تفسیر هدایت

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر هدایت/ محمدتقی مدرسی؛ ترجمه احمد آرام

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1377.

مشخصات ظاهری : ج 18

شابک : 964-444-149-4250000ریال:(دوره) ؛ 964-444-150-8(ج.1) ؛ 964-444-151-6(ج.2) ؛ 964-444-152-4(ج.3) ؛ 964-444-154-0(ج.5) ؛ 964-444-155-9(ج.6) ؛ 964-444-156-7(ج.7) ؛ 964-444-157-5(ج.8) ؛ 964-444-158-3(ج.9) ؛ 964-444-159-1(ج.10)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : جلدهای مختلف این کتاب توسط مترجمین متفاوت ترجمه شده است

یادداشت : عنوان اصلی: من هدی القرآن.

یادداشت : چاپ اول: 1378؛ 25000 ریال (دوره) (ج. 11) :ISBN 964-444-160-5

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : (ج. 12) :) ISBN 964-444-161-3ج. 13) :) ISBN 964-444-162-1ج. 14) :) ISBN 964-444-163-xج. 15) :) ISBN 964-444-164-8ج. 16) :) ISBN 964-444-165-6ج. 17) :) ISBN 964-444-166-4ج. 18) :ISBN 964-444-167-2

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1377 - 1281. مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره : BP98/م 4م 8041 1377

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : م 79-4111

ص :1

جلد 1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

ص :13

ص :14

مقدمه

الحمد للّٰه رب العالمین،و صلی اللّٰه علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

در زمانی پیش از شش سال قبل که در اندیشۀ آن افتادم،آنچه را در ضمن تلاوت قرآن و تأمل کردن در آن به دست آورده ام در جایی ثبت کنم،مطالبی را که پس از این می آید بر ورق کاغذی نوشتم:

به تفسیر قرآن حکیم،در خانه ای از خانه های خدا،در روز شنبه 1398/4/1 هجری قمری،1978/3/11 میلادی در شهر کویت آغاز می کنم،و برای اتمام آن بر خدای بزرگ توکّل دارم.

در نوشتن این تفسیر بر روش تفکر مستقیم،بدان صورت که در بخش تمهیدی این مقدمه بدان اشاره کرده ام،یعنی روش الهام گرفتن بیواسطه از آیات و رجوع کردن به خود قرآن در آن جا که فهم آیات با دشواری مواجه شود،بر طبق برنامه ای که پیامبر بزرگوار اسلام(ص)و امامان اهل بیت علیهم السلام در تفسیر پاره ای از قرآن به پارۀ دیگر آن اشاره فرموده اند،متّکی خواهم بود.

و در آن کوشش خواهم کرد که واقعیتهای جاری را به آیات قرآن ارتباط دهم که هدف از تفسیر قرآن نیز همین است.

آیا قرآن همچون خورشید فروزنده نیست که هر روز با تابشی تازه بر جهانی نو نورافشانی می کند؟

ص :15

مدعی آن نیستم که در این جا معانی سخن خدا را به صورت کامل بیان خواهم کرد،بلکه در آن می کوشم که تنها بینشها و بصیرتهایی را که شخصا در ضمن تدبّر در قرآن بدانها دست یافته ام،بر روی کاغذ بیاورم.

و نقشی را که برادران حاضر در درس تفسیر من در تبلور اندیشه ها و افکارم داشته اند،هرگز فراموش نخواهم کرد.و اللّٰه الموفق و علیه التوکل.

این چیزی بود که بیش از شش سال پیش آن را قلمی کرده بودم،ولی اکنون تدبّر در تمام قرآن را به پایان رسانیده و خلاصۀ افکاری را که از تدبر در این تفسیر الهام گرفته بودم به ثبت رسانیده ام،و این کار در دو مرحله صورتپذیر شده است:

الف:از آغاز قرآن تا سورۀ النحل تفسیر را به دست خود می نوشتم، بدین گونه که به مسجد یا جایگاه آرامبخشی پناه می بردم،و همراه با خودم قرآن و قلم و کاغذ،و چه بسا غمهای فراوان مخصوص به امت را نیز می داشتم،و همچون شاگردی در برابر کتاب پروردگارم می نشستم و به تلاوت دسته ای از آیات وابستۀ به یکدیگر و تدبر کردن در معانی و مفاهیم آنها می پرداختم.و در آن هنگام که هوش و درایت من برای فهم ابعاد آیۀ کریمه ای کافی نمی نمود،از خداوند سبحان درخواست مدد می کردم،و سپس نخست خلاصۀ افکار آشکار شده را ثبت می کردم، و بعد از آن به تدبر در آیه آیه می پرداختم و تأمّلات خویش را با تفصیلی بیشتر به نگارش درمی آوردم.

و گاه چنان بود که افکار گوناگون با یکدیگر تزاحم پیدا می کرد و خود را از ثبت کردن آنها ناتوان می یافتم،و به همین جهت بعضی از آنها را که متناسب با روش موجز نویسی برگزیدۀ برای این تفسیر بود انتخاب می کردم،و از بازماندۀ آنها در گفتارهای عمومی خویش و در نوشته های دیگرم بهره می گرفتم.و هر روز تنها به نوشتن یک درس اکتفاء می کردم:

نخست:بدان جهت که کارهایم بیش از این فرصت برایم باقی نمی گذاشت.

ص :16

دوم:بیم آن داشتم که تأملات و تفکراتم سست شود.

ب:و پس از سه سال احساس کردم که باید در کار پایان دادن به این تفسیر تسریع کنم،و بیم آن داشتم که خدای ناخواسته توفیق اتمام آن را پیدا نکنم.

به همین جهت روش تدریس درسهایی در تفسیر را پیش گرفتم که بر نوار ثبت می شد و سپس به صورت نوشته درمی آمد و گاه تغییراتی در آن صورت می گرفت که با روش تألیف سازگارتر شود.و بدین گونه با تأیید خداوند سبحانه و تعالی این فرصت فراهم شد که تفسیر از سورۀ النحل تا آخر قرآن با همین روش به پیش برود.

و فایدۀ این کار،علاوه بر ایجاد سرعت در کار،به وجود آمدن کتابخانه ای صوتی در تفسیر قرآن بود،و بیش از پانصد نوار کاست در تفسیر خلاصه ای برای همۀ آیات قرآن مجید فراهم آمد و به فضل خدا در کشورهای اسلامی انتشار یافت.

شاید خواننده تفاوتهایی میان دو نیمۀ تفسیر مشاهده کند،چه در نیمۀ اول اعتماد بر فشردگی کلمات و ایجاز بوده،و در نیمۀ دوم شرح و تفصیل بیشتر مورد توجه قرار داشته است.

باید بگویم که یک بار یکی از برادران که با خود صورت نوشتۀ تفسیر سورۀ الرعد را همراه داشت،آن را در یک تاکسی بر جای گذاشت و من بار دیگر ناچار شدم از نو به تفسیر این سوره بپردازم،ولی این بار فراهم آوردن تفسیر از راه سخنرانی صورت گرفت که شاید این خود برای من بهتر بود.

و اکنون چهار مجلد از این تفسیر برای چاپ آماده شد که محتوی سوره های الحمد و البقرة و آل عمران(یک جزء)و دو سورۀ النساء و المائدة(یک جزء)و دو سورۀ الانعام و الاعراف(یک جزء)و سوره های الانفال و التوبة و یونس و هود و یوسف و الرعد و ابراهیم و الحجر و النحل(جزء چهارم)است.

در پایان ملاحظات آینده را به آگاهی خواننده می رسانم:

1-آیات قرآن حکیم را ابعاد متفاوت است که بر حسب تعبیر مترجمان وحی و ائمۀ هدی علیهم السلام آنها را تخوم(ظواهر)و بطون می خوانند و شمارۀ آنها به هفتاد می رسد،و شخصی همچون من نمی تواند به یکی از آنها برسد تا چه رسد به

ص :17

همۀ آنها؟!و به همین جهت،هنگامی که معنی آیه ای را می نویسم،مدعی آن نمی شوم که همۀ معانی و ابعاد آن است،و بلکه مدعی نزدیکترین معنی بودن آن نیز نمی شوم،و تنها آنچه را که خود از آیات دریافته ام به ثبت می رسانم،و به قصور فهم خویش معترفم.در حقیقت همۀ تفسیرهای قرآنی چیزی جز بیان بعضی از موضوعاتی که آیات بر آنها صدق می کند نیست،و باید گفت که قرآن پیوسته در بالای تفاسیر قرار دارد و جز خدا،یا کسانی که خدا آنان را برگزیند،کسی بر حقیقت معانی قرآن آگاهی ندارد.

2-روش من در تفسیر تدبر در آیات پیش از رجوع به تفاسیر بوده است که بندرت به آنها رجوع می کنم،و سبب انتخاب این روش آن بوده است که می ترسم از این طریق میان خودم و قرآن حجابی از کلام بشر کشیده شود.

3-پس از اتمام تفسیر،به بعضی از برادران پیشنهاد کردم که معانی مفردات قرآن را از تفسیر علامۀ طبرسی،که آنها را در میان تفسیرهای معتبر کاملترین آنها می دانم،استخراج کنند و چنین کردند و مایۀ سپاسگزاری من شد،و این معانی را در حاشیه صفحاتی که قرآن به صورت منظم در آنها پیش از تفسیر شدن نقل شده آورده ام تا فایدۀ آن کاملتر شود.

4-برای آماده شدن تفسیر به جهت چاپ،خود را مدیون برادران فاضلم در مؤسسۀ دار الهدی،و برادران دفتر خودم،و برادران دار البصائر می دانم و از خداوند مسئلت دارم که از قرآن حکیم نیکوترین پاداش را بهرۀ آنان فرماید.

5-از خوانندگان محترم امید آن دارم که مرا بر عیبهای کتابم آگاه فرمایند و از این کار خرسندی خدای متعال را خواستار باشند،چه از این راه سهمی در نزدیکتر کردن مردمان به این کتاب مقدس پیدا می کنند.

6-در نوشتن قرآن بر مصحف شناخته شده در جهان اسلامی و مخصوصا در کشورهای عربی اعتماد کرده ایم که مورد قبول وزارتخانه های اوقاف و دستگاههای فتوی در این کشورها است.

و از خدا سبحانه و تعالی مسئلت دارم که این کوشش ناچیز را همچون

ص :18

وسیله ای برای نزدیکی به خودش قرار دهد و آن را از من قبول کند و در روز بزرگ پاداش،که از مال و فرزند سودی به دست نمی آید،آن را مایۀ سود بردن من قرار دهد،و امت اسلامی ما و بالخاصه مجاهدان در راه خدا را از آن بهره مند سازد،بحق محمد سید النبیین و آله الهداة المیامین.

و صلی اللّٰه علیه و علیهم و سلم تسلیما کثیرا محمد تقی مدرسی 1405/12/13 هجری 1985/8/30 میلادی

ص :19

ص :20

بحثهای تمهیدی

اشاره

پیش از آغاز کردن به تفسیر قرآن حکیم بحثهایی تمهیدی ذیل مورد نیاز است:

الف:قرآن چیست؟و چرا فهم بشر از احاطه یافتن به ابعاد قرآن حکیم ناتوان است.

و بدین گونه قرآن در آیات آن و در سنت بیان می شود،و سرانجام خواهیم گفت که چرا مردمان را به قرآن فرامی خوانیم.

ب:مجموعه ای از بحثهای قرآنی را که از کتاب سابق ما:بحوث فی القرآن الحکیم،اقتباس شده خواهیم آورد،که در آنها از قرآن و تفسیر به رأی،و قرآن در میان تزکیه و تعلیم،و قرآن میان ظاهر و باطن،و میان محکم و متشابه سخن رفته است.

و معنی حروف هفتگانه در قرآن و چگونگی اثبات معانی قرآن.

ج:چگونگی تدبّر در قرآن که در آن-بار دیگر-از کتاب خود(بحوث فی القرآن الحکیم)روش خلاصه ای را در کیفیت الهام گرفتن از قرآن اقتباس می کنیم و همین است که شالودۀ تفسیر مرا تشکیل می دهد.

در آن جا که بحث شامل موضوعی از تدبر و صفات نفسانی،و سپس از تدبر و صفات عقلی،و از روش بیان و نقش آن در فهم قرآن می شود.

ص :21

سپس از کیفیت پیوستگی و ارتباط قرآن با واقعیّت و این که چگونه می توان قرآن را مورد تطبیق بر واقعیتها قرار داد،و سرانجام به صورت خلاصه از روش تدبّر سخن خواهم گفت.

ص :22

/1

فصل اول

اشاره

قرآن چیست و چرا مردمان را به آن می خوانیم؟ -قرآن در آیات قرآن -قرآن در سنت -چرا به قرآن دعوت می کنیم؟

ص :23

ص :24

/1

قرآن در آیات قرآن

پیش از آغاز کردن به تفسیر قرآن حکیم،ناگزیر از پرداختن به بحثهایی تمهیدی و مقدماتی هستیم که در آنها از کیفیت تدبر در آیات قرآن سخن خواهیم گفت،و در واقع بیان کنندۀ روشی است که نویسنده در تفسیر قرآن از آن پیروی کرده است.

و پیش از هر چیز این پرسش را طرح می کنیم که قرآن چیست؟و چرا فهم آدمی از احاطه پیدا کردن بر ابعاد قرآن حکیم ناتوان است؟ قرآن برای یک نسل یا یک قرن نازل نشده،بلکه کلام بزرگ خدا است که با زمان از روزی که خدا آن را ایجاد کرده تا روزی که خود وارث زمین و هر که بر آن است می شود،امتداد پیدا می کند.و با بشریت از روز فرود آمدن آن از آسمان به عنوان پایان دهندۀ به رسالتهای خدا تا روز برانگیخته شدن آنان امتداد داشته است.

بنا بر این کتابی است که همه را فرامی گیرد و هیچ کس فراگیرندۀ آن نیست.

و چون آدمی تکامل پیدا می کند،ناگزیر قرآن در برابر او باقی می ماند بی آنکه هر اندازه هم که از لحاظ پیشرفت تمدن و سیر کردن در آفاق شناخت و معرفت به جلو رفته باشد،بتواند به تمام آن دسترسی پیدا کند؛و اگر عقل محدود بشری از احاطه یافتن به جمیع اسرار قرآن عاجز بماند، /1 آیا زبان و لغت آدمی ناتوان نخواهد ماند؟هنگامی که قرآن به توصیف خود می پردازد،افقهایی از شناخت در

ص :25

برابر ما می گشاید،که چون به پژوهش در آنها بپردازیم،می توانیم بیشتر از خصایص قرآن و صفات عالی و کمالی آن آگاه شویم.

و این به معنی ناتوانی ما از فهم هر چیز در قرآن نیست،بلکه ما را به ضرورت پیشروی در آفاق معرفت قرآنی برمی انگیزد،بی اینکه حدی برای این پیشرفت قایل باشیم یا از تلاشی که در این راه می کنیم رنج و تعبی به ما دست دهد.

قرآن یگانه کتابی است که خوانندۀ آن خسته نمی شود،و هر چه تلاوت آن فزونی پیدا کند،شوق و شور برای این تلاوت افزونتر می شود.

این بدان جهت است که در هر قرائت تازه قرآن را تازه و نو می یابیم،و به دانش و شناختن تازه از آن دسترس پیدا می کنیم.آری،گاه آدمی از تفحص برای به دست آوردن معارفی بیشتر از قرآن خسته می شود،ولی قرآن از بخشیدن این گونه شناختها،و بخشیدن به وفور و فراوانی،هرگز خسته نمی شود،و همچون ابر بخشنده ای است که زمین را از برکات پیوستۀ خود پر می کند و هرگز از بخشندگی باز نمی ایستد.

بنا بر این بر ما واجب است که بر دریای گستردۀ قرآن،که کرانه ها در برابر امواج آن متلاشی می شود،به بحرپیمایی بپردازیم.

و اگر پرسیده شود که در فهم کتاب بزرگوار خدا باید از چه چیز مدد بگیریم؟پاسخ این پرسش خود قرآن است،چه هیچ بعدی از معرفت نیست که راهنمایی و بینه ای از آن در این کتاب آسمانی نباشد،و از آشکارترین آنها بعد ویژۀ معرفت خود قرآن است.

پس قرآن چیست و خود قرآن چگونه آن را توصیف کرده است؟ در بیش از یکصد آیه از خصوصیات قرآن سخن رفته است.و چون بر آن دهها آیه را بیفزاییم که از شؤون مختلف قرآن حکیم سخن رفته،گنجینۀ ثروتمندی از دانش فراهم می آید که از /1 تدبر در آن آشنایی و معرفتی گسترده به قرآن حاصل می شود.و چون ما این گونه آیات را در ضمن تفسیر فراگیر قرآن خود مورد تفسیر قرار

ص :26

داده ایم،تنها کاری که در مباحث تمهیدی تفسیر به نظرمان شایسته می نماید، یادآوری از مجموعه ای از این آیات و پس از آن ذکری از بعضی از احادیث شریف است که حقا شرحی از آیات قرآن به شمار می آید که الهامبخش نور و بصیرت است،تا چه رسد به وصف خود قرآن.

قرآن نور است،قرآن،کتاب مبین است،قرآن،سلام است،قرآن، صراط مستقیم است؛این همه صفاتی است که در آیۀ ذیل آمده است:

«قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (المائدة15/-16) و در قرآن راهنمایی و هدایتی است که جهت پیشروی سالم را در زندگی آشکار می سازد.

در قرآن رحمت و بخشندگی و رستگاری برای کسی است که ایمان آورد و پیرو هدایت آن باشد.که در آیه ذیل بدین صورت بیان شده است:

«هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (الاعراف203/) و ناگزیر مردمان باید در قرآن به تفکر بپردازند تا از خلال امثال قرآن به معرفت دسترس پیدا کنند؛قرآن چنین می گوید:

«لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (الحشر21/)اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم،آن را از ترس خدا خاشع و از هم شکافته می دیدی؛و این /1 مثلها را برای مردمان می آوریم تا مگر به تفکر بپردازند.

همۀ گفتارهایی که در آنها برای تفسیر صورت ظاهر قرآن کوشش به عمل آمده،از بیان حقیقت ناتوان مانده است،جز این که بگوییم وحیی از خداست و گفتۀ شاعری نیست که در سختی و فشردگی رؤیاهای خود شناور است،و نیز گفتۀ کاهنی نیست که دروغ پردازی می کند و سخنی را به صورت مجمل بر زبان می راند که از آن چیزی دستگیر نمی شود.قرآن چنین می گوید:

«فَلاٰ أُقْسِمُ بِمٰا تُبْصِرُونَ وَ مٰا لاٰ تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ

ص :27

قَلِیلاً مٰا تُؤْمِنُونَ وَ لاٰ بِقَوْلِ کٰاهِنٍ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ» (الحاقة38/-42) قرآن برای آن آمده است که مردمان در آن تدبّر کنند،بدان شرط که قفل دلهای خود را بگشایند تا مستقیما به مشاهدۀ حقیقت توفیق یابند:

«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا» (محمد24/) و هر که در قرآن تدبر کند،خواهد دانست که از خداست،بدان جهت که اختلافی در آن نیست:

«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً» (النساء82/) قرآن پندی است که ژرفای ضمیر را تکان می دهد،و داروی شفا دهنده ای است که سینه ها را از کینه و رشک و بستگی پاک می کند:

«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (یونس57/) و قرآن کتاب خداست و آفریدگان از آوردن مانند آن ناتوان مانده اند:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» (الاسراء88/) /1 و در قرآن از هر مثلی عبرتی،و از هر راهی چراغ راهنمایی،و از هر دانشی درسی،و از هر نیکی پیشوایی،و از نیکویی وسیله ای به دست می آید.برای هر پیشامد نمونه ای از گذشته ها به دست می دهد،و برای هر نمود قانونی کلّی بیان می کند،و برای هر دشواری تازه راه حلی واقعی و کهن در اختیار ما می گذارد:

«وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبیٰ أَکْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً» (الاسراء89/).

قرآن آیات و نشانه های آشکار کننده است،و مثلی از واقعیت تاریخی گذشته برای زمان حاضر «وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (النور34/) اگر قرآن بر کوه ها فرود می آمد،خاضع و خاشع می شدند،بدان جهت که

ص :28

قرآن آدمی را به یاد خدایی می اندازد که همه چیز از او بیم دارد «لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ» .

ص :29

/1

قرآن در سنت

در درسی که گذشت از توصیفی که قرآن در آیات ذکر حکیم کرده است سخن گفتیم.و اینک به توصیفی از قرآن که در حدیث و سنت آمده است می پردازیم.و در این شک نیست که حدیث شرحی وافی یا ارتجالی برای آیات ذکر حکیم است.

در حدیثی مأثور از عکرمة آمده است که،ابن عباس می گفت:«خدای عز و جل را سه چیز مقدس و محترم است که همانند آنها چیزی نیست:کتابش که روشنی و حکمت او است،و خانه اش که آن را قبلۀ مردمان قرار داده و رو کردن به خودش را از طرف مردم جز از طریق رو کردن به این خانه نمی پذیرد،و عترت پیامبرتان».

و در حدیثی مسند و روایت شدۀ از پیامبر(ص)آمده است که گفت:

«چنان می نماید که خوانده شدم و اجابت کردم،و من در میان شما دو چیز سنگین بر جای می گذارم که یکی از آن دو بزرگتر از دیگری و آن کتاب خدای تبارک و تعالی است که همچون ریسمانی کشیده شده از آسمان به زمین است،و دیگری عترتم یعنی اهل بیتم است،پس نگران آن باشید که چگونه در آنها جانشین من می شوید».

در حدیث مسند دیگری از پیغمبر(ص)آمده است که گفت:«ای مردم،

ص :30

شما در زمان آتش بس به سر می برید،و بر پشت سفر قرار گرفته اید و بسرعت پیش می روید.دیدید که شب و روز و خورشید /1 و ماه هر چیز نو را کهنه می کنند،و هر دور را نزدیک،و هر آنچه را که وعده شده پیش می آورند،پس برای پایان سفر خود را آماده سازید».

مقداد از جای برخاست و گفت:«یا رسول اللّٰه!زمان آتش بس «دار الهدنة»چیست،و پیامبر(ص)گفت:«سرزمین بلاد آزمایش و از همه جا بیخبری»و سپس چنین افزود که:«پس چون فتنه ها امر را بر ما مشکل و مشتبه سازد و به صورت پاره های شب تاریک درآورد،به قرآن پناه برید که شفاعت کننده ای شفاعت پذیرفته است و برای هر کس از آن دوری گزیند و خبر رسانی است که چون از کار بد بنده ای به خدا خبر رساند آن را می پذیرد و تصدیق می کند».

سپس پیامبر(ص)چنین افزود:«هر کس آن را پیشوای خود قرار دهد،او را به بهشت رهنمون می شود،و هر کس آن را پس پشت خویش اندازد،او را به آتش می رساند.راهنمایی است که آدمی را به بهترین راه هدایت می کند؛کتاب تفصیل است و بیان تحصیل؛جدا کنندۀ[حق از باطل]

است و هزل و شوخی نیست؛ ظاهری دارد و باطنی:ظاهر آن حکمت و فرزانگی است و باطن آن علم و دانایی؛ ظاهر آن نیکو و شگفت انگیز است،و باطن آن ژرف؛مرزها و ظواهری دارد که هر یک را مرزهایی است؛عجایب آن از شماره بیرون است،و شگفتیهای آن کهنه نمی شود.در آن چراغ راهنمایی و منزلگاههای فرزانگی و دلالت بر نیکی برای کسی است که آن را بشناسد».

مردی نزد امام صادق(ع)آمد و پرسید:«چرا قرآن هر چه بیشتر خوانده و پراکنده شود بر شادابی و زیبایی آن افزوده می شود»؟و امام ابو عبد اللّٰه(ع)در پاسخ او گفت:«بدان جهت که خدا آن را برای زمانی جز زمانهای دیگر و برای مردمی جز مردمان دیگر قرار نداده است،و از همین رو در هر زمان تازه است و برای هر گروهی تا روز قیامت شاداب و نشاط افزا است».

ص :31

و پیامبر(ص)گفت:«برتری قرآن بر سخنان دیگر همچون برتری خدا بر بندگان او است»،و گفت:«قرآن ثروتی است که جز آن ثروتی نیست»،و گفت:

«قرآن خوان مهمانی خدا است،پس تا آنجا که می توانید آن را فراگیرید».

و پیامبر(ص)گفت:«اگر خواهان زندگی سعادتمندان و مرگ شهیدان و رهایی از روز حسرت و سایه در گرمای سوزان قیامت و رسیدن به راه در گمراهی هستید،به خواندن و مطالعۀ قرآن بپردازید که کلام /1 رحمان است و وسیلۀ اجتناب از شیطان و برتری یافتن کفۀ حسنات در میزان».

و امام علی(ع)یک بار در توصیف قرآن چنین گفت:«بر شما باد توجه به کتاب خدا،که ریسمان محکم است و روشنایی آشکار و درمان سودمند و دستور نافع و مایۀ دوری از گناه برای کسی که به آن متمسک شود و وسیلۀ رستگاری برای آنکه به آن چنگ زند؛نه کج می شود تا آن را راست کنند،و نه به باطل می گراید تا آن را بازگردانند.با گذشت زمان،و از خواندن و شنیدن بسیار آن کهنه نمی شود.

هر کس به آن سخن گوید راست گفته است،و هر که به آن عمل کند پیش می افتد».

و امیر المؤمنین(ع)گفت:«کتاب خدا چیزی است که به آن می بینید،و به آن می شنوید،و پاره ای از آن به پاره ای دیگر سخن می گوید،و پاره ای از آن گواه پاره ای دیگر است».

و حارث الاعور از اصحاب امام علی(ع)گفت:«بر او درآمدم و گفتم:یا امیر المؤمنین،در آن هنگام که نزد تو هستیم چیزهایی می شنویم که به آن شاد می شویم،و چون از نزد تو بیرون می رویم،چیزهای مختلف و پوشیده می شنویم که نمی دانیم چیست.پس آن حضرت گفت:یا این که آنها را انجام داده اند؛گفتم:

آری،و او گفت:از رسول اللّٰه شنیدم که گفت:جبرئیل نزد من آمد و گفت:ای محمد!در میان امت تو فتنه ای خواهد بود.گفتم:چگونه باید از آن خود را بیرون کشیم؟گفت:به وسیلۀ کتاب خدا که در آن خبر آنچه پیش از شما بود یا پس از شما خواهد بود آمده است،و میان شما حکم می کند،و کلام قاطع است و شوخی و

ص :32

هزل نیست.هر کس که ستمگری بر او فرمان راند و بجز آن عمل کند،خدا او را هلاک خواهد کرد،و هر کس راه راست و هدایت را از جز آن خواستار شود،خدا او را گمراه می کند،و آن ریسمان محکم خدا و ذکر حکیم و صراط مستقیم است، هواهای نفسانی در آن کجی پدید نمی آورد،و زبانها مایۀ اشتباه کردن آن نمی شود و از تکرار کهنه نمی شود و شگفتیهای آن پایان نمی پذیرد».

احادیث شریف روایت شدۀ از پیامبر(ص)و از امامان راهنما بدین گونه قرآن را توصیف می کند.

از خدا مسئلت داریم که ما را موفق به رسیدگی به همۀ این منابع شریف و پرداختن به همۀ جوانب قرآن سازد که تمام توفیق به دست او است،و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین.

ص :33

/1

چرا به قرآن دعوت می کنیم

در ضمن سخن گفتن از مباحث تمهیدی قرآن حکیم،این پرسش مطرح می شود که:چرا به قرآن دعوت می کنیم و آن را می خوانیم؟ نخستین پرسشی که برای ما مطرح می شود،سؤال از علّتی است که بدان علت مردمان را به قرآن حکیم می خوانیم،و در حقیقت سببهای متعددی ما را به بازگشت به قرآن و تدبر کردن در آن می خواند،و ما که جز به اختصار یادآور بعضی از آنها می شویم،چاره ای جز اعتراف کردن به ناتوانی خویش از احاطه پیدا کردن به همۀ آنها نداریم.

1-هر یک از ما برای خود خواسته های مشروعی دارد و آرزومند یافتن راه راستی برای دسترس پیدا کردن به آنها است،و قرآن حکیم همین راه راست رسیدن هر کس به مصالح و امیال مشروع او است.

اهمیت و عظمت قرآن تنها منحصر به آن نیست که می تواند امیال و مصلحتهای مشروع مردمان را بسرعت تحقق بخشد و آنان را از راهی ایمن به آنچه می خواهند برساند،بلکه مهمتر از آن بدین جهت است که /1 پایه هایی برای شخصیت تکامل یافتۀ آدمی فراهم می آورد که به میانجیگری آنها می تواند بآسانی به خواسته های مشروع خود برسد.

2-مصالح آدمی به نوبۀ خود چیزی جز بعضی از بلندپروازیها و

ص :34

افزون طلبیهای بزرگ او نیست،و بعضی دیگر از آنها در ضمن جستجوی شخص از حق و خیر و کوشش پیگیر او برای تحقق بخشیدن به آنها در دسترس قرار می گیرد.

انسان خواستار استقرار بخشیدن به ارکان حق است،به همان گونه که خواستار دست یافتن به خواسته ها و مصالح مشروع خویش است.

و مهمترین چیزی که آدمی برای رسیدن به آن تلاش می کند،برقرار کردن توافقی میان این دو هدف است که یکی تحقق بخشیدن به حق و حقیقت است و دیگری رسیدن به آنچه موافق با مصلحت شخصی او است.

قرآن همین حقی است که بشر خواستار آن است و برای شناختن و روان گردانیدن آن تلاش می کند،که علاوه بر این به انسان برای ایجاد توافقی میان آن و مصالح خاص او مدد می رساند.

اکنون به عقب بازمی گردیم و می پرسیم که:کدام یک از ما است که نخواهد انسان پاکیزه ای باشد و از گناه و زشتکاری دوری جوید و پیوسته ملتزم راه راست و روش پاکیزه باشد،ولی آیا چه شماره ای از ما مردم می تواند چنین کند؟ البته عدۀ کمی می توانند چنین باشند،و می پرسیم که:چرا چنین است؟ سبب آن است که ناگزیریهای زندگی فرصت کافی برای آن باقی نمی گذارد که شخص دربارۀ خیر و حق یا نیکی و راستی به تفکّر بپردازد،ولی قرآن این فرصت را فراهم می آورد،بدان سبب که آدمی را به راههای درست مصالح وی که منافی با خیر و حق نباشد و با آنها تکامل یابد رهبری می کند.

3-در زندگی با مشکلات و دشواریهایی برخورد می کنیم:دوستانی ناگهان نسبت به ما قلب ماهیت پیدا می کنند،و خویشاوندانی از بیگانگان برای ما بیگانه تر می شوند،زیانهای ناگهانی و رسیدن دشواریها چنان است که گاه خودداری را از اختیار ما خارج می سازد.و در نتیجه در سراشیبی نومیدی و تباهی و خود گم کردگی قرار می گیریم.

/1 ولی قرآن حکیم راه حلهایی قطعی در مقابل همۀ مشکلات در اختیار ما قرار می دهد و بلکه آنچه بیش از این می کند،به وجود آوردن انسانی است که بتواند

ص :35

راه حلهای مناسب را در وقت مقتضی برای مقابلۀ با دشواریها پیدا کند.

و این در پیرامون پاسخ گفتن به پرسش آینده است:

چرا اساسا مردمان را به قرآن حکیم دعوت می کنیم؟ ولی دعوت کردن به قرآن چیزی است،و سود بردن از آن چیزی دیگر،و ما علاوه بر دعوت به قرآن،دعوت به تدبّر و اندیشیدن در قرآن می کنیم.برای چه؟برای آنکه تدبر در قرآن راه مستقیم عمل کردن به آن است،و آن کس می تواند به قرآن عمل کند که در آیات کریم آن بیندیشد و از محتوای آنها آگاه شود.

تدبر در قرآن فرصتی برای انسان فراهم می آورد که در این فرصت محتوای قرآن حکیم را بفهمد،بدان جهت که خداوند سبحانه و تعالی در کتاب کریم خود نوری به ودیعت نهاده است که بشر را به پروردگار بزرگش راهنمایی می کند و به همین جهت به او ایمان می آورد و سپس به عملی کردن مقررات و احکام شریعت و دین او برمی خیزد.

بنا بر این تنها کاری که آدمی باید بکند،داشتن دل و جانی است که بر قرآن گشوده و آمادۀ فهمیدن آن باشد،و این کار از طریق تدبر در قرآن صورتپذیر می شود.

خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

« قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ، یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ،وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -از خدا روشنی و کتاب روشن و آشکاری به شما رسید که خدا به توسط آن هر کس را که پیرو خرسندی او باشد به راههای سالم و مایۀ سلامتی رهبری می کند،و ایشان را،به فرمان خود،از تاریکیها به روشنی بیرون می آورد،و به راه راست هدایتشان می کند».

قرآن خود نور است،و کار ما در برابر نور چیزی جز آن نیست که چشمان خود را باز کنیم و امواج نور را بپذیریم و به وسیلۀ این نور روشنی همۀ چیزها را ببینیم.

ص :36

کافران و فاسقان برای خود کوری را برگزیدند و چشمان خود را برای پذیرفتن روشنی باز نکردند، /1 و برای جلوگیری از نفوذ نور درخشان به قلبهای خود از ترس این که مبادا از آن متأثر شوند و از پرتو آن نورانیت پیدا کنند به کارهای محال و دور از تصور متمسک شدند.

کافران به آنچه پس از این از قرآن کریم نقل می شود،یکدیگر را سفارش می کردند:

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ -و کسانی که کافر شدند گفتند:به این قرآن گوش ندهید و در آن هرزه درایی کنید».

از نور پرهیز می کردند و از آن می گریختند،و چون یکی از ایشان به نزد پیامبر اسلام(ص)آمد و از او دربارۀ قرآن پرسش کرد،و آن حضرت به تلاوت بعضی از آیات قرآن پرداخت،آن مرد سست شد و دست بر دهان رسول اللّٰه(ص)نهاد و گفت:تو را به خدا و خویشاوندی سوگند می دهم که از تلاوت بازایستی.

سپس به نزد قوم خویش بازگشت و گفت:جادویی پر تأثیر است.

آن شخص نمی توانست جریان نوری را تحمل کند که قلب او را فراگرفته بود لذا پیامبر اسلام را خاموش کرد و گریخت.

آنچه از انسان خواسته شد باز بودن دل او برای پذیرفتن قرآن و شنیدن آیات آن با تدبر و تجرد از چیزهای دیگر جز آن است.

بنا بر این،آدمی بزودی خواهد فهمید که معجزه چگونه صورتپذیر می شود.

مرد گناهکاری در آن می کوشید تا از دیواری بالا رود تا مالی را در پشت آن بدزدد و زنانی را به زور در تصرف خود گیرد،و در این ضمن بانگی را از داخل خانه شنید که از این آیۀ کریمه حکایت می کرد:

« أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّٰهِ -آیا هنگام آن نرسیده است که دلهای کسانی که ایمان آورده اند در مقابل ذکر خدا خاشع شود؟».

چند ثانیه ای به آیه گوش فرا داد و آن گاه به گریستن پرداخت و گفت:

چرا،وقت آن رسیده است که دل سنگ و سخت من در مقابل یاد خدا و کلام حقی

ص :37

که نازل شده خاشع شود؛پس از دیوار فرود آمد و رو به مسجد کرد و پیوسته در آن معتکف شد.تدبر آن مرد در یک آیه او را از گناهکار /1 و جانی به صورت کسی درآورد که تمام عمر ماندگار در محراب عبادت شد؛پس چه شود که انسانی در تمام قرآن تدبر کند؟آیا از صورت یک انسان به صورت یک فرشته و بلکه بالاتر از فرشته در نخواهد آمد؟ از خدا مسئلت داریم که ما را از جملۀ کسانی قرار دهد که در قرآن و آیات کریمۀ آن به تفکر و تدبر می پردازند،و از این راه به نور مبین دسترس پیدا می کنند، که هر توفیق و کامیابی از آن است.

ص :38

/1

فصل دوم

اشاره

مسائل قرآن -ضرورت تدبر کردن در قرآن -قرآن و تفسیر به رأی -قرآن در میان تزکیه و تعلیم -قرآن حکیم میان ظاهر و باطن -قرآن حکیم میان محکم و متشابه -قرآن حکیم و حروف یا قرائتهای هفتگانه -قرآن حکیم و اثبات معانی آن

ص :39

ص :40

/1

ضرورت تدبر کردن در قرآن

اینها فواید قرآن است،و همینها اصولا وسایلی است که ما را به تدبر کردن و اندیشیدن در قرآن می خواند.چه قرآن تنها برای کسی سودمند است که به آن کار کند،و کسی می تواند به آن کار کند که در نتیجۀ تدبر توانسته است آن را بفهمد.

بلکه تدبر در قرآن تنها وسیله برای امکان عمل کردن به آن است.چه خداوند تبارک و تعالی در کتاب کریم خود نوری به ودیعت نهاده است که آدمی را به پروردگار بزرگ او رهبری می کند،و در نتیجه به او ایمان می آورد،و سپس به عملی کردن شرایع او می پردازد؛بنا بر این بر آدمی تنها انجام دادن یک کار ناگزیری و ضروری است و آن باز نگاه داشتن دل خود بر قرآن و آماده بودن و شدن برای فهمیدن آن است.و این از راه تدبر حاصل می شود.

خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

«قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ* یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (5/16) قرآن خود نور است،و بر ما در برابر نور کاری جز آن باقی نمی ماند که چشمان خود را برای دیدن روشنی باز کنیم و به مدد این روشنی همۀ چیزها را ببینیم.

/1 تدبّر در قرآن به معنی تحمیل کردن آراء و افکاری اضافی بر آنها نیست،

ص :41

بلکه تسلیم شدن به علوم قرآنی و تأمّل در معانی آیات آن و نگریستن به زندگی به میانجیگری آنها و کوشش برای فهم حقایق طبیعی و آفاق درونی جان به وسیلۀ آنها است.

و در این جا تفاوت میان تفسیر و تأویل قرآن به رأی شخصی که دین سخت آن را نهی کرده و میان تدبر در قرآن که دین شدیدا به تأکید دربارۀ آن پرداخته، نهفته است.

بر بعضی از کسان این دو امر با یکدیگر مشتبه شد،و به همین جهت نور قرآن را به گمان این که برتر از سطح فهم و ادراک ایشان است از خود پوشیده نگاه داشته اند.

البتّه آدمی نمی تواند به بلندی سطح قرآن ارتقا پیدا کند،ولی شعاع آن همچون خورشید پیوسته به چشمهای بینا می تابد.پس هر کس به پیروی هوای نفس یا تفسیر به رأی و نظر شخصی خود را از این شعاع محروم سازد،گمراه است،و هر کس به آن تسلیم شود و دل خود را از هر اندیشۀ پیشین در هنگام تلاوت قرآن تهی کند،خدا او را به راه راست هدایت خواهد کرد.

علامۀ طبرسی در تفاوت میان تفسیر به رأی و تدبّر در قرآن چنین می گوید:

و بدان که در خبر صحیح از پیغمبر(ص)و امامان قائم مقام او(ع)آمده است که:تفسیر قرآن جز با اثر و حدیث صحیح و نصّ واضح و آشکار جایز نیست، و علمای اهل سنت نیز از پیغمبر(ص)روایت کرده اند که گفت:هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند و به حق برسد،خطا کرده است.و گفته اند که گروهی از تابعان گفتار به رأی را دربارۀ قرآن مکروه دانسته اند،همچون سعید بن مسیّب و عبیدة السلمانی و نافع و سالم بن عبد اللّٰه و جز ایشان.گفتار در این باره آن است که خداوند سبحانه و تعالی مردمان را به استنباط آیات تشویق کرد و راه آن را نشان داد و کسانی را که به این کار پرداخته بودند ستود و گفت:کسانی که آن را استنباط کنند آن را می دانند،و بعضی دیگر را برای ترک تدبّر در قرآن و خودداری از تفکر در آن نکوهش کرد و گفت:« أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا -آیا در

ص :42

قرآن تدبّر نمی کنند،یا این است که بر دلهایشان قفل زده شده است»و به یاد آورد که قرآن به زبان عربی نازل شده و گفت:« إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا -آن را قرآنی عربی قرار دادیم». /1 و پیغمبر(ص)گفت:«اگر حدیثی از من به شما رسید،آن را بر کتاب خدا عرضه کنید و اگر با آن موافق بود آن را بپذیرید و اگر مخالف بود آن را به دیوار بکوبید»و بدین ترتیب آشکار شد که کتاب خدا حجت است و باید همه چیز به آن عرضه شود،و چگونه ممکن است که با نامفهوم بودن معنی چنین عرضه ای بتواند صورت بگیرد؟این گفته و نظایر آن دلیل این است که خبر مورد نظر را نباید به ظاهر آن ترجمه کرد،و معنی آن چنین است:اگر این مطلب صحیح باشد که آن کس که قرآن را حمل بر رأی خود کند و به گواهیهای الفاظ آن عمل نکند به حق رسیده است،استدلال غلط بوده است.و از پیغمبر(ص)روایت شده است که گفت:قرآن هموار و رام و مشتمل بر وجوه مختلف است،پس آن را بر بهترین وجه حمل کنید.و از عبد اللّٰه بن عباس روایت شده است که وی گونه های مختلف تفسیر را چهار دانسته است:تفسیری که هیچ کس عذری برای ندانستن آن ندارد،و تفسیری که عرب از راه کلام خود می داند،و تفسیری که علما آن را می دانند،و آخری آنکه جز خدا کسی آن را نداند.امّا آنکه عذر هیچ کس برای ندانستن آن پذیرفته نیست،چیزی است که از همۀ شرایع قرآن و مجموع دلایل توحید به دست می آید؛و آنچه اعراب به سبب زبان خود می دانند حقایق لغت و موضوع سخن ایشان است؛و آنچه علما از آن آگاهند،تأویل متشابه و فروع احکام است؛ و اما آنچه جز خدا کسی نمی داند چیزی است که به معارف غیبی و قیام ساعت قیامت مربوط می شود! (1)

ص :43


1- 1) -مجمع البیان فی تفسیر القرآن،ج 1،ص 13.

/1

قرآن و تفسیر به رأی

گروهی از مسلمانان چنان تصور می کنند که تدبّر در قرآن،که تدبّر در قرآن،جز برای کسی که بهرۀ وافری از علم داشته باشد،روا نیست،و گواه این پندار خود را بعضی از روایات می دانند که در آنها از تفسیر قرآن به رأی نهی شده است.

ولی این گمان کاملا غیر منطقی است،بدان سبب که خدای متعال،در آن هنگام که بندگان خود را به تدبر در قرآن فرمان داده،و بلکه هر انسان را در هر زمان و هر سرزمینی مخاطب قرار داده،بر کتاب خود و آفریده های خویش دانا بوده است.

خداوند سبحانه و تعالی در کتاب خود چنین گفته است:

« هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ*وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ -این گفتار و بیانی برای مردم،و راهنما و پندی برای پرهیزگاران است».(3/138) و آیا ممکن است که خدا بیانی برای همۀ مردم فراهم آورد و آن گاه ایشان را از کوشش برای فهمیدن آن یعنی تدبّر در آیات قرآن حکیم منع کند؟در این صورت فایدۀ آن چه می توانسته است بوده باشد؟ /1 خطابهای قرآن که در آنها با «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» عموم مردم،یا با «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» همۀ مؤمنان مخاطب کلام خدا واقع می شوند،برای آن است که همگان کلام خدا را بشنوند و آن را بفهمند.آیا با این حال می توان تصور کرد که

ص :44

تدبر در کلام خدا روا نیست؟ ممکن نیست گفته شود که روایات از تدبری که خدا به آن فرمان داده است نهی کرده اند.بلکه گفتار منطقیتر آن است که بگوییم روایات چیزی را نهی کرده اند و آیۀ قرآن به چیز دیگری فرمان داده است.یا این که روایات حدودی از تدبر را بیان کرده اند که تجاوز از آن جایز نیست.

پس آیا روایات چه چیز را نهی کرده اند؟ واقع امر آن است که انسان می بایستی از حقی که از آن آگاهی دارد پیروی کند،و آنچه را که بر آن علم ندارد فروگذارد.خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

« وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ*إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً -از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن،که گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش و مؤاخذه قرار می گیرند».(17/36) به همین گونه بر انسان،در شریعت اسلام،روا نیست که چیزی بگوید که به آن علم ندارد.خداوند متعال می گوید:

«وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» (2/169).

و قرآن گفتن چیزی را که شخص به آن علم ندارد،گناهی می داند که خدا آن را بزرگ می شمارد و مردمان آن را کوچک می شمارند:

« وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ -با دهنهاتان چیزهایی می گویید که به آنها علم ندارید و آن را آسان و روا می شمارید، در صورتی که در نزد خدا بزرگ است»(24/15).

و بنا بر این جایز نیست که اندیشه یا کاری را به کسی نسبت دهیم مگر این که یقین داشته باشیم که /1 از او است.و به همین گونه تفسیر کردن سخن کسی به گونۀ خاصی که قصد وی آن نبوده است،تا در این باره یقین قطعی نداشته باشیم، روا نیست،و اگر چنین کنیم سخن او را تحریف کرده و به او نسبت نادرست داده ایم.

ص :45

و عظمت این نهی در آنچه به خدای بزرگ نسبت داده شود بیشتر آشکار است،و بنا بر این هر گفتاری را که به خدا نسبت می دهیم،با علم یقینی باید بدانیم که گفتۀ خدا است،و چون جز این شود،دروغی را بر خدا بسته،و به او نسبت داده ایم.

« إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ -کسانی که دروغی را بر خدا ببندند،رستگار نخواهند شد».(16/116) به همین گونه هر تفسیر کلام خدا که از مطابقت آن با حقیقت واقع یقین نداشته باشیم،نوعی از دروغ بستن به خدا محسوب می شود.

در میان مسلمانان کسانی بوده اند-و هنوز هم هستند-که از دین برای مصالح شخصی خویش بهره برداری می کردند-یا از آن برای اثبات هواهای نفس زیانبخش خویش مدد می گرفتند-و بدین ترتیب به تفسیر آیات قرآنی بر حسب آراء شخصی خود می پرداختند.این گونه کسان می خواهند کتاب خدا را پیرو افکار خویش قرار دهند و بر آن چیزهایی تحمیل می کنند که نمی تواند آنها را تحمل کند.

آنچه مقصود اسلام بوده آراء این گروه است،و در قرآن چنین آمده است:

« هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ.وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ.یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -او است آنکه به تو کتاب فرو فرستاد:آیه هایی از آن محکم است و آیه هایی دیگر متشابه،پس کسانی که در دلهای ایشان شک است،پیروی از آیات متشابه آن می کنند تا از این راه فتنه برانگیزند و به تأویل قرآن بپردازند.و تأویل آن را کسی جز خدا و استواران در علم کسی نمی داند.اینان می گویند که ما به آن ایمان داریم و همۀ آن از جانب پروردگار ما رسیده و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد».(3/7) (1)و قرآن بدین گونه مقاصد این گروه فاسد را آشکار ساخته و-به صورتی

ص :46


1- 2) -به خواست خدا،در بعضی از صفحات آینده دربارۀ محکم و متشابه سخن خواهیم گفت.

قاطع-از تأویل قرآن برای رسیدن به هدفهای نادرست نهی کرده است.

/1 روایاتی در دست است که در آنها نیز آنچه در قرآن نهی شده به همان گونه نهی شده است.ولی این نهی به تعبیر دیگر نهی از تفسیر به رأی است که به معنی پیروی از هوای نفس و میل شخصی است،که در مقابل تفسیر بر وفق حقیقت و واقعیت است.و با وجود آنکه تفسیر هر سخن منسوب به کسی به رأی حرام است، این حرمت در مورد کلام خدا شدیدتر است،و از همین رو در روایات این مطلب به صورتی خاص بیان شده و از قواعد عمومی خارج نیست.

و اینک بعضی از این گونه روایات:

از امام صادق(ع)است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند،اگر به حق برسد پاداشی به او داده نمی شود،و اگر خطا کند سقوط کرده و از آسمان دور شده است». (1)

و از پیغمبر(ص)روایت شده است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند و به حق برسد،خطا کرده است». (2)

و نیز از او است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند،جای نشستن او در آتش است».

پس حقیقتی که در آن شکی نیست این است که گفتار به رأی شخصی -مخصوصا در تفسیر قرآن حکیم-حرام است و حرمتی شدید دارد.

ولی این مطلب ربطی به تدبّر در قرآن ندارد،چه تدبر به معنی اندیشیدن تمرکز یافتۀ در آیه به منظور دست یافتن به شناخت حقیقت بیان شده در آن آیه است.

پس تدبّر برای به دست آوردن علم به قرآن است،تا چنان شود که آدمی در تفسیر قرآن از روی رأی و هوای نفس تفسیر نکند،بلکه این کار از روی علم و دانش صورتپذیر شود.

ص :47


1- 3) -تفسیر صافی،ج 1،ص 21.
2- 4) -همان جا.

/1

قرآن میان تزکیه و تعلیم

قرآن حکیم را دو هدف اساسی است که اگر از آنها آگاه شویم،به شناختن بعضی از دشواریهای آن معرفت پیدا خواهیم کرد،و آن دو تزکیه و پاکیزه کردن مردم و تعلیم و آموزش دادن به ایشان است.و خداوند سبحانه و تعالی در آیه ای که پس از این می آید به این هر دو هدف اشاره کرده است:

« هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -او است آنکه در میان درس ناخواندگان فرستاده ای از خود ایشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکیزه شان سازد و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد،هر چند پیش از آن در گمراهی آشکار بوده اند».(الجمعة2/) هدف آیات قرآنی که بر بیسوادان خوانده می شود،تزکیۀ آنان و سپس تعلیم و آموختن کتاب و حکمت به ایشان است.

پس فرق میان«تزکیه»و«تعلیم»چیست و چگونه است که قرآن آن دو را با هم یک بار جمع کرده است؟ 1-تزکیه عبارت از پاک و پاکیزه کردن نفس بشری از رسوبات جاهلیّت است،خواه از گونۀ افکار و اندیشه های باطل بوده باشد،و خواه از گونۀ اعتقادات نادرست و فاسد،یا اخلاق زشت و نکوهیده.

ص :48

تزکیه عبارت از پرورش انسان در حال تکاملی است که نیروهای عقلی و بدنی او همگی در حال شکفتگی /1 برای رسیدن به خیر و نیکی و حق و راستی است.

و کلمۀ«تزکیه»مشتق از کلمه زکات یعنی طهارت و پاک بودن است.و اساس و شالودۀ تزکیه تقویت ارادۀ آدمی و محکم کردن حس آزاد شدن از قید هواها و شهوتهای نفسانی و محکم کردن روش زندگی و خلق و خوی آدمی است.و هدف تزکیه چیزی بیش از پاک و پاکیزه کردن بشر نیست.

در صورتی که هدف تعلیم افزودن«شناختها»ی تازه به انسان است تا چرخ حرکت او به پیش آدمی سرعت بیشتر پیدا کند،و متکی بر نیروی عقلی است که در جان آدمی نهفته است.

پس ارتباط میان تزکیه و تعلیم،تا حدی به ارتباط میان پاک کردن موتور یک ماشین و ریختن سوخت در آن است.چه،با پاک کردن مواد زیانبخش از ماشین دور می شود،و سوخت وسیلۀ افزوده شدن موادی تازه بر آن است.

پس سوخت بشری در پیشرفت تمدن علم و دانش است.ولی این سوخت بدون تنظیف و پاکیزه کردن ماشین آدمی از اخلاق فاسد و اندیشه های باطل سودی ندارد.

و بنا بر این عمل تزکیه مکمل و تمام کنندۀ عمل تعلیم است،و یکی از آن دو متمم دیگری به شمار می رود.

2-اما این که قرآن چگونه تزکیه و تعلیم را با یکدیگر جمع می کند،امری است که از چند لحاظ به بحث دربارۀ آن خواهیم پرداخت.

الف:قرآن حکیم،به میانجیگری خود حق،مردمان را به حق متوجه می سازد،و باطل را وسیلۀ دعوت کردن انسان به حق قرار نمی دهد،چنان که بعضی از کتابهای تربیتی کمتر به وسیله ای که با آن می خواهند به هدف تربیتی تحقق بخشند توجه می کنند؛و به همین جهت قرآن حکیم سنّتهای جهانی و قوانین فطری را که بر زندگی فرمان می راند بیان می کند و مردمان را به شناختن آنها متوجه

ص :49

می سازد تا از این راه بتوانند خود را پاک و پاکیزه کنند.

/1 و از راهنمایی قرآن به این سنّتها و هدفها دو امر مورد نظر است:

اول:راهنمایی کردن مردم به راه اصلاح خودشان که عبارت است از ایجاد هماهنگی میان زندگی خودشان و آنچه سنتهای کلّی و عمومی خواستار آن است.

دوم:آموختن این سنتها به مردم.و طبیعی است که هدف دوم از ظاهر قرآن پنهان بماند،چه سیاق و راهنمایی کتاب آسمانی که در جهت تزکیه است از آن خبر می دهد که این تزکیه هدف یگانه ای است که قرآن خواستار آن است،ولی،با وجود این،با دیدی جستجوگرانه،بیانات عالمانه ای که آیات قرآن از آنها حکایت می کند،بر ما آشکار می شود؛مثلا در سورۀ الرعد چنین می خوانیم:

«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» (13/11)-خدا وضع و حال یک قوم را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان آنچه را که با خود دارند تغییر دهند.

و این حقیقتی تربیتی است که کتاب آسمانی ما برای تثبیت مسئولیت شخصی افراد جامعه به آن اشاره می کند.

و پیش از این آیه و پس از آن یادآوریهایی به این حقیقت آمده است.

ولی نظری جستجوگرانه ما را به وجود چیزی فراگیر و با دلالت بیشتر در این آیه رهبری می کند.و آن عبارت از قانونی اجتماعی است که تمدّن و تطوّر و تکامل صفات نفسانی را به یکدیگر ارتباط می دهد.می گوید هر اندازه سازندگی قومی بر ویرانگری آن فزونی داشته باشد،تمدن ایشان پیشرفته تر است،و در تراز واقعیت،افزونی آبادی بر ویرانی جز پس از آن حاصل نمی شود که شایستگی نفسانی مناسبی در تراز ذات و نفس فراهم آمده باشد.

این قانون علمی در این آیه به صورت وسیله ای برای تزکیۀ انسان و تحمیل مسئولیت کامل بر عهدۀ وی دربارۀ تطورهای خارجی درآمده است.

/1 و وجود نقطۀ عطفی را در سیاق بعضی از آیات مشاهده می کنیم که هدف آن بیان حقیقتی علمی است که ارتباط با واقعیت تزکیه ای دارد که ظاهر آیه به آن اشاره می کند.

ص :50

مثلا خداوند متعال می گوید:

«وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ*وَ الْکٰافِرُونَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ* وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ*وَ لٰکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ» (الشوری26/-28)-و اجابت می کند آنان را که ایمان آوردند و به کارهای شایسته برخاستند،و فضل خود را بر ایشان افزون می کند*و برای کافران عذابی سخت آماده است*و اگر خدا روزی را برای بندگان خود فراخ کرده بود،هرآینه در زمین ستم می کردند*و به همین سبب به اندازه ای که بخواهد فرومی فرستد و او از بندگان خود آگاه و نسبت به آنان بصیر است.و او است آنکه پس از نومید شدن ایشان باران می فرستد و رحمت خود را گسترش می دهد و او سرور ستوده است.

در سیاق نقطۀ عطفی آشکار در این گفته خداوند متعال مشاهده می کنیم:

«وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ» که ظاهرا ارتباط با گفتۀ پیش از آن خدای تعالی یعنی:

«وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ» و نیز گفتۀ بعدی او ندارد:

«وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا» و قرار دادن این نقطۀ عطف برای بیان سنتی فطری در بندگان است که عبارت است از به هم خوردن تعادل در صورت سنگینی کردن نعمتها بر ایشان، بدان جهت که نعمت نیازمند مقداری تحمل و خودداری است که به اندازۀ مقدار تحمل لازم برای سختی و بدبختی و شاید بیش از آن است.

به وجود آوردن این نقطۀ عطف در سیاق آیه که بدون آن مستقیم می نماید، برای بیان حقیقت علمی در ضمن توجیه نفسی،نه فقط برای قرار دادن آن در خدمت /1 تزکیه است،بلکه نیز به منظور بیان کردن آن برای همۀ مردم است.

ب:و اسلوب تربیتی و پرورشی که قرآن از آن در تزکیۀ نفس پیروی می کند،به خودی خود روش و اسلوبی علمی است،و مشتمل بر مراحلی است که با

ص :51

مراحل تزکیه و آنچه به آن مربوط می شود،از انگیختن عاطفه و توجیه فکری و مقدار حرکت ایمانی ارتباط دارد که با حکمت بالغه ای اندیشۀ موظف کننده را با هدف مورد نظر به یکدیگر پیوند می دهد.

در یک کلمه باید گفت که:بشریت قرنها است که در صدد وضع روشها و برنامه هایی علمی برای آموزش و پرورش تلاش می کند،و قرآن در استخدام همۀ این روشها و جز آنها که بیان آنها به تفصیل می انجامد،بر بشریت پیشی داشته است.

و این مطلب ما را به دو حقیقت رهبری می کند:

1-می توانیم از راه پیگیری روشهای آیه به آیه و موضوع به موضوع قرآنی،به شایسته ترین روشها و برنامه های علمی دسترس پیدا کنیم.

2-می توانیم با شروع حرکت از یک نقطه در مطالعۀ این روشها به قاعده ای فراگیر پس از ملاحظۀ تمامی قرآن حکیم دسترس پیدا کنیم،به همان گونه که یک مهندس شایسته از نگریستن به یک بنا می تواند قاعده ای را پیدا کند که بر وفق آن قاعده بنای مورد نظر ساخته شده بوده است.و نیز همچون تشخیص پزشکی است که با حذاقت خود می تواند از روی یک نسخۀ پزشکی آن قاعدۀ علمی را که به استناد آن این نسخه نوشته شده،بازشناسد-و نظایر اینها.

پس شناخت روشها و برنامه ها ما را به آن سنتهای فطری هدایت می کند که در هنگام وضع این روشها و برنامه ها مراعات شد و در نتیجه می توانیم به فهم آن سنتها دسترس پیدا کنیم.

ص :52

/1

قرآن حکیم میان ظاهر و باطن

پس از آشنا شدن با دو خط با هم آمیختۀ تزکیه و تعلیم،و دریافتن این که هدف مهمتر قرآن که از سیاق آیات برمی آید تزکیه است،اکنون می توانیم به بیان ظاهر و باطن قرآن بپردازیم.

پس می گوییم که ظاهر همان تزکیه است،و باطن همان تعلیم.

و در حدیث مأثور آمده است که«ظاهر قرآن حکم است و باطن آن علم»و حکم عبارت است از شریعت و وسایل به جریان انداختن آن از تشویق و بیم دادن و قصه ها و مثلها.در صورتی که علم عبارت از آن سنتهای فطری است که قرآن مجید آنها را به بیان آورده،و قوانینی علمی که به آنها اشاره کرده است.

و حدیثی دیگر چنین است:«پشت و ظاهر قرآن چیزی است که در آن نازل شده و بطن آن کسانی است که کاری همچون کارهای ایشان کرده اند» (1).

/1 و معروف است که داستان کسانی که قرآن دربارۀ ایشان نازل شده،جنبۀ پرورشی آن محسوب می شود،ولی در آن هنگام که قرآن از داستانها روشها و سنتهای عامّی را انتزاع می کند،و شامل کسانی می شود که دربارۀ آنان نازل شده و در عین حال کسانی را که کاری همچون عمل ایشان کرده اند دربر می گیرد،در این

ص :53


1- 5) -تفسیر صافی،ج 1،ص 17.

صورت آن سنتها صورت علم و معرفتی از تاریخ و اجتماع و مانند اینها پیدا می کند.

در حدیث دیگر آمده است که مردی گفت:از امام دربارۀ معنی این جمله که قرآن ظهری و بطنی دارد پرسش کردم و او گفت:«ظهر آن تنزیل آن است و بطن آن تاویل آن؛بعضی از آن گذشته و بعضی هنوز به جریان نیفتاده است، همچون گردش خورشید و ماه،که هر چه از آن آمد صورت وقوع پیدا کرده است».

این حدیث تأکیدی برای معنی حدیث اول است،و روی هم رفته از آن حکایت می کنند که تنزیل قرآن همان ظاهر است که دلالت بر لفظ می کند،در حالی که تأویل که آن نیز بطن قرآن است،عبارت از آن واقعیت علمی است که ظاهر به آن راهنمایی می کند و منطبق بر همۀ کسانی می شود که با اشخاص مورد نظر مربوط به ظاهر آیه مشارکت دارند.

در بعضی از احادیث از علوم قرآن به نام«بطن»یاد شده،بدان جهت که بر عامۀ مردم پوشیده است،و سپس از طریق تدبر آشکار می شود،و بر حسب اختلاف مردمان با یکدیگر،درجات پنهان بودن از لحاظ عقلی و علمی مختلف می شود.

حتی یک واقعیت واحد،نسبت به گروهی عنوان ظهر دارد،و برای گروهی دیگر عنوان بطن،و از همین روست که به شمارۀ تعدّد درجات مردم در عقل و علم، بطنها و ظهرها نیز تعدّد پیدا کرده است.در حدیث آمده است که مردی گفت از ابو جعفر(ع)در خصوص امری مربوط به تفسیر قرآن پرسش کردم،و او پاسخ مرا داد.

سپس بار دیگر همان پرسش را تکرار کردم و این بار پاسخ دیگری به من داد.پس گفتم:فدایت شوم،پیش از این به همین پرسش پاسخی دیگر داده بودی؟و او گفت:«ای جابر:قرآن را بطن است و بطن را بطنی،و ظهری و ظهر را ظهری».

و بدین گونه امام(ع)یک آیه را بر حسب درجات دانش پرسنده چندگونه تفسیر می کرده است،چه ممکن است در آن حال که کسی از تفسیری آگاه است که ظاهر قرآن را شرح می کند،از لحاظ علمی آمادگی معرفت تفسیری را داشته باشد که بطن قرآن را شرح می دهد.

بدین گونه معنی عده ای از احادیث مأثور که می گوید قرآن هفت بطن یا

ص :54

هفتاد بطن دارد،بر ما آشکار می شود.و نیز از همین راه ارزش تدبر به اعتبار این که بطون قرآن را کشف می کند و هر چه تدبر افزونتر شود علم نیز افزایش پیدا می کند،بر ما معلوم خواهد شد.

ص :55

/1

قرآن حکیم، در میان محکم و متشابه

از آنجا که قرآن مجید خطاب مستقیم از خدای آفرینندۀ هر انسان و به هر انسان است،ناگزیر می بایستی قابل فهم همۀ انسانها بوده باشد.به همان اندازه که بر ایشان مسلّط باشد مفهوم است،از آن رو که خطاب است،و بدین سبب مسلّط است که از خدا است،و چون مردمان از لحاظ علم و ایمان با یکدیگر اختلاف دارند،ناگزیر آیات قرآن درجات گوناگون دارد،و دشواری از همین جا پیش می آید،بدان جهت که درجۀ عالی برای کسانی که درجۀ پایین دارند نامفهوم است.

و در این جا خود قرآن برای حل کردن مشکل دخالت می کند،و آن بدین گونه است که مردمان را در مرزهاشان نگاه می دارد و به آنان فرمان می دهد که آیۀ نامفهوم را کنار گذارند.آن را برای کسانی کنار گذارند که درجات دانش ایشان با آن متناسب است،و خودشان از آیاتی پند و دستور گیرند که در حدّ و مرز افکارشان است و با تراز پختگی عقلی ایشان می خواند.و قرآن حکیم آیۀ قابل فهم را به نام«محکم»می خواند،و آن را که درجه ای برتر از سطح فهم خواننده دارد «متشابه»،و به مردمان فرمان می دهد که از محکم پیروی و متشابه را ترک کنند.

/1 و از این جا درمی یابیم که مردمان در تفاوت گذاشتن میان محکم و متشابه با یکدیگر برابر نیستند.محکمی که در نزدیک فرد مسلمان آشکار می نماید و با سطح فکری او سازگار است،نسبت به فرد دیگر که سطح فکری پایینتری داشته

ص :56

باشد،عنوان متشابه پیدا می کند.

و به همین سبب است که در حدیث،در تفسیر متشابه آمده که«چیزی است که بر شخص نادان نسبت به آن سبب ایجاد اشتباه می شود»،و بنا بر این بر کسی که فهم قرآن بهرۀ او نشده،دو کار ضرورت دارد:

1-این که در کنار چنین آیه توقف کند،و گرفتار غرور نشود و چنان تصور نکند که بر فهم آن توانا است و به تفسیر آن نپردازد و دیگران را گمراه نسازد.

2-این که از شخصی با درجۀ فهم بالاتر بخواهد که معنی آیه را به او بیاموزد،و اگر حتی با این آموزش هم نفهمد،لازم است که دانا شدن بر آن را به اهلش واگذارد.

به همین حقایق در آیه ذیل اشاره شده است:

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ-هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ-وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ،فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ» (3/7)-او است آنکه بر تو کتاب فرو فرستاد:آیاتی از آن محکم است که مادر و اساس کتاب است،و آیات دیگری متشابه،اما کسانی که در دلهاشان شک است،برای فتنه جویی و تأویل کردن آن به پیروی از متشابه ها می پردازند.

و در حدیث از امام صادق(ع)چنین آمده است:«در قرآن محکم و متشابه است؛به محکم ایمان داریم و به آن عمل می کنیم،و اما به متشابه ایمان داریم ولی به آن عمل نمی کنیم» (1).

ص :57


1- 6) -تفسیر صافی،ج 2،ص 18.

/1

قرآن حکیم و حروف هفتگانه

در حدیث شریف آمده است:«قرآن بر هفت حرف نازل شده است:امر کردن و نهی کردن و تشویق کردن و ترساندن و جدل و داستان و مثل» (1).

و در حدیث دیگر چنین آمده است:«خدای تبارک و تعالی قرآن را بر هفت گونه فروفرستاده است که هر یک از آنها بسنده و شفا دهنده است و آنها عبارتند از:امر کردن و نهی کردن و تشویق کردن و ترساندن و جدل و مثل و داستان» (2).

احادیثی که از نزول قرآن بر هفت حرف سخن می گوید،مؤید یکدیگر است،و گروهی از مسلمانان برای این کلمه تفاسیر دوری آورده اند،چنان که بعضی از آنان گفته اند:خدا هفت بار وحی کرد،یا هفت کتاب فرستاد که همۀ آنها قرآن است.

چیزی که هست آن جنبۀ تربیتی که هدف سیاق ظاهر قرآن همان است، به این /1 حروف هفتگانه نیازمند است،چنان که بخشی از آن فرمان دادن به نیکی است و بخشی دیگر بازداشتن از بدی،و دو بخش از آن مربوط است به ترغیب و

ص :58


1- 7) -تفسیر صافی،ج 1،ص 39.
2- 8) -همان جا.

تشویق کسانی که کار نیکو می کنند و به آنان وعدۀ بهشت و رستگاری می دهد،و تهدید و ترساندن کسانی که به کارهای بد می پردازند و به ایشان وعید آتش دوزخ و شقاوت و بدبختی می دهد.و این همه برای آن است که یک نیروی اجرایی از خود آیۀ قرآن سرچشمه بگیرد.

آنچه باقی می ماند،جدل است که برای کتابی که نشان از اعتقاد دارد ضروری است،چه در دلهای مردمان ساده دل شبهه هایی وجود دارد که می بایستی پیش از تزکیۀ نفس به پالودن آنها بپردازند،و راه تصفیه و پالودن جدل و مناقشه است.

و قرآن نشانۀ مهمی دارد که همۀ جوانب آن را فرامی گیرد،و آن نشانۀ حیویت و زنده بودنی است که هر اندیشه را به صورت واقعیتی درمی آورد که در برابر چشم مردمان حرکت می کند،و این نشانه و خصوصیت با یکی از دو چیز تحقق پیدا می کند:یا قصه های تاریخی است که حقیقت داشته و پیش از این به وقوع پیوسته است،و یا امثالی است که حقیقت خارجی ندارد و تنها به عنوان مثل آورده شده است.

و این تقسیمبندی در قرآن کریم فرصتی برای فهم کتاب خدا در اختیار ما قرار می دهد،چه خود تقسیم یک نص-هر چه می خواهد باشد-به شخص قدرتی فراوان برای اکتشاف پوشیدگیهای آن عطا می کند.

ص :59

/1

قرآن حکیم و اثبات معانی آن
اشاره

آیا وسایل اثبات لغوی که می توانیم برای فهم قرآن حکیم به آنها اعتماد کنیم،چگونه است؟سه اثبات اساسی برای معنی قرآن در اختیار داریم:لغت و زبان،سیاق،و تفسیر مضمون.

الف:لغت و زبان

علی رغم این که زبان عربی،از آن رو که برای بیان هر حقیقت لفظی نزدیک در اختیار ما قرار می دهد که با آن مناسبت تمام دارد،و این که اعراب برای هر تطوّر و تکاملی که در یک چیز به وجود می آید لفظی ویژۀ آن برگزیده اند که آن حقیقت را در آن حال تطور و تکامل آشکار می سازد،کلمات عربی همراه با یک پیچیدگی و پوشیدگی است،که سبب از بین رفتن راهنمایی لفظ و سایه های آن می شود،و اعراب کنونی آن حدت احساسی را ندارند که پیش از این مایۀ تمیز دادن میان دو لفظ«قرب-نزدیک شد»و«اقترب»یا میان«فکر-اندیشید»و«افتکر» می شد،و حتی اکنون از تفاوت میان معانی دو کلمۀ«سار»و«سارب»یا «دلک»و«اولج»و نظایر اینها عاجزیم.

و سبب این امر:

/1 -اولا:کثرت به کار گرفتن الفاظ در جز معانی ادبی آنها،پس در آن

ص :60

هنگام که یک عرب کلمۀ«قرب»را در میدان مخصوص«اقترب»به کار می برد، یا حتی کلمۀ«سار»را به جای«سارب»مورد استفاده قرار می دهد،سایه های دو کلمه با یکدیگر آمیخته می شود و الهامبخشیهای خاص آن از میان می رود.

-ثانیا:چنان در اذهان ما جایگزین شده است که الفاظ عربی معانی جامد و محدود شده دارند،و احساس ما نسبت به محور شعاع کلمه از میان رفته است.هنگامی که کلمۀ«جنّ»را به کار می بریم،آفریدۀ عجیب و غریبی در ذهن ما جلوه گر می شود،بدون آنکه لحظه ای به این اندیشه بیفتیم که میان این آفریده و کلمۀ«ج ن ن»چه ارتباطی وجود دارد.کلمۀ«جنین»را به کار می بریم،بدون این که بدانیم در این نامگذاری ارتباطی با معنی موجود بودن فرزند در شکم مادرش وجود دارد:«جنین»و«جنّ»هر دو از چشم مردمان پوشیده اند.

و به همین گونه لفظ«خمر»را برای شراب مستی آور،و لفظ«خمار»را برای روپوش زنان به کار می بریم،بی آنکه توجه داشته باشیم که وجه مشترک در این هر دو لفظ کیفیت«پوشاندن»است که یکی از آنها عقل را می پوشاند و دیگری چهره را.

و بدین گونه الهامبخشیهای لفظ عربی تداخل پیدا می کند و از این راه فهم مهمترین خصوصیت از خصوصیات لغت عربی از دست می رود که اگر از دست نرفته بود فهم قرآن برای ما بسیار آسان می شد.

بنا بر این بر ما واجب است که از فهم تقلیدی الفاظ عربی خود را کنار بکشیم و به افق برتری برسیم که معنی الهامی کلی از آن استشمام می شود.

و این کنارکشیدن و بیرون آمدن برای فهم قرآن کریم ضروری است،چه در قلۀ بلاغتی قرار دارد که به صورت رعایت تناسب فراگیر میان موضوع و لفظ و میان واقعیت و تعبیر از آن خلاصه می شود.و بنا بر این کشف منحنیهای تعبیری و الهامبخشیهای لفظی،در فهم قرآن بیش از هر کتاب دیگر،حایز اهمیت خاص است،چه در این کتاب اساسی همین امر به صورتی خاص و توصیف ناپذیر مورد نظر بوده است.

ص :61

/1 آنچه باقی می ماند پرسش از کیفیت بیرون آمدن است.

و پاسخ آن چنین است:بر فرد لازم است که:

1-خود را از زیر نفوذ بودن آن محیط فکری که برای لفظ معتقد به داشتن معنی جامد است خارج کند.

2-و سپس به آن مادۀ درسی رجوع کنید که همۀ تغییر شکلهای حاصل از صرف شدن کلمه را جمع می کند،و در اندیشۀ یافتن معنایی مناسب برای ارتباط دادن این مجموعه با لفظ مورد نظر بیفتد.مثلا،معانی یعرشون،عرشا،را جمع آوری کند،و به تصریفات لفظ دیگر،عریش و عرش و نظایر اینها بازگردد و از همه آنها معنی بنا و ساختمان فوقانی را استخراج کند که همۀ معانی تخت سلطنت و بنا و رفیع و داربست درخت مو و خیمۀ چوبی عرب یعنی همۀ معانی را که اعراب برای این الفاظ دارند فرامی گیرد.

3-مقایسه کردن موارد استعمال الفاظ با یکدیگر،تا از این راه معنی مشترکی که می تواند همچون معنی جامد میان موارد مختلف تصور شود،به دست آید.و طبیعی است که در استعمال باید آن چیز معتبر شمرده شود که اشخاص متوجه به بلاغت در نظر دارند.

ادیبان امروز،برای پیدا کردن سایه روشنها و الهامبخشیهای کلمات،بیش از آنکه از مراجعه به کتابهای لغت مدد گیرند،از موارد استعمال کلمه در گفتار بلغا بهره برداری می کنند،و این بدان جهت است که آنچه در کتابهای لغت آمده،چیزی پیش از ثبت مرده ای از موارد استعمال نیست،یا استنباط معنای مشترکی از آنها که مؤلفان کتب به آن پرداخته اند،و بنا بر این اگر خود شخص به یافتن این موارد استعمال و استنباط معنی مشترک و جامع از آنها برخیزد،شایسته تر از آن است که از کتابهای لغت تقلید کند.

و هر کس با تمرین برای یافتن موارد استعمال به یک حس ادبی عالی می رسد که به وسیلۀ آن می تواند به صورتی دقیق تمایز میان دو کلمۀ مترادف را باز شناسد،هر چند نتواند که این تشخیص را /1 به صورت دقیق بیان کند.و اگر مقایسه

ص :62

کردن موارد استعمال با یکدیگر بهترین راه برای شناختن معنی حقیقی یک لفظ باشد،باید بگوییم که بهترین مقایسه از این گونه سنجیدن موارد استعمال در خود قرآن با یکدیگر است،چه این کتاب،بدون شک،در اوج بلاغت عربی جای دارد که بلیغترین فصحای عرب از معارضۀ با آن عاجز مانده اند.

بنا بر این،برای کسی که قصد تدبّر در خود قرآن دارد،شایسته است که به جستجوی معنی تحدید شده برای کلمه در خود قرآن برخیزد تا بتواند،از سنجیدن و مقایسۀ موارد استعمال کلمه با یکدیگر،به معنای دقیقی که قرآن از آن در نظر داشته است دسترس پیدا کند.

ب:سیاق

اگر در اندیشۀ نخستین روزی بیفتیم که در آن به آموختن لغت پرداختیم، خواهیم دانست که سیاق یا اسلوب،نخستین راه این تعلیم است.پدر در آن حال که از کتک زدن سخن می گفت،لفظ عصا را به کار برد و از آنجا دانستیم که عصا وسیله ای برای زدن است،و از لفظ«ولاعة»که مادر در ضمن گفتگو از پختن غذا به کار می برد،دانستیم که این کلمه به معنی وسیلۀ ایجاد حرارت است.

و در این شک نیست که وجود لفظ در چارچوب متناسب،شاید پیش از تفسیر آن بدون سیاقی که آن را محدود کند،سبب الهامبخش شدن برای معنی آن است.

و قرآن حکیم کتاب بلیغی است که تناسب میان مفردات را در چارچوب سیاق به گونه ای فراهم می آورد که بدل کردن یک لفظ به لفظی دیگر،بدون آنکه زیانی به تناسب کلمات برسد،دشوار است.

به همین سبب،خود عامل سوق دهنده ما را به معانی دقیق کلمات سوق می دهد،بدان جهت که در جایگاهی کاملا متناسب با آن معانی قرار گرفته است؛ پس اگر خواسته باشیم با دقت تمام به معنی لفظ برسیم،می بایستی به پیش و پس آن مراجعه کنیم تا معلوم شود که چه معنایی از این کلمه با آنها مناسبت دارد؛مثلا،

ص :63

اگر بخواهیم معنی کلمۀ«قصد»را در آیۀ ذیل کشف کنیم:

/1

«وَ عَلَی اللّٰهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهٰا جٰائِرٌ وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ» (النحل9/) از مقارنۀ میان«قصد»و«جائر»و«هدایة»به معنی قصد می رسیم،چه در مقابل جائر که به معنی مایل و کج آمده،و بنا بر این قصد به معنی مستقیم است،و چون جائر به معنی ستمگر است،پس قصد به معنی دادگر خواهد بود.

یا اگر بخواهیم معنی«نفش»را در این آیه بدانیم:

«وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ،وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ» (النساء78/) کاری جز آن نداریم که کلمۀ«نفشت»را با«حرث»و«غنم»و «حکم»مقایسه کنیم و معنی تلف کردن کشت و مزرعه را از آن به دست آوریم.

مردی به دیدار یکی از اصحاب پیغمبر(ص)رفت و از معنی کلمۀ«أبّ» در آیۀ کریمه ای از قرآن پرسش کرد و آن صحابی آن را ندانست.علی علیه السلام از در درآمد و گفت:معنی این لفظ در خود آیه موجود است که خداوند متعال گفته است:

«وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ» (عبس31/-32) که فاکهة یعنی میوه برای خود شما است و ابّ یعنی علوفه برای چارپایان شما.

ج:تفسیر

شناخت چارچوب تاریخی که شاهد نزول وحی بوده،و شناخت مورد خاص که آیه در آن نازل شده،و ایستار اجتماعی که آیه با آن رو به رو شد،در فهمیدن معنی دقیق آیه تأثیر فراوان دارد.

شناختن تفاسیر ائمۀ وحی(ع)در مورد آیه،از شناخت معانی آن قاطعیت دارد.چیزی که هست،تفاسیر امامان(ع) /1 گاه با یکدیگر اختلاف دارد،یا تنها تطبیق واحدی از آیه را بیان می کند،که در این صورت می بایستی راهی را برگزینیم

ص :64

تا از آن راه به فهم معنی عامی برسیم که،از یک سو،مشکل اختلاف را حل می کند و،از سوی دیگر تطبیقهای فراگیرتری برای آیه فراهم می آورد.و از همین رو نباید در نصّهای وارد شده در تفسیر آیات جمود داشته باشیم و آنها را معانی یگانه ای که آیه می تواند تحمل کند بدانیم،بلکه می بایستی آنها را وسیله ای برای معنی فراگیرتر آیه قرار دهیم.و باید در این باره به تحقیق بپردازیم که چگونه و چرا آیه در حالت خاصی مورد تطبیق قرار گرفته که در تفسیر مورد نظر آمده است،تا از این جا بر ما معلوم شود که آیا تطبیق آیه بر مورد متشابهی امکان دارد یا نه.

مثلا در بعضی از نصّهای تفسیری آمده است که آیۀ:

«إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ» (66/106) دربارۀ عمّار بن یاسر نازل شده؛بسیار خوب،آیا ممکن است آیه را در عمار ببندیم و به او منحصر سازیم؟هرگز.بلکه لازم است در این اندیشه بیفتیم که چگونه آیه در حالت عمار مورد تطبیق قرار گرفت.آیا از آن جهت نبوده است که او مجبور به شرک شد و لذا به زبان خود چیزی را به ایشان داد که خواستار آن بودند؛و آیا چنان نیست که اگر نظیر این حادثه برای شخص دیگری تکرار شود و او کاری همچون عمار کند بر او نیز قابل تطبیق است؟ این روش اندیشیدن در قرآن،این کتاب را در اذهان ما زنده نگاه می دارد.

و دین به آن فرمان داده چنان که در حدیث آمده است:«اگر چنان بود که قرآن با مرگ کسانی که دربارۀ آنان نازل شده بود از میان برود،همۀ آن را می بایستی از میان رفته بدانیم،ولی مثل آن همچون خورشید است که هر روز تازه است».

از این جا ضرورت بهره گیری از تفسیر صحیح با فهم فراگیر برای دسترس پیدا کردن به مرزهای تطبیق تفسیر برای همۀ آیه آشکار می شود.

ص :65

ص :66

/1

فصل سوم

اشاره

روش و برنامۀ تدبّر در قرآن -تدبّر و صفات نفسانی -تدبّر و صفات عقلی -تدبّر و سیاق قرآنی -تدبّر و واقعیّت خارجی -تدبّر و تحقّق بخشیدن به قرآن -خلاصه ای از روش تدبّر در قرآن

ص :67

ص :68

/1

تدبّر و صفات نفسانی

آن کس که می خواهد به تدبّر در آیات قرآنی بپردازد و معانی آنها را نیکو فهم کند،و سپس بتواند راههای تدبر را در نفس خود مورد تطبیق قرار دهد،و به شناخت حقایق مندرج در آیات برسد،لازم است عده ای از صفات نفسانی را مالک باشد که بعضی از آنها را ذکر خواهیم کرد:

1-مؤمن بودن به این که قرآن کتابی است که پروردگار آسمانها آن را بر بندۀ خود وحی کرد تا بشارت دهنده و بیم دهنده بندگانش،و نیز راهنمای به حق و چراغ روشن کنندۀ راه ایشان بوده باشد.

قرآن را،به عنوان این که خطابی از خداوند متعال به ما است،می بایستی بخوانیم.در حدیث آمده است:«هرآینه در قرآن خواندن نجوا کردن بیواسطه با پروردگار صورت می گیرد؛پس توجه داشته باش که کتاب پروردگار و منشور ولایت خویش را چگونه می خوانی،و چگونه به اوامر و نواهی او پاسخ می دهی و حدود او را برپا می داری» (1) آن سند ارتباط ما با آفرینندۀ بازگرداننده یعنی با خدا است.

/1 قرآن نجات دهندۀ از هر گمراهی و بدبختی است.در حدیث آمده است که:«قرآن پیمان خدا با آفریدگان او است،پس شایسته است که انسان مسلمان

ص :69


1- 1) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.

مراقب پیمان خویش باشد».

گاه قرآن در نصهای خود روی سخن با رسول اللّٰه(ص)دارد،ولی تنها او منظور نظر نیست،بلکه با او هر شخص دیگری که پس از وی می آید طرف خطاب است.در حدیثی مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است که قرآن بر لغت و مفهوم «مقصودم تویی،ولی ای همسایه تو نیز گوش فرا دار»نازل شده است،یعنی طرف خطاب پیغمبر صلی اللّٰه علیه و آله و سلم است ولی من و تو و همۀ پیروان او را شامل می شود.

هنگامی که قرآن می گوید:

«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ» (47/19)-پس بدان که معبودی جز خدای یگانه نیست و از گناهت آمرزش خواه.

لازم است به استغفار و طلب آمرزش بپردازم،چه خدا مرا شخصا طرف خطاب قرار داده است.

و هنگامی که خدا می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا -ای کسانی که ایمان آورده اید.» واجب است که آمادۀ اجرای فرمان او باشم و بگویم:لبیک-اللهم-لبیک؛ ما ذا تأمرنی-به چشم،خدایا،به چشم،به من چه فرمان می دهی.

و در آن جا که می گوید:

«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» -ای مردمان!می گویم:بلی،چه باید بکنم؟و به همین گونه در سایر موارد.

اولیای عارف و دانای خدا قرآن را بدین گونه می خواندند:هنگام تلاوت یک آیه،پوستهای بدنشان به لرزه درمی آمد و دلهاشان مضطرب و پریشان می شد، و گاه بر اثر شدت کارگر شدن آیه در وجودشان گرفتار بیهوشی می شدند.

/1 امام صادق علیه السلام آیه ای را در نماز تلاوت و آن را چندبار تکرار کرد.

سپس بانگی برآورد و بیهوش بر زمین افتاد.و چون به هوش آمد و دربارۀ حادثه از او پرسش کردند،گفت:«چندین بار آن را تکرار کردم و سرانجام چنان به نظرم رسید

ص :70

که آن را از گوینده اش می شنوم و دیگر نتوانستم خود را به سبب معاینۀ قدرت او سر پا نگاه دارم» (1).

2-از صفت ایمان داشتن به قرآن صفت بزرگوارانۀ دیگری نشأت می گیرد که عبارت از آمادگی برای مورد عمل و تطبیق قرار دادن آیات آن است.این صفت شرطی مهم برای فهم آیات خدا است،چه تسلیم پیش از جستجوی حق سبب آماده شدن نفس برای بحث مجرد است،به همان گونه که استکبار و تردید داشتن در قبول نتایج بحث علمی از ارزش این بحث در نزد انسان می کاهد و در نتیجه او را از این بحث منصرف می کند.

از این رو بر انسان لازم است که قرآن را پیشوای خود قرار دهد و زمام کار خود را به آن تسلیم کند،و این کار را پیش از تلاوت آیات انجام دهد.و امام علی علیه السلام در وصف انسان مؤمن چنین می گوید:«کتاب زمام او را به دست گرفته و راهبر و پیشوای او است؛آن جا که سنگینی او از میان برود،فرود می آید،و هر جا که منزل او است پایین می آید».

و گروهی از مردم قرآن می خوانند و آن را به مقتضای هوای نفس خویش چنان تأویل می کنند که از عمل کردن به آن خود را دور نگاه دارند؛بدانید که اینان به فهم قرآن هرگز دست نیافته اند،بلکه تلاوت قرآن بر وزر و وبال آنان افزوده است.

کسی به علم قرآن دسترس پیدا می کند که نسبت به حق فروتنی کند و در برابر خدا تسلیم شود و در صدد جستن واقعیت باشد،در حالی که پیش از آن آمادۀ پیروی حقیقت و در صدد یافتن آن بوده است.

ص :71


1- 2) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.

/1

تدبّر و صفات عقلی

از مهمترین صفات عقلی ضروری برای تدبر،تمرکز توجه و شجاعت است.

1-تمرکز پرتوهای خورشید در کانون یک عدسی سبب تبدیل یافتن این پرتوها به نیرویی پرقدرت است،و چنین است تمرکز پرتوهای فکر در موضوع و نقطۀ واحد که بر فعالیّت اندیشه می افزاید و سبب کشف شدن آشکار حقایق می شود.

هر چه این تمرکز شدیدتر باشد دشواری آن بیشتر است،چه،نفس در مقابل تفکر در امری یگانه مقاومت نشان می دهد،ولی بر کسی که می خواهد بفهمد واجب است که نفس خویش را به عمل تمرکز تمرین دهد،و چنان کند که تمام اهتمام خویش را در مدت چند لحظه به یک امر واحد متوجه سازد و آن را بفهمد و بشناسد.

و به همین جهت در احادیث به ترتیل قرآن سفارش شده،چه این گونه خواندن قرآن به تمرکز نزدیکتر است تا خواندن با شتاب آن.امیر المؤمنین علیه السلام در تفسیر این آیه:

«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» -قرآن را به صورت روشن و آشکار بخوان، /1 گفت:

«آن را به صورت آشکار بخوان،و همچون شعرش به سرعت مخوان،و مانند ریگش پراکنده مساز،بلکه دلهای سخت خود را به حالت ترس درآورید و در اندیشۀ رسیدن به پایان سوره مباشید».

ص :72

و امام جعفر صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ:

«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» گفت:«یعنی در آن جا که سخن از وعده و وعید است بایست و در امثال و مواعظ آن به تفکر بپرداز» (1).

2-شجاعت صفت دوم عقلی است که هر کس خواستار علم است باید به آن آراسته باشد،چه بی اعتمادی به نفس سبب تردید پیدا کردن شخص به نتایج پژوهشها و بحثهای او خواهد شد،و از این جا اهمیت شجاعت نفسانی در قبول نتایج آشکار می شود.

حق برای بسیاری از مردم ظاهر می شود.ولی گروهی اندک از مردم آن را می بینند.چرا؟بدان جهت که اکثر ایشان از دیدن آن بیم دارند،و می ترسند که با پذیرفته های فکری و رسوبات تقلیدی و سنّتی آنان تعارض پیدا کند،و با افکار اجتماع و محیط زندگی ایشان متناقض درآید،و به همین سبب به آن نزدیک نمی شوند،بلکه اگر حق به ایشان نزدیک شود،چشم فرومی بندند.بنا بر این اگر بخواهیم در عرصه تدبّر جولان کنیم،لازم است به شجاعت فهم آراسته باشیم،و حق را برتر از همه چیز قرار دهیم.پس اگر معارض با اندیشه های سابق یا متناقض با افکار مردم باشد،ناگزیر باید به خود بگوییم که حتما از آن پیروی خواهیم کرد، چه تنها با این روح شجاعت است که می توانیم به اکتشاف حقایق برسیم.

آراء مفسران در اطراف آیه نباید مانع تدبر تازۀ ما در معنای آن شود،هر اندازه هم که به آن آراء احترام بگذاریم باز چنین است،چه ممکن است آنان نسبت به معنای آن نادان بوده باشند،و یا در مورد پاره ای از معانی آن چنین بوده باشند،و من بتوانم به کشف آن معانی توفیق حاصل کنم.

ص :73


1- 3) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.

/1

تدبّر و سیاق قرآنی
اشاره

سیاق در بیان واقعیت علمی برای قرآن نقشی بزرگ دارد،و سبب آن این است که قرآن ارتباط آیه ای را به آیۀ دیگر به صورت دقیق مورد ملاحظه قرار می دهد.و پیوستگی آیات یا کلمات داخل یک آیه به یکدیگر،از یکی از دوگونه خارج نیست:ارتباط علمی یا تربیتی.

1-ارتباط و پیوستگی علمی

قرآن،واقعیت ارتباط حقیقتی را به حقیقت دیگر منعکس می سازد و آنها را با هم ذکر می کند؛مثلا:خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ» -و بدان که معبودی جز خدای یگانه نیست و برای گناهت آمرزش بخواه.

رابطۀ میان آمرزشخواهی از گناه و یگانه شناسی خدا رابطه ای واقعی است که حقیقت پروردگاری از یک سو و بندگی از سوی دیگر آن را تثبیت می کند.چه معتقد بودن به یگانگی خدا مستلزم معتقد بودن به بندگی فرد است،و آشکار است که بنده می بایستی در برابر خدا خاضع و خاشع باشد.

/1 و درست همانند این علاقه و ارتباط در این گفتۀ خدای تعالی موجود است:

«وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ» (21/25)-

ص :74

هیچ فرستاده ای را نفرستادیم مگر این که به او وحی کردیم که معبودی جز من وجود ندارد،پس مرا بپرستید.

پس ارتباط میان بندگی خدا و معتقد بودن به یگانگی او،از این رو امری واقعی است که بنده مسئولیت بندگی خدا را بر عهده دارد،و بدین گونه است ارتباط میان آیات در این گفتۀ خدای تعالی:

«وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا*وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ* وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ* وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ» (البقره205/)-و بعضی از مردم چنانند که گفتۀ ایشان دربارۀ زندگی دنیا تو را به شگفتی می اندازد*و خدا را بر آنچه در قلب خود دارد گواه می گیرد*در صورتی که او از سختترین دشمنان است*و چون پشت کند و برود به تلاش کردن برای تباهی در زمین می پردازد و کشت و نسل را هلاک می کند،و خدا فساد را دوست ندارد.

که در آن ارتباط آیۀ اول به آیۀ دوم برخاستۀ از ارتباط میان صفات منافقان است،و ایشان از یک سو کلام خود را به ظاهری جذاب و گیرنده آرایش می دهند، و از سوی دیگر به فساد و تباهی می پردازند.

قرآن از نمونه ای از مردم برای ما سخن می گوید،و به همین سبب به ذکر همۀ صفات آنان می پردازد،و هیچ صفتی در ایشان بدون صفتی دیگر رشد پیدا نمی کند.

این ارتباط را در پایان آیاتی می یابیم که غالبا به یاد از یک یا دو صفت خدا پایان می پذیرد.ارتباطی با گونۀ مضمون یاد شدۀ در آیه دارد،و مثلا در این آیات کریمه دامنۀ ارتباط آخر آیه را به مضمون آنکه ارتباطی واقعی است می یابیم:

«وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ» (الشوری28/)-و او است آنکه پس از نومید شدن ایشان باران را فرومی فرستد و رحمت خود را بر همه می گستراند و او سرور ستوده است.

ص :75

ولی و سروری که بندگان خود را دوست می دارد،باران را بر ایشان فرو می ریزد،و حمید و ستوده رحمت خود را بر آنان می گستراند، /1 و بدین ترتیب ارتباط محکمی میان ولایت و سروری و فرو فرستادن باران و گستردن بخشایش و رحمت وجود دارد.

و اعراب از وجود این ارتباط آگاه بودند و از آن بسیار چیزها می آموختند.

عربی صدای مردی را شنید که این آیه را تلاوت می کرد:

«وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا کَسَبٰا نَکٰالاً مِنَ اللّٰهِ و اللّٰه غفور رحیم»-و دستهای مرد دزد و زن دزد را در مقابل آنچه کسب کرده اند همچون کیفری از جانب خدا قطع کنید،و خدا آمرزنده و مهربان است.

و به او گفت:خطا کردی!و آن مرد گفت:چگونه؟گفت:مغفرت و رحمت مناسبتی با بریدن دست دزد ندارد!و سپس آن مرد توجه پیدا کرد و پایان آیه را بار دیگر چنین خواند:

« وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و خدا توانای حکیم است».

و آن مرد عرب گفت:آری،به عزت خود آن را گرفت و به حکمتش قطع کرد.

و خوانندۀ قرآن دانست که چگونه لازم است پایان آیه،از لحاظ ارتباط واقعی متناسب با آغاز آن بوده باشد.

2-ارتباط و پیوستگی تربیتی

از آنجا که قرآن کتاب آموزش و پرورش است،و از آنجا که صفات نفس با یکدیگر دارای پیوستگی و ارتباط است،قرآن مجید،در صورتی که نفس آدمی از جهت افراط طغیان کند،توجیهاتی را بر آن تحمیل می کند که او را به حکمت و فرزانگی درمان کند،و اگر طغیان بر اساس تفریط بوده باشد،درمان با حکمتی دیگر صورتپذیر می شود،و چندان آن نفس را تعدیل می کند که به حالت تعدیل و میانه روی درآید.

ص :76

و از مطالعۀ در ارتباط آیات پرورشی به یکدیگر،بهره ای از آگاهی نسبت به آنچه در جانها نهفته و شناختی از آن قوانین تربیتی که حاکم بر آنها است، نصیب ما می شود، /1 و همچون مثالی از این علاقه این گفتۀ خداوند متعال را یادآور می شویم:

«وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (البقرة195/)-و در راه خدا انفاق کنید،و خود را به دست خویش به هلاکت میندازید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می دارد.

شمارۀ جمله های این آیه سه است:نخست در انفاق؛دوم در نهی از انداختن خویش به هلاکت؛و سوم در نیکوکاری.پس علاقۀ میان آنها با یکدیگر چگونه است؟ نخست که خدا به انفاق فرمان داد،جانها به آن توجه پیدا کرد و بیم از کوتاهی کردن در انفاق در آنها به وجود آمد.سپس جملۀ دوم می آید که در آن از هلاک کردن خود نهی می شود،و این هلاکت نتیجۀ آن است که انفاق را ترک کنند.و چون نفوس بشری به صورت فطری با بخل تقارن دارد،ناگزیر باید به صورتی کفۀ انفاق مورد ترجیح قرار گیرد و جلوگیر از بخل طبیعی شود،و به همین جهت جملۀ سوم «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» در جایگاه شایستۀ خود قرار می گیرد.

و شاید از سیاق آیۀ مبارکه چنین استنباط شود:انفاق دو درجه دارد،یکی انفاقی است که چون صورت نگیرد آدمی هلاک می شود و همچون انفاق و هزینه کردن برای درمان که بخش اول آیه به آن فرمان داده است،و دیگری انفاق اضافی است که نیکوکاران به آن می پردازند و بخش دوم آیه به آن فرمان داده است.

ص :77

/1

تدبّر و واقعیّت خارجی

هر کس خواستار فهمیدن قرآن باشد،باید به وسیلۀ حرکت،به آن زندگی و تپندگی بخشد،و این امر از طریق تطبیق آیات کریمۀ آن با واقعیت خارجی صورت می گیرد.

برای آیات قرآن،در هر عصر کسانی وجود دارد که این آیات می تواند بر آنها تطبیق شود،و همان گونه که آیۀ متقین و پرهیزگاران بر کسانی قابل تطبیق است،آیۀ فاسقان و بدکاران نیز به کسانی می تواند تطبیق شود،و به همین جهت چون شخص بخواهد در قرآن تدبر کند،باید به بحث و جستجو دربارۀ اینان نیز بپردازد.و بنا بر این کتاب مبین قرآن صورت یک برنامه پیدا می کند که علاوه بر تدبر شخص را به حقایق فراوان رهبری خواهد کرد،از آن جهت که فرد را به فهم حوادث معروف آشنا می سازد،و مثل آن در این هنگام مثل یک راهنما در یک موزۀ آثار باستانی است.که اگر،علاوه بر خود آثار،راهنماییهای وی نباشد،هرگز فایدۀ کامل مورد نظر از دیدار موزه حاصل نمی شود،و همین سبب آن است که معاصران با نزول وحی آن را بخوبی می فهمیدند و از وسعت علم و پختگی فهم تا مقام انبیا بالا رفته بودند،بدان جهت که وحی را در پناه حوادث روزانه دریافت می کردند،چه قرآن همراه با حوادث دوران رسالت روز به روز نازل می شد.و قرآن خود علت نزول تدریجی آن را تثبیت و استوار کردن آیات آن دانسته است:

ص :78

«وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً» (الفرقان32/)- /1 و کسانی که کافر شدند گفتند:چرا قرآن یکباره بر او نازل نشد؟از آن رو چنین کردیم و خرد خرد آن را فرستادیم که قلب تو به آن آرام و قرار پیدا کند.

پس اگر بخواهیم به فهم کتاب برسیم،ناگزیر باید حوادث روزانه را بر آن عرضه کنیم،تا از این راه حقایق نهفتۀ آنها بر ما مکشوف شود.در حدیثی از امام علی(ع)آمده است که گفت:«از رسول اللّٰه(ص)شنیدم که گفت جبرئیل نزد من آمد و گفت:یا محمد،در امت تو فتنه ای بروز خواهد کرد،و من گفتم که راه رهایی از آن چیست؟گفت:کتاب خدا است که در آن گزارش روزگار پیش از شما و گزارش روزگار پس از شما و حکم دربارۀ آنچه میان شما می گذرد آمده است،و آن قاطع است و هزل و شوخی نیست» (1).

در این حدیث:خدا فرمان داده است که فتنه و پیشامد را بر قرآن به منظور شناختن فرمان خدا عرضه کنند،و این گونه ای از تطبیق قرآن بر زندگی واقعی است.

و در حدیثی دیگر رسول اللّٰه(ص)گفت:«پس چون فتنه ها همچون پاره های شب تاریک بر شما مایۀ اشتباه شود،بر شما باد به قرآن که شفاعت کنندۀ مورد قبول و هلاک کننده راستین کسی است که از آن دوری جوید».

ص :79


1- 4) -تفسیر صافی،ج 1،ص 9.

/1

تدبّر و تحقق بخشیدن به قرآن

بزرگترین فایده ای که عاید شخص تدبر کنندۀ در کتاب خدا می شود،تزکیۀ نفس و ساختن شخصیت است.این حقیقتی است که ما از زمان ولادت حایز شخصیتی مثالی و کمال مطلوب نیستیم،و پرورش و پیشرفت ما وابسته به بسیاری از چیزهایی است که باید آنها را ترک کنیم؛آیا چه کس پس از بزرگ شدن مسئول تربیت ما خواهد بود؟و اگر همان گونه که هستیم باقی بمانیم چه کس زیان خواهد کرد؟یقینا به تربیت و پرورش یافتن نیازمندیم،ولی چه کس باید ما را تربیت کند؟قرآن عالیترین وسیله برای تربیت نفوس و جانهای ما است،بنا بر این بر هر کس واجب است که خود را بر قرآن عرضه کند و انحرافات خویش را بشناسد.

بزرگترین مانعی که بر سر راه تربیت شخص وجود دارد،این است که همۀ اشخاص معتقد به آن نیستند که خودشان کسی هستند که باید در زندگی توجیه شوند و راه درست به ایشان نشان داده شود،و دیگران را شایستۀ این راهنمایی می دانند،و خود را منزه از آن می شناسند که مشمول تعالیم تازه به منظور اصلاح شخصیت شوند.در این جا لازم است که فرد از این مانع با القای این واقعیّت به شخص خویش که آن کس که نیازمند به این تعلیم است خود او است بگذرد،و به آنجا برسد که در هر داستان که همانند آن را در جان و نفس خود می یابد،چون همان کاری را که قهرمان داستان کرده است به انجام برساند باطل می شود،و این

ص :80

که هر مثل را می تواند با تجسم بخشیدن به منظور آن بر خود تطبیق کند.و این که به هر پاداشی،در صورتی که به انجام دادن کار نیک بپردازد،می تواند برسد،و اگر گناهی مرتکب شود گرفتار عقوبت آن خواهد شد،و بدین گونه چنان می شود که /1 آیات کتاب خدا بر گرد جان او گردش می کند و از این راه تربیت ذات و تزکیۀ نفس او امکانپذیر می شود.

به همین رو در حدیث از امام صادق علیه السلام دربارۀ اصحاب پیغمبر(ص)آمده است که«یکی از ایشان در مدت یک ماه یا کمتر یک بار خواندن قرآن را به پایان می رسانید؛قرآن نباید به شتاب خوانده شود،بلکه لازم است به آهستگی و با توجه خوانده شود،و چون به آیه ای برسی که از بهشت در آن سخن رفته،در آنجا توقف کن و از خدای تعالی خواستار بهشت شو،و چون به آیه ای برسی که در آن از آتش یاد شده،توقّف کن و از آتش به خدا پناه بر» (1).

این در مورد پاداش و کیفر بود،و اما در مورد داستانهای تاریخی،چگونه ممکن است در پرتو آنها تزکیۀ نفس عملی شود؟ امام صادق(ع)می گوید:«بر شما باد توجه به قرآن:آنچه را در آن بیابید که سبب نجات کسی پیش از شما بوده،بپذیرید،و از آنچه سبب هلاک کسان پیش از شما شده دوری گزینید» (2).

از این راه می توانیم کجرویهایی را که دلخواه جانهای ما است کشف کنیم،و آمادۀ اصلاح کردن آنها با قرآن شویم.و نیز می توانیم آیات را به شکلی فراگیرتر و ژرفتر بفهمیم،از آن رو که همسر شدن با قانون(موجود در قرآن)از طریق تحقّق بخشیدن آن بر نفس(به اعتبار آن همچون موضوع خارجی قانون) عالیترین وسیله برای فهم آن هر دو با هم است.

ص :81


1- 5) -تفسیر صافی،ج 1،ص 44.
2- 6) -تفسیر صافی،ج 1،ص 10.

/1

خلاصه ای از روش تدبّر در قرآن

پیش از عرضه داشتن روش و برنامه باید به دو امر اشاره کنیم:

الف:این که برنامه خلاصه ای است از آنچه در صفحات پیش گذشت و ما آن را برای سپردن به ذهن در این جا خلاصه کرده ایم.

ب:همان گونه که قرآن دو جنبۀ تزکیه و تعلیم دارد،برنامه نیز چنین است و ما آنها را با هم ترکیب می کنیم تا یک برنامۀ کامل در اختیار داشته باشیم:

و اما برنامۀ خلاصۀ تدبّر چنین است:

1-هدف از تدبّر،ساختن شخصیت خواننده و رسیدن او به هدفهای مشروع خویش،و شناختن حق و یافتن نیروی کافی برای روان کردن آن است.

2-تدبّر به معنی تفکر و اندیشیدن منطقی در معنی حقیقی آیه است،در صورتی که تفسیر به رأی عبارت از بی نیازی نشان دادن به این تفکر است از راه جعل کردن معنایی برای آیه؛و تدبّر واجب است و تفسیر /1 به رأی حرام.

3-محور تدبّر بحث و جستجو دربارۀ آن قوانین علمی است که آیات قرآن آنها را شامل می شود،یا آن روشهای تربیتی که این آیات از آنها حکایت می کند،و به صورت خلاصه شناختن ظاهر تربیت و باطن علم از قرآن است.

4-محور تدبر منحصر به حقایقی است که فکر شخص تدبر کننده می تواند آنها را بفهمد(و به نام محکم خوانده می شود)اما آنچه را که نمی تواند بفهمد(و به

ص :82

نام متشابه خوانده می شود)باید برای زمانی باقی گذارد که بتواند آن را فهم کند.

5-برای معرفت ظاهر قرآن لازم است،به دو شرط،به لغت و کتاب لغت رجوع شود:اول،پالودن آن از رسوبات محیط تنگ و تمرکز پیدا کردن بر معنای عربی پاک آن؛دوم،اندیشیدن در آن مادۀ اساسی که دیگر معانی خاص از آن سرچشمه می گیرد،و بدین گونه امکان به دست آوردن موارد استعمال لفظ برای دسترس پیدا کردن به معنی واحد مشترک آنها که باید به آن متمسک شویم،فراهم می آید.

6-موارد استعمال لفظ را در قرآن جمع آوری و آنها را با یکدیگر مقایسه کن تا بر حسب آنچه سیاق هر یک از آنها به آن رهبری می کند،معنی مشترک میان آنها را پیدا کنی.

7-در آن هنگام که در آیه ای تدبّر می کنی،این پرسش را از خودت طرح کن:چرا قرآن این کلمه را برگزیده و وجه تمایز آن با کلمات مترادف آن چیست؟و در چارچوب مواد 5 و 6 به یافتن پاسخ این پرسش بپرداز.

8-به جستجو در یک کتاب تفسیر صحیح بپرداز،و از آن بپرهیز که جنبۀ عمومیت قرآن را به مورد نزول خاص آن،یا به تطبیق تاریخی واحد محدود کنی، بلکه پس از یافتن مورد خاص آن را در مورد امثال آن در معرض تطبیق قرار ده.از خلال اینها صفاتی را خواهی شناخت که سبب لزوم نزول آیه یا تطبیق آن بر آنها بوده است.

9-ظاهر قرآن را به هفت قسمت تقسیم کن:امر و تشویق و نهی و ترساندن و داستانهای تاریخی و مثلهای بیانی و مجادلۀ با دشمنان.و در صدد یافتن پاسخ این پرسش برآی که در آیۀ مورد نظر چند تا از آنها وجود دارد.

/1 10-و در باطن آیه به یافتن ارتباط هر جمله به جملۀ دیگر و هر آیه به آیۀ پس از آن و ارتباط مجموعه ای از آیات به مجموعه ای دیگر برخیز،و به جستجوی دو نوع رابطه میان آنها توجه داشته باش:

الف:رابطۀ علمی بدان سان که یکی از آنها سبب دیگری یا هر دو سبب

ص :83

جمله یا آیه دیگر شده باشد.

ب:رابطۀ تربیتی بدان سان که یکی مستلزم دیگری باشد،تا مجموع به صورت روش و برنامۀ تکامل یافته ای برای تربیت فرد و تزکیۀ نفس او شود.

11-بر تو واجب است که به صفات نفسی و عقلی متصف شوی تا امکان اکتشاف حقایق قرآنی برایت فراهم آید،و اینها عبارت است از:

الف:ایمان داشتن به وحی،و این که وحی وثیقه ای میان تو و پروردگار و خطاب مستقیمی از جانب آفریدگار تو است.

ب:و آماده بودن برای به کار بستن تعلیمات او،و تسلیم شدن به افکار او حتّی در آن صورت که مخالف با مصالح تو باشد یا با آداب و عادات گذشتۀ تو و افکار اجتماعت مخالف باشد.

ج:متمرکز ساختن جستجوی حقیقت در کانونی یگانه که به نام تمرکز فکر یا تروّی خوانده می شود.و این تمرکز ژرفای تدبّر دور دامنه است و اگر جز این باشد،مواد دیگر در این برنامه چیزی جز پوستهای بدون مغز نخواهد بود.

د:شجاعت توسّل به حق و اعتماد به عقل یا به واقعیتی که عقل به سوی آن رهنماست.

12-در صدد یافتن تطابقی خارجی و زنده برای موضوعات قرآن حکیم،و یافتن اشخاصی باش که قرآن آنان را توصیف می کند،و از اوضاعی که قرآن بیان کنندۀ آنها است،و نتایجی که قرآن از آنها سخن می گوید.

/1 13-آیات قرآن را بر خودت در معرض تطبیق قرار ده،تا در آن هر چه را که قرآن شرح داده است بیابی،و از آنچه ممکن است به تو برسد بیمناک شوی.

ص :84

/1

سورۀ حمد

اشاره

ص :85

ص :86

سورۀ حمد /1

فضیلت سوره:

در کتاب محمد بن مسعود العیاشی با اسناد از رسول اللّٰه(ص)آمده است که به جابر بن عبد اللّٰه انصاری گفت:

«ای جابر،آیا می خواهی پرفضیلت ترین سوره را که خدا در کتابش فروفرستاده به تو بیاموزم.گفت:بلی،پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا،آن را به من بیاموز.پس حمد را که مادر و اصل کتاب است به او آموخت.سپس گفت:

ای جابر،آیا می خواهی از آن آگاهت سازم؟گفت بلی پدر و مادرم فدای تو باد، مرا آگاه کن.پس گفت:این درمان هر درد است مگر سام،و سام مرگ است».

و از سلمة بن محرز از جعفر بن محمد الصادق(ع)روایت است که گفت:

«هر کس که سورۀ حمد او را شفا ندهد،هیچ چیز شفا دهندۀ او نیست».

و از امیر المؤمنین(ع)روایت است که گفت:رسول اللّٰه(ص)گفت:

/1 «خدای تعالی به من گفت:ای محمد،ما به تو سبع المثانی و قرآن عظیم دادیم و منت گذاشتن بر من را مخصوص فاتحة الکتاب ساخت و آن را در مقابل تمام قرآن قرار داد.و فاتحة الکتاب شریفترین چیز در گنجینه های عرش است،و خدا آن را به محمّد اختصاص داد و به آن وی را مشرف ساخت،و هیچ یک از پیامبرانش را در آن شریک او قرار نداد جز سلیمان که بسم اللّٰه الرحمن الرحیم را از آن به او عطا کرد.آیا نمی بینی که چون از بلقیس حکایت می کند چنین می گوید:

ص :87

«إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتٰابٌ کَرِیمٌ، إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» .آگاه باش که هر کس آن را،با معتقد بودن به دوستی محمد و آلش،و مطیع بودن به فرمانش،و ایمان داشتن به ظاهر و باطن آن تلاوت کند،خداوند در برابر هر حرف آن یک حسنه به او عطا می کند،که فضیلت هر یک از آنها از دنیا و هر چه از گونه های مختلف مالها و نیکیها که در آن است بیشتر است.و هر کس به قاری قرآنی که این سوره را می خواند گوش فرادهد،به اندازۀ یک سوم پاداشی که به خواننده می رسد بهره خواهد داشت.پس بر شما باد که هر چه بیشتر از این نیکیهای عرضه شدۀ برای شما بهره گیرید،و مگذارید که این غنیمت از دست شما برود و در دلهای شما حسرت از دست رفتن آن بماند.

(مجمع البیان،ج 1،ص 17-18)

ص :88

/1

[سوره الفاتحة (1): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (1) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (2) اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (3) مٰالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ (4) إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ (5) اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ (6) صِرٰاطَ اَلَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّینَ (7)

ص :89

/1

سورۀ حمد،چکیدۀ معارف قرآنی
اشاره
تفسیر بسملة( بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ گفتن)

[1]

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خداوند بخشندۀ مهربان.» به وسیلۀ چه چیز می اندیشیم و تصمیم می گیریم و به کار برمی خیزیم؟آیا جز به نیروها و به کارمایه ها است؟چه کسی مالک این نیروها است و با این کارمایه ها به ما مدد می رساند؟آیا او خدا نیست؟بنا بر این هر نیرویی که به آن می اندیشیم یا تصمیم می گیریم یا به کار برمی خیزیم،نشانه و آیه ای از آیات خدا و نامی از نامهای نیکوی است،و بر ما واجب است که بگوییم:به نام خدا پیش از هر موج اندیشه و درخشش اندیشه و جنبش عمل.او خدایی است که ما را آفریده و راهنمایی کرده،پس هر چیز را به نام او آغاز می کنیم،چه در حقیقت هر چیز نامی از نامها و آیتی از آیات بزرگ او است.

و نامهای خدا همه مظاهر بخشندگی او است،و بخشندگی او گسترده و پایدار است.و از رحمت فراگیری که بر همه چیز گسترده می شود به لفظ «الرحمن»تعبیر می کنیم،به همان گونه که از رحمت دایمی او که همیشه بوده و همیشه خواهد بود،با لفظ«الرحیم»یاد می کنیم،و زود باشد که رحمت دایمی خدا در روز دیگر به صورت باغهای پر وسعتی تجسم پیدا کند که به مؤمنان

ص :90

اختصاص دارد. /1 و اما در دنیا رحمت خدا به همۀ بندگانش از مؤمن و کافر می رسد، و می بایستی که در هر کار بزرگ و کوچک بندگی را به او اختصاص دهیم و تنها از او مدد خواهیم.

موارد حمد و سپاسگزاری

[2]

هنگامی که از خدا سپاسگزاری می کنیم و او را با صفات نیکی که در او است و در عمل به صورت نعمتهای بزرگ و فراوان او بر ما تجلّی پیدا می کند که آشکارترین آنها نعمت توجه او به جسم و جان ما است و با آن خدا انسان را بزرگوارترین و برترین آفریده از بسیاری از آفریده های خود قرار دهد می ستاییم،بیشتر متوجه تربیت و رعایت خداوند متعال هستیم و آن را سپاسگزاری می کنیم.ولی این تربیت تنها به آدمی اختصاص ندارد،چه،همۀ موجودات زنده از این نعمت تربیت و رعایت خدا در حق خود،از زمان به دنیا آمدن تا هنگام مرگ،برخوردارند.گیاه، نعمت عنایت را از جانب خدا دریافت می کند،که این نعمت در پرتوهای خورشید تجسّم پیدا کرده است،و از آب آسمان که بر آن فرومی ریزد،و املاح زمینی و بادهای به ثمر رسانندۀ گلها و...

خشکی و دریا کوه ها و ستارگان و کهکشانها و...همه از توجّه و عنایت خدا و رعایت دایمی او برخوردارند.

پس باید در برابر خدا به حال خضوع و خشوع بایستیم که عنایت و رعایت او ما و هر چه را که متنعم به این غایت است شامل می شود،و بگوییم:

« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است.» [3]

و صفت دومی که خدا را بر آن ستایش می کنیم و به آن از او نام می بریم،رحمت گسترده و دایمی او است که او:

« اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -بخشندۀ مهربان است.» [4]

چیزی که هست نعمتهای خدا عبث و بدون حکمت نیست.هدف

ص :91

آنها تربیت آدمی /1 و آزمودن او است.و به همین جهت است که به نیکی و بدی پاداش می دهد.خدا،علاوه بر رحمت گسترده و دایمی خود،حکیم و فرزانه ای است که زود به حساب می رسد و سخت کیفر می دهد و ناگزیر باید از او بترسیم و از رسیدن عذابش بیمناک باشیم و سخت در طلب رضای او بکوشیم،بدان جهت که او:

« مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ -مالک روز جزاست.» و خدا که مالک یوم الدین است،مالک بهشت و دوزخ و ترازوی سنجش اعمال بندگان و فرمان دادن به بهشت یا دوزخ برای هر یک از بندگان خویش است.و این تعبیر شایسته تر از تعبیر«ملک یوم الدّین»به نظر می رسد،بدان جهت که ملک( پادشاه)در دولت خود تنها یک چیز را در تصرف دارد که حکم و سلطه است،در صورتی که خدا مالک سلطه و همۀ چیزها و حتی اشخاصی است که بر آنان فرمان می راند.

[5]

و از آن جا که خدا پروردگار جهان و جهانیان،و بخشنده و مهربان و صاحب و مالک روز دین و جز است،ناگزیر باید پرستش را تنها مخصوص او کنیم و در هر امر کوچک و بزرگ چشم به او داشته باشیم و از او مدد خواهیم، « إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ -تنها تو را می پرستیم و تنها از تو مدد می جوییم.» و این اندیشه دارای دو جنبۀ مثبت و منفی است:

اوّل:ما به خدا متوسّل می شویم و پیوندهای خود را با او محکم می کنیم که آشکارترین آنها راه یافتن به روان کردن اوامر است،و این چیزی است که به ما در تحمل هر سختی و رنج و دست یافتن به خواسته ها مدد می رساند.

دوم:ما جز به خدا متوسل نمی شویم،تا چنان نشود که اتّکالی باشیم و دنباله رو دیگران شویم و سرانجام ما را به بندگی خود درآورند.

هنگامی که اندکی در معنی این آیه بیندیشیم،خواهیم دید که در آن فلسفۀ

ص :92

آزادی انسان به صورتی مستحکم خلاصه شده است.

/1 از آنجا که خدا را نامهای نیکو است و حرّیت آدمی به وسیلۀ آنها تضمین می شود،باید پرستیدن بتهایی را که جز خدا می پرستیم کنار بگذاریم،چه متّصف به هیچ یک از صفاتی که برای خدا ذکر کردیم نیستند،و نه پروردگارند و نه رحمان و نه مالک روز پاداش.

[6]

هنگامی که بتهای خاموش(همچون سنگ)یا ناطق(همچون کسانی که جز خدا پرستش می شوند)را کنار می گذاریم،بر راه راست و مستقیم قرار گرفته ایم.

ولی تحقّق یافتن استقامت راه چندان آسان نیست،بدان سبب که رهایی یافتن از چنگ اصنام و بتان بسیار دشوار است.و بر انسان است که در برابر خود هدف دشواری همچون استقامت را قرار دهد و به آن در زندگی صورت تحقق بخشد، که این تحقق یافتن دشوار پس از عبور از سه مرحله صورتپذیر خواهد شد:

مرحلۀ نخستین:تصمیم گرفتن بر استقامت است.و این تصمیم گرفتن زمانی به درستی می تواند عملی شود که آدمی بداند که در زندگی راههای گوناگونی وجود دارد که از آنها نمی تواند به هدفهای مورد آرزوی خود برسد،و این که تنها یک راه است که او را به هدفش می رساند.باید بداند که شناسایی این راه و پیش رفتن در آن از اموری است که برای دست یافتن به آن لازم است هر چه می تواند بکوشد،و از نعمتهای ارزانی داشتۀ به توسط خدا بر او نیست،و مثلا همچون نعمت چشم داشتن نیست که نوزاد با آن به دنیا می آید،لذا دعا می کنیم و از خدا می خواهیم که ما را به راه راست و استقامت برساند:

« اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ -ما را به راه راست هدایت کن.» و این دعا دلیل بر آن است که خدا استقامت را به کسی می بخشد که آن را از او بخواهد.

[7]

و گاه استقامت جنبۀ دایمی بودن ندارد،از آن روی که طوفانهای شهوات و امواج فشارهای اجتماعی و موانع نفسانی وسوسه های شیطانی همان گونه

ص :93

با قلب آدمی بازی می کند که بادهای تند با پر مرغی بازی می کند.بنا بر این بر انسان واجب است که چشم به راه نعمت خدا باشد تا استقامت /1 دایمی شود،و به همین سبب خدا گفته است:

« صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ -راه کسانی که به ایشان نعمت دادی.» و این نعمت نعمت هدایت است که طبیعة مایۀ بهره مندی از دیگر نعمتهای خدا خواهد بود.

و تا زمانی که استقامت نعمتی است که همچون موهبتی بهرۀ آدمی می شود،و گاه چنین بهره مندی فراهم نمی آید،بر او است که بیدار و هوشیار بماند، و هر وقت عوامل انحراف او را از راه راست به بیراهه کشانید،از برکت همین هشیاری و اعتماد به خدا و به تصمیم خود برای بازگشتن به استقامت در زندگی برای دست یافتن به یقین،دوباره به آن بازگردد.

بر ما واجب است که بدانیم خدا راه راست را به صورت راه زندگی اشخاص تجسّم می بخشد،چه،ناگزیر باید برای ایمان یک صورت تجسّم یافتۀ واقعی وجود داشته باشد تا به شکل اندیشه های مجرّد و انتزاعی در نیاید که قابل تطبیق و به کار بستن نیست،و این همان «صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» است از:پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان و نظایر ایشان.

امّا مرحلۀ دوم بازشناختن وسایل منحرف شدن از راه راست است که بر انسان در جهت انحراف و کج شدن از راه فشار وارد می آورد و چنان می کند که شخصی از روی علم و به عمد راه منحرف را برای پیش رفتن خود برگزیند.

همچون دوست داشتن شهوتها از زنان و فرزندان و چیزهای تجمّلی و فخر فروشی و حبّ جاه و خواستاری تسلّط و سروری بر دیگران.

بیشتر مردم از طریق هواهای نفسانی و شهوات خود از استقامت منحرف می شوند،بدان جهت که خود را تسلیم به فشارهای این شهوتها می کنند.این گونه کسان در معرض خشم خدا قرار دارند که نور فطرت و درخشندگی عقل و خرد را از

ص :94

ایشان سلب می کند،و ناگهان خود را در تاریکیهایی می یابند که هیچ چیز را نمی بینند؛و از همین روی است که مؤمنان به دعا از خدای بزرگ می خواهند که نعمت هدایت را برای ایشان دایمی کند و مستقیم باقی بماند.

« غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ -کسانی که در معرض خشم(خدا)قرار گرفته اند.» /1 و چون به عمد از راه راست منحرف شده اند،خداوند نعمت هدایت را از ایشان سلب کرده و پیوسته منحرف باقی خواهند ماند.

مرحلۀ سوم:رهایی از عوامل جبری انحراف است که انسان را نادانسته و بدون تصمیم گرفتن خودش به راه کج می کشاند،همچون نادانی و غفلت و فراموشی،که اینها نیز از عوامل گمراهی است و باید شخص از شرّ آنها نیز خلاص شود تا استقامت به حدّ کمال رسد.

و بسیاری از مردم،به سبب نادانی ایشان نسبت به دین و خوشبختی و خیری که با آن همراه است،انحراف حاصل می کنند.مانند بیشتر نوجوانانی که از ارزشهای خدا دور شده و به چپ و راست رفته اند،و به خاطر دست یافتن به اصول و مبادی باطل اصول و مبادی راست و حقیقی را فدا کرده اند؛اینان نادانند،بدان جهت که اگر از دین درست آگاهی می داشتند،از فداکاری برای حفظ اصول و مبادی حقیقی و درست خودداری نمی کردند،و چنین است که مؤمنان در اوضاع و احوال خاص به گناه کشیده می شوند و هر چه زودتر توبه می کنند؛رهبر اینان غفلت و فراموشی است.به همین جهت است که مؤمنان راستین به وی از خدا می خواهند که آنان را به راه راست هدایت کند و از«گمراهان»قرارشان ندهد:

« وَ لاَ الضّٰالِّینَ -و نه گمراهان.» رهایی از گمراهی نادانسته تنها پس از رهایی از کجراهی و انحراف دانسته است،چه نور خدا وارد قلب متکبّر معاند نمی شود که تصمیم بر کجراهی گرفته است،و به همین جهت است که قرآن نخست به خلاص شدن از خشم خدا فرمان می دهد،و سپس به رهایی از گمراهی.

ص :95

و آخرین سخن...این که سورۀ الحمد با آیات هفتگانۀ آن خلاصه ای از دیدگاهها و بصیرتهای اسلام دربارۀ زندگی است که تفصیل آن را در سراسر قرآن می یابیم.

ص :96

/1

سورۀ بقره

اشاره

ص :97

ص :98

سورۀ بقره /1

فضیلت سوره:

خدا به رسولش(ص)گفت:

«به تو و به امّتت گنجی از گنجهای عرش خودم را بخشیدم که فاتحة الکتاب است و پایان سورۀ بقره»(بحار،ج 89،ص 263).

و امام صادق(ع)گفت:

«هر کس سوره های بقره و آل عمران را بخواند،این دو در روز بازپسین همچون دو ابر یا دو عبا بر سر او سایه خواهند افکند»(بحار،ج 89،ص 265).

/1

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نخست،نام سوره:

الف:کلمۀ«سوره»به چه معنی است؟به معنی قاب و چارچوب محدود کنندۀ یک چیز،و نیز به معنی دیوار است،و سوره یکی از این گونه چارچوبها است که مجموعه ای از اندیشه های معین را محدود می کند،و در مجموع شخصیّتی مشترک را در اختیار ما قرار می دهد،و شاید بتوانیم از آن،به قیاس با

ص :99

تعبیرهای واحد گرما و واحد نور یا هر کمیت دیگر،با واحد فکری تعبیر کنیم.

و این لفظ بهتر از تعبیر کردن با(فصل...بخش...مبحث...و...و) است،بدان سبب که لفظ سوره دلالت بر جدا کردن بخشی از قرآن از بخشی دیگر و تقسیم کردن آن به چند قسمت نیست که ممکن است شخصی را به اندیشه هایی دور از حقیقت قرآن بکشاند،بلکه دلالت بر دانۀ همکاری میان افکار آن مجموعۀ قرآنی دارد که یک سوره را می سازد،و چنان است که می توانیم آن را در ضمن یک قالب و چارچوب بگنجانیم و یک واحد فکری مستقل بدانیم.

ب:البقرة...در این سوره در ضمن داستانی جالب و عبرت انگیز.(آیات 74-67)از فرمانبرداری و اعتماد کردن به رهبری در حل دشواریها سخن رفته است که با خط کلّی سوره هماهنگی دارد.

/1

زمینۀ کلّی سوره سورۀ البقرة از چه چیز سخن می گوید؟

ممکن است برای پاسخ دادن به این پرسش با دشواری رو به رو شویم،ولی می توانیم بگوییم که در آغاز سوره مردمان به سه دسته تقسیم شده اند:مسلمان و کافر و منافق،که در سوره پس از آن به تفصیل دربارۀ این اقسام سه گانه سخن رفته است،و سپس با تمرکز بر صفات مؤمن،می توانیم بگوییم که خط کلّی سوره ترسیم مبانی شخصیت ایمانی،خواه در تراز فرد مؤمن و خواه در تراز امت مؤمن است.

و از این خاستگاه سوره از فرزندان اسراییل و از داستان ماده گاو و از کجرویهایی که در این امت مؤمن پدید آمد،سخن می گوید،و قرآن مؤمنان را از آن بر حذر می دارد.و نیز از همین خاستگاه سوره پس از آن از واجبات مؤمن(فرد و امت)سخن می گوید و از قبله(رمز یگانگی و خصوصیت شخصی مؤمن)و سپس حج (رمز یگانگی و پرستش)و پس از آن از قصاص و روزه و...بحث می کند.

و در این سوره،کلمه ای آمده است که می توانیم آن را به وضوح تعبیری از

ص :100

خط کلی در این سوره بدانیم و آن کلمۀ«صبغة»به معنی رنگ و علامت و مهر در این گفتۀ خدای تعالی «صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ» است و بنا بر این سورۀ حاضر تعیین کنندۀ صبغۀ ایمانی در همۀ فعالیتهای مؤمن محسوب می شود.

و علی رغم آنکه سوره های دیگر قرآن نیز از صبغة اللّٰه سخن گفته اند،در آن سوره ها سخن متمرکز در اطراف و جوانب این صبغه است،در صورتی که در این سوره از آن به صورت کلی و به شکلی بحث می شود که با جلوه های این صبغه ارتباط دارد و بدین گونه صورت کاملی از آن در برابر ما آشکار می شود.

ص :101

/1

/1

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) ذٰلِکَ اَلْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ (2) اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (3) وَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4) أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (5) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (7) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخٰادِعُونَ اَللّٰهَ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اَللّٰهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْمُفْسِدُونَ وَ لٰکِنْ لاٰ یَشْعُرُونَ (12) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ اَلنّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ اَلسُّفَهٰاءُ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلسُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ (13) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (15) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (16) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (18) أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ اَلصَّوٰاعِقِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ وَ اَللّٰهُ مُحِیطٌ بِالْکٰافِرِینَ (19) یَکٰادُ اَلْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قٰامُوا وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (20)

ص :102

ص :103

معنای واژه ها

2[ذلک]

:لفظی برای اشارۀ به ما بعد است.

[ریب]

:شک،و گفته اند بدترین شک.

[هدی]

:دلالت و راهنمایی.

[المتّقین]

:از وقایة،و آن مأخوذ از اتقاء است که به معنی حاجز و مانع شدن میان دو چیز است.

3[یؤمنون]

:تصدیق می کنند،و ایمان یعنی اعتماد و تصدیق.

[الغیب]

:آنچه از تو پنهان باشد و آن را نبینی:

[یقیمون]

:ادا می کنند،می گزارند،و یقیمون الصلاة به معنی ادامه دادن به ادای فرایض آن است.

[الصّلاة]

:دعا کردن،خواندن.

[رزق]

:روزی،بخشش جاری.

[انفاق]

:خرج کردن مال.

4[یوقنون]

:می دانند،و علم را از آن روی یقین می نامند که به آن قطع حاصل می شود و نفس به آن آرام می گیرد؛پس هر یقینی علم است،ولی هر علمی یقین نیست،و این همچون علمی است که پس از استدلال و نظر کردن برای

ص :104

غامض بودن معلوم یا دشوار بودن آن برای ناظر حاصل می شود.

5[أولئک]

:اسم مبهمی است که برای هر حاضر قابل اشاره کردن به آن شایسته است،و در معنی جمع به کار می رود.

[المفلحون]

:رستگاران،و فلاح به معنی رستگاری و نیز به معنی بقاء و ظفر هم می آید.

6[الکفر]

:پوشاندن و پنهان کردن نعمت؛و شکر آشکار کردن و اظهار داشتن آن است.

[سواء]

:مصدری است که به جای فاعل مستو به کار رفته و به معنی یکسان است.

[انذار]

:خبر دادن همراه با ترساندن است،پس هر بیم دهنده و منذر خبر دهنده است،ولی هر خبر دهنده بیم دهنده نیست.

7[ختم]

:یعنی مهر نهاد.

[غشاوة]

:پوشش.

[عذاب]

:پیوستگی و استمرار درد.

8[الیوم الآخر]

:روز آخر،و از آن روی چنین خوانده که پس از آن دیگر روزی نیست.

9[یخدعون]

:می فریبند،و اصل خدع به معنی پوشاندن و ابهام است.

10[مرض]

:علتی در بدن است و نقیض آن«صحة»است.

[الیم]

:دردناک.

14[لقوا]

:از لقاء به معنی جمع شدن با چیزی از طریق مقارنه است.ملاقات کردن.

ص :105

[خلوا]

:خلوت کردند،و خلوت معه به معنی او را ریشخند کردم.

15[یمدّهم]

:آنان را مهلت می دهد.اصل مدّ به معنی زیاد شدن چیزی است؛و به معنی جذب نیز هست از آن روی که مایۀ زیاد شدن طول است.

[طغیان]

:تجاوز از حد است.

[یعمهون]

:متحیّر می مانند.

16[اشتروا]

:مبادله کردند.و اعراب در مورد آنکه کسی به چیزی متمسّک شود و جز آن را رها کند،می گویند اشتراه که نه بیعی در میان است و نه شرایی.

[ربح]

:افزایش بر سرمایه یعنی سود و ربح است.

[التجارة]

:در بند رسیدن به ربح در فروش است،و اعراب از آن روی ربح را به تجارت اضافه می کنند که ربح در تجارت و بازرگانی است.

17[مثل]

:همچون شبیه است و در یک معنی رایج می آید که در آن از دو چیز همانند یکدیگر سخن می رود.

[استوقد]

:خواستار وقود یعنی هیزم شد.

[ترک]

:دست کشیدن از چیزی است.

[ظلمات]

:جمع ظلمت است و به معنی تاریکیها.

[ابصر]

:از إبصار است به معنی دریافت چیزی با حسن بینایی.و ابصار و دیدن با قلب،مجازی از ابصار با چشم است.

ص :106

/1

قرآن چگونه آدمیان را تقسیم می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات از سه نمونه از نمونه های بشری سخن می رود،و دید آشکاری از آنها به دست می آید،و خواننده می تواند یکی از نمونه ها را با علم و بصیرتی مأخذ برگزیند.

و این تقسیم و طبقه بندی برای اسلام طبیعی است،از آن روی که اندیشه ای تازه است و به تقسیمات موجود میان مردم(ناحیه و رنگ و زبان و عشیره و نژاد)که اصول قرار دادی از آنها سخن می گوید معترف نیست.

دین تازه،تقسیمات تازه ای را مطرح می کند تا مردمان بر حسب این تقسیم و طبقه بندی ایستار مطلوب خود را انتخاب کنند.

و هنوز امت مسلمان به این طبقه بندی و چشمپوشی از طبقه بندیهای نادرست دیگر نیازمند است،تا بتواند برای به کار بستن مبادی و اصول دین حنیف و پاک اسلام نیرومندی بیشتری داشته باشد.

/1

شرح آیات:
اشاره

[1]

« الم -الف،لام،میم.» این حروف که آنها را در آغاز بسیاری از سوره های قرآن می بینیم چیست؟ و آیا برای ما مفهومی دارد؟یا همچون آن چیزها در قرآن است که به آنها متشابه گفته می شود و معنی آنها را تنها راسخان در علم می دانند؟یا این که راز آن را تنها خدا می داند و هر فرستاده ای که خدا خود در غیب به او خبر دهد؟ در این خصوص اختلاف کلمه فراوان است.در آن حین که کسانی که

ص :107

بی دلیل حکمی را عرضه می کنند بر آنند که این امر در نزد عقل ناروا است که خداوند سبحانه و تعالی آیه ای را فروفرستد که از معنی آن آگاهی نداریم،و در این باره احتجاج می کنند که قرآن کتاب راهنما و زبان آن زبان عربی آشکار است و خدا به تدبّر در آن فرمان داده است،در عین حال مشاهده می کنیم که دربارۀ این حروف اوایل سوره ها با یکدیگر اختلاف دارند و در این خصوص بیست و یک رأی عرضه داشته اند.

آیا اختلاف دلیل علم است؟

به نظر من می رسد که این حروف همچون آیات متشابه است،و بر آنم که آیات متشابه قابل فهم برای کسانی است که در علم رسوخ و تبحّر و توانایی دارند، و این که درجات مردم در علم متفاوت است،و درجات فهم آنان نسبت به یکدیگر نیز متباین است،و هر کس صاحب درجه ای از علم باشد در آن راسخ است و در درجۀ بالاتر از آن غیر راسخ است و می بایستی به راسخان در آن درجه رجوع کند.

بنا بر این احاطه پیدا کردن علمی بر همۀ معانی کتاب و به همۀ ابعاد دانش یک آیۀ قرآنی غیر ممکن است.و بر ما است که به آنچه می دانیم تسلیم شویم و در آنچه نمی دانیم تسلیم کسی باشیم که آن را می داند.

در این حروف امکان مدعی شدن این که از همۀ اسرار آنها آگاهیم،وجود ندارد،به همان گونه که نمی توانیم منکر دانستن بعضی از حقایق آنها باشیم.

/1 حال می پرسیم که:این حقایق کدام است؟ پیش از پاسخ گفتن یادآور می شویم که قرآن را ظهری است و بطنی.و این که تفسیر آیات آن وجوهی دارد که هر یک از ما جز بعضی از آنها را نمی داند و گمان می کند که دیگران که نظری دیگر دارند به خطا رفته اند؛و شاید همه بر یک صحت و درستی بوده باشند.

بنا بر این ممکن است بسیاری از اقوال در این مورد درست باشد،بدون آن که معنی این سخن باطل بودن چیزی جز آن بوده باشد.

ص :108

گفته اند:این«أحرف»یا حرفها نامهای سوره ای است که در آن آمده اند.

و گفته اند:آنها وسیلۀ آگاه کردنی است که شنوندگان را برای ادامه دادن به هشیاری و تفکّر در آنها و در هر چه پس از آنها می آید ترغیب می کند.

و گفته اند:اینها دلالت بر قطع شدن دنبالۀ یک معنی و پرداختن به سخنی تازه است.

و گفته اند:خدا به وسیلۀ آنها به ستایش خود پرداخته،و اینها اشارۀ به نامهای نیک(الاسماء الحسنی)او است،و حتی در دعا یا مناجات کردن با پروردگار به آنها بدین صورت آمده است:(یا کهیعص)،(یا حم عسق).

و گفته اند:چالش و مبارز طلبی نسبت به اعراب است که اگر می توانند کتابی فراهم آمدۀ از این حروف بیاورند و نتوانستند مثل قرآن را بیاورند.

و گفته اند:آنها سوگند است بدان سبب که مبانی کتب خدا و وسایل سخن گفتن میان بندگان است؛آیا پروردگار ما نگفته است: «ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ» ؟ و گفته اند:اینها معجزۀ بلاغت است،چه اعراب پیش از آمدن قرآن این گونه استفاده از حروف نکرده بودند.و چیزهای دیگری جز اینها گفته اند که به صورت جزئی به بعضی از آنچه گفتیم مربوط می شود، /1 و ما می گوییم آری،ولی اثبات یک نظر به معنی نفی جز آن نیست.

بنا بر این امکان آن هست که این حروف نامهای سوره ها باشد و در عین حال از پایان یافتن یک سوره و آغاز سورۀ دیگر خبر دهد،و نیز یادآوری و تنبّهی برای انگیختن فکر و به کار انداختن عقل و بیدار کردن ضمیر باشد.یا این که اشاراتی به نامهای خدا بوده باشد،چه آشکارترین چیز در آسمانها و زمین نامهای خدا است،و حروف پیش از هر چیز اشارۀ به آنها است.مثلا،اشارۀ الف به لفظ «اللّٰه»آشکارتر از اشارۀ آن به لفظ«اسد»است.و اگر اشاره به اسماء حسنی بوده باشد،سوگند یاد کردن به آنها بسیار مناسب است.و با این همه اعجازی قرآنی

ص :109

است،و با اینها اعراب به چیزی تازه رسیدند که پیشتر نمونه ای نداشت.

از این همه گذشته،در آنها رازهایی است که بعضی از آنها را انسان با پیشرفت علم و معرفت پس از این کشف خواهد کرد.

بدین گونه این حروف اشاراتی میان پروردگار و کسانی است که آنان را برای خبر یافتن از غیب خود شایسته می دانسته است،و در خبر آمده است:

1-در تفسیر امام این که معنی الم آن است که:«این کتابی که آن را فروفرستاده ام حروف جدا از همی است که از جملۀ آنها الف لام میم است،و آن به زبان و حروف هجای شما است،و اگر راست می گویید مانند آن را بیاورید». (1)

2-قمی به نقل از امام باقر(ع):«آن حرفی از نام اعظم خدا است که از آن جدا شده،و اگر آن را پیغمبر و امامان علیهم السلام ترکیب کنند آن اسم بزرگ خدا به دست می آید که چون خدا را به آن بخوانند اجابت می کند». (2)

/1 3-و از امام علی(ع)روایت شده است که گفت:«هر کتاب را گزیده ای است و گزیدۀ این کتاب حروف تهجی است». (3)

4-و در حدیث شریف از امام ابو جعفر الباقر(ع)آمده است که گفت:

«ای أبا لبید،مرا در حروف مقطعۀ قرآن دانش فراوان است». (4)

قرآن راهنما است

[2]

قرآن تعریف از خود را در سه کلمه خلاصه کرده که اینهاست:

الف:کتاب-ثابت و عمل کننده-و نه تنها راهنماییهای غیر مربوط به یکدیگر یا ناتمام.

ب:شکی در آن نیست،و شکی به آن راه نمی برد.حقیقی است از آن

ص :110


1- 1) -تفسیر صافی تألیف ملا محسن فیض کاشانی،ج 1،ص 91.
2- 2) -همان کتاب،ج 4،ص 366.
3- 3) -مجمع البیان،ج 1،ص 32.
4- 4) -صافی،ج 1،ص 90.

روی که غیر متناقض است،هم در خودش و هم بالنسبه به انسان و هم بالنسبه به راهنمایی عقل.

ج:راهنمای پرهیزگاران است.هر کس را که دوستار راهیابی باشد و به آن کار کند،راهنما است،چه تقوی و پرهیزگاری که پرهیز قلبی است در واقع عمل است،و بدون بیم دادن و خود را بر حذر داشتن(که عامل نفسانی انگیزندۀ به سوی ارادۀ هدایت است)،و بدون عمل کردن برای هدایت،هدایتی وجود پیدا نخواهد کرد.

« ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ -این کتاب بدون شک راهنمای پرهیزگاران است.» سپس قرآن از سه گونه ایستار و موضع گرفتن مردمان در برابر این کتاب جدید آسمانی سخن می گوید:پرهیزگاری،کفر،و نفاق.

/1

[3]

پرهیزگاران کیانند؟و صفات برجستۀ آنان کدام است؟ مهمترین این صفات،مؤمن بودن به غیب است و آنچه در ما ورای حقایقی قرار دارد که انسان می تواند آنها را مستقیما مشاهده کند،برای رسیدن به آنچه مشاهدۀ مستقیم آنها امکانپذیر نیست.این توانایی که ما افراد بشر را صاحب تمایز علم پیدا کردن به آینده(غیب)از راه شناخت و معرفت حاضر(شهود)و شناخت گذشته(غیب)از راه مشاهدۀ آثار آن بر حقایق حاضر(شهود)می سازد.

این صفت در پرهیزگاران چندان ژرف می شود که به درجۀ ایمان می رسد و آنان نسبت به مستقبل و آینده مؤمن می شوند و چنان نیست که تنها به آن علم داشته باشند،و به ماضی و گذشته مؤمن می شوند و تنها آن نیست که به آن علم داشته باشند،و میان علم و ایمان تفاوت بسیار است.ایمان تسلیم نفسی و عقلی به علم است و به کار بستن عملی آن در زندگی.

بزرگترین و آشکارترین غیب ایمان به خدایی است که آیات و نشانه های او بر هر افق و در هر چیز پراکنده است،و ایمان به او اصل ایمان است.

ایمان به غیب به میانجیگری نماز که خط روحانی مستقیمی میان انسان و

ص :111

خدا می گشاید،ژرف پیدا می کند و همچون پل میان حضور و غیب می شود.و این پیوستگی در بخشندگی کامل تجسّم پیدا می کند.پس ایمان و ارتباطی بدون گواهی دادن بخشش و انفاقی بر آن وجود پیدا نخواهد کرد.

ولی بخشندگی با چه چیز صورت می گیرد؟آیا از خود چیزی برای خدا می دهیم؟هرگز!تنها جزء کوچکی را از آنچه خدا به ما عطا کرده است می بریم و آن را انفاق می کنیم و در راه خدا می دهیم.و هر چیزی را بخششی متناسب با آن است:بخشش مال به خرج کردن آن،و جاه به بخشیدن،و علم و دانش به پراکندن آن و همچنین.

و از این جا است که:

« اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ - کسانی که به غیب ایمان دارند و نماز را برپا می دارند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند.» /1 [4]

و ایمانی که پرهیزگاران به آن آراسته می شوند،ایمان کاملی است که تنها منحصر به پاره ای از حقایق نیست.بلکه اینان به کتابی که به رسول اللّٰه(ص) نازل شده،و به آنچه بر فرستادگان پیش از رسول اللّٰه محمد(ص)نازل شده ایمان دارند و تمایزی میان آنان قائل نمی شوند.و ایمان ایشان به سرای دیگر ایمان استواری است که به سطح یقین می رسد،و به همین سبب از داشتن هر شکی دربارۀ روز پاداش پاکند.بدین گونه عقاید پرهیزگاران تکامل پیدا می کند و عبارت می شود از ایمان به خدا(غیب)و آنچه تقویت کنندۀ این ایمان است از نماز و زکات،و ایمان به رسالتها،و سپس ایمان به روز قیامت.

و طبیعة ایمان به رسالتها ما را به ایمان به خلفای ایشان و امتدادهای ایشان دعوت می کند،همان گونه که ایمان به روز بازگشت نتیجه ای از ایمان به دادگری خدا است،و اینها اصول اساسی دین است که جوهر شخصیت هر مؤمن را می سازد.

« وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ -و کسانی که به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده مؤمنند و به آخرت یقین

ص :112

دارند.» [5]

و آنچه پرهیزگاران به عنوان نتیجه به دست می آورند،راهیابی و رستگاری است.راهیابی به آنچه در آن استقامت عقل و روح است،و رستگاری به سبب رسیدن به خوشبختی در دنیا و آخرت.

« أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -اینان بر راه راستی از پروردگار خویشند و اینان رستگارانند.» [6]

کفّار چه کسانند؟ گروه دوم از طبقه بندی قرآنی کسانی هستند که بازگشت آنان به حق غیر ممکن است،از آن روی که به عناد و مخالفت با حق برخاستند و گوشها و چشمهای خود را در مقابل دعوت به آن بستند.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ - برای کسانی که کافر شدند،یکسان است که ایشان را بترسانی یا نترسانی،ایمان نخواهند آورد.» [7]

کفر-همچون ایمان-با انتخاب آزاد انسان آغاز می شود،ولی به خدا پایان می پذیرد. /1 او است که این یا آن را مدد می رساند.بر ایمان مؤمن می افزاید و گمراهی کافر را اضافه می کند و نور ایمان را از او سلب می کند و چنان می شود که:

« خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ -خدا بر دلها و گوشهای ایشان مهر نهاده است.» چرا؟بدان سبب که آنان از دلها و عقلها و گوش خود که به قلب راه می برد بهره برداری نکردند،و نه خود دربارۀ خویشتن به تفکر پرداختند و نه به سخنان متفکران گوش فرا دادند.پس عقلهاشان از کار افتاد،و دعوت کنندگان به حق آنان را ترک کردند و از اندرز دادن به ایشان بازایستادند.

« وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ -و بر چشمهاشان پوششی است.» بنا بر این دیدن آیات به توسط آنها و رسیدن به حقایق از طریق آنها محال

ص :113

است،زیرا قلب از عمل افتاده بود،چشمها به صورت دوربینهای عکّاسی درآمد که از چیزها تصویر برمی دارد بدون اینکه چیزی از آنها بفهمد.

اینان از خدا چه انتظار دارند؟کسی که چشمان خود را بسته و در تاریکی راه می رود،انتظار دیدن چه چیز را دارد؟آیا می توان توقع داشت که او سالم به خانۀ خود برسد؟یا به گورستان یا بیمارستان؟ « وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و آنان را عذابی بزرگ(در پیش)است.» [8]

منافقان کیانند؟ آنان را صفاتی چند است که آشکارترین آنها این است که می گویند ایمان آوردیم در حالی که مؤمن نیستند:

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ -و بعضی از مردم کسانیند که می گویند به خدا و به روز دیگر ایمان آورده ایم در صورتی که مؤمن نیستند.» [9]

و بدان جهت که منافقان در زیر پوشش ایمان نفاق می ورزند،در آن می کوشند که در عبادتها مبالغه کنند(زیاد خواندن ریایی نماز)و می خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند،در صورتی که /1 حقیقة خود را می فریبند،زیرا تصور می کنند که می توانند دین حقیقی را با از دست ندادن دنیا و شهوات آن برای خود نگاه دارند،و به این گمان آغاز کرده اند که اعمال(ظاهری و قشری)ایشان دین است،و بدین گونه،دین را از معانی آن تهی می کنند و برای آن معنی تازه ای می سازند و خود را از فایده های بزرگی که از دین حقیقی در صورت ملتزم بودن به آن به دست می آید، محروم می کنند.به همین جهت خدا می گوید:

« یُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ - خدا و کسانی را که ایمان آورده اند می فریبند،و جز خودشان را نمی فریبند ولی نمی فهمند!» سپس خداوند به تفصیل دربارۀ خود فریبی این منافقان بدون این که خود از آن آگاهی داشته باشند بحث می کند و می گوید:

ص :114

[10]

اولا:اینان با عمل نفاق خویش دچار ترس و شکست خوردگی و بی ارادگی می شوند.هر فرزند آدمی در قلب خود به این بیماریها مبتلا است،ولی منافق بر تعداد آن چندان می افزاید که همۀ زندگی وی بر روی آن بنا می شود.او با دو شخصیّت درونی و بیرونی زندگی می کند،و در میان این دو اراده و توانایی را برای تحقق بخشیدن به خواسته ها و مبتکر بودن از دست می دهد،تا چه رسد به این که زندگی وی سراسر از دروغ رنگ پذیرفته است.

« فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ -در دلهای ایشان بیماری است.» بیماری برخاستۀ از ترس و تسلیم نفاق شدن و...

« فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً -پس خدا بیماری ایشان را افزود.» و دیگر این اشخاص نمی توانند آسوده خاطر زندگی کنند،چه با ترس و اضطراب و بیم رسوایی زندگی می کنند،و این خود سبب پیدایش عذابی دردناک برای ایشان می شود که از دروغی که همۀ زندگی آن را فراگرفته رنگ پذیرفته است.

ممکن است یکی از ما دروغی بگوید،و از ترس آشکار شدن دروغش در اضطراب دایمی به سر برد /1 و پیوسته در اندیشۀ پوشاندن آن دروغ باشد.

« وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ -و ایشان را عذابی دردناک است به سبب دروغی که می گفته اند.» [11]

ثانیا:مقیاسهای عقلی در نزد آنان(به سبب نرسیدن هدایت خدا به ایشان و به سبب تنش شخصیّتی که پیدا کرده اند)در هم آمیختگی پیدا می کند و لذا در فساد غوطه ور می شوند در صورتی که فساد را صلاح تصور می کنند،و چون از لحاظ نفسانی دور از اجتماعی که درآنند زندگی می کنند،از بهره برداری از نصایح دیگران محروم می مانند،و افکار ایشان از طریق همکاری با افکار دیگران تکامل پیدا نمی کند.به همین جهت خدا گفته است:

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ -و چون به ایشان گفته شود که در زمین تباهی مکنید،می گویند:هرآینه ما

ص :115

شایسته کاران و نیکوکارانیم.» [12]

در صورتی که حقیقت جز این است.اینان اندامهای فاسدی از اجتماع شده اند،ولی مقیاسی را از دست داده اند که با آن شخص می تواند فساد و تباهی را از جز آن تمیز دهد،و نمی فهمند.

« أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لٰکِنْ لاٰ یَشْعُرُونَ -آگاه باشید که آنان تبهکارانند ولی این را نمی دانند و نمی فهمند.» قرآن«شعور»را به کار می برد نه«عقل»را،و نگفته«لکی لا یعقلون»تا ما تصوّر نکنیم مسائل ساده ای که به اندیشه و تأمّل نیازمند نیست(همچون تشخیص میان تباهی و سامان یافتگی)خارج از درک منافق است چه رسد به مسائل پیچیده.

شرط نخست آگاهی به هر حقیقتی اعتماد به نفس و ملاکهای عقلی است که انسان در اختیار دارد،و نفاق این اعتماد را از صاحبش می ستاند و لذا دیگر بر چیزی آگاهی نمی یابد.

[13]

سوم:آنها بر محور کارهای خود در گردش اند و آن را حق می دانند و جز آن را /1 گمراهی و باطل می دانند و لذا مردم را بی خرد می خوانند و فرصت بهره گیری از نظریات و تجارب مردم را از خود می گیرند.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ النّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ السُّفَهٰاءُ - هنگامی که به آنها گفته می شود ایمان آورید چنان که مردم ایمان آوردند گویند:

آیا چنان ایمان آوریم که بی خردان ایمان آوردند.» ولی بی خرد حقیقی کیست؟آیا کسی نیست که فرصت ایمان و فرصت بهره وری از تجربیات دیگران را از خود می گیرد؟ « أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ -آگاه باشید که هم ایشان دیوانگانند ولی نمی دانند.» [14]

و به سبب جدایی گرفتن نفسی از اجتماع و آگاهیها و عقل آن، کارهای اجتماع را استهزا می کنند و نسبت به آن تصور معکوس دارند و به همین سبب عملا از اجتماع کنار می مانند و در فعالیتهای آنکه نه تنها به نفع اجتماع

ص :116

بلکه به نفع خود ایشان نیز هست شرکت نمی کنند.

« وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ -و چون با کسانی رو به رو می شوند که ایمان آورده اند،می گویند:ایمان آوردیم،و چون با شیاطین خودشان خلوت می کنند، می گویند:ما با شما هستیم،و آنان را ریشخند می کنیم.» [15]

و این روحیّۀ پیچیده فرصت هدایت و راهیابی را برای همیشه از دسترس ایشان خارج می کند،چه هر وقت سخنی را می شنوند به تفسیر منفی آن می پردازند و آن را مورد تمسخر قرار می دهند،پس چگونه می توانند هدایت شوند؟ به همین سبب است که خدای تعالی می گوید:

« اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ -خدا ایشان را استهزا می کند و آنان را وا می گذارد که در سرکشی و طغیان خود حیران و کور بمانند.» یعنی از دیدن حقیقت عاجز باشند و همچون کسی که کور است نتوانند آن را ببینند(عمه به معنی نداشتن چشم است از بدو تولّد).

/1 قرآن در این جا نفاق را طغیان نامیده است،زیرا که جز به سبب فقدان بندگی نسبت به خدا و تسلیم شدن به شهوات نفسانی و فشارهای اجتماعی به وجود نمی آید.و بنا بر این منافق به سبب فریب خوردگی ذاتی با چهار بحران رو به رو است:

اولا:افزایش بیماری نفسانی که او را به جانب عذاب دردناک سوق می دهد.

ثانیا:فرورفتن وی در فساد.

ثالثا:جدایی وی از بصیرتهای اجتماعی و جدا ماندن وی در درون غلاف ذات خودش.

رابعا:از دست رفتن ابدی فرصت راهیابی،و کوری نفسانی.

[16]

و خدا برای ما مثلهایی می زند تا از حقیقت نفاق و منافقی آگاه

ص :117

شویم و از آن پرهیز کنیم.می گوید:نفاق بدان می ماند که کسی چیزی بخرد و پول آن را بدهد،ولی فروشنده کالا را به او تسلیم نکند،که در این صورت مالش را از دست داده و به کالاهای مورد نظر خود دسترس پیدا نکرده است.به همین گونه است که منافق دنیا را با از دست دادن آخرت می خرد،و حق و هدایت را می دهد تا سعادت در دنیا را تحصیل کند،پس به این یک نمی رسد و آن را از دست می دهد.

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ -آنان کسانیند که گمراهی را با از دست دادن هدایت خریدند، پس تجارتشان سودی نداشت و رهیافته نبودند.» [17]

و قرآن برای آنکه طرف دیگری از نفاق را بر ما مکشوف کند،مثل دیگری می زند:

« مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ -مثل ایشان همچون مثل کسی است که آتشی افروخت و چون اطراف خود را روشن کرد،خدا روشنی را نابود کرد.» و چیزی در برابر او جز دود و خاکستر باقی نماند.

« وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ -و آنان را در تاریکیهایی گذاشت که چیزی در آن نمی دیدند.» هدایت،نوری است که خدا برای انسان می افروزد،و منافق،نزدیک نور بود و ظاهرا /1 به آن ایمان آورد،و بسا که در لحظۀ پاکیزه ای از لحظه های عمر خود به آن حقیقة مؤمن بود،ولی سرانجام بر اثر فشار شهوتها و تسلیم شدن به ارادۀ طاغوتهای اجتماع فاسد به آن کفر ورزید،و خدا نور هدایت را از او گرفت و چیزی جز تاریکی و نابینایی برای او باقی نماند.

[18]

« صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ -کر و گنگ و کورند،پس بازنمی گردند.» منافقان همۀ مشاعر و تواناییهای خود را از کف می دهند.قدرت بر شنیدن و بر سخن گفتن و بر دیدن را از دست می دهند،و در نتیجه قدرت بر زندگی از اختیار

ص :118

ایشان خارج می شود،چه،مشاعر و قدرتهای خود را از دست داده اند.پس چگونه زندگی می کنند؟در بیابانی خالی تا ابد سرگردان می مانند.

[19]

و مثل سومی که خدا دربارۀ واقعیّت منافق می زند،چنین تصویر می شود.فرض کنید که اکنون در بیابانی قرار گرفته ایم و شب و ابری متراکم ما را احاطه کرده است.تاریکی ما را می پوشاند،و تندر با ترس و اضطراب ما را به لرزه درمی آورد...خواستار نوری هستیم که به هدایت آن راه خود را بیابیم.چشم به زدن برقی در آسمان داریم که زمین را برای ما روشن کند و در پرتو آن به پیش گام برداریم،ولی این برق هم که بزند چند لحظه ای بیشتر درنگ نمی کند و خاموش می شود.بعضی از ما از راهنماییهای برق در همین لحظات کوتاه مدد می گیرند و در صدد یافتن راه برمی آیند و پس از خاموشی برق هم در همان راه یافته پیش می روند؛ ولی بعضی دیگر چنین نیستند و پس از خاموشی برق بر جای خود باقی می مانند.

مثل مؤمن و منافق چنین است:مؤمن از راهنمایی وحی که به زدن برق آسمان شباهت دارد،بهره مند می شود،ولی منافق با آن سر و کاری ندارد و در تاریکی حیران و سرگردان می ماند.

« أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ الصَّوٰاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّٰهُ مُحِیطٌ بِالْکٰافِرِینَ -یا همچون بارانی است از آسمان که در آن تاریکی و رعد و برق است،و انگشتان خود را در صاعقه ها،از ترس مرگ،در گوشها می کنند،و خدا بر کافران احاطه دارد.» [20]

« یَکٰادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قٰامُوا وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -نزدیک است که برق چشمهای ایشان را برباید:هر گاه روشنی برای ایشان بیاورد،در آن راه می روند،و چون تاریک شود بر جای خود می ایستند،و اگر خدا بخواهد چشمها و گوشهای ایشان را از میان می برد /1 و خدا بر هر چیز توانا است.» زندگی همچون بیابانی است،و شهوتهای ما همان ابر ستبری است که

ص :119

تاریکیها و رعد و برق را در خود دارد،و ما در آن به نوری آسمانی نیازمندیم که بر ما،همچون آبی که از آسمان فرومی بارد،فروریزد،ولی باید به این نور چنگ زنیم تا در رنج و زحمت زندگی به خود واگذاشته نشویم و در تاریکی حیران نمانیم.

و گاه پروردگار بر ما خشم می گیرد و چشم و گوش را از ما بازمی ستاند،و به اندازۀ یک انگشت جا به جا شدن در امور زندگی برای ما توانایی باقی نمی ماند، چرا که خدا بر ما محیط است و هر چه بخواهد می کند،و روا نیست که به آنچه در زندگی از مظاهر نیرومندی و توانایی است فریفته شویم،و خود را به جای خداوند سبحانه و تعالی صاحب قدرت بدانیم،چه او بر ما محیط است و می تواند سخت ما را بر این فریفتگی و اشتباه بگیرد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 21 تا 25]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اُعْبُدُوا رَبَّکُمُ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (21) اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ (24) وَ بَشِّرِ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا اَلَّذِی رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً وَ لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (25)

/1

ص :120

معنای واژه ها

21[خلقکم]

:خلق،به معنی عمل کردن بر حسب تقدیر و اندازه گیری،و خلق و آفریدن آسمانها عبارت از آماده کردن و به وجود آوردن آنها به مقتضای حکمت است بدون کم و زیاد.و خلق به معنی طبع است و خلیقة به معنی طبیعت و خلاق به معنی بهره و نصیب.

22[السماء بناء]

:آسمان را از آن روی سماء نامیده اند که نسبت به زمین سموّ و ارتفاع دارد.هر چه بر بالای چیز دیگر باشد نسبت به آنچه در زیر است سماء است،و آنچه بالای زمین باشد بناء خوانده می شود.

[اندادا]

:ندّ به معنی مثل و شبیه است و گفته اند که ندّ نیز به معنی ضد است.

23[إن]

:در این جا برای غیر شک آمده است،چه خدا می دانست که آنان در شکّند،ولی این عادت اعراب در کلام است که می گویند:إن کنت انسانا فافعل کذا اگر انسانی این کار را بکن.

[عبدنا]

:عبد بندۀ زر خرید است و نقیض آن حرّ است.

عبد از تعبید به معنی،خوار کردن است،چرا که عبد نسبت به مولای خود خوار و ذلیل است.

[سورة]

:گرفته شدۀ از سور البناء به معنی دیوار ساختمان گرفته شده،و هر جایگاه بلند سوره است:پس هر سوره از قرآن به منزلۀ درجه ای بالا و منزلی عالی است که خواننده از آن به منزل دیگر بالا می رود تا این که قرآن را به پایان

ص :121

برساند.و گفته اند که سوره قطعه ای از قرآن است که از باقی قرآن جدا نگاه داشته شده است.

25[بشر]

:بشارت به معنی رساندن خبری است که سبب شادی شنونده آن شود و بر هر خبر دیگر سبقت داشته باشد.

/1

ارکان ایمان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آنکه قرآن مردمان را به سه گروه تقسیم کرد،به آن بازمی گردد که با ما به تفصیل دربارۀ صفات مؤمنان سخن بگوید که سبب تمایز ایشان از منافقان است،ولی پیش از آن باید ارکان ایمان شناخته شده باشد که عبارت است از ایمان داشتن به خدا و به پیامبریها و به روز دیگر،که این همه را در این مجموعه از آیات خواهیم دید.

شرح آیات:

[21]

ایمان به خدا در عبادت و پرستش او تجسّم پیدا می کند،و پرستش خدا انسان را به پایگاه پرهیزگاران می رساند(که ذکر ایشان در آغاز این سوره گذشت):؛ولی به چه سبب خدا را می پرستیم و پدران خود را نمی پرستیم؟ پاسخ:بدان سبب که خدا ما و ایشان را آفریده و پروردگار همۀ ما است.

و چون ارتباط ما با خدا همان ارتباط پدران ما با او است،دیگر دلیلی برای آن وجود ندارد که پدرانمان را وسیلۀ ارتباط با خدا قرار دهیم،و از همین روی /1 خضوع و خشوع نسبت به پدران درست نیست.

ص :122

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -ای مردم،پروردگارتان را بپرستید که شما و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید،باشد که پرهیزگار شوید.» [22]

و پرسش دیگر این است که چرا باید خدا را بپرستیم و نسبت به او خاضع باشیم و زندگی را که با ما پیوستگی مستقیم دارد و به ما روزی و زیبایی و نیرو می بخشد نپرستیم؟ پاسخ:زیرا که آن او است.

« اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ -آنکه زمین را برای شما گسترد و آسمان را برافراشت و از آسمان آب فروریخت و از هر گونه میوه روزی شما کرد.» اوست که در آغاز،زندگی را به صورتی آفرید که بتوانیم از آن بهره مند شویم.اگر زمین همه از آهن می بود،چگونه می توانستیم بر آن زندگی کنیم،و چگونه می توانستیم بر آن خانه بسازیم و کشاورزی کنیم و راه بسازیم و...و...و اگر آسمان چنان می بود که شهابهای فراوان آن بر سر ما فرومی ریخت،چگونه می توانستیم بر روی زمین زندگی کنیم؟سپس چنان کرد که آب از آسمان بر زمین فروریزد،و زمین را چنان ساخت که گونه ای مختلف رستنیهای آن روزی ما باشد.

آیا روا است پس از این همه به پرستش چیزی جز خدا بپردازیم؟هرگز! « فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -پس برای خدا مانندهایی قرار ندهید،و شما(این را که خدا شریک ندارد)می دانید.» [23]

چگونه خدا را می پرستیم؟ به پیروی از فرستادگانش،و مخصوصا آخرین فرستاده اش که با معجزۀ قرآن آمده،و از ما پرسیده است که:آیا می توانید چیزی مانند این قرآن بیاورید؟ پس پیروی از او واجب است و پیروی او تجسّم یافتن عبادت و پرستش خدا است.

« وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و اگر دربارۀ آنچه بر بندۀ خود

ص :123

فروفرستادیم شک دارید،پس سوره ای همانند آن بیاورید /1 و یاران و گواهان خود جز خدا را به یاری بخوانید،اگر راست می گویید.» و طبعا این همه حتی شهدای دور از خدا بر این گواهی خواهند داد که قرآن بر همۀ آنچه پیش از آن فروفرستاده شده برتری دارد،و در این صورت شک را کنار بگذارید و به فرستادۀ خدا بگروید.

این رسالت دومین عقیده از عقاید اسلامی و حلقه ای است که به حلقۀ توحید یعنی نخستین عقیدۀ اسلامی پیوسته است.

[24]

« فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ -و اگر چنین نکنید و نتوانید،که هرگز نخواهید توانست،پس از آتشی بترسید که فروزانۀ آن مردمانند و سنگها و برای کافران آماده شده است.» این نخستین کیفر است که کافران را به این آتش بزرگ مجازات می کنند که آدمی و سنگ در آن با هم می سوزند.

[25]

و اما مؤمنان به خدا و رسالتهای او در باغهایی قرار خواهند گرفت که همۀ نعمتهای زندگی و افزون بر آن در اختیارشان است.

« وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -و به کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،مژده ده که آنان را باغهایی است که از زیر(درختان)آنها جویها روان است.» پس جایگاه ایشان منطقۀ مزروعی است که در آن شکوه درختان و زیبایی نهرها و نعمتهای زندگی همه در کنار یکدیگر دیده می شوند.

« کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا الَّذِی رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً -و هر زمان که از آنها میوه ای روزی ایشان شود،گویند:این چیزی است که از پیش به آن روزی داده شدیم و همانند آن را آورده بودند.» که این از جهتی همان روزی است که در دنیا بهرۀ آنان شده بود،و از جهت دیگر تا حدّ زیادی شباهت دارد به آنچه در آخرت نصیب ایشان می شود،بدان

ص :124

سبب که همۀ آنها بهره ور از لذّتی فراوان و بزرگ است و نمی توانند تفاوت این روزی و آن روزی را کشف کنند.

/1 و آنان در آنجا از لحاظ نفسانی و روانی نیز در نعمت اند.

« وَ لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و در آن جا همسرانی پاکیزه دارند و در آن جاودان باقی می مانند.» و از نیستی بیم ندارند و از لذت دوستی بقا بهره مند می شوند،و این عقیدۀ سوم پس از ایمان به خدا و رسول است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 26 تا 29]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ اَلْفٰاسِقِینَ (26) اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (27) کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اِسْتَویٰ إِلَی اَلسَّمٰاءِ فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (29)

/1

معنای واژه ها

26[یستحی]

:استحیاء از حیاء است به معنی شرم داشتن

ص :125

و نقیض آن قحة(وقاحت)است.

[یضرب]

:ضرب،یعنی زدن بر همۀ کارها جز اندکی اطلاق می شود،همچون ضرب فی الارض و ضرب فی سبیل اللّٰه،و ضرب فلان علی ید فلان وقتی گفته می شود که کار او را خراب کند،و ضرب الامثال یعنی مثل زدن برای روان کردن آن در سرزمینها.

[البعوض]

:پشه های خرد است و واحد آن بعوضة است.

[الفاسقین]

:فسق و فسوق به معنی ترک کردن فرمان خدا و به گفته ای بیرون رفتن از طاعت است،و عرب می گوید«فسقت الرطبة»یعنی خرما از پوست آن بیرون آمد.

[ینقضون]

:نقض به معنی شکستن و عکس آن ابرام است.

[عهد]

:عهد به معنی پیمان و پیمان بستن است.

[میثاقه]

:میثاق،چیزی است که اعتماد کردن به وسیلۀ آن فراهم می آید.

[یقطعون]

:قطع به معنی بریدن پیوند میان دو چیز است، و اصل آن برای اجسام است،و در هدفها و اغراض نیز گفته می شود و چنان که می گویند«قطع الحبل»یعنی بریدن ریسمان،بریدن سخن را با«قطع الکلام»بیان می کنند.

[یوصل]

:وصل و پیوستن نقیض فصل یعنی جدا کردن است،و آن عبارت است از جمع کردن میان دو چیز بی آنکه حاجزی میان آنها باشد.

[الخاسرون]

:خسران به معنی نقصان است،و خسار به

ص :126

معنی هلاک،و خاسرون به معنی هلاک شوندگان و اصل معنی خسران زیان و از دست رفتن سرمایه است.

29[الخلق]

:اصل معنی خلق تقدیر و اندازه کردن است.

[جمیعا]

:جمع به معنی پیوستن و افزودن است و نقیض آن فرق به معنی کاستن.

[استوی]

استواء به معنی اعتدال و استقامت و راستی است و ضد آن اعوجاج است به معنی کجی.

/1

شخصیّت انسانی چگونه می باید باشد؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن حکیم از گروه هایی از مردم برای ما سخن گفت.سپس برای ما از ایمان و ارکان سه گانۀ آن بحث کرد،و اکنون به اصل موضوع می پردازد که تحلیل شخصیت انسان است و این که شخصیّت انسان تنها و انسان داخل جماعت(امّت) چگونه باید باشد.

داستان آفرینش نخستین

قرآن در این مجموعه از آیات به گفتگو از انسان فردی پرداخته،ولی از آن به صورتی مرتبط با مفاهیم عمومی سخن نمی گوید،بلکه به صورتی نمادین و الهام گرفتۀ از داستانی مربوط به یک واقعیت زنده سخن می گوید.و آن داستان آفرینش نخستین است که در سه مرحله از آن یاد می شود:

اولا:از روش تفکر ایمانی،و آن اسباب واقعی سخن می گوید که آدمی را به کفر ورزیدن نسبت به خدا می خواند(آیات 26-27).

ص :127

/1 ثانیا:از آفرینش زندگی و جهان به ید خداوند متعال یاد می کند.و از مجهز کردن انسان به علم و بارکردن مسئولیت اختیار بر دوش آدمی پس از تجهیز وی به اراده.سپس داستان نخستین گناه آدمی خواهد آمد که در این جا همراه با عوامل مسبّب آن به اختصار بیان شده است.

ثالثا:از این که انسان امروزی نیز از زاد و توشۀ علم و اراده برخوردار است و باید مسئولیت کارهای خود را بپذیرد.

و در خلال عرضه کردن این مراحل،قرآن حقایق بزرگ دیگری را بر ما مکشوف می سازد.

شرح آیات:

[26]

خطرناکترین چیزی که توانایی آدمی را برای اندیشیدن صحیح تهدید می کند،استیاء و اندوهگینی است که حالتی روانی است.عقل را در زندان ذات و وجود زندانی کن،و بر آن این اندیشه را تحمیل کن که فکر صحیح و رأی سالم چیزی است که نفس انسان می سازد،و از زندگی نه عبرتی گرفته می شود و نه علم و معرفتی به دست می آید،و چون چنین شود انسان از آموختن تجربه های تازه و بهره مند شدن از تجارب دیگران و بازگذاشتن ذات خویش در برابر دانشها و شناختهای ایشان خودداری و گردنکشی می کند.و برای آنکه قرآن این حالت و اثر منفی آن را در توانایی آدمی بر تفکر درست آشکار سازد،از داستان پشه برای ما سخن می گوید که با وجود خردی و ناچیزی به ما حقایق فراوانی می آموزد.

پس چون استکبار ورزیم و بگوییم پشه چه ارزشی دارد تا به ما چیز بیاموزد،تا ابد چیزی نخواهیم فهمید،و چون مسئله را به شکلی دیگر طرح کنیم، باید بگوییم که ما نادانیم و علم به ما سود می رساند،و بنا بر این اگر دانش را از این پشه هم بگیریم هیچ زیانی به ما نخواهد رسانید.

ولی چگونه و چرا بعضی از مردم گردنکشی می کنند و گمراه و منحرف می شوند؟

ص :128

پاسخ آن است که سبب گمراهی فسق و نافرمانی است،و آن فاسق که حقوق دیگران را مراعات نمی کند، /1 بلکه در آن می کوشد که خودپرست باشد و تنها در پیرامون مصالح خویش بچرخد و به آنچه اینها فرمان می دهند عمل کند.و این فاسق تنها کسی است که گردنفرازی و استکبار را پیشۀ خود ساخته است؛بدان سبب که نمی تواند دیگران را ببیند،تنها خود را می بیند و تو گویی که تنها او در این جهان زندگی می کند.پس چگونه می تواند از تجربه های اشخاصی دیگر،که اساسا معتقد به وجود داشتن ایشان نیست،بهره گیری کند؟ و بدین گونه روش قرآن در علم میان اصولی از اخلاق و علم تشکیل می شود که در آیۀ ذیل آن را شرح خواهیم داد:

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا -خدا از آن شرم ندارد که از پشه ای تا بالاتر از آن مثل زند.» در آن صورت که خداوند قادر متعال از آن شرم و پرهیز ندارد که به پشه ای، از آن روی که نمایانگر گوشه ای از حق است مثل بزند،ما آدمیان را چه شده است که برای بهره مند شدن از پشه و بالاتر از آن استکبار ورزیم؟ « فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ -پس کسانی که ایمان آورده اند می دانند که آن حق و از پروردگار ایشان است.» چرا که ایمان آورده اند،و حق را،در هر جا که یافت شود،حتی در یک پشۀ کوچک تقدیس می کنند.

« وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً -و اما کسانی که کافر شده اند،می گویند که:خدا از آوردن این مثل چه منظوری داشته است» و در واقع بدان می ماند که پشه را مورد استهزا قرار می دهند و از ارزش آن می کاهند.و خدا می گوید:چنین نیست،و پشه ممکن است مایۀ گرفتاری شود و یک خط جدایی میان دو طایفۀ بزرگ از مردم به وجود آورد که:

« یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً -گروه فراوانی به آن گمراه و گروه فراوانی به آن رهیافته می شوند.»

ص :129

/1 یعنی کسانی که ایمان آورده اند از پشه،به سبب ارزش نهادن به حق و تقدیس آن،بهره مند می شوند،ولی کافران،به سبب استکبار،گمراه می شوند و در کفر باقی می مانند.

« وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِینَ -و به آن جز فاسقان گمراه نمی شوند.» آیا فاسقان کیانند؟پاسخ این پرسش را آیۀ بعد می دهد.

[27]

فاسقان یک صفت نفسانی مشترک دارند که عبارت از خودپرستی است و مظاهر عملی فراوان دارد که برجسته ترین آنها سه است:

الف:عهدشکنی:

« اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ -آن کسانند که پیمان خدا را پس از بستن آن می شکنند.» یعنی پیمان خدا را محترم نمی شمارند و خود را برتر از پیمان مقدس می دانند.

ب:« وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ -و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده است می گسلند و می برند.» و بنا بر این حقوق مردمان را از خویشاوندان و یتیمان و درویشان و جز ایشان به آنان نمی دهند،و حرمتهایی را که باید مراعات شود پاس نمی دارند،بلکه برای تأمین مصالح و بر آوردن شهوات خود آن را پایمال می کنند.

ج:« وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ -و در زمین فساد می کنند.» برای زندگی هیچ حرمتی قایل نیستند.مزرعه ای را آتش می زنند تا یک لحظه آتشی را که سبب نابود شدن روزی میلیونها نفر است تماشا کنند و از آن،به خیال خام خود،لذت ببرند.افراد این گروه احترامی برای خدا و انسان و طبیعت قایل نیستند.کسانی هستند که خدا ایشان را،به سبب آنکه خود را در نفس خویش زندانی کرده اند و جز مصالح آن را نمی بینند،گمراه کرده است.پس چگونه ممکن است معنی حیات را فهم کنند؛مگر /1 می توانند از این راه برای خود خدمتی انجام دهند؟

ص :130

« أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -اینان زیانکارانند.» به زودی به لعنت خدا و بندگان خدا گرفتار خواهند شد و طبیعت آنان را طرد خواهد کرد.

[28]

پرستش خویشتن خطا است،چه به سادگی نتیجۀ آن نادانی و زیانکاری است،در صورتی که بر انسان واجب است که برای ارزشیابی زندگی و برای حمل کردن خود در آن از نقطۀ دیگری آغاز کند که ایمان به خدا است.چه در واقع خدا است که نفس آدمی و زندگی را آفریده و پروردگار بلند مرتبۀ آنها است:

« کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْیٰاکُمْ -چگونه به خدا کافر می شوید،در صورتی که شما مردگانی بوده و خدا زنده تان کرد؟» این که چه وقت و چگونه و برای چه خدا ما را زنده کرد،برای ما مهم نیست،بلکه آنچه اهمیّت دارد این است که ما در خاک که مرده و در آب و در هوا بودیم و اکنون زنده ایم.

« ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ -سپس شما را می میراند و بار دیگر زنده می کند.که این زنده شدن دوباره در روز رستاخیز است.» « ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -سپس به سوی او بازمی گردید.» تا به حساب شما برسد.

[29]

و خدا پس از زندگی بخشیدن به ما به حال خود رهایمان نکرده است،بلکه رحمت او همۀ جوانب زندگی ما را شامل می شود.

« هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً -او است که همۀ آنچه را که در زمین است برای شما آفرید.» آنها و ما را به صورتی آفرید که بتوانیم آنها را به خدمت خود بگیریم.موادّ کانی را در کوه ها آفرید و قدرت استخراج آنها و بدل کردن آنها را به آلات و ادواتی برای راحت تر کردن زندگی به ما بخشید.منابع آب و /1 نفت و زغال سنگ،و معادن طلا و مس را در باطن زمین آفرید و به ما توانایی به خدمت گرفتن آنها را عطا

ص :131

کرد.پس چگونه می توانیم خود را بپرستیم و از پرستیدن خدا چشم بپوشیم؟بهتر است از خود بیرون آییم و با آنچه خدا در زمین برای ما آفریده است زندگی کنیم.

« ثُمَّ اسْتَویٰ إِلَی السَّمٰاءِ -سپس به آسمان پرداخت.» و به قدرتهای واسعۀ خود به آن توجّه کرد.

« فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ -پس آنها را به صورت هفت آسمان درآورد.» آسمانهای فراوانی که جز اندکی از آنها را نمی شناسیم.

« وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و او به هر چیز توانا است.» پس او دانا و تواناست و ما ناتوان و نادانیم،و چه نیکوتر از آنکه به پرستش او بپردازیم و از این راه به قدرت و علم برسیم که دو مایۀ تمایز اساسی انسان است.

و این امر چگونه صورت خواهد پذیرفت؟ این داستان در آیات آینده پاسخ سؤال بالا را خواهد داد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 30 تا 39]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ اَلدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (31) قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (32) قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (33) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اِسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (34) وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (35) فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ (36) فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (37) قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (39)

/1

ص :132

/1

معنای واژه ها

30[الملائکة]

:جمع ملک است که اشتقاق آن مورد اختلاف است.اکثریت بر آنند که از آلوکة به معنی رسالت است،و خلیل گفته است که آلوک رسالت است...و بعضی دیگر گفته اند که از آن روی رسالت، الوک خوانده شده است که پیام ابلاغ کردنی در دهان جویده می شود.

[جاعل]

:جعل و خلق و فعل و احداث همانند یکدیگرند،و حقیقت جعل تغییر دادن چیزی است از آنچه بوده و حقیقت فعل و احداث ایجاد است.

[الخلیفة]

:خلیفة و امام در استعمال یکسان است جز این که میان آنها تفاوتی است.خلیفه به معنی کسی است که در جایی جایگزین کسی شود که پیش از او

ص :133

بوده است و امام و پیشوا به معنی کسی است که حق تقدیم دارد و باید به او اقتدا شود و اطاعت او واجب است.

[السفک]

:دوست داشتن خون و خونریزی است.

[نسبح]

:تسبیح به معنی پاک دانستن خدا است از آنچه شایستۀ او نیست.

[نقدس]

:تقدیس پاک و پاکیزه کردن،و نقیض آن تنجیس یعنی نجس و پلید کردن است.

36[ازلّهما]

:زلّة و خطیئة و معصیة و سیئة به معنی واحد است،و ضد خطیئة اصابة(به معنی مصاب و بر حق بودن)است.می گویند«زلّت قدمه»یعنی«قدمش لغزید»و«زلّ فی مقالته»در گفتار خود دچار لغزش شد.

و زلّة زوال از حق است و«أزلّه الشیطان»یعنی شیطان او را از حق لغزاند و دور کرد.

[اهبطوا]

:هبوط و نزول و وقوع(افتادن)در معنی همانند یکدیگرند،و آن،حرکت کردن از بالا به پایین است.گاه هبوط به معنی درآمدن در جایی و فرود آمدن در آن به کار می رود؛و خدای تعالی گفت:«اهبطوا مصرا»وارد مصر شوید.

[مستقر]

:قرار به معنی ثبات است،و مستقر ممکن است به معنی استقرار و قرار گرفتن باشد یا به معنی مکانی که در آن استقرار صورت می گیرد.

[متاع]

:متاع و تمتع و متعة و تلذّذ معانی نزدیک به یکدیگر دارند،و هر چه را که مایۀ تمتع و بهره مندی باشد، متاع می خوانند.

ص :134

/1

طبیعت چگونه فرمانبردار انسان شد؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در گفتگویی که میان خدا و فرشتگان صورت گرفت،فرشتگان در آفرینش انسان به خدا اعتراض کردند و گفتند که او به زودی به گناه خواهد پرداخت؛و خدا حقیقت را به ایشان شناساند و بیان کرد که چگونه آدمی می تواند تحمل علم و قدرت را داشته باشد،و این دو وجه تمایز به عنوان حکمت و هدف برای آفرینش انسان کافی است.

شرح آیات:

[30]

اکنون به این گفتگو گوش فرامی داریم:

« وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ -و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت که می خواهم جانشینی در زمین قرار دهم،گفتند:آیا کسی را در آن قرار می دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد در حالی که ما به ستایش تو تسبیح می کنیم و به تقدیس تو می پردازیم.» معنی کلمۀ«خلیفه»چیست؟چنان می نماید که زمین مسکونی بوده و ساکنان آن نابود شده بودند و خدا می خواست کسانی را در آن بیافریند که در پی گذشتگان در آن ساکن شوند،و لذا مقصود /1 آن نیست که خدا می خواست جانشینی برای خود یعنی خلیفة اللّٰه و نایب و وکیل خدا در زمین بیافریند،چه خدا نمرده بود که کسی جانشین او شود.

ولی ملائکه چگونه این را دانسته که آدمی در زمین فساد خواهد کرد؟آیا

ص :135

این مطلب را از قیاس کردن با ساکنان پیش از آن زمین دریافته بودند؟یا بدان سبب که پس از آن این مطلب را از روی طبیعت مجهز شدۀ انسان با عقل و شهوتها دریافتند؟پاسخ را درست نمی دانیم،ولی مهم آن است که فرشتگان بر خدا اعتراض کردند،چه آنان چنان می پنداشتند که خدا آفریدگان را جز برای آن نمی آفریند که ستایش و تسبیح و تقدیس او کنند.پس خدا به ایشان گفت:هرگز، « قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -گفت:من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» [31]

« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و خدا به آدم همۀ نامها را آموخت و سپس آنها(چیزها)را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت:اگر راست می گویید،مرا از نامهای اینها خبر دهید.» [32]

« قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ -گفتند:تو را تنزیه می کنیم،ما را دانشی جز بر آنچه به ما آموخته ای نیست،و تو بسیار دانا و فرزانه ای.» [33]

« قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ -(خدا)گفت:ای آدم،به آنان از نامهای چیزها خبر ده،و چون(آدم) آنان را از نامها آگاه ساخت،(خدا)گفت:مگر به شما نگفتم که من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید و آنچه را که آشکار می سازید و پنهان می دارید.» خدا آدم را آفرید و علمی به او ارزانی داشت،پس ملائکه دریافتند که حکمت آفرینش در این مورد تنها عبادت نیست،بلکه عبادتی برخاسته از فهم است و از همین روی اعتراض خود را پس گرفتند.

ولی آیا آن نامها که خدا به آدم آموخت چه بود؟آیا نامهای مجموعه ای از مردمان است یا مجموعه ای از چیزها؟شاید مقصود از اسماء در تعبیر قرآن علوم بوده باشد،چرا که علم به حقیقت چیزها نمی رسد،بلکه فقط به خصوصیات و علایم

ص :136

(نامها)دسترس پیدا می کند و به همین جهت قرآن از علوم با اسماء یاد کرده است.

ولی چرا خدا گفت«نامهای اینها»و نگفت«نامهای آنها»یا«نامهای این»برای اشاره به طبیعت چنان که در بعضی نصوص آمده است؟و در بعضی از نصوص آمده است /1 که«هؤلاء»اشاره است به محمد(ص)و آل او علیه و علیهم صلوات اللّٰه و سلامه،بدان سبب که پیامبر اسلام(ص)و جانشینان وی برگزیدگان از فرزندان آدم(ع)اند و در نتیجه تجلّیگاه حکمت خدای متعال در آفرینش به شمار می روند.و در این باره رأی دیگر آن است که آیه به خود فرشتگان اشاره می کند-که فرشتگان نیز به نوبۀ خود بر قوای طبیعت تسلّط دارند-و معرفت نامهای ملائکه به معنی علم داشتن به خصایص چیزها و نشانه های قوای طبیعی است.

و در آن هنگام که فرشتگان گفتند«سبحانک»،این لفظ را برای بیان اندازۀ تقدیس خود از خدا و این که تنها او کامل است و آنان ناتوانند و علمی ندارند به کار بردند.

و شاید آیۀ اخیر دلالتی بر آن کند که فرشتگان از اعتراض خود چیز دیگری را در نظر داشتند.شاید نوعی رشک و حسد بر جانشان اثر می گذاشت که سپس در ابلیس که از سجده کردن به آدم سر پیچید تجسم پیدا کرد.و از همین رو خداوند سبحان گفت:

«وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»

.

در تمامی این داستان نماد دیگری است که باید به تفصیل از آن سخن گوییم.

فرشتگان مخلوقاتی موکّل بر حیاتند،و در میان آنان گروه هایی به نام ملائکه بخشش و ملائکۀ خشم و ملائکۀ باران و دریا و ابر وجود دارد.و سجده کردن آنان به آدم علیه السلام رمز مسخر بودن طبیعت در برابر او است.

و احادیثی حاکی از وجود ملائکۀ موکل بر طبیعت وجود دارد که در این جا از بعضی از آنها یاد می کنیم:

1-در کتاب مناقب و تفسیر قمی،به نقل صاحب تفسیر صافی از آنها،

ص :137

در ضمن تفسیر آیۀ «لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ» آمده است که: /1 در چاهی فرومی افتد یا دیواری بر او فرومی ریزد،یا اتفاقی برای او می افتد تا زمانی که قدر برسد که میان آن دو را به حال خود می گذارند و او را به مقادیر می سپارند که دو فرشتۀ محافظ وی در هنگام شب و دو فرشتۀ دیگر محافظ در اوقات روزند. (1)

2-در این گفتۀ قرآن: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» (/13الرعد)از پیغمبر(ص)روایت شده است که چون از او دربارۀ رعد پرسش کردند،گفت:

«فرشته ای موکّل بر ابر است». (2)

3-قمی به نقل از امام صادق(ع):«از امیر المؤمنین(ع)دربارۀ «وَ الذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً» پرسیدند،و او گفت:«باد»،و دربارۀ «فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً» گفت:«ابر»،و دربارۀ «فَالْجٰارِیٰاتِ یُسْراً» گفت که مقصود از آن کشتیها است،و پرسش در «فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً» را با«فرشتگان»پاسخ داد». (3)

4-و امام رضا(ع)در گفتۀ «فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً» از قرآن گفت:

«فرشتگانی هستند که میان سپیده دم تا بر آمدن خورشید روزیهای مردمان را میان آنان تقسیم می کنند،پس هر که در این فاصله بخوابد از روزی خود به سبب این خواب محروم می شود». (4)

5-امیر المؤمنین(ع)در حدیثی دراز ملائکه را توصیف می کند و از حجابها سخن می گوید:«هر حجاب از آن هفتاد هزار فرشته است،و نیرومندی هر فرشته همچون نیرومندی ثقلین است؛از آن جمله است تاریکی و روشنایی و آتش و دود و ابر و برق و باران و رعد و ریگ و کوه و غبار و آب و جویها». (5)

ص :138


1- 5) -تفسیر صافی،ج 3،ص 61.
2- 6) -همان کتاب،ج 5،ص 67.
3- 7) -همان کتاب،ج 5،ص 67.
4- 8) -تفسیر صافی،ج 5،ص 67.
5- 9) -همان منبع.

و در احادیث فراوان از نگاهبانان و فرشتگان شب و روز و فرشتۀ مرگ /1 و فرستادگانی که برای یاری رساندن به مؤمنان گسیل و سبب آرامش خاطر آنان می شوند،سخن رفته است.و این همه دلالت بر آن دارد که بر طبیعت فرشتگانی گماشته اند.و بدین گونه خدا طبیعت را مسخر بشر کرده و این پس از آن بود که خدا آدمی را با علم مجهز کرد و به سبب آن فرشتگان را به سجده کردن بر او بر انگیخت.

[34]

« وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ -و در آن هنگام که به فرشتگان گفتیم که به آدم سجده کنید.» سجود در این جا رمز خضوع و فرمانبرداری است،به همان گونه که ملائکه موکّل به قوای طبیعی در زندگی بودند.و خدا به طبیعت فرمان داد تا مسخّر انسان باشد که همۀ آن،جز اندکی،پاسخ مثبت داد.دربارۀ این اندک خداوند سبحانه و تعالی چنین می گوید:

« فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ -پس همگان سجده کردند جز ابلیس که خودداری کرد و گردنفرازی نمود و از کافران بود.» ابلیس کیست؟و چرا سجده نکرد و استکبار ورزید؟در آیات بعدی پاسخ این پرسش خواهد آمد،ولی ما در این جا از پیش می گوییم که:بر هر طرفی از نیروهای طبیعت فرشته ای موکل است،و فرشتگان همه به آدم سجده کردند،و به میانجیگری ایشان همۀ نیروهای طبیعت مسخر انسان شد(به علم)،ولی در آنجا فرشته ای موکل به یک نیروی طبیعی بود که به انسان سجده نکرد و بر انسان است که او را به زانو درآورد و سجدۀ او را برای خود تضمین کند؛آیا او کدام فرشته است و چه قسمتی از طبیعت را مجسم می سازد؟ او ابلیس موکّل به طبیعت خود آدمی و نفس امّارۀ(فرمان دهندۀ)به سوء (بدی)او است.

پس اگر انسان،طبیعت خود را که ابلیس بر آن گمارده است تحت فرمان درآورد،در آن هنگام توانسته است همۀ زندگی را مسخر خود سازد.

ص :139

چیزی که هست بیشترین مردم از این حقیقت غافلند،و طبیعت ایشان آنان را در مبارزه ای که میانشان درگیر می شود بر زمین می کوبد،و طبیعة یکی از آنان پدر ما آدم در داستان نخستین گناه بود.حال ببینیم طبیعت آدم چگونه او را بر زمین کوفت و ابلیس دل او را فریفت.

[35]

« وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ الظّٰالِمِینَ -و گفتیم:ای آدم، تو با همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه می خواهید به فراوانی از آن بخورید، /1 و به این درخت نزدیک مشوید که اگر چنین کنید از ستمکاران خواهید بود.» [36]

« فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ -پس شیطان آنان را از آنجا لغزاند و از آنچه در آن بودند بیرونشان راند.» ابلیس پدر ما آدم و همسرش را لغزاند،و این لغزش به میانجیگری طبیعت موجود در نزد آن دو بود.پس از بهشت بیرون آمدند و از طبیعت مسخر شدۀ برای ایشان دور شدند.و به همین گونه است که ابلیس فرزندان آدم را می لغزاند و از رسیدن به بهشت در آخرت دورشان می کند،و نیز از آنچه خدا برای انسان از نعمتهای زندگی مسخر کرده است،در صورت اطاعت کردن از خودش محرومشان می سازد.

آیا آن درختی که آدم از نزدیک شدن به آن ممنوع شد چه بود؟آیا درخت سیب بود یا درخت انگور یا گندم،یا چیز دیگر؟آنچه مهم است تشخیص یکی از این نامها نیست،بلکه مهم عبرت گرفتن از آن است و آن این که:در طبیعت چیزهایی است که به آدمی زیان می رساند و خدا او را از توجه کردن به آنها نهی کرده است،و بر انسان است که به فرمان خدا از آنها دوری جوید تا بتواند تسخیر زندگی را ادامه دهد،ولی ابلیس نفس امّاره را به بدی و بدکاری برمی انگیزد،و انسان را رها نمی کند مگر آنکه او را به جانب چیزهای زیانبخش نهی شده نزدیک کند،و در این جا پرسشی بدین گونه طرح می شود:

چگونه انسان از بهشت پر نعمت در آن حین که مرتکب گناه می شود و از

ص :140

شیطان و از نفس اماره پیروی می کند،بیرون رانده می شود؟ در پاسخ باید گفت که چندین راه برای اتفاق افتادن این حادثه وجود دارد، ولی برجسته ترین آنها فروافتادن(هبوط)انسان است به باتلاق خلافهای بشری که از ستم راندن بعضی از آنان بر بعضی دیگر آغاز می شود.

« وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ -و گفتیم که فرود آیید و پاره ای دشمن پارۀ دیگر باشید،و شما را در زمین جایگاه و بهره ای است تا آن گاه که وقت برسد.» [37]

و در رو به رو شدن افراد بشر با یکدیگر در مبارزۀ زندگی،و در مواجهۀ با طبیعت بدکار خوانده شدۀ به نام ابلیس در داخل نفس بشری،آدمی گرفتار سستی /1 و نادانی می شود.در این هنگام رسالتهای الهی به هدایت او مدد می رساند،پس هر کس به این هدایت چنگ زند نجات می یابد،و هر کس چنین نکند آشکارا گمراه خواهد شد.

اما پدر ما آدم علیه السلام سخت به آن چنگ زد و متمسک شد،و این خود مژده ای است بر پیروزی انسان بر طبیعت شریر به فضل هدایت پروردگار متعال.

« فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -پس آدم کلماتی از پروردگار خویش دریافت،و خدا توبۀ او را پذیرفت و خداوند توبه پذیر و مهربان است.» آیا آن کلمات چه بود؟شاید ابلاغ رسالت از جانب خدا به آدم بر حسب نیازمندیهای وی و نیازمندیهای مجتمع تازه ساختۀ او بوده است؛و در نصوص مأثوره آمده است که آنها نامهای محمد(ص)و آل او بود که آدم به آنان خدا را خواند و دعایش مستجاب شد.

[38]

و این سنت خدای تعالی شد که رسولان خود را به بندگانش بفرستد تا آنان را از طبیعت شریرشان و از مبارزۀ با یکدیگر رهایی بخشد.

« قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً -گفتیم:همه از آن فرود آیید؛رهنمایی من به شما خواهد رسید.»

ص :141

و همگان باید از این هدایت و راهنمایی پیروی کنند:

« فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ -پس کسانی که از هدایت من پیروی کنند بیم ندارند.» و از آنچه پس از این خواهد آمد اندیشه ای به دل راه نمی دهند.

« وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -و اندوهگین نخواهند بود از آنچه در گذشته بوده است.» [39]

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که کافر شدند و نشانه های ما را بر دروغ دارند،یاران آتشند و پیوسته در آن خواهند ماند.» /1 و این است عبرتی که از همۀ داستان حاصل می شود.خدا همه چیز را که در زمین است با علم مسخّر آدمی ساخت،و سپس ابلیس را بر آدمی چیره کرد و آنچه مایۀ رهایی از تلبیس ابلیس است هدایت الهی است،که هر کس از آن پیروی کند نجات می یابد،و هر کس کفر ورزد و آن را تکذیب کند سرنوشت او آتش دوزخ است که جاودانه در آن خواهد ماند،مگر این که پیش از پایان یافتن فرصت زندگی توبه کند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 40 تا 48]

اشاره

یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیّٰایَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ وَ لاٰ تَکُونُوا أَوَّلَ کٰافِرٍ بِهِ وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیّٰایَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لاٰ تَلْبِسُوا اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُوا اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ اِرْکَعُوا مَعَ اَلرّٰاکِعِینَ (43) أَ تَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ اَلْکِتٰابَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (44) وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی اَلْخٰاشِعِینَ (45) اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (46) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (47) وَ اِتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (48)

ص :142

/1

معنای واژه ها

44[البر]

:برّ و احسان و صله در معنی نظیر یکدیگرند،و این معنی مشترک،نیکی کردن است؛و ضدّ برّ،عقوق است.

[تنسون]

:نسیان و سهو و غفلت از نظایرند.و ضد نسیان ( فراموشی)ذکر( به یاد بودن)است.و حقیقت معنی نسیان پنهان شدن چیزی از نفس پس از حضور در آن است.گاه نسیان به معنی ترک و رها کردن است همچون در این گفتۀ خدای تعالی «نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ» یعنی یاد خدا را ترک کردند پس خدا ایشان را ترک کرد.

[تعقلون]

:عقل و فهم و لبّ و معرفة در معنی همانند یکدیگرند،و ضد عقل حمق است،و عقال بندی است که دست شتر خوابیده را با آن می بندند تا نتواند راه برود.

و عقل مجموع دانسته هاست بدان سبب که انسان آزاد را از بسیاری از کارهای زشت بازمی دارد و به انجام دادن بسیاری از واجبات برمی انگیزد.

45[الصبر]

:بازداشتن نفس از رسیدن به چیزهایی و منع

ص :143

کردن آن از پیروی هواهای نفسانی است.و از آن صبر بر مصیبت که صبر کننده را از جزع و فزع کردن بازمی دارد.

و در حدیث است که ماه رمضان را ماه صبر می خوانند از آن روی که روزه دار باید در این ماه از آنچه روزه را باطل می کند خودداری ورزد و نفس را از رسیدن به آنها بازدارد.

[الخاشعین]

:خشوع و خضوع و اخبات و تذلّل در معنی نظیر یکدیگرند،و ضد خشوع یعنی فروتنی،استکبار است.

/1

آیا ما از شکر گزارانیم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بنی اسراییل،امت مؤمنی بودند که تا حدّ زیادی به امت اسلامی شباهت داشتند،و طبیعی بوده است که قرآن حکیم سرگذشت ایشان را برای مسلمانان طرح کند تا از کوچک و بزرگ اعمال و حوادث آنان عبرت گیرند.در ضمن همین داستان بنی اسراییل اندرزهای گرانبهای به مسلمانان داده شده است.

این داستان با اهمیت دادن به نعمت هدایت،آغاز شده،که خداوند متعال آنچه را که در زمین است مسخّر آدمی ساخته و افزار و آلات کافی در اختیار او قرار داده است که از آنها بهره برداری کند؛ولی مشکلی که در کمین انسان است،آن گمراهی فکری است که نمی گذارد آدمی از نیروهای خود برای تسخیر زندگی بهره برداری کند،و به همین سبب رهایی انسان از گمراهی خودش کلیدی است

ص :144

برای به خدمت گرفتن زندگی و مسخّر ساختن نیروهای آن در خدمت وی.انسان، روزگار درازی بر زمین زیسته ولی عملا بدان گونه که اکنون پیشرفت دارد پیشرفتی نکرده بوده است.چرا؟چرا که پیشتر از عقل و اراده و قدرت خود چنان که شایسته است بهره برداری نکرده بوده است.

/1 ولی این پرسش باقی می ماند که چرا چنین نکرده بوده است؟و پاسخ این است که گمراه بوده و عمر خود را به چیزهای بیحاصل و جدالهای میانتهی و پوچ گذرانیده بوده است.

شرح آیات:

[40]

بنا بر این ناگه می بایستی،پیش از هدایت کردن قوا و نیروهای آدمی به طرف زیستن و زندگی،از گمراهی رهایی یافته باشد،و این رهایی بزرگترین نعمتی است که خداوند متعال به آدمی ارزانی داشته است.به همین جهت است که خدا به فرزندان اسراییل گفت:

« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ -ای پسران اسراییل،به یاد آرید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم.» و آن نعمت راهیابی و هدایتی است که طبعا ما را به سایر نعمتهای زندگی می رساند،ولی نعمت هدایت و بنا بر این دیگر نعمتها جز با تمسّک به هدایت و نسبت به آن وفادار ماندن باقی نمی ماند،از همین رو پروردگار ما به بنی اسراییل گفت:

« وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ -به پیمان من وفادار بمانید تا به پیمان شما وفادار بمانم.» یعنی به هدایت و راهیابی چنگ بزنید تا دیگر نعمتهای خود را بر شما ارزانی دارم.

ولی آدمی گاه از نعمت هدی بر اثر ترس از طبیعت و از طاغوتها و نیز بیم دست نیافتن به شهوتها و نظایر اینها چشم می پوشد و منصرف می شود.

ص :145

ولی نمی داند که دور شدن از هدایت او را به دشواریها و سختیهای بزرگتر از آنها که مایۀ ترس او بوده است می رساند،و به همین جهت قرآن یادآور می شود که:

« وَ إِیّٰایَ فَارْهَبُونِ -و تنها از من بترسید.» از طبیعت یا از مردمان و شهوات بیم نداشته باشید،بلکه فقط از من بترسید؛و هنگامی که ترس از مردم از بین رفت و آدمی از ترس رهایی یافت،آن مانع اساسی که سد راه ایمان است از بین خواهد رفت، /1 ولی مانع عادتی که آن نیز باید از سر راه برداشته شود هنوز باقی است.

[41]

دشوارترین آزمایشی که مؤمنان در معرض آن قرار می گیرند،مقاومت کردن در برابر عادت است.مؤمن با روش خاصی از رفتار،بنا بر نصهای دینی که به مرحلۀ خاصّی از زندگی وابسته است،خویگر شده است،ولی این مرحله تغییر پیدا می کند و بنا بر آن نصهای دینی نیز چنین می شود،ولی فرد گاه اسیر و زندانی عادات سابق خود باقی می ماند،و بر او است که تلاش بیشتری به خرج دهد تا از اسارت عادات پیشین خود بیرون آید و خود را ملتزم به فرمانبرداری از خدا سازد.

از همین رو خدا از همۀ پیامبران پیمان و عهد قاطع گرفته است که پیامبری را که پس از ایشان خواهد آمد تصدیق کنند و کسانی که بر دین ایشان بوده اند به پیروی از او بپردازند،و از این لحاظ گرفتار گردنکشی و پیروی از عادت نشوند.

و در آیۀ زیر خدا این معنی را به بنی اسراییل یادآور می شود و می گوید:

« وَ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ -و به آنچه فرستاده ام و تصدیق کنندۀ چیزی است که با شما است،ایمان آورید.» چه تا زمانی که رسالت و پیامبری یگانه است و هدف از آن تحقق یافتن مصالح شخصی نیست،بلکه برای تأمین رسیدن به آرزوهای بلند انسانی کلّی است،ناگزیر می بایستی کسانی که به پیامبریهای سابق مؤمن اند،هر چه زودتر ایمان آوردن به رسالت تازه را بپذیرند،و اگر چنین نباشد،چشم و همچشمی آنان را به آن برمی انگیزد که نخستین کافر نسبت به این پیامبری شوند تا به راه متدیّنان

ص :146

دست نیابند،و از ترس از دست دادن پایگاه ایمانی خود خلاص نشوند.و خداوند متعال بنی اسراییل را چنین بر حذر داشته است:

« وَ لاٰ تَکُونُوا أَوَّلَ کٰافِرٍ بِهِ -و نخستین کافر به آن مباشید.» و بیان کرده است که سبب کفر سریع به رسالت ممکن است مصالح شخصی بوده باشد.

« وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً -و آیات مرا به بهای اندک مخرید.» گاه سبب ترسیدن از بعضی از کسان خود ایشان است که عقلهای تحجّر یافته دارند و به همین جهت /1 خدا گفته است:

« وَ إِیّٰایَ فَاتَّقُونِ -و تنها از من بترسید و تقوی داشته باشید.» یعنی تقوی و ترس شما می بایستی از من و عذابم باشد.

[42]

و پس از کفر سلسله ای از کارهای تزویری و تحریضی آغاز می شود که نخستین آنها آمیختن حق به باطل،و پوشاندن طرفی از حق و آشکار کردن طرفی دیگر از آن است،به گونه ای که برهان اهل باطل به اثبات برسد.

صاحب رسالت نباید مردمان را فریب دهد،و تنها چیزهایی را عرضه کند که گواه بر صحت رفتارهای او است،و چیزهایی را که بر عکس این عمل می کند پوشیده و مکتوم نگاه دارد.و این کیفیتی است که به زودی هر کس که در پیروی از حق شتاب نمی کند گرفتار آن می شود و قرآن نسبت به آن هشدار داده است:

« وَ لاٰ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -حق را با باطل میامیزید و با آنکه حقیقت را می دانید کتمانش مکنید.» [43]

و برای آنکه صاحب رسالت این خطایا را مرتکب نشود باید به خدا توکّل کند و از راه نماز و انفاق از خدا مدد جوید.این بدان سبب است که عقب نشینی از منافع شخصی و تسلیم مطلق در برابر حق که در رسالت جدید نمایان است هرگز امری پیش پا افتاده نیست بلکه نیازمند عوامل حمایت کننده ای همچون برپا داشتن نماز و پرداختن زکات است،و لذا پروردگار می فرماید:

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ -نماز به پا دارید و

ص :147

زکات بپردازید و با نیایشگران به نیایش روی آورید.» اگر نماز برای خدا است،چرا باید نمازی با نماز دیگر و پرستشگاهی با پرستشگاه دیگر اختلاف داشته باشد،و همگان در یک صف نایستند و در مقابل خدای یگانه به رکوع و سجود نپردازند و از رسالت خدا همۀ مظاهر مادّی دشمنی با دین را دور نکنند؟ [44]

اگر شخصی مؤمن به پیامبریهای گذشته هر چه سریعتر به پیامبری تازه ای از خدا رو نکند، /1 ناگزیر باید به ریا و نفاق بپردازد،و در ظاهر خود را متدین و ناسک نشان دهد،ولی در باطن به هوای نفس خود عمل کند،چه کفر ورزیدن به پیامبری و رسالت تازه او را از دینداری حقیقی دور می کند و ناگزیر متمسک به بعضی از ظواهر دین می شود و حقایق آن را کنار می گذارد.به همین سبب خدا بنی اسراییل را بیم داده و گفته است:

« أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ -آیا مردمان را به دین فرمان می دهید و خود را فراموش می کنید؟» در صورتی که بر این صاحبان رسالت واجب آن بوده است که بیش از دیگران ملتزم به رسالت باشند،از آن روی که رسالت را خوب می شناسند.

« وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتٰابَ -در صورتی که شما کتاب(خدا)می خوانید.» آیا تنها خواندن کتاب کفایت می کند...؟البته که نه،آنچه که واجب است تفکر و اندیشیدن در کتاب است تا به جوهر آن دست یابند و آن عقلی است که رسیدن به آن ضروری و شایسته است.

« أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -پس چرا عقل خود را به کار نمی اندازید؟» [45]

چگونه باید با نفاق و دورنگی بجنگیم؟و چگونه به آنچه می گوییم عمل کنیم و آنچه را که به آن عمل می کنیم بگوییم و در نتیجه از مسافت میان ادعا و واقعیت بگذریم؟پاسخ:با ارادۀ قوی؛ولی راه تقویت اراده کدام است؟اراده برای نیرومند شدن به تمرین نیاز دارد،و آن مانند هر چیز دیگر در انسان با بهره کشی هر چه بیشتر شخص از آن افزایش پیدا می کند؛ماهیچه ها با ورزش

ص :148

نیرومندتر می شود،و اعصاب،با رو به رو شدن با مشکلات تقویت پیدا می کنند،و فکر با به خدمت گرفتن پرورده می شود،و اراده نیز چنین است و هر چه بیشتر از آن استفاده شود بهتر و بیشتر نمو می کند؛این را بیازمای و بر اقدام کردن به کاری دشوار تصمیم بگیر،که البتّه در آغاز کار با مشکل رو به رو می شوی،ولی هر چه بیشتر تمرین کنی دشواری آن کمتر خواهد شد.

و نماز خواندن بهترین وسیلۀ بهره برداری از اراده و در نتیجه نیکوترین وسیله برای رشد و نمو آن است؛هنگامی که در برابر خدا نماز می گزاری،با خودپرستی درون خود مقاومت می کنی و با زندانی بودن در داخل زندان مصالح شخصی و به تعبیر مختصرتر با شیطان و سپاهیان او به جنگ می پردازی.

/1 و در ضمن نماز خواندن وساوس شیطانی بر تو هجوم می آورد تا از اتصال با خدا محرومت سازد،و در آن هنگام که در اندیشۀ تمرکز نظر خویش در خدا هستی، شیطان تو را به چیزی جز خدا منصرف می کند،همچون به درس و بحث و بازرگانی و امور خانه و زندگی و بسیاری چیزهای دیگر،و چنین است تا به پایان نماز برسی، و به همین جهت است که جایگاه نماز خواندن«محراب»یعنی محل جنگ یا میدان کارزار خوانده شده است.

و بدین گونه نماز تجربه ای برای اراده و تمرینی برای آن است،و علاوه بر آن تو را به خدا که پروردگار همه چیز است نزدیک می کند،و همین خود به تو نیرویی می بخشد که در مقابل سببهای ضعف و سستی از ترس و میل و نظایر اینها مقاومت نشان دهی.

بردباری و یکی از مظاهر آن یعنی روزه نیز تجربه ای برای اراده است،و آدمی را در اندیشۀ آینده می اندازد که تنها به وضع حاضر خود نمی پردازد،و صبر به سبب همین توجه به آینده که با اعتماد به خدا همراه است،نیروی بزرگی است که باید از آن بهره برداری شود.

« وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ -و از صبر و نماز مدد گیرید.» و از آن برای مقاومت کردن در برابر ضعف داخلی استفاده کنید،ولی مدد

ص :149

گرفتن از صبر و صلاة نیز خود دشوار است؛پس چگونه صبر پیشه کنیم و نماز گزاریم؟پاسخ:بر ما است که خاشع باشیم و غرور و بزرگی طلبی دروغین نفسهای خود را با تفکر دایم دربارۀ آخرت چنان بشکنیم که گویی خود را در برابر خدا در محکمۀ بزرگ او ایستاده می بینیم،و آن هم«در روزی که از مال و فرزند کاری ساخته نیست،و کارساز واقعی رو به رو شدن با خدا با قلبی پاک و سالم است».خشوع ما را به صبر و صلات رهبری می کند و به همین جهت خداوند گفته است:

« وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ -و این کار دشوار است مگر برای خاشعان و فروتنان.» [46]

و خشوع به نوبۀ خود از(تصور)معاد حاصل می شود:

« اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ -کسانی که گمان دارند با پروردگار خود رو به رو می شوند و به او بازمی گردند.» /1 [47]

به همین سبب خدا بنی اسراییل را به یاد این روز هراس انگیز و به هدایتی که نصیب ایشان کرده است می اندازد،که می بایستی بنا بر آن برتر از همۀ مردمان دیگر بوده باشند،می گوید:

« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ -ای پسران اسراییل،نعمتی را به یاد آورید که بر شما ارزانی داشتم و این را که شما را بر جهانیان برتری دادم.» [48]

« وَ اتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -و از روزی بترسید که از دست کسی برای کس دیگر چیزی ساخته نیست،و از او میانجیگری پذیرفته نمی شود،و کسی جانشین و بلا گردان دیگری نتواند شد،و کسی به یاری کسی برنمی خیزد.» پس اگر زندگی دنیا هدف انسان بوده باشد،بر وی به خاطر سپردن این مطلب لازم است که آن را جز به میانجیگری و تمسّک به رهبری رسالت نمی تواند به دست آورد.اگر زندگی در سرای دیگر هدف عالی بوده باشد،ناگزیر باید از

ص :150

روزی بترسیم که ترازوهای دادگری به کار می افتد،و هر کس سزای خود را می گیرد،و هیچ کس از آن نمی تواند برهد و کسی(جز به اذن خدا)شفیع دیگری نمی شود و جانشینی پیدا نمی کند،و ممکن نیست که کافران در آن روز پیروز شوند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 49 تا 62]

اشاره

وَ إِذْ نَجَّیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِکُمُ اَلْبَحْرَ فَأَنْجَیْنٰاکُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ اَلْفُرْقٰانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخٰاذِکُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلیٰ بٰارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بٰارِئِکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (54) وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی نَرَی اَللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ اَلصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْنٰاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (56) وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْویٰ کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (57) وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هٰذِهِ اَلْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطٰایٰاکُمْ وَ سَنَزِیدُ اَلْمُحْسِنِینَ (58) فَبَدَّلَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ اَلَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (59) وَ إِذِ اِسْتَسْقیٰ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ اَلْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلیٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ اَلَّذِی هُوَ أَدْنیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اِهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مٰا سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلذِّلَّةُ وَ اَلْمَسْکَنَةُ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلنَّبِیِّینَ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ (61) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلنَّصٰاریٰ وَ اَلصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (62)

/1

/1

ص :151

/1

/1

معنای واژه ها

49[فرعون]

:نام پادشاه عمالقة،به همان گونه که قیصر نام پادشاه روم،و کسری نام پادشاه ایران،و خاقان نام

ص :152

پادشاه ترکان و تبّع نام پادشاه یمن بوده است که در واقع یک صفت محسوب می شوند.

[یسومونکم]

:اصل سوم،رفتن در جستجوی چیزی است، و آن عبارت از فرستادن شتران به چراگاه است،و در این جا باید گفت که فرعون آنان را به جایی برای چشیدن عذاب بد و شدیدی می فرستاده است به همان گونه که شتران را به چرا می فرستند.

[یستحیون]

:یعنی باقی و زنده نگاه می دارند.

[البلاء]

:آزمایش و خبر گرفتن.

50[فرقنا]

:فرق به معنی جدا کردن دو چیز از یکدیگر است که میان آنها فرجه و شکافی باشد؛و فرق،به معنی طایفه است.

55[لن نؤمن لک]

:یعنی تو را تصدیق نمی کنیم.

[جهرة]

:جهر و علامة و معاینة نظیر یکدیگرند؛و«جهر بکلامه و بقراءته جهرا»به معنی آشکار کردن کلام و قرائت است،و حقیقت جهر،آشکار بودن چیز و قابل دیدن بودن آن است.

[الصاعقة]

:بر سه وجه است:

1-آتشی که از آسمان فروافتد،همچون در این گفتۀ خدا: «وَ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ» .

2-مرگ در این گفتۀ خدا: «فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» .

3-عذاب در این گفتۀ خدا: «أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ» .

56[بعثناکم]

:بعث به معنی بلند کردن چیزی از جای آن

ص :153

است،همچون«بعث راحلته»که به معنی بلند کردن شتر از جایی است که در آنجا قرار گرفته؛و لذا به روز قیامت«یوم البعث»گفته می شود،چه مردمان را از گورهاشان برمی انگیزند و به محل رسیدگی به حساب می برند.و اصل بعث به معنی فرستادن و ارسال رسول است.

57[ظللنا]

:ظلة و سترة و غمامة نظیر یکدیگرند.و به سیاهی شب از آن روی ظل می گویند که چیزها را می پوشاند.

[الغمام]

:به معنی ابر است و پاره ای از آن غمامة نامیده می شود؛و به آن سبب چنین خوانده شده که آسمان را می پوشاند و غمّ به معنی پوشاندن است.

61[ادعوا]

:دعاء به معنی بانگ بر آوردن و ندا کردن است و هر کس خدای خود را به دعا بخواند او را طرف خطاب قرار داده است.

[تنبت]

:انبات،رویاندن و بیرون آوردن نبات است و اصل معنی آن آشکار شدن است.

[بقلها]

:بقل،هر گیاه بدون ساقه است،و آن است که بهار سبب روییدن آن می شود.

[فومها]

:فوم گندم است و بعضی گفته اند که آن ثوم است.

[ادنی]

:یعنی نزدیکتر،و ممکن است از دناءت یعنی پستی بوده باشد.

[ضربت]

:یعنی واجب کرد و بر ایشان پرداختن آن را واجب ساخت.

[الذّلّة]

:مشقّت و خواری است.

ص :154

[المسکنة]

:مسکینی که در این جا«مسکنة الفاقة و الحاجة»است،یعنی ذلّت و خواری فقر و نیازمندی.

[باءوا]

:یعنی منصرف شدند و بازگشتند؛و این کلمه معمولا وصل با یکی از دو کلمۀ«به خیر»یا«به شر»به کار می رود،و بیشتر در شر می آید همچون«باء بذنبه».

/1

نقش رسالتهای خدا در ساخته شدن تمدّنها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیوسته،آیات این سوره از همان اندیشه ای بحث می کند که قرآن آن را آغاز کرد و گفت:کسانی که متمسّک به رسالتهای الاهی باشند،باکی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد،و از زندگی بنی اسراییل داستانهایی برای ما نقل می کند که از آنها معلوم می شود چگونه رسالتهای خدا در رهانیدن انسان معذّب و ناکام نقشی ایفا کرده است،همچون برای بنی اسراییل در زمان فرعون،و چگونه پیامبران این انسان گرفتار را به ساحل امن و امان می رسانند.

و سپس از این بحث می شود که چگونه رسالت انسان را از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و علمی و عمرانی رشد داده و او را از رسوبات جاهلیت رهانیده است،و سپس راه تمدن و شهرنشینی را در برابر او روشن کرده و او را به وسایل فراهم آوردن آب و کشت و زرع مجهز کرده است.

سپس چگونه شهر و آسایش اجتماع رسالتی و دینی را تهدید کرده و آن را به اجتماعی سست و در حال فروریختن درآورده است.

/1 قرآن،در این جا نقش پیام رسانی الاهی را در پیدایش تمدّن بشری آشکار می سازد،و از بعضی عوامل دیگر نیز یاد کردیم که پس از این ان شاء اللّٰه به آنها

ص :155

اشاره خواهیم کرد.

شرح آیات:
اشاره

[49]

بنی اسراییل کجا بودند؟ پدر بزرگ ایشان ابراهیم(علیه السلام)در عراق سکونت داشت و سپس به فلسطین مهاجرت کرد.ولی یعقوب نوادۀ ابراهیم با دوازده پسر خود در داستان یوسف به مصر منتقل شد.و با گردش روزگار از حالت قومی که به بزرگی و فرمانروایی به مصر آمده بودند به صورت طوایف محروم و مستضعف و مورد استثمار قرار گرفته از جانب فراعنۀ مصر درآمدند،و چون به رهبر و پیامبری نیاز داشتند، خداوند موسی را به پیامبری بر ایشان مبعوث کرد،و تورات را همراه او فرستاد،و موسی نیروهای آنان را به حرکت درآورد و با گذراندن بنی اسراییل از دریا،آنان را به شبه جزیرۀ سینا و از آنجا به فلسطین منتقل کرد.و بدین گونه انسان،به یاری رسالت الاهی،توانست از زیر یوغ تسلّط طاغوتها و بهره کشان خلاص شود.

و قرآن بدین گونه سوابق را به یاد بنی اسراییل می آورد تا به ایشان بگوید:

اگر رسالت خدا را ترک کنند،بار دیگر به صورت امتی مستضعف و محروم در خواهند آمد.این امت اسلامی را متذکر این حقیقت نیز می سازد که:تمسّک به هدایت فرستاده شدۀ به توسط خدا،و آن را محور زندگی قرار دادن،ضامن استقلال و آزادی ایشان است:

« وَ إِذْ نَجَّیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ -و در آن هنگام که شما را از آل فرعون رهانیدیم که بدترین شکنجه را به شما می چشانیدند.» شکنجه و عذابی که بدین گونه بیان می شود:

« یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ -پسران شما را می کشتند و دختران شما را زنده نگاه می داشتند.» پسران زنان خدمتگزار را می کشتند که بهتر بتوانند به خدمت ایشان برخیزند.

ص :156

یا چیزی را قطع می کردند که برای کرامت و حیثیّت انسان زیان بزرگتر داشت. /1 « وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ -و در این آزمایشی بزرگ از پروردگار شما بود.» شری بزرگ بود ولی،با وجود این،عنوان آزمایشی داشت که ممکن است آن را مقدمه ای برای پیدایش یک ارادۀ نیرومند برای پایداری و مبارزه و در نتیجه آزاد شدن حقیقی محسوب داشت.

[50]

ولی بنی اسراییل نمی توانستند از این مصیبت جز به فضل رسالتی الاهی خلاص شوند که چون فرارسید آنان را از ستم طاغوتیان خلاص کرد:

« وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنٰاکُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -و در آن هنگام که دریا را برای شما شکافتیم و شما را نجات دادیم و آل فرعون را غرق کردیم در حالی که شما به آنان نگاه می کردید.» و چه زیبا است که محرومی به جلاد خود در حالی نگاه کند که امواج دریا،به کیفر گناهان آن جلاد،او را در مقابل چشم آزار دیدگان از او غرق کند.

[51]

طاغوت از بین رفت،ولی آثار تسلط او بر جانها باقی بود،و در حالت تسلیم و شکست نفسانی و خویگر شدن بر خضوع ستمدیدگان مشاهده می شد.

فرمانده و نجات دهندۀ بنی اسراییل آنان را چند روز ترک کرد،و چون به نزد ایشان بازگشت آنان را در حال سجده کردن به گوساله یافت.چه هنوز در جان خود، علی رغم آزاد شدن ظاهری،برده و خدمتگزار بودند.آنان به انقلابی فرهنگی نیاز داشتند که جانهاشان را از چنگال ذلّت و سر فرود آوردن خلاص کند،و به همان گونه نیازمند انقلابی اجتماعی بودند که از بردگی سرمایه داری گندیده ای که به نظام طاغوتی فرعون وابسته بود برهاند.و همچنین به انقلابی علمی نیاز داشتند که آنان را از حضیض مادیات بیرون آورد و به عالم یکتاپرستی ناب برساند.و همچنین به انقلابی عمرانی محتاج بودند که راهنمای ایشان در ساختن شهرها و کشاورزی در زمین بوده باشد.

در آنچه پس از این می آید خواهیم دید که چگونه رسالت الاهی این

ص :157

انقلابها را در حیات واقعی بنی اسراییل عملی ساخت تا توانستند امتی با شکوه را بنا کنند.

الف:موسی به کوه طور سیناء رفت تا وحی الاهی را دریافت کند،و چون بازگشت قوم خود را در حال بازگشت به دوران جاهلیت یافت:

/1 « وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ -و در آن هنگام که با موسی وعدۀ چهل شب گذاشتیم،و سپس شما بعد از او گوساله پرست شدید و ستمگر بودید.» و این مشکلی اعتقادی بود که موسی آن را به اذن و فرمان خدا حل کرد و خدا گفت:

[52]

« ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -بعد از آن از شما در گذشتیم تا مگر سپاسگزار شوید.» [53]

« وَ إِذْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ الْفُرْقٰانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -و آن هنگام که به موسی کتاب و فرقان دادیم تا مگر راه یابید.» موسی(ع)چه کرد؟به فرمان خدا از گناه ایشان چشم پوشید و کتاب را بر ایشان فروخواند(که مشتمل بر دیدهای عقایدی عمومی بود)و نیز فرقان را(که در آن آموزشهای تفصیلی برای زندگی آمده بود)و از این راه رؤیاهای ایشان را اصلاح کرد و به ایشان آموخت که چگونه از نفوس خود ریشه های استعباد را برکنند و بار دیگر به بردگی مال(گوساله)بازنگردند؛و این انقلاب فرهنگی بود.

[54]

ب:ولی پایان یافتن پرستش مال،در میان بیشتر مردم،دلیلی بر پایان یافتن نقش ثروت در تهدید آزادی اجتماع امت نیست.چه،در آن جا طبقه ای وجود دارد که دلهای ایشان به دوستی گوساله پرورش یافته است،و امت نیازمند عمل تطهیری بود تا عناصر پلید و خبیث را از آن تصفیه کند.

« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخٰاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلیٰ بٰارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بٰارِئِکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -(و به یاد آورید)آن زمان را که موسی به

ص :158

قوم خود گفت:ای مردم،شما با پرستیدن گوساله بر خود ستم کرده اید،پس به آفریدگار خود بازگردید و یکدیگر را بکشید که این در پیشگاه خدا برای شما بهتر است،(و چون چنین کنید)توبۀ شما را می پذیرد،که او توبه پذیر و مهربان است.» [55]

ج:آنچه باقی می ماند مشکل سوم است که آن را مشکل اصول عقایدی می نامیم که برای حل آن ناگزیر باید یک انقلاب علمی توحیدی صورت بگیرد که،بر اثر آن،امت از رسوبات و پس مانده های جاهلیّت مادی خلاص شود، و در نتیجه دیگر خدا را همچون یک چیز مادی تصور نکند،و پرستش و تقدیس چیزها با از بین رفتن پوشش الاهی آنها از میان برود،و امت تا زمانی که از تقدیس هر شخص یا شیء جز خداوند متعال آزاد نشود،به آزادی کامل نرسیده است،و هنوز در معرض استعباد و بردگی قرار دارد. /1 امتی که بتان را بپرستد،ناگزیر بتان یا کاهنان آنها آن را به بردگی خود می کشند.و امتی که عیسی(ع)را بپرستد ناچار به بندگی کاهنان کلیسا در خواهد آمد.و امتی که اولیا را به این بهانه تقدیس می کند که روح خدا در جان ایشان درآمده،البتّه در معرض استعباد منسوبان به این اولیا قرار خواهد گرفت.

از این جاست که رسالت الاهی سخت در بند رهانیدن بشریّت از جاهلیت شرک است تا آدمی چنان شود که جز خدا را تقدیس نکند و سر اطاعت در برابر کسی که خدا به اطاعت او فرمان نداده است فرود نیاورد.

« وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی نَرَی اللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -و(به یاد آورید)آن زمان را که گفتید:ای موسی،ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم،پس صاعقه شما را گرفت در حالی که می نگریستید.» موسی از قوم خود هفتاد نفر را برگزید تا همراه او به کوه طور بروند،ولی آنان هر چه زودتر گرفتار نادانی و جاهلیت نخستین خود شدند و گفتند:خدا را به ما بنما،و گرنه کافر خواهیم شد.ناگهان صاعقه ای آسمانی،به پاداش این کفر آشکار،بر آنان فرود آمد و همه را سوزاند.

ص :159

[56]

« ثُمَّ بَعَثْنٰاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -سپس شما را پس از مرگتان زنده کردیم تا مگر سپاسگزار شوید.» و آن تکان سخت مرگ و زندگی دوباره برای پالایش جانهای ایشان از پس مانده های شرک و گویا شدن زبانشان به تسبیح انحصاری خدای یگانه کافی بود.

[57]

د:و پس از آنکه خدا فرزندان اسراییل را با رسالت خویش از دشواریهای ایشان(استعباد فرعون،گوساله پرستی،سروری طبقۀ گوساله داران، پس مانده های شرک)رهانید،آنان را مشمول نعمتهای گوناگون خویش ساخت و گفت:

« وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْکُمُ الْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْویٰ -و بر سر شما با ابر سایه افکندیم و برای شما من و سلوی فرستادیم.» که از جملۀ آنها نعمت مسکن بود و نعمت خوراک؛و من یکی از شیرینیهای همچون گزانگبین بود و سلوی پرنده ای لذیذ به نام فارسی بلدرچین.

« کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ -از پاکیزه های آنچه روزی شما کرده ایم بخورید.» /1 ولی آنان سپس به نعمتهای خدا کفران کردند...چنان که خدا پس از آن می گوید:

« وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -و به ما ستم نکردند بلکه بر خود ستم روا داشتند.» خواستار آن بودند که وارد شهر شوند،و این مصیبتی برای ایشان بود،چه مستقر شدن در شهر آنان را از بسیاری از مزایا محروم می ساخت و از جمله از آزادی و قدرت رو به رو شدن ایشان با دشمنان می کاست.ولی از زندگی بیابانگردی خسته شده بودند.پس خدا به ایشان گفت که به شهر درآیید:

[58]

« وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هٰذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً -و (به یاد آورید)هنگامی را که گفتیم به این قریه درآیید و در آن هر چه می خواهید

ص :160

فراوان بخورید و برخوردار شوید.» و برای آنکه خدا استقرار در شهر را برای شما تضمین کند،لازم است که فرمان او را ببرید و تضرّع کنید و رفتار نیکو داشته باشید.

« وَ ادْخُلُوا الْبٰابَ سُجَّداً -و از دروازه سجده کنان(برای خدا)وارد شهر شوید.» « وَ قُولُوا حِطَّةٌ -و بگویید که خدایا از گناهان ما درگذر.» یعنی به خدا توبه کنید تا، « نَغْفِرْ لَکُمْ خَطٰایٰاکُمْ وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ -تا گناهان شما را بیامرزیم،و ما به نیکوکاران فزونتر می بخشیم.» [59]

ولی،چنان می نماید که آنان به دستورهای خدا عمل نکردند،و به تکبّر و زیاده روی پرداختند و می گفتند«حنطة»(-گندم)برای ما بهتر از«حطّة» (-گناه ما را ببخش)است.

« فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ -پس کسانی که ستمگر شدند، گفتاری را که به ایشان گفته بودیم دیگر کردند،و ما بدان سبب که فاسق شدند و فرمان نبردند،عذابی آسمانی بر آنان فرود آوردیم.» /1 که این تجسّم یافته به صورت کاهش در ثمرات بوده و پیدا شدن اختلاف در تقسیم درآمدهای شهری،که قرآن در آیۀ بعد به آن اشاره می کند.و سبب این عذاب فسق ورزیدن و دور شدن ایشان از فرمانها و آموزشهای خدا بود.

[60]

نعمت مستقر شدن در شهری که خدا به ایشان عنایت کرد،چنین بود،ولی آنان نسبت به آن کفران کردند.دربارۀ نعمت آب که برای آبادانی ناگزیری است و خدا آن را بهرۀ ایشان ساخت،قرآن چنین می فرماید:

« وَ إِذِ اسْتَسْقیٰ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ -و در آن هنگام که موسی برای قوم خود طلب آب کرد،گفتیم:عصای خود را بر سنگ زن،پس از

ص :161

آن دوازده چشمه جوشیدن گرفت،و هر کس آبشخور خود را دانست.» چرا که آنان دوازده قبیلۀ مختلف بودند،و به سبب وجود حسّاسیّتهای قدیمی نمی بایستی زندگی آنها با هم تداخل پیدا کند.

« کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّٰهِ -از روزی خدا بخورید و بیاشامید.» ولی با وفور نعمت در نزد آدمی حالت طغیان و سرکشی رشد می کند و به تجاوز کردن نسبت به حقوق دیگران یا زیاده روی در مصرف کردن مواد می پردازد.

از همین روی خدا به آنان هشدار داد و گفت:

« وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ -و در زمین فساد برپا مکنید.» [61]

بنی اسراییل قومی صحرانشین بودند و سپس شهر نشین شدند.ولی نمی توانستند در مقابل امور منفی شهرنشینی مقاومت نشان دهند و به همین جهت حالت بندگی و بردگی در ایشان ریشه دوانید و ضعیف و ترسو و مختلف با یکدیگر بار آمدند که نمی توانستند به هم اعتماد کنند.سپس پیامبرشان موسی(ع)ایشان را به سرزمین سیناء کوچ داد،و اینان بعضی از ویژگیهای بادیه نشینی نخستین خود را بازیافتند،ولی بسیاری از آثار مرحلۀ بردگی و چاکری هنوز در جانهاشان باقی بود.

و هنگامی که از پیامبرشان خواستار آن شدند که به ایشان اجازۀ بازگشت به فلسطین و مستقر شدن در شهرها دهد،این درخواست به صلاح ایشان نبود،چه آثار عبودیت و از جمله /1 اختلافات ریشه دار در نفوس ایشان،آنان را بار دیگر به آن تهدید می کرد که بار دیگر منحرف شوند و تمدن ایشان فروریزد.

ولی آنان در این باره اصرار می ورزیدند و چون(به شهر بازگشتند) خصوصیات منفی شهر نشینی بار دیگر به ایشان بازگشت که قرآن از آن چنین حکایت می کند:

« وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلیٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مٰا سَأَلْتُمْ -و آن گاه که گفتید:ای موسی ما بر یک خوراک شکیبایی نتوانیم،از

ص :162

خدایت بخواه که برای ما آنچه را زمین از سبزی و خیار و گندم و عدس و پیاز می رویاند بیرون آورد.(موسی)گفت:آیا بر آنید که چیز پست تر را جانشین چیز بهتر کنید.به شهر فرود آیید که در آنجا هر چه خواستید برای شما هست.» پس به شهر درآمدند و در جانهای ایشان صفات ترس و بی اعتمادی و فردیگری شایع شد،و روح سپاهیگری را که در صحرا پیدا کرده بودند از دست دادند و در نتیجه:

« وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ -برای آنان خواری و ذلت لازم آمد.» و با بندگی سیاسی بندگی اقتصادی نصیب ایشان شد،چه گردنکشان مردمان را جز برای آن مورد بردگی قرار نمی دهند که از نیروهای ایشان بهره کشی کنند،و از خیرات ایشان برخوردار شوند.پس گرفتار مسکنت نیز شدند:

« وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ -و درویشی؛و گرفتار خشم خدا شدند.» و حتی نزدیک به آن رسید که روزی روزانۀ خود را در اختیار نداشته باشند؟برای چه؟برای آنکه به برنامه و روش خدا در زندگی کافر شدند و گرد آمدن در پیرامون رسالتشان را ترک کردند،و به جای پیوستن به آن به پیوستن به مادیّات نفرت انگیز پرداختند،و اهتمام به دستورات دینی را دربارۀ کار نیکو کردن و در آن به یاری دیگران برخاستن،و جهاد کردن در راه دین را کنار گذاشتند.

و چون سستی و حالت تسلیم ایشان افزایش یافت،سختگیری خود را متوجه داخل اجتماع خویش ساختند و به تصفیۀ عناصر نیکوکار خود پرداختند و انبیا را بدان جهت که خواستار بازگشت ایشان به رسالت بودند می کشتند.

/1 اگر از آغاز،در روان کردن اوامر خدا عصیان نمی ورزیدند،هرگز به کشتن پیامبران و کافر شدن به آیات خدا نمی پرداختند.چه عصیان ناگزیر به کفر پایان می پذیرد،و دشمنیهای سادۀ آنان با یکدیگر چندان بزرگ شد که به اعتدا و تجاوز به مصلحان بزرگ اجتماع که همان پیامبران علیهم السلام بودند انجامید.خداوند متعال می گوید:

ص :163

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ -این بدان سبب بود که به آیات خدایی کافر شده بودند و پیامبران را بدون سبب می کشتند؛این از آن سبب بود که نافرمان شدند و تعدّی روا می داشتند.» هر قوم و امتی که کارش به رواج روح عصیان و تجاوز در آن بینجامد،این روحیۀ پلید چندان رشد می کند که ارزشهای امت و گزیدگان صالح را از میان می برد؛و پس از آنکه ارزشها و مردمان صالح یک قوم از آن نابود شد،دیگر چه چیز باقی خواهد ماند؟

و بازپسین کلمه

تعبیر قرآن در این آیات به ما الهام می کند که خدا مصدر هر نعمت ظاهری و باطنی و نیز مصدر وحی است،و بر ما واجب است که هر دو را با هم بپذیریم و ممکن نیست که به یکی بدون دیگری دسترس پیدا کنیم.

[62]

آنان چگونه به یکدیگر تعدّی و تجاوز کردند؟و با ستم کردن به یکدیگر به عصیان پروردگار خویش و در نتیجه به کافر شدن به خدا و کشتن پیامبران خویش کارشان انجامید؟آنان که تا دیروز نزدیک امتی صالح بودند؟ پاسخ:

تعدی به صورت فردی آغاز می شود،و از انگیزه های شخصی و شیطانی (همچون تعدی قابیل نسبت به هابیل)برمی خیزد،ولی با تطوّر و تغییر اوضاع و احوال به صورت یک حالت اجتماعی درمی آید،و این نتیجه ای از قالبریزی شدن اعتداء به صورت یک اندیشه ورزی(ایدئولوژی)نژادی خطرناک است که هر گروه را بر آن وامی دارد /1 که خود را امّت برگزیدۀ خدا و شایستۀ برده کردن دیگران در خدمت خود تصور کند.

و این اندیشه ورزی فاسد در میان بنی اسراییل رواج یافت(که قرآن کریم به مناسبتهای گوناگون از آن یاد کرده است)،و قشریگری دینی به تقویت آن و به

ص :164

تکیه کردن بر بعضی از نصوص اجمالی و تفسیر کردن آن به صورتی سازگار با نژاد و قومپرستی پرداخت.

قرآن برای آن آمد که بیخ و بن نژادپرستی و در نتیجۀ آن تعدّی و تجاوز نسبت به دیگران را برکند؛و به همین سبب گفت:

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ النَّصٰاریٰ وَ الصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -(از)کسانی که ایمان آوردند،و کسانی که یهودی شدند،و عیسویان و صائبان،هر کس به خدا و روز دیگر ایمان داشته باشد و کار نیکو کند، پاداش وی نزد پروردگار او است،و آنان بیم نخواهند داشت و اندوهناک نخواهند شد.» خدا خواستار ایمان و عمل صالح است نه چیز دیگر،پس بهتر آن است که دربارۀ این دو ارزش با یکدیگر به رقابت و همچشمی بپردازیم نه دربارۀ چیزی دیگر،و خدا در روز قیامت با حکم عادلانۀ خود داوری خواهد کرد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 63 تا 66]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اُذْکُرُوا مٰا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ اَلَّذِینَ اِعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی اَلسَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ (65) فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (66)

/1

معنای واژه ها

63[میثاقکم]

:میثاق از وثیقة یعنی پیمان گرفتن است به

ص :165

سوگند یا به وثیقه های دیگر.

[الطّور]

:طور نام کوهی است که موسی بن عمران(ع) در آن به مناجات و سخن گفتن با خدا پرداخت.

[بقوّة]

:قوّة به معنی قدرت است و آن عرضی است که موجود زنده به آن توانا می شود.

64[تولیتم]

:یعنی اعراض و دوری کردید،و تولّی به معنی پشت کردن و کسی را پشت سر خود قرار دادن است و سپس در مورد هر کس به کار می رود که از اطاعت امری خودداری ورزد و روی از آن بتابد.

65[علمتم]

:یعنی دانستید و شناختید،و از آن است «لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ» :آنان را نمی شناسید،خدا آنان را می شناسد.

[اعتدوا]

:یعنی ستم کردند و از حدّ خود فراتر رفتند.

[السبت]

:روز شنبه است.و گفته اند بدان سبب این روز،بدین نام خوانده شده که هر چیز در آن آفریده و قطع و از آن فراغت حاصل شد.و گفته اند چون در آن روز جهودان کارهای خود را قطع می کنند چنین نامیده شده است،و مأخوذ از راحت و آرامش است همچون گفتۀ خدا: «وَ جَعَلْنٰا نَوْمَکُمْ سُبٰاتاً» .

[خاسئین]

:خاسئ به معنی دور شده و طرد شده است.

66[نکالا]

:نکال ترساندن دیگری و اصل معنی آن منع است بدان روی که از نکل گرفته شده و آن به معنی قید است،و عقوبت بدان سبب نکال نامیده شده که شخص را از ارتکاب چیزی که سبب نکال می شود بازمی دارد.

[موعظة]

:از وعظ به معنی ترساندن است.

ص :166

/1

سستی در روان کردن احکام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم از حالت ضعفی با ما سخن می گوید که در میان امت انتشار پیدا می کند،و نیز از راههای درمان آن.و این حالت به چندگونه تظاهر پیدا می کند:

نخست:نژادپرستی و قوم پرستی که از آن در آیۀ پیش سخن گفتیم.

دوم:بی مبالاتی و سست بودن در تمسّک به هدایت خدا.

سوم:سخت دلی و متأثر نشدن از نصیحت صالحان.

و به زودی قرآن حکیم به تفصیل دربارۀ بیماری سستی و کاهش پایبندی به ارزشها سخن خواهد گفت و چندین مثال از داستانهای بنی اسراییل عرضه خواهد کرد.

نخست داستان طور می آید،و سپس قصۀ شکستن حرمت و احترام روز سبت است،و پس از دلیل از آن داستان گاوی می آید که بنی اسراییل در قربانی کردن آن سستی نمودند.آن گاه در پایان این مجموعۀ آیات از ارتباط میان سستی و سخت دلی سخن به میان خواهد آمد.

/1

شرح آیات:

و امت مسلمان در زمان حاضر تا حدّ دوری شباهت به بنی اسراییل در آن مرحله از زندگیشان دارد که در این سوره از آن سخن می رود و در آن مظاهر منفیگری از سستی و بیمبالاتی و شکستن حرمتهای دینی انتشار یافت،و بر ما است که از داستان بنی اسراییل عبرت بگیریم و بار دیگر تاوان این بیمبالاتی را نپردازیم.

ص :167

[63]

پیش از ظهر روزی بنی اسراییل پارۀ کلانی از کوه را بر بالای سرهای خود مشاهده کردند که نزدیک بود فروافتد؛پس شتابان به نزد پیامبر خود رفتند،و او به ایشان گفت:این عذابی است که می خواهد بر شما فرود آید؛آیا به خدا ایمان دارید و به دستورهای او عمل خواهید کرد؟گفتند:آری؛پس عذاب از ایشان دور شد،ولی آنان بار دیگر به اهمالکاری در روان کردن دستورهای دینی بازگشتند.

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا مٰا فِیهِ -(و به یاد آورید)آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم و طور را بالای شما برداشتیم،به این که آنچه را به شما دادیم و فرستادیم سخت نگاه دارید و آنچه را که در آن است به خاطر بسپارید.» و در قبول دستورها و به کار بستن آنها سست و شل نباشید.

« لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -تا مگر پرهیزگار شوید.» [64]

ولی بنی اسراییل همچون بیشتر امتها بودند،یعنی در آن هنگام که در معرض عذاب خدا قرار داشتند،به او پناه می بردند و به ارزشها و دستورهای دینی خود بازمی گشتند،و به محض آنکه عذاب مرتفع می شد به عادات پیشین خویش بازمی گشتند.

« ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -پس از آن پشت کردید،و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود،از زیانکاران می شدید.» ولی خدا همیشه از انسان چشمپوشی نمی کند و گاه در حین غفلت وی او را به سختی می گیرد و مورد مؤاخذه قرار می دهد.

[65]

و یکی دیگر از قصه های بنی اسراییل در سستی و بیمبالاتی در اجرای اوامر و دستورها،داستان /1 شکستن احترام روز سبت است که در آن صید بر ایشان حرام شده بود و آنان با تجاوز به این دستور بر خود ستم روا داشتند و سخت مورد مؤاخذه خدا قرار گرفتند و به شدت مجازات شدند:

ص :168

« وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ -و شما کسانی را شناختید که حرمت روز شنبه را نگاه نداشتند،و ما به ایشان گفتیم:بوزینگان به دور افکنده باشید.و خوار و ذلیل شوید.» [66]

و این سنّت خدا در زندگی است که مکرر در مکرر آدمی را مهلت می دهد و اگر توبه نکند به سختی او را مجازات می کند تا برای دیگران عبرت باشد.

« فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا -پس آنان را عبرت کسانی که نزدیک ایشان بودند و کسانی که پس از آنان آمدند ساختیم.» بدان سان که عذابی برای پیشینیان بودند و سپس برای کسانی که به ایشان پیوستند.

هر عذاب الاهی نسبت به کسانی که مستقیما بر آنان فرود آمده شدید است،و آثار آن برای آینده باقی خواهد ماند.و عذاب الاهی تعبیری راستین از عمل خود انسان و ترجمۀ واقعیت آن است نه چیزی بیشتر.

و هر عملی که انسان به آن قیام می کند،آثار منفی خود را بر مجتمع حاضر او،و نیز بر نسلهای آینده،بر جای می گذارد،و بنا بر این بر آدمی واجب است که دو بار پیش از هر عمل بیندیشد و مطمئن شود که عمل او اثری منفی بر دیگران نخواهد داشت.همان گونه که بر مردمان دانستن این امر لازم است که هر کاری که گروهی از ایشان به آن بپردازند،به زودی آثار آن بر همۀ آنان انعکاس پیدا می کند،و با شدت و به جدّ از جریان یافتن کارهای بد جلوگیری کنند.

اما پرهیزگاران تنها بهره مندان از عذاب این گروهند،چرا که از آن عبرت می گیرند و آن را به جزء شایسته ای از رفتار و طرز تفکر خویش مبدل می سازند،نه این که بار دیگر آن را تکرار کنند:

« وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ -و موعظه و بیم دادنی برای پرهیزگاران است.»

ص :169

/1

[سوره البقرة (2): آیات 67 تا 73]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قٰالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً قٰالَ أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (67) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِکْرٌ عَوٰانٌ بَیْنَ ذٰلِکَ فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ (68) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِینَ (69) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ إِنَّ اَلْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَیْنٰا وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِیرُ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِی اَلْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاٰ شِیَةَ فِیهٰا قٰالُوا اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ (71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِیهٰا وَ اَللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (72) فَقُلْنٰا اِضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا کَذٰلِکَ یُحْیِ اَللّٰهُ اَلْمَوْتیٰ وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73)

/1

معنای واژه ها

67[هزوا]

:هزء به معنی شوخی و ریشخند و استهزاء است.

[اعوذ باللّه]

:پناه می برم به خدا،و حقیقت آن،طلب دفاع است در مقابل شرّی که مایۀ ترس است.

69[فاقع]

:یعنی دارای رنگ زرد تند.

71[ذلول]

:یعنی خسته و مانده از سواری دادن و کار کردن.

ص :170

[تثیر]

:إثارة،آشکار کردن چیزی است و انکشاف آن، أثار الارض یعنی زمین را کشت کرد.

[الحرث]

:هر زمین است که آن را برای کشت آماده کنند،و حرث پاشیدن دانه بر زمین برای کشت است.

[مسلمة]

:عاری از عیوب.

[شیة]

:شیه در رنگ،لکه ای است که با رنگ کلی زمینه تفاوت دارد.

72[ادّارأتم]

:به معنی اختلاف پیدا کردید و اصل آن تدارأتم است.و اصل معنی درأ دفع کردن همچون در «یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ» .

/1

داستان ماده گاو:درسها و عبرتها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که در امت روح تنبلی انتشار پیدا کند،به پیچیدن با احکام شرعی می پردازد تا اگر بتواند از آنها بگریزد.می بینی که مردمان به مشتی از قشریّات می پردازند و آنها را جانشین حقایق واقعی می سازند.و داستان بنی اسراییل با گاو چنین حالتی را در آنان تجسم می بخشد.

این داستان دلیل بر آن است که بنی اسراییل در آن هنگام یکباره به رسالت موسی(ع)کافر نشدند،بلکه بر عکس خواستار به کار بستن تعالیم الاهی بودند.

چیزی که هست تردید و سستی در تصرفات آنان آشکار است و این چیزی بود که آن را وسیلۀ به عقب انداختن انجام کارهای واجب خود می کردند،و این عمل را در زیر پوشش تشبّث به پوست تعلیمات دینی نه به مغز و حقیقت آن انجام می دادند،از

ص :171

رنگ گاو و طبیعت و مقدار عمر و دیگر ویژگیهای آن پرسش می کردند،در صورتی که اصل مسئله یعنی ذبح کردن گاو را کنار گذاشته بودند.و چنین است حال امت اسلامی در بعضی از مراحل اخیر آنکه بیشتر توجه معطوف به جزئیات و تفاصیل می شود و روح تعالیم و هدفهای مورد نظر کنار می ماند.

/1

شرح آیات:

[67]

« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً -(و به یاد آورید)آن زمان را که موسی به قوم خود گفت:خداوند به شما فرمان می دهد که گاوی قربانی کنید.» نخست از این دستور موسی تعجب کردند و خیال کردند به شوخی و طنز چیزی به ایشان می گوید،و سبب آن بود که از فلسفۀ حکم خبر نداشتند:

« قٰالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً -گفتند:آیا ما را به مسخره گرفته ای؟» علی رغم آنکه موسی علیه السلام با قوم خود جدّی بود با ایشان به صورت قاطع سخن می گفت،بنی اسراییل دچار سستی ایمان شده بودند.ایمانی که از صاحب خود اجرا کردن حکم را بدون چون و چرا و بحث کردن در خصوص علتها و هدفها خواهان است،و از همین رو موسی گفت:

« قٰالَ أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ -گفت:پناه می برم به خدا که من از نادانان باشم.» [68]

و از این جا سلسلۀ سؤال و جوابهایی آغاز می شود که مقصود از آنها شناختن پیامدهای حکم خدا و ابعاد مختلف پیرامون آن بوده است.

« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ -گفتند:از پروردگارت بخواه تا بر ما معلوم کند که این چیست.» آیا گاوی همچون گاوهای دیگر است؟یا گاو خاصی است؟و در این جا خدا بر ایشان سخت گرفت و موسی به ایشان گفت:

« إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ -او(خدا)می گوید که آن گاوی است که

ص :172

نه پیر باشد.» « وَ لاٰ بِکْرٌ -و نه جوان.» /1 بلکه میان این دو باشد:

« عَوٰانٌ بَیْنَ ذٰلِکَ -میان این دو.» و سپس به ایشان تندی کرد و خواست که دستور را اجرا کنند و گفت:

« فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ -پس آنچه را که به شما فرمان داده شد انجام دهید.» [69]

ولی آنان،از چسبیدگی به پوست و رها کردن مغز دین،به پرسش بازگشتند:

« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ النّٰاظِرِینَ -از پروردگارت بخواه تا برای ما رنگ آن را بیان کند؛ گفت:او می گوید که آن گاوی است به رنگ زرد سیر که دیدن رنگ آن خاطر نگرندگان به آن را شاد کند.» [70]

بار دیگر به پرسش دربارۀ گاو پرداختند و:

« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَیْنٰا -گفتند:

پروردگارت را بخوان تا برای ما آشکار کند که این چیست؛این گاو بر ما مشتبه شده است.» چون به این جا رسیدند که پرسشهای ایشان به نظر موسی(ع)بدان معنی بود که نمی خواهند فرمان خدا را اجرا کنند،که علی رغم ادعای ایشان که چنین نیست در واقع چنین بوده است.پس گفتند:

« وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ -و ما،اگر خدا بخواهد،راه خواهیم برد.» [71]

« قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ -گفت:او می گوید که آن گاوی است که با شیار کردن زمین و آبکشی برای زراعت خسته و مانده نشده،و» /1 « لاٰ شِیَةَ فِیهٰا -رنگش یک دست و بدون لکه باشد.»

ص :173

و چون چنین نشد:

« قٰالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ -اکنون حق را بیان کردی،پس آن گاو را ذبح کردند و نزدیک بود که چنین نکنند.» و سبب این همه آن بود که ایشان از مجتمع ایمانی که برخاسته از اعتماد واقعی به فرماندهی و اجرا کردن دستورهای او بود،به مجتمع جدل و تلاش برای فهم علل و اسباب احکام و روش اجرا کردن آنها خود را منتقل کرده بودند.

[72]

و پس از این که گاو را ذبح کردند،خدا راز مسئله را برای ایشان آشکار کرد،و معلوم شد که پرسشهای همه بیجا بوده و این که قضیه به کشته ای ارتباط داشته که قاتل آن ناشناس مانده بود و پروردگار ما دربارۀ آن چنین گفته است:

« وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِیهٰا وَ اللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ -و در آن هنگام که کسی را کشتید و در آن میان شما اختلاف افتاد،و خداوند می خواست آنچه را که شما پنهان کردید آشکار سازد.» اجتماع ایشان به فساد گراییده بود،و چنان در اجرای جرمها مهارت پیدا کرده بودند که هیچ اثری از آن باقی نمی گذاشتند که از روی آن معلوم شود فاعل جنایت چه کس بوده است.و چنان از مسئولیت عمومی حفظ امنیّت دور شده بودند که خبرهای شهر را از مقامات مسئول پنهان نگاه می داشتند،ولی خدا آشکارا به ایشان می گوید:

«وَ اللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»

[73]

« فَقُلْنٰا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا کَذٰلِکَ یُحْیِ اللّٰهُ الْمَوْتیٰ وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -پس گفتیم:پاره ای از آن(قربانی)را به او(کشته)بزنید.

خداوند مردگان را چنین زنده می کند و آیات خود را به شما می نماید،باشد که بیندیشید و دریابید.» پس چون یکی از اندامهای شخص کشته شده را به پاره ای از گوشت گاو زدند،خدا آن کشته را زنده کرد و او گفت که چه کسی او را کشته بود و مسئله

ص :174

بدین گونه حل شد.

/1

خلاصه:

داستان گاو گوشه ای از گوشه های آن سستی ایمانی را بر ما آشکار می سازد که بنی اسراییل به آن گرفتار شده بودند،ولی این سستی نسبت به آنچه در آینده انتظار ایشان را می کشید و نزدیک بود یکسره ایمان خود را از کف بدهند، بسیار کوچک می نمود.

قرآن با بیان این داستان به ما هشدار می دهد که سستی ایمان تجسّم یافتۀ در خودداری و اهمال در اجرا کردن اوامر،گاه شخص را به مرحلۀ خطرناکتری می کشاند که عبارت از دور شدن کلّی از ایمان است،که در مجموعۀ آیات پس از این دربارۀ آنها بحث خواهد شد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 74 تا 79]

اشاره

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ اَلْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ اَلْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ اَلْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (74) أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اَللّٰهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لاٰ یَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (78) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ اَلْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ (79)

/1

ص :175

/1

معنای واژه ها

74[قست]

:قسوة یعنی سنگدلی،عبارت است از رفتن نرمی و مهربانی از قلب،و سختی کردن در هر چیز،و ضد آن رقّت یعنی نرم دلی است.

[غافل]

:غفلت سهو کردن دربارۀ چیزی است،و آن بیرون رفتن معنی از ذهن است پس از آنکه در آن حضور پیدا کرده بود.

75[ا فتطمعون]

:طمع تعلق خاطر است نسبت به چیزی که آن را سودمند می دانیم،و نظیر آن است امل و رجاء یعنی آرزومندی و امیدواری؛و ضد آن یأس و نومیدی است.

76[ا تحدثونهم]

:حدیث و خبر و نبأ نظیر یکدیگرند و تحدثونهم مشتق از حدوث است و تو گویی خبر دادن از حوادث و پیشامدهای زمان است.

[فتح]

:فتح،در اصل گشودن بسته است و در جاهای فراوان به کار می رود،از جمله در حکم:«اللهم افتح بیننا و بین فلان»یعنی خدایا میان من و فلانی تو حکم کن؛و از آن است صورت گرفتن،همچون در«متی هذا الفتح»یعنی آیا زمان صورت گرفتن این فتح چه وقت خواهد بود؛و نیز به معنی پیروزی است و گفته می شود

ص :176

«استفتحه»یعنی از او پیروزی بخواه.

[یحاجوکم]

:محاجة و مجادلة و مناظرة نظایر یکدیگرند، و محاجه عبارت از آن است که هر یک از دو طرف یک مخاصمه به آوردن دلیل و اثبات نظر خود بپردازد.

78[امّیون]

:امّی کسی است که نویسندگی را نمی داند یا خوب نمی داند.به یکی از سه دلیل امی چنین نامیده شد:

1-امت به معنی خلقت است و امی یعنی آنکه بر آنچه آفریده شده باقی مانده است.

2-این که مأخوذ از امت به معنی جماعت است و اصل در جماعت نانویسنده بودن است.

3-این که مأخوذ از امّ به معنی مادر یعنی به صورتی است که از مادر به دنیا آمده بوده است.

[أمانی]

:تمنی( آرزومندی)اندازه گیری نادرستی در نفس است که تصور کردن آن از راه تخمین و گمان صورت می گیرد.و بیشتر تمنی تصور چیزی است که حقیقت ندارد و امنیة،صورت حاصلۀ در نفس از آرزو کردن چیزی است.

[یظنون]

:ظن یعنی گمان ترجیح دادن یکی از دو چیز بر دیگری است به میانجیگری نشانه ای صحیح؛و بعضی آن را اعتقاد یا تصور دانسته اند.

79[فویل]

:ویل،در لغت کلمه ای است که هر کس در مهلکه ای گرفتار شده باشد به کار می برد،و اصل آن عذاب و هلاک است؛و به قولی به معنی تقبیح و سرزنش کردن است همچون«و لکم الویل مما تصفون».

ص :177

و به قولی معنی آن اندوه یا خواری و ذلّت است.

[یکسبون]

:کسب،کاری است که سبب به دست آوردن سودی یا از خود دور کردن زیانی باشد.

/1

یهود از گمراهی احبار تا آرزوهای گمراهان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بنی اسراییل دو مرحله را پشت سر نهاده.مرحلۀ انقلابهای چهارگانه و مرحلۀ ضعف ایمانی،و اینک به مرحلۀ سوم و پایانی گام می نهند که همان مرحلۀ قساوت قلب است که نتیجۀ ضعف ایمان می باشد و با نژادپرستی در پیوند می باشد و قرآن در مجموعۀ آیات آینده از آن سخن خواهد گفت.

سختی دل از لذّت پرستی برمی خیزد و گاهی این سنگدلان همان عالمان دین اند و لذا علم بتنهایی کافی نیست بلکه باید ایمان صادقانه و احساس عمیق مسئولیت نیز علم را تقویت کنند،حتّی ممکن است علم یکی از اسبابی باشد که سنگدلی را تقویت می کند و آن هنگامی است که شخص عالم را به استکبار کشد و او را از پند شنوی بازدارد.دانش هنگامی نیکوست که دو بعد داشته باشد:بعدی درونی با هدف اصلاح درون و بعدی خارجی به منظور اصلاح جامعه،و علم یک بعدی صاحب خود را از خدا و مسئولیتش دور می کند.

/1 از همین جاست که قرآن کریم در این مجموعه از آیات بر این نکته تأکید می کند که مسئلۀ بنی اسراییل در این مرحله کم دانشی آنها در دین نبوده است،بلکه مشکل آنها در این خلاصه می شده که این علم را در راه منافع شخصی و هوی و هوس خود به کار می بستند.

این درست است که برخی از آنها بیسواد بوده اند ولی پاره ای دیگر قصد آن

ص :178

داشتند که با حماقت تمام،کتاب خدا را تحریف کنند و قرآن این نکته را مورد تأکید قرار می دهد که این جماعت عامل اصلی گمراهی توده های بیسواد بوده اند.

شرح آیات:
اشاره
سنگدلی

[74]

سنگدلی در پی ناچیز شمردن آموزشهای دین و توجّه بدان و توجّه به پوستۀ آن ظهور می کند و لذا خداوند می فرماید:

« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً -و پس از این قلبهاتان سخت شد همچون سنگ بلکه سخت تر.» چگونه قلبهای آنان سخت تر از سنگ شد؟زیرا سنگ گاهی سودی کم یا زیاد در بر دارد و بدین ترتیب نقشی در زندگی ایفا می کند ولی انسانی که قلبش سنگ شد در زندگی برای خود هیچ نقش مثبتی قایل نیست و هیچ مسئولیتی را متوجّه خود نمی داند.

« وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ -و چون شکافته شود آب از آن بیرون جهد.» همان گونه که گاهی سنگ خاشع درگاه الهی و سنّتهای زندگی است.

« وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ -و گاه از ترس خدا از فراز به نشیب فروغلتد.» /1 با این تفاوت که قلب انسان سنگدل هرگز خاشع نمی شود.خداوند سپس صاحبان این قلبها را تهدید می کند و می فرماید:

« وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و خدا از آنچه شما می کنید غافل نیست.» [75]

قرآن سپس به ما می گوید که مشکل این عدّه در آگاهی نداشتن ایشان نیست بلکه عامل آن بی ایمان بودن آنهاست.خداوند می فرماید:

« أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاٰمَ اللّٰهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -آیا طمع می دارید که به شما ایمان

ص :179

بیاورند و حال آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را می شنیدند و با آنکه حقیقت آن را درمی یافتند تحریفش می کردند و از کار خویش آگاه بودند.» همۀ شرایط آگاهی در ایشان فراهم بود.گوش فرا دادن به علمی که در وحی جلوه گر بود و قدرت تعقّل و سپس علم و آگاهی،ولی با این حال سخن خدا را تحریف می کردند تا مگر به مشتی ره آوردهای مادّی دست یابند.

[76]

خطرناکتر از این نفاق آنها بود که در عملکردشان نسبت به مؤمنان صادق رخ می نمود،چه،آنها ایمان را در واقعیت ردّ می کردند ولی ظاهرا ادّعای ایمان داشتند.

« وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا -و هر گاه مؤمنان را ملاقات می کردند می گفتند که ایمان آورده ایم،» و دلیل آن هم به دست آوردن غنایم از پیروان مؤمن موسی(ع)بود که بیشتر اوقات انسانهایی ساده لوح بودند،کسانی که احبار و رهبان به نام دین مالیاتهای فراوانی را به آنها تحمیل می کردند.

شگفت این که این جماعت هنگامی که با یکدیگر خلوت می کردند مهر از زبان می گشودند و اعتراف می کردند که کلام خدا را با علم به این که کلام خداست /1 تحریف می کنند،ولی می کوشیدند این حقیقت به مردم نرسد تا موجب اعتراض آنها گردد و رسوایی آنها را موجب گردد ولی قرآن آنها را رسوا می کند،و می فرماید:

« وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اللّٰهُ عَلَیْکُمْ -و چون با یکدیگر خلوت کنند گویند:آیا با آنان از دانشی که خدا به شما ارزانی داشته سخن می گویید.» و سپس می فرماید:

« لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -تا به یاری آن نزد پروردگارتان بر شما حجّت آرند؟آیا به عقل درنمی یابید؟» [77]

« أَ وَ لاٰ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ -آیا نمی دانند که هر چه را که پنهان می دارند و هر چه را که آشکار می سازند خدا می داند؟»

ص :180

و این که خداوند دیر یا زود تشت رسوایی آنها را از بام خواهد افکند.

این حالت گروهی از کسانی است که توجیه دینی بنی اسراییل بر عهدۀ ایشان بوده است،و چندان به حضیض پستی فروافتاده اند که بر جاهل نگاه داشتن مردم یک سخن شده اند تا از این راه بر ایشان تسلط پیدا کنند و با بهره گرفتن از سادگی آنان مالشان را بربایند.و این خطرناکترین ورطه ای است که سطح تعقل و تفکر و ایمان یک امت رسالتی همچون بنی اسراییل می تواند به آن سقوط کند،و در آن مراکز هدایت و توجیه به کانونهای نادانی و گمراهی مبدل شود.

و از آیۀ کریمه و آیات قرآنی دیگر چنان برمی آید که:تحریف کتاب خدا در نزد جهودان به صورتی منظم و دانسته و با برنامه ای فراگیر صورت گرفته است.و تاریخ در این باره به ما می گوید که علمای دینی بنی اسراییل در آن هنگام که-از یک سو-مردمان توجهی به دین ایشان نمی کردند،و-از سوی دیگر- مقامات صاحب قدرت آنان را در زیر فشار قرار می دادند،دین را چنان تحریف کردند که با خرافات پراکنده شدۀ در میان مردم متناسب و سازگار باشد.و از آن قسمتهایی را که معارض با سلطۀ ارباب قدرت بود حذف کردند،و اندیشه های تسلیمی را همچون«مال خدا را به خدا بدهید،و مال قیصر را به قیصر»بر آن افزودند.و منظورشان از این کار افزودن بر شمارۀ یاران و پیروان خود و کاستن از ستمی که بر ایشان می رفت بود.

/1 و اکنون می بینیم که علمای دینی یهود و نصاری تا امروز به کار تحریف دین اشتغال دارند تا آن را با فرهنگهای زمانه و جهت گیریهای سیاسی هماهنگ سازند.و حتی در گزارشهای اخیر آمده است که کلیسای کاتولیک مبلّغان دینی خود را به افریقا گسیل داشته است تا به آمیختن دین مسیحی با فرهنگهای بت پرستانۀ افریقا بپردازند،و از این راه توجه کردن ملتهای افریقا را به کلیساهای خود تضمین کنند.

[78]

اما بقیۀ مردم امّیّونند که کتاب در واقع برای آنان به آرزوهایی همراه تقلید از احبار و رهبان و نظر آنان نسبت به این آرزوها و گمانها تحول پیدا

ص :181

می کند.

کتاب در میان رؤیا و تقلید

بنا بر آنچه گذشت،کتاب در نزد اینان تنها رؤیاها و آرزوها و چه بسا پندارها و تقلیدها است.بنا بر تعبیر دقیق قرآن،آرزوهای محضی است که ناتوانان با آنها تسلّی خاطر می یابند و با حروف آن تیره بختان و ناکامان زمزمه می کنند،به جای آنکه عاملی باشد که کارمایه های ایشان را به جوشش بیندازد،و محرکی که خردهاشان را برانگیزد،و نظامی که برای زندگی و دلبستگیهاشان تعیین جهت کند.

نگاه کنید که قرآن از این طبقۀ زیر پا مانده و له شده چگونه یاد کرده است:

« وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ -و گروهی از ایشان بیسوادانند که کتاب را جز آرزوهایی نمی دانند.» یعنی کتاب در نظر ایشان تنها به صورت آرزوهایی درآمده است که هوس دست یافتن به آنها را دارند بی آنکه به هیچ حرکت و عمل واقعی برای تحقق بخشیدن به هدفهای کتاب بپردازند.

« وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ -و همه در پندارند.» و اینان هیچ عقل و خرد خود را برای آن به کار نمی اندازند که فکر کنند و به نوآوری بپردازند،بلکه کتاب تنها انگیزندۀ خیال ایشان است و با آن تصورات و رؤیاهایی برای خود فراهم می آورند.و محتمل است که معنی ظن و پندار همین باشد.

/1

[79]

این بیسوادان بدون شک مقصرند.ولی گناه بزرگ ایشان بر گردن کسانی است که آنان را گمراه کرده و معانی کتاب را چنان تغییر داده اند که وسیله ای برای تحذیر بوده باشد،در صورتی که پیش از آن عاملی برای انفجار نیرو بوده است.و پس از آنکه انگیزندۀ خرد و برنامه و روشی برای تفکر بود،آن را به

ص :182

صورت عاملی برای برانگیختن رؤیاها درآوردند.به همین جهت قرآن،بی درنگ پس از پایان یافتن سخن دربارۀ امیّون،از اینان بدین صورت سخن می گوید:

« فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً -پس وای بر کسانی که کتاب را با دستهای خود می نویسند و سپس می گویند که این از نزد خدا است تا با آن بهایی اندک به چنگ آرند.

پس اینان همان تحریف کنندگانی هستند که پیشتر از ایشان سخن رفت،و قرآن از این جهت سخن از ایشان را مکرر می کند که مسئولیت گمراه کردن بیسوادان (امیّون)را به گردن ایشان بیندازد،و بگوید که هدف از تحریف به دست آوردن فواید مادّی ناچیز است.درآمدهایی مادی که برای ایشان گوارا نیست،و حرفه ای که به زودی به یک بلا و کیفر مبدل خواهد شد.

« فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ -پس وای بر ایشان از آنچه دستهاشان نوشته و وای بر ایشان از آنچه کسب کرده اند.» چه کسب مبارکی است این حرفه که به منحرف و گمراه شدن میلیونها از مردم می انجامد و آنان را در معرض بهره برداری دیگران و بردگی قرار می دهد؟! گردنکشان پیوسته خواستار آنند که تعیین سرنوشت ناتوانان در اختیار ایشان بوده باشد.و تنها راه برای حمایت از ناتوانان در برابر زورمندان،مسلّح کردن ایشان به فکری انقلابی است که به آنان بیاموزد که چگونه واجب است کرامت انسانی و حیثیت خود را حفظ کنند،و آزادی خود را بازستانند.و دین همین اندیشۀ انقلابی، و علمای دین کارگزاران خدا برای عملی کردن این اندیشه اند.پس اگر اینان نسبت به انجام مسئولیت خود مرتکب خیانت شوند،گناه بزرگی مرتکب شده اند که میلیونها مردم ناتوان را خلع سلاح کرده و دست طاغوتان را برای بهره کشی از آنان باز گذاشته اند.بلکه این علما خود در این بهره کشی با تفسیر تحریفی دین شریک جرم محسوب می شوند.

ص :183

/1

میان آرزوها و پندارها

دربارۀ أمانیّ گفته اند:اینها چیزهایی است که آدمی آنها را تخیّل می کند،و در نفس خود وقوع آنها را مقرر می دارد و از آنها همچون چیزهای واقعی سخن می گوید،و به همین جهت است که در قرآن آمده است:« یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ، وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً -یعنی(شیطان)به آنان وعده می دهد و آرزوشان را برمی انگیزد،و شیطان جز به فریب وعده نمی دهد».

و از یک عرب بیابانی حکایت شده است که با کسی که با وی سخن می گفت،چنین گفت:آیا اینها چیزهای دیدۀ تو است،یا این که آرزوی دیدن آنها را داشته ای،یا از پیش خود آنها را جعل کرده ای؟و در کشّاف در تفسیر این آیه چنین آمده است: (1)

«علما نخست از کسانی که با علم داشتن از روی عناد به تحریف پرداخته اند«یعنی با این گفتۀ: لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ »و سپس از مردمان عوامی یاد کرده اند که از آن علما به تقلید پرداخته اند سخن گفته و هر دو را در گمراهی برابر دانسته اند».

و در تفسیر غریب القرآن آمده است که:یعنی کتاب را جز چیزی نمی دانند که بزرگان ایشان بگویند که آن را می پذیرند و گمان می کنند که حق است در صورتی که باطل است،و یکی از ایشان گفته است:«ما تفنّیت و لا تمنّیت» یعنی از پیش خود باطلی جعل نکرده ام.

ولی چنین معلوم می شود که آیه اساسا از امیون سخن می گوید و از این که چگونه بر روی امانی و پندار زندگی می کنند،و بنا بر این محتمل است که امنیه یعنی آرزو از خودشان باشد و ظن یعنی گمان و پندار به سبب تقلید بر ایشان به وجود آمده باشد،یا این که امانی به معنی خواندن بر ایشان بوده باشد،چنان که کسی نقل

ص :184


1- 1) -کشاف،ج 1،ص 157.

کرده است که یکی از معانی امنیه تلاوت و خواندن است،همچون در این بیت:

تمنی کتاب اللّٰه اول لیلة

و آخره لا قی حمام المقادر

در آغاز شب کتاب خدا را تلاوت می کرد*و در پایان آن مرگش فرارسید /1 و چون پاره ای از قرآن پارۀ دیگر آن را تفسیر می کند،سیاق قرآنی آینده واضحترین بیان برای این کلمه است.خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

« وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -و گفتند:آتش جز چند روزی به ما نخواهد رسید؛بگو:آیا از خدا پیمانی گرفته اید که(بنا بر آن)خدا از آن پیمان تخلف نخواهد کرد،یا این که از قول خدا چیزی می گویید که به آن علم ندارید؟ تفسیر کتاب بدان گونه که آرزو می کنند،یا به تعبیر دیگر:حمل کردن آیات کتاب بر آراء موافق با هواهای نفسانی خودشان،و بر آنچه مربوط به مشروع نشان دادن فساد ایشان و فریب دادن خودشان است به این که عذاب به آنها نخواهد رسید،از آن جهت که فرزندان خدا و دوستان اویند،یا از آن جهت که اولاد پیامبران مکرمند،یا چیزی شبیه به این،و در واقع این آشکارترین معنی أمنیّة است.

و از این جا به بلاغت تعبیر قرآنی در این گفتۀ خداوند متعال پی می بریم که گفت: «لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ» و تو گویی تنها امانی کتاب را می دانند،یا بدین گونه بر حسب آرزوهای خود آن را تفسیر می کنند.و در این معنی آیات دیگری نیز در قرآن آمده است،همچون:

«وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ» (/111البقرة).

«لَیْسَ بِأَمٰانِیِّکُمْ وَ لاٰ أَمٰانِیِّ أَهْلِ الْکِتٰابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ» (/123النساء).

و آن امانی که آنان به وسیلۀ آنها خود را فریب می دهند،همان است که سیاق قرآنی در آیات آینده آنها را برملا می سازد.

ص :185

گمان و پندار:

اما گمانی که پروردگار متعال ما از آن سخن می گوید: «وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ» شاید درجۀ بالاتری از امانی باشد.چه شخص دربارۀ چیزی مکرر در مکرر رؤیاهایی پیدا می کند تا به جایی می رسد که در خیال به حقیقت داشتن آن معتقد می شود،و حتی ظاهرا نفس خود را به آن قانع می کند،و چنان می نماید که نسبت اطمینان داشتن به این اندیشه اهمیت چندانی نداشته باشد که ممکن است بیشتر یا کمتر از پنجاه درصد باشد،و آنچه مهم است ریشۀ آن اندیشه و چگونگی پیدا شدن آن در نفس است.

/1 پس اگر منشأ آن مصلحت و حبّ ذات و هوای نفسی باشد که به امانی تغییر شکل می دهد و کتاب به تفسیر آن پرداخته،و سپس به خیال و تصور و گمان تحول پیدا کند،درجۀ اعتماد به آن،حتّی در صورت رسیدن به قطعیت،چیزی محسوب نمی شود،بدان جهت که از علم سرچشمه نگرفته است،بلکه برخاستۀ از آرزوها و رؤیاها و تخیّلات و پندارها بوده است.

آنچه باقی می ماند پرسیدن از رابطۀ میان گمان و تقلید است که بنا بر حدیث شریف مراد از ظن تقلید است.

و پاسخ آن چنین است:حدیث دربارۀ امیون و بیسوادان است که همان طبقۀ عوام الناسند که از بزرگان خود تقلید می کنند،و شاید به همین مناسبت است که ظن در این جا به معنی تقلید تفسیر شده است،همچون این که سیاق قرآنی در آیات دیگری از کسانی با ما سخن می گوید که کتاب را به دست خود می نویسند و سپس می گویند که آن از نزد خدا آمده است.

و گاه در قرآن«ظن»در مقابل«علم»قرار گرفته است: «قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنٰا،إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَخْرُصُونَ» (/148الانعام).

کما این که قرآن تأکید کرده است که گمان کفایت از حق نمی کند:

«وَ مٰا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لاٰ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا

ص :186

یَفْعَلُونَ» (/36یونس).

در صورتی که هنگام سخن گفتن از آخرت به ستایش از آن می پردازد:

«الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ» (/46البقرة) پس چگونه است که گمان را گاه مدح می کند و گاه به ذم آن می پردازد؟ در حدیث شریف آمده است:

«الظن ظنان:ظن شک و ظن یقین؛فما کان من امر المعاد فهو ظن یقین، و ما کان من امر الدنیا فهو علی شک گمان بر دوگونه است:گمان شک و گمان یقین؛آنچه دربارۀ امر معاد باشد گمان یقین است، /1 و آنچه دربارۀ امر دنیا باشد بر شک مبتنی است».

و شاید تفسیر این حدیث آن باشد که...ظن و گمان به معنی تصور است، پس اگر تصور و تخیل مبتنی بر اساس آرزوها و هواهای نفسانی باشد،ظن شک است،حتی در آن صورت که نسبت اعتماد به آن درجۀ بالا داشته باشد،و اگر تصور بر اساس تفکر مبتنی بر روش و برنامه باشد،همچون کسی که به بهشت یقین دارد و سپس به تصور نعمتهای آن می پردازد،یا به آتش دوزخ یقین دارد و به تخیل عذاب آن می پردازد،این تصور تصور یقین است،بدان جهت که بر اساسی قرار گرفته است.

و اهل لغت می گویند:ظن به معنی احتمال دارای رجحان است،و چون نزدیک به وهم باشد،با أن مخفف به کار می رود،همچون این گفته خدای تعالی:

«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» ،و چون نزدیک به علم باشد با أنّ مشدد به کار می رود، همچون این گفتۀ خداوند سبحانه و تعالی: «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مٰانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ» .

/1

[سوره البقرة (2): آیات 80 تا 86]

اشاره

وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (80) بَلیٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (81) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (82) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ لاٰ تَسْفِکُونَ دِمٰاءَکُمْ وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسٰاریٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرٰاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتٰابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یُرَدُّونَ إِلیٰ أَشَدِّ اَلْعَذٰابِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (85) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (86)

ص :187

/1

/1

معنای واژه ها

80[تمسّنا]

:مس همچون لمس است با این تفاوت که

ص :188

لمس احساسی است و اصل آن چسبیدن به چیزی است که دو چیز را در نهایت نزدیکی با یکدیگر گرد می آورد.

[یخلف]

:اخلاف یعنی شکستن عهدی که عملا در پیش بسته شده.

83[المسکین]

:مسکین فردی است ذلیل و درمانده و نیازمند که از سکون و بی حرکتی گرفته شده و گویی که فقر او را بی حرکت ساخته است.

84[تسفکون]

:سفک به معنای ریختن است،چنان که گوییم«خون ریخت».

[انفسکم]

:نفس گرفته شده از نفاست است که به معنای جلالت است و نفس انسان گرانبهاترین چیزی است که در اوست.

[اقررتم]

:اقرار،همان اعتراف است.

[تشهدون]

:شهادت از مشاهده گرفته شده و آن خبر دادن از چیزی است که در قوّت آگاهی گویی مشاهده شده است.

85[تظاهرون]

:همیاری می کنید و«ظهیر»به معنای یاور است.

[الاثم]

:کار زشت.

[العدوان]

:زیاده روی در ستم.

[اساری]

:اسر به معنای گرفتن به زور است و اصل آن گرفتن و بستن و حبس است،و گفته شده است اساری کسانی هستند که در بندند و اسری به کسانی گفته می شوند که به دست گرفته شده اند.

ص :189

86[یخفّف]

:خفّف ضد ثقل است و ثقل به معنای سنگینی است.

/1

تقدیس ذات یا خودپرستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درسهای گذشته مراحل فروافتادن ستارۀ بنی اسراییل را پیگیری کردیم، و آنان را در آخرین مرحله در باتلاق نادانی و گمراهی رها کردیم که در آن پیشوایان روحانی ایشان به صورت دزدان اندیشۀ رسالتی درآمده و همچون گناهکاران جنگی به طاغیان برای بهره کشی از ناتوانان یاری می کردند،و در این ضمن کتاب خدا در نظر تودۀ مردم به صورت رؤیاهای شیرینی درآمده بود که خود را به آن دلخوشی می داشتند و واقعیت تباه زندگی خویش را از این راه برای خود قابل قبول می ساختند.

اما اکنون در برابر مرحلۀ خطرناکتری از زندگی آنان قرار داریم که تبدیل شدن ایشان به امتی نژادپرست است که طبیعت مادی خود را تقدیس می کند،و بر اساس همین طبیعت با مردم و ارزشها به محاربه برمی خیزد.

تحول امت به اجتماعی نژادی،همچون تغییری فراگیر در ارزشهای آن در نظر گرفته می شود که همۀ ریشه های نیکی و نیکویی در آن خشکیده و هیچ امید خیری برای آن وجود ندارد.و،با گذشت زمان،به صورت اجتماعی درمی آید که برای تباه کردن مجتمعات و تجاوز و ستم کردن بر مردمان تلاش می کند،و این پیشرفت به سوی فساد جز با ریشه کن شدن /1 جدّی آن متوقف نمی شود.

قرآن برای ما بیان می کند که چگونه یک امت رسالتی به تجمعی عنصری و نژادی تبدیل پیدا می کند،و سبب آن دور کردن اندیشۀ مسئولیت از واقع زندگی

ص :190

است،با این تصور باطل که آنان از کیفر به دورند،بدان سبب که برتر و بالاتر از دیگرانند،و سپس به تعیین ارزش زندگی بنا بر این تصور نادرست آغاز می کنند.و قرآن این اندیشه را تکذیب می کند و مثالهای زنده ای برای آن می آورد.سپس به بیان نادرست بودن طرز تفکر نژادی می پردازد و در ضمن آنان را به فطرتشان حواله می دهد.آنان مسئولیت گناهان اختصاصی خود را که مستقیما به زندگی ایشان وابسته است،به گردن دیگران می اندازند،پس چرا با مسئولیت همان جرم در صورتی که بر دیگری وارد می شود به همین گونه عمل نمی کنند.آیا جریمه با جریمه،و انسان با انسان تفاوت دارد؟

شرح آیات:
اشاره

[80]

پیش از هر چیز،نژادپرست خودش را فوق مسئولیت قرار می دهد،تا از این راه همۀ کارهای غیر عادی خویش را درست جلوه دهد،و این کار به دو سبب خطرناک است:

اول:این که و جدان نژادی را می کشد،و شعلۀ احساس شخص را به عنوان یک انسان خاموش می کند،و لذا در ارتکاب گناه و جرم و جنایت احساس گناهکاری برای او حاصل نمی شود.

دوم:به خود حق می دهد که در برابر دیگران هر کاری را که می خواهد انجام دهد،در این جا ملاحظه می کنیم که قرآن حکیم به بحث دربارۀ این مسئله در بنی اسراییل و سپس در همۀ اقوام و امتهایی که به آن مبتلا شده اند،همچون نازیهای اروپا و سفیدپوستان جنوب افریقا،می پردازد:

« وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -و گفتند:آتش جز چند روزی با ما تماس پیدا نخواهد کرد؛بگو:آیا(در این باره)پیمانی با خدا بسته اید(و مطمئنید)که خدا پیمانشکنی نمی کند،یا چیزی را که بر آن علم ندارید دربارۀ خدا می گویید؟»

ص :191

و طبیعی است که چنین پیمان خدایی وجود نداشته،و از خودپرستی و دوستی ذات چنین تصوری بر ایشان پیدا شده است.

/1

[81]

سپس قرآن حکیم تأکید می کند که هر انسان در برابر کارهای خود، چه بخواهد و چه نخواهد،پیش خدا مسئول است.و عهد و پیمان خدا تنها همین است،و این سنتی از او است که تغییر و تبدیل نمی پذیرد:

« بَلیٰ -آری.» آری،پیمانی هست،ولی از گونه ای دیگر است.

« مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -هر کس بدی پیشه کند،و گناه آن وی را فراگیرد،از اصحاب آتش است که جاودانه در آن خواهد ماند.» شاید تعبیر (وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ) حاکی از آن است که انسان گاهی گناه می کند و سپس از خدا آمرزش می خواهد و خدا توبۀ او را می پذیرد،ولی اگر گناهکاری فراوان شود و توبه ای آنها را نشوید،در این صورت گناهان از هر طرف او را احاطه می کنند و دیگر مجالی برای توبه و بازگشت به خدا باقی نمی ماند،و این آیه در حق کافران و کسانی که در حکم کافرانند صدق می کند،از آن روی که گناهان همه شان را فراگرفته است،و این سخن دلیل آن است که نژادپرستان هر چه زودتر،به تصور این که از مسئولیت به دورند،در گناهان خود غوطه ور می شوند،و گناهان ایشان را می گیرد و به آتش می اندازد که جاودانه در آن باقی بمانند.

[82]

و به همان گونه که در مسئولیت میان نژاد و نژادی دیگر تفاوتی وجود ندارد،به همان گونه هم در پاداش خوب میان اقوام تفاوتی وجود نخواهد داشت.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،از اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.»

ص :192

پیمان خدا با بنی اسراییل:

[83]

این پیمان خدا با همۀ مردمان است،ولی پیمانی نیز میان خدا و بنی اسراییل وجود دارد،اما بندها و نصهای آن با میثاق پنداری نژادی که به گمان ایشان برات آزادی از آتش و مسئولیت به ایشان بخشیده،اختلاف کلی دارد، /1 و آن میثاق و پیمان مسئولیت کامل است که اگر آن را عملی سازند بهترین مردم خواهند بود،و اگر چنان نکنند بدترین مردمان.و اما نصهای میثاق اینها است:

اول:

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّٰهَ -و(به یاد آورید)آن زمان را که از پسران اسراییل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید.» نژاد و خویشاوندی و زبان و نظایر آنها اعتباری نداشته باشد،و تنها به آن اندازه که با سنّتها و دستورهای خدا موافقت دارد مقدس باشد.

دوم:

« وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ -و به پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و درویشان نیکویی کنید.» اینان بشرند و خدایان نیستند که پرستش آنان روا باشد...ولی احسان و نیکی کردن به ایشان واجب است.و میان پرستش و احسان تفاوت بسیار است، چه احسان بخشش از جانب دست برتر است،و عبادت و پرستش خضوع در برابر برتر.

سوم:

« وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً -و به مردم سخن نیک گویید.» که تعدّی و تجاوز کلامی حرام است،تا چه رسد به تجاوز و ستم عملی.

چهارم:

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -و نماز را برپا دارید و زکات دهید.» ترک کردن واجبات،به این بهانه که کسی از فرزندان اسراییل است،یا

ص :193

این که پدرانش /1 از پیامبران یا از مقرّبان درگاه خدا بوده اند،جایز نیست.

اینها نصوص پیمان است،و اگر بنی اسراییل به آن عمل می کردند،در این صورت نسبت به دیگران برتری می داشتند،ولی چنین نکردند و بنا بر این سزاوار پاداش و کرامتی از جانب خدا نیستند.

« ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ -پس از آن همۀ شما جز عدۀ کمی روی برتافتید و روگردان شدید.» [84]

پنجم:پاسداری کامل از حرمت خون و حرمت انسان.

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ لاٰ تَسْفِکُونَ دِمٰاءَکُمْ وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ -و(به یاد آورید)آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را مریزید،و یکدیگر را از خانه هاتان بیرون مرانید.» اینها بعضی از پیمانهایی است که پروردگار ما بر آنها سختی نشان داده و از آنان به آن اعتراف گرفته است:

« ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ -و شما به این اعتراف کردید و گواه بودید.» یعنی به آن،پس از علم پیدا کردن و تصمیم گرفتن،از روی عقل و فهم اعتراف کردید.

[85]

ولی به بندهای پیمان عمل نکردید،بلکه آن را کاملا معکوس ساختید،و بنا بر این هیچ حقی به چیزی ندارید که خدا به شما بدهد و شما را برتر از دیگران بشناسد.

« ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ -سپس اینک کسانی هستید که،» کسی غیر از شما واحدی سوای شما نبوده است و تنها شما بوده اید که مخالف بندهای پیمان عمل کرده اید.

« تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَیْهِمْ -یکدیگر را می کشید و گروهی از خودتان را از خانه هاشان بیرون می رانید، و علیه ایشان با یکدیگر همپشتی می کنید.»

ص :194

و این تعاون با یکدیگر علیه دیگران.

« بِالْإِثْمِ -به گناهکاری،» که عمل بد مخصوص به خود شخص است، /1 « وَ الْعُدْوٰانِ -و دست درازی.» که کاری مایۀ زیان رساندن به دیگران است می انجامد،یعنی اعمال شما هم به خودتان زیان می رساند و هم به دیگران.

ولی این ستمها و تجاوزها به حق و شایسته بر آنها وارد نمی شود،بلکه برخاستۀ از تعصب قبیله ای یا از اختلافات داخلی باطل است،و این بدان سبب است که آنان در صورتی که اینان در معرض یک دشمن خارجی قرار می گرفتند، آمادۀ یاری کردن به ایشان بودند.پس اگر واقعا مجرم و گناهکار بودند،به چه دلیل از آنان دفاع می کنند؟ قرآن،این اندیشۀ نژادی و قبیله ای را محکوم می کند که می گوید:من و برادرم علیه پسر عمویم،و من و برادر و پسر عمویم علیه دشمنم.و می گوید:

« وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسٰاریٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرٰاجُهُمْ -و اگر کسانی از شما اسیر شوند،فدیه دهید و آنان را بازگیرید،و بیرون راندن ایشان بر شما حرام است.» و سپس بیان می کند که این نوع تفکّر نه متکی بر ارزشها بلکه متکی بر هواهای نفسانی است.

« أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتٰابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ -آیا به پاره ای از کتاب ایمان آورده اید و به پاره ای دیگر کافر شده اید؟» سپس از نتایج طبیعی این گونه تفکر نژادی گزینشی با ما سخن می گوید که از دین تنها چیزی را برمی گزینید که سازگار با هوای نفس باشد و می گوید:

« فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یُرَدُّونَ إِلیٰ أَشَدِّ الْعَذٰابِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -آیا پاداش کسی از شما که چنین کند،جز خواری در دنیا چیست؟و روز قیامت به

ص :195

سخت ترین شکنجه ها بازخواهند گشت،و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» [86]

امّا عذاب دنیا به صورت دور شدن از هدایت الاهی،و پیشرفت و رستگاری حاصل از این هدایت است بنا بر آنچه در آیات آینده از آنها یاد می کند.

امّا عذاب آخرت را قرآن از آن روی در این جا یادآور می شود که سخت تر و ماندنیتر است، /1 و از پیش برای ما بیان می کند که این تبعیض روا داشتن در قبول احکام دین،نتیجۀ فروختن آخرت به دنیا است و چنین می گوید:

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -اینان کسانی هستند که زندگی دنیا را در مقابل(از دست دادن زندگی)آخرت خریدند،پس عذاب ایشان سبک نخواهد شد و کسی به یاریشان برنخواهدخاست.» پس آنکه در آسمان است به ایشان رحم نمی کند،و اهل زمین برای ایشان سودی ندارند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 87 تا 93]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ قَفَّیْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ اِسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ (87) وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ کِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (89) بِئْسَمَا اِشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلیٰ غَضَبٍ وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ (90) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ یَکْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیٰاءَ اَللّٰهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (91) وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اِسْمَعُوا قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمٰا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمٰانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (93)

/1

ص :196

/1

معنای واژه ها

87[قفینا]

:آنان را ردیف و پشت سر یکدیگر قرار دادیم،و اصل و ریشه کلمه از قفا یعنی پس گردن است.

[القدس]

:پاکی است،و تقدیس به معنی تطهیر است.

و القدّوس صفت خدا به معنی الطّاهر است.

88[غلف]

:جمع غلاف است،یعنی قلبهای ما ظرفهایی است که از پذیرفتن چیزی در خود ممنوع شده است.

[لعنهم]

:لعن به معنی دور کردن است.

90[البغی]

:اصل و ریشۀ آن به معنی فساد و تباهی است که چون زخم فاسد شود می گویند«بغی الجرح»،و بعضی گویند ریشه آن خواستن است،بدان سبب که

ص :197

باغی خواستار دست درازی است.

[مهین]

:خوار و زبون کننده.

91[ما وراءه]

:یعنی پس از آن،و گفته اند که وراء به معنی جز و سوای چیزی است.

93[و اسمعوا]

:یعنی بپذیرید،و از آن است گفتۀ«سمع اللّٰه لمن حمده»،یعنی خدا ستایش کسی را که ستایش او کرد پذیرفت.

[أشربوا]

:اصل آن از شرب است به معنی آشامیدن.

گفته می شود شرّب و أشرب غیره در صورتی که او را به آشامیدن برانگیزد،و اشرب قلبه حب کذا یعنی دل او از دوستی فلان مالامال شد.

/1

نژادپرستی و انجماد فکری
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نژادپرستی بنی اسراییل را به پیامدهای منفی چندی کشاند که نخستین آنها ستمگری داخلی بود و به کشتن و بیرون راندن گروهی از مردم خودشان همراه با ستم و تجاوز انجامید.دومی-که خطرناکتر بود و قرآن از همه جهت به آن پرداخته است-بستگی و انجماد فکری بود که نژادپرستی آنان را در زندان تنگی قرار داده و مانع از آن می شود که هیچ گونه روشنی و هدایتی به ایشان برسد.و این خصوصیت در طرد کردن هر گونه اتباع پیامبران دیگر یا اندیشه های رسالتی تجسم پیدا می کرد.

در این مجموعه از آیات،قرآن ما را به ایستار بنی اسراییل دربارۀ عیسی بن

ص :198

مریم متوجه می سازد که این ایستار نه از طرز تفکری منطقی بلکه از هواهای نفس گمراه کننده و از مصالح خصوصی برمی خاست.

سپس ایستار ایشان در برابر رسالت پیغمبر اسلام بود که از پیش اظهار آمادگی برای پذیرفتن آن می کردند،و پس از آنکه دریافتند این رسالت در قوم دیگر جز خودشان نازل شده،به مخالفت با آن برخاستند.و قرآن برای ما بیان می کند که /1 ایمان نیاوردن آنان به رسالت تازه از نژادپرستی تنگ نظرانۀ ایشان برخاسته،و سپس قرآن از ریشۀ نژادپرستی پرده برمی گیرد و می گوید که این ریشۀ گوساله پرستی(رمز مال و جاه)است.

شرح آیات:
اشاره

[87]

همان گونه که خدا کتاب بر موسی فرستاد،به پیامبران پس از وی از بنی اسراییل و بر عیسی بن مریم نیز چنین کرد؛پس هنگامی که بنی اسراییل بر موسی علیه السلام تجمد کردند،آیا برای آن بود که وی از بنی اسراییل بود،که باید گفت عیسی(ع)نیز از اینان بود،یا کتاب تنها بر موسی نازل شده بود،مگر بر عیسی نیز نازل نشده بود؟ علت نه این است و نه آن است:نژادپرستی صاحب آن را به بستگی و جمود فکری و از آنجا به ارتجاع می کشاند.بنی اسراییل به تقدیس نیاکان خود پرداختند،و بر اثر نژادپرستی همراه با تنگ نظری خود،افکار و عادات آنان را نیز تقدیس می کردند.و به همین سبب نتوانستند که خودشان را با پیامبری تازۀ عیسی تطبیق کنند.خداوند متعال می گوید:

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ قَفَّیْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنٰاتِ -به موسی کتاب دادیم،و در پی وی پیامبران فرستادیم،و به عیسی پسر مریم(آیات)بیناتی دادیم.» آیاتی که به قطع و یقین بر رسالت او دلالت می کرد،و راه را بر هر شکاکی در فرستادگی او از جانب خدا می بست.

ص :199

« وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ -و او را با روح قدس تقویت کردیم.» یعنی همان عاملی که پیش از آن مؤید و تقویت کنندۀ موسی بود،ولی شما،ای بنی اسراییل،چون عیسی به رسالت نزد شما آمد به او ایمان نیاوردید! « أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ -هر گاه پیامبری چیزی برای شما آورد که نفسهاتان آن را دوست نمی داشت،گردن افراختید.» /1 و خود را برتر از او شمردید،بدان سبب که خویشتن را ملت برگزیدۀ خدا تصور می کردید که خدا بر شما منت نهاده و ارزشها و افکار و عاداتی به شما بخشیده که همانند آن در سراسر جهان یافت نمی شود،و از همین روی در پیامبری تازه چیز جدیدی یافت نمی شود که بتوان آن را بر رسالت شما افزود.شما در عمل کردن با فرستادگان خدا به تعدی و تجاوز پرداختید.

« فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ -پس گروهی را دروغزن خواندید و گروهی را کشتید.» و خواه تکذیب کرده یا کشته باشید،در هر حال تنها زیانکار خود شما هستید.

سبب تکذیب

[88]

چرا فرستادگان را تکذیب کردید؟ اگر چه در محدودۀ نژادپرستی گرفتار شده اید،ولی آیا این امکان برای شما وجود ندارد که دیوار نژادپرستی گرداگرد خود را بشکافید و از جمود و ارتجاع آن خود را خلاص کنید؟البته که این کار ممکن است،و بنا بر این شما مستقیما مسئول کفر ورزیدن خود هستید و هیچ بهانه ای به کار شما نمی خورد،و از جمله:این که در به روی خود بستن شما را از مسئولیت کفر ورزیدن به رسالت تازه رهایی نمی بخشد.

« وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ -و گفتند:دلهای ما سر پوشیده است.»

ص :200

اندرزها و آموزشهای تازه به آن راه ندارد.هرگز چنین نیست،خدا بعضی از دلها را دربسته و سربسته و بعضی را باز و گشاده نیافریده است،بلکه این مردمانند که با کفر یا ایمان خود در برابر راهنماییهای تازه بستگی و بازی قلب پیدا می کنند.

« بَلْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ -بلکه خداوند آنان را به سبب کفرشان از رحمت خویش دور کرد.» پس آنچه سبب بستگی دلهاشان شده کفر آنان بوده است.

« فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ -و نادر است که ایمان بیاورند.» /1 چه ایمان نسبت به ایشان به صورت کاری دشوار درآمده،و نژادپرستانی که کفر را بر ایمان برگزیده اند،کمتر به ایمان گردن می نهند.

[89]

سپس مثل دیگری از واقعیت نژادی و قومی ایشان می آورد؛با وجود این که چشم به راه رسالت تازه ای بودند،چون این رسالت بر محمد(ص)پیامبر خدا قرار گرفت که از بنی اسراییل نبود،از ایمان آوردن به او شانه تهی کردند.

« وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ کِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا -و چون کتابی از جانب خدا بر ایشان آمد که بر آنچه در نزد ایشان بود گواهی می داد.و پیش از آن(با رسیدن این کتاب)طلب پیروزی بر کافران می کردند،» و انتظار آمدن آن را می کشیدند تا با تکیۀ بر آن به محاربۀ با کفّار جزیرة العرب بپردازند.

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا -پس آنچه از آن آگاه بودند بر ایشان آمد،» و می دانستند که از خدا است و رسالت تازه ای است که جهان و از جمله محیط عقب ماندۀ آن از مردم جاهلیت به آن نیازمند است.

« کَفَرُوا بِهِ -به آن کافر شدند،» و آیا برای کسی که به چنین رسالتی کافر شود که همۀ مردم به آن نیاز دارند،و به آن معترف باشد که خود نیازمند آن است،می توان چشمداشتی جز دور شدن از خوشبختی و رستگاری داشت؟

ص :201

« فَلَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الْکٰافِرِینَ -پس لعنت خدا بر کافران باد.» [90]

نژادپرستی به چه سبب و چگونه پیدا می شود؟ نژادپرستی اصولا از دنیا دوستی و به کار برخاستن برای تأمین منافع /1 مشترک گروهی از افراد بشری سرچشمه می گیرد و این سودپرستی چندان قوی می شود که به صورت نژادپرستی درمی آید،و اکنون پرسش ما آن است که اگر نژادپرستی سبب جلب شر برای طرفداران شود،آیا باز هم باید پیوسته به آن متشبث شوند؟ قرآن حکیم،به یاد این گونه کسان می آورد که چه زیان فراوانی از این طرز تفکر سفیهانه به ایشان در دنیا می رسد،و به زبان فطری ساده می گوید:

« بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ -خود را به بد چیزی فروختند.» یعنی آن خودخواهی و نژادپرستی که در آن آدمی همه چیز را در زندگی می فروشد و در مقابل آن خودش را می خرد،بد چیزی است،و به تعبیر دیگر:این که انسان همه چیز را در راه مصالح شخصی خویش فدا کند،کار بدی است،چه مایۀ هلاک و دمار می شود،بدان سبب که به آنجا می انجامد که:

« أَنْ یَکْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بَغْیاً -به آنچه خدا فروفرستاده است،به انگیزۀ این رشک،کافر شوند،» و بهانه شان آن باشد:

« أَنْ یُنَزِّلَ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ -که خداوند فضل خود را به هر کس از بندگانش که خواسته فرستاده است.» پس به سبب آنکه خدا برای رسالت خود فرودگاه دیگری جز بنی اسراییل برگزید،به رسالت پیامبر اسلام کافر شدند،در این صورت آیا چه کس جز ایشان زیانکار است؟آیا درست است که اگر دولت زمینهایی را میان مردم تقسیم کرد، یکی از ایشان از گرفتن زمین به این بهانه که تقسیم کنندۀ زمین پسر عموی او نیست خودداری کند؟در صورتی که زمین را بگیرد و به هدف خود برسد،چه زیانی به او خواهد رسید؟پس این گونه کسان به خود زیان می رسانند.

ص :202

« فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلیٰ غَضَبٍ -پس شایستۀ خشمی روی خشم دیگر شدند.» /1 چه عقب مانده بودند،و به سبب پیشی گرفتن دیگران بر ایشان، عقب ماندگی ایشان فزونی پیدا کرد،چه مردمان دیگر به رسالت ایمان آوردند و اینان کافر شدند،و کافر بودند و بر کفر خود افزودند.

« وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کافران را عذابی خوارکننده است.» آنان به هدف خود از گردنکشی در برابر ایمان به رسالت نخواهند رسید، هدف ایشان عزت و برتری بوده است،در صورتی که کافر شدن به رسالت سبب عقب ماندگی و جمود فکری و مشکلات گوناگون دیگر خواهد شد و به سبب آن گرفتار ذلت و عذابی خوار کننده می شوند.

[91]

سپس قرآن جنبه ای دیگر از نژادپرستی را آشکار می سازد،و آن عبارت از این است که نژادپرستی خود نتیجه است نه سبب،و سبب نژادپرستی و دوستی مال است که رمز آن در پرستش گوساله تجسم پیدا کرده بود.

اینان کورانه مال را دوست می دارند،و چنان می پندارند که با آن می توانند به هر چه می خواهند دست یابند،و در میان مردم صاحب قدرت و عزت و سعادت خواهند شد.بدان سبب به پیامبری جدید گردن نمی نهند که می ترسند با ایمان آوردن به آن بعضی از امتیازات مخصوص به خود را از کف بدهند،ولی به صراحت این مطلب را اظهار نمی دارند،بلکه می گویند که آن اندازه از کتاب و حکمت که در نزد ما است برای ما بسنده است.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ یَکْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ -و چون به آنان گفتند که به آنچه خدا فرستاده ایمان آورید،گفتند:ما به آنچه خدا برایمان فرستاده ایمان داریم،و به جز آن کفر می ورزند.» ولی آنان در این ادعا دروغ می گویند،و دلیل دروغ ایشان همین کتاب خدا است که با کتاب خدایی که بر ایشان نازل شده اختلافی ندارد.

« وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ -و حال آنکه گواه است بر آنچه در

ص :203

دست ایشان است.» کفر ورزیدن به رسالت تازه برای آن است که پیشوایی و سودهای حاصل از آن را از دست ندهند،و دلیل بر /1 این امر آن است که ایشان پیامبرانی را که به سوی ایشان فرستاده شده بودند به همین سبب کشتند.

« قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیٰاءَ اللّٰهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -بگو:پس اگر مؤمن بودید چگونه پیش از این پیغمبران خدا را کشتید.» [92]

حتی به موسی که ادعای پیروی از او می کنید،با آن همه آیات بیّنات که برای شما آورد،کافر شدید.

« وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ -و موسی برای شما نشانه های روشن آورد.» سپس به او کافر شدید،و بنا بر این استناد به این که چون رسالت محمّد(ص)بر غیر ما نازل شد و بنا بر این به آن ایمان نمی آوریم،استنادی نادرست است،و سبب راستین خود مصالح شخصی است که در ضمیر ناخودآگاه و حتی در ضمیر خودآگاه شما وجود دارد.

اما داستان گوساله پرستی در ضمیر ناخودآگاه،در آن هنگام که پیوسته ریشه های مال پرستی در جانهای شما وجود داشت،در زمان موسی هم با شما بود که نخستین بار به صورت ظاهری به او ایمان آوردید.

« ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ -و پس از آن،گوساله پرستیدید،و ستمگر بودید.» در آن هنگام که سامری،پس از رفتن موسی به وعده گاه پروردگارش،شما را فریب داد،و احساس سابق شما به قداست گوساله شما را به پیروی از او برانگیخت.

[93]

امّا داستان پرستش گوساله از سوی شما به گونه ای واضح پس از زمانی بوده که خدا از شما پیمان گرفت.

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ

ص :204

وَ اسْمَعُوا قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا

-و آن گاه که از شما پیمان گرفتیم،و کوه طور را بر بالای سر شما نگاه داشتیم،تا آنچه را به شما داده ایم به نیرو نگاه دارید و گوش دارید؛گفتید:شنیدیم و نافرمانی کردیم.» بعد از شنیدن دیگر عصیان و سرکشی برای چه صورت گرفت؟برای آنکه در حقیقت هنوز مال و نماینده و نماد آن یعنی گوساله را می پرستیدند.

/1 « وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ -و دلهاشان با(دوستی)گوساله سیراب شد.» و حتی این دوستی گوساله در دلهای ایشان به صورت آبی درآمد که زمینی خشک بنوشد و این آب با هر ذره از ذرات خاک آمیخته بود که دیگر امکان جدا کردن آب از زمین وجود نخواهد داشت.به امری محال شبیه است،ولی محال نیست،چرا که ایمان می تواند قلب را از کفر آمیختۀ به آن،در صورت صادق بودن آن ایمان،پاک کند.و قلبهای آنان جز:

« بِکُفْرِهِمْ -به کفر خود.» که حقیقی بود،و به ایمان کاذب خود،دوستی گوساله را ننوشیده بود،چه هیچ ایمانی وجود ندارد که بتواند با کفر همزیستی کند، « قُلْ بِئْسَمٰا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمٰانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -بگو:اگر به راستی ایمان دارید،ایمانتان به شما بد فرمان می دهد.» ایمان راستین دارندۀ آن را به فداکاری و تصدیق حق در هر جا که باشد و به تسلیم کلی امر به خدا فرمان می دهد،و آنچه نزد شما است اصلا ایمانی نیست، کفری است که لباس ایمان پوشیده است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 94 تا 100]

اشاره

قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ عِنْدَ اَللّٰهِ خٰالِصَةً مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (94) وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ اَلنّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ وَ مِنَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ اَلْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (96) قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اَللّٰهِ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (97) مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکٰالَ فَإِنَّ اَللّٰهَ عَدُوٌّ لِلْکٰافِرِینَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ مٰا یَکْفُرُ بِهٰا إِلاَّ اَلْفٰاسِقُونَ (99) أَ وَ کُلَّمٰا عٰاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (100)

ص :205

/1

معنای واژه ها

94[خالصة]

:یکسره و تمام.«خلص لی هذا الامر»یعنی این امر به تمامی به من بازگشت.

96[احرص]

:آزمندترین.و حرص،شدت خواستن است.

[یودّ]

:از مصدر ودّ به معنی دوستی و محبت است.

[یعمّر]

:از مصدر تعمیر به معنی طول عمر است و اصل آن از عمارت به معنی آبادی و ضد خرابی است.

[بمزحزحه]

:زحزحة به معنی کنار زدن و کنار گذاشتن است.

99[آیات]

:جمع آیه به معنی نشانه ای عبرت انگیز است،و به قولی علامتی است که در آن حجت و برهان باشد.

ص :206

[بینات]

:بینة دلالت آشکار جدا کنندۀ میان قضیۀ راست و قضیۀ دروغ است،که از ابانة به معنی آشکار کردن گرفته شده.

100[نبذه]

:نبذ،انداختن و پرتاب کردن چیزی به پیش یا پس و به قولی ترک کردن آن است.

/1

نژادپرستی و کافر بودن به فرشتگان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این مجموعۀ آیات،قرآن هنوز با ما دربارۀ نژادپرستی و اندازۀ ارتباط آن با خودپرستی و خودمحوری سخن می گوید و این که،علی رغم حضور ظاهری ایمان در آن،جز چارچوبی برای پرداختن به کفر نیست،و دلیل بر این است تشبث نژادپرستان به زندگی و دشمنی ایشان با جبراییل و میکاییل و به دنبال آن دشمنی با خدا و فرستادگان او که همین دشمنی مایۀ دمار و هلاک ایشان است.

شرح آیات:

[94]

نژادپرستان در تاریخ و در جهان ما،خود محوری نفرت انگیز خود را با پوششی از ارزشهای دروغین می پوشانند تا مردمان و ساده دلان از یاران خود را فریب دهند،اسراییلیان در ایام قدیم مدعی آن بودند که حامل رسالتی هستند،و برای پاسداری از این رسالت واجب است که از خود دفاع کنند و به هر وسیلۀ ممکن برای محافظت از خود متوسّل شوند.و امروز مدّعی آنند که حاملان تمدن و آزادی و پیشرفت برای اعرابند،و بنا بر این باید به هر وسیلۀ ممکن عربهای وحشی را ادب کنند، /1 حتی اگر این وسیله از قوانین جنگل هم وحشیانه تر باشد.مکتب هیتلری

ص :207

مدعی حمایت از کلیسا بود و در زیر نام خدا به این گونه کارها می پرداخت،و سفیدپوستان افریقا می گویند که آنان پیشقراولان تمدن و فرهنگ غربی هستند،و پیش از ایشان استعمار مدعی آن بود که کارش رساندن آبادی و تمدن به همه جای عالم است،ولی این حیله و نیرنگ هر چه زودتر در آتش حقیقتی که قرآن به یاد ما می آورد گداخته و نابود می شود،در صورتی که آنان مدعی قبول مرگ برای رسیدن به هدفهای خویشند.آیا مستعد پذیرفتن این مرگ هستند؟هرگز.

« قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ الدّٰارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّٰهِ خٰالِصَةً مِنْ دُونِ النّٰاسِ - بگو:اگر جهان دیگر از میان همۀ مردم تنها مخصوص شما است.» و شما از ارزشهای خدا در زمین دفاع می کنید، « فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -پس اگر راست می گویید آرزوی مرگ کنید.» [95]

ولی آیا چنین کاری می کنند؟هرگز.

« وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً -و هرگز آن را آرزو نخواهند کرد.» چه از اندازۀ جنایتهایی که در زندگی خود مرتکب شده اند آگاهند،و می دانند که کیفر عادلانه انتظار ایشان را می کشد.

« بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ -به سبب آنچه پیشتر کرده اند؛و خداوند بر ستمگران آگاه است.» [96]

و اینان تنها آن نیست که آرزوی مرگ نمی کنند،بلکه سخت به زندگی چسبیده اند:

« وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ -و آنان را آزمندترین مردم برای زندگی خواهی یافت.» حریصترین مردم بر زندگی اینانند،آن هم هر گونه زندگی که بوده باشد،به ذلت یا به عزت،و به فقر یا بی نیازی،همراه با ارزشها یا /1 بدون آنها،بلکه از کافرانی که اصلا ارزشی برای خود ندارند حریصترند.

« وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ -و در میان

ص :208

مشرکان کسی است که دوست دارد هزار سال عمر کند.» ولی اگر به فرض هزار سال زنده بماند،آیا از عذاب رهایی خواهد یافت؟...هرگز.

« وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ -و آن عمر دراز او را از عذاب دور نخواهد کرد،و خداوند به آنچه می کنید بینا است،» و مجازات جرمها و جنایتهای خود را دیر یا زود خواهید چشید.

[97]

دشمنی اینان با رسالت تازه،در واقع برخاستۀ از دشمنی ایشان با حق است،و آنان در حالت تناقض میان حق و مصالح خصوصی خودشان زندگی می کنند،و نمایندۀ حق جبرییل فرشتۀ وحی و فرشتۀ قضاوت است.

« قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ -بگو هر کس دشمن جبرییل باشد،» بداند که جبرییل فرشتۀ وحی است و کتاب را از آسمان فرود می آورد.

« فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ -(باید بداند)که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد.» « بِإِذْنِ اللّٰهِ -به فرمان خدا.» و دلیل بر فرود آمدن آن از جانب خدا این است که:

« مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ -تصدیق کنندۀ کتابهای پیش از خود است.» /1 « وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ -و راهنما و مژده بخش مؤمنان است.» [98]

بنا بر این دشمنی با حق به دشمنی با جبرییل و سپس با خدا بالا می رود،و آیا آدمیزاد می تواند با پروردگار خود دشمنی کند؟ « مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکٰالَ فَإِنَّ اللّٰهَ عَدُوٌّ لِلْکٰافِرِینَ -هر کس دشمن خدا و فرشتگانش و پیامبرانش و جبرییل و میکال باشد، پس(بداند که)خدا دشمن کافران است.» و خدا به زودی این گونه کسان را کیفر خواهد داد،چه جدایی انداختن میان خدا و فرشتگان یا فرستادگان او و میان پیامبران او امکان پذیر نیست.

[99]

و قضا و قدر(سنتهای ثابت و در حال تحول زندگی)اکنون در

ص :209

رسالت محمد(ص)عرضه شده است:

« وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ -و ما به تو نشانه های آشکاری فروفرستادیم.» و کسانی که مخالف با آنند و به پیامبری کافرند،نمی توانند به چیزی ایمان آورند.

« وَ مٰا یَکْفُرُ بِهٰا إِلاَّ الْفٰاسِقُونَ -و جز فاسقان کسی به آنها فاسق نمی شود.» و آنان کسانی هستند که با پیمان خدا مخالفت می کنند.

[100]

ولی تا کی انسان با پیمان خود با خدا مخالفت می کند.

« أَ وَ کُلَّمٰا عٰاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ -هر گاه پیمانی ببندند، گروهی از ایشان آن را می گسلند،» و این گروه آن کسانند که پیمان خدا را مخالف مصالح خود می دانند،و این خود دلیل بر آن است که از دین پیروی نمی کنند، /1 بلکه،در واقع،از هواهای نفسانی خویش پیروی می کنند.

« بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ -بلکه بیشتر ایشان ایمان ندارند،» که این بی ایمانی نتیجه ای از فرمانبرداری ایشان از منافع شخصی و شهوات و هواهای نفسانی است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 101 تا 103]

اشاره

وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ کِتٰابَ اَللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (101) وَ اِتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا اَلشَّیٰاطِینُ عَلیٰ مُلْکِ سُلَیْمٰانَ وَ مٰا کَفَرَ سُلَیْمٰانُ وَ لٰکِنَّ اَلشَّیٰاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ اَلنّٰاسَ اَلسِّحْرَ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَی اَلْمَلَکَیْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ وَ مٰا یُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰی یَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاٰ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مٰا یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اِشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ خَیْرٌ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (103)

ص :210

/1

معنای واژه ها

102[اتّبعوا]

:پیروی و اقتدا کردند.

[تتلوا]

:پیروی می کنند،و تالی به معنی پیرو است؛و گفته اند که معنی آن«می خوانند»است از تلاوت کتاب یعنی خواندن آن.

[السّحر]

:جادو کردن و ظاهر چیزی را مخالف حقیقت آن جلوه گر ساختن.

[فتنة]

:به معنی آزمایش و امتحان و اختبار است.

[خلاق]

:نصیب و بهره ای از نیکی.

103[مثوبة]

:ثواب و پاداش،و ریشۀ در ثواب،آن است که از چیزی به تو برسد.

ص :211

/1

جادوگری و حقه بازی...پایان خط
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از مرحلۀ قدرت مرحلۀ ضعف در امت بنی اسراییل پیش آمد،و پس از آن نوبت به نژادپرستی رسید،و سرانجام دوران خرافه پرستی بر سر کار آمد که در جادوگری و شعبده بازی تجسّم پیدا کرده بود.

هنگامی که امتی نژادپرست بر خود بپیچد.. «وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ» و بگوید قلبهای ما را غلافی پوشانده است و از راهنماییهای خدا و سنتهای تاریخ و تجربه های مردمان دوری جوید،و در مقابل حق گردنفرازی کند،جز فرورفتن در حضیض جادو و شعبده پناهگاهی در برابر خود نخواهد داشت.

قرآن حکیم به اختصار دربارۀ این مرحله به بحث می پردازد و آغاز بحث در آن سخن گفتن از فروگذاشتن کتاب خدا به توسط بنی اسراییل است،و خدا می گوید که سبب تشبث ایشان به سحر همین بوده است.چه آن کس که تفسیر درستی دربارۀ زندگی و دید علمی و صحیحی از هدفهای آن نداشته باشد،ناگزیر به جستجو از تفسیرات غیبی و رؤیاهای باطل متوسّل می شود.

و در آن هنگام که قرآن از جادو سخن می گوید،داستانهای گوناگونی از اسراییلیان را تکذیب می کند که به گمان آنان جادو کاری خدایی است،و بحث را با این نتیجه پایان می دهد که تمسک به کتاب برای ایشان بهتر از تشبث به سحر و جادو است.

/1

شرح آیات:

[101]

« وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ

ص :212

مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ کِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

-و چون بر ایشان کتابی از جانب خدا آمد که گواه بر آنچه با ایشان است بود،گروهی از کسانی که کتاب بر ایشان آمده بود،کتاب خدا را به پشت سرهای خود انداختند، چنان که گویی چیزی نمی دانند.» [102]

و به سبب همین توجه نکردن به کتاب تازۀ خدا،یک خلأ فرهنگی در زندگی ایشان پیدا شد،و لذا به جادو و حقه بازی باطل پرداختند و آن را جز در نزد شیاطین نیافتند.

« وَ اتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا الشَّیٰاطِینُ عَلیٰ مُلْکِ سُلَیْمٰانَ -و از چیزهایی پیروی کردند که شیاطین در کشور سلیمان پیرو آنها بودند(یا فرومی خواندند).» از سحر و نظایر آن،چرا که سلیمان پیامبری از بنی اسراییل بود که بر پیامبری وی پادشاهی نیز ضمیمه شده بود،و شیاطین خدمتگزاران او بودند،و در پایان سروری او مجموعه ای از اندیشه های باطل رواج یافته بود.

اینان(یعنی جهودان معاصر با زمان نزول قرآن؛)کتاب فرستاده شدۀ از جانب خدا را(بر پیامبر اسلام)که بر حق بود و آنچه را که در کتاب ایشان آمده بود تصدیق می کرد،ترک کردند،و به پیروی از افکار شیاطین پرداختند.و این پایان قومپرستی(و به گفتۀ اعراب امروز:القومیّة)و نژادپرستی است که میان شیاطین کشور را،در صورتی که از قوم و نژاد خودشان باشند،و میان افکار درستی که پیامبر مرسلی را از جانب خدا می آورد،تشخیص نمی دهد.

و مشکل و مسئله آن بود که می گفتند:چون این اندیشه ها از فکر شیاطینی سرچشمه گرفته که در پیرامون سلیمان بودند،و چون سلیمان پیغمبر خدا بود،پس این افکار از جانب خدا است،در صورتی که خدا به شدت این طرز استدلال غلط را رد کرده و گفته است:

« وَ مٰا کَفَرَ سُلَیْمٰانُ وَ لٰکِنَّ الشَّیٰاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النّٰاسَ السِّحْرَ -و سلیمان کافر نشد،بلکه شیاطین کافر شدند،که به مردم جادو می آموختند.» و جادوگری کفر است،بدان جهت که زندگی را به نیروهای غیبی جز

ص :213

خداوند متعال نسبت می دهد.

« وَ مٰا أُنْزِلَ -و نازل نشده است،» /1 هرگز سحر و جادو بدان گونه که این نژادپرستان مدعی آنند، « عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ -بر دو فرشته،هاروت و ماروت،در شهر بابل،» که هاروت و ماروت دو فرشته نبودند و بنا بر این ممکن نیست مأمور رساندن پیامی خدایی بوده باشند.

« وَ مٰا یُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰی یَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ -و چیزی به کسی نمی آموختند مگر پس از آنکه بگویند:ما وسیلۀ آزمایشیم،» و آیا ممکن است خدا پیغامبرانی را بفرستد که مردمان را بفریبند؟! « فَلاٰ تَکْفُرْ -پس کافر مشو،» چه نسبت دادن جادو به خدا خود کفر است،و جادوگری ممکن نیست از جانب خدا باشد،چرا که مخالف جریان رسالتهای او است و با آنها تناقض کلی دارد،بدان سبب که رسالتهای الاهی دعوت به قایل شدن ارتباط میان مقدمات و نتایج و سود بردن از آن است،در صورتی که اینان از سحر و جادو پشت کردن به این ارتباط و زیان بردن از این پشت کردن را می آموزند.

« فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ -پس از آن چیزهایی می آموزند که با آن میان مرد و همسرش جدایی می افکنند.» ولی این جدایی و تفرقه حتمی نیست،بدان سبب که جادو تأثیر اکید در زندگی ندارد،بلکه خدا و سنت او و ارادۀ انسان چیزی است که در زندگی مؤثر است.

« وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ -و به هیچ کس نمی توانند آسیبی رسانند،مگر آنکه خدا بخواهد.» یعنی آنها نمی توانند با جادو به کسی آسیب برسانند مگر این که جادو به میانجیگری قوانین خدا صورت بگیرد،و خدا و رسالتهای او برای پیروی کردن

ص :214

شایسته تر است؛و عموما جادو زیان می رساند و از آن سودی به دست نمی آید،در صورتی که رسالتهای خدا سودمند است و از آنها زیانی حاصل نمی شود.

« وَ یَتَعَلَّمُونَ مٰا یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ -و چیزهایی می آموختند که برای ایشان زیان داشت و سودمند نبود.» /1 و رسالتهای خدا در آخرت به انسان سود می رساند،در صورتی که جادو در آن جا هیچ سودی ندارند.

« وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ -و می دانستند که هر کس آن را بخرد،در جهان دیگر هیچ بهره ای نخواهد داشت.» « وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -و اگر می دانستند (درمی یافتند)که خود را به بد چیزی فروخته اند،» که سبب تفرقه و زیان در این دنیا و خسران و زیانکاری در آن دنیا است.

[103]

« وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا -و اگر ایمان می آوردند(به رسالتهای خدا)» « وَ اتَّقَوْا -پرهیزگار می شدند،» و آن ایمان را به صورت سالم دربارۀ خود به موقع اجرا می گذاشتند،برای ایشان نیکوتر بود:

« لَمَثُوبَةٌ -هرآینه پاداش نیکی،» « مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ خَیْرٌ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -از جانب خدا برای ایشان نیکوتر می بود،به شرط آنکه این را می دانستند.» ولی نژادپرستان تنها راهنمایی رسالتی را از کف نمی دهند،بلکه علم و دانش را نیز از دست می دهند،و دوری علم از جادو همچون دوری زمین از آسمان است.

این است پایان سیر بنی اسراییل،که در مراحل گوناگون زندگی ایشان مایه های عبرت گرفتن فراوان برای ما و همۀ امتها وجود دارد.

/1 و خلاصۀ درس چنین است:

مخالفت کردن با رسالتهای آسمانی و نتیجۀ آن یعنی سستی کردن در

ص :215

کاربست اوامر خدا،آدمی را به نژادپرستی و خودپرستی و قومپرستی و سپس به از دست دادن همه چیز می کشاند،و آخرین چیزی که به همین سبب از دست می دهد علم و دانش و دانایی است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 104 تا 110]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا اُنْظُرْنٰا وَ اِسْمَعُوا وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (104) مٰا یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ لاَ اَلْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اَللّٰهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (105) مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (107) أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَمٰا سُئِلَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ اَلْکُفْرَ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ (108) وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ اَلْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (109) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (110)

/1

ص :216

معنای واژه ها

104[راعنا]

:مراعات،جستجوی چیزی برای خود آن یا احوال آن است،و نقیض مراعات،اغفال است.و«رعی اللّٰه فلانا»یعنی خدا او را حفظ کرد،و جهودان منظور دیگری از کلمۀ«راعنا»داشتند و آن رعونت و ابلهی بوده است.

[انظرنا]

:نظر به معنی گرداندن چشم و بصیرت برای دریافت و رؤیت یک چیز است؛و گاه مقصود از آن تأمل و تدبر است،و گاه به معنی منتظر باش تا بگوییم که چه دریافته ایم.

[اسمعوا]

:محتمل یکی از دو امر:اوّل:آنچه را که خدا به شما فرمان داده است بپذیرید.دوم:این که به آنچه پیغمبر برای شما آورده است گوش فرادهید.

106[ننسخ]

:نسخ در لغت،باطل کردن چیزی و قرار دادن چیزی به جای آن است:«نسخت الشمس الظل» یعنی خورشید سایه را از میان برد و جایگزین آن شد.

109[حسدا]

:حسد خواستار از بین رفتن نعمت کسی شدن است که بر او رشک می بریم،یا اکراه داشتن از نعمتی است که وی دارای آن است،و خواستن این که نعمت مورد نظر همگی نصیب شخص حسود شود.و سخت ترین حسد غمگین شدن برای خیری است که به کسی دیگر رسیده است.

[اصفحوا]

:صفح به معنی عفو کردن و چشم پوشیدن از گناه است.

ص :217

/1

ما و فرهنگهای خارجی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ما هنوز در چارچوب سخن گفتن از بنی اسراییلیم،و پس از همراه بودن با ایشان در مراحل مختلف تطور آنان،اکنون اندکی توقف می کنیم و درسهایی از زندگی ایشان را مورد عبرت گرفتن قرار می دهیم.مهمترین چیزی که قرآن در این آیات برای ما بیان می کند،آژیر دادن به ما از تأثیر پذیرفتن با افکار بیگانه و از خارج به جهان اسلام نفوذ کرده است.

نخستین درسی که قرآن از زندگی آنان به ما می دهد،از راه نهی کردن از گفتۀ ایشان به صورت«راعنا»و بدل کردن آن به لفظ بهتر«انظرنا»است.

سپس برای امت اسلامی تمایز شخصیت آن را از امتهای دیگر مورد تأکید قرار می دهد و به مسلمانان می گوید که دیگران بر فضل خدا نسبت به شما رشک می برند و می گوید:شما هدایتی برتر از آنچه ایشان دارند مالکید،یا لا اقل هدایت شما همچند هدایت ایشان است.

نیز امت اسلامی را از وارد شدن در ورطۀ تجسّم بخشیدن به خدا نهی می کند که بنی اسراییل به آن پرداختند،و ضرورت پرهیز کردن از تأثیر پذیری از فرهنگ ایشان را مورد تأکید قرار می دهد،و ما را به خواندن نماز و دادن زکات /1 به عنوان نیرویی اساسی برای امت مسلمان می خواند،و از وارد کردن نظامها و روشهای دیگران و متّکی شدن بر فرهنگ ایشان بازمی دارد.

شرح آیات:
اشاره
راعنا و انظرنا:

نخست:به سخنان مفسران دربارۀ معنی«راعنا»و«انظرنا»گوش

ص :218

می دهیم:شیخ طبرسی(ره)می گوید:مراعات و محافظت و مراقبت همه در معنی نظایر یکدیگرند.و عکس مراعات«اغفال»است،و«رعی اللّٰه فلانا»یعنی خدا او را حفظ کرد و«رعیت له حقا فیمن خلف»یعنی حق و عهد او را در مورد چیزی که با من خلاف عهد کرده بود مراعات کردم،و«ارعیته سمعی»یعنی به سخنان او گوش فرا دادم.و جمع راعی«رعاء»است و«رعاة»و«رعیان».و هر کس ولی و سرپرست قومی باشد«راعی»ایشان است و آنان«رعیّت او»،و «المرعی»از مردم کسی است که فرمان می برد و«الرّاعی»سائس و مدیر است و «استرعاه اللّٰه»یعنی خدا او را به جانشینی رسالت بر مردم رسانید.و«الارعاء»به معنی حرمت کسی را نگاه داشتن است؛و اسم آن الرعوی و الرعیاء است،و «راعنی سمعک»یعنی به من گوش فرا دار. (1)

من می گویم:از کاربردهای کلمه معلوم می شود که در آن اهتمام از «حفظ»شدیدتر است،و تا حدی از«مراقبت»کمتر؛راعی یعنی چراننده گوسفند یا چوپان تنها آن را حفظ نمی کند بلکه به آنچه مربوط به آن می شود اهتمام می ورزد،و به همین گونه رئیس و سائس یک سرزمین کمال اهتمام را در حق رعیّت خود مبذول می دارد.و در آن صورت که«حفظ»جلوگیری از خطر دربارۀ شخص یا چیز محفوظ شده است،«رعایت»به معنی جلب منفعت نیز هست،بلکه لفظ«مراعات»و«رعایت»چون در ارتباط میان امیر و مأمور یا حاکم و محکوم به کار بود،به معنی سبک کردن قانون و آسان کردن آن است.اما کلمۀ«انظرنا»:

شیخ طبرسی دربارۀ آن گفته است:«و نظرت الرجل أنظره نظرة»به معنی انتظار او را کشیدم و چشم به راه او بودم است. (2)

فخر رازی گفته است:و اما در«و انظرنا»چند وجه است:یکی از آنها:

این که از«نظره» /1 یعنی«انتظره»آمده است؛و خدای تعالی گفته است:

ص :219


1- 10) -مجمع البیان،ج 1،ص 178.
2- 11) -مجمع البیان،همان جا.

«انْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ» مقصود آن است که خدای تعالی آنان را به این گمان انداخت که از او مهلت خواهند و انتقال پیدا کنند و نیازمند استفاده نباشند،و گفته است که دومی از آنها چنین است:«انظرنا»به معنی«انظر الینا»یعنی«به ما نگاه کن»است ولی حرف«الی»را حذف کرده است؛و سوم:أبیّ بن کعب «انظرنا»را با همزۀ قطع از نظره و به معنی ما را مهلت ده خوانده است. (1)

دوم:آراء مفسران در معنی این آیه فراوان با یکدیگر اختلاف دارد که اکنون یاد می کنیم:

1-این کلمه در نزد یهودیان به کار می رفت،و خدا مسلمانان را از استعمال آن نهی کرده است.و خواه معنی دشنامی داشته باشد و قصد آنان از به کار بردن این کلمه اشارۀ به«رعونت»یعنی حماقت یا گوسفند چرانی بوده باشد یا رایج بودن محض آن در نزد ایشان،منع کردن قرآن از به کار بردن آن تنها به سبب جهودان بوده است.در حدیثی مأثور از امام محمد باقر علیه السلام آمده است که این کلمه به زبان عبرانی دشنام است. (2)

در روایت است که سعد بن معاذ آن را از ایشان شنید و گفت:ای دشمنان خدا،لعنت خدا بر شما باد،سوگند به آنکه جانم به دست اوست،اگر بشنوم که یکی از شما آن را به رسول اللّٰه بگوید،گردنش را خواهم زد.پس گفتند:آیا خودتان آن را نمی گویید؟پس این آیه نازل شد. (3)

در حدیثی مأثور از امام موسی بن جعفر علیه السلام چنین آمده است:

در «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا» لفظ«راعنا»لفظی است که دشمنان یهودی شما با آن به رسول اللّٰه دشنام می دهند و به شما بدگویی می کنند، «وَ قُولُوا انْظُرْنٰا» و به جای آن لفظ«انظرنا»بگویید /1 که آنچه در«راعنا»است در

ص :220


1- 12) -فخر رازی،ج 2،ص 224.
2- 13) -مجمع البیان،ج 1،ص 178.
3- 14) -فخر رازی،ج 2،ص 224.

آن نیست،و به وسیلۀ آن نمی توانند به شما سخن زشت بگویند و دشنامتان دهند.

پس «وَ اسْمَعُوا» یعنی به قول رسول اللّٰه که به شما می گوید گوش دهید و از آن فرمان برید، «وَ لِلْکٰافِرِینَ» یعنی برای جهودان دشنام دهند رسول اللّٰه «عَذٰابٌ أَلِیمٌ» عذابی دردناک در صورت بازگشت به این کلمه و به کار بردن آن وجود دارد و در آخرت جاودانه در آتش خواهند بود. (1)

و چنان که از این تفسیر برمی آید،نهی از به کار بردن کلمات متشابه و مایۀ اشتباه،شاید به منظور ایجاد استقلال فرهنگی در آنان بوده در عین حال که بهانه ای برای آنان برای اسائۀ ادب نسبت به رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله نیز به کار می رفته است.

2-این کلمه نزد قبیلۀ قریش برای استهزاء یا دست کم برابر قرار دادن دو طرف گفتگو به کار می رفت،و لذا از به کار بردن آن در مورد رسول اللّٰه(ص)نهی شد،چنان که در قرآن آمده است:

« لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعٰاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً -خواندن و خطاب کردن به پیغمبر را همچون خواندن یکدیگر قرار ندهید.» 3-با وجود قابل قبول بودن این تفسیرها،احتمال دیگر آن است که مقصود از مراعات سبکتر کردن احکام بوده،در صورتی که«انظرنا»معنی مهلت دادن داشته است.

بنا بر این،آنچه از آن نهی شده،سخن گفتن از تخفیف احکام شرعی و به جای آن خواستن مهلت بوده که میان آنها تفاوت بسیار است به این دلیل:که اختلاف پیدا می شود...

[104]

تفاوت و اختلاف اجتماعات نیرومند با اجتماعات ضعیف در آن است که اولی بلند پرواز است و مردمان آن در بند دست یافتن به پیشرفتهای بیشترند،و چون نیروهای محدود دارند،برای خود برنامه ریزی می کنند /1 و آنچه را که

ص :221


1- 15) -البرهان،ج 1،ص 139.

خود خواه آنند به تدریج و یکی پس از دیگری به دست می آورند،در صورتی که اجتماعات ضعیف می خواهند کارهای واجب خود را به اندازۀ امکان و بدون برنامه به انجام برسانند،به سبب آنکه بلندپروازی و نظر کردن به چشم اندازهای دور ندارند،و چنان می نماید که جهودان در پایان زندگی خود به عنوان یک امت قرار داشتند،و خواستار سبک شدن واجبات خود بودند و این کلمۀ راعنا را فراوان به کار می بردند.و می گفتند در نماز و زکات و جهاد و...و در هر چه پیامبرانشان به ایشان فرمان می دادند این کلمه را به کار می بردند و در واقع معنی این کلمه آن بوده است که مرا از انجام دادن این کار معاف کن.

و شاید خدای متعال از ما خواسته است که سست اراده نباشیم و لذا از ما می خواهد که برای انجام دادن واجبات خواستار کار تدریجی شویم نه معاف شدن از انجام وظیفه،و برای ما کلمۀ انظرنا(به معنی ما را مهلت ده)را به جای راعنا برگزیده تا آنچه را که بر ما واجب است به انجام برسانیم،و خدای تعالی گفته است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا انْظُرْنٰا -ای کسانی که ایمان آورده اید،مگویید:«راعنا»،بلکه بگویید:«انظرنا».» و سپس به ما فرمان داده است که گوش فرا داریم و ایمان آوریم،بدان جهت که خدا برای کافران عذابی خوار کننده آماده کرده است:

« وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و بشنوید و برای کافران عذابی دردناک است.» [105]

امت مسلمان پیوستگی مستقیم با خدا دارد،و بر آن است که ارزشها و فرهنگ خود را از سرچشمۀ رسالت الاهی که به محمد(ص)وحی شده اقتباس کند،و مشرکان و اهل کتاب از لحاظ فرهنگ برتری بر امت اسلامی ندارند،و این سبب دوری آنان از فرهنگ اسلامی نیست،بلکه سبب آن نژادپرست و جاهل بودن ایشان بوده که آنان را از اسلام،به این بهانه که بر ایشان نازل نشده، دور نگاه داشته است،و به خیال خودشان اگر در خانه های ایشان نازل شده بود آن

ص :222

را می پذیرفتند.

« مٰا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ لاَ الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ -کسانی از اهل کتاب که کافر شدند،و نیز مشرکان، دوست ندارند که خیری از پروردگارتان بر شما فرود آید،» /1 و آنان رسالت را خیری در نظر می گیرند که کسان دیگری با آن بر ایشان برتری یافته اند،و لذا آتش خشم در جانشان زبانه می کشد؛و خدا به سادگی به ایشان می گوید:خدا می داند که رسالت خود را کجا قرار دهد:

« وَ اللّٰهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ -و خدا هر که را بخواهد به رحمت خویش مخصوص می گرداند.» رسالت،همچون هر رحمت خدا،چیزی است که خدا آن را بر حسب آنچه بخواهد نه بنا بر آنچه مردمان بخواهند نازل می کند.

« وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -و خدا صاحب فضل بزرگ است.» می تواند همۀ مردم را مشمول فضل خود سازد،و این در صورتی است که حسد را کنار گذارند و عمل خود را برای خدا خالص سازند؛یهودی و مشرک این امکان را دارند که مسلمان راستین شوند و بر بسیاری از مؤمنان قدیم تقدم و برتری پیدا کنند،و مجال پیشرفت و ایمان آوردن و رسیدن به رحمت فراگیر برای همه موجود است.

رسالتهای خدا و تطور زمانی

[106]

فرهنگ اسلامی(حاشا للّٰه)پست تر از فرهنگ دیگران نیست،و اگر دیگران کتاب دارند مسلمانان نیز کتابی کریم دارند.چه،سرچشمۀ فضل خدا که آن کتابها را فرو فرستاد،کتابی برتر و بالاتر از آن نازل کرد،بدان جهت که کتابی تازه است و به کار زندگی این زمان و آینده می خورد.

« مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -هر آیه را که از بین می بریم یا آن را به دست فراموشی

ص :223

می سپاریم،بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم؛آیا نمی دانی که خدا بر همه چیز تواناست؟» نسخ،عبارت از تغییر شکل دادن اسلوب حکم است به صورتی متناسب با تطور و تکامل زندگی،با وجود بقای خود حکم،همچون حکم نماز که در شریعتهای پیشین رو به مسجد اقصی گزارده می شد و سپس قبله به کعبه تحول پیدا کرد.پس نماز همان نماز است ولی قبلۀ آن تغییر پیدا کرد.و گاه نسخ عبارت از الغای مستقیم خود حکم است،همچون چیزهایی که خوردن آنها بر بنی اسراییل حرام بوده /1 و در اسلام این حکم حرمت لغو شد.

و خدا هنگامی که شریعتی را نسخ می کند،رهبری آن شریعت را نیز فسخ می کند،یا آن شخصی را که مجسم کنندۀ آن شریعت است نیز چنین می کند.شرایع موسی و عیسی(علیهما السلام)نسخ شد و دوران رهبری آنها برای مردم به پایان رسید،و آیه به این معنی انسان پیشوا را نیز شامل می شود که به صورت عملی آیات خدا را مجسم می سازد.بنا بر این کلام خدا دلیل بر آن است که برای هر زمان پیشوایانی وجود دارد که از دین احکام پیوستۀ به اوضاع و احوال زمان خود را بیرون می آورند،و خدا قادر بر ابداع آیات تازه و برانگیختن پیشوایان تازه است.و در بعضی از نصوص این آیه به وفات امامی دادگر و قیام امامی دیگر به جای او تفسیر شده است.

نمایندگان اندیشه های نسخ شدۀ در نتیجۀ تطور و تکامل زندگی به شمار می روند، بلکه لازم است از خدای متعال بترسد،چه او مالک آسمانها و زمین است و سرپرست و یاور و تنها سرور و ولی همۀ جهانیان است.

« أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -آیا نمی دانی که ملک و پادشاهی آسمانها و زمین مخصوص او است،و سوای خدا سرور و یاوری ندارید؟» این آیات و آنچه پیش از آن گذشت،به امت مسلمان فرمان می دهد که به جدّ دربارۀ پیشرفت مستمر بیندیشند و از هر چه تازه است،به این بهانه که گاه بهتر

ص :224

از آنچه پیش از آن بوده نیست بیم نداشته باشند،و از کسانی که به چیزهای کهنه و قدیمی دلبستگی دارند نهراسند،بلکه تنها از خدا بترسند.

این دو آیه در محیط محافظه کار و راکد جزیرة العرب تأثیری همچون تأثیر صاعقه داشت که در آن جا پیامبر اسلام(ص)توانست اوضاع قدیمی را از پایه متزلزل کند،و به جای آن بنیانی تازه بنا کند،و بلکه اجتماعی در حال پیشرفت بسازد که از ابداع و ایجاد تطور و تکامل بحث کند،تا آن جا که چنین مجتمعی نیازمند قواعدی بازدارنده همچون آن شد که رسول اللّٰه(ص)گفت:«کل بدعة ضلالة»یعنی هر بدعتی گمراهی است.

[108]

و قرآن مثلی دربارۀ ماهیت فرهنگ قدیم می آورد که چگونه فرهنگی /1 آمیختۀ به شرک بود،و می گوید که:پیروی یا حتی گوش دادن به این فرهنگ ممکن است شما را از حق دور کند.

« أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَمٰا سُئِلَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ -یا این که می خواهید از پیغمبر خود چنان پرسش کنید که از موسی پیش از این چنان پرسیده شد.» این پرسش در آن هنگام بود که به او گفتند«أرنا اللّٰه جهرة»،خدا را آشکارا به ما بنما،آیا می خواهید که پس از ایمان آوردن کافر،و پس از پاکدین بودن مشرک شوید؟ « وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِیلِ -و هر کس ایمان را با کفر مبادله کند،از راه راست گم شده است.» [109]

و توجه کافران به شما بدان سبب نیست که شما را به جهتی بهتر هدایت کنند،بلکه برای ربودن هدایت و خیری است که در اختیار دارید،و در نتیجه می خواهند شما را ضعیف کنند و تزلزل در وجود شما پدید آورند،و این همه برای آن است که با شما دشمنند و بر ایمانی که دارید حسد می برند،و می دانند که نیرومندی شما نهفتۀ در دین تازۀ شما است و لذا می خواهند به هر وسیله شده آن را از میان ببرند.

ص :225

« وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ -بسیاری از کافران،از رشکی که در جانشان است،دوست دارند که پس از ایمان آوردن دوباره شما را به کافری بازگردانند.» و آنان کسانی هستند که دوست ندارند خیری به کسی برسد.

« مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ -و این پس از آشکار شدن حق برای ایشان است.» و این که دانستند حق به جانب شما است؛و اینک یک ایستار در برابر شما وجود دارد،و آن گذشتن از حسد ایشان و بی اعتنایی کردن به آن و نیندیشیدن دربارۀ آن است که جدل است.

« فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا -پس ببخشید و درگذرید،» بدان سبب که جدل فکری با این گونه مردم سودی برای شما ندارد،پس از /1 مجادله کردن با ایشان چشم بپوشید.

« حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ -تا خدا فرمان خود را صادر کند،» و شما را بر ایشان پیروز گرداند.

إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

-که خدا بر هر چیز توانا است.» [110]

و در فاصلۀ میان زمان حاضر تا روزی که پیروزی نصیب شما شود، بر شما واجب است که از نظام درست خود مدد گیرید که بهترین تضمین برای آینده است:

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -و نماز را برپا دارید و زکات دهید.» و به کارهای نیکو فراوان بپردازید.

« وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و هر نیکی که برای خود از پیش فرستید،آن را نزد خدا خواهید یافت؛و خدا به هر چه می کنید بینا است.» لازم است در برخورد ما با فرهنگهای شرقی و غربی امروز،و تلاش هواداران آنها برای گمراه کردن ما از دینمان بنا بر رشکی که از نیرومندی ما در

ص :226

صورت متمسک شدن به دین خود بر جان دارند،پیوسته این درس را وجهۀ نظر خود قرار دهیم.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 111 تا 123]

اشاره

وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (111) بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (112) وَ قٰالَتِ اَلْیَهُودُ لَیْسَتِ اَلنَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ اَلنَّصٰاریٰ لَیْسَتِ اَلْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ اَلْکِتٰابَ کَذٰلِکَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (113) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ وَ سَعیٰ فِی خَرٰابِهٰا أُولٰئِکَ مٰا کٰانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِینَ لَهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (114) وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (115) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ (116) بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (117) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ یُکَلِّمُنَا اَللّٰهُ أَوْ تَأْتِینٰا آیَةٌ کَذٰلِکَ قٰالَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (118) إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ اَلْجَحِیمِ (119) وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ اَلْیَهُودُ وَ لاَ اَلنَّصٰاریٰ حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدیٰ وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ اَلَّذِی جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (120) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (121) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (122) وَ اِتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (123)

/1

/1

ص :227

معنای واژه ها

111[هودا]

:جمع هائد به معنی توبه کننده و بازگردندۀ به حق است.

[برهانکم]

:برهان و بیان و حجت به یک معنی است،و آن چیزی است که بتوان به آن بر چیزی که دلیل آن است استدلال کرد.

112[أسلم]

:در دو جا به کار می رود:1-در اسلمه کذا، به معنی فلان چیز را به او تسلیم کرده ام؛2-أسلم له به معنی خالص برای او بوده؛و«رجلا سلما لرجل»یعنی خالص برای او بود.

[وجهه]

:وجه،رو و ظاهر هر چیز است و«وجه الانسان»چهرۀ اوست.

ص :228

113[القیامة]

:مصدر است ولی همچون نام خاصی برای یک وقت معین شده است که در آن رستخیز آفریدگان صورت می گیرد و مردمان از گورهای خود برمی خیزند و به سوی محشر می روند.

114[منع]

:جلوگیری کردن.

[خرابها]

:خراب به معنی ویران کردن و نقض کردن است.

115[المشرق]

:و شرق دو نام است برای محل بر آمدن خورشید و ماه.

[المغرب]

:و المغیب هر دو به معنی محل غروب کردن و غایب شدن خورشید یا جرم فلکی دیگر است.

[واسع]

:به معنی غنی و بی نیاز است به سبب وسعت و گستردگی تواناییهای او.و آن را به معنی پر رحمت نیز گفته اند.

117[قانتون]

:ریشۀ در قنوت،دوام است و به معنی فرمانبرداری و به معنی دعا نیز آمده است،از جمله قنوت در نماز.

118[یوقنون]

:یعنی می دانند.

119[الجحیم]

:آتش افروخته است و نامی برای دوزخ شده است.

120[ملتهم]

:ملة و نحلة و دیانة نظیر یکدیگر است،و ملت رسول اللّٰه(ص)امری است که آن را آشکار ساخته است.

ص :229

/1

تسلیم شدن به خدا مقیاس و میزان است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ایستار امت اسلامی در برابر فرهنگ یهود و نصاری چگونه است؟ قرآن بخشی از این ایستار را پیش از این بیان کرد،و اینک به بیان بازماندۀ آن می پردازد.

برای آنکه ایمان امت با شخصیّت متمایز آن تأیید و تقویت شود،قرآن این گفته را تکرار می کند که مقیاس در نزد خدا نام یهود یا نصاری نیست بلکه تسلیم مطلق به خدا و اوامر او است.

برای توضیح این امر،قرآن دامنۀ تناقض موجود میان یهود و نصاری را بیان می کند،و این که چگونه دین خود را وسیله برای روی هم انباشته شدن تناقضات خود قرار می دهند،و کار به جایی رسیده است که دشمنی را متوجه خود دین می کنند و با مسجدها و معبدهای خدا به محاربه برمی خیزند.پس آیا می شود آنان را مسلم و تسلیم شدۀ به امر خدا دانست؟ سپس برای خدا فرزند قایل می شوند،و با این وصف آیا باید آنان را مؤمن به خدا دانست یا مشرک؟ و آنان با خدا دربارۀ رسالتهایش مجادله می کنند؛آیا چنین حقی دارند؟ /1 یهود و نصاری آشکارا خواستار برانداختن دین تازه یعنی دین اسلامند،و بر امت اسلامی است که بداند علم و هدایت با او است و می بایستی به قوت از آنها دفاع کند.

چه،مؤمن راستین کسی است که کتاب خود را تحریف نکند،و چنان که

ص :230

شایسته است آن را بخواند،و کسانی که کتابهای خود را برای تحریف کردن آنها می خوانند زیانکارند.

در پایان درس قرآن دو آیه ای که سخن از بنی اسراییل با آنها آغاز شده بود تکرار می کند که مشتمل بر تشویق و تهدید است و خلاصه ای از برتر شمردن بنی اسراییل بر جهانیان در زمانهای گذشته آمده است.

شرح آیات:
اشاره

[111]

آیا پروردگار ما با الفاظ فریب می خورد؟و آیا هر کس گفت که من مسلمان یا یهودی یا نصرانیم،خدا بر فور می پذیرد و او را به بهشت می برد؟ هرگز!او خواستار عمل صالح است.

پس چرا بعضی از مردم چنان تصور می کنند که اسلام آوردن به تنهایی برای ارتباط دادن یکی از مردم به خدا بسنده است؟ پاسخ:بدان سبب که اینان دین را عبارت از مجموعه ای از آرزوها و رؤیاها می دانند،و کلمات و احکام آن را به گونه ای تفسیر می کنند که با رؤیاهای زیبا و آرزوهای خوش ایشان سازگار باشد.دین را همچون مادۀ مخدری در نظر می گیرند که در زمان خاص دشواریهای پیچیده را از یاد آنان می برد،و آرزوی زندگی بهتری به ایشان می بخشد که بدون عمل و فداکاری و از دست دادن چیزی برایشان فراهم خواهد آمد.اما واقعیت آن است که چنین دینی تنها در اذهان ایشان وجود دارد.اما دین در نزد خدا چیزی دیگر است،و چون به گفتۀ خدا گوش دهیم، دین را چیزی متناقض با آن می یابیم:

« وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ -و گفتند:هرگز کسی به بهشت در نیاید جز آنکه یهودی یا نصرانی باشد؛این آرزوها و دلخوشیهای ایشان است،» که خود را به آن فریب می دهند،و این دین خدایی نیست، /1 چه به محض آن که این گونه آرزومندیهای کودکانه در معرض تابش عقل قرار گیرد،گداخته و آب

ص :231

می شود.

« قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو:اگر راستگویید برهان خود را بیاورید.» [112]

آیا می خواهید دین راستین را بشناسید؟ « بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ -آری!هر که خالص رو به خدا کند،» و در قلب خود و در عمل خود کسی جز خدا را نپرستد،که این شرط اول است،و شرط دوم آنکه کار شایسته کند، « وَ هُوَ مُحْسِنٌ -و نیکوکار و بخشنده باشد،» چنین انسانی به دین درست چنگ زده است.

« فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -پس پاداش وی نزد پروردگار او است،و چنین کسان بیم ندارند و اندوهگین نمی شوند.» امّا آن کس که متمسک به امانی و آرزوها باشد،بر او است که از آینده بترسد،و به زودی بر روزهایی که در دنیا بی کار و بی عمل و متکی بر این آرزوها و هوسهای باطل گذرانده،اندوهناک و متأسف خواهد شد.

[113]

و مثل این گونه کسان مثل یهود و نصارایی است که دین را همان آرزوها گرفتند و آن را با رؤیاهای خود تطبیق کردند،و از این راه بر ستارۀ تناقضات مرتکب شدۀ خود افزودند.

« وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰاریٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ -و جهودان گفتند که نصرانیان به جایی بند نیستند،و نصرانیان گفتند که جهودان به جایی بند نیستند.» در صورتی که هر یک از ایشان همان کتاب را می خواند و به همان دستورها عمل می کند:

« وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتٰابَ -و حال آنکه کتاب واحد را می خوانند.» /1 این کتاب می بایستی سبب یکی شدن ایشان شود؛آیا کتاب خدا میان ایشان جدایی افکنده،یا این که خود ایشان معانی کتاب را تحریف کرده و آن را

ص :232

بنا بر هواهای نفسانی خود تفسیر کرده اند؟و این بدان معنی است که از کتاب خود بهره ای نبرده اند،چه کسانی نیز که کتاب آسمانی ندارند با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند.

« کَذٰلِکَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ -آنان که چیزی نمی دانستند،نیز گفتاری مانند گفتار آنان(یهود و نصاری)گفتند،پس خدا میان ایشان در آنچه با یکدیگر اختلاف دارند،داوری خواهد کرد.» [114]

چه،اختلاف اینان با یکدیگر بر سر دین است که دوستان خود را از درآمدن به معابد دشمنان خود بازمی دارند،و جنگی دعایی علیه آن به راه می اندازند،ولی سؤالی که در مقابل آنان طرح می شود چنین است:شما در بعضی از قضایای مادّی با یکدیگر اختلاف دارید،پس چرا این اختلاف را به دین و پرستش خدا می کشانید؟! « وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعیٰ فِی خَرٰابِهٰا -و کیست ستمگرتر از کسی که نگذارد در مسجدها نام خدا برده شود و در ویرانی آنها بکوشد؟» و از این راه پیرامون مساجد جوّی از بیم و هراس و شک به پا می کنند چه هر گروهی به متهم کردن گروه دیگر می پردازد،و بدین طریق مساجد محل اتهام و خلاف می شود،و از همین رو:

« أُولٰئِکَ مٰا کٰانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -چنین کسان در آنها داخل نخواهند شد مگر به حال ترس؛در دنیا زبونند و در آخرت برای ایشان عذابی دردناک است.» زبونی در دنیا به سبب طغیان کردن نسبت به یکدیگر،و عذاب در آخرت به سبب آنکه دین را تغییر دادند و اصول وحدت و فداکاری آن را تحریف کردند.

ص :233

شدت یافتن اختلافات

[115]

اختلافات موجود میان دینها بزرگ نیست،و صاحبان منافع مادّی به خاطر بهره برداری از این اختلافات آنها را بزرگ نشان داده اند.از این جمله است اختلاف قبله،که خدا در /1 آسمان و زمین و در مشرق و مغرب همه جا خدا است.

« وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -و خاور و باختر خدا را است،پس به هر کجا رو کنید همان جا رو به خدا است،و خداوند شنوا و داناست.» واسع و گسترده قدرت است و قدرت او همۀ جهات را شامل می شود،و نسبت به آن کس که در شرق یا غرب رو به او می کند دانا است،و آنچه در نزد خدا مهم است تسلیم به او بودن و مخالفت کردن با شهوات زودگذر به خاطر او است،نه دلیلی که مردمان پروردگار خود را با رو کردن از آن روی عبادت می کنند.این همه از قضایای غیر اساسی است که طرفهای اختلاف آنها را برای دست یافتن به منافع مادی از طریق اختلافات بزرگ جلوه می دهند.

[116]

و از امور منفی وسیعی که بنی اسراییل گرفتار آنها شدند،و بر ما است که از آنها دوری گزینیم،شرک به خدا است:

« وَ قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً -و گفتند:خدا برای خود پسری برگزید.» و این برخاستۀ از طرز تفکر کمدامنۀ آنان بود که نمی توانستند میان نبوّت (پیامبری)و بنوّت(فرزندی)فرق بگذارند و چنان می پنداشتند که بالا بودن درجۀ نبی و پیامبر و صورت گرفتن بعضی از معجزه ها به دست وی،او را فرزند خدا می سازد.

« سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -منزه و پاک است خدا! بلکه هر چه در آسمانها و زمین است از او است،» و چیزی در آفرینش نزدیکتر به خدا از چیزی دیگر نیست.

« کُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ -و همه فرمانبردار اویند.»

ص :234

پس چیزی یا کسی ممکن نیست به اعتبار فرزند خدا بودن تعالی پیدا کند، بلکه هر چیز و همه کس خاضع او است بدان جهت که خدایش آفریده و روزیش می دهد و بازگشت هر چیز به سوی او است.

[117]

و هنگامی که خدا چیزها را آفرید،بدان صورت نبود که چیزها از وی به همان صورت جدا شود که نوزاد از مادرش جدا می شود،بلکه خدا آفریدگی را به چیزهایی ارزانی داشت و آنها را آفرید،پس او:

/1 « بَدِیعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ - سازندۀ آسمانها و زمین است،و چون(خواهد)کاری کند،به آن می گوید:باش، پس می باشد(و هستی پیدا می کند).» بنا بر این او برای خود فرزند نمی گیرد،نه پس از آنکه چیزها را آفرید،و نه در هنگام آفریدن آنها.

[118]

و کافران می گفتند که اگر عیسی پسر خدا نبود،و اگر موسی و هارون و عزیر پسران خدا نبودند،پس چرا خدا ایشان را به پیامبری برگزید و ما را برای این کار انتخاب نکرد؟ « وَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ یُکَلِّمُنَا اللّٰهُ أَوْ تَأْتِینٰا آیَةٌ کَذٰلِکَ قٰالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ -و کسانی که نمی دانستند گفتند:چه خوب بود که خدا با ما سخن می گفت،یا آیتی و نشانه ای برای ما می آمد؛کسانی که پیش از ایشان بودند نیز چنین گفتند.» یعنی این که همۀ کفار،در امتداد تاریخ،از این استدلال بنا بر تصور خود شرکایی برای خدا قائل می شدند،و چون بعضی از چیزها را نیرومندتر از بعضی دیگر و بعضی از اشخاص را مهمتر از بعضی دیگر می دیدند،با خود می گفتند:اگر این چیزها نیمه خدا و این اشخاص خدا نبودند،پس چرا برتر از دیگران شده بودند؟ « تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ -دلهاشان مانند یکدیگر است،» و طرز تفکر یکسان دارند.و حقیقت آن است که مسیحیت یا یهودیت تنها از فرهنگ یونانی تأثر نپذیرفته بود که در آن برای جهان ارباب انواعی جز خدا تصور

ص :235

می شد،بلکه از اندیشه های موجود در نزد این گونه کسان تأثیر پذیرفته بود،اینان حکمت برتری آفریده ها را بر یکدیگر نمی فهمیدند،و چنان می پنداشتند که برتری یک سنگ گرانبها بر سنگ معمولی بدان سبب است که جنبه ای از الوهیت در آن تجسم پیدا کرده است،و لذا چنان تصور می کردند که پادشاهان از آن روی به سلطنت و نیرومندی می رسند که رگی خدایی(سبحانه و تعالی)در خود دارند،و اینان نیز حکمت برتری را در نیافتند و گفتند:اگر عیسی خدا نبود،پس چرا بر ما برتری یافت،و خدا با او سخن گفت یا به او آیات بینات داد و با ما چنین نکرد.خدا می گوید:

/1 « قَدْ بَیَّنَّا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ -ما آیات(و معجزات)را برای قومی که یقین دارند آشکار ساخته ایم.» یعنی دلایل فراوانی برای نفی این طرز تفکر وجود دارد،ولی نیازمند عقلهای باز و فرهیخته و از سطح بالا است.

[119]

و ای محمد،همان گونه که انبیایی پیش از تو را خدا،بی آنکه از فرزندان خدا باشند فرستاد،تو را نیز به رسالت فرستاد.

« إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً -ما تو را بر حق فرستادیم که مژده دهی و بیم دهی.» ولی پس از آنکه پیام ما را ابلاغ کردی دیگر مسئولیتی نداری:

« وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ الْجَحِیمِ -و مسئولیتی دربارۀ اصحاب دوزخ نداری.» پس نقش تو نقشی محدود است و ذره ای از خدایی در آن نیست.

مصدر الهام

[120]

و کار تو ای محمد آن است که افکار خود جزئیات آن را از مصدر و منبع واحدی که خدا است کسب کنی،و آن را با فرهنگ دینهای ابتدایی که تباه شد و شرک و گمراهی با آن آمیخته و مخلوط نسازی،و در بند آن مباش که اگر پیرو

ص :236

بعضی از اندیشه های ایشان باشی از تو خرسند خواهند شد؛هرگز چنین نخواهد شد.

« وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصٰاریٰ حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ -و یهود و نصاری به تو خرسندی ننمایند جز آنکه پیرو ایشان شوی.بگو:تنها هدایت الاهی هدایت است.» « وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -و اگر،پس از آنکه علم به تو رسید،پیروی هواهای ایشان کنی،در برابر خدا سرور و یاوری نخواهی داشت.» /1 آنان چیزی جز هواهای نفسانی ندارند،و تو صاحب علمی،و هر کس علم را فروگذارد و در پی هوا رود،آینده را از کف خواهد داد،و خدا او را یاری نخواهد کرد.

[121]

جهودان و ترسایان دین خود را تحریف کردند و برای نصوص کتاب مقدس تفسیر باطل فراهم آوردند،ولی:

« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ - کسانی که به آنان کتاب دادیم،چنان که باید آن را می خوانند؛اینان به آن ایمان آورده اند.» ایمانی صادق دارند،بدان جهت که کتاب را برای فهمیدن می خوانند،و سپس به آن عمل می کنند،و از آن روی کتاب را نمی خوانند که افکار باطل خود را بر آن سوار کنند.اما کسانی که کتاب را برای آن می خوانند که در آن آیه ای در تأیید اندیشه های خود پیدا کنند،و سپس آن را می گیرند و همچون شعاری برای حق جلوه دادن تصرفات باطل و ناروای خود به کار می برند،و آیات دیگر را کنار می گذارند،در واقع به صورت کامل نسبت به کتاب خدا کافرند.

« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -و کسانی که به آن ایمان نیاورند،زیانکارانند.» چه،از هدایت و راهنمایی کتاب و آموزشهای زندگی بخش و درست آن بهره ای نصیب آنان نمی شود.

ص :237

[122]

بنی اسراییل کتاب را بدان صورت که شایستۀ خواندن بود می خواندند،و از همین روی خدای متعال آنان را بر جهانیان برتری بخشید؛سپس آن را کنار گذاشته.و پایان کارشان به خواری و مسکنت انجامید.

اکنون بر ایشان لازم است که واقعیت پیشین خود را به یاد آورند و به آنچه سبب پیشرفت و برتری ایشان بود بازگردند.

« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ -ای پسران اسراییل،به یاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم.» از کتاب و پیامبری که برتری شما به سبب آنان بود، « وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ -و این که شما را بر جهانیان برتری بخشیدیم.» /1 در پرتو این دو عامل اساسی پیشرفت:قرآن و پیامبر.

[123]

« وَ اتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -و از روزی بترسید که از دست کسی برای کس دیگر چیزی ساخته نیست،و بلا گردان و جانشین پذیرفته نمی شود،و شفاعت و میانجیگری سودی ندارد،و کسی به یاری دیگری برنمی خیزد.» و اگر بنی اسراییل نعمت خدا یعنی رسالت را به یاد می آوردند،و از روز کیفر می ترسیدند،به ریشه های سه گانۀ دین یعنی توحید و نبوت و معاد توجه می کردند و به مقتضای آنها به عمل برمی خاستند.

و این دیدی کلی است که قرآن کریم در پایان گفتار خود از فرزندان اسراییل آن را عرضه می دارد تا بیان کند که جوهر دین و جوهر تقدم و برتری امتها در ایمان به خدا و فرستادگان او و به روز بازگشت به او خلاصه می شود.

/1

/1

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 124 تا 140]

اشاره

وَ إِذِ اِبْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی اَلظّٰالِمِینَ (124) وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْعٰاکِفِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ (125) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اِجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیٰ عَذٰابِ اَلنّٰارِ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (126) وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ اَلْقَوٰاعِدَ مِنَ اَلْبَیْتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (127) رَبَّنٰا وَ اِجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکَنٰا وَ تُبْ عَلَیْنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (128) رَبَّنٰا وَ اِبْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (129) وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِیمَ إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اِصْطَفَیْنٰاهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِینَ (130) إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (131) وَ وَصّٰی بِهٰا إِبْرٰاهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یٰا بَنِیَّ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ لَکُمُ اَلدِّینَ فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ اَلْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (134) وَ قٰالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (135) قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ مٰا أُوتِیَ اَلنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِی شِقٰاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (137) صِبْغَةَ اَللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِی اَللّٰهِ وَ هُوَ رَبُّنٰا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطَ کٰانُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اَللّٰهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (140)

ص :238

ص :239

معنای واژه ها

124[الابتلاء]

:آزمودن و امتحان کردن.

[ینال]

:می رسد.

125[المثابة]

:جای بازگشت،و از آن است«ثاب الیه

ص :240

عقله»یعنی عقل از دست رفتۀ او به وی بازگشت.

[للطائفین]

:طائف و جائل و دائر هر سه به معنی چرخنده و طواف کننده است.

[العاکفین]

:عاکف به کسی گویند که ملازم چیزی یا کاری است،و نیز عاکف به کسی گویند که معتکف و مقیم در مسجد باشد.

129[أضطره]

:اضطرار یعنی کسی را به حالتی درآوردن که جدا شدن از آن برایش امکان پذیر نباشد.

[یرفع]

:رفع و اعلاء و اصعاد همه به معنی برآوردن و بالا آوردن است و نقیض رفع و وضع است یعنی فرود آوردن.

[القواعد]

:جمع قاعده است و اصل آن ثبوت و پا بر جا بودن است،و از همین گونه است قاعده در کوه که ریشه و پایۀ آن است؛و قاعدۀ ساختمان شالوده ای است که بنا بر روی آن ساخته می شود.

128[مسلمة]

:اسلام به معنی تسلیم شدن و سر فرود آوردن در برابر فرمان خداست و اعتراف کردن به همۀ آنچه خدا بر آدمی واجب کرده،و این همان ایمان است.

[مناسکنا]

:مناسک به معنی عبادتها است،و نسک در لغت به معنی عبادت است،و به معنی ذبیحه و قربانی،و منسک جایی است که قربانیها در آن جا ذبح می شوند، یعنی قربانگاه.

129[العزیز]

:قادر توانایی که هیچ کس نمی تواند بر او غالب شود،و به قولی:توانایی است که هر چه را اراده کند به انجام می رساند.

[الحکیم]

:مدبّری که آنچه می سازد با حکمت و

ص :241

فرزانگی است و تدبیر نیکو دارد،و بنا بر این از صفات فعل است،و به معنی بسیار دانا نیز هست که در این صورت از صفات ذات است.

130[یرغب]

:رغبت به معنی دوست داشتن چیزی است که در آن منفعتی برای نفس باشد؛و«رغبت فیه»یعنی به آن مایل شدم،ضد«رغبت عنه»است به معنای از آن بیزار شدم.

[اصطفیناه]

:اصطفاء و اجتباه و اختیار همانند هم و به معنی برگزیدن است.و صفو نقیض کدر است.و صفوۀ هر چیز خالص آن می باشد.و«صفی الانسان اخوه الذی یصافیه»به معنی مودّت و دوستی است.

132[وصّی]

:وصّی و أوصی و أمر و عهد به یک معنی سفارش کردن و دستور دادن است.

133[شهداء]

:جمع شهید است و شاهد و حاضر در معنی مثل هم هستند.

134[امة]

:امّت به هر جماعتی گفته می شود که کاری، خواه دین واحد یا زمان واحد یا مکان واحد،آنان را در کنار یکدیگر جمع کرده باشد،خواه آن امر مایۀ اجتماع اضطراری و تسخیری باشد و خواه اختیاری،و جمع آن امم است.پس امت به اهل ملت واحد گویند که جمع کنندۀ آن،امام است.

136[الاسباط]

:واحد آن سبط است و آنان فرزندان اسراییل یعنی یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بودند؛شمارۀ اسباط دوازده بود از دوازده پسر یعقوب،و گفته اند حسن و حسین دو سبط رسول اللّٰه(ص)یعنی دو پسر او بودند.و اسباط در

ص :242

بنی اسراییل به منزلۀ قبائل در فرزندان اسماعیل است.و به قولی سبط به جماعتی گفته می شود که اصلشان به یک پدر بازمی گردد.

137[شقاق]

:شقاق به معنی مخالفت است و بودن توست در شق و جدایی از دوستت.

[فسیکفیکهم]

:کفایت به معنی رسیدن به هدف است، و یکفی و یجزی و یغنی به یک معنی است.و کفی یکفی کفایة به معنی برخاستن به کاری و انجام دادن آن،می باشد،و کفایت به معنی بس بودن است.

/1

إبراهیم سمبل یگانگی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

درسهایی که از تاریخ بنی اسراییل گرفتیم پایان یافت،و قرآن در ضمن بیان داستانهای ایشان صورت کاملی از یک امت منحرف شده را بیان کرد تا سرنوشت عبرت انگیزی برای امت مسلمان در آینده بوده باشد،و این امت از انحرافات اسراییلی اجتناب کند.

و در این جا قرآن به چند سبب دربارۀ ابراهیم با ما سخن می گوید:

نخست:برای آنکه در ضمن میان سرگذشتهای او نگرشی از کفار قریش که خود را وابستۀ به ابراهیم پیغمبر(ع)می دانستند در اختیار ما قرار دهد.

دوم:برای آنکه در خصوص عامل مشترک میان بنی اسراییل و اعراب،و بنا بر آن میان سه دین آسمانی عمده،یعنی رسالتهای موسی و سپس عیسی و پس از آن محمد-علیهم السلام-به بحث بپردازد.

ص :243

/1 بدین ترتیب همه چیز دربارۀ ابراهیم گفته خواهد شد که او که بود و چگونه پیامبر و رسول و امام برای امتها شد..؟و دربارۀ این که چه کس پس از وی شایستۀ پیشوایی و امامت است..و آیا هر منسوب به ابراهیم چنین است؟ کعبه ای که مسلمانان رو به آن برای نماز می ایستند،ساختۀ اعراب نیست تا اسراییلیان با قبله شدن آن مخالف شوند،بلکه خانۀ خدایی است که ابراهیم نیای عرب و بنی اسراییل هر دو آن را بنا کرده است.

ولی این کعبه نه جای آویختن بتان بلکه مقامی برای پرستش خدای یگانه است.

بدان سبب که ابراهیم آن را بنا کرد،و پیوسته کلمۀ توحید را بر زبان می راند،و از خدا می خواست که وی را بر این یگانه پرستی استوار دارد،و ابراهیم از خدا درخواست کرد که از میان فرزندان او فرستادگانی را مبعوث کند،و محمد پیامبر ما صلی اللّٰه علیه و آله با استجابت این دعا به پیامبری رسید.

شرح آیات:
اشاره

و سؤالی که قرآن در آغاز این مجموعه از آیات به آن پاسخ می دهد،چنین است:

[124]

آیا خدا به عبث فرستادگان خود را برمی گزیند..و بدون گزینشی پیش از آن؟هرگز! آنان را در معرض سخت ترین آزمایشها قرار می دهد که اگر از عهدۀ آنها برآمدند،رسالت خود را به ایشان می سپارد..و ابراهیم علیه السلام گزینشهای دشواری را گذراند:در آتش افکنده شد و بر آن صبر کرد،و از زادگاه خود بیرون رانده شد و شکیبا ماند،و از طرف خدا در معرض آزمایش قربانی کردن فرزند خود قرار گرفت و آن را اجابت کرد و...و..پس از این همه به امامت و پیشوایی برگزیده شد.

« وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ -و(به یاد آورید)آن زمان را که

ص :244

پروردگار ابراهیم او را با کلماتی آزمود.» که در آن دستورهای قاطع و دشوار بود.

/1 « فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً -پس چون آنها را به پایان رسانید،(خداوند)گفت:من تو را پیشوا و امام مردم قرار خواهم داد.» پس ابراهیم رایگان و بی بها،یا بدان جهت که از نژادی برتر بوده باشد،یا خونی پاکتر از دیگران داشته باشد که به میراث به فرزندانش برسد،به رسالت برگزیده نشد،بلکه خداوند متعال پس از آزمودن وی با آزمایشی دشوار او را به پیامبری برگزید.و سپس چون ابراهیم از خدا خواستار پیامبری برای فرزندان خود شد،این خواستۀ وی رد شد.

« قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ -گفت:و از فرزندانم؟گفت:پیمان من به ستمکاران نمی رسد.» در فرزندان و ذرّیّه تو کسانی وجود دارند که ستمگرند و در گزینش ردّ می شوند،و پیشوایی پیمانی خدایی است و این پیمان به ستمگران نخواهد رسید.

[125]

در این جا دو حجت و برهان است که اهل مکه برای اثبات نزدیکتر بودن خود به خدا از دیگران و بنا بر این حق سروری بر اعراب به آنها متمسک می شدند.

نخست این که:آنان فرزندان ابراهیم و وارثان او بر نگاهداری از خانۀ خدایند که خدا این دلیل را رد کرد.

دوم این که:خدا بر سرزمین ایشان منت نهاد و ثروت و خیر بهرۀ مردم آن جا کرد،و آنان مانند همۀ ثروتمندان زمین چنان می پنداشتند که ثروتمند شدن ایشان به سبب نزدیکی به خدا بوده است،و خداوند متعال این حجت نادرست ایشان را در دو آیه که پس از این می آید مردود دانست:

« وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ -و در آن هنگام که خانه را جای بازگشت و پناهگاه مردم قرار دادیم،» یعنی مرکزی در جزیرة العرب برای مردم که پس از بیرون رفتن از آن به آن

ص :245

بازمی گردند، « وَ أَمْناً -و جایگاهی امن،» که خدا صلح و سلم را که در جاهای دیگر جزیره وجود ندارد در آن به حد وفور فراهم آورد... /1 ولی خدا چگونه سلام را در مکه به وفور مهیا ساخت؟بدان روی که آن را مقام و جایگاه ابراهیم قرار داد..و ابراهیم نیای اعلای بیشتر اعراب بود و لذا رمز وحدت میان مردم به شمار می رفت..و به همین سبب فرمان الاهی به تقدیس مقام ابراهیم صادر شد(و آن تنها سنگی است که خدا،پس از حجر الاسود، برای آن ارزش قایل شد)و گفت:

« وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّی -و مقام ابراهیم را نمازگاه خود قرار دهید،» یعنی در کنار مقام ابراهیم نماز بگزارید،به شرط آنکه نماز گزاردن برای خدا باشد..ولی با به یاد داشتن برتری ابراهیم بر شما که اسباب رسیدن شما را به هدایت خدا فراهم آورد.

اسلام به تقدیس چیزی جز خدا نمی پردازد،ولی برای بسیاری از چیزها و اشخاص ارزش میانجیگری میان بندگان و فضل خدا قایل است،که مثلا ثروتی که در راه خدا خرج شود،واسطه ای برای رسیدن نعمت خدا یعنی مال به فقیر است و واجب است که شخص فقیر پیش از هر کس به شکر گزاری از پروردگار خود بپردازد،و آن کس که به نیکی فرمان دهد و مردمان را به خدا بخواند،میانجی در هدایت مردم است،و پیامبران وسایلی هستند که خدا به میانجیگری ایشان بندگان خود را به راه راست رهبری می کند،و هنگامی که از ایشان سپاسگزاری یا قدرشناسی می کنیم،این سپاسگزاری و تقدیر الاهی نیست،بلکه شکری است که گزاردن شکر خدا و تقدیس او بر آن تقدم دارد.

و مقام ابراهیم از این گونه است،بدان جهت که ما آن را تقدیس نمی کنیم، بلکه در آن جا برای خدا نماز می گزاریم و از مقام ابراهیم و به میانجیگری آن از ابراهیم قدردانی می کنیم.

ص :246

قرآن حکیم این حقیقت را به ما یادآور می شود می گوید که ابراهیم مأمور به آن بود که خانۀ خدا را از بتان پاک کند،پس چگونه ممکن است که مقام او بتی شود که به جای خدا آن را بپرستند.

« وَ عَهِدْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ -و بر عهدۀ ابراهیم و اسماعیل گذاشتیم که خانۀ مرا پاک کنند،از هر ناپاکی آشکار یا پنهان و آن را آماده سازند.» /1 « لِلطّٰائِفِینَ وَ الْعٰاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ -برای طواف کنندگان و مانندگان در آن و رکوع و سجود کنندگان.» بنا بر این وسایل امنیت و راحتی که در خانۀ خدا می یابیم،برای تحقق یافتن هدف خانه است از طواف و اعتکاف و رکوع و سجود،و نه به خاطر چشم فرزندان اشراف از ذریۀ ابراهیم.

[126]

و دلیل بر این است آنکه ابراهیم از خدای متعال خواست که نعمتهای خود را مخصوص صالحان و نیکوکاران گرداند،زیرا چنان تصور می کرد که نعمتهای دنیایی خدا نشانه ای از دوستی خدا نسبت به صاحبان آن نعمتها است، ولی خدا این دعای او را رد کرد:

« وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیٰ عَذٰابِ النّٰارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -و آن گاه که ابراهیم گفت:پروردگارا،این جا را شهری آمن گردان و از مردم آن،هر کس که به خدا و روز دیگر ایمان دارد،از میوه ها و بهره ها روزی گردان،(خدا)گفت:و هر کس را که کافر باشد نیز کمی بهره مند می سازم و سپس او را به عذاب آتش ناچار می کنم که بد سرنوشتی است.» بنا بر این آتش دوزخ،علی رغم ثروت و امنیت و سروری که فرزندان ابراهیم(ع)از آن اکنون بهره مند می شوند،منتظر ایشان است،بدان سبب که همۀ این نعمتها آزمونهایی است که در برابر آنها قرار گرفته اند تا معلوم شود چه اندازه می توانند در برابر فشار انحرافات تحریفی ایستادگی کنند.

ص :247

[127]

خانه موجود بود و ابراهیم مأمور به این بود که بر آن بنایی بسازد،و این ساختمان با روح یکتاپرستی و فرمانبرداری از خدای متعال ساخته شد،و بنایی برای فخر فروشی و ریاست یا دست یافتن به شهوات«که ذرّیّۀ ابراهیم و پرده داران خانۀ کعبه از قریش چنان تصور می کردند»نبود.

« وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ -و در آن هنگام که ابراهیم با اسماعیل پایه های خانه را بالا می بردند،» و با اخلاص چنین دعا می کردند:

« رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا -پروردگارا از ما بپذیر.» /1 ما کار خود را کردیم،ولی اگر عمل با نیت بد آمیخته شده باشد یا هدفهای آن متعدد شود و در آن واحد هدف آن رضای خدا همراه با رضای مردم باشد.ممکن است مورد پذیرش خدا واقع نشود،چنان که در آیۀ کریمه آمده است که: «إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» ،یعنی خدا تنها از پرهیزگاران می پذیرد،و در آن هنگام که ابراهیم و پسرش دعا می کردند که خدا عملشان را قبول کند،عمل خود را خالص برای خدا انجام می دادند.

« إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ -که تو شنوایی،» و دعاهای بندگان را می شنوی.

« اَلْعَلِیمُ -(و)دانایی.» می دانی که مردم برای تحقق بخشیدن به چه هدفهایی به انجام دادن کارهای خود برمی خیزند؛آیا هدفها پاکیزه و خالص برای خداست یا چنین نیست.

آثار مثبت عمل صالح

[128]

هدف ابراهیم و پسرش آن بود که عمل ایشان سهمی در تقویت روح توحید در جانهای ایشان داشته باشد،تا کاملا نسبت به خدای متعال خاضع شوند،چه عمل صالح خالص بر ایمان می افزاید و اراده را تقویت می کند،و از همین

ص :248

روی ابراهیم و پسرش در ضمن ساختن خانه به این هدف توجه داشته و می گفتند:

« رَبَّنٰا وَ اجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ -پروردگارا،ما دو نفر را چنان کن که به تو تسلیم شویم و اسلام آوریم.» و عمل صالح همچنین تأثیری در صالح بودن ذریه و نسل فرد دارد،و ابراهیم و اسماعیل هدفشان از ساختن خانه آن بود که این خانه دلیلی عینی برای اسلام آوردن ایشان باشد و مرکز دینی توحیدی فرزندانشان شود،و گفتند:

/1 « وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکَنٰا وَ تُبْ عَلَیْنٰا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -و از ذریۀ ما امتی قرار ده که به تو تسلیم باشند و اسلام آورند،و جا و راه و روش عبادتها را به ما بنما،و بر ما ببخش که تو توبه پذیر و مهربانی.» عمل صالح بر راهیابی و دانایی نسبت به روش عمل در آیندۀ صاحب آن می افزاید،و در آیه ای از قرآن آمده است که: «وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا» یعنی کسانی که در راه ما بکوشند راههای خود را به ایشان نشان خواهیم داد.و بدین گونه هدف ابراهیم و اسماعیل از بنای خانه دسترس پیدا کردن به هدایت بیشتر و شناختن آداب عبادت بود،و بنا بر این چشم آن داشتند که با ساختن خانه خدا توبۀ ایشان را بپذیرد،و این آخرین هدفی است که امکان تحقق آن از هر عمل صالح می رود،و خدا بدین گونه تقصیرها و گناهان گذشتۀ صاحب آن عمل را ببخشد.

[129]

مؤمن راستین از ارزش ایمان و اندازۀ اهمیت آن در زندگی انسان آگاه است،و لذا درصدد آن برمی آید که همگان را به ایمان دعوت کند تا به داشتن آن سعادتمند شوند،و ابراهیم و اسماعیل خدا را به همین منظور می خواندند و می گفتند:

« رَبَّنٰا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ -پروردگارا،و در میان ایشان پیامبری برانگیز،» از میان خود ایشان که برایشان بیگانه نباشد و(فرزندان ابراهیم)نخستین مؤمنان به رسالت او شوند،و هدف این رسالت نخست آن باشد که:

ص :249

« یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ -آیات تو را بر ایشان فروخواند،» تا از این راه مردمان به تو ای پروردگار ما هدایت شوند،چه آغاز دین شناخت خدا است،آن هم شناختی که نظر کردن در آیات خدا بر هدایت آن می افزاید:

و هدف دوم آن این که:

« وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ -به ایشان کتاب را بیاموزد،» که نظام زندگی ایشان و بیان کنندۀ آداب و مراسم و اعمال دینی ایشان است.

/1 و هدف سوم آنکه:

« وَ الْحِکْمَةَ -و نیز حکمت و فرزانگی را(به ایشان بیاموزد)،» و آنچه را که به زندگی عملی از دستورهای اخلاقی و آداب اجتماعی ارتباط پیدا می کند.

و هدف چهارم:

« وَ یُزَکِّیهِمْ -و پاکیزه شان سازد،» یعنی روح ایمان و اراده را در ایشان پرورش دهد،و آنان را با خلق و خوی نیکو بارآورد،و همچون نیرویی سهمگین در خدمت آبادانی زندگی و گسترش صلح و سلام و آسایش در همه جای زمین قرار دهد.

« إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -که تو عزیز و توانا و حکیمی.» و به عزت و قدرت خود می توانی دعای ما را بپذیری،و با حکمت خود این منظور را برای ما تحقق بخشی،از آن روی که با هدف کلی آفرینش متناسب است.

راه برای از بین بردن اختلاف

ابراهیم مسلمان بود و او و فرزندش خانۀ خدا را بنا کردند،و نیای اعلای اعراب بود و می خواست تا این خانه مرکز توحید شود،و بر ما است که از ملت

ص :250

ابراهیم پیروی کنیم و هر کس مخالف این ملت باشد سفیه است،چرا که از خیر دنیا و آخرت دور خواهد شد.

و فرزندان ابراهیم یکتاپرست بودند و از یهود و نصاری نبودند،و آنچه از ما مطلوب است بازگشتن به توحید ابراهیم است تا اختلافات ما با یهود و نصاری از میان برود و در عین حال به همۀ رسالتهای آسمانی مؤمن شویم،بدان سبب که همه از جانب خدا فرستاده شده بوده اند؛خط توحید همین است و هر کس از آن منحرف شود متمرد است.

/1 خدا مقیاس در تصرفات ما است و ما مدعی آن نیستیم که مسئولیت شما بر عهدۀ ما است،ولی این را می گوییم که همه در برابر خدا با یکدیگر برابریم،و هر کس متناسب با عمل خود از خدا جزا و پاداش می گیرد.

خط خدا که همان خط ابراهیم است شرک نبود،همان گونه که یهودیت و نصرانیت نیز در صورتی که بر این خط باشد چنین است.

این بود خلاصه ای از آیاتی که در آنها یک آیه(134/141)تکرار شده و در آن آمده است که برای هر زمان برنامه ای و شریعتی است که برای آن زمان درست است ولی برای زمان دیگر و مردمان دیگر درست نیست،و این اشاره است به بعضی از تفاصیل دین یهود و دین نصاری شایستۀ مرحلۀ تازه ای نیست که با رسالت محمد(ص)آغاز شده است.

ملت ابراهیم

[130]

ابراهیم رمز توحید بود،و راه او راه توحید در تاریخ است،و فواید توحید و یکتاپرستی او برای مردم آشکار بود،و هر زبان به ذکر نیکوی او سخن می گوید،و بسیاری از مردمان خواستار آنند که به او منسوب باشند،و این نسبت داشتن شرفی در برابر مردم است که او در زمین برگزیده و در نزد خدا از صالحان است؛پس چه زیان که آدمی بر خط یکتاپرستی ابراهیم باشد.

« وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِیمَ -و کیست که از دین ابراهیم رویگردان

ص :251

شود؟» و از روش او که در یکتاپرستی تجلی پیدا کرده است، « إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ -جز آنکه خود را تباه کند؟» و خواستار زیان خود باشد؟ « وَ لَقَدِ اصْطَفَیْنٰاهُ فِی الدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّٰالِحِینَ -و ما او را در دنیا برگزیدیم و او در جهان دیگر از نیکان و صالحان است.» /1 [131]

چگونه خدا ابراهیم را برگزیده برای چه؟به سادگی بدان جهت که خود را به کلی تسلیم خدا کرد و اسلام آورد.

« إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ -در آن هنگام که پروردگارش به او گفت:اسلام آور،» یک لحظه هم تردید نکرد و با قانع شدن کامل اجابت کرد:

« قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ -گفت:به پروردگار جهانیان اسلام آوردم.» [132]

اسلام ابراهیم به صورت یک خط سیر یکتاپرستانه در تاریخ درآمد، به همان گونه که شخص ابراهیم عنوان امت مسلمان پیدا کرد،و این نشانه ای از رسیدن فضل خدا به ابراهیم و هر کس دیگری است که با اخلاص رو به خدا کند.

« وَ وَصّٰی بِهٰا -و به آن سفارش کرد،» یعنی به این طریقت و ملت، « إِبْرٰاهِیمُ بَنِیهِ -ابراهیم فرزندانش را.» و در میان ذریۀ ابراهیم،یعقوب که جد اعلای یهودیان بود نیز چنین سفارش به فرزندان خود کرد:

« وَ یَعْقُوبُ یٰا بَنِیَّ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ لَکُمُ الدِّینَ -و یعقوب سفارش کرد که:ای فرزندان من،خداوند دین را برای شما برگزید،» و این دین را اسلام و تسلیم شدن به خدا و خالص کردن پرستش برای خود قرار داد.

ص :252

« فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -پس نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.» چه گاه انسان در مدتی از زمان مسلمان می شود،ولی در مقابل چکشهای شرک و کفر فرومی ریزد و هنگامی که مرگ به او می رسد کافر است و کافر از دنیا می رود نه مسلمان؛اسلام سست او نه در دنیا برایش حاصلی دارد و نه در آخرت.بر انسان واجب است که در همۀ مراحل زندگی خود مسلمان بماند تا اگر مرگ ناگهان به سراغ او بیاید، /1 آمادۀ دیدار پروردگار خویش باشد و یکباره به عذاب الیم گرفتار نشود.

[133]

و در خود یعقوب این سفارش و وصیّت تحقق پیدا کرد،چه، علی رغم دشواریهای فراوان زندگی در هنگام مرگ فرزندان خود را به یکتاپرستی سفارش کرد:

« أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ -شما در آن زمان حاضر نبودید که یعقوب را مرگ فرارسید،و به فرزندان خود گفت:پس از من چه خواهید پرستید؟گفتند:خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خدای یگانه است(می پرستیم) و خود را به او می سپاریم و تسلیم می کنیم.» و چه شادمان بود یعقوب که در هنگام بدرود گفتن با زندگی ثمرۀ تربیت فرزندان خود را بر یکتاپرستی در برابر چشمان خویش یافت و از زبان ایشان شنید که پیوسته بر خط توحید باقی خواهند ماند.

[134]

ولی آیا از اسلام ابراهیم و ذریۀ صالح او برای ما کاری ساخته است که(ما اعراب و یهود)تنها به انتساب جدی با آنان بسنده کنیم؟هرگز! چه آنان با کارهای نیک و صالح خود از دنیا رفتند و بر ما نیز لازم است که برای خودمان به عمل صالح بپردازیم و با آن از دنیا برویم.

« تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ

ص :253

عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-این امتی بود که گذشت و رفت؛آنچه کسب کرد برای خود کرد،و آنچه شما کسب کنید از آن شما است،و برای آنچه آنان کرده اند، از شما پرسش نخواهد شد.» نه جریمۀ بد کاری تبهکاران و بدکاران گذشته را شما خواهید پرداخت و نه پاداش حسنات صالحان و نیکوکاران به شما خواهد رسید.

[135]

و این پرسش باقی می ماند که:ملت ابراهیم چیست؟آیا یهودیت است یا نصرانیت یا شرکی که در میان اعراب تجسّم یافته بود؟این هر سه فرقه خود را منسوب به ابراهیم می دانند؛کدام یک از آنان راست می گویند؟ قرآن همه را دروغگو می داند.

« وَ قٰالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً -و گفتند:یهودی یا نصرانی باشید تا راه یابید،بگو:ما پیرو ملت ابراهیم رهیافته و حقپرستیم،» که معاصران خود را کافر و مشرک می شمرد و رد می کرد، /1 « وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ -و مشرک نبود.» که اعراب مدعی آن بودند که وی همۀ انواع شرک را طرد می کرد،جز آنچه در نزد یهودیان و مسیحیان یا در نزد اعراب موجود بود.

[136]

هنگامی که از بازگشت به ملت ابراهیم سخن می گوییم،به معنی حذف کردن نقش پیامبران بزرگی نیست که پس از او آمدند،بلکه مقصود ما تزکیۀ این نقش و گذشتن از موانع قشری است که در سر راه آن گذاشته شده و سبب آن بوده است که هر مجموعه ای از مردم منحصرا متوجه به یک پیغمبر شود و از رسالت دیگران به انگیزۀ نژادپرستی یا تعصّب کور فایده ای نبرد.

پس به جوهر رسالت الاهی بازگردید که تجسّم یافتۀ در یکتاپرستی ابراهیم است که همۀ انواع شرک را طرد می کرد و به همۀ پیامبران ایمان داشت.

« قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ -بگویید:ایمان آوردیم به خدا،و به آنچه بر ما فرود آمد،و

ص :254

به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط فرود آمد،» که این اسباط از فرزندان یعقوب بودند و رسالت یکتاپرستی بر آنان نیز نازل می شد.

« وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ مٰا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ -و به آنچه به موسی و عیسی دادند،و به آنچه به انبیا از جانب پروردگارشان داده شد،» از تفاصیل اجتماعی شرایع و آموزشهای اخلاقی و...و...و بگویید:

« لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ -میان هیچ یک از آنان به تفاوتی قایل نیستیم و به او خود را تسلیم کرده ایم.» به خدای واحد تسلیم شده ایم،و به هر کس که پروردگار ما فرستاده،خواه عبری باشد و خواه عربی،و خواه از خانوادۀ ما باشد یا نباشد،خاضعیم.

[137]

رسالت حقیقی خدا این است،و جز این سخن یاوه است و گردنکشی و انحراف،بدان سبب که /1 خدا برای مردم پیامبری نژادی فراهم نمی آورد،و به عصبیّت جاهلانه فرمان نمی دهد،و میان پیامبران و رسالتهای خود تفاوت و جدایی قایل نمی شود.

« فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا -پس اگر همانند آنچه شما به آن ایمان دارید ایمان آورند،راه یافته اند،» و حال ایشان همچون حال مؤمنان پیشین است و تفاوتی با آنان ندارند.

« وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِی شِقٰاقٍ -و اگر رو گردانند،در اختلافند،» پس از خط کلی مستقیم منحرف شده اند،و مثل شما نیستند...و انحراف نه به زیادی و کمی شمارۀ افراد بلکه با مقیاس دیگری اندازه گیری می شود که عبارت از اندازۀ ملتزم بودن به خط فطرت و حق و صراط مستقیم الاهی است،و از همین روی کمی شماره نباید ما را دچار تردید کند،و زیادی گردآمدن مردمان در پیرامون باطل ما را به وحشت بیندازد،و باید پیوسته آنان را با صفت متمردان جدایی طلب و اهل شقاق توصیف کنیم و به مبارزه بخوانیم،و در این هنگام:

« فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ -خدا تو را از گزند آنان نگاه

ص :255

خواهد داشت،و او شنوا و بینا است،» و دعای هر کس را که از او مدد خواهد می شنود و از ضمیر کسانی که سخنی بر زبان نمی آورند آگاه است.

یگانه پرستی جوهر وحدت

[138]

آنان مردم را به نژادپرستی و عصبیت دوران جاهلی می خوانند،و در زیر این یا آن پرچم گرد هم جمع می شوند،و جنبشها و اجتماعات خویش را به رنگ یهودیت یا نصرانیت درمی آورند،و بتانی را همچون نمادها و رموز وحدت خود و گونه ای از فرهنگ یا مصلحت یا سرزمینی که وابستۀ به آنند قرار می دهند.

ولی ما به یک صبغۀ واحد ایمان داریم و همۀ رنگهای دیگر را طرد می کنیم،و همۀ نمادها و بتها را به دور می افکنیم که سبب جدایی ما می شود و یگانگی ما را تهدید می کند.ما به رنگ و صبغۀ خدا ایمان داریم که صبغۀ /1 توحید است و همین برای ما کفایت می کند.به موانع و سدهای زبان یا مصلحت یا سرزمین یا رنگ یا نژاد توجهی نداریم و نمی گذاریم که این عوامل سبب جدایی ما شود و هر گروهی را به رنگی درمی آورد.هرگز!ما خود را به رنگ خدایی درمی آوریم:

« صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ -(این) صبغه و علامت(و دین)خدایی است،و کدام علامت و دین بهتر از علامت خدایی است؟و ما پرستندگان اوییم.» این رنگهای گوناگون را که سبب پراکندگی مردم شده و آنان را به صورت گروه های در حال جنگ یهود و نصاری و عرب و...درآورده است پرستش نمی کنیم.

[139]

و هنگامی که می گوییم صبغة اللّٰه،هیچ کس نمی تواند به آن سرزنش کند،چه در این صورت به خدای آفرینندۀ آسمانها و زمین خود را منسوب کرده ایم.

ص :256

« قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِی اللّٰهِ وَ هُوَ رَبُّنٰا وَ رَبُّکُمْ -بگو:آیا دربارۀ خدا با ما جدال می کنید،و حال آنکه او پروردگار ما و پروردگار شما است؟» به شما نمی گوییم که از ما پیروی کنید،بلکه شما و خودمان را به سوی خدای یگانه می خوانیم،بی آنکه به تمایز نژادی میان خودمان و شما اشاره کنیم.

« وَ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ -و کردار ما برای خود ما است،و کردار شما برای خود شما،و ما نسبت به او پاک و مخلصیم.» به همین گونه از شما می خواهیم که نسبت به او مخلص باشید،چه،این دعوت همچون دعوتهای پیشین آلودۀ به شرک و گمراهی یا نژادپرستی یا بالیدن به سرزمین و جز اینها نیست...دعوتی خاص برای خدای پروردگار همۀ مردم است.

[140]

و این دعوت درست همان دعوت پیامبران است،چه،غیر ممکن است که دعوت آسمانی متوجه به مردمی غیر از مردمان دیگر باشد،از آن روی که خدا پروردگار همۀ مردمان است،و همه آنان را از زن و مرد او آفریده و بعضی از آنان را فرزندان خود نگرفته است،پس چگونه ممکن است میان آنان تفاوت قایل شود،بلکه آنچه در رسالتهای آسمانی از نژادپرستی و مصلحت جویی و جز اینها می بینیم،همه از چیزهایی است که /1 مردمان از پیش خود به دروغ و ستم بر دین افزوده اند و باز به دروغ گفته اند که پیامبران اینها را از جانب خدا آورده اند.

« أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطَ کٰانُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّٰهُ -یا این است که می گویند:ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندانش یهودی یا نصرانی بودند؛بگو:آیا شما داناترید یا خدا؟» خدا می گوید که آنان جز پیامبران خدا نبودند،و شما می گویید که چنین و چنان بودند.حتی در آن هنگام که می دانستند نژادپرستی و جز آن از اضافات خودشان است که به افترا آنها را به خدا نسبت داده بودند و کذب محض است،باز چنین می کردند و بدین گونه به تحریف دین خدا می پرداختند.

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّٰهِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا

ص :257

تَعْمَلُونَ

-و کیست ستمکارتر از کسی که شهادتی خدایی نزد وی باشد و آن را کتمان کند؟و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» آنان حامل رسالتهای الاهی و بر آن امین بودند،ولی در امانت خیانت کردند،و فردا باید در برابر خدای عزیز حکیم به محاکمه شدن بایستند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 141 تا 150]

اشاره

تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (141) سَیَقُولُ اَلسُّفَهٰاءُ مِنَ اَلنّٰاسِ مٰا وَلاّٰهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ اَلَّتِی کٰانُوا عَلَیْهٰا قُلْ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (142) وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَ مٰا جَعَلْنَا اَلْقِبْلَةَ اَلَّتِی کُنْتَ عَلَیْهٰا إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ اَلرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلیٰ عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کٰانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاّٰ عَلَی اَلَّذِینَ هَدَی اَللّٰهُ وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُضِیعَ إِیمٰانَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (143) قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی اَلسَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَیْتَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ بِکُلِّ آیَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ مٰا أَنْتَ بِتٰابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مٰا بَعْضُهُمْ بِتٰابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (145) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (146) اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (147) وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهٰا فَاسْتَبِقُوا اَلْخَیْرٰاتِ أَیْنَ مٰا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اَللّٰهُ جَمِیعاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (148) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اِخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (150)

/1

ص :258

/1

معنای واژه ها

142[السفهاء]

:سفیه و جاهل و غبی،نظایر یکدیگرند.

[و لا هم]

:ولاّه به معنی او را منصرف کرد و او را کشت، و اشتقاق آن از ولی به معنی نزدیکی است،و آن حاصل آمدن دومی پس از اولی است بدون جدایی.

143[وسطا]

:وسط به معنی عدل است و به معنی خیار و معنای هر دو یکی است از آن روی که عدل خیر است و خیر،عدل.گفته اند که از میانگین بودن میان مقصر و

ص :259

غالی گرفته شده،و گفته اند که وسط از هر چیز،اعدل و افضل آن است.و در صفت پیغمبر(ص)آمده است که از اوسط قوم خود یعنی از خیار(نیکان)ایشان بود.

[عقبیه]

:عقب به معنی پاشنۀ پا است؛و عقب آدمی نسل او است؛و تعقیب،بازگشت به کاری است که خواهان آنی،و از آن است لم یعقّب.

144[الرؤیة]

:دیدن است و نظیر آن ابصار است،و به معنی علم،استعمال می شود.

[التقلب]

:همچون تصرف و تحول است و آن،حرکت کردن در جهات است.

[شطره]

:یعنی به طرف آن.

147[الممترین]

:امتراء به معنی استخراج است و به قولی استدرار،و مریة به معنی شک است و امتراء و تماری و مماراة از آن مشتق شده،و مراء به معنی جدال است،و اصل باب استدرار است به معنی شیر دوشیدن و گویند:

«بالشکر تمتری النعم»ای تستدر،یعنی با شکر گزاری نعمت را به دست می آوری.

/1

قبله،رمز وحدت امت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ بقره شخصیت امت اسلامی را بیان کرد،و این کار با تقسیم مردمان به سه دسته آغاز شد:پرهیزگاران،کافران،منافقان؛سپس بسیاری از صفات

ص :260

ایشان را آشکار ساخت.پس از آن بنی اسراییل به صورت امتی مؤمن مورد بحث قرار گرفت،و داستانهایی از ایشان نقل شد و عبرتهایی که باید از آنها بهره مند شویم.و آخرین درسی که قرآن در این خصوص به ما داد،لزوم تمسّک به هدایت قرآن و تأثیر نپذیرفتن از بنی اسراییل است،و این از آن روست که آنان امتی منحرف شده اند و نیز امتی از میان رفته،که «لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ» :هر چه به دست آورده از آن خودش است،و هر چه شما کسب کنید از آن خودتان خواهد بود.

و بدین گونه قرآن حکیم برای امت اسلامی شخصیت فرهنگی و استقلال آن را از امتهای پیشین تضمین کرد.و اکنون رمز این استقلال آشکار را برای ما بیان می کند که تجسّم یافته در قبله ای است که سبب یگانگی افراد امت اسلامی است و به آنان شخصیت محکمی می بخشد،و از دیگر سوی مایۀ تمایز آن از امتهای دیگر است.

قرآن،این درس را با تکرار آیه ای آغاز می کند که پیشتر گذشت و واضح شد که:تطور و تکامل زمان /1 گاه در اختلاف شریعتها تأثیر می گذارد،و بر امت است که به صورت مستقل به تفکر بپردازد،و بی آنکه از جنبه های منفی امتهای پیشین(که هر چه بوده رفته اند)تأثیر پذیرد.

سپس برای ما توضیح می دهد که قبله به خودی خود چیزی مقدس نیست، بل بدان سبب که خدا به تکریم آن امر کرده چنین است.و هنگامی که خدا قبله را تغییر داد،قداست قبلۀ نخستین از میان رفت،و خدا در قبله حلول نمی کند که از این روی شایستۀ تقدیسی دایمی باشد.

میان دامنۀ ارتباط و علاقۀ بین قبله و شخصیت امتی که برتر از امتهای دیگر و گواه بر آنها است،دامنۀ تطبیق آن بر ارزشهای زندگی نظارت می کند.

اما قبلۀ پیشین برای هدفی محدود معین شده بود،و آن آزمودن مشرکان قریش برای شناختن اندازۀ راستگویی آنان در پذیرفتن رسالت خدایی بود که از ایشان می خواهد تا از قبلۀ دشمنان یهودی خود پیروی کنند.

قبله ای که برای امت تشریع شد،مسجد الحرام بود که دارای شرافت و

ص :261

کرامتی است که اهل کتاب از آن با خبرند ولی حق را کتمان می کنند،و این کتمان برخاستۀ از هواپرستی و طرز تفکر نژادپرستانۀ آنان است.

ولی شایسته تر برای آنان این بود که کتاب را بر خود مورد تطبیق قرار دهند، نه این که آن را بر حسب هوای نفس تحریف کنند.و علی رغم آنکه قبلۀ تو حق است و شکی در آن نیست،این بدان معنی نیست که امت وارد نژادپرستی شود،و چنان گمان کند که به مجرد رو به قبلۀ حق ایستادن در نزد خدا شریفتر از جز آن خواهد شد.

هرگز!اینها چیزی بیش از آداب و شعائر ظاهری نیست،و مقیاس بزرگواری شتافتن به کارهای نیک است،و هر که بیشتر به جانب این نیکوکاری رو کند در نزد خدا مکرمتر است،و پس از آنکه قرآن دربارۀ رو کردن به مسجد الحرام تأکید می کند،امت را از سستی نشان دادن در برابر دشمنان یا ترسیدن از ایشان، بر حذر می دارد،از آن روی که هر کس از حق بترسد از هیچ کس بیم نخواهد داشت.

/1

شرح آیات:
اشاره
جدایی نقطۀ به راه افتادن است

[141]

و در ضمن این چارچوب فکری،قرآن حکیم حقیقتی حایز اهمیت را بیان می کند،و آن این که برای بنا کردن یک زندگی تازه،بر ما لازم است که از لحاظ نفسانی خود را از تأثیر پذیرفتن از واقع معاش جدا نگاه داریم،و علی رغم آنکه واقعیت موجود سنگینی هولناکی دارد،و فشار نفسانی و اجتماعی بزرگی وارد می کند،و قرآن کریم برای بیان این که شما امت تازه و دارای قبله ای تازه هستید،از پیش یادآور ما می شود که هر امتی دورۀ تاریخی و واقعیت مخصوص به خود دارد،و بر امتهای دیگر است که خود را از آن مستقل نگاه دارند،و زندگی خود را بر وفق نیازمندیها و اوضاع و احوال مخصوص به خود بنا کنند،چه خدای متعال به اندازه ای که دربارۀ این که چه کرده ایم پرسش می کند،از آن نمی پرسد

ص :262

که دیگران چه کرده اند؛اگر خیری کرده اند برای خود کرده اند،و بر ما است که کار نیک برای خودمان و بر وفق نیازمندیهای زمان خود،انجام دهیم؛و اگر کار بدی کرده اند برای خود کرده اند،و بر ما است که چنان نکنیم و دلیلمان این باشد که آنان نیز چنان کرده اند؛چه ممکن است آنچه ایشان در زمان خود کرده اند به خیر ایشان بوده باشد و برای ما نسبت به واقعیت حاضر شر محسوب شود.به همین جهت خدا به صراحت می گوید:

« تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ -آن امتی بود که گذشت و رفت؛ آنچه کسب کرده برای خود کرده».

و خیر و شر او به خودش می رسد، « وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و آنچه شما کسب کنید از آن خود شما است،و برای آنچه آنان کرده اند کسی از شما چیزی نخواهد پرسید(و مسئولیتی ندارید).» بلکه شما را دربارۀ آنچه خود کرده اید مورد سؤال قرار می دهند،و به همین جهت لازم است در طرز تفکر خود و در اعمالتان مستقل باشید،که در این باره پاداش یا کیفر به خود شما می رسد نه به کسی دیگر.

[142]

و تنها ابلهان چنان می پندارند که حقیقت واقع،به دلیل آنکه حق است،حتما باقی و برقرار خواهد ماند.هرگز چنین نیست،چه امکان آن هست که واقعیتی نسبت به یک زمان حق باشد و در عصر دیگر چنین نباشد،و قداست قبله به آن سبب نیست که خدا در مکان قبله موجود است،بل بدان سبب که خداوند متعال به آن فرمان داده گفته است:

/1 « سَیَقُولُ السُّفَهٰاءُ مِنَ النّٰاسِ مٰا وَلاّٰهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کٰانُوا عَلَیْهٰا - مردمان سفیه به زودی خواهند گفت:چه شد که از قبله ای که بر آن بودند روگردان شدند؟» چنان می پنداشتند که واقعیت سابق برای امت مسلمان که رو به قبله ای معین برای نماز می ایستاد،واجب است که پیوسته ادامه پیدا کند.هرگز چنین

ص :263

نیست.

« قُلْ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ - بگو:خاور و باختر از آن خدا است؛هر که را بخواهد به راه راست رهبری می کند،» و راه راست در عمل راه رو به خداوند سبحانه و تعالی است،نه رو کردن به مشرق یا مغرب.

[143]

و رو کردن به جانب کعبه در اسلام برای آن عنوان حکم شرعی پیدا کرد که خدا می خواست مسلمانان را امتی متمایز از دیگر امتها قرار دهد،و این امت را به صورت رقیبی برای اندازۀ به کار برده شدن دستورهای خدا در میان دیگر امتها،برای حق و آزادی و عدالت اجتماعی درآورد.و اگر امت مسلمان رو به قبلۀ اهل کتاب می ایستاد،نمی توانست مشرکان عرب را که به کعبه معتقد بودند در جهت رو کردن به اسلام توجیه کند،به همان گونه که نمی توانست یهود و نصارایی را توجیه کند که خود را صاحبان قبله تصور می کردند و بر این اعتقاد بودند که مسلمانان پیروانی از ایشانند،و از همین رو خدای تعالی گفت:

« وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً -و بدین گونه شما را امتی بر راه میانه قرار دادیم.» خدا شما را به راه راست هدایت کرد،و آن راه میانه در بین انحراف به راست و چپ،یعنی تمایل یهودیان به ماده پرستی و تمایل مسیحیان به رهبانیّت،و میان آزادی بی بند و بار و استبداد خفه کننده،و میان ستمگری فرد نسبت به اجتماع و ستمگری اجتماع نسبت به فرد است،و هدف امت مسلمان آن است که گواهی بر خط سیر امتهای دیگر باشد.

« لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ -تا بر مردم گواه باشید.» گواه بر مردم بودن یعنی چه؟ /1 شاید مقصود آن باشد که شما تعیین کنندۀ جهت برای ایشان به طرف اصول رسالت شوید،به همان گونه که پیغمبر خدا گواه بر شما است.

« وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً -و پیغمبر بر شما گواه باشد.»

ص :264

همان مسئولیتی را که پیغمبر در برابر شما تحمل می کند،بر شما است که در برابر امتهای دیگر آن را تحمل کنید؛و در مناسبتهای دیگر قرآن از مسئولیتهای رسول اللّٰه(ص)در برابر امت خود سخن گفته است که باید به آنها مراجعه کنیم تا از مسئولیتهای خود در برابر امتهای دیگر آگاه شویم.

اما قبلۀ پیشین قبله ای موقتی و محدود به هدف معین آزمودن مشرکان تازه ایمان آوردۀ عرب بود،تا معلوم شود که آیا حسّاسیتهای سادۀ خود را در برابر رسالتهای الاهی پیشین و در برابر قبلۀ آنان یعنی بیت المقدس از دست داده اند یا نه.

« وَ مٰا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهٰا -و ما آن قبله را که بر آن بودی (یعنی رو کردن به بیت المقدس)جز بدان جهت معین نکردیم،» « إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلیٰ عَقِبَیْهِ -که بدانیم چه کس از پیامبر پیروی می کند،و چه کسی بر پاشنه های خود می چرخد(و به عقب بازمی گردد).» و به حساسیتهای تعصب آمیز خود بازمی گردد که مشترک بودن پیامبر را در قبله با یهود یعنی دشمنان پیشین عرب،در هر یک از مظاهر اجتماعی یا آداب دینی عیبی برای او تصور می کرد.

و خلاص شدن از حساسیت برخاستۀ از تعصب کار آسانی نیست.

« وَ إِنْ کٰانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاّٰ عَلَی الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ -هر چند این کار دشوار و سنگین است،مگر بر کسانی که خدا آنان را هدایت کرده است.» کسانی که برای فرمانبرداری از خدا سنتهای کهنه را کنار گذاشته اند،اما پاداش نمازهایی که رو به بیت /1 المقدس گزارده اید،در نزد خدا محفوظ است.

« وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُضِیعَ إِیمٰانَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ -و خدا ایمان شما را تباه نمی کند،و خداوند نسبت به مردم رؤوف و مهربان است.» [144]

پیغمبر اسلام(ص)می دانست که کعبه قبلۀ مسلمانان است،و این که بیت المقدس قبله ای موقتی است،و به همین سبب چشم به راه رسیدن فرمان

ص :265

خدا برای رو کردن به کعبه در نماز بود،ولی آشکارا این را از خدا طلب نمی کرد، چه وی رسول بود و می بایستی رسانندۀ پیامهای الاهی باشد و از خود چیزی بر آنها نیفزاید؛پس خدا آنچه را که پیغمبرش دوست می داشت تحقق بخشید و گفت:

« قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ -ما رو گرداندن تو را در آسمان می بینیم،پس تو را به قبله ای متوجه می سازیم که از آن خشنود شوی؛روی خود را به سوی مسجد حرام بگردان،و هر کجا باشید روهای خود را به آن سو کنید.» یعنی نماز را به سوی مسجد الحرام و در نتیجه خانه کعبه بگزار؛و اما در بند اهل کتاب مباش،چه آنها حق را می دانند و با آن مخالفت می کنند.

« وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ -و کسانی که کتاب به ایشان داده شده،می دانند که این حق و از جانب پروردگارشان است،» ولی با علم خود مخالفت می کنند،ولی خدا به زودی آنان را کیفر خواهد داد:

« وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ -و خدا از آنچه می کنند غافل نیست.»

چرا قبله یگانه نشده است؟

[145]

و این سؤال باقی می ماند که:چرا برای همۀ پیوستگان به رسالتهای الاهی یک قبله معین نشد؟آیا این گونه بهتر نبوده است؟ آری،چنین گونه بهتر است،ولی مشکل در آن است که بسیاری از آنان هواهای نفسانی خویش را وارد در دین می کنند و دین را به میل خود تغییر می دهند.

/1 « وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ بِکُلِّ آیَةٍ مٰا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ مٰا أَنْتَ بِتٰابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مٰا بَعْضُهُمْ بِتٰابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ -هر آیه و نشانه ای که برای اهل کتاب بیاوری،از قبلۀ تو پیروی نخواهند کرد،و تو(نیز)از قبلۀ ایشان پیروی نخواهی کرد،و گروهی از آنان پیروی از قبلۀ گروه دیگر نخواهند کرد.»

ص :266

بدان سبب که رسالتهای آسمانی را به میل و مصلحت خود تحریف می کنند،و-ای رسول خدا-بر تو است که در پیروی از حق سخت ایستادگی کنی و در برابر فشارهای اهل کتاب تسلیم نشوی،از آن روی که دانایی و حق با تو است.

« وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِینَ -و اگر پس از علمی که به تو رسید پیروی هوای نفس ایشان کنی، آن گاه از ستمکاران خواهی بود.» و چه کسی نسبت به مردمان و نسبت به خودش ستمکارتر از پیشوایی است که علم خود را فروگذارد و به پیروی از هوای نفس بپردازد؟ [146]

و آن کسان که کتاب خدا را تحریف و آن را بر خلاف حقیقت تفسیر می کنند،بدان سبب به این کار نمی پردازند که علم ندارند،بلکه آنچه کم دارند ایمان کافی نسبت به آن کتاب است و شجاعت ایستادگی در برابر هوسهای نفسانی.

« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -کسانی که به آنان کتاب داده ایم،به همان گونه که فرزندان خود را می شناسند و می دانند،آن را نیز می شناسند و می دانند؛و گروهی از ایشان،با آنکه حق را می دانند،آن را پوشیده نگاه می دارند.» [147]

به همین سبب بر ما واجب است که این منحرفان را پیشوایان خود قرار ندهیم،یا به خاطر رهایی از بی ایمانی ایشان،در حق شک نکنیم از آن روی که آنان بر خلاف علم خود عمل می کنند؛لازم است از عقلهای خودمان پیروی کنیم و به حق راستینی که خدا وحی کرده است معرفت پیدا کنیم.

« اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ -آنچه از پروردگار تو رسیده حق است،پس مبادا که از شک کنندگان(در حق)باشی.» آن کس که مدعی مرد دین بودن است،بشری است که گاه شهوتها او را

ص :267

می فریبد و دین را با وجود علم داشتن به آن تحریف می کند،و بنا بر این واجب است که پیروی ما از مرد دین به صورت مطلق نباشد،بلکه در حدود راهنمایی /1 عقلهایمان و معرفتی باشد که به ارزشهای رسالت الاهی داریم.

مرد عادی نمی تواند دریچه های علم را بر روی جان و روان خود ببندد،و کاملا متکی و متّکل بر اصحاب علم شود،چه این ممکن است سبب فروافتادن وی در مهلکه ها شود،بلکه لازم است به عقل و فطرت خود تشخیص دهد که از چگونه مردی پیروی می کند؛کسانی که در دنیا زاهدند،و حدودی برای شهوات خود قائلند،و به مخالفت با هواهای نفسانی خویش می پردازند،و نسبت به اوامر خدا اطاعت کامل دارند،تنها کسانی هستند که می توان به ایشان اعتماد کرد و به پیروی ایشان برخاست.

چگونه رستگاری را تأمین کنیم؟

[148]

آیا به مجرّد رو کردن به جانب مسجد الحرام می توانیم رستگاری را برای خود تأمین کنیم؟و آیا می توانیم به تأکید بگوییم که آن کس که رو به بیت المقدس بایستد از دوزخیان است؟ هرگز!اینها مظاهر خارجی عبادت است،ولی عبادت حقیقتی عبارت است از:تسلیم شدن به خدا،و به انجام دادن کار نیک و شایسته برخاستن،و هر چه در امتی عمل صالح فراوانتر باشد،آن امت به خدا نزدیکتر است،و اما قبله تنها یک مظهر خارجی است نه بیش از این.

« وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهٰا -و هر کس را راهی و جهتی و قبله ای است که رویش را به سوی آن می کند،» بعضی به سوی مسجد الحرام و بعضی به سوی بیت المقدس.

« فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ -پس به انجام دادن کارهای نیک شتاب کنید،» که هدف رسالتها همین است،و چنان نباشد که مجادله کردن شما دربارۀ قبله جایگزین سبقت گرفتن شما بر یکدیگر در انجام کارهای خوب شود.

ص :268

« أَیْنَ مٰا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللّٰهُ جَمِیعاً إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -هر جا باشید،خدا همۀ شما را یک جا جمع می کند،خدا بر هر چیز توانا است.» در دیوان داوری خدا،خدا به مقدار جدلیات در ترازوی اعمال شما نگاه نمی کند،بلکه به اندازۀ اعمال صالح شما نگاه می کند.

/1

[149]

ولی این اندیشه نباید ما را به سست کردن حدود بکشاند،و مثلا بگوییم که مؤمن به هر جهت که بخواهد می تواند نماز بگزارد.هرگز چنین نیست!بر وی لازم است که حدود و مرزهای شریعت را کاملا مراعات کند،ولی تنها به آنها بسنده نکند،و لذا می بینیم که قرآن بازمی گردد و به رو کردن به سوی مسجد الحرام فرمان می دهد و می گوید:

« وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و از هر کجا بیرون آمدی روی خود را به سوی مسجد الحرام کن،و این حق است و از جانب پروردگار تو است،و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» علی رغم مقاومت پیشوایان گمراهی،آن حق است،و تا زمانی که شخص بر حق است،ناگزیر نباید به معارضۀ مردمان اعتماد کند،هر اندازه آنان خود را بزرگ بدانند و در دین سابقۀ دراز داشته باشند.

[150]

سپس قرآن دربارۀ ضرورت استقلال فکری و نترسیدن از مردم در بیان آنچه حق است تأکید می کند و می گوید:

« وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ -و از هر جا بیرون آمدی روی خود را به سوی مسجد الحرام کن،و هر جا باشید رو به سوی آن کنید،تا مردم را بر شما حجتی نباشد،مگر کسانی از ایشان که ستمکار شدند.» این ستمکاران،خواه شما پیرو حق باشید و خواه پیرو گمراهی،به زودی به احتجاج و مجادلۀ با شما خواهند پرداخت،پس بایستی آنان را از حساب حذف کنید و

ص :269

دربارۀ ایشان فکر نکنید؛همانند مردمان می مانند و به اندازۀ اهمیت مسجد الحرام آگاه می شوند،و خواهند پرسید که چرا شما هنوز بر رو کردن به بیت المقدس باقی مانده اید،در صورتی که اهمیت درجۀ دوم دارد؛اکنون به مسجد الحرام بازگردید تا این مردم را حجتی علیه شما نباشد،مخصوصا از این روی که آنان غالبا از کسانی هستند که مسجد الحرام را احترام می گذارند،و تا زمانی که انسان بر حق است و می تواند بیشتر مردمان را از طریق برنامۀ سالم و عمل صالح به حق جلب کند،نباید از گروهی بترسد که از طبقۀ /1 تحریف کنندگان دین به شمار می روند:

« فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -پس از ایشان مترسید و از من بترسید،و برای آنکه نعمت خودم را بر شما تمام کنم،و باشد که راه یابید.» خلاص شدن از ظلم ستمکاران،و استقلال فکری و اجتماعی(با جدا بودن قبله)نعمت است،و در عین حال راهیابی به قبله ای برتر،یعنی خانۀ کعبه و مسجد الحرام.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 151 تا 157]

اشاره

کَمٰا أَرْسَلْنٰا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِنٰا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اُشْکُرُوا لِی وَ لاٰ تَکْفُرُونِ (152) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (153) وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتٌ بَلْ أَحْیٰاءٌ وَ لٰکِنْ لاٰ تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَرٰاتِ وَ بَشِّرِ اَلصّٰابِرِینَ (155) اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (156) أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُهْتَدُونَ (157)

/1

ص :270

معنای واژه ها

151[أرسلنا]

:ارسال روانه کردن کسی با پیام و رسالتی،و او را بر آن داشتن که پیام را به مقصد آن برساند.

[یتلوا]

:تلاوت،گفتن و ادا کردن کلمه است بنا بر اسلوبی منظم،و اصل آن به اتباع است،و از آن است «تلاه»یعنی در پی او آمد.

[یزکیکم]

:و تزکیه نسبت دادن به فزونی کارهای نیک است.

152[فاذکرونی]

:ذکر یعنی به یاد آوردن به معنی حضور معنایی در ذهن و جان است،گاه بر قلب می گذرد و گاهی بر زبان،و بیشتر استعمال آن در یاد آوردن پس از فراموشی است،و اصل آن آگاه کردن است.

[اشکروا]

:شکر و سپاس و اعتراف کردن به نعمت است.

154[سبیل]

:سبیل راه است،و سبیل اللّٰه،خواسته ها و امور پسندیدۀ خدا.

ص :271

/1

و بردباران را مژده ده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای امت اسلامی شخصیتی متمایز از سایر امتها است،حتی آنکه حامل رسالت خدا باشد.و مهمترین چیزی که سبب تمایز این امت است،رسالتی است که خود نعمتی از خدا است،چنان که برانگیخته شدن پیغمبر در آن نعمتی بزرگ است که بر نعمت قبله پیشی داشته و به قوم عرب شخصیت رسالتی مستقل بخشیده است.

نعمت،هر چه بیشتر یاد شود بیشتر دوام پیدا می کند،چرا که یاد کردن از نعمت به گمراهی داشتن آن و اهتمام به همۀ عوامل مساعد با آن می انجامد،و اما کفران و ناسپاسی نعمت نزدیکترین وسیله برای نابودی است بنا بر این بر ما لازم است که پیوسته نعمت رسالتی را که خداوند متعال به انسان ارزانی داشته و او را از تاریکی به نور بیرون آورده است،در یاد داشته باشیم.

ولی تذکر و به یاد داشتن و یاد کردن به تنهایی کافی نیست،چه می بایستی برای نگاهداری آن بکوشیم،و این کار از راه بردباری و نماز و جهاد در راه خدا و کوچک شمردن مرگ در مقابل نگاهبانی از رسالت و تحمل بعضی از فداکاریهای بشری و اقتصادی و از جان و دل به آن رضا دادن صورتپذیر می شود.

همۀ اینها سبب آن می شود که هر چه زودتر برکات و رحمتهای خدا به ما رسد.

/1 این درس مشتمل است بر مهمترین چیزی که امت مسلمان می بایستی از قرآن بیاموزد تا بتواند بر عقبماندگی و خواری پیروز شود.

بر ما واجب است که از دیگر امتها استقلال داشته باشیم،و لازم است قبله را رمز استقلال خود قرار دهیم و از صبر و صلات(و نه از کمکهای خارجی)مدد

ص :272

گیریم،و در راه خدا برای خود قیمتی قایل نشویم و آمادۀ زندگی زاهدانه و سخت باشیم.تنها در این هنگام است که برکات خدا شامل حال ما می شود و رحمت خود را بر ما فرومی فرستد و بر ناتوانی و شکست خوردگی پیروز می شویم.

قبلۀ تازه جزء متمم نعمت رسالت بود،چه رسالت سبب آن شد که امت اسلامی در ردیف امتهای دارای رسالت الاهی قرار گرفت،ولی اشتراک با آنها در قبله از استقلال فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آن می کاست،که با جدا شدن قبله صورت اتمام پذیرفت،و به همین سبب خداوند متعال گفت: «وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» که مقصود از آن این است که مسلمانان این استقلال را به یاد داشته باشند و هر چه بیشتر در پیرامون رسالت خدایی گرد آیند،چه هر چه بیشتر در پیرامون آن جمع شوند،استقلال ایشان استوارتر و صفوف آن منظمتر و آراسته تر خواهد شد.

شرح آیات:
اشاره

به همین سبب خدا رسالت را به یاد ایشان می آورد و می گوید:

[151]

« کَمٰا أَرْسَلْنٰا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ -همان گونه که از خود شما پیامبری در میانتان فرستادیم،» و این فرستاده از بنی اسراییل نبوده که چشم به راه آن داشتند که رسالت در میان ایشان نازل شود.و این رسول به کارهایی خواهد پرداخت که هدفهای هر رسالت است:

« یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِنٰا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ -تا آیات ما را بر شما فروخواند و پاکیزه تان سازد،و به شما کتاب و فرزانگی آموزد،و چیزهایی به شما بیاموزد که آنها را نمی دانستید.» این رسالت چیزی است که کارمایه ها و نیروهای شما را به کار انداخت، و یگانگی کلمه به شما بخشید و هستۀ /1 تمدن شما شد.

ص :273

هر امت به رسالتی نیاز دارد،و هر چه این رسالت به حقیقت نزدیکتر باشد، آن امت برای برپاخاستن نیرومندتر و شایسته تر خواهد شد؛و در رسالت اسلامی تلاوت آیات خدا به منظور آگاه ساختن آدمی برای توجه به خدا است،و پرورش روح در او به عنوان شالوده ای برای بنا کردن ماهیت و طبیعت امت توحیدی محسوب می شود.

و پس از یکتاپرستی از راه متوجه کردن انسان به آیات خدا،مرحلۀ تربیت رسالتی برای پاک کردن نفس از متعلقات منفی آن(و یزکیکم)از فردیت و نادانی و شتاب و ترس و سستی اراده و سستی همت و...و...می آید.

امتی که نتواند بر جنبه های اخلاقی منفی خود پیروز شود،نمی تواند از شریعتها و از نظم بهره مند شود،و برتری ارادی پیدا کند،و گردن نهادن ارادی آن به پیروی از قوانین دینی شرط اساسی برای هر نظام یا قانون است.

و در مرحلۀ سوم امت نیازمند دو نوع نظام است.یکی نوع ثابت که قرآن آن را به نام«کتاب»می خواند،و دیگری آنکه با گذشت زمان تطوّر پیدا می کند،و به نظر من همان است که قرآن آن را به نام«حکمت»خوانده است.

اینها شرایط ثابت برای بنا کردن و ایجاد هر امت است،و رسالت الاهی همۀ این شرایط و افزونتر بر آن را جایز است،بدان سان که در برابر امت افقهای تازه ای از علم می گشاید.

« وَ یُعَلِّمُکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ و بر ما است که پیوسته این رسالت را به یاد داشته باشیم،و نیازمندی خودمان را به آن و سودمندی آن را برای خود از یاد نبریم.

[152]

و بنا بر این بر ما واجب است که شکرگزار خدا برای ارزانی داشتن نعمت رسالت باشیم تا خدا ما را از آن بهره مند سازد،و خدا را بر آن سپاسگزار باشیم تا بر روشنی ما در آن بیفزاید،و به این نعمت که بهرۀ ما ساخته است کفران نورزیم که نعمت ناسپاس مانده از میان می رود.

/1 « فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لاٰ تَکْفُرُونِ -پس به یاد من باشید

ص :274

تا از شما یاد کنم،و از من سپاسگزاری کنید و ناسپاسی و کفران نعمت مکنید.»

از چه چیز مدد بگیریم؟

[153]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الصّٰابِرِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از شکیبایی و نماز مدد گیرید که خدا با بردباران است.» اندیشۀ مدنیت یا رسالت هستۀ پیدایش امت است،و مسئولیت امت در برابر این اندیشه،به یاد بودن و شکرگزاری است،ولی امت به گروهی از صفات ضروری نیازمند است که برجسته ترین آنها مدد گرفتن از صبر و صلاة یعنی شکیبایی و نماز است،و این همان شکیبایی است که خدا،و در آن هنگام که بنی اسراییل را در هنگام انجام دادن واجباتی دشوار به داشتن آن فرمان داد.

نماز(صلاة)گسستن از زندگی و توجه کردن و پیوستن به خدا است،بدان سان که آدمی در دنیا به هیچ چیز،جز به خدا و عمل صالح،متکی و متکل نباشد؛ و هر امتی که خواستار پیشرفت است،می بایستی نیروی لازم برای این کار را از خدا و ایمان به او و عمل کردن به دستورهای او و بهره مند شدن از نعمتهای او بر انسان به دست آورد،و اگر چنین بریدنی از جز خدا نباشد،امت تعلیمات رسالت خود و نیروهای ذاتی آن را از دست داده و بر نیروهای خارجی و بیگانه تکیه کرده و از این سرنوشت شوم فنای خود را فراهم آورده است،و صبر و بردباری چشم داشتن به آینده است و چشم پوشیدن از بعضی از نعمتها در زمان حاضر به خاطر دست یافتن به نعمتهای برتر از آن در آینده،و بنا بر این بدون دیدن آینده و چشم به تحقق یافتن آن داشتن و در راه این تحقق کوشیدن،امت پیشرفت نخواهد کرد،چه پیشرفت نیازمند (بهره گیری)از بعضی از نیروها و کارمایه ها در(بازار زمان)است تا بهره در آینده به دست آید.

کشاورز دانه های روزی خود را در زیر خاک پنهان می کند،و سخت در رویاندن و مراقبت کردن از کشته ها تلاش می کند،و چشم به آینده ای دارد که در

ص :275

آن زمین خشک به صورت مزرعه ای بارور درمی آید،پس اگر تلاش و انتظار او نبود،آیا این امکان وجود داشت که به نتیجه ای برسد؟هرگز!همچنین امت باید که صبر کند،و برای آیندۀ دور به تلاش و کوشش خود ادامه دهد، /1 و در آنچه پس از این خواهد آمد،قرآن مثلهایی از صبر برای ما می زند.

اگر بخواهی نمیری

[154]

آغاز صبر خرسندی جانی برای فداکاریها است،و قرآن فداکاران در راه خدا را در قلۀ مجد و افتخار اجتماعی قرار می دهد تا از این راه دیگران را به راهپیمایی در راه آنان تشویق کند.

« وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتٌ بَلْ أَحْیٰاءٌ وَ لٰکِنْ لاٰ تَشْعُرُونَ -کشته شدگان در راه خدا را مردگان نخوانید بل زندگانی هستند که شما نمی فهمید.» زنده هستند زیرا کشته شدن آنها را از حیاتی به حیات دیگر منتقل کرده است،از حیات جسمانی به حیات روحانی و از حیات ظاهری به حیات حقیقی،و شهادت نیست مگر دری که از آن به بهشت خدایی وارد می شوند و زندگان هستند زیرا که فرصت زندگی را برای هزاران نفر فراهم آورده اند.

بزرگ منشی و بزرگواری زندگی است،و آزادی زندگی است،و زیستن با خوشبختی زندگی است،و آن کس که در راه این اصول و مبادی دینی بمیرد،در این مبادی زنده است.درختی را که از خاک بیرون آورده اند تا هر شاخۀ آن پایۀ درختی تازه شود،نمرده است و هرگز نخواهد مرد،و دانه ای که زیر خاک دفن شده است تا روزی به یک خوشه تبدیل شود،نمرده است و هرگز نخواهد مرد.

شهیدی که زندگی خود را وقف اصول رسالتی خود ساخته،و سپس برای زنده ماندن این مبادی جان خود را از کف داده،نمرده است.و امتی که شهیدان خود را گرامی و یاد آنان را زنده نگاه می دارد،امتی زنده است و هرگز نخواهد مرد.

[155]

آنکه شهید از دنیا می رود،زنده است و در نزد خدا روزی خود را

ص :276

می خورد،و باقی فرزندان امت با اوضاع و احوال دشواری روزگار می گذرانند که آبستن حیاتی شرافت آمیز است،و بر امت لازم است که آمادۀ فداکاری باشد تا بتواند به پیش برود و منابع نیروی آن منفجر شود و پیوستگی و سختی و ژرفی آن را افزایش دهد.

« وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ وَ الْأَنْفُسِ /1 وَ الثَّمَرٰاتِ -و ما شما را با ترس و گرسنگی و کم شدن مالها و جانها و میوه ها می آزماییم.» زندگی سازنده ای است که لازم است امت،پیش از شروع کردن به سیر صعودی آن را بگذراند،و دورۀ گردآوری سرمایه برای کسی که خواستار تجارت است یا دورۀ تحصیل و درس خواندن برای کسی است که می خواهد بصیرت پیدا کند یا عالم شود،و بنا بر این دورۀ بخشندگی است و در این برهۀ از زمان واجب است که امت به زیور صبر و شکیبایی آراسته باشد.

« وَ بَشِّرِ الصّٰابِرِینَ -و شکیبایان را مژده ده.» [156]

« اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ - (یعنی)کسانی که چون مصیبتی به ایشان رسد،گویند ما برای خداییم و همه به او بازمی گردیم.» اینان به خود مصیبت نگاه نمی کنند،بلکه به آن در ضمن چارچوبی کلّی می نگرند که در آن قرارشان داده اند،پس-در خلال رسیدن مصیبت-چنان تصور می کنند که در راه خدا مجهز و آمادۀ برای نبرد شده اند،و جانهای خودشان را در مقابل به دست آوردن خرسندی خدا فروخته اند،و کسی را که کالایی را فروخته نرسد که آن را مطالبه کند،و مسلمان راستین در اندیشۀ تن یا مال خود نیست،از این رو که آن را پیش فروش کرده است،و در پایان همۀ این چیزها،عاقبت سعادتمندانه ای را پیش خود مصور می سازند که،اگر در راه خدا صبر پیشه کنند، انتظار آنان را می کشد.

هر ضرر و زیانی در راه خدا،می بایستی در چارچوب آن نگرش تاریخی

ص :277

کلی قرار داده شود که بنا بر آن خسارت در برابر دستاوردهای بزرگی که چشم به راه امت در آینده است،بسیار کوچک جلوه گر می شود.سپس مگر نه آن است که آدمی را خدا از نیستی آفرید،و سپس او را به صورت چیزی قابل ذکر درآورد؛مگر نه این است که این آدمی،دیر یا زود،به خدا بازمی گردد؟پس جزع و فزع کردن بر مصیبتهایی که ناگزیر باید به صورتی یا به صورت دیگر به او برسد،برای چیست؟ [157]

پاداش شکیبایان چیست؟ صلوات و برکاتی از پروردگارشان است؛خدا به ایشان نزدیک است و آنان را دوست می دارد و برکات خود را به ایشان می فرستد و آنان را مشمول آمرزش خود قرار می دهد و از دشواریهای آیندۀ ایشان می کاهد.

/1 نخستین پاداشی که شخص بردبار از پروردگار خود دریافت می کند،تأیید این شکیبایی در نزد پروردگار او و کاسته شدن مصیبت حاصل از این صبر برای او و تقویت معنویات وی و سپس عوضی است که از جانب خدا در برابر خسارت به او می رسد و فضل بیشتری که نصیب او می شود:

« أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ - درود و برکات و رحمت پروردگار به ایشان می رسد و اینان راهیافتگانند.» اما کسانی که بر مصیبت شکیبایی نشان نمی دهند،راهی به حق پیدا نمی کنند،چرا که خودخواهی ایشان سبب پوشیده ماندن حقایق بر آنان است،و جز به جوانب آسان رسالت خدا به چیز دیگری نگاه نمی کنند،و در نتیجه از این رسالت بی بهره می مانند،و خدا دینی را برنمی انگیزد که بدین گونه همه اش راحتی و خواب و مصلحتهای شخصی بوده باشد!! این مهمترین نقص امت اسلامی امروز است،که به رسالت خدا کفر می ورزد،و روزه و نماز را کنار گذاشته،و از شهادت در راه خدا بیمناک است،و به زیور صبر آراسته نیست،و لذا عقب افتاده و خوار بر جای مانده،و بدبختیها و مصیبتها پیاپی بر سرش فرومی ریزد،و اگر خواستار رستگاری باشیم،می بایستی با احتیاط و نیرومندی به این تعالیم بازگردیم.

ص :278

/1

[سوره البقرة (2): آیات 158 تا 167]

اشاره

إِنَّ اَلصَّفٰا وَ اَلْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ فَمَنْ حَجَّ اَلْبَیْتَ أَوِ اِعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اَللّٰهَ شٰاکِرٌ عَلِیمٌ (158) إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ اَلْهُدیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَیَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِی اَلْکِتٰابِ أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اَللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اَللاّٰعِنُونَ (159) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولٰئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (160) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ (161) خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (162) وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِیمُ (163) إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اَلْفُلْکِ اَلَّتِی تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِمٰا یَنْفَعُ اَلنّٰاسَ وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ وَ اَلسَّحٰابِ اَلْمُسَخَّرِ بَیْنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَنْدٰاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ وَ لَوْ یَرَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ أَنَّ اَلْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعَذٰابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ اَلَّذِینَ اُتُّبِعُوا مِنَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا وَ رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اَلْأَسْبٰابُ (166) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اَللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ اَلنّٰارِ (167)

/1

/1

/1

ص :279

/1

معنای واژه ها

158[الصفا]

:صفا،در اصل به معنی سنگ نرم و مأخوذ از صفو و واحد آن صفاة است،و به قولی صفا هر سنگ است که گل یا خاک با آن آمیخته نباشد،و اشتقاق آن از صفا یصفو به معنی مصدری خالص بودن است.

[المروة]

:در اصل،سنگ سخت یا نرم است و به قولی سنگریزه است.و مرو گیاهی است که در اصل معنی آن صلابت است.و صفا و مروة نام دو کوه است.

[شعائر]

:مفرد آن شعیره به معنی علامتها و جاهای انجام دادن اعمال.و شعائر اللّٰه جاهای عبادت خدا است و هر یک را مشعر آن عودت می نامند.جایگاه اعمال حج در موقف و مسعی و منحر از اقسام این مشعرها است.

[حج]

:حج در لغت به معنی قصد است بر وجه تکرار.و در شریعت قصد رفتن به خانۀ خدا است با عمل مشروع از احرام و طواف و سعی و وقوف در دو موقف و جز اینها.

[اعتمر]

:عمرة به معنی افزایش در آبادانی و عمارت است،از آن روی که زایر با زیارت خود سبب آبادانی مکان می شود،و در شرع به معنی زیارت خانۀ خدا با عمل مشروع است.

[جناح]

:منحرف شدن است از حق«جنح الیه جنوحا»

ص :280

یعنی به او مایل شد.

[یطوّف]

:طواف به معنی چرخیدن پیرامون چیزی است و طایف از آن است.و در عرف شرع گشتن بر گرد خانۀ کعبه است.

[تطوّع]

:به دلخواه و میل،چیزی بخشیدن و کاری انجام دادن.

160[تابوا]

:توبه به معنی پشیمانی از انجام کاری است،و آن حسرت خوردن بر وقوع آن کار و عزم برای ترک بازگشت به آن است.

[اصلحوا]

:صلاح در عمل،پاک بودن آن است از چیزی که با آن آمیخته سبب زشتی و بدی آن شود.

162[ینظرون]

:انظار به معنی مهلت دادن به امید این که در خلاص نظر شود،و اصل نظر به معنی طلب است،و نظر به چشم به معنی طلب با چشم است.

164[اختلاف]

:نقیض اتفاق است.و اختلاف شب و روز به معنی در خلف و پشت سر یکدیگر آمدن است،و به قولی در اختلاف جنس،همچون اختلاف سفیدی و سیاهی.

[الفلک]

:به معنی کشتی است و به مفرد و جمع گفته می شود.و فلک فلک آسمانی است و هر مدوری فلک است و به قولی اسم برای دوران است.

[بث]

:به معنی از هم جدا کردن و پراکندن است.

[دابة]

:از دبیب به معنی جنبیدن است،و دابّة یعنی مخلوق جنبنده.

[تصریف]

:به معنی گرداندن و«صرف الدهر»تقلب

ص :281

آن است و جمع آن صروف می باشد.

165[انداد]

:به معنی شبیه ها و نظیرها،و گفته اند که به معنی اضداد هم است.

[حب]

:به معنی دوستی و خلاف بغض است،و محبت به معنی اراده است و اگر بگویی«احب زیدا»مقصود این است که خواهان منافع اویم یا او را مدح می کنم.و «احب اللّٰه زیدا»یعنی خدا ثواب و بزرگداشت او را می خواهد.و«احب اللّٰه»یعنی خواستار فرمانبرداری از اوامر اویم.

166[تبرأ]

:تبرؤ در لغت پشت کردن و دور شدن بر اثر دشمنی است و«تبرأ اللّٰه من المشرکین»یعنی خدا به سبب دشمنی با مشرکان آنان را دور کرد و اصل آن جدایی است همچون«برأ من مرضه».

[اتبعوا]

:اتباع،طلب اتفاق است.در«اتبعه لیلحقه» مقصود،آن است که با هم به جای مورد نظر برسند.

[تقطعت]

:تقطع دور شدن بعد از اتصال و پیوستگی است.

[الاسباب]

:سبب رسیدن به چیز دور از دسترس به وسیلۀ چیزی است که آن را ممکن سازد،و ریسمان را از آن روی سبب می گویند که با آن آب دور از دسترس را از ته چاه بالا می کشند.

167[کرة]

:بازگشت.

[حسرات]

:حسرت به معنی پشیمانی شدید است.

ص :282

/1

چگونه علمای بد شعایر خدا را پنهان کردند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یادآوری نعمتهای خدا،و در طلیعۀ آنها قبله،رمز استقلال است،و به همین گونه رسالت از نعمتهای بزرگ بر امت است.این تذکر محور گفتگو در درس گذشته بود که از آن به مدد گرفتن از صبر و صلاة یا بردباری و نماز رسیدیم.

در این جا خداوند متعال صفا و مروه را به یاد ما می آورد که حاجیان میان آن دو پاره کوه یکی از اعمال حج یعنی دویدن(سعی میان صفا و مروه)را به انجام می رسانند،و این عمل یادآور دویدن در همین موضع و تحمل و بردباری سختی از طرف هاجر مادر اسماعیل پیغمبر(ع)است که عاقبت آن رستگاری وی در آخرت خواهد بود.

ولی امت گاه گرفتار سستی و رخوت می شود،و در این صورت به پاره ای از اندیشه های منفی تشبث پیدا می کند،و از جدی بودن در عمل و فداکاری در راه خدا دور می شود.و این گونه اندیشه ها را گروهی از نیم مردان دین که بهره ای از کتاب دارند،تجسم می بخشند و هدایت الاهی را از مردم پنهان نگاه می دارند.

پس از آنکه خدای متعال آنان را از عاقبت این کار بیم می دهد و از آن برحذرشان می دارد،به بیان ضرورت توحید و دور بودن از شرک می پردازد،و این که هر /1 پیروی از جز خدا شرک است،و بلکه هر شنیدنی از جز خدا شرک است.روز قیامت را برای ما مجسم می سازد که در آن کسانی که در دنیا پیروانی از ایشان تبعیت می کردند،از آن پیروان بیزاری نشان می دهند،و این پیش از آن است که پیروان بگویند اگر ما به دنیا بازگردیم از ایشان بیزاری خود را نشان خواهیم داد.

بنا بر این در دنیا بر ما واجب است که رؤیت خود را تباه نسازیم و از هر کس که از

ص :283

خدا سخن می گوید نسنجیده پیروی نکنیم،بلکه باید با خود بیندیشیم که از چه کسی تبعیت می کنیم و چگونه باید به این کار بپردازیم.

این درس مکمل درس گذشته است که به شرایط نهضت امت ارتباط داشت،چه از آشکارترین این شرایط وحدت توجیه فرهنگی برای امت است.

شرح آیات:
اشاره

[158]

چنان که در آیات دیگر آمده،خدا به ابراهیم فرمان داد که همسر خود هاجر و پسرش را در درۀ لم یزرعی در مکه ساکن کند و سپس خود آنان را ترک گوید.ابراهیم و همسرش هر دو فرمان خدا را اجابت کردند،و چون هاجر در محل سکونت خود مستقر شد،طفل شیرخوار او تشنه و خواستار آب شد.هاجر به جستجوی آب برخاست و قطره ای آب نیافت،و در آن جا دو کوه وجود داشت که هاجر میان آنها در طلب آب می گشت و در صدد آن بود تا کسی را بیابد و از او برای رفع تشنگی فرزندش مدد بگیرد؛و چون هفت بار دویدن میان آن دو کوه پایان یافت، آثار آب را در زیر پای فرزندش اسماعیل مشاهده کرد.پس خداوند متعال دویدن میان این دو کوه را به یاد بود آن حادثه از آداب سفر حج قرار داد تا همچون نشانه ای برای یادآوری از هاجر و رمزی برای سعی و تلاش آدمی در راه خدا بوده باشد.ولی مشرکان دو پاره سنگ بر صفا و مروه گذاشتند و داستانی خرافی برای آن تراشیدند و آن سنگها را می پرستیدند و به خاطر آنها میان دو کوه به دویدن می پرداختند؛و بنی اسراییل طواف میان دو کوه را به مناسبت آنکه مردمان جاهلیت دو بت بر روی دو کوه قرار داده بودند،وهمی بیش نمی دانستند،و آیه ای در ابطال این تصور بدین صورت نازل شد:

« إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ -همانا صفا و مروه از شعائر الهی هستند.» شعیرة همان نماد است،زیرا راهنمای ایمان است و به مکان عبادت اطلاق می شود،همچون نماز و حج و نظایر آن.طبرسی(رض)در مجمع البیان

ص :284

می گوید:هر نشانه ای برای عبادت اعم از دعا یا نماز یا جز آن،مشعری است برای این عبادت الهی.

« فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمٰا -پس هر که حج خانه کند،یا عمره گزارد،باکی بر او نیست که بر آنها طواف کند،» /1 و میان آن دو به گونه ای دویدن بپردازد.

« وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً -و هر که از روی میل کار نیکی کند،» که هاجر چنین کرد و به سعی میان صفا و مروه پرداخت، « فَإِنَّ اللّٰهَ شٰاکِرٌ عَلِیمٌ -(بداند)که خدا سپاسگزار و دانا است.»

رسالت علم

[159]

رسالت علم آن است که در زندگی آدمی خدمتگزار هدف او باشد،ولی اگر این علم در راه منافع خصوصی به کار افتد،وبالی بر اجتماع و وبالی بر دارندۀ آن خواهد شد،و چنین عالمی هر چه زودتر در برابر مردم و تاریخ کارش به رسوایی خواهد کشید و مردمان او را طرد خواهند کرد.

قصۀ صفا و مروه مثلی است برای آنچه علم می تواند از لحاظ گمراه کردن مردم انجام دهد،که آن را از یک رسم و شعیرۀ دینی به یک عمل حرام مبدل ساخت.

پس از این قصه و تا امروز علمای بدی را می یابیم که حقایق را از مردم پنهان نگاه می دارند و به امانت بزرگ علم خیانت می کنند.

« إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَیِّنٰاتِ وَ الْهُدیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَیَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِی الْکِتٰابِ -کسانی که نشانه های فروفرستادۀ ما را که در کتاب آشکار کرده ایم و نیز راه و هدایت ما را پنهان می کنند.» کتاب،برای گروه معینی نازل نشد،بلکه راهنمای همۀ مردم است،و کسانی که تشریعات مفصل(بیّنات)یا ارزشهای خلاصه شدۀ(الهدی)آن را از مردم پنهان نگه می دارند:

ص :285

/1 « أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ -کسانی هستند که خدا و لعنت کنندگان آنان را لعنت می کنند.» [160]

و علمای سوء(بد)در برابر خود فرصتی برای بازگشت به رحمت خدا و بخشش مردم دارند،و آن پرداختن ایشان به سه کار است:

نخست:توبه است و اقرار کردن به خطاهای گذشته و آماده شدن برای جبران آنها.

دوم:اقدام عملی برای تصحیح آن خطاها و ترمیم و اصلاح آنها.

سوم:بیان همۀ حقایق،حتی آنها که مخالف با مصالح خودشان و قومشان است.

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولٰئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -جز آنان که بازگشتند و نیک شدند و این کار را آشکار کردند،پس توبۀ آنان را می پذیرم،و من توبه پذیر مهربانم.» زیان عالم سوء در اجتماع بسیار است،چه،گاه سبب منحرف شدن گروه پرشماری از مردم می شود،و لذا پذیرفته شدن توبۀ او دلیل بر آن است که خدا بسیار توبه پذیر و رحیم است،و گرنه توبۀ چنین مردی که سلاح علم را علیه مردم به کار انداخته است،آسان نیست.

جزای علمای بد

[161]

بازگشت مرد علم فاسد به صلاح سخت دشوار است،چه به زودی در میان مردم به مجرم بودن شهرت پیدا می کند،در صورتی که سخت کوشیده است تا لباس قدیس بودن علمی را بر تن کند،و اگر توبه ناکرده از دنیا برود،کافر از دنیا رفته است و جزا و کیفری که خدا خواهد داد بسیار بدتر است:

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ أُولٰئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِکَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ -کسانی که کافر شدند و کافر مردند،لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر ایشان است.»

ص :286

[162]

« خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ - جاودانه در آن می مانند و شکنجۀ آنان سبک نمی شود و مهلتی به ایشان داده نخواهد شد.» هرگز به اینان اعتنایی نمی شود،بلکه به شدیدترین صورت خواری و اهانت می بینند،و هرگز کسی به آنان نظر نمی کند، /1 بدان سبب که دین را در دنیا برای دستیابی به مقام و ریاست و جاه و جلال در میان مردم تحریف کردند و خداوند با خواری و ذلّت به آنان کیفر خواهد داد.

فرهنگ توحیدی

[163]

بر مسلمان واجب است که فرهنگ خود را از خدا یا آن کس که مأمور از جانب خدا است کسب کند،و توحید خالص همین است،و قرآن در این جا سبب این توحید(فرهنگی)را بیان می کند و می گوید:

« وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ -و خدای شما خدای یگانه ای است که جز او خدایی نیست،و او بخشندۀ مهربان است.» و چون خدا یگانه است،فرمانبرداری از او و پیروی از فرستاده اش واجب است،و ما حق آن نداریم که برای خود کسانی را که به گونه ای در اجتماع آبرویی پیدا کرده اند انتخاب کنیم و به پیروی از اوامر آنان بپردازیم،و برای آنکه قرآن این اندیشه را به خوبی در جان ما جایگزین سازد،ما را به فطرتمان متوجه می سازد، و دستور می دهد که در آیات و نشانه های خدا در آسمان و زمین نگاه کنیم،و مخصوصا به یکی از آنها که منعکس کنندۀ رحمت گستردۀ پیوسته او است توجه داشته باشیم.

این آیات ما را به آن می خوانند که تنها به خدا توجه کنیم،و شریکان و نمایندگان تراشیده شدۀ برای او را به دور افکنیم،و این دعوت با فطرت استوار آدمی در دوست داشتن کسانی که در حق او نیکی کرده اند پیوستگی دارد،و آیا چه کس جز خدا این هدف احسان و نیکی را که در سراسر زندگی از آن برخوردار می شویم

ص :287

در حق ما روا داشته است؟ [164]

« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -در آفرینش آسمانها و زمین،» با این عظمت و شکوه و دقت، « وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ -و در پیاپی هم آمدن شب و روز،» و آیت رحمت و حکمت و قدرتی که در آن است، /1 « وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمٰا یَنْفَعُ النّٰاسَ -و در کشتی که دریا را می پیماید و به مردم سود می رساند،» از جابه جا کردن مردم و انتقال دادن کالاهای ایشان به همه جای زمین، « وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا -و در آبی که خدا از آسمان فروفرستاده و زمین را،پس از مرگ آن،با این آب زنده کرده،» و این که چگونه زندگی و جریان دنیا را به صورتی تنظیم کرده است که آب در آن بخار می شود و به صورت ابرهایی درمی آید که باد آنها را به هر جا که نیاز به آن است می برد،و آب گوارایی از آن برای نوشیدن جانوران و مردمان و زمین فرومی ریزد و به گونه های مختلف به مردمان سود می رساند، « وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ -و در آن هر گونه جنبنده را پراکنده ساخت،» که جان در تن دارد،از مورچۀ کوچک و کوچکتر از آن گرفته،تا فیل و بزرگتر از آن،و پرندگان و درندگان و ماهیان،و هر یک را به صورتی خاص روزی می رساند و از سودی برخوردار می دارد،که همۀ آنها برای هدفی معین آفریده شده اند،و اسباب زندگی تا زمانی محدود بر ایشان آماده است، « وَ تَصْرِیفِ الرِّیٰاحِ وَ السَّحٰابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ -و در گرداندن و جابه جا کردن بادها،و در ابری که میان آسمان و زمین مسخّر است،آیاتی است که برای گروهی که خرد خود را به کار اندازند.» اینان کسانی هستند که از نیروی خردی که خدا به ایشان ارزانی داشته است به صورت درست بهره برداری می کنند،و به میانجیگری این آیات به رحمت

ص :288

گسترده و دایمی خدا می نگرند،و می دانند که تنها خدا شایستۀ دوست داشتن او و فرمانبرداری از فرمانهای او و سر به سجده نهادن در برابر او است،و تنها او و نه شریکان مجعول و ساختگی او است که باید همچون دوست و ولی و سرور پذیرفته شود.

[165]

کسانی که خرد خود را به کار نمی اندازند،با وجود داشتن آن،از وجود این خرد و عقل بهره ای عایدشان نمی شود؛اینان پروردگار خود را نمی شناسند،بدان سبب که با نظری جامد و متحجّر به جهان هستی می نگرند که از حدود ظواهر آن فراتر نمی رود،و هیچ ژرف نگری در دلالتهای این ظواهر ندارند.و لذا اینان یا اصلا ایمان ندارند و یا اگر ایمانی به خدا دارند بسیار سطحی است.

/1 « وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَنْدٰاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّٰهِ -و پاره ای از مردم جز خدا کسان یا چیزهایی را به خدایی برمی گزینند و آنها را همچون خدا دوست می دارند.» برای نگرش جامدی که دارند،مثلا،به جای آنکه به پرستش و نیایش خدا برخیزند که خورشید را آفریده و به سیر آن نظم و ترتیب بخشیده،به نیایش و پرستش خود خورشید می پردازند.برای چه؟ برای آنکه تنها به ظاهر خورشید می نگرند بی آنکه از وجود آن به وجود خدا استدلال کنند؛و به همین گونه به اصحاب مال و مقام و علم نگاه می کنند بی آنکه در این اندیشه بیفتند که همۀ آنان بندگان خدایند،و آنکه این نعمتها را به آنان ارزانی داشته خدا است،و برای ایشان شایسته تر آن است که مستقیما با خدا ارتباط برقرار کنند و نه این که به جانهای خودشان اجازه دهند که به پرستش این میانجیهای نعمت الاهی بپردازند.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ -و کسانی که ایمان آورده اند،دوستی ایشان نسبت به خدا شدیدتر است.» و علی رغم پیدا شدن علاقه ای میان ایشان و صاحبان مال و جاه و علم،به خود اجازۀ آن نمی دهند که بندۀ این کسان باشند،بلکه پیوسته مرتبط با خدا با

ص :289

سختترین پیوستگی و ارتباط باقی می مانند.

« وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا -و اگر ستمکاران(روزی)را در برابر دیده آرند،» یعنی اگر کسانی که با پیروی از شرکای ساختگی خدا و برتر شمردن آنها از خدا به سبب مخالفت با اوامر خدا برای به دست آوردن خرسندی شریکان او از صاحبان شهوت و سلطه و دانش،حقیقت را ببینند،از گمراهی خود بازخواهند گشت، « إِذْ یَرَوْنَ الْعَذٰابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعَذٰابِ - (درخواهند یافت)که همۀ نیرومندی از آن خدا است،و عذاب خدا سخت و شدید است.» [166]

این کسان که به جای خدا از آنان پیروی و اطاعت می شود،و با خدا همچون شرکایی در نظر گرفته می شوند، /1 این ناتوانان و خائنان،بی هیچ پروایی از یک محافظ درونی،حتی در برابر پیروان خود،از پیروان خود از آنان بیزاری نشان می دهند.

« إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا -در آن هنگام کسانی که از آنها پیروی می شد،از کسانی که پیرو آنان بودند،بیزاری نمودند،» و هم پیروان و هم کسانی که این پیروان از آنان پیروی می کردند، « وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ -عذاب را دیدند و هر سبب و پیوندی در میان ایشان بریده شد.» دیگر ریسمانی که به آن درآویزند و پناهگاهی که به آن پناه برند وجود نداشت.

[167]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً -در آن هنگام کسانی که پیرو بودند گفتند:اگر بازگشت به دست ما بود،» یعنی اگر می توانستیم به زندگی دنیا بازگردیم، « فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا -از آنان به همان گونه که از ما بیزاری

ص :290

جستند،بیزاری می جستیم.» این است پایان کار کسی که جز خدا شریکانی برای او می گیرد و آنان را همچون خدا دوست می دارد،و به جای فرمان خدا از ایشان فرمان می برد.عاقبت این کار پشیمانی است،و گفتن این که کاش به دنیا بازمی گشتیم و پیروی از آنها را طرد می کردم،ولی هیهات که بازگشتن وجود ندارد.

« کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ -و چنین است که خدا کارهای ایشان را همچون حسرتهایی به ایشان می نماید و جلوه گر می سازد.» « وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ -و آنان از آتش بیرون نتوانند آمد.» در امت اسلامی ناگزیر باید مراکز نیرو(انداد و شریکان خدا)از میان برود،و در یک خط /1 راست توجه به خدا صورتپذیر شود،و جز به فرمان خدا از کسی پیروی نکنند،و دوستی خدا برای هر کس پیش از دوستی دیگران،خواه نیرومند خواه ضعیف،بوده باشد.چنین اجتماعی اجتماع آزاد به کاملترین معنی کلمه است،و در درسهای آینده تفصیل این معنی خواهد آمد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 168 تا 177]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ کُلُوا مِمّٰا فِی اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (168) إِنَّمٰا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ اَلْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اِتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ اَلَّذِی یَنْعِقُ بِمٰا لاٰ یَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (171) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ اُشْکُرُوا لِلّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ اَلْمَیْتَةَ وَ اَلدَّمَ وَ لَحْمَ اَلْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اَللّٰهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (173) إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ مٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ اَلنّٰارَ وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (174) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ وَ اَلْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی اَلنّٰارِ (175) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ نَزَّلَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ اَلَّذِینَ اِخْتَلَفُوا فِی اَلْکِتٰابِ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ (176) لَیْسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ لٰکِنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةِ وَ اَلْکِتٰابِ وَ اَلنَّبِیِّینَ وَ آتَی اَلْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ وَ اَلسّٰائِلِینَ وَ فِی اَلرِّقٰابِ وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَی اَلزَّکٰاةَ وَ اَلْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ اَلصّٰابِرِینَ فِی اَلْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ حِینَ اَلْبَأْسِ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ (177)

/1

ص :291

/1

معنای واژه ها

168[خطوات]

:جمع خطوة به معنی گام و قدم است.و

ص :292

خطوات الشیطان یعنی آثار و جاهای پای او.

169[السوء]

:هر فعل زشت در نظر عقل یا شرع،و قبیح و زشت را بدان سبب سوء گویند که عاقبت بد دارد.

[الفحشاء]

:فاحشة و قبیحة و سیئة همچون یکدیگرند؛و هر چه از حد بگذرد فاحش است،و هر چه موافق حق نباشد فاحشه است.

170[الفینا]

:یعنی به آن برخوردیم و آن را یافتیم.

171[ینعق]

:بانگ زدن و درماندن.

173[أهلّ]

:اهلال در ذبح کردن به معنی بلند گفتن بسم اللّٰه الرحمن الرحیم است؛مشرکان در این مورد نام بتان را به زبان می آوردند و مسلمانان نام خدا را.

[اضطر]

:اضطرار،هر کاری است که بر هر کس وارد شود،نمی تواند از آن جلوگیری کند،همچون گرسنه شدن در آدمی.

177[البر]

:مهربانی و احسان و صدق و ایمان و تقوی،و ریشۀ آن،گستردگی است و برّ به معنی بیابان از آن است.

[المسکین]

:آن کس که مالی ندارد؛درویش.

[الفقیر]

:آنکه مال به اندازۀ کافی ندارد.

[ابن السبیل]

:آنکه در سفر محتاج شده و به او می توان از زکات سهمی داد.و به قولی به معنی مهمان است.

[الرقاب]

:جمع رقبه به معنی ریشۀ گردن است و از همۀ بدن با این کلمه تعبیر می کنند،همچون«فتحریر رقبة» یعنی آزاد کردن یک بنده.

[البأساء]

:بؤس به معنی فقر است.

ص :293

[الضراء]

:در درون خوشی است.

/1

چگونه بتهای کفر را بشکنیم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جامعۀ آزادی،جامعۀ پیشرفت و رفاه است،و قرآن حکیم میان آزاد شدن از پیروی شیاطین ثروت و سلطه و دین،و بهره مندی کامل از نعمتهای پاکیزه زندگی ارتباطی برقرار می کند.

این شیاطین،روزیهای پاکیزه را بر مردم حرام می کنند،و این یا از نادانی آنان سرچشمه می گیرد و یا از این که می خواهند آنها را مخصوص خود قرار دهند،و یا بدان سبب است که می خواهند مردمان ضعیف و مغلوب بمانند،ولی خدا همۀ چیزها را برای ما آفریده،و بر ما است که برای دست یافتن به آنها تلاش کنیم و موانع را از سر راه خود برداریم.

آیۀ نخستین به صراحت مردم را به بهره مند شدن از آنچه در زمین است دعوت می کند،و این خود دعوتی ضمنی برای شکستن سدهای عبودیت است که در قرآن به فرمان شیطانی مربوط می شود که مردمان را به کارهای بد و زشت فرمان می دهد،و در آیات بعدی دو مثل از فرمانبرداری از شیطان می آید که نخستین آنها پیروی از /1 پدران و نیاکان است،و دومی پیروی از مردان دینی است که کتاب خدا را تحریف می کنند،و در آیۀ اخیر قرآن از آن نگرش قشری سخن می گوید که این دسته از علمای باطل به آن سفارش می کنند و از این طریق دین را از روح و نور و راهنمایی آن تهی می سازند.

امت اسلامی در زمان حاضر از آن عقب ماندگی رنج می برد که در حقیقت،چیزی جز صورت ساده ای از عدم بهره مندی از نعمتهای خدا نیست،و این

ص :294

خود به سبب آداب و عادات کهنه و طرز تصورهای نادرست در تفسیر دین پیدا شده است.امت ما باید پیش برود تا از نعمتهای خدا بهره مند شود،و موانع برخاسته از آداب و رسومی را که به نام دین خوانده می شود و بیش از آنچه تصور شود از دین به دور است،از سر راه خود در این پیشرفت بردارد.

شرح آیات:
اشاره

[168]

پیش از هر چیز لازم است برای آزادی هدفی عالی در نظر بگیریم.

آن آزادی اجتماعی که مخصوص اسلام است و آیه های درس سابق ما را به آن دعوت کرد(یعنی طرد کردن شرکای خدا)هدفی دارد که عبارت از متنعم شدن به نعمتهای الاهی است،و خدا با وضوح و صراحت کامل همۀ مردم را از مؤمن و کافر می خواند و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ کُلُوا مِمّٰا فِی الْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیِّباً -ای مردم!از آنچه در زمین حلال و پاکیزه است بخورید.» و بدین گونه اصل را در چیزها حلال بودن می داند تا زمانی که ثابت شود حلال نیست و حرام است و تعبیر با (مِمّٰا فِی الْأَرْضِ) تعبیری است که دلالت بر مطلق بودن می کند،و همین است که نظر مثبت قرآن را در زندگی منعکس می سازد.

خدا چنان می خواهد که ما از زندگی بهره مند شویم،ولی شیطان ما را از این بهره مندی بازمی دارد،و میان انسان و نعمتهای خدا سدها و موانعی پدید می آورد،و بر انسان واجب است که پیروی شیطان نکنند و در برابر او مقاومت نشان دهد.به همین گونه است کار دیگر شیطان که آراستن هدفهای پلید و اسراف و آزمندی است و همۀ آنها مانعی برای بهره مندی کامل و سالم از خیرات و نیکیهای زمین به شمار می رود.

« وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ -و در پی شیطان گام مگذارید که او دشمن آشکار شما است.» /1 او نمی خواهد که شما از نعمتهای زندگی بهره مند شوید،پس چرا از او

ص :295

پیروی می کنید؟کسانی که از کشت زمین به این دلیل که متعلّق به فلانی است جلوگیری می کنند،و کسانی که بازرگانی را از رونق می اندازند و موانعی بر سر راه خدا قرار می دهند،دشمنان انسانند،و آن کسان که مانع آبادانی زمین می شوند دشمن انسانند،و بر انسان لازم است که از دشمنان خود تبعیت نکند.

قوانین شیطانی

[169]

و در هنگام گسترش یافتن قوانین و رسومی که شیطان آنها را وضع می کند،مشاهده می کنیم که آنها به سه دسته تقسیم می شوند؛بعضی از آنها(قوانین سوء)از بهره گیری از زندگی ممانعت به عمل می آورند،همچون بیشتر قوانین بازرگانی و کشاورزی جدید که برای جلوگیری از فعالیت مردم وضع می شود و مقصود از آنها برقرار ماندن تسلط مراکز قدرت(شیاطین زمین)بر مقدرات مردم است،و همچون مثال ساده ای از آن این که رؤسای عشایر که نیرومند شده بودند، قسمتی از اراضی محل چریدن دامها را به نام قرة برای خود اختصاص می دادند و چراندن گوسفندان مردم قبیله و ایل را از آن منع می کردند،سپس این عمل تغییر شکل یافت و این زمینها به نزدیکترین کسان به پادشاهان اختصاص یافت(تیولهای سلطنتی)،و از آن پس عنوان اراضی خالصۀ سلطنتی پیدا کرد و سرانجام به صورت املاک خصوصی سرمایه داران بزرگ و همانند ایشان به ثبت رسید.

چنان که مشاهده می شود،همۀ این قوانین از کشت زمین جلوگیری می کند و بنا بر این عموم مردم از بهره برداری از محصول زمین محروم می مانند؛و پرسشی که پیش می آید این است که چگونه این شیاطین توانستند مردم را از چیزی که خدا بهره برداری از آن را حلال ساخته است منع کنند؟ پاسخ:این کار را در زیر سایۀ قوانین یا عرفها یا عادتهای باطل و نادرست انجام دادند،و بنا بر این ایمان مردم و پیروی ایشان از این قوانین رسمی یا عرفی یا سنّتی سبب غیر مستقیم برای بی بهره ماندن ایشان بوده است و از این جا به فکر شیطان و نظامهای ستمگرانۀ آن می افتیم.

ص :296

/1 و«سوء بد»به«فحشاء ناحق»تحوّل پیدا می کند،بدان سبب که سلطه و قدرت و ثروت را در دست گروهی از مردم متمرکز می سازد که از آن برای ستم کردن بر مردم بهره گیری می کنند.

و فحشاء لباس دین بر تن می کند،و این کار به دستیاری سودپرستان (استثمارگران)با بعضی از کسانی که به نام(مردان دین)کلام خدا را تحریف می کنند و کتاب خدا پنهان مانده و نافهمیده باقی می گذارند صورت می گیرد.

« إِنَّمٰا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ - (شیطان)به شما فرمان می دهد که بد باشید و کار زشت کنید،و دربارۀ خدا چیزهایی گویید که به آنها آگاهی ندارید.» یکی از مظاهر«سوء»نظامهای باطل است،و همچون آشکارترین مظهر «فحشاء»یعنی ظلم و ستمگری اجتماعی،نتیجه ای از این نظامها و مقررات همراه با تأیید دینی آنها حاصل می شود.

بندگان نیاکان

[170]

و نمونۀ دیگر از این سنتها و قوانین شیطانی پیروی از پدران و نیاکان منحرف است.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ -و چون به آنان گفته شد که از آنچه خدا فروفرستاده است پیروی کنید،» که آسایش همگان و آزاد شدن نیروها و سودمندی از نعمتهای زندگی در آن است، « قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا -گفتند:نه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافته ایم پیروی می کنیم،» یعنی آنچه در زندگی خود به آن خو گرفته ایم.

« أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ -اگر پدران ایشان چیزی نمی دانستند و راه به جایی نمی بردند(باز هم از ایشان پیروی می کردند؟)»

ص :297

[171]

و مثل اینان مثل طوطی است که هر چه را دیگری بگوید،بی آن که چیزی از آن بفهمد،تکرار می کند.اینان قدرت اندیشیدن و استقلال فکری و فرهنگی را از دست داده اند:

/1 « وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمٰا لاٰ یَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً -و مثل کسانی که کافر شدند همچون مثل کسی است که بانگ بر کسی می زند که جز آواز و صدایی مبهم چیزی نمی شنود.» و این گونه کسان در واقع، « صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ -کر و گنگ و کورند و چیزی نمی فهمند.» زیرا فایدۀ گوش و زبان و چشم،شناخت است و اگر شناختی نباشد احساسی نخواهد بود.

این یک مثل بود از مردمی که از استقلال بهره ای ندارند،و از پرستش کسانی جز خدای یگانه هنوز آزاد نشده اند،و در نتیجه از موهبت عقلی که خدا به ایشان ارزانی داشته بهره ای نمی برند.

[172]

و مثل دیگری که قرآن می زند،از واقعیت پیروی از مردان دین تحریف کنندۀ کلام خدا است،و آنان نیز صورت دیگری از واپسماندگی اجتماعی محسوب می شوند که نظامهای فاسد را تأیید می کنند؛و پیش از آنکه قرآن این مثل را بزند،بازمی گردد و ما را به بهره مندی از نعمتهای خدا فرمان می دهد:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از پاکیزه هایی که روزی شما کرده ایم بخورید.» و باشد که خطاب این مرتبه تنها متوجّه مؤمنان است،در صورتی که در آیۀ پیشین جنبۀ عام داشت، /1 و ممکن است هدف کوبیدن و طرد این طرز تفکر بوده باشد که دین عقب ماندگی و ارتجاع و دوری گزیدن از چیزهای پاکیزه است،که عمل مردان و متولیان دین تحریف کننده چنین بوده است،و می خواسته است عکس آن را به اثبات برساند و بگوید که دین به پیشرفت و تکامل و بهره مند شدن از

ص :298

طیبات فرمان می دهد.

« وَ اشْکُرُوا لِلّٰهِ -و سپاسگزار خدا باشید،» بر این نعمتها،و این شکرگزاری را با بزرگداشت این نعمتها و احترام گذاشتن به آنها نشان دهید، « إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ -اگر او را می پرستید.» [173]

و برای هر نعمت که خدا به شما ارزانی داشته،بدون علم،نگویید که آن حرام است.

« إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّٰهِ -مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که به نام جز خدا ذبح شده،بر شما حرام کرده است.» و با وجود حرام بودن اینها،گاه در اوضاع و احوال خاص حلال می شود:

« فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -ولی آن که ناچار باشد و ستم نکند و اندازه نگاه دارد،(از اینها بخورد که)گناهی بر او نیست،و خدا آمرزندۀ مهربان است.» هر کس که با امتناع از خوردن این خوراکیهای حرام دچار زیان فراوان شود، در این صورت با خوردن آنها گناهی مرتکب نشده است،به شرط این که:در جان خود معتقد به حرام بودن آنها باشد و خوردن آن را دوست ندارد،به شرط آنکه:

خوردن از حدود اضطرار و ناچاری تجاوز نکند و تنها آن اندازه بخورد که گرفتار زیان بزرگ نشود.

جزای کتمان و پوشاندن حق

[174]

اینها محرمات دین مربوط به خوردن بود...حال ببینید که یهودیان چگونه آن را گسترش دادند و همه چیز را مشمول این حرمت ساختند،و سپس حکم خدا را دربارۀ خوردن ستمگرانه و برای پیروی از مصالح خود پنهان نگاه داشتند.

« إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ الْکِتٰابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً

ص :299

أُولٰئِکَ مٰا /1 یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّٰارَ

-کسانی که آنچه را خدا در کتاب فرستاده پنهان می کنند و آن را به بهایی اندک می فروشند،در شکم خود جز آتش چیزی نمی خورند.» چه به زودی فردا(پس از مرگ یا حتی پیش از آن)بر ایشان مکشوف خواهد شد که لقمه های اندکی که خورده اند به صورت آتشی افروخته درآمده،و این بدان سبب است که کارهای بد پس از مرگ حالت تجسّم پیدا می کند.

« وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اللّٰهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و خداوند روز قیامت با ایشان سخن نگوید،» که این مایۀ تحقیر و خوار شدن ایشان است،و آنان کسانی بودند که خوردن چیزهای پاکیزه را برای تأیید صاحبان قدرت حرام کردند تا به جاه و مقامی برسند،و اکنون هرگز جاه و مقامی در نزد خدا ندارند.

« وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ -و پاکشان نمی کند.» علی رغم آنکه خود را از مردان خدا گمان می کردند،و چندان تزکیۀ نفس می کردند که مردم آنان را نزدیکترین مردم به خدا در نظر می گرفتند،در برابر خدا هیچ مقامی ندارند، « وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و برای ایشان عذابی دردناک است.» هم در دنیا هم در آخرت؛آیا این عذاب برای چیست؟ [175]

این همه عقوبتها کیفر اعمالشان و سبب آن آشکار است:

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ -اینان آن کسانند که هدایت را دادند و در برابر آن گمراهی خریدند.» هدایت و راهیابی را در مقابل بعضی از بهره های مادی از دست دادند،و همین سبب گمراهی ایشان از حق و گرفتار شدنشان به مهلکه ها شد.

/1 « وَ الْعَذٰابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی النّٰارِ -و آمرزش را دادند و عذاب را خریدند؛چه بسیار بر آتش شکیبایند!» که آن را پس از عالم شدن به دین برای جانهای خود خریدند.

ص :300

صفات علمای بد

[176]

این گونه علمای دین دو علامت دارند:

علامت اوّل:آنان چندان کتاب را تحریف کردند که با مصالح آن توافق پیدا کرد،و چون مصالح و منافع ایشان با یکدیگر متفاوت بود،و هر گروه کتاب را بنا بر مصلحت خود تفسیر می کرد،در خود کتاب با یکدیگر اختلاف پیدا کردند،و بدین گونه کتاب خدا که راهی برای رسیدن به توحید و یگانگی بود وسیلۀ جدایی و اختلاف کلمه شد؛کتاب حق بود و در نزد ایشان کتاب هوای نفس شد.

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ نَزَّلَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ -این بدان جهت است که خدا کتاب را به حق فرو فرستاد.» و بر مردمان واجب کرد که چیزها و اشخاص را به آن بسنجند و اهواء خود را بر وفق اصول و مبادی آن محدود کنند،اما علمای منحرف مردم را از کتاب گمراه کردند و در آن به اختلاف افتادند.

« وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتٰابِ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ -و کسانی که در کتاب اختلاف کردند سخت از یکدیگر جدا و گسسته اند.» آنان نسبت به حق سرکشی و تمرد کردند.خداوند متعال به این گمراهان و گمراه کنندگان اهل کتاب سختترین عذاب را وعده داده است؛برای چه؟ برای آنکه ایشان بهترین چیزی را که مردم مالک آن بودند ربودند؛ایمان و هدایت و عقل مردم را ربودند و آنان را روانۀ دوزخ کردند،و این همه برای رسیدن به بعضی از منافع مادّی بود؛بر امت واجب است که از خواب غفلت بیدار شود و این دزدان را بشناسد و دستهای ایشان را قطع کند و به عقل و هدایت خداداد خود بازگردد.

/1

[177]

علامت دوم:نظر قشری به دین داشتن است و ژرف شدن این قشریگری و ستبر شدن امور قشری تا آن حد که قضایای اساسی را خود پنهان کند.

سبب این امر از یک سو اختلافات خانوادگی است،و از سوی دیگر،

ص :301

فروگذاشتن واجبات اساسی و پرداختن کامل به قضایای دست دوم و قشری.خدای تعالی می گوید:

« لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ -نیکی آن نیست که روهای خود را به سوی خاور و باختر بگردانید،» تا حدی که دربارۀ قبله با یکدیگر اختلاف پیدا کنید و این اختلاف بسیار بزرگ شود، « وَ لٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلاٰئِکَةِ وَ الْکِتٰابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَی الْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السّٰائِلِینَ وَ فِی الرِّقٰابِ -بلکه نیکی کسی را است که به خدا و روز دیگر و فرشتگان و کتاب و پیامبران ایمان آرد،و مال خود را-به دوستی او-به خویشاوندان و یتیمان و درویشان و در راه ماندگان و سائلان و برای آزاد کردن گرفتاران و بردگان بخشد.» این محرومان کسانی هستند که می بایستی رسالت آسمانی و حاملان رسالت به آنها توجه کنند،نه تنها سلاطین و بزرگان و صاحبدولتان.

« وَ أَقٰامَ الصَّلاٰةَ وَ آتَی الزَّکٰاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذٰا عٰاهَدُوا وَ الصّٰابِرِینَ فِی الْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ -و نماز را برپا دارد،و زکات دهد،و چون پیمانی بندد بر آن بایستد؛و شکیبایان در سختی فقر و سختی بیماری و در /1 هنگام کارزار.» « أُولٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ -اینان آن کسانند که راست می گویند و اینان پرهیزگارانند.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 178 تا 182]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلْقِصٰاصُ فِی اَلْقَتْلیٰ اَلْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ اَلْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اَلْأُنْثیٰ بِالْأُنْثیٰ فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدٰاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسٰانٍ ذٰلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اِعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (178) وَ لَکُمْ فِی اَلْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (179) کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً اَلْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُتَّقِینَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی اَلَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (181) فَمَنْ خٰافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (182)

ص :302

/1

معنای واژه ها

178[کتب]

:واجب شد؛و اصل معنی کتابت دلالت خط بر معنی است،و به همین سبب آنچه نیز دلالت بر وجوب می کند به همین نام خوانده شده.

[القصاص]

:و المقاصة و المعاوضة و المبادلة از نظایرند؛«قص الاثر»یعنی رد پا را خرده خرده دنبال کرد؛و گفته اند بدین معنی است که در حق دومی همان کار صورت بگیرد که او نسبت به اولی انجام داده بود، البته با مراعات یکسانی.

[الحر]

:آزاد،نقیض عبد(بنده)است؛و حر از هر چیز شریفترین آن است.

[عفی]

:عفو به معنی ترک است و«عفت الدار»یعنی خانه به حال خود رها شد تا اثر آن از میان رفت.و عفو از گناه ترک کردن کیفر آن است،و گفته اند که معنی عفو

ص :303

در این جا به معنی ترک قصاص به سبب گرفتن دیه از برادر او است.

[اداء]

:رساندن آنچه مورد نظر است،همچون در ادای دین و ادای امانت.

179[الالباب]

:عقلها،مفرد آن لبّ،مأخوذ از لبّ النخلة به معنی مغز و بهترین قسمت آن است.

180[بالمعروف]

:معروف به معنی عدل و دادگری است که انکار آن جایز نیست و ستمی در آن نمی رود.

[حضر]

:حضور به معنی وجود یافتن چیزی به صورتی است که قابل ادراک باشد.

[حقّا]

:حق،عبارت از فعلی است که انکار آن روا نیست؛و گفته اند چیزی است که صحت آن به قول یا فعل یا اعتقاد شناخته شده باشد.

182[جنفا]

:جنف به معنی جور و ستم است که انحراف از حق است،و گفته اند که آن به معنی میل و انحراف در کلام و در همۀ امور است،و جنف همچون حیف به معنی ظلم است،جز این که حیف مخصوص حکم است و جنف جنبۀ عام دارد.

/1

فلسفۀ قصاص
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از سخن گفتن از قسمتهایی از شخصیت امت اسلامی،این آیات و

ص :304

آیاتی که پس از آن خواهد آمد،از مجموعه ای از واجبات امت و آداب دینی آن بحث می کند.و سخن از قصاص آغاز می شود که یک واجب اجتماعی است و به پاسداری از حرمت جان آدمی بستگی دارد.سپس از وصیت همچون واجبی اجتماعی سخن می گوید که به حرمت و احترام مال وابسته است.چه مال چیزی جز تلاش انباشتۀ انسان نیست،و آن کس که به مال تجاوز می کند،حتی اگر این کار پس از مرگ صاحب مال هم صورت بگیرد،زندگی و تلاشهای صاحب آن را از میان برده است.

سپس قرآن از روزه و جهاد و حج به عنوان واجبات دینی اجتماعی سخن می گوید،ولی این سؤال باقی می ماند که:سبب قرار دادن قصاص و وصیت در ردیف روزه و جهاد و حج چه بوده است.

پاسخ:قصاص و وصیت از واجباتی اجتماعی است که همۀ افراد امت به انجام دادن آن مکلفند، /1 و از این لحاظ به روزه و جهاد و حج شباهت دارند.و از سوی دیگر،یکی از هدفهای جامعۀ اسلامی در وضع شعائر و واجبات پاسداری از زندگی و اموال مردم است،پس لازم بوده است که قرآن پیشاپیش از آنها سخن بگوید.

شرح آیات:
اشاره

[178]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصٰاصُ فِی الْقَتْلیٰ الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثیٰ بِالْأُنْثیٰ -ای کسانی که ایمان آورده اید، در مورد کشتگان بر شما قصاص نوشته شد:آزاد به آزاد و بنده به بنده و زن به زن.» این حکمی است که بر امت واجب شده و بر هر یک از افراد آن عملی کردن این حکم ضروری است،ولی این حقی است که صاحب خون آن را مطالبه می کند و باید امت این حق او را بگیرد و به او بدهد،ولی اگر صاحب خون چشم بپوشد،آزاد است.

« فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدٰاءٌ إِلَیْهِ

ص :305

بِإِحْسٰانٍ

-پس هر که چیزی از خون برادرش را به او ببخشند،باید(صاحب خون)از راه نیک پیروی کند و(دیه دهنده)به نیکی و خوشی بپردازد.» خدای متعال در پیرامون مقررات شرعی خود اثری از احساس و عاطفه بر جای می گذارد تا روش عمل چنان سخت نباشد که با اوضاع و احوالی خاص سازگاری پیدا نکند.در این جا به صاحب خون حق می دهد که از قصاص چشم بپوشد تا صاحب خون و شخص قاتل به صورت برادران یکدیگر درآیند.و بر قاتل است که این برادری تازه را به نیکی و احسان مراعات کند،یعنی واجب است که جنایت به صورت عامل اصلاحی در زندگی شخص جانی درآید،و بدین صورت وی صاحب معروف می شود و باید دیه را بنا بر آنچه متعارف است بپردازد،و نیز صاحب احسانی شود که برای خوشحال کردن کسان شخص مقتول به هر وسیلۀ ممکن متمسک شود.

« ذٰلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ -این سبک کردن(رنجی)از جانب پروردگار شما و بخششی از او است.» اسلام،دین قانون و در عین حال دین رحمت است.قانون معین دارد،ولی همراه با پشتوانه ای از رحمت است که در اوضاع و احوال خاص از سختی قانون می کاهد.این رحمت بدان سبب وضع شده است که شخص جانی بر اثر آن به انسان صالحی در اجتماع مبدل شود،ولی اگر این رحمت نسبت /1 به او چنان باشد که وی را بر دنبال کردن کارهای جنایی خویش تشویق کند،البته لازم است اجتماع با او به صورت قاطع عمل کند.

« فَمَنِ اعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و هر کس پس از این تجاوز و تعدی کند،برای او عذابی دردناک است.» [179]

قصاص برای چیست؟برای چه به زندگی کسی خاتمه می دهیم که به زندگی شخص دیگری پایان داده است؟آیا این زندگی دوم مثل زندگی اول محترم نیست؟ البتّه محترم است،ولی ما به این یا آن زندگی به آن اندازه توجه نداریم که

ص :306

به زندگی جامعه به صورت کلی آن و ضرورت پاسداری از همۀ آن توجه داریم،و با این گونه نظر داشتن ضرورت حیاتی قصاص آشکار می شود.

« وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ -و برای شما،ای خردمندان،در قصاص زندگی است.» چه دیوار بلندی بر گرد همۀ زندگی اجتماعی می کشد و نطفۀ جریمه را در گهوارۀ آن می کشد و نمی گذارد چندان نمو کند که بتواند کار زشت خود را انجام دهد،از آن رو که کیفر شدید و قطعی است،و اگر اصل قصاص لغو شد،ممکن است کارهای قتل دفاعی در میان امت توسعه پیدا کند،چه هر فرد چنان احساس می کند که در معرض کشته شدن پیش از دشمنان خود قرار دارد و بنا بر این به کشتن آنان مبادرت می کند،و بدین گونه جریمه بدون وجود دلیلی جز یک ترس باطل شایع می شود.به همین سبب قرآن در فلسفۀ قصاص و هدف از تشریع آن می گوید:

« لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -باشد که بترسید و پرهیزگار شوید.» یعنی هدف از آن ایجاد بازدارنده ای از جریمه در اجتماع است که به سبب آن مردم از مرتکب شدن آن پرهیز می کنند.

وصیت و حق اموال

[180]

و به مناسبت گفتگو از حرمت نفس و قصاص که به مرگ منتهی می شود،قرآن از وصیت به این اعتبار سخن می گوید که حق خود را در اموالش، حتی پس از مرگ،تثبیت می کند، /1 و بنا بر این بالطبع این حق در هنگام زنده بودن مستحکمتر می شود،و وصیت کردن بر صاحبان ثروت لازم است و شایسته چنان است که سفارش خویشاوندان خود را در وصیتنامه فراموش نکنند.

« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ -بر شما نوشته شد که چون کسی از شما را مرگ نزدیک شود-اگر مالی دارد-برای پدر و مادر و خویشاوندان به شایستگی و نیکی وصیت کند،و این بر پرهیزگاران حقّ و شایسته

ص :307

است.» این وصیت حقی ثابت بر پرهیزگاران است تا حق پدر و مادر و خویشاوندان خود را ضایع نکنند،و قرآن از آن روی پیرامون وصیت برای فرزندان سخنی نگفته است که آنان نسل بالا رونده و وارث طبیعی پدرانند،ولی شایسته است که پدر برای پسر نیازمند به محبتی زاید بر دیگران نیز وصیت کند،و این گونه وصیتها از ثلث اموال شخص مرده پرداخته می شود و در حدیث شریف چنین آمده است بنا بر آنچه در مجمع البیان(ج 1،ص 267)آمده که اصحاب ما از ابو جعفر علیه السلام پرسیدند که آیا برای وارث هم می شود وصیت کرد و او گفت آری و همین آیه را تلاوت کرد.

[181]

وصیت حق است بر پرهیزگاران،ولی اجرا کردن وصیت حقی بر گردن مردم است،و انسان نباید از ترس روان نشدن وصیت از وصیت کردن خودداری کند،چه اجرا کردن وصیت نخست وظیفۀ وصی و سپس وظیفۀ اجتماع است،و شخص وصیت کننده مسئولیتی در قبال آن ندارد.

« فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ -پس اگر بعد از شنیدن وصیت آن را تغییر دهند،گناه آن به گردن کسانی است که آن را تبدیل می کنند.» یعنی کسی که وصیت را عوض می کند و شرکای او که به این تبدیل رضایت می دهند و از آن جلوگیری نمی کنند.

« إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا شنوا و دانا است،» و از وصیت و کسی که آن را عوض کرده آگاه است.

[182]

« فَمَنْ خٰافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً -پس اگر کسی بیم آن داشته باشد که وصیت کننده(در حق وارثان)ستمگری یا گناه کند،» چه این ستم عمدی یا غیر عمدی باشد-بنا بر آنچه در مجمع البیان(ج 1، /1 ص 269)آمده،جنف جور و انحراف از حق است و سپس چنین نوشته است:اثم بدان معنی است که انحراف از حق به صورت عمدی بوده باشد،و جنف در صورتی

ص :308

است که این انحراف غیر عمدی و نادانسته صورت گرفته باشد،و این معنی گفتۀ ابن عباس و حسن است،و این از ابو جعفر(ع)است.و نیز گفت:جنف عبارت از این است که برای غیر خویشاوندان وصیت کند،و بیشتر مفسران بر آن افزوده اند که این از ابو جعفر و ابو عبد اللّٰه علیهما السلام روایت شده است.

« فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و میان آنان آشتی برقرار کند،گناهی بر وی نیست،و خداوند آمرزنده و مهربان است.» این بدان سبب است که خداوند متعال کسی را که،همچون وصیت کننده،به اشتباه خطایی کرده باشد،چون از خطای خود بازگردد خواهد بخشید.

این مسئولیت اجتماع در مسئلۀ وصیت است که مراقب شخص وصیت کننده باشد و نگذارد در حق فرزندان خود ظلم کند یا زیانی به آنان برساند، همچون آنکه با داشتن فرزندان ناتوان تنها خانه ای را که دارد برای مرد بیگانه ای وصیت کند که به فروختن خانه و بدبختی فرزندانش می انجامد،و در چنین مورد است که اجتماع برای اصلاح وصیت دخالت می کند.

در حدیث شریف مأثور از امام محمد باقر علیه السلام در معنی این آیۀ کریمه چنین آمده است:

«من عدل فی وصیته کان کمن تصدق بها فی خیانة،و من جار فی وصیته لقی اللّٰه-عز و جل-یوم القیامة و هو عنه معرض» (1) هر که در وصیت خود منحرف شود همچون کسی است که آن را در راه خیانتی مصرف کرده است،و هر که در وصیت خود ستم کند،خدا را در قیامت به حالتی ملاقات می کند که از او اعراض می کند.

ص :309


1- 16) -تفسیر نمونه،ج 1،ص 621.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 183 تا 189]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلصِّیٰامُ کَمٰا کُتِبَ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (183) أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ وَ عَلَی اَلَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعٰامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ اَلْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ اَلْهُدیٰ وَ اَلْفُرْقٰانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ اَلشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَ مَنْ کٰانَ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اَللّٰهُ بِکُمُ اَلْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ اَلْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا اَلْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (185) وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ اَلصِّیٰامِ اَلرَّفَثُ إِلیٰ نِسٰائِکُمْ هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اَللّٰهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفٰا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ اِبْتَغُوا مٰا کَتَبَ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ اَلْخَیْطُ اَلْأَبْیَضُ مِنَ اَلْخَیْطِ اَلْأَسْوَدِ مِنَ اَلْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا اَلصِّیٰامَ إِلَی اَللَّیْلِ وَ لاٰ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاکِفُونَ فِی اَلْمَسٰاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَقْرَبُوهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (187) وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَی اَلْحُکّٰامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوٰالِ اَلنّٰاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوٰاقِیتُ لِلنّٰاسِ وَ اَلْحَجِّ وَ لَیْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهٰا وَ لٰکِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقیٰ وَ أْتُوا اَلْبُیُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (189)

/1

/1

ص :310

معنای واژه ها

183[الصیام]

:در لغت،امساک و خودداری است.و صحت و سکوت را از آن روی صوم می گویند که خودداری از سخن گفتن است،و در شرع عبارت از خودداری و امساک از چیزهایی خاص بر وجهی خاص و بر صفاتی مخصوص و در زمانی خاص است.

184[سفر]

:اصل آن از سفر به معنی آشکار شدن است.

[عدة]

:از عدّ به معنی شمردن و در این جا به معنی معدود است.

[یطیقونه]

:طوق به معنی طاقت یعنی قوت است،و اطاق الشیء یعنی توانایی آن چیز را داشت.

187[الرفث]

:جماع است.

[لباس]

:جامه ای است که بدن را می پوشاند،و در

ص :311

زبان عربی زن«لباس»و«إزار»نامیده می شود.

[تختانون]

:از اختیان به معنی خیانت کردن است.و «خائنة الأعین»دزدیده نظر کردن به چیزی است که حلال نباشد.و اصل معنی ممانعت از حق است.

[باشروهن]

:مباشره چسباندن بشره به بشره است یعنی پوست به پوست،و بنا بر این به معنی انجام عمل جنسی است.

[الخیط الأبیض]

:سپیدۀ صبح است و الخیط الاسود تاریکی شب.

/1

فلسفه و احکام روزه
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جامعۀ اسلامی جامعه ای ملتزم و مسئول است،و نظامها و قوانین در آن به نیروی محرکی درونی اجرا می شود که قرآن آن را به نام«تقوی»می خواند،و این عامل بازدارنده با ایمان به خدا در انسان آفریده می شود،و گروهی از واجبات،و در طلیعۀ آنها روزه،سبب رشد و تقویت آن است.

به مناسبت بحث دربارۀ شخصیّت امت،در این آیات از روزه به عنوان برترین بازدارندۀ نفسی امت در پاسداری از حدود اجتماع و مراعات قوانین آن سخن می گوید.

در آغاز قرآن از فلسفۀ روزه سخن می گوید،و سپس به بیان دسته ای از احکام آن می پردازد،و آن گاه از اهمیت ماه رمضان بحث می کند.و به همین مناسبت سخن از دعا به میان می آید و در پایان به احکام روزه و محرّمات اساسی در

ص :312

هنگام روزه داری بازمی گردد.

در قرآن پیش و پس از سخن گفتن از حرمت مال از روزه سخن به میان آمده است(آیات 183-188)،و چنان می نماید که گویی یکی از هدفهای روزه تحقق یافتن نهی کننده ای درونی است /1 که از حرمتهای اجتماعی و آشکارترین آنها مال پاسداری می کند.

روزه رفتار فرد را در برابر اجتماع تعدیل می کند،تا نسبت به آن تعدّی و تجاوز روا ندارد،و به همین مناسبت قرآن از حرمت و احترام مسکن سخن می گوید و بر مردم بالا رفتن از دیوارها و از پشت وارد خانه ها شدن را حرام می شمارد.

شرح آیات:
اشاره

[183]

روزه داشتن در رسالتهای پیش از اسلام یک واجب دینی بود.و هنگامی که خدا آن را بر ما واجب می کند،برای هدفی بزرگ است که به ما سود فراوان می رساند.رفتار ما را درست می کند و نفسها و جانهای ما را بر تقوی و پرهیزگاری پرورش می دهد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیٰامُ کَمٰا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -ای کسانی که ایمان آوردید،روزه بر شما واجب است به همان گونه که بر کسانی پیش از شما واجب بود،باشد که پرهیزگار شوید.» هدف از روزه پرهیزگاری و هدف از بسیاری از شعایر دینی نیز همین پرهیزگاری است(که قرآن در بسیاری از آیات به آن اشاره کرده است)؛ولی تقوی یا پرهیزگاری چیست؟ شاید کلمه ای که اکنون در ادبیات معاصر بیشتر به جای کلمه تقوی و نزدیک به معنای آن به کار می بریم،کلمۀ«التزام»یا«تعهّد»بوده باشد،ولی آنچه از کلمۀ تقوی به ذهن ما القا می شود از این کلمات برتر و بیشتر است.دلالت بر ملتزم بودن به ترس از عقاب و کیفر دارد،و عمل به چیزی برای«اتقاء»یعنی

ص :313

ترسیدن و پرهیز کردن از شرّی معین و در نتیجه قرار دادن عمل همچون وسیله ای برای پرهیز از مهلکه.

پس تقوی التزام و تعهد دانسته و فرض شدۀ انسان است برای جلوگیری از زیانهایی که اگر ترک تعهد کند به او خواهد رسید،و آفریده شدن این حالت در جان و نفس،جز پس از انجام گرفتن رشته ای از آداب و شعایر صورت اتمام پیدا نخواهد کرد که روزه یکی از آنها است،بدان سبب که انسان را برای دوری گزیدن از شوتهایش با مراقبتی درونی تمرین می دهد، /1 و از این راه موهبت عزم و اراده در او رشد می کند،چه اراده همچون هر نعمت دیگر،هر چه بیشتر مورد تمرین و بهره برداری قرار گیرد،رشد و تکامل زیادتر پیدا می کند.روزه دار ارادۀ خود را،هر وقت نیاز باشد به کار می اندازد،و اگر نیازمندی به خوراک یا ارتباط جنسی او را در جایی که نباید اجابت شود بخواند،با این نیروی اراده آن را طرد می کند.

بسیاری از مردم چنان دوست دارند که صالح و مؤمن متعهد باشند و شاید به زبان هم اشاره ای به این میل درونی خود نکنند،ولی گروه اندکی از ایشان در رسیدن به مقصود خود موفق می شوند،و اینان کسانی هستند که ارادۀ قوی دارند،و بر انسان لازم است که ارادۀ خود را تمرین دهد و تقویت کند تا بتواند به وسیلۀ آن بر فشارهای شهوات پیروز شود،و روزه یکی از وسایل تربیت و تمرین اراده است.

[184]

روزه گرفتن امر واجب مخصوص ماه رمضان است که گاه آدمی آن را طولانی تصور می کند،ولی پس از تمرین و ممارست و تصمیم گرفتن بر التزام آن را کوتاه خواهد یافت:و چنین است هر عمل دیگری که انسان آن را در آغاز دشوار و بزرگ تصور می کند،ولی چون برای انجام دادن آن عزم جزم کند،آسان و سبک جلوه گر می شود،و لذا از بهترین وسایل پیروزی بر زندگی سبک شمردن آن و آسان گرفتن دشواریهای آن است،و قرآن روزه داری را بدین گونه در نظر ما مجسم می سازد.

« أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ -چند روزی معدود،» و در گزاردن واجب روزه تسهیلات دیگری از قبیل تغییر زمان روزه گرفتن

ص :314

برای مسافر و بیمار وجود دارد.

« فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ -و هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد،در روزهای دیگر(روزه را قضا خواهد کرد)،» که در این روزها به جای روزهای افطار کردۀ از ما رمضان به سبب بیماری یا سفر،روزه خواهد گرفت.و دیگر از تسهیلات معاف شدن از روزه داری برای کسی است که نمی تواند روزه بگیرد،همچون اشخاص ضعیف البنیه و پیران سالخورده.در این صورت می تواند روزه بگیرد /1 یا هر روز که از روزه گرفتن بازمی ماند در مقابل آن یک مسکین را خوراک دهد.

« وَ عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعٰامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً -و بر کسانی که طاقت آن را دارند،فدیۀ خوردن روزه خوراک دادن به مسکین است،و هر کس به میل خود روزه بگیرد،» یعنی با وجود سختی روزه داشتن روزه بگیرد، « فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ -پس این برایش بهتر است،» بدان شرط که روزه داشتن سبب زیان بزرگ نشود.

« وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و این که روزه بگیرید برای شما بهتر است،اگر می دانستید.» بدان سبب که جانهای شما را پاک و ارادۀ شما را تربیت می کند،و برای شما در نزد خدا پاداشی نیکو آماده می سازد.

چرا رمضان؟

[185]

و ناگزیر روزه گرفتن باید در ماه رمضان صورت پذیرد،چرا؟آیا ماهی برتر و بهتر از آن وجود ندارد؟ هرگز!...این ماه با خود یادبودی از مهمترین یادبودهای امت همراه دارد، و آن یاد شب قدر است که قرآن در آن نازل شده است.

« شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ

ص :315

/1 وَ الْفُرْقٰانِ

-ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن فروفرستاده شده و راهنمای مردمان است.و بیناتی از راهنمایی و تمیز حق از باطل.» « فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ -پس هر کس از شما در خانه و شهر خود باشد،باید در این ماه روزه بدارد.» « وَ مَنْ کٰانَ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ -و هر کس بیمار یا در سفر باشد،روزهای دیگر چنین کند.» از آن روی روزه داری در حالت بیماری و در سفر روا نیست که خدا:

« یُرِیدُ اللّٰهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لاٰ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ -خدا برای شما راحتی و آسانی می خواهد و سختی و دشواری برای شما نمی خواهد،» و بر آدمی لازم است که فرمان خدا را اطاعت کند و خود را گرفتار کارهای دشوار نسازد که از جملۀ آنها روزه داشتن در سفر و در حالت بیماری است.

« وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ -تا عدۀ(روزهای ماه)را کامل کنید،» و هر روز که از روزۀ شما فوت شد عوض آن را در روزهای دیگر بگیرید.

« وَ لِتُکَبِّرُوا اللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ -و از این که خدا راه را به شما نموده از بزرگی او یاد کنید؛» و تعظیم و بزرگداشت خدا را به صورتی نیرومندتر از بزرگداشت هر کس یا چیز دیگر سازید.

« وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -و باشد که شکرگزار او باشید.» و شکر نعمتهایی را که در ماه روزه نصیب شما کرده بود بگزارید.

ب /1 ه ریاضت واداشتن نفس به رشد و نمو ایمان به خدا مدد می رساند،بدان سبب که شهوتهای دنیا بزرگترین مانع میان خرد آدمی و شناخت خدا است،و از راه روزه این مانع(هر چند به صورت موقّت)از میان می رود و در این هنگام نور ایمان در قلب درخشیدن آغاز می کند،و بنده به تکبیر پروردگار خویش می پردازد و می داند که همۀ این نعمتهای عظیم از او است و سپاسگزار او می شود.

به همین گونه منع موقتی بعضی از لذات جسمانی،مزه ای تازه دارد که

ص :316

شخص را به شکرگزاری برمی انگیزد،و بنا بر این شخص روزه دار از دو شادی برخوردار است:

یکی شادی هنگام افطار،و دیگری شادی هنگام ملاقات ملک جبّار.

رمضان و دعا

[186]

شهر رمضان مناسب با دعا است،و به همین سبب قرآن در این جا از لزوم ارتباط یافتن آدمی با آفریدگار خود از طریق دعا سخن می گوید:

« وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ -و اگر بندگان من از تو چیزی دربارۀ من پرسند،(بگو که)من نزدیکم و چون مرا بخوانند اجابت می کنم» اگر دعوت و خواندن حقیقی تنها و متوجه به خدا باشد و در آن شرک و ریا نباشد،خدا بدون شک دیر یا زود آن را اجابت می کند.

« فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی -پس از من بخواهند،» و به اوامر خدا عمل کنند تا خدا جزای هر نیکی را ده برابر بدهد.

« وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ -و به من ایمان داشته باشند،باشد که راه یابند.» استجابت دعوت خدا از ایمان آغاز می شود،پس چون بنده ایمان خود را به خدایش خالص برای او کند،این ایمان او را به اجرای واجبات خدا برمی انگیزد و بنا بر این پروردگارش دعای او را مستجاب می کند.

از همین روست که دعاهای مأثور تاجی از طلب آمرزش در آغاز خود دارد، چرا که استغفار /1 آدمی را به جایگاه مقدس ایمان می آورد و در نتیجه خدا دعاهای او را مستجاب می کند.

از احکام روزه

[187]

احکام روزه فراوان است،ولی آشکارترین آنها خودداری از

ص :317

خوراک و نپرداختن به عمل جنسی در روز است،و اما در شب اسلام به صورت مطلق عمل جنسی و خوردن جز در زمانهای معین روا نمی داشت،ولی این حکم پس از آن سبکتر شد،همچون بسیاری از احکام سخت آغاز رسالت که پس از آن تخفیف پیدا کرد،و شاید به سببی بوده باشد که امتها در آغاز پیدایش خود التزام و تعهد بیشتر داشته اند.

« أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیٰامِ الرَّفَثُ إِلیٰ نِسٰائِکُمْ -در شبهای روزه برای شما نزدیکی کردن به زنانتان روا است.» ارتباط جنسی داشتن با زنان همسر همچون دژی است که شما را از گرفتار شدن به لغزشگاههای جنسی حفظ می کند،همان گونه که شما نیز برای همسران خود حکم چنین دژی را دارید؛بسیاری بزهکاریها از جنس و روابط جنسی برمی خیزد،و لذا خداوند متعال دربارۀ زنان گفته است:

« هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ -آنان لباس شمایند و شما لباس ایشانید.» و پرداختن به روابط جنسی در شبهای روزه،نخست حرام بود،ولی مردم آن را راست اجرا نمی کردند و به همین سبب حکم تحریم تخفیف پیدا کرد.

« عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتٰانُونَ أَنْفُسَکُمْ -خدا دانست که نسبت به خود خیانت می کنید.» و به سبب شهوت جنسی به آن ستم روا می دارید.

« فَتٰابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفٰا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ -پس توبۀ شما را پذیرفت و از شما درگذشت؛اینک با زنان خود نزدیکی کنید،» /1 و این کار را به هدف حکیمانۀ این که خدا فرزندانی بهره تان کند انجام دهید،چه عمل جنسی خود به خود هدف نیست،بلکه وسیلۀ رسیدن به هدف عالی فرزند پیدا کردن است.

« وَ ابْتَغُوا مٰا کَتَبَ اللّٰهُ لَکُمْ -و چشم به راه چیزی باشید که خدا برای شما مقدر کرده است.»

ص :318

« وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ -و بخورید و بیاشامید تا برای شما در سپیده دم رشتۀ سپید (سپیده)از رشتۀ سیاه(تاریکی شب)بازشناخته شود.» که در آن صبح از راه خط سفیدی در افق که دلیل بر پیدایش سپیدۀ صبح است آشکار شود،که از این لحظه وقت روزه آغاز می شود و عمل جنسی و خوردن و آشامیدن حرمت پیدا می کند.

« ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیٰامَ إِلَی اللَّیْلِ -سپس روزه را تا شب تمام کنید،» که در آن خورشید غروب می کند و دنبالۀ روشنی از آسمان بیرون می رود.

و به همان گونه که عمل جنسی در هنگام روز روزه داری حرام است،در آن هنگام نیز که مؤمن از مردم عزلت می گزیند و به مسجدی پناه می برد و به سوی خدا انزوا پیدا می کند،نیز چنین است:

« وَ لاٰ تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عٰاکِفُونَ فِی الْمَسٰاجِدِ -و در آن هنگام که در مساجد اعتکاف ورزیده اید،با همسران خود نزدیکی مکنید.» اسلام عزلت و انزوای کامل از مردم را روا نداشته است،چه این کار مسئولیت انسان را در زندگی و نقشی که باید در اصلاح آن داشته باشد،از میان می برد،ولی عزلت جستن موقتی را برای آنکه شخص مسلمان عزیمت و آرزو پیدا کند و نیرومندتر از پیش به زندگی بازگردد،جایز دانسته است.

و اعتکاف که همین عمل عزلت گزینی موقتی است،یکی از همین روشها است که در آن شخص مؤمن سه روز در مسجد می ماند و روزه می گیرد و جز برای امری ضروری از آن خارج نمی شود:در این حال شب و روز نزدیکی با زنان بر او حرام است.

/1 « تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلاٰ تَقْرَبُوهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ -این است حدود خدا،پس به آنها نزدیک مشوید؛خدا آیات خود را برای مردم بدین گونه آشکار می کند تا مگر بترسند و پرهیزگار شوند.» [188]

هدف روزه پاکیزه کردن جانها است تا از حرامهای خدا پرهیز

ص :319

کنند و از ستمگری بر بندگان خدا دوری گزینند.و اگر روزه به تقوی و پرهیزگاری نیانجامد،چه سودی می تواند داشته باشد،به همان گونه که اگر نماز از کار زشت و بد جلوگیری نکند سودی ندارد.و به همین سبب قرآن پس از روزه به حرمت مال پرداخته و گفته است:

« وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ -و مالهای خودتان را در میان خود به باطل مخورید.» در آن هنگام که مال برادرت را به غصب صاحب شده ای،یا به خدعه و فریب؛یا از طریق تقلب در معامله که باطل است؛و در آن صورت که مال او را به قمار یا تجارت زیانبخش مالک شده ای که آن نیز باطل است،و کسانی که مالهای مردم را به باطل می خورند،به احکام نیرومندان استناد می کنند،و در این کار با ایشان شریکند.لذا خداوند می فرماید:

« وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَی الْحُکّٰامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوٰالِ النّٰاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و آن را نزد دادرسان و قضات نیندازید تا این که مقداری از مالهای مردم را بر خلاف حق و به گناه بخورید،و حال این که شما می دانید.» [189]

و خانه نیز همچون مال حرمت دارد،بدان سان که جایز نیست از دیوار خانۀ کسی بالا روند و وارد خانۀ او شوند.و به مناسبت ماه رمضان و ارتباط آن با دیدن هلال،قرآن در آغاز بحث از روزه حکم آن را بیان کرد،و سپس هشدار داد که تنها این برای معتقد بودن به دینداری شخص کافی نیست،و گفت:

هرگز...ملتزم بودن به واجبات اجتماعی مهمتر از ملتزم بودن به ظواهر دین است.

« یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوٰاقِیتُ لِلنّٰاسِ وَ الْحَجِّ -از تو دربارۀ هلالهای ماه می پرسند،بگو:اینها برای اندازه گیری وقت جهت مردم و برای شناختن زمان حج است.» « وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهٰا -نیکی آن نیست که از پشت بام به خانه ها درآیید،» /1 و این،کار گروهی از جاهلیان بود که به پندار ایشان این کار نشانه ای از

ص :320

دلاوری است،و چنان می پنداشتند که آن کس که برای حج محرم شده روا نیست که از در مسجد الحرام وارد آن شود،بلکه کار را از راه سوراخی انجام می دادند که در دیوار فراهم آورده بودند.

« وَ لٰکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقیٰ -بلکه نیکی آن است که شخص پرهیزگار باشد،» که مقصود پرهیزگاری از چیزهای حرام است و مراعات حدود شرعی،و بنا بر این شجاعترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غلبه کند.

« وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -و به خانه ها از درهای آنها درآیید و از خدا بترسید،باشد که رستگار شوید.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 190 تا 195]

اشاره

وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَکُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ (190) وَ اُقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ اَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ اَلْقَتْلِ وَ لاٰ تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ حَتّٰی یُقٰاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قٰاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلْکٰافِرِینَ (191) فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (192) وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ اَلدِّینُ لِلّٰهِ فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَلاٰ عُدْوٰانَ إِلاّٰ عَلَی اَلظّٰالِمِینَ (193) اَلشَّهْرُ اَلْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ وَ اَلْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اِعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اِعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِینَ (194) وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی اَلتَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (195)

ص :321

معنای واژه ها

190[تعتدوا]

:اعتداء،تجاوز از حد است.

191[ثقفتموهم]

:یعنی آنان را یافتید،و می گویند«رجل ثقف»یعنی هر چه را بخواهد به دست می آورد،و ثقف، کسی است که زود درس را فراگیرد.و تثقیف به معنی تقویم و ارزیابی است.

[الفتنة]

:اصل آن آزمودن است،و از آن است ابتلا و عذاب و نیز جلوگیری از راه خدا.

/1

هدفها و احکام جنگ در اسلام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یکی از ممیزات امت اسلامی مؤمن بودن آن است به جهاد برای دستیابی به هدفهای عالی انسانی،و در چارچوب این هدفها مؤمن به نبرد نیز می پردازد.و در این آیات قرآن از حدود کارزار و قتال سخن می گوید(به همان گونه که بیشتر از حدود قصاص و صیام بحث شد)و دربارۀ تقوی از آن لحاظ که وسیله ای برای مراعات حدود خدا در جهاد است تأکید می کند.

پس قتال در راه خدا و علیه کسانی صورت می گیرد که با امت اسلامی به مبارزه پرداخته اند،و هدف دیگری برای جنگ جلوگیری از فتنه است که خطری بزرگتر از خطر جنگ دارد.و حدّ دیگری برای جنگ حرام بودن آن در مسجد الحرام است،ولی حرمت مسجد حرام و ماه حرام تا زمانی مراعات می شود که دشمن نیز

ص :322

ملتزم به آن باشد.و جنگ و قتال نیازمند خرج کردن پول و انفاق آن از طرف افراد امت است و به همین سبب بر امت واجب است که پیش از گرفتار شدن به خطرها به این انفاق مبادرت کرده باشد.

/1

شرح آیات:
اشاره
جنگ برای چه و چگونه؟

[190]

جنگ کردن در وقت ضرورت بر امت واجب است،و این در آن هنگام است که هدف از آن تحقق بخشیدن به ارزشهای الاهی در زمین بوده باشد، و در عین حال از آن گونه هدفها باشد که همۀ ملتها برای اقامۀ حق و آزادی و دادگری و برابری برای آن به قیام برمی خیزند.

ولی حتی در آن مورد که این جنگ پس از در معرض تجاوز قرار گرفتن امت صورت گرفته است،لازم است که محدود در چارچوب از بین بردن نیروی نظامی دشمن بوده باشد،نه تجاوز و تعدی به جان و مال.

« وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ الَّذِینَ یُقٰاتِلُونَکُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ -و در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند بجنگید،و تعدی مکنید که خدا متعدیان را دوست ندارد.» این درست نیست که فرزندان امت چنان بیندیشند که چون به رسالت خدا وابستگی دارند،تعدی و تجاوز کردن برای ایشان جایز است؛هرگز چنین نیست و خدا متجاوزان را در هر جا که باشند دوست نمی دارد.

[191]

و نبرد به میدان نبرد محدود نمی شود،بلکه روا است که امت مفسدان را،در هر جا که بیابد،در صورتی که آمادۀ برای جنگ شده باشند،به قتل برساند،و حکمت مقتضی آن است که اگر ضرورت دفاعی خواستار جنگ باشد، فرصتی برای آماده شدن به امت داده شود.

/1 « وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ -و هر جا آنان را یافتید بکشید،و از هر جا که شما را

ص :323

بیرون راندند آنان را بیرون رانید،و فتنه از کشتن سخت تر است.» آنان جنگ را علیه شما آغاز کردند،و لذا نبرد کردن و کشتن خودشان را بر شما حلال ساختند.

« وَ لاٰ تُقٰاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ حَتّٰی یُقٰاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قٰاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذٰلِکَ جَزٰاءُ الْکٰافِرِینَ -و در مسجد الحرام با آنان نجنگید،تا آن گاه که آنان به جنگ آغاز کنند،پس اگر آغاز کردند آنان را بکشید.» از آن روی که آنان هر چه زودتر نعمت امنیت را از مسجد الحرام،در صورتی که این کار به مصلحت ایشان باشد،سلب خواهند کرد.

[192]

چیزی که هست پرداختن امت به جنگ،نباید افراد آن را از چارچوب انضباط برخاستۀ از تعالیم خدا خارج کند،پس هر وقت که شعلۀ جنگ افروخته شود،باید مسلمانان آمادۀ جنگ باشند،ولی اگر جنگ متوقف شد نباید مسلمانان،تنها برای دوستی کارزار،به تعدی و تجاوز بپردازند،خصوصا در کنار مسجد الحرام که خدا از قدیم آنجا را منطقۀ صلح و سلم قرار داده است.

« فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -پس اگر دست بازداشتند،خداوند آمرزندۀ مهربان است.»

هدف فرهنگی جنگ

[193]

جنگ در حال اشتعال آن هدفی فرهنگی دارد و آن از بین بردن فساد به گونه های مختلف آن(پراکندگی،فرمانروایی گردنکشان،نظامهای باطل، اسباب ستم)و برپا داشتن حکم خدا در زمین،و نه حکم گروهی بر گروه دیگر یا اشخاصی بر اشخاص دیگر،به صورتی است که بر پیشوایان و عموم مردم به یک صورت اجرا شود.

« وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّٰهِ -و با آنان کارزار کنید تا آن گاه که فتنه از میان برود و دین خدا برقرار شود،» یعنی تا آن گاه که همۀ مردم به اجرای حکم خدا در زمین گردن نهند.

ص :324

/1 و بار دیگر قرآن یادآوری می کند که هدف جنگ خود جنگ نیست،بلکه فقط یک وسیلۀ مرحله ای است:

« فَإِنِ انْتَهَوْا فَلاٰ عُدْوٰانَ إِلاّٰ عَلَی الظّٰالِمِینَ -پس اگر پایان دادند(پایان دهید و بدانید که)جنگ و تعدی تنها در برابر ستمکاران واجب است.»

چه وقت حرمتها حفظ می شود؟

[194]

در این جا یک پرسش باقی می ماند:چرا خدا به مسلمانان اجازه داد که در کنار مسجد الحرام یا در ماه حرام کارزار کنند،در صورتی که اعراب جنگ را در آنها حرام می دانستند؟مگر اسلام دین صلح و سلام نیست؟ خدا به این پرسش چنین پاسخ می دهد:

« اَلشَّهْرُ الْحَرٰامُ بِالشَّهْرِ الْحَرٰامِ وَ الْحُرُمٰاتُ قِصٰاصٌ فَمَنِ اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ -ماه حرام در برابر ماه حرام است،و در حرمتها قصاص است،پس هر که بر شما تعدّی کرد،به مثل آنچه بر شما تعدی کرده بر او تعدی کنید.» حرمت ماه حرام فاصله ای زمانی از آرامش را به اعراب می بخشید تا شاید اختلافات خود را به صورتی صلح آمیز حل کنند،ولی بعضی از آنان این فرصت آرامش را برای افروختن آتش جنگ میان مسلمانان مورد بهره برداری قرار می دادند، و به همین سبب خدا به امت امر کرد که پاسخ آن متجاوزان را در ماههای حرام بدهند.چه در شکستن حرمتها قصاص است،و تا زمانی که فرد حقوق دیگران را محترم بشمارد،حقوق وی محفوظ می ماند،اما اگر بر این حقوق فردی تجاوز و تعدی شود،واجب است که حق را به زور از متعدی بگیرند،و بدین گونه این آیه افقهای گسترده ای در تشریع جنایی به وجود آورد.

و بالطبع تا این جا اعتدایی پیش از اعتدای متجاوز جایز نیست،و قرآن دربارۀ این امر واجب تأکید می کند و در عین حال مهمترین قضیه ای را که در بحث از مبارزه در این جا اراده کرده است تحدید می کند و می گوید:

ص :325

/1 « وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ -و از خدا بترسید و بدانید که خدا با کسانی است که از او می ترسند و پرهیزگارند.» بر امت اسلامی و فرد مسلمان واجب است که حدود الاهی را مراعات کنند و از آن تجاوز روا ندارند،و این از مهمترین مسئولیتهای امت است.

انفاق و اتحاد ضرورتی جنگی است

[195]

و به مناسبت بحث دربارۀ جنگ،قرآن دربارۀ انفاق بحث می کند، بدان مناسبت که یک ضرورت جنگی است که گاه دشوارتر از خود جنگ ممکن است باشد،و به همین سبب قرآن دربارۀ انفاق تأکید کرده و آن را به سرنوشت امت وابسته دانسته و چنین گفته است:

« وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ -و از مال خود در راه خدا انفاق کنید و خود را به دست خود به راه هلاکت نیندازید،» از آن روی که انفاق نکردن هر چه زودتر امت را با خطرهای بزرگ رو به رو خواهد کرد.

« وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -و احسان کنید که خدا احسان کنندگان را دوست دارد.» بر هر کس واجب است که در انفاق به حدود واجب بسنده نکند،بلکه بر حسب طاقت و قدرت خویش از آن انفاق کند،و این احسان و بخششی است که خدا آن را و عامل آن را دوست دارد.

امت ما امروز نیاز شدیدی به آماده بودن برای پرداختن به مبارزه های سرنوشت ساز در بیش از یک جبهه دارد،و این آمادگی به بخشندگی از گونه های مختلف آن از کوشش و بذل جاه و بذل مال نیاز دارد،ولی توجه داشتن به آینده و فهمیدن آن و خودپسندی ذاتی و نبودن اعتماد نسبت به جامعه و مؤسسات آن،همه از عواملی است که سبب خودداری از انفاق می شود و سبب آن است که در نبردی پس از نبرد دیگر شکست و زیان نصیب امت اسلامی شود.

ص :326

بازگشت ما به تعالیم دین در انفاق و دادن مال در راه خدا و مصالح مسلمانان،ضامن اکید بازگشت عزت و شوکت از دست رفتۀ ما و بر جای ماندن آن مقدار از مصالح و کرامت ما است که بر جای مانده است.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 196 تا 203]

اشاره

وَ أَتِمُّوا اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَةَ لِلّٰهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اِسْتَیْسَرَ مِنَ اَلْهَدْیِ وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتّٰی یَبْلُغَ اَلْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی اَلْحَجِّ فَمَا اِسْتَیْسَرَ مِنَ اَلْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ فِی اَلْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کٰامِلَةٌ ذٰلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِی اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (196) اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ اَلْحَجَّ فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِی اَلْحَجِّ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اَللّٰهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ اَلزّٰادِ اَلتَّقْویٰ وَ اِتَّقُونِ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ (197) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ فَاذْکُرُوا اَللّٰهَ عِنْدَ اَلْمَشْعَرِ اَلْحَرٰامِ وَ اُذْکُرُوهُ کَمٰا هَدٰاکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلضّٰالِّینَ (198) ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ اَلنّٰاسُ وَ اِسْتَغْفِرُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (199) فَإِذٰا قَضَیْتُمْ مَنٰاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اَللّٰهَ کَذِکْرِکُمْ آبٰاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً فَمِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی اَلدُّنْیٰا وَ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی اَلدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (201) أُولٰئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اَللّٰهُ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (202) وَ اُذْکُرُوا اَللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اِتَّقیٰ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (203)

/1

ص :327

معنای واژه ها

196[أحصرتم]

:إحصار به معنی منع است،و به کسی که ترس یا بیماری از کار بازش داشته است،و می گویند«قد أحصر»؛و دربارۀ کسی که به زندان افتاده است نیز می گویند«قد احصر».و معنی اصلی کلمه«حبس» است.

198[جناح]

:به معنی گناه است و میل کردن به گناه و انحراف از خط مستقیم.

[تبتغوا]

:ابتغاء به معنی طلب و خواستن است.

[أفضتم]

:إفاضة از فیض یعنی لبریز شدن ظرف پس از پر شدن از آب است.پس یعنی افضتم رانده شدن از عرفات به مزدلفه به سبب اجتماع و کثرت است.و

ص :328

«افاض الناس فی الحدیث»به معنی روی آوردن به گفت و شنید است.و افاضه در لغت،چیزی جز تفوق و کثرت نیست.

/1

حج،مدرسۀ پرهیزگاری
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از روزه و جهاد سخن از حج به میان می آید که همچون مدرسه ای مکتبی برای تربیت روح التزام و تعهد در میان امت است.و هدف از حج،تقوی و پرهیزگاری است،بدان سبب که واجبات حج تا حد زیادی به واجبات روزه شباهت دارد،از این رو که باید در آن شماری از شهوات زودگذر،شناسایی و به اختیار،از آنها خودداری شود که این خود مایۀ تقویت اراده است و بر ایمان می افزاید،و نیز حج از آن لحاظ به جهاد شباهت دارد که در آن خطرهای سفر و احتمال مرگ و دشواریهای اعمال وجود دارد،و به همین سبب در حدیث آمده است که«حج جهاد ناتوانان است».

و سخن این جا دربارۀ حج ابعاد اجتماعی آن را به صورتی که در سورۀ حج خواهیم دید شامل نمی شود،بلکه به پیروی سیاقی که از تقوی همچون وجه تمایزی در شخصیت ایمانی بحث می شود،تنها از ابعاد تربیتی آن در این جا سخن به میان می آید.

و در آخرین آیات مستقیما تقوی و بعضی از مظاهر آن همچون واجب بودن مراقبت ذاتی نسبت به انسان و دور نگاه داشتن او از گناه و نفاق سخن به میان می آید. /1 و در این درس کلمۀ تقوا(تقوی)پنج بار تکرار می شود.

ص :329

شرح آیات:
اشاره

[196]

پیش از هر چیز واجب است که حج یا عمره خالص برای خدا انجام پذیرد،و هیچ هدف دیگری در آن داخل نشود،همچون بازرگانی یا جهانگردی یا ریاکاری.و بر حج کننده است که از همه گونه زینت و آرایش و مظاهر آن خودداری ورزد.حتی نمی تواند سر خود را بتراشد،و اگر بیماری او را از دنبال کردن کارهای حج بازدارد،حق ندارد سر خود را بتراشد مگر پس از آنکه هدیه ای(ذبیحه،قربانی)به مکه بفرستد.پس از ذبح شدن این هدیه می تواند از احرام حج بیرون آید و سر خود را بتراشد.و در آن هنگام که بیمار ناگزیر از سر تراشیدن است،بر او واجب است که در مقابل این سر تراشیدن فدیه ای به روزه یا صدقه یا ذبیحه بدهد.

امر واجب دیگر در حج تقدیم هدی(حیوان قربانی،خواه گوسفند خواه گاو و خواه شتر)است،و هر کس هیچ یک از آنها را نیابد،لازم است ده روز روزه بدارد،سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشت به خانه اش،و بر اهل مکه و پیرامون آن تقدیم هدی واجب نیست.

همۀ این فرایض برای تقویت روح تقوا در قلب و ترس از خدا ضرورت دارد.

« وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ -و حجّ و عمره را برای خدا تمام کنید.» اولا:ترک کردن بی سبب حج یا عمره جایز نیست،بلکه ادامه دادن و به پایان رساندن آنها واجب است،و این یک واجب اساسی در حج است.

ثانیا:واجب است که حج و عمره به صورت خالص برای خدا باشد.

و حالتی که در آن ترک کردن حج جایز است حالت حصر(به سبب بیماری یا دشمن یا شبیه آن)است.

« فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر محصور و بازمانده شدید،هر چه ممکن باشد قربانی کنید،»

ص :330

/1 از گوسفند گرفته تا شتر.

« وَ لاٰ تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتّٰی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ -و تا آن زمان که قربانی به قربانگاه نرسیده،موی سر را نتراشید،» خواه در نزدیکی مسجد الحرام و خواه در منی...

« فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذیً مِنْ رَأْسِهِ -پس هر کس از شما بیمار باشد یا از(نتراشیدن)سر به او گزندی رسد،» واجب است که سر خود را بتراشد،خواه بدان جهت که داشتن مو،همچون در صداع دایم که جز تراشیدن موی سر آن را از میان نمی برد،یا مایۀ زحمت شدن دایمی موی سر،مایۀ ناراحتی شدید شود.

« فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیٰامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ -و عوض آن روزه بدارد یا صدقه دهد یا قربانی کند.» چون ترس از دشمن یا از بیماری از میان برود،بر کسی که به حج تمتع آمده که عمره و حج را از یکدیگر با دورۀ استراحت جدا می کند که در آن بدون احرام می ماند،واجب است که هدی تقدیم کند.

« فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ -پس چون ایمنی یافتید، آن کس که به قصد عمره تمتّعی(از غیر محرم بودن)تا زمان حج پیدا کرده،» یعنی از طریقی محرم شدن برای عمره توانسته است مدتی از زمان از حالت بدون احرامی متمتع شود تا موعد حج برسد، « فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کٰامِلَةٌ ذٰلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ -و هر چه ممکن باشد قربانی کنید؛و هر که قربانی نیافت، سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشتن از حج روزه بدارد تا ده روز تمام شود، و این برای کسانی است که ساکن مسجد الحرام نباشند.» اما برای مردم مکّه که در مسجد الحرام حضور دارند،جایز است که برای حج غیر تمتع بیایند و قربانی تقدیم نکنند.

ص :331

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و از خدا بترسید و بدانید که خدا سخت کیفر است.

/1 و هدف درازمدّت حج:عبارت از آن است که در واجبات دینی خود سستی نکند،و ملتزم نگاهداری حدود آنها باشد و به اندازۀ ضخامت یک موهم از آنها تجاوز نکند،بدان سبب که خدا سخت کیفر می دهد.

و در این آیه یکی از مهمترین واجبات حج را می یابیم که عبارت از احرام است،و قرآن از سه لحاظ از آن بحث می کند:نیت،و نتراشیدن موی سر و پایان یافتن آن به ذبح هدی؛و احرام آشکارترین عمل حج است و به همین جهت قرآن با آن آغاز کرده است.

إحرام:

[197]

و در این آیه بعضی از مظاهر احرام را می یابیم که عبارت است از:حرام بودن رفث(مباشرت با زنان)به همۀ گونه های آن و حرمت فسوق(و قسم خوردن به دروغ به خدا)و حرمت جدال.

در ایام حج واجب است که شخص به این امور مقید باشد که هدف از آن نمو کردن روح تقوا در نفوس است.

« اَلْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومٰاتٌ -حج ماههای معین دارد.» کسی نمی تواند حج خود را پیش از ماه شوال آغاز کند،یا آن را از موسم حج در ماه ذو الحجة دیرتر انجام دهد،و شاید این اشاره ای باشد به آنکه محرّمات احرام پس از ذو الحجة استمرار پیدا نمی کند.

« فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ -پس هر که در آنها حج را بر خود واجب کند،» یعنی حج را در این ماهها بر خود واجب کند، « فَلاٰ رَفَثَ وَ لاٰ فُسُوقَ وَ لاٰ جِدٰالَ فِی الْحَجِّ -نباید که با زنان درآمیزد و به دروغ گفتن و دشنام دادن و جدال و مجادله برخیزد.»

ص :332

چرا جدال و فسوق؟

آیا برای آن است که شخص به این تظاهر کند که مهمتر از دیگران است، و به تزکیۀ نفس خود نه دیگران بپردازد، /1 در صورتی که خدا از آنچه بندگانش می کنند،در صورتی که صادق باشند،آگاه است،و دروغ و ادعا برای هیچ کس فایده ای ندارد.

« وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللّٰهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّٰادِ التَّقْویٰ -و هر کار نیکی که کنید خدا آن را می داند،و توشه برگیرید و بدانید که نیکوترین توشه تقوی است.» آیا مسافر برای سفر خود زاد و توشه با خود برنمی دارد؟پس چرا نباید برای سفر آخرت توشه برداریم که از سفرهای دنیا وحشتناکتر و طولانیتر است،ولی چگونه باید چنین کنیم؟ بهترین چیزی که می تواند توشۀ ما باشد تقوا است و متعهد بودن به آنچه خدا بر ما واجب کرده است؛تنها توشه ای است که در این راه دراز دراز به درد ما می خورد.

« وَ اتَّقُونِ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ -و ای صاحبان عقل،از من بترسید.» شما ای کسانی که مالک حقیقت مردمی یعنی عقل هستید،از خدا بترسید،بدان سبب که او را می شناسید و می دانید که هر که از او بترسد و با این ترس از گناهان پرهیز کند،از آتش دوزخ و از عذاب دنیا خواهد رست.

توشه دار شدن با تقوا به آخرت اختصاص ندارد بلکه در سفرهای دنیا نیز چنین است؛سفر دشوار ما در دنیا نیاز به زاد و توشه دارد،و به اراده و عقل،و تقوی عاملی است که این صفات آرمانی و ضروری برای زندگی دنیا را در اختیار ما می گذارد.

کسانی که به سلاح تقوا مسلح نمی شوند،هر مشکلی در زندگی می تواند آنان را بر زمین کوبد و زندگی را بر ایشان به صورت دوزخی درآورد.

ص :333

بعد از عمرۀ تمتع چه؟

[198]

بعد از دورۀ عمره شخص حج کننده از احرام بیرون می آید،و خواستار فضل خدا می شود /1 و از لذات دنیا بهره می گیرد،و در فکر تجارت می افتد،و از علم و ادب برای خود توشه ای فراهم می آورد،و سپس بار دیگر برای حج محرم می شود،و در عرفات توقف می کند،و از آنجا به مشعر می رود،و سپس راهی منی می شود،و در پایان کار به طواف خانۀ کعبه می پردازد و دیگر مناسک را انجام می دهد.

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ -بر شما باکی نیست که(در حج)چشم به فضل پروردگارتان داشته باشید،» که این کار در فاصلۀ میان حج و عمره در حال تمتع صورت می گیرد.

« فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ -پس چون از عرفات بازگشتید،» که همۀ حاجیان در آنجا توقف می کنند و چنان می نماید که افاضۀ (بازگشت،بیرون رفتن)از عرفات از بارزترین واجبات حج است،بدان سبب که مسیری ایمانی است و ما را متوجه به طبیعت و ماهیت دین می کند،و حرکتی توجیه شدۀ برای هدفی مقدس است؛و در آیۀ بعد تمرکز دربارۀ افاضه است.

« فَاذْکُرُوا اللّٰهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرٰامِ -پس نزدیک مشعر الحرام خدا را یاد کنید،» و آن محل توقفی است که در داخل حدود حرم مسجد الحرام جای دارد،و از لحاظ جغرافیایی پیوستۀ به منی است،در صورتی که تا عرفات چند کیلومتر فاصله دارد.

مشعر الحرام در دوران جاهلیت محلی برای مسابقۀ فکری میان قبایلی بود که پیش از توجه به شعایر دینی برای نژاد و قومیت و عصبیت خود اهمیت قایل بودند،و هر قبیله شب حضور در مشعر را با بلند کردن صدای خود به ستایش از نیاکان در خاک خفته و اشاره کردن به زشتیهای قبایل دیگر شبزنده داری می کرد،و

ص :334

خدا فرمان داد که محور بحث در این شب ایمان به خدا و فراموش کردن قومیتها و نژادها بوده باشد.

« وَ اذْکُرُوهُ کَمٰا هَدٰاکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّٰالِّینَ -و خدا را از این که شما را هدایت کرد یا کنید،در صورتی که پیش از آن از گمراهان بودید.» مقایسۀ حالت عقب ماندگی قدیمی امت و فساد جاهلی با حالت پیشرفتۀ کنونی /1 در سایۀ رسالت تازۀ اسلام،سبب تقویت ایمان به رسالت می شود و آن را با کمال نیرو به پاسداری از آن برمی انگیزد.

قرآن به ما فرمان می دهد که رسالت خدایی را که بر اثر آن هدایت یافتیم به یاد داشته باشیم،تا در عملی کردن ارزشهای آن سستی نورزیم،و واقعا به نعمت یگانگی و امنیت و اطمینان و نشاط توجه داشته باشیم،و در نتیجه متوجه نعمتهای دیگر می شویم که برخاستۀ از این رسالت است،و اگر سخت به آن متمسک نشویم ممکن است استمرار پیدا نکند،بلکه لازم است به پاسداری از آن بپردازیم،و متوجه باشیم که اگر در محافظت آن کوشش نکنیم به زودی از میان خواهد رفت.

بهره وری از خط سیر ایمان

[199]

پس از عرفات،خط سیری ایمانی آغاز می شود که قرآن آن را به نام (الافاضة)به سبب شبیه کردن آن به راه افتادن سیل در آن هنگام که خورشید به غروب کردن میل می کند نامیده است،دور آن گروه های حاجیان آمادۀ رفتن به طرف مشعر الحرام می شوند و این کار دسته جمعی را همچون سمبلی برای تلاش دسته جمعی در راه خدا نشان می دهند،و بر همان راهی سیر می کنند که رسالت خدا معین کرده است بدون آنکه تمایزی میان طبقات مختلف مسلمانان وجود داشته باشد.

در جاهلیت برای بعضی از قبایل در افاضه حق تقدم قائل بودند و این قبیله پیشاپیش دیگران می ایستاد و از نقطه ای نزدیکتر از محل ایستادن دیگران به مشعر به

ص :335

راه می افتاد،یا از خود مشعر افاضه را آغاز می کرد.و آیۀ قرآن صریحا این امتیاز را لغو کرده و گفته است که آنان نیز با دیگران حرکت کنند:

« ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفٰاضَ النّٰاسُ -و سپس از آنجا به راه افتید که دیگران به راه می افتند،» از همان نقطه ای که افاضۀ دیگران از آنجا آغاز می شود.

« وَ اسْتَغْفِرُوا اللّٰهَ -و از خدا آمرزش خواهید.» /1 تا هر کس متوجه این امر باشد که هر انسانی در برابر پروردگارش گناهکار است و بر او روا نیست که به تزکیۀ خود بپردازد و خویشتن را برتر از دیگران بداند؛ ما همه بندگان خداییم و امکان آن هست که آن کس که در نظر ما ناچیز می نماید در نزد خدا شریف باشد و شریفتر از آن کس که خود را شریف می پندارد.

« إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -هرآینه خدا آمرزندۀ مهربان است.»

چگونه به دنیا و آخرت برسیم؟

[200]

پس از مشعر حاجیان به جانب منی به راه می افتند که مناسکی می بایست در آن صورت بگیرد:تقدیم هدی،پراندن سنگ(رمی جمره)و ستردن مو(تقصیر)،و در این هنگام حجّاج در منی گرد هم جمع می شوند که زندگی خود را بر وفق آرزوهای خود بنا کنند،پس به دو گروه تقسیم می شوند:گروهی آن کسان که از خدا یاد می کنند و پیش از آنکه به مردمی یا سرزمینی یا خاندانی خود را نسبت دهند به خدا نسبت می دهند،و سر آن دارند که برای خود یک زندگی موافق با برنامۀ خدایی فراهم آورند،و گروهی دیگر در به دست آوردن کسبهای دنیا تلاش می کنند بی آنکه در بند آخرت باشند و به همین جهت هر دو را از دست می دهند.

« فَإِذٰا قَضَیْتُمْ مَنٰاسِکَکُمْ -پس چون آداب حج را به پایان رساندید،» در منی با رمی جمرات و تقدیم هدی و سر تراشیدن یا کوتاه کردن مو،و در نتیجه آزاد شدن از بیشتر مظاهر احرام.

« فَاذْکُرُوا اللّٰهَ کَذِکْرِکُمْ آبٰاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْراً -پس از خدا یاد کنید

ص :336

چونان که از پدرانتان یاد می کردید یا با ذکری شدیدتر.» تا وابستگی نخستین شما به خدا باشد،و ایمان به او سبب یگانگی و وحدت شما شود؛و سرزمین منی جایگاه آشنا شدن با یکدیگر و همکاری و آرزو باشد،ولی این هدف با آنکه با چه اندیشه هایی به راه افتاده اید ارتباط دارد.

« فَمِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا وَ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ - پس بعضی از مردم چنانند که می گویند:پروردگارا،در دنیا به ما بده،و در آخرت بهره ای ندارند.» هیچ سهمی در آخرت ندارد،زیرا که می خواهد همۀ تلاشهای او در دنیا به ثمر برسد؛اینان در آخرت نصیبی ندارند.

/1

[201]

« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ -و بعضی گویند:پروردگارا در دنیا و آخرت به ما نعمت ارزانی دار،و ما را از عذاب آتش نگاه دار.» [202]

« أُولٰئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اللّٰهُ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -اینان از آنچه کسب کرده اند بهره ای دارند،و حساب(و پاداش)خدا سریع است.» اینان زود باشد که به آنچه در دنیا و آخرت می خواهند برسند،چه تا زمانی که عمل برای دنیا است و از این خبر نداریم که فردا زنده ایم یا مرده،بهتر آن است که نصیب خود را از دنیا بخوریم و بدین گونه نیرو و کارمایه های خود را اکنون به مصرف می رسانند بی آنکه نگاهی به آینده داشته باشند،و تا زمانی که فرد برای دنیا کار می کند،و برای خود و نزدیکانش به تلاش برمی خیزد،و این چیزی است که ریشۀ تمدن او را می برد،چه هیچ امتی نیست که خودخواهی و کوتاه نظری در آن انتشار پیدا کند،بتواند دوام داشته باشد،در صورتی که آن کس که برای آخرت کوشش می کند،در برابر افق دوری قرار دارد که برای دست یافتن به آن تلاش می کند؛چنین کسی در اندیشۀ رحمت گستردۀ خدا است،بهره های فوری را نمی خواهد،و سپس برای همه به کار برمی خیزد بدان سبب که همین راه او به سوی خدا است،و بدین گونه کار کردن برای آخرت راهی برای بقای تمدن امت است.

ص :337

پس از پایان یافتن آداب و مناسک منی،حاجیان متوجه خانۀ خدا می شوند تا در آن جا از او یاد کنند و با هدایت او مربوط شوند و علاقۀ به انتساب توحیدی تقویت شود،و کار برای دنیا و آخرت هر دو صورت گیرد.

[203]

« وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ فِی أَیّٰامٍ مَعْدُودٰاتٍ -و در چند روز معین از خدا یاد کنید.» سه روز از یازدهم تا سیزدهم ماه ذو الحجة.

« فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلاٰ إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقیٰ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ -پس هر که شتاب کند در دو روز،بر او گناهی نیست،و آن کس که درنگ کند،هم بر او گناه نیست،در صورتی که از خدا بترسد؛و از خدا بترسید /1 و بدانید که به سوی او گرد خواهید شد.» هدف دور در همۀ این مناسک تقوا است،و سبب آن اندیشیدن مستمر در این که هر اندازه عمر آدمی دراز شود،بالآخره به سوی خدا حشر پیدا می کند،و از آنچه کرده است مورد پرسش قرار خواهد گرفت،پس بر او لازم است که خود را بر اعمال خویش ناظر قرار دهد و از بدیهای خود جلوگیری کند و رانندۀ خویش به کارهای نیک باشد و نگران یک حسابگر اجتماعی یا واعظ دینی نباشد.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 204 تا 213]

اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ یُشْهِدُ اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ اَلْخِصٰامِ (204) وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی اَلْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ اَلْحَرْثَ وَ اَلنَّسْلَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْفَسٰادَ (205) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُ اِتَّقِ اَللّٰهَ أَخَذَتْهُ اَلْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ اَلْمِهٰادُ (206) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (207) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِی اَلسِّلْمِ کَافَّةً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (208) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْکُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (209) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اَللّٰهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ اَلْغَمٰامِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (210) سَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ کَمْ آتَیْنٰاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (211) زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ اَللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (212) کٰانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّٰاسِ فِیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اِخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ اَلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ اَلْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اَللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (213)

ص :338

/1

معنای واژه ها

204[یعجبک]

:اعجاب به معنی شادی کسی است به سبب

ص :339

چیزی که دیدن یا داشتن آن وی را خوش آمده است؛و از آن است عجب داشتن به خود و از خویشتن خوش آمدن شخص.

[ألدّ]

:الد کسی را گویند که سخت،دشمن است و لدّه یعنی در مخاصمه بر او پیروز شد.

210[ینظرون]

:نظر،در این جا به معنی انتظار است.و اصل معنی نظر طلب و خواستار شدن فهم یک چیز است.و از آن روی به معنی انتظار به کار می رود که شخص منتظر، خواستار دریافت چیزی مورد توقع است.و اگر معنی اندیشیدن در قلب باشد،بدان سبب است که شخص متفکر از این راه خواستار معرفت است؛و چون با چشم باشد معنی خواستار دیدن شدن دارد.

[ظلل]

:جمع ظلة به معنی سایه بان از خورشید و چتر است؛و ابر را به همین جهت ظلة می نامند.

[الغمام]

:ابر نازک سفید است بدان سبب که یغمّ یعنی می پوشاند.

212[زین]

:زینت حقیقی چیزی است که مایۀ زشتی در دنیا و آخرت نباشد؛و آنچه او را در یک حالت زینت می دهد نه در حالت دیگر از ظاهر چیز.

ص :340

/1

تقوی:خرسندی خدا، صلح و سلم،عدالت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس،قرآن از اهمیت تقوا در مقاومت کردن در برابر نفاق و دورویی با ما سخن می گوید،و بعد مهمی از ابعاد تقوا را برای ما بیان می کند که (وحدت)است و گردن نهادن طرف مخالف بحث به خاطر مصلحت صاحب حق.

بحث با دعوت کردن شخص مسلمان به صلح و سلم در داخل جامعۀ اسلامی به عنوان هدفی عالی که بر افراد امت تحقق بخشیدن آن و پاسداری از آن لازم است آغاز می شود،و در آیه همۀ مردم برای ایجاد وحدت مسئول شناخته می شوند.

و سپس قرآن از اختلاف پیدا کردن پس از پیدا شدن دلیل و بیّنه همگان را بر حذر می دارد،و مثلی از دوستان بنی اسراییل می زند که به پیدا شدن اختلاف پس از بیّنات فراوان مربوط می شود،و این پس از آن است که به ایشان می گوید که باید برای رفع اختلاف به این گفته ها بسنده کنند و منتظر آن نباشند که خدا در مظاهر عظمت خود آشکار شود و به رفع اختلاف میان ایشان بپردازد.

سپس به بیان سبب اساسی در همۀ اختلافات که دنیا دوستی است توجه می کند /1 که آدمی را به ستم کردن بر دیگران برمی انگیزد،و در پایان آیات قرآن از پوشش فکری که آدمی در پیرامون دوستی دنیا بر خود می پوشاند سخن می گوید که با آن می خواهد برای آن ارزشی فراهم آورد،و این کاری است که کافران در هنگام رسیدن آیات بینات انجام می دادند.

ص :341

با این آیه قرآن زمینه را برای بحث کردن دربارۀ موضوع آینده هموار می سازد و آن:این که تنها خلاف مشروع آن خلاف اصولی است که میان اهل دنیای تجسم یافتۀ در کفّار و اهل حق وجود دارد.

تقوا ضمانت مؤکدی برای ایستادگی در برابر حالت نفاق است.در آنجا که آدمی در درون خود به صورت یک شخص زندگی می کند،و در خارج تظاهر به بودن شخصی دیگر می کند،و کارهای نیک را تنها به قصد ریا انجام می دهد،و این همه برای آن است که از داشتن روح تقوای درونی بهره ای ندارد.

شرح آیات:
اشاره

[204]

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ -و بعضی از مردم چنانند که گفتار ایشان دربارۀ زندگی دنیا تو را خوش آید،و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند.» در صورتی که:

« وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ -شدیدترین مخاصمه کنندگانند،» و در مجادله سخت لجاج می ورزند.

[205]

« وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ -و چون رو گردانند،در زمین برای تباهی کوشند و کشت و نسل را از میان برمی دارند،و خدا فساد و تباهی را دوست ندارد.» اینها صفات اساسی منافق است که شمارۀ آن چهار می باشد:

اول:این که دربارۀ آنچه به زندگی مربوط می شود کلام شیرین و دلچسب دارد،چنان با اشتها و آب دهان روان شده سخن می گوید که تو گویی از بهترین دوست قلبی خود سخن می گوید؛ /1 و این صفت از این احساس منافق برمی خیزد که سهم خود را از دنیا کم می بیند،و به همین سبب چندان شهوت و اشتهایی نسبت به آن نشان می دهد که همچون اشتهای شخص گرسنه نسبت به گردۀ نان است.

دوم:او دروغ می گوید و می داند که دروغ می گوید،و برای آنکه بر دروغ

ص :342

خود لباس راست بپوشاند،فراوان به خدا سوگند یاد می کند،و این صفت از آن جا ناشی می شود که وی پیوسته در این تصور است که مردمان سخنان او را درست نمی دانند و تصدیقش نمی کنند.

سوم:اگر در سخن کسی با او معارضه کند سخت بر افروخته می شود و برای اثبات کلام خود تلاش می کند،و این کار را از راه جدل انجام می دهد که تنها در آن استاد است نه در جز آن.

چهارم:عمل او فساد است نه صلاح،او هیچ کس را دوست ندارد،و دوست ندارد که کسی چیزی داشته باشد،و لذا آرزوی قلبی او آن است که هیچ کس زنده و هیچ چیز سالم نماند؛او را می بینی که با غیبت کردن فساد برمی انگیزد،و نیز با خبر چینی و تهمت زدن،و به اموال مردم از راه خراب کردن و شکستن و بی مبالاتی کردن و...و...آسیب می رساند،و چون به قوتی دست یابد آن را در برانداختن زندگی و زراعت و تولید و همۀ مردم به کار می برد.

[206]

اینها صفات ظاهری منافق است،و اما صفت واقعی او بی تقوایی است.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّٰهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ -و چون به او گویند:از خدا بترس،تکبر گناه او را فراگیرد.» او خود را برتر از حق و بالاتر از ارزشهای خدا در زمین تصور می کند،و بنا بر این لزومی برای خضوع کردن نسبت به حق نمی بیند،بلکه گرفتار خود بزرگبینی و گردنفرازی است،و به کارهای بدی که انجام داده افتخار می کند،و تنها به این سبب که از او صادر شده آنها را خوب تصور می کند،و بدین گونه به جای آنکه به حق افتخار کند به گناه افتخار می کند.

این صفت ریشه ای شخص منافق و عبارت است از:خود را محور همه چیز قرار دادن،و آن را مقیاس /1 حق در نظر گرفتن،که اینها صفات مخالف کامل تقوی است که عبارت از مقیاس و محور قرار دادن همیشگی حق است و این که انسان باید بر گرد این محور دوران کند نه بر گرد محور نفس خودش.

ص :343

آیا چه عذاب دردناکی باید کیفر این گناهکار لجوج باشد؟ هیچ چیز جز آتش.

« فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهٰادُ -پس دوزخ او را بس است و بد آرامگاهی است.» [207]

عکس تمام عیار منافق شخص پرهیزگار و متقی است که نه تنها بر گرد محور خویش چنبر نمی زند،بلکه ذات خود را نیز برای خدا می فروشد.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ -و بعضی از مردم چنانند که خود را برای کسب خشنودی خدا می فروشند، و خدا به بندگان مهربان است.» و هنگامی که نفس خود را می فروشد،آن را چنان قرار می دهد که بر مدار حق دوران کند،و به هر جا رو کند خود به آن طرف رو می کند،خواه در نزد دوستش باشد یا خویشاوندش یا رئیسش،یا در نزد دشمن دور از خودش یابنده اش یا زیر دستانش.خث را می شناسد و هیچ ارزش دیگری را،خواه ذاتی باشد یا طاغوتی اجتماعی،حق را می شناسد.

پس از فروختن نفس خود برای رضای خدا،در این اندیشه برنمی آید که برای کسی ثابت کند که چنین کاری کرده است،یا این که مخلص است،یا خدا را بر آنچه در قلبش می گذرد گواه گیرد؛هرگز چنین نمی کند،چه می داند که خدا او را می بیند و مخلصانه در برابر پروردگار دانای به حال خودش باقی می ماند،و همین او را از همگان بی نیاز می کند؛او را در برابر خدا خاشع و تسلیم به او و راضی به سرنوشت و شادمان در جستجوی آنچه مورد پسند خدا و سخت و متصلب دربارۀ ذات خدا و انقلابی در برابر او می یابی،که از نیروهای دشمن نمی هراسد و هیچ سرزنشی از سرزنش کنندگان او را از راه حق بازنمی گرداند.

این است شخصیت پرهیزگار؛آیا آن را در نفس خود می بینی؟

ص :344

وحدت ضرورتی جهادی است

[208]

جامعۀ اسلامی جامعۀ کارزار دفاعی بر ضد دشمنان انسانیت و دشمنان /1 رسالت است،و چنین جامعه ای نمی تواند با چالشهای جنگ بدون وجود وحدت و یگانگی درونی،مستحکم رو به رو شود،و لذا قرآن در آیه و پیش از سخن گفتن از جنگ در درس آینده به وحدت دعوت می کند و آن را مسئولیت همۀ افراد می داند و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ -ای کسانی که ایمان آورده اید،همه در سلم و اسلام و تسلیم درآیید،و در پی گامهای شیطان مروید که او دشمن آشکار شما است.» میدانهای سلام به حساسیتهای کوچکی آلوده می شود که بر روی هم متراکم می ماند و سرانجام به صورت ابر تیره ای درمی آید،و بر هر فرد مسلمان در داخل اجتماع واجب است که در مقابل رشد این حسّاسیتها مقاومت ورزد،و از ابتدا در پی گامهای شیطان نرود،بدان سب که شیطان گام به گام آدمی را به جانب دوزخ می کشد.

پس بر ما است که دشمن حقیقی و دشمن اجتماع را بشناسیم،و در اولین گامی که برای دعوت به سوی ما برمی دارد،و آن اظهار حساسیت نسبت به یکی از برادرانمان است،مراقب و بر حذر باشیم،و آن برادر را به جای شیطان دشمن خود تصور نکنیم.

[209]

« فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْکُمُ الْبَیِّنٰاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و اگر پس از آنکه بینات برای شما آمد از راه منحرف شدید، بدانید که خداوند توانا و حکیم است.» سپس پروردگار ما مسلمانان را از آن بر حذر می دارد که در درک اختلافهای جاهلیت برخاستۀ از شهوات سقوط کنند،و ما را از آن بیم می دهد که خود عزیز و

ص :345

غالب است و هیچ کس نمی تواند از او بگریزد،و هیچ کس بر او چیره نمی تواند شد،و این که حکیم است و مردمان را به تناسب با کردارهاشان و نه بنا بر هواهای نفسانی و آرزوها و ادعاهای ایشان پاداش می دهد.

مسئولیت پاسداری از وحدت

[210]

و این بدان معنی است که ما مسئول آنیم که با اعتماد به هدایت خدا و بینات او از یگانگی خود محافظت کنیم،و این درست نیست که منتظر آن بمانیم تا خدا باید اختلافات ما را از میان ببرد،یا مثلا منتظر امام زمان(ع)باشیم که به روشی غیبی میان ما صلح برقرار کند،که در آن هنگام قیام /1 ساعت گرفته و هیچ کس مسئولیتی ندارد،به همان گونه که کیفر هیچ کس دیگر به تأخیر نمی افتد.

« هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللّٰهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمٰامِ وَ الْمَلاٰئِکَةُ -آیا چشم به راه آنند که خدا و فرشتگان در میان ابرها به نزدیک ایشان آیند؟» که کنایه ای است از آمدن خدا و ملکوتش، « وَ قُضِیَ الْأَمْرُ -و کار تمام شود،» یعنی در آن هنگام حیات مسئولیت به پایان می رسد،و زندگی تبدیل پیدا می کند،پس اگر خدا می خواست که میان بندگان به جبر و همراه با خوشی صلح بر قرار کند،در آن صورت زندگی غیر از این زندگی می بود،اما در این جا ما خود مسئول تصفیۀ خلافهای خود هستیم،و پس از آن در آخرت برای محاکمه در برابر خدا قرار خواهیم گرفت.

« وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و همۀ کارها به خدا بازمی گردد.» [211]

و بر امتهای پیشین فرشتگان خدا فرود نمی آمدند،بلکه بیّنات بر ایشان فرود می آمد،و بر ایشان بود که از آنها برای تحقق بخشیدن به مسئولیتهای

ص :346

خود استفاده کنند،و با وجود این بعضی از ایشان فایده ای نمی بردند،بلکه در آن بینات تبدیل و تحریف می کردند و بر کسی جز خود ستم روا نمی داشتند.

« سَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ کَمْ آتَیْنٰاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ -از بنی اسراییل بپرس که:چه اندازه آیۀ روشن به ایشان دادیم؟» ولی بعضی از ایشان آن آیه را تغییر دادند:

« وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُ فَإِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و هر کس نعمتی را که خدا به او داده است تغییر دهد،پس(بداند که)خداوند سخت کیفر می دهد.» و گاه عقاب و کیفر به صورت رواج یافتن هرج و مرج در میان ایشان و زد و خورد با یکدیگر است و در نتیجۀ رها کردن رسالت خدا و پرداختن به اختلافهای داخلی.

برای چه اختلاف؟!

[212]

ولی این سؤال مهم باقی می ماند:اساسا چرا مردمان با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند؟و ریشۀ این مسئله و دشواری در کجا است؟ /1 پاسخ:از آن روی با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند که دنیا در نظر ایشان آراسته شده است،ولی مؤمن نه بر گرد محور دنیا بلکه بر گرد محور آخرت عمل می کند و می اندیشد،و به همین سبب دنیا و شهوتها و زشتیهای آن را نفی می کند،و از این جا اهمیت تقوا در ایجاد یک زندگی شریف آشکار می شود،زیرا که پلیدی اختلافات اجتماعی را که به صورت دوستی دنیا تجسم پیدا کرده،می زداید و از میان می برد.

« زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا -زندگی دنیا در نظر کسانی که کافرند آراسته است،و کسانی را که ایمان آورده اند مسخره می کنند.» بدان سبب که این کسان چندان به دنیا توجهی ندارند،در صورتی که

ص :347

پیروزمندان حقیقی هم اینانند:

« وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و کسانی که پرهیزگاری پیشه کردند،در روز رستاخیز در بالای ایشان قرار دارند.» و هر کس که خواستار دنیای برتر باشد،به آن نمی رسد،بلکه راههایی باید پیموده شود تا شخص به دنیای آبرومند و دارای نعمتهای تکامل یافته برسد،و این راه در آیات خدا و پیشاپیش آنها در قانون وحدت(دخول کامل در صلح و سلم)وجود دارد و از این دروازه می توان به روزی خدا دست یافت.

« وَ اللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -و خدا به هر کس بخواهد بی حساب روزی می دهد.» [213]

و همچون مثالی از آن باید قصۀ نخستین رسالت را بخوانیم که همۀ افراد بشر بر گمراهی بودند،و آن گاه رسالت خدا فرارسید.یکی از هدفهای آن یگانه کردن مردم سر زمینۀ حق بود و رفع اختلاف کردن از میان ایشان در این زمینه؛ولی بعضی از کسانی که رسالت برای ایشان آمده بود اختلاف پیدا کردند؛برای چه؟ آیا مالک چیزی نبودند که از ایشان رفع اختلاف کند؟ هرگز چنین نبود،بلکه سبب اختلاف وجود گروهی از آنان بود که به ستم کردن و تجاوز کردن نسبت به مردم برخاسته بودند،و چون رسالت با ستم و تعدی مخالف بود،با مصالح موقتی ایشان معارضه داشت و از همین روی سخت در برابر احکام رسالت مقاومت نشان می دادند،چه ریشۀ اختلافات ستمگری بود و چون مردم از آن خلاص شدند،به راحتی رسیدند.

/1 « کٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ -مردم امتی یگانه بودند،پس خداوند پیامبران را برای مژده دادن و بیم دادن برانگیخت.» و این کار وسیلۀ ایشان برای راهنمایی مردم بود،نه مال و نیرو،بلکه بشارت دادن به یک زندگی برتر و بیم دادن از عذاب.

« وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَیِّنٰاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ -و با

ص :348

ایشان کتاب را به حق فرو فرستاد تا این کتاب در آنچه مردم با یکدیگر اختلاف دارند داوری کند؛و در این حق اختلاف نکردند جز کسانی که کتاب بر ایشان آمده و دلایل آشکار به ایشان رسیده بود،و از روی رشک و ستم چنین کردند.» بعضی از آنان می خواستند بر بعضی دیگر ستم کنند،و به همین سبب اختلاف پیدا شد،و در این میان گروندگان به رسالت سود بردند،در صورتی که کافران زیان کردند،و مؤمنان از آن سبب به راه راست رسیدند که به مقیاس بودن حق در میان ایشان رضایت دادند.

« فَهَدَی اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -پس خداوند به خواست و علم خویش کسانی را که ایمان آوردند،در آنچه اختلاف پیدا کردند،به راه راست هدایت کرد.» مؤمنان هدایت و رسالت الاهی را وسیله ای برای یگانه کردن صفهای خود قرار دادند و اختلافات خود را از این راه حل کردند،در صورتی که کافران چنین نکردند،از آن رو که خواستار ستم کردن بودند که حق نبود.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 214 تا 218]

اشاره

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَأْتِکُمْ مَثَلُ اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ اَلْبَأْسٰاءُ وَ اَلضَّرّٰاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اَللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اَللّٰهِ قَرِیبٌ (214) یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلْ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ (215) کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلْقِتٰالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (216) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِیهِ قُلْ قِتٰالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَلْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ اَلْقَتْلِ وَ لاٰ یَزٰالُونَ یُقٰاتِلُونَکُمْ حَتّٰی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اِسْتَطٰاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کٰافِرٌ فَأُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (217) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (218)

/1

ص :349

/1

معنای واژه ها

214[زلزلوا]

:زلزله به معنی شدت حرکت است،و زلزال بلیه و مصیبت مایۀ ناراحتی بر اثر شدت حرکت،و جمع آن زلازل است،و اصل کلمه از«زلّ الشیء من مکانه» است که لفظ آن نیز به سبب مضاعف شدن آن مضاعف شده است،همچون در«صرّ»و«صرصر».

216[کره]

:کره با فتح مشقّتی است که بر نفس تحمیل شود،و کره با ضم به معنی مشقت بر نفس است خواه تحمل شود یا نشود،و به قولی کره به معنی کراهت است و کره به معنی مشقت.و گاه انسان از چیزی کراهت دارد که مشقتی برای او ندارد،و گاه چیزی که از آن

ص :350

کراهت ندارد بر او سخت و گران می آید.

217[صدّ]

:صدّ و منع و صرف نظایر یکدیگرند.وقتی کسی از چیزی اعراض و عدول کند،می گویند«صدّ عن الشیء»،و اگر مانع کسی برای دست یافتن چیزی شود می گویند«صدّ غیره».و اصل باب،عدول است.

[حبطت]

:حبط به معنی فسادی است که اگر چارپایی گونه ای علف به نام حباط را بخورد گرفتار آن می شود و می گویند«حبطت الإبل»،و سپس هلاک شدن و از بین رفتن را حبط گفته اند.

218[هاجروا]

:هجر ضد وصل است،و هجرت به معنی بریدن پیوستگی و جدایی است،و مهاجران را به سبب بریدن از قوم و سرزمین خود به این نام می خواند.

[جاهدوا]

:مجاهدة و جهاد عبارت است از مجبور کردن نفس برای قبول سختی و مشقت در کشتن دشمنی یا از میان بردن چیزی که مایۀ ناراحتی است.

/1

فتنه،بزرگتر از کشتن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با وجود آنکه این آیات گوشه هایی از امر واجب جنگ و قتال را برای ما بیان می کند،ارتباطی به آیات جهاد اسلامی ندارد،بلکه مربوط به ساخته شدن شخصیت امت است که تمایز آن به تقوا و فراهم آمدن بر گرد محور حق در بازگرداندن اختلافها به اسلام است،و نیز به ایستادگی و سختی نشان دادن در تمسّک به

ص :351

رسالت و سستی نکردن در آن با وجود همۀ مشکلاتی که ممکن است بر سر راه آن وجود داشته باشد.

در آیۀ نخستین می بینیم که چگونه خدا به امت از روزهای سختی که در پیش دارد به عنوان یک مژده خبر می دهد،و بیم می دهد که اگر امت بر حق استقامت نداشته باشد چه خواهد شد،و بهشت بر آن حرام می شود.سپس از انفاق به اعتبار این که امر واجبی مقارن با روزهای سختی است سخن می گوید.آن گاه برای ما بیان می کند که شما جنگ را ناخوش دارید،ولی ناگزیر باید به آن بپردازند،و این که هدف دشمن از جنگ ربودن دین شما و بازگرداندن شما به زنجیرهای کفر است.و بر شما است که بر ضد این دشمن استوار بایستید و به کسانی که در برابر فشارها چنین باشند مژده هر گونه خیر را می دهد.

/1 امکان آن هست که آیۀ نخستین از درس بعدی وابسته به سخن دربارۀ استقامت و سختی و استواری بوده باشد،چه در آن از حرام بودن شراب و قمار سخن رفته،و این هر دو وسیله ای برای سست کردن امت است و افراد را از جدیت رسالتی دور می کند.

شرح آیات:
اشاره

[214]

بهشت پوشیده از چیزهایی است که بر آدمی ناگوار است،و کسی که می خواهد در آن داخل شود،باید از این دیوار سیمی خاردار بگذرد.ولی آیا این بدان معنی است که اهل بهشت در سختی و ناراحتی دایمی به سر می برند؟ هرگز،بلکه معنی آن این است که بهشتیان از نیرومندی و سرسختی برخوردارند و همین امر ایشان را برای رو به رو شدن هر گونه از اوضاع و احوال آماده نگاه می دارد،و از تسلیم شدن در برابر فشارها جلوگیری می کند،و در برابر فشارهایی که برای بردگی امت از طرف دشمنان وارد می آید همچون کوه بر جای خود می ایستد.

« أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ -گمان کردید که به بهشت در خواهید

ص :352

آمد،» بی آنکه بهایی برای آن پرداخته باشید،و بدون آنکه از آن بهشتیانی باشید که از آزمونهای دشوار گذشته و رو سفید از آنها بیرون آمده اند،در صورتی که:

« وَ لَمّٰا یَأْتِکُمْ -به شما نرسیده است.» یعنی بدون آنکه مواجه شده باشید با چیزهایی:

« مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسٰاءُ وَ الضَّرّٰاءُ -بر گونۀ کسانی که پیش از شما بودند و گرفتار سختی و ناخوشی شدند.» بأساء دشواریهایی است که منشأ آن دشمن است،و ضراء دشواریهای مادی همچون فقر و بیماری است. (1)

/1 « وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ -و چندان متزلزل شدند که پیغمبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند گفتند:پس یاری خدا چه وقت خواهد رسید؟» از شدت دشواریها و زیانها،خواستار شتاب پیدا کردن یاری خدا بودند،و در آن هنگام که کار سخت می شود،واجب است که امید به رسیدن فرج داشته باشید.

« أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اللّٰهِ قَرِیبٌ -آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است،» این آیه بدان معنی است که کسانی که خواب بهشت رایگان و بدون پرداخت بهایی بر آن می بینند،بدانند که خوابی باطل است و خود را در آتش خواهند یافت.

بهشت مرغدانی یا جایگاه دامداری نیست،بلکه جایگاه سخت کوشان و قهرمانان است،و پیمانهای تخلف ورزیدن و دور شدن از سختی و خشونت رسالت مسئول این نگرش غیر مسئولانه به بهشت است،و برای این گونه مردم است که امام

ص :353


1- 17) -مجمع البیان،ج 1،ص 309.

علی(ع)گفته است:«هیهات،هیهات،که بهشت خدا با فریب بهرۀ کسی شود».

انفاق راه فداکاری است

[215]

و همچون در جنگ،در حالت صلح نیز فتنه و بلا به صورت ضرورت انفاق مال تجسم پیدا می کند.و انفاق آمادگی نفسانی خارجی برای جنگ است،و در این جا قرآن به جانب نفسی انفاق اشاره می کند،چه واجب است که این انفاق خالص و محض برای خدا بوده باشد،تا انفاق کننده را بر بخشیدن مال و فداکاری تربیت کند،چه فداکاری،همچون هر صفت نفسی دیگر نیازمند تمرین است تا اندک اندک رشد کند،و از مال اندک آغاز می شود،و سپس مال فراوان است،و آن گاه جنگ و کشتار و استواری در آن،و به همین سبب قرآن در این جا جهت انفاق را تعریف می کند و پیوستگی شدید آن را به فداکاری نفس آشکار می سازد،و کمتر دیده می شود که قرآن از فداکاری با نفس و جان سخن نگوید بی آنکه پیوستۀ به فداکاری مالی بوده باشد.

« یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلْ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوٰالِدَیْنِ -از تو می پرسند که:چه چیز انفاق کنند؟بگو هر چیز خوبی که انفاق می کنید،باید به پدر و مادر دهید.» پس هر چیز خوب را می شود انفاق کرد،ولی بر ما لازم است که منظور از آن را معین کنیم،و آن خواستن رضای خدا است /1 که دور از هدفهای مادی و ریا باشد،بلکه برای پدر و مادر است.

« وَ الْأَقْرَبِینَ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ -و خویشاوندان و یتیمان و درویشان و در راه ماندگان؛و هر کار نیکی که بکنید خدا از آن آگاه است.» [216]

امت مسلمان به استقامت بر حق و فداکاری علی رغم دشواریهای آن ممتاز است،چنان که نبرد کردن در اسلام واجب است در صورتی که شخص از

ص :354

آن کراهت دارد.

« کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ - جنگ بر شما نوشته و واجب شد؛و گاهی از چیزی بدتان می آید که خیر شما در آن است،و گاهی چیزی را دوست می دارید که شرّ شما در آن است،و خدا می داند و شما نمی دانید.» حق محور انسانی رسالتی و امت مؤمن است،نه دوست داشتن و دوست نداشتن تنها،و بدان سبب چنین است که حق برای انسان سودمند است و باطل زیانبخش،علی رغم آنکه نفس تمایل به باطل دارد و چنان می پندارد که آن برای او شایسته تر است.و خدا حق را تعیین می کند،ولی مردم همیشه آن را نمی دانند،چرا که هواها و شهواتی که باطل را در نظر ایشان می آراید و آن را برای ایشان به صورت حق جلوه می دهد،همیشه از این حق آگاهی ندارند.

فتنه از کشتن سختتر است

[217]

آیا جنگ در ماههای حرام روا است یا نه؟ هرگز،ولی برای قرآن این سؤال اساسی نیست،بلکه سؤال اساسی چنین است:چه چیز باید هدف از جنگ باشد تا مقیاس دین شود؟ « یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِیهِ قُلْ قِتٰالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ إِخْرٰاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ -از تو دربارۀ ماهی که جنگ در آن حرام است می پرسند؛بگو که جنگ در آن گناهی بزرگ است،و گناه بازداشتن مردم از راه خدا و کافر شدن به او و مسجد الحرام و بیرون راندن ساکنان آن از آن هم در نزد خدا گناهش بزرگتر است،و گناه فتنه از گناه کشتن بزرگتر است.» مقصود از فتنه در این جا چیست؟ گرفتن آزادی انسان و گرفتن حقوق وی و مجبور کردن او به پذیرفتن کفر،

ص :355

عبارت است از چیزی که /1 در این آیه فتنه به آن اشاره می کند؛و هدف از قتل و قتال پاک کردن زمین از عناصر فتنه است،و علی رغم این که کشتن اساسا کار شاذ و ناراحت کننده ای است،دین اسلام برای از بین بردن چیزی که از آن هم زیانبارتر است به آن متوسّل می شود.

بنا بر این جنگ به خاطر دست یافتن به آزادی و حقوق جنگی مشروع است، بدان سبب که مبارزه ای برای حفظ مبادی رسالتی است و هدف آن از بین بردن عناصر فساد یعنی کسانی است که سازش و نرمش با ایشان بی فایده است،زیرا در ایجاد فساد و تباهی حدی برای خود نمی شناسند.

« وَ لاٰ یَزٰالُونَ یُقٰاتِلُونَکُمْ حَتّٰی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطٰاعُوا -و پیوسته با شما نبرد می کنند تا این که،اگر بتوانند،شما را از دینتان بازگردانند.» پس ایشان با اصول رسالتی و کسانی که به آنها معتقدند می جنگند،و بر ما واجب است که برای دفاع از اصول خود به مبارزۀ با ایشان برخیزیم،و در مقابل هواهای نفسانی ایشان که خواستار ربودن ارزشهای ما از دست ما است سر فرود نیاوریم.

« وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کٰافِرٌ فَأُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و هر کس از شما که از دین خود بازگردد و در حال کفر بمیرد،از کسانی است که اعمالشان در دنیا و آخرت باطل و ناچیز شده،و اینان اصحاب آتشند و جاودانه در آن می مانند.» از آن رو که ارزش انسان به رسالتی است که نسبت به آن متعهد است و از آن تا پای مرگ دفاع می کند،پس اگر کسی از رسالت خود چشم بپوشد،مستقیما از ارزش خود چشم پوشیده ناگزیر خوار می شود،و از حقوق خود محروم می ماند،و در معرض آن قرار می گیرد که تلاشها و اعمال و دستاوردها از دست برود،و از بام تا شام برای آن بکوشد که خواجگان و اربابان او بر کرسیهای سروری قرار بگیرند و به حساب او برسند،و اما در آخرت خدا او را به سوی آتش دوزخ می راند،و حتی

ص :356

عبادتهای سادۀ وی(نماز و روزه و جز آن)به زودی باطل می شود،بدان سبب که در حفظ آزادی خود نکوشیده،و سر به اطاعت از طاغوت در مهمترین بخشهای زندگی خود فرود آورده،و فرمانبرداری از خدا را تنها محدود به بعضی از جزئیات کرده است،به زودی این زندگی را در آتش خواهد گذراند.

[218]

این سرنوشت کسانی است که در برابر فشارهای طاغوت سر تسلیم فرود آورده اند، /1 و در برابر دشمن از دین و آزادی و کوششهای خود چشم پوشیده اند، اما کسانی که برای به دست آوردن نیرو مهاجرت می کنند،چنین نیستند:

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا به جهاد پرداختند،امیدوار به رحمت خدایند و خدا آمرزنده و مهربان است.» آرزو این گونه کسان را به سوی پیروزی بر دشمن در دنیا می راند،و در آخرت بهرۀ ایشان بهشت است،و این آرزو به فضل خدا به زودی برای ایشان صورت تحقق پیدا می کند.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 219 تا 225]

اشاره

یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا وَ یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلِ اَلْعَفْوَ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (219) فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْیَتٰامیٰ قُلْ إِصْلاٰحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخٰالِطُوهُمْ فَإِخْوٰانُکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ اَلْمُفْسِدَ مِنَ اَلْمُصْلِحِ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَأَعْنَتَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (220) وَ لاٰ تَنْکِحُوا اَلْمُشْرِکٰاتِ حَتّٰی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَ لاٰ تُنْکِحُوا اَلْمُشْرِکِینَ حَتّٰی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ وَ اَللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (221) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا اَلنِّسٰاءَ فِی اَلْمَحِیضِ وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰی یَطْهُرْنَ فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلتَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ (222) نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّٰی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاٰقُوهُ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (223) وَ لاٰ تَجْعَلُوا اَللّٰهَ عُرْضَةً لِأَیْمٰانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (224) لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (225)

/1

ص :357

/1

معنای واژه ها

219[الخمر]

:به معنی پوشاندن است،و شراب را از آن رو خمر گویند که عقل را می پوشاند،و خمار به معنی روپوش و مقنعه نیز از همین ماده است.

[المیسر]

:به معنی قمار مشتق از یسر است به معنی وجوب چیزی برای صاحب آن؛و یاسر به معنی چیزی

ص :358

است که با قرعه کشی و جز آن بهرۀ تو شود،و قمارباز را یاسر گویند.

221[تنکحوا]

:نکاح نامی است که بر عقد ازدواج و بر عمل جنسی اطلاق می شود،و گفته اند که اصل معنی آن، عمل جنسی بوده و سپس عقد زناشویی را نیز به آن خوانده اند.

[أمة]

:به معنی کنیز زرخرید است.

[المحیض]

:به معنی قاعده شدن ماهانۀ زنان است.

[فاعتزلوا]

:اعتزال به معنی دوری جستن از چیزی است، و عزل دور کردن چیزی یا کسی از محلی است همچون در«عزل الوالی».

[یطهرن]

:طهر،پاکیزگی و خلاف دنس است.و یطهرن به معنی غسل کردن و به قولی وضو گرفتن می باشد.

/1

پرهیزگاری اجتماعی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از ویژگیهای شخصیت اسلامی در فرد یا امت،پرهیزگاری و به زیر فرمان درآوردن شهوات و محور عمل را حق قرار دادن است؛و در آیات گذشته قرآن از تقوی در چند مظهر آن سخن گفت که آخرین آنها در پیرامون دفاع از اصول و مبادی به وسیلۀ جنگ بوده،و اکنون از مظاهر دیگر سخن خواهد گفت،و این در هنگامی است که از چیزهای حرام در اسلام بحث می شود و مثالهایی واقعی از تقوا و

ص :359

پرهیزگاری به نظر خواننده می رسد.

قرآن از شراب و قمار آغاز می کند که معمولا در امتهای بی بندوبار و بی توجه به واقعیت خودشان رواج دارد،و بر مسلمانان لازم است که امتی جدی و مسئول باشند و به خاطر مصالح حق با همۀ طاغوتهای زمین بجنگند،و بنا بر این طبیعی چنان بوده است که ذکر شراب و قمار بلا فاصله پس از آیات جنگ بیاید،و سپس ما را به تقوای در مال و حقوق مردم،و در پرداختن به عمل جنسی همچون یکی از مهمترین حقوق اجتماعی توجه می دهد،به مناسبت بحث از حقوق مردم،ما را از نقش سوگند /1 در این حقوق و دفاع از آنها و نه در حیف و میل کردن آنها و با سوگندهای باطل خوردن مکارانه حقوق مردم را تباه کردن،متوجه می سازد.

شرح آیات:
اشاره

[219]

شراب و هر مست کنندۀ دیگر،و قمار و هر شبه قمار دیگر،انسان را از واقع خود دور می کند،و جامعه را به گوشۀ نزاع و اختلاف و دسته بندی می کشاند،و در صورتی که ارادۀ خدا بنای امتی بوده است که افراد آن با یکدیگر ارتباط محکم داشته باشند،بر ما واجب است که درهای اختلاف را ببندیم،و همۀ پنجره هایی را که ممکن است از آنها باد تقسیم شدن اجتماع بوزد مسدود کنیم،و دیگر این درست نیست که کسی در اندیشۀ آن بیفتد که جام شرابی بنوشد یا یک دست قمار بازی کند و بگوید که این چه عیبی دارد.هرگز درست نیست! نخست:بدان سبب که شراب اعتیاد می آورد و آدمی را به افزودن بر مقدار مصرف آن می کشاند،و قمار نیز چنین است.

و دیگر:از آن روی که اسلام در آن هنگام که زنا را حرام می کند،تبرّج و خودنمایی زنان را نیز حرام می شمارد،چرا که این تبرج دری است که مردمان از آن،خواه ناخواه بر سرزمین زنا گام می گذارند،و به همین گونه با حرام شدن شراب و قمار،از نشستن در مجالس این گونه محرمات منع می کند تا یکباره همۀ درها بسته شود.

ص :360

« یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ - از تو دربارۀ شراب و قمار می پرسند؛بگو:در آنها گناهی بزرگ است و سودهایی برای مردمان است،» از قبیل گذراندن فرصتهای بیکاری و سرخوشی موقّت.

« وَ إِثْمُهُمٰا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا -و زیان آنها از سودشان بیشتر است،» بدان سبب که سبب پراکندگی جامعه و کناره گیری آن از واجبات مبارزه ای می شود.

بزرگترین هدف از حرمت شراب و قمار محافظت یگانگی امت و جلوگیری از پیدایش حساسیتها در آن است(چنان که از آیۀ دیگری از قرآن آشکار می شود)،و از همین روی قرآن در این جا از عفو سخن می گوید که وسیلۀ دیگری برای رسیدن به همین هدف است،و اگر فرض شد حساسیتی /1 در میان اجتماع رشد کند،بر ما لازم است که با عفو کردن آن را از میان ببریم،و در بعضی از روایتها آمده که مقصود از عفو در این جا میانه روی در انفاق است(!).

« وَ یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ -و از تو می پرسند که چه چیز را انفاق کنند و در راه خدا بدهند،بگو فزونی را.» هنگامی که حساسیتی میان افراد یک جامعه پیدا می شود،آنان را از پرداختن به مشکلات اساسی زندگی و به جدّ با آنها رو به رو شدن بازمی دارد،و از همین رو قرآن در این جا به بیان اهمیت تفکر می پردازد که تنها به امور آخرت اختصاص ندارد و کارهای دنیا را نیز شامل می شود،و می گوید:

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ -خدا بدین گونه آیات را برای شما آشکار می سازد،تا مگر به تفکر بپردازید:» [220]

« فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ -هم دربارۀ دنیا و هم دربارۀ آخرت.»

پرهیزگاری و حقوق اجتماعی

آزمودن تقوا در حقوق اجتماعی دیگر آشکارا در حقوق یتیمان مشاهده

ص :361

می شود،که آنان ضعیفترین گروه در اجتماعند و نمی توانند از خود در برابر حرص و طمع آزمندان نسبت به داراییهای خود دفاع کنند،و به همین سبب قرآن از واقعیت آنان مثالی برای حرمت گذاشتن به حقوق در موارد متعددی از قرآن می زند.در این جا می گوید:

« وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتٰامیٰ -و از تو دربارۀ یتیمان می پرسند،» که آیا باید آنان را تنها گذارند یا با ایشان آمیزش پیدا کنند،و در نتیجه آیا واجب است که ولی امر ایشان اموالشان را جدا کند و به بهبود بخشیدن و بهره گیری از آن بپردازد،یا این که آنها را همراه با داراییهای خود مورد بهره برداری قرار دهد.

« قُلْ إِصْلاٰحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَ إِنْ تُخٰالِطُوهُمْ فَإِخْوٰانُکُمْ -بگو پرداختن به اصلاح برای آنان بهتر است،و اگر با آنان آمیخته شوید،بدانید که برادران شمایند.» اگر چیزی از شما یا ایشان در این شرکت کاسته شود،زیان نیست،از آن رو که آنچه حرام است تعدی و تجاوز به اموال دیگران است، /1 ولی اگر نیت خالص و آن که مراقب اموال است در تصرف خود در اموال در برابر یتیم نیکوکار و درستکار باشد،خداوند متعال او را بر خطایش در معرض محاسبه قرار نمی دهد، چنان که از جملۀ «مٰا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» (سورۀ توبه،آیۀ 91)معلوم می شود.و در بعضی از نصوص آمده است که چون آیۀ «وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْیَتِیمِ» نازل شد،مردم در معامله کردن با یتیمان گرفتاری پیدا کردند،و این امر یتیمان را در تنگنا قرار داد،و آیۀ پیشین برای بیرون آمدن آن از همین تنگنا نازل شد تا یتیمان از اجتماع جدا نشوند.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَعْنَتَکُمْ -خدا تبهکار را از نیکوکار تمیز می دهد،و اگر خدا می خواست شما را دچار رنج و سختی می کرد.» اگر به حقوق یتیمان تجاوز کنید،خدا قادر است که بعضی از نعمتهای خود را از شما بازگیرد تا به همان گونه که یتیمان از محرومیت رنج می برند شما نیز

ص :362

به رنج و مشقت گرفتار شوید.و شاید آیه دلالت بر آن داشته باشد که خدا در حکم خود بعد از سختی تخفیفی داده و به شما فرمان نداده است که با جدا کردن اموال یتیمان باز هم به سرپرستی و گرداندن امور ایشان اشتغال داشته باشید.

« إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -هرآینه خدا غالب و توانا و حکیم است.» و می تواند با عزت و قدرتمندی خود و حقوق یتیمان را از شما بگیرد،ولی این کار را با حکمت خود انجام می دهد.

پرهیزگاری و حقوق زن

[221]

همچون در مورد یتیمان،تقوی در حقوق زنان حلقۀ ضعیف دوم در اجتماع است،و باید زن به حقوق کامل خود برسد.و قرآن کریم در چندین مورد میان حقوق یتیمان و حقوق زنان ارتباطی برقرار کرده،و به همین مناسبت قرآن مجموعه ای از تعهدات را که بر مرد مسلمان مراعات آنها واجب است بیان کرده، که از اختیار همسر آغاز می شود و با گذشتن از مرحلۀ اعمال جنسی و اختلافات خانوادگی و طلاق و شیر دادن به فرزند همه چیز را بیان کرده است.نیز این امر روابط جامعۀ اسلامی را تنظیم می کند،ولی چنان می نماید که هدف از ذکر آن در این جا توجه به مظاهر ملتزم بودن به حقوق مردم در داخل جامعۀ اسلامی و،به تعبیر دیگر،به تأثیر تقوا در حقوق مردم بوده است.

« وَ لاٰ تَنْکِحُوا الْمُشْرِکٰاتِ حَتّٰی یُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ -و زنان مشرک را،تا ایمان نیاورند،به همسری خود نگیرید،و کنیز با ایمان بهتر از کنیز مشرک است،هر چند که شما را دیدار این یک خوش آید،» خواه به زیبایی و آراستگی او باشد،و خواه به مالش.

/1 « وَ لاٰ تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتّٰی یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ -و به مشرکان تا ایمان نیاورده اند زن مدهید،و بندۀ مؤمن بهتر از بندۀ مشرک است هر چند شما را از این یک خوش آید.»

ص :363

سبب آن چنین است:مهمترین هدف از زناشویی به وجود آوردن خانواده ای است که در ساختن اجتماع و پرورش نسل آینده شرکت جوید،و بر ما واجب است که زن و شوهر را بر وفق این هدف و بنا بر شایستگی ایمانی برگزینیم تا بتواند این هدف را نیکوتر به انجام برساند،و زن مشرک نمی تواند عضو صالح و شایسته ای در اجتماع خانواده باشد،و نیز چنین است مرد مشرک،که سبب تباه کردن طرف دیگر و نیز خانواده می شود:

« أُولٰئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّٰارِ وَ اللّٰهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ یُبَیِّنُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ -اینان به آتش دعوت می کنند و خدا به بهشت و آمرزش به اذن خود،و آیات خود را برای مردم آشکار می سازد،تا مگر پند گیرند.» چه،شناختی فلسفۀ حکم به چیزی بیش از توجه و تذکر و پندگیری نیاز ندارد،که اگر از این توجه منصرف شود،ازدواج او به تشکیل خانواده ای تشکیل یافتۀ از مشرک و مسلم می انجامد که نزاعها و بدبختیها و شکافهایی را در داخل جامعۀ اسلامی سبب می شود.

جوانان امروز که همسر خود را تنها به خاطر خوش آمدن از شرق یا غرب برمی گزینند،اغلب اوقات پس از بازگشت به سرزمین خویش مواجه با مشکلات فراوان می شوند.چه،جدایی ارزشها و آداب و سنتها و تربیت و دین،ازدواج را به صورت جهنمی درمی آورد و در اغلب موارد به طلاق می انجامد،و در غالب اوقات این همسری را به آن سبب می پذیرند که زن مدعی ایمان آوردن به دین شوهر شده است.ولی این چه ایمانی است که تنها سبب خواندن صیغۀ مزاوجت می شود،و هیچ عمل و تمرین ایمانی و نه حتی /1 قانع شدن به این ایمان وجود ندارد،بلکه تنها گفتن شهادتین است با الفاظی تهی از معنی.

حکم نزدیکی جنسی در حیض

[222]

و از حقوق زن،و در عین حال از آداب همسری،نزدیکی نکردن با

ص :364

زنان در ایام قاعدگی است بدان سبب که سبب انحراف سلامتی زن و پیدا شدن نابسامانیهایی در جهازهای درونی وی و اختلال در گردش خون می شود...و نزدیکی در این دوران تنها ایجاد ناراحتی برای زن نیست،بلکه برای فرزندان،در صورت داشتن فرزند در آینده خواهد شد،و چنان که گفته اند این عمل به سترونی زن و شوهر و انتشار بیماریهایی در دستگاههای تناسلی آنان می شود.به همین سبب اسلام نزدیکی با زنان را در ایام حیض حرام کرده و این حرمت را حدی برای شهوت جنسی و پرهیزگاری نسبت به خدا در آن قرار داده است.تا نفس به تمرین در دیگر شؤون خود بپردازد و با ارادۀ برخاستۀ از ایمان حرمت این کلمه را پاس دارد.

« وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً فَاعْتَزِلُوا النِّسٰاءَ فِی الْمَحِیضِ وَ لاٰ تَقْرَبُوهُنَّ حَتّٰی یَطْهُرْنَ -و از تو دربارۀ حیض می پرسند؛بگو که:

آن آزادی است،پس در حیض از زنان دوری جویید و تا پاک نشوند به ایشان نزدیکی مکنید.» تا زمانی که آمدن خون قطع شود،و پس از آن لازم است منتظر بمانند تا زن غسل مخصوص حیض را انجام دهد.

« فَإِذٰا تَطَهَّرْنَ -پس چون پاک شدند،» از خون و شاید با غسل کردن نیز « فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ -و چون پاک شدند،از آن جا که خدا به شما فرمان داده،نزد ایشان درآیید،و خدا توبه کنندگان و پاکی جویان را دوست می دارد.» تعبیر به «مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللّٰهُ» دلالت بر ضرورت نزدیکی از راه فطری زهدان است که امید پیدا شدن فرزند از آن جا می رود،نه از راهی دیگر،که نامتعارف است و سبب بیماری و محرومیت زن از لذت جنسی می شود.

و خدا توبه کنندگان را که از حدود خدا تجاوز کرده و در ایام حیض یا /1 از جز راه فطری با زنان خود همخوابگی کرده اند،و هر چه زودتر از این کار زشت خود توبه می کنند دوست می دارد.و نیز طهارت پسندان را که کاملا مراعات حدود الاهی

ص :365

می کنند و از این راه ارزشهای پاکیزگی روحی و جسمی را با غسل کردن رشد می دهند دوست می دارد.

[223]

آیا عمل جنسی تنها برای کامیابی است؟هرگز!بلکه خواستار شدن فضل الاهی به میانجیگری فرزندان صالح است.وجود هدفی عالی برای غریزه های آدمی در نزد فرد مسلمان،او را بر آن می دارد که غریزۀ خویش را در مرزهای تحقق یافتن هدف به کار اندازد،و با این غریزه چندان پیش نمی رود که تن خود را رنجور و خسته و شکسته و روح خویش را آلوده کند.

« نِسٰاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ -زنان شما کشتزار شمایند.» و هدف از آنان آوردن فرزندان است.

« فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنّٰی شِئْتُمْ -پس به کشتزار خود،در هر جا و هر وقت که خواستید درآیید،» بی آنکه شهوت جنسی بر شما مسلط شود،بلکه همیشه به یاد آخرت و آنچه در آن است باشید:

« وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ -و از پیش برای خود بفرستید.» پس،اموال و اوقات و نیروهای خود را،میان شهوات دنیا و در مقدمۀ آنها شهوت نزدیکی با زن و خواسته های دیگر،تقسیم کنید که این تضمینی است برای ملتزم بودن شما به حدود و مرزهای خدا در پرداختن به شهوات.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ -و از خدا بترسید.» و دستورهای او را در بهره مند شدن از لذتهای زندگی ملتزم باشید.

« وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاٰقُوهُ -و بدانید که با او ملاقات خواهید کرد.» /1 « وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ -و به مؤمنان مژده و بشارت ده.» که این مژده دادن مخصوص پرهیزگاران و ملتزمان به حدود و مرزهای خدایی است.

[224]

و لازم است تقوی همچون سدی داخلی میان انسان و خودپرستی و خودمحوری او بوده باشد،خصوصا در زد و خوردهای اجتماعی،و بویژه در آنچه به

ص :366

اختلافات خانوادگی ارتباط پیدا می کند.و آنچه به تقوی تجسّم می بخشد،به کار بردن سوگند برای ثابت کردن ادعاهای باطل است.و اگر مردمان ملتزم به آن باشند که تنها به راستی سوگند یاد کنند،که در مؤمنان فرض چنین است،هر چه زودتر در میان خود حاکم و داور دادگری خواهند یافت،چه به محض آنکه یکی از دو طرف از دیگری خواستار یاد کردن سوگند شود،دعوی خاتمه پیدا می کند،و صاحب ادعای باطل از قسم خوردن بازمی ایستد و به خطای خود اعتراف می کند.

به همین سبب قرآن دربارۀ سوگند سختی نشان می دهد و می گوید:

« وَ لاٰ تَجْعَلُوا اللّٰهَ عُرْضَةً لِأَیْمٰانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا را دستاویز سوگندهای خود مکنید،حتّی اگر برای نیکی کردن و پرهیزگاری کردن و اصلاح کردن میان مردم باشد،و خداوند شنوا و دانا است.» [225]

قرآن حکیم به ما مژده می دهد که خدا از قسمی که به لغو و نادانسته و بدون قصد بر زبان جاری شده،چشمپوشی می کند،و آدمی را بر سوگندی مورد مؤاخذه قرار می دهد که از ته قلب آن را ادا کرده،و فهمیده به آن متوسّل شده است.

و این گونه سوگند نوعی از تعهد است و لذا آن را چنین دانسته اند.

« لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ -خدا شما را به سوگند بیهوده نمی گیرد،بلکه به آنچه دلهای شما کسب کرده می گیرد،و خداوند آمرزنده و بردبار است.» /1 /1 /1

[سوره البقرة (2): آیات 226 تا 232]

اشاره

لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا اَلطَّلاٰقَ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (227) وَ اَلْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ وَ لاٰ یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ فِی أَرْحٰامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذٰلِکَ إِنْ أَرٰادُوا إِصْلاٰحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ اَلَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجٰالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (228) اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّٰ أَنْ یَخٰافٰا أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا فِیمَا اِفْتَدَتْ بِهِ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اَللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یَتَرٰاجَعٰا إِنْ ظَنّٰا أَنْ یُقِیمٰا حُدُودَ اَللّٰهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ یُبَیِّنُهٰا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (230) وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لاٰ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لاٰ تَتَّخِذُوا آیٰاتِ اَللّٰهِ هُزُواً وَ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ اَلْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (231) وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ إِذٰا تَرٰاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذٰلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ ذٰلِکُمْ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (232)

ص :367

ص :368

معنای واژه ها

226[یؤلون]

:از ایلاء است که مأخوذ از الیة و ألوة به معنی قسم خوردن است،و در این جا به معنی سوگند یاد کردن به آن است که چهار ماه با زن خود نزدیکی نکند.

[تربص]

:تربص به معنی انتظار است.

[فاؤوا]

:از فیء به معنی رجوع و بازگشت است،و فیء نیز به معنی غنایم جنگی مشرکان است که به مسلمانان بازمی گردد.

227[عزموا]

:عزم به معنی نیت جزم کردن بر انجام دادن کاری در آینده است.

229[إمساک]

:نگاه داشتن است و خلاف اطلاق به معنی رها کردن.و ممسک به معنی بخیل است.و مسک به معنی پوست بدن است از آن رو که تمام بدن را در خود نگاه می دارد.

[تسریح]

:گرفته شدۀ از سرح به معنی رها کردن است.

[أن یخافا]

:یعنی گمان کنند،و به گفته ای به معنی یقین است.

231[أجلهن]

:اجل پایان مدت است.

[المعروف]

:مقصود از آن در این جا حقی است که عقل یا شرع به آن دعوت کرده است،بدان سبب که به درستی آن علم دارد،بر خلاف منکری که عقل از آن گریزان است،بدان سبب که معرفت پیدا کردن به صحت آن محال است،و آنچه شناخت صحت آن روا نیست منکر است.

ص :369

232[تعضلوهن]

:العضل به معنی حبس است و گفته اند مأخوذ از منع است و به قولی مأخوذ از تنگی و سختی و امر معضل یعنی کار دشوار.و«عضلتها الناقة»یعنی بچه در شکم ماده شتر محبوس ماند؛و«عضل المرأة»یعنی مانع شوهر کردن زن شد،و دردی را که پزشکان از درمان آن عاجز بمانند درد عضال می نامند.

/1

وظایف مربوط به پیوند زناشویی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،در این جا مجموعه ای از حدود را در رابطۀ زوجیّت که دسته ای از حقوق زن در خانواده است بیان کرده،و در این آیات از لحاظ طلاق مورد بحث قرار گرفته است،چرا که طلاق به اوج اختلاف و ناسازگاری میان زن و شوهر ارتباط پیدا می کند و در آن حقوق دو طرف در معرض تجاوز و تعدی قرار می گیرد.پس سخن گفتن از آن به معنی سخن گفتن از متعهد بودن به حقوق در حالات عادی است.

مسلمان متقی:کسی است که حقوق مردم را،که نخستین آنان خانوادۀ خود او است،مراعات کند،و این نه تنها در حالات عادی است بلکه مراعات حقوق در هنگام دشواریهایی همچون طلاق را نیز شامل می شود.

نخست قرآن قسمتی از احکام ایلاء را بیان می کند که عبارت است از سوگند یاد کردن شوهر به این که با زن خود نزدیکی نکند،که بر او لازم است که کفّارۀ این سوگند را بدهد و سپس با همسر خود نزدیکی کند یا او را طلاق دهد،و این حالتی است که در آن سوگند سهمی در حقوق زناشویی پیدا می کند،و در این

ص :370

جا به مناسبت بحث از سوگندهای باطل از آن نیز یاد شده است،از آن روی که ایلاء مثالی از بهره کشی از سوگند برای زیان رساندن به دیگران است.

/1 سپس احکام طلاق را عرضه می دارد که در آن بر زن واجب است عدّه نگاه دارد تا اگر باری از شوهر در شکم او هست آشکار شود.و در ایام عده شوهر می تواند به زن خود رجوع کند،و روا نیست که عمل طلاق و سپس بازگشت(رجوع)بیش از دو بار صورت بگیرد،و در بار سوم ناگزیر باید تصمیم نهایی را بگیرند،پس اگر قدرت ملتزم بودن به واجبات زناشویی را دارند،بر این علاقه باقی بمانند،و گرنه به خوشی از یکدیگر جدا شوند.

و اگر زن بار سوم طلاق داده شد،دیگر بر شوهر سابق خود حلال نخواهد شد مگر پس از آنکه این زن شوهر دیگری اختیار کند و از او طلاق بگیرد،و بعد از عدّه نمی شود زن طلاق گرفته را نگاه داشت،بدان سبب که آزاد است،و نیز شوهر نمی تواند او را از درآمدن به همسری مردی دیگر مانع شود.

به مناسبت سخن دربارۀ طلاق،از شیر دادن از دیدگاه تفاهم میان زن و شوهر بحث می کند،و سپس به گفتگو از حقوق شوهر از دنیا رفته نسبت به همسرش می پردازد که باید این همسر چهار ماه و ده روز پس از مرگ سوگوار بماند.

سپس قرآن بحث دربارۀ زنان طلاق گرفته را ادامه می دهد،و آنان را از آن منع می کند که همچون وسیله ای برای بهره برداری و کامرانی پیروان شیطان باشند،و می گوید راه یگانه برای آنان به همسری مردان دیگر درآمدن است.

نیز از حقوق زنان طلاق گرفته مهر است که باید همۀ آن،علی رغم طلاق، پرداخته شود،مگر در یک حالت که طلاق پیش از نزدیکی است که تنها نصف کابین پرداخته می شود.

و از طلاق،قرآن به ملتزم بودن به نماز می پردازد،خصوصا نماز میانه،تا خدای خودمان را از یاد نبریم.او است که این پیوندها را مبارک می سازد و دشواریها را حل می کند،و به ما ایمانی می بخشد که با آن در برابر فریبندگیهای شیطانی و منفی بافیهای خودمان ایستادگی می کنیم.

ص :371

و پس از یادآوری از بعضی حقوق مستحبّ برای زنان،همچون سفارش کردن بر بقای ایشان در خانه پس از فوت شوهر،یا نیکی کردن در حق ایشان پس از طلاق،درس به پایان می رسد.

/1 روش عرضه کردن حقوق زن از سوی قرآن در این جا با روش آن در سوره های دیگر تفاوت دارد.چه،در این جا سخن از ضرورت ملتزم بودن کامل به حدود الاهی و در اوقات دشواری به میان می آید که نزدیک است شیطان بر ارادۀ انسان غلبه پیدا کند؛و به همین سبب قرآن در این جا ما را بارها به یاد تقوی می اندازد،و از ما می خواهد که خدا را در خاطر داشته باشیم و بدانیم که او نسبت به بندگان خود دانا است و او بینا و آگاه است.و بر ما است که سخت از او بر حذر باشیم،و این همه برای آن است که روح تقوی بر جانهای ما مستولی شود،یعنی همان روحی که یکی از مهمترین نشانه های بازشناختن شخصیت مؤمن است.

شرح آیات:
اشاره
پرهیزگاری در پیوند زناشویی

[226]

روا نیست که شوهر به زن خود زیان برساند،و او را بدون آنکه حقوق وی را بدهد در خانۀ خود نگاه دارد،که از جملۀ آنها یکی هم حق بهره برداری جنسی است،بلکه بر شوهر واجب است که دست کم یک بار در هر چهار ماه با او همخوابگی داشته باشد.پس اگر سوگند یاد کند که از نزدیکی جنسی،به سبب یا سببی دیگر،خودداری خواهد کرد،به او یک مهلت چهار ماهه داده می شود که باید پس از آن یا به نزد زن خود بازگردد و کفارۀ سوگند خود را بدهد، یا این که وی را با دادن طلاق آزاد گذارد که از خانۀ شوهر خارج شود.و در حدیث مأثور از امام باقر و امام صادق علیهما السلام آماده است که گفتند:«اگر مردی سوگند یاد کند که با زن خود رابطۀ جنسی برقرار نخواهد کرد،آن زن تا چهار ماه حق هیچ گفتگو و ادعایی در این باره ندارد و مرد در خودداری از عمل جنسی در این چهار ماه مرتکب جرم و گناهی نشود،پس اگر چهار ماه سپری شود و بین زن و

ص :372

شوهر ارتباط جنسی برقرار نشده باشد،و آن زن خاموش و راضی نباشد،آزاد است و می تواند شکایت کند،و در این صورت به آن مرد خواهند گفت:یا باید به نزد زنت بازگردی و با او نزدیکی کنی،و یا او را طلاق دهی،و با عزم طلاق باید از همسر خود کناره گیرد. (1)

« لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و برای کسانی که سوگند یاد می کنند که به زنان خود نزدیکی نکنند،چهار ماه مهلت و انتظار است،پس اگر بازگشتند خداوند آمرزنده و مهربان است،» علی رغم آنکه شکستن سوگند حرام است،ولی چون این سوگند با حقوق مردم ارتباط دارد، /1 خداوند متعال شکستن آن را به سبب نیت پاکیزه ای که همراه با این شکستن است می بخشد.

[227]

« وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاٰقَ -و اگر آهنگ طلاق کردند،باید حقوق زن و تقوی مراعات شود.» فَإِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خداوند شنوا و دانا است.» [228]

پس از طلاق که به سببی یا سبب دیگر صورت می گیرد،بر زن واجب است که عدّه نگاه دارد و در ایام عده که عبارت از سه خون است،شوهر اختیار نکند.و سؤال این است که سه خون یعنی چه؟در بعضی از کتابهای لغت آمده است که میان(القرء)با فتح قاف که مخصوص حیض است با(القرء)به ضم قاف که مقصود طهر و پاک شدن از حیض است،تفاوتی وجود دارد،و این که جمع اوّلی أقراء است و جمع دومی قروء.و بدین گونه آیه دلالت بر آن دارد که دو مرتبه قاعده شدن و سه بار پاک بودن کفایت می کند،پس چون وارد قاعدگی یا حیض سوم شود آن زن جدا شد.و فتوای مشهور بنا بر آنچه در حدیث شریف از زرارة از ابو جعفر علیه السلام روایت شد چنین است:«علی(ع)می گفت:قرء به معنی طهر است که در آن خون قرار می گیرد و جمع می شود،پس چون حیض بیاید،خون

ص :373


1- 18) -نور الثقلین،ج 1،ص 220.

بیرون ریخته می شود؛گفتم مردی بدون جماع زنش را به گواهی دو مرد عادل طلاق داد،گفت چون داخل حیض سوم شود عدۀ آن زن پایان پذیرفته است و می تواند شوهر کند؛گفتم مردم عراق روایت می کنند که علی(ع)می گفت:شوهر زن حق رجوع تا زمانی که از حیض سوم غسل نکرده است دارد،پس گفت:دروغ گفته اند». (1)

بنا بر این اگر زن طلاق گرفته سه بار حیض و سپس پاک شد،از عده بیرون رفته است و اگر حیض نشود باید سه ماه صبر کند که پس از آن از عده بیرون خواهد آمد و برای تصرف در نفس خود آزاد است.

/1 عدّه حقّی از حقوق مرد بر زن او است بنا بر حکمی از احکام خدا.و این برای آن است که در این فاصله شوهر با خود می اندیشد و ممکن است به نزد همسر خویش بازگردد،و نیز از آن روی حکم خدا است که از آمیخته شدن نطفۀ مرد به نطفه ای دیگر جلوگیری می کند و بنا بر این نسب افراد سالم می ماند و از پیدایش گروهی در اجتماع که نسب مشکوک دارند جلوگیری به عمل می آید.

« وَ الْمُطَلَّقٰاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاٰثَةَ قُرُوءٍ -و زنان طلاق گرفته مدت سه حیض صبر می کنند.» فاصلۀ سه بار عادت ماهانۀ خود را انتظار می کشند و اگر در این فاصله نشانه هایی از بارداری در خود مشاهده کردند،بر ایشان واجب است که آن را اظهار کنند.

« وَ لاٰ یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی أَرْحٰامِهِنَّ إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذٰلِکَ إِنْ أَرٰادُوا إِصْلاٰحاً -و بر ایشان روا نیست که آنچه را خدا در زهدانهای آنان آفریده است پوشیده دارند، اگر به خدا و روز دیگر ایمان دارند.و اگر خواستند که اصلاح کنند،شوهران ایشان شایسته ترند که ایشان را به نزد خود بازگردانند.»

ص :374


1- 19) -البرهان،ج 1،ص 219.

پس در این وقت،یعنی زمان عده،شوهر حق رجوع دارد،بدان شرط که بازگشت او به نزد زنش پس از تصمیم گرفتن برداشتن زندگی زناشویی عادلانه باشد.

« وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ -و زنان را بر مردان حقّی است همانند حقّی که مردان دارند به خوبی.» این درست نیست که کارهای واجبی بر زن تحمیل شود بی آنکه برای او حقوقی معین کنند،مثلا،در آن هنگام که واجب تربّص و انتظار کشیدن تحمیل می شود،حق نفقه در خلال این مدت باید به او داده شود و در واقع:این یک قانون انسانی کلی است که در هر قانونگذاری بایستی ارتباطی میان حقوق و مسئولیتها برقرار شود.

« وَ لِلرِّجٰالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ -و مردان را بر زنان برتری و پایه ای است،» بدان سبب که مرد در محیط خانواده حاکم است،و طلاق به دست او است،و نفقه را او باید بپردازد.

/1 « وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و خدا توانا و حکیم است.» عزیز است در قدرت خود بر مردان و زنان،و حکیم است در تعیین واجبات و ملزم کردن مردم به مراعات آنها.

[229]

طلاق بینهایت قابل تکرار نیست،چه اگر چنین می بود مرد حکم حاکم مطلق را پیدا می کرد که هیچ چیز سبب محدود شدن اقدامات او نبود.تنها می تواند سه بار زن خود را طلاق دهد،و پس از طلاق سوم زن او وقتی برای او حلال می شود که پیش از آن شوهر دیگری انتخاب کرده و از او طلاق گرفته باشد.

« اَلطَّلاٰقُ مَرَّتٰانِ -طلاق دو بار است،» و پس از آنها شوهر باید یکی از دو کار را انتخاب کند:

« فَإِمْسٰاکٌ بِمَعْرُوفٍ -پس از آن یا به خوبی نگاه دارد،» و زناشویی شایسته و آمیزش خوبی فراهم آید؛ « أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسٰانٍ -یا به نیکی رها کند،»

ص :375

یعنی رابطۀ زناشویی را با زن پایان دهد،و آنچه را که باید همراه با اضافه کردن احساس و بخششی بر حقوق به او تسلیم کند.

و در هنگام طلاق،مهر برای زن باقی می ماند و حق ندارد آن را از وی پس بگیرد،جز در یک حالت:و آن چشمپوشی زن است از مهر خود در مقابل این که شوهر به طلاق گرفتن او رضایت دهد،و طبعا در چنین حالتی لازم است مردمان دخالت کنند و معلوم دارند که آیا خواستار طلاق شدن از طرف زن در نتیجۀ تضییع حقوق همسری و مراعات نکردن حدود /1 الاهی یا برخاستۀ از یک خشم یا شهوت زودگذر نبوده باشد.

« وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً -و بر شما روا نیست که چیزی را(از مهر)که به زنان خود داده اید،بازستانید،» « إِلاّٰ أَنْ یَخٰافٰا أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ -مگر آنکه بترسید که نتوانند حدود خدایی را نگاه دارند،» که رابطۀ زناشویی به مرحلۀ دوری از حساسیت رسیده است که در آن نگاهداری حقوق متقابل امکان پذیر نیست.

« فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا فِیمَا افْتَدَتْ بِهِ - پس اگر ترس آن است که نتوانند حدود خدایی را نگاه دارند(و زندگی زناشویی را به نحو شایسته ادامه دهند)گناهی بر ایشان نیست که زن قسمتی از آن را فدیه دهد،» و از مهر خود مقداری را در برابر گرفتن طلاق خود ببخشد.

« تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ فَلاٰ تَعْتَدُوهٰا وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -این است حدود خدایی،پس از آنها در نگذرید،و کسانی که از حدود الاهی تجاوز کنند ستمکارند.» این گونه کسان به خود و به اجتماع پیرامون خویش ستم می کنند،و این حدود برای تضمین عدالت اجتماعی و رعایت حقوق همگان وضع شده و هر کس نسبت به آنها تعدی و تجاوز کند ظالم و گناهکار است.

ص :376

[230]

و پس از سومین طلاق،زن بر شوهر سابق خود حرام می شود،مگر آنکه پیش از آن به همسری دایمی مردی دیگر درآمده و با او عمل جنسی انجام داده باشد،در این صورت پس از طلاق گرفتن از این مرد،شوهر سابق وی می تواند بار دیگر او را به همسری خود برگزیند.

« فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یَتَرٰاجَعٰا إِنْ ظَنّٰا أَنْ یُقِیمٰا حُدُودَ اللّٰهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ یُبَیِّنُهٰا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ -پس اگر زن را طلاق دهد،دیگر بر او حلال نخواهد بود مگر آنکه زن به مردی دیگر شوهر کند.پس اگر این مرد آن زن را طلاق دهد، گناهی در آن نیست که زن و شوی نخستین،در صورتی که قدرت نگاهداری از حدود الاهی را در خود می بینند،به یکدیگر بازگردند.و این است حدود خدا که آن را برای گروهی که می دانند آشکار می سازد.» /1 یعنی برای علمای دین که حقایق را می فهمند و از اندازۀ اهمیت پیوند زناشویی و نیازمندی آن به نگاهداری حدود و حقوق آگاهند؛بدان سبب که فشار شهوت جنسی از یک سو،و اختلافات حاصل از نزاعهای خانوادگی و توجه به امور منفی از سوی دیگر،این پیوند را متزلزل و بنیان خانواده را مشرف به زوال می سازند، و به همین خدای متعال حدود و مرزهایی قطعی برای این علاقه و پیوند قرار داده است تا هم شهوت جنسی مستقیم و محکم بماند و به انحرافات ناشایسته نیانجامد، و هم از نیرومندی تأثیر عوامل منفی و نزاعهای خانوادگی کاسته شود.

اجتماع امروز از عدم استقرار رابطۀ جنسی رنج می برد،و در نتیجه از امور منفی برخاستۀ از نابودی خانواده که نابود شدن تکامل اخلاقی و فزونی عقده ها و شیوع بیماریهای هولناک است زیان می بیند.

[231]

پس از عده زن آزاد می شود،و بر مرد است که خوب بیندیشد و ببیند که آیا خواهان زن سابق خود و رجوع کردن به او هست یا نه،و تا فرصت باقی است تصمیم خود را بگیرد،و گرنه حقی در بازداشتن او از درآمدن به ازدواج مردی دیگر و جلوگیری از آزادی او ندارد.

ص :377

« وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لاٰ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرٰاراً لِتَعْتَدُوا -و چون زنان را طلاق گفتید و به پایان مدت خود رسیدند،یا آنان را به نیکی نگاه دارید،یا به نیکی رها کنید، و آنان را برای زیان رساندن و تعدی کردن به ایشان نگاه ندارید،» برای این که به آنان زیان برسانید،و از بستن پیمان زناشویی با مرد دیگری مانع شوید،که دشمنی و ستمی بزرگ است.

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ -و هر کس چنین کند،بر خود ستم کرده است.» از آن روی که حدود خدا برای پاسداری از حقوق مردم موافق با مصلحت همه است؛پس اگر شخص از آنها تجاوز کند و حقوق دیگران را در معرض تعدّی قرار دهد،شخص دیگری خواهد آمد و حقوق خود را در معرض تجاوز قرار خواهد داد،و بدین گونه هرج و مرج رواج پیدا خواهد کرد.بنا بر این،پیش از آنکه کسی در اندیشه ستم کردن بر مردم بیفتد،ناگزیر باید این ستم را در چارچوب اجتماعی کلی قرار دهد و موقعیت را تحلیل کند.آیا خواهان آن است که ظلم و نابسامانی و...و...به اجتماع بازگردد یا نه. /1 اگر خواهان این ظلم است اقدام کند و منتظر نتایج آن باشد.از این جا است که قرآن این ستمکاران را به یاد نعمت رسالت می اندازد و می گوید:

« وَ لاٰ تَتَّخِذُوا آیٰاتِ اللّٰهِ هُزُواً وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مٰا أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتٰابِ وَ الْحِکْمَةِ یَعِظُکُمْ بِهِ -و آیات خدا را به ریشخند مگیرید،و نعمتی را که خدا به شما داده و کتاب و حکمتی را که بر شما فرستاده و با آن به شما پند می دهد،به یاد آورید.» آیا دوست دارید که به زندگی دوران جاهلیت بازگردید که در آن نه کتابی بود و نه دستوری برای زندگی شما،و نه حکمتی که جزئیات رفتار شما را بیان کند؟ « وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و از خدا بترسید و

ص :378

بدانید که خدا به هر چیز دانا است.» این اندیشه،در واقع تضمینی برای روان شدن حدود خدایی بیان شدۀ در آیات پیشین است،و جوهر این آیات به شمار می رود که در آنها با ما از تقوی و پرهیزگاری در مظاهر گوناگون سخن گفته است.

[232]

آیا زن می تواند پس از پایان پذیرفتن ایام عده به شوهر اول خود بازگردد؟طبعا اگر این را خود برگزیند و بدون اجباری باشد که از طرف شوهر بر او تحمیل شده،البتّه جایز است.چیزی که هست بعضی از نزدیکان او،همچون پدر و برادران و خواهران و دیگران هستند که ممکن است او را از این کار منع کنند،و اینان ستمکارند.

« وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ تَعْضُلُوهُنَّ -و چون زنان را طلاق دادید و مدّت خود را به پایان رسانیدند،از این بازشان مدارید،و آزارشان مدهید.» « أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ إِذٰا تَرٰاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ -که اگر با شوهران خود به نیکی رضایت دو طرفه پیدا کردند،دوباره عقد زناشویی ببندند.» /1 « ذٰلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِکُمْ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ -این پندی است برای کسانی از شما که به خدا و روز دیگر ایمان دارند،و این برای شما پاکتر و پاکیزه تر است.» « وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ -و خدا می داند و شما نمی دانید.» از زیانهای خودداری جنسی آگاهی ندارید که به انفجاری هولناک خاتمه پیدا می کند.

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 233 تا 242]

اشاره

وَ اَلْوٰالِدٰاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کٰامِلَیْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یُتِمَّ اَلرَّضٰاعَةَ وَ عَلَی اَلْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاٰ تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا وَ لاٰ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی اَلْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِکَ فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالاً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاٰدَکُمْ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِذٰا سَلَّمْتُمْ مٰا آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (233) وَ اَلَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (234) وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ اَلنِّسٰاءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اَللّٰهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لٰکِنْ لاٰ تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاّٰ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اَلنِّکٰاحِ حَتّٰی یَبْلُغَ اَلْکِتٰابُ أَجَلَهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (235) لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَی اَلْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی اَلْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتٰاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُحْسِنِینَ (236) وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا اَلَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ اَلنِّکٰاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ وَ لاٰ تَنْسَوُا اَلْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (237) حٰافِظُوا عَلَی اَلصَّلَوٰاتِ وَ اَلصَّلاٰةِ اَلْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ (238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالاً أَوْ رُکْبٰاناً فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اَللّٰهَ کَمٰا عَلَّمَکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (239) وَ اَلَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً وَصِیَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَی اَلْحَوْلِ غَیْرَ إِخْرٰاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِی مٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (240) وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُتَّقِینَ (241) کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (242)

ص :379

ص :380

معنای واژه ها

233[حولین]

:حول،به معنی سال است که در آن اعلال به قلب صورت گرفته است،چنان که گفته اند:«حال الشیء عما کان علیه».یعنی آن چیز از آن گونه که بود منقلب شد و به صورت دیگر درآمد،مشاهده می شود،و به قولی از انتقال موجود در«تحوّل»گرفته شده است.

[تکلف]

:به معنی التزام شاق و دشوار است و اصل آن از کلف است که پیدایش اثری است که لازمۀ آن وجود چیزی برای پیدایش این اثر در آن می باشد.

[وسعها]

:وسع به معنی طاقت است.

235[عرّضتم]

:تعریض به معنی به کنایه گفتن و ضد آن تصریح است،و اصل آن از«العرض من الشیء»است

ص :381

که به معنی کنار و گوشه ای از آن است.

[خطبة]

:خطبه کلامی است که با آن گره زناشویی بسته می شود.از خطاب به معنی ایراد سخن گرفته؛و آن به معنی موعظه نیز هست.

[أکننتم]

:إکنان به معنی پوشاندن و کنّ نیز همین معنی را دارد،و تفاوت آنها در این است که اکنان پنهان کردن در نفس است و گفته نمی شود«کننته فی نفسی»و کنّ به معنی صون و نگاهداری است و در قرآن است: «بَیْضٌ مَکْنُونٌ» .

238[حافظوا]

:حفظ به معنی نگاهداری چیزی در نفس است و شبیه به آن است ضبط کردن آن چیز و جلوگیری از رفتن آن.و حفظ بر خلاف نسیان(فراموشی)است؛و حفیظه به معنی حمیت است و حفاظ به معنی محافظت.

[قانتین]

:اصل قنوت دوام دادن به امر واحد است،و به قولی اصل آن طاعت است،و گفته اند که اصل آن دعا کردن در حال قیام است.

239[رجالا]

:جمع راجل است که به معنی کسی است که بر سر پا ایستاده است،خواه ساکن باشد خواه در حال راه رفتن.

[رکبانا]

:جمع راکب به معنی سوار است،و هر چیز که بر بالای چیز دیگر باشد بر آن رکوب یافته است.

ص :382

/1

تقوی در اداره کردن خانه
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به مناسبت بحث دربارۀ طلاق،خداوند حکم رضاع(شیر دادن فرزند)را بیان می کند،چه بسیار می شود که همین امر اختلافی در خانواده را سبب می شود؛بر زن واجب است که نوزاد خود را شیر بدهد،به همان گونه که به شوهر واجب است که نفقه یعنی هزینۀ زندگی زن و فرزند خود را بدهد،چیزی که هست حدود شیر دادن و مقدار انفاق بسته به توانایی و استطاعت است،بدان سبب که خداوند مردمان را به بیش از آنچه طاقت تحمل آن را دارند مکلف نمی سازد.

زن و شوهر می بایستی در کارهای مربوط به خانه و مخصوصا دربارۀ نوزاد با یکدیگر مشورت کنند،و قرار مناسبی برای پایان دادن به دوران شیر دادن کودک بگذارند،و نیز شوهر می تواند زنی را برای شیر دادن فرزند خود اجیر کند،به شرط این که تمام مزد را خود او بدهد.

شرح آیات:
اشاره

[233]

« وَ الْوٰالِدٰاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کٰامِلَیْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ -و مادران دو سال تمام فرزندان خود را شیر می دهند،و این برای کسی است که بخواهد شیر دادن را تمام کند.» /1 این دوران شیر دادن فطری است که نوزاد در آن به شیر مادر که بهترین خوراک برای او و بالخاصه در نخستین روزهای آن است،نیاز دارد.و بر زن روا نیست که از این وظیفۀ واجب خود به عنوان مادر بگریزد،و سرنوشت فرزند خود را به خاطر سببهای تجملی جزئی به مخاطره بیندازد.چه،آیندۀ فرزند او متّکی بر این

ص :383

شیر است و از لحاظ علمی ثابت شده است که بیشتر ناتوانیها و بیماریها در فرزندان نتیجۀ محروم ماندن از شیر مادر است.

« وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ -و بر پدر است که خوراک و پوشاک مادر را به خوبی و خوشی بدهد.» بر پدری که مادر کودک نوزاد خود را از او دارد و برای او به دنیا آورده، واجب است که در پرداختن هزینۀ زندگی زن و فرزند به صورتی درخور و خوب و بنا بر سطح زندگی اجتماعی آنان کوتاهی نکند:

« لاٰ تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّٰ وُسْعَهٰا لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ بِوَلَدِهٰا وَ لاٰ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ -به هیچ تکلیفی بیش از وسع و توانایی او نمی شود؛هیچ مادری،نباید به سبب فرزند خود زیان ببیند،و هیچ پدری نباید برای فرزند خود زیان ببیند.» روا نیست که عاطفۀ پدر و مادر بهانه ای برای زیان رساندن به ایشان از طریق فرزند شود،همچون ابن که از دیدار دیگر منع شوند،یا این که یکی از دو همسر دیگری را برای رعایت حق فرزند از لذت جنسی محروم سازد.در حدیثی مأثور از امام صادق(ع)،در تفسیر این گفتۀ خدای تعالی: «لاٰ تُضَارَّ وٰالِدَةٌ» آمده است که گفت:«زن،در آن هنگام که مرد می خواست با او نزدیکی کند،دست خود را به جانب شوهر بلند می کرد و می گفت نمی گذارم،بیم آن دارم که از تو حامله شوم و مرد به زن می گفت:با تو نزدیکی نمی کنم چه ترس آن دارم که از من حامله شوی و فرزند خودم را بکشم،و خدا چنین دستور داد:«این که مرد مایۀ زیان زن،یا زن مایۀ زیان مرد شود». (1)

که از نص دوم چنان برمی آید که معنی آنچه در آیه آمده جایز نبودن منع پدر از دیدار فرزندش است،یا عکس آن در صورتی که فرزند نزد شوهر بوده باشد.

/1 و حدیثی مأثور از امام صادق(ع)چنین است:«نیز بر وارث روا نیست که سبب زیان زن شود و بگوید:نمی گذارم فرزندش نزد او بیاید،و نیز اگر چیزی از

ص :384


1- 20) -المیزان،ج 2،ص 251.

مال فرزندان زن نزد او است به آنان زیان برساند،و بر ایشان سخت بگیرد». (1)

« وَ عَلَی الْوٰارِثِ مِثْلُ ذٰلِکَ -و بر وارث نیز چنین است،» و باید هزینۀ زندگی خانواده را بدهد.

« فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالاً -پس اگر خواستند(فرزند خود را)از شیر بگیرند،» لا بد با این کار،همچون دیگر کارهای خانواده، « عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ -با رضایت و مشاورۀ دو طرف صورت بگیرد،» ولی بدان شرط که سبب تضییع حقوق مادر که فرزند خود را شیر داده است نشود،بلکه بر پدر لازم است به اندازه ای که مادر شیر داده است حق او را بدهد و سپس فرزند را به دایه بسپارد.

« فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلاٰدَکُمْ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِذٰا سَلَّمْتُمْ مٰا آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -پس گناهی بر ایشان نیست؛و اگر بخواهید که برای فرزندان خود دایه بگیرید،گناهی بر شما نیست،بدان شرط که آنچه را که باید بدهید به خوشی بدهید؛و از خدا بترسید،و بدانید که خدا به آنچه می کنید بینا است.» تقوی و ملتزم بودن به حدود الاهی در قضایای اجتماعی انسان،آدمی را از هرج و مرج و بی مسئولیتی می رهد.

حق شوهر پس از وفات

[234]

تسلسل طبیعی در جریان طلاق و شیر دادن فرزند و نگاه داشتن عدّه، /1 ما را به بحث دربارۀ ملتزم بودن زن به سوگوار بودن بر شوهرش پس از وفات او، همچون حقی از حقوق شوهر بر زن،از یک سو،و نگاه داشتن عده از سوی دیگر

ص :385


1- 21) -المیزان،ج 2،ص 256.

می کشاند.

« وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ -و کسانی از شما که بمیرند و زنانی از خود بر جای گذارند،(این زنان)چهار ماه و ده روز انتظار می کشند،و چون این مدت به پایان برسد،» « فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ -پس گناهی بر شما نیست در آنچه زنان در حق خود به نیکی انجام دهند،» و آنان آزادند که در نفس خود هر گونه بخواهند تصرف کنند،و بدون دخالت دیگران به همسری هر کس که خواسته باشند درآیند.مگر این که دخالت از راه امر به معروف و نهی از منکر جاری میان همۀ مسلمانان باشد،و به همین سبب است که در این آیه و آیات گذشته کلمۀ«بالمعروف»تکرار شده است تا معلوم شود که آنان خود مسئول تصرفات خویش در چارچوب ارزشهای عمومی اجتماعند،و این همان چیزی است که در لغت قرآن با لفظ«معروف»بیان شده است،یعنی ارزشهای رسالتی مورد اعتراف اجتماع،و اگر به جای معروف منکر بگذاریم،باید گفت که همگان دربارۀ عمل آن زنان مسئولند و باید ایشان را از کارهای ناپسند و منکر بازدارند.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و خدا به آنچه می کنید آگاهی دارد.» تعدی شما را نسبت به حقوق آنان می بیند،به همان گونه که از راهنمایی شما را آنچه خوب است در حق ایشان آگاه است،و بنا بر این مبادا تصرفات نامشروع خودتان را با پوشش امر به معروف و نهی از منکر بپوشانید.

چگونه همسر خودت را انتخاب می کنی

[235]

شهوت جنسی باید به راهی بیفتد که برای اجتماع سودمند باشد،و گرنه جز زیان چیزی به بار نمی آورد، /1 و راه درست آن زناشویی است؛و زناشویی با اختیار آغاز می شود،و در این عمل اختیاری شیطان به صورت منفی دخالت می کند،

ص :386

و دو طرف را به کار زشت دعوت می کند،و بر مسلمان است که بردبار باشد و در این گیرودار از خدای خود بترسد،و از حدود شریعت خارج نشود،بلکه دیدار خود را همچون مقدمه ای برای همسر شدن با زن و بنا کردن یک خانواده پاک قرار دهد.

مناسبت خواستگاری در این جا،بحثی است که پیشتر از زنان طلاق گرفته گذشت و این که آنان از راهی شجاعانه تر از دختران بکر به جستجوی شوهر می پردازند،در صورتی که اینان شهوت جنسی خویش را در غلافی محفوظ می دارند.

« وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ -و گناهی بر شما در آن نیست که به کنایه خواستگاری از زنان را آشکار کنید،» همچون این که مثلا بگویید که خانۀ من وسعت دارد،یا به همسری نیازمندم،یا این که می خواهم به خانه و زندگیم سر و صورتی بدهم و غیر اینها.

« أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ -یا آن را در جان خود پنهان دارید،» و زناشویی را همچون نقشه ای تصور کنید که در عملی کردن آن می اندیشید.

« عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لٰکِنْ لاٰ تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا -خدا می داند که شما به یاد زنان هستید،ولی پنهانی به آنان وعده مدهید،» چه در آن هنگام که زن و مردی با یکدیگر خلوت می کنند،شیطان دخالت می کند.

« إِلاّٰ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً -مگر این که چیز خوبی بگویید.» و این گفتار نیک تفکر در خود زناشویی است نه چیزهایی دیگر.

« وَ لاٰ تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکٰاحِ حَتّٰی یَبْلُغَ الْکِتٰابُ أَجَلَهُ -و عزم به بستن پیمان زناشویی جزم نکنید تا آن گاه که کتاب به پایان خود برسد،» و موعد عدّه پایان پذیرد.

« وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ -و بدانید که خدا آنچه را که در خاطر شما است می داند،پس از او بر حذر باشید،» /1 و نسبت به حدود الاهی در خواستگاری از زنان تجاوز مکنید،و در برقرار

ص :387

کردن رابطۀ جنسی شتابزده نباشید،و سپس دربارۀ پیوند زناشویی بیندیشید؛ولی اگر کاری از این گونه از شما سر بزند،از رحمت خدا نومید نباشید و به راه راست بازگردید و توبه کنید.

« وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ -و بدانید که خدا آمرزنده و بردبار است.» [236]

و چون عقد زناشویی با یکی از زنان طلاق قرار گرفته یا جز آن بستید،ولی پیش از نزدیکی کردن با او به سببی تغییر عقیده پیدا کردید،امکان خودداری از تکمیل زناشویی پس از پرداخت قسمتی از مهر وجود دارد،و اگر مهر از پیش معین نشده باشد،بر شما لازم است که به قدر وسع خود مقداری از مال به او بپردازید:

« لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ -گناهی بر شما نیست که پیش از آنکه با زنان تماس برقرار ساخته و یا برای آنان مهری معین کرده باشید،آنان را طلاق گویید،ولی آنان را (از مقداری مال)برخوردار کنید،» مقداری که بستگی به اندازه دارایی و نداری خودتان دارد:

« عَلَی الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتٰاعاً بِالْمَعْرُوفِ -بر توانگر به اندازۀ خویش و بر تنگدست به فراخور حالش،برخوردار کردنی به نیکی،» و نباید این برخوردار کردن برای هدفی غیر شریف و مقدمه ای برای منکر باشد.

« حَقًّا عَلَی الْمُحْسِنِینَ -حقی است بر نیکوکاران.» این تمتّع در واقع گونه ای از احسان واجب است،بدان سبب که شوهر در مقابل آن چیزی دریافت نمی کند،ولی برای زن در واقع نوعی تسلی خاطر از آزاری است که با اقدام مرد به طلب زناشویی و سپس چشم پوشیدن از آن به او رسیده است.

معین کردن اندازۀ مهر در این حالت به عرف عام بنا بر اوضاع و احوال هر

ص :388

منطقه بازمی گردد.در حدیثی از امام جعفر صادق(ع)در این باره چنین آمده است:

/1 «اگر مهر معین شده،مرد باید نصف آن را بپردازد،و اگر چنین نباشد،باید بنا بر آنچه مرسوم است عمل کند». (1)

[237]

آنچه گذشت در مورد معین نشدن مهر بود،ولی اگر معین شده باشد و شوهر پیش از مباشرت همسر خود را طلاق گوید،بر او لازم است که نیمی از آن را بپردازد.

« وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً -و اگر آنان را پیش از نزدیکی کردن طلاق گویید،و برای آنان مهری معین کرده باشید،» « فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ -پس نیمی از آن را باید بپردازند، مگر این که زنان از آن چشم بپوشند،» « أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ -یا کسی که ولی او و بستن عقد نکاح به دست او است از گرفتن آن صرف نظر کند.» « وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ -و اگر(از گرفتن نیمۀ مهر)صرف نظر کنید، به پرهیزگاری نزدیکتر است.» « وَ لاٰ تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و میان خود فضل و احسان را فراموش مکنید که خدا به آنچه می کنید بینا است.» یعنی فراموش مکنید که میان شما علاقه و پیوندی وجود دارد،و بر شما است که از آن محافظت کنید و نگذارید که به سبب بدرفتاری این رابطه بریده شود،و بدانید که امکان آن هست که هر دو طرف درآینده از این پیوند بهره برداری کنید.

/1 جامعۀ اسلامی باید چندان مستحکم باشد که مسائل منفی اتفاقی نتواند در آن تأثیر کند،و حتی اختلافات باید به صورتی تسویه شود که به دنبال آن امکان

ص :389


1- 22) -المیزان،ج 2،ص 258.

برقرار شدن توافقهای بهتر در زمینه های دیگر وجود داشته باشد.

مسلمان باید به برادران خود احسان و تفضل داشته باشد،و منتظر احسان و تفضل ایشان نباشد.

[238]

علاقه میان مسلمان و مسلمان را خدا باید مبارک کند،از آن روی که مسلمان از دیدگاه الاهی برادر مسلمان است،و هر چه این علاقه به سبب اختلافات پیش آمده سست شود،لازم است از طریق حرکت ایمانی تازه ای که مایۀ تقویت برادری ایمانی است،جبران و تقویت شود.

از همین روی خدا در این جا و در گیر و دار اختلافات خانوادگی به نماز،به این اعتبار که وسیلۀ نزدیکی به خدا است،سفارش می کند و می گوید:

وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ

« حٰافِظُوا عَلَی الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطیٰ وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ -از نمازها و نماز میانه پاسداری کنید،و در برابر خدا به دعا بایستید.» چنان می نماید که نماز میانه نماز ظهر است که آدمی فرورفتۀ در امور دنیا است،و مواظبت داشتن نسبت به نماز در این زمان،برای فرد مسلمان ایمنی و مقاومتی در برابر تأثیر پذیرفتن از امور و مسائل منفی دنیا به وجود می آورد.

[239]

و پاسداری و محافظت از نمازها اختصاص به ایام صلح و صفا ندارد،بلکه در جنگ نیز چنین است و باید دربارۀ نماز اهتمام شود،چه به ما روح تازه ای می بخشد که در جنگ و پیروزی به ما مدد می رساند:

« فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجٰالاً أَوْ رُکْبٰاناً -پس اگر(از دشمن)بیم دارید،به حال پیاده یا سواره(نماز گزارید)،» /1 یعنی به هر صورت ممکن نماز را اقامه کنید،ولی هنگامی که از کسی بیمی ندارید،نماز را با تمام شرایط آن به انجام برسانید:

« فَإِذٰا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللّٰهَ کَمٰا عَلَّمَکُمْ مٰا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ -پس چون ایمن شدید خدا را بدان گونه یاد کنید که به شما آموخت و پیش از آن

ص :390

نمی دانستید.» به یاد خدا باشید و به یاد این که شما را به دین تازه هدایت کرد،و شما را از گمراهی رهانید،و سخت به دین خود متمسک باشید.

[240]

پس از آنکه قرآن به ما فرمان داد که محافظ نماز در حال و مخصوصا در حال شدت خوف باشیم تا بر تقوای ما در راه دشوار زندگی بیفزاید،به آن بازمی گردد که بعضی از احکام مستحبّ ازدواج را به ما بیاموزد،که از میان آنها دو تا از همه برجسته تر است:یکی این که مرد وصیت کند که پس از وفات وی همسرش مدت یک سال در خانۀ او بماند بی آنکه ورثه او را به ترک آن خانه بتوانند مجبور کنند؛و دوم این که شوهر پیوند انسانیت خود را با زن مطلقه اش نگاه دارد،و پس از پایان یافتن پیمان زناشویی احسان نسبت به او را فراموش نکند:

« وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْوٰاجاً وَصِیَّةً لِأَزْوٰاجِهِمْ مَتٰاعاً إِلَی الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْرٰاجٍ -و کسانی از شما که فوت می کنند و همسرانی را بر جای می گذارند،باید وصیّت کنند برای همسرانشان بهره مندی از خوراک و پوشاک را تا یک سال بدون بیرون راندن ایشان از خانه.» یعنی مرد باید وصیت کند که همسرش نفقه و حق سکونت در خانه را تا یک سال داشته باشد.و این وصیت سبب آن نیست که زن مجبور به ماندن در خانه است،بلکه این تنها حقی برای او است و می تواند از آن چشم بپوشد و آزادانه هر کار که می خواهد بکند.

« فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِی مٰا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ -پس اگر بیرون رفتند،در آنچه به میل خود با انجام دادن کار نیک کرده اند،گناهی بر شما نیست.» چه،او آزاد است.پس از پایان یافتن ایّام عدۀ وفات،می تواند شوهر کند یا به مسافرت برود یا به عمل مشروع دیگری بپردازد.

/1 « وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و خدا عزیز و غالب و حکیم است.» و خدا بر اعمال بندگان خود ناظر و مسلط است و به حکمت خود پاداش هر

ص :391

عمل را می دهد،و این زن شوهر مرده نمی تواند از زیر نفوذ قدرت و حکمت خدا خارج شود،و اگر از خانۀ شوهر خود بیرون رفت و به انجام دادن کار زشت و نامشروعی پرداخت،کیفر آن را خواهد دید و بنا بر این:زندانی کردن وی در خانه روا نیست، برای این که خدا برای نگاهبانی از او کافی است،و او عزیز و حکیم است.

[241]

و دربارۀ موضوع ادامه یافتن علاقۀ انسانی میان طلاق گرفته ها علی رغم پایان یافتن پیوندهای زناشویی،پروردگار ما می گوید:

« وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ -و زنان طلاق گرفته را بهره ای است به نیکی که حقی برای پرهیزگاران است.» و این برای دوران پس از عدّه است.اما در خلال آن همچون همسر است و استحقاق انفاق کامل دارد.

[242]

و با پایان یافتن بیان قرآن دربارۀ حدود پیوند زناشویی که ملتزم بودن به آن و مراعات پرهیزگاری در آن کردن واجب است،فصلی از فصول تربیت اسلامی برای شخصیت زن مسلمان و بیان سازنده های عمدۀ آن خاتمه پیدا می کند.

در پایان قرآن به یاد ما می آورد که تقوی خود نتیجه ای از نمود رشد عقل در فرد مسلمان است،چه آیات قرآنی انگیزندۀ عقل است،و کار مایۀ تفکر را در انسان مسلمان به عمل وا می دارد،و شخص متوجه پروردگار خویش می دهد،و از او می ترسد،و بنا بر این در تمام جوانب زندگی متعهّد به حدود شریعت می شود.و لذا خدا می گوید:

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -بدین گونه خدا آیات خود را برای شما بیان می کند،باشد که خرد خود را به کار بیندازید و بفهمید.» /1 /1 /1 /1

[سوره البقرة (2): آیات 243 تا 249]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ فَقٰالَ لَهُمُ اَللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیٰاهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (243) وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (244) مَنْ ذَا اَلَّذِی یُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً وَ اَللّٰهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (245) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ اِبْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ قٰالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ اَلْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (246) وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً قٰالُوا أَنّٰی یَکُونُ لَهُ اَلْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ اَلْمٰالِ قٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی اَلْعِلْمِ وَ اَلْجِسْمِ وَ اَللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (247) وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلتّٰابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمّٰا تَرَکَ آلُ مُوسیٰ وَ آلُ هٰارُونَ تَحْمِلُهُ اَلْمَلاٰئِکَةُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (248) فَلَمّٰا فَصَلَ طٰالُوتُ بِالْجُنُودِ قٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاّٰ مَنِ اِغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَلَمّٰا جٰاوَزَهُ هُوَ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قٰالُوا لاٰ طٰاقَةَ لَنَا اَلْیَوْمَ بِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالَ اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا اَللّٰهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (249)

ص :392

ص :393

معنای واژه ها

243[یقرض]

:قرض به معنی بریدن جزئی از مال و دادن آن به کسی بدون بخشیدن است که باید عین یا مثل آن را پس بدهد.و اصل قرض،بریدن با دندانهای نیش است.

[یضاعفه]

:تضعیف و مضاعفة به معنی افزودن بر اصل چیزی است تا دو برابر یا بیشتر شود.

[یقبض]

:قبض به معنی تنگ گرفتن و ضد بسط است و کف دست بر روی چیزی نهادن.و قبض روح به معنی مردن است.

244[الملأ]

:به معنی گروهی از اشراف مردم است.و اصل آن اجتماع در چیزی است که احتمال افزایش ندارد.و اشراف را از آن روی ملأ می خوانند که مزیدی بر شرف ایشان نیست،یا این که هیبت آنان سینه ها را پر کرده است.

ص :394

[اصطفاه]

:یعنی او را برگزید.

[بسطة]

:فضیلت در جسم و مال است.

245[التابوت]

:تابوت صندوقی است که مرده را در آن می گذارند.

[سکینه]

:گرفته شدۀ از سکون است؛و سکینه و سکن یکی و به معنی از میان رفتن ترس است.

[فصل]

:به معنی جدا کردن،و«فصل بالجنود»یعنی آنان را به راه انداخت و از جای خود دور کرد.و«فصل الصبیّ»یعنی او را از شیر گرفت.

[یطعمه]

:در آب هم برای نوشیدن و چشیدن آن لفظ «طعم»به کار می رود همچون خوراک و طعام.

[جاوزه]

:مأخوذ از جواز است که به معنی گذشتن از چیزی است.

[فئة]

:معنی گروهی از مردم است.

/1

فرمانروایی خدایی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با وجود آنکه این فصل-چنان که از ظاهر آن برمی آید-دربارۀ موضوعات مختلف بحث می کند،باید گفت که در آن حقیقت واحدی همۀ این موضوعات را به یکدیگر ارتباط می دهد،و آن حقیقت از راه پرداختن به این موضوعات به دست می آید،و این روش و برنامۀ قرآن حکیم است.قرآن حقایق

ص :395

مجرد را مورد بحث قرار نمی دهد،بلکه آن را در ضمن تحملهای واقعی و توجیهات تربیتی وارد بحث می کند.دیدیم که آیات پیشین چگونه تقوی را به میانجیگری بحث کردن در مجموعه ای از قضایا در جنگ و صلح و در مبارزۀ با دشمن خارجی و مبارزۀ داخلی و مخصوصا در خانواده مورد گفتگو قرار داد.

و در این جا مسئله مورد بحث قرآن در موضوع ایمان داشتن به این امر است که خدا در زندگی به حکم خود فرمان می دهد و همۀ کارها مستقیما به دست او است و،بر خلاف تصور یهودیان،خدا از به کار انداختن مستقیم سلطۀ خدایی خود دور نیست.

این حقیقت،در مرگ و زندگی،و در توانگری و درویشی،و در /1 فرمانروایی که خدا آن را به هر کس بخواهد می دهد،و در پیروزی که آن را به هر کس بخواهد می بخشد،و در رسالت و پیغمبری که هر که را بخواهد برای آن برمی گزیند،تجسم واقعی پیدا می کند.

این حقیقت،توجیهاتی تربیتی دارد که در کار زار در راه خدا بدون بیم داشتن از مرگ(چرا که زندگی به دست خدا است)،و در بخشیدن مال و انفاق بدون ترس از ناداری،و فرمانبرداری از کسی که به فرمان خدا به فرمانداری رسیده و ملتزم توجیهات او بودن،و ایمان داشتن به همۀ فرستادگان خدا و در انفاق در راه خدا متجلّی می شود.

و قرآن این تجسمهای واقعی و این توجیهات را در ضمن حکایتهای تاریخی عبرت انگیز بیان کرده و راهنماییهای تربیتی را در آنها مندرج ساخته است.

ولی یک سؤال مطرح می شود:آیا بهتر نبود که قرآن به صورتی تجریدی و انتزاعی محض از حقایق واقعی سخن می گفت که،مثلا،فلاسفه یا علم کلام اسلامی چنین می کنند؟ و جواب این است که:نه...چرا که قرآن کتاب زندگی و کتاب پاکیزه سازی است،و از آن روی که کتاب زندگی است،ما را به ظلمات تجریدات ذهنی که چیزی جز خودش را مجسم نمی سازد،و چیزی جز خیالات

ص :396

میانتهی که شبیه ترین چیز به اشکال هندسی و محاسبات ریاضی است رهبری نمی کند،بلکه با ما از ظواهر و نمودهای حیات ما سخن می گوید که بعضی از آنها پایان نمی پذیرد و تکرار پیدا می کند،همچون نمود تاریخی،و بعضی از آنها ممتد و پیوسته است همچون نمود طبیعی،و بعضی را خود می سازیم همچون نمود جنگ و صلح.و این همه برای آن است که افکار ما را هر چه بیشتر با واقعیت خارجی پیوند دهد،و سپس دیدی برخاستۀ از حقیقت کلی دربارۀ این نمود به ما بدهد که دیدی تاریخی و طبیعی در افعال انسان است.و با این کار ما را از واقعیت دور نمی کند، بلکه دوربین بزرگ کننده و سالمی در اختیار ما قرار می دهد که از طریق آن به زندگی می نگریم،و این دوربین خود رؤیت و دیدار و حقیقت کلی است(مثلا حقیقت کلی و استیلای خدا بر زندگی).

و از سوی دیگر:قرآن نمی خواهد دلهای ما را به دوستی خدا سیراب یا افکار ما را به اعتقاد به خدا اشباع کند،بدون آنکه این دوستی و این ایمان بازتابی عملی برای /1 زندگی ما داشته باشد،و به همین سبب است که هر وقت با ما از یک نمود تاریخی سخن می گوید،و دیداری حقیقی از آن برای ما فراهم می آورد،بر آنها یک عبرت تربیتی می افزاید،و به کاری که لازم است به انجام دادن آن قیام کنیم فرمان می دهد،و باشد که این روش و برنامه را در آیات آینده مشاهده کنید.

شرح آیات:
اشاره

[243]

بیم از مبتلا شدن به طاعون اهل قریه ای را از زادگاهشان فراری کرد،ولی طاعون در پی آنان روانه شد و آنان را در بیابان نابود ساخت،و پس از مدتی پیامبری بر آنان گذشت و ایشان را مشتی استخوانهای پوسیده یافت،پس از خدا خواست که آنان را زنده کند و دعایش به اجابت رسید.این واقعیت،نشان می دهد که خدا کسی است که می میراند و زنده می کند:

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقٰالَ لَهُمُ اللّٰهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیٰاهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّٰاسِ -آیا آگاه نشدی از

ص :397

حال کسانی که هزار هزار از بیم مرگ از خانه های خود بیرون رفتند،پس خدا به ایشان گفت:بمیرید،و پس از آن زنده شان کرد.و خداوند نسبت به مردم بخشنده است،» و در آن زندگی به ایشان بخشیده تجسد پیدا کند، « وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ -ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند،» از خدایشان که نعمت حیات را به ایشان ارزانی داشته و خود مرگ نیز فضلی از خدا است.

[244]

در صورتی که بر ایشان واجب است که:بخشندۀ زندگی را بشناسند،و سپس در تقدیم کردن زندگی خود به او شتاب کنند،چرا که از او است و به او بازمی گردند.

« وَ قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و در راه خدا کارزار کنید و بدانید که خدا شنوا و دانا است.» اصوات ظاهری را می شنود و از نیتهای باطنی آگاه است،پس با کارزار خود کینه و ریایی نیامیزید،بلکه این کار را محض برای خدا و در راه او انجام دهید.

کارزار در راه خدا این حقیقت را مجسم می سازد که خدا بخشندۀ زندگی است، /1 و آنچه از مؤمن پسندیده است این است که ایمان وی به این حقیقت به این درجه برسد تا درستی ایمان داشتن وی به خدا ثابت شود.

[245]

و خدا به همان گونه که بخشندۀ زندگی است،بخشندۀ همۀ نعمتهای زندگی نیز هست،و به هر کس بخواهد فراخی زندگی می بخشد،و بر هر کس بخواهد زندگی را تنگ می کند،ولی این کار به عبث صورت پذیر نمی شود، بلکه به اندازۀ بخشندگی فرد در راه خدا است،و تجارت با خدا همان تجارتی است که خدا در کتاب خود مردم را به آن خوانده و در این جا چنین گفته است:

« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً - کیست که از روی نیکی به خداوند وام دهد تا خداوند آن را چند برابر کند؟»

ص :398

آیا در جهان بانکی هست که،در مقابل صد،سیصد و بیشتر بدهد؟ولی خدا این کار را می کند و از ما می خواهد تا در راه او انفاق کند و بر نسبتی بزرگ چند برابر آن را به ما عوض دهد.

« وَ اللّٰهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ -و خدا تنگ می گیرد و فراخی می دهد،» فقر و ناداری به دست اوست که از فقیر دست بخشندگی خود را جمع می کند،و توانگری و دارایی نیز به دست او است،در آن هنگام که دست رحمت خود را بر ثروتمند می گشاید.و این در دنیا است.

« وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و به او بازگردانده می شوید،» و بخشندگان در سرای دیگر در برابر آنچه داده اند پاداشی بزرگ دریافت خواهند کرد.

این آیه مشتمل است بر تجسم زنده ای از مراقبت خدا بر زندگی،به همان گونه که مشتمل است بر توجیهی نسبت به انسان پس از آگاهی از این حقیقت که بخشندگی در راه خدا با هیچ بیمی از فقر و فاقه همراه نیست.

به کارزار کردن فرمان یافتند و پشت کردند

[246]

از سرزمینهای خود با ستم و تعدی بیرون رانده شدند،و از پیامبر خود درخواست کردند که خدا برای ایشان رهبری برگزیند تا در زیر پرچم او با دشمنان خویش نبرد کنند؛ولی در آن هنگام که خدا رهبری برای ایشان انتخاب کرد، /1 پشت کردند و زیر حرف خود زدند.آنان مثلی بودند برای بی ایمانی حقیقی و در نتیجه جدا کردن دین خدا از زندگی،و جدا کردن دین از سیاست،و مردان دین از امور دنیا.

دینی که خدا خواستار آن است،دین زندگی است،و ایمانی که از بندگان خود خواستار آن است،ایمان داشتن به خدای مدبّر جهان هستی و فرمانروای بدون شریک در زندگی است.و چنین ایمانی در نزد آن گروه وجود نداشت،و به همین سبب در امتحان مردود شدند،و پروردگار ما دربارۀ ایشان

ص :399

گفت:

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ -آیا از خبر آن گروه بنی اسراییل پس از موسی آگاه نشدی؟» که وی فرمانروای مطاع ایشان بود از ظلم و ستم فرعون آنان را رهانید.

« إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -در آن هنگام که به پیغمبر خود گفتند:پادشاهی برای ما برگزین تا(به فرمان او)در راه خدا به جنگ بپردازیم.» ولی پیغمبر از سطح فروافتادۀ ایمان ایشان آگاه بود و از همین روی:

« قٰالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا -گفت:آیا ممکن است که اگر کارزار بر شما نوشته شود به جنگ برنخیزید؟گفتند:چگونه می شود که ما در راه خدا کارزار نکنیم،و حال آنکه ما و فرزندانمان را از سرزمینمان بیرون رانده اند؟!» چگونه می شود که نجنگیم،آیا این معقول است؟ « فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ -پس چون جنگ بر ایشان نوشته شد،جز اندکی از ایشان دیگران پشت کردند،و خدا بر ستمگران دانا است.» آنان را پیش از واجب کردن جنگ می شناخت و می دانست که رویگردان خواهند شد،ولی آنان را آزمود تا خود را بشناسند،و حجت را بر ایشان تمام کند،و باشد که مردمان از سرگذشت ایشان عبرت گیرند.

این گروه نمایندۀ دسته ای از مردمند که ایمانی سطحی و ظاهری به خدا دارند،و چون در معرض آزمایش قرار گیرند به او کافر می شوند،چه-از ابتدا-بر این گمان بوده اند که پرستش خدا منحصر به نماز و بعضی از دعاها و تضرعها و بنا بر این تنها بعضی از تعلیمات اخلاقی است،اما خدایی /1 که به جنگ فرمان دهد، و به گردن نهادن به فرمان کسانی که به گمان ایشان شایستۀ رهبری ندارند،خدایی

ص :400

است که به او کفر می ورزند.

[247]

و در نتیجه قصۀ اینان قصۀ مؤمنی است که خود را در بوتۀ ایمان نگداخته و نفس خود را به خدا تسلیم نکرده است،و هنوز رسوبات جاهلیت و ارزشهای آن بر او فرمان می راند،و به همین سبب باید به این قصه گوش فرا داریم و از آن عبرت گیریم:

« وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً و پیامبرشان به ایشان گفت که:خدا طالوت را به پادشاهی شما برانگیخت،» که ناگهان دیوانگیشان آشکار شد و گفتند:چرا طالوت و نه فلان کس یا فلان کس؟ « قٰالُوا أَنّٰی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ -گفتند:

چگونه او بر ما شاه باشد،و حال آنکه ما برای شاهی از او شایسته تریم؟» چه،ثروتمندی ما از او بیشتر است،و شاه باید ثروتمند باشد و طالوت چنین نیست:

« وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمٰالِ -و مال فراوان ندارد!» پس پیامبرشان در پاسخ گفت:فرماندهی جنگ مستلزم مالدار بودن نیست،بلکه به شایستگی دیگری نیاز دارد که در طالوت هست و به همین جهت او را برگزیده است:

« قٰالَ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ - گفت:خداوند او را بر شما برگزید،و در دانش و نیرومندی او را بر شما فزونی بخشید.» شایستگی برای فرماندهی جنگ وابسته به داشتن قدرت علمی و جسمی است،و سپس گزینش او به توسط خدا تضمین برای او است و شما باید به امانت و کفایت او اعتماد داشته باشید،و از این گذشته فرمان خدای شما است که امور بندگان را در دست قدرت خود دارد و بر شما واجب است که بی چون و چرا فرمان او را بپذیرید:

ص :401

« وَ اللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -و خداوند پادشاهی خود را به هر کس که خواهد می دهد،و خدا فراخی دهنده و دانا است.» توانا است و توانایی او گسترده است،و بخشنده است و بخشندگی وسیع دارد،و دانا است پس پادشاهی حقیقی بندگان او است، /1 و شاهی خود را به هر کس که خواهد می بخشد.

[248]

بدین گونه آنان را با برهان خاموش کرد،ولی آنان به این پرسش پرداختند که:چه کس می گوید که خدا طالوت را به شاهی برگزیده است؟و در این جا علامت شاهی او آشکار شد:

« وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التّٰابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمّٰا تَرَکَ آلُ مُوسیٰ وَ آلُ هٰارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلاٰئِکَةُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -و پیامبرشان به ایشان گفت:نشانۀ پادشاهی او این است که تابوت به نزد شما می آید،و در آن آرامشی از پروردگار شما است،و بازمانده ای از آنچه خاندان موسی و هارون بر جای گذاشته اند در آن است،و فرشتگان آن را برمی دارند.در این،اگر مؤمن باشید،هرآینه نشانه ای برای شما است.» آرامش موجود در تابوت بازمانده ای از مرده ریگ پیامبران و برای آن مردم کافی بود تا به پادشاهی طالوت یقین حاصل کنند،ولی با وجود این،چنان که پس از این خواهد آمد،از جنگیدن همراه او خودداری کردند.و تابوت-چنان که در تفسیرها آمده،صندوقی بوده است که مادر موسی فرزند نوزاد خود موسی را در آن نهاده بود،و در نزد فرعون باقی مانده تا آن زمان که بنی اسراییل وارث مملکت فرعون شدند،پس موسی آن را گرفت و میراثهای پیامبران را همراه با میراث خود در آن نهاد و پس او به وصی وی یوشع رسید.

و تابوت(یا صندوق عهد)بزرگتر از پرچم در نظر گرفته می شد،و عنوان شعار برای بنی اسراییل داشت،و کافران بت پرست در سرزمین فلسطین بر آن استیلا یافته بودند،و بنی اسراییل پیوسته دل در هوای آن داشتند.پس چون پیغمبر

ص :402

ایشان شموییل به آنان خبر داد که هر چه زودتر به آن دست خواهند یافت،شادمان شدند و آن را دلیل پیروزی بر دشمنان خود دانستند.

در تفاسیر آمده است که:کافران دل خوشی از صندوق نداشتند،چه پیوستۀ مایۀ نکبت ایشان بود و آن را به فال بد می گرفتند.پس بر آن شدند که صندوق را میان دو گاو در جهت مخالفت ایستاده به آن ببندند و با هجوم آوردن به گاوها در بیابان چنان کنند که گاوها آن را با خود ببرند،و این امر مصادف بود با همان زمان که خدا-به توسط شموییل-طالوت را بر شاهی بنی اسراییل برگزید و به آنان وعده داد که فرشتگان تابوت را برای ایشان بازخواهند آورد.پس فرشتگان دو گاو را به سوی سرزمین بنی اسراییل راندند،و در این باره گفته های دیگر نیز هست.ولی آنچه برای ما مهم است،عبرتی است که از آن برای ما حاصل می شود و می پرسیم:

تابوت سکینه و باقی چیزها در این قصه چه چیز به ما می گویند؟ /1 و در پاسخ می گوییم که:اینها رمز و اشارۀ به ضرورت وجود دو چیز در پیشوایی و فرماندهی است.

1-اعتماد داشتن به آن و ترویج دادن اطمینان به آن در میان افراد است، که این کار باید از طریق توکل و تجرد به حق و تسلیم نشدن به نیروهای دشمن و سرکوب کننده و ترجیح ننهادن دسته ای از افراد بر دسته های دیگر است.

2-و اصل دیگر وابسته بودن به میراث تمدنی امت و عمل کردن با این میراث به صورت مثبت و مستمر است.آزمایشهای مبارزه ای است در طول قرنهای متوالی همچون سرچشمه ای است که از آن شکیبایی و یقین و فداکاری به خاطر ارزشهای رسالتی الهامبخش افراد امت می شود.

[249]

طالوت سپاه خود را برگزید و رو به دشمن به راه افتاد،ولی مردی مجرب بود می دانست که پیش از پرداختن به تمرینی نظامی نباید به دشمن حمله ور شود و باید از این راه سپاهیان خود را آزمایش کند.پس بر سر راه خود به نهری رسید که آبی گوارا داشت و لشکریان وی سخت تشنه شده بودند،پس آنان را از این منع کرد که پیش از یک کف از آن بنوشند،و نتیجۀ نومید کنندۀ این آزمایش آن بود که

ص :403

بیشتر سپاهیان از این آزمایش درست بیرون نیامدند.

« فَلَمّٰا فَصَلَ طٰالُوتُ بِالْجُنُودِ قٰالَ إِنَّ اللّٰهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاّٰ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ -پس چون طالوت با لشکریان به راه افتاد،گفت:خداوند شما را به نهری می آزماید،و هر که از آن بیاشامد از من نیست،و هر که از آن بیش از مشتی که بردارد و بچشد نخورد از من است.» آن اندازه آب که در میان دو دست به صورت کاسه درآمده جای می گیرد.

« فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ -پس جز اندکی از ایشان دیگران از آن آب نوشیدند و سیراب شدند.» چون چنین شد،طالوت فرمان داد که نتوانستند اندکی با تشنگی خود مبارزه کنند و بر خلاف دستور او سیراب شده بودند،به خانه ها و دامان مادران خود بازگردند،چه آنان مردان جنگ نیستند؛جنگ نیازمند تحمل خشونت و فرمانبرداری است و سستی و عاجزی برای آن سودمند نیست.با سپاهیانی اندک از آن نهر دور شد،ولی افراد وی از لحاظ معنویات به صورتی نیرومند بودند.

/1 « فَلَمّٰا جٰاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قٰالُوا لاٰ طٰاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ پس چون وی و کسانی که با او ایمان آورده بودند،از نهر گذشتند،اینان به او گفتند که:امروز ما را یارای ایستادگی در برابر جالوت و سپاهیان او نیست.» و جالوت نماینده و فرمانده لشکریان کفر بود که برای جنگیدن با سپاهیان طالوت صف آرایی کرده بودند و به صورت لشکر پرشماری دیده می شدند،ولی معنویات ایشان اندک بود.سپاهیان مؤمن طالوت از دیدن شمارۀ فراوان افراد دشمن و ساز و برگ جنگی بسیار به وحشت افتادند،ولی روح ایمان ایشان را نجات داد ولی چون به یاد آخرت افتادند و پاداشی که خدا در آن جا به ایشان عنایت خواهد کرد، به ایمان خود مطمئن شدند.

« قٰالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا اللّٰهِ -کسانی که می پنداشتند که به ملاقات خدا خواهند رفت،»

ص :404

و خود را به صورت جاودانی در برابر خدا تصور می کردند و از او نیرو و عزم کسب می کردند،گفتند:

« کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِینَ - چه بسیار اتفاق افتد که گروهی اندک بر گروهی پر شمار به فرمان و خواست خدا پیروز شوند،و خدا با بردباران است.» آنچه مایۀ پیروزی می شود شمارۀ سپاهیان نیست،بلکه ایمان ایشان به حقانیت خود و اندازۀ فداکاری آنان به خاطر آن سبب پیروزی می شود.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 250 تا 254]

اشاره

وَ لَمّٰا بَرَزُوا لِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالُوا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَیْنٰا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (250) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ وَ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْکَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّٰا یَشٰاءُ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (251) تِلْکَ آیٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (252) تِلْکَ اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اَللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ وَ آتَیْنٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مَا اِقْتَتَلَ اَلَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ وَ لٰکِنِ اِخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مَا اِقْتَتَلُوا وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ (253) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ وَ اَلْکٰافِرُونَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (254)

/1

ص :405

معنای واژه ها

250[برزوا]

:بروز،به معنی ظاهر و آشکار شدن می باشد،و از آن است براز به معنی زمین پر وسعت بدون درخت.

254[خلة]

:دوستی خالص است،و خلیل به معنی کسی است که دوستی خالص داشته باشد و با دوست خود اسرارش را مبادله کند.

/1

شرایط پیروزی بر دشمن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیروز شدن مستلزم وجود دو شرط است:بردباری و یقین.و اما صبر عبارت است از تحمّل دشواریها و ناراحتیهای بدنی و نفسی و چشم به آینده داشتن و رسیدن به پاداشی در برابر صبوری به مشکلات کنونی،و اما یقین چیزی است که به آدمی نیروی حرکت و فداکاری و چشم به آینده داشتن می بخشد.لشکریان طالوت از خدا خواستند که به ایشان صبر و یقین عنایت کند-و در عین حال برای پیدا شدن این دو صفت در جانهاشان تلاش می کردند،چه هر دعایی که آدمی به پیشگاه خدا عرضه می کند و انتظار اجابت آن را دارد،اگر خود برای تحقق یافتن آن کوششی

ص :406

نکند مستجاب نخواهد شد.و در حدیث آمده است که:از دعا با کار همان برمی آید که از نمک در طعام.

شرح آیات:

[250]

« وَ لَمّٰا بَرَزُوا لِجٰالُوتَ وَ جُنُودِهِ قٰالُوا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَیْنٰا صَبْراً -و چون در برابر جالوت و سپاهیان او ایستادند،گفتند:پروردگارا،ما را شکیبایی ده،» یعنی ما را مشمول صبری از جانب خود ساز تا در برابر هیچ دشواری متزلزل نشویم، /1 « وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا -و گامهای ما را استوار کن.» یعنی یقین به ما عنایت کن تا جانهای ما مطمئن شود و گامهای ما بر استقامت استقرار پیدا کند که این و آن هر دو مقدمه ای برای هدف بزرگتر و آن پیروزی است که در این اواخر از او مسئلت کرده و گفته بودند:

« وَ انْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -و ما را بر گروه کافران پیروز گردان.» [251]

دعاها و تلاشهاشان به نتیجه رسید:

« فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ -پس ایشان را به اذن و فرمان خدا شکست دادند.» و خدا به ایشان اذن داد و پیروز شدند،بدان سبب که صبر و یقین بخششی از ایمان به خدا و تقرب به سوی او و خواستن از او و نتیجۀ آن استجابت و پذیرفته شدن دعا به توسط خدا است.و در آن میان جوان صالحی مؤمن به خدا به نام داود در میدان جنگ بود.

« وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ -و داود جالوت را کشت.» چون داود جالوت را کشت و صالح و شایسته بود،گروه مؤمنان در پیرامون او گرد آمدند و رئیس ایشان طالوت به او نزدیک شد و وی را جانشین خود قرار داد.

ص :407

« وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّٰا یَشٰاءُ -و خداوند به او پادشاهی و فرزانگی داد و از آنچه می خواست به او آموخت،» و او را جانشین در زمین و به فرمان خود پادشاه و پیامبر قرار داد که حکایت آن در مناسبتهای دیگر خواهد آمد.ولی قرآن در این جا می خواهد این نکته را به یاد ما بیاورد که پادشاهی از آن خدا است و آن را به هر کس که خواهد می بخشد،و بر ما است که این پادشاهی را از او بخواهیم،به همان گونه که پیروزی و توانگری و زندگی از او است.

قرآن کریم در مناسبتهای متعدد از فلسفۀ جهاد و برجسته ترین هدفهای آن سخن گفته،و در این جا نیز به مناسبت سخن گفتن از داود نیز از این فلسفه یاد کرده و گفته است:

/1 « وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعٰالَمِینَ -و اگر چنین نباشد که خدا به وسیلۀ پاره ای از مردم از پاره ای دیگر جلو گیرد،زمین تباه شود،و خدا بر جهانیان بخشنده است.» که از بندگان خود امتی رسالتی فراهم می آورد که به دفاع از اصول الاهی تجسم یافتۀ در حق و عدالت و آزادی و...و...می پردازد،و به مبارزۀ با کسانی می پردازد که بر اثر تلقین هوای نفس به ستمگری و برده ساختن دیگران روزگار می گذرانند و مردمان را از شر ایشان می رهاند،و این خود فضل و احسانی بزرگ بر مردم است،و اگر این امت نبود،زندگی بشری به صورتی بدتر از زندگی درندگان جنگل درمی آمد که در آن قوی ضعیف را می خورد و ضعیف به خوردن ضعیف تر از خود مشغول می شود،و همگان در بیم و هراس و ناداری و ناکامی به سر می برند.

و هر چه این امت پرنشاطتر و مؤمنتر باشد،به کار برده شدن اصول و مبادی الاهی نیکوتر صورت می گیرد،و هر وقت امت در انجام دادن واجب خود سستی نشان دهد(چنان که در روزگار ما چنین است)فساد و تباهی بیشتر در سراسر زمین گسترش پیدا می کند.

[252]

و به همان گونه که زندگی و توانگری و فرمانروایی و پیروزی از

ص :408

خدا است،هدایت و راهنمایی نیز از او است،و او است که ما را به راه راست زندگی و دست یافتن به وسایل مبارزۀ با فقر و رسیدن به پادشاهی و پیروزی رهبری می کند،و این از طریق رسالتهای وی صورت می گیرد که برای آن مردان امین را از میان بندگان خود برمی گزیند و آنان را به پیامبری خود مبعوث می کند.

« تِلْکَ آیٰاتُ اللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ -این است آیات خدا که آنها را به حق بر تو می خوانیم،و تو از فرستادگانی.» [253]

« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّٰهُ -از این پیغمبران بعضی را بر بعضی دیگر برتری دادیم؛از ایشان بعضی با خدا سخن گفتند،» که موسی علیه السلام چنین.

« وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ -و پایۀ بعضی از ایشان را بالا برد،» همچون ابراهیم که دوست خدا خوانده شد و امام و پیشوای مردم بود.

« وَ آتَیْنٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ -و به عیسی پسر مریم آیه ها و نشانه های روشن دادیم و با روح القدس او را تأیید کردیم.» که خداوند او را با عصمتی تأیید کرد که او را از پرداختن به هر کار زشت و ناپسند بازمی داشت، /1 و پیامبران دیگر را نیز به همین گونه تأیید می کرد،و تنها این تفاوت وجود دارد که دربارۀ عیسی بعضی از مردم کارشان به کفر کشید و گمان کردند که او خود قدوس است و هر چه می کند بدون تأیید خدا است و پروردگار ما این پندار را نفی می کند.

بنا بر این رسالت از خدا است،و این رسالت به اشکال متفاوت به پیامبران بر حسب شایستگیهای ایشان و مصالح خدا در بندگان تفویض شده است.در این جا سؤالی بدین گونه پیش می آید:اگر خدا مردمان را هدایت می کند،چرا پیروان پیامبران پس از ایشان با یکی پس از آنان اختلاف پیدا کردند،و چرا خدا همۀ ایشان را به یک شکل هدایت نکرد و رهاشان کرد که بعضی بعض دیگر را

ص :409

بکشند؟ و پاسخ قرآن چنین است:خدا به کره و زور مردمان را هدایت نمی کند، بلکه برای ایشان فرصت راهیابی را فراهم می آورد،پس هر کس که بر راه راست برود به سود چنین کرده،و هر کس گمراهی را برگزیند به زیان خود چنین کرده است.خدا چنان خواسته است که این دنیا همچون آزمایشگاهی برای کانیهای مردمان و مجلس امتحانی برای اندازۀ ایمان ایشان باشد،و خدا از آنچه اراده می کند مورد پرسش قرار نمی گیرد.

« وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ -و اگر خدا می خواست، کسانی که پس از ایشان بودند به کارزار و کشتن یکدیگر نمی پرداختند،» « مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَیِّنٰاتُ -پس از آنکه آیات بینات به ایشان رسیده بود.» پس نزاع و اختلاف ایشان نه به خاطر وجود نقصی در هدایت خدا بلکه به وجود خللی در ایمان داشتن ایشان به آن و پذیرش صحیح این ایمان بود.

« وَ لٰکِنِ اخْتَلَفُوا -ولی اختلاف کردند،» و اختلاف ایشان بر سر حق بود.

« فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ -پس بعضی از ایشان ایمان آوردند،و بعضی کافر شدند.» پس به مجرد این که از پیروان پیامبران(بودند)کارهاشان صحیح نبود.

/1 « وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ -و اگر خدا می خواست یکدیگر را نمی کشتند،ولی خدا آنچه را که می خواهد می کند.» و در این جا بار دیگر قرآن از استیلا و مراقبت خدا بر زندگی،و این که بر نیک و بدی که در آن جریان دارد دلالتی بر کناره گیری خداوند متعال از سلطه ها و نیز بر این که در کار خود ناتوان شده است نیست،و نمی تواند از شر جلوگیری کند یا این که از شروری که در دنیا بر مردمان وارد می شود خرسند است،نیست،بلکه خدا چنان می خواهد که بندگانش به اختیار خود کار کنند و آنان را تا اجل نامبرده ای

ص :410

رها کرده است،و او قادر است که با سطوت و قدرت گسترده خود که هیچ چیز نمی تواند آن را از کار بیندازد،هر وقت بخواهد آنان را مورد مؤاخذه قرار دهد.

[254]

آیا این حقیقت نسبت به ما چه معنی می دهد؟نشانۀ آن است که ما به عبث و بیهوده آفریده نشده ایم و به حال خود به صورت دایمی رهایمان نکرده اند،بلکه در برابر ما فرصت کوتاهی برای آزموده شدن اراده و ایمانمان داریم، و باید از این فرصت برای بخشیدن و انفاق کردن پیش از پایان یافتن زمان آن بهره برگیریم.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از آنچه به شما روزی داده ایم،به دیگران بدهید،پیش از آنکه روزی بیاید که فروش و داد و ستدی در آن نیست،» و دیگر هیچ کس چیزی برای فروختن ندارد.

« وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ -و دوستی و میانجیگری در آن نیست،» و دوست و رفیقی در آن نیست و حتّی اگر هم بود کاری نمی توانست برای ما انجام دهد،بدان روی که او نیز همچون ما مبتلا و گرفتار کردار خویش است، بنا بر این بهتر آن است که امروز در اندیشۀ فردای خود باشیم و مال خدا داده را در راه انجام دادن امر او انفاق کنیم.

« وَ الْکٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -و آنان که کافرند ستمکارند،» کسانی که به خود ستم می کنند و هیچ کار خیری که به درد زندگی جهان دیگرش بخورد انجام نمی دهند.

و مناسبت سخن گفتن از انفاق تکمیلی برای سخن گفتن از کارزار در راه خدا در آیات پیشین است،که قرآن غالبا پس از بحث کردن درباره کارزار به سخن گفتن دربارۀ انفاق می پردازد.

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 255 تا 260]

اشاره

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ مَنْ ذَا اَلَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْعَظِیمُ (255) لاٰ إِکْرٰاهَ فِی اَلدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقیٰ لاَ اِنْفِصٰامَ لَهٰا وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (256) اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَی اَلظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (257) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِی حَاجَّ إِبْرٰاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْکَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّیَ اَلَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قٰالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ فَإِنَّ اَللّٰهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ اَلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهٰا مِنَ اَلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ اَلَّذِی کَفَرَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (258) أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلیٰ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰی یُحْیِی هٰذِهِ اَللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا فَأَمٰاتَهُ اَللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قٰالَ کَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قٰالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ فَانْظُرْ إِلیٰ طَعٰامِکَ وَ شَرٰابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ اُنْظُرْ إِلیٰ حِمٰارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ اُنْظُرْ إِلَی اَلْعِظٰامِ کَیْفَ نُنْشِزُهٰا ثُمَّ نَکْسُوهٰا لَحْماً فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (259) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ اَلْمَوْتیٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ اَلطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اِجْعَلْ عَلیٰ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ اُدْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (260)

ص :411

ص :412

معنای واژه ها

255[الحی]

:زنده،کسی است که بر صفتی باشد که بنا بر آن لازم است چیزهای دریافتنی را در صورتی که وجود داشته باشند ادراک کند.

[القیوم]

:از قیام است و به معنی کسی است که به امر آفرینش خود قیام می کند و آن را انجام می دهد.

[سنة]

:چرت و خواب سبک است.

[نوم]

:خواب و ضد آن یقظه یعنی بیداری است که در آن اعصاب دماغ بر اثر رطوبتهای بخار بالا رفته به طرف آن سست می شود،و به قولی مرگ سبک است،و مرگ خوابی سنگین.

[یحیطون]

:به کسی که چیزی را به دست آورد،یا اندازۀ دانش او به حد اعلای خود رسیده،می گویند بر آن احاطه پیدا کرده است.

258[بهت]

:مبهوت و حیرتزده شد.پس بهت عبارت از حیرتی که بر اثر مستولی شدن حجت و برهان حاصل

ص :413

می شود.

259[خاویة]

:اصل خواء،خلأ است،و خواء گشادگی میان دو چیز و خالی بودن این گشادگی از هر چیزی است،و خانه ای را خاویه گویند که اهل آن از میان رفته اند و خانه از آنها تهی شده است.و خوی به معنی گرسنگی نیز هست به سبب تهی بودن معده از خوراک.

[عروشها]

:یعنی ساختمانهای آن،و به قولی خیمه ها که خانه های اعراب است و«خاویة علی عروشها»یعنی دیوارهای بدون سقف بر جای مانده.و هر ساختمان را عرش گویند؛و عریش مکه بناهای آن است،و خانه را به سبب ارتفاع ساختمانهای آن عریش گویند.

260[فصرهن]

:صرهن به ضم صاد بنا بر یکی از دو قرائت از صار یصور به معنی برید یا متمایل کرد،و به کسر صاد بنا بر قرائتی دیگر از صار یصیر به یکی از دو معنی.و قرینه های کلام نشان می دهد که مقصود قطع و بریدن است،و قرار گرفتن لفظ«الی»پس از آن برای رساندن معنی متمایل کرده است،پس معنی آن چنین می شود:

آنها را با متمایل کردن به طرف خودت ببر و پاره پاره کن.

ص :414

/1

نامهای نیکو و زیبای خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در ضمن داستانهای گذشته،قرآن بعضی از نامهای نیکوی خدا را به ما یادآور شد که در مقدمۀ آنها این بود که خدا زندگی و توانگری و ملک(شاهی)و پیروزی و در پایان هدایت و راهیابی به بندگانش می بخشد.و واقعیّت این است که توانگری و شاهی و پیروزی و راهیابی چیزی جز بعضی از مظاهر زندگی نیست که خدا آنها را به انسان می بخشد.و در این آیت تذکر دادن خود را به پروردگار ما و بیان صفات نیکوی او ادامه می دهد که از جملۀ آنها توانایی او برای برانگیختن مردمان از قبر و بخشیدن زندگی تازه به ایشان است.

آیۀ نخستین که آیت الکرسی نام دارد،در حدیث شریف توجه به آن و قرائت آن توصیه شده است،بدان سبب که صفات خدا را که شناختن آنها سهمی در تربیت نفس بشری دارد،خلاصه کرده است.او کسی است که زندگی را به وجود می آورد و به آن سامان می بخشد و در هر لحظه از آن پاسداری می کند،و اگر حفظ او از زندگی نبود از میان می رفت.سپس قرآن ما را به ناحیۀ عملی ایمان داشتن به این که خدا زنده و قیوم است متوجه می سازد،و بنا بر همین است که انسان ناگزیر باید تنها به خدا تسلیم شود،و علیه هر سلطه ای که مشروع بودن آن از ارزشهای خدا نیست،و قرآن آن را طاغوت می نامد،تمرد و سرپیچی کند.سپس قرآن بیان می کند که ایمان داشتن به خدا و به قدرت گستردۀ او /1 ما را به این می خواند که به روز دیگر ایمان داشته باشیم که خدا قادر است که مردگان را زنده کند،و هیچ دشواری برای بازگرداندن مردمان به زندگی و رسیدگی به حساب ایشان وجود ندارد.

ص :415

شرح آیات:

[255]

در حالت آسایش و آرامش آدمی چیزی اکتشاف نمی کند،اما در سختی و بدبختی عقل خود را به کار می اندازد و در آن می کوشد که به صورتی ژرف حقیقت زندگی را بازشناسد تا بتواند نیازمندی خویش را از پیش پای خود بردارد،و در آن هنگام که نیازمندی شدت پیدا می کند و سختی و بدبختی بر او فشار وارد می سازد،و روشهای زندگی او را خسته می کند،به پروردگار خویش رو می کند،و دست دعا به جانب او بالا می برد،و همۀ بتانی که می پرستید در برابر او فرومی افتد.

به همین مناسبت اعراب پروردگار خویش را به نام(اله)خوانده اند،از آن جهت که او را می پرستند و بندگی او می کنند،و چون سختی و بدبختی به ایشان برسد به او متوسّل می شوند.و کلمۀ برگزیده در زبان قرآن برای اشارۀ به پروردگار ما کلمۀ(اللّٰه)است که در این جا آیت الکرسی با همین آغاز می شود تا ضمیر انسان را به این اندیشه برانگیزد که آن کس که از او پناه می خواهند و به او متوسل می شوند، تنها او است که شایستۀ پروردگار حقیقی بودن است.

« اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -خدا یگانه است و خدا و معبودی جز او وجود ندارد.» ولی صفات پروردگار من چیست؟او به دو رشته از صفات نیکو و زیبا (حسنی)متصف است که یکی از آنها به نامهای ذاتی او متصل می شود:او دانا (عالم)و توانا(قدیر)و شنوا(سمیع)و بینا(بصیر)است،هر چه بخواهد اراده می کند (یرید ما یشاء)و کسی دربارۀ آنچه می کند چیزی از او نمی پرسد(لا یسأل عمّا یفعل)،و کلمه ای که اشارۀ به همۀ این صفات است،کلمۀ زنده(حیّ)است.و رشتۀ دوم پیوستۀ به همۀ افعال و مظاهر آفرینش چیزها به دست اوست:هر چه بخواهد می کند(فعّال لما یشاء)و آفریننده(خالق)و روزی دهنده(رازق)و بخشنده (رحمن)و مهربان(رحیم)و نعمت بخش(منعم)و...و...است که به این سلسله کلمۀ قیّوم اشاره می کند و دلیل بر آن است که خدا قائم به ذات خویش است و به

ص :416

چیزی نیاز ندارد و چیزها قائم و ایستادۀ به او است و هیچ چیز از او بی نیاز نیست.و در این جا قرآن خدا را به میانجیگری دو صفت(الحی-القیوم)به یاد ما می آورد،و بعضی از مظاهر این دو صفت را بیان می کند و می گوید:

« اَلْحَیُّ الْقَیُّومُ -زندۀ قائم به خویش.» پس از مظاهر صفت زنده بی نیازی او از چرت و خواب است:

« لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ -چرت زدن و خوابیدن به او راه ندارد.» /1 از مظاهر زنده این است که پروردگار ما قدرت گسترده دارد و مالک هر چیز است و فرمان و خواست یا مشیّت او در هر چیز روان است،چرا که:

« لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -هر چه در آسمانها و در زمین است از آن او است،» و از همین روی از هر کس بی نیاز است.

« مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ -چه کس می تواند بی اذن و فرمان وی در نزد او شفاعت و میانجیگری کند.» پس کسی نمی تواند خدا را بر کاری مجبور کند،بلکه تنها می تواند از او بخواهد،که اگر خدا خواسته باشد این خواهش را برآورده می سازد،و اگر نخواهد چنین نمی کند.

شاهان زمین،در استیلای خود بر مردم،به مجموعه ای از صاحبان نفوذ اعتماد می کنند،و اینان از وابستگان به خود در نزد شاه به شفاعت می پردازند؛ولی هیچ کس،حتی پیامبران و فرستادگان خدا و ملائکه مقرب او در کار کسی دخالت ندارند و چیزی جز بندگان محترم نیستند.

و از مظاهر نام زنده،علم خدا است به هر چیز،و برتری او از این که عقلها بتواند به آستانۀ او بالا رود.

« یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ -آنچه را که پیش رو و پشت سر دارند می داند،» و علم واسع خدا همۀ کرانه های بشر را فرامی گیرد،

ص :417

« وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ -و به چیزی از علم او دست نیابند جز آنکه او خود بخواهد،» /1 و بر ایشان آشکار سازد.

این همان زنده(حیّ)و مطلق زندگی و پیوسته زنده و گسترده دانش و قدرت پروردگار ما سبحانه و تعالی است که شایسته است او را به ولایت و سروری خود بپذیریم،نه بندگان آفریننده و میرندۀ او را که خواب و نادانی بر ایشان مسلّط اند و مالک چیزی نیستند،و صفت«قیّوم»تابعی از صفت حیات است؛خدایی که خود به خود زنده و مالک همه چیز در آسمانها و زمین است و به آنچه در آنها است عالم است،کار ساز و قیوم آنها است.

« وَسِعَ کُرْسِیُّهُ (1) السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ -فرمانروایی او وسعتی همچون وسعت آسمانها و زمین دارد.» عرش و شاهی و امتداد روان بودن مشیت او وسعتی به اندازۀ وسعت آسمانها و زمین دارد.پس قدرت او هر چیز را فرامی گیرد،و شبانه روز کارهای آنها را اداره می کند بی آنکه اداره کردن ملکوت آسمانها و زمین او را خسته کند،یا کهکشانهای بزرگ یا خورشیدها و ماههای خود مانع آن شوند که خدا از اداره کردن آنچه از هسته و اجزاء ذره در یک ذرۀ کوچک وجود دارد،بازماند.

« وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا -و نگاهداری آنها او را خسته نمی کند.» چه او از خستگی و دشواری برتر است،و هر چه را که اراده کند می گوید:

باش،پس هستی پیدا می کند.

« وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ -و او بلند مرتبه و بزرگ است.» «علی»بدان جهت که زنده است و از هر صفت ناتوانی به دور.و«عظیم» بدان سبب قیّوم و کارساز و سبب بقای هر چیز است.

ص :418


1- 23) -در حدیثی مأثور از امام علی(ع)آمده است:«همانا آسمان و زمین و میان آن دو از آفریده ای که در درون کرسی آفریده شده است هستند،که چهار فرشته آن را به فرمان خدا حمل من کنند».(المیزان جزء 2-ص 341).

[256]

این است پروردگار ما،و این است برتری و بزرگی او،و این است قدرت و سلطنت او،آیا با این همه /1 جز او برای خود معبودی یا رهبری برای خود برمی گزینیم که پروردگارمان به آن خرسند نباشد؟قلبی که با ایمان به خدا آباد شده،چگونه می تواند به بزرگداشت کسی جز او بپردازد،یا الاهی سوای اللّٰه را بپرستد،و چگونه علیه ناچیزانی که به ناحق در زمین طغیان می کنند و مردمان را به فرمانبرداری از خود می خواند می تواند شورش نکند؟ « لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ -در دین اجبار و اکراه نیست؛راه راست از بیراهه بازشناخته شد.» و نیازی به گفتار دیگر نیست؛غیر از خدای یگانه خدایی نیست،و بر مردم است که او را ولی و سرور خود بدانند و از پذیرفتن شریکان خدا و طاغوتان بپرهیزند.

« فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -پس هر که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آرد،به حلقۀ مطمئن چنگ زده که بریده نمی شود،و خدا شنوا و دانا است.» چرا که آزادی و انسانیت را بازپس گرفته،و توانسته است نیروها و کارمایه های خود را در راهی استوارتر مورد بهره برداری قرار دهد؛و کدام نیرو قویتر از انسانی است که به طاغوت کفر ورزد،و در برابر هر سلطه ای که او را به بندگی و اسباب بهره کشی خود می خواند سر به طغیان بردارد،و سپس به خدا ایمان آرد و قلب خود را به اعتماد و آرزو و تواضع در برابر حق و تسلیم به آن آباد سازد؟! نیروی حقیقی در این جهان نیروی آزادی(کفر به طاغوت)و نیروی حق (ایمان به خدا)است.و خدا به یاری خود هر که را بخواهد تأیید می کند،و او شنوا است و آنچه را که از کفر و ایمان بر زبان شما روان می شود می شنود،و به هر نیت صالح یا پلیدی که در جان خود پنهان دارید دانا و آگاه است.

[257]

در زندگی یک سلطۀ حقیقی وجود دارد-که در سلطان خدا تجسم پیدا می کند-و قضا و قدر،و در نتیجه سنتهای حتمی و نظامهای تحول ناپذیر

ص :419

او،و آن کس که نسبت به این سلطه خاضع باشد،و با آن اتصال پیدا کند،و از آن نیرومندی و مشروعیت به دست آورد،می تواند زندگی را مسخر خود سازد،و از جانب آن سلطه جانشین او بر ادارۀ آن باشد.و آن کس که به آن کافر شود،و در صدد یافتن سلطه های وهمی بر آید و به آنها تسلیم شود،بنده ای خواهد شد که در تاریکی سرگردان است و هیچ چیز را نمی بیند.

/1 « اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ -خدا یار و دستگیر کسانی است که ایمان آورده اند،و آنان را از تاریکی به روشنایی می برد،» بدان سبب که آقا و سرور ایشان است،و آنان به قدرت و سلطنت او پیوستگی پیدا کرده اند و نیرومندی و مشروع بودن و نور از آن کسب کرده اند،و به هدایتی دست یافته اند که انسان تا بردۀ طاغوت است نمی تواند به آن برسد.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که کافر شدند،یار و یاورشان طاغوت است که ایشان را از روشنی به تاریکی می کشد؛اینان اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.» بنا بر این انسانی که نسبت به خدا خاضع نباشد،در برابر طاغوت تمرد نخواهد کرد،از آن رو که،در تحت تأثیر اجتماع فاسد و فشار طاغوت مجسم کنندۀ آن از اساس نسبت به خدا کافر است،و آن کس که طاغوت او را به بردگی خود درآورده باشد،این طاغوت نخستین چیزی که از او می رباید،قدرت و استقلال او برای اندیشیدن است،و چیزی را نمی بیند جز آنچه طاغوت می بیند،و به انجام دادن کاری می پردازد که آن طاغوت به او فرمان داده باشد،و بدین گونه عقلی را که خدا به او بخشیده بود از دست می دهد.

نخستین شرط برای داشتن فکر سالم آزاد شدن از بردگی و تبعیت است، بدان سبب که عقل جز در هنگام سختی و نیازمندی به حرکت نمی افتد،و کسی که دنباله رو دیگران است چگونه می تواند به خود اعتماد کند یا در هنگام محتاج

ص :420

بودن به تفکر متوجه این نیازمندی خود به تفکر شود.

و اندیشیدن سالم نخستین شرط لازم برای نیرومندی در زندگی است.و لذا قرآن حکیم گفته است که ایمان داشتن به خدا به صاحب آن آزادی می بخشد،و آزادی وسیلۀ دست یافتن وی به نیرو(تمسک به حلقۀ محکم)و دانش(بیرون آمدن از تاریکیها به روشنی)می شود.

ولی کدام ایمان است که به ما نیرومندی و دانایی عطا می کند؟ایمان اندیشیده و فهمیده است نه ایمانی که با زور و اکراه پیدا شده باشد که آن خود نیز گونه ای از قبول بردگی و خضوع در مقابل طاغوت است.اگر ملتی از آن روی به خدا مؤمن شود که سلطۀ سیاسی او را بر این کار مجبور کرده است،این را می توان آزادی خواند یا بردگی؟طبیعی است /1 که چنین ایمانی چیزی جز بردگی نیست،و اگر سلطۀ سیاسی آن را به کفر فرمان دهد کافر خواهد شد.و لذا قرآن در آغاز بحث از آزادی دینی گفته است که «لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ» .

[258]

نمایندۀ سلطۀ شرعی حقیقی در زندگی کیست،خدا یا طاغوتها؟ آن کسی است که زندگی را به هر کس که خواهد می بخشد،و در آن هنگام که بخواهد مرگ را برای او مقدر می کند،و زندگی را با بخشیدن نعمتهای بیشمار استمرار می بخشد،و خورشید را که هر بامداد دنیا را از گرمی و روشنی و زندگی پر می کند به حرکت درمی آورد؛چه کس جز خدا چنین می کند؟ولی ستمکاران نمی فهمند.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرٰاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْکَ -با خبر نشدی از آن کس که با ابراهیم دربارۀ پروردگار ابراهیم که به او پادشاهی داده بود محاجّه می کرد؟پس به جای آنکه شکرگزار پروردگار خود باشد که به او ملک و سلطنت بخشیده بود،علیه او برخاست و در زمین طغیان کرد.» « إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ -در آن هنگام که ابراهیم گفت:پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند،» و همچون تو که طاغوتی عاجز و ناتوان نیست:

ص :421

« قٰالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ -من زنده می کنم و می میرانم.» فرمان کشتن دو نفر را صادر کرد،و سپس یکی را مورد عفو قرار داد و دیگری را کشت،ولی آیا می توانست آن کس را که کشته است به زندگی بازگرداند؟هرگز!ولی ابراهیم نمی خواست با او به مجادله برخیزد،بلکه فطرت و و جدان او چنان در مقابل حقیقت واقع آشکارا به سختی تکان داد و:

« قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ فَإِنَّ اللّٰهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهٰا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ -ابراهیم گفت:خداوند خورشید را از خاور برمی آورد،تو آن را از باختر برآور؛پس آنکه کافر شده بود مبهوت شد.» ولی چرا ایمان نیاورد؟بدان جهت که ستمگر بود،و ستمگر را ستمکاری وی همچون حجابی است که او را از دیدن حق مانع می شود،و جز به مصالح و هوای نفس و شهوات خود نمی اندیشد.

/1 « وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و خدا گروه ستمکاران را راهنمایی نمی کند.» سران و شاهان که با دعوتهای اصلاحی مبارزه می کنند،و ثروتمندان و خوشگذرانان که علیه انقلابها به مبارزه برمی خیزند،و کشیشان و خاخامان و علمای دینی که با افکار مایۀ پیشرفت مردم دشمنی می نمایند،ستمگرانند و از دادگری و اصلاح بیمناکند.و هر ستمگری که عملا راه تعدی و تجاوز بر حقوق مردم را در پیش گرفته،از لحاظ فکری در صف باطل ایستاده است،همان گونه که عملا در همین صف ایستاده و دیر یا زود به حق کافر خواهد شد.

[259]

اما کسانی که عملا نسبت به حق متعهد شده اند و به حقوق مردم تجاوز نمی کنند،خداوند راهنماییشان خواهد کرد،بدان سبب که فطرت سالم دارند و چیزی جز غفلتی که خدا پردۀ آن را از برابر چشمانشان خواهد درید مانع دیدن حقایق برای ایشان نیست،و ناگهان حقایق را خواهند دید،چنان که عزیر و ابراهیم چنین بودند و خدا آنان را به سوی خود راهنمایی کرد و بر ایشان معلوم داشت که خود بخشندۀ زندگی و مرگ هر دو است و می تواند مردگان را زنده کند.

ص :422

سیاق آیات با ما از تدبیر مستقیم خداوند متعال نسبت به زندگی سخن می گوید،و اندیشه های عملی برخاستۀ از این حقیقت را به ما الهام می کند،و ما دیدیم که چگونه آیت الکرسی ما را به طرد کردن فرمان طاغوتها رهبری کرد،اما در این جا قرآن از ضرورت ایمان به رستاخیز در نتیجۀ ایمان داشتن به قدرت واسعۀ خدا سخن می گوید.اکنون به آیه بازمی گردیم و به قصۀ عزیر گوش فرامی داریم که خدا او را به سوی خود هدایت کرد:

« أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلیٰ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا قٰالَ أَنّٰی یُحْیِی هٰذِهِ اللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا فَأَمٰاتَهُ اللّٰهُ مِائَةَ عٰامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قٰالَ کَمْ لَبِثْتَ قٰالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قٰالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عٰامٍ -یا همچون کسی که بر دهکده ای گذشت که سقف خانه های آن فروریخته بود،گفت:چگونه خداوند پس از مرگ این را زنده می کند؟پس خدا او را صد سال میراند،سپس او را برانگیخت.گفت:

چه مدت درنگ کردی؟گفت:روزی یا پاره ای از یک روز درنگ کردم.

گفت:بلکه صد سال درنگ کردی،» و با عزیر خر و خوراکش نیز همراه بود،که خر او به صورت استخوان پوسیده درآمده و خوراک او هم چنان تر و تازه دیده می شد؛بدین گونه خداوند خواست که قدرت و تدبیر مستقیم خود را بر امور زندگی برای بنده اش آشکار سازد، پس به او گفت:

/1 « فَانْظُرْ إِلیٰ طَعٰامِکَ وَ شَرٰابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ -پس به خوراک و نوشابه ات بنگر که از حال خود نگشته است،» یعنی با وجود گذشتن صد سال بر آن هیچ تغییر شکلی بر آن عارض نشده، اما خر به صورت استخوانهای پوسیده درآمده،ولی خدا آن را دوباره زنده خواهد کرد:

« وَ انْظُرْ إِلیٰ حِمٰارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّٰاسِ -و به خرت نگاه کن(و از آن چنین کردیم)که تو را نشانه و حجتی برای مردم قرار دهیم.» که خدا پس از مرگ که صد سال بر آن گذشته است تو را زنده کرد،و در

ص :423

برابر چشمانت خرت را زنده ساخت تا به آن نگاه کنی و به مردمان بگویی که خدا چگونه مردگان را زنده می کند،و بدین گونه خدا زنده کردن خر را به تأخیر انداخت تا عمل زنده شدن در برابر چشمان عزیر صورت پذیر شود.

« وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظٰامِ کَیْفَ نُنْشِزُهٰا -و به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را به یکدیگر می پیوندیم.» و با دقت بر زیر و بالا و در کنار یکدیگرشان قرار می دهیم، « ثُمَّ نَکْسُوهٰا لَحْماً فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ قٰالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -سپس بر آنها گوشت می پوشانیم.پس چون بر او آشکار شد،گفت:دانستم که خدا بر هر چیز توانا است.» و این حقیقتی است که می بایستی آن را خوب بفهمیم.و آن این که قدرت خدا همچون قدرت ما محدود نیست.

[260]

و داستان عزیر شبیه داستان بندۀ نیکوکار خدا ابراهیم است که خدا او را به خود هدایت کرد و دربارۀ وی چنین گفت:

« وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتیٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی -و در آن هنگام که ابراهیم گفت:پروردگارا،به من بنما که چگونه مردگان را زنده می کنی؛گفت:مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت:چرا،ولی می خواهم اطمینان قلب پیدا کنم.» چه ایمان را درجاتی است،و بالاترین آنها درجۀ یقین و اطمینان است که شیطان شک را کاملا از جان آدمی دور می کند،و دیگر به هیچ وجه گرفتار تردید نمی شود.و این گونه ایمان در آیه ای دیگر با عنوان /1 «عین الیقین»معرفی شده است.

« قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلیٰ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ -گفت:چهار مرغ بگیر و آنها را به خود بگیر و پاره پاره کن و سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده و آن گاه آنها را بخوان،» به نامهاشان،یکی پس از دیگری:کلاغ،کبوتر،گنجشک،و غیره.

ص :424

« یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -که دوان دوان نزد تو خواهند آمد،و بدان که خدا توانا و حکیم است.» خدا قادر است و به قدرت خود در زندگی هر چه را که بخواهد انجام می دهد،و او عزیز است و هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نتواند شد،و حکیم است و عبث و بیهوده و بدون هدف هیچ کاری را انجام نمی دهد.

/1

/1

/1

/1

[سوره البقرة (2): آیات 261 تا 274]

اشاره

مَثَلُ اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اَللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (261) اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ ثُمَّ لاٰ یُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذیً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهٰا أَذیً وَ اَللّٰهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (263) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ اَلْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَیْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لاٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکٰافِرِینَ (264) وَ مَثَلُ اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهٰا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (265) أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ لَهُ فِیهٰا مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ وَ أَصٰابَهُ اَلْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفٰاءُ فَأَصٰابَهٰا إِعْصٰارٌ فِیهِ نٰارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (266) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا کَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ تَیَمَّمُوا اَلْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (267) اَلشَّیْطٰانُ یَعِدُکُمُ اَلْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَللّٰهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (268) یُؤْتِی اَلْحِکْمَةَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (269) وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا اَلصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا اَلْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (271) لَیْسَ عَلَیْکَ هُدٰاهُمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ اَللّٰهِ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ (272) لِلْفُقَرٰاءِ اَلَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی اَلْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ اَلْجٰاهِلُ أَغْنِیٰاءَ مِنَ اَلتَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمٰاهُمْ لاٰ یَسْئَلُونَ اَلنّٰاسَ إِلْحٰافاً وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ (273) اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (274)

ص :425

ص :426

معنای واژه ها

261[أنبت]

:نبت،به معنی گیاه و إنبات به معنی رویاندن است.

263[غنی]

:توانگر و بی نیاز است و غنی بودن خدا به آن است که مالک همۀ چیزها و توانای بر آنها است.

264[منّ]

:منت گذاشتن به معنی گفتن چیزی است که از اهمیت و خوبی کار نیک می کاهد،و اصل منّ به معنی بریدن است همچون در «لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» .

[اذی]

:زیان و آزار است.

265[بربوة]

:ربوة به معنی پشته و زمین مرتفع است.

[طل]

:باران اندک و ریز است.

266[اعصار]

:غباری است که میان آسمان و زمین قرار گرفته باشد.

ص :427

271[الصدقات]

:جمع صدقه است و فرق صدقه و زکات در آن است که زکات همیشه واجب است،و صدقه گاه واجب است و گاه مستحبّ.

[تخفوها]

:پنهان می کنید و می پوشانید.

273[سیماهم]

:سیما علامتی است که هر چیز به آن شناخته می شود و اصل معنی آن بلندی است بدان سبب که نشانه ای است برافراشته برای آشکار شدن،و از آن جمله است«سوم»در فروش که عبارت از افزایش بها و بالا رفتن از حد است.

[الحافا]

:به معنی اصرار و الحاح در پرسش است،و به قولی الحف به معنی فروپوشاندن با سؤالی است،و لحاف را از آن رو چنین می نامند که به صورت کامل شخص را می پوشاند.

/1

انفاق در راه خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انفاق در راه خدا نتیجۀ مستقیم ایمان به خدا و نشانه ای از ژرفای یقین داشتن به این امر است که خدا قادر بر ایجاد هستی و بخشنده زندگی و توانگری و پادشاهی و هدایت است.

از ممیزات شخصیت فرد مسلمان بخشندگی او است،و این بخشندگی نه برای شهرت یا ریا بلکه در راه خدا و بر وفق برنامه ای است که خدا برای او ترسیم

ص :428

کرده است.

قرآن در بیشتر سوره ها از انفاق یاد کرده،و در این جا بیشتر توجه معطوف به جوانب نفسانی انفاق است،و ناحیه ای از انفاق که سورۀ بقره دربارۀ آن بیش از سوره های دیگر بحث کرده،این مطلب است که انفاق مظهری از مظاهر ایمان داشتن به خدا و به روز بازپسین است.

در آیۀ نخستین به این ضرورت توجه پیدا می کنیم که لازم است انفاق در راه خدا بوده باشد،و در آیات دوم و سوم و چهارم به این که نباید به دنبال انفاق،منت بر سر کسی گذاشت یا مایۀ آزردگی او شد.اما در آیۀ پنجم مثلی برای انفاق فی سبیل اللّٰه می زند که به وسیلۀ آن به این مطلب متوجه می شویم که انفاق چگونه سبب تثبیت ایمان می شود؛آیۀ ششم به این فرمان می دهد /1 که انفاق می بایستی از مال پاکیزه و نه از مال پلید بوده باشد و...

شرح آیات:

[261]

خداوند بخشندۀ زندگی و بخشندۀ نعمتهای آن است،و اکنون از ما می خواهد که پاره ای از آنچه را که به ما بخشیده است به او تقدیم کنیم،تا عوض آن را چند برابر به ما عنایت کند؛آنچه به او پیشکش می کنیم از میان نمی رود، بلکه مثل آن همچون دانه ای است که به خاک سپرده شود؛چنین دانه ای به پایان کار خود نمی رسد،بلکه دانه های دیگری که می خوریم به پایان خط خود رسیده اند، و این که در زیر خاک پنهان کرده ایم،چندان رشد می کند و افزون می شود که به صدها دانه می رسد.این صنع خدا است که اندازۀ مختصری از مال تو که در راه او انفاق کرده ای می گیرد و آن را برای تو چند برابر می کند.

« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا می دهند،مثل دانه ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد،و خدا برای هر کس بخواهد دو

ص :429

چندان می کند،و خدا پر بخشش و داناست.» [262]

گاه بخشیدن مال در راه خدا همراه با اوضاع و احوالی دشوار است،همچون آنکه صاحب مال اندک مایه باشد و مال خود را به کسی که از او فقیرتر است انفاق کند،یا آنکه در عین نیازمندی دیگری را بر خود ترجیح نهد و آنچه را که مورد احتیاج خودش است به او بدهد،یا با انفاق سلطه های طاغوتی را به چالش بخواند،یا به مداوای جراحت مظلومی بپردازد.و در این هنگام پاداش به اندازۀ مشقت است،و با اوضاع و احوال موضوعی و نفسانی که انفاق در آنها صورت می گیرد بستگی دارد،و خدا به این همه آگاه است و می تواند به سبب آنها بخشش خود را چند برابر کند.

بنا بر این انفاق در راه خداگونه ای بهره برداری در زندگی دنیا و آخرت است،ولی این استثمار،در صورتی که صاحب آن مواظب نباشد،و با شهوت شهرت و سلطه مقاومت نکند،و به دنبال انفاق از منت گذاشتن و آزردن بازنایستد،به زیان خواهد انجامید.

« اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ثُمَّ لاٰ یُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذیً -کسانی که اموال خود را در راه خدا می دهند،و در پی آنچه می دهند منّتی و آزاری بر مردم ندارند،» و شهوت شهرت یا سلطه در جان ایشان از طریق انفاق سیراب نمی شود،و نسبت به /1 فقیر بزرگی نمی فروشند،یا به ناحق بر او ستم روا نمی دارند،و برای خود طبقه ای علیه طبقۀ فقرا تصور نمی کنند، « لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -مزدشان در نزد پروردگارشان است،و بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد.» [263]

سپس قرآن دربارۀ این شرط دشوار انفاق تأکید می کند که تحقق یافتن آن نیازمند ریاضت دادن شدید به نفس امّاره و جلوگیری دایمی از پیدایش شهوات شیطانی در آن است.آن را تأکید می کند و می گوید:

« قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهٰا أَذیً گفتار نیک و

ص :430

در گذشتن و بخشیدن،بهتر از صدقه ای است که در پی آن آزاری باشد.» اگر شخص مالدار مال خود را به فقیران ندهد،ولی با ایشان نشست و برخاست داشته باشد و خودش را همچون یکی از ایشان محسوب دارد و آنان را برادران خود تصور کند،و بر ایشان به ناحق مسلط نشود،بلکه اگر خطایی از ایشان سر زد بر آن بردباری نماید و از گناهشان در گذرد،این در نزد خدا برتر و بالاتر از آن است که به منظور استیلا پیدا کردن بر ایشان و خوار کردن شرافت ایشان و به وجود آوردن نظامی طبقاتی در امت،از مال خود به ایشان ببخشد.

بدین گونه اسلام هر گونه از انفاق مشروط را از طرف ثروتمندان که سبب تقویت بزرگی فروشی باطل و تسلط نامشروع ایشان شود،رد می کند.

« وَ اللّٰهُ غَنِیٌّ -و خدا بی نیاز است،» و به انفاق ریاکاران و جز ایشان نیازی ندارد،بلکه محتاج خود انسان است و خداوند سبحانه و تعالی، « حَلِیمٌ -بردبار است،» و بندگان را به عذاب گرفتار نمی کند،بلکه پس از غلبۀ شیطان بر ایشان مجال را باز می گذارد تا مردمان به او بازگردند و شیطان را از خود دور کنند.

/1

[264]

و در پی آنچه گذشت،قرآن حدیث از انفاق را با کلمه ای توجیهی برای مؤمنان دنبال می کند که در آن همگان را هشدار می دهد که صدقه ها به زودی، پس از به کار گرفتن آنها برای مستولی شدن بر فقیران و محرومان بخار می شود و می سوزد،و دیگر صدقه دادن سبب رشد مال و ثروت نخواهد شد،و به هیچ وجه مایۀ رسیدن به رحمت خدا در جهان دیگر نخواهد بود،و برای ما مثل توضیح دهنده ای می زند و می گوید:آیا دیده اید که چگونه انسان عمل خیر را باطل می کند؟این کار شبیه ترین چیز به سرزمین کوهستانی سخت است که کشاورز مشتی خاک بر آن افشانده تا در آن بذری بپاشد و زراعت کند،ولی باران سیل زا آن مشت خاک را شسته و خاک به طبیعت اصلی خود بازگشته است که برای کشت و زرع صلاحیت ندارد...و چنین است حال آن کس که مال خود را انفاق می کند،و سپس انفاق را

ص :431

در خدمت سیطره پیدا کردن بر مردم قرار می دهد،نیز چنین است و به نتیجۀ کارش همچون بیابانی می شود که شایستگی برای رویاندن گیاه ندارد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،صدقه های خود را با منت و آزار تباه مکنید،همچون کسی که مال خود را برای نمایش دادن به مردم انفاق می کند،» تا دیگران او را ببینند و از او خشنود شوند و از کارهای او تقدیر کنند و در نتیجه بر ایشان برتری پیدا کند.

« وَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ -و به خدا و روز دیگر ایمان ندارد،» تا بخشش وی در راه او باشد،پس برای خدا عمل نمی کند، « وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ -و برای روز دیگر.» و چون ایمان او به روز دیگر سست است،در جستجوی شهرت و نام و نتایج فوری است،پس سعی و تلاش او تنها برای دنیا است،بی آنکه حسابهای آخرت را در آن داخل کند.

« فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَیْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً -پس مثل او همچون مثل سنگ سخت صافی است که بر روی آن خاک است،و چون رگبار درشتی بر آن فروریزد /1 آن را به صورت سنگی بازگذارد.» « لاٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِمّٰا کَسَبُوا -اینان از آنچه کسب کرده اند چیزی به دست نیاورند،» بدان جهت که آنچه را به دست آوردند تباه کردند،و برای آخرت چیزی در دست ایشان باقی نماند.

« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ -و خدا گروه کافران را رهبری به راه راست نمی کند.» بلکه دلهای ایشان همچون آن سنگ سخت می شود که هدایت در آن کشت نمی شود،چرا که اصلا خواستار هدایت نیستند بلکه عشق به تسلط و سیطره و

ص :432

بزرگی فروشی به مردمان دارند.

[265]

و مثل دیگری کاملا عکس این مثل است:مثل مؤمنانی است که در انفاق خود نظرشان خالص به سوی خدا است که هر چه زودتر به سه فایده می رسند؛اول به دست آوردن رضایت خدا است؛دوم تزکیۀ جانهای ایشان و پرورش یافتن آنها بر پرهیزگاری و بخشندگی؛و سوم چیدن میوه های بخشندگی به صورت پاداشی بزرگ در دنیا و آخرت.

« وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ -و مثل کسانی که اموال خود را برای رسیدن به خشنودی خدا و برای استوار کردن جانهای خود انفاق می کنند،» و می دانند که ایمان،همچون هر موهبت دیگر،با استفاده کردن از آن افزایش پیدا می کند،و همچون اراده است که در مواجهۀ با دشواریها تقویت می شود، و همچون معرفت است که با بهره مند شدن صاحبش از آن افزایش می یابد،و برسان عشق است که با اهتمام عاشق بیشتر می شود،و بنا بر این ایمان با عمل صالح استقرار و رشد پیدا می کند.

« کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ -همچون باغی است که بر روی پشته ای قرار گرفته باشد،» که از اساس باغ است،نه این که سنگهای سخت باشد؛قلب مؤمن نیز چنین است و زمینی قابل کشت و زرع است، « أَصٰابَهٰا وٰابِلٌ -(و اگر)باران تند بر آن فروریزد،» از طریق عمل صالح حساب شده،همچون انفاق کردن در اوضاع و احوال دشوار /1 که سبب افزودن بر نیروی ایمان و استقرار آن در جان و نفس می شود.

« فَآتَتْ أُکُلَهٰا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهٰا وٰابِلٌ فَطَلٌّ -و اگر باران فراوان نبارد،باران سبک به آن رسد.» چه طبیعت باغ آن است که رطوبت را از خود خارج کند و در فضا پراکنده سازد،پس ناگزیر باید بارانی سبک یا رطوبتی مفید به آن برسد؛قلب مؤمن نیز

ص :433

چنین است و حتی اگر با چالشهای بزرگ(همچون انفاق در قحطیها)توفیقی حاصل نکند،می تواند به کارهای شایسته و نیک روزانه بپردازد و از این راه از ایمان خود پاسداری کند.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و خدا به آنچه می کنید بینا است.» پس در اندیشۀ مردم نباشید و نخواهید که آنان کارهای شما را ببینند و از آن با خبر شوند؛نظر داشتن خدا به اعمال شما و پاداش دادن وی برای شما بسنده است.

[266]

و خدا مثلی عالی از آن می زند که آرزوی آدمی به سبب فروریختن اعمالش در روز پاداش که به آن نیاز دارد،بر باد رود،و بفهمد که لذت شهرت یا استیلا پیدا کردنی که همچون نتیجه ای از انفاق خود خواستار آن بود،و با منت گذاشتن و آزردن مردم سبب بر باد رفتن خیرات و ثمرات عملش شده است:

« أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ لَهُ فِیهٰا مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ وَ أَصٰابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفٰاءُ -آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که نهرها در آن روان است و هر گونه میوه در آن وجود دارد،و چون به سنّ پیری رسد و فرزندان ناتوان دارد،» با همۀ نیازی که این شخص به چنین باغ دارد،و نتیجۀ تلاشهای سراسر زندگی او است،ناگهان:

« فَأَصٰابَهٰا إِعْصٰارٌ فِیهِ نٰارٌ فَاحْتَرَقَتْ -طوفان آتشی بر آن فروریزد و آن را بسوزاند؟» آیا ناامیدی این پیر محروم را از نتیجۀ تلاشهایش می توان تصور کرد؟ /1 حالت کسی که اموال خود را به امید پاداش انفاق کرده،و با آتش منت گذاشتن بر مردم و آزردن ایشان پاداش انفاق خویش را به آتش کشیده،و در روز قیامت که به این پاداش نیاز دارد از رسیدن به آن ناکام مانده،نیز چنین است که در آن روز می بیند خدا،به کیفر ریا و کبریای احمقانۀ او،آتشی سوزان برای او آماده کرده

ص :434

است.

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ -خداوند آیات خود را بدین گونه برای شما آشکار می کند،باشد که بیندیشید.» [267]

بنا بر این نخستین شرط انفاق صالح آن است که در راه خدا باشد،و شرط دوم آنکه با منت و آزار نباشد و برای ایجاد طبقه در اجتماع به کار نرود،و شرط سوم را قرآن در این آیه بیان کرده است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا کَسَبْتُمْ وَ مِمّٰا أَخْرَجْنٰا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لاٰ تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از پاکیزه های آنچه به دست آورده اید،و آنچه از زمین برای شما بیرون آورده ایم، انفاق کنید،و برای انفاق کردن آهنگ چیزهای پلید و ناپاکیزۀ آن نکنید.» باید برای انفاق بهترین چیز خود را انتخاب کنید،خواه آن را به کوشش خود به دست آورده باشید،همچون پول و ساختمان و آنچه به دست خود ساخته اید، یا کوششی در آن نکرده باشید،همچون آنچه از کشاورزی و دامداری بهرۀ شما شده باشد.مهم آن است که بهترین مال و دارایی خود را برای تقدیم کردن به خدا برگزینید و به هیچ وجه نظرتان به آن نباشد که قسمتهای بد و ناپاک و نامطلوب دارایی خود را انفاق کنید،و به این اندیشه بیفتید که اگر کار بر عکس می بود و شما فقیر می بودید و دیگران به شما انفاق می کردند،این چیزهایی ناپاک و پلید را قبول می کردید؟ « وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلاّٰ أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ -جز با چشمپوشی آنها را نمی ستانید.» « وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ -و بدانید که خدا بی نیاز و ستوده است.» خدا به انفاق شما نیاز ندارد،و از دریای بی نیازی خود بر شما تفضل می کند /1 و شما و همگان او را ستایش می کنید؛از خدای خود یاد بگیرید و از ثروت خود به دیگران ببخشید تا بر این کنار ثناخوان شما باشند.

ص :435

[268]

و به فریاد شیطان که از داخل نفوس شما را می خواند گوش ندهید.

می گوید:انفاق مکنید که اگر چنین کنید خود به زودی فقیر خواهید شد.هرگز چنین نیست.انفاق ثروت را میان مردم به گردش می اندازد،و سبب شکوفایی اقتصادی و در نتیجۀ استفادۀ همگان از آن می شود،پس خدا که شما را به انفاق می خواند،در واقع به چیزی برتر و عالیتر از آن دعوت می کند.شیطان شما را از فقر می ترساند و لذا مشتهای خود را می بندید و از انفاق خودداری می کنید و در نتیجه مردمان از شما که پول دارید و به آسایش دیگران مدد نمی رسانید ناخوش می دارند، و کینه و بغض فراگیر می شود،و از آن فحشاء و منکر پدید می آید.آیا انفاق کردن نیکوتر نیست که به جای کینه محبّت و همسازگاری حاصل آن باشد؟ « اَلشَّیْطٰانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ -شیطان شما را از فقر و درویشی می ترساند.» آدمی مال را برای چه می خواهد؟آیا برای آن نیست که آزادانه در آن تصرف کند؟اما اگر فقیری نزد او بیاید،و با دادن مقداری از مال خود به آن فقیر در مال خود تصرف نکند،در این صورت چه تفاوتی میان او و فقیری است که مالی در اختیار ندارد؟هر دو از قدرت تصرف در مال محرومند،و هر کس از فقر بترسد، به حقوق مردم تجاوز می کند و ستم کردن بر ایشان را جایز می شمارد و فحشاء در اجتماع رایج می شود و این همه از عمل شیطان است:

« وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اللّٰهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ -و شما را به کار بد فرمان می دهد،و خداوند آمرزش خود را به شما وعده می دهد،» که با پیدایش صلح و صفا در امور اجتماعی تجسّم پیدا می کند،و علاوه بر آن نفوس آدمیان از رسوبات گناه پاک می شود،و ثمرۀ دیگر آن نجات از آتش در آخرت است.

« وَ فَضْلاً -و فضل،» که در بازگشت بخشش در راه خدا تجسم پیدا می کند که طبیعة به صورت خیر فراوان به انفاق کننده می رسد.

/1 « وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ -و خداوند پربخشش»

ص :436

است...و چون در راه او انفاق کنند.

« عَلِیمٌ -و دانا است.» و می داند که چه کس انفاق کرده و به بهترین صورت پاداش او را می دهد.

[269]

این حکمت و علمی از زندگی و شناختی از قوانین ثابت حاکم بر آن است که:بخشندگی مال را افزون می کند،و بخل سبب کاسته شدن از آن می شود.ولی همۀ مردم از آن فرزانگی و حکمتی که خیر فراوان است بهره ندارند،چه شناختن زندگی راه دست یافتن به آن است:

« یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -به هر که خواهد حکمت و فرزانگی دهد،و هر که را حکمت دهد نیکی فراوان داده اند و جز خردمندان کس پند نگیرد.» یعنی کسانی که عقل به ایشان عطا شده،و با آگاه شدن و پند گرفتن از عقلهای خود بهره مند می شوند،چه عقل چیزها را کشف می کند و نسبت به آنها دانا می شود،به شرط این که به آنها توجه پیدا کند،و هدف اندرز و یادآوری برای نشان دادن به عقل است.

[270]

تأثیر بخشش در رفاه اقتصادی تأثیری فطری است که سنت خدا آن را در زندگی مراعات می کند،خواه مردمان از این امر آگاه باشند یا نباشند،بدان سبب که علم یا جهل مردم نسبت به بخشندگی تأثیری در اندازۀ تأثیر آن در نمو اقتصادی ندارد،و تنها آن کفایت می کند که خدا بداند،و او است که مال را با انفاق کردن افزایش می دهد نه مردم:

« وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُهُ -و آنچه انفاق کنید یا به نذر دهید،خدا آن را می داند.» /1 اما کسانی که انفاق نمی کنند یا به نذرهای خود وفادار نمی مانند،حتی در آن صورت که مردم بر این اعتقاد باشند که آنان چنین کرده اند،ادعای ایشان به انفاق کردن،یا ادعای ایشان به نمو و رشد مالشان بر اثر انفاق یا جلوگیری از حوادث بد،هرگز سودی بر ایشان نخواهد داشت.

ص :437

« وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ -و ستمکاران یاورانی ندارند،» که بتوانند به یاری ستمگری برخیزند که حقوق مردم یا حقوق خدا را نمی پردازد.

[271]

آیۀ پیشین زمینه را برای سخن گفتن از کتمان انفاق مهیّا کرد،و آیۀ بعد بیشتر آن را توضیح خواهد داد.تا زمانی که انفاق در راه خدا باشد و نه برای تسلط و برتری یافتن بر مردم،کار شایسته و نیکی است و خبر داشتن مردم زیانی به آن نمی رساند،ولی پوشیده نگاه داشتن آن بهتر است،از آن روی که از هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی دورتر است.

« إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِیَ -اگر آشکارا صدقه دهید،این خوب است،» مخصوصا اگر سبب برانگیختن دیگران به بخشندگی شود.

« وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و اگر آن را پنهان دارید،و به درویشان دهید، این برای شما بهتر است،و گناهان شما را می پوشاند،و خدا از آنچه می کنید آگاه است.» نیازی به دانستن مردم ندارید،خدا آن را می داند،و با انفاق بر خیر شما می افزاید،و از بدبختی شما می کاهد،و بعضی از کارهای زشت شما را مورد عفو قرار می دهد.

[272]

و انفاق تنها در راه خدا صورت می گیرد،و رهبری اسلامی جز راهی برای رسیدن مال انفاق شده به کسانی که شایستگی دریافت آن را دارند نیست،و بیش از این مسئولیتی نسبت به انفاق ثروتمندان ندارد.

« لَیْسَ عَلَیْکَ هُدٰاهُمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ -راهنمایی ایشان بر تو نیست،بلکه خدا هر کس را که بخواهد راهنمایی می کند.» /1 مسئول اول از اعمال هر کس خود او است،بدان سبب که سود و زیان کارهای وی به خود او بازمی گردد.

ص :438

« وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ -و هر چیز خوبی که انفاق کنید برای خود کرده اید.» و تنها آن چیز در نزد خدا انفاق به حساب می آید که خالص در راه خدا انفاق شده باشد:

« وَ مٰا تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ اللّٰهِ -و انفاق نمی کنید مگر برای به دست آوردن خرسندی خدا.» و انفاق اختصاص به مال ندارد،بلکه هر چیز را که شخص ممکن است مالک آن باشد شامل می شود،همچون جاه و مقامی که در راه ضعفا بخشش شود، و علمی که با آن نادانان به خیر و نیکی دلالت شوند،و هر چه انفاق شود مورد پسند خدا است و در جایی ثبت می شود و انفاق کننده به پاداش خود می رسد:

« وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ -و هر چیز نیکی که انفاق کنید،پاداش آن تمام به شمار می رسد و بر شما ستم نخواهد رفت.» [273]

تا این جا شرطهای انفاق صالح را در تقسیم،آنچه باقی می ماند این است که:در کجا باید انفاق کنیم،و به چه کسان؟ قرآن به این پرسش چنین پاسخ می دهد:

« لِلْفُقَرٰاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ -برای درویشانی که در راه خدا گرفتار و درمانده شده اند،و نمی توانند به راه افتند.» محصور و گرفتار شدن آنان به سبب ممانعت دشمن از جابه جا شدن ایشان است،همچون کسانی که از خانه های خود به سبب تسلیم نشدن به طاغوت به جاهای دیگر رانده و مجبور به توقف در آن جاها شده اند،یا این گرفتاری بر اثر ناتوانی و بیماری است،همچون مجاهدان قدیمی که جوانی ایشان در میدانهای نبرد سپری شد و سپس چندان ضعیف شده اند که از عهدۀ هیچ کاری برنمی آیند،و نمی توانند به کار سابق خود بازگردند.

« یَحْسَبُهُمُ الْجٰاهِلُ أَغْنِیٰاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ -از آبرو خواهی که دارند،

ص :439

شخص نادان و بیخبر آنان را توانگر می پندارد،» /1 چرا که بر اثر شرافت نفس و عفتی که دارند،از هیچ کس چیزی نمی خواهند.

« تَعْرِفُهُمْ بِسِیمٰاهُمْ لاٰ یَسْئَلُونَ النّٰاسَ إِلْحٰافاً وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ -تو آنان را از رنگ رخساره می شناسی،با اصرار از مردم چیزی نمی خواهند،و هر نیکی که در راه خدا انفاق کنید،خداوند به آن آگاه است.» [274]

و آخرین کلمه در انفاق فی سبیل اللّٰه آن است که آدمی نباید حدّ و اندازه ای برای انفاق خود قرار دهد،بلکه بر وی لازم است که هر جا شکاف و سوراخی در اجتماع مشاهده می کند با انفاق در ترمیم آن بکوشد و از جملۀ این گونه کسان باشد:

« اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -کسانی که اموال خود را در شب و روز دادند،و در آشکار و نهان،انفاق می کنند،پاداش ایشان در نزد پروردگارشان است،و بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 275 تا 281]

اشاره

اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ اَلرِّبٰا لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ اَلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ اَلشَّیْطٰانُ مِنَ اَلْمَسِّ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا اَلْبَیْعُ مِثْلُ اَلرِّبٰا وَ أَحَلَّ اَللّٰهُ اَلْبَیْعَ وَ حَرَّمَ اَلرِّبٰا فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهیٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اَللّٰهِ وَ مَنْ عٰادَ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (275) یَمْحَقُ اَللّٰهُ اَلرِّبٰا وَ یُرْبِی اَلصَّدَقٰاتِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ کَفّٰارٍ أَثِیمٍ (276) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (277) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ اَلرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِکُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ (279) وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (281)

/1

ص :440

معنای واژه ها

275[الربا]

:ربا به معنی افزایش یافتن است،و نیز یعنی فزونی هر سرمایه.

[یتخبطه]

:اصل تخبط خبط است که به معنی زدن سخت است،و نیز خبط به معنی دست زدن شتر بر زمین است،و کسی که کاری را درست انجام ندهد،می گویند خبط می کند.و تخبط به معنی دیوانگی است.

276[یمحق]

:محق به معنای نقصان تدریجی یک چیز است.و محق و انمحق و امتحق به معنی هلاک شدن است،و محاق آخر ماه است به سبب از بین رفتن هلال آن.

[أثیم]

:گناهکار است از اثم به معنی گناه.

280[نظرة]

:به معنی تأخیر است.

ص :441

[میسرة]

:میسر و میسور به معنی یسار و بی نیازی و توانگری است.

/1

ربا و فساد اجتماعی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بعضی از مردم مال خود را در راه خدا به ضعفا انفاق می کنند،و بعضی دیگر درست عکس آنانند و ضعفا را مورد بهره برداری قرار می دهند،و حیثیت اقتصادی خود را بر روی خرده ریزهای حاصل از ثروتهای محدود آنان بنا می کنند؛اینان همان رباخوارانند که قرآن در این جا دربارۀ آنان سخن می گوید،بدان سبب که گروه متناقض با انفاق کنندگانند که در درس گذشته از ایشان سخن رفت.

در آیۀ نخستین از نتایج تلخ اشتباه کردن معامله و فروش با ربا بحث می شود،و آیۀ دوم از تفاوت میان انفاق کنندۀ در راه خدا و رباخوار سخن می گوید؛ که بخشش اولی را خدا چند برابر پاداش می دهد و دومی را از میان می برد.

پس از آنکه قرآن نظرها را به نماز و زکات به اعتبار این که دو وسیله برای رهایی مؤمن از فشار شهوات و از جملۀ آنها شهوت ثروتمند شدن سریع به وسیلۀ ربا است جلب کرد،مؤمنان را بدان می خواند که ربا را ترک کنند و تنها به رأس المال بس کنند.و قرآن به این هم بس نکرده /1 و در آیه پس از آن گفته است که اگر به همکاری نمی تواند دین خود را ادا باید به او مهلت دهند،اما آخرین آیه ما را متوجه پرهیزگاری می کند که صفتی نفسانی است و دوری جستن از ربا یکی از مظاهر آن است.

ص :442

شرح آیات:
اشاره
آثار ربا

[275]

بازرگانی بر عقل می افزاید،چه در آن خطرهای زیان دیدن وجود دارد،و بازرگان ناگزیر باید به هر وسیله متشبث شود که در کار خود گرفتار زیان نشود،و عقل با تفکر مستمر افزایش پیدا می کند،ولی اگر آدمی اطمینان به مصدر ثابتی داشته بود که سود بدون رنجی از آن می رسد،دیگر چه نیازی به تفکر و تعقل دارد.

رفته رفته عقل خود را بیکار می گذارد و عقل خرد خرد کاهش پیدا می کند تا از میان برود؛و ربا آن منبع ثابت درآمدی است که هر تنبل منتظر آن است،و آرزوی آن دارند که ثروتی داشته باشند و آن را به فقرا در مقابل جزئی از کوشش ایشان وام دهند،خواه آن رنجبران زیان کنند یا به سود برسند،و بنا بر این بزرگترین ضرر ربا کمک کردن آن است به پیدایش طبقه ای از خوشگذرانان و کم عقلان در اجتماع.

« اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبٰا لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ -کسانی که ربا می خورند،بر نخیزند جز همچون کسی که شیطان او را به صرع دچار کرده باشد.» اینان خود را به تلاش و کوشش وا نمی دارند،و تنها به خاطر لهو برپا می ایستند و حرکت می کنند،و آن هم در هنگامی است که یک دیوانگی شیطانی پیوسته ملازم ایشان بود باشد.

این دیوانگی نتیجۀ طبیعی آن است که از آغاز کار با انتخاب رباخواری و اشتباه کردن آن با معامله،عمل بدی را برای خود برگزیدند و به صورت طبیعی در نتیجۀ آمیختن و اشتباه کردن /1 بیع و ربا با یکدیگر گرفتار سست عقلی و جنون شدند:

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبٰا -و این از آن رو است که ایشان

ص :443

گفتند:خرید و فروش همچون ربا است.» چنان می پنداشتند که کار کردن با خرید و فروش و از این راه سود و بهره به دست آوردن همچون بهره به دست آوردن از ربا است،و بیع در نظر ایشان درست چیزی مثل ربا بود،و به عبارت دیگر چنین می اندیشیدند که:در خرید و فروش جنسی را می دهی و بهای آن را می گیری،و در این جا وامی می دهی و اجارۀ آن را می گیری.هرگز چنین اندیشه ای درست نیست:

« وَ أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبٰا -و خدا بیع را حلال کرد و ربا را حرام،» و طبعا چنین دستوری بیهوده نیست و هدف آن معین است یعنی سودهای بیع و ضررهای ربا.

« فَمَنْ جٰاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهیٰ فَلَهُ مٰا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَی اللّٰهِ - پس هر که پند پروردگارش به او رسید و به آن کار پایان داد،آنچه پیشتر به دست آورده از آن او و کار او با خدا است.» « وَ مَنْ عٰادَ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که این کار را از سر گیرند،اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.» [276]

و ربا سبب پیدا شدن گروهی از کسانی می شود که کار نتیجه بخشی ندارند و سبب عقب افتادگی اقتصاد اجتماعی می شوند،و در عین حال حاصل تلاش فقیران را می مکند و به هیچ کار حسابی نمی پردازند،در صورتی که انفاق در راه خدا و بخشیدن صدقاتی به فقیران برای از بین بردن نیازمندی و فراهم آوردن سرمایه ای برای ایشان،هر چه زودتر سبب گردش ثروت و به راه افتادن چرخ اقتصاد و تشویق بیکاران به کار کردن می شود،و از این لحاظ صدقات درست عملی بر خلاف ربا انجام می دهد.

« یَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ یُرْبِی الصَّدَقٰاتِ -خدا ربا را نقصان می دهد و صدقه ها را زیاد می کند.» و صدقات دلیلی بر ایمان انفاق کنندگان و شکرگزاری ایشان برای نعمت توانگری است،در صورتی که ربا دلیلی بر کفر رباخواران حقیقی به خدا است

ص :444

هر چند تظاهری به ایمان داشته باشد،و نیز عملی نهی شدۀ از جانب خدا و گناه است.

/1 « وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ کَفّٰارٍ أَثِیمٍ -و خدا هر که را که بر کفر ایستاده و گناهکارند دوست ندارد.» شاید کلمۀ کفّار از آن روی به صیغۀ مبالغه آمده که شخص ربا خوار دو بار کافر شده است:یکی از آن لحاظ که صدقه ای به فقیران نداده است،و دیگری در آن هنگام که نتیجۀ تلاشهای فقیران را مکیده است.

درمان چیست؟

[277]

چگونه از شرّ ربا خلاص شویم؟قلب آدمی ثروت و مال را دوست می دارد و رهیدن از این هوای نفس کاری بس دشوار است.

قرآن حکیم می گوید:راه رهایی از شهوت مال و ثروت،ایمان داشتن به خدا و پرداختن به کاری صالح و شایسته،و برپا داشتن نماز و دادن زکات است:

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ آتَوُا الزَّکٰاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -کسانی که ایمان آوردند و کار نیکو کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند،مزدشان نزد پروردگارشان است و بیمی ندارند و اندوهگین نمی شوند.» [278]

رشد تقوی در جان آدمی از مسئولیتهای خود فرد مسلمان است،پس نباید چشم به راه کسی برای تربیت خود یا پند گرفتن از او باشد،بلکه خود می بایستی واعظ و مربی خویش باشد و از چیزهای منفی و در مقدمۀ آنها رباخواری خود را خلاص کند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از خدا بترسید،و آنچه را که از ربا مانده است فروگذارید،اگر ایمان دارید.» اگر میان شما و مردم معاملۀ ربایی وجود دارد،تنها به سرمایۀ خود رضا

ص :445

دهید و طرفهای خود را از پرداختن ربا معاف دارید.

[279]

چه اگر از خدا نترسید،خدا شما را به جنگی می خواند که به صورت عقب افتادگی /1 اقتصاد شما و شیوع پیدا کردن خلاف در میان شما و مسلط شدن دشمن و فروریختن آفات طبیعی و جز آن بر شما ظاهر خواهد شد.

« فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوٰالِکُمْ لاٰ تَظْلِمُونَ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ -پس اگر چنین نکردید،بدانید که به جنگ با خدا و پیامبرش برخاسته اید،و اگر توبه کردید،سرمایه هاتان از آن شما است،نه ستم می کنید و نه ستم می بینید.» [280]

می توانید سرمایه های خود را که به وامخواهان داده اید،بدون گرفتن ربا،از ایشان پس بگیرید،ولی حق فشار آوردن به ایشان ندارید.

« وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ -و اگر(بدهکار)در سختی باشد،پس درنگ کنید تا گشایش حاصل شود،» و بدهکار بتواند دین خود را بپردازد،و نیکوتر از دادن مهلت چشمپوشی از طلب است و آن را صدقه به شمار آوردن:

« وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و اگر ببخشید برای شما نیکوتر است،اگر دانسته باشید.» [281]

درست است که این کار برای شما دشواری دارد،ولی بر آدمی واجب است که برای دست یافتن به آخرت پاکیزه از دنیا بگذرد،چه در فردای قیامت ثروت یا شهرت کسی نمی تواند نجاتبخش او از عذاب خدا باشد:

« وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و از روزی بترسید که در آن به خدا بازمی گردید،و به هر کس آنچه کسب کرده است به تمامی داده می شود،و بر کسی ستم نمی رود.» /1

[سوره البقرة (2): آیات 282 تا 283]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاٰ یَأْبَ کٰاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمٰا عَلَّمَهُ اَللّٰهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ اَلَّذِی عَلَیْهِ اَلْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کٰانَ اَلَّذِی عَلَیْهِ اَلْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لاٰ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اِسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجٰالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونٰا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ اِمْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ اَلشُّهَدٰاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَکِّرَ إِحْدٰاهُمَا اَلْأُخْریٰ وَ لاٰ یَأْبَ اَلشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا وَ لاٰ تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلیٰ أَجَلِهِ ذٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ وَ أَدْنیٰ أَلاّٰ تَرْتٰابُوا إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً تُدِیرُونَهٰا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَلاّٰ تَکْتُبُوهٰا وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰایَعْتُمْ وَ لاٰ یُضَارَّ کٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (282) وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلیٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ اَلَّذِی اُؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اَللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ تَکْتُمُوا اَلشَّهٰادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (283)

ص :446

ص :447

/1

ارتباط تکاملی میان پرهیزگاری و نظامهای اجتماعی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای کامل کردن سخن در موضوع انفاق و ربا،قرآن در دو آیۀ پیش از دو آیۀ پایانی سورۀ بقره از نقش تقوا و پرهیزگاری در دین و از چیزی سخن گفته است که جامعه به آن نیاز دارد.فرمان داده است که در وام گرفتن هیچ یک از دو طرف بر خوشرفتاری طرف دیگر نباید اعتماد کند،بلکه کار باید مطابق وعده ای باشد و آنکه وام گرفته است سندی کتبی به طرف دیگر بدهد که چه وقت دین خود را ادا خواهد کرد و کسانی هم به گواهی کتبی آن را تأیید کنند؛و این نوشته را باید شخص امینی بنویسد و هر چه را که وام دهنده به او املا می کند در نوشته بیاورد،و اگر نویسنده ای نباشد،ناگزیر صاحب حق باید گروگانی دریافت کند.

فرمان دین،نمونه ای ساده و آشکار از ارتباط تکاملی میان پرهیزگاری به عنوان مانع نفسی مسلمان از ستمگری و میان نظامهای اجتماعی جلوگیری کنندۀ از ظلم به شمار می رود.ممکن است اجتماعی بتواند تنها به یکی از این دو اکتفاء کند.چه ممکن است ظلم از سهو و غلط و فراموشی نتیجه شده باشد،یا تقوی آن اندازه نیرومند نباشد که بتواند مانع ستمگری شود،ولی با نظامهای اجتماعی تقارن پیدا کند،با یکدیگر عاملی برای جلوگیری از ظلم خواهند شد.

بنا بر این به این نتیجه می رسیم که:خدا برای تکمیل نارساییهای نظامات اجتماعی به تقوی فرمان داده است،و نویسنده و گواه /1 و صاحب حق و وام گیرنده همه باید مجهز به تقوی باشند تا بتوانند بدون توسل به ظلم و ستم با یکدیگر معامله کنند؛نویسنده به عدل و داد می نویسد،و گواه برای رضای خدا گواهی می دهد،و

ص :448

صاحب حق از نوشتن این کوچک و بزرگ خود خسته نمی شود،و وام گیرنده به نویسنده و گواه زیان نمی رساند،اینها همه شکافهایی است که جز به وسیلۀ تقوی نمی تواند بسته شود،و آیۀ دین و وام برای تکمیل کردن سخن قرآن در این جا از پرهیزگاری و ارتباط آن با نظامهای اجتماعی آمده است.

شرح آیات:
اشاره
نوشتن دین

[282]

بنا بر این قرآن چنان مقرر می دارد که باید مدت پرداخت دین معین باشد و این امر نوشته شود تا مطالبۀ آن به آسانی صورت پذیر باشد،و در نتیجه هیچ کس از ترس تأخیر پیدا کردن رسیدگی به طلبش از شخص دیگر یا انکار آن از طرف شخص بدهکار از وام دادن به برادر دینی خود شانه تهی نمی کند:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ -ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر برای مدتی معین از یکدیگر وام گرفتید،آن را بنویسید.» در این جا مسئولیت متوجه تربیت شدگان و درس خواندگان است که باید در نوشتن سند رعایت عدل و داد را بکنند و چیزی را زیاده یا کم ننویسند،و مسئولیت نویسندگی را بپذیرند و به سببی یا سببی دیگر از نوشتن شانه تهی نکنند:

« وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کٰاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاٰ یَأْبَ کٰاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ -و باید نویسنده ای میان شما به دادگری(سند)بنویسد،و نباید نویسنده از نوشتن خودداری کند،» و باید به یاد داشته باشد که خدا او را به نعمت نویسندگی متنعم ساخته،و بر او واجب است که شکر این نعمت را بگذارد و آن را در خدمت بندگان خدا قرار دهد،و از نوشتن دریغ نورزد:

« کَمٰا عَلَّمَهُ اللّٰهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ -چنان که خدا به او آموخته است؛پس او باید بنویسد و آنکه صاحب حق است آنچه را که

ص :449

باید بنویسد به او به حق املا کند،» و نه این که هر چه دلش خواست بنویسد، /1 چه وام گیرنده در معرض آن است که در پایان مدت مورد مطالبه قرار گیرد و بر وی لازم است که بیشتر از آنچه بر وی واجب خواهد شد آگاه شود.

« وَ لْیَتَّقِ اللّٰهَ رَبَّهُ وَ لاٰ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً -و از خدای پروردگار خود بترسد و چیزی از آن را نکاهد.» و در این جا نقش تقوا آشکار می شود،چه ممکن است وام گیرنده به حقه بازی بپردازد و در ضمن نوشتن به همۀ دینی که دارد اعتراف نکند یا مهلت پرداخت آن را تغییر دهد،و بنا بر این لازم است از همان آغاز با ترس از خدا برای خوردن مقداری از مال مردم نوشتۀ رسمی را تغییر ندهد.

« فَإِنْ کٰانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً -پس اگر کسی که صاحب حق است کم خرد یا ناتوان باشد،» که این ناتوانی ممکن است بر اثر بیماری یا خردسالی بوده باشد، « أَوْ لاٰ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ -یا نتواند آنچه را که باید نوشته شود املا کند،» « فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجٰالِکُمْ -پس ولی او باید بنویساند( املا کند)،و دو گواه مرد را به گواهی گیرید،» بر روی یک ورقۀ رسمی.

« فَإِنْ لَمْ یَکُونٰا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدٰاءِ -و اگر دو مرد نباشد،پس یک مرد و دو زن از گواهانی که به ایشان خرسندی می دهید (چنین کنید).» یعنی از کسانی که به سبب طرف اعتماد بودن ایشان گواهی آنان پذیرفته می شود،ولی آیا به چه دلیل زن در گواهی دادن نسبت به مرد عقب افتاده است؟ سبب آن است که زن گاه به یاد آن گواهی که داده است،به سبب منصرف شدن از آن،نمی افتد،چه معمولا اشتغالهای خانگی از گونۀ دیگر دارد،و

ص :450

/1 به همین سبب لازم است به جای یک مرد دو زن گواه شوند،تا فراموشکاری یکی به وسیلۀ دیگری جبران شود:

« أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَکِّرَ إِحْدٰاهُمَا الْأُخْریٰ -تا اگر یکی از آن دو زن فراموش کند،دیگری به یادش آرد،» و چون از گواهان بخواهند که برای ادای شهادت حاضر شوند،باید حضور یابند،چه ممکن است با این حاضر نشدن حقّی ضایع شود.

« وَ لاٰ یَأْبَ الشُّهَدٰاءُ إِذٰا مٰا دُعُوا -و چون گواهان را بخوانند،نباید از آمدن خودداری کنند.» و لازم است دین خود را،چه کم باشد چه زیاد،و تاریخ پرداخت آن را بنویسد:

« وَ لاٰ تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلیٰ أَجَلِهِ -و از نوشتن مقدار دین و تعیین مدت،خواه کوچک باشد یا بزرگ،دلگیر نشوید،» چه بدون نوشتن ممکن است نزاع پیش آید،و نزاع هر اندازه هم کوچک باشد از لحاظ تأثیر و زیان بزرگ است و به این گونه کارهای نیک آسیب می رساند.

« ذٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهٰادَةِ وَ أَدْنیٰ أَلاّٰ تَرْتٰابُوا -این برای شما در نزد خدا بهتر و عادلانه تر،و برای آگهی استوارتر و به این که شک و تردید نکنید نزدیکتر است.» پس خدا این را دوست دارد،بدان جهت که از خوردن مال حرام جلوگیری می کند،و کار گواهی دادن را آسان می سازد،چرا که متن نوشته شده دلیلی نیرومند بر حقّانیّت است و به همین سبب از شیوع شک و تردید در اجتماع اسلامی جلوگیری می کند،و نیز از بی اعتمادی که در متزلزل ساختن معاملات بازرگانی سهمی دارد ممانعت به عمل می آورد.

« إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ تِجٰارَةً حٰاضِرَةً تُدِیرُونَهٰا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَلاّٰ تَکْتُبُوهٰا -مگر آنکه بازرگانی حاضر و نقدی باشد که دست به دست می کنید، که بر شما باکی نیست که آن را ننویسید.»

ص :451

پس آن چه را که طبیعة در معرض فراموشی میان دو تاجر نمی شود،یا منکر شدن یا سرقت در آن راه ندارد،ثبت نمی کنند و شاهدی برای آن نمی گیرند.

/1 « وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰایَعْتُمْ -و چون داد و ستد کردید،کسانی را به گواهی بگیرید،» چرا که خدا آن را بهتر می داند و از پیدا شدن اختلاف در آینده،بخصوص در معاملات بزرگ همچون در املاک،جلوگیری می کند.

« وَ لاٰ یُضَارَّ کٰاتِبٌ وَ لاٰ شَهِیدٌ -و نباید که نویسنده و گواه زیان ببینند،» و از این که گفتار طرفین را نوشته یا گواه شنیدن گفته های ایشان بوده اند در معرض زیان قرار گیرند.

« وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ -و اگر چنین کنید از راه خدا بیرون رفته اید.» پس زیان رساندن به نویسنده یا گواه آنان را به انحراف از حق و پناه بردن به آنکه نیرومندتر است وا می دارد،و ممکن است تو امروز نیرومندتر باشی ولی فردا دشمن تو چنین شود،در صورتی که حق هم با تو است،و اگر زیان رساندن و آزار نویسنده و گواه در جامعه رواج یابد،و در نتیجه اسناد و گواهیهای نادرست به جریان افتد،تو قربانی این فسوق و انحراف از حق شده ای،و به همین سبب قرآن گفته است: «فُسُوقٌ بِکُمْ» یعنی تباهی و فسادی است که همۀ شما را فرامی گیرد؛ و در این جا یک شکاف قانونی است که پرهیزگاری آن را می بندد،چه به فرمان خدا همگان باید،به پیروی از ایمان به خدا،از زیان رساندن و آزردن نویسنده و گواه خودداری کنند،تا فسوق و فساد انتشار پیدا نکند.و در پایان خدا ما را به ارتباط میان پرهیزگاری و دانش متذکر می سازد و می گوید که اگر تقوی از ایمان به خدا سرچشمه می گیرد،علم و دانش نیز نعمتی از نعمتهای خدا و بر ما است که به یکی از آن دو بسنده کنیم و از دیگری چشم بپوشیم:

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و از خدا بترسید و او است که به شما علم آموخته و خدا بر هر چیزی دانا است.»

ص :452

این آیه درازترین آیه در قرآن و بحث آن مشتمل است بر ارتباط میان پنهان و آشکار،و روح و جسم،و ایمان و علم،و در نتیجه میان اندرزهای اخلاقی و نظامهای اجتماعی،و در آن توصیه می شود که با استفادۀ از هر وسیلۀ مادّی یا معنوی مشروع و ممکن باید بکوشیم تا به حق برسیم،و در را در برابر بعضی از وسایل و افزارهای تازه /1 همچون تحقیقات جنایی برای پیدا کردن حق،و برداشتن اثر انگشت،و کشف خطهای اشخاص مختلف از طریق علما،و استفاده از اسباب اکتشاف دروغگو از طریق کند و تند شدن ضربانهای قلب و نظایر اینها، باز می گذارد.

اسلام در حقیقت استفادۀ از هر وسیلۀ مادّی را که سبب دست یافتن ما به علم قطعی دربارۀ حقیقت می شود،برای ما مجاز می داند،و در کنار اعتماد بروح تقوای برخاستۀ از جانهای مؤمنان،اعتماد بر آنها را نیز می پذیرد.

[283]

و برای تکمیل بحث دربارۀ قرض،قرآن از رهن چنین سخن می گوید:

« وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلیٰ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کٰاتِباً فَرِهٰانٌ مَقْبُوضَةٌ -و اگر در سفر باشید و نویسنده ای نیابید،پس گروگان بگیرید.» گرو گرفتن به دوام یافتن ارتباط بازرگانی در میان مردم مدد می رساند،و این کار به خودی خود مطلوب نیست،بلکه هدف آن نگاهداری حق شخص بستانکار است.

« فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمٰانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللّٰهَ رَبَّهُ -پس اگر یکی از شما چیزی را به امانت نزدیکی دیگر گذاشت،آن کس که امانت به او سپرده شده،باید آن را پس بدهد و از خدای پروردگارش بترسد.» به کسی که به تو اعتماد کرده و امانتی به تو سپرده،خیانت مکن و آن را به او پس بده و از خدا بترس و بدان که او دیر یا زود از تو مطالبه می کند و آن را می گیرد و به صاحبش بازمی گرداند.

« وَ لاٰ تَکْتُمُوا الشَّهٰادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ

ص :453

عَلِیمٌ

-و گواهی را پنهان مکنید،و هر کس آن را پنهان کند،قلبش گناهکار است؛و خدا به آنچه می کند علم دارد و دانا است.» پس اگر یکی از مردم آگاه باشد که شخصی امانتی در نزد شخص دیگر دارد،واجب است که به سود صاحب امانت گواهی دهد و شهادت را کتمان نکند،که این کتمان ممکن است سبب کاهش ایمان وی شود.

/1

[سوره البقرة (2): آیات 284 تا 286]

اشاره

لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اَللّٰهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (284) آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَکَ رَبَّنٰا وَ إِلَیْکَ اَلْمَصِیرُ (285) لاٰ یُکَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهٰا مَا اِکْتَسَبَتْ رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اُعْفُ عَنّٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (286)

معنای واژه ها

286[اصرا]

:اصرّ به معنی چیزی است که تو را متوجه و

ص :454

معطوف به چیزی دیگر کند،و اصل معنی آن عطف است،و از آن سنگینی حاصل می شود که سبب کج شدن و عطف پیدا کردن حامل آن می شود.

/1

مسئولیت و اسبابهای اسقاط احکام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آخرین درس از این سوره،خداوند بعضی از بندهای مسئولیت را که برخاستۀ از تقوا در جانها است،تعریف می کند و می گوید که:

اولا:خداوند برای هر عمل آدمی به حساب او می رسد،و همچنین برای هر نیت او،خواه به عمل رسیده باشد یا نه.زیرا که چون نیت معین«اراده»منشأ عمل است،بنا بر این خدا آن را در محاسبه وارد می کند.

ثانیا:مهمترین مسئولیت آدمی ایمان آوردن به خدا و فرستادۀ او و پیوسته معتقد بودن او به تقصیر در برابر خدا است.

ثالثا:حدود مسئولیت آدمی نشان می دهد که در چارچوب توانایی او قرار دارد.پس به فراخور وسعت تواناییهای آدمی مسئولیتهای وی گستردگی پیدا می کند،و هر کس تنها متحمل مسئولیتهای خویش است نه مسئولیتهای دیگران.و در مسئولیت استثناهایی وجود دارد که از آن جمله است:خطا کردن و فراموشی و ناگزیر شدن و ناتوانی(زیان).

/1 این استثناها دایمی نیست و برخاستۀ از اوضاع و احوال معینی است (همچون جهاد در راه خدا)که چیزی را از مسئولیت مستثنی نمی کند.چه،فراموشی از بی مبالاتی حاصل می شود،و خطا از جدی و کوشا نبودن،ولی حرج و ضرر به

ص :455

صورت طبیعی با اوضاع و احوال جهاد همراه است.

سورۀ بقره با دعا کردن برای پیروزی نسبت به کافران پایان می پذیرد،و آن آرزوی بزرگی است که پیوسته انگیزۀ امت برای پیشرفت و سازندگی است،و همچون محوری است که گروه های مختلف امت در پیرامون آن فراهم می آیند و از اختلاف و پراکندگی در امان می مانند.

شرح آیات:
اشاره

[284]

اصلاح امت با اصلاح افراد آن آغاز می شود،و اصلاح فرد با پاکیزه کردن نفس و تصحیح انگیزه ها و اهداف آن صورت پذیر خواهد شد.

هر کس بنا بر آنچه هدفهای وی به او تکلیف می کند،به عمل می پردازد،و به پیشامدهای زندگی می نگرد،و طرز تلقی خود را از آنها بنا بر انگیزه های خویش در نظر می گیرد،و قرآن حکیم مسئولیت اصلاح انگیزه ها و هدفهای شخص را در ضمن تحمیل مسئولیت افکار وی،بر او تحمیل می کند.تو آزاد نیستی که هر گونه می خواهی به تفکر بپردازی،از آن رو که بعضی از این اندیشه ها ساخته هایی شیطانی است که بزرگ و بزرگتر می شود تا به صورت کارهایی پلید درمی آید.پس بر تو لازم است که بر قلب خود سخت مراقب باشی تا هر اندیشه پلید و هوای نفس انحرافی نتواند در آن داخل شود،و نیز بر تو واجب است این مطلب را بدانی که علم و قدرت و سلطۀ خدا بر تو و بر آسمانها و زمین احاطه دارد و بنا بر این آگاهانه مواظب اعمال خود باشی.

« لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -آنچه در آسمانها و در زمین است از آن خدا است،» و انسان جزئی از چیزهای زمینی است.

« وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اللّٰهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ -و اگر آنچه را که در نفسهای خود دارید آشکار کنید یا پنهان سازید،خدا آن را با شما حساب می کند،پس هر که را که خواهد می بخشد و می آمرزد،»

ص :456

/1 و اینان کسانی هستند که چون اندیشه ای شیطانی بر خاطرشان می گذرد،به یاد خدا می افتند و از او آمرزش می خواهند؛اینان چنین اندیشه های شیطانی را از درآمدن به قلبهاشان مانع می شوند و آنها را طرد می کنند،و پس از محاسبۀ آسانی آنان را می آمرزد.

« وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و هر که را بخواهد عذاب می دهد،و خدا بر هر چیز توانا است.» خدا قادر است که به دقت آنچه را که در نفوس و جانها می گذرد در معرض حسابرسی قرار دهد،و بر آن جزا دهد.و شاید این آیه برای آن آمده باشد که مسئولیت آدمی را در برابر اندیشه هایش در تکمیل مسئولیتهای بشری بیان کند.

[285]

بنا بر این انسان هم در برابر کارهایش مسئولیت دارد و هم در برابر افکارش،و بنا بر این مسئول کفر و ایمان قلبی خویش است.ایمان عملی است که که دربارۀ آن صاحبش مسئول است،بدان سبب که هر انسان با فطرتی زاده می شود که می تواند خدا را به آن بشناسد،به شرط آنکه فطرت خویش را در خاک شهوتها پنهان نکند،و در پشت ابرهای اسطوره ها و خرافه ها پنهان نشود و به خدا ایمان نیاورد.تنها کسانی ایمان می آورند که بر فطرت خود باقی می مانند و از نور عقل روشنی می گیرند و با آن حجابهای غفلت و اساطیر را پاره می کنند،و با تصمیم قطعی در مقابل فشار هوای نفس و شهوتها مقاوم می مانند و در ایمان به خدا تنها به هدایت عقل پیش می روند.

بنا بر این مؤمنان کسانی هستند که بار مسئولیت را در برابر آنچه در دلهایشان می گذرد بر دوش دارند و ایمان را برمی گزینند.

« آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ -پیامبر به آنچه پروردگارش بر او فروفرستاده ایمان آورد،و مؤمنان نیز چنین کردند و همه به خدا و فرشتگان او و کتابهای او و پیغامبران او ایمان آوردند(و گویند)میان هیچ یک از فرستادگان او تفاوتی نمی گذاریم.»

ص :457

این همان عناصر اساسی ایمان و شالودۀ بنای شخصیت اسلامی است که قرآن آن را به صورت خلاصه در پایان سوره ای می آورد /1 که در آن به تفصیل از ایمان به کتابهای فرستادۀ خدا و ایمان به همۀ فرستادگان بدون حساسیت داشتن در مقابل یکی از آنها نسبت به دیگران که به خود ایمان زیان می رساند،سخن گفته است.

مثلا،یهودیان که به پیغمبری محمد(ص)بنا بر حساسیتی که در مقابل اعراب داشتند ایمان نیاوردند،حتی به رسالت موسی نیز کافر بودند،چرا که این رسالت رنگ نژادی نداشت،بلکه الاهی بود و جهودان به آن رنگ عنصری و نژادی زدند.

و ایمان داشتن به فرشتگان رمز ایمان به قدرت و تسلط خدا بر هر چیز است،و به این که او است که جهان را از بالای عرش بزرگ خود که آسمانها و زمین را فرامی گیرد اداره می کند.

چنین ایمانی دارندۀ آن را به شنیدن و فرمان بردن برمی انگیزد.شنیدن برای فهمیدن کتاب خدا و رسالتهای او،و فرمان بردن از پیامبران خدا و دعوت کنندگان به سوی او.

« وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَکَ رَبَّنٰا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ -و گفتند:

شنیدیم و فرمان بردیم؛پروردگارا ما را بیامرز،و بازگشت ما به سوی تو است.» و ایمان تو را به آن وا می دارد که احساس مسئولیت کنی و از گناه کردن بترسی و برای رسیدن به آمرزش تلاش کنی،به همان گونه که ایمان به خدا آدمی را به آن وا می دارد که به بازگشت بندگان خدا به سوی او مؤمن شوی و به این که خدا پاداش و کیفر می دهد و به زنده کردن مردگان قادر است.

چارچوب مسئولیتها

[286]

حدود مسئولیت و در نتیجه حدود تقوایی که درسهای گذشته دربارۀ آن بحث می کرد،چیست؟ 1-قدرت.قدرت شرطی عقلی برای تکلیف است،و به همین سبب خدا

ص :458

هیچ کسی را مکلف بر اعمال دیگران نکرده است،چرا که بر آنها قدرتی ندارد،و هر کس به اندازۀ قدرت خود مکلف است،و خدا /1 هیچ کس را به بیش از توانایی او مکلف نمی کند.پس اگر کسی بتواند مردمان را در انجام دادن کارهای خوب تحت تأثیر خود قرار دهد،ممکن است به اندازۀ توانایی خود در این خصوص مکلف شود، و البتّه کودکی که چیزی را تمیز نمی دهد و نیز بیمار برای کاری که از عهدۀ آن برنمی آید تکلیفی ندارد.

و خدا مسئولیّت خیالات و هواهای نفسانی را که بدون ارادۀ شخص بر قلب کسی خطور می کند،بر او بار نمی کند(همچون حسدی که صاحبان آن به پیروی از آن برنمی خیزد،یا تشکیکهایی که دربارۀ آفرینش پیدا می شود،و بدبینیهایی که کاری در نتیجۀ آنها صورت نمی گیرد،و نیت بدی که صاحب آن به عملی کردن آن نمی پردازد).

و تکلیف همچنین به عمل منفی و مثبت اندازه گیری می شود.پس هر کس به اندازۀ عمل شایسته و خوبش پاداش نیک می بیند،و به اندازۀ عمل بدش مورد مؤاخذه و مجازات قرار می گیرد.و عمل خیر دیگری به تو سودی نمی رساند به همان گونه که تو را به اعمال بدی او مجازات نمی کنند.پدر تو و جامعۀ تو و فرماندهانت هر یک برای خود کار می کنند به همان گونه که تو برای خودت کار می کنی و عمل تو شفیع تو می تواند باشد.

« لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهٰا مَا اکْتَسَبَتْ - خداوند به هیچ کس جز آنچه به آن توانایی دارد تکلیف نمی کند؛آنچه(از نیکیها) که کسب کرده،او را است،و آنچه(از بدیها)که به دست آورده بر(ضد)او است.» 2-و خطایی که از انسان بدون قصد او سرزند،بخشیده است،با وجود این که مسئولیت آن را شامل می شود،بدان سبب که خطا از بی مبالاتی حادث می شود.و بنا بر این ملاحظه می کنیم که خدا برای بعضی از انواع خطا کفاره ای قرار داده است تا سبب خودداری مردمان از آن شود،و نیز برای این که مواظب خویش

ص :459

باشند تا گرفتار خطا نشوند،همچون کفارۀ خطا در حج و کفارۀ قتل غیر عمدی.

3-فراموشی آخرین چیزی است که با وجود قرار گرفتن در حدود قدرت انسان مورد عفو قرار می گیرد،چه آدمی می تواند با اهتمام چیزی را فراموش نکند.

از همین روی تعبیر قرآن از رفع مسئولیت خطا و فراموشی به صورت دعا آمده در صورتی که تعبیر از رفع مسئولیت ناتوانی صورت قاطع داشت؛خدا می گوید:

/1 « رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا -پروردگارا،بر فراموشی و بر خطا ما را مگیر.» 4-تکالیفی که سبب آسیبی برای زندگی آدمی و دور شدن از سنتهای الاهی می شود،همچون رهبانیت و گوشه گیری از مردم و خودداری از زناشویی یا از خوردن چیزهای پاکیزه،در میان امتها به سببهایی موقتی برقرار بود،ولی در اسلام از میان رفت،بدان سبب که اسلام نه دینی موقتی بلکه دایمی برای بشریت بود.

5-در اسلام تکالیف سخت سبکتر شد،و حرج از میان رفت،پس اگر روزه برای شخص آزار کننده شود و همۀ تاب و توان او را از میان ببرد،در این صورت بر وی جایز است که از روزه داشتن خودداری کند،و چنین است حج و همۀ تکالیف.لذا خدا گفته است:

« رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ -پروردگارا،بار سنگین بر ما تحمیل مکن که بر کسانی که پیش از ما بودند تحمیل کرده بودی،و آنچه را که به آن طاقت نداریم بر ما تحمیل مکن.» این حدود مسئولیت است،و مشکل آدمی آن است که حتی در داخل این حدود به گناه کشیده می شود و به عفو نیاز دارد.عفو از گناه و چشمپوشی از آن و عقاب نکردن بر آن یا آمرزش زدودن گناه از نامۀ اعمال او و پاک کردن اثر آن است.و انسان،به همان گونه که نیازمند آن است که از جان خود آنچه را که گناه در آن تباه کرده است اصلاح کند،به عفو و آمرزش خدا نیز نیازمند است.

ص :460

هر گناه در ذات شخص و داخل اجتماع او آثاری از خود بر جای می گذارد، و بر انسانی که از گناهان خود به خدا توبه می کند واجب است که در پاکیزه کردن آنچه گناهان در وی تباه کرده است سخت بکوشد،و در این جا به رحمت خدا نیازمند است:

« وَ اعْفُ عَنّٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -و بر ما ببخش و ما را بیامرز و بر ما رحمت که تو یاور و سرور مایی،پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان.» /1 دعای اخیر چشمداشت امت به آینده است؛چشمداشتی که هدف مقدس امتی محسوب می شود که همۀ فرزندان آن بر گرد آن قرار گرفته اند.

هر امت نیازمند هدفی است که همچون ریسمانی آنان را به یکدیگر ببندد، و مجرایی که تلاشهای امت در آن بریزد،و مقیاسی برای پیشرفت با پس ماندگی آن باشد،و فرزندان امت را برای فداکاری و بخشندگی و شور و نشاط عمومی و تعاون آماده سازد.

و امت مسلمان نگران روزی است که در آن بر کافران پیروز شود،و اصول اسلام در جهان تحقق یابد،و خیر آن به همۀ مردمان جهان برسد.چشم به راه به کار برده شدن رسالت آن در زمین است،و لذا امتی متجاوز یا نژادپرست یا استعمارگر نیست،بلکه امتی است که وجود خود را آمادۀ بخشندگی می کند.

ص :461

ص :462

/1

سورۀ آل عمران

اشاره

ص :463

ص :464

سورۀ آل عمران /1

فضیلت سوره:

از ابن کعب،از رسول اللّٰه(ص):«هر کس سورۀ آل عمران را در روز جمعه بخواند،خدا و فرشتگانش تا زمانی که خورشید غروب کند بر او درود می فرستند».

و از بریدة،از رسول اللّٰه(ص)که گفت:«سوره های بقره و آل عمران را بیاموزید که آنها دو درخشنده اند،و در روز قیامت صاحب خود را همچون دو پاره ابر یا دو پوشش یا دو گروه از مرغان بال گشوده می پوشانند». (1)

/1

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
مناسبت نام سوره؟

چرا این سوره به نام«آل عمران»خوانده شده؟آیا برای آن بوده است که آنان یک جامعۀ ایمانی درست تشکیل می دادند،و چون سورۀ«آل عمران»از امت

ص :465


1- 1) -مجمع البیان،ص 405.

مسلمان همچون اجتماعی اصولی و گرد آمده،پیرامون محور ایمان به خدا و حق تشکیل شده،آل عمران نام یافته تا مثل واقعی این اجتماع بوده باشد؟ یا برای آن است که تجمع ایمانی بر گرد محور اشخاص یعنی فرستادگان خدا در زمین تمرکز پیدا کند،که این اشخاص پاکیزه ترین مردمانند که خدا به حکمت بالغۀ خود به سبب اخلاصی که در ایشان نسبت به خود دیده است برگزیده، و«آل عمران»نمونۀ برجسته ای از این پاکیزگان است که سوره بدان نام خوانده شده است.

خواه چنین باشد یا به سببی دیگر،خداوند متعال این خاندان بزرگوار را کرامت بخشیده است تا پیشوایی برای انسان مسلم و خانوادۀ مسلمان و به دنبال آن /1 برای جامعۀ اسلامی بوده باشد.

زمینۀ کلی چیست؟

دو ارزش بر مردم حکومت می کند:ارزش رسالتهای خدا و ارزش زمین و آنچه در آن از زیور زندگی و دنیا وجود دارد.ارزش رسالت در ایمان به خدا تجلّی پیدا می کند،و در تسلیم به او و پیروی حقی که او معین کرده و فرمانبرداری از فرستادگان خدا بدون تمایز قایل شدن میان ایشان و در نتیجه ارزش مسئولیت کامل انسان در برابر هر عملی که انجام می دهد.

و ارزش زمین در تقدیس آدمی نسبت به ذات خود و اعتقاد به تمایزهای نژادی و سپس قومی و ناحیه ای و طبقاتی،و زیر پا گذاشتن بعضی از مسئولیتها با تکیه کردن به نژادپرستی.

سورۀ آل عمران از تقابل میان دو قیمت آسمانی و زمینی در میدان اجتماعی بحث می کند و برای ما توضیح می دهد که امت اسلامی یک جامعۀ اصولی است که همبستگی خود را از نیروی رسالت می گیرد،و بر گرد محور ایمان به او و تسلیم شدن به او(اسلام)و خضوع در برابر و قبول مسئولیت و در نتیجه جهاد که اوج مسئولیت و فداکاری است تمرکز پیدا می کند.

ص :466

و این سوره از آن یگانگی اصلی سخن می گوید که رسالتهای آسمانی را به یکدیگر پیوند می دهد،به همان گونه که عناصر امت را نیز به یکدیگر مربوط می سازد،و بدین گونه میان امت اسلامی و امتهای نژادی دیگر جدایی به وجود می آورد؛پس مبدأ همان مقیاس و ارزش است،و همان است که میان برادر و برادر جدایی می اندازد،و میان عرب و عجم ارتباط و برادری به وجود می آورد.

و از این جا آیات سورۀ«آل عمران»به اندیشۀ نژادی که در پرستش اشخاص متجلّی می شود اشاره می کند،و از این که خدایانی جز خدای یگانه برای خود برمی گزینند(همچون عیسی در نزد نصرانیان).به اعتبار این طرز تفکر،ریشۀ نژادپرستی همین است که پلیدترین ثمرۀ تقدیس ذات و خودپرستی است.به همین سبب /1 قرآن به تفصیل در این باره سخن می گوید.

این سوره در آغاز از خدایی سخن می گوید که کتاب را به حق فرو فرستاد، تا مردمان را به آن راهنمایی کند،و چون بر خدا هیچ چیز پوشیده نیست،او شایسته ترین کسی برای هدایت کردن مردم به حق است.

و کتابی که نمایندۀ دین حق است،شکی در آن نیست،و بعضی از آن روی در آن اختلاف می کنند که خواستار فتنه و انگیختن آنند،و به سبب دوری از مسئولیت به تحریف کتاب می پردازند؛آنان به روز دیگر ایمان ندارند و بر این خیال باطل خوشند که توانگری ایشان از عذاب جلوگیری خواهد کرد.

شهوتها در پی منحرف شدن مردم از حق می آید،و رها شدن از آنها با ایمان آوردن به آخرت امکان پذیر است که بر این اعتقادند که خدا برای بردباران در برابر شهوتها پاداشی بزرگ آماده کرده است.

و رسالت خدا به سوی انسان یکی بیشتر نیست،بدان جهت که از منبع نوری یگانه برمی خیزد،و اختلاف داشتن مردم دربارۀ رسالتها برخاستۀ از نفوس بیمار ایشان است که خواستار ستم و ظلم و تجاوز است،و برای آنکه بشریت از اختلاف خلاص شود،لازم است که ایمان آن به خدا تکامل پیدا کند و از نژادپرستی دور شود،و بداند که خدا مراقب حرکات او است،و به روز پاداش

ص :467

ایمان آورد و از فرستادگان خدا پیروی کند.

خدا فرستادگان خود را از میان کسانی برگزید که از خدا پیروی کردند و پرستش را به صورت خالص مخصوص او می دانستند،پس آیۀ نژادی در قرآن وجود ندارد و عیسی جز بنده ای از خدا نیست که خدا او را آزموده و به رسالت خویش برگزیده است.و عیسی که جز بنده ای از خدا نبود،به سبب عمل صالح خویش پاداش خود را از خدا گرفت،پس آیا آدمی می تواند بدون عمل شایسته و تنها برای این که از عنصر و نژادی مقدس است پیشرفت و ترقی کند؟ نژادپرستی بدترین بلایی است که بشریت از آن رنج می برد،و کاملا با رسالتیگری تناقض و تقابل دارد.

سورۀ آل عمران اندیشۀ نژادپرستی و قومپرستی را از ریشه های دور آن برمی کند،و به صورتی دامنه دار دربارۀ آن به میانجیگری داستان عیسی(ع)و داستان ابراهیم /1 که جهودان او را تقدیس می کردند و چنان می پنداشتند که آنان به مجرد فرزند ابراهیم بودن از اولیای خدایند،سخن می گوید.

و همچنین این سوره از یگانگی در داخل اجتماع ایمانی،و صفاتی که می بایستی با وحدت و یگانگی همراه باشد بحث می کند.

و آخرین سخن:سورۀ«آل عمران»به صورت مستقیم از مسئولیت،به این اعتبار که از مهمترین نتایج اجتماع ایمانی است،سخن می گوید،و در قسمتهای اخیر سوره،اندیشۀ مسئولیت آشکارا شناخته می شود،و مثالهای توجیهی برای آن می آید که برجسته ترین آنها جهاد در راه خدا است.

به مناسبت بحث از مسئولیت،سوره از جزا و پاداش سخن می گوید،و بیان می کند که هر کس کار نیکی کند پاداش آن را خواهد گرفت،و این خطا است که مردمان را بر حسب بستگیهای نژادی و قومی یا دینی طبقه بندی کنیم.

این اندیشه ای است که آیات سوره به آن پایان می پذیرد و از آن چنین نتیجه می گیریم که ناگزیر باید به عمل در راه خدا متکی باشیم.

ص :468

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ اَلْفُرْقٰانَ إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو اِنْتِقٰامٍ (4) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی اَلسَّمٰاءِ (5) هُوَ اَلَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی اَلْأَرْحٰامِ کَیْفَ یَشٰاءُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (6)

معنای واژه ها

6[یصورکم]

:تصویر به معنی درآوردن چیزی است به صورتی که بر آن صورت نبوده است.

[الارحام]

:جمع رحم و اصل آن رحمت می باشد،چرا که از چیزهایی است که بنا بر آن مهربانی و عاطفۀ دو طرفی پدید می آید.

[یشاء]

:المشیئة به معنی اراده کردن و خواستن است.

ص :469

/1

رسالتهای خدا میان وحدت و نژادپرستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آنکه نخستین درس از سورۀ آل عمران ما را به یاد پروردگارمان می اندازد که معبودی جز او نیست و زنده و قیوم است،این بینش را به ما می بخشد که کتابی که خدا بر قلب فرستاده اش نازل کرد حق است،و همۀ کتابهای پیش از خود را تصدیق می کند،و فرستندۀ آن همان است که پیش از آن تورات و انجیل را فرستاد،که این همه الهامبخش وحدت و یگانگی رسالتهای خدا است.آیا همۀ آنها هدایت کنندۀ مردم نیست؟و آن قرآن کریم است که حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند،و کافران را به عذابی سخت بیم می دهد،و از نزد عزیزی انتقامگیر نازل شده است.

آنکه فرقان را فروفرستاده حکیم است و از آنچه به مصلحت بندگان او است آگاهی دارد.هیچ چیز در زمین و آسمان بر او پوشیده نیست،و بر طبایع آدمیان احاطه دارد.آیا همو نبوده است که آنان را در زهدانها به هر صورت که خواسته مصور ساخته است؟منزه است و انباز ندارد و غالب و حکیم است.

شرح آیات:
اشاره

[1]

« الم -الف،لام،میم.» کلمات روشن کننده و معجزه آسا است که از حقیقت آنها کسی جز خدا و پیامبر(ص)و پیشرفتگان در علم آگاه نیست.

/1

[2]

« اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -خداوندی که معبودی جز او نیست.»

ص :470

کلمۀ توحید آن نقطۀ اساسی است که بر گرد آن امت اسلامی تمرکز پیدا می کنند.این کلمه خلاصه ای از ارزشهای آن است(بدان جهت که ارزشهای آن از خدا پرسیده شده)و رمز وحدت آن است.و پایگاه رهبری آن است و لذا سوره به این کلمه آغاز شده است،و اما حیّ و قیوم دو نام از نامهای خداوند متعال است که هر کدام از آنها اشاره به ناحیه ای از اندیشۀ مندرج در این سوره است.

« اَلْحَیُّ -زنده.» اسمی است که رمز مهمترین صفات ذاتی خدا یعنی توانایی و خواست و دانش است،بدان سبب که ناتوان و ناگزیر و نادان،به اندازۀ ناتوانایی و مجبوری و نادانی خود از زندگی کم دارد.و خدا برتر است از مرگ،به همۀ اشکال و صورتهای آن،و به صورت مطلق زنده است.

قیوم چیست؟

آن زندگی که می گذرانیم،تنها موجود نیست،بلکه به صورتی دقیق آراسته و انتظام یافته است،و هر نظامی نیازمند کسی است که این نظام به آن بر سر پا بایستد،و بر آن مراقب و مسلط باشد.آیا آنکه قایم بر این زندگی گسترده است کیست؟ او خدایی است که قیام و نگاهداری حیات به وسیلۀ او همۀ جوانب آن را شامل می شود؛او نگاهبان نظام حرکت کهکشان است تا ستارگان آن با ستارگان دیگر کهکشانها برخورد پیدا نکنند،به همان گونه که قائم نظام اتوم است تا الکترونها و پروتونهای آن چنان که باید بر گرد یکدیگر دوران کنند.

در اجتماع نیز همچون کیهان،واجب است که نظام اسلام حکمفرما باشد، یعنی نظامی که خداوند متعال مقرر داشته که نه تنها نظام طبیعت-و از جملۀ آن طبیعت بشر-را می داند،بلکه به روان کردن این نظام قیام می کند.

/1 « اَلْقَیُّومُ -برپا دارنده.» قیوم صیغۀ مبالغه از قیام است،و قیام در آیات کتاب مبین بیش از یک بار

ص :471

به معنی نظام به کار رفته،و چون خدا حی و قیوم است،پس او شایستۀ نظم بخشیدن به زندگی اجتماعی ما است،و به آن قیام می کند،و این درست همان اندیشه ای که از سر تا بن در این سوره مورد بحث قرار می گیرد.بنا بر این سوره چیزی جز استقلال بخشیدن به دو نام زنده و برپا دارنده و گسترش دادن و مربوط کردن آنها به سایر مظاهر طبیعت و زندگی نیست.

[3]

« نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ -کتاب را به حق بر تو فرو فرستاد که آنچه را که پیش از آن بوده تصدیق می کند؛و تورات و انجیل را فرو فرستاد.» چون خدا حی و قیوم است،پس کتاب را به صورت تدریجی بر حسب نیازی که به آن وجود داشت نازل کرد؛و کتاب بر کوهی فرود نیامد،بلکه بر بشری همچون دیگر افراد بشر نازل شد،چیزی که هست او بشری است که از نظر پیروی کردن از حق و تجسّم بخشیدن به آن از دیگر افراد بشر متمایز است.

حقی که قرآن با آن بر پیغمبر نازل شد،تعبیری خلاصه از توافق میان طبیعت و زندگی انسان است.و قانونگذاری سالم برای زندگی می بایست متناسب با طبیعت بوده باشد،و آفریدگار طبیعت که بر آن آگاهی دارد و تدبیر کارهای آن با او است و به آنها قیام می کند،شایستۀ آن است که قانون زندگی را وضع کند و به آن نظام بخشد و به روان کردن این نظام بپردازد.

قانونگذاری و شریعت وحی شدۀ در کتاب(قرآن)به اندازۀ قدمت انسان و قدمت نیاز آن به نظام قدمت دارد،و علم خدا قدیمی دیگر است.به همین سبب آخرین کتاب خدا تصدیق کنندۀ نخستین کتابهای او بوده است.چرا که همان منبع نوری که زندگی را به قرآن روشنی بخشید،همان منبع نور تورات و انجیل است و همۀ این نورها از چراغ واحدی تابیده است.

[4]

« مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقٰانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ /1 لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقٰامٍ -از پیش برای راهنمایی مردم،قرآن را فرو فرستاد.کسانی که به آیات خدا کافر شوند،عذابی سخت در پیش دارند،و خدا

ص :472

توانا و صاحب انتقام است.» قرآن و انجیل و تورات،و همۀ رسالتهای آسمانی،نوری یگانه اند و هدفی یگانه دارند که فراهم آوردن وسایل هدایت برای مردم است.و هدایت برای چه؟ برای آنکه چون در زندگی نیک و بد،و درست و نادرست،و شایسته و ناشایسته وجود دارد،آدمی چگونه خیر و شر و...و...را از یکدیگر تمیز دهد؟آیا به یک مقیاس و وسیلۀ تشخیص نیاز نیست؟و به میزان و ارزشی و در نتیجه به فرقانی برای جدا کردن حق و باطل از یکدیگر؟و به همین سبب خدا فرقان را فرو فرستاد.

کسانی که از رسالتهای آسمانی راه خود را می یابند و به فرقان متمسک می شوند،و به وسیلۀ آن حق را از باطل و خیر را از شر تمیز می دهند،و خوشا به حال ایشان که هیچ باک و بیمی ندارند.اما کسانی که به آیات خدا کفر می ورزند، چه چیز برای ایشان انتظار می رود،آیا راهشان راه راست و به هدف خواهند رسید؟ هرگز،بلکه عذابی سخت در انتظار ایشان است،و چه عذابی سخت تر از گمراهی است،و پرتاب شدن در نابسامانی زندگی و رو به رو شدن با مهلکه ها؟ خداوند سبحانه و تعالی آنان را رها نمی کند که تنها در دنیا گرفتار عذاب شدید باشند و بس،بلکه در کمین ایشان ایستاده است تا در زندگی دیگر نیز آنان را مورد مؤاخذه قرار دهد.و خدا غالب و انتقام گیرنده است،و پیداست که در برابر چنین قدرتی چه حالتی به این کافران دست می دهد.

کتاب به سببی ساده راهنما و وسیلۀ تمایز حق و باطل از یکدیگر یعنی فرقان است،و آن این است که خدای فرستندۀ کتاب حی و قیوم است و چیزی در زمین و آسمان بر او پوشیده نیست:

[5]

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ -بر خدا چیزی در زمین و آسمان پوشیده نیست.» و قیوم بر نظام امور و اشیاء از بزرگترین تا ساده ترین آنها مسلط است.

[6]

« هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحٰامِ کَیْفَ یَشٰاءُ -او است که شما را در زهدانها چنان که می خواهد صورتبندی می کند.»

ص :473

در این جا که دست پدر و مادر به آن نمی رسد و علم آنان بر آن احاطه ندارد،خداوند لطیف /1 به ساختن تصویر بدان گونه که می خواهد می پردازد.چرا که اراده و مشیت مطلق و گسترده دارد،و مشیّت او متأثّر از هیچ فشار و حتمیت همچون در ارادۀ انسان نیست.

چون هر چیز در معرض علم خدا است و چیزی از آن پوشیده نیست،و در میدان ارادۀ او قرار دارد،حتی در زهدانها ما را چنان که بخواهد تصویر می کند.

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -نیست خدایی جز او که توانا و حکیم است.» و دو نام«العزیز الحکیم»با هم مظهر نظم دهندۀ حقیقی است.آنچه بر پا دارندۀ نظام است،می بایستی بهره مند از قدرت«العزة»و«علم یا حکمت» بوده باشد،و این دو نام را در قرآن هر جا که از نظم و قانون و شریعت سخن به میان می آید مشاهده می کنیم.

عزّت،مظهر اجتماعی قدرت است،همان گونه حکمت جنبۀ عملی علم را نشان می دهد،لذا در هنگام سخن گفتن از تشریع و قانونگذاری به جای دو اسم «القدیر العلیم»آمده است.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 7 تا 13]

اشاره

هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ اِبْتِغٰاءَ اَلْفِتْنَةِ وَ اِبْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (7) رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ (8) رَبَّنٰا إِنَّکَ جٰامِعُ اَلنّٰاسِ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ اَلْمِیعٰادَ (9) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ هُمْ وَقُودُ اَلنّٰارِ (10) کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (11) قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (12) قَدْ کٰانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ اِلْتَقَتٰا فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ أُخْریٰ کٰافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ اَلْعَیْنِ وَ اَللّٰهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشٰاءُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی اَلْأَبْصٰارِ (13)

/1

ص :474

معنای واژه ها

7[محکمات]

:محکم به معنی استوار و متقن است.

[ام الکتاب]

:یعنی اصل کتاب.

[متشابهات]

:یعنی بعضی از آنها شبیه بعضی دیگر است و آنچه مورد نظر است اشتباه می شود.

[زیغ]

:میل.

[الراسخون]

:ثابتان و استواران.

8[هب]

:هبة،بخشیدن چیزی است بدون گرفتن بهای آن.و هبة و صلة و نحلة نظیر یکدیگرند.

11[کدأب]

:دأب به معنی عادت است و دأب یدأب به معنی عادت به چیزی کردن و با آن به تمرین پرداختن

ص :475

است.

12[تحشرون]

:حشر به معنی گرد هم جمع کردن و راندن است.

[جهنم]

:نامی از نامهای آتش است،و گفته اند از جهنام گرفته شده که به معنی چاه عمیق است.

[المهاد]

:به معنی قرار است یعنی جایی که برای خفتن آماده شده است،همچون فراش به معنی بستر.

/1

حقایق قرآن میان حق تأویل و فتنۀ باطل
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیا دیده اید که چگونه دانه های تسبیح با یکدیگر متحد می شوند؟برای آن است که همۀ آنها به نخ واحد کشیده شده اند.و آیا دیده اید که چگونه برگهای فراوان یک درخت وحدت پیدا می کنند؟برای آن است که در اطراف شاخه های فرعی جمع می شوند که این شاخه ها نیز به نوبه خود به تنۀ درخت می پیوندد که با ریشه ها در زمین محکم شده است.

فرزندان آدم نیز چنینند و نمی توانند بدون ریسمانی که به آن چنگ زنند با یکدیگر متحد شوند،یا اصل استواری که بر گردن آن بپیچند.آیا این ریسمان از لحاظ اسلام چیست؟ کتاب خدای تجسّم یافته در رسول اللّٰه است،یا در کسی که امتداد حقیقی شخصیت رسول اللّٰه(ص)باشد.

از آن جا که سورۀ«آل عمران»برای ما از یکتاپرستی و یگانگی سخن

ص :476

می گوید،خواه در زمینۀ مؤمنان به همۀ رسالتهای آسمانی باشد یا در زمینۀ مسلمانان تنها،پس بخش اول این سوره دربارۀ کتاب خدا و سپس دربارۀ فرستادگان او به سوی مردم بحث خواهد کرد.

/1 کتاب خدا چیست،و چرا مردم به آن ایمان نمی آورند،و سرنوشت کافران به آن چگونه است؟آیات این درس دربارۀ این پرسش ها سخن می گوید.

شرح آیات:
اشاره
چگونه رسالت کلی و عامّ می شود؟

[7]

« هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ -او است آنکه کتاب را بر تو فروفرستاده؛پاره ای از آن آیات محکم است و اینها مادر و اساس کتاب است،و پاره ای دیگر متشابهات است.» مردمان در ترازهای مختلف قرار دارند،و کتاب خدا برای همۀ آنان آمده است،پس چگونه ممکن است خدا رسالت واحدی را برای همۀ مردم با اختلاف تراز و سطحی که با یکدیگر دارند بفرستد؟ پاسخ:خدا کتاب خود را نیز بر درجات متفاوت قرار داده است.همۀ آیات آن برای همۀ مردم نیست.در آن آیاتی عمومی و کلی است که همگان آنها را می فهمند،و آن را به منزلۀ شالودۀ محکمی است که دیگر افکار و احکام بر آنها بنا می شود.و در آن آیات ویژه ای است که جز دانشمندان و استواران در علم آنها را نمی فهمند،و اینان کسانی هستند که بهرۀ وافری از خردمندی و معرفت دارند،و بالطبع راسخان در علم نیز به نوبۀ خود درجاتی دارند،و چنان است که یک آیه برای بعضی از ایشان آشکار است و در نزد کسانی که دانش کمتر دارند آشکار نیست.

بخش اول از آیات به نام«المحکمات»نامیده می شود،و بخش دوم «متشابهات».بر انسان است که به آیات نظر کند و چون آنها را بفهمد و اندیشه ها و افکاری را که در آنها است به خوبی ببیند،آنها را می گیرد و به آنها عمل می کند.و

ص :477

اگر نفهمد حق ندارد از آراء خود چیزی بر آنها بیفزاید و به هوای نفس خود به تفسیر کردن آنها بپردازد،بلکه او است که از اهل الذکر و فهمیدگان و دانایان که در علم پیشرفته اند و رسوخ پیدا کرده اند بپرسد.چه بسا که از این طریق علمی از ایشان کسب کند،ولی پیش از آن باید به آیات محکمات بسنده کند که مادر و اساس کتاب است.

تفسیر نادرست از آیات خدا سبب پیدا شدن اختلاف در دین می شود،و می دانیم که /1 دین برای آن آمده است که مردمان را در کنار یکدیگر جمع کند،و بنا بر این اگر وسیله ای برای ایجاد تفرقه شود دیگر دین حقیقی نیست،و بنا بر این تفسیر نادرست وسیله ای برای ویران کردن اساس دین است.

میان محکم و متشابه

و از این رو قرآن حکیم به تفسیر این ناحیه توجه کرده و در آغاز،سخن پیرامون قرآن«قاعدۀ کلی»را که شایسته است راهی باشد برای فهم قرآن عرضه می کند که همان قاعدۀ«محکم و متشابه»است و بنا بر آن لازم است شخص از قرآن آیاتی را مورد نظر قرار دهد که معنی آنها را به خوبی می فهمد،و برای او کاملا واضح است.

اگر هر کس به افکاری توجه کند که کاملا برای او روشن و آشکار است، و از گفتن چیزی که آن را نمی داند خودداری کند،علم و جهل با یکدیگر آمیخته نمی شود،و غرور دانایی اشخاص را فرانمی گیرد،در صورتی که اگر عمل عکس صورت بگیرد،آزمندیهای روح او با علم پیدا کردن به اندیشه های نادرست سیراب می شود و در نزد او دانایی و نادانی با یکدیگر می آمیزد،و غرور علمی را خواهد پراکند و به جهل دلخوش می شود و فکر جامد پیدا می کند و علم او سودی برایش ندارد.

توقف در آیات محکمات و نپرداختن به متشابهات،و همچنین به معنی تربیت شدن عقل در نزد آدمی و رشد پیدا کردن قدرت آن برای کشف حق و باطل و

ص :478

دانایی و نادانی از یکدیگر است.

چرا در دین اختلاف پیدا می شود؟

پس از بیان قاعدۀ متشابه و محکم،قرآن به وضوح سبب پیدا شدن اختلاف در کتاب و در نتیجۀ آن در دین را بیان می کند.

علی رغم آنکه سبب یکی است،مراحلی را می گذراند که از پیدا شدن شک و انحراف در قلب آغاز می شود و با گذشتن از تکذیب به کفر پایان می پذیرد:

الف:و اما دربارۀ شک و انحراف پروردگار ما گفته است:

/1 « فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ -و اما کسانی که در دلهاشان کجی است،در پی متشابه آن می افتند تا فتنه کنند و به گزارش آن برخیزند.»

زیغ چیست؟

زیغ،منحرف و منصرف شدن از حق است،و اعتقاد بر آن است که قرآن خطای آدمی را از طریق نفسانی تفسیر می کند،پس انسان جز بدان سبب خطا نمی کند که در جان خود گرفتار عقدۀ حقارت و خودکج بینی،یا رسوب کردن اندیشه های میراثی،یا سر فرود آوردن در پیش افکار جامعه ای که منتسب به آن است،یا اسیر فشارهای شهوت،یا شتابزدگی برای صادر کردن حکمی به منظور راحت شدن یا بر اثر گرفتار تنش نفسانی بودن است.

و در آن هنگام که مشکل نفسانی آدمی بر اثر رشد اراده و ایستادگی در برابر فشارها حل می شود،عقل برای پرداختن به بحث و جستجوی سالم آزادی پیدا می کند و طبیعة به معرفت می رسد.

و گاه این پرسش طرح می شود:چگونه مشکل عقلی با مشکل نفسانی می تواند ارتباط داشته باشد،در صورتی که می دانیم فهم و عقل آدمی می تواند همچون سدی در برابر آمیخته شدن احکام و آرزوهای نفس با بصیرتهای عقل و

ص :479

اندیشه های آن بایستد؟ و پاسخ آن است که:محیط نفس و عقل محیطی واحد است،و در آن هنگام به هوای چیزی می افتد،به آراستن و پیراستن آن در برابر عقل می پردازد تا این که عقل را کاملا از دیدن محروم کند،مخصوصا در آن هنگام که ارادۀ آدمی(که در انسان نیرویی قاطع است و از عقل و هوای نفس یکی را برمی گزیند)خواهش نفس را بپذیرد،که در این صورت به خود فریبی می پردازد،و بیشتر خطاهایی که مردمان گرفتار آن می شوند به سبب همین خود فریبی است،چه در پاره ای از موارد برای ایشان تمیز دادن بصیرتهای عقل و افکار آن از هواها و آرزوهای نفسانی دشوار یا محال است.

و بنا بر این ترتیب نفسانی راهی برای آزاد شدن عقل از غل و زنجیرهای آن است.اما اگر نفس انحراف و کجی حاصل کند،عقل به صورت منفی تأثیر می پذیرد.

/1 چنین است که آیۀ شریفه زیغ نفس و انحراف آن را سببی برای گزارش کردن و تأویل باطل شمرده و از هر گونه زیغ بیم داده است.

تأویل یا گزارش

پس از پیدا شدن زیغ در قلب،عمل تأویل آغاز می شود،و آن عبارت است از منطبق ساختن ارزشهای عقلی و رسالتی بر هواهای نفسانی که مثلا ارزشهای دادگری و برابری بر خودخواهی تطبیق شود؛چگونه؟بدین گونه که شخص مبتلای به انحراف در نفس بگوید:این دور از عدالت است که من فقیر باشم و مردمان ثروتمند،و بنا بر این بر من لازم است که از مال ایشان برای جبران فقر خودم مقداری بدزدم.یا دیکتاتوری با خود بگوید:لزوم برقرار بودن نظام مقتضی آن است که از آزادیهای مردم جلوگیری شود؛و بدین گونه است که ارزشها به رهبری هواهای نفسانی تحریف پیدا می کند،یا به تعبیر قرآن آنها را چنان تأویل و تفسیر می کنند که با این هواها سازگاری پیدا کند.

ص :480

فتنه

تأویل پس از فتنه می آید،چه فتنه که ستم کردن بر مردم است پس از تأویل می آید،چه آدمی جز برای سر فرود آوردن در برابر فشارهای شهوتها منحرف نمی شود که نتیجۀ آن غصب کردن حقوق دیگران است،که در منطق قرآن به نام فتنه خوانده می شود.

علامت انحراف تأویل و گزارش غیر علمی است،و علامت تأویل غیر علمی هدف قرار دادن فتنه.و ما می توانیم انحراف عقلی را از مظاهر اجتماعی (ستمگری اجتماعی)کشف کنیم،و پیدا شدن منفیگری در اندیشه ساده ترین دلیل برای خطا بودن خود اندیشه است.و به همین سبب قرآن آگاهی می دهد که هدف اندیشۀ نادرست رسیدن به نتایج ستمگرانه است.می گوید:

« فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ -یعنی منحرفان نفسی کسانی هستند که آیات واضح و روشن را ترک می کنند و به آیات /1 دشوار می پردازند تا آنها را بر حسب هواهای نفسانی خویش و برای ستم کردن به مردم و غصب حقوق ایشان تأویل کنند.»

چه کس تأویل را می داند؟

« وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ -و تأویل آن را کسی جز خدا نمی داند و راسخان در علم.» تأویل درست،یعنی تطبیق صحیح ارزشهای وحی یا عقل بر موضوعات خارجی،جز در نزد خدا و استواران در علم یافت نمی شود؛آیا این راسخان در علم کیانند؟ آنان کسانی هستند که تنها به علم داشتن به چیزها قناعت نمی کنند،بلکه در علم به غور کردن و فراوان نگریستن و اندیشیدن در آن چندان ادامه می دهند تا پاهای ایشان قرص و محکم در سرزمین علم استوار شود،و در این هنگام می دانند که

ص :481

چگونه باید علم را بر واقعیت تطبیق کنند.

منطبق ساختن ارزشهای رسالتی بر واقعیت موضوعی،به شکل صحیح و سالم صورت نمی گیرد مگر آنکه سه شرط که آیۀ کریمه به آن اشاره می کند تأمین شود:

1-سالم بودن نیت.

2-داشتن علم راسخ به ارزشها.

3-عالم بودن به واقعیت با علمی راسخ.

و آخرین سخن:این آیه دلیل بر آن است که مهمترین مسئولیت مرد علم آن است که ارزشها را به صورتی پاک و پاکیزه بر واقعیت تطبیق کند.

ایمان پیش از معرفت

سپس آیه از ارتباط میان ایمان و معرفت سخن می گوید،و در این باره تأکید می کند که معرفت فرزند ایمان است /1 نه بر عکس،و سبب آن این است که شرط قبلی برای رسیدن به معرفت آمادگی نفسی برای پذیرفتن و تسلیم شدن به آن پس ظاهر شدن آن برای شخص است.

کسی که-پیشاپیش-بر حق تکبر می فروشد،و در باطن قصد آن دارد که اگر به حق برسد آن را رد کند،هرگز به معرفت نخواهد رسید؛و راسخان در علم که تأویل درست قرآن را می دانند،چرا که از پیش به آن ایمان دارند و قصدشان آن نیست که قرآن را به صورت هواهای نفسانی خود درآورند،بلکه خواستار پیروی از قرآن و تسلیم کردن خود به آنند.

« یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ - می گویند:به آن ایمان آوردیم،همه اش از نزد پروردگار ما است،و جز خردمندان کسی پند نگیرد.» در این جا قضایای آشکاری همچون آنها که در آیات گذشته مورد بحث قرار گرفت وجود دارد،ولی نیازمند توجه کردن به آنها است،آن کس به این تنبه و

ص :482

توجه می رسد که عقل پذیرای پند و یادآوری داشته باشد،و آن کس که چنین نباشد پند نمی پذیرد.و این پند گرفتن به«لبّ»است،پس لبّ چیست؟ آیا عقل است به این اعتبار که جوهر آدمی و لبّ خلاصه او است،یا این که اولوا الالباب(-صاحبان لبّ)کسانی هستند که به پوستها و ظواهر کاری ندارند بلکه به حقایقی توجه دارند که ظواهر سبب اکتشاف آنها می شود؟ [8]

چه کس جز خود انسان می تواند انحراف نفس(زیغ قلب)را کشف کند؟و با وجود آن که گاه دیگران به شخص برای آگاه شدن از زیغ و انحراف خود کمک می کنند،آنان نمی توانند این زیغ را اصلاح کنند مگر این که خود شخص بخواهد.

فهم ذاتی نه تنها قلب را پس از گرفتار شدن آن به کجی و زیغ اصلاح می کند،بلکه از گرفتار شدن در آیندۀ آن به این زیغ جلوگیری به عمل می آورد.از همین رو راسخان در علم به خدا برای آن متوسل می شوند که قلبهاشان دچار انحراف نشود،و با این دعا خداوند در قلبهای ایشان یک ایمنی از زیغ و فهم ذاتی می آفریند که هر وقت کجی به قلبهاشان راه یابد به اصلاح آن بپردازد؛پیوسته می گویند:

« رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ -پروردگارا،پس از آنکه به ما راه نمودی،دلهای ما را منحرف مساز،و از جانب خود بر ما رحمت ارزانی دار که تو /1 بسیار بخشنده ای.» رحمت فرود آمدۀ از جانب خدا گوناگون است،ولی مهمترین آنها شناخت و معرفت است که خداوند به بشر،یا از طریق وحی قرآنی یا از طریق الهام،ارزانی می دارد.

و دعا کردن و خواستن از خدا توجه مؤمنان راسخ در علم را به معرفت رشد می دهد،و به همین سبب آنان این دعا را تکرار می کنند و از خدا خواستار رحمت (معرفت)می شوند.

و روح علمی اساسا نیازمند به پرورش و رشد است،و مؤمنان با این دعا به رشد دادن و تقویت کردن این روح می پردازند.

ص :483

ایمان به روز دیگر،سنگر شالوده در معرفت

[9]

به همان گونه که کوه های ثابت و استوار زمین را از کج شدن حفظ می کنند،و به همان گونه که پیها و شالوده ها،در مقابل زلزله و فروریختن ساختمانها را بر جای خود نگاه می دارند،ایمان به روز دیگر سنگ شالوده در ساختمان ذهنی مؤمن است،و اگر آن نباشد،قلب آرام ندارد و بر یک جهت نمی ایستد.چگونه چنین است؟ قلب آدمی همچون یک کشتی است که هواهای نفسانی همچون امواج آن را به لرزه درمی آورند و به این سو و آن سو منحرف می کنند:از ناگزیریهای زندگی تا آزمندیهای شهوات و فشارهای اجتماع و امور قطعی طبیعی همه نفس را متزلزل می کنند و در آن طوفانی پدید می آورند؛و عقل همچون سکّان استواری است که می خواهد کشتی را در خط مستقیم به پیش براند،ولی بدون مدد گرفتن از سنگینی بار و داشتن لنگر از این کار عاجز خواهد ماند،و سنگینی و لنگر نفس ایمان داشتن به زندگی دیگر است،چه از طریق این ایمان نفس آرامش پیدا می کند و نوعی تعادل در آن بر قرار می شود.

پس چون طوفان شهوت جنسی به نفس برسد و بخواهد در راه آن تغییری پدید آورد،ایمان به زندگی دیگر از فشار این شهوت می کاهد و به صاحب آن می گوید:نه،این شهوت همه چیز در این زندگی نیست،چه خود این زندگی نیز همۀ زندگی نیست،بلکه دنیای /1 دیگر زندگی حقیقی است،و بدین گونه نفس اطمینان حاصل می کند و عقل می تواند به توجیه آن بپردازد.

پیش از آنکه قرآن در آیاتی که خواهد آمد،ما را به آن عوامل نفسانی که سبب انحراف قلب،و بنا بر آن انحراف بشر می شود آشنا کند،می گوید که مشکل انسان در علم یک مشکل نفسانی است،و پیش از آن قرآن به یاد ما آورده بود که روز دیگر سنگ شالوده در توجیه نفس بشری است.

و بر زبان راسخان در علم قرآن چنین می گوید:

ص :484

« رَبَّنٰا إِنَّکَ جٰامِعُ النّٰاسِ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ الْمِیعٰادَ - پروردگارا،تو مردمان را در روزی که در آن شک نیست،گرد یکدیگر فراهم خواهی کرد،خداوند از میعادی که گذاشته تخلف نمی کند.» با توجه به این حقیقت که انسان فردا در برابر خدا حضور پیدا خواهد کرد، بر او لازم است که فکر کند و به یاد داشته باشد و خود را در معرض وزش بادهای هوای نفس قرار ندهد،باید ذات خود را بشناسد و آن را فهم کند.

فلسفۀ قرآن می گوید:«دوستی دنیا سر بر گناه است»و بنا بر این«مجرد و برهنه شدن از دوستی دنیا سر هر فضیلت است»،و بنا بر این هر وقت انسان به یاد «معاد»بیفتد،اطمینان نفس پیدا می کند و بهتر می تواند با شهوات خود بر آید و آنها را توجیه کند.

تنها اعتماد بر خدا

[10]

اعتماد کردن بر مال یا فرزند،آدمی را به تکبر در برابر خدا و رسالتهای او برمی انگیزد و گمان می کند که مال او جاودانی است و این که فرزندانش به جای خدا به یاری او بر خواهند خاست.

ولی هنگامی که انسان از پایان کار حتمی خود آگاه شد،و دانست که باید در برابر خدا بایستد و حسابی سخت پس دهد،ناگزیر باید به حق تسلیم شود.

قرآن آشکارا می گوید:

/1 « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ هُمْ وَقُودُ النّٰارِ -کسانی که کافر شدند،در برابر خدا از دارایی و فرزندانشان برای ایشان کاری ساخته نیست،و آنان گیرانۀ آتشند.» و هنگامی که سرنوشت سیاه ایشان را به یادشان می آورد که چیزی جز گیرانۀ آتش نخواهند بود،ناگزیر این خبر دماغشان را به خاک می مالد و خود بزرگبینی ایشان را فروخواهد کشت.

[11]

و همچون مثلی از تاریخ:

ص :485

« کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللّٰهُ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -همچون رسم قوم فرعون و کسانی پیش از ایشان که آیات ما را تکذیب کردند،پس خدا آنان را به گناهانشان گرفت،و خدا سخت کیفر است.» آل فرعون به اوج پیشرفت مادّی رسیدند،پس آیا این پیشرفت توانست در برابر خدا به یاری ایشان برخیزد؟و آیا اموال و فرزندان برای ایشان سودی داشت و توانست برهانی برای تکبر ایشان یا ایستادن در برابر حق بوده باشد؟ [12]

خلاصه آنکه گردنکشی در برابر حق به انسان سودی نمی رساند،نه در آخرت و نه در دنیا.اما در آخرت:

« قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ - به کسانی که کافر شده اند بگو:شکست خواهید خورد،و در دوزخ گرد خواهید آمد،و بد جایگاهی است.» [13]

و اما در دنیا،گواهیهای تاریخ دلیل بر آن است که اهل حق در دنیا پیروز می شوند و به غلبۀ بزرگی می رسد.

« قَدْ کٰانَ لَکُمْ آیَةٌ -واضحة و علامة أکیدة- فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتٰا فِئَةٌ تُقٰاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -و الحق- وَ أُخْریٰ کٰافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ -و کل وسائل النصر المادیة من نصیب الکفار- وَ اللّٰهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشٰاءُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصٰارِ -در آن دو گروه که با یکدیگر آشنا شدند،برای شما نشانه ای آشکار بود:گروهی در راه خدا و حق می جنگید و گروه دیگر کافران بودند و در نظر دیگران دو برابر جلوه گر می شود(و همه وسایل پیروزی مادی در اختیار کافران بود)و خدا با یاری خود هر که را خواهد تأیید می کند،و در این برای صاحبان بینش پند و عبرتی است.» پس چون باطل در دنیا مایۀ خواری و در آخرت وسیلۀ رسیدن به عذاب است،دیگر چرا باید در برابر تکبر کرد و به آن گردن ننهاد؟تکبر کردن در برابر حق و احساس برتری و بزرگی کردن نسبتی برابر با 50 درصد اسباب کفر را فراهم

ص :486

می آورد، /1 و بایسته است که این انحراف نفس با یادآوری آن به عاقبت مکذّبان در دنیا و آخرت درمان شود،تا نفس آدمی حالت خشوع پیدا کند و در مقابل حق سر تعظیم فرود آورد.سپس آیه یادآوری می کند در این حقایق برای صاحبان بصیرت است.آیا آن عبرت چیست و چگونه انسان می تواند از آن بهره مند شود؟ عبرت،به عنوان مثال،انتقال از دلیل به معنای آن است،و از دیدن ظاهر فقر به اسباب اجتماعی آن.

کسانی که بینش و بصیرت ندارند،به ظواهر بسنده می کنند و از آن به حقایق راه نمی یابند،پس هنگامی که چنین شخص نمود فقر را در جامعه ای ببیند، از آن به این استدلال نمی کند که سبب آن وجود طبقۀ خاصی در اجتماع یا واپس ماندگی فکری و صنعتی و...و...است.

اما کسانی که چشم و دل بینا دارند،تنها به ظاهر نگاه نمی کنند،بلکه به سببهایی می نگرند که از خلال ظواهر می توان دید،و این عمل به نام«عبور»یا عبرت یعنی انتقال از روی پل ظاهری و رسیدن به کرانۀ حقیقت است.

نمود پیروزی مؤمنان به حق پیوسته حکایت از وجود سببی در ورای آن است،و آن این که بزرگی فروختن به حق مایۀ خواری حاضر در این دنیا است،و این اکتشاف مخصوص کسی است که بصیرت دارد،اما آن کس که چشم را از دیدن حقیقت فرومی بندد،حتّی خورشید ممکن است بر او پوشیده بماند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 14 تا 20]

اشاره

زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِینَ وَ اَلْقَنٰاطِیرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ مِنَ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ اَلْخَیْلِ اَلْمُسَوَّمَةِ وَ اَلْأَنْعٰامِ وَ اَلْحَرْثِ ذٰلِکَ مَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلْمَآبِ (14) قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذٰلِکُمْ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ (15) اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ قِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (16) اَلصّٰابِرِینَ وَ اَلصّٰادِقِینَ وَ اَلْقٰانِتِینَ وَ اَلْمُنْفِقِینَ وَ اَلْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحٰارِ (17) شَهِدَ اَللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (18) إِنَّ اَلدِّینَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ وَ مَا اِخْتَلَفَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّٰهِ وَ مَنِ اِتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ وَ اَلْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ اَلْبَلاٰغُ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ (20)

ص :487

/1

معنای واژه ها

14[الشهوات]

:جمع شهوت است و آن میل نفس است به چیزی که آن را به این میل و خواست برمی انگیزد.

[القناطیر]

:جمع قنطار است و آن،مال فراوان است.

[المسومة]

:یعنی چرانده شده یا علامتگذاری شده.

17[القانتین]

:فرمانبرداران.

[الاسحار]

:جمع سحر است به معنی زمانی اندک پیش

ص :488

از سپیده دم.

18[شهد]

:گواهی داد،و حقیقت شهادت خبر دادن از چیزی است بنا بر دیدن یا چیزی که جای آن را بگیرد.

19[الدین]

:طاعت است و اصل آن پاداش است،و طاعت را از آن روی دین گویند که برای جزا و پاداش فرمان برده می شود.

[الاسلام]

:و اصل آن تسلیم شدن به فرمان خدا است.و آن اطاعت کردن همراه با سلامت و خالی از دغل است.

/1

زندگی در میان افقهای آینده و شهوت حاضر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
اشاره
نفس بشری در میان عقل و شهوت

[14]

نفس آدمی،یک گنجشک را در دست برده گنجشک بر درخت ترجیح می دهد،حتی اگر شخص قادر باشد که آن دو را بی رنجی صید کند.

به همین سبب است که بشر شهوتهای حاضر و موجود را بر چشمداشتهای دور دست برتری می دهد؛دانشجو راحتی و دور از رنج تحصیل علم را بر مزایایی که پس از فراغ از تحصیل به آنها دسترس پیدا می کند ترجیح می دهد،به همان گونه که کارگر حقوق خود را به تمامی صرف راحتی خویش می کند و چیزی از آن را در یک شرکت سودبخش با خریدن سهام آن قرار نمی دهد.

عقل آدمی پیوسته او را بر آن می دارد که آینده را با زمان حال مقایسه کند، و به دانشجو فرمان می دهد که با مقداری آسایش در زمان حال بسازد،و برای رسیدن

ص :489

به راحتی بیشتر در آینده تلاش کند،و کارگر را بر آن می دارد که مقداری از درآمد خویش را برای روز مبادا و ایام ضعف و پیری ذخیره کند.

/1 ارتباط میان دنیا و آخرت همان ارتباط میان زمان حاضر و زمان مستقبل است،و شهوات ما را بدان می خوانند که همه تواناییهای خود را مصروف دنیا کنیم تا زمانی که به آخرت می رسیم چیزی در دست خود نداشته باشیم،در صورتی که عقل ما را به موازنه و تعدیل کردن میان دنیا و آخرت دعوت می کند،و هنگامی که انسان در بند آخرت باشد،مستقبل دنیای او نیز تضمین خواهد شد،چه هر عمل که برای آخرت صورت بگیرد،بهرۀ دنیوی نیز خواهد داشت.

هنگامی که آدمی تنها همّ خود را دنیا و شهوات حاضر آن قرار می دهد،به آخرت کفر می ورزد،بدان سبب که آن را نمی بیند بلکه نمی خواهد آن را ببیند و بدین گونه دیوارهای شهوات او را از دیدن میدانهای گستردۀ مستقبل محروم می سازد.

دوستی انسان نسبت به شهوتها امری طبیعی است،به همان گونه که چشمداشت به خوشیهای آینده امری فطری است،و آنچه مهم است این که یکی را بر دیگری اختیار نکند.از همین رو آیۀ قرآن از شهوتها همچون چیزی که برای نفس آراسته شده سخن می گوید.

و شهوات نفسانی انواع گوناگون دارد از این قرار:

1-شهوت جنس-و فرزند.

2-شهوت جاودانگی و مقتضیات آن از ثروت بیکران و سیم و زر روی هم انباشته.

3-شهوت ریاست و افتخار و ملازمات آن و اسبان نشاندار و چارپایان و کشتزارها.

آیه می گوید:

« زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنٰاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ /1 الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعٰامِ وَ الْحَرْثِ ذٰلِکَ

ص :490

مَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا

-آراسته شد برای مردم دوستی شهوات از زنان و فرزندان و سیم و زر روی هم انباشته و اسبان نشاندار زیبا و چارپایان و کشتخوانها:این است کالای زندگی دنیا.» چیزی که هست آنکه می باید این شهوات عاجل در حدود معین خود بماند،و این کار با تفکر در این که آیندۀ عالیتری نیز وجود دارد که آدمی لازم است زندگی خود را با آن موازنه و تعدیل کند.این چشمداشت متوجه چیزی است که در نزد خدا است؛پس چه چیز در نزد خدا است؟ « وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ -و جای بازگشت نیکو نزد خدا است.» یعنی مستقبلی تأمین شده و خوب.

[15]

« قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذٰلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ -بگو:

آیا شما را بیاگاهانم به نیکوتر از اینها برای کسانی که پرهیزگاری کردند در نزد پروردگارشان؟» و همراه با شهوات تا آنجا که در قوه داشتند پیش نرفتند،بلکه شهوات را بر حسب چشمداشتهای عقول خود توجیه کردند،و بر حسب ارزشهایی که دینشان برای آنها در نزد خدا قایل می شد.

« جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -باغهایی که نهرهای آب از زیر (درختان)آنها روان است،» و این در انسان احساس طلب ضروریات زندگی او را سیراب می کند.

« خٰالِدِینَ فِیهٰا -جاودانه در آن می مانند،» که این چشمداشت جاودانگی را برای ایشان تأمین می کند، « وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ -و همسران پاکیزه،» که مؤمن با آن شهوت جنسی خود را در دنیا تعدیل می کند، « وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ -و رضوان و خشنودی خدا،» که با آن حب مورد تمجید بودن در دنیا اشباع می شود.

/1 بدین گونه می بینید که چگونه آن کس که با پرهیزگاری از افراط در

ص :491

شهوات خودداری می کند،در هر گونه شهوت دنیایی در آخرت به نیکوتر از آن از نعمتهای فراوان و بزرگ خدا دسترس پیدا می کند،و بدین گونه در قلب مؤمن توازن میان شهوات حاضر دنیا و چشمداشتهای آینده در آخرت صورتپذیر می شود.

معنی تقوی

آنچه می ماند گفتن این مطلب است که تقوی عبارت از مراقبت شخصی است،چه کسی دیگر برای مراقبت یا محاسبۀ تو در هنگام پرداختن به شهوات خودت وجود ندارد،و خود مراقب نفس خویشی و به حساب آن می رسی،تا چنان شود که چون به سوی خدا می روی ناگهان با پس دادن حسابی دشوار رو به رو نباشی.

و این چیزی است که گفتۀ خدا در پایان آیه آن را مورد تأکید قرار می دهد:

« وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ -و خدا به بندگان بینا و از آنان آگاه است.» چون معلوم است که خدا به حساب شخص می رسد،پس بر او لازم است که از حصول پیشامد بدی در برابر خدای دانا بیمناک باشد و تا آنجا که می تواند از خدا بترسد.

[16]

پرهیزگار کیست؟و شخص پرهیزگار و متقی چگونه میان شهوات دنیا و چشمداشتهای آخرت موازنه برقرار می کند؟و در نتیجه،چگونه خود را برای پذیرفتن حقیقت پرورش می دهد؟ تقوی منطقی نفسی و مظاهری خارجی دارد،پس هر کس آنها را در ذات خود یافت،بداند که او عملا متّقی و پرهیزگار است.

ریشه ایمان داشتن به حساب است،و این که گناه با حسابی دشوار محاسبه می شود.

« اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا إِنَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ - کسانی که می گویند:پروردگارا،ایمان آوردیم،پس گناهان ما را بیامرز و ما را از عذاب آتش نگاه دار.»

ص :492

تقوا عبارت از وجود داشتن مانعی در نفس است که آن را از افراط کردن در شهوت بازمی دارد.

/1

[17]

اما مظاهر خارجی تقوی صفات نفسی آینده است که به یکدیگر وابسته اند و به دنبال هم می آیند:

الف:صبر و بردباری.

شکیبایی برای صرف نظر کردن از شهوات و جلوگیری از رسیدن آنها بر مرحلۀ افراط.این نخستین و اساسیترین صفت مؤمنان به روز دیگر است،و آنکه در برابر شهوات بردباری نماید،از انحراف از حق دور می شود و در این صورت صادق است.

ب:صدق و راستی و آن تعبیری از مستقیم بودن بر حق است،و هر انحرافی که بر قلب انسان عارض شود،ناگزیر در سخن او به گونه ای یا به گونۀ دیگر آشکار خواهد شد،چه ممکن نیست که آدمی در انحراف عملی استمرار داشته باشد بی آنکه در گفتارش ظاهر شود.

و آن کس که ملتزم به صدق باشد،ناگزیر به اصلاح انحراف خود خواهد پرداخت.کسی به نزد امام صادق علیه السلام آمد و از او درخواست که اندرز کوتاهی به او بدهد،پس به او گفت:دروغ مگو.

ج:فرمانبرداری از حق پس از آنکه نفس به صبر بر هواهای نفسانی و راستی و راستگویی پرورده شد،آمادۀ قبول حق می شود.چه در این هنگام مانع عمدۀ پیروی حق که پیروی هوای نفس بود از میان رفته است و بنا بر این با رضای خاطر خود را تسلیم حق می کند.

د:انفاق /1 ساده ترین و آشکارترین مظهر فرمانبرداری از حق بخشندگی و انفاق است، چه تا زمانی که نفس آزمند و بخیل باشد،معلوم نیست که عملا پیروی حق کند.

ص :493

ه:آمرزش خواهی و استغفار پس از آگاه شدن نفس از آزمندی خود،و بیرون آمدن از زندان خود و درآمدن به میدان وسیع حق،لازم است که با فشارهای زندگی به چالش بپردازد تا باطل نتواند در برابر نفس خودارایی کند،برای این کار نیاز به آن است که نفس خود را از رسوبات روزانه که بر آن فرومی ریزد پاک کند،و این کار با استغفار در سپیده دمان صورتپذیر می شود.

استغفار شبیه ترین چیز به حمام دوشی است که کارگران پس از آمدن با استفادۀ از آن خود را از آثار کار روزانه پاک می کنند که در هنگام روز هر چه برای پرهیز کردن از آن کرده بودند برایشان حاصلی نداشت.

اینها صفات ظاهری تقوا است که به دنبال یکدیگر در این آیه آمده است:

« اَلصّٰابِرِینَ وَ الصّٰادِقِینَ وَ الْقٰانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحٰارِ -بردباران و راستگویان و فرمانبران از حق و انفاق کنندگان و آمرزشخواهان در سپیده های صبح.»

میان یگانگی و یگانه پرستی

[18]

پس از بحث دربارۀ روح عملی در آیات پیشین،و از بردن موانع موجود بر سر راه رسیدن به ایمان صحیح،قرآن وارد اصل موضوع می شود که وحدت و توحید است و می گوید که جز خدای یگانه خدایی وجود ندارد،که نظام عادلانۀ تجسّم یافته موجود در اسلام را برقرار کرده،و این اسلام دین یگانۀ خدا است،و مقصود آن نیست که مؤمنان در برابر گروهی از مردم و حتی در برابر شخص معین خاضع باشند،بلکه تنها باید خود را به خدای یگانه تسلیم کنند.و بدین گونه قرآن زمینۀ وحدت را میان فرزندان رسالتهای آسمانی فراهم می آورد.

ممکن است یکی از ما منکر خدا باشد،ولی خودی پیش از دیگران می داند که افکار وی چیزی جز تکبر نیست /1 که آن را به زحمت بر خود تحمیل می کند،و شب هنگام که لباس از تن خود بیرون می آورد و دور از تکبر است،ایمانی به

ص :494

پروردگار خویش که از ایمان داشتن به خودش قویتر است.

استیلا و رعایت مراقبت خدا به همۀ گذرگاههای زندگی،و تجلی او گاه در نشانه های طبیعی و گاه در قلبها،بزرگترین دلیل بر آن است که خدایی جز او وجود ندارد؛مگر ممکن است چیزی بزرگتر از خدایی باشد که همۀ نظام زنگی برپا داشتۀ او است،و با داشتن آیاتی همچون آسمانها و زمین،ظهور چیزی بزرگتر از خدا بوده باشد؟! ذات خود خدا دلیل بر ذات او و هدایت کنندۀ مردمان به سوی او است.و او دلیل برای هر چیز جز خود او است.

به همین دلیل خدا گفت:

« شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ -گواهی داد خدا که معبودی جز او نیست و فرشتگان و دانشمندان(نیز گواهی دادند).» هنگامی که فرشتگان و دانشمندان گواهی می دهند،این گواهی در برابر گواهی خود خدا گواهی بسیار ساده ای است،ولی برای کسانی که طبیعت به نیرومندی یا به پیچیدگی خود به نظر ایشان غریب می نماید سودمند است،و قرآن به ایشان می گوید که فرشتگان موکل به طبیعت و دانشمندان عارف به طبیعت نیز به نوبۀ خود به خدا ایمان دارند.

بزرگترین صفت خدا دادگری او است که آن را در طبیعت به جریان می اندازد،و برای زندگی سنّتهایی قرار داده است که آنها را با قدرت و سلطه روان می سازد.و نمی گذارد که هیچ گوشه ای از آن بر گوشۀ دیگر طغیان و سرکشی کند.

تنها انسان را خدا با بخشیدن آزادی به او مورد اکرام قرار داده است،ولی این حریت نیز محدود به زمانی است که پس از گذشتن آن اگر با هدایت به آن بازنگردد،او را با نیرو بازمی گرداند.به همین سبب خدا گفته است:

« قٰائِماً بِالْقِسْطِ -به عدل و داد کار می کند.» یعنی نظامی عادلانه را در زندگی به کار می برد.

/1 « لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -معبودی جز او نیست که توانا و حکیم

ص :495

است.» و چه کس برای به کار بردن عدالت در زندگی از عزیز(توانا)و حکیم (آگاه به امور)شایسته تر است؟ [19]

آنچه گذشت مقدمه ای نیکو بود برای بیان این مطلب که خدا را تنها یک دین است.جزئیات آن ممکن است از دوره ای به دورۀ زمانی بعد اختلاف پیدا کند،ولی اصول آن یگانه باقی می ماند،و امتهای تسلیم شدۀ به ارادۀ خدا و مسلمانان نسلی پس از نسل دیگر به دستور آن روزگار خود را می گذرانند.

« إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ -دین در نزد خدا اسلام است.» پس چرا مردمان در دین با یکدیگر اختلاف دارند؟ آیا برای آن است که خدا با رسالتهای این اختلاف را وحی کرده است؟ البتّه نه،بلکه از آن رو چنین شده است که اختلاف از اختلاف طبیعت و مصلحت سرچشمه می گیرد،نه از اختلاف رسالت یا عقل.

« وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ -و کسانی که کتاب به ایشان رسیده بود،در آن اختلاف نکردند مگر پس از آنکه به ایشان علم و آگاهی رسید،و این از ستمکاری ایشان بر یکدیگر بود.» پس ریشۀ اختلاف از ستمگری و غصب کردن حقوق دیگران برخاسته است،و هنگامی که صلح و سلام بر قلب آدمی فرمان براند،و عدالت بر روابط افراد با یکدیگر حکمفرما باشد،به زودی اختلاف از میان برود و اسباب پیدا شدن آن نابود می شود.

اختلاف در دین به منزلۀ کافر شدن به آیات خدا است،و بنا بر این پوستهای دین اگر از هر مضمون تهی شود،چه سودی می تواند داشته باشد؟ایمان آوردن به آیات خدا،در صورتی که این آیات مخالف معنای آنها تفسیر شود،چه دردی را درمان تواند کرد؟از دینی که وسیلۀ ستمگری و ستمکاری اجتماعی و سبب اختلاف و مایۀ زد و خورد مردمان با یکدیگر باشد،چه فایده ای می توان چشم داشت؟از این جا است که خدای تعالی گفته است:

ص :496

« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیٰاتِ اللّٰهِ فَإِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -و هر که به آیات خدا کفر ورزد،پس(باید بداند)که خدا زود به حساب می رسد.» و چگونه به حساب مردمانی که کفر ورزیده اند می رسد؟ /1 بالطبع راههای مختلف وجود دارد،ولی ساده ترین آنها بی بهره شدن از رسالت نوربخش او است،چه رسالت سودمند آن است که با تفسیر خدا و بیان او شناخته شود نه آنچه هواهای نفسانی مردم تفسیر کند که زیانبخش است و سودی ندارد.

مثلا:در آن هنگام که رسالت عیسی(ع)در نزد پیروان آن به معنی برادری و نشاط و خوشی،مسیحیت به آنان پیشرفت و گوارایی زندگی بخشید،اما در آن هنگام که معنی تعصب و نادانی و اختلاف پیدا کرد،سبب عقب افتادگی و عذاب شد.

[20]

دین می بایستی زمینۀ مشترکی برای توافق داشته باشد،و طبعا دین چنین نخواهد بود مگر آن گاه که خالص و برهنه از هواهای نفسانی تجسم یافتۀ در نژادپرستی و دوستیهای مادی،و در نتیجه عاری از هر رنگ جاهلیت بوده باشد،و تنها در این صورت است که دین وسیلۀ جمع می شود نه وسیلۀ تفرقه.

چه وقت دین برهنه از مادیات خواهد بود؟در آن هنگام که تنها ایمان به خدا ارزش اجتماعی بوده باشد،و لذا رسالت اسلام فرزندان رسالتهای گذشته را به این ارزش دعوت کرده و گفته است:

« فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّٰهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ الْبَلاٰغُ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ -پس اگر با تو محاجّه کردند،بگو:من و پیروانم به خدا اسلام آوردیم و تسلیم شدیم؛و به آنان که کتاب دارند و به آنان که کتاب ندارند بگو:آیا اسلام آوردید؟پس اگر اسلام آوردند راه یافته اند،و اگر رو گردانند،تو پیام خود را رسانیده ای؛و خداوند به بندگان بینا است.» قرآن مسئولیت قبول و رد فرزندان رسالتهای پیشین را از دوش فرستاده اش

ص :497

برداشته و تنها مسئولیت ابلاغ را بر عهدۀ او گذاشته تا در پاکیزگی توحید در رسالت او کوچکترین شک پیدا نشود.

یگانه راه برای وحدت مخلص بودن همگان به اصولی یگانه است تا همچون بوته ای باشد که همه در آن گداخته شوند و با هم بیامیزند و یکی شوند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 21 تا 25]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلنَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ اَلَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ اَلنّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (21) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (22) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ اَلْکِتٰابِ یُدْعَوْنَ إِلیٰ کِتٰابِ اَللّٰهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (24) فَکَیْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (25)

ص :498

/1

نتایج سستی روح دینی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
اشاره

قرآن،در این جا از گروهی از پیروان دیانتهای پیشین سخن می گوید که،به سبب سستی روح دینی در ایشان،صفات بدی در میان آنان رایج شده،و همین صفات است که وحدت و یگانگی امت را تهدید می کند.از این ناحیه قرآن دربارۀ آنان چنین سخن می گوید:

اولا:آنان به برانداختن مردان خدا در زمین خدا یعنی پیامبران(ع)و خواهندگان عدالت از روی زمین پرداختند.

ثانیا:آنان در اختلافاتی که با یکدیگر پیدا می کردند،حکم را کتاب خدا قرار نمی دادند،بلکه گروه زیان دیده خود را از کتاب دور نگاه می داشت و بدین گونه از این که تأثیر اجتماعی داشته باشد بر کنار ماند.

ثالثا:در میان ایشان اندیشۀ عنصری و نژادی انتشار پیدا کرد،و خود را برتر از دیگران تصور کردند،و این نه به سبب کارهایی بود که انجام می دادند،بلکه سبب این ادعا را جسم و خون و نسبت خود تصور می کردند.

/1 و این سه سبب تنها به یهودیان اختصاص نداشت،و پیروان دیگر دینها نیز چنین شدند و از همین رو قرآن نامی از قوم یهود نبرده است.

انسان چگونه تنزل می کند؟

[21]

چگونه انسان آن اندازه به جایگاه پستی در اخلاق فرومی افتد که شخصی را تنها به جرم اخلاق یا راستگویی و پاکیزگی ایمان و دوستی خدا و اجتماع می کشد؟آدمی به صورت ناگهان این اندازه پستی و تدنی پیدا نمی کند،

ص :499

بلکه در آغاز به آیات خدا کافر می شود،و پس از آن به صفهای معارضان دین می پیوندد،و در قلب او مسائل منفی کوچک رشد می کند...بر مردان خدا و تقدم ایشان رشک می برد و آنان را دشمنان مصالح وطن و...خود تصور می کند و چنان می شود که دشمنی همۀ قلب او را می پوشاند.در این هنگام به تصفیۀ بدنی و کشتن آنان می پردازد و کارش به کشتن پیامبران می انجامد و مستحق عذاب دردناک خدا می شود.خدا می گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّٰاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ -کسانی را که به آیات خدا کفر می ورزند،و ناروا پیامبران را می کشند،و کسانی را از مردم که به دادگری فرمان می دهند می کشند،به عذابی دردناک مژده ده.» بدان سبب پیامبران و نیکان را می کشتند که به دادگری و مساوات فرمان می دادند،پس چگونه ممکن است سرکشان و ستمگران و خود بزرگ بینان به عدل و داد خرسند شوند؟برای آنکه راه ستمگری خود را هموار کنند،مردان خدا را که خود را همچون سدی در برابر امیال و هواهای نفسانی ستمگران قرار داده بودند،به قتل می رسانیدند.

و عذاب الیمی که منتظر این گروه است،چنین خلاصه می شود:

[22]

اعمال ایشان در دنیا و آخرت سقوط می کند،زیرا چگونه می تواند نماز خواندن با ستم کردن،و حج گزاردن با غصب کردن مال مردم،یا انفاق جزئی از ثروتی که از راه غیر مشروع فراهم شده است جمع شود؟ و در نتیجه:از انجام دادن دیگر واجبات دینی،در صورتی که از روح حقیقی و هدفهای اجتماعی خود جدا شده باشد،چه حاصلی می تواند به دست آید؟ /1 و به همین رو پروردگار ما دربارۀ آنان گفته است:

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی الدُّنْیٰا -اینان کسانی هستند که کارهاشان در دنیا تباه و باطل شده،» چه،انجام دادن وظایف دینی تهی شدۀ از ایمان حقیقی آنچه را که باید در

ص :500

دنیا بهرۀ آنان سازد به ایشان نمی دهد:نماز جانهاشان را پاکیزه نمی کند،و حج نگاهبان وحدت و یگانگی ایشان نمی شود،و زکات طبقاتی بودن را از ایشان سلب نمی کند،و به همین گونه اعمال اینان در آخرت نیز فرومی ریزد،زیرا چنان که در آیۀ دیگر آمده،خدا اعمال پرهیزگاران را می پذیرد: «إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» .

« وَ الْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ -و در آخرت(نیز)،و هیچ یار و یاوری ندارند.» پس،اعمال فروریختۀ ایشان به یاری آنان نمی آید به همان گونه که از تاریخ آکندۀ به جرم و گناه یا وابستگی دروغین ایشان به رسالت کاری برنمی آید.

تفسیر کردن دین بر هوای نفس

سپس آیات قرآن به بحث دربارۀ مسئله دوم یعنی تفسیر دین بر پیروی از هوای نفس می پردازد و می گوید:

[23]

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتٰابِ یُدْعَوْنَ إِلیٰ کِتٰابِ اللّٰهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ -آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب دارند و به کتاب خدا خوانده شدند تا میان ایشان داوری کنند،گروهی از ایشان روی گرداندند و اعراض کردند.» این کتاب،کتاب امت یهود است که برای از بین بردن اختلافات و یکی کردن نیروهای ایشان نازل شده،پس به جای خواستن داوری از آن و از هواهای نفسانی و آراء و مصالح شخصی خود چشم پوشیدن و تسلیم فرمان کتاب شدن،از آن روی گرداندند و با این کار واقعیت اجتماعی خویش را از بزرگترین سودمندی آن محروم ساختند.

/1 هر امت رسالتی،چون کتاب مقدس خود را بالاتر از امیال و مصالح خود قرار ندهد،نمی تواند دوام و پیشرفت داشته باشد،و امت اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست.

ولی یک پرسش باقی می ماند:علت نپذیرفتن احکام کتاب چه بوده

ص :501

است؟ به این پرسش آیۀ بعد پاسخ می دهد:

[24]

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودٰاتٍ -و این از آن بود که گفتند:آتش جز چند روزی به ما نخواهد رسید.» پس اندیشۀ قومی و نژادی امت را از روح رسالتی تهی می سازد،و آداب و شعایر دینی از محتویات اجتماعی اصلاحی برهنه می شود.چه امت در ابتدا برتری خود را نسبت به امتهای دیگر جز به اندازۀ وفور ارزشهای تمدنی در آن از همکاری و همیاری بر پرهیزگاری و نشاط و تنظیم اجتماعی نمی بیند،و به همین سبب مسابقه ای برای دست یافتن هر چه بیشتر به این ارزشها جریان پیدا می کند.ولی گاه به درجه ای از اشباع تمدنی می رسد که نظر افراد آن به خودشان توجه پیدا می کند و چنان تصور می کنند که به سبب وجود روحی الاهی در ایشان و وجود سرشتی بنده وار در دیگران بر دیگر امتها برتری دارند،و در این صورت انگیزه ای در خود برای انجام دادن کار نیک یا دست کشیدن از کار بد نمی بینند.در صورتی که آنان برای رفتن به رضوان و بهشت خدا آفریده شده اند،خواه کار نیک بکنند و خواه چنین نباشند،و در صورتی که دیگران برای تحمل غضب خدا در آتش آفریده شده اند،چه کار نیک بکنند و چه کار بد،پس چه دلیلی برای آن وجود دارد که برای رسیدن به شرافتها و تکریمها در انجام دادن کار نیک خود را به رنج و زحمت مسابقه دادن با دیگران بیندازند؟ اهمیت این مطلب در سرایت کردن چنین اندیشۀ عنصری و نژادی به خود مفاهیم دینی است،که در این هنگام دین را به روشی تفسیر می کنند که مردمان را به بزرگداشت افراد و مقدس شمردن نامها و بستگیهای دروغین می خواند،به انجام دادن عمل صالح و ایمان راستین دعوت نمی کند.

و لذا خداوند متعال چنین می گوید:

« وَ غَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ /1 مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ -و آنچه بر دین خود بسته بودند، آنان را فریب داد.»

ص :502

چنان شد که افکار نادرست خود را در تفسیر نصوص دینی وارد کردند،و به جای آن که حوادث را بر وفق دید و بصیرت دینی مورد تفسیر قرار دهند،به تفسیر دین بر وفق اندیشه های بی پا و دروغین خود پرداختند.

[25]

هرگز چنین نیست:خدا که مردمان را در روز معهود و موعود که شکی در آن نیست گرد هم جمع می کند،همگان را در کنار هم و در یک تراز فراهم می آورد،بی آنکه کسی را بر دیگری برتری به حسب یا نسب بوده باشد،و هر کس بهرۀ کامل خود را بدون توسّل به تفسیرهای عنصری دریافت می کند.

تنها اندیشیدن به روز قیامت فکر نژادیگری را بی دلیل می سازد بنا بر این از ریشه آن را برمی اندازد،چه اساس این فکر مبتنی بر حسب ذات و خودپرستی و مبالغه کردن در تعظیم و تقدیس آن و رساندن آن به پایۀ ارزشهای بنیادی است.پس چون تصور کنیم-و لو تصور محض-که برای حساب در برابر خدا خواهیم ایستاد تقدیس ذات در جان آدمی گداخته می شود و جای خود را به بیمناک بودن برای ذات و خود از بدی عمل می دهد.

چنین است که قرآن می شد:

« فَکَیْفَ إِذٰا جَمَعْنٰاهُمْ لِیَوْمٍ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ -پس چه شود آن گاه که ایشان را برای روزی که در آن شک نیست گرد کنیم،و به هر کس آنچه کسب کرده است تمام داده شود؟» و جزای هر کس بر حسب خیر و شری که کرده است تمام و به حد کمال به او برسد.

« وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و بر کسی ستم نرود.» و آخرین سخن:پیشتر گفتیم که ایمان به آخرت سنگ شالوده در اندیشه فرد مسلمان است.و اکنون می گویم که نیز سنگ زاویه در اندیشیدن سالم است،چه مثلی است که با فکر نژادی و قومی متناقض است.و در آیاتی که پس از این می آید،خواهیم دید که خدا در آن جا که ما را به ضرورت اصلاح فکر یا اصلاح نفس در هر یک از جنبه های آن یادآوری می کند،در حقیقت ما را به آخرت متوجه

ص :503

می سازد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 26 تا 30]

اشاره

قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِکَ اَلْمُلْکِ تُؤْتِی اَلْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ اَلْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (26) تُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ تُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (27) لاٰ یَتَّخِذِ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اَللّٰهِ فِی شَیْءٍ إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اَللّٰهِ اَلْمَصِیرُ (28) قُلْ إِنْ تُخْفُوا مٰا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اَللّٰهُ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (29) یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (30)

معنای واژه ها

26[تنزع]

:نزع به معنی کندن چیزی است از چیز.

27[تولج]

:از مصدر ایلاج به معنی داخل کردن است.

ص :504

/1

رهبری درست در نظر قرآن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چنان به نظر می رسد که سورۀ آل عمران با این آیات وارد موضوع گستردۀ اساسی خود می شود که عبارت از جمع شدن پیرامون رهبری صحیح و طرد رهبریهای بیگانه و ضروری بودن آن برای ایجاد وحدت است.پس جانها را-پیش از آن-با گفتن این که پادشاهی مخصوص خدا است،و این که توانایی مطلق به دست او است،آماده می سازد.

سپس امت را از پذیرفتن رهبری کافرانه،جز در هنگام تقیه،نهی می کند،و به فرمانبرداری از رهبری اسلامی فرمان می دهد،و از ارتباط میان رهبری رسالتی صحیح و ایمان به خدا،و بلکه میان آن و دوستی خدا،سخن می گوید.

سپس کسانی را که از پیروی رهبری سرپیچی می کنند،به آن بیم می دهد که کفارند و در معرض غضب خداوند متعال قرار دارند.

شرح آیات:
اشاره
پادشاهی مخصوص کیست؟مخصوص خدا

[26]

ملک و سلطنت از آن خدا است و آن را به هر کس که بخواهد می بخشد و بر ما است که آن را از خدا بخواهیم /1 نه از کافران؛خدا می گوید:

« قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -بگو:

ای خداوند دارندۀ پادشاهی،به هر که خواهی پادشاهی دهی،و از هر که خواهی

ص :505

پادشاهی بازگیری؛هر که را خواهی گرامی داری،و هر که را خواهی خوار کنی؛ نیکی به دست تو است و تو بر هر چیز توانایی.» ولی پرسش این است:خدا به چه کس ملک عطا می کند؟آیا به هر کسی است که از خواب برخیزد و به راه افتد؟یا هر کس که برآوردن آرزوها و خوابهای طلایی خویش را از خدا می خواهد؟البتّه نه.خداوند متعال سنتهایی در طبیعت قرار داده و افراد بشر را،جدا از برنامه هایی که به میانجیگری پیامبران برای ایشان فرستاده،از طریق عقلهاشان به آن سنتها واقف کرده است.و شکی در آن نیست که شایسته ترین این سنتها تمسک به رهبریهای رسالتی است که قرآن پس از این دربارۀ آنها سخن می گوید.

فراگیر بودن قدرت الهی

[27]

تنها زندگی اجتماعی به دست خدا نیست،بلکه طبیعت نیز چنین است.و آن کس که طبیعت در دست او است،به راهبری زندگی اجتماعی شایسته تر است،پس خدا است که به او باید رو کنیم و بگوییم:

« تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ تُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -شب را در روز درآوری و روز را در شب درآوری،و زنده را از مرده بیرون آوری و مرده را از زنده،و هر که را خواهی بیحساب روزی دهی.» حتی روزی که از پی هم درآمدن شب و روز بهرۀ آدمی می شود،از خدا است و آن را به کسانی می دهد که از راهنماییها و سنتهای او که در طبیعت نشانده و از طریق عقلها و فرستاده وحی کرده است،پیروی کنند.

میان دو مفهوم قدرت و رهبری

[28]

اکنون که ملک و فرمانروایی به دست خدا است،چرا مسلمان باید آن را برای کافران بخواهد؟!

ص :506

و از این جا:

/1 « لاٰ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ -نباید که مؤمنان کافران را به جای مؤمنان دوستان خود گیرند.» چنان می نماید که مهمترین معنای(اولیاء)-که با سیاق هم مناسبت دارد-پیشوایان و رهبران است.

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّٰهِ فِی شَیْءٍ -و هر کس چنین کند،او را با خدا راهی نیست،» چه خدا وابستگی لفظی مردم را به رسالت او رد می کند،ولی وابستگی عملی را چنین نمی کند.

« إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً -مگر آنکه از ایشان ترس داشته باشید و تقیه کنید.» یعنی از خشم و غضب ایشان بیمناک باشید،که در این صورت تسلیم ظاهری به ولایت ایشان با وابستگی حقیقی به رسالت صحیح خودشان روا است.

تقیه و پرهیز و تقاة مبارزۀ پنهانی علیه طاغوتیان و گردنکشان و کاری از آن روی دشوار است که نه تنها در آن هر لحظه برای انسان رسالتی احتمال خطر وجود دارد،بلکه در آن احتمال تسلیم شدن به فریبندگیهای سلطه و ثروت و جز آن نیز می رود،و انسان رسالتی در تمام مدتی که به عمل سرّی می پردازد باید با آن هم مبارزه کند.

مثل انسان رسالتی در این جا همچون پزشکی است که به مداوای گروهی از جذامیان اشتغال دارد و اگر مصونیت کافی نداشته باشد،عامل گرفتاری به جذام به او هم سرایت خواهد کرد.

و به همین سبب قرآن به این گونه کسان هشدار می دهد که مراقب ایشان است و باید از او بر حذر باشند.

« وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللّٰهِ الْمَصِیرُ -و خداوند شما را از خود بیم می دهد،و بازگشت به سوی خدا است.»

ص :507

تنها بنا بر ظواهر ولایت نیست که خدا به حساب آن رسیدگی می کند،بلکه نیز بنا بر روح وابستگی نیز هست،یعنی به آنچه در قلب از ارتباط صادقانه می گذرد.

/1

جهاد،چهرۀ آشکار توحید

[29]

مبارزۀ بر ضد طاغیان و طاغوتان که صورت حادّ توحید و اخلاص در بندگی خدا است،به یک خودآگاهی دینی زنده نیازمند است.و این و جدان دینی از احساس دایمی به این که خداوند پیوسته مراقب آدمی است و بر همۀ اعمال او آگاه است،به وجود می آید.به همین سبب خدا چنین به ما یادآوری می کند:

« قُلْ إِنْ تُخْفُوا مٰا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللّٰهُ -بگو:اگر آنچه را در سینه دارید پنهان کنید یا آن را آشکار سازید،خدا آن را می داند.» عمل صالح و فاسد نیست مگر بنا بر جایی که در آن قرار داده می شود و هدفی که صاحب آن از انجام دادن آن در نظر داشته است.

نماز گاهی برای ریا گزارده می شود و گاه برای خدا،این هر دو نماز از لحاظ یکسان و شبیه یکدیگر است،ولی واقع آنها به اندازۀ از زمین تا آسمان فاصله دارد.

از این جا تعلیمات آسمانی برای پاکیزه کردن نفس و پاک کردن روح از نیت فاسد و داشتن هدف ناپسند است.

خدا از نهانهای نفس بشری آگاه است و مردمان را برای آن هدفها که اعمال خود را برای تحقق آن انجام می دهند در معرض حسابرسی قرار می دهد.

« وَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -و آنچه را که در آسمانها و زمین است می داند.» بنا بر این علم و قدرت خدا بر انحرافات نفسانی آدمی و انحرافات مادی وابستۀ به آنها احاطۀ کامل دارد،و به علم خود حساب خطاها را نگاه می دارد و جزای آنها را می دهد.

« وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و خدا بر هر چیز توانا است.»

ص :508

/1 توانایی و قدرت جباران بزرگتر از قدرت خدا نیست،پس چرا آدمی از آنان بترسد؟! [30]

و دانایی و توانایی خدا در روز رستاخیز آشکار می شود:

« یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً -روزی که هر کس آنچه نیکی کرده است را در برابر خود می یابد.» در پیش روی خود،اعمال خویش را که تجسّم پیدا کرده و به صورت حقایق قابل مشاهده درآمده می بیند،و چه عالی و مایۀ خوشی و شادمانی است که آدمی عمل نیک خود را ببیند،آن هم در هنگامی که خستگیها از بین رفته و دشواریها به پایان رسیده و پایان نیک عمل بر جای مانده است.

ولی کارهای بد چه می شود؟ « وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً -و همچنین هر عمل بدی را کرده است(می بیند)و چنان دوست دارد که میان او و بدیها فاصلۀ دوری باشد.» آن هم در حالی که لذت سادۀ انجام کار بد از میان رفته،و عواقب گناه بر جای مانده است.

مجرمان به راههای گوناگون از عواقب کارهای خود می گریزند،ولی آیا به نتیجه می رسند؟هرگز،و چنین است حال گناهکاران در دنیا که عواقب کارهای خود را ملاقات می کنند.از این جا خدا می گوید:

« وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّٰهُ نَفْسَهُ -و خداوند شما را از خود بیم می دهد.» حذر کردن و جدان زنده ای است که در داخل نفس می تپد،و به دقّت،چشم به راه نتایج اعمال است،و حذر و بیمی که خدا به انسان می دهد،برخاستۀ از رحمت خدا است که آخرین پناهگاه آدمی بر روی زمین است.

« وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ -و خدا به بندگان مهربان است.»

ص :509

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 31 تا 41]

اشاره

قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (31) قُلْ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْکٰافِرِینَ (32) إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (33) ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (34) إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مٰا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (35) فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا قٰالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهٰا أُنْثیٰ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ وَ لَیْسَ اَلذَّکَرُ کَالْأُنْثیٰ وَ إِنِّی سَمَّیْتُهٰا مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُهٰا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهٰا مِنَ اَلشَّیْطٰانِ اَلرَّجِیمِ (36) فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً وَ کَفَّلَهٰا زَکَرِیّٰا کُلَّمٰا دَخَلَ عَلَیْهٰا زَکَرِیَّا اَلْمِحْرٰابَ وَجَدَ عِنْدَهٰا رِزْقاً قٰالَ یٰا مَرْیَمُ أَنّٰی لَکِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (37) هُنٰالِکَ دَعٰا زَکَرِیّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ اَلدُّعٰاءِ (38) فَنٰادَتْهُ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ هُوَ قٰائِمٌ یُصَلِّی فِی اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْییٰ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (39) قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ اَلْکِبَرُ وَ اِمْرَأَتِی عٰاقِرٌ قٰالَ کَذٰلِکَ اَللّٰهُ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ (40) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ اَلْإِبْکٰارِ (41)

/1

/1

ص :510

معنای واژه ها

31[تحبون]

:محبت به معنی اراده و خواستن است که گاه به مراد نسبت داده می شود و گاه به معنی متعلق به مراد که گاهی می گویی«زید را دوست می دارم»و گاهی دیگر می گویی«اکرام زید را دوست می دارد».و محبت بنده نسبت به خدا به معنی خواستن طاعت است،و محبت خدا نسبت به بنده.

33[اصطفی]

:برگزید،مأخوذ است از صفوة و صافی به معنی پاک از زنگ کدری در مشاهده می باشد.

35[محررا]

:محتمل یکی از دو امر است،یکی از آن به معنی آزاد شده و مأخوذ از حریت،و دیگری از تحریر کتاب به معنی پاک کردن آن از فساد و اصلاح آن است.

36[وضعتها]

:یعنی آن را زادم.

37[فتقبلها]

:آن را پذیرفت.

[کفلها]

:یعنی متکفل و ضامن هزینۀ او شد.

[المحراب]

:جایگاه امام در مسجد برای نماز گزاردن و اصل معنی آن برترین و بالاترین محل نشستن است،و به مسجد نیز محراب گویند،و به قولی از حرب به معنی جنگ گرفته شده چون جایگاه محاربۀ با شیطان است.

39[سیدا]

:مأخوذ از سواد شخص است،و گفته شده که به

ص :511

معنی مالک سواد اعظم یعنی شهر بزرگ است و اطاعت او واجب است،و این در صورت مقید بودن آن است،و اگر مطلق باشد به معنی خداوند متعال است.

[حصورا]

:یعنی کسی که از مجامعت خودداری می کند، و کسی که سر خود را پنهان می کند نیز حصور خوانده شده است.

40[عاقر]

:از مردان،آن کس که فرزند نمی آورد و از زنان، آنکه نمی زاید.

41[رمزا]

:اشاره کردن به دو لب،و گاه در اشاره به ابرو و دست نیز اطلاق می شود و بیشتر استعمال آن به معنای اولی است.

[العشی]

:از بودن آفتاب در نصف النهار به نیمروز است تا غروب آن.

[الإبکار]

:از طلوع سپیده است تا چاشتگاه.

/1

مردم و تقدیس اشخاص و راهنماییهای قرآن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
اشاره

از خلال داستانی واقعی از مردانی که زیستند و عبرتهایی برای ما بر جای گذاشتند،یعنی آل عمران و آل ابراهیم،و از خلال تجربه ای زنده که هنوز در زندگی جریان دارد،قرآن،از حقایقی کلی و بصیرتهایی عام سخن می گوید که راهنمای همگان در همۀ روزگارها است.

ص :512

از آشکارترین این حقایق است این که:نژاد و قوم پرستی پلیدترین ثمرۀ قیمت زمین و قیمت خاک و خود مرکزی و تقدیس ذات و آن را برترین مقیاس دانستن است.

به نظر نویسنده،این نژادیگری طرف کاملا متناقض با حقایق جهان و سنتهای تاریخ است،و آن اندیشه ای عقب افتاده و باطل است و در خود مشتمل بر خطرناکترین نتایج ضد انسانی و به صورت خاص بر ضد حامل آن است،و ناگزیر نژادیگری باید به صورت تقدیس ذات بشری تجسّم پیدا کند،که این بشر گاه «عیسی»است و گاه«عزیر»یا«محمد»یا«علی»(صلوات اللّٰه علیهم جمیعا)و قرار دادن او /1 در مصاف خدا،و سپس این تقدیس در میان پیروان«عیسی»(ع)و پسران«عزیز»(ع)و خویشانش و جماعت«محمد»(ص)و طایفۀ«علی»(ع) انتشار پیدا می کند و به صورت اندیشه ای باطل درمی آید حاکی از این که مجرد وابستگی جسدی یا لفظی برای رهایی انسان از مسئولیت کفایت می کند،آن هم در زمانی که آن مردان نمی توانند بدون انجام دادن عمل صالح با اخلاص تمام برای خدا و عبودیت مطلق در برابر تسلط عظیم او به آن درجات بلند برسند.

عیسی کیست؟بندۀ محضی برای خدا.مادرش مریم بود و مادر بزرگ او زنی صالحه،و خود از پیامبران بود که مسئولیتی به او محول شد و شایستۀ آن بود.

معالجۀ سیاق قرآن برای مسئلۀ تقدیس ذاتها،به میانجیگری پیامبران بزرگ خدا،عالیترین وسیله برای فروکوفتن این اندیشه است که اساس تمایز نژادی را تشکیل می دهد.و سبب آن است که خدا پیامبران خود را برگزید و آنان را بزرگ داشت و مقدسترین رسالت را بر عهدۀ ایشان نهاد،و بزرگترین نعمت را که بندگی خدا است به آنان ارزانی داشت،و با وجود این به درجۀ قداست ذاتی بالا نرفته،که ایشان را از مسئولیت در برابر اعمالشان دور می کرد.پس ما را چه رسد که افراد بشری متعارضی همچون فرعون و هامان و دیگران را تقدیس کنیم.

ملتهای اسلامی امروز به مقام پست تقدیس اشخاص تاریخی و معاصر سقوط کرده اند.به گونه ای شاهان و خلفا و دانشمندان سابق را تقدیس می کنند که

ص :513

آنان را از ارزیابی کارها و اندیشه های ایشان دور نگاه می دارد،به همان گونه که مردان سیاسی و رهبران مسلّط به خود را تقدیس می کنند،و این فکری عقب افتاده است که در ملتهای ابتدایی نیز دیده می شود.

قرآن،کتاب رهنمایی و نوری است که برای رهانیدن انسان از غل و زنجیرهای فکری و اجتماعی نازل شده،و شک نیست که بدترین غل و زنجیر /1 تقدیس ذاتها است.در این سوره داستان آل عمران همچون دلیلی برای آن آمده است که خدا بیهوده پیامبران خود را برنمی گزیند،بلکه از آن روی آنان را برگزیده است که از نسلهای پاکیزه بوده اند.پس آیات با فرمان دادن به پیروی و اطاعت از کتابها و فرستادگان خدا آغاز می شود،سپس در آن روش برگزیده شدن فرستادگان از سوی خدا مطرح می شود.اینان کسانی هستند که چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند،و قرآن یادآور شده است که آنان از تربیتی صالح و راستی ایمان مادر و پرهیزگاری پدر برخوردار بوده اند،و عوامل برگزیدگی اینها بوده است.

مریم صدیقه و راستگو بود،بدان سبب که مادرش او را نذر خدا کرده بود.

و اما یحیی پیامبری صالح شد،بدان جهت که پدرش در حق وی دعا کرده بود.و مریم تنها به نذر مادرش صدیقه نشد،به همان گونه که یحیی نیز تنها به دعای پدرش به پیغمبری نرسید،بل از آن روی که هر دو با عمل خود شایستگی برگزیده شدن از سوی خدا را پیدا کرده بودند.

چگونه خدا را دوست می داریم؟

[31]

آیا تنها همین کافی است که پروردگار خودمان را به سادگی و عارفانه دوست بداریم؟هرگز،دوستی راستین آن است که عمل صالح آن را منعکس سازد و گرنه چیزی جز خودفریبی نیست.و خدا هیچ کس را بدون آنکه عمل صالح کرده باشد دوست نمی دارد.ولی ممکن نیست عمل،جز از طریق پیامبر،برای خدا باشد.چه خدا به هر فرد انسان وحی نمی فرستد.پس اگر ما بخواهیم که دین را از طریق عقل خودمان کشف کنیم،انحرافات فراوان به آن راه

ص :514

پیدا می کند،بدان سبب که عقل با هوای نفس درهم می آمیزد،و علم و دانش با شهوات،و به همین آیه بدین صورت آمده است:

« قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -بگو:اگر خدا را دوست دارید،از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد،و خداوند آمرزنده و مهربان است.» پیروی از فرستادۀ خدا مستلزم آمرزش خدا است،از آن روی که پیروی سبب دست کشیدن از خودپرستی و بالا رفتن به مرتبۀ تسلیم به خدا است،پس این عمل بزرگ در بعضی از گناهان کوچک از صاحب خود شفاعت خواهد کرد.

/1

[32]

پیروی از رسول با به کار بستن رسالت الاهی که بر او نازل شده صورت اتمام می پذیرد،و این که او را نیکوترین سرمشق برای عمل بگیرند،و از رفتار او تبعیت کنند.ولی پیروی تنها کافی نیست،بلکه اطاعت از رسول نیز واجب است.و این در اموری است که به قضایای حادث شدۀ روزانه ارتباط پیدا می کند،و تجدید می شود،از جنگ و صلح،و اقتصاد و سیاست،و اجتماع و عمران،و در نتیجه در همۀ میدانهای تجدید شوندۀ زندگی،و اطاعت کردن از رسول خدا در این قضایا جزئی از اطاعت کردن از خدا است.

« قُلْ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ -بگو:از خدا و رسول اطاعت کنید.» و همان گونه که اطاعت از خدا گسترده و فراگیر است،اطاعت از رسول نیز چنین است.

« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْکٰافِرِینَ -پس اگر رویگردان شدند، (بدانید که)خداوند کافران را دوست ندارد.» کسانی که اطاعت رسول را قبول نمی کنند،همچون کافران اند،چه مهمترین فایدۀ ایمان تسلیم شدن به خدا است،و این تنها منحصر به قضایای ثابت زندگی نیست،بلکه در حوادث گوناگونی که فشارهای زندگی در آنها به صورتی حاد تمرکز پیدا می کند،و نمی گذارد که صاحب آن از رهبری رسالتی،جز با سختی

ص :515

فراوان،اطاعت کند.

[33]

ولی برای چه باید از رسول پیروی و اطاعت کنیم؟آیا بهتر آن نیست که هر یک از ما از عقل خود پیروی کند و در قضایا فرمانبردار آن باشد و از تعلیمات دینی ارشاد بخواهد؟چرا شخص باید میان خود و خدا انسان دیگری را که فرستادۀ خدا است قرار دهد،یا از رهبری که رسالت دین را مجسم می سازد پیروی کند؟ پاسخ:آن انسانی که خدا بندگان خود را به پیروی از او فرمان می دهد، همچون انسانهای دیگر نیست،بلکه او برگزیده خدا در زمین است که پس از آزمودن او را برگزیده و برای رسالت خود شایسته اش دانسته است.و پیروی کردن و فرمان بردن از این فرستادگان خدا تضمینی برای بشریت است که از خط رسالت منحرف نشود،و میان افراد آن در مزاحمتهای زندگی و در زیر فشار هواهای نفسانی شدید اختلافی پدید نیاید.

« إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی الْعٰالَمِینَ - خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» /1 [34]

و این برگزیدن به علتی نژادی نبود،و دلیل آن این است که خدا آدم را به رسالت انتخاب کرد در صورتی که او پدر همۀ انسانها بود.سپس از آل ابراهیم و آل عمران پیامبرانی برگزید بی آنکه تمایزی میان آنان برقرار کند.پس نژاد آل عمران برتر و بالاتر از دیگر شاخه های خاندان آل ابراهیم از فرزندان غیر عمران نبود.بلکه اینان،بدون تمایز،بعضی از بعضی دیگر به وجود آمده بودند.

« ذُرِّیَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -پاره ای از آنان تخمۀ پارۀ دیگرند،و خداوند شنوا و دانا است.» از خیانت چشمها و آنچه در سینه ها پنهان است آگاه است،و از میان بندگان خود کسی را که شایسته است برمی گزیند،و فرستادگان خود را از عنصر و نژاد خاص برنمی گزیند.

ص :516

در میدان گستردۀ گزینش

[35]

و اکنون به قصه ای از این گزینش گوش فرامی داریم،و داستان از درون یک قلب پاک و نیت صادق و ایمان بازگردندۀ به خدا آغاز می شود:

« إِذْ قٰالَتِ امْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مٰا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ -در آن هنگام که زن عمران گفت:

پروردگارا،من آنچه را که در شکم دارم،خالص و آزاد از هر قید نذر تو کرده ام، پس آن را از من بپذیر که تو شنوا و دانایی.» او زنی همچون زنان دیگر بود،به جنینی باردار شد،و به تفکر دربارۀ سرنوشت جنین تازه پرداخت.در این اندیشه نبود که او مردی توانگر یا پادشاهی بزرگ شود،یا دانشمندی یا پزشکی یا مهندسی یا چیزی شبیه اینها.و در بند روزهای آیندۀ خود در کنار او نبود که در دشواریهای زندگی یار و غمخوار او باشد که مقاومت وی در برابر سختیها ضعیف می شود.همسر عمران هرگز به این آرزوهای مادّی فکر نمی کرد،بلکه در اندیشۀ رسالت انسان در زندگی بود که عبارت از پرستش خدا و عمل کردن در راه او است.پس نذر کرد که پسرش را برای این هدف آماده سازد و او را از هر رابطۀ اجتماعی دیگر آزاد کند،تا به آسودگی در راه خدا گام بردارد و سپس از خدا به تضرع درخواست کرد که نذر او را بپذیرد.

[36]

آرزوی زن عمران در همۀ دوران بارداری همین بود،و چون بار خود بر زمین نهاد و او را دختر یافت /1 و آرزوی خود بر باد رفته دید،از خود بیخود شد،چه، گمان می کرد که دختر نمی تواند از همه چیز فارغ شود و به خدمت جهادی در راه خدا بپردازد:

« فَلَمّٰا وَضَعَتْهٰا قٰالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهٰا أُنْثیٰ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا وَضَعَتْ -پس چون آن را بر زمین گذاشت گفت:پروردگارا،آنچه بر زمین نهاده ام دختر است.و خدا داناتر بود به این که چه چیز بر زمین نهاده است.» او دختری چون دختران دیگر نبود.او صدیقه ای بود که در زهدان زن عمران

ص :517

مؤمنۀ راستگو به وجود آمده و در وی روح رسالت به سبب ایمان مادرش،و عمل صادقانۀ او در ایام حمل،رشد کرده بود،همسر عمران گفت:

« وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثیٰ وَ إِنِّی سَمَّیْتُهٰا مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُهٰا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهٰا مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ -و پسر همچون دختر نیست،و آن را مریم نامیدم،و او و فرزندانش را از شیطان رانده شده در پناه تو می گذارم.»

آثار تربیت بر نمو طفل

[37]

و برای این ایمان راستین اثری در آیندۀ مریم وجود داشت،بدان سبب که ایمان مادر و تربیت او در رشد کردن فطرت ایمان در نوزاد تأثیر مثبت دارد،و دیدیم که چگونه زن عمران به خدا تضرع کرد تا فرزند او را از شیطان در پناه خود گیرد،و تضرع او بدین معنی بود که برای رسیدن به این هدف خودش نیز می کوشید،چه،دعا در نزد مؤمنان اوج عمل جهادی است،ولی جانشین عمل نیست.بنا بر این دعا و عمل اثر مثبت بزرگی در آیندۀ مریم پیدا کرد:

« فَتَقَبَّلَهٰا رَبُّهٰا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَهٰا نَبٰاتاً حَسَناً وَ کَفَّلَهٰا زَکَرِیّٰا -پس پروردگارش او را به پذیرش نیکو پذیرفت،و او را به رویاندن نیکو رویانید،و تربیت و سرپرستی او را زکریّا بر عهده گرفت.» ایمان همچون راه آهن است که چون قطار بر آن قرار گیرد به استقامت و پیش رفتن آن کمک می کند،و ایمان نیز،اگر از آغاز همراه حرکت نمو در نزد طفل بوده باشد،به استقامت طفل در همۀ جوانب تربیت آن مدد می رساند،بدان شرط که در وی صفتی به حساب صفت دیگر رشد نکند،پس نباید به حساب مسئولیت بیش از اندازه به او توجه شود،و به حساب احساس کرامت در معرض فشار قرار گردد.

/1 نیز وجود جوّ و محیط ایمان در خانواده،سبب تقویت روح التزام و تعهد در طفل می شود:کودکی که می بیند همۀ افراد خانواده برنامه های معینی را در آن اجرا می کنند و این کار را با اخلاص و اطمینان به انجام می رسانند،او نیز چنان دوست خواهد داشت که برنامه ای از همان گونه را بدون این که نیازمند فشاری باشد انجام

ص :518

دهد.

این همه به آن مدد رساند که مریم به صورتی نیکو بروید و رشد کند،و از بالاترین نعمتهای الاهی برای مریم آن بود که مرد دانشمند و پیامبری بزرگ همچون زکریا که عمر خود را در عبادت خدا و خدمت کردن به بندگان خدا گذرانده بود،متکفل زندگی و تربیت او شود،و چنین بود نقش مربی صالح و شایسته در رشد آمادگیهای طفل که به تربیتی شایسته همراه با دعای مادر مریم و تربیت او در رشد مریم بر جای گذاشت و او را کاملا متوجه خدای متعال ساخت که ساعات طولانی به تضرع در برابر خدا می ایستاد و پروردگارش به فضل خود دعای او را مستجاب می کرد:

« کُلَّمٰا دَخَلَ عَلَیْهٰا زَکَرِیَّا الْمِحْرٰابَ وَجَدَ عِنْدَهٰا رِزْقاً قٰالَ یٰا مَرْیَمُ أَنّٰی لَکِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -هر وقت زکریا در محراب بر او وارد شد،روزی و رزقی در نزد وی یافت.گفت:ای مریم،این از کجا به تو می رسد؟گفت:آن از نزد خدا است.خدا هر کس را بخواهد بیشمار روزی می دهد.» این مریم است،و آنان کسان وی،و آن دیگر طرز تربیت وی و زکریا کفیلش،که این همه از فضل و نعمتهای خدا بر او بود.

خدا چگونه فرستادگان خود را برمی گزیند؟

[38]

موقتا مریم را ترک می کنیم و به قصۀ دیگری دربارۀ گزینش فرستادگان به توسط خدا می پردازیم.

خدا به سادگی بیان کرد که به چه سبب مریم را فضیلت بخشید،و اکنون می گوید که هر کس از همین راه برود به همان نتیجه خواهد رسید که مریم رسیده بود.زکریا که دید رزق و خوراکی در غیر موسم آن و جز از راههای متعارفی در نزد مریم است،دانست که دعا کردن و از خدا خواستن که بر عمل خالص برای خدا افزوده شود،به انسان در رسیدن به آرزوها و هدفهایش از راههایی غیر طبیعی کمک می کند، /1 و لذا برای تحقق یافتن آرزوی قدیمی که داشت به خدا توجه پیدا کرد:

ص :519

« هُنٰالِکَ دَعٰا زَکَرِیّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعٰاءِ -در آن جا زکریا پروردگار خود را خواند و گفت:پروردگارا،به من از جانب خود فرزندی پاکیزه ببخش،که تو شنونده و پذیرندۀ دعایی.» طبعا زکریا،همچون هر پیامبر دیگر،می دانست که خدا دعا را اجابت می کند،ولی مناسبت شایسته ای برای دعا کردن یافت که قرآن با کلمۀ«هنالک» به آن اشاره کرده است تا برای ما عبرتی باشد،و بدانیم که خدا با هیچ کس خویشاوندی ندارد،بلکه به هر کس که کار نیکو کند پاداش می دهد.پس مریم تنها کسی نبود که دربارۀ او دعای مادرش مستجاب شد،بلکه زکریا نیز از وضع استفاده کرد و از خدای خود چیزی خواست و پروردگارش دعای او را در حق ذریه اش مستجاب کرد.

[39]

« فَنٰادَتْهُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ هُوَ قٰائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرٰابِ -و هنگامی که او در محراب نماز می گذاشت،فرشتگان به او ندا کردند.» همان گونه که مریم پیشتر در محراب ایستاده بود و روزی او از آسمان می رسید:

« أَنَّ اللّٰهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْییٰ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّٰهِ -که:خداوند تو را به یحیی مژده می دهد که تصدیق کنندۀ کلمة اللّٰه است.» همان کلمه ای که سپس در صورت عیسی بر مریم فرود آمد،و یحیی پیامبری تابع عیسی و تصدیق کنندۀ او بود.

« وَ سَیِّداً -و خواجه و آقا است،» علی رغم آنکه تابع عیسی است،این تابعیت برخاستۀ از ایمان او به خدا است،و سبب از میان رفتن سیادت و بزرگواری او نبوده است.

« وَ حَصُوراً -و خوددار است.» یعنی از گناهان و مخصوصا از زشتیهای جنسی که در آن روزگار شایع بود /1 و یحیی سپس بر اثر مقاومت در برابر آن کشته شد مبرّا و معصوم است.

« وَ نَبِیًّا مِنَ الصّٰالِحِینَ -و پیغمبری از نیکوکاران است.»

ص :520

[40]

زکریّا در آن هنگام که روزی خدایی را در محراب مریم دید،در اوج متأثر شدن از این حادثه،به یاد یک آرزوی قدیمی خود افتاد و بر آورده شدن آن را به دعا از خدا خواست.ولی اکنون که خود در محراب بود خویشتن را و آرزوهای خود و حتی حادثۀ دعا کردن را فراموش کرد،بدان سبب که تنها متوجه خدا بود،و به همین جهت از بشارت ملائکه یکّه خورد:

« قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتِی عٰاقِرٌ قٰالَ کَذٰلِکَ اللّٰهُ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ -گفت:پروردگارا،با آنکه من به پیری رسیده ام،و زنم نازا است،چگونه و از کجا مرا پسری خواهد شد؟گفت:چنین است که خدا هر چه را بخواهد می کند.» [41]

مجتمع بنی اسراییل در آن هنگام فاسد بود،به درجه ای که حتی دربارۀ پیغمبری زکریا هم شک داشتند.حال اگر زکریا نزد مردم می رفت و به ایشان می گفت که خدا از زن نازایش یحیی را به او عطا کرده است،چگونه ممکن بود سخن او را تصدیق کنند.به همین سبب:

« قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ إِلاّٰ رَمْزاً -گفت:پروردگارا،برای من نشانه ای گذار؛گفت:آیت و نشانۀ تو آن است که تا سه روز با مردم جز به اشاره سخن نتوانی گفت.» این کار با روزه ای صامت و با گوشه گیری از مردمانی صورت گرفت که ضمیرشان تباه شده و دربارۀ او به شک افتاده بودند.نوع عبادت با نوع اجتماع تناسب داشت.

« وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکٰارِ -و پروردگارت را فراوان به یاد آور و شامگاه و بامداد تسبیح او گوی.» پس علاوه بر ارتباط با خدا از طریق یاد کردن و تسبیح گفتن در شب و روز،او می بایستی اعتماد مردم را به پیامبرشان بازگرداند.چه پیامبر به فراوانی مال یا پرسخنی شناخته نمی شود،بلکه توجه به خدا و دعوت مردم به سوی او پیوسته از آشکارترین نشانه های ایشان است.

ص :521

و بر مردم است که خود بیندیشند و دریابند که زکریا ممکن نیست دروغ بگوید /1 و پسری را از سر راه بردارد و مدعی آن شود که پسر خود او است؛بر مردم است که پیغمبر خود را با عقلهاشان بشناسند نه با امور خارق العادۀ بیشتر.و جامعه ای که نمی خواهد فرستادۀ خدا را بر خودش بشناسد،از معجزه و خرق عادت هم عبرت نمی گیرد،چنان که با پیامبران گذشته چنین بوده است شاید از همین رو بود که خدا زکریا را با این گونه چیزها مجهز نکرد،بلکه به او فرمان داد تا شریعت خود را بیشتر مورد عمل قرار دهد،و این بزرگترین دلیل راستگویی او بود.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 42 تا 51]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اِصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ (42) یٰا مَرْیَمُ اُقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اُسْجُدِی وَ اِرْکَعِی مَعَ اَلرّٰاکِعِینَ (43) ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اَللّٰهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِیحُ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ (45) وَ یُکَلِّمُ اَلنّٰاسَ فِی اَلْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (46) قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قٰالَ کَذٰلِکِ اَللّٰهُ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (47) وَ یُعَلِّمُهُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ (48) وَ رَسُولاً إِلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ اَلطِّینِ کَهَیْئَةِ اَلطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُبْرِئُ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ اَلْمَوْتیٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ اَلَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (50) إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (51)

/1

ص :522

معنای واژه ها

44[أنباء]

:به معنی خبرها است.

45[المسیح]

:یعنی پاک و طاهر شده از پلیدیها.

[وجیها]

:یعنی بخشنده نسبت به هر کس که از او بخواهد که به سبب کرم وجه خود او را رد نمی کند.

46[کهلا]

:در سنی میان جوانی و پیری،و به قولی رسیدن به چهل و سه سالگی است.

ص :523

/1

رسالت عیسی از تمایز ولادت تا خصائص رسالت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جریان رسالت را با«مریم»دنبال می کردیم،و به مناسبت با«زکریّا»در آنجا که خدا فرزند وی را به رسالت برگزید،بیهوده و تصادف محض نبود،و چون زکریا نسبت به خدا اخلاص کامل داشت،دعای راستین او مورد قبول خدا قرار گرفت.اکنون به مریم بازمی گردیم تا ببینیم که وی نیز به نوبۀ خود از خدا خواهش کرد و این خواهش وی نیز مورد قبول قرار گرفت و پسر پاکیزه ای نصیب او شد.

این پسر«عیسی»بود که خدا به محض ولادت او را به رسالت خود برگزید تا به مریم صدیقه و به مادر مریم صالحه اکرام کرده باشد.خدا جز عیسی و یحیی هیچ پیغمبری را از زمان ولادت به پیامبری انتخاب نکرد،تا مردم به خدایی پیامبران معتقد نشوند،و اگر پیامبران خدا می بودند می بایستی از زمان ولات چنین بوده باشند،و هنگامی که آزموده و از بوتۀ امتحان چنان که باید بیرون می آمدند،به پیامبری برگزیده می شدند.

اما یحیی و عیسی(ع)به عبث به پیامبری برگزیده نشدند،بلکه این پاداش و کرامتی نسبت به دو مادر صالحۀ آنان بود، /1 و خدا هیچ کس را به سبب گناه شخص دیگر مجازات نمی کند،ولی به کسی ممکن است به سبب شایستگی شخصی دیگر احسان کند.

قرآن کریم در این جا از بعضی از معجزات«عیسی»سخن می گوید،و به این اشاره می کند که آن معجزات به اذن و فرمان خدا صورت می گرفت،تا دلیل دومی را که نصرانیان برای خدایی عیسی(ع)می آورند باطل کند.اما دلیل اول را که ولادت بدون پدر او است،در هنگام مقایسۀ او با آدم رو می کند که از خاک

ص :524

آفریده شد و برای انتخاب به خدایی شایسته تر بود،و آیات خلاصه ای از دعوت عیسی(ع)را که خالص برای خدا بود نقل می کند،و سرانجام سخن را در آنجا پایان می دهد که خدا پروردگار من و شما است و همه باید به او تسلیم شویم و در نتیجه:

عیسی جز بندۀ فرمانبرداری از خدا نبود.و در همۀ آیات اندیشۀ نژادپرستی از زاویۀ دید دینی چنان که سخن از آن خواهد آمد،مورد بحث قرار می گیرد.

شرح آیات:
اشاره

[42]

مریم تنها به دعای مادرش صدیقه و تربیت کفیلش زکریا والدۀ عیسی نشد،بلکه نیز به سبب آنکه به کار واجب خود در پرستش خدا پرداخت چنین شد:

« وَ إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِینَ -و در آن هنگام که فرشتگان گفتند:ای مریم،خدا تو را برگزیده و پاکیزه ات ساخت و بر زنان جهان برتریت داد.» [43]

ولی معنی برگزیدنت آن نیست که دربارۀ عمل از تو چیزی نخواهد پرسید،و نیز آن نیست که تو مکلف به انجام دادن واجبی نیستی،بلکه بر عکس همۀ مسئولیت و اعمال تو افزایش پیدا می کند:

« یٰا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرّٰاکِعِینَ -ای مریم:

در عبادت پروردگارت خالصانه بکوش و با رکوع کنندگان رکوع و سجود کن.» پس خضوع در برابر خدا و تسلیم به فرمان او شدن و از خود تهی شدن (قنوت) /1 و سپس عملا این خضوع را نشان دادن(سجود)،سپس به کار بردن آن در اجتماع(رکوع کردن با رکوع کنندگان)واجب مضاعف بر مریم بود که در پی برگزیده شدن او به رسالت آمد.

بنا بر این تکالیف از مریم با رسیدن او به درجۀ صدیقان ساقط نشد،بلکه افزایش یافت تا اندیشۀ نژادی از خاطره ها برود.

[44]

نتیجۀ پاکی مریم و تسلیم مطلق وی به خدا این شد که برای کفالت کردن او با یکدیگر نزاع می کردند و لذا به قرعه کشی راضی شدند.به کنار

ص :525

دریا آمد و قلمهای خود را در آب می انداختند و هر قلم که به روی آب می آمد صاحب آن از شرف کفالت مریم محروم می شد،و چنان که دیدیم از فال به نام زکریا زده شد.

« ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلاٰمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ -این از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم؛و تو در آن هنگام که خامه های خود را می انداختند تا معلوم شود کدام یک باید از مریم سرپرستی کند،نزد ایشان نبودی، و در آن هنگام که با یکدیگر کشمکش می کردند نزد ایشان نبودی.» [45]

این است مریم و قصۀ او..قصۀ زنی صالح که به خدای خود تضرع کرد،و مریم صدیقه را به دنیا آورده که به پاکیزگی ولادت خود اکتفاء نکرد بلکه جان خود را در ذات خدا به رنج و تلاش واداشت و راستگو و صدیقه لقب گرفت.

اما قصۀ عیسی از بخشش و کرامت خدا آغاز شد که او را به مریم کرامت کرد تا پاداش وی در برابر دربسته نگاه داشتن فرج وی بود و او را بدون پدر به مادرش ارزانی داشت.

« إِذْ قٰالَتِ الْمَلاٰئِکَةُ یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اللّٰهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ -در آن هنگام که فرشتگان گفتند:ای مریم! خداوند تو را به کلمه ی از خود مژده می دهد که نامش مسیح عیسی پسر مریم است.»

نامهای عیسی و خصائص او

او کلمه ای از خدا بود،برای این که نفس خود را خالص کرد و خدا او را برای دعوت کردن به سوی خودش خالص گردانید و او را برای خود برگزید. /1 و او کلمه ای از خدا است،بدان سبب که خدا همه چیز را از طریق سنتهای جهانی می آفریند،اما«عیسی»را با گفتن کلمه ای از خود آفرید،به همان گونه که پیش از آن آدم را آفرید و گفت«کن باش،فیکون پس هست شد و به وجود آمد».

ص :526

ارادۀ خدا و مشیت او به صورت یک فرمان الاهی تجسّم پیدا می کند که از آن به کلمه تعبیر کرده است،از آن رو که هر امری که از ما صادر می شود که قرآن به مستوای فهم ما با ما سخن می گوید،از آن به کلمه تعبیر می شود،ولی خدا چرا او را(مسیح)نامیده است؟برای آنکه:

برای خود منزلی اختیار نکرد و از جایی به جای دیگر نقل مکان می کرد و مردم را به خدا می خواند.

عیسی پسر خدا نبود،بلکه پسر مریم بود،و لذا قرآن او را به مریم نسبت می دهد،در صورتی که پیامبران دیگر را به پدر یا مادر یا عشیره نسبت نمی دهد،و مثلا در قرآن تعبیر(محمد بن عبد اللّٰه)مشاهده نمی شود.

« وَجِیهاً فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ -در دنیا و آخرت ارجمند و از نزدیکان است،» و کیست که در وجاهت و شهرت و منزلت از«عیسی»بالاتر باشد که امروز ملیونها نفر از مردم او را تقدیر می کنند؟!اما در نزد خدا او پیامبری وجیه و از انبیای اولو العزم است که خدا آنان را بر جهانیان برتری بخشیده و از نزدیکان و مقربان به خود قرار داده است.

[46]

« وَ یُکَلِّمُ النّٰاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصّٰالِحِینَ -و با مردم در گاهواره و هنگام پیری سخن می گوید و از نیکوکاران است.» پس او تنها مردم را به خدا نمی خواند بلکه خود را نیز به خدا می خواند،و مخلصانه خدا را می پرستد.

[47]

« قٰالَتْ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قٰالَ کَذٰلِکِ اللّٰهُ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -گفت:

پروردگارا،چگونه مرا فرزندی خواهد بود و حال آنکه دست آدمی به من نرسیده! گفت:خدا بدین گونه هر چه را بخواهد می آفریند؛چون چیزی را مقدر کند،به آن می گوید باش،پس می باشد.» «مریم»صدیقه ترسید و گرفتار تعجب و دهشت شد که چگونه خدا به او

ص :527

فرزندی خواهد داد؟! /1 این قضیه ای عینی و پیوستۀ به ارادۀ خدا بود،و طبیعی و مربوط به صعود مریم به درجۀ خدایی یا صعود عیسی به این درجه نبود،و گرنه این کار نسبت به خود«مریم»عجیب نمی نمود.

آفرینش عیسی به قدرت خدا بود همچون آفرینش هر چیز دیگر در جهان به قدرت او که پیش از خواست خدا وجود نداشته و به ارادۀ او هستی پیدا کرده است.پس آیا روا است بگوییم که خدا اشیاء را،به مجرد این که نبود و سپس وجود پیدا کرد،زایید؟!به همین گونه عیسی را پسر خدا تصور کردن به سبب آنکه به صورتی غیر طبیعی زاده شد نادرست است.

[48]

عیسی خدا نبود،بلکه بشری بود که خدا نامها را به او آموخت،و اگر طبیعت الاهی می داشت،دیگر نیازی به آن نبود که خدا به او تعلیم کند،چرا که هر کس به خدایی متصف شود،بر حسب ذات خود همۀ چیزها را می داند،ولی خدا فقط به اندازه ای که می خواست از علم خود به عیسی آموخت.

« وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ -و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل می آموزد.» شاید کتاب عبارت از دستور ثابت پیوستۀ به رؤیاهای کلی در زندگی باشد.اما حکمت عبارت از قانونگذاریهای عملی مخصوص باشد که صبغه و رنگ تکاملی دارد؛و کتاب در تورات تجسم پیدا می کرد و حکمت در انجیل موجود است.

[49]

پس از آنکه خدا کتاب و حکمت به عیسی آموخت،او را به پیغمبری برگزید و صفت رسالت را به او بخشید نه این که عیسی ذاتا مالک آن بوده باشد،بدان گونه که،مثلا،هر یک از ما مالک چشم خود هستیم.

« وَ رَسُولاً إِلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ -و این پیام را به بنی اسراییل می رساند که:من با آیتی از پروردگارتان به نزد شما آمده ام،» و آیت و نشانه از من نیست بلکه از خدا است و من واسطۀ انتقال آنم و بس،بنا بر این معجزات عیسی دلیل آن نبود که وی پسر خدا است،به همان گونه

ص :528

که چشم،مثلا،آیت بزرگی از آیات خدا است ولی /1 در تن من یا تو ظاهر شده است، پس آیا این دلیل بر آن است که چشم خدا است؟«سبحان اللّٰه».

به همین سبب مشاهده می کنیم که کلمۀ«اذن اللّٰه»در قسمت دوم آیه تکرار می شود تا دلیل بر آن باشد که همۀ این معجزات از خدا است.

« أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ -من از گل می آفرینم،» تمثالی را و او را درمی آورم.

« کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً -به صورت پرنده و سپس در آن می دمم و پرنده ای می شود،» « بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتیٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ -به اجازه و فرمان خدا؛و به اذن خدا کور و مبتلای به برص را شفا می بخشم،و به شما خبر دهم از آنچه خورده اید و آنچه در خانه های خودتان ذخیره کرده اید.» پس اگر یکی از شما دو قرص نان گندم و جو داشته و یکی از آنها را خورده باشد،به او خواهم گفت که کدام یک را خورده و کدام یک نگاه داشته است.این همه معجزات از بشر برنمی آید؛آیا بشر می تواند از گل پرنده ای بسازد که مشتمل بر ملیاردها یاختۀ زنده است و هر یاخته یک معجزۀ خدایی است؟اگر تمام افراد بشر با یکدیگر همکاری داشته باشند از عهدۀ این کار برنخواهند آمد.یا این که آیا همۀ پزشکان عالم می توانند رؤیای بشری زنده کرده مردگان را تحقق بخشند؟ ولی عیسی به اذن و اجازه و فرمان خدا توانست چنین کند.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -هرآینه در این آیت و نشانه ای برای شما است،اگر مؤمن بوده باشید.» اما اگر لجاج و عناد را پیشه کنید ملیونها آیت هم برای منکران سودی ندارد.

ص :529

یگانگی رسالتها در مبدأ و هدف

[50]

رسالتهای آسمانی یکی است،و ساده ترین دلیل بر راستی آنها همین یگانگی و وحدت آنها است، /1 چه برای بشر محال است که افکار خود را،با وجود اختلاف زمانها و اوضاع و احوال و فشارها و فرهنگها و...و...به این درجه یگانگی بخشد.

دو نویسنده را نمی یابی که در اصول فکری،یا در تفاصیل آنها،با یکدیگر متحد باشند،حتی اگر دو برادر دو قلو و متدین به دین واحد باشند و در یک سرزمین زندگی کنند و برای هدفی مشترک کار کنند؛پس چگونه ممکن است که دو نفر در دو زمان متفاوت زندگی کنند و در همه چیز جز در طرز تفکر با یکدیگر اختلاف نداشته باشند؟!آیا اگر مصدر فکر یگانه نباشد چنین چیزی امکان پذیر است؟ طبعا عیسی مقلّد موسی(ع)نبود،بلکه او نیز شریعتی آورده بود و شریعت خود را به فرمان خدا بر حسب اوضاع و احوال مختلف به کار می بست، ولی با همۀ اینها اصول فکر و روش مواجهۀ او با قضایا و هدفهای تشریعی وی با نظایر آنها در شریعت موسی یکی بود،بدان جهت که هر دو فرستادۀ یک خدا بودند.

« وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ -و به توراتی که پیش از من است اعتراف دارم،و پاره ای از آنچه را که بر شما حرام شده حلال می کنم،و نشانه ای از پروردگارتان را با خود آورده ام،» تا گواهی بر راستی پیغمبری و تضمینی برای سلامتی تکامل و بودن از جانب خدا باشد.

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -پس از خدا بترسید و از من فرمان برید.» [51]

مهمترین و آشکارترین دلیل بر راستگویی پیغمبرشان در دعوت خود، این است که مردمان را به خود نمی خوانند،بلکه به خدایی می خوانند که خود را ملزم

ص :530

به اجرای اوامر او می دانند و عبادت را خالص به او اختصاص می دهند،و سپس مردمان را به مانند همین فرمان می دهند و عیسی نیز چنین کرد؛و این دلیل است به آنکه او بشر و فرستاده است،و خدایی نیست که مردمان را به خود دعوت می کند، به همان گونه که سلطانی نیست که مثل این می کند،به این اعتبار که ممکن نیست سلاطین مردمان را به شخص دیگری جز خود دعوت کنند.

« إِنَّ اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ -خدا پروردگار من و پروردگار شما است،پس او را بپرستید؛این راه راست است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 52 تا 59]

اشاره

فَلَمّٰا أَحَسَّ عِیسیٰ مِنْهُمُ اَلْکُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اِشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اِتَّبَعْنَا اَلرَّسُولَ فَاکْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِینَ (53) وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلْمٰاکِرِینَ (54) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسیٰ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رٰافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ جٰاعِلُ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوکَ فَوْقَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (56) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلظّٰالِمِینَ (57) ذٰلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ اَلْآیٰاتِ وَ اَلذِّکْرِ اَلْحَکِیمِ (58) إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اَللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (59)

ص :531

/1

انسان بودن پیامبر و مراحل پیروزی رسالتها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

عیسی بشری رسول بود که این خلاصه ای از آیات دو درس گذشته است و از این درس نیز،ولی قرآن در این جا این اندیشه را از چند نظر مورد بحث قرار می دهد.

اولا:از نظر ایستار حواریان که نخستین گروه از مؤمنان به عیسی بودند،و آنان مثل تحریفیان او را به خدایی نگرفتند،و اگر عیسی خدا می بود،حق آن بود که اینان قبل از دیگران این واقعیت را کشف کنند،بدان سبب که معاصر با عیسی بودند و با او زندگی می کردند.

ثانیا:از نظر پایان کار معجزه آسای«عیسی»که به آسمان بالا رفت،که این دلالت بر پسر خدا بودن او ندارد،بلکه معجزه ای همچون معجزات دیگر او است.

قرآن این درس را با دلیلی دیگر پایان می دهد که ساده است و می گوید مثل او همچون مثل آدم است که بدون پدر به دنیا آمد.

در آغاز درس،قرآن مراحل اجتماعی پیروزی رسالت«عیسی»را بیان می کند /1 که همان مراحلی است که هر رسالت از آنها می گذرد،و با تلاشهای خود بشر پیوستگی دارد و هیچ دلیلی بر آن نیست که خدا عنصر یا نژادی را دوست می دارد و آن را بر دیگران برتر می گرداند؛حواریان از آن جهت پیشرفت پیدا نکردند

ص :532

که عیسی را دوست می داشتند،بلکه این پیشرفت نتیجۀ تلاشهای ایشان در مراحل ذیل بود:

الف:مرحلۀ کناره گیری از اکثریت گمراه.

« قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ -«عیسی» گفت:یاران من در راه خدا کیانند؟حواریان گفتند:ما یاران خداییم.» ب:مرحلۀ جنگ و طرح ریزی هر طرف برای پیروزی بر طرف دیگر و پیشرفت آنکه صاحب نقشه و طرح برتر بود (وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّٰهُ) .

ج:مرحلۀ پیروزی بر دشمن.

شرح آیات:
اشاره

[52]

عیسی(ع)دانست که با او مکر می ورزند،و با وجود تظاهر به ایمان ایمان خالص به خدا ندارند و منافق اند،و به همین جهت منتظر آن نشد که کار او را بسازند،بلکه مبادرت به کناره گیری از ایشان کرد و این خود مقدمه ای برای کارزار کردن و پیروز شدن بر ایشان بود؛و این مرحله همیشه در رسالتها وجود داشته است که عناصر اولیه در آن پدید می آیند،و از اجتماع فاسد جدا می شوند،و مجتمعی آرمانی برای خود فراهم می آورند و بر شمارۀ آنان افزوده می شود که سرانجام می جنگند و پیروز می شوند.عیسی(ع)نیز چنین کرد.

میزان عاملان

« فَلَمّٰا أَحَسَّ عِیسیٰ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ -پس چون عیسی از آنان احساس کافری کرد، گفت:یاران من در راه خدا کیانند؟حواریان گفتند:ما یاران خداییم.» از مردم خواست تا ایستار خود را معین کنند،پس گروهی از آنان «رسالت»را برگزیدند /1 که قرآن آنان را به نام حواریون خوانده است که به پیروی از عیسی و خالص کردن پرستش برای خدا و آمادگی برای فداکاری و جانبازی معتقد

ص :533

شدند:

« آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ -به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم.» آنان صادقانه به خدا ایمان آوردند و خود را به خدا تسلیم کردند.

[53]

ایمان آن گروه به خدا ژرف و خالص از مصالح و هواهای نفسانی و شک و تردید و هدف یگانۀ آنان خرسندی خدای متعال بود؛و هر دعوتی که مالک عناصر مخلص و آرمانی در ایمان باشد،و بدون پیچیدگی و فلسفه و تردد وجود خود را به خدا پیشکش کند،پیروز خواهد شد.

بدین گونه ملاحظه می کنیم که این گروه از ایمان خود با این دعای گرم راستین حکایت می کند:

« رَبَّنٰا آمَنّٰا بِمٰا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِینَ - پروردگارا!ما به آنچه فروفرستادی ایمان آوردیم و از پیغمبر پیروی کردیم،پس ما را با گواهان و حاضران بنویس.» [54]

در برابر این گروه،اکثریت گمراه قرار داشت که در اندیشۀ طرح نقشه ای بود تا این گروه را از راههای گوناگون بکوبد،و همۀ آن نقشه ها بی نتیجه ماند،چرا که این گروه کوچک از ایمان راستین برخوردار بود،و با نقشۀ پاکیزۀ الهام گرفتۀ از خدای متعال کار می کرد و متکی بر ایمان افراد خود بود.

« وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ خَیْرُ الْمٰاکِرِینَ -و مکر کردند،و خدا مکر کرد،و خدا بهترین مکر کنندگان است.» اصحاب رسالت گذشته از خصوصیتهایی برخوردار بودند که در جامعۀ ایشان وجود نداشت:آنان مؤمن و فداکار و با نشاط و یگانه بودند،بر پیشدستی کردن و برانداختن طرف مخالف توانایی داشتند،و جامعه های سست آنان چنین نبود.

ص :534

پایان اعجاز آمیز

[55]

و زندگی عیسی(علیه السلام)به آن پایان یافت که خدا او را به سوی خود بالا برد،ولی او چشم به راه /1 روزی بود که رسالت او و اصحابش پیروز شود و خداوند متعال از رسیدن به این نتیجه او را مطمئن ساخت.

« إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسیٰ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رٰافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ جٰاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ -هنگامی که خدا گفت:

ای عیسی!من تو را خواهم میراند،و به سوی خود برخواهم کشید،و تو را از کسانی که کافر شده اند پاک نگاه خواهم داشت،و کسانی را که از تو پیروی کرده اند تا روز قیامت بالاتر از کسانی که کافر شده اند قرار خواهم داد،و سپس بازگشت شما به سوی من است،و من درباره آنچه با یکدیگر اختلاف می کردید،میان شما داوری خواهم کرد.» (توفّی)در این آیه دلالت بر آن دارد که خدا عیسی را با جسم و روحش به سوی خود بالا برد،بدان جهت که کلمه به معنی تمام گرفتن است.

و کلمۀ(و رافعک)شرحی بر معنی کلمۀ وفات است..

اما کلمۀ(و مطهرک)اشاره است به تهمت ابلهانه ای که جهودان می خواستند به او بچسبانند و خدا با بازپس گرفتن(توفاه)او از ایشان و از جامعۀ فاسدشان از این تهمت عیسی را پاک کرد.

قرآن روشن کرده که پیروان و دشمنان تو را دو بار جزا دهد چه،در دنیا پیروان تو را برتر از دشمنانت قرار می دهد و در رستاخیز میان آنها به عدالت حکم خواهد راند.

[56]

« فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ -امّا کسانی را که کفر ورزیدند،در دنیا و آخرت سخت عذابشان خواهیم داد،و یاوری ندارند.»

ص :535

وابستگی دروغین ایشان به موسی(ع)،یا نسب شریفی که آنان را به انبیاء پیوند می دهد،سودی بر ایشان ندارد،بلکه گرفتار عذاب سختی خواهند شد که،دنیا به صورت خواری و درویشی و آوارگی ظاهر می شود،و در آخرت به صورت جهنم که بد جایگاهی است.

[57]

« وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الظّٰالِمِینَ -و اما کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند، مزدشان تمام داده می شود،و خداوند ستمکاران را دوست ندارد،» و چون ستمکاران را دوست نمی دارد،پس شایسته تر آن است که خود او به هیچ یک از بندگانش ستم نکند /1 و از حقوق ایشان چیزی نکاهد،و البتّه که چنین است و حق همگان را تمام و کمال می دهد،و بهشت خود را بدون عمل صالح و تلاش و مخالفت با هوای نفس به کسی ارزانی نمی دارد،که پاداش در آن جا به اندازۀ عمل است.

پس ای خردمندان عبرت گیرید

[58]

این بود قصه های عیسی و معاصران وی.آیا اینها قصۀ محض است؟ هرگز!اینها،در درجۀ اول،دلالت بر حقایقی دارد که برجسته ترین آنها این است که انبیای خدا بشر بوده اند،و خدا چون آنان را شایستۀ برای برگزیده شدن به عنوان فرستادگان و ابلاغ رسالت خود و توانای بر عمل صالح می دانسته،به رسالت برگزیده است،نه این که چون از عنصر و نژاد برتری بوده اند به این مقام رسیده اند.و این حقیقتی یگانه است که آن را از قصه های عیسی به دست می آوریم،و جز این حقایق دیگر هست که از اینها بهرۀ ما می شود.

علاوه بر این عبرتها و پندهایی از این قصه ها می گیریم،و آشکارترین آنها بصیرت در بینش علمی در زندگی و دست یافتن به دانشی سودمند است.

لازمۀ عمل صالح و سخت کوشی،مبارزه کردن با عناد و لجاجت نفسهای خودمان است تا مصیری همچون یهودیان معاصر عیسی نداشته باشیم و بلکه به درجۀ

ص :536

حواریان عیسی و صدیقان ارتقا پیدا کنیم.

به همین سبب قرآن فلسفۀ قصه های پیشین را چنین خلاصه می کند:

« ذٰلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیٰاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ -و این است آنچه از آیات و ذکر محکم که بر تو فرود می خوانیم.» [59]

و قرآن سپس حقیقت آشکار را در قصه های عیسی چنین بیان می کند:

« إِنَّ مَثَلَ عِیسیٰ عِنْدَ اللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -مثل عیسی در نزد خدا همچون مثل آدم است:او را از خاک آفرید،سپس به او گفت:باش،پس بشد و ببود.» پس عیسی پسر خدا نیست،همان گونه که آدم پسر خدا نبود،بلکه آن قدرتی که به خاک گفت باش،پس انسانی تمام عیار و آدم پدر بشر شد،همان قدرت /1 عیسی را بدون پدر آفرید،و جهودان،در آن هنگام که مریم را تکذیب کردند، و او را به گناهکاری متهم ساختند،دروغ می گفتند،چرا که مریم راستگو و صدیقه بود و همگان او را به همین صفت می شناختند،و از آن روی که خدا توانا است بر این که عیسی را بی پدر بیافریند،به همان گونه که آدم را از خاک آفرید.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 60 تا 68]

اشاره

اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْمُمْتَرِینَ (60) فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰاذِبِینَ (61) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْقَصَصُ اَلْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (63) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلیٰ کَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لاٰ یَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ (64) یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ مٰا أُنْزِلَتِ اَلتَّوْرٰاةُ وَ اَلْإِنْجِیلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (65) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ حٰاجَجْتُمْ فِیمٰا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (66) مٰا کٰانَ إِبْرٰاهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِیًّا وَ لٰکِنْ کٰانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (67) إِنَّ أَوْلَی اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلْمُؤْمِنِینَ (68)

ص :537

/1

معنای واژه ها

61[نبتهل]

:در آن دو قول است:1-به معنی یکدیگر را لعنت کردن است،و«بهله اللّٰه»یعنی خدا او را لعنت کرد.2-به معنی دعا کردن برای هلاک شدن کسی است.پس بهل همچون لعن یعنی دور شدن از رحمت خداست.

64[کلمة]

:به معنی سخنی است که در آن شرح قصه ای باشد،و از همین روی اعراب به قصیده کلمه می گویند.

[سواء]

:به معنی همسنگ و برابر و به قولی به معنی مستوی یعنی صاف و هموار است.

ص :538

65[تحاجون]

:حجاج به معنی چیزی است که مشتمل بر حجت و برهان یا شبهه ای در شکل و صورت برهان باشد، و حجت،همان بیان است.

/1

حق،وسیلۀ اندازه گیری درستی و اساس یگانگی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

داستانهای عیسی و یحیی تمهید مقدمۀ خوبی برای کوبیدن نژادیگری بود، و آن انحراف بزرگی است که یهود و نصاری در آن افتادند و از محور اساسی امت رسالتی که همان«حق»است دور شدند.

در این درس،قرآن محور بودن«حق»را آشکار می سازد،و بعضی از حجتهای قاطع را بر آن طرح می کند،یا به تعبیری نیکوتر،به ما می گوید که چگونه باید حق را اکتشاف کنیم و با چه وسیله؛پس به یاد ما می آورد که:

اولا:اسلوب مباهله و یکدیگر را لعن کردن چیست.

ثانیا:برنامه ای برای توافق رسالتی طرح می کند که از ریشه بر توحید خدا و مخالفت با حزبیگری و نژادیگری است.سپس به قصۀ ابراهیم می پردازد که جهود و نصاری آن را مقیاس حق قرار داده اند،و می گوید که آن مقیاسی باطل است:

1-بدان سبب که ابراهیم یهودی یا نصرانی نبود.

/1 2-از آن رو که وی به عنوان یک شخص صلاحیت مقیاس حق بودن ندارد،بلکه ابراهیم از آن جهت پیغمبر بود که از حق پیروی می کرد.

3-وابستگی به ابراهیم به نسب یا کلام نیست،بلکه به پیروی راستین

ص :539

است.و سپس به پیروی از سیاق در دروس آینده ایستارهای اهل کتاب را در برابر رسالت جدید دنبال می کند،که یکی از آنها پرداختن به روشهای گمراه کنندۀ پست همچون پوشیده نگاه داشتن حق یا تصدیق کردن باطل یا ایمان و سپس بی ایمانی برای انداختن شک در جانها است.سپس دربارۀ آثار عملی اندیشۀ نژادی که به صورت خیانت در امانت ظاهر می شود بحث می کند.

و سرانجام نقش علمای منحرف دین و دنیا را در گمراه کردن توده های مردم بر اثر تحمیل کردن فرهنگهای بیمار و زهر آلود به ایشان آشکار می سازد،و این که چگونه این نقش با نقش دانشمند واقعی دین یا مؤمن راستین متناقض است.

شرح آیات:
اشاره

[60]

حق مقیاس ارزیابی سالم است،نه مردمان و نه نژاد،و حق از خدا است.پس او است که بندگان را به سوی خود راهنمایی می کند،و او است که به هدایت شدن پاداش می دهد،و او است که،چه بخواهیم چه نخواهیم،روان شدن حق را تضمین می کند.و چون از خدا است،کسی نمی تواند آن را به خود اختصاص دهد،یا به نام آن بر مردم فرمان راند،و آنان را بندگان خود سازد،بدان جهت که خدا پروردگار همه است،و به طایفه ای جز طایفه های دیگر اختصاص ندارد؛و چون حق از خدا است پس شکی در آن نیست،چرا که مصدر شک هوای نفس و مصلحت و نادانی است و خداوند متعال برتر از اینها است.

دلایل راستی رسالت

ما گاه در دعوتی که مصدر آن یک مرد یا نژاد یا قوم یا مردم یک سرزمین است شک می کنیم،بدان سبب که می دانیم مرد ممکن است نادان یا ساده یا پلید باشد یا در زیر فشار مصالح خویش یا مصالح نژاد یا اقلیم یا قوم خود قرار گرفته باشد.ولی بر خدا شکی از این گونه یا از هر گونه دیگر نمی رود،سبحانه و تعالی...

ص :540

/1 « اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ -حق از پروردگار تو است، پس از شک کنندگان مباش.» [61]

یقین داشتن رسول به رسالتش گواهی بر راستگویی او است،زیرا که چنین ایمانی هرگز با دروغگویی رسول یا فریب دادن وی به مردم جمع نمی شود؛ولی مردم چگونه می توانستند راستگویی رسول را در ایمان داشتن به رسالت خود و یقین کامل به مضمون آن داشتن کشف کنند؟آیا تنها از سخنان او باید استنتاج کنند؟هرگز،بلکه از راه ممارست عملی وی به آن،و تلاش کردن و فداکاریها و بخشندگی او در این راه،و نیز از طریق ابتهال در آن هنگام که دو طایفۀ در حال معارضه در برابر خدا می ایستند و بر آنکه از آن دو دروغگو است لعنت می کنند،که طبیعی است در چنین حالتی پرده از روی چهره های دروغگو به کنار می رود و حقیقت از افق راستگویان به درخشیدن آغاز می کند.

مباهله وسیله ای برای کشف حق است

ابتهال نوعی از یکدیگر را به محاکمه شدن در برابر غیب خواندن است که هر طرف به تقوای ضمیر خویش بازمی گردد و از آن داوری می خواهد.

« فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ -پس اگر پس از دانشی که به تو رسید،کسی با تو دربارۀ آن(یعنی حق)محاجة کند.» پس به مجادلۀ جدی کلامی که به درازا می کشد مپرداز،بلکه چنان کند که از واقعیت داوری بخواهد،بدان جهت که علم عبارت از لفظ یا کلمات نوشتنی نیست،بلکه اکتشاف واقعیت ملموس در خارج است.

« فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ -پس بگو:بیایید تا فرزندان ما و فرزندان شما،و زنان ما و زنان شما،و خود ما و خود شما را بخوانیم،و سپس از خدا بخواهیم.»

ص :541

و با تضرع از خدا خواستار کشف حقیقت شویم.

« فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ -که لعنت خود را بر دروغگویان قرار دهد.» در این جا دروغگو نمی تواند لعنت را بر خود فروریزد و رسوا می شود؛و /1 پیامبر اسلام(ص)یک بار اهل خانۀ خود را جمع کرد و برای رو به رو شدن ترسایان نجران و انجام دادن ابتهال رفت،ولی آنان از حضور خودداری کردند و رسوا شدند.

[62]

حق از آن خدا است،و به احتجاج پرداختن دربارۀ آن از طریق ابتهال به خدا صورت می گیرد،ولی کلام خدا در کجا یافت می شود؟در «قرآن»...در آن جا که از طریق قصه های واقعی دربارۀ حق با ما سخن می گوید، پس حق در راه روشن قرآن الفاظ یا قواعد مجرد نیست،بلکه بصیرتهایی است از لابه لای قصه های واقعی برای ما حاصل می شود.

این قصه ها به اعتراف کردن به حقیقت توحیدی می انجامد که بینشی کامل و تفسیر درست از همه ظواهر و نمودهای زندگی در اختیار ما قرار می دهد.

ولی توحید و یکتاپرستی کناره گیری از زندگی اجتماعی نیست،بلکه توحیدی که قصه های تاریخی قرآن بازتابی از آن است،ما را به پروردگاری راهنما می شود که بر زندگی مستولی است و تدبیر آن را به دست دارد،و عزیز توانا و حکیم است.به سبب عزتش،توانایی وی در زندگی آشکار می شود،و چون حکیم است علم خویش را به خدمت می گیرد.نگاه کنید به قرآن و ببینید که چه می گوید:

« إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اللّٰهُ وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -این است داستانهای راست،و خدایی جز خدای یگانه نیست،و خدا توانا و حکیم است.» [63]

و هر که از حق پیروی نکند،از باطل پیروی خواهد کرد،و به نتیجه ای جز فساد و تباهی نخواهد رسید.و خدا از او دور نیست،بلکه از حال او آگاه است و از او مراقبت می کند و ناگهان او را می گیرد.

ص :542

« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ -پس اگر رو گرداندند،خداوند بر مفسدان آگاه است.» [64]

ابتهال روشی بود با این هدف که کافران از اهل کتاب را به رسالت قانع کند؛و روش دیگر طرح ریختن راهی است برای ایجاد توافق مندرج در این آیه که مردمان را به برابری در زمینۀ توحید دعوت می کند،که در آن چیزی در طرز تفکر و رفتار شریک خدا نمی شود،و همۀ ارزشهای اجتماعی جز عنصر حق سقوط می کند و دیگر نژاد و قوم و مرد و...و..و..وجود ندارد.

/1 همۀ اینها می بایستی فروریزد،از آن رو که شرک به خدا است،و سپس استعباد و دیگران را بندۀ خود دانستن نیز باید ساقط شود،و هیچ کس جز خدا ارباب دیگری نباشد.دیگر رهبری و استعباد و ستم و فشار و خفقان وجود نخواهد داشت.

دعوت حقیقی توحید چنین است،تا عالمی به وجود آید که حق بر آن فرمان می راند و ارزشهای گمراهی در آن نابود می شود،و ارزش تسلیم انحصاری به خدا بدون هیچ گونه استعباد بالا می رود.

« قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلیٰ کَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّٰهَ -بگو:ای اهل کتاب،بیایید تا بر کلمه ای که میان ما و شما برابر است گرد آییم،به این که جز خدا را نپرستیم.» و این کلمه توحیدی است که به معنی مشرک نبودن به خدا در ارزشها است.

« وَ لاٰ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً -و کسی را با او انباز نکنیم.» که این کلمه به معنی شریک قرار ندادن برای خدا در رهبری و پاسداری از آزادی شخصی است.

« وَ لاٰ یَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ -و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا آقا و خواجه نگیریم،پس اگر رو گرداندند،بگویید:گواه باشید که ما مسلمانیم.» و زود باشد که این اصول را به عنوان چیزی اضافی مورد تطبیق قرار ندهیم،

ص :543

چه اینها نمایندۀ اصول حقیقی ما است که در داخل اجتماع ما حکومت می کند.

تطبیق و به کار بستن اصول وسیلۀ خلاص است

کیست که این اصول و مبادی او را به شگفتی نیندازد؛کدام اجتماع یا فرد(برابری-حق-آزادی)در جهان امروز است که در جستجوی توافق است،و خطر جنگ اتمی اعماق جانش را به لرزه درمی آورد،ولی توافق را جز در ضمن این اصول نمی یابد؛پس باید همۀ ارزشهای نژادی و اقلیمی و استعباد انسان از انسان و سرکوبی حریات فروریزد،و ارزش توحید و تسلیم منحصر به خدا بالا رود تا عالم ببیند که چگونه توافق و هماهنگی به وجود می آید، /1 و حتی در داخل اجتماعات کوچک و بلکه در تجمعی بسیار خرد اگر سروری با این اصول باشد،وسیله ای برای همکاری بهتر و انتاج نیکوتر است،بدان شرط که ارزش مساوات در برابر قانون،و ارزش یکتاپرستی و معتقد نبودن به هر قیمت زمینی باطل،و ارزش آزادی و عدم استعباد حکمفرما شود.

این آیه جوهر سورۀ آل عمران را تجسم می بخشد.دعوتی است به وحدت و یگانگی بر اساس حق و ساختن اجتماعی توحیدی که محور آن حق است و بر گرد آن می چرخد و ارزشهای باطل را به دور می افکند.

[65]

هنگامی که آیۀ پیشین پرچم مساوات و عدم برده گیری گروهی از گروه دیگر بر افراشت،متضمن دعوت آشکار برای طرد بت پرستی و پرستش اشخاص و بر گرد آنان فراهم آمدن و در صدد خود را وابستۀ به آنان دانستن بود.

این وضعیتی است که در برابر وحدت جامعۀ بشری می ایستد و جلوی رشد و نمو را می گیرد و بشر توانایی خود را در نوآوری از کف می دهد و اعتماد خود را در رسیدن به پیشرفت فاقد می گردد.

آیه مثلی از آن را از واقعیت ابراهیم علیه السلام آورده است که یهود و نصاری در اثبات پیوستگی خود با او تلاش می کنند،و دربارۀ او با یکدیگر اختلاف دارند،و هر گروه می خواهد از او برای خود کسب نیرو کند،در صورتی که این

ص :544

مطلب را فراموش می کنند که بزرگی ابراهیم به سبب نژاد برتر یا به سبب پدر یا قوم یا زادگاهش نبود،بلکه بدان سبب بود که خود را به خدا تسلیم کرد و یکتاپرستی خالص داشت.

و اگر از دین ابراهیم در توحید پیروی می کردند،همین دین به جای ایجاد تفرقه آنان را به هم پیوسته و یگانه می ساخت،به شرط آنکه تفکر تنگ حزبی را کنار می گذاشتند،و هر گروه در آن نمی کوشید تا انتسابش به جماعت قویتر از انتساب به حق باشد.

« یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ مٰا أُنْزِلَتِ التَّوْرٰاةُ وَ الْإِنْجِیلُ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -ای اهل کتاب،چرا دربارۀ ابراهیم احتجاج می ورزید،و حال آنکه تورات و انجیل /1 پس از او فرود آمد؛آیا فهم ندارید؟» بر شما لازم است که ابراهیم را رمزی برای یگانگی قرار دهید،نه سبب تفرقه و جدال طایفه ای در میان خودتان،چه اختلاف پس از ابراهیم پیدا شد نه پیش از او.

[66]

سپس قرآن سخن خود را دنبال می کند و می گوید:

تعصب دارندۀ خود را به کوری می خواند،از آن جهت که به تفکر علمی نمی پردازد،بلکه می خواهد حرف خود را به هر قیمت که شده بر کرسی بنشاند؛ چگونه ممکن است که ابراهیم یهودی باشد در صورتی که دین یهود پس از وی آمد، یا چگونه ممکن است مسیحی باشد که مسیحیت در پی یهودیت پیدا شد؟! « هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ حٰاجَجْتُمْ فِیمٰا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ -این شما بودید که در آنچه به آن آگاه بودید محاجّه می کردید،دیگر چرا در آنچه به آن آگاهی ندارید محاجّه می کنید؟و خدا می داند و شما نمی دانید.» و بهتر آن است که خدا را یگانه بشناسیم و بر او تسلیم شویم،تا از عصبیت طایفه پرستی دور شویم،و از دانش و خرد برخوردار شویم.

[67]

پس ابراهیم که بود؟بندۀ خدا بود و به هیچ طایفه و نژادی وابستگی

ص :545

نداشت و به همین جهت بزرگوار شد.

« مٰا کٰانَ إِبْرٰاهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِیًّا وَ لٰکِنْ کٰانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ -ابراهیم یهودی نبود نصرانی هم نبود،بلکه بیزار از شرک و مسلمان بود،و هرگز از مشرکان نبود.» او انحرافات اجتماعی رایج در جامعۀ خود را طرد کرد،و از آنها منحرف و دور شد و سپس متوجه به خدای یگانه شد و او را پرستید،و در نتیجه از فشار جبت و طاغوت رهایی یافت و به هیچ نیروی فکری یا اجتماعی یا سیاسی خاضع نشد.

[68]

ابراهیم این است؛پس اگر کسی می خواهد به او راه یابد،نخست باید اجتماع فاسد خود را طرد کند، /1 و در جهت کاملا متقابل با آن رو به خدا رود،و خود را تسلیم خدا و حق کند،و از تسلط همۀ نیروهای برده کنندۀ آدمی از او شود؛ نسبت داشتن درست به ابراهیم چنین است،و آن را جز پیامبرمان محمّد(ص)و مؤمنان به او نمی یابی.

« إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ -شایسته ترین مردم برای (انتساب به)ابراهیم آن کسانند که پیروی او کردند،» و خالصانه به یگانه شمردن خدا رسیدند، « وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّٰهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ -و این پیغمبر و کسانی که ایمان آوردند،و خدا ولی و سرور مؤمنان است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 69 تا 76]

اشاره

وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ مٰا یُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (69) یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71) وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ اَلنَّهٰارِ وَ اُکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (72) وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ اَلْهُدیٰ هُدَی اَللّٰهِ أَنْ یُؤْتیٰ أَحَدٌ مِثْلَ مٰا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحٰاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ اَلْفَضْلَ بِیَدِ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (73) یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (74) وَ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینٰارٍ لاٰ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَیْهِ قٰائِماً ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَیْسَ عَلَیْنٰا فِی اَلْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75) بَلیٰ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ وَ اِتَّقیٰ فَإِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ (76)

ص :546

معنای واژه ها

69[ودت]

:آرزو کرد.

72[وجه النهار]

:اول روز،بدان سبب که اول باری است که با آن رو به رو و مواجه می شویم.

/1

ایستارهای اهل کتاب عصبیت و گمراه کردن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ایستارهای اهل کتاب در برابر رسالت تازه«اسلام»که ابراهیم از آن

ص :547

پیروی می کرده چگونه است.

مهمترین چیزی که ایستار اهل کتاب را متمایز می سازد،تعصب کوری است که بر حساب حق نسبت به طایفۀ خود دارند؛آنان در بند آن نیستند که به هدایت برسند،بلکه در آن می کوشند تا مؤمنان را نیز گمراه کنند،و با دانستن این که رسول بر حق است،به او کفر می ورزند تا آتش عصبیت طایفه ای و نژادی خود را فرونشانند،و وسایل مکارانه و غیر شریفی را برای گمراه کردن مؤمنان به کار می برند،مثل این که در هنگام صبح تظاهر به آن کنند که مؤمنند،و هنگام شام کافر شوند،تا شاید از این راه اسلام مؤمنان به رسول را ضعیف کنند،یا این که در محیط ایشان فکر نژادگری و طایفه گری را شایع می کنند،و می خواهند احساسات استقلال طلبانۀ مردم را ملعبۀ خود قرار دهند،و خودپسندی قومی مسلمانان را برمی انگیزند و به آنان می گویند چرا از آنان پیروی می کنید،آنها را به حال خود واگذارید تا از شما پیروی کنند،بدان سبب که شما برای پیروی شدن شایسته ترید،و تو گویی که مسلمانان آنان را به پیروی خودشان خوانده اند.

/1 این ایستارها به بدترین شکل در نژادگری آشکار می شود که مدعی آن است که اگر یهودی به غیر یهودی خیانت کند،در برابر آن عذاب نمی بیند؛ببینید که چگونه به سبب تعصّب طائفه ای و قومی مفاهیم را تعریف می کنند.

قرآن-چنان که اندکی بعد خواهیم دید-به این اندیشه ها و ایستارها با براهین قوی پاسخ می دهد.

شرح آیات:
اشاره
نتایج تعصّب

[69]

اهل کتاب یکسان نیستند،و این مطلبی است که این آیه به ما می گوید و آیۀ دیگری آن را تأکید می کند:کیفر تعصب تعصبی مثل آن نیست،بلکه قیمتگذاری سالم است و داوری به سوی حق بردن و بس؛پس اگر به ما بگویند که شما همه منحرفید،همین سخن را به ایشان بازنمی گردانیم و نمی گوییم:خود

ص :548

شما همه منحرفید،بلکه همیشه سخن حق را می گوییم.همۀ طوایف اهل کتاب به گونه ای یگانه کفر نمی ورزند،البته گروهی از اهل کتاب چنان دوست دارند که مؤمنان به رسالت تازه را گمراه کنند،و از دین منحرف شده پیشتر بهره برداری می کنند،خواه از بزرگان باشند،یا از احبار یا از ثروتمندان و همانندان ایشان.

ولی این گمراه کردن گاه سبب گمراهی بیشتر خود ایشان می شود،چه آن کس که در صدد گمراه کردن دیگران برمی آید،در جان خود وی افکار باطلی که با آنها در صدد گمراه کردن دیگران شده،روی هم جمع می شود،و چندان به تکرار و تمرین کردن با آنها می پردازد که حتی خود وی آنها را می پذیرد،و یک حالت چالش و اظهار قدرت به گناه او را فرامی گیرد و به اندیشه های مخالف با اندیشۀ خود نگاه نمی کند.و این همه خود سبب افزون شدن گمراهی او می شود.

« وَدَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ مٰا یُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ -گروهی از اهل کتاب چنان دوست داشتند که کاش شما را گمراه می کردند،و آنان کسی جز خود را گمراه نمی کنند و این را /1 نمی فهمند.» [70]

عصبیت و تعصب بدور از هر گونه بصیرتی است.سبب کفر ورزیدن آشکار به حق می شود؛آیا در این صورت چه کس زیان می بیند؟آیا خود کافر نیست که چنین می شود؟ « یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ -ای اهل کتاب،چرا به آیات خدا کفر می ورزید،و حال آنکه شما گواه درستی آنها هستید؟» آیا کفر ورزیدن به آیات آشکار خدا سودی دارد؟ [71]

آنان تنها به حق کفر نمی ورزیدند،بلکه در صدد آن بودند که مؤمنان را به وسایل گوناگون گمراه کنند،که یکی از آنها آمیختن حق و باطل به یکدیگر و فریفتن مردمان ساده به آن بود،و آنان اهل کتابی بودند که به آن ایمان آورده بودند.

« یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ -ای اهل کتاب،چرا حق را به باطل می پوشانید،»

ص :549

آیا دستور این کار در کتاب شما آمده،یا می خواهید هواهای نفسانی گمراه کنندۀ خود را تحقق بخشید؟ راه دوم:کتمان قسمتهایی از حق است تا حجت و برهانی علیه ایشان در برابر مردم نشود، « وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و با آنکه می دانید حق را پنهان می کنید(و چیزی از آن نمی گویید).» حقی را پنهان می کنید که خدا مسئولیت بیان آن را برای مردم بر عهدۀ اهل کتاب گذاشته است؛اعتماد مردم به ایشان بدان سبب بود که اینان از مسئولین که بر دوشهاشان نهاده شده آگاهند،ولی آنان با کتمان حق و آمیختن آن با باطل به خدا و مردم خیانت کردند.

[72]

گامهای عملی فریبکارانه ای برای انداختن شک نسبت به حق در دلهای مردمان ساده از /1 پیروان خود کوشیدند و همۀ هدفشان آن بود که این مردمان را از ایمان آوردن به رسالت تازه بازدارند.

گاه به ایمان آوردن در مدتی کوتاه تظاهر می کردند،و سپس کافر می شدند و به گروه خود بازمی گشتند و می گفتند:آری،آنان را فریب دادیم و ایمان آوردیم از آن رو که قلوب پاکیزه داشتیم و مخلص بودیم،ولی بر ما معلوم شد که آنان بر باطلند:

« وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهٰارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ -و گروهی از اهل کتاب گفتند:به آنچه بر کسانی که ایمان آورده اند فرود آمده،در آغاز روز ایمان آورید،و در پایان آن کفر ورزید،باشد که از راه بازگردند.» ببینید که چگونه کافر شدن به حق به پرداختن به کارهای خطرناکی علیه حق و به گمراه کردن مردم می انجامد! [73]

و در جانهای پیروان خود عصبیت جاهلانه را که از روح دین بسیار دور بود برمی انگیختند،و به ایشان می گفتند:بگذارید تا آنها به دین شما درآیند،

ص :550

چه صاحبان دین درست شمایید،در صورتی که می دانستند که دین از آن،خدا است؛نه از اینان است و نه از آنان.

« وَ لاٰ تُؤْمِنُوا إِلاّٰ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدیٰ هُدَی اللّٰهِ -و ایمان نیاورید جز به کسانی که از دین شما پیروی کردند؛بگو که هدایت هدایت خدا است،» و هدایت نژاد یا قوم معین نیست،و سپس رسالتی که بر قلب محمد(ص) نازل شد،تمام کنندۀ رسالتهای خدا و پایان آنها است،در صورتی که رسالتهای گذشته در چنین سطحی قرار نداشت.

« أَنْ یُؤْتیٰ أَحَدٌ مِثْلَ مٰا أُوتِیتُمْ -که به کسی چیزی همچون آنکه به شما داده شده داده شود.» ای مسلمانان!به خاطر این که بعضی از احبار و پیشوایان دینی یهود به آن ایمان آوردند و سپس کافر شدند،یا این که می گویند ما ناقلان رسالت سنتی هستیم،پس چگونه رسالت به اعراب رسید که شایستگی کشیدن بار رسالت ندارند،در دین خود شک نکنید.آنچه می گویند درست نیست،و خدا می داند که رسالت خود را در کجا قرار دهد:

/1 « أَوْ یُحٰاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ -یا در نزد پروردگارتان با شما احتجاج کنند؛بگو:بزرگی و فضل به دست خدا است، و آن را به هر کس بخواهد می دهد.» تنها بنی اسراییل اختصاص به فضل خدا ندارند،بدان سبب که خدایی که بنی اسراییل را آفرید و به آنان با رسالت خود تفضل کرد،عرب را نیز آفرید.و آفریدگان در برابر او یکسانند،و از آن روی اکنون رسالت را مخصوص اعراب کرده است که می داند شایستگی کشیدن این بار امانت را دارند.

« وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -و رحمت خدا گسترده و خدا دانا است،» و چون واسع است،فضل خود را تنها به یک گروه منحصر نمی سازد،و چون علیم است،در هر دوره رسالت خود را در جایی معین قرار می دهد،و این همه به

ص :551

حکمت بالغه و مصلحت عامه صورتپذیر می شود.

[74]

« یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -هر که را بخواهد،به رحمت خود مخصوص می گرداند،و فضل و بخشندگی خدا بزرگ است.» [75]

به همین سبب است که خدا گاهی قوم یهود را برمی گزیند و گاهی قوم عرب را،و طبعا از نژاد خاصی بودن بخشی از رسالت آسمانی ایشان نبوده است،به دلیل آنکه بعضی از ایشان-که به خوبی متمسّک به رسالت خویش بودند-امانت را به صاحب آن بازمی گرداندند،حتی اگر مقادیر فراوانی از طلا می بود.

« وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطٰارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینٰارٍ لاٰ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّٰ مٰا دُمْتَ عَلَیْهِ قٰائِماً -و از اهل کتاب گروهی چنانند که اگر مال فراوان به نزدشان به امانت سپاری،آن را به تو بازدهند،و گروهی چنانند که اگر بر دیناری امینشان داری،آن را بازپس ندهند مگر آنکه پیوسته در پی آن باشی،» و به نیرو از ایشان مطالبه کنی تا امانتت را به تو بازپس دهند؛ولی برای چه در امانت خیانت می کنند؟ « ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لَیْسَ عَلَیْنٰا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ -و این از آن است که می گویند مردم بی کتاب(امیین)را بر ما راهی نیست،» و خدا در مقابل خیانت کردن به اعراب امی و بیسواد به حساب ما نمی رسد،یا در حقیقت برای همۀ اقوام غیر یهودی چنین است که کتاب به ایشان نازل شده و رسالت آسمانی مخصوص آنان بوده است! « وَ یَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -و اینان بر خدا دروغ می بندند،و بر این آگاهند،» /1 که خدا دین نژادی بر گروهی و نه گروهی دیگر نازل نکرده.ولی انگیزه های حقیقی اینان انگیزه های مصلحتی و تعصبی است و لذا به دین متشبث می شوند.

ص :552

[76]

دیدیم که خدا چگونه طایفه ای از یهودیان را ستایش می کند،چرا که امانتها را به صاحبانشان بازمی گردانند،و این خود دلیل آن است که رسالت آسمانی اصلا نژادگری را نمی شناسد،و ارزش حقیقی در آنها تنها مخصوص عمل صالح است.

« بَلیٰ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقیٰ فَإِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ -آری، هر کس به پیمان خود وفا کند و(از خیانت)بپرهیزد،پس(بداند)که خدا پرهیزگاران را دوست می دارد.» خواه این عهد مالی باشد همچون در آیۀ پیش،یا عملی که او حامل آن است و باید در میان مردم پراکنده سازد،ولی عصبیت جاهلانۀ کور چیزی بود که به یهودیان می گفت با هدایت پروردگارشان تنها از آن روی مخالفت کنند که آن را بر اعراب نازل کرده و آنان را مأمور ابلاغ و انتشار آن ساخته است؛واقع آن است که این تعصب کار ایشان را به یک نژادپرستی کور کشانید و به جایی رسیدند که، مثلا،در امانتهای مردم خیانت می کردند و به خیال خودشان خدا آنان را در خصوص گناهانی که در حق امیین روا می داشتند محاسبه نخواهد کرد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 77 تا 85]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ أَیْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ ÙΙęЙʙř̠(77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتٰابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ مٰا هُوَ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (78) مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اَللّٰهُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّٰاسِ کُونُوا عِبٰاداً لِی مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰکِنْ کُونُوا رَبّٰانِیِّینَ بِمٰا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ اَلْکِتٰابَ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لاٰ یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا اَلْمَلاٰئِکَةَ وَ اَلنَّبِیِّینَ أَرْبٰاباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80) وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِیثٰاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَمٰا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ ذٰلِکُمْ إِصْرِی قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (81) فَمَنْ تَوَلّٰی بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (82) أَ فَغَیْرَ دِینِ اَللّٰهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ اَلنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (85)

ص :553

/1

معنای واژه ها

78[یلوون]

:اصل لیّ،گرداندن و پیچاندن است.

ص :554

79[ربانیین]

:ربانی به معنی رب یعنی پرورنده و تدبیر کننده و اصلاح کننده است،و عالم ربانی کسی است که به تدبیر و اصلاح کار مردم بپردازد،و به قولی مقصود عالم به علم رب یعنی علم دین است که او را به این کار فرمان می دهد،چیزی که هست با اضافه تغییر پیدا کرده تا بر این معنی دلالت کند،و بنا بر این به عالم دینی که پروردگار به آن امر کرده،ربانی می گویند.

/1

علما در میان توجیه شکستها و به کارگیری نیروها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با وجود این که آیات درس گذشته دربارۀ کلیات بحث می کرد،مردان دین تحریف کننده و نیمه پرورش یافتگان بیشتر از همه با آن ارتباط پیدا می کردند،چه آنان آشکارترین و مبرزترین اهل کتابند.کتاب را پیش از دیگران شناخته و آموخته و به دیگران تعلیم داده اند،پس به طریق اولی تعریف اهل کتاب به ایشان بیشتر صدق می کند.

سخن،در این درس،متمرکز دربارۀ ایشان است،و با آن آغاز می شود که علم و دانش امانت است،و کسانی که تحمل مسئولیت علم را به خاطر مقداری مال نمی پذیرند،و در امانت آن خیانت می کنند،در جهان دیگر به سزای خود خواهند رسید.

خیانت کردن به علم گاه به صورت تفسیر کردن نادرست دین است و تحریف معانی الفاظ آن به صورتی آنها را مطابق مصلحت خویش درآوردن.

ص :555

چنین کسان امین بر رسالت خدا نیستند،بلکه امنای خدا پیامبران اویند که با اخلاص مردمان را /1 به خدا دعوت می کنند و نه به خود یا به فرشتگان یا به پیامبران،و بنا بر پیمانی که خدا پیش از تحمیل کردن مسئولیت رسالت بر ایشان از آنان گرفته،این است که یکدیگر را تصدیق کنند،و به پیامبری که بر ایشان مبعوث شده است ایمان آورند و به یاری او برخیزند؛پس همگان بر آن توافق کردند و خدا را بر خود گواه گرفتند،و این در واقع اسلام به معنی درست و راست آن است که عبارت از تهی شدن از خودخواهی و تسلیم مطلق به خدا بدان گونه است که آسمانها و زمین به سنّتهای خدا تسلیم شده اند.

و از لحاظ ما این اسلام عبارت است از ایمان آوردن به همۀ پیامبران بنا بر وحدت رسالتهای آسمانی که قرآن در درسهای آینده به صورت مستقیم دربارۀ آنها بحث خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
رسالت عبارت از مسئولیتها و واجباتی است

[77]

رسالت خدا مسئولیت بزرگی است که آدمی در زندگی آن را حمل می کند،و متمرکز در پیامبران و صدیقان است،و در کسانی که خود را دعوت کنندگان مردم به دین می خوانند.و آن-در عین حال-مسئولیتی سنگین و گرانبها است،بدان سبب که وسیله ای برای راهنمایی مردم به زندگی سعادتمندانه و مقاومت کردن در برابر جبت و طاغوت است؛و باید این را بدانیم که در قدرت آدمی در خودداری از رفتن در پی شهوات پیوستۀ به فهم درست او از رسالت دین در زندگی است.چه دین است که او را از رفتن در پی شهوات بیم می دهد و بر حذر می دارد.

نیز دین به آدمی می فهماند که جویدن یک لقمه با شهوتها،گاه او را از خوردن چیزهای گوارا در سراسر عمر بازمی دارد،و یک ساعت غفلت و بی ارادگی، گاه تمام زندگی او را برای همیشه همچون جهنّمی غیر قابل تحمل می سازد،و هر

ص :556

شهوت خودسرانه یا گناه یا لغزش او را به حساب و کیفری دردناک در آخرت گرفتار می کند.و در نتیجه رسالت دین ارادۀ آدمی را نیرومند و توانای بر جلوگیری از شهوات و رهنمون شدن برای تلاشهای او به سوی آنچه خوب و معقول است می سازد.

/1

نتایج تحریف

اما اگر عالم دین منحرفی،به قصد راه آمدن با اصحاب شهوات و سود بردن از ایشان،گروه کثیری از آنان را پیرامون خود جمع کند،و سیاهکاریهای ایشان را پسندیده جلوه گر سازد،و به آن متمسّک شود که خدای متعال آمرزنده و مهربان است،یا این که انبیا و اولیا از گناهکاران شفاعت خواهند کرد،و امیدواری آن هست که به توبه کارها درست شود،و نظایر اینها،در آن صورت نتیجه خطرناک خواهد شد،چه وسیلۀ جلوگیری از بدیها و شهوتها در جان آدمی سست می شود،و گاه چنان است که شخص با تکیه کردن بر این صحّه گذاریهای ابلهانه بر روی کارهای زشت به ارتکاب بدترین و زشتترین جنایتها بپردازد.

کشتارگاههای جنگهای صلیبی در نتیجۀ تحریف رسالت دین جولانگاه آن همه جنایتها شد،و دین را از صورت وسیله ای برای جلوگیری از شهوتها وسیلۀ خوب جلوه دادن گناهها و جنایتهای برخاستۀ از شهوتها درآورد و حتی به آنها جنبۀ مشروع بودن و قدسیت بخشید.

چنین بود که هیتلر در کشتارگاههای هولناک خویش بعضی از مردان دین منحرف را گردآورده بود که دین را برای وی به صورتی دیگر ساختند و صلیب شکسته را نشانه ای از قدسیت اعمال او ساختند.

دولت اسراییل هم امروز جنایتهایی را به نام دین مرتکب می شود،ولی آن دین که چنین جنایتها را صورت مشروع می دهد چه دینی می تواند باشد،جز دین باطل؟! این از جبت بود.و اما در برابر طاغوت تجسم یافتۀ در سلطه های دیکتاتوری و بهره کش و برده گیر بشریت،تنها نیرویی که می تواند بر ضد آن به حرکت و کار

ص :557

برخیزد،نیروی ملت است که پاسداری از آزادی و ثروتها و مبارزه کردن علیه کسانی که از او بهره کشی می کنند،وظیفۀ واجب دینی او است.ولی ملت نیازمند به سلاحی فکری است که او را برای فراهم آوردن نیروها و یکی کردن کارمایه ها و برانگیختن فداکاریهای او یار و یاور باشد،و این سلاح همان دین است.و لکن شرط آن است که مردان دین سلاح ملت و امت را از او نربایند،و آن را به طاغوتها به بهای اندک چند درهم نفروشند.

باید پیش خود تصور کنیم هزاران هزار جریمه را که هر روز به سبب خیانت مردان /1 دین نسبت به رسالت دین صورت می گیرد.و چگونه ملیونها مردم به همین سبب به بردگی طاغوتان کشیده می شوند،و آیا بهای آن همین دراهم معدودی است که این خائنان در برابر این جرائم بزرگی که بار سنگین آن را بر دوش می کشند دریافت می دارند! به همین سبب قرآن را در مقابل این گونه کسان بسیار سخت می یابیم که می گفت:

« إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَیْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً -کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای کم می فروشند.» بهایی که آدمی در مقابل گناهکاری در حق ملتها می ستاند،هر اندازه زیاد باشد در مقابل پیمان و سوگندهایی که قرآن در آیۀ(81)از آنها سخن می گوید، اندک و ناچیز است.

« أُولٰئِکَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ -اینان بهره ای در آخرت ندارند،» و علی رغم بعضی از مظاهر طاعت و فرمانبرداری از نماز و روزه،چیزی ماندنی برای عرضه کردن در عرصۀ قیامت ندارند.چه آنان دین خود را در دنیا فروخته اند و دیگر چیزی بر ایشان باقی نمانده است که در آخرت به کار ایشان بخورد.و آنان خوارترین مردم در روز قیامتند،چه در مقابل فروختن دین به مقداری جاه و جلال در دنیا رسیدند،و خدا با خوار کردن ایشان در سرای دیگر شایسته ترین کیفر را به ایشان خواهد داد.

ص :558

« وَ لاٰ یُکَلِّمُهُمُ اللّٰهُ وَ لاٰ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و خدا در روز قیامت با ایشان سخن نمی گوید و به آنان نگاه نخواهد کرد.» اینان پیوسته خود را تزکیه می کنند و از جملۀ پاکیزگان و مقدسان و خالی از نقص و غیر قابل انتقاد به شمار می آورند،و چون عیبی از ایشان گرفته شود آن را عیب گرفتن از دین جلوه گر می سازند و صاحب آن را تکفیر می کنند.و لذا خدای متعال دربارۀ ایشان می گوید:

« وَ لاٰ یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و پاکشان نمی سازد،و آنان را عذابی دردناک خواهد بود.» این،مجازات لذتهای ساده و کم بهایی است که با فروختن دین خود در دنیا از آن بهره مند شده بودند.

/1

[78]

ملیونها مردم نسبت به خود دین،بنا بر سفارش این خائنان به رسالت مقدس آن،تمرد و سرکشی می کنند.چه دین را وسیله ای برای خوب جلوه دادن کارهای زشت و تنبلی و جمود و تسلیم شدن به طاغوت و راضی به بردگی شدن تصور می کنند،و این تفسیر مکارانه را از بعضی از نصوص دینی بنا بر روشی شیادانه استخراج می کنند.

« وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتٰابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتٰابِ وَ مٰا هُوَ مِنَ الْکِتٰابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ مٰا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -و گروهی از ایشان کتاب را با زبان خود دیگر می کنند تا تو گمان داری(که آنچه می گویند)از کتاب است و حال آنکه از کتاب نیست،و می گویند:آن از نزد خدا است در صورتی که از نزد خدا نیست،و به خدا دروغ می بندند،و بر این آگاهند.» و تعبیر (یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتٰابِ) تعبیری دقیق برای نشان دادن حالت نفسانی و روش عمل این اشخاص است که از لحاظ نفسانی در آن تلاش می کنند تا دین را به هر صورت که می خواهند بپیمانند و به آن تغییر شکل دهند و آن را تحریف کنند،و از لحاظ سلوکی دین را از زبان آن سوتر نمی برند و رؤیاهای آن را به

ص :559

ژرفنای قلوبشان داخل نمی کنند.کتاب را همچون مجموعه ای از حروف می دانند که آن را با پاره حلوایی در معرض معامله می آورند و از آن هر چه را بخواهند،بر حسب اوضاع و احوال گوناگون،می سازند و به مصلحت خود ارائه می دهند.

[79]

دروغ بزرگ این خیانتکاران-از مردان تحریف کار دینی و علمی- پرستش عیسی و او را خدایی جز یگانه گرفتن است،و همانند آن است پرستش دیگر انبیا و اولیا و بزرگان،و هدف پلید در پشت این دروغ آن بوده است که:

اولا:تعصب دینی را برانگیزند و آن را پیوسته زنده نگاه دارند تا دست کم، ترسایان بر اثر آگاه شدن از مذهب تازه اسلام به دین اسلام در نیایند،یا پیروان یک مذهب به تحقیق دربارۀ مذهبی دیگر نپردازند،یا افراد حزبی به حزب دیگر نپیوندند.

ثانیا:به خودشان گونه ای از قداست دروغین و باطل ببخشند:اگر عیسی بتواند خدا شود،در آن صورت کشیشان هم می توانند پیامبران یا نیمه خدایان باشند.

پرستش اشخاص درست در طرف مخالف /1 پرستش خدا قرار می گیرد،و تجمع پیرامون محور اشخاص متناقض با تجمع در پیرامون حق است؛و این خائنان خواهان آنند که بشر را از حق و از خدا هر دو دور نگاه دارند.

آنان فردپرستی را در میان مردم رایج می کنند که پروردگار ما دربارۀ آن می گوید:

« مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّٰهُ الْکِتٰابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ -آدمی را نرسد که خدا به او و کتاب و حکمت و پیامبری بخشد.» همچون عیسی که هر چه در نزد او بود از خدا بود،و همچون فردی از مردم بود و خدا او را به مرتبۀ حکم و نبوت بالا برد، « ثُمَّ یَقُولَ لِلنّٰاسِ کُونُوا عِبٰاداً لِی مِنْ دُونِ اللّٰهِ -و آن گاه به مردم بگوید:

به جای بندۀ خدا بودن بندگان من باشید.» چنین چیزی ممکن نیست:نخست بدان سبب که او پیش از دیگران می داند که آنچه دارد همه از جانب خدا است و از همین روی کاری نمی کند که

ص :560

آنچه را که خدا به او داده از او سلب کند.و دیگر از آن رو که خدا هرگز به پیامبری خود خائنی را برنمی گزیند،حاشا و کلاّ! « وَ لٰکِنْ کُونُوا رَبّٰانِیِّینَ -بلکه می گوید از ربّانیان خداییان باشید،» و این دعوت عیسی از مردان دین است که به ایشان گفت:مردان دینی باشید که پیش از آنکه به تقدیر از خودتان و مصالحتان بپردازید،به تقدیر و اندیشیدن دربارۀ پروردگارتان بپردازید.چرا؟ « بِمٰا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتٰابَ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ -به سبب کتابی که فراگرفته اید و درسی که خوانده اید.» خواندن کتاب و آموختن آن به دیگران مسئولیت بزرگی بر گردن شما نهاده است،و آن در بند اطاعت کردن از خدا بودن و دربارۀ خود از این لحاظ فکر نکردن است که کاملا متناقض با خودپرستی است.

[80]

بنا بر این عیسی(ع)به شما فرمان نداد که فرشتگان و پیامبران را ارباب و پروردگاران تصور کنید،بدان گونه که ترسایان در آن هنگام که اندیشه های بت پرستانه و مشرکانه از مذاهب انحرافی به فرهنگ ایشان راه یافت /1 و چنان گمان کردند که:همۀ نیروهای جهانی،که فرشتگان نمایندۀ آنها هستند، ارباب و خدایان کوچکند که در برابر فشار خدای بزرگ در عرش خود مقاومت می کنند،و علی رغم میل او به شفاعت از مردمان برمی خیزند،و بنا بر این لازم است که پرستش میان آنها و خدا تقسیم شود که در سلطنت با خدا شریکند،و لذا احبار می گفتند:

آنچه از خداست برای خدا است،و آنچه از قیصر است از آن اوست،و در نتیجه میان دین و سیاست،و میان آخرت و دنیا جدایی به وجود آمد.

« وَ لاٰ یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاٰئِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبٰاباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -و به شما فرمان نمی دهد که فرشتگان و پیامبران را پروردگار و خواجه و ارباب خود گیرید؛آیا پس از آنکه اسلام آوردید،ممکن است شما را به کفر فرمان دهد؟»

ص :561

ملتزم بودن به مسئولیت تضمین استقامت است

[81]

مهمترین مسئولیت از مسئولیتهای علم و دین و رسالت مقدس آنها اخلاص نسبت به حق است،و دور بودن از خودخواهی و خود مرکزی به همۀ صورتهای آن،و به کار نگرفتن علم و دین برای تأیید مذهب پرستی و نژادگری تنگ و در نتیجه محروم ساختن دیگران و به بردگی گرفتن و ربودن ثروتهای ایشان.

جهان امروز از به خدمت گرفته شدن علم برای پراکندن هلاک و دمار در زمین سخت رنج می برد.نیمی از بحثهای علمی در جهان اختصاص به ساختن و نگاهداری آلات و وسایل جنگ است.و قسمت بزرگتری از نیم دیگر صرف تسلط یافتن بر ملتهای محروم می شود.و این از رسالت علم به دور و خیانتی در امانت آن و مخالف با پیمان خدا با دانشمندان است.و بیشتر،دین برای همین هدفها به کار گرفته می شد.مردان دین کسانی بودند که خود را در چارچوب نژادگری و قومیت محبوس کرده بودند و از این راه به طاغوتها در تحمیل خود بر ملتها و در بردگی و مورد بهره برداری آنان و انگیختن اختلافات مصلحتی میان آنان کمک می کردند، /1 در صورتی که رسالت دین حقیقی یک چیز بود و رمزی برای یگانگی و نقطۀ تلاقی مردمان با یکدیگر و وسیلۀ گرد آمدن ایشان با هم و برقرار کردن صلح و صفا میان آنان بود.

در این آیه،قرآن ما را متذکر این رسالت و مأموریت می کند،و این کار به میانجیگری سخن گفتن از انبیا و پیمان گرفتن خدا از ایشان که یکدیگر را تصدیق کنند و به یاری هم برخیزند و در نتیجه به هیچ شکل در دین ایجاد تفرقه و پراکندگی نکنند صورت می گیرد،و در آیه تأکیدهای شدید دربارۀ این پیمان گرفتن شده است:

« وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ النَّبِیِّینَ لَمٰا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ -و در آن هنگام که خدا از پیغمبران پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمت دهم،» یعنی رسالت دین و علم را به عهدۀ شما محول کنم:یعنی دین تجسّم یافتۀ

ص :562

در کتاب،و حکمت مجسّم شدۀ در کاربرد در واقع زندگی که طبیعتا نیازمند به شناخت زندگی یعنی علم است.

« ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ -و پس از آن پیغمبری بیاید و آنچه را که آورده اید تصدیق کند،به او ایمان آورید و یاریش کنید.» به ایشان فرمان داد که به رسول ایمان آورند و به یاری او برخیزند،و در این باره سخت تأکید کرد و:

« قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ ذٰلِکُمْ إِصْرِی -گفت:آیا به این اعتراف کردید و پیمان مرا پذیرفتید؟» از آنان اقرار خواست و این پیمان خود را(اصر)یعنی بار سنگین تا اهمیت آن را نشان دهد،تا هنگامی که میثاق می دهند بدانند که به چه عمل بزرگی اقدام کرده اند و در آینده از ادا کردن آن خودداری نکنند.

« قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدِینَ -گفتند:اقرار کردیم.گفت:پس گواه باشید و من هم با شما از گواهانم.» پس از اعتراف از ایشان خواستار گواهی شد و تو گویی فرمان داد که امضای آخری را بر تعهّد نامه ثبت کنند، /1 و این همه تأکید بر رسالت دین و علم در زندگی بود.

[82]

سپس خداوند اهمیت این رسالت و مأموریت را با وعید مؤکد کرد و گفت:

« فَمَنْ تَوَلّٰی بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ -پس هر کس بعد از این روی گرداند،از فاسقان است.» و پیامبران خدا بالطبع در اجرای این تعهد سستی نکردند،ولی پیروان ایشان آن کسانند که رویگردان از انجام تعهد شدند و به بهرۀ خود از فسق خواهند رسید،و هر اندازه هم که خود را در زیر پردۀ ظواهر دین بپوشانند باز چنین خواهد شد.

ص :563

[83]

این است دین خدا که دین یگانه است،و ارزش یگانه دارد،که همان ارزش یکتاپرستی و تسلیم به خدا است،و جایی برای ارزشهای زمینی یا نژادی یا زبانی و لغوی در آن نیست.

و کسانی که از رسالت دین رویگردان می شوند و آن را از خط صحیح دور می کنند،از چیز دیگری جز دین خدا یعنی دین زمینی یا نژاد فرمان می گیرند و خدا به ایشان می گوید:

« أَ فَغَیْرَ دِینِ اللّٰهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ -آیا چیزی جز دین خدا می خواهند،و حال آنکه هر چه در آسمان و زمین است،خواه ناخواه،به او ایمان آورده است،و به سوی او بازگردانده می شوند.» پس ایشان ناگزیر از بازگشتن به دین خدایند،و به سنتهای حق حاکم بر جهان،چرا که نمی توانند در برابر نیروهای جهانی مدتی دراز مقاومت کنند،و هنگامی که بمیرند به خدا بازخواهند گشت.

[84]

دین خدا چیست؟ دین خدا دین یگانگی میان همه رسالتهای خدا است.

« قُلْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ -بگو:به خدا و به آنچه بر ما فرستاده، و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط فرستاده،و به آنچه به موسی و عیسی و پیغمبران از پروردگارشان دیده،ایمان آوردیم،و میان هیچ کدام از آنان تفاوت نمی گذاریم، /1 و ما به خدا اسلام آورده ایم و تسلیم به او هستیم.» دین خدا این است:ایمان آوردن به آنچه بر پیامبران گذشته از کتاب نازل شده،و آنچه به پیامبران متأخر از کتاب و حکمت و معجزه رسیده(و شاید تعبیر «أوتی»در پیامبران متأخر دلیل بر معجزاتی باشد که به دست موسی و عیسی صورت گرفته).

ص :564

[85]

و اسلام حقیقی همین است:ایمان به خدا و به همه پیامبرانش، بدون تفاوت گذاشتن میان کتاب عبری و کتاب عربی،و بین مکه و بیت المقدس، و بین نژاد عرب و نژاد یهود.

« وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -و هر که جز اسلام دینی جوید،هرگز از او پذیرفته نخواهد شد،و در آخرت از زیان کنندگان است.» اسلام به معنای حقیقی یعنی تسلیم در برابر خدا و ایمان به همۀ پیامبران الهی بدون تفاوت میان آنهاست.اسلام حقیقی یعنی اوج گرفتن از ارزشهای زمینی به سوی ارزشهای آسمانی و برتری یافتن بر موانعی همچون منافع و حساسیتهای شخصی،ملیت،زبان،نژاد،منطقه و رسیدن به سطحی آسمانی و خدایی و حقیقت و آزادگی و عدالت و مساوات.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 86 تا 92]

اشاره

کَیْفَ یَهْدِی اَللّٰهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ اَلرَّسُولَ حَقٌّ وَ جٰاءَهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (86) أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ (87) خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (89) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ ثُمَّ اِزْدٰادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلضّٰالُّونَ (90) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اَلْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ اِفْتَدیٰ بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (91) لَنْ تَنٰالُوا اَلْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ (92)

/1

ص :565

معنای واژه ها

88[ینظرون]

:منتظر نمی مانند و کارشان تأخیر پیدا نمی کند.

91[افتدی]

:از فدیه است به معنی جانشین چیزی در برابر جلوگیری از آزار دادن می باشد،و از آن جمله فدای اسیر که پولی است که می دهند و او را از کشته شدن یا اسارت می رهانند.

92[البر]

:اصل آن سعة و گشادگی است و معنی آن سودی است که با قصد به کسی دیگر رسد،و ضد آن عقوق می باشد.

/1

ارتداد،اقسام و کیفر آن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آن کس که به بعضی از رسالتهای خدا کافر شود،چنان است که به همۀ آنها کافر شده باشد؛چرا؟بدان سبب که با کفر ورزیدن به این رسالت،از یک ارزش ذاتی یا زمینی به راه افتاده است که با ارزش توحید متناقض است.او،مثلا، از آن جهت که به رسالت محمد(ص)کافر شده است که او عرب است،که در این صورت مبدأ حرکت او یک ارزش نژاد و قوم بوده است که با ارزش توحید متناقض

ص :566

است و لذا خدا ایمان او را نمی پذیرد،چرا که او در واقع ایمان مطلق به خدا و حاکمیت مطلق او بر جهان ندارد.

در این درس آیات به بحث قضیۀ ارتداد از این لحاظ می پردازد،و پس از گفتن این که خدا مرتدان را از آن روی هدایت نمی کند که به عمد کفر را پس از ایمان پذیرفته اند،و خدا کسی را مجبور به ایمان نمی کند،می گوید که اینان در نزد خدا ملعونند،و از ارزشهای خدا به دورند،و ملائکه ایشان را لعنت می کنند،پس از سنتهای زندگی به دورند،و در نزد مردمان ملعونند و بدین گونه از همگان دورند.

/1 سپس مرتدان(-از دین برگشتگان)را به سه دسته تقسیم می کند:

الف:آنکه توبه کرده و به اصلاح فساد خود پرداخته است.

ب:آنکه بر کفر خود افزوده و جز در هنگام مرگ توبه نمی کند.

ج:آنکه توبه نمی کند و مرگ او فرامی رسد.

و بیان می کند که تنها توبۀ دستۀ اول پذیرفته می شود،و توبۀ دو دستۀ دیگر پذیرفته نیست.

و ارتداد(برگشتن از دین)،عموما،حاصلی از بهره برداری از زندگی دنیا است،و بر انسان واجب است که در برابر فریبندگی دنیا ایستادگی کند،و آنچه را که دوست می دارد در راه خدا انفاق کند تا خدا او را دوست بدارد.

شرح آیات:
اشاره

[86]

آن کس که از نادانی به رسالت کافر می شود،سپس بر خود و دیگران ستم روا نمی دارد،عاقبت او به خیر پایان می پذیرد،ولی آن کس که پس از ایمان قلبی به کفر بازمی گردد،و سپس با شهادت علنی ایمان خود را شکار می سازد،و به این همه عقلا متقاعد می شود،و سپس به خاطر مصلحت شخصی به کفر بازمی گردد،به خیر دست نمی یابد و خدا او را هدایت نمی کند،چرا؟ به آن دلیل که ظالم است و چگونه؟کسی که پس از ایمان آوردن کافر می شود،کفر او از یک ارزش شخصی یا نژادی یا شبیه به اینها سرچشمه گرفته،و

ص :567

همۀ این کسان بنا بر طبیعت مردمان ستم وارد می کنند،به همان گونه که بر خود ستم کرده اند؛آیا می شود که پرستندۀ شهوات یا نژاد به دیگران ستم نکنند؟ ستمگری با هدایت متناقض است،چرا که ظلم حجاب عقل است و ضمیر را تباه و اراده را در جان آدمی سست می کند.

/1 « کَیْفَ یَهْدِی اللّٰهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ -چگونه خدا قومی را هدایت کند که پس از ایمان آوردنشان کافر شده اند؟» ایمانی برخاستۀ از قلب یا ظاهری، « وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ -و گواهی دادند که رسول حق است،» گواهی ظاهری، « وَ جٰاءَهُمُ الْبَیِّنٰاتُ -و آیات آشکار به ایشان رسید؛» که از لحاظ عقلی قانع شدند و بنا بر این پس از تکمیل عناصر ایمان کافر شدند.

« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.» چرا که اینان،به سبب تقدیس ارزشهایی جز ارزش توحید،و از آن به راه کفر به خدا روانه شدن،ستمگر شده اند.

جزای ارتداد

[87]

نخستین و دردناکترین کیفری که علمای بد می بینند،این است که خدا عقل را از ایشان می گیرد،و میان ایشان و حقیقت حجابی از شهوات ایشان می کشد،و در واقع گواهیهای حق را نمی بینند.

و دومین جزا:این است که از سرزمینهای گستردۀ خدا دور می شوند،از آن روی که خدا نعمت ایمان را از ایشان سلب می کند،و از شیرینی مناجات و سخن گفتن با خدا و ارتباط روحی با او محروم می شوند،و در نتیجه از همۀ ارزشهای عالی،همچون ارزش حق و ارزش آزادی و کرامت و عدالت و مساوات

ص :568

دور می مانند،و دلهاشان حالت سنگ پیدا می کند و هرگز به ذکر خدا خاشع نمی شود.

و جزای سوم:این است که از نیروهای کار کنندۀ در جهان(که فرشتگان بر آنها گماشته اند)، /1 همچون نتیجه ای طبیعی از گمراهی ایشان از حقایق و ارزشهای والا دور می مانند.

از سنتهای خدا در زندگی آدمی آن گاه می تواند بهره برداری کند که آنها را خوب بشناسد،و هدفهایی عالی داشته باشد که بخواهد به آنها از راه این سنتها تحقق بخشد،در صورتی که اینان سنتها را نمی شناسند و هدفهای عالی که از ارزشها ساخته شده باشد در اختیار ندارند،و به عبارت دیگر رسالتی در زندگی ندارند،و زندگی در برابر کسی که در آن رسالتی ندارد از خضوع خودداری می کند.

اما جزای چهارم که نتیجه ای است از آنچه پیشتر گفته شد،چنین است:

دور شدن از مردم،بدان سبب که آنان از پیرامون کسی که هدایت و روحانیت و قدرت بهره برداری از زندگی ندارد،پراکنده می شوند،و دلیلی برای روی کردن به او نمی بینند.

باید ژرفای آن نومیدی را که نصیب این خیانتکاران می شود،پیش خود تصور کنیم:آنان به رسالت خدا برای آن خیانت کردند که خرسندی مردم را جلب کنند،و در نتیجه هر دو را از دست دادند،و زیان آشکار و بزرگ(الخسران المبین) همین است.

و قرآن دوری را به لفظ(لعنة)بیان کرده است که به معنی طرد و دور رانده شدن به خواری و کوچکی است که با حالت کیفر دیدن تناسب دارد.

« أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِکَةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ -کیفر اینان آن است که لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر ایشان باشد.» [88]

و این لعنت در دنیا آغاز می شود ولی تا آخرت استمرار پیدا می کند،و در آنجا به صورت عذابی دردناک درمی آید که هرگز سبک نمی شود.

« خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ -جاودانه در

ص :569

آن می مانند و عذابشان سبک نمی شود و مهلتی به آنان نخواهند داد.» یعنی مهلتی برای تجدید نظر در واقعیت ایشان داده نمی شود،و این سبب ارتداد ایشان از رسالت پس از علم پیدا کردن به آن است.

/1

میان بخشندگی و توبه

[89]

و این واقعیت تلخی که پایان کار خائنان به رسالت به آن می انجامد،بدان معنی نیست که درهای رحمت خدا بر روی ایشان بسته شده است؛هرگز!رحمت خدا گسترده است،ولی بر ایشان واجب است که توبه کنند و به اصلاح آنچه با اعمال سابق خود تباه کرده اند بپردازند،مثلا در آن بکوشند که کسانی را که به تأثیر ایشان گمراه شده اند به راه راست بازآرند.

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -مگر کسانی که پس از آن توبه کردند و نیک شدند و به اصلاح تباهیها پرداختند(که دربارۀ آنان)خدا آمرزنده و مهربان است.» [90]

اگر خیانتکاران نسبت به دین در مراحل نخستین زندگی خود توبه کنند که توبه در اصلاح مردم تأثیر دارد،و رسالت هنوز تازه است،و این توبه خالص برای خدا و دلیلی بر دگرگون شدن ایستار ایشان باشد،چنین توبه ای پذیرفته خواهد شد.ولی اگر بر گمراهی باقی ماندند،و به همۀ تباهیهای ممکن علیه رسالت پرداختند،و چون رسالت منتشر شد و همۀ جایگاههای خود را از دست دادند در صدد توبه بر آمدند تا مهر و محبت رسالت تازه را به خود جلب کنند،توبۀ این گونه کسان پذیرفته نخواهد شد،چرا که توبۀ ایشان برای خدا نیست بلکه برای پوشاندن شکستهای ایشان است.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمٰانِهِمْ ثُمَّ ازْدٰادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الضّٰالُّونَ -کسانی که پس از ایمان آوردن کافر شدند،و بر کفر خود افزوده اند،هرگز توبه شان پذیرفته نخواهد شد،و چنین کسان گمراهانند.» یعنی هرگز به هدایت دست نخواهند یافت و توبۀ آنان حقیقی نیست و

ص :570

نتیجه ای از آزمندی به دنیا است.

[91]

و چنان می نماید که این کسان که پیوسته بر گمراهی دوام می کنند تا آن گاه که مرگ ایشان فرارسد،از اهل آتش اند،ولی آرزو می کنند که کاش تمام ثروت دنیا را داشتند و آن را می دادند تا از آتش دوزخ رهایی یابند،ولی هیهات.

اینان فرصتهای نیکو را در دنیا از دست دادند و اکنون پشیمانی سودی بر ایشان ندارد.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ /1 الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدیٰ بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ - کسانی که کافر شدند،و با کفر مردند،از آنان به اندازۀ کرۀ زمین زر پذیرفته نخواهد شد،هر چند همۀ آن را بی عوض بدهند.برای این مردم عذابی دردناک است و یار و یاوری ندارند.» آنان در دنیا به رسالت خدا خیانت کردند تا از این راه ثروتی و یارانی به چنگ آرند،و در آخرت ثروت و یاران برای ایشان هیچ سودی نخواهد داشت.

[92]

بر ایشان واجب بود که مقداری از مال خود را فدا کنند،و از بعضی از یاران برای جلب خرسندی خدا جدا شوند،چه رضای خدا بدون از دست دادن مال و فداکاری و بدون پیروزی بر حب ذات به خاطر خدا به دست نمی آید.

« لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ -به نیکی دست نیابید مگر این که از آنچه دوست می دارید انفاق کنید.» و خدا از آنچه در راه او انفاق کنید آگاه می شود،پس مبادا شیطان شما را بفریبد و بگوید:به خاطر مردم کار کنید که آنان سریع پاداش شما را می دهند، ولی پاداش خدا معلوم نیست که خواهد رسید یا نه.

« وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ -و هر چه انفاق کنید خدا بر آن آگاه است.» و آخرین سخن:مردان دین پیش از دیگران به دور شدن از روح دین تهدید می شوند،از آن روی که اگر مردمان عادی از دین دور شوند،دل در مردان دین

ص :571

می بینند که آنان را هدایت خواهند کرد و معمولا مردمان هدایت مردان دین را می پذیرند،ولی اگر مردان دین فاسد شدند،چه کسی ایشان را هدایت خواهد کرد؟ حتی اگر چنان فرض کنیم که مردمان عادی به موعظه کردن به ایشان بپردازند، آنان بالطبع با احساس برتری که در جان خود نسبت به ایشان دارند،به پند و اندرز ایشان گوش فرانخواهند داد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 93 تا 100]

اشاره

کُلُّ اَلطَّعٰامِ کٰانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ إِلاّٰ مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِیلُ عَلیٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ اَلتَّوْرٰاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (93) فَمَنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (94) قُلْ صَدَقَ اَللّٰهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (95) إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبٰارَکاً وَ هُدیً لِلْعٰالَمِینَ (96) فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَی اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِینَ (97) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ شَهِیدٌ عَلیٰ مٰا تَعْمَلُونَ (98) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (99) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ کٰافِرِینَ (100)

/1

ص :572

معنای واژه ها

96[بکة]

:اصل بکة از بک به معنی ازدحام است.و بکه، محل ازدحام حاجیان برای طواف بر گرد خانۀ کعبه است.

[مبارکا]

:یعنی پر خیر و برکت.

99[تبغونها]

:آن را می جویید.

[عوجا]

:کج و معوج.

/1

تعصب،سدّ راه وحدت و اساس کفر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یعقوب بعضی از خوراکیها را بر خود حرام کرد و این کار را همچون ریاضتی به خاطر زهد و بنا بر قاعدۀ «لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ» انجام داد،و خدا یعقوب را برای همین نیت صادقانه،اکرام کرد و آن خوراکیها را بر فرزندان او(بنی اسراییل)حرام شمرد تا به پدرشان اسراییل(یعقوب)اقتدا کرده باشند.و این تحریم طعام موقتی و دارای هدفی معین بود.

ولی بنی اسراییل به این محرمات موقتی متشبث شدند و آن را بهانه ای برای معترف نشدن به رسالت پیغمبر اسلام(ص)قرار دادند،و اگر به تورات مراجعه می کردند،می فهمیدند که این حرام شدن موقتی است و رنگ خاص دارد.

این مثالی است از نوع برهانهایی که علمای دینی بنی اسراییل برای گردن

ص :573

ننهادن به رسالت تازۀ اسلام می آوردند و متکی بر امور قشری و جمود بر اشخاص و سیره و روش ایشان بود.

قرآن با همانند این برهان در آن هنگام رو به رو شد که ابراهیم را شخصیتی نظیر یعقوب دانست /1 که میان همۀ دیانات به یگانگی قایل بود،و بر این مطلب چنین استدلال می کند که ابراهیم پدر همه و سازندۀ خانۀ کعبه بود که اعراب آن را تقدیس می کردند،و هم اکنون نشانه ای از آن در مقام ابراهیم کنار خانۀ کعبه باقی است،و نیز در دعوت به حج خانۀ خدا که دعوتی عام است و توانگران را شامل می شود،و سپس قرآن به اهل کتاب یادآور می شود که این مخالفت ایشان سبب دور شدن مردم از دین خواهد شد.

و خطاب قرآن متوجه به مسلمانان است و از ایشان می خواهد که از پیروی اهل کتاب پرهیز کنند،بدان سبب که ایشان،در حقیقت،دعوت کنندگان به دین نیستند،بلکه خیانتکارانی نسبت به رسالتند و مردمان را به کفر دعوت می کنند.

شرح آیات:
اشاره
تقدیس اشخاص راه وحدت را می بندد

[93]

« کُلُّ الطَّعٰامِ کٰانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ إِلاّٰ مٰا حَرَّمَ إِسْرٰائِیلُ عَلیٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرٰاةُ -همۀ خوردنیها بر بنی اسراییل حلال بود،جز آنچه اسراییل بر نفس خود حرام کرده بود،پیش از آنکه تورات نازل شده باشد.» اسراییل نام یعقوب است و او جدّ اعلای قبایل بنی اسراییل بود.و او بر خود بعضی از انواع غذا را حرام کرده بود و فرزندانش بر روش او عمل می کردند،و این حرام کردن یک شریعت الاهی ثابت نبود و شواهدی بر این در خود کتاب تورات وجود دارد.

« قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرٰاةِ فَاتْلُوهٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو اگر راست می گویید تورات را بیاورید و آن را بخوانید،» که در آن خواهید یافت که تحریم طعام ابدی نبوده و بنا بر این شریعت

ص :574

محمد آمده و آن را برای شما حلال کرده است.

[94]

ولی بنی اسراییل به این تحریم متشبّث شدند و آن را بهانه ای برای نپذیرفتن اسلام قرار دادند،و طبعا این نپذیرفتن بازتابی بر روی خود ایشان داشت و خودشان پیش از دیگران از این نپذیرفتن زیان بردند.

/1 « فَمَنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ -پس کسانی که از این پس بر خدا دروغ بندند،» یعنی پس از مراجعه کردن به تورات.

« فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -از ستمکارانند.» [95]

چسبیدن به اشخاص تاریخی غالبا سنگ سد راهی در رسیدن به وحدت میان(اصحاب رسالت)می شود،و بر ما است که بدانیم آن اشخاص کسانی بوده اند که از دنیا رفته اند و آنچه کسب کرده با خود برده اند،و آنچه ما کسب کنیم از آن خود ما است،و ما نباید زندگی آنان را وسیله ای برای ایجاد تفرقه در میان خود قرار دهیم.سپس در برابر آن اشخاص کسان دیگری هستند که میان اصحاب رسالت ایجاد وحدت و یگانگی می کنند؛بیایید تا روشنی را بر روی آنان بیفکنیم و پیوسته بودن با ایشان را تقویت کنیم،تا ارتباط ما با یکدیگر استحکام بیشتر پیدا کند.پس،مثلا،اگر اعراب با یهودیان در یعقوب با یکدیگر اختلاف داشته اند،می دانیم که در ابراهیم با یکدیگر پیوسته بوده اند،پس بهتر آن است که به ابراهیم توجه کنیم و در شخصیت او سمبل یگانگی رسالتها را که کعبه است به دست آوریم.

« قُلْ صَدَقَ اللّٰهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً -بگو:خدا راست گفت، پس از دین ابراهیم استوار در دین خود پیروی کنید،» که از شرک دوری جست و طاغوت مستولی بر مردم را به نام ارزشهای شرک رد کرد.

« وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ -و از مشرکان نبود.» که نه بندگی طاغوت کرد،و نه گوساله را خدای خود گرفت و نه گفت

ص :575

که:عیسی پسر خدا است.

[96]

سمبل یگانگی رسالتها بیت اللّٰه الحرام یعنی خانۀ کعبه است که پیش از همۀ خانه های مخصوص پرستش خدا ساخته شد.

/1 « إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبٰارَکاً وَ هُدیً لِلْعٰالَمِینَ* فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ -نخستین خانه ای که برای مردم گذاشته شد،آن است که در مکه است و مبارک است و اسباب هدایت جهانیان است.در آن نشانه های آشکار و جایگاه ابراهیم است.» در خانۀ خدا آیات بینات فراوان بر آن وجود دارد که آن نخستین خانۀ خدا است،و از برجسته ترین آنها مقام ابراهیم است،و آن پاره سنگی است که ابراهیم(ع)برای ساختن کعبه بر روی آن می ایستاد و کار بنایی خود را انجام می داد؛وجود آن و بزرگداشت مردم نسبت به آن از راه نماز خواندن در کنار آن، دلیلی بر آن است که ابراهیم بانی این خانه بوده است.

ابراهیم کیست؟ او پدر روحی رسالتهای یگانه پرستانۀ سه گانه،و جد اعلای بنی اسراییل و بسیاری از اعراب،و مورد احترام همگان است.پس شایسته آن است که همۀ رسالتها در آن با یکدیگر ملاقات کنند،و آن را خانۀ امن و خانۀ اسلام بدانند که همگان با هر زبان و رنگ و نژاد و مذهبی که دارند در آن جمع شوند،و همگان محترم باشند و از آزادی کلام و گفتگو و انتقاد برخوردار باشند،و در نتیجه وسیله ای برای تأثیر متقابل فرهنگی و تمدنی بوده باشد.

در این صورت خانۀ خدا جایگاه تلاقی فعلی همۀ رسالتها برای همۀ مذاهب خواهد شد،و از این راه بهترین وسیله برای یگانگی حقیقی یعنی وحدتی مبتنی بر اساس شناختن یکدیگر و گفتگو کردن و با یکدیگر همکاری کردن خواهد بود.

[97]

دعوت به حج عمومی و همگانی است و به جماعتی و نه جماعتهای دیگر اختصاص ندارد،و هر کس بتواند دعوت به حج را لبیک گوید،باید این دعوت را اجابت کند.و چون دعوت همگانی است،تمایلات نژادی یا قومی که

ص :576

مانع حج شود،کفران نعمت و تمرّد در برابر دعوت به وحدت و رد آن است و آن کس که چنین کند مسئول خواهد بود.

« وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ -و هر کس به آن درآید ایمن باشد.

و خدا را بر مردم است حجّ خانه گزاردن،به شرط آنکه بتواند به آن برسد.و هر کس کفر ورزد(باید بداند)که خدا از جهانیان بی نیاز است.» /1 حج خانه یعنی رفتن به آن و از راه دور قصد این رفتن کردن،و استطاعت یعنی:داشتن توانایی بدنی و مالی و امنیّتی.

از معانی کفر

کفر در این جا دو معنی دارد:

اول:کافر شدن به خدا از راه اجرا نکردن فرمانهای او و از جمله حج.

دوم:کفران و ناسپاسی نسبت به نعمت حج گزاردن و رفتن به جایی که در آن آزادی و برکت و هدایت و در نتیجه وحدت رسالتی وجود دارد،و کلمه تعریضی آشکار به اهل کتاب است که علی رغم مؤمن بودن به این که ابراهیم بانی خانۀ بوده،به انجام دادن فریضۀ حج نمی پردازند.

و آخرین سخن:حجّی که خدا آن را برای همۀ مردم معین کرد و سمبلی برای وحدت و رفتن به جایگاهی برای تأثیر طرفین تمدنی قرار داده،امروز به صورت مجموعه ای از آداب و تشریفات میانتهی درآمده که یک درصد فواید بزرگ خود را شامل نمی شود،و این به سبب دور بودن امت از روح تعالیم الاهی و به سبب سیطره و استیلای طاغوتها بر امور امت است.

اگر این فهم قشری و بی مغز برای نقش خانۀ خدا در ایجاد یگانگی و شناختن یکدیگر و همکاری و همیاری نمی بود،و اگر طاغوتهای حاکم بر سرزمینهای اسلامی وجود نمی داشتند،آن گاه می دیدیم که چگونه حج قادر است که نقش تمدنی خود را در ایجاد و یگانگی امت و پیشرفت و تکامل و پیروز شدن بر

ص :577

دشواریهای داخلی و چالشهای خارجی ایفا کند.

[98]

ولی اهل کتاب یکباره به همۀ این آیات بزرگ حج و در طلیعۀ آنها آنچه در آیه پیش گذشت،کفر می ورزند،و قرآن می پرسد که این کفر صریح برای چیست؟ /1 « قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ شَهِیدٌ عَلیٰ مٰا تَعْمَلُونَ -بگو:ای اهل کتاب،چرا به آیات خدا کفر می ورزید،و حال آنکه خدا ناظر و گواه کارهای شما است؟» و هر چه زودتر به حساب این کفر می رسد،بدان سبب که به انحرافات عملی می انجامد، [99]

و کفر اندک آغاز می شود و چندان افزایش پیدا می کند که به درجۀ عمل برای گمراه کردن دیگران می رسد.

« قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدٰاءُ -بگو:ای اهل کتاب!چرا کسانی را که ایمان آورده اند از راه خدا بازمی دارید،و با آنکه می بینید و گواهید،این راه را کج می خواهید؟» آنان مؤمنان را از راه مستقیمی که راه خدا است بازمی داشتند،و چنان می خواستند که این راه چندان کج شود تا به جایی برسد که هواهای نفسانی ایشان خواستار رسیدن به آنجا بود،علی رغم آنکه خود از گواهانند،و بر گواه واجب است که از دروغ بپرهیزد و حقیقت را تصدیق کند هر چند مخالف با هوای نفس او باشد.

اهل الکتاب حاملان علم دین اند که می بایستی مردم را به خدا بخوانند،نه این که راه رهروان به سوی خدا را ببرند،و این راه را به سبب نظرتنگیهای قومی و حزبی و مذهبی منحرف کنند،و این واقعیتی است که اکثریت حاملان دین تا به امروز در آن زندگی می کنند و به اندازه ای که برای حزب یا مذهب یا طایفۀ خود خلوص نیت دارند برای دعوت خود ندارند،و لذا سبب عمدۀ کفر گروه کثیری از افراد بشرند.

ص :578

« وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» [100]

اهل الکتاب به کفر ورزیدن به رسالت تازه آغاز کردند،سپس پیشتر رفتند و جماعت خود را از ایمان آوردن به این رسالت به وسایل گوناگون بازداشتند. /1 سپس از این هم پیشتر رفتند و به گمراه کردن مؤمنان خارج از گروه خود پرداختند،یعنی کسانی که پیش از آن مشرک بودند و بر اهل کتاب(یعنی مؤمنان) واجب بود که با ایمان آوردن ایشان شادمان شوند،ولی نظر تنگی قبیله ای قومی دلهاشان را کور کرده بود و هنوز هم دلهای بسیاری از رجال دین را کور می کند.

از این رو خدا مسلمانان را از آن بر حذر می دارد که گول ظاهر دینی را که بر چهرۀ بعضی از اهل کتاب و کافران به رسالت خدا مشاهده می شود نخورند،و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ کٰافِرِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر از گروهی از کسانی که کتاب دارند فرمان برید،شما را پس از ایمانتان به کافری بازمی گردانند.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 101 تا 108]

اشاره

وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ آیٰاتُ اَللّٰهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (101) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا وَ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ کُنْتُمْ عَلیٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنّٰارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (103) وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی اَلْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (104) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اِخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ وَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (105) یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا اَلَّذِینَ اِسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (106) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ اِبْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اَللّٰهِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (107) تِلْکَ آیٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اَللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِینَ (108)

ص :579

/1

معنای واژه ها

101[یعتصم باللّه]

:از خدا نیرو بگیرد.

103[تقاته]

:ترسیدن از او.

[بحبل]

:به ریسمان،به سببی که با آن می توان به مقصود رسید.

[شفا]

:کنار،لبه.

104[أمة]

:اشتقاق آن از أمّ به معنی قصد کردن است،و بر هشت وجه به کار می رود:جماعت؛پیروان انبیا به مناسبت اجتماع آنان بر مقصود واحد؛قدوة(پیشوا)بدان سبب که جماعت او را به امامت برمی گزیند؛دین و ملت همچون در «إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّةٍ» ؛حین و زمان و...

ص :580

/1

یگانگی،آرمان فرهنگی امّت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

«وحدت رسالتهای خدا»موضوع درس پیشین بود،و موضوع این درس «وحدت امت مسلمان»متمسک به رسالت یگانۀ خدا است که قرآن آن را از دیدگاههای مختلف مورد بحث قرار می دهد که برجسته ترین آنها چنین است:

مهمترین شرط وحدت و یگانگی وجود رابطۀ مشترکی میان افراد و گروه های آن است،و رابطۀ وحدت اسلامی کتاب خدا و رهبری اسلامی است که این کتاب آن را مجسم می کند،و تمسّک جستن بیشتر به آنها،و ممکن است که بدون یک اصل و مبدأ طالب وحدت شویم و به آن دست یابیم.نگاهی به عقب و به روزگار جاهلیت، بر ما مکشوف می دارد که چگونه و چرا اعراب نتوانستند-علی رغم مؤمن بودن به وحدت و لزوم حیاتی آن برای ایشان-به این وحدت برسند،تا آن زمان که رسالت به ایشان رسید و با آن به یگانگی دست یافتند.

چون وحدت امری اصولی است،ناگزیر باید در امت گروهی مراقب آن و عملی شدن آن به وسیلۀ امت باشند و از آن دفاع کنند،تا ریسمانی که افراد امت را به یکدیگر پیوند می دهد و یگانگی در میان آنان به وجود می آورد،سست نشود.

وحدت اصولی چیزی است که خدا آن را مبارک می کند،و خدا وحدت امت را بدون /1 خضوع آن نسبت به ارزشهای الاهی مبارک نمی کند،چه او در روز قیامت مؤمنانی را که به ارزشهای او خاضع نباشند از یکدیگر جدا می کند،در صورتی که مؤمنان را در منزلت واحد قرار می دهد.

بنا بر این ما نیز در اندیشۀ روز قیامت باشیم که خدا میان مردم جدایی می اندازد،و در دنیا ارزشهای الاهی را به کار اندازیم.و اندیشه ای که قرآن آن را

ص :581

در ضمن سخن گفتن از وحدت در این جا تکرار می کند،این است که:خلاف غیر اصولی برابر است با کفر ورزیدن به ارزشهایی که افراد امت را به یکدیگر می پیوندد پس اگر ریسمان ارزشها که همگان به آن چنگ می زنند سست نشود،ممکن نیست که میان مؤمن و برادر مؤمنش شکاف گسستگی به وجود آید.

شرح آیات:
اشاره
یگانگی وسیلۀ چنگ زدن به ریسمان خدا

[101]

کسانی که پیروی از اهل کتاب می کنند،به رسالت کفر می ورزند،بدان سبب که از چشمۀ زلال چشم می پوشند و به شاخه های دور آن یا حتی به حوضچه های آلودۀ آن می پردازند؛رسول خدا را که از ایشان است و در میان خودشان مبعوث شده،و کتاب خدا را که بر ایشان و به لغت خودشان نازل شده،رها می کنند و به رسولی که مدتهای دراز است خدا او را به سرای دیگر برده،و به کتابی که دست تحریف در آن کارها کرده،متشبث می شوند.

« وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ آیٰاتُ اللّٰهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و چگونه کفر می ورزید و حال آنکه آیات خدا بر شما فروخوانده می شود و رسول او در میان شما است؟و هر کس به خدا چنگ زند،به راه راست رهبری شده است.» اما آن کس که خدا را ترک کند و در پی شهوات خود رود،راههای کج او را به دره های دور و دراز خواهد کشید.

ایمان آوردن به خدا و تسلیم شدن به حق و مخالفت با هوای نفس و شهوات،ضامن قطعی استقامت آدمی در زندگی است،چه هیچ بشری جز با پیروی از هوای نفس خویش یا فرمانبردار شهوتها شدن منحرف نخواهد شد.

اعتصام و تمسّک به خدا-بر حسب دلالت سیاق-ملتزم بودن به کتاب خدا است، /1 و رسول خدا که مجسم کنندۀ این کتاب است و آن دو را هرگز از یکدیگر نمی توان جدا کرد،و لذا ملاحظه می کنیم که قرآن تعبیر را تغییر داده و

ص :582

نگفته است که:«من یعتصم بهما»(-هر که به آن دو چنگ زند)،بلکه گفته است«باللّه»برای بیان این که آن دو یک چیز است.

[102]

ایمان آوردن بشر به پروردگارش و کتابها و فرستادگان او آسان است،ولی ایستادگی بشر در برابر شهوات،که همچون آتشفشانی فوران می کنند و در برابر فشارهایی که از هر سو بر او وارد می آید،دشوار است،مگر این که آدمی از پروردگارش بترسد و به یاد بزرگی او و به یاد مرگ و روز حساب باشد،و بر اثر آن متقی و پرهیزگار شود.

اگر شخص در برابر شهوتها یا فشارهای زندگی سست شود،گاه در لحظۀ سستی و دور شدن ایمان کافر از دنیا می رود،و به همین سبب بر او لازم است که برای مقاومت کردن تا حد مرگ مصمم باشد و همۀ فشارها را به مبارزه بخواند،و فرمان خدا چنین است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید!از خدا بدانسان بترسید که شایستۀ ترسیدن از خدا است،و مبادا بمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.» «حق تقاة اللّٰه»عبارت از مصمم بودن بر قرار گرفتن در خط رسالت تا مرگ است.

مناسبت سخن گفتن از استقامت و استمرار در این جا،مقاومت کردن در برابر فشارهای انحراف در جهت کفر بعد از ایمان است که قرآن در آیۀ پیشین از آن سخن گفت،و نیز به مناسبت سخن گفتن از ضرورت یگانگی است،چه اختلاف جز از سستی تقوی در جانها به وجود نمی آید.

[103]

اعتصام به کتاب خدا و به مردی که مجسم کنندۀ این کتاب است،همان ریسمان خدا است که آیۀ نخستین از آن سخن گفت،و آن راه یگانه برای آن یگانگی حقیقی است که بدون آن وحدت و یگانگی معنایی ندارد،بلکه نتیجۀ آن پراکندگی و نفاق است.

« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا -و به ریسمان خدا چنگ زنید

ص :583

و پراکنده مشوید.» /1

وحدت جز با عقیده میسّر نمی شود

هدف مشترک و منافع مشترک و سرنوشت واحد و...و..گاه سبب وحدت است،ولی به شرط آنکه یک اندیشۀ مشترک واحدی وجود داشته باشد که همگان به آن متمسک باشند و سبب پیدایش نگرش مشترکی در برابر وضع موجود برای ایشان شود.

اگر اندیشۀ مشترک و اندیشه ورزی(-ایدئولوژی)مشترک وجود نداشته باشد که همگان برای رسیدن به آن کوشش می کنند،و مثلا در حالت کنونی جهان که به دو گروه شرقی و غربی تقسیم شده،مسلمانان اختلافات کوچک نژادی و مذهبی را که هیچ رابطه ای با حقیقت واقع اسلام ندارد،کنار نگذارند و به هوای نفس گاه به خاور خود را بچسبانند و گاه به باختر،از زندگی تلخی که دارند هرگز نجات نخواهند یافت.باید بدانند که این اختلافات که دارند همه انحراف از اسلام راستین و انحراف از اعتصام به خدا و بلکه اعتصام به شیطان است.

راههای وصول به مصلحت گوناگون است،و از همین روی قرآن دربارۀ اعتصام به ریسمان خدا(یعنی کتاب خدا و رهبری به وجود آمدۀ از آن)برای تحقق یافتن وحدت تأکید می کند،و برای مسلمانان از اوضاع و احوال اعراب پیش از اسلام چنین سخن می گوید:

« وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً -و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید،که با یکدیگر دشمن بودید و میان دلهای شما الفت ایجاد کرد،و به نعمت او با یکدیگر برادر شدید.» اخوت میان اعراب در صدر اسلام به سبب خون مشترک یا لغت یگانه،یا حتی زمین و منافع و سرنوشت واحد نبود،بلکه پس از آن به وجود آمد که خدا بر ایشان با فرستادن نعمت کتاب منت نهاد،و یگانگی فکر و همکاری عواطف

ص :584

به وجود آمد و برادری تحقق پیدا کرد،و اگر نعمت کتاب نبود،اختلافات آن را تهدید به هلاک و دمار می کرد.

« وَ کُنْتُمْ عَلیٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -و بر لب گودالی پر از آتش بودید و شما را از آن رهانید.خداوند آیات خود را برای شما چنین آشکار می کند، /1 باشد که راه یابید.» شما می دانید که برادری برقرار شدۀ میان شما چیزی جز نتیجۀ ایمان به خدا و چنگ زدن به ریسمان او نیست.

و کاش اعراب امروز نیز به یاد وحدت خود می افتادند،و می دانستند که چگونه بود و چرا چنان بود،و به ایمانی بازمی گشتند که میان دلهای ایشان الفت ایجاد می کرد و آنان را برادران راستین یکدیگر می ساخت.

چگونه از یگانگی پاسداری کنیم؟

[104]

برای نگاهداری وحدت ناگزیر باید از ارزشهایی پاسداری کنیم که سبب یگانگی مردم شده و در کتاب خدا تجسّم پیدا کرده است آیا بدون ارزش گذاشتن به عدالت اجتماعی چگونه می تواند ستمدیده خواستار وحدت با ستمگر شود،و بدون ارج نهادن به مساوات چگونه امکان آن است که شخص برده کنندۀ دیگران از برده کردن دیگران دست بکشد،و بدون ارزش پرهیزگاری، توده های مردم چگونه می توانند به فرمانروایان بر ایشان اعتماد کنند،یا فرمانروایان بر توده های مردم چنین کنند؟ از این جا و به خاطر پاسداری از ارزشهایی که ضامن بقای وحدت است، ناگزیر می بایستی گروهی باشند که خود را نذر خدا کرده باشند.

« وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و بایستی گروهی از شما باشند که مردم را به نیکی بخوانند و به کاری خوب فرمان دهند و از کارهای زشت بازدارند،و اینان رستگارانند.»

ص :585

بر این گروه واجب است که رمز و نماد ارزشها و یگانگی باشند،تا نیروی معنوی عظیمی برای نگاهبانی بر وحدت در داخل جامعۀ اسلامی به شمار روند، [105]

و قرآن به آن بازمی گردد که بار دیگر ما را به یگانگی فرمان دهد و بگوید که اختلاف پیدا کردن پس از ایمان به دنبال خود عذابی بزرگ و روسیاهی دارد.

/1 « وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْبَیِّنٰاتُ وَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و همچون کسانی مباشید که پس از آمدن نشانه های آشکار پراکنده شدند و اختلاف پیدا کردند،و آنان را عذابی سخت (در پیش)است.» مطالعۀ در تجربه های ملتها همچون دیدن اوضاع و احوال ما است:آن امتها و ملتها پراکنده شدند،و هر گروه از ایشان بنا بر ارزشهای زمینی باطل-ارزش خون و زبان و سرزمین و مصالح عاجل و تمسک جستن به آنها پیش از متمسک شدن به دین-فرقۀ خاصی را پدید آورد،و به همین سبب با یکدیگر مخالف شدند..چه این ارزشها با یکدیگر متفاوت است و چیزی جز اختلاف از آن نتیجه نمی شود،و به همین جهت به عذاب عظیمی در دنیا و آخرت گرفتار شدند.

[106]

« یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ -در روزی که روهایی سفید می شود و روهایی سیاه؛پس(به)کسانی که روهایشان سیاه می شود(گویند:)چرا بعد از ایمانتان کافر شدید؟پس برای آنکه کافر شدید عذاب را بچشید.» اختلاف درست و حسابی یگانه اختلاف میان کفر و ایمان است،چرا که اختلافی است که پروردگار ما در روز رسیدن به حساب حق و کفر پس از ایمان به آن معترف است.اختلافی است بر حسب ارزشهای باطل زمینی پس از متمسک شدن امت به قیمت یگانۀ توحید.

ایمان به زمین و ارزش خاک و زمین و جنگیدن با مردمان بر سر آن

ص :586

گونه ای از کفر ورزیدن به ارزش آن یکتاپرستی است که انسان را مؤمن به خدا و به هر انسان مؤمن به خدا،در هر سرزمینی که باشد،می سازد.و چنین است ایمان داشتن به دیگر ارزشهای باطل،و از این جا می فهمیم که اختلاف کفر است.

[107]

« وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللّٰهِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و اما کسانی که روهاشان سفید است،در رحمت خدایند و جاودانه در آن خواهند ماند.» [108]

و وحدت بر پایۀ ارزشهای آسمانی برای مردمان بهتر و مایۀ پیشرفت و آسوده خاطری است،و خدا این را بیان می کند تا مردمان بتوانند به تراز بالایی از پیشرفتگی و رفاه و آسایش برسند.

« تِلْکَ آیٰاتُ اللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعٰالَمِینَ - این آیات خدا است که به حق بر تو فرومی خوانیم،و خدا برای جهانیان ستم نمی خواهد.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 109 تا 117]

اشاره

وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (109) کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ اَلْکِتٰابِ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (110) لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاّٰ أَذیً وَ إِنْ یُقٰاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ اَلْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ یُنْصَرُونَ (111) ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلذِّلَّةُ أَیْنَ مٰا ثُقِفُوا إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ حَبْلٍ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلْمَسْکَنَةُ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ (112) لَیْسُوا سَوٰاءً مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ یَتْلُونَ آیٰاتِ اَللّٰهِ آنٰاءَ اَللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ (113) یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْخَیْرٰاتِ وَ أُولٰئِکَ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (114) وَ مٰا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (115) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (116) مَثَلُ مٰا یُنْفِقُونَ فِی هٰذِهِ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اَللّٰهُ وَ لٰکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (117)

ص :587

/1

معنای واژه ها

116[تغن عنه]

:یعنی ضرری را از او دور می کنی.

117[صرّ]

:سرمای سخت و اصل آن صریر است،و به قولی صرّ صدای آتشی است که در چنین بادی قرار گرفته باشد؛و ممکن است صر صدای باد سرد شدید باشد،که از صفات باد شمال است.

ص :588

/1

ملتزم بودن به ارزشها ضامن استقامت است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس سیاق قرآن دنباله سخن را دربارۀ مسئولیت اجتماعی در برابر ارزشهای مقدس ادامه می دهد که بر همگان پاسداری از آنها واجب است،و باید بدانند که این پاسداری ضامن پیشرفت و عزت ایشان است،و سستی در این کار ممکن است مایۀ خواری و گرفتار شدن ایشان به غضب خدا و مسکنت شود.و قرآن حکیم دو مثل برای ملتزم بودن به مسئولیت اجتماعی می آورد که یکی از آنها مربوط به واقعیت امت اسلامی است که نمی تواند به سطح شایسته ای از بزرگواری خود برسد مگر بر اثر انجام دادن این مسئولیت،و سپس آن را با مثل دیگری از واقعیت اکثریت اهل کتاب قرین می کند که از انجام دادن این فریضه شانه تهی کردند و گرفتار ذلت و مسکنت شدند.

در آن هنگام که فرزندان امت به مسئولیت اجتماعی خود عمل کنند،به آن وحدت اصولی دست می یابند که با ایمان ایشان رابطه دارد،چرا که روح ارزشهای عالی را در امت رشد می دهد و سبب بستگی و اتحاد شدید آن با یکدیگر می شود.

/1 در پایان،درس قرآن آن مبانی فکری را که اکثریت اهل کتاب در کفر ورزیدن خود بر آنها تکیه می کنند،باطل می کند که عبارت است از:مال و مصلحت و فرزند و بلند پروازیها و سپس جاودانه ماندن در این جهان،و می گوید که همۀ اینها در سرای دیگر به زیان ایشان تمام می شود،و هر چه در این راه مصرف کنند به زراعتی می ماند که باد شدیدی بر آن می وزد و آن را نابود می کند،و همۀ رنجهای تحمل شدۀ از سوی کشاورز بر باد می رود،و این همه نتیجه ای است از ستمی که بر خود روا داشته و کشتخوان خود را بد ساخته و پرورده است؛و چنین

ص :589

است حال کافران که هر چه در دنیا خرج می کنند هیچ سودی برای ایشان در دنیای دیگر نخواهد داشت.

شرح آیات:
اشاره

[109]

علی رغم آنچه شخص بینندۀ ساده در حوادث دنیا و در ظواهر اجتماعی موجود در آن مشاهده می کند،و آنها را وابستۀ به فلان یا فلان عامل می داند،آنچه می گذرد محکوم سنتهایی فطری و کلی است که خداوند آنها را در زندگی به جریان می اندازد و از بالای عرش بزرگ خود به تدبیر آنها می پردازد.

پیشرفت و پسرفت ملتها و بزرگی و خواری یا آسایش و بدبختی آنها همه این ظواهر اجتماعی تصادفی و عرضی نیست که شبیه به بنا کردن خانه ای یا کشت محصولی باشد،بلکه در فرمان قوانین ثابتی است که خدا آنها را وضع کرده،بدان سبب که بازگشت نهایی به خداوند سبحانه و تعالی است.

« وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و هر آنچه در آسمانها و در زمین است از آن خدا است،و کارها به خدا بازمی گردد،» [110]

و یکی از این سنتهای محکم پروردگار ما که آن را به تدبیر خود در جهان به اجرا درمی آورد،این است که هیچ امتی بهترین امت نخواهد شد مگر این که مسئولیت اجتماعی خود را با بینش درست و اخلاص کافی به انجام برساند.

« کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ -شما بهترین امتی بودید که برای مردم برآورده شدید.» شما امت(نیک)هستید نه امت بد،و این امتی است که(برآورده شده)از آن روی که رسالت سازنده و برآورندۀ آن است /1 و خود سبب ساخته شدن خود نبوده است،و سپس(برای مردم)است نه علیه آنان،چه مسئولیت امت اسلامی دفاع از ناکامان و ستمدیدگان و فراهم آوردن آسایش و امنیت و خوشبختی برای همۀ مردم است؛و ضامن این مسئولیت اجتماعی آن است که:

« تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ -به نیکی فرمان می دهید و از

ص :590

بدی و زشتی جلوگیری می کنید.» امر به معروف تنها منحصر به گفتن با زبان نیست،بلکه عبارت است از تلاش برای تحقق یافتن معروفها و نیکیها از راههای گوناگون...و نیز چنین است نهی از منکر،ولی امت اسلامی که حامل این مسئولیت اجتماعی است،از پایگاه مستحکمی به کار برمی خیزد که عبارت از ایمان داشتن به خدا است،چه منشأ احساس مسئولیت اجتماعی مؤمن بودن به خدا است،و آن احساس اجتماعی که نیروی خود را از ایمان به خدا نگرفته باشد باطل یا دست کم محدود است.

« وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ -و به خدا ایمان دارید.» اهل کتاب نیز به نوبۀ آمادۀ برای تحمل این مسئولیتند،چه شما-ای مسلمانان-از آن روی تحمل این مسئولیت نمی کنید که عرب هستید یا پیامبر شما شخص محمد(ص)است،بلکه خدا این مسئولیت را بر دوش شما بار کرده است، به همان که رسالت خود را بر اهل کتاب حمل کرده است.پس اگر اهل کتاب نیز به نوبۀ خود این مسئولیت را می پذیرفتند و آن را انجام می دادند،آنان نیز همچون شما بهترین امتی می شدند که برای مردم برآورده شده اند.

« وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتٰابِ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفٰاسِقُونَ -و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند،برای ایشان نیکوتر می بود؛ گروهی از آنان مؤمن اند،و بیشتر ایشان فاسق اند،» و در آیات آینده خداوند متعال مثلی برای فاسقان می آورد و مثلی برای مؤمنان.

میان فسق و ایمان

[111]

اما فاسقان،به سبب فسق و انحراف خود خوار و ناتوانند،و /1 جز رساندن آزارهای ساده کاری از ایشان برنمی آید،و در نبرد شکست می خورند،و هیچ گروهی به یاری ایشان برنمی خیزد،چنان که بعضی از ایشان به یاری بعضی دیگر نمی پردازند.

ص :591

« لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلاّٰ أَذیً وَ إِنْ یُقٰاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ یُنْصَرُونَ - هرگز به شما زیان نرسانند و جز آزاری وارد نسازند،و اگر به جنگ با شما برخیزند، پشت کنند و یاری نشوند.» [112]

آنان خوار و ذلیل اند،و هر جا که مردمان ایشان را بیابند به خوار کردن ایشان مشغول می شوند،و در برابر ایشان برای رهایی از این ذلت تنها یک راه وجود دارد و آن بازگشتن به کتاب خدا و پیروی کردن از سنتهای فرستادۀ خدا،یا رابطه برقرار کردن با امت اسلام است که بر ایشان پیشی گرفته است.پس اگر به ریسمان خدا چنگ زنند یعنی به«کتاب خدا و رهبری اسلامی»زود باشد که از این راه به عزت برسند،و اگر به ریسمانی از مردم یعنی«امت اسلامی»چنگ زنند،در نتیجه این تبعیت از امت نیرومند و همپیمانی با آن نیرومند خواهند شد.

و گرنه خوارند و این خواری و ذلت آنان را به مسکنت و فقر خواهد کشید و این همه به سبب آن است که نیرومندان عقب افتادگی و در معرض بهره کشی دیگران قرار گرفتن را بر ایشان تحمیل کرده اند.

« ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مٰا ثُقِفُوا -هر جا یافت شوند،خواری بر ایشان نوشته شده است،» یعنی در هر سرزمینی که ایشان در کنار مسلمانان نیرومندتر از ایشان باشند چنین است.

« إِلاّٰ بِحَبْلٍ مِنَ اللّٰهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّٰاسِ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ -مگر آنکه به ریسمانی از خدا یا از مردم چنگ زده باشند،و گرفتار خشمی از خدا بازخواهند گشت،» که عبارت است از گرفتار اختلافهای داخلی بودن و عقب افتادگی و مورد بهره کشی دیگران بودن،و حتی بلاهای طبیعی که به سبب عقب افتادگی و منکر واقعیت شدن دامنگیر ایشان می شود.

« وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ -و فقر و مسکنت بر ایشان نوشته و مقدّر شد.»

ص :592

/1 اینک این سؤال باقی می ماند که:چرا حال ایشان به این درجه از انحطاط و عقب ماندگی رسید؟و پاسخ آن است که:بدان سبب که به ریسمان خدا چنگ نزدند که کتاب و فرستادۀ او مجسم کنندۀ آنند؛و این یک چرا؟بدان سبب که در کارهای کوچک عصیان خدا می کردند،و خرده خرده این سرکشیها عصیان آنان را به درجۀ کفر ورزیدن به آیات خدا کشاند،و بر مردم ظلم و تعدی روا می داشتند، و سرانجام کارشان به جایی رسید که به کشتن پیامبران خود پرداختند:

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ -و این از آن روی بود که به آیات خدا کفر می ورزیدند،و ناروا پیغمبران را می کشتند.این از آن نظر بود که نافرمانی و تعدّی کردند.» عصیان عبارت از گردنکشی در برابر حق است،و به کفر می انجامد،مگر خدای ما نگفت: «ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِینَ أَسٰاؤُا السُّوایٰ...» و کفر ورزیدن به آیات خدا آدمی را به کافر شدن به آن سنتها و قوانین فطری می کشاند که خدا آنها را برای جهان قرار داده و در نتیجه سبب کافر شدن به همۀ حقایق می شود.

ولی چگونه می شود که تعدی به مردم به تجاوز کردن بر زندگی فرستادگان خدا منجر می شود؟چرا که اینان به هر وسیله از حقوق مردم دفاع می کنند،و شخص متجاوز از خود دفاع می کند و پیامبر را می کشد.

چون آیات خدا و پیامبران او از میان رفتند،زندگی سراسر آشوب و نابسامانی می شود و خواری و فقر و مسکنت بر آن حکومت پیدا می کند.

[113]

این مثل بدی برای اهل کتاب بود،و اما مثل دیگر در گروهی کوچک تجسم پیدا می کند که بر دادگری ایستاده اند و به کتاب ایمان دارند و نسبت به خدا خاشع اند.

« لَیْسُوا سَوٰاءً مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ أُمَّةٌ قٰائِمَةٌ -همه برابر با یکدیگر نیستند:

از اهل کتاب،گروهی(بر فرمان خدا)ایستاده اند،» و اوامر او را جاری می کنند و

ص :593

/1 « یَتْلُونَ آیٰاتِ اللّٰهِ آنٰاءَ اللَّیْلِ -آیات خدا را شب هنگام می خوانند،» که چشمها به خواب رفته،و قلوب مؤمنان بیدار است،و آتش شهوت ایشان فرونشسته،و چشمانی مراقب ایشان نیست تا شیطان آنان را به وسوسۀ ریاکاری تشویق کند،و آن کس که در قرآن تدبّر کند،درمی یابد که گوشه گیری از مردمان برای تبتل و عبادت خدا و خواندن قرآن در شب پیش از روز سفارش شده است.

« وَ هُمْ یَسْجُدُونَ -و سجده می کنند.» در مقابل آیات خدا،با سجده کردن،عملا منفعل می شوند و در برابر او خضوع می کنند،و قرآن را تنها با لقلقۀ زبان نمی خوانند بلکه خواندن در جانشان کارگر می شود.

[114]

« یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ -به خدا و روزی دیگر ایمان دارند،و به کار نیک فرمان می دهند،و از کار بد جلوگیری می کنند و در کارهای خیر شتاب می ورزند و به آنها زودتر از دیگران قیام می کنند.» « وَ أُولٰئِکَ مِنَ الصّٰالِحِینَ -و اینان از نیکوکارانند.» [115]

آنان اهل کتاب بودند،و در این لحظه به سببی یا سببی دیگر از گروه مؤمنان نیستند،و بدون عناد یا گردنکشی از فرمان خدا به پیروی از رسالت نازل شدۀ او بر محمد(ص)،خدا پاداش اعمال ایشان را به صورت کامل می دهد.

« وَ مٰا یَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ یُکْفَرُوهُ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ -و هر کار نیکی که کنند از پاداش آن بی بهره نمانند،و خداوند به پرهیزگاران آگاهی و علم دارد.» و این آیه،آن نظر قشری منتسب به اسلام را نفی می کند که بنا بر آن هر کس شهادت کلامی به مسلمان بودن بدهد مسلمان و بهشتی است،و هر کس چنین نکند از اهل دوزخ است؛هرگز...خدا پیش از گفته ها به کردارها و اعمال نگاه می کند.

/1

[116]

چرا آنکه کافر است کافر شده؟برای آنکه به مال یا فرزندان

ص :594

خود مغرور شده است.ولی مال و فرزند پس از مرگ آدمی برای او چه می توانند بکنند؟چرا خود را فریب می دهند و تا چه وقت می خواهند این چنین باقی بمانند؟ « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -کسانی که کفر ورزیدند،از داراییها و فرزندانشان در برابر خدا برای ایشان کاری برنیاید،و اینان اصحاب آتش اند و جاودانه در آن خواهند ماند.» سخن از کفار در این جا به مناسبت اهل کتاب آمده،و در درس آینده خدا ایستاری را که می بایستی در برابر کافران خود بگیرند بیان خواهد کرد.

فراوانی ثروت مادی یا توانایی بشری چیزی نیست که در برابر حق از آدمی حمایت کند،و ما را نرسد که در برابر کفار به بهانۀ این که مال فراوان یا شمارۀ بیشتر از ما دادند سر فرود آوریم.

[117]

اما کردارها و داراییهای ایشان و حتی بعضی از کارهای نیکی که انجام می دهند،به زودی بر باد می رود،چرا که بر شالودۀ مستحکمی متکی نبوده است.اگر پزشکی در تشخیص اشتباه کند،و سپس در گزینش داروی مناسب خود را به زحمت اندازد و سخت به فراهم آوردن تلاش کند،آیا ممکن است از این کار نتیجه ای عاید او شود؟یا اگر خلبانی راه هوایی خود را گم بکند و نداند که باید به طرف راست حرکت کند یا به طرف چپ،آیا رنج بردن برای استقامت در باقی ماندن بر هوا برای او فایده ای دارد؟چنین است حال کافران که در فهم اساس زندگی خطا کرده اند و به همین سبب شناخت بعضی از جزئیات سودی برای ایشان نخواهد داشت،لذا همۀ تلاشهای ایشان در چارچوب این فهم آمیختۀ به خطا قرار می گیرد و عبث و بیهوده می شود.

« مَثَلُ مٰا یُنْفِقُونَ فِی هٰذِهِ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ -مثل آنچه در این زندگی دنیا خرج می کنید،همچون بادی است که در آن سرمای شدید است و به کشتزار گروهی که بر خود ستم روا داشته اند می وزد و آن را از میان می برد،»

ص :595

و همۀ کوششهای ایشان را در چند لحظه بی حاصل می سازد،چه آنان بر خود ستم روا داشته اند و،مثلا، /1 مکان مناسبی برای کشاورزی برنگزیده اند،پس آیا می شود گفت که خدا مسئول برانگیختن بادهای بد بوده است؟هرگز،مسئول خود ایشانند:

« وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اللّٰهُ وَ لٰکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -و خدا به آنان ستم نکرده است،بلکه خود به خویشتن ستم کرده اند.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 118 تا 129]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِکُمْ لاٰ یَأْلُونَکُمْ خَبٰالاً وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ اَلْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ وَ مٰا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ اَلْآیٰاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاٰ یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتٰابِ کُلِّهِ وَ إِذٰا لَقُوکُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ اَلْأَنٰامِلَ مِنَ اَلْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (119) إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهٰا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لاٰ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (120) وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ اَلْمُؤْمِنِینَ مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اَللّٰهُ وَلِیُّهُمٰا وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اَللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ مُنْزَلِینَ (124) بَلیٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ مُسَوِّمِینَ (125) وَ مٰا جَعَلَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ وَ مَا اَلنَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (126) لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خٰائِبِینَ (127) لَیْسَ لَکَ مِنَ اَلْأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظٰالِمُونَ (128) وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (129)

/1

ص :596

/1

معنای واژه ها

118[بطانة]

:کسان و نزدیکان و دوستان و نزدیک شخص، مأخوذ از بطانۀ لباس که به معنی آستر آن و نزدیکتر از قسمتهای دیگر لباس به بدن است.

[لا یألونکم]

:کوتاهی در کار شما نکنند؛و یألو به معنی سستی و کوتاهی و نشان دادن ضعف است.

[خبالا]

:شر یا فساد،و جنون را خبل گویند،از آن روی که فساد عقل است.

[عنتم]

:اصل عنت مشقّت است؛و عنت الرجل یعنی مشقت بر او وارد شد.

119[الأنامل]

:سرانگشتان.

ص :597

121[تبوئ]

:جا تهیه می کنی و آنان را آماده می سازی.

122[تفشلا]

:بترسند.

123[بدر]

:چاه آبی است میان مکه و مدینه.

[یکفیکم]

:شما را بسنده است و کفایت می کند.

[یمددکم]

:پیاپی به شما ببخشد.

[فورهم]

:یعنی به صورت ابتدایی،و به قولی فور به معنی آهنگ چیزی کردن به حدت است.

127[یکبتهم]

:خوار و ذلیلشان می کند:و اصل کبت شدت سستی در قلب است.

129[ما]

:اعم از من است که عاقل و غیر عاقل را شامل می شود،زیرا مفید جنس است.

/1

ایستار اساسی در برابر کافران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ایستار مسلمانان در برابر کافران از اهل کتاب چگونه باید باشد؟ می بایستی ایستاری سخت و استوار باشد،و نباید مصالح و دوستیهای شخصی در آن دخالت داده شود.

بعضی از مسلمانان اهل کتاب را از آن روی دوست می داشتند که از ناحیۀ فرهنگ و تربیت به مسلمانان نزدیکتر از مشرکان بودند.ولی قرآن ایشان را از این طرز تفکر نهی کرد و گفت که تنها کفر ورزیدن اهل کتاب به رسالت شما و اتخاذ ایستاری منفی نسبت به شما،ایشان را به آن می خواند که هر پیروزی شما را ضد

ص :598

خود تصور کنند،و بنا بر این از هر پیشرفت شما خشمگین و از هر بدی که به شما رسد شادمان شوند،و بر شما است که سست نشوید،و از ترس ایستادن در برابر شما با ایشان خود را به اتحاد دعوت نکنید،بلکه می بایستی ملتزم بردباری و پرهیزگاری باشید و در وقت خود شر ایشان را دفع کنید.و همچون دلیلی تاریخی بر این که صبر و تقوی /1 رسیدن به پیروزی را تضمین می کند،قرآن مثلی از واقعیت امت در جنگ بدر می زند که چگونه خدا مسلمانان را که خوار بودند پیروز کرد و با فرشتگان خود به یاری ایشان برخاست،تا دلهاشان آرام گیرد و با دشمن به جنگ برخیزند و خدا بر دشمنان پیروزشان کند.

و در این جا سه پایان چشم به راه دشمن است:یکی این که خدا یکی از بالهای جنگ ایشان را بشکند و از این راه یک باره از نیروی نظامی آنان فروریزد، و یا این که خدا آنان را با شکستی نفسانی رو به رو کند و از میدان نبرد بیرون روند،و از این که نتوانسته اند با وجود فداکاریها و جانبازیها به مقصود برسند در غم فروریختن آرزوهای خویش اندوهناک باشند،و یا این که عقل به سرشان بازگردد و به استقبال رسالت شتابند و خدا توبۀ ایشان را بپذیرد،و این بدان سبب است که قبول توبه اختصاص به رسول یا یکی از مسلمانان ندارد،و تنها خدا است که مقرر می دارد توبۀ چه کس پذیرفته شود،و چه کسان گرفتار عذاب شدند،زیرا که هر چه در آسمانها و زمین است از آن خدا است.

شرح آیات:
اشاره
اصولی بودن وحدت اسلامی

[118]

وحدت استقرار یافتۀ در میان مسلمانان وحدتی اصولی است،و لذا جایز نیست که هوای نفسانی و مصالح خصوصی با آن بازی کند،و یکی از مسلمانان برای یکی از کفار برتری و فضیلتی قایل شود،و به خاطر مصلحت یا هوای نفس او را نزدیکترین مردم به خود و دستگاه کار خویش قرار دهد،بلکه می بایستی که مردان خود را از خود مسلمانان برگزیند،حتی اگر از این بابت به صورتی موقت

ص :599

زیانی نصیب مسلمانان شود،چه ضرر قابل جبران است،ولی نفاق کافر و غیر مخلص و منتظر فرصت بودن او برای وارد کردن ضربۀ هولناک به مسلمانان چیزی نیست که عوضی داشته باشد.

آنان جلوگیر هیچ ضرری از شما،چه کم چه زیاد،نیستند،چرا که خلوص نیت با شما ندارند و در واقع هر وقت گرفتاری برای شما پیش آید از آن شادمان می شوند،و دلیل آن از زبانهاشان آشکار می شود،چه عموما سخنی را بر زبان می آورند که در ضمن آن چیزی را که در دلهای خود پنهان کرده اند آشکار می سازد، زیرا که آدمی هر اندازه در پوشیده نگاه داشتن مطلبی بکوشد، /1 و در توفقهای نابجای وی در سخن گفتن و آوردن کلمات دو پهلو و نظایر اینها آنچه را که در سر ضمیر دارد آشکار می سازد.و اگر در گفته های ایشان نیک بیندیشید این حقیقت بر شما آشکار خواهد شد.

اما سینه های ایشان آکندۀ از خشم و غضب نسبت به شما است.آیات آشکاری که خدا برای شما بیان می کند،پس از این می آید،و بر شما است که با خردهای خود بسنجید و خود حقیقت را در یابید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِکُمْ لاٰ یَأْلُونَکُمْ خَبٰالاً - ای کسانی که ایمان آورده اید،از جز خود محرم و نزدیک مگیرید که در تباهی کار شما کوتاهی نخواهند کرد.» البطانة نزدیکترین کس به شخص است،و خبال به معنی زیان و ضرر.

« وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ -چنان دوست دارند که به سختی گرفتار باشید و دشمنی از دهنهاشان آشکار است.» در آیه نگفته است که از سخنشان دشمنی پیدا است،بلکه گفته است که از آنچه به غلط از دهانهاشان بیرون می آید،یا از اسلوب سخنشان آشکار می شود،و حتی ظواهر قیافۀ ایشان در میان سخن گفتن از سر ضمیر ایشان خبر می دهد.

« وَ مٰا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ الْآیٰاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ - و آنچه سینه هاشان پنهان می کند بزرگتر است.اگر فهم کنید و عقل خود را به کار

ص :600

اندازید،ما آیات و نشانه ها را برای شما آشکار کرده ایم.» [119]

امت اسلامی برای همۀ مردم عمل می کند،که بالطبع در میان ایشان کفار و به صورتی خاص محرومان و ستمدیدگان ایشان نیز وجود دارند،و لذا مسلمانان در جان خود همۀ مردم را دوست می دارند،در صورتی که کافران نسبت به مسلمانان ایستاری سلبی دارند و آنان را خارج از شریعت خود به حساب می آورند و از همین رو وضع آنان تفاوت پیدا می کند.آشکارا نفاق می ورزند،و شدیدترین کینه را نسبت به مؤمنان دارند،و هر پیشرفت مسلمانان را زیانی از خود تصور می کنند و به همین سبب بر خشم ایشان می افزاید.و کارهای انفعالی و غیر حکیمانۀ آنان از همین حالت روانی پیچیده و آکندۀ از غیظ و خشم پدید می آید.

/1 « هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاٰ یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتٰابِ کُلِّهِ -شما آنان را دوست می دارید و آنان شما را دوست نمی دارند،و شما به همۀ کتابهای آسمانی ایمان دارید.» در صورتی که آنان به کتاب شما ایمان ندارند،تفاوت عمده در آن است که شما کینه ای نسبت به پیامبر یا کتاب ایشان ندارید،در صورتی که ایشان چنین کینه ای دارند و بر وجودشان منعکس می شود.

« وَ إِذٰا لَقُوکُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنٰامِلَ مِنَ الْغَیْظِ - و چون با شما رو به رو شوند،گویند:ایمان آوردیم،و چون به خلوت درآیند،از خشم بر شما سرانگشت بگزند،» تا غیظی را که بر قلبشان سنگینی می کند سبکتر سازند.

« قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -بگو:با خشم خود بمیرید که خدا بر آنچه در سینه ها نهفته است آگاهی دارد.» و نفاق شما کسی را فریب نمی دهد،و به یاری شما بر مسلمین نمی آید، چه شما به باطل نسبت به آنان کینه توزی می کنید،و نصرت خدا تنها بهرۀ دلهای پاکیزه و نیتهای راست و درست می شود، [120]

و از طبیعت این گروه است حسدی شدید تا آن حد که رسیدن

ص :601

هر گونه آزاری را به شما توقّع دارند،و هنگامی که نعمتی از خدا به شما رسد ناراحت می شوند:

« إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهٰا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لاٰ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ -اگر به شما نیکی رسد،آنان را بد آید،و اگر به شما بدی رسد،بر آن شاد شوند،و اگر بردباری کنید و پرهیزگار باشید،کید ایشان زیانی بر شما نخواهد داشت.و خدا به آنچه می کنید احاطه دارد.» صبر اندیشیدن در آینده است و دوربینی و به حساب نیاوردن بعضی از زیانهای ساده است جز در مقایسه با سودهای کلانی که در آینده خواهد رسید؛اما تقوی،ملتزم بودن به خط اسلام است و منحرف نشدن از آن در زیر فشار مشکلات یا بعضی از زیانها و حتی شکستها.و تقوی در این جا معنی عمل نیز می دهد،تا صبر انتظار منفی محض نباشد،بلکه همچون انتظاری مثبت شود که همراه با عملی جدی برای عوض گرفتن از خسارت /1 و بدل کردن شکست به پیروزی.

کید به معنی نقشه هایی است که دشمن بنا بر آنها به کار برمی خیزد و به امتی که بردبار و پرهیزگار است و آمادۀ جانبازی و فداکاری و به واجبات خود عمل می کند،زیانی نمی رساند.

سپس قدرت بی پایان خدا در پی مؤمنان است و بر آنچه کافران می کنند احاطه دارد،و بر ما لازم است که به محض شکست خوردن یا حتی چندین بار چنین شدن از لحاظ روانی تسلیم آنان نشویم.

درسهایی از میدان نبرد بدر

[121]

به عنوان مثالی بر این حقیقت کافی است که به غزوۀ بدر که درسها و عبرتهایی که از آن نصیب امت مسلمان شد نظر کنیم.جنگی بود نابرابر و نخستین از نوع خود در رو به رو شدن امت مسلمان با دشمنان خود،و درسهایی از آن گرفته شد که خلاصۀ آنها در آیات بعد خواهد آمد:

ص :602

الف:پیامبر اسلام که فرمانده عالی نیروهای مسلح مسلمانان بود،به این اکتفاء نکرد که او بر حق و فرستادۀ خدا است و خدا او را یاری خواهد داد،بلکه به فراهم آوردن آمادگی نظامی پرداخت و خود شخصا در میدان جنگ شرکت جست.

« وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ -و در آن هنگام که بامدادان از نزد کسان خود بیرون رفتی و برای مؤمنان پایگاههای جنگ را آماده کردی،» پس،اولا در صبح زود از خانه بیرون شدی بر قوم خود پیشی گرفتی،و ثانیا از اهل خانۀ خود دور شدی و خود را در متن میدان نبرد قرار دادی،و این مهمترین صفت در راهبری است که آمادۀ جانبازی باشد،و ثالثا جایگاه نبرد را برای مؤمنان معین کردی تا آمادۀ هجوم بوده باشند.

« وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خداوند شنوا و دانا است.» اوامر تو را می شنود،و از تأثیر فعالیتهای ظاهری تو آگاه است،و از آنچه مؤمنان در سینه پنهان دارند /1 و همان نتایج جنگ را تعیین خواهد کرد که وابستۀ به شنیده ها و چیزهایی است که از اعمال ظاهر و قلبهای طاهر نتیجه می شود،خبر دارد.

[122]

ب:پیغمبر اسلام با یک مشکل سخت رو به رو شد،و آن اختلاف میان دو طایفه از مردانش بود،یعنی مهاجران و انصار،که دوستی آنان میان خدا و زمین و عشیره و چیزهایی شبیه اینها تقسیم شده بود.ولی رسول اللّٰه(و اسلام عموما) این دشواری را به صورتی ریشه ای در آن هنگام از میان برد که حیثیتهای طایفه ای را در بوتۀ ایمان به خدا گداخت،بی آنکه به طایفه ای بیش از طایفۀ دیگر اعتماد کند،و بدین گونه سپاهی عقیدتی برای خود فراهم آورد که دربارۀ مبدأ می جنگید نه برای ریا و رقابت و همچشمی طایفه ای.

« إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اللّٰهُ وَلِیُّهُمٰا وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ -در آن هنگام که دو گروه از شما آهنگ آن کردند که درنگ کنند و بترسند،و خدا یار آنان بود،و مؤمنان را است که بر خدا توکل

ص :603

کنند.» با وجود آنکه خدا ولیّ هر دو طایفه بود،نزدیک بود که بر اثر اختلاف گرفتار ترس و سستی شوند،و این اختلاف برخاستۀ از احساس ضعف بود،چه اهل مدینه از لحاظ روانی در برابر اهل مکه شکست خورده به نظر می رسیدند و چنان تصور می کردند که پیغمبر اسلام پیش از توانایی بار بر دوش ایشان نهاده و آنان را به نبرد با اهل مکه از خانه هاشان بیرون آورده است،ولی خدا به ایشان گفت که با وجود متوکل بودن مؤمن بر خدا دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد.

[123]

در نتیجۀ آمادگی از لحاظ جنگ و اندیشه ورزی و اخلاص ورزیدن نسبت به خدا امت اسلام پیروز شد.

« وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -و خداوند شما را در بدر پیروز گردانید-و حال آنکه ناتوان و خوار بودید-پس از خدا بترسید و باشد که از او سپاسگزاری کرده باشید.» پس دلیلی برای ترس وجود ندارد،به همان که برای اختلاف هم داعی و علتی موجود نیست؛آنچه واجب است ترسیدن از خداوند سبحانه و تعالی است با ملتزم بودن به اجرای اوامر او،و هنگامی آدمی ملتزم به فرمانهای خدا باشد،ناگزیر به شکر گزاری نعمتهای پیشین او می پردازد،و شکر کردن عموما به معنی تفکر کردن در سببهای نعمت است به منظور پاسداری از این سببها،و در نتیجۀ محافظت کردن از خود نعمت،در صورتی که کفران نعمت تماما بر عکس این معنی است، /1 و آن عبارت است از تصور کردن این که نعمت ابدی است،و بنا بر این در پاسداری از خود نعمت و عوامل فراهم آورندۀ آن سستی کردن که در نتیجه به زوال نعمت پایان می پذیرد.

چنین است مثل پیروزی که نباید به آن دلخوش کنیم و خود را آمادۀ نبردی که ممکن است پس از آن پیش آید نگاه نداریم،چه پیروزی نیز نعمت است و برای خود عواملی دارد.و محافظت و پاسبانی از عوامل پیروزی را چنان می نماید که قرآن به نام تقوی می خواند.

ص :604

[124]

ج:آمادگی معنوی در جنگها دارای تأثیر بزرگ است،و اسلام برای آن اهمیت فراوان قایل است و آن را مهمترین عنصر در جنگ می داند،و آن ایمان داشتن به پیروزی است(پس از مؤمن بودن به ارزشهایی که سرباز به خاطر آنها می جنگد).

« إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاٰثَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُنْزَلِینَ -در آن هنگام که به مؤمنان می گفتی:آیا شما را بس نیست که خداوند سه هزار فرشته برای یاری شما فروفرستد؟» [125]

و فرشتگان در کنار شما ایستادند،ولی این بدان معنی نبود که آنان به جای شما جنگیدند،و فرود آمدن ایشان پس از تحقق یافتن دو امر بود:

اولا:آنان پس از آن فرود آمدند که شما به همۀ واجبات جنگ(صبر و تقوی بنا بر تفسیر پیشین این دو کلمه)پرداختید،و حیله ای برای شما به سبب سرعت حیله گری دشمن باقی نماند.

« بَلیٰ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هٰذٰا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاٰفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُسَوِّمِینَ -آری،اگر شکیبایی ورزید و پرهیزگاری کنید،و آنان(-مشرکان)از خشم بر سر شما آیند،خداوند با پنج هزار فرشتۀ نشانگذار شما را یاری کند،» یعنی فرشتگانی که دشمن را می کشند و نشانه ای در او باقی می گذارند.

[126]

ثانیا:مهمترین خدمتی که فرشتگان برای شما به انجام رسانیدند، بازگرداندن اعتماد نفس به شما بود و اطمینان یافتن قلبهای شما به پیروزی.

/1 « وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ -و این را خدا جز مژده ای برای شما قرار نداد،و برای آن چنین کرد که دلهای شما آرام گیرد.» اما پیروزی حقیقی از خدا است نه از فرشتگان،و خدا توانایی آن دارد که پیروزی را به هزار و یک سبب فراهم آورد،ولی آن را جز با شایسته بودن کسی که پیروزی را بر او نازل می کند فرو نمی فرستد.

« وَ مَا النَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ -و پیروزی جز از نزد خدای

ص :605

توانای حکیم نیست.» خدا عزیز است،یعنی توانا است و توانایی خود را به خدمت می گیرد،و حکیم است،یعنی بیهوده به یاری کسی برنمی خیزد و بدون آنکه او را شایستۀ چنین پیروزی بداند.

[127]

د:هدفهای سوق الجیشی جنگ سه است:یا از بین بردن قدرت لشگری دشمن است،یا فروکوفتن روحیۀ معنوی او،یا دور کردن آن به صورت موقت که مسئلۀ آیندۀ آن وابستۀ به فرمان خدا است.

« لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا -تا بخشی از کسانی را که کفر ورزیده اند(از دیگران)قطع کند و آنان را از میان ببرد،» و قدرت لشگری آنان را از کار بیندازد، « أَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خٰائِبِینَ -یا آنان را بشکند،تا نومید و شکست خورده بازگردند،» و آرزوی بازگشت توانایی در مستقبل از ایشان سلب شود.

[128]

« لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظٰالِمُونَ -از کار هیچ چیز به دست تو نیست،یا توبۀ ایشان را بپذیرد،یا عذابشان دهد،چه آنان ستمگرانند.» شر آنان را از تو دور می کند،و این که خدا سپس با ایشان چه خواهد کرد، امری دیگر است و به امت نرسد که دربارۀ آن بحث و جستجو کند:اگر توبه کنند خدا ایشان را خواهد بخشید،یا آنان را از راهی دیگر جز شکست در جنگ مورد مؤاخذه و مجازات قرار خواهد داد، /1 چه ظلم آتشی است که به جان صاحب آن خواهد افتاد،خواه نیرویی اجتماعی برای تعجیل سرکوب کردن ستمگر فراهم شده باشد یا نه.

[129]

و خدا قادر است که توبه را بپذیرد،به همان گونه که قادر بر عذاب کردن ظالمان از راهی یا از راه دیگر است.

« وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ

ص :606

یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

-و آنچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است،و هر که را خواهد می آمرزد،و هر که را خواهد عذاب می دهد،و خداوند بخشنده و مهربان است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 130 تا 136]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا اَلرِّبَوا أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اِتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ (131) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (133) اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی اَلسَّرّٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ اَلْکٰاظِمِینَ اَلْغَیْظَ وَ اَلْعٰافِینَ عَنِ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (134) وَ اَلَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اَللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (135) أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ (136)

معنای واژه ها

134[الکاظمین]

:یعنی در هنگام خشم فراوان انتقام نمی گیرند.

ص :607

135[فاحشة]

:اصل آن فحش است که پرداختن به کار بسیار زشت است.

[یصروا]

:یعنی بر ارتکاب گناه توقّف می کنند و اصرار می ورزند،و به قولی اصل آن ثابت ماندن بر چیزی است.

/1

رفتار ایمانی،پناهگاه امت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،در دروس گذشته،ایستار امت را در برابر اهل کتاب کافر به رسالت محمّد(ص)بیان کرد،و پس از این درس،بحث دربارۀ رویارویی مسلحانۀ میان مسلمانان و کفار ادامه خواهد یافت،ولی در درس حاضر دربارۀ رفتارهای ایمانی در داخل جامعۀ اسلامی سخن گفته خواهد شد؛چرا چنین است و مناسبت آن از چیست؟ پس از تدبّر در آیات هفتگانۀ این درس،متوجه عده ای از اوامر و نواهی می شویم که اندیشۀ واحدی آنها را به یکدیگر ارتباط می دهد،و آن عبارت از مستحکم کردن جبهۀ داخلی در هنگام مواجهۀ با دشمن و بنای انسانی رسالتی و دارای شخصیتی صادق و جامعه ای تشکیل یافته بر پایۀ برابری و فرمانبردار از خدا و فرستاده اش به سائقۀ خود آگاهی ایمانی است.

از این جا با بحثهایی دربارۀ قضایای زیر رو به رو می شویم:

1-حرام بودن ربا از آن لحاظ که بزرگترین خطر برای یگانگی امت و آرمانی بودن رسالتی آن /1 و شکاف بزرگ ویرانگر اقتصادی است.

2-ضرورت تقوی و ترس از خدا و فرمانبرداری از رسول اللّٰه،بدان لحاظ

ص :608

که اینها دو ستون اجتماع اسلامی محسوب می شوند.

3-شتاب ورزیدن در عملی ساختن کارهای نیک و وجود انگیزه ای ذاتی در نزد فرد مسلمان برای انجام دادن واجبات.

4-انفاق در راه خدا و فروخوردن خشم و چشمپوشی و بخشش به این اعتبار که سبب استحکام روابط افراد امت با یکدیگر می شود و کسی را که به این گونه رفتارها می پردازد برای فداکاری در راه خدا و گذشتن از مال و غرور در این راه پرورش می دهد و آماده می سازد.

5-آمرزش خواهی پس از گناه،به این اعتبار که بزرگترین جلوگیر نفسانی از گناه به شمار می رود.

ساختن انسان و اجتماعی با صفات یاد شده،آماده کردن راستین میدان نبرد برای رویارویی با دشمن است،و اگر جز این باشد جنگ به شکست می انجامد و محتوای رسالتی شایسته نخواهد داشت.

شرح آیات:
اشاره
خطر ربا

[130]

ربا یا بهره کشی از مال که به صورت طبیعی هر چه سالها افزایش یابد و فقر و مسکنت فقیران بیشتر شود،بر مقدار آن و بر سیری و زیاده خواهی ثروتمندان افزوده خواهد شد،خطری بزرگ برای یگانگی امت اسلامی و در نتیجه برای آن شخصیت آرمانی رسالتی محسوب می شود که جامعۀ اسلامی آن را همچون نمونه ای برای یک زندگی خوشبخت عرضه می کند،و بر خطر مواجه شدن با دشمن می افزاید.

ربا خواری گاه با ذرۀ کوچکی آغاز می شود،ولی در نفس شخص مالدار چندان رشد می کند که به صورت درخت بزرگ و پلیدی از حرص و آزمندی درمی آید، و در نفس شخص نادار دیوار ستبری از ناراحتی و تنفر می سازد،و در داخل اجتماع چندان رشد می کند که ربا خواران عنوان یک طبقۀ نفرت انگیز پیدا می کنند و

ص :609

/1 سرانجام به جایی می رسند که رباخواران برای تأمین منافع حرام خود با دشمن خارجی ضد امت و ملت خود همکاری می کنند.

اسلام ربا را حرام کرده و عذاب ربا خواران را همچون عذاب کفار داشته است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعٰافاً مُضٰاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید!ربا را دو و چند برابر مخورید و از خدا بترسید،باشد که رستگار شوید.» [131]

« وَ اتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ -و از آتشی بترسید و از آن بپرهیزید که برای کافران آماده شده است.» هیچ چیز جز تقوای موجود در نفوس نمی تواند از رباخواری جلوگیری کند، بدان سبب که ربا رمز بهره کشی زشت و کریه است،و اسلام تنها رمز را حرام نساخته،بلکه بهره کشی را در همۀ گونه های آن حرام داشته که از آن جمله است احتکار و حیله گری در معامله و زیاده طلبی در سود بازرگانی و دزدی آشکار و پنهان و رشوه خواری و نظایر اینها،و محدود کردن آزادی تجارت و زراعت و صناعت به خاطر تأمین منافع ثروتمندان.

بنا بر این واجب است که جامعۀ اسلامی دارای و جدان زنده ای باشد که در شکل پرهیزگاری و ترس از خدا پیدا می کند،و در آن به سبب وجود همین و جدان بهره کشی رایگان از مردمان و حرص و آزی که سبب آن است نابود شود،و به جای آن خوشبختی و رستگاری نصیب آن جامعه شود (لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) .

[132]

هنگامی که جامعه از بهره کشی پاک شود،از بیشتر اسباب گردنکشی و نفاق پاک شده،و آمادۀ برای فرمانبرداری از رسول خدا است، مخصوصا در داور قرار دادن رسول در اختلافات نژادی و قومی و مصلحتی برخاستۀ در میان گروه های مختلف آن جامعه،و لذا قرآن می گوید:

« وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ -و از خدا و پیغمبر فرمانبرداری کنید،باشد که به رحمت رسید.»

ص :610

طاعت رسول سبب جلب رحمت خدا و رسیدن مردم به رفاه و آسایش است،چه،اسباب نزاع و اختلاف و تمرد را از میان می برد،و همۀ افراد امت را متوجه سازندگی در پناه اطمینان خاطری می سازد که برای همگان فراهم آمده و می داند تلاشهای ایشان بیهوده از میان نمی رود.

/1

[133]

آن زمان که همگان مطمئن و آسوده خاطر شوند،نوبت به راهنمایی مردم به آن می رسد که تواناییهای خود را به کار اندازند،و در انجام دادن کارهای خوب و دست یافتن به آمرزش الاهی بر یکدیگر پیشی گیرند و آن را همچون هدفی عالی بدانند که لازم است همۀ افراد امت به آن توجه کنند و حتی در انجام دادن آن با یکدیگر به رقابت پردازند.

« وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ -و بشتابید به آمرزشی از پروردگارتان و به بهشتی که پهنای آن پهنای آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است.» و آمرزش خدا به دنبال اصلاح مفاسد اجتماعی و رفتاری می آید،چه خداوند افراد جامعه ای را که به پرستش بتهای اجتماعی اشتغال دارند،یا فحشاء و منکر در آن رایج است،یا ناتوانان در معرض ستمگری و بهره کشی قدرتمندان قرار گرفته اند،یا حرامهای خدا در آن حلال شمرده می شود،هرگز نمی آمرزد؛آمرزش پس از آن است که گناه را کنار بگذارند،و آنچه را که گناه در میان ایشان فاسد کرده است اصلاح کنند،و ستمگر حقوق ستمدیدگان را به ایشان بازپس دهد،و بهره کش از بهره کشی بازایستد و رضایت قربانیهای خود را با بخشش و نیکی جلب کند،و بی نماز نمازهای ناخوانده را قضا کند و...

و اما بهشت پس از شتاب کردن در کارهای نیک می آید،و لذا پس از عمل اصلاح مفاسد نوبت به عمل سازندگی با نیت پاک و پر نشاط و دارای هدف خیر می رسد.این از برجسته ترین نشانه های یک اجتماع اسلامی و از ارکان مورد اعتماد آن برای رو به رو شدن با دشمن محسوب می شود.

ص :611

چگونه بهشتی می شویم؟

[134]

اعمال صالحی که باید برای رسیدن به بهشت در آنها تسریع کنیم کدام است؟! اینها است:

« اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ الْکٰاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعٰافِینَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -آنان که در خوشی و ناخوشی انفاق می کنند،و آنان که خشم خود فرومی خورند،و از مردم درمی گذرند،و خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.» به تعبیر دیگر،صفت نخستین اینها است:بخشندگی چه در حالت توانایی و چه در حالت ناتوانی،و در نتیجه گذشتن از مال و بخشیدن آن به نیازمندان.

/1 صفت دوم:اسیر شهوات ذات نشدن،و در نتیجه فدا کردن غرور ذات و منی و طغیان آن در راه خدا،و این کار با فروخوردن خشم و در پی آن چشمپوشی و در گذشتن از مردم حاصل می شود،چه بیشتر اختلافات اجتماعی شدید در آغاز از حساسیت سادۀ میان دو شخص آغاز می شود و چندان بالا می رود تا به صورت یک اختلاف عقیدۀ پنداری جلوه گر می شود؛و در جامعۀ اسلامی واجب است که این حساسیت در نطفه کشته شود تا نتواند بزرگ شود و به صورت یک دشواری بزرگ درمان ناپذیر اجتماعی درآید.

صفت سوم:نیکی کردن به مردمان و رایگان به خدمت ایشان برخاستن است که میان افراد رابطه ای بسیار محکم به وجود می آورد.

[135]

و صفت چهارم:برای متقیان-پیدا شدن بازدارنده ای نفسی است که آنان را از مرتکب شدن گناه یا دست کم از ادامه دادن به آن جلوگیری می کند.

« وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً -و کسانی که چون گناهی کردند،» گناهی بزرگ که زیان آن به مردم می رسد، « أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ -یا بر خود ستم روا داشتند،»

ص :612

با گناهی کوچک که زیان آنها تنها به خودشان می رسد، « ذَکَرُوا اللّٰهَ -به یاد خدا افتادند.» و دریافتند که خدا مراقب ایشان است و به حسابشان می رسد و جزایشان را می دهد، « فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -پس برای گناهان خود آمرزش خواستند-و جز خدا کیست که گناهان را می آمرزد؟-و بر آنچه کردند دانسته پافشاری نورزیدند،» اما در حالت غفلت و فراموشی،یا طغیان شهوت،بار دیگر در گناه می افتند، /1 و فوری طلب آمرزش می کنند،چه با فهم کامل چنین نکرده بوده اند.

[136]

« أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ -پاداش اینان آمرزشی از پروردگارشان است و باغهایی که در آنها آبها روان است و جاودانه در آنها خواهند ماند،و این نیکو مزدی است برای آنان که به کار برمی خیزند.» این است ویژگیهای جامعۀ اسلامی و شخصیت ایمانی که اسلام آن را نمونه ای از زندگی خوشبخت و نیرویی می داند که مسلمانان باید با آن به نبرد کردن با کافران برخیزند،و چنان که مشاهده می کنید،صفت اساسی در این اجتماع ترس از خدا داشتن و پرهیزگاری است.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 137 تا 148]

اشاره

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ (137) هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ (138) وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (139) إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ اَلْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اَلْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ اَلنّٰاسِ وَ لِیَعْلَمَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدٰاءَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلظّٰالِمِینَ (140) وَ لِیُمَحِّصَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ اَلْکٰافِرِینَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ اَلصّٰابِرِینَ (142) وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ اَلْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143) وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اَللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اَللّٰهُ اَلشّٰاکِرِینَ (144) وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ کِتٰاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ اَلدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ اَلْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِی اَلشّٰاکِرِینَ (145) وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اِسْتَکٰانُوا وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلصّٰابِرِینَ (146) وَ مٰا کٰانَ قَوْلَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِی أَمْرِنٰا وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (147) فَآتٰاهُمُ اَللّٰهُ ثَوٰابَ اَلدُّنْیٰا وَ حُسْنَ ثَوٰابِ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (148)

ص :613

/1

/1

معنای واژه ها

137[سنن]

:سنت،عبارت از روش قراردادی برای پیروی

ص :614

کردن از آن است،همچون سنت رسول اللّٰه،و اصل سنت،استمرار و دوام داشتن است.

[موعظة]

:چیزی است که دل را نرم می کند و انسان را به طرد کردن زشتی و انجام دادن کارهای زیبا و نیک دعوت می کند.

139[تهنوا]

:از وهن به معنی ناتوانی و سستی است.

140[قرح]

:جراحت و زخم است.

[نداولها]

:دولت به معنی نوبت گروهی برای رسیدن به مراد است.

141[یمحص]

:تمحیص،پاک کردن از عیب است.

144[محمد]

:از حمد گرفته شده،و تحمید برتر از حمد و معنی آن فراگیرندۀ همه محامد و امور ستوده است،و تحمید مخصوص شخص مستولی بر امر در کمال است و خداوند پیامبر و دوست خود(ص)را به دو نام مشتق از نامهای خود(محمد)و(احمد)مخصوص گردانید.

146[استکانوا]

:اصل آن از کنیة به معنی حالت بد است،و هنگامی که گفته می شود:«فلان بکنیة»یعنی سوء نیت دارد.

147[اسرافنا]

:از حق تجاوز کردیم و به باطل رسیدیم.

ص :615

/1

بازگشت به سنّتهای تاریخ
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در زمینۀ سخن گفتن از مواجهۀ میان امت مسلمان و کافران،قرآن در این درس ما را به ضرورت مسلح بودن به دوربینی تاریخی یادآور می شود که با آن بتوان قوانین اجتماعی را که خدا برای زندگی وضع کرده است اکتشاف کرد،و از جملۀ آنها است این که:حق پیروز خواهد شد،و این که رسالت خدا چیزی جز توضیحاتی برای این قوانین و سنتها نیست که پرهیزگاران با آنها راه خود را می یابند،و برای خود عبرتهای سودمند می گیرند،در صورتی که دیگران به آنها توجهی نمی کنند.

تاریخ برای ما کشف می کند که:گروه مؤمن سرانجام پیروز می شود،پس بر افراد این گروه لازم است که سستی و ضعف از خود نشان ندهند و اندوهگین نشوند،ولی این بدان معنی نیست که پیروزی بدون فداکاری به دست می آید،چه این فداکاری برای بازشناختن مؤمنان حقیقی به رسالت الاهی از گروه منافقان،و پرورش دادن مؤمنان تا ارتقای به درجۀ شهدا(پیشوایان)و پاک کردن نفوس ایشان از کینه و شک و شناختن کافران و تصفیۀ بدنی و فکری آنان ضروری است.

دیگر این که فداکاری و جانبازی بهای بهشت است و بدون آن چگونه خدا می تواند قومی را بر قومی دیگر برتری نهد و پاره ای را به بهشت و پاره ای دیگر را به دوزخ درآورد.

/1 فداکاری از هدفهای مؤمنان است،زیرا که آنان آرزوی آن داشتند که گرانبهاترین چیز خود را در راه دوستی او و ایمان راستین داشتن به او پیشکش

ص :616

کنند،و رسول اللّٰه فرزند خدا نیست که پیروان او به مجرد پیروی از وی به پیروزی رسند،بلکه او نیز همچون دیگر پیامبران به دنیا می آید و می میرد،و ارتباط بیش از آن که باید با رسول خدا باشد با رسالت خدا است،تا مؤمن جزای خود را از خدا بگیرد.و کافران آن کسانند که بی فاصله از مرگ فرستادۀ خدا از رسالت برمی گردند و دنیا را بر آخرت ترجیح می نهند.

چون محمّد پیامبر(ص)یک فرستادۀ خدا است،از سیرت فرستادگان پیش از خود تبعیت می کند،و آنان جز با جنگ و مبارزه پیشرفت نکردند،و همراه با گروهی(ربّیّون)از اصحاب او بودند،و آنان(ربیون)مانند همۀ افراد بشر مرتکب گناه و اسراف می شدند،ولی چون مؤمن بودند از خدای خود طلب آمرزش می کردند، و از او می خواستند که بر جهاد استوارشان دارد،در دنیا و آخرت با هم به پیروزی رسیدند.

شرح آیات:
اشاره

[137]

حیات اجتماعی همچون حیات فردی است و برای خود نظامها و قوانین(به تعبیر قرآن:سنن)خاص دارد،و بر ما است که این سنتها را اکتشاف کنیم و در واقعیت خود از آنها بهره مند شویم،ولی چگونه؟هنگامی که می خواهیم زندگی فرد را مورد مطالعه قرار دهیم،مدتی از زمان او را در معرض آزمایش قرار می دهیم و فشار خون و دمای بدن و ضربانهای قلب و چیزهای دیگری از او را اندازه می گیریم و سپس از طبیعت او آگاهی پیدا می کنیم؛اما این تجربه چگونه باید در اجتماع صورتپذیر شود؟بهترین راه برای اندازه گیری بازگشت به تاریخ است که در آن دوره های کاملی از زندگی اجتماعی را می توان مورد ملاحظه قرار داد که در آنها تمدنهایی طلوع کرده و جهانگیر شده و سپس بنا بر قوانین حتمی و سنتهای تحویل ناپذیر الاهی از میان رفته است.

هنگامی که می خواهیم اندازۀ پیشرفت رسالتها را اندازه بگیریم،نباید آن را با دوربین تحلیلی مورد ملاحظه قرار دهیم،و مثلا بگوییم که افراد این رسالت چند

ص :617

نفر بوده اند،بلکه این کار باید به مقیاس تاریخی صورتپذیر شود و به یافتن پاسخ این سؤال بپردازیم که:نسبت حقیقت در آن چند است؟و مقدار ایمان داشتن اصحاب آن چه اندازه است؟و نقاط ضعف در جوامع دشمنانی که باید بر آنها پیروز شود کدام است؟و همچنین.

/1 هنگامی که به سنتهای خدا در تاریخ بازمی گردیم،به این نتیجه می رسیم که حق به شرطی پیروز می شود که مؤمنان صادقی به آن وجود داشته باشند،و به همین سبب قرآن ما را به این حقایق متذکر می سازد و می گوید:

« قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا -پیش از شما سنتهایی بوده و گذشته است،پس در زمین گردش کنید و ببینید،» به آثار امتهایی که پیش از شما بوده و از دنیا رفته اند و عبرتها و درسهایی از خود بر جای گذاشته اند نگاه کنید که مهمترین آنها این است که سبب از میان رفتن آنها یک چیز بوده و آن تکذیب و دروغ شمردن حق است.

« کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ -که پایان کار تکذیب کنندگان حق چگونه بوده است،» [138]

و در میدان بحث از سنتهای خدا در زندگی سخن از قرآن به میان می آید که نقش آن نقش یادآور این سنتها است که نظر همگان را به آنها جلب می کند.ولی تنها پرهیزگاران از آن بهره مند می شوند،چه به حقیقت سنتها راه می یابند و درسهای آن را دربارۀ خود تطبیق می کنند و از آنها پند می گیرند.

« هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ -این حجتی است برای مردم و هدایت و پندی برای پرهیزگاران.» کسانی که از پروردگار خویش ترس دارند،و آمادۀ ملتزم شدن به حقّ اند، این حق را کشف می کنند.اما کسانی که تنها به خودشان و هواهای نفس و شهوات خویش توجه دارند،حق را نمی شناسند،زیرا که اساسا خواستار راهیابی به آن نیستند.

[139]

یکی از سنّتهای خدا در اجتماع این است که صاحبان ایمان پیروز

ص :618

می شوند.پس بر ایشان لازم است که سست نشوند و فکر شکست خوردن و نومیدی به جانهای آنان راه پیدا نکند،و نیز بر ایشان واجب است که از بعضی زیانها ناراحت نشوند،چه بزودی سود پیروزی زیانهای کوچک را جبران خواهد کرد.

« وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -سستی مکنید و اندوهگین مشوید،و اگر مؤمن باشید دست دست شما است.» [140]

یکی از این سنتها آن است که برتری و پیروزی با تصادف یا بدون فداکاری حاصل نمی شود، /1 بلکه باید آمادگی زخم خوردن و دانستن این مطلب در میان مؤمنان باشد که دشمنان نیز به نوبۀ خود آمادگی دارند و نباید از آن گریخت.

« إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ -اگر به شما زخمی رسیده،به آن گروه نیز زخمی همانند آن رسیده است.» مهم دانستن این مطلب است که دشمن تو نیز در معرض مصیبتی چون تو قرار دارد،و همچون تو از سستی و شکست هراس دارد،و پیروزی از آن کسی است که بیشتر دوام کند و در برابر درد بردبار باشد،تا دشمن بردباری خود را از کف بدهد و دیگر قدرت مقاومت نداشته باشد.

سپس باید دانست که زندگی ملک هیچ کس نیست،و این که گفته می شود فلان شاه یا رئیس یا نظام یا طایفه و گروه فلانی بر سرزمینی حاکم است، این بدان نیست که چنین فرمانروایی مستمر خواهد بود،بلکه این کسان از آن روی به فرمانروایی دست یافتند که از داشتن لوازم رهبری برخوردار بودند،و ممکن است تو نیز چنین باشی و جانشین ایشان شوی.

آنچه حقیقة اهمیت دارد،این است که باید از این اعتقاد خود را خلاص کنیم که واقعیت باقی می ماند،و اعتقاد جزمی به آن داشته باشیم که تنها حقیقت باقی و برقرار می ماند.

« وَ تِلْکَ الْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ النّٰاسِ -و این روزها را میان مردم دست به دست می گردانیم.»

ص :619

منافع مردم در فداکاری

سپس فداکاری سودهای دیگری نیز دارد که هم اکنون از آنها یاد می کنیم:

الف:فداکاری و جانبازی مؤمنان را از منافقان جدا می کند؛در آغاز رسالت گروهی طبعا به امید آنکه هر چه زودتر پیروز خواهد شد،به آن ایمان می آورند و غنیمتهایی رایگان نصیب ایشان می شود؛و گروهی دیگر که از وضع موجود رضایتی ندارند،با جریان احساس ساده به طرف رسالت کشیده می شوند،یا به سبب دوست داشتن رهبر رسالت یا دهها سبب دیگر جز /1 ایمان صادق به آن می پیوندند.

وجود این گونه اشخاص در امت،سبب سستی و ضعف آن است،و حتی سبب آن می شود که مراعات مصالح و فردیگری و نابسامانی در آن بروز کند،و امت به سرعت به پایان خود برسد،که در این صورت پیروزی جز با فداکاریها نمی تواند صورتپذیر شود و مؤمنان از همین راه شناخته می شوند.

« وَ لِیَعْلَمَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا -و برای این که خدا کسانی را که ایمان آورده اند بشناسد.» ب:کارزار مدرسۀ رزمندگان است،و آنان را برای کوشا بودن و از فرمانده اطاعت کردن و اندیشیدن و مقدم داشتن مصلحت امت بر مصالح شخصی تربیت می کند،و به آنان صراحت و فکر عقلانی و نظایر اینها را می آموزد.

این صفات برای امت رسالتی که خواهان رهبری امتهای دیگر است، ضرورت دارد.حال باید دید که،مثلا،مجتمع جاهلی موجود در جزیرة العرب چگونه می توانست عالم را در حالی رهبری کند که خود تا دو گوش در نابسامانی و نادانی و خودپرستی و...و...غوطه ور بود؟به یک مدرسۀ تربیتی نیازمند بود که راهبران از آن بیرون آیند.و جنگ،با فداکاریهای موجود در آن،چیزی بود که پیشوایان آینده و،بنا بر تعبیر قرآن(الشهداء علی الناس)را بیرون داد.

« وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدٰاءَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الظّٰالِمِینَ -و از شما شهیدان و

ص :620

شاهدان بگیرد،و خدا ستمگران را دوست نداد.» پس او،به نوبۀ خود،به کسی ظلم نمی کند،و اگر پیروزی و پیشرفت نصیب کند،پس از آن است که امت شایستگی خود را از طریق فداکاریهای سخاوتمندانه نشان داده باشد،و اگر جز این باشد،نعوذ باللّه،در حق ملت مغلوب شده ستم کرده است.

[141]

ج:سپس دلهای مؤمنان کاملا از داشتن شک دربارۀ رسالت و تعلیمات آن پاک نیست،و به آتشی برای پاک شدن نیاز دارد،و به فداکاریهایی که همان آتش است.انسانی که برای رسیدن به چیزی فداکاری می کند،هر چه زودتر به آن متمسک می شود،و این بر عکس کسی است که آن را رایگان و بدون فداکاری به دست آورده باشد.تاجری که مالی به دست آورده،به نگاهداری از آن حریصتر از پسر خود او است که آن مال را به میراث و /1 بدون رنج به دست آورده باشد.به همین گونه مؤمن فداکاری کردۀ در راه ایمان خود،ایمانی قویتر از کسی دارد که چنین نبوده باشد.

« وَ لِیُمَحِّصَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا -و(این برای آن است)که خدا کسانی را که ایمان آورده اند بیازماید.» د:کافران دشمنان سرسخت حقّ اند،و با پیشرفت امت مخالفت نشان می دهند؛اینان کسانی هستند که مصالح قوم خود یا هواهای نفس خویشتن را بر مصلحت امت ترجیح می نهند.به سدهای راهی می مانند که اصلاح کردن آنها ممکن نیست و می بایستی کاملا از سر راه برداشته و به دور افکنده شوند،ولی چگونه امت می تواند این عناصر را بشناسد،و آنها را از عناصر دیگر آویخته به آنها یا خاضع نسبت به آنها به سببهای برخاستۀ از ضعف یا عواطف بازشناسد؟و چگونه این حق برای رسالت پیدا می شود که مردمان را به این بهانه که سد راه پیشرفت آیندۀ امّت اند به قتل برساند؟چگونه می شود درستی این عمل را برای تودۀ مردم به اثبات رسانید.

اما اگر رو به رو شدن گرم صورت بگیرد،و این عناصر تهدید بزرگی برای

ص :621

امت شناخته شوند،در این صورت امت دلیل کافی برای اقدام کردن به جنگ و تصفیه دارد،به همان گونه که چنین رو به رو و درگیر شدن،عناصری را که واقعا کافر شده اند از دیگران که فریب خورده اند جدا می کند و شناخته می شوند.به همان گونه که در تصفیۀ عناصر معاندی که سد راه پیشرفت امت به شمار می روند سهیم می شود.و این همان چیزی است که قرآن را«محق»می نامد.

« وَ یَمْحَقَ الْکٰافِرِینَ -و کافران را نیست و نابود کند.»

جهاد و آرزوهای کاذب

[142]

ه:و یکی از دلایل جنگ جهادی این است که به مؤمنان شایستگی دخول در بهشت را می دهد،که جایگاه مجاهدان بردبار است،و اگر مسلمان وارد جنگ نشود،چگونه مجاهد صابر از بازنشستۀ شکست خورده تمیز داده می شود.

« أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اللّٰهُ الَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّٰابِرِینَ -آیا گمان کردید که به بهشت درخواهید آمد،پیش از آنکه خدا بداند چه کسان از شما جهاد کردند و چه کسان شکیبایی نمودند؟» /1 آدمی دل خود را به آرزوهای فراوان خوش می کند که به خیال بیشتر شباهت دارد تا به واقعیت:آرزوی رسیدن بدون رنج به ثروت بی شمار،و به سلطنت و فرمانروایی بدون قابلیت،و به شهرت بدون شایستگی،و بشر نیازمند آن است که دهها بار مزۀ تلخی زندگی را بچشد تا به این امر قانع شود که این آرزوها،رؤیاهایی کودکانه است.و به همین گونه است که بعضی از مؤمنان برای خود آرزوی بهشت می کنند که بدون انجام دادن عمل صالح و فداکاری و جانبازی نصیب ایشان شود، و قرآن ایشان را از داشتن این آرزوی باطل نهی می کند که نتایجی خطرناک دارد که بر اثر آنها در دنیا از عمل کردن بازمی مانند و در آخرت آنان را در حالی مواجه با آتش قرار می دهد که پشیمانی سودی برایشان ندارد و امیدی برای بازگشت ایشان به زندگی و قوم کردن وجود ندارد.

ص :622

[143]

و مؤمن حقیقی کسی است که زندگی دنیای خود برای خریدن زندگی آخرت در معرض فروش می گذارد،و هر چه دارد به خدا تقدیم می کند تا در مقابل آن بهشت را برای خود بخرد،و به همین سبب آرزوی مؤمن با آرزوی مرد معمولی متفاوت است،چه او خواستار رنج و جهاد بیشتر و بنا بر این فدا شدن و مردن در راه خدا است تا بتواند آخرت شایسته ای برای خویش تأمین کند.

« وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -شما پیش از آنکه با مرگ رو به رو شوید،آرزوی مرگ می کردید؛آن را دیدید و اکنون به آن می نگرید.» پس شایسته تر برای شما آن است که به وعدۀ خود وفا کنید،و با اطمینان خاطر به پیشباز مرگ روید،بدان سبب که آرزویی از شما است که به آن رسیده اید.

[144]

سپس ارتباط مؤمن با رسالت خدا شدیدتر از ارتباط او با رسول اللّٰه است،و لذا مرگ رسول در او اثر منفی ندارد،چه پیش از آن رسولهایی بوده و از دنیا رفته اند که رسالتهای ایشان پس از مرگشان باقی مانده است،و بنا بر این رسالت هدف است نه اشخاص،و بر ما است که خود را در راه بقای رسالت فدا کنیم و در این اندیشه نباشیم که مرگ ما بر رسالت اثر می گذارد،بلکه،بر عکس،به شهادت رسیدن ما برای رسالت سبب محکمتر شدن پایگاه آن در اجتماع خواهد بود.

« وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّٰهَ شَیْئاً -و محمد(ص)نیست جز پیغمبری که پیش از او رسولان بوده و در گذشته اند؛آیا اگر بمیرد یا کشته شود،از دین خود برمی گردید؛و هر که از دین خود برگردد؛به خدا هیچ زیانی نمی رساند.» /1 ولی مؤمنان استواری که نفس خود را تنها به رسالت پیوستگی داده اند، کسانی هستند که سرانجام پیروز می شوند،چرا که با ایمان به رسالت و قربانی کردن خود در راه آن شکر نعمت رسالت را گزارده اند.

ص :623

« وَ سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ -و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد.» [145]

بنا بر این:رسالت هدف است،و مرگ در راه آن،در صورتی که رسالت با این مرگ به پیروزی برسد،آسان است؛و مرگ هدفدار برتر از مرگ محتوم است،از آن روی که بهایی در برابر آن پرداخته می شود،در صورتی که به آن دیگری بهایی نمی دهند،و چون ما،بخواهیم یا نخواهیم،با اجل خود از دنیا می رویم،پس چرا در راه اندیشه ها و رسالت خود نمیریم؟ سپس کسی می گوید:آن کس که وارد میدان جنگ شود،کشته خواهد شد،و هر کس از رفتن به میدان خودداری کند زنده می ماند،و این سنتی از خدا در میان بندگان او است،و هر کس اجلش رسیده باشد،در میدان جنگ یا بر بستر خود از دنیا خواهد رفت.

« وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ کِتٰاباً مُؤَجَّلاً -و کسی نمیرد جز به فرمان خدا و در اجلی که برای او نوشته شده،» تفاوت میان آنکه در بستر می میرد با آنکه در میدان جنگ از دنیا می رود،آن است که به این یک آخرت پاکیزه را به بها می دهند،نه به آن یک.

« وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا -و هر که پاداش دنیایی خواهد،آن را به او می دهیم،و هر که پاداش آخرتی خواهد،آن را به او می دهیم.» به مؤمن دو پاداش می رسد:اولی پاداش نیت درست و عمل صالح او (شهادت)است،و دومی پاداش سپاسگزاری او از خدا،یعنی وفا کردن به مسئولیت در مقابل نعمتهای ارزانی شدۀ از طرف خدا به او که آشکارترین آنها نعمت زندگی است و او این نعمت را تقدیم کرده و خدا در مقابل به او پاداش خواهد داد.

« وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ -و به سپاسگزاران پاداش خواهیم داد.» /1 تکرار توجیه قرآن دربارۀ پاداش شکر در این دو آیه،برای مقابلۀ با صفت

ص :624

ترس و جزعی است که نصیب انسان ساده در میدان جنگ می شود و از خود می پرسد:جنگ برای چیست؟چرا باید بجنگیم،و چرا باید مردم را بکشیم؟ قرآن در دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان و احساس رضایت موقتی از این واقعیت را ارزانی می دارد و در وقت خود آن را به احساسی عالیتر تبدیل می کند،و نظر او را متوجه ابعاد مثبت مسئله می سازد،و آن شکر خدا برای نعمتهای او و عمل کردن به مسئولیتهای برخاستۀ از این نعمتها است.

ربّیّون چگونه می جنگیدند

[146]

و جنگ در تاریخ رسالتها چیز تازه ای نیست.از قدیم در کار بود،و جنگاوران رسالتی(ربیون)از مبرزترین کسانی بودند که قدم به میدانهای جنگ می نهادند،سستی نفسانی(ترس و فزع و دودلی)و ضعف بدنی و کسلی به ایشان راه نداشت،بلکه با اطمینان قلبی و با بدنهای نیرومند و با برخورداری از نشاط جنگی به مبارزه برمی خاستند و بردباری نشان می دادند و خدا در دنیا پیروزی نصیب ایشان می کرد و در آخرت فردوس برین.

« وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ -و چه بسیار پیامبران که مردان خدای فراوان همراه با ایشان کارزار کردند.» کلمۀ«کأین»دلالت بر زیادی شماره دارد،و کارزار کردن همراه با او دلیل بر آن است که خود پیغمبران نیز به نبرد برمی خاستند،و ربّیون منسوب به ربّ هستند،یعنی مجاهدان در راه خدا.

« فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ مٰا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکٰانُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الصّٰابِرِینَ -و از آنچه در راه خدا به ایشان رسید دچار سستی و زبونی نشدند و درمانده و ناتوان نماندند؛و خدا بردباران را دوست می دارد.» عناصر پیروزی در نزد ایشان کامل بود:نیرومندی روحی و قناعت به تفکر و آمادگی برای فداکاری در راه آن،و نیروی بدنی و مادی و نشاط و بردباری.

ص :625

/1

دعا سلاح مؤمن است

[147]

و نیروی روحی آنان برخاستۀ از دعایی بود که همچون باردادن به ذات با نیروی معنی بود و از راههای زیر صورت می گرفت:

الف:قانع شدن به این که اصلاح ذات راه پیشرفت است،و به همین سبب وی-و بالطبع عمل-خود را با اصلاح نفس آغاز می کردند و می گفتند:

پروردگارا،گناهان ما را بیامرز (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا) .

ب:مهمترین عنصر تربیتی جلوگیری از زیاده روی و اسراف در کار است.و آن عبارت است از مقید بودن دایمی به اندازه های رسالتی:نه خواب اضافی،و نه راحتی فراوان،و نه خودکشی از زیادی کار و نه تبذیر و فرورفتن در شهوات.آنان از اسراف خود استغفار می کردند و می گفتند: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِی أَمْرِنٰا .

ج:ثبات و استواری و مردد نبودن،و در نتیجه تصمیم و عزم راسخ داشتن که عنصر اساسی در پیروزی است،چه،ارادۀ نافذ معجزه می کند،و آنچه نیت بر آن قادر باشد بدن نیز بر آن قادر است.به همین جهت آنان در دعای خود می گفتند:

ربنا ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ انْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ .

وجود این رفتار رسالتی در آنان،راهنمای همۀ جنگندگان در راه خدا بود، و خشم و تردید و ترس و جزع به وجود آنان راه نداشت.

« وَ مٰا کٰانَ قَوْلَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِی أَمْرِنٰا وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ انْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -و سخن ایشان جز آن نبود که می گفتند:پروردگارا گناهان ما را بیامرز،و از زیاده روی ما در کار خودمان درگذر، و گامهای ما را استوار کن و ما را بر گروه کافران پیروز گردان.» [148]

« فَآتٰاهُمُ اللّٰهُ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا وَ حُسْنَ ثَوٰابِ الْآخِرَةِ وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -پس خداوند پاداش دنیا و نیکوترین پاداش آخرت را به ایشان داد،و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.»

ص :626

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 149 تا 158]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا اَلَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ (149) بَلِ اَللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ اَلنّٰاصِرِینَ (150) سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلرُّعْبَ بِمٰا أَشْرَکُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی اَلظّٰالِمِینَ (151) وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اَللّٰهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّٰی إِذٰا فَشِلْتُمْ وَ تَنٰازَعْتُمْ فِی اَلْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاکُمْ مٰا تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ اَلدُّنْیٰا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ اَلْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْکُمْ وَ اَللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ (152) إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاٰ تَلْوُونَ عَلیٰ أَحَدٍ وَ اَلرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرٰاکُمْ فَأَثٰابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ مٰا أَصٰابَکُمْ وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (153) ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ اَلْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً یَغْشیٰ طٰائِفَةً مِنْکُمْ وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّٰهِ غَیْرَ اَلْحَقِّ ظَنَّ اَلْجٰاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ اَلْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ اَلْأَمْرَ کُلَّهُ لِلّٰهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا لاٰ یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کٰانَ لَنٰا مِنَ اَلْأَمْرِ شَیْءٌ مٰا قُتِلْنٰا هٰاهُنٰا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ اَلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقَتْلُ إِلیٰ مَضٰاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اَللّٰهُ مٰا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مٰا فِی قُلُوبِکُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (154) إِنَّ اَلَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ اِلْتَقَی اَلْجَمْعٰانِ إِنَّمَا اِسْتَزَلَّهُمُ اَلشَّیْطٰانُ بِبَعْضِ مٰا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اَللّٰهُ عَنْهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (155) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ إِذٰا ضَرَبُوا فِی اَلْأَرْضِ أَوْ کٰانُوا غُزًّی لَوْ کٰانُوا عِنْدَنٰا مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اَللّٰهُ ذٰلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ (157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اَللّٰهِ تُحْشَرُونَ (158)

/1

ص :627

/1

معنای واژه ها

151[سلطانا]

:حجت و برهان،و اصل آن نیرومندی است،و سلطان پادشاه نیرومندی او است،و سلطان برهان قوت او برای رو کردن باطل است.

152[تحسونهم]

:حس به معنی از میان بردن اساسی است،و قتل را از آن روی حس گفته اند که حس را باطل می کند.

153[تصعدون]

:سیر کردن در جایی هموار از زمین است.و گفته اند که اصعاد آغاز کردن به سفر است.

ص :628

[لا تلوون]

:توجه نمی کنید،روی برمی تابید.

156[ضربوا]

:«الضرب فی الارض»یعنی سیر کردن در زمین است؛و به قولی شتاب کردن در سیر.

[غزّی]

:جمع غاز،جنگجویان.

/1

فداکاری و جانبازی، راه پیروزی و رشد جامعه
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنوز بحث قرآن دربارۀ آمادگیهای معنوی برای جنگیدن با کفار است؛در نخستین آیه مؤمنان سخت از آن بیم داده می شوند که به فکر تسلیم شدن به کفار بیفتند،چه،اینان به چیزی جز آن راضی نخواهند شد که مؤمنان به حالت سابق خود بازگردند و همۀ دستاوردهای رسالتی خود را از کف بدهند.

آیۀ دوم حکایت از آن دارد که خدا مولی و یاری دهندۀ شما است،و آیۀ سوم می گوید که کافران از رو به رو شدن با شما بیمناکند و بازگشت آنان به آتش است.

در آیات پس از آن،قرآن مثالهایی برای این مطالب می زند که در آنها مسلمانان به پیروزی دست یافته اند،ولی آنان را به حال خود وانمی گذارد که در رؤیاها بمانند،بلکه مثالی از شکست و سببهای آن را می آورد که برجسته ترین آنها ناتوانی روانی معنوی و اختلاف و نافرمانی است،و به یادشان می آورد که خدا با وجود این به یاری خود تأییدشان کرد و چنان شد که امنیت خاطر و میل به خواب آنان را فراگرفت و به یاری خداوند اطمینان پیدا کردند.

ص :629

/1 ولی گروه دیگری نیز در میدان جنگ بودند که گرفتار خسارت شدند،و دربارۀ ارزشهای رسالتی به شک و تردید افتادند،و گفتند که اگر پیروزی از آن ما بود،پس با کشته دادن زیان دیدیم؟و پس از آنکه قرآن فلسفۀ جانبازیها و زیانها را بیان می کند،و سببهای تربیتی شکست خوردن این گروه و دیدن زیانهای کوچک را آشکار می سازد،می گوید که این امر به زمان پیش از جنگ ارتباط پیدا می کند که در آن افراد این طایفه و گروه به گناهکاری می پرداختند و هنوز ایمان چنان که لازم است در قلبهایشان برای رویارویی یا فداکاریها رشد نکرده بود.

سپس قرآن مؤمنان را از آن بر حذر می دارد که دربارۀ زیانهای وارد شدۀ به ایشان توجه فراوان نداشته باشند و آنها را بزرگ نکنند،و می گوید:امکان آن وجود داشت که کشته شدگان به سببی دیگر(مثلا بیماری وبا)از دنیا بروند،در صورتی که اکنون برای زنده نگاه داشتن رسالت به سوی رحمت خدا شتافته اند،که به زودی ایشان و همۀ مردگان برای حساب در کنار یکدیگر جمع می کند.

شرح آیات:
اشاره
فداکاری دژ دستاوردها است

[149]

دستاوردهای رسالتی نیازمند نیرویی برای پاسداری از آنها است، و بدون آمادگی برای فداکاری در راه آنها،در معرض خطر دشمنان قرار خواهد گرفت،چه،آنان از مسلمانان تنها این را نمی خواهند که دست از جنگ بکشند، بلکه این را می خواهند که مسلمانان به جاهلیتی بازگردند که خدای متعال از آن بیرونشان آورد،و در این کار خسارتی جبران ناپذیر برای امت است.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر از کسانی که کافر شده اند فرمان برید،شما را از دین بازگردانند،و زیان دیده بازخواهید گشت.» یعنی اگر به عقب بازگردید،به جایی بازگشته اید که خسارت و ضرر است.

ص :630

[150]

تنها باید از خدا فرمان برید و بیمی از کافران نداشته باشید،بدان سبب که خدا هر کس را که به یاری او برخیزد یاری می دهد و او بهترین یاری دهندگان است.

/1 « بَلِ اللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النّٰاصِرِینَ -بلکه خدا مولی و سرور شما است و او بهترین یاری کنندگان است.» [151]

حال سؤال این است:خدا چگونه بندگان مؤمن خود را یاری می کند؟ پاسخ:خدا با افکندن ترس و رعب در قلوب مشرکان،و به علت سادۀ مشرک بودن آنان نسبت به خدا،به یاری بندگان خود اقدام می کند،چه شرک به معنی تقدیس ارزشی مادی جز خدا است،همچون ارزش مال یا مقام یا زمین، در واقع این ارزشها برای خود آنها تقدیس نمی شود،بلکه از جهت پیوستگی به ذات بشری چنین می شود.مردی که زمین خود را تقدیس می کند،نخست به تقدیس ذات خود می پردازد،و سپس به تقدیس نزدیکترین چیز به خودش که همان زمین او است اقدام می کند؛و نیز چنین است تقدیس مال که آن هم تقدیس ذات است،و چون مال به ذات خدمت می کند،از این لحاظ تقدیس می شود.

پس شرک نتیجۀ دوستی شدید ذات و خودمحوری است،و این بالطبع به خوف و جبن می انجامد،ولی مؤمن پرستش خود را تنها به خدا اختصاص می دهد.

« سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمٰا أَشْرَکُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظّٰالِمِینَ -به زودی در دل کسانی که کفر ورزیدند،ترس خواهیم انداخت،از آن روی که چیزی را شریک خدا قرار دادند که سلطانی و حجتی بر آن فرود نیامده بود،و جایگاه آنها آتش است که جایگاه بدی است برای ستمگران.» در صورتی که مؤمنان از چیزی بیم ندارند،بدان جهت که ذات خود را پیش نمی اندازند و بر آن بیمناک نیستند،و برای آنکه جایگاه ایشان بهشت است که بهترین جا برای مؤمنان است.

ص :631

[152]

دلیل واقعی و ساده برای این حقیقت را در نبرد خود با دشمن خواهید یافت و این که خدا چگونه شما را پیروز کرد و شمشیرهای خود را در تنهای ایشان داخل کردید.

ولی این جنگ طرف دیگری نیز داشت،خدا کسی را که به یاری او برخیزد یاری می کند،اما اگر مؤمنان سستی نشان دهند و اختلافات در میانشان زیاد شود و از اطاعت فرمانده سرباززنند،شایستگی پیروز شدن ندارند و گرفتار شکست می شوند،و شکست گونه ای از امتحان است و قهرمانان در هنگام شکست شناخته می شوند.

/1 اکنون که جنگ به پایان رسید و(با پیروزی نخستین و شکست دوم شما)، خدا شما را با فضل و بخشش عظیم خود می بخشد و عفو می کند.

« وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّٰهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ -و در آن هنگام که آنان را به اذن خدا از پا درمی آورید،خدا به وعدۀ خود وفا کرد.» شما را پیروز کرد تا به وعدۀ پیروز گردانیدن شما وفا کند،و چنان بود که شمشیرهای خود را در تنهای دشمنان فرومی بردید،ولی به این پیروزی مغرور شدید و سستی به جان شما راه یافت.

« حَتّٰی إِذٰا فَشِلْتُمْ وَ تَنٰازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاکُمْ مٰا تُحِبُّونَ -تا این که ترسیدید و با یکدیگر نزاع کردید،و پس از این که آنچه را که دوست داشتید به شما نشان داد،نافرمانی کردید.» یعنی پس از این که پیروز شدید.و این بدان سبب است که آدمی،در آن هنگام که احساس خطر می کند،به یکی کردن صف خود با صفهای دیگر می پردازد،و چون خطر از میان برداشته شود،احساس آرامش می کند و در اندیشۀ تقسیم غنیمتها می افتد.به همین گونه بعضی از مسلمانان در جنگ احد،هنگامی که خود را در شرف پیروزی و خطر را رفع شده می دیدند،از نقاط حسّاسی که از آنها پاسداری می کردند دور شدند،و دشمن فرصت را غنیمت شمرد و به جنبشی برای محاصره کردن مسلمانان پرداخت،و اینان ناگهان تعادل خود را از دست دادند و

ص :632

گریختند،و واقع آن است که قرآن مراحل شکست در جنگ را با کلماتی کاه مصور می سازد که همان مراحل شکست در حال صلح نیز هست،از این قرار:

الف:شادی: (مِنْ بَعْدِ مٰا أَرٰاکُمْ مٰا تُحِبُّونَ) که اجتماع بلندپروازی رفتن به پیش را از دست می دهد و در نتیجه ارتباط نیرومند موجود میان گروه ها محو می شود.

ب:انتشار سستی و ضعف در نفوس امت (حَتّٰی إِذٰا فَشِلْتُمْ) .و سبب آن نبودن همت برای حرکت و خواستار راحت و آسایش شدن است.

ج:بروز اختلافات مصلحتی و طایفه ای و ناحیه ای و نژادی که مایۀ آن نبودن هدف و عزیمت است.

/1 د:تأثیر اختلافات اجتماعی در اندازۀ انضباط و فرمانبرداری از فرماندهی،بلکه در اطمینان داشتن به آن،چه،هر گروه چنان می پندارد که فرماندهی متمایل به دشمن شده و به همین جهت اعتماد او نسبت به دستگاه فرماندهی کاهش پیدا می کند،و در گیرودار اختلاف:گروهی بر حق است و گروهی بر باطل.

« مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیٰا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ -بعضی از شما دنیا را می خواست،و بعضی آخرت را،» و به همین سببها پس از پیروزی بر دشمن دچار شکست شدید.

« ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ -پس شما را از ایشان بازداشت تا شما را بیازماید.» چه،شکست مؤمنان استوار را از جز ایشان جدا می کند،و به امت درسهایی در نقاط ضعف آن می دهد،و برای فرماندهی فرصتی نیکو برای تصحیح مسیر امت و اصلاح این نقاط ضعف یا حتی تصفیۀ عناصر سبب شکست یا دور راندن آنها از مراکز مسئولیت می دهد.

اکنون،که جنگ به پایان رسیده،خدا را می بخشد تا به یگانه کردن صف و پرداختن به اصلاح خودتان بازگردید.

ص :633

« وَ لَقَدْ عَفٰا عَنْکُمْ وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ -و از شما در گذشت،و خداوند را به مؤمنان نعمت و منت است.» پس عفو دلیل بر آن نیست که خدا مؤمنان و کافران را در یک تراز قرار می دهد،بلکه مؤمنان راستین در جنگ بر کافران برتری دارند.

عبرتهایی از شکست

[153]

عبرتهای شکست چیست و چگونه باید از آنها بهره برداری کنیم تا بار دیگر گرفتار شکست نشویم؟ /1 الف:قرآن از آنکه صورت واقعی شکست را ترسیم می کند،که عبارت از فرار از میدان جنگ به خاطر حب ذات است و نظری به پشت سر نینداختن،در این باره سخن می گوید:

« إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاٰ تَلْوُونَ عَلیٰ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرٰاکُمْ فَأَثٰابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ مٰا أَصٰابَکُمْ وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -در آن هنگام که روی برتافته و می رفتید،و کسی در فکر کسی نبود،و پیغمبر از پشت سر شما را می خواند،پس خدا اندوه شما را به اندوه کیفر داد،تا بر آنچه از دست شما می رود یا به شما می رسد اندوهگین مشوید،و خدا بر آنچه می کنید آگاه است.» در این جا رسول خدا(ص)با یاد کردن از آخرت و ضرورت فداکاری،به درمان کردن اثر بد شکست در نفوس ایشان می پردازد،چرا که بهترین درمان برای خودخواهی و خود دوستی به یاد خدا و روز دیگر افتادن است.

ب:سپس قرآن بعد از آوردن این صورت شکست،می گوید که شکست آثاری منفی دارد که از حدود میدان جنگ تجاوز می کند.

[154]

مؤمن بشر است و در معرض عوامل شکست قرار دارد،ولی به فضل ایمان داشتن به خدایی که او را برای غلبۀ بر ذات یاری می دهد،و قلب را آکنده از اطمینان می سازد،و در نتیجه جسم او را نیز پر از آسایش می کند،بر آنها پیروز

ص :634

می شود.و این بدان روی است که آرامش و اطمینان قلب بر سلامت جسم و قدرت رو به رو شدن آن با سختیها منعکس می شود.

اما منافق،بدان سبب که ایمان او همچون سرابی است که نفس خود را با آن می فریبد،و می خواهد مردمان را بفریبد،عوامل شکست در جان او تأثیر می کند و از آن شفا نمی یابد،و لذا به ذات خود می آویزد و بر آن می ترسد و دربارۀ خدا گمانهای بد می برد و می گوید:ما ناگزیر شکست می خوریم و فکر مایۀ نومیدی خود را با زیادی شمارۀ کشتگان تأیید می کند،ولی خدا برهان او را فرومی شکند و به یاد او می آورد که تنها خدا از آینده آگاه است،و گمان منافق آکندۀ به عوامل نومیدی و ترس و شکست،و شمارۀ کشتگان که خدا آن را مقدر کرده است تا اختیار مردم تمام شود و قلوب مؤمنان پاک شود درست نیست؛و اگر خدا می خواست از کشته شدن مؤمنان جلوگیری می کرد،و خدا مرگ را به وسایل مختلف مقدر می کند،و حتّی اگر آتش جنگ هم افروخته نمی بود،گروهی از مؤمنان به دلایل دیگر شربت شهادت می نوشیدند،مثلا،بر اثر حمله کردن ناگهانی کفار به ایشان در آن حال که در خانه های خود آرمیده بودند.

/1 « ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعٰاساً یَغْشیٰ طٰائِفَةً مِنْکُمْ - آن گاه پس از اندوه بر شما آرامش خوابی فرود آورد که گروهی از شما را فراگرفت.» آنان تنها مؤمنان بودند،و«غم»حالت از بین رفتن رؤیت در قلب است که نفس به سبب ترس شدیدی که سرچشمۀ آن حب ذات و ترسیدن بر آن است، تاریک می شود.و چرت(نعاس)آن حالت آرامش جسدی است که از راحتی نفس و وجود اطمینان کافی نتیجه می شود.

« وَ طٰائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّٰهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجٰاهِلِیَّةِ -و گروهی تنها در بند خود بودند و به ناروا دربارۀ خدا پندارهایی چون پندارهای جاهلیت داشته اند.» بدان سبب چنین بودند که اوضاع پس از درآمدن اسلام به جزیرة العرب را

ص :635

به اوضاع پیش از آن قیاس می کردند،و گمانشان این بود که مقیاس پیروزی با شکست تنها چند کشته یا زخمی است و،از سوی دیگر،این را که خدا و رسول او و رسالتش نقشی در نیروی لشکری و تحقق یافتن پیروزی داشته باشند،بعید می دانستند.

و پندار ایشان چنین بود:

« یَقُولُونَ هَلْ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ -می گفتند:آیا کار ما به جایی خواهد رسید؟» بیش از آنکه در فکر رسالت باشند در بند خود بودند و می خواستند هر چه زودتر و بدون فداکاری به مکاسب و دستاوردهای شخصی خود برسند.

« قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلّٰهِ -بگو:همۀ کار به دست خدا است.» و شما باید در فکر پیروزی رسالتی باشید که خدا به آن توجه دارد،نه در بند پیروزی خود.

« یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا لاٰ یُبْدُونَ لَکَ -پیش خود چیزهایی پنهان داشتند که بر تو آشکار نمی کردند.» خودپرستی و ترس شدید بر آن و بی ایمانی به خدا و بی توجهی به پیشرفت رسالت را پنهان می کردند.

/1 « یَقُولُونَ لَوْ کٰانَ لَنٰا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مٰا قُتِلْنٰا هٰاهُنٰا -می گفتند:اگر کار به دست ما می بود،در این جا کشته نمی شدیم،» و تو گویی که مقیاس پیروزی عبارت از پیروزی افراد ایشان است نه پیروزی امت به عنوان امت،یا پیروزی رسالت الاهی.

« قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلیٰ مَضٰاجِعِهِمْ -بگو:اگر در خانه های خود هم بودید،آنان که کشته شدن برایشان نوشته شده،به خوابگاه(قتلگاه)خود درمی آمدند.» بدان سبب که آن کشته شدگان کسانی غیر از شمایند و با شما اختلاف دارند؛آنان کسانی هستند که خدا آنان را به شهید شدن دعوت کرد و لبیک

ص :636

گفتند،و در آن هنگام که کشته شدن برای ایشان نوشته شد،برای رسیدن به شهادت شتاب ورزیدند،و حتی اگر شما هم به میدان نمی آمدید باز چنین بود.

خدا می تواند رسالت خود را بدون هیچ فداکاری پیروز گرداند،ولی چنین نمی کند؛آیا می دانی حکمت آن چیست!اهمیتی است که فداکاریها در بازشناختن عناصر منافق و در پاکیزه کردن قلبهای عناصر مؤمن دارد.

« وَ لِیَبْتَلِیَ اللّٰهُ مٰا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مٰا فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -و تا خدا آنچه را که در سینه های شما است بیازماید،و آنچه را که در قلبهای شما است در معرض امتحان قرار دهد،و خدا به آنچه در سینه ها است آگاه است.»

نقش گناهان در شکست

[155]

آنچه باقی می ماند دانستن سببهایی که در آن سوی شکست خوردن یک گروه و آرامش طایفۀ دیگر قرار دارد و این که آیا اینها سببهای موقتی است که بنا بر ایستارهای طرفین در میدان جنگ فراهم می شود،یا به آن سوی میدان امتداد پیدا می کند.

پاسخ:بلکه امتدادی از پیش از جنگ است،و نبرد چیزی جز آتشی نیست که زر را از بار آن جدا می کند:مرد مؤمنی که به صورت کامل تحمل مسئولیتهای ایمانی خود را می کند،آن کس است که در میدان نبرد استوار بر جای خود می ماند،اما آن کس که ملتزم و متعهد به واجبات ایمانی خود نیست و در بند کسب گناهان است، /1 در میدان نبرد دچار شکست می شود.

« إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطٰانُ بِبَعْضِ مٰا کَسَبُوا -کسانی از شما که روز رسیدن دو گروه به یکدیگر پشت کردند،شیطان ایشان را به سبب بعضی از آنچه کسب کرده بودند،آنان را متزلزل کرد و لغزاند.» آنان بدیهایی برای خود کسب کردند و این بدیها راه ورود شیطان به

ص :637

قلبهایشان شده که آنان را وسوسه کرد و از اقدام کردن در راه خدا آنان را منحرف کرد.

« وَ لَقَدْ عَفَا اللّٰهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ -و خدا از آنان درگذشت، که خدا آمرزنده و بردبار است،» و به آنان مهلتی تازه داد تا اختیار خود را،خیر یا شر،به کار اندازند.

[156]

مؤمن در شهادت حیاتی تازه می بیند،ولی کافر آن را پایان ابدی زندگی می داند،و لذا هنگامی که یکی از نزدیکش شهید شود،حسرت می خورد.و کافران از اهل کتاب(بر خلاف عقاید دینی خود)چنان می پنداشتند که مرگ آخرین پایان است،و چون یکی از ایشان در میدان نبرد کشته می شد،قتل او آنان را به ترک جنگ دعوت می کرد،چرا که خسارتی محسوب می شد و حسرتی را در دلهاشان منعکس می کرد،ولی مؤمنان از داشتن چنین حالتی ممنوع شدند،از آن روی که به معنی کفر ورزیدن به خدا و به روز دیگر بود.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ إِذٰا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،همچون کسانی مباشید که کافر شدند و به برادرانشان،در آن هنگام که به سفر می رفتند،» و از شهری به شهر دیگر در راه خدا هجرت می کردند،یا برای تحقق بخشیدن به امور مهم رسالت روانه می شدند و می مردند، « أَوْ کٰانُوا غُزًّی -یا از جنگجویان بودند،» و در راه خدا می جنگیدند و کشته می شدند،دربارۀ ایشان می گفتند:

« لَوْ کٰانُوا عِنْدَنٰا مٰا مٰاتُوا وَ مٰا قُتِلُوا -اگر نزد ما بودند،نه می مردند و نه کشته می شدند.» /1 داشتن چنین نظر کفرآمیز به مرگ یا کشته شدن آنان را برای کشتگانشان سخت دچار حسرت می کرد.

« لِیَجْعَلَ اللّٰهُ ذٰلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللّٰهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ -تا خدا این را حسرتی در دلهای ایشان قرار دهد؛و خدا زنده می کند و می میراند.»

ص :638

آیا مرگ،تنها مخصوص کسی است که برای خدا سفر می کند یا در راه به میدان جنگ می رود؟و آیا زندگی مختص کسی است که در خانۀ خود مقیم شود؟هرگز،خدا مرگ و زندگی را چنان که خواهد مقدر می سازد.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و خدا به آنچه می کنید بینا است.» و پاداش کسی را که در راه او به سفر می رود یا می جنگد ضایع نمی کند.

[157]

پس اگر آدمی باقی بماند پاداش خود را به صورت کامل از خدا دریافت خواهد کرد،اما اگر بمیرد به رحمت خدا می رسد.

« وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ -و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید،این آمرزشی و رحمتی از خدا است،و نیکوتر از آن چیزها است که گرد می کنید.» ما،به عنوان بشر،در معرض فشارهای شهواتیم،و گاه سقوط می کنیم و چیزهای بد و گناه کسب می کنیم،و چون مرگ ما فرارسد،این بدیها به ما ملحق می شود و به صورت عذابی سخت درمی آید.اما اگر در راه خدا کشته شویم، شهادت همۀ گناهان را پاک می کند.

و خوشا به حال آن کس که پاک از گناه می میرد و بدون حساب به بهشت درمی آید.

[158]

عمل برای خدا است،و مرگ یا کشته شدن همچون دری برای داخل کردن به رحمت خدا،پس چرا باید مؤمن صالح از آنها بترسد.

« وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّٰهِ تُحْشَرُونَ -و اگر بمیرید یا کشته شوید،هرآینه به سوی خدا محشور خواهید شد.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 159 تا 164]

اشاره

فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَوَکِّلِینَ (159) إِنْ یَنْصُرْکُمُ اَللّٰهُ فَلاٰ غٰالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا اَلَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (160) وَ مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمٰا غَلَّ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (161) أَ فَمَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَ اَللّٰهِ کَمَنْ بٰاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (162) هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (163) لَقَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (164)

ص :639

/1

معنای واژه ها

159[فظا]

:درشت و جفا جو و سخت دل.

[عزمت]

:عزم،دل بستن به کاری است که می خواهیم انجام دهیم.

[توکل]

:یعنی کار را به خدا بسپار و به حسن تدبیر او اعتماد داشته باش.

161[یغل]

:اصل غلول از غلل است و آن درآمدن آب است به شکافهای درخت.و غلول به معنی خیانت است،و از آن است غل به معنی حسد و رشک.

162[باء]

:برگشت،بازگشت.

[سخط]

:ارادۀ کیفر کردن برای مستحق آن.

ص :640

/1

اوضاع و احوال شکست و مسئولیتهای رهبری
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در محیط شکستی که مسلمانان در آن می زیستند-پس از یکی جنگهای سخت یعنی احد-شایعات مغرضانه ای رواج یافت،و نهفته های نفسانی منافقان و شکاکان هویدا شد،و بر رسالت فرض بود که مترصد این گونه نفسانیات باشد و به معالجۀ آنها بپردازد یا آنها را از صحنه دور کند،همان گونه که لازم بود مراقب شایعات گمراه کننده باشد و آنها را بکوبد و افکار مثبت و سازنده جایگزین آنها سازد.قرآن در ضمن پرداختن به این امور تا حدی به تفصیل،همچنین به موضوع رهبری به اعتبار امری که در معرض انتقاد-بالخاصه در اوضاع و احوال شکست- قرار می گیرد،پرداخته است.

منافقان و شکست خوردگان از مسلمانان،از کاردانی و بلکه از امانت رهبری رسول اللّٰه(ص)نسبت به ایشان بهره مند می شدند،و این کاری است که همۀ گروه های منافق یا شکست خورده در اوضاع و احوال سخت به آن متوسل می شوند، چیزی که هست قرآن این اندیشه را در آنچه به خود رسول اللّٰه اختصاص دارد،و از این لحاظ دربارۀ رهبری امینی که از روش رهبری رسول به صورت کلی تبعیت کند صدق خواهد کرد،و این روشی است که آیات دربارۀ آن بحث می کند و به نرمی و عفو و آمرزش خواهی(تلاش برای اصلاح مردم به /1 راههای گوناگون)و عزم و توکل ارتباط پیدا می کند.

ص :641

سپس از امانت رسول به عنوان رسول،و امانت هر پیشوای رسالتی با سابقه در فداکاری برای آنچه مربوط به وظیفۀ رسول می شود و سخت از طبیعت امت دور است،سخن می رود.سپس به بیان درجۀ رسول و اکرام خداوند متعال به انسانیت با مبعوث کردن وی به فرستادگی در رسالت بحث می شود.

[شرح آیات]

[159]

از بارزترین صفات پیشوا سعۀ صدر و توانایی برای تحمل مردم با همۀ بد خلقی و تناقض و نادانی و انحرافی است که دارند؛و سعۀ صدر به نوبۀ خود هنگامی فراهم می شود که هدفی داشته باشد،و در قلب خود رسالت بزرگی را حمل کند که به خاطر آن همۀ دشواریهایی که از سوی مردم با آنها رو به رو است سهل شود،و به همین سبب قرآن میان نرمی رسول و رحمت خدای تجسم یافتۀ در رسالت او ارتباطی برقرار می کند.

« فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ -به رحمت خدا تو بر ایشان نرمی نمودی،و اگر درشت و سخت دل بودی،هرآینه از گرد تو پراکنده می شدند.» مخصوصا در اجتماع جزیرة العرب-همچون در هر اجتماع خشن ابتدایی-که به اندازۀ کافی با سختی و خشونت پرورده شده بود،نرمی بیشتری مورد نیاز تا مشکلات آن بتواند به نیکوترین صورت حلّ و فصل شود.

در صورتی که در اجتماعات متمدن که مردم آن به نرمی و ملایمت خوگر شده اند،گاه اتفاق می افتد که نرمی سودی ندارد،همچون قوم موسی(ع)که پیامبرشان با آنان سخت بود،از آن روی که احساس به کرامت و بزرگی را از دست داده بودند،و پیشوا می بایستی نرمی و مدارا را تمرین کند و نفس خود را بر آن بار آورد،تا ناگهان کلمۀ گزنده ای از دهان او بیرون نیاید و قوم او را به شری برنیانگیزد و نرمی به معنی صفاتی است که پس از این می آید:

« فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ -پس از ایشان در گذر و برای آنان آمرزش خواه و در کار با ایشان مشورت کن.» /1 در مردم صفات بد و کارهای ناشایسته وجود دارد،و بر پیشوا است که آنها

ص :642

را اصلاح کند،ولی لازم است که این کار با حکمت و فرزانگی صورت پذیر شود.

بنا بر این پیشوا و رهبر باید به عفو کردن با تمرین عادت کند،ولی عفو کردن بدان معنی نیست که همیشه در مقابل انحراف سکوت اختیار کند،بلکه لازم است که برای اصلاح کردن آن به عمل برخیزد.و این کار با استغفار(طلب آمرزش از خدا) صورت می گیرد؛و دعا کردن برای مغفرت-همچون هر دعای دیگر-می بایستی با عملی مناسب مقارن شود،که آن تلاش برای اصلاح است.

سپس بر مقام راهبری لازم است که به بالا بردن سطح تفکر مردم بپردازد،و این کار از طریق مشاوره صورت می گیرد؛چون مردم طرف مشاوره قرار گیرند، احساس مسئولیت می کنند،و دربارۀ امور خود با جدیت بیشتر به تفکر می پردازند،و در صدد اصلاح خود برمی آیند؛و نیز چون پیشوا ناگزیر از آن است که در ضمن مشاوره وجوه مختلف امر مورد نظر را برای مردم بیان کند،از این راه معرفت آنان به زندگی افزایش پیدا می کند،و نسبت به وظیفۀ خود نسبت به آن حساسیت بیشتر پیدا می کنند.

ولی این صفات نباید پیشوا را به مقام شخص سازگار کنندۀ آراء یا خواستها و بس تنزل دهد،بلکه لازم است حق خود را در اظهار نظر جازم حفظ کند،چه امتی که(قرار)را از دست بدهد همه چیز را از دست داده است،بدان سبب که قرار،چیزی است که از اختلافات تجاوز می کند،و به امت واکنشهای عظیمی در برابر عبور از موانعی می دهد که معمولا اختلاف در رأی سبب بزرگتر شدن آنها می شود.

از این جا خدای متعال می گوید:

/1 « فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ -و چون آهنگ کار کردی،بر خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد.» می بایستی که پیشوا صاحب قرار باشد،ولی قرار به نیروی ارادۀ عظیم نیازمند است؛پیشوا این را از کجا فراهم کند؟از توکل،توکل بر خدا(و نه بر مردم) قائد را پیشتر از امتش قرار می دهد و راهنمای آنان در راهی است که می روند،و

ص :643

پیوسته روحی تازه به ایشان می دهد،و او را صاحب دور اندیشی و اقدام بیشتر می سازد،و در نتیجه توانایی وی برای به کار انداختن کارمایه های امت و انگیختن فعالیتهای ایشان افزایش پیدا می کند، [160]

و به مناسبت بحث از توکل،قرآن به نقش توکل در زندگی مؤمنان اشاره می کند و می گوید:

« إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّٰهُ فَلاٰ غٰالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ -اگر خدا شما را یاری کند،کسی را دستی به شما نخواهد بود،و اگر خدا درمانده تان کند،پس از او چه کس یاری شما خواهد کرد.پس مؤمنان باید بر خدا توکّل کنند.» پس تنها پیشوا نیست که باید بر خدا توکل کند،بلکه مؤمنان نیز باید چنین کنند،چه پیروزی حقیقی از خدا و از رسالت نتیجه می شود که مؤمنان به آن تمسّک جسته اند،و از نیروی سلاح و زیادی شمارۀ جنگجویان نیست.

[161]

قرآن گفتار خود را از رهبری و از تردیدهایی که در پیرامون آن به سبب جوّ شکست فراهم آمده،و از شایعاتی که منافقان پراکنده و آنها را در جانهای ضعیف کشت داده اند،چنین سخن می گوید:

« وَ مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمٰا غَلَّ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -و هیچ پیامبری را نرسد که خیانت کند،و هر کس خیانت کند،همراه خیانتی که کرده در روز قیامت حاضر خواهد شد.» پیامبری که خدا او را برگزیده،کسی نیست که در قلب او نیت بدی برای امتش وجود داشته باشد و تظاهر به جز آن کند،چه این دوگانگی در روز قیامت که رازها آشکار می شود،کشف خواهد شد.

/1 غل انواع گوناگون دارد،و آشکارترین آنها خیانت مقام رهبری در داراییهای امت است و رشوه و دزدی و کینه توزی،که همۀ آنها غل است و دورویی و نفاق که پیشوا و بنا بر آن رسول از آن دوری می کند.

« ثُمَّ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -سپس به هر کس

ص :644

پاداش آنچه کرده است تمام داده می شود و بر کسی ستم نخواهد رفت.» کسانی که در امانت خیانت می کنند،و اموال امت را می دزدند،به حسابشان در برابر خدا رسیدگی خواهد شد و با دادگری تمام جزای خود را خواهند دید.

[162]

و راه درست برای از بین بردن غل(خیانت)پاک کردن نفوس پیشوایان است،و این که هدفشان عمل کردن به مسئولیتهایی باشد که خدا بر عهدۀ ایشان نهاده است،نه حسن شهرت در میان مردم یا دستاوردهای مالی دیگر.

« أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَ اللّٰهِ کَمَنْ بٰاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -آیا کسی که در پی رسیدن به خشنودی خدا است،همچون کسی است که به خشم خدا بازگشته و جایش دوزخ که جای بدی برای بازگشتن است.» یعنی،مردی که رضای خدا را هدف خود قرار داده،و این خشنودی خدا راه او را برایش می کند،و تجسم یافتۀ کسی است که از فرستادۀ خدا و رهبری امین او پیروی می کند،می تواند برابر با کسی باشد که هدف وی رسیدن به درآمدهای شخصی است،همچون منافقان که چیزهای دروغ در پیرامون پیغمبر اسلام پراکنده می کردند،و نتیجۀ نهایی که به آن می رسد خشم و غضب خدا در دنیا و دوزخ در آخرت است.

[163]

مؤمنان با یکدیگر برابر نیستند:بعضی از ایشان در پاره ای جاها به منافقان شباهت دارند،و بعضی دیگر در بلندترین قله های ایمان قرار دارند؛و نیز منافقان را درجات متفاوت است،و نباید به یک چوب رانده شوند،بلکه هر فرد یا گروهی از ایشان باید بنا بر حساب خاص آن در معرض محاسبه قرار گیرد.

این بدان روی است که ایمان یا نفاق بیش از آن صورت گفتاری داشته باشد تمرین عملی است،و تمرین بر حسب اعمال ایمانی یا نفاقی متفاوت می شود،و خدا درجات مؤمنان و منافقان را می داند و بر حسب اعمال به حساب ایشان خواهد رسید:

/1 « هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ -برای آنان درجاتی در نزد

ص :645

خدا است،و خدا به آنچه می کنند بینا است.» [164]

آن رهبری که به توسط رسول اللّٰه اداره می شود،هرگز با رهبریهای جاهلیت مقایسه نمی شود که تبلیغات مغرضانه را پراکنده می کند،و بر امت است که از واقعیت این هر دو رهبری و طبیعت شایعات مغرضانه آگاه شود،و به دنبال سخن هر زبانبازی که جز صناعت تزیین کلام دروغ و گفتار باطل چیزی نمی داند نرود.

بر امت است که در هنگام ارزیابی این شایعات(و مخصوصا در اوضاع و احوال شکست خوردن)تفکر کند که رسول اللّٰه کیست و رسالت او چیست و دشمنان او کیانند؟ « لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -خدا بر مؤمنان منت نهاد،چه در میان ایشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر ایشان بخواند و پاکشان کند و به آنان نویسندگی و فرزانگی آموزد،با آنکه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.» این است رسول خدایی که خدا او را همچون نعمتی برای مؤمنان به ایشان مخصوص گردانید،و او را به رسالت خود مبعوث کرد تا آنان را بر اساس پرهیزگاری تربیت کند و به ایشان دستور ثابت زندگی و نظام حیات متغیر(کتاب و حکمت)را بیاموزد،و آنان را از گمراهی سابق بیرون آورد و به نور هدایت رهبری کند.

پس آیا درست است که اشاعات مغرضانه ای در حق او پذیرفته شود که از رهبریهای جاهلیت سرچشمه گرفته است؟ مردم نیازمند به فهمیدگی خاصی برای ارزش گذاشتن به سخنهایی هستند که می شنوند،مخصوصا این که طاغوتان و ستمگران در هر دوره کلام باطل را برای بر حق نشان دادن ستمگریهای خود بر مردم به خدمت می گیرند،و با کسانی که اندیشۀ اصلاح در سر دارند محاربه می کنند.و اگر مردم به آنجا نرسند که بتوانند ارزشها را به صورت درست قیمت گذاری کنند،هرگز از شرّ طغیان و ظلم خلاص

ص :646

نخواهند شد.و بر مردم است که گول الفاظ زرق و برق دار را نخورند و به کارهای عملی که صورت می گیرد توجه داشته باشند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 165 تا 175]

اشاره

أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهٰا قُلْتُمْ أَنّٰی هٰذٰا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (165) وَ مٰا أَصٰابَکُمْ یَوْمَ اِلْتَقَی اَلْجَمْعٰانِ فَبِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ لِیَعْلَمَ اَلْمُؤْمِنِینَ (166) وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ نٰافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَوِ اِدْفَعُوا قٰالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً لاَتَّبَعْنٰاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمٰانِ یَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یَکْتُمُونَ (167) اَلَّذِینَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطٰاعُونٰا مٰا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (168) وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (169) فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (170) یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُؤْمِنِینَ (171) اَلَّذِینَ اِسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مٰا أَصٰابَهُمُ اَلْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اِتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (172) اَلَّذِینَ قٰالَ لَهُمُ اَلنّٰاسُ إِنَّ اَلنّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِیمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اَللّٰهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ (173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اِتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (174) إِنَّمٰا ذٰلِکُمُ اَلشَّیْطٰانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیٰاءَهُ فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (175)

/1

ص :647

معنای واژه ها

168[فادرأوا]

:دور کنید.

173[حسبنا]

:برای ما کافی است.

/1

چرا زیان می کنیم؟ و چگونه پیروز شویم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنوز آیات قرآن دربارۀ حقیقت شکست و صبر که لازم است از آن بهره برداری کند،بحث را ادامه می دهد.می گوید که شکست در میدان جنگ یکی است و به معنی شکست ابدی نیست،چه امتی که اکنون گرفتار شکست شده، پیش از این دو بار دشمن را به زانو درآورده بود؛سپس از ضرورت شکست برای کشف حقیقت جبهۀ رسالتی سخن می گوید که خود به دو گروه مؤمنان و منافقان تقسیم شده است.

اما مؤمنان آن شهیدان اند که خداوند آنان را به فضل و بخشش خویش مهمان کرده است،و مردان استواری که پس از زخم دیدن به ندای رسول اللّٰه پاسخ مثبت دادند و جنگ با زخمها و زیانهای مادی و بشری خود آنان را از پا درآورد.

ص :648

هنگام سخن از منافقان،قرآن آنان را به گردهمایی تقسیم می کند که از بعضی از آنان در این درس و از بعضی دیگر در درس آیندۀ بحث خواهد کرد،و این تقسیم بندی برخاستۀ از کردارهای ایشان است.پس هر کس به یک نوع از این کارها یا بیشتر از آن بپردازد،منافق است،چه،به گفتۀ قرآن،نفاق به سخن گفتن نیست /1 بلکه به عمل است.همچون گریختن از میدان جنگ در زیر پوشش بی خبر و نادان بودن نسبت به آن،و ترساندن مردم و افزودن بر خسارت.

خداوند سبحانه و تعالی اینان را نه تنها به نفاق،بلکه نیز به کفر توصیف می کند،در صورتی که آنان چنان ادعا می کنند که مسلمانند،سپس از ایشان می خواهد که اگر راست می گویند در برابر مرگ مقاومت کنند؛سپس از شهیدانی سخن می گویند که منافقان به آنان همچون خسارت نظر می کنند.

شرح آیات

[165]

چرا امت در یک معرکه شکست می خورد؟به یک سبب که عبارت از آماده نبودن کامل برای آن از لحاظ بشریت و نبودن روح معنویت یا به سبب موجود نبودن افزار جنگ خوب یا وجود اختلاف در جبهۀ داخلی و نظایر اینها است.

امت دریافته است که هر شکست از خود آن برخاسته،و نیز توانسته است که از این شکست به عبرتها و درسهایی دسترس پیدا کند،و لذا چنین شکستی بیش از آنکه شبیه هزیمت باشد شبیه پیروزی شده است؛و اما شکست حقیقی آنجا است که انسان عوامل بیرونی آن را در نظر بگیرد و از آنها هیچ عبرتی نگیرد.

به همین سبب قرآن بر آن است که این هزیمت از خود امت است، مخصوصا که پس از دو پیروزی بیشتر اتفاق افتاده،تا بدین ترتیب از هول شکست بکاهد.

« أَ وَ لَمّٰا أَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهٰا -و چون به شما مصیبتی رسید که در برابر آن مصیبت رسانده بودید،» یعنی همین مصیبت را دو بار پیش از آن به دشمن خود وارد کرده بودید،و با وجود این سست شدید و به پرسش پرداختید و گفتید:

ص :649

« قُلْتُمْ أَنّٰی هٰذٰا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ -گفتید:این از کجا است؟ بگو:این از خود شما است،» و به همان گونه که دشمنان شما پیش به سبب ضعف معنوی و مادّی خود شکست خوردند،به همان گونه هم شما /1 بر اثر ضعف دچار شکست شدید.

« إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و خدا بر هر چیز توانا است.» پس او نیست که در معرکه شکست خورده است،بلکه شما شکست خورده اید.

[166]

و خدا می توانست با نیروی غیبی خود شما را پیروز گرداند،ولی چنین نکرد و شما را به حال خود واگذاشت،و از این راه شکست شما را اجازه داد (یعنی از آن جلوگیری نکرد)و این همه برای آن بود که شما از آن فراوان عبرت بگیرید:عناصر مؤمن و منافق جبهۀ خود را ارزیابی کنید.

« وَ مٰا أَصٰابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ فَبِإِذْنِ اللّٰهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ - و آنچه در روز رو به رو شدن دو گروه به شما رسید،به اذن و خواست خدا بود،و برای آن بود که مؤمنان را بشناسد.» [167]

« وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نٰافَقُوا -و کسانی را که نفاق ورزیدند بشناسد.» تعبیر قرآنی به جای کلمۀ میدان جنگ یا معرکه تعبیر(یوم التقی الجمعان) را به کار برده است،برای آنکه تأثیر بیشتری در جانها دارد و حقیقت معنی را بهتر مجسم می سازد.

آن منافقان که شکست،مشت ایشان را باز کرد،کسانی بودند که از مسئولیت مبارزه گریختند،و از دفاع از سرزمین مسلمانان شانه تهی کردند.

« وَ قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا قٰاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَوِ ادْفَعُوا قٰالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتٰالاً لاَتَّبَعْنٰاکُمْ -و به آنان گفته شد که:بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید، گفتند:اگر بر جنگ آگاهی داشتیم از شما پیروی می کردیم.» آنان خود را جزئی از امت به شمار نمی آوردند،و از همین رو گفتند از شما

ص :650

پیروی می کردیم،و شایسته تر آن بود که خود به جنگ مبادرت کنند و همچون دیگر مسلمانان مسئولیت خود را می شناختند.و خدا آنان را در جایی قرار داد که خود قرار داده بود و گفت:

« هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمٰانِ -آنان در آن روز به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان،» /1 چه ایمان تمرین عملی است و درست در اوضاع و احوالی باید آشکار شود که امت در معرض خطر قرار گرفته،و مؤمنی که در هنگام ضرورت نفعی از او عاید شود،چه وقت ممکن است نافع شود؟و همۀ بهانه هایی را که اینان به آن متوسل می شوند،باطل است،چرا که:

« یَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یَکْتُمُونَ -با دهنهای خود چیزهایی می گویند که در دلهاشان نیست،و خدا از آنچه پنهان می کنند آگاه است.» آنان(به دروغ)می گویند که مؤمنند و از آن روی نمی جنگند که از فنون جنگ آگاهی ندارند،ولی خدا رسواشان می کند.

[168]

و از صفات ایشان است آنکه بر حجم زیانهای امت می افزایند و بر پراکندن تبلیغات ویران کننده مدد می رسانند،و دربارۀ شهیدان می گویند که اگر به جبهه نمی رفتند هرگز کشته نمی شدند.

آری،ولی چه سرنوشتی می داشتند؟آیا سرانجام نمی مردند؟!و چون آدمی یا کشته می شود یا می میرد،پس چرا باید مرگ در نظر نفس او بزرگ جلوه گر شود؟ « اَلَّذِینَ قٰالُوا لِإِخْوٰانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطٰاعُونٰا مٰا قُتِلُوا -کسانی که به برادران خود گفتند و نشستند:اگر از ما اطاعت می کردند کشته نمی شدند،» یعنی کسانی که به برادران خود گفتند:بنشینید و خود به نوبۀ خود نشستند،و پس از آن به جنگ برنخاستند،گفتند که اگر فرمان ما را برده بودند کشته نمی شدند.

« قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو:اگر

ص :651

راستگو هستید،مرگ را از جانهای خود دور کنید.» پس تا زمانی که قدرت رو به رو شدن با مرگ را ندارید،از کسانی که در راه خدا کشته می شوند سخن مگویید؛مگر همه رو به فنا پیش نمی روند؟! [169]

ولی میان آنکه کشته می شود و آنکه می میرد تفاوتی است،چه، شهید،زنده است و مرده،فانی شده است.

/1 « وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ -و گمان مکنید که کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند،بلکه زنده اند-نزد پروردگار خود-روزی می خورند.» زندگانی به زندگی رسالت که آن را با خون خود آبیاری کرده اند،و هر قطرۀ خونی که در پیرامون درخت رسالت ریخته شده،به شاخه ای سبز و میوه ای سودمند تبدیل شده،و به صورت عدالتی تحول یافته است که نفع آن به ملیونها بشر می رسد و به صورت آزادی و بزرگواری و زندگی درآمده است.

آنان از آن روی زنده اند که یادشان در جان مردمان باقی است،و شاید از آن سبب زنده باشند که خداوند متعال به روانهای ایشان قدرت و معرفتی در عالم برزخ عطا فرموده است و به وسیلۀ آنها در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند،و از بدنهای خود دورند و از آن آزاد شده اند.

اما مردگان چنانند که از ارواح ایشان قدرت و علم سلب شده و در زندان نادانی و ضعف زندانی شده اند.

پیش خود تصور کنید:مردی که در راه خدا کشته شده،روح از جسدش جدا می شود،برای آنکه تا قیام قیامت،به صورت موجودی زنده و توانا و دانا زندگی کند.

و مردی که بر بستر بمیرد،روحش به عالمی تاریک تحول پیدا می کند؛ حال،کدام یک از آن دو بهتر و برتر است،مرگ یا شهادت؟ [170]

زندگی شهیدان زندگی آکندۀ از نعمتهای مادی(یرزقون عند اللّٰه) و معنوی است،چرا که پیوسته در شادی و سپاسگزاری و بشارت به سر می برند،و هر

ص :652

وقت با کشته ای در راه خدا رو به رو شوند که به آنان می پیوندد،انس و کرامت ایشان افزایش پیدا می کند.

« فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ -به نعمتی که خدا به آنان داده است،شادند،» یعنی نعمت شهادت که درهای دیگر نعمتهای خدا را در آخرت بر روی آنان می گشاید.

/1 « وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -به کسانی که پس از ایشان به آنان نپیوسته اند،مژده می دهند که ترسی برایشان نیست و اندوهی ندارند.» مؤمنانی که به شهدا نپیوسته اند،اسباب بشارت و مژده دادن برای شهیدان به شمار می روند،چه آنان می دانند که اینان قدم به یک زندگی برتر و والاتر گذاشته اند که نه ترسی در آن است و نه اندوهی،و لذا با دیدن مؤمنان شاد می شوند.

[171]

و برای شهیدان در نزد خدا سبب دیگری برای بشارت وجود دارد،و آن نعمت خدا است که از اندازه ای که آدمی برای پاداش عمل تصور می کند بیشتر است.هنگامی که ثمرۀ اعمال خود را مشاهده می کند که در نزد خدا گم شده، شادمان می شوند،و چه بزرگ است شادی انسانی که می بیند ثمرۀ تلاشهایش از میان رفته و بیش از آن در اختیار او قرار گرفته است.

« یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ -از نعمت و فضل خدا شادمانند،و به این که خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند.» [172]

اینان گروهی از مؤمنانند که در راه خدا به شهادت رسیده اند،اما گروه دیگر کسانی هستند که در مقاومت پافشاری می کرده اند و با وجود زخم دیدن دچار شکست نشده اند،و هنگامی که پیغمبر اسلام(ص)آنان را برای آراستن صفهای خود فراخواند تا پس از آن به هجوم بر دشمنان قیام کنند،دعوت او را

ص :653

پذیرفتند و دشمن را دچار شکست کردند.

اینان از صفاتی بهره مند بودند:

الف:توانایی آدمی برای تحمل سختیها بزرگ است،ولی تنها مؤمنان اند که از این توانایی،بر اثر ایمان به خدا و طلب خشنودی او،بهره مند می شوند.

« اَلَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مٰا أَصٰابَهُمُ الْقَرْحُ -آنان که پس از زخم خوردن به دعوت خدا و پیغمبر پاسخ گفتند.» و قرح به معنی دردهای بدنی و نفسانی است.

/1 ب:سپس آنان به سبب اوضاع و احوال شکست تلاشهای خود را چند برابر کردند.

« لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ -برای کسانی از ایشان که نیکوکاری کردند،» ج:و بر تعهد خود به بندهای شریعت و انضباط در اجرا کردن اوامر افزودند، « وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ -و پرهیزگار شدند،پاداشی بزرگ است.» [173]

سپس آنان صلابت افزونتری در حق و شجاعت بیشتری در رویارویی با دشمن به سبب ایمان و احساس و پرهیزگاری خویش پیدا می کنند.

« اَلَّذِینَ قٰالَ لَهُمُ النّٰاسُ إِنَّ النّٰاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزٰادَهُمْ إِیمٰاناً وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ -کسانی که مردم به ایشان گفتند:مردم برای(ریختن بر سر)شما گرد یکدیگر فراهم شده اند،پس از ایشان بترسید،و این بر ایمانشان افزود و گفتند:خدا ما را بس و بهترین وکیل است.» از آن روی بر ایمانشان افزوده شد که پیش از رو به رو شدن با دشمن در همۀ اوضاع و احوال تصمیم خود را گرفته بودند،و از نظر دیگر بر خدا توکل داشتند و به یاری او مطمئن بودند،و این زاد و توشه ای برای جنگیدن با دشمن و نیز با وسوسۀ شیطان در دلهای ایشان محسوب می شد.

[174]

به سبب استجابت در اوضاع و احوال شکست(با احسان و پرهیزگاری و شجاعت)،این گروه از مؤمنان دشمن را شکست دادند و بر او پیروز

ص :654

شدند و به غنیمتهای فراوان دست یافتند و در نبرد تازه چندان آزاری ندیدند،و به بهترین پاداش که خرسندی خدا بود رسیدند.

« فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوٰانَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ -پس با نعمت و فضلی از خدا بازگشتند،و آسیبی به ایشان نرسید،و از خشنودی خدا پیروی کردند،و خدا صاحب نعمت بزرگ است.» وجود عزم راسخ در نزد این گروه برای رو به رو شدن با دشمن،همان عاملی بود که از زیانهای ایشان در نبرد کاست،بلکه چنان کرد که بدون زیان دیدن در این جنگ به سود برسند،و اگر ترسیده بودند،دشمن می توانست بار دیگر بر ایشان حمله کند و عذابی دردناک به ایشان بچشاند.

/1

[175]

آدمی از کجا باید شجاعت لازم را برای رویارویی با اوضاع و احوال شکست به دست آورد؟ قرآن به این پرسش چنین پاسخ می دهد که:مصدر شکست نفسانی ترس است،و ترس یکی از امور فطری بشر است،ولی بر مؤمن واجب است که ترس خود را از شکست به مصدر حقیقی ترس که خداوند متعال است متوجه سازد و نه به دشمنان بشری خود،بدان جهت که خدا بشر نیست و می تواند در دنیا و آخرت سخت ترین عقوبتهای خود را بر آن مستولی کند و بنا بر این بر آدمی است که تنها از او بترسد.

اما ترس از آدمیان،تنها وسواسی شیطانی است،بدان سبب که هر چه در تصرف بشر است امکان آن دارد که به تصرف من درآید،ولی آیا این امکان برای من وجود دارد که مالک چیزی شوم که در ملکیت خدا بوده است؟ « إِنَّمٰا ذٰلِکُمُ الشَّیْطٰانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیٰاءَهُ فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -این شیطان است که دوستان خود را می ترساند،پس اگر شما مؤمنید از ایشان مترسید و از من بترسید،» و ایمان داشتن به خدا و به این که سود و زیان به دست او است،و این که به حال بندگان خود بصیر است،ما را به ترس از او می خواند،و چون چنین شود از

ص :655

چیزی جز او بیم نخواهیم داشت.اما ایمان داشتن به شیطان و به مال و شهرت و فریبندگیهای دیگر او،مایۀ بیم داشتن ما از شیطان می شود و سبب آن است که از دارندگان مال و سلطه و نیروی فریبندگی بترسیم.پس:نیکوتر آن است که دوستی زینت دنیا را از دلهای خود بیرون کنیم تا از شجاعت بهره مند شویم.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 176 تا 180]

اشاره

وَ لاٰ یَحْزُنْکَ اَلَّذِینَ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اَللّٰهَ شَیْئاً یُرِیدُ اَللّٰهُ أَلاّٰ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی اَلْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (176) إِنَّ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلْکُفْرَ بِالْإِیْمٰانِ لَنْ یَضُرُّوا اَللّٰهَ شَیْئاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (177) وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (178) مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیَذَرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلیٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّٰی یَمِیزَ اَلْخَبِیثَ مِنَ اَلطَّیِّبِ وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی اَلْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ (179) وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (180)

معنای واژه ها

178[نملی]

:املاء به معنی مهلت دادن و دراز کردن مدّت است.

ص :656

/1

رسالت الاهی و ایستارهای اجتماعی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از شکست خوردن مسلمانان به دو گروه تقسیم شدند:گروه مؤمنان و استواران،و گروه منافقان،و آنان نیز به نوبۀ خود به چندین گروه تقسیم شدند:

گروهی مردمان را به بد دلی و ترس از جنگ برمی انگیختند که قرآن در درس گذشته از ایشان سخن گفت،و گروهی به کفر شتافتند و عملا به جبهۀ مخالف رسالت پیوستند،و گروهی دیگر که لازم بود با دارایی خود مردم را به ایستادگی و استواری تحریک کنند،در ساعت دشواری از این کار شانه تهی کردند.

اینان از آن روی چنین کردند که نشانه های پیروزی و عزت را در نزد کفار می دیدند،و هیچ در این باره فکر نمی کردند که این ظواهر فریبنده و باطل است،و خدا به آنان مهلت داده است تا بار گناه خویش را سنگینتر کنند و جایگاه ایشان دوزخ است.

قرآن این گفته را تکرار می کند که:شکست این گروه منافق را که شتابان به سوی کفر روان بودند آشکار ساخت،به همان گونه که گروه مالداران را که در پرداختن حقوق خدا با اموال خود بخل ورزیدند به همین سرنوشت مبتلا کرد.

/1 به مناسبت سخن از ثروتمندان بخیل،قرآن از جهودان در درس آینده سخن خواهد گفت تا بر ما معلوم شود که:چگونه آنان به سبب ترک کردن امر واجب بخشندگی و انفاق به غضب خدا گرفتار شدند.

ص :657

شرح آیات:

[176]

گروهی از مسلمانان که ایمان در دلهای ایشان رسوخ پیدا نکرده بود،هنگامی که با پیروزی کفار مواجه شدند،به طرف کفر شتافتند،ولی این کار ایشان مایۀ سستی جبهۀ داخلی مسلمانان نشد،بدان سبب که از اساس،بر اثر سست ایمانی،سودی برای مسلمانان نداشتند،و از سوی دیگر چون بنا بر طبیعت خود شکست پذیر و سست دل بودند،برای جبهۀ مخالف سودی از ایشان حاصل نمی شد.

ولی زیانکار یگانه با عمل ایشان خودشان بودند،چه آنچه را که پیش از آن به دست آورده بودند،و احتمال آن می رفت که شایستۀ درآمدن به بهشت شوند،از دست دادند،ولی اکنون نصیبی از آن ندارند،بلکه به سبب شکستن پیمان خود و مخالفت کردن با فرمان پروردگارشان به عذاب عظیم گرفتار خواهند شد.

« وَ لاٰ یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسٰارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللّٰهَ شَیْئاً یُرِیدُ اللّٰهُ أَلاّٰ یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و از این که کسانی در کافر شدن شتاب می ورزند اندوهگین مباش،که از ایشان به هیچ روی زیانی به خدا نرسد؛خدا می خواهد که برای ایشان بهره ای در آخرت نگذارد،و بهرۀ ایشان عذابی بزرگ است.» تعبیر قرآنی که می گوید:«فی الکفر»برای بیان این مطلب است که کفر عمل است و مرز نهایی برای شتافتن به سوی آن نیست،و لذا نگفته است:

«إلی الکفر».تو گویی قرآن می خواهد بگوید که در اعمال کفر یا درجات آن شتاب می ورزند.

[177]

آنان ایمان را با کفر مبادله کردند،پس آیا در این کار ایشان خدا چیزی از دست داد؟هرگز،بدان سبب که قدرت خدا گسترده و او از همۀ جهانیان بی نیاز است،و پیشرفت امت اسلامی به آن اندازه وابستۀ به این یا آن شخص نیست که وابستۀ به نوع اشخاص و دامنۀ کار کردن آن با ایمان است.

و آنان با عمل خود عذابی دردناک را برای خود خریدند.

« إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمٰانِ لَنْ یَضُرُّوا اللّٰهَ شَیْئاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ

ص :658

أَلِیمٌ

-کسانی که ایمان را دادند و کفر را به آن خریدند،از این روی به خدا زیانی نرسانند و برای ایشان عذابی دردناک(آماده)است.» /1 و آشکار است که گروه اول به کارهای کفر شتاب ورزیدند،اما اینان تمرد خویش را علنی ساختند،و شاید به همین سبب عذاب گروه اول بزرگ(از لحاظ کمیت)و عذاب اینان دردناک(از لحاظ کیفیت)بوده باشد.

[178]

و به اعتقاد آنان،دستاوردهای کافران دلیل بر برتری آنان در دنیا یا حتی تقرب ایشان به خدا بوده باشد.این را نمی دانند که فزونی ثروت یا پیروزی یا همانندهای اینها از مکاسب دنیوی راه نهایی است که سبب طغیان و سرکشی می شود،و طغیان مایۀ هرج و مرج و در نتیجه فرورفتن در گناهان است که پایان گناه شناخته است.بنا بر این امکان آن هست که خدا از آن روی نعمت کافران را افزایش می دهد که آنان را از پای درآورد.

« وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کسانی که کافر شدند گمان نکنند که مهلت دادن به آنان به صلاح ایشان است،بلکه ایشان را از آن روی مهلت می دهیم که بیشتر گناه کنند،و برای ایشان است عذابی خوار کننده.» نعمت همچون تیغی دو دم است،و ایمان داشتن به خدا عاملی است که از مبدل شدن نعمت به سببی برای زیان دیدن جلوگیری می کند،و چون آدمی ایمان خود را از کف بدهد،نعمتها به جای آنکه برای او سودمند باشد مایۀ زیانکاری او خواهد شد.

فرض کنید که رانندگی یک اتومبیل به کودک یا دیوانه ای سپرده باشد؛ در چنین وضعی،هر چه قدرت پیشروی ماشین افزوده شود،به هلاک و دمار نزدیکتر شده است.

طغیانی که کافران از آن در نتیجۀ وفور نعمت لبریز می شوند،در نزد خدا پاداشی از خواری و رسوایی دارد،بدان جهت که طغیان به خود بزرگبینی و گردنکشی می انجامد.

ص :659

[179]

بازشناختن مردمان پاکیزه از مردمان پلید،نتیجۀ طبیعی شکست است که بر اثر آن همگان گرفتار فشارهای گوناگون می شوند،و در این صورت منافقان فرومی ریزند و مؤمنان راستین محکم بر جای خود می ایستند و مقاومت می کنند.پرسشی که پیش می آید این است که:چرا خدا که بر همه چیز قادر است فهرستی از غیب برای معرفی کردن افراد این دو دسته نازل نمی کند؟ پاسخ:زندگی دنیا زندگی با مسئولیت است.و عالم غیب در آن جز به صورت جزئی دخالت نمی کند، /1 پس مثلا:خدا به میانجیگری پیامبران مردم را به راههای روشن علم و دانش هدایت می کند،و بر مردم است که به تفکر بپردازند و حقایق را از طریق آزمایشهای زندگی اکتشاف کنند(همچون اکتشاف حقیقت افراد از طریق شکست).

پس بر ما لازم است که از طریق روشهای نشان داده شدۀ به توسط پیغمبر پیروی کنیم و دیگر چشم به راه آن نباشیم که خدا،جز از راه عادی،ما را بر هر امر کوچک و بزرگی از زندگی آگاه سازد.

« مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلیٰ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّٰی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ -خدا مؤمنان را بر آن حالی که شما اکنون در آن هستید نخواهد گذاشت،تا آنکه پلید از پاکیزه جدا شود.» پلید آن است که بر راه نفاق می رود،و پاکیزه آنکه به خدا ایمان راست و درست دارد.

« وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ -و خداوند شما را بر غیب آگاه نخواهد کرد،ولی هر کس را که بخواهد به پیامبری خود برمی گزیند،پس به خدا و پیامبران ایمان آرید و پرهیزگار شوید تا مزدی بزرگ داشته باشید،» [180]

و همچون جهاد با جان،جهاد با مال نیز دلیل بر اندازۀ تأثیر ایمان در نفس است،به همان گونه که بخل ورزیدن با مال،و مخصوصا در اوضاع و

ص :660

احوال شکست خوردگی،دلیل پلیدی و نفاق است.

بخیل چه چیز به چنگ می آورد؟مالی را که خدا به او عطا کرده است، روی هم انباشته می کند؛برای کدام روزی؟آیا آن را برای روز قیامت ذخیره می کند که ثروتهای غصبی به صورت کمربندی از آتش درمی آید و او را به سوی جهنم می کشد؟ اما در دنیا:به زودی می میرد و ثروتهای خود را برای هر کس بخواهد بر جای می گذارد،یا رسالتیان پیش از مرگ وی توفیق آن پیدا کنند که ثروت او را، چه بخواهد و چه نخواهد،از وی بگیرند،و هر چه برهان برای تبرئۀ خود بیاورد بی حاصل است،چه خدا بر آنچه بندگانش می کنند آگاه است و بر حسب آن کیفر و پاداش می دهد نه به گفته و ادعای ایشان.

/1 « وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و کسانی که از دادن آنچه از فضل خود به ایشان بخشیده است بخل می ورزند،گمان نکنند که این(کار)خیر ایشان است بلکه این برای آنان شر است،و آنچه به آن بخل ورزیده اند در روز قیامت بر گرد گردنشان پیچد؛و میراث آسمانها و زمین از آن خدا است،و خدا به آنچه می کنید آگاه است.» /1

[سوره آل عمران (3): آیات 181 تا 189]

اشاره

لَقَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ قَوْلَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیٰاءُ سَنَکْتُبُ مٰا قٰالُوا وَ قَتْلَهُمُ اَلْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (181) ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (182) اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ عَهِدَ إِلَیْنٰا أَلاّٰ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّٰی یَأْتِیَنٰا بِقُرْبٰانٍ تَأْکُلُهُ اَلنّٰارُ قُلْ قَدْ جٰاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّنٰاتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (183) فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جٰاؤُ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ اَلزُّبُرِ وَ اَلْکِتٰابِ اَلْمُنِیرِ (184) کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ اَلنّٰارِ وَ أُدْخِلَ اَلْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ (185) لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثِیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ اَلْأُمُورِ (186) وَ إِذْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِیثٰاقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اِشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مٰا یَشْتَرُونَ (187) لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ اَلْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (188) وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (189)

ص :661

معنای واژه ها

184[الزبر]

:جمع زبور است،و هر کتابی که در آن حکمت باشد زبور نامیده می شود.

ص :662

/1

ویژگیهای گوساله پرستان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به مناسبت گفتار دربارۀ بازنشستگان از جهاد با اموال خویش،و پایان یافتن سورۀ آل عمران که دید کاملی از اهل کتاب در اختیار ما قرار داد،درس حاضر دربارۀ بعضی از صفات جهودان سخن می گوید که گوساله پرستیدند و بخل ایشان از بیشتر خلق خدا افزونتر بود.

با هم چنین نجوا می کردند که خدا فقیر است و لذا مؤمنان به او فقیرترین مردمند،اما ما ثروتمندیم،و قرآن آنان را بیم می دهد و می گوید که این سخن ایشان را خواهیم نوشت به همان گونه که کارهای زشت دیگر ایشان را همچون کشتن پیامبران نوشته و ثبت کرده ایم،و این گفتۀ ایشان که خدا فقیر است نیز بهانه ای برای پاکیزه نشان دادن کفر و بخلشان است،و این عمل ایشان همچون آن است که پیش از این ایمان نیاوردن خود را به فرستادۀ خدا آن می دانستند که او نشانۀ رسالت را که به گمان ایشان یک قربانی بوده است که آتش می بایستی او را بخورد گم کرده بود و دلیل بر این است آنکه پیامبرانی را که این نشانه و آیت را آوردند به قتل رسانیدند.

تکذیب رسول اللّٰه(ص)از سوی جهودان کار تازه ای از ایشان نبود،بلکه آنان پیش از آن پیامبران خود را تکذیب کردند، /1 و سبب آن تشبّث ایشان به مادیّات و سیم و زری بود که ناگزیر باید آنها را بر جای گذارد و از دنیا برود،چه هر بشری محکوم به مرگ است،و کسانی رستگارند که پس از مرگ به بهشت درآیند.

سپس قرآن کریم می گوید:رویارویی با جهودان-و همچنین طبقۀ

ص :663

ثروتمندان بخیل-خواستار تلاش و مجاهدۀ فراوان و خسته کننده است،چه، مسلمانان ناگزیر از کسانی که پیش از ایشان صاحب کتاب آسمانی بوده اند،و نیز از مشرکان،سخنان درشت آزار دهنده بشنوند،که از جملۀ آن است که رسالت تازه را تکذیب می کنند،در صورتی که در کتاب خود با خدا و فرستاده اش پیمان بسته بودند که پیغمبر اسلام را تأیید کنند و به او ایمان آورند.طبقۀ احبار با طبقۀ ثروتمندان بخیل متحد شدند تا به جنگ با رسالت جدید بپردازند،و ثروتمندان چنان دوست دارند که در برابر کار نکرده مورد ستایش قرار گیرند.

خدا از اموال ایشان بی نیاز است،زیرا که هر چه در آسمانها و زمین است به او تعلق دارد.

شرح آیات:

[181]

طبقۀ ثروتمند،گاه با اولیای رسالت هم پیمان می شود و با مال خود در راه پیروزی آن تلاش می کند،و به کمک مردمان ناتوان برمی خیزد،و گاه با دشمنان رسالت هم پیمانی می کند که این یک بیشتر دیده می شود.

قرآن در این جا از این طبقه سخن می گوید،ولی با آنکه خصوصیات در قوم یهود تجسّم پیدا می کند،قرآن نامی از یهود نمی برد،بلکه گفتار قرآن همۀ ثروتمندانی را که به دشمنی با رسالت اسلام برخاسته اند فرامی گیرد.

اینان گمان دارند که مقیاس حق و باطل مال و ثروت است،و بر مؤمنان طعنه می زنند و می گویند که خدا فقیر است و به همین جهت فقیران را می پذیرد.

چندان در دشمنی با رسالت پیش می روند که بر روی پیامبران سلاح می کشند و /1 آنان را می کشند،و همۀ این کارها دلیل بر آن است که ثروت مقیاس نزدیکی به خدا نیست،بلکه خدا عذاب سوزانی را برای این گونه ثروتمندان آماده کرده است.

« لَقَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیٰاءُ سَنَکْتُبُ مٰا قٰالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِیقِ -خداوند گفتۀ

ص :664

کسانی را شنید که گفتند:خدا فقیر است و ما توانگرانیم؛آنچه را که گفتند خواهیم نوشت،و نیز این را که پیامبران را به ناحق کشتند،و سپس خواهیم گفت:

عذاب سوزنده را بچشید.» [182]

آن عذاب الحریق که به این توانگران بخیل می رسد،از آن رو نیست که آنان توانگرند،بل بدان سبب است که در دادن حقوق خدا بخل ورزیده اند:

« ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ -و این به سبب کاری است که پیش از این کردید،و خداوند نسبت به بندگان ستمکار نیست.» [183]

و از دروغهای این گونه کسان که کفر خود را به اسلام و ایستاری را که دشمنانه نسبت به رسالت تازه اتخاذ کرده اند پاکیزه جلوه می دهند،این است که می گویند که نشانۀ ناگزیری برای درست بودن رسالت و پیغمبری در این رسالت وجود ندارد،و آن:فرود آمدن یک قربانی است که آتش آن را بخورد،ولی خدا این گفته را از اعتبار می اندازد و می گوید که تکذیب فرستاده کار تازۀ ایشان نیست، بلکه برخاستۀ از ایستار کلی ایشان نسبت به فرستادگان است.و لذا هنگامی که فرستادگانی با این علامت بر ایشان مبعوث شدند،به تکذیب آنان و بالاتر از آن به کشتن ایشان پرداختند.

« اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ عَهِدَ إِلَیْنٰا أَلاّٰ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّٰی یَأْتِیَنٰا بِقُرْبٰانٍ تَأْکُلُهُ النّٰارُ -آنان که گفتند:خدا از ما پیمان گرفته است که به فرستاده ای ایمان نیاوریم مگر آنکه یک قربانی برای ما بیاورد که آتش آن را بخورد.» چه قاعده بر آن جاری بود که:آتشی از آسمان فرود آید،و قربانی تقدیم شدۀ به خدا را بخورد که این دلیل قبول شدن قربانی در پیشگاه خدا و در نتیجه حسن نیت رسول محسوب می شد.

« قُلْ قَدْ جٰاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّنٰاتِ -بگو:پیش از من فرستادگانی با بینات آمدند،» که علامت تمایز میان فرستادگان و دیگران تنها قربانی نبود،بلکه آن

ص :665

/1 فرستادگان دلایل و بینات دیگری همراه خود داشتند.

« وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و با آنچه شما گفتید،پس چرا،اگر راست می گویید،آنان را کشتید؟» شما کفر خود را با این دروغها می خواهید پاکیزه و مشروع جلوه دهید،و طبقۀ توانگران خوشگذران،کفر ورزیدن خود را به پیامبران و به نهضتهای پیشرو،با همین گونه دروغها و تهمت بستنهای شنیع موجه جلوه می داده اند.

[184]

و تکذیب رسالت تازه از همین ایستار اساسی در مقابل هر رسالت و هر رسول برمی خیزد.

« فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جٰاؤُ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتٰابِ الْمُنِیرِ -پس اگر تو را تکذیب کردند،پیامبرانی پیش از تو نیز تکذیب شده اند که بیّنات و زبورها و کتاب نوربخش آورده بودند.» بنا بر این دلیلی برای ترسیدن از این طبقه نیست،چه همۀ رسالتهای آسمانی با همۀ تکذیبهای اینان پیروز شد،همان گونه که شایسته نیست که مردم از تکذیب اینان متزلزل شوند و در راستی رسالت تردید کنند،چه آنان در پی مصلحت و هواهای نفس خویش اند و هیچ چیز دیگری جز این نیست.

البیّنات:معجزات ظاهری است همچون عصای موسی و مرده زنده کردن عیسی.

الزّبر:کتابهای نازل شدۀ از آسمان.

و شاید الکتاب المنیر عبارت باشد از:آیات محکم زبورها که راه گمراهان را روشن می سازد،و از لحاظ معنی برابر کلمۀ«فرقان»است.

[185]

بر ما است که در برابر این طبقه سر فرود نیاوریم و از همۀ آرایش زندگی دنیا که در اختیار ایشان است متأثر نشویم،چه به زودی از میان می رود یا دارندگان آنها از میان می روند.بزرگی راستین مخصوص آن کس نیست که چند /1 دینار بیشتر دارد،و نمی تواند خود را از آتش دوزخ برهاند و داخل فردوس شود.

« کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَمَنْ

ص :666

زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ

- هر کس چشندۀ مرگ است،و پاداشهای شما در روز قیامت تمام داده می شود؛پس هر که را از آتش دور کنند و به بهشت درآورند،رستگار است.و زندگی دنیا جز کالای فریب چیزی نیست.» زندگی دنیا کالایی است که آدمی را می فریبد،یا سرمایۀ فریب خوردگان است.اما آن کس که فهم درست دارد،می داند که آن حیاتی زایل شونده است،و به همین سبب به آن فریفته نمی شود،و آن را همچون سرمایه و اعتبار و متاعی برای خود نمی گیرد و به آن اعتماد نمی کند.

[186]

بر امت است که به بردباری در مقاومت با طبقۀ توانگر خود را مسلح کند،و بداند که ایستادگی وی کار آسانی نیست و نیازمند فدا کردن مال و جان است،و باید در برابر شایعات دروغ تحمّل داشته باشد تا رسالت بتواند بر آنها و امثال آنها که از کفار و مشرکان به وجود می آید پیروز شود.و سلاح صبر مؤثر ساختۀ داشتن ایمان راستین به این مطلب است که زندگی دنیا از بین خواهد رفت و زندگی جاودانی مخصوص جهان دیگر است.

« لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ -در مال و جانتان بلا و محنت خواهید کشید و با این محنت آزموده خواهید شد،» و خدا به وسیله از دست دادن مال و جان امتحانتان خواهد کرد.

« وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثِیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ -و از کسانی که پیش از شما صاحب کتاب شدند و از کسانی که شرک ورزیدند،آزار فراوان خواهید شنید،و اگر شکیبا شوید و پرهیزگاری کنید،به راه راست و محکم رفته و چنان که باید به کار برخاسته اید.» بر امت است که تنها به صبر بس نکند،بلکه نیز به پرهیزگاری مسلح شود که عبارت است از ملتزم بودن به واجبات و پرهیز کردن از محرّمات دین،و چون چنین کند زمام امور را به دست گرفته است،چه عزم امور و جوهر آن در صبر و تقوی

ص :667

و در استواری و التزام تجسّم پیدا می کند.

/1

[187]

و از فسادانگیزیهای اهل کتاب که رویارویی با آن واجب است، تبلیغات منفی آنان دربارۀ دین جدید است که در چارچوب چیزی قرار می گیرد که قرآن در آیۀ گذشته مسلمانان را نسبت به آن هشدار داد و گفت که امت به زودی از کافران چیزهای مایۀ آزار فراوان خواهد شنید.

این تبلیغات مخالف صریح با پیمان بسته شدۀ میان خدا و ایشان و هر صاحب فهم و فرهنگ است و بنا بر آن بر ایشان لازم است که آن را برای مردم آشکارا بگویند و چنین پیمانی را کتمان نکنند.

« وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ مٰا یَشْتَرُونَ -و در آن هنگام که خدا به کسانی کتاب داد،از ایشان پیمان گرفت که آن را بر مردم آشکار سازند و پنهان نسازند،سپس آن را پس پشت انداختند و به بهای اندک فروختند.» و قرآن تأکید می کند که در پشت این تبلیغات پول اندکی از کالای دنیا قرار گرفته است.

[188]

و به همان گونه که هر کس صاحب علم است باید مسئولیت انتشار دادن آن را بدون ترس تحمل کند،به همان گونه نیز وظیفه آن کس که مال دارد این است که مال خود را در راه خدا خرج کند،بی آنکه طمع مادّی در برابر این دادن مال داشته باشد(همچون این که در برابر مردم مورد ستایش قرار گیرد)یا حتی این که گرفتار عجب و غرور شود(یعنی شاد شود و چنان تصور کند که آنچه بر عهده داشته کاملا به انجام رسانیده است).

قرآن حکیم با آیۀ گذشته قصد آن داشته است که طبقۀ احبار را از چارچوب تأثیر در اجتماع بیرون کند،و به همین منظور در آیه گذشته آمده است که آنان در امانت خدا در علم خیانت کردند.

و در این جا می خواهد طبقۀ توانگران بخیل را بکوبد که مال خود را جز برای

ص :668

این که در معرض مدح و ستایش قرار گیرند نمی بخشند،یا به این گمان که اندکی از مال می تواند آنان را از مسئولیتهای رسالتی خلاص کند.

« لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -گمان مبر که آنان که به کردار خود شادی نمودند،و دوست داشتند که بر آنچه نکرده اند ستایش شوند،از عذاب خدا رسته اند،و برای ایشان عذابی دردناک(آماده)است.» [189]

و خدا نیازمند مال این گونه کسان نیست،چه او مالک آسمانها و زمین است و /1 بدون اموال ایشان هر کاری را که بخواهد انجام می دهد.

« وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و هر چه در آسمانها و زمین است از آن خدا است،و خدا بر هر چیز توانا است.» از آن جا که خدا مالک آسمانها و زمین است،لذا بر اصحاب رسالت لازم است که با توکل بر خدا خود را مسلح کنند،و در برابر این طبقه و نیز طبقۀ هم پیمان آن یعنی طبقۀ دین فروشانی که برای به دست آوردن چند درهم به دین خیانت می کنند و در مقابل آنان سر تعظیم فرود می آورند.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 190 تا 195]

اشاره

إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (190) اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اَللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ (191) رَبَّنٰا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ اَلنّٰارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (192) رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ کَفِّرْ عَنّٰا سَیِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ اَلْأَبْرٰارِ (193) رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلیٰ رُسُلِکَ وَ لاٰ تُخْزِنٰا یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ إِنَّکَ لاٰ تُخْلِفُ اَلْمِیعٰادَ (194) فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ ثَوٰاباً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلثَّوٰابِ (195)

ص :669

/1

معنای واژه ها

193[الأبرار]

:جمع بر به معنی کسی است که چندان از خدا فرمانبرداری کند که او را از خود خشنود سازد.

195[أضیع]

:ضایع و باطل می کنم و از بین می برم.

/1

انسان مکتبی:تأمل هدفدار و وظایف رسالت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

رزمندۀ مکتبی کیست،و عوامل دینی انگیزندۀ او به شهادت کدام است؟ قرآن،در فرمان دادن به جهاد،در کنار بعضی از عوامل اجتماعی توقف

ص :670

نمی کند،بلکه به اعماق می پردازد و جانها را اصلاح می کند و آنها را برای پذیرفتن شهادت و بلکه خواستار شدن آن به اصرار آماده می سازد،و این همه برای تحقق یافتن اهداف رئیسی انسان در زندگی است.می گوید:چون به آسمان و زمین بنگری،نخستین چیزی که چشم تو را پر می کند وجود اختلاف گسترده در آنها است،آشکارترین اختلاف:در پی هم آمدن شب و روز است که تو را به این تفکر می اندازد که:اختلاف برای چیست؟و پاسخ را به سادگی در این خواهی گفت که وجود هر چیز برای تحقق یافتن هدفی است؛شب برای تحقق یافتن هدفهایی معین می آید،و در پی آن روز برای تحقق یافتن هدفهایی دیگر،و بنا بر این هر چیز اندازه و هدفی محدود دارد.

زندگی برای تحقق یافتن کدام هدف است،و اگر از مسیر این هدف منحرف شویم سرنوشت ما چه خواهد شد؟آیا چیزی جز آتش و خواری است؟پس بهتر آن است که رو به خدا کنیم،و این جا است که وحی نازل می شود تا فطرت /1 راست و درست ما را رهبری کند و به ما بگوید:چگونه باید گام برداریم تا به هدف زندگی خود تحقق بخشیم،و مؤمنان راستین به پاسخگویی به فرمان وحی شتاب می ورزند،و در آن می کوشند تا برای جلب رضای خدا به انجام دادن وظایف خویش تحقق بخشند.

ولی خداوند متعال برای ایشان شرایطی معین کرده است که به نظر ما سنگین و مایۀ رنج به نظر می رسد،امّا برای آن کس که هدف اساسی او خلاصی از آتش جهنم است،عملی است از ایمان و رقابت و تحمل آزار در راه خدا و جنگ و هجرت کردن در راه خدا و شهید شدن.

[شرح آیات:]

[190]

آسمانها و زمین چگونه آفریده شده،و پیوسته آفریده می شود بنا بر نقشه ای حکیمانه با اراده ای مطلق و دستی توانا پیدا می کند.این شب که گیتی را با تاریکی و سکون خود می پوشاند چیست؟و این روز روشن و پر بانگ و با شکوه چیست؟و چه کس شب را از روز بیرون می آورد و جهان را در دریایی از آرامش و تاریکی غرق می کند؟

ص :671

اینها حقایقی است که عقلهای کسانی را که در جوهر زندگی نفوذ می کنند،و در آن سوی پوسته های زندگی به جستجوی نظامها و هدفها می پردازند، سخت تکان می دهد.

« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ -در آفرینش آسمانها و زمین،و در پی هم درآمدن شب و روز نشانه هایی برای خردمندان موجود است.» [191]

دارندگان عقلهای روشنگر،پروردگار خویش را در نخستین نگاه به زندگی می شناسند،و هیچ نمود و پدیده ای را در زندگی نمی بینند مگر این که به یاد پروردگار خویش بیفتند،چه آنان به سرعت از روی پل ظواهر و نمودها می گذرند و به حقیقتی می رسند که می گوید:خدا آفرینندۀ این نمود و مدبر آن است،و آن را از لحظه ای تا لحظۀ دیگر از حالی به حال دیگر می رساند.

ایستاده و نشسته در اندیشۀ خدایند،و ذکر ایشان برخاستۀ از تفکری ژرف در نمودهای زندگی است،و تفکر ایشان سالم است و به زودی به شناخت حقایق منجر می شود که بارزترین آنها دانستن این مطلب است که زندگی باطل و بی هدف نیست،و آشفتگی و بی هدفی در آن دیده نمی شود،و هدف زندگی آدمی و سنت و قانونی /1 که در ضمن آن حرکت می کند:تقوی است و التزام به راه و رسم خدا که آنچه در آسمانها و زمین است ملتزم آن است،و اگر جز این باشد پایان زندگی آدمی آتش است.

« اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ -آنان که ایستاده و نشسته و بر پهلوها قرار گرفته خدا را یاد می کنند،و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند:پروردگارا،تو پاکی و اینها را بیهوده نیافریده ای،پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.» تفکر این گونه کسان پندانگیز است،و درسها و عبرتها از واقع زندگی به واقعیت خود آنان انتقال می دهد،و آنان را به زندگی با همۀ سنتها و قوانین و

ص :672

روشهایی که در آن وجود دارد،متوجه می سازد.

[192]

هدف انسان در زندگی آزمودن ایمان و فهم و اندازۀ کارایی ارادۀ او در مقاومت کردن با فشار شهوات است،پس اگر از آزمایش روسفید بیرون آید، جایگاه او بهشت برین است،و اگر مردود شود بازگشت او به آتش خواهد بود،و این خواری و رسوایی نصیب کسانی است که بر خود ستم روا می دارند،و خدا به هیچ وجه نسبت به کسی ستم نمی کند،و به زودی معلوم می شود که آنچه ستمگران با ستم خود در دنیا به دست آورده اند،در آن دنیا هیچ سودی بر ایشان نخواهد داشت.

« رَبَّنٰا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ - پروردگارا،آن را که به آتش درآوری،خوار و زبونش کرده ای،و ستمکاران را یاوری نیست.» [193]

این عبرتی است که خردمندان از اندیشیدن دربارۀ زندگی به آن متهم می شوند.و به زودی این عبرتها از طریق وحیی که اینان با تفکر سلیم خود به آن دسترس پیدا می کنند توضیح داده می شود و آنان به قبول آن شتاب می ورزند.

« رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا - پروردگارا!ما شنیدیم که منادی مردم را به ایمان آوردن می خواند(و می گفت):به پروردگارتان ایمان آورید،پس ایمان آوردیم.» پس از ایمان دریافتند که پاره ای از کارهای ایشان با روش الاهی مخالف است،پس به آمرزشخواهی پرداختند و از خداوند متعال خواستار آن شدند تا زندگی ایشان را،پس از آنکه گناهان سبب افساد آن شده بود،با توبه و بازگشت به سوی او و خواستار استقامت شدن اصلاح کند،و آنان را پیوسته بر روی همین خط تا زمان مرگ پایدار بدارد.

/1 « رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ کَفِّرْ عَنّٰا سَیِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ الْأَبْرٰارِ - پروردگارا!گناهان ما را بیامرز،و کارهای بد ما را بپوشان و ما را با نیکان بمیران.» [194]

و چون آنان با تفکر نافذ و بصیر خود در زندگی این مطلب را

ص :673

اکتشاف کردند که برترین هدف انسان بهشتی است که خدا آن را به وسیلۀ پیامبران به بندگان مؤمن خود وعده داده است،به مسئلت کردن این بهشت از خدا برخاستند و گفتند:

« رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلیٰ رُسُلِکَ وَ لاٰ تُخْزِنٰا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنَّکَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِیعٰادَ -پروردگارا آنچه را به وسیلۀ فرستادگانت به ما وعده کردی بده،و ما را در روز قیامت درمانده و روسیاه مکن،که تو خلف وعده نخواهی کرد.» [195]

و خدا دعای ایشان را اجابت کرد،ولی برای ایشان شرطهایی قرار داد،و از آنان خواست که از صفتهایی برخوردار شوند که برجسته ترین آنها هجرت بود،و آن جدا شدن فکری و عملی از جاهلیت به شمار می رفت.

این جدایی مستلزم درافتادن با جاهلیت و مبارزه و در نتیجه بیرون رفتن از سرزمینهای جاهلیت و تحمل انواع آزارها از غربت و ناداری و خواری بود.چیزی که بود همۀ اینها آنان را به آراستن و نظم بخشیدن به نفوس خود و آماده شدن برای بازگشت به سرزمینهای خود برای مبارزه برمی انگیخت.

هدف سپاه از جنگ پیروزی است،و هدف آن سربازان،شهادت در راه خدا بود،و آنان با شجاعت و از خود گذشتگی در این راه گام نهادند.

این شرط خدا با مؤمنانی است که اگر به آن عمل کنند،پاداش کامل خود را دریافت خواهند کرد،و به صورت برابر برای مرد و زن هر دو بود،و خدا آنان را به بهشت به عنوان پاداش نیکویی از خود درآورد.

« فَاسْتَجٰابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاٰ أُضِیعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْکُمْ -پس پروردگارشان دعای ایشان را اجابت کرد(که)من عمل عاملی از شما را ضایع نخواهم کرد.» و دعا به تنهایی برای رسیدن به پاداش کافی نیست،بلکه عمل صالح است که سبب رسیدن به پاداش آن به اندازه می شود.

« مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ -چه مرد و چه زن،که بعضی از

ص :674

شما از بعضی دیگرید،» /1 یعنی در پاداش با یکدیگر برابرید،بدان جهت که زنان و مردان از یکدیگر پدید می آیند،و همه از پدر واحد به وجود آمده اید و فرقی میان شما وجود ندارد.

« فَالَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ -پس کسانی که هجرت کردند و از خانه های خود بیرون رفتند.» هجرت به معنی خارج شدن با میل شخص است،و آن مخالف اخراج است که عبارت از بیرون رانده شدن به اکراه است،و بسا امکان آن هست که هجرت در این جا به معنی هجرت معنوی باشد و اخراج به معنی هجرت جغرافیایی.

« وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ثَوٰاباً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوٰابِ -و در راه من آزار دیدند،و جنگیدند و کشته شدند،گناهانشان را پاک خواهم کرد،و آنان را به باغهایی درخواهم آورد که در آنها نهرها روان است، که این پاداشی از جانب خدا است،و بهترین پاداش در نزد خدا است.» شهید به خون خود غسل داده می شود،و از گناهان پاک است،و بی حساب به بهشت درخواهد آمد.

/1

[سوره آل عمران (3): آیات 196 تا 200]

اشاره

لاٰ یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی اَلْبِلاٰدِ (196) مَتٰاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (197) لٰکِنِ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرٰارِ (198) وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خٰاشِعِینَ لِلّٰهِ لاٰ یَشْتَرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (199) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (200)

ص :675

/1

معنای واژه ها

196[یغرّنّک]

:غرور به گمان انداختن در حال شادی است در صورتی که مشخصا امر به خلاف آن است.

197[متاع]

:سودی است که با آن رسیدن به لذت به زودی میسر می شود،خواه به خود لذت باشد یا به چیزی که با آن لذت فراهم می آید،همچون مال فراوان و فرزندان و برادران.

[المهاد]

:چیزی است که انسان در آن آرام می گیرد او را می پوشاند.فراش و بستر.

[الأبرار]

:جمع برّ است به معنی نیکان.

199[خاشعین]

:فرمانبرداران و خاضعان.

200[رابطوا]

:اصل رباط بستن و آماده نگاه داشتن اسب است برای مقابلۀ با دشمن،و سپس برای هر کس به کار رفته که در مرز مقیم است و کشور را در برابر کسانی که قصد دارند با نیت پلید وارد آن شوند محافظت می کند.

ص :676

/1

شکیبایی کنید و در شکیبایی بر یکدیگر پیشی گیرید و آماده باشید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کسانی که در راه خدا هجرت می کنند،چیزی جز توشۀ تقوی و نیروی ایمان با خود همراه ندارند.آنان می دانند که،علی رغم نیروهای ظاهری که پر کنندۀ چشم و مایۀ فریب خوردن ساده دلان است،پایان کار دشمنانشان نزدیک است،و پس از این پایان شاید به دوزخ پرتاب شوند که بد جایگاهی است.

اما پرهیزگاران:پایان ایشان بهشت است که بس نیکو قرارگاهی است،و از همین رو بر مؤمنان لازم است که شکیبایی کنند و با این شکیبایی به جانهای خود شجاعت بخشند،و در مرزها به مرزداری برخیزند و از خدا بترسند تا در دنیا و آخرت رستگار شوند.

این خلاصه ای از درس حاضر است که همچون متممی برای گفتار دربارۀ آمادگیهای روانی و ایمانی امتی عرضه می شود که با اهل کتاب در حال جنگ است،و بر آزار آنان شکیبایی نشان می دهد،و فشارهای طبقۀ توانگران بخیل هم پیمان با حبران و راهبان(الاحبار و الرهبان)خائن را تحمل می کند.

برای آنکه صورت بیانی کامل شود و واقعیت پیدا کند،قرآن در آیۀ پیش آخرین آیه می گوید که: /1 همۀ اهل کتاب کافر نیستند،بلکه در میان ایشان مردمان متقی نیز وجود دارند،تا چنان تصور نشود که،مثلا،همۀ یهودیان اهل دوزخ اند و این تنها بدان سبب است که یهودی اند،و ما اهل بهشت ایم و این تنها از آن روست

ص :677

که ما مسلمانیم،بلکه تنها عمل و کردار است که مقیاس حقیقی برای بازشناختن دوزخیان از بهشتیان است.

شرح آیات:

[196]

علی رغم آنکه کافران از نیروهای ظاهری و آزادی حرکت و دخل و تصرف در شهرها بهره مندی دارند،روزهاشان معدود است.

« لاٰ یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلاٰدِ -این که کافران در کار شهرها دست دارند،تو را نفریبد.» [197]

« مَتٰاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ -بهره ای ناچیز است و سپس جایگاهشان دوزخ است که بد جایگاهی است.» [198]

امّا پرهیزگارانی که ملتزم به انجام دادن برنامۀ آسمانی به صورت کاملند،پیروز و رستگارند:

« لٰکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرٰارِ -ولی کسانی که از خدا ترسیدند و پرهیزگار شدند،باغهایی خواهند داشت که در آنها نهرها روان است و جاودانه در آنها می مانند،و در مهمانی خدایند؛و آنچه در نزد خداست برای نیکان نیکوتر است.» مؤمنان به دو صفت نیاز دارند:یکی ملتزم بودن به روش خدایی عمل و مراعات انضباط در آن کردن،و دیگری نشاط و،به نظر من،قرآن التزام الاهی را تقوی نامیده است،و نشاط و کارایی در راه خیر را برّ.

و در این آیه به هر دو صفت اشاره شده است.

[199]

و تنها این کافی نیست که مؤمن معتقد به خدا و رسول او باشد،و بگوید که من مسلمانم و در نتیجه بهشت نصیب او شود؛هرگز چنین نیست و پاداش نتیجۀ عمل است،خواه شخص مسلمان باشد و خواه از اهل کتاب:

« وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ

ص :678

/1 خٰاشِعِینَ لِلّٰهِ لاٰ یَشْتَرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ

-و گروهی از اهل کتاب چنانند که به خدا ایمان دارند،و به آنچه به شما و ایشان فروفرستاده شده ایمان دارند؛در برابر خدا خاشعند و آیات خدا را به بهایی اندک نمی فروشند؛مزد اینان در نزد پروردگارشان است و خداوند زود به حساب می رسد،» و چنان می نماید که اینها صفات بعضی از علمای یهود و نصاری است،چه گفته است که آیات خدا را به بهای اندک نمی فروشند.

[200]

در رویارویی با دشمنان،از کفار و توانگران و احبار،ناگزیر باید چشم به پیروزی آینده داشت،و بر رنج و آزاری که در راه مبارزه موجود است شکیبا بود،و روحیۀ مثبت بودن را در میان امت رواج داد،تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به صبر کردن سفارش کنند و عملا به آمادگی دایم برای رو به رو شدن با دشمن بیندیشند،و در فرمانبرداری از مقام رهبری امت کمال انضباط را داشته باشند،که راه نیکبختی،خواه در سطح امت و خواه در سطح افراد همین است.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید!شکیبایی کنید و در شکیبایی بر یکدیگر سبقت گیرید و در مرزها آماده باشید،باشد که رستگار شوید.»

ص :679

ص :680

جلد 2

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ نساء

فضیلت سوره:

در مصباح کفعمی از امام صادق(ع)روایت است که:«کسی که این سوره را بخواند همچون کسی است که صدقه داده است به هر که ارثی برد و پاداشی به دست آورد همچون کسی که حرّی را خریده و آزاد کرده و از شرک رهایی یافته است و از کسانی خواهد بود که ارادۀ خداوند به عفو ایشان تعلّق گرفته».

(تفسیر نور الثقلین،ج 1،ص 429) از زرّ بن حبیش به نقل از امیر المؤمنین آمده است که فرمود:«هر که هر جمعه سورۀ نساء را بخواند از فشار قبر در امان خواهد بود».

(تفسیر عیاشی،ج 1،ص 215)

ص :7

/2

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
الف-نام سوره:

قرآن برای این سوره نام(النساء)(یعنی زنان)را برگزید زیرا در آغاز آن از حقوق زن و سپس از رابطۀ زن با مرد و از جنبه های مختلف زندگی زن سخن رفته است.

زن آینۀ تمدّن بشری است که ارزشهای والای تمدّن را منعکس می کند، ارزشهایی که بر نگهبانی از حقوق ضعیفان تأکید دارد.

از آنجا که اسلام زن را سخت مورد توجه خود قرار داده ضروری می نمود که در یکی از سوره های قرآن به مسائل زنان پردازد و سورۀ النساء به سبب جنبه های اجتماعی آن بهترین موضع برای بحث دربارۀ زنان است.

ب-موضوعات این سوره:

در این سوره از آیۀ نخست تا آیۀ(25)،سپس از آیۀ(33)تا(35)،آن گاه از آیۀ(127)،تا(130)و در آخرین آیه از حقوق زن سخن رفته است(و به مناسبت از حقوق یتیمان و سفیهان)و نیز از شیوۀ تقسیم ارث میان مرد و زن و شهادت باطل -به اکراه-در نزد وارث زن و سلب حقوق زن /2 در مهر و حرمت ازدواج با زنان معینی که از آن جمله است زن پدر.

ص :8

آن گاه سخن در باب سیطرۀ مرد است بر زن در حدود شریعت و در باب زنان فاضله و صلح میان زن و شوی و رعایت عدالت و گرایش به واقعیت در تشکیل خانواده و سرانجام در بعضی موارد ارث.

موضوع دیگری که در آیات(26-32)از آن بحث می شود مربوط است به احترام و ارزش مال و جان آدمی و ضرورت حفاظت از آنها و عواملی که آدمیان را وا می دارد که به مال و یا جان دیگری دست تطاول دراز کند،چون جهل و حسد.

سومین موضوع که در این سوره،در آیات(36-40)مورد بحث واقع شده ضرورت احسان است در حق ضعفا،و حرمت بخل و انفاق مال از روی ریاء.

امّا موضوع اصلی که بیشتر آیات سورۀ نساء از آن سخن می گوید موضوع حکومت اسلامی است در وجوه مختلف آن،مثلا در آیات(41 و 42)می بینیم که سخن از این است که رسول بر امت خود شاهد،یعنی حاکم است و عصیان در برابر او حرام است و نیز شهادت را نباید کتمان نمود.

و در آیات(44-57)به طور تفصیل از نقش علم در اقامۀ حق و مسئولیت دانشمندان در ادای امانت دانش از طریق بیان حقایق بدون تغییر و تحریف و نیز جریمه دروغ بستن بر خدا،همچنین بیان صفات نکوهیدۀ این کسان.در این آیات پرده از روی تقلّبشان برداشته می شود و نیّات فاسدشان به رسوایی می کشد.

در آیات(58-70)سخن قرآن از ارزشهایی است که سیاست اسلامی بر آن متّکی است و برجسته ترین آنها اداء امانت(ادای حقوق مردم)است و داوری به عدالت.

آن گاه در همین آیات از فرمانبرداری پیامبر و اولو الامر و حرمت فرمانبرداری از طاغوت و صفت کسانی که از /2 طاغوت پیروی می کنند سخن گفته شده.قرآن این گروه را که پیرو طاغوت اند منافقان نامیده،زیرا منافقان همواره از فرمانبرداری رسول در جنگها سر بر می تافتند و می گریختند.

سپس بحث در ارزش دفاع از مستضعفان است در سیاست اسلامی.آیات (77-79)و نیز آیات(80-87)دو موضوع را در بردارند.

ص :9

اول:ضرورت انضباط در جنگ و فرمانبرداری از هر فرمانی که از سوی فرماندهان صادر می شود.

دوم:نقش فرمانده و سردار سپاه در تحریض به نبرد و وادار کردن مردم به اطاعت از فرمانها.

در آیات(88-91)می بینیم که سخن متمرکز در موضع و موقعیت منافقان است.قرآن طبیعت اهل نفاق و انواع آنها را معین می کند و می گوید که چگونه باید در برابر آنها قرار گرفت.

در خلال آیات(95-100)بحث از مجاهدین و قاعدین یعنی کسانی که از جنگ سر بر می تابند و نیز سخن از مهاجران است به عنوان طبقات مشخصی در جامعۀ اسلامی در مقابل طبقات منافقان که از آنها یاد کرده شد.

قرآن در آیات(105-111)به بحث در ارزشهای سیاسی اسلامی باز می گردد که چگونه دولت اسلامی دولت قانون است و از فساد اداری به دور.

رسول خدا را از جدال با خائنان و فریب خوردگانی که آهنگ گمراه کردن او را -به خیال خود-دارند نهی می فرماید.

در آیات(117-126)قرآن جنبه های گوناگون نفاق را مورد بحث قرار می دهد.از آن جمله اصل نفاق و نقش شیطان است در آن با آن وعده های دلربا و دروغش و افسانه های بی محتوایش.

/2 قرآن پس از آنکه در آیات(131-134)ضرورت تقوی و تعهد و اقامۀ عدل و شهادت دادن برای خدا را جهت تزکیۀ نفس از عوامل نفاق،بیان داشت بار دیگر در آیات(136-146)باز می گردد تا معنی ایمان را به عنوان یک واقعیت بسیط و تجزیه ناپذیر روشن نماید،بدین معنی که کسانی که در ایمان خود اندیشه های دیگری را نیز دخالت می دهند کافرند و در زمرۀ منافقانی هستند که خویشتن را می فریبند زیرا کافران را به دوستی می گیرند و اینان در درک اسفل در درون آتش جای دارند.

آن گاه تنها راه رهایی این گروه را از آن حالت که بدان گرفتار آمده اند نشان

ص :10

می دهد که راهی جز توبه و اصلاح نفس خویش در پیش روی ندارند سپس باید شکر خدای به جای آرند و به ایمان گرایند و به آشکارا لب به سخن بد و ناهنجار نگشایند و با انجام کارهای پسندیده در طلب خشنودی خداوند باشند.

قرآن این بار با تفصیل بیشتری از بساطت ایمان و حقیقت تجزیه ناپذیر آن سخن به میان می آورد و در آیات(150-160)بیان می دارد که آن کسان که به دلیل عدم اقناع ایمان نمی آورند،مردمی دروغگویند.اینان همانند بنی اسرائیل اند آن گاه که از موسی خواستند که خدا را به آشکارا به آنان بنمایاند و سپس با آنکه نشانه های قدرت خداوندی بر ایشان آشکار شد گوساله پرستیدند و پیمان بشکستند و به آیات خدا کافر شدند و مریم را به فحشاء متهم ساختند و مدعی شدند که عیسی را کشته اند و بر خود ستم کردند و رباخواری پیشه گرفتند.

قرآن در آیات پایانی این سوره از ضرورت ایمان به خدا و رسول او به شکلی کامل حکایت می کند و مردمان را به نوری که بر ایشان نازل شده است فرا می خواند و به عنوان نمونه ای از این ایمان احکامی دربارۀ ارث بیان می کند و سورۀ نساء بدان پایان می پذیرد.

این نگرش کلی و موجز در بیان موضوعات سورۀ نساء آن رشته ای را که آن موضوعات اصلی را به هم ربط می دهد،آشکار ساخت و مراد از آن جامعه اسلامی است با ارزشهایی که برای حق و دادگری و پرهیزگاری قایل است و نیز توجه خاص به حقوق زن و یتیم و سفیه و فقیر و دفاع از مستضعفان و محرومان و نیز رهبری روشن دولتی و سیاسی منبعث از اراده های /2 استوار و از روی حزم و احتیاط و متکی بر ستونهای استوار ایمان امت به رسول و بعد از او به اولو الامر.

طبعا قرآن جامعۀ اسلامی را فقط به شیوۀ علمی مورد بحث قرار نمی دهد، بلکه جنبه های تربیتی آن را نیز در نظر دارد.ما از خلال مباحث مبارک او درمی یابیم که این جامعه را چگونه بنا کنیم و چه عواملی ما را به اختیار کردن آن وادار می کند.

ص :11

/2 سورة النّساء

[سوره النساء (4): آیه 1]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمُ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً کَثِیراً وَ نِسٰاءً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ اَلْأَرْحٰامَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (1)

معنای واژه ها

1[بثّ]

:پراکند.

[رقیبا]

:از ترقّب گرفته شده که به معنای انتظار است و نیز به معنای نگاهبانی است که چیزی از او پنهان نمی ماند.

ص :12

/2

زمینۀ کلّی سوره
اشاره
شرح آیات:
اشاره

جامعۀ اسلامی بر پایۀ توحید بنا شده شعار توحید نام اللّٰه است و جامعۀ جاهلی مبتنی بر فریب طاغوت است و علامت ایشان نام طاغوت است.

یکتا دانستن خداوند به جامعه اسلامی فضیلتی الهی ارزانی داشته و نیز رحمتی گسترده و همگانی و پیوسته.نشانۀ رحمت گستردۀ همگانی(الرحمن) است و نشانۀ رحمت پیوسته(الرحیم)است.

و این بدان معنی است که جامعۀ اسلامی مستقر و مستمر تکامل یافته و دایم است و آن برای همۀ مردم در همۀ اعصار رفاه و خیر به ارمغان می آورد.

تعهّد اساسی

[1]

خط کلی که دیگر خطوط ممیزۀ جامعۀ اسلامی از آن منشعب می شود این است که جامعۀ اسلامی متعهد به روش و شیوۀ«اللّٰه»است قرآن از این اندیشه در این آیه وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویٰ تعبیر کرده،پس جامعه اسلامی جامعه ای اصلی و اساسی است وقتی که می گوییم جامعۀ اصلی و اساسی دو شرط اساسی را در نظر داریم:

ص :13

/2 (الف)اسلام در هیچ یک از حوزه های جامعۀ خود به هرج و مرج معتقد نیست بلکه همواره خواستار نظم و انضباط است در همۀ ابعاد فردی یا همگانی.

(ب)اسلام در تشکیلات خود از رهنمودهای آسمانی مایه می گیرد که در آن محدودیتهای قومی،یا اقلیمی و یا نژادی و امثال آن وجود ندارد،زیرا این رهنمودها را باری تعالی وحی و الهام کرده است.

از اینجاست که نخستین کلمه ای که در این سوره خطاب به مردم آمده است،این است که از خدا بترسد و بر مبنای تقوی و ترس از خدا جامعۀ فاضلۀ خود را بنا نهند.

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ -ای مردم بترسید از پروردگارتان.» روشن است که این خطاب به مردمی واقعی است که بر روی زمین واقعی راه می روند.خطاب به انسان یا بشر به عنوان یک سلسله صفات تجریدی نیست.

این خطاب حاکی از این است که دید اسلامی یک دید واقعی است و به تبع آن، نظر اسلام به زندگی نیز نظری واقعی است بدون توجه به مسائل نظری پیرامون آن.

اکنون می پرسیم چرا خدای تعالی گفت«ربکم»:پروردگارتان؟ جواب این است که کلمۀ«ربّ»دلالت بر معنی تربیت یا پرورش دارد و آن به آیینی که خداوند بندگانش را به پیروی آن فرمان می دهد،نزدیکتر است،از این رو می بینی که قرآن به واژۀ پروردگار بسنده نکرد و در پی آن افزود:

« اَلَّذِی خَلَقَکُمْ -آنکه شما را بیافرید.» تا فرایاد ما آورد که آنکه شما را پس از آفریدنتان پرورش داد شایسته تر است که مردم از آیین او پیروی کنند و در زندگی خویش از او بترسند.

/2

توحید خاستگاه قانونگذاری

از مشخصات اساسی در قانونگذاری الهی این است که در اینگونه قانونگذاری قانون از اصل توحید نشأت گرفته،به عبارت دیگر از ارتفاعی فراتر از همۀ موانع و قید و بندهایی که در جوامع انسانی وجود دارد.و ما امروز به خوبی

ص :14

درمی یابیم که همۀ گرفتاریهایی که بشر بدان دچار شده و تا به امروز با آنها دست بگریبان است از همین قید و بندها پدید آمده.(مانند تعصّبات نژادی و قومی و اقلیمی و طبقاتی و غیر آن)ما به خوبی دریافته ایم که اینها موانع و گردنه هایی است در راه آدمی که رسیدن او را به سعادت و پیشرفت دشوار می نماید.

و از این رو است که همۀ توجه قرآن به این است که بگوید همۀ مردم-از زن و مرد-از یک تن آفریده شده اند:

« اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً کَثِیراً وَ نِسٰاءً -آن که شما را از یک تن بیافرید و از آن یک تن همسر او را و از آن دو،مردان و زنان بسیار پدید آورد.»

زنان همانند مردان

سؤال این است که چگونه خداوند همسر او را از آن یک تن بیافریده است؟آیا بدین معنی است که انسان نخستین دارای طبیعتی دوگانه بوده،سپس در نسلهای بعد طبیعت مرد از طبیعت زن جدا شده است.

یا بدین معنی است که خداوند آدم را خلق کرد،سپس از پهلوهای او پاره گلی برگرفت و از آن حواء را آفرید؟ درست نمی دانم.ولی این تعبیر اندیشه ای علمی به ذهن می آورد و آن این است که قرآن مرد و زن را یک جنس می داند و شأن و مرتبۀ زن کمتر از مرد نیست نه در طبیعت و نه در آیین الهی.این اندیشه در آیات قرآن بارها تکرار شده. /2 از جمله این عبارت:« خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً -برای شما از خودتان همسران بیافرید.» قرآن این اندیشۀ«نژادپرستی جنسی»را(آن سان که من نامیده ام)طرد کرده که معتقد است مرد بر زن سلطۀ مطلق دارد،زیرا از جنس برتر است.یا معتقد است که فرق میان مرد و زن درست مانند فرق میان انسان و حیوان است! آری قرآن این طرز فکر را مطرود دانسته و بروشنی بیان داشته که این

ص :15

دیوارها و موانع در میان مردم همه ساختگی است و هیچگونه اعتباری ندارند.

خانواده،تشکیلات مثبت

قرآن روشن ساخته که اندیشه تساوی میان مردم به معنی لجام گسیختگی و هرج و مرج نیست و باید در اجتماع نظم و انضباط محکمی وجود داشته باشد.ما آن دیوارها و موانع را تا آنجا که سبب نظم و انضباط جامعه باشند می پذیریم.مثلا خانواده به عنوان چارچوبی که رابطۀ یک مجموعۀ بشری را با مجموعۀ دیگر تنظیم کند تا یاری و همکاری میان آنها بیشتر گردد...پذیرفتنی و ضروری است،ولی خانواده به عنوان چارچوبی جهت فروکوفتن خانوادۀ دیگر و اشاعۀ تعصب قبیلگی در جوامع بشری از اصل مردود است.از این رو قرآن دربارۀ خانواده تأکید می کند که:

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحٰامَ -و بترسید از آن خدایی که با سوگند به نام او از یکدیگر چیزی می خواهید و زنهار از خویشاوندان مبرید.» این تقوی هم دربارۀ خداوند است و هم خویشاوندان.

همکاری و همدردی با خانواده باید در چارچوب آیین خدا باقی بماند و وسیلۀ فساد و رشوه و غصب حقوق و اشاعۀ فحشاء نگردد.از این رو نخست از /2 تقوای خدایی سخن گفت و آن را مرکز سازمان و سامان اجتماعی قرار داد،سپس به بیان اهمیت خویشاوندان و نزدیکان پرداخت.تعبیر قرآن در عبارت(تساءلون به)بدین معنی است که خدا مقیاس نهایی و آخری است که می توان آن را مرکز تعاون اجتماعی قرار داد.پس هر گاه یکی از دیگری چیزی بخواهد و نداند که آن را برآورده می سازد یا نه،چگونه می تواند به اثبات رساند که آنچه خواهد گفت درست است یا دروغ می گوید.

در اینجا راهی نیست جز آنکه به خدا سوگند خورد و ضمیر و فطرت مؤمن او با خدا مشورت کند و از خود برای خود نگهبانی قرار دهد.

جامعۀ انسانی که از ایمان بهره یافته می تواند میان فرزندان خود بر اساس

ص :16

عدالت و مساوات،تعاون حقیقی ایجاد کند ولی اگر جامعه ایمان نداشته باشد هر گونه سازمان و سامانی چیزی جز نقشی بر روی کاغذ نخواهد بود که بازیچه دست مردم است همانند توپی در دست بازیکنان.

از اینجاست که می گوییم باید جامعۀ اسلامی بر بنیان ایمان و تقوی بنا شود.

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً -هر آینه خدا مراقب شماست.»

ارزشهای جامعه اسلامی

این آیه سخن از جامعۀ اسلامی آغاز کرد و به طور ایجاز به بیان ارزشهای جامعه پرداخت:

(الف)پروای از خدا یا پرهیزگاری.

(ب)مساوات کامل میان همۀ بندگان خدا از مرد و زن.

(ج)اتّکاء و اعتماد تشکیلات خانواده(و غیر آن)به ترس و فرمانبرداری از خداوند.

/2

/2

[سوره النساء (4): آیات 2 تا 10]

اشاره

وَ آتُوا اَلْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَتَبَدَّلُوا اَلْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ إِنَّهُ کٰانَ حُوباً کَبِیراً (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تُقْسِطُوا فِی اَلْیَتٰامیٰ فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ اَلنِّسٰاءِ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَلاّٰ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا اَلنِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (4) وَ لاٰ تُؤْتُوا اَلسُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ اَلَّتِی جَعَلَ اَللّٰهُ لَکُمْ قِیٰاماً وَ اُرْزُقُوهُمْ فِیهٰا وَ اُکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) وَ اِبْتَلُوا اَلْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا اَلنِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَأْکُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کٰانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کٰانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذٰا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ حَسِیباً (6) لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً (7) وَ إِذٰا حَضَرَ اَلْقِسْمَةَ أُولُوا اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8) وَ لْیَخْشَ اَلَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعٰافاً خٰافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً (9) إِنَّ اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ اَلْیَتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً (10)

ص :17

معنای واژه ها

2[حوبا]

:گناه و حوبه به معنای غم است.

3[تقسطوا]

:عدالت و انصاف در پیش گیرید.

[تعولوا]

:یعنی از حق دور شوید و ستم در پیش گیرید و گفته شده به معنای احتیاج و فقر نیز هست.

4[صدقاتهن]

:مهر آن زنان.

[نحلة]

:بخشش بدون قیمت گذاری.

[هنیئا مریئا]

:هنیء به معنای طیّب و پاک و گوارا است

ص :18

و مریء خوش عاقبت است.گفته می شود:«هنأنی الطّعام و مرأنی»یعنی آن خوراک برای من دارو و علاج و بهبود بخشنده است.

5[قیاما]

:عماد و تکیه گاه.

6[آنستم]

:ایناس به معنای دیدن است و گفته شده به معنای احساس یعنی دریافت است.

[اسرافا]

:درگذشتن از مرز مباح به آنچه روا نیست.

[بدارا]

:شتاب.

[حسیبا]

:محاسبه گر و شاهد.

/2

قوانین مالی در اسلام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نظام اقتصادی یکی از چهره های بارز جامعه است از این رو قرآن به هنگام سخن از جامعۀ اسلامی به بیان نظام اقتصادی در این جامعه پرداخت.نظام اقتصادی اسلامی نظامی است که مالکیت فردی را در چارچوب رقابت اجتماعی تضمین می کند و مردم را به کار و تولید و استفاده از نعم زندگی در سایه فعالیتهای شخصی تحریض می نماید.

همۀ اینها از طریق کفالت مالکیت فردی است،همان طور که مواظب نقش سازندۀ ثروت است تا به صورت صخره ای بر سر راه آزادی اجتماعی و ارزشهای والای جامعه قرار نگیرد.

از اینجاست که می بینیم نخستین آیه به ضرورت حفاظت حقوق یتیمان و زنان تأکید می کند،زیرا این دو،دو عضو ناتوان جامعه هستند و همین ناتوانی انگیزه

ص :19

توجه خاص به آنها شده است.در جامعه ای که حقوق ضعفاء محفوظ ماند طبعا حقوق اقویا نیز محفوظ خواهد ماند.

قرآن در آیه پنجم حدود مالکیت فردی را بیان می دارد و از سپردن اموال جامعه به دست /2 سفیهان منع می کند،زیرا سفیهان از فلسفۀ مال که تنظیم حیات جامعه است غافلند و با آن مخالف.و از این جاست که به حد رشد رسیدن یتیم را شرط واگذاری اموال او به او می داند.

قرآن آن گاه از ارث به اعتبار آنکه از توابع مالکیت فردی است سخن می آورد.و باز هم به محافظت از حقوق ضعفاء(یعنی زنان و یتیمان و خویشاوندان و مساکین)تأکید می کند.

در خلال سخن،در آیه های 3 و 4 مسئله ازدواج را پیش می کشد و تا باز هم از حقوق زن سخن گوید مسئلۀ ملکیت او مهر خود و ضرورت حفظ این حقوق را، مطرح می نماید.

شرح آیات:
اشاره

[2]

یتیم ضعیفترین حلقه از حلقه های زنجیر اجتماع است اما سرپرست او یا وصی قویترین این حلقه ها است زیرا می تواند همه اموال او را بدون هیچ رادع و مانع اجتماعی بخورد.از این رو است که«سرپرستها»را از ستم در حق یتیم چه در آشکار و چه در نهان منع می کند.ستم نهانی تبدیل مال یتیم است به بدترین صورت به سود سرپرست یا وصی.

کسی که اموال یتیمان را می خورد عادتا مبذّر و اسرافکار می شود.زیرا مالی در دسترس خود می بیند که برای تحصیل آن رنجی بر خود هموار نساخته از این رو بدون اندیشه و تدبیر دست بدان می گشاید و چون اموال یتیم به پایان رسید،او که به تبذیر و اسرافکاری عادت کرده به حیف و میل کردن اموال خود می پردازد و اموال حلال خود را نیز به نابودی می کشاند.از این روست که خدای تعالی می فرماید:

« وَ آتُوا الْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لاٰ تَأْکُلُوا

ص :20

أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ

-مال یتیمان را به یتیمان دهید و حلال را با حلال مبادله مکنید و اموال آنها را همراه با اموال خویش مخورید.» /2 یعنی شما نخست به تباه کردن مال یتیم آغاز می کنید و کارتان به تباه کردن اموال خویش می انجامد:

« إِنَّهُ کٰانَ حُوباً کَبِیراً -این گناه و ظلم بزرگی است.»

چارۀ کار یتیم

[3]

اسلام برای مسئلۀ یتیم یک راه حل اجتماعی قرار داده و آن ازدواج است با بیوه زن«صاحب بچه های یتیم»است.

از اینجا در می یابیم که فلسفۀ تعدد زوجات راه حل برخی مشکلات اجتماعی است.

البته جوانی که می خواهد زناشویی کند هرگز به پیر زن بیوه نمی پردازد،مگر به عنوان زن دوم خود تا او را در حمایت خود گیرد و حقوق او و فرزندانش را حفظ کند،زیرا ازدواج با مادر برای شوی او انگیزه ای است که به حفظ حقوق او و فرزندانش(یتیمان)قیام کند،به اعتبار اینکه آنان نیز چون فرزندان نسبی او خواهند شد و در بزرگی او را سودمند خواهند افتاد و او را در نزد مردم بلندآوازه خواهند ساخت.

از اینجاست که قرآن میان خوف از ستم بر یتیم و تعدد زوجات رابطه ای ایجاد می کند:

« وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تُقْسِطُوا فِی الْیَتٰامیٰ فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ -اگر شما را بیم آن است که در کار یتیمان عدالت نورزید از زنان هر چه شما را پسند افتد،دو دو و سه سه و چهار چهار به نکاح درآورید.» سپس باز می گردد و مردان را از ازدواجهایی که با سوء نیت همراه است یا مرد قادر به ادای حق زناشویی نیست منع می کند:

/2 « فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً -پس اگر بیم آن دارید که به عدالت

ص :21

رفتار نکنید تنها یک زن بگیرید.» عدم رعایت عدالت این است که به یک زن خود بیشتر توجه کند و دیگران را سرگشته رها کند آن سان که نه از حقوق جنسی بهره مند گردند و نه حقوق اقتصادی و اجتماعی و نه آنها را طلاق گوید که با مرد دیگری ازدواج کنند.

برخی از مردم با بیوه زنی ازدواج می کنند به قصد خوردن اموالش.و سپس او را در رنج رها می سازند.قرآن چنین کسانی را از ارتکاب چنین اعمالی بر حذر داشته و فرمان داده که تنها به یک زن بسنده کنند.

« أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ -یا هر چه مالک آن شوید.» یعنی همخوابگی با کنیزان به قصد خالی کردن شهوت جنسی و در فساد نیفتادن.این یکی از جنبه های واقع گرایی قانونگذاری اسلامی است که از هرج و مرج جنسی بشدّت ممانعت می کند.از سوی دیگر راه لذت حلال را به ازدواج یا مالکیت می گشاید.

« ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَلاّٰ تَعُولُوا -این راهی بهتر است تا مرتکب ستم نگردید.» اکتفاء به یک زن یا همخوابگی با کنیزان آدمی را از گرایش به باطل باز می دارد در حالی که تعدد زوجات گاه ممکن است موجب ظلم و فقر و مسکنت گردد.

مهر حق زن است

[4]

پس از سخن از یتیم در باب حقوق زن و از جملۀ آن حقوق از مهر که مهمترین آنهاست بحث می شود.مهر،مال ثابتی است که اغلب زنان مالک آن می شوند.اسلام فرمان داده که باید مهر زنان پرداخت گردد و بیان داشته که زن نیز اعم از اینکه دارای شوی باشد یا شویش را از دست داده باشد،مالک آن می شود.

دیگر نظامات بشری حق تملک زن را بویژه اگر دارای شوی باشد نفی کرده اند.

اخیرا زنان غربی توانسته اند برخی آزادیهایی به دست آورند و پس از ازدواج حق تملک پیدا کنند و حال آنکه /2 اسلام این حق را از همان روزهای آغاز ظهور خود به

ص :22

زن اعطا کرده است.

واقع این است که جاهلیت جز ستم به ناتوانان کاری از دستش برنمی آید و زن نیز عضو ناتوان جامعه بود،ولی هنوز هم جهان غرب بر او ستم روا می دارد و شخصیت و حقوق او را مورد تهاجم قرار می دهد.

قرآن از مهر به واژه«صداق»تعبیر می کند تا به فلسفۀ آن که«مصادقت»در تعهد زوجیت است تأکید نماید.زیرا مردی ممکن است زنی را به رؤیاهای شیرین ازدواج بفریبد و چون به کام دل خود رسید به دست فحشایش رها سازد.

مرد باید برای اثبات صداقت خود در محبت زن و حسن نیتش در ادعاء زناشویی مالی بر عهده گیرد و این مال همان مهر است.خدای تعالی بدین سبب می فرماید:

« وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً -مهر زنان را به طیب خاطر به آنها بدهید.و اگر پاره ای از آن را به رضایت به شما بخشیدند بگیرید که خوش و گوارایتان باد.» در این آیه«نحله»به معنی عطا و بخشش است.یعنی آن مال را به آنان عطا کنید و بازپس مگیرید و«هنیء»چیزی است که سبب راحت و رضایت نفس گردد و«مریء»چیزی است که سبب راحت و خوشی جسد شود.

تردید نیست که مال حلالی را که آدمی به گوارایی می خورد سبب راحت جسمی نیز می گردد زیرا میان جسم و جان رابطه و علاقه است.

جنبۀ اجتماعی حق تملک

[5]

مال یکی از حقوق فرد است ولی ملک همۀ مردم است.بر مردم است که مواظبت کنند تا مال وسیلۀ فساد نگردد.سفیهان از حق تصرف در اموالشان محروم شده اند زیرا این اموال پیش از آنکه متعلق به سفیه باشد متعلّق به اجتماع است.

سرمایه باید که در فعّالیتهای اجتماعی نقش خود را بخوبی ایفاء کند و

ص :23

انگیزۀ کوشش و تلاش مردم باشد، /2 اگر صاحب سرمایه آن را در راه هرج و مرج و فساد و اعمال ناشایست و اسراف و تبذیر به کار گیرد آن وقت سرمایه نقشی به خلاف آنچه می باید داشته باشد،خواهد داشت و از آن مردم را ضرر و زیان زاید.

تصوّر کنید سفیهی کالایی را به چند برابر بهای آن بخرد،مسلّم است که در موازین بازار خلل خواهد افتاد و در نتیجه بسیاری از نیازمندان به آن کالا،دچار زیانهای سخت خواهند شد.

از اینجاست که اسلام میان سرمایه داری و کمونیسم خط فاصلی کشیده:

حقوق فرد را محترم می دارد و برای تولید او را برمی انگیزد و برای گزینش و فعالیت راهش را می گشاید.در مقابل حقوق جامعه را نیز رعایت می کند و به مقتضای مصلحت عموم و سازندگی و شکوفایی راهنمایی اش می کند.

از اینجاست تعبیر قرآنی که تأکید می کند که مال ملک همه است هر چند که متعلّق به یک سفیه باشد.آن گاه فلسفۀ این امر را چنین بیان می کند که:

« وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّٰهُ لَکُمْ قِیٰاماً -اموالتان را که خدا قوام زندگی شما ساخته است به دست سفیهان مدهید.» توانگری که اموالی را که در واقع متعلق به جامعه است و باید در راه اجرای برنامه های عمرانی و انسانی صرف شود،صرف لذتجوییها و عیاشیهای خود می کند یا با دایر کردن اماکن فساد در شیوع زشتکاریها و آلوده ساختن جوانان به مواد مخدر می پردازد یا ما یحتاج مردم را در انبارهای خود احتکار می کند با این عمل خود اقتصاد جامعه را مختل می سازد،پای از حدودی که برای او معین شده بیرون می نهد و به مصالح اجتماع لطمه می زند،بنا بر این نباید او را به حال خود رها ساخت،باید در برابر او ایستاد و از تصرف در اموالش منع کرد،البته نه بدان گونه که حکم به مصالح اموالش داده شود،زیرا این حکم بهانه به دست سودجویان می دهد تا با این اتهام دست به تاراج اموال مردم زنند،بلکه باید اموال ایشان تحت نظر هیئتی نیکخواه و درستکار قرار گیرد تا آن هیئت آن اموال را در طریق منافع جامعه و مصالح عام به کار اندازند و سودی را که حاصل می شود، /2 پس از آنکه به عنوان

ص :24

حق الزحمه مبالغی از آن را برداشتند به حساب آنان بگذارند.این هیئت در عین حال از تربیت آنها غافل نیست و با تجارت سالم آشنایشان می نماید و چون به صلاح آمدند اموالشان را به آنان باز می گرداند.بدین سبب می بینیم که قرآن در آیۀ « وَ ارْزُقُوهُمْ فِیهٰا وَ اکْسُوهُمْ »کلمه«فی»به کار می برد و حال آنکه همه،در انتظار کلمۀ«من»هستند.تغییر«من»به«فی»دلالت بر ضرورت صرف این اموال در مصلحت سفیهان دارد.مراد از«رزق»نیازهای طبیعی است و مراد از«کسوه» نیازهای کمالی یا اجتماعی است.

آن گاه پروردگار ما از جنبۀ تربیتی در حق اینان می فرماید:

« وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً -و با آنان سخن به نیکی یاد کنید.» تا شخصیتشان خرد نشود و همواره در راه مصالح زندگی جامعه قدم بردارند.

این نکته باقی ماند که بگوییم که:سفیه کسی است که بر حسب دید شریعت و مقیاس عرف صالح در طریق مصالح خویش نیست.واژۀ«قیام»در قرآن به معنی«نظام»یا چیزی که باعث استمرار و بقای شیء باشد به کار رفته است.

سن بلوغ فکری،ریشۀ سفاهت

[6]

سفاهت گاه به سبب آفت عقلی یا نفسی است که عارض شخص می شود و گاه به سبب رسیدن به سن بلوغ است و از این دومی است که در آیه:

/2 « وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ -یتیمان را بیازمایید تا آن گاه که به سن زناشویی رسند، پس اگر در آنها رشدی یافتید،اموالشان را به خودشان واگذارید.» اموال یتیم را پس از آنکه مورد آزمایش قرار گرفت به او بازمی گردانند.این آزمایش بدین منظور است که معلوم گردد به سن بلوغ و ازدواج رسیده و برای تصرف اموال خود و صرف آن در مصالح خود و مصالح اجتماعی خود از رشد کافی برخوردار است یا نه.

قرآن در اینجا بار دیگر به ضرورت حفظ حقوق یتیمان تأکید می کند و

ص :25

می گوید:

« وَ لاٰ تَأْکُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ یَکْبَرُوا -و از بیم آنکه مباد به سن رشد رسند،اموالشان را به ناحق و شتاب مخورید.» زیرا کسی که مال یتیم را می خورد،در خوردن اسراف می کند و در کار خود شتاب می ورزد تا مباد پیش از آنکه آن اموال به پایان رسد یتیم بزرگ شود و دارایی خود را مطالبه کند.ولی با همۀ این احوال ولیّ و سرپرست یتیم حق دارد که در برابر نگهداری اموال او اجرتی اخذ کند بویژه اگر خود فقیر و نیازمند به آن اجرت باشد:

« وَ مَنْ کٰانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کٰانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذٰا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ حَسِیباً -هر که توانگر است عفت ورزد و هر که بینواست به آن اندازه که عرف تصدیق کند بخورد.

و چون اموالشان را تسلیمشان کردید،کسانی را بر آنان به شهادت گیرید و خدا برای حساب کشیدن کافی است.» مراد این است که مهمتر از به شهادت گرفتن دیگران،عامل و جدان و ایمان است که صاحب آن می داند که خدا از او در روز شمار حساب خواهد کشید و همین امر او را از خوردن مال یتیم بازمی دارد.

ارث،چرا؟برای چه کسی؟چگونه؟

[7]

از مظاهر آن اقتصاد موجه که مورد تأیید اسلام است یکی حقوق ارث است این حق افراد را به کار و تولید ترغیب می کند،انگیزۀ آن علاقه و عشق آدمی است به فرزندان خود که چون نیازهای خود را از حاصل کار و دسترنج خود برآورد برای خوشبخت کردن /2 فرزندان خود،بعد از خود نیز چیزی بر جای گذارد.

آدمی هر لحظه در معرض مرگ است و گاه ممکن است چنین فکر نابجایی از خاطره اش بگذرد که برای چه کسی این رنج و تلاش را بر خود هموار سازد؟ قانون ارث به این سؤال پاسخ می دهد.

ص :26

علی رغم برخی عادات و نظامات جاهلی که زن را از ارث محروم می ساخت قرآن چنین می گوید:

« لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمّٰا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً -از هر چه پدر و مادر و خویشاوندان به ارث می گذارند مردان را نصیبی است و از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان به ارث می گذارند،چه اندک و چه بسیار زنان را نیز نصیبی است، نصیبی معین.» یعنی هر مرد و زن را از ترکۀ مرده ای که از لحاظ رحمی به او نزدیک است سهمی مقرر است.

[8]

جامعه را نیز از ترکۀ میت حق معینی و معلومی است...

« وَ إِذٰا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً -و چون به هنگام تقسیم خویشاوندان و یتیمان و مسکینان حاضر آمدند به آنان نیز چیزی ارزانی دارید و با آنان به نیکویی سخن گویید.» در اینجا کسانی هم که با میت رابطه و پیوند خویشاوندی ندارند در ارث حقی می یابند.

«قولا معروفا»در این آیه و در هر مناسبتی که با مسئلۀ ارث شباهت داشته باشد،به معنی ضرورت عمل است به خاطر بالا آوردن سطح طبقات محروم هم از جنبۀ روحی و هم از جنبۀ تربیتی تا احساس حقارت نکنند بلکه بالا آوردن سطح طبقاتی آنان،آنان را به کوشش و تلاش برای اصلاح وضع و حالشان مساعدت می کند.

یتیمی که نیاز موقّت او را مجبور کرده که به هنگام تقسیم ارث مردگان در آن مجلس حاضر باشد و اکنون به چشم خود می بیند که مردگان چه بر جای نهاده اند،فردا خود جوانی نیرومند خواهد شد که اگر /2 ناسازگاریهای روزگاران بی نوایی،شخصیت او را درهم نشکسته باشد و به حیثیت او در نزد مردم،لطمه ای

ص :27

وارد نیاورده باشد که بعدها در زمرۀ فرومایگان و رانده شدگان از اجتماع درآید، می تواند دست به کاری سازنده زند و عضو فعال جامعه گردد.از این رو قرآن علاوه بر تأکیدی که به رفع نیاز محرومان دارد توصیه می کند که از تقویت روحیۀ آنان نیز غفلت نشود تا بتوانند در برابر واقعیتی که با آن دست به گریبانند مقاومت ورزند.

هر چه به این دست بدهی به آن دست می گیری

[9]

قرآن به مناسبت سخن از ارث بار دیگر به مسئلۀ یتیمان می پردازد.

بسیاری هستند که چون چشم از جهان فرو می بندند فرزندانی خردسال بر جای می گذارند.حقوق این یتیمان گاه مورد تعرّض سودجویان قرار می گیرد.قرآن از این بیم که در دل همگان ریشه دارد-که بمیرند و فرزندانی خرد بر جای گذارند و حقوق آنان دستخوش تجاوز و تعدی برخی گردد-استفاده کرده و می گوید که اگر جامعه حقوق یتیمان را رعایت نکند هر فردی در معرض تهدید خواهد بود که چون بمیرد حقوق بازماندگانش رعایت نشود،هم چنان که او امروز حق یتیمان را غصب کرده است.بنا بر این اگر نمی خواهیم برای خدا کاری کنیم برای منافع خود حافظ حقوق یتیمان باشیم.

« وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعٰافاً خٰافُوا عَلَیْهِمْ -باید بترسند کسانی که اگر پس از خود فرزندانی ناتوان بر جای می گذارند و از سرنوشت آنان بیمناکند.» کسانی که خود فرزندانی دارند و پس از مرگ از وضع آنان نگرانند نباید به بازماندگان خردسال دیگران ستم روا دارند.آیا این مثل را نشنیده اند که هر چه به این دست دهی به آن دست می ستانی.

« فَلْیَتَّقُوا اللّٰهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً -باید از خدای بترسند و سخن عادلانه و به صواب گویند.» /2 پس نباید در حساب ارث برای میراث بران حساب سازی کنند و چنان تقسیمش کنند که بر یتیمان ستم رود.

ص :28

[10]

آن گاه قرآن حکیم کسانی را که اموال یتیمان را می خورند مورد تهدید قرار می دهد و می گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ الْیَتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً -آنان که اموال یتیمان را به ستم می خورند،شکم خویش پر از آتش می کنند و به آتشی فروزان خواهند افتاد.» این آتشی که این گروه می خورند چیست؟آیا همان چیزهای حرامی است که به قدرت خداوندی در روز قیامت به آتشی سوزان تبدیل می شود؟یا مراد آلام نفسانی است و در نتیجه آلام جسمانی است که به سبب ظلم در حق یتیمان گریبانگیرشان شده است؟یا انحرافات اجتماعی است که بعدها تمدنشان را به کام خود خواهد کشید و دیر یا زود هر چه ساخته اند ویران خواهد ساخت؟ مهم این است که آن،آتش دنیا و سعیر آخرت است و این خود رادع و مانعی است در برابر کسانی که می خواهند به اموال یتیمان تطاول ورزند.

[سوره النساء (4): آیات 11 تا 14]

اشاره

یُوصِیکُمُ اَللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اِثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثٰا مٰا تَرَکَ وَ إِنْ کٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا اَلنِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا اَلسُّدُسُ مِمّٰا تَرَکَ إِنْ کٰانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَوٰاهُ فَلِأُمِّهِ اَلثُّلُثُ فَإِنْ کٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ اَلسُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهٰا أَوْ دَیْنٍ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ لاٰ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَرِیضَةً مِنَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً (11) وَ لَکُمْ نِصْفُ مٰا تَرَکَ أَزْوٰاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ اَلرُّبُعُ مِمّٰا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهٰا أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ اَلرُّبُعُ مِمّٰا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ اَلثُّمُنُ مِمّٰا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهٰا أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کٰانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاٰلَةً أَوِ اِمْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا اَلسُّدُسُ فَإِنْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَهُمْ شُرَکٰاءُ فِی اَلثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصیٰ بِهٰا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ (12) تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (13) وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نٰاراً خٰالِداً فِیهٰا وَ لَهُ عَذٰابٌ مُهِینٌ (14)

/2

ص :29

/2

معنای واژه ها

12[کلاله]

:اصل کلاله به معنای احاطه است و تاج را از این رو اکلیل گفته اند که سر را احاطه می کند و کلّ نیز از آن است چون همۀ اعداد را در بردارد و کلاله به اصل نسبی احاطه دارد که همان پسر و پدر است.

ص :30

/2

ارث:هدفها و تعهدات
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات پاره ای از احکام ارث آمده است و از دیدگاههای اسلام دربارۀ قشرهایی که در یک خانواده جای گرفته اند و حقوقی که نسبت به یکدیگر دارند پرده برمی گیرد.

ارث به طور کلی به منزلۀ ریسمان محکمی است که افراد یک خانواده را سخت به یکدیگر مرتبط می سازد هم چنان که در اقتصاد اسلامی راهی است برای توزیع ثروت در جامعه.

مهمترین حکمی از احکام ارث که در این آیات بیان شده و نیز جدال برانگیزترین آنها،آن برتری است که در اغلب موارد به مردان داده شده است،اسلام برای مردان نقش بیشتری در اداره خانواده عطا کرده است.بار نفقه و هزینۀ خانواده بر دوش اوست بنا بر این باید نصیب او از ارث دو برابر باشد با وجود این چون به عمق مطلب بنگریم می بینیم که زن در ارث مرد با او شریک است،ولی مرد در ارث زن شریک نیست پس بهرۀ مرد و زن هر دو معادل یکدیگرند.حتی می توان گفت که کفۀ زن قدری هم می چربد و سهم الارث بیشتری نصیب او می شود.

آیه نخستین از نحوۀ ارث بردن فرزندان خانواده که از یک پدر و مادر به وجود آمده اند و نیز نحوۀ ارث بردن پدر و مادر و برادران سخن می گوید، /2 در حالی که آیۀ دوم رابطه زوجیت و کیفیت ارث بردن زن و شوی را از یکدیگر بیان می کند.و اما آیۀ سوم و چهارم از ضرورت رعایت دقیق احکام خدا که قرآن از آنها به حدود تعبیر می کند سخن رفته است و کسانی را که آن احکام و حدود را رعایت نکنند به عذاب شدید وعده داده.

ص :31

شرح آیات:
اشاره
حکمت ارث

[11]

از آنجا که مرد طبعا در زندگی معمولی و زندگی زناشویی مسئولیتهای بزرگتر و سخت تری بر عهده دارد و در واقع هزینه زندگی و راه بردن آنها بر عهدۀ اوست،قرآن سهم او را از ارث دو برابر سهم زن قرار داده و این حکم را چنین بیان فرموده است:

« یُوصِیکُمُ اللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ -خدا دربارۀ فرزندانتان به شما سفارش می کند که سهم پسر دو برابر سهم دختر است.» این تعبیر بیش از آنکه یک قاعدۀ قانونی باشد یک دید حیاتی است.

بهرۀ مرد به مقتضای طبیعتش و به مقتضای نقشی که فطرة برای ایفای آن آفریده شده؛در عرصۀ فعّالیتهای اقتصادی دو برابر زن است هم چنان که بهرۀ زن نیز در عرصۀ فعالیتهای دیگر چون فعالیتهای عاطفی و پرورش فرزند دو برابر مرد است.

در آیه به جای واژۀ«امر می کند»«فرمان می دهد»واژۀ«سفارش می کند» به کار رفته تا بیان دارد که این مسئله پیش از آنکه یک فرمان باشد حاوی یک فایدۀ عظیم است.

این در صورتی است که فرزندان هم پسر باشند و هم دختر ولی اگر همه دختر بودند دو سوم ترکه را میان خود به طور تساوی تقسیم می کنند.

/2 « فَإِنْ کُنَّ نِسٰاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثٰا مٰا تَرَکَ وَ إِنْ کٰانَتْ وٰاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ -و اگر دختر باشند و بیش از دو تن دو سوم میراث از آن آنهاست و اگر یک دختر بود،نصف برد.» امّا بقیۀ مال:اگر مرده را پدر و مادر باشد یک سوم ارث از آن اوست در صورتی که دو دختر یا بیشتر باشند،و مادر،یک ششم و پدر،بقیه را به ارث می برد،در صورتی که تنها یک دختر بود و آن دختر،نصف ترکه را به ارث

ص :32

می برد.بدین طریق زن و شوی با آن دو بر حسب تفصیلی که پیش از این دادیم شریک اند.

اما اگر مرده را نه پدر و مادر باشد و نه زوج،بقیۀ مال به دختران یا یک دختر رد می شود.

« وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّٰا تَرَکَ إِنْ کٰانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَوٰاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ -و اگر مرده را فرزندی باشد هر یک از پدر و مادر یک ششم میراث را برد و اگر فرزندی نداشته باشد هر یک از پدر و مادر یک سوّم میراث را برد.» پدر سهمش غیر محدود است او بقیه میراث را هر چه باشد چه کم و چه زیاد می برد.اگر دختر بمیرد ارث مادر از او یک سوم است هر گاه میّت را مادر باشد و فرزند هم نداشته باشد و پدر دو سوم باقی را.اما اگر مرده زن باشد شوهرش نصف میراث او را می برد و مادرش یک سوم آن را و برای پدر تنها یک ششم باقی می ماند.

« فَإِنْ کٰانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ -اما اگر برادران داشته باشد سهم مادر یک ششم است.» زیرا برادران مرده مادر را از یک ششم ارث مانع می شوند.همۀ این تفاصیل و فروضات در صورتی:

« مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِهٰا -انجام وصیتی است که کرده است.» مرده فقط می تواند در یک سوم مالی که بر جای نهاده تصرف کند،نه بیشتر مگر در صورتی که وارثان رضایت دهند که سهم کسی را که دربارۀ آن وصیتی کرده است بپردازند و بقیه ترکه را پس از ادای قروض او تقسیم کنند.

« أَوْ دَیْنٍ -پرداخت وام،» /2 زیرا وام متعلق به میت است و بر وصیت مقدم و بر ورثه واجب است که نخست قروض او را ادا کنند،اگر چه به قدر همه دارایی او باشد.

هر کس باید دارایی خود را به فرزندانش میراث دهد،نه پدر و مادرش.زیرا پدر و مادر در راه رفتن اند و حال آنکه فرزندان روی در زندگی دارند،با همۀ

ص :33

مشکلات و سختیهای آن.در اینجا سؤالی پیش می آید،پس چرا برای پدر و مادر هم حقی معین شده؟قرآن خود چنین پاسخ می دهد:

« آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ لاٰ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً -شما نمی دانید که از پدران و پسرانتان کدامیک شما را سودمندتر است.» پدرانتان برای شما سودمندتر از فرزندان باشند که اگر جهد و کوشش آنان نبود و اگر داروی تربیت ایشان نبود یا اگر آگاهی آنها در رهنمودهای زندگی نمی بود،چه بسا زندگی جهنمی سوزان می شد پس باید پاداش آنان نیز داده شود.

« فَرِیضَةً مِنَ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً -اینها حکم خداست که خدا دانا و حکیم است.»

موارد ارث

[12]

پس از سخن از خویشاوندان نسبی اینک نوبت به خویشاوندان سببی می رسد.قرآن بیان می کند که شوی نصف ترکۀ زنش را-اگر آن زن فرزند نداشته باشد-به ارث می برد و اگر فرزند داشته باشد یک چهارم آن را.زن نیز اگر فرزند نداشته باشد یک چهارم و اگر فرزند داشته باشد یک هشتم دارایی شوی خود را به ارث می برد.

در تمام موارد تأکید آیه بر این است که باید دین میت ادا شود و وصیت او را محترم دارند و این تأکید در این آیه پیش از آیۀ پیش است.

« وَ لَکُمْ نِصْفُ مٰا تَرَکَ أَزْوٰاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ /2 الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهٰا أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّٰا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهٰا أَوْ دَیْنٍ -اگر زنانتان فرزندی نداشتند،پس از انجام دادن وصیتی که کرده اند و پس از پرداخت دین آنها نصف میراثشان از آن شماست و اگر فرزندی داشتند یک چهارم آن و اگر شما را فرزندی نبود،پس از انجام دادن وصیتی که کرده اید و پس از پرداخت وامهایتان یک چهارم میراثتان از آن زنانتان است و

ص :34

اگر دارای فرزندی بودید یک هشتم آن.» اما میراث برادر و خواهر که قرآن آنها را«کلاله»نامیده از این قرار است برادران مادری چنین ارث می برند:اگر مرده را یک برادر باشد یک ششم ترکه را به میراث می برد ولی اگر دو یا سه برادر داشته باشد یک سوم مال مخصوص آنهاست که باید به تساوی میان خود تقسیم کنند.در اینجا فرقی میان مرد و زن یعنی برادر و خواهر نیست.

« وَ إِنْ کٰانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاٰلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ -و اگر مردی یا زنی بمیرد و میراث بر وی نه پدر باشد و نه فرزند او،اگر او را برادری یا خواهری باشد هر یک از آن دو یک ششم برد.» مرده ای که خویشاوندان او به طریق«کلاله»از او ارث می برند ممکن است مرد باشد یا زن.در اینجا فرقی میان آنها نیست.

در این بخش از آیه از موردی یاد شد که میّت را یک وارث باشد یعنی یک برادر یا خواهر.اما اگر بیش از یک برادر و یا یک خواهر بود حکم فرق می کند.

« فَإِنْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَهُمْ شُرَکٰاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصیٰ بِهٰا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ -و اگر بیش از یکی بودند،همه در یک سوم مال پس از انجام دادن وصیتی که کرده بی آنکه برای وارثان زیانمند باشد و نیز پس از ادای دینش شریک هستند.» در این آیه وصیت را بر وام مقدم داشت زیرا بیشتر مردم وصیت می کنند در حالی که بسا می شود که وامی بر گردن ندارند،و گر نه دین از آنجا که مربوط به حقوق مردم می شود بر وصیت مقدم است.

وصیت باید به قصد زیان رسانیدن به وارثان نباشد.وصیت در چنین صورتی /2 بر حسب قانون«لا ضرر و لا ضرار»خود به خود ملغی و باطل می شود.از قبیل آنکه کسی برای زیان رسانیدن به ورثه ادعا کند که دینی بر گردن دارد.به اعتراف چنین کسی وقعی نمی نهند و قاضی خود به تحقیق می پردازد تا مشخص شود که آیا وامدار است یا نه؟

ص :35

« وَصِیَّةً مِنَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ این اندرزی است از خدا به شما و خدا دانا و بردبار است.» یعنی داناست به ستمی که بندگان بر یکدیگر روا می دارند ولی برای مدتی بردباری می کند بی آنکه آن ستمگران را فراموش کند تا روز بازخواست فرا رسد آن گاه ستمگر بدکار را به سخت ترین وجهی کیفر دهد.

[13]

قرآن از احکام دین به«حدود»تعبیر کرده.می خواهد به دقت مرزهای احکام الهی را معین کند.مرزهایی که باید مؤمن پای از آنها بیرون ننهد و به اجتهاد خود یا بر حسب مصالح زودگذر بر آن نیفزاید و از آن نکاهد که این افزودن و کاستن عقوبت تجاوز از حد و مرز احکام را در پی دارد.

« تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -اینها احکام(حدود)خداست.

هر کس که از خدا و پیامبرش فرمان برد،او را به بهشتهایی که در آن نهرها جاری است در آورد و همواره در آنجا خواهند بود و این کامیابی بزرگی است.» [14]

« وَ مَنْ یَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نٰاراً خٰالِداً فِیهٰا وَ لَهُ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و هر که از خدا و رسولش فرمان نبرد و از احکام(حدود)او تجاوز کند،او را داخل در آتش کند و همواره در آنجا خواهد بود و برای اوست عذابی خوارکننده.» بی اهمیت شمردن حدود خدا به خواری منتهی می شود زیرا به درجۀ معصیت خدا و بی اهمیت شمردن احکام او منجر می گردد.

[سوره النساء (4): آیات 15 تا 21]

اشاره

وَ اَللاّٰتِی یَأْتِینَ اَلْفٰاحِشَةَ مِنْ نِسٰائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی اَلْبُیُوتِ حَتّٰی یَتَوَفّٰاهُنَّ اَلْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اَللّٰهُ لَهُنَّ سَبِیلاً (15) وَ اَلَّذٰانِ یَأْتِیٰانِهٰا مِنْکُمْ فَآذُوهُمٰا فَإِنْ تٰابٰا وَ أَصْلَحٰا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمٰا إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ تَوّٰاباً رَحِیماً (16) إِنَّمَا اَلتَّوْبَةُ عَلَی اَللّٰهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلسُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولٰئِکَ یَتُوبُ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (17) وَ لَیْسَتِ اَلتَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلسَّیِّئٰاتِ حَتّٰی إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قٰالَ إِنِّی تُبْتُ اَلْآنَ وَ لاَ اَلَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّٰارٌ أُولٰئِکَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (18) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا اَلنِّسٰاءَ کَرْهاً وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِینَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اَللّٰهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (19) وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اِسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَکٰانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (20) وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضیٰ بَعْضُکُمْ إِلیٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً (21)

/2

ص :36

/2

معنای واژه ها

19[تعضلوهنّ]

:عضل یعنی ایجاد تنگنا با جلوگیری از ازدواج و اصل آن همان امتناع است.

ص :37

20[قنطارا]

:مال فراوان.

[بهتانا]

:دروغ.

21[افضی]

:رسیدن به چیزی از طریق لمس.

/2

زن و اجتماع،حقوق و روابط
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یکی از حقوق ثابت زن در امان ماندن اوست از تهمت و افتراء.زیرا سرمایۀ زن نام نیک و عفت و پاکدامنی اوست و باید که این نام نیک از زبان مشتی بیهوده گویان در امان بماند.

زن چون حجاب عفت را پاره نمود و چنان به آشکارا مرتکب اعمال زشت گردید که انظار چهار شاهد مؤمن را به خود جلب نمود باید او را از دسترس شهوت پرستانی که او را به مثابۀ یک کالای ارزان مورد خرید و فروخت قرار می دهند،دور نگهداشت.

دور داشتن زن از ارتکاب فحشاء و پرداخت هزینۀ زندگی او از بیت المال یکی دیگر از حقوق اجتماعی اوست.

به سبب سخن از تهمت و افتراء-و از آنجا که این امر یکی از جرایم آشکار جوامع جاهله است-قرآن سخن از توبه به میان آورده است و می گوید:در توبه برای کسانی که می خواهند از آن داخل شوند باز است ولی بدان شرط که پیش از فرا رسیدن مرگ آدمی بدان بشتابد زیرا هر گاه مرگ فرا رسید، /2 توبۀ کس پذیرفته نیاید.

پس از آنکه مقرر شد که در امان ماندن زن از تهمت و افتراء حق اجتماعی اوست قرآن بار دیگر در باب مالکیت زن و حرمت خوردن میراث او به زور،یا در

ص :38

فشار گذاشتن او برای صرف نظر کردن از بخشی از مهرش،سخن می گوید هم چنان که حق او را از برخورداری از یک زندگی متعادل و نیکو بیان می کند.

قرآن می گوید که به مجرد احراز زوجیت زن نسبت به مهری که برای او مقرر شده صاحب حق می شود و شوی او حق ندارد اگر خواست طلاقش گوید مهری را که برای او به عهده گرفته است بازپس ستاند.

شرح آیات:
اشاره
قوانین به منزلۀ حصار و دژ جامعه

[15]

اهمیتی که اسلام به خانواده می دهد از هر رابطۀ دیگر اجتماعی برتر است.زیرا خانواده چهارچوب طبیعی و استواری است برای هر گونه همکاری و همیاری برای بنای تمدن انسانی و اسلام برای آنکه خانواده را در دژ استوار نظامات و تعلیمات خود جای دهد مؤکّدا هر فحشاء یا تهمت به فحشاء را حرام کرده است.

پس زن به هیچ وجه حق ندارد از حدود خانواده و خانه اش که خانۀ شوی اوست در روابط جنسی و عاطفی تجاوز ورزد و پای بیرون نهد.

هر گاه زن از روابط جنسی مشروع سرباز زد،مرد ناچار است که در پی یافتن یک ازدواج مشروع برآید ولی در این راه باید گذشتهایی بکند از جمله آنکه شؤونات و حیثیت زن را رعایت کند و نگذارد در ارکان خانواده تزلزلی پدید آید.

/2 هر گاه زن گرفتار فحشاء شد،عقوبتش را قرآن در این آیه معین کرده که او را در خانه محبوس دارند.چرا؟ زیرا هنگامی که به او آزادی عطا شده از حدود و قوانین خانه تجاوز کرده پس طبیعی است که او را جبرا به موقعیت و وضعی که حرمت آن را شکسته است بازگردانند.از سوی دیگر اگر او را در جامعه آزاد رها کنند چه بسا موجب سقوط مردانی که نمی توانند یا نمی خواهند ازدواج کنند،در ورطۀ جرم و گناه شود و در نتیجه بسیاری از زنان که می توانند برای خود همسری برگزینند از نعمت ازدواج محروم بمانند و خانواده های زیادی زیر صخرۀ صمّای فحشاء و زشتکاری خرد و

ص :39

نابود گردند.

از این رو بهترین وسیله محبوس داشتن زن زناکار است در خانه.

« وَ اللاّٰتِی یَأْتِینَ الْفٰاحِشَةَ مِنْ نِسٰائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّٰی یَتَوَفّٰاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِیلاً -و از زنان شما آنان که مرتکب فحشاء می شوند،از چهارتن از خودتان بر ضد آنها شهادت بخواهید،اگر شهادت دادند،زنان را در خانه محبوس دارید،تا مرگشان فرا رسد یا خدا راهی پیش پایشان نهد.» در این آیه قرآن دو تعبیر به کار برده که حایز اهمیت اند:یکی«مرتکب فحشاء شوند»و دیگری«شهادت بخواهید».مراد آن است که مرتکب چنین عملی را به مجرد وجود ادلّۀ غیر مشهود نباید معاقبت کرد،بلکه نیاز به ادلّۀ آشکار است پس باید از چهارتن از مؤمنان شهادت خواست یعنی از آنان طلب کرد که آنچه را دیده اند بیان کنند تا معاقبت پس از احراز دلائل ظاهر و آشکار انجام پذیرد.

شهادت چهار مرد در این جرم که عادتا از جرایم نهانی است.بویژه در جوّ جامعۀ اسلامی،در حق آن زن زمانی میسر است که به عیان مرتکب شود،اما زنی که یک بار در این ورطه سقوط کرده و سپس توبه نموده معمولا عمل او را چهار مرد نتوانند مشاهده کرد.

راهی که قرآن در پایان آیه بدان اشارت دارد«یا خدا راهی پیش پایشان نهد». /2 اقامه حد است بر آنان و آزاد کردنشان و این حد در عرض زندانی کردن آنها در خانه هاست.

حرمت تهمت و افتراء

[16]

قرآن برای آنکه خانواده و زن را از آلودگی مصون دارد و برای آنکه لغزشهای جنسی را که گاه برخی زنان شریف بدان دچار می شوند نهان دارد و برای آنکه زبان بعضی خبیثان را که گفتگو در این مقولات نقل مجلسهای شبانۀ آنهاست،بربندد حرمت«قذف»یعنی تهمت و افتراء را پیش کشیده است.و برای

ص :40

تهمت به زنا هم در صورتی که چهار تن مرد بدان شهادت ندهند عقوبتی مقرر کرده و گوید:

« وَ الَّذٰانِ یَأْتِیٰانِهٰا مِنْکُمْ فَآذُوهُمٰا فَإِنْ تٰابٰا وَ أَصْلَحٰا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمٰا إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ تَوّٰاباً رَحِیماً -و آن دو تن را که مرتکب آن عمل شده اند بیازارید و چون توبه کنند و به صلاح آیند از آزارشان دست بردارید،زیرا خدا توبه پذیر و مهربان است.» این آزار دادن گاه بدین گونه است که آن دو را در برابر مردم بدارند و رسوا کنند یا آن دو را شلاق زنند یا به امر حاکم به زندان کنند یا سرشان را بتراشند و یا سخت ملامتشان کنند.

توبه برای که؟و چگونه؟

[17]

از آنجا که تهمت و افتراء زدن در امور جنسی در جامعه فراوان است و بسیاری از مردم گاهگاه مرتکب آن می شوند،قرآن مؤمنان را مورد نواخت خویش قرار داده و آنان را به توبه دعوت کرده.

« إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّٰهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولٰئِکَ یَتُوبُ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً جز این نیست که توبه از آن کسانی است که به نادانی مرتکب کاری زشت می شوند و زود توبه می کنند.خدا توبۀ اینان را می پذیرد.زیرا خدا توبه پذیر و مهربان است.» /2 [18]

« وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئٰاتِ حَتّٰی إِذٰا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ -توبۀ کسانی که کارهای زشت می کنند و چون مرگشان فرا می رسد می گویند که اکنون توبه کردیم پذیرفته نخواهد شد.» در اینجا دو دسته مردمند:دسته ای که روحیۀ ایمانی دارند و عذاب خدا را یاد می کنند و از آن می ترسند و می پرهیزند از این رو چون مرتکب خطایی شوند فورا توبه می کنند و کسانی که روی به توبه نمی آورند مگر آن گاه که به توبه مجبور شوند.

خداوند توبۀ دستۀ اول را می پذیرد.

ص :41

در اینجا دستۀ سومی وجود ندارد و کسانی که توبه را از امروز به فردا می افکنند هرگز نمی توانند تضمین کنند که عمرشان یک پایان می یابد و پیش از مرگشان توبه کنند.آری اینان وقتی به مرگ یقین می کنند که مرگ حلقومشان را بفشارد و در چنین حالتی توبه سود نکند.

اینان همانند کافرانی هستند که لحظاتی چند پیش از مرگ خود ایمان می آورند از این رو است که قرآن آنان را با کافران به یک چوب می راند:

« وَ لاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفّٰارٌ أُولٰئِکَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً و نیز آنان که کافر بمیرند.برای اینان عذابی دردآور مهیا کرده ایم.»

پاره ای از حقوق زناشویی زن

[19]

در حصن خانواده باید عدالت حکمفرما باشد زیرا اگر عدالت در خانواده حکمفرما باشد می تواند در سراسر اجتماع هم حکمفرما باشد.بارزترین مظاهر عدالت حفظ حقوق زن است در ایام حیات و بعد از مرگ او.بنا بر این نباید حساب زن و مرد با یکدیگر خلط شود،آن سان که مرد بتواند پس از مرگ زن اموالش را بلع کند.مرد اندکی از دارایی زن خود را به ارث می برد،دارایی که از 1/4 کل اموال تجاوز نمی کند.بنا بر این حق ندارد چنگ بر روی همۀ اموال او اندازد.

همچنین جایز نیست که زن را تحت فشار قرار دهد آن سان که پاره ای از حقوق خود یا همۀ آن را بپردازد /2 تا بتواند خویشتن را از دام وحشت یک شوهر وحشی خوی نجات بخشد.(البته نوعی قانون در طلاق هست که به«خلع»معروف است.

این گونه طلاق بدین معنی است که زن در برابر آزادی خویش از قید زوجیت،از مهر خود صرف نظر کند)همچنین مرد حق ندارد زنان را-آن گونه که در عصر جاهلیت رسم بود-به ارث ببرد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ کَرْهاً وَ لاٰ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَیْتُمُوهُنَّ -ای کسانی که ایمان آورده اید شما را حلال نیست که زنان را بر خلاف میلشان به ارث ببرید.و تا قسمتی از آنچه را به آنها داده اید

ص :42

باز پس ستانید بر آنها سخت مگیرید.» به نظر من می رسد تعبیر«لتذهبوا ببعض»بر طلاق اشاره دارد،زیرا تعبیر بردن دلالت بر دور کردن چیزی دارد مثل بردن مال از سوی سارق.

« إِلاّٰ أَنْ یَأْتِینَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ -می دهد که زن خود را به زور وادارد تا از بخشی از مهر خود صرفنظر کند و او را طلاق گوید و این کیفر خیانت اوست به شوی خود.

دیگر از حقوق زن این است که مردان با آنان به نیکی رفتار کنند و حقوقی را که عرفا به او تعلّق می گیرد به او بپردازند و برای انتقامجوئیها یا خشم و کینهای موقت آن را زیر پای نگذارند.

« وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللّٰهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً -و با آنان به نیکویی رفتار کنید و اگر شما را از زنان خوش نیامد چه بسا چیزها که شما را از آن خوش نمی آید در حالی که خداوند خیر کثیری در آنها نهاده باشد.» نظام اسلامی در بسیاری از تشریعات خود به عرف عام تکیه می کند،البتّه پس از آنکه آن را در یک چارچوب کلّی بر مبنای نبوت قرار می دهد.در باب زندگی زوجه و حقوق او قانونگذاری اسلامی بر عرف متکی است و یک زندگی یا طرز معاشرت خوب همان است که عرفا چنان باشد.

[20]

صداق یا مهر چیزی است که شوی به هنگام عقد ازدواج به زن می پردازد.آیا صداق در دست زن در مقابل استمرار عقد ازدواج یک گروگان است و هر گاه زن یا شوی بخواهند رابطۀ زوجیت را نسخ کنند،شوی می تواند مهر را پس بگیرد؟ /2 البته،نه.صداق یا مهر تصدیق صدق ادعای شوی است در ازدواج و بنای اساس خانواده.مهر ملک کامل زوجه است به مجرد انجام عمل جنسی و شوی حق ندارد به هنگام طلاق دادن زن خود مهری را که به او داده بازستاند هر چند مبلغ آن

ص :43

بسیار باشد.

« وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَکٰانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً -اگر خواستید زنی به جای زن دیگر بگیرید و او را قنطاری مال داده اید،نباید چیزی از او باز ستانید.آیا به زنان تهمت می زنید تا مهرشان را باز پس گیرید این گناهی آشکار است.» [21]

« وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضیٰ بَعْضُکُمْ إِلیٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً -و چگونه آن مال باز پس می گیرید و حال آن که هر یک از شما از دیگری بهره مند شده است و زنان از شما پیمانی استوار گرفته اند.» یعنی چگونه به خود حق می دهید که بعد از اتمام عمل زوجیت و تمتع جنسی که در عقد ازدواج در برابر مهر است و زنان از شما پیمانی استوار گرفته اند، مهر را از او باز پس گیرید.

/2

/2

/2

[سوره النساء (4): آیات 22 تا 28]

اشاره

وَ لاٰ تَنْکِحُوا مٰا نَکَحَ آبٰاؤُکُمْ مِنَ اَلنِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سٰاءَ سَبِیلاً (22) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ وَ عَمّٰاتُکُمْ وَ خٰالاٰتُکُمْ وَ بَنٰاتُ اَلْأَخِ وَ بَنٰاتُ اَلْأُخْتِ وَ أُمَّهٰاتُکُمُ اَللاّٰتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ مِنَ اَلرَّضٰاعَةِ وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِکُمْ وَ رَبٰائِبُکُمُ اَللاّٰتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسٰائِکُمُ اَللاّٰتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِکُمُ اَلَّذِینَ مِنْ أَصْلاٰبِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ اَلْأُخْتَیْنِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (23) وَ اَلْمُحْصَنٰاتُ مِنَ اَلنِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ کِتٰابَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسٰافِحِینَ فَمَا اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا تَرٰاضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ اَلْفَرِیضَةِ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً (24) وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ اَلْمُحْصَنٰاتِ اَلْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مِنْ فَتَیٰاتِکُمُ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِیمٰانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنٰاتٍ غَیْرَ مُسٰافِحٰاتٍ وَ لاٰ مُتَّخِذٰاتِ أَخْدٰانٍ فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَی اَلْمُحْصَنٰاتِ مِنَ اَلْعَذٰابِ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ اَلْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (25) یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (26) وَ اَللّٰهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُرِیدُ اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ اَلشَّهَوٰاتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیْلاً عَظِیماً (27) یُرِیدُ اَللّٰهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ ضَعِیفاً (28)

ص :44

ص :45

معنای واژه ها

23[ربائبکم]

:ربائب جمع ربیبه است که او دختر همسر مرد است از مرد دیگری و به این نام آمده زیرا که مرد او را تربیت می کند.

[حلائل]

:حلائل جمع حلیله به معنای روا که از حلال گرفته شده است.

25[المحصنات]

:یعنی زنهایی که خویشتن را از فسق و فجور حفظ می کنند و گفته می شود«احصن الرجل زوجته»یعنی او را از فساد بازداشت.

[مسافحات]

:از سفاح گرفته شده به معنای زنا و اصل آن از«سفح»است به معنی ریختن آب،زیرا او به باطل آب می ریزد.

[طولا]

:طول به معنی غناست و آن گرفته شده از طول است در برابر کوتاهی و غنا بدان تشبیه شده زیرا به وسیلۀ آن به کارهای بزرگ دست می یابند.

[اخدان]

:جمع خدن که همان دوست است.

[العنت]

:تلاش و سخت گیری از جهت ترک ازدواج.

/2

محرمات زناشویی و مفهوم زناشویی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درس حاوی قوانین و نظامات قرآنی است در باب روابط زناشویی

ص :46

میان مرد و زن.زنانی را که زناشویی با آنان حرام است برمی شمرد و مطلب را از زن پدر آغاز کرده و به جمع میان دو خواهر پایان داده است.همچنین از ازدواج با زنی که دارای شوی باشد سخن می گوید.

آن گاه از روابط مشروع میان مرد و زن که از راه ازدواج به وسیلۀ عقدی که دو طرف از انعقاد آن راضی باشند سخن به میان آورده،تأکید می کند که همه بندها و مواد این قانون لازم الاجراست به عبارت دیگر-چنان که در عهد جاهلیت می پنداشتند-زوجیت تملک زن از طرف شوهر نیست.

همچنین سخن از ازدواج کنیزان است.و اینکه با آنان چه روابطی باید داشت تا در اثر نیازهای مالی یا از آن جهت که در جامعۀ اسلامی زنی غریبه است.

تحت حمایت اجتماع قرار گیرند تا کارشان به فساد نکشد.اسلام تأکید می کند که /2 این احکام و قوانین که برای شما آورده ایم پایه و اساس تمدن شماست و سهل شمردن و بی اهمیت دانستن آنها پایه های موجودیت شما را سست و ای بسا کارتان را به نابودی کشد،آن سان که پیشینیان شما را به نابودی کشید،و معلوم می دارد که قانونگذاری اسلامی یک قانونگذاری واقعی است و در آن ضعف و ناتوانی انسان و حدود تواناییهای او معلوم شده و اگر نه واقع گرایی این قانونگذاری بود،بسیاری از مردم در کورۀ فساد و پیروی شهوات فرو می غلتیدند.

شرح آیات:
اشاره
زنانی که ازدواج با آنها حرام است

[22]

در عصر جاهلیت رسم بر آن بود که چون پدری می مرد،زن او به صورت یک کالا به پسر بزرگش به ارث می رسید،در آیه نخست از مجموعۀ این آیات این قاعده را نفی کرده است.

« وَ لاٰ تَنْکِحُوا مٰا نَکَحَ آبٰاؤُکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ -با زنانی که پدرانتان به عقد خویش درآورده اند،زناشویی مکنید مگر آنکه پیش از این چنان کرده باشید.»

ص :47

یعنی اگر کسی در عصر جاهلی چنین عمل حرامی را انجام داده باشد و نکاح او در عرف آن زمان درست بوده باکی نیست و فرزندانی که حاصل این زناشویی هستند زنازاده نخواهند بود،اما اکنون باید میان چنین زن و شویی جدایی افتد.

قرآن می گوید:این گونه نکاح یک عمل جنسی حرام است و از آن به «فاحشه»تعبیر کرده است که موجب خواری و سرافکندگی است و راه درست زناشویی راهی است غیر این.

« إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سٰاءَ سَبِیلاً -زیرا این کار زنا و مورد خشم خداست و شیوه ای است ناپسند.» نیاز جنسی در آدمی چون سیل سرکشی است که از همۀ وجود او می جوشد.

اگر برای تنظیم مسیر این سیل جویهایی نباشد از همه سو سرریز می کند و از آن /2 فتنه ها و فسادها زاید و اساس خانواده را درهم می کوبد.

خداوند در آدمی به موازات نیازهای هولناک جنسی موانعی هم به ودیعت نهاده است.

یکی از این موانع،شرم و آزرم فطری است و برای اینکه این شرم و آزرم را استحکام بخشد برای این نیاز قوانین و نظاماتی وضع کرده است و حرام بودن ازدواج با زن پدر یکی از این قوانین است.این قانون زن پدر را تا درجۀ مادری ارتقاء می دهد و هم چنان که مادر در حریم تحریم مصون است زن پدر نیز چنین است از سوی دیگر او را از صورت یک کالا که از ترکۀ متوفی به میراث بران به ارث می رسد بیرون آورده است.

از این رو است که از چنین ازدواجی به«مقت»تعبیر کرد،و مقت عملی است که خداوند آن را معصیت و ناپسند دارد و موروث غضب و خشم او شود و کرامت زن درهم شکند و حق پدر را به هدر دهد.

ص :48

فلسفۀ تحریم

[23]

قرآن زنانی را که بر مردان حرامند می شمارد.اینان خویشاوندان و نزدیکان طبقۀ اول و دوم اند.فلسفۀ تحریم چنین ازدواجی تهدید خانواده است به اختلافات داخلی و سبب شیوع روابط فحشا و در میان نزدیکان یک خانوادۀ واحد می شود و نیز موجب انتقال بیماریهای ارثی است به شکلی فظیع در نسلهای بعد و سرانجام ناتوانی نسل بشر را تا درجه ای هولناک در پی دارد و از این روست که پروردگار ما می فرماید:

« حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهٰاتُکُمْ وَ بَنٰاتُکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ وَ عَمّٰاتُکُمْ وَ خٰالاٰتُکُمْ وَ بَنٰاتُ الْأَخِ وَ بَنٰاتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهٰاتُکُمُ اللاّٰتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَوٰاتُکُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِکُمْ وَ رَبٰائِبُکُمُ اللاّٰتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسٰائِکُمُ اللاّٰتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمه هایتان و خاله هایتان و دختران برادران و دختران خواهرانتان و زنانی که شما را شیر داده اند و خواهران شیریتان و مادران زنانتان بر شما حرام شده اند.و دختران زنانتان که در کنار شما هستند،هر گاه با آن زنان همبستر شده اید بر شما حرام شده اند ولی اگر همبستر نشده اید گناهی مرتکب نشده اید.» دختر زن که از پدری دیگر است در صورتی که مرد با مادر آن دختر همبستر شده باشد بر او حرام است و جایز نیست /2 که دختر زوجۀ خود را که از پدر دیگری است پس از آنکه بزرگ شد و صلاحیت زناشویی پیدا کرد خود به زنی گیرد.

این خود اهانتی است در حق زن زیرا مرد می خواهد تنها از او به عنوان وسیله ای برای اطفاء غرایز جنسی اش استفاده کند و چون از مادر به مقصود خود رسید اکنون روی به دختر او نهاده است.

اما اگر هنوز با آن زن همبستر نشده جایز است که به جای او با دخترش ازدواج کند زیرا دیگر مشمول حکم فلسفۀ منع این عمل نخواهد بود.

ص :49

همچنین جایز نیست انسان با زن پسر خود(عروس خود)ازدواج کند،زیرا اینان در حکم دختران او هستند و نباید پدر دخترش را به چشم شهوت بنگرد.تا مباد که در خانواده دشمنی ریشه گیرد و منجر به کشمکشهای خانوادگی شود.

« وَ حَلاٰئِلُ أَبْنٰائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلاٰبِکُمْ -و نیز زنان پسرانی که از نسل شما هستند بر شما حرام شده اند.» اما زوجۀ پسرخوانده را جایز است که هر گاه شویش طلاق گوید بر خلاف عرف زمان جاهلی به زنی گرفت.آن سان که در قصۀ«زید»پسرخواندۀ رسول خدا آمده است.که چون زید پسرخواندۀ پیغمبر زن خود را طلاق گفت رسول خدا با او ازدواج کرد.

« وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ -و نباید دو خواهر را در یک زمان به زنی گیرید.» این حکم نیز برای دوری از آشفتگیهای خانوادگی است زیرا میان دو «هوو»به سبب علاقه ای که به شوهر خود دارند یا هر یک می خواهند به جای دیگری محبت او را به خود جلب کند،همواره کشاکش و جدال درگیر خواهد شد و این کشاکش و جدال به خانواده هم سرایت خواهد کرد.

« إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ -مگر آنکه پیش از این چنان کرده باشید.» یعنی در زمان جاهلیت.

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً -هر آینه خدا آمرزنده و مهربان است.» [24]

برای انسان جایز نیست که از روی ریبت و با نیت بد به زنان مردم /2 که در حریم محترم ازدواج جای گرفته اند نظر کند.این نگاهها بنای خانواده را در اجتماع مورد تهدید قرار می دهد و سبب آشفتگی و کشاکش می شود.

مردی که به پشتگرمی مال و جمال خود می خواهد زنان مردان دیگر را بفریبد لا بد می داند که در اجتماع مردان بسیار دیگری هستند،که به مال از او بیشند و به جمال از او برتر و به شهرت از او فراتر.آیا راضی می شود که آنان نیز در زن او طمع کنند؟

ص :50

« وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ کِتٰابَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ -و نیز زنان شوهردار بر شما حرام شده اند مگر آنها که به تصرف شما در آمده باشند.از کتاب خدا پیروی کنید.» یعنی کتاب خدا بر علیه شما شهادت می دهد،هر گاه از حدود احکام خدا در روابط با زنان تجاوز کردید و مرتکب حرام شدید.زیرا تنها و تنها در محدودۀ احکام خدا به عقد ازدواج یا به ملک یمین(یعنی تصاحب زن هنگامی که در جنگ با کفار به اسارت افتاده باشد)می توان با زنان روابط جنسی برقرار کرد.

« وَ أُحِلَّ لَکُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسٰافِحِینَ -جز اینها زنان دیگر هر گاه در طلب آنان از مال خویش مهری بپردازید و آنها را به عقد نکاح درآورید،نه به زنا،بر شما حلال شده اند.» مراد این است که ایجاد روابط جنسی با هدف تشکیل خانواده و دخول در حریم زوجیت-نه به هدف زنا و سقوط در سطح نازل حیوانات-برای شما حلال است.آیا آب زندگی در زمینی صالح ریخته خواهد شد یا در زمینی ناصالح.

هدف هر عملی بیانگر طبیعت و صبغه و حسن و قبح و حرام بودن و حلال بودن آن عمل است.و در امر ازدواج هدف تکوین خانواده است،اگر چه ازدواج، ازدواج موقت و منقطع باشد مانند متعه که جماعتی از مفسران از این آیه جواز آن را استنباط می کنند.

مشروعیت ازدواج موقت:

ازدواج موقت یا متعه از این رو با زنا تفاوت دارد که متعه دارای هدفی شریف است و همانند ازدواجی است که پس از چندی به عللی و عواملی به طلاق می انجامد.منتهی در متعه آن علل و عوامل را /2 از قبل در نظر می گیرند مانند اینکه مرد مسافری که(یا برای تحصیل و یا کار)به شهر دیگری رفته و به سبب موقعیت خاصی که دارد نمی تواند زن خود را نزد خود ببرد زیرا نمی خواهد یا نمی تواند در آن شهر برای همیشه زندگی کند مثلا اگر بخواهد مدت پنج سال در آن شهر بماند بهتر

ص :51

است که ازدواج کند،آن هم به قصد تشکیل خانواده و داشتن فرزند و تربیت آنها ولی این ازدواج را محدود به مدتی معین می کند،و به جای آنکه زن را به بازیچه گیرد و او را وعدۀ ازدواج دائم دهد و عاقبت در اثر آن علل و عوامل او را رها کند،از همان آغاز حقیقت امر را به صراحت با او در میان می گذارد تا او هم تکلیف خود را بداند.

قانون اسلامی که طلاق را مقرر کرده نمی تواند ازدواج موقت را که در محتوی شبیه ازدواج و پس از آن اجرای طلاق است مشروع نداند.از این رو می فرماید:

« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً و زنانی را که از آنها تمتع می گیرید،واجب است که مهرشان را بدهید.» پس بنا به تفسیر ابن عباس و سری و ابن سعید و جماعتی از صحابه و تابعین مشروعیت ازدواج موقت از این آیه معلوم می شود ولی در آن رعایت دو شرط ضروری است:

نخست آنکه قصد ازدواج داشته باشد نه زنا به عبارت دیگر قصد تشکیل خانواده داشته باشد.

دوم آنکه مرد همۀ مهر را به زن بپردازد و برای او مهری معین کند که ادای آن بر او واجب باشد.آری اگر زن به میل و خواست خود از مهر صرفنظر کرد جایز است.

« وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ فِیمٰا تَرٰاضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً -و پس از مهر معین در قبول هر چه هر دو بدان رضا بدهید گناهی نیست.هر آینه خدا دانا و حکیم است.»

فلسفۀ بردگی:

[25]

قانون بردگی در اسلام با آن مراسم و قوانین که در عصر جاهلی معمول بوده اختلاف /2 بسیار دارد.بارزترین موارد این اختلاف این است که در قانون

ص :52

اسلامی به بردگی گرفتن آزادگان خواه به زور و جبر یا به دلخواه حرام است.تنها در یک صورت جایز است و آن هم در باب اسیران جنگی.اسلام راه بردگی را پیش پای آنان نهاده تا بتدریج در جامعۀ اسلامی حل شوند.

کسی را که به وطن اسلامی تجاوز کرده ضد مسلمانان جنگیده و اکنون اسیر شده،نمی توان در بلاد اسلامی آزاد رها کرد تا مرتکب هر فسادی بشود؛بلکه باید او را تحت تربیت اسلامی قرار داد تا در آینده به صورت یک شهروند صالح در بلاد اسلامی زندگی کند و برای اجتماع مسلمانان عضوی فعّال و سازنده باشد.

این دورۀ تربیتی در کجا تواند بود؟آیا دولت اسلامی می تواند هزارها اردوگاه درست کند و این اسیران را در آنجا نگاهدارد؟آیا اگر این روش اعمال شود نتیجه ای خواهد داد؟نه،بهترین روش همین است که به اسیر بخشی از آزادی اش اعطاء شود و او را به دست یک مسلمان بسپارند و به آن مسلمان حق دهند که آن اسیر را به راه آورد تا به درجه ای رسد که بتواند آزادی کامل خود را به دست آورد.برای رسیدن به این منظور با سفارشهای مؤکّد از مولای او خواسته شده که حقوق بنده را رعایت کند.حتی در این باب چندان سفارش شده که برای سرپیچی و سهل انگاری از آن عقوبتهای قانونی هم مقرر گردیده است.

بدین طریق امت اسلامی می تواند مللی را که بلادشان را فتح کرده رهبری کند و هر چند شمارشان بسیار باشد در مدت نه چندان درازی جزئی از امت اسلامی گردند تا بتوانند خود در آینده رسالت اسلامی را به آفاق تازه ای ببرند.

حتی آن جنگجویی که در این سال خود بر بلاد اسلامی تاخت آورده می تواند در سال دیگر به عنوان سردار سپاه اسلام در فتوحات دیگری شرکت جوید، چه بسا این جنگ در همان موطن قدیم او و با همقطاران پیشین او باشد.این امر چگونه میسّر تواند بود،اگر اسیر در داخل خانه ها و میان خاندانهای مسلمان تربیت نشود؟ /2 آری در چنین شرایطی است که اسیر معاند و محارب پیشین به صورت مؤمن صادق امروز تحول می یابد.

طبیعة این تربیت وقتی به نتیجۀ قطعی می رسد که مربی بر همۀ شؤون

ص :53

کسی که به تربیتش همت گماشته اشراف داشته باشد.هدف اسلام از اعطای حقوقی به صاحب برده نسبت به او،همین امر است.یکی از این حقوق این است که صاحب کنیز می تواند او را به هر که صلاح می داند به زنی دهد.ولی از سوی دیگر ازدواج با زنان اسیر برای شوهر مشکلاتی ایجاد می کند و گاه روابط زناشویی و تشکیل خانواده را به خطر می اندازد.از این رو اسلام توصیه می کند که ازدواج با کنیزان تنها باید از روی اضطرار و ناچاری باشد.

« وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مِنْ فَتَیٰاتِکُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ هر کس را که توانگری نباشد،تا آزاد زنان مؤمنه را به نکاح خود درآورد،از کنیزان مؤمنه ای که مالک آنها هستید به زنی گیرید.» درست نیست که تصور شود که کنیز از روی صدق و حقیقت ایمان نمی آورد،و ایمان او ظاهری است و به خاطر منافعی است که از آن عایدش می شود.قرآن می گوید که این تصور صحیح نیست،زیرا خداوند است که به حقیقت ایمان هر کس آگاه است.

اما اگر بخواهند با این مقیاس با یکدیگر معامله کنند،این شک و تردید به هر انسان دیگری هم تسری می یابد و با وجود چنین جوّ آکنده از بدبینی زندگی آدمیان با یکدیگر دشوار می گردد.از این رو می گوییم آنچه بر عهده ماست نگریستن در ظواهر ایمان است یعنی کسی که به ظاهر اظهار اسلام و ایمان کرد ما را بسنده است.همچنین از اعتقادات باطل و نادرست این است که اسیری را که از نژاد عرب نباشد فروتر از کسانی که نژاد عربی دارند به حساب آوریم.زیرا خداوند همه را از یک تن بیافریده و مردم همه اعضای یک پیکرند.

« وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِیمٰانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ -خداوند به ایمان شما آگاهتر است و همه از جنس یکدیگرید.» ازدواج کنیزان باید به اجازۀ سرورانشان باشد زیرا اینان بندگان و مملوک سروران خویش اند،و نیز به این اعتبار که آنان با رسوم اسلامی به تازگی آشنا

ص :54

شده اند چه بسا در بلادی که پیش از این می زیسته اند رسم /2 روسپی گری معمول بوده و بیم آن است که برخی از اهل فسق و فساد بخواهند از آنان به عنوان وسیلۀ عیاشی سود ببرند و فحشاء را در بلاد اسلامی رواج دهند تا به وسیله آنان درآمدی حاصل کنند.از این رو اسلام این حقیقت را مورد توجه قرار داده و می گوید:

« فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنٰاتٍ غَیْرَ مُسٰافِحٰاتٍ وَ لاٰ مُتَّخِذٰاتِ أَخْدٰانٍ -پس بندگان را به اذن صاحبانشان نکاح کنید و مهرشان را به نحو شایسته ای بدهید و باید که پاکدامن باشند نه زناکار و نه از آنها که به پنهان دوست می گیرند.» اسلام بر حذر می دارد که اسیران در جامعۀ اسلامی به دام هوی و هوس افتند و از سوی دیگر هر گاه مرتکب گناهی از این قبیل شدند از آن رو که با ارزشهای اسلامی بتازگی آشنا شده اند و نیز به خاطر وضع خاص معیشتی و اجتماعیشان که آنها را گاه به ارتکاب چنین اعمالی یاری می دهد کیفر آنان را نصف آزاد زنان مقرر کرده:

« فَإِذٰا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفٰاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مٰا عَلَی الْمُحْصَنٰاتِ مِنَ الْعَذٰابِ -و چون شوهر کردند،هر گاه مرتکب فحشاء شوند شکنجۀ آنان نصف شکنجۀ آزاد زنان است.» و بار دیگر باز می گردد تا بازگوید که ازدواج با زن اسیر محدود به موقعیتهای اضطراری است.

« ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -این برای کسانی است از شما که بیم دارند که به رنج افتند،با این همه اگر صبر کنید،برایتان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.»

چگونه به تاریخ می نگریم

[26]

اینها قوانین و شرایع خداوند است که برای مردم بیان می دارد تا چشمانشان را بگشایند و به راه خود آشکارا بنگرند.این همان راهی است که

ص :55

پیشینیان صالح در آن قدم نهادند و به اهداف خود رسیدند و فاسقان از آن منحرف شدند و در دوزخ سرنگون گردیدند.

نتیجه گیری از تجارب تاریخ و با دیدی حیاتی به حقایق تاریخ نگریستن مهمترین چیزی است که قرآن تعلیم می دهد.زیرا هم چنان که پیغمبر /2 اکرم فرموده است در قرآن اخبار ملل پیش از ما،آمده است.

بنا بر این بر مؤمن است که با عینک قرآن،بدقت حوادث تاریخ را بنگرد تا به فلسفۀ احکام دین آگاه شود و خود را به اعمال صالح پرورش دهد و از اعمال زشت خویش به درگاه خداوند توبه نماید.

« یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -خدا می خواهد برای شما همه چیز را آشکار کند و به سنتهای پیشینیان راه بنماید و توبۀ شما را بپذیرد که خدا دانا و حکیم است.» [27]

این چیزی است که خدا می خواهد،اما گمراهان که از هوای نفس خود پیروی می کنند و بی هیچ حکمت و دانشی دستخوش شهوات خویشند و به تجارب پیشینیان نمی نگرند تا از آن عبرت گیرند و پند بیاموزند در طریق دیگر گام می زنند و چیز دیگر می خواهند.می خواهند که آدمیان از طریق مستقیم به چپ یا راست منحرف شوند و از مقصد و مقصود خدایی دور گردند.

« وَ اللّٰهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوٰاتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیْلاً عَظِیماً -خدا می خواهد توبۀ شما را بپذیرد ولی آنان که از پی شهوات می روند می خواهند که شما به کجروی عظیمی افتید.»

امتیازات قانونگذاری اسلامی

[28]

چون در آدمی میل و انحراف فراوان پدید آید چه بسا متحمل رنجها و مصیبتهایی شود بیشتر از حد طاقتش و حال آنکه آدمی ناتوان است و تاب تحمل سختیها را ندارد،اما راه خدا راهی است بی هیچ میل و انحراف و هرگز بر انسان تکلیفی فراتر از طاقتش تحمیل نمی کند.

ص :56

« یُرِیدُ اللّٰهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسٰانُ ضَعِیفاً -خدا می خواهد بار شما را سبک کند،زیرا آدمی ناتوان آفریده شده است.» در این سه آیه خدای تعالی خصوصیّات و امتیازات قوانین اسلامی را بطور خلاصه بیان فرموده است.از این قرار:

/2 الف/قانونی است واضح و روشن.

ب/قانونی است وضع شده با توجه بسیار به تجارب تاریخی.

ج/انسان را تربیت می کند و او را از منفی بافیهایش رهایی می بخشد.

د/قانونی است متین و دور از انحراف.

ه/قانونی است واقع گرا که در آن ناتوانی انسان در نظر گرفته شده است.

[سوره النساء (4): آیات 29 تا 33]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْکُمْ وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِکُمْ رَحِیماً (29) وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ عُدْوٰاناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نٰاراً وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیراً (30) إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً (31) وَ لاٰ تَتَمَنَّوْا مٰا فَضَّلَ اَللّٰهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمَّا اِکْتَسَبُوا وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اِکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اَللّٰهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (32) وَ لِکُلٍّ جَعَلْنٰا مَوٰالِیَ مِمّٰا تَرَکَ اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمٰانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (33)

/2

ص :57

معنای واژه ها

33[موالی]

:اصل مولی از«ولی الشیء یلیه ولایة»است که به معنای پیوستن چیزی است به چیز دیگر بدون فاصله.

/2

انسان و خاستگاههای عمل
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نخستین حلقه در جامعۀ اسلامی خانواده است که در آیات پیشین در آن سخن گفته شد.حقوق خانواده و تشکیلات و نظامات آن بیان گردید.حلقۀ دوم حلقه ای است پیوسته به دیگر افراد اجتماع که قرآن در سوره های خود در باب ارتباط آنها با یکدیگر بحث کرده است.در اینجا به برخی از آنها اشارت دارد تا سخن منحصر به حقوق خانواده و در چارچوب کوچک آن نباشد بلکه از آن پای بیرون نهد و به خانوادۀ بزرگتر یا اجتماع برسد.

حقوق اجتماعی عبارتند از:

حرمت مال،حرمت خون،وفاء به عهد و پیمان،همدستی و تعاون و احترام به امتیازات...

قرآن ابتدا از حرمت مال(احترام به مالکیت خصوصی)سخن می گوید، سپس از حرمت خون،زیرا تجاوز به مال غالبا تجاوز به جان را در پی دارد.

ص :58

/2 قرآن می گوید گناه محرمات اجتماعی،مهمتر و بزرگتر از گناه محرمات دیگر است و هر که از آنها اجتناب کند خداوند گناهان دیگر او را خواهد بخشید.

زیرا التزام به این جنبۀ دین بسی دشوارتر از التزام به جوانب فردی و شخصی است.

از این رو بعضی کسان هستند که می خواهند دین را از محتویات اجتماعی اش خالی کنند،و خداوند به این کسان هشدار می دهد...

در آیه دیگر خداوند سخن از ارث می گوید به اعتبار آنکه ارث سببی از اسباب برتری نهایی در جامعۀ اسلامی است.

شرح آیات:
اشاره
حرمت مال و جان

[29]

انسان محترم است و هر چه به نحوی وابسته به او باشد نیز محترم است.مال حاصل کوشش انسان است و در نتیجه جزئی از انسان است.تجاوز به مال دیگری حرام است زیرا تجاوز به کرامت انسانی اوست و هر که به کرامت مردم تجاوز کند باید آماده باشد که دیگران نیز بر او تجاوز ورزند.از این جهت است که در تعبیر قرآنی خطاب متوجه همگان است و خداوند همگان را به احترام حقوق یکدیگر فرمان می دهد:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ -ای کسانی که ایمان آورده اید اموال یکدیگر را به ناحق مخورید.» زیرا اگر افراد اجتماع حرمت مال و ارزش آن را درنیابند بسا که هر روز یکی مورد تجاوز و تطاول دیگری قرار گیرد و در نتیجه اموال مردم به باطل تلف شود.

طرق باطل،همان طرقی است که دین آنها را مردود شمرده و بر طبق تجارت یا معاملات مرضی الطرفین نباشد.مثلا خوردن مال به قمار یا خرید مشروبات الکلی یا مواد مخدره یا به حیله گری /2 و سرقت و غارت باطل و حرام است.

تنها یک استثناء هست و آن هم تجارت یا معاملات مرضی الطرفین است و مراد دو

ص :59

چیز است:

یکی:از راه تجارت یعنی گردش مال به طریق مشروع(خرید و فروش و اجاره و رهن)بنا بر این،خوردن مال به غصب یا از روی حیله گری و حقه بازی جایز نیست.

دوم:این معامله باید از اکراه و اجبار به دور باشد و در آن غش و خدعه نباشد،زیرا با وجود اینگونه امور شرط تراضی از میان می رود.

از اینجا برمی آید که عقود و قراردادهای تجاری باید مورد رضایت دو طرف باشد مگر آنکه برای حرمت آن علت دیگری وجود داشته باشد مثلا چیزی که مورد معامله قرار می گیرد حرام باشد.

« إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْکُمْ -مگر آنکه تجارتی باشد که هر دو طرف بدان رضایت داده باشند.» پس از ذکر مال نوبت به ذکر جان می رسد که باید از آسیب مصون ماند، اگر حقوق مالی در مبادله و معامله رعایت گردد.پس توانگری که حقوق فقراء را حفظ می کند هرگز زندگی اش در معرض خطر واقع نمی شود،زیرا بهانه ای برای شورش و سرکشی فقیر به دست او نمی دهد.

« وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ و خودتان را مکشید.» انسان به ورطه تجاوز به جان دیگران اندک اندک فرو می غلطد و این از تجاوز به مال آغاز می شود.تجاوز به مال کینه توزی و اضطراب را در آدمی پدید می آورد به حدی که کارش به جریمۀ قتل می کشد.بسیار اتفاق می افتد که ارتکاب قتل برای آن است که راه رسیدنش را به دستبرد در اموال دیگران باز کند.

/2 « إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِکُمْ رَحِیماً -هر آینه خدا با شما مهربان است.» پس حرام شد بر شما تجاوز به مال و جان تا خداوند بر شما رحمت آرد و شما را از عذاب یکدیگر نجات دهد.

[30]

هر کس به حقوق مردم اعم از مال و جان ایشان تجاوز کند در صورتی که این تجاوز به عمد بود و در آن اصرار ورزد خداوند او را به عذابی دردناک

ص :60

معذب خواهد کرد...

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ عُدْوٰاناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نٰاراً وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیراً -و هر که این کارها از روی تجاوز و ستم کند،او را در آتش خواهیم افکند و این بر خدای آسان است.»

اجتناب از ستم آمرزش گناه است

[31]

ستم اجتماعی بدترین ستمهاست و اجتناب از این ستم شفیع دیگر گناهان آدمی است.مثلا کسی که نماز نمی خواند در عین حال به مال و جان مردم هم تعدی نمی کند همین احترام به حقوق مردم سبب غفران و آمرزش گناه او می شود.زیرا هدف اصلی و والای نماز زیادت ایمان و احترام به حقوق مردم است، اما کسی که نماز می خواند و اموال مردم را می خورد یا آنان را می کشد نمازش او را سود ندهد و شفیع او نخواهد شد.

عمل صالح آدمی شفیع اوست در کارهای زشتی که مرتکب شده ولی به شرطی که آن عمل صالح بزرگتر از آن کار زشت باشد و خدای تعالی گوید:« إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ -کارهای نیک کارهای بد را می زدایند.» « إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ -اگر از گناهان بزرگی که شما را از آن نهی کرده اند اجتناب کنید.» مانند شرک به خدا و ستم به مردم و قتل نفسی که خدا آن را حرام کرده...الخ.

« نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ -از دیگر گناهانتان درمی گذریم.» /2 یعنی آنها را به عمل صالح و کار نیک شما می پوشانیم تا در باب آنها مورد بازخواست قرار نگیرید،هم چنان که زارع تخم را در زمین می افشاند و در زیر خاک می پوشاند...

« وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً -و شما را به مکانی نیکو درمی آوریم.» این مکان نیکو همان رستگاری در دنیا و سعادت در آخرت است.زیرا

ص :61

انسانی که بتواند بر اهواء و گناهان کوچک خود غلبه یابد خداوند او را موفق می دارد تا بر گناهان بزرگ پیروز شود آن گاه زندگی او یک زندگی نیکو خواهد شد که هم نیازهای جسمی اش را تأمین می کند و هم نیازهای روحی را،و این زندگی است که صاحب خود را در رسیدن به بهشت یاری می دهد.

مدخل:به معنی دری که خدا بندگانش را از آن داخل می کند،نیز آمده است.

بر دیگران رشک مبر

[32]

یکی از عوامل بدبختی انسان رشک و حسد است.این بیماری روحی از کوته نظری و کم اندرونی می زاید،حسود می پندارد که نعمتهای خداوندی محدود است و فرصتهای زندگی به پایان رسیده است...و از این رو است که آرزو می کند که دیگران را نعمت از دست برود تا به چنگ او افتد،در حالی که باید بکوشد تا از آن راه مشروع که دیگران آن نعمت فراچنگ آورده اند او هم فراچنگ آرد.

خواه و ناخواه حسد سبب عقده های روحی دردناکی می شود که در رفتار حسود منعکس می شود زیرا او نیز دوست دارد که با دیگران پیش تازد و از مواهب و تمتعات زندگی بهره یابد.

بازرگان محتکر و پادشاه دیکتاتور و رئیس مستبد و دانشمند عنود کینه توز /2 و بینوای تنبل که همواره آه می کشد،همه حاسدانی هستند که می خواهند آنچه را که در دست مردم است تصاحب کنند.

خداوند برای اینان یک نوع معالجۀ روانی مقرر کرده از جمله آنکه خداست که برخی از مردم را بر برخی دیگر برتری داده و خداوند عادل است و ستم نمی کند و از هر کاری که می کند بازخواست نمی شود.

خداوند کسی را برتری نداده مگر به آنچه به نیروی کوشش خود اکتساب کرده خواه مرد باشد یا زن و تو نیز اگر دست به کوشش و تلاش زنی آنچه را که

ص :62

دیگران حاصل کرده اند حاصل خواهی کرد.

چرا به جای آنکه در آرزوی چیزی باشی که در نزد مردم است،آنچه را که در نزد خداوند است تمنّا نمی کنی و تو نیز همانند کسانی که خداوند آنان را به فضل خود نواخته است در جنبش نمی آیی.خداوند کوشش و جدیت تو را می داند و به تو نیز همان عطا می کند که به آنان عطا کرده است.

« وَ لاٰ تَتَمَنَّوْا مٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ لِلرِّجٰالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّٰهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً -آرزو مکنید آن چیزهایی را که بدانها خدا بعضی از شما را بر بعضی دیگر برتری داده است.مردان را از آنچه کنند نصیبی است و زنان را از آنچه کنند نصیبی و روزی از خدا خواهید که خدا بر هر چیزی آگاه است.» اگر جامعه بتواند برای همۀ افراد خود فرصتهای یکسان فراهم کند از این قرار که هر کس کاری می کند برابر کارش بهره مند شود مسلما خشم و کینه و حسد ورزی افراد جامعه به رقابت در خدمت به جامعه تبدیل خواهد شد.

ارث عامل برتری جویی

[33]

گاه فرد خود به کوشش خود چیزی حاصل نکرده است ولی پدرش به نیروی سعی و کوشش خویش مالی فراهم آورده و برای او به میراث گذاشته است.

خداوند این فرزند را در رزق بر دیگران فضیلت نهاده البته به پایمردی پدرش.همین عمل او و دیگران را دلیر می کند که کار کنند و برای تولید،فعالیت نمایند.

/2 از اینجا قرآن بازمی گردد و از ارث به اعتبار آنکه از عوامل برتریهای اجتماعی است سخن می گوید:

« وَ لِکُلٍّ جَعَلْنٰا مَوٰالِیَ مِمّٰا تَرَکَ الْوٰالِدٰانِ وَ الْأَقْرَبُونَ -برای همه،در آنچه پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک به میراث می گذارند،میراث برانی قرار داده ایم.» یعنی میراث هر کس را به موالی او یعنی کسانی که از همۀ مردم به او

ص :63

نزدیکترند عطا کرده ایم این کار سبب می شود که آدمیان بیشتر به کار و تلاش بپردازند.

« وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمٰانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ -و بهرۀ هر کس را که با او قراری نهاده اید بپردازید.» این گروه کسانی هستند از طریق تحالف به خانواده پیوسته اند.قرآن فرمان می دهد که بر حسب عقد تحالف باید آنان را نیز از ارث نصیبی دهید در اصطلاح فقهی این گروه را«ضامن الجریرة»گویند.اینان بر حسب موافقت و قراردادی که بسته اند ارث می برند و ارث می گذارند.

در میهن بزرگ اسلامی بسا اتفاق می افتد که مردم از وطن اصلی خود جدا افتند،پس به خاندانی نیاز دارند که بدان بپیوندند و در شؤون مختلف زندگی از دوستی و همکاری آنان بهره مند شوند در اینجا اسلام قانون«تحالف»را وضع کرده است.در این آیه سخن از جنبۀ اقتصادی این قانون است که فردی که به خاندانی می پیوندد همانند یکی از افراد آن خاندان مشمول قانون ارث می شود.قانون «تحالف»برای افراد یک پایگاه اجتماعی است که به هنگام مواجهه با دشواریهای زندگی به آن پناهنده شوند.

از آنجا که ممکن است که برخی در پیمان تحالف با این ناتوانان خیانت کنند و آن را درست به جا نیاورند،قرآن آنان را بر حذر می دارد که:

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً -خدا بر هر چیزی گواه است.» پس ای انسان مباد در اندیشۀ پیمان گسلی باشی و آن عهد که بسته ای بشکنی.

/2

/2

[سوره النساء (4): آیات 34 تا 42]

اشاره

اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَی اَلنِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اَللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ فَالصّٰالِحٰاتُ قٰانِتٰاتٌ حٰافِظٰاتٌ لِلْغَیْبِ بِمٰا حَفِظَ اَللّٰهُ وَ اَللاّٰتِی تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اُهْجُرُوهُنَّ فِی اَلْمَضٰاجِعِ وَ اِضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاٰ تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلِیًّا کَبِیراً (34) وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقٰاقَ بَیْنِهِمٰا فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ یُرِیدٰا إِصْلاٰحاً یُوَفِّقِ اَللّٰهُ بَیْنَهُمٰا إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً خَبِیراً (35) وَ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ بِذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اَلْجٰارِ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْجٰارِ اَلْجُنُبِ وَ اَلصّٰاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ وَ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ مَنْ کٰانَ مُخْتٰالاً فَخُوراً (36) اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً مُهِیناً (37) وَ اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مَنْ یَکُنِ اَلشَّیْطٰانُ لَهُ قَرِیناً فَسٰاءَ قَرِیناً (38) وَ مٰا ذٰا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقَهُمُ اَللّٰهُ وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِهِمْ عَلِیماً (39) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضٰاعِفْهٰا وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً (40) فَکَیْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنٰا بِکَ عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِیداً (41) یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا اَلرَّسُولَ لَوْ تُسَوّٰی بِهِمُ اَلْأَرْضُ وَ لاٰ یَکْتُمُونَ اَللّٰهَ حَدِیثاً (42)

ص :64

ص :65

معنای واژه ها

34[نشوزهنّ]

:نشوز یعنی سرپیچی در برابر شوهر.

[اهجروهنّ]

:ترک کنید آنها را.

[المضاجع]

:جمع مضجع که محلّ خواب است و اصل ضجوع به معنای دراز کشیدن است.

35[شقاق]

:اختلاف.

36[الجار ذی القربی]

:نزدیک.

[الجار الجنب]

:غریب.

[مختالا]

:اصل مختال از تخیّل است که به معنای تصوّر می باشد زیرا او حالت سرمستی را در خود تصوّر می کند و مختال،انسان پست و ره گم کرده است.

/2

حقوق اجتماعی در قرآن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس قرآن به بیان حقوق و واجبات اجتماعی می پردازد.از حقوق زن و شوهر نسبت به هم آغاز کرد تا به حقوق خویشاوندان و محرومین رسید و به حق اجتماع در ثروت توانگران پایان یافت.

در درس آینده بحث را به حق علم و وظایف اهل علم بطور کلی و علمای

ص :66

دینی بطور اخص،در برابر علم و در برابر اجتماع ادامه می دهد.

در خلال سخن از حقوق اینان،قرآن ما را به ضرورت محدود کردن آن در چارچوب ارزشهای اسلامی سفارش می کند تا مباد یکی از آنها به یک طاغوت اجتماعی بدل شود که جز از خدا اطاعت کند.

شوهر دارای حقوقی است ولی در محدودۀ اطاعت از خدا و پیامبرش و اولو الامری که خداوند ما را به اطاعت از فرمان آنها فرمان داده است.

/2 همچنین پدر و مادر نیز دارای حقوقی هستند ولی نه به آن معنی که فرزند مسلمان-چنان که پاره ای پنداشته اند-باید در تمام اعمال و افکارش از آنان متابعت کند اگر نه چنین باشد احسان به والدین به پرستش ناپسند آنها و شرک آشکار تبدیل می گردد.

همچنین توانگران نیز در خور احترامند،ولی اگر در انفاق اموال خود بخل ورزند بدترین مردمند و بر جامعه است که آنان را از چشم بیندازد تا مباد به صورت طبقه ای که مردم دیگر را بندۀ خود می خواهند تبدیل شوند و بر دیگران ستم روا دارند.

همچنین مردان علم و دین را حقوقی است ولی باید توجه داشت که به صورت طبقۀ طاغیه ای که در عوض ذات باری مورد پرستش قرار گیرند در نیایند.

شرح آیات:
اشاره
سرپرستی مرد،چرا؟

[34]

جامعه را به نظم و انضباط نیاز است و برای این نظم نیاز به کسی است که آن را بر پای دارد و تحت فرمان خویش گیرد و از طغیان و تعدی و تجاوز ممانعت به عمل آرد،معمولا نظم و انضباط از خانواده آغاز می شود آن هم در ارتباط زوجیت که یکی سکّان کشتی را به دست دارد.

نبودن یک رهبر سبب هرج و مرج می شود و اسلام هرج و مرج را مردود می دارد،آن سان که طبیعت هم مردودش دارد.از آنجا که خداوند مرد را آفریده و

ص :67

حبّ قیادت و رهبری از ویژگیهای ذاتی اوست همچنین فرمانبرداری نیز از خصایص ذاتی زن است و خصیصه ای است که در وجود او به ودیعت نهاده شده.

بسا از سوی مرد تجاوزات و تعدّیاتی به حقوق زن می شود،ادیان آسمانی آمده اند تا جلوی این تجاوزات را بگیرند و برای فرمانروایی مرد و فرمانبری زن حد و مرزی معین کنند.

از اینجا می توانیم مؤکّدا بگوییم که اسلام وقتی حق رهبری را در داخل /2 خانواده به مرد اعطاء می کند وضعی را که بر مبنای فطرت آدمیان رایج بوده می پذیرد و تأیید می کند.در واقع اسلام آن را ابداع نکرده بلکه آن را پذیرفته است تا زیربنای نظم و انضباط خانواده مستحکم گردد ولی برای آن محدوده ای قرار داده که مرد حق تجاوز از آن را ندارد.

قرآن نظام را«قیام»می نامد و نظام دهنده را«قیّم»و«قائم بالامر»و «قوّام»صیغۀ مبالغۀ قائم است...(مثل ضارب و ضرّاب و صائم و صوّام)،قرآن واژه«قوّامون»را به کار برده تا بیان دارد که تنظیم امور زنان به گونه ای مستمر بر عهدۀ مردان است،به عبارت دیگر حاکی از مسئولیت تام آنهاست در کاری که بر عهده دارند.

« اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَی النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ -مردان از آن جهت که خدا بعضی را بر بعضی برتری داده است و از آن جهت که از مال خود نفقه می دهند بر زنان تسلط دارند.» قرآن در پاسخ می گوید به دو سبب:

1-به سبب کوششی که مبذول می دارند،در اثر این کوشش برخی بر برخی دیگر در مراتب اجتماعی برتری می یابند.بعضی توانگر می شوند و بعضی فقیر، بعضی اهل علم و تفکر می شوند و بعضی کارگر و کارگزار...بدین سبب که مردان را سعی و تلاش بیشتر و کارهایی که می کنند سخت تر است،بار مسئولیت را هم آنان به دوش می کشند،نه زنان.

از آن جا که ما تفاوتهای میان افراد را بر حسب تلاشهایی که به کار

ص :68

می بندند قبول داریم پس به همین سبب باید برتری مردان بر زنان را بپذیریم.

2-سبب دوم که از آن به انفاق تعبیر شده همان تقبل هزینۀ زندگی زن است از طرف مرد.بر مردان است که هزینۀ زندگی زنان را تأمین نمایند،زیرا طبیعت و فطرت صافیۀ مردان آنان را وامی دارد که خرجکش زنان باشند.شرایع آسمانی نیز این طبیعت را ارج نهاده اند و از این رو انفاق به زنان را بر مردان فریضه ساخته اند.

در یک کلام:مسئول(رهبر و تنظیم دهنده)که همان مرد است باید بیش از زنان بکوشد و باید بیش از زنان بتواند تحمل هزینه کند و از این روست که مردان مسئولان طبیعی خانواده هستند و اگر روزگاری از کار و فعالیت بازمانند و از پرداخت هزینه درمانند،این مسئولیت از آنان سلب می شود.

/2 اگر سمت رهبری از آن مردان است پس بر زنان واجب است که اطاعت کنند.زن صالحه بیش از دیگر زنان فرمانبردار اوامر خداوند و شوی خود است و بیش از دیگران پاسدار عفت خویشتن است.خدای تعالی به زن شرم و آزرم فطری عنایت کرده و او را به شوی خود مهربان ساخته و فرمان داده است که خود را از تعلق به مرد دیگری جز شوهرش نگهدارد.

« فَالصّٰالِحٰاتُ قٰانِتٰاتٌ حٰافِظٰاتٌ لِلْغَیْبِ بِمٰا حَفِظَ اللّٰهُ -پس زنان شایسته فرمانبردارند و در غیبت شوی عفیفند و فرمان خدای نگاه می دارند.» یعنی در غیاب شوهران خود را از زنا محفوظ می دارند.

اما اگر زن پای از حد خود بیرون نهاد و حقوق شوی را رعایت ننمود و به آن سوی حصار و دژ زوجیت نگران شد،در این هنگام اسلام به شوی حق می دهد که نظم و انضباط را به کشور خود-داخل خانه-بازگرداند ولی بتدریج و مدارا.

نخست زن را اندرز دهد،سپس در بستر از او دوری جوید تا احساس تنهایی کند.

سپس او را بزند ولی به نرمی(در حدیث آمده است که او را با مسواک بزند)همۀ اینها برای آن است که انزجار و خشم خود را از رفتار او اعلام دارد.

معلوم است که زن عادی و معمولی به این اندازه عقوبات تنبیه می شود و بر

ص :69

شوی هم واجب است که از این اندازه فراتر نرود و باید بداند که خدا بزرگتر از اوست،و اگر به زن خود ستم روا دارد،خداوند انتقام او را خواهد گرفت.

« وَ اللاّٰتِی تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضٰاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاٰ تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیًّا کَبِیراً -و آن زنان را که از نافرمانیشان بیم دارید،اندرز دهید و از خوابگاهشان دور کنید و بزنیدشان.اگر فرمانبرداری کردند،از آن پس دیگر راه بیداد پیش مگیرید و خدا بلندپایه و بزرگ است.»

مسئولیت اجتماع از کی آغاز می شود؟

[35]

چون حدود اختیاراتی که به شوی داده شد معین گردید،اکنون سخن از مسئولیت اجتماع به میان می آید،و این به هنگامی است که میان زن و شوی اختلاف حاد و اساسی پدیدار گردد،البتّه نه چنان است که برای هر قصور اندکی که زن در انجام وظایف زناشویی خود مرتکب شد،چنین وضعی پیش می آید بلکه این قصور ممکن است از جانب شوهر باشد، /2 یعنی آن چنان توجهش به امور دیگر منزل معطوف گردد که از ادای وظایف خود نسبت به زن بازماند.در این هنگام ضروری است که پیش از آنکه کشاکش بالا گیرد و کار به طلاق کشد،از سوی زن داوری و از سوی مرد نیز داوری برگزیده شوند و در آن امر با یکدیگر به گفتگو پردازند و چون به راه حلی دست یافتند،زن و شوی باید که بدان داوری گردن نهند.اما آن دو داور باید نیتی پاک داشته باشند و همه سعیشان آن باشد که زندگی در حال فروریختن و گسستن را بار دیگر سامان دهند مراد از پاکی نیت این است که حقیقة خواستار اصلاح باشند.

« وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقٰاقَ بَیْنِهِمٰا فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ یُرِیدٰا إِصْلاٰحاً یُوَفِّقِ اللّٰهُ بَیْنَهُمٰا إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً خَبِیراً -اگر از اختلاف میان زن و شوی آگاه شدید،داوری از کسان مرد و داوری از کسان زن برگزینید.اگر آن دو را قصد اصلاح باشد،خدا میانشان موافقت پدید می آورد،که خدا دانا و آگاه

ص :70

است.» [36]

جامعۀ اسلامی بر بنیان توحید و حریت بنا شده است.مسلمان جز به خدا ایمان ندارد و جز در راه او قدم نمی نهد و هیچ نیرویی بازدارنده یا مانع در راه او را از پیروی شرایع الهی منحرف نمی سازد.

پرستش خداوند تسلیم در برابر اوست،و شرک به خدا عبارت است از خضوع در برابر قوای دیگر جز خداوند،خواه اجتماعی باشد یا غیر آن.

تسلیم در برابر پدر و مادر-تسلیم مطلق-و پیروی بدون قید و شرط از آنان شرک و عبودیت در برابر غیر خداوند است و مانعی است در طریق تقدّم انسان و تحوّل او.

تسلیم در برابر ارادۀ خانواده نیز چون تسلیم بدون قید شرط در برابر ارادۀ پدر و مادر شرک است.تسلیم در برابر توانگران نیز در شمار شرک است و مانع راه است،همچنین تسلیم در برابر رجال دین یا رجال علم شرک است و بندگی است و مانع راه است.

جامعۀ اسلامی جز در برابر خداوند تسلیم نمی شود /2 و با ابراهیم،پدر روحانی همه جوامع یکتاپرستی همصدا می گوید:(نماز من و عبادت من و زندگی من و مرگ من تنها برای خداست،آن پروردگار جهانیان).

در این آیات و آیات که زین پس می آید قرآن نوع روابطی را که باید میان آدمی و دیگر افراد جامعه برقرار باشد معین می کند این روابط از خویشاوندان آغاز می شود و به رجال دین پایان می یابد و در ضمن از محرومان و توانگران نیز سخن رفته است.

قرآن نخست آدمی را از شرک منع می کند.بریدن علاقه از شرک یعنی تسلیم مطلق در برابر پروردگار یکتا و بلافاصله سخن از احسان می گوید.میان این دو چگونه رابطه ای است؟ کسانی که از پدران خود اطاعت می کنند تنها به این علت که آنها پدراند و اینان فرزند بدون اینکه توجه کنند که آیا پدرانشان هدایت یافته اند یا گمراه،چنین کسان را گویی قدرت تعقل نیست،صفت انسانیّت را از دست داده اند و به آلتی

ص :71

بی اراده تبدیل شده اند.

اما کسانی که به پدران خود احسان می کنند بدون اینکه کورکورانه مطیع فرمانهای آنان باشند و به آنان انفاق می کنند بی آنکه از حریت خویش به یک سو شوند اینان به اصالت خویش تحقق می بخشند،و حرّیت خود به اثبات می رسانند و از استقلال خود بهره مند می شوند.

از اینجاست که خدای تعالی عبادت و احسان را در این آیه قرین هم قرار داده و گفته است که:

« وَ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ لاٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً خدای را بپرستید و هیچ چیز شریک او مسازید و با پدر و مادر نیکی کنید.» /2 بنا بر این آنچه از آن خداوند است عبادت و اطاعت اوست و آنچه از آن پدر و مادر و دیگر افراد اجتماع است،احسان است.

« وَ بِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ -و به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان.» «ذی القربا»یعنی خویشاوندان،و مراد کسانی هستند که آدمی با آنان در خانواده یا عشیره واحد شریک است.تو باید به آنان احسان کنی خواه غنی باشند یا فقیر ولی بدون اینکه آنها را بندۀ خود کنی و این بدان معنی است که نباید راه خود با راه آنان یکی کنی و سرنوشت خویش به سرنوشت آنان پیوند زنی،بدون اینکه از خود استقلال فکری نشان دهی.که این جاهلیت است و شرک است و نیز نباید تأیید تو از خویشاوندان مخالف نظام اسلامی باشد یا آنان را بر ضد مظلومان یاری رسانی و از عقیده و روش باطل ایشان دفاع کنی آن سان جاهلیین امروز در اجتماعات فاسد ما معمول می دارند.

نظام عشایری در جامعه اسلامی مطلوب است به شرط آنکه چهارچوبی برای همکاری سازنده و تأثیر متقابل فکری و اجتماعی باشد،نه وسیله تعصبات قومی و پایمال کردن حقوق مردم و تجاوز از ارزشهای دینی.

پس از خویشاوندان نوبت به یتیم می رسد.بر افراد جامعه است که یتیم را

ص :72

فقیر یا مسکین به حساب نیاورند که تنها نیازمند کمک مادی است،بلکه باید یتیم را مورد رحمت و عطوفت خویش قرار دهند آن سان که گویی یکی از خویشاوندان نزدیک است و به همین جهت در این آیه او را از مساکین جدا کرده است.

در مرحلۀ سوم نوبت به مسکین می رسد و آن کسی است که فقر زمینگیرش کرده است باید هم چنان که از روی رضا و رغبت در حق والدین احسان می کنی به یتیم هم احسان کنی و او را به دیدۀ یک توانگر بنگری و میان احسان به توانگر و یتیم فرقی قایل نشوی.

مرحله چهارم همسایۀ نزدیک است،و همسایۀ دیوار به دیوار.رابطه میان همسایگان-که غالبا میانشان نزدیکی،دیر ساله است-چون بر مبنای نیکخواهی و احسان باشد،همکاری و همفکری میان ایشان امری سهل و ساده خواهد بود.

آن گاه این مجموعه در درون اجتماع به صورت یک نیروی سازنده اظهار وجود خواهد کرد.

/2 جامعۀ اسلامی به خاطر استوار شدن ریشه های همکاری و تعاون در نفوس افراد خود و تبدیل خود به یک صخرۀ استوار مقاوم در برابر انحرافات از همه علاقات و روابط طبیعی چون خویشاوندی و همسایگی و غیر آن سود می برد.ولی در همه حال باید از لوث هر گونه ناپاکی مبرّا باشد.

« وَ الْجٰارِ ذِی الْقُرْبیٰ وَ الْجٰارِ الْجُنُبِ -همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه.» در معنی الجار الجنب بعضی همسایۀ دیوار به دیوار نوشته اند.آن گاه نوبت رفاقت می رسد چه در راه،چه در مدرسه یا در کار.این نیز چارچوب خوبی است برای همکاری و همدستی سازنده.جز آنکه عواملی چون حب ذات و بخل و حرص که موانعی در راه تعاون هستند،راه پیشرفت آن را می گیرند.اسلام از طریق احسان این موانع را از میان برداشته است.

پس هنگامی که تو به همسایه یا همکار و همشاگردیت نیکی کنی محبت او را به خود جلب کرده ای و می توانی در راه تعاون سازندۀ اجتماعی از این محبت

ص :73

استفاده کنی.

« وَ الصّٰاحِبِ بِالْجَنْبِ -و یار مصاحب.» غریبی که مال خود را از دست داده است بر ما است که او را مهمان کنیم و یاری اش نماییم تا به شهر خود بازگردد.اسیرانی که در جنگ به دست ما می افتند باید در حقشان نیکی کنیم و نباید به همین بهانه که ما فرادست ایشان هستیم بر آنان فخر بفروشیم.

« وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ مَنْ کٰانَ مُخْتٰالاً فَخُوراً -و مسافر رهگذر و بندگان خود.هر آینه خداوند متکبران و فخرفروشان را دوست ندارد.»

بخل بیماری توانگران

[37]

کوه سرفراز،سیل با شدّت و قوّت تمام،از آن فرو می غلتد بی آنکه صخره های سخت آن از قوت یا غرش سیل متأثر شوند.

همچنین است مؤمن،که احسان /2 از همۀ جوانب زندگی او همانند سیل جاری است بی آنکه خم به ابرو بیاورد.

مؤمن بر فقراء فخر نمی فروشد و در همان حال اجازت نمی دهد که اغنیاء هم بر او برتری جویند.در برابر رجال علم سر تسلیم و خضوع فرو نمی آورد ولی خود را از علم آنان نیز محروم نمی کند.مؤمن به فقیر و غنی یکسان احسان خویش ارزانی می دارد.

اما توانگرانی که بخواهند قدرت و سلطۀ خویش را بر آنان تحمیل کنند مؤمن بر آنان برمی آشوبد.مؤمن هرگز در برابر دارایی آنان خضوع نمی کند و از عقابشان هم بیمی به دل راه نمی دهد.

ولی از آن جهت که اغلب توانگران در حق ناتوانان و بینوایان به اشکال مختلف اعمال قدرت می کنند قرآن در جنبه های منفی این طبقه سخن آغاز می کند تا آنان را از چشم مردم بیفکند،مگر آنکه ملتزم به شروطی باشند چون اطاعت

ص :74

پروردگار عالم و پیامبر او و رهبری اسلامی و انفاق در راه خدا از روی اخلاص تام.

(زیرا خداوند هیچ متکبر خودخواهی را دوست ندارد.) « اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ -آنان که بخل می ورزند و مردم را به بخل وامی دارند و مالی را که خدا به آنها داده است پنهان می کنند.» مختال در این آیه به معنی کسی است که به ثروت خویش مغرور است یا به هر امتیاز دیگر.و فخور کسی است که به این ثروت تظاهر می کند و بر مردم دیگر فخر و تکبر می فروشد.این صفت نفسانی ناشی از احساس ضعف و نقص است که صاحب چنین صفتی می خواهد آن را با خودپسندی و مفاخرت جبران نماید.

انسان با نعمتهایی که خداوند به او ارزانی داشته می خواهد بر دیگران فخر فروشی کند و به نیروی آن نعم خدایی دست تطاول بر دیگری دراز کند.توانگران بیش از هر طبقۀ دیگر در معرض خطر این بیماری هستند.یکی از عوارض این صفت ناپسند و نکوهیده بخل است.زیرا کسی که به مال خود مفاخرت می کند و باد غرور در سرش افتاده همواره بیم آن دارد که این مال نقصان یابد یا از دستش به در رود، آن وقت شخصیت خود را از دست بدهد پس حرص و آزمندی او به مال،حرص و آزمندی اوست به بقای زندگی و شخصیت خود.بنا بر این مال دنیا برای او معنی دیگری در بردارد.

بخیل خودپسند فخر فروش می بیند که دیگران که اموال خود را انفاق می کنند /2 در نزد مردم شهرت و اعتبار فراوان کسب کرده اند،پس دیگران را از انفاق نهی می کند تا آنان نیز از شهرت و اعتبار محروم مانند و همانند او شوند.از این روست که یکی از وظایفی که بخیل برای خود قایل شده این است که نیکوکاران را از انفاق منع کند.

و چون مردم بر او فشار می آورند که دستی برآورد مالی انفاق کند می بینیم که ثروت خویش پنهان می دارد و به فقر تظاهر می کند در بعضی مواقع هم ثروت خود را پنهان می کند،مباد در خطر افتد یا از همه کسانی که با او کوس رقابت می زنند

ص :75

آسیبی بدان رسد.

اما بخیل به آنچه از آن می ترسد گرفتار می آید.مگر نه این است که او از فقر و عوارض آن می ترسد و به نظرش می آید که فقیران از شؤونات و اعتبار زندگی بی بهره اند؟اکنون او خود مورد نکوهش و کراهت مردم است.از سوی دیگر هنگامی که ثروت خود را،یعنی نعمتی را که خدا به او ارزانی داشته پنهان می کند،این خود یک نوع فقر آن هم فقری بدتر و شدیدتر از فقر گدایان است.در حدیث آمده است که«بخل خود فقر موجود است».

وقتی قرآن در ضمن این آیه می گوید:

« وَ أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً مُهِیناً -و ما برای کافران عذابی خوارکننده مهیا ساخته ایم.» می خواهد بگوید که کتمان نعمتهای خداوند و بخل به آن و خودپسندی و فخرفروشی چیزی جز کفر به خدا و کفران نعمی که به آدمی ارزانی داشته نیست و این عذاب برای اینان مهیا شده به کیفر تطاول به مردم و تکبر به آنها.

ریاکار و خودنما شیطان ناطق است

[38]

آری طبقۀ اغنیا مال خود انفاق می کنند ولی به چه کسی؟و چرا؟ آنان اموال خود را به همان جماعت چاپلوسی که در دکّه خویش چیزی جز متاع ستایش و ثنای باطل ندارند می بخشند تا چهره های کریهشان را به رنگ و لعاب مدح و ثنای خود بیارایند و آنها نیز بتوانند مردم را بفریبند و حقوقشان را تباه کنند و خونشان را بمکند.

/2 قرآن این متملّقان هرزه درای را شیطان نامیده،زیرا هم چنان که شیطان دیگران را می فریبد و از راه راست منحرف می سازد و اعمال ناپسند و نکوهیدۀ ایشان را در چشمشان می آراید،اینان نیز چنین می کنند.

« وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ رِئٰاءَ النّٰاسِ وَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطٰانُ لَهُ قَرِیناً فَسٰاءَ قَرِیناً -و نیز کسانی که اموال خویش برای

ص :76

خودنمایی انفاق می کنند و به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و هر که شیطان قرین او باشد،قرینی بد دارد.» [39]

از اینان باید پرسید:چرا به خداوند کفر می ورزند و اموال خویش را برای خودنمایی و از روی ریا انفاق می کنند؟آیا این اموال نعمت نیست که خداوند به آنان ارزانی داشته؟آیا سزاوار نیست که به شکرانه نعمت خدای آن اموال را در راه خدا انفاق کنند؟چه چیز اینان را از ایمان و انفاق می ترساند؟آیا می ترسند که خداوند نعمتی را که به آنان عطا کرده است و اگر آن را در راه او انفاق کنند، از ایشان بازخواهد گرفت؟یا می ترسند که خدای تعالی در برابر احسانی که می کنند به آنان پاداش ندهد؟ « وَ مٰا ذٰا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقَهُمُ اللّٰهُ وَ کٰانَ اللّٰهُ بِهِمْ عَلِیماً -چه زیان داردشان اگر به خدا و روز قیامت ایمان آورند و از آنچه خدا به آنها روزی داده است انفاق کنند و خدا به کارشان داناست.» [40]

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ -خدا ذره ای هم ستم نمی کند.» باری تعالی همه را جزا می دهد،بی کم و کاست.هر کس به قدر سنگینی یک ذرۀ کوچک کفر و کفران ورزد خداوند او را به قدر کفرش جزا می دهد.ولی اگر به همان اندازه کار نیک انجام دهد خداوند به رحمت خود بیش از آنچه مستحق پاداش است پاداشش خواهد داد.

« وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضٰاعِفْهٰا وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً -اگر نیکیی باشد آن را دو برابر می کند و از جانب خود مزدی کرامند می دهد.» در دنیا آن را دو برابر می کند و در آخرت اجر عظیم می دهد.

رهبر کیست؟

[41]

طبقه ثروتمند،از روی باطل و به ناحق بر مردم برتری یافته است، حتی می خواهد بر رهبری /2 شرعی نیز اعمال برتری کند و در مقابل آن تمرّد ورزد، بویژه از پرداخت حقوق شرعی و وجوه شرعی سر برتابد.

ص :77

از اینجاست که در آیه به اعتبار رهبری شرعی از رسول اللّٰه(ص)یاد می شود.خداوند بیان می دارد که رسول(ص)رهبر واقعی مردم است.هر کس در این جهان از او اطاعت نکند در آخرت بر او شهادت خواهد داد.در این هنگام این شخص آرزو می کند که ای کاش در زیر خاک مدفون می بود و خدا را معصیت نمی کرد و نعم خدا را کتمان نمی نمود.

« فَکَیْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنٰا بِکَ عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِیداً چگونه خواهد بود آن روز که از هر امتی گواهی بیاوریم و تو را بر این امت به گواهی فرا خوانیم.» [42]

« یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّٰی بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لاٰ یَکْتُمُونَ اللّٰهَ حَدِیثاً -در آن روز کافران و آنان که بر رسول عصیان ورزیده اند آرزو کنند که با خاک زمین یکسان می بودند و هیچ سخنی را از خدا پنهان نتوانند کرد.» (با خاک زمین یکسان می بودند)تعبیری زیبایی است حاکی از آنکه دوست دارند در زیر خاک بودند آن سان که از ایشان اثری بر روی زمین نمی بود.

[سوره النساء (4): آیات 43 تا 50]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ وَ لاٰ جُنُباً إِلاّٰ عٰابِرِی سَبِیلٍ حَتَّیٰ تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ اَلْغٰائِطِ أَوْ لاٰمَسْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ اَلْکِتٰابِ یَشْتَرُونَ اَلضَّلاٰلَةَ وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا اَلسَّبِیلَ (44) وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِأَعْدٰائِکُمْ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَلِیًّا وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ نَصِیراً (45) مِنَ اَلَّذِینَ هٰادُوا یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا وَ اِسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ رٰاعِنٰا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی اَلدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ اِسْمَعْ وَ اُنْظُرْنٰا لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لٰکِنْ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ فَلاٰ یُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً (46) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ آمِنُوا بِمٰا نَزَّلْنٰا مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَلیٰ أَدْبٰارِهٰا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ اَلسَّبْتِ وَ کٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِفْتَریٰ إِثْماً عَظِیماً (48) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اَللّٰهُ یُزَکِّی مَنْ یَشٰاءُ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (49) اُنْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ کَفیٰ بِهِ إِثْماً مُبِیناً (50)

/2

ص :78

/2

معنای واژه ها

43[لامستم]

:با زنان گرد آمدید.

[صعیدا]

:سطح زمین.

46[لیّا]

:لوی یلوی،هر گاه تحریف و اماله کند و«لیّ اللسان»یعنی به حرکت واداشتن زبان برای تحریف کلام.

47[نطمس]

:طمس،از میان رفتن اثر است.

ص :79

48[افتری]

:دروغ و کذب در پیش گرفت.

49[یزکون]

:به معنای پاکی و پاکیزگی است.

[فتیلا]

:نوار بسیار نازک روی هستۀ خرماست.

/2

مسئولیت علم و خطر انحراف
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نخستین آیه دربارۀ طهارت است و این سؤال را برمی انگیزد:چرا قرآن در اینجا به بیان طهارت جسمانی پرداخت؟آیا نمی بایست که در ضمن-مثلا- نماز،از طهارت هم سخن گوید.

پاسخ این است که میان طهارت جسمانی(که موضوع این آیه است)و طهارت روحی(که موضوع آیات پیشین و بعدی است)نسبتی هست و در این مضمار جنبۀ دیگر اساسی تری است که از لحن قرآن آشکار می شود و آن جنبۀ اجتماعی طهارت است.هم چنان که آدمی باید برای رعایت حال دیگران نظافت را رعایت کند،هنگامی هم که به مسجد می رود و با جماعتی که در آنجاست مواجه می گردد باید از مستی و جنابت پاکیزه باشد،حتی در چنین موارد اگر آب نیابد،بر اوست که به خاک تیمم کند تا پلیدی جنابت یا قضای حاجت را از خود دور کند.

پس از بحث در این مسئله قرآن به مسئولیت علم می پردازد،از آن رو که علم ابزار /2 فعالی است برای بنای جامعه،البته اگر از روی امانت به کار گرفته شود و نیز ابزار مخربی است اگر صاحب علم این امانت را رعایت نکند.

علم دین بارزترین مظاهر علم است.اینان که مدعی علم دین هستند(و در واقع جز اندکی از آن نمی دانند)و به خاطر مصالح ناپایدار و بی ارزش به امانتی

ص :80

که حفظ آن را بر گردن دارند،خیانت می ورزند و مردم را به جای هدایت گمراه می کنند و کلام خدا را تحریف می نمایند و با پیامبران راه نفاق می پیمایند، سرانجامی جز لعنت در دنیا و عذاب آخرت ندارند،در دنیا مردم از آنان رویگردان می شوند و در آخرت خداوند ایشان را چنان به محاسبه می کشاند که مشرکان را.

از جمله صفات اینان یکی آن است که خویشتن را بی عیب جلوه می دهند و خود را برتر از همه می دارند و بر خدا دروغ می بندند و رهبری ظالمان(طاغوتان)را بر رهبری خدا و رسولانش ترجیح می نهند.

از صفات دیگر ایشان این است که اینان مردمان بخیلی هستند،در دربارهای طاغوتان مناصبی دست و پا می کنند،تا بتوانند بر مردم تسلط یابند و آزادیهایشان را محدود کنند و از روی بخل و حسد مردم را بچاپند.

اینها که برشمردیم برخی از صفاتی است که اینان یعنی این دانش آموختگان دستخوش آن هستند:اینان که در امانت کتاب خدا خیانت می کنند و برای دست یافتن به پشیزی چند تن به تحریف و انحراف می دهند.

شرح آیات:
اشاره
شستشو زکات بدن

[43]

وضوء یا شستشو مؤمن را جسما و روحا آماده می کنند که به محراب عبادت داخل شود.کسی که در معرکه تجارت یا کشاکش کارهای دشوار است نیازمند است که پاره ای از وقت خود از حوزه تجارت و کار دور گردد و آماده دیدار پروردگارش شود.وضوء یا شستشو این فرصت را به او ارزانی می دارد و او را برای اندک مدتی از آشوب زندگی برکنار می سازد و این فرصت را در اختیار او قرار می دهد که بطور جدی و با آگاهی و تعقل در حوادث و پدیده های این جهان بیندیشد.

/2 علاوه بر این آمادگی شستشو و وضوء مؤمن را زیبایی و ظرافتی عطا می کند که تبادل محبت با برادران و همکاری با آنان را در کارهای نیک و پرهیزگارانه میسر می سازد.

ص :81

کسی که همواره چشمانش خواب آلود و دهانش بدبو و آثار خواب و کسالت بر سر و رویش آشکار است مشکل است که بتواند با دیگر مسلمانان در کارها تفاهم داشته باشد یا محبت آنان را به خود جلب کند یا حتی محبت خود را به آنان عرضه دارد.

همچنین کسی را که در جسم خود آثار معاشرت جنسی را حمل می کند یا پلیدی«حاجت طبیعی را»از خود دور نساخته ظاهری کریه و ناخوشایند دارد و حاکی از اینکه چنین کسی به دیگران قصد اهانت دارد و وظایف خود را در احترام به دیگران انجام نمی دهد.

از این رو است که قرآن در ضمن برشمردن وظایف اجتماعی افراد وظیفۀ غسل و وضو و تیمم را مطرح می نماید و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا الصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ -ای کسانی که ایمان آورده اید آن گاه که مست هستید گرد نماز نگردید.» نماز عادة در مسجدها و به شکل دسته جمعی(جماعت)گزارده می شود.

نزدیک شدن به نماز همان نزدیک شدن به برادران مؤمن است.دلیل بر این عبارت بعدی است(مگر آنکه راهگذر باشد)یعنی کسی که از میان مسجدها بگذرد.

مستی(سکر)در اینجا ممکن است خواب آلودگی باشد یا مستی از شراب، البته پیش از آنکه حرام شود.اما از آن پس که حرام شده نزدیک شدن مست به مجامع مسلمانان حرام است زیرا اهانت به مقدّسات امت است.

سکر خواب با گرفتن وضوء از میان می رود و فرد عقل و آگاهی خود را بازمی یابد و سخنش آگاهانه می شود.مسلمانان از کشمکشهای مبتذل که به سبب خواب آلودگی پدید می آمد /2 یا پاره ای سخنان بی معنی که از دهان برخی در چنین حالی بیرون می آید،اجتناب می کنند.این وضع ممکن است به سبب مستی و بی خبری هم باشد که در اثر استعمال مسکرات حاصل می شود.قرآن تأکید می کند که هوشیاری شرط مقدم است برای کسی که می خواهد نماز بگذارد و می فرماید:

« حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ -تا بدانید که چه می گویید.» سپس ضرورت طهارت از جنابت را به اعتبار آنکه یک پلیدی جسمانی و

ص :82

نفسانی است به میان می آورد.زیرا ارتباط با مسلمانان یا راز و نیاز با خدا در حالی که هنوز جوّ معاشرت جنسی-جوی که فرورفتن آدمی است در شهوت و دور شدن موقت از شرم و آزرم انسانی-موجود است،شایسته نیست.

از این رو غسل مقرر شده تا بدن از پلیدی جنابت پاک شود و روح برای دخول در آفاق دیگر انسانی آمادگی یابد.

« وَ لاٰ جُنُباً إِلاّٰ عٰابِرِی سَبِیلٍ حَتَّیٰ تَغْتَسِلُوا -و نه در حال جنابت،تا غسل کنند.» جنب فقط می تواند از مسجد بگذرد،یعنی از دری داخل شود و از در دیگر بیرون رود.از این رو در مجامع مسلمانان نمی تواند شرکت کند مگر به صورت رهگذر.

هر گاه وضو یا غسل دشوار باشد،خاک را به عنوان یکی از مطهرات معین فرموده است تا هم جسم،پاک شود و هم روح،مهیّا.زیرا خاک پاک کننده است و شخص را بسنده است تا ده سال هم اگر هم چنان عذر بر جای باشد.

« وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغٰائِطِ أَوْ لاٰمَسْتُمُ النِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا -اگر بیمار یا در سفر بودید یا از مکان قضای حاجت بازگشته اید یا با زنان جماع کرده اید و آب نیافتید با خاک پاک تیمم کنید.» «تیمموا»یعنی به زمین توجه کنید و« صَعِیداً طَیِّباً -یعنی زمینی که از پلیدیها پاک باشد.» « فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ -و روی و دستهایتان را با آن خاک مسح کنید.» /2 یعنی با آن خاک پاک دستها به خاک زنید و پیشانی را تا بینی مسح کشید سپس پشت هر دو دست را.

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَفُوًّا غَفُوراً -هر آینه خداوند آمرزنده و مهربان است.» که کار دین بر شما آسان کرده و به جای آب برایتان خاک را قرار داده تا

ص :83

خود را با آن پاکیزه سازید.

گمراهی نتیجۀ خیانت

[44]

این گروه از مردم به علم که چونان امانتی در دست آنهاست خیانت می کنند.

علم خود می دهند و متاع این جهانی می ستانند ولی این متاع به دستشان نمی رسد مگر آمیخته و مقرون به گمراهی و انحراف از راه راست.مرد عالمی که در برابر جرایم ظلمه سکوت می کند تا سلامتش در خطر نیفتد و به خاطر پشیزی چند دم برنمی آورد خواه و ناخواه شیوۀ عمل ظلمه را تأیید می کند و در نتیجه توانایی خویش را در تمییز میان حق و باطل از دست می دهد و حتی با ظلمه در دعوت به باطل هم آواز می گردد.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتٰابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاٰلَةَ وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ -آیا کسانی را که از کتاب خدا بهره ای داده شده اند،ندیده ای که گمراهی می خرند و می خواهند شما نیز گمراه شوید؟» قرآن از این به اصطلاح علمای دین به«کسانی که از کتاب خدا بهره ای داده شده اند»تعبیر می کند تا ایشان و عقولشان را حقیر شمارد.یعنی اینان درس خواندگان متوسطی هستند نه علمای کاملی.

خدا یار مؤمنان است

[45]

راهبان و احبار و علمای خائن دین تظاهر به صلاح و دوست داشتن مردم و پاکدلی در خیرخواهی ایشان می کنند در حالی که اگر به مقیاس خدایی بسنجیم جز مشتی خائنان بیش نیستند.و از خائنان ایمنی نیست.زیرا اینان در برابر جرایم سرکشان در حق ملّتشان مهر سکوت بر لب نهاده اند دیگر در حق دیگران چه انتظاری از آنان توان داشت؟ /2 انسان مسلمان هوشمند با امور به سادگی و ساده دلی برخورد نمی کند.او

ص :84

می خواهد ارزش هر چیز را با مقیاس خداوندی بسنجد زیرا خداوند به دوست و دشمن از هر کس آگاهتر است.

بر ماست که از این دجالان نقاب دین بر چهره زده،نترسیم و نگوییم که شاید در درگاه خداوند مقرب باشند.واجب است که خود به خدا راهی بجوییم و ارزیابی ماهیت اینان را از او بخواهیم که او ما را از شرشان حفظ خواهد کرد.

« وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِأَعْدٰائِکُمْ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَلِیًّا وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ نَصِیراً -خدا دشمنانتان را بهتر می شناسد.و دوستی او شما را کفایت خواهد کرد و یاری او شما را بسنده است.»

چگونه عالم دروغین شناخته می شود؟

[46]

اگر بخواهیم این دسته از مردم را بشناسیم بر ماست که نظری به صفات آنان بیفکنیم که بارزترین آنها تحریف کتاب خداست و تأویل آیات است در غیر معانی درست آنها.مثلا اگر آیه ای در شأن پادشاه ستمکار نازل شده چنان تحریفش می کنند تا با سلطان عادل تطبیق کند یا بر ملتهایی که حقوق خود را مطالبه می کنند.مثلا معنی کلمۀ«فتنه»را از معنی حقیقی اش که«ظلم»است به شورش ضد ظلم منحرف می سازند و به جای آنکه حکّام را اهل فتنه بخوانند و احکام قرآن را در حق ایشان اجرا کنند می بینی که بر شورشگران علیه ستم تطبیقش می کنند و اینان را اهل فتنه می نامند.

این منافقان،تصمیمات رهبری را کمرنگ و کم اثر می کنند و ایستارهای آکنده از ترس خود را توجیه می کنند،آن هم توجیهاتی سبک که حاصلی ندارد.

« مِنَ الَّذِینَ هٰادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ -بعضی از یهودان کلمات خدا را به معنی دگرگون می کنند و می گویند شنیدیم و عصیان می ورزیم و بشنو و کاش ناشنوا گردی.» /2 یعنی ایشان پس از اعتراف به عصیان می کوشند صورت حق به جانب به خود گیرند و می خواهند که دیگران به آنان گوش فرا دهند،جز اینکه سخنانشان

ص :85

درخور شنیدن نیست.

« وَ رٰاعِنٰا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ و«راعنا»به لغت خویش زیان می گردانند و به دین اسلام طعنه می زنند.» کلامشان و عذر خواستنشان از خاستگاه توبه نیست بلکه از خاستگاه نفاق است و بی ارج شمردن قرارات و مخالفت با آنها و در نتیجه طعنه در دین و اصول آن.

مصلحت آنان را شایسته تر آنکه از خدا اطاعت کنند تا چون دنیا آنان را فریب داد و از طاعت حق بازداشت بار دیگر توبه کنند و بر خود مقرر دارند که از این پس راه عصیان در پیش نگیرند.

« وَ لَوْ أَنَّهُمْ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنٰا -اگر می گفتند که شنیدیم و اطاعت کردیم و«انظرنا»برایشان بهتر و به صوابتر بود.» یعنی می طلبیدند که به عذرهایشان گوش دهند و مهلت می طلبیدند تا در آینده بر طبق روش حق قدم بردارند.« لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ -در چنین صورتی برای نظم زندگی شان بهتر بود.»(اقوم در آیه از قیام گرفته شده یعنی چیزی که شیء بدان قائم است).

اینک سؤالی باقی می ماند:چرا اینان با اوامر خدا مخالفت می ورزند؟ جواب این است که اینان در واقع به خدا کافرند و به دروغ اظهار ایمان می کنند و خداوند کافران را از درگاه خود می راند.

« وَ لٰکِنْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ فَلاٰ یُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً -ولی خداوند آنان را به سبب کفرشان لعنت کرده و جز اندکی ایمان نمی آورند.» /2

سرانجام خائنان چیست؟

[47]

سرنوشتی که این خائنان انتظارش را می کشند این است که اعتماد مردم را از دست می دهند.چهرۀ انسانی شان محو می شود و به گونه ای مسخ می شوند که شناخته نمی شوند و به زمانی بازمی گردند که هنوز هیچ نیاموخته بودند و گویی

ص :86

اصلا درس دین نخوانده اند.

علاوه بر این،اینان ملعونند،از سوی خداوند صاعقه ای بر آنان فرود خواهد آمد هم چنان که خداوند بر کسانی که او را معصیت کرده بودند و حرمت تعطیل روز شنبه را شکسته بودند عذاب فرستاد و آنان را به صورت بوزینگان و خوکان درآورد با این خائنین نیز چنین خواهد کرد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ آمِنُوا بِمٰا نَزَّلْنٰا مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهٰا عَلیٰ أَدْبٰارِهٰا،أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمٰا لَعَنّٰا أَصْحٰابَ السَّبْتِ وَ کٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولاً -ای کسانی که شما را کتاب داده شده،به کتابی که نازل کرده ایم و کتاب شما را نیز تصدیق می کند ایمان بیاورید،پیش از آنکه نقش چهرههایی را محو کنیم و رویهایی را به قفا برگردانیم.یا هم چنان که اصحاب سبت را لعنت کردیم،شما را هم لعنت کنیم و فرمان خدا شدنی است.»

شرک پایان راه:

[48]

پایان دردناکی که اینان بدان می رسند،شرک به خداوند است.و آن تسلیم در برابر طاغوتهاست.

قرآن به عنوان مقدمه در شرح این موضوع به دو حقیقت توجه می دهد:

یکی:آنکه شریک برای خدا قرار دادن افتراء بزرگی است به خداوند و خداوند هرگز آن را نخواهد آمرزید.

دوم:اینان که همواره خود را بی عیب جلوه می دهند و خود را مقیاس حق و باطل می شمارند و بدین سبب انتقاد کس نمی پذیرند و هرگز به بررسی جوانب اعمال و افعال خود نمی پردازند،مسلم است که پایان مسیرشان،که با گمراهی توأم است به شرک می رسد.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ هر آینه خدا گناه کسانی را که به او شرک آورند نمی آمرزد و گناهان دیگر را برای هر که بخواهد می آمرزد.»

ص :87

/2 یعنی پهنۀ آمرزش خداوندی گسترده است و با وجود این مشرکان را نمی آمرزد.

« وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَریٰ إِثْماً عَظِیماً -و هر که به خدا شرک آورد، دروغی ساخته و گناهی بزرگ مرتکب شده است.» با آنکه شرک دروغ بزرگی است ولی اعتقاد به شرک و آن را در حوزه عمل درآوردن گناه بزرگ است.از این رو در قرآن نخست تعبیر«افتری»را می بینی که از جنبۀ روانی و فکری آن حکایت دارد،سپس به«اثم»بر می خوری که جنبۀ عملی قضیه است.

اللّٰه مقیاس حق است

[49]

یکی از صفات اینان این است که خود را از هر عیبی مبرا می دانند و خود را مقیاس حق و باطل قرار می دهند،در حالی که درست این است که آدمی پروردگار خود را مقیاس قرار دهد و خود را آن سان بسنجد و به خود چنان ارزشی دهد که مطابق ارزشها و اوامر خداوندی باشد.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّٰهُ یُزَکِّی مَنْ یَشٰاءُ -آیا آنان را ندیده ای که خویشتن را پاک و بی عیب جلوه می دهند.آری خداست که هر کس را که خواهد از عیب پاک گرداند.» خداوند در تعیین ارزش اعمال انسانی،عادل است از این رو بهتر است که آدمی خود از بیم خروج از جادۀ عدالت در این ارزیابی دخالت نکند و کار را به خدا واگذارد.

« وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً -به هیچ کس حتی به قدر رشته ای که در شکاف هستۀ خرماست ستم نشود.» [50]

خود را از هر عیب مبرا دانستن دروغ بستن به خداست و ادعاء است که او این گروه را از هر گناهی پاک داشته و از هر زلّت و خطایی در امان.

این خیانت پیشگان از میان علمای دینی از این دروغ و افتراء پرهیز

ص :88

نمی کنند و این خود گناهی آشکار است /2 زیرا سبب افساد در مقیاسها و ارزشها می شود و چشم مردم را بر حقایق می بندد و سبب ضلالت آنان می شود.

« اُنْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ کَفیٰ بِهِ إِثْماً مُبِیناً -بنگر که چگونه به خدا دروغ می بندند و همین دروغ گناهی آشکار را بسنده است.» افترا به خداوند مفتری را از اعتبار می افکند و شخصیّت اجتماعی او را پایمال می کند..

[سوره النساء (4): آیات 51 تا 57]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ اَلْکِتٰابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ اَلطّٰاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هٰؤُلاٰءِ أَهْدیٰ مِنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً (51) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اَللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ اَلْمُلْکِ فَإِذاً لاٰ یُؤْتُونَ اَلنّٰاسَ نَقِیراً (53) أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (54) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفیٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (55) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نٰاراً کُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهٰا لِیَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَزِیزاً حَکِیماً (56) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلاً (57)

/2

ص :89

/2

شروط رهبری علماء
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مباد که رجال دین با رژیمهای فاسد دست به دست هم دهند و با مقدرات امت بازی کنند،کتاب خدا اعتماد از ایشان بریده و بر ایشان شروطی معین کرده است(در آیات به طور غیر مستقیم به این شروط اشاره شده).که چون آن شروط در علمای دین موجود باشد امت را پیروی از ایشان جایز است و گرنه واجب است که بر آنان بشورند و بیم و آزرم به یک سو نهند.

از این شروط است:

اولا:مبارزه با طاغوتان و ایستادگی در برابر ستم ایشان بر مردم.اما زمانی که علمای دین خود به دامان رژیمهای فاسد افتادند و بدان ایمان آوردند و پنداشتند که راه آنان از راه معارضان آنها یعنی مؤمنان به خداوند درست تر است،اعتبار خود را از دست می دهند و مستحق لعنت و عذاب خداوند می شوند.

ثانیا:باید همۀ مردم را دوست بدارند،قلبشان از حسد پاک باشد و تسلیم حق شوند هر چند این کسان که بر حق اند رقبای ایشان باشند.اما علمای سوء بر عکس اینان هستند،چون به آستان قدرتها رسند خود را می بازند و آهنگ /2 آن می کنند که از روی حسد و بخل و فرومایگی آنان را از انجام هر خیری بازدارند.بر یکدیگر حسد می ورزند و برای معارضه با یکدیگر از قدرتها یاری می جویند و آن قدر به خدا ایمان ندارند که او را روزی دهندۀ بندگان شناسند.بر آنهاست که خود بکوشند تا بر فضل و نعمت خدایی همان فضل و نعمتی که پروردگار ما آن را به خاندان ابراهیم عطا کرد و بعضی بر آنان حسد بردند و به روی برتافتن و انحراف از

ص :90

آنان آغاز کردند.

جزای کسی که از روی حسد از راه هدایت رخ برمی تابد عذاب الیم آتش است اما پاداش کسی که با حسد در وجود خویش مبارزه می کند و تسلیم ذات پروردگار می شود و به رسولان او ایمان می آورد و عمل صالح به جای می آورد باغهای خوش و نیکوی بهشت است.

شرح آیات:
اشاره
معنی جبت چیست؟

[51]

جبت،شیطان نهانی است که می خواهد که انسان را از طریق آراستن اعمال منکر در چشم و دل او بفریبد.همچنین جبت افکار خبیثی است که شیطان از آنجا به فاسد کردن ضمیر بشر اقدام می کند و آن همان عذرهایی است که آدمی به دامن آنها می آویزد و از اجرای اوامر خداوندی شانه خالی می کند.نیز همان فرهنگهای گوناگونی است که دلبستگان تن آسایی قضا و قدر یا پیروان جبر به انکار آن به لاابالیگری می گرایند و شانه از زیر بار هر مسئولیتی خالی می کنند.

در نتیجه جبت همان عواملی است که فرد و اجتماع انسانی را به خمول و انحراف سوق می دهد.

طاغوت کیست؟

طاغوت شخص یا نظامی است که به نام جبت و به سبب جبت بر مردم مسلط شده است.پس دیکتاتور ناسزاوار ناخراشیده ای است که مقدّرات ملتی را در دست گرفته و می کوشد تا مردم را /2 به جبت سوق دهد و در نتیجه او را به عقب ماندگی و تن آسانی و بی تفاوتی در برابر ظلم و دشمنی وادارد.

علماء دین هستند که از فرمان جبت سر برمی تابند و زنجیرهای خوف و جبر و تنبلی را از مردم می گشایند و آنان را به فعالیت و فداکاری ترغیب می کنند و در مقابل طاغوت به مقاومت وامی دارند و جنبش مردم را علیه او رهبری می کنند.

ص :91

صفات عالم دروغین

علمای سوء کسانی هستند که خود را به طاغوت می فروشند و به جبت ایمان می آورند و مردم را گمراه می سازند و در برابر کسانی که می خواهند با جبت و طاغوت مبارزه کنند جبهه می گیرند و همۀ اینها برای این است که موقعیت خود را نزد طاغوت حفظ کنند بر این عالمان لعنت باد و هر چه بیشتر مطرود و مردود باشند.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتٰابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّٰاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هٰؤُلاٰءِ أَهْدیٰ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلاً -آیا آنان را که نصیبی از کتاب داده شده اند،ندیده ای که به جبت و طاغوت ایمان می آورند و دربارۀ کافران می گویند که راه اینان از راه مؤمنان به هدایت نزدیکتر است؟» [52]

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ وَ مَنْ یَلْعَنِ اللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً اینان آن کسانند که خدا لعنتشان کرده است و هر کس را که خدا لعنت کند برای او هیچ یاوری نیابی.» این گروه می خواهند هم در میان مردم پایگاهی داشته باشند و هم در نزد طاغوت.ولی خداوند پایگاه آنان را در میان مردم ویران می کند و نزد مردم رسوایشان می سازد.در این هنگام طاغوت هم آنان را به چیزی نمی گیرد.زیرا طاغوت از آن جهت آنان را ارج می نهاد که پایگاه مردمی داشته باشند و بتوانند آنان را فریب دهند.و حال آنکه مردم نقاب از چهرۀ آنان برگرفته اند و قیافه های کریهشان را آشکار ساخته اند و چون طاغوت هم آنان را می راند،از آن پس دیگر نه یاوری در زمین دارند و نه در آسمان.

[53]

برخی از اینان چنان وانمود می کنند که نزدیک شدنشان به طاغوت کاری است به مصلحت مردم و برای تمشیت نیازهای آنهاست.ولی اینان دروغ می گویند.چون به درگاه پادشاه برسند،مردم را از یاد می برند /2 و هر چه خیر و نعمت است تنها برای خود می طلبند.

« أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ فَإِذاً لاٰ یُؤْتُونَ النّٰاسَ نَقِیراً -یا از پادشاهی

ص :92

نصیبی برده اند؟که در این صورت به قدر آن گودی که بر پشت هستۀ خرماست به مردم سودی نمی رسانند.» آری حتی به اندازۀ آن گودی که بر پشت هستۀ خرماست به کسی سودی نمی رسانند.

[54]

اینان حسودانند.خود را به قدرتها نزدیک می کنند تا موقعیت خویش را در مواجهه با دیگر علما که با آنان رقابت می ورزند مستحکم نمایند.آن دسته از علما که هم علمشان از آنان بیشتر است و هم وجهۀ مردمی شان.

سؤال این است:چرا حسد؟در حالی که خداست که آن علما را برایشان فضیلت داده زیرا در آنها پایداری و فعالیت و نیک اندیشی بیشتر یافته است؟! بهتر آن است که ایشان به فضل ائمّه(علیهم السّلام)اعتراف کنند و تسلیم آنها گردند نه آن که انکارشان کنند و به دشمنان نزدیک شوند.

« أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً -یا به خاطر نعمتی که خدا از فضل خویش به آنان ارزانی داشته حسد می برند؟در حالی که ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و فرمانروایی بزرگ ارزانی داشتیم.» در حالی که خداست که هر خیری را عطا می کند،چرا به او متوسّل نشویم تا همان نیکها و فضیلتها که دیگران را داده به ما نیز عنایت فرماید.

جزای ایمان و خیانت

[55]

فضل خداوندی بزرگ است و عطای او گسترده و بی پایان.خیر انسان در این است که پیوسته به خاطر رسیدن به این فضل و عطا از راه درست و مستقیم،بکوشد.اولین شرط آن،اعتراف به کسی است که خداوند او را فضیلت داده یعنی ایمان بی تردید به پیامبران.

/2 « فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفیٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً بعضی بدان ایمان آوردند و بعضی از آن اعراض کردند.دوزخ آن آتش افروخته

ص :93

ایشان را بس.» دوزخ،شعله می کشد و علمای سوء را که از روی حسد بر انبیاء کافر شدند و مردم را از رسالتشان منحرف ساختند،می بلعد.

[56]

جزای این فریق و کفار پیروانشان آتشی است که آنان را می سوزاند و عذاب می دهد.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نٰاراً کُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهٰا لِیَذُوقُوا الْعَذٰابَ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَزِیزاً حَکِیماً -آنان را که به آیات ما کافر شدند به آتش خواهیم افکند.هر گاه پوستشان بپزد پوستی دیگرشان دهیم تا عذاب خدا را بچشند.خدا پیروزمند و حکیم است.» زیرا پوست تازه از پوست سوخته بیشتر احساس درد و رنج می کند.این علماء در این جهان پوست عوض کردند و پس از ایمان کفر را اختیار کردند تا از لذایذ زندگی بیشتر برخوردار شوند،اکنون باید آماده عوض کردن پوست در آخرت باشند تا به کیفر سر برتافتنشان،عذاب خداوندی را بچشند.

[57]

با آنکه مقاومت در برابر حسد دشوار است و پیروی از صاحب حق کار آسانی نیست،انسانهایی هستند که این دشواریها را بر خود هموار می سازند تا در عوض از خداوند بهشت را به پاداش گیرند.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلاً -و آنان را که ایمان آورده اند و کارهای نیکو کرده اند به بهشتهایی که در آن نهرها جاری است درآوریم.تا ابد در آنجا خواهند بود و در آنجا صاحب زنان پاک و بی عیب شوند و در سایه های درختان پیوسته و خنک جایشان می دهیم.» آری بهای دوری کردنشان از نعمتهای ستمکاران و خشنودیشان به همان زندگی دشوار خود در سایه حق،رسیدن به خیرات بهشت است و انس با همسران پاکیزه و سایۀ پیوسته و خنک خداوند.چنین است که خدا پاداش هر کس را که کاری نیکو انجام دهد تباه نمی کند.

ص :94

[سوره النساء (4): آیات 58 تا 70]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا وَ إِذٰا حَکَمْتُمْ بَیْنَ اَلنّٰاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اَللّٰهَ نِعِمّٰا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ سَمِیعاً بَصِیراً (58) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اَللّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ ذٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً (59) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحٰاکَمُوا إِلَی اَلطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ اَلشَّیْطٰانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلاٰلاً بَعِیداً (60) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلیٰ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ إِلَی اَلرَّسُولِ رَأَیْتَ اَلْمُنٰافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (61) فَکَیْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جٰاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاّٰ إِحْسٰاناً وَ تَوْفِیقاً (62) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ یَعْلَمُ اَللّٰهُ مٰا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً (63) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِیُطٰاعَ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللّٰهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِیماً (64) فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (65) وَ لَوْ أَنّٰا کَتَبْنٰا عَلَیْهِمْ أَنِ اُقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اُخْرُجُوا مِنْ دِیٰارِکُمْ مٰا فَعَلُوهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مٰا یُوعَظُونَ بِهِ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً (66) وَ إِذاً لَآتَیْنٰاهُمْ مِنْ لَدُنّٰا أَجْراً عَظِیماً (67) وَ لَهَدَیْنٰاهُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً (68) وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (69) ذٰلِکَ اَلْفَضْلُ مِنَ اَللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ عَلِیماً (70)

/2

ص :95

/2

اطاعت از رهبری دینی واجب و ضروری است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن پس از سخن از مسئولیت اجتماعی مال و علم و نقش آن دو در اصلاح یا افساد جامعه و پس از آنکه محقق ساخت که مال و علم وقتی دارای ارزش واقعی هستند که دارای هدف دینی و خدایی باشند و به صورت دو وسیله در خدمت جامعه در آیند.اینک به بیان مسئولیت ارباب قدرت حاکمه می پردازد.ارزش این قدرت یک ارزش ذاتی نیست بلکه قدرت باید وسیلۀ تحقّق عدالت باشد،یعنی حق هر کس را بی کم و کاست به او دهد.

ص :96

این ارزش را سلطۀ خداوندی به روی زمین،مجسّم و بر رهبری رسول اللّٰه(ص)و اولو الامر بعد از او تحقق می بخشد.اولو الامر بعد از مقام رسالت کسانی هستند که رسالت او را تداوم می بخشند اینان در زمانی اهل بیت او بودند و اما اکنون حاملان رسالت الهی-به تمام معنی کلمه-هستند.

قدرتهای دیگر یعنی طاغوت را شیطان یاوری می کند و ما را فرمان داده اند که به آنان کافر شویم و در برابرشان تمرد ورزیم.

/2 مخالفت با رسول و اولو الامر بعد از او،عمل منافقان است.اینان بزودی درخواهند یافت که رهبری رسول برایشان بهتر بوده است و این به هنگامی خواهد بود که به سبب انتساب به طاغوت گرفتار مصایب گردند.بر پیامبر است که آنان را فرصت دهد و موعظه کند.

همۀ رسولان پروردگار آمده اند تا رهبری مردم را به دست گیرند و چون مردم به پیروی رسولان گردن نهند و مسیر خویش تصحیح کنند خداوند زندگی ایشان را اصلاح خواهد کرد و گناهانشان را خواهد بخشید.

اما کسانی که با رسولان خدا مخالفت می ورزند،مؤمن نیستند،زیرا اینان اساسا با هدف رسالت مخالف اند.رهبری رسول محصور در نماز و روزه نیست، بلکه در تمام شؤن است و بر مسلمان است که موضوعات را فرق ننهد و اطاعت از رسول را منحصر به قضایای ساده ننماید.بلکه اگر خداوند او را فرمان دهد که خویشتن به کشتن بر اوست که اطاعت کند زیرا خیر و صلاح او در این کار نهفته است.

و از این رو برای او بهتر است که از این فرمانبرداری او را اجر عظیم رسد و او را به صراط مستقیم راه می نماید و با پاکان و نیکان در محضر عدل الهی حاضر خواهد ساخت اینان پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان اند.این همان جلوه و جلال برتری است که آدمی باید برای رسیدن به آن بکوشد.

این آیات برای ما ضرورت اطاعت از رسول را به جهت تحقق مسئولیت اجتماعی یعنی عدالت،بیان می دارد.

ص :97

شرح آیات:
اشاره
میان خود و جامعه

[58]

هر کس باید واعظ خویش باشد و نگهبان و مواظب نفس خود. /2 مثلا اگر مالی را به او سپارند نگهداشت آن سهل نینگارد،تا آن را به صاحبش باز گرداند.

بر هر مسلمانی است که واعظ مردم باشد و نیز نگهبان و مراقب آنها،و بکوشد تا حقوقشان را از روی عدالت به آنها بازگرداند.

« إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا وَ إِذٰا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّٰهَ نِعِمّٰا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ سَمِیعاً بَصِیراً خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانید و چون در میان مردم به داوری نشینید به عدل داوری کنید.خدا شما را چه نیکو پند می دهد،هر آینه او شنوا و داناست.» در اینجا ارتباط استواری است میان ادای امانت و اقامۀ عدل،زیرا کسی که حقوق مردم را ادا نمی کند،چگونه می تواند دیگران را در ادای حقوقی که به گردن دارند یاری دهد؟در نتیجه چگونه می تواند در جامعه پاسدار عدالت باشد؟ واجب نیست که داوری در میان مردم به صورت دولتی و رسمی باشد بلکه بیشتر به صورت همکاری اجتماعی است برای حل مشکلات و مسائلی که افراد اجتماع با یکدیگر دارند،پیش از رجوع به محاکم.

هنگامی که میان دو شریک نزاعی پدید آید،نخستین کاری که هر یک از آن دو باید بکنند این است که به نزدیکان چشم دوزند تا آنان به داوری پردازند.و اگر آنان بحق مؤمن باشند،موارد خطا را به خطاکار خواهند نمود و حق را به حقدار خواهند داد و خاطی را قبل از آنکه دعوا به محکمه ارجاع شود مجاب می کنند.اما اگر بر خلاف شیوۀ مؤمنان در حکمیت عدالت نورزند و هر یک از حاکمان جانب خود را تقویت کند و مدعی را به گرفتن مدعایش دلیر سازد اعم از اینکه بر باطل باشد یا بر

ص :98

حق.آن وقت باید قضیّه به دادگاه کشیده شود و مسائل و مشکلات از نو مطرح گردد.از اینجا معلوم می شود نگهبانی و مراقبت اجتماعی در ادای حقوق مظلومان بر عدالت تأثیر شگرفی دارد.

حکومت و فیصله دادن دعاوی

[59]

نظارت و کنترل اجتماعی نمی تواند بسیاری از مردم را از تجاوز به /2 حقوق دیگران بازدارد،به عبارت دیگر برندگی چندانی در بسیاری از مسائل پیچیده ندارد،زیرا هر طرف از طرفین دعوا می پندارد که حق با اوست و برای این پندار دلایل بسیار در ذهن خود پرورده است.در اینجا وجود یک حاکمیت شرعی نیرومند ضروری به نظر می رسد که هر دو طرف را ملزم به حکم خود سازد.این حاکمیت شرعی در وجود پیامبر و اولو الامر بعد از او تجسم می یابد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ای کسانی که ایمان آورده اید،از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولو الامر خویش فرمان برید.» اولو الامر امتداد طبیعی رسول اللّٰه است و اینان اهل بیت او بعد از او هستند و نیز عالمان باللّه،امناء او در حلال و حرامند که از هر کس دیگر به راه و روش رسول خدا نزدیکترند.اینان امروز حاملان رسالت الهی هستند در هر جای زمین که بوده باشند.

« فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّٰهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً -چون در امری اختلاف کردید،اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید.به خدا و پیامبر رجوع کنید و در این خیر شماست و سرانجامی بهتر دارد.» یعنی رفع دعاوی به رسول اللّٰه برای شما بهتر است زیرا او نزاعها را فیصله می دهد و چون سبب آشتی و وفاق شما در آینده خواهد شد،سرانجامی نیکوتر خواهد داشت.

ص :99

اطاعت طاغوتان ضلالت است

[60]

از داوری رسول روی آوردن به داوری حکام جائر یعنی طاغوتان ضلال شیطانی است.زیرا خداوند مؤمنان را فرمان داده که فرمان طاغوت نبرند و در برابر سلطۀ او سر فرود نیاورند،پس چگونه جایز است که او را حکم قرار داد تا در امور داخلی مؤمنان دخالت کنند؟! /2 « أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحٰاکَمُوا إِلَی الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطٰانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلاٰلاً بَعِیداً -آیا نمی بینی که می پندارند که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان آورده اند.ولی می خواهند که بت را حکم قرار دهند،در حالی که به آنان گفته شده که بت را انکار کنند.شیطان می خواهد گمراهشان سازد و از حق دور گرداند.» آیا ادعای ایمان آن گروه که ساده ترین قواعد ایمان یعنی مخالفت با طاغوت را برنمی تابند،ایمانی درست است؟اینان چون به سوی طاغوت می روند هر چه بیشتر از طریق هدایت دور می گردند.

خداوند پیامبرانش را فرستاد تا مردم به یاد پروردگارشان باشند و او را به یکتایی بپرستند و از پرستش طاغوت رهایی یابند پس چون مردم به پرستش طاغوت روی آرند همه چیز پایان یافته و جز پوسته ای از ایمان باقی نمی ماند.

[61]

در حالت آسودگی اینان از رهبری رسول خود را به یک سو می کشند و دلی پر کین دور می شوند و به طاغوت پناه می جویند.بدین پندار که این عمل،بیشتر به سود آنهاست ولی بزودی در می یابند که طاغوت آنان را فریب داده و قصد آن دارد که طوق بندگی خویش به گردنشان نهد.پس نزد رسول باز می گردند و از کردار پیشین خویش پوزش می خواهند،که اگر چنان کرده اند در کار خود نیتی نیکو داشته اند و می خواسته به مردم خدمت کنند و اختلافات میان آنها را حل کنند.

طبیعة این معاذیر،باطل و سخیف است ولی بر پیامبر است که آنان را یکسره طرد

ص :100

نکند و اندرزشان دهد شاید که خداوند آنان را به ایمان واقعی راه نماید.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلیٰ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ چون ایشان را گویند که به آنچه خدا نازل کرده است و به پیامبرش روی آرید.» یعنی به کتاب خدا و رهبری رسول بازگردید.

« رَأَیْتَ الْمُنٰافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً -منافقان را بینی که سخت از تو رویگردان می شوند.» /2 [62]

« فَکَیْفَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ -پس چگونه است که چون به پاداش کارهایی که مرتکب شده اند،مصیبتی به آنها رسد.» یعنی به گناهی که مرتکب شده اند و آن اطاعت از طاغوت است.

« ثُمَّ جٰاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاّٰ إِحْسٰاناً وَ تَوْفِیقاً -نزد تو می آیند و به خدا سوگند می خورند که ما جز احسان و موافقت قصد دیگری نداشته ایم.» یعنی در این داوری خواستن از طاغوت(یا قدرتهای ستمگر)هدفی جز نیکی کردن به مردم نداشته ایم و این هم به سبب نزدیکی ما با قدرتهای حاکمه بوده است.و می خواستیم میان مردم وفاق پدید آوریم و اختلافاتشان را حلّ کنیم یا می خواسته ایم جوّ خصومت آمیزی را که میان قدرت ظالم و یاران رسالت بوده است به جوی دوستانه بدل نمائیم.

[63]

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّٰهُ مٰا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ خداوند از دلهایشان آگاه است.از آنان اعراض کن.» یعنی به سبب کاری که از ایشان سرزده و طاغوت را به حکمیت گرفته اند عقوبتشان مکن.

« وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً -و اندرزشان بده به چنان سخنی که در وجودشان کارگر افتد.» اندرزی نافذ از این گونه که آنان از طاغوت جز بردگی و ستم و خیانت طرفی نخواهند بست،پس اگر خود را دوست می دارند،باید که از طاغوت دوری گزینند.

ص :101

منافقان خواستار مصالح خود هستند،مقام رسالت آنان را با این منطق به راه راست می آورد.

هدف بعثت پیامبران

[64]

هدف مهم بعثت پیامبران آزاد ساختن مردم از رهبری طاغوت است.

بنا بر این بر مردم واجب است که از رسول اطاعت کنند تا از درگاه خداوندی مشمول فضل و مغفرت شوند.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِیُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُکَ /2 فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِیماً -هیچ پیامبری را نفرستادیم،جز آنکه دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند،و اگر به هنگامی که مرتکب گناهی شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر برایشان آمرزش خواسته بود،خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.» خداوند توبۀ بندگانش را می پذیرد و رحمت خویش ارزانیشان دارد،اگر بندگان به درگاهش روی توبه بر زمین نیاز نهند و از نمایندۀ او در زمین یعنی رسول اطاعت کنند.اطاعت رسول شفیع گناهان کوچک آدمیان است زیرا همین اطاعت اطاعت از خداوند است.در بزرگترین چیزی که بدان امر فرموده است.و حسنات بزرگ شفیع سیئات کوچک است،هم چنان که سیئات بزرگ(چون شرک و اطاعت از طاغوت)حسنات کوچک را نابود می کنند.

مفهوم شفاعت در قرآن

بیان درست شفاعت این است که پیامبر برای هر کس که از او اطاعت کند و به درگاه خداوند به اخلاص توبه کند،آمرزش می خواهد.آمرزش خواستن رسول برای کسی به این نیست که خداوند هم حتما گناهان او را ببخشد زیرا در نص کلام خدا آمده است که:(اگر هفتاد بار هم برای ایشان آمرزش خواهی خداوند ایشان را نخواهد آمرزید)هم چنان که خداوند شفاعت نوح را در حق فرزندش و

ص :102

شفاعت ابراهیم در حق پدرش نپذیرفت.

فرق شفاعت در اسلام و دیگر ادیان بت پرستی و مسیحیت و یهود که از راه خدا منحرف شده اند در همین است.شفاعت اسلامی حتمیت نمی شناسد و چیزی جز درخواست پیامبر از پروردگارش برای نزول رحمتش نیست.با آنکه پیامبر مستجاب الدعوة است ولی در این مورد چنان نیست که خداوند حتما دعای او را مستجاب نماید.بلکه گاه آن را رد می کند،زیرا اوست که دانا و حکیم است.

اما شفاعت یا فداء در نزد بت پرستان و یهود و مسیحیان چیز دیگری است، آمیخته به خطا،زیرا آنها به تعدد خدایان و وجود شریکانی برای خدای یکتا که گاه با هم نزاع و همچشمی بر سر بندگان خود دارند،معتقدند.به عبارت دیگر اعتقاد به تعدد مراکز قدرت /2 در ادارۀ عالم وجود.و هر مرکزی می تواند ساز خود را بزند و فرمانروای عرش(ذات باری تعالی)را مجبور کند که هر چه او می گوید،چنان کند.

این اندیشه در قرآن رد شده،زیرا با نظریۀ توحید و یکتا پرستی مخالف است.اهمیت اجتماعی شفاعت در این است که جامعۀ اسلامی را بیش از بیش منسجم و استوار می گرداند.زیرا رسول به منزله محوری است که همۀ نیروها به گرد آن می چرخند نه تنها به انگیزۀ مادی،بلکه به انگیزۀ غیبی و ایمانی.

امامان که اوصیاء رسول اند و پس از ایشان رهبران دینی که نیروی اجتماعی خود را از توجه و روی آوردن مردم به آنها-البته به رغبت نه به اجبار- به دست می آورند در این باب همانند رسول اند.هر یک از مردم امید می دارد که رهبر برای او در نزد خدا شفیع شود و پروردگارش او را بیامرزد.

نتیجۀ آن وجود انعطاف در قانونگذاری اسلامی است بدین گونه که هدفهای بزرگ بر هدفهای جنبی تقدم می یابد و وصول به این یک موقتا شفیع دست نیافتن به آن دیگر می شود،بلکه راه رسیدن به آن را در آینده پیش پای او می گشاید.

تصور کنیم که یک رهبر دینی با دشمنان دین سرگرم یک پیکار سرنوشت

ص :103

ساز است،جوانی را می بیند که حاضر است تا سر حد مرگ در این نبرد مطیع فرمان او باشد.بدون تردید این جوان در درگاه خداوندی از صالحان است حتی اگر مثلا در گرفتن روزه قدری سهل انگار باشد.اطاعت او از امامش و فداکاری او در پیکار گاه ممکن است شفیع او در سهل انگاری اش در امر روزه داشتن شود.زیرا پیروزی در این نبرد سرنوشت ساز چه بسا موجب اقامۀ شعایر دینی از جمله روزه داشتن گردد ولی /2 نباید این مسئله موجب شود که در انجام واجبات مهمتر و از آن جمله اطاعت امام قصور ورزیم.زیرا این واجبات گاه در این مورد شفاعت نمی کنند و گاه خداوند دعای رسول را مستجاب نمی سازد،پس در این حال چه بایدمان کرد.

اسلام که حتمیت قبول شهادت را رد می کند یکی از فوایدش این است که مسلمان خود را به ورطۀ گناه نمی افکند.هم چنان که وجود اندیشه شفاعت اساسا او را کمک می کند که بر واجبات مهمتر اهتمام ورزد حتی اگر به حساب واجباتی باشد که از اهمیت کمتری برخوردارند.

پیچیدگی مسئله شفاعت و اختلافات بزرگی که میان اصحاب مقالات وجود دارد ما را وادار می کند که به مناسبت این آیه پیرامون آن بحث کنیم.زیرا در این آیه از مسئلۀ شفاعت مستقیما سخن رفته است و هم چنان که ملاحظه می شود مسئلۀ شفاعت در سیاق آیاتی آمده است که در آنها از ضرورت اطاعت از رسول بحث شده است.و این امر فرایاد ما می آورد که ذکر شفاعت از آن رو به میان آمده تا هر چه بیشتر اطاعت از رهبری اسلامی را پابرجاتر و استوارتر گرداند.

اطاعت دلیل ایمان است

[65]

اگر مؤمن را صفت اطاعت از رسول نباشد پس از ایمان چه دارد؟آیا ایمان همان تسلیم در برابر خداوند نیست،تسلیم بدون اطاعت پیامبر چه معنی دارد؟و ارزش رهبری که نتواند اختلافات میان مردم را برطرف سازد چه خواهد بود؟ ایمان،آرامش دل است و صاحب ایمان را وامی دارد تا تسلیم خداوند شود

ص :104

حتی در مصیباتی که بر او وارد می شود یا اموری که خلاف مصالح و آراء او باشد.

اگر فرد انسانی قلبا راضی به حکم خداوند نباشد به عبارت دیگر به قضاوت رسول که نماینده خداست در حل اختلافات اجتماعی میان خود و دیگر برادران رضایت ندهد در این صورت ابدا نمی تواند دعوی ایمان کند.

« فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ /2 حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً -نه سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند،مگر آنکه در نزاعی که میان آنهاست تو را حکم قرار دهند و از حکمی که تو می دهی هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند.» نزاع،یعنی اختلافاتی که میانشان پدید می آید و هیچ ناخشنود نشوند،یعنی حتی اگر این حکم رضایت کاملشان را جلب نکند.و سراسر تسلیم آن گردند، یعنی به دل و به عمل.

اطاعت همه جانبه

[66]

اطاعت رسول باید همه جانبه باشد و همۀ قضایا را از خرد و کلان در برگیرد حتی اگر با مصالح اساسی انسان نیز مخالف باشد.

« وَ لَوْ أَنّٰا کَتَبْنٰا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیٰارِکُمْ مٰا فَعَلُوهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ مِنْهُمْ -اگر به آنان فرمان داده بودیم که خود را بکشید،یا از خانه هایتان بیرون روید،جز اندکی از آنان فرمان نمی برند.» این شمار اندک مؤمنان حقیقی هستند و اینانند که به خیر و هدایت عمل می کنند.

« وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مٰا یُوعَظُونَ بِهِ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً -و حال آن که اگر اندرزی را که به آنان داده شده است به کار می بستند،برایشان بهتر و بر اساسی استوارتر بود.»

ص :105

اطاعت،تأثیر و پاداش

[67]

چگونه اطاعت خیر است؟ اطاعت خیر است،زیرا خداوند اطاعت کنندگان را اجری بزرگ می دهد.

این اجر در دنیا به صورت پیروزی و پیشرفت و رفاه است و در آخرت بهشت جاویدان است.

« وَ إِذاً لَآتَیْنٰاهُمْ مِنْ لَدُنّٰا أَجْراً عَظِیماً -آن گاه از جانب خود به آنان مزدی بزرگ می دادیم.» [68]

چرا اطاعت در استحکام ایمان اطاعت کننده و هدایت او مؤثر است؟ /2 جواب این است که عامل انحراف در نزد انسان فشار شهوات و ترس از مرگ و عشق به وطن و علاقه به زن و فرزند و راحت و آرامش و امثال اینهاست.این امور هر یک ما را وامی دارد که وارونه بیندیشد و حقایق این عالم را وارونه ببیند.

اما اگر انسان در راه اهداف خود از خود بگذرد و آماده فداکاری شود در این صورت سببی برای انحراف او وجود ندارد.

« وَ لَهَدَیْنٰاهُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً -و آنان را به راه راست هدایت می کردیم.» [69]

راهی این راه راست که روندگان خود را به بندگان صافی دلان برگزیدۀ خدا می پیوندد و چه نیکو پیوستنی! « وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً -و هر که از خدا و پیامبرش اطاعت کند،همراه با کسانی خواهد بود که خدا نعمتشان داده است،چون انبیاء و صدیقان و شهیدان و صالحان و اینان چه نیکو رفیقانند.» [70]

این است آن درجۀ رفیعی که آدمی بدان نرسد مگر به جهد فراوان و به توفیق خداوندی.آری به دست آوردن جواز ورود به این درجه نه ارزان است و نه

ص :106

آسان.درجۀ یاران پیروزمند خداوند.

« ذٰلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ عَلِیماً -این فضیلتی است از جانب خدا و کافی است خدای دانا.» خداوندی که به راز درون مردم آگاه است و تنها آنان را که دارای نیتی پاک هستند اجازت ورود به این مقام پیوند و انتساب خواهد داد.

[سوره النساء (4): آیات 71 تا 76]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُبٰاتٍ أَوِ اِنْفِرُوا جَمِیعاً (71) وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قٰالَ قَدْ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً (72) وَ لَئِنْ أَصٰابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اَللّٰهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً (73) فَلْیُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ اَلَّذِینَ یَشْرُونَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ یُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (74) وَ مٰا لَکُمْ لاٰ تُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ اَلرِّجٰالِ وَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْوِلْدٰانِ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ اَلْقَرْیَةِ اَلظّٰالِمِ أَهْلُهٰا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اِجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً (75) اَلَّذِینَ آمَنُوا یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَلطّٰاغُوتِ فَقٰاتِلُوا أَوْلِیٰاءَ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّ کَیْدَ اَلشَّیْطٰانِ کٰانَ ضَعِیفاً (76)

/2

ص :107

معنای واژه ها

71[انفروا]

:اصل آن هراس است.

[ثبات]

:گروهکهای پراکنده که مفرد آن«ثبة»است.

72[لیبطئن]

:التبطئة،عقب ماندن از کاری است.

/2

جهاد مظهر اطاعت و رهایی مستضعفان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

شرکت در جهاد بارزترین مظاهر اطاعت است و کسی که رسول را در امر جهاد اطاعت کند انجام دیگر واجبات دینی برای او دشوار نیست،زیرا هیچ یک از آنها به صعوبت جهاد نیست که در جهاد حیات آدمی در خطر می افتد.

قرآن،چون از اطاعت رسول و نافرمانی نسبت به طاغوت سخن گفت، اکنون موضوع دیگر را که مظهر اطاعت حقیقی است به میان می آورد و آن موضوع جهاد است.چون امت اسلامی تکوین یافت و از جامعۀ جاهلی و آن طاغوت که خواستارش می بودند،جدا افتاد و مشخص گردید،و کشاکش میان جاهلیت و امت اسلامی آغاز شد بر یک یک افراد امت خوض در این مبارزه واجب آمد،بدین گونه که سلاح خود برگیرند و فوج فوج یا یکباره رهسپار کارزار شوند.

آن گاه فرمان داده شد که در امر جهاد شتاب کنند تا مسلمان همانند آن واماندگانی نباشد که آن قدر در کار درنگ می کند تا جنگ پایان گیرد.اینان چنان پندارند که اگر در پیکار شرکت نکنند سودی برده اند و چنان سرمست کار خویشند

ص :108

که از شرکت نکردن در جهاد ذره ای احساس ناکامی و حسرت نمی کنند،گویی /2 هرگز از فرزندان این امت نبوده اند.

شتاب در جنگ بعد از آن می آید که مسلمان به این امر ایمان داشته باشد که آخرت از دنیا بهتر است و خداوند جنگجویان را که در پهنۀ نبرد زیان دیده اند پاداشی بزرگ خواهد داد.

هدف از قتال رهایی دادن مستضعفان است از چنگال طاغیان و ستمکاران.قتال مسلمانان به خاطر خداوند است و حال آن که قتال کفار به خاطر تثبیت رژیم طاغوت و سرکوبی مردم است.

شرح آیات:
اشاره
لزوم آمادگی جنگی

[71]

لزوم آمادگی جنگی بدین معنی است که امت اسلامی همواره آماده گسیل به رزمگاه باشد،رزمی برای دفاع از ارزشهای دینی و آن منتهای کوشش در زندگی و عمل و اطاعت از رهبری است.

مراد این نیست که چون طبل جنگ کوفته شد مسلمانان به لشکرگاهها شتابند،بلکه مراد این است که در ایام صلح هم که مردم سستی گرفته اند و به خواب خوش امن و راحت رفته اند و می پندارند که زندگی جز لهو و لعب چیز دیگری نیست در اندیشه پیکار آینده باشند.

در این ایام مسلمانان خود را برای جنگهای احتمالی آماده می کنند تا چون ساعت جنگ فرا رسید به صورت لشکرهای بزرگ یا دسته های کوچک در نظام خاص و آماده عملیات رزمی را به میدان جنگ روی نهند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُبٰاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً -ای کسانی که ایمان آورده اید،سلاح بگیرید،آن گاه هوشیارانه،فوج فوج یا یکباره به جنگ روید.»

ص :109

این تشکیل دهندۀ پایگاه یک ارتش مکتبی است،پیش آمادگی و ایثار و سازماندهی(احتیاط،بسیج،استواری یا همۀ این ویژگیها).

/2

مصلحت گرایی درد جهاد...

[72]

ای مؤمنان،همانند آن بزدلانی که در جنگ سستی می کنند و خود را واپس می دارند و چشم به راه نتیجۀ پیکار در خانه های خویش غنوده اند،مباشید.

اینان چون آسیاب جنگ،ضد مسلمانان به چرخش می افتند،شماتت می کنند و شادمانی می نمایند که همراه پیکار جویان مسلمان نبوده اند،بدین پندار که سبب این شکست سر بر تافتن آنان از جهاد بوده است.اینان برای خود در این مبارزه حسابی باز نمی کنند و همواره دیگر مسلمانان را مسئول می شمارند و چنان میان خود و آنان فاصله می افکنند و خود را از آنان جدا می پندارند که گویی از قومی دیگرند نه از مسلمانان.هنگامی هم که مسلمانان پیروز شوند و به غنایم دست یابند دلهایشان لبریز از حسرت و حسد می شود و از آن همه غنایم که به دست مسلمانان افتاده به رشک می آیند.

خدای تعالی این گروه را نکوهش می کند،تا مبادا یکی از ما هم خود را چنان بیند که گویی از جرگۀ مسلمانان بیرون است و مسئولیت پیروزی و شکست جهاد را به گردن نگیرد.

« وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قٰالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً -از میان شما کسی است که در کارزار درنگ می کند و چون به شما بلایی رسد می گوید:خدا در حق من انعامی کرد که در آن روز همراهشان نبودم.» ای سپاس پروردگار را به جای می آورد که به حضور در معرکه توفیق نیافته، در حالی که سبب عدم شرکت او چیزی جز مصلحت اندیشی او و گریز از جنگ نبوده است و خداوند در روز قیامت به حساب او خواهد رسید.

[73]

« وَ لَئِنْ أَصٰابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّٰهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ

ص :110

وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً

-و چون مالی از جانب خدا نصیبشان شود-چنان که گویی میانشان مودتی نبوده است-گوید:ای کاش من نیز با آنها می بودم و به کامیابی بزرگ دست می یافتم.» گویی او خود از یک امت است و مسلمانان امتی دیگر در حالی که می دانند سودی که به مسلمانان رسیده به او نیز چون یکی از افراد جامعۀ مسلمین خواهد رسید،زیرا این پیروزی سبب پیشرفت اقتصادی و رفاه عمومی خواهد شد.

/2

چگونه اراده را بسازیم

[74]

این گروه که از آنان سخن رفت نمونه ای از مردم هستند که به یک ارادۀ دینی نیاز دارند تا خود در زمره پیشروان درآیند نه آن که منتظر دیگران باشند.

نتیجه این ایمان صادق در روز بازپسین آشکار خواهد گردید زیرا اینان دنیا و نعم مادی را داده اند تا در آخرت به پاداش بزرگ خداوندی دست یابند.

« فَلْیُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ -پس آنان که زندگی دنیا را داده اند و آخرت را خریده اند،باید در راه خدا بجنگند.» وقتی که قرآن می گوید«باید در راه خدا بجنگند»می خواهد بیان کند که اینان خود را برای جنگ،جنگی که تنها برای رضای خدا باشد،نامزد کرده اند.

« وَ مَنْ یُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً -و هر که در راه خدا بجنگد،چه کشته شود و چه پیروز گردد،مزدی بزرگ به او خواهیم داد.»

هدفهای جهاد

[75]

هدف معنوی قتال در راه خدا دست یافتن به اجر عظیم است،در آخرت.

اما هدف ظاهری جنگی که در راه خدا انجام می گیرد،آهنگ رهایی محرومانی است که نیروهای قاهر طاغوتی آنان را مورد ستم قرار داده و دفاع از خود

ص :111

نتوانند.

« وَ مٰا لَکُمْ لاٰ تُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجٰالِ وَ النِّسٰاءِ وَ الْوِلْدٰانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ الْقَرْیَةِ الظّٰالِمِ أَهْلُهٰا وَ اجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً -چرا در راه خدا به خاطر مردان و زنان و کودکان ناتوانی که می گویند:ای پروردگار ما،ما را از این قریۀ ستمکاران بیرون آر و از جانب خود برای ما یاوری و مددکاری قرار ده،نمی جنگید؟» مستضعفان یا ناتوانان کسانی هستند که قدرتهای ستمکار آنان را ناتوان ساخته است و استثمار کرده و اراده و معنویات نفوسشان را لگدکوب ساخته ولی با وجود این در برابر ظلم پایداری می کنند بدین امید که خداوند تعالی روزی برایشان رهبرانی فرستد و آنان را از یوغ ستم آزاد نمایند.

/2

[76]

هدف رزمجویان مسلمان آزادی بندگان خداست از جامعه ستم و رژیم طاغوت.اما جنگجویان کافر جنگشان به خاطر برده ساختن آدمیان است و کشاندن ایشان در زیر یوغ طاغوت.طبیعة طاغوت،ناتوان است،زیرا می خواهد در برابر ارادۀ مردم و فطرت حیات مقاومت کند.طاغوت برای پیروزی خود هر نقشه ای که بکشد راه به جایی نمی برد،زیرا اعمال او خلاف زندگی انسانی است که خدایش آزاد آفریده است.

« اَلَّذِینَ آمَنُوا یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطّٰاغُوتِ فَقٰاتِلُوا أَوْلِیٰاءَ الشَّیْطٰانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطٰانِ کٰانَ ضَعِیفاً -آنان که ایمان آورده اند،در راه خدا می جنگند و آنان که کافر شده اند در راه شیطان.پس با هواداران شیطان قتال کنید که مکر شیطان ناچیز است.» اولین چیزی که مردم مستضعف و آنان که به خاطرشان می جنگند و باید از آن متمتع شوند،آزادی از خوف طاغوت است زیرا بزرگترین عواملی که طاغوت به هنگام استثمار مردم بدان تکیه می کند ترساندن مردم است و درهم شکستن قدرت معنوی آنهاست.و گرنه طاغوت هم انسانی است مثل دیگر افراد انسان.پس چگونه می تواند دیگران را برده سازد؟قدرت طاغوت در ترس مردم است از او،ترس از قدرت

ص :112

باطل او:قدرتی که می خواهد هر چه بیشتر آن را در نظر مردم بزرگتر جلوه گر سازد.

چون مردم از بیم طاغوت رهایی یافتند و دریافتند که او نیز چون دیگر افراد بشر است و ناتوان است و نقشه ها و حیله هایش واهی است،آن وقت می توانند در برابر آن بایستند و او را برانند و درهم کوبند.

امروز ملتهای مقهور از قوای بزرگ طاغوت بیمناکند زیرا طاغوتان مغزهای آنان را شستشو داده اند،بنا بر این اولین اقدام این است که خود را از وحشت آنان برهانند تا بر او پیروز شوند.از این رو است که قرآن در این آیه تأکید می کند که کید اینان ناتوان است و بر ملتهاست که از آنان نهراسند.

[سوره النساء (4): آیات 77 تا 79]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقِتٰالُ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ اَلنّٰاسَ کَخَشْیَةِ اَللّٰهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قٰالُوا رَبَّنٰا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا اَلْقِتٰالَ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنٰا إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتٰاعُ اَلدُّنْیٰا قَلِیلٌ وَ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اِتَّقیٰ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً (77) أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ اَلْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ فَمٰا لِهٰؤُلاٰءِ اَلْقَوْمِ لاٰ یَکٰادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (78) مٰا أَصٰابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اَللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْنٰاکَ لِلنّٰاسِ رَسُولاً وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً (79)

/2

ص :113

/2

عوامل انهزام و فواید التزام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موقعیتهایی است که امت باید در آن موقعیتها خود را برای جنگ آماده سازد بدون آنکه جنگ را آغاز کند.این آمادگی به نماز و روزه است در حالی که موقعیتهایی پیش می آید که در آن موقعیتها امت باید به جنگ پردازد.بنا بر این مسلمانان باید همواره تحت انضباط باشند و دست به جنگ نگشایند مگر هنگامی که آنها را بدان فرمان دهند.ولی برخی گروه ها هستند که در زمانی که وظیفۀ آنها آمادگی برای جنگ است خواستار جنگ می شوند و در عوض به هنگام جنگ چون آنان را به رزمگاه فرا خوانند خود را به عقب می کشند.مسئلۀ اینان ترس است ولی ترس از چه چیز؟آیا این ترس،ترس از مردن است؟و حال آنکه مرگ خواه و ناخواه می آید و در آن تردیدی نیست.یا گریز از مسئولیت است در برابر حوادثی که ممکن است در جنگ پیش آید و منجر به هزیمت شود؟و حال آنکه مسئولیت شکست بر عهده رهبری دینی است؟واقع این است که عدم فهم حیات گاه سبب این واپس نشستن از ادای واجبات آن می شود.قرآن در این درس بخشی از عوامل روانی واپس نشستن و شانه خالی کردن از جهاد را بیان می کند،تا آن را از دل آدمی ریشه کن سازد.و محیط را برای رهبری از دودلی و تردید و ضعف خالی گرداند.

/2

شرح آیات:
اشاره
انضباط و ایمنی

[77]

جنگ،به تهور و عمل و تلاش و کوشش نیاز دارد ولی بر طبق یک

ص :114

نقشۀ درست.اگر نقشه جنگی درست نباشد تهور و عمل و تلاش و کوشش به هدر می رود و بی معنی می شود.یک اشتباه استراتژی بسیاری نیروها را در یک لحظه تباه می کند.

نقشۀ درست هم نیازمند به یک انضباط آهنین است،انضباط سربازان در برابر فرمان فرماندهان.این انضباط که قرآن از آن سخن می گوید تنها ویژۀ زمان جنگ نیست،در زمان صلح هم لازم و ضروری است.

این امر مطیع خواست و میل این و آن نیست بلکه تنها مطیع نقشۀ فرماندهی است.آنچه به مردم مربوط می شود این است که همواره آماده نبرد باشند تا چون آنان را فراخوانند واپس نمانند.

بعضی مردم اند که در زمان لزوم صلح خواستار جنگ اند ولی چون زمان جنگ فرا رسد و آنان را به جنگ فرا می خوانند از بیم مرگ،تن زنند و از فرماندهی می خواهند که فعلا جنگ را به عقب اندازد،پندارند که این امور مطیع ارادۀ آنهاست.واقع این است که مسئلۀ اینان یک مسئلۀ روانی است که در دلبستگی آنان به دنیا و زیب و زینت آن ریشه دارد.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -آیا ندیدی کسانی را که به آنها گفته شد که اکنون از جنگ باز ایستید و نماز بخوانید و زکات بدهید.» از جنگ بازایستید،زیرا هنوز زمان جنگ فرا نرسیده،بلکه اکنون موعد نماز است که رمز خودسازی است و زمان دادن زکات است که رمز بنای اجتماعی است.

« فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتٰالُ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النّٰاسَ کَخَشْیَةِ اللّٰهِ أَوْ أَشَدَّ /2 خَشْیَةً وَ قٰالُوا رَبَّنٰا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتٰالَ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنٰا إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ -که چون جنگیدن بر آنان مقرر شد گروهی چنان از مردم ترسیدند که باید از خدا می ترسیدند،حتی ترسی بیشتر از ترس از خدا و گفتند ای پروردگار ما،چرا جنگ را بر ما واجب کرده ای و ما را مهلت نمی دهی تا به مرگ خود-که نزدیک

ص :115

است-بمیریم.» اینان می خواهند که جهاد به تأخیر افتد،حتی یک زمان اندک.زیرا دلهایشان لبریز از وحشت شده است.

« قُلْ مَتٰاعُ الدُّنْیٰا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقیٰ وَ لاٰ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً -بگو متاع این جهانی اندک است و آخرت از آن پرهیزگاران است و به شما حتی به قدر رشته ای که در میان هستۀ خرماست ستم نمی شود.»

چگونه از ترس رهایی یابیم؟

[78]

رهایی از ترس مرگ میسر نشود مگر زمانی که تسلیم آن شویم و ایمان بیاوریم که مرگ ما روزی فرا خواهد رسید،در هر جا که باشیم.و به حقیقت ایمان روی بیاوریم که مرگ مرگ است و فرقی نمی کند چه در عرصۀ پیکار باشد و یا در بستر بیماری.

« أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ -هر جا که باشید و لو در حصارهای سخت استوار مرگ شما را درمی یابد.» حصارهای سخت استوار:همان بناهای مرتفعی است که بر ارتقاء تمدن دلالت دارند.آدمی،می خواهد از زمین فرا رود،شاید از عوامل فنا برهد.قرآن می گوید:حتی زمانی هم که به آن حصارهای بلند فرا رفته باشید باز هم مرگ به سراغتان خواهد آمد و به حیاتتان پایان خواهد داد.ترس از مرگ آدمی را از اقدام در تحمل مسئولیتهای زندگی بازمی دارد ولی عامل دیگر هم وجود دارد و آن شانه خالی کردن از بار مسئولیت خود و انداختن آن بر دوش دیگران است.

« وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ -و اگر خیری به آنها رسد می گویند که از جانب خدا بود.» به بیانی ادا می کنند که گویی خود را در آن مسئولیتی نبوده است.

« وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِکَ -و اگر شری به آنها رسد می گویند از جانب تو بود.»

ص :116

اینان خود از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کنند و در مقابل،رهبری را بدنام می سازند و در کفایت و لیاقت او مردم را به شک می اندازند.این است صفت این گروه ضعیف الاراده.

/2 « قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ فَمٰا لِهٰؤُلاٰءِ الْقَوْمِ لاٰ یَکٰادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً بگو:همه از جانب خداست.چه بر سر این قوم آمده است که هیچ سخنی را نمی فهمند.» آری،عقدۀ خوف از مرگ و فرار از مسئولیت نمی گذارد فهم سخن کنند و به حقایق آشنا شوند.

ترس،بزرگترین حجاب میان انسان و حقایق است.بسیاری از مردم اصلا گوش خود بر هر توجیه و توجیه گری برمی بندند.مبادا چیزی بفهمند و مسئولیتی بر عهدۀ آنان آید.بسیاری دیگر مردان خدا را از پیامبران و صدیقان تکذیب می کنند تا از مسئولیت اطاعت آنها برهند.

از حسنات تا سیئات

[79]

سرچشمۀ حسنات و سیئات خدای تعالی است که حکیم و علیم است.بنا بر این هر نیک و بد که به مردم رسد جز بر وفق حکمت بالغۀ خداوندی نیست و هدف آن نیز معین است و خدا به بندگان خود ستم نمی کند.

این اندیشه که در آیه پیشین مطرح شده بیانگر این اصل است که جهان بر وفق عقل و خرد بنا شده و بر طبق یک تدبیر متین اداره می شود و متوجه به هدفی حکیمانه است.

سؤالی باقی می ماند که چرا برخی به بعضی مصایب،گرفتار می آیند و بعضی از خوبیها و خوشیها متمتع می شوند؟چرا ما را زمانی بدیها و گرفتاریها و شوربختیها می رسد و گاهی خوشیها و راحتیها؟ قرآن در این آیه به این سؤال پاسخ می دهد:

اما حسنات،خدای تعالی چون مردم را بیافرید می خواست به آنان رحمت

ص :117

آورد نه عذابشان کند،از این رو همۀ وسایل راحت و سعادت و رفاه را برای ایشان به فراوانی مهیا ساخت.خداوند در برابر این همه نعمتها از ما بهایی نمی طلبد پس همۀ حسنات از جانب خداوند است و ما باید او را بر این همه نعمتها که به ما ارزانی داشته سپاس گوییم.اما سیئات هر چند از جانب خدا می آیند،از خدا نیست بلکه از خود آدمی است.انسان /2 خود برای خود عذاب می طلبد و آفرینش خدا را دگرگون می سازد و با سنن حیات و طبیعت اشیاء مخالفت می ورزد.در این صورت است که خداوند نیز برای او عذاب مقرر می دارد و این عذاب از سوی خداوند می آید.

« مٰا أَصٰابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْنٰاکَ لِلنّٰاسِ رَسُولاً وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً -هر خیری که به تو رسد از جانب خداست و هر شری که به تو رسد از جانب خود تو است.تو را به رسالت به سوی مردم فرستادیم و خدا به شهادت کافی است.» این اندیشه ما را وامی دارد که به زندگی با نظری مثبت بنگریم که زندگی همه خوشبختی و رفاه است و آدمی در طریق پیشرفت و تعالی.

در دو آیۀ مذکور باید به کلمۀ(من)یعنی«از»و(عند)یعنی«از نزد»توجه داشت تا تناسب میان آن دو مشخص گردد.بنا بر این معلوم می شود که شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت و ترک اطاعت رسول و اعتقاد به اینکه این اطاعت موجب مصیبات می شود بهانه ای سخیف است.

[سوره النساء (4): آیات 80 تا 83]

اشاره

مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ وَ مَنْ تَوَلّٰی فَمٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (80) وَ یَقُولُونَ طٰاعَةٌ فَإِذٰا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ غَیْرَ اَلَّذِی تَقُولُ وَ اَللّٰهُ یَکْتُبُ مٰا یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً (81) أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اَللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اِخْتِلاٰفاً کَثِیراً (82) وَ إِذٰا جٰاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ اَلْأَمْنِ أَوِ اَلْخَوْفِ أَذٰاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ اَلشَّیْطٰانَ إِلاّٰ قَلِیلاً (83)

/2

ص :118

/2

اطاعت از رهبری، امتداد اطاعت خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نیاز امت به اطاعت اصولی و اساسی از هر نیاز دیگر او بزرگتر و مهمتر است.زیرا همکاری و بسیج و رویارویی با دشمن و سازندگی و آمادگی در جبهۀ داخلی و غیر آن همه نتیجۀ مستقیم اطاعت است.تقدم و پیشرفت ملتها با میزان مقاومت و اتحاد و تهور و وحدت مسیر و هدف او نسبت مستقیم دارد و همه اینها از اطاعت سرچشمه می گیرند.

در اینجا قرآن باز می گردد تا ما را به ضرورت اطاعت-در سیاق سخن از انضباط در جامعۀ مسلمان بخصوص به هنگام بحرانها-هشدار دهد.آنچه از این آیات برمی آید:

نخست:اطاعت از رسول اطاعت از خداوند است نه در میان آنها اختلافی است و نه تناقضی.زیرا رسول موکل امت نیست بلکه رهبر اوست.

سپس شکل واقعی اطاعت را معین کرده است و آن را در رفتار منافقان

ص :119

باز نموده و آن رفتاری است که باید مؤمنان از آن اجتناب کنند.این رفتار منافقانه در برابر رسول تظاهر به اطاعت است و در غیاب او دست زدن به توطئه به زیان او در مجالس /2 شبانه.بر رهبری است که به اینان اهمیت ندهد بلکه از مقامات مهم دولت اسلامی بر کنارشان کند و بر خدا توکل نماید و روی به اهل صدق و صفا آورد.

اطاعت از خدا و اطاعت رسول خدا یکی است.زیرا رسول خدا تعالیم خداوند را بیان می کند و اگر اطاعت از رسول نباشد بنای توحید روی به ویرانی نهد این یکپارچگی در اصول اسلامی و این تکامل و وحدت در آن،دلیل بر این است که از سوی خداست،زیرا هر آیینی که نه از جانب خداوند باشد،میان ایدئولوژی و قانونگذاری آن و در مواد خود ایدئولوژی و قوانین آن تناقضاتی خواهی یافت.

قرآن به بیان صورت واقعی اطاعت بازمی گردد و هنگامی که فرد مسلمان با پدیده های اجتماعی چون جنگ و صلح رو به رو می شود مأمور به اطاعت است.از این قرار که در این موارد نباید سخنی گفت مگر پس از آگاه شدن از عقیدۀ رهبری شرعی که در رسول خدا(ص)متمثل است و در علمایی که احکام خدا را از قرآن استنباط می کنند.

سپس به بیان صعوبت آن می پردازد که این کار جز با توکل به خداوند برنیاید زیرا اگر فضل و رحمت خداوند نباشد مردم-جز اندکی از آنان- دستخوش اغوای شیطان گردند.

شرح آیات:
اشاره
امتداد اطاعت

[80]

رسول اللّٰه(ص)و خلفای او یعنی امامان و علما بتانی نیستند که به جای خدا مورد پرستش قرار گیرند،بلکه بندگان خدایند و اطاعت آنان واجب است زیرا امتداد اطاعت خداوند است.این اطاعت همان اجرای مراسم و اوامر شرعی است.

هر کس از رسول خدا(ص)اطاعت نکند بدین بهانه که او تنها به خدا

ص :120

ایمان دارد،چنین ایمانی به حالش سود نکند و بر پیامبر واجب نیست که اطاعت خویش را به او به اسلوب دیگری فریضه گرداند:

« مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اللّٰهَ وَ مَنْ تَوَلّٰی فَمٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً -هر که از پیامبر اطاعت کند،از خدا اطاعت کرده است و آنان که سرباز زنند،پس تو را به نگهبانی آنها نفرستاده ایم.» /2

دورویی مکن

[81]

زیرا اطاعت از پیامبر به انگیزۀ مادی نیست،یعنی نفاق و دورویی ورزیدن با پیامبر و تظاهر به فرمانبرداری او حرام است همچنین توطئه کردن بر ضد او.

« وَ یَقُولُونَ طٰاعَةٌ فَإِذٰا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ -می گویند:فرمانبرداریم و چون از نزد تو بیرون روند.» یعنی تو را ترک گفتند و از خانۀ تو بیرون آمدند، « بَیَّتَ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ -شب هنگام خلاف آنچه تو می گویی اندیشه ای در دل می پرورانند.» یعنی در دل خلاف با تو را نهان می دارند و توطئه می کنند.

« وَ اللّٰهُ یَکْتُبُ مٰا یُبَیِّتُونَ -و خدا آنچه را در شب در خاطر گرفته اند می نویسد.» تا در روز جزا آنان را به محاسبه کشد و تا زمانی که خدا خود گناه آنان را ثبت می کند مسئولیت آنان بر عهدۀ تو نیست.

« فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً -پس از ایشان اعراض کن و بر خدای توکل کن که او کارسازی را کافی است.» رهبری رسول اللّٰه،رهبری روحی است که کسانی که گرد او را گرفته اند هر یک بسته به شخصیت خویش از آن پیروی می کنند.چنین دستگاه رهبری را جایز نیست که مجمع منافقان باشد،که چون کار به سختی کشد یا از گرد آن

ص :121

پراکنده شوند یا آهنگ تغییر مسیر آن در دل بپرورانند.

رهبری،سمبل امت

[82]

رهبری سیاسی خلاصۀ نظام سیاسی است و نظام سیاسی به نوبۀ خود تجربۀ فرهنگ و تمدن امت و نمونۀ سلامت دید و صحت قانونگذاریهای اوست.

چون ترکیب واقعی رهبری،با شعارهای سیاسی یا با افکار /2 و فرهنگ امت تناقض پیدا کند،دلیل تناقض در قانونگذاری یا دلیل انحرافات در ارزشها و فرهنگی است که امت مدعی التزام آنهاست.

مثلا اگر امت مدعی دفاع از آزادی باشد و رهبری سیاسی اعمالش بر اساس دیکتاتوری یا چیزی شبیه دیکتاتوری،در این صورت آزادی را چه معنی تواند بود.

یا مثلا اگر نظام ادعا کند که خود را به تقوی ملتزم می دارد و در رأس حاکمیت مردی فاسق و فاجر قرار داشته باشد،یا ادعا کند که ارزش دادن به علم سبب تعالی فرهنگ امت می شود،آن گاه حکّام مجموعه ای از جاهلان باشند این ادعا بیهوده است،آیا ممکن است که امت برای علم ارزش قایل شود بدون آنکه رهبران به حیله و دانش آراسته باشند؟ بدین گونه ترکیب رهبری سیاسی نمونۀ زنده ای است از حقیقت امت و نوع تمدن آن و طبیعت ارزشهای حقیقی آن.

امت اسلامی از آن گونه رهبری متابعت می کند که نمایندۀ روح اسلام یعنی پیامبر و خلفای او،پیشوایان تقوی و یقین باشد.پیروی از اینان برای حصول مصالح زودگذر نیست،بلکه به خاطر خدا و تحقق ارزشها و قوانین اوست و این سالم ترین راهنما بر طبیعت حقۀ اسلام است و دور از هر تناقضی.

« أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً -آیا در قرآن نمی اندیشند؟هر گاه از سوی دیگری جز خداوند می بود در آن اختلاف بسیار می یافتند.» تناقضات ادیان و اصول و مبادی آنها و انسجام اسلام،فقط در حوزۀ رهبری

ص :122

یا رژیم سیاسی امت آشکار نمی شود،بلکه در دیگر تشریعات نیز چنین است.مثلا در اقتصاد نیز همان ارزشهایی را که در سیاست وجود دارد چون عدالت و حریت و استقلال می بینی.همچنین است در /2 اخلاق و تربیت و اجتماع.در عبادات ارزشهای واحدی می یابی که نه در آنها اختلاف است و نه تناقض و این خود دلیل است که از سوی خداوندی دانا و آگاه وحی شده اند.آن سان که محال می نماید که مانند قرآن کتابی یافته شود که همه دستورهای زندگی را-در همۀ ابعادش-در برداشته باشد،آن گاه از چنین انسجام و دقت و آهنگی برخوردار باشد.

منزه است خداوندی که چنین کتابی از مصدر وحی او صادر شده است.

رهبری مرجع امت

[83]

از نشانه های صدق رسالت و اینکه کتاب آن-قرآن-حق است و در آن تردیدی نیست،رهبری امت است که نمایندۀ کتاب آن امت باشد بر افراد امت واجب است از دستگاه رهبری اطاعت کنند،اطاعتی کامل و شامل.خواه در امر صلح و خواه در جنگ.مثلا اگر یکی از آنها به خبری دست یابد باید خود را به دستگاه رهبری برساند و بیش از انتشار آن خبر،رهبری را از آن آگاه سازد تا اقدامات لازم را به عمل آورد.این خبر ممکن است یک شایعۀ کاذب باشد یا در ورای آن حقیقتی نهفته باشد.بر دستگاه رهبری واجب است پیش از افشاء و انتشار آن دست به اقدام مناسب زند.و از این قبیل.

« وَ إِذٰا جٰاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذٰاعُوا بِهِ -چون خبری چه ایمنی و چه ترس به آنها رسد آن را در همه جا فاش می کنند.» اینان که چنین می کنند اهل تقوی و یقین نیستند و گرنه چسان خبر را پیش از بررسی حقیقت آن افشاء می کنند.این خبر گاه ممکن است به امور مهم مربوط باشد که قرآن از آن به«امر»تعبیر می کند.

« وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ -و حال آنکه اگر در آن به پیامبر و اولو الامرشان رجوع

ص :123

می کردند،حقیقت امر را از آنان درمی یافتند.» «استنباط»عبارت است از استخراج حکم شریعت از خلال نصوص صحیح.

در میان مردم کسانی یافت می شوند که به خوبی قادرند مسائل جزئی را به ارزشهای کلی و قوانینی پیوند دهند که نصوص و متون بر آن دلالت دارند.چنین کسی می تواند پیامدهای یک خبر و حکم شرعی آن را دریابد.

/2 « وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطٰانَ إِلاّٰ قَلِیلاً -اگر فضل و رحمت خدا نبود،جز اندکی،همگان از شیطان پیروی می کردید.» خداوند برای شما راه پیروی از حق را نشان داده است بدین معنی که چون از آسمان کتاب نازل کرده و آن را به پیامبرش و اولو الامر بعد از او که می توانند احکام دین را از کتاب استنباط کنند،تعلیم کرد بر شما واجب است که به آنها رجوع کنید تا از حق متابعت کرده باشید،نه از شیطان.

[سوره النساء (4): آیات 84 تا 91]

اشاره

فَقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ لاٰ تُکَلَّفُ إِلاّٰ نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ اَللّٰهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلاً (84) مَنْ یَشْفَعْ شَفٰاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْهٰا وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفٰاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْهٰا وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً (85) وَ إِذٰا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً (86) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّٰهِ حَدِیثاً (87) فَمٰا لَکُمْ فِی اَلْمُنٰافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اَللّٰهُ أَرْکَسَهُمْ بِمٰا کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اَللّٰهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88) وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمٰا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوٰاءً فَلاٰ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیٰاءَ حَتّٰی یُهٰاجِرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اُقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لاٰ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً (89) إِلاَّ اَلَّذِینَ یَصِلُونَ إِلیٰ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ أَوْ جٰاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقٰاتِلُوکُمْ أَوْ یُقٰاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقٰاتَلُوکُمْ فَإِنِ اِعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقٰاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ اَلسَّلَمَ فَمٰا جَعَلَ اَللّٰهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (90) سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّمٰا رُدُّوا إِلَی اَلْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهٰا فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ اَلسَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اُقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولٰئِکُمْ جَعَلْنٰا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطٰاناً مُبِیناً (91)

/2

/2

ص :124

معنای واژه ها

85[یشفع]

:اصل شفاعت از«شفع»است که ضد«وتر» می باشد.

[کفل]

:بهره.

[مقیتا]

:نیرومند.

86[بتحیّة]

:سلام و درود.

88[ارکسهم]

:ارکاس به معنای ردّ است.

ص :125

/2

نقش پیامبر و موضع امت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نقش رسول در میان امت نقش رهبر مطاع است و ناصح امین و انگیزانندۀ به خیر و هدایت نه نقش کسی که باید همۀ خطاهای امت و گناهان او را بر عهده گیرد.شکی نیست که نقش تحریر نقش مهمی است،و بسا کسی را که چنین نقشی به عهده داشته باشد پاداش نیکوکاران ارزانی خواهد داشت.وظیفۀ ما در برابر پیامبر این است که درود و تحیت او را به درود و تحیتی بهتر پاسخ دهیم.و این سنت خداست در میان مردم که باید درودها و تحیتها را به وجهی بهتر پاسخ دهند.

مسئولیتهای ما از آنجا ناشی می شود که همگان باید روزی برای پس دادن حساب در برابر پروردگارمان بایستیم و در آن روز هیچ تردیدی نیست.بر ماست که همواره آن روز را در برابر خود احساس کنیم تا بتوانیم مسئولیتهای خود را در برابر خدای سبحان کاملا احساس نماییم.سخن را به پیرامون این مطلب کشیدیم،زیرا سخن ما از امنیت در جامعۀ اسلامی بود و نیز در پیرامون کسانی که این زلال را گل آلوده می کنند.

بر ماست که از رهنمودهای خداوندی و سنت رسول او برای مقابله و اعلام موضع در برابر اینان متابعت کنیم و تسلیم هوی نشویم.از این رو باید مواضع ما با مواضع اهل نفاق که سلامت امت را تهدید می کنند فرق داشته باشد،حتی با آنان دشمنی ورزیم زیرا آنها شما را کافر می خواهند تا همانند خودشان شوید و در حوزه های ایمان و تمدن بر آنان سبقت نگیرید. /2 این موضعگیری اهل نفاق ایجاب

ص :126

می کند که وجودشان را از بن براندازید،مگر گروه هایی از ایشان را که عبارتند:

اولا:کسانی که با شما از راه پیمان ارتباط دارند.

دوم:ضعفای آنان که از نبرد شما می ترسند که میان شما و قومشان می خواهند موضع بی طرفی اتخاذ کنند ولی صلح و صفای با شما را ترجیح می دهند.

البته در این میان گروهی هستند که موضع بیطرفی منفی را اتخاذ می کنند، اینان باز هم برای برافروختن آتش فتنه تلاش می کنند ولی می خواهند آن آتش را چنان برافروزند که خود از آن در امان باشند.این گروه را نیز باید در زمرۀ منافقان آورد و در نتیجه جنگ با ایشان امری ضروری است.

شرح آیات:
اشاره
نقش اجرایی رسول

[84]

پیامبر تنها مبلّغ رسالتهای خود نیست،بلکه علاوه بر آن خود،قوّۀ اجرایی رسالت نیز هست.خواه دیگران نیز در این کار یاری اش کنند یا نه و این ویژگی سبب می شود که مردم به ادیان آسمانی بیشتر اعتماد و اطمینان کنند و زودتر به ندای آن پاسخ دهند.زیرا آنان در برابر خود فقط مبلّغی که ندای او را می شنوند نمی بینند،بلکه مرد عمل را نیز مشاهده می کنند.

مثلا قیام پیامبر در مکه برای آزاد کردن بردگان یا بطور مستقیم یا از راه دادن بهای آنان به برده داران و خریدن آزادی ایشان،در جامعه جاهلی انعکاسی بزرگ داشت.این سبب به وجود آمدن طبقه ای اجتماعی شد که اصل و اساس آن را آزادشدگان از بردگی تشکیل می داده این طبقه در زندگی اجتماعی مسلمانان اثر گذاشت.

اعلان جنگ رسول اللّٰه بر ضد کفار خود یک واقعیت بود که /2 در عملی ساختن دعوت اثری شگرف داشت.از این رو خداوند پیامبرش را چنین فرمان می دهد:

« فَقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -پس در راه خدا نبرد کن.»

ص :127

و نقش رسالت برانگیختن مردم و به کار گرفتن همه نیروی آنها است و کشاندن آنان است به راه راست.رسول خود در این مضمار به منزلۀ چوپان است، رسالت خداوندی را به آنان ابلاغ می کند،سپس آنان را به اجرای این رسالت دلیر می گرداند.

« لاٰ تُکَلَّفُ إِلاّٰ نَفْسَکَ -تو جز بر نفس خویش مکلف نیستی.» این اندیشه بنیان این باور ما را ویران می سازد که می پنداریم وجود پیامبر در میان ما و محبت ما به او و پیوستگی و انتساب ما به او و وجود کتاب اللّٰه در میانمان ما را بسنده است و همین ما را به درجات متعالی ترقی و تمدن خواهد رسانید و دیگر نیازی به عمل نیست.در اینجاست که رسول را به عمل و تحریض مؤمنان فرمان می دهد:

« وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ -و مؤمنان را به جنگ برانگیز.» و این به این معنی نیست که خداوند از تقویت مؤمنان به دور است بلکه یاری او بعد از آن می آید که آنان خود قدم در راه عمل نهند.

« عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ اللّٰهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلاً -شاید خدا آسیب کافران را از شما بازدارد و خشم خدا و عذاب خدا از هر خشم و عذاب دیگر سخت تر است.» خداست که می تواند خشم و کین کافران را از شما بازدارد و میان شما و قدرت و صولت آنان مانعی پدید آورد،بدین گونه که دلهایشان را از رعب و هراس شما بیاکند ولی نه آنکه حتما چنین کند.«شاید»چنین کند و این در صورتی است که در شما صلاحیت بیابد و لیاقت.خداوند چون بخواهد دوستان خود را یاری کند بس تواناست و قدرت و قوت او برتر از کفار است و اوست که می تواند دشمنان را به هزیمت فرستد.

/2

عمل کن تا از شفاعت برخوردار شوی

[85]

انگیزش رسول،همان شفاعت اوست در نزد خدا.به همان اندازه که

ص :128

مردم به ندای رسول پاسخ می دهند و در طریق رسول که به خدا می پیوندد گام برمی دارند،و به همان قدر که به ریسمان خدا چنگ می زنند،پیامبر در نزد خدا از آنان شفاعت می کند.

اما پیامبر،او اجر و پاداش خود از خدا خواهد گرفت و هر شخصی نیز هر گاه شفاعتی نیکو کند اجر آن را بازخواهد یافت.شفاعت مردم دیگر از این قبیل است که دیگران را به عمل صالح وادارد و بدین گونه شفیع او به درگاه خدا شود.اما اگر دیگران را به کارهای زشت وادارد و بدان تحریض کند،جزای او به قدر جزای عمل کسانی است که به کارهای زشت می پردازند،بدون کم و کاست.

« مَنْ یَشْفَعْ شَفٰاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْهٰا وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفٰاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْهٰا -هر کس در کار نیکی میانجی شود او را از آن نصیب است و هر کس در کار بدی میانجی شود او را از آن بهره ای است.» خداوند دقیقا مقدار عمل این یک یا آن یک را حساب می کند.

« وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً -و خدا نگهبان هر چیزی است.» گاه من سخنی می گویم و مردم را در آن به عمل خیر تحریض می کنم،این سخن من از جایی به جایی می رود و از گوشی به گوشی می رسد،تا آنجا که میلیونها نفر آن را می شنوند و به آن عمل می کنند.خداوند برای من نصیبی معین از عمل اینان قرار می دهد،بدون اینکه من بدانم یا بتوانم مقدار ثوابی را که خداوند برای من نوشته است به حساب آورم.

نیکوکار باش

[86]

چون سخنی پسندیده از کسی شنیدیم باید به سخنی پسندیده پاسخش گوییم. /2 زیرا خداوند می خواهد که با مردم به زبان خوش سخن گوییم و پاسخهای ما نیکوتر از سخن آنان باشد یا دست کم مناسب او حساب سخن خوش و ناخوش ما را خواهد داشت.

« وَ إِذٰا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلیٰ

ص :129

کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً

-چون شما را به تحیتی نواختند به تحیتی بهتر از آن یا همانند آن پاسخ گویید،هر آینه خدا حسابگر هر چیزی است.» سلام مستحبّ است و جواب آن واجب.پاسخ تحیت تنها منحصر به سلام نیست در نامه هم،چنین است.کسی که تو را به فرستادن نامه ای گرامی می دارد بر تو است که پاسخش دهی،پاسخی نیکوتر.و هر کس در حق تو خدمتی کرد باید خدمت او به نحوی شایسته تر یا همانند آن جبران کنی.

[87]

بر ماست که از تجاوز به حقوق مردم حذر کنیم و این بزرگترین حقی است که به گردن ماست حتی از حق پاسخ سلام بزرگتر.زیرا ما همگی در روز قیامت-روزی که در آن تردیدی نیست-به پیشگاه عدل الهی خواهیم ایستاد.

خدا نیز وعدۀ خود خلاف نکند که هیچ کس از خدا راستگوی تر نخواهد بود.

« اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ حَدِیثاً -اللّٰه خدایی است که هیچ خدایی جز او نیست.به تحقیق همۀ شما را در روز قیامت-که هیچ شکی در آن نیست-گرد می آورد و چه کسی از خدا به گفتار راستگوتر است.» قرآن در این آیه إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ گفت:یعنی شما را گرد می آورد و به سوی آن روز می راند.تا ما از آن روز مهیب که همۀ ما را در آن روز به محکمۀ عدل الهی می رانند تصوری روشنتر داشته باشیم.محکمه ای که نیکوکاران و بدکاران را در آن روز در برابر اعمالشان پاداش می دهند.

ضرورت التزام در برابر مسئولیت

[88]

قرآن بار دیگر به ضرورت التزام در برابر مسئولیت بازگردید.باید نسبت به منافقین چه موضع اجتماعی اتخاذ کرد؟ما را ملزم می دارد که در این باره اختلاف به یک سو نهیم و موضع واحدی برگزینیم که مبتنی بر اصولی که پذیرفته ایم باشد.این موضع،عبارت است از قتال با منافقان آن هم با حزم و احتیاط /2 و همکاری نکردن با آنهاست به هر شکلی از اشکال.زیرا اهل نفاق در درگاه خداوند

ص :130

لعنت شدگان و راندگانند و به سبب اعمالشان در لجنزار کفر غرقه شده اند.

« فَمٰا لَکُمْ فِی الْمُنٰافِقِینَ فِئَتَیْنِ -چیست شما را که دربارۀ منافقان دو گروه شده اید.» یعنی چرا دو موضع انتخاب کرده اید؟ « وَ اللّٰهُ أَرْکَسَهُمْ بِمٰا کَسَبُوا -و حال آنکه خدا آنان را به سبب کردارشان مردود ساخته است.» یعنی اعمالی که سابقا از آنها سرزده ایشان را به وادی ضلالت افکنده است.

از سفاهت است اگر تصور شود که نزدیکی با اهل نفاق سبب هدایتشان می شود.زیرا از آن زمان که از پیامبر فاصله گرفتند خداوند آنان را گمراه ساخت بنا بر این راهی برای اصلاحشان موجود نیست.

« أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّٰهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً -آیا می خواهید کسی را که خدا گمراه کرده است،هدایت کنید؟تو راهی پیش پای کسی که خداوند گمراه کرده است نتوانی نهاد.»

هجرت جدایی و پیوند

[89]

کار اینان به اینجا پایان نمی یابد.اینان می خواهند شما را گمراه کنند و به جبهۀ نفاق کشند تا همه مانند آنان گردید.

« وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمٰا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوٰاءً فَلاٰ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیٰاءَ حَتّٰی یُهٰاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -دوست دارند هم چنان که خود به راه کفر می روند،شما نیز کافر شوید،تا برابر گردید.پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید،تا آن گاه که در راه خدا مهاجرت کنند.» مهاجرت در راه خدا راه جدایی از جامعۀ نفاق و پیوستن به جامعه نبوت و حل شدن در آن است.ولی اگر مهاجرت نکردند در هر جا که ممکن است به آنان ملحق شوید تا به حیاتشان پایان دهید.زیرا آنان بزودی و ناگهان بر سر شما خواهند

ص :131

تاخت و بر شماست که به هیچ صورت با آنان همکاری و همدستی نکنید.

/2 « فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لاٰ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً -و اگر سرباز زدند در هر جا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.»

صلح با چه کسی؟

[90]

در اینجا برخی از دسته های اهل نفاق هستند که مشمول این حکم نمی شوند.نخست کسانی هستند که شما را با آنان پیمان است.پس اگر منافق از طایفه ای بود که با شما معاهده بسته اند به احترام آن معاهده نباید کشته شود.دستۀ دیگر آنان که به سبب ضعف و ترس قصد تجاوز به شما را ندارند،بر اینان نیز نباید دست تجاوز گشود.

« إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلیٰ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ أَوْ جٰاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ یُقٰاتِلُوکُمْ أَوْ یُقٰاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقٰاتَلُوکُمْ -مگر کسانی که به قومی که میان شما و ایشان پیمانی است می پیوندند،یا خود نزد شما می آیند در حالی که از جنگیدن با شما یا جنگیدن با قوم خود دلهایشان تنگ شده،اگر خدا می خواست بر شما پیروزشان می ساخت و با شما به جنگ برمی خاستند.» ولی خداوند در دلهایشان بیم افکند.می خواستند شما را بترسانند و از قتال بازدارند.

در آیه حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ آمده تعبیری است نیکو و عمیق،زیرا شدت ترس سبب تندی زدن قلب می شود و دلهایشان تنگ شده گویی دلهایشان محصور گشته است.و این گروه تا زمانی که خود را از جنگ برکنار می دارند،آنان را به حال خود رها کنید.

« فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقٰاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمٰا جَعَلَ اللّٰهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً -پس هر گاه کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و به شما

ص :132

پیشنهاد صلح کردند،خدا هیچ راهی برای شما بر ضد آنان نگشوده است.»

جزای خدعه گران

[91]

فرض بر این است که پیشنهاد صلح این گروه خدعه ای بیش نباشد.

اگر چنین باشد تعقیب آنان و مجاب کردنشان در برابر قانون واجب است.

/2 « سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّمٰا رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهٰا -گروه دیگر را خواهی یافت که می خواهند از شما و قوم خود در امان باشند.اینان هر گاه به کفر دعوت شوند،بدان بازگردند.» این گروه با آن گروه پیشین در ترس شریکند.جز اینکه در دل کینه دارند و منتظر فرصت اند،در حالی که آن گروه دیگر به سبب ضعفشان راه تسلیم در پیش گرفته اند.

« فَإِنْ لَمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَ یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَ یَکُفُّوا أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ -پس اگر خود را به کناری نکشند و از اعمال خویش بازنایستند،آنان را هر جا که یافتید،بگیرید و بکشید.» یعنی اگر این گروه مانند گروه پیشین به خصومت خویش پایان ندادند و دست از توطئه چینی بر ضد امت برنداشتند از قتال با آنان چاره ای نیست.

« وَ أُولٰئِکُمْ جَعَلْنٰا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطٰاناً مُبِیناً -که شما را بر آنان تسلط آشکار داده ایم.» این تسلّط آشکار به دو گونه است یا استدلال و برهان کوبنده یا قوۀ قهریه.

زیرا این منافقان توطئه گرانی بر ضد سلامت امت اسلامی هستند و آن را بازیچۀ اهواء خود ساخته اند.

این آیات برای ما حکم گروه های مختلفی را که امنیت دولت اسلامی را به خطر می اندازند بیان می دارند،یعنی گروه هایی را که در اخلال امنیت بلاد اسلامی سهیم اند.بنا بر این با گروه هایی که ضد رژیم حاکمۀ طاغوتی فعالیت می کنند،تطبیق نمی کنند.زیرا فعالیت آنها از سرچشمۀ نبوت مایه نگرفته است،

ص :133

آن سان که نظام اسلامی که بر اساس حق و عدل و حریت قایم است،مایه گرفته است.

[سوره النساء (4): آیات 92 تا 94]

اشاره

وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلیٰ أَهْلِهِ إِلاّٰ أَنْ یَصَّدَّقُوا فَإِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلیٰ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اَللّٰهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (92) وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِیهٰا وَ غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذٰاباً عَظِیماً (93) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقیٰ إِلَیْکُمُ اَلسَّلاٰمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا فَعِنْدَ اَللّٰهِ مَغٰانِمُ کَثِیرَةٌ کَذٰلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (94)

/2

/2

معنای واژه ها

92[فتحریر]

:التحریر بر وزن تفعیل از حرّیت گرفته شده به

ص :134

معنای بیرون آوردن بنده و برده از بردگی به آزادی.

[دیه]

:دادن خونبها.

94[عرض]

:به هر یک از کالاهای دنیا عرض گفته می شود و نیز به هر چه ماندگار نباشد عرض گویند.

/2

امنیت فردی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به دنبال سخن از امنیت اجتماعی در جامعۀ اسلامی اینک آیات از امنیت فردی در درون جامعه سخن گویند و از جریمۀ تجاوز به جان کسی خواه به غیر عمد یا عمد و پرداخت خونبها و ادای کفاره به گرفتن روزه،برای کسی که مرتکب قتل غیر عمد شود.اما کسی که مرتکب قتل عمد شود جزای او جهنم است و جاودانه در آن خواهد بود.

مسئلۀ خون را بی اهمیت شمردن جایز نیست،حتی در عملیات نظامی باید بیش از حمله یقین کرد که طرف مقابل دشمن است و مسلح است.بنا بر این حمله به مردمی که از سوی آنها خطری احساس نمی شود،تنها به هدف به چنگ آوردن غنایم مادی،جایز نیست،و این عادت مردم عصر سیاه جاهلی است.

جان انسان در قانون اسلامی محترم است و تلف کردن آن به هیچ وجه جایز نیست زیرا جامعۀ اسلامی باید در سایه امنیت زندگی کند تا هر یک از افراد جامعه در اطمینان کامل به سازندگی و عمران مشغول باشد.

ص :135

/2

شرح آیات:
اشاره
قتل غیر عمد:جواز و کفاره

[92]

هیچ مؤمنی حق ندارد که به جان مؤمن دیگر تجاوز ورزد مگر آنکه در راه خطا بود.مثلا پرنده ای هدف قرار داده ولی تیرش به یک مؤمن(مسلمان) می خورد و او را می کشد.

اینها تنها صورتی است که مؤمنی ممکن است مؤمن دیگر را بکشد.اما دیگر مواردی که انسان جاهلی به خود حق می داد که کسی را بکشد مردود است.

حتی در قتل خطا یا غیر عمد نیز،اسلام برای قاتل مجازاتهایی معین کرده،هر چند به نظر می رسد که در عمل خطا و اشتباه تکلیف ساقط باشد و گناه آن نوشته نشود.

هم چنان که در حدیث شریف نبوی آمده است.این مجازات برای این است که مسلمان در هر کار که می کند جوانب امر را بنگرد تا به کسی از مؤمنان آسیب نرساند.مثلا در منطقه ای که ازدحام و رفت و آمد است به شکار پرنده نپردازد تا تیرش به خطا مؤمنی را به قتل نرساند.یا مثلا با عجله و بدون بررسی کامل دارویی را تجویز نکند که جان مؤمنی را بگیرد.آری کفارۀ مقرر بر قتل خطا سبب می شود که مردم بیش از بیش احتیاط کنند و از اعمالی که موجب ریختن خون کسی می شود ولی اشتباها بپرهیزند.

این سؤال باقی می ماند که کفارۀ قتل خطا چیست؟ قرآن پاسخ می دهد که بر دو نوع است:

نخست:آزاد کردن بندۀ مؤمن فقط.و این به هنگامی است که خانوادۀ مقتول کافر باشند.زیرا مسلمان خونبهای خون کافر را نمی دهد مگر در یک مورد و آن هم وقتی است که کافر را با مسلمانان پیمان بوده باشد.در این مورد برای رعایت پیمان پرداخت دیه واجب است.

دوم:آزاد کردن بنده و دادن دیه به خانوادۀ مقتول و این به هنگامی است که مسلمان باشند یا با مسلمانان پیمان داشته باشند.

ص :136

/2 اگر قاتل نتواند بنده آزاد کند،اعم از اینکه فقیر باشد یا بنده پیدا نشود -چنان که در عصر ما چنین است-کفاره از آزاد کردن بنده به گرفتن روزه تبدیل می شود.

« وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّٰ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلیٰ أَهْلِهِ إِلاّٰ أَنْ یَصَّدَّقُوا -هیچ مؤمنی را نرسد که مؤمن دیگر را جز به خطا بکشد و هر کس که مؤمنی را به خطا بکشد،باید که بنده ای مؤمن را آزاد کند و خونبهایش را به خانواده اش تسلیم کند مگر آنکه خونبها را ببخشند.» یعنی خانوادۀ مقتول برای تقرب بخدا و تصدیق این وعدۀ خداوند که به کسانی که از گناه مردم عفو کنند ثواب ارزانی می دارد،از گرفتن خونبها صرفنظر کند.

« فَإِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ -و اگر مقتول مؤمن و از قومی است که دشمن شماست.» یعنی مقتول مؤمن باشد ولی قوم او با شما مسلمانان در جنگ باشند،در این حال دیه ساقط می شود و تنها کفاره باقی می ماند، « فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ کٰانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلیٰ أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ -فقط بندۀ مؤمنی را آزاد کند و اگر از قومی است که با شما پیمان بسته اند خونبها به خانواده اش پرداخت شود و بندۀ مؤمنی را آزاد کند.» زیرا در شریعت اسلامی عهد و پیمان محترم است حتی اگر طرف معاهده کافر باشد.

« فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّٰهِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً -و هر کس که بندۀ مؤمنی نیابد،برای توبه دو ماه پی در پی روزه بگیرد و خدا دانا و حکیم است.» ملاحظه می شود که چسان عادلانه وضع قوانین شده.مثلا کسی که مرتکب

ص :137

قتل نفسی-غیر عمد-شده بر او واجب است که انسانی را از بردگی برهاند.زیرا آزادی از بردگی همۀ نیروهای مرد مؤمن را که تا آن زمان در قید رقیت بود آزاد می کند و او را به جای آن مقتول به زندگی اجتماعی بازمی گرداند.زیرا جامعه با قتل یکی از افرادش بخشی از نیروی فعال خود را از دست داده است.

اما روزه،در درجۀ دوم است،و برای آن است تا آن قاتل را تربیت کند تا از آن پس در اعمال خویش جوانب کار را بهتر و بیشتر بنگرد تا بار دیگر راه خطا نپیماید و مؤمن دیگر را با اشتباهی که مرتکب می شود نکشد.

/2 در این روزها به سبب بی باکی در رانندگی و عدم توجه به قوانین راهنمایی قتل غیر عمد بسیار اتفاق می افتد.اگر قوانین اسلامی چون دیه و کفاره در حق کسانی که مرتکب چنین قتلهایی می شوند اجرا گردد مردم به تعالیم رانندگی توجه بیشتر مبذول خواهند داشت و اینگونه حوادث کمتر خواهد شد.

همچنین پزشکانی هستند که مردم را به خطا،یعنی به سبب اشتباهاتی که مرتکب می شوند می کشند.اگر قانون دیه و کفاره رعایت گردد آنان نیز به تعالیم پزشکی توجه بیشتر خواهند نمود و بیش از پیش در فکر نجات جان بیماران هستند.

کیفر قتل عمد

[93]

تجاوز به جان یک انسان از روی عمد کیفرش جاودانه در آتش ماندن است.زیرا قتل سبب پایان دادن حیات مقتول در این دنیاست پس جزای آن پایان دادن فرصتهای زندگی اخروی است.

« وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِیهٰا -و هر کس مؤمنی را به عمد بکشد،کیفر او جهنم است که در آن همواره خواهد بود.» اما جزای دنیوی اش این است که هرگز رستگار نخواهد شد و از رحمت واسعۀ خداوندی دور خواهد گردید.

« وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذٰاباً عَظِیماً -و خدا بر او خشم گیرد و لعنتش کند و برایش عذابی بزرگ آماده سازد.»

ص :138

قتل،قتل است اگر چه شیوه های مختلف دارد:کسی است که خود به دست خود مردم را می کشد،و کسی است که مردم را به کشتن محکوم می کند و کسی است که با افکار ویرانگر خود در قتل مردم شرکت می جوید.همۀ اینها به جهنم می روند و در آنجا تا ابد عذاب می کشند.

جامعه ای که آدمکشی در آن به صورت یک سنت درآمده،جامعه ای است شقی و دور از رحمت خداوند و دور از زندگی آرام و گوارا و دور از ارزشهای والا،و نزدیک به ورطۀ هاویه و درک اسفل.

زبان زور،زبانی است که برخی از مردم با آن تفاهم برقرار می کنند و این نفرت انگیزترین زبانی است که درندگان بیشه ها با آن سخن می گویند و هرگز صلاحی به بار نیاورد و سوگمندانه /2 جامعۀ اسلامی این زبان نفرت انگیز را آموخته است.

قوانین حفظ خون مردم

[94]

خون انسان در قانونگذاری اسلامی در درون حصاری استوار از قوانین حفظ می شود تا کسی را یارای ریختن آن بناحق نباشد.یکی از مواقع ضرورت تحقیق،تحقیق در حال کسانی است که در صف کارزار جای گرفته اند که آیا اینان آهنگ جنگ دارند یا قصد صلح و پیش از آنکه یقین حاصل شود که آنان را قصد حمله است یا می خواهند در برابر حمله مقاومت کنند جایز نیست تیراندازی از سوی لشگر اسلام آغاز شود.

امت اسلامی اگر از دستگاههای مخابرات جنگی استفاده می کند تنها برای آن نیست که جای دشمن را بداند بلکه برای این منظور هم هست که بداند آیا جز جنگ راه دیگری هم در پیش هست؟یا برای مبارزه می توان طرق دیگر را هم انتخاب نمود.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -ای کسانی که ایمان آورده اید چون برای جهاد رهسپر شوید.»

ص :139

یعنی برای تحقق اهداف اسلام که همان آزادی ملتها و اقامۀ عدل است قدم در راه نهادید.

« فَتَبَیَّنُوا -نیک تفحص کنید.» تا دقیقا دشمنان خود را بشناسید آن گاه با آنان پنجه درافکنید و هر کس را به تهمت عداوت مورد حمله قرار ندهید.واضح است که این رهنمودها برای امت اسلامی در تحقق اهدافش بس نافع است زیرا او را از تجاوز بر بی گناهان و برانگیختن دشمنی آنان بر ضد مسلمانان و اهداف مقدس آنان بر حذر می دارد.

چون مسلمانان نیک نگریست و خصم خود را شناخت و دریافت که او را قصد تجاوز نیست بلکه از در مسالمت جویی درآمده است،در این هنگام برای دست یافتن به غنایم هجوم بر او حرام است.

/2 « وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقیٰ إِلَیْکُمُ السَّلاٰمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -و به آن کس که بر شما سلام گوید،مگویید که مؤمن نیستی.شما برخورداری از زندگی دنیا را می جویید.» بسا بهره جوییهایی اندک که زیانهای بسیار در پی دارد.بر انگیختن دشمنی با ملتها و غارت داراییهای آنان ستم است و ای بسا به سود دشمنان حقیقی امت اسلامی تمام شود.و آنان را در جلب محبت ملل مقهور،یاری دهد و بسا که ملل مقهور دست یاری به آنان دهند.و حال آنکه اگر این ملتها به حال خود رها می شدند ممکن بود در مواقع ضرورت به یاری امت اسلامی برخیزند و فوائد پیروزی مضاعف گردد از این رو خدای تعالی می فرماید:

« فَعِنْدَ اللّٰهِ مَغٰانِمُ کَثِیرَةٌ -و حال آنکه غنیمتهایی بسیار،نزد خداست.» این غنایم همان پیروزی بر دشمن حقیقی است و غنایم مصالحه با ملل مسالمت جو است و غنایم نام نیک و ذکر خیر است در نزد ملل دیگر به اضافۀ غنایم دیگر.

این توصیه ها از آن رو آمده است تا میان هدف و ارزش جنگ در اسلام و عصر جاهلی فرق بگذارد.در عصر جاهلی مردم فقط برای پر کردن جیب خود یعنی

ص :140

دست یافتن به موفقیتهای موقت-که در قرآن از آنها به«عرض»تعبیر شده-به جنگ می رفتند.در حالی که جنگ در اسلام هدفش اشاعۀ عدل است و تحقق حریت و برپا داشتن صلح.و این ارزشها به سختی به دست می آیند و از طرق دست یافتن به آنها،عاری کردن جنگ است از اهداف مادی.

« کَذٰلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَیْکُمْ -شما پیش از این چنان بودید ولی خدا بر شما منت نهاد.» بر شما به اسلام منت نهاد و شما فواید ملموس را در اسلام در برابر خود می نگرید و می بینید که چگونه هر کس امنیت شخصی خود را احساس می کند.پس بر شماست که به وصایای اسلام گوش فرا دهید تا به آن فواید برسید.یکی از وصایا این است که قبل از تحقیق و تفحص حمله را آغاز نکنید.

« فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً -پس تفحص کنید که خدا بر اعمالتان آگاه است.»

[سوره النساء (4): آیات 95 تا 100]

اشاره

لاٰ یَسْتَوِی اَلْقٰاعِدُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی اَلضَّرَرِ وَ اَلْمُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اَللّٰهُ اَلْمُجٰاهِدِینَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی اَلْقٰاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلاًّ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْحُسْنیٰ وَ فَضَّلَ اَللّٰهُ اَلْمُجٰاهِدِینَ عَلَی اَلْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (95) دَرَجٰاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (96) إِنَّ اَلَّذِینَ تَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ قٰالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قٰالُوا کُنّٰا مُسْتَضْعَفِینَ فِی اَلْأَرْضِ قٰالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اَللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِیهٰا فَأُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً (97) إِلاَّ اَلْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ اَلرِّجٰالِ وَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْوِلْدٰانِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً (98) فَأُولٰئِکَ عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَفُوًّا غَفُوراً (99) وَ مَنْ یُهٰاجِرْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ یَجِدْ فِی اَلْأَرْضِ مُرٰاغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَی اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ اَلْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اَللّٰهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (100)

/2

ص :141

/2

معنای واژه ها

95[الضرر]

:کاستی و آن هر چیزی است که زیان رساند اعم از تنگنا و بیماری.

96[درجات]

:جمع درجه به معنای منزلت.

100[یهاجر]

:جدایی.

[مراغما]

:مراغم یعنی کسی که در شهرها و مذاهب ثبات ندارد و اصل آن«رغام»است به معنای خاک.

/2

هدفهای جهاد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از سخن از امنیت اجتماعی که به نوبۀ خود به دنبال سخن از طبقات اجتماعی آمد،اینک سخن از برخی اهداف جهاد در اسلام آمده است و این هم به مناسبت سخن از یک طبقۀ اجتماعی،طبقۀ مهاجرین در درون امت اسلامی شده.

از آنجا که ارزش جنگهای اسلامی بسته به ارزش اهداف آنهاست،باید دانست که نخستین و مهمترین آنها این است که به ملل دیگر تحت این شعار یا آن

ص :142

شعار نباید تجاوز کرد.

دوم اینکه،جنگ باید برای خدا باشد و رزمندگان در راه خدا در جامعه از مقامی ارجمند برخوردار باشند.

سوم اینکه از هدفهای این جنگ آزاد کردن ملتهای مستضعف باشد.امت اسلامی همان قدر که در این آزادسازی مسئول است،ملّتها نیز باید خود از سلطه طاغوتها،در راه آزادی خویش تلاش ورزند.این تلاش گاه به مهاجرت است تا در این مهاجرت خود را برای یک حملۀ جانانه علیه جباران و سلطه گران مهیّا و تقویت کند.

/2 فرمان مهاجرت از سوی اسلام،از این رو است که جبهه های دشمن از عناصر خوبی که به خاطر موقعیتشان مجبورند در برابر مسلمانانی که برای رهایی آنها آمده اند مقاومت ورزند،خالی گردد و نیز جبهۀ اسلام به عناصر،خوبی تقویت شود.از سوی دیگر هنگامی که اسلام به مهاجرت فرمان می دهد به همۀ کسانی که بهانه می آورند که مجبور بوده اند در سمت دشمن بمانند،اتمام حجت می کند و دیگر عذری برای آنان باقی نمی گذارد.

شرح آیات:
اشاره
جامعه و جهاد

[95]

در باب جنگ در راه خدا مردم بر سه گروه اند:گروهی اهل مجاهدت اند و گروهی به جهاد نمی روند،زیرا نمی توانند و گروهی در عین قدرت روحی و جسمی،از جهاد سر برمی تابند.دو دستۀ نخستین در نزد خداوند گرامیتر از دستۀ آخراند در نتیجه در درون جامعه هم از برتری خاصی برخوردارند و آنان را حقوق ویژه ای است که دیگران از آن محرومند.

« لاٰ یَسْتَوِی الْقٰاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقٰاعِدِینَ دَرَجَةً -مؤمنانی که بی هیچ رنجی و آسیبی از جنگ

ص :143

سر برمی تابند،با کسانی که به مال و جان خویش در راه خدا جهاد می کنند برابر نیستند خدا کسانی را که به مال و جان خویش جهاد می کنند بر آنان که از جنگ سر برمی تابند به درجتی برتری داده است.» این درجه که از آن یاد شده این است که اموال امت قبل از قاعدین ویژۀ مجاهدان است زیرا آنان را بیش از قاعدین در زندگی اجتماعی امت تأثیر است.و در آخرت ثواب بزرگ در انتظار آنهاست و خداوند صدقات آنان را پیش از پذیرفتن صدقۀ قاعدین قبول می کند.

نماز مجاهدان در راه خدا به سرعت برق به آسمان برده می شود زیرا صاحب آن گفتار و کردار را قرین ساخته است.اما نماز قاعدین گاه به آسمان برده می شود یا اصلا برده نمی شود.و اگر برده شود با شرایط دشواری پذیرفته می آید.مانند نماز است عبادات دیگر.جهاد در راه خدا ابواب عقل مجاهد را می گشاید و او را هدایت و معرفت و ایمان ارزانی می دارد.خدای تعالی مجاهد در راه خدا را در زندگی بصیرتی روشن داده،زیرا او خودی خود را که چون گردنه ای بر سر راهش بود در هم شکسته و میان او و حقایق عالم وجود دیگر هیچ مانعی چون خوف و طمع و شک و دودلی باقی نمانده است.هر کس /2 حقایق عالم وجود در برابر او آشکار گردد ایمانش به خدا افزون گردد و در دل او پایداری و مقاومت و ثبات جایگزین شود.

در دل مجاهد در راه خدا نفاق لانه نمی کند و در نظر او میان دنیا و آخرت تناقضی نیست.او دنیا را داده و آخرت را خریده است.و جان خویش داده و بهشتی را که پهنایش به قدر همۀ آسمانها و زمین است گرفته است.رزمنده به خود مطمئن است و به طریقه و مسلک خویش نیز اعتماد دارد.

ولی این بدان معنی نیست که قاعدین کفارند.آنان نیز موظف اند که به تهیۀ مصالح بندگان مشغول باشند مانند کشاورزی که در مزرعه اش کشاورزی می کند یا کارگری که در کارخانه سرگرم کار است یا نویسنده ای که در دفتر کارش نشسته است و می نویسد یا کاسب و تاجری که سرگرم تهیۀ ما یحتاج مردم اند.هر یک از اینان را وظیفه ای است و مسئولیتی است و نقشی است که باید در زندگی

ص :144

ایفا کند و بر او واجب است که این وظیفه را بدون هیچ کم و کاست و بدون هیچ غشّ و تقلبی به پایان رساند.

غیر نظامیان در جامعۀ اسلامی خود به نوعی در صف مجاهدان رزمندۀ در راه خدا هستند.اگر افزونی تولید کشاورزی نباشد،اگر صنایع اسلامی از خوبی و استحکام برخوردار نباشند،اگر محققان و مکتشفان به کشفیات و اختراعات دست نیابند.اگر تاجر و کاسب معامله نکنند،چگونه سرباز می تواند کاملا وظیفۀ خود را به انجام رساند؟از این رو است که قرآن ضمن برشمردن فضیلت مجاهدان غیر نظامیان را(که به وظیفۀ خود عمل می کند)به کلی از درجۀ اعتبار ساقط نمی کند و می گوید:

« وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنیٰ -و خدا همه را وعده های نیکو داده است.» و این به هنگامی است که ایمانی صافی داشته باشند و در زندگی از سنن الهی پیروی کنند ولی بار دیگر قرآن بازمی گردد و از فضیلت رزمندگان در راه خدا سخن می گوید:

« وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ عَلَی الْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً - جهاد کنندگان را بر آنها که از جهاد سر برمی تابند به مزدی بزرگ برتری داده است.» مراد این است که خداوند رزمندگان را در این دنیا به درجتی فرا برده و در دنیا و آخرت هم اجری عظیم داده است.

/2

پاداش مجاهدان

[96]

گفتیم که رزمندگان در راه خدا از اجری عظیم برخوردار شوند،این اجر عظیم چیست؟ نخست آنکه:به قدر جهاد و فداکاری اش در نزد خداوند درجت یابد.این درجات در دنیا هم منعکس می شوند.مثلا خداوند مجاهد را عالم محسوب می دارد و او را درجۀ علم می دهد.زیرا جهاد عقل جهاد کننده را می گشاید و به او چیزهایی

ص :145

می آموزد که قاعدین از آن بی خبرند.

مجاهد در راه خدا علاوه بر درجۀ علم به درجۀ ایمان و تقوی و شجاعت و اطاعت و انضباط و طول عمر و تندرستی هم نائل می شود.

همه این آثار نیکوی جهاد با آنکه اخروی است در زندگی دنیا هم انعکاس می یابند.

دوم:مغفرت و توبۀ پروردگار نصیب اوست،زیرا خداوند گناهان پیشین او را زدوده است و در آخرت او را بدان گناهان کیفر نخواهد داد هم چنان که در این جهان نیز از تأثیرات منفی آنها بر نفس خود نجات یافته است.

حسودان که سر در گریبان خود برده،مردم ضعیف الاراده،مردم بسیار گفتار اندک کردار،کسانی که بسیاری از وظایف خود را ترک کرده اند و ضعف اراده و عدم کفّ نفس آنها را به وادی محرمات کشیده،چون در زندگی سربازی اسلامی داخل شوند به برکت خشونت و رنج و رویارویی با خطرات نظامی آن صفات نکوهیده در وجودشان دگرگون میشود.جهاد برای آنها به منزلۀ مدرسه تربیتی است و با تأثیر کامل.این مغفرتی که رزمنده اسلامی بدان دست می یابد،صیاغت جدیدی است از شخصیت و از ویژگیهای جهاد است.

سوم آنکه:خداوند به رزمندۀ در راه خود رحمت خویش عنایت کرده.مراد از آن این است که در آخرت با او معاملتی نیکو خواهد شد /2 و اعمال صالح او را بدون تردید خواهد پذیرفت و در محاسبه و بازخواست بر او سخت نخواهد گرفت و در این دنیا نیز درهای زندگی به رویش گشاده می شود زیرا جهاد رزمنده را چنان تربیت می کند که بتواند بر خود و زندگی فرمان راند.آنکه چنین باشد،خدایش در دنیا موفّق دارد و نام نیک او بر زبانها اندازد،و از این رو مورد احترام و تقدیر همگان واقع شود.

این است آن دستاوردهای جهاد که از آنها به درجات و مغفرت و رحمت تعبیر شده:

« دَرَجٰاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -درجاتی از جانب خدا و آمرزش و رحمتی و خدا آمرزنده و مهربان است.»

ص :146

وظیفۀ مستضعفان

[97]

بر ملل مستضعف که طاغیان طاغوتی با آنان به ظلم و استبداد رفتار می کنند و آزادیشان سلب کرده اند واجب است که علیه طاغیان بشورند.اگر نتوانند در سرزمین ستم به پیروزی رسند باید به سرزمین دیگری که آزادی آنان را ضمانت می کند مهاجرت کنند.طبعا در سایۀ دولت اسلامی اراضی مسلمانان جایگاه حریت و مأوای مهاجران طالب حریت باشد.اینان از طریق مهاجرت موضع خود را مستحکم می کنند.زیرا امت اسلامی رهایی ملل مستضعف تحت ستم را به گردن گرفته است.این مهاجران آزادی خواه به زودی نیرومند می شوند و برای رهایی سرزمین خود از یوغ طاغیان و اشغالگران دست به کار خواهند شد.

آنان که در راه خدا مهاجرت نمی کنند و به موطن امن نمی روند و این را بهانۀ خود در ارتکاب گناهان و شرکت در ستم و عدم مقاومت در برابر ستمکاران قرار می دهند جایشان در آتش جهنم است.زیرا ستمدیده و ستمگر در گناه یکسانند، زیرا مظلوم می توانسته از خود دفع ستم کند و نکرده است.

« إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ -کسانی هستند که فرشتگان جانشان را می ستانند در حالی که بر خویشتن ستم کرده بودند.» /2 این ستم کردن بر خود یا بدین گونه است که در برابر ستم ستمکارانی که بر آنها ستم می کرده اند مقاومت نکرده اند یا در زیر فشار ستمکاران مرتکب گناه شده اند.

« قٰالُوا فِیمَ کُنْتُمْ -از آنها می پرسند:در چه کار بودید.» یعنی زندگی را چگونه و در چه حال می گذرانیدید.طبعا اینان در حالت رضا نمی زیسته اند و در طاعت خداوند هم نبوده اند،زیرا در سایۀ حکومت حاکمی ستم پیشه می زیسته اند.ولی در پاسخ حالت خویش بیان نمی کنند تنها به اقامۀ عذرها می پردازند و این عذرها بزودی مردود می شود.

« قٰالُوا کُنّٰا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ -گویند ما در روی زمین مردمی

ص :147

بودیم زبون گشته.» گویند،زبون گشته و نمی گویند ناتوان.زیرا خداوند هیچکسی را ناتوان نیافریده،بلکه مردم اگر ناتوانند خود در ناتوانی خود سهیم بوده اند یا یکدیگر را به ورطه ناتوانی کشیده اند:

« قٰالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِیهٰا -فرشتگان گویند:آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنید.» تا زمانی که زمین از آن خداست و مردم بندگان خدایند،چرا باید تنها در یک زمین زندگی کنند؟چرا باید در برابر همانندان خود جبین عبودیت بر زمین سایند حتی اگر مورد ستم و سرکوبی واقع شوند؟چنان که علی علیه السلام گفته است.

جزای اینان شرکت ایشان است در ستم ستمکاران بر آنان افزون بر جزای گناهانشان.تا زمانی که می توانند از سرزمین ستم مهاجرت کنند،هرگز نمی توانند فشار ستمکاران را بهانۀ اعمال خود قرار دهند.

« فَأُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً -مکان اینان جهنم است و سرانجامشان بد.»

مستضعفان و وظیفۀ هجرت

[98]

آری،گروهی از مستضعفان هستند که نمی توانند مهاجرت کنند /2 خداوند ایشان را از مهاجرت از سرزمین ستم معاف داشته است.

« إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجٰالِ وَ النِّسٰاءِ وَ الْوِلْدٰانِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً -مگر مردان و زنان و کودکان مستضعفی که هیچ چاره ای نیابند و به هیچ جای راه نبرند.» اینان مردان یا زنان،یا جوانانی هستند و این بدان معنی است که هجرت بر همۀ مردان و زنان و جوانانی که قادر به هجرت هستند واجب است.بنا بر این زنی که خود به هجرت قادر است ولی شویش قادر به هجرت نیست بر او واجب است

ص :148

که خود هجرت کند،یا جوانانی که می توانند هجرت کنند نباید به خاطر پدر و مادرشان که نمی توانند هجرت کنند از هجرت تن زنند.

زیرا خداوند هر یک از ما را به قدر عملش به صورت انفرادی جزا خواهد داد به عبارت دیگر دو نفر در یک قبر نمی خوابند.

خدای تعالی اینان را از هجرت معاف داشته،در صورتی که به دفع ستم قادر نباشند و نیز هجرت نتوانند و راه چاره ای برای منع ظلم از خود نشناسند و برای خروج از شهر ستمکاران هم راهی به جایی نبرند.

[99]

اینان که یارای هجرتشان نیست چنان نیست که با هجرت نکردن از آنان اسقاط وظیفه شده باشد یا به وظیفۀ خود عمل کرده باشند بلکه اینان را وظیفۀ دیگری بر عهده می آید.باید برای مهاجران وسیله و نیرو مهیا کنند یا از خود منع ظلم نمایند.از این رو است که در قرآن واژۀ«عسی»یعنی«شاید»«باشد»به کار رفته تا مظلومان بدانند که نباید تحت تأثیر داروی مخدر نومیدی به خواب روند و بهانه بیاورند که نمی توانسته اند در برابر ستم ستمکاران مهاجرت کنند یا دست به شورش زنند.

ای بسا که آدمی به خیال خود قادر به انجام کاری نیست ولی در واقع اگر بر خدای تعالی توکل کند قادر خواهد بود.

« فَأُولٰئِکَ عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَفُوًّا غَفُوراً -باشد که خداشان عفو کند که خدا عفو کننده و آمرزنده است.» /2 عفو کامل خداوندی غیر از عفوی است که اینان را شامل می شود زیرا اینان مسئول عواقب سکوت خود و مسئول ماندن خود با ستمکاران هستند.

هجرت به چه معنی است

[100]

هجرت به معنی بی نیاز شدن از وطن نیست،بلکه معنی آن انتقال از وطن صغیر است به وطن کبیر،از افقی تنگ به افقی گشاده.آنجا که آسایش و آزادی است.

ص :149

خداوند زمین را پهناور آفریده و مهاجر را اگر در راه،مرگ فرانرسد به مأمن جدید خود خواهد رسید و اگر در راه مرگش فرا رسد در برابر خود رحمت واسعۀ خداوندی را خواهد یافت.

« وَ مَنْ یُهٰاجِرْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرٰاغَماً کَثِیراً وَ سَعَةً -و آن کس که در راه خدا مهاجرت کند در روی زمین برخورداریهای بسیار و گشایش خواهد یافت.» خاک بسیار خواهد یافت و خاک نیمی از تمدن انسان است.زیرا خاک جای سکونت است و زراعت و سیاحت و نیم دیگر آن آزادی است که قرآن از آن به «سعه»گشادگی«گشایش»تعبیر کرده است.در آنجا آدمی می تواند در سایۀ حریت از نیروهای خاک بهره جوید و زندگی گوارایی داشته باشد.

« وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّٰهِ -و هر کس از خانۀ خویش بیرون آید تا به سوی خدا و رسولش مهاجرت کند آن گاه مرگ او را دریابد مزدش بر عهدۀ خداست.» زیرا او مهاجرت کرده تا به استحکام بنیان رسالت کوشد.

« وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -و خدا آمرزنده و مهربان است.» سخن آخر:یک نگاه به تاریخ ما را به نقش اساسی هجرت در تأسیس همۀ تمدنهای بزرگ در اغلب جنبشهای /2 اصلاح طلبانه و آزادی بخش در سراسر جهان آگاه می کند.اهمیت اسلام در این است که هجرت را یک وظیفۀ مقدس دینی و قاعدۀ اساسی در زندگی ایمان آورندگان قرار داده است.این امر بقاء و توسعه و قدرت یافتن حرکتهای اصلاح طلبانه را در برابر تجاوز طاغوتیان تضمین می کند و به نهضت،برد جهانی می دهد آن سان که توانایی خواهد یافت تا با نیرو گرفتن از ملل دیگر طاغوتیان طاغی را تسلیم خواست راهجویان طریق آزادی و پیشرفت گرداند.

ای کاش نیروهای آزادی بخش اسلامی امروز به نقش اساسی هجرت آگاه می شدند تا مبارزات خود را در سرزمینهای آزادی متمرکز کنند آن گاه برای رهایی ملتها از جای بجنبند و قدم در راه نهند.

ص :150

[سوره النساء (4): آیات 101 تا 104]

اشاره

وَ إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِی اَلْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ اَلصَّلاٰةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنَّ اَلْکٰافِرِینَ کٰانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً (101) وَ إِذٰا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ اَلصَّلاٰةَ فَلْتَقُمْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذٰا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرٰائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طٰائِفَةٌ أُخْریٰ لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کٰانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ أَعَدَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً مُهِیناً (102) فَإِذٰا قَضَیْتُمُ اَلصَّلاٰةَ فَاذْکُرُوا اَللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اِطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ إِنَّ اَلصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً (103) وَ لاٰ تَهِنُوا فِی اِبْتِغٰاءِ اَلْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمٰا تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَرْجُونَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (104)

/2

ص :151

/2

نماز خوف
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سه آیۀ اولی پاسداری از احکام نماز را که به هجرت و قتال وابسته است بیان می دارد مانند کوتاه کردن نماز(قصر)در سفر و به هنگام خوف و طرز گزاردن نماز خوف به جماعت و وجوب مسلّح بودن به هنگام نماز خوف.

این آیات برای بیان حقایقی چند نازل شده اند:

نخست آنکه:هجرت یا قتال اهداف مقدسی هستند صرفا برای رضایت پروردگار و برپاداشتن فرمان او در زمین و بر ماست که این اهداف را از یاد نبریم هر چند که در اثناء هجرت و قتال متحمل مشکلاتی شویم و از آن جمله است اقامۀ نماز در اثناء هجرت و قتال.قرآن می خواهد جامعه ای بنا کند کامل و تمام به گونه ای که همۀ جوانب اسلام را اعم از مادی و معنوی در برداشته باشد.

دوم آنکه:بر مسلمان است که عبادات را اهداف نپندارد که تغییر پذیر نیستند بلکه-با وجود اهمیتی که دارند-خود وسائلی هستند برای اهدافی بزرگتر.

از این رو /2 به مقتضای تحقق آن اهداف،چون موفقیتهای جنگی یا مهاجرتی دگرگون می شوند.نماز که یکی از مهمترین عبادات است به سبب خوف یا هجرت مختصر می شود.

سوم آنکه:بر مسلمان است که به هنگام نماز از وظایف آمادگی مادی غافل نشود.باید همواره آماده و مسلّح و چابک و فعال باشد.بنا بر این در صورتی که آمادگی جنگی در حین نماز واجب است در غیر نماز چه حال دارد؟ بدین گونه قرآن برای ما بیان می کند که ضرورت تحقّق شرایط پیروزی بر

ص :152

دشمن تا چه حد است و ما نباید نسبت به هیچ یک از آنها سهل انگاری کنیم،و بهانه آوریم که ما مسلمان هستیم و قضیّۀ ما قضیّۀ بر حقی است.

در آیۀ چهارم این حقیقت را به گونۀ دیگر بیان می دارد،آن گاه که ما را از مخاطرات جنگ و آلام هجرت آگاه می سازد و ضرورت آمادگی روحی را در برابر بروز آن حوادث بیان می کند که مبادا پنداریم که جنگ بازیچه است یا هجرت سیاحت است.زیرا چنین تصوری ما را به سستی می کشاند و به تنبلی و سهل انگاری وامی دارد تا دیگر در اندیشۀ مراحل پایانی جنگ نباشیم و تنها به انجام وظیفه بسنده کنیم.

شرح آیات:
اشاره
نماز قصر،نماز خوف

[101]

در حالت سفر و ترس از حملۀ دشمن،همچنین وقتی که مهاجر را کفار تعقیب می کنند که بگیرند و بازگردانند نمازش را اگر به قصر ادا کند باکی نیست.بدین طریق که هر نماز چهار رکعتی دو رکعت خوانده می شود.آری نماز عبادتی است که در وقتهای معیّن واجب گردیده مسلمان باید آن را بدون کم و کاست به انجام رساند،اما به سبب سفر یا خوف نیمی از آن کاسته می شود.

« وَ إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاٰةِ -و چون در زمین سفر کنید،گناهی نیست که اگر بیم آن داشتید که کافران به شما زیان رسانند،نماز خویش کوتاه کنید.» /2 یک سؤال باقی می ماند که:آیا در این حالت کوتاه کردن(قصر)نماز واجب است؟ پاسخ:

آری!زیرا بر مسلمان حرام است که خود را عرضۀ خطر سازد.پس اگر گفته شده که بر ما دو رکعت از چهار رکعت واجب است پس چهار رکعت خواندن در مواقع سفر و خوف حرام است.

ص :153

از این روست که قرآن واژۀ(لا جناح)یعنی گناهی نیست یا باکی نیست را به کار برده است.

حرمت برپا کردن این دو رکعت،به سکوت برگزار شده زیرا مسأله از خلال شرایط ترس که بخشی از نماز را اسقاط می کند روشن و واضح است و نباید زندگی یک مسلمان در نماز دستخوش زیاده روی شود.

« إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا -اگر بیم داشتید که کافران به شما زیان رسانند.» یا به عبارت دیگر شما را گول بزنند و شما را به سرزمین طاغوت بازگردانند یا به هنگام نماز بکشند.

« إِنَّ الْکٰافِرِینَ کٰانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِیناً -زیرا کافران دشمن آشکار شما هستند.» پس بر شماست که شدیدا از آنان حذر کنید.

جنگ و نماز جماعت

[102]

در حالت جنگ نماز به جماعت گزارده می شود.در اینجا مسلمانان به دو گروه می شوند گروهی به نماز می ایستند و گروهی در برابر دشمن می ایستند.

فرمانده،هر دو گروه را امامت می کند،بدین گونه که جلو ایشان می ایستد، پشت سرش گروهی هستند که با او نماز می خوانند.در رکعت اول امام هم چنان که نشسته است منتظر می ماند. /2 مأمومان فورا برمی خیزند برای رکعت دوم و قیام و رکوع و سجود به جای می آورند،به هنگام سجود این گروه،گروه دوم که هنوز نماز نگزارده اند پشت سر نمازگزاران قرار می گیرند و به مجرد پایان یافتن نمازشان و رفتنشان به سوی دشمن اینان در مکانشان جای می گیرند،امام هم برمی خیزد و نماز خود را ادامه می دهد و بر این گروه دوم امامت می کند.آن سان که رکعت دوم امام برابر رکعت اول ایشان است-یعنی دستۀ دوم-چون امام برای تشهد نشست اینان

ص :154

برمی خیزند و رکعت دوم نماز خود را به جای می آورند و به نماز خود پایان می دهند.

نتیجه این می شود که امام دو رکعت نماز خوانده هر رکعت با یک گروه و هر گروه یک رکعت با امام نماز خوانده و یک رکعت به گونۀ فرادی.

« وَ إِذٰا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاٰةَ فَلْتَقُمْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذٰا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرٰائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طٰائِفَةٌ أُخْریٰ لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ -و چون تو در میانشان باشی و برایشان اقامۀ نماز کنی باید که گروهی از آنها با تو به نماز بایستند و سلاحهای خویش بردارند و چون سجده به پایان بردند برابر دشمن شوند تا گروه دیگر که نماز نخوانده اند بیایند و با تو نماز بخوانند.» نمازگزاران را واجب است که در حال نماز مسلح باشند و نماز آنان را از جنگ غافل نگرداند.

زیرا دشمن منتظر این فرصت است تا بر مسلمانان تازد و از میان برداردشان.در یک حالت،اجازه داده شده که در حال نماز سلاح از خود برگیرند و آن هم موقعی است که باران ببارد و مانع ادای نماز همراه با سلاح شود یا نمازگزار بیمار بود و نتواند با بار آهن و فولاد بایستد و نشیند و به سجده رود.

« وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ -آنان نیز هوشیار باشند و سلاحهای خویش بگیرند،زیرا کافران دوست دارند که شما از سلاحها و متاعهای خود غافل شوید.» متاعهای میدان جنگ اسلحه و آذوقه است که از لوازم ضروری پیروزی هستند.

« فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کٰانَ بِکُمْ أَذیً مِنْ مَطَرٍ أَوْ /2 کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً مُهِیناً -تا یکباره بر شما بتازند و گناهی مرتکب نشده اید هر گاه از باران در رنج بودید سلاحهای خویش بگذارید ولی هوشیارانه مواظب دشمن باشید هر آینه خدای برای کافران عذابی خوارکننده آماده ساخته است.»

ص :155

طبعا گرمای شدید و بادهای طوفانزای و امثال اینها خود از مواردی است که حمل سلاح را دشوار می سازد و به منزلۀ باران هستند.

یاد خدا بینایی و آگاهی مؤمن است

[103]

چون نماز پایان یافت و جنگجویان به میدان کارزار بازگشتند بر آنهاست که یاد خدا را در هر حال که باشند از یاد نبرند.

« فَإِذٰا قَضَیْتُمُ الصَّلاٰةَ فَاذْکُرُوا اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِکُمْ -چون نماز را به پایان بردید خدا را ایستاده یا نشسته یا به پهلو خوابیده یاد کنید.» بسا یاد کردن خدا پس از نماز خوف برای جبران نقصان نماز است،زیرا کسی که نماز خود به قصر می خواند مدتی معادل دو رکعتی که به جای نیاورده ذکر خدا بگوید ولی واجب نیست که در گفتن ذکر حالتی و هیئتی چون نمازگزاران داشته باشد،بلکه همانطور که به کارهای عادی مشغول است زبانش نیز به ذکر خدا گویا باشد.

پس پایان نبرد و بازگشتن به زندگی معمولی نماز را همان چهار رکعت ادا خواهد کرد.

« فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاٰةَ إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً -چون از دشمن ایمن گشتید نماز را تمام ادا کنید که نماز بر مؤمنان در وقتهای معین واجب گشته است.» یعنی نماز یک امر ثابت و معین در اوقات معین است و هر چیزی وقتی چنین حالتی دارد که از اهمیت بسیار برخوردار باشد.

[104]

اگر ادای نماز در جنگ با ادای آن در زمان صلح فرق داشته باشد یعنی در زمان جنگ /2 نماز قصر و نمازگزار مسلح به نماز می ایستد و در حین نماز هوشیارانه مواظب حرکت دشمن است پس بر آنها لازم است که در زمان صلح نیز چنین حالتی داشته باشند تا همواره بتوانند در مواجهه با همۀ احتمالات،مستعد و بسیجیده باشند و این از شروط ضروری یاری کردن دین خداست.

ص :156

در جنگ علاوه بر آمادگی نظامی به آمادگی روحی هم نیاز هست دلیری و اقدام بدون دودلی و بیم هراس همان است که در این آیه به آن اشارت رفته است:

« وَ لاٰ تَهِنُوا فِی ابْتِغٰاءِ الْقَوْمِ -و در دست یافتن به آن قوم سستی مکنید.» در تعقیب دشمن و هجوم به سنگرها و پناهگاههایشان و جستجوی آنان اظهار سستی مکنید.به عبارت دیگر همواره آماده هجوم بر خصم باشید و از عواقب هجوم بیم به دل راه مدهید،زیرا دشمن نیز چون شما بشر است،او نیز خسته و آزرده می شود هم چنان که شما می شوید ولی شما که به خداوند امید می دارید خود را نیازید و واپس منشینید.

« إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمٰا تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَرْجُونَ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً -اگر شما آزار می بینید آنان نیز چون شما آزار می بینند.ولی شما از خدا چیزی را امید دارید که آنان امید ندارند و خداوند دانا و حکیم است.» خداوند به علم همه جانبۀ خود از مقدار فداکاریهای شما آگاه است و به حکمت خود شما را به مقدار فداکاریتان پیروزی عطا می کند ولی حصول این پیروزی نیاز به صبر و پایداری دارد و بیهوده و بی سبب به دست نیاید.

[سوره النساء (4): آیات 105 تا 110]

اشاره

إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّٰاسِ بِمٰا أَرٰاکَ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَکُنْ لِلْخٰائِنِینَ خَصِیماً (105) وَ اِسْتَغْفِرِ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (106) وَ لاٰ تُجٰادِلْ عَنِ اَلَّذِینَ یَخْتٰانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ مَنْ کٰانَ خَوّٰاناً أَثِیماً (107) یَسْتَخْفُونَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ لاٰ یَسْتَخْفُونَ مِنَ اَللّٰهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مٰا لاٰ یَرْضیٰ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطاً (108) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ جٰادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا فَمَنْ یُجٰادِلُ اَللّٰهَ عَنْهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً (109) وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اَللّٰهَ یَجِدِ اَللّٰهَ غَفُوراً رَحِیماً (110)

/2

ص :157

معنای واژه ها

107[یختانون]

:خیانت می ورزند.

108[یستخفون]

:می پوشانند و پنهان می کنند.

/2

گناهکاران میان توبه و عصیان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در ضمن سخن کلی از طبقات جامعۀ اسلامی،در این سوره،اینک سخن طبقۀ گناهکاران به میان آمده است.اینان کسانی هستند که در امانات مردم خیانت می ورزند و اموالشان را به ناحق می خورند.یا در امانت خداوند خیانت می کنند و مرتکب خطاهایی می شوند که سرانجام زیان آن به اجسام و عقول خودشان بازمی گردد.این طبقه می کوشد تا دستگاه رهبری را در کنار خود داشته باشد تا هر چه خواهد کرد بتواند.از این روی خداوند،رسول خود را فرمان داده که از آنان دفاع نکند و حمایت ننماید،زیرا رسول باید از حق متابعت کند،حقی که در کتاب آسمانی اش بر او نازل شده و آن را معیار و مقیاس حکومت و حکم خود بر مردم قرار

ص :158

دهد و بر طبق آن با آنان رفتار نماید.

این طبقه بیمناک است که مبادا در نزد رهبری و مردم پرده از کارش برافتد و حال آنکه باید از عذاب خدا بترسد.حتی اگر رهبری منحرف شود و با آنان همنوایی کند و حتی اگر توده های مردم گمراه شوند و فریب بخورند هرگز از عذاب الهی در فردای قیامت نتوانند رست.

/2 در برابر این طبقه تنها یک راه رهایی باز است و آن راه توبه است.اینان اگر توبه کنند و به ایمان بازگردند چنان شوند که گویی هرگز مرتکب گناهی نشده اند.

شرح آیات:
اشاره
اساسی بودن رهبری اسلامی

[105]

رهبری اسلامی یک رهبری اصولی و اساسی است نه مصلحتی.از این رو کاری به آن ندارد که به مردم نزدیک می شود یا دور،بلکه همواره خدا را در نظر دارد و نزدیک شدن به خدا و دور شدن از خدا را وجهۀ همت خود قرار می دهد.

بدین سبب است که هرگز به میل طبقات بزرگتر یا طبقۀ مفسدان از این نظر که طبقه ای نیرومنداند،کار نمی کند و باکی از آن ندارد که خلاف میل آنان ممکن است سبب سست شدن کار رهبری شود.هرگز.دستگاه رهبری اسلامی با این گونه طبقات مبارزه می کند تا به درگاه خدا توبه کنند.نیرومند غالب،در نزد رهبر اسلامی خوار و ناتوان است تا حق ضعیف را از او بستاند و خوار ناتوان،نیرومند و غالب است تا حقش را از قوی بگیرد و این سخن علی علیه السلام است.

قرآن مقیاس حکومت بر مردم است و آن را با مصلحت اندیشی و از پی هوی رفتن کاری نیست.

« إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ بِمٰا أَرٰاکَ اللّٰهُ - ما این کتاب را به راستی بر تو نازل کردیم تا بدانسان که خدا به تو آموخته است میان مردم داوری کنی.»

ص :159

بدین گونه در حکومت اسلامی جایی برای فساد اداری نیست جایی برای توصیه بازی و واسطه آوردن و رشوت گرفتن و رشوه دادن نیست.و کس نتواند به حساب حقوق مردم برای خود دوست و رفیق بتراشد.

« وَ لاٰ تَکُنْ لِلْخٰائِنِینَ خَصِیماً -به نفع خائنان به مخاصمت برمخیز.» یعنی برای مصلحت حال خائنان وارد کشاکش مشو و قدرت حکومتی را در اختیار اینان قرار مده، /2 اینان که به مردم خیانت می کنند و حق ایشان را می خورند.

اینان که از خاندانهای بزرگ هستند و دارای جاه و ثروت بسیار.

حفظ استقلال مهمترین وظیفۀ رهبری اسلامی است

[106]

مهمترین وظیفۀ رهبری،حفظ استقلال رهبری است در برابر خائنان و نگهداشتن رهبری است از فریبها و رشوتها و حیله گریهای آنان تا بتواند در میان مردم بعدالت رفتار کند.

به سبب سنگینی بار گران رهبری خداوند او را به استغفار فرمان داده یعنی اگر در دام خائنان افتد بخشوده نمی شود مگر اینکه فورا باید مسیر خویش را تصحیح کند و به درگاه خداوند توبه نماید.

« وَ اسْتَغْفِرِ اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً -و از خدا آمرزش بخواه که خدا آمرزنده و مهربان است.» آمرزش خواستن رهبری از خدا مانع آن می شود که تحت تأثیر مراکز قدرت قرار گیرد و همچنین او را شجاعتی ارزانی می دارد که بتواند در برابر مردم ایستادگی کند و تنها از خدا،آن پروردگار جهانیان بترسد و بس.

[107]

« وَ لاٰ تُجٰادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتٰانُونَ أَنْفُسَهُمْ -به خاطر کسانی که به خود خیانت می ورزند،مجادله مکن.» یعنی با ارتکاب گناهان بر خود خیانت می ورزند.بر رهبری اسلامی واجب است که با اینان از در آشتی درنیاید و چهرۀ زشتشان را در برابر مردم نیاراید و خطاهایشان را موجّه جلوه ندهد.زیرا خداوند کسانی را که پیوسته در امانت خدا

ص :160

خیانت می کنند دوست ندارد.خداوند اینان را فرمان داده که جسم و عقل و کرامت انسانی خود را از هر خطا و گناهی محفوظ دارند و اینان محفوظ نداشته اند.زناکار /2 در امر جسم خود و نسل خود به خدا خیانت می کند و این دو امانتهای خدا هستند بر عهدۀ او.شرابخوار،در امر جسم خود و عقل خود به خدا خیانت می کند و قمارباز در امر جسم خود و مال خود به خدا خیانت می کند.خلاصه هر گناهکاری در نعمتهای خدا که در نزد او امانت اند خیانت می کند،زیرا آن را به طریقی به کار می گیرد که خلاف فرمان خداوند است.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ مَنْ کٰانَ خَوّٰاناً أَثِیماً -خدا خائنان گناهکار را دوست ندارد.»

گرفتاری دو شخصیّتی بودن

[108]

اینان اعمال خود را کتمان می کنند تا مردم به حقیقت رفتارشان پی نبرند و حال آنکه نمی دانند که خدا از اعمالشان آگاه است و آن چنان که شایان آن هستند کیفرشان می دهد.

شراب و قمار و هر گناه دیگر را عواقبی دردناک به دنبال است،خواه مردم بدانند که فلان،مرتکب آن اعمال می شود یا ندانند.

از این گذشته خداوند پیش از آنکه اینان مرتکب آن اعمال شوند بدان آگاه است.حتی زمانی که قصد آن را در دل می گذرانند و شب هنگام که به گرد هم می آیند و قرار کار توطئه آمیز خود را می دهند،خدا با آنهاست.سخنشان را می شنود و اقوالشان را و نیاتشان ضبط می کند.آیا از خدا شرم نمی دارند.

« یَسْتَخْفُونَ مِنَ النّٰاسِ وَ لاٰ یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّٰهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مٰا لاٰ یَرْضیٰ مِنَ الْقَوْلِ وَ کٰانَ اللّٰهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطاً -از مردم پنهان می دارند و از خدا پنهان نمی دارند.زیرا آن گاه که شب هنگام سخنانی که خدا از آن خشنود نبود گفتند و خدا به هر چه می کنند احاطه دارد.» خدا می داند که چه می گویند و قادر است هر زمان که بخواهد آنان را از

ص :161

عمل بازدارد.هم چنان که قادر است که هر زمان که بخواهد آنان را فرو گیرد که او پیروزمند و مقتدر است.

[109]

فرض کنیم که شما این گناهکاران را در این دنیا تبرئه کردید و چهره هاشان را در برابر مردم آراستید،چه کسی می تواند آنها را در آخرت از رسوایی در برابر مردم در روز قیامت نجات دهد؟چه کسی می تواند آنان را از حکم خدا خلاص کند؟کدام وکیل در دادگاه عدل الهی از آنان دفاع خواهد کرد؟ /2 « هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ جٰادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا فَمَنْ یُجٰادِلُ اللّٰهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً -هان این شمایید که در این جهان از آنان سخت جانبداری کردید،کیست که در روز قیامت از آنان در برابر خدا جانبداری کند یا چه کسی وکیل آنها خواهد بود؟» [110]

برای رهایی اینان تنها یک در گشاده است و آن در توبه است، دری که اگر از آن داخل شوند در زمره مؤمنان و مردم شریف درآیند.خدا توبۀ آنان را خواهد پذیرفت.

« وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّٰهَ یَجِدِ اللّٰهَ غَفُوراً رَحِیماً -و هر که کاری ناپسند کند یا به خود ستم روا دارد آن گاه از خدا آمرزش خواهد،خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.»

[سوره النساء (4): آیات 111 تا 115]

اشاره

وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمٰا یَکْسِبُهُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (111) وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ اِحْتَمَلَ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (112) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ مٰا یُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ مٰا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کٰانَ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (113) لاٰ خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ إِلاّٰ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاٰحٍ بَیْنَ اَلنّٰاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (114) وَ مَنْ یُشٰاقِقِ اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُ اَلْهُدیٰ وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً (115)

/2

ص :162

/2

معنای واژه ها

114[نجواهم]

:نجوی یعنی پوشاندن،و نجوی در سخن میان دو نفر است یا دو گروه به شیوه ای پنهان.

115[یشاقق]

:شقاق،اختلاف با دشمن است،و«شقّ العصا»به معنای جدایی از جماعت می باشد.

[نولّه]

:از«الولی»است به معنی نزدیکی.

/2

مبرا دانستن خود دروازۀ نفاق است و راه انحراف
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بدترین صفتی از صفات نکوهیدۀ خائنان این است که نتایج اعمال خویش

ص :163

را به گردن نمی گیرند و همواره می خواهند به هر طریق که شده پای دیگران را به میان بکشند و خود را تبرئه کنند.مثلا می گویند حادثۀ قتل را فلان مرتکب شد.یا اگر ما باده گسار شده ایم در اثر تربیت پدران ما بوده و ما از آنها تقلید می کنیم.

بنا بر این گناهکار پدران،هستند نه ما.

هنگامی که خود را تبرئه می کنند و مهر اتهام به دیگران می زنند می خواهند رهبری را بفریبند و قانعش کنند که مثلا مرتکبان قتل فلانی،فلان و فلان بوده اند.

ولی این تلاش در تبرئه و شانه از زیر بار مسئولیت خالی کردن بر آنها تأثیر منفی می گذارد زیرا این تصور که از هر گناهی مبرّا هستند در آنان قوت می گیرد و در نتیجه مانع آن می شود که به هدایت راه یابند.

پیامبر فریب نمی خورد،زیرا خداوند بر او کتاب نازل کرده و در آن رهنمودهاست، /2 رهنمودهایی که تکلیف هر کس را معین نموده،هم چنان که حاوی حکمت و اسلوب صحیح رفتار و معاملت با مردم است بر حسب طبقات و اعمال ایشان.افزون بر اینها قادر است که حقایق را کشف کند و این خود فضیلتی بزرگ است.

برخی از اینان خود را به پیامبر نزدیک می سازند و با او راز می گویند تا خود را در نظر مردم موجه نشان دهند و چنان خودنمایی می کنند که گویی نزد خدا و پیامبرش از مقربانند.می آیند و با پیامبر به نجوا سخن می گویند و حال آنکه چیزی برای گفتن ندارند و نجوا با پیامبر باید برای منظور مهمی صورت گیرد.بعضی نیز آشکارا زبان به بدگویی از رسول می گشایند و با این عمل خویش کفر را بر ایمان اختیار می کنند و خدا نیز بر این اساس با آنان معامله می نماید.

شرح آیات:
اشاره
مسئولیت انسان

[111]

تا زمانی که انسان در اعمال خود آزاد است مسئولیت اعمال خود را خود بر عهده دارد.بنا بر این صحیح نیست که بار مسئولیت خویش به این نام یا نام

ص :164

دیگر بر دوش دیگری نهد.تربیت،اجتماع،دولت،دوستان هیچ یک از اینها به قدر خود فرد در ارتکاب خطا یا گناهی که از او سرزده است مسئول نیستند.

« وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمٰا یَکْسِبُهُ عَلیٰ نَفْسِهِ -هر که گناهی کند،آن گناه به زیان خود کرده است.» یعنی چون مرتکب گناه شد ضررش به خودش بازمی گردد.

« وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً -و خدا دانا و حکیم است.» یعنی خداوند در این میان کسی را مسئول می شناسد که مرتکب آن گناه شده باشد.

/2

[112]

هنگامی که کسی مرتکب خطای بزرگ یا گناهی شود،سپس بخواهد که دیگران را مقصر قلمداد کند و مدعی شود که دیگران مسئول آن هستند یا به دروغ ادعا کند که آنان خود مستقیما مرتکب آن شده اند،این خود گناهی تازه است که به گناه پیشین افزوده می شود.

« وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً -هر که خطا یا گناهی کند،آن گاه بیگناهی را بدان متهم سازد هر آینه بار تهمت و گناهی آشکار را بر دوش خود کشیده است.» بازگشت چنین کسی به راه درست دشوارتر است از بازگشت کسی که مرتکب گناه می شود و به گناه خود اعتراف می کند.زیرا او خود را بی گناه می شمارد و از دایرۀ مسئولیت دور می شود،چنین کسی چگونه می تواند به اصلاح خود اقدام کند.

«خطیئة»در این آیه گناه کبیره است و از آن جمله است گناهی که زیانش به همگان می رسد.در حالی که«اثم»گناه بطور مطلق است و«بهتان» این است که اشخاصی را که خود مبرّی از گناه هستند گناهکار بنامند.

جرایم فریبکار و رهبری اصولی

[113]

مجرمان و خائنان به مردم و خائنان به خود همیشه آهنگ گمراه

ص :165

کردن دستگاه رهبری را دارند،بدین گونه که آنان را به انحاء مختلف استمالت و دلجویی می کنند،مثلا بخشی از منافعی را که از غصب حقوق مردم حاصل کرده اند به آنان پیشکش می کنند یا دستگاه رهبری را در مبارزه علیه دشمنان داخلی یا خارجی اش تقویت می نمایند،یا تهدیدش می کنند که اگر با آنان همدستی و همداستانی نداشته باشد به جبهه های مخالف او خواهند پیوست در واقع خطر افتادن رهبری در دام اینان خطری عظیم است.

ایستادگی رهبری در برابر امواج فشار یا تهدید و تحبیب اینان کاری صعب است /2 مگر آنکه اعمالش بر پایۀ اصول باشد و چنگ به ریسمان مستحکم رسالت زند تا به یاری ایزد تعالی قویدل و استوار در برابر هر انگیزۀ خارجی مقاومت نماید و فضل خدای تعالی همین است.

« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ - اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود گروهی از کافران قصد آن داشتند که تو را گمراه کنند.» در واقع نقشه و هدف این طایفه گمراه کردن و فریب دستگاه رهبری بود ولی هنگامی که در مقابل خود به ایمانی استوار چون کوهی سرفراز برخورد کردند از عزم خود منصرف شدند و چنان نمودند که گویی چنان آهنگی در سر و چنان هوسی در دل نداشته اند.و این از موارد بلاغت قرآن است،که به«همّت»یعنی قصد کرد تعبیر کرده در حالی که نیت فریب هم چنان در دلشان جای داشت.

« وَ مٰا یُضِلُّونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ -و آنان جز خود را گمراه نکنند.» زیرا انسانی که بخواهد انسان دیگر را گمراه کند هر بار گمراهی در وجود او رسوخ بیشتری خواهد یافت و چنین است صفات عقلی و روانی آدمی که تو هر گاه بخواهی چیزی به کسی بیاموزی بر علم تو افزوده شود و اگر بخواهی کسی را هدایت کنی خود راه هدایت را بیشتر خواهی شناخت.

« وَ مٰا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ -و هیچ زیانی به تو نرسانند.» یا آنکه تو را تهدید می کنند که اگر تسلیم خواستهای آنها نشوی به جبهۀ

ص :166

مخالف خواهند پیوست.اینان عناصری فرصت طلب هستند و اصلا به درد جبهۀ تو نمی خورند.

و تو ای رسول خدا!رهبریت را دستوری ثابت است که در آن«کتاب» که بر تو نازل کرده ایم آمده است دستوری حکیمانه.و این است فضل خداوند در حق تو.از سوی دیگر تو را علم عنایت کرده ایم و علم،خود برای مجاب کردن دشمن یا غلبه بر او نیروی عظیمی است. /2 با این رحمت خداوندی که تو را ارزانی داشته اند چگونه می توانند به تو زیان رسانند.

« وَ أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ مٰا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کٰانَ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکَ عَظِیماً -و خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرده و چیزهایی به تو آموخت که از این پیش نمی دانسته ای و خدا لطف بزرگ خود را بر تو ارزانی داشت.»

هدفهای منافقان

[114]

از شگردهای این مکاران،نزدیکی به رسول خدا بود،برای دو منظور:

نخست:به قصد تأثیر در او تا آنجا که می توانند.

دوم:در نزد مردم وانمود کنند که مردمی قدرتمند و متنفذاند.غالبا تظاهر به تقوی می کنند تا در پناه آن راه خیانتشان به مردم گشوده گردد و بدون وحشت از مردم به گناهان خود ادامه دهند.

ولی بر پیامبر واجب است که آنان را از خود دور گرداند و به کسی که سر نزد گوش او آورده و به خیال خود او را به راه خیر دعوت می کند گوش فرا ندهد.

همچنین بر همۀ رهبران الهی است که اطرافیان فاسد را از گرد خود بپراکنند و مستشاران صالح که او را به خیر می کشانند،برگزیند.

« لاٰ خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ إِلاّٰ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاٰحٍ بَیْنَ النّٰاسِ -در بسیاری از نجواهایشان فایده ای نیست.مگر در سخن آنان

ص :167

که به صدقه دادن یا نیکی کردن یا آشتی جویی فرمان می دهند.» ممکن است«صدقه»در این آیه عطای مال در راه خدا باشد و«نیکی کردن»عمل صالح.و«آشتی جویی»رفع نگرانیهای مردم است از یکدیگر.

مستشار مورد اطمینان کسی است که شخص را در مواقع ضروری به بخشیدن مال فرمان دهد.چنین کسی در جستجوی محرومان است تا به آنان مالی رساند،ولی هرگز او را ترغیب نمی کند که مستکبران طاغی یا به دوستان و نزدیکانش بخششی شود. /2 همچنین به کارهای نیک و مفید به حال اجتماع فرمانش می دهد و به پیروی از حق و هدایت وامی دارد و به اصلاح امور سوق می دهد،آتش کینه را در دلش برنمی انگیزد و این مستشار امین در کارهای خویش هدفی جز خشنودی خداوند ندارد و هرگز در صدد آن نیست که سخنی گوید که تنها ارباب خود یا خویشاوندان او را خوش آید یا بر وفق هوا و هوس او باشد.چنین کسی پاداش عمل خود را در دنیا و آخرت خواهد دید.

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً -و آن کس را که برای خشنودی خدا چنین کند مزد بزرگی خواهیم داد.»

معصیت رسول کفر به خداست

[115]

خطاکاران که با رسول اللّٰه(ص)معارضه می کنند بدین سبب است که رسول آنان را به تقوی فرمان می دهد و از فشار و سرکشی آنان بیمی به دل راه نمی دهد.اینان باید بدانند که با خدا سر جنگ دارند و بزودی کارشان به کفر و آتش دوزخ کشیده می شود.

« وَ مَنْ یُشٰاقِقِ الرَّسُولَ -هر که از پیامبر جدا شود.» یعنی در راه او تردید کند و از رهبریش جدا گردد، « مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدیٰ وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ -هر که پس از آشکار شدن راه هدایت با پیامبر مخالفت ورزد و از شیوه ای جز شیوۀ مؤمنان پیروی کند.»

ص :168

و در جبهۀ دشمنان رسول و مؤمنان قرار گیرد خویشتن را به کفر محکوم ساخته خداوند نیز این حکم را که خود برای خود خواسته است در حق او اجرا می کند:

« نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً -بدان سوی که پسند اوست بگردانیمش و به جهنمش افکنیم و جهنم سرانجام بدی است.» این هشدار مؤمن را وامی دارد پیش از آنکه بخواهد در برابر رهبری مقاومت کند دربارۀ دو چیز بیندیشد:یکی قدرت و سختی رهبری در تطبیق قانون بر او و دیگر آنکه رهبری در اجرای حکم تحت تأثیر هیچ نیرویی قرار نمی گیرد. /2 و همین امر موجب تقویت اوست تا بتواند قانون را بر همگان اجرا نماید.

بر امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ثابت شد که یکی از سرداران سپاهش شراب خورده است.علی او را فرا خواند و حد را بر او جاری کرد، و هر چه آن سردار این و آن را شفیع قرار داد علی نپذیرفت آن سردار گفت:یا علی ماندن با تو«خواری»است و جدایی از تو«کفر»است.امام پاسخ داد:هرگز، ماندن با من عزّت است و این بدین معنی است که پذیرفتن حکم قانون عادلانۀ الهی عزت است.این شخص می توانست که راه خویش در پیش گیرد و به جبهۀ دشمن پیوندد ولی ترسید مبادا مصداق مفهوم این آیه واقع شود و کافر گردد.

[سوره النساء (4): آیات 116 تا 122]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِیداً (116) إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّٰ شَیْطٰاناً مَرِیداً (117) لَعَنَهُ اَللّٰهُ وَ قٰالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبٰادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذٰانَ اَلْأَنْعٰامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّٰهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ اَلشَّیْطٰانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِیناً (119) یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ اَلشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً (120) أُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ لاٰ یَجِدُونَ عَنْهٰا مَحِیصاً (121) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّٰهِ قِیلاً (122)

/2

ص :169

/2

معنای واژه ها

117[مریدا]

:سرکش و متمرّد و خارج از فرمان.

119[فلیبتکن]

:تبتیک به معنای جدایی افکندن است و بتک به معنای قطع می باشد.

121[محیصا]

:گریزگاه.

/2

شرک میان اراده و هوای نفس
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن پس از سخن از طبقۀ خائنان به مردم و به خود،در این آیات جنبۀ دیگر قضیّه شرک به خدا را مورد بررسی قرار می دهد.و آن جنبۀ فروغلتیدن در ورطۀ معاصی و پیروی از هواست به جای پیروی از باری تعالی.

ص :170

خیانت به مردم یا به خود به نوعی از شرک منتهی می شود و خدا هیچگاه مشرک را نمی آمرزد زیرا شرک گمراهی عظیمی است.

این نوع شرک،پرستش بتان و جنهاست به اعتبار اینکه آنها خدایانی کوچک اند و در نزد خدای یکتای تعالی شفیع واقع می شوند.در واقع اینان بت را نمی پرستند،بلکه بت،نماد شیطان گمراه کننده ای است که گمراهشان کرده و از قدیم سوگند خورده که بشر را گمراه خواهد کرد.

تقدیم قربانیها به بتان بدان صورت زشت عملی است به فرمان شیطان که برای فریب آنان دست به سلاح وعده های کاذب برده است و آرزوهای باطل را در دلشان جای داده،که اگر از پی او روند در نعمت و آسایش خواهند بود و هرگز به کیفر اعمالشان مجازات نخواهند شد،ولی بر خلاف وعدۀ شیطان اینان به زودی جزای اعمال خویش را خواهند دید و به دوزخ خواهند افتاد /2 و نهال آن آرزوها که شیطان در دلشان کاشته هرگز به ثمر نخواهد نشست.

کسانی که عمل نیک انجام می دهند و مؤمن هستند به بهشت خواهند رفت.

شرک به خدا نتیجۀ متابعت از هوی است.کسی به خدا شرک می آورد که همواره سرگرم معاصی باشد و از مسئولیتهای اطاعت او شانه خالی کند.

شرح آیات:
اشاره
شرک به خدا و حدود آمرزش

[116]

با آنکه رحمت خداوندی گسترده و آمرزشش بسیار است،همه گناهان را شامل می شود مگر شرک به خدا را.زیرا شرک گناهی عظیم است و گمراهی سخت و اصلاح و چشم پوشی از آن ممکن نیست.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِیداً -خدا کسی را که برای او شریکی قرار دهد نمی آمرزد و جز آن هر گناهی را برای هر که خواهد می آمرزد.و هر کس که برای

ص :171

خدا شریکی قرار دهد سخت به گمراهی افتاده است.» زیرا چنین کسی خدا را به برخی از مخلوقاتش قرین می سازد او را نشناخته است و مخلوق را نشناخته که با خدای سبحانش همتراز می شمارد.زیرا خالق را از مخلوق در ذات و صفات و اسماء فرق بسیار است و کسی که آن دو را به هم می آمیزد هیچ یک را از آن دو نشناخته است.

شرک یک انحراف اساسی است و با وجود هیچ عملی به صلاح نمی آید مانند کسی که هدفش و مقصدش مغرب باشد ولی به راه مشرق رود.

چنین کسی به هیچ روی اصلاح مسیرش میسر نیست بلکه باید بکلی راه خود را دیگرگون کند.از این روست که رحمت خداوند شامل شرک نمی شود و حال آنکه هر گناه دیگر را شامل می شود.زیرا شرک انحراف اصلی و اساسی است و دیگر انحرافهای بشری از آن متفرع می شود.بلکه می توان گفت که هیچ انحرافی نیست مگر آنکه ریشۀ آن صورت کوچکی از شرک به خداست.

مثلا آنکه به مردم تکبر می فروشد و خود را از ایشان برتر می شمارد یا به برتری نژادی معتقد است یا به امتیازات طبقاتی،گرفتار نوع /2 کوچکی از شرک است.زیرا کسی تکبر می ورزد که خود را در صف خدا قرار دهد و فراموش کند که او چیزی جز یکی از مخلوقات خداوندی نیست.تردید نیست که تکبر،به نوبۀ خود یکی از هزاران ریشۀ جرایم است.زیرا شخصی که خود را برتر از همگان شمارد از ارتکاب هر جریمه و ستمی در حق آنان از پای نخواهد نشست و خضوع در برابر برخی از مردم و اهمیت دادن به قول و نظر آنان خود حقی است که در آن هیچ تردیدی نیست ولی پیروی راه و روش آنان به طور مطلق و به عبارت دیگر عبودیت در برابر ایشان خود نوعی از شرک به خداست.زیرا آنکه سر به خضوع فرود می آورد سرور خویش را در صف خدا قرار می دهد و فراموش می کند که او جز انسانی ناتوان هیچ نیست.پرستش دیگران هم یکی از هزاران ریشه ارتکاب جرایم است.

همچنین است همۀ معاصی کبیره و صغیره.که همه صورتی از شرک به خداونداند.و این همان ضلالت بعیده ای است که همۀ انحرافات انسانی را در خود دارد.

ص :172

منشأ شرک

[117]

شرک به خدا از اندیشۀ قوای غیبی خارق العاده که ارواح نامیده می شوند آغاز می گردد،و این ارواح بر دو دسته اند:

ملائکه که قوای خیرند و اجنه که قوای شریره اند.

در عصر جاهلیت عربها ملائکه را دختران خدا می پنداشتند و آنها را می پرستیدند.در حالی که جن را از آن رو پرستش می کردند که همتایان خدا هستند و با سلطۀ او در عالم وجود رقابت می کنند.

« إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّٰ شَیْطٰاناً مَرِیداً -نمی خوانند سوای اللّٰه مگر الاهه هایی را و نمی خوانند سوای اللّٰه مگر شیطانی سرکش را.» سرکش یعنی متمرد از اطاعت و اوامر سرور خود.اعتقاد به ارواح،اعم از ارواح خیر باشد و یاری طلبیدن از آنها و برای آنها نمادهایی به صورت بت ساختن و پرستیدن و در پایشان قربانی کردن،همه اینها بند و زنجیرهایی است بر قوای بشری و قیودی است که راه آزادی او را در مسیر حیات برمی بندد.

/2 آن عرب جاهلی که می پنداشت«هبل»او را از بیماریش شفا می دهد سعی خود را برای یافتن دارو به کار نمی برد هم چنان که برای زیاد شدن مال یا اراضی یا چارپایان خود تلاش نمی کرد و در بازرگانی خود را به رنج نمی افکند زیرا معتقد بود اگر چند قربانی تقدیم بت کند معجزۀ او زندگی اقتصادی اش را تأمین خواهد کرد.

همچنین عقولشان را به کار نمی انداختند زیرا بر آن بودند که جنّ ها (شیاطین)به آنها الهام می کنند.گاه در غرفه ای تاریک می نشستند و مدتها منتظر الهام اجنه می ماندند در این حال چنان به خیالشان می رسید که هاتفی غیبی آنان را آواز می دهد و با ایشان گفتگو می کند و حال او خود بود که با خود گفتگو می کرد و جز مشتی اباطیل دستگیرش نمی شد ولی همین امر او را از تعقل بازمی داشت.

ص :173

هدفهای شیطان

[118]

داستان ملائکه با شیاطین فرق می کند.ملائکه،بندگان فرمانبردار خدایند،تنها کسی را شفاعت می کنند که خدا از او راضی باشد.در نتیجه تقرب به آنها سودی نمی کند زیرا سخن آخر سخن خداست.اما شیاطین مطرودین درگاه خدایند و لعنت شدگانند،ولی اکنون خدا آنها را مهلت داده است و این بدان معنی نیست که می توانند افراد بشر را گمراه کنند یا قادرند در برابر قدرت و هیمنۀ خداوندی مقاومت ورزند،هرگز،بلکه خداوند آنها را مدتی مهلت داده تا بندگانش را به آنان امتحان کند.

پس شیطان همان ابلیس است.

« لَعَنَهُ اللّٰهُ -خدایش لعنت کند.» « وَ قٰالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبٰادِکَ نَصِیباً مَفْرُوضاً -گروهی معین از بندگانت را به فرمان خویش می گیرم.» شیطان که نماینده قوای شر و خطاست همواره بشر را به اعمال زشت ترغیب می کند /2 و او را در وادی جهل و ضلالتش سرگردان رها می سازد ولی او را بر گمراه ساختن همۀ افراد بشر توانایی نیست بلکه برخی از فرزندان آدم را گمراه می سازد.

از این رو در آیه آمده است«گروهی معین از بندگانت را»و گروه دیگر را که اهل ایمانند رها می کند.

شیطان و فساد زندگی

[119]

شیطان برای گمراهی بشر از سلاح آرزوها استفاده می کند بنا بر این باید آرزوهای دور و دراز را رها کنیم تا سلاح شیطان بر ما کارگر نباشد.

شیطان گاه بذر آرزوهایی چون درازی عمر و جاوید زیستن در دنیا و فرمانروایی دایم و ثروت بسیار در دل ما می کارد،همچنین به انسان القاء می کند که

ص :174

رسیدن به آرزوها وقتی میسّر است که راه کج در پیش گیرد.

مثلا ضلالت شیطان چنین است که به انسان امر می کند که گوشهای چارپایان را بشکافد و آفرینش خداوند را تغییر دهد.یعنی راه استفادۀ طبیعی را واگذارد و راه فساد را انتخاب کند.

خداوند چارپایان را آفریده است و هر عضوی از اعضای آنها به کاری می آید و در پیکر او وظیفۀ خاصی را انجام می دهد.در نتیجه هر عضو از اعضای حیوان به صورت غیر مستقیم به انسان خدمت می کند ولی شیطان او را می فریبد تا آن اعضاء را تباه کند تا منافعی که از آن انتظار می رفت از دست برود.

« وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذٰانَ الْأَنْعٰامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّٰهِ -البته گمراهشان می کنم و آرزوهای باطل در دلشان می افکنم و به آنان فرمان می دهم تا گوشهای چارپایان را بشکافند و به آنان فرمان می دهم تا خلقت خدا را دگرگون سازند.» /2 پس هر که از پی شیطان رود،منافع زندگی را تباه کند.زیرا شیطان پیوسته او را از راه درست،راهی که به استفاده از مواهب حیات منتهی می شود منحرف می سازد.

« وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطٰانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرٰاناً مُبِیناً -و هر کس به جای خدا،شیطان را به دوستی برگزیند،زیانی آشکار کرده است.»

وعده های فریب شیطان

[120]

شیطان به انسان چه می گوید؟ می گوید:فردا یا پس فردا فلان سود و فلان موقعیت را حاصل می کنی...

چون فردا و پس فردا در رسد به فردای دیگر وعده می دهد.تا عمرش به پایان رسد در حالی که از آن وعده های شیطانی جز یاد در مشت ندارد.

« یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً -به آنها وعده می دهد و به آرزویشان می افکند و شیطان آنان را جز به فریب وعده ندهد.»

ص :175

نتیجه چیست؟ [121]

اینان در دنیا به نتایج اعمال خود خواهند رسید و در آخرت جز ایشان جهنم است و از آن نتوانند گریخت.

« أُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ لاٰ یَجِدُونَ عَنْهٰا مَحِیصاً -مکانشان در جهنم است و در آنجا راه گریزی نخواهند یافت.» یعنی حتی به قدر یک بند انگشت هم از آنجا پای بیرون نتوانند نهاد.

[122]

اما مؤمنان کسانی که ایمان خود را به شرک نیالوده اند و با دل پاک خدا را پرستیده اند پاداششان بهشت است.

این وعدۀ خداست و وعدۀ خدا حق است.بر خلاف وعده های شیطان که سراسر دروغ است.خدای تعالی اجلّ و اعظم از آن است که دروغ گوید زیرا دروغ یا در نتیجۀ جهل است یا نیاز.و خدا از هر دو مبراست.

/2 « وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً -و کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای نیک کرده اند به بهشتهایی درمی آوریم که در آن نهرها روان است و در آنجا جاویدانند.» این غایت آمال آدمی است که در بهشتی زیستن گیرد که نیازهای جسمانی اش در آنجا برآورده شود و از تمتّعات نفسانی برخوردار گردد.یکی از جلوه های آن رودهایی است که بر بهجت و جمال بهشت می افزایند.بهشتی از آیندۀ خود بیم ندارد.همواره زنده است نه هراس مرگ خاطرش را مکدر دارد،نه زوال نعمت عیشش را منغص گرداند.

« وَعْدَ اللّٰهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ قِیلاً -وعدۀ خداوند بر حق است و چه کسی از او راستگوتر است؟»

ص :176

[سوره النساء (4): آیات 123 تا 126]

اشاره

لَیْسَ بِأَمٰانِیِّکُمْ وَ لاٰ أَمٰانِیِّ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لاٰ یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً (123) وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ نَقِیراً (124) وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اِتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ اِتَّخَذَ اَللّٰهُ إِبْرٰاهِیمَ خَلِیلاً (125) وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً (126)

/2

معنای واژه ها

123[امانی]

:جمع امنیه است و آن ایجاد امن است در نفس از نظر برخورداری از آن و اصل آن مفهوم تقدیر می باشد.

124[نقیرا]

:نقطۀ کوچکی است که در پشت هسته ای که می روید به شکل گودی کوچکی وجود دارد.

125[خلیلا]

:خلیل،برگرفته از«خلة»است که به معنای محبت می باشد یا مشتق از«خلة»است که معنای نیاز دارد و به مفهوم دوستی نیز به کار رفته است،زیرا هر یک از دو دوست خلل دوستش را جبران می کند و گفته شده از آن روی که هر یک از دو دوست،دیگری را از اسرار خودش آگاه می گرداند و گویی او در سویدای دل اوست.

ص :177

/2

ابراهیم پیشوای ما در مسئولیت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در اینجا برای شرک به خدا دو قاعدۀ نفسانی هست:

اوّل:بی تفاوتی و مسئول ندانستن خود.

دوم:عدم شناخت ذات باری.

در باب قاعدۀ اول باید گفت،عواملی که انسان را به شرک به خدا و ایمان به الهه ها و شیطان سرکش دعوت می کنند این است که انسان می خواهد از زیر بار مسئولیت در زندگی دنیا شانه خالی کند.

زیرا انسانی که گرفتار اندیشۀ اصالت فرد است می خواهد به هر طریق که ممکن است اعمال قبیح خود را توجیه کند،پس به خدایان متعدد قائل می شود تا مطمئن شود که با تقرّب به آن خدایان از عذاب خدای یکتا رهایی یافته است.

دیدیم که شیطان یاران خود را چگونه به دام /2 آرزوهای دروغین می کشد و آنان را می فریبد و وعده می دهد که بدون عمل خیر می توان به بهشت راه یافت.

در این آیات،قرآن این قاعدۀ روانی را تشریح می کند و بیان می دارد که آرزوها همواره در نزد خدا مقبول نمی افتند.

مسئولیت یک واقعیت است اعم از اینکه انسان او را بپذیرد یا انکارش کند و هر کس دست به کاری ناشایست زند-هر کس که باشد-کیفر عادلانۀ عمل خود را خواهد یافت و هر کس دست به کاری شایسته زند جزای عمل خویش بی کم و کاست خواهد دید.مقیاس سنجش اعمال در نزد خدا تسلیم مطلق در برابر اوست تا به بهانۀ آزادمنشی سرکشی و تمرّد از فرمان او.برنامۀ اعمال انسان همان طریقۀ

ص :178

ابراهیم است،مردی که خداوند او را به دوستی خود برگزید هنگامی که از دل و جان تسلیم پروردگار خود شد.

در آیۀ آخر خدای سبحان از این یاد می کند که هر چه در آسمانها و زمین است از آن اوست.و با مطرح ساختن این اصل پایگاه ثابت شرک یعنی جهل انسان به عظمت خداوند را درهم می کوبد که خدا را قدرتی است بی پایان و او را با هیچ یک از بندگانش قیاس نتوان کرد.

شرح آیات:
اشاره
آرزوها و جوهرۀ مسئولیت

[123]

آیا اگر کسی آرزو کند میلیونها ریال پول داشته باشد به دستش خواهد آمد.آیا می توان در عالم خیال شهری بزرگ بنا کرد و در آن زیستن گرفت؟ هرگز،پس چگونه آدمی آرزوی بهشت می کند،جایی که میلیونها ریال در برابر ارزش آن هیچ است و از هر شهر که در عالم خیال به تصور درآید بیش.

این آرزو به آرزوی پیر مردی ماند که فرزند عزیزش را در یک حادثۀ ناگهانی از دست داده است ولی فاجعه چنان هولناک است که نمی خواهد مرگ او را باور کند بلکه برای تخفیف آلام خود پیوسته به زنده بودن او می اندیشد.

/2 پیر مرد واقعا می داند پسرش مرده است ولی از چنگال عقل واقع گرای می گریزد تا در سایه خیال خوش خویش بیارامد.اینان که از مسئولیتهای اعمالشان به دامن آرزوها می گریزند از این سنخ مردمند.

ارواح حقیر آنها،اراده های ناتوان و سست آنها نمی توانند زیر بار مسئولیتها روند،از این رو به سایه خیال می گریزند و نفوس خویش به انواع امانی می فریبند.

مثلا می گویند:مسیح گناهان ما را با دادن جان خویش خواهد خرید،هبل ما را از عذاب پروردگار رهایی خواهد بخشید.و از این قبیل...اما قرآن آدمی را رودرروی مسئولیتهای زندگی خویش قرار می دهد و می گوید:

« لَیْسَ بِأَمٰانِیِّکُمْ -نه بر وفق مراد شماست.»

ص :179

که می پندارید از زیر بار مسئولیت با توسل به بتان خلاص می شوید؟ « وَ لاٰ أَمٰانِیِّ أَهْلِ الْکِتٰابِ -و نه بر وفق مراد اهل کتاب.» که می پندارند،مسیح گناهان آنان را با فدا کردن خود خریده است.

« مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لاٰ یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً - هر کس که مرتکب کار بدی شود جزایش را ببیند و جز خدای برای خویش،دوست و یاوری نیابد.» هیچ کس از آدمی عذاب خدا را دفع نخواهد کرد.هیچ کس قادر نیست با قدرت خداوند و سیطرۀ او در عالم وجود رویارویی کند.

اندوختن اعمال

[124]

خداوند صالحان را به قدر اعمالشان جزا خواهد داد،بی هیچ کم و بیش.خواه مرد باشد یا زن ولی تنها به یک شرط و آن اینکه آن عمل صالح برآمده از ایمان به خدا باشد.زیرا بدون ایمان به خدا اعمال صالح چون کفی هستند بر روی سیل خروشان و به زودی حقیقت آن معلوم خواهد شد.

« وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لاٰ /2 یُظْلَمُونَ نَقِیراً -و هر کس که کاری شایسته کند،چه زن و چه مرد.اگر مؤمن باشد به بهشت می رود و به قدر آن گودی که بر پشت هستۀ خرماست به کس ستم نمی شود.» اگر انسان بداند که همه کارهایش نیکو است و برای او ذخیره می شود و او بزودی پاداش نیک خود را خواهد یافت،به انجام کارهای نیک مشتاق شود و در آن شتاب ورزد و بکوشد که هر روز بلکه هر ساعت بر ثواب خود بیفزاید.

شیطان برای آنکه بشر را به تنبلی وادارد به او الهام می کند که گناهانش به شفاعت این یا آن بخشوده خواهد شد و اعمال نیکش را از او نخواهند پذیرفت.از این روست که ذات باری تعالی در خلال این دو آیه تأکید می کند که نیکیها و بدیها را خداوند عادلانه و بدون کم و کاست جزا می دهد.

ص :180

خط ابراهیم

[125]

روی نهادن به بتان و رقابت در پرستش آنها و بالیدن هر فرقه ای به بت خویش،دین پسندیدۀ نیکو نیست،دین پسندیدۀ نیکو دین ابراهیم است.مردی که از همۀ نمادهای شرک و ضلالت و از همۀ بتان ستم و بندگی اعراض کرد و تنها و تنها روی دل به خدا آورد و هیچ چیز در عبادت با او شریک نگردانید و هدفی جز آستان جلال او نشناخت.سپس به کارهای نیک روی آورد و به واجبات بسنده نکرد،بلکه بیشتر از واجبات به جای آورد تا آنجا که خداوند محسن«نیکوکارش» خواند.

« وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً -دین چه کسی بهتر از دین کسی است که به اخلاص روی به جانب خدا کرد و نیکوکار بود و از دین حنیف ابراهیم پیروی کرد.» یعنی همه نمادها و تندیسهای سنگی و بشری را طرد کرد.

« وَ اتَّخَذَ اللّٰهُ إِبْرٰاهِیمَ خَلِیلاً -و خدا ابراهیم را به دوستی خود برگزید.» ابراهیم را از اینکه پرستش بتان و دیگر شریکان را نفی کرد سودی عظیم حاصل شد و این سود عظیم آن بود که خدایش مقرب خود و دوست خود برگزید.

/2

[126]

کسانی که برای خود خدایانی جز خدای یکتا اختیار می کنند نتوانسته اند آن چنان که باید قدرت و توانایی او را بسنجند.بلکه اصلا خدای یکتا را نشناخته اند.اگر خدا را شناخته بودند و دانسته بودند که قدرت او بر همه چیز در آسمانها و زمین بسط یافته است.مسلما آن بتان سنگی که به دست خود تراشیده اند در نظرشان حقیر می آمد و آنها را به جای اللّٰه مقام الوهیت نمی دادند.و نیز به کسانی که شریکان خدا می پندارند ارجی نمی نهادند.شناخت قدرت و توانایی خداوند و کشف آثار آن داروی بیماری شرک است و از این روست که خداوند تعالی در اینجا بر همین قدرت توجه داده است:

« وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ کٰانَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً -

ص :181

و از آن خداست هر چه در آسمانها و زمین است و خدا بر هر چیزی احاطه دارد.» این احاطه،احاطۀ علم و قدرت است.چون قدرت خداوند به اثبات رسید و ما دریافتیم که جز او ملجأ و پناهی نداریم،طبیعی است که از دل و جان تسلیم او خواهیم شد و از حنیفانی خواهیم بود که از آیین ابراهیم پیروی می کنند.

[سوره النساء (4): آیات 127 تا 130]

اشاره

وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی اَلنِّسٰاءِ قُلِ اَللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فِی اَلْکِتٰابِ فِی یَتٰامَی اَلنِّسٰاءِ اَللاّٰتِی لاٰ تُؤْتُونَهُنَّ مٰا کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَ اَلْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ اَلْوِلْدٰانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتٰامیٰ بِالْقِسْطِ وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِهِ عَلِیماً (127) وَ إِنِ اِمْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یُصْلِحٰا بَیْنَهُمٰا صُلْحاً وَ اَلصُّلْحُ خَیْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اَلْأَنْفُسُ اَلشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ اَلنِّسٰاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلاٰ تَمِیلُوا کُلَّ اَلْمَیْلِ فَتَذَرُوهٰا کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (129) وَ إِنْ یَتَفَرَّقٰا یُغْنِ اَللّٰهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ وٰاسِعاً حَکِیماً (130)

/2

ص :182

معنای واژه ها

127[یستفتونک]

:فتوا پاسخ احکام دشوار است و استفتا سؤال از حکم می باشد.

128[الشّح]

:افراط در حرص مال و چیزهای دیگر و نیز به معنای بخل و عقب ننشستن از حقوق است.

/2

عدالت در روابط خانوادگی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

عدالت،اساس روابط اجتماعی است.بر مسلمان واجب است که بذرهای عدالت در خانواده بیفشاند.یعنی بر زن خود که در خانۀ اوست و تحت رعایت اوست ستم نکند و مهرش را بالا نکشد بویژه اگر آن زن یتیم باشد.

پس از زن نوبت به کودکان می رسد،کودکانی که نمی توانند از حقوق خود دفاع کنند و یتیمان.بر انسان واجب است که در رابطه با اینان اعمالش بر طبق قوانین عدل باشد.

زن باید به نوبۀ خود روابطش را با مرد بر اساس مصالحه قرار دهد نه مطالبۀ جزئی ترین حق از حقوقش.زیرا اگر نه چنین باشد سبب اختلاف و جدایی می شود.بخل از صفاتی است که در نفس بشر جا خوش کرده است.از این رو در روابط میان زن و شوی هر چه جانب تقوی و احسان و گذشت و مصالحه رعایت شود بهتر است تا سیاست مته به خشخاش گذاشتن و موی از ماست کشیدن.

/2 درست است که تعدد زوجات مجاز شمرده شده ولی مرد نباید در این کار

ص :183

آزمند باشد،زیرا رعایت عدالت در میان آنها بسیار دشوار است.بناچار یک یا چند تن از آنها را سرگشته رها خواهد ساخت،به گونه ای که نه زن او باشد و نه مطلقۀ او.

چون روابط زناشویی به جمود و تنافر کشید بهتر آن است بدون بیم از فقر و ناداری راه جدایی در پیش گیرد،زیرا خداوند روزی دهنده است.

روابط زن و شوهر خود جنبۀ مهمی از روابط اجتماعی است.این روابط اعم از مثبت و منفی،مستقیم و غیر مستقیم منشأ بسیاری از گناهان خواهد شد.

ملاحظه می شود با آنکه در آغاز سوره سخن از روابط زناشویی رفته بود بار دیگر آن را مورد توجه قرار داده است.این بار در چارچوب سخن از گناه و گناهکارانی که به خود یا به مردم خیانت می ورزند.

شرح آیات:
اشاره
حقوق زن

[127]

از آنجا که در عصر جاهلی زن را با نظری کین توزانه می نگریستند و آنها را،نسبت به مردان عنصری پست و حقیر می شمردند،غالبا از رسول خدا می پرستیدند،که آیا زن نیز در زندگی حقی دارد یا نه؟و آیا تجاوز به این حق گناه است؟بویژه اگر زنی در خانۀ مردی سمت زوجیت او را داشت در این حالت به زعم مردم عصر جاهلی وابستۀ به مرد می بود و جامعه هیچ حقی برای او قایل نبود و زن از کوچکترین استقلال محروم بود.

قرآن در این آیه به سؤال این قوم پیرامون حقوق زن پاسخ می دهد که بر ماست حقوق آنها را چونان که در شریعت اسلامی آمده است بطور کامل ادا کنیم.

مخصوصا اگر زن یتیم باشد و بخواهیم با او ازدواج کنیم بر ماست که حقش را کاملا ادا نماییم.

/2 « وَ یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسٰاءِ قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ فِی یَتٰامَی النِّسٰاءِ اللاّٰتِی لاٰ تُؤْتُونَهُنَّ مٰا کُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ

ص :184

تَنْکِحُوهُنَّ

-از تو دربارۀ زنان فتوی می خواهند.بگو خدا دربارۀ آنان به آنچه در این کتاب بر شما خوانده می شود،فتوی داده است.این فتوی در باب آنها و زنان پدر مرده ای است که حق مقررشان را نمی پردازید و می خواهید ایشان را به نکاح خود درآورید.» همچنین حقوق مستضعفان،از خردسالان و یتیمان.همۀ این حقوق باید کاملا رعایت شوند.

« وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدٰانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْیَتٰامیٰ بِالْقِسْطِ -نیز در باب کودکان ناتوان است و باید دربارۀ یتیمان به عدالت رفتار کنید.» بر مؤمن است که از روی نیکوکاری به هنگام ادای حقوق این طبقات چیزی بر آن بیفزاید و بداند که هر عمل خیری نزد خداوند مکتوب است.

« وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِهِ عَلِیماً -و هر کار نیکی که انجام می دهید خدا به آن آگاه است.»

سازش در پیوندهای خانوادگی

[128]

هم چنان که بر مرد واجب است که حقوق زن را کاملا ادا کند بر زن نیز مقرر است که به نوبۀ خود از پاره ای از حقوق خود گذشت کند،مخصوصا هر گاه ببیند که شوهرش در ادای حقوق او سهل انگاری می کند یا حتی به کلی از او اعراض می نماید.

« وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِمٰا أَنْ یُصْلِحٰا بَیْنَهُمٰا صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ -اگر زنی دریافت که شوهرش با او بی مهر و از او بیزار شده است،باکی نیست که هر دو در میان خود طرح آشتی افکنند که آشتی بهتر است.» اسلام برای روابط اجتماعی حدود ثابتی مقرر کرده است و مردم را فرمان داده که به هنگام اختلاف مطابق آن قوانین عمل کنند.ولی از قانون تراضی و صلح در مواقع لزوم غفلت نورزیده است.مثلا مهر حقی از حقوق زن است و مرد نباید

ص :185

بدون دادن مهر ازدواج کند،ولی گاه زنان توانگری هستند که به سببی با مردان فقیر ازدواج می کنند آیا نباید این زنان از مهر خود صرف نظر کنند و آن را به شوهر خود ببخشند.

آری،زیرا این با واقع گرایی قانونگذاری اسلامی موافق است. /2 بنا بر این گاه مصلحت زن در این است که همۀ حقوق خود را مطالبه نکند و این در چند مورد محتمل است:

1-گاهی زن بر حسب مقتضیات زندگی اش استحقاق همه حقوق خود را ندارد،مثلا زنی است پیر و زشت رو و سترون و از خاندانی پست و نادان.وقتی که این زن به مردی که در همۀ موارد بر خلاف اوست شوی می کند مسلم است که برای حفظ محبت شوهرش باید از برخی از حقوق خود صرفنظر کند.

2-گاه شوهر در موقعیت دشواری است،اگر زن بر او فشار آورد تا همۀ حقوق خویش بستاند،ای بسا مرد ناچار به طلاق شود.در این صورت خیر زن در این است که از پاره ای حقوق خود چشم بپوشد تا به پاره ای دیگر که ضروری تر است دست یابد.

3-گاه شوهر مرد منحرفی است و در حقوق زوجه اش به او خیانت می کند ولی زن اگر با همۀ این معایب با او بماند بدین امید که شاید روزگاری اصلاح شود بهتر از این است که سرکشی کند و روابط زناشویی را به پایان رساند که در آن صورت ضررش متوجه هر دو خواهد شد.

موارد استثنایی دیگری هم هست که زن به رضا و رغبت از پاره ای از حقوق خود می گذرد و با شویش مصالحه می کند.این قانون آشتی طلبی زندگی زناشویی را تحمل پذیر و حتی شیرین می کند.

« وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ -بخل و فرومایگی بر نفوس مردم غلبه دارد.» یعنی آزمندی و بخل و خست و خودخواهی بر نفوس مردم چیره شده از این رو هر یک از دو طرف می خواهد خود را به آب و آتش زند تا سهم بیشتری فراچنگ آرد.بر ماست که همواره در نگهداشت و ادامۀ روابط اجتماعی بیشتر از گسستن آن

ص :186

بکوشیم و با حرص آز و بخل مبارزه کنیم و به صلح و مدارا روی آوریم.

« وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً -و اگر نیکی و پرهیزگاری کنید،خدا به هر چه می کنید آگاه است.» /2 یعنی خدا آگاه است که حقوق دیگران را حتی بیش از استحقاقشان ادا می کنید و درجۀ اخلاص شما را می داند.به هنگام گرفتن حقوق خود از آنها،از خدا پروا کنید و تنها،زمانی چیزی را تصاحب کنید که یقین کنید واقعا حق شماست.

تعدد زوجات

[129]

مرد بهتر است که بیش از یک زن نگیرد.زیرا اگر از یکی افزون شد وظیفۀ شرعی حکم می کند که میانشان به عدالت رفتار کند.ولی چه بسا یکی از آن دو زیباتر است و در این حال طبع مایل به اوست و رعایت عدالت کاری صعب خواهد بود.تا کار به آنجا می کشد که بکلی مهر از یکی ببرد و سرگشته رهایش سازد.یعنی نه او را مانند یک همسر پذیرفته است که همۀ حقوقش را ادا کند نه او را طلاق گفته که آزادانه بر حسب میل خود زندگی کند.

« وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسٰاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلاٰ تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ -هر چند بکوشید هرگز نتوانید که در میان زنان به عدالت رفتار کنید لکن یکباره به سوی یکی میل نکنید.» به عبارت دیگر اگر زن دیگر گرفتید باید فقط بر حسب مصلحت یا ضرورت باشد.

برای مثال هر گاه بیوه زنی را دیدید که به حمایت زناشویی نیاز دارد و کسی عهده دار او نیست با او ازدواج کنید یا در صورتی که شمار زنان بسیار بیشتر از شمار مردان است یا به هر دلیل دیگری که مشکله ای اجتماعی پدید می آورد-در صورتی که تعدد زوجات در کار نباشد-یا هنگامی که زن اوّل نازا یا بیمار یا سالمند باشد به گونه ای که نتواند حقوق زناشویی را بربیاورد.

امّا در وضع عادی که گرفتن همسر دوم صرفا جنبۀ شهوی یا تفنّنی دارد،

ص :187

سرانجامی که از این کار انتظار می رود آن است که یکی از آن دو نادیده گرفته شود که موجب می شود حقوق او آسیب ببیند.

« فَتَذَرُوهٰا کَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً - تا دیگری را سرگشته رها کرده باشید و اگر از در آشتی درآیید و پرهیزگاری کنید، خدا آمرزنده و مهربان است.» ازدواج با زن دوم حرام نیست،حتی اگر فقط به منظور تمتعات نفسانی باشد یا شهوات جنسی.ولی شرطش این است که روابط شوی با همۀ زنان خود به یک درجه صمیمانه باشد و نیز به شرط پرهیزگاری /2 و پایمال نکردن حقوق دیگران در زیر فشارهای عاطفی.

پس اگر کسی اراده اش قوی باشد و در برابر فشار عواطف پایداری تواند و تقوی و پروایش او را از پیوستن به یکی و واگذاشتن دیگری منع نماید باکی نیست، حتی اگر گاهگاهی بدون تعمد و اصرار لغزشی در روابطش پدید آید،خدا آمرزنده و مهربان است.

جدایی

[130]

اگر شوی زن خود را مهمل گذارد و به او نرسد.بر زن است که خواستار طلاق شود و از فقر و بینوایی نترسد.زیرا طلاق خود یک راه علاج است ولی راه نخستین نیست،آخرین راه است.

چه بسا وضعیتی است که دیگر چاره ای برای اصلاح آن جز طلاق نیست.

زیرا اگر بخواهند به آن وضع دشوار ادامه دهند و صبر و شکیبایی پیشه کنند جز تلف شدن نیروها و فاسد ساختن ضمیر و هدر شدن حقوق نتیجه ای دیگری متصور نیست.

« وَ إِنْ یَتَفَرَّقٰا یُغْنِ اللّٰهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ کٰانَ اللّٰهُ وٰاسِعاً حَکِیماً -اگر آن دو از یکدیگر جدا شوند،خدا هر دو را به کمال فضل خویش بی نیاز سازد که خدا گشایش دهنده و حکیم است.» درست است که خدا هیچ کس را بدون بذل کوشش در طلب روزی،

ص :188

روزی نمی دهد ولی ابواب رزق محصور در خانۀ شوی نیست که اگر زن را طلاق دهد بیم فقرش باشد،نه،خداوند می تواند درهای تازه تری بر روی او بگشاید زیرا گشایش دهنده است.بر ما نیز واجب است که خود را گرفتار رزق اندک نکنیم.

بلکه در میدان گسترده زمین به طلب روزی برخیزیم و همواره افقهای تازه تری را که از آنجا روزی بیشتری نصیب ما می گردد جستجو کنیم و از امکانات نامحدود زندگی سود بریم.

[سوره النساء (4): آیات 131 تا 135]

اشاره

وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیّٰاکُمْ أَنِ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَنِیًّا حَمِیداً (131) وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً (132) إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا اَلنّٰاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلیٰ ذٰلِکَ قَدِیراً (133) مَنْ کٰانَ یُرِیدُ ثَوٰابَ اَلدُّنْیٰا فَعِنْدَ اَللّٰهِ ثَوٰابُ اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ سَمِیعاً بَصِیراً (134) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّٰامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَوِ اَلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللّٰهُ أَوْلیٰ بِهِمٰا فَلاٰ تَتَّبِعُوا اَلْهَویٰ أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (135)

/2

ص :189

معنای واژه ها

135[بالقسط]

:عدالت.

[تلووا]

:انحراف و کژ راهی.

[تعرضوا]

:به مطلق انحراف گفته می شود.

/2

مسئولیت اجتماعی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هر گاه آدمی قدرت شگرف خداوندی را احساس کند،قدرتی که در ملکوت آسمانها و زمین متجلّی است و بر هر چیز احاطه دارد،آری،هر گاه این قدرت را احساس کند رگ دلش می لرزد و ارتعاشی در ضمیرش پدید می آید که او را به خود می آورد و هوشیاری می بخشد و از بی خیالی و غفلت دور می سازد.

هر چه معرفت انسان به آن قدرت بزرگی که بر او احاطه دارد،افزون گردد و هر چه پروایش بیش شود،در اعمالش انضباط بیشتری پدید آید و رهسپار راه سلامت گردد و در اعماق ضمیرش قوه ای بیدار شود که او را از ارتکاب خیانت و گناه بازدارد و به اقامۀ عدل و ادای شهادت برای خداوند سوق دهد.

در این درس قرآن حکیم سخن از طبقۀ خائنان را به پایان می آورد و به معالجۀ ریشه ای مسئلۀ گناه می پردازد.

داروی این معالجه ازدیاد تقوای انسان است که خود به نوبۀ خود از شناخت قدرت خداوند سرچشمۀ می گیرد.از این رو در آغاز ما را به ملکوت الهی توجه می دهد و اینکه خداوند بی نیاز است و از کافر شدن کائنات بر دامنش گرد

ص :190

ننشیند خداست که مالک آسمانها و زمین است و اوست که می تواند مردم را به /2 مردم دیگر بدل سازد.

آن گاه انسان را به ثواب و اجر اخروی امید می دهد و درس را با نمودن راه علاج دیگری برای مسئلۀ گناه(خیانت و معصیت)پایان می دهد و آن این است که همۀ مردم عدل را بر پای دارند و برای خدا شهادت دهند در حالی که از هر اعتبار دیگری دور باشند و طبیعی است در جامعه ای که قسط قایم باشد و همگان برای خدا شهادت دهند،گناه را چندان مجالی نیست.

شرح آیات:
اشاره
مسألۀ ترس در انسان

[131]

یکی از انگیزه های اساسی ارتکاب گناه،ترس است.اگر ملتهای مستضعف از طاغوتان نمی ترسیدند در برابر ظلم ساکت نمی ماندند و اگر فرد از جامعۀ منحرف نمی ترسید جامعه هم چنان سرگشته وادی گمراهی نمی ماند و اگر وحشت از بینوایی نبود توانگران نسبت به فقرا بخل نمی ورزیدند و اگر خوف از مرگ نبود،بزدلان ترسو از جنگ رخ برنمی تافتند.

با آنکه ترس یک مسئله ریشه دار بشر است،برای قطع ریشه های آن راههایی است.از آن جمله است:ایمان به خدا و اینکه او مالک آسمانها و زمین است و مردم را به عدل و احسان فرمان می دهد و آن کس که به عدل و احسان رفتار کند استواری گیرد و به قدرت عظیم خداوندی از عوامل ترس خلاص شود.

اگر همۀ چیزهایی که ما را از آنها بیم است در ید قدرت خداست،پس چرا از خدا نمی ترسیم؟بلکه تا خدا،آن پروردگار هر چیزی بر ما خشم نگرفته است چرا باید از چیزی بترسیم.

این معادلۀ روشن سبب می شود که ما در برابر فشارها و انگیزه هایی که ما را به گناه سوق می دهد مقاومت نماییم.

ص :191

« وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیّٰاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّٰهَ -از آن خداست آنچه در آسمانها و زمین است و هر آینه اهل کتاب را که پیش از شما بودند و نیز شما را سفارش کردیم که از خدا بترسید.» این یک سفارش است و یک امر یا فرمان تنها نیست.زیرا امر گاه در کاری است که به زیان مأمور باشد،جز آنکه /2 سفارش همواره برای مصلحت کسی است که آن را می شنود.سپس وصیتی است مشترک در میان همه نسلهای مسلمان زیرا از ارزشهای کلی است که با گذشت زمان تغییر نیابد.

تقوی،به مصلحت و سود انسان است و نه به مصلحت و سود خدا زیرا خدا نه از تقوای شما متأثر می شود و نه از کفرتان.

« وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَنِیًّا حَمِیداً -اگر هم کفر ورزید باز هم آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است متعلق به خداست و اوست بی نیاز و در خور ستایش.» خداوند غنی است زیرا مالک آسمانها و زمین است و در خور ستایش است زیرا قدرت خود را برای زیان رسانیدن به مردم به کار نمی برد،بلکه قدرت خود را در لطف به آنها و تفضل در حق آنها به کار می برد.

استعانت به خدا از خوف

[132]

هر کس از خداوند استعانت جوید و در برابر فشارهای زندگی مقاومت به خرج دهد و به وسوسه های ترس که او را به سوی گناه می راند پاسخ نگوید،برای خود جای پای و تکیه گاهی محکم تدارک دیده است.

« وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً -و از آن خداست آنچه در آسمانها و زمین است و خدا کارسازی را کافی است.» برای دفاع از کسی که از او یاری طلبیده و بر اساس تکیه بر او از بندگانش نهراسیده است.

ص :192

[133]

اما هر کس که از مردم بترسد و از طبیعت بترسد و برای خشنودی جامعه خدا را به خشم آرد بر اوست که مسئولیت عمل خویش بر عهده گیرد زیرا خدا می تواند او را از صحنۀ وجود محو کند و کسانی دیگر را بیاورد که به جای او در زمین زیستن گیرند.

« إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النّٰاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرِینَ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ ذٰلِکَ قَدِیراً -ای مردم اگر بخواهد شما را از میان می برد و مردمی دیگر پدید می آورد.که خدا بر این کار قادر است.» [134]

برخی از مردم را طمع به ورطۀ گناه می کشد.از روی طمع اموال مردم را می خورند و به خرید و فروش مشروبات الکلی و اشاعۀ فحشاء می پردازند.

اینان باید بدانند که اگر از راه خدا روند و از معصیت او خودداری کنند،خدا بی نیازشان خواهد کرد، /2 نه تنها در دنیا بلکه در آخرت نیز ایشان را بهره مند خواهد ساخت.

« مَنْ کٰانَ یُرِیدُ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا فَعِنْدَ اللّٰهِ ثَوٰابُ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ کٰانَ اللّٰهُ سَمِیعاً بَصِیراً -هر کس که پاداش این جهانی را می طلبد بداند که پاداش اینجهانی و آن جهانی در نزد خداست و او شنوا و بیناست.» خداوند اقوال و اعمال نیک مردم را می شنود و می بیند و هیچ کس را بدون اجر و مزد رها نمی کند،نه در این جهان و نه در آن جهان.

خلاصه آنکه:اگر ارتکاب معصیت در اثر ترس باشد باید بدانیم که خدا قادر است که ما را از آنچه از آن بیم داریم در امان دارد،و خدا سزاوارتر از هر کس دیگر است که از او بترسند،و اگر معصیت به منظور حصول نعمت و مال است نعمتهای جاودانی در نزد خداست.

مسئولیت اجتماعی

[135]

برای آنکه جامعه را از هر پلیدی مصون داریم باید از دو عامل مدد گرفت:

ص :193

اول:ضمیری که هر شخصی را از معصیت منع نماید به عبارت دیگر وجود تقوی.

دوم:همۀ افراد جامعه احساس کنند که اگر مرتکب معصیتی شوند از آن بازخواست خواهند شد و هر کس را که مرتکب معصیت شد خود بازخواست کنند.

آیات پیشین از عامل نخستین سخن می گفتند.

در این آیه از عامل دوم سخن به میان آمده و از نقش آن در حقوق اجتماعی اگر ضمیر جامعه بیدار باشد و مسئولیت خویش احساس کند ستم را در حالی که هنوز در گهواره است و توش و توان نیافته است نابود خواهد کرد.در این حال هر کس آهنگ ستمگری داشته باشد نزدیکترین کسان به او،او را از آن منع خواهد نمود.خواه خویشاوندش باشد،خواه دوستش و خواه همکارش.حتی پیش از آنکه ظالم اقدام به غصب حقی کند غالبا برای مساعد کردن جو تجاوز با برخی نزدیکانش مشورت می کند،اگر جامعه آگاه و بیدار باشد در همان آغاز او را از ارتکاب آن عمل منع خواهد کرد و ظلم را در نطفه خفه خواهد نمود.

/2 در اینجا برای قیام جامعه در برابر ستم دو مرحله قرار دارد:

یکی:منع ستم و اقامۀ عدل.

دوم:در حالت وقوع ستم همدستی و همکاری برای از میان بردن آن.

مثلا به نفع صاحب حق و بر ضرر متجاوز غاصب شهادت دادن.آدمی نباید در چنین مواقعی از ادای شهادت به سود صاحب حق خودداری ورزد،در هر موقعیتی که باشد.بدین بهانه که صاحب حق ضعیف یا غریب یا فاجر است یا به این بهانه که ستمگر توانمند است یا از خویشاوندان یا دوستان من است.هیچ یک از این بهانه ها مانع آن نیست که آدمی از ادای شهادت سرباز زند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّٰامِینَ بِالْقِسْطِ -ای کسانی که ایمان آورده اید به عدالت فرمانروا باشید.» یعنی بر طبق عدالت رفتار کنید زیرا بنای کاخ عدالت در اجتماع محتاج به کوشش و تلاش بسیار است تا برآورده شود.

ص :194

« شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ -برای خدا شهادت دهید.» یعنی شهادت که می دهید خشنودی خدا را در نظر داشته باشید نه از تهدید بترسید و نه در برابر تحبیب سست شوید.حتی اگر شهادت به ضرر مصالح شما باشد.

« وَ لَوْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللّٰهُ أَوْلیٰ بِهِمٰا فَلاٰ تَتَّبِعُوا الْهَویٰ أَنْ تَعْدِلُوا -هر چند به زیان خود یا پدر و مادر و خویشاوندان شما-چه توانگر و چه درویش-بوده باشد.زیرا خدا به آن دو سزاوارتر است.پس از هوای نفس پیروی مکنید تا از شهادت حق عدول کنید.» مباد رعایت مصلحت یا دوستی خویشاوندان و نزدیکان شما را از شهادت عادلانه بازدارد،یا تحت نفوذ این و آن قرار دهد.

/2 « وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً -چه زبان بازی کنید یا از آن اعراض کنید،خدا به هر چه می کنید آگاه است.» یعنی چه اندکی از حق منحرف شوید یا بسیار منحرف شوید خدا به اعمال شما آگاه است.

[سوره النساء (4): آیات 136 تا 141]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلْکِتٰابِ اَلَّذِی نَزَّلَ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ اَلْکِتٰابِ اَلَّذِی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِیداً (136) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ اِزْدٰادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اَللّٰهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً (137) بَشِّرِ اَلْمُنٰافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (138) اَلَّذِینَ یَتَّخِذُونَ اَلْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ اَلْعِزَّةَ فَإِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً (139) وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی اَلْکِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آیٰاتِ اَللّٰهِ یُکْفَرُ بِهٰا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ جٰامِعُ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اَلْکٰافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً (140) اَلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اَللّٰهِ قٰالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کٰانَ لِلْکٰافِرِینَ نَصِیبٌ قٰالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اَللّٰهُ لِلْکٰافِرِینَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً (141)

/2

ص :195

معنای واژه ها

139[العزّة]

:اصل عزّت به معنای شدّت است و عزیز،فردی است بر خلاف ذلیل،قوی و ارجمند.

منافقان و دوگانگی در دوستی
اشاره

/2

رهنمودهایی از آیات:

در سخن پیشین قرآن کریم قضیّۀ خیانت را در تمام ابعادش مورد بحث قرار داد و برای خائنان مواضع و درجاتی معین کرد.

اما اکنون سخن از منافقان است،از بعد اجتماعی اش.یعنی فعالیت آنان

ص :196

در میان جامعۀ مسلمانان و انعکاس روشهای منفی آنان در این جامعه بویژه آن روش و شیوۀ خاص آنان که از آن به دوگانگی در دوستی تعبیر می کنیم.زیرا منافقان از یک سو خود را عضو جامعۀ اسلامی قلمداد می کنند و از دیگر سو با دشمن ارتباط دارند.

قرآن بحث در این مقوله را بر پایۀ این اندیشه که ایمان دارای وحدت است و تجزی نمی پذیرد قرار داده.سپس به بیان استمرار و پیوستگی ایمان می پردازد و توضیح می دهد که نشاید مؤمن گاه بر سر ایمان خویش باشد و گاه از آن اعراض کند.آن گاه منافقان را به عذاب تهدید می کند و سپس این بحث را به میان می آورد که منافقان همان کسانند که کافران را به دوستی برمی گزیده اند.

/2 تا جامعۀ اسلامی از لوث کفر پاکیزه ماند ما را فرمان می دهد که پای از مجالست کفار بکشیم تا چه رسد به دوستی با آنان.

منافقان در این دوگانگی گرفتارند،از یک سو می خواهند دوستی مسلمانان را جلب کنند تا از مواهب غنایم برخوردار شوند و هم می خواهند خود را از خطر کفار در امان دارند تا اگر مسلمانان در جنگ به هزیمت کشانده شدند آنان جان خویش برهانند ولی خداوند نگذارد مسلمانانی که به مال و جان در راه او جهاد می کنند منهزم گردند.

شرح آیات:
اشاره
ایمان کامل

[136]

وقتی که آدمی ایمان آورد ایمانش تجزیه پذیر نخواهد بود.ایمان کلی است،تجزیه ناپذیر،کسی که خدا را شناخته و به نبوت پیامبرش ایمان آورده باید در ایمان خویش خالص باشد و اگر تحت فشار قرار گرفت یا از روی هوی،در آن نقصانی پدید نیاورد.

هر نقصی که در ایمان حاصل شود با اصل ایمان تناقض دارد.زیرا ایمان فقط علم و آگاهی نیست بلکه ایمان مخالفت هوی و پیروی از عقل هم هست.

ص :197

اگر کسی ایمانش را تجزیه کند و از آن،همان مقدار را قبول کند که با هواهای نفسانی اش موافق است آیا باید گفت که چنین کسی پیرو عقل است یا هوی؟و به دنبال آن آیا می توان او را در زمرۀ مؤمنان آورد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا -ای کسانی که ایمان آورده اید.» یعنی ای کسانی که حجت بر شما تمام شده زیرا به مبدأ ایمان اعتراف کرده اید باید از راهی که در پیش گرفته اید منحرف نشوید زیرا برای توقف و انحراف دلیلی ندارید.

« آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتٰابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ الْکِتٰابِ الَّذِی أَنْزَلَ مِنْ /2 قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِیداً -به خدا و پیامبرش و این کتاب که بر پیامبرش نازل کرده و آن کتاب که پیش از آن نازل کرده به حقیقت ایمان بیاورید و هر که به خدا و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش و به روز قیامت کافر شود،سخت در گمراهی افتاده است.»

موضعگیریهای لرزان در برابر نیروی حاکمه

[137]

گفتیم که ایمان تجزیه پذیر نیست.اکنون می گوییم که ایمان در برابر قدرت و ضعف نیروی حاکمه افزونی و کاستی نپذیرد.چنان نیست که هر گاه قدرت حاکمه اقتضا کند ایمان نیز رشد یابد و هر گاه اقتضا نکند رو به ضعف نهد.

در واقع چنین ایمانی ایمان به قدرت است نه به حق و حقیقت.

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدٰادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللّٰهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً -هر آینه خداوند آنان را که ایمان آوردند،سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند،سپس کافر شدند و به کفر خویش افزودند،نخواهد آمرزید و به راه راست هدایت نخواهد کرد.» اینان مواضع خود را بر حسب موازین قدرتها تغییر می دهند یا به عبارت دیگر منتظرند که باد از کدام طرف بوزد.از این رو اینان بمثابۀ کافرانی هستند که خداوند هیچگاه گناهانشان را نخواهد آمرزید.بلکه بدتر از کافرانند زیرا امر هدایت

ص :198

خدایی را به بازی گرفته اند و آن را وسیله گذران زندگی دنیوی خود کرده اند.از این رو به نظر یک جستجوگر حق به ایمان نمی نگرند بنا بر این محال است بدان راه برند.

کسی که می خواهد آینه ای بخرد گاه چنان به قطر شیشه و وزن آن سرگرم می شود که برای او نگریستن در تصویر آینه میسّر نمی شود زیرا او از تصاویر داخل آینه به دقت در قطر شیشه و زیبایی و استحکام قاب آن پرداخته و این مثل کسی است که به امر دین به صورت یک وسیله ارتزاق می نگرد آن سان که تاجر به تجارتخانه اش و بقال به دکانش.بنا بر این چگونه می تواند حقیقت دین را درک کند یا به آن عمل نماید؟آری،چنین کسی در تمام عمرش از هدایت برخوردار نمی گردد.

منافقان و ارتباط با بیگانه

[138]

« بَشِّرِ الْمُنٰافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً -منافقان را بشارت ده که عذاب دردآور برایشان آماده است.» /2 [139]

وقتی در این آیه سخن از منافقان رفته،باید بدانیم که دقیقا چه کسانی هستند.منافقان گروهی از افراد جامعۀ اسلامی اند که در دوستی خود گرفتار دوگانگی شده اند.یا به عبارت دیگر در جامعۀ اسلام و ایمان زندگی می کنند ولی برای دست یافتن به قوت و عزت و مال و منال با جامعۀ کفر دوستی می ورزند.

مثلا در جامعۀ امروز اسلامی گروه هایی را می شناسیم که برای حصول قدرت و عزت تلاش می کنند ولی چون به آن دست یافتند از انجام کارهایی جدی بر حسب ارزشهای جامعه اسلامی سرباز می زنند،یا در پی یافتن بیگانه ای هستند که به دامن او آویزند و بدین منظور سازمانهای سیاسی راست یا چپ را برمی گزینند تا شاید به پایمردی آنان بدان قدرتی که خواهانش هستند دست یابند.

چه بسا روزی چند به سبب این وابستگی بر هموطنان و برادران خود سیادت

ص :199

می یابند و این سیادت را به بهای استقلال میهن و خواری و بردگی ملت خود و درهم شکستن ارزشهای آن می خرند.

« اَلَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ -کسانی که به جای مؤمنان کافران را به دوستی برمی گزینند،آیا عزت و توانایی را در نزد آنان می جویند.» نه،هرگز.نتوانند با گرایش به بیگانه به قدرت و قوت رسند،زیرا بیگانه چون سلطه یابد نخستین گروهی را که از صحنه قدرت بر کنار می سازد همین گروه وابسته به او و خدمتگزار اوست.

مسلّم است وقتی اجنبی به اینان میدان می دهد عاشق چشمان سیاهشان نشده است،بلکه او عاشق بازارهای تجارت است که غالبا با منافع این گروه هم تناقض پیدا می کند.از این رو آنان را بر سر میز مذاکرات یکباره می فروشد و برای سود دیگری دندان تیز می کند.

/2 پس عزت و قدرت این گروه در کجا نهفته است؟آری،در یک جا،کلید زرّین این گنجینه در دست کسانی است که به صفوف ایمان می پیوندند و شوکت و قدرت ملت را تقویت می کنند.اینان هستند که می توانند در میان امتهای خود سیادت و سروری جویند و بس،زیرا:

« فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً -عزت به تمامی از آن خداست.»

نمی خواهیم در شمار مزدوران درآییم

[140]

تا بیگانۀ کافر نتواند برخی نفوس ضعیف از فرزندان امت اسلامی را به سوی خود جلب کند،اسلام مسلمانان را از گوش دادن به تبلیغات گمراه کنندۀ آنان که هدفی را جز کشاندن مردم ساده به عوالم مزدوری تعقیب نمی کند، منع کرده است.

« وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ یُکْفَرُ بِهٰا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ -و از این پیش در این کتاب بر شما نازل

ص :200

کرده ایم که چون شنیدید کسانی آیات خدا را انکار می کنند و آن را به ریشخند می گیرند با آنان منشینید.» «انکار می کنند»یعنی انکار کننده می پندارد برای عقیدۀ خود استدلال عقلی می کند اما«ریشخند گرفتن»به این هدف است که ارزشهای والا را در نظر دیگران پست جلوه دهند.در این حال واجب است که از مجالس آنان دوری گزید تا زمانی که صیغۀ عداوت آمیز سخن آنان دیگرگون شود و موضوع سخن را تغییر دهند.

« حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ -تا آن گاه که به سخنی دیگر پردازند.» وقتی کسی در محفل چنین مردمی می نشیند و آنان به انکار و ریشخند ارزشهای دینی زبان می گشایند،اگر او به ردّ گفتار آنان نپردازد و از آن همه انکار و ریشخند متأثر نشود خود نیز در شمار آنان خواهد بود،و در زمرۀ فاجران.

« إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ -در این حال شما نیز منافقان هستید.» /2 و همانند آنان از کافران و جزای کافر و مشرک آتش جهنم است.

« إِنَّ اللّٰهَ جٰامِعُ الْمُنٰافِقِینَ وَ الْکٰافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً -خدا همۀ منافقان و کافران را در جهنم گرد می آورد.» [141]

منافقان کفار را به دوستی می گزینند و در مجالس انکار و استهزاء آنان در زمان صلح شرکت می جویند ولی در هنگام جنگ بر فراز تپه ای می نشینند و چشم به راه حوادث اند تا باد پیروزی بر پرچم کدام طرف بوزد.زیرا اینان بزدل اند و بزدلان به درد هیچ طرفی از طرفین مخاصمه نمی خورند.چون مسلمانان پیروز شوند بیایند و مطالبۀ غنایم کنند و خود را از افراد جامعۀ اسلامی که در غنایم سهمی دارند،جای زنند.و اگر کفار موقتا پیروز شوند دزدانه به نزد آنان می روند و مزد خدمات خود را می طلبند.

« اَلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ -همواره کسانی مواظب شما هستند.» یعنی منتظر نتیجۀ آخراند.

« فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّٰهِ قٰالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کٰانَ لِلْکٰافِرِینَ

ص :201

نَصِیبٌ قٰالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

-پس اگر از جانب خداوند فتحی نصیبشان شود می گویند:مگر ما همراه شما نبودیم؟و اگر پیروزی نصیب کافران شود،می گویند:آیا نه چنان بود که ما بر شما غلبه یافته بودیم و مؤمنان را از آسیب رسانیدن به شما بازداشتیم.» یعنی ما بودیم که نگذاشتیم از مسلمانان به شما آسیبی رسد.

اینان بدانند که سرانجام نفاقشان در روز قیامت عذاب شدید است.اما در دنیا،مسلم است اسلام همواره بر دشمن خود پیروز است و چون دست خارجیان از پشت منافقان برداشته شود،در جامعه اسلامی بی آبرو و خوار و خفیف گردند:

« فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْکٰافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً -در روز قیامت خدا میان شما حکم می کند و او هرگز برای کافران،به زیان مسلمانان،راهی نگشوده است.»

[سوره النساء (4): آیات 142 تا 146]

اشاره

إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ یُخٰادِعُونَ اَللّٰهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ وَ إِذٰا قٰامُوا إِلَی اَلصَّلاٰةِ قٰامُوا کُسٰالیٰ یُرٰاؤُنَ اَلنّٰاسَ وَ لاٰ یَذْکُرُونَ اَللّٰهَ إِلاّٰ قَلِیلاً (142) مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذٰلِکَ لاٰ إِلیٰ هٰؤُلاٰءِ وَ لاٰ إِلیٰ هٰؤُلاٰءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (143) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِینَ أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً مُبِیناً (144) إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ فِی اَلدَّرْکِ اَلْأَسْفَلِ مِنَ اَلنّٰارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً (145) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اِعْتَصَمُوا بِاللّٰهِ وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلّٰهِ فَأُولٰئِکَ مَعَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً (146)

/2

ص :202

معنای واژه ها

143[مذبذبین]

:یعنی افراد لرزان و آشفته ای که در یک جا آرام نمی گیرند.

144[سلطان]

:حجّت.

145[الدرک]

:ژرفنای دریا و نیز ریسمانی که ریسمان دیگری را به آن گره زده باشند تا به عمق آب برسد و اصل درک،ریسمانی است که به وسیلۀ آن به قلّه می رسند یا دلو به آن می آویزند.

/2

منافقان:ارزیابی و ویژگیهای ایشان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به دنبال سخن پیشین در باب اینکه کسانی که در جامعۀ اسلامی زندگی می کنند باید یک دله باشند،نه چون منافقان که زبان با مسلمانان دارند و دل با کافران،اکنون می خواهد پاره ای از صفات ظاهری منافقان را که دلالت بر گسستگی روحی آنها از روشها و ارزشهای اسلامی است،بیان دارد.

مثلا اینان اگر برای نماز برمی خیزند از روی اکراه و بی میلی است،زیرا دلهایشان چون صخره ای سخت است و از یاد خدا نرم نمی شود.دیگر آنکه همواره در حال شک و تردیداند و در میان دو جبهۀ کفر و ایمان در آمد و شد و هرگز نتوانند که در یک سو استقرار یابند،و همین شک و تردید آنان را از طریق هدایت دور می دارد.

ص :203

آن گاه خداوند مؤمنان را از قدم نهادن در راه آنان بر حذر می دارد و آنان را بیم می دهد که به زودی بازخواستشان خواهد کرد و حجتشان را ناچیز خواهد ساخت اگر به خود اجازه دهند که با کافران دوستی ورزند.

و آن عاقبت ناگوار از آن کسانی است که مرتکب چنین اعمالی شوند، جایشان در فروترین طبقات جهنم خواهد بود و کس به ناله و فریادشان گوش نسپارد.

/2 قرآن پیش از اینکه این سخن آغاز کند در امیدواری را به روی منافقان گشوده است و به توبه راهشان نموده،بدان شرط که آنچه را در اثر نفاق خود تباه کرده اند از نو تدارک کنند یعنی یک دله به جامعۀ اسلامی پیوندند و با اخلاص قدم در راه نهند تا مگر خود را به قافلۀ مؤمنان رسانند،آنان که خدا برایشان اجری عظیم مهیّا کرده است.

شرح آیات:
اشاره
فریب دادن خدا

[142]

منافقان می پندارند هم چنان که به زعم خود مسلمانان را فریب می دهند می توانند خدا را هم فریب دهند.اینچنین اعمال دینی شان با رفتارهای اجتماعی شان شباهت دارد.

مثلا چون به نماز برمی خیزند به اکراه برمی خیزند.به ظاهر نمازی به جای می آورند نمازی از حقیقت خالی.

ولی این خدعه و فریبکاری به خودشان بازمی گردد که خدا بزرگتر از آن است که دستخوش خدعه بندگان خود گردد و عبادات بدون محتوای ایشان را به جای عبادتهای حقیقی و صادقانه بپذیرد.

« إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ یُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ -منافقان خدا را فریب می دهند و حال اینکه خدا آنان را فریب می دهد.» خداوند چگونه بنده اش را می فریبد؟این مکر و فریب خداوند بدین گونه

ص :204

است که روزی چند مهلتشان می دهد تا سرمست نعمتهای این جهانی گردند و عقل و ارادۀ خود از دست بدهند.سپس به ناگاه آنان را فرومی گیرد،مثلا آن سان که دربارۀ قوم لوط عمل کرد.آن گاه که ملائکۀ عذاب را بر سرشان فرستاد اما به صورت مهمان،با صورتی زیبا،آن سان که سبب انگیختن هوای نفسی ایشان شدند که پیش از این بدان اعمال ناپسند خوگر شده بودند.چون از آمدنشان خبر یافتند و چشمانشان به جمالشان افتاد چه هوسها در سر پختند و خیالها در دل پروردند که در دلشان ذره ای تقوی و ایمان نمانده بود. /2 در این هنگام آن فرشتگان به صورت اصلی خود درآمدند.آن هیبت غلاظ و شداد بازیافتند و شهرشان را از جای برکندند و بر سرشان ویران ساختند.

آری،خداوند آن گروه از بندگان خویش را که قصد فریب او دارند بدین گونه می فریبد.

« وَ إِذٰا قٰامُوا إِلَی الصَّلاٰةِ قٰامُوا کُسٰالیٰ یُرٰاؤُنَ النّٰاسَ وَ لاٰ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ إِلاّٰ قَلِیلاً -و چون به نماز برخیزند،با اکراه و کاهلی برخیزند و برای خودنمایی نماز کنند و در نماز-جز اندکی-خدای را یاد نکنند.» آنان به حقیقت نماز نمی گزارند در برابر مردم به نماز تظاهر می کنند.

وقتی که نماز مهمترین شعائر عبادی است با این روحیه به جای آرند با دیگر واجبات چگونه عمل خواهند کرد؟ این نمونه ای است از فریب دادن منافقان خود را و کیفیت انجام واجباتشان،و ما از همین نمونه می توانیم از راه و روش ایشان مطلع گردیم.

نبودن معیارها و داوری از روی تردید

[143]

صفت دیگر منافقان،شک و تردید است و آنان موضع خود را بر حسب یک معیار صحیح برنمی گزینند.بلکه می خواهند هر دو جبهۀ کفر و اسلام را حفظ کنند و از هر طرف بر حسب مصالح آنی و عاجل خود استفاده نمایند.

« مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذٰلِکَ -سرگشتگان میان کفر و ایمانند.»

ص :205

یعنی میان کافران و مؤمنان و این از عبارت بعد روشن می شود:

« لاٰ إِلیٰ هٰؤُلاٰءِ وَ لاٰ إِلیٰ هٰؤُلاٰءِ -نه با اینان و نه با آنان.» زیرا شک در دلهایشان لانه کرده و دیگر نمی توانند با مقیاس صحیح /2 میان حق و باطل فرق نهند و در نتیجه هیچگاه روی هدایت نخواهند دید.

« وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً -آنکه خدا گمراهش کند،هیچ راهی برای او نخواهی یافت.» خداست که بندگانش را که در طریق هدایت ره می سپرند هدایت خواهد کرد.اما کسانی را که از طی این طریق تن می زنند و دریچه های دل خود را بر روی آن می بندند خداوند چگونه هدایت کند؟ آنان را در وادی ضلالتشان واخواهد گذاشت و کسی جز خدا نمی یابند که هدایتشان کند.

هدایت را نیز چون علم تصور کنیم.ما چگونه به علم دست می یابیم؟ مسلما از طریق تحصیل علم.پس کسی که برای تحصیل علم تلاش نمی کند یا بدتر از این درهای علم را به روی خود می بندد و نمی گذارد کسی بر او داخل شود تا چیزی بیاموزدش،مسلما در وادی نادانی سرگشته خواهد ماند از این مقوله است گمراه کردن خدای تعالی منافقان را.

دوستی و پیوند با چه کسی؟

[144]

این برخی از صفات منافقان بود و بر ماست که از انحراف آنان بر حذر باشیم و این انحراف از دوستی و پیوند با کافران آغاز می شود و این دوستی و پیوند به دو سبب است یا از خوف است یا از طمع.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ - ای کسانی که ایمان آورده اید،به جای مؤمنان کافران را به دوستی مگیرید.» آدمی نمی تواند با دو جبهه متناقض دوستی ورزد خواه و ناخواه یا به جبهۀ کافران روی می آورد یا به جرگۀ مؤمنان می پیوندد.

ص :206

هر گاه مؤمنی با کافری دوستی ورزد طبعا رشتۀ دوستی اش را با مؤمنان خواهد برید،از این رو در قرآن در این آیه تعبیر«من دون المؤمنین»(به جای مؤمنان)آمده است.

آری،ممکن است دوستی و پیوند مؤمن به کافر از خلال دوستی و پیوند او به مؤمنان باشد،بدین گونه که /2 دوستی و پیوند خود را با مؤمنان و همۀ کافرانی که به مؤمنان خدمت می کنند خالصانه گرداند.

« أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً مُبِیناً -آیا کاری می کنید که برای خدا به زیان خود حجتی آشکار پدید آرید.» پس خدا شما را یاری ننماید،شما دوستیتان با او خالصانه نیست،زیرا دوستی خدا شامل کسانی می شود که در همه کار بد و اعتماد کنند و او را بپرستند بدینگونه که برنامه های او را بی کم و کاست انجام دهند.

کسانی که طرفدار کافران هستند خداوند آنها را به ایشان واگذارد،زیرا در حقیقت نمی توانند برنامه های الهی را به شکل کامل به اجرا درآورند.

[145]

زمانی که مؤمنی با کافری دوستی و پیوند نماید در شمار منافقان قرار خواهد گرفت و جزای منافقان هم معلوم است:جهنم.

« إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّٰارِ -هر آینه منافقان در فروترین طبقات آتش هستند.» طبقات بهشت را درجات خوانده است و بالاترین آنها اعلی علیّین است و طبقات آتش را درکات خوانده بدترین درکات اسفل السافلین است.

« وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً -و هرگز برایشان یاوری نمی یابی.» آنان با کفار دوستی می ورزند تا مگر از یاری آنها برخوردار شوند ولی در روز قیامت جز نومیدی نصیبی ندارند،زیرا خود را درون آتش دوزخ خواهند دید بی آنکه یاران کافرشان به دوستی شان برخیزند.

ص :207

راه بازگشت

[146]

راه بازگشت منافقان به جبهۀ ایمان را چهار مرحله است:

نخست:توبه و پشیمانی از گرایشهای پیشین خود به کافران و عزم به عدم /2 تکرار آن اعمال.

دوم:اصلاح و ترمیم پلهایی که میان خود و مؤمنان ویران کرده اند.بدین گونه که عقول خویش صافی گردانند،از افکار کافران دلهای خویش بپیرایند از نفاق و کینه نسبت به مؤمنان پرهیز کنند و روابط پیشین را به یک سو نهند تا بتوانند روابط دوستانۀ جدیدی برقرار نمایند.

سوم:چنگ زدن به رشتۀ خداوندی،بدین گونه که رشتۀ دوستی خود با رهبری اسلامی استوار گردانند و تسلیم او شوند و فرمانهایش را اطاعت کنند.

چهارم:اخلاص در دین (1) یا به عبارت دیگر یک دله شدن در دوستی،بدین گونه که با آگاهی و چالاکی نماز به جای آورند از کاهلی در امر نماز بپرهیزند.و خدا را فراوان یاد کنند و دیگر شعائر دینی بر پای دارند و واجبات را به گونه ای صحیح به جای آرند.

پس از طی این مراحل اینان به مؤمنان می پیوندند،مؤمنانی که خداوند برایشان در این دنیا اجری عظیم معین کرده و این اجر عظیم یاری آنهاست در کارهای خیر و در آخرت هم در باغهای بهشت جاودانه خواهند بود.

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّٰهِ وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلّٰهِ فَأُولٰئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللّٰهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً -مگر آنان که توبه کرده اند و از تباهی بازآمده اند و به خدا توسل جسته اند و برای خدا از روی اخلاص به دین گرویده اند.اینان در زمرۀ مؤمنانند و خدا به مؤمنان اجری عظیم خواهد داد.»

ص :208


1- 1) -شاید منظور از اخلاص دین همان توحید ولایی باشد.

[سوره النساء (4): آیات 147 تا 152]

اشاره

مٰا یَفْعَلُ اَللّٰهُ بِعَذٰابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ شٰاکِراً عَلِیماً (147) لاٰ یُحِبُّ اَللّٰهُ اَلْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ اَلْقَوْلِ إِلاّٰ مَنْ ظُلِمَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ سَمِیعاً عَلِیماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَیْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَفُوًّا قَدِیراً (149) إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اَللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذٰلِکَ سَبِیلاً (150) أُولٰئِکَ هُمُ اَلْکٰافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً مُهِیناً (151) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولٰئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (152)

/2

/2

صفات کافران،عرضه و ارزش
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از بیان مفصل شروطی که منافق برای اصلاح خویش باید به آن شروط عمل کند تا در زمرۀ توبه کنندگان درآید و نیز مؤمن آنها را دستور العمل خود سازد تا نفاق در دلش ریشه ننماید،اکنون به بیان شروط دیگری می پردازد.از آشکارترین این شروط اصلاحی یکی سپاسگزاری خداوند است و ایمان به او و پاکیزه ساختن

ص :209

جوّ اجتماع از منفی بافیها و نیز رواج دادن اعمال خیر و عفو بدیهای دیگران.

پس از بیان این شروط اساسی برای برکندن ریشه های تفرقه و نفاق از زمین جامعه،اکنون قرآن بازمی گردد تا گروه دیگری از منافقان را به ما بشناساند.

اینان جماعتی هستند که ایمان خویش را تقسیم می کنند و به برخی از پیامبران و برخی از تعالیم آسمانی ایمان می آورند و به بعضی ایمان نمی آورند.

قرآن می گوید:اینان کافرانند زیرا ایمان یک کلّ تجزیه ناپذیر است.و بر این حقیقت در آیۀ بعدی تأکید می کند.پیش از این به بنی اسرائیل مثل زد که آنان /2 به بعضی از پیامبران ایمان می آورند و به بعضی ایمان نمی آورند.این ایمان به بعض و انکار بعض دیگر بر حسب مصالح شخصی آنها بوده است.

شرح آیات:
اشاره
سپاس حق

[147]

خداوند از ما بی نیاز است.از اعمال ما بی نیاز است و به عذاب کردن نیاز ندارد.خداوند از عذاب کسی لذت نمی برد-منزه است او-پس هنگامی که بنده ای را به عذاب خود گرفتار می سازد بر حسب استحقاق آن بنده است یا به عبارت دیگر این مردمان هستند که عذاب خدا را برای خود می خرند.

برای اینکه انسان از شر اعمال خود در امان بماند،باید مؤمن شود و برای اینکه مؤمن شود،باید سپاس حق به جای آورد،زیرا کسی که شکرگزار نعمت خدایی است بر اوست که بر زندگی نگاهی مثبت و خوش بینانه داشته باشد و به هر نعمتی چنان بنگرد که آن نعمت عطایی تازه است که او در خور آن نبوده است و هر بار،و در هر لحظه ممکن است که از او سلب شود.پس از یک سو قدر آن نعمت را می شناسد و از سوی دیگر سپاس منعم-یعنی ذات باری تعالی-را بر خود فرض می شمارد.بدین گونه بر ایمانش افزوده می گردد و به رحمت واسعۀ خداوند،و بر قدرت و سلطۀ او بر زندگی آگاهی می یابد.

ندیده ای که چون مردی سخاوتمند تو را مهمان کند،در حالی که تو را بر او

ص :210

حقی نیست و برایت انواع وسایل تمتّع و لذّت را فراهم آورد و نیز ضیافت خویش به مدتی محدود ننماید!چسان در تمام مدت مهمانی خود را سپاسگزار او احساس می کنی و با او با نهایت گشاده رویی و ادب برخورد می نمایی؟این همه برای چیست؟برای این است که بر تو نعمتی ارزانی داشته که تو مستحق آن نبوده ای و نیز می ترسی که مبادا در هر لحظه نعمت خویش از تو بازگیرد.

بندۀ شاکر خداوند نیز چنین است.هر چه آگاهی اش به نعمت خداوندی بیشتر شود در نتیجه ایمانش به خدا فزونی یابد و هر بار که او را نعمتی تازه ارزانی می دارد،شعورش به نعمت او فراوانتر گردد.به عکس منافق که هر چه نعمت حق بر او افزونتر شود /2 پندارد که این بخشی از حقوق حقۀ اوست و این دلیل بر عظمت خود اوست،پس در نتیجه بر کفر و طغیانش بیفزاید.

« مٰا یَفْعَلُ اللّٰهُ بِعَذٰابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ کٰانَ اللّٰهُ شٰاکِراً عَلِیماً - چرا خدا شما را عذاب کند،اگر سپاسگزار باشید و ایمان آورید؟در حالی که خدا شکرپذیر و داناست.» هر چه سپاسگزاری و قدردانی تو از نعمتی که بر تو عطا کرده زیادتر گردد خداوند سپاس تو را بیشتر بپذیرد و تو را در نعم تازۀ خود بیشتر غرقه سازد.

علاج برخی بیماریهای اجتماعی

[148]

چون نفس از شکرگزاری به درگاه خداوند اشباع گردد،و از رضا و تسلیم سرشارتر گردد،حسد و حقد و کراهت در او کمتر شود.زیرا این صفات نکوهیده مولود تنگ نظری است و چون کینه توزی و دشمنی که حاصل خودبینی و فردیت است از میان برخیزد صفا و محبت و مدارا جای آن را خواهد گرفت و آدمی دربارۀ دیگران حسن نظر خواهد یافت و از آنان به نیکی یاد خواهد کرد.

خداوند تجاهر به بدگویی و بدزبانی را دوست ندارد،مگر آنکه آن را هدفی نیکو و پسندیده باشد.مثلا حالت اعتراض به ظالم را داشته باشد و مردم را علیه او برانگیزاند.

ص :211

« لاٰ یُحِبُّ اللّٰهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّٰ مَنْ ظُلِمَ وَ کٰانَ اللّٰهُ سَمِیعاً عَلِیماً -خدا بلند کردن صدا را به بدگویی دوست ندارد،مگر آن کس که به او ستمی شده باشد و خدا شنوا و داناست.» خداوند سخن غیبت و تهمت آمیز و زشتگویی و توهین و تحقیر دیگران را می شنود و می داند که راست است یا دروغ و انگیزۀ آن چیست.آیا این سخنان برای گرفتن حق مظلومی است از ظالمی؟یا برای استعانت از مردم است علیه یک جابر ستمکار؟ خداوند وقتی چیزی را دوست ندارد،که مضر به مصلحت مردم باشد پس در دنیا و آخرت کیفر آن را خواهد داد.

[149]

آری،خداوند آن جامعه ای را که از سخنان بیجا و تهمت آلود پاکیزه باشد و همه توجّهش به انجام اعمال خیر باشد-چه آشکارا و چه پنهان- دوست می دارد.آشکارترین اعمال خیر عفو و بخشایش است.

/2 آیا این سخن خداوند نیست که می گوید:(از تو می پرسند که چه انفاق کنند بگو عفو)عفو فرزندان جامعه را به یکدیگر ارتباط می دهد و ریشه های نفاق را برمی کند و می خشکاند.

« إِنْ تُبْدُوا خَیْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَفُوًّا قَدِیراً - اگر کار نیکی را به آشکارا انجام دهید،یا به پنهان،یا کردار ناپسندی را درگذرید، خدا عفوکننده و تواناست.» خداوند از گناه کسی که از خطای مردم بگذرد خواهد گذشت و گناه کسی را که در حق مردم نیکی کند،خواهد بخشود.در حالی که بر کیفر آنان قدرت دارد،آنان را می بخشاید.آیا شایسته نیست که بنده به اخلاق خداوندی متخلق باشد؟و به نوبۀ خود،خویشتن به حلیۀ عفو و رحمت متحلی سازد؟

ص :212

خودپرستی چیست؟ [150]

ایمان کدام است؟

جواب:ایمان سرکوبی قوای شر است در وجود آدمی برای رضایت خداوند و تسلیم نفس است به درگاه رفیع عقل.ایمان،پاسخ دادن بنده است به ندای خداوند و در نتیجه،مخالفت با هواهای نفسانی و پیروی از برنامه های الهی.

اگر معنی ایمان این است،پس کسی که زمانی موافق با حق است که حق موافق مصالح او باشد،یا زمانی در برابر حق سر فرود می آورد که هدفش تحقق نیات پلید خود باشد یا هنگامی تسلیم عقل می شود که با هواهای نفسانی او دمساز و همراه باشد یا وقتی به ندای خداوند پاسخ می دهد که به امیال نفسانی و شهوات او آسیب نرساند،چنین کسی را به ایمان راهی نیست.

چنین کسی در کفر فرورفته،زیرا خود را می پرستد و خدا را وسیله ای می شناسد برای تحقق مصالحش.

کسانی که در دین خدا دست به انتخاب می زنند و آنچه را که موافق مصالحشان باشد می پذیرند و آنچه را مخالف آن باشد رد می کنند،اینان پرستندۀ مصالح خود هستند،نه پرستندۀ خدا.بنا بر این در زمرۀ کافران واقعی هستند و خدا نیز،آنان را در حکم کافران آورده است.و گفته است:

/2 « إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذٰلِکَ سَبِیلاً - کسانی هستند که به خدا و پیامبرانش کافر می شوند و می خواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی افکنند و می گویند که بعضی را می پذیریم و بعضی را نمی پذیریم و می خواهند در این میان رهی برگزینند.» [151]

« أُولٰئِکَ هُمُ الْکٰافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً مُهِیناً - اینان در حقیقت کافرانند و ما برای کافران عذابی خوار کننده آماده ساخته ایم.» جدا ساختن خدا از رسول و ادّعای اینکه به همان ایمان به خدا بسنده

ص :213

می کنند،هدفی جز عصیان در برابر پیامبر ندارد.

ولی آیا می توان بدون رهبری پیامبر برنامه های خدا را انجام داد؟نه،اینان دروغ می گویند،وقتی که ادعا می کنند که با خدا رابطه دارند،دروغ می گویند.زیرا در این صورت لازم می آمد که در برابر اوامر رسول نیز خاضع باشند.

در تمام طول تاریخ،طاغوتان با مردان مصلح در ستیز بوده اند.اینان در حالی که ادعا می کرده اند که خود در زمرۀ مصلحان هستند،پیامبران را به نام نگهداری از دین می کشته اند و علمای دینی را خوار و خفیف می ساخته اند ولی در همه حال به حمایت از دین تظاهر می کرده اند.

پیامبر از خدا جدا نیست،از اصلاح و راه و روشهای دین جدا نیست و از حاملان دین یعنی مصلحان و علما نیز جدا نیست.خدای تعالی این کافران را در روز قیامت به عذاب خود بشارت داده است و در دنیا مورد خشم و غضب خود قرار داده.زیرا اینان با رسولان خدا مخالفت ورزیده اند و در نتیجه به خدا کافر شده اند.

انگیزۀ این اعمال تکبر و غرور دروغین آنهاست به همین سبب مستحق عذاب خدا شده اند هم در دنیا و هم در آخرت.

[152]

در برابر کافرانی که به خاطر مصالح زودگذر و ناپایدار مادی خود، میان خدا و پیامبرانش جدایی می افکنند یا تفاوت قایل می شوند،مردمی هم هستند در ایمان خود صادق اند و خواستار اجر و ثواب خداوندی.اینان به اجر و ثواب الهی در این جهان یا در آن جهان خواهند رسید.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولٰئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند و میان پیامبرانش جدایی نیفکنده اند،پاداششان را خدا خواهد داد.و خدا آمرزنده و مهربان است.» /2 /2

[سوره النساء (4): آیات 153 تا 162]

اشاره

یَسْئَلُکَ أَهْلُ اَلْکِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتٰاباً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسیٰ أَکْبَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَقٰالُوا أَرِنَا اَللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ اَلصّٰاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اِتَّخَذُوا اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَیِّنٰاتُ فَعَفَوْنٰا عَنْ ذٰلِکَ وَ آتَیْنٰا مُوسیٰ سُلْطٰاناً مُبِیناً (153) وَ رَفَعْنٰا فَوْقَهُمُ اَلطُّورَ بِمِیثٰاقِهِمْ وَ قُلْنٰا لَهُمُ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً وَ قُلْنٰا لَهُمْ لاٰ تَعْدُوا فِی اَلسَّبْتِ وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً (154) فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِیثٰاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ قَتْلِهِمُ اَلْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنٰا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلَیْهٰا بِکُفْرِهِمْ فَلاٰ یُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً (155) وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلیٰ مَرْیَمَ بُهْتٰاناً عَظِیماً (156) وَ قَوْلِهِمْ إِنّٰا قَتَلْنَا اَلْمَسِیحَ عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ مٰا قَتَلُوهُ وَ مٰا صَلَبُوهُ وَ لٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ اَلَّذِینَ اِخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اِتِّبٰاعَ اَلظَّنِّ وَ مٰا قَتَلُوهُ یَقِیناً (157) بَلْ رَفَعَهُ اَللّٰهُ إِلَیْهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً (158) وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ إِلاّٰ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً (159) فَبِظُلْمٍ مِنَ اَلَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ طَیِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ کَثِیراً (160) وَ أَخْذِهِمُ اَلرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَکْلِهِمْ أَمْوٰالَ اَلنّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (161) لٰکِنِ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ اَلْمُقِیمِینَ اَلصَّلاٰةَ وَ اَلْمُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ أُولٰئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً (162)

ص :214

ص :215

معنای واژه ها

154[لا تعدوا]

:تجاوز و تعدّی نکنید.

156[بهتانا]

:دروغی که از بزرگی موجب حیرت گردد.

/2

انگیزه های کفر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه ممکن است کسی مدعی ایمان شود و میان خدا و پیامبرانش جدایی افکند؟آیا نه بدین علت است که به صدق رسالت رسولان قانع نشده است.

آری،بیشتر مردم برای پاسخ به هواهای نفسانی و مصالح آنی خود با رسول مخالفت می ورزند و مخالفت خود را در لفافۀ جدالهای فکری درمی پیچند.

مثلا بنی اسرائیل از پیامبر می خواهند که برایشان نوشته هایی از آسمان نازل کند همانند الواح موسی.آیا اینان بدین سبب پیغمبر را انکار کردند که برایشان این نوشته ها را نازل ننمود و اگر این نوشته ها را نازل می کرد،به او ایمان می آوردند؟ نه!هر چه خواستند موسی برایشان آورد ولی به او نیز ایمان نیاوردند و او را گفتند:

کاری کن که ما خدا را آشکارا بنگریم.آیا این درخواست برآوردنی است؟سپس آنان پس از آنکه از طریق معجزات به حق گردن نهادند باز هم بیشترشان پیمان گسستند و پس از آنکه آن کوه عظیم بر فراز سرشان قرار گرفت و نزدیک بود بر آنان فرو افتد،همه به فرمانبرداری گردن نهادند و چون کوه از فراز سرشان دور گردید بار دیگر به کفر و غفلت خود بازگردیدند.آیات خدا را انکار کردند و پیامبران را

ص :216

کشتند و مدعی شدند که بر در دلهایشان قفل نهاده شده و نور ایمان بر آن داخل نمی شود،در حالی آنان خود به سبب کفرشان بر در دلهایشان قفل /2 نهاده بودند.

مثل دیگر:بنی اسرائیل عیسی را انکار کردند و به مادرش مریم تهمت زدند و نیز مدّعی شدند که عیسی را کشته اند در حالی که او را نکشته بودند بلکه دربارۀ او به اشتباه افتاده بودند و خداوند او را به سوی خود فرا برد و هر یک از آنها پیش از آنکه بمیرد به مسیح ایمان خواهد آورد و انسان پیش از مردنش حق را آشکارا خواهد دید.

آن سوی کفر اینان چه بود؟ظلمی که خدا بسبب آن بسیاری از طیباتی را که سابقا بر آنان حلال کرده بود حرام نمود.

ظلم خواه به شخصی خود باشد و خواه اجتماعی،عامل اساسی کفر است.

ظلم به شخص خود چون شرابخواری و ظلم اجتماعی چون منحرف کردن مردم از راه حق و رباخواری و خوردن اموال مردم به باطل.همۀ اینها سبب کفر می شود و کفر سرانجامش عذاب الیم است.

شرح آیات:
اشاره

[153]

بر ما واجب است که سخنان کفار-که بدان تظاهر می کنند-ما را نفریبد مخالفتشان با امر نبوت به این سبب است که هنوز از جهت فکری قانع نشده اند اینک پی در پی پیشنهادهایی می کنند و می پندارند که اگر آنها برآورده شود ایمان خواهند آورد.بر ماست که از انگیزه ها و رغبتهای اجتماعی شان پرده برگیریم.

بنی اسرائیل از پیامبر می خواهند که برایشان از آسمان کتابی غیر از قرآن نازل کند.معلوم است که آنها می خواهند که آن کتاب حاوی برخی افکار باشد یا کتابی می خواهند مکتوب در الواح،آن سان که بر موسی علیه السلام نازل شده بود.

/2 اما این درخواست تنها پرده ای بود برای پنهان داشتن کفرشان که آن را هماهنگ با مصالح خود می دانستند.

ص :217

موسی علیه السلام بر آنها مبعوث شد و آنچه در طلب آن بودند برایشان بیاورد ولی طولی نکشید که از او خواهشی دیگر کردند و آن هم خواهشی برآورده ناشدنی،گفتند:خدا را به ما بنمای! آیا می توان خدا را به چشم دید؟آنها از موسی می خواستند که خدا را به آنها نشان دهد تا ایمان بیاورند.

« یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتٰابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسیٰ أَکْبَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَقٰالُوا أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ -اهل کتاب از تو می خواهند که بر ایشان کتابی از آسمان نازل کنی اینان بزرگتر از این را از موسی طلب کردند و گفتند:خدا را آشکارا به ما بنمای.به سبب این سخن کفرآمیزشان صاعقه آنان را فروگرفت.» صاعقه ای آمد و همه را یکسره نابود نمود،سپس بار دیگر خداوند آنان را زنده نمود.سؤال این است که چرا پس از این سؤال سخیف و بیجا گرفتار صاعقه شدند؟ جواب این است که آنان زین پیش به خود و مردم ستم می کردند و این سؤال پرده ای بود روی ظلمشان.یا بدین جهت که این خواهش دلیل آن بود که به خدا کافر شده اند و ارزشهای خدایی را انکار می کنند.

خداوند پیش از این معجزاتی برای آنها مقرر داشته بود.از دریا گذشته بودند و دریا برایشان شکافته شده بود همانند جاده ای خشک و دشمن ایشان فرعون را غرق کرده بود.

خداوند برایشان منّ و سلوی فرو فرستاده بود و تخته سنگها را شکافته بود تا چشمه ها از آن بجوشند و آب گوارا بنوشند.با این همه گوساله پرستیدند.آیا این دلیل آن نیست که آنان را انگیزۀ گرایش به کفر نیرومند شده بود؟ « ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَیِّنٰاتُ فَعَفَوْنٰا عَنْ ذٰلِکَ وَ آتَیْنٰا مُوسیٰ سُلْطٰاناً مُبِیناً -پس از آنکه معجزه هایی برایشان آمده بود،گوساله ای را به خدایی گرفتند و ما آنان را بخشیدیم و موسی را حجتی آشکار،ارزانی

ص :218

داشتیم.» /2 خداوند با این حجت توانست ریشۀ گوساله پرستی را از دل آنان برکند.

بسیاری از داعیان و مبلغان این آیین را بکشت و وحدت فکری بنی اسراییل را تضمین نمود.

[154]

مثلی دیگر باز هم از وقایع بنی اسرائیل.خداوند قطعه ای از کوه را جدا نمود و بر فراز سرشان بداشت و تهدید به مرگشان نمود.تا پیمان تازه گردانیدند.

سپس فرمان داده شد که به شهر اندر آیند ولی در حالی که خدا را سجود می کنند نه گردن افراشته و متکبر و نه به طمع مال و منال.پس برای زندگی شان نظمی نهاد و فرمان داد که در روزهای شنبه صید نکنند و از آنان پیمانهای سخت گرفت.آیا بنی اسراییل به پیمانهای خود وقعی نهادند؟هرگز.

« وَ رَفَعْنٰا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثٰاقِهِمْ -و به خاطر پیمانی که با آنها بسته بودیم کوه طور را بر فراز سرشان بداشتیم.» یعنی کوه را بالای سرشان بردیم تا به عهد و پیمان خود خستو شوند و پایبند.

« وَ قُلْنٰا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبٰابَ سُجَّداً -و گفتیم که سجده کنان از آن در داخل شوید.» این در،همان دری بود که پس از آنکه از بدویت و بیابان گردی خسته شده بودند و از خدا خواستند آنان را به شهر برساند و از کشته ها و محصولات زمین روزی دهد،بر رویشان گشوده شده بود.

« وَ قُلْنٰا لَهُمْ لاٰ تَعْدُوا فِی السَّبْتِ -و گفتیم که در روز شنبه تجاوز نکنید.» یعنی در آن روز از مقررات و حدود خداوند درمگذرید.

« وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً -و از ایشان پیمانی سخت گرفتیم.» [155]

ولی چرا پیمان گسستند؟چرا آیات خدا را انکار کردند؟چرا پیامبران را کشتند؟و از متابعت حق دور شدند و چنان نمودند که دریچه های دلهایشان فروبسته است و نتوانند این حقایق را در خود جای دهند؟آیا همه اینها به

ص :219

سبب کفرشان نبود؟چون کافر شدند خداوند بر دلهایشان مهر برنهاد و دریچه های هدایت را فروبست. /2 همانند کسی که دیده بر هم می فشارد تا آفتاب را نبیند تا آفتاب غروب کند.آیا اگر دیده بگشاید آفتاب را خواهد دید؟هرگز! آنان نابینایی را بر هدایت اختیار کردند،خداوند نیز نور هدایت را از ایشان بازگرفت تا سزای کفرشان و انکارشان باشد.

« فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِیثٰاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیٰاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ -پس به سبب پیمان شکستنشان و کافر شدنشان به آیات خدا و به ناحق کشتن پیامبران.» مسلّم است که کشتن هیچ پیامبری به حق نیست و در این آیه واژۀ «بناحق»برای تأکید آمده است.بعضی می گویند مراد این است که اینان پیامبران را در جنگ نکشته اند.زیرا برخی چنان می پنداشتند که اگر آنان را در جنگ بکشند،کشتنشان بر حق است.

اینان پیامبران را در اسارت می کشتند بدون هیچ عذر و بهانه ای و تنها بر طبق مقیاسهای جاهلی خود.

« وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنٰا غُلْفٌ -و اینکه گفتند دلهای ما فروبسته است.» یعنی جایی برای نور خدا ندارد.و این خود بهانه ای سخیف است که همۀ معاندانی که در برابر خصم فرومانده اند و می خواهند به بحث و جدل پایان دهند بدان متوسّل می شوند و می گویند:چه کنیم؟خدا ما را چنین خلق کرده است، نمی فهمیم،نمی توانیم ایمان بیاوریم و در پی آن بار مسئولیت از دوش خود می افکنند.ولی خدا می داند که آشکارا دروغ می گویند.

« بَلْ طَبَعَ اللّٰهُ عَلَیْهٰا بِکُفْرِهِمْ -خدا بر دلهایشان به سبب کفرشان مهر نهاده است.» اینان به فهم حقایق قادراند.زیرا خداوند آنان را چون دیگران از نعمت عقل متمتع ساخته و فرصت هدایت عطا کرده ولی اینان خود به خدا کافر شدند و راه هدایت به روی خود بربستند.این جماعت اکنون هم می توانند راه دیگرگون

ص :220

کنند ولی با دشواری بسیار.باید عناد و کینه توزی به یک سو نهند و از انکارشان به درگاه خدا توبه کنند.خدا توبۀ آنان را خواهد پذیرفت /2 و نعمت عقل و نور هدایت را که از آنان سلب شده بود بازخواهند یافت.

البتّه این کار سخت است و خطیر و جز اندکی بدان اقدام نخواهند نمود.

« فَلاٰ یُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً -و جز اندکی ایمان نمی آورند.» وجود این گروه اندک که ایمان می آورند،دلیل است بر سخافت این عقیده،کسانی که«ضلالت را امری حتمی»می پندارند.آری اینان چنین عقیده ای را پراکنده اند تا برای ضلالت خویش محملی بیابند؟

داستان مسیح و مادرش

[156]

چگونه این قوم کافر شدند تا خدا بر دلهایشان مهر برنهاد؟ ایشان عیسی را انکار کردند و افزون بر این انکار به مادر او مریم نیز تهمت بزرگی زدند.

« وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلیٰ مَرْیَمَ بُهْتٰاناً عَظِیماً -و نیز به سبب کفرشان و آن تهمت بزرگ که به مریم زدند.» مریم را به زنا متهم کردند تا پیامبرشان عیسی را در نظر مردم خفیف کنند و می دانستند که آن تهمتی بزرگ و در عین حال باطل است.

[157]

و نیز برای آنکه شخصیت عیسی را فروکاهند و او را در نظر مردم بی ارج سازند و در پی آن رسالتش را نفی کنند،گفتند که ما عیسی را کشتیم و این سخن بدروغ می گفتند.آنها مرد دیگری را که به عیسی شباهت داشت کشته بودند.

« وَ قَوْلِهِمْ إِنّٰا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّٰهِ -و نیز بدان سبب که گفتند ما مسیح پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم.» قرآن نام مسیح را به بزرگی یاد می کند و او را مسیح پسر مریم و پیامبر خدا می خواند تا با تصمیم یهود در باب فرو کاستن از شخصیّت او مقابله کند.

ص :221

/2 « وَ مٰا قَتَلُوهُ وَ مٰا صَلَبُوهُ وَ لٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ -و حال آنکه مسیح را نکشتند و بردار نکردند،بلکه امر برایشان مشتبه شد.» آنان کس دیگر را کشتند و پنداشتند که عیسی را کشته اند.عیسی را خداوند زنده به آسمان برده بود.

« وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ -هر آینه آنان که دربارۀ او اختلاف می کردند خود در تردید بودند.» مجرد اختلاف در کیفیت قتل او دلیل است که در قتل او یقین نداشتند و گرنه کشتن شخصیت بزرگی چون عیسی محال است که موجب شک و تردید شود.

« مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبٰاعَ الظَّنِّ -به آن یقین نداشتند.تنها پیرو گمان خود بودند.» این گمان چیزی بود که پس از غایب شدن عیسی پدید آمد.برخی پنداشتند که او را کشته اند و برخی پنداشتند که او را بردار کرده اند.

« وَ مٰا قَتَلُوهُ یَقِیناً -و عیسی را بیقین نکشته بودند.» [158]

خداوند عیسی را به نزد خود بازگردانید،او را به آسمان برد.در حالی که زنده است و روزی خود می خورد.خدا به عزت خود قادر است.به مقتضای حکمت خود پس از اینکه رسالت خویش بگزارد و وظیفه اش را انجام داد او را به آسمان برد.

« بَلْ رَفَعَهُ اللّٰهُ إِلَیْهِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً -بلکه خداوند او را به نزد خود فرا برد که خدا پیروزمند و حکیم است.»

چه وقت ایمان می آورند؟

[159]

اینان که با کتابهای آسمانی آشنایند می دانند که عیسی جز پیامبری از سوی خدا نبوده است.و اگر در آن تردید می ورزند گاه هدف این تردید جز مصالح شخصی آنهاست.یا عامل این تردید تنگ نظری /2 است یا حسد و یا تکبر و چون حجابهای شبهت از روی دیدگانشان برافتد یا مصالح شخصی را به یک سو

ص :222

نهند و دلهایشان از کبر و حسد پاک شود،در این هنگام ایمان می آورند ولی این امر چه زمانی محقق می شود.

بلی،محقق می شود ولی به هنگام مرگ.در آن لحظاتی که دیگر افکار آدمی آلوده به تعلقات این جهان فانی نیست.در این زمان حقایق را می فهمد و به یقین درمی یابد.

« وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ إِلاّٰ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً -و هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر آنکه پیش از مرگش به او ایمان آورد و عیسی در روز قیامت به ایمانشان گواهی خواهد داد.» بعضی می گویند که این شهادت عیسی،شهادت است به کذب و جدل و محاربۀ آنها با او.آن هم برای چه؟برای اینکه رسالت خویش به ایشان رسانیده بود و خواستار صلاح ایشان بود.شهادت به اینکه پس از شناختنش به رسالت،بر او کافر شدند و آنچه آنان را دربارۀ او به شک انداخت چیزی جز پردۀ حسد و کینه توزی نبود که بر روی دیدۀ دل آنها افتاده بود.

آدمی هنگامی که خود را در لحظات جدایی از زندگی مادی و دیدار خداوند می بیند،در می یابد که همۀ آن بهانه ها که نفسش او را تلقین کرده بود بی ارج بوده و باطل.آن گاه حقایق را بروشنی می بیند.بر ماست که هر چند گاه خود را در آن حالت بپنداریم باشد که به طریق حق هدایت گردیم.

رابطه کفر با نقصان نعمتها

[160]

کفر یهود(یعنی انکار و عنادشان)سبب کوری دلهایشان شد.و خداوند بر دلهایشان مهر برنهاد و این امر سبب انحراف اصلی آنها در زندگی شد و آنان را به نقض پیمان کشید و به کشتن پیامبران و ادّعای قتل عیسی واداشت.

ستم ایشان(تجاوز به حقوق دیگران)بینوایی بر ایشان به همراه آورده زیرا نمی توانند در زندگی از نعمتهای خدا بهره مند گردند.

« فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ طَیِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ -و به

ص :223

کیفر ستمی که یهودان روا داشتند آن چیزهای پاکیزه را که بر آنان حلال بود حرام کردیم.» آیا خداوند آن چیزها را تحریم شرعی کرده بود(مثل حرام کردن برخی از گوشتها را)؟یا /2 آن چیزها را به گونه ای طبیعی حرام کرد یعنی آنان را به طریق تکوینی از آن چیزها منع نمود،هم چنان که مثلا زنان شیردهنده را بر موسی که شیرخواره بود حرام کرده.

هم ممکن است حرمت اولی باشد و هم دومی.زیرا خداوند بر امت ظالم سخت می گیرد و برای آنها قوانین دشوار وضع می کند جامعۀ ظالم مستوجب نظامی شدید و قوانینی کوبنده است.و بنی اسراییل از اینگونه بودند.لذا می بینیم چگونه خداوند در داستان«گاو»به سبب همین ظلمشان بر آنان سخت گرفت.

امت ظالم از نعمتهای خداوندی بهره مند نمی شود،زیرا هر گروه از آنان می خواهد حقوق دستۀ دیگر را غصب کند،هرگز نمی خواهند متحد شوند و برای تحقّق رفاه کل،کوششهای خود را یکپارچه کنند و از منابع طبیعی در راه خیر و صلاح عموم استفاده برند.

اکنون این سؤال پیش می آید که آن ستمی که منع نعمت می کند چگونه ستمی است؟پاسخ این است:

اولا:منع کردن مردم از اکتساب و گذاشتن موانعی جلو عواملی که موجب رفاه مردم است و خدا از آن به«راه خدا»تعبیر کرده است.

طبیعی است مردمی عقب بیفتند که شایستگیها را دربند می کنند و بندهای بسیاری بر آن می نهند.

ثانیا:استثمار کردن قوی،ضعیف را.آنجا که قوی در انجام کارهای سازنده تنبلی می کند و از راه استثمار دیگران زندگی می نماید.

ضعیف نمی تواند نقش خود را بازی کند زیرا مورد استثمار است.قرآن در این مورد،رباخواری را مثال می آورد و نیز خوردن اموال مردم را به ناحق و باطل.

رباخواری،استثمار مخفی است و خوردن اموال مردم به ناحق و باطل

ص :224

استثمار بی پرده و آشکار است.

« وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ کَثِیراً -و منع کردن بسیارشان از راه خدا.» /2

علم راسخ و فطرت ایمانی

[161]

« وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَکْلِهِمْ أَمْوٰالَ النّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً -و نیز به سبب رباخواریشان و حال آنکه از آن منع شده بودند و خوردن اموال مردم را به باطل و ما برای کافران عذابی دردآور مهیا کرده ایم.» سخن پیشین به طور کلی دربارۀ بنی اسرائیل بود.خداوند کافران آنها را مشمول عذاب نمود تا کسی تصور نکند که همۀ بنی اسرائیل کافرانند ولی طبقۀ خاصی از آنها را مستثنی کرد و از آنان چنین کرد:

[162]

« لٰکِنِ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ -ولی دانشمندانشان.» یعنی آنهایی که علم را وسیلۀ ارتزاق قرار ندادند بلکه از آن آینۀ معرفت ساختند.

« وَ الْمُؤْمِنُونَ -و آن مؤمنان.» که از نفوس پاکیزه برخوردارند و رسوبهای جاهلی را از خود دور کرده اند.

از این آیه برمی آید که آدمی باید بهره مند باشد یا از علمی راسخ و یا از فطرتی پاک و ایمانی درست و در نتیجه باید حقایق را خود دریابد یا خود را به دست کسی سپارد تا آن حقایق را به او القاء کند و به صدق باطن و صفای درون مجهزش گرداند.

« یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاٰةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أُولٰئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً -به آنچه بر تو و آنچه پیش از تو نازل شده ایمان دارند و نمازگزاران و زکات دهندگان و مؤمنان به خدا و روز قیامت را اجر بزرگی خواهیم داد.»

ص :225

[سوره النساء (4): آیات 163 تا 170]

اشاره

إِنّٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ کَمٰا أَوْحَیْنٰا إِلیٰ نُوحٍ وَ اَلنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ عِیسیٰ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنٰاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اَللّٰهُ مُوسیٰ تَکْلِیماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اَللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ اَلرُّسُلِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً (165) لٰکِنِ اَللّٰهُ یَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً (166) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاٰلاً بَعِیداً (167) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اَللّٰهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً (168) إِلاّٰ طَرِیقَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیراً (169) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمُ اَلرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (170)

/2

ص :226

/2

دلایل صدق رسالت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در چارچوب سخن از طبقات اجتماعی سخن را به طبقۀ کفار کشید و بنی اسراییل را مثل آورد که از پیامبر خواستند که کتابی از آسمان نازل کند و آن گاه انگیزه های کفر خود را در این لفافه پیچیدند.و بیان نمود که کفر را انگیزه های متعددی است شخصی و مصلحتی و اجتماعی.

و اما اگر آدمی را در علم رسوخ باشد یا در ایمان،کافر نمی شود و در این سخن بعضی از دلایل رسالت رسول را بیان می کند و می گوید:

اولا:این رسالت یک پدیدۀ تازه نیست،بلکه امتداد رسالتهای آسمانی پیشین است که بر پیامبران نازل شده.

ثانیا:هدف از رسالت این است که خدا حجت را بر مردم تمام کند تا پیش از آنکه انسان را هشدار داده باشد عذاب ننماید.

/2 ثالثا:خدا بر صدق رسالت رسولان گواهی می دهد.پس هر کس که خدا را می شناسد می داند که او دوستدار خیر است و به احسان و صدق و فداکاری دعوت می کند و همه این ارزشها با روح رسالت متفق است.سپس مسیر کفار را در برابر موضع رسالت بیان می کند که آنان از راه راست منحرف اند و راهشان به آتش منتهی می شود.

در پایان مردم را به پیروی از امر رسالت فرمان می دهد زیرا خیر مردم در آن است و اگر هم مردم با آن مخالفت ورزند به خدا زیانی نمی رسد بلکه مردم خود، خویشتن را عرضۀ عقاب خدا و خشم و سخط عظیم او می سازند.

ص :227

شرح آیات:
اشاره
خط پیامبران

[163]

وحی فرستادن خدا به یکی از بندگانش کاری است بر خلاف عادت طبیعت و مخالفت است با سنّتهایی که مردم به آنها خوگر شده اند.

از این رو مدعیان رسالت همواره با مخالفت مردم رو به رو می شده اند بهانه شان هم این بوده که دعوی آنها با عادت مألوف مردم مخالف است اما قرآن از این مانع می گذرد و می گوید که این نبوت سلسله ای است طولانی در دوره هایی از تاریخ.بنا بر این این پیامبر،در امر نبوت و رسالت بدعتی نیاورده است و کاری شگفت انگیز نکرده است و پیش از او پیامبران دیگر هم بوده اند.

« إِنّٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ کَمٰا أَوْحَیْنٰا إِلیٰ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ -ما به تو وحی کردیم،هم چنان که به نوح و پیامبران بعد از او وحی کرده ایم.» پس از نوح،پیامبران بسیار آمده اند که تاریخ از آنها چیزی نمی داند.از این رو قرآن به آن اشاره کرده است.هم چنان که بیان نکرده است که دقیقا فاصله میان نوح و ابراهیم چقدر بوده است.

« وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ عِیسیٰ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً -و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و سبطها و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی کردیم و به داود زبور را ارزانی داشتیم.» /2 با آنکه زبور کتاب تشریع نیست و کتاب دعا و مناجات است آن را بر داود وحی کرده است و این دلیل بر آن است که خداوند حتی ادعیه و مناجاتها را به پیامبرانش وحی می کند.

[164]

اینها برخی از پیامبران خدا بودند،گروه دیگری هم هستند که مردم آنها را نمی شناسند.پاره ای می گویند که رسالت مخالف سنت خداست یا کلا مخالف طبیعت حیات است.نه،رسالت جزئی از این طبیعت و سنت است.دلیل

ص :228

این امر این است که به طور مستمر واقع شده است.

می دانیم که باران جزئی از سنّت حیات است زیرا مکرّر باریدن آن اتّفاق می افتد و لرزش نیز جزئی از طبیعت زمین است زیرا هر چند گاه زلزله ای زمین را می لرزاند،بنا بر این رسالت پیامبران هم تا زمانی که به شکل مکرر واقع می شود جزئی از سنتهای زندگی است.

« وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنٰاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ -پیامبرانی که پیش از این داستانهایشان را برای تو گفته ایم و پیامبرانی که داستانهایشان را برای تو نگفته ایم.» این ارتباط رسول با خدا گاه از وحی هم فراتر می رود و به صورت تکلم بدون واسطه درمی آید.یعنی خدا با انسان بی هیچ واسطه ای سخن می گوید.مسلم است چنین وحیی از وحی از پشت پرده قوی تر است.

« وَ کَلَّمَ اللّٰهُ مُوسیٰ تَکْلِیماً -و خدا با موسی سخن گفت،چه سخن گفتنی،بی میانجی.»

تبشیر و تحذیر دو وظیفۀ پیامبران

[165]

هدف اصلی از بعثت انبیاء بشارت دادن به زندگی بهتر و تحذیر از هلاکت است.تا کسی فردا نگوید:ای پروردگار ما چرا برای ما پیامبران نفرستادی تا گمراه نشویم و در هلاکت نیفتیم.این یکی از دلایل عقلانی است بر اینکه خداوند باید رسولان را مبعوث دارد.دیگر آنکه خدا به ارسال رسل قادر است و در این تردیدی نیست.زیرا خداوند حکیم است و /2 او افراد بشر را پیش از آنکه حجت را بر آنان تمام کند عذاب نمی نماید:

« رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً -پیامبرانی مژده دهنده و بیم دهنده،تا از آن پس مردم را بر خدا حجتی نباشد و خدا پیروزمند و حکیم است.» اگر خداوند پیامبران مژده دهنده و بیم دهنده را نمی فرستاد این امر با عزت

ص :229

و حکمت او متناقض می بود و دلیل بر آن بود که یا قادر به عمل نیست یا عارف به مصالح مردم و موقعیت اعمال خود نیست.و خدا منزه است از اینها.

/2

گواهی دادن خدا بر صدق رسالت

[166]

دلیل دوم بر صدق رسالات شهادت خدا است بر آن،خدایی که به علم خود بر رسولان وحی نازل کرده است.ولی خداوند چگونه شهادت می دهد؟ خدا به آدمی عقل داده است و چون به تفکر در آیات هستی پردازد عقل او، او را به معرفت صفات حسنای خداوند و شمار کثیری از تعالیم و ارزشهای او راه می نماید.

نگریستن به عالم وجود،ما را راه می نماید که خدا عادل است و بخشنده و دوستدار نیکی و نیکوکاری و نیز فسق و ظلم و زشتکاری را دوست ندارد.ما این حقیقت را از خلال عدالتی که در سراسر عالم وجود منتشر است درمی یابیم و نیز از خلال رحمتی که در نعمتهای خداوندی بر این جهان متجلی است و از خلال این موضوع که هر فردی جزای عمل خویش خواهد یافت.همچنین عقل ارزش های الهی را که بر شرایع آسمانی منطبق است،می شناسد.و با یک نگاه به برنامه های این رسالتها و شرایع،به صدق آنها پی می برد و از ارتباط آنها با خدا آگاه می شود.و درمی یابد که همه بر وفق عدالت و خیر و رحمت هستند و در نتیجه همه از سوی خدا نازل شده اند.

گواهی فرشتگان

« لٰکِنِ اللّٰهُ یَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلاٰئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً -ولی خدا به آنچه بر تو نازل کرده شهادت می دهد که به علم خود نازل کرده و فرشتگان نیز شهادت می دهند و خدا شهادت را بسنده است.» فرشتگان چگونه شهادت می دهند؟آیا شهادت فرشتگان بدین معنی است که حقایق عالم وجود و قوای طبیعت با رسالتهای آسمانی هماهنگ اند به اعتبار

ص :230

اینکه ملائکه قوای عاقلۀ موکله از سوی خدا،بر طبیعت هستند؟ممکن است چنین باشد،ممکن هم هست به این معنی باشد که فرشتگان عملا در تقویت جبهه رسالت وارد میدان می شوند،آن سان که در جنگهای حضرت رسول وارد می شوند.یا فرشتگانی که تعبیری از گرایشهای خیراند در قلب انسان،همان گرایشهایی که فرشتگان آنها را تقویت می کنند ولی شیاطین با آنها مخالفت می ورزند و چون گرایشهای خیر و رسالات الهی متفق شوند در می یابیم که فرشتگان بر صدق آن رسالات گواهی می دهند.

آیا رسول خدا یک بار به دل یکی از عربها اشاره نکرد و به او نگفت که «هر چه این به تو می گوید عمل کن که حق است»؟ مهم این است که خدا و ملائکه به صدق رسالت رسول شهادت می دهند ولی از راه های مختلف.

گواهی کفار دلیلی زنده

[167]

گواهی بر صدق رسالت از جانب دیگر هم می آید،یعنی از سوی کفار خود.آنجا که در برابر ارزشهای الهی چون حریت و عدالت،مقاومت می کنند همین امر ضلالت را در برابر ما با تمام زشتی و بطلانش مجسم می سازد.

تو وقتی به واقعیت سرکوبی و قهر و ظلم پی می بری که آن را خود در یک رژیم طاغوتی دیده باشی و دیده باشی که چسان کرامت انسانی لگدکوب می شود و چگونه حقوق انسانها غصب می گردد و چگونه آزادیهایشان در سایه چنین رژیمی بر باد می رود.در چنین وضعی است که به بطلان ایدئولوژی طاغوت که /2 این رژیم بر آن متکی است آگاه می شوی همانطور هم که به صدق اندیشه ای که با این ایدئولوژی مخالفت ورزد پی می بری.

بنا بر این نگریستن به جبهه کفر ما را به صدق رسالت راه می نماید.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاٰلاً بَعِیداً -هر آینه آنان که کافر شده اند و از راه خدا روی گردانیده اند سخت به گمراهی افتاده اند.»

ص :231

راه خدا،هر خیری است که خدا بدان دعوت می کند و بدان منتهی می شود.

[168]

اینان آزادیهای مردم را می ربایند و نمی گذارند از نعم حیات متمتع شوند و در نتیجه آنان را از راه خدا بازمی دارند،هم چنان که حقوق و اموال ایشان را تصاحب می کنند.آیا ممکن است که اینان بر حق باشند و پیامبر بر باطل؟آیا ممکن است که خدا اینان را به بهشت برد و پیامبر را به دوزخ؟نه، هرگز،پروردگاری که ما از خلال نعم بی پایانش و رحمت گسترده اش و عدالت همه گیرش و اسماء حسنایش در عالم وجود شناخته ایم،قطعا به ظلم راضی نمی شود.او با اندیشه ای که به ظلم دعوت می کند مخالف است بنا بر این رسالتی را که به عدالت فرا می خواند تأیید می کند.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللّٰهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً -کسانی را که کافر شده اند و ستم کرده اند،خدا نمی آمرزد و به هیچ راهی هدایت نمی کند.» [169]

« إِلاّٰ طَرِیقَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیراً -مگر به راه جهنم که همواره در آن باشند و این کار بر خدا آسان است.» با وجودی که در این جهان از عزت و شوکت و مال و منال برخوردارند و به همین سبب در نظر مردم بزرگ می نمایند،در آخرت رانده و مانده اند و در آتش عذاب خداوندی جاویدان.عزت و شوکت آنان در برابر قدرت و عظمت ذات باری تعالی جوی نسنجد.

واقعیّت،دلیلی بارز

[170]

دلیل دیگر بر صدق رسالت رسول دلیلی است واقعی که از تجارب عملی به دست می آید.زیرا به یاری تجربه درمی یابیم که امر رسالت به خیر بشر (یعنی رفاه /2 و سعادت و حریت و عدالت)می انجامد.زیرا رسالت حق است و با واقعیات و سنن و قوانین زندگی هم آهنگ.

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ

ص :232

وَ إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً

-ای مردم پیامبری به حق از جانب خدا بر شما مبعوث شد.پس به او ایمان بیاورید که خیر شما در آن است و اگر هم کافر شوید،از آن خداست هر چه در آسمانها و زمین است.و خدا دانا و حکیم است.» یعنی قادر است و از شما و از عبادتهای شما بی نیاز ولی هنگامی شما را از خیر برخوردار می سازد که از رسالت او متابعت کنید.زیرا او حکیم است و به اعمال شما آگاه و بر آن پاداش می دهد:اگر نیک باشد،نیک و اگر بد باشد،بد.

[سوره النساء (4): آیات 171 تا 173]

اشاره

یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لاٰ تَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ إِنَّمَا اَلْمَسِیحُ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اَللّٰهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقٰاهٰا إِلیٰ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ لاٰ تَقُولُوا ثَلاٰثَةٌ اِنْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اَللّٰهُ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ سُبْحٰانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً (171) لَنْ یَسْتَنْکِفَ اَلْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلّٰهِ وَ لاَ اَلْمَلاٰئِکَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً (172) فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا اَلَّذِینَ اِسْتَنْکَفُوا وَ اِسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً وَ لاٰ یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً (173)

/2

ص :233

معنای واژه ها

171[لا تغلوا]

:اصل غلوّ به معنای درگذشتن از حد است.

172[یستنکف]

:استنکاف،عدم پذیرش چیزی است و اصل آن برگرفته شده است از«نکفت الدمع»به مفهوم آن که اشک را با انگشت از چهره بزداییم.

/2

در دین خود غلو مکنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به دنبال سخن از ضرورت وحی و بیان برخی صفات طبقۀ مؤمنان تا از طبقات متظاهران به ایمان ممیز گردند،این آیات نازل شده تا به بطلان این عقیده پردازد که مثلا کسانی هستند-به زعم آنها-نیمه خدا.مانند عیسی بن مریم که مسیحیان او را پسر خدا پندارند.این عقیده ای است باطل.عیسی و همه پیامبران بشراند و امتیاز آنان از دیگر افراد بشر این است که خدا آنان را برگزیده تا محل وحی و الهام او باشند و این امتیاز را به سبب عبودیت تام و خضوع کاملشان به درگاه خداوند حاصل کردند.

آیۀ نخستین از غلو در دین و افتراء به خدا در باب عیسی است.می گفتند که او سومین سۀ خداست.و آن سه برای ادارۀ عالم وجود یک واحد تشکیل داده اند.

ولی عیسی چنان که از آیۀ دوم برمی آید این اتهام را نپذیرفت و از عبودیت به درگاه خدا سر برنتافت و سرّ عظمت خویش در این عبودیت یافت ولی آنان که از عبودیت او سر برتابند جزایی جز عذاب الیم در انتظارشان نخواهد بود.

ص :234

با طرح این مسئله،قرآن اندیشه رسالت را از رسوبات شرک ایام /2 جاهلیت -که آن را آلوده بود-پاک کرد و آن را مورد قبول عقل بشری گردانید.

واقع این است که بسیاری که حقایق دینی را انکار می کنند،خرافات و اوهامی را که دین را آلوده کرده است،انکار می کنند.گر دین از این خرافات و اوهامی که در طول قرون به او چسبیده است پاک شود،اینان نیز به خود خواهند آمد و به حقایق ایمان خواهند آورد.

از این رو تصفیه کردن اندیشۀ رسالت از رسوبات شرک به مثابۀ دلیلی است بر صدق رسالت،زیرا راه را جلو ایمان به آن باز و هموار می کند.

شرح آیات:
اشاره
غلوّ

[171]

غلوّ در دین به مثابه انکار دین است.زیرا زیان غلو کمتر از زیان انکار و نقض دین نیست.گاه غلو در دین سبب می شود که بسیاری از دین برگردند زیرا فطرت پاک آنان آلودگیها و خلطهای غلو را نمی پذیرد.آن گاه به همراه ردّ و انکار آن آلودگیها اصل دین هم مورد رد و انکار واقع می شود.

مثلا غلو مسیحیان در حق عیسی سبب گریختن فرهیختگان و مردم با فرهنگ از دین مسیح و انکار رسالت گردید.زیرا آنان به فطرت صافی خود دریافته بودند که ایمان به الوهیت بشری همانند خود آنان سخافت است.از این رو کفر را بر این سخافت ترجیح دادند و خود را به رنج نیفکندند تا مگر خرافات را از حقیقت دین جدا سازند.

به همین سبب قرآن حکیم با غلوکنندگان در دین چنان به عنف و شدت برخورد می کند که با کفار و منکران.

« یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لاٰ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ /2 مَرْیَمَ رَسُولُ اللّٰهِ -ای اهل کتاب در دین خویش غلو مکنید و دربارۀ خدا جز سخن حق مگویید.هر آینه عیسی پسر مریم پیامبر خدا است.»

ص :235

یعنی عیسی خدا نیست و ولادت خارق العادۀ او یکی از دلایل عظمت و قدرت خداست و آن بر الوهیت عیسی دلالت ندارد.

« وَ کَلِمَتُهُ أَلْقٰاهٰا إِلیٰ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ -و کلمۀ او بود که به مریمش افکند و روحی از او بود.» کلمة اللّٰه یعنی مشیتی که در کلمه«کن»متبلور شده.«کن»کلمه ای است که بدان همۀ اشیاء تحقق یافته اند.خداوند آسمان و زمین را بدین گونه خلق کرده است و همچنین عیسی را.خدا گفت«کن»یعنی موجود شو و عیسی در رحم مادرش موجود شد از این جهت از آن به«القاها الی مریم»(به مریمش افکند) تعبیر می کند یعنی آن کلمه ای که خداوند بر مریم نازل کرد و از آن عیسی علیه السلام وجود یافت.

و این امر بدینگونه صورت گرفت که جبرئیل به صورت مردی درآمد و در گریبان مریم دمید و از این دمیدن(نفخه)عیسی را خدا خلق کرد.

اما روح،آن سان که برای من معلوم شده همان روح القدس است که خدا عیسی را به آن تأیید کرد و عیسی علم غیب می دانست و مردگان را زنده،می کرد و دیگر معجزات از او سر می زد.

بنا بر این،معجزات عیسی دلیل بر این نیست که خدایی است غیر از اللّٰه بلکه دلیل بر این است که عیسی از روح خدا بهره می گرفته است.

« فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ -پس به خداوند و پیامبرانش ایمان بیاورید.» خواه آنان را بدون پدر خلق کرده باشد،یا نه.خواه مرده زنده کنند،یا نه.

مهم این است که کسی از جانب خداوند رسول باشد و مهم نیست که این امتیازها را هم داشته باشد یا نه.

« وَ لاٰ تَقُولُوا ثَلاٰثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّٰهُ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ سُبْحٰانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ /2 لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً -و مگویید که سه چیز است.از این اندیشه ها باز ایستید که خیر شما در آن خواهد بود.جز این نیست که اللّٰه خدایی یکتاست منزه است از اینکه صاحب فرزندی باشد.از آن اوست

ص :236

آنچه در آسمانها و زمین است و خدا کارسازی را کافی است.» آیا معقول به نظر می آید که پروردگار آسمانها و زمین یکی از افراد بشر را به فرزندی برگزیند؟ارزش معجزات عیسی نسبت به قدرت عظیم خداوندی که در ملکوت آسمانها و زمین تجلی می کند چیست؟ آیا تناسبی دارد که عیسی آن انسان محدود ناتوان فرزند پروردگار عظیم توانا باشد؟ آیا به جای اینکه عیسی را به خدایی گیریم بهتر نیست که ذات پروردگار را به خدایی خود بپذیریم.آیا خدای یکتا ما را از عیسی و غیر عیسی-از افراد بشر-بی نیاز نمی کند؟آیا خدا کارساز و یاور و رهبر و راهنمای ما نیست؟

پرستش خداوند خود امتیازی است

[172]

ساده ترین دلیلی که عیسی جز یکی از بندگان خدا نیست این است که عیسی خدا را می پرستد و از فرمانهای او اطاعت می نماید آن سان که دیگر پیامبران خدا را می پرستیدند و از او اطاعت می کردند.و از دلایلی که آنها نیز-چون ما-بندگان خدایند این است که همۀ ما باید پرستندۀ او باشیم و فرمانبردار او.

« لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلّٰهِ -مسیح ابایی نداشت که یکی از بندگان خدا باشد.» یعنی عیسی تنها و تنها خود را در خور بندگی و پرستش خداوند می دانست.

« وَ لاَ الْمَلاٰئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ -و ملائکه مقرب نیز ابایی ندارند.» برخی می پنداشتند که فرشتگان مقرب در کارهای خدا شریک اند.

-سبحان اللّٰه-اینان نیز به نوبۀ خود جز پرستش خداوند دعوی دیگری ندارند.

/2 « وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ -هر که از پرستش خداوند سرباز زند و سرکشی کند.» یعنی هر کس خود را از روی تکبّر و دروغ بالاتر از پرستش خداوند می داند باید بداند که جز انسانی ناتوان نیست و دلیل ناتوانی او این است که در قیامت در

ص :237

عین خواری و خضوع به دادگاه عدل الهی حاضر خواهد شد.

« فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً -خدا همه را در نزد خود محشور خواهد ساخت.» [173]

در اینجا مردم به دو گروه تقسیم می شوند:

« فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا -اما آنان که ایمان آورده اند و کارهای نیک کرده اند اجرشان را به تمامی خواهد داد و از فضل خویش چیزی بر آن خواهد افزود.» « وَ اسْتَکْبَرُوا -و استکبار در پیش گرفتند.» و این ابا کردن آنان را به کفر کشانیده است و این سرکشی به ترک اعمال صالحه واداشته.

« فَیُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً وَ لاٰ یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً - به عذابی دردآور معذب خواهد داشت و برای خود جز خدا هیچ دوست و یاوری نخواهند یافت.» آری،این نیمه خدایان خیالی به حال پرستندگانشان سود نخواهند داشت و آنان را از عذاب خداوند رهایی نتوانند داد.

[سوره النساء (4): آیات 174 تا 176]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً (174) فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً (175) یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اَللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی اَلْکَلاٰلَةِ إِنِ اِمْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُهٰا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهٰا وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَتَا اِثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا اَلثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَکَ وَ إِنْ کٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالاً وَ نِسٰاءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (176)

/2

ص :238

معنای واژه ها

174[برهان]

:برهان،گواه حق است،و گفته شده برهان، همان بیان است.می گویند:«برهن قوله»یعنی حجّتش را آشکار کرد.

/2

حکم ارث
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن پس از آوردن دلایل و براهین متعدد برای صدق رسالت رسولان الهی -بطور عموم-اینک به طور اختصاص از رسالت پیامبر محمد بن عبد اللّٰه(ص) سخن می گوید و بیان می دارد که رسالت آن حضرت همۀ ویژگیها و صفاتی را که در دیگر ادیان آسمانی بوده است،در بردارد.

پس آن برهانی است از سوی خدا که ذات باری تعالی آن را با همۀ ارزشهای راست و درستش تصدیق می کند.رسالت او نوری است روشن کننده راه آدمیان در تمام جوانب زندگی.رسالت او همه خیر است برای کسانی که از آن پیروی کنند و دست در ریسمان استوار آن زنند،سعادت است و رفاه و هدایت.

خداوند سورۀ«نساء»را هم چنان که با یکی از احکام عادلانۀ انسان که هر کس باید به حق خود برسد،آغاز کرده بود،با یک حکم اجتماعی دیگر به پایان

ص :239

می آورد.

شرح آیات:
اشاره
قرآن نور است و هدایت

[174]

قرآن برهانی است از جانب خدا و از این رو در تمام جوانب /2 زندگی ما راهنمای ماست.قرآن نوری است از سوی خدا و از این رو برای ما همۀ خطوط زندگی را واضح و روشن می گرداند.

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً - ای مردم از جانب پروردگارتان بر شما حجتی آمد و برای شما نوری آشکار نازل کردیم.» [175]

از آنجا که قرآن برهانی است از سوی خدا و بشر را به خدایش ارتباط می دهد،بر بشر لازم است که به وسیلۀ ایمان خویش به این ارتباط پاسخ دهد و از آنجا که نور است بر بشر لازم است که از این نور فروغ گیرد و از پی آن رود و به ریسمان آن چنگ زند.

« فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ -اما آنان که به خدا ایمان آوردند.» وقتی برهان پروردگار را دیدند، « وَ اعْتَصَمُوا بِهِ -و به او توسّل جسته اند.» هنگامی که نور از سوی پروردگارشان آمد، « فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ -به آستان فضل و رحمت خویش در آورد.» یعنی آنان را حیاتی سراسر سعادت ارزانی دارد.هم نیازهای جسمی شان را برآورد و هم نیازهای روحی شان را،و هم به حاجات فردیشان برساند و هم به حاجات اجتماعی.مراد از فضل خدا رفاه مادی و آرایش روانی است.زیرا سعادت نخستین درجۀ خیر است.بسا فردی سعادتمند است ولی در رفاه نیست.کسی مشمول فضل الهی است که علاوه بر مواهب مادی از ایمانی کامل برخوردار باشد و

ص :240

از اسلام متابعت نماید.

« وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً -و به راهی راست هدایتشان کند.» /2 پس تحقق خیر و فضل،در این دنیا مقدمۀ سعادت و رفاه بزرگتری است در آخرت به دست آوردن همۀ اینها با اندک کوششی میسّر شود و آن پیروی است از صراط مستقیم که نزدیکترین راه است به هدف.

طبقۀ دوم چگونه ارث می برد

[176]

مسئلۀ ارث از مسائل اجتماعی اسلامی است که در آغاز این سوره از آن بحث شد،اکنون در پایان سوره نیز بدان می پردازد.قرآن احکام ارث را به تفصیل بیان می کند زیرا ارث خود از عواملی است که افراد یک خاندان را به هم ارتباط می دهد و از سوی دیگر راهی است برای توزیع ثروت و مبارزه با مال اندوزی و از سوی دیگر آنکه ارث احترام به حقوق فرد یعنی«مرده»است،اوست که برای گردآوردن آن مال رنج برده اکنون پس از مرگش پس از ادای دیونش و انجام وصیتهایش باقی ماندۀ آن میان میراث برانش تقسیم شود.

میراث بران سه طبقه اند.طبقه دوم تا هنگامی که یکی از طبقۀ اول زنده است ارث نمی برد و طبقۀ سوم وقتی مشمول ارث می شود که دیگر کسی از افراد طبقۀ اول و دوم نمانده باشد.

برادران و خواهران بعد از پدر و مادر و فرزندان،در طبقۀ دوم جای دارند هر گاه مرده را تنها یک خواهر باشد نصف دارایی مرده را می برد و اگر مرده را دو خواهر باشد آنها دو ثلث مال را میان خود تقسیم می کنند ولی اگر شمارشان از دو تن بیش بود و یا مختلط بودند،یعنی چند برادر و خواهر،مال را بر حسب«مرد دو برابر زن»تقسیم می کنند.و این هم در حالتی است که کسی از طبقۀ اول یعنی پدر و مادر و فرزندان متوفی وجود نداشته باشد.

/2 « یَسْتَفْتُونَکَ -از تو فتوی می خواهند.» یعنی از تو می خواهند دربارۀ تقسیم ارث کلاله حکم کنی.

ص :241

« قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاٰلَةِ -بگو خدا دربارۀ کلاله برایتان فتوی می دهد.» مراد از کلاله برادران و خواهران است.

« إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ -هر گاه مردی بمیرد و فرزندی نداشته باشد.» یعنی پدر هم نداشته باشد،از پدر ذکری به میان نیاورد،زیرا غالبا چنین است که پدرها پیش از فرزندان می میرند.

« وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَکَ -و او را خواهری باشد به آن خواهر نصف میراث او می رسد.» اما اگر زن بمیرد و برادری بر جای گذارد یا مرد بمیرد و تنها یک برادر بر جای گذارد مرد یا زن همۀ میراث را می برند.

« وَ هُوَ یَرِثُهٰا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهٰا وَلَدٌ -و اگر خواهر را نیز فرزندی نباشد برادر از او ارث می برد.» اما اگر مرد بمیرد و دو خواهر بر جای گذارد،آنان دو ثلث دارایی او را میان خود تقسیم می کنند یعنی به هر یک ثلث دارایی می رسد.

« فَإِنْ کٰانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَکَ وَ إِنْ کٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالاً وَ نِسٰاءً -و اگر آن خواهران دو تن بودند،دو ثلث دارایی را به ارث می برند.و اگر چند برادر و خواهر بودند.» آنان مال را بر حسب«مرد دو برابر زن»میان خود تقسیم می کنند.

« فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -پس هر مرد برابر دو زن می برد خدا برای شما بیان می کند،تا گمراه نشوید و او از هر چیزی آگاه است.» خداوند احکام خویش را برای شما بیان می کند تا گمراه نشوید و حق یکی /2 را به دیگری ندهید،و خدا می داند برای ارتباط میان افراد جامعه چه احکامی مناسب است.آیا جز خدا دیگری به این حقایق آگاه هست؟هرگز.

ص :242

سورۀ مائده

اشاره

ص :243

ص :244

/2 سورۀ مائده /2

فضیلت سوره:

از عیسی بن عبد اللّٰه،از پدرش،از جدّش به نقل از علی(ع)آمده است که:

«بخشی از قرآن بخش دیگر را نسخ می کرد و آخرین نسخ از پیامبر اکرم گرفته می شد،آخرین سوره ای که بر وی نازل شد سورۀ مائده بود ما قبلش را نسخ می کرد و دیگر چیزی آن را نسخ نکرده است.این آیه در حالی بر حضرتش(ص)نازل شد که بر اشتر خاکستریش سوار بود و چنان وحی حضرتش(ص)را سنگین کرد که نزدیک بود استر بیفتد و شکمش آویزان شد تا جایی که چیزی نمانده بود نافش به زمین رسد و پیامبر از هوش رفت پس از آن که به هوش آمد و این حالت از حضرتش زائل شد سوره مائده را برای ما خواند و آن را به ما آموزش داد و ما هم آن را آموزش دادیم».

ص :245

/2

زمینۀ کلّی سوره

نام سوره از مطلبی که در آخر سوره آمده گرفته شده است.موضوع این است که رفاه اقتصادی نعمتی است که از آسمان بر آدمی فرود می آید،البته به همان اندازه که خود را ملزم به رعایت راه و رسم الهی و اجرای احکام او بداند.

مسائلی که در این سوره مطرح شده،بطور کلی بر محور مسائل اجتماعی می گردد،یعنی به همان گونه که در سورۀ«النساء»آمده بود،البته مگر در یک مورد.سوره مائده غالبا به روابط کلی اجتماعی می پردازد و حال آن که در سورۀ «النساء»روابط خانوادگی از قبیل مسائل ارث و امثال آن مورد بحث قرار گرفته بود.

سورۀ مائده از ضرورت وفا به عقود و عقدها و میثاقها آغاز می کند،به اعتبار این که این مسئله یکی از ارکان اساسی بنای تمدن بشر است ولی قرآن عقود را محدود به حدود احکامی می کند که تجاوز از آن جایز نیست.

/2 یکی از بارزترین احکامی که قرآن بیان کرده،احکام مربوط به خوردنیهاست که در واقع نخستین و مهمترین چیزی است که مشمول عقود می شوند زیرا آدمیان را به آنها نیاز مفرط است.

پس از ذکر شمه ای از احکام اطعمه،سخن از احکام صید و احکام آزادی تجارت-بخصوص در ماههای حرام-می رود.و نیز همدستی و همداستانی در

ص :246

نیکی و پرهیزگاری و امثال آنها تا حدودی که از نزدیک با قضیّه اطعمه ربط پیدا می کند.(آیات 1-4) سپس از طعام اهل کتاب بحث می شود که قرآن خوردن آن را برای مسلمانان حلال کرده است.و این خود از موارد تشجیع و ترغیب مسلمانان است به تجارت و داد و ستد با اهل کتاب.(آیه 5) سپس به بیان برخی احکام طهارت در اسلام می پردازد،تا آنجا که به روابط اجتماعی مربوط است(زیرا پاکیزگی سبب می شود که افراد از یکدیگر خوششان بیاید و این یکی از حقوق جامعه است بر گردن فرد).(آیۀ 6) آن گاه از ضرورت وفا کردن به پیمانها قراردادها سخن می گوید به اعتبار این که این امر رکن اساسی روابط اجتماعی است.زیرا پیمانها و قراردادها وسیلۀ داد و ستد بازرگانی است و نیز وسیلۀ همکاری سیاسی و اجتماعی است.البته با این شرط که هدف آنها برقراری و رواج عدل در جامعه باشد.(آیات 7 تا 11) همچنین پیمانها و قراردادها باید با احکام شرعی تطبیق کنند و بر همکاری در امور خیر مددکار باشند.

قراردادهای دول اسلامی مهمترین چیزی است که احترام آن بر مسلمانان واجب است.قرآن داستانهایی تاریخی از قوم بنی اسرائیل نقل می کند تا برای ما بخوبی روشن سازد که التزام به قراردادها و عهد و پیمانها تا چه حد اهمیت دارد و نقض آنها چگونه موجب بدبختی و لعنت می شود.(آیات 12 تا 14) سپس ما را از ضرورت کاربرد شریعت آسمانی در جامعه آگاه می سازد که این شرایع نور و هدایت اند،خواه /2 در تورات بر موسی نازل شده باشند و خواه بر عیسی در انجیل یا بر محمد(ص)در قرآن مجید،کتابی که تورات و انجیل را نسخ کرده است.

آن گاه قرآن کریم به بیان شمه ای از تاریخ بنی اسرائیل می پردازد که چگونه مخالفتشان با اوامر پروردگار،سبب شد که چهل سال در بیابان سرگردان بمانند، سپس حکم قتل را بعد از داستان دو پسر آدم یعنی هابیل و قابیل بیان می دارد و

ص :247

حکایت از این که این اولین جرم و جنایتی است که در روی زمین اتفاق افتاده است.(آیات 15 تا 32) قرآن پس از حکم قتل از حکم فساد در زمین(راهزنی)و از آنجا از جرم دزدی و سپس جاسوسی تا حدی که به مسئلۀ امنیت اجتماعی مربوط می شود،سخن می گوید.(آیات 33 تا 42) آن گاه ضرورت سر فرود آوردن در برابر ادیان آسمانی را بیان می کند و اینکه هر کس با آن مخالفت ورزد کافر است یا ظالم و یا فاسق بر حسب میزان و نوع مخالفتش.قرآن برای این سه گونه مخالفت مثالهایی می آورد.(آیات 43 تا 47) البته برای اقامه دولت اسلامی،متابعت از آن ادیان ضروری نیست.زیرا رهبری و قدرت و هیمنه از آن اسلام است و بس.و رهبری اسلامی را جایز نیست که از اهواء آنان متابعت کند.زیرا کیش و آیین آنها جاهلیت است.پیوند(ولاء) سیاسی در درون جامعۀ اسلامی باید صرفا از آن رهبری اسلامی باشد(آیات 48 تا 53) پس از بیان طبیعت پیوند سیاسی در درون جامعۀ اسلامی-همان که از آن به حزب اللّٰه تعبیر می کند-(آیات 54 تا 56)بار دیگر از دوگانگی در پیوستگی و دوستی سخن به میان می آورد و بعضی از بدیها و معایب اهل کتاب را بیان می دارد.بارزترین این بدیها و معایب کینه توزی آنهاست نسبت به مسلمانان و شتاب ورزیدنشان در گناه و دشمنی و این سخن که می گویند دل دست خداوند بسته است،و نیز فساد کردنشان در روی زمین. /2 (آیات 57 تا 64) مردم از اجرای دستورهای خداوندی چه سودی می برند؟قرآن می گوید از فراز سر و زیر پاهایشان روزی خواهند خورد و این پاداش کسانی است که در این جهان بر وفق کتاب خدا عمل می کنند ولی در آخرت خداوند ایشان را از نعمتهای بهشت روزی خواهد داد.(آیات 65 و 66) و بر پیامبر است که رسالت خدا را در همه شؤون به مردم برساند(از بارزترین آنها مسئله رهبری اسلامی است)و از کس نترسد.(آیۀ 67)

ص :248

همچنین احکام خداوندی برای مردم بهترین چیزهاست زیرا امت اگر آن احکام را بطور کلی و بدون آنکه چیزی بر آن بیفزاید،به کار نبندد هیچ ارزشی نخواهد داشت.(آیۀ 68) ارزش ایمان و عمل صالح،همان ارزش اساسی است که اشخاص در جامعۀ اسلامی بر حسب پیوندشان با آن،بدان سنجیده می شوند.(آیۀ 69) ولی اهل کتاب دین خود تحریف کردند و از هواهای نفسانی پیروی نمودند،تا آنجا که اگر پیامبری می آمد و سخنی می گفت بر خلاف هواهای ایشان تکذیبش می کردند،یا او را کشتندش و می پنداشتند که اگر او را از میان بردارند زندگی خوشی در انتظار آنهاست ولی همواره نتیجه بر عکس بود.(آیه 71) اما مسیحیان مسیح را خدا خواندند و حال آنکه مسیح خود آنان را به خدا می خواند و از شرک آوردن به خدا منع می کرد.بعضی از ایشان بودند که به سه خدا معتقد بودند و می گفتند که مسیح هم یکی از آنهاست.اینان کافرند و اگر از پروردگار طلب آمرزش نکنند به کیفر سخت او گرفتار خواهند آمد.

بنا بر این مسیح تنها پیامبری است همانند دیگر پیامبران خدا و مادرش مریم صدیقه است.اندیشه تعدد خدایان از افکار جاهلی مایه گرفته و به ادیان آسمانی راه یافته است و /2 همۀ پیامبران با چنین افکار و اندیشه هایی به مبارزه برخاسته اند و مسیح خود یکی از همین پیامبران بود.(آیه 78) کسانی که این اندیشه های کفرآمیز را به ادیان الهی داخل کرده اند خود کافرانی بوده اند دور از روحیۀ رسالت.دلیلش هم این است که از منکرات پرهیز نمی کنند و بسیاری از ایشان کفار را به رهبری و دوستی خود برگزیده اند و این از صفات کافران است،زیرا اگر اینان واقعا به خدا ایمان آورده بودند کافران را به دوستی برنمی گزیدند.البته برخی از علمای نصاری هم چنان متمسک به دین خدا هستند و مسلم است که اینان را نزد خداوند پاداشی نیکوست.قرآن رهبری جامعۀ اسلامی را از یهود و نصاری جدا کرده است.سپس باز می گردد و از تنظیم حیات اجتماعی و ضرورت انتفاع از خوردنیهای نیکو و حلال سخن می گوید،البته با

ص :249

رعایت حقوق مردم.

یکی از حقوق،رعایت سوگند است که خود بخشی از زندگی جامعه را نظام می دهد.

جامعۀ اسلامی جامعۀ منطقی است زیرا از سبکسریها(که خود از عوامل کشاکشهای جاهلی بود)به دور است.در این جامعه از شراب و قمار و بت پرستی و شرط بندی نشانی نیست.

نباید تصور کرد که در جامعۀ اسلامی هر لذتی حرام است.نه.هر چیزی در حدود قانونی که بر مبنای پرهیزگاری و احسان باشد جایز است.(آیه 92) مثلا هر خوراکی که حلال است مگر بعضی از شکارها که حرام شده اند، آن هم حرمتش برای مردم جنبۀ تربیتی دارد،مانند شکار در هنگام احرام.البته این قانون منحصر به شکار در خشکی است ولی صید دریا حلال است حتی هنگام احرام.و تا مطلب کامل شود اندکی سخن از کعبه می گوید که امر حج یکی از عوامل نظام اجتماعی است.پس اگر خداوند شکار کردن را در ضمن سفر حج حرام کرده است کلا برای نظم حیات اجتماعی است.(آیه 97) قرآن پس از آن که از ضرورت التزام به تعالیم آسمانی سخن می گوید، سخافت /2 برخی از خرافاتی را که به دین ملحق شده است بیان می دارد.

و به دنبال آن می گوید افزودن در دین،درست همانند فروکاستن از آن است(آیه 103)و آن نتیجۀ سنن جاهلی است و بر امت اسلامی است که علیه این تقالید و سنن پایداری ورزد و به آنها توجه ننماید.(آیه 105) در رابطه با زندگی اجتماعی نوبت به شهادت می رسد که موجب در امان دانستن جامعه است از تجاوز به حقوق دیگران.قرآن در اینجا مسئلۀ وحی را در ضمن مثلی زنده بیان می دارد.(آیه 108) سپس سخن از رسولان و نقش ایشان که از رساندن رسالت تجاوز نمی کند، می گوید:و این که هر گاه از آنان معجزه ای هم سر بزند به اذن خداوند و به سبب نیرو و علمی است که خدا به آنان داده است.

ص :250

رفاه اجتماعی که پی آمد رسالتهای آسمانی است از خداست آن سان که خدا برای حواریون از آسمان مائده نازل کرد.نزول مائده دلیل بر این نیست که عیسی خدا بوده از این رو در روز قیامت از آنچه مردم دربارۀ او می گویند مورد مؤاخذه قرار می گیرد ولی او فورا از عمل اتباع خود تبری می جوید.زیرا ملک از آن خدای یکتاست.(آیه 120)

ص :251

/2 سورة المائدة

[سوره المائدة (5): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ اَلْأَنْعٰامِ إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی اَلصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اَللّٰهَ یَحْکُمُ مٰا یُرِیدُ (1) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اَللّٰهِ وَ لاَ اَلشَّهْرَ اَلْحَرٰامَ وَ لاَ اَلْهَدْیَ وَ لاَ اَلْقَلاٰئِدَ وَ لاَ آمِّینَ اَلْبَیْتَ اَلْحَرٰامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوٰاناً وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ اَلْمَیْتَةُ وَ اَلدَّمُ وَ لَحْمُ اَلْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَیْرِ اَللّٰهِ بِهِ وَ اَلْمُنْخَنِقَةُ وَ اَلْمَوْقُوذَةُ وَ اَلْمُتَرَدِّیَةُ وَ اَلنَّطِیحَةُ وَ مٰا أَکَلَ اَلسَّبُعُ إِلاّٰ مٰا ذَکَّیْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَی اَلنُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاٰمِ ذٰلِکُمْ فِسْقٌ اَلْیَوْمَ یَئِسَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اِخْشَوْنِ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً فَمَنِ اُضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجٰانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (3)

/2

ص :252

معنای واژه ها

1[بالعقود]

:عقود جمع عقد است و آن به هر پیمان طرفینی گفته می شود.

[بهیمة]

:بهیمه از«ابهام»گرفته شده که به هر چهارپایی اطلاق می شود و بهیمه نامیده شده زیرا که غالب امور بر آن مبهم است.

2[شعائر]

:شعائر جمع شعیرة است و آن به معنای نشانه ها و اعمال حج است و وقتی گفته می شود:«شعر فلان بهذا الامر»یعنی آن را دانست.

[القلائد]

:آن جمع قلاده است که به گردن قربانی می اندازند و تقلید آن است که به گردن چهار پا علامتی می آویزند تا دانسته شود برای قربانی است.

[شنآن]

:دشمنی و خصومت.

3[اهلّ]

:یعنی نام غیر خدا بر آن برده شود و آن چهارپایی است که برای بتان قربانی می شود.

[تستقسموا]

:طلب قسمت.

[الازلام]

:جمع زلم و آن تیری است در قمار.

[مخمصة]

:کتابی شدن شکم از شدّت ضعف و لاغری.

[متجانف]

:متمایل به گناه و منحرف به سوی آن.

ص :253

/2

شالوده های یک جامعۀ مؤمن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای تأمین حد اقل نزدیکی به تمدن،جامعۀ بشری نیاز دارد که مواد غذایی خود را مبادله کند.یعنی آنچه را بیش از مصرف خود دارد و بدان احتیاج ندارد بدهد و آنچه را که دیگران از مصرفشان افزون آورده اند بستاند.

قرآن سوره مائده را که اختصاصا مسائل تنظیم حیات اجتماعی عموم را مورد بحث قرار می دهد با بیان اصل وفای به عهد آغاز می کند،و این اصل سبب می شود که در میان مردم روابطی ایجاد شود که برای همکاریهای بازرگانی ضرورت دارد.

گاه ممکن است مردمی بدون راه و روشهای اقتصادی،اجتماعی،سیاسی و اخلاقی در یک جای زندگی کنند ولی بدون مبادلات بازرگانی اجتماع مردم صورت نبندد.

ولی اصل وفای به قراردادها واجب است که در چارچوب نظام کلی اقتصادی اسلامی وجود داشته باشد.

/2 از این رو قرآن پس از سخن از وفای به عهد از مباحات و محرمات سخن می گوید و گوید که چهارپایان حلال اند ولی صید در حال احرام حرام است.

هم چنان که شعایر خدا و ماه حرام قربانی بدون قلاده و با قلاده حرام می شود.و نیز آزار رسانیدن به کسانی که به قصد بازرگانی یا حج به خانۀ خدا می آیند حرام است و نیز تجاوز به دیگران حتی اگر آنها ابتدا کرده باشند حرام است.

آن گاه به مناسبت از ضرورت همکاری برای تحقق یافتن خیر در اجتماع و

ص :254

به جهت تنفیذ نظام الهی که سعادت جامعه در آن است.سخن به میان آمده.

و باز به بیان محرمات چون مردار و خون و گوشت خوک پرداخت و گفت دوری گزیدن از عادات جاهلی بدون هیچ بیمی ضرورت دارد.زیرا دین کامل است و در آن نقصی نیست و در حالت ضرورت بهره وری از محرمات جایز است ولی باید به قدر ضرورت باشد بی آن که قصد تجاوز و گناه در میان باشد.

شرح آیات:
اشاره
وفا کردن به قراردادها

[1]

احترام به قراردادها یعنی اجرای آنها امری است واجب،آن سان که طرفین قرارداد راضی باشند.عقد:خود عهد و پیمان است یا به عبارت دیگر تعهدی است که هر طرف در برابر طرف دیگر به گردن می گیرد و اجرای آن و وفای به شروط آن الزام آور است.

اصل وجوب وفا کردن به عقد وجوب شرعی است زیرا کسی که قراردادی می بندد حقی از حقوق جامعه را بر گردن دارد.این اصل هر عقدی را جنبۀ شرعی می دهد اعم از این که قرارداد تجاری باشد یا غیر آن یا از قراردادهایی باشد که در صدر اسلام در میان مردم رواج دانسته یا نه و این اصل قانونگذاری اسلامی را با تطور زمان همراهی می کند.

/2 « یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ -ای کسانی که ایمان آورده اید به پیمانها وفا کنید.» شاید در تمام کتب قانون و فقه کلمه ای به این اندازه موجز که از آن دهها احکام و قوانین کلی پدید آید وجود نداشته باشد و بویژه تعبیر به«ای کسانی که ایمان آورده اید.» این تعبیر برای این است که حکم را به تمام جامعه تسری دهد مثل اینکه بگوید:ای جامعۀ مؤمن به اسلام بر تو است که به پیمانها وفا کنی.

اصل وفای به پیمانها آزادی بازرگانی را الهام می کند ولی بقیۀ آیه این

ص :255

آزادی را در چارچوب قانونگذاری کلی اسلامی محدود می نماید و در آن از چیزهایی که حرام است یا حلال است سخن می رود.

« أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعٰامِ -حیوانات چهارپا بر شما حلال شده.» مگر برخی از آنها که مستثنی شده اند:

« إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ -مگر آنچه از این پس برایتان گفته می شود.» و از جملۀ این استثناءها است:

« غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ -آنچه را در حال احرام صید می کنید.» اما صید در غیر حال احرام جایز است و موجب ملکیت می شود.

« إِنَّ اللّٰهَ یَحْکُمُ مٰا یُرِیدُ -خدا به هر چه می خواهد حکم می کند.» بر ماست که نپنداریم که در انجام هر کاری که ما را از آن خوش می آید آزاد هستیم،هرگز.تنها خداست که حاکم مطلق است.

/2 آری در اسلام معاملات تجاری و برخورداری از مباحات آزادی هست ولی در حدود اراده و خواست والای آفریدگار جهان و مصالح عالیۀ انسانی.در آیات، این قضایا بتفصیل بیان شده اند.

انواع احکام

[2]

احکامی که خداوند بر حسب ارادۀ خود بر ما واجب ساخته چه احکامی است؟ خداوند برای ما در مورد این حکم یک مثل واقعی می زند از این قرار که احکام اجتماعی الهی بر دو گونه اند:

الف:احکامی که حافظ امنیت مردم اند و آزادی آنها را پاسداری می کند و برای هر کس فرصت فعالیت فراهم می آورد.مانند برپای داشتن مکانهایی آزاد که هر گونه تجاوز به هر بهانه که باشد در آنها ممنوع شده است.خداوند کعبه-بیت الحرام-را قرار داد و مقرر داشت که در آنجا صلح و آرامش و امنیت برقرار باشد و کسانی که بدان وارد می شوند زیر پوشش حرمت و امنیت جای دارند تا تجارت و

ص :256

تبادل افکار و شناخت یکدیگر بهتر صورت پذیرد و در پی آن همکاری در طریق خیر میسر گردد.

هدف از آوردن این احکام حفظ مردم است از شر یکدیگر و گشاده گردانیدن میدان است،برای تمام نیروهایی که می خواهند در ساختن اجتماع سهمی داشته باشند.

ب:دیگر احکامی است که رابطۀ انسان را با طبیعت در نظر دارد.و هدف آن حفاظت بشر است از زیانهای طبیعی مثل حرام شدن مردار و خون و گوشت خوک و آنچه مشابه آن است.

در باب احکام نوع اول خدای تعالی می فرماید:

/2 « یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ -ای کسانی که ایمان آورده اید شعائر خدا را حرمت مشکنید.» یعنی شعیره ای را که خداوند حرام کرده حلال مشمارید.شعیره چهارپایانی هستند که آنها را به خانۀ خدا می رانند و تجاوز به آنها چه به سرقت و چه به غارت حرام است و ممکن هم هست به معنی خود،حج باشد.در جملۀ بعد توضیح این مطلب است:

« وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ وَ لاَ الْهَدْیَ وَ لاَ الْقَلاٰئِدَ -و نه ماه حرام را و نه قربانی را چه با قلاده و چه بی قلاده.» مراد این است که در ماه حرام به یکدیگر تعدّی مکنید و مباد که کسی از شما«هدی»یعنی قربانیی را که مخصوص کعبه است سرقت کند یا به غارت برد و چهارپایانی را که بر گردن آنها قلاده افکنده اند تا معلوم شود که برای قربانی به خانۀ خدا می برند،مکشید و مخورید.

این همه،برای این است که به مردم بفهماند که کعبه حرم است و حرم را حرمت و این مقدمۀ وجوب پدید آمدن جوّ صلح و ایمنی است در اراضی این بلاد مقدس و نیز در راههایی که بدان منتهی می شود.از این رو در جملۀ بعد می فرماید:

« وَ لاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرٰامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوٰاناً -و آزار

ص :257

آنان را که به طلب روزی و خشنودی پروردگارشان آهنگ بیت الحرام کرده اند، روا مدارید.» یعنی اینان که به حج می آیند نه برای ربودن اموال مردم آمده اند و نه برای تجاوز به حقوق ایشان.بلکه آهنگ حصول رحمت خدا را در همان محدودۀ مباحات و مبادلات تجاری دارند و نمی خواهند با ارتکاب مکاسب غیر مشروع نظامات اسلامی را برهم زنند.اینان خواستاران خشنودی خدایند.از اینجا می فهمیم کسانی که آهنگ حج می کنند ولی در پس پردۀ /2 حج قصد خوردن مال مردم را دارند یا می خواهند اعمالی انجام دهند که با احکام خداوند مغایر باشد،حرمتی برای آنان قایل نباید شد.

دامنۀ طبیعت گسترده است و همه را برخورداری از مواهب آن میسر است بدون مزاحمت دیگران.زمانی که ریشۀ کینه ها از دلها برکنده شود و روحیۀ تجاوز در آنان به نابودی کشد،همگان می توانند از نعمتهای خداوندی متمتع گردند جز این که این کینه ها عادتا به عنوان یک عکس العمل پدید می آیند مثلا هر طرفی تصور می کند که او آغازگر تجاوز نبوده است بلکه در برابر کسانی که بر او تجاوز کرده اند ایستادگی می کند و می خواهد تجاوز او را پاسخ گوید.آری،این است آن مانعی که در برابر همکاری اجتماعی قرار می گیرد.

بر همگان واجب است که به هوش باشند مبادا دفع تجاوز،آنان را به زیاده روی در کیفر متجاوز وادارد؛یعنی یک ضربه را به دو ضربه پاسخ گویند تا از حدود عدالت بیرون آیند.تنها در چنین موقعیتی است که باید به یکدیگر دست یاری دهند.

« وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا -و چون از احرام به درآمدید صید کنید.» خداوند تعالی به این تمهید می خواهد انسان را به نعم بی پایان خود توجه دهد و آنان را از نگریستن از روی طمع به اموال دیگران دور دارد از این رو بی درنگ می گوید:

« وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ أَنْ

ص :258

تَعْتَدُوا

-دشمنی با قومی که شما را از مسجد الحرام بازداشتند،وادارتان نسازد که از حد خویش تجاوز کنید.» آری دشمنی با این قوم نباید شما را از چارچوب عدالتخواهی بیرون آورد بلکه بر عکس باید همۀ هدفتان تحقق تعاون و همکاری باشد.

تجمع بر پایۀ ایمان

« وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْویٰ وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ -و در نیکوکاری و پرهیزگاری همکاری کنید نه در گناه و تجاوز.» /2 تجمعها و همدستیهایی است بر پایه عداوت که هدف از آنها ستم به مردم است و استثمار آنها.مانند تجمع بازرگانان محتکر علیه مصرف کنندگان و تجمع سازمانهای ستمگر علیه ملتهای مستضعف که سخت مردود است.همچنین تجمعاتی است که هدف آنها اشاعۀ خیر است و اجرای نظام.اما اشاعۀ خیر-که همان برّ است-به این معنی نیست که تو برای سعادتمند شدن خود دیگران را به زیر بار استثمار کشی بلکه به این معنی است که هم خود بهره مند شوی و هم همۀ آنهایی که برای تو کار می کنند.

اما نظام و اجرای آن،پرهیزگاری است.یعنی ترس از خدا و ترس از امتحان او.و این کار صورت نبندد مگر با به کار بستن آیینی که آن را به پیامبرانش وحی کرده است و نیز رعایت سنتهایی که در طبیعت جای داده.به بیان دیگر واجب است که هدف از تعاون اشاعۀ خیر و مقاومت در برابر شرّ باشد،از هر طریق که میسّر شود.

قرآن در برابر واژۀ«برّ»،نیکوکاری واژۀ«اثم»گناهکاری را می آورد و در برابر تقوی تجاوز را.پس«اثم»همان چنگ افکندن بر مال مردم است از طریق مکر و خدعه(چون غشّ،دزدی،احتکار،همکاری با قدرتهای ستمگر و سوگند دروغ خوردن).

در حالی که عدوان یا تجاوز،تسلّط است بر حقوق مردم بزور و بدون هیچ

ص :259

مجوزی.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و از خدای بترسید که او به سختی عقوبت می کند.» یکی از انواع عقوبتهای شدید خداوندی این است که بر سر یکدیگر زنید و برخی از شما آتش جنگ را علیه برخی دیگر برافروزند،آن گاه همه در آن آتش سوخته شوند.

یا با تشکیل اتحادیه های نظامی باعث وحشت دیگران شوید.آن گاه همگان روی به تسلیحات آورید و برای این منظور بودجه های گزاف در نظر گیرید.

تا همۀ ثروت ملی شما در آتش مسابقات تسلیحاتی سوخته و نابود گردد و ریشه های سعادت و رفاه خشک گردد و آن گاه همه از کاری که کرده اید پشیمان شوید.

/2 آیا وضع امروزی جهان چنین نیست؟ آیا نمی خواهند به رهنمودهای خداوندی گوش فرا دهند؟تا کی؟ [3]

برای این که جامعه ای خوشبخت شود باید روابط افرادش با یکدیگر بر پایه های استوار عدالت و همکاری قرار داشته باشد،همچنین باید روابط خود را با طبیعت نیز منظم کند به گونه ای که از شرور آن زیان نبیند.قرآن در این آیه بخشی از تنظیم روابط انسانی را با طبیعت بیان می دارد و این خود بخشی از اعمال و عادات ممنوعه و محرمه است که در آن ایام در جامعه جاهلی رواج داشته است.

می گوید:

« حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ -حرام شد بر شما مردار و خون و گوشت خوک.» زیرا این سه به سلامت انسان زیان می رسانند.

« وَ مٰا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّٰهِ بِهِ -و هر حیوانی که به هنگام کشتن نام دیگری جز اللّٰه را بر او بگویند.» یعنی هر ذبیحه ای که آن را نه به نام اللّٰه ذبح کرده باشند.

« وَ الْمُنْخَنِقَةُ -و آنچه خفه شده باشد.»

ص :260

یعنی کشتنش به سر بریدن نباشد به خفه کردن باشد.

« وَ الْمَوْقُوذَةُ -یا به سنگ زده باشند.» و این حیوانی است که آن را با آلت غیر برنده ای بکشند.مثلا با ضربات سنگ.

« وَ الْمُتَرَدِّیَةُ -یا از بالا درافتاده باشد.» یعنی به جای سر بریدن از بلندی اش بیفکنند تا بمیرد.

« وَ النَّطِیحَةُ -یا به شاخ حیوانی دیگر بمیرد.» /2 یعنی حیوانات دیگر او را به شاخ خود بزنند تا بمیرد.

« وَ مٰا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاّٰ مٰا ذَکَّیْتُمْ -یا درندگان از آن خورده باشند.» یعنی درندگان او را زخمی کرده باشند و پیش از آنکه به طریق شرعی سرش را ببرند مرده باشد.

« وَ مٰا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ -و نیز هر چه بر آستان بتان ذبح شود.» یعنی برای خشنودی بتها-که نه سود می رسانند و نه زیان-قربانی شود.

بر شما واجب است که از خوردن چنین ذبیحه ای اجتناب کنید زیرا این ذبیحه به بت پرستی آلوده است و در نتیجه به شرک.

« وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاٰمِ -و آنچه به وسیلۀ تیرهای قمار قسمت کنند.» و این عادتی بود در جاهلیت.بدین گونه که چند نفر پولی روی هم می گذاشتند و گوسفندی می خریدند ولی تقسیم کردن آن عادلانه به نسبت پولی که داده بودند نبود.چوبهایی می آوردند و بر هر چوب نام جزئی از حیوان را می نوشتند و در درون کیسه یا در شکم بت می گذاشتند.سپس هر یک از آنها چشم بسته چوبی را بیرون می آورد و هر چه بر آن نوشته شده بود سهم او می شد.مثلا به یکی سر گوسفند تعلق می گرفت و به یکی یک شقه از آن.و این خود نوعی قمار بود و حرام.

این ذبیحه در این حالت،حرام بود زیرا او را به نام بتی که هر یک از مشرکان نام او را می آورد و قرعه ای از شکم او یا از کیسه بیرون می آورد،کشته شده بود.

ص :261

« ذٰلِکُمْ فِسْقٌ -این کارها خود نافرمانی است.» عمل حرام انسان را از حدود تقوی خارج می کند بلکه اگر به قصد تقرب به بتان باشد از مرز ایمان بیرون می آورد.

/2 اگر مردم عصر جاهلی چنین عادات نکوهیده ای داشته اند،بر ماست که در برابر آنها مقاومت ورزیم و مرتکب چنان اعمالی نشویم.زیرا میان ما و آنها خط فاصلی قرار دارد.آنها از این که ما به آیین آنها درآییم نومید شده اند و ما به نوبۀ خود نباید راه مدارا و مداهنه پیش گیریم و به خاطر آنان از برخی واجبات خویش عدول کنیم و در برابرشان سر فرود آوریم.

بر ماست که بدانیم که دین ما کامل است و در آن نقصی نیست،پس چرا باید به عادات مردم جاهلی بازگردیم یا از آنها تقلید کنیم.

« اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً -امروز کافران از بازگشت شما از دین خویش نومید شده اند.از آنان مترسید از من بترسید.امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم.» اسلام،در اینجا به همان معنی لغوی آن است که قرآن در دیگر آیات خود به کار می برد،یعنی تسلیم در برابر خدا و آیین او.اسلام دینی است که خدا برای ما برگزیده و آن پرهیزگاری و پیروی از آیینهای خداوند است و اطاعت از رسول خدا و اولو الامر بعد از او که امتداد خط رسالت پیامبر اکرم هستند.

از آنجا که سورۀ مائده بعد از همۀ سوره های قرآنی نازل شده،مسئله تکمیل دین در آن مطرح شده است.طبعا مسئله رهبری اسلامی که بارزترین و مهمترین قضایایی است در آن مطرح شده تا مردم بدانند که ائمۀ معصومین علیهم السلام رهبران واقعی دینی امت هستند،خواه از لحاظ سیاسی هم بر بلاد حکومت کنند یا نکنند.خواه به مصالح عالیه امت قیام کنند یا نه.

البته رهبری،در منطق اسلامی هنگامی دارای معنی است که از رسوبات

ص :262

جاهلی پالوده شده باشد و با دلیری تمام،بی هیچ خوف و وحشتی برای تنفیذ تعالیم اسلامی رودرروی جاهلیت بایستد.

/2 از این روست که در ضمن حدیث از پاره ای از عادات جاهلی که اسلام آنها را ممنوع فرموده به مسئله رهبری اشارت می رود.تا معلوم دارد که رهبری از آیین دینی جدا نیست و اسلامی کسی را به رهبری نمی شناسد مگر آن که مو به مو احکام را رعایت کند.مسلّم است با این تعبیر به کسانی که خود را زیر پوشش کلمات پر طنین دینی و شعارهای پرخروش اسلامی پنهان کرده اند ولی در اجرای احکام قدمی برنمی دارند،وقعی نمی نهد.

« فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجٰانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ - پس هر که در گرسنگی بیچاره ماند بی آنکه قصد گناه داشته باشد بداند که خدا آمرزنده و مهربان است.» یعنی تنها در یک حالت خوردن مردار جایز است،آن هم در حالت اضطرار و ناچاری.یعنی زمانی که گرسنگی و قحطی همه گیر شده باشد.در این حال خوردن گوشت مردار جایز است اما به شرطی که نفس،بدان مایل نباشد و تنها و تنها اضطرار سبب آن کار شود.بنا بر این تا اضطرار برطرف شد باید او نیز بر فور اجتناب کند تا مبادا عادت او شود.

[سوره المائدة (5): آیات 4 تا 5]

اشاره

یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ اَلطَّیِّبٰاتُ وَ مٰا عَلَّمْتُمْ مِنَ اَلْجَوٰارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّٰا عَلَّمَکُمُ اَللّٰهُ فَکُلُوا مِمّٰا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اُذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَیْهِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (4) اَلْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ اَلطَّیِّبٰاتُ وَ طَعٰامُ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعٰامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ اَلْمُحْصَنٰاتُ مِنَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَلْمُحْصَنٰاتُ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذٰا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسٰافِحِینَ وَ لاٰ مُتَّخِذِی أَخْدٰانٍ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (5)

/2

ص :263

/2

ضوابط قانونی در عقود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در همان وقت که اسلام چیزهایی را حرام می کند،نمی خواهد مردم را دست بسته در وسوسۀ حرام و حلال رها کند تا از فعالیت و عمل بازمانند.از این رو پس از ذکر محرمات سخن از چیزهایی که حرام نیستند به میان می آورد.و چیزهای پاکیزه یا طیبات را به طور کلی حلال می شمارد.پس قاعدۀ اساسی حلال بودن طیبات است،مگر چند چیز که به آن تصریح کرده است.

وسایلی که برای دست یافتن به طیبات به کار می رود،نیز باید حلال باشند،مگر چیزهایی که به آنها اشارت می کند.و از آن جمله است وسائل جمع آوری و نگهداری چون سگان شکاری و وسایل تجارت چون تجارت با اهل کتاب پس آنچه را سگان شکاری می گیرند به شرطی که حلال گوشت باشند و صیاد نیز اسم اللّٰه بر آنها خوانده باشد خوردنش جایز است.

همچنین مبادلات تجاری با اهل کتاب برای دست یافتن به منافع مشترک جایز است و نه تنها این،بلکه تمتعات جنسی هم در صورتی که از راه حرام نباشد نیز جایز است.پس /2 زناشویی با زنان عفیفه خواه مؤمنه باشند یا از اهل کتاب،و هر یک از طرفین به ادای وظایف خود ملتزم باشند جایز است.زن عفت خویش حفظ می کند و مرد نیز مهر او را بتمامی می پردازد.

بنا بر این دین خدا دین جمود و سرکوب و وحشت نیست بلکه دین پاکیزگی

ص :264

و نظم است.

شرح آیات:
اشاره
همه چیز از طیبات است مگر

[4]

نادانی موجب افراط و تفریط است.نادان نمی تواند راه مستقیم را انتخاب کند یا به چپ می گراید یا به راست.کسی که در بیابانی گم شده و راه خود نمی شناسد،گاه به سوی راست می گراید و گاه به جانب چپ.

بنا بر این تا آگاهی از راهی که در پیش دارد نداشته باشد،نمی تواند طریق مستقیم را برگزیند.مردم عصر جاهلیت نیز چنین بودند،برخی از آنها هیچ چیز را حرام نمی دانستند و برخی که گرفتار جمود شده بودند همۀ طیبات دنیا را بر خود حرام کرده بودند(چنان که بعضی از مسیحیان و راهبان عرب چنین بودند).اسلام آمد و راه درست را به مردم نشان داد و گفت هر چه برای تندرستی بشر مضر باشد یا از لحاظ اخلاقی و اجتماعی به او زیان رساند بر او حرام است.پس طیبات را حلال شمرد و یک قاعدۀ کلی و اساسی آورد که هر چیز طیب و پاکیزه ای حلال است مگر آن که از طریق شرع حرام شده باشد.

وسایل کسب

طیب هر چیزی است که عقل سلیم آن را پاکیزه و خوش شمارد:

« یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبٰاتُ -از تو می پرسند که چه چیز بر آنها حلال شده است،بگو چیزهای پاکیزه.» /2 دربارۀ ابزار و وسایلی که به وسیلۀ آنها می توان به طیبات دست یافت پرسیده اند قرآن در پاسخ از دو گونه ابزار و وسیله یاد می کند،یکی نمونه هایی از وسایل برای نگهداری و استفاده از طبیعت و این نمونه شک برانگیز است و سؤال دیگری را در پی می آورد و آن اینکه سگ شکاری دیگر چگونه وسیله ای است؟ آیا می توان حیوانات را در گرفتن و نگاهداشتن چیزهای مباح به کار گرفت

ص :265

در حالی که سگ خود نجس است و در دین مورد نفرت است،آیا ذبیحه ای که به وسیلۀ سگ به دست آمده باشد حلال است؟ و چون قرآن به سؤال جواب مثبت می دهد به خودی خود معلوم می شود که به کار گرفتن روشها و آلات دیگر برای گرفتن و نگهداشتن نیز مشروع است(چون به کار بردن دست و آلات برنده مانند کارد یا حیواناتی که با انسان دوست می شوند و به او انس می گیرند و امثال آنها).

دوم،وسیله ای از وسایل تعاون در زندگی و تبادل منافع و تجارتها نیز از مسایلی است سؤال برانگیز:

آیا معامله تجاری با اهل کتاب جایز است؟ چون قرآن به این سؤال جواب مثبت می دهد طبعا به آزادی تجارت با همۀ مسلمانان رأی می دهد.این آیات،بویژه ما را از رهبانیت و این که معتقد شویم که هر چیزی حرام است منع می کند همان گونه که از اباحی گری و اعتقاد به این که هر چیزی حلال است باز می دارد،بلکه مطابق نص صریح برخی چیزها حلال و برخی چیزها حرام است.

« وَ مٰا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوٰارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّٰا عَلَّمَکُمُ اللّٰهُ - خوردن صید آن حیوان که به آن صید کردن آموخته اید چون پرندگان شکاری و سگان شکاری هر گاه آنها را بدان سان که خدایتان آموخته است تعلیم داده باشید.» از این بخش از آیه برمی آید که تعلیم مرغان شکاری نه تنها مباح است بلکه مستحبّ است.زیرا انسان را در رفاه زندگی مساعدت می کند.

« فَکُلُوا مِمّٰا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَیْهِ -از آن صید که برایتان می گیرند بخورید و نام خدا را بر آن بخوانید.» /2 به این معنی که صیاد هنگامی که سگش را برای گرفتن شکار می فرستد نام خدا را بیاورد.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -و از خدا بترسید که خدا سریع الحساب است.»

ص :266

[5]

چون برخی از طیبات به سبب سوء اعمال اهل کتاب و ستم آنها بر خود،بر آنها حرام شده،از آنجا که موجبات تحریم از میان رفته است اکنون بر شما حلال شده اند.

« اَلْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبٰاتُ -امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده است.» و تجارت که وسیلۀ دست یافتن شما بر طیبات است بر شما حلال است، هر چند این تجارت با کسانی جز مسلمانان باشد مانند اهل کتاب.

« وَ طَعٰامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعٰامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ -طعام اهل کتاب بر شما حلال است و طعام شما نیز بر آنها حلال است.» با آن که طعام شامل حبوبات و میوه ها می شود و ذبایح و غذاهای پخته آمادۀ خوردن را نیز در برمی گیرد،ولی سیاق آیه دلالت بر مبادلات بازرگانی دارد و مبادلات بازرگانی معمولا در خوردنیهای غیر آمادۀ خوردن است مانند حبوبات و دامهای زندۀ ذبح ناشده.اما خوردنیهای آماده برای خوردن بویژه در آن زمان چندان معمول نبوده است.

زنان پارسای اهل کتاب

« وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ -و نیز زنان پارسای مؤمنه و زنان پارسای اهل کتاب بر شما حلال است.» یعنی تمتع از آنها به عقد دائم یا عقد موقت برایتان جایز است.روابط جنسی،امری پلید و فرومایه نیست یا حالت بهیمی ندارد.نه،روابط جنسی لذتی است پاکیزه که خداوند برای آدمیان مهیا ساخته است. /2 ولی باید این روابط جنسی از حدود شرع مقدّس تجاوز نکند.

پس اولا:باید که زن عفیفه باشد و شرمگاه خود را از زنا حفظ کند یعنی حافظ کرامت انسانی خود باشد.

ص :267

ثانیا:شوی او ملتزم شود که حقوق شرعی اش را ادا کند،و این حقوق شرعی مهر اوست که اجر پارسایی و اخلاص و یک دله شدن او با شوی خود است و هر گاه که شوی او را به او نیاز جنسی بود زن تمکین کند.

ثالثا:هدف مرد از ازدواج تنها به روابط جنسی منحصر نشود به این معنی که با زنی ازدواج کند فقط برای این که مدتی محدود از مقاربت با او لذت ببرد و بس.بلکه باید هدفش بنای دژ استوار زناشویی باشد بدین گونه که هر یک حقوق دیگری را کاملا رعایت نماید.

چهارم:باید که هدف فراتر از برقرار کردن یک دوستی آبکی میان زن و مرد باشد،بدین گونه که اگر یکی از آنها برای دیگری خدمتی انجام داد چشم آن داشته باشد که از آن طرف خدمتی شایان تر صورت پذیرد.نه،هرگز.بلکه باید دو طرف وقتی به این دوستی رضا دهند که روابطشان بر اساس احکام شرعی همراه با تعهد و التزام باشد.

تو می توانی به دوستان و خویشاوندانت هدیه بدهی و از آنان هدیه بپذیری.

زیرا این گونه تبادل هدایا منجر به اختلاف و نزاع نخواهد شد و دیگر روابط اجتماعی را متزلزل نمی سازد ولی تو نباید با یک زن اجنبی عشق و رابطه جنسی را چون هدیه ای مبادله کنی زیرا رابطۀ جنسی یک مسئله مهم زندگی بشری و رکن اساسی از ارکان تعاون اجتماعی است.اگر اجازه داده شود که سکس نیز بر حسب میل و هوای دو طرف مبادله شود و هیچ ضابطۀ قانونی نباشد سرانجام آن گسستن رشته های روابط اجتماعی است و تزلزل در بنیان اجتماعی.از این رو اسلام برای روابط جنسی قوانینی معین کرده /2 تا این روابط بر اساس آن قوانین استوار گردد.

« إِذٰا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسٰافِحِینَ وَ لاٰ مُتَّخِذِی أَخْدٰانٍ -هر گاه مهرشان را بپردازید به طور زناشویی نه زناکاری و دوست گیری.» قرآن خروج از این نظام را با خروج از دین یکسان شمرده،زیرا عقیده گفتار نیست عمل و سلوک است.

ص :268

ایمان گفتار و کردار است

« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ -و هر کس که به اسلام کافر شود عملش ناچیز شود.» یعنی هر کس که پس از ایمان به کفر گراید یا به ایمان تظاهر کند ولی در دل مؤمن نباشد،اعمال صالح او در نزد خدا مقبول نخواهد بود.چنین عملی ناچیز شود و بر روی او زده شود و هیچ سودمندش نیفتد.

« وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود.» نباید کسی بپندارد که می تواند میان عقیدۀ درست و عمل فاسد جمع کند زیرا چنین کسی بزودی به عمل خود روی خواهد کرد و به عقیده توجه نخواهد داشت و ادعایش در این که به فلان عقیده ملتزم است باطل خواهد بود.

[سوره المائدة (5): آیه 6]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی اَلصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی اَلْمَرٰافِقِ وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی اَلْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ اَلْغٰائِطِ أَوْ لاٰمَسْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ مٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (6)

/2

ص :269

/2

پاکیزگی وظیفه ای دینی
اشاره
شرح آیات:
اشاره

[6]

آیه طهارت در چارچوب بحث از جامعۀ اسلامی آمد تا به جنبۀ اجتماعی طهارت و بیان رابطۀ میان طهارت قلب و طهارت جسم دلالت داشته باشد.در سورۀ«النساء»هم دیدیم که آیه طهارت بعد از آیات نهی از بخل و ریا و پیش از آیات نهی از تحریف در دین جای گرفت.

در اینجا نیز آیه در سیاق نهی از شماری دیگر از منکرات از جمله زنا جای دارد.و سخن از وضو و غسل با حرمت زنا و مردار و خون و غیر آن و نیز تنظیم روابط جنسی از آن جهت که به سلامت جسم مرتبط است و پاکیزگی که نیز از جهت دیگر با سلامت جسم رابطه دارد مناسبت است.علاوه بر این طهارت ظاهر که در وضو و غسل صورت می پذیرد و طهارت باطن که دوری از محرمات نشان آن است متناسب است.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ -ای کسانی که ایمان آوردید هر گاه به نماز برخاستید صورت و دستهای خود را تا آرنج بشویید.» /2

وضوء

شرط است که پیش از راز و نیاز کردن با خدا در مراسم عبادات آدمی خود را پاکیزه سازد.یعنی صورت خود را بشوید و مراد از صورت آن مقداری است که عرفا آن را صورت می گویند و فقها حد آن را فاصلۀ میان رستنگاه موی سر تا پایان

ص :270

زنخ از جهت طول و آن مقدار که میان انگشت شست و انگشت وسطی قرار می گیرد از جهت عرض،معین کرده اند.

اما دست معمولا به هر جزئی از عضو مشهور اطلاق می گردد،از این رو قرآن مقداری که باید شسته شود معین کرده است از آرنج است تا سر انگشتان.

شستشو

قرآن طریقۀ شستشو و چیزهایی که با آنها شستشو توان کرد سکوت کرده است.ولی از آنجا که خطابش با کسانی است که معمولا با شستشو خو گرفته اند و چگونگی آن را می دانند به تفصیل آن نپرداخته.

شرایط شستشو

اولا:شستشو باید با آب مطلق باشد نه با مایع دیگر(مثلا با آب پرتقال یا الکل جایز نیست).

ثانیا:شستن معمولا و بر حسب عادت از بالا به پایین است زیرا هدف از آن این است که آب چرکها را با جریان خود ببرد معلوم است که آب سربالا نمی رود، بلکه همواره از بالا به پایین جاری می شود،پس بر ما واجب است نخست آب را به پیشانی بزنیم تا بر همۀ صورت جریان یابد /2 همچنین باید آن را بر آرنج بریزیم تا از آنجا بر ساعد و کف دست جاری گردد.

چگونگی شستشو

برخی در تفسیر این آیه کلمۀ«الی»را به معنی پایان عمل شستشو گرفته اند و پنداشته اند که باید از سر انگشتان تا آرنج را از پایین به بالا شست.

به نظر می رسد که این تفسیر با بلاغت قرآن سازگار نباشد،زیرا با عرف عام مخالف است...آیا اگر پدری به فرزندش بگوید دستهایت را تا آرنج بشوی، فرزند از آرنج شروع نمی کند تا به سر انگشتان رسد؟آیا ممکن است که فرزند از سر

ص :271

انگشتان آغاز کند تا به آرنج رسد پدر عمل او را خلاف عادت نمی شمارد؟یا اگر شما یک نقاش ساختمان را به خانه آورید تا دیوار خانه شما را رنگ کند و به او بگویید که:این دیوار را تا سقف رنگ کن.نقاش از بالا به پایین شروع به رنگ کردن می کند یا از پایین به بالا؟اگر چنین کند و رنگ دیوار ناصاف و زشت گردد،شما به او نمی گویید مقصودم این بوده که مقداری که باید رنگ کنی از زمین تا سقف بوده است؟و این تویی که باید بفهمی که اسلوب رنگ کردن دیوار از بالا به پایین است نه از پایین به بالا و تو خود باید به اسلوب کار خود نیک آشنا باشی.

چون عرف عام می داند که اشیاء را چگونه باید شست.شرع مقداری را که باید شسته شود معین می کند و مردم خود کیفیت شستن را می دانند.

چگونگی مسح

« وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ -و سر و پاهایتان را تا قوزک پا مسح کشید.» یعنی جزئی از سرتان را.باء در«برءوسکم»ضرورة دلالت به جزئی از سر دارد.اما پا با آن که قسمت دیگری است که باید مسح شود،قرآن /2 «ارجلکم» (پاهایتان را)به فتح لام آورده زیرا ارجل برای«امسحوا»مفعول است و مفعول منصوب است.چرا ارجل را به«رءوس»که مجرور است عطف نکرده و آن را مجرور نیاورده است؟زیرا میان مفهوم«مسح به سر»و«مسح به پا»فرق است.

«مسح به پا»کردن غالبا این معنی را به ذهن می آورد که پا وسیله مسح باشد،در حالی که به سر مسح کردن چنین مفهومی را القاء نمی کند.

در جای دیگر آمده است:

«و اضرب برجلک هذا مغتسل بارد و شراب».

یعنی پایت را بر زمین بزن.

مسلّم است که در تصور نمی آید که سر وسیلۀ مسح باشد،وقتی می گوید

ص :272

«امسحوا برؤوسکم»هرگز این معنی به ذهن نمی آید که به وسیلۀ سرت چیز دیگری را مسح کن بلکه این معنی به ذهن متبادر می شود که بخشی یا قسمتی از سرت را مسح نمای.

پس بلاغت قرآن حکم می کند کلمه«رجل»منصوب خوانده شود تا به محلّ«برؤوسکم»عطف داده شود نه به لفظ آن.یا فعل«امسحوا»را که در سیاق جمله آمده است مقدر فرض کنیم و بگوییم«ارجلکم»مفعول است برای فعل مقدر «امسحوا».

اگر در قرآن آمده بود«امسحوا بارجلکم»حق داشتیم بپرسیم که چه چیز با سرمان مسح کنیم،زیرا«ارجل»عنوان آلت و وسیلۀ مسح می یافت.

تیمّم

« وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا -اگر جنب بودید خود را پاکیزه سازید.» یعنی غسل کنید.

« وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضیٰ أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغٰائِطِ أَوْ لاٰمَسْتُمُ النِّسٰاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً -و اگر بیمار یا در سفر بودید،یا از جای قضای حاجت آمده بودید یا با زنان نزدیکی کرده بودید و آب نیافتید با خاکی پاک تیمم کنید.» /2 یعنی به خاکی پاک یا زمینی پاک توجه کنید،روی آورید و خود را به آن خاک پاکیزه سازید:

« فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ مِنْهُ -و صورت و دستهایتان را با آن مسح کنید.» بدین گونه که دو کف دست بر خاک زنید و با آن خاکی به دست شما می چسبد بخشی از صورتتان را و بخشی از دستهایتان را مسح نمایید.اما صورت، عبارت از پیشانی و جبهه تا سر بینی و اما دستها عبارت است از ابتدای مچ تا سر انگشتان.

ص :273

این طهارت هدفش آن نیست که مؤمنان را گرفتار رنج و زحمت کند،بلکه هدف از آن پاکیزه ساختن آنهاست از پلیدیهای ظاهر و باطن.

حرج

« مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ -خدا نمی خواهد که شما در رنج افتید.» یعنی هر حکم شرعی که تحملش دشوار آید آن سان از عهدۀ آدمی برنیاید یا ملغی می شود و یا به عملی آسانتر تبدیل می گردد.مثلا حج و نماز و روزه،اگر آدمی در وضعی باشد که طاقت ادای آنها را نداشته باشد مشمول تخفیف یا الغاء می گردند.در حج برخی از اعمال را برای ناتوانان حذف می کنند و برخی را باقی می گذارند،یا نماز را به جای ایستاده نشسته ادا می کنند.حتی گاه به اشاره.و گاهی آن واجب،اگر تجزیه پذیر نباشد حذف و ملغی می شود،مانند روزه به هنگامی که فردی طاقت ادای آن را نداشته باشد.

خداوند برای این قاعدۀ فقهی که به قاعده«حرج»مشهور است مثالی آورده و آن قرار دادن تیمم است به جای وضوء،در اوقات حرج،مانند بیماری یا /2 سرمای گزنده یا کمی وقت برای شتاب در سفر یا نیافتن آب یا ترس از دشمن قاهر...

ما می توانیم قاعدۀ«حرج»را بر مبنای این مثالها که قرآن آورده در موارد جزیی دیگر هم تسرّی دهیم.

آنها مردمی هستند که خود را پاکیزه می دارند

« وَ لٰکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ - بلکه خدا می خواهد که شما را پاکیزه سازد و نعمتش را بر شما تمام کند که سپاس گزارید.» هدف از غسل و وضو و تیمم پاکیزگی جسم است و پاکیزگی روح.جسم

ص :274

را به آب و خاک می توان پاکیزه نمود ولی روح نیازمند که در لای و لجن شهوات افتاده است پاکیزگی اش تازه داشتن ایمان است و این تطهیرات نماد همین تازه داشتن است.چگونه؟ شخص می خوابد و این خواب پاسخ اوست به یک نیاز جسمانی ولی روحش از این امر ناخشنود است زیرا روح همواره می خواهد برای تحقق اهداف خود در تلاش و کوشش باشد و لحظه ای از لحظات عمر را از دست فرونگذارد.چون مرد از خواب برمی خیزد روح خود را ملول و ناخشنود می یابد.پس به طرف آب می رود و برای نماز وضو می گیرد.هدفش تحقق خشنودی خداوند است که در عمل به واجبات دین حاصل می شود.روح از این عمل خشنود می شود و از کسالت بیرون می آید زیرا در مسیر صحیح خود به حرکت آمده است.

خداوند وقتی مقرر داشت که مردم خود را پاکیزه سازند قصدش تکمیل دین خود بود زیرا دین جنبه های معنوی آن نیست،بلکه هدف آن همه جانبه است و این کامل شدن نعمت خداوندی است در حق انسان. /2 ولی آیا آدمی در برابر این نعمت، خدای خود را سپاس می گوید تا شایستۀ سعادت دنیا و آخرت گردد؟این یک سؤال است و تو باید به آن پاسخ گویی.

[سوره المائدة (5): آیات 7 تا 11]

اشاره

وَ اُذْکُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثٰاقَهُ اَلَّذِی وٰاثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (7) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّٰامِینَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (8) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ (9) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِیمِ (10) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (11)

/2

ص :275

معنای واژه ها

8[و لا یجرمنکم]

:جرمت و اجرمت به یک معناست و لا یجرمنّکم یعنی نکشاند شما را به جرم،چنان که گفته می شود:«آثمته»یعنی او را در گناه وارد کردم.

/2

عهد و پیمان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

میان پروردگار و بنده

میان انسان مسلمان و خداوند یک پیمان اجتماعی است و بر مسلمان است که این پیمان به سر برد،زیرا علت مستقیم نعمت خداوند است به آدمی و سبب یاری اوست از آدمی و این التزام باید که از اعماق دل سرچشمه گیرد و تردید و نفاق را در آن راهی نباشد.

ص :276

اما مواد این پیمان

اولا:عمل مستمر برای رضای خدا بدون هیچ ملامت و کسالتی.

ثانیا:شهادت عادلانه و نه آن که برای مصالح شخصی شهادت باطل دادن.

ثالثا:بعدالت رفتار کردن در جامعه،حتی با دشمنان.

رابعا:تقوی و خدای ترسی در اجرای این مواد و مواد دیگر از فرایض دینی.

/2 مؤمنانی که خود را ملزم به اجرای این مواد سازند خداوند آمرزش خویش نصیب آنان خواهد کرد و گناهانشان را خواهد زدود و آنان را از کمکاریها و کند کاریهای گذشته شان در انجام امور دینی خواهد بخشود و آفاق پیشرفت و رفاه را به رویشان خواهد گشود و اگر نه چنین کنند جایشان در جهنم است.

تنفیذ پیمان

برای آن که بتوانیم نیرومندانه پیمان با خدا را به سر ببریم،باید همواره این معنی را در نظر داشته باشیم که همین پیمان با خدا بوده که در گذشته ما را از چنگ دشمنانی که قصد فروگرفتن ما را داشتند بیرون آورده است.و در آینده نیز اگر به خدای ایمان آوریم و بر او توکل کنیم و به فشارهای جاهلی که ما را از راه خدا بازمی دارد تسلیم نشویم حال به همان منوال خواهد بود،یعنی ما را از چنگال دشمنانمان خواهد رهانید.

شرح آیات:
اشاره
نعمت رسالت

[7]

بزرگترین نعمتهایی که خداوند به انسان ارزانی داشته نعمت رسالت است زیرا به وسیلۀ این نعمت است که آدمی می تواند از دیگر نعمتهای خداوند سود برد.زیرا بدون اجرای راه و روشهای دینی بشر نمی تواند از نعمت سلامت منتفع

ص :277

شود،بلکه با ارتکاب اعمال ناشایست به سلامت خود لطمه می زند و نیز بدون اجرای دستورهای دینی نمی تواند از نعمت عقل بهره مند گردد،بلکه عقل او در چنین صورتی در زیر خاک امیال نفسانی مدفون می ماند و نیز به نعمت حریت دست نتواند یافت زیرا در غل و زنجیر شرک و عبودیت بت و شیطان و طاغوت اسیر گردیده است.

از این رو خداوند بزرگترین نعمتهای خود یعنی نعمت رسالت را به یاد ما می آورد.

در سایۀ این نعمت ما را فرصتهایی به دست می افتد که بتوانیم از نعم حیات متمتع شویم.از این رو خداوند بارها ما را فرمان می دهد که نعمتهای او را به یاد آوریم.

« وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ -نعمتی را که خدا به شما داده است بیاد آورید.» /2 اما این نعمت نیازمند چیزی است که آن را به دست آورد و آن همان پیمانی است که ما را در برابر خدا متعهد می سازد که به آن عمل کنیم.بدون تعهد به آن پیمان نمی توانیم از نعمت رسالت برخوردار شویم.

« وَ مِیثٰاقَهُ الَّذِی وٰاثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا -و پیمانی که با شما بسته است بدان هنگام که گفتید شنیدیم و فرمانبرداری کردیم.» باید روز این پیمان را به یاد داشته باشیم تا مبادا تصور کنیم که نعمت رسالت و دیگر نعم زندگی برای ما تا ابد باقی خواهند ماند.نه،این نعمتها تا زمانی برای ما باقی می مانند که ما خود را ملزم به آن تعهد و پیمان شناسیم و این التزام رعایت تقوی و پرهیزگاری است.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -و از خدای بترسید که به آنچه در دلها می گذرد،آگاه است.» پس هر نیتی که برای نقض پیمان در دل گذرد خدا آن را می داند و صاحب آن را به سختی مؤاخذه خواهد کرد.

ص :278

مواد پیمان

[8]

این پیمان را سه ماده است:

اول:عمل به خاطر رضای خدا.پس بر ما واجب است که واجبات دینی خود و نیز مسئولیتهای اجتماعی خود را نیک به جای آوریم.

خداوند ملت تنبل و وامانده ای را که در زندگی دست از فعالیت کشیده است،دوست ندارد.همچنین ملتی را که فعالیت می کند ولی فعالیتش برای رضای خدا نیست،بلکه به خاطر مصالح تجاوزکارانۀ زندگی است ناخوش می دارد.خداوند می خواهد که ما همواره متحد و فعال باشیم ولی این فعالیت ما را هدفی والا باشد و این است معنی قول خداوند که می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّٰامِینَ لِلّٰهِ -ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا،حق گفتن را بر پای خیزید.» /2 یعنی با تمام نیرو بر پای خیزیم برای تحقق اهداف رسالت که در آبادانی زمین و اشاعۀ خیر در سراسر آن متبلور است.

دوم:امت اسلامی باید همواره از آنچه در اطرافش می گذرد آگاه باشد و موضع خود را در برابر آن انتخاب کند و به همگان اعلام دارد.

ملتی را که نادانی و بی خبری از جریان زندگی،در برگرفته،ملتی که نتواند حوادث زندگی را آن چنان که باید ارزیابی کند و ملتی که نتواند موضع خود را در برابر این حوادث اعلان کند،آن ملتی نیست که خدای تعالی دربارۀ او می گوید:

« شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ -به عدل گواهی می دهید،» زیرا شهادت پس از علم به حقیقت و بعد از آمادگی در اعلام موضع صورت می گیرد.

سوم:باید امت به راه عدالت رود حتی با دشمنانش،و نگذارد حس دشمنی و کینه توزی علیه این یا آن یک در دلش بارور شود،آن سان که این

ص :279

دشمنیها و کینه توزیها منجر به سلب آزادی ملل دیگر و غارت ثروت آنها شود.

« وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ -دشمنی با گروهی دیگر وادارتان نکند که عدالت نورزید.عدالت ورزید که به تقوی نزدیکتر است.» عدالت بهترین وسیله برای تحقق خشنودی خداوند و در امان ماندن از عذاب اوست.اما راه ظلم و ستم نزدیکترین راه به دوزخ است.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -و از خدای بترسید که او به هر کاری که می کنید آگاهتر است.» /2

دستاوردهای اجرای عهد و پیمان

[9]

به سبب اجرای موادّ این پیمان،امت دو مزد سرشار می گیرد:

یکی:اصلاح گذشتۀ بد و تصفیۀ رسوبات این گذشته.

دیگر:تضمین آینده ای سراسر خیرات دنیا و آخرت.

« وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ - خدا به کسانی که ایمان آورده اند و کارهای نیکو کرده اند،وعدۀ آمرزش و مزدی بزرگ داده است.» خداوند در وعدۀ خود خلاف نخواهد کرد.آمدن واژۀ«لهم»در سیاق آیه دلالت بر تأکید این امر دارد که خدا این پاداش را برای آنان مقرر داشته و از آن بازگشتی نیست.

[10]

کسانی هم هستند که به راه خلاف می روند و به جای ایمان به کفر می گرایند و به جای عمل به راه و روشهای اسلامی و انجام اعمال صالح این راه و روش را-راه و روشی که آیات قرآن معین کرده است-دروغ می شمارند.جای این گروه در جهنم است.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ -آنان که کافر شده اند و آیات ما را تکذیب کرده اند،اهل جهنمند.»

ص :280

[11]

نعمت ایمان قطب دیگر نعمتهایی است که طلیعۀ آنها نعمت عزت و قناعت است.عربهای جاهلی مردمی ذلیل و خوار بودند.هر فرومایۀ پست و ناچیز در آنان طمع می کرد.اسلام آمد و روح دلاوری و اتحاد در آنها دمید.پس بر دشمنان خود پیروز گردیدند.

بر ماست که همواره در این اندیشه باشیم که پیش از اسلام چگونه بوده ایم پس از ایمان به چه عزت و اعتباری رسیده ایم یادآوری این دو حالت ما را وادار می کند که به ارزش ایمان بیشتر پی ببریم و واجبات دینی را با جدیت بیشتری انجام دهیم.و از مهمترین وظایف ما عمل به مواد پیمانی است که پیش از این از آن یاد کردیم.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ /2 أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از نعمتی که خدا به شما ارزانی داشته است یاد کنید،آن گاه که گروهی قصد آن کردند تا بر شما دست یابند.خدا دست آنان از شما کوتاه کرد.» زیرا خداوند در دلهایشان بیم افکند و آنان گریزان بازگشتند.

راه پیروزی

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ -و از خدا بترسید.» بدین گونه برنامه هایی را که برای شما ترتیب داده است اجرا کنید و پیمانی را که میان شما و خدا است به سر برید.

« وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ -و مؤمنان بر خدا توکل می کنند.» بنا بر این،از آن نیروهای اجتماعی که برای منحرف ساختنشان از راه خدا و کارهای خدایی منحرف می دارند و مانع آن می شوند که همانند یک امت معتقد به رسالت وظایف خویش انجام دهند نباید بترسند.بلکه حتی در زیر فشار دشمنان هم چنان به راه حق روند.

آن عامل اصلی که در نبرد میان جاهلیت و اسلام سبب پیروزی مسلمانان

ص :281

می شد ترس و وحشت بود.کافران از مسلمانان می ترسیدند و از برابرشان منهزم می شدند.همواره چنین است که آن گروه که وحشت در دلهایشان رخنه کرده است پایداری نتوانند.ولی اگر وحشت در دلهای مسلمانان جای گیرد تقوی و توکّل دو عامل هستند که آن را زایل می سازد و به دل دشمنانش می افکنند.

[سوره المائدة (5): آیات 12 تا 14]

اشاره

وَ لَقَدْ أَخَذَ اَللّٰهُ مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اِثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَ قٰالَ اَللّٰهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَیْتُمُ اَلزَّکٰاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذٰلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ (12) فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِیثٰاقَهُمْ لَعَنّٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِیَةً یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُکِّرُوا بِهِ وَ لاٰ تَزٰالُ تَطَّلِعُ عَلیٰ خٰائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِصْفَحْ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (13) وَ مِنَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاریٰ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنٰا بَیْنَهُمُ اَلْعَدٰاوَةَ وَ اَلْبَغْضٰاءَ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اَللّٰهُ بِمٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ (14)

/2

/2

ص :282

معنای واژه ها

12[میثاق]

:سوگند مؤکّد زیرا بدین وسیله امور،استوار می گردد.

[نقیبا]

:اصل نقیب در لغت از نقب است که به معنای سوراخ گسترده است و نقیب قوم به اسرار ایشان نقب می زند و ره می یابد.و نقّاب فردی آگاه به امور و دارای قلب پاک که در امور بسیار می کاود.

[عزّرتموهم]

:تعزیر به معنای بزرگداشت است.

14[فأغرینا]

:معنای اغراء آن است که برخی را بر برخی تسلّط دهند.

/2

امتی که پیمان پروردگارش را شکست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که قرآن سخن از اهمیت پیمان و ضرورت التزام به مواد آن را به پایان آورد،اکنون بازمی گردد تا در باب یهودیانی که پیمان شکسته اند و نیز از مسیحیان سخن گوید.

اما یهودیان،خداوند از آنان پیمان گرفت و برایشان دوازده رئیس مقرر داشت-زیرا دوازده قبیله بودند-و در آن پیمان؛بر آنان گزاردن نماز و دادن زکات را و ایمان به همۀ رسولان و پیروی از ایشان و مبالغت در انجام اعمال خیر را واجب نمود،و وعده داد که اگر این پیمانها را محکم نگاه دارند خداوند گناهانشان

ص :283

را خواهد آمرزید و آنان را به بهشت داخل خواهد کرد ولی اگر بدان کافر شوند در گمراهی خواهند افتاد و از راه خدا منحرف خواهند شد.

اما یهودیان،آن پیمانها را شکستند و خداوند بدین سبب لعنتشان کرد و اولین کیفری که در مقابل نقض ایمان به آنان داد قساوت قلب بود که خود عامل ارتکاب محرمات است.و از آن جمله است:

اولا:تحریف کتاب خدا و عدم استفادۀ عملی از آن.

/2 ثانیا:خیانتی که در میان آنان یک عادت رایج گشته است.از این رو خداوند به پیامبر خود سفارش می کند که آنان را عفو کند و به آنان نیکی کند،باشد که بازگردند.

آری،خداوند یهود را این چنین لعنت کرده است.

اما مسیحیان:چون پیمان شکستند خداوند در میانشان دشمنی افکند تا از درون خود را بخورند،بر سر یکدیگر زنند.ای بسا تا روز قیامت به همین منوال زیست خواهند کرد تا آن روز فرا رسد و مورد مؤاخذه خداوند پیروزمند مقتدر قرار گیرند.

این سرگذشت یهود و نصارا بود،به هنگامی که پیمان شکستند.پس بر ماست که از سرنوشت آنان پند گیریم و آن پیمان را که با خدای بسته ایم نیکو نگهداریم.

شرح آیات:
اشاره
عهد و پیمان بنی اسراییل

[12]

هر امتی را بر حسب وضعی که در زندگی خود دارد و بنا بر نیازهای دینی اش عهد و پیمانی است و بنی اسراییل را هم با خداوند پیمانهایی بود ولی آن را به سر نیاوردند.یکی از بارزترین این پیمانها که بنی اسراییل در تمام طول تاریخ خود آن را نادیده انگاشتند اطاعت از فرمان رسولان بود که به جای اطاعت از فرمان رسولان به مخالفت با رسولان برخاستند و چون از آنان سخنی می شنیدند که

ص :284

مخالف هوای نفسشان بود یا آنان را دروغگو می خواندند،یا می کشتند.

پیروی از رسولان و یاری و تقویت ایشان یکی از مهمترین مواد این پیمان نامه بود و علاوه بر آن اقامۀ نماز بود و دادن زکات و انفاق مال در راه خدا.

این نحوۀ عمل بنی اسراییل بود.

اما خداوند تعالی آنان را وعده داده بود که در دنیا با آنان باشد، /2 در جنگها پیروزشان گرداند و نعمت صلح و آرامش و رفاه به ایشان ارزانی دارد و گناهانشان را بزداید و در آخرت به بهشت داخلشان کند،هر گاه همۀ پیمانهایی را که بسته اند، اجرا نمایند.

« وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً - خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و از میان آنان دوازده نقیب برانگیختیم.» یعنی برای هر طایفه ای از ایشان پیامبری یا رهبری که امورشان را اداره کند برگزید،تا مستوجب رحمت خداوندی گردند.

« وَ قٰالَ اللّٰهُ إِنِّی مَعَکُمْ -و خدا گفت که من با شمایم.» « لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاٰةَ -اگر نماز بخوانید.» « وَ آتَیْتُمُ الزَّکٰاةَ -و زکات بدهید.» « وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ -و به پیامبران من ایمان بیاورید و یاریشان کنید.» « وَ أَقْرَضْتُمُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً -و به خدا قرض الحسنه بدهید.» مادۀ آخر-قرض الحسنه به خدا دادن-به معنی جهاد در راه خداست به مال و این مخصوص موقعیّتهای خاصی است چون زمان جنگ یا در سالهای قحطی.

در چنین موقعیتهایی باید که هر کس از حقوق مشروعش بگذرد و برای مصالح عمومی بدون چشمداشت پاداشی فداکاری کند.و اما زکات دادن پرداخت بخشی از مال است که در مواقع عادی هر کس باید ادا کند.

پیمان،آنان را به اجرای این مواد فرمان می داد و در ضمن وعده داد که خدا در دنیا با آنان خواهد بود و در روز جزا هم پاداشی نیکو خواهد داد.

ص :285

« لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -بدیهایتان را می زدایم و شما را به بهشتهایی داخل می کنم که در آن نهرها روان باشد.» /2 و در همین پیمان نامه آمده بود که اگر از اجرای آن سرباز زنند عواقب ناگواری خواهند داشت.

« فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذٰلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِیلِ -و هر کس از شما که از آن پس کافر شود،راه راست را گم کرده است.» آری،چگونه است حال کسی که راه راست را از دست بدهد و در صحرا سرگردان بماند؟

تقلب و تحریف

[13]

اغلب بنی اسراییل پیمان خلاف کردند و خداوند لعنتشان نمود.

« فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِیثٰاقَهُمْ لَعَنّٰاهُمْ -و اهل کتاب-جز اندکی از آنها- چون پیمانشان را شکستند لعنتشان کردیم.» و خداوند ایشان را از حوزۀ ایمان دور ساخت و در دلهایشان پرتو عظمت خداوندی نتابید و از عذاب خدا نترسیدند و به رحمت او امید نبستند و نفسهایشان به خیر نگروید و از عواقب شر بیمناک نشد و دلهای فسرده شان را دگرگونیهای حیات تکان نداد و حوادث روزگاران در آنها مؤثر نیفتاد.یعنی دلهایشان سخت شد.

« وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِیَةً -و دلهایشان را سخت گردانیدیم.» دل آدمی به معرفت و موعظه نرم می گردد و از نادانی و غفلت سخت می شود.معرفت تو به خدا سبب خوف تو از خدا می شود و نور امید به او را در دل تو می تاباند آری،دل اگر میان بیم و امید باشد نرم می گردد و مستعد اندیشه در موضوعات می شود.و حق را می پذیرد و دست به اعمالی می زند که از بیم و امید سرچشمه می گیرد.دلی که نرمی یافته دوست می دارد و دشمن می دارد.آنچه را که سبب سعادت اوست دوست دارد و آنچه را که باعث شقاوت اوست ناخوش دارد.

ص :286

دلی که نرمی یافته همانند زمینی نرم است که کشتۀ آن سبز می شود و در خور آبادانی است.

اما اگر در ورطه نادانی افتادی و به خدا ایمان نیاوردی و به خطرهایی که تو را تهدید می کند گوش ندادی و منافعی را که ممکن است به تو روی آورد نشناختی دلت سخت می شود نه از امیدی می لرزد /2 و نه از بیمی.چنان احساس می کنی که جهان فسرده است،به گونه ای که نه نعمت را زوال است و نه نقص و عجزت را پایانی است.ندانی که چرا باید بیمناک شوی و به چه باید امیدوار گردی؟و دربارۀ چه بیندیشی؟و به کدام سو باید حرکت کنی و در کدام جهت فعالیت نمایی؟ دل فروبسته،در خود زندانی است.سببی برای معرفت حیات نمی بیند و با سنن زندگی راه به موافقت نمی پوید و به حقایق آن دل نمی سپارد.زیرا نه در آن بیمی است و نه در آن امیدی.هم از این روست که علم را خوار مایه می شمارد و حق را بی ارج می داند و رسالتهای آسمانی را به هیچ می انگارد بلکه بر حسب اوهام خود آنها را به بازی می گیرد.

چنین دلی کلام خدا را تحریف می کند،زیرا برای آن ارزشی قایل نیست و نمی داند که کلام خداست که منشأ خیرات است و دافع همۀ زیانها.اساسا موجودی این چنین نه زوال خیرات را درک می کند،نه روی آوردن شوربختیها را.

از این روست که خدای تعالی چون یهود را لعنت نمود،دلهایشان را سخت گردانید و آنان کلام خداوند را تحریف کردند.

« یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ -کلمات خدا را از معنی خود منحرف می سازند.» آنها هر کلامی را از معنی صحیح خود دور می گردانند و بدان معنی دیگر می دهند.گاه این تحریف بدین گونه است عین کلمه را تحریف کنند،آن سان که بشارت ظهور محمد(ص)را که در تورات آمده بود دگرگون ساختند تا با دلایل بعثت آن حضرت موافق نیفتد یا آن که کلمه را از معنی اصلی اش دور می کنند و از آن

ص :287

معنی دیگر استنباط می کنند.

/2 یهودیان گفتند:هر چه در تورات در نکوهش ربا و خوردن اموال مردم از روی گناه و تجاوز آمده مربوط است به روابط قوم یهود با یکدیگر،نه قوم یهود با اقوام دیگر.بنا بر این هر گونه تجاوز و ستمی بر آنان جایز است.و همین انحراف از حق عواقب بدی را در پی داشت.

یهودیان به تحریف کلمات حق بسنده نکردند،بلکه برخی از مواد رسالت را نیز تحریف کردند.زیرا وقتی دلهایشان به سختی گرایید،ارزشی را که برای نبوت باید قایل شوند،نشدند و هر جا که با هوای نفسشان مخالف بود آن را تغییر دادند.

« وَ نَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُکِّرُوا بِهِ -و از آن پند که به ایشان داده شده بود بهرۀ خویش فراموش کردند.» قرآن نمی گوید که بخشی از دین خدا را حذف کردند،می گوید بهرۀ خویش فراموش کردند.زیرا دین خدا باقی و تغییر ناپذیر است و کسی را یارای آن نیست که از آن بکاهد.

از یک سو قرآن واژۀ«حظ»را به کار می برد تا به بخشی دلالت کند که در مکتب فراموشش کرده اند؛بخشی که همچون دیگر بخشهای مکتب به سود آنها بوده است.

یعنی عقولشان با مواد آن موافق بود ولی آنان به عمد روی می گردانیدند و به دین خدا و رهنمودهای آن وقعی نمی نهادند.

آن لعنت که قوم یهود را به سبب پیمان شکنیشان در بر گرفته بود بدین مقدار پایان نپذیرفت،بلکه بر تمام حرکات و سکناتشان بر سراسر زندگیشان سیطره یافته بود.

« وَ لاٰ تَزٰالُ تَطَّلِعُ عَلیٰ خٰائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ -و همواره از کارهای خائنانه شان آگاه می شوی.»

ص :288

زیرا به قساوت قلب و خوار شمردن دین خدا و تحریف آن گرفتار آمده اند و بخشی از آن را به فراموشی سپرده اند و در ورطۀ خودمداری فروغلتیده اند،و این خودمداری چیزی جز بی ارج شمردن ارزشهای خداوندی و خود را محور همه چیز پنداشتن نیست.

/2 این خود مداری موجب خیانت به یکدیگر شده است.زیرا امانت از خوف و رجا و تعهد در برابر ارزشهای خدایی و گردیدن بر محور حق حاصل می شود.

اما اینان که دلهایشان چون صخره ای سخت شده آن سان که حتی رایحه ای از روایح ارزشهای الهی را احساس نمی کنند،چگونه معنی امانت را خواهند یافت؟ خیانت این قوم نباید ما را به عکس العملی از نوع اعمال آنان وادار سازد، زیرا امت اسلامی باید اخلاقیات والای خود را در معامله با ملتهایی که اخلاقشان دستخوش فساد شده است رعایت کند و اعمال آنان را الگوی اعمال خود قرار ندهد.

از این رو است که قرآن ما را آگاهی می دهد که:

« فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -عفوشان کن و از گناهانشان درگذر که خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.» «عفو»مؤاخذه نکردن گناهکار است از گناهش و«صفح»فراموش کردن همۀ گناه اوست و«احسان»آهنگ اصلاح گناهکار است با از میان بردن اسباب و عوامل گناهش،چون فقر و جهل و کینه توزی.

مسیحیان نمونه ای دیگر

[14]

این داستان قوم یهود بود و پیمان شکنی آنان،اما داستان مسیحیان در نقض پیمان از جهت قساوت قلب اندکی تفاوت دارد.زیرا رسالت مسیح بر پایۀ مواعظ و ترغیب و ترهیب است از این رو اینان به لعنت قساوت قلب گرفتار نیامدند.

البته مسیحیان هم-چون یهودیان-بخشی از دین خود را به فراموشی سپردند و به جای آن از پی اوهام و شهوات و مصالح دنیوی خویش رفتند.

اصولا بشر هنگامی که از پی شهوات و اوهام و منافع شخصی خود رود بر

ص :289

/2 حسب آن اوهام و شهوات و منافع شخصی در میانشان اختلاف خواهد افتاد.این اختلاف حتی از اختلاف قومی گذشته به اختلاف فردی هم منجر می شود.

مسیحیان نیز گرفتار این اختلافها شدند و زندگیشان به جهنم تبدیل گردید.

« وَ مِنَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاریٰ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنٰا بَیْنَهُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ -و از کسانی که گفتند ما نصرانی هستیم پیمان گرفتیم.پس قسمتی از اندرزهایی را که به آنها داده بودیم فراموش کردند،ما نیز میان آنها تا روز قیامت کینه و دشمنی افکندیم.» التزام و تعهد امت در برابر پیمان خدا،سبب وحدت و یکپارچگی آنان می شود و همۀ اختلافات و منافع فردی در کورۀ آن پیمان پالوده خواهد شد.پس زمانی که آن پیمان فراموش کردند کارشان در ورطۀ اختلافات ابدی افتاد.آری هیچ چیز مردم را متحد نمی کند مگر تعهد در برابر پیمان الهی.

« وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللّٰهُ بِمٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ -و بزودی خدا آنان را از کارهایی که می کنند آگاه خواهد ساخت.» زیرا خدا بر آنان غلبه دارد،اعمالشان را شماره می کند و در نامۀ اعمالشان ثبت می کند تا در روز قیامت به مقتضای آن بازخواستشان نماید.

[سوره المائدة (5): آیات 15 تا 18]

اشاره

یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ قَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولُنٰا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّٰا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اَللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ (15) یَهْدِی بِهِ اَللّٰهُ مَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ اَلسَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (16) لَقَدْ کَفَرَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْمَسِیحُ اِبْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً إِنْ أَرٰادَ أَنْ یُهْلِکَ اَلْمَسِیحَ اِبْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (17) وَ قٰالَتِ اَلْیَهُودُ وَ اَلنَّصٰاریٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اَللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ (18)

/2

ص :290

/2

اسلام شناخت راه هدایت و طریق صلاح
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یهودیان و مسیحیان پیمان خدا شکستند و کتابهای آسمانی خود را تحریف کردند...اکنون چه وظیفه ای دارند؟وظیفۀ آنان این است که بر گرد دین خدا حلقه زنند،دینی بی هیچ آلودگی و پیراسته از شایبۀ شرک.

این دین حقایقی را که اهل کتاب آهنگ پنهان کردن داشتند روشن ساخته است.و همچنین می خواستند برخی احکام آن را بر حسب موقعیتهای خاصی

ص :291

که پیش می آمد الغاء کنند.آری این دین،نوری است که راه آدمیان را برای رسیدن به خدای روشن می سازد و خردشان را برمی انگیزد و ضمیرشان را تابناک می سازد.

این دین را کتابی است روشنگر که در آن برنامه ای است واضح و آشکار.

این برنامه انسانهایی را که سالها در کوچه های پیچ در پیچ زندگی گمراه و سرگشته بوده اند و عاقبتی جز هلاکت نداشته اند به سر منزل مقصود می رساند.

مسیحیان به سبب سخنی که دربارۀ عیسی می گفتند کافر شدند.می گفتند که عیسی خداست.و یهودیان مشرک شدند زیرا می گفتند که ما فرزندان خدا هستیم.

در چنین وضعی تنها برای آدمیان یک دین پاکیزه از آلودگیهای کفر و شرک وجود داشت /2 و آن دین اسلام است.

مسیح،بنده ای است از بندگان خدا و یهودیان نیز مردمی هستند چون دیگر مردمان.

اما ذات احدیت آفریدگار آسمانها و زمین است.هرگز به عقل درنمی آید که در پیکر مسیح جای گیرد،هم چنان که به عقل درنمی آید که یهودیان را به فرزندی برگزیند.آری،خدای از آنچه این ستمکاران می گویند بسیار برتر است.

شرح آیات:
اشاره
دین خدا میان تجدید و تکامل

[15]

آیین اسلام مجدد آیین پیامبران پیشین و مکمل آنها بود.مجدّد بود زیرا اهل کتاب را خدا امین شمرد و رسالت خویش در میان ایشان نهاد،آنها در امانت خیانت کردند و موارد بسیاری را که خلاف مصالحشان بود پنهان نمودند.

ضرورت ایجاب می کرد که آیین نوین آید تا آنچه را پنهان داشته بودند آشکار گرداند.

مثلا:عالم دینی که باید از او اطاعت نمود،از دنیا بیزار و به خدا و آنچه خدایی است راغب باشد.این امر را علمای اهل کتاب از مردم مخفی می داشتند،

ص :292

زیرا با مصالح دنیوی ایشان منافات داشت.قرآن آمد و حقیقت را آشکار ساخت و مجددا بر آن تأکید ورزید.بر مردم واجب است که بر فرمانروای ستمگر خویش شورش کنند ولی این امر را علمای اهل کتاب از مردم مخفی ساخته بودند تا اسلام آمد و آن را اظهار کرد.

آیین مکمّل آمد تا بعضی امور را که مشروع ساختن آنها ضروری بود و در موارد و شرایط خاصی حرام شده بودند بار دیگر مشروع سازد.مثل خوردن برخی گوشتها که یعقوب آنها را بر خود حرام کرده بود و خداوند در مرحله ای آنها را بر بنی اسراییل حرام کرد و این امر یا صرفا برای تأسّی به یعقوب بود و یا برای تادیب /2 بنی اسراییل.اسلام آمد و آن حرمت از میان برداشت.

« یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ قَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولُنٰا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّٰا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتٰابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ -ای اهل کتاب پیامبر ما نزد شما آمد تا بسیاری از کتاب خدا را که پنهان می داشتید برایتان بیان کند و از بسیاری درگذرد.»

دین خدا بزرگترین گنج

آیین آسمانی نور و کتاب است.نور است زیرا در ضمیر بشر مشعل عقل را برمی افروزد تا راه زندگی را با بصیرت و بینایی بپیماید.

ادیان آسمانی،خدا را همواره به یاد آدمیان می آورد و دریچه های بصیرتشان را به نشانه های قدرت پروردگار در عالم وجود می گشاید.انسان را با خرد دمساز می سازد و از هوی و هوس و امیال نفسانی و خشم و غفلت بر حذر می دارد،در نتیجه او را از هر چه ابواب معرفت را به روی قلب او بربندد و پرتو درخشان عقل را از وجود او محجوب دارد دور می سازد.

چون عقل آدمی از بند نفس آزاد گردید و دیدۀ بصیرتش بینا شد،بسیاری از اسرار پنهانی حیات را خواهد شناخت خواه ادیان آسمانی به آنها تصریح کرده باشند و بتفصیل بیان کرده باشند،یا نه.

ص :293

البته خداوند به این اکتفاء نمی کند که تنها بشر را«نور»ارزانی دارد،بلکه آن نعمت را به کمال می رساند بدین گونه که نقشه تمام راهها و کوره راههای زندگی را برایش تکمیل می کند و این نقشه همان است که قرآن از آن به«کتاب» تعبیر کرده است:

« قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ -از جانب خدا نوری و کتابی صریح و آشکار بر شما نازل شده است.»

چگونه کسی مستحق هدایت خداوندی خواهد شد

[16]

نور خدا و کتاب او و به عبارت دیگر آیین و کیش او کسی را سودمند می افتد که /2 از راه خدا،راهی که خشنودی خدا در آن است پیروی کند.و هر کس که از آن راه سر برتابد،از سوی خدا نوری به قلب او نمی تابد و راه زندگی او روشن نخواهد شد.

عقل انسان تابع ارادۀ اوست.اگر انسان بخواهد که بفهمد باید به سوی وسایل و اسباب فهم حرکت کند وسایل و اسبابی که چشم و گوش و دل او را می گشاید و نیز در پی یافتن وسایل معرفت باشد.

اما کسی که نمی خواهد بفهمد عقلش در گور تاریک نادانی فرومی افتد و نور عقلش برای ابد خاموش می ماند.

کسی که می خواهد بفهمد باید در راه آن تلاش کند.در پی علم رود و چون به علم دست یافت بدان عمل کند.هر چه عمل انسانی در چیزی افزون گردد علم او نیز بدان چیز افزون می شود.

اما کسی که علمی بیاموزد و بدان توجه نکند و بدان عمل ننماید و به راه هدایت آن نرود،آن علم بدون بدرود از نزد او رخت خواهد کشید.در حدیث آمده است که«علم عمل را ندا می دهد،اگر پاسخش گفت می ماند و اگر پاسخش نگفت رخت برمی بندد».

پس هدایت خداوندی به کسی ارزانی شود که بدان عمل کند و برای

ص :294

اجرای آن بذل کوشش کند و چون چنین کند درهای سلامت در عرصه های گوناگون حیات به روی او باز شود.دری از سلامت در اجتماع،و دری در سیاست و دری در اقتصاد و درهای دیگر در عرصه های دیگر.

در هر عرصه ای دری است از سلامت و دری است از هلاکت.در هلاکت، رونده را به بدبختی می کشاند.و به درهای سلامت،جز عمل کنندگان به علم و هدایت نتوانند رسید.

« یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ -تا خدا هر کس را که در پی خشنودی اوست به راههای سلامت هدایت کند.» کسانی که قدم در راه خدا نهند،خداوندشان به راههای سلامت رهنمون شود و از راههای هلاکت دور گرداند.

/2 « وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ -و به فرمان خود از تاریکی به روشناییشان ببرد.» یعنی تنها کافی نیست که خداوند برای بشر برنامۀ راهنمای زندگی را ترتیب دهد.و دروازه های سلامت را به ایشان بنماید بلکه باید مشعل و عقل و ایمان را نیز فراراهشان دارد تا خود آن دروازه ها را کشف کنند و هر چه را برایشان مخفی است واضح و آشکار سازند.

« وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و آنان را به راه راست هدایت کند.» یعنی همۀ راههای سلامت مآلا به یک راه راست می رسد که نه در آن کجی است و نه انحراف و همین راه است که رهرو خود را به بهشت می رساند.

چه کسانی کافر شدند؟

[17]

بارزترین نشانه های صراط مستقیم که بندگان خود را به سوی خدا هدایت می کند و برای طی آن رهروان را توشۀ عقل همراه می سازد،راه توحید خالص است،در حالی که راههای دیگر راههای شرک و انحراف است.همۀ افراد بشر و بویژه یهود و نصارا به هدایت حق و تجدید رسالت او نیازمنداند زیرا از راه مستقیم

ص :295

خدا منحرف شده اند و دربارۀ پیامبرانشان سخنان کفرآمیز گفته اند مثلا مسیحیان (یا طایفه ای از ایشان)می گفتند که خدا در عیسی حلول کرده است و مسیح خدا شده است؟! این یک سخن کفرآمیز است و راه کج.چگونه ممکن است که بندۀ عاجزی که مالک سود و زیان خویش نیست،خدای آسمانها و زمین شود؟! چه گمراهی ازین بیشتر که افراد بشر فردی را که همانند خودشان می خورد و می آشامد و در بازارها راه می رود و ناتوان می شود و بیمار می گردد،خدای مالک آفتاب /2 و ماه و ستارگان ثابت و سیّار پندارد؟! « لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً إِنْ أَرٰادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً -آنان که گفتند که خدا همان مسیح پسر مریم است کافر شدند.بگو چه کسی می تواند عذاب خدا را دفع کند.اگر خدا اراده کند،مسیح پسر مریم و مادرش و همۀ اهل زمین را به هلاکت رساند.» آیا عیسی را چنان قدرتی هست که خدا را از هلاک ساختن او و مادرش و مردمی که او را خدا می خوانند منع کند؟هرگز،مسیح،ناتوانتر از اینهاست پس چگونه دعوی خدایی کند؟منزه است خدا.آیا آنان که می پندارند که عیسی خداست هیچ می دانند که چه می گویند؟آیا به مقام و مرتبت الوهیت پی برده اند؟و می دانند که اللّٰه آن خدای یکتا مالک آسمانها و زمین است و او می آفریند و بر هر کار قادر و تواناست؟ اینان اگر اندکی بیندیشند و پهنۀ آسمانها و زمین را تصور کنند شخصیت مسیح با همه عظمتش در چشمشان پس خرد می آید،آن گاه می توانند به عبودیت در برابر اللّٰه خستو و معترف گردند.

این زمین پهناور با این بیابانهای وسیع و دریاهای عظیم و کوه های بلند استوار و رودهای غران و این عرصه های گوناگون،آیا مالک آنها خداست یا مسیح؟

ص :296

اگر بگوییم مسیح سخنی دور از خرد بر زبان نیاورده ایم؟ این آفتاب غول پیکر که اگر زمین ما در آن افتد گم شود،آن سان که حلقۀ انگشتری در صحرای پهناور گم شود، این کهکشانهایی که میلیونها خورشید در خود دارند که برخی چنان عظیم اند که اگر خورشید ما در آن افتد گم شود آن سان که دانۀ ریگی در صحرایی عظیم گم گردد،این میلیونها کهکشان که در فضای لا نهایه در حرکتند و کهکشان ما با همه عظمتش در لابلای آنها ناپدید می شود،آیا همۀ اینها از آن اللّٰه است؟یا از آن عیسی که انسانی ناتوان است که جز مقدار کمی مکان را در زمین اشغال نمی کند؟ /2 آیا چه کسی شایسته خدایی است اللّٰه یا مسیح بن مریم.

« وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا -از آن خداست فرمانروایی آسمانها و زمین و هر چه ما بین آنهاست.» یکی از علل اصلی کفر و شرک،جهل به عظمت خداوند است و عدم شناخت سلطه و اقتدار وسیع و ملکوت عظیم او.از این رو هر زمان که در قرآن سخن از شرک به میان آمده از قدرت و عظمت پروردگار هم سخن رفته است تا مهمترین عامل شرک را از دل او برکند.

« یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -آنچه می خواهد می آفریند و بر هر چیز تواناست.» [18]

هنگامی که مسیحیان گفتند:مسیح پسر خداست یا گفتند که او خداست انگیزۀ روانی آنها این بود که از زیر بار مسئولیت خود شانه خالی کنند.

آنان گفتند که مسیح خداست و ما پیروان او مقرّبان درگاه او هستیم،پس او ما را عذاب نمی کند،بلکه میان ما و پروردگار عرش همانند حاجز یا مانعی است تا ما در برابر گناهانمان عذاب نشویم.

این همان گمراهی بزرگ است که بشر بدان گرفتار آمده است.از بشری که نمی خواهد خود را مسئول هیچ یک از خطاهایی که مرتکب شده،بداند چه انتظاری می توان داشت.آیا از او جز جرم و جنایت انتظاری دیگری توان داشت.

ص :297

« وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصٰاریٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ -یهودیان و مسیحیان گفتند که ما فرزندان و دوستان خدا هستیم بگو پس چرا شما را به پاداش گناهانتان عذاب می کند؟بلکه شما انسانهایی از جملۀ آفریدگان هستید.» بنگر که چسان خدای تعالی آنان را رسوا می کند و بدعتشان را تکذیب می نماید و بدون مقدمه بی این که این مسئله را مورد مناقشه قرار دهد که آیا ایشان فرزندان خدایند یا نه،مسئله مسئولیت را مورد مناقشه قرار می دهد.و می گوید:هدفی که شما از پی این دعاوی تعقیب می کنید رهایی از زیر بار مسئولیت اعمالتان است.

هرگز از زیر بار مسئولیت نتوانید گریخت:شما مسئول اعمال خود هستید.

ساده ترین دلیل بر اینکه شما مسئول اعمال خود هستید این است که یکی از شما شراب می خورد و مست می شود و خود را مجروح می کند و /2 بیمار می شود و می میرد.آیا چنین کسی جز خودش دیگری مسئول مرگ اوست.دیگری گوشت مردار می خورد.

این گوشت حرام است و در اثر میکروبهایی که در چنین گوشتهایی هست می میرد، آیا خود مسئول مرگ خود نبوده است؟پس شما مسئول اعمال خود هستید و در برابر گناهانتان عذاب می شوید.

این ساده ترین دلیل است بر این که شما را نیز چون دیگر مردم خدا آفریده است.

« یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ -هر کس را که بخواهد می آمرزد و هر کس را که بخواهد عذاب می کند.» قرآن بازمی گردد و بار دیگر قدرت و ملکوت خداوندی را به یاد ما می آورد، باشد که دیگر کسی در اندیشۀ این نباشد که یکی از بندگان او را فرزند او تصور کند.

« وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا -و از آن خداست فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست.» سپس بار دیگر مسئله مسئولیت ما را در برابر اعمالمان بازمی گوید:

ص :298

« وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ -و بازگشت همه به سوی اوست.» در آنجا هر که را بخواهد عذاب می کند و هر که را بخواهد می آمرزد.

[سوره المائدة (5): آیات 19 تا 26]

اشاره

یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ قَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولُنٰا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلیٰ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مٰا جٰاءَنٰا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاٰ نَذِیرٍ فَقَدْ جٰاءَکُمْ بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (19) وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیٰاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً وَ آتٰاکُمْ مٰا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ اَلْعٰالَمِینَ (20) یٰا قَوْمِ اُدْخُلُوا اَلْأَرْضَ اَلْمُقَدَّسَةَ اَلَّتِی کَتَبَ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَرْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ (21) قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِنَّ فِیهٰا قَوْماً جَبّٰارِینَ وَ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا حَتّٰی یَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنّٰا دٰاخِلُونَ (22) قٰالَ رَجُلاٰنِ مِنَ اَلَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمَا اُدْخُلُوا عَلَیْهِمُ اَلْبٰابَ فَإِذٰا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غٰالِبُونَ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (23) قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا أَبَداً مٰا دٰامُوا فِیهٰا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ (24) قٰالَ رَبِّ إِنِّی لاٰ أَمْلِکُ إِلاّٰ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَ اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِینَ (25) قٰالَ فَإِنَّهٰا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی اَلْأَرْضِ فَلاٰ تَأْسَ عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِینَ (26)

/2

/2

ص :299

معنای واژه ها

26[یتیهون]

:اصل تیه به معنای تحیّر است که با آن ره به جایی برده نمی شود زیرا فرد به وسیلۀ آن از راه خارج شده تا به مقصود مورد نظر خویش دست یابد.

/2

بنی اسراییل در تیه(صحرای سینا)
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیشین،قرآن روش تشویق و ترغیب در پیش گرفته بود تا بنی اسراییل را به پیروی از آیین اسلام تشجیع گرداند.و در این آیات روش تهدید،از این قرار که اگر بنی اسراییل به گرد محور رسالت جمع نشوند خطرهایی بزرگ تهدیدشان خواهد کرد و بزودی پشیمان می شوند،آن گاه که دیگر پشیمانی را سودی نباشد.

خداوند برای آنان،از تاریخشان مثل می آورد که چسان پس از نافرمانی پروردگار گرفتار مشکلاتی شدند و امروز هم اگر در برابر دین اسلام سر به نافرمانی بردارند به همان بلایا گرفتار خواهند شد.

خداوند به زبان موسی بن عمران به آنان فرمان داد که نعمتی را که خدا به آنان عطا کرده است همواره به یاد داشته باشند و تعهدات خود را در برابر این نعمتها به انجام رسانند و به صلح یا جنگ به سرزمین مقدس داخل شوند.ولی آنان از جنگ رخ برتافتند و از آن قوم که در آنجا می زیستند بترسیدند و از پیامبر خود خواستند /2 که خود و پروردگارش به جنگ روند و آنان را معاف دارند،خدا نیز ورود

ص :300

به شهر را بر آنان حرام کرد و مدت چهل سال در آن صحرا سرگردانشان ساخت.

آری،عاقبت کسانی که با اوامر خداوند مخالفت می ورزند چنین است و عاقبت کسانی که به آیین او ایمان نمی آورند همین است.

شرح آیات:
اشاره
رسالت امری مستمر است

[19]

رسالت آسمانی امری مستمر است خواه در شخص رسول باشد یا در اوصیاء او و حاملان علمش و عهده داران هدایتش.پس در هیچ زمانی منقطع نمی شود.البته ممکن است حرکتش کند گردد و در این هنگام خداوند از میان بندگانش رسولی نو برمی گزیند تا بدان حرکتی نوین دهد و آن فتور و کندی را از آن دور سازد.

پیامبر ما(ص)بنا بر این سنت الهی مبعوث شد و هدف از بعثت او روشن ساختن راه مردم به سوی خدا بود،راهی که سبب تحریفات و انحرافاتی که در آن پدید آمده بود رهروان را به سرمنزل مقصود نمی رسانید.

« یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ قَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولُنٰا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلیٰ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ -ای اهل کتاب فرستادۀ ما در دورانی که پیامبرانی نبودند مبعوث شد تا حق را بر شما آشکار کند.» رسالت نعمتی است ارزانی شده به آدمیان.خداوند بشر را عقل و علم داده و بر اوست که به نیروی آن دو خود را از مهالک برهاند.

ولی با وجود این دو نیرو تا نعمت را بر او تمام کند با ارسال رسولان بر او منت نهاد تا فردا که در پیشگاه عدل الهی حضور یافت مسئولیت هلاکت خود را به گردن گیرد و مثلا نگوید:پروردگارا چرا رسولان نفرستادی و ما غافل و جاهل بودیم.

/2 « أَنْ تَقُولُوا مٰا جٰاءَنٰا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاٰ نَذِیرٍ فَقَدْ جٰاءَکُمْ بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ -و نگویند که مژده دهنده و بیم دهنده ای بر ما مبعوث نشده است.اینک آن مژده

ص :301

دهنده و بیم دهنده نزد شما آمده است.» اکنون خود گواه باشید که اگر به ورطۀ هلاکت افتاده اید به سبب عمل شما و انتخاب غلط بوده است.

« وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و خدا بر هر چیز تواناست.» خداوند قادر است که هر زمان که بخواهد شما را به سبب مخالفتتان با رسول عذاب کند و او قادر است که بر شما رسولان فرستد به غیب و به صورت مخالف با طبیعت اشیاء.

نقش انبیاء و مسئولیت آنها

نقش انبیاء و مسئولیت امت در برابر آنها چیست؟ [20]

نقش انبیاء راه نمودن بشر است به آنچه خیرش در آن است.امّا مسئولیت امت عمل به این رهنمود است.بدون رهنمود ایشان عمل میسر نیست و بدون عمل،رهنمود چنان که باید سودمند نمی افتد و این داستان بنی اسراییل است با رسولانشان.

« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیٰاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً -و موسی به قوم خود گفت:ای قوم من نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است یاد کنید،که از میان شما پیامبران و پادشاهان پدیدآورد.» پیامبران آمدند و مردم را رهنمودهایی آوردند و مردم از آن رهنمودها پیروی کردند و ملوک روی زمین شدند،و چون بدین مرحله رسیدند آثار رفاه و آسودگی در آنان نفوذ کرد و پنداشتند رسیدنشان به مقام سرور از سوی خودشان بوده نه از سوی خدا.از این رو موسی به آنان وصیت کرد که نعمت نبوت را که خدا به آنان ارزانی داشته به یاد بیاورند که اگر آن را نادیده انگارند خداوند ملک از ایشان بستاند و به دیگران دهد.

« وَ آتٰاکُمْ مٰا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِینَ -و به شما چیزهایی عنایت کرد

ص :302

که به هیچ یک از مردم جهان عنایت نکرده است.» /2 این نعمت فرمانروایی که شما را داده است عبث نبوده بلکه به سبب متابعت شما از رسولان بوده،رسولانی که خدا از میان شما برانگیخته است.

[21]

پس از آنکه برای قوم خود نقش انبیاء و مسئولیت امت را در برابر انبیاء بیان داشت و بعد از اینکه به آنان بشارت داد که پیروی از انبیاء بنی اسراییل را ملوک روی زمین خواهد کرد،فرمان داد که به زمین مقدسه«یعنی فلسطین» داخل شوند.این قوم به رهبری موسی از مصر بیرون آمدند و از دریا گذشتند و به سوی سرزمین مقدس به راه افتادند.فرمان موسی یک فرمان حتمی شبیه فرمانهای نظامی بود:

« یٰا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَرْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ -ای قوم من به زمین مقدسی که خدا برایتان مقرر کرده است داخل شوید و باز پس مگردید که زیاندیده بازمی گردید.» خداوند در آن هنگام مقرر کرده بود که بنی اسراییل به فلسطین داخل شوند زیرا آنان تنها امت مؤمن بودند و حکام فلسطین قومی جبار بودند که در زمین فساد می کردند.موسی هشدار داد که بازگشتشان از این راه سبب خسارت می شود.

فرار از مسئولیت افیون تمدن

[22]

اما بنی اسراییل با همه امکاناتی که داشتند،مردمی بزدل بودند و این فرمان به جای نیاوردند.علاوه بر این از روی خطا می پنداشتند که پیامبران باید همۀ وسایل پیشرفت مادی را بدون دخالت و کوشش افراد بشر از غیب مهیّا کنند.از این رو بدون هیچ آزرمی گفتند:

« قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِنَّ فِیهٰا قَوْماً جَبّٰارِینَ -ای موسی در آنجا مردمی جبارند.» بنی اسراییل کلمۀ«موسی»را تکرار کردند تا مگر عطوفت او برانگیزند و نقش معنوی و غیبی او را در عبور از دریا و هلاکت فرعون یاد کنند.از این رو حکام

ص :303

فلسطین را به حکام پیشین مصر تشبیه کردند که هر دو جبارند.

/2 « وَ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا حَتّٰی یَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنّٰا دٰاخِلُونَ -و ما به آن سرزمین درنیاییم تا آن گاه که آن جباران بیرون شوند.اگر آنان از آن سرزمین بیرون شوند،بدان داخل شویم.» گویی می خواستند بر خدای منت نهند یا با ورود خود به شهر از خدا ثوابی چشم می داشتند.

واقع این است که چنین افکاری را در نزد بسیاری از مردم می توان دید.

اینان فقط از پیامبران چیزهایی را می طلبند که در خدمت شهوات و امیال دنیوی آنان باشد و این عمل خود را عملی عظیم به شمار می آورند.

[23]

چون جوابی چنان به موسی دادند،موسی با آنان سخن نگفت و بعضی از یاران او وظیفۀ اقناع آن قوم را بر عهده گرفتند.

« قٰالَ رَجُلاٰنِ مِنَ الَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبٰابَ فَإِذٰا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غٰالِبُونَ -دو مرد از آنان که پرهیزگاری پیشه داشتند و خدا نعمتشان عطا کرده بود،گفتند:از این دروازه بر آنان داخل شوید و چون به شهر درآمدید شما پیروز خواهید شد.» زیرا اکنون شما اصحاب حقید و آهنگ حمله به دشمن دارید و هدفتان از این نبرد آزاد کردن مردم این شهر است از سلطه و یوغ جباران.با این اهداف که در سر دارید بر آنان پیروز خواهید شد زیرا مردم شهر نیز علیه جباران به یاری شما بر خواهند خاست.

« وَ عَلَی اللّٰهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -و بر خدا توکل کنید،اگر از مؤمنان هستید.» زیرا توکل به خدا باعث افزون شدن اعتماد شما و تقویت روحیۀ معنوی شما می شود.

ص :304

رهبری مشعل هدایت

[24]

این رأی آن دو مرد بود که می خواستند دیگران را قانع کنند تا به اوامر رسول گردن نهند ولی اکثریت آن قوم جز گرفتن /2 جنبه های منفی قضیه رأی و نظری نداشتند.زیرا معتقد بودند که وظیفۀ خداست که پیروزی را در طبقی زرین نهاده تقدیم آنان کند.

« قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا أَبَداً مٰا دٰامُوا فِیهٰا -گفتند:ای موسی تا وقتی که جباران در آنجایند هرگز بدان شهر داخل نخواهیم شد.» برای بیان سرپیچی از قتال با جباران سخن خود را به انواع تأکیدها آراستند و واژه«هرگز»را به کار بردند تا معلوم دارند که هر گونه استدلال و اصرار با آنها هیچ نتیجه ای نخواهد داشت و قدم اقدام در میدان پیکار نخواهند نهاد.تنها راه حل این است که پیروزی ساخته و پرداخته به آنان اعطاء شود.

« فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ -ما اینجا می نشینیم تو و پروردگارت نبرد کنید.» نگرش مردم به دین مختلف است حتی می توان گفت متناقض.در حالی که برخی به دین گرویده اند تا در آن برای اعمال صادقانۀ خود برنامه ای بیابند و برای فداکاری و از خودگذشتگی اسلوبی حاصل کنند و برای دست یابی به آزادی دلاورانه به عرصۀ جهاد تازند،برخی دیگر به دین می گروند تا مشکلات زندگانی خود را بر دوش رهبری نهند و از آنان بخواهند که به جای ایشان بار مشکلاتشان را بر دوش کشند.

و چون دین مشکلاتشان را حل نکرد به خشم می آیند و بدان کافر می شوند و اعتقادشان از رهبری سلب می شود.اینان دین را طرد می کنند زیرا پیشرفت و ترقی مادی را به آنان تقدیم نداشته و حال آن که عقب افتادنشان ربطی به دینشان نداشته و همه نتیجۀ تنبلی و سهل انگاری خود آنها بود که صادقانه عمل نکرده اند.

مسیحیان می پندارند که مسیح خود را فدای آنان ساخت و از شرور

ص :305

نفسهایشان ایشان را خلاص کرد و از اعمال زشتشان برهانید از همین نوعند.

یهودیان نیز که خدا را از سوی خود وکیل کردند که به جای آنان به جنگ جباران رود،از اصحاب اینگونه اندیشه اند.

ولی مسلمانان صادق هر گاه جنگی پیش می آمد رسول را اجابت می کردند.

/2 مقداد در جنگ بدر گفت:ما مانند یهودیان که به پیغمبرشان گفتند:«تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید»نمی گوییم بلکه می گوییم:اگر دریا بر سر راه ما قرار گیرد با تو در آن غوطه ور می شویم و یک تن هم از ما درنگ نمی کند و واپس نمی ماند.

[25]

پیروی صادقانه و راستین از رهبری اینگونه است نه آنچه یهودیان داشتند.موسی از قومش تبری جست آن گاه که:

« قٰالَ رَبِّ إِنِّی لاٰ أَمْلِکُ إِلاّٰ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفٰاسِقِینَ -گفت:ای پروردگار من،من تنها مالک نفس خویش و برادرم هستم.

میان من و این مردم نافرمان جدایی بینداز.» خطرناکترین بلایی که بر یک ملت وارد می شود،این است که خود از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و بار هر مشکلی را بر دوش رهبری بگذارد و خود را از کار به کناری کشد.سزای او این است که رهبران صالح از او می برند زیرا می بینند امیدی به اصلاح آنان نیست.

موسی نیز از قوم خود بیزاری جست و از آنان برید و آنان را به فسق و نافرمانی نسبت داد.

[26]

اما جزای دوم این است که این قوم هم چنان عقب خواهند ماند،زیرا نمی خواهند بهای پیشرفت و ترقی را که همان جهاد است بپردازند.از این رو بنی اسراییل هم پس از آن که از جنگ رخ برتافتند،در بیابان(تیه)سرگشته شدند،هر ملتی هم که از رهبران الهی خود پیروی نکند،در گودالهای ضلالت و عقب ماندگی باقی خواهد ماند تا آن گاه که خرد خویش بازیابد.

« قٰالَ فَإِنَّهٰا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلاٰ تَأْسَ

ص :306

عَلَی الْقَوْمِ الْفٰاسِقِینَ

-خدا گفت:ورود به آن سرزمین به مدت چهل سال برایشان حرام شد و در آن بیابان سرگردان خواهند ماند.پس برای این نافرمانان اندوهگین مباش.» موسی از قومش بیزاری جست و از پروردگارش خواست که میان او و ایشان جدایی بیفکند.خداوند دعوتش را اجابت کرد و از او خواست که برای آن قوم اندوه به دل راه ندهد و به آنچه بر سرشان می آید متأسف نشود.

[سوره المائدة (5): آیات 27 تا 32]

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اِبْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبٰا قُرْبٰاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمٰا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اَلْآخَرِ قٰالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قٰالَ إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اَللّٰهُ مِنَ اَلْمُتَّقِینَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مٰا أَنَا بِبٰاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخٰافُ اَللّٰهَ رَبَّ اَلْعٰالَمِینَ (28) إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلظّٰالِمِینَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (30) فَبَعَثَ اَللّٰهُ غُرٰاباً یَبْحَثُ فِی اَلْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوٰارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قٰالَ یٰا وَیْلَتیٰ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هٰذَا اَلْغُرٰابِ فَأُوٰارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ اَلنّٰادِمِینَ (31) مِنْ أَجْلِ ذٰلِکَ کَتَبْنٰا عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِی اَلْأَرْضِ فَکَأَنَّمٰا قَتَلَ اَلنّٰاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیٰاهٰا فَکَأَنَّمٰا أَحْیَا اَلنّٰاسَ جَمِیعاً وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا بِالْبَیِّنٰاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ فِی اَلْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

/2

/2

ص :307

معنای واژه ها

27[قربانا]

:قربان،آن چیزی است که به وسیلۀ آن قربت و نزدیکی به رحمت الهی حاصل می آید.

28[بسطت]

:بسط به معنای کشیدن است خلاف قبض.

29[تبوء]

:تبوء به معنای بازگشت است.

30[فطوعت]

:فرمانبر او شد.

31[یواری]

:به معنای پوشاندن است.

[سوأة اخی]

:شرمگاه او.

/2

انگیزه های کشاکش و آثار روانی آن
اشاره
شرح آیات:
اشاره
برتری جویی در داستان نخستین برتری جویی

[27]

داستان دو پسر آدم داستانی واقعا عبرت آمیز است.افزون بر آن،یک داستان واقعی است و هدف آن،تحقق صلح و سلامت در میان فرزندان آدم است.

هم چنان که راضی نمی شویم که یک برادر بر برادر دیگر خود که هر دو فرزندان آدم اند تجاوز ورزد،نباید راضی شویم که انسانی بر انسان دیگر که آنها هم از فرزندان آدم اند و در نتیجه برادراند بر یکدیگر دست تطاول گشایند.

« وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبٰا قُرْبٰاناً -و داستان راستین دو پسر آدم را برایشان بخوان،آن گاه که قربانیی کردند.»

ص :308

این قربانیها در راه خدا بود.

« فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمٰا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قٰالَ لَأَقْتُلَنَّکَ -از یکیشان پذیرفته آمد و از دیگری پذیرفته نشد.گفت:تو را می کشم.» انگیزه ای که قابیل را به ارتکاب اولین جریمۀ قتل در تاریخ بشر وادار کرد، /2 انگیزۀ حسد بود.حسد غریزۀ حرص بر تفوّق و برتری جویی است.

افراد بشر می توانند،بی آن که نیازی به قتال داشته باشند خیرات زمین را میان خود تقسیم کنند.زیرا خداوند ضروریات زندگی بشر را به فراوانی فراهم ساخته و در تحصیل آنها به کشاکش با دیگر افراد نیازمند نیست.

ولی جنگها در اثر جوشش و طغیان غریزۀ برتری جویی که یک غریزۀ شیطانی است و باید بر آن لگام زد و محدودش ساخت پدید می آید.

قابیل بر خلاف عقیدۀ داروینی ها برادرش را برای تنازع بقا نکشت و نه به خاطر دختر زیباتر آن سان که مکتب فروید می گوید و نه به سبب سوء تربیت یا فشار اجتماع یا مبارزۀ طبقاتی یا غیر آن،بدان گونه که مذاهب مختلف اجتماعی عقیده دارند،نه،او برادر خود را به انگیزه عشق به برتری جویی و حسد به قتل آورد.اگر بشریت بر غریزۀ استعلاء در وجود خویش غلبه یابد زندگی اش در صلح سپری خواهد شد و جنگ ریشه کن می شود.

موضع هابیل در برابر تهدیدات برادرش موضع مسالمت جویانه بود:

« قٰالَ إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ -گفت:خدا قربانی پرهیزگاران را می پذیرد.»

دو عبرت

نخست آن که:بسیاری از جنگها به سبب ترس از تجاوز دشمن برپا می شود.مثلا:یک دولت از تجاوز کشور همسایه اش می ترسد و به تهیه و خرید سلاح می پردازد.چون کشور همسایه از این کار آگاه می شود دچار وحشت می شود و او نیز به نوبۀ خود بسیج سلاح می کند.آن گاه یکی از آن دو می ترسد که دیگری در

ص :309

جنگ پیشدستی کند،از این رو خود نخستین گلوله را شلیک می کند و آن کشور مورد تجاوز به دفاع برمی خیزد،بدین گونه میان دو کشور همسایه /2 تنور جنگ افروخته می شود.آری،عامل این کشتار چیزی جز ترس نبوده است.

از این رو داستان پسران آدم به ما القاء می کند که خوف از تجاوز برای تجاوز سببی معقول نیست.چنان که هابیل(مقتول)در برابر کلام تهدیدآمیز برادرش سخنی به قصد تربیت او بر زبان آورد و گفت اگر تو دست بر من گشایی من دست بر تو نخواهم گشود.

دوم آن که:برتری جویی راه برتری یافتن نیست.مثلا کسی که می خواهد بر کوهی بلند فرارود،نباید در پای کوه بایستد و در دل آرزوی صعود کند یا کسانی را که قدم در راه نهاده اند و بالا می روند از رفتن بازدارد.بلکه بر اوست که خود از جای بجنبد و تصمیم به فرا رفتن گیرد و فرا رود.خداوند وقتی عمل بنده ای را می پذیرد و او را موفق می دارد که او خود دگرگون شده باشد و از او بترسد.

کسی که می خواهد به تحصیل علم پردازد و به جایی نمی رسد وقتی که می بیند دیگران به مرتبۀ علما رسیدند،راهش این نیست که به مخالفت با علما برخیزد و با آنان دشمنی ورزد،راهش این است که نخست خویشتن را بکاود،اگر در نفس خویش خللی می یابد که مانع تحصیل اوست آن خلل برطرف سازد.بدین گونه مبدأ و خاستگاه پیشرفت این اصل است که«خدا از پرهیزگاران می پذیرد»زیرا اینان هستند که خود را اصلاح می نمایند و خدا هم آنان را در رسیدن به منزلگاه مقصود مساعدت می نماید.

[28]

« لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مٰا أَنَا بِبٰاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ -اگر تو بر من دست گشایی و مرا بکشی،من بر تو دست نگشایم که تو را بکشم.» بدین گونه قرآن تصریح می کند که در برابر تهدید یک طرف،طرف دیگر می تواند مبادرت بر جرم نکند.اگر انسان بتواند در برابر تهدید دشمن مقاومت کند، هرگز به قتل پیشدستی نخواهد نمود و آتش جنگ را-ابتداء-بر ضد دیگران

ص :310

نخواهد افروخت زیرا نیمی از جنگها بدون مجوز و انگیزه خواهد ماند.

در این صورت چه چیز موجب می شود که ملتها از یکدیگر بیمناک نشوند و در نتیجه پس از تهدید یک طرف،دست به جدال و کشتار نگشایند؟ پاسخ این است که خوف از خدا.خوف از خدا در برابر خوف از بشر پایداری می کند،زیرا تو از مردم می ترسی /2 و می خواهی با آنان وارد جنگ شوی ولی از طرف دیگر از خدا هم می ترسی.همین ترس از خدا مانع آن می شود که تصمیم خود را عملی سازی.از این روست که هابیل می گوید:

« إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِینَ -من از خدا که پروردگار جهانیان است می ترسم.» زیرا خدا پروردگار مردم است،دوستشان دارد و راضی نمی شود یکی بر دیگری تجاوز ورزد.

سخن آخر آن که:چنین موضعی که هابیل اتخاذ کرده است دلیل بر تسلیم او در برابر ظلم نیست.اسلام بطور صریح و جدی ضرورت مقاومت در برابر ستمکاران را تأکید می کند ولی هنگامی که ستمکار دست ستم گشاید یا عملی کند که حتما منجر به ستم گردد.

هابیل هنوز یقین نکرده بود که قابیل واقعا قصد قتل او را دارد.بلکه سخن او را مجرد تهدید می انگاشت یا لا اقل احتمال قتل خود را می داد.و قابیل ناگهان و بی خبر او را کشت.

[29]

آن گاه هابیل که نمی خواست مجرم شود،حتی اگرچه این امر به قربانی شدن او بینجامد گفت:

« إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ -می خواهم گناه مرا به گردن گیری و هم گناه خود را.» زیرا قاتلی که کسی را به ناحق بکشد،در روز قیامت همۀ گناه مقتول را به گردن او خواهند نهاد،در حالی که خدا همۀ گناهان مقتول را خواهد آمرزید.

« فَتَکُونَ مِنْ أَصْحٰابِ النّٰارِ وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِینَ -تا از دوزخیان گردی

ص :311

که این است پاداش ستمکاران.» که به سبب ستمی که مرتکب شده اند گناهشان مضاعف گردیده است.

[30]

نفس اماره جرایم بزرگ را در نظر انسان خرد و حقیر می نماید تا شهوات عاجل را ارضاء کند.قابیل در آغاز،کشتن برادر را کاری صعب و عظیم می دانست.

زیرا /2 خداوند احترام به زندگی و گرامی داشتن دیگران را در فطرت انسانی به ودیعت نهاده است ولی این نفس امارۀ اوست که برمی آشوبد و این جنایت را در نظر او کوچک می نمایاند.

« فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخٰاسِرِینَ - نفسش او را به کشتن برادر ترغیب کرد و او را کشت و از زیانکاران گردید.» فطرت پاکیزۀ خود را بیالود و برادر بزرگوارش را از دست داد و زندگی آرام خود را تباه کرد و حیات آخرت را به خسران افکند.

[31]

اکنون که برادر را کشته و در ورطه این جنایت درافتاده است،اکنون با پیکر برادر چه کند؟در این هنگام خداوند کلاغی فرستاد تا زمین را به منقار خویش بکاود چون کلاغ را دید که چه می کند ناگهان باد غرورش فرونشست و به فطرت خویش بازگردید آن خشم و خروش که دیدۀ عقلش را فروپوشانده بود تسکین یافت،و با خود گفت:چه ناتوانم و چه مغرور!این کلاغ به من آموخت که چسان پیکر برادرم را به خاک بسپارم! « فَبَعَثَ اللّٰهُ غُرٰاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوٰارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قٰالَ یٰا وَیْلَتیٰ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هٰذَا الْغُرٰابِ فَأُوٰارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النّٰادِمِینَ -خدا کلاغی را واداشت تا زمین را بکاود و به او بیاموزد که چگونه جسد برادر خود را پنهان سازد.گفت وای بر من،در پنهان کردن جسد برادرم از این کلاغ هم عاجزترم و در زمرۀ پشیمانان در آمد.» [32]

دیدی که قابیل چسان به زندگی برادر پایان داد و چسان از کردۀ خویش پشیمان شد و پشیمانی اش سود ندارد.دیدی که این قتل چه خیانت عظیم و

ص :312

دردناکی بود؟بدین سبب ادیان آسمانی حیات مردم را محترم دانسته آن سان که حیات هر فردی برابر است با حیات همۀ مردم.

« مِنْ أَجْلِ ذٰلِکَ کَتَبْنٰا عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِی الْأَرْضِ -از این رو بر بنی اسراییل مقرر داشتیم که هر کس کس دیگر را به قصاص قتل کسی،یا ارتکاب فسادی بر روی زمین بکشد چنان است که همۀ مردم را کشته باشد.» قتل به قصاص و قتل به سبب فساد در زمین-چنان که پیش از این آوردیم-جایز است و از اینکه بگذریم کشتن یک تن به مثابۀ کشتن همۀ مردم است.

/2 « فَکَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیٰاهٰا فَکَأَنَّمٰا أَحْیَا النّٰاسَ جَمِیعاً - و هر کس که به او حیات بخشد چون کسی است که همۀ مردم را حیات بخشیده باشد.» احترام به حیات در نزد شرایع آسمانی و بویژه اسلام به حیات این شخص یا آن شخص منحصر نیست.بلکه حیات هر کس که باشد محترم است با هر خصوصیت و تفاوت.

فرقی میان طفل شیرخوار و فرماندار شهر یا میان مؤمن صالح و مردم معمولی یا میان دوست من و دشمن من نیست.مهم این است که حیات محترم است.اگر جامعه حیات یکی را خوار شمرد و بی قدر داند،حیات همۀ جامعه به خطر می افتد.

« وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا بِالْبَیِّنٰاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ -و به تحقیق پیامبران ما همراه با دلایل روشن بر آنها مبعوث شدند و باز هم بسیاری از آنها هم چنان بر روی زمین از حد خویش تجاوز کردند.» از حدود خویش تجاوز کردند تا به ارتکاب جنایات فاحش دست زدند.

ص :313

[سوره المائدة (5): آیات 33 تا 34]

اشاره

إِنَّمٰا جَزٰاءُ اَلَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اَلْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ اَلْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی اَلدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (33) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (34)

/2

معنای واژه ها

33[ینفوا]

:به معنای نفی و طرد است.

[خزی]

:به معنای رسوایی و فضاحت است.

/2

کیفر محارب
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش،قرآن حکیم،سخن از قتلی می گفت که به سبب فساد در زمین حادث می شود و در این آیات بیان ضرورت کشتن یا بردار کردن و تبعید این گروه فساد کننده است.خدای تعالی به ما گوشزد می کند که عقوبت بتنهایی برای جلوگیری از اعمال مجرمان کافی نیست بلکه مجرم باید بفهمد که جزای حقیقی عملش را که عذاب الیم است در روز قیامت خواهد چشید.سپس خدای تعالی

ص :314

عقوبت خود از توبه کاران برمی دارد و باب رحمت خویش به روی آنان می گشاید.

ولی این توبه تا زمانی است که دستگاه نظام اسلامی بر آنان دست نیافته باشد و این به نوبۀ خود راهی است برای ممانعت مجرمان از ادامۀ فسادشان.

شرح آیات:
اشاره
جریمه و عقاب

[33]

« إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً -جزای کسانی که با خدا و پیامبرش جنگ می کنند و در زمین به فساد می کوشند.» /2

جنگ با خدا چیست؟

جنگ با خدا به کشیدن اسلحه،به روی خدای سبحان نیست هم چنان که جنگ با رسول هم همواره کشیدن اسلحه نیست.جنگ واقعی،مقاومت مسلحانه در برابر نظام اسلامی است،نظامی که پیامبر و خلفای او رهبری اش را بر عهده دارند،به گونه ای که سبب فساد در زمین و دگرگونی نظامی شود که کارش اصلاح جامعه است.

فساد در جامعه عبارت است از تغییر نظام اسلامی موجود آن و اشاعۀ هرج و مرج است در آن و برهم زدن امنیت آن و تباه کردن کشاورزی با تغییر دادن نظام آبیاری و ممانعت از انجام امور لازم کشاورزی چون کود دادن و هرس کردن و اختیار زمان مناسب برای کاشت و برداشت.

صناعت و تجارت هم مانند زراعت است،و همچنین است در تمام عرصه های مختلف زندگی.کیفر کسی که در برابر نظامات طبیعی و قانونی که خداوند وضع کرده فساد را اشاعه دهد؛یکی از این عقوبتها است:کشتن به شمشیر،بردار کردن،قطع دست و پا از چپ و راست و یا تبعید از آن بلد.

« أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا

ص :315

مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا

-آن است که کشته شوند یا بردار گردند، یا دستها و پاهایشان یکی از چپ و یکی از راست بریده شود،یا از سرزمین خود تبعید شوند اینها رسواییشان در این جهان است.» این گروه کسانی هستند که در برابر نظام صالح به مقاومت می پردازند.این طغیانها به طمع دست یافتن به قدرت و عزت است و این عقوبتها سبب خواری و ذلت و تحقیر آنها می شود.

« وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و در آخرت نیز به عذابی بزرگ گرفتار آیند.» اگر عقوبتهای دنیوی مانع اعمال آنان نشد یا پنداشتند که در دنیا از چنگال عدالت فرار کرده اند،بدانند که آخرت نزدیک است و عذاب بزرگ الهی در انتظارشان خواهد بود.

/2

به صلاح است که به توبه روی آریم

[34]

خداوند در برابر فساد کنندگان در زمین باب توبه را گشوده است تا به خود آیند و خون مسلمانان را نریزند.خدای تعالی می فرماید:

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -مگر کسانی که پیش از آن که شما بر آنها دست یابید توبه کنند.پس بدانید که خدا آمرزنده و مهربان است.» قبول یا ردّ توبۀ اینان به عهدۀ امام است که رهبری عالی دولت است زیرا گاهی توبه کردن تاکتیکی است موقت برای گرد آوردن اسلحه و اموال جهت بازگشت مجدد به قتال.

سخن آخر:این گروه شامل راهزنان و سرکشان بر ضد نظام اسلامی به طور مسلحانه است.بنا بر این شامل نیروهای مسلحی که در تقویت نظام طاغوتی و مستبد هستند،نیز می شود.پس زمانی که انقلاب اسلامی پیروز می شود حق دارد که این دار و دسته را نیز به تهمت مفسد فی الارض و محارب با خدا و رسول او و نظام صالح

ص :316

اسلامی دستگیر کند و به شدیدترین عقوبتها،کیفر دهد.همانند نیروهای مسلح است همۀ ارکان نظام طاغوتی چون رجال امنیتی و اطلاعاتی و وزراء عامل فساد.

[سوره المائدة (5): آیات 35 تا 37]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِبْتَغُوا إِلَیْهِ اَلْوَسِیلَةَ وَ جٰاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (35) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذٰابِ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ مٰا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (36) یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ اَلنّٰارِ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنْهٰا وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُقِیمٌ (37)

/2

معنای واژه ها

35[الوسیلة]

:به معنای پیوند و نزدیکی است.

/2

حسرت بزرگ
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نظام اسلامی که آهنگ اصلاح زمین و آنچه را بر روی آن است دارد، نیازمند به تعهّد و التزام و تقوی است و نیازمند به فعالیّت در راه خداست،بدین

ص :317

هدف که به خشنودی او دست یابد و به آن کمال رفیع الهی ارتقاء جوید و نیازمند به جهاد و مقاومت در برابر موانع انسانی و طبیعی است،موانعی که بر سر راه مجریان امر قرار می گیرد و نمی گذارند نظام به اهداف خود برسد.اگر همۀ این نیازها برآورده شود جامعۀ اسلامی رستگار خواهد شد و از یک زندگی سعادتمندانه برخوردار می گردد.

اما کسانی که این نظام صالح را اجرا نمی کنند و بدان کافر شده اند،عذاب خدایی منتظر آنهاست و آنان را راه گریزی نیست.حتی اگر همۀ اموال خویش به فدیه دهند تا خود را از آن عذاب وارهانند میسرشان نشود.اینان به گونه ای مستمر در پی خلاص خویش اند ولی عذاب خدا دایم است و پایان یافتنی نیست.

شرح آیات:
اشاره
حقیقت نظام اسلامی

[35]

نظام اسلامی که بیانگر وحی فطرت و سنن حیات است، /2 اجرای آن به نیروی زور میسر نیست باید به نیروی تعهد شخصی باشد و مراد از تعهد شخصی تقواست و نیز به ترس از عذاب خدا که هر فردی از بیم هلاکت خویش از آن حذر می کند.

دستیابی به کمال

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،از خدا بترسید.» واجب است که تقوی به جمود و سکون منجر نشود.بلکه وسیله ای باشد برای حرکت مستمر به کمال والاتر که در نزد خداست.از آن خداست اسماء حسنی و عالم وجود یکسره رهسپار راه رسیدن به کمال است و آن را جز در نزد پروردگارش نخواهد یافت.از این رو است که می بینیم موکب وجود به سوی این مقام اعلی متصاعد است و آدمی اگر دارای فطرتی سلیم باشد از این موکب شریف

ص :318

جدا نخواهد ماند،بلکه بر حسب فطرت خویش به خاطر علم و قدرت و عشق و جمال و دیگر اسماء حسنایی که تنها در نزد خداست بدان طریق در سیر و صعود است.

بر آدمی لازم است راهی را که از آن می تواند به این اسماء حسنی برسد از دست ننهد و بی هیچ سستی و تنبلی دمی از رفتن نیاساید،زیرا عالی ترین اهداف زندگی همین است و بس.تلاش پیوسته و کوشش ناگسسته در طی طریق الی اللّٰه و وصول به اسماء حسنای او ضامن تکامل بشر و عروج و ارتقاء اوست.از این روست که می فرماید:

« وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ -به او تقرب جویید.»

وسیلۀ این تقرب چیست؟

از سیاق عبارت برمی آید که بطور مطلق هر گونه وسیلۀ حقیقی که ما را به خدا و اسماء حسنای او از علم و قدرت و محبت و جمال /2 و غیر آن برساند وسیله خواهد بود.نماز و روزه و حج و زکات و صدقه و قربانی هم وسیله اند.همچنین تألیف کتب و ایراد خطابه و فرا خواندن مردم به سوی خدا از جمله وسایل اند.

هم چنان که وسیله های رسیدن به خدا متنوع است مواهبی هم که انسان از آنها برخوردار است و بر اوست که آنها را ذخیره نکند و بی استفاده رها ننماید،نیز مختلف است.موهبتی که آدمی آن را ذخیره کند کهنه و فاسد می شود.نیرویی که امروز باید به مصرف رسد اگر آن را برای فردا گذارند بسا که دیگر به کار نیاید.از این رو جهاد و مقاومت در برابر همۀ موانع نفسانی که سد راه بشر می شوند و طریق او را به تعالی و ارتقاء برمی بندند واجب است.

« وَ جٰاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -و در راه خدا جهاد کنید باشد که رستگار شوید.»

ص :319

فدیه؟هرگز!

[36]

این نیروها و امکانات که امروز مالک آن هستیم روشنگر راه تعالی و ترقی ما به سوی پروردگار پیروز ماست.اگر بخل ورزیم و آن نیروها به کار نبریم باید بدانیم که آنچه در مصرفش بخل ورزیده ایم برای ما نخواهد ماند و ما و گناهانمان باقی خواهیم ماند.گناهانی که فردا-روز رستاخیز-گریبانگیر ماست و دوست داریم که خداوند ما را از آنها برهاند حتی اگر با پرداخت همۀ مایملکمان باشد.ولی آیا در آن روز چیزی خواهیم داشت که اگر بستانند بدهیم و گناهان خود بازخریم؟ « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذٰابِ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ مٰا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -آنان که کافر شده اند،اگر همۀ آنچه در روی زمین است و همانند آن متعلق به آنها باشد و بخواهند خود را با آن از عذاب روز قیامت بازخرند،از ایشان پذیرفته نیاید و به عذاب دردآور گرفتار آیند.» اکنون بگذارید همۀ نیروها و امکاناتی را که خدا به ما داده است،در طریق وصول به حق به کار بریم و آن را وسیلۀ ترقی و تعالی خود گردانیم و آن سان که کافران می کنند،آن را حجابی میان خود و پروردگارمان قرار ندهیم.

[37]

کافرانی که به عذاب گرفتار آمده اند از شدت عذاب الیم خدایی رها نگردند. /2 همه کوششهایشان برای رهایی از عذاب قیامت بیهوده خواهد بود.اگر اندکی از آن کوشش و تلاش را در دنیا به کار می برند،اینک به عذاب الهی دچار شده بودند.

« یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النّٰارِ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنْهٰا وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُقِیمٌ -می خواهند از آتش بیرون آیند،در حالی که بیرون آمدنی نباشند و عذابشان پاینده است.» یعنی مستمر است و هیچ از آن کم نشود.

ص :320

[سوره المائدة (5): آیات 38 تا 40]

اشاره

وَ اَلسّٰارِقُ وَ اَلسّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا کَسَبٰا نَکٰالاً مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (38) فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اَللّٰهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (39) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (40)

/2

/2

امنیت اجتماعی را چگونه تحقق بخشیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سیاق جرایم و عقوبتهایی که پیش از این ذکر شد اینک به بیان جرم سرقت که عبارت از تجاوز بدون به کار بردن اسلحه به امنیت اجتماعی است می پردازد و ضرورة به قطع دست در جزای عملی که مرتکب شده حکم می کند و این عقوبتی خدایی است.

ولی وارد آوردن این عقوبت سبب نمی شود که نام دزد از شمار نامهایی که دارای حقوق اجتماعی هستند حذف شود،بلکه اگر توبه کند و گذشتۀ خود را اصلاح کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.زیرا عقوبت در اسلام برای انتقام نیست.

آمرزش خداوندی با مقدرت و ملکوت او متناسب است.از آن اوست آنچه

ص :321

در آسمانها و زمین است.از این رو هر که را بخواهد عذاب می کند و هر که را بخواهد می آمرزد پس نباید بشر در کرم و بخشایش گستردۀ پروردگارش به تنگ نظری گرفتار آید.

شرح آیات:
اشاره

[38]

هنگامی که دست خیانتکاری به دارایی دیگری دراز می شود،این دست به سوی امنیت بلد شهر و کشور،دراز شده است /2 و افراد اجتماع را که در طلب حصول آن مال سعی و تلاش کرده اند دلسرد و مضطرب خواهد ساخت.دقیقا، هم چنان که کشتن یک تن به مثابۀ کشتن همۀ مردم است،زیرا امنیت همۀ اجتماع را تهدید می کند،همچنین هنگامی که امنیت شهر و کشور از میان برود مردم،دیگر در راه سازندگی کشورشان و به کار بردن توانهای خود در این راه و گردآوری ثروت ملی برای آینده کشور انگیزه ای نمی یابند.از این رو در اسلام کیفر دزد سخت است.

ولی به سختی عقوبتهایی که در دیگر رژیمها برای سارق معین کرده اند یعنی حکم به قتلش داده اند،نمی رسد.در اسلام مقرر شده که فقط دست دزد را ببرند تا کیفر.عمل او سبب عبرت دیگران گردد.

« وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا کَسَبٰا نَکٰالاً مِنَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -دست مرد دزد،و زن دزد را به کیفر کاری که کرده اند ببرید.این عقوبتی است از جانب خدا و خدا پیروزمند و حکیم است.»

حد قطع دست

فقها می گویند انگشتان دست راستش را ببرند،اگر آنچه را دزدیده در جایی بود که بر آن قفل و بند نهاده باشند.معلوم می شود که عقوبت باید در کمترین مقدار ممکن باشد و کمترین مقدار در دست،انگشتان است.هم چنان که اگر سرقت در جایی صورت گیرد که بر آن قفل و بندی نباشد عرفا بدان سرقت نمی گویند.

دولت اسلامی مظهر عزت و قوت و قدرت و حاکمیت الهی است،هم چنان

ص :322

که مظهر حکمت و هدایت و صلاح نظام و تشریع اوست.

گریزگاه توبه

[39]

در هر جریمه ای،هدف اساسی اسلام تزکیۀ جامعه است از آن و از آثار آن.هدف انتقام از مرتکبان نیست.از این رو خداوند،در توبه را به روی مجرمان گشوده است ولی شرط کرده که توبۀ آنها لفظی نباشد،بلکه توبه ای از روی قلب و بدون بازگشت به گناه باشد و نشان آن در /2 اعمال توبه کننده که از فساد به صلاح گراییده متجلی گردد.

« فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّٰهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -هر کس پس از کردار ناپسندش توبه کند و به صلاح آید خدا توبۀ او را می پذیرد که او آمرزنده و مهربان است.»

حقیقت توبه

اما کسی که دزدی را ترک کرده و اموال دزدیده شده را به صاحبانشان نداده یا دزدی را به سبب دشواری اش ترک کرده و به حیله گری و رشوه خواری و فسق مشغول شده توبه اش توبۀ واقعی نیست و رحمت خدا که همه چیز را در بر گرفته او را در بر نخواهد گرفت.خداوند آمرزنده است قلب انسان و و جدان جامعه و صحیفۀ اعمال را پاک خواهد ساخت.همۀ آثار گناهانی که فرد مرتکب شده می زداید.

آن سان که گویی مرتکب گناهی نشده است.خدا رحیم است و بر توبه کننده ای که اینک به راه راست افتاده است تفضّل خواهد کرد و آن نعمت و آسودگی و خوشبختی را که می پنداشت از طریق معصیت فراچنگ خواهد آورد،از طریق درستکاری به او ارزانی خواهد داشت.

[40]

خداوند از مردم نمی ترسد.از این رو با آنان به ظلم یا به قساوت معامله نمی کند.دولت اسلامی نیز باید چنین باشد.در دل مردم وحشت نیفکند از بیم آن که مبادا علیه او قیام کنند.نه،بلکه باید هنگامی که نشانه های اصلاح در

ص :323

آنان دید توبۀ آنها را بپذیرد و بر قدرت وسیع خداوندی اعتماد کند.

« أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -آیا ندانسته ای که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست.هر که را بخواهد عذاب می کند و هر که را بخواهد می آمرزد و بر هر کاری تواناست.» از آنجا که قدرت خداوندی وسیع است و ملک او عظیم است،بر انسان است که از او بترسد و پروا کند و اوامر و تعالیم او را خوار نشمارد.هم چنان که بر اوست که در اکتساب معاش بدون ترس از شکست و کساد بر خدا توکل کند.

سخن آخر آن که:معرفت اسماء اللّٰه الحسنی و بارزتر از همه،رحمت او و قدرت او /2 بر سلوک بشری به صورت صفاتی عالیه منعکس می شود.از این رو قرآن قبل از بیان احکام و بعد از بیان احکام آنها را به ما تذکر می دهد.و بر ماست که هر گاه خواستار تربیت نفس خویش یا اجتماع خویش به روشی نیکو باشیم باید که آنها را فرایاد خود داشته باشیم.

[سوره المائدة (5): آیات 41 تا 43]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ لاٰ یَحْزُنْکَ اَلَّذِینَ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْکُفْرِ مِنَ اَلَّذِینَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ اَلَّذِینَ هٰادُوا سَمّٰاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّٰاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ اَلْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوٰاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هٰذٰا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ یُرِدِ اَللّٰهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اَللّٰهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (41) سَمّٰاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکّٰالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جٰاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُقْسِطِینَ (42) وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ اَلتَّوْرٰاةُ فِیهٰا حُکْمُ اَللّٰهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (43)

/2

ص :324

/2

معنای واژه ها

42[سمّاعون للکذب]

:پذیرندگان سخن دروغ گفته می شود:«لا تستمع من فلان قوله»یعنی سخن او را نپذیر و گفته می شود:«سمع اللّٰه لمن حمده»یعنی خداوند از او می پذیرد.

[للسحت]

:اصل سحت به معنای ریشه کن کردن است.

/2

موانع اجرای احکام شریعت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در ضمن سخن از احکام اسلامی،قرآن حکیم شماری از موانع شخصی و اجتماعی را که در سر راه اجرای این احکام قرار می گیرند بیان نمود.و اینها عبارتند

ص :325

از:

اولا:نفاق و از میان رفتن ایمان حقیقی که منافق و بی ایمان را به دریدن منشور قوانین و عمل به احکام سازمانهای کفرآمیز وادار می کند.

ثانیا:کفری که پاره ای از اهل کتاب چون یهودیان آشکار می کردند.اینان پیوسته گوش به دروغ سپرده اند و افکار خود را از اجانب الهام گرفته اند.و اینان کلام خدا را از معانی صحیح آن منحرف می کنند پیروان خود را به راه و روشهایی معین که به سود خودشان باشد،فرا می خوانند.

خداوند خواستار گمراهی ایشان بوده،زیرا این گمراهی را از زمانهای گذشته با خود آورده اند و دیگر،سخن گفتن با ایشان را فایدتی نیست. /2 سبب این است که دلهایشان بیمار و ناپاک است و خواری و رسوایی دنیا و عذاب دردناک آخرت بهره آنهاست.

ثالثا:از صفات این دار و دسته یکی این است که به شنیدن دروغ سخت مشتاقند و حرام می خورند.بر رسول است که با آنان مصالحه نکند.یا در میان آنان به حق حکم کند یا از آنان اعراض کند بی آن که از آنان بیمناک باشد و خدا مردم دادگر و کسانی را که به عدالت حکم می کنند دوست دارد.

واضح است که آمدن این گروه در نزد پیامبر برای نزدیکی به خدای نبود، بلکه برای این بود که از احکام تورات راه گریزی پیدا کنند.

شرح آیات:
اشاره
کسانی که به کفر می شتابند تو را محزون نکنند

[41]

اگر اسلام همان ایمان زبانی باشد بسیاری را می بینیم که ادعای اسلام می کنند ولی چون پای عمل به میان آید بسیاری از ایشان را می بینیم که به سوی کفر می شتابند،و با تعالیم آسمانی مخالفت می ورزند و از سازمانهای فاسد طاغوتی پیروی می کنند.بر دستگاه رهبری اسلامی است که از شتافتن اینان به کفر احساس ناتوانی و سستی نکند،زیرا اگر اینان،این گروه منافق از پیکرۀ جامعه جدا

ص :326

نمی شدند آن گاه احتمال پدید آمدن سستی و ناتوانی بیشتر بود.

« یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاٰ یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسٰارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قٰالُوا آمَنّٰا بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ -ای پیامبر،غمگین نکند تو را کردار آنان که به کفر می شتابند،چه آنهایی که به زبان گفتند که ایمان آوردیم و به دل ایمان نیاوردند...» بر حسب سیاق عبارت«کفر»در این آیه به همان مفهوم«کفر»در آیه 44 است.آنان که به سوی کفر می شتابند منافقان اند،یا از یهودیان(یعنی ستون پنجم در جامعۀ اسلامی)اینان افکار و راه و روشهای خود را از /2 اجانب که در صحنه به چشم نمی آیند،الهام می گیرند.

یهود و ساختن افکار

« وَ مِنَ الَّذِینَ هٰادُوا سَمّٰاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّٰاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ - و چه آن یهودان که گوش به دروغ می سپارند و برای گروهی دیگر که خود نزد تو نمی آیند سخن چینی می کنند.» واژه«السماع»که در آیه آمده بر یک حالت روانی دلالت دارد،که شخص را وامی دارد تا در پی جستجوی سخنان دروغ باشد تا آنها را بپذیرد.و این به سبب انحراف روانی آنها از حقیقت است.پشت سر این گروه جستجوگر،دروغ جماعتی از بزرگان و سروران ایشان قرار دارند که برایشان فرهنگی منحرف، طرح ریزی می کنند،و آنان را وامی دارد که آن را معیار سنجش خود قرار دهند.پس اگر سخنی که از رسول خدا(ص)شنیده اند با آن افکار سازگار بود و در چارچوب آن فرهنگ جای گرفت می پذیرندش و گرنه آن را طرد می کنند.

« یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوٰاضِعِهِ -سخن خدا را دگرگون می سازند.» یعنی پس از آن که کلمه در جایگاه واقعی خود قرار گرفت مانند این که معنی کلمه توضیح داده شده باشد،اینان آن کلمه و معنی را تحریف می کنند،یا مصداقهای آن را دگرگون می سازند،یعنی برای آن مصداقهایی برمی گزینند که واقعا

ص :327

مصداق مفهوم آن کلمه نیست.

« یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هٰذٰا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا -و می گویند:

اگر شما را اینچنین گفت بپذیرید و گرنه از وی دوری گزینید.» این سؤال پیش می آید که چرا اینان از این دین جدید چیزی فرا نگرفتند آیا این رسالت هدایت و نور نبود؟ زیرا دلهایشان لبریز از عقاید و آراء عجیب و غریب و دور از حقیقت است آنان آن آراء و عقاید را برگزیدند تا اطماع و شهواتشان تحقق یابد از این رو خداوند هم برای ایشان ضلالت را برگزید و هر که را خدا گمراه خواهد کس هدایت نتواند کرد.

« وَ مَنْ یُرِدِ اللّٰهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً أُولٰئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّٰهُ أَنْ /2 یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و هر کس را که خدا ضلالت او خواهد تلاش از قهر خدا رهایی نخواهی داد اینان کسانی هستند که خدا نخواسته است که دلهایشان را پاک گرداند.آنان را در دنیا خواری و در آخرت عذاب بزرگ است.» از این آیه برمی آید که پاک بودن دل شرط اولیۀ هدایت خداوندی است.

[42]

گروه گمراهی که افکار مردم را فاسد می کنند چند دسته اند:

عالم نمایان فاسق دینی و رجال درباری و ملکداران بزرگ و امثال آنها.اینان کانون فسادند که ضلالت اولین و آخرین در آنها جمع شده است،زیرا اینان خود در جستجوی چنین ضلالتی هستند تا آن را میان خود و دین چون پرده ای قرار دهند.

اینان:

« سَمّٰاعُونَ لِلْکَذِبِ -گوش نهادگان بر دروغند.» می دانند که رسالت حامل نور و هدایت است و در نتیجه به مردم فرهنگی پربار و سالم اعطا می کند و مردم نمی توانند در پوچی و بی خبری زندگی کنند،پس باید به خلق فرهنگ و آیینی باطل پردازند تا به خیال خود خلأ فکری مردم را پر کنند و مردم،آنان را صاحب رسالت به حساب آورند،چه از لحاظ فکری و چه از حیث

ص :328

عمل،تا مباد علم صاحب رسالت و هدایت او انبوه مردمشان را به خود جلب کند.

وقتی که طاغوت بخواهد در برابر هر حقی که صاحب رسالت ابراز می دارد باطلی از سوی خود جعل کند به جستجوی دروغگویان و دجال صفتان به هر جا سر می کشد تا آنها را در این هدف کثیف خود به کار گیرد و از این روست که همواره گوش به دروغ می سپارد.

هدف از این کار رسیدن به اهداف بی ارزش در رسیدن به کالایی است که قرآن آن را«سحت»می خواند.

« أَکّٰالُونَ لِلسُّحْتِ -خورندگان حرامند.» «السحت»در این آیه به معنی شوخی است گنده که از جسم آدمی جدا می شود و پر از میکربهای فاسد است.آنچه اینان از اموال مستضعفان می خورند همین شوخ ناپاک /2 و فاسد است که خورنده را جز مرگ ثمرتی ندارد.

وظیفۀ رسول

اینان به نزد رسول می آیند نه برای این که از او فایدتی حاصل کنند بل برای آن که در سخن و عمل او چیزهایی پیدا کنند که آنان را برای ترک دین و احکام او بهانه ای باشد.

« فَإِنْ جٰاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ -پس اگر نزد تو آمدند میانشان حکم کن،یا از ایشان رویگردان شو.

و اگر رویگردان شوی هیچ به تو زیانی نرسانند.و اگر میانشان حکم کنی به عدالت حکم کن که خدا عدالت پیشگان را دوست دارد.» پیامبر و رهبری اسلامی در برابر اینان موضعی احتیاط آمیز اتخاذ می کنند.یا از آنان اعراض می کند بدون خوفی یا میانشان به قسط که همان عدالت محض است داوری می کند.

[43]

اینان هنگامی که نزد پیامبر می آمدند از روی دروغ و ریاکاری بود،

ص :329

زیرا کتاب مقدس خود تورات را که در آن زمان هنوز تحریف نشده بود وامی گذاشتند و عمل به داوری آن را رو می کردند،و بدین گونه با پیامبر اکرم نفاق می ورزیدند.

« وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْرٰاةُ فِیهٰا حُکْمُ اللّٰهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ -و چگونه تو را داور قرار می دهند در حالی که تورات که حاوی حکم خداست در نزد آنهاست؟سپس از حکم تو رویگردان می شوند.اینان ایمان نیاورده اند.» زیرا احکام کتاب مقدس خود را که با آراء و هواهای نفسانی آنها وفق نمی داد اجرا نمی کردند.

[سوره المائدة (5): آیات 44 تا 47]

اشاره

إِنّٰا أَنْزَلْنَا اَلتَّوْرٰاةَ فِیهٰا هُدیً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا اَلنَّبِیُّونَ اَلَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلرَّبّٰانِیُّونَ وَ اَلْأَحْبٰارُ بِمَا اُسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتٰابِ اَللّٰهِ وَ کٰانُوا عَلَیْهِ شُهَدٰاءَ فَلاٰ تَخْشَوُا اَلنّٰاسَ وَ اِخْشَوْنِ وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْکٰافِرُونَ (44) وَ کَتَبْنٰا عَلَیْهِمْ فِیهٰا أَنَّ اَلنَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ اَلْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اَلْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ اَلْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ اَلسِّنَّ بِالسِّنِّ وَ اَلْجُرُوحَ قِصٰاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّٰارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (45) وَ قَفَّیْنٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ بِعِیسَی اِبْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدیً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (46) وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ اَلْإِنْجِیلِ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (47)

/2

/2

ص :330

معنای واژه ها

44[الاحبار]

:جمع حبر و آن به معنای دانشمند است و آن از تحبیر مشتق است به معنای تحسین،زیرا فرد دانا امر نیکو را تحسین می کند و امر ناپسند را زشت می شمارد.

46[و قفینا]

:القفو به معنای دنبال کردن نشانه است و قافیۀ شعر به این نام نامیده شده زیرا که تابع وزن است.

/2

وحدت رسالت الهی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در ضمن بیان اهمیت تعهد به احکام شرع خدای تعالی از کتاب«تورات» سخن گفت و گفت که تورات کتابی است برای هدایت قوم بنی اسراییل به صراط مستقیم که از سوی او نازل شده،و روشنایی است فرا راه آنان،دلها را پاک و دیدگان بصیرت را بینا می کند.همچنین دستور العملی است که انبیاء علیهم السلام -آنان که در برابر فرمان الهی تسلیم شده اند و در برابر رسالتهای او خاضع اند-بر وفق احکام آن داوری می کنند و احکام الهی چون امانتی حفظ می نمایند و مراقب اجرای آن هستند و در این راه از کس هراس به دل نمی دهند.

در مقابل اینان گروهی هستند که بر وفق آنچه خدای تعالی نازل کرده

ص :331

داوری نمی کنند،بلکه در برابر قدرتهای دیگر خاضع اند یا تحت تأثیر فشارها یا ترغیب و تشویقهای دیگراند.

یکی از بارزترین احکامی که در تورات آمده است حکم قصاص است.

جان در برابر جان /2 و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و هر زخمی را قصاص است.این قصاص باید اجرا شود.بدون توجه به انتساب این شخص یا سرشت او و یا نژاد و قومش.آری،ممکن است صاحب حق بر کسی که مرتکب جنایت شده ببخشد و این بخشش کفارۀ گناهان او خواهد شد.کسانی که با حکم قصاص مخالفت می ورزند و اشراف را که در حق ناتوانان جنایتی کرده اند قصاص نمی کنند مردمی ستمکارند.پس از حضرت موسی عیسی بن مریم آمد،تورات را تصدیق کرد و انجیل را که هدایت و روشنایی بود آورد.در انجیل هم مانند تورات بسی رهنمودها و اندرزها برای پرهیزگاران آمده بود.ولی فریقی از مردم،انجیل را اجرا نکردند و اینان قومی فاسق بودند.

شرح آیات:
اشاره
تورات روشنایی و هدایت

[44]

چرا خداوند تورات را نازل کرد و در تورات چه بود؟و چه کسی امانت تورات را از روی صدق تحمل کرد؟ اولا:پروردگار ما تورات را برای هدایت مردم به راه راست نازل نمود تا دیدگان دل مردم بگشاید و آنان بتوانند خود،حقایق را ببینند نه تنها به حقایق راهنمایی شوند،بلکه حقایق را مشاهده نمایند.از این رو تورات هم هدایت است و هم روشنایی.

« إِنّٰا أَنْزَلْنَا التَّوْرٰاةَ فِیهٰا هُدیً وَ نُورٌ -ما تورات را که در آن هدایت و روشنایی است نازل کردیم.» از این جهت احترام تورات و احترام کسی که حقیقة بدان عمل می کند واجب است.

ص :332

ثانیا:انبیاء صلوات اللّٰه علیهم بر حسب رأی تورات داوری می کردند و به آنان حکومت و رهبری عطا شده بود زیرا تسلیم فرمان حق بودند و از خطا و لغزش معصوم.

/2 ثالثا:کسانی که به تورات گردن نهاده بودند همان یهود بودند و حکم تورات به مصلحت این قوم بود نه به زیانشان.

رابعا:بعد از پیامبران اولیاء و علما بر وفق حکم تورات در میان مردم داوری می کردند.

پیشوایان و دانشمندان

« یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هٰادُوا وَ الرَّبّٰانِیُّونَ وَ الْأَحْبٰارُ - پیامبرانی که تسلیم فرمان بودند،بنا بر آن،برای یهود حکم کردند و نیز خداشناسان و دانشمندان.» ربانیون(خداشناسان)آن گونه که برای من معلوم شده جمعی از اولیاء خدا بودند که به«رب»انتساب یافته بودند زیرا در نهایت اخلاص و فداکاری بودند.

اینان تندیس روح رسالت بودند.همانند امامان ما علیهم السلام و حواریون مسیح.

صفت بارز اینان قیام برای خدا بود و فانی شدن در ذات احدیت.هر چند در زمرۀ علمای دینی هم بودند.در حدیثی مأثور از امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام در تفسیر این آیۀ کریمه آمده است که:

(از لوازم امامت پاکیزگی و پاکی از گناهان و معصیتهایی است که موجب عذاب آتش می شود.سپس علمی روشنی بخش(و در نسخه ای:مکنون)به همۀ چیزهایی که امت بدان نیاز دارد از حلال و حرام و علم به کتاب خدا از خاص و عام و محکم و متشابه و دقایق علم قرآن غرایب تأویل و ناسخ و منسوخ آن).

راوی حدیث گوید:پرسیدم به چه دلیل امام وقتی امام است که به این چیزها که ذکر فرمودی عالم باشد؟آن حضرت فرمود:

قول خدای تعالی که به آنان اجازه داده حکومت را و آنها را شایستۀ آن

ص :333

مقام دانسته.آنجا که می فرماید:

/2 «ما تورات که در آن هدایت و روشنایی است نازل کردیم پیامبرانی که تسلیم فرمان بودند بنا بر آن برای یهود حکم کردند و نیز خداشناسان و دانشمندان».

این ائمه فروتر از پیامبرانی هستند که مردم را به علم پرورش می دهند.اما دانشمندان(احبار)علمایند ولی فروتر از خداشناسان یعنی(ربانیون)اما دانشمندان فقهای عادل اند که مقامشان از ربانیون فروتر است و بر مردم واجب است که در غیاب ربّانیون از آنان متابعت کنند.

صفات علماء

رهبری این گروه بر مردم بر اساس وجود چند صفت است در آنها چون آگاهی از علم فقه و وجود عدالت و قدرت اجرایی در امور اما آن دو صفت نخستین دلیل آن این عبارت است از آیه:

« بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتٰابِ اللّٰهِ -به حفظ کتاب خدا مأمور بودند.» یعنی بدان سبب که امینان بر کتاب خدا هستند و نیز هر قدر که یکی از آنها از کتاب خدا آگاهتر باشد و آن را بیشتر اجرا کند،به عبارت دیگر هر چه دانشش از فقه افزونتر و تقوایش بیش باشد رهبری اش بزرگتر و وسیعتر است اما تصدی رهبری دلیل بر آن آنجاست که می فرماید:

« وَ کٰانُوا عَلَیْهِ شُهَدٰاءَ -و بر آن گواهی دادند.» یعنی شاهدان اجرای احکام و مواظب مردم که تا چه حد آن را اجرا می کنند.ولی علما به این مقام رفیع نتوانند رسید مگر وقتی که از دو مانع بگذرند:

ترس از مردم و میل و علاقۀ به دنیا.

« فَلاٰ تَخْشَوُا النّٰاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً -پس از مردم مترسید از من بترسید و آیات مرا به بهای اندک مفروشید.» /2 زیرا کالایی پس ارزشمند است.

« وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْکٰافِرُونَ -و هر که بر وفق

ص :334

آیاتی که خدا نازل کرده است حکم نکند،کافر است.» یعنی علمایی که یا در پی لذایذ دنیوی هستند یا در اجرای احکام الهی از مردم می ترسند،نمی توانند به آنچه خداوند نازل کرده است داوری کنند و در زمره کافرانند زیرا خود هلاک می شوند و مردم را هلاک می کنند.

قوانین تورات

[45]

احکام الهی که خداوند در تورات نازل کرده چیست؟آیا همان احکام نماز و روزه است؟نه.قوانین و نظامات زندگی است چون قصاص که در اجرای آن دیگر احکام اجتماعی چون مساوات و عدالت متجلی است.زیرا در جامعه های طبقاتی هرگز توانگر را به خاطر فقیر قصاص نمی کنند در جامعه هایی که تبعیض نژادی حاکم است هرگز حکم قصاص را در حق سفید به نفع سیاه به کار نمی برند و در جامعه های حزبی که یک حزب حکومت می کند کسی را که در درون کادر حزبی است به جریمه ای که دربارۀ یک فرد غیر حزبی مرتکب شده به قصاص نمی کشند.اما اگر در جامعه ای حکم قصاص جاری شود دلیل بر این است که آن جامعه به عدالت ایمان دارد و از امتیازات ناروا به هر نوع که باشد بدور است.

بنی اسراییل فاسد شدند و این فساد به سبب ترک نماز و روزۀ آنها نبود، بلکه به سبب عدم اجرای کامل حکم قصاص بود تا آنجا که اگر یکی از اشراف یکی از مردم عادی را می کشت او را قصاص نمی کردند. (1) و این آیه بدین سبب نازل شده.

ص :335


1- 1) -در حدیثی به جا مانده از امام باقر(ع)رسیده است که زنی از اشراف خیبر با مردی از اشراف خیبر زنا کرد و هر دو همسر داشتند.آنها کراهت داشتند از این که آن دو نفر را سنگسار کنند.پس پیکی برای یهودیان مدینه فرستادند و به آنها نوشتند که این مسأله را از پیامبر بپرسند تا مگر بدین ترتیب مجوّزی به دست آورند برای آزادی آن دو.جماعتی نزد پیامبر رفتند که عبارت بودند از:کعب بن الاشرف،کعب بن اسید،شعبة بن عمرو،مالک بن صیف،کنانة بن ابی الحقیق و دیگران و عرض کردند:ای محمّد!حدّ زانی و زانیۀ محصنه چیست؟پیامبر فرمود: آیا به حکم من در این باره خشنود خواهید شد؟گفتند آری.پس جبرئیل نازل شد و حکم رجم داد و پیامبر هم حکم را به آنها ابلاغ کرد،ولی آنها از پذیرش این حکم سرباز زدند.

/2 « وَ کَتَبْنٰا عَلَیْهِمْ فِیهٰا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ -و در تورات بر آنان مقرر داشتیم که نفس در برابر نفس.» بدون توجه به طبقه و شرف و علم و امثال آنها.

« وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصٰاصٌ -و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و هر زخمی را قصاصی است.» پس هر جراحتی را که بتوان مقدار آن را معین کرد در برابر آن قصاصی است.قصاص یکی از حقوق کسانی است که بر آنان جنایتی می رود و جایز است که از آن عفو کنند تا سبب تقرب به خدا شود و تصدیق وعدۀ او.و کسی که از گناه برادرش عفو کند،عفو او سبب کفارۀ گناهان او شود.

« فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّٰارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -هر که از قصاص درگذرد،گناهش را کفاره ای خواهد بود و هر که به آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند،از ستمکاران است.»

حقیقت تبدیل

به نظر من تبدیل حکم قصاص(مثلا به زندان)یک ستم اجتماعی به حساب می آید،زیرا به عدالت و مساوات در جامعه خاتمه می دهد.این تبدیل اگر در سطح قانونی باشد و علما و امرا مرتکب آن شوند-چنان که در آیۀ پیشین آمده بود- کفر است و اگر تبدیل در احکامی باشد چون راستگویی و وفاداری و امانت داری و دیگر مواعظی که در انجیل آمده است فسق است.چنان که در آیات بعد خواهد آمد.

انجیل برادر تورات

[46]

خداوند عیسی بن مریم علیه السلام را پس از پیامبران پیشین فرستاد و او از همان خط الهی که آنان پیروی می کردند،پیروی کرد و از آن منحرف نشد.

عیسی رسالات دیگر پیامبران را تصدیق کرد و چیزی افزون از آنها آورد. /2 مثلا در

ص :336

انجیل-چنان که در تورات بود-رهنمودی بود مردم را به راههای صلح و سلامت، هم چنان که فروغی بود که بر زوایای خرد پرتو می افکند و غبار ضمیر می زدود و ارزشهای فطرت را متجلی می ساخت.تا انسان خود راههایی را که خداوند به آنها هدایت کرده بود بنگرد و رسالتهای او را بشناسد.

« وَ قَفَّیْنٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ -و از پی آن رسولان عیسی پسر مریم را فرستادیم.» یعنی عیسی از پی پیامبران پیشین آمد و پای به جای پای آنان نهاد.

« مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ آتَیْنٰاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدیً وَ نُورٌ -که تصدیق کنندۀ توراتی بود که پیش از او فرستاده بودیم و انجیل را که تصدیق کننده تورات پیش از او بود به او دادیم که در آن روشنایی بود.» این آیه دلیل است بر وحدت رسالات الهیه و تکامل آن به آمدن انبیاء و ضرورت احترام اهل کتاب.انجیل حاوی تصدیق کتب آسمانی پیشین بود و از آن جمله تورات در آن مثالهایی است واقعی تا مردم متذکر شوند و موعظت پذیرند و عبرت گیرند.

« وَ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ -و برای پرهیزگاران هدایت و موعظه ای.» چون فردی پرهیزگار باشد یا دست کم بخواهد از شر و بدی دور باشد به موعظه و اندرز گوش می دهد و از آن سود می برد.اما شقی گوش را بر هر موعظه و اندرزی می بندد.

[47]

با آن که ادیان آسمانی از یک منبع سرچشمه گرفته اند گاه احکام تازه،احکام پیشین را نسخ می کند و این امر به سبب وجود وضع و موقعیت تازه ای می شود که قانون جدیدی را ایجاب می کند ولی این اختلافها چندان مهم نیستند، زیرا هنگامی که محتوای ادیان و روحیه یکتاپرستی و اهداف والای آنها را ملاحظه کنیم و با این حقیقت آشنا شدیم که خضوع انسان در برابر ادیان آسمانی او را اندک اندک وامی دارد که حقیقت واحد را در همه آنها تشخیص دهد و به آن ایمان

ص :337

آورد /2 دیگر کسی که به موسی و عیسی علیهما السلام ایمان آورده نمی تواند رسالت محمّد صلی اللّٰه علیه را انکار کند زیرا دین آن دو و دین محمد هر دو را یک خاستگاه است و هر دو از یک چراغ فروغ گرفته اند.از این رو خداوند اهل کتاب را فرمان می دهد که از دینهای خود نیک پیروی کنند.

« وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ -و باید که اهل انجیل بر وفق آنچه خدا در آن کتاب نازل کرده است داوری کنند.زیرا هر کس به آنچه خدا نازل کرده است داوری نکند از نافرمانان است.»

[سوره المائدة (5): آیات 48 تا 50]

اشاره

وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مٰا آتٰاکُمْ فَاسْتَبِقُوا اَلْخَیْرٰاتِ إِلَی اَللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (48) وَ أَنِ اُحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ وَ اِحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ اَلنّٰاسِ لَفٰاسِقُونَ (49) أَ فَحُکْمَ اَلْجٰاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (50)

/2

ص :338

معنای واژه ها

48[مهیمنا]

:هیمنه به معنای سیطره است.

[شرعة]

:شرعه،ابتدای راه است.

[منهاجا]

:منهاج،راه مستقیم است.

/2

در خیرات بر یکدیگر پیشی گیرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند قرآن را نازل کرد تا حقیقت رسالت الهیۀ واحده ای را که بر موسی و عیسی و پیامبران علیهم السلام فرود آمده بیان دارد و از حقیقتی که در واقعیت زندگی است پرده بردارد.قرآن در همان زمان که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند آنها را تکمیل هم می کند و حافظ آنهاست و بهترین و برترین قوانین و شرایع آنها را بیرون می کشد.از این رو پیروی همگان از قرآن واجب است و مخالفت و ردّ عقایدی که با حق مخالفت می ورزند ضروری است.

خداوند برای هر امتی شریعتی و روشی و طریقتی قرار داده که مردم از آن طریق به حق می رسند.ممکن بود همۀ مردم به صورت امت واحدی درآیند ولی این اختلاف برای آزمایش مردم است.این اختلاف اگر بر طبق سنت خدا از آن بهره برداری شود،خود وسیلۀ همچشمیها و رقابتهای سازنده خواهد شد و همه به سوی هدف خیرات با یکدیگر مسابقه خواهند نهاد،و فردا نزد خدا هر فردی خواهد دانست که بر حق بوده است یا باطل.

/2 بر ماست که از احکام خدا پیروی کنیم و مجال خودنمایی به این عقیده یا

ص :339

آن عقیده که آهنگ گمراه کردن بشر را دارند ندهیم.آنان که از دین خدا روی برمی گردانند سببش گناهانی است که دلهایشان را سخت کرده،آن سان که دیگر چهرۀ حقیقت را از پس پرده ای که بر قلوبشان فروافتاده است نمی بینند و اینان مردمی فاسق هستند،که می خواهند احکام جاهلیت را که انعکاسی از عقب افتادگی و ارتجاع و ستم است مجری دارند و احکام خدا را که متکی به علم و ایمان و در نتیجه یقین است ترک گویند.

شرح آیات:
اشاره
کتاب حق

[48]

هم چنان که خداوند تورات و انجیل را نازل کرد،برای همان اهداف قرآن را نیز نازل نمود.قرآن متصل به حق است،حقی است هماهنگ با سنن حیات و نظامات عالم وجود و فطرت انسانی و وسیلۀ راستین اوست و آن عمل صالح و ایمان و فداکاری است و هدف آن حق است و آن رستگاری انسان و سعادت او است.چه بسا«ب»در بالحق دلیل بر این همکاری و همیاری تام میان کتاب و حق باشد.زیرا قرآن اصلا حق است و وسیله و هدف است.

« وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ -این کتاب را به راستی بر تو نازل کردیم.» قرآن آنچه را در کتب پیشین آمده است تصدیق می کند و این خود دلیل بر این است که میان آنها وحدتی برقرار است ولی قرآن بر آنها برتری دارد زیرا آنها را کاملتر می نماید و بر آنان سیطره دارد.

« مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتٰابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ -تصدیق کننده و حاکم بر کتابهایی است که پیش از آن بوده اند.» پس هر غموض و پیچیدگی که در انجیل بوده تفصیل آن در قرآن آمده است.

ص :340

/2

اختلاف از چیست؟

به نظر من قرآن کریم مسئلۀ اختلافات میان افراد و جوامع بشری را بطور کلی مورد بررسی قرار می دهد.و آنچه مطرح می کند اختلافی است که میان کتابهای آسمانی و پیروان ادیان آسمانی وجود دارد و به این سؤال که«این اختلاف بر سر چیست»؟پاسخ می گوید.

پاسخ قرآن روشن و صریح است و ما در چند مورد به شرح آنها می پردازیم.

الف:هر امتی از دیگر امتها به شیوه و اسلوب مادی و معنوی زندگی خود متمایز می شود.اقتصاد هر امت،وضع اجتماعی اش،نگرش فردی اش(که در آیه از آنها به«شرعه»تعبیر شده)با امت دیگر مغایر است.هم چنان که هر امتی در زبان و فرهنگ و دیگر جلوه های تمدن(که در آیه از آنها به«منهاج»تعبیر شده)با امتهای دیگر فرق دارد.

ب:این اختلاف فطری و از خلقت بشر سرچشمه می گیرد خدای تعالی قادر بود که افراد بشر را چون پرندگان و ماهیان و امثال آنها امتی واحد بدون هیچ اختلافی در میان آنها،بیافریند.

ج:اختلاف برای زندگی بشر مفید است.زیرا مورث رقابت و همچشمی و پیشی گرفتن بر یکدیگر برای رسیدن به خیرات است.زیرا هر طایفه ای برای شناخت برترین نظامات زندگی و برای به دست آوردن بهترین وسایل،برای حصول امکانات آن سعی و تلاش می نماید،تا مگر بر طوایف دیگر پیشی گیرد.می بینیم که تمدنهای بزرگ تاریخ به سبب برخورد و کشاکش طوایف با یکدیگر به وجود آمده اند.

د:شایسته است که این اختلاف به صورت دشمن اصلی درآید که هر گروهی /2 هدفش از میان بردن آن باشد منتهی با از میان بردن صاحب آن یا کشاکشهای کلامی هرگز،بلکه شایسته است عاقبت اختلاف و پایان کشمکش را به خدا و روز واپسین واگذارد و به سوی این و آن حکم نکند تا این کار مایۀ سازنده

ص :341

(انرژی کشمکش و برخورد)در راه نابودی و هلاکت به کار گرفته نشود و چنین گردد که هر گروهی بکوشد سود گروه دیگر را به دست آورد،هرگز چنین نیست، بلکه هر گروه باید بکوشد به رهاوردهایی بیش از گروه دیگر دست یازد،آن هم در عرصۀ پهناور زندگی که جای کافی برای همه دارد.

حکمت الهی در اختلاف مردم این است که در حد نیروهای ذاتی و امکانات طبیعی که خدا برایشان فراهم آورده به گزینش بپردازند تا دانسته شود کدام گروه آگاهی و علم بیشتری از زندگی دارد و بهتر می تواند از آن بهره برد و در نتیجه باور بیشتری دارد و اعمال شایستۀ بیشتری را به جا می آورد.

« فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَکَ مِنَ الْحَقِّ -میانشان به آنچه خدا نازل کرده است حکم کن و از پی خواهشهایشان مرو تا آنچه را از حق بر تو نازل شده است واگذاری.» در قرآن علم در برابر هوی آمده است،زیرا هواهای نفسانی حجابهای ستبری هستند که آدمی را از رسیدن به حق بازمیدارند.

« لِکُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً -برای هر گروهی شریعت و روشی نهادیم.» با آن که شریعت و منهاج به یک معنی است و هر دو به معنی راه و روش است و حتی می گویند که آن دو با هم مترادف اند ولی باید دانست که«منهاج»در لغت به معنی راه مستقیم است و شریعت راه پهناور،از این رو در ذهن چنین متبادر می شود که منهاج مخصوص امور معنوی است که از آن به فرهنگ تعبیر می کنیم در حالی که شریعت مربوط امور این جهانی و مادی است.و اللّٰه اعلم.

اهداف دراز مدّت اختلاف

« وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مٰا آتٰاکُمْ - اگر خدای می خواست همۀ شما را یک امت می ساخت ولی خواست در آنچه به شما

ص :342

ارزانی داشته بیازمایدتان.» /2 تا نیروها و طبایع نهفته در شما را بیرون آرد و میزان پایداریتان را بیازماید.

« فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ -پس در خیرات بر یکدیگر پیشی گیرید.» این است هدف دور اختلاف:رقابت سازنده به خاطر رسیدن به خیرات اما مخالفتها و کینه توزی ها،نه.

« إِلَی اللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ -همگی بازگشتشان به خداست تا از آنچه در آن اختلاف می کردید،آگاهتان سازد.» از این رو باید آن را رها کرد و نباید خود را برای پایان دادن به آن و کوشش برای اثبات حقانیت خود،خویشتن را به رنج افکنید.

[49]

وقتی می گوییم مسالمت جویی با دیگر امتها،مراد این نیست که هر نوع اعتقاد باطل و انحراف آنها را نادیده گیریم یا در برابر فشارهای شان تسلیم شویم.بلکه مراد این است که هر چه بیشتر خود را متعهد به احکام و اجرای آنها در عمل،گردانیم و در عوض برای رسیدن به خیرات یعنی هر چه خوب و پسندیده است پیشی جوییم و در یک مسابقه و رقابت سازنده شرکت کنیم.

« وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَیْکَ -میانشان به آنچه خدا نازل کرده است حکم کن و از خواهشهاشان پیروی مکن و از ایشان بپرهیز مبادا که بفریبندت تا از بعضی چیزها که خدا بر تو نازل کرده است سرباز زنی.»

نفوذ دادن فرهنگ باطل

رقابت کنندگان و دشمنان برای نفوذ دادن افکار و فرهنگ خود به میان امت اسلامی تلاش می کنند.و این در زمانی است که میان آنها و مسلمانان آشتی برقرار است.از این رو قرآن ما را توصیه می کند که جانب حذر و احتیاط را رعایت کنیم تا مسلمانان به آن افکار آلوده نگردند.

بر مسلمانان است که شیفتۀ زندگی خوش و امنی که کفار و یا امم دیگر از

ص :343

آن برخوردارند،نشوند.زیرا این زندگی خوش و امن به سبب گناهانی که مرتکب می شوند به جهنم تبدیل می شود. /2 پس باید خود را از متأثر شدن از آن تقلید افکار و عاداتشان نیک نگهدارند.

« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ لَفٰاسِقُونَ -و اگر رویگردان شدند بدان که خدا می خواهد آنان را به پاداش برخی گناهانشان عقوبت کند و هر آینه بسیاری از مردم نافرمانند.»

صادر کردن اسلام

[50]

امت اسلامی کوشد تا برنامۀ خود را و آیین خود را به عنوان یک برنامه و آیین تکامل یافته به اکناف جهان صادر نماید.برای صدور این آیین،نیازی به افروختن آتش جنگ و ستیز نیست زیرا این برنامه و آیین خود به گونه ای است که چون نیک ارائه شود بر هر برنامه و آیین دیگر پیروزی خواهد یافت.ولی این امر زمانی میسر است که فرزندان امت اسلامی را از متأثر شدن به افکار و برنامه های دیگران که صبغۀ جاهلیت دارند،دور نگهدارند.باید امت اسلامی بداند آنچه اجانب به او عرضه می دارند یک آیین جاهلی است و گنده است و مدتها امتحان خود را داده است و محال است مسلمانان بدان گوش فرا دهند.

« أَ فَحُکْمَ الْجٰاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ -آیا حکم جاهلیت را می جویند.» یعنی طالب جاهلیت هستند و جاهلیت هر حکمی است که اصول آن بر پایه های استوار علم نباشد و علم به نوبۀ خود از یکی از این دو سرچشمه می تراود:

عقل و وحی.

« وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ -برای آن مردمی که اهل یقین هستند چه حکمی از حکم خدا بهتر است.» یعنی برای مردمی که به پایمردی علم به درجۀ یقین رسیده اند،و این فراترین درجات علم به حقیقت است.گاه ممکن است علم باشد ولی یقین نباشد و یقین عبارت از این است که تو بدون دواعی و انگیزه های شهوت و غضب دلت به

ص :344

حق آرام گرفته باشد.

حکم ایده آل در نظر اسلام حکمی است که منبع برنامه هایش علم /2 -که از عقل و وحی سرچشمه می گیرد-باشد،بدان شرط که اجرای این برنامه ها به دست کسانی باشد آگاه و راه یافته به عالم یقین.از این رو در این آیه تأکید شده که بهترین انواع حکومتها حکم خداست به شرطی که مجریانش اهل آگاهی و یقین باشند نه این که چیزی بر مردم مقرر شود و مردم هم مقلّدانه و کورکورانه از آن متابعت کنند.

[سوره المائدة (5): آیات 51 تا 53]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلْیَهُودَ وَ اَلنَّصٰاریٰ أَوْلِیٰاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (51) فَتَرَی اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسٰارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشیٰ أَنْ تُصِیبَنٰا دٰائِرَةٌ فَعَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نٰادِمِینَ (52) وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خٰاسِرِینَ (53)

/2

معنای واژه ها

52[دائرة]

:در این جا به معنای حکومتی است که از این به آن منتقل می شود.

ص :345

/2

کافران دوستداران یکدیگر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اگر می گوئیم اقامۀ مسالمت و آشتی میان فرقه های خداپرست در عین اختلاف راه و آیینشان،امری ضروری است این بدان معنی نیست که باید در برابر ایشان خضوع کرد و آنان را به دوستی برگزید،در حالی که راه راست نمی شناسند و قومی هستند بر خود ستم کرده.

کسانی که برای دوستی ورزیدن با آنان می شتابند به یک بیماری قلبی دچارند و آن بیماری خوف از آنهاست،مبادا به سبب مخالفتشان به آنان رنجی رسد.سؤال این است:اگر خدا پیروزی آورده و مسلمانان را بر آنان نصرت داده، آیا اینان از ترسی که در دلها نهان داشته اند پشیمان نیستند؟ گاه ممکن است که اینان غلبه یابند و به دنباله روان خود،از آن رو که از خود نمی شمارند،خیانت ورزند و مؤمنان هم منافقان را دشنام گویند.در این حال این دنباله روان که به بن بست رسیده اند چه می گویند؟ این کافران را اختلافی افتاد و کارهایشان خنثی شد و زیانمند گشتند و همچون اربابانشان در این کشمکش ضرر کردند.

/2

شرح آیات:
اشاره
دوستی منحرف

[51]

بعضی از مسلمانان که ایمانی ضعیف دارند،ممکن است برای آن که با یک نیروی بیگانه پیکار کنند،از نیروی بیگانۀ دیگری یاری طلبند.مثلا

ص :346

برای غلبه بر یهود از نصارا مدد جویند.این پندار،پنداری باطل است به دو سبب:

اول:بیگانه آن قدر که به بیگانه نزدیکتر است به تو که مسلمانی نزدیک نیست.یهودیان و مسیحیان بر ضد تو هم پیمان خواهند شد،هم چنان که شرق و غرب بر ضد مصالح مستضعفین دست اتحاد به هم داده اند.نسبت به تو که یک مسلمان هستی با دین و آیینی مخالف با آنها،یهودی و مسیحی یکسانند.همچنین شرق و غرب نیز از تو فاصله دارند و از جامعۀ تو دورند و با تو مخالف.

دوم:هنگامی که تو با اینان پیمان دوستی می بندی جزئی از جامعۀ آنها می شوی و ادامه دهندۀ وجود آنان.این امر تو را از جامعه مسلمانت دور می کند،زیرا از چیزهایی که هویت انسان را می سازند یکی هم وابستگی اوست و یک فرد واحد نمی تواند دل در دو جا به گرو نهد و دارای دو وابستگی باشد.از این رو پروردگار ما می فرماید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصٰاریٰ أَوْلِیٰاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید یهود و نصارا را به دوستی برمگزینید.آنان خود دوستان یکدیگرند.هر کس از شما ایشان را به دوستی گیرد در زمرۀ آنهاست.» چه بسا چنین شخصی در نزد خود پندارد که از دو سو متمتع می شود،به ظاهر از مسلمانان است و در باطن از دوستان بیگانگان.ولی این پنداری خطاست.

زیرا با عمل خود به جامعه اش ستم می کند،از این رو خداوند او را هدایت نمی کند.

زیرا قلبش پر از نفاق و غل و غش است و نور عقل در آن نمی تابد.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -خدا ستمکاران را هدایت نمی کند.» /2 [52]

چه کسی با بیگانه دوستی می کند؟ فرد یا طبقه ای که خود را در برابر بیگانه شکست خورده احساس کند، کسی که از قوت و قدرت او بترسد یا چنین پندارد که به زودی بر کشورش سیطره خواهد یافت با او همکاری می کند.

ص :347

« فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسٰارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشیٰ أَنْ تُصِیبَنٰا دٰائِرَةٌ -آنهایی را که در دل مرضی دارند می بینی که به صحبتشان می شتابند،می گویند می ترسیم که به ما آسیبی برسد.» یعنی مکروهی با سلطۀ دشمن.

انتظار فرج

ولی پروردگار ما می گوید:از احتمال دیگری نباید غافل شد و آن پیروزی مسلمانان است بر بیگانگان.اگر چنین اتفاقی بیفتد آیا در آن هنگام نباید از مسلمانان پیروزمند ترسید؟ « فَعَسَی اللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ -اما باشد که خدا فتحی پدید آرد.» یعنی مسلمانان بر دشمنانشان پیروز شوند.

« أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ -یا کاری کند.» چون عذاب سختی که به کفار رسد و به دست مسلمانان نباشد،بلکه از طریق زلزله باشد یا فروشدن در زمین یا انتشار بیماری.

« فَیُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نٰادِمِینَ -آن گاه از آنچه در دل نهان داشته بودند پشیمان شوند.» زیرا آنان به نیرویی اندک متّکی شده بودند و دوستی مقدس خود را به سرابی فریبنده ارزانی داشته بودند.

[53]

در آن هنگام که خداوند مسلمانان را پیروز کرده یا کفار را به هلاکت رسانده مسلمانان بر منافقان شماتت می کنند و می گویند:آیا این کافران همان هم پیمانان شما بودند. /2 چنین بود سرنوشت ایشان که مشاهده کردید.سراب شرک تباه شد و اکنون سرمایه ای جز خسران و ندامت به دست ندارند.

« وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ -آنها که ایمان آورده اند می گویند:آیا اینان همان کسانند که به خدا سوگندهای سخت می خورند.»

ص :348

و سوگندشان و محتوای پیمانشان چنین بود که:

« إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ -که با شما خواهند بود.» « حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ -ولی اعمالشان باطل گردید.» زیرا مشرک بودند.

« فَأَصْبَحُوا خٰاسِرِینَ -و در زمرۀ زیانکاران درآمدند.»

[سوره المائدة (5): آیات 54 تا 56]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ یُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ ذٰلِکَ فَضْلُ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (54) إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (55) وَ مَنْ یَتَوَلَّ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْغٰالِبُونَ (56)

/2

/2

حزب خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

وجود عناصر منافقی که با یهود و نصارا دست دوستی داده باشند،در میان امت اسلامی به این معنی نیست که امت اسلامی را کار به پایان رسیده است بلکه پروردگار سبحان به زودی جماعتی را روی کار می آورد که دارای صفات خاصی هستند و واقعا در خور نام«حزب خدا»هستند.نخستین مشخصۀ اینان این است که

ص :349

خدا دوستشان دارد،آنان هم خدا را دوست دارند.خداوند در حق ایشان تفضل می کند و ایشان در راه خدا فداکاری.انسجامشان با یکدیگر به درجۀ تواضع و ایثار می رسد،در برابر مؤمنان فروتن اند و در برابر بیگانگان احساس قدرت و سرفرازی می کنند و در مقابل کفار سرکش.همواره در راه خدا جهاد می کنند و این جهاد مستمر از ایمان راستینشان به خداوند سرچشمه می گیرد نه از طوفانهای اجتماعی.از این روست که از ملامت هیچ ملامتگری نمی ترسند.همۀ این صفات از خداست از ایمان و توکل بر او در نتیجه از نعمتی که بر بشر ارزانی داشته.نعمتی که به هر یک از بندگانش که بخواهد ارزانی می دارد.زیرا نعمت او گسترده است و او به مستحقان بذل نعمت نیک آگاه است.

اینان همان کسانند که در خور ولایت در جامعۀ اسلامی هستند.زیرا ولایت /2 اساسی از آن خداست و سپس رسول او،سپس کسانی که ایمان آوردند و نماز بر پای می دارند.و در حال رکوع انفاق می کنند.هر کس این چنین ولایت را بحق بپذیرد از یاران خداست و یاران خدا پیروزاند.

اما کفار،بر مسلمانان حرام است که آنها را به دوستی برگزینند نه تنها به آن سبب که نماز نمی خوانند،بلکه از آن رو که نماز را هم مسخره می کنند.باید که مسلمان عهدی را که با خدا بسته رعایت کند و از او بترسد و کفار و اهل کتاب را به دوستی برنگزیند.

اینان نماز را به مسخره می گیرند،زیرا واقعیت نماز را درنمی یابند و از رابطۀ آن به تزکیۀ انسان و تربیت جامعه بی خبرند.

شرح آیات:
اشاره
صفات جامعه فاضله

[54]

مپندار که اگر تو با بیگانگان دوستی ورزیدی جامعۀ اسلامی از تو اثر خواهد پذیرفت یا تو از مقربان بیگانه خواهی شد.هرگز،تو به زودی در دین خود مرتد می شوی و از جامعۀ اسلامی جدا می افتی هر چند در آن جامعه صاحب نام و آوازه

ص :350

و مقام و منصب بوده باشی،خداوند قومی را بر سر کار خواهد آورد،که دارای صفات ویژه ای هستند و آن قوم،آن جامعۀ فاضله را تحقق خواهد بخشید.این قوم را صفاتی است از این قرار:

اولا:خدا آنان را دوست دارد.و خدا کسی را به خاطر خودش دوست ندارد بلکه به سبب تکامل صفات حسنه در اوست که محبوب خدا می شود.این صفات حسنه ایمان و عمل صالح است.چون خدا کسی را دوست بدارد فرشتگان و اولیاء او نیز دوستش دارند.هر چه در آسمانها و زمین است به فرمان اوست زیرا او به فرمان خداوند است.

/2 ثانیا:ایشان خدا را دوست دارند و می دانند که خدا در حق ایشان تفضل کرده و بر آنان شکر پروردگار واجب است و این شکرگزاری را به وسیلۀ انفاق و نماز و زکات و جهاد به جای می آورند.و اگر نماز می خوانند یا زکات می دهند یا به جهاد می روند و هر کار نیکی دیگر که انجام می دهند به زور و اکراه نیست،بلکه به طوع و رغبت و اختیار است،زیرا از محبتشان به خدا سرچشمه می گیرد.

ثالثا:ارتباطشان به خدا ارتباطی است بر مبنای محبت و آن برترین درجات توافق و پیوستگی است.همچنین یکدیگر را دوست می دارند،آن سان که اگر کسی از دور در ایشان بنگرد و آن شدت تواضع و ایثار و دوری از خودخواهیها را ببیند پندارد که هر یک غلام دیگری است.آری،اینان در برابر مؤمنان فروتن اند.

رابعا:علاقۀ آنها با کافران بر مبنای مناعت و پیکارجویی است.پس در برابر کافران سرکشند و در برابر افکارشان تأثیرناپذیر و از آنان بیمی به دل راه نمی دهند.

خامسا:در جامعۀ اسلامی مشکلاتی است داخلی و خارجی،و باید با این مشکلات داخلی و خارجی مبارزه شود.اینان همواره کمر همت بسته اند تا بر ضد جریانات منفی داخلی و دشمنان خارجی نبرد کنند.

سادسا:در روش و راهی که در پیش گرفته اند تحت تأثیر آنچه دیگران می گویند قرار نخواهند گرفت،بلکه همواره گوش به آنچه اندیشه های سالمشان و

ص :351

بصیرت نافذشان به آنان الهام می کند،می سپارند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ -ای کسانی که ایمان آورده اید هر که از شما از دینش بازگردد چه باک.» چنین کسی پیوندش را با جامعۀ اسلامی قطع می کند در حالی که جامعۀ اسلامی موجود است و موجودیتش وابسته به این شخص یا آن شخص نیست،بلکه به کسانی است که خدا می آورد:

« فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ -زودا که خدا مردمی را بیاورد...» /2 یعنی آنان را هدایت کند.

« یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکٰافِرِینَ یُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لاٰ یَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ -که دوستشان بدارد و دوستش بدارند.در برابر مؤمنان فروتنند و در برابر کافران سرکش.در راه خدا جهاد می کنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمی هراسند.» زیرا پیوندشان به جامعۀ اسلامی آنان را از ارتباط به مردم غیر مسلمان بی نیاز می دارد.از این رو شایعات و حرفهایی که مغرضین در اطراف هدفهای مقدسشان پراکنده می کنند در آنان مؤثر نمی افتد.

این یکی از دستاوردهای ایمان صادق به خدا و ثمرات راه و روش تربیتی اسلام است.

« ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -این فضل خداست که به هر کس که خواهد ارزانی دارد و خداوند بخشنده و داناست.» در متن این آیه کلمه«واسع»آمده.زیرا نعمت خداوند گسترده و بی شمار است و نیز واژۀ«علیم»زیرا می داند هر کس نسبت به عملش مستحق چه پاداشی است.

دوستی خدا مهمترین مظاهر یاران خدا

[55]

اینها صفات ظاهری جامعۀ اسلامی بود یا به عبارت دیگر چهرۀ

ص :352

ظاهری آن.اما واقع و باطن امر پذیرفتن ولایت اللّٰه در آسمان و زمین است...در نهان و آشکار،در امور دنیا و آخرت،در امور دینی هم چنان که در امور دنیوی.مراد از ولایت اللّٰه:

اولا:اخلاص عبودیت است در برابر او.

ثانیا:پیروی از راه و روش او است.

/2 ثالثا:آنکه دوستی و دشمنی اش برای خدا باشد و بس.

ولایت اللّٰه در دنیا در رهبری رسول اللّٰه و امامان و ربانیون و علمای صالح شکل می گیرد.

« إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ -جز این نیست که ولی شما خداست و رسول او و مؤمنانی که نماز می خوانند و هم چنان که در رکوعند انفاق می کنند.»

یاران خدا پیروزند

[56]

کسانی که ایمان آورده اند،یعنی گروه مؤمنان یک گروه برتر دینی هستند که فرد باید به آنان پیوند جوید،تا این ولایت شکل گیرد و از مجموع این افراد حزب و گروه الهی پدید آید.

« وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّٰهِ هُمُ الْغٰالِبُونَ - هر که با خدا و پیامبر او و مؤمنان دوستی کند،بداند که پیروزمندان گروه خدایند.» سؤال این است که:چرا گروه خدا بر همۀ دستجات دیگر پیروز می شود.

اولا:مشیت والای خداوند چنین است که گروه او بر دیگر گروه ها پیروز شود،و ما در مبارزه میان اسلام و جاهلیت جلوه های این مشیت را بخوبی مشاهده می کنیم و این آیه:«اگر خدا را یاری کنید خدا شما را یاری خواهد کرد و قدمهایتان را ثابت می گرداند»دلیل بر این امر است.

ثانیا:حزب خدا بر پایه های آن ارزشهای حیاتی متّکی است که فرد را بر یقین و عمل صالح و انضباط به بار می آورد و این ارزشها بر ساختن تمدن قادرند.

ص :353

/2 ثالثا:اساس رقابت در داخل جامعۀ اسلامی وابسته به علم و عمل است.

در حالی که اساس رقابت در دیگر جوامع بشری چیزهای بی ارزش است.مسلم است جامعه ای که رقابت افرادش بر سر علم و عمل باشد بر هر جامعۀ دیگر غلبه می یابد.

رابعا:آنچه به جوامع پیشرفت و دوام ارزانی می دارد قدرت مقاومت آن جوامع است در برابر تعرضات دیگران.جامعۀ اسلامی متکی بر جهاد و شهادت است و به این دو نیرو در برابر تعرضات خصم مقاومت می کند.بنا بر این می تواند بهتر و بیشتر به حیات خود استمرار بخشد و از پیشرفت برخوردار گردد.

از این رو حزب خدا علی رغم اندک بودن افرادش و کمی درآمدش در آغاز کار از حزب شیطان با همه شمار و ساز و برگش نیرومندتر است و بنا بر این بر آن غالب می شود.

[سوره المائدة (5): آیات 57 تا 60]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ اَلْکُفّٰارَ أَوْلِیٰاءَ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (57) وَ إِذٰا نٰادَیْتُمْ إِلَی اَلصَّلاٰةِ اِتَّخَذُوهٰا هُزُواً وَ لَعِباً ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْقِلُونَ (58) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّٰا إِلاّٰ أَنْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فٰاسِقُونَ (59) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اَللّٰهِ مَنْ لَعَنَهُ اَللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ اَلْقِرَدَةَ وَ اَلْخَنٰازِیرَ وَ عَبَدَ اَلطّٰاغُوتَ أُولٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَوٰاءِ اَلسَّبِیلِ (60)

/2

ص :354

/2

بندۀ طاغوت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اسلام برای این که میان جامعۀ اسلامی و جوامع جاهلی سدی استوار بکشد تا جامعه در پیوند و دوستی گرفتار دوگانگی نشود،به دوستی گرفتن غیر مسلمان را،اعم از مشرکان و کفار یا اهل کتاب را که دین اسلام را به مسخره و بازیچه گرفته اند،بر مسلمانان حرام نمود و آنان را به تقوی و ترس از خدا و حذر از عذاب خدا فرمان داد.

قرآن یادآور شد که اینان اهمیت نماز را درنیافته اند،از این رو آن را به ریشخند می گیرند و ایمان مسلمانان را به خدای یکتا و کتابی که از سوی او نازل شده انکار می کنند،در حالی که اکثرشان مردمی فاسق هستند.

چون به عدالت ارزیابی شود،این سؤال مطرح می گردد که کدام یک از این دو بدتراند:مسلمانان یا یهودیانی که خداوند لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و پیروان و بندگان طاغوت اند؟ معلوم است که یهودیان بدتراند،زیرا از /2 طریق حق دورند و از هدایت بی خبر.

شرح آیات:
اشاره
با آنان راه موالات مپوی

[57]

مقیاس انسان در ارزیابی اشخاص و مجامع همان اصول اعتقادی اوست.بنا بر این علاقه و پیوندش به مردم به اندازۀ علاقه و پیوند مردم به آن اصولی

ص :355

است که بدان اعتقاد دارد.اما اگر غرضش یک مصالحۀ موقت باشد گاه به کسانی هم که با اصول اعتقادیش مخالفت می ورزند،طرح دوستی می افکند ولی گاه کار به جایی می کشد که آن مخالف اصول را مورد استهزاء قرار می دهد یا می خواهد از چنبر آن سر بیرون کشد.استهزاء بدترین نوع سر برتافتن از یک عقیده است،زیرا استهزاء کننده می پندارد سخافت فکر طرف یا رذالت او به حدی است که دیگر برای رد آن نیازی به آوردن دلیل و برهان نیست،از این رو به کلمات مسخره آمیز روی می آورد و بدین گونه به او می گوید که اندیشه اش سخیف و فکرش نابجا است.

قرآن حکیم مؤمنان را از ریختن طرح دوستی با کسانی که به دینشان احترام نمی گذارند نهی می کند و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّٰارَ أَوْلِیٰاءَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،اهل کتاب را که دین شما را به بازی و مسخره می گیرند و نیز کافران را به دوستی برمگزینید.» در آیه واژۀ«هزوا»آمده.هزء به معنی مسخره کردن است به طور آشکار مثلا به کلام یا ادا و اطوار.و نیز کسی یا چیزی را برای خنداندن دیگران آلت دست قرار دادن.مثل این که از حرکات نماز تقلید کنند ولی قصد مسخره داشته باشند،یا بدون اعتقاد به نماز از روی نفاق به نماز ایستند(چنان که برخی مفسران گفته اند)و معلوم است که همۀ یهود و نصارا یا اهل کتاب این چنین نبوده اند،تنها بعضی از ایشان دین را مسخره می کرده اند.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -و اگر ایمان آورده اید از خدا بترسید.» /2 مصالح زودگذر شما را وادار نکند که با این فرقه ها راه دوستی پویید زیرا کرامت و استقلال آدمی گرامی ترین چیزهاست در نزد او و سزاوار نیست برای یک مصلحت اندیشی موقت از آنها عدول کند،چنان که برخی از سازمانها در بلاد مسلمین چنین می کنند و با غرب و شرق یا دولت غاصب اسرائیل ارتباط برقرار

ص :356

می کنند و معتقدند که این پیوند برای بعضی مصالح موقت ضروری است در حالی که مؤسسات فرهنگی و اطلاعاتی غرب و احزاب کارگری شرق و بوقهای اسراییل بر خلاف اسلام و مسلمانان تبلیغ می کنند.

براستی چگونه ممکن است جهان به جامعه ای که خود برای خود احترامی قائل نیست،احترام قایل شود؟چگونه ممکن است جهان جامعه ای را که کرامت انسانی و استقلال خود را نادیده می گیرد،مورد تقدیر قرار دهد یا به عهد و پیمانهایی که با آنان می بندد وفا کند؟ [58]

چون مؤذّن بانگ نماز برمی دارد،اینان را می بینی که ریشخند آغاز می کنند و با اشارت چشم و ابرو به یکدیگر می گویند:مسلمانان را نگاه کنید، کارهای ضروری خود را،برای کاری بی فایده رها کرده اند.

« وَ إِذٰا نٰادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ اتَّخَذُوهٰا هُزُواً وَ لَعِباً ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْقِلُونَ -و چون بانگ نماز کنید آن را به مسخره و بازیچه گیرند،زیرا مردمی هستند که نمی اندیشند.» آنان به آنچه خداوند ارزانیشان داشته،از نعمت عقل که آنان را به تفکر در فواید نماز وامی دارد منتفع نمی شوند و در نمی یابند سعادت و رستگاری بشر تا چه حد به آن نماز پیوسته است.

[59]

مسخره کردن و انکار اینان مسلمانان را و مخالفت با ایشان به خاطر تضاد در مصالح نیست و نیز به خاطر اختلاف در نژاد و زبان نیست.چنان که برخی پنداشته اند،بلکه این همه به خاطر اختلاف در ارزشها و اصول است.مسلمانان به خدا و پیامبرانش ایمان دارند، /2 در حالی که اینان عملا به آن دو ایمان ندارند.فرضا هم به رسالت پیامبران اذعان کنند تعالیم آنان اجرا نمی کنند و جز نافرمانی و اهانت کاری از ایشان ساخته نیست.

« قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّٰا إِلاّٰ أَنْ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فٰاسِقُونَ -بگو ای اهل کتاب!آیا ما را سرزنش می کنید؟جز این نیست که ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه پیش از این

ص :357

نازل شده است ایمان آورده ایم و شما بیشترین نافرمان هستید.»

سوء عاقبت

[60]

واقع این است که عاقبت نیکو از آن مؤمنان و پرهیزگاران است.اما عاقبت کار فاسقان بس ناگوار است و از ثواب بی نصیب اند و پاداششان بدی است،زیرا در نزد خداوند ملعونند و از رحمت او به دور.خدا بر آنان خشم گرفته و آنان را به عذاب ظاهر معذب ساخته یعنی به صورت بوزینگان و خوکان درآورده و بندگان طاغوت گردانیده است.به عبارت دیگر به سبب از دست دادن کرامت و استقلال خود آنان را به طاغوت و سلطان خودکامۀ ستمگر مبتلا نموده.

« قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّٰهِ -بگو:آیا شما را از کسانی که در نزد خدا کیفری بدتر از این دارند خبر بدهم.» یعنی در نزد خدا پاداشی و عاقبتی ناسزاتر از این.

« مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ -کسی که خدا لعنتش کرده و بر او خشم گرفته.» لعنت-به نظر من-دوری از بخشایش خداوند است در حالی که عذاب به دو گونه در دنیا صورت پذیرد:

« وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنٰازِیرَ وَ عَبَدَ الطّٰاغُوتَ أُولٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً - بعضی را بوزینه و خوک گردانیده است و خود بت پرستیده اند؟اینان را بدترین جایگاه است.» « وَ أَضَلُّ عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ -و از راه راست گمگشته ترند.» /2 یعنی از راه حق دورترند...از نظر معنوی.

[سوره المائدة (5): آیات 61 تا 66]

اشاره

وَ إِذٰا جٰاؤُکُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا کٰانُوا یَکْتُمُونَ (61) وَ تَریٰ کَثِیراً مِنْهُمْ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ أَکْلِهِمُ اَلسُّحْتَ لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (62) لَوْ لاٰ یَنْهٰاهُمُ اَلرَّبّٰانِیُّونَ وَ اَلْأَحْبٰارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اَلْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ اَلسُّحْتَ لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ (63) وَ قٰالَتِ اَلْیَهُودُ یَدُ اَللّٰهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیٰاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنٰا بَیْنَهُمُ اَلْعَدٰاوَةَ وَ اَلْبَغْضٰاءَ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ کُلَّمٰا أَوْقَدُوا نٰاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اَللّٰهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اَلْأَرْضِ فَسٰاداً وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُفْسِدِینَ (64) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْکِتٰابِ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَکَفَّرْنٰا عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْنٰاهُمْ جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (65) وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقٰامُوا اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ سٰاءَ مٰا یَعْمَلُونَ (66)

/2

ص :358

/2

معنای واژه ها

62[الاثم و العدوان]

:تفاوت میان این دو آن است که اثم جرم است به هر شکلی در حالی که«عدوان»ستم است.

65[لکفّرنا]

:اصل تکفیر به معنای پوشاندن است.

ص :359

/2

یهود دستانشان بسته است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در مقابل جامعۀ اسلامی جامعۀ فاسدی را می یابیم و آن جامعۀ یهود است.

اینان به چند صفت منفی متصف اند:

اول:نفاق و دورویی.به ایمان تظاهر می کنند ولی هم چنان کافر،بر رسول وارد می شوند و کافر بیرون می روند و خدا می داند که آنان در دل خود کفر را نهفته دارند.

دوم:در گفتن سخن گناه آلود می شتابند و به حرمت مردم تجاوز می کنند و حرام می خورند.

سوم:رجال علم و دینشان فاسد شده اند و از گناه و حرام خواری دست برنمی دارند.

چهارم:اهل قضا و قدراند و از رحمت خدا مأیوس و می پندارند که دستان خدا بسته است.

/2 پنجم:رسالت الهی بر طغیان و کفرشان می افزاید.

ششم:میانشان اختلاف است و با یکدیگر خصومت می ورزند.

هفتم:طبیعت آنها به جنگ و تباهی گرایش دارد.

این صفات است که کافران را به نابودی می کشد.زیرا اگر اهل کتاب ایمان حقیقی بیاورند و پروا کنند،خدا گناهانشان را محو خواهد کرد و آنها را در آخرت در بهشت جای خواهد داد.ولی در دنیا،اگر از رسالت الهی پیروی کنند و اوامر خداوند را که در تورات و انجیل آمده است اجرا کنند در رفاه خواهند زیست

ص :360

آن سان که از فراز سر(آسمان)و از زیر پای خود(زمین)روزی خواهند خورد.در میان آنان مردمی میانه رو هستند که تعالیم سماوی را به کار می برند ولی بیشترشان فاسقانند و کارهای بد می کنند و به این صفات نکوهیده که برشمردیم گرفتارند.

شرح آیات:
اشاره
واگذارندۀ رسالت الهی...صفات و تقسیمات

[61]

تا مسلمانان اجانب را به دوستی نگیرند،خداوند صفات طایفه ای از یهود را برمی شمارد.این صفات بر امتهای دیگری هم که ترک رسالت الهی کرده اند و در ایمان خود راه انفاق می پویند چون سازمانهای مسیحی در جهان غرب یا مدعیان اسلام در همین جهان اسلام صادق است.بارزترین صفات ناپسندی که دیگر صفات ناپسند از آن بیرون می آید،نفاق است.

« وَ إِذٰا جٰاؤُکُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ -و چون نزد شما آمدند،گفتند که ایمان آوردیم و حال آنکه با کفر داخل شدند و با کفر خارج گشتند.» یعنی پیش از داخل شدن و بعد از داخل شدن بر رسول خدا یا بر اسلام کفر همراه آنان بود.

« وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا کٰانُوا یَکْتُمُونَ -و خدا به آنچه پنهان می دارند آگاهتر است.» /2 آنچه پنهان می دارند،نفاق و دروغ است.

خداوند تنها ظاهر مردم را نمی بیند بلکه درون آنها را هم می بیند و بر واقعیت حالشان آگاه است.

[62]

ایمان فرد را از تهمت و غیبت و سخن باطل و هر اندیشۀ فاسدی که آدمی را به تنبلی و ترس و دشمنی وادارد بازمی دارد...اما منافقان از چیزی که مانع ارتکاب آنان شود برخوردار نیستند،از این رو می بینی که به ارتکاب گناه می شتابند.

ص :361

« وَ تَریٰ کَثِیراً مِنْهُمْ یُسٰارِعُونَ فِی الْإِثْمِ -می بینی،بسیاری از ایشان را که به گناه می شتابند.» یعنی در گفتن سخن کفرآلود و باطل درنگ و تردید نمی کنند.

ایمان یک مانع باطنی است در برابر تجاوز به حرمت دیگران و این تجاوز به وسیلۀ افروختن آتش جنگهای استعماری و اشاعۀ جو وحشت افکنی به قتل و بند یا تبعید چنان که رژیمهای طاغوتی می کنند صورت می گیرد.اما کسی که این مانع باطنی را نداشته باشد به تجاوز شتاب می ورزد.

« وَ الْعُدْوٰانِ -و تجاوز.» آنچه از سخن کفرآلود و تجاوز هدف این گروه است،خوردن اموال مردم است که در واقع چون تکه ای است از پوست زخمی پرچرک و خون و میکربی که از تن کسی بریده باشند.این است آنچه در آیه از آن به«السحت»تعبیر کرده است.

« وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و حرام خوارگی،چه بد کارهایی می کردند.» [63]

فساد در این جامعه گاه به مقامات بالا هم سرایت می کند،مثلا به رجال علم و دین.اینان که باید خود از عوامل اصلی اصلاح جامعه باشند ولی به سکوت می گرایند.

/2 « لَوْ لاٰ یَنْهٰاهُمُ الرَّبّٰانِیُّونَ وَ الْأَحْبٰارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ -از چه روی خداپرستان و دانشمندان آنان را از گفتار بد و حرامخوارگی بازنمی دارند؟چه بد کارهایی مرتکب می شوند.»

دست خدا گشاده است

[64]

از افکار خرافی فاسدی که در چنین جامعه ای شایع بود،هم چنان که نزد یهود،این بود که می گفتند:دست خدا بسته است و او مخلوقات را بیافرید ولی دیگر قدرت تغییر و تحول و تطور در آنها را ندارد.با این اندیشه نقش دین در زندگی

ص :362

و نقش ایمان به خدا و توکل بر او در بنای تمدنها ملغی می شود.

« وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ -یهود گفتند که دست خدا بسته است.» زیرا یهودیان می پنداشتند که قدرت خدا محدود است و این یک عقیده جامد و عقب افتاده است.زیرا ایمان به قدرت گستردۀ خداوند آدمی را نیز به حرکت و پیشرفت وامی دارد.زیرا حرکت و پیشرفت تابع ایمانی است بدون محدودیت امکانات.انسان مؤمن به دریای قدرت بی منتهای خدایی پیوسته است.

از این رو می فرماید:

« غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ -دستهای خودشان بسته باد.» کسانی که زندگی را به صورت جامد تصور می کنند هرگز حرکت از پستی به بلندی را نمی پذیرند.و کسانی که معتقد نیستند که قدرت خداوندی او را از بدبختیهایش رهایی می بخشد،چون کسی است که دستهایش بسته باشد و کسی که بر خدا توکل نمی کند او نیز همانند موجود دست بسته ای است که همواره در لجنزار ارتجاع و واپس ماندگی دست و پا می زند.

افزون بر این یهودیان ملعون و مطرود از رحمت خدایی هستند.از امکاناتی که برایشان موجود است استفاده نمی کنند.خداوند در حق ایشان می گوید:

« وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا -بدین سخن که گفتند ملعون گشتند.» /2 یعنی از برکات خدایی-به سبب این سخن فاسد خود-دور شدند.اما پروردگار ما قدرتش نامحدود است و بر حسب اقتضاء حکمت بالغۀ خود از این قدرت انفاق می کند.

« بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ -دستهای خدا گشاده است،به هر سان که بخواهد روزی می دهد.» نگرش یهود به رسالت جدید و هر چیز جدیدی نگرش جامد است.عدم اعتقاد آنان به امکان تجدید و تجدد،میان آنها و نور رسالت به صورت حجابی درآمده است.از این رو هر گاه آیات خدا بر آنان نازل می شد بر طغیانشان می افزود.

ص :363

« وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیٰاناً وَ کُفْراً -و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است به طغیان و کفر بیشترشان خواهد افزود.» زیرا اینان می پندارند که هر تازه ای بدعت است و باید با آن به پیکار پرداخت از این رو هر چه بیشتر در خرافات کهن خویش فروخواهند رفت.

چه بسا به سبب نگرش جامد و تغییر ناپذیر خود به زندگی و اعتقاد راسخ به این که خداوند زندگی را دگرگون نمی سازد،همواره با الفاظ و قوالبی معین رابطه دارند و جز آن چیزی نمی پذیرند و بر سر آن کشاکش دارند و این کشاکش تا روز قیامت در میانشان دوام خواهد یافت.تطورات و دگرگونیهای زندگی نمی تواند آنان را به اصل و جوهر دینشان بازگرداند و به ترک قوالب جامدی که هر گروه به گوشه ای از آن چسبیده اند و بدان تعصب می ورزند،وادارد.از این رو قرآن حکیم به جنبه های منفی گذشتۀ آنها جنبه ای دیگر که اختلافات داخلی است می افزاید و می گوید:

« وَ أَلْقَیْنٰا بَیْنَهُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ کُلَّمٰا أَوْقَدُوا نٰاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّٰهُ -ما تا روز قیامت میانشان دشمنی و کینه افکنده ایم.

هر گاه که آتش جنگ را افروختند،خدا خاموشش ساخت.» خاموش کردن خداوند آتش جنگی را که آنان افروخته اند،دلیل بر تدبیر مستقیم و بی واسطۀ اوست،در شؤون زندگی.هم چنان که هر نقشۀ محکم و دقیقی به چیزی که آن را«تصادف»می گوییم باطل می شود و هر اندیشۀ استوار و حساب شده ای به علتی و سببی نقض می گردد و از این سبب و علت گاه به روزگار تعبیر می شود. /2 همۀ اینها دلیل بر این است که خداوند در جهان و زندگی تأثیر مستقیم دارد.در حدیث از علی علیه السلام آمده است«خدا را به فسخ عزیمتها و نقض آهنگها شناختم».

« وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ -و آنان در روی زمین به فساد می کوشند و خدا مفسدان را دوست ندارد.» فساد در روی زمین نتیجۀ نگرش باطل و جامد آنهاست به زندگی.آنان به

ص :364

ضرورت کار برای آیندۀ بهتر که موجب بهتر شدن زندگی است ایمان ندارند و نیز معتقد نیستند که فسادشان موجب ویرانی پایه های زندگی و تبدیل زندگی شان به جهنمی طاقت سوز،خواهد شد،تا مگر از فساد باز ایستند.

واقع این است که اندیشۀ آنها اندیشه ای است باطل.زیرا خداوند مفسدان را دوست ندارد و آنان را نیز در مقابل فسادشان کیفری بد خواهد داد.

[65]

این گرفتاریها و بدبختیها که پی در پی بر سر یهود تاخته به سبب نزول احکام الهی بر پیامبران آنها نیست،بلکه بدان سبب است که به آن احکام عمل نکرده اند.

« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتٰابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَکَفَّرْنٰا عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْنٰاهُمْ جَنّٰاتِ النَّعِیمِ -اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و پرهیزگاری کنند، گناهانشان را خواهیم زدود و آنها را به بهشتهای پر نعمت داخل خواهیم کرد.» و این در آخرت است.و«پرهیزگاری»که در متن آیه آمده تعهد در برابر احکام ایمان است یعنی عمل صالح و روش نیکو.

[66]

همان طور که اجرای تعالیم آسمانی آسودگی و رفاه را نصیب آنان خواهد ساخت.

« وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقٰامُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ -اگر تورات و انجیل و آنچه را که از جانب خدا بر آنها نازل شده است بر پای دارند.» /2 چون قرآن حکیم.

« لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ -از فراز سر و زیر پاهایشان روزی بخورند.» یعنی از آسمان برکات بر آنها نازل خواهد شد و زمین برای ایشان خیرات خود را خواهد رویانید.سلطۀ حکومتشان عادلانه خواهد بود و بزرگان قوم بر خردانشان ترحم خواهند کرد و خردان،بزرگان را محترم خواهند داشت.در میان آنها طبقۀ زورگو پیدا نخواهد شد و در جامعۀ آنها طغیان سر بر نخواهد داشت ولی اهل کتاب،همه به کتاب خدا عمل نکرده اند و از این رو:

ص :365

« مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ -بعضی از ایشان مردمی میانه رو هستند.» یعنی در اجرای اوامر معتدل اند نه فراپیش می افتند و نه کوتاهی می کنند.

« وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ سٰاءَ مٰا یَعْمَلُونَ -و بسیاریشان بدکردارند.» یعنی واجبات و وظایفی را که پروردگارشان مقرر داشته انجام نمی دهند، عاقبت اینان همان است که خدا در آیات پیشین یاد کرده است.

[سوره المائدة (5): آیات 67 تا 71]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکٰافِرِینَ (67) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لَسْتُمْ عَلیٰ شَیْءٍ حَتّٰی تُقِیمُوا اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیٰاناً وَ کُفْراً فَلاٰ تَأْسَ عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (68) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئُونَ وَ اَلنَّصٰاریٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (69) لَقَدْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّمٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ (70) وَ حَسِبُوا أَلاّٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (71)

/2

ص :366

معنای واژه ها

68[فلا تأس]

:غمگین مباش.

/2

ولایت قلۀ رفیع ایمان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن حکیم پس از آن که مسلمانان را به ولایت تامه در برابر جامعۀ اسلامی فرمان داد و آنان را از قبول ولایت کفار و مشرکان بشدّت نهی فرمود-و سبب این امر در مطالب پیش بیان گردید-اکنون رسول اللّٰه را و همۀ حاملان رسالت الهی را چون ربانیون و احبار مؤکّدا فرمان می دهد که در تبلیغ رسالت با هیچ کس مدارا نکنند و راه آشتی جویی در پیش نگیرند.معلوم است که سیاق سخن در این موضوع ولایت یا رهبری است.زیرا همین امر بود که رسول خدا از تأخیر تبلیغ آن،بیمناک مرتد شدن مردم بود.زیرا رهبری از مسائلی است که غالب نیروهای اجتماعی هوای آن را در سر دارند.

پروردگار ما تأکید می کند که تأخیر در این مورد به منزلۀ تأخیر در تبلیغ رسالت است و کسانی را که در این راه تبلیغ می کنند وعده داده که آنان را از آسیب مردم حفظ خواهد کرد،زیرا کافران را راهنمایی نخواهد کرد.

سپس اهل کتاب را هشدار داد،و گفت که شما کمتر از آن هستید که بخواهید تورات و انجیل و قرآن را بر پای دارید.سپس بیان کرد که رسالت جدید بزودی بر طغیان و کفر،کافران خواهد افزود،پس تو محزون مباش.

/2 ولی اینها به معنی این نیست که یهود و نصارا و صابئین که دارای کتب

ص :367

آسمانی هستند به آتش جهنم خواهند رفت،نه.آنها اگر به خدا و روز جزا ایمان بیاورند و اعمال نیک انجام دهند بیمی بر آنها نیست و نباید غمگین شوند.

شرح آیات:
اشاره
آیا دین غیر از ولایت است؟

[67]

سیاست در هر نظام اجتماعی قله است و رهبری در سیاست نوک قله است.بدون یک سیاست صالح همۀ نظامات اجتماعی جز نقوشی بر روی کاغذ هیچ نیستند.هم چنان که بدون رهبری سالم و صالح سیاست هم معنی ندارد.از این رو خدای سبحان،در اینجا،پیامبر را هشدار می دهد به اینکه هر قصوری در امر تبلیغ -هر ماده ای از مواد رسالت که باشد-بدان می ماند که رسالت خود را تبلیغ نکرده است.

خدای تعالی می فرماید:

« یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ -ای پیامبر،آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان.اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکرده ای.» در اینجا دو سؤال مطرح می شود:

اول آن که:چرا در آیه این هشدار آمده است؟ دوم این که:چرا تبلیغ رسالت جزئی از آنچه را که بر او از خدا نازل شده به دیگر اجزاء ارتباط داده است؟ در پاسخ به این سؤالها باید بدانیم که:قصور رسول یا هر کس که مبلغ رسالت الهی باشد،انگیزۀ اجتماعی دارد.مثل خوف از مردم ستمکار یا بیم از مراکز قدرت یا به خاطر جذب مردم.

و این امر غالبا در قضایای حساس است،مثل تعیین رهبری،یا مخالفت با عاداتی که در ذهن مردم رسوخ یافته و امثال اینها.زیرا رسول رسالت خود را در این موارد به انجام نرساند،هدف رسالت او تحقق نیافته است،چه هدف رسالت او

ص :368

مقاومت در برابر مخالفان است.اما دیگر قضایای ساده،اصلاح آن در جامعه چندان تغییری ایجاد نمی کند. /2 پس رسالت اگر از مقاومت در برابر مخالفان عاجز باشد،یا نتواند قضایای اساسی اجتماع را حل و فصل کند،در آن چه فایده ای است؟ از این جا می توانیم به پرسش نخست پاسخ دهیم،زیرا سیاق قرآنی برای ما از ولایت سخن می گوید و ولایت مسأله ای حسّاس بلکه حساسترین قضیه است و به همین سبب قرآن در همین سیاق بر این حکم تأکید می ورزد.به همین سبب در حدیثی به نقل از امام باقر(ع)آمده است که:

(خدا به پیامبر(ص)وحی کرد که علی را به جانشینی خویش برگزین این امر بر جماعتی از اصحاب او گران می آمد.خدای این آیه را نازل کرد و پیامبر را به ادای آنچه خدا فرمان داده است دلیر ساخت).

یعنی اگر تبلیغ آنچه را که بر تو نازل شده واگذاری و آن را کتمان کنی چنان است که گویی هیچ رسالت پروردگارت را تبلیغ نکرده ای.

« وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ -خدا تو را از مردم حفظ می کند که خدا مردم کافر را هدایت نمی کند.»

موضع اهل کتاب در برابر امر ولایت

[68]

این قضیه فقط به مسلمانان اختصاص ندارد.زیرا بر همۀ اهل کتاب /2 واجب است که تعالیم رسالتهای الهی را اجرا کنند و اگر همانند کسانی هستند که اصلا به رسالتی نگرویده اند و در این صورت فرقی با کفار ندارند.

« قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لَسْتُمْ عَلیٰ شَیْءٍ حَتّٰی تُقِیمُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ -بگو ای اهل کتاب شما هیچ نیستید،تا آن گاه که تورات و انجیل و آنچه را از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده است بر پای دارید.» چون اهل کتاب در برابر رسالتهای پروردگارشان موضع مخالف گرفتند، پس بر کفر و طغیانشان افزوده شد.

ص :369

« وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیٰاناً وَ کُفْراً فَلاٰ تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است بر طغیان و کفر بیشترشان بیفزاید.پس بر این مردم کافر غمگین مباش.» [69]

چون اهل کتاب هر چه را از سوی خدا بر آنها نازل شده انجام دهند رحمت خدا وسیع است و فضل او عظیم.خداوند آنان را چون مسلمانان به بهشت داخل می کند.

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ وَ النَّصٰاریٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -هر آینه از میان آنان که ایمان آورده اند و یهود و صابئان و نصارا هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و کار شایسته کند بیمی بر او نیست و محزون نمی شود.» [70]

بنی اسراییل و همۀ اهل کتاب مأمور شده اند که به حق ایمان بیاورند،هر زمان که باشد و هر جا که باشد ولی اینان از این فرمان اطاعت نکردند و عهدی را که بسته بودند شکستند.

پس بر حسب هوای نفس خویش یا بر حسب تنگ نظریهای نژادی با رسالات پروردگار خویش کینه ورزیدند.چون رسولی از جانب خدا می آمد و با مصالح آنان مخالفت می ورزید،یا آن رسول از نژاد آنان نبود،به او ایمان نمی آوردند و این امر دلیل بر این است که اصلا به خدا ایمان ندارند بلکه به هواهای نفسانی و گرایشهای نژادی ایمان دارند.

/2 « لَقَدْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّمٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ -ما از بنی اسراییل پیمان گرفتیم و پیامبرانی برایشان فرستادیم.هر گاه که پیامبری چیزی می گفت که با خواهش دلشان موافق نبود،گروهی را تکذیب می کردند و گروهی را می کشتند.» عمل تکذیب رسول به مثابۀ قتل او بود،زیرا مهمترین چیزها در نزد پیامبران رسالت آنهاست اگر آن را دروغ انگارند چنان است که او را کشته اند.

[71]

اینان می پنداشتند که کشتن یا تکذیب انبیاء تأثیر سویی در زندگی

ص :370

آنها نخواهد داشت.از این رو بی آن که خود به عواقب اعمال خود بیندیشند یا سخن ناصحان را بشنوند دست به چنین عملی می زدند.

« وَ حَسِبُوا أَلاّٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تٰابَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ -و پنداشتند که عقوبتی نخواهد بود.

پس کور و کر شدند.آن گاه خدا توبه شان بپذیرفت.باز بسیاری از ایشان کور و کر شدند.و هر چه می کنند خدا می بیند.» دعوتگران و مصلحان چشمان امتند،چون ایشان را بکشند چنان است که دیدگان امت را کور کرده اند و چون چشم آدمی کور شود،آیا به این معنی است که حقایق از میان می روند و به مجرد این که آنها را نبیند،دگرگون می گردند؟نه،بلکه به معنی این است که با آن تناقض پیدا می کنند و بهای گرانی را خواهند پرداخت.

در جلو تو تخته سنگی است که چشم تو آن را می بیند و به تو خبر می دهد.اما تو به جای این که آن را تصدیق کنی و راهت را کج کنی که با سنگ برخورد نکنی میخی در چشمت فرومی بری و آن را کور می کنی،و این کار بدان می کنی تا ناصحی را که تو را اندرز می داده و راه می نمایاند کیفر دهی.زیرا سخنی می گفته که غرور و خودپسندی تو آن را ناخوش می داشته.خوب،بعد چه؟آیا مشکل تمام شد؟نه،لحظاتی پیش خواهد آمد که تو به آن سنگ می خوری و ساق پایت می شکند.و سرت شکاف برمی دارد.اهل کتاب هم با پیامبران خدا که اندرزشان می دادند چنین می کردند.ناصحان را می کشتند و می پنداشتند که این عمل ایشان را از آنچه از آن برحذرشان می داشتند نجات می دهد.ولی ناگاه حادثه را رو به روی خود می دیدند.در این حال برخی توبه می کردند ولی توبۀ بیشترین امری موقت بود، زیرا بی درنگ عناد خود از سر می گرفتند.

این بعضی از آثار کفر به خداست که یهودیان بدان عادت کرده بودند.و بر ماست که بدین سبب با یهود دوستی نکنیم.

ص :371

[سوره المائدة (5): آیات 72 تا 77]

اشاره

لَقَدْ کَفَرَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْمَسِیحُ اِبْنُ مَرْیَمَ وَ قٰالَ اَلْمَسِیحُ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ اَلْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (72) لَقَدْ کَفَرَ اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاّٰ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّٰا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (73) أَ فَلاٰ یَتُوبُونَ إِلَی اَللّٰهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (74) مَا اَلْمَسِیحُ اِبْنُ مَرْیَمَ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کٰانٰا یَأْکُلاٰنِ اَلطَّعٰامَ اُنْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اَلْآیٰاتِ ثُمَّ اُنْظُرْ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (76) قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ اَلْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ اَلسَّبِیلِ (77)

/2

/2

معنای واژه ها

75[صدّیقة]

:مبالغۀ در صدق است،چنان که گفته می شود «رجل سکّیت»که مبالغۀ در سکوت را می رساند.

ص :372

[یؤفکون]

:گفته می شود افکه یأفکه افکا وقتی فرد را بازگردانند و«افک»به معنای دروغ است،زیرا بازگشت از حق است و هر چیزی که از چیزی بازگردد«مأفوک» است،و هنگامی که باران از زمین قطع می شود می گویند:«قد افکت الارض».

/2

انحرافات مسیحیان:شرک و غلوّ
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

امت اسلامی که بحق شایستۀ نام حزب خداست،امتی است رهسپار راه مستقیم حق و بر اوست که همین راه را ادامه دهد و از هر چه موجب لغزش او می شود بپرهیزد.دنباله رو یهود و نصارا-که از حق منحرفند-نگردد که چون از راه راست منحرف شد دیگر فرقی نمی کند به چپ گراید یا به راست.

دیدیم که چگونه یهود به عنوان نگهداری سنتها گرفتار جمود شدند و از حقیقتی که تازه بر آنها آشکار شده بود،رخ برتافتند و به کفر و طغیان خویش ادامه دادند.

و دیدیم که نصارا به گونه ای دیگر با حق مخالفت ورزیدند.آنان نیز به یک سلسله اساطیر و افسانه ها معتقد بودند که آنان را از راه حق بازمی داشت.پس به خدا شرک آوردند و مسیح را تا سطح ربوبیت فرا بردند.اینان این عقیده را از کفار که پیش از آنها گمراه شده بودند،فرا گرفته بودند.

قرآن این اندیشه را رد کرد و گفت شرک است و سبب محروم شدن از بهشت،زیرا /2 منجر به کفر دربارۀ خدا می شود.چرا برای خدا شریک قرار دهیم؟آیا

ص :373

کسی را می جوییم که ما را از عذاب خدا خلاص کند.آیا بهتر نیست که به خدا بازگردیم تا از آمرزش گستردۀ او برخوردار شویم.در حالی که مسیح در برابر خداوند هیچ کاره است.او نیز انسانی است مانند ما که طعام می خورد و صاحب سود و زیانی نیست.در واقع مقام الوهیت به مسیح دادن به تقلید اساطیر کافران است.غلوّی مردود در دین است.

شرح آیات:
اشاره
انگیزه های شرک به خدا در نزد مسیحیان

[72]

چرا مسیحیان از راه صحیح دین خود منحرف شدند و چرا گفتند که مسیح خداست؟آیا آنها حقیقت ایمان به غیب را نمی دانستند؟و هنوز به سطح چنین ایمانی نرسیده بودند،از این رو مسیح را خدا شمردند؟یا آن که می خواستند هر چه بیشتر به دین تمسک جویند پس در ورطۀ غلو افتادند و برای این که مرتبت و منزلت پیامبر خود بالا برند کارشان به شرک کشید؟یا آن که از افسانه های ملل مشرک چون یونانیان متأثر شدند؟همان فرهنگ یونانی که در اسکندریه لانه کرده بود و از آنجا به مسیحیت نفوذ کرد؟یا بدان سبب که تصور عظمت خدا کردند و بشدّت خشم و برندگی احکامش اندیشیدند،تا برای خود راه فراری بجویند مرتکب گناهی شدند و گفتند خدا بیش از یکی است هر گاه یکی از آنها بخواهد کسی را شکنجه و عذاب کند آن دیگر ما را می رهاند؟ همۀ اینها به هر صورت که باشد شرک است.زیرا شرک را انواعی است و راههای انحرافی فرار راه است در حالی که راه حق یکی بیش نیست.

در آیات بعد به همۀ انگیزه های تحریفی اشاراتی است و بر ما واجب است /2 که از همۀ آنها دوری گزینیم تا بتوانیم هویت امت اسلامی خود را حفظ کنیم.

« لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَ قٰالَ الْمَسِیحُ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اعْبُدُوا اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّٰهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ النّٰارُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ -به تحقیق آنان که گفتند که

ص :374

خدا همان مسیح پسر مریم است،کافر شدند.مسیح گفت:ای بنی اسراییل،اللّٰه پروردگار من و پروردگار خود را بپرستید.زیرا هر کس که برای خداوند شریکی قرار دهد،خدا بهشت را بر او حرام کند و جایگاه او آتش است و ستمکاران را یاوری نیست.» چگونه ممکن است خدا مردم را از پرستش خود منع کند؟اگر مسیح خداست چگونه ممکن است ما را به عبادت دیگری وادارد؟ مسیح خود از دعوتگران به وحدانیت خداست به صراحت می گوید:«اللّٰه پروردگار من و پروردگار شماست».سپس مردم را از شرک به خدا بر حذر می دارد و جزای مشرک را معین می کند و تأکید می کند که نه او و نه دیگران،نمی توانند در برابر ارادۀ خداوند مقاومت کنند تا چه رسد که ظالمی را یاری کنند و از عذاب آتش برهانند.

خدایی جز اللّٰه نیست

[73]

مسیحیت کژ راه بر خود قبولانیده است که اللّٰه همان مسیح است یا اللّٰه شریک مسیح است.این از اختلاف در افکار قدیم جاهلی منبعث می شود که گاه به وحدت وجود می گراید و گاه به تعدد وجود.چه عقیده شان بر مبنای اصل اول باشد یا دوم،کفر است و کفر.

« لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ -آنان که گفتند:اللّٰه سومین سه است کافر شدند.» زیرا اللّٰه به معنی احدیت مطلق است و اگر کسی آن را منکر شود خود الوهیت را منکر شده است.

« وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاّٰ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ -در حالی که هیچ خدایی جز اللّٰه نیست.» /2 از این رو هر که یکتایی خدا را انکار کند،خدا را انکار کرده است.زیرا این کسی که برای خود شریک پذیرفته است خدا نیست،آیا کسی که نتواند شریکش را چاره کند خداست؟یا آن که بدون یاری شریکش قادر به انجام کارها

ص :375

نباشد عنوان الوهیت را شایسته است؟در این صورت فرق میان او و مخلوقاتش چیست؟پس چه ضرورتی دارد که به چنین خدایی ایمان بیاوریم؟ وقتی می بینیم مردم از بعضی کارها عاجزند،در می یابیم که نباید در ذات الهی عجز بوده باشد و نباید قدرت او را چیزی محدود کند.

اگر خدا نیز مانند ما عاجز باشد چه موجبی برای پرستش او؟ « وَ إِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّٰا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ - اگر از آنچه گویند بازنایستند به کافرانشان عذابی دردآور خواهد رسید.» می گوید عذاب مخصوص کافران آنهاست،در حالی که هر کس را چنین پنداری بود به کفر انتساب دارد.ولی آنچه از این برمی آید این است که بعضی از آنها عذاب می شوند.زیرا کسانی که بدون آگاهی و علم کافی چنین سخنی بگویند بر او حکم به کفر نمی شود.مثل بعضی از متصوفه مسلمان که دربارۀ اولیاء خود غلو می کنند حتی-بدون آگاهی به آنچه می گویند،آنان را به مقام الوهیت می رسانند.در حالی که این کفر به خدای بزرگ است.

عیسی خدا نیست

[74]

بعضی از مسیحیان می پندارند که عیسی(که پسر خداست)آنان را از عذاب پدرش رهایی خواهد داد.زیرا او از(پدر)به ما رحیم تر است.خدا این پندار را به دو گونه تقبیح می کند.

نخست:آنجا که می گوید:

« أَ فَلاٰ یَتُوبُونَ إِلَی اللّٰهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -آیا به درگاه خدا توبه نمی کنند و از او آمرزش نمی خواهند.خدا آمرزنده و مهربان است.» /2 زیرا رحیمتر از خدا و آمرزنده تر از او نتوان یافت.چگونه تصور می کنند که کس دیگری هست که چون خدا درهای رحمتش را بربندد،می تواند آنها را برهاند؟پس باید به پروردگارش بازگردد تا هر خیری را بر آستانۀ او بیابد.

[75]

دوم:مسیح جز بشری هیچ نیست.آیا بشر می تواند انسان را از غضب

ص :376

خدا برهاند؟ مسیح از مادر زاده شده و این اولین و بارزترین دلایل عجز و محدودیت اوست،پس مخلوق است.سپس طعام می خورد و اگر طعام نخورد خواهد مرد،این نیز دلیل این است که او جز بشر نیست.آیا کسی که محتاج به طعام است می تواند در برابر ارادۀ خداوندی که خالق خوردنیها و آشامیدنیهاست و مالک آنهاست مقاومت کند؟ « مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ -مسیح بن مریم جز پیامبری نبود که پیامبرانی پیش از او بوده اند.» بنا بر این معجزه های او یا علوم او دلیل این نمی شود که خدا باشد.زیرا همۀ رسولان همانند او معجزاتی دارند و تا حدودی از غیب آگاهند.

« وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کٰانٰا یَأْکُلاٰنِ الطَّعٰامَ -و مادرش زنی راستگو بود که هر دو نیازمند خوراک بودند.» پس او و مادرش از نوع خدایانی نیستند که از طعام بی نیاز باشند.

« اُنْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیٰاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ -سپس بنگر که چگونه آیات را برایشان بیان می کنیم و چگونه از حق روی می گردانند.» [76]

مسیح وقتی از خود رفع گرسنگی نتواند کرد،جز به تلاش و کوشش و به وسیلۀ غذاهای مادی؛برای شما چه کاری تواند کرد؟ « قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اللّٰهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ -بگو آیا جز اللّٰه خدای دیگری را که برای شما مالک هیچ سود و زیانی نیست می پرستید و حال آن که اللّٰه شنوا و داناست.» /2 آیا می توانید در سایۀ حمایت او قرار گیرید و از خدا بی نیاز شوید؟خدایی که آنچه را بر زبان می آورید و آنچه را در دل نهان می دارید،می داند.

غلوّ،محراب شرک

[77]

مهمترین انگیزۀ الوهیت بخشیدن به مسیح بن مریم،غلو در دین بود.

ص :377

همان طور که بی مبالاتی و بی تفاوتی برای دین خطرناک است غلوّ هم خطرناک است.زیرا هر دو مخالف حق هستند.حق محور عالم وجود است باید محور زندگی انسان نیز قرار گیرد.

« قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ -بگو ای اهل کتاب،به ناحق در دین خویش غلو مکنید.» چون رؤسای کلیسا خواستند مبادی دینی را تقویت کنند به غلوّ در دین روی آوردند تا مگر در دلها رسوخ بیشتری یابد.ولی غلوّ برای استحکام خود نیازمند یک ایدئولوژی است.از این رو به فرهنگهای اعصار جاهلی روی آوردند و دین خود را به آن تغذیه کردند و این غذا چیزی جز خرافات نبود که اهل ضلالت املاء کرده بودند،مانند خرافات یونانیان در پرستش خدایان متعدد و وجود یک قدرت غیبی برای هر چیزی در ما ورای آنچه در طبیعت می بینیم،از تناقضات یا فعل و انفعالات.

این خرافات در مسیحیت رخنه یافت و آن را به دین غلوکنندگان تبدیل کرد.

خدای تعالی به شدت از غلو نهی می کند.

« وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ -و از خواهشهای آن مردمی که از پیش گمراه شده بودند و بسیاری را گمراه کردند و خود از راه راست منحرف شدند،پیروی مکنید.»

[سوره المائدة (5): آیات 78 تا 81]

اشاره

لُعِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ لِسٰانِ دٰاوُدَ وَ عِیسَی اِبْنِ مَرْیَمَ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ (78) کٰانُوا لاٰ یَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (79) تَریٰ کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مٰا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی اَلْعَذٰابِ هُمْ خٰالِدُونَ (80) وَ لَوْ کٰانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلنَّبِیِّ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اِتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیٰاءَ وَ لٰکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (81)

/2

ص :378

/2

تأثیر ولاء بر ارزشهای رسالتها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم در پایان این سلسله از آیات بار دیگر مخالفت خود را با دوستی ورزیدن با کفار تجدید کرد و هشدار داد که هر کس با کفار دوستی ورزد همانند آنان خواهد بود،حتی اگر اینان از سلسلۀ مؤمنی چون بنی اسراییل باشند.

و ملاحظه می شود که داود،آن پیامبر و پادشاه و عیسای زاهد هر دو طایفه ای از بنی اسراییل را لعنت می کنند.مسلّم است که داود و عیسی هر دو نیز از بنی اسراییل بودند ولی لعنت بنی اسراییل به سبب عصیان و تجاوزشان بود...

در جامعۀ ایشان ارزشهای دینی الهی مرده بود.از این رو کسی به آن توجه نداشت و از آن دفاع نمی نمود.از این رو وحدت فکریشان از بین رفت جمعشان پریشان شد.

فرقه ای از ایشان به صراحت به کفار پیوستند و خشم خدا را خریدند.

/2 اگر ارزشهای دینی الهی در دلشان زنده بود هرگز در دوستی و پیوند گرفتار دوگانگی نمی شدند و به جامعۀ خود خیانت نمی کردند ولی نفوسشان از ایمان تهی شده بود و روی به فسق و عصیان نهادند.

این درس با دروس گذشته هماهنگی دارد،دروسی که بر پشتیبانی از جامعۀ اسلامی و حزب واحد الهی تأکید دارند.

ص :379

شرح آیات:
اشاره
لعنت بنی اسراییل

[78]

لعنت به سبب طینت و فطرت آدمی،دامنگیر او نمی شود هم چنان که رحمت هم چنین نیست.هر چه به انسان می رسد نتیجۀ عمل اوست...در میان بنی اسراییل مردمی مسلم بودند و مردمی هم کافر.این کافران را انبیاء بنی اسراییل طرد کرده بودند.قرآن از انبیاء بنی اسراییل دو نمونه ذکر می کند یکی داود(ع)که پادشاه و فرمانرواست.فرض بر این است که پادشاه با رعایای خود به سیاست و نرمش رفتار کند،بویژه داود که صاحب زبور بود و همیشه به رحمت و صلاح دعوت می کرد.پس از داود،عیسی علیه السلام آنان را لعنت کرد،با وجودی که دعوتش سراسر رحمت و آرامش و آشتی بود.سبب لعنت کردن آنها کفار بنی اسراییل را، این بود که کفار بنی اسراییل به خدا عصیان می کردند و بر مردم تجاوز.

« لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ لِسٰانِ دٰاوُدَ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ -از بنی اسراییل آنان که کافر شدند به زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند و این لعنت به پاداش عصیان و تجاوزشان بود.»

عوامل سقوط و انهدام جامعه

[79]

سقوط و انهدام جامعه از آنجا آغاز می شود که افراد به وظایف خود عمل نکنند و در پیامد آن خدا را عصیان کنند، /2 یا در اموری که مخصوص به خود فرد است چون ترک نماز و دروغگویی،سپس به تجاوز به حقوق دیگران منجر خواهد شد.آن گاه به صورت بی اعتنایی به ارزشها درمی آید و نتیجۀ آن پراکنده شدن جامعه است و تعدد گرایشها بخصوص گرایش به بیگانه.

« کٰانُوا لاٰ یَتَنٰاهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ -از کار زشتی که می کردند یکدیگر را نهی نمی کردند.» رسم نهی از منکر از میان برافتاده بود،زیرا عادت نکرده بودند که ارزشها

ص :380

را محترم دارند حتی در سطح زندگی اجتماعی.

« لَبِئْسَ مٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ -هر آینه بدکاری می کردند.» زیرا ترک نهی از منکر سقوط و انهدام امت را تسریع می کند.

[80]

عدم اهتمام به ارزشها به آن منجر می شود که هر فردی به منافع و امیال خود توجه کند و بدان اهتمام ورزد،تا آنجا که این منافع و امیال را اگر بیگانگان تأمین کنند به آنها روی خواهد کرد و به ملت خود خیانت خواهد نمود.

چون نه وجدانش او را بازمی دارد و نه به ارزشهای دینی اهمیت می دهد دست در دامن آنها می زند و به آنها می آویزد.

« تَریٰ کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مٰا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذٰابِ هُمْ خٰالِدُونَ -بسیاری از ایشان را می بینی که با کافران دوستی می ورزند بد است آنچه پیشاپیش برای خود فرستاده اند.خشم خدا بر آنهاست و در عذاب جاودانه اند.» [81]

این سقوط و انهدامی که در جامعۀ بنی اسراییل حاصل شد،به سبب بی ایمانی بود زیرا ایمان سالمترین محورها برای ارتباط دادن مردم است به یکدیگر.

« وَ لَوْ کٰانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ النَّبِیِّ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیٰاءَ وَ لٰکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ -اگر به خدا و پیامبر و آنچه بر او نازل شده ایمان آورده بودند کافران را به دوستی نمی گرفتند ولی بیشترشان فاسقانند.» یعنی واقعا بی ایمانند.از این رو جمعشان پراکنده شد و به صورت یک جامعۀ فرومایه و حقیر درآمدند.

[سوره المائدة (5): آیات 82 تا 86]

اشاره

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ اَلنّٰاسِ عَدٰاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا اَلْیَهُودَ وَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاریٰ ذٰلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبٰاناً وَ أَنَّهُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ (82) وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی اَلرَّسُولِ تَریٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ اَلدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ اَلْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاکْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِینَ (83) وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ اَلْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ اَلْقَوْمِ اَلصّٰالِحِینَ (84) فَأَثٰابَهُمُ اَللّٰهُ بِمٰا قٰالُوا جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلْمُحْسِنِینَ (85) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِیمِ (86)

/2

ص :381

/2

مسلمانان و دشمنی یهود و دوستی مسیحیان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یهود به نگهداری افکار و سنن خود سخت پایبنداند و از حق رویگردان و با پیامبران دشمن.از این رو دین و آیین نوین جز بر انکار و سرپیچی آنان نیفزود.اما مسیحیان به گونه ای دیگر از حق رویگردان شدند،آنان مقیاس تشخیص حق و باطل را از دست داده بودند و به هر اندیشه ای که در آن رنگ دین بود ایمان می آوردند.هر چند در مواردی ممکن بود کارشان به ضلالت کشد ولی گاه نیز وسیلۀ هدایتشان می شد،چنان که دین جدید را با سعۀ صدر پذیرفتند و چون ندای ایمان به گوششان رسید آمادۀ ایمان شدند.

ص :382

از این رو می بینیم که استقبال مسیحیان از اسلام به همان مقدار عناد و دشمنی یهود است با آن.یهود با کسانی که ایمان آورده بودند بشدت دشمنی می کردند ولی مسیحیان اظهار مودّت می کردند.مشرکان نیز مانند یهودیان بودند سرکش و کینه توز.چنان که هیچ آیین جدیدی را برنمی تافتند.

/2 این گرایش به حق در نزد مسیحیان بویژه نزد علمای نیکوکار آنان به حدی بود که چون آیات خدا را می شنیدند اشک از چشمانشان جاری می شد و این به سبب تأثیر بسیاری بود که آن آیات در روح آنان بر جای می گذاشتند.

بعضی از کشیشان مسیحی مانند احبار و کاهنان یهود نبودند که هدفشان همه زر و سیم بود.اینان در تزکیه و اصلاح نفس خود سعی می کردند و چون برای این منظور وسیله ای می یافتند به سوی آن می شتافتند.

شرح آیات:
اشاره
دشمن و دوست

[82]

« لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّٰاسِ عَدٰاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا -دشمنترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آورده اند،یهود و مشرکان را می یابی.» اما یهود بدان سبب که حق را به کناری افکنده بودند و تنها خود را محور قرار داده بودند و دلباختۀ نژاد بنی اسراییل بودند و آن را نژاد مقدسی می شمردند که همواره و هر جا که او باشد حق هم همانجاست و نه بر عکس،نمی توانستند حقیقت را بشناسند زیرا ارزش افکار را تنها به مقیاس خویش می سنجیدند.

اما مشرکان،آنان نیز به نوبۀ خود حق را رها کرده بودند و از پی هوای نفس می رفتند و بندۀ مال و جاه بودند،و به راهی پای می نهادند که آنان را به مال و جاه برساند.

اینان نیز از حق انحراف جسته اند و در انحراف خویش سخت مصمم و مصر.پس با مؤمنان دشمنی می کنند.

ص :383

« وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰاریٰ ذٰلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ /2 قِسِّیسِینَ وَ رُهْبٰاناً وَ أَنَّهُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ -و مهربانترین کسان نسبت به آنان که ایمان آورده اند کسانی را می یابی که می گویند:ما نصرانی هستیم.زیرا بعضی از ایشان کشیشان و راهبان هستند و آنها سروری نمی جویند.» اینان در پی جستن حق اند ولی آن را نمی یابند.از این رو می بینی که در برابر حق-چون بشنوند-سرکشی نمی کنند همین امر سبب شده که برای هدایت فرصتی بیشتر داشته باشند.

[83]

« وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَریٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ -چون آنچه را که بر پیامبر نازل شده است بشنوند و حقیقت را دریابند چشمانشان پر از اشک می شود.» تأثیر حق در نفوس پاکیزه بسیار است،به گونه ای که ذهن را به خود مشغول می کند و اوتار روح را به لرزش می آورد و شوق ایمان را در دل به جوش می آورد.و بیم و امید در میانش می گیرند.سرشک از دیدگان جاری می گردد.زبان نیز خاموش نتواند ماند،آنچه را در درون می جوشد بیان می کند.

« یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاکْتُبْنٰا مَعَ الشّٰاهِدِینَ -می گویند ای پروردگار ما، ایمان آوردیم،ما را نیز در زمرۀ شهادت دهندگان بنویس.» اینان بیم آن دارند از قطار مؤمنان واپس مانند.از این رو به ایمان می شتابند و از خدا می خواهند که آنان را نیز در شمار مؤمنان به حساب آورد.

[84]

علتی که آنان را به ایمان فرا می خواند،این است که پیش از این در جستجوی حق و صلاح بوده اند.هدفشان در زندگی فقط خودپرستی نبوده است و در پی آن نبوده اند که چون یهود در زمین برتری جویند و فساد کنند.همچنین هدفشان از زندگی رفتن در پی خور و خواب و خشم شهوت نبوده است.بلکه همواره اصلاح نفس خود و ارضاء پروردگارشان را می طلبیده اند.نیاتشان پاک و دلهایشان پیراسته از هوی بوده است.

« وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنٰا رَبُّنٰا مَعَ

ص :384

الْقَوْمِ الصّٰالِحِینَ

-چرا به خدا و این آیین حق که بر ما نازل شده است ایمان نیاوریم و طمع نورزیم در این که پروردگار ما،ما را در شمار صالحان آورد.» هدف اینان صلاح و آراستگی به فضایل است و دریافته اند که وسیلۀ آن ایمان به خدا و به حق است.از این رو شتابان در پی دست یافتن به وسیله ای هستند که آنان را به هدفشان برساند.

/2 [85]

خدا نیز به آن وعده که ایشان را داده بود وفا کرد و آنان را به سبب ایمانشان جزا داد و این جزا بهشت جاویدان است.

« فَأَثٰابَهُمُ اللّٰهُ بِمٰا قٰالُوا جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِینَ -به پاداش این سخن که گفتند،خدا آنان را به بهشتهایی که در آن نهرها روان است پاداش داد.در آن جاودانند.این است پاداش نیکوکاران.» [86]

اما آن یهودان و مشرکان کافر شدند،زیرا خویشتن خویش را می پرستیدند و از پی شهوات و امیالشان می رفتند.سپس در نتیجۀ کفرشان حق را تکذیب کردند و بدین سبب جهنمی شدند:

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ -و آنان که انکار ورزیدند و آیات ما را تکذیب کردند،اهل جهنّم اند.»

[سوره المائدة (5): آیات 87 تا 89]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَیِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ (87) وَ کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88) لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ اَلْأَیْمٰانَ فَکَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ کَفّٰارَةُ أَیْمٰانِکُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ وَ اِحْفَظُوا أَیْمٰانَکُمْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (89)

/2

ص :385

معنای واژه ها

89[باللغو فی ایمانکم]

:لغو الیمین یعنی سوگند به شیوۀ غلط آن هم بدون قصد مثل این که کسی بگوید:«لا و اللّٰه».

[عقّدتم]

:قصد و نیّت را استوار گردانیدید.

/2

اصلاح جامعه را از اصلاح خود آغاز کن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این دسته از آیات شمّه ای از احکام اسلامی را در رفتار فردی و ارتباط آن با رفتار اجتماعی ملاحظه می کنیم.

مثلا شراب،نوشیدن آن یک عمل فردی نیست،بلکه-در واقع- عملی است اجتماعی زیرا سبب زیان رسانیدن به اجتماع می شود و مردم را بر ضد یکدیگر برمی انگیزد.همچنین است قمار.این رابطۀ مستحکم میان رفتار فردی و جامعه برای انسان انضباط دیگری را در رفتار فردی اش ایجاب می کند.البته محرمات اصل در رفتار انسان نیست،چنان که برخی ملل دیگر می پندارند و هر چیز

ص :386

را حرام می شمارند،مگر این که در حلال بودن آن آیه ای نازل شده باشد.بلکه بر عکس.انسان در زندگی آزاد است مگر این که با دلیل قاطع چیز معینی حرام شده باشد.

بنا بر این مطابق این عقیده همه چیز حلال است تا زمانی که عکس آن ثابت شود. /2 و این چیزی است که در این بحث به آن می پردازیم.

شرح آیات:
اشاره
تحریم طیبات

[87]

در حدیث آمده است که«ان اللّٰه یحب ان یؤخذ برخصه کما یؤخذ بعزائمه»این حدیث دلالت قطعی دارد که مبالغه ای که برخی منتسبان به دین،در تحریم طیبات دارند عملی شیطانی است و این امر سبب می شود که:

اولا:حکمی را به خدا نسبت دهند که در آن باب چیزی از جانب او نازل نشده است.

ثانیا:سبب رمیدن جماعتی از دین می شود زیرا میان دین و فطرت خود که آنان را به برخورداری از نعمتهای خداوند دعوت می کند تناقضی می بینند.در حالی که خداوند بسیاری چیزهای پاکیزه و حلال برای انسان آفریده است.

مسیحیت منحرف سبب پدید آمدن طوفانی علیه دین در اروپا شد در هنگامی که پیشرفت علمی آغاز شده بود.مسیحیت منحرف طلب علم را حرام کرده بود و این امر را به دین نسبت می داد.و جمعی از علمای دینی مسلمان نیز دانسته یا ندانسته این طوفان غربی را یاری کردند تا در بلاد اسلامی نیز نفوذ یافت.

از اینجاست که قرآن با اصرار تمام با تحریم آنچه خدا حلال کرده است به مبارزه برخاست،خواه این تحریم به /2 گفتار باشد یا به کردار و گفت:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَیِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید!چیزهای پاکیزه ای را که خدا بر شما حلال کرده است حرام مکنید.»

ص :387

البته استفاده از چیزهای حلال هم باید در حد حقوق واجبه باشد.مثلا جسم انسانی را حقوقی است که باید آن را رعایت کرد و در استفاده از طیّبات یعنی چیزهای حلال و پاکیزه از حد تجاوز نکرد.مثلا زیاده روی در خوردن،نوعی تجاوز به حق جسم است مخلّ سلامت آن.

همچنین برای مردم حقوقی است که چون می خواهیم از چیزهای حلال استفاده کنیم باید آن حقوق را رعایت کنیم.از این رو قرآن در سیاق حکم حلال بودن چیزها تأکید می کند که:

« وَ لاٰ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ -و از حد درمگذرید که خدا تجاوز کنندگان را دوست ندارد.» [88]

در استفاده از طیبات باید در نظر داشت که حتما بر اساس حدی باشد که شریعت مقرر داشته زیرا شریعت به مصلحت آدمی است اعم از فرد یا اجتماع و این تجاوز نکردن از حد خود گونه ای تقوا است.

« وَ کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ - از چیزهای حلال و پاکیزه ای که خدا به شما روزی داده است بخورید و از خدایی که به او ایمان آورده اید بترسید.»

کفارۀ عهد و سوگند

[89]

در اینجا برای استفاده از طیبات حد دیگری مقرر شده و آن حد تعهد شخصی است به عدم استفاده از یکی از امور حلال برای این منظور یا آن منظور.و این را قسم گویند.

مثلا تو می توانی سوگند بخوری که از نعمت میوه ها استفاده نکنی،البته قصدت این باشد که فقراء و مساکین استفاده کنند،نه این که آن را بر خود حرام سازی همین که به این عمل به قصد زهد و ریاضت بدون در نظر داشتن مصلحتی یا رجحانی یا سبب معقولی مصمم شدی،بر تو واجب می شود که /2 از آن بازگردی این عدول از عهدی است که با خود کرده ای و در نتیجه عدول از ارادۀ تو است و برای

ص :388

نفس تو شکستی است.

البته مسئله ای است که بعضی از مردم بدون توجه و از روی شتابکاری به خدا سوگند می خورند،ولی قصد التزام و تعهد واقعی و ثابت ندارند.

قرآن در این باب سخن می گوید آن گاه دربارۀ قسمهایی که به قصد التزام و تعهد یاد می شوند سخن می گوید:

« لاٰ یُؤٰاخِذُکُمُ اللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمٰانِکُمْ وَ لٰکِنْ یُؤٰاخِذُکُمْ بِمٰا عَقَّدْتُمُ الْأَیْمٰانَ فَکَفّٰارَتُهُ إِطْعٰامُ عَشَرَةِ مَسٰاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مٰا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَةِ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ کَفّٰارَةُ أَیْمٰانِکُمْ إِذٰا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیْمٰانَکُمْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -خدا شما را به سبب سوگندهای لغوتان بازخواست نخواهد کرد،ولی به سبب شکستن سوگندهایی که به قصد می خورید بازخواست می کند و کفارۀ آن اطعام ده مسکین است از غذای متوسطی که به خانوادۀ خویش می خورانید،یا پوشیدن آنها یا آزاد کردن یک بنده و هر که نیابد سه روز روزه داشتن.این کفارۀ قسم است هر گاه که قسم خوردید،و به قسمهای خود وفا کنید خدا آیات خود را برای شما اینچنین بیان می کند،باشد که سپاسگزار باشید.» سپاسگزار خداوند باشید به سبب هدایتش و به سبب بیان طریقۀ استفاده از چیزهای حلال و پاکیزه.

[سوره المائدة (5): آیات 90 تا 93]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَیْسِرُ وَ اَلْأَنْصٰابُ وَ اَلْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّمٰا یُرِیدُ اَلشَّیْطٰانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ اَلْعَدٰاوَةَ وَ اَلْبَغْضٰاءَ فِی اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ عَنِ اَلصَّلاٰةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ اِحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (92) لَیْسَ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا إِذٰا مَا اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ ثُمَّ اِتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اِتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (93)

/2

ص :389

معنای واژه ها

90[الانصاب]

:بتها و به این نام نامیده شده زیرا که برای عبادت و پرستش نصب شده اند.

[رجس]

:رجس در لغت به هر کار زشتی گفته می شود.

/2

چگونه به رستگاری می رسیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
اشاره
بشر عقل و اراده است

[90]

در بشر عقل هست و اراده،در برابر شهوات و جهل.بر انسان واجب است که به قوت اراده عقلش را بر شهواتش حاکم گرداند.ادیان آسمانی آمده اند تا قدرت ارادۀ بشر را رشد دهند و نیز قدرت عقلش را.تا بتواند شهوات خود را در ضبط آورد و زندگی اش را به سویی که عقل فرمان می دهد سوق دهد.

ادیان آسمانی هر چیزی را که به عقل یا اراده زیان برساند حرام کرده اند.

زیرا طبعا موجب سیطرۀ شهوات بر زندگی انسان می شوند.

در رأس چیزهایی که ادیان الهی حرام کرده اند،شراب و قمار است.زیرا این دو عقل و ارادۀ انسان را به پایین ترین سطح خود تنزل می دهند و سبب نقصان

ص :390

عقل و ضعف اراده می شوند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ /2 الشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید شراب و قمار و بتها و گروبندی با تیرها پلیدی و کار شیطان است.از آن اجتناب کنید تا رستگار شوید.» رستگاری بالاترین هدف هر انسانی در زندگی است و آن تحقق نمی یابد مگر با سیطره بر شهوات آن هم به نیروی اراده.

اما لهو نیز اراده را ضعیف می کند و در برابر انسان مشکلاتی می آفریند و این همان پلیدی است که شیطان تقویت کنندۀ آن است.

شراب و قمار از لشکریان شیطانند

[91]

شراب و قمار سبب جدایی و تفرقۀ در بین مردم می شوند،در حالی که اسلام به وحدت فرمان می دهد و این وحدت را به تحریم هر چه سبب تفرقه می شود استحکام می بخشد.

« إِنَّمٰا یُرِیدُ الشَّیْطٰانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ -شیطان می خواهد با شراب و قمار میان شما کینه و دشمنی افکند.» دشمنی به سبب سیطرۀ امیال و شهوات بر انسان،به وجود می آید و هر کس می خواهد برای تحقق بخشیدن به امیال و شهوات خود به حقوق دیگران تجاوز کند.

کسی که مورد تجاوز واقع شده در مقام دفاع برمی آید و اگر نتوانست از خود دفع ظلم کند خود نیز نسبت به کسی که از او ضعیف تر است ستم روا می دارد.

در نتیجه جامعه به صورت سلسله ای از ظالم و مظلوم درمی آید و دشمنیها به کینه کشیها بدل می شود.و جغد کینه در دلها لانه می کند و هر مظلومی خواستار فنای کسی است که بر او ظلم کرده است.

مسئله این است که گاه این کینه متوجه غیر شخص ظالم می شود یا حتی همۀ افراد یک جامعه.در این حال فریاد برمی آورد و برای خالی کردن کینۀ خود

ص :391

نفسکش می طلبد. /2 اکنون این سؤال پیش می آید که شراب چگونه سبب این عداوت می شود.

جواب این است که شراب عقل را زایل می کند و اراده را ناتوان.انسان، قدرت تسلط بر شهوات را از دست می دهد و از آن پس این شهوات است که بر او تسلّط می یابند و او را به هر جا که خاطرخواهشان است می کشند.

اما قمار،هر دسته سعی دارد که بر دستۀ دیگر فایق آید ولی این فایق آمدن از راه درست نیست،از طریق تصادف است یا از طریق تقلب و حقه بازی.مسلّم است که حال جامعه ای که هدف همۀ افرادش برتری و پیروزی بر دیگران باشد، آن هم به مدد تقلب و حقه بازی چگونه است؟ علت دیگر برای حرمت شراب و قمار،غفلت از ذکر خداست در حالی که ذکر خدا راه رستگاری آدمیان است.

شیطان نماد قوای شریره است در طبیعت و قوای شریره را در نفس انسان برمی انگیزد هرگز نمی خواهد میان افراد بشر وحدت کلمه به وجود آید بلکه در تقویت شهوات انسان و تقویت هواهای نفسانی او می کوشد.هدف شیطان که مردم را به لهو و لعب و شرابخواری و از یاد بردن مسئولیتها فرا می خواند و به بازی قمار می کشاند و از کارهای نیکو منع می کند،هدفی در مسیر سعادت بشر نیست.

خداوند می خواهد که آدمی به مسئولیتهای خود آشنا باشد و بداند که از سوی خدا سخت تحت نظر است تا واجبات خود را به انجام رساند و همواره متذکّر این مراقبت خدایی باشد.

اما شیطان خدا را از یاد انسان می برد و او را با شراب و قمار از یاد خدا دور می نماید.

از اینجاست که خدا هدف شراب و قمار را چنین بیان می دارد:

/2 « وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ عَنِ الصَّلاٰةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ -و شما را از یاد خدا و نماز بازدارد.آیا بس می کنید.» آیا از پیمودن این خط غفلت و فراموشی و بی خبری بس می کنید؟

ص :392

گرانبهاترین چیزها برای بشر یاد خداست و یاد مسئولیت و تعهد او به ادای آن.

و شیطان انسان را به خطی دیگر که بر عکس اوست می اندازد.آیا وقت آن نرسید که توبه کنیم و شیطان را طرد کنیم و جام غفلت را بشکنیم و اسباب عداوت و کینه را به دور افکنیم؟

راه بازگشت

[92]

به آستان اطاعت و تعهد در برابر مسئولیتها بازمی گردیم.

« وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ -خدا و پیامبرش را اطاعت کنید.» به جای غفلت و فراموشکاری هشیاری پیشه می کنیم و به سلاح پرهیزگاری مسلح می شویم.وقتی که تو در بیشه ای انبوه و تاریک و پر از درندگان گرفتار شده باشی آیا درست است که به خواب روی و آن همه خطرهایی را که گرد بر گردت را گرفته اند به فراموشی بسپاری؟شیطان آدمی را به غفلت می خواند و خدا به هوشیاری.

« وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ -و پروا کنید و اگر رویگردان شوید بدانید که وظیفۀ پیامبر ما رسانیدن پیام روشن خداوند است.» ما پاسخگوی اعمال شما نیستیم،رسول ما هم پاسخگوی اعمال شما نیست،شما خود پاسخگوی اعمال خود هستید.بر رسول ماست که رسالت خویش به شما ابلاغ کند،سپس شما خود بار مسئولیت را به دوش می گیرید.

همه چیز حلال است

[93]

حرام شدن شراب به معنی این نیست که خدا می خواهد که انسان در تنگی و سختی /2 زیست کند.خداوند چیزهای پاکیزه را بر انسان حرام نکرده است.

« لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا -بر آنان که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند،در آنچه خورده اند گناهی نیست.»

ص :393

هدف تقوی عمل صالح است ولی عمل صالح باید با ایمان همراه باشد.

ایمان پیش از عمل صالح و بعد از عمل صالح.پیش از آن تا انسان را به اختیار عمل صالح وادارد و بعد از آن،زیرا عمل صالح ایمان را استواری می بخشد و پای بر جا می سازدش.از اینجا ایمان هدف تقوی است.از این روست که پروردگار ما می فرماید:

« إِذٰا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ -هر گاه پرهیزگاری کنید و ایمان بیاورید.» تقوی(یعنی احساس مسئولیت)به عمل صالح دعوت می کند و در همان وقت به سطح تازه و مرتفعی از سطوح ایمان فرا می خواند.

این سطح همان احسان به مردم است.از این رو احسان به منزلۀ نتیجۀ تقوی است در این آیه:

« ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ -باز هم پرهیزگاری کنند و نیکی که خدا نیکوکاران را دوست دارد.» بدین گونه مؤمن یک یک مراحل آتیه را می پیماید:

1-تقوی به هدف عمل صالح.

/2 2-تقوی به هدف تقویت ایمان.

3-تقوی به هدف احسان به مردم.

بطور کلی،طعام به منزلۀ سوخت مادی انسان است برای قیام به این مراحل هم چنان که تقوی سوخت معنوی اوست.

میان طعام در مفهوم توحیدی که تحت سیطرۀ تقوی است و به هدف تحمل مسئولیت و احسان با طعام در مفهوم شیطانی آن که ضد تقوی است و ضد تحمل مسئولیت است فرق بزرگی است.

ص :394

[سوره المائدة (5): آیات 94 تا 96]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اَللّٰهُ بِشَیْءٍ مِنَ اَلصَّیْدِ تَنٰالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمٰاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اَللّٰهُ مَنْ یَخٰافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اِعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (94) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا اَلصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ اَلنَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بٰالِغَ اَلْکَعْبَةِ أَوْ کَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذٰلِکَ صِیٰاماً لِیَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ عَفَا اَللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ وَ مَنْ عٰادَ فَیَنْتَقِمُ اَللّٰهُ مِنْهُ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو اِنْتِقٰامٍ (95) أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ اَلْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ اَلْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (96)

/2

معنای واژه ها

96[للسیّارة]

:به معنای مسافران است.

/2

شکار در حج
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خوردن طعام باید به هدف عمل صالح و ایمان و احسان به مردم باشد.از این رو طعامی که با این هدف مخالف باشد چون شراب،حرام است.

گاه نخوردن طعام خود باعث تقویت همین اهداف می شود،چون ترک

ص :395

طعام در ماه رمضان.زیرا در این مورد ترک طعام موجب تقویت تقوی و احساس مسئولیت و در نتیجه احسان و عمل صالح می شود.و چنین است ترک طعام در حج.

حرام شدن شکار در حرم کعبه یا در خلال قیام به مراسم احرام به معنی این نیست که طعام پلید است،بلکه معنی اش این است که ترک طعام خود از عوامل آزمایش ارادۀ انسان و تحکیم قدرت او بر ضبط شهوات است.

در این مجموعه از آیات خداوند فلسفۀ حرمت صید را در حج بیان می دارد.

خداوند برای منع شکار کردن در حج یا در احرام برخی مجازاتها مقرر داشته است /2 تا این مجازاتها کفّاره گناهانشان شود.و نیز دریابند که هر کس از پی شهوات خود رود باید مجازات و عواقب ناگوار آنها را هم تحمل کند.

در همان هنگام که خداوند صید در خشکی را حرام کرده صید دریایی را در حالت احرام حلال شمرده،زیرا هدف رشد اراده و پرورش روح تقوی بوده نه گرسنه نگاه داشتن انسان.

شرح آیات:
اشاره
صید و امتحان اراده ها

[94]

با آن که صید در حج به صورت مشروع انجام می گیرد و بهره کشی از دسترنج دیگران نیست و کسی که صید کرده خود صاحب آن است باز هم خداوند این صید را حرام کرده است نه از این جهت که حاصل دسترنج دیگران است(مثل حرمت ربا)و نه از آن جهت که به عقل انسان یا به جسم او لطمه می زند مانند (حرمت شراب و گوشت خوک)بلکه از آن جهت که خدا می خواهد اراده انسان و رشد روحیۀ تقوی را در او بیازماید.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّٰهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنٰالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمٰاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللّٰهُ مَنْ یَخٰافُهُ بِالْغَیْبِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،خدا شما را به صید که به دست می گیرید یا به نیزه شکار می کنید می آزماید،تا بداند چه کسی در نهان از او می ترسد.»

ص :396

بنا بر این حرمت صید کردن در حج آزمایش است و هدف از آن معرفت کسی است که در نهان از خدا می ترسد.چنین شخصی،کسی است که در آگاهی از عاقبت عمل خود از نور عقل استفاده می کند.و تنها به آنچه به چشم خود می بیند بسنده نمی کند،بلکه به دورتر و دورتر می نگرد.خدایی را که مراقب اعمال اوست و گناهانش را برمی شمارد و در برابر آنها پاداشش می دهد می بیند و از او می ترسد.

« فَمَنِ اعْتَدیٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَلَهُ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و هر که ازین پس از حد تجاوز کند،او راست عذابی دردآور.» /2 پس از آن که خداوند موارد حرمت را بیان داشت و حدود آن را معین نمود، هر کس از آن حد تجاوز کند مستحق عذاب دردناک خدایی می شود.

اهداف حرمت

[95]

حکمی که خدا مقیاس امتحان قرار داده:کشتن صید است در حالت احرام یا در منطقۀ حرم.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ -ای کسانی که ایمان آورده اید،هر گاه در احرام باشید شکار را مکشید.» این حکم برای چیست؟ زیرا احرام تجرد از خویشتن است و رشد و نمو دادن روحیۀ تقوی.این حالت با پراکنده شدن در زمین به طلب صید سازگار نیست.زیرا اگر همۀ کسانی که به مکه می آیند بخواهند شکار کنند مسلما میانشان کشاکشها رخ خواهد داد و این کشاکشها به زد و خوردها و این امر با هدف حج که وحدت بخشیدن به امت اسلامی است منافات دارد.

کفارۀ صید

« وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزٰاءٌ مِثْلُ مٰا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ -هر که از شما صید را به عمد بکشد جزای او قربانی کردن حیوانی است همانند آنچه کشته

ص :397

است.» زیرا برای هر حیوان وحشی که صید می شود در میان حیوانات اهلی حیوانی است از حیث حجم و شکل و گله و رمه همانند آن.

از اینجاست که باید دفع کفاره بر حسب حجم حیوان و شباهت او انجام پذیرد.مثلا گوسفند در حجم می تواند کفاره کشتن آهو شود.

/2 مرجع قانونی برای قضاوت در اینکه این حیوانی که به کفاره قربانی می شود همانند حیوان شکار شده هست یا نه،خود مردم هستند یعنی عرف عام که در آن آیه از آن به دو عادل تعبیر شده است:

« یَحْکُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ -دو عادل از شما به آن گواهی دهند.» و این جزاء به کعبه و حجاجی که به زیارت آن آمده اند بازمی گردد.

« هَدْیاً بٰالِغَ الْکَعْبَةِ -قربانی را به کعبه رساند.» کسی که باید این کفاره را بپردازد می تواند به جای قربانی بر حسب مقدار آن حیوان که صید کرده مساکین را طعام دهد.مثلا اگر گوشت آن شکار ده تن را سیر می کرده،ده تن را طعام دهد.

« أَوْ کَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاکِینَ -یا به کفاره درویشان را طعام دهد.» یا می تواند به مدتی که آن صید یک نفر را سیر می کرده روزه بگیرد.مثلا در عوض قربانی کردن گوسفندی که گوشت آن ده تن را سیر می کرده،یا ده مسکین را سیر کند باید ده روز روزه بگیرد.البته این کفاره کشتن آهویی است که معادل یک گوسفند باشد.

« أَوْ عَدْلُ ذٰلِکَ صِیٰاماً لِیَذُوقَ وَبٰالَ أَمْرِهِ -یا برابر آن روزه بگیرد تا عقوبت کار خود را بچشد.» خلاصه این است که انسان به قدر آنچه از صید استفاده کرده عوض بدهد.

اما اگر صید قبل از حکم به حرمت آن انجام گرفته باشد یا قبل از علم به این حکم،در این صورت عفو شده است:

« عَفَا اللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ -از آنچه در گذشته کرده اید خدا عفو کرده است.»

ص :398

/2 البته کسی که صید کند،سپس کفاره دهد و بار دیگر هم به صید پردازد کفاره از گناه او نمی کاهد.باید هم چنان گناهکار باقی بماند تا خدای خود را ملاقات کند و از کیفرش را بدهد.

« وَ مَنْ عٰادَ فَیَنْتَقِمُ اللّٰهُ مِنْهُ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقٰامٍ -ولی هر که بدان بازگردد،خدا از او انتقام می گیرد که خدا پیروزمند و انتقام گیرنده است.»

شکار دریایی برای شما حلال است

[96]

هدف از حرام دانستن صید خشکی گرسنه ماندن مسافران بیت الحرام نیست،بلکه رشد و نمو دادن اراده و تقوای آنهاست و نیز جلوگیری از مشاجره و نزاع در میان آنهاست.ولی در صید دریایی چنین مشکلاتی پیش نمی آید.

« أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیّٰارَةِ -شکار دریایی و خوردن آن به جهت بهره مند شدنتان از آن بر شما و مسافران حلال شده است.» یعنی برای شما که در حرم اقامت دارید و برای مسافرانی که به زیارت حرم می آیند به منزلۀ کالایی است.

« وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ -و شکار صحرایی تا هنگامی که در احرام هستید بر شما حرام شده.از خداوندی که به نزد او گردآورده می شوید بترسید.»

[سوره المائدة (5): آیات 97 تا 100]

اشاره

جَعَلَ اَللّٰهُ اَلْکَعْبَةَ اَلْبَیْتَ اَلْحَرٰامَ قِیٰاماً لِلنّٰاسِ وَ اَلشَّهْرَ اَلْحَرٰامَ وَ اَلْهَدْیَ وَ اَلْقَلاٰئِدَ ذٰلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (97) اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (98) مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ (99) قُلْ لاٰ یَسْتَوِی اَلْخَبِیثُ وَ اَلطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ اَلْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (100)

/2

ص :399

معنای واژه ها

97[الهدی و القلائد]

:هدی،چهارپایی است که به کعبه هدیه می شود و قلائد،قلادۀ هدی است که به عنوان علامت به کار زده می شود.

/2

حج روزهای آزادی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم بخشی از احکامی را که به تنظیم زندگی اجتماعی ارتباط دارد و شماری از محرماتی را که هدفش حفظ وحدت مردم است بیان داشت.

از آن جمله است ضرورت التزام به ایمان و حرمت نقض آن و حرمت شراب و قمار،به اعتبار این که هر دو از عوامل انهدام اجتماع هستند و نیز حرمت صید کردن در حج.

در این مجموعه از آیات برای ما بیان می کند:

اولا:هدف حج دو چیز است که آن دو با یکدیگر تلفیق می یابند و به صورت امر واحدی درمی آیند.آن دو یکی،بر پای داشتن زندگی مردم و تنظیم آن به گونه ای صالح و پسندیده.

ص :400

و دیگر:ایجاد یک مانع داخلی در نزد مردم که آنان را به پیروی از رهنماییهای خداوند و قبول اوامر او وامی دارد.و این مانع همان علم به این حقایق است که اینک به بیان آنها می پردازیم:

/2 اول:خدا مراقب آنهاست و به هر کاری که می کنند آگاه است.

دوم:پیامبر پاسخگوی اعمال آنها نیست،بلکه آنان خود در هر حال پاسخگوی اعمال خویش اند و بر رسول وظیفه ای جز ادای رسالت نیست.

سوم:در زندگی،پاک هست و ناپاک و این دو برابر نیستند.انسان نه ذاتا پاک است و نه ذاتا ناپاک.بعضی پاک اند و بعضی ناپاک و او باید خود راه خویش را برگزیند.عقلش را به کار اندازد و برای خود طریقی اختیار کند یا به سوی پاکی یا به سوی ناپاکی.

و به مناسبت سخن از این بازدارنده قرآن در مطالبی که پس از این می آید از علم به احکام شرعی می گوید.و ما به ذکر آن خواهیم پرداخت.

شرح آیات:
اشاره
سمبلهای آزادی

[97]

چرا کعبه؟چرا حج به گرد کعبه.آیا کعبه عبادتگاهی است که در آنجا مردم به پروردگارشان تقرب می جویند یا مدرسه ای است که نفس بشری را تزکیه می کند؟یا از این بیشتر است یعنی مرکز تجمع امت اسلامی است برای سر و سامان دادن به زندگی آنان در روی زمین و آماده ساختن آنان برای دخول در بهشت،در آخرت؟کعبه واقعا همۀ اینهاست.

خدای تعالی دربارۀ کعبه می گوید:

« جَعَلَ اللّٰهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرٰامَ قِیٰاماً لِلنّٰاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرٰامَ وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلاٰئِدَ -خدا کعبه،بیت الحرام را با ماه حرام و قربانی بی قلاده و با قلاده قوام کار مردم گردانید.» این مناسک،کعبه را به صورت یک منطقۀ آزاد و ماه حرام را روزهای

ص :401

آزادی،و قربانی بی قلاده /2 و با قلاده را چون اشیاء مورد احترام(یعنی آزاد برای خدا نه برای بندگان خدا)قرار داده است.

این امور همه رموز حریت اند که خداوند آنها را قوام کار مردم یعنی تنظیم امور زندگی آنها ساخته است.زیرا حریت اساس تنظیم حیات اجتماعی است در یک منطقۀ آزاد مردم گرد می آیند تا هر طایفه رأی صریح خود را بیان دارد و مردم بر گرد هر چه خواهند هم رأی شوند و برای بنای زندگی همراه با کرامت خود،دست یاری به هم دهند و برای مقاومت در برابر طاغوت متحد گردند.

اما ماه حرام وقتی است که در آن تجاوز به دیگران حرام است و باید در خلال آن ماه همه امکان و اجازت یابند که به حج روند و کسی متعرض آنان نشود،این تعرض به هر بهانه ای که باشد حرام است.

امّا قربانیهای بی قلاده(هدی)و با قلاده(قلائد)چیزهایی است که کسی را نرسد که بر آنها تعدّی کند.آنها متعلق به شخص معینی نیستند متعلق به خدا و مردم اند،یعنی متعلق به تمام کسانی هستند که به حج می روند.نماد مالکیت مردمی هستند.نماد همیاری در استفاده از چیزهای این زمین اند برای رفاه همۀ ساکنان آن.

آزادی میان هرج و مرج و تحرک

اکنون این سؤال پیش می آید که چگونه ممکن است آزادی سبب قوام کار مردم گردد و ما می دانیم که آزادی کارش به هرج و مرج می کشد.

پاسخ:

اولا:حریت یعنی همۀ مردم آزادند و به معنی آن نیست که یک گروه یا یک شخص آزاد است.وقتی که ما این ارزش(یعنی آزادی برای همۀ مردم)را به مرحلۀ اجرا درآوریم موجب انضباط همگان در آن موقعیت خواهد شد.یعنی هیچ کس حق ندارد /2 آزادی دیگری را سلب کند بلکه بر او واجب است که آزادی دیگران را محترم شمارد.

ص :402

و این احترام به حقوق دیگران خود از عوامل انضباط و تقید است.

از این روست که می گوییم که آزادی نظامی است عادلانه و پابرجا.

معنی آزادی

ثانیا:قرآن در اینجا از آزادی به احرام و حرمت(بیت الحرام و ماه حرام) تعبیر کرده است.یعنی آزادی عبارت است از خودداری از تجاوز به چیزی که مطالبۀ آن حق انسان نیست.

تو آزادی،زمانی که به حقوق دیگری تجاوز نکرده ای.این حقوق را خداوند تحدید کرده است.در حرم نظامی است که خداوند همه را ملزم به رعایت آن کرده است تا آزادی برای همگان تأمین گردد.

این یکی از هدفهای حج است ولی نه همۀ آن.زیرا در اینجا قضیۀ تزکیۀ خود هم مطرح است و این تزکیه جز از طریق بازدارنده ای در قلب حاصل نمی شود این بازدارنده زمانی به وجود می آید که هر فردی احساس کند که خدا مراقب اعمال اوست.و چون چنین احساس در او به وجود آمد.بیشتر احساس مسئولیت کند و در برابر مسئولیتها تعهد بیشتر به خرج دهد.از این روست که پروردگار ما می گوید:

« ذٰلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -تا بدانید که خدا هر چه را که در آسمانها و زمین است می داند و او بر هر چیزی آگاه است.» [98]

خدا فقط مراقب مردم نیست،بلکه آنان را به شدت مجازات می کند یا مشمول رحمت واسعۀ خود قرار می دهد.پس آدمی میان دو حالت قرار گرفته:یا به حضیض ذلت سقوط می کند یا به اوج رفعت ارتقاء می یابد.

« اِعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ وَ أَنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -بدانید که عقوبت خدا سخت است و هم او آمرزنده و مهربان است.» /2 این معادله نفس را به سرعتی هولناک به پیش می راند.زیرا خود را میان دو قطب متضاد می بیند.یا عقاب شدید یا مغفرت و رحمت بی پایان انسان در این میان

ص :403

در معرکه ای سخت قرار گرفته که حاصل آن پیروزی است یا شکست.بسته به این است که این شخص تا چه حد پرهیز می کند و احساس مسئولیت دارد،و میزان تقوای او چقدر است.

مسئول کیست؟

[99]

ممکن نیست که انسان مسئولیتهای خود را به گردن دیگران بگذارد.

مثلا بگوید:خدا و پیامبرش مسئول اعمال من هستند و مسئول تربیت و تزکیه و هدایت من اند.نه،اوّلین مسئول خود انسان است.اما پیامبر فقط مسئولیتش به حد همان دعوت است.

« مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ -بر پیامبر جز رسانیدن پیام وظیفه ای نیست.» چون پیام خدا به اشخاص رسید مسئولیت پیامبر هم پایان می گیرد و انسان در برابر خدا مسئول قرار می گیرد.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ -و آنچه را آشکار می سازید یا پنهان می دارید خدا می داند.» [100]

مردم بر دو فریق اند:پاک و ناپاک و میان این دو مسافتی است بس دراز.هر کس باید یکی از این دو فریق را برگزیند ولی باید قبلا آگاه شده باشد که فریق پاک هر چند هم افرادش اندک باشد بر آن فریق دیگر برتری دارد.

« قُلْ لاٰ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ -بگو ناپاک و پاک برابر نیستند هر چند فراوانی ناپاک تو را به اعجاب افکند.» تقوی،توشۀ انسان است برای رسیدن به سطحی که عنوان«پاک»را شایسته باشد.پس بر انسان واجب است که از خدا بترسد و همۀ مسئولیتهای خود را از روی آگاهی و عقل بر دوش کشد،هر گاه خواستار سعادت باشد.

/2 « فَاتَّقُوا اللّٰهَ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -پس ای خردمندان از خدای بترسید باشد که رستگار شوید.»

ص :404

[سوره المائدة (5): آیات 101 تا 105]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْهٰا حِینَ یُنَزَّلُ اَلْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اَللّٰهُ عَنْهٰا وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (101) قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهٰا کٰافِرِینَ (102) مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لاٰ سٰائِبَةٍ وَ لاٰ وَصِیلَةٍ وَ لاٰ حٰامٍ وَ لٰکِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (103) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلیٰ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ إِلَی اَلرَّسُولِ قٰالُوا حَسْبُنٰا مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ (104) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاٰ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَیْتُمْ إِلَی اَللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

/2

/2

معنای واژه ها

103[بحیرة]

:أصل باب سعة است،و دریا(بحر)به سبب وسعتش دریا(بحر)نامیده شده،و اسبی بحری یعنی دارای پوییدنی وسیع است و در حدیث است که پیغمبر (ص)دربارۀ اسبش گفت که آن را بحر یافتم،(شتر اگر ده شکم بزاید گوشش را می برند و رهایش می کنند).

[السائبة]

:سائبة فاعلة از ساب الماء یعنی آب روی سطح زمین جاری شد،و گفته می شود سیّبت الدابة یعنی او را رها کردم به هر جا که بخواهد برود.و اصل آن

ص :405

مخلاة است و آن مسیّبة است،و گرفته شده از گفتۀ آنها سابت الحبة و انسابت اگر با استمرار رفت،(و سائبة آن است که در مرتع رها شده،پس از حوض و علف بازداشته نشود اگر پنج شکم زاییده باشد).

[وصیلة]

:اگر وصل داده شد به معنی موصول است مانند این که به دیگری وصل شده و می تواند به معنی واصل باشد.به سبب این که به برادرش وصل گشت و این در آیه روشنتر است(و آن است که اگر یکی از ایشان را گوسفندی بود و برایش نر یا ماده می زایید می گفتند به برادرش وصل گشت پس بخاطرش ذبح نمی شد).

[حام]

:به گوساله ای گفته می شود که ده شکم زاییده باشد که دیگر چیزی بر پشت او ننهند.

/2

جهل و تقلید آفت اصلاح
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

علم به حکم شرعی موجب می شود که انسان در برابر عمل به آن مسئولیت پیدا کند.از حکمت خداوند است که احکام شرعی را به تدریج بیان می کند تا به خوبی در ذهن مردم جایگزین شود.

ولی بعضی از مردم در کار شتاب می کنند و می خواهند از احکام و حقایق یکباره آگاه شوند در حالی که هنوز آمادگی نیافته اند،پس به حقایقی کافر می شوند یا قدرت اجرای احکام را ندارند و از آن سر برمی تابند.

ص :406

بر آدمی است که منتظر وحی باشد تا حکم شرعی نازل شود آن گاه دربارۀ آن پرسش کند.زیرا خداوند جز در زمانی که مقرر است علم را نازل نمی کند و چون زمانش فرا رسد به قدر ظرفیت مردم به آنان ارزانی می دارد.

بعضی از مردم به سبب شتابی که در شناخت احکام دارند گاه از سوی خود احکامی نازل می کنند و به خدا نسبت می دهند و سنتهای جاهلی را چون احکام می پذیرند و چون حکم خدایی آشکار شود با آن که احکام جاهلی /2 با عقل و علم مخالف است باز هم آن را رها نمی کنند.

تقلید از سنت پدران به منزلۀ مانعی عظیم است در طریق تحمل مسئولیت.

همچنین تقلید جامعه.زیرا بعضی از مردم گذر از این مانع نتوانند.از این رو برخی از واجبات را ترک می کنند به صرف این پندار که مردم آن را خوش ندارند.

قرآن در این مجموعه از آیات می خواهد این موانع را از سر راه مردم بردارد بنا بر این او را از شتابکاری و عدم انجام مرحله به مرحلۀ احکام و پیروی از نظریۀ جامعه بازمی دارد.

شرح آیات:
اشاره
بینش مرحله ای در قرآن کریم

[101]

شتاب کردن در فهم حقایق اعم از این که مربوط به احکام شرعی باشد یا تقالید و سنن اجتماعی؛اگر قلب مستعد پذیرفتن آنها نباشد سبب کراهت قلب از آنها می شود و گاه سبب می شود که مسلمان به آنها کافر گردد.از این رو خداوند از تجسس در حقایق،قبل موعد منع کرده گفته است:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید از چیزهایی که چون برای شما آشکار شوند اندوهگینتان می کنند،مپرسید.» بر ماست که از این حقایق در زمانی سؤال کنیم که زمانش فرا رسیده باشد و ارادۀ خداوند بر بیان آنها تعلق گرفته باشد.زیرا خداوند زمانی که حکمتش

ص :407

اقتضاء کند،یعنی زمانی که جامعه مستعد قبول آن حکم با آن حقیقت علمی شده باشد آن را آشکار می سازد.زمان نزول قرآن زمان مناسب سؤال از این حقایق است.

« وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْهٰا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ -و اگر سؤال از آنها را واگذارید،تا به هنگام نزول قرآن،برایتان آشکار خواهد شد.» /2 قرآن هم حکم را ناگهانی بیان نمی کند بلکه با ذکر مواعظ مناسب با آن حکم و فلسفه ای که آن را ایجاب می کند،به بیان آن می پردازد.همچنین خدا عفو می کند از گناهانی که پیش از نزول احکامی که برای اصلاح و تزکیه نفس افراد، مرتکب شده اید.

« عَفَا اللّٰهُ عَنْهٰا وَ اللّٰهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ -خدا از آنها عفو کرده زیرا که آمرزنده و مهربان است.» از نشانه ها و دلیلهای آمرزش او،عفو کردن اوست از گناهان پیشین و از دلایل حلم او این است که حقایق را جز مرحله به مرحله بیان نمی کند.

شتابکاری طریق کفر است

[102]

سپس خداوند ما را از پرسشهای پیش از وقت منع می کند و می گوید:

« قَدْ سَأَلَهٰا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهٰا کٰافِرِینَ -مردمی که پیش از شما بودند از آن چیزها سؤال کردند و بدان سبب کافر شدند.» آنان به آن حقایق کافر شدند،زیرا قبل از موعد بود و بالاتر از سطح فکر آنها در آن مرحله،از ادراک حقایق.

خدای تعالی احکام را به صورت تدریجی نازل کرده.حتی شراب را در سه مرحله حرام کرد و حکم زکات را پس از مدتی دراز نازل کرد و به جهان فرمان نداد مگر زمانی که جامعه آمادۀ آن بود.

ص :408

تحریم طیبات

[103]

از اموری که اهل جاهلیت همواره دربارۀ آن سؤال می کردند /2 چیزهایی بود که به سببی بر خود حرام کرده بودند.مانند بحیره و سائبه و وصیله و حامی.این حیوانات را نذر بتان خود کرده بودند و آزاد رها کرده تا به هر جا که می خواستند می رفتند و کس متعرض آنها نمی شود.

قرآن حکیم بیان می کند که این ستوران را خدا بر مردم حرام نکرده است زیرا:

اولا:نذر برای بتان حرام است و هر چیزی که به نوعی با بتان رابطه داشته باشد حرام است.حتی ذبیحه ای که به اسم خدایان باشد حرام است اگر چه تمام شرایط ذبح در آن به عمل آمده باشد.

ثانیا:این حکم بدون اذن خدا بوده،پس بدعت و ضلالت و شرک است.

ثالثا:خداوند چیزهای خوب و پاکیزه-طیبات-را بر مردم حرام نکرده، حتی خوردن قربانیان با قلاده و بی قلاده حلال است.میان عقاید اهل جاهلیت که حیوانات حلال گوشت را به اسم بتان قربانی می کردند و قانون اسلامی که فرمان می دهد که از گوشت قربانی همۀ افراد جامعه می توانند استفاده کنند فرق بسیار است.

اسلام در برخی مناسبات،طیبات را از ملکیت خاص آزاد کرده است تا به طور مشاع ملک جامعه باشد،در حالی که در عصر جاهلیت آنها را بر همۀ مردم حرام می کردند و بی فایده رهایش می نمودند.

« مٰا جَعَلَ اللّٰهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لاٰ سٰائِبَةٍ وَ لاٰ وَصِیلَةٍ وَ لاٰ حٰامٍ -خداوند دربارۀ بحیره و سائبه و وصیله و حامی حکمی نکرده است.» زیرا در جامعه ای که باید همۀ اینها در خدمت انسان باشند،تحریمشان مخالف سنت خداست. /2 دیگر آن که با شریعت اسلام که می خواهد همگان از طیبات استفاده کنند مخالف است.

ص :409

« وَ لٰکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ -ولی کافران بر خدا دروغ می بندند و بیشترینشان بی خردند.» دلیل این بی خردی این است که بدون علتی معقول طیبات را بر خود حرام کرده اند.

رسالت آسمانی نه تقلید از نیاکان

[104]

خدا از انسان می خواهد که از موهبت علم و عقل استفاده کند ولی کفر دریچه های قلب کافر را می بندد و نمی گذارد که نور عقل در آن داخل شود.از این رو می بینی که از عقل خود بهره نمی گیرد بلکه از کسانی تقلید می کند که از حیث عقل و هدایت از او کمترند.

واقع این است که تقلید خواه از اجتماع باشد و خواه از نیاکان بیش از هر چیز راه ترقی و پیشرفت انسان را می بندد.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلیٰ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ قٰالُوا حَسْبُنٰا مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا -و چون به ایشان گویند که به آنچه خدا نازل کرده است و به پیامبر روی آورید گویند:آن آیینی که پدران خود را بدان معتقد یافته ایم ما را بس.» ملاحظه کنید،می گویند«ما را بس»یعنی حرکت خود را در مسیر زندگی می بندند و بی آن که به آینده نظری افکنند هم چنان به گذشته بسنده کرده اند.

« أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ -حتی اگر پدرانشان هیچ نمی دانسته اند و راه هدایت نیافته بوده اند.» یعنی آیا حتی اگر پدرانشان به سبب دست نیافتن به دو مصدر و منشأ پیشرفت و تعالی،یعنی علم و هدایت راه فلاح را گم کرده بوده اند. /2 باز هم از آنان تقلید خواهند کرد؟در صورتی که چراغ علم افروخته است و نور هدایت راهشان را روشن کرده است.

ص :410

انسان میان هدایت و رویارویی با جامعه

[105]

تقلید یکی دیگر از عواملی است که بر سر راه تطور انسان و پیشرفت و تعالی او قرار می گیرد.چه بسیار کسانی که راه سعادت خود را یافته اند ولی از ترس یا شرم جامعه آن را رها کرده اند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاٰ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید به خود پردازید و اگر شما هدایت یافته اید آنان که گمراه اند به شما زیانی نرسانند.» کسی که در بیابانی راه را گم می کند باید از درندگان بیمناک باشد هم چنان که بر او واجب است از کسی که راه را می شناسد تقلید کند نه بر عکس.

هدایت یافته بر وفق حرکت حق و بر وفق سنت خدا در عالم،راه می پیماید.

از این رو به زودی یا در آینده به هدفهای خود خواهد رسید.در این هنگام گمشدگان خسارت دیده،از بی خیالی و سهل انگاری خود پشیمانند.

پایان حرکت انسان خداست،آن دارندۀ آسمانها و زمین.اوست که ما را می آگاهاند که چه کسی ره یافته است و چه کسی گمراه.آن گاه عادلانه پاداش می دهد هم گمراه را و هم ره یافته را.

« إِلَی اللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -بازگشت همۀ شما نزد خداست،تا شما را به آن کارها که می کرده اید آگاه گرداند.» گاه آدمی به جزای عمل خود رسیده بدون این که بداند این جزای عمل اوست /2 مثلا آب آلوده را می خورد و بیمار می شود ولی نمی داند سبب بیماری اش خوردن آن آب بوده است.البته خداوند نمی گذارد که انسان به راه خطا رود تا آن گاه که او را خبر دهد که راه او به یقین راه خطاست و هر عقاب و شکنجه ای را که می بیند بهای آن گمراهی و خطاکاری اوست.هم چنان که آنها که به راه صواب رفته اند راه صواب را به آنها نشان داده و اینک می دانند که این ثواب پاداش همان اعمال است.

ص :411

ما انسانها،از ملامت مردم می ترسیم،اگر کسی ما را به ریشخند گیرد در برابر ریشخند او عقب نشینی می کنیم.گاه اعتماد به نفس خود و به دین خود را به مجرد این که کسی ما را به باد مسخره گرفت از دست می دهیم.

بعضی نیز راه هدایت را به مجرد این که کسی به آنها بگوید که این راه به گمراهی تو منجر خواهد شد شرک می گویند.

قرآن در این آیه به ما توصیه می کند که به سخن مردم ننگریم بلکه به عقل و خرد خویش اطمینان کنیم و به آن حقایق که برای ما آشکار شده است چرا باید به این دلیل که دیگران راه صواب را رها کرده اند ما نیز به تقلید آنان رها کنیم؟ بگذار دیگران از پی تو آیند زیرا این تویی که به راه صواب می روی نه دیگران.از حرفهایشان مترس زیرا حقیقت به زودی از پردۀ اختفا چهره خواهد نمود.

[سوره المائدة (5): آیات 106 تا 108]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَیْنِکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ حِینَ اَلْوَصِیَّةِ اِثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی اَلْأَرْضِ فَأَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةُ اَلْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ اَلصَّلاٰةِ فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ إِنِ اِرْتَبْتُمْ لاٰ نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ وَ لاٰ نَکْتُمُ شَهٰادَةَ اَللّٰهِ إِنّٰا إِذاً لَمِنَ اَلْآثِمِینَ (106) فَإِنْ عُثِرَ عَلیٰ أَنَّهُمَا اِسْتَحَقّٰا إِثْماً فَآخَرٰانِ یَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا مِنَ اَلَّذِینَ اِسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْأَوْلَیٰانِ فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا وَ مَا اِعْتَدَیْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (107) ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَلیٰ وَجْهِهٰا أَوْ یَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمٰانٌ بَعْدَ أَیْمٰانِهِمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ اِسْمَعُوا وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (108)

/2

ص :412

/2

شهادت و اعتماد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به مناسبت سخن از مسئولیت و نقش علم در آن(زیرا علم از مسئولیت جدا نیست)در این آیات سخن از شهادت آمده،شهادتی که علم نیست ولی در ایجاد مسئولیت دینی جانشین آن است.روش قرآن این است که غالبا برای بیان یک حقیقت از یک واقعۀ خارجی که با زندگی رابطۀ مستقیم دارد،استفاده می کند و این امر سبب می شود که همواره با احکام و حقایق یک مثل زنده همراه باشد.

بر حسب این روش،در اینجا از شهادت بعد از مرگ سخن می گوید:آنجا که شخصی که مرگ خود نزدیک می بیند دو عادل را به شهادت گیرد و مسئولیت شهادت پس از مرگ را بر عهدۀ آنان می نهد و اگر آن دو در موضع تهمت بودند دو تن دیگر را برگزیند و آن دو پس از ادای فریضه سوگند بخورند که در شهادت خود دروغ نمی گویند.

چون دروغشان معلوم شد،حکم به دروغگویی آنها نمی توان کرد مگر وقتی که دو تن از معارضان آنان که مدعی هستند که آن دو در شهادت دروغ می گویند سوگند خورند و اگر سوگند خورند آن تهمت درست است /2 و آنان در متهم ساختن آن دو به دروغگویی،به راه ستم نرفته اند.

این راه بهترین راه است برای صدق شهادت و رد نکردن سوگند.

بر آدمی است که اگر می خواهد به حقیقت رسد،مخصوصا قاضیان که می خواهند به حق دست یابند،دو کار انجام دهند:

الف:ترس از خدا و پیروی از اوامر او.

ص :413

ب:گوش فرا دادن به رأی و عقیده.

اما اگر قاضی تقوی نداشته باشد گوش فرا دادن به سخن طرفین مرافعه فایده ای ندارد.

شرح آیات:
اشاره
شهادت و شهود

[106]

حکم شرعی چگونه ثابت می شود؟ اولا:به علمی که از تقلید نیاکان یا تقلید اجتماع به دور باشد و نیز به دور از استعجال احکام شرعی این چیزی بود که در آیات پیشین از آن یاد شد.

ثانیا:به شهادت و این ویژه مؤمنان عادل است.چنین کسی مردی است راست گفتار و راست کردار که مجری تعالیم پروردگارش باشد.برای عادل کافی نیست(چنان که از خود کلمۀ عدل برمی آید)که فقط مؤمن یا متقی باشد بلکه باید علاوه بر ایمان و تقوی در اندیشه و رفتار نیز مستقیم باشد.اگر شخصی باشد که زود قانع شود یا در فهم حقایق ساده باشد،شهادتش مقبول نخواهد بود.

/2 یکی از موارد مهم شهادت،شهادت در وصیت است.هنگامی که کسی را مرگ در می رسد دو مرد عادل را بر وصیت خود شاهد قرار می دهد.بهتر این است که این دو از مسلمانان باشند،اگر مسلمان ممکن نشد هر دو عادل باشند.

ثبات شهادت

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهٰادَةُ بَیْنِکُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنٰانِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرٰانِ مِنْ غَیْرِکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید،چون مرگتان فرا رسید به هنگام وصیت دو عادل را از میان خودتان به شهادت گیرید،یا از غیر خودتان.» هر گاه این دو مورد تهمت واقع شدند،مثلا در زمانی که مرگ در سفر اتفاق افتاده و دو شاهد غیر مسلمان از همراهان میت از راه برسند و شهادت دهند که فلان

ص :414

کس در مورد فلان یا فلان مورد چنین و چنان وصیت کرده است.

در اینجا تردید پیش می آید که آیا راست می گویند یا دروغ زیرا وصیت گاهی ممکن است سربسته و مهر نهاده باشد گاهی هم چنین نیست.در چنین صورتی عدالت ظاهری(شهادت)کافی نیست از آن دو می خواهیم،پس از نماز فریضه سوگند یاد کنند که در شهادت خود صادقند.

« إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصٰابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ -هر گاه در سفر بودید و مرگتان فرارسید.» و دو تن غیر مسلمان آمدند و شهادت دادند،در چنین موقعی:

« تَحْبِسُونَهُمٰا مِنْ بَعْدِ الصَّلاٰةِ فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ -اگر از آن دو در شک بودید نگاهشان دارید تا بعد از نماز آن گاه به خدا سوگند خورند.» اگر نحوۀ ادای شهادت یا نشانه هایی که از طرز وفات یا زمان وفات می دادند تردید برانگیز بود،چون برای حصول یقین دلیل عینی وجود ندارد تا از آنان رفع تهمت شود باید ایشان را سوگند داد سوگند گران(قسم مغلظ)و مضمون قسم چنین باشد:

« لاٰ نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ /2 وَ لاٰ نَکْتُمُ شَهٰادَةَ اللّٰهِ -این شهادت را به هیچ قیمتی دگرگون نکنیم هر چند به سود خویشاوندان ما باشد و شهادت خدا را کتمان نکنیم.» زیرا گاه ممکن است دروغ گفتن به زبان نباشد بلکه به خاموشی باشد.

مثلا از بیان حقیقتی که می داند لب بربندد و نگذارد حقیقت آشکار شود.بدین گونه هم مرتکب گناه شده است.

« إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ -اگر جز این باشد از گناهکارانیم.» [107]

اگر معلوم شود که این دو مرتکب گناهی شده اند،در این صورت اثبات گناه ممکن نشود مگر وقتی که دو تن دیگر علیه آنها و در مصلحت صاحبان حقی که از میان رفته است شهادت دهند.

« فَإِنْ عُثِرَ عَلیٰ أَنَّهُمَا اسْتَحَقّٰا إِثْماً فَآخَرٰانِ یَقُومٰانِ مَقٰامَهُمٰا مِنَ الَّذِینَ

ص :415

اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیٰانِ

-و هر گاه معلوم شود که آن دو شاهد مرتکب گناه خیانت شده اند دو شاهد دیگر که اولی از آن دو باشند جای ایشان را بگیرند.» یعنی به جایگاه شهود روند و بر وفق مصالح صاحب حق-هر گاه دلیلی بر خیانت آن دو در دست دارند،شهادت دهند.

و اولی از آنها باشند،یعنی یا از صاحبان خون باشند یا از جهت خویشاوندی نزدیکتر باشند.

« فَیُقْسِمٰانِ بِاللّٰهِ لَشَهٰادَتُنٰا أَحَقُّ مِنْ شَهٰادَتِهِمٰا -آن دو به خدا قسم خورند که شهادت ما از شهادت آن دو درست تر است.» یعنی پیش از شهادت باید سوگند بخورند که دروغ نمی گویند و دروغ آن دو شاهد پیشین را آشکار سازند.

/2 « وَ مَا اعْتَدَیْنٰا إِنّٰا إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِینَ -و ما از حق تجاوز نکنیم،هر گاه چنین کنیم از ستمکاران باشیم.» یعنی هر گاه مرتکب تجاوز از حد شویم،تجاوز از حد،ما را به صفت ظالم متصف می کند.در این حال باید آماده عذابی باشیم که برای ظالمان مقرر شده است.

[108]

این نوع گواهی خواستن بهترین انواع آن است زیرا موجب آن می شود که ضمیر و و جدان شاهد تحت تأثیر قرار گیرد و آن عامل دینی بازدارنده را در آنها برانگیزاند.

« ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهٰادَةِ عَلیٰ وَجْهِهٰا -این شیوه نزدیکتر به آن است که شهادت را بر وجه خود ادا کنند.» مراد شهادت به وجه صحیح است.

مردم به شهادت اطمینان بیشتری پیدا می کنند زیرا شهادت به سوگند مؤکد شده است.

« أَوْ یَخٰافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمٰانٌ بَعْدَ أَیْمٰانِهِمْ -یا پس از سوگند خوردن از ردّ سوگندهایشان بترسند.»

ص :416

از آن بترسند که پس از شهادت دو شاهد حقیقت آشکار شود و رسوا گردند.بطور کلی شهادت راه رسیدن انسان به علم و آگاهی است ولی نیاز به تقوی دارد و نیاز به استماع،از طرف کسی که شهادتها را می شنود در این حال تقوی مستمع شهادت را از پیشداوری یا حکم در قضیه ای بدون دلیل بازمی دارد.همچنین مانع آن می شود که به یکی از دو طرف دعوا میل کند.یا برای آن که هر چه زودتر قضیه را فیصله دهد بدون احراز دلایل و شواهد حکم صادر کند.

شنیدن شهادت شرط مادی معرفت حقایق است بعد از وجود شرایط روحی و عقلی و مراد از شرایط روحی و عقلی همان تقواست.از این رو فرموده است:

/2 « وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ اسْمَعُوا -و از خدا بترسید و گوش فرا دارید.» سپس به اهمیت تقوی در فهم حقایق می پردازد و می گوید:

« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ -و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند.» اگر انسان در حق دیگران ستم کند،این ظلم به منزلۀ حجابی جلو چشمانش را می گیرد و او را از دیدن حق مانع می آید.زیرا ظالم همیشه می خواهد ظلم خود را در برابر مردم توجیه کند تا از فشار و جدان که عرصه را بر او تنگ کرده و خواب از چشمش گرفته است برهد.

[سوره المائدة (5): آیات 109 تا 115]

اشاره

یَوْمَ یَجْمَعُ اَللّٰهُ اَلرُّسُلَ فَیَقُولُ مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ قٰالُوا لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (109) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اُذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلیٰ وٰالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ تُکَلِّمُ اَلنّٰاسَ فِی اَلْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ اَلتَّوْرٰاةَ وَ اَلْإِنْجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ اَلطِّینِ کَهَیْئَةِ اَلطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهٰا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ اَلْمَوْتیٰ بِإِذْنِی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَقٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (110) وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی اَلْحَوٰارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قٰالُوا آمَنّٰا وَ اِشْهَدْ بِأَنَّنٰا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قٰالَ اَلْحَوٰارِیُّونَ یٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ قٰالَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (112) قٰالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهٰا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنٰا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنٰا وَ نَکُونَ عَلَیْهٰا مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (113) قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ اَللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ تَکُونُ لَنٰا عِیداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا وَ آیَةً مِنْکَ وَ اُرْزُقْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (114) قٰالَ اَللّٰهُ إِنِّی مُنَزِّلُهٰا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ اَلْعٰالَمِینَ (115)

/2

ص :417

/2

معنای واژه ها

114[عیدا]

:عید اسم است برای آنچه در زمان مشخّص به سوی شما بازمی گردد و لذا به خیال و غم نیز عید می گویند.

ص :418

/2

پیامبران در پیشگاه خداوند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

باید دانست که محاکمات در روی زمین در این دنیا به هر نحو که باشد خواه به نفع صاحبان حق و خواه به نفع صاحبان باطل،در جای دیگری محکمۀ عدلی است که هر حکم که می کند عادلانه است و از بی عدالتی نشانی نیست.

در آنجا خداوند فاسقان را راه نمی نماید،همۀ مردم را گرد می آورد و پیامبران نیز در میان آنهایند.خداوند از پیامبران می پرسد،پاسخ مردم در برابر سخن شما چه بود.(از اینجا معلوم می شود که کس را از آن محاکمه گریزی نیست حتی پیامبران را)اینجا سخن از عیسی بن مریم است که در پیشگاه خداوندی ایستاده و خدا از او می پرسد که آیا تو بودی که مردم را گفتی که مرا به جای خدا بپرستید؟ البته خدا می داند که عیسی چنین سخنی نگفته است.

ولی قبل از این که از او چنین سؤالی کند نعمتهایی را که به او و مادرش و مردم عنایت کرده است بیان می کند.از این که او را به روح القدس یاری کرد و کتاب و حکمتش آموخت و بر دست او معجزاتی جاری کرد چون زنده ساختن مردگان و حفظ او از کید بنی اسراییل. /2 و نیز مردم را فرمان داده که به او ایمان بیاورند و موضع او را در میان بنی اسراییل تقویت کرد بدین گونه برای آنها از آسمان مائده نازل نمود و این مائده را بنی اسراییل از او خواسته بودند و از این قبیل...

هدف از ذکر این قصه در پایان سورۀ مائده فقط بیان مسئولیت شاهد آگاهی نیست که به هنگام ادای شهادت باید خود را در پیشگاه الهی تصور کند،

ص :419

نه،هدف این نیست،بلکه هدف کلی تر از این است و آن بیان مسئولیت انسان است در زندگی،شاید این مسئولیت را که در روز قیامت در محکمۀ عدل الهی مورد بازخواست قرار می گیرد،دریابد.

شرح آیات:
اشاره
رسولان در پیشگاه خدای رحمان

[109]

در روز قیامت حقایق امور آشکار می شود،حقایقی موجود و ثابت که با نفی کردن آنها یا با سکوت از آنها،نفی نمی شوند و از میان نمی روند.

حقایقی است که اگر از آن سکوت کنیم نیروی رسوخ آنها بیشتر می شود و در نتیجه ما را در میان فرو می گیرند و نابود می کنند.

احساس به وجود حقیقت و اینکه روزی بالآخره آشکار می شوند،صاحب علم را وامی دارد که برای علم خود شاهد صادقی باشد و از علم خویش آنچه را با مصالحش مخالف باشد کتمان نکند.

بارزترین و برترین علما رسولانند.آنهایی که خداوند بار رسالت خویش بر دوش آنها نهاده است و علم و حکمتشان داده.اینان نیز از نتایج کارشان-با همه عظمتی که دارند-بازخواست می شوند.

« یَوْمَ یَجْمَعُ اللّٰهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مٰا ذٰا أُجِبْتُمْ -روزی که خدا پیامبران را گرد آورد و بپرسد که دعوت شما را چگونه پاسخ دادند.» خداوند رسولان را برای هدایت مردم و تبلیغ دعوت خود بر آنها فرستاد اکنون از آنها می پرسد /2 نتیجۀ اعمالشان چه بوده است ولی چون عمر رسولان در زندگی دنیوی کوتاه بوده،علم به باطن مردم ندارند مگر آنچه خدا به آنان تعلیم کرده باشد از این رو اظهار بی خبری می کنند:

« قٰالُوا لاٰ عِلْمَ لَنٰا -گویند ما را هیچ دانشی نیست.» یعنی علم ما به حقیقت حال مردم کافی نیست تا بتوانیم پاسخ حقیقی را بازگوییم.

ص :420

« إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ -که دانا به غیب ها تو هستی.» بنا بر این:اگر فرضا پیامبران را فریب دهیم و در رو به روی آنها از روی دروغ و نفاق تظاهر به ایمان کنیم،آنها هم سکوت کنند،نباید پنداریم که چهرۀ حقیقت را فروپوشیده ایم.نه،خداست که به غیبها آگاه است و او به زودی ما را محاکمه می کند.

[110]

این داستان عیسی با خداست بنگر به عنوان یک شاهد بر قوم خود چگونه از خدا سؤال می کند و چگونه باطل بودن ادعاهای قومش را آشکار می سازد و از آنها می پرسد که آیا او گفته است که او را به جای خدا بپرستند.

« إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلیٰ وٰالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النّٰاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً -خدا به عیسی بن مریم گفت:نعمتی را که به تو و مادرت ارزانی داشته ام یاد کن آن زمان که به روح القدس یاریت کردم تا تو چه در گهواره و چه در بزرگسالی با مردم سخن گویی.» اینها نعم پروردگار است به عیسی که اگر این نعمتها نبود عیسی،عیسی نبود.روح القدس روحی است که صاحبش را از گناه حفظ می کند و خداوند رسولان(ص)و امامان(ع)را به روح القدس یاری می رساند.و آن مهمترین نعمتی است که خدا به بنده ای از بندگانش عطا می کند و چون مرتکب خطایی نمی شود، نادانان پندارند که او پسر خداست.یا پسری است که روحی از ذات باری سبحانه و تعالی در او حلول کرده است...نه هرگز چنین نیست.

خدا است که عیسی را به این روح یاری کرده و اگر نمی بود عیسی در ورطۀ لغزشها گرفتار می آمد،هم چنان که /2 مردم دیگر بدین گونه اند.مثلا خدا یونس بن متّی را واداشت که لحظاتی-آن هم از روی حکمت بالغه خود-در اندیشۀ خود باشد و قومش را نفرین کند.خدای تعالی او را به کیفر این لغزش(که مسلما به مرتبۀ گناه نرسیده بود)در شکم ماهی حبس کرد.و همچنین معجزۀ ظاهری عیسی یعنی سخن گفتنش در گهواره دلیل الوهیت او نیست بلکه دلیل عبودیت اوست

ص :421

در برابر خدا.همچنین است علم او و حکمت او.

« وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ -و به تو کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم.» معلوم است که کتاب همان دستورات شرعی و قوانین است که در تورات آمده و حکمت عبارت است از مواعظ و رهنمودهایی که در انجیل است.

« وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهٰا فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتیٰ بِإِذْنِی -و آن گاه که به امر من از گل چیزی چون پرنده ساختی و در آن دمیدی به امر من پرنده ای شد و کور مادرزاد و پیسی گرفته را به فرمان من شفا دادی و به امر من مردگان از گور بیرون آوردی.» قرآن در سرتاسر این مطلب کلمۀ«به امر من،به فرمان من»را تکرار کرده است تا دلیل باشد که عیسی(ع)بندۀ خدا بود.

« وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَقٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ -و چون با این دلایل روشن نزد بنی اسراییل آمدی من آنان را از آسیب رساندن به تو بازداشتم از میانشان کسانی که کافر بودند، گفتند که این جز جادویی آشکار نیست.» بنی اسراییل مبارزه با عیسی را به هر طریقی که ممکن بود آغاز کردند و اگر خداوند عیسی را یاری نمی کرد عیسی همانند هر شخص دیگر در برابر آنان ناتوان بود.بنا بر این عیسی بر خلاف پندار مسیحیان نمی تواند خدا باشد.

معجزۀ مائده،ایمان به غیب و شهود

[111]

از همه مهمتر آن که خدا بر او اعتماد کرد و او را رسول خود گردانید.

/2 « وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوٰارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قٰالُوا آمَنّٰا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنٰا مُسْلِمُونَ -به حواریان وحی کردیم:به من و پیامبر من ایمان بیاورید.گفتند:

ص :422

ایمان آوردیم،گواه باش که ما تسلیم هستیم.» [112]

موقعیت عیسی را استحکام بخشید بدین گونه که چون بنی اسراییل از او طلب معجزه ای کردند تا دلیل بر پیامبری او باشد،دعایش را مستجاب کرد.

« إِذْ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ قٰالَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -و حواریان پرسیدند:

ای عیسی بن مریم آیا پروردگار تو می تواند برای ما از آسمان مائده ای فرستد؟ گفت اگر ایمان آورده اید از خدا بترسید.» عیسی آنها را امر به تقوی کرد،زیرا تقوی بر یقین انسان و ایمان او و صدق او می افزاید و چون انسان نفس خود تزکیه نمود،می تواند بدون حاجز و مانعی حقایق را بفهمد.

[113]

ولی بنی اسراییل در اصرار خود افزودند:

« قٰالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهٰا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنٰا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنٰا وَ نَکُونَ عَلَیْهٰا مِنَ الشّٰاهِدِینَ -گفتند که می خواهیم از آن مائده بخوریم تا دلهایمان آرام گیرد و بدانیم که به ما راست گفته ای و بر آن شهادت دهیم.» گفتند:ما نیاز به اطمینان قلبی داریم و جز این هیچ نیست.همانطور که ابراهیم(ع)به پروردگارش گفت:«آری،ولی می خواهم دلم مطمئن شود.» سپس می خواهیم که دلهای ما به صدق رسالت و رسول اطمینان یابد.زیرا فرق است میان کسی که نادیده به چیزی ایمان آورده و کسی که ایمانش به شهود و دیدن است.در این هنگام می تواند کلامش برندگی و قاطعیت بیشتری داشته باشد زیرا مردم در صدق سخن مؤمنی که ادعا کند که دلایل و براهین نبوت را به چشم خود دیده است کمتر شک می کنند در حالی که به ایمان کسی که نادیده ایمان آورده شک می کنند و آن را به صفای نیت و ساده دلی او حمل می کنند.

[114]

« قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ اللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَیْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ تَکُونُ لَنٰا /2 عِیداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا -عیسی بن مریم گفت:بار خدایا،ای پروردگار ما، برای ما مائده ای از آسمان بفرست تا ما را و آنان که بعد از ما می آیند عیدی باشد.»

ص :423

یعنی روز بزرگی شود که مردم آن روز را از یاد نبرند و هر سال خاطرۀ آن تازه کنند و برای نسلهای بعد عبرتی باشد.

« وَ آیَةً مِنْکَ وَ ارْزُقْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ -و نشانی از تو باشد و ما را روزی ده که تو بهترین روزی دهندگان هستی.» این آیتی است دال بر معجزات خدایی.ولی عیسی(ع)برای قوم خود طلب رزق دایم نمود.

[115]

« قٰالَ اللّٰهُ إِنِّی مُنَزِّلُهٰا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذٰاباً لاٰ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعٰالَمِینَ -خدا گفت:من آن مائده را برای شما می فرستم ولی هر که از شما از آن پس کافر شود،چنان عذابش می کنم که هیچ یک از مردم جهان را آن چنان عذاب نکرده باشم.» زیرا تفاوت است میان گروه هایی که پس از ایمان سرچشمه گرفته از شهود عینی به کفر آشکار کشیده شدند و کفری که پس از ایمان غیبی به وجود آمده که گاهی سطحی است.

خداوند به بندگانش نعمت می دهد تا بیازماید که تا چه پایه سپاسگزارند و تا چه حد نعمتهای او را قدر می دانند و از آن استفاده می کنند.چون کفران نعمت کنند،خداوند فقط آن نعمت از آنان سلب نمی کند،بلکه دیگر نعمتها را هم سلب می کند تا بگویند ای کاش خداوند هرگز این نعمت را به ما نمی داد.

مثلا نفت در کشورهای ما نعمت بزرگی است از سوی خدا و برای ملت ما رزقی عظیم.اگر شکر این نعمت را با ادای حقوق محرومین و تقسیم عادلانۀ ثروت در میان مردم به جای بیاوریم این نعمت هم چنان ادامه دارد و افزونتر هم می شود.

اما اگر این نعمت را کفران کنیم و بزرگان آن را به خود اختصاص دهند و مستضعفان را محروم سازند و توانگران سرگرم عیش و عشرت شوند،خداوند نه تنها ثروت نفت را از ما می گیرد،بلکه برخی از ما را بر برخی دیگر مسلط می کند تا در میان ما کینه و حقد اشاعه یابد و یکدیگر را بکشیم.تا روزی بیاید که /2 حتی از نفت و ثروتهای نفتی هم بیزار شویم و بگوییم ای کاش کشور ما کشاورزی بود تا با

ص :424

یکدیگر یک دست و همدل می بودیم.

[سوره المائدة (5): آیات 116 تا 120]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اِتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالَ سُبْحٰانَکَ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مٰا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (116) مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مٰا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمّٰا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ اَلرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (118) قٰالَ اَللّٰهُ هٰذٰا یَوْمُ یَنْفَعُ اَلصّٰادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (119) لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (120)

/2

/2

عیسی گوید:اللّٰه،پروردگار مرا بپرستید
اشاره
شرح آیات:
اشاره

[116]

در گفتگویی میان خدا و بنده و پیامبرش عیسی بن مریم،خدا از عیسی پرسید که آیا او به یارانش گفته که او را بپرستند؟در حالی که خداوند

ص :425

می داند که عیسی هرگز چنین سخنی نگفته است ولی باری تعالی از او می پرسد تا برای ما بیان کند که عیسی(ع)هم باید پاسخگو باشد هر چند بندۀ مخلص خداست و بندۀ اوست و مبعوث بر مخلوق او پس حال ما مردم گنهکار چگونه است؟ « وَ إِذْ قٰالَ اللّٰهُ یٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -آن گاه خدا به عیسی بن مریم گفت:آیا تو به مردم گفته ای که مرا و مادرم را سوای اللّٰه به خدایی گیرید؟» این کسانی که عیسی و مادرش را به خدایی برگزیدند می خواستند از زیر بار مسئولیت اعمالشان بگریزند به این ادعاء که عیسی و مادرش آنها را از عذاب خدا رهایی خواهند داد،هر چند مرتکب گناهان شوند.خداوند می خواهد به آنها بگوید که این دو،بنده ای بیش نیستند و نمی توانند با فرمان خدا مقابله کنند. /2 وقتی که عیسی چنین باشد آن دیگران که مدعی پیروی از ایشان هستند چگونه خواهند بود.

« قٰالَ سُبْحٰانَکَ -گفت:به پاکی یاد می کنم تو را.» یعنی تو برتر از آن هستی که دیگری جز تو پرستیده شود و والاتر از آنی که کسی خود را همتای تو بخواند.

« مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مٰا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ -نسزد مرا که چیزی گویم که سزاوار آن نباشم.» زیرا من فقط پیامبری هستم که از جانب تو بر مردم مبعوث شده ام و وظیفه رسول این است که مقید به تعالیم کسی باشد که او را به رسالت فرستاده است، بدون کم و زیاد.حتی اگر هم کلام رسول بر حق باشد،وظیفه اش ایجاب می کند که از حدودی که خداوند برای او مقرر داشته قدم بیرون ننهد.مثلا رسول خدا نمی توانست که آیاتی از قرآن را پیش از موقع مقررش برای مردم بخواند،در حالی که قرآن کلام مبین خداست.

« إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ -اگر من چنین گفته بودم تو خود می دانستی،زیرا به آنچه در ضمیر من می گذرد دانایی و من از آنچه در ذات تو می گذرد بی خبرم،زیرا

ص :426

تو داناترین کسان به غیب هستی.» مسئولیت انسان در برابر پروردگارش همانند مسئولیت در برابر کسی چون عیسی(ع)یا در برابر نظام و قانون نیست.زیرا اتفاق می افتد که انسان از پاره ای از کارها آگاه نباشد در حالی که خدای سبحان عالم به همۀ غیبهاست،نه تنها اعمال انسان را می داند،حتی به عواقب این اعمال نیز آگاه است.

نقش رسول

[117]

نقش رسول،نقش مبلغ و شاهد است.اما تبلیغ،مسئولیت او عبارت است از نقل رسالت خدا بی هیچ کم و کاستی.اما شهادت معنی اش مراقبت از اجرای /2 احکام رسالت است و هدایت مردم به راه راست و عیسی این دو مسئولیت را به انجام رسانید و گفت:

« مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مٰا دُمْتُ فِیهِمْ -من به آنان جز آنچه تو فرمانم داده بودی نگفتم.

گفتم که اللّٰه پروردگار مرا و پروردگار خود را بپرستید و من تا در میانشان بودم نگهبان عقیدتشان بودم.» معلوم می شود که شهادت رسول شهادتی محدود است یا شهادتی موقتی است و منحصر است به ایام حیات او و بعد از او این خداست که نگهبان است:

« فَلَمّٰا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ -و چون مرا میرانیدی تو خود نگهبان عقیدتشان گشتی.» تو مراقب اعمال آنها بودی تا در دنیا و آخرت آنان را محاسبه کنی اما نگهبانی خدا از اعمال مردم در پاداشی که به آنها در دنیا یا آخرت می دهد، منعکس می گردد.بدون آن که کسی قادر به فرار از آن باشد و این ما را وامی دارد که مراقب اعمال و گفتار خویش باشیم تا از ما خطایی سر نزند که چون سر بزند خداوند حساب آن را نگه می دارد و ما را مؤاخذت می کند.

« وَ أَنْتَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ -و تو بر هر چیزی آگاهی.»

ص :427

شهادت خدا همان قدرت و سلطۀ مستقیم اوست بر زندگی مردم که به صورت یاری مؤمنان پاکدل،و خذلان کافران منافق و هدایت مجاهدان و نیکوکاران مجسم می شود.خداوند سلطان و قادر حقیقی در زندگی است.بر ماست که بر او توکل کنیم و از کسی جز او نترسیم.

قدرت و سلطۀ خداوند

[118]

قدرت و سلطۀ خداوند مربوط به زمان حال نیست.به آینده هم کشیده می شود و عذاب و آمرزش به دست اوست.

/2 « إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبٰادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -اگر آنان را عذاب کنی بندگان تو هستند و اگر آنان را بیامرزی تو پیروزمند حکیمی.» گفتیم که مسیحیان با مطرح کردن این اعتقاد می خواستند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند.از این قرار که عیسی و مادرش دو خدایند که آنان را از عذاب خدا می رهانند.در رویارویی با این اعتقاد قرآن حقیقت مسئولیت انسان را در برابر پروردگارش روشن می کند.علامت این مسئولیت علم خداست به اعمال او و مراقبت از آن و شهادت بر آن و پاداش دادن به اعمالش.

[119]

خداوند تأکید می کند که آنان که به مسئولیت خویش آگاه هستند و از زیر بار آن شانه خالی نمی کنند خدا به آنان پاداش نیک خواهد داد.

« قٰالَ اللّٰهُ هٰذٰا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّٰادِقِینَ صِدْقُهُمْ -خدا گفت:این روزی است که راستگویان را راستی گفتارشان سود دهد.» از اینجا معلوم می شود که راستگویی،همانا دوری از بهانه تراشی و نفاق گریختن از مسئولیت است.این راستی مهمترین عمل صالحی است که انسان انجام می دهد زیرا او را به تحمل مسئولیتها و ادای آن به گونه ای نیکو وامی دارد.

« لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -از آن آنهاست بهشتهایی که در آن نهرها

ص :428

جاری است همواره در آن جاویدان خواهند بود.خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند و این کامیابی بزرگی است.» زیرا اینان برای انجام اعمال خود بر وفق اوامر خدا و تعهد به صدق سعی کرده اند و افکار و اقوالشان مطابق حق بوده.خداوند پاداش آنها را این گونه داد که از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنود.تبادل خشنودی میان بنده و پروردگارش نتیجه ای است که از ممارست بنده در ذکر خدا و تفکر دربارۀ خدا،و در نظر داشتن خدا در سخن و کردارش حاصل می شود.

[120]

اللّٰه حق است.اللّٰه ضمیر آگاه عالم وجود است.اللّٰه مدبر و پرورش دهندۀ جهان است.چون بنده اوامر پروردگارش را انجام دهد.خدا جهان را مسخّر او خواهد کرد.زیرا در این حالت او /2 به خدا پیوسته...به ضمیر آگاه پیوسته...به قدرت پیوسته...به علم و عزیمت پیوسته است.

اما چون بنده با خدایش مخالفت کند او در برابر همۀ عالم می خواهد ایستادگی کند.آیا بر این کار توانایی دارد؟ « لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ - از آن خداست فرمانروایی آسمان و زمین و آنچه میان آنهاست و او بر هر کاری تواناست.»

ص :429

ص :

جلد 3

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

سورة انعام

اشاره

ص :6

سورۀ انعام

فضیلت سوره:

1-امام صادق(ع)فرموده است:«سورۀ انعام به یکباره نازل شد و هفتاد هزار فرشته همراه آن بودند تا بر حضرت محمّد(ص)نازل شد و فرشتگان پیوسته آن را بزرگ می داشتند.هفتاد بار اسم«اللّٰه»در آن آمده است و اگر مردم می دانستند که در آن چیست ترکش نمی کردند».

2-از امام صادق(ع)نقل شده که فرموده است:«هر گاه نقصانی به تو رسید که از آن بیم یافتی سورۀ انعام را بخوان که در این صورت دیگر آنچه می ترسی به تو نخواهد رسید».

3-ابو بصیر می گوید:نزد امام صادق(ع)نشسته بودیم و حضرت(ع)بر بستر تکیه داشت که فرمود:«آیات محکماتی که در سورۀ انعام آمده و آیه ای آنها را نسخ نکرده هفتاد هزار فرشته همراهی کرده اند».

ص :7

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
سه حقیقت(خدا،انسان،جهان):

در آغاز این سوره،حقایق جهان بر وفق اساس نگرش توحیدی به یکدیگر آمیخته شده،هر چند آن حقایق را با یکدیگر فرقها و تفاوتهای بسیار است.ولی از آنجا که اشیاء را با یکدیگر گونه ای ارتباط است با هم مرتبطاند.در این سوره شماری از حقایق جهان را به عنوان نمادی از این وحدت بیان می دارد.از جملۀ این حقایق است:

الف:انسان به اعتبار این که بنده ای است آفریدۀ خداوند و سرور عالم طبیعت باید خاضعانه در برابر عظمت خداوند بایستد و بگوید:«سپاس و ستایش خدای را»نه تنها از این روی که باری تعالی توانا و فراخ بخشایش است بلکه از آن روی که او را از رحمت واسعۀ خود به فراوانی بهره مند ساخته است.پس،از این رو است که می ستایدش.

ب:خدا به اعتبار این که آفریدگار مطاع مخلوقات است و فرمانروا بر آنها.

ج:عالم یعنی آسمانها و زمین و تاریکی و روشنایی به اعتبار این که مخلوقات خدایند و تدبیرشان به امر اوست رابطۀ استوار میان انسان و جهان از این روست که هر دو /3 مخلوقات خدایند.و سامانشان به دست اوست.

انسان-به اذن پروردگارش-در میان دیگر موجودات از امتیاز خاصی بهره ور است.او سرور همۀ مخلوقات است،خداوند همه را مسخر فرمان او ساخته.

از این روست که سپاس و ستایش پروردگارش بر او واجب آمده است.

ص :8

اگر انسان بخواهد مزیت سیادت خود را بر عالم وجود حفظ کند ناچار است با پروردگار خویش که جهان را مسخر فرمان او ساخته رابطه ای استوارتر داشته باشد.

شناخت خدا

شناخت طبیعت بدون خدایی برای آن،یعنی شناخت مادّۀ بدون روح،چیز بی ارزشی است و شناخت خدا دور و جدا از طبیعت یعنی جستجو در تهی،در تجرید و در هیچ.خواه این باشد یا آن.اگر انسان بدان گرفتار آید دچار عدم احساس مسئولیت و بی تفاوتی می گردد و نتیجۀ آن پوچ گرایی است.

انسان مادّی که زندگی اش در مادّه خلاصه می شود و نمی خواهد از بستر مادّه پای بیرون نهد و به فراسوی آن رود و به عظمت باری تعالی و ملک و سلطۀ او بر کاینات خستو شود،در برابر مادّه،برای خود احساس مسئولیت نمی کند زیرا ماده را نه حیات است،نه عزّت و نه حکمت.

مادّه،مواظب اعمال او نیست.مادّه،او را به بازخواست و محاسبه نمی کشد،و در برابر کارهای نیک و بدش پاداش نمی دهد.زیرا مادّه را شعور و آگاهی نیست و همین سبب می شود که انسان مادّی از زیر بار مسئولیتها شانه خالی کند.

همچنین است آن صوفی که به الفاظ و کلمات و خلسات و همسات دل خوش کرده است و به خداوند حیات و نظام و تدبیر و ملک و حساب و عقاب ایمان ندارد.همچنین به طبیعت به عنوان مظهری والا از مظاهر حیات که بخشش خداوندی است،و نظامی که از سوی خداوند بر آن حکمفرماست ایمان ندارد.در نتیجه به طبیعت به عنوان نامی از نامهای خداوند سبحان نمی نگرد.این صوفی هم در برابر زندگی که پرتوی از ذات باری تعالی است احساس مسئولیت نمی کند.

حقیقت در معرفت مادّه و روح،همان ایمان به واقعیت طبیعت است و به حقیقت ارزشهایی که بر آن غلبه دارد و اعتقاد به وجود طبیعتی که به فرمان

ص :9

پروردگارش اداره می شود.نتیجه آن می شود که از مسیر اسماء و آیات پراکنده بر آستان طبیعت به خدا راه یابد.

قرآن به اعتبار این که کتاب خداست و در آن تردیدی نیست،برای ما از طبیعت سخن می گوید به این اعتبار که طبیعت پلی است که اندیشۀ آدمی برای وصول به معرفت خداوندی باید از آن بگذرد.و نیز از آن روی که طبیعت مظهر والای اسماء و آیات خداوند است.همچنین طبیعت وسیله ای است که آدمی را یاری می دهد تا زوایای نفس خویش بکاود و به پروردگارش راه یابد و مسیر تکامل را بپیماید تا به خدا واصل شود.

اگر در طلب خدا هستی باید که به آسمانها بنگری،نه آن که در حجره ای تاریک سر به لاک خود فروبری.مبادا اگر به آسمان می نگری آسمان را چون اشیاء ثابت و جامد و جاهل پنداری،هرگز چنین مکن،آسمان و هر چه بر فرا سر خود می نگری حقایقی هستند همه توحید گوی ذات باری تعالی و ساجد در برابر عظمت خداوندی اش.

چرا این سوره را الانعام(چارپایان)نامید؟

سورۀ انعام هم،چون هر سورۀ دیگری از قرآن نور توحید می تاباند،و فروغ ایمان به خدا را در ضمیر انسان می افکند،ولی چرا بدین نام نامیده شد و مثلا نامهایی چون«الحی القیوم»یا«الصمد الاحد»یا«القدوس الاعلی»یا«الحمد و التسبیح»ندارد.و از میان همۀ نامها آن را به نام«انعام»خوانده اند.

«چارپایان»در قرآن نماد بی خردی و بلاهت اند و آدمی می پندارد که چنین موجوداتی نباید در حوزۀ ایمان و معرفت جایی داشته باشند با وجود این خداوند این سوره را«الانعام،چارپایان»نامید.بدین سبب که نظر ما را دربارۀ انعام دیگرگون کند و دریابیم که اینها از نعمتهای پروردگارند و مآلا ما را از جهتی به خداوند راه می نمایند،و برای ما ایجاد مسئولیتهایی می کنند،مسئولیتی که مؤمن در برابر پروردگارش بدان شعور می یابد. /3 در این سوره در آیات 138 تا 148 از چارپایان

ص :10

سخن رفته است.

اینها که گفتیم چیزی بود از فلسفۀ نامیدن یک سورۀ قرآن به نام «چارپایان»که ما استنباط کرده بودیم.

ص :11

[سوره الأنعام (6): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ ثُمَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (1) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2) وَ هُوَ اَللّٰهُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ فِی اَلْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ (3)

معنای واژه ها

1 یعدلون:عدلت عنه یعنی از آن روی برتافتم.

2 تمترون:امتراء به معنای شک است و اصل آن از «مرأت الناقة»گرفته شده که به معنای گرفتن پستان شتر است برای دوشیدن شیر و امتراء به معنای بیرون کشیدن شبهات دشواری است که راه حلی ندارد.

ص :12

/3

چنین است تجلّی پروردگار
اشاره
شرح آیات:

به نام خدای بخشندۀ مهربان.

[1]

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ستایش از آن خداوندی است که آسمانها و زمین را بیافرید.» خدای سبحان فقط به آفرینش آسمانها و زمین بسنده نکرد،بلکه زمام آنها را نیز به دست گرفت و کارهایشان به نظام آورد.پس هر چه در آسمانها و زمین است محدود است به حدودی معین که آن را حکمت الهی و علم پهناور و قدرت مطلقه او معین فرموده است.

خورشید را وزنی و فراخنایی است و حرارتی و جرم و مداری و راهی و نهایتی و فاصله ای از دیگر خورشیدهای شناور در فضا.

همچنین زمین و ماه و ستارگان ثابت و سیار.و چنین است حال هر موجودی بر روی زمین.حتی آن ذرّه خرد نیز حد و مرزی دارد که از آن در نمی گذرد.

/3 وقتی که می گوییم حد و مرز هر چیز،مرادمان این است که هر شیء در حد معینی پایان می یابد و از آن پس از حلیۀ وجود عاری می گردد،یا به تعبیر دیگر در خارج از حد خود معدوم می شود.مثلا یک سیب در یک مساحت و در یک وقت محدود،یا به عبارت دیگر در مکان و زمان محدودی دارای موجودیت است.اما فراسوی آن مکان و زمان دیگر دارای وجودی نیست.همچنین خداوند تعالی به حکمت و قدرت خود برای وجود و عدم حدی معین کرده و هر شیء را در حدود معینی موجود ساخته و پس از طی مراحل وجود به سر حد عدمش می کشاند پس

ص :13

خداوند آفرینندۀ عدم و وجود است و مقدّر و مدبّر آنهاست.

بسا که ناظر به این حقیقت باشد آنجا که می فرماید:

وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ

و تاریکیها و روشنایی پدیدار کرد.» یعنی تاریکیها نماد هر عدمی باشد و روشنایی نماد هر وجودی.در برابر این قدرت و حکمت مطلقه از ما جز سپاس چه کار ساخته است؟سپاسگزاری همان موضع والایی است که باید در برابر پروردگارمان برگزینیم که بسی از موضع کفار که به پروردگارشان شرک می ورزند دور است.آنان خدا را با بتانی که در فروترین درجات هستند یکسان می شمارند و پروردگار ما از آنچه مشرکانش وصف می کنند بسی برتر و والاتر است.

ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ

با این همه کافران با پروردگار خویش دیگری را برابر می دارند.»

شک چرا و چگونه

؟ [2]

آدمی در این جهان پهناور محاط در حیطۀ قدرت خداوند است و باید که به این حقیقت اعتراف کند و در آن تردید روا ندارد.زیرا شک گاه تصادفی است بی هیچ سابقه و گاه از هوا و هوس یا احساس و امثال آنها سرچشمه می گیرد در مسئلۀ خدا از این گونه شک نشانی نمی یابیم زیرا خداوند آشکارتر از آن است که بشر در آن شک کند. (1)

/3 خاستگاه این تردید بسته بودن دیدگان آدمی است از نگریستن در شواهد توحید و رویگردانی از ادلّه و مجادله در حق است پس از یقین بدان.

ص :14


1- 1) -در دعای عرفۀ حضرت امام حسین علیه السلام آمده است:«الهی ترددی فی الآثار یوجب بعد المزار، فاجمعنی علیک بخدمة توصلنی الیک.کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک.أ یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک!متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الآثار هی التی توصل الیک.عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم یجعل له من حبک نصیبا».مفاتیح الجنان342/-دار الاضواء.

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ

اوست که شما را از گل بیافرید و عمری مقرر کرد:مدتی در نزد او معین.با این همه تردید می ورزید.» انسان از گل آفریده شده از این رو بدان گرایش دارد و دوست دارد که در آن جاودانه بماند بنا بر این برای او دشوار است که به سوی حق برانگیخته شود.

و نیز از آنجا که انسان از گل آفریده شده شایسته آن است که در برابر آفریدگارش خاشع باشد و بزرگی نفروشد.

همچنین آدمی را قدرت و توان معینی است.سلولهای بدنش تحلیل می روند و استخوانهایش سست می شوند و عاقبت بر آستان مرگ فرود می آید.

و این مرگ گاه در اثر یک تصادف اتومبیل است یا ابتلا به بیماری سرطان،یا کشته شدن در جنگ یا عوامل دیگر.

مردن به گونۀ نخستین برای او مقدر است هم چنان که سرنوشت هر موجود زنده و غیر زنده ای است.اما مرگ به صورت دوم قضایی است که خداوند برای او مقرر کرده و آن را در دفتر والای خود نگاشته است.

[3]

پس اللّٰه است،خداوند آسمانها و زمین،او فرمانروای آنهاست مرجع امور آنهاست.

وَ هُوَ اللّٰهُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ فِی الْأَرْضِ

در آسمانها و زمین اوست که خداوند است.» زیرا اوست که امور آسمانها و زمین را سامان می دهد و به آنها آگاه است و این امری محال است که خداوند سامان دهندۀ /3 امور جهان باشد و از خفایای آن بی خبر.

یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ

نهان و آشکارتان را می داند.» خداوند دانای نهان است آن سان که دانای آشکار است(بر خلاف انسان) نهان همان چیزی است که از نخست تکوین می یابد و سپس در برابر مردم هویدا می شود.مانند دانه که در زیر خاک است و در آن یک سلسله تحولات شیمیایی

ص :15

انجام می گیرد.و این پیش از آن زمانی است که در برابر مردم ظاهر شود.چون زمین سبز گردید آشکار می شود.خداوند است که هم نهان آن را می داند و هم آشکارش را.

پس علم خدا بر نهان بر علم او به آشکار سبقت دارد.(با وجود آن که علم خدا را زمان نیست).

خداوند خفایای دانه را در هنگامی که املاح زمین بر او تأثیر می گذارند می داند و چون این تأثیر و تأثر پایان گرفت دانشمندان کشاورزی از آن خبر می یابند،سپس کشاورزان آن را می بینند.

همچنین خداوند ارادۀ انسان را قبل از آن که تبدیل به عمل شود،می داند و از عوامل مؤثر در آن آگاه است.یک،یک عوامل را می شناسد.طبیعت موقعیتها و میزان استعداد آدمی را برای رویارویی با آنها یا تسلیم در برابر آنها می داند.از این رو می داند که آدمی می خواهد در آینده چه کند.و حال آن که حتی انسان هم از آنچه می خواهد انجام دهد آگاه نیست و این است معنی این سخن«عرفت اللّٰه یفسخ العزائم و نقض الهمم».

وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ

و از کردارتان آگاه است.» یعنی هر عمل نیک و بد که انجام می دهید،در این زمان یا در آینده.از این روست که باید هر کس دل خویش از عقده ها و گرایشهای ناپسند پاکیزه دارد زیرا پروردگار ما از آن آگاه است و همۀ جزئیات آن را می داند،هم چنان که بر آدمی است اعمال ظاهر خود نیز اصلاح کند و مراقب آنها باشد.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 4 تا 11]

اشاره

وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ (4) فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (5) أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا اَلسَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً وَ جَعَلْنَا اَلْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (6) وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (7) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَکاً لَقُضِیَ اَلْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ یُنْظَرُونَ (8) وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ (9) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (10) قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ ثُمَّ اُنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ (11)

ص :16

/3

اینچنین مردم از خدا محجوب می مانند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای تحقق این هدف کلی سورۀ الانعام،که همانا بارور ساختن روحیۀ ایمان به خدا در دلهای مردم است،و نیز قرار دادن آن چون چراغ هدایتی فرا راه مردم در تاریکیهای زندگی است که آیات این بخش از سوره نازل شده تا انگیزۀ اساسی تکذیب آیات پروردگار و رسولانی را که از جانب او آمده اند،بیان دارد، باشد که انسان به خود آید و بخواهد که خود را از شر آن خلاص نماید.این انگیزۀ اساسی مسخره کردن حق و اعراض از آیات اوست.تا هنگامی که آدمی در این

ص :17

مسیر گام می زند نخواهد توانست آیات حق را بشنود و نخواهد توانست به حقایق آنها پی ببرد.

برای آن که انسان قلب خود را از این انگیزه پاکیزه سازد،باید او را از سرنوشت استهزاء کنندگان حق آگاه سازیم و او را بگویم که آنان که از آیات اعراض می کردند به چه سرنوشتی گرفتار آمدند و چه سان همه سرکوب شدند.

آیات این بخش بیان می دارند که تا هنگامی که استهزاء موجود است یعنی تا هنگامی که انسان برای شناخت حقیقت اهتمام نمی ورزد،از آیات خداوندی بهره مند نمی گردد.بلکه همۀ تلاشش این است که برخی دلایل واهی بتراشد تا با حق و آیات او مبارزه کند و چون یکی از دلایلش مهر بطلان خورد به دلیل دیگر متشبث می شود.

/3 اگر آیات خدا به صورت کتابی از آسمان نازل شود می گوید که جادوست.

سپس از پروردگارش می خواهد که ملائکه را فرو فرستد.ولی آیا این عمل سودی به حال او خواهد داشت؟نه،زیرا اگر ملک فرود آید باید به صورت انسان در آید پس کسی که رسول را انکار کرده چگونه می تواند ملک را انکار نکند؟ تنها راه حل در برابر این کسان که از آیات خدا اعراض می کنند یا آنها را به مسخره می گیرند این است که سرنوشت منکران و تکذیب کنندگان پیامبران را برایشان بیان کنند بدین گونه که بگویند در زمین به گردش پردازید و سرنوشت شوم تکذیب کنندگان و روی برتابندگان از آیات خدا را به چشم خود بنگرید.

شرح آیات:
اشاره
آمادگی روحی

[4]

برای شناختن خدا باید در جستجوی خدا باشیم و نشانه های او را در هر جای طلب کنیم.هر کس برای این جستجو راهی در پیش دارد.در صحرا یا در کوهستان درون ریگهای روان یا میان صخره های عظیم.

آدمی باید که مسیر خود در زندگی بشناسد و بداند که از کجا آمده و به

ص :18

کجا خواهد رفت و این آمدن و رفتن چگونه آغاز شده و انجامش چسان خواهد بود، چه چیزهایی سبب سعادت او می شود و باید چه رفتاری داشته باشد که با مصالح واقعی اش در تعارض و تضاد نباشد.

آیا آدمی را نیازی به جستجو نیست،آیا ممکن است یکی از ما بدون تحمل رنج و تعب راه خود را در زندگی پیدا کند؟هرگز.

یکی از خوشبختیهای ما افراد بشر این است که خدا بر ما منت نهاده راههای زندگی را برای ما آشکار ساخته ما را بر سر جاده انداخته. /3 اینک وظیفۀ ماست که چشمان خود نیک بگشاییم تا از رهنمودهای پروردگارمان بهره مند شویم.اما اگر دیده فرو بندیم،حتی نور خورشید هم نمی تواند به چشمان فروبسته رسد.بنا بر این شرط اول هدایت آمادگی روحی است برای پذیرش آن.اگر آدمی را چنین آمادگی نباشد و با یک پیشداوری عجولانه کفر را به جای حق پندارد زودا که از حق رخ برخواهد تافت و از آن هر چه دورتر خواهد شد.مثلا به گروهی می پیوندد و هرگز در اندیشۀ آن نیست که روزی از آن جدا گردد،زیرا از همان آغاز در ذهن خود مقرر کرده که با هر چه خلاف عقیده اش بود مخالفت ورزد و از آن اعراض کند.کافران که از حق اعراض می کنند نیز چنین حالتی دارند در ذهن خطا کارشان چنین جای گرفته که آنچه بدان باور یافته اند حق است و باید از هر باور دیگری رخ برتابند.

وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ

و هیچ آیه ای از آیات پروردگارشان برایشان نازل نشد،جز آن که از آن رویگردان شدند.» در مجلسی که آیات خدا تلاوت می شد حاضر نمی شدند و اگر حاضر می شدند گوش به سخن نمی سپردند،اگر هم گوش می دادند برای آن بود که راه ابطال آنها بیابند،نه برای هدایت یافتن.

عاقبت مسخره کردن حق

[5]

کفار آیات پروردگارشان را بی ارج می شمردند و در واقع این بی ارج

ص :19

انگاری به خدایی بازمی گشت که آیات را فرو فرستاده بود.وقتی کسی به مجلس کسی که از خدا سخن می گوید حاضر نمی شود و می گوید:این کیست که من به مجلس او درآیم و به سخنش گوش فرا دهم؟این تحقیر،تحقیر آن مرد نیست،بلکه تحقیر حقیقتی است که آن مرد حامل آن است.

همچنین کسی که کتابی که او را به سوی خدا فرا می خواند به یک سو می افکند و می گوید:این دیگر چیست؟استخفافش به کتاب نیست بلکه خدا را استخفاف می کند.

همین حال را دارد،آن که از سر عبرت به جهان نمی نگرد تا آیات خدا را بنگرد و همین حال را دارد کسی که در قرآن نمی اندیشند.

فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ

چون سخن حق برایشان عرضه شد، تکذیبش کردند.» فطرت انسان او را به جستجوی خدا سوق می دهد ولی کسانی که فطرتشان را چرک شرک آلوده است /3 خدا را انکار می کنند و حق را تکذیب می کنند حتی اگر بی پرده در مقابلشان پدیدار شود.

فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

پس به زودی خبر چیزهایی که به ریشخندشان می گرفتند به آنها خواهد رسید.» کسانی که به اهمیت حق ناآگاهند و از نقش آن در تأمین سعادتشان بی خبرند و نمی دانند تا چه حد به آن نیاز دارند،به زودی به نابودی کشیده می شوند، زیرا حقیقتی را که تحقیر می کردند و نقش آن را در زندگی خود منکر می شدند بی هیچ تردیدی از آنان انتقام خواهد گرفت،فردا که خلاف آشکار کنند.

مثلا اگر تو حقیقت جاذبۀ زمین را منکر شوی و عملا بر همۀ دلایل اثبات آن دیده بربندی،اگر به تو بگویند که افتادن سیب از درخت و تن کشیدن سیل بر بستر رودخانه و پایین آمدن قطرات باران،همه و همه دلیل وجود قوۀ جاذبۀ زمین اند و اگر تو از بلند جایی بپری زمین تو را به خود جذب می کند و استخوانهایت خرد می شود و تو بگویی نه،من گوش به این دلایل نمی دهم و از آنها اعراض می کنم،

ص :20

نتیجه چه خواهد بود؟مسلم است آنچه را که امروز انکار کرده ای فردا به سراغت خواهد آمد تا از تو انتقام بگیرد در یکی از روزها از بامی فرو می افتی و استخوانهایت درهم می شکند.

همچنین اگر این حقیقت را که سکوت که در برابر ظالم موجب از میان رفتن خوشبختی یک ملت می شود نپذیرفتی و به صدها دلیل و عبرت تاریخی توجه نکردی و از تجارب مردم زمان خود پند نگرفتی و در برابر ظالم مهر سکوت بر لب نهادی دیری نخواهد گذشت که تو خود گرفتار ستم خواهی شد و کاخ سعادتت فرو خواهد ریخت.

[6]

این است سرنوشت همۀ کسانی که از آیات خداوندی اعراض می کنند و راست را دروغ می شمارند و به باد مسخره اش می گیرند.اینان در واقع به سعادت خود لگد می زنند و به سوی شوربختی خویش می شتابند.

سنت عذاب

چون به تاریخ بشر بنگریم به عیان می بینیم که سرنوشت همه دروغ انگاران حق بدبختی بوده است.

/3

أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ

آیا ندیده اند که پیش از آنها چه مردمی را هلاک کردیم.» آیا اینان از آن رو به هلاکت رسیدند که مردمی ناتوان بودند؟نه،بلکه بر عکس مردمی توانمند بودند.

مَکَّنّٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ

مردمی که در زمین مکانتشان داده بودیم آن چنان مکانتی که به شما نداده ایم.» یعنی آنها بر منافع زمین سیطره یافته بودند و به فرمان خدا زمین را در راه مصالحشان به فرمان درآورده بودند و در آن استقرار و آرامش یافته آن سان که هر کس آنان را می دید می پنداشت جاودانه در ناز و نعمت خواهند بود.

وَ أَرْسَلْنَا السَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ

ص :21

و برایشان از آسمان بارانهای پی در پی فرستادیم و رودها از زیر پایشان روان ساختیم.» آنان در زمین استقرار یافتند و از مرحلۀ بدویت در گذشتند و به طلب روزی یا از بیم وحوش یا از کجتابیهای طبیعت،از جایی به جایی کوچ کردند.

پس منابع تحصیل در نزد ایشان بسیار و به دست آوردن آن آسان شد و همین سبب پیدایش تمدنهای بشری گردید.

ولی این تمدّنی که پدید آوردند نتوانست آنان را در برابر خشم خداوندی شفاعت کند.زیرا هنگامی که از نشانه های حق اعراض کردند و آن را دروغ شمردند و مسخره کردند،رو در روی حق به مخالفت برخاسته بودند و گناهانشان -که تعبیر دینی از مخالفت با حق است-فزونی گرفت.

ایشان بر خود ستم کردند و بر دیگران طغیان ورزیدند و از طبیعت سود نبردند بلکه به افسادش کوشیدند و اعمالی کردند،چون اعمال قوم عاد،یا قوم لوط، یا قوم شعیب،نتیجه آن شد که گناهان روی در فزونی نهادند،آن سان که گرد بر گردشان بگرفت و بر آن تمدن پایان داد.

فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ

آن گاه به کیفر گناهانشان هلاکشان کردیم و پس از آنها مردمی دیگر پدید آوردیم.» اگر بشر را آهنگ عبرت باشد این خود عبرتی است.

[7]

ولی بشر دریچه های دل خود فروبسته است و حق هر چند به شیوه ای معجزه آمیز بر او آشکار شود نمی بیندش.

/3

وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ

حتی اگر کتابی نوشته بر روی کاغذ بر تو نازل می کردیم و آن را با دست خویش لمس می کردند.» یعنی وحی الهی اوراقی بود که به عیان فرود آمدنش را از آسمان آن سان که باران می بارد می دیدند باز هم فکر نمی کردند که این معجزه است زیرا چه سان ممکن است که از آسمان اوراقی فرو ریزد که در آن هدایت و روشنایی باشد.در

ص :22

این هنگام.

لَقٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ

باز هم کافران می گفتند این جز جادویی آشکار نیست.» چگونه می توان کسی را که معجزه را با سحر در می آمیزد قانع کرد؟آیا به معجزه ای قوی تر و بزرگتر؟اگر چنین شود خواهد گفت که این جادویی بزرگتر است.

قانع ساختن چنین کسی دشوارتر از قانع کردن کسی است که در ذهن خود دو امر متناقض را در یک جا گرد می آورد.مانند جاهل مردی که می پندارد ممکن است شخصی در یک زمان در دو مکان جای داشته باشد.آری،چنین کسی را اگر تعلیم دهند ممکن است از عقیدۀ خویش دست بکشد ولی آن دیگر مصمم است که هرگز قانع نشود و در برابر هیچ برهانی سر فرود نیاورد.پس هم چنان در ضلال خود باقی خواهد ماند.

[8]

این طایفه همواره معجزات تازه تری طلب می کنند تا خود را از زیر بار پذیرفتن حق به یک سو کنند.از این رو:

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ

گفتند:چرا فرشته ای بر او نازل نشده است.» این فرشته باید از آسمان نازل شود و ما آن را به چشم خود ببینیم تا تصدیقش کنیم ولی هر گاه این فرشته نازل شود آیا تصدیقش خواهند کرد یا خواهند گفت:این هم یک جادوی دیگر.

خداوند را سنتها و نظاماتی در عالم وجود است که امور عالم بر مقتضای آنها می چرخد و این سنتها و نظامات به میل دل این و آن دگرگون نمی شوند یا نقض نمی گردند.

/3 یکی از این سنتها این است که خداوند مقرر کرده که ملائکه بر زمین نیایند مگر در روز قیامت.روزی که عمل و جزای عمل هر کس سنجیده و معین می گردد.در این روز فرشتگان آشکار می شوند تا مردم را در برابر اعمالشان کیفر

ص :23

دهند و حقایق عالم برای همگان آشکار شود.از این رو است که پروردگار ما می فرماید:

وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ یُنْظَرُونَ

اگر فرشته ای می فرستادیم که کار به پایان می رسید و به آنها هیچ مهلتی داده نمی شد.» در این روز مهلت آزمایش برای مردم به پایان می رسد و چون روز جزا در رسد دیگر به کس مهلت داده نخواهد شد ولی اکنون ما در روزهای مهلت به سر می بریم.

[9]

چه تفاوت کند که ملکی نازل شود یا مردی بیاید در حالی که طرف هم چنان کافر و منکر باشد.چه تفاوت که پیامبر در صورت ملک باشد یا در صورت انسان،در هر حال او همه را انکار می کند.

وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ

اگر آن پیامبر را از میان فرشتگان بر می گزیدیم باز هم او را به صورت مردی می فرستادیم و این خلط و اشتباه که پدید آورده اند بر جای می نهادیم.» هدف از بعثت رسل آن نیست که مردم را به اکراه به پیروی از حق وادارند.

آمدن رسولان برای اتمام حجت است و نیز فرصتی گسترده در برابر آنها که به حق روی آورند و در روز قیامت نگویند که ما نمی دانسته ایم.از این روی اگر خداوند ملکی را هم به رسالت می فرستاد او را به صورت انسان درمی آورد تا میان او و مردم تفاهم ایجاد شود و بتواند راه هدایت را به ایشان بنماید.

[10]

مسئله کافر،این است که حق را خوار می شمرد و به ریشخند می گیرد و سبب این است که-همانطور که گفتیم-کافر اهمیت حق را در زندگی خود درک نمی کند و بر ماست که اهمیت این امر را با بیان تجارب تاریخی به او القاء کنیم.

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ /3 یَسْتَهْزِؤُنَ

پیامبرانی را هم که پیش از تو بودند مسخره می کردند،پس مسخره کنندگان را عذابی که به ریشخندش می گرفتند فرو گرفت.»

ص :24

حقیقتی که اینان بدان کافر شده بودند و مسخره اش می کردند،به یک واقعیت تلخ بدل شد.

[11]

رسولان گفتند که تسلیم در برابر طاغوت حرام است و بر انسان است که بر ضد آن سر بردارد.این همان حقیقتی بود که رسولان برای مردم آورده بودند ولی مردم بدان نگرویدند و با استهزاء با آن رو به رو شدند،اکنون نتیجۀ این انکار چه شد.

حقیقت به واقع گرایید و طاغوت بر آدمی مسلط شد و زندگی به کامشان تلخ نمود و برای آنان دوزخی افروخت که تاب تحملش را نداشتند.برای این که با این تجربۀ عظیم آشنا شویم بر ماست که به تاریخ مراجعه کنیم.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ

بگو:

در روی زمین بگردید و بنگرید که پایان کار تکذیب کنندگان چگونه بوده است.» زندگی شان به سبب تکذیب کردنشان حق را و به ریشخند گرفتنشان پیامبران را به دوزخی ملتهب تبدیل شد.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 12 تا 16]

اشاره

قُلْ لِمَنْ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلْ لِلّٰهِ کَتَبَ عَلیٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (12) وَ لَهُ مٰا سَکَنَ فِی اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (13) قُلْ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لاٰ یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (14) قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (15) مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْمُبِینُ (16)

ص :25

/3

آیات خدا بشارت دهندگان به رحمت و بیم دهندگان از عذاب
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون به آسمانها و زمین نظر بیفکنی ساده ترین فکری که از ذهن تو می گذرد این است که آن دو را دستی می گرداند و حرکتشان به اختیار خود نیست.پس آن دو مملوک و فرمانبردار ذات باری هستند و خداوند که دارای مشیت مطلقه است مالک آسمانها و زمین است،در خلال عطایا و نعمی بی پایان که بندگانش را ارزانی می دارد این اطمینان را در آنها به وجود می آورد که بی پناه رهایشان نکرده،بلکه بر خود مقرر ساخته که مشمول رحمت خود قرارشان دهد.پس چه بهتر از این که بندگان به او پناه برند و از رحمت و بخشایش او متمتع شوند.

این اندیشه ای است که در آیۀ نخست این بخش موج می زند،اندیشه ای که ما را با خدایمان آشنا می کند آن سان که گویی او را به چشم خود می بینیم.و خداوند مالک هر چیزی است که با وجود حرکت شب و روز به او آرامش یافته و به رحمت او آرام گرفته است.زیرا رحمت خدا مردم را وا می گذارد تا بر اساس نظامی که بدان اطمینان و آرامش یافته اند حرکت کنند با آن که زمان با نیرویی هول انگیز در حرکت است به او سکون و آرامش گیرند.زیرا سبب است که سراسر عالم وجود به یک قدرت مطلقه که آسمانها و زمین را آفریده است وابسته است و اوست که هستی را تغذیه می کند بی آن که خود نیازی به تغذیه داشته باشد.در این طوفان عظیم که هر لحظه در حالی است هولناک،بنده به خدای خود تسلیم می شود تا برای خود /3 از او تکیه گاهی مطمئن حاصل کند.سپس ای بندۀ خدا از مشرکان

ص :26

مباش زیرا شرک تو را در نهایت بدان بدبختی می کشاند،در روزی که مهمترین آرزوی هر انسان بیرون شدن از عذاب خداست.«که هر که را از آتش دور سازند و به بهشت در آورند به پیروزی رسیده است»آل عمران/آیه 185.

این مجموعۀ توحیدی از آیات که در سیاق مباحث ایمانی خواهد آمد هدف آن آشنایی عمیقتر با آیات خدای تعالی در معنی و مفهوم زندگی است.

شرح آیات:
اشاره
عالم آفرینش دلیل رحمت خدا

[12]

زندگی ما خود،لحظات و دفعات و امواجی است،همانند کارناوال عظیمی از نور و گرمی و شکوفایی و عظمت و شکوه و جلال.این زندگی را نظمی است لطیف و استوار.چون در آن بنگری از هماهنگی که در میان اجزایش حکمفرماست لذت می بری.اگر به کوچکترین اجزای آن نظر کنی از عجایب صنع باری تعالی در شگفت شوی و دریابی که در تنظیم آن چه دقتی به کار رفته و در حرکت آن چه عظمتی مشهود است.همۀ اینها به میزان شناخت تو خواهد افزود که آسمان و زمین را پروردگاری است که زمام اختیار آنها در دست دارد و امور آنها را تدبیر می کند و راه می برد.اگر آن را زمامداری نباشد هر جزء آن به گوشه ای افتد، متلاشی و فنا گردد.به راستی چه کسی زمام جهان به دست خواهد داشت جز خداوندی که آن را آفریده است! قُلْ لِمَنْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلّٰهِ بگو:از آن کیست آنچه در آسمانها و زمین است؟بگو از آن خداست.» این حقیقتی است که ما را نیاز به اثبات آن نیست.بلکه باید آن را لمس کنیم تا بتوانیم هر چه بیشتر بدان نزدیک شویم.این حقیقت سرچشمۀ اصلی است و حقایق دیگر از آن بیرون می آیند.از خلال شناخت حقیقت الهیه پی می بریم که خداوند مقرر ساخته که خود صاحب رحمتی واسعه باشد.زیرا اگر رحمت را بر خود مقرر نساخته بود(هر چند در اینجا اعتراف می کنیم که تعبیری دقیق نیاورده ایم)

ص :27

/3 پس چه کسی آسمانها را برپای می داشت و زمین را از فرو ریختن نگه می داشت و از جای نشوند.نیک می دانیم که خداست آن که عالم را بر وفق نظاماتی معین راه می برد،پس اوست که:

کَتَبَ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

بخشایش را بر خود مقرر داشته.» ولی رحمت خدا را حدودی است.حدود رحمت خدا حکمت اوست...

پس از آنجا که او به هنگام وضع سنتهای عادله رحیم است بر هر کس هم که خلاف آن سنتها حرکت کند سخت می گیرد.مثلا وقتی خداوند تو را حفظ می کند از این که سنگی عظیم از آسمان بر خانۀ تو بیفتد و خانۀ تو را با هر که در آن است درهم کوبد بر تو نیز واجب ساخته که بر مقتضای عدالت رفتار کنی و خانه های مردم را با بمبهای خوشه ای ویران نسازی و اگر تو چنین کنی کیفر عملت را در این دنیا یا در آن دنیا خواهی چشید.البته محاکمۀ تو پنهانی نخواهد بود تو را در برابر مردم محاکمۀ علنی می کنند.چه بسا کسی را که تو بر او ستم روا داشته ای بیاورند تا حق خود به تمامی از تو باز ستاند.

لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ

همۀ شما را در روز قیامت که در آن تردیدی نیست گرد می آورد.» آیا کسی در این تردیدی دارد که خدا همان کسی است که هر چیزی را در حدود معینی که بر مقتضای عدالت و حکمت اوست بیافریده و منشأ این آفرینش عادلانۀ حکیمانه همان رحمتی است که او بر خود مقرر ساخته؟آیا می توان پنداشت که خداوند آدمیان را یله خواهد کرد تا خود را نابود کنند که جهانی را که در آن زیست می کنند به نابودی کشند بی آنکه پاداش عادلانه ای در انتظارش باشد؟هرگز.

اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

آنان که به زیان خویش کار کرده اند ایمان نمی آورند.» زیرا آنان می پندارند که جهان بی آغاز و بی انجام است و صاحبی ندارد.

اینان به زیان خود عمل می کنند و فرصتهایی را که خدا به ایشان ارزانی داشته و

ص :28

سعادت ابدی را در پی دارد،از دست می دهند و به شقاوت و بدبختی همیشگی گرفتار می آیند.

سکون و حرکت در عالم

[13]

فردا هنگامی که آفتاب دمید و نور و حرارت در همه جا پراکنده شد من و فرزندانم /3 و دیگر مردم ده به درو می رویم،زیرا ما از چند ماه پیش در مزارع خود تخم پاشیده ایم و اکنون کشتۀ ما آماده درو است.سال بعد برای پسرانم زن می گیرم و خود به حج می روم.این افکاری که در ذهن این کشاورز ساده می گذرد دلیل بر این است که به زندگی امید و اطمینان دارد.این امید و اطمینان دلیل بر این است که سنتهای خداوندی را تغییری نیست با آن که نشانه ها را تغییر است.آفتاب طلوع می کند که غروب کند و شب از پی روز می آید و روشنی،تاریکی را منهزم می سازد ولی همۀ اینها بر پایۀ نظامی است که موجب آرامش دل انسان و هر موجود زندۀ دیگری است.مالک این نظام کیست؟مجری آن کیست؟چه کسی مواظب آن است که بر هم نخورد و از هم نگسلد؟او خداست که بر آسمانها و زمین سلطه دارد.

می شنود و می داند و هیچ چیز از تازیانه عدالت و قدرت تدبیرش رهایی ندارد.

وَ لَهُ مٰا سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

از آن اوست هر چه در شب و روز جای دارد و اوست شنوا و دانا.» رویارویی بدیع میان شب و روز از یک سو و سکون از سوی دیگر،دو بعد سکون و حرکت را در زیستی واحد روشن می سازد که خداوند بر آن سیطره دارد.

انگیزه های ایمان

[14]

گفتیم-و باز هم می گوییم-که چون تو این حقیقت را دریافتی که خدا مالک آسمانها و زمین است،این شناخت،آفاق جدیدی از علم را به روی تو می گشاید و این یکی از آنهاست تو نشسته ای و فکر می کنی.اگر خداوند مالک آسمان و زمین است چرا او را یار و یاور و رهبر و سرپرست خویش برنگزینیم.او را

ص :29

دوست بداریم تا ما را دوست داشته باشد.آیا نه چنین است که خداوند رازق ماست و در برابر روزیی که به ما عنایت می کند چیزی از ما نمی ستاند و از ما نمی خواهد که اطعامش کنیم بلکه اوست که ما را اطعام می کند،در این حال این سؤال برایت پیش می آید:

قُلْ أَ غَیْرَ اللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لاٰ یُطْعَمُ

بگو آیا جز خدا را به دوستی گیریم که آفرینندۀ آسمانها و زمین است؟ می خوراند و به طعامش نیاز نیست؟» جواب را در نهایت سادگی بشنو:

/3

قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

بگو:هر آینه من مأمور شده ام که نخستین کسی باشم که تسلیم امر خدا شده باشم، پس از مشرکان مباش.» نفس تو به تو می گوید و همۀ حقایق زندگی به تو می گویند:نه برای تو هیچ چیز برتر از این نیست که در برابر خدا خاضع باشی و نه در برابر هیچ کس دیگر.

[15]

فردا که خداوند بندگان گنهکارش را جزا دهد چگونه ما را از کیفر عادلانۀ او رهایی است،در حالی که او صاحب قوتی است که آسمانها و زمین مسخر فرمان اویند؟ قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ بگو:از عذاب آن روز بزرگ می ترسم،اگر از پروردگارم فرمان نبرم.» [16]

رحمت او که در دنیا شامل ما می شود و آثار آن در همۀ مظاهر حیات آشکار است چرا باید کاری کنیم که در آخرت به عذاب تبدیل شود.اگر چنین کنیم آیا این دیوانگی نیست.

مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ

در آن روز عذاب را از هر که بگرداند مورد رحمت خدا واقع شده است.» بر او رحمت می آورد زیرا او را به حق راه نموده است و او را ملزم کرده که به توحید و تقوی روی آورد.بر او رحمت می آورد زیرا گناهان کوچک او را

ص :30

می آمرزد.زیرا بزرگترین عبادات را در برابر ذات احدیت به انجام رسانده است.

وَ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ

و این کامیابی آشکاری است.» کشتی آدمی به ساحل سعادت ابدی رسید و این به سبب رحمت خداوندی بود.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 17 تا 19]

اشاره

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (17) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ (18) قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَةً قُلِ اَللّٰهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اَللّٰهِ آلِهَةً أُخْریٰ قُلْ لاٰ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (19)

/3

در پرتو ذات کبریایی آدمی رستگار می شود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اگر در جستجوی مصالح حقیقی برای خود یا جامعه ات هستی،بدان که زمام همۀ عالم وجود در دست خدای تعالی است.هر گاه زیانی تو را رسد همۀ مردم روی زمین اگر گرد آیند جز به اذن خدا،نتوانند برهانندت و اگر خدایت نعمتی

ص :31

ارزانی داشته،او خود به تنهایی قادر است که آن نعمت نگهدارد یا بستاند.

اگر تو از طوفان حوادث بیم داری و در پی پناهگاهی استوار هستی،بدان که خداست قاهری بر فراز همه بندگانش.اوست که کارهایشان را از روی حکمت و آگاهی خود اداره می کند.

اگر در جستجوی حقیقت باشی خدای تعالی است که حق است و بزرگترین گواه است.

شرح آیات:
اشاره
او قاهری است بالاتر از بندگانش

[17]

تو خود را دوست می داری و در پی مأمنی هستی که تو را از همگنان در امان دارد در پی منبعی هستی که تو را خیر خویش ارزانی دارد. /3 پس بدان که خداست آن که خیر و شر را برای تو مقدّر می کند و اگر خدا برای تو چیزی مقدر کند هیچ کس را یارای آن نیست که تقدیر خداوند را دیگرگون سازد.

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ

اگر خدا به تو محنتی برساند،هیچ کس جز او دفعش نتواند کرد.» چون تو را بیماریی رسد و شدت یابد آن سان که پنداری که هرگز دست از گریبانت نخواهد برداشت،در این هنگام ضمیرت بیدار می شود و به خدایی که می تواند هر بیماری را از تو دور سازد،روی می آورد در حالی که پیش از این از پروردگارت غافل بوده ای.

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

و اگر به تو خیری برساند،بر هر کاری تواناست.» هنگامی که تو لذت خیری را که بدون کوشش زیاد به تو رسیده است احساس می کنی نباید هوس طغیان در سر بپروری.زیرا خداوندی که برای تو خیری را مقدّر ساخته می تواند آن را از تو بستاند.هم چنان که می تواند بر خیر تو بیفزاید یا آن را به پایانی دردناک سوق دهد.

ص :32

بیان قرآنی بر کلمۀ«سودن»تأکید دارد تا دلالت کند بر زیانی که آدمی درد آن را احساس می کند و خیری که لذّت آن را در می یابد.

[18]

خداوند بر بندگانش قهر می ورزد و آنان را چه بخواهند یا نخواهند در برابر خویش خاضع می گرداند،خداوند خواب را برای بندگان خود مقدر کرده، بنا بر این کسی نیست تا زنده است بر خواب غلبه پیدا کند،خداوند مرگ را بر بندگان خود مقرر نموده و آنان را واداشته که راه مشخصی را در زندگی طی کنند، پس کسی را توان آن نیست که از سنت و نظام او بگریزد.

وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ

و اوست قاهری بالاتر از همۀ بندگان خویش.» اگر خداوند چیزی را مقرر می دارد و مقدر می کند بیهوده نیست،بلکه بر اساس حکمت بالغۀ اوست و به مقتضای علم ازلی او.

وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ

و دانا و آگاه است.» اگر دانستی که خدا قاهر است،پس از آینده بیم به دل راه مده،زیرا چون زمام کار خود به دست حکیم دهی زودا که تو را به ساحل امان خواهد برد...

/3

شهادت چه کسی بزرگترین شهادت است؟

[19]

حوادث از پی یکدیگر می آیند و امور پی در پی جریان دارند و کشتی حیات در دریایی با امواج بلند در حرکت است با آن که طوفان می غرّد.ولی در پس این پدیده ها نظامی حکیمانه است که مهار آن به دست گرفته است.

زمامدار واقعی خداست که جهان را به راهی حکمت آمیز می کشاند.

خداوند ضمیر عالم وجود است که هیچ نقطه ای از او خالی نیست.آثار او را در قطرات باران می یابی و می یابی در آن سوی هر قطره قدرتش را و حکمتش را و سلطه اش را و نعمتش را و رحمتش را و فضلش را.و زمین قطره های باران را به شادمانی در آغوش می کشد و دانه های گندم را در دامن مهر خود می پرورد تا کشته ها بروید و شکوه و سرسبزی و نعمت پراکند.آنجا تجلی گاه خداست...فروغ

ص :33

عظمت و قدرت او در آسمان و زمین و هر جنبده پدیدار است.

هر چیزی بر وجود خود گواهی می دهد.درخت بر وجود خود گواهی می دهد به وسیلۀ مساحتی که از زمین و فضا اشغال کرده و به میوه ای که به تو تقدیم می دارد، ولی خداست که هیچ چیز از او پوشیده نیست.خدا در ورای هر چیزی است او به هر چیزی حرکت و عمل و قاعده و قانون داده و بدین گونه او را نگهداشته است.

خدا شاهد بر هر چیزی است و حاضر در نزد هر چیزی است و هر چیزی نشانه ای است از او زیرا از اوست و با اوست و به سوی او می رود پس شهادت خدا بزرگترین شهادتهاست.

قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَةً قُلِ اللّٰهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ

بگو:

شهادت چه کسی از هر شهادتی بزرگتر است؟بگو خدا میان من و شما گواه است.» خداوند خود به ذات خود دلیل است و بر هر چیزی دلیل است.او تو را گوش و چشم و بصیرت باطن داده.به آیات و نشانه های خود در صحنۀ وجود متجلی است.با همه چیز است و در همه چیز.تویی که از پروردگارت دور هستی پروردگار تو به تو نزدیک است فاصله میان تو و او همان لحظۀ توجّه است و باید که تو از او دور نباشی و باید ذات خویش را تکامل بخشی تا به حدی که بتوانی با پروردگارت زیست کنی.خدای تعالی پیامبران را بفرستاد و آنان را کتاب داد تا تو را بیم دهند زیرا بیم دادن نزدیک ترین راه به قلب بشر است،از آن رو که بشر بالطبع غافل است و سلاح خوف بهترین سلاح است برای بردریدن پردۀ غفلت.

/3

وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّٰهِ آلِهَةً أُخْریٰ قُلْ لاٰ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ

و این قرآن بر من وحی شده است تا شما را و هر کس را که به او برسد بیم دهم.آیا شهادت می دهید که با اللّٰه خدایان دیگر هم هستند؟بگو شهادت نمی دهم.بگو جز این نیست که او خدایی یکتاست و از آنچه با او شریک می سازید بیزارم.»

ص :34

من چیزی را که به غیر خدا شهادت بدهد نمی بینم،پس چگونه می توانم بر او شرک ورزم.من جز به خدا شهادت نمی دهم.من با تمام صراحت با هر چه شریک خدا قرار می دهید مبارزه می کنم.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 20 تا 24]

اشاره

اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمُ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (20) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (21) وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکٰاؤُکُمُ اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22) ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اَللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ (23) اُنْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (24)

/3

قرآن،عصمت بشر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

حق به مثابۀ ستون استواری است که چون آن را شناختی و بدان اعتراف کردی تکیه گاه تو خواهد بود.اما باطل سرابی است ناپایدار که جز در خیال کسی که بدان معتقد است دارای وجودی نیست.پس اوست که بر تو تکیه می کند و بار سنگینش را بر دوش تو می نهد.

قرآن،همان حق است که تو آن را می شناسی آن سان که فرزندانت را

ص :35

می شناسی.همانگونه که فرزندانت امتداد شخصیت هستند و تو در زندگیت از آنان یاری می جویی،قرآن نیز چنین است.هر کس که قرآن را تکذیب کند یا از روی نیرنگ به دروغ کتابی بسازد این قدرت عظیم را از دست خواهد داد و با آن دروغ به سعادت نخواهد رسید.

در آخرت حقیقت به طور کامل روشن می شود،زیرا کسانی را که کافران شریکان خدا می پنداشتند،از دست خواهند داد و در آنان اثری نخواهند دید.در آن هنگام مؤمنان از ایشان تبرّی می کنند و آنان نیز به خدا سوگند می خورند که به آن بتان ایمان نداشته اند ولی آیا این بیزاری در آن روز آنان را سود خواهد داد.

بحث ما در این بخش در پیرامون این مطالب است.

/3

شرح آیات:
اشاره
رابطۀ قرآن با شخصیت انسانی

[20]

کتاب یکی از نعمتهایی است که خداوند بر مؤمنان ارزانی داشته و مؤمنان قدر کتاب را می شناسند.زیرا کتاب نسبت به آنها چون فرزندان ایشان است او را می شناسند که یک حقیقت است آن سان که فرزندانشان حقیقت است چهرۀ کتاب را نشانه هایی است و آن بینات و متشابهات و ناسخ و منسوخ و بصایر و احکام آن است،هم چنان که چهرۀ فرزندانشان که نزدیکترین مخلوقات خداوندی به آنهاست دارای نشانه هاست.

کتاب بر نیرو و امید آنان می افزاید هم چنان که فرزندان توان تن و امید آینده پدرانند.مهمتر از اینها این است که فرزندان امتداد شخصیت پدرانند و پدر در آنها تصویر دیگری از شخص خود را می بیند و آنان آینۀ قدر و ارزشهای او هستند و تحقق بخشندۀ ارادۀ او.همچنین قرآن شخصیت مؤمن را متبلور می سازد و ذات او را تحقق می بخشد و چون انسان آن را شناخت صورتی خواهد بود از ارزشها و فعالیتها و آیندۀ او.

از این روی است که کافر شدن به قرآن برابر است با کافر شدن به

ص :36

شخصیت انسانی،در نتیجه یعنی:زیان کردن و از دست دادن خود.هنگامی که تو-خدای ناکرده-فرزندت را از دست بدهی چنان است که جزئی از ذات خود از دست داده ای جز این که هنگامی که به کتاب خدا کافر شوی سراسر وجودت را تباه کرده ای.

اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

اهل کتاب او را چنان می شناسند که فرزندان خود را، اینان که به خود زیان رسانیدند ایمان نمی آورند.»

ولی به خود ستم می کنند

[21]

چون کسی آیات خود را تکذیب کند،در آسودگی نخواهد زیست.

بلکه در پی یافتن اراجیفی است که به آنها بگرود و آنها را در حد آیات الهی پندارد.حتی خودش به خلق آن اراجیف خواهد پرداخت یا از نیاکانش تقلید می کند،یا از اجتماعی که در آن زیستن دارد.آیات واقعی و صحیح خدا را انکار می کند در این حال به صورت ستمگرترین مردم در می آید.گاه ممکن است اعمال و رفتار شخص درست باشد ولی در او اعوجاجی پیدا شود و از راه راست منحرف گردد. /3 در این حال هر گام که در راه انحراف از حق بر می دارد به همان اندازه به خود و دیگران ستم می ورزد.مسلّم است که ستمگر رستگار نمی شود پس چگونه است حال کسی که همۀ زندگی خود را از آغاز تا انجام بر ظلم بنا نهاده باشد؟ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ و چه کسی است ستمکارتر از آنکه به خدا دروغ می بندد یا آیات او را دروغ می انگارد؟هر آینه ستمکاران رستگار نمی شوند.» [22]

زندگی تو از حق است ولی باطل حیات خود را از تو به وام می گیرد.

تو باطل را خلق می کنی و برای دفاع از آن خویشتن به رنج می افکنی ولی باطل بدون آنکه در حالت سختی به تو سودی برساند ترا ترک می گوید،در حالی که حق تو را به هنگام رنج و سختی یاری می نماید.

ص :37

در روز قیامت که پرده ها کنار رود و حقایق آشکار گردد،تو در می یابی که باطل تو را واگذاشته و در آن روز هیچ سودی به حال تو ندارد-چنین است حال تو و باطل در دنیا.ولی اهل باطل باطل را به نیروی اساطیر و خیالات خود می پرورند و می پندارند اکنون دارای وجودی است هم چنان که اگر سراب را در بیابان نگاه کنی پنداری که آب است ولی آب نیست.

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکٰاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

روزی همه را گرد آوریم،سپس به آنها که شرک آورده اند بگوییم:آن کسان که می پنداشتید که شریکان خدایند،اکنون کجایند.» آن که اهل باطل است به راست و چپ خود می نگرد مگر از پندارهای خویش نشانی بیند ولی اثری از آنها نمی یابد.

[23]

در این هنگام از شرکای خود روی می گرداند و به خدا سوگند می خورد که هرگز آن بتان را همتای ذات احدیت نمی گرفته است.

ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ

عذری که می آورند جز این نیست که می گویند:سوگند به خدا،پروردگار ما که مشرک نبوده ایم.» بدین گونه فریب خورده اند و نتیجۀ ضلالت و فریبشان همین است از آنچه برای خدا شریک می آوردند تبری می جویند،پس چرا در این جهان پیش از آن که وقت از دست برود از آنان تبری نمی جویند؟ /3 [24]

عاقبت کارشان این شد که به باطل کافر می شوند در حالی که زین پیش به آن ایمان آورده بودند.سوگندهای گران می خورند که هرگز به باطل ایمان نیاورده بوده اند.اما آن باطل اکنون از میان رفته است و اثری از آن بر جای نمانده است.

اُنْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ

بنگر که چگونه بر خود دروغ بستند.» دیروز معترفان به باطل بودند و امروز منکران آن و به دروغ می گویند که ما

ص :38

آن کاره نبوده ایم.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

و آن دروغها که ساخته بودند ناچیز گردید.» اکنون ما را رها کنید که ما هرگز بتانی که بدان ایمان بیاوریم نیافریده ایم و به خداوند تعالی دروغ نبسته ایم و به باطل نگرویده ایم.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 25 تا 28]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُکَ یُجٰادِلُونَکَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (25) وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (26) وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَی اَلنّٰارِ فَقٰالُوا یٰا لَیْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُکَذِّبَ بِآیٰاتِ رَبِّنٰا وَ نَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (27) بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا کٰانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (28)

معنای واژه ها

25 اکنة:جمع کنان و آن به چیزی گفته می شود که کالایی را بپوشاند،چنان که گویند«استکنّ الرجل من الحر»(مرد خود را از گرما حفظ کرد)و«اکتنّ»به معنای«استتر»است.

وقرا:به معنای سنگینی گوش است و وقر به«بار»

ص :39

گفته می شود.

26 ینئون:«النأی»به معنای«دوری»است و از آن گرفته شده کلمۀ«نوی»که به مانع اطراف خانه اطلاق می شود تا آب داخل آن نگردد.

/3

وقتی که دلها در حجاب اند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که سخن را در ذکر عوامل روحی کفر به پایان آوردیم،اکنون می گوییم برای ایمان به خدا تنها گوش فرا دادن به حق کافی نیست زیرا آنچه مهم است قلب آدمی است که اگر از عوامل انحراف پاکیزه نگردد گوشش سنگین می شود و چشمش نمی بیند و زبانش جز به مجادله و تهمت نمی چرخد.مثلا صاحب قلب بیمار فرقی میان رسالت نوین و اساطیر کهن نمی نهد،اینان تنها خود از حق دور نمی شوند بلکه مردم را نیز از وصول به حق باز می دارند.یعنی ارج و اعتبار حق را نمی شناسند و آن را چیزی چون اعتقادات سخیف خویش می شمارند.

در روز قیامت اینان از افعال کفر آمیز سابق خود اعراض می کنند،ولی اگر بار دیگر به دنیا باز گردند باز هم به کفر خویش می گرایند.سبب این است که کفر نتیجه غموض حق یا عدم صحت آیات حق نیست بلکه از یک بیماری که در دلشان لانه کرده است ناشی می شود و تا هنگامی که آثار آن بیماری وجود دارد توبۀ ظاهری را فایدتی نیست.

ص :40

/3

شرح آیات:
اشاره
عوامل روحی کفر

[25]

با آن که آدمی را عقل و شنوایی و بینایی است و با آن که آیات و علامات و دلایل حق برای عقل آشکار است،ولی اینها برای این که شخص به حقیقت ایمان آورد کافی نیست.زیرا اراده ای آزاد فراتر از عقل که عقل و احساس را جهت می دهد در یک سمت و در سمت دیگر نفس انسانی است پر از عواطف و عقده ها و امراض.از حب ذات گرفته تا توجه و اهتمام به نظر جامعه و همسویی با سنّتها.

چون انسان ارادۀ آزاد خود را به سوی نفس و هواها و هوسها و عقده ها و سنّتها و امراض آن سوق دهد مسلما نقش عقل را ملغی خواهد ساخت.و دریچۀ دل را بر روی نور حقیقت می بندد به گونه ای که حتی پرتوی هم در دل او نخواهد تابید.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ

بعضی از آنها به سخن تو گوش می دهند ولی ما بر دلهایشان پرده افکنده ایم تا آن را درنیابند.» پس احساس به تنهایی کافی نیست.تو آیه ای می شنوی ولی تو به دلی روشن که در بر حقایق گشاده باشد نیازمندی تا بدان ایمان آوری.مثلا باید قبلا در تکذیب آیات اصرار نورزیده باشی و گرنه احساس نیاز نمی کنی که در آن بیندیشی و نیز نیازمند به آرامش درون هستی تا برای تو تفکر در آیه میسر گردد.و هیچ یک اینها برای کفار میسر نیست.

کفر باعث می شود که احساس آدمی نیز خشن گردد،می پندارد در گوش کری دارد و در چشم کوری.زیرا تا زمانی دریچه های قلب خود را از فهم حقایق بسته است نیازی نمی بیند که احساس را به کارگیرد.

وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً

و گوشهایشان را سنگین کرده ایم.» یعنی یارای آن ندارند که به وضوح بشنوند.

ص :41

/3

وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُکَ یُجٰادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

و هر معجزه ای را که بنگرند،بدان ایمان نمی آورند و چون نزد تو آیند با تو به مجادله پردازند کافران می گویند که اینها چیزی جز اساطیر پیشینیان نیست.» قلب فرو بسته احساسات خود را در خدمت فرو بستگی و افکار مردۀ خود می گذارد گوش از شنیدن حقیقت کر است و چشم از دیدن آن کور و زبان راه مجادله می پوید و به مغالطه می گراید.

[26]

حق ضامن زندگی نفس است ولی در نظر اینان چون سخن بیهوده ای است که مردم را از پذیرفتن آن نهی می کنند و بدین طریق زندگی و شخصیت و امتداد وجود خود را از دست می دهند.

وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ

اینان مردم را از پیامبر باز می دارند و خود از او کناره می جویند و حال آن که نمی دانند که تنها خویشتن را به هلاکت می رسانند.»

بر لبۀ پرتگاه

[27]

چون تکذیب کنندگان آیات خداوندی عذاب خدا را احساس کنند آن گاه در می یابند که در اثر ترک حق و حقیقت چه زیانی به خود رسانیده اند.

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَی النّٰارِ فَقٰالُوا یٰا لَیْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُکَذِّبَ بِآیٰاتِ رَبِّنٰا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

اگر آنها را در آن روز که برابر آتش نگاهشان داشته اند بنگری،می گویند کاش ما را باز گردانند،تا آیات پروردگارمان را تکذیب نکنیم و از مؤمنان باشیم.» اگر فرزند بزرگ تو بیمار شود و مشرف به مرگ،در این حال آنچه برای تو مهم است سلامت اوست و بس.مثلا در این هنگام در این فکر نیستی که دکتری که نزدیک خانۀ تو است با تو رفیق است و تو از او رودربایستی داری و به همین سبب او را بر پزشکان دیگر ترجیح می دهی،یا نمی گویی که پزشک خانواده که به

ص :42

طبیعت شما آگاه است از دیگران بهتر است به حرف مردم هم کاری نداری بلکه در این موقعیت در پی پزشک /3 حاذقی هستی که فرزند تو را از خطر برهاند هر چند دشمن تو باشد پس در کمال فروتنی به نزد او می روی و درد فرزند با او در میان می نهی.آری،تو فقط و فقط در پی حقیقت هستی و آن را دور از هر گونه اعتباری طلب می کنی.

[28]

چون خداوند فرزند تو را از خطر رهانید بار دیگر همۀ ملاحظات و اعتبارات سخیف به سراغت خواهد آمد.چرا؟زیرا در ذهن تو رسوخ پیدا کرده اند و تو نمی توانی روح خود را از آن پیراسته گردانی.حال کفاری هم که در برابر آتش ایستاده اند چنین است.آرزو می کنند که اگر به دنیا باز گردند خطاهای خویش را اصلاح می کنند ولی آیا راست می گویند و چنین خواهند کرد؟ بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا کٰانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ نه،آنچه را که از این پیش پوشیده می داشتند،اکنون برایشان آشکار شده است.» یعنی حقایقی را که تعمدا از خود و مردم مخفی می داشتند برایشان آشکار شده.

وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ

اگر آنها را به دنیا بازگردانند باز هم به همان کارها که منعشان کرده بودند باز می گردند.اینان دروغگویانند.» زیرا نفوسشان بیمار است و از فرو بسته بودن دل خویش در رنجند.پس باید دل خویش را پالوده گردانند و دریچه های آن به روی نور حقیقت بگشایند.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 29 تا 31]

اشاره

وَ قٰالُوا إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا اَلدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (29) وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (30) قَدْ خَسِرَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً قٰالُوا یٰا حَسْرَتَنٰا عَلیٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِیهٰا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ (31)

ص :43

معنای واژه ها

31[بغتة]

:هر چیزی که ناگهانی وارد آید بغتة وارد آمده.

[یا حسرتنا]

:شدّت ندامت.

[ما فرطنا]

:کوتاهی نکردیم.

اوزارهم:«وزر»به معنای سنگینی است و اشتقاق آن از«وزر»است که به ریسمانی گفته می شود که به وسیلۀ آن آدمی خویش را نگاه دارد و از آن جا که گناه، سنگینی است وزر نامیده شده.

/3

کوته بینان بینی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کوته بینان نظران کسانی هستند که جز به زندگی دنیوی نمی اندیشند.

کوته بینان نظری تا حد زیادی سبب کافر شدن انسان می شود و افزون بر آن در برابر دیدۀ آدمی پرده ای می کشد و این پرده همانا لذات و تمتعات مادی است که او را از ایمان به آخرت باز می دارد.ولی این آدمی هرگز با خود نمی اندیشد که فردا با حقیقت رویاروی خواهد شد و حق را در عین قدرت و سلطه اش در پیش چشم خواهد

ص :44

داشت.در آن هنگام که در برابر آتش شعله ور دوزخ قرار گیرد چه خواهد کرد؟ آری،در دنیا که بود عالم آخرت را دروغ می انگاشت و اکنون جز کشیدن آه سرد و حسرت بر گذشتۀ تلف شده با قامتی که در زیر بار گناه خمیده شده کاری از او ساخته نیست.

شرح آیات:
اشاره

[29]

بگذارید پیش از آن که زمان از دست بشود دربارۀ حقیقت بیندیشیم.

حقیقت این است که این جهان مادی چیزی جز لهو و بازیچه نیست و زندگی حقیقی زندگی اخروی است از این رو می فرماید:

وَ قٰالُوا إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ

و گفتند:جز این زندگی دنیوی ما هیچ نیست و ما دیگر بار زنده نخواهیم شد.» /3 و این گونه داوری-چنان که گفتیم-ریشۀ فساد فکری در نزد انسان است.

بر آنچه ندیده ای چسان قضاوت می کنی؟

[30]

اگر سیبی به تو دهند و بخواهی خوب و بدش را بشناسی به ناچار آن را در دست خود می گردانی تا همۀ اطرافش را ببینی.اگر بخواهی خانه ای را بخری به همۀ گوشه و کنارهایش سر می کشی.اما اگر بخواهی از یک حادثۀ اجتماعی سر در آوری یا یک پدیدۀ طبیعی را بشناسی باید در باب آغاز و انجام آن فکر کنی.

چه بسا پدیده ای آغاز آن خیر بوده و پایانش شر.چه بسا پدیده ای با چهره ای فریبنده آشکار می شود ولی به مضرت و فساد منتهی می گردد.و بر عکس.زندگی نیز چنین است،بنیان آن و سواحل سفائنش و ساعات قیامتش و هر پدیده ای دیگر از آن که در چارچوب حیات قرار گیرد،شناخته نمی شود مگر به آشکار شدن پایانش.

سرنوشت کشتی نشستگان وابسته به سرنوشت کشتی است،همچنین آنان که در کشتی زندگی نشسته اند سرنوشتشان وابسته به سرنوشت زندگی است.

ص :45

قرآن ما را وا می گذارد تا پایان زندگی این جهانی را تصور کنیم تا با دقت بیشتری خود زندگی و حوادث آن را بشناسیم و در پی آمدن آن نزد ما معیاری قرار گیرد که به وسیله آن بتوانیم دربارۀ حوادث به درستی حکم کنیم.

اکنون این سؤال بیش می آید که چرا قرآن در این جا چنین اسلوبی را برگزیده است.

جواب این است که از جنبۀ علمی ما قانع شده ایم که غیبی هست و عاقبتی هست.حتی قانع شده ایم که قیامتی هم هست ولی فشار پدیده ها و حوادث که با آنها دست به گریبانیم ما را از توجه به این آخرت باز می دارد.در اینجا به قوۀ تصور نیاز می یابیم تا از روی پل آن بگذریم و به ساحل غیب فرود آییم.

در آنجا دیگر عاملی خارجی نیست که مانع احساس ما شود تا از احساس بالفعل آن عاجز گردیم.از این رو قرآن می گوید:

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

اگر ببینی آن هنگام را که در برابر پروردگارشان ایستاده اند.خدا می گوید:آیا این به حق نبود؟گویند:آری،سوگند به پروردگارمان گوید به کیفر آن که کافر بوده اید عذاب خدا را بچشید.» /3 هنگامی که تو فراز کوهی ایستاده باشی مشرف بر تپه ای به همۀ اطراف آن تپه نگاه خود می گردانی و آن تپه چونان پاره کاغذی در دست تو است.

در روز قیامت،هنگامی که آیات و نشانه های پروردگارمان را ببینیم که در یک سو جهنم است شعله افکن و ملائکه عذاب و در جایی دیگر بهشت است با همه نعمت و جمال خود،در آنجا نامۀ عمل است که همه چیز در آن نوشته شده،در برابر خدای تعالی سر شرم به زیر می افکنیم.او می پرسد آیا این حق نبود؟ می گوئیم:آری ای پروردگار ما حق بود.آن گاه خطاب می رسد به سبب اعمال کفر آمیزتان اینک عذاب را بچشید.به راستی حقیقتی که روزی مجبور می شویم بدان اعتراف کنیم،چرا اکنون به آن ایمان نمی آوریم.تا ایمان ما ما را سودمند افتد.و چرا بدان کافر می شویم تا عذاب خدا را نصیب خود سازیم.

ص :46

چیزی از واقعیت

[31]

انکار معاد باعث می شود که انسان نتواند به چشم خود حقایق این جهانی را بنگرد و کارش به تکذیب همۀ حقایق می کشد.مثل او مثل کسی است که مرگ را دروغ می انگارد و معتقد است که نمی میرد.چنین کسی چون نشانه های مرض سرطان در او پدید آید و بدنش ورم کند،می گوید:نه،این دلیل مرگ در آینده نیست.پس درد می کشد و احساس سوزش می کند ولی با اصرار تمام می گوید:این هم دلیل پایان گرفتن زندگی نمی باشد.پزشک و دیگر اهل خبرت و بصیرت تأکید می کنند که سرطان کشنده است ولی او در نهایت خود کامگی حرف خود را می زند،زیرا نتوانسته است به این حقیقت اعتراف کند که مرگ حق است و همین امر سبب می شود که همۀ حقایق بر او بیاشوبد.آری،کسی هم که به دیدار خداوند ایمان ندارد همه چیز را تکذیب می کند و چیزی که از این اصرار در انکار حاصلش می شود خسران و ادبار است و بس.

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً قٰالُوا یٰا حَسْرَتَنٰا عَلیٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِیهٰا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ

زیان کردند آنهایی که دیدار با خدا را دروغ پنداشتند و چون قیامت به ناگهان فرا رسد گویند:ای حسرتا بر ما برای تقصیری که کردیم.اینان بار گناهانشان را بر دوش می کشند.» بار گران دروغ شمردن آخرت،و بال اعمال زشتی که به همین سبب مرتکب شدند، أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ چه بد باری را بر دوش می کشند.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 32 تا 35]

اشاره

وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (32) قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ اَلَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاٰ یُکَذِّبُونَکَ وَ لٰکِنَّ اَلظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ یَجْحَدُونَ (33) وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلیٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰی أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِ اَللّٰهِ وَ لَقَدْ جٰاءَکَ مِنْ نَبَإِ اَلْمُرْسَلِینَ (34) وَ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرٰاضُهُمْ فَإِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی اَلْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی اَلسَّمٰاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی اَلْهُدیٰ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (35)

ص :47

معنای واژه ها

35 نفقا:گودالی در زمین که از جایی دیگر سر درآورد و اصل آن به معنای خروج است و منافق به این نام نامیده شده زیرا که از ایمان به سوی کفر خارج شده است.

سلما:به معنای نردبان است و از«سلامت»مشتق است.

/3

مبارزۀ رسولان و منکران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای این که مؤمن بتواند در برابر مشکلات چون کوهی پایدار و استوار بماند،باید به این حقیقت خستو شود که این جهان جز لهو و بازیچه هیچ نیست و

ص :48

سرای جاویدان سرای آخرت است.از این رو دل پیامبر باید به سبب کفر مشرکانی که آیات خدا را انکار می کنند و او را دروغگو می خوانند نشکند.

هدف این مشرکان در اینگونه اعمال خود،تنها رسول خدا نیست،هدف اصلی آنها انکار حق و ایمان است.به همان گونه که ظالمان این پیامبر را تکذیب می کنند،پیامبران پیشین نیز مورد تکذیب واقع می شدند ولی شکیبایی ورزیدند تا یاری خداوند برسید.

رسول،در برابر این مردم چه می تواند بکند؟آیا در زمین نقبی بکند یا با نردبان بر بام آسمان فرا رود و برایشان آیه ای بیاورد؟آیا اگر چنین کند سودی خواهد داشت؟در حالی که می داند خدا آنان را به ایمان مجبور نمی کند و اگر می خواست به نیروی قدرت کاملۀ خود چنان می کرد.

شرح آیات:
اشاره
واقعیت زندگی و حقیقت آخرت

[32]

آیا می توانیم برای زندگی دنیا یک هدف معقول و خردمندانه جستجو کنیم؟هر گاه نگوییم که زندگی در این دنیا مقدمۀ /3 حیات اخروی است؟ به طور کلی آیا می توانیم برای این زندگی که در هر لحظه ممکن است پایان پذیرد -حتی بدون هشدار قبلی-برنامه ای طرح کرد و نقشه ای کشید؟ اگر زندگی دنیا مقدمۀ حیات اخروی و دوره ای برای تکامل بشر باشد تا او را برای ورود به بهشت جاودانی آماده سازد،پس هر چه در این نشئه از حیات وجود دارد،هم عقلانی و حکیمانه است و زندگی آن جهانی جاوید خواهد بود،نه زندگی این جهانی ولی این موهبت برای کسانی است که در دنیا راه تقوی و پرهیزگاری در پیش گرفته باشند.

وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

و زندگی دنیا چیزی جز بازیچه و لهو نیست.» بازیچه(لعب)عملی است آگاهانه و دارای هدف ولی هدفش حکیمانه

ص :49

نیست ولی لهو عملی است ناآگاهانه و بدون هدف.

وَ لَلدّٰارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

پرهیزگاران را سرای آخرت بهتر است.آیا به عقل در نمی یابید.» عقل حکم می کند که دنیا سرای اقامت نیست و هدف نهایی بشر نمی باشد.

چرا اندوه؟

[33]

دنیا به منزلۀ جلسۀ امتحانی است که پرهیزگاران با عنوان«قبولی» از آنجا بیرون می آیند و کارنامۀ ایمان و پروانۀ دخول به بهشت را به دست می آورند.

پس برای ستمکارانی که با رسول دشمنی می کردند و پیش از رسول با حق خصومت می ورزیدند و آیات خدا را انکار می کردند و در نتیجه به خود ستم روا می داشتند نباید غمگین بشویم و چرا برای شان غمگین شویم؟ قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ می دانیم که سخنشان تو را اندوهگین می سازد.» سخن آنها تکذیب کردن رسالت تو است ولی درنگ کن.

فَإِنَّهُمْ لاٰ یُکَذِّبُونَکَ وَ لٰکِنَّ الظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ یَجْحَدُونَ

اینان تنها تو را تکذیب نمی کنند.بلکه ستمکاران سخن خدا را انکار می کنند.» /3 البته با علم به اینکه آن سخن حق است و راست و درست است.پس دیگر چرا اندوه؟ [34]

پیامبران پیشین برای پیامبر اسلام(ص)نمونه و نمادی نیکو بودند.

آنان بارها تکذیب شدند،و آزار دیدند،ولی صبر کردند تا یاری خداوند برسید و این سنت خداست که در آن دگرگونی نیست،آن سان که در سخن خدا دگرگونی راه نیابد.حکایت و ذکر رسولان پیشین در قرآن برای آن است که همگان از آن پند و عبرت گیرند.

وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلیٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰی

ص :50

أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِ اللّٰهِ

پیامبرانی را هم که پیش از تو بودند تکذیب کردند ولی آنان بر آن تکذیب و آزار صبر کردند تا یاری ما فرا رسیدشان و سخنان خدا را تغییر دهنده ای نیست.» از جمله آن پندها و عبرتها یکی این است که چون پیامبر در برابر سختیها قرار می گرفت و مورد آزار واقع می شد و صبر می کرد،خداوند او را قرین ظفر می نمود و یاری اش می کرد.

وَ لَقَدْ جٰاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ و هر آینه پاره ای از اخبار پیامبران بر تو نازل شده است.» [35]

رسول،هنگامی که ظالمان انکارش می کنند و آیات خدا را دروغ می انگارند در حالی که می دانند که نه رسول دروغگو است و نه آیات حق دروغ، چه باید بکند؟آیا به گونه خارق العاده در زمین نقبی کند یا نردبان بگذارد و به آسمان فرا رود و از آنجا برایشان معجزه ای بیاورد؟آیا این آیات که از سوی خدا نازل شده برای آنان اگر می خواستند به خدا و رسول او ایمان بیاورند،کافی نبود؟ وَ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرٰاضُهُمْ و اگر اعراض کردن آنها بر تو گران است.» یعنی تحمل آن بر تو دشوار است، فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّمٰاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ خواهی نقبی در زمین بجوی یا نردبانی بر آسمان بنه تا معجزه ای برایشان بیاوری.» یعنی راهی در زیر زمین بجوی یا فراز آسمان.برای دست یافتن به معجزه ای تا سبب ایمانشان گردد.اگر توانی چنین عملی را انجام دهی انجام ده ولی آیا در آن سودی هست؟ /3 آری برای ایمان آوردن اینان تنها یک راه وجود دارد و آن هم این که پروردگارشان آنان را به راه راست مجبور کند.ولی آیا خداوند چنین خواهد کرد؟ نه،هرگز.زیرا او اگر می خواست با همۀ مردم روی زمین چنین می کرد.

ص :51

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدیٰ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْجٰاهِلِینَ

اگر خدای بخواهد همه را به راه راست می برد،پس از نادانان مباش.» یعنی کسانی که در صدد تحقق چیزی هستند بر خلاف سنت و حکمت پروردگار و نظامی که برای جهان معین کرده.تو باید در محدودۀ این سنتها و قوانین و نظامات حاکم بر جهان حرکت کنی.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 36 تا 39]

اشاره

إِنَّمٰا یَسْتَجِیبُ اَلَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ اَلْمَوْتیٰ یَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (36) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (37) وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ مٰا فَرَّطْنٰا فِی اَلْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (38) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی اَلظُّلُمٰاتِ مَنْ یَشَأِ اَللّٰهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (39)

/3

شنیدن و پذیرفتن،نشنیدن و گمراه شدن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون سفینه ای در کشاکش امواج بشکند،هر چه امواج خروشان تر شوند سفینه بیشتر در هم شکند و قلب آدمی چون بمیرد هر دلیل و برهان که بیاوری دلمرده را فایدت نبخشد.می بینی که کافران هر بار خواستار آیات و معجزات بیشتری

ص :52

هستند.مسئله این نیست که خدای تعالی باز هم و باز هم آیات و معجزاتی فرستد، مسئله این است که فهم ایشان از کار باز مانده و درک حقایق نمی کنند.یک نظر از سر عبرت به زندگی و آنچه در عرصه آن وجود دارند،حتی یک حشره یا یک پرنده -فرق نمی کند-دلیل عظمت آفریننده است.زیرا هر چه هست بر اساس یک نظام اجتماعی معین حرکت می کند و به خدای تعالی می رسد ولی آیا این نشانه های عظمت برای اینان که توان تعبیر از دست داده اند کافی است؟ اینان کران و لالانند.در ظلمات نادانی می زیند،خداوند نعمت علم و هدایت را از آنان باز گرفته است،زیرا خود آن را پس زده اند.در صحرای ضلالت سرگردانند.اما صالحان،خداوند آنان را به صراط مستقیم راه نموده است و این راه برای رسیدن به اهداف والایشان کوتاهترین راه است.

/3

شرح آیات:
اشاره
هنگامی که آمادگی پذیرش از میان می رود

[36]

خداوند به همۀ بندگانش فهم داده،همه را گوش داده ولی تنها بعضی از آنها هستند که با گوش خود می شنوند،یعنی از گوش خود سود می برند.زیرا می خواهند که سود برند و در هنگامی که آدمی ندای پروردگارش را می شنود که او را به خیر می خواند به ندای او پاسخ می دهد و به هر چه فرمانش داده عمل می کند.

ولی هنگامی که دل می میرد و اراده سست می گردد و آلت شنوایی از کار می افتد در چنین حالی دیگر امیدی به هدایت او نیست.مگر زمانی که خداوند بخواهد آنهم با خرق قوانین حاکم بر طبیعت.اکنون این سؤال پیش می آید که خداوند این کار را در همین دنیا خواهد کرد؟نه،هدایت مردم به این صورت در آخرت است.آن گاه که همگان را گرد آورد تا به حسابشان برسد و در چنان حالتی هدایت را سودی نیست.

إِنَّمٰا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتیٰ یَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ

هر آینه تنها آنان که می شنوند می پذیرند و مردگان را خدا زنده می کند و سپس همه به نزد او باز گردانده می شوند.»

ص :53

[37]

کفار پیوسته معجزه های بیشتر خواهند و خدا قادر است که خواست آنان را اجابت کند ولی در شرایطی که فاقد توان پذیرش آن باشند از آن معجزه ها آنان را چه سود حاصل شود؟ وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّٰهَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً و گفتند چرا معجزه ای از پروردگارش بر او نازل نشده؟بگو خدا قادر است که معجزه ای فرو فرستد.» هم چنان که پیش از این همه معجزه هایی فرستاد.مسئله در کم و بیش معجزات نیست،مسئله در علم و معرفت به آنهاست اگر کسی را دیده نابینا باشد،آیا افزون شدن چراغها در او تأثیری دارد؟ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ ولی بیشترشان نمی دانند.» [38]

دلیل این امر که فراوانی معجزات سبب عبرت نمی شود،بلکه علم و ادراک حقایقی که ورای آنهاست عبرت انگیز است...این است که در این جهان موجودات زنده ای هستند که اگر در زندگی آنها به دقّت بنگری می بینی که آنها نیز امتهایی هستند مثل بشر.دارای نظامات و علایق و اهداف.سپس آنها هم همانند افراد بشر در روز حشر گرد می آیند،آیا این نشانه ها و آیات عظیم بسنده نیست؟ولی اندکی از مردم حقایق این آیات را درمی یابند /3 از این رو پروردگار ما می گوید:

وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ

هیچ جنبنده ای در روی زمین نیست.» یعنی هیچ موجود زندۀ متحرکی که کوچکترین آنها مورچه است و بزرگترین آنها فیل و نهنگ و بزرگتر از آن.

وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ

هیچ پرنده ای با بالهای خود در هوا نمی پرد.» یعنی پرندگان هوا«با بالهای خود در هوا نمی پرد»آورد تا دلیل به عموم باشد،همانطور که دربارۀ جنبدگان«در زمین»را افزود.

إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ

مگر آن که چون شما امتهایی هستند.» مگر این که چون شما افراد بشر امتهایی هستند دارای نظامات و قوانین و

ص :54

فرمانروا و فرمانبر.

مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ

و ما در این کتاب هیچ چیز را فروگذار نکرده ایم.» کتاب،کتاب خداست.خداوند در سخن خود مبالغه نمی کند،کلام او تعبیر دقیقی است از حق بدون زیادت.زیرا خداوند خود حق را آفریده و حدود آن را بسی بیشتر از هر بشری می داند،هر چند درجت فهم بشری عظیم و پهنه اش گسترده باشد.این امتها بر پایۀ نظام قدرت خداوندی در این دنیا در عمل و حرکت اند،اما در آخرت:

ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ

سپس همه در نزد پروردگارشان گرد می آیند.»

تکذیب کنندگان در تاریکیها هستند

[39]

این آیات و نشانه ها در سراسر عالم پراکنده اند،پس چه کسی آنها را تکذیب می کند؟ آنها تکذیب می کنند که در زندگی قدرت ادراک خویش از دست داده اند، کرانند و لالها هستند و در ظلمتی که هیچ چیز در آن دیده نمی شود،زندگی می کنند.

/3

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُمٰاتِ

آنان که آیات ما را تکذیب کرده اند،کرانند و لالانند و در تاریکیهایند.» تاریکیها در این آیه نادانی است و بی پروایی و شهوات است.هر یک از اینها حجابی است میان انسان و حقیقت.خدای سبحان آدمی را به نور هدایت بهره مند ساخته و محال است که انسان بدون آن نور به هدایت رسد.

مَنْ یَشَأِ اللّٰهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

خدا هر که را خواهد گمراه کند و هر که را خواهد به راه راست اندازد.»

ص :55

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 40 تا 45]

اشاره

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ أَوْ أَتَتْکُمُ اَلسّٰاعَةُ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (40) بَلْ إِیّٰاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مٰا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شٰاءَ وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِکُونَ (41) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (43) فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دٰابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (45)

معنای واژه ها

42 البأساء و الضراء:بأساء از بأس است به معنای ترس و «ضرّاء»از«ضرر»ساخته شده و شاید بأساء از بؤس به معنای فقر گرفته شده باشد.

یتضرعون:تضرّع به معنای خواری است.

44 مبلسون:کسانی که حسرت شدید دارند و نیز گفته شده مبلس به کسی گفته می شود که دلیلی ندارد.

ص :56

/3

بدین گونه دردها و رنجها پرده های گمراهی را بر می درند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بحث پیشین آوردیم که در آیات خداوندی نقصی نیست آنچه ناقص است درک ما از آن آیات است و راهبران از آنها به حقیقت.در این بحث،قرآن بیان می کند که بشر را حالاتی متغیر است.گاه مطلب را می گیرد و با تفکر در آیات خدایی به سوی او راه می یابد.آنچه این توفیق را ارزانی او می دارد یکی این است که در می یابد خلل از سوی جانب خود اوست دیگر آنکه انسانی که به پروردگارش کافر شود خطاکار است.ولی این تغییر حالت چگونه و چه زمانی در انسان پدید می آید؟ تغییر حالت انسان زمانی است که حقیقت بی پرده در برابر او ظاهر می شود و به هنگام مواجهه با شدائد زندگی است.در چنین حالی آدمی خدای خود را می خواند و همۀ آن شریکان پنداری را از یاد می برد.و اساسا حکمت این که انسان دستخوش بعضی شداید می شود این است که /3 از چهرۀ حقایق پرده برداشته شود و او بار دیگر به فطرت یکتاپرستی خویش بازگردد ولی بسیاری از امتهای سلف دلهایشان سخت شده بود و ضربه های هشدار دهندۀ شداید را در نمی یافتند.از این رو چون آن درد و رنج پایان می گرفت به همان عادات ناپسند خویش باز می گشتند.در این حال خدای تعالی آنان را برای آزمایش به نعمت و راحت می برد تا همۀ و جدان و ایمان خود را از دست بدهند آن گاه عذاب ویرانگر در می رسید و رگ حیاتشان را می برید.

ص :57

شرح آیات:
اشاره
از یاد بردن شرکاء

[40]

مردی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت ای فرزند رسول خدا! مرا به سوی پروردگارم راه بنمای.امام فرمود:ای مرد آیا تا کنون سفر دریا کرده ای؟گفت:آری،امام گفت:آیا پیش آمده که کشتی ات بشکند؟گفت:

آری.پرسید:آیا در آن حال که کشتی ات شکسته بود و از شناگری تو هم کاری ساخته نبود دلت به چیزی گرایش یافت؟مرد گفت:آری،امام فرمود:همان خداست.

در حالات عادی تاریکیهای غفلت و خود پسندی و نادانی گرداگرد فطرت انسانی متراکم می شوند،اما زمانی که واقعا خطری پیش آید در آن تاریکیها رخنه ای پدید می آید و انسان به پروردگارش توسّل می جوید و غفلت و خودپسندی و نادانی را به یک سو می زند.

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السّٰاعَةُ أَ غَیْرَ اللّٰهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

بگو چه می بینید اگر به شما عذاب خدا فرود آید یا قیامت در رسد-اگر راست می گویید-باز هم جز خدا را می خوانید؟» هر یک از ما با چنین لحظات دشواری مواجه شده ایم که در آن به پروردگارمان روی آورده ایم ولی بعضی از ما پس از رفع آن خطر مدتها فقط از آن خطر یاد می کنیم نه از آن که بدو توسل جسته بودیم.

[41]

آری،انسان در این لحظات صعب خدا را می خواند و خدا دعایش به مقتضای حکمت خود به اجابت می رساند.

/3

بَلْ إِیّٰاهُ تَدْعُونَ

نه،تنها او را می خوانید.» یعنی خدا را می خوانند فقط،بدون آن که به دیگر کسان یا چیزهایی که شریک او می سازند نظر داشته باشند.

فَیَکْشِفُ مٰا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شٰاءَ

و اگر بخواهد آن رنجی را که خدا را

ص :58

به خاطر آن می خوانید از میان می برد.» چون خدا را می خوانید و دست توسّل به سوی او دراز می کنید تا به هدفی که در نظر دارید برسید،خداوند به مقتضای حکمت خود شما را نجات می دهد و این دلیل بر این است که دعاء به طور حتم مؤثر در ارادۀ خداوندی نیست بلکه خدا از روی رحمت خود و به مقتضای حکمت خود آنچه می خواهد می کند.

وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِکُونَ

و شما شریکی را که برای او ساخته اید از یاد می برید.» این شریکان چیستند؟هواهای نفسانی و قوای شریرۀ مادی از جملۀ این شریکانند.انسان هواهای نفسانی را می پرستد،بندۀ امیال خویش است،میل به راحت و آسایش،میل به جنس،میل به عمر ابد.می پندارد نیروهای طاغوت می تواند او را به این شهوات و امیالش برساند.

از این رو به پرستش این قوی می پردازد و برای آنها نمادها و سمبلهایی چون بتان و شبه بتان می سازد.در آیه«و ما تشرکون»آمده.«ما»به معنی آنچه یا چیزی که و این دلالت بر این دارد که این شریکان از حلیۀ عقل عاری هستند.به عبارت دیگر از اشیائند نه از اشخاص.همه اینها دامنه شان به عرصۀ شهوات بشر کشیده می شود.بشر در برابر این شهوات خاضع است و خاضع در برابر کسانی که او را به این شهوات می رسانند.می پندارد که این کسان به حال او سودمند هستند و او را نگه می دارند و خواستهای او را بر می آورند ولی هنگامی حوادث بر او بگذرد و دیدۀ خودش بینا گردد،دریابد که هیچ یک از اینها را به حال او فایدتی نیست.آفرینندۀ بشر و مقدّر و مدبر امور او همان کسی است که به هنگام سختی بدو روی می آورد و چاره گر گرفتاریها و دردهای اوست.در این حال همۀ آن نمادها را به فراموشی می سپارد.توبه می کند و به درگاه خدای سبحان روی می نهند.

حکمت شداید

/3 از شداید و آلامی که گریبانگیر بشر می شوند این فایده حاصل می شود که

ص :59

چشمش را به روی حقایق می گشایند.مثلا حکمت در احساس گرسنگی به طلب غذا برخاستن است و این که آن غذا را از کجا و چگونه به دست آورد.جستجو و حرکت ابواب معرفت را به روی تو می گشاید یعنی اگر انسان احساس گرسنگی نمی کرد،بخش بزرگی از زندگی را نمی شناخت نه از کشتش خبر بود نه از آبیاری و درو،نه از صید و دامپروری.هر چه بشر راه به دست آوردن غذا برایش آسانتر باشد معرفتش از زندگی کمتر است.درد و رنج سبب می شوند که زندگی را عمیقتر از آنچه می شناخته ای بشناسی زیرا مثلا تو نمی دانسته ای که کبد و کلیه یا حتی قلب تو در کجا هستند و چه وضعی دارند اما چون این عضو یا آن عضو دردناک شد نه تنها به وجود چنین عضوی آگاه می شوی بلکه به اهمیت آن بیش از بیش پی می بری.

دلبستگی بیمار به زندگی بیشتر است و بهتر اهمیت آن را احساس می کند.

سختیها در زندگی ما نقاط ضعف انسان را می نمایانند،چه در یک فرد و چه در یک ملت.مثلا ملتی که در یک پیکار شکست می خورد به عیوب خود یعنی به نقاط ضعف خود بهتر واقف می گردد.

به همین سبب قرآن به ما یادآور می شود که هدف از مبتلا شدن انسان به مشکلات همان هدف از برانگیختن رسالتها و پیامبرهاست و هدف از رسالت آگاه کردن انسان است نسبت به حقیقت مطلق عبودیت و بندگی که آدمی با آن می زید، عبودیتی که در حقیقت صلاح آدمی و قدرت او و سرباز زدن اوست در برابر جبت و طاغوت،و این همان هدف از مشکلات است.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ

هر آینه بر امتهایی که پیش از تو بودند پیامبرانی فرستادیم و آنان را به سختیها و آفتها دچار کردیم.» و این سختیها و آفتها ستمی بود که از مردم به بعضی از آنان می رسید.

«ضراء»یا آفتها،شدایدی است که منبع آنها خشم طبیعت است.خداوند پس از ارسال رسولان آن امتها را گرفتار آن می کرد /3 زیرا دیگر این اقوام نمی توانستند یا نمی خواستند که از پیامبران منتفع شوند اما هدف چه بود؟

ص :60

لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ

تا مگر زاری کنند.» [43]

با آن که خداوند ایشان را به عذاب خود مبتلی نمود ولی از آنجا که قساوت بر دلهایشان چیره شده بود پند نگرفتند و پس از قهر خدا باز به همان اعمال و عادات پیشین باز گشتند.

فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا

پس چرا هنگامی که عذاب ما به آنها رسید زاری نکردند.» یعنی چرا دلهاشان نرمی نگرفت و به حال عادی خود باز نگردید و دور از غرور و خودخواهی،از هشدار خدایی،تنبه حاصل ننمود.

وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ

زیرا قساوت دلهایشان را فرا گرفته.» یکی از علل این سخت دلی این بود که همه به خود پرداخته بودند و به حق توجه نداشتند.وقتی که نقطۀ مرکزی در حیات انسان،ذات او باشد این خود محوری،سبب می شود که راه تکامل بر او بسته شود.زیرا هر کاری که انجام می دهد چون سرچشمۀ آن کار خود اوست در نظرش عاری از خطا می آید بنا بر این همۀ عادات ناپسند خود را حفظ می کند و در صدد تکمیل نقصهای خود بر نمی آید.

وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

و شیطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود.» اما بر هر بشری لازم است که به این نکته توجه داشته باشد که اعمال ناپسند نه جزئی از ذات اوست و نه /3 جزئی از ذات او خواهد شد.حتّی اگر این اعمال از او صادر شود.انسان خود به بهترین وجهی و نیکوترین شکل و شمایلی آفریده شده پس اعمال ناپسند او از سوی شیطان و به وسوسۀ شیطان است و اوست که این ناپسندیها را در چشم او پسندیده می نماید.

نشانه های عذاب

[44]

خداوند حجت خویش بر مردم تمام کرد و برایشان رسولان فرستاد و آنان را به سختیها و گرفتاری دچار نمود تا مگر چشم دلشان گشوده گردد ولی آنها

ص :61

هم چنان در انکار خود باقی ماندند.اکنون ساعت عذاب فرا رسیده.خداوند چگونه عذابشان می کند؟ خداوند،برای انتقام مقدمتی قرار می دهد بدین گونه که درهای رزق به رویشان می گشاید،در این هنگام که از نعمتهایی که ارزانیشان کرده کاملا سیر می شوند اندک اندک ایمان از دلشان رخت برمی بندد،آن سان که دیگر حتی ذرّه ای از ایمان هم در اعماق دلشان باقی نماند در این حال به ناگاه عذاب خدا در می رسد.

فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ

چون همۀ اندرزهایی را که به آنان داده شده بود فراموش کردند،همۀ درها را به رویشان گشودیم.» اینان می پنداشتند که آنچه به ایشان می دهند خیر آنهاست و حال آن که خیرشان نبود،برایشان شری عظیم بود.یک سو طعامهای لذیذ،یک سو تمتع از اعمال جنسی و یک سو شهرت و نام و آوازه.این مردم به چیزی که نام دین یا و جدان یا قانون داشته باشد اعتقاد ندارند.تنها تمتعات بی قید و شرط زندگی را ارج می نهند و در هر چه لذیذ است اسراف می کنند،حال پاک باشد یا ناپاک،در اعمال جنسی از حد می گذرند،مشروع باشد یا نامشروع،در تظاهر به صلاح یا فساد راه افراط می پیمایند ولی این تمتعات تا کی بر دوامند و توانایی بشر در برابر آنها تا چه و پایه است.مسلم است روزگاری خواهد رسید که بشر توانایی طبیعی خود را از دست خواهد داد.قوایش روی در تراجع خواهند نهاد،و این همان است که از آن به مرحلۀ اشباع تعبیر می کنیم و پس از آن سقوط ناگهانی است.

حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ

تا از آنچه یافته بودند شادمان گشتند پس به ناگاه فرو گرفتیمشان و همگان نومید گردیدند.» این سقوط ناگهانی نتیجۀ اسراف است ولی /3 آن که مست بادۀ غرور است آن را در نمی یابد،از این رو قرآن کریم می گوید:همگان نومید گردیدند.زیرا در تاریکی زیسته بودند.

ص :62

مثل یک ملت،مثل جوانی است که در خوردن و آشامیدن و شهوترانی و مردم آزاری و فساد اسراف می کند و این اسرافکاری تا چندی ادامه دارد یا تا زمانی که دریابد که آنچه لذایذ دنیوی است در دسترس اوست ولی نمی داند به چه بیماریهایی گرفتار آمده چه سان آن مظلومان چون ابری تیره بر سر او خیمه زده و چگونه پیشتازان حق به سوی او در حرکت اند و به او نزدیک می شوند.در یک لحظۀ سیاه،شاید هنگامی که بساط شراب گسترده و از طعامهای خوشمزه و گوارا لذت می برد و در کنار او دختران و پسران جوان نشسته اند و او در عین خوشحالی و سیری است ناگهان مأموران به خانه او بریزند و او زمانی به خود می آید که در ظلمات زندانها باشد و مردم لعنتش می کنند و چون طناب دار بر گردنش جای گیرد کس غم او نمی خورد و بر او دل نمی سوزاند.

ملتی هم که از دین و اخلاق شانه خالی کند و دست به ستم و آزار گشاید و در هر چیزی اسراف روا دارد،احساس غرور و برتری می کند ولی در یک لحظه دشمن بر او می تازد و درهمش می کوبد و شرنگ جانگزای شکست به کامش می ریزد.

[45]

چون این کشاکش پایان گیرد و غبار معرکه فرو نشیند امتی را که روزگاری گوش سیادت می کوفت ببینیم که طبل رحیل می نوازد و از او جز نامی زشت باقی نخواهد ماند.

فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

پس، سپاس پروردگار جهانیان را که ریشۀ ستمکاران بر کنده شد.» این سپاس از زبان مردم است به هنگامی که می نگرند که آن کابوس از سرشان رفته است و خدا را سپاس می گویند زیرا می بینند فضل و رحمت خویش شامل حالشان گردانید و شبح نابکار ستم و فساد از آن دور گردانید.

اگر رحمت خداوند نبود و این سنت حکیمانه در جوامع بشری جاری نمی گردید مردم تا ابد در زیر یوغ طاغوتان باقی می ماندند.

ص :63

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 46 تا 50]

اشاره

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اَللّٰهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصٰارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اَللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلظّٰالِمُونَ (47) وَ مٰا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (48) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا یَمَسُّهُمُ اَلْعَذٰابُ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (49) قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ أَ فَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ (50)

معنای واژه ها

46 یصدفون:به معنای انحراف از چیزی است و صدف و صدفه به معنای طرف و ناحیه است و صدف به هر بنای بلندی گفته می شود.

ص :64

/3

آیا نابینا و بینا برابرند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای سبحان حیات را بیافرید و در آن تاریکی و روشنایی و عذاب و آمرزش و بدبختی و آسودگی نهاد و بشر را مشعل عقل ارزانی داشت تا به راه روشنایی و آمرزش و آسودگی قدم گذارد.خداوند می توانست نعمت عقل از آدمی بستاند و او را در عرصۀ حیات سرگشته دارد،هم چنان که می توانست بر او عذاب بچشاند بی آن که او را امکان دفاع دهد.

ولی خداوند به سبب رحمت واسعۀ خود به نعمت عقل بسنده نکرد،بلکه پیامبران بشارت دهنده و بیم دهنده را نیز بفرستاد و وعده داد که هر که ایمان آورد، از مصیبتهای زندگی در امان است و هر که ایمان نیاورد،عذاب خدا به او خواهد رسید و روح او را از الم و وحشت خواهد انباشت.

در اینجا وظایف پیامبران به پایان می رسد.زیرا آنان نیامده اند که از مردم تعهد بستانند،یا آنها را به زور به پیروی حق وادارند،یا درهای خیر به رویشان بگشایند،بلکه آمده اند تا بشر را بصیرت سالم دهند و یاریش کنند تا چهره حقایق را بهتر بنگرد.و از آن پس هر کس مسئول خود است.رابطه این بحث با بحث گذشته از این قرار است که تضرع به درگاه خداوند ویژۀ زمان نزول مصیبت نیست، /3 بلکه ما در هر حال و در هر زمان باید به درگاه خداوند تضرع کنیم.

شرح آیات:
اشاره
اسباب هدایت

[46]

دو شرط اساسی لازم است تا به هدف خود دست یابیم.حال هر

ص :65

هدفی که باشد.

اول:راهی که به هدف ما منتهی می شود،راهی راست و درست باشد.

دوم:برای دیدن این راه از بینایی کافی برخوردار باشیم.خداست که آیینها نهاده و راهها گشوده تا مردم بتوانند به اهداف خود نایل آیند.

و هم اوست که انسان را بصیرت بخشیده که اگر از آن محروم گردد با صخره های کوهستان برخورد خواهد کرد و از گردنه ها فرو خواهد غلتید و نه تنها راه گم خواهد کرد جان نیز بر سر کار خود خواهد نهاد.

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّٰهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصٰارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ

بگو:آیا می دانید که اگر گوش و چشمان شما را باز ستاند و بر دلهایتان مهر نهد چه خدایی جز اللّٰه آنها را به شما باز می گرداند؟» در آیات قرآن«سمع»به صورت مفرد آمده،چه بسا از این رو که آنچه انسان می شنود به عقل نزدیکتر است و به کلیات و مجردات پیوسته تر.مخصوصا اگر بگوییم که مراد از«سمع»سخنانی است که در پیرامون حقایق از دیگران می شنویم.در حالی که«ابصار»همیشه به صورت جمع آمده و چه بسا از این رو که آنچه انسان می بیند متنوع و مختلف است و نزدیکتر به واقعیات خارجی.

ممکن است آنچه بشر می شنود و به ذهن او منتقل می شود از تجارب و علم دیگران باشد و ممکن است چیزهایی باشد که او خود دریافته یعنی مستقیما از علم و آگاهی اش.این دو منبع آگاهی راه به دل(دماغ)دارند پس اگر خداوند بر دل مهر نهد و در آن بربندد و معیارهای عقلی از آن باز ستاند،برای آدمی چه باقی می ماند؟او قدرت تعقل و احساس را از دست می دهد آری،چیزهایی می شنود، چیزهایی می بیند ولی از آنها به حقایق جدیدی نمی رسد و نمی تواند به یاری آنها /3 به حقایق و واقعیتهای دیگر برسد.شعلۀ آتش را می بیند بدون آن که بیندیشد که این شعله حکایت از حرارت دارد و حرارت راه احتراق و انبساط است و آن بدون سبب ایجاد نمی شود و آن که این آتش برافروخته حتما دارای هدف و انگیزه هایی بوده است،نه،وی فقط شعله را می بیند و گاه در آن می افتد و می سوزد.چنین است حال

ص :66

کسی که خدا بر دلش مهر نهاده است در فهم حقایق تا حد معینی پیش می رود ولی راه به پایان نمی برد و هرگز به ریشه های اصلی نمی رسد.فقر را می بیند،بدون آن که آن نظام اقتصادی را که عامل فقر است ببیند،بیماری را می بیند بدون آن که از عدم رعایت بهداشت خبر شود.اوضاع آشفتۀ اجتماعی را می بیند ولی نمی تواند دریابد که سبب مستقیم و یا غیر مستقیم آن طاغوت است.بدین گونه تا ابد در عذاب باقی می ماند.

اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ

بنگر که آیات خدا را چگونه به شیوه های گوناگون بیان می کنیم.» خداوند آیات را به گونه ای روشن و آشکار بیان می دارد و با وجود این.

ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ

باز هم روی برمی تابند.» یعنی پس از گونه گون بیان کردن آیات و تفصیل و توضیح آنها باز هم از آن اعراض می کنند گویی برایشان اهمیت ندارد.

در حالی که اگر اندکی بیندیشند در می یابند که خداوندی که چون کشتیشان بشکند و گرفتار امواج شوند به درگاه او تضرع می کنند همان خداوندی است که در این جهان آنان را از نعمت امن و امان برخوردار ساخته و اگر بخواهد می تواند نعمت از ایشان باز گیرد.و لحظات عمرشان پر از رعب و وحشت سازد.و اگر نظر رحمت خدایی نباشد ممکن است کوچکترین چیزی سبب هلاکتشان شود.پس چرا در اوقاتی که احساس می کنند زندگانی شان به طور عادی می گذرد،به درگاه خداوند تضرع نکنند.

[47]

آیا انسان را دو گونه زیستن است:یکی عادی و یکی استثنایی؟آیا انسان نباید احتمال بدهد که /3 ممکن است در هر لحظه ای مرگ فرا رسد یا عذاب یا بیماری و یا فقر بر او چیره گردد.چرا نباید احتمال دهد؟زندگی پر است از این بلاهای ناگهانی.چه بسا لحظاتی در راهند،آکنده از رعب و مرگ.ولی ما برای آنها در برنامۀ روزمرۀ خود جایی باز نمی کنیم،یا می دانیم که چه اتفاقی می افتد و نمی توانیم در برابر آن مقاومت کنیم ولی هم چنان دستخوش غرور و خودپسندی باقی

ص :67

می مانیم.

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً

بگو:آیا چه می بینید اگر عذاب خدا به ناگاه یا آشکارا بر شما فرود آید.» از کلمۀ«به ناگاه»معلوم می شود که علم انسان درباره زندگی محدود است و«آشکارا»دال بر این است که قدرت و توانایی انسان هم محدود است.

حتی اگر بلا یا عذاب را آشکارا ببینید یارای آنش نیست که خویشتن از آن برهاند.

هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّٰالِمُونَ

آیا جز ستمکاران هلاک می شوند؟» اگر عذاب خدا را به سبب قدرت محدود خود چاره نتوانیم کرد پس چگونه امید امان داشته باشیم؟ قرآن به این سؤال پاسخ می دهد و می گوید که خداوند حکیم است و بدون سبب بندگان خود را عذاب نمی کند،بلکه ستمکاران مشمول عذاب خداوندی قرار می گیرند پس اگر خواهی که از عذاب خدا در امان مانی می توانی،ولی بدان شرط که به راه عدالت بروی از ستم به خود و دیگران بپرهیزی تا ایمنی از عذاب خدا نصیبت شود.

وظایف پیامبران و مردم

[48]

خداوند به طور مستقیم ظالم را عذاب نمی کند،او را نخست به وسیلۀ رسولان خود هشدار می دهد،ولی بشر در فهم نقش رسولان،دچار خطا می شود و می پندارد که پیامبران آمده اند تا جوابگوی اعمال ایشان باشند یا آنان را به پذیرفتن رهنمودهای خود مجبور سازند یا حتی همۀ وسایل سعادت را برایشان فراهم سازند، ولی خداوند تعالی این پندار باطل می نماید که:

وَ مٰا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ

و ما رسولان را جز برای مژده دادن یا بیم کردن نمی فرستیم.» /3 و هدف از فرستادن پیامبران این است که وسایل امان از عذاب خدا را در دلها رشد دهد.

ص :68

فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ

پس هر کس که ایمان آورد و کار شایسته کند بیمناک و محزون نمی شود.» در آینده بیمی بر آنها نیست و این حاکی از وجود حالت آرامش است در دلهای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح داشته اند.همچنین اینان از اعمال گذشتۀ خود هم اندوهگین نمی باشند،یعنی در خارج از وجودشان عاملی وجود ندارد که سبب اندوه آنان شود.

[49]

پس از بشارت اینک سخن از هشدار و بیم دادن است.این بیم ویژۀ کسانی است که آیات خدا را تکذیب می کنند و با وجود آن همه دلایل واضحه که دال بر حقانیت دین است از آن سر بر می تابند.آری سرنوشت اینان عذاب خداست:

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا یَمَسُّهُمُ الْعَذٰابُ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ

و به کسانی که آیات ما را تکذیب کرده اند به کیفر نافرمانیشان عذاب خواهد رسید.» در این آیه سخن از«فسق»هم علاوه بر تکذیب آیات رفته بود زیرا«فسق» به معنی نافرمانی و تجاوز از احکام الهی است و همین امر به تکذیب منتهی می شود.

حکمت در مسئلۀ نبوت

[50]

هدف از فرستاده شدن پیامبران سلب مسئولیت از مردم نیست و چنان که بعضی پنداشته اند چنین نیست که پیامبران همۀ مسئولیتها را به گردن خود گیرند.حتی برخی راه افراط پیموده اند و گفته اند که پیامبران مکلّف اند که وسایل سعادت و رفاه مردم را فراهم کنند،چنان که اگر پیامبری مالک زر و سیم نباشد بسا که نبوتش کامل نخواهد بود.ولی قرآن می گوید هدف آمدن پیامبر این است که چشمان افراد بشر را بگشایند آن سان که خود قادر به شناخت راه صحیح خویش باشند،راهی که چون قدم در آن نهند به رستگاری رسند.

/3

قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ

بگو به شما نمی گویم که خزاین خدا نزد من است.»

ص :69

خزاین خدا هم در زمین موجود است و هم در وجود خود انسان.

وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ

و علم غیب هم نمی دانم.» مگر به همان قدر که خداوند به حکمت خویش مرا آموخته است و علم برای شما،در اثر آموختن و تزکیۀ نفس حاصل می شود.

وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ

و نمی گویم که فرشته ای هستم.» تا اعمال خارق العاده بیرون از حدود تبلیغ رسالت از من سرزند و من به نوبۀ خود محتاج به خوردنی و آشامیدنی هستم و نیز خواهم مرد.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ

تنها از چیزی پیروی می کنم که بر من نازل شده است.» هر چه دارم از سوی خداوند است و این از طریق وحی حاصل شود.پس اگر شما هم از این وحی برخوردار گردید از نیکبختان خواهید شد.من از آنچه بر من وحی شده پیروی می کنم و با چشمان باز راه زندگی را می پیمایم و از سنن حیات که می شناسم پیروی می کنم و در زندگی مردی سعادتمندم.

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ أَ فَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ

بگو آیا نابینا و بینا یکسانند؟چرا نمی اندیشید؟» آری نابینا و بینا برابر نیستند.نعمت بینایی برترین نعمتهاست و هر که بینایی خواهد باید بیندیشد که فکر آینه ای است تابناک.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 51 تا 55]

اشاره

وَ أَنْذِرْ بِهِ اَلَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (51) وَ لاٰ تَطْرُدِ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مٰا عَلَیْکَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (52) وَ کَذٰلِکَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنٰا أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ (53) وَ إِذٰا جٰاءَکَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (54) وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ اَلْمُجْرِمِینَ (55)

ص :70

/3

حقیقت ایمان و ویژگیهای مؤمنان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چه کسی از پروردگارش پروا دارد و در زمرۀ صالحان در می آید،آن کس که خوفش متوجه مصدر حقیقی خوف باشد یعنی از خدای یکتا بترسد.آن زمان که انسان یکه و تنها محشور می شود،هیچ یک از دوستان و شفیعانی که برای خود پنداشته بود،برایش سودی نخواهند داشت.

مردمی هستند که گرد آمدند جمعی از مردمان عادی و فقیر برگرد حقیقت سبب شده که روی از حقیقت برتابند.اینان می گویند که این بی سر و پایان را از خود بران تا ما حقیقت را بپذیریم.قرآن،رسول را از راندن این بینوایان منع می کند، زیرا این عمل عملی ستمکارانه است و حساب هر کس مربوط به خود اوست و از حساب دیگری جداست.

خداوند،مردم را در این دنیا به انواع رقابتها می آزماید،از جمله آنان را به وسیلۀ یکدیگر مورد آزمایش قرار داد.مثلا به هنگامی که مؤمنان شتابان به حق

ص :71

روی می آورند مستکبرانی که با فقرا عداوت می ورزند با آنان به رقابت برمی خیزند و همین امر را وسیلۀ عدم ایمان به خدا قرار می دهند ولی بر رسول است که در برابر مؤمنان فروتنی می کند و آنان را به آمرزش وعده دهد.

/3 در این آیات خدای تعالی به طور وضوح راه و روش مؤمنان را از کافران مشخص می نماید.

شرح آیات:
اشاره
اصحاب رسول

[51]

در جوامع بشری همواره گروهی هستند که از عاقبت کار خود بیمناکند و اینان هستند که دعوت پیامبران را اجابت می کنند.بر پیامبر است که آنان را بجوید و از عواقب ضلالت-بی آن که به وضع طبقاتی یا رنگ پوست و یا موضع فرهنگی آنها توجه داشته باشد،بر حذر دارد.

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ

آگاه ساز به این کتاب کسانی را که از گرد آمدن بر آستان پروردگارشان هراسناکند که ایشان را جز او هیچ یاوری و شفیعی نیست.» مراد از«یاور»همانهایی هستند که افراد بشر آنها را در دنیا به رهبری و پیشوایی خود برمی گزیند و در سایۀ آنها می آرامد ولی در آخرت به او سودی نمی رسانند.زیرا در آن جهان هیچ کس نیست که اراده اش را بر خدای سبحان تحمیل کند یا شفیعی وجود ندارد که از کسی شفاعت کند زیرا خداوند حاکم مطلق است.بنا بر این چون رسولان هشدار دادند وظیفۀ انسان ترس از خداست ولی این ترس به معنی جمود و گریز نیست بلکه هدف آن پرهیزگاری است.

لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

باشد که پرهیزگاری پیشه کنند.» پرهیزگاری یک عمل مثبت است برای خلاص از عاقبت سوء،در سرای آخرت.

[52]

مؤمنان در یک حزب متشکل اند و معیار آنها عمل صالح است بدون

ص :72

توجه به فرقها و امتیازات مادّی.پیامبر با افراد این حزب یک ارتباط تنگاتنگ دارد و هیچ یک از آنان را به هر اسمی که باشد طرد نخواهد کرد.

وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ

و کسانی را که هر بامداد و شبانگاه پروردگار خویش را می خوانند و خواستار خشنودی او هستند،طرد مکن.» /3 تا زمانی که روی به خدای خود دارند،خطاهای کوچکی را که مرتکب می شوند چه به علت بی مبالاتی و چه به علت عدم آگاهی از احکام شریعت، خداوند می آمرزد.

مٰا عَلَیْکَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ

نه چیزی از حساب آنها بر عهدۀ تو است و نه چیزی از حساب تو بر عهدۀ ایشان.» این خطاهای کوچک را در نامۀ عمل تو ثبت نمی کنند و کسی تو را به گناه آنان بمجرد این که توبه آنان نزدیک بوده ای،باز خواست نخواهد کرد.

فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّٰالِمِینَ

اگر آنها را طرد کنی در زمرۀ ستمکاران درآیی.» یعنی طرد کردن این گروه ظلمی است در حق آنان و این امر سبب نمی شود که بعضی از مؤمنان قدیمی یا بعضی از خودپسندان زبان به انتقاد از تو نگشایند یا حتی به این سبب از دین تو روی برنتابند.

حقیقت پیوستگی

[53]

رقابت و همچشمی در میان مردم حتی در امور دینی در فطرت آنان ریشه دارد.مثلا هر گروهی می خواهد به پیامبر نزدیکتر از دیگران باشد این امر حتی سبب می شود که بعضی اصلا از دین فاصله بگیرند.قرآن حکیم می فرماید:

وَ کَذٰلِکَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنٰا

همچنین بعضی را به بعضی آزمودیم تا بگویند:آیا از میان ما اینان بودند که خدا به آنها نعمت داد.»

ص :73

در حالی که آنان از پیش کسوتان در دین نوین بودند.

خداوند در پاسخ این سؤال که لبریز از طغیان و سرکشی است می گوید:

أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ

آیا خدا به سپاسگزاران داناتر نیست؟» آری،خداوند بر ایشان منت گذارد و آنان را به قبول رسالت توفیق داد ولی این امر به علت خاصی بود، /3 اینان بیش از دیگران شکرگزار نعمت او بوده اند پس هر فردی که بیشتر شکرگزار باشد و حق رسالت را بهتر ادا کند خداوند هم او را توفیق بیشتر دهد.

[54]

ایمان آوردن مردم عادی و انتساب آنها به مقام رسالت به معنی آن نیست که از گناهانشان اغماض می شود،بلکه از گناهان آنها در روزگارانی که هنوز در جهل و بی خبری به سر می برده اند و پیش از آن که آگاهی و ایمانشان و تربیت دینی آنها به حد کافی برسد،چشم پوشی می شود.ولی در آینده تنها توبه کافی نیست اصلاح نفس نیز ضروری است.

وَ إِذٰا جٰاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ

چون ایمان آوردگان به آیات ما نزد تو آمدند،بگو:سلام بر شما.» یعنی شما در امان هستید و بیمی بر شما نیست.

کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

خدا بر خویش مقرر کرده که شما را رحمت کند.زیرا هر کس از شما از روی نادانی کار بدی کند آن گاه توبه کند و نیکوکار شود بداند که خدا آمرزنده و مهربان است.» این رحمتی است که خدای تعالی بر خویش مقرر کرده و این امن و سلامت که ارزانی داشته بدان سبب است که اسلام به گذشتۀ هر کس قلم نسخ کشیده و آغاز زندگی هر کس از آن زمانی است آیین نوین را پذیرفته است.

[55]

اسلام عفو عمومی داده و رحمت خداوندی را شامل همگان ساخته در این حال مجرمان معاند مشخص می شوند،زیرا فردی که در خیانت و ظلم استمرار می ورزد و پس از عفو عمومی هم خود را اصلاح نمی کند باید آمادۀ عقوبت

ص :74

باشد.

وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ

و این چنین آیات را به تفصیل بیان می کنیم،تا راه و رسم مجرمان آشکار گردد.» یعنی کسانی که از روی عمد و اصرار راهی جز راه خدا برگزیده اند آشکار شوند.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 56 تا 58]

اشاره

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُهْتَدِینَ (56) قُلْ إِنِّی عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ مٰا عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ یَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ اَلْفٰاصِلِینَ (57) قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ اَلْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِینَ (58)

/3

نقش رسولان در طریق توحید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تا مباد که رقابتها و همچشمیهای شخصی گروهی از مردم را از ایمان به خدا دور دارد در بحث پیش بیان شد که توجه کردن رسول به مردمی که به سوی او می شتابند نباید متأثر از وابستگیهای طبقاتی آنان و امثال این تعینات باشد،بلکه توجه کردن رسول به مؤمنان تنها و تنها به سبب ایمان آنهاست و بس.در این آیات

ص :75

این معنی بیان شده که دعوت به رسالت دعوت به شخص رسول نیست.بلکه دعوت به یک مبدأ است که حتی شخص پیامبر را هم در بر می گیرد چون دیگر افراد.پیامبر از پرستش چیزها یا کسانی که به عنوان شریکان خدا پرستیده می شوند نهی شده بنا بر این اگر از هوا و هوسهای مردم متابعت کند گمراه شده است.و آنچه رسول می آورد از نزد خداست و عقوبتی که دشمنان دین را بدان تهدید می کند،از جانب خداست و عقوبتی که دشمنان دین را بدان تهدید می کند،از جانب خداست.

حاکم،در آن خدایی است که حق را توضیح می دهد و اهل حق را از اهل باطل جدا می کند و این امر تنها منوط به حکم و فرمان قطعی اوست.اما رسول،اگر خود مالک عقوبت بود و انسانی متفوق بر دیگر انسانها بود خود می توانست دشمنانش را گرفتار عقوبت کند؟نه،تنها خداست که حکم می کند و او از هر کس دیگر ظالمان را بهتر می شناسد.

/3

شرح آیات:
اشاره
پیامبر کیست؟

[56]

پیامبر هم چون مردم دیگر است که خداوند او را از پرستش هر چیز بجز خود منع کرده است.

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ

بگو مرا منع کرده اند که آن خدایانی را که جز اللّٰه می خوانید پرستش کنم.» نهی از پرستش اینان یعنی سرپیچی از سلطۀ طاغوتها که در فلان پادشاه ستمگر یا فلان شیخ فاسد قبیله یا فلان رئیس جبّار حزب و امثال اینان تبلور یافته است.

قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَکُمْ

بگو:از هوسهای شما متابعت نمی کنم.» یعنی از طاغوت هم متابعت نخواهم کرد.

قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً

تا مبادا گمراه شوم.» و این گمراهی به هنگامی است که از طاغوت و هر شیطان صفتی دیگر

ص :76

پیروی نمایم.

وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ

و از هدایت یافتگان نباشم.» یعنی هدایت یافتن رسول امری ذاتی نیست.بلکه عامل آن خداوند است و چون رسول-نعوذ باللّه-از خط مستقیم منحرف شود دیگر از در زمرۀ هدایت یافتگان نباشد.

محدودۀ حرکت مکتبی

[57]

رسول از کفار متمایز است به این که او را از جانب پروردگارش رهنمودی است آشکار،و لذا راه را نیک می شناسد،در حالی که دیگران نه تنها راه را نمی شناسند بلکه راهی را که رسول پیش پایشان می گذارد انکار می کنند و او را به دروغ نسبت می دهند.

قُلْ إِنِّی عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ

بگو من از پروردگارم دلیلی روشن دارم و شما آن دلیل را دروغ می خوانید.» /3 اما عقوبت،از جانب خداست و شما برای آن شتاب می ورزید و حال آن که خداست که حاکم مطلق است و می داند که چه کسی مستحق عقوبت است.

مٰا عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفٰاصِلِینَ

آنچه بدین شتاب می طلبید به دست من نیست،حکم تنها حکم خداست.حقیقت را بیان می کند و او بهترین داوران است.» خداوند داستانی حقیقی را بیان می کند که شاید معنایش چنین باشد:

خداوند سبحان حقّ کلّی و عمومی بر گونه های حیات یا موضوعات خاص جدا از یکدیگر تقسیم می کند و خداوند(بهترین جدا کننده است)،و شاید معنایش این است که خداوند بهترین است برای پیاده کردن حق بر شخصی معیّن.

برای روشن شدن معنی این آیه می توان مثالی آورد،مثلا عدالت یک حقیقت است ولی باید آن را در موضوعات مختلف تطبیق داد.می گوییم عدالت، عقوبت را اقتضا می کند.عقوبت کسی که به دیگری ستم روا می دارد.ولی چه

ص :77

کسی به دیگری ستم می کند؟این امر نیازمند به داوری است و خداست که می تواند داوری کند که چه کسی مورد ستم واقع شده و چه کسی مرتکب ستم شده است.

[58]

بنا بر این کیفر در اختیار خداست.اوست که حکم را می داند و بهترین کسی است که داوری می کند،در حالی که رسول انسان است که اگر از سوی خدا رسول نمی شد و کیفرهایی را در اختیار داشت که با آن دشمنان را تهدید کند،آن را در کوبیدن دشمنان به کار می بست.حال که او چنین نمی کند دلیل این است که پیامبری است در پیوند با خدا و جز با اجازه خدا نه کاری می کند نه سخنی بر زبان می آورد و بلکه می توان گفت بدون خدا هیچ اختیاری ندارد.

قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِینَ

بگو:اگر آنچه بدین شتاب می طلبید به دست من بود،میان من و شما کار به پایان می رسید،زیرا خدا به ستمکاران داناتر است.» یعنی اوست که در میان بندگانش داوری می کند و کسانی را که از حدود قانون تجاوز می کنند کیفر می دهد،نه من.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 59 تا 62]

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ اَلْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِی ظُلُمٰاتِ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (59) وَ هُوَ اَلَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضیٰ أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ یُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ اَلْحَقِّ أَلاٰ لَهُ اَلْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ اَلْحٰاسِبِینَ (62)

ص :78

معنای واژه ها

60 جرحتم:جرح با ابزاری زخم آور حاصل می شود و اجتراح به معنای اکتساب است.

/3

کلیدهای غیب،میان علم و قدرت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آینده،نزد خداست و کلیدهای درهای بستۀ آینده هم نزد خداست.اوست که هر طور که مشیتش اقتضا کند آینده را می آفریند و سنتها و قوانین خود بر آن جاری می کند.پس خداست که می داند چه خواهد شد،از امور کلی و امور جزئی، همه در علم خداوند است.از آن برگ که می پژمرد و فرو می افتد تا آن دانه که در دل زمین جای می گیرد،خدا همه را می داند و هر چیزی از مرده و زنده در کتاب مبین یعنی لوح محفوظ مکتوب است و لوح محفوظ علم اوست.

علم خدا محیط بر حیات است.اوست که شب هنگام به هنگام خواب روح آدمی را باز می ستاند و در روز مراقب اعمال اوست و چون پیمانۀ عمرش لبریز شد او را به سوی خود می برد تا از آنچه در این زندگی کرده است آگاهش سازد.

همانند علم خدا،قدرت او هم محیط بر بندگان است.اگر تو در پناه قدرت او نباشی،قدرتی که بر تو احاطه دارد و از مهالک رهاییت می بخشد گرفتار هزاران

ص :79

مشکل می شوی.اما مرگ دور از قدرت خداوندی حادث نمی شود.فرشتگان خدا هستند که تو را می میرانند ولی خود /3 از حدود فرمان الهی بیرون نتوانند شد.تو به سوی خدا باز می گردی و آن خدای که سریعتر از هر حسابگری است به حساب تو رسیدگی می کند.

شرح آیات:
اشاره
مظاهر علم خدا

[59]

برای غیب(یعنی آینده)کلیدهایی است یعنی راههایی که به آن منتهی می شود.این کلیدها در نزد خداست.یعنی در قبضۀ قدرت او.زیرا خداست که غیب را می گشاید،آن را تحقق می بخشد و می آفریند و او عالم به غیب است نه دیگر مخلوقات او.

وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ

کلیدهای غیب نزد اوست،و جز او کسی را از غیب آگاهی نیست.» اگر کلیدهای غیب نزد خداست پس خداست که به حقایق شهود-یعنی آنچه اکنون می گذرد-عالم است،علم پروردگار ما بر عالم شهود احاطه دارد.

وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

و هر چه را در خشکی و دریاست می داند.» علمی شهودی و محیط.می توان گفت،احاطه به علم شهود یکی از کلیدهای اصلی علم به غیب است و کلید دیگر همان قدرت اوست به مقهور ساختن واقع چنان که در آیه بعد آمده است.ولی چگونه علم به شهود مقدمۀ گشوده شدن غیب اوست؟ پاسخ این است که علم به میکرب-مثلا-در بدن انسان راه شناخت بیماری است و علم به ویتامین یا آنتی بیوتیک راه شناخت دارو است علم به بیماری و دارو راه سیطره و تسلط بر میکرب است و ساختن آینده و آن غیب است.

وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا

و هیچ برگی از درختی نمی افتد مگر

ص :80

آنکه از آن آگاه است.» برگی مدت حیاتش سر آمده و فرو می افتد،ولی علم خدا بر این لحظه هم احاطه دارد.لحظۀ /3 مرگ و فرو افتادن،آن هم در یک برگ بی اهمیّت.

وَ لاٰ حَبَّةٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ

و هیچ دانه ای در تاریکیهای زمین.» دانه ای خرد مدفون در زمین،هیچ کس بدان توجه ندارد ولی علم خدا محیط بر آن است.

وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ

و هیچ تری و خشکی.» تر،مانند دانۀ فعالی که رشد و نمو می کند و خشک مثل همان برگ پژمرده که فرو می افتد.علم خدا به دانه و برگ خشک،کنایه از علم اوست به آغاز هر چیز و به پایان آن،جز آن که علم خدا ثابت است و در کتابی واضح و روشن مکتوب.

إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ

جز آن که در کتاب مبین آمده است.»

نشانه های قدرت خدا:

[60]

خواب چیست و چگونه پدید می آید؟ هنوز هم آگاهی ما در این زمینه ناقص است ولی آنچه مسلم است این است که بخشی از توانایی و حیات خود را به هنگام خواب از دست می دهیم ولی سؤال این است که ما از دست می دهیم یا قدرتی است که او آن را از ما می ستاند.

طبعا آن که نفسها را می میراند یا به تعبیر دیگر جزئی از آنچه را که به انسان ارزانی داشته به هنگام خواب باز می گیرد و چون مرگ فرا رسد همه را باز می ستاند.

زیرا صاحب این قدرت بی پایان بر هر جزء حتی جزئی از حیات غلبه دارد.

وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ بِاللَّیْلِ

و اوست که شما را شب هنگام می میراند.» /3 منزه است آن خداوند توانایی که زمام طبیعت در کف اوست و هر جا که بخواهد می بردش.

ص :81

وَ یَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ

و هر چه در روز کرده اید می داند.» هر چه انسان انجام می دهد خدا بدان آگاه است حتی گاه اعمالی که انسان ناخودآگاه انجام می دهد.هم چنان که شب سکون و آرامش است روز تحرک است و تلاش.صبح که دیده می گشایی در می یابی که زندگی از سر گرفته ای و باید برای تحقق اهداف خود قدم در راه نهی.

ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضیٰ أَجَلٌ مُسَمًّی

آن گاه بامدادان شما را زنده می سازد تا آن هنگام که مدت معین عمرتان به پایان رسد.» گردش شب و روز تا آن مدت معین به پایان رسد هم چنان بر دوام است خواه فرد بخواهد یا نخواهد.و این راه تا رسیدن به آستان خداوندی ادامه دارد.

ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ

سپس بازگشتتان به نزد اوست.» چون مردم به نزد پروردگارشان باز گردند بیدار می شوند،آن سان که خواب آلودگان بیدار شوند و آنچه فرشتگان خداوند از اعمال تو ضبط کرده اند در برابرت خواهند نهاد.

ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

و شما را از آنچه کرده اید آگاه می کند.» [61]

پیش از این گفتیم که غیب را دو کلید است.یکی از آنها علم است و دومی قدرت یا قهر.و خدا هم عالم است و هم قاهر.

وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ

اوست قاهری فراتر از بندگانش.» قهر خداوند چون قهر بندگانش به یکدیگر موقّت و محدود نیست.قهر خدا دایمی است و همه گیر و مطلق.بسا عبارت«فراتر از بندگانش»تعبیری از این واقعیت باشد.قهر خداوند امری است بالقوّة نه بالفعل.خدای تعالی در عین قهر رحیم است.بنا بر این /3 قهر خود را در هر زمان و برای هر موضوعی اعمال نمی کند از این رو اگر می گفت:«او قهر کنندۀ بندگان خود است»یعنی فراتر(فوق)را نمی افزود معنی ناقص بود.همانا قهر خداوند قهری بالفعل نیست و گاه قهری فقط بالقوه است.دلیل این امر در این معنی نهفته است که برای حفاظت بشر نگهبانانی

ص :82

مقرر کرده.

وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً

و نگهبانانی بر شما می گمارد.» قشری که فضا را احاطه کرده تا اشعۀ کیهانی بر ما نتابد و کوه هایی که بر روی زمین آفریده تا زمین را از لرزش باز دارند و دریاهای پهناوری که گازهای موذی را جذب می کنند همه رسولان پروردگارند،برای حفاظت بندگانش.غده هایی که در جسم بشر هستند و سبب توازن آن می شوند و مواد را در بدن توزیع می کنند و مدافعانی که در درون جسم آدمی به کار مشغولند چون گلبولهای سفید و صدها دستگاه دقیق دیگر که در سلامت جسم انسان به کار گرفته می شوند،همه و همه نگهبانان خدایی هستند.

ولی حفاظت و مواظبت از انسان به این امور که برشمردیم منحصر نیست.

هزارها حادثه است که زندگی انسان را به خطر می اندازند که حتی یکی از آنها کافی است که به حیات او پایان دهند.گاه انسان از بلندی می افتد یا در راه پایش لیز می خورد،و بر زمین می غلطد،یا ناگهان سنگی سرگردان به شقیقه اش می خورد،گاه اتوموبیلش از روی برف سر می خورد و به راست یا چپ منحرف می شود تا به اتوموبیل دیگری بزند و گاه نزدیک است که به کوه بخورد یا در دره ای ژرف سرنگون شود،در همه این حوادث احتمال هلاکت هست ولی خدایی هست که تو را در پناه لطف خود دارد و از هلاکت می رهاندت.آری،نگهبانانی از سوی خداوند گرداگرد تو را گرفته اند و نجاتت می دهند و از مرگت می رهانند ولی تا کی؟ تا آن زمان که پیمانۀ عمرت لبریز شده باشد،و چون لبریز شد آن گاه آن نگهبانان خود جانت را می ستانند.

حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ یُفَرِّطُونَ

تا چون یکی از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما بی هیچ کوتاهی و شکستی جان او بگیرند.» /3 سؤالی که به ذهن می آید این است که آیا آن نگهبانان خطا نمی کنند؟و در کار خود ابراز قصور و شکست نمی کنند؟آیا چنان نیست که جان کسی را پیش از

ص :83

موعد مرگش بستانند؟آنجا که می فرماید:«بی هیچ کوتاهی و شکستی»به ما پاسخ می دهد که نه،هرگز خطا و تقصیری صورت نخواهد گرفت.

خدا همان است که حافظان خود را می فرستد و به قابض ارواح می سپارد.

پس آقای حقیقی انسان کیست؟و رهبر و یاور که؟آیا جز خداست؟! [62]

چون جان ما بستانند ما به آستان پروردگارمان می رویم تا ما را به بازخواست اعمالی کشد،که در این چند روزه معدود زندگی به جای آورده ایم.

ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ الْحَقِّ أَلاٰ لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحٰاسِبِینَ

سپس به نزد خدا،مولای حقیقی خویش باز گردانده شوند بدان که حکم حکم اوست و او سریعترین حسابگران است.» یعنی سریعتر است از هر قاضی و داوری که به حق قضاوت می کند.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 63 تا 65]

اشاره

قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجٰانٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (63) قُلِ اَللّٰهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهٰا وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (64) قُلْ هُوَ اَلْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (65)

معنای واژه ها

63 تضرعا:با اعلان خواری و ذلّت.

خفیة:دعای پنهانی.

65 یلبسکم:«لبست علیهم الامر البسة»،هنگامی گفته

ص :84

می شود که مسأله ای را برای کسی روشن نکنم و بخشهای مختلف آن را با هم در آمیزم و نیز گفته می شود:

«لبست الثوب البسه»،و لبس عبارت است از درهم آمیختگی کار و سخن و«لا بست الامر»یعنی کار را برای او درهم آمیختم.

شیعا:گروه گروه.

/3

به هنگام لحظات خطر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس پیش گفتیم که قرآن جوانب قدرت و سلطۀ خداوند را بر جهان و بشر بیان کرده تا بر معرفت انسان بر پروردگارش و دوستی او بیفزاید و او را به خدای نزدیکتر کند و آزادانه به حقیقت ولایت خداوندی که نشانه های آن در همۀ جهان و در نفوس ما پراکنده است معترف گردد.

این آیات هم که در این بخش عنوان شده همین موضوع را از زاویه دیگری پی می گیرد.بدین معنی که هنگامی که پردۀ کبر و غفلت از مقابل دیدگان ما به کنار رود خطر را احساس می کنیم و در این هنگام به حقیقت نزدیکتر می شویم.

ولی چه وقت به امنیت و امان مطلق می رسیم.آیا نه چنین است که در لحظۀ ایمنی،خوف بر ما چیره می گردد که مباد خطر باز آید؟آیا نه چنین است که همان خداوندی که به هنگام بروز خطر-یعنی آن گاه که ظلمت دریا و خشکی ما را در برگرفته-او را از روی تضرّع و ترس بدون شایبۀ ریا می خوانیم قادر است از فراز سر ما از زیر پاهای ما ما را گرفتار عذاب کند یا حتی به دست یکی از افراد

ص :85

همنوعمان ما را گرفتار رنج سازد؟اگر چنین است،چرا تنها در اوقات محنت و اندوه به درگاه او روی می آوریم و در لحظات شادمانی و امن و راحت از او یاد نمی کنیم؟ /3 آری،شناخت این حقیقت نیازمند فهم و معرفت عمیق به حقیقت است.

شرح آیات:
اشاره
با خدا

[63]

در جاده ای که از بیابانی خشک می گذشت،اتوموبیل ما با اتوموبیل دیگری تصادم کرد،نصف شب بود و هوا ابری،چنان که حتی از ستاره ای هم اندک فروغی نمی تابید.برادرم دستش قطع شد و خونریزی شدید بود.چند نفر از ما برای بند آوردن خون تلاش می کردیم چند نفر هم چشم به تاریکی دوخته بودند شاید اتوموبیلی از راه برسد و ما را کمک کند.ولی کاری از ما ساخته نبود،خون بند نمی آمد،اتوموبیلی هم در جاده پیدا نبود.نفسها را در سینه ها حبس کرده بودیم و از ترس و نومیدی آهسته سخن می گفتیم.در همان حال دلهایمان به فضای دیگری متوجه شد،به عالم دیگر،به خدای قادر متعال تا مگر مدد کند و از عالم غیب اتوموبیلی به سوی ما بفرستد و یا راهی پیش ما نهد تا مگر خونی که از دست برادرم می ریخت پایان پذیرد.

ناگاه صدایی بلند شد،ریسمان،ریسمان.صدای مجروح بود که از همراهانش یک تکه ریسمان می خواست.ریسمان را پیدا کردیم و به او دادیم زخم را از بالا محکم بست و خون بند آمد.سر بالا کردیم در پشت تپه کمی آسمان روشن شد و پس از زمانی اتوموبیلی رسید مجروحمان را با عجله سوار کردیم و به نزدیکترین مراکز سوانح رسانیدیم و بحران پایان یافت.

بعدا معلوم شد که یک خبر اشتباه سبب شده بود که اتوموبیل امدادگران به سرعت به منطقه حرکت کند و اگر آن تلفن نبود اتوموبیل به طرف ما نمی آمد.

در واقع اگر یک دست غیبی آن را به سوی ما نمی راند،تصور کنید که سرنوشت ما چه

ص :86

می شد.ما خدا را در دل می خواندیم که ای پروردگار ما رنج ما به پایان بر،که اگر چنین کنی ما سپاسگزار درگاه تو خواهیم بود.از گناهان توبه می کنیم،به مردم ستم نمی کنیم و دارایی خود را در راه تو انفاق می کنیم.ای پروردگار،ای آفریدگار،ای خدا.در آن هنگام احساس می کردیم که بندگانی ضعیف هستیم و خود مالک چیزی نیستیم خدای /3 نیرومند و مهربان مالک هر چیزی است.

البته این داستان عینا برای من اتفاق نیفتاده بود ولی به صورتهای مختلف برای هر یک از ما اتفاق خواهد افتاد.ولی چه زود فراموشش می کنیم.خدای تعالی در این آیه آن را همواره فرایاد ما می دارد.

قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

بگو:چه کسی شما را از وحشتهای خشکی و دریا می رهاند؟» آن گاه که زورق ماهیگیری در کام امواج جای می گیرد و صیادان را جز به خدای امیدی نیست.

تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً

او را به زاری در نهان می خوانید.» و چون سختی به غایت رسد و مصیبت به حد نهایت به درگاه پروردگارمان می نالیم.

لَئِنْ أَنْجٰانٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّٰاکِرِینَ

که اگر از این مهلکه ما را برهاند ما نیز از سپاسگزاران خواهیم بود.» [64]

قُلِ اللّٰهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهٰا وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ بگو:

خداست که شما را از آن مهلکه و از هر اندوهی می رهاند،باز هم بدو شرک می آورید.» کارمان به جایی می رسد که حاضریم رهایی خود را از ورطۀ مهالک به تصادف و اتفاق نسبت دهیم و به خدا نسبت ندهیم.بسا از امدادگران سپاس می گوییم و از بیمارستان و پرستاران حتی از چاقوی جراح و لب به شکر خدا نمی گشاییم،خدایی که نجات دهندۀ حقیقی است،خدایی که به هنگام شدت مصیبت و اندوه بدو توسل جسته بودیم.

ص :87

احتمال بازگشت خطر

[65]

آیا خطر به پایان رسیده...و دیگر گرفتار چنان مشکلی نخواهیم شد آیا ممکن نیست که عذابی از آسمان بر ما فرود آید یا از زمین دامنگیر ما شود؟ مثلا از انفجار آتشفشانی که در نزدیکی ماست در امانیم؟نمی توان تصور کرد که گدازه های خود بر سر ما ریزد و زمین زیر پای ما بلرزد و دهان باز کند و ما را در خود فرو کشد؟ قُلْ هُوَ الْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ بگو:او قادر بر آن هست که از فراز سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد.» /3 در اینجا خطر دیگری است شدیدتر و خطری است که مردم برای یکدیگر دارند آن گاه که آتش اختلافشان زبانه می کشد و جان و مالشان را در کام می کشد.

أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ

یا شما را گروه گروه درهم افکند و خشم و کین گروهی را به گروه دیگر بچشاند.» جنگها چه شهرها که ویران کرده اند و چه جویهای خون که به راه انداخته اند آیا شده است که طرفین نبرد هر دو از زیر ویرانه های جنگ سالم و شادکام سر برآورند.خداست که می تواند صلح عادلانه را برقرار نماید.یا در دل دو طرف رعب و وحشتی ایجاد کند که یارای حمله و هجوم به دیگری نداشته باشند.

اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ

بنگر که آیات را چگونه گوناگون بیان می کنیم باشد که به فهم دریابند.» خداوند،آیات را آشکارا بیان می کند تا بشر امور را سطحی ننگرد بلکه تا اعماق آن فرو رود و نیک دریابد و در یاد داشته باشد.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 66 تا 69]

اشاره

وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ اَلْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (66) لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67) وَ إِذٰا رَأَیْتَ اَلَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ اَلشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ اَلذِّکْریٰ مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (68) وَ مٰا عَلَی اَلَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ لٰکِنْ ذِکْریٰ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (69)

ص :88

/3

موضع آدمی در برابر آیات خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم و حکمت آموز پیش از این مجموعه ای از آیات آورد و در اینجا در باب موضعگیریهای مردم در باب موافقت و مخالفت با آن آیات سخن می گوید.

کسانی هستند از قوم رسول خدا که حق را دروغ می پندارند ولی پیامبر به این مسئله توجه ندارد که آنها قوم او هستند اما حق،چون زمان اجرایش فرا رسد مردم خود خواهند دانست که معنی آن چیست و دارای چه اهمیتی است.

برخی از مردم آیات خدا را به مسخره می گیرند،به جای آن که آنها را فرا گیرند و به آنها عمل کنند.از این گروه دوری کردن واجب است که مردمی ستمکاره اند.اینان گاه مردم عوام ساده دل را با تظاهر به این که با حق مخالفت نمی ورزند فریب می دهند.قرآن،در باب چنین کسان می فرماید باید کس با ایشان نشست و برخاست نکند.

برخی هستند که به ندای حق پاسخ داده اند و از خدای می ترسند اینان مردمی سعادتمند هستند و خدای تعالی آنان را خواهد آمرزید.

ص :89

/3

شرح آیات:
اشاره
تکذیب و مسئولیت

[66]

انسان را در برابر حق سه گونه موضعگیری است:قبول،رد و بی تفاوتی.در این آیه نظر قرآن به موضعگیری دوم است.و می گوید:

وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ

قوم تو،قرآن را دروغ شمردند،در حالی که سخنی است بر حق.بگو:من کارساز شما نیستم.» انسان خود مسئول مستقیم خود است در ردّ یا قبول حق.در واقع علم انسان به مسئولیت خود در برابر اعمال و رفتارش بسیار اتفاق می افتد که او را به موضعگیری سالم و درست یاری دهد.ولی اگر چنان پندارد که می تواند خود را بی تفاوت نشان دهد و مسئولیت خود به گردن این و آن اندازد کم کم به جایی می رسد که به اصل حقیقت بی توجه و بی اعتنا می گردد.

[67]

قرآن،تکذیب کنندگان رسالت را به سرنوشتی شوم که در آینده در انتظار آنهاست تهدید می کند،آن گاه که حق در صورت واقعی خود تجلی می کند.

می گوید،چیزی که خدا از آن خبر می داد،که در آینده تحقق خواهد یافت،اینک تحقق یافته است.در این هنگام انسان در می یابد که در تکذیب حق چقدر زیانمند شده است.پزشک از وجود سلول فاسدی در پای تو خبر می دهد و می گوید:باید در معالجه عجله کنی،ولی تو سخن او دروغ می انگاری،پس بر مرض راه پیشرفت می گشایی و سرطان در مدت معینی در بدن تو منتشر می شود.در این هنگام پی می بری که چه زیان بزرگی در انتظار تو بود،آن روز که هشدار پزشک را دروغ شمردی.چنین است سخن رسولان خدا،آن وعده ها که در آنها هیچ دروغ را راه نیست در روز و ساعت معین تحقق می یابند و در آن هنگام تکذیب کننده به حقیقت امر پی می برد.

لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

به زودی خواهید دانست که برای هر خبری،زمانی معین است.»

ص :90

بی ارج شمردن احکام

[68]

موضعگیری دوم در برابر حق موضعگیری بی تفاوتانه است.اینان آیات خدا را بیشتر /3 برای بحث در پیرامون آنها بدون آن که در برابر آنها احساس مسئولیتی کنند،یا حتی برای تفریح و تفرج خاطر اتّخاذ می کنند.

این گروه از تکذیب کنندگان خطرناکترند زیرا اینان حق را بی ارج می شمرند و آیات را از محتوی حقیقی شان خالی می نمایند و بیشتر دربارۀ آنها به کشاکش و جدل می پردازند و وقت می گذرانند تا خودی بنمایند یعنی آنچه باید مورد عمل واقع شود،وسیلۀ تفرج و تفریح می شود.از این رو باید از محافلشان گریخت و در مجادلات پوچ و بی محتوایشان شرکت ننمود و رهایشان کرد تا هم چنان با جدال و کشاکش خود سرگرم باشند.

وَ إِذٰا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ

و چون ببینی که در آیات ما از روی عناد گفت و گو می کنند، از آنان رویگردان شو تا به سخنی دیگر پردازند.» ولی بسیار اتفاق می افتد به سبب ظاهر عالم نمای اینان مردم فریبشان می خورند و می پندارند که با این روش سفسطه آمیز در جستجوی حقیقت اند.قرآن ما را هشدار می دهد که هرگز از یاد نبریم که از آنان اعراض کنیم.

وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْریٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ

اگر شیطان تو را به فراموشی افکند،چون به یادت آمد با آن مردم ستمکاره منشین.» خداوند،این گروه را علی رغم تظاهرشان به جستجوی حقیقت،ستمکاران نامید.زیرا کسی که واقعا در جستجوی حقیقت باشد بدان دست خواهد یافت بدون آن که نیازی به کشاکش و جدل داشته باشد.

موضع درست

[69]

اما کسانی که در برابر حق موضعی درست برگزیده اند:اینان عملا

ص :91

به ندای حق پاسخ داده اند،یعنی به پرهیزگاری و محترم شمردن آنچه خدا از آن خبر داده است.بنا بر این خط تقوی و پرهیزگاری از نظر کلی سالمترین خطهاست، هر چند ممکن است شخص دچار انحرافهای ساده گردد یا مرتکب بعضی خطاهای تاکتیکی شود البتّه در عین حرکت در خط کلی.چنین کسان را به سبب خطاهای ساده باز خواست نمی کنند.

وَ مٰا عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ

کسانی که پرهیزگاری پیشه کرده اند به گناه کافران بازخواست نخواهند شد.» /3 و هدف وحی نسبت به اینها،رساندن ایشان است به سطح پرهیزگاری و باقی گذاشتن آنهاست در همین سطح و این کار از طریق تذکر مستمر صورت پذیرد تا مباد خواب نسیان یا مستی غفلت بر آنان چیره گردد.

وَ لٰکِنْ ذِکْریٰ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

ولی باید آنان را پند دهند باشد که پرهیزگار شوند.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 70 تا 73]

اشاره

وَ ذَرِ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاٰ یُؤْخَذْ مِنْهٰا أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمٰا کَسَبُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ (70) قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُنٰا وَ لاٰ یَضُرُّنٰا وَ نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اَللّٰهُ کَالَّذِی اِسْتَهْوَتْهُ اَلشَّیٰاطِینُ فِی اَلْأَرْضِ حَیْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی اَلْهُدَی اِئْتِنٰا قُلْ إِنَّ هُدَی اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدیٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (71) وَ أَنْ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ اِتَّقُوهُ وَ هُوَ اَلَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (72) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ اَلْحَقُّ وَ لَهُ اَلْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ (73)

/3

ص :92

معنای واژه ها

70 تبسل:مستبسل یعنی تسلیم شونده ای که می داند گریزگاهی ندارد.و«هذا بسل علیک»یعنی این بر تو حرام است.

71 استهوته:او را به پیروی از هوی و هوس واداشت.

حیران:مردّد در کاری که موفق نمی شود به نتیجه ای دست یابد.

/3

علل حیرت حیرت زدگان و مأیوسان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیش از این گفتیم که وجود آیات و نشانه های خداوند در عالم وجود و ظهور آنها،برای هدایت بشر کفایت نکند.زیرا بشر هنگامی از نگریستن در آیات سود می برد که برای ادراک وسایل سالم داشته باشد.مثلا کسی که دین خود به بازی گیرد،چگونه می تواند یا تا چه حد می تواند از دین برخوردار گردد؟هیچ.اینان

ص :93

گرفتار اعمال خود شده اند و حجاب شهوات عقولشان را فرو پوشیده و موعظت و اندرز سودشان نکند.باید اینان را هم چنان به حال خود رها کرد تا جزای خویش ببینند در آن روز که به شرار سوزان جهنم و دیگر عذابهای دوزخ معذب شوند.این پاداش تمتع ایشان است از حرام و انکار ایشان است رسالت رسول اللّٰه را.

اینان زمانی که جز خدای تعالی برای خود خدای دیگر قایل شوند به حالتی زار و نزار خواهند افتاد.آری،این خدایان دروغی گاه صاحبان مال و خواسته های این جهانی هستند.مثل اینان مثل کسی است که همراه یاران خود می خواهد از صحرایی بگذرد ولی به شیاطین دچار می گردد و عقل و آگاهی خود از دست می دهد.بدون هدف به گرد خود می چرخد.راه راست فرو می هلد و از تسلیم در برابر خدای جهانیان سر بر می تابد و پای به جای پای شیطان می نهد.

/3

شرح آیات:
اشاره
موضع ما در برابر آنها

[70]

هر انسانی دارای فطرتی پاک است طعام و روابط جنسی و آسایش همه وسایل بقای حیات است،اما هدف حیات چیز دیگری است.طبعا به سبب اختلاف در فرهنگهایمان در تعریف این هدف اختلاف داریم ولی در اصل قضیه اختلافی نداریم.بعضی دین خود و هدف خود را شهوات و امیال پنداشته اند و می پندارند شهوات و امیال هدف اساسی حیات است.یعنی دین حق را بازیچه قرار داده اند و بر حسب میل و خواست خود تفسیرش می کنند و احکام و مراسمش را وسیله تفریح خود قرار می دهند.چون در این کار ممارست ورزند یکباره به انکارش زبان می گشایند.موضعگیری مؤمن در برابر اینگونه مردم،بریدن از آنهاست.

وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا

و واگذار آن کسان را که دین خویش بازیچه و لهو گرفته اند و زندگانی دنیا فریبشان داد.» انسان به سبب غوطه ور شدنش در شهوات در حضیض چنین مذلّتی

ص :94

می افتد.در پی لذات و نوشخواری و تنبلی می رود و جان خویش در شهر بند هوا و هوس گرفتار می سازد.

تنها را خلاص،از ظلمات جهل و عادات ناپسند،تذکر و یاد خداست به طور مستمر.این تذکر و یاد خدا به مثابۀ پرتوی است که حجاب تیرۀ عادات را که به روی قلب پنجه افکنده است بر می درد.

وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا کَسَبَتْ

و به قرآن پندشان ده،مبادا به کیفر اعمال خویش گرفتار آیند.» چون نفس آدمی بدین مرحله از هبوط برسد خدای تعالی او را لعنت خواهد کرد و شفاعت کس دربارۀ او نخواهد شنود و کس را یارای آن نیست که به یاری اش برخیزد.

لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاٰ یُؤْخَذْ مِنْهٰا

جز خدا دادرس و شفیعی ندارند و اگر برای رهایی خویش هر گونه فدیه دهند پذیرفته نخواهد شد.» آری،از این نفس محبوس در ظلمت خویش،فدیه نپذیرند.این است سرنوشت کسانی که گناهانشان به گردشان حلقه زده است.

/3

أُولٰئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمٰا کَسَبُوا

اینان به عقوبت اعمال خود گرفتار آیند.» سرنوشتشان در دنیا تاریکی دلهای آنهاست و در آخرت:

لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ

به کیفر آن که کافر شده اند برایشان شرابی از آب جوشان و عذابی دردآور مهیا شده است.» اینان به آیات خدا کافر شده اند و کلام خدا را بازیچه ساخته اند.

آری،گناهان سبب تیرگی دل شود و تیرگی دل سبب کفر و سرانجام کفر جهنم است.

[71]

جماعتی از گمراهانند که برای خود خدایان و خداوندانی جز اللّٰه برگزیده اند آیینهایی اختراع کرده اند که هرگز از سوی خدا نیامده است.بسا که

ص :95

اینان امتداد گروه نخستین باشند.زیرا هنگامی که کسی مرتکب گناهان می شود و حجاب گناه مانع تابیدن نور عقل به قلب او می گردد،آن فطرت دینداری که هر کس از آن بهره ای دارد،در نزد اینها به پرستش کسانی جز خدای یکتا متحول می شود و چنین کسی می پندارد که آنچه اکنون دارد دین واقعی است.از این رو است که قرآن بعد از ذکر آن گروه پیشین از اینان یاد کرده است.

قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُنٰا وَ لاٰ یَضُرُّنٰا

بگو:آیا سوای اللّٰه کسی را بخوانیم که نه ما را سود می دهد و نه زیان می رساند.» چرا انسان چیزی را بپرستد که نه او را سود دهد و نه زیان رساند؟و چرا خود را مقید او سازد یا در برابرش خضوع کند؟ فایدۀ این کار چیست؟آیا این چیزی غیر از انحراف از طریق مستقیم و مسخ طبیعت آزادۀ بشری نیست؟ وَ نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اللّٰهُ آیا پس از آنکه خدا ما را هدایت کرده است از دین بازگردیم؟» هدایت خدا شکل می گیرد:

اولا:در هدایت فطری.

/3 ثانیا:در هدایت رسولان.

بسیاری از مردم پس از هدایت فطری منحرف می شوند ولی بعد از هدایت رسول انحراف ضلالت بزرگ است که قرآن کریم چنین گمشده ای را به کسی تشبیه می کند که در صحرا می رود.و راه گم می کند و کسانی که گمراهش می کنند شیاطین هستند.در این وقت آن گم گشته صدایی می شنود که او را بر جاده می خواند،جاده ای که همه در آن راه می سپرند.اگر چنین کسی نصیحت یاران خود نشنود دیگر برای گمشدنش هیچ عذر و بهانه ای نیست،زیرا یارانش حجت بر او تمام کرده اند و برای او فرصتی فراهم ساخته اند باشد که از پیروی شیطان باز ایستد.

کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیٰاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی ائْتِنٰا

همانند آن کس که شیطان گمراهش ساخته و حیران بر روی

ص :96

زمین رهایش کرده او را یارانی است که به هدایت ندایش می دهند که نزد ما باز گرد.» این شخص همانند کسی است که در صحرای زندگی راه می سپرد، شیاطین شهوات او را از راه راست منحرف کرده اند و فطرت پاک او در حجاب خرافات و اباطیل پوشیده اند،سپس هدایت خداوندی یا یاری فطرت او به سر وقتش می رسند و راه هدایت به او نشان می دهند.

قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ

بگو هدایتی که از سوی خدا باشد هدایت واقعی است.» و بر ماست که بدان راه برویم و تسلیم کسی شویم که آسمانها و زمین تسلیم اویند.

وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ

و به ما فرمان رسیده که در برابر پروردگار جهان تسلیم شویم.»

نماز معراج مؤمن است

[72]

تا متابع فرمان او باشیم و در برابر او خضوع کنیم و تسلیم شویم باید نماز به جای آوریم،نمازی همراه با خضوع و خشوع و به نماز مدامت ورزیم و به همۀ لوازم آن در زندگی اجتماعی و فردی خود عمل کنیم.از لوازم نماز /3 پرهیزگاری است.زیرا نماز معراج مؤمن است و او را از اعمال زشت و ناپسند به دور می دارد.از شروط اقامۀ نماز ترک اعمال زشت و ناپسند است هم چنان که ترس از آخرت به هنگامی که شخص تنها در برابر پروردگارش قرار می گیرد،از فواید نماز است.

وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

و نماز بخوانید و از او بترسید،اوست آن که همگان نزدش محشور می شوید.»

اراده خداوند در فرمان«موجود شو»

[73]

آن که باید در برابر او تسلیم شد خداست.خداست که پدید آورندۀ

ص :97

حق است و حق این است که بدانی واقعیاتی است خارج از ذهن آدمی که با نظم خاصی اداره می شوند،اما نباید پنداشت که این نظامات خود خدایانی هستند که باید مورد پرستش قرار گیرند.نه...باید شناخت که بر فراز همۀ این حقایق و نظامات ارادۀ خداست که فرمان می راند.اوست که می آفریند هر چه بخواهد با یک فرمان«موجود شو».پس باید خدا را پرستید که حیات از اوست،گذشته اش و حالش و آینده اش.اوست که مردم را در برابر اعمالشان پاداش می دهد.گذشته و آینده را می داند به پنهان و آشکار آگاه است.علم او به حقایق علمی است فراگیرنده هم به آنچه بوده و هم به آنچه خواهد بود.

وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ

و اوست آنکه آسمانها و زمین را بیافرید و روزی که بگوید:

موجود شو،پس موجود می شود.گفتار او حق است.» زیرا او با گفتن کلمۀ«کن»اشیاء را خلق کند و نظام خود بر آنها فرمانروا سازد،به فرمان او زندگی آرام پذیرد و بر اساس نظام زندگی استمرار یابد.

وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ

و در آن روز که در صور دمیده شود فرمانروایی از آن اوست.

دانای نهان و آشکار است و او حکیم و آگاه است.» چه کسی شایسته تر و درخورتر از اوست که در همه کار تسلیم فرمان او شویم؟هیچ کس.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 74 تا 79]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (74) وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ (75) فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اَللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ (76) فَلَمّٰا رَأَی اَلْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّٰالِّینَ (77) فَلَمّٰا رَأَی اَلشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (78) إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (79)

ص :98

معنای واژه ها

76 افل:پنهان شد.

بازغا:به معنای طلوع است و«بزغت الشمس»یعنی خورشید طلوع کرد.

/3

شک شیوه مند راهی به سوی یقین
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه،انسان مراحل ایمان را به تدریج می پیماید؟ انسان،حرکت به سوی ایمان را از نقطۀ شک و عدم اطمینان مطلق به آنچه در خیالش می گذرد یا افکار و اهوائش را احاطه کرده است،آغاز می کند.

شک پرده افکار کهنه را از چهرۀ بصیرت انسان به یک سو می زند،فکرش را به جنبش می آورد و عقلش را فروغ می بخشد،آن گاه خود در سراسر آسمان و زمین،

ص :99

علم و قدرت و حکمت می نگرد و از این طریق به اذن خدا به حق راه می یابد و در کار خویش توفیق می یابد.

عقل،انسان را هدایت می کند تا اعتراف کند که خدای تعالی متغیر نیست بالاتر از هر نیرویی است،قدرتی فراز قدرتش نیست.وقتی نظر باز کند و بنگرد که ستارگان و ماه و خورشید چون وقت فروشدنشان رسد بی هیچ اختیاری بر بستر غروب می آرامند،یقین می کند که اینان نمی توانند خدایان باشند.ابراهیم از خلال نگرش به پدیده های عالم وجود،و ایمان به این که اینها صلاحیت ندارند که خدا شوند، /3 به حقایق دیگری دست یافت.از آن جمله:آن که تو را به خدا راه می نماید هم خداست و آن که نمی تواند خدا باشد شریک خدا هم نتواند که باشد بنا بر این باید همۀ خدایان را به دور افکند و جز در برابر اللّٰه سجده نکرد.

شرح آیات:
اشاره
آری برای احترام و نه برای عبودیت

[74]

بدون فداکاری به حقایق نتوان رسید.کسب علم نیز نیازمند کوشش است.بشر همواره در معرض تهاجم قوای طاغوتی یا قوای طبیعی است.تا مگر او را بندۀ خود سازند.از این رو برای آزادی از این تهاجم باید به آزادی فکری و عقیدتی دست یابد.ابراهیم نیز چون هر فرد دیگری در جامعۀ جاهلی،در معرض تهاجم طاغوت است طاغوت می خواهد او را در بند خود کشد.ولی ابراهیم طاغوت را طرد می کند و در برابر آن می ایستد.طاغوت در جامعه یک جو فکری پدید می آورد.

بسا افراد جامعه او را تأیید کنند و خطاهایش را به دیدۀ اغماض بنگرند.این جو در برخورد با یکی از افراد جامعه حتی نزدیک ترین افراد چون پدر و مادر و مربی انسان که او را با افکار باطله تغذیه می کند بر او فشار می آورد.اینان مدّعی می شوند که مردمی شایستۀ احترام اند و احترامشان واجب است و ابراهیم این فکر را مردود می شمارد و ندا برمی آورد آری،پدر را باید محترم داشت ولی بندۀ او نباید شد.

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَةً

و ابراهیم پدرش آزر را

ص :100

گفت:آیا بتان را به خدایی می گیری؟» ابراهیم این سخن کوبنده را به برادر کوچکتر از خود یا به دوست و همکارش نگفت،نه،زیرا فشاری که جامعه به او وارد می آورد به سبب پدرش آزر بود.

آزر پدر ابراهیم نبود.عم او بود که او را پرورده بود و ابراهیم او را پدر خطاب می کرد.قرآن از آزر سخن گفته تا به ما بگوید که ایمان ایستادگی در برابر نیرومندترین سلطۀ اجتماعی است نسبت به فرد و خضوع نکردن در برابر اوست،و آن سلطه،سلطۀ مربی و سرپرست است.ابراهیم پس از آن که از خضوع در برابر پدر سر بر می تابد،آن گاه به جامعۀ جاهلی می پردازد و می گوید:

/3

إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

تو را و قومت را به آشکارا در گمراهی می بینم.» ترس از جامعه نمی گذارد که تو حقایق را بفهمی،زیرا در چنان حالتی نمی خواهی در آن افکار باطل تردید کنی پس هم چنان در پی آنها می روی.به همین سبب است که مردم تابع همان افکار هستند تا آنجا که گفته اند:جامعه بت فرد است بعضی از افراد،افکار و عقاید اجتماع را امری محتوم می شمارند.در این صورت تو باید به خود و اندیشۀ خود متکی باشی و مطمئن،تا بتوانی در مجادله بر همۀ افراد جامعه فایق آیی.

چگونه برای ما یقین حاصل می شود؟

[75]

هنگامی که ابراهیم از فشار جامعۀ خود خلاص شد،خداوند ملکوت آسمانها و زمین را به او نشان داد:

وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ

بدین سان به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم تا از اهل یقین گردد.» یعنی از شک به یقین گراید.کسی که آدمی را قدرت شک کردن داده نیز

ص :101

او را چنان قدرتی داده است که به اوج یقین رسد.شک تنها ویژۀ جامعه یا مربی نیست،بلکه محصول افکار خطای پیشین که انسان آنها را درست می پنداشته نیز هست.ابراهیم علیه السلام را آن شهامت بود که افکار جامعه اش را طرد کند.

[76]

چون تاریکی بر جهان دامن افکند،چون هر انسان در پی یافتن درخشش نوری به تکاپو در ایستاد،ستاره ای دید پنداشت که او از آن ظلمتش می رهاند.این اندیشۀ زود گذرد نتیجۀ هیبت تاریکی و بیم از آن بود.

فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی

چون شب او را فرو گرفت ستاره ای دید،گفت:این است پروردگار من.» و این رمزی است از حالت شک.شکی که بشر را می آزارد و برای رهایی از آن در پی چاره می گردد. /3 در این حال هر خردک شرری را راهی برای فرار از دهلیز شک می پندارد.

عیبی نیست اگر در ذهن انسان برخی فرضیات باطل به وجود آید،عیب آن است که در آن فرضیات به پندار یقین چنگ زند و آنها را رها نکند.و ابراهیم علیه السلام از آن شهامت برخوردار بود،که دستخوش آن فرضیات باطل نشود و بتواند آنها را به یک سو افکند.

فطرت،خود راهنماست

فرضیات باطل گاه بطلانشان واضح است،آن سان که برای طرد آنها از ذهن نیاز به اقامه برهان نیست و کافی است هر کس به فطرت خود رجوع کند تا به بطلان آنها پی ببرد.از این رو چون ستارگان غروب کردند ابراهیم گفت که آنها را دوست ندارد.

فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ

چون فرو شد گفت:من فرو شوندگان را دوست ندارم.» دوست داشتن،ریشه در فطرت آدمی دارد و رابطۀ انسان به پروردگارش رابطه ای است بر مبنای دوست داشتن.هر انسانی به گونه ای طبیعی خدایش را

ص :102

دوست دارد.زیرا اوست که نعم پنهان و آشکار خود را به او ارزانی می دارد.وقتی ابراهیم می گوید ستاره را دوست ندارد دلیل بر این است که آن به طور قطع خدای او نیست.خدا در شب و در روز فیض خویش بر او می بارد و حال آنکه ستاره اگر در شب اندک نوری می افشاند چون روز بدمد خود ناپدید شود.

معلوم می شود که بعضی از مردم ستاره می پرستیده اند و می پنداشته اند آنها را در زندگی بشر تأثیر فعال است.ابراهیم با این عبارت فریاد خویش علیه آنان بر می آورد.

[77]

ابراهیم در گیر و دار تردید به انتظار حادثۀ دیگری است.ابراهیم درنگ کرد تا ماه برآمد.مهتاب بر طبیعت پردۀ سیمین افکند و سخاوتمندانه بر همه جا و همه کس تابیدن گرفت و ابراهیم گفت این است پروردگار من.

/3

فَلَمّٰا رَأَی الْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی

آن گاه ماه را دید که طلوع می کند.

گفت:این است پروردگار من.» چه بسا طلوع و نور افشانی ماه سبب شد که ابراهیم بدان پردازد و این پرداختن به ماه و به تعظیم در آن نظر کرد چیزی جز فشار تردید نبود که آن هم دیری نپایید.

فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّٰالِّینَ

چون فروشد،گفت:اگر پروردگار من مرا راه ننماید از گمراهان خواهم بود.» چون دریافت که در فهم حقیقت ناتوان است،از آن اعتماد مطلق که به اندیشه و فکر خود داشت بکاست و بر خدای توکّل کرد.این اعتماد و اطمینان در مرحلۀ شک مفید می نمود زیرا وسیلۀ طرد افکاری می شد که دیگران بر او تحمیل کرده بودند و بعد از آن دیگر جایز نبود.

تو را به تو شناختم

ابراهیم چگونه دریافت که آن نیروی لایزالی که انسان را به خدا راه می نماید کسی جز ذات باری تعالی نیست؟

ص :103

فطرت انسان او را به وجود سنتها و نظامات این جهان شکوهمند سوق می دهد.و درمی یابد که بر طبیعت نظامی حکمفرماست.ماه و خورشید و ستارگان همه بر اساس نظام خاصی در حرکت اند و در این دریای بیکران افلاک به سواحل امن خویش بادبان گشوده اند.چه کسی خورشید را در مسیر حرکتش راه می نماید؟ چه کسی ماه را در بستر فلکش به جنبش می آورد و این اختران تابناک به نیروی چه کسی رهسپار منزلگاههای خویشند؟آن کس جز«اللّٰه»خداوند یکتا نیست.او آفرینندۀ آنهاست.پس ما نیز باید راه هدایت خویش از او بجوییم بویژه در موضوع معبودانی که جبین ستایش بر درگاهشان می ساییم.انسان واقعا از شناختن پروردگارش عاجز است ولی پروردگارش ناتوان از آن نیست که خود را به او بشناساند.

از سوی دیگر انسان تلاش کند تا به حقیقت برسد ولی نتواند،دچار نومیدی می شود و می گوید من چگونه می توانم حقیقت را بشناسم پس دیگر جستجو از حقیقت را چه سود؟ /3 نومیدی،دشمن سرسخت وصول به حقیقت است.نیمی از جهالتهای انسان مولود همین نومیدیهاست و نومیدی جز به توکّل بر خدا زایل نمی گردد و ابراهیم در حالی که از ضربۀ نومیدی رنج می برد گفت:

لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّٰالِّینَ

اگر پروردگار من مرا راه ننماید از گمراهان خواهم بود.» [78]

اگر جمال ماه ابراهیم را واداشت که در دل او موقتا این شائبه پدید آید که او پروردگار است،پس هنگامی که خورشید برآمد با آن فرو شکوه با آن حرارت و روشنی تردید دگرگونه ساخت:

فَلَمّٰا رَأَی الشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ

چون خورشید را دید که طلوع می کند،گفت این است پروردگار من این بزرگتر است.» اما شکست این تجربه سخت تر بود،آن گاه که خورشید عالمتاب سر بر بستر افق نهاد و از دیده ها ناپدید گردید.این ضربه ابراهیم را از عالمی به عالم دیگر

ص :104

افکند،از وادی اجتماع به آستان حقیقت.

فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ

و چون فروشد گفت:

ای قوم!من از آنچه شریک خدایش می دانید بیزارم.» برخی خورشید را که یکی از مخلوقات خداست شریک آن آفریننده جهان قرار می دهند،در حالی که آن که شایستۀ عنوان الوهیت است باید توانا و آزاد باشد هر چه اراده کند به انجام رساند و خورشید مسخّر امر پروردگار خود است و هیچ از خود ندارد.و نتواند در طلوع و غروب خود از فرمان پروردگارش سر برتابد.

تسلیم مطلق...آخرین مرحله

[79]

ابراهیم مخلوق رها کرد روی به درگاه خالق نهاد،طبیعت را پس پشت افکند و به درگاه کسی روی نهاد که مدبر و گردانندۀ آن است.و گفت:

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی

من از روی اخلاص روی به درگاه کسی آوردم.» یعنی راه اللّٰه را راه خود برگزیدم و خشنودی او را هدف خویش.

/3

فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً

که آسمانها و زمین را آفریده است.» آفریده است و راه هر یک را نیز معین کرده و بدین گونه قدرت تام و تمام خود بر آنها تحمیل کرده است.

هنگامی که ابراهیم روی پرستش به درگاه خداوندی نهاد و از همۀ شریکان رخ برتافت و همۀ بتان فرو کوبید صفت«حنیف»یافت یعنی مخلص در ایمان،روی گرداننده از هر چه مردم راه گمراه می کند و از همه رسوم و تقالید گمراه کنندۀ آنان و گفت:

وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

من از مشرکان نیستم.»

ص :105

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 80 تا 83]

اشاره

وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ (80) وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً فَأَیُّ اَلْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (83)

/3

مبارزه طلبی ایمان خالص
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آزمونها و تلاشهای فردی و پس از آن شک عاری از شایبۀ شرک که ابراهیم را به سرچشمۀ یقین راه نمود،کشاکش میان او و قومش آغاز شد آنان ابراهیم را از عواقب کفر به خدایان خود بر حذر می داشتند و ابراهیم به سادگی پاسخشان می داد که فقط باید از خدا ترسید نه از قوه و قدرت مخلوق او،زیرا تمام نیروها تحت فرمان و علم و ارادۀ خداوند است.ابراهیم قوم خود را فرمان داد که به فطرت خود باز گردند تا به حقیقت راه یابند.و روشن ساخت که بیم و وحشت آنها از خدایانشان برای او معنایی ندارد.زیرا اگر خدا فرمانی و دستوری روشن و صریح در باب اطاعت از فردی صادر نکرده باشد،و آن گاه کسانی بدون اذن خدا از او

ص :106

اطاعت کنند عقوبت می شوند،و عقاب خداوندی از هر عقاب و شکنجه ای که انسان از آن هراس داشته باشد هم بقایش بیشتر است و هم درد و رنج آن بیشتر است.پس باید که از خدای یکتا ترسید نه از آن بتان بی علم و بی اراده.

امن و آرامش از آن کسی است که خدای یکتا از او راضی باشد و ایمان خود به شرک نیالوده باشد.آن کس که چنین باشد به راه سلامت قدم نهاده ولی فهم این حقیقت در وسع بشر نیست و خداست که هر که را که خواهد این راه در اندازد تا به درجتی عالی فرا رود.و او این کار نکند جز بر حسب علمی /3 که به هر شخص دارد و حکمت بالغه اش اقتضا می کند.

شرح آیات:
اشاره
مسئولیت هدایت

[80]

چون به آستان ایمان رسیدی باید به عرصه رسالت کوچ کنی زیرا تا دلت به نور ایمان فروغ گرفت خود را در مقابل مسئولیتی می یابی و آن تابانیدن فروغ ایمان است به دلهای دیگران و تو را چاره ای از این نیست.زیرا میان این دو همواره کشاکش و مجادله است.اگر برای هدایت مردم قدم پیش ننهادی دیگران بر تو هجوم می آورند تا گمراهت کنند و از اینجاست که مبارزه آغاز می شود،و به همین منظور خدای تعالی می فرماید که چون ابراهیم به مرحلۀ کاملۀ توحید رسید،توحیدی خالی از هر گونه شایبۀ شرک، وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قومش به ستیزه برخاستند.» معلومی می شود که از او پرسیدند:

اولا:خدای یکتا کجاست؟چگونه به او ایمان آوردی؟به چه دلیل؟تا مگر او را در ایمان به تردید کشانند و او به سادگی پاسخشان می دهد:

شما خدا را نمی شناسید.چنین نیست؟اما من می شناسمش زیرا او مرا به خود راه نموده است.آن که نمی شناسد و نمی داند نمی تواند با آن که می شناسد و می داند به داوری نشیند.زیرا آن یک عالم است و این یک جاهل.آن یک هدایت

ص :107

یافته است و این یک گمراه.

ثانیا:او را گفتند:چرا خدایان قوم را ترک کردی و حال آن که آنها نیرومندتر بودند زیرا قدرت جامعه که در شخص طاغوت تبلور یافته با اینها بود.علاوه بر طاغوت قدرت فرهنگی که همان ارزشهای جامعه است و کاهنان معابد و قدرت اقتصادی که سرمایه داران و فئودالها هستند،مدافع خدایان هستند.آیا از این نیروها باک نداری؟ /3 ابراهیم(ع)گفت:نه از هیچ یک باک ندارم زیرا مشیت خدای یکتا بر همه حاکم است.درست است که طاغوت مرا می آزارد ولی آزار طاغوت در حیطۀ ارادۀ خدای یکتاست.اگر او کاری نخواهد واقع نخواهد شد.علم خدا بر بتان و طاغوتان و هر چه در دایرۀ فرمان آنها باشد محیط است.اینان ناتوانند و خدای یکتا تواناست.ابراهیم افزود که به فطرت نیالودۀ خود باز گردید تا دریابید که خدا از همه مخلوقات خود تواناتر است.و ما باید از او بترسیم نه از مخلوقات او.

قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ

گفت:آیا دربارۀ اللّٰه با من ستیزه می کنید و حال آن که او مرا هدایت کرده است.من از آن چیزی که شریک او می انگارید نمی ترسم.مگر آن که پروردگار من چیزی را بخواهد.علم پروردگار من همه چیز را در برگرفته است،آیا پند نمی گیرید؟» [81]

خدایان را رموز و نمادهایی است.آنچه بشر از آن می ترسد یا نیروهای طبیعی است یا نیروهای اجتماعی.خضوع در برابر خدایان رمز خضوع در برابر این قواست و ممکن نیست بشر از این ترس و هراس رهایی یابد مگر به ترس و هراس قوی تر از اینها و آن ترس و هراس از پروردگار توانا و نیرومندی است که بر سراسر عالم وجود سیطره دارد.به همین سبب ابراهیم قوم خود را از غضب خدا ترسانید و گفت:

وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً

چرا از آن چیزی که شریک خدایش ساخته اید بترسم در حالی که شما چیزهایی را که هیچ دلیلی دربارۀ آنها نازل نکرده است می پرستید

ص :108

و بیمی به دل راه نمی دهید.» بعضی از ما تصور می کنند که خدا به بندگانش رحیم است پس دیگر چه ترسی از او باید داشت؟اما بر عکس طبیعت سختدل است و باید در برابر آن خضوع کرد تا از آسیب آن در امان ماند.این فکر بعضی از مردم را به پرستش شیطان واداشت و گفتند:خدا مهربان است به ما،زیرا طبیعت او خیر است و شیطان طبیعتش شر است پس باید او را عبادت کرد.

ولی ابراهیم می گوید خداوند به اطاعت از هیچ کس مگر از آنان که او اجازه اطاعت از آنان داده باشد راضی نیست و هرگز اجازه نخواهد داد و اگر کسی خلاف اجازۀ او عمل کند دچار غضب و لعنت او می شود،و اگر خدایان یا کسانی غیر از خدا که مردم از آنان اطاعت می کنند بخواهند مردم را مورد غضب و عذاب خود قرار دهند و مردم به خدای یکتا-آفریدگار بتان و مردم-التجا کنند از شر آنها خلاصی خواهند یافت /3 بنا بر این ایمنی حقیقی از آن کسانی است که از خدا می ترسند.

فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

اگر می دانید بگویید که کدامیک از این دو گروه به ایمنی سزاوارترند؟»

زیانهای شرک

[82]

ابراهیم دلیل تازه تری بر ضرورت توحید خالص اقامه می کند و آن دلیل چنین است که شرک،ظلم است در حالی که خضوع در برابر خدا عدل است و ظلم را دو زیان در پی است:

1-دور شدن از ایمنی، 2-دور شدن از هدایت،در حالی که مؤمن موحد از این دو یعنی ایمنی و هدایت برخوردار است.

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

کسانی که ایمان آورده اند و ایمان خود به شرک نمی آلایند ایمنی از آن

ص :109

ایشان است و ایشان هدایت یافتگان اند.» بگذار،جامعه ای را تصور کنیم که تحت سیطرۀ طاغوت است و از طبیعت می ترسد و قربانیان خود را به خدای دریاها و خدای جنگ و خدای بهار تقدیم می کند،چنان که مردم مصر چنان می کردند.و نیز جامعه ای را که حکومت عادله بر آن فرمان می راند و با طبیعت به مبارزه بر می خیزد و آن را مقهور خود می کند.از این دو جامعه کدامیک جامعۀ امن و آرامش است؟آیا ظلم طاغوتی و خضوع در برابر طبیعت بیشتر همراه امن و آرامش است یا آن جامعه که بر پایۀ عدالت و تمدن بنا شده و طبیعت را مسخر و مقهور ساخته است؟آزادی از بیم طاغوت و ترس طبیعت ما را وامی دارد که آزادانه در عین امن و امان به جستجوی حقیقت پردازیم و از حقیقت نترسیم و تحبیب و تهدید طاغوت و طبیعت ما را نترساند تا همۀ باروهای طبیعت را فتح کنیم تا پرده از چهرۀ اسرار طبیعت برداریم و آن را مسخر سازیم،در این هنگام است که هدایت را نصیب خود ساخته ایم.آغاز هر علمی احساس امن و امان است از این روی در این آیه هم هدایت بعد از امن آمده است.

[83]

ابراهیم با قومش محاجّه کرد و بر آنان پیروز گردید.اکنون این سؤال پیش می آید که چه کسی این حجّت به او آموخت؟آری خدا.ابراهیم چون مردم دیگر در محدودۀ جامعه می زیست و مقهور طبیعت بود، /3 بنا بر این بر حسب افکار جامعه و حوادث محتوم طبیعت شکل گرفته بود.جز آن که خدای سبحان رسالت خود بر انسان ارزانی می دارد تا او را از حتمیات جامعه و طبیعت برهاند،حتمیاتی که او را در خود احاطه کرده اند.

وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

این برهان ما بود که آن را به ابراهیم تلقین کردیم،در برابر قومش.هر که را بخواهیم به درجاتی بالا می بریم.هر آینه پروردگار تو حکیم و داناست.» حکمت و علم الهی چنان اقتضا می کند که هر کس را عبث و بیهوده به درجات عالی فرانبرد.کسانی را به این درجات می رساند که در اثر کوشش و

ص :110

مجاهدت و پی جویی از حقیقت و نترسیدن از حتمیات باطل،اهلیت یافته باشند.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 84 تا 88]

اشاره

وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (84) وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (85) وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ اَلْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (86) وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اِجْتَبَیْنٰاهُمْ وَ هَدَیْنٰاهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (87) ذٰلِکَ هُدَی اَللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (88)

/3

خط ابراهیم(ع) در سلسلۀ پیامبران(ع)
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ذات باری تعالی ابراهیم را شایان رسالت خود دید و به رسالتش برگزید از آن پس ابراهیم مبارزه ای سرسختانه آغاز کرد،و با رسالت او سلسلۀ پیامبران شکل گرفت پیش از همه نوح(ع)بود تا به داود و سلیمان رسید.اینان در عرصۀ رسالت

ص :111

تنها نبودند،جمعی بودند از پدران و فرزندان و برادران که خداوند همه را برگزید و این گزیدنها به مقتضای علم خدا به صلاحیت آنها در امر رسالت بود.

اینان که پرچمداران توحید بودند به فرمان و به رهنمود خداوندی همه بر صراط مستقیم بودند،در سطح یک توحید خالص و بی هیچ شایبۀ شرک بود،زیرا اگر در آنها شایبۀ شرک بود اعمالشان ناچیز و نابود می گردید.

شرح آیات:
اشاره
پیروزی ابراهیم

[84]

سرانجام کارزار ابراهیم و قومش که در بحث با او مغلوب شده بودند، چه شد؟ /3 سرانجام ابراهیم پیروز شد زیرا خداوند او را به فرزندان و فرزندزادگان یاری نمود.

وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا

و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را هدایت کردیم.» اسحاق و یعقوب،بنی اسراییل آن ملت مؤمن و شکیبا را به وجود آوردند.

وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ

و نوح را پیش از این هدایت کرده بودیم.» پس هدایت کردن ابراهیم چیز تازه ای نبود،سنت دیر پا بود.

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ

و از فرزندان ابراهیم داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم.» نامهایی که در تاریخ بشریت به ارزشهایی والا تبدیل شده اند.نقطۀ آغازین در میان آنها هدایت به سوی خدا بود و هدایت خود،به نوبۀ خود،نتیجۀ نیکوکاریهای آنها بود.

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

و نیکوکاران را اینگونه جزا دهیم.» ما نیز همانند آنان اگر اعمال نیکو انجام دهیم به اذن خداوند در تاریخ بشر مظهر ارزشهای نیک خواهیم شد.

ص :112

خط ابراهیم(ع)

[85]

اشاراتی است دیگر حاکی از این که این پیامبران اهل صلاح بوده اند با افکاری سالم و اخلاقی والا و اعمالی نیکو و هدفهایی عالی و به عبارت دیگر چون در ذهن مجسم شوند تندیس همه فضایلند.

/3

وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ الصّٰالِحِینَ

و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس که همه از صالحان بودند.» [86]

شماری دیگر از ایشان را یاد می کند که آنان را خداوند به سبب همین اخلاق و صفات بر مردم جهان برتری داده است.

وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی الْعٰالَمِینَ

و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط که همه را بر جهانیان برتری نهادیم.» ولی اساس این برتری علم آنها و جهاد آنهاست.

این نامهای تابناک در آسمان انسانیّت برای کسانی که با قرآن آشنایی دارند نامهای شناخته اند،زیرا در آیات قرآن بارها از آنان یاد شده و داستان زندگیشان آمده است.قرآن را از نقل این داستانها هدف این است که ای مردم،اینان نیز چون شما بشر بودند ولی نیکوکاری پیشه داشتند خدا نیز راهنماییشان کرد.پس ذکر جمیلشان بر زبانها افتاد.آیا نمی خواهید شما نیز همانند ایشان باشید؟اگر می خواهید پس به راه آنان روید.

آن که به چشم تحقیق در این آیات بنگرد دریابد که خدای تعالی برای این برگزیدگان سه صفت اساسی ذکر کرده:(احسان و صلاح و فضیلت)احسان عبارت است از بخشش و خارج شدن از زندان ذات و تنگنای خودپرستی و پای نهادن به عرصه گاه حق و خدمت به دیگران،که سبب هدایت است و سبب هر خیر.اما هدایت از سوی خداست،به همان اسلوب که پروردگار سبحان دربارۀ ابراهیم(ع)ذکر کرده است.صفت دوم صلاح است و آن عاقبت هدایت است و اثر آن در زندگی بشر است زیرا انسانی کمال یافته ارائه می دهد،اما صفت سوم نتیجۀ

ص :113

هدایت است در اجتماع و آن رسیدن انسان به مقامی است که در خور مقام«برترین مردم جهان»باشد.

[87]

این نامهایی که ذکر شده جز رموزی نیستند و در عین این که بارزترین این افراد هستند،به اینها منحصر نیست.بدین سبب قرآن کریم بقیۀ کسانی را که در این مسیر هستند نام می برد:

/3

وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اجْتَبَیْنٰاهُمْ وَ هَدَیْنٰاهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

و از پدرانشان و برادرانشان بعضی را هدایت کردیم و ایشان را برگزیدیم و به راه راست راه نمودیم.»

قانون هدایت

[88]

ذٰلِکَ هُدَی اللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ این است هدایت خدا هر که را از بندگانش خواهد بدان هدایت کند.» ولی هدایت با شرک گرد نیاید،زیرا شرک به خدا یعنی سلب الوهیت او و نسبت دادن ضعف و عجز به ذات باری و محدود کردن قدرت و مشیت او و این صفات از خدای تعالی به دور است.در نتیجه هر کس که به شرک بگراید به خدای تعالی کافر شده است.زیرا آن که در برابر مخلوقات خضوع کند یا آن که نتواند یک بت سنگی و چوبی را مقهور کند یا یک انسان ناتوان را که مردم او را چون بت می پرستند از میان بردارد نمی تواند عنوان خدایی داشته باشد.

وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

و اگر شرک آورده بودند اعمالی که انجام داده بودند نابود می گردید.» آنچه نابود می شود خیر و احسان و صلاح است زیرا مثلا نماز به معنی ایمان به خداست و ایمان به خدا به نوبۀ خود به معنی کفر به طاغوت است،زیرا آن که نتواند طاغوت را مقهور کند نتواند که خدا باشد.بنا بر این اگر نماز گزار در برابر طاغوت خضوع کند نمازش را معنایی نباشد،از این رو اعمالش تباه گردیده است.

ص :114

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 89 تا 92]

اشاره

أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَیْسُوا بِهٰا بِکٰافِرِینَ (89) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اِقْتَدِهْ قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ (90) وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ اَلْکِتٰابَ اَلَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُکُمْ قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (91) وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ مُصَدِّقُ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ اَلْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ (92)

معنای واژه ها

92[امّ القری]

:مکّه.

/3

پیشوایان مؤمنان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس پیش سخن از نام پیامبران بزرگ بود و در این درس قرآن کریم ما

ص :115

را با حقایقی دربارۀ آنان آشنا می کند.پیامبران پدید آورندگان خط رسالت اند، خطی که هرگز انحراف در آن راه نیابد.با آن که در خطهای دیگر انحراف پدید می آید،ولی خداوند خط رسالت را از هر انحرافی مصون می دارد تا پیامبران بتوانند وظیفۀ رهبری و پیشوایی خود را-بدون آن که مزدی و پاداشی بر مردم تحمیل کنند-به انجام رسانند و مردم را با حقیقت آشنا سازند.

کسانی هستند که در امر بعثت پیامبران تردید می کنند.اینان خدای خود را نشناخته اند و به حکمت و قدرت او معرفت ندارند و پروردگار خود را به سبب این نعمت بی کران که به آنها ارزانی داشته است-یعنی نعمت رسالت-سپاس نمی گویند.از جملۀ این رسالتها رسالت موسی علیه السلام است.

پس از کتاب موسی این کتاب را نازل نمود تا راه روشن نمو و رشد و تکامل جامعه باشد،هدف از نزول این کتاب هشدار دادن به مردم ام القری(مکه)و اطراف و حوالی آن بود.

آن که به خدا و روز قیامت ایمان می آورد باید به رسالت نیز ایمان داشته باشد زیرا رسالت نتیجۀ /3 اعتقاد به آن دو است.

شرح آیات:
اشاره
به روش ایشان اقتدا کن

[89]

در آیات پیشین از رسالتها و رسولانی که مردم را به آنها دعوت می کردند سخن رفته بود:

أُولٰئِکَ الَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ

اینان کسانی هستند که به آنها کتاب و فرمان و نبوت داده ایم.» مراد از کتاب همان رسالت است و حکم همان داوری است و فرمانروایی به نام رسالت اما نبوت دعوت مردم است به آن رسالت.

فَإِنْ یَکْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَیْسُوا بِهٰا بِکٰافِرِینَ

اگر این قوم بدان ایمان نیاورند قوم دیگری را بر آن گمارده ایم که انکارش نمی کنند.»

ص :116

پس رسالت را بیم آن نیست که غریب بماند زیرا خداوند مردمی را می آورد که بدان ایمان می آورند و در راه آن جانبازی و فداکاری می کنند،اگر بیمی هست بر کسانی است که بدان ایمان نمی آورند.

در طول تاریخ مردانی بوده اند که به خط مستقیم رسالت ایمان داشته اند بدون آن که در آنها تردید و سستی و ارتداد به وجود آید.

[90]

و خداوند سبحان این خط را می ستاید زیر خط کسانی است که به رستگاری می رسند.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ

اینان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده،پس به روش ایشان اقتدا کن.» این هدایت متعلّق به همۀ مردم است و این رسولان در برابر تبلیغشان مزدی طلب نمی کنند.

قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ

بگو در برابر آن هیچ پاداشی از شما نمی طلبم.این کتاب جز اندرزی برای مردم جهان نیست.» /3

ایمان به رسالتها جوهر ایمان است

[91]

ایمان به خدا و شناخت او نقطۀ مرکزی دایرۀ ایمان است به دیگر حقایق و شناخت آنها و بارزترین این حقایق ایمان است به رسالتهای خدا، رسالتهایی که هر که منکر آنها شود،منکر خدا شده است یا آن چنان که باید به او معرفت نمی یابد.

خداوندی که آسمانها و زمین را و آنچه را در آسمانها و زمین است آفریده است هر چه آفریده از روی هدفی و حکمتی بوده است.انسان را آفرید ولی او را به حال خود رها نکرد و رسولان فرستاد تا درهای سعادت را به او بنمایانند.کسی که خواهان سعادت باشد،از آن رسولان پیروی خواهد کرد و کسی که خواهان سعادت نباشد و از آنان پیروی نکند سرنوشتش آتش است و چه سرنوشت بدی است آتش.

وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ

خدا

ص :117

را آن چنان که در خور اوست نشناخته اند.وقتی که می گویند خدا بر هیچ انسانی چیزی نازل نکرده است.» ساده ترین دلیل بر هر چیزی وجود عینی خارجی همان شیء است.خداوند رسالت خود را بر بشر متمثل در کتاب موسی(ع)نازل کرد کتابی که عقل محال می داند از سوی غیر خدا نازل شده باشد،پس از سوی خداست.

قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتٰابَ الَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ

بگو کتابی را که موسی برای روشنایی و هدایت مردم آورد چه کسی نازل کرده بود.» آن کتاب از سوی خداست زیرا نوری است که عقل را جلا می دهد و ضمیر را بیدار می نماید و فطرت بشری را آگاه می سازد.و چون نور راست کاشف حقایق است،اعمّ از حقایق دنیوی و اخروی،و علاوه بر اینها راهنمای مردم است مردم جهان به رهنمود او به راه راست هدایت می شوند.

پیامبران و صدیقان و علماء به نور عقل مفتخر گردیده اند و حقایق را خود کشف می نمایند ولی مردم را این نور داده نشد،ولی خدا آنان را به راه راست هدایت می کند چون نابینایی که کسانی که از قدرت بینایی برخوردارند دست او بگیرند و راهش ببرند.

/3

تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً

آن را بر کاغذها نوشتید، پاره ای از آن را آشکارا ساختید ولی بیشترین را پنهان می دارید.» زیرا برخی از آن کتاب را خلاف مصالح خود می دیدید نخست آن را پنهان داشتید و امروز بقیۀ آن را انکار می کنید.آیا این تناقض دلیل بطلان سخن شما نیست؟ وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُکُمْ به شما چیزها آموختند که ازین پیش نه شما می دانستید و نه پدرانتان می دانستند.» آنها اندیشه هایی بودند دور از جو فرهنگی شما،جوی که بر شما سایه افکنده بود،پس آن اندیشه ها از عالم غیب آمده بودند.

و سرانجام:مجادلۀ اینان در رسالت پیامبر از یک بیماری که در دلهایشان

ص :118

جای گرفته است سرچشمه می گیرد.با وجود آن بیماری اقامۀ برهان سودشان نکند.

از این رو باید به حال خودشان واگذاشت تا به جزای اعمال خود برسند.

قُلِ اللّٰهُ

بگو آن اللّٰه است.» اوست که میان ما و شما حکم می کند،شاهد است و شما را می بیند.هم اوست که اگر در واقع و حقیقة به او ایمان بیاوریم به امر رسالت هم ایمان آورده ایم.

ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ

آن گاه رهایشان ساز تا هم چنان به افکار خویش دلخوش باشند.» یعنی سرگرم آنچه در خیال خویش پرورده اند و دربارۀ آن به کشمکش پرداخته اند از انکار و عقاید.اینان از علم متابعت نمی کنند بلکه در پی بازیهای لفظی و عقیدتی هستند.

خصایص و اهداف آیین ما

[92]

ایمان به نبوت به طور عام رکنی از ارکان ایمان به خداست ولی کفایت نمی کند.بلکه باید به نبوتی ایمان آوریم که ویژۀ عصر ماست و نبوت اسلامی چنین نبوتی است و باید به چند دلیل به آن ایمان آورد.

/3 اولا:آیینی است مبارک که بشر را به سوی پیشرفت و ترقی و نمو و خیر می برد تا انسان والا جامه وجود پوشد.

ثانیا:در اصول با دیگر ادیان الهی متفق است و از این بر می آید که نوری از همان چراغی گرفته که دیگر ادیان الهی گرفته اند.

ثالثا:آمده است تا جهان را از خواب غفلت بیدار کند و از جزیرة العرب و قوم عرب آغاز کرد.

رابعا:هدف گرویدن به آن هدف مادی نبوده است چون دسترسی به سلطه یا ثروت،بلکه هدف،هدفی معنوی است زیرا حاملان رسالت،همه مردان خدایند که اوقات نمازهای خود را مراقب اند و به روز قیامت ایمان دارند و از دین،دنیا

ص :119

نمی طلبند و در پی مال و جاه و متاع دنیوی نیستند.

وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ

این است کتابی مبارک که نازل کرده ایم.تصدیق کنندۀ چیزی است که پیش از آن نازل شده است تا با آن مردم ام القری و اطرافش را بیم دهی،کسانی که به روز قیامت ایمان دارند به آن نیز ایمان دارند.اینان مراقب نمازهای خویش اند.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 93 تا 94]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ قٰالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لَوْ تَریٰ إِذِ اَلظّٰالِمُونَ فِی غَمَرٰاتِ اَلْمَوْتِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ بٰاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ اَلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ اَلْهُونِ بِمٰا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ غَیْرَ اَلْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیٰاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادیٰ کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ وَ مٰا نَریٰ مَعَکُمْ شُفَعٰاءَکُمُ اَلَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکٰاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ مٰا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94)

معنای واژه ها

94[ما خوّلناکم]

:آنچه از کالای دنیا به شما داده ایم.

ص :120

/3

دروغ بستن به خدا سخت ترین ستمهاست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ظلم بر دو قسم است.گاه کسی حقی از حقوق مادّی کس دیگر را غصب می کند،هر گاه آن حق را به او باز پس گردانید و توبه کرد خداوند او را می بخشاید.

ولی گاه کسی فکر مردم را غصب می کند،آنان را گمراه می کند و خود از حق منحرف می شود و مسیر بشریت را هم به انحراف می کشاند،این گونه کارها بدترین انواع ظلم و ستم اند،خطرشان بیش و زیانشان بیشتر است.پس اگر کسی بگوید:

که خدا چنین گفته است و در این سخن خود،بر خدا دروغ بسته باشد،یا ادعای پیامبری کند،یا مدعی شود که می تواند راه و روشی ارائه دهد و افکاری بیاورد که همانند روش و افکار پیامبران باشد،در این این صورت مرتکب نوع دوم ظلم شده جزای چنین کسی عذابی است خوار کننده به هنگامی که ملائکه خشم خدا با عنف و خشونت تمام بر او نازل می شوند تا جانش را بستانند،بدان گرفتار می شود.

زیرا چنین کسی بر خدا دروغ بسته و با خدای تعالی کوس برابری زده است.

ستمگر به قدرت بدنی یا مادی یا اجتماعی خود پشتگرم است،ولی هنگامی که ملائکه جان او بستانند،این قدرت از میان می رود و گویی دود می شود.

بدن قوتش را از دست می دهد،اموال و مستقلات نصیب وارثان می شود و از مردمی که می پندارد طرفدار او هستند نشانی نمی بیند و اما آن افکار باطلی که برساخته است چون سراب روی در زوال می نهند.

ص :121

/3

شرح آیات:
اشاره
پاداش ستم

[93]

به هنگام بررسی جرایم اگر مثلا یک دزد باشد کیفرش مشخص است و محدود ولی اگر گروهی در غارت و سرقت اموال مردم همدست شوند کیفرشان شدیدتر است زیرا وجودشان خطرناکتر بوده است.از این دزدیها خطرناکتر دزدیهایی است که در زیر پوشش عقیدتی صورت می گیرد،مثل سرقت فئودالها و توانگران رفاه طلب دارایی محرومین را یا سرقت طاغوتان امپریالیست هست و نیست ملل مستضعف را.رنجها و محرومیتهایی که بشر در طول تاریخ تحمل کرده است از سوی این گروه بوده است.

اینان اولا به برساختن افکاری باطل می پردازند تا آنها را به استثمار مردم یاری دهد و تحت لوای این افکار تا آخرین پشیز دسترنجشان را غارت می کنند و تا آخرین قطره خونشان را می مکند.

بعضی از اینان برای این که به اعمال خود مشروعیت دهند این گونه افکار و عقاید فاسد را به خدا نسبت می دهند و برای نشر این اکاذیب و افترائات بعضی از روحانی نمایان را به خدمت می گیرند.

از اینان خطرناکتر آنهایی هستند که ادعای نبوت هم می کنند و چنان می نمایند که بر آنان وحی نازل می شود و مشتی خرافات و حرفهای گمراه کنندۀ خود را همسان و همبر کلام الهی می شمارند.

آری،این فریق از هر ستمکاری ستمکارترند.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً

کیست ستمکارتر از آن کس که به خدا دروغ بست.» این حکم شامل همۀ کسانی می شود که به دروغ می گویند که حقیقت را شناخته اند.هر چند مستقیما سخن خود را به خدا نسبت ندهد ولی مجرد همین ادعا عمل او را مرتبط به خدا قلمداد می کند.

ص :122

/3

أَوْ قٰالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ

یا گفت که به من وحی شده و حال آنکه به او هیچ وحی نشده بود و آن کس که گفت:من نیز همانند آیاتی که خدا نازل کرده است نازل خواهم کرد.»

هنگام جان کندن

جزای اینان را در لحظۀ مفارقت از دنیا،دنیایی که برای نعمت ناپایدارش این گروه از مجرمان هزاران انسان را از حقوقشان محروم کرده اند یا ایشان را به هلاکت رسانده اند قرآن حکمت آموز چنین تصویر کرده که:چون ملائکۀ عذاب بر آنان فرود آیند در حالی که آنان در سخت ترین حالات فزع و احتضارند،آن گاه امواج وحشتناک مرگ یکی پس از دیگری بر آنان می تازند،ملائکۀ عذاب بالای سرشان ایستاده اند و دست به شکنجه گشوده و با خشم و خروش می گویند:جان به جان آفرین تسلیم کنید و منتظر عذاب خدا باشید.

وَ لَوْ تَریٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ فِی غَمَرٰاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلاٰئِکَةُ بٰاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ

اگر ببینی آن گاه که این ستمکاران در سکرات مرگ گرفتارند و ملائکه بر آنها دست گشوده اند که جان خویش بیرون کنید.» تصور این لحظات وحشت انگیز کافی است که ما را از خواب غفلت بیدار کند تا در همه عمر به کس ستم نکنیم.

اَلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ الْهُونِ

امروز شما را به عذابی خوار کننده عذاب می کنند.» سبب این عذاب چیست؟ بِمٰا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ غَیْرَ الْحَقِّ و این به کیفر آن است که دربارۀ خدا به ناحق سخن می گفتید.» اما خواری و سرافکندگی و عار جزای مستکبران است.

وَ کُنْتُمْ عَنْ آیٰاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ

و از آیات خدا سرپیچی می کردید.»

ص :123

از ناتوانی به سوی ناتوانی:

[94]

چرا انسان از حق سرمی پیچد و افکار باطل درهم می بافد و در میان مردم پراکنده می سازد /3 و مردم را از نعمت خدا محروم می سازد؟آیا خواستار جاه و مال و قدرت است؟پس هنگامی که ملائکۀ مرگ می آیند تا جانش بستانند همۀ اینها به کجا می گریزند چرا یکی از آنها به شفاعتش اقدام نمی کند؟ وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادیٰ کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ هر آینه تنها تنها، آن سان که در آغاز شما را بیافریدیم نزد ما آمده اید.» شما موجودات ناتوانی هستید،زیرا آفرینش نخستین شما مبتنی بر ضعف و تنهایی بود اگر نیرو و دارو دسته ای یافته اید این نعمتی است که خدا به شما ارزانی داشته،ولی نه چنان است که ملک شما شده باشد.خداوند،روزی چند در این نعمت به روی برگشاده است و هر گاه که اراده اش تعلق گیرد آن را وا می ستاند.

وَ تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ

در حالی که هر چه ارزانیتان داشته بودیم پشت سر نهاده اید.» اما جامعۀ فاسدی که به آن متکی شده بودید و این افکار به اتکاء آنان بر می ساختید و رواج می دادید و آن طبقه مرفه مفسده جو چون سرمایه داران بزرگ و مأموران و کارگزاران فاسد امنیتی اکنون روی از شما نهفته اند،به راستی اکنون آنها کجایند؟ وَ مٰا نَریٰ مَعَکُمْ شُفَعٰاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکٰاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ و هیچ یک از شفیعانتان را که می پنداشتید با شما شریک اند همراهتان نمی بینم،از هم بریده شده اید.» یعنی آن رابطه ای که میان شما بود و مایه قدرتتان بود،اکنون گسسته است.آن افکار و عقایدی که شما را به هم پیوند می داد چون طبقۀ حاکمه یا گروه فرهیختگان و یا برگزیدگان فرهنگی و این گونه خرافات که شما برای استثمار مردم اختراع کرده بودید،اکنون متلاشی شده و در زمین فرو خفته است.

ص :124

وَ ضَلَّ عَنْکُمْ مٰا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

و پندار خود را گم گشته یافته اید.» این پندار عقاید شرک آمیز و باطل شما بود.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 95 تا 99]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ فٰالِقُ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّویٰ یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ اَلْمَیِّتِ مِنَ اَلْحَیِّ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ (95) فٰالِقُ اَلْإِصْبٰاحِ وَ جَعَلَ اَللَّیْلَ سَکَناً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ حُسْبٰاناً ذٰلِکَ تَقْدِیرُ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ (96) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلنُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِی ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ نَبٰاتَ کُلِّ شَیْءٍ فَأَخْرَجْنٰا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرٰاکِباً وَ مِنَ اَلنَّخْلِ مِنْ طَلْعِهٰا قِنْوٰانٌ دٰانِیَةٌ وَ جَنّٰاتٍ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ اَلزَّیْتُونَ وَ اَلرُّمّٰانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ اُنْظُرُوا إِلیٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکُمْ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (99)

معنای واژه ها

98[فمستقرّ]

:جایگاهی در رحمهای مادران.

[و مستودع]

:در پشت مردان.

ص :125

/3

راه شناخت خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه شیطان برای ما راه ضلالت و افتراء و انحراف را در مقابل راه یکتاپرستی می گشاید و حال آن که خدای یکتا همان کسی است که دانه و هسته را آفریده و مردگان را زندگی می بخشد و زندگان را می میراند و چرا صبحگاهی از دل تاریکی می افزود و شب را جایگاه امن و آسایش موجودات زنده قرار می دهد و روز را برای کار و فعالیت ایشان.این شب و روز طبق نظام دقیقی است که او مقرر داشته و تحت فرمان و منیت او در حرکتند.

هر یک از ستارگان را مداری است و حرکتی معین بر اساس حکمت بالغۀ او، که جز اهل علم و معرفت به کشف این حقایق نایل نمی آیند ولی با این همه راز و حکمت آن نمی دانند و می پرسند اگر می توانیم در تاریکی شب به راهنمایی ستارگان راه خود بیابیم و به مقصد رسیم.چگونه است که آیات درخشان او ما را به وجود خدا راه نمی نمایند؟ اگر بشر به پیدایش و زایش خود نظر کند که چگونه خدا همه افراد بشر را از یک تن واحد به وجود آورده و از آنان برخی به زندگی خود ادامه دهند و برخی می میرند،و چرا آن می میرد و این زندگی می کند،در می یابد که ما وراء مرگ و زندگی چیزی است که /3 بر حکمت بالغۀ پروردگار ما و قدرت او دلالت می کند.

خدای تعالی باران فرستاد و به برکت آن انواع مختلف نباتات پدید آورد،از صحراهای علف پوش تا نخلستانها و تاکستانها و زیتون زارها و باغهای انار،برخی همانند هم و برخی مختلف.انسان هم چنان چشم به راه رسیدن میوه هاست و چون

ص :126

آن زمان برسد شادمان می شود و به قدرت خداوندی اعتراف می کند.بشر به سبب فطرت سالم خود-فطرتی که ضد ایمان به خدا نیست-از دیدن این حقایق به پروردگار کریم خود راه می یابد.

لازم به تذکر است که در قرآن حکمت آموز آیات،چند گونه بیان شده اند.

بعضی برای همه مردم جهان است و بعضی برای علما و بعضی برای مؤمنان.

و این دلالت بر آن دارد که باید مراحل کمال به تدریج پیموده شود.پس ضروری است که در آغاز گرفتار تکذیب آیات خدا و گمراهیها نبوده باشیم و دلها از عقده ها و عقاید باطله پاکیزه باشد،آن گاه علم حاصل کنیم و در علم تعمق کنیم تا ژرفای آن غور کنیم و این مرحلۀ فهم کامل است بالآخره به زندگی نظری بسیط و ساده داشته باشیم،نظری سرچشمه برگرفته از فطرت پاکیزه تا به مشیت خداوندی در شمار مؤمنان درآییم.

این درس دربردارندۀ سلسله ای از دروس با واسطۀ ایمانی است،در حالی که درسهای گذشته زمینه ساز همین بحث بوده اند.

شرح آیات:
اشاره
آفرینش نخستین

[95]

در معنی«فالق الحب»گفته اند که«فلق»شکافته شدن شیء است تا یک چیز نهانی از آن آشکار شود،و دانه،مواد زنده در آن نهاده شده ولی این مواد پنهان می مانند تا دانه شکافته شود و این مواد آشکار گردند.ولی این حالت نیازمند کسی است که آن را سامان دهد و طبق یک نظام صحیح به متانت و آرامی دانه را بشکافد و تولد گیاه در سلامت و صحت انجام پذیرد.آری آن سامان دهنده و آن مدبر خدای تعالی است.

/3

إِنَّ اللّٰهَ فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّویٰ

خداست که دانه و هسته را می شکافد.» این سخن بر طریقۀ آفرینش دلالت دارد یعنی نمو مواد زنده به سبب شکاف خوردن غلاف که آن مواد در درون آن جای گرفته است.ما زندگی را

ص :127

می نگریم و زندگی پیش از این موجود بوده،نه معدوم ولی بروز آن چنین زمانی را ایجاب می کرده است.

این نمو با افزوده شدن مواد مرده بر مواد زنده کمال می یابد.پس آن مواد مرده با همساز شدن با مواد زنده شکل می گیرند.در دانه،مادّۀ زنده ای است که از املاح مرده غذا می گیرد و از نور که خود مرده است و از آب.پس دانه رشد می کند چون زمانش فرا رسد آن مواد مرده از آن مواد زنده زایل می شوند و شاید معنی کلام باری تعالی که می گوید:

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذٰلِکُمُ اللّٰهُ

زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد این است خدای یکتا.» این باشد یا شاید معنای آن چنین باشد.که خداوند از درون اشیاء مرده چیزی زنده بیرون می آورد و از رحم اشیاء زنده چیزی مرده.به تعبیر دیگر زنده به مرده تحول می یابد و مرده به زنده.منزه است خدا.

فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ

پس چگونه منحرفتان می کنند.» سرگشتۀ کدام ضلالت هستید؟و چه دروغهایی را بر شما تحمیل می کنند.

رهایی از این ورطه ها،ورطه هایی که انسان را هوای نفس و افکار پلید اجتماعش و شیطان رجیم به سوی آنها می رانند،شرط اولیه فهم حقایق است البته به یاری فطرت پاک او.

[96]

خدای سبحان است که نور را آفرید و پراکنده ساخت و تحت نظامی پرتوهایش را به همه جا رسانید.هم چنان که تاریکی را برای هدفی معین خلق کرد و آن هدف سکون و آرامش موجودات است.

فٰالِقُ الْإِصْبٰاحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبٰاناً

شکوفاننده صبحگاهان است و شب را برای آرامش قرار داد و خورشید و ماه را برای حساب کردن اوقات.» /3 این دو بر وفق نظامی ثابت و حساب شده در مسیراند و به قدر سر سوزنی از

ص :128

مسیر خود منحرف نمی شوند.

ذٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ

این است تقدیر خدای پیروزمند دانا.» خداوند،نقشه را به علم خود کشیده و به قدرت و توانایی خویش اجرا کرده است.

علم و هدایت

[97]

مدار ستارگان،و مجموعه ثوابت و سیّاراتی که در آسمان اند و سیر خورشید و ماه از نشانه های عظمت پروردگارند.ما به وسیلۀ این اجرام فلکی در تاریکیهای دریا و خشکی راه می جوییم و این امر به ما می آموزد که سنت سیر این کواکب بر پایۀ نظمی استوار است و این خود دلیل بر وجود خداوند قادر متعال است.به راستی اگر این ستارگان ما را در روی زمین بر جادۀ صواب اندازند،از تدبر در حرکت و سیر آنها نباید به آفریننده آنها راه یابیم.

وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِی ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

اوست خدایی که ستارگان را پدید آورد تا به آنها در تاریکیهای خشکی و دریا راه خویش بیابید.آیات را برای آنان که می دانند بیان کرده ایم.» زیرا بدون علم و معرفت نمی توانیم به شناخت حقایق نایل آییم در این آیه بر نقش علم تأکید شده بویژه در شناخت آیات خداوندی.

[98]

وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ و اوست خداوندی که شما را از یک تن بیافرید.

سپس شما را قرارگاهی و ودیعت جایی است.آیات را برای آنان که می فهمند به تفصیل بیان کرده ایم.»

گردش آبها

[99]

تنوّع در حیات دلیل دیگری است بر حکمت و علم و قدرت خدا.با

ص :129

وجود یک هدف کلی که مقصد و مقصود کل حیات است هر شیء هم برای خود دارای هدفی است که برای وصول به آن هدف آفریده شده است ولی همراه دیگر /3 اشیاء راه تکامل می پیماید.مثلا زمین به باران سیراب می شود.آب همان آب است و زمین همان زمین.ولی نبات در رنگ و طعم و فایده و نیز از حیث هدفی که در خلقت خود تعقیب می کند با نبات دیگر فرق می کند.هر نباتی برای هدفی معین به وجود آمده و با سایر انواع نباتات راه تکامل می پوید.

وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً

اوست خدایی که از آسمان باران فرستاد.» به همین نزول باران از آسمان بیندیش.سرچشمۀ آب زمین است و آن هم شور است ولی خداوند به وسیلۀ تبخیر آن را شیرین می کند و به آسمان بالا می برد و در آنجا موادی را که برای زراعت ضروری است،از راه خوردن ابرها به یکدیگر که سبب رعد می شود.و نیز از راه امتزاج آب یا هوا،به آن می افزاید.چون آسمان می بارد،آب باران در همه اطراف زمین از دشت و کوه و شهر و صحرا تقسیم می شود تا هر قسمت از پی تحقق هدف خویش رود.

این آیه به ما می فهماند که خدای ما تواناست سپس ما را فرمان می دهد که در بارانی که از آسمان می بارد به دیدۀ عبرت بنگریم.

فَأَخْرَجْنٰا بِهِ نَبٰاتَ کُلِّ شَیْءٍ

و بدان باران هر گونه نباتی را رویانیدیم.» هر چیزی به این آب رشد و نمو می کند.از کشته و شیر و حیوانات.

فَأَخْرَجْنٰا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرٰاکِباً

و از آن نبات ساقه ای سبز و از آن دانه هایی بر یکدیگر چیده.» چون گندم و جو و ذرت و امثال آن بر یکدیگر چیده شده برای فواید اجتماع.آن قدر که بشر از جمع آوری آنها عاجز می آید تا آنجا که برخی دول محصولات زاید بر مصرف را می سوزانند یا در دریا می ریزند.

/3

وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهٰا قِنْوٰانٌ دٰانِیَةٌ

و نیز از جوانه های نخل

ص :130

خوشه هایی سر فرو هشته.» تا تو بتوانی به آسانی از میوه های آن بچینی و از زیباییهای آن بهره مند شوی و از دیگر فواید آنها برخوردار گردی.

وَ جَنّٰاتٍ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّٰانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ

-و نیز بستانهایی از تاکها و زیتون و انار همانند و غیر همانند.» لحظۀ تولد زندگی لحظه ای خوش و پر شکوه.از این لحظه هر کس به سادگی معنی زندگی را در می یابد و بر حکمت و نظام آن آشنا می شود و هم از مطالعۀ عجایب آن به علم و قدرت خدا آگاه می شود.از این رو خداوند از ما خواسته است که این لحظه را مورد توجه و نظر قرار دهیم.

اُنْظُرُوا إِلیٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ

-به میوه هایش آن گاه که پدید می آیند و آن گاه که می رسند بنگرید.» اما درک این حقایق و عبرت گرفتن از این اسرار و عجایب آن نیازمند به ایمان است زیرا بدون ایمان نظر بشر منحصر و محدود به عین مادیات می شود و از آنچه ورای آن است دیده فرو می بندد.

إِنَّ فِی ذٰلِکُمْ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

در آنها عبرتهاست برای آنان که ایمان می آورند.» حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام که الگوی واقعی و راستین یک انسان مؤمن است می گوید:

من به هیچ چیز نمی نگرم جز آن که خدا را پیش از آن و بعد از آن و با آن می بینم.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 100 تا 103]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ اَلْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَنٰاتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یَصِفُونَ (100) بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنّٰی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صٰاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (101) ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (102) لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ (103)

ص :131

معنای واژه ها

100[و خرقوا]

:حکم کردند.

101[بدیع]

:به معنای ایجاد کننده است،و تفاوت میان ابداع و اختراع آن است که ابداع،کاری است بی سابقه و اختراع،کاری است که سببی برای آن یافت نمی شود و لذا گفته شده است بدعت،چیزی است مخالف سنّت، زیرا به وجود آوردن چیزی است که قبلا سابقه نداشته است.

/3

اسماء حسنای خداوندی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس پیشین با برخی از آیات و نشانه های قدرت و علم و حکمت خدا آشنا شدیم.در این درس به بعضی از صفات الهی که سبب معرفت مؤمن به پروردگارش می شود سخن خواهد گفت.هر چه معرفت انسان به خدا بیشتر شود معرفت او به صفات و اسماء حسنای خداوندی نیز بیشتر می شود و از این راه معرفت

ص :132

او به دیگر معارف توحیدیه چون عدل و نبوت و امامت و معاد افزون می گردد.

در آغاز این آیات سخن از این است که خدای تعالی جن را آفریده است.

ولی برخی از اذهان ساده پندارند که جن شریک خداست همانطور که پاره ای پنداشتند که خدا صاحب پسران و دختران است.و این حکایت از عدم علم به حقیقت امر است.

خدای تعالی اشیاء را از عدم خلق کرد،خلقتی ابداعی،نه این که اشیاء از او متولد شده باشند.تا نیازمند به زوجی باشد و با هماهنگی و همکاری او تولد صورت گیرد.چنان که انسان برای آن که کودکی از او در وجود آید نیازمند به جفت شدن با انسان دیگری است.

/3 بالآخره خداست آن که همه چیز را خلق کرده و علمش بر همه چیز احاطه دارد و بر بشر است که انحصارا خدا را عبادت کند زیرا اوست خدای یکتا و اوست که بر هر چیزی قدرت و سیطره دارد.و کار مخلوق خود سامان می دهد.و آیینها و نظامات را جاری می گرداند و کارساز ماست.

شرح آیات:
اشاره
هنگامی که مخلوق به منزلت خالق خود آگاه نیست

[100]

قوای غیبی که بشر به گونه ای به آنها آگاهی می یابد،معمولا طبیعتشان بر او مجهول است.از این رو می پندارد که آنها را در زندگی اش تأثیری است و در این عرصه تا جایی پیش می رود که آن قوا را خدایان و شریک خدای یکتا می پندارد و در علم و قدرت همتای او می دانندش.این پندارهای خرافی او را به پرستش جن و چیزهایی که با جن ارتباط دارند وا می دارد.این پیوستگان به جنها برخی مردم اند چون کاهنان و خادمان معابد.

حقیقت این است که این قوای پوشیده از انظار خواه دارای عقل و اراده باشند چون جن و ملک یا فاقد عقل و اراده چون قوۀ برق و جاذبه و امثال آنها همانند دیگر موجودات مادّی مخلوق اند،ولی علم ما دربارۀ آنها محدود است.

ص :133

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ

-برای خدا شریکانی از جن قرار دادند و حال آن که جن را خدا آفریده است.» خدا جن را آفریده است زیرا جن نیز چون دیگر موجودات است،محدود و جاهل و متعدد و کثیر و همه اینها صفات مخلوقند خواه آن مخلوقات آشکار باشند یا از دیده ها پنهان.

وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَنٰاتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ

-و بی هیچ دانشی به دروغ دخترانی و پسرانی برای او تصور کردند.» اینان دروغی بزرگ بر خدای بستند چیزی خلاف سنت حیات، /3 بدین معنی که بعضی از این گروه خرافه پرست این شریکان خیالی را آن قدر به خدا نزدیک پنداشتند که گفتند دختران یا پسران او هستند.کسانی که چنین اعتقادی باطل دارند هرگز ندانسته اند که سخنشان تا چه پایه دروغ و خرافه است.زیرا چگونه ممکن است کسی مدعی شود که چیزی نزدیک به چیز دیگری است در حالی که هیچ دلیل و شاهدی بر مدعای خود نداشته باشد.

سپس نسبت شیء به خدای سبحان به عنوان دختر یا پسر او دلیل بر عدم شناخت آنهاست از خدا.زیرا کسی را که خدا را بشناسد می داند که او منزّه از شریک است و فراتر از آن است که متصف به صفات مخلوق شود و حال آن که این امور که به خدا نسبت می دهند همه صفات مخلوق است.

سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یَصِفُونَ

-او منزه است و فراتر از آنچه وصفش می کنند.» آری،به خدای خود صفات آفریده شدگان را می دهند.

آفرینش است نه ولادت

[101]

در آیۀ پیشین این معنی روشن شد که در عالم الوهیت درجاتی نیست.به این معنی که خدایانی باشند بعضی چون پدر و بعضی چون فرزند.

همچنین این آیه وجود توالد و تناسل را نیز در آن عالم منتفی می داند.قرآن حکایت

ص :134

از این دارد که پدید آمدن موجودات چنان که برخی از اهل باطل می پندارند،نه از طریق توالد و تناسل است بلکه از طریق آفرینش مستقیم است.

بَدِیعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَنّٰی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صٰاحِبَةٌ

- پدید آورندۀ آسمانها و زمین است،چگونه او را فرزندی باشد و حال آن که او را همسری نیست.» /3 زیرا هر کس چیزی از او متولد می شود باید دارای همسری باشد،که در غیر این صورت ولادت محال است.اگر خداوند پروردگار ما نیازمند جزء مکملی باشد تا مخلوقات از او در وجود آیند پس میان او و دیگر مخلوقات چه فرقی می بود.

اساسا چرا ما باید به خدا معتقد باشیم؟مخلوقات خود به ناتوانایی خود و نیازمندیشان به خدا و نیازمندیشان به یکدیگر شهادت می دهند.پس باید خدا از این نقص مبرا باشد.فرض کنیم دو چیز را که برای تولید چیز سومی به هم نیازمند باشند.آیا این دو به قوانین و احکامی جهت این ازدواج محتاج نیستند،آری محتاج اند پس چه کسی این قوانین و احکام را به وجود می آورد و اجرا می کند،آیا شخص سومی نیست که برتر از آن دو است،پس او غیر از آن دو است.

وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ

-هر چیزی را او آفریده است.» هر چه هست مخلوق اوست بدون امتیازی نسبت به یکدیگر.

وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

-و به هر چیزی داناست.» [102]

این صفات که برشمرد صفات آفریننده است،نه آفریده شدگان.

خداوند مبری است از این که پسران و دختران به او نسبت دهند.همچنین از فرزندان و همسران.و از ضعف و جهل.فطرتهای ما نیز به وجود چنین خدایی گواهی می دهد بی آن که او را دیده باشیم.

ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ

-این است خدای یکتا که پروردگار شماست.خدایی جز او نیست.آفرینندۀ هر چیزی است.پس او را بپرستید که نگهبان هر چیزی است.» خدایان دیگر را شایستگی پرستش نیست.اوست آفرینندۀ اشیاء و همۀ

ص :135

کارها به دست اوست.واضع و مجری هر قانون و نظامی است و بر کارهای روزانه ما نیز او سیطره و غلبه دارد.

/3

نزدیک دور

[103]

از صفات حسنای خدا یکی آن است که او نزدیک و متعالی است،و به علت همین تعالی از حدود و ابعاد است که دیدگان را یارای درک او نیست.هم چنان که عقول هم به کنه ذات او نتوانند رسید.با این همه به چیزها نزدیک است و بینندگان را می بیند و علم او بر همه عقول و افکار احاطه دارد.

لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ

-چشمها او را نمی بینند و او بینندگان را می بیند.» و این صفت دال بر منتهای لطف اوست که او هر چیز را درک می کند و بر هر چیزی احاطه دارد.

وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ

-دقیق و آگاه است.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 104 تا 108]

اشاره

قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (104) وَ کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (105) اِتَّبِعْ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِکِینَ (106) وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا أَشْرَکُوا وَ مٰا جَعَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (107) وَ لاٰ تَسُبُّوا اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَیَسُبُّوا اَللّٰهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذٰلِکَ زَیَّنّٰا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (108)

ص :136

معنای واژه ها

105[درست]

:اصل درس،ادامۀ خواندن است و«درس الاثر»یعنی آن نشان با گذشت زمان از بین رفت.

108[عدوا]

:از روی ظلم و ستم.

/3

مسئولیت بشر در هدایت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیشین سخن از خدای سبحان بود و این آیات تأکید است بر آنچه پیش از این گفته شد.از این قرار که وجود آیات و نشانه ها برای هدایت بشر کفایت نمی کند،بلکه اگر انسان خود برای خود خواستار هدایت نباشد،هدایت نخواهد یافت.آری،انسان در این امر مسئول است.

«تصریف آیات»یعنی ذکر پی در پی آنها،زیرا هدف توضیح حقایق است، برای کسانی که می دانند باید از حقایق پیروی کنند و از کسانی که علم مخالفت علیه او برمی دارند باک نداشته باشد.زیرا مشرکان خدا را ناتوان نتوانند کرد و از او نتوانند گریخت،زیرا اگر خدا بخواهد مشرک نمی شوند،پس شرک آنها به اذن خداست(نه به رضایت او سبحانه و تعالی)پیامبر مسئول شرک آنها نیست و نه وکیل آنها.بر عهدۀ رسول است که رسالت خویش به آنها برساند و اگر نپذیرفتند، روی بر تابد و برای تبلیغ رسالت به دیگران پردازد.

شرک گمراه کنندۀ اهل شرک است تا آنجا که بتان خویش را مقدس

ص :137

می شمارند.و جایز نیست بتان را دشنام دادن زیرا آن بت پرستان هم از روی ستم و دشمنی و تجاوز به خدا دشنام خواهند داد.خدای تعالی است که به نزد او باز خواهند گشت و اوست که کیفرشان خواهد داد در مقابل اعمالی که مرتکب شده اند.پس چگونه با خدای بزرگ دم مخالفت می زنند.

/3 به نظر می رسد شناخت پیوند معقول و مناسب میان آن که ایمان می آورد و آن که شرک می ورزد در درک کامل حقایق از سوی مؤمنان از امری ایجابی برخوردار است،چرا که بدون آن ذهن مؤمنان به عملکرد مشرکان مشغول می شود.

شرح آیات:
اشاره
راه روشن رسالت و مسئولیت هدایت شدن

[104]

بصیرت وسیله ای است که ما را به دیدن یاری می دهد.قرآن روشنگر راههاست زیرا محتوی روشهای درست و حقیقی اندیشیدن است.قرآن روح را تزکیه می کند و حجاب کبر و غرور را به یک سو می زند تا چهرۀ حقیقت آشکار شود.

قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ

-از سوی پروردگارتان برای شما نشانه های روشن آمد.» در ادب امروز عربی متداول شده که به جای«بصیرت»«رؤیت»بیاورند.

و حال آن که بصیرت که جمعش بصائر است به معنی مطلوب نزدیکتر است.زیرا اگرچه رؤیت گاهی هم به معنی رأی و نظر آمده است ولی بصیرت همان چیزی است که ما را به نیکو نگریستن و مشاهدۀ حقایق بدون احتمال خطا یاری می رساند.

قرآن،رای و اندیشه ای را بر تو تحمیل نمی کند،بلکه تو را وامی دارد تا مستقیما حقیقت بدون واسطه را لمس کنی،ولی ارادۀ تو در این کار نقشی دارد.

باید که بصیرت را به خدمت درآوری و گرنه همانند کسی هستی که چشم خود به کار نمی برد و همانند نابینایی است که توان دیدنش نیست.

ص :138

فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهٰا

-پس هر که از روی بصیرت می نگرد به سود اوست و هر که چشم بصیرت بر هم نهد به زیان اوست.» رسول نیز هدفش آن نیست که نظری را بر تو تحمیل کند زیرا او حفیظ یا نگهدارندۀ تو نیست.یعنی خداوند او را به حفظ و نگهداری و هدایت تو مکلف نکرده است و تو خود مسئول خود هستی.

/3

وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ

-و من نگهدارندۀ شما نیستم.» [105]

خداوند آیات خود را بسی واضح و آشکار بیان می کند.

وَ کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

- آیات خدا را اینچنین گونه گونه بیان می کنیم،تا مبادا بگویند که از کس درس گرفته ای و ما این آیات را برای اهل دانش بیان می کنیم.» در معنی عبارت«نصرف الآیات»گفته اند که مراد ذکر کردن آنهاست بعد از یکدیگر به گونه ای که بر شقاوت ظالمان بیفزاید و برای مؤمنان بیانی افزونتر باشد.

کفار از روش منظم نزول قرآن وسیله ای برای کفر خود حاصل کرده بودند.

از این رو می گفتند پیامبر از علما تعلیم می گیرد و در نزد آنان درس می خواند،سپس آموخته های خود را به صورت آیات بیان می کند اگر چنین نیست از چه روی چون موسی که همۀ کتاب او یکباره بر او نازل شد قرآن به تدریج بر محمد نازل می شود؟ [106]

بر هر انسانی واجب است که از وحی متابعت کند بدون توجه به عقاید کسانی که ایمان نمی آورند،زیرا ایشان مسئول خود هستند.من به نوبۀ خود مسئول خود هستم پس پرداختن و مشغول شدن من به آنها اندکی سبب انحراف من می شود،یا سبب می شود که پاره ای از وحی را به یک سو فکنم.مقیاس اول و آخر همان حق است و بر بشر لازم است در مسیر خود فقط به آن نظر داشته باشد.

اِتَّبِعْ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ

- از هر چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است پیروی کن.هیچ خدایی جز او نیست و از مشرکان روی برتاب.»

ص :139

[107]

تفکر دربارۀ مشرکین و سرنوشت ایشان خود مسئله ای است که چرا ایشان به جهنم می روند با آن که چون ما انسانند؟این اندیشه باعث می شود که برخی از حقایق در ذهن ما مشتبه شوند.یا چرا راه را تا پایان با ما نمی پیمایند.از این رو است که قرآن می گوید که شرک مشرکان،خدا را عاجز نمی سازد.بلکه آن هم در چارچوب اذن خدا و سیطرۀ او بر عالم وجود،قرار دارد.زمانی که بر عهدۀ بشر امری باشد بیشتر از مجرد دعوت ایشان به ایمان،خدای تعالی خود آن را برای ایشان انجام خواهد داد.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَکُوا وَ مٰا جَعَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ

-اگر خدا می خواست آنان شرک نمی آورند و ما تو را نگهبان ایشان نساخته ایم و تو کارسازشان نیستی.» /3 پس انتظارشان خطاست زیرا ما مکلف بحفظ ایشان نیستیم و مقرر نیست که کارسازشان باشیم.

مشرکان را دشنام مدهید

[108]

مشرکان را در گمراهیشان واگذار.اینان چون اراده شرک ورزی کردند و آن را به جای یکتا پرستی برگزیدند،خدا افسارشان را به دست خودشان سپرد.و اعمالشان را در نظرشان بیاراست.از این رو آنان راه و روش خویش تقدیس می کنند.بنا بر این خطاست که مؤمنان به مقدسات مشرکان دشنام دهند زیرا ممکن است به ناگاه عکس العمل نشان دهند و از روی ظلم و تجاوز خدا را دشنام دهند زیرا اعمال اینان در چشمشان آراسته شده پس چرا خود را مکلف سازیم.در حالی که می دانیم اینان خود به آستان خدا خواهند رفت و خدا خود،ایشان را محاسبه و مجازات خواهد نمود.

وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَیَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذٰلِکَ زَیَّنّٰا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-چیزهایی را که آنان به جای اللّٰه می خوانند دشنام مدهید که آنان نیز بی

ص :140

هیچ دانشی از روی کینه توزی به اللّٰه دشنام دهند.این چنین عمل هر قومی را در چشمشان آراسته ایم.پس بازگشت همگان به پروردگارشان است و او همه را از کارهایی که کرده اند آگاه می سازد.» پس اعراض از مشرکان و استمرار در بنای کیان اسلامی،دور از ایشان واجب است.زیرا امیدی به آنها نیست و فردا حسابشان با پروردگار ایشان است.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 109 تا 111]

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَتْهُمْ آیَةٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِهٰا قُلْ إِنَّمَا اَلْآیٰاتُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا یُشْعِرُکُمْ أَنَّهٰا إِذٰا جٰاءَتْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ کَمٰا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (110) وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَیْهِمُ اَلْمَلاٰئِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ اَلْمَوْتیٰ وَ حَشَرْنٰا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ (111)

معنای واژه ها

111[قبلا]

:آشکارا.

ص :141

/3

چرا معجزات و آیات تازه می طلبند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در باب ضرورت اعراض از مشرکان به اعتبار این که معاندان هستند سخن گفته شد.قرآن سخن از مشرکان را ادامه می دهد و می گوید که آنان سوگندهای بزرگ به نام اللّٰه می خورند که اگر فلان معجزه در فلان صورت بر آنها آشکار شود یا دلیل قویتری پیدا کنند ایمان خواهند آورد.و حال آن که دروغ می گویند.و خدا می تواند همان چیزهایی را که آنان می طلبند برایشان نازل کند ولی چه کسی ضمانت می کند که آن را قبول کنند،در صورتی که آیات واضحه را رد می کنند.در آیۀ بعد سخن از این است که کافر شدن به آیات سبب تبدیل ارزشها و معیارها و عدم قدرت بر تمییز آنها می شود.زیرا کافران سرکشان اند و سرکشی حجاب عقل است و قلب را در تیرگی رها می کند.

در آیۀ سوم سخن از این است که خدا آیات واضحۀ بیشتری بیاورد چون نزول ملائکه و سخن گفتن مردگان و گرد آمدن هر چیز در مقابل ایشان.باز هم ایمان نمی آورند زیرا جهل بر اکثرشان احاطه دارد.

/3

شرح آیات
اشاره
قسمهای دروغ

[109]

با آشنایی به طبیعت مشرکان می توانیم به انگیزه های اعتقادی ایشان پی ببریم.اینان گاه سبب کافر شدنشان پیروی از شهوات است و گاه فشار جامعه ای که در آن زندگی می کنند یا وحشت از طاغوتی که بر آنها حکومت می کند

ص :142

و امثال آن.ولی خود علت کفرشان را عدم قانع شدنشان به حق قلمداد می کنند یا می گویند که آیات و معجزاتی که بر پیامبران نازل شده اثبات پیامبری ایشان را کافی نیست و برای آن که بر دروغ و نفاق خویش پرده ای برکشند سوگندها می خورند که در آنچه ادعا می کنند صادق هستند در حالی که سوگندشان دروغ است.

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَتْهُمْ آیَةٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِهٰا

-تا آنجا که توانستند به سخت ترین قسمها،به خدا سوگند یاد کردند که اگر معجزه ای برایشان نازل شود بدان ایمان آورند.» این معجزه ممکن است یک معجزۀ مشخص باشد که پیشنهاد می کنند،چون زنده کردن مردگان.

قُلْ إِنَّمَا الْآیٰاتُ عِنْدَ اللّٰهِ

-بگو همۀ معجزه ها نزد خداست.» و خدا قادر است که هر معجزه ای که طلب می کنند بیاورد ولی این کار در زمانی صورت می گیرد که حکمتش اقتضا کند نه هر وقت که کفار بخواهند یا حتی رسول به سبب علاقۀ فراوانی که به هدایت مردم دارد،اراده نماید.

وَ مٰا یُشْعِرُکُمْ أَنَّهٰا إِذٰا جٰاءَتْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

-و شما از کجا می دانید که اگر معجزه ای نازل شود ایمان نمی آورند.

یعنی چه کسی ضمانت می کند که اگر چنین معجزه ای که می طلبند آشکار گردد از کفر به ایمان می گرایند،زیرا به تجربه ثابت شده /3 که معجزات نتوانسته دلهایشان را نرم سازد.

محکمۀ فطرت

[110]

انسان را فطرتی است نخستین که نعمتی است ارزانی شده از سوی خداوند.به نیروی این فطرت بشر خیر و شر را از یکدیگر باز می شناسد و هدایت را از ضلالت تمیز می دهد.چون مردم روی زمین منازعه کنند به نیروی این فطرت داوری کنند پس فداکاری،احسان،شجاعت،سخاوت و قهرمانی،صفات نیکو و عکس آنها صفات رذیله را هم در نزد مسلمان خواهی یافت و هم کافر،هم شهرنشین و هم

ص :143

بدوی حتی انسانهای اولیۀ شبه وحشی.این فطرت مقیاسهایی است کلی که خداوند آن را نصیب بشر کرده تا بدان راه خود بیابد.

به وسیلۀ این فطرت اولیه است که بشر پروردگارش را می شناسد و به او ایمان می آورد امّا بعد از آن که در برابر فشار شهوات و امیال نفسانی و طاغوتها و خرافات پایداری ورزد.گاه نیز تسلیم آنها می شود و به خدا کافر می گردد و چون به خدا کافر شد رسولانی را نیز که خدا فرستاده انکار خواهد کرد.

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ

-و این بار نیز در دلها و دیدگانشان تصرف می کنیم.» دلها سابق جایگاه فطرت پاک و مقیاسهای سالم بوده.اما حواس تابع دلهاست.چون معیارهای بشر دگرگون گردد حواس او نیز دگرگون می شود بدون آن که از آنها به طور صحیح استفاده گردد.

کَمٰا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ

-هم چنان که در آغاز به آن ایمان نیاوردند.» سبب این است که اینان طغیان می کنند و طغیان سبب دگرگون شدن دلها و معیارها می شود.

بشری که تابع عقل خود است و از حق پیروی می کند و هدف او حق است دارای معیارهایی است که به وسیله آنها حق را می شناسد. /3 ولی هنگامی که تابع شهوت خویش است و پیرو نفس خود و در پی امیال طغیانگر خود،همۀ هدف او معیارهای او در حسن و قبح و خیر و شر و فضیلت و رذیلت،چیزهایی است که بیشتر به منافع شخصی او نزدیک است.دنباله رو شهوات خویشتن است اصول دینش سه چیز خواهد بود:خوردن و آشامیدن و مباشرتهای جنسی و احکام دینش نیز از این قبیل است.حلال چیزی است که بدان دست می یابد و حرام چیزی است که از دست یافتن به آن محروم است.سرنوشت چنین انسانی سرنوشت دولتهای طاغوتی است در جهانی،که برای خود معیارهایی خاص خود وضع می کند از قبیل قوانین بین المللی و محاکم و مجالس امنیت...الخ.همۀ اینها برای استحکام سلطه طاغوتی است بر دوش توده های محروم.از این روست که قرآن کریم ما را از

ص :144

چنین سرنوشتی بر حذر می دارد.

وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ

-و آنان را سرگردان در طغیانشان رها می سازیم.» کس پیرو روش آنها نیست،زیرا اینان سر به طغیان برداشته اند.بلکه اندک اندک معیارهای منافع خود را از دست می دهند و خانه های خود به دست خود و به دست مؤمنان ویران می کنند.

[111]

دلیل دروغگویی و نفاقشان این است که اگر معجزات و آیات بسیاری هم برایشان نازل شود باز هم ایمان نخواهند آورد.

وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتیٰ

-و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل کرده بودیم و مردگان با ایشان سخن می گفتند.» حتی بیشتر از اینها،اگر به اذن خدا مردگان به نزدشان آیند تا به صراحت حقایق را پیش چشمانشان بدارند باز هم ایمان نخواهند آورد.

وَ حَشَرْنٰا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ

-و هر چیز را دسته دسته نزد آنان گرد می آوردیم باز هم ایمان نمی آورند.مگر این که خدا بخواهد و لیکن بیشترشان جاهلند.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 112 تا 113]

اشاره

وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ اَلْإِنْسِ وَ اَلْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ اَلْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغیٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا مٰا هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113)

ص :145

/3

گوش دادن به سخنان بیهوده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دنیا سرای دردها و رنجهاست و هدف از کشاکشهایی که در میان مردم درمی گیرد،آشکار شدن جوهر و ذات هر فردی است،تا ثواب و عقاب تنها بر حسب علم باری تعالی نباشد،بلکه بر وفق عمل مردم هم باشد.خداوند برای هر پیامبری دشمنی مقرر داشته تا کسانی را که به آخرت ایمان نمی آورند رهبر و رهنما باشند زیرا که رسول رهبر و رهنمای مردم است.دشمنان رسالت به یاران و همفکران خود سخنانی به ظاهر آراسته ولی بیهوده می آموزند همانطور که وحی الهی در نزد مؤمنان مقدس است این سخنان هم در نزد کسانی که به آخرت ایمان ندارند جنبۀ تقدّس دارد.

قرآن،خط فاصل میان مؤمن و کافر را ایمان به آخرت قرار داد و این بدان معنی است که کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند،نمی توانند به حقیقت دیگری ایمان آورند.

در این درس بعد دیگری از فلسفۀ شرک را از زبان کسانی که ایمان به خدا و پیامبری را رد می کنند بیان می داریم،کسانی که حتی اگر تمام نشانه هایی که در آیات پیشین آمده بود برایشان آشکار گردد باز هم طریق خلاف می سپرند و به راه انکار می روند.

/3

شرح آیات:
اشاره
معارضه حساب شده و منظّم

[112]

باید دانست معاندانی هستند که مجادله با آنان سود ندهد.

ص :146

حرفهایشان به دلیلی استوار نیست و از این رو نمی توانند در دلهای ما شک و تردید برانگیزند و در ایمان ما سستی پدید آورند.

گاه می گوییم که-خدای ناخواسته-شاید برخی از حرفهایشان درست باشد و همین پندار در ایمان ما تزلزل ایجاد کند.آنچه در این درس آمده است تأکید این است که خداوند این گروه را از هدایت محروم داشته و فطرت پاک را از ایشان برگرفته است.در عوض به این فکر افتاده اند که با برساختن جملاتی به ظاهر آراسته با رسول معارضه کنند.حتی برای جعل چنان گفتارهایی به یکدیگر القاء کلام می کنند.

وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ

-و همچنین برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم.» سؤال این است که خدای تعالی چرا و چگونه چنین می کند آیا برای معارضه با نبوت پیامبری که مبعوث داشته خود معاندانی را خلق می کند؟ بسا ممکن است که جواب درست این باشد که این یکی از سنتهای خداست در زندگی که قرآن از آن یاد می کند تا چشمها و گوشهایمان باز باشد و به ناگهان در دام آنان گرفتار نیاییم.و از آنجا که همه سنتها و قوانینی که در این عالم،وجود دارد آفریدۀ خداست در قرآن از این گونه تعبیرات فراوان آمده است.

رسالتی که منتشر شود و هیچ خصمی در برابر آن نایستد بسا ممکن است صاحبان رسالت را دربارۀ خود به شک اندازد که چرا این قاعدۀ کلی در باب دیگر رسالتها اعمال شده در رسالت او اعمال نشده است.مدّعیان رسالت اگر پندارند که کارشان سهل و ساده است در اشتباه اند،زیرا شیاطین انسی در جوامع طاغوتی متمثل است و شیاطین جنی،همچنین اعتقادات و اهواء کافران و منافقان و امثال ایشان.

یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً

-و برای فریب یکدیگر سخنان آراسته القاء می کنند.» /3 وحی رسالت بشر را یاری می دهد تا حقایق زندگی را بهتر ببینند در حالی

ص :147

که القائات دشمنان رسالت و فرهنگ اسطوره ای آنها که در نزدشان مقدس است در یک سلسله عبادات تو خالی ولی ادیبانه و پر از کلمات عالی و فخیم شکل می گیرد.

روح این عبادات چیزی جز فریب نیست و تنها خیک خودخواهی و خودپرستی آدمی را باد می کند.این یکی از معیارهایی است که می توان به واسطۀ آن فرهنگ رسالت را از فرهنگ جهالت تمییز داد.

فرهنگ رسالت به تقدیس حق دعوت می کند و به تواضع در برابر حق فرا می خواند و خودپرستیها را و تعینات ارضی و خونی و زبانی و مالی را به یک سو می افکند،در حالی که فرهنگ جهالت ما را به تقدیس هر چیز مادی و دروغ و ناحق و زشت و امثال آن فرا می خواند.

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ

-اگر پروردگارت می خواست چنین نمی کردند پس با افترایی که می زنند رهایشان ساز.» نباید تصور کنیم که ساکت گردانیدن اینان و تصفیه یا هدایتشان ضرورت دارد،زیرا خدا اگر بخواهد می تواند خود به حکمت بالغه اش چنین کند.

ایمان به آخرت و مسئولیت گمراهی

[113]

یکی از سنتها و قوانین در زندگی این است که پیشوایان ضلالت بانگ برآورند و خود را پیشوای قومی بی سر و پا،که از ایمان به آخرت محروم اند قرار دهند و این خود امتحان دیگری است برای آنها.

وَ لِتَصْغیٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ

-تا آنان که به قیامت ایمان ندارند،گوش دل بدان سپارند.» قرآن،ایمان به آخرت را مرکز تمام فعالیتها و اعمال قرار داده زیرا سبب عدم ایمان به خدا که مصدر هر معرفتی و ایمانی است عدم وضوح شواهد نیست زیرا خدا بزرگتر از شهادت هر چیزی است،بلکه سبب عدم ایمان به خدا،عدم خوف از عاقبت است و اساسا کوتاه نظری و محدودیت دید در این جهان گذرنده یا حتّی در همین لحظاتی که انسان در این دنیای زودگذر سپری می سازد.

ص :148

/3

وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا مٰا هُمْ مُقْتَرِفُونَ

-و پسندشان افتد و هر چه در خورشان هست انجام دهند.» از جرایم و گناهان.تا جزای خود را به طور عادلانه،بعد از عمل و علم به آن ببینند.

خدای تعالی در این آیه سخن از«گوش دل»گفت نه«گوش سر»زیرا آن سخنان به ظاهر آراسته با اهواء و عقایدشان مرتبط است پس باید پذیرای آن دل باشد نه گوش.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 114 تا 117]

اشاره

أَ فَغَیْرَ اَللّٰهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ اَلْکِتٰابَ مُفَصَّلاً وَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُمْتَرِینَ (114) وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (115) وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ (116) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (117)

معنای واژه ها

116[یخرصون]

:دروغ می گویند.

ص :149

/3

پیروی از اکثریت گمراه
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در دروس پیشین سخن قرآن حکیم از القائات شیطانی بود در این آیات از وحی الهی صحبت می شود که اتخاذ جز آن جایز نیست،زیرا در کتاب خدا به طور تفصیل و وضوح از هر مقوله سخن رفته و ما را به کتابی جز آن نیاز نیست،و مؤمنان در آن تردید روا نمی دارند و جزء جزء آن ثقه و اعتماد و اطمینان است.قرآن بیانگر حق و عدالت است و افزون بر آن کتابی است دایم و جاوید و با تطورات زمان و مکان در آن تغییر و تبدیل پدید نمی آید.زیرا کسی که این کتاب را وضع کرده همان کسی است که سنن حیات را هم وضع کرده.اوست خداوندی شنوا و دانا و علم او تازه و هم قدیم است.

در مقابل دین حق چیزی جز گفته ها و نوشته هایی سراسر گمان و خیال، پوچ و بی معنی نمی یابیم که حتی گویندگان آنان خود نیز نمی توانند به آنها یقین کنند و به صحت آنها ایمان بیاورند.

خدای سبحان راه و روش گمراهان را می شناسد و راه و روش هدایت شدگان را نیز می داند.زیرا راه از آن خداست و مقیاس در ضلالت و یا هدایت حقیقت است و خدا از هر کس دیگر به این حقیقت آگاهتر است.و سزاوارتر آن است که از او بخوانیم تا راه هدایت ما به ما بنماید راهی که بهترین و راست ترین راههاست و ما را به خدای سبحان می رساند.

/3 بشر عادة در جستجوی حق است ولی گاه آن را به دست نمی آورد،زیرا مردم دربارۀ حق اختلاف دارند و نمی توان کلام بعضی را مقیاس و میزان شناخت و

ص :150

تمییز حق از باطل دانست.در چنین حالتی باید به خدا آفریدگار مردم باز گردیم یعنی کسی که راه حق به او منتهی می شود تا او ما را به حق راه بنماید.

شرح آیات:
اشاره
وضوح و تفصیل در کتاب خدا

[114]

عالم پر از نظریات متناقض است و زندگی پر از راههای گوناگون.

انسان یک بار به دنیا می آید و راه خود را برمی گزیند.نظریات و عقایدی را که می پذیرد خود مسئولیت آنها را هم به گردن می گیرد.مردم نمی توانند در اعمال یکدیگر داوری کنند زیرا آنها را با یکدیگر اختلافهای گسترده است.پس باید به نیرویی فراتر متوسّل شویم و آن خداست تا نظر و اعتقاد و راه درست را به ما نشان دهد و ما را به راه راست هدایت کند.

أَ فَغَیْرَ اللّٰهِ أَبْتَغِی حَکَماً

-آیا داور دیگری جز خدای طلب کنیم.» خدای تعالی در راهنمایی بر بندگانش بخل نمی ورزد.حتی در راهنمایی خود به اجمال اکتفاء نمی نماید،بلکه چون سخن در هدایت می گوید بسی تفصیل می دهد و مطلب را روشن بیان می کند.

وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتٰابَ مُفَصَّلاً

-و حال آن که اوست که این کتاب روشن را بر شما نازل کرده است.» در آن علم هر چیزی است با توجه به وضع متغیر آن و بر حسب مراحل زمانی آن.پس قرآن به این اکتفاء نمی کند که بگوید ظلم قبیح است،بلکه در انواع ظلم سخن می گوید و عدالت را به تفصیل و وضوح تمام به ما می شناساند.

در این کتاب تردیدی نیست و آدمی می تواند به راحتی و بدون مشکل به آن ایمان آورد البتّه به شرط آن که شخص خود ایجاد مشکل نکند و معاند نباشد.

وَ الَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ /3 الْمُمْتَرِینَ

-و اهل کتاب می دانند که به حق از جانب پروردگارت نازل شده است پس از شک آورندگان مباش.»

ص :151

آنان که در حق مجادله می کنند و هدفی جز مجادله ندارند هرگز به حق نمی رسند کسانی هم که در کتاب خدا پیوسته شک و تردید روا می دارند از فواید آن محروم خواهند ماند.

صدق و عدل وسیله و هدف رسالتها

[115]

نشان کلمات خدا این است که تام و تمام است،یعنی همۀ نیازمندیهای بشر را برمی آورد،راست است و مطابق با حق و حق همان نظامات خداوندی است در عالم وجود.و از آنجا که پروردگار ما قرار دهندۀ این نظامات و مجری آنهاست با کلمات راستین خود بشر را به آنها راه می نمایاند.کلمات پروردگار ما عدالت است زیرا به هر فردی حقش را می دهد و به هر طایفه و قوم و ملتی حقش را ادا می کند.ارادۀ او فراتر از هر خواسته و میلی است.او قادر است و حکیم است و علیم است.از این جهت سببی برای ستم در نزد او یافته نشود،زیرا سبب ظلم ناتوانی و امثال آن است.

وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً

و کلام پروردگار تو در راستی و عدالت به حد کمال است.» صدق وسیلۀ رسالت است و عدل هدف آن.

لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

-هیچ کس نیست که یارای دگرگون کردن سخن او را داشته باشد و اوست شنوا و دانا.» /3 خداوند با صفت شنوایی خود بر هر خرد کلان از حوادث عالم احاطه دارد و به علم گستردۀ خود،به اصل حیات و آغاز و انجام آن آگاه است...علم او هم جدید است و هم قدیم.به جزئیات و کلیات محیط است.پس در این صورت کلمات او تمام است.به صدق و عدل.

هنگامی که از رسالت خود متابعت نکنی!

[116]

رسالت تامّه الهیه بر اساس صدق و عدل استوار است،صدق در قول

ص :152

و عمل و عدل به منزلۀ هدف این صدق.اما فرهنگهای جاهلی بر اساس گمان و پندار بنا شده است.گمان و پندار چیست؟ گمان(ظنّ)تصوری است که از هواهای ذاتی و شهوات و فشارها سرچشمه می گیرد،یا همان است که تو در ذهن خود می آفرینی نه برای آن که آن را با واقعیت خارجی منطبق سازی بلکه آن را بدل و جانشین آن واقعیتها سازی.مثلا تصورات شعراء از زندگی پندارهایی بیش نیست.زیرا اینها نمی خواهند واقعیت حیات را آن چنان که هست کشف کنند بلکه می خواهند حیات را از روی الگویی که در خاطر دارند بسازند،از این روست که می گویند که(شعر هر چه دروغتر باشد شیرین است)و چنین است تصوری که نظام طاغوتی از مصالح ملت دارد.

فرق گمان با علم این است که گمان با تکیه بر خود قائم است و حال آن که علم قائم به حقیقت است.مثلا علم توبه طلوع ماه بر اساس وجود آن است و چون غروب کند علم تو نیز زایل می شود.اما اگر شکل ماه را بر دیوار خانه ات بکشی این تصویر قائم به ذات خویش است.خواه ماهی باشد یا نه.

بشر گاه تابع تصور و احتمال است و این به هنگامی است که برای کشف حقیقت احساس ضرورت نکند،بلکه به جعل یک سلسله فرضیات پیرامون آن بپردازد،مثل زمانی که مردم دربارۀ آسمان و ستارگان حرفهایی می زنند ولی جز احتمال برهانی در دست ندارند.

/3 بیشتر افراد بشر در وادی گمان و پندار سرگردانند زیرا چراغ رسالت را فرا راه خویش قرار نداده اند،هدایت کمالی است که جز کسانی که در پاکی نفس خویش مجاهدت ورزیده اند به آن نخواهند رسید.

وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ

-اگر از اکثریتی که در این سرزمینند پیروی کنی،تو را از راه خدا گمراه سازند.زیرا جز از پی گمان نمی روند و جز به دروغ سخن نمی گویند.» [117]

هنگامی که بیشتر افراد بشر گمراهانند و پیرو گمان خویش،

ص :153

چگونه می توان راه حق را از راه ضلالت تمییز داد؟بشر باید در این کشاکش و گیر و دار حق و گمان به خداوند توسّل جویند زیرا تنها اوست که میزان ضلالت و هدایت است.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ

- پروردگار تو به کسانی که از راه وی دور می گردند،آگاهتر است و هدایت یافتگان را بهتر می شناسد.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 118 تا 121]

اشاره

فَکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیٰاتِهِ مُؤْمِنِینَ (118) وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاّٰ مَا اُضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوٰائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ (119) وَ ذَرُوا ظٰاهِرَ اَلْإِثْمِ وَ بٰاطِنَهُ إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْسِبُونَ اَلْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِمٰا کٰانُوا یَقْتَرِفُونَ (120) وَ لاٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا لَمْ یُذْکَرِ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ اَلشَّیٰاطِینَ لَیُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِیٰائِهِمْ لِیُجٰادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (121)

/3

پیروی از هوای نفس و ارتکاب گناهان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای تعالی در پی روشنگریهایی که در آیات پیش کرده بود که راه حق

ص :154

راهی است که به خدا می رسد و خدای سبحان بهتر از هر کس آن راه را می شناسد و جز راه او ضلالت است و گمان و پندار،اکنون به بیان حکم طعام که یکی از ضروریات زندگی است می پردازد.آری،طعام از ضروریات زندگی است ولی با وجود این برخی از مردم در اثر پاره ای پندارها بر خلاف رأی و حکم خداوندی خود را از آن محروم می دارند.در اینجا حکم صریح است که از هر چه نام خدا بر آن یاد شده است بخورید.

آن گاه می پرسد چرا از چیزهایی که بر شما حلال شده و نام و صورت آنها به صراحت بیان گردیده است پرهیز می کنید؟این پرهیز چیزی است در پیروی هوای نفس نه مخالفت با آن.

چیزهای حرام گناهانی است که قرآن آنها را شرح داده چه گناهان پنهان و چه آشکار.و از همه مهمتر شرک به خداست.و از مظاهر شرک این است که حیوانی را به نام بتان ذبح کنند یا به نام شیاطین.اینان به القاء شیطان با اهل حق مجادله می کردند و می گفتند چرا باید حیوانی که در پای بتان قربانی شده است حرام باشد یا حیوانی که در برد و باختهای قمار فدا می شود.در این جا سخن از این است که این اعمال اطاعت شیطان است و اطاعت شیطان در حکم شرک به خدای بزرگ است.

/3

شرح آیات:
اشاره
قاعدۀ اضطرار

[118]

نفس بشری به آزادی گرایش دارد.چنان که در آغاز انفجار تمدنها خود را از هر قید و بندی آزاد می پنداشت،پس هر حرامی را حلال می انگاشت و به قیود اخلاق و آداب مقید نبود.گاه نیز راه دیگر در پیش می گرفت و هر حلالی را بر خود حرام می کرد.اما مؤمنان که پیرو هواهای نفسانی خود نیستند در هر دو حال، راه میانه را برگزیده اند.

قرآن میان ایمان به خدا و خوردن چیزی که نام خدا بر آن خوانده شده

ص :155

رابطه ای ایجاد می کند تا مؤمن در اعمال خود-چه سلبی و چه ایجابی-به راهی برود که از جانب خدا بدان راهنمایی شده است.

فَکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیٰاتِهِ مُؤْمِنِینَ

-اگر به آیات خدا ایمان دارید،از ذبحی که نام خدا بر آن یاد شده است بخورید.» یعنی اگر ایمان و اعتقاد دارید که خدا راه هدایت را از ضلالت بهتر می شناسد پس باید به هر چه فرمان می دهد عمل کنید و از فرمان او پیروی نمایید.

[119]

قرآن می پرسد که چه چیزی سبب شده که بشر از خوردن چیزهایی که حرام نشده اند امتناع کند.

وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاّٰ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ

-چرا از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمی خورید و خدا چیزهایی را که بر شما حرام شده است به تفصیل بیان کرده است، مگر آن گاه که ناچار گردید؟» یعنی با آن که برخی از خوردنیها حرام شده ولی هنگامی که ترک خوردن آنها سبب زیان بزرگی گردد و انسان ناچار به خوردن آنها باشد حلال است،پس چگونه می توان از طعامی که خداوند آن را حلال کرده است سرپیچی کرد و این کار جز به مقتضای هوای نفس نیست.

/3 برخی از مردم پیروی از هوای نفس خود را به رهنمودهای الهی ترجیح می نهند.آن گاه چیزهایی را که خدا حرام نکرده و زیانی هم به حال آنها ندارند بر خود حرام می کنند.

وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوٰائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ

-بسیاری بی هیچ دانشی دیگران را گمراه پندارهای خود کنند.هر آینه پروردگار تو به متجاوزان از حد داناتر است.» کسانی هستند که از حدود احکام خدا تجاوز می کنند و این تجاوز یا به زیادت است یا به نقصان.اینان از طریقۀ حق پیروی نمی کنند.معیار آن چیزی است که خدا معین کرده نه آن که بشر برای خود اختیار کرده است.

ص :156

گناه باطن و ظاهر

[120]

هم چنان که ترک طیبات جایز نیست همچنین جایز نیست که آدمی هر رطب و یابسی را بدون آن که میان آنها فرقی قائل شود بخورد،مانند زمانی که جماعات بشری در مواقع قوت و قدرت و بسط تمدن خود چنین می کنند.نه،در اینجا حدودی است که باید رعایت شود تجاوز از این حدود تجاوز از مرزهای خدایی است و خدای سبحان به روشنی و تفصیل آن مرزها و حدود معین کرده است.

وَ ذَرُوا ظٰاهِرَ الْإِثْمِ وَ بٰاطِنَهُ

-و گناه را چه آشکار باشد و چه پنهان ترک گویید.» گناه حرام است.حرام بودنش به آن سبب نیست که به این شکل،صورت پذیرد یا به شکل دیگر یا بدین سبب که نام آن گناه است و مردم از گناه بیزاری می جویند،بلکه از آن رو که گناه خبیث است و در ذات و جوهر خود ناپاک است بنا بر این میان آشکار و پنهان آن فرقی نیست یا فرقی ندارد که نام آن گناه باشد یا نام دیگر به خود گرفته باشد.مثل نامهای دیگری که این روزها روی احتکار و ریا و تقلّب گذاشته اند یا قوانین دولتی و بین المللی که به دول بزرگ اجازه می دهد اموال ملل دیگر را زیر نامهای دهن پرکنی همچون تحت الحمایگی و ادارۀ داراییهای نفتی و امنیت صنعتی و نظایر آن تصاحب کنند.گناه گناه است هر چند نامش را عوض کنیم یا برای آن قانون و شریعت بتراشیم.

گناه سبب نابودی است هر نامی که داشته باشد فرق نمی کند.

/3

إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِمٰا کٰانُوا یَقْتَرِفُونَ

-آنان که مرتکب گناه می شوند،به سزای اعمال خود خواهند رسید.» هم در این جهان زودگذر و هم در آخرت.

[121]

گناه هر عملی است که به فرمان شیطان باشد و خلاف فرمان خدای تعالی.مثلا جایز نیست خوردن ذبیحه ای که نام خدا به هنگام ذبح بر آن برده نشده.این عمل فسق است و دلیل بر انفصال میان انسان و مبادی اوست.یا این که

ص :157

برخی پندارند که دین محصور در مسجد است یعنی فقط جنبه عبادی دارد و خارج از مسجد خواه امور مربوط به خوردن و آشامیدن باشد یا ازدواج و طلاق یا سیاست و اقتصاد،اموری هستند جدا از دین همه اینها فسق و شرک به خداست یعنی در این صورت بشر را دو سرپرست و رهبر است یکی برای مسجد و یکی برای زندگی مادی و حال آن که هر چه هست از جانب خدای یکتای دانا و تواناست.

وَ لاٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ

-و از ذبحی که نام خدا بر آن یاد نشده است مخورید که خود نافرمانی است.» شیطانها دربارۀ حق مجادله می کنند و می خواهند واجبات را بی رنگ جلوه دهند.مثلا می گویند چه فرقی است بین حیوانی که به هنگام ذبح نام خدا بر او برده شده و آن که برده نشده است.بدون این که قضیه را در چارچوب کلی اش قرار دهند تا دریابند که قضیه به همۀ راه و روش انسان مربوط می شود.بنا بر این است که همه اعمال و رفتار انسان به مقتضای توحید باشد تا بتواند گفت:(نماز من عبادتهای من و زندگی من و مرگ من برای اللّٰه آن پروردگار جهانیان است) (1)یا دارای اعمال و رفتاری باشد به مقتضای شرک و بگوید:نماز و عبادات و زندگی و مرگ من برای خودم است.

وَ إِنَّ الشَّیٰاطِینَ لَیُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِیٰائِهِمْ لِیُجٰادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ

-و شیاطین به دوستان خود القاء می کند که با شما مجادله کنند، اگر از ایشان پیروی کنید از مشرکانید.» اولا:اطاعت غیر اللّٰه در حکم شرک به اللّٰه است.

/3 ثانیا:راه شیاطین راه شرک است،راه جدایی میان دین و دنیاست،میان دین و سیاست است،میان مسجد و بازار است.و از این قبیل.

/3

ص :158


1- 2) -انعام162/،

[سوره الأنعام (6): آیات 122 تا 127]

اشاره

أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّٰاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی اَلظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکٰافِرِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (122) وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکٰابِرَ مُجْرِمِیهٰا لِیَمْکُرُوا فِیهٰا وَ مٰا یَمْکُرُونَ إِلاّٰ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (123) وَ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ آیَةٌ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّٰی نُؤْتیٰ مِثْلَ مٰا أُوتِیَ رُسُلُ اَللّٰهِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ سَیُصِیبُ اَلَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغٰارٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا کٰانُوا یَمْکُرُونَ (124) فَمَنْ یُرِدِ اَللّٰهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمٰا یَصَّعَّدُ فِی اَلسَّمٰاءِ کَذٰلِکَ یَجْعَلُ اَللّٰهُ اَلرِّجْسَ عَلَی اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ (125) وَ هٰذٰا صِرٰاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (126) لَهُمْ دٰارُ اَلسَّلاٰمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (127)

/3

معنای واژه ها

124[صغار]

:آن است که شخص را به خود آورد.

125[حرجا]

:حرج،تنگترین تنگناهاست و«حرج فلان» یعنی فلانی از این که پا پیش بگذارد هراسید.

ص :159

/3

نقش زعمای مجرم در گمراهی مردم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بشر،مرده است و امر نبوت چونان روحی است که به او حیات می بخشد و نوری فرا راهش می دارد تا به وسیلۀ آن زندگی اجتماعی را به حرکت وادارد،ولی برخی از افراد بشر این نورانیت زندگی را دوست ندارند و ماندن در تاریکیها را بر آن برتری می نهند.زیرا به یک راه و روش معین خو گرفته اند و آن را دوست می دارند.

مخالفت با امر نبوت گاه به سبب عوامل فردی است،چون عامل عادت و گاه به سبب عوامل اجتماعی است چون طرحها و نقشه هایی که طاغوت برای سلطۀ خود می کشد.بدین گونه مجموعه ای او مجرمان را برای یاری خویش و اجرای نقشه هایش گرد می آورد.طاغوت مدعی می شود او از پیامبر برتر است و به امر رسالت سزاوارتر و چون به رسالت برگزیده نشده پس آن را انکار می کند.خدای تعالی در پاسخ این گونه جباران می گوید:«خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد».

کیفر این گروه خواری و حقارت و عذاب شدید است و این به سبب طرحها و نقشه هایی است که علیه نبوت می کشیده اند.

/3 از عوامل انکار نبوت تنگ حوصلگی و کم مایگی و ضعف اراده است.

واقع این است که اینها به سبب عدم ایمان فرد قلب او را هدف قرار می دهند.و از عوامل ایمان به یاد خدا بودن است و نظر در حقایق،آن سان که به راهی رهنمون شود که او را پایداری و سلامت ارزانی دارد.

مؤمن به وسیلۀ اعمال خود به این اهداف می رسد نه تنها به وسیلۀ علم و

ص :160

معرفت.

شرح آیات:
اشاره
آیا آن کس که مرده بود ما زنده اش کردیم؟!

[122]

انسان فاقد حرکت و نمو یعنی زندگی بود،تا زمانی که روح در او دمیده شد.همچنین از علم و هدایت بی نصیب بود تا آن گاه که خدا او را زندگی و قدرت داد.

أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّٰاسِ

-آیا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختیم و نوری فراراهش داشتیم تا بدان در میان مردم راه خود بیابد.» خداوند قلب بشر را به عقل و وحی زنده نمود و آدمی بدین وسیله توانست سود و زیان خود بشناسد و دریابد که چه کسی او را سود می رساند و چه کسی زیان.و چگونه با مردم زیست کند و با آنها رابطه برقرار نماید.

البته کسانی هستند که از این زندگی بهره مند نمی شوند و هم چنان در تاریکیها باقی می مانند و راه بیرون شدن را نمی یابند.

کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا

-همانند کسی است که به تاریکیها گرفتار است و راه بیرون شدن را نمی داند.» /3 اما چیزی که سبب می شود که برخی از مردم تاریکی را بر روشنایی برتری دهند همانا عادات آنهاست،عادت به یک نوع راه و رسم که همواره از آن پیروی می کند و لو آنکه زشت و ناهنجار باشد.

کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکٰافِرِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-اعمال کافران،در نظرشان این چنین آراسته گردیده است.»

سازمان هرمی طاغوتیان

[123]

عامل دوم برای کفر و انکار،وجود مکاران در جامعه است و مکر

ص :161

همان کشیدن نقشه های شوم برای گمراه ساختن مردم است.تا مگر گمراهی مردم سبب شود که خود به اهداف خود برسند در اجتماعات همواره شبکۀ ای از مجرمان وجود دارد که تحت رهبری واحدی بر ضد مصالح مردم فعالیت می کنند.این شبکه که در واقع سلطه طاغوتی است از افرادی تشکیل شده که شیطان اعمال ناپسندشان را در نظرشان بیاراسته است و در رأس آنها سرکردۀ مجرمان قرار دارد.

وَ کَذٰلِکَ

-و بدین سان.» شاید اشاره باشد به آخر آیۀ پیشین یا به همۀ آن آیه.یعنی در آنجا جماعتی هستند که نابینایی معنوی را به رهشناسی و هدایت ترجیح می دهند.اینان در هر شهر و دیاری سازمان مجرمان را تشکیل می دهند.

جَعَلْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکٰابِرَ مُجْرِمِیهٰا لِیَمْکُرُوا فِیهٰا

-در هر قریه ای مجرمانشان را بزرگانشان قرار دادیم تا در آنجا مکر کنند.» رهبری این سازمان مکّار با کسی است که جرائمش بیشتر باشد.زیرا اینان ارزشهای افراد را بر حسب میزان جرائمشان می سنجند.هدف این سازمان توطئه چینی علیه توده های مردم است.

وَ مٰا یَمْکُرُونَ إِلاّٰ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ

-ولی نمی دانند که جز با خود مکر نمی ورزند.» سلطۀ طاغوتی چون بر ضد ملتی آشکار شود بسا شود که آن ملت علیه طاغوت سر به شورش بردارد و بدان پایان دهد.در این حال طاغوت به کیفر خود یعنی خواری و عذاب دردناک خواهد رسید.اما گاه مردم کوتاه می آیند و آن سان که باید بر پای نمی خیزند /3 در این حال چون عذاب در رسد مردم و طاغوت را هر دو، درهم می کوبد.بنا بر این عاقبت مکر به مکر کننده باز می گردد،خواه تنها و خواه با دیگران.

این آیه طبیعت سلطۀ طاغوتی را رسوا می کند و بیان می دارد که آن چیزی جز تجمع مجرمان نیست و نیروی آن در توطئه چینی های آن نهفته است و زمام رهبری آن به دست مجرم بزرگتر.اگر مردم بتوانند طبیعت سلطۀ طاغوتی را بشناسند از زیر

ص :162

یوغ آن خود را خلاص خواهند بخشید.و اگر مجرم پرده از مکرش برداشته شود خلع سلاح می گردد و پایان دادن به حیات او آسان خواهد بود.

[124]

از انواع این گروه که مذکور افتاد،سرکشی آنهاست در برابر حق.

چون به گرد خود هاله ای از قداست ایجاد کرد و در میان مردم ساده دل رخنه و نفوذ یافت آن گاه این نغمۀ شوم را ساز می کند که اگر امر نبوت درست می بود حتما پروردگار ما یکی را از میان ما اشراف برمی گزید و هرگز یکی از عوام مردم را انتخاب نمی کرد و او را بر ما برتری نمی نهاد.

وَ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ آیَةٌ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّٰی نُؤْتیٰ مِثْلَ مٰا أُوتِیَ رُسُلُ اللّٰهِ

چون آیه ای بر آنها نازل شد گفتند که ما ایمان نمی آوریم تا آن گاه که هر چه به پیامبران خدا داده شده به ما نیز داده شود.» خداوند حجتشان را بدینگونه باطل می گرداند که.

اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ

-بگو،خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد.» خداوند رسالت خود را در دستهای پاکیزه و دلهای تزکیه شده خواهد نهاد و زمام آن به دست مردان با اخلاص خواهد داد.نه در دست جماعتی که اموال مردم بدزدند و بر مردم ستم کنند.خدای تعالی آنان را مورد تهدید قرار می دهد که:

سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغٰارٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا کٰانُوا یَمْکُرُونَ

-به زودی به مجرمان به کیفر مکری که می ورزیده اند،از جانب خدا خواری و عذابی شدید خواهد رسید.» /3

شرایط مناسب برای ایمان

[125]

چون در آیات پیشین عوامل فردی و اجتماعی کفر بیان گردید در این آیه شرایط مناسب ایمان و فواید آن را بیان می دارد و بارزترین این شرایط شرح صدر و گشاده دلی است.زیرا ایمان به خدا یعنی برتری دادن آینده به حال و برتری دادن جماعت به فرد و برتری دادن حق است بر امیال و شهوات.زیرا حق را عاقبت

ص :163

بهتر است و امید بدان بیشتر.

این صفات برای کسی حاصل می شود که به بعد نظر و استواری فکر و سعۀ صدر متصف باشد،در حالی که کفر به تمام معنی خلاف ایمان است،کفر نتیجۀ ضیق صدر است و ضیق صدر سبب آن است.

فَمَنْ یُرِدِ اللّٰهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمٰا یَصَّعَّدُ فِی السَّمٰاءِ

-هر کس را که خدا خواهد که هدایت کند دلش را برای اسلام می گشاید و هر کس را که خواهد که گمراه کند قلبش را چنان فرو می بندد که گویی می خواهد به آسمان فرا رود.» «ضیق»همان جزع است و محدودیت نظر و عدم تحمل حوادث و«حرج» عبارت است از دو دلی و عدم قدرت به اتخاذ هیچ رأیی.در نتیجه انسان خود را در برابر کاری ناتوان احساس می کند،کسی که می خواهد به آسمان رود احساس تنگنا می کند،و می بیند که از همه جا بریده است و در عالم سرگشتگی حیران و درمانده شده است.

معروف است که رفتن به آسمان به سبب کمبود اکسیژن است و در نتیجه تنگی نفس و سوء خلق.شاید تشبیه در آیه از این باب باشد.

کَذٰلِکَ یَجْعَلُ اللّٰهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ

-بدین سان خدا به آنهایی که ایمان نمی آورند پلیدی می نهد.» آنها در محدودۀ لحظات و موقعیت خویش زندگی می کنند و رویدادهای آینده و پدیده های همسو در آن جهت موقعیت محدودشان را نمی بینند و لذا مشکلات از جایی بدیشان هجوم می آورد که گمانش را نمی بردند، /3 و از آن جا که حقایق غیبی را که در آن سوی زمان و مکان ایشان بود انکار می کردند لذا با مشکلاتی رویاروی گشتند که آمادگی آن را نداشتند.

منافع ایمان

[126]

گفتیم از عوامل مساعد ایمان یکی شرح صدر است.اما منافع

ص :164

ایمان چهار است:

الف:راهنمایی به راه راست،همان راهی که راهرو را به خدای سبحان می رساند،یعنی آزادی کامل و عدالت همه جانبه و رستگاری.

وَ هٰذٰا صِرٰاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً

-این است راه راست پروردگارت.» ب:هواهای زودگذر نفسانی او را از راه به جانب چپ یا راست منحرف ننماید زیرا مؤمن را دلی گشاده است،پدیده های آنی و حوادث زوال پذیر او را نمی فریبد او هم چنان بر راه و رسم قویم خویش باقی است.

قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ

-آیات را برای مردمی که پند می گیرند به تفصیل بیان کرده ایم.» پس حقایق را می شناسند و از یاد نمی برند.اما کسانی پند نمی گیرند که از آیات خداوندی سود نمی برند زیرا میان آیات و حقایقی که بر آنها دلالت می کنند ربط نمی دهند.

خانۀ آرامش:

[127]

ج:و پس از استقامت و نیز به سبب آن مؤمنان به سلامت و امن می رسند چه در دنیا و چه در آخرت.

لَهُمْ دٰارُ السَّلاٰمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ

-برای آنها در نزد پروردگارشان خانۀ آرامش است.» /3 زیرا آنچه سلامت و آرامش بشر را تهدید می کند زیاده روی در شهوات است اما اعتدال طریق امن است.زیرا عدالت در اجتماع برترین وسیلۀ امن است و اعتدال در خوردن و آشامیدن راه دیگر سلامت و آرامش است.

د:اما مهمترین فایدۀ ایمان قرار گرفتن در زیر بیرق توحید و متنعم شدن به عبادت خداوند و دوستی اوست.

وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-و به پاداش کارهایی که می کنند خدا دوستدار آنهاست.»

ص :165

دوستی خدا چیزی است که به بشر اطمینان درونی و عزم جزم و سلامت نیت و در نتیجه پیروزی در دنیا و رستگاری در آخرت می دهد.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 128 تا 132]

اشاره

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ قَدِ اِسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ اَلْإِنْسِ وَ قٰالَ أَوْلِیٰاؤُهُمْ مِنَ اَلْإِنْسِ رَبَّنَا اِسْتَمْتَعَ بَعْضُنٰا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنٰا أَجَلَنَا اَلَّذِی أَجَّلْتَ لَنٰا قٰالَ اَلنّٰارُ مَثْوٰاکُمْ خٰالِدِینَ فِیهٰا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (128) وَ کَذٰلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ اَلظّٰالِمِینَ بَعْضاً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (129) یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا قٰالُوا شَهِدْنٰا عَلیٰ أَنْفُسِنٰا وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ شَهِدُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰافِرِینَ (130) ذٰلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ اَلْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا غٰافِلُونَ (131) وَ لِکُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ (132)

ص :166

/3

عاقبت دوستی با ستمکاران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس پیشین فواید ایمان بیان شد.اما زیانهای کفر:مهمترینش عبارتند از دوستی نابجا.اگر خدا دوست مؤمنان است پس دوست کافران جن است.زیرا خدا ایشان و جنها را با یکدیگر محشور می کند و به حساب می خواند.آنان پاسخ می دهند که اگر با جنیان دوستی ورزیده اند برای بهره مندی از آنها بوده است و این هدف کلی مشرکان است.

بهره مند شدن جز برای مدتی محدود باقی نمی ماند و سرنوشت آن جهنم است،زیرا ظالمان کارهای ناپسند می کنند و خدا آنان را دوستان یکدیگر قرار می دهد و بر یکدیگر مسلّط می گرداند.این نتیجۀ اعمال آنهاست در این دنیا،اما در آخرت چون بازخواستشان کند و از سبب کفرشان پرسد که آیا در اسباب هدایت نقصی بود؟جواب می دهند هرگز...بلکه رسولان خدا آمدند و آیات واضحات آوردند.در پایان این بازخواست بر زیان خود شهادت خواهند داد.آن گاه به کیفر اعمالشان ایشان را در بند می کشند.قرآن بیان می کند که سبب حقیقی در کفر /3 فریب در این زندگی دنیاست.

از اینجا خداوند در هر شهر و دیاری کسی را می فرستد که مردم آنها را انذار کند تا آن که باید هلاک گردد،با حجت و برهان آشکار هلاک شود.همانا مردم چه در عرصۀ صلاح و چه در عرصه فساد،بر حسب اعمالشان کیفر داده می شوند تا دریابند که آنچه گفته اند عبث نیست.

ص :167

شرح آیات:
اشاره
چرا جن را پرستیدند؟

[128]

بعضی مردم جن را می پرستند و به جای خدا با آنان دوستی می کنند.چرا؟برای این کار دلیلشان چیست؟ اولا:می گویند بدین سبب که جنها مخلوقاتی هستند قویتر.در حالی که جنها هم مخلوقاتی از مخلوقات خدا هستند.آنان هم در روز قیامت محشور می شوند و از آنان حساب می کشند و در این مرحله با آدمیان هیچ فرقی ندارند.بنا بر این پرستش آنان و به دوستی گرفتن آنها را معنایی نیست.

ثانیا:علت پرستش جن یا به دوستی گرفتن آنها این است که این گونه اشخاص به زندگی،نظری سالم و صحیح ندارند و می پندارند که هدف زندگی برخورداری از تمتعات است و برای این که هر چه بیشتر به این تمتعات برسند با جن یا با بعضی آدمیان ارتباط می یابند.و در این حال پیرو شهوات خویش اند و نام آن را متابعت از جن و انس می نهند.وقتی که ما حق را متابعت می کنیم جن و انس را نمی پرستیم بلکه خدا را می پرستیم.بدین سبب که بر شهوات خود لگام می زنیم و امیال و خواستهای خود را بر اساس برنامه های الهی تنظیم می کنیم،برنامه هایی که عقول ما به آنها راه یافته است.در این حال ما تمتعات را برترین هدف زندگی قرار نمی دهیم بلکه هدفمان تحقق بخشیدن بر مسئولیتهای خود در زندگی است و آن هدف ماست.

از اینجا درمی یابیم که عبادت جن از عدم استعداد و آمادگی ما برای تحمل مسئولیت در زندگی ناشی می شود.

/3

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ

-و روزی که همگان را گرد آورد و گوید:ای گروه جنیان!شما بسیاری از آدمیان را پیرو خود ساختید.» چنین بر می آید که ای جنیان شما بسیاری از آدمیان را برای پرستش خویش

ص :168

به خود جلب کرده اید و آدمیان به گرد شما جمع شده اند،سبب چیست؟ آدمیانی که گرد جنیان را گرفته اند به این سؤال پاسخ می دهند،زیرا آنها پاسخگوی اعمال خویشند نه جنیانی که معبود واقع شده اند.

وَ قٰالَ أَوْلِیٰاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنٰا بِبَعْضٍ

-یارانشان از میان آدمیان،گویند ای پروردگار ما،ما از یکدیگر بهره مند می شدیم.» یعنی ما با آنان دوستی می کردیم تا به پایمردی آنان به اهداف خود برسیم به عبارت دیگر معبود حقیقی ما در این امر هواهای نفسانی ما بود نه جنیان مسکین.

وَ بَلَغْنٰا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنٰا

-و به پایان زمانی که برای زیستن ما قرار داده بودی رسیدیم.» یعنی آن بهره گیریها تمام شد و مهلتی که به ما داده بودی پایان گرفت.

قٰالَ النّٰارُ مَثْوٰاکُمْ خٰالِدِینَ فِیهٰا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ

-گوید:جایگاه شما آتش است و جاودانه در آنجا خواهید بود،مگر آنچه خدا بخواهد.» زیرا خداوند برخی بندگان را مورد رحمت خود قرار می دهد و بر مقتضای حکمت بالغۀ خود از عذاب آنان می کاهد.

إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

-هر آینه پروردگار تو حکیم و داناست.»

ظلم چگونه بنای جامعه را ویران می سازد؟

[129]

از این گفتگوها نتیجه می گیریم که یکی از اسبابی که کفار را دوست یکدیگر قرار می دهد یکی عشق به تمتعات نفسانی است و سبب دیگر ظلم است.زیرا ظالم شمشیر خدا است،به او انتقام می گیرد و از او انتقام می گیرد.چون ظلم در جامعه شایع شود و ارزشهای عدالت و حق رو به زوال نهد /3 و توانمند بتواند به ناتوان ظلم کند،جامعه مخلوطی می شود از ظالم و مظلوم هر کس به زیر دستش ظلم می کند و از فرا دستش ظلم می بیند در چنین حالتی بیشتر مردم می خواهند از طریق ستمگری به سلطه دست یابند و این وضعی است که خود مردم به سبب اعمالشان ایجاد کرده اند.

ص :169

وَ کَذٰلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّٰالِمِینَ بَعْضاً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

-و بدین سان ستمکاران را به کیفر کارهایی که می کردند به یکدیگر وا می گذاریم.» هر عملی که از انسان سر می زند اثری آشکار یا پنهان در وجود او می گذارد، آن سان که گویی آن اثر به دیگر اجزای وجودی اش اضافه می شود.

دوست داشتن دنیا سر هر خطایی است

[130]

این عاقبت ظلم است در این دنیا.بعضی از ظالمان به بعضی دیگر واگذارده می شوند اما عاقبت ظلم در آخرت چیزی جز هلاکت نیست.

یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا

-ای گروه جنیان و آدمیان!آیا بر شما پیامبرانی از خودتان فرستاده نشده تا آیات مرا برایتان بخوانند و شما را از دیدار چنین روزی بترسانند.» خواندن بدین گونه که پی در پی انجام گیرد به گونه ای که در دل داخل شود و مهمترین مادّه در آیین نامۀ دعوت همانا بیم از عاقبت است.

قٰالُوا شَهِدْنٰا عَلیٰ أَنْفُسِنٰا

-گویند ما به زیان خویش گواهی می دهیم.» اکنون این سؤال پیش می آید که چرا آیات را نمی پذیرند و به پروردگارشان ایمان نمی آورند؟ علت دلبستگی شدید آنهاست به دنیا،زیرا حب دنیا سر هر خطایی است.

وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا وَ شَهِدُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰافِرِینَ

- زندگی دنیایی آنان را بفریفت و به زیان خود گواهی دادند که از کافران بودند.» /3 کفرشان بدون آگاهی آنها نبود،بلکه به سبب اعتقاد راسخشان به چیزی خلاف واقعیت و سیرت دین بود.

تصوّر این که آدمی خدای خویش را ملاقات خواهد کرد و نیز تصوّر موقعیت ضعیف او در برابر هیبت سترگ الهی برای عقل و استواری و ایمان او کافی است و

ص :170

موقّتا شهوات فردی را در هم می کوبد و او را وا می دارد برای آیندۀ خویش بکوشد.

هیچ مردمی را به ستم هلاک نمی کنیم

[131]

و دلیل آگاهی کفار از حقیقت و انکارشان بعد از یقین این است که حکمت بالغۀ خداوندی و رحمت واسعۀ او همواره از ظلم در حق بندگان ابا دارند،و آنان را بدون آنکه از حقیقت آگاه کرده باشد مؤاخذه نمی کند.

ذٰلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا غٰافِلُونَ

-و این بدان سبب است که پروردگار تو مردم هیچ قریه ای را که بی خبر بودند از روی ستم هلاک نمی کرد.» خداوند قوی و مقتدر است.مردم جز او پناهی ندارند.آیا اگر قوت و قدرت خود را برای هلاکت بندگانش به کار گیرد،بدون آن که قبلا برای آنان پیامبرانی فرستاده باشد تا حقایق را به آنان بنمایند،ظلم نیست؟چگونه ممکن است خداوندی که بندگانش را آفریده و نعمتهای ظاهر و باطن خود به آنان عطا کرده است ستم روا دارد؟بنا بر این اگر آنان را هلاک کند به موجب استحقاق آنهاست و استحقاقشان دلیل روشنی است بر علم آنها به حقیقت ولی انکار آن و گواهی آنها بر این امر در روز قیامت دلیل دیگری است بر آن.

[132]

عدالت خداوندی در این جهان به خوبی آشکار است و از بارزترین دلایل این عدالت یکی این است که خدا به هر یک از مردم مقداری علم و مال و جاه به تناسب کارش داده است و از همین رو در روز قیامت بندگانش را در برابر اعمالشان و به قدر آن اعمال نیز پاداش نیک و بد خواهد داد.

وَ لِکُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ

-برای هر یک برابر اعمالی که انجام داده اند درجاتی است و پروردگار تو از آنچه می کنند غافل نیست.»

ص :171

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 133 تا 135]

اشاره

وَ رَبُّکَ اَلْغَنِیُّ ذُو اَلرَّحْمَةِ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ مٰا یَشٰاءُ کَمٰا أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ (133) إِنَّ مٰا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (134) قُلْ یٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ اَلدّٰارِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (135)

/3

در آخرت پیروزی با کیست؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدا را اسماء حسنی است.او بی نیاز است و رحیم.چون بی نیاز است قادر است که همۀ خلق را نابود کند و به جای آنها هر چه را که می خواهد بیافریند.

نشانۀ دیگر از غنای او این است که این مخلوقات را به جای مخلوقات دیگری که پیش از آنها بوده است آفریده است،ولی به سبب رحمت کاملۀ خود چنین نمی کند،اگر چه نکردن او در این زمان دلیل آن نیست که هرگز چنین نخواهد کرد،زیرا روزی خواهد آمد که مدت زندگی بشر به پایان رسد و بدون آن که او را توان مقاومت باشد کارش به پایان آید.

بشر احساس ایمنی می کند که در این برهه از زمان از آزادی برخوردار است و این دلیل رحمت خداست در حق او ولی روزگاری خواهد آمد که چون زمانش به پایان رسد این آزادی هم از او سلب خواهد شد.و این به سبب بی نیازی پروردگار اوست از او.خداوند رحمت خود را از کسی برنمی گیرد مگر به سبب ستمی که آن

ص :172

شخص به خود می کند.

/3

شرح آیات:
اشاره
بی نیاز و مهربان

[133]

پروردگار سبحان را بهترین نامهاست نامهای خدا در آیات بی شمار او در عالم وجود پراکنده است شناخت نامهای خدا و مظاهر آنها و تجلیات آنها در زندگی ما را بصیرت روشن عطا می کند و به راه راست و درست رهنمایی می نماید.

قرآن حکیم از این نامها پیش از یا بعد از ذکر آیاتی که بر آنها دلالت دارند یاد می کند.

واقع این است که این روش قرآن به ما بصیرت و دیدی عقلی دربارۀ زندگی ارزانی می دارد.در نتیجه میان عقل و واقع و مشی و مرام گرد می آورد و موجب تکامل شخصیت بشر می شود.

در اینجا قرآن از دو نام از این نامها یاد می کند:غنی(بی نیاز)و صاحب رحمت(مهربان).

وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ

-پروردگار تو بی نیاز و مهربان است.» ممکن نیست بشر هم صاحب بی نیازی باشد و هم رحمت.زیرا بی نیازی در نزد انسان مصدرش دیگری است پس بشر از فقدان آن می ترسد و بخل می ورزد.

در حالی که بی نیازی خدا مصدرش قدرت مطلقۀ او بر همه بشر است.همچنین است مهربانی او که محدود به حکمت اوست و نمی گذارد از چارچوب عدالت خارج شود.

إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ مٰا یَشٰاءُ کَمٰا أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ

هم چنان که شما را از نسل مردمان دیگر بیافریده است،اگر بخواهد شما را می برد و پس از شما هر چه را که بخواهد جانشینتان می سازد.» این دلیل است بر بی نیازی او و رحمت او با هم.اگر قدرتش نبود و در نتیجه اگر بی نیازی او از شما نبود هرگز قادر به تعویض و تبدیل شما نمی بود.اگر رحمت او

ص :173

نمی بود به مجردی که اولین انسان به راه خطا می رفت نسل او از جهان برمی افکند و این دلیل قدرت اوست.همچنین رحمت پروردگار ما محدود است در چارچوب حکمت او.

/3 چون بشر در این امر بیندیشد دارای اندیشه ای استوار خواهد شد و نظری واقع گرا خواهد یافت و در راه روش خویش به جادۀ مستقیم خواهد افتاد.استواری فکر از این رو که در می یابد که قدرت خداوندی بر سراسر عالم وجود حکمفرماست و این قدرت جلوه ای از غنای اوست بنا بر این آدمی نیز باید تکبر و غرور در برابر پروردگار را ترک گوید و اما نظر واقع گرا سبب می شود که حقایق حیات را ثابت و ابدی نپندارد.اما راه و روش مستقیم این است که هم از خوف متمتع باشد و هم از رجا.خوف از این که مبادا خدا این نسل برکند و نسلی دیگر جانشین آن قرار دهد و رجا یعنی امیدواری به رحمت او.میان این خوف و رجا یا بیم و امید راه و روش مستقیم قرار دارد.

تسلیم یا عاقبت

[134]

تا زمانی که بشر از متوقف ساختن حرکت زمان عاجز است.یا نمی تواند از سرنوشت بد خویش مانع شود یا از طرف دیگر سلب قدرت کند یا بر او غلبه یابد،ناچار است در برابر حقیقت تسلیم گردد و از آن سر برنتابد.

إِنَّ مٰا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ

-هر چه به شما وعده داده اند خواهد آمد و شما را راه گریزی نیست.» [135]

خداوند وقتی که می گوید آزادیهایی که به شما داده شده و تواناییهایی که از آن برخوردار شده اید دارای حدودی است و چون به آن حدود برسد متوقّف می شوند،خود هشداری است از جانب او.

قُلْ یٰا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ

-بگو،ای قوم من!هر چه از دستتان برمی آید بکنید.» یعنی به قدر قدرت و امکاناتتان.

ص :174

إِنِّی عٰامِلٌ

-من نیز می کنم.» اینجا دو خط عمل است که هر دو به عاقبت منتهی می شوند.

/3

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ الدّٰارِ

-به زودی خواهید دانست که پایان این زندگی به سود که خواهد بود.» یعنی عاقبت چه کسی در سرای خوشبختی جای خواهد کرد؟ مجرد اندیشه در عاقبت بشر را به حقیقت راه می نماید و درمی یابد که عاقبت نیکو از آن که خواهد بود.

إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ

-هر آینه ستمکاران رستگار نمی شوند.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 136 تا 140]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ اَلْحَرْثِ وَ اَلْأَنْعٰامِ نَصِیباً فَقٰالُوا هٰذٰا لِلّٰهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هٰذٰا لِشُرَکٰائِنٰا فَمٰا کٰانَ لِشُرَکٰائِهِمْ فَلاٰ یَصِلُ إِلَی اَللّٰهِ وَ مٰا کٰانَ لِلّٰهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلیٰ شُرَکٰائِهِمْ سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ (136) وَ کَذٰلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَکٰاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ (137) وَ قٰالُوا هٰذِهِ أَنْعٰامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لاٰ یَطْعَمُهٰا إِلاّٰ مَنْ نَشٰاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعٰامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهٰا وَ أَنْعٰامٌ لاٰ یَذْکُرُونَ اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَیْهَا اِفْتِرٰاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (138) وَ قٰالُوا مٰا فِی بُطُونِ هٰذِهِ اَلْأَنْعٰامِ خٰالِصَةٌ لِذُکُورِنٰا وَ مُحَرَّمٌ عَلیٰ أَزْوٰاجِنٰا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکٰاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (139) قَدْ خَسِرَ اَلَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاٰدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اَللّٰهُ اِفْتِرٰاءً عَلَی اَللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (140)

ص :175

معنای واژه ها

136[ذرأ]

:آفرینش است به گونۀ اختراع و اصل آن به معنای ظهور است چنان که گفته می شود:«ملح ذرانی»(نمکی که سفیدی آن آشکار است)و«الذرأة»به معنای ظهور پیری است.

138[حجر]

:حجر الحرام.

/3

شرک و نمود آن در شریعت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند علیم و حکیم(همچنین غنی و رحیم)،طیبات را حرام نکرده است و حال آن که مشرکان بسیاری از چیزها را بر خود حرام کردند و به دروغ آنها را به خدا نسبت دادند.شرک،مشرکان را به کشتن فرزندانشان واداشت و این دروغ را نیز به خدا نسبت دادند و حال آن که جبّارانی که بر آنان فرمان می راندند قصدشان این بود که با ترغیب و تشجیع مردم به قتل فرزندان مردم را از حیث مادی و معنوی به

ص :176

هلاکت رسانند.

خدای سبحان مشرکان را در این وادی رها کرد،زیرا آنها به خدای تعالی دروغ بستند در حالی که خدا می توانست آنها را به قدرت خود مقهور کند و از صحنۀ حیات بزداید و نگذارد بر مقدرات مردم غلبه یابند.

مشرکان را یک سلسله قوانین و تشریعات است که نتیجۀ به این منجر می شود که طیبات را بر خود حرام سازند. /3 علت این عمل آن بود که می پنداشتند در برابر اعمالشان پاداش داده خواهند شد.دیگر آن که میان زن و مرد در انتفاع از طیبات فرق می گذاشتند،همچنین در کشتن فرزندان.

شرح آیات:
اشاره
چه وقت انفاق در راه خدا شرک است؟

[136]

شرک و کفر توأمان اند.جز این که هدف شرک ارضاء همۀ اطراف است و آن از ضعف اراده و سوء حکم و قضاوت نتیجه می شود.شرک حالتی است نفسانی که قصدش فریب فطرت ایمان به خداست و اشباع شهوات نفس است در انجام یک سلسله اعمال زشت و ناشایست.

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعٰامِ نَصِیباً فَقٰالُوا هٰذٰا لِلّٰهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هٰذٰا لِشُرَکٰائِنٰا

و برای خدا از کشته ها و چارپایانی که آفریده است نصیبی معین کردند و به خیال خود گفتند که این از آن خداست و این از آن بتان ماست.» گفتند:این از آن خداست تا احساسات دینی خود را که برای نفس امری طبیعی است ارضاء کنند یا متدینین را فریب دهند.و این تا زمانی است که آنچه مال خداست یا آنچه مال بتان است معارضه نکند و چون معارضه کرد همه را به بتان تخصیص می دهند.

آنان به زعم خود برای خدا معابد فخیم می سازند و نسخ بسیاری از قرآن کریم را چاپ می کنند و نماز جمعه و اعیاد به جای می آورند حتی به حج می روند.

ص :177

ولی در همان وقت برای آنهایی که شریک خدا ساخته اند نصیبی قرار می دهند یعنی از اموال محرومین قصرها برمی آورند و به حساب مستضعفان دولتها تشکیل می دهند و زر و سیم می اندوزند و در استحکام مبانی طاغوت سعی می کنند و به نیروی ترور و وحشت بر مردم چیره می شوند در نتیجه مغز را برای غیر خدا صرف می کنند و پوست را برای خدا می گذارند و خدا به این پوست راضی نیست.

فَمٰا کٰانَ لِشُرَکٰائِهِمْ فَلاٰ یَصِلُ إِلَی اللّٰهِ

-و آنچه از آن بتانشان بود به خدا نمی رسید.» /3 حکمی که درباره طاغوت می کردند،ممکن نبود حکمی الهی باشد که خدای ما از آن راضی باشد.اموالی که در میان اغنیاء دست به دست می گشت نمی توانست چیزی باشد که خدا از آن خشنود گردد.بلکه خدا چنین حکمی را و چنین مالی را مردود می داشت و از آن ناخشنود بود.

وَ مٰا کٰانَ لِلّٰهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلیٰ شُرَکٰائِهِمْ

-و آنچه از آن خدا بود به بتانشان می رسید.» نمازی که از فحشاء و منکر منع نمی کرد و زکاتی که گودال میان فقراء و اغنیاء را بیشتر می کرد و سلطه طاغوت را افزون می ساخت زیرا برای او بود و حجی که به سفری سیاحتی تبدیل می گردید یا منبع درآمدی برای جاهلیت نوین بود و امر به معروف و نهی از منکری که چون تازیانه ای بر پشت مستضعفان فرود می آمد نه مستکبران،همه و همه از شعایر طاغوتی بود نه شعائر خدایی.

سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ

-به گونه ای بد داوری می کردند.»

موضع شریعت در برابر محدود کردن نسل

[137]

در اینجا سؤال بعد مطرح می شود.هدف طاغوت و مرفّهان مستکبر و حاشیه نشینان دستگاه سلاطین و دژخیمان رژیمهای مفسد چیست؟هدفشان اولا:فقیر کردن بیشتر توده های مردم است،ثانیا:گمراه ساختن آنها و طبیعی است که گمراه کردن هدفش ابقاء استثمار و برده ساختن آنهاست.اینان در میان

ص :178

مردم نوعی فرهنگ جاهلی را رواج می دهند که آنان را به کشتن فرزندانشان تشجیع می کنند،از طرفی آنها را از فطرت پاکشان در محبت به فرزندان و ضرورت نگهداری آنان گمراه می سازد و از طرف دیگر آنان را از همین راه به هلاکت می رسانند زیرا نسلی که دنباله اش بریده شود نسل ابتری است و برای استثمار متناسب.

/3

وَ کَذٰلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَکٰاؤُهُمْ

- همچنین کاهنان کشتن فرزند را در نظر بسیاری از مشرکان بیاراستند.» نظیر این امر ناپسند در جاهلیت جدید است که مردم را به محدود بودن زاد و ولد یا سقط جنین تبلیغ می کند در زمانی که شکاف طبقاتی در جوامعی که چنین افکاری را رواج می دهند هر روز بیشتر می شود.ثروتمندان به گونه ای اسرافکارانه اموال خود را تلف می کنند و هزینۀ عیاشیهای خود می گردانند در حالی که جزء اندکی از آن می تواند زندگی کودکانی را که از به وجود آمدنشان جلوگیری می کنند تأمین نماید.

اینان می دانند که انفجار جمعیت وسیله ای است قاطع برای پایان دادن به سلطۀ طبقاتی مستکبر.زیرا هر دهنی نیاز به نان دارد و این دهانهای نیازمند روزی علیه طبقات ستمگر باز خواهد شد.

به همین سبب هدف از کشتن فرزندان نابودی مردم و گمراه کردن ایشان است.

لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ

-تا هلاکشان سازند و دربارۀ دینشان به شک و اشتباهشان افکنند.» دین صحیح سلاح فعالی است علیه طاغوتان،پس گمراه ساختن مردم از آن هدف اساسی طاغوتیان است.

خداوند قادر است که به قدرت غیبیۀ خود تخت طاغوتان سرنگون کند ولی تا زمانی که مردم ناآگاهند و در رهایی خود از چنگال طاغوتیان نمی اندیشند چنین

ص :179

نخواهد کرد.طریق رهای سرپیچی است از فرهنگ شرک آمیزی که به خدای تعالی دروغ می بندد.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ

-اگر خدا می خواست چنین نمی کردند پس با دروغی که می بافند رهایشان ساز.»

رابطه خرافات و شرک

[138]

چون روش و مرام شرک آمیز در جامعه شکل گیرد ضلالت و انحرافش هر چه بیشتر و بیشتر نمودار می شود.در عصر جاهلی بخشی از طیبات را بر مردم حرام می کردند،مگر /3 بعضی چیزها را که به مقتضای افکار و پندارهاشان جایز می شمردند.

وَ قٰالُوا هٰذِهِ أَنْعٰامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ

-از روی پندار گفتند که این چارپایان و کشتزاران ممنوع است.» یعنی وقف شده و انتفاع از آنها ممکن نیست.

لاٰ یَطْعَمُهٰا إِلاّٰ مَنْ نَشٰاءُ بِزَعْمِهِمْ

-هیچ کس جز آن که ما بخواهیم نباید از آنها بخورد.» یعنی کسانی که بر حسب عقاید خرافیشان مجاز بودند.

وَ أَنْعٰامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهٰا

-و اینها چارپایانی است که سوار شدنشان حرام است.» نه به علت خاصی،تنها به سبب روش فاسد فکری شان.مهمترین مشخصۀ این روش این است که بر بعضی از آنها خدا را یاد نکنند.

وَ أَنْعٰامٌ لاٰ یَذْکُرُونَ اسْمَ اللّٰهِ عَلَیْهَا افْتِرٰاءً عَلَیْهِ

-و اینها چارپایانی است که نام خدا را بر آنها یاد نکنند.» با قربانی کردن آنها به بتان تقرب می جویند یا به جن یا به ملائکه یا بعضی از مردم.و این به هنگامی است که می پندارند این بتان سبب تقرب انسان به خدا

ص :180

می شود.زیرا می گفتند که(اینها را می پرستیم تا سبب نزدیکی ما به خدا شود). (1)

سَیَجْزِیهِمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

-به خدا افترا می بندند و به زودی به کیفر افترایی که می بسته اند جزایشان خواهد داد.» اینان می پندارند که بعضی اشیاء یا اشخاص ابواب رسیدن به خدا هستند و حال آن که نه چنین است.

این پرسش باقی می ماند:پیوند شرک با این خرافات کدام است؟ /3 پاسخ آن این که است که اولا:شرک به خدا قلب را دگرگون می کند و بر اندیشه حجاب می نهد و بصیرت را از میان می برد و لذا بشر همه چیز را واژگون می بیند و کار بدان جا می رسد که خیر را شر و زیانمند را سودمند می انگارد.

دوم:بسیاری از محرّمهای بیهوده از ایمان به شرکاء برمی خیزد،چرا که ترس از شرکاء موجب می شود بسیاری از طیّبات برای مشرکان ناروا گردد.

سوم:واقعیت اجتماعی که نظام شرک آلود آن را فرا پیش می نهد به سبب دیدگاه منفور طبقاتی و حتّی نژاد پرستی حاکم موجب می شود بسیاری از طیّبات حرام گردد.

[139]

از مظاهر احکام باطلۀ آنها و تشریعات سخیفشان این است که میان مردان و زنان فرق می گذارند،چیزی که فطرت سلیم از آن امتناع دارد.

وَ قٰالُوا مٰا فِی بُطُونِ هٰذِهِ الْأَنْعٰامِ خٰالِصَةٌ لِذُکُورِنٰا وَ مُحَرَّمٌ عَلیٰ أَزْوٰاجِنٰا

-و گفتند:آنچه در شکم این چارپایان است برای مردان ما حلال و برای زنانمان حرام است.» در حالی که به روابط زناشویی اعتراف می کنند،روابطی که در واقع تکامل زن و مرد است،تکاملی که به مشارکت کامل در حقوق و هر خیر و منفعتی دعوت می کند.زنان در مسئولیتها و وظایف با مردان شریک اند.

وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکٰاءُ

-اگر مردار باشد زن و مرد در آن

ص :181


1- 3) -الزمر3/،

شریک اند.» یعنی اگر جنین مرده باشد میان زن و مرد به تساوی تقسیم می شود.

سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

-خدا به سبب این گفتار مجازاتشان خواهد کرد.هر آینه او حکیم و داناست.» خداوند آنان را به سبب سخن باطلشان و حکم غیر عادلانه شان عقاب خواهد کرد زیرا اینان در انتفاع از طیبات میان زنان و مردان فرق قائل شدند و خدا حکیم است و به عدل حکم می کند و علیم است و به علم خود می داند /3 که چه کسانی بر خلاف عدالت گام برمی دارند.

کشتن اطفال بی گناه

[140]

بدتر از امتیازات طبقاتی و نژادی حتّی فرق نهادن میان زن و مرد، کشتن فرزند است یک عادت قدیم جاهلی که با هر جاهلیتی تجدید می شود و سبب آن نظریه های انحرافی دربارۀ زندگی و دروغ بستن است به خدا و گمراهی از طریق حق است.

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاٰدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ

-زیان کردند کسانی که به سفاهت بی هیچ حجتی فرزندان خود را کشتند.» چه سفاهتی بزرگتر و خطرناکتر از این که فرد بخواهد به خود ضرر و زیان رساند فرزندان خود را بکشد.این سفاهت بر قلت شعور و عدم معرفت شخص به سود و زیان خود دلالت دارد.

وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اللّٰهُ افْتِرٰاءً عَلَی اللّٰهِ

-و به خدا دروغ بستند و آنچه را به ایشان روزی داده بود حرام کردند.» زیرا ایشان بر خدا دروغ بستند و از راه و روش الهی که برای بشر توضیح می دهد که چگونه از نعمتهای خدا استفاده کنند به دور افتاده اند.در نتیجه اینان نمی توانند حق را محور خود و مقیاس اعمال خود قرار دهند و به نیروی بینایی آن زندگی را بفهمند.از این رو فرصت خوب فرزند داشتن را بر خود حرام کردند و از

ص :182

انتفاع از آن محروم شدند.آیا فقط کسی که فرزند خود را می کشد از این فرصت انتفاع محروم می ماند؟نه،همۀ کسانی که فرزندان خود را به سیره و روش الهی تربیت نمی کنند همین حال را دارند.همۀ کسانی هم که خود به راه و روش خدایی نمی روند چنین اند.کسی که در خوردن افراط می کند و به سلامت خود زیان می رساند،کسی که از خوردن چیزهای حرام رخ بر نمی تابد،یا مشروبات الکلی می نوشد یا دست به قمار می زند یا در خط زناکاری می افتد یا به مردم ستم می کند یا دروغ می گوید یا غیبت می کند،او نیز نعمتهای خدا را بر خود تباه می کند و همانند آن سفیهانی است که بدون هیچ حجتی فرزندان خود را می کشند.

قَدْ ضَلُّوا وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ

-اینان گمراه شده اند و راه هدایت را نیافته اند.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 141 تا 144]

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَ جَنّٰاتٍ مَعْرُوشٰاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشٰاتٍ وَ اَلنَّخْلَ وَ اَلزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ اَلزَّیْتُونَ وَ اَلرُّمّٰانَ مُتَشٰابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصٰادِهِ وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُسْرِفِینَ (141) وَ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (142) ثَمٰانِیَةَ أَزْوٰاجٍ مِنَ اَلضَّأْنِ اِثْنَیْنِ وَ مِنَ اَلْمَعْزِ اِثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ اَلْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اِشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ اَلْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (143) وَ مِنَ اَلْإِبِلِ اِثْنَیْنِ وَ مِنَ اَلْبَقَرِ اِثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ اَلْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اِشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ اَلْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ وَصّٰاکُمُ اَللّٰهُ بِهٰذٰا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً لِیُضِلَّ اَلنّٰاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (144)

ص :183

معنای واژه ها

141[معروشات]

اصل عرش به معنای بلندی است و سریر، عرش نامیده شده زیرا که بلندتر از زمین است.به سقف و ملک هم عرش گفته می شود.عرش درخت انگور بلندی است که برخی از شاخه های آن بر شاخه های دیگر قرار گرفته اند و نیز عرش به شبه هودج زنان گفته می شود.

/3

چگونه شرک،طیبات زندگی را حرام می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای سبحان است که بر بشر نعمتهای بی شمار عطا کرد.پس او از هر کس دیگر بهتر می داند که از این نعمتها کدامیک به سود است و کدام یک به زیان و نیز راه بهره گیری از آنها را بهتر از هر کس می داند.و حال این که در عهد جاهلی چیزها را بر حسب هوای دل خویش حلال و حرام می شمردند.بدون اینکه

ص :184

طبیعت اشیاء را بشناسند.

خداوند بستانها و باغها را آفرید و انواع مختلف درختان و میوه ها را پدید آورد.پس خدای سبحان به احکام آنها عالم است و او می داند که کدام یک از ثمرات را می توان خورد و بر انسان فرض است که چون محصولش به دست آمد حق فقرا را در روز درو بدهد و در خوردن اسراف نکند یا بیهوده نبخشد بلکه در تمام اعمال خود جانب حق و عدالت را رعایت نماید.

همچنین است حکم چارپایان و منتفع شدن از آنها.به گونه ای که وسیله ای برای تحقق مطامع شیطانی او نشود چون تجاوز به حقوق دیگران یا زدن و کشتن آنها.

/3 خداوند سبحان ما را گوسفند و بز و گاو و شتر هم نر و هم ماده،روزی کرده است ولی بشر این یک را حلال و آن یک را حرام کرده است در حالی که همه روزیی است که خدا عطا کرده است و چنین چیزی هم نگفته است.اینان که به خدا دروغ می بندند بدون آن که از حقیقت امر آگاهی داشته باشند مردم را گمراه می کنند،زیرا از ستم پیشگان هستند و ظلم مانع هدایت خداست.

شرح آیات:
اشاره
طیبات...به سود تو و به زیان تو

[141]

میلیونها نظام طبیعی و سنن اجتماعی در کار و تلاش اند تا به مشیت خدای تعالی باغها ایجاد شده،زمین سبز شده و انواع ثمرات پدید آمده است.

بدون انگیزه ای که خدا در درون بشر متمرکز ساخته و بدون صلاحیت خاک و وجود مخازن آب و نور و خورشید بشر به زراعت زمین ترغیب نمی شد یا قادر بر آن نبود.ولی خدای تعالی این انگیزه را به وجود آورده و وسایل را مهیّا کرده پس او-خدای تعالی نه دیگری-بر زمین فرشی سبز رنگ از بستانها و مزارع پر ثمر بگسترده است.

وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنّٰاتٍ مَعْرُوشٰاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشٰاتٍ

-و اوست که باغهایی آفرید نیازمند به داربست و بی نیاز از داربست.»

ص :185

بعضی از زمین فراترند چون نخلها و بعضی بر روی زمین خوابیده اند چون بوته ها و کشته های گندم و جو.

وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّٰانَ مُتَشٰابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ

- و درخت خرما و کشتزار،با طعمهای گوناگون و زیتون و انار،همانند و در عین حال ناهمانند.» بعضی از میوه ها در رنگ و طعم و شکل همانند یکدیگراند و بعضی ناهمانندند.همانندی گاه از یک نظر است و ناهمانندی از نظر دیگر.همۀ میوه ها دارای بوی خوش و طعم خوش و زیبایی و فایده هستند،اما در عین حال ممکن است همانند نباشند.اگر همۀ میوه ها /3 یکسان و یک جور بودند عظمت خلقت آن سان که اکنون آشکار است آشکار نمی بود.

از آنجا که خدای سبحان کسی است که نعمت ثمرات را به ما عنایت کرده پس اوست که می تواند کیفیت انتفاع از آنها را برای ما بیان کند در این آیات ذات الهی سه حکم از احکام آنها را بیان می دارد.

نخست وقتی که می گوید:

کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ

-چون ثمر آوردند از آنها بخورید.» چون میوه یا هر ثمر دیگری رسید زمان استفاده از آنهاست و نباید بشر به تلقین اوهام باطل خود را از آنها محروم سازد،بلکه بر عکس باید از آن ثمرات بهره مند شود و این حق هر انسانی است.ولی انتفاع دایم چون زمانی که بخواهد آنها را انبار کند و بفروشد یا در آینده از آن استفاده کند در این صورت نیز در آن حقی پیدا می کنند.

و این حکم دوم است:

وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصٰادِهِ

-و در روز درو حق آن نیز بپردازید.» در این روز بینوایان چشم به راه حقوق خود هستند از زکات یا صدقات و غیر آن،چون حق درو.هر چند از زمان رسیدن ثمره در آن حق پیدا می کنند.بعضی می گویند خوردن از ثمرات پیش از خارج کردن زکات جایز است زیرا زکات به

ص :186

چیزی تعلق می گیرد که بشر آن را انبار می کند،نه آنچه قبل از انبار کردن از آن بهره می جوید.و خدا داناتر است.

البته بهره جویی از طیبات یعنی چیزهای حلال باید که در حدود نیاز باشد نه اسراف...و این /3 حکم سوم است که در این فقره از آیه بیان می شود.

وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ

-و اسراف مکنید که خدا اسرافکاران را دوست ندارد.» چون خدا اسرافکاران را دوست ندارد،پس آنان را یاری نمی نماید و به نعمتشان نمی افزاید.

چارپایان و فواید آنها

[142]

علاوه بر ثمراتی که از زمین می روید از چارپایان نیز بشر سود می برد چه برای خوردن و چه برای بار بردن و امثال آن.خدای تعالی بشر را توانایی داده تا ستوران را به کار گیرد و از آنها منتفع شود.چارپایان را دو قسم کرده بعضی چارپایان درشت اندامند که بارهای گران را از شهری به شهر دیگری می برند،چون شتر و بعضی خرد جثه اند چون گوسفند که انسان معمولا از گوشت آن بهره مند می شود.

وَ مِنَ الْأَنْعٰامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً

-و نیز چارپایان که بار می برند یا در خور بار برداشتن نیستند.» کلان جثه ها و خرد جثه ها.

کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ

-از هر چه به شما روزی داده است بخورید.» یعنی استفاده از چارپایان را بر خود حرام مکنید چنان که برخی مذاهب قدیمه حرام می کردند.ولی از سوی دیگر در خوردن زیاده روی منمایید و به اعتبار این که حیوانات مسخر شما هستند آنان را میازارید و در دادن آب و علف به آنها تنبلی مکنید یا آنها را برای تجاوز و آزار یکدیگر به کار مبرید.

وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ

-و از شیطان پیروی

ص :187

مکنید که او دشمن آشکار شماست.» شیطان برای فریب بندگان خدا شگردها و راههای مختلفی می داند /3 یکی از آنها همین است که بعضی را وامی دارد که به خدا دروغ بندند و مردم را از بهروری از چارپایان منع کنند.

[143]

پروردگار ما انواع چارپایان کلان جثه و خرد جثه را یاد می کند،تا بیان دارد که همۀ انواع آن حلال است.پس چرا بعضی برخی از آنها را حرام کرده اند،آیا این حکم خداست یا پیروی از القائات شیطان رجیم است و دروغ بستن به خدا.

ثَمٰانِیَةَ أَزْوٰاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ

-هشت لنگه از گوسفند،نر و ماده و از بز نر و ماده بگو آیا آن دو نر را حرام کرده است یا آن دو ماده را.» هیچ یک را.

أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ الْأُنْثَیَیْنِ

-یا آنچه در شکم مادگان است.» مراد چنین است.این سؤال به آدمیان هشدار می دهد تا دریابد که میان انواع ستوران که نعمتهای خداوندی هستند فرقی نیست.از این رو می گوید:

نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

-اگر راست می گویید از روی علم به من خبر دهید.» یعنی به مجرد اوهام خویش میان حقایق فرق منهید و اگر سخنی می گویید بر مقتضای علم باشد.

[144]

هم چنان که فرقی میان نر و مادۀ حیوانات خرد جثه نیست همچنین میان حیوانات کلان جثه باربر هم چون شتر و گاو فرقی نیست و نباید میان نر و ماده آن فرقی نهاد.

وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ /3 قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ الْأُنْثَیَیْنِ

-و از شتر نر و ماده و از گاو نر و

ص :188

ماده.بگو آیا آن دو نر را حرام کرده است یا آن دو ماده را یا آنچه را که در شکم مادگان است؟» نه،خداوند هیچ یک از آنها را حرام نکرده است زیرا کسی به صدق این تحریمها گواهی نداده است.

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ وَصّٰاکُمُ اللّٰهُ بِهٰذٰا

-آیا آن هنگام که خدا چنین فرمانی می داد شما آنجا بودید.» مسلما هیچ کس نمی تواند مدعی این حضور شود.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النّٰاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ

- پس چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که به خدا دروغ می بندد تا از روی بی خبری مردم را گمراه کند.» اینان مردم را از راه به در می برند و وادارشان می سازند که خود ستم کنند و هزارها بار بر مردم ستم کنند.گناه همۀ این ستمها بر گردن کسی است که بر خدا دروغ بسته است.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ

-هر آینه خدا ستمکاران را هدایت نمی کند.» در اینجا به این نتیجه می رسیم که همۀ کسانی که ادیان باطله اختراع می کنند و فریقی از مردم را به سوی آن می کشانند پیروان هواهای نفسانی خویشند و علتی که مردم را وامی دارد که به آنان بگروند نیز بر همین قیاس است ستم اندک ستم بزرگ را می زاید تا آن گاه که راه به کلی از دست برود و حیرت و سرگردانی عظیم فرا رسد.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 145 تا 147]

اشاره

قُلْ لاٰ أَجِدُ فِی مٰا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلیٰ طٰاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّٰ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اَللّٰهِ بِهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (145) وَ عَلَی اَلَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ اَلْبَقَرِ وَ اَلْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمٰا إِلاّٰ مٰا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمٰا أَوِ اَلْحَوٰایٰا أَوْ مَا اِخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذٰلِکَ جَزَیْنٰاهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (146) فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ وٰاسِعَةٍ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ (147)

ص :189

معنای واژه ها

146[الحوایا]

پشکلها و مفرد آن حاویه است که به آنچه در شکم گرد آمده اطلاق می شود.

/3

دیدگاه مثبت در قوانین توحیدی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در مواجهه با متعصبانی که طیبات را-جز اندکی از آنها-بر خود حرام کرده بودند قرآن کریم در اینجا یادآور می شود که همۀ چیزهایی که در عصر جاهلی حرام شمرده می شد در کتاب خدا موجود نیست بلکه همۀ آنچه حرام شده مردار و خون و خوک و حیوانی است که به هنگام کشتن نام خدا بر او برده نشده است.

ص :190

البته خدا بر بنی اسراییل انواع طیبات را حرام کرده بود،مثل هر حیوانی که دارای دندانهای نیش یا چنگال بود.و نیز پیه گاو و گوسفند.ولی آنان بر یکدیگر ستم می کردند و هر چه بشر ستم بیش کند خداوند بر او سخت تر خواهد گرفت.

خدای سبحان رحیم است و رحمت او گسترده است ولی در عین حال شدید العقاب نیز هست و مجرمان نمی توانند از عقاب او بگریزند.

این آیه آمده است تا بر اندیشۀ پیش گفته تأکید ورزد و آن عبارت است از ضرورت استقامت در خط سالم بی هیچ کاهش و افزایشی،زیرا احکام شرعی با منافع حقیقی تغییر ناپذیر در پیوند است.

/3

شرح آیات:
اشاره
حدود حرام

[145]

بعضی پندارند که دین احکامی است ما فوق طاقت بشر که بشر را از نمو یا تکامل باز می دارد و هر چیزی در دین حرام است مگر آنچه را که خدا استثناء کرده باشد ولی خداوند این اندیشۀ باطل را به کرات نفی کرده است.

در این آیه خداوند اصل حلیت کامل را جز در اشیاء معینی شرح می دهد و بدین گونه بشر را به تمتع از نعم خداوند ترغیب می کند مگر وقتی که آن چیز باعث زیان بزرگی شود.

قُلْ لاٰ أَجِدُ فِی مٰا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلیٰ طٰاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّٰ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً

-بگو:در میان آنچه بر من وحی شده است چیزی را که خوردن آن بر من حرام شده باشد نمی یابم،جز مردار یا خون ریخته.» مراد از آن خونی است که از جسم خارج می شود ولی خونی که در لا به لای گوشت مانده باشد مباح است.

أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ

-یا گوشت خوک که پلید است.» هر چند به ظاهر ممکن است طعمی خوش داشته باشد ولی واقعش پلید

ص :191

است و موجب امراضی می شود،همچنین خورنده اش را به برخی اخلاق ناپسند دچار می گرداند.

أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّٰهِ بِهِ

-یا حیوانی که در کشتنش مرتکب نافرمانی شوند و جز با گفتن نام خدا ذبحش کنند.» ذبیحه ای که به بتان تقدیم می شود حرام است زیرا جزئی از واقعیت شرک است.از این رو آن را«فسق»خوانده است.ولی همۀ این محرمات به هنگام اضطرار و ضرورت حلال می شوند.یعنی فرد را حالتی پدید آید که تحمل آن نتواند، پس این زیانی ندارد برای کسی که به ظالم می پیوندد و سپس ظلمش را ترک می کند یا به مسرف و متجاوز می پیوندد /3 ولی به حد و نصاب بازمی گردد،زیرا ضرر با مقیاس حقّی سنجیده می شود که بر عقل و فطرت و شناسایی عرف عام استوار است و از همین رو معیار ظالمان و سرکشان و متجاوزان در پرتو زیاده روی و تکاثر، معیارهای کافی به شمار نمی آید و لذا در تفسیر ائمّه هدی(ع)آمده است که:

«سرکشان همان کسانی هستند که بر امام خروج کرده اند و ستیزه جویان همان گردنکشان هستند».

بدون تردید،این یکی از مصادیق این دو سخن است و حال آن که آیه هر سرکش و گردنکشی را در بر می گیرد و واژۀ«بغی و عدوان»در این آیه-آن گونه که به نظر من می رسد-با همین معیار در پیوند است.اگر معیار«اضطرار»درست باشد می توان از این قانون بهره جست و در غیر این صورت خیر.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

-هر گاه کسی ناچار به خوردن آن گردد هر گاه بی میلی جوید و از حد نگذراند بداند که خدا آمرزنده و مهربان است.» آمرزش و رحمت او تجلی می کند،به هنگامی که نفس محترمی در معرض زوال قرار گیرد و ناچار به خوردن مردار می گردد ولی با آن شروط که بیان گردید.

ص :192

دیگر محرمات

[146]

خدای تعالی طیبات را بر مردم حرام نکرده،بلکه خبائث را حرام کرده است و این به صورت استثناء است نه اصل،در نتیجه شمارشان اندک است چنان که دانستیم.البتّه پروردگار ما به مقتضای حکمتش برخی از طیبات را حرام کرده است،از علل این حرمت مثلا تأدیب برخی جوامع ظالمه است.مثلا هر حیوان چنگال داری را بر یهود حرام نمود و آن حیوانی است که چنگالهایش را به عنوان سلاح به کار می برد چون درندگان و پرندگان صاحب چنگال مانند عقاب.

گویند که این کلمه شامل شتر و چارپایان هم می شود زیرا انگشتان آنها از هم جدا نیست.

وَ عَلَی الَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ

-و بر یهود حرام کردیم هر حیوان صاحب ناخنی را.» /3 تحریم استثنایی پروردگار ما بر بنی اسراییل شامل پیه گاو و گوسفند هم می شود مگر آن چربی که بر پشتشان گرد آمده یا بر مقعدشان جمع شده یا آن چربیها که به استخوان درآمیخته است.

وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمٰا إِلاّٰ مٰا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمٰا أَوِ الْحَوٰایٰا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ

-و از گاو و گوسفند پیه آن دو را جز آنچه بر پشت آنهاست یا بر چرب رودۀ آنهاست یا به استخوانشان چسبیده باشد.» سؤال این است که چرا باری تعالی این طیبات را بر آنها حرام کرده است؟ خدای تعالی پاسخ می دهد که بنی اسراییل به یکدیگر ستم می کردند خداوند هم برخی از طیبات را بر آنها حرام نمود.باز این سؤال پیش می آید چرا ستم سبب حرمت می شود؟ جواب این است که سنتهایی را که نظامات طبیعی می نامیم تنها در یک مورد با احکام تشریعی فرق دارند و آن این است که نظامات طبیعی را خداوند بر

ص :193

عالم وجود و بر بشر جاری ساخته و در آن هیچ تغییر و تبدیلی حاصل نمی شود.در حالی که احکام شرعی چنین نیستند مردم را به آن فرمان می دهد و از عاقبت شرک آن بر حذرشان می دارد.پس این دو گونه سنت طبیعی و شرعی در خطوط کلی با هم تلاقی می کنند زیرا از یک منبع واحد صادر می شوند.از آنجا که پایان طبیعی ستم در جامعه از میان رفتن نعمتها و سخت گرفتن و فشار بر مردم آن جامعه است پس همین عاقبت است که خدای سبحان بر جامعۀ ستمکار حکم می کند بدین ترتیب که شماری از طیبات را بر آن حرام کند.

ذٰلِکَ جَزَیْنٰاهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ

-این چنین کیفرشان دادیم و ما راستگویانیم.

صاحب رحمت و غضب

[147]

هر یک از افراد بشر خدا را به مقتضای وهم و خواست خود تصور می کند و به آن تصور جنبۀ حقیقت می دهد.مثلا گناهکاران صفت رحمت و عفو را بزرگ می کنند بدون این که بخواهند بدانند که خدای تعالی دارای صفت غضب و عقاب هم هست،تا با دل راحت مرتکب گناه شوند.

/3

فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ وٰاسِعَةٍ

-اگر تو را تکذیب کردند، بگو:پروردگار شما صاحب رحمتی است گسترده.» تکذیب رحمت خدا مخالف فطرت است زیرا ما در عالم واقع خود شاهد رحمت او هستیم.از این رو پیامبران در باب این صفت حسنای پروردگار تأکید می کنند ولی تأکید هم می کنند که او را جز رحمت و عفو صفت دیگری هست:

وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ

-و خشم و عذابش از مجرمان بازداشته نخواهد شد.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 148 تا 150]

اشاره

سَیَقُولُ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا أَشْرَکْنٰا وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ شَیْءٍ کَذٰلِکَ کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّٰی ذٰاقُوا بَأْسَنٰا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنٰا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلّٰهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبٰالِغَةُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَدٰاءَکُمُ اَلَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اَللّٰهَ حَرَّمَ هٰذٰا فَإِنْ شَهِدُوا فَلاٰ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (150)

ص :194

/3

شرک،میان تصور و توهم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به هنگامی که بشر خود را معیار حق و باطل پندارد،نه واقع و حقیقت را هر عملی را که انجام می دهد آن را به عنوان حقیقتی که خدا به آن فرمان داده تلقی می کند و آن را صحیح می پندارد.از این رو مشرکان اهل کتاب یا غیر اهل کتاب، شرک و تشریعاتشان را به خدا نسبت می دهند.ولی خدای سبحان آنان را تصدیق نمی کند و حتی در دنیا یعنی پیش از آن که روز قیامت شود به عذاب و خشم خود گرفتارشان می سازد.تا برای آنها و دیگران ثابت شود که بر حق نبوده و نیستند.قرآن می پرسد که اینان چگونه می پندارند که افکارشان درست است؟آیا از روی علم یا از روی گمان.

خداست-نه من و نه تو-کسی است که هدایت به دست اوست و او را بر هدایت مردم حجت بالغه است و او بر هدایت مردم به سوی خود قادر است.اما

ص :195

اینها که حق را تکذیب می کنند حجتی به دست ندارند و نه شهود راست گفتاری.

قرآن آنان را فرمان داده که شاهدان خویش بیاورند ولی از شهادت دادن به نفع آنها منع کرده است زیرا:

/3 اولا:مردمی خود محوراند.

ثانیا:سلف را تکذیب می کنند و بدون تردید همۀ نشانه هایی را که به حق راه می نمایند دروغ می پندارند،زیرا قصدشان رسیدن به حقیقت نیست.

ثالثا:آخرت را انکار می کنند و زندگی را منحصر به همین زندگی دنیا می دانند.

رابعا:میان خدا و خلق خدا فرقی قایل نیستند.

شرح آیات:
اشاره
ریشه های انحراف

[148]

این درس در بیان ریشه های خبیث تشریعات باطلۀ بشری است در قضایای اجتماعی که بشر به سبب آن از هوای نفس خود پیروی می کند و خود را می پرستد و حق و مسئولیت ترک می کند و به تصورات باطل و اوهام دور و درازی که از هوای نفس او مایه می گیرد،روی می آورد و به گونه ای جزئی می گوید:شب و روز و حوادث زندگی است که او را به اتخاذ چنین موضعی مجبور می کند.یا می گوید خدا او را به فلان کار مجبور کرده،زیرا خدا همۀ چیزهایی است که در عالم وجود است و او قاهر است و بر همۀ بندگانش غالب.یا به خرافات باطل متشبث می شود که گوید خداوند امور بندگانش را به خودشان واگذار کرده تا هر چه عقولشان برایشان مقرر داشته از پی آن بروند.(در اینجا میان عقل و هوای نفس اختلاطی عجیب پدید می آورند).

خواه به این نوع از تصور تشبث جویند یا به آن یک هدف یک چیز است و آن مشروعیت دادن به پیروی از اهواء خود و محور ساختن خویش و مقدس شمردن افکار و عقایدشان است و این آخرین مرحله از گمراهی است در نزد بشر.

ص :196

سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَکْنٰا وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ شَیْءٍ

مشرکان خواهند گفت:اگر خدا می خواست،ما و پدرانمان مشرک نمی شدیم و چیزی را حرام نمی کردیم.» /3 خداوند قادر است که ما را از شرک و عقاید باطل باز دارد.پس اگر چنین نکرده،از آنچه ما می کنیم راضی است.قرآن حکیم به این پندار پاسخ می دهد:

اولا:این گروه حق را تکذیب می کند و از این بابت با همه کسانی در تاریخ که حق را تکذیب می کرده اند یکسانند.یکی از طرق کشف حقیقت یک جماعت پرده برداشتن است از حوادث عامی است که در آن شرکت کرده اند و با آن پیش رفته اند.مثلا اگر دانستی که مثلا زید از اندیشه ای طرفداری می کند،به این سبب است که به فلان گروه نسبت دارد،می توانی جوانب متعدد آن فکر را دریابی.

ثانیا:پایانی که خدا برای این گونه مردمان قرار داده عذاب شدید است.زیرا اینان از دایرۀ مسئولیتی که برای فرار از آن به این گونه افکار باطله روی آورده اند بیرون نخواهند بود.

کَذٰلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّٰی ذٰاقُوا بَأْسَنٰا

-همچنین کسانی که پیش از آنها بودند و پیامبران را تکذیب کردند،و خشم و عذاب ما را چشیدند.» سپس-بعد از آن که در افکار اینان تشکیک می کند-این سؤال را در برابرشان مطرح می نماید:آیا این علم است یا ظن و گمان است؟مجرد طرح این سؤال،یعنی مناط مشروعیت افکار علم است نه مصلحت.

ریشه های فکری شان را برملا می کند که آنچه می پندارند از هوی سرچشمه می گیرد.و از آن رو که به حق(بلکه به ذات خود)اعتراف نمی کنند،دعوی علم هم نمی کنند تا مباد مجبور شوند از علمی که آنان را به حق راه می نماید جستجو کنند ولی با این همه مشروعیت علم را انکار نمی کنند.

سپس قرآن به تأکید حقیقت می پردازد و می گوید که اعتماد اینان بر تصور و وهم است و تصور همان دروغ عمدی است و وهم همان شک است.

قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنٰا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ

ص :197

إِلاّٰ /3 تَخْرُصُونَ

-بگو:اگر شما را دانشی هست آن را برای ما آشکار سازید ولی شما تنها از گمان خویش پیروی می کنید و گزافه گویانی بیش نیستید.» ایشان نمی توانند آن را انکار کنند.زیرا اگر زبان به افکار گشایند باب مباحثۀ سازنده را گشوده اند که بیشتر بر ضرر آنها خواهد بود زیرا به مشروعیت حق و علم منجر می گردد.نه به هوی و گمان.

جزمیت نه

[149]

خداوند ضلالت را برای بشر محتوم ندانسته و به آن رضایت نداده است آنها را به ترک ضلالتشان مجبور نمی نماید بلکه برایشان فرصت هدایت کامل فراهم ساخته و ایشان را حجّت بالغه عنایت کرده.این دیگر وظیفۀ خود آنهاست که به هدایت روی آورند.خداوند می تواند مردم را مجبور به هدایت کند ولی چنین نمی کند،هم چنان که بشر را به شرک هم مجبور نمی کند...پس واگذاشتن مردم بر یک عقیده ای دلیل خشنودی او از آن عقیده نیست.خدا می خواهد حجّت را بر آنان تمام کند.

قُلْ فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ

-بگو:خاص خداست،دلیل محکم و رسا.اگر می خواست همۀ شما را هدایت می کرد.»

شهادت خواستن

[150]

یکی از وسایل فعال تمییز دادن حق از هوی و علم از ظنّ و صدق از کذب طرح افکاری است در برابر عقول مردم و شهادت خواستن از آنها دربارۀ آنها زیرا مردم حتی اگر پیرو هوا و گمان باشند،هنگامی که افکار دیگران را ارزیابی می کنند قبول آنها یا تصدیق به آنها ضروری نیست،زیرا مصالح مردم مختلف است و هواهایشان متفاوت و در پی آن هر گروهی از افکار خود شادمان است.البته شهادت مردم دلیل حقانیت نیست هر چند دلیل بطلان هوی است.به عبارت دیگر از جنبۀ منفی مفید است.

ص :198

قُلْ هَلُمَّ شُهَدٰاءَکُمُ

-بگو گواهانتان را بیاورید.» /3 گواهانتان را بیاورید،زیرا چون گواهان گرد آیند به سبب بطلان اعتقادشان میانشان اختلاف کلمه خواهد افتاد.بنا بر این برای کشف حقیقت گروه مجرمان باید همگان را در یک جای گرد آورد تا بر واقعه شهادت دهند.پس می بینیم که اختلاف میکنند،بلکه کارشان به تناقض می کشد.زیرا هر چند برای مخالفت حق همدست و همداستانند ولی در نوع باطل اتفاق نظر ندارند.قرآن این معنی را واضح می کند:

اَلَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّٰهَ حَرَّمَ هٰذٰا

-که شهادت می دهند که خدا این یا آن را حرام کرده است.» ولی اتفاق بر باطل دلیل صحت آن نیست.

فَإِنْ شَهِدُوا فَلاٰ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ

-پس اگر گواهی دادند،تو با آنان گواهی مده و از خواسته های آنان که آیات ما را تکذیب کرده اند و به آخرت ایمان ندارند پیروی مکن.» قرآن در اینجا بسیاری از ریشه های شرک را بیان می کند زیرا می گوید سبب عدم متابعت از حق عدم ایمان به آخرت است و دیگر عدم معرفت خدا و اعتقاد به اختلاط خداست و مخلوقاتش.

وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ

-و کسانی را با پروردگارشان برابر می دارند.» کسی که خدا را معادل با مخلوق او قرار دهد نه خالق را می شناسد و نه مخلوق را.

/3

[سوره الأنعام (6): آیه 151]

اشاره

قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّٰاهُمْ وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (151)

ص :199

معنای واژه ها

151[املاق]

ورشکستگی و نداری مال است و از این کلمه است ملق و تملّق،زیرا که فرد نادار به وسیلۀ آن می کوشد تا برای کسب مالی به کسی نزدیک شود.

/3

بدین گونه شرک، نظام اجتماعی را فاسد می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از بیان معدودی از محرمات که به مادیات ارتباط داشت اکنون نوبت به محرمات اجتماعی می رسد که از اهمیت و مصداق و صعوبت بیشتری برخوردار است.از این شمار:

1-شرک به خدا.

2-نیکی کردن در حق پدر و مادر یعنی حرام بودن آزار آنان و حرام بودن سهل انگاری در حق آنان.

3-حرمت سهل انگاری در حق فرزندان به بهانۀ فقر.

4-اعمال ناپسندی که خداوند در کتاب خود آنها را بیان داشته چه پنهان

ص :200

و چه آشکار.

5-حرمت قتل نفس.

اینهاست وصایای پروردگار ما که ما را سود می دهد و برای ما میسر است که به سادگی دربارۀ آنها بیندیشیم.

/3

شرح آیات:
اشاره
چیزهایی که خدا حرام کرده

[151]

جاهلیت چه به شکل قدیم و چه به شکل جدید آن آشکارا یا در خفا می خواهد جنبه هایی از دین را نسبت به جنبه های دیگران که مهمتر و دشوارتر است، بزرگتر جلوه دهد و آن جنبۀ محتوی و مغز است،در حالی که پیامبر گفته است که میان اجزای دین خود تبعیض قایل نمی شود و این مهمتر جلوه دادن برخی از جنبه های آن بر برخی دیگر اساسا حرام است.در آیات پیشین دیدیم که چگونه خدا تحریم طیبات را به نام دین باطل اعلام داشت در حالی که آن محرمات محدود و تا حدی جانبی بود.اما محرماتی بسیار و هم اساسی را اهل جاهلیت و قشریون،به سبب اهمیّت آن عمدا فراموش کرده بودند.اینهاست که در این آیات آمده است، پس بر ماست که آنها را نیک بشناسیم و اگر واقعا مؤمن هستیم خویشتن را در دین نفریبیم.

محرمات اساسی همانهاست که زندگانی اجتماعی انسان را تنظیم می کند از آغاز،از خانواده تا سیاست ولی همۀ نظامهای اجتماعی اسلام همه جا رنگ توحید دارند و شرک را مردود می شمارند از این رو ذات باری تعالی از مسئلۀ توحید آغاز نمود:

قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً

-بگو بیایید تا آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم اینکه به خدا شرک میاورید.» واجب است که عبادت ما تنها برای خدا باشد و در برابر چیزی و کسی جز

ص :201

او خضوع نکنیم،مگر این که سخت زیر فشار باشیم.بلکه باید بنای زندگی ما بر حریت مطلقه(البته در حدود قانون)و عزت و کرامت استوار باشد.

محتوی توحید حریت است و حریت از زمانی آغاز می شود که خضوع در بر هر چیز را مردود بشماریم زیرا معتقدیم که تنها باید در برابر خدا خاضع بود،در برابر خدا /3 و قوانین او و در برابر کسی که مرا به اطاعت او فرا می خواند.جز این در برابر هیچ چیز نباید خضوع کنیم نه ثروت و نه قدرت و نه ترور فکری و شکنجه و عذاب.

اول مسئلۀ شرک دوم روابط خانوادگی

چون نظام شرک بر جامعه ای سیطره یابد،قانون آن جامعه نمی تواند الهی باشد زیرا هر ماده ای از مواد قانون در زیر فشار ثروت و قدرت و ترور فکری،خرد می شود.از این رو در آغاز محرمات اجتماعی،از شرک نهی کرده است.زیرا شرک سبب نفوذ دیگر محرمات می شود.

پس از آن که در برابر خدا-تنها در برابر خدا-متعهد به تسلیم شدیم، نوبت روابط اجتماعی می رسد اهم آنها روابط میان نسلهاست.نسل سابق(پدر و مادر)و نسل بعدی(فرزندان)رابطۀ میان فرزند و پدر و مادر باید رابطه ای مبتنی بر احسان باشد.

وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً

-و به پدر و مادر نیکی کنید.» احسان به معنی عمل خیری است در حق کسی که البته از حق او افزونتر باشد و این به معنی تسلیم مطلق نیست و حتی به معنی اطاعت از والدین هم نمی باشد.زیرا اطاعت به نوبۀ خود خضوع است و مؤمن جز برای خدا خضوع نمی کند.منطق های عقب افتاده تسلیم در برابر پدر و مادر را واجب شرعی دانسته و روح قبیلگی را در جامعه تقویت کرده است،در حالی که در اسلام چیزی جز احسان نیامده است،و به اعتبار دیگر اطاعت کورکورانه نهی شده است.

/3 هم چنان که واجب است که در بر خدا تسلیم شویم و به پدر و مادر نیکی کنیم همچنین باید رابطه نیکوکارانه در میان همۀ افراد اجتماع جاری باشد،اما

ص :202

رابطۀ میان انسان و فرزندانش و به طور عموم میان انسان با همه کسانی که در سطح نازلتری از او قرار دارند باید جنبۀ محافظت از آنها را داشته باشد.پدر نپندارد که فرزندانش رقبای او هستند و آنها را از بیم آنکه وضع اقتصادی اش را به هم بزنند، بکشد.

وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّٰاهُمْ

-و از بیم درویشی فرزندان خود را مکشید.ما به شما و ایشان روزی می دهیم.» جاهلیت عبارت است از کشاکش و اختلاف حاد تا درجۀ تناقض.در آن عصر این کشاکش چنان می شد که پدر و فرزند در مقابل هم قرار می گرفتند به گونه ای که گویی بقای یکی به فنای دیگری وابسته بود.از این رو فرزندان خود را می کشتند.یا آنان را از سر راه خود دور می کردند تا در نعمتهای دنیا مزاحم ایشان نشوند و با این اعمال ناپسند،مانع پدید آمدن و رشد نسل می شدند.این نظریۀ شرک آمیز در برخی مکاتب اقتصادی مادی به تصوّر تناقض حاد میان افراد یک جامعه رایج شده و در برخی مکاتب روانشناسی این معنی را الهام کرده که پسر به سبب علاقه به مادرش با پدر منازعه می کند و دختر به طرفداری از پدر با مادر در کشاکش است.

در حالی که نظریۀ آسمانی توحید انسان را از حقیقت تکامل در زندگی آگاه می کند و می گوید نعمتهای خداوند همۀ افراد بشر را بسنده است،و نیازی به منازعه و کشاکش نیست.حتی هر چه خواهندگان آن نعمتها بیشتر شوند آن نعمتها هم افزونتر می شوند.اشاره ای که در آیه به«روزی»شده همین معنی را می رساند.

فواحش چیست؟

رابطۀ مسالمت آمیز میان پدران و فرزندان با رابطۀ مسالمت آمیز میان پدر و مادر به وجود می آید.این رابطه باید رابطه ای سازنده باشد نه ویرانگر.رابطه رابطۀ زناشویی باشد نه غیر آن از این رو خدای تعالی همه کارهای زشت(فواحش)را حرام کرده است.

ص :203

/3

وَ لاٰ تَقْرَبُوا الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ

-به کارهای زشت چه پنهان و چه آشکار نزدیک مشوید.» گاه این فواحش آشکارند چون زنا و امثال آن و گاه نهانی است چون دوستی کردن با زنان بدون در نظر گرفتن اهداف والای زناشویی یا نگریستن به فیلمهای شهوت انگیز و فیلمهای سکسی و مبتذل.

از مصادیق زشتکاری پنهان،عدم ایجاد جوّ تکامل در محیط خانواده است به گونه ای که به مصلحت طرفین باشد یا عدم ادای حقوق واجب از جانب یکی از دو طرف،چون مهر و نفقه و تمکین.یا آن که شوی به زن دیگر نظر داشته باشد و زن به مرد دیگر.

به عبارت دیگر هر یک از دو طرف در پی اطفای غرایز خود باشند بدون آن که مصلحت طرف دیگر را در نظر داشته باشد.

این پیوند زن و شوهر است،امّا پیوند مردم با یکدیگر باید پیوندی تکاملی باشد و نه پیوندی تند و تیز برگرفته از دیدگاه شرک آلودی که پیوسته دم از کشمکشی باطل می زند.

وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ

و کسی را که خدا کشتنش را حرام کرده است-مگر بحق-مکشید.» قتل نفس از مظاهر کشاکشهای شرک آمیز است.ولی در مواقعی که کشتن کسی به علت ارتکاب قتل از سوی او یا فساد در زمین باشد امری است واجب.

قرآن از این اندرزها و احکامی که بیان شد به«سفارش»از سوی پروردگار تعبیر می کند و اجرای آنها موجب خیر و سعادت آدمیان می گردد.

ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

-اینهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش می کند،باشد که به عقل دریابید.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 152 تا 153]

اشاره

وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ اَلْیَتِیمِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّٰی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا اَلْکَیْلَ وَ اَلْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ وَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ أَوْفُوا ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (152) وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (153)

ص :204

معنای واژه ها

152[أشدّه]

جمع شدّ و شدّ به قوّت و استحکام دوران جوانی گفته می شود که با بلوغ و رشد حاصل می آید.

/3

توحید،زندگی اجتماعی را بدین گونه نظم می دهد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که در باب منطق شرک که مردم را به منازعه و تناقض سوق می دهد و باطل ساختن آثار این منطق را سخن گفت اینک ما را هشدار می دهد که نگذاریم این منطق اقتصادیات جامعه را تحت تأثیر قرار دهد،بدین گونه که هر گروه را آهنگ ستم به گروه دیگر باشد.خداوند برای برآوردن این منظور تجاوز به اموال دیگران را حرام نمود و از خوردن مال ضعفاء چون یتیمان یا خوردن مال مردم به طریق غش یا کم فروشی منع کرده است.درست است که شخص در حین

ص :205

معامله-بدون آن که بخواهد-ممکن است مالش با مال دیگران داخل شود ولی این امر حرام نیست،زیرا خداوند مردم را به چیزی که فوق طاقتشان باشد فرمان نمی دهد.بلکه اگر این عمل عمدا صورت گیرد یا حد اقل به صورت کم فروشی باشد حرام است.

از این رو است که خدای تعالی ما را به حرکت در راه راست امر کرده و از انحراف به چپ و راست منع فرموده.پس نباید رهبریهای باطل را قبول کرد و در برابر گردبادهای منحرف کننده خاضع بود.این امر مغز و حقیقت تقوی است و چیزی است که انسان جز به کوشش فراوان و جهاد با نفس بدان نخواهد رسید.

/3

شرح آیات:
اشاره
چگونه در مال یتیم تصرّف کنیم؟

[152]

از ویژگیهای مهم در قانونگذاری قرآنی،همان واقعیت است.باید و نبایدهای قرآنی مطابق است با انحرافات واقعیت خارجی و متمرکز بر آن.برای مثال در زمینۀ اقتصاد،قرآن تنها به بیان حق مالکیت خصوصی و حرمت تجاوز به اموال مردم بسنده نمی کند،بل به حلقه هایی می پردازد که بیشتر در معرض تجاوز قرار دارند و لذا از آن بسیار سخن می گوید و از همین رو جامعه از حلقاتی که بیشتر مورد تعرّض هستند پرهیز می کند و طبیعة به دیگری تجاوز روا نمی دارد و لذا قرآن مال یتیم را متعرّض می شود و کاهش در میزان و سنجش را.مال یتیم از آن رو که یتیم ناتوان است و نمی تواند آن را مطالبه کند و این مال زودتر تباه می شود و کاهش در میزان و سنجش نیز از آن رو که عمل رایجی است و به دور از پیگرد قانونی،زیرا دشوار می توان بر آن آگاهی یافت.

وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْیَتِیمِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

-به مال یتیم نزدیک مشوید مگر به نیکوترین وجهی.» یعنی برای زیاد کردن و بارور نمودن آن یا برای نگهداری آن به وجهی بهتر.اگر این امور نباشد اساسا جایز نیست دست بر سر مال یتیم نهاد زیرا معلوم

ص :206

نیست که صاحبش به این عمل راضی باشد.

حَتّٰی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ

-تا به سن بلوغ رسد.» چون به سن بلوغ یا سن کمال رسید و رشید گردید باید اموالش به او باز گردانده شود،حتی آن مورد که در صدر آیه استثناء شده بود جایز نیست، هم چنان که در آیه دیگر نیز آمده است: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ /3 أَمْوٰالَهُمْ وَ لاٰ تَأْکُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ یَکْبَرُوا (1)-یتیمان را بیازمایید تا آن گاه که به سن زناشویی رسند،پس اگر در آنها رشدی یافتید، اموالشان را به خودشان واگذارید و از بیم آن که مبادا به سن رشد رسند اموالشان را به ناحق و شتاب مخورید.» گاهی تنها رسیدن به سنّ ازدواج پایان زمان تصرّف در اموال یتیمان است زیرا چه بسا یتیم پس از این زمان«سفیه»گردد و فرد متکفّل در برابر اموال سفهاء مسئولیت دارد.

وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ

-و پیمانه و وزن را از روی عدل تمام کنید.» پس غش در کیل حرام است زیرا خود نوع پنهانی از تجاوز به ثروت جامعه است و رابطه ای است شرک آمیز و در میان افراد اجتماع،رابطۀ توحیدی نیست.تمام ادا کردن کیل یکی از مصادیق احترام به حقوق دیگران است.

در جامعۀ اسلامی که نظریه توحیدی بر آن حاکم است فرد تنها به خود نمی نگرد بلکه باید حق دیگران را نیز رعایت کند و می داند که رسیدن دیگران به نیازهایشان جزئی از اهداف اوست،بلکه راه رسیدن خود او هم به نیازهایش می باشد.

لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا

-ما به کسی جز به اندازۀ توانش تکلیف نمی کنیم.»

ص :207


1- 4) -النساء6/،

تمام ادا کردن کیل و درست بودن ترازو،به معنی ضرورت دقت عقلی در این امر نیست به گونه ای که کار تبادل کالا را دشوار سازد،بلکه به این معنی است که هدف شخص باید قسط و عدل باشد و به حقوق دیگران تجاوز نکنند از این رو در آیۀ کریمه آمده است که خداوند به کسی جز به اندازۀ توانش تکلیف نمی کند، یعنی به انداز استطاعتش بدون عسر و جرح.در یک جامعه اسلامی روحیۀ مسامحه و احسان در کنار رعایت حقوق دیگران قرار دارد.

مسئولیت اجتماعی

چون همۀ افراد جامعه ملزم به رعایت حقوق دیگران باشند،مشکل حل می شود،ولی اگر افراد رعایت حقوق یکدیگر را نکنند و میانشان اختلاف باشد /3 افراد جامعه باید داوران عادل باشند که به نفع یا ضرر این یا آن بدون دلیل قضاوت نکنند،حتّی اگر آن شخص که علیه او اقامۀ دعوی شده از خویشاوندان و نزدیکان او بوده باشد.

وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ

-و هر گاه سخن گویید،عادلانه گویید هر چند به زیان خویشاوندان باشد.» وقتی که در جامعه روحیۀ قضاوت عادلانه حکمفرما باشد و همه به نفع صاحب حق و بر ضد ظالم رأی دهند،همین امر خود از انتشار ظلم جلوگیری می نماید و از رشد جرایم می کاهد.زیرا ظالم غالبا از ظلم کردن کوچک شروع می کند تا به ظلم کردنهای بزرگ برسد.چون کسی در حق دیگری یک بار ظلم کرد، و نزدیکترین دوستانش در برابر او ایستاد و به سود مظلوم به دفاع برخاست،بسا که این ظالم ادب شود و درس بگیرد و از استمرار عمل ناپسند خود باز ایستد.همچنین مجرم یکباره به جرایم بزرگ نزدیک نمی شود،بلکه اندک اندک به سوی آن می خزد اگر یکی از نزدیکترین کسانش او را از آن عمل منع کند،بسا به اعمال ناپسند خود ادامه ندهد.

وَ بِعَهْدِ اللّٰهِ أَوْفُوا

-و به عهد خدا وفا کنید.

ص :208

خدای تعالی از«عهد»به عنوان ریسمان محکمی که اعضای جامعه را به هم می بندد یاد می کند.بدون تقدیس و احترام به«عهد»،اعضای جامعه به یکدیگر مرتبط نمی شوند.و بنا بر این همکاری اجتماعی مختل می ماند و حتّی محال می شود.

/3 خداوند«عهد»در میان مردم را وثیقه ای قرار داده میان خود و ایشان،و آن را«عهد خدا»نامیده است تا برای اجرای آن ضمانت دینی و ایمانی وجود داشته باشد.

این وصایای اجتماعی پروردگار ماست که اگر به آنها توجه کنیم آنها را حقایقی واضح خواهم یافت که از آن غافل بوده ایم.

ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

-اینهاست آنچه خدا شما را بدان سفارش می کند باشد که پند گیرید.»

خطوط سیاسی در اجتماع

[153]

در آیات پیشین خداوند ضرورت بنای اجتماعی تکامل یافته و روابط داخلی آن را بیان فرمود در این آیه وجهۀ کلی این اجتماع و برخوردهای سیاسی و روابط کلّی آن را بیان می دارد.پس مسلمانان را فرمان می دهد که از راه راست پیروی کنند و بر حسب موقعیتهای سیاسی منحرف نگردند:

وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ

-و این است راه راست من،از آن پیروی کنید و به راههای گوناگون مروید که شما را از راه خدا پراکنده می سازد.» جماعت سیاسی هم چون فردی که در جامعه زندگی می کند با حوادث بسیار دست به گریبان است که منشأ آن مجموعه های سیاسی مجاور ماست هم چنان که فرد باید در میان دیگر افراد به خط مستقیم حرکت کند،همچنین مجموعه های سیاسی هم باید به رعایت حق در میان دیگر مجموعات ملتزم شود.

ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

-اینهاست آنچه خدا شما را به آن سفارش می کند،شاید پرهیزگار شوید.» چون خط سیاسی کلی خطی درست باشد،برای افراد جامعه التزام و

ص :209

رعایت واجبات شرعی و پرهیز از محرمات کار آسانی است.در حالی که اگر خط کلی خطی مستقیم نباشد کوشش افراد برای رعایت و التزام خط اسلامی اندک فایده خواهد بود.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 154 تا 157]

اشاره

ثُمَّ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ تَمٰاماً عَلَی اَلَّذِی أَحْسَنَ وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (154) وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اِتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أُنْزِلَ اَلْکِتٰابُ عَلیٰ طٰائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنٰا وَ إِنْ کُنّٰا عَنْ دِرٰاسَتِهِمْ لَغٰافِلِینَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّٰا أُنْزِلَ عَلَیْنَا اَلْکِتٰابُ لَکُنّٰا أَهْدیٰ مِنْهُمْ فَقَدْ جٰاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ صَدَفَ عَنْهٰا سَنَجْزِی اَلَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیٰاتِنٰا سُوءَ اَلْعَذٰابِ بِمٰا کٰانُوا یَصْدِفُونَ (157)

/3

پیروی از قرآن،شرط یگانه پرستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در زندگی دو خط است:خط شرک و ضلالت و خط توحید و هدایت.در آیات گذشته بخشی از فرقهای این دو خط را بیان داشت و آثار رفتاری هر دو را معین نمود.در این آیات خط رسالت را به طور کلی بیان می دارد.و می گوید که

ص :210

خداوند بر موسی کتاب نازل کرد تا نیکوکاران را نعمتی کامل باشد.و تا قوانین زندگی را توضیح دهد و تا مردم را به حقایق آشنا سازد و یک زندگی امن و با سعادت به ایشان ارزانی دارد و آن نظر والایی را که از جهان مادی گذشته و به عالم آخرت معطوف شده در ایشان پدید آورد.

همانطور که بر موسی کتاب نازل نمود،بر شما هم نازل نمود.پس باید از آن پیروی کنید و با پیروی از راه و روشهای آن،در نهان و آشکار از خدا بترسید تا سعادتمند شوید.این کتاب که بر کتاب موسی فزونی دارد،کتابی مبارک است.

خدای تعالی کتاب را نازل کرد تا حجتش را بر شما تمام کند و در روز قیامت نگویند /3 که خدا برای یهود و نصارا کتاب نازل کرد ولی برای ما نازل ننمود و ما از آنچه در کتب آسمانی بود بی خبر بودیم.یا نگویند که اگر برای ما کتاب نازل کرده بود ما از امم دیگر بهتر به آن عمل می کردیم.پس اکنون رسول خدا با کتابی از سوی خدا به نزد شما آمده است.

شرح آیات:
اشاره
هدفهای رسالت موسی

[154]

اگر این حقایق برایتان کافی نیست،اینک حقیقتی دیگر و آنهم رسالت موسی است.رسالت موسی چگونه بود؟رسالتی تام و تمام بود،برای نیکوکاران که میدان عمل بیشتر برای خدا و انسانیت را برای ایشان بگشود.زیرا در هر جامعه دو گونه مردم هستند:«نیکوکاران و ستمکاران».نیکوکار هر جا که باشد محترم است و از حیث اجتماعی مقبول ولی نیازمند برنامه های دیگری است برای افزون شدن بر نیکوکاری اش و تنظیم آن،مثل مجاهدی که جان خویش می خواهد در راه خدا فدا کند ولی محتاج برنامه ها و راه و روشهایی است تا عملش را سود بیشتری بخشد و زودتر به نتیجه برساند و خدا رسالت تامۀ خود را برای نیکوکاران بفرستاد و این خود دلیل است بر حقانیت رسالت.

ثُمَّ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ تَمٰاماً عَلَی الَّذِی أَحْسَنَ

سپس به موسی

ص :211

کتاب دادیم تا بر کسی که نیکوکار بوده است نعمت را تمام کنیم.» نیکوکاران چنان که گفتیم:گروهی از مردم هستند که تنها به ادای حق مردم اکتفاء نمی کنند،بلکه چیزی هم بر آن می افزایند.

وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ

-و برای بیان هر چیزی.» /3 برنامه های خدا یک بعدی نیستند که مثلا فقط فرد را در نظر داشته باشد نه اجتماع را یا نظرش به اقتصاد باشد نه سیاست،یا توجهش به مادیات باشد نه معنویات یا زمان حال را در نظر داشته باشد نه آینده را یا اختصاص به این طبقه داشته باشد نه آن طبقه یا اهتمامش به عقول باشد نه عواطف و از این قبیل.دلیل صدق رسالت آسمانی این است که از هر چیزی سخن می گوید ولی به تکامل و تناسب و عدالت در میان ابعاد مختلف زندگی بشری.

وَ هُدیً

-و نیز برای راهنمایی.

برنامه های الهی به هدایت منتهی می شوند زیرا هدایت حق واقعی است و اگر بشر آن برنامه ها را اجراء کند به ریشه های اساسی،و آن اصول کلی که برنامه ها بر آن مبتنی هستند راه می یابد و در نتیجه به حقایقی که هدف آن برنامه هاست می رسد.

برنامه های الهی در این نقطه با برنامه های بشری اختلاف دارند.زیرا هنگامی که برنامه های بشری را اجرا می کنی به نقاط ضعف آنها پی می بری بر عکس برنامه های الهی آسمانی که اجرای آن رسیدن به خداست.

وَ رَحْمَةً

-و رحمت.» چون برنامه های الهی را اجرا کنی اهداف تو تحقق می یابد بر عکس برنامه های بشری.برنامه های بشری نقمت است و برنامه های الهی رحمت است.

البتّه ادیان الهی به نمو جوانب مادی زندگی بشری اکتفاء نمی کنند بلکه از حدود زندگی مادی فراتر رفته /3 به عوالم آخرت نیز توجه دارند.

لَعَلَّهُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ

-باشد که به دیدار پروردگارشان ایمان بیاورند.»

ص :212

هدف ادیان آسمانی تحقق رفاه بشریت است و آدمی را در عین حال برای زندگی اخروی آماده می سازند.

اهداف رسالت پیامبر

[155]

برای همین اهداف خدای تعالی آخرین و کاملترین کتاب خود را بر محمد(ص)نازل کرده است.

وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ

-این کتابی است مبارک.آن را نازل کرده ایم.

برکت و نما و رشدش در این است که از همۀ ادیان آسمانی کاملتر است.

فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

-پس از آن پیروی کنید و پرهیزگار باشید که مورد رحمت قرار گیرید.» وظیفۀ بشر در مقابل قرآن دو چیز است:پیروی و تسلیم ظاهر و تسلیم باطن (تقوی)وقتی تسلیم در برابر حق ظاهرا و باطنا عملی گردید بشر شایسته رحمت حق می شود.

اتمام حجت

[156]

از مظاهر رحمت خدا این است که او حجت خویش بر مردم تمام کرده است و هر حجابی را که مانع رسیدن نور هدایت به آنها بوده است از میان برداشته.چون می دانست که عرب را عصبیتی است که آنها را از قبول رسالتی که بر یهود و نصاری نازل شده،باز می دارد،پیامبری از خودشان بر آنان مبعوث داشت تا نگویند که ما سرمان زیر بار منت بنی اسراییل نمی رود.پس برایشان رسولی فرستاد که از میان خودشان برخاسته بود.

أَنْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أُنْزِلَ الْکِتٰابُ عَلیٰ طٰائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنٰا وَ إِنْ کُنّٰا عَنْ دِرٰاسَتِهِمْ /3 لَغٰافِلِینَ

-تا نگویند که تنها بر دو طایفه ای که پیش از ما بودند کتاب نازل شده ما از آموختن آنها غافل بوده ایم.»

ص :213

شاید غفلت و بی خبر ماندن عذری عقلی باشد یا لا اقل رحمت خداوند مانع می شود که مردم به عذابی که سبب آن غفلت و بی خبری بوده است معذب گردند.

[157]

بشر می پندارد که موجودی تکامل یافته است و همۀ کاستیهای او به عللی از ارادۀ اوست و تا عربها چنین تصوری نکنند و نگویند که اگر کتاب بر آنها نازل شده بود در اجرای احکام آن از یهود و نصاری بهتر می بودند،خدای تعالی برای آنها کتاب نازل کرد.

أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّٰا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتٰابُ لَکُنّٰا أَهْدیٰ مِنْهُمْ

-یا نگویید که اگر بر ما نیز کتاب نازل می شد بهتر از آنان به راه هدایت می رفتیم.» قرآن در مقام معارضه می گوید:اینک این کتاب بر آنها نازل شده و در آن سه مزیت است:

اول:حجتی است واضح و بر حقیقت دلالتی است آشکار همان طور که دود دلیل بر وجود آتش است و صدا دلیل وجود صاحب صداست.

دوم:چون فرد آنها را اجرا کند به حقیقت می رسد آن سان که چون کسی قدم در جادۀ مستقیم نهد به پایانش می رسد،یا چون دود را دید برای دیدن آتش حرکت می کند و از پی صدا صاحب صدا را بیند.

قرآن،راهنمای پرهیزگاران است.و نه تنها شخص را به حقیقت راه می نماید بلکه چنان می کند که شخص حقیقت را لمس کند.

چون شخص حقیقت را یافت بخش اساسی جستجوی او تحقق یافته،یعنی عطشی که به حقیقت داشت فرو نشسته.اما بخش دوم سعادت و رستگاری است و در پی آن استفاده از نعمتهای خداوند و رحمت او.قرآن این مزایا را خلاصه کرده و چنین به معارضه برخاسته:

/3

فَقَدْ جٰاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ

-بر شما نیز از جانب پروردگارتان دلیل روشن و هدایت و رحمت فرا رسید.» بیّنه همچون نشانه های راه حقیقی است و هدایت،وصول به حقیقت و رحمت،همان نعمتهای الهی.

ص :214

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ صَدَفَ عَنْهٰا

-پس چه کسی ستمکارتر از آن کس است که آیات خدا را دروغ پنداشت و از آنها رویگردان شد.» باز شناسیم از آیات الهی که در بردارندۀ خواستهای اساسی انسان هستند در زندگی،چنان که آدم هنگام تشنگی به آب برسد و آن را دروغین بپندارد و از آن روی برتابد.فطرت هر یک از ما عطشناک حقیقت است بیش از جگر تفدیدۀ آب طلب و این که نیازهای طبیعی هر یک از ما در طلب فرو نشانده شدن است و شاید همین طلب و فرو نشانده شدن مراد بیان قرآنی است:

أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّٰا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتٰابُ لَکُنّٰا أَهْدیٰ مِنْهُمْ

-یا نگویید که اگر بر ما نیز کتاب نازل می شد بهتر از آنان به راه هدایت می رفتیم.» ولی چه بسیار است ستم فرد به خود هنگامی که با فطرت و نیازهایش به سبب عقده های روانی یا روی برتافتن از حقیقت یا مراعات شرایط اجتماعی و نظایر آن به مخالفت برخیزد.

سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیٰاتِنٰا سُوءَ الْعَذٰابِ بِمٰا کٰانُوا یَصْدِفُونَ

-به زودی کسانی را که از آیات ما رویگردان شده اند به سبب این اعراضشان به عذابی بد کیفر خواهیم داد.» /3

[سوره الأنعام (6): آیات 158 تا 160]

اشاره

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیٰاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیٰاتِ رَبِّکَ لاٰ یَنْفَعُ نَفْساً إِیمٰانُهٰا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمٰانِهٰا خَیْراً قُلِ اِنْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ (158) إِنَّ اَلَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَی اَللّٰهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (159) مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (160)

ص :215

/3

گردنه ها و موانعی بر سر راه خدا پرستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس پیشین سخن از این بود که کتاب برای آن نازل شده که بدان نیاز فراوان بود.در اینجا سخن از این است که بر سر راه پذیرش آیین نوین گردنه های بسیار است.این گردنه ها-در این درس-سه تا هستند:

اول:انتظار چیزی خارق العاده،مثل هبوط ملائکه،یا وجود بعضی نشانه ها.قرآن ما را موعظه می کند که از این گونه لجاجتها دست برداریم.زیرا انتظار آن روز که در آن این امور خارق العاده صورت گیرد به معنی از دست رفتن فرصت است.

دوم:برخورداریهای طایفگی و قرآن بیان می کند که این بهانه ها که با امر نبوت اختلاف دارند.با دین ربطی ندارند.

سوم:وجود گناهان متراکمه.قرآن می گوید:یک کار نیک رشد و نمو می کند تا به جایی که ده برابر می شود،اما گناه پاداشش تنها یکی است.

/3

شرح آیات:
اشاره
گردنه هایی بر سر راه ایمان به نبوت

سبب اول:

[158]

خداوند به بشر عقل و فطرت داده و معیارهایی که پس از ذکر

ص :216

حقیقت بر فهم آن قادر می شود.ولی بر اوست که قدم در طریق اقدام نهد و از موانعی چون تردید و ترس و انتظار بگذرد و این همان شجاعت علمی است که ورای اکتشافات علما است و نیز شجاعت ایمانی است که ما ورای فداکاریهای صالحان است و پروردگار ما از این کسان که ایمان نمی آورند،می پرسد.

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ

-آیا انتظاری جز آن دارند که فرشتگان به نزدشان بیایند؟» یعنی آیا منتظر هبوط ملائکه هستند.که چون امری خارق العاده صورت گیرد و روح حماسه در آنها برانگیزد و آنان را به سوی ایمان سوق دهد؟ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ -یا پروردگارت بیاید؟» و این یکی از آیات بزرگ اوست.زیرا خدای سبحان از مکانی به مکانی دیگر منتقل نمی شود زیرا هیچ مکانی از او خالی نیست.

أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیٰاتِ رَبِّکَ

-یا نشانه ای از نشانه های خدا بر آنها ظاهر شود.» یعنی حقایق متجسد شوند.چون نهی از اسراف که به لنگ شدن اقتصاد می انجامد یا ظلم که به فساد و مرگ می انجامد.یا دیکتاتوری که به عقب افتادگی و ناتوانی منجر می شود یا انقلاب.یا اخلاق بد که کارش به بیماری و تفرقه می کشد.پس انسان این نصایح را به انتظار این عواقب که از آنها بر حذر است انجام نمی دهد و چون آن /3 عواقب در رسیدند دیگر قبول این تحذیرات را چه فایده.

یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیٰاتِ رَبِّکَ لاٰ یَنْفَعُ نَفْساً إِیمٰانُهٰا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمٰانِهٰا خَیْراً

-روزی که برخی نشانه های خدا آشکار شود، ایمان کسی که پیش از آن ایمان نیاورده یا به هنگام ایمان کار نیکی انجام نداده است،برای او سود نخواهد داشت.» اگر بیمار حرف طبیب را قبول نداشته باشد،در حالی که او را به سبب نافرمانی اش از دستور پزشک از بد حال شدنش بترساند و او به نافرمانی خود ادامه دهد تا بد حال شود از این مداوا چه سود خواهد برد؟یا آن که حرفهای طبیب را

ص :217

تصدیق کند ولی به کار نبندد باز هم او را چه فایده ای حاصل شود؟ چنین است حال کسی که سخن رسولان را قبول ندارد و از تحذیرات آنان بیمی به دل راه نمی دهد،عاقبت کافر خواهد مرد،یا آن که ایمان دارد ولی ایمان خود به کار نمی بندد،این ایمان او را چه سود خواهد داد؟ قُلِ انْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ -بگو:چشم به راه باشید،ما نیز چشم به راهیم.» ما در حالی چشم به راهیم که مؤمن هستیم،اما شما با وجود کفرتان چشم به راهید مسلّم است که آینده به سود ما خواهد بود،نه به سود شما.

انسان باید بر خدا توکّل کند و با تمام نیرو به هدفی که برایش معین شده حرکت کند و دیگر منتظر چیزی نباشد.

سبب دوم

[159]

نظر به دین به اعتبار این که مادۀ عصبیتهای ملی و خونی باشد یا مجموعه ای از جدالها و کشاکشهای تهی یکی از اسباب خطا در فهم دین است و در پی آن خطا در فهم ایمان به آن.قرآن تصریح می کند که آن دینی که به عنوان مادۀ اختلاف گرفته شود دین خدا نیست.

إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ

تو را با آنها که دین خویش فرقه فرقه کردند و دسته دسته شدند،کاری نیست.» خدا در میان بندگانش حکم می کند و بسیاری از اختلافات مذهبی را ممکن نیست /3 که جدلیات حل کنند.بلکه باید روز قیامت فرا رسد و در آن روز داوری شود.

إِنَّمٰا أَمْرُهُمْ إِلَی اللّٰهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ

-کار آنها با خداست و خدا آنان را به کارهایی که می کردند آگاه می سازد.»

ص :218

سبب سوم

[160]

قرآن بشر را ترغیب می کند که به سوی ایمان به خدای سبحان بشتابد.و ایشان را وعده می دهد که در برابر هر نیکی ده پاداش است و در برابر هر بدی یک کیفر.

مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ

-هر کس کار نیکی انجام دهد،ده برابر به او پاداش دهند و هر که کار بدی انجام دهد تنها همانند آن کیفر بیند.تا ستمی بر آنها نرفته باشد.» به راستی آدمی به خود چه ستمی روا می دارد که از اعمال نیک که ده برابر پاداش دارند تن می زند و از این نعمت پروردگارش سود نمی برد.

/3

[سوره الأنعام (6): آیات 161 تا 165]

اشاره

قُلْ إِنَّنِی هَدٰانِی رَبِّی إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (162) لاٰ شَرِیکَ لَهُ وَ بِذٰلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُسْلِمِینَ (163) قُلْ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَ لاٰ تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاّٰ عَلَیْهٰا وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاٰئِفَ اَلْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مٰا آتٰاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ اَلْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (165)

ص :219

معنای واژه ها

161[حنیفا]

:میل کنندۀ از باطل به دین حق.

162[نسکی]

:عبادت من و«رجل ناسک»به مرد عبادت پیشه گفته می شود.

164[و لا تزر]

:حمل نکنید.

[وازرة]

:فرد حمل کننده.

[وزر]

:سنگینی.

/3

پایه های اساسی آیین یکتا پرستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پروردگار ما برای این که بندگانش را به ایمان و قرآن ترغیب کند برای آنان به رسول خود-رسولی که او را به راه راست هدایت کرده است-مثل می زند.

که او بر آیین ابراهیم بود:خط توحید و نفی شرک.خطی که هم خط اصلی دین ابراهیم است و هم خط اصلی دین محمد.این امر،هم در عبادات است و هم در امور مربوط به زندگی و مرگ.باید شرکاء را نفی کرد و در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شد و این خود معنی«حنیف»است.اگر بشر از پرستش خداوند منحرف شود،به کجا روی آورد؟آیا به جای اللّٰه که پروردگار هر چیزی است دیگری را برگزیند و گناه حاصل کند؟اگر او به اکتساب گناه پردازد باری است که بر دوش خود حمل می کند و کسی در برداشتن آن یار او نخواهد شد.پس بشر مسئول عمل خویش است و فردا پاداش عمل خویش را خواهد دید و حقایق به گونه ای

ص :220

آشکار به او معلوم خواهد شد.

/3 وجود طبقات در اجتماع هرگز به معنی این نیست که طبقۀ بالاتر به منزلۀ خدای کوچکی است،که طبقات فروتر باید او را اطاعت کنند.نه،این طبقات همه صنع پروردگاراند و هدفشان آزمایش بشر است.خود در معرض زوال اند و خداست که به زودی عقاب می کند ولی همواره به بشر مهلت می دهد،زیرا آمرزنده و مهربان است.

شرح آیات:
اشاره
آیین ابراهیم

[161]

از فواید اساسی بعثت رسولان به صورت اشخاص،این است که آنان خود پیشوا و مقتدای دیگران قرار خواهند گرفت و بشر طبعا از اعمال و رفتار پیشوا بیشتر متأثر خواهد شد تا از یک فکر مجرّد.پیامبران مردان را فرا می خواندند که همانند آنان به راه راست بروند و از اخلاق حسنۀ آنان پیروی کنند.هم چنان که می خواستند که گفتارهای آنان را هم به کار بندند.

در حدیث آمده است که«مردم را به سوی ما دعوت کنید به چیزی جز زبانتان(یعنی به اعمال و رفتارتان)».

کسی که اندیشه ای مستقیم دارد حتما روشی مستقیم هم خواهد داشت، روش مستقیم هم دلیل اندیشۀ مستقیم است.در اینجا مثل کوچکی می زنیم که دارای صفت مستقیم شده ام پس باید چگونه عمل کنم؟ اولا:دروغ نمی گویم و به وعده وفا می کنم و امانت را رعایت می کنم تا اعتماد مردم به من بیشتر شود و من برای آنان به منزله قطب و رهنما درآیم.

ثانیا:آراء من آرایی بی انحراف است و من مستشار مردمم و مرکز رهبری ایشانم.

ثالثا:شجاع و پیشرو هستم و از کس نمی ترسم،مدافع ناتوانانم و پناهگاه ایشان.

ص :221

/3 رابعا:در تربیت فرزندانم خطا نمی کنم و از اموالم به نحو صحیح سود می برم و با دوستانم به پاکی و صحت رفتار می کنم.

مشاهده می شود که چگونه عدم انحراف از راه راست و استقامت در یک پدیدۀ خارجی اثر می گذارد و در آن دگرگونی به وجود می آورد.چنین است عدم انحراف پیامبران که از بارزترین نشانه ها بر صدق دعوی ایشان است.و چنین است حال علما و مصلحان جامعه.

قُلْ إِنَّنِی هَدٰانِی رَبِّی إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

-بگو:پروردگار من مرا به راه راست هدایت کرده است.» رفتن به راه راست عمل طبیعی بشر نیست،بلکه برای تحقق این امر محتاج به روشهای عملی است.وقتی که تو بخواهی از جنگلی بگذری نیاز به یک نقشه داری و حال آن که راه زندگی از راه جنگل پیچیده تر است برای عبور از این راه کجاست نقشۀ تو؟آری نقشۀ تو همان دین تو است.

دِیناً قِیَماً

-دینی همواره استوار.» دین همواره استوار چیزی نیست که سابقه نداشته باشد،همان خط اجتماعی صحیحی است که در روش ابراهیم متبلور شده است.

مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ

-آیین ابراهیم.» و ابراهیم خود برای رهایی مردم از انحرافات مبارزه می کرد.

حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

-دین حنیف ابراهیم و او از مشرکان نبود.» ابراهیم دهها اندیشۀ مختلف را طرد کرد تا به مقام یکتا پرستی رسید و با صدها اعمال فشار مبارزه کرد تا به مقام آزادی از هر گونه شرک نایل آمد.صدها بند را شکست تا آزاد شد،از قید خانواده رهایی یافت و تا سخن پدرش(عمش)آزر را رد کرد با یک جامعه کافر رو به رو شد و هر قدرت جابره ای را به استهزاء گرفت /3 حتی برای اجابت امر پروردگارش پسرش را در راه خدا قربانی نمود تا عنوان حنیف پیدا کرد.ابراهیم هیچ کس و هیچ چیز را شریک خدا نشناخت.

ص :222

معنی توحید

[162]

از بارزترین تجلیات استقامت در زندگی رسول اللّٰه وحدتی بود که تمام ابعاد زندگی اش را فرا گرفته بود.

قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

-بگو نماز من،و قربانی من و زندگی و مرگ من برای خدا آن پروردگار جهانیان است.» آری،نماز و قربانی اش برای غیر خدا نبود،آن سان که در جاهلیت رسم بود.یا آن که از طریق بتان بخواهد برای خدا نماز بگزارد.نه زندگی اش برای قیصر و مرگش برای خدا نبود.اقتصاد و سیاست و اخلاق و اجتماع و تربیت و خانه سازی و همه حرکات و سکناتش،همه برای خدا بود.و به خاطر رضایت او و برای تحقق ارزشهای او و در خط او.چنان که مردنش هم برای خدا بود،یعنی اگر ضرورت ایجاب می کرد شهادت در راه خدا را به جان می خرید.

[163]

قرآن بار دیگر به بیان معنی توحید می پردازد و آن شکستن قیدهاست،قطع بندهاست.قید و بندهایی که او را به مرکز دیگری مرتبط می سازند.

لاٰ شَرِیکَ لَهُ وَ بِذٰلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ

-او را شریکی نیست.به من چنین امر شده است و من از نخستین مسلمانانم.» خداوند پیامبرش را امر کرده-هم چنان که ما را امر کرده-که در برابر هیچ زور و فشاری سر خم نکنیم و تنها و تنها تسلیم روشهای الهی باشیم.

[164]

سؤال این است که:چرا توحید و چرا اخلاص عبودیت برای خدا.

پاسخ این است که:زیرا خدا پروردگار هر چیزی است.پرستیدن چیزهایی که خود در برابر قدرت خداوند خاضع اند.به جای اللّٰه:پروردگار آن چیزها،چیزی جز سفاهت و حماقت نیست.

/3

قُلْ أَ غَیْرَ اللّٰهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ

-بگو:آیا جز اللّٰه پروردگاری جویم؟او پروردگار هر چیزی است.» و نظام حکمفرما بر عالم وجود به تدبیر خداوند است.اوست که این نظام

ص :223

را جاری ساخته و بر ماست که در برابر این نظام خاشع باشیم.

ثانیا:ارتباط به غیر خدا،یعنی به یکی از مخلوقات او نه بار گناهی از دوش من برمی دارد و نه رفع مسئولیتی می کند.پس نمی توانم چشمانم را بربندم و از نیاکان یا از اجتماعم یا برخی نامهای درخشان فرهنگم تقلید کنم.زیرا با این عمل نخواهم توانست گردن خویش از زیر بار مسئولیت خالی کنم یا گناهم را به گردن کسانی بگذارم که پیروی آنان کرده ام.هرگز،من مسئول اعمال خویشتنم.چه بخواهم و چه نخواهم گناهم به گردن خودم است.

وَ لاٰ تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاّٰ عَلَیْهٰا وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ

-هر کس تنها کیفر کار خویش را می بیند و کسی بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد.» ثالثا:خدا مقیاس حق است تا اندیشۀ سالم از نقایض باطل سالم بماند.یا مردم راه خویش بدون انحراف طی کنند.مقیاس حق و باطل،اکثریت آراء نیست و نیز به قوت و شهرت و خویشاوندی.

ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ

-پس بازگشت همۀ شما به نزد پروردگارتان است و او شما را به آن چیزهایی که در آن اختلاف می ورزید آگاه می کند.» [165]

رابعا:خدا همان کسی است که مردم را طایفه ای بعد از طایفۀ دیگر آورد و نسلی بعد از نسل دیگر و قرنی بعد از قرن دیگر.پیشتر بودن اینان دلیل آن نیست که آنان به خدا نزدیکترند بلکه همه در نزد خدا برابرند لذا شایسته نیست که متاخران متقدمان را مورد پرستش قرار دهند.خداوند بعضی از مردم را بیشتر از دیگران نعمت داده،این هم دلیل آن نمی شود که این قوم به درگاه خدا مقرب ترند.

غرض و مقصود تنها آزمایش ایشان است در نعمت و آزمودن توانگر است به ثروتش و آزمودن فقیر است به فقرش و عالم به علمش و خوبروی به زیبایی اش.

قرآن بدین گونه اصول شرک را از نفوس می زداید.

/3

وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاٰئِفَ الْأَرْضِ

-اوست خدایی که شما را خلیفگان زمین کرد.»

ص :224

بعضی از شما جانشین بعض دیگر می شوید و جای آنها را اشغال می کنید.

وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مٰا آتٰاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ

-و بعضی را بر بعضی دیگر به درجاتی برتری داد.تا شما را در چیزی که عطایتان کرده است بیازماید:هر آینه پروردگارت زود کیفر دهد و او آمرزنده و مهربان است.» خداوند اگر بخواهد کسی را عقاب کند در عقاب سرعت می کند ولی بدین کار اراده نمی فرماید زیرا یا گناه او را می آمرزد یا مهلتش می دهد شاید توبه کند.ما نباید اعتمادمان بر این باشد که خدا ما را به سبب شرکمان که از احترام کردن به نیاکانمان تا سر حد شرک و اطاعت و پرستش ایشان،می زاید،یا به سبب مالمان یا جمال و قدرتمان عفو کند.نه،خداوند تعالی چون بخواهد عقوبت کند به سرعت عمل می کند،آن سان که برای تو راه فراری باقی نمی ماند.

ص :225

ص :226

سورۀ اعراف

اشاره

ص :227

ص :228

/3 سورۀ اعراف

فضیلت سوره:

1-عیّاشی به اسناد خود از ابو بصیر و او از امام صادق(ع)روایت کرده که:«هر که سورۀ اعراف را در هر ماه بخواند از کسانی خواهد بود که در روز رستاخیز هراسی بر او نخواهد بود و اگر کسی آن را هر جمعه بخواند از کسانی خواهد بود که در روز رستاخیز از او محاسبه ای به عمل نخواهد آمد».

2-امام صادق(ع)می فرماید:«اگر قرائت و تلاوت آیات محکم آن ترک نشود و بدان اقدام گردد همان،در روز قیامت نزد خدای شهادت خواهد داد که فلانی آن را خوانده است». (1)

/3

زمینۀ کلّی سوره

این سوره انسان را مورد بحث قرار می دهد.در آغاز از نخستین خطا سخن می گوید و از غریزۀ حب سلطه و عشق به عمر ابد که چگونه سبب می شوند شیطان،

ص :229


1- 1) -مجمع البیان،ج 2،ص 393.

او را اغوا کند.سپس پشیمان می شود.از عوامل این خطا،تقلید و تقدیس نیاکان است و این پندار که خدا به بدی فرمان می دهد و حال آن که خدا به اعمال زشت و ناپسند فرمان نمی دهد.فرمانهای خداوند همه به عدل و قسط است و توجه خالصانه به خداست.و نیز سخن در برگرفتن زینت است به هنگام عبادت در مساجد و تمتع از چیزهای خوب و دلپسند ولی بدون اسراف.آن گاه از محرمات سخن می گوید و از جملۀ محرمات زنا و شرک است و نسبت دادن سخنانی به خدایا به کتاب خدا بدون علم و آگاهی به حقیقت امر.(33/9) پیامبران انسان را به آیینهای آسمانی فرا می خوانند برخی تکذیب می کنند و سرکشی یا به خدا دروغ می بندند،اینان به عذاب سخت گرفتار می آیند.در آن هنگام هر گروهی گروه دیگر را که سبب فریب آنها شده است لعنت می کند در حالی که گروهی هم هستند که در بهشت جای دارند.در آنجا همه را دلهای صافی و مهربان است.این تقسیم بندی مردم به مقیاس هدایت و ضلالت است.

رابطه میان این دو در نزد خداوند آشکار است.در سرای دیگر،کفار از اهل بهشت یاری می خواهند /3 و اهل بهشت به آنان یادآور می شوند که چه سان در زندگی دنیوی خود مردم را از راه خدا منحرف می کردند.میان بهشتیان و دوزخیان،اهل اعراف قرار دارند که همه را می شناسند و آن جماعت را که به لهو و لعب گراییده بودند سرزنش می کنند و سرنوشت شومشان را به آنان می نمایانند.(52/34) علاقۀ انسان به خدا،طلب هر چه بیشتر رحمت اوست زیرا خداوند پروردگار جهانیان است و علاقۀ او به زندگی و مردم اصلاح است و دوری گزیدن از افساد.

هم چنان که خدا بادها را فرستاد تا بشارت رحمت او به همگان برسانند.

همچنین رسولان را فرستاد تا مردم را هدایت کنند تا مورد رحمت و بخشایش او قرار گیرند.قصۀ نوح با قومش دلالت بر این دارد که چگونه پیامبران خدا خواستار هدایت مردم اند و آنان را هشدار می دهند و به رحمت حق دلگرم می دارند ولی این رسولان مورد عناد مردم قرار گرفتند و سرکشان و طاغیان هلاکشان می کردند.

ص :230

(64/53) همچنین هود مردم را به تقوی فرا خواند ولی قومش او را تکذیب کردند و به سفاهت نسبت دادند ولی هود،خدای تعالی آن بخشایندۀ واقعی را همواره به یادشان می آورد که چگونه آنان را در زمین خلیفۀ خود قرار داده ولی آنان به ضلالت پدران خویش گراییدند خداوند اندکی مهلتشان داد و چون مهلت به سر آمد رگ حیاتشان ببرید.(72/65) اما صالح از سوی خدا بر قوم ثمود مبعوث شد.برای معجزه ناقه ای داشت.

او نیز به قوم خود گفت که خلیفگان خدا در روی زمین هستند و خداوند رفاه و آبادانیشان داده است ولی سرکشی و تکبر و بهره کشی از مستضعفان آنان را به ستمگری رهنمود آمد و از نور هدایت محروم شدند.و ناقۀ صالح را کشتند و خدا هم ایشان را به هلاکت رسانید.(79/73) قوم لوط دچار انحراف جنسی شده بودند.پیامبرشان اندرزشان داد و چون نپذیرفتند آن باران شوم بر آنان باریدن گرفت.

قوم مدین را شعیب به ترک فساد اقتصادی و اصلاح جامعه دعوت کرد.

می گفت که پیروان او را از طریق هدایت باز ندارند ولی روحیۀ بزرگی جویی و استکبار که بر ایشان غلبه یافته بود نمی گذاشت به سخن حق گوش نهند و همین روحیه آنان را به بیرون راندن شعیب از شهر واداشت.مؤمنان بر خدا توکل کردند و لرزه مرگ ظالمان را فرو گرفت و سرگذشتشان عبرت دیگران شد.(93/80) خداوند هر قومی را که برایش رسولی می فرستد به سختی و دشواری گرفتار می سازد،ولی بدیها را به خوبی بدل می کند، /3 ولی اگر بدی و خوبی برای ایشان سودی نبخشید ناگهان گریبان ایشان را می گیرد و همانا ایمان و تقوا برکتهای آسمانی را برای ایشان فرو می فرستد ولی آیا اهالی روستاها از هیبت و مکر خدا در امانند؟!آنها باید ببینند چگونه خداوند مردم را به هلاکت می رساند و قومی دیگر به جای آنها می آورد.

همچنین نوبت نبوت به موسی رسید.فرعونیان غرقه در فساد بودند.موسی

ص :231

سخن حق را به گوششان رسانید و از آنان خواست که بنی اسراییل را از اسارت آزاد کنند.فرعونیان از او معجزه خواستند.موسی عصای خود بینداخت اژدها شد و دست درخشان خود به آنان نشان داد ولی متهم به سحرش کردند و گفتند وجود او مخلّ آسایش مردم است.موسی را زندانی کردند و ساحران گرد آوردند و آنها را به مال و قدرت بفریفتند.در برابر دیدگان مردم جادو کردند ولی عصای موسی هر چه بر ساخته بودند بخورد.جادوگران ایمان آوردند.فرعون جادوگران را شکنجه داد.و آنان بر شکنجۀ او صبر کردند.توانگران قوم از فرعون خواستند که موسی را به شکنجه بکشد.فرعون موسی را تهدید کرد و قوم موسی شکیبایی پیشه ساختند و به انتظار پیروزی نشستند.خداوند قوم فرعون را به انواع بلاها مبتلا کرد.آنان همه نیکها را به خود منسوب می کردند و همه بدیها را به قوم موسی.خداوند از آنان انتقام گرفت و در دریا غرقشان نمود.و آن قوم ناتوان-قوم موسی-را از اسارت برهاند و فرعون و قومش را سرنگون ساخت.(137/101) سخن قرآن در این سوره تا آیه 156 هم چنان قرار دادن بشر است،میان گروه ره یافتگان و گمرهان.سپس خلاصه ای از داستان موسی و قومش را می آورد.

آن گاه از رسالت نوین که برای رهایی انسان از زنجیرهای روانی و فرهنگی آشکار شد سخن می گوید.گسلندۀ این زنجیر همانا آن پیامبر امّی بود که کتب آسمانی پیشین به ظهور او بشارت داده بودند.پیامبری که بر همۀ افراد بشر مبعوث شده بود.(158/157) آن گاه به داستان قوم موسی باز می گردد که از اعمال منکر دست نکشیدند و حادثۀ شکستن سبت(شنبه)را پیش آوردند و به بوزینه مسخ شدند.و نیز سخن از این که بعضی از این امت دین را رها کردند و حال آن که /3 برخی دیگر هم چنان به کتاب تمسک می جستند و آن گاه خدا کوه را بالای سرشان بداشت و گفت محکم دست تمسک به کتاب خدا زنید.(171/159) آن گاه به آغاز آفرینش انسان می پردازد.یعنی آن زمان که هنوز فرزندان آدم در صلب پدر خود بودند و خدا از آنان پیمان گرفت و این امر که چگونه برخی که

ص :232

امروز به خدا شرک می آورند به سبب شرک پدرانشان بوده است.و نیز برخی از بنی آدم این عهد را که عهد علم و معرفت است می شکنند و با پیمان معرفت مخالفت می ورزند.(172 تا 176) بدین سبب خدا گاه یهود را بر می گزیند و گاه عرب را بر حسب زمان اختیار و بیان می دارد که جریمۀ کسی که دین خدا را دروغ می انگارد چقدر بزرگ است و چه سان پروردگار ما جهنم را سرنوشت آنان قرار داده زیرا از عقل و علم خود چنان که باید سود نبرده اند.(177 تا 179) خداوند اسماء حسنی را بیان می دارد و این که چگونه برخی به نامهای خدا الحاد می ورزند و خدا تکذیب کنندگان را به تدریج خوار می دارد ولی بر حسب مشیّت خویش زمانی اندک مهلت می دهد.ولی آنان نمی اندیشند تا دریابند که پیامبرشان دیوانه نیست و نمی اندیشند تا آثار تدبیر و تقدیر خداوندی را در آسمانها و زمین درک کنند بسا که مرگشان نزدیک باشد و اگر به این سخن ایمان نیاورند پس به چه سخنی ایمان خواهند آورد؟(180 تا 185) هر کس را که خدا گمراه کند هیچ راهنمایی نخواهد داشت و روز قیامت را کس جز خدا نداند که کی خواهد بود.رسول نیز مالک سود و زیان خود نمی باشد.(186 تا 188) در همین سیاق آمده است که چگونه خدا بشر را بیافرید و او را خود در عین وحدانیت خویش بیافرید،بدون آن که در این آفرینش انباز و شریکی داشته باشد ولی وسوسه گران ضمیر انسان را فاسد کردند و او برای خدا شریکان قرار داد.در حالی که خدا نگهبان و سرپرست بشر است و نیز از میان آدمیان صالحان را دوست دارد.در حالی که بتان را توان یاری رساندن به انسان نیست و بتان سخن نمی شنوند.(189 تا 198) /3 بر رسول است که عفو پیشه کند و بر مقتضای فطرت و عقل فرمان دهد و از جهل دوری گزیند.و بر انسان است که به نیروی خدایی بر شیطان غلبه یابد و از پروردگارش یاد کند تا القائات شیطانی را از دل خود بزداید و حقایق را به دیدۀ

ص :233

بصیرت ببیند.اگر انسان پرهیزگار نباشد،شیطان او را در گمراهی و نابینایی نگه می دارد مثلا از رسول آیاتی می طلبد که هنوز بر او نازل نشده است و نمی داند که رسول مقید به وحی است.و قرآن بصیرت افزاست.انسان باید خود را به نگریستن در حقایق وادارد و به قرآن گوش فرا دهد و پروردگارش را با تضرع و ترس یاد کند و از غفلت بپرهیزد و از پرستش پروردگارش به غرور سر برنتابد و او را تسبیح گوید و در برابر او سجده کند.این است برنامۀ شخصیت مؤمن و انسان تکامل یافته،که در سورۀ اعراف مطرح شده است.(199 تا 206)

ص :234

/3 سورة الأعراف

[سوره الأعراف (7): آیات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . المص (1) کِتٰابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاٰ یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (2) اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ (3) وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا بَیٰاتاً أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ (4) فَمٰا کٰانَ دَعْوٰاهُمْ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (5) فَلَنَسْئَلَنَّ اَلَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ اَلْمُرْسَلِینَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مٰا کُنّٰا غٰائِبِینَ (7) وَ اَلْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (8) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَظْلِمُونَ (9)

ص :235

/3

رسالت،میزان حق است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

(ا ل م ص)این کتابی است که خدای تعالی بر پیامبر نازل کرده.شایسته است که پیامبر در دل به روی آن بگشاید و از آن ملول نشود و در پذیرفتن و رساندنش به دیگران تردید نورزد و مردم را بدان هشدار دهد تا ایمان بیاورند و آن کتاب برای ایشان اندرزی باشد.

بر مردم واجب است به ارزشهای کتاب خدا پی ببرند.کسانی که بر آن حسد می ورزند و کسانی که به جای اللّٰه از خدایان دیگر متابعت می کنند مرتکب عملی حرام شده اند زیرا آن پیشوایان ای بسا که پیروان خود را به ورطۀ هلاکت می کشانند،در این هنگام عذاب خداوند آنان را در شب یا هنگام خواب نیمروزی فرو می گیرد و اینان در آن حالت به گناه خویش اعتراف می کنند که به خود ستم می کرده اند.

خداوند سبحان از کسانی که برایشان کتاب نازل کرده حساب می کشد، هم چنان که کسانی را هم که برای تبلیغ رسالت خود فرستاده به محکمۀ عدل خویش فرا می خواند و حقایق را برای ایشان بیان می نماید که او هیچ گاه غایب نبوده بلکه همواره حاضر و شاهد و ناظر اعمال آنان بوده است.آن گاه پس از حساب دقیق،ایمان و اعمال بندگان را می سنجد.هر کس کفّۀ ترازوی اعمالش سنگین باشد بهشتی است و رستگار و بر عکس هر کس که کفّۀ اعمالش سبک باشد، /3 زیان دیده است و فرصت تباه کرده.سبب این شوربختی آن بوده که چون آیات کریمه از سوی حق نازل می شده او گوش فرو می بسته تا نشنود مبادا که هدایت شود.

ص :236

آری،چنین کسی در حق خود ستم روا داشته است.

شرح آیات:
اشاره

[1]

«المص».

دربارۀ این گونه کلمات در آغاز برخی از سوره ها سخن ها بسیار است.

ممکن است برخی از آن نظریه ها به اعتبار این که قرآن کریم را ابعاد گوناگونی است درست باشد و می توان هم گفت که این حروف به همان مفهوم خویشند و نه بیش.چنان که در سورۀ بقره و آل عمران گفتیم.بنا بر این نظر آنها«مبتدا»هستند و کلمۀ بعد از آنها«خبر»آنهاست.

ربانی بودن قرآن

[2]

قرآن را محمد صلّی اللّٰه علیه و آله تألیف نکرده است و از نبوغ او هم نتراویده.بلکه کتابی است که خدا بر او نازل کرده.یکی از ساده ترین دلایل آن این است که در آغاز این سوره سخن از این است که پیامبر دریچۀ دل خویش برای نزول آیات گشاده گرداند و از تحمل بار رسالت ملول نگردد.

کِتٰابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاٰ یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ

-کتابی است که بر تو نازل شده،در دل تو از آن تردیدی نباشد.» رسول نیاز به سعۀ صدر دارد،تا بتواند بار حقایق رسالت را بکشد و سختیهای کار و صعوبت تبلیغ را بر خود هموار سازد.این سعۀ صدر از ایمان به غیب مایه می گیرد و از یقین به یک آیندۀ دور و آفاق گسترده و از توکّل به خدا و اعتقاد به تواناییهایی که در ذات بشر به ودیعت نهاده شده و امکاناتی که برای او فراهم آمده است.سرانجام،سعۀ صدر از خارج شدن انسان از سلول زندان ذات و آزادی و رهایی بر آستان الهی به قصد خدمت به نوع بشر،سرچشمه می گیرد.

ص :237

/3

سلول زندان زندگانی

شهوات و آرزوها و لجام گسیختگیها و جهل به آینده و پرداختن و دل بستن به حال،همۀ اینها به مثابۀ دیوارهای ستبر زندان بشر است که آفاق جهان را بر او تنگ می کند.خدای تعالی می فرماید«هر کس را که خدا بخواهد هدایت می کند و سینه اش را برای اسلام می گشاید». (1)

کسی که می خواهد بار گران رسالت خدا را حمل کند باید از سعۀ صدر به همین مفهوم گستردۀ آن بهره مند باشد.هدف تبلیغ،هشدار دادن و ترساندن کسانی است که هنوز ایمان نیاورده اند و اندرز دادن به مؤمنان است تا بر ایمانشان افزوده شود.

لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ

-تا به آن بیم دهی و مؤمنان را پندی باشد.» [3]

قرآن نازل شده تا بشر جز به ارزشهای آسمانی نپردازد.کسانی که به این ارزشها توجه ندارند و در برابر آنها خاضع نیستند،مورد این خطاب هستند که:

اِتَّبِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ

-از آنچه از جانب پروردگارتان برایتان نازل شده است پیروی کنید و سوای او از خدایان دیگر پیروی مکنید.» یعنی پیروی از کلام خدا را رها مکنید،تا از کسانی که ارزش و اعتبار پیروی را ندارند متابعت نمایید.

قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ

-شما چه اندک پند می پذیرید.» بشر،کمتر می تواند از جاذبۀ اشیاء و اشخاص خود را برهاند و در فضای ارزشها پرواز کند،پس اگر چنین رهایی کسب کرده باشد جز از طریق یاد خدا و اعتقاد به روز بازپسین نبوده است.

ص :238


1- 1) -الانعام125/،

/3

[4]

هنگامی که انسان راه خدا را رها می کند و کسانی جز خدا را به دوستی می گیرد یا از آنها پیروی می کند،خویشتن به ورطۀ هلاکت افکنده است و در لحظاتی که خود را ایمن از هر آسیبی می پندارد،عذاب خدا او را فرو می گیرد و در حالی که او را یارای هیچ گونه دفاعی نیست.

وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا بَیٰاتاً أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ

-چه بسا قریه هایی که مردمش را به هلاکت رسانیدیم و عذاب ما شب هنگام یا آن گاه که در خواب نیمروزی فرو رفته بودند،به آنان در رسید.» یعنی در شب یا در وسط روز که به استراحت و خواب قیلوله پرداخته بودند به تعبیر دیگر در شب یا در روز،عذاب خدا وقت نمی شناسد و بسته به مشیت و خواست اوست.

[5]

و در آن حال هیچ دلیلی برای ارتکاب اعمال زشت خود نداشتند جز آن که اعتراف کردند که مردمی بوده اند بر خود ستم کرده.

فَمٰا کٰانَ دَعْوٰاهُمْ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ

- چون عذاب ما به آنان در رسید،سخنشان جز این نبود که گفتند:ما ستمکار بوده ایم.» ستمکاریشان با آگاهی بوده و پس از تمام شدن حجت بر آنها،از این رو به هنگام نزول بلا بدان اعتراف کردند،و حتی به مجرد ادّعاءهم،جز این چیزی نگفتند و بهانه ای نیاوردند.

[6]

با هلاک دنیوی عقوبت در حق اینان پایان نگرفته است،زیرا از این پس نوبت به عذاب اخروی می رسد.

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ

-البته از مردمی که برایشان پیامبرانی فرستاده شده و نیز از پیامبرانی که فرستاده شده اند،سؤال خواهیم کرد.» یعنی مبلّغان رسالت را هم باز می پرسیم که رسالت خویش چگونه ادا کردند و مردم چگونه اجابت نمودند،و مردم را مؤاخذت خواهیم کرد که چرا با آن که

ص :239

حجت بر آنان تمام شده بود دعوت رسولان اجابت نکردند.

[7]

ولی این سؤال ناشی از جهل و غیبت نیست،بلکه فقط برای حسابرسی است.تا ستمکاران به جرم خود اعتراف کنند.خدای تعالی به زودی آنان را از هر چه در زندگی شان گذشته است و هر عملی که انجام داده اند آگاه خواهد کرد.زیرا خدا به هنگام ارتکاب آن اعمال حاضر و ناظر بوده است.از این رو است که می فرماید:

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مٰا کُنّٰا غٰائِبِینَ

-و از هر چه کرده اند،با آگاهی تمام،برایشان حکایت خواهیم کرد.زیرا ما هرگز غایب نبوده ایم.» /3 [8]

و پس از محاسبه نوبت به دادن پاداش عادلانه می رسد.زیرا اعمال آدمیان به حق و دقیق سنجیده می شود بدون آن که حتی ذره ای حساب نشده رها گردد.

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

- در آن روز وزن کردن حق خواهد بود.آنها که ترازویشان سنگین است رستگارانند.» زیرا هم به رستگاری مادی رسیده اند و هم به رستگاری معنوی و به بهشت و خشنودی خدا.دیگر سختیهای زندگی و وحشتهای آن پایان گرفته و زندگی خوش و ایمن از هر رنج و آفتی آغاز گردیده است.

[9]

ولی زیانمندی و خواری و شوربختی انسان هنگامی است که کفۀ حسناتش سبک باشد.زیرا هر کس تنها یک فرصت برای عمل دارد و آن هم همین چند روزۀ دنیاست.اگر این فرصت را از دست بدهد دیگر به دستش نخواهد آمد.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَظْلِمُونَ

-آنان که ترازوی اعمالشان سبک گشته است،کسانی هستند که به آیات ما ایمان نیاورده بودند و از این رو به خود زیان رسانیده اند.» اینان آیات خدا را شنیدند و بدان عمل نکردند.پس هر چه حاصل کرده بودند همه را به باد فنا دادند و زندگی را تباه کردند.

ص :240

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 10 تا 18]

اشاره

وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاکُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْنٰاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنٰاکُمْ ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ اَلسّٰاجِدِینَ (11) قٰالَ مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قٰالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (12) قٰالَ فَاهْبِطْ مِنْهٰا فَمٰا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهٰا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ (13) قٰالَ أَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (14) قٰالَ إِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ (15) قٰالَ فَبِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَکَ اَلْمُسْتَقِیمَ (16) ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمٰانِهِمْ وَ عَنْ شَمٰائِلِهِمْ وَ لاٰ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شٰاکِرِینَ (17) قٰالَ اُخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (18)

معنای واژه ها

13[الصاغرین]

:خوار بی مقدار و راضی به ستم.

18[مذؤوما]

:الذم و الذیم به عیب شدید گفته می شود.

[مدحورا]

:دحر راندن با پستی و خواری است و گفته شده راندن با زور و قوّت.

ص :241

/3

ریشه های انحراف در زندگی بشر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این بحث معلوم می شود که قرآن حکیم می خواهد آن موضوع اساسی را که در این سوره مطرح شده به ما بیاموزد،و آن بیان طبیعت انسان و علل و اسباب انحراف آن است.خدا انسان را آفرید و او را در زمین مکان داد و از زمین روزی داد.پاسخ آدمی به این انعام الهی سپاسگزاری او بود ولی چرا انسان سپاس حق تعالی آن منعم حقیقی را نگفت؟ این امر به قضیۀ اولین خطا باز می گردد که خدا آدم را در بهترین صورت خود آفرید و او را روح و علم و اراده داد و ملائکه را به سجده برای او فرمان داد.ولی ابلیس برای او سجده نکرد زیرا او از آتش آفریده شده بود و آدم از گل.این تفاوت سبب تکبر ابلیس شد و از آسمان رانده شد و از اوج عزت خوار و زبون به حضیض ذلت افتاد.ابلیس مهلت خواست خدای تعالی مهلتش داد.ابلیس آن مهلت را که یافته بود،برای اغواء و فریب نوع بشر به کار برد تا از راه راستش منحرف گرداند و قسم خورد که از پیش رو و پشت سر بر آنان تاخت خواهد آورد تا مانع سپاسگزاری ایشان شود.بدین سبب پروردگار ما او را براند و کسانی را که از او پیروی می کنند وعدۀ آتش داد و گفت که جهنم را از ایشان پرخواهد ساخت.

/3 اینها بود ریشه های انحراف در نزد انسان.اما نمونۀ زندۀ این انحراف را به زودی قرآن کریم در بحث آینده،برای ما بیان خواهد کرد.

ص :242

شرح آیات:
اشاره
میان نعمت و عقاب

[10]

از نعمتهای خدا بر انسان مکان دادن اوست بر روی زمین و مسخّر کردن زمین است برای او.خدا راه معاش بشر را در زمین قرار داده و بشر زندگی خویش بر روی زمین می گذراند.

وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ

-در زمین جایگاهتان دادیم و راههای معیشتتان را در آن قرار دادیم.» اما بشر در اسباب نعمت و عوامل آن نمی نگرد.از این رو معمولا در برابر نعمتهایی که به او عنایت شد سپاسگزار نیست.

قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ

-و چه اندک سپاس می گزارند.» [11]

این عادت به جرم و خطا از کجا پدید آمده است؟ در داستان آدم و ابلیس این مسئله روشن شده است.خدا بشر را بیافرید و صورت بخشید.شاید مراد از صورت صفاتی و اخلاقی و غرایزی و فطرتی باشد که خدا در وجود او به ودیعت نهاده است.همچنین او را عقل و اراده بخشیده.خدای تعالی فرماید(چون از روح خود در او دمیدم برایش به سجده در آیید). (1)

و نیز گوید:(ما انسان را در نیکوترین صورت بیافریدیم). (2)

و نیز گوید: /3 (نیکو ساخت صورتهای شما را). (3)

پس از آن،ملائکه را امر به سجدۀ آدم کرد.بسا ممکن است که این سجده به سبب کرامت علم و اراده در نزد انسان باشد و نیز آن کارهای حیرت انگیز است که به پایمردی علم و اراده انجام می دهد.البتّه هدف از بیان قصۀ ابلیس در اینجا با آنچه در سورۀ بقره آمده بود فرق دارد.هدف در آنجا-بر حسب ظاهر-بیان تسخیر

ص :243


1- 3) -الحجر29/،
2- 4) -التین4/،
3- 5) -غافر64/،

حیات برای انسان به فضل علم بود ولی هدف در اینجا بیان واقعۀ خطاست که چگونه اتفاق افتاد و برای چه واقع شد؟ وَ لَقَدْ خَلَقْنٰاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنٰاکُمْ ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السّٰاجِدِینَ -شما را بیافریدیم و صورت بخشیدیم.آن گاه به فرشتگان گفتیم:آدم را سجده کنید.همه جز ابلیس سجده کردند.و ابلیس در شمار سجده کنندگان نبود.»

چرا ابلیس عصیان کرد

در احادیث آمده است که تعبیر قرآنی با آوردن ضمیر جمع مخاطب،دلیل بر واقعۀ عالم«ذرّ»است.آن گاه که خدا همۀ افراد بشر را به صورت«ذرّ»(مورچه) در صلب آدم بیافرید.از این رو کلمه«ثمّ»(سپس،آن گاه)به کار رفته که بر ترتیب دلالت دارد.

[12]

ولی این صفتی که در ابلیس وجود داشت و او را از سجده مانع آمد با آنکه امر صریح به سجده بود،چگونه صفتی بود؟ قٰالَ مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ -خدا گفت:وقتی تو را به سجده فرمان دادم،چه چیز تو را بازداشت که سجده نکردی.» قرآن تعبیر«الاّ»( آن لا)آورد یعنی«این گونه»نه«أن»به تنهایی یعنی «این که»این تعبیر بسا برای بیان این معنی باشد که صفت سرپیچی،چیزی آنی یا محدود به این عمل نبوده است،بلکه به فرمانبرداری به طور کلی مرتبط است.

یعنی چه چیز تو را از فرمانبرداری بازداشت و سجده نکردی.

قٰالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ

-گفت:من از او بهترم.مرا از آتش آفریده ای و او را از گل.» /3 جواب ابلیس واضح بود.سبب عصیان او همان چیزی است که از آن به برتری عنصری یا برتری نژادی تعبیر می کنیم.می پنداشت که عنصر و جنس و نژاد او برتر از عنصر و جنس و نژاد آدم است.در اینجا برای ارزیابی خود،انسان را دو

ص :244

مقیاس است:مقیاس ذات و مقیاس عمل صالح.اگر مقیاس ذات او باشد بسا که راه انحراف پوید،زیرا هیچ چیز را مقدس تر از خود یا برتر از خود نمی بیند.و از اینجاست که می گوییم که ریشۀ همه مشکلات بشری توجه و گرایش بی حد انسان است به ذات خودش و اعتقادش به این که ذات او مقیاس همۀ فضایل است.و وابستگیهای اقلیمی و قومی و عشایری،و همۀ موانعی از این قبیل چیزی جز آثار این اعتقاد به برتری خود نیست، [13]

ولی مقیاس حق،مقیاس عمل صالح است و فرقی نمی کند که عامل آن کیست و از چه عنصر و نژادی است.به سبب همین اعتقاد به برتری نژاد خود بود که خدا شیطان را از درگاه خود راند.

قٰالَ فَاهْبِطْ مِنْهٰا

-گفت:از این مقام فرو شو.» یعنی از آسمان یا از بهشت.فرو شدن«هبوط»حاکی از فرود آمدن از مکانی فراتر به مکانی پایین تر است.مسلم است که هبوط ابلیس تنها هبوط مادی نبود بلکه هبوط معنوی هم بود.از این رو قرآن بار دیگر کلمۀ«بیرون رو»«خروج» را هم به کار برده است و خطاب پروردگار چنین بود:

فَمٰا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهٰا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصّٰاغِرِینَ

-تو را چه رسد که در آن گردنکشی کنی؟بیرون رو که تو از خوار شدگانی.» آری،اولین خطا،علتش اعتماد به برتری عنصر و نژاد بود،که به صورت گردنکشی در برابر پروردگار عیان گردید،مسلّم است که جزای چنین کسی جز خواری هیچ نیست.

از حقایق جزاء

[14]

بر انسان است که یک حقیقت مهم را بشناسد.و آن این است که جزاء عمل همواره بلافاصله بعد از عمل نمی آید،بلکه بر عکس گاه با تأخیر و بعد از عمل می آید.نمونۀ آن ابلیس است که از خدا مهلت خواست،خدا هم او را مهلت داد.

ص :245

/3

قٰالَ أَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ

-گفت:مرا تا روز قیامت که زنده می شوند،مهلت ده.» [15]

قٰالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ -گفت تو از مهلت داده شدگان هستی.» اهمیت فهم این حقیقت از اینجاست که بشر به سبب محدودیت افق دیدش می پندارد که اگر در جزاء عمل تأخیر رخ دهد ای بسا بکلی از یادها برود یا دست کم اگر جزائی داده شود،اگر مجرم باشد نداند که این جزاء کیفر کدام جرم اوست و اگر ثوابکار باشد نداند که پاداش کدام کار نیک اوست.بنا بر این نه از عقاب متنبه می شود و نه از ثواب خوشدل و شادمان ولی در واقع نه چنین است،انسان از همان لحظۀ آغاز عمل جزای خود را احساس می کند،زارعی که به هنگام دانه افشاندن وقت در و را تصور کند و طالب علمی که از همان آغاز درس سالن امتحان را در نظر آورد و سپاهی مردی که از زمان وقوع حمله لحظات شادمانۀ پیروزی در ذهنش پدیدار شود و مؤمنی که دیدار با پروردگارش را در آرزو پرورد، اعمالشان استوارتر و پایدارتر است در حالی که مجرمی که سالن دادگاه را از یاد ببرد و گناهکاری که آخرت را انکار کند و فاسقی که مرگ را از یاد ببرد در گناه جری تر می شود و در خطا هر چه بیشتر فرو می رود.

[16]

آن که خود دستخوش هلاک گردیده،اطرافیانش را نیز به ورطۀ هلاکت می کشاند هم چنان که آن که نجات یافته،دوست دارد دیگران را نیز از مهلکه برهاند.ابلیس هنگامی که خدا او را به سجده فرمان داد تکبر ورزید و خدا نیز او را از درگاه خود براند.این امر سبب شد که کینۀ فرزندان آدم در دل گیرد و از آنان انتقام بستاند.

قٰالَ فَبِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرٰاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ

-گفت:حال که مرا نومید ساخته ای،من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می کنم.» آری،شیطان در راه کمین کرده و مکری می کند و می خواهد نعمت استقامت و راست گفتاری و راست کرداری را از ما بستاند.

[17]

ابلیس با تمام وسائل ممکن خود می کوشد گمراهمان سازد.و چون

ص :246

رانده درگاه شد تهدید کرد:

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمٰانِهِمْ وَ عَنْ شَمٰائِلِهِمْ

-آن گاه از پیش و از پس و از راست و از چپ بر آنها می تازم.» /3 این جهات رمز احاطۀ شیطان است به فرزندان آدم،تا بشر بداند چه خطری او را تهدید می کند و زندگی را بیهوده نگذراند،آسوده خاطر ننشیند،بلکه همواره آماده دفاع باشد و در کارها جدّی و در زندگی،فعّال،و نیز ممکن است که رمز انواع حیله های شیطان باشد که زمانی انسان را به آینده اش می فریبد و گاه به زمان حالش.نعمت و ثروت و شهوات دنیوی را در دیده اش می آراید.همچنین گاه او را به افتخارات گذشته،به سیرت نیاکان یا به فلسفه های کهنه دلبسته می سازد و بدین گونه به دامش می افکند.گاه او را به مردمی که در اطرافش هستند،فرزندان و رفیقان یا به دشمنان و رقیبانش گول می زند.

مهم این است که بشر اگر احساس نکند که با خدا رابطه دارد و برای مبارزه با القائات شیطانی خود را آماده نسازد،مسلما در گرداب حیله های ابلیسی در خواهد افتاد و به هلاکت خواهد رسید آن گاه از سپاسگزاری در برابر نعمت و فضل پروردگارش سرباز خواهد زد و مصداق این عبارت گردد که:

وَ لاٰ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شٰاکِرِینَ

-و بیشترشان را ناسپاس خواهی یافت.» این اسلوبی ناجوانمردانه است که ابلیس برگزیده است نعمتهای خدا را به خود نسبت می دهد یا می گوید که این نعمتها را دیگران جز خدای تعالی به ما ارزانی می دارد.

[18]

خداوند به انسان علم و اراده داده و او را از شیطان بر حذر داشته و بدینگونه مسئولیت دفاع در برابر شیطان را به عهدۀ خود او نهاده است.

قٰالَ اخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً

-گفت:از اینجا بیرون شو.منفور مطرود.» یعنی هم راندۀ معنوی و هم راندۀ مادی.

لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ

-از کسانی که از

ص :247

تو پیروی کنند و از همۀ شما جهنم را خواهم انباشت.» تأکیدها از این روست یعنی هر انسانی که قدم در راه تو نهد جایش در جهنم در کنار تو خواهد بود.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 19 تا 25]

اشاره

وَ یٰا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ فَکُلاٰ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا اَلشَّیْطٰانُ لِیُبْدِیَ لَهُمٰا مٰا وُورِیَ عَنْهُمٰا مِنْ سَوْآتِهِمٰا وَ قٰالَ مٰا نَهٰاکُمٰا رَبُّکُمٰا عَنْ هٰذِهِ اَلشَّجَرَةِ إِلاّٰ أَنْ تَکُونٰا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونٰا مِنَ اَلْخٰالِدِینَ (20) وَ قٰاسَمَهُمٰا إِنِّی لَکُمٰا لَمِنَ اَلنّٰاصِحِینَ (21) فَدَلاّٰهُمٰا بِغُرُورٍ فَلَمّٰا ذٰاقَا اَلشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ اَلْجَنَّةِ وَ نٰادٰاهُمٰا رَبُّهُمٰا أَ لَمْ أَنْهَکُمٰا عَنْ تِلْکُمَا اَلشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمٰا إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ لَکُمٰا عَدُوٌّ مُبِینٌ (22) قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (23) قٰالَ اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ (24) قٰالَ فِیهٰا تَحْیَوْنَ وَ فِیهٰا تَمُوتُونَ وَ مِنْهٰا تُخْرَجُونَ (25)

معنای واژه ها

20[لیبدی]

:ابداء به معنای اظهار است.

[وری]

:آنچه پشت چیزی پنهان شود و ضد آن مکاشفه

ص :248

است.

[سوآتهما]

:شرمگاههایشان.

/3

غرور شیطانی،سبب هبوط
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

داستان ابلیس و اعتقاد او به برتری جنس خود و خودپسندی او و بیرون آمدنش از آسمان و تصمیم او به اغوای فرزندان آدم و در پی آن قصۀ خطای اساسی موضوع بحث پیشین بود،اکنون نوبت به آدم رسیده است و فرزندان او و چگونگی فریب دادن ابلیس او را و اینکه چسان باید از شیطان دوری نمود.

خداوند آدم را و زنش را در بهشت جای داد و آنان را رخصت داد که از همۀ خوردنیهای خوب و خوشمزۀ بهشتی بخورند بجز یک درخت که آدم را از روی حکمت بالغۀ خود از آن منع کرد.ولی شیطان آن دو را وسوسه نمود تا آن عیب که خدا پنهان داشته بود آشکار شد.شیطان گفت که اگر خدا آنها را از خوردن ثمرۀ آن درخت منع کرده برای آن بوده که به صورت دو ملک که عمر جاوید دارند، در نیایند.شیطان با این وسوسه حب ریاست و حب بقاء را در آنها برانگیخت.و برای ایشان سوگند خورد که نیکخواه آنهاست ولی آن جز فریب نبود.چون از آن درخت خوردند،عیبهای نهانی شان آشکار شد و آنان با برگهای درختان بهشت شرم خود را پوشیدند.در این هنگام خدای تعالی ندایشان داد که آیا شما را از آن درخت منع نکردم و شما را از دشمنتان شیطان بیم ندادم.آدم و زنش به خلاف شیطان که تکبّر ورزید و خودسری کرد،سر تسلیم فرود آوردند /3 و به گناه خویش اعتراف کردند و گفتند:بار خدایا اگر ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی،از زیانکاران خواهیم بود.

ص :249

ولی این گناه را اثری منفی در پی بود زیرا آن دو و فرزندانشان به زمین فرود آمدند تا با یکدیگر دشمنی کنند و در زمین فرصتی محدود داشته باشند.

شرح آیات:
اشاره
طبیعت عجز انسان

[19]

چنان برمی آید که بهشت که آدم در آن سکونت گزید،مثال زندۀ نعمت و آسایش است که خدای تعالی به بشر ارزانی داشته،زمانی که در طریق خدا قدم زند.زیرا راهها و روشهای الهی سبب شوربختی کسی نمی شوند،بلکه سبب سعادت و رستگاری خواهند بود.و خداوند چیزهای خوب و خوشمزه را حرام نکرده بلکه بعضی چیزها را بنا بر حکمت بالغۀ خویش حرام کرده است.خداوند به پدرمان آدم فرمود که از هر چه خواهند بخورند جز یک درخت که اگر به آن درخت نزدیک شوند از ستمکاران به خود خواهند بود،زیرا سودی در آن نخواهند جست.

وَ یٰا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاٰ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ الظّٰالِمِینَ

-ای آدم،تو و همسرت در بهشت مکان گیرید و از هر جا که خواهید بخورید ولی به این درخت نزدیک مشوید که در شمار بر خویش ستم کنندگان خواهی شد.» [20]

پیش از آن که انسان در دام شهوات درافتد می پنداشت که می تواند با مصاعب و مشکلات مواجه شود و در هر حال فردی صالح است.ولی ناتوانی و عجزی که در طبیعت بشر نهفته است در مواقع امتحان آشکار می شود.و بر بشر است که چون سقوط کرد بار دیگر از جای برخیزد و از گناهی که مرتکب شده توبه کند و به خود مغرور نباشد و نپندارد که در برابر گناه یارای مقاومتش هست.

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطٰانُ لِیُبْدِیَ لَهُمٰا مٰا وُورِیَ عَنْهُمٰا مِنْ سَوْآتِهِمٰا

پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا شرمگاهشان را که از آنها پوشیده بود در نظرشان آشکار کند.» وسیله ای که شیطان برگزیده بود،وسوسه بود.بر حسب ظاهر وسوسه مشوش

ص :250

ساختن دید انسان و عمل و فطرت اوست و این از طریق برانگیختن غرایزی است که میان عقل و حقایق پرده می کشد.

ابلیس دو روش دیگر به کار گرفت:

/3 یکی:تفسیر بطلان آمیز حقایق.

دیگری:دروغ گفتن و برای آن قسم خوردن،یا تعبیر و تفسیر آن باطل و به دروغ و آراستن آن به جامه صدق و نیکخواهی.

وَ قٰالَ مٰا نَهٰاکُمٰا رَبُّکُمٰا عَنْ هٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّٰ أَنْ تَکُونٰا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونٰا مِنَ الْخٰالِدِینَ

-و گفت:پروردگارتان شما را از این درخت منع کرد تا مبادا از فرشتگان یا جاویدانان شوید.»

ریشۀ خطا

ابلیس دو صفت را در انسان برانگیخت و این دو صفت در تمام فرزندان او موجود است و عبارتند از یکی:عشق به ثروت و عزت و رفعت و دیگری عشق به خلود و بقاء و استمرار.و این دو صفت بیانی است از حب ذات و برتری دادن جنس خود بر دیگران که باعث فریب شیطان هم شد.جز آن که شیطان به صراحت به آنچه در درون داشت اعتراف کرد،پس بر ماست که بگوئیم که خود را از این صفات که شیطان از خلال آنها در دلهای ما رسوخ می کند و اعمالمان را فاسد می سازد،دور نگاه داریم.

در خور توجه است که کمبود مواد غذایی یا فقدان مسکن و لباس و امثال آن سبب معصیت آدم نشد،آنچه سبب این معصیت شد عشق به خلود و سروری بود افراد بشر نیز چنین اند.انسان اگر بتواند در برابر این دو مقاومت ورزد از بسیاری از معاصی در امان مانده است.

[21]

شیطان تنها به این اکتفاء نکرد که فرمان خداوند را به خطا تفسیر کند و غرایز ایشان بیدار سازد،بلکه سوگند خورد و تأکید کرده که آنچه می گوید راست است.

ص :251

وَ قٰاسَمَهُمٰا إِنِّی لَکُمٰا لَمِنَ النّٰاصِحِینَ

-و برایشان سوگند خورد که نیکخواه شمایم.» در این آیه از«مقاسمه»سخن رفته که از باب مفاعله است و باید میان دو تن واقع شود.یعنی چون قسم خورد آنها نیز قسم خوردند که چنان نکنند ولی ابلیس برای معارضه با قسم آنها قسم خود مکرر ساخت.

[22]

این تفسیر غلط و دروغ و قسم همه فریب بودند.یعنی فقط به یک سو توجه داشتن /3 و جوانب دیگر را مهمل گذاشتن.

زیرا اصل غرور همان لباس است تا همۀ جوانب آن پیدا نشود و شیطان از لابلای غرور به دل آدمی ره می یابد و می کوشد تنها زاویه ای از زوایای حقایق را مورد تأکید قرار دهد و دیگر زوایا را رها می کند.

فَدَلاّٰهُمٰا بِغُرُورٍ

-آن دو را بفریفت و به پستی افکند.» سرانجام اندکی از آن درخت خوردند به ناگاه شرمشان نمودار شد.چون به یکدیگر نگریستند حیا کردند و برگهای درخت کندند و بر خود نهادند،شاید چون جامه ای عیب ایشان بپوشاند.معلوم است که فرزندان آدم چون از شیطان پیروی کنند نقایصشان آشکار شود و اراده شان ضعیف گردد و مقاومتشان در برابر شیطان کم شود.

فَلَمّٰا ذٰاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ

-چون از آن درخت خوردند،شرمگاهشان آشکار شد و به پوشیدن خویش از برگهای بهشت پرداختند.» از اینجا مرحلۀ امتحان پایان گرفت و خداوند ندایشان داد که آیا شما را از آن درخت نهی نکرده بودم؟بدین گونه پس از ارتکاب جریمه ضمیر خفتۀ ایشان بیدار شد.

وَ نٰادٰاهُمٰا رَبُّهُمٰا أَ لَمْ أَنْهَکُمٰا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمٰا إِنَّ الشَّیْطٰانَ لَکُمٰا عَدُوٌّ مُبِینٌ

-پروردگارشان ندا داد،آیا شما را از آن درخت منع نکرده بودم و نگفته بودم که شیطان به آشکارا دشمن شماست؟»

ص :252

[23]

در این حال آدم و زنش به خود آمدند.هم چنان که فرزندان آدم هم پس از ارتکاب گناه به خود می آیند و این از امتیازات انسان است نسبت به ابلیس.

ابلیس هرگز به خطای خود اعتراف نمی کند،امّا توبه و اصلاح فاسد از بارزترین صفات نیکو است اگر مورد عمل قرار گیرند.

قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِینَ

گفتند:ای پروردگار ما،به خود ستم کردیم و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحمت نیاوری از زیان دیدگان خواهیم بود.» [24]

فرزندان آدم با این عمل فرصت ماندن در بهشت را از دست دادند.به این جهان فرودین آمدند،زیرا بیهوده خواستار ابدیت و رفعت بودند.و میانشان اختلافات و کشاکشهای اجتماعی ناگسستنی و کین توزانه به وجود آمد. /3 آری،همۀ اینها مولود این روحیۀ گناهکارانه بوده است.ولی خداوند بر آنها منت نهاد و از متاع موقت این جهانی آنان را بهره مند ساخت.

قٰالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ

-گفت:فرو شوید.برخی دشمن برخی دیگر.تا روز قیامت زمین قرارگاه و جای تمتع شما خواهد بود.» [25]

اینجا سرای زیستن و مردن شماست و پس از مرگ رستاخیز شما در اینجاست.

قٰالَ فِیهٰا تَحْیَوْنَ وَ فِیهٰا تَمُوتُونَ وَ مِنْهٰا تُخْرَجُونَ

-گفت:در آنجا زندگی خواهید کرد و در آنجا خواهید مرد و از آن بیرون آورده شوید.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 26 تا 30]

اشاره

یٰا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمْ لِبٰاساً یُوٰارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِبٰاسُ اَلتَّقْویٰ ذٰلِکَ خَیْرٌ ذٰلِکَ مِنْ آیٰاتِ اَللّٰهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (26) یٰا بَنِی آدَمَ لاٰ یَفْتِنَنَّکُمُ اَلشَّیْطٰانُ کَمٰا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمٰا لِبٰاسَهُمٰا لِیُرِیَهُمٰا سَوْآتِهِمٰا إِنَّهُ یَرٰاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ تَرَوْنَهُمْ إِنّٰا جَعَلْنَا اَلشَّیٰاطِینَ أَوْلِیٰاءَ لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَیْهٰا آبٰاءَنٰا وَ اَللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (28) قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ اُدْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ کَمٰا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِیقاً هَدیٰ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ اَلضَّلاٰلَةُ إِنَّهُمُ اِتَّخَذُوا اَلشَّیٰاطِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30)

ص :253

معنای واژه ها

27[قبیله]

:قبیل،گروهی است از چند قبیله و اگر از یک پدر و مادر باشند قبیله نامیده می شوند.

29[بالقسط]

:عدالت.

/3

لباس تقوی چگونه عیبهای انسان را می پوشاند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

شیطان همانگونه که جامه از تن پدر ما آدم بیرون آورد تا عیبش آشکار شد، می خواهد جامۀ تقوی را از پیکر ما فرزندان آدم برکند.لباسی که عیبهای بشر را

ص :254

می پوشاند.و بر ماست که پاره ای از حقایق را باز گوییم.از جمله آن که شیطان قویتر از ماست در خدعه،زیرا او ما را می بیند و ما او را نمی بینیم ولی فقط بر کفار غلبه تواند یافت زیرا ایمان در برابر فریب شیطان مقاومت می کند.

شیطان کفار را از خلال یک سلسله افکار خرافی فریب می دهد.مثلا متابعت از پدران و اعتقاد به این که هر چه پدران می کرده اند دین است و آنان از سوی خدا مأمور بوده اند.در حالی که پروردگار ما به فحشاء فرمان نمی دهد.و ایشان چیزهایی می گویند که بدان علم ندارند و تنها به متابعت هوا و هوسهای آنهاست.

اینان بیاد نمی آورند که پدرشان آدم را شیطان فریب داد.وقتی با آدم چنان کند با دیگران چه خواهد کرد؟ مقیاس نیک و بد و خیر و شر آن نیست که پدران و نیاکان می گویند،بلکه مقیاس آن چیزی است که خدا به آن فرمان داده و مقیاس او مقیاس عادلانه است.

/3

شرح آیات:
اشاره
جامۀ پرهیزگاری

[26]

خداوند برای فرزندان آدم لباسی فرستاد تا شرمگاهش را بدان بپوشد و نیز جامۀ زینت.اما آن جامه که عیبهای معنوی انسان را می پوشد جامۀ تقوی است که بهترین جامه هاست و نباید انسان تنها به آن جامه که بدنش را می پوشد اکتفاء کند.

یٰا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمْ لِبٰاساً یُوٰارِی سَوْآتِکُمْ

-ای فرزندان آدم،برای شما جامه ای فرو فرستادیم تا شرمگاهتان را بپوشید.» در این آیه واژۀ«فرو فرستادیم»به کار رفته،زیرا تمام برکات از آسمان نازل می شود.

وَ رِیشاً

-و نیز جامۀ زینت.» یعنی جامه ای که از آن تمتع می گیرید.

وَ لِبٰاسُ التَّقْویٰ ذٰلِکَ خَیْرٌ

-و جامه پرهیزگاری از هر جامه ای بهتر

ص :255

است.» مراد از هر جامه ای،جامه هایی است که بدن را می پوشاند،هر چند به آن جامه ها نیز باید توجه داشت.

ذٰلِکَ مِنْ آیٰاتِ اللّٰهِ

-این یکی از آیات خداست.» یعنی این حجت از حجتهای خداست.و آیه دلیل بر عظمت خدا و این حقیقتی است که انسان باید آن را فرا گیرد.

لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ

-باشد که پند گیرند.» نیاز بدن به لباس،آن قدرها نیاز به تفکّر و تعمق ندارد که نیاز روح به جامۀ تقوی.

/3

[27]

بار دیگر خداوند بشر را متوجه می کند که فرزندان آدم هستند و آدم را شیطان فریفته است و از بهشت بیرون کرده و بر آنهاست که از فتنۀ شیطان حذر کنند.

یٰا بَنِی آدَمَ لاٰ یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطٰانُ کَمٰا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ

- ای فرزندان آدم!شیطان شما را نفریبد،هم چنان که پدر و مادرتان را از بهشت اخراج کرد.» شیطان همان گونه که جامه از تن پدر و مادر ما بیرون کرد،می خواهد جامۀ تقوی را از ما بستاند.

یَنْزِعُ عَنْهُمٰا لِبٰاسَهُمٰا لِیُرِیَهُمٰا سَوْآتِهِمٰا

-لباس از تنشان کند تا شرمگاهشان را به ایشان بنماید.» انسان هر گاه فریب بخورد و به یکی از نقاط ضعف یا نقاط منفی وجود خود پی ببرد خود نخستین کسی است که خویشتن را زیر ضربات سرزنش می گیرد.ولی شیطان بر ضد بشر وسیله ای به کار می برد که به نقاط ضعف خود پی نبرد و آن سلاح مکر و خدعه است.اگر انسان به سلاح بیداری و پرهیز مسلح باشد می تواند در برابر کید شیطان مقاومت ورزد.

إِنَّهُ یَرٰاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ تَرَوْنَهُمْ

-او و قبیله اش از جایی که

ص :256

آنها را نمی بینید،شما را می بینند.»

میان فرمانروایی خدا و سلطۀ شیطان

ولی شیطان نمی تواند بر انسان مؤمن سلطه جوید،زیرا انسان مؤمن دارای اراده و عقل و و جدان است.ولی کفار چون با شیطان رو به رو می شوند ارادۀ خود را از دست می دهند و چون خلع سلاح شدند شیطان بر آنان فرمانروایی یابد.

إِنّٰا جَعَلْنَا الشَّیٰاطِینَ أَوْلِیٰاءَ لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ

-ما شیطانها را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمی آورند.» اما مؤمنان که خدا سرپرست آنهاست،از قید و بندهای شیطان آزاد هستند.«این بدان سبب است که خدا سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند و کافران را سرپرستی نیست»محمد11/.

کسانی که در پی شهوت و ثروت هستند و در برابر سلطۀ طاغوت خضوع می کنند،یا در برابر رئیس قبیله تسلیم می گردند،و با گردبادهای هوی و هوس به هر سو رانده می شوند،اراده خود را از دست داده اند و چون غباری که در معرض وزش باد قرار گیرد،به هر جا می افتند.

/3

[28]

نشان فقدان اراده این است که این گروه از حریت فکر بی بهره اند و در معرض بدترین حالات استعمار و بندگی قرار می گیرند،یعنی استقلال فکری و فرهنگی شان را از دست می دهند و این مقدمۀ هر گونه استثمار دیگر است.

وَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً قٰالُوا وَجَدْنٰا عَلَیْهٰا آبٰاءَنٰا

-چون کار زشتی کنند، گویند،پدران خود را نیز چنین یافته ایم.» بدین پندار که این تقلید به اعمالشان مشروعیت می دهد و بدتر از این این است که می پندارند افکار نیاکانشان از قداست آسمانی برخوردار است.

وَ اللّٰهُ أَمَرَنٰا بِهٰا قُلْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ

-و خدا ما را بدان فرمان داده است.بگو:خدا به زشتکاری فرمان نمی دهد.» آری،هر چه پدران یا پیشوایان مذهبی باطل یا سلاطین او را به سوی خود

ص :257

خوانند،عقل به معارضه برمی خیزد که اعمالی که مرتکب می شوند از قداست و از خدا به دوراند.

أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

-چرا چیزهایی به خدا نسبت می دهید که نمی دانید؟» [29]

عدالت فطرتی است که در وجود انسانی نهفته است.فرضا هم کسی باشد که خود نتواند به عدالت رفتار کند،بی تردید دوست دارد که دیگران چنین کنند و از این رو خواستار عدالت است،و خدا ممکن نیست که به غیر عدالت رفتار کند در حالی که همۀ جهان در هر امری به عدالت او شهادت می دهند.

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ

-بگو پروردگار من به عدل فرمان داده است.» خدا فرمان داد که بندگان جز او را نپرستند و مردم حتی در مواردی به جای اللّٰه بتان را می پرستند واجب است که آن شریکان به دور ریزند و خدای یکتای قهار را بپرستند.

وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ

-به هنگام هر نماز روی به جانب او دارید.» هر زمان که زمان سجده باشد باید در برابر اللّٰه سجده کرد و نه چیزهایی که آنها را شریکان او قرار داده ایم.این هشدار است که باید،پرستش خاص ذات احدیت باشد /3 و هر چه خواهیم از او خواهیم به عبارت دیگر تنها و تنها روی عبادت و نیاز به درگاه او آریم.

وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ

-و او را با ایمان خالص بخوانید.» اما نباید دین را تجزیه کرد که تنها جانب عبادات را بگیریم و جانب معاملات و اقتصاد را رها کنیم یا قضایای سیاسی و امثال آن را نادیده انگاریم.

میان فرزندان آدم امتیازی نیست که بعضی بعض دیگر را بندگی کنند یا برای خشنودی بعض دیگر،بعضی از دین را به یک سو نهند.

کَمٰا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ

-و هم چنان که شما را آفریده است باز می گرداند.» همه یکسان هستند چونان دانه های شانه.

ص :258

[30]

آری،تنها یک اختلاف میان افراد بنی آدم وجود دارد که مورد تأیید اسلام است و آن اختلاف آنهاست در ایمان و عمل صالح.(یا به تعبیر دیگر اختلاف اراده و روش).

فَرِیقاً هَدیٰ

-فرقه ای را هدایت کرده.» یعنی خدا هدایتشان کرده،آنان نیز هدایت را پذیرفته اند.

وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاٰلَةُ

-و فرقه ای گمراهی را در خورند.» گمراهی برایشان مقرر شده،زیرا به کسانی غیر از خدا توجه دارند.

إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیٰاطِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ

-اینان شیطانها را به جای خدا به دوستی گرفتند و می پندارند که هدایت یافته اند.

چون بشر به این ورطه سقوط کند دیگر امید شفایش نیست و در زمرۀ کسانی در می آید که گمراهیشان محقق است،زیرا شیطان را که دشمن اوست به رهبری و سرپرستی خود برگزیده است،و خدا،آن آفریدگار و بخشاینده را فراموش کرده است.بدتر ازین،خود را هدایت یافته می داند و حال آن که در گمراهی دور و درازی در افتاده است.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 31 تا 33]

اشاره

یٰا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُسْرِفِینَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اَللّٰهِ اَلَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ اَلطَّیِّبٰاتِ مِنَ اَلرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا خٰالِصَةً یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (32) قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّیَ اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ اَلْإِثْمَ وَ اَلْبَغْیَ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (33)

ص :259

معنای واژه ها

33[البغی]

:دست اندازی بر مردم که ریاست طلبی با زور و بدور از حق موجبات یکپارچگی آن را فراهم می آورد.

/3

قانونگذاری خدایی، تکامل است و واقعیت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیشین،قرآن ما را فرمان می داد که در دین برای خداوند اخلاص ورزیم.معنی اش آن بود که بشر خدا را وجهۀ خود قرار دهد و در همۀ مراحل زندگی روی به سوی او کند و برنامه های خدایی در تمام ابعاد زندگی اش بر هر برنامۀ دیگری برتری داشته باشد.در این آیات سخن از پوشیدن لباس است یا برگرفتن زینتها به هنگام رفتن به مساجد اگر مسجد رمز عبادت است،زینت رمز زندگی است.همان طور که در آنجا که از پرهیزگاری سخن می گوید ما را به خوردن و آشامیدن فرمان می دهد.یعنی خوردن و آشامیدن با تقوی و پرهیزگاری منافاتی ندارد.آن گاه می پرسد که چه کسی زینتهای خدا را و غذاهای خوش طعم را که او روزی داده-و در روز قیامت خاص مؤمنان است-حرام کرده است؟ولی پس از بیان این موضوع از برخی کارها چون فحشاء و ارتکاب گناهان نهی می نماید تا رفتار شخصی ما را طرحریزی کرده باشد و از افزونی جویی منع می کند تا رفتار اجتماعی ما را به ما گوشزد نموده باشد.

همچنین قرآن از شرک که از مظاهر آن خضوع در برابر سلطان ظالم است و

ص :260

از سخن گفتن که نه از روی علم و آگاهی باشد منع می فرماید و ما را به گرایش به فرهنگ دین می خواند و باید که این دینداری خالص از هر شایبۀ ریب و ریا باشد.

و شخص برای خود،راهی و روشی و برنامه ای جز دین نپذیرد.

/3

شرح آیات:
اشاره
حقیقت دینها را چگونه می توان شناخت؟

[31]

با مطالعۀ دقیق یک مذهب و یا یک دین می توان به حقیقت آن آگاه شد.مثلا وقتی که به مسجد مسلمانان می نگری می توانی به ساختار تکاملی اسلام پی ببری.مسجد جای عبادت است و مؤمن از آنجا به سوی خدا عروج می کند و نیز رزمگاهی است برای مبارزۀ هوی و هوس با عقل و مکان مبارزۀ میان باطل و حق است ولی در عین حال معرفت و تعاون و تجمع مسلمانان است.همه چیزهایی که مردم را به یکدیگر نزدیک می کند از جملۀ پاکیزگی و خودآرایی در مسجد مستحبّ و گاه واجب است.خداوند فرمان می دهد که مؤمنان بهترین زینتهای خود را در مسجد به کار برند تا ظاهر جمعیت آنان جذاب شود و مردم از ملاقات و نشستن با یکدیگر هم لذت ببرند.

یٰا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ

-ای فرزندان آدم!به هنگام هر عبادت لباس خود بپوشید.» و هم چنان که خداوند برای فرزندان آدم لباس و زینت فرستاده و هم چنان که بر پدر و مادر ما،آدم و حوّا،انعام کرد و جامه عنایت نمود،ما را نیز به استفاده از نعمت زینت و جامه فرمان داده است.ولی نه برای تفاخر و نه در مجالس لهو،بلکه برای تعارف و تعاون در محافل دینی.و هم چنان که شایسته است که از لباس بهره گرفت،بر مؤمن لازم است از خوردن و آشامیدن نیز بهره جوید ولی از حدود تعادل خارج نگردد و کاری نکند که اسرافکاریهای او به سلامت جسمانی اش لطمه وارد سازد.از این رو می فرماید:

وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا

-و بخورید و بیاشامید ولی اسراف مکنید.»

ص :261

حرمت اسراف و ضرورت تنظیم خوردن و آشامیدن،یکی دیگر از جنبه های تکاملی در اسلام است.اسراف از آن رو ناپسند است، إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ -که خدا اسرافکاران را دوست نمی دارد.» /3 اسراف گاهی تجاوز از حدود شریعت است.کسی که گوشت خوک می خورد یا شراب می نوشد،اسرافکار است و خدا او را دوست ندارد،زیرا برای او روزی حلال به فراوانی فراهم کرده و دیگر نیازی به حرامش نیست.گاه اسراف به تجاوز از حدود عرف عام است،مثلا کسی خانه ای بسازد و صدها میلیون تومان در آن خرج کند در حالی که با صرف مبلغ کمتری می توانست برای خود مسکن و مأوای راحتی تهیه کند.یا اتوموبیلی را به دهها میلیون تومان بخرد و حال آن که با خرید اتوموبیلی به بهای مناسب او را بسنده می بود.اسراف به موقعیتهای اجتماعی یا حتی به موقعیتهای شخصی مربوط می شود.فقیری که بیش از چند تومان ندارد و آن را به خرید-مثلا-عطر و اودکلن اختصاص می دهد،در حالی که زن و فرزندش نان بر سفره ندارند،آدم اسرافکاری است،در حالی که اگر شخص توانگری چنین کند اسراف به حساب نمی آید.دولتهای فقیری که به تقلید دول ثروتمند فرودگاههای عظیم احداث می کنند یا میدانها و استادیومهای ورزشی و یا سفارتخانه های فخیم می سازند در حالی که هنوز برای کودکان خود مدرسه ای مناسب ندارند،در زمرۀ اسرافکاران هستند.و حال آن که ساختن این بناها و احداث این تأسیسات برای دول ثروتمند اسراف به حساب نمی آید.

آیا خداوند زینت را حرام کرده؟

[32]

اسلام زینت را بر مؤمنان حرام نکرده حتی آن را در روز قیامت خاص آنها قرار داده،بنا بر این چیزی که در آخرت خاص مؤمنان است چگونه ممکن است در دنیا بر آنها حرام شده باشد؟ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا خٰالِصَةً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -بگو چه کسی

ص :262

زینتهایی(یا لباسهایی)را که برای بندگانش پدید آورده و خوردنیهای خوش طعم را حرام کرده است؟این چیزها در این دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در روز قیامت نیز خاص آنها باشد.» پس زینت برای مؤمنان خلق شده ولی در دنیا از شوائب رنجها و مصیبتها خالی نیست فقط در آخرت است که از هر گونه شایبۀ رنج و مصیبت مصفی است.

کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

-آیات را برای دانایان این چنین به روشنی بیان می کنیم.» به پایمردی علم و معرفت مؤمن می داند که استفاده از نعمتهای خدایی از ایمان نمی کاهد ولی ظلم به مردم یا خضوع در برابر ظلم یا سکوت در برابر ظلم ظالمان،حرام است.و این سخت ترین مسئولیت و حتی از واجبات است.هر کس بتواند این امر واجب را ادا کند بار آن مسئولیت را هم از گردن خود برداشته /3 و از یک مانع بزرگ گذشته و به رستگاری رسید.اگر از این وظیفه سرباز زند.خشونت در خوردن و پوشیدن و ترک زینتها را فایدتی نبود.

تحریم فواحش جوهر و اصل دین است

[33]

قرآن بر حرمت فواحش یعنی اعمال ناشایست و نیز فزونی جستن به ناحق و هم دوری از شرک تأکید اکید دارد.حرمت این سه جوهر دین و مواظبت از آنها سنگین ترین مسئولیتهاست.

این سه چیز حرام به سه بعد از ابعاد زندگی شخصی ارتباط دارد:

نخست:روابط جنسی:پروردگار ما،فواحش یعنی اعمال ناشایست را حرام کرده و بارزترین مظاهر آن انحرافات جنسی است که بنیان خانواده را برمی کند و روابط اجتماعی را فاسد می سازد و تربیت را با اشکال روبرو می کند.

تنها فواحش آشکار-مثل زنا-از محرمات نیست،بلکه از فواحش باطنی هم چون دوستی کردن با زنان و یار گرفتن از آنها نیز نهی شده.زیرا این اعمال هر چند زنا نیست ولی چه بسا به فواحش ظاهر منجر می شوند و زندگی زناشویی را دچار

ص :263

مخاطرات می سازد.

قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ

-بگو:پروردگار من زشتکاریها را چه آشکار باشد و چه پنهان حرام کرده است.» دوم:گناه،که مراد از آن دست یازیدن به هر گونه حرامی است چون شرابخواری و خوردن گوشت خوک و دیگر گوشتهای حرام،مخصوصا گوشت حیواناتی که به هنگام ذبح نام خدا بر آنها برده نشده است.

سوم:ظلم به مردم و تجاوز به حقوق ایشان،خواه حقوق مالی باشد مثل دزدی و رشوه و وضع مالیاتهای اجحاف آمیز و غش و تقلب در کالا و گرفتن دستمزد بدون انجام کاری مناسب با آن.یا حقوق اجتماعی باشد،مثل حرمت غیبت و تهمت زدن و سخن چینی کردن.همه اینها در حیطۀ ظلم است و ظلم حرام است.

وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ

-گناه را و فزونی جستن به ناحق.» شاید واژه«بغیر الحق»تفسیر بغی باشد و هر تجاوزی به حق بغی و ستم تلقّی می شود.

/3 پس از ذکر این محرمات نوبت به یک حرام بزرگ می رسد و آن به سیاست ارتباط دارد.خضوع در برابر هر سلطه ای و هر قدرتی جز سلطه و قدرت خداوندی حرام است.و متابعت از هر شخص یا هر دستگاهی که خدا اجازه نداده باشد حرام است بنا بر این باید در برابر این نظاماتی که به نامهایی جز نام خدا بر ملتها تحکم می کنند ایستادگی کرد با آنهایی که به دروغ وانمود می کنند که سلطۀ آنها سلطۀ خدایی است.آری،همه اینها از انواع شرک است.

وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللّٰهِ

-و نیز حرام است چیزی را شریک خدا سازید.» در سلطه و سیادت قانونی و سیاسی او.

مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً

-که هیچ دلیلی بر وجود آن نازل نشده باشد.» اگر از سوی خداوند به جواز پیروی از شخصی برهانی نازل شده باشد،نباید در پیروی از او تردید به خود راه داد.در این صورت است که می توان در برابر او سر تسلیم فرود آورد چون پیامبر(ص)و امامان(ع)و علمای الاهی که امینان بر حلال و

ص :264

حرام او هستند.اما این که شخصی به میل خود کسی را به رهبری و پیشوایی خود برگزیند یا دسته و گروهی را اختیار کند و برنامه های آن را کورکورانه متابعت نماید، این چیزی است که هرگز جایز نیست.

اگر ولایت از آن خدا باشد یا از آن کسی که خدا دربارۀ او دلیل و برهانی نازل کرده یعنی حکمی داده است،باید فرهنگ مسلّط بر جامعه فرهنگی باشد که او القاء می کند زیرا فرهنگ پشتیبان استوار این ولایت است و رواج و اشاعۀ این میسر نمی شود مگر بعد از سکوت جاهل و عدم اشاعۀ افکار باطله است.زیرا زمانی که نادان مهر سکوت بر لب نهد مردم در پی آگاهی صحیح می روند و از راههای درست خود به آن خواهید رسید و معنی وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -یا دربارۀ خدا چیزهایی بگویید که نمی دانید.» همین معنی است.

اما اگر دروغ بستن به خدا شیوع یابد و هر کس چیزی گوید و آن را به خدا نسبت دهد راه /3 حق در میان راههای باطل از دیده ها نهان می ماند و یک سخن عالمانه به هزار سخن جاهلانه درمی آمیزد.در این صورت راهی برای وصول به حق باقی نمی ماند.

محرمات اینها بودند که هر مسلمانی باید از آنها پرهیز کند ولی مردم گاه در تطبیق آنها با واقعیات دچار خطا می شوند-مگر خداوند از خطا نگهدارد-و گاه شخص از برخی چیزهای حلال هم چشم می پوشد و تصور می کند این یک عمل زاهدانه است یا لذایذی را که خدا مباح ساخته بر خود حرام می کند این گونه اعمال جز فریب دادن خود چیز دیگری نیستند.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 34 تا 39]

اشاره

وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ (34) یٰا بَنِی آدَمَ إِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِی فَمَنِ اِتَّقیٰ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (35) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ اِسْتَکْبَرُوا عَنْهٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (36) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ أُولٰئِکَ یَنٰالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ اَلْکِتٰابِ حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قٰالُوا أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا وَ شَهِدُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰافِرِینَ (37) قٰالَ اُدْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ فِی اَلنّٰارِ کُلَّمٰا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهٰا حَتّٰی إِذَا اِدّٰارَکُوا فِیهٰا جَمِیعاً قٰالَتْ أُخْرٰاهُمْ لِأُولاٰهُمْ رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ أَضَلُّونٰا فَآتِهِمْ عَذٰاباً ضِعْفاً مِنَ اَلنّٰارِ قٰالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لٰکِنْ لاٰ تَعْلَمُونَ (38) وَ قٰالَتْ أُولاٰهُمْ لِأُخْرٰاهُمْ فَمٰا کٰانَ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (39)

ص :265

/3

عاقبت کسانی که به خدا دروغ می بندند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیات در بیان و توضیح آیات پیشین آمده است تا به ما یادآوری کند که حیات افراد بشر محدود به اجل آنهاست و چون اجلشان فرا رسد حتی یک

ص :266

ساعت پس و پیش نشوند.یعنی به کس مهلت ندهند و لو برای زمانی اندک.تنها فرصت همین زمان حاضر است که رسولان می آیند و آیات خدا را بیان می کنند.بر ماست که از خدا بترسیم و کارهای نیک بکنیم تا سرانجام کار زیانمند نگردیم.در حالی که تکذیب آیات خدا و سر فرو نیاوردن در برابر آنها به آتش جاویدان منتهی می شود.اما چرا بعضی از مردم آیات خدا را تکذیب می کنند؟آیا این ستمی نیست که بشر بدون هیچ علت و سببی در حق خود روا می دارد؟اینگونه کسان چون زمان بازخواست فرا رسد برای خود پناهگاهی نمی یابند.اما آن شریکان که برای خدا قرار می دادند و خدا آنها را از پیروی آنها منع می فرمود اکنون از نظرشان پنهان شده اند و از آنان اثری نمی یابند.در اینجا خدای تعالی ایشان را خطاب می کند که به پیشینیان کافرتان ملحق شوید،کسانی که اکنون با لعنت و نفرین از شما استقبال می کنند.پیروان از پیشوایان نابکار خویش می نالند که:پروردگارا اینان ما را گمراه کردند،پس بر عذابشان بیفزای،زیرا آنها سبب فرو افتادن ما در ورطۀ این عذاب بوده اند.خدای تعالی در پاسخشان می گوید:شما را نیز به نوبۀ خود عذاب مضاعف خواهد رسید زیرا مرتکب گناه شده اید،شما بدون هیچ دلیلی از پیشوایان خود پیروی کرده اید.پیشوایان نیز به آنها که پی شان آمده اند می گویند:

/3 مگر ما را از متابعت شما چه سودی بود؟

شرح آیات:
اشاره
میان اجل و عمل

[34]

بشر می داند که کیفر اعمالش در حال و به زودی نخواهد بود،بلکه برای زمان محدود و معینی به تأخیر می افتد.این تأخیر عقاب او را از توبه و بازگشت نومید نمی کند،و همواره در این پندار است که روزی برسد و از گناهان خود توبه کند،یا اعمال نیک انجام دهد و از خود دفع عذاب و عقاب آخرت کند.

قرآن این گونه پندارها را پندارهای سفیهانه می شمارد و می گوید که هر امتی را مدتی است که خداوند برای او مقرر کرده.هر چند که این مدت برای ما مجهول است

ص :267

ولی در نزد خدا معلوم است.چون آن مدت به سر آید،تمدید نمی شود.پس باید در هر لحظه منتظر فرا رسیدن آن باشیم،نه کس از آن فرار تواند کرد و نه آن اجل به تأخیر می افتد و نه ما را قدرتی است که با آن توانیم برآمد.تنها به یک وسیله می توان چنگ زد،آن هم تا فرصت باقی است عمل صالح.

وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ

-هر امتی را مدت عمری است.» یعنی مدت زمانی که شخص در خلال آن امکان آن دارد که به یاد خدا افتد و ایمان خویش مستحکم گرداند.

فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ

-و چون فراز آید یک ساعت پس و پیش نشوند.» چه دردناک است که این اجل به سر آید و ما برگ و توشه ای از عمل صالح برای آخرت نیندوخته باشیم.

[35]

پس باید برای فرارسیدن آن زمان تغییر ناپذیر و حتمی آماده بود و این آمادگی میسر نشود مگر با پذیرفتن رسالات الهی.

یٰا بَنِی آدَمَ إِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِی

-ای فرزندان آدم!هر گاه پیامبرانی از خود شما بیایند و آیات مرا بر شما بخوانند.» بر شما واجب است که این رسولان را اجابت کنید،زیرا آنان هر چیزی را به روشنی برایتان بیان می کنند.

/3

فَمَنِ اتَّقیٰ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ

-کسانی که پرهیزگاری کنند و به صلاح آیند بیمی بر آنها نیست و خود غمگین نمی شوند.» بیمی بر آنها نیست به سبب اعمال صالح آنها و اینان از رسیدن اجل خود و پایان یافتن مهلت خویش نمی ترسند که حسابشان پاک است و از محاسبه شان باکی نیست.بر گذشتۀ خود اندوهگین نیستند،زیرا عمر خویش در اعمال صالح صرف کرده اند و در آن ایام خود را برای چنین روزی آماده می کرده اند.چه بسا وقتی قرآن می گوید:«پرهیزگاری کنند»مراد جنبۀ نفسی است و چون می گوید«به صلاح آیند»جنبۀ عملی را در نظر دارد.

ص :268

[36]

خوف و اندوه بهرۀ کافرانی است که آیات خدا را تکذیب می کنند در حالی که حقیقت از خلال آیات آشکار است ولی خود فریفتگی و پیروی هواها و هوسها دیدگان حقیقت بینشان را کور کرده است.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهٰا

-و آنان که آیات ما را به دروغ نسبت داده و از آن سرتافته اند.» جزایشان آتش است و دست به گریبان شدن با سرنوشت شوم خود که از آن هم رهاییشان نیست.

أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ

-ایشان اهل جهنمند،و جاودانه در آن خواهند بود.» جاودانه بودن ایشان در آتش،جزای مناسب کینه توزی و گردنکشی آنهاست،کینه توزیی که امید به اصلاح آن نبود و گردنکشی که دلهایشان را چونان صندوقچه ای آهنین کرده بود که نمی گذاشت حتی خردک پرتوی از نور هدایت بر آن تابد.

[37]

بنگرید که ستم آدمی به خود تا چه پایه است وقتی که خود را در این تنگنا می افکند و چشم بر حقایق فرو می بندد.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ

-کیست ستمکارتر از آن که به خدا دروغ بندد یا آیات او را دروغ انگارد؟» بشر هنگامی که سرکشی کند و بخواهد چنگ به روی حقیقت زند،خود را فریب داده است و هم دیگران را.او از یک روی،حقیقت و آیات و علایم آشکاری را که بر حقیقت دلالت دارد،نمی پذیرد /3 و از دیگر روی برای خود افکاری خلق می کند و آنها را به خدا نسبت می دهد و جانشین حقایق می گرداند.جزای چنین کسان این است که همان حقایقی که به آنها کافر بود و انکارشان می کرد اکنون او را احاطه کرده اند و از او انتقام می گیرند.

أُولٰئِکَ یَنٰالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتٰابِ

-نصیبی که برایشان مقرر شده بود به آنها خواهد رسید.»

ص :269

بهرۀ مؤمنانی که به کتاب خدا عمل می کنند،همان تحقق یافتن دستاوردهای نیکوی رسالت است برای آنان و بهرۀ کافران و ترک کنندگان کتاب خدا همانا تحقق عقوباتی است که در همان کتاب خدا به آنان وعده داده شده است.

حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُنٰا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قٰالُوا أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ

-آن گاه که فرستادگان ما بیایند تا جانشان را بگیرند،می پرسند آیا آن چیزهایی که به جای خدا پرستش می کردید اکنون کجایند؟» یعنی آن افکار و آن کسان که آن افکار را جامۀ عمل می پوشانیدند اکنون کجا هستند؟شما بر آنها اعتماد می کردید و می پنداشتید که نمادها و جانشینان راستین حقیقت اند یا می توانند جای آیات الهی را بگیرند.

قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا وَ شَهِدُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰافِرِینَ

-گویند:

تباه شدند و از دست ما رفتند و در این حال به زیان خود شهادت دهند که کافر بوده اند.» کافران به حقیقت و در نتیجه بر زیان خود شهادت دهند که مستحق عذاب هستند.

گفتگوی پیرو و پیشوا

[38]

از آنجا که پیشوایان مستکبران اند،به اصل و نسب خود و به قوم قبیلۀ خود ببالند و پدران و نیاکانشان را ارج نهند.چون همه در آتش گرد آیند میان پیروان و پیشوایان مشاجره و گفتگو درگیر شود:

قٰالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النّٰارِ کُلَّمٰا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهٰا

-گوید:به میان امتهایی که پیش از شما بوده اند از جن و انس،در آتش داخل شوید.هر امتی که در آتش داخل شود،امت همکیش خود را لعنت کند.» در دنیا امتهای از پی درآینده بر امتهای پیش از خود اعتماد می کردند ولی

ص :270

در /3 جهان آخرت به سبب وضوح حقایق همه یکدیگر را لعنت می کنند.

حَتّٰی إِذَا ادّٰارَکُوا فِیهٰا جَمِیعاً

-تا چون همگی در آنجا گرد آیند.» یعنی هم پیشوایان و هم پیروان گرد هم جمع شوند و یکدیگر را بشناسند.

قٰالَتْ أُخْرٰاهُمْ

-گروهی که پیرو بوده اند.» یعنی امتهای متأخر، لِأُولاٰهُمْ رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ أَضَلُّونٰا فَآتِهِمْ عَذٰاباً ضِعْفاً مِنَ النّٰارِ -دربارۀ گروه هایی که پیشوا بوده اند گویند:پروردگارا اینان ما را گمراه کردند،دو چندان در آتش عذابشان کن.» اینان گمراهی پراکندند و سنتهای ناستوده نهادند و ما را به راه تاریک خود کشیدند پس مستحق دو برابر عذاب اند.

قٰالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ

-گوید:عذاب همه دو چندان است.» برای پیشوایان به سبب سابقۀ دیرینشان در کفر،زیرا آنها آن عادات بد را آوردند و آن افکار باطل را رواج دادند.و هر کس مردم دیگر را به عادات بد و به افکار باطل سوق دهد عذاب هر کس که بدان فکر عمل کند نیز نصیب او می شود.

اما شما را نیز عذاب دو چندان است.زیرا از پی ایشان به راه افتادید،بی آن که دلیلی خدایی در دست داشته باشید.پس کس که مرتکب عمل زشتی شود به سائقه امیال نفسانی خویش به همان اندازه عذاب می بیند ولی کسی که آن عمل زشت را از روی تقلید دیگران انجام دهد علاوه بر عذاب خود،باید کیفر آن تقلید باطل را نیز بر خود هموار کند.زیرا شرعا حرام است که کسی از کسی جز خدای پیروی کند.پس پیروی تو فلان پیشوای ناستوده شرک و ضلالت است و کفران نعمت حرّیت است و نابود کردن کرامتی است که خدا به تو ارزانی داشته بود.

وَ لٰکِنْ لاٰ تَعْلَمُونَ

-ولی شما نمی دانید.» [39]

آن پیشوایان،پیروان خود را پاسخ دهند که از متابعت ایشان نصیبی نبرده اند.فرعون از این که مردم مصر پیرو او شدند چه حاصل کرد و هیتلر از این که برخی حکام /3 بلاد اسلامی از پی او رفتند و شیوه های سرکوبش را به کار گرفتند چه

ص :271

نفعی برد؟هیچ.

وَ قٰالَتْ أُولاٰهُمْ لِأُخْرٰاهُمْ فَمٰا کٰانَ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ

-پیشوایان به پیروان گویند:شما را بر ما هیچ برتری نیست.اینک به کیفر کارهایی که کرده بودید،عذاب را بچشید.» ولی عذابی که کفار می چشند به سبب اعمال اکتسابی خود آنهاست نه به سبب این شخص یا آن شخص.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 40 تا 43]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ اِسْتَکْبَرُوا عَنْهٰا لاٰ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوٰابُ اَلسَّمٰاءِ وَ لاٰ یَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ حَتّٰی یَلِجَ اَلْجَمَلُ فِی سَمِّ اَلْخِیٰاطِ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُجْرِمِینَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهٰادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوٰاشٍ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلظّٰالِمِینَ (41) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (42) وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْهٰارُ وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اَللّٰهُ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ اَلْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43)

معنای واژه ها

40[سم]

:سوراخ.

[الخیاط]

:سوزن.

41[مهاد]

:جایی که آن را مفروش کنند.

ص :272

[غواش]

:جمع غاشیه و آن به هر چیزی اطلاق می شود که بپوشاند.

42[غل]

:کار کینه توزانه ای که با لطافت به ژرفنای دل ره یابد،و از این کلمه است«غلول»به معنای رسیدن به وسیلۀ حیله به خیانتهای پنهان و درک نشدنی.

/3

عاقبت تکذیب کنندگان و مستکبران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش،قرآن ما را از سفاهت خودپسندان متکبر آگاه نمود و در این آیات سخن از کیفر این گروه است،زیرا اعمال ایشان به طبیعت استکبار پیوسته است.نتیجۀ تکذیب آیات و روی گرداندن از آنها گرفتار شدن ابدی در جهان فرودین و زندانی شدن در زندان مادیت است.از این رو کسانی که گرفتار خودپسندی و تکبر شده اند و از خدا روی گردان،هرگز به مقام تقرب به خدا عروج نتوانند کرد و در فضای معرفت و کمال بال و پر نخواهند گشود.گویی درهای آسمان به رویشان بسته است،در آخرت نیز درهای بهشت را به روی خود بسته خواهند یافت و دخول در بهشت برایشان امری محال خواهد بود،به قدری محال که به گذشتن شتر از سوراخ سوزن تشبیه شده است.

این کیفر کسانی است که مرتکب گناه شوند،جایگاهشان مکانی است که زمینش آتش است و سقفش شعله و دود.آری این است کیفر کسی که به خود ستم کرده باشد.

در سمت دیگر مؤمنانی خواهند بود که بر حسب طاقت و وسع خویش در

ص :273

این جهان کارهای نیکو می کنند. /3 اینان به بهشت می روند و در آن جاودانه اند.

آشکارترین نعمتی که خداوند اینان را ارزانی داشته نعمت و راحت و روحانیت است و صفا و صمیمیت میان آنها.زیرا خداوند هر گونه کینه و حسد و نفاق را از دلشان برکنده.نعمتی دیگر علاوه بر نعم روحانی که نصیب آنها شده نهرهایی است جاری با آن کیفیت که در آیات الهی وصفشان آمده.و نعمت سوم خشنودی ایشان است و تحقق همۀ خواستهایشان و سپاسگزاریشان در برابر پروردگارشان و سپاس خداوند از ایشان که ندا می دهد این بهشت میراثی است که آنان به پاداش اعمالشان به دست آورده اند.

شرح آیات:
اشاره
چگونه مستکبران زیان می کنند؟

[40]

إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ اسْتَکْبَرُوا -کسانی که آیات ما را تکذیب کرده اند و از آنها روی برتافته اند.» کسانی که آیات خدا را تکذیب می کنند و می پندارند که این عمل به شخصیشان خدمت می کند و احساس برتری جویی و عظمت طلبی ایشان را سیراب می کند دو بار زیان می بینند:یک بار به سبب تکذیب آیات خدا،ابواب رحمت و آفاق علم و آستان گشادۀ حیات را بر روی خود سدّ می کنند.زیرا تکذیب به مثابۀ زندانی است استوار که جان والای آدمی در میان دیوارهای ستبر و بلند آن محبوس می ماند.نخستین شرط اتصال به زندگی شناخت آن است.چون شناخت حاصل شد مسخر ساختن زندگی برای اهداف انسان کاری آسان خواهد بود.ولی کسی که به مرحلۀ شناخت نمی رسد و آیات حقیقی را دروغ می شمرد یا حتّی نمی تواند اعتراف کند که در آنجا واقعیتی هست و بر اوست خود را با آن هماهنگ سازد، چگونه می تواند به قلّه شامخ تسخیر حیات برسد؟آری،چنین کسی نردبانهایی را که می توانند او را به اوج اعتلا برسانند خود درهم می شکند.اما زیان دوم این است که مکان خویش در بهشت از دست می دهند و به درون آتش جهنم درخواهند افتاد.

ص :274

تعبیر قرآنی در این باب به منتهای لطف و دقت رسیده که می گوید:

لاٰ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوٰابُ السَّمٰاءِ

-درهای آسمان به رویشان باز نمی شود.» بشر به نیروی روحیّاتش و به دعای خود و به ایمان خود و به ارادۀ خود و به دورنگری خود،اعتلاء می یابد،همۀ /3 اینها از کسی که آیات خدا را تکذیب و به وجود خدا اعتراف نمی کند و نمی خواهد به او ایمان بیاورد سلب می گردد.

درهای آسمان برای اعمال مؤمنان و دعاهای آنان گشوده است نه برای کافران.

قرآن کریم اینک به بیان زیان دوم می پردازد و می گوید:

وَ لاٰ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّٰی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیٰاطِ

-و به بهشت داخل نشوند تا آن گاه که شتر در سوراخ سوزن رود.» مسلما این امر محالی است که شتر با آن ستبرای جثه در سوراخ سوزن داخل شود به همین گونه دخول در بهشت هم برای اینان هرگز میسر نخواهد شد.

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ

-و مجرمان را اینچنین کیفر می دهیم.» این کیفر تنها به سبب کفر و خودپسندی شان نیست،بلکه به سبب جرایمشان نیز هست.

[41]

جای اینان در آتش است قرارگاهشان دوزخ است فراز سرشان پوششی است از آتش جهنم و دودی که آنان را در خود فرو پوشیده است.چنان که می فرماید:

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهٰادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوٰاشٍ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الظّٰالِمِینَ

- بستری از آتش جهنم در زیر و پوششی از آتش جهنم بر روی دارند و ستمکاران را اینچنین کیفر می دهیم.» به سبب ستمکاریشان و به قدر ستمکاریشان.

به نظر نگارنده جمله های معترضه در قرآن کریم همانند این جمله که در آیۀ بعد آمده:«به هیچ کس جز اندازۀ توانش تکلیف نمی کنیم»و جمله های پایانی مثل جمله های آخر این دو آیه و مشابه آنها،اشاراتی است به فطرت بشری که عقل

ص :275

بدان راه می نماید و وحی از آن سخن می گوید و شرایع آسمانی همه بر اساس آن پایه گذاری شده اند.پس گناه و ستم دو عمل قبیح اند و کیفرشان باید شدید باشد، مستکبری که آیات خدا را تکذیب می کند همان گناهکار ستم پیشه است و این /3 اشارات در قرآن کریم ارزشهای اساسی را تشکیل می دهند.

عاقبت ایمان آورندگان

[42]

اینها که بیان کردیم عاقبت تکذیب کنندگان ستمکار بود،پس عاقبت مؤمنان نیکوکار چه خواهد بود؟ اولا:اینان مکلّف نیستند اعمالی را که برتر از طاقت و توانشان است انجام دهند،زیرا ایمان یا واجبات،بر خلاف آنچه شیطان به انسان القاء می کند اعمال شاقی نیستند،بلکه اعمالی میسر و ممکن هستند.

ثانیا:سرانجام ایمان و صلاح و درستکاری بهشت و خشنودی خداوند است چنین کسی هم از بهشت بهره مند می شود و هم از خشنودی.این حقی است که در آن تردیدی نیست.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ

به هیچ کس جز اندازۀ توانش تکلیف نمی کنیم.آنان که ایمان آورده اند و کارهای نیکو کرده اند اهل بهشتند و در آنجا جاویدانند.» [43]

ثالثا:ایمان به خدا خروج از زندان خویشتن است به آستان گشادۀ حقیقت.و از نتایج اولیۀ آن واقع نگری است:یعنی انسان هم خود را بیند و هم دیگران را و از آنچه خدا به دیگران عنایت کرده دستخوش حسد نشود و با دیگران دورویی نکند و نعمتی را که خدا به ایشان داده است نرباید.یا حتی در دل هوس چنین اعمالی نکند.و بداند که فضل و نعمت خداوندی به هر کس به تناسب پاکی نفس و مقدار عملش خواهد رسید.حکم خداست که در سراسر حیات جاری است.

پس دیگر جایی برای کینه توزی و حسد باقی نمی ماند و فسق و تزویر و نفاق مردود

ص :276

است.این گونه صفات در آخرت به شکل مؤانست و صفای میان دلهای مؤمنان منعکس خواهند شد.

وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ

و هر گونه کینه ای را از دلشان برمی کنیم.نهرها در زیر پایشان جاری است.» خشنودی از نعمتهای خداوندی در بهشت برای مؤمنان است.اینان در جهان فانی هم چنان که به قسمت خداوند راضی بوده اند و تسلیم امر پروردگار خود،در آخرت هم خشنودند زیرا عاقبت عمل صالح خویش را می بینند.

/3

وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اللّٰهُ

-گویند سپاس خدایی را که ما را بدین راه رهبری کرده و اگر ما را رهبری نکرده بود،راه خویش نمی یافتیم.» این نعمت بزرگ خداوند است که فرد به خودی خود بر آن دست نخواهد یافت،بلکه خداست که او را در این راه مدد می رساند.از این رو مستوجب سپاس بیشتری است و شکر و ثنای افزونتر.

لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ

-رسولان پروردگار ما به حق آمدند.» آنان در دنیا به این حق ایمانی غیبی دارند،زیرا آن را به چشم یقین در برابر خود می نگرند،همانطور که مؤمنان پروردگارشان را سپاس می گویند،خداوند نیز آنان را سپاس می گوید و آگاهشان می سازد که این فضل عظیم و فیض بزرگ را به سبب اعمالشان حاصل کرده اند.از این رو از نعمتی که دارند بیشتر احساس خشنودی می نمایند.زیرا فرق است میان نعمتی که آن را به صورت صدقه حاصل کرده باشیم یا در اثر جهد و کوشش خود به دست آورده باشیم.

وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

-آن گاه ایشان را ندا دهند که به پاداش کارهایی که کرده اید این بهشت را به شما داده اند.» آری،این بهشت پهناور فراخ نعمت پاداش اعمال صالحۀ شماست و از همان اعمال است که چنین میراث کرامند گرانبهایی به شما رسیده است.

ص :277

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 44 تا 47]

اشاره

وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ أَصْحٰابَ اَلنّٰارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قٰالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَی اَلظّٰالِمِینَ (44) اَلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کٰافِرُونَ (45) وَ بَیْنَهُمٰا حِجٰابٌ وَ عَلَی اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ أَنْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ یَطْمَعُونَ (46) وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (47)

معنای واژه ها

46[الاعراف]

:جاهای بلند و«عرفاء»مردم یعنی محترمترین آنها و عریف به معنای عسس است.

/3

کیفر ستمکاران که مردم را از راه خدا منحرف می گردانند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در صورت گفتگویی که میان بهشتیان و دوزخیان درمی گیرد قرآن حکیم حقایقی را بیان می دارد و بارزترین آنها این سخن حق است که می گوید:لعنت خدا بر کسانی که به خود ستم می کنند و ندای حق را اجابت نمی نمایند حتی مردم را از راه خدا منحرف می سازند تا گمراهشان کنند و به آخرت هم ایمان ندارند.

ص :278

میان بهشت و دوزخ جای مرتفعی است مانند یک بارو.بر سر آن پیشوایان صلاح و نیکوکاری ایستاده اند.اینان مؤمنان و کافران را از سیمایشان می شناسند بهشتیان را آواز می دهند و به آنها سلام می کنند و اجازه می دهند که به بهشت داخل شوند.در بهشت همۀ خواستهای آنان برآورده می شود و دیگر هوای چیز دیگر افزون بر آن را ندارند.

اما اینان چشم از جهنم می گردانند زیرا از هول آن بر خود می لرزند و چون فریاد و فغان اهل جهنم را بشنوند به وحشت می افتند و می گویند بار خدایا ما را با ظالمان در یک جای قرار مده.

/3 در این آیات هم چون آیات پیش از آنها تصویر حقایق است باشد که افراد بشر از تاریکی درون خویش قدم به آستان حقایق نهد.

شرح آیات:
اشاره
چگونه متذکر حقیقت شویم

[44]

برای این که بتواند بر فراموشی غلبه کند حقایقی را که به نیروی عقل خویش به آنها راه می یابد و به علم خویش بر آنها احاطه می جوید در یاد داشته باشد و همچنین با احساس و بصیرت خود آینده را مشاهده کند باید حقایق را در پیش روی خود مجسّم بنگرد و به نیروی خیال حقایق آینده را که جز شبحی از آنها نمی بیند به ذهن نزدیک سازد.

مثلا سربازی که در پادگان مشق می کند و می داند که به زودی در یک نبرد شرکت خواهد جست،نیک می داند که اگر آموزشهای نظامی را به خوبی فرا گیرد، در این پیکار پیروز خواهد شد و اگر به خوبی فرا نگیرد مغلوب می گردد.بنا بر این سرباز باید همیشه میدان جنگ را در تصور خود داشته باشد و منافع پیروزی در جنگ و زیانهای شکست را در ذهن خود مجسم سازد.همین حال را دارد محققی که در کتابخانه اش به تحقیق می پردازد و کارگری که در کارخانه اش کار می کند و مدیری که امور اداره ای را بر عهده دارد.همه اینها اگر به آیندۀ اعمال خود بیندیشند

ص :279

و بتوانند آن آینده را همواره در خاطر زنده داشته باشند،بهتر و بهتر کار خواهند کرد.

قرآن کریم،آینده را برای ما در گفتگوی میان مؤمنان و کافران مجسم می کند و این گفتگو به صورت ندا دادن آن دو گروه است یکدیگر را،ندایی که دل را می لرزاند.

وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابَ النّٰارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قٰالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الظّٰالِمِینَ

-و بهشتیان دوزخیان را آواز دهند که ما به حقیقت یافتیم آنچه را که پروردگارمان وعده داده بود،آیا شما نیز به حقیقت یافته اید آنچه را که پروردگارتان وعده داده بود؟گویند:آری،آن گاه آواز دهنده ای در آن میان آواز دهد که لعنت خدا بر کافران باد.» وقتی که کلام خدا حق است و وعده های او راست پس تکذیب را چه معنی است؟چرا باید /3 با همه منافعی که در اجابت کردن کلام خداست،بدان گوش فرا نداد؟این خود ستمی بزرگ است.رحمت خداوندی در بهشت او شکل می گیرد و بنا بر این از دسترس ستمکاران بسی دور است.

و ما به زودی از این آواز دهنده که همانا صاحب اعراف است سخن خواهیم گفت.

ستم به خود و به اجتماع

[45]

ستمکار،ستم کردنش به خودش محدود نمی شود،بلکه ستم او به مردم هم سرایت می کند.ستمکار،به زودی مردم را به راه و روش باطل خویش فرا می خواند و در برابر توجه مردم به خدا چه سدی می ایستد،حتی اجازه نمی دهد که مردم اعمال خیر خود را انجام دهند.

اَلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کٰافِرُونَ

- آنان که از راه خدا روی برمی گردانند و آن را کجروی می پندارند و به قیامت ایمان ندارند.»

ص :280

[46]

وَ بَیْنَهُمٰا حِجٰابٌ -و میانشان حایلی است.» و میان اهل بهشت و اهل دوزخ حجابی است.حجاب آخرت تعبیری است از حجابی که در دنیا میان مؤمن و کافر قرار گرفته.و آن عبارت از فرقی است که میان آن دو فرقه مؤمن و کافر وجود دارد و اختلاف جهت و جبهۀ آنها.به گونه ای که مؤمنی که به این حجاب معتقد نباشد در ایمانش تردید است.

با وجود آمیزش مردم با یکدیگر،در این سرای فانی،در سرای باقی بکلی از یکدیگر جدایند.میان بهشت و دوزخ،اعراف جای دارد.اعراف مکان مرتفعی است که آن دو را از هم جدا می سازد.مردانی معین بر آن بلندیها نشسته اند و مهمترین خصوصیت آنها این است که مردم را به خوبی می شناسند.

وَ عَلَی الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ

-و بر اعراف مردانی هستند که همه را به نشانیشان می شناسند.» معلوم است که این مردان همان پیشوایان و امامانی هستند که میان حق و باطل تمیز می دهند و صفات اهل حق و باطل را می شناسند و در نتیجه اهل حق و اهل باطل را تمیز می دهند.اینان که در دنیا پیشوایان مؤمنان هستند، /3 در آخرت پیشوایان همۀ مردم اند.پس همانطور که در دنیا آن دو طایفه کافر و مؤمن را از هم جدا می دانستند در آخرت هم همین کار را می کنند و مؤمنان را جواز دخول به بهشت می دهند.

وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ

-و اهل بهشت را آواز دهند که سلام بر شما باد.» هنگامی که مؤمنان بر بهشت داخل شوند،در بهشت همه آرزوها و خواستهاشان برآورده شود.

لَمْ یَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ یَطْمَعُونَ

-هر چند طمع بهشت دارند ولی هنوز بدان داخل نشده اند.» [47]

همۀ توجه این پیشوایان به اهل بهشت است ولی یک بار نظری به دوزخ می افکنند،از آن همه آتش و عذاب به فریاد می آیند و از خدای خود می خواهند که

ص :281

خود گرفتار چنان عذابی نشوند.

وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ النّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ

-چون چشم به جانب دوزخیان گردانند،گویند،ای پروردگار ما!ما را در شمار ستمکاران قرار مده.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 48 تا 53]

اشاره

وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ قٰالُوا مٰا أَغْنیٰ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (48) أَ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ یَنٰالُهُمُ اَللّٰهُ بِرَحْمَةٍ اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49) وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ أَوْ مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ قٰالُوا إِنَّ اَللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (50) اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا فَالْیَوْمَ نَنْسٰاهُمْ کَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ یَوْمِهِمْ هٰذٰا وَ مٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ (51) وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِکِتٰابٍ فَصَّلْنٰاهُ عَلیٰ عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (52) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ اَلَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَیَشْفَعُوا لَنٰا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ اَلَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (53)

ص :282

/3

خداوند این چنین فراموش می کند کسانی را که دین خود لهو و بازیچه ساختند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در فضای نداهای بهشتیان و دوزخیان و گرمی گفتگوی آنان،قرآن ما را به حقایقی آشنا می کند،که مردم به سبب سرگرم بودنشان به کشمکشهای زندگی روزانه از آنها غفلت ورزیده اند.اینان همانهایند که به خاندان و حزب و جمعیت خود سخت متکی هستند.

به همین علل از حقایق رخ برتافته اند ولی نه چنان است که از خدا بی نیاز توانند شد.گاه مؤمنان به سب قلت شمارشان کوچک شمرده شوند و بی مقدار یا برخی می پندارند که خداوند آنان را از درگاه خود رانده است در حالی که اینان هستند که به بهشت خدا داخل می شوند.در این حال آن مستکبران خودپسند که بر شمار بسیار خویش و ساز و برگ خود متکی بودند دست سؤال پیش مؤمنان دراز می کنند و از آنان می خواهند که از آب گوارای بهشتی که خدا به ایشان ارزانی داشته جرعه ای هم به ایشان بچشانند ولی هرگز از نعم بهشتی نصیبی نخواهند داشت.

کافرانی که نعمت دین را بر خود حرام کرده اند،و دین را وسیله تفریح خود قرار داده و به آن اهانت می کنند و به زرق و برق جهان عاجل فریفته گشته اند، نعمات اخروی را هم بر خود حرام کرده اند. /3 و همانطور که ایشان آخرت را از یاد برده اند خدا هم از ایشان یاد نخواهند کرد و همانطور که آیات خداوندی را که بر حقایق دلالت دارد از ذهن خود سترده اند،خود نیز از دایرۀ رحمت خدا بیرون رانده

ص :283

شده اند.

خداوند در هدایت مردم قصور نورزیده تا مردم در روز قیامت با او به مجادله و محاجّه پردازند.کتابی که به گونه ای روشن و آشکار همۀ مسائل زندگی از اخلاق و علم و معرفت در آن آمده است به وسیله رسولان برایشان نازل شده.هدف این کتاب هدایت مردم است و سرانجامش سعادت و رحمت ولی این کفار بودند که چشم فرو بستند و از دیدن حقایق طفره رفتند.

شرح آیات:
اشاره
بر بالهای تخیل:

[48]

در روز قیامت به هنگامی که هر کس سرگرم کار خویشتن است، اصحاب اعراف که پیشوایان پرهیزگارند،از گیر و دار محاسبه در امانند و فارغ و در این فراغت به یاد گذشته می افتند:

وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ رِجٰالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ

-ساکنان اعراف، مردانی را که از نشانیشان می شناسند آواز دهند.» یعنی کسانی را که چهره هایشان از عذاب خداوندی نشان گرفته و صورت انسانی آنها به گونه ای زشت مسخ شده است.ندا می دهند، قٰالُوا مٰا أَغْنیٰ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ -و گویند آن خواسته که گرد آورده بودید و آن همه سرکشی که داشتید شما را فایده ای نبخشید.

یعنی آن کوکبه و قدرتی که به آن می نازیدید و می پنداشتید در ایام سختی و شدت شما را سودمند می افتد،اکنون به کجایند؟و آن باد غرور که در سر داشتید و شما را به سرکشی می کشید اکنون به کجا پریده؟آن نیرومندی و جوانی و مال و تندرستی به کجا رفته؟خلاصه آن همه مال و ثروتی که شما را فریفته بود و سبب شده بود که بر چهرۀ حقیقت چنگ بزنید و خود را فراتر از هر حقیقتی و فراتر از هر ارزشی قرار دهید اکنون به حال شما چه سود توانند داشت.

/3 آن لحظاتی را تصور کنیم که اعراف نشینان یکی از ما را که مستکبری

ص :284

ورزیده سرکشی کرده،مخاطب می سازند،و آن سخنان می گویند،باید به خود آییم و بار دیگر در پروندۀ اعمال خود بنگریم که در آن عرصه که دیگر نه می توانیم توبه کنیم و نه می توانیم برای جبران ما فات به دنیا باز گردیم چه حال خواهیم داشت پس اکنون که فرصت زندگی داریم بیایید به درگاه پروردگارمان توبه کنیم و خود را اصلاح نماییم و به اصحاب اعراف که همانندان آنان در میان ما زندگی می کنند -آن سان که پیامبران در میان اقوام خود-و از دیدن چهره ها،مؤمنان و کافران را می شناسند،تقرب جوییم و از خداوند به زاری بخواهیم که ما را توفیق آن دهد که خویشتن به صلاح آریم و به نصایح خیرخواهانۀ پیشوایان که همانند اندرزهای پزشکی است که بیماری را تشخیص داده و اکنون دارویی تجویز می کند،گوش فرا دهیم.شاید در سرنوشت ما مؤثر افتد.بگذار آن وضع وحشتناک را در ذهن خود زنده سازیم زیرا تخیل ما چونان بالهایی است که ما را به قلۀ حقایق فرا می برند تا بتوانیم آیندۀ دور را که از نظر ما پنهان است نیکو بنگریم.

[49]

آنان که اعرافند به اهل بهشت می نگرند و از دوزخیان می پرسند:

أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ یَنٰالُهُمُ اللّٰهُ بِرَحْمَةٍ

-آیا اینان همان کسانند که شما سوگند خورده بودید که رحمت حق نصیبشان نمی شود؟» اینک بنگرید که چسان غرق در نعمت خداوندند و سوگند شما باطل و دروغ بود.سپس به مؤمنان خطاب می شود که:

اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ

-داخل در بهشت شوید نه بیمی بر شما است و نه غمگین می شوید.» بر آدمی است که نپندارد که اگر در امری پای فشرد و اصرار ورزید یا دربارۀ آن سوگند خورد،می تواند حقیقت را دگرگون سازد،که اگر چنین کند بیش از بیش خود را رسوا ساخته است.

[50]

سرنوشت کسی که به حقیقت کافر است این است که دست نیاز پیش مؤمنان دراز کند،اینان /3 به سبب ایمانشان به نعمتهای بهشتی دست یافته اند:

وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ النّٰارِ أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنٰا مِنَ الْمٰاءِ أَوْ

ص :285

مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَی الْکٰافِرِینَ

-دوزخیان بهشتیان را آواز دهند که اندکی آب یا از چیزهایی که خدا به شما ارزانی داشته بر ما فروریزید.

گویند،خدا آنها را بر کافران حرام کرده است.» [51]

کافران نه تنها خود به راه صلاح نمی روند هر عمل صالحی را هم به ریشخند می گیرند به جای آنکه بکارند خرمنها را می سوزانند و به جای آن که بنا کنند ویران می کنند و به جای آن که خود در جاده حرکت کنند جاده را محو می کنند.همۀ اینها سبب می شود که به هنگام در و انگشت ندامت به دندان گزند و بر روی زمین و در زیر آسمان بخوابند و راه گم کنند.

دین راه زندگی است

[52]

دین راه زندگی است.تو را در دنیا به عمل صالح راه می نماید و این عمل صالح در آخرت به نعیم بهشتی تبدیل می شود.دین به مثابۀ زمینی است حاصلخیز که چون در آن بذر بیفشانی حاصل آن را به هنگام درو بر خواهی داشت.

دین به منزلۀ علامتهای راهنمای جاده هاست که چون آنها را پی گیری به هدفت و به مقصدت می رسانند.

بعضی از مردم دین را بازیچه ای تصور می کنند که هیچ هدفی را تعقیب نمی کند یا از آن بر حسب امیال و خواستهای نفسانی خویش بهره می جویند.مسلّم است چنین کسی آن فایدت که باید،از دین حاصل نمی کند و از این زمین حاصلخیز چیزی جز حسرت درو نخواهد کرد.

اَلَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا

-امروز آنان را که دین خویش لهو و بازیچه پنداشتند و زندگانی دنیا فریبشان داده بود فراموش می کنیم.» زیرا اینان نیز نظر به آینده را فراموش کردند و جز به زمان حال نپرداختند.

فَالْیَوْمَ نَنْسٰاهُمْ کَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ یَوْمِهِمْ هٰذٰا

-پس امروز آنان را فراموش می کنیم هم چنان که آنان نیز رسیدن به این روز را از یاد برده بودند.» /3 آن کس که روز درو را از یاد ببرد،آن روز مردمی که حاصل خود

ص :286

می دروند،او را فراموش خواهند کرد.زیرا پیش از این به او می گفتند که بذری بیفشان،اکنون که هنگام بذرافشانی است ولی او نمی شنید.و این حال کسانی است که آیات خدا انکار می کنند.آری،این است معنی وَ مٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ -و آیات ما را انکار می کردند.»

ارزش عقل

[53]

ارزش اساسی عقل این است که تو را به حقایق آینده راه می نماید و سبب می شود که تو از مشکلات و صعوبات بگذری،پیش از آن که گریبانگیرت شود.عاقل کسی است که آینده را بشناسد و حال آن که سفیه کسی است که به واقعیت موجود هم اعتراف نمی کند.مثلا اگر به او بگویی که این دیوار که در زیرش نشسته ای می خواهد فرو ریزد باز هم به آن تکیه می دهد و می گوید:هنوز که خراب نشده وقتی که خراب شد از این جا بر می خیزیم.ولی اگر دیوار به ناگاه فرو ریزد برای او امکان رهایی هست؟هرگز! مؤمنان و کافران هم همین طورند.مؤمنان آینده را یعنی جهان دیگر را می شناسند و حتی از آن خبر می دهند که در آن جا چه روی خواهد داد پس بر وفق دستورهایی عمل می کنند که عقل بدانها حکم می کند در حالی دیگران منتظر وقوع حقایق هستند بدین معنی که باید آن را لمس کنند.ولی پس از وقوع حادثه و فرا رسیدن آینده دیگر علم را به حال آنها سودی نیست در آن حال حتی ستوران هم آن را توانند دید.

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَیَشْفَعُوا لَنٰا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ

-آیا جز نتیجۀ اعمال انتظاری دارند؟روزی که نتیجۀ اعمال پدیدار شود.کسانی که آن روز از یاد برده بودند می گویند:پیامبران پروردگار ما به حق آمدند،آیا شفیعانی هستند که ما را شفاعت کنند؟یا آن که کسی هست که ما را باز گرداند تا کارهایی جز آن کارها که می کردیم انجام دهیم؟»

ص :287

انتظار شفیع یا انتظار بازگشت به دنیا گونه ای از سفاهت است یعنی چگونه ممکن است خداوند حکیم جزای عمل کسی را بر مبنای عمل دیگران دهد نه بر اساس عمل شخص؟و چگونه ممکن است زمان گذشته باز گردد؟ انسان را تنها یک فرصت است در تمام مدت عمرش.چون آن فرصت سر آید دیگر تا ابد به دست نیاید و کسانی که آن فرصت نشناختند، /3 قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ -به خود زیان رسانیدند.» روح تو بر ساعات عمر تو تقسیم شده،هر بار که ساعتی از عمرت تباه می شود،پشیمانی جزئی از روح تو را می خورد.

اما باطل که وجود خود و مشروعیت خود را از حق و واقع نگرفته است گم می شود چون سرابی که در صحرا دیده می شود.تصورات تو متکی بر وجود تو است چون خود نابود و زیان دیده گردیدی دیگر تصورات و خیالات را چه فایده؟کوشش مردود است و جدیت بی حاصل و این است آن در گمراهی آشکار.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

-آن بتان را که به دروغ ساخته بودند اینک از دست داده اند.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 54 تا 56]

اشاره

إِنَّ رَبَّکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ یُغْشِی اَللَّیْلَ اَلنَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ تَبٰارَکَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (54) اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ (55) وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا وَ اُدْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اَللّٰهِ قَرِیبٌ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (56)

ص :288

معنای واژه ها

54[حثیثا]

:راه رفتن با شتاب.

55[تضرّعا و خفیة]

:تضرّع،ذلت یا همان اظهار خواری است و«خفیة»،پنهانی است.

/3

نیکوکاران به وسیلۀ دعاء، برکات خداوند را نازل می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیشین یادآوری سرنوشت مؤمنان و کافران بود.اکنون وقت آن است که دلها به خدایی متوجه شود که اگر بشر او را بشناسد اعمال نهان و آشکارش یکسان خواهد شد.شناخت خدا با تدبیر در آیات او که در آسمان و زمین پراکنده است میسر می شود.او است که آسمانها و زمین را ابداع کرد و دانش بشر هر چه بیشتر به اوج آسمانها فرا رود یا در ژرفای زمین فرو شود،نشانه های عظمت و قدرت را بیشتر خواهد شناخت.خداوند موجودات را در شش روز بیافرید و این نشان قدرت و سیطره تام و مستمر اوست بر سراسر عالم وجود.خدا است که امور را تدبیر می کند و اوست که چهرۀ روز در پردۀ شب می پوشاند،و اوست که خورشید و ماه و ستارگان را مسخّر فرمان خود ساخته و به آنان فرمان می دهد و آنان سر به فرمانبرداری او فرو دارند،اوست که اولین بار هستی را بیافرید و امور آن را به گونه ای مستمر درید قدرت خویش قرار داد.اوست صاحب قدرتی گسترده و اوست پدید آورنده و رشد دهندۀ مخلوقات و اوست پروردگار جهانیان.

ص :289

بر بندگان واجب است که با دعا و اظهار خواری و ذلّت و تواضع روی به پروردگار خویش آورند زیرا خدا فروتنان و خاکساران را دوست دارد و متجاوزان متکبران را دوست ندارد،که متکبران می خواهند به حریم خداوندی تجاوز کنند و /3 نفسهایشان به دعا پرورش نیافته و خواستار تجاوز و تعدی بر مردم هستند.

به سبب شناخت خدا و تضرع در برابر او روحیۀ صلاح در وجود بشر رشد می کند و بدون شناخت و تضرع آدمیان به جانب فساد میل می کنند.خداوند جهان هستی را به آفرینش خیر و هدایت خود به صلاح آورده است و چون انسان ملزم به دعا باشد و از خشم خدا بترسد و به رحمت او امید بسته باشد خواه ناخواه صالح و نیکوکار خواهد بود.

شرح آیات:
اشاره
کیست آفریدگار و چیست گردش روزگار

[54]

آن آفریدگاری که بشر به او توکل می کند و راه و روش خود را از او الهام می گیرد کیست؟مسلّم است که آن آفریدگار این بتان سنگی نیستند.بلکه کسی است که همۀ اشیاء را آفریده هم چنان که همۀ اشخاص را.

إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ

- پروردگار شما اللّٰه است که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید.» شاید مراد از«شش روز»مراحل ششگانۀ آفرینش باشد یا اشاره باشد به مدتی از زمان،ممتد و به تدریج،خلاصه اشاره باشد به دخول عنصر زمان در ذات اشیاء یا اشاره به این معنی باشد که اشیاء برای وصول به کمال مراحلی را طی می کنند بر وفق سنت خدای سبحان و به امر او.ولی در هر حال ناظر به این اندیشه است که عالم خلقت نیازمند تربیت خداوند است.و اوست که به ارادۀ خویش آن را می گرداند و راه می برد آری،آن خدایی که عالم پرورده است از هر کس و از هر چیز دیگر شایسته تر است که بشر آن را پروردگار خویش برگزیند و عبادتش کند.

ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ

-سپس بر عرش استیلا یافت.»

ص :290

بعد از آن که خدا موجودات را آفرید،چنان نبود که اشراف و توجهش بر عالم وجود به پایان آید،مثل اینکه یکی از ما ساعتی می سازد چون ساختن به پایان رسد و اجزاء آن به حرکت آید سازنده را دیگر بر آن اشراف یعنی چنان نیست که اگر توجه خود از آن دور کند اجزای ساعت از هم بپاشند.در مورد پروردگار عالمیان غیر این است.او بر عرش سلطه و تدبیر قرار گرفت تا آن سنتها و قانونها که به علم و قدرت خود در جهان موجود به وجود آورده بود بر وفق نظر و خواست او به کار خود ادامه دهند.

/3

یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً

-شب را در روز پوشانید و روز شتابان آن را می طلبد.» شب به طبع و ارادۀ خود روز را نمی پوشاند،بلکه خداوند است که چنین می کند و شب را وا می دارد که روز را در خود پوشد و به آن پیوندد.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ

-و آفتاب و ماه و ستارگان مسخر فرمان او هستند.» و این واقعیتی است،در هر روز و هر ساعت و هر لحظه،آشکار.

أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ

-آگاه باشید که او راست آفرینش و فرمانروایی خدا آن پروردگار جهانیان به غایت بزرگ است.» خدا متبارک است زیرا رحمت او مستمر است و شکوفا،متبارک است زیرا،آفرینش او همواره در تکامل است و متبارک است زیرا آفریدگار جهان است و اوست که جهان هستی را توانایی و تطور و رحمت ارزانی می دارد.

دعا،سازندۀ انسان

[55]

ولی کدام پروردگار را به دعا بخوانیم؟اللّٰه را یا بتان را؟خداوند فرمان می دهد که.

اُدْعُوا رَبَّکُمْ

-پروردگارتان را بخوانید.» زیرا اوست آفرینندۀ شما نه این موجودات مخلوق.باید که دعاهایتان برای

ص :291

آن باشد که از حجاب خودپسندی بیرون آیید و به رقّت تضرع و زاری درآیید و از فقر استکبار و ذل معصیت به غنای عبادت و عزت طاعت نایل گردید.

آدمی همانند آهن زنگ می زند و نیاز به صیقل دارد تا درخشنده گردد.دعا همان /3 صیقل است که نفس انسانی را تابناک می گرداند،زیرا انسانی که دست به دعا بر می دارد احساس می کند که در وجود او نقصی است و در عین حال به خود اطمینان می یابد که می تواند بر آن نقص غلبه کند.دعا انسان را به مواضع و نقاط ضعفی که در وجود اوست آگاه می سازد و او را به جبران آنها وامی دارد به عبارت دیگر دعا بهترین وسیله است برای سرکوب شهوات و میل تجاوز به دیگران و خشم و کین نسبت به آنها.

تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً

-او را با تضرّع در نهان بخوانید.» تضرّع برای آن است که دعا صورت واقعی به خود گیرد.دعا برای اصلاح خود است،دعا برای علاج درد خودپسند و خودخواهی است،دعا برای رهایی از بیماری تفاخر است و مانع خوشدلی و خشنودی از ارتکاب گناه است دعا باید در نهان باشد تا جنبۀ ریاء به خود نگیرد و خود موجب خودپسندیها و تفاخرات تازه نشود.

إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ

-زیرا او متجاوزان را دوست ندارد.» کسانی که به سبب عدم تضرعشان در برابر خدا و خضوع در برابر عظمت او به سوی تجاوز به دیگران گرایش می یابند و به جای اصلاح خود به آزار دیگران می پردازند،می خواهند نواقص وجودی خود را از طریق ظلم به دیگران و غصب حقوق آنان جبران کنند یا می خواهند با ستم کردن در حق این یا آن نقایص ذات خویش را احساس ننمایند.

رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است:

[56]

احساس محبت نسبت به زندگی و به ضرورت اصلاح آن شعوری است منبعث از خضوع در برابر خدا و دعا به پیشگاه او از روی تضرع و در نهان.این

ص :292

امر انعکاس مثبت ایمان به ربوبیت اوست.خداوند اشیاء را آفریده و مسخر فرمان خود ساخته،بر انسان هم واجب است که در برابر آفرینش متصف به صفت آفرینش و سازندگی و اصلاح باشد نه متصف /3 به صفت استهلاک و نابودی و فساد.

وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا

-و در زمین آن گاه که به صلاح آمده است فساد مکنید.» سؤالی که پیش می آید این است که این صفت اصلاح گری را چگونه در وجود خود رشد دهیم؟ جواب این است که از طریق دعاء و تقرّب به خدا و این فرمان اوست که می گوید:

وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً

-و خدا را از روی بیم و امید بخوانید.» بیم از عذاب و سلب نعمت او و امید به زیادت شدن نعمت او.

إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ

-و رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.» کسانی که روششان فقط اصلاح زندگی خود نیست،بلکه اصلاح مردم هم در نظر دارند بیم از خدا و امید به خدا صفت احسان کردن در حق یکدیگر را در افراد بشر،بیشتر و بیشتر به وجود می آورد.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 57 تا 64]

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِی یُرْسِلُ اَلرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّٰی إِذٰا أَقَلَّتْ سَحٰاباً ثِقٰالاً سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنٰا بِهِ اَلْمٰاءَ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ کَذٰلِکَ نُخْرِجُ اَلْمَوْتیٰ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (57) وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (58) لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (59) قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (60) قٰالَ یٰا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاٰلَةٌ وَ لٰکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (61) أُبَلِّغُکُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جٰاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (63) فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ فِی اَلْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً عَمِینَ (64)

ص :293

معنای واژه ها

57[اقلت]

:اقلال به معنای حمل تمامی یک چیز است تا جایی که حمل آن از نیروی جسم حامل می کاهد.

58[نکدا]

:النکد یعنی دشوار و محال بودن خیر رساندن فرد ناکس است.

/3

انسان میان طبیعت و دیدگاههای تاریخی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای تعالی پروردگار ماست و رابطه میان خدا و بنده اش رابطه پرورنده و

ص :294

پرورش یافته است یعنی خداوند برای پرورش بندۀ خود نعمتش را بر او ارزانی می دارد و زندگی اش را رو به سوی کمال سوق می دهد،اما این مسئله بر همگان آشکار نیست و بسیاری نمی توانند این رابطه را دریابند.برای فهم چنین رابطه ای باید نظری به طبیعت بیفکنیم و نظری به تاریخ.از نگرش در طبیعت درمی یابیم که تطور مادی را چه معنی است و از نگرش در تاریخ به آثار تکامل اجتماعی و معنوی پی می بریم.

به باران بنگریم،چگونه خداوند بادها را می فرستد تا بشارت بهار و فراخی نعمت دهد و باد ابرهای پر آب را به اذن خدا به شهرهای مرده می برد و به آن آب زمین زنده می سازد و نباتات را می رویاند.آری،هم چنان که در بهار زمین مرده زنده می شود،همچنین در روز قیامت هم خداوند مردگان را چونان گیاهان از زمین بیرون می آورد.این قضیه را نیاز به تذکر و فهم است.

البتّه آمدن باران به معنی زندگی نیست،بلکه باران سبب می شود که زمین مستعد قبول نعمت شود، /3 زمین پاک گیاه خویش به اذن خدا بیرون می آورد، اما زمین ناپاک جز اندک گیاهی از آن نمی روید.چنین است آیات خدا که چون بر رسولان نازل شود،آدمیان نیز باید دارای استعداد خاصی باشند تا بتوانند از آنها سود برند.این استعداد استعداد شکر و اجابت است.اگر وجود آدمی از چنین استعدادی برخوردار نباشد سود از آن آیات نمی برد.و این بزرگترین درسی است که از تاریخ می گیریم.خداوند نوح را به سوی قوم خود فرستاد.قوم به ضلالت متهمش کردند.نوح از خود نفی ضلالت کرد و بر ایشان بیان داشت که او رسول است از سوی پروردگار آسمانها و زمین آمده است تا اندرزشان دهد،زیرا تنها اوست که به تعالیم آسمانی و کیفیت استفاده از آنها آگاه است و بس.سپس نوح گفت شگفتی نیست که خدا بر بندگان خویش رحمت آورد زیرا او پروردگار آنهاست و پیوسته برکات خویش بر آنان نازل می نماید و بر تکامل و تطورشان می افزاید.نبوت را دو هدف است معنوی و مادی.هدف معنوی آن آراسته ساختن مردم است به حلیه تقوی و هدف مادی آن رحمت و بخشایشی است که بر او نازل می شود.

ص :295

تکذیب کردن نبوت نوح از جانب مردم سبب خشم خدا شد.زیرا اینان مردمی بودند که دیدۀ بصیرتشان کور شده بود و گمراه شده بودند و دیگران را نیز گمراه می ساختند.

شرح آیات:
اشاره
ارادۀ حکیمانه و قدرت شگرف

[57]

قرآن حکیم نظر بشر را به طبیعت،طبیعتی که لبریز از زندگی و جنبش است معطوف می دارد و او را از حقایق مشهود به حقایق غیبی سوق می دهد.

حقیقت آشکار این است که بادها به فرا رسیدن بارانها بشارت می دهند ابرهای گرانبار را حمل می کنند و به بلاد مرده و بی حاصل می برند و باران خود بر آنها فرو می ریزند و از زمین گیاه می رویانند.آری این یک حقیقت مشهور و مشهود است و از آن دو نتیجه حاصل می شود:

اول:آن که در ما ورای طبیعت اراده ای است حکیمانه که آن را اداره می کند.

/3 دیگر:آن که قدرتی است شگرف حاکم بر جهان هستی که مردگان را از زمین بیرون می آورد و برای حساب اعمال حاضر می آورد.

وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ

-و اوست که پیشاپیش رحمت خود بادها را به بشارت می فرستد.» بادها سر خود به جایی نمی روند،آنها به مشیت و ارادۀ خدا به هر جا می روند برای هدفی و منظوری.بادها بشارت می دهند که رحمت حق در راه است و بشارت چیزی نیست که تحقق بدون هدف و نقشه ای باشد بلکه بر مبنای نقشه ای حکیمانه و عملی منظم صورت می پذیرد.

حَتّٰی إِذٰا أَقَلَّتْ سَحٰاباً ثِقٰالاً سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنٰا بِهِ الْمٰاءَ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ

-چون بادها ابرهای گرانبار را بردارند،ما آن را به سرزمینهای مرده روان سازیم و از آن باران می فرستیم و به باران هر گونه ثمره ای را

ص :296

می رویانیم.» پس همه چیز به اراده خدا و حسن تدبیر او به وجود می آید نه از روی تصادف و اتفاق.زیرا هدف بشارت به رحمت است و زنده ساختن سرزمین مرده و بیرون آوردن ثمرات.پس این امور به مجرد حرکت ابر میسر نمی شوند،بلکه عوامل متعددی است که باید درهم عمل کنند،مثلا زمین مستعد باشد و هوا مناسب و مقدار باران کافی.نه کمتر از اندازه و نه بیش از اندازه.تا زمین زنده شود و گیاه بروید.این امر دلیل بر این است که در ما ورای ابر هدفی است و خداوند آن را بعلم و قدرت خویش عملی می سازد.

هنگامی که قدرت خداوندی را در طبیعت بنگریم ایمان می آوریم که این قدرت مطلقۀ حکیمانه است که مردگان را برای روز حساب از زمین بیرون می آورد و دیگر برای ایمان به روز رستاخیز مانعی بر سر راه اعتقادمان باقی نمی ماند.

کَذٰلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتیٰ

-مردگان را اینچنین زنده می گردانیم.» ولی برای ما فهم حقایق عالم وجود میسر نیست،بدون تذکر و دریافتن ارتباط این حقایق با یکدیگر.

/3

لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

-شاید پند گیرید.» تذکّر حقایق را به هم ربط می دهد و از خلال آن معلومات را استنتاج می نماید و مسئولیتها و وظایف انسان را به او القاء می کند.

میان بصیرت و استنباط

[58]

هنگامی که انسان مسلّح به سلاح بصیرت نافذ باشد و نیز از تذکّر برخوردار بود حقایق گوناگون را استنباط می کند یا به عبارت بهتر از ابعاد مختلف یک پدیده پرده برمی گیرد.مثلا به پدیدۀ ابر و باران و زنده شدن زمین می نگرد و آن گاه متوجه می شود که این همه گیاهان و گلها و میوه های گونه گون رنگ رنگ از همان آب بی رنگ که خداوند از ابر نازل کرده است به وجود آمده.پذیرش زمین آب را شرط اساسی زنده بودن و زندگی زمین است همچنین پذیرش انسان رسالتهای

ص :297

الهی را شرط انتفاع از آنهاست.

وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً

-سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش می روید و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمی آید.» یعنی زمین بد فقیر و بخیل است.

کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ

-برای مردمی که سپاس می گویند،آیات خدا را اینچنین گونه گون بیان می کنیم.» آنان که نعمت خدا را شکر نمی گویند و چنان که باید قدرتش نمی شناسند، از آیات منتفع نمی شوند،هم چنان که زمین بد از بارانها منتفع نمی گردد.در داستانهای آینده برای این حقیقت عبرتی است کافی.

چرا نوح؟

[59]

زیرا خدای تعالی آن پروردگار انسان،کسی که خواهان تکامل و ترقی بشر است نوح را به میان قومش فرستاد و دیگری را نفرستاد،زیرا نوح از میان همان مردم برخاسته بود و بنا بر این تأثیر او در تطور ایشان بیشتر بود.نوح نیز مردم را به سوی خود نخواند،بلکه آنها را به خدای یکتا دعوت کرد،خدایی که جز او خدایی نیست.

/3

لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ

-نوح را بر قومش به رسالت فرستادیم.گفت:ای قوم من خدا را بپرستید شما را خدایی جز او نیست.من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.» [60]

ولی توانگرانی که توده های مردم را استثمار می کردند و به قهر بر آنان مسلط شده بودند در برابر مقام نبوت مقاومت به خرج می دادند.

قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

-مهتران قومش گفتند تو را به آشکارا در گمراهی می بینیم.»

ص :298

اینان چون دیواری ستبر در برابر انتشار نور هدایت ایستاده بودند تا مردم از فروغ بهره مند نشوند،پس نوح را به گمراهی متهم کردند و پنداشتند که گمراهی را در او به آشکار می بینند.

[61]

نوح گفت که گمراهی را در او راه نیست و برای ایشان بیان داشت که خود رسول خداست که از سوی پروردگاری که برکات خویش را بر زمین نازل می کند،آمده است.

قٰالَ یٰا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاٰلَةٌ وَ لٰکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

-گفت ای قوم من!گمراهی را در من راهی نیست.من پیامبری از جانب پروردگار جهانیانم.» [62]

شایسته بود همگان به دعوت نوح گوش فرا دهند از چند روی:

اولا:نوح مبلغ رسالات پروردگار بود و طبیعی است که این گونه رسالتها در مسیر تکامل انسان هستند،زیرا از سوی پروردگارشان صادر شده پروردگاری که همواره آنان را به سوی مرتبت و درجتی فراتر ارتقاء می دهد.

ثانیا:نوح نیکخواه آنها بود و در سبیل هدایت ایشان گام برمی داشت.

ثالثا:نوح داناتر از آنها بود و علمش از سوی پروردگارش الهام شده بود و به تعالیم و شرایع خدایی مرتبط بود.

أُبَلِّغُکُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

- پیامهای پروردگارم را به شما می رسانم و شما را اندرز می دهم و از خدا آن می دانم که شما نمی دانید.» [63]

می توان گفت که خدای تعالی به چند سبب رسولان را فرستاده است.

/3 اولا:خدا پروردگار مردم است،برکات مادی خود را که همگان آنها را مشاهده می کنیم در هر لحظه نازل می کند.

ثانیا:بشر نیازمند تذکر و ارشاد است تا هدایت یابد و به کمال رسد و هر چه بیشتر به ارشاد نیازش باشد خدای تعالی نیز بیشتر او را هدایت کند.

ص :299

ثالثا:خداوند بشر را عذاب نمی کند تا برای او رسولان فرستد و رسولان او را هشدار دهند و فرصتهایی پدید آورند تا پرهیزگاری پیشه کند و خود را از عذاب دور دارد و به رحمت و آسایش و زندگی سعادتمندانه برساند.

أَ وَ عَجِبْتُمْ

-آیا در شگفت هستید؟» وقتی که چیزی را سنن زندگی و فطرت بشری ایجاب کند دیگر چه تعجبی! أَنْ جٰاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ -از این که بر مردی از خودتان از جانب پروردگارتان وحی نازل شده است تا شما را بترساند و پرهیزگاری کنید و کاری کند که مورد رحمت قرار گیرید.» [64]

ولی با این همه قوم نوح رسالت او را تکذیب کردند.و عاقبت مؤمنان رستگار شدند،خداوند آنان را برهانید و کافران را هلاک نمود،زیرا ایشان از نعمت بصیرت خویش بهره نجسته بودند.

فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً عَمِینَ

-پس تکذیبش کردند و ما او و کسانی را که با او در کشتی بودند رهانیدیم و آنان را که آیات ما را دروغ می انگاشتند غرقه ساختیم که مردمی بی بصیرت بودند.» بدین گونه ذات احدیت به عنوان مربی در این داستان متجلی می شود.خدا بر مردم رحمت می آورد و بر آنان رسولان می فرستد تا نواقص و نقائص آنان را رفع کند ولی هم چنان که زمین بد به باران رحمت خداوندی پاسخ نمی گوید اینان هم به رحمت پروردگار یعنی رسولان او پاسخ ندادند.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 65 تا 72]

اشاره

وَ إِلیٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (65) قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِی سَفٰاهَةٍ وَ إِنّٰا لَنَظُنُّکَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (66) قٰالَ یٰا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفٰاهَةٌ وَ لٰکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (67) أُبَلِّغُکُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ نٰاصِحٌ أَمِینٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جٰاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ اُذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زٰادَکُمْ فِی اَلْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اَللّٰهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (69) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِنَعْبُدَ اَللّٰهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (70) قٰالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجٰادِلُونَنِی فِی أَسْمٰاءٍ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِینَ (71) فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ قَطَعْنٰا دٰابِرَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ مٰا کٰانُوا مُؤْمِنِینَ (72)

ص :300

/3

معنای واژه ها

66[سفاهة]

:السفاهة،کم خردی است و«ثوب سفیه»به جامه ای گفته می شود که سبک باشد.

69[آلاء]

:نعمتها.

71[رجس]

:عذاب.

ص :301

/3

انسان،از پیامهای آسمانی تا نامهای پوچ و بی محتوا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آنچه در داستان نوح گذشت در داستان هود و قوم عاد هم تکرار می شود.

بدین معنی که هود آنان را به ترس از خدا و تقوی فرمان می دهد ولی قوم او به سفاهتش متهم می سازند و تکذیبش می کنند.هود از خود نفی سفاهت می کند و می گوید:که او رسول خداست همان خدایی که برکاتش بر جهانیان فرود می آید و بیان می دارد که این امر از سنتهای خدایی به دور نیست و از حکم خرد برکنار نمی باشد.خداوند برکات خود بر قوم عاد نازل کرد و پس از قوم نوح آنان را وارثان زمین قرار داد و به فزونی،نعمتشان عنایت کرد،اینک بر عهدۀ آنهاست که به نعمتهای خداوندی اعتراف کنند و بیاد آورند که پروردگار بخشاینده است که این نعمتها به آنان ارزانی داشته و هم اوست که برای ارشاد و هدایتشان رسولان فرستاده است.

ولی قوم عاد هود را تکذیب کردند و با او به مبارزه برخاستند و از او خواستند که در نزول آن عذاب که می گوید شتاب ورزد.البتّه هود در تکذیب آنان به خشم می نگریست.آنان در برابر مجموعه ای از بتان خاضع شده بودند،بتانی که به مثابۀ حروفی بی معنی بودند و در برابر خداوند یکتا موجوداتی جامد و حقیر.تا آن گاه که هود رسما آنان را به مبارزه خواست و گفتشان که منتظر عذاب بمانند.

سرانجام خداوند به رحمت خود او و کسانی را که با او بودند برهانید و شهر عاد و ساکنانش را که رسالت خدایی را دروغ می شمردند برافکند /3 زیرا به خدا کافر

ص :302

بودند.

این هم مورد دیگری است که نعمتهای خدا بر بشر متجلی می گردد،پس اگر آنها را پذیرفت از آن منتفع می شود و گرنه،نعمت به عذاب بدل می شود.

شرح آیات:
اشاره
افتراهای مهتران قوم

[65]

خداوند بر قوم عاد یکی از افراد همان قوم را-یعنی برادرشان هود را-فرستاد تا ایشان را به خدایی که جز او پناهگاهی ندارند دعوت کند و فرمان داد که از او بترسند و پرهیزگاری ورزند.

وَ إِلیٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ

-و بر قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم.گفت:ای قوم من اللّٰه را بپرستید که شما را جز او خدایی نیست و چرا نمی پرهیزید؟» [66]

در این مرحله جماعتی از قوم او به معارضه اش برخاستند.اینان همان توانگرانی بودند که با آگاهی و اصرار کفر را برگزیده بودند و هود را به سفاهت متهم می ساختند زیرا هود در برابر تمدن و قدرت و نیرویی که آنان بدان می بالیدند ایستادگی کرده بود.قوم هود می پنداشتند که روششان در زندگی روشی درست است،زیرا آنان از طریق اعمال همین روش به این تمدن و قدرت رسیده بودند از این رو کار به جایی رسانیدند که هود را دروغگو شمردند.میان سفاهت و دروغگویی فرقی است و آن به نیّت باز می گردد.سفاهت اصرار در خطاست البته با نیت خوب به سبب کم خردی.در حالی که دروغگویی،تعمّد در خطاست با علم به آن،برای رسیدن به یک هدف باطل.قوم عاد در هود صلاح و زهد می دیدند،از این رو ابتدا جرئت نمی کردند که او را به دروغگویی متهم سازند.

قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِی سَفٰاهَةٍ وَ إِنّٰا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکٰاذِبِینَ

-مهتران قوم او که کافر شده بودند،گفتند:می بینیم که به بی خردی گرفتار شده ای و پنداریم که از دروغگویان باشی.»

ص :303

[67]

چون در کسی فکری به وجود آید و او در درست شمردن آن اصرار ورزد،و در برابر تحذیر و تهدید دیگران پایداری کند،این امر دلیل بر این تواند بود /3 که او به فکر خود آگاه است و ابعاد آن را می شناسد.پس چنین کسی نمی تواند سفیه باشد و از آنچه می اندیشد یا عمل می کند بی خبر.

قٰالَ یٰا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفٰاهَةٌ وَ لٰکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

-گفت ای قوم من!در من نشانی از بی خردی نیست،من پیامبر پروردگار جهانیانم.» همان خدایی که بر عرش و آسمانها و زمین استیلا دارد و امور عالم را اداره می کند و آفرینش آنها را به کمال می رساند.اوست کسی که هود را به قوم عاد فرستاد تا نعمت خود را بر آنان تمام نماید و زندگیشان را کمال بخشد.

نزاهت رسول برهان صدق اوست

[68]

هود مردم را به خود نمی خواند،به پروردگارش می خواند و دعوتش کاری نبود که برای منافع شخصی اش باشد بلکه دعوت او به سود مردم بود و در راه مصالح آنان.در چنین شرایطی بر مردم واجب بود که به سوی او روی نهند.

أُبَلِّغُکُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ نٰاصِحٌ أَمِینٌ

-پیامهای پروردگارم را به شما می رسانم و شما را اندرزگویی امینم.» امانت داری در انسان حقیقتی است آشکار،بنا بر این نمی تواند آن را بر خود بندد و به وجود آن تظاهر کند،بلکه آن نیز همانند دیگر صفات نفسانی اعم از نیک و بد در افعال و اقوال فرد ظهور می یابد،چه بخواهد و چه نخواهد.از این رو پیامبران -علیهم السلام-برای صدق نبوتشان به وجود این صفت در وجود خویش استدلال می کنند و کسی هم از قومشان در این باب منکرشان نمی شود،زیرا صفتی است آشکار.

[69]

بشر آن دسته از حقایقی را که با آنها الفت دارد،به آسانی تصدیق می کند در حالی که حقایقی را که کمتر با آنها آشنایی دارد به آن آسانی تصدیق نمی کند.مثلا تصدیق به انقلابات و تحولات بزرگ اجتماعی آسان نیست و چنین

ص :304

است تصدیق به مرگ یکی از عزیزان.در هر حالی هر دو اینها حقایقی واقعی و سنتهایی فطری هستند.از این رو یکی از موانع بزرگ در /3 طریق ایمان مردم به نبوت پیامبران خدا،این است که آنها هم از وقایع معهود و مألوف نیستند.پیامبران،به بشر تذکر می دهند که امر نبوت آنها حقایقی فطری است که و جدان بشری آن را تصدیق می کند و از سنتهایی است که هر چند گاه آشکار می گردد ولی مردم نمی توانند به زودی بپذیرند.

أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جٰاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ

- آیا از این که بر مردی از خودتان،از جانب پروردگارتان وحی نازل شده تا شما را بترساند تعجب می کنید.» و در این عجبی نیست،زیرا خداوندی که امور بندگانش را تدبیر می کند و برکات خود بر آنها نازل می نماید،شایسته است که ایشان را هم هدایت کند و حقایق را به آنها متذکر گردد دیگر آن که رحمت و بخشایش خداوند ایجاب می کند که ذکر و آیات خود بر یک فرد از افراد آنان نازل کند،زیرا هدفش ترساندن ایشان است و این امر اگر از طریق یکی از خودشان باشد مؤثرتر خواهد بود.

قوم عاد به قدرت و توان خویش مغرور بودند.از این رو پیامبرشان هود متذکر شد که این قوت یکی از نعمتهای خداست و از جانب اوست،نه از جانب خودشان.به دلیل این که این قوت و توان پیش از آنها از آن قوم نوح بود ولی خدا آن را از آن قوم سلب کرد و به ایشان داد.پس به شکرانۀ نعمت پروردگار باید دعوت رسول او را قبول کنند.

وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زٰادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اللّٰهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

-به یاد آرید آن زمان را که شما را جانشین قوم نوح ساخت و به جسم فزونی داد.پس نعمتهای خدا را به یاد آرید باشد که رستگار گردید.» رستگاری و سعادت در نتیجه شناخت اسباب نعمت و عوامل تمدّن و بیداری و پاسداری از آن رخ می نماید تا ادامه و افزایش یابد و از همین رو هنگامی

ص :305

که آدمی نعمتهای الهی را به خاطر می آورد نسبت به استمرار آن بینش می یابد.

مواضع مختلف اجتماع

[70]

هنگامی که هود با قوم خود به محاجه پرداخت و آنچه را در اعماق ذهنشان نهفته بودند برانگیخت،و دیگر سخنی برای گفتن نداشتند،به گذشتۀ خویش تکیه کردند.که ما آنچه را که با آن خو گرفته ایم دگرگون نکنیم هر چند در مسیر حرکت به مقامی برتر و ارجمندتر باشد.پدران ما این گونه بودند ما نیز /3 بر آیین آنها خواهیم بود.هود گفت که اگر چنین می اندیشید به اصلاح حال شما امیدی نیست.

قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِنَعْبُدَ اللّٰهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ

گفتند:آیا نزد ما آمده ای تا تنها اللّٰه را بپرستیم و آنچه را که پدرانمان می پرستیدند رها کنیم.اگر راست می گویی آنچه را که به ما وعده می دهی بیاور.» در این قوم جمود به حد اعلا رسیده بود.آن چنان از تغییر و تحول بیزار بودند که فرا رسیدن عذاب خدا را بر آن ترجیح می دادند.غالب امم خلافکار و مغرور بدین گونه اند اینان یک عقیده باطل را با وجود علم به فسادش پذیرفته اند و سخت نگه می دارند و چنان پنبۀ جهل و غباوت و تعصب،گوشهایشان را فرو بسته که سخن کسانی را که آنان را به حقایق فرا می خوانند نمی شنوند،زیرا بیم آن دارند که در زندگی فساد آمیزشان دگرگونی پدید آید.

[71]

هود که برای هدایتشان به هر وسیله ای چنگ می زد گفت:آنچه شما بدان چسبیده اید فساد است و پلیدی است و خشم خداست و عذاب اوست.

قٰالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ

گفت عذاب و خشم پروردگار شما بر شما نازل خواهد شد.» در آیه نخست کلمه پلیدی را آورد سپس خشم خدا را،زیرا نخست بنده باید مرتکب عمل زشت و ناپسندی بشود،سپس خشم خدا از پی آن آید.

ص :306

أَ تُجٰادِلُونَنِی فِی أَسْمٰاءٍ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ

-آیا دربارۀ بتهایی که خود و پدرانتان بدین نامها نامیده اند با من ستیزه می کنید.» مراد چیزهایی بی ارزشی است که شما را از دیدن حقایق محجوب می دارد، به عبارت دیگر یک سلسله الفاظ رنگ آمیزی شده و نامهای بی معنی.

مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ

-و خدا هیچ دلیلی بر آنها نازل نساخته است؟به انتظار بمانید من هم با شما به انتظار می مانم.» [72]

داستان قوم عاد به پایان آمد.هود و مؤمنان نجات یافتند و کافران هلاک شدند.زیرا آیات خدا را تکذیب و مسئله نبوت را انکار می کردند.

/3

فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا

-هود و همراهانش را به پایمردی رحمت خویش رهانیدیم.» یعنی به رحمت مشهود و آشکار.

وَ قَطَعْنٰا دٰابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ مٰا کٰانُوا مُؤْمِنِینَ

-و کسانی را که آیات ما را تکذیب کردند و ایمان نیاورده بودند از ریشه برکندیم.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 73 تا 79]

اشاره

وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هٰذِهِ نٰاقَةُ اَللّٰهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهٰا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (73) وَ اُذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ عٰادٍ وَ بَوَّأَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهٰا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ اَلْجِبٰالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (74) قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صٰالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قٰالَ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا اَلنّٰاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قٰالُوا یٰا صٰالِحُ اِئْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (77) فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (78) فَتَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسٰالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لٰکِنْ لاٰ تُحِبُّونَ اَلنّٰاصِحِینَ (79)

ص :307

/3

معنای واژه ها

74[بوّأکم]

:جای دادن.

[تعثوا]

:العثی به معنای فساد است.

77[عتوّا]

:در حد درگذشتن در فساد است.

78[الرجفة]

:الرجف به معنای لرزش است.

[جاثمین]

:به زانو در نشستن.

/3

نبوت از میان برندۀ سلطۀ خودکامگان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با اندک اختلافی در تفاصیل ولی بر روی همان خطی که دیگر رسولان

ص :308

آمده بودند«صالح»پیامبر خدا نیز بر قوم ثمود مبعوث می شود،تا بگویدشان:خدای یکتا را بپرستید که شما را خدایی جز او نیست.

سپس برای ایشان توضیح می دهد که این آیین که آورده است،آیینی است از سوی خدایشان،خدایی که پیوسته باران نعمتش را بر آنان می بارد و این ناقه،ناقۀ خداست بگذاریدش در زمین خدا بچرد.آن را میازارید،زیرا سبب عذاب خدا می شود.

سپس بیان می کند که آنچه ایشان را به خدا ربط می دهد،ربطه ربوبیت و بخشش حق است،و همین است که پس از قوم عاد زمین را چون مرده ریگی به آنان داد تا در آن قرار گیرند و قصرها و خانه ها برآورند.و نیز فرمانشان داد که بکوشند تا اعمالشان اعمالی مثبت باشد،در زمین فساد نکنند بلکه همواره در مسیر اصلاح زمین و ساکنانش گام بردارند.ولی دریغا که صالح نیز چون دیگر رسولان سخنانش مورد قبول واقع نشد زیرا مستکبران خودکامه در برابرش ایستادند و آهنگ گمراه ساختن مردم کردند و ناقۀ او را پی زدند و آن ناقه از آیات الهی بود و بدین گونه /3 اعلان کردند که جز فساد انگیزی کاری نخواهند کرد.

سرانجام آنچه نباید بشود،شد زمین لرزید لرزیدنی سخت و آنان در خانه های خود بر جای مردند.خداوند صالح را نجات داد.چشمان صالح بر آن کشتگاه قطره اشکی هم نریخت زیرا صالح آنان را اندرز داده بود و آنان به اندرز او گوش نسپرده بودند.این داستانی تازه است و هر روز تکرار می شود تا ما عبرتی تازه بگیریم،باشد که به حقیقت راه جوییم.

شرح آیات:
اشاره
رسالات خدا خاستگاه تمدّن

[73]

معلوم می شود که ثمود چون قوم عاد و قوم نوح زندگی اجتماعی خود را با درک آیینهای خدا در زندگی آغاز کردند و از جمله آنها ضرورت اصلاح بود.و به خدمت گرفتن امکانات طبیعت به خاطر اهداف بزرگ.ولی پس از رشد و نمو

ص :309

تمدنشان و دوام نعمتهای خدا بر آنها،فاسد شدند به اعمال ناشایست پرداختند.

پیامبران خدا آمدند و آنها را از عاقبت اعمالشان باز داشتند و گفتند که این نعمتها که می بینید ابدی نیست و از جانب خودشان هم نیست.بلکه نعمتهای خداوند است که پیش از شما مردم دیگری از آنها برخوردار می شده اند.ولی آنان ارزش آن نعمتها نشناختند و فاسد شدند و فساد کردند و به همین سبب به هلاکت رسیدند و اینک آن نعمتها به آنان رسیده است و اگر شما هم همان شیوه را برگزینید به همان سرنوشت دچار خواهید شد.ماده شتری که خدا برای قوم ثمود از دل کوه بیرون آورده بود علاوه بر معجزۀ صالح رمز این نعمتها هم بود.اگر نمی آزردندش و متعرض قتلش نمی شدند بسا که از آن سودها می بردند ولی چنان نکردند و به عذاب خدایی دچار آمدند.

وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهٰا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

-بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم.گفت:ای قوم من!اللّٰه را بپرستید.شما را هیچ خدایی جز او نیست.از جانب خدا برای شما نشانه ای آشکار آمد.این ماده شتر خدا برایتان نشانه ای است.

رهایش کنید تا در زمین خدا بچرد و هیچ آسیبی به او نرسانید که عذابی دردآور شما را فرو خواهد گرفت.

[74]

وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ عٰادٍ وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ /3 مِنْ سُهُولِهٰا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبٰالَ بُیُوتاً فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اللّٰهِ -به یاد آرید آن زمان را که شما را جانشینان قوم عاد کرد و در این زمین جای داد تا بروی خاکش قصرها برافرازید و در کوهستانهایش خانه ها بکنید.نعمتهای خدا را یاد کنید.» اینان بدون بیم از خشم طبیعت به زندگی خود ادامه می دادند.آن چنان از نعمتهای مادی برخوردار بودند که در تصور کس نمی گنجید که روزی هر چه ساخته اند ویران گردد.مثلا در صخره های کوهستان خانه ها ساخته بودند و در

ص :310

جلگه ها قصرها برآورده بودند ولی آن گونه که خصلت هر تمدن مادی است قوم متمدن ثمود هم روی به فساد نهادند.در این حال پیامبرشان صالح روی در رویشان ایستاد و گفت:

وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ

-در زمین تبهکاری و فساد نکنید.» فساد ضد اصلاح است.میان صلاح و فساد عمل دیگری نیست که سبک و سیاق دیگر داشته باشد،زیرا رابطۀ تو با اشیاء رابطه تربیت و سعی برای تغییر به درجتی والاتر است یا بر عکس.در صورت نخست تو چیزی به زندگی می افزایی، زمینی را آباد می کنی،مزرعه ای احداث می کنی،کودکی را پرورش می دهی،از آهن وسیلۀ سودمندی می سازی همه اینها در مسیر اصلاح است.در صورت دوم فقط می کوشی تا از مواهب زندگی بهره مند شوی خانه ای را تملک می کنی بدون ترمیم آن،از حاصل مزرعه می خوری،بدون آن که دانه ای بر زمین بکاری یا کشته ای را آب دهی،فرزندت را به میان کوچه ها و خیابانها رها می کنی،وسایل کار و ماشینها را خراب می کنی،نه خود می سازی و نه آنچه را دیگران ساخته اند نگاه می داری، همه این اعمال در مسیر فساداند.و حال آن که جامعه به سوی اصلاح و بنا و سازندگی گام برمی دارد ولی تو به سوی ویرانگری.در مسیری خلاف مسیر حق گام می زنی.پیامبران خدا ما را به اصلاح فرا می خوانند و جامعه را به پیش می رانند.

صفات مستکبرین،(مهتران قوم)

[75]

حالت اسراف و تبذیر و شیوۀ فساد و استهلاک،بدون /3 اصلاح و بهره دهی یک باره در جامعه به وجود نمی آید.بلکه نخست در میان مهتران و توانگران هر جامعه ظهور می کند و کم کم طبقه ای را به وجود می آورد که از آن به مستکبرین تعبیر می شود و بارزترین صفات آنها عبارت است از:

تباه کردن نعمتها به حد وفور و ایجاد جریانهایی معارض با اصلاح.اینان می خواهند پیش از آن که تولید می کنند مصرف کنند،حتی دسترنج دیگران را هم به وسایل و حیله های گوناگون بچاپند و غارت شدگان را هر چه بیشتر ناتوان کنند.در

ص :311

این حال استثمار شوندگان به سوی آیینی تازه می شتابند که به جامعه بشارت عدالت و اصلاح می دهد.آن گاه پیکاری شدید میانشان درمی گیرد و این پیکار به رهایی استثمار شوندگان و هلاکت استثمار کنندگان می انجامد.

قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صٰالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ

-مهتران قومش که گردنکشی می کردند به زبون شدگان قوم که ایمان آورده بودند،گفتند:آیا می دانید که صالح از جانب پروردگارش آمده است؟گفتند:ما به آیینی که بدان مأمور شده،ایمان داریم.» مستکبران می خواهند هم طبیعت را فساد سازند و هم انسان را.از این رو می بینی که افکار مستضعفان را فاسد می کنند و آنان را به وادی گمراهی می کشند.

تا بهتر بتوانند استثمار ایشان را ادامه دهند و دسترنجشان را بربایند.ولی در عین حال گروهی از مستضعفان به سوی ایمان می شتابند،مبارزه میان آن دو گروه در می گیرد.

[76]

از این رو مستکبران را می بینی که به امر رسالت رسل،ایمان نمی آورند،زیرا مستضعفان به آن می گروند و از آن به عنوان حربه ای علیه ایشان استفاده می کنند و این عقیدت از لابلای گفتارشان مشهود است.

قٰالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّٰا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ

-گردنکشان گفتند:

ما به کسی که شما ایمان آورده اید،ایمان نمی آوریم.» مستکبران خواستار دینی هستند که آنان را در استثمارگریشان تأیید کند و سلطۀ آنان را بر زحمتکشان تضمین نماید بنا بر این آیین آنها با آیین اینان فرق دارد.

زحمتکشان و مستضعفان دینی را می جویند که وسیلۀ رهاییشان باشد از یوغ ستم ستمگران.

/3

[77]

تا مستکبران در برابر آیین مستضعفان جبهه گیری می کنند و تا تنها وسیلۀ رهاییشان را از چنگشان به در آورند،آهنگ کشتن ناقۀ صالح کردند.و این ناقه رمز رسالت الهیه بود در نزد قوم ثمود.ناقه را کشتند بدین پندار که مگر جلو

ص :312

تحرک مؤمنان را بگیرند،زیرا ناقه سمبل وحدت ایشان بود و عنوان فعالیت اجتماعی آنها.ولی اینان خطا کردند،زیرا کشتن ناقه همان بود و گرفتار غضب پروردگار شدن همان.

فَعَقَرُوا النّٰاقَةَ

-پس ماده شتر را کشتند.» مشهور این است که از آن جمع تنها یک تن ناقه را کشت ولی بقیه به عمل او رضا دادند و این امر به مثابۀ آن بود که همه در کشتن ناقه شریک بوده اند.از این رو می گوید:

وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ

-و از فرمان پروردگارشان سرباز زدند.» زیرا از مرزی که برای شان معین شده بود گذشتند و به فساد گراییدند و حال آن که خدا اصلاح آنها را می خواست.

وَ قٰالُوا یٰا صٰالِحُ ائْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ

-و گفتند:ای صالح،اگر پیامبر هستی آنچه را به ما وعده داده ای بیاور.»

پایان حتمی

[78]

سرانجام کار عصیان ثمود سرانجام همۀ طاغوتان مستکبر است که فساد از حد می گذرانند.پس خداوند بر قوم ثمود عذاب نازل کرد.زمین زیر پایشان به لرزه درآمد و آنچه ساخته بودند خراب شد و هم چنان که نشسته بودند بی آن که فرصت آن یابند که پای خود دراز کنند و خود را برای مردن آماده کنند،جان سپردند.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ

-پس زلزله ای سخت آنان را فرو گرفت و در خانه های خود بر جای مردند.» [79]

افراد بشر برای نجات همنوعان و برادران خود می شتابند ولی چون مستکبران بمیرند کسی برای ایشان محزون نمی شود /3 و این منتهای شوربختی و عار و ننگی است که کسی به آن گرفتار می آید.

فَتَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسٰالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ

ص :313

وَ لٰکِنْ لاٰ تُحِبُّونَ النّٰاصِحِینَ

-صالح از آنان روی برگردانید و گفت:ای قوم من رسالت پروردگارم را به شما رسانیدم و اندرزتان دادم ولی شما نیکخواهان را دوست ندارید.» قصۀ ثمود برای همه ما عبرت است تا گوش به نصیحت نیکخواهان نهیم و به سوی تربیت و اصلاح روی آوریم و همه همّ ما تولید باشد و احداث و ایجاد،نه تباه کردن و از میان بردن.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 80 تا 84]

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ اَلْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَکُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ اَلْعٰالَمِینَ (80) إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ اَلرِّجٰالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ اَلنِّسٰاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ مٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنٰاسٌ یَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ کٰانَتْ مِنَ اَلْغٰابِرِینَ (83) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُجْرِمِینَ (84)

معنای واژه ها

83[الغابرین]

:باقی مانده های از آنان که عقب افتاده اند و سرانجام درگذشته اند.

ص :314

/3

قوم لوط و سرانجام جرایم اخلاقی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

همان قضایا که در داستان عاد و ثمود مشاهده کردیم در داستان قوم لوط هم تکرار شده است.خداوند به قوم لوط نعمتها و برکات خویش ارزانی داشت ولی آنان نتوانستند به گونه ای درست از آن نعمتها سود برند و از جادۀ مستقیم منحرف شدند و برای ارضاء شهوات جنسی خویش مرتکب عملی ناپسند گردیدند و به جای زنان با همجنسان مرد خویش شهوت راندند.

مردمی در گرداب فجور فرو رفته اند،در حالی که از نعمت امن و راحت برخوردارند،در این حال ندای آسمانی آنان را از عواقب کارهای ناپسندشان آگاه می سازد و هشدارشان می دهد ولی آنان نه تنها متنبه نمی شوند،بلکه می خواهند لوط را از شهر خود برانند.تهمت لوط پاکی و پاکدامنی است و در جامعه ای که پاکی و پاکدامنی را جرم و جنایت می شمارند،جایی برای او نیست.

زمان عقاب فرا می رسد،لوط و خاندانش که به رسالت او ایمان آورده اند از بلا نجات می یابند و دیگران هلاک می شوند.زن لوط هم به سبب پیروی از مردم شهر جزء هلاک شدگان است.عقاب خداوندی بدین گونه بود که باران بلا بر سرشان بارید.آری،پیش از این باران لطف و رحمت بود و اکنون باران خشم و نقمت.

/3 پیامبران مردم را از عواقب اعمال زشتشان بر حذر می دارند ولی بیشتر مردم به سخن ایشان گوش نمی دهند و به هلاکت می رسند.

ص :315

شرح آیات:
اشاره
قوم لوط،از آغاز تا انجام

[80]

خداوند لوط را به میان قومش فرستاد.به نظر من این قوم در آغاز روشی نیکو داشته اند و برای بنای تمدن خود تلاش می کرده اند،بر روی یک خط مستقیم،عاری از هر گونه انحراف به راه خود،به سوی خوشبختی،ادامه می داده اند ولی در مسیر خود به مرحله ای رسیدند که گرفتار اسراف شدند و در بعضی از احادیث آمده است که گرفتار بخل و اسراف گردیدند.و این دو صفت دو شاخه اند از یک تنه روییده،پرستش ماده و دوری از ارزشهای معنوی.

اگر قوم عاد دستخوش صفت غرور و کینه توزی و ستمگری شدند و قوم ثمود به فساد و استکبار و اختلاف طبقاتی دچار آمدند،قوم لوط گرفتار زرق و برق زندگی و رفاه طلبی گردیدند و همین امر آنان را به انحرافات جنسی سوق داد.سبب این انحراف یعنی به کار گرفتن مردان به جای زنان بخل بود.زیرا جوانی که دیک شهوتش به جوش می آید،شرط است که زن بگیرد ولی در میان این قوم مهر زنان به قدری بالا بود و هزینه های عروسی به قدری گران که جوان از ازدواج بیزار می شد.

اصولا در جوامع مرفه روال کار همین است.مردم به قدری در پی برجها می روند که به خرجهای ضروری نمی رسند.باری،جوان در چنان سن و سالی نمی تواند دست به فعالیتی بزند که برای ازدواجش پولی به جیبش بریزد از این رو به ارزانترین کالاهای ممکن روی می نهد و انحراف جنسی را به جای روابط شریف جنسی اختیار می کند.

البته ممکن است اسرافکاری هم سبب چنین عملی شود.زیرا جامعه ای که نمی تواند خود را به یک آیندۀ بهتر برساند و در جستجوی ارزشهای والایی چون فداکاری و از خود گذشتگی باشد ولی /3 از مال و ثروت بسیار بهره مند است،در شهوترانیها اسراف می کند و چون طریق طبیعی دیگر دلش را زده است به انحرافات روی می نهد و عذاب خداوند را به جان می خرد.قوم لوط در این مرحله از تمدن بودند

ص :316

که لوط به ارشادشان آمد و آنان را از عواقب انحرافاتشان خبر داد.چنان که می فرماید:

وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَکُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعٰالَمِینَ

-و لوط را فرستادیم،آن گاه به قوم خود گفت:چرا کاری زشت می کنید که هیچ کس از مردم جهان پیش از شما نکرده است؟» [81]

إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجٰالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسٰاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ -شما به جای زنان با مردان شهوت می رانید،شما مردمی تجاوزکار هستید.» [82]

به خدا پناه می برم از لغزیدن در ورطۀ شهوات،بویژه اگر در جامعه به صورت امری رایج درآمده باشد،و افراد جامعۀ فاسد یکدیگر را به جرایم و انحرافات توصیه کنند آن سان که پرهیزگاران به صلاح دعوت می کنند.در نزد قوم لوط جرایم و انحرافات خود یک ارزش اجتماعی شده بود،از این رو به اندرز نیکخواهان گوش فرا نمی دادند،بلکه تقوی و پاکی و عفت خود به صورت یک اتهام درآمده بود و کسی که متهم به آنها می شد مجبور بود جامعه را ترک گوید.

وَ مٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنٰاسٌ یَتَطَهَّرُونَ

-جواب قوم او جز این نبود که گفتند:آنها را از قریۀ خود برانید که مردمی هستند که از کار شما بیزاری می جویند.» [83]

خداوند سبحان لوط را از آن قریه برهانید.لوط به امر پروردگارش از آنجا مهاجرت کرد.بدین گونه مؤمنان پرهیزگار از هر جامعه ای که فساد شایع شود و آنان نتوانند به اصلاح اقدام کنند خود مهاجرت می نمایند.

فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ کٰانَتْ مِنَ الْغٰابِرِینَ

-لوط و خاندانش را نجات دادیم.جز زنش که با دیگران در شهر ماند.» زن لوط از خاندان او نبود،همان گونه که پسر نوح هم از خاندان او نبود.آن دو بر آیینهای دیگری بودند.

[84]

سرانجام آن عاقبت شوم فرا رسید و آن شهرها به امر خدا سرنگون

ص :317

گردید.و در آیات دیگر به تفصیل در این باب سخن رفته است.

/3

وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ

-بر آنها بارانی باریدیم.بنگر که عاقبت مجرمان چگونه بود.» آری به سرانجام کار ایشان می نگریم و از داستان شوم آنها عبرت می گیریم تا پای در مسیر آنان ننهیم و از خدای چنین می خواهیم.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 85 تا 87]

اشاره

وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا اَلْکَیْلَ وَ اَلْمِیزٰانَ وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (85) وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ اُذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَ اُنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِینَ (86) وَ إِنْ کٰانَ طٰائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طٰائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّٰی یَحْکُمَ اَللّٰهُ بَیْنَنٰا وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحٰاکِمِینَ (87)

معنای واژه ها

85[مدین]

:قبیله ای به نام جدّشان«مدین»از نوادگان ابراهیم(ع).

ص :318

[اخاهم شعیب]

:او نیز از نوادگان ابراهیم(ع)است.

[و لا تبخسوا]

:بخس کاستن از حدی است که حق می باشد.

/3

فرستادن رسولان وسیلۀ اصلاح اقتصادی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مردم شهر مدین نیز چون قوم لوط و ثمود شهرشان بر سرشان خراب شد و این به سبب فساد آنان بود.از بارزترین مظاهر فساد در نزد ایشان،کمفروشی بود و فساد در زمین به از بین بردن محصولات و دامها و راهزنی و بازداشتن مردم از اعمال خیر و تحریف دین.

پیامبرشان شعیب بود.شعیب آمد که آنان را از فساد منع کند و از واپس ماندگی برهاند اینان دو گروه شدند،گروهی به او ایمان آوردند و گروهی در کفر خویش باقی ماندند.خداوند به زودی میان این دو گروه حکم خواهد کرد و زمان شاهد صدق نبوت شعیب خواهد بود.

چون شعیب در کار خود به جدّ درایستاد و مخالفان هم در مخالفت خویش ابرام ورزیدند،مبارزه صورتی حاد به خود گرفت و سرانجام کارشان چنان شد که به عذاب خدا گرفتار شدند و زلزله ای عظیم به کارشان پایان داد.تاریخ شهادت داد که زیان دیدگان کسانی بودند که شعیب را دروغگو می خواندند نه آنان که به او ایمان آورده بودند.آری آن همه نعمت که فریبش را خورده بودند در آن ساعت عذاب به حالشان سودمند نیفتاد.

ص :319

/3 اما شعیب به سرنوشت آنان توجهی نشان نداد،زیرا ایشان را نصیحت کرده بود و پیامهای پروردگارشان را به آنها رسانیده بود ولی ایشان نپذیرفته بودند.پس،از سرنوشتشان متأثر نگردید.به نظر من مردم مدین همانند دیگر اقوام که دارای تمدنی دیرین بوده اند،در نخست اهل تربیت و اصلاح و سازندگی بوده اند و آن شهر نشانه ای از این تمدن بوده است.ولی بعدا راه اسراف و استهلاک و افساد در پیش گرفتند و خداوند نیز بنای آن تمدن را در هم کوبید.

شرح آیات:
اشاره
نمایشنامۀ تاریخی

[85]

صحنه های نمایشنامۀ تاریخ تکرار می شود،آن سان که آدمی می پندارد که سراسر تاریخ بیش از یک نمایشنامه نیست که تنها بازیگران آن عوض می شوند و اگر اختلافی هست،تنها در نمودهای خارجی حوادث است.پس همۀ جرایم و انحرافات که جامعه به آنها گرفتار می آید از عدم تسلیم در برابر خدا و عدم پیروی از راه و روشهای اوست یا در اثر شرک است و آن شرک یا اطاعت از طاغوتهاست و یا بتان سنگی است.یا تشبث است به ظواهر نه حقایق.از این رو ملاحظه می کنیم که هر پیامبری که می آید قبل از هر چیز مردم را به پرستش خداوند یکتا فرا می خواند و می گوید:خدا را بپرستید.

وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ

-و بر مدین برادرشان شعیب را فرستادیم.گفت:ای قوم من!اللّٰه را بپرستید.

شما را خدایی جز او نیست.»

پرستش خدا را چه معنی است

پرستش خدا به معنی مجرد تسلیم در برابر او نیست،هم به عقیده و هم در عمل تا صدق این تسلیم به اثبات رسد و اثبات آن بدین گونه است که مؤمن در برابر هر طاغوتی عصیان کند و در برابر هر نظام جبار که از قدرت،وسیله ای برای سیطره

ص :320

و قهر اتخاذ می کند مقاومت ورزد و در نتیجه بر ضد هر حکومت غیر شرعی ایستادگی کند.

هدف پیامبران تغییر نظامات سیاسی در جوامع بود. /3 یعنی تبدیل هر نظام شرک آمیزی که بر اساس حاکم و محکوم مبتنی است به یک نظام توحیدی که بر اساس طرد هر گونه حاکمیت جز حاکمیت خدای حی قیوم استوار باشد از این رو در آیات پیشین ملاحظه می شود که قبل از هر چیز بر نفی پرستش هر چیز که جز اللّٰه است تأکید می شود و این به معنی نفی همۀ حاکمیتهای بشری و تسلیم به حاکمیت اللّٰه و عبادت اوست و بس.

وقتی که می گوییم:نفی هر نظام سیاسی باطل،به معنی آشوب طلبی و هرج و مرج نیست بلکه مراد از آن بر پای داشتن یک رژیم سیاسی صحیح است.

یعنی نظام توحیدی که از سوی پیامبران آورده شده باشد به گونه ای که جامعه از آن منتفع شود و در برابر آن خاضع گردد.

قَدْ جٰاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ

شما را از جانب پروردگارتان نشانه های روشن آمده است.» و بر شماست که از آنها پیروی کنید.این نشانه های روشن همان پیامبری است که از سوی او آمده است،پیامبر اوست که باید به اذن او متابعتش کرد.

پس از تثبیت پایه های قدرت درست سیاسی،شعیب قوم خود را به تصحیح حرکت اقتصاد و اصلاح آن از یک اقتصاد قایم بر اساس استثمار و بهره کشی به یک اقتصاد مبتنی بر ادای حقوق هر کس به نحو کامل،فرمان می دهد.

فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزٰانَ وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ

-پیمانه و ترازو را تمام ادا کنید و به مردم کم مفروشید.» جامعه ای که از یک اقتصاد عاقلانه و عادلانه برخوردار است نه غارت می کند و نه تقلب.حتی سودی بیش از اندازۀ حق خویش،نمی خواهد.و برای منفعتی بزرگ تر بیهوده این طرف و آن طرف نمی رود در واقع این خود مسئله ای است مهم که مصلحان اقتصادی باید آن را در نظر داشته باشند و مردم را چنان تربیت

ص :321

کنند که در منافع دیگران به همان نظر نگاه کنند که در منافع خود.بنا بر این هرگز کمفروشی نکنند.

پس از نظام اقتصادی به این مرحله می رسیم که در برابر اشیاء و اشخاص رفتاری نیکو داشته باشیم و این همان چیزی است که ادیان آسمانی بر آن تأکید می کنند،آنجا که می کوشند /3 میان بشر و طبیعت و مردم با یکدیگر روابط عادلانه و صحیحی برقرار کنند.هدف جامعه فقط و فقط بهره گرفتن از زندگی مادی نیست، بلکه هدف آن در چند مورد زیر خلاصه می شود:

اولا:بهره وری از قوای طبیعت در راه مصالح انسانی و بارور کردن این قوا و سوق دادن آنها به مراحلی برتر.مثلا زراعت زمین و صناعت معادن و کشیدن راهها و ساختن پلها و آباد ساختن شهرها و نگهداری جامعه در تمام ابعادش چون نگهداری پاکیزگی هوا،و نگهداری پرندگان و وحوش و چارپایان و انواع ماهیها و خلاصه هر چه باعث اصلاح زمین می شود نه سبب افساد آن.

ثانیا:بارور کردن و نمو دادن استعدادها و مواهب انسان.یک جامعه رشد یافته برای بالا بردن سطح اخلاق افراد خود و بالا بردن سطح علمی آنها کوشش می کند و در تمام جنبه ها،کادرهای پیشرو پرورش می دهد.جامعه پیشوایان و متفکران و مخترعان و قهرمانان می پرورد و به این هم اکتفاء نمی کند و برای تعمیم تمدن در میان جوامع نزدیک و یاری افراد آنها در پیشرفت و نمو سعی می کند از این روست که خدای تعالی به زبان شعیب(ع)می فرماید:

وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا

-و از آن پس که زمین به صلاح آمده است در آن افساد مکنید.» این الفاظ و معانی در آیات پیشین هم آمده بود.هر کس از خود می پرسد چرا این معنی به صورت نهی ادا شده آیا اگر می گفت:زمین را اصلاح کنید چه می شد؟ به نظر می رسد که این قصه ها خود وضع جوامع را در ایام پیری و فرسودگی آنها منعکس می کنند،یعنی در ایامی که نقاط ضعف آنها آشکار شده و ستارۀ

ص :322

اقبالشان رو به افول نهاده است.مسلم است که تمدنها به وجود می آیند و نقاط قوت در آنها رشد می کند ولی غرور و ترور و استکبار آن نقاط قوت را به نقاط ضعف بدل می کنند تا به عمرشان خاتمه می دهند.رسالتهای الهی برای متوقف کردن این سیر نزولی و جلوگیری از نابودی عمران است،از این طریق که مردم را به علل و اسباب قوت پیشین آگاه می کنند /3 و عوامل انقراض را هم برایشان تشریح می نمایند.قرآن کریم از این معنی به«افساد بعد از اصلاح»تعبیر می کند.

وضع بی رویۀ مصرف در بلاد اسلامی ما،بدون توجه و علاقه به کارهای تولیدی چون عمران زمین و رونق بخشیدن به صنایع،بزرگترین عامل عقب افتادگی ماست.ای کاش در این داستانها تدبّر کنیم تا به راز عقب افتادگی خویش پی ببریم و پس از یک دورۀ رکود و واپس ماندگی بتوانیم به مرحله رشد کشاورزی و صنعتی برسیم.

ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

-اگر ایمان آورده اید،این برایتان بهتر است.»

ویرانی دشوارتر است

پاره ای از مردم چنین می پندارند که اسراف بهتر از میانه روی در معیشت است.زیرا در اسراف است که با کوششی کمتر به تمتعاتی بیشتر می رسیم.بعضی دیگر می پندارند که استثمار دسترنج دیگران و مصرف کردن آنچه دیگران تولید می کنند بهتر از کار و تولید است،و برخی می گویند که ویرانگری بهترین وسیلۀ دفاع است و نیکوترین وسیله ای است برای پیروزی در کشاکش زندگی ولی این پندارها را با حقایق فاصله ای بسیار است.

وقتی که تو در نعمتهای خدا اسراف می کنی،به همان اندازه که مواد را مستهلک می سازی نسوج بدنت را تباه می کنی و به همان اندازه که طبیعت را فاسد می نمایی عادات و روحیات خود را فاسد می سازی.

میان کسی که به تولید روی می آورد با کسی که مصرف می کند فرق

ص :323

بسیار است. /3 کشاورزی که زمین را شخم می زند و مزرعه را آب می دهد یا میوه ها را می چیند همانند کسی نیست که میوه ها را می بلعد بدون اینکه ارزش واقعی آنها را بشناسد.کشاورز هم چنان که آن ثمرات می رسند و به کمال می رسند،او نیز راه کمال می پوید در حالی که آنکه میوه ها را تباه می کند خود نیز به همان اندازه تباه می شود.

پس چه کسی است که می گوید ویران ساختن بهترین وسیلۀ دفاع و بهترین وسیلۀ مبارزه است.

وقتی که تو یک سرباز دشمن را می کشی به اندازه یک سرباز به نیرویت افزوده شده ولی وقتی که سربازی را از سربازان دشمن به سربازان خود می افزایی، این سرباز می تواند،سربازان دیگر را به سوی تو سوق دهد.

وقتی که تو یک کارخانۀ دشمن را ویران کنی می پنداری که بر قدرت اقتصادی تو به قدر آن کارخانه ای که ویران شده اضافه شده است.ولی این یک واقعیت است یا یک پندار؟در حالی که وقتی تو خود یک کارخانه به کارخانه هایت اضافه می کنی این یک کارخانه حلقه های کارخانه های تو را کامل می کند و نقص موجود را از میان می برد و در نتیجه تو را به توسعۀ کارخانه هایت یاری می نماید.

و فرق است میان این که مزرعه ای از مزارع دشمن را آتش بزنی یا خود مزرعۀ تازه ای احداث کنی.مزرعه ای که احداث می کنی تنها به قدرت اقتصادی کشورت افزوده نمی شود،بلکه قدرت تولید تو را بالا می برد.یعنی دانه هایی را که در مزرعه تولید کرده ای می توانی که در زمین دیگر بکاری به همین طریق مزارع متعددی به وجود آوری.

بدین گونه همواره ساختن بهترین وسیله است برای ویران کردن دشمن است و اصلاح بهترین وسیله است برای از بین بردن عوامل فساد.خدای تعالی است که می فرماید:

ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

-اگر ایمان آورده اید،این برایتان

ص :324

بهتر است.» /3

مراحل انحطاط

جامعه طی چند مرحله خردک،خردک به انحطاط کشیده می شود.در ابتدا قدرت سیاسی فاسد می شود سپس طریقه همکاری و سپس اسالیب انتاج و آن گاه فساد ارزشها پیش می آید که خطرناکترین مراحل فساد است.از این رو شعیب را می بینیم که سخن خود را با بر حذر داشتن مردم از فساد سیاسی و اقتصادی آغاز می کند.و سپس فساد فرهنگی و ارزشی.

از نهی از معروف و منحرف کردن مردم از راه خدا و گمراه ساختن ایشان از راه راست و کشیدنشان به کوره راههایی که جز هلاکت سرنوشتی ندارند، حذر کن.مردم را به گذشته خودشان توجه ده آن گاه که شمارشان اندک بود و خدای تعالی بر شمارشان بیفزود و به راه راست هدایت فرمود همچنین آنان را اندرز داد که از آنچه در گذشته مفسدان را بر سر آمده است،عبرت گیرند.شعیب مؤمنان قوم خود را به صبر و استقامت فرمان داد تا حکم و ارادۀ خداوندی تجلی کند و عاقبت نیک آشکار گردد.

[86]

گاه انسان در عمل راه فساد می پیماید ولی از ناحیۀ نظری به ارزشها ایمان دارد و از این که به آنها نپردازد به خطای خویش اعتراف می کند.

در چنین شخصی امید توبه و بازگشت هست ولی اگر هم چنان به اعمال خود ادامه دهد،اندک اندک به سراشیب نفی آن ارزشها افتد و در چنین حالتی اصلاح او دشوار می گردد.

کسی که به این مرحله رسد،تنها به خطای شخص خود اکتفاء نمی کند، بلکه مردم دیگر را هم به خطا سوق می دهد.قوم شعیب به چنین مرحله ای از سقوط رسیده بودند.و رسولشان می گفت:

وَ لاٰ تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِرٰاطٍ تُوعِدُونَ

-بر سر راهها منشینید تا مؤمنان به خدا را بترسانید.»

ص :325

مراد این است که روندگان راه حق و جویندگان خشنودی او را تهدید می کنند،باشد که ایشان را از راه باز دارند.

/3

وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهٰا عِوَجاً

-و از راه خدا باز دارید و به کجروی وادارید.» یعنی نصوص دین را تحریف کنید و پندارید راههای پرپیچ و خم راههایی است که منتهی به مقصود می شوند.

فرهنگ بهانه تراشی بافتۀ عقب ماندگی

ملتهای واپس مانده برای خود افکاری باطل می بافتند و یا یک فرهنگ باری به هر جهت پدید می آورند.ملّتها برای این که از این ورطه رهایی یابند باید که دربارۀ زندگی نظری درست حاصل کنند و نپندارند که نعمتهایی که در این جهان هست بر دوام است و تغییر ناپذیر.بلکه گذشته را که پر از مشکلات بوده است به یاد آورند و به جوامع دیگر بنگرند که چگونه ذخایرشان بر باد رفته است.و آن گاه به علل و اسباب این دگرگونیها توجه کنند و از آنها عبرت بگیرند.از این رو شعیب قوم خود را به گذشته شان و به گذشتۀ از دست رفتۀ ملتهای دیگر توجه می دهد:

وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَ انْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ

-و به یاد آرید،آن گاه که اندک بودید،خدا بر شمار شما افزود و بنگرید که عاقبت مفسدان چگونه بوده است.» [87]

نصیحت شعیب به کفاری که در برابر امر رسالت او مقاومت می کردند،این بود که خود به یک سو کشند تا پرتو رسالت او به همگان برسد و به یاران مؤمن خود هم اندرز می داد که صبر و استقامت پیشه سازند.خداوند میان ایشان و کفار داوری کند.

وَ إِنْ کٰانَ طٰائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طٰائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّٰی یَحْکُمَ اللّٰهُ بَیْنَنٰا وَ هُوَ خَیْرُ الْحٰاکِمِینَ

-و اگر گروهی از شما به آنچه از جانب خدا به آن مبعوث شده ام ایمان آورده اند و گروهی هنوز ایمان

ص :326

نیاورده اند،صبر کنید تا خدا میان ما حکم کند که او بهترین داوران است.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 88 تا 93]

اشاره

قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یٰا شُعَیْبُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا قٰالَ أَ وَ لَوْ کُنّٰا کٰارِهِینَ (88) قَدِ اِفْتَرَیْنٰا عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً إِنْ عُدْنٰا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّٰانَا اَللّٰهُ مِنْهٰا وَ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِیهٰا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ رَبُّنٰا وَسِعَ رَبُّنٰا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً عَلَی اَللّٰهِ تَوَکَّلْنٰا رَبَّنَا اِفْتَحْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْفٰاتِحِینَ (89) وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اِتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (91) اَلَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اَلَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کٰانُوا هُمُ اَلْخٰاسِرِینَ (92) فَتَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسیٰ عَلیٰ قَوْمٍ کٰافِرِینَ (93)

/3

معنای واژه ها

92[یغنوا]

:غنی بالمکان،یعنی در آن جا اقامت گزید،و گویی با این مکان از مکانهای دیگر بی نیاز گشته است.

[آسی]

:شدّت غم را گویند.

ص :327

/3

آنان که رسولان پروردگار را تکذیب می کنند خود زیانکارانند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اندرزهایی که شعیب در پیامبری خود به قوم خود می داد دارای ارزشهای فطری بود یعنی عقل خود به آنها راه می یافت و شهوات و امیال زودگذر با آنها معارضه می کرد.مهتران قوم با شعیب به مجادله برخاستند،و اینان بزرگان قوم بودند که در زمین سرکشی می کردند و مردم را زبون و زار رها می کردند.اینان نه به نیروی استدلال و برهان،بلکه به زور و تحکم با آن رویاروی می شدند.تا آنجا که تهدیدش کردند که اگر به آیین فاسد باز نگردد از شهر خود بیرونش خواهند کرد.

شعیب از آنان می پرسید:چگونه به خود اجازه می دهید که ما را به بازگشت به دین فاسد و تباهتان به زور و اکراه داخل کنید.آیا این خود دلیل بر فساد آیینتان نیست؟ در جایی که باید مردم اقناع کنید با منطق زور با آنها رو به رو می شوید؟ اگر بگوییم قوت و قدرت باید بر مسند حکومت استقرار یابد،پس قوت و قدرت خداوند است که از هر قوت و قدرتی بیشتر است.ما تسلیم شما نمی شویم و به خدا افترا نمی بندیم و نعمت هدایت او که ما را ارزانی داشته کفران نمی کنیم و چه نعمت فراتر از این که ما را از آیین فاسد نجات داد.

آیا بشر می تواند از ارادۀ خدا تجاوز ورزد؟هرگز.از این رو هیچ کس نمی تواند /3 کس دیگر را به قبول اندیشه باطل خود اکراه کند،زیرا خدا پروردگار آنهاست و به کارهایشان آگاه است و نخواهد گذاشت آزادی کسی قربانی شود مگر به خواست او یا در اثر تقصیر خود انسان.چون بشر بر پروردگارش توکل کند و بر

ص :328

نیروی او متکی شود،خدا بهترین کسی خواهد بود که میان او و خصمش به حق قضاوت کند در این حال سزاوار است که بشر در مقاومت و تهدید اهل باطل به خدا توکل کند و از هیبت و شوکت آنان بیمی به دل راه ندهد.

شرح آیات:
اشاره
مستکبران،بزرگترین مانع

[88]

مردم عادی،رسولان پروردگار را به سبب فطرت پاک خویش استقبال می کنند،و این در صورتی است که مستکبرین که دسترنج ضعفا را می ربایند و به زور افکار معینی را بر آنان تحمیل می کنند،وجود نداشته باشند.اینان زمانی یک باند مقتدر سیاسی را تشکیل می دهند و زمانی یک دارو دستۀ چپاولگر اقتصادی یا یک سلطه و قدرت موسوم به مذهبی را.ولی هر یک از اینها که باشد دزد ارادۀ انسانی است.نمونۀ این خودسری و خودخواهی تهدید شعیب است به اخراج از شهر در صورتی که با روش سیاسی آنها معارضه کند.

قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یٰا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا قٰالَ أَ وَ لَوْ کُنّٰا کٰارِهِینَ

-مهتران قومش که سرکشی پیشه کرده بودند،گفتند،ای شعیب،تو و کسانی را که به تو ایمان آورده اند،از قریۀ خویش می رانیم مگر آن که به آیین ما باز گردید.گفت:و هر چند از آن کراهت داشته باشیم؟» جملۀ آخر حکایت از جنبۀ قهر و جبر در حاکمیت جامعه مدین دارد و در نتیجه به نظام طاغوت که«مهتران قوم»مظهر آن بودند و همچنین دلیل است بر جنبۀ اجتماعی و فرهنگی استکبار و بر ترور و ارعاب سیاسی آن.

پایداری شاهد صادق

[89]

آن کس که به حق حامل پیام خداوند است باید بتواند در زیر فشار مخالفان مقاومت ورزد و این مقاومت از دلایل صدق اوست.اما کسانی که به خدا

ص :329

دروغ می بندند و مدّعی /3 رسالت پروردگار می شوند،به هنگامی که تحت فشار قوم خود قرار گیرند کار را رها کرده و می روند.از این رو مؤمنان قوم شعیب می گویند:

قَدِ افْتَرَیْنٰا عَلَی اللّٰهِ کَذِباً إِنْ عُدْنٰا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّٰانَا اللّٰهُ مِنْهٰا

-پس از آنکه خدا ما را از کیش شما رهانیده است،اگر بدان باز گردیم بر خدا دروغ بسته باشیم.» در حالی که خداوند ایشان را از ضلالت طاغوت رهانیده،پس بازگشت به آیین پیشین،با آن که به بطلان آن به حد کافی آگاهی یافته بودند،تکذیب حقیقت خواهد بود و انکار آشکار آیات خداوند.در این صورت عذاب خدا را مضاعف خواهند یافت.

از سوی دیگر بازگشت به آیین باطلی را که خداوند آنها را از آن رهانیده است،جز به قهر و اکراه میسر نخواهد شد.زیرا خداوند حریت و کرامت بشر را تضمین کرده است و در این صورت قوای شیطانی نمی توانند هیچ گونه آزاری به او رسانند،یا بدون خواست خداوند در کسی اثری بگذارند.قوای طاغوت نمی توانند به حریم خداوندی و ملکوت او تجاوز ورزند.نه،هرگز،بلکه خداوند آنان را مهلت داده در زمانی محدود.از این رو طاغوت نمی تواند به زور مؤمنان را به کفر وادارد، زیرا خدا چنین اختیاری به او نداده است.

وَ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِیهٰا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّنٰا وَسِعَ رَبُّنٰا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً

-و ما دیگر بار بدان کیش باز نمی گردیم،مگر آنکه خدا آن پروردگار ما خواسته باشد زیرا علم پروردگار ما بر هر چیز احاطه دارد.» هم چنان که قدرت خدا بر جهان وجود سلطه دارد و کفار را یارای تجاوز از آن نیست،علم خداوند هم همه چیز را در برگرفته است.مؤمنان برای این که در برابر قوای مادی طاغوت مقاومت کنند هر چه بیشتر به نیروی معنوی خدا پناه می برند و می گویند:

عَلَی اللّٰهِ تَوَکَّلْنٰا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ

ما بر خدا توکل می کنیم.ای پروردگار ما،میان ما و قوم ما به حق رهی بگشای.»

ص :330

مؤمنان نمی توانند بر دشمنان خود،در حالی که شایستگی پیروزی بر آنها را نداشته باشند یعنی خود را برای پیروزی مهیا نکرده باشند،پس پیروز شوند، ضروری است که بر دشمنان خویش برتری داشته باشند،به عبارت دیگر پیروزی از آن کسی است که پیروزی را سزاوارتر باشد.

/3

وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفٰاتِحِینَ

-که تو بهترین راه گشایان هستی.»

زیان بزرگ

روزگار قوم شعیب روی به پایان نهاده بود زیرا آنان به نیروهای مادی تکیه می داشتند و می پنداشتند که چون از آن نیرو بر خوردارند پس همه چیز دارند و هر که از آن محروم باشد از هر پیروزی محروم است.از این رو به مؤمنان می گفتند که در این پیکار شما زیان دیده اید و شکست خورده.می پنداشتند که ثروت و قدرت و جاه و شوکتی که آنان دارند و مؤمنان از آن محرومند پیروزی شان را تضمین می کند و حال آن که همۀ آن مال و جاه و قوت و قدرت سرابی زایل بیش نبود.

زلزله ای سخت آنان را فرو گرفت و در حالی که هم چنان در سراهای خود نشسته بودند هلاک شدند،بی آن که توان گریزشان باشد.شعیب برای آنان غمگین نشد،زیرا پیامهای پروردگار را به آنان رسانیده بود و از هیچ اندرز و هشداری دریغ ننموده بود ولی آنان هم چنان بر مخالفت خویش افزوده بودند،پس دیگر چرا باید به حالشان تأسّف خورد؟ [90]

کافران مادی گرای که از وسعت نظر محروم بودند،حقایق زندگی را در نمی یافتند.اینان مردم را به سفاهت و جنون متهم می ساختند و می پنداشتند کسی که برای سود مادی خود تلاش نمی کند،زندگی را باخته است.و از این رو قوم شعیب او را در زمرۀ زیانکاران به شمار می آوردند.

وَ قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً إِنَّکُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ

-مهتران قومش که کافر بودند،گفتند:اگر از شعیب پیروی کنید سخت زیان کرده اید.»

ص :331

بزرگترین آزاری که مستکبران می توانستند بر مؤمنان وارد آورند،این بود که برخی از نعم مادی را از آنان دریغ دارند و این شیوۀ مستمر آنهاست که همواره طاغوتان مخالفان خود را از آن می ترسانند،ولی باید دید که سرانجام چه خواهد شد.

[91]

خدای سبحان به بشر فرصتی محدود داده است و در این فرصت آنان را می آزماید که /3 در برابر تمایلات شهوی تا چه حد پایداری توانند.خداوند این فرصت را به قوم شعیب نیز عطا کرد.اکنون آن فرصت به پایان رسیده و زمان سرنوشت فرا رسیده است.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ

-پس زلزله ای سخت آنان را فرو گرفت و در خانه های خود بر جای مردند.» این زلزله به قدری سخت بود که خداوند مهلتشان نداد که حتی برای مردن خود را مهیا کنند و بر زمین بخوابند.

معیار زیانمندی

[92]

در این جا آن واقعیتی که شعیب مردم را از آن بر حذر می داشت آشکار شد که زیان و سود در ارزشهای پایدار است نه در مصالح زودگذر.

اَلَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا

-آنان که شعیب را به دروغگویی نسبت دادند،گویی هرگز در آن دیار نبوده اند.» فرصتشان به پایان رسید و زندگیشان بر باد رفت و بازارهایشان ویران گردید،به گونه ای که هر کس می پنداشت که اصلا موجودی در آنجا نمی زیسته است.

اَلَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کٰانُوا هُمُ الْخٰاسِرِینَ

-آنان که شعیب را به دروغگویی نسبت می دادند،خود زیان کردند.» [93]

اما شعیب قوم خود را که هلاک شده بودند به همان حال رها کرد بی آن که برایشان قطره اشکی ببارد.

فَتَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسٰالاٰتِ رَبِّی وَ نَصَحْتُ

ص :332

لَکُمْ فَکَیْفَ آسیٰ عَلیٰ قَوْمٍ کٰافِرِینَ

-پس از آنها رویگردان شد و گفت:ای قوم من،هر آینه پیامهای پروردگارم را به شما رسانیدم و اندرزتان دادم.چگونه بر مردمی کافر اندوهگین شوم؟» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 94 تا 102]

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّٰ أَخَذْنٰا أَهْلَهٰا بِالْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنٰا مَکٰانَ اَلسَّیِّئَةِ اَلْحَسَنَةَ حَتّٰی عَفَوْا وَ قٰالُوا قَدْ مَسَّ آبٰاءَنَا اَلضَّرّٰاءُ وَ اَلسَّرّٰاءُ فَأَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (95) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُریٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ اَلْقُریٰ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنٰا بَیٰاتاً وَ هُمْ نٰائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ اَلْقُریٰ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنٰا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (98) أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اَللّٰهِ فَلاٰ یَأْمَنُ مَکْرَ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْخٰاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهٰا أَنْ لَوْ نَشٰاءُ أَصَبْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ (100) تِلْکَ اَلْقُریٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰائِهٰا وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمٰا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِ اَلْکٰافِرِینَ (101) وَ مٰا وَجَدْنٰا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنٰا أَکْثَرَهُمْ لَفٰاسِقِینَ (102)

ص :333

معنای واژه ها

95[عفوا]

:اصل عفو به معنای ترک است و«عفوا»یعنی ترک کردند.

[بغتة]

:ناگهانی،یعنی ناگهان بی هیچ نشانه ای امری پدید آمدن.

97[بأسنا]

:عذاب و«بؤس»به معنای فقر است.

/3

عوامل تمدن و مراحل زندگی ملتها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

1-قرآن پس از آن که داستانهای پیامبران پیشین و قوم آنها را برای ما بیان کرد،باز گردید تا نظری به تاریخ افکند و برخی عبرتهای آن را به ما بنمایاند.

ملتها در طول تاریخ سه مرحله را می گذرانند:مرحلۀ شدت و سختی،مرحلۀ رفاه و آسودگی،سپس مرحلۀ فساد و هلاک.در این سه مرحله رسالتهای آسمانی حاضراند و ارادۀ خدا سیطره دارد.

2-هلاک ملتها امری محتوم برای آنها نیست.این هلاکت به سبب کفر ایشان است و عدم التزامشان به اوامر و رهنمودهای الهی.پس اگر ایمان آورند و پرهیزگاری و خدای ترسی پیشه کنند خداوند درهای رحمت خویش به روی آنان می گشاید.

3-آن سوی رفاه و آسودگی ظاهری مکر پنهان خدایی کمین گرفته

ص :334

است.و نباید از مکر خدا ایمن بود که گاه شب هنگام آید در حالت خواب یا در روز آید در بازی و نشاط و غفلت.همانا بشر اگر از مکر خدا غافل نشیند زیان کرده است.

/3 4-ملتها یکی پس از دیگری در روی زمین جانشین و میراث بر هم می شوند و باید آنها که از پی می آیند از گذشتگان عبرت گیرند و به این حقیقت اعتراف کنند که گناهان در کمین انسان اند و هنگام غفلت او را در بر می گیرند.

زیرا گناه نیز سبب کوری دل است.

5-با آن که خدا رسولان خود را به هنگام ضرورت بر ملتها می فرستد ولی کفر پیشین،دیدگان دلشان را کور کرده و مانع ایمان آوردن آنهاست،هم چنان که نمی گذارد به عهدی که با خدا بسته اند وفا کنند.در این صورت چنین ملتهایی نه عهد و پیمان می شناسند و نه دین و همین سبب هلاکتشان می شود.

شرح آیات:
اشاره
تحمل سختیها خود امتحانی است و تربیتی است

[94]

در این آیات به حکمت رنجها و سختیهایی که بشر را تحت فشار خود قرار می دهند و هدف تربیتی آنها آگاه می شویم.این هدفها را اگر بشناسیم و به سوی آنها حرکت کنیم نه تنها زیانی از آن نمی بینیم بلکه بسا شود که ما را سودمند افتد.خدای تعالی می فرماید:

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّٰ أَخَذْنٰا أَهْلَهٰا بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ

-و ما هیچ پیامبری را به هیچ قریه ای نفرستادیم مگر آنکه ساکنانش را به سختی و بیماری گرفتار کردیم،باشد که تضرع کنند.» پس تضرع کردن هدف سختی و بیماری است در زندگی.به نظر من «بأساء»که در متن این آیه آمده،هر گونه بدی است که عامل آن خود انسان باشد، چون جنگها و فقر ناشی از وضع بد اجتماعی و ستم و ترور.در حالی که«ضرّاء» به معنی زیانی است که بشر را از طبیعت می رسد چون بیماریها و امثال آن.

ص :335

تضرع،بازگشت به خویشتن خویش است و آگاهی یافتن از نقص و عجز و انحراف خود،دور از هر استکبار و خودپسندی یا مغرور شدن به گناه.تضرع به درگاه خدا ما را از اعتماد به خود برخوردار می سازد تا بتوانیم به یاری خدا بر همه نقصها غلبه یابیم.

/3 شاید این آیه توضیحی باشد برای آغاز جهش جوامع و شرایط واقعی آن، یعنی همان شرایط دشواری که با شدّت به مبارزه با آن برمی خیزد و این همان خودآگاهی است با کاستیهایی که باید تکمیلش کرد و امکاناتی که باید به ثمر نشاند.

[95]

پس از تضرع و تکمیل نواقص در اثر توکل به خدا و با اعتماد به ارزشهای والا،مرحلۀ رفاه می رسد،آنجا که همه سختیها به آسانی و سلامت تبدیل می شوند و پس از آن مرحلۀ آسودگی و فراخی است مرحله ای که نعمتهایی که بدان دسترس دارد از حد نیاز او فراتر می رود.در چنین حالی جامعه به سبب طغیان و نوشخواری و تجاوز فاسد می گردد و گرفتار زوال می شود.البتّه این زوال اندک اندک جامعه را عارض نمی شود بلکه ناگهان و بی خبر از مردم بر آنها فرود می آید.

ثُمَّ بَدَّلْنٰا مَکٰانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّٰی عَفَوْا

آن گاه جای بلا و محنت را به خوشی و خوبی سپردیم تا شمارشان افزون شد.» یعنی نعمتشان افزون شد.

وَ قٰالُوا قَدْ مَسَّ آبٰاءَنَا الضَّرّٰاءُ وَ السَّرّٰاءُ فَأَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ

-و گفتند:آن پدران ما بودند که دچار سختی و بیماری شدند.آنان را بی خبر فرو گرفتیم.»

نه حتمیات،بلکه حقایق

[96]

این حرکت دوری در جوامع امری ضروری و حتمی نیست،نیز نه سنت الهی،بلکه حقایقی است تاریخی و بشر می تواند آن را از طریق ایمان و تقوی تغییر دهد.زیرا ایمان یک ضمانت عقیدتی و فرهنگی و اجتماعی است،برای

ص :336

بقای عوامل تمدن،و تقوی یک ضمانت تشریعی و سیاسی و اقتصادی و رفتاری است برای بقای چارچوبهای تمدّن.

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ

-اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم.» چه بسا مراد از برکات هر چیزی باشد که زندگی بشر را تکامل می بخشد و به درجات بالاتر ارتقاء می دهد.

/3

وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

ولی پیامبران را به دروغگویی نسبت دادند.ما نیز به کیفر کردارشان مؤاخذه شان کردیم.» زیرا شرایط سختی که بشر بدان گرفتار می شود به سبب روی برتافتن از حقایق و روی آوردن به اعمال ناپسند است و از همین جا می توانیم به اندیشۀ جدیدی در فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ تمدّن دست یابیم که از دو دیدگاه افراطی به دور است:

اندیشۀ نخست،که معتقد است تمدّنها سیکل حیاتی محتومی دارند چونان زندگی بشر که نخست کودکی است و سپس جوانی و بعد از آن پیری و سرانجام هم مرگ.

اندیشۀ دوم،که معتقد است تمدّنها نتیجۀ اندیشه ای مدنی هستند که اطراف این تمدّن رشد می کنند و از امکانات جامعه برخوردارند تا تمدّن گردند.

اندیشۀ سوم،که می توان از این آیات استنباطش کرد-اگر تفسیری که ما کردیم صحیح باشد-و این چنین است:

تمدّن دو عامل دارد:عامل طبیعی که عبارت است از دشواریهای تباهی که از شرایط سخت یا برخوردهای اجتماعی برمی خیزد زیرا از این رقابت تنگاتنگ نشأت می گیرد و در این صورت نخست اصلاح نواقص خواهد بود و سپس رفاه و راحتی.این عامل طبیعی تقریبا همچون دیگر قوانین اجتماعی بر اساس سنتهای طبیعی حرکت می کند.

ص :337

عامل دوم همان ایمان است به اندیشۀ مکتبی و تعهّد نسبت به شیوه های آن (ایمان و تقوا).این عامل نیز سنت ذاتی خود را دارد،بدین معنا که تمدّن با ایمان و تقوا باقی می ماند.

[97]

هلاک جوامع فاسده ناگهانی است و پس از تراکم گناهان و احاطۀ آنها بر گناهکاران.بر ماست که همواره چشم به راه خشم پروردگارمان باشیم،در تمام لحظات شب و روز و در حالت خواب و بی خبری.

/3

أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُریٰ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنٰا بَیٰاتاً وَ هُمْ نٰائِمُونَ

-آیا مردم قریه ها پنداشتند که از اینکه عذاب ما شب هنگام که به خواب رفته اند بر سر آنها بیاید،در امانند؟» [98]

أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُریٰ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنٰا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ -آیا مردم قریه ها پنداشتند از اینکه عذاب ما به هنگام چاشت که به بازیچه مشغولند بر سر آنها بیاید،در امانند؟» [99]

أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اللّٰهِ فَلاٰ یَأْمَنُ مَکْرَ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخٰاسِرُونَ آیا از مکر خدا در امانند؟از مکر خدا جز زیانکاران ایمن ننشینند.» زیانکاران چه کسانی هستند؟زیانکاران کسانی هستند که می پندارند تراکم ظاهری بازارها و احداث ساختمانهای بلند و خیابانهای پهناور و روشن و کارخانه های بزرگ و میدانهای وسیع بازی و ارتشهای مسلح به جدیدترین سلاحها برای بنای کاخ تمدن و تحقق خواستهای بشر کافی است.نه،اینها بدون توجه به ارزشهای درست و جنبه های مشروعیت آنها و راه و روشهای صحیح،کامل نمی شوند اگر این شرایط مهیا نباشند چه بسا تمدن به ضد خود تبدیل می شود.یعنی بدون آن که متوجه شوند عذاب بر آنها احاطه می کند و به حیاتشان پایان می دهد.و این همان مکر خداست.تمدّنی که بر پایۀ ظلم و طغیان قائم باشد و جامعه ای که اساسش استثمار و ستم طبقاتی باشد و فرهنگی که بر مصالح و منافع شخصی مبتنی باشد در معرض زوال است.و در هر لحظه و به گونه ای ناگهانی باید منتظر آن زوال بود.

ص :338

ستمدیدگان استثمار شده و ناتوان مقهور چه بسا به زودی پیمانۀ صبرشان لبریز گردد،بدون ترس از مرگ از جای بجنبند و همه چیز را در لحظه ای نابود کنند.خدای سبحان بر این جامعه نوشخوار ستم پیشه،صاعقه ای از عذاب خود می فرستد و این زمانی است که آن مهلت که به ایشان داده است به پایان رسد و زمان امتحان به سر آمده باشد:آری،در چنین زمانی به حیاتشان پایان می دهد و این مکر خداست و مکر خدا را ایمن نتوان بود.

مکر عبارت است از پیچیدن دور چیزی و این که چیزی به فرد رسد از آن جا که گمانش را نمی برد و آن که برای خدا مکری را به حساب نیاورد زیان می برد،زیرا می سازد بی آن که برای سازۀ خود ضمانتی داشته باشد.او همچون لشگری است که مرزهای پشتی را برای خود استوار نمی سازد و تنها از یک جهت می نگرد و گاه دشمن از پشت بدو می تازد و از میانش می برد.آدمی باید /3 پیامدهای امور را در نظر بگیرد و از عوامل ویرانی و خرابی و ارزشهای پیشرفت و تداوم غافل نماند.

[100]

برای آن که تو را بصیرتی نافذ باشد که عوامل ویرانی را که به ظاهر دیده نمی شوند بشناسی،باید از تاریخ عبرت گیری و حال امتهای پیشین را مطالعه کنی،یعنی آن کسانی که خداوند زمین را بعد از آنها به تو میراث داده است.کسانی که در گناهان خود غرقه بودند و دریچه های قلوبشان بسته بود و ندای حقیقت را نمی شنیدند.تا بدانی که تو نیز از سرنوشت آنان در امان نیستی بسا که گناهانتان ریشۀ شما را نیز برکند و دریچه های دلهایتان بسته گردد و تمدنتان بر باد فنا رود.

أَ وَ لَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهٰا أَنْ لَوْ نَشٰاءُ أَصَبْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ

-آیا برای آنان که زمین را از پیشینیان به ارث برده اند باز ننموده است که اگر بخواهیم آنها را به کیفر گناهانشان به عقوبت می رسانیم.» هم چنان که کسانی را که پیش از آنها بودند به عقوبت رسانیدیم.

وَ نَطْبَعُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ

-و بر دلهایشان مهر می نهیم تا

ص :339

شنیدن نتوانند.»

آثار گناهان

ظلم بر دل حجاب می کشد و اراده را ضعیف می کند و و جدان را می کشد و عقل را محجوب می دارد.همچنین است وحشت افکنی و جرم.قرآن اشارت دارد که هلاک امتها به سب وجود گناهان بوده است /3 اینان را خداوند بر دل مهر نهاد و نتوانستند به سبب تراکم آثار نفسانی معصیت آواز بلند آژیرهای خطر را بشنوند.

حتی نشانه ها و علامات عذاب را که آشکار شده بود دروغ شمردند.مثلا برخی از امم سابق که زمان هلاک شدنشان فرا می رسید و ابرهای متراکم عذاب را در افق مشاهده می کردند،می پنداشتند که آن ابرها حامل باران رحمت اند و حال آن که به جای رحمت حامل عذاب بودند.در دنیای امروز هم بعضی از رژیمها می پندارند عامل شورشها و جنبشهای توده ای در خارج از اراضی آنهاست و حال آن که عامل آنها فساد داخل همان رژیم است.

[101]

از علایم بسته شدن دریچه دل و عدم فهم نشانه های خطر یکی این بود که رسولان با آیات روشن به نزدشان می آمدند ولی آنان تکذیبشان می کردند و چندان در این کار پای می فشرند که شهر و دیارشان زیر و زبر می شد.

تِلْکَ الْقُریٰ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰائِهٰا وَ لَقَدْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمٰا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ

-اینها قریه هایی است که ما اخبارشان را برای تو حکایت کنیم.پیامبرانشان با دلایل روشن آمدند و به آن چیزها که از پیش دروغ خوانده بودند ایمان نیاوردند.» اینان در همان آغاز انحراف ارزشها را دروغ شمردند.رسولان آمدند و هشدارشان دادند که خطر نزدیک است ولی پس از آن که گناهانشان متراکم شد و آنان را در خود غرقه ساخت به آن هشدارها توجه نکردند.

کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِ الْکٰافِرِینَ

-و خدا بر دلهای کافران این چنین مهر می نهد.»

ص :340

هنگامی که آدمی کافر می شود در قلبش کفر را ترجیح می دهد و رویکرد سلیم به رویش بسته می گردد،زیرا کفر نتیجۀ استکبار از حق و خود فریفتگی است و هنگامی که آدمی به کفر پاسخ دهد تکبّر و غرورش فزونی می یابد و به همین ترتیب پیش می رود تا همۀ دریچه های قلبش بسته می گردد،چه،استکبار،دشمن دریافت صحیح است.

/3

[102]

خدای تعالی امم پیشین را در زمانی هلاک نمود که تمام علل و عوامل هلاکت در آنها پدید آمده بود،چون عهد شکنی و فسق.عهد شکنی یک حالت روانی است که در هنگام روابط فرد با دیگر افراد بروز می کند و دروغ و غیبت و تهمت و خلف وعده و تقلب و تدلیس و نفاق همه و همه از مظاهر عهد شکنی هستند.شخص در امری تعهدی می کند ولی به تعهد خود پایبند نمی ماند.عدم دفاع از وطن و عدم همکاری در مبارزۀ با ظلم یا در مواجهه با مشکلات طبیعت همه از مظاهر عهد شکنی هستند.

اما فسق تجاوز از حد است در رفتار شخصی،مانند خوردن حرام و بی بها شمردن حقوق دیگران.

وَ مٰا وَجَدْنٰا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنٰا أَکْثَرَهُمْ لَفٰاسِقِینَ

-در بیشترینشان وفای به عهد نیافتیم و بیشترین را جز نافرمان ندیدیم.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 103 تا 108]

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِهٰا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِینَ (103) وَ قٰالَ مُوسیٰ یٰا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (104) حَقِیقٌ عَلیٰ أَنْ لاٰ أَقُولَ عَلَی اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ (105) قٰالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (106) فَأَلْقیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ ثُعْبٰانٌ مُبِینٌ (107) وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذٰا هِیَ بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ (108)

ص :341

معنای واژه ها

105[حقیق]

:شایسته.

108[نزع]

:نزع حرکت دادن چیزی از جایی است.

/3

ستم به آیات خدا و عاقبت فساد کنندگان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از سخن از جوامعی که به سبب فسادشان هلاک شده اند و از میان رفته اند،اکنون سخن از جامعه ای است که از حیث تمدن والاتر،ولی در جاهلیت غرقه تر بودند.این جامعۀ،جامعۀ فرعون و قوم اوست.در قرآن مجید از فرعون و جامعۀ او سخن بسیار رفته است.جز این سوره در دیگر سوره ها هم اشاراتی به این جامعه هست.شاید از این روی به جوامعی که بعدها به وجود آمد شبیه تر بوده است.

موسی(ع)را خدای تعالی با آیات و معجزاتی به سوی فرعون و قوم او فرو فرستاد گرد فرعون را جماعتی از مردم توانگر و خودپسند گرفته بود.اینان آیات خدا را نپذیرفتند،پس بنگر که عاقبت آنان به کجا کشید.این عاقبت همان عاقبت قوم نوح و هود و صالح و لوط و شعیب بود که اگر چه به صورت دیگرگون بود،در

ص :342

اصل و ریشه با آنها یکسان بود.

موسی(ع)نزد فرعون آمد تا خود را معرفی کند که پیام آور خداست /3 و بر اوست که جز سخن حق نگوید و اینک با آیاتی بینات آمده و رسالتش این است که بنی اسراییل را که مورد ستم واقع شده بودند از فرعونیان برهاند.

فرعون با او به معارضه برخاست و معجزات خواست،موسی عصایش را انداخت اژدها شد و دست در بغل کرد و درخشان چون آفتاب بیرون آورد.بدین گونه کشاکش میان فرعون و موسی آغاز شد و ما در ضمن مباحثی چند به آن خواهیم پرداخت.

شرح آیات:
اشاره
ستم بر حقایق

[103]

ستم گاه در حق یکی از افراد بشر است گاه در حق یک اندیشه یا یک حقیقت.انسان مظلوم باید حق خود را دیر یا زود بگیرد،همچنین حقیقت نیز مظلوم واقع می شود،حقیقت مظلوم حقیقتی است که ظالم عمل کردن به آن را فرو گذاشته و یا حتّی به آن اعتراف هم نمی کند.

اگر حقیقت مورد ظلم واقع شود فساد عمومیت پیدا می کند و عاقبت فساد هلاکت است و چنین است قصه موسی با قومش.

ثُمَّ

-بعد از آنها،» یعنی بعد از آن رسولان که ذکر کردیم.

بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ

-موسی را با آیاتمان به نزد فرعون و قومش مبعوث داشتیم.» جامعه فرعونی هم چون جامعه های پیشین به دو قسمت شده بود،یکی مهتران قوم و یکی عامۀ مردم.

/3

فَظَلَمُوا بِهٰا

-پس به آنها ظلم کردند.» یعنی به خلافش برخاستند.

ص :343

آیات علاماتی است که بر حقیقت دلالت می کنند و ظلم به آنها یعنی ظلم به حقیقت به عبارت دیگر ظلم انسان به خودش از طریق ظلم به حقیقت و کافر شدن به آیات.

فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ

-اینک بنگر که عاقبت مفسدان چگونه بوده است.» آیا با رسوایی و عار هلاک نشدند؟فساد هر حرکتی است مخالف سنتهای خدا در زندگی و چون در این مجموعه از آیات بنگریم،یعنی از آیۀ(56)این سوره که می گوید«در زمین فساد نکنید بعد از اصلاح آن»تا آخر داستانهایی که از کشاکش پیامبران با جوامع جاهلی خود حکایت دارد به یک معنی کلی از فساد آگاه می شویم و آن مخالفت با سنتهای خدا و نشانه های حقیقت است.

[104]

خدای سبحان جهان را به صلاح آورده و برکات خود بر آن ارزانی کرده است و آن را به سوی کمال فرا برده.پس او پروردگار جهانیان است و از این رو است که از جانب خود پیامبران به سوی بشر می فرستد،یعنی برای کسی که آفتاب و ماه را مسخر او کرده و برای او بادهای بشارت دهنده به رحمت خود را می فرستد.

وَ قٰالَ مُوسیٰ یٰا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

-موسی گفت:ای فرعون من پیامبری از جانب پروردگار عالمیانم.»

میان تکذیب و تصدیق

[105]

پیامبران(ع)در دعوتهای خود بر این حقیقت تأکید دارند که دروغ بستن به خدا گناهی بزرگ است.بنا بر این اگر خود به خدا-نعوذ باللّه-دروغ بندند در زمرۀ گناهکاران خواهند بود و حال آن که رسولان پروردگار سراسر سیرتشان امانت /3 و راستی و فداکاری است.

این ویژگیها برای انسانها جز این را کشف می کنند و یا این که انسانهایی صادق هستند.اگر این همه تأکید مکرّر نبود که دروغ بستن بر خدا گمراهی بزرگ

ص :344

و جنایتی سترگ است،این احتمال را می دادیم که پیامبر برای مثال به مصلحت مردم دروغ گفته است بدون آن که اهمیت دروغ یا میزان زشتی آن را بداند و موسی(ع)سخن خود با فرعون را با این سخن آغازید.

حَقِیقٌ عَلیٰ أَنْ لاٰ أَقُولَ عَلَی اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ

-شایسته است که دربارۀ خدا جز به راستی سخن نگویم.» یعنی جز حقیقت نگویم.به عبارت دیگر به خدا دروغ نمی بندم زیرا دروغ بستن به خدا گناه عظیمی است.و من برای اثبات مدعای خود برهانی روشن به همراه دارم.

قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ

-من همراه با معجزه ای از جانب پروردگارتان آمده ام.بنی اسراییل را با من بفرست.» رسالت موسی بر فرعون دارای یک خصلت اجتماعی است زیرا موسی از او می خواهد که دست ستم از سر بنی اسراییل بردارد.موسی علاوه بر رهایی بنی اسراییل از ستم،می خواهد فرعون و قومش را هم از ضلالتی که در آن غوطه ور شده اند نجات بخشد.

ولی رسالت خود را از جایی شروع کرد که کژی،فراوان و فساد،بسیار بود و لذا شایسته است دعوت اصلاح طلبان در خلأ نباشد بلکه متوجّه بزرگترین انحرافات جامعه باشد به قصد کشف و اصلاح آن.

[106]

اما فرعون رأس هرم فساد است و رهبر و پیشوای این قوم دروغگو.

پس با موسی مجادله می کند و از او آیات را می طلبد.

قٰالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ

-گفت:

اگر راست می گویی و معجزه ای به همراه داری آن را بیاور.» [107]

موسی پاسخ این معارضه را در حال داد و، /3 فَأَلْقیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ ثُعْبٰانٌ مُبِینٌ -عصایش را انداخت اژدهایی راستین شد.» [108]

وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذٰا هِیَ بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ -دستش را بیرون آورد

ص :345

در نظر آنان که می دیدند سفید و درخشان بود.» از دست آن حضرت نوری سفید می تابید و این آیتی روشن بر صدق رسالت او بود.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 109 تا 116]

اشاره

قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِیمٌ (109) یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ (110) قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ أَرْسِلْ فِی اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ (111) یَأْتُوکَ بِکُلِّ سٰاحِرٍ عَلِیمٍ (112) وَ جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قٰالُوا إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ کُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِینَ (113) قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ (114) قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّٰا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ اَلْمُلْقِینَ (115) قٰالَ أَلْقُوا فَلَمّٰا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ اَلنّٰاسِ وَ اِسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جٰاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (116)

معنای واژه ها

111[ارجه]

:کیفر آن دو را به تعویق انداز.

[حاشرین]

:گردآورندگان افسونگران.

116[و استرهبوهم]

:آنها را شدیدا بهراسان.

ص :346

/3

گمراه کردن مردم علیه پیامهای آسمانی از سوی توانگران قوم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در اینجا پیامبری است که برای راهنمایی مردم دلایل و شواهد رسالت خویش بیان می دارد،اینک بنگریم که پاسخ مستکبران به او چه بوده است.

اینان برای مقاومت در برابر امر نبوت بر وسایلی چند متکی شده اند که هیچ یک از آنها را یارای آن نیست که با دلایل و شواهد رسول معارضه کند.

نخست:آن که به موسی گفتند که جادوگری داناست تا مردم را از گرد او بپراکنند.

دوم:آن که زندگی امن و راحت مردم را به رخشان کشیدند و موسی را متهم کردند که می خواهد زندگی امن و راحتشان را به کامشان تلخ کند.

سوم:آن که اعمال قدرت کردند و گفتند که موسی و برادرش را در بند می کشند.

چهارم:آن که جادوگران و شعبده بازان را به دربار آوردند.این جادوگران برای خود رسالت اجتماعی و اصلاحی نمی شناختند،بلکه برای طلب مال و جاه آمده بودند و فرعون به ایشان وعده داده بود /3 که آنان را از مقربان درگاه خود خواهد ساخت.در معارضۀ جادوگران با موسی،آنها از موسی خواستند که هر چه دارد بیاورد،ولی موسی گفت که آنان آغاز کنند.جادوگران دیدگان مردم را جادو کردند و جادویشان ایشان را بیمناک ساخت،زیرا جادویی شگرف بود.

بدین گونه طاغوت تمام قوای مادی خود را برای مقاومت با رسول خدا به

ص :347

میدان آورد ولی چه کاری از آن ساخته شد؟ این چیزی است که در آیات ذیل دربارۀ آنها سخن می گوید.

شرح آیات:
اشاره
تهمتهای بی بها

[109]

در جواب به آن دلایل فطری و واضح،اشراف و مستکبران قوم فرعون گفتند که موسی جادوگری است دانا و با این اتهام می خواستند مردم مستضعف را گمراه کنند.

قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِیمٌ

-مهتران قوم فرعون گفتند:این جادوگری است دانا.» مردم در آن زمان جادوگران را می شناختند و می دانستند علم و صنعت و هنرشان نه در خدمت مردم بلکه در خدمت پادشاهان است یا در خدمت اهداف پست آنها.کارشان این است که همواره در مردم به نفع طاغوت القاء شبهه کنند.

مثلا اگر فلان متفکری است اصیل که می خواهد یک فرهنگ انقلابی را اشاعه دهد اینان می گویند،فریبش را نخورید روزنامه نویس مزدوری بیش نیست.زیرا مردم بارها دیده اند که در میان روزنامه نویسها مزدورانی هم هستند.یا اگر یک مرد روحانی که متفکری اصیل است،برای اصلاح جامعه دامن همت بر کمر زند، می گویند:آری،این آقا مرتجع است،افکارش واپسگرایانه است.زیرا در میان این سنخ از مردم کسانی را هم دیده اید که دارای چنان افکاری هستند.

/3

[110]

اشراف قوم فرعون سپس به شیوه ای توسّل جستند که غالبا طرفداران طاغوتان بدان توسل می جویند و در این موارد سنگ امن و راحت مردم را به سینه می زنند و می گویند فلان کس که فلان افکار را القاء می کند می خواهد زندگی امن و راحت شما را تیره و تار کند در این مورد هم می گفتند:

یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ

-می خواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند،چه می فرمایید؟»

ص :348

سومین روش که مهتران قوم برای ایستادگی در برابر تبلیغات موسی اتخاذ کردند،این بود که میان او و مردم جدایی افکنند و موسی را زندانی کنند.و چهارمین شیوه ای که به کار بردند این بود که جماعتی را که گرد آوردند و علم و هنر و صنعتشان را بخرند و در خدمت قدرت حاکمه قرار دهند.

[111]

قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ یَأْتُوکَ بِکُلِّ سٰاحِرٍ عَلِیمٍ -گفتند او و برادرش را نگهدار و کسان به شهرها بفرست تا همه جادوگران دانا را نزد تو بیاورند.» یعنی او و برادرش را زندانی کن و مأموران خود را برای گردآوری جادوگران به شهرها بفرست.

[112]

این سؤال باقی می ماند که این جادو چه بود؟ اساس جادوگری،تأثیر در خیال طرف دیگر است،تا چیزی را که واقعی نیست واقعی پندارد.گاه از طریق شستشوی مغزی است که دانش جدید به آن رسیده است،یا از طریق تلقینات باطل است،یا از طریق بعضی انواع شعبده،مثل آنچه جادوگران فرعون کردند.اینان در چیزهایی نرم که به صورت چوبدست بود جیوه می ریختند،سپس آنها را روی زمین می انداختند.جیوه در اثر حرارت خورشید صعود می کرد و آن چوبدستها را به حرکت درمی آورد.به طور کلی جادوگری چیزی نیست،جز به کار بردن وسایل طبیعی که مردم آنها را نمی شناسند.

[113]

این جادوگران مزدورانی بودند که جز اشباع ناپایدار شهوات خود، برای خود رسالتی نمی شناختند.از این رو پیش از هر چیز با فرعون بر سر مزدی که به آنان خواهد داد چانه می زدند.

/3

وَ جٰاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قٰالُوا إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ کُنّٰا نَحْنُ الْغٰالِبِینَ

- جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند:اگر غلبه یابیم ما را پاداشی هست.» معلوم می شود که آنها از شکست می ترسیدند،زیرا خود از هر کس دیگر به بطلان جادوی خود آگاهتر بودند،حق نمی گفتند و برای نشان دادن یک برنامه حیرت آور جادوگری به کوشش بسیار نیاز داشتند.از این رو پیش از هر چیز مطالبۀ

ص :349

مزد می کردند.

[114]

اما فرعون طاغوت که می دید هستی اش در زیر ضربات عصای موسی خرد خواهد شد سخاوتمندانه وعده هایشان داده بود.

قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ

-گفت:آری،و شما از مقربان خواهید بود.» فرعون می دانست باز هم وضعی پیش خواهد آمد که به وجود ساحرانش نیاز باشد.همانند پادشاهان و رؤسا و سرکشان امروز که جماعتی از روزنامه نگاران فرومایه و مستشاران مزدور در اطراف خود دارند و برای تحکیم مبانی نظام ظالمانه و سرکوبگر خود،از آنها سود می برند.

معارضۀ الهی

[115]

مردم گرد آمدند.موسی نیز در برابر تمام قدرت طاغوتی فرعون قرار گرفت،با توکل به ذات خداوندی و اعتماد مطلق به وعده صادق او به پیروزی خود.

قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّٰا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ

-گفتند ای موسی،آیا نخست تو می افکنی یا ما بیفکنیم.» [116]

قٰالَ أَلْقُوا فَلَمّٰا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النّٰاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جٰاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ -گفت:شما بیفکنید،چون افکندند،دیدگان مردم را جادو کردند و آنان را ترسانیدند و جادویی عظیم آوردند.» /3 موسی به پیروزی خود مطمئن بود،زیرا حق با او بود و به ریسمان مستحکم خدا چنگ زده بود.از این رو با اعتماد به همین پیروزی بود که گفت هر مکر و هر جادو که در آستین دارید آشکار کنید.نوح نیز از قوم خود خواست که دست به دست هم دهند و بدون اینکه به او مهلت دهند هر کار که خواهند بکنند.

آری،همه داعیان به حق در برابر نظامات طاغوتی بی هیچ بیم و هراسی می ایستند و مبارز به میدان می طلبند.این پایداری و دلیری از دلایل صدق آنهاست

ص :350

و اعتمادشان بر خداوند است و بس خدایی که حامل رسالت او هستند.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 117 تا 126]

اشاره

وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَلْقِ عَصٰاکَ فَإِذٰا هِیَ تَلْقَفُ مٰا یَأْفِکُونَ (117) فَوَقَعَ اَلْحَقُّ وَ بَطَلَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنٰالِکَ وَ اِنْقَلَبُوا صٰاغِرِینَ (119) وَ أُلْقِیَ اَلسَّحَرَةُ سٰاجِدِینَ (120) قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (121) رَبِّ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ (122) قٰالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هٰذٰا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی اَلْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهٰا أَهْلَهٰا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (124) قٰالُوا إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ مٰا تَنْقِمُ مِنّٰا إِلاّٰ أَنْ آمَنّٰا بِآیٰاتِ رَبِّنٰا لَمّٰا جٰاءَتْنٰا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَیْنٰا صَبْراً وَ تَوَفَّنٰا مُسْلِمِینَ (126)

/3

نبوت در برابر گمراهی و ترور فکری و جسمی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مرحلۀ حساس فرا رسید و خدا به موسی وحی کرد که عصایش را بیفکند،و عصا به اژدها بدل شد که می خواست جادوگران فرعون را ببلعد.پس آن حق که موسی بدان بشارت داده بود به واقعیت پیوست و آن باطل که مردم را از آن بر حذر

ص :351

می داشت نابود گردید و بطلانش برای همگان واضح گردید.

فرعون و قومش گریختند و خوار شدند.نخستین کسانی که عظمت معجزۀ موسی را دریافتند جادوگران بودند و به سجده درآمدند و فریاد برآوردند که به پروردگار عالمیان،پروردگار موسی و هارون ایمان آوردند.فرعون بر خود بلرزید و دانست که جادو و مکر به کارش نیاید باید راه دیگر برگزیند و سلاح برگیرد،سلاح ترور فکری و جسمی.پس بر جادوگران خشم گرفت و گفت:آیا پیش از آن که از من اجازه بگیرید به موسی ایمان آوردید،سپس به همان اتهامی که همه طاغوتان مخالفان و معارضان خود را متهم می سازند ایشان را متهم نمود و گفت که قصد آشوبگری و توطئه علیه امنیت مملکت دارند و می خواهند مردم را از وطن خود آواره سازند و تهدید کرد که به زودی همه را بر دار خواهد کرد.

/3 مؤمنان با سینه ای گشاده تهدیدهای او را پذیرا شدند و گفتند که مرگ همانند پلی است برای عبور به نزد خدا و این تهمت تهمتی است باطل،می خواهی ما را عذاب کنی زیرا به آیات پروردگارمان ایمان آورده ایم؟سپس از خدای تعالی خواستند که ایشان را به صبر و شکیبایی یاری دهد و سرانجامشان نیکو گرداند.

بدین گونه بر صحنۀ دیگری از صحنه های مبارزۀ حق و باطل پرده می افتد.

شرح آیات:
اشاره
توکّل به خدا،سرّ عظمت

[117]

موسی که با این سرکشی جاهلانه سترگ با سحر و جبروت خویش به رقابت برخاست هرگز به قدرت شخصی خود کاری سامان نداد بلکه با قدرت معنوی و با توکّل به خدا به این مهم پرداخت و این همان سرّ عظمت است،در حالی که اگر موسی سحری نیرومندتر در اختیار می داشت که بدان وسیله به مقابله با سحر ساحران برمی خاست یا از ارتش نیرومندی برخوردار می بود و سپس به ستیز با فرعون برمی خاست یا توده های مردمی بیشتری او را پشتیبانی می کردند دیگر این افتخار و عظمت از آن او نمی شد.او با عصایی به رویارویی با جاهلیتی می رفت که دیگران

ص :352

از آن می هراسیدند،زیرا او نمی دانست چگونه این عصا تبدیل به اژدها می شود و هنگامی که موسی در برابر ساحران قرار گرفت و سحر عظیم آنها را دید در حالی که آنها توانسته بودند مردم را بترسانند و نزدیک بود گمراهشان سازند در نفس موسی ترسی جای گرفت،زیرا می ترسید که مبادا جاهلان و حکومت گمراهی غلبه یابند، ولی خدا می خواست با این افسون مردمش را بیازماید و استقامتشان را امتحان کند و زمانی که موسی با عصایش به پیروزی رسید عظمت موسی تجلّی یافت،زیرا بر ایمان تکیه داشت و در این زمینه فداکاری می کرد و از همین رو خداوند در رویارویی با جاهلیت بر وحی تأکید می کند و می فرماید:

وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَلْقِ عَصٰاکَ فَإِذٰا هِیَ تَلْقَفُ مٰا یَأْفِکُونَ

و به موسی وحی کردیم که عصای خود را بیفکن به ناگاه دیدند که همۀ جادوهایشان را می بلعد.» یعنی همه تهمتها و سخنان انحراف آمیز و دروغهایشان را نابود کرد.

/3

[118]

چون حق واقعیت و عینیت پیدا کرد همه به آن ایمان آوردند و حال آن که پیش از آن تنها کسانی که اندیشه و بینایی راستین داشتند ایمان آورده بودند.

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-پس حق به ثبوت رسید و کارهای آنان باطل شد.» آنان هر چه می کردند باطل بود.حق سنت خدا و فطرت و قانون اوست در زندگی و اوست که سرانجام پیروز می شود.تاریکی شب را پرتو یک شمع از میان می برد.پرتو عدالت هم ظلمت ظلم را زایل می سازد.

[119]

اما قوم فرعون را بدبختی و شکست نصیب شد.

فَغُلِبُوا هُنٰالِکَ وَ انْقَلَبُوا صٰاغِرِینَ

-در همانجا مغلوب شدند و خوار و زبون بازگشتند.» [120]

عمل غیر مترقب برای فرعونیان وقتی بود که ساحران به سجده درآمدند و این تیری بود که درست بر قلب نظام حیله گر فرعونی آمد که:

وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ سٰاجِدِینَ

-جادوگران به سجده وادار شدند.»

ص :353

[121]

قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ الْعٰالَمِینَ -گفتند به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم.» [122]

رَبِّ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ -پروردگار موسی و هارون.»

فلسفۀ استبداد

[123]

استبداد و دیکتاتوری فلسفه ای است که طاغوت بر آن متکی است و آن را میان مردم اشاعه می دهد.این فلسفه قاعدۀ همه قانونگذاریها و خاستگاه همۀ اقدامات اوست.طاغوت می پندارد بدین وسیله بر همه دشمنان داخلی و خارجی خود غلبه می یابد.حتی گاه /3 دشمنان خیالی هم برای خود می آفریند یا دشمنی ملتها را برمی انگیزد و جنگها و ستیزه های ساختگی ایجاد می کند و این جنگها و ستیزه ها تکیه گاههای او می شود برای پایدار کردن وجود باطل خویش.فرعون نیز چنگ به ریسمان پوسیدۀ چنین فلسفه ای زده است تا مگر از وضع فلاکت باری که در آن دست و پا می زد رهایی یابد.به خصوص در شرایطی که جادوگران-که آنها را پشتیبان حکومت خود می پنداشت-این چنین شکست خورده و از او روی گردان شده بودند و به جای سجده به درگاه او به درگاه خدا به سجده درآمده بودند.

قٰالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ

-فرعون گفت:آیا پیش از آن که من به شما،رخصت دهم به او ایمان آوردید؟» فرعون با یک اندیشۀ باطل دست به گریبان بود.و آن این که می پنداشت که پادشاهی و رژیم او اساس امنیت کشور است.و اگر بدون اجازۀ او کسی کاری کند با اساس امنیت مخالفت کرده است.از این رو گفت:

إِنَّ هٰذٰا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ

-این حیله ای است که دربارۀ این شهر اندیشیده اید.» یا به تعبیر امروزی توطئه ای علیه امنیت مملکت.

لِتُخْرِجُوا مِنْهٰا أَهْلَهٰا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

-تا مردمش را بیرون کنید.

به زودی خواهید دانست.»

ص :354

[124]

فرعون سرانجام به سلاح ترور دست برد.همان سلاحی که همۀ دیکتاتورها به آن دست می برند باشد که حیات ننگین خویش را روزی چند ادامه دهند.فرعون خطاب به جادوگران گفت:

لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ

-دستها و پاهایتان را به خلاف یکدیگر خواهم برید.» یعنی پای راست و دست چپ یا دست راست و پای چپ.

ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ

-و همگیتان را بر دار خواهم کرد.» و این گونه ای است از اعدام و مرگ فرد اعدام شده با رفتن خونش از دست /3 و پای قطع شده.یا اعدام به آویختن یا بر صلیب کشیدن به گونه ای که همه مردم مردنش را به چشم بنگرند.

[125]

قٰالُوا إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ -گفتند که ما به نزد پروردگارمان باز می گردیم.» [126]

وَ مٰا تَنْقِمُ مِنّٰا إِلاّٰ أَنْ آمَنّٰا بِآیٰاتِ رَبِّنٰا لَمّٰا جٰاءَتْنٰا رَبَّنٰا أَفْرِغْ عَلَیْنٰا صَبْراً وَ تَوَفَّنٰا مُسْلِمِینَ -خشم بر ما نمی گیری جز آن که چون نشانه های پروردگارمان بر ما آشکار شد به آنها ایمان آوردیم.ای پروردگار ما!بر ما شکیبایی ببار و ما را مسلمان بمیران.» بدین گونه جادوگرانی که از کار خود توبه کرده بودند با مکر و کید فرعون مواجه شدند.از یک جهت می گفتند:این خشمی که بر ما گرفته ای تنها به این سبب است که ما آزادی و استقلال خود به دست آورده ایم و بدون اجازۀ توبه حق گرویده ایم.از دیگر روی به درگاه خدا تضرع کردند که آنان را صبر عنایت کند و استقامت دهد تا زمان مرگ.تا بتوانند در برابر آزار و شکنجۀ فرعون مقاومت کنند.بدین گونه خدا حجت خود بر دیگر فرعونیان که هم چنان از خشم فرعون در جهالت خویش مانده بودند تمام کرد که این ساحران نیز از خشم فرعون در امان نبودند ولی شکیبایی ورزیدند و بر پروردگارشان توکّل کردند و همین است حکم همۀ اطرافیان و مقربان مستکبرین در طول تاریخ که باید هم چنان که جادوگران توبه کردند آنان نیز توبه کنند،و نیز حکمی است دربارۀ همه مردم که بدانند ایمان

ص :355

چیزی نیست که بتوان آن را بر حسب مصالح خود پذیرفت یا نپذیرفت.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 127 تا 129]

اشاره

وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسیٰ وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قٰالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ وَ إِنّٰا فَوْقَهُمْ قٰاهِرُونَ (127) قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ اِسْتَعِینُوا بِاللّٰهِ وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَلْأَرْضَ لِلّٰهِ یُورِثُهٰا مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (128) قٰالُوا أُوذِینٰا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنٰا وَ مِنْ بَعْدِ مٰا جِئْتَنٰا قٰالَ عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (129)

/3

حکمت زندگی بشر،تجربه ای ارادی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نخستین کارزار میان موسی از یک سو و فرعون و مهتران قومش از دیگر سو با پیروزی رسول خدا،موسی بن عمران پایان گرفت.موسی آزادی خویش باز یافت و مردم مستضعف-که قوم او بودند-متابعتش کردند.مستکبران نزد فرعون رفتند و او را خبر دادند که موسی و قومش کار او را تباه می کنند و نظام طاغوتی اش را در هم می ریزند و قدرت سیاسی و دینی اش را متزلزل می سازند و او را ترغیب کردند که

ص :356

بساط وحشت و ترور بگسترد.فرعون گفت:پسران قوم بنی اسراییل را خواهم کشت و زنانشان را زنده می گذارم و برای سرکوب آنها قوۀ قهریه به میدان خواهم فرستاد.موسی نیز قوم خود را به صبر و ثبات ترغیب کرد و گفت متّکی به ایمان خود باشید و به وعدۀ خداوند اعتماد ورزید و به برنامه های انقلابی من که از روی حکمت و درایت برای نجات شما طرحریزی شده است اطمینان کنید،و فرمان داد شکیبایی کنند و گفت که زمین ملک فرعون و قومش نیست که نتوان از دست آنها به درش آورد،زمین از آن خداوند است آن را به هر یک از بندگانش که خواهد می دهد و عاقبت نیک از آن پرهیزگاران است.

اما قوم موسی صبرشان به پایان رسید و گفتند ما هم پیش از آمدن تو و هم بعد از آن تحمل رنج و عذاب کرده ایم /3 و موسی آنان را دلداری داد و گفت:

به زودی خداوند دشمنتان را هلاک خواهد کرد و شما را بر آنان پیروز می گرداند و در روی زمین جانشین آنان قرار می دهد و این امر بدان سبب است تا پس از پیروزی اعمال شما را بیازماید.

شرح آیات:
اشاره
پیروزی پس از رنج و محنت

[127]

خدای متعال پیامبران خود را در اوقات سختی و بحرانی یاری می کند هم چنان که موسی را یاری داد،در زمانی که فرعون می خواست با گروهی از جادوگران بر او غلبه یابد.اما رسولان می دانند که در چنین مواقعی نباید حتی یک لحظه مردم را به حال خود واگذارند،یعنی از ارشاد و ترغیب و تحریض آنان ذرّه ای باز نایستند.مثلا موسی پس از آن که در اولین پیکار بر فرعون غلبه یافت مبارزه را سست نگرفت،بلکه با گردآوری و تشکّل بخشیدن به یاران خود به ویران ساختن رژیم طاغوتی فرعون پرداخت و ضربات خود را از یک سو بر سلطۀ سیاسی فرعونی وارد می آورد و از یک سو بر سلطۀ فرهنگی و دینی فاسد او که کاهنان معابد در رأس آن بودند.این بود که بزرگان خود-رجال سیاسی و فرهنگی و دینی-به نزد او

ص :357

آمدند و او را از ماجرا آگاه کردند.

وَ قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسیٰ وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ

-مهتران قوم فرعون گفتند آیا موسی و قومش را می گذاری تا در زمین فساد کنند و تو و خدایانت را ترک گوید؟» به نظر من مرادشان از فساد کردن در زمین ویران ساختن نظامات فرعونی است و مؤسسات مختلف دولتی و مراد از ترک گفتن فرعون،ترک سلطۀ سیاسی اوست و ترک خدایان او ترک نظام فرهنگی و دینی اوست.

/3

[128]

چون سرانجام فرعون دست به کشتار برد تا قوم موسی را از میان بردارد،موسی از قوم خود خواست که از خدا یاری جویند،کسی می پرسد:یاری خواستن از خدا چگونه است؟ اگر به یاد آوریم که خدا را اسماء حسنی است به جواب دست یافته ایم.

می دانیم که اگر بنده به پروردگارش ایمان آورد،می کوشد که مظهر این اسماء شود.

پس عزّت و پیروزی برای خدا و رسول او و مؤمنان است و چون بنده با خدا ارتباط یابد صفت عزت الهیه در او تجلی می کند،هم چنان که صفت قدرت در او متجلی می شود و این قدرت سبب می شود که در برابر فشار شهوات پایداری ورزد یا در برابر دگرگونیها و حوادث آنی زودگذر مقاومت کند و به همین اندازه صفت رحمت و شدت و حکمت و علم...در او تجلی می کند.هر چه اسماء حسنای الهیه در مؤمن بیشتر تجلی کند و ظهور یابد او در مواجهه با مصائب و تسخیر حیات قدرت بیشتر خواهد یافت.خدای سبحان وسایل تقرّب به خود را در بندۀ خود آفریده است.دست یابی به این وسایل همان استعانت به خداست.هر گاه مؤمن به این وسایل دست یابد قدرت و عظمتش افزونتر می شود و تقوی مجموعۀ همۀ این وسایل است.

یکی از بارزترین این وسایل،ولایت الهیه است که در پیامبران تجلی می کند.پس استعانت به خدا ضرورة به معنی تمسک به این رهبران الهی است و هماهنگ کردن فعالیتها است در زیر پرچم آنان.از این رو هنگامی که موسی(ع) قوم خود را به استعانت از خدا فرمان می دهد جز این منظوری ندارد ولی او به دو

ص :358

صفت اساسی پیش از دیگر صفات بها می دهد:صبر و پرهیزگاری.صبر برای دیدن آینده و پایداری بر مشکلات حاضر.و تقوی برای تربیت شخصیت.

/3

قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّٰهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّٰهِ یُورِثُهٰا مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ

-موسی به قومش گفت:از خدا مدد جویید و صبر پیشه سازید که این زمین از آن خداست و به هر کس از بندگان که بخواهد آن را به میراث می دهد و سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است.» شناخت این حقیقت این است که قدرتهای حاکمه،ابدی نیستند،بلکه نتیجۀ عوامل و معادلات سیاسی و اجتماعی هستند و اگر آن معادلات و عوامل تغییر کنند قدرت حاکمه هم سقوط می کند و به جای آن قدرتی می آید با نیروی بیشتر و کفایت افزونتر و این همان حکومت پرهیزگاران است.

[129]

اما قوم موسی پیمانه و صبرشان پر شد و نزدیک بود که نومیدی بر دلهایشان چیره شود زیرا می گفتند:

قٰالُوا أُوذِینٰا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنٰا وَ مِنْ بَعْدِ مٰا جِئْتَنٰا

-پیش از آن که تو بیایی در رنج بودیم و پس از آن که آمدی باز در رنجیم.» ولی هنگامی که مردمی قدرت تحمل خود را در برابر سختیها از دست بدهد و هنگامی که به درگاه خدا تضرع کند و پرتو امید به رهایی در دلش ندرخشد و احساس کند که دیگر کاری از وسایل معمولی برای او ساخته نیست،بلکه باید از طریق ایمان به خدا و ایمان به رسالت رسولان او به پیروزی رسد،در این هنگام رحمت خداوندی بر او نازل می شود از این روست که:

قٰالَ عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ

-موسی گفت:امید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک کند و شما را در روی زمین جانشین او گرداند،آن گاه بنگرد که چه می کنید.» پیروزی به منظور،یک نوع امتحان است و بر ملتهاست که در باب پیروزیهای کم ارزشی که هدفش برتری قبیلگی و یا استکبار گروهی به جای دیگر

ص :359

باشد نیندیشد.باید در باب یک پیروزی اصیل که به اذن خدا و پس از تضرع به درگاه او حاصل شود بیندیشد پیروزیی که هدفش هدف والایی است که پیامبران مردم را به آن سو رهبری می کنند.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 130 تا 137]

اشاره

وَ لَقَدْ أَخَذْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (130) فَإِذٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْحَسَنَةُ قٰالُوا لَنٰا هٰذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسیٰ وَ مَنْ مَعَهُ أَلاٰ إِنَّمٰا طٰائِرُهُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (131) وَ قٰالُوا مَهْمٰا تَأْتِنٰا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنٰا بِهٰا فَمٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (132) فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمُ اَلطُّوفٰانَ وَ اَلْجَرٰادَ وَ اَلْقُمَّلَ وَ اَلضَّفٰادِعَ وَ اَلدَّمَ آیٰاتٍ مُفَصَّلاٰتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (133) وَ لَمّٰا وَقَعَ عَلَیْهِمُ اَلرِّجْزُ قٰالُوا یٰا مُوسَی اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا اَلرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ (134) فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُمُ اَلرِّجْزَ إِلیٰ أَجَلٍ هُمْ بٰالِغُوهُ إِذٰا هُمْ یَنْکُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ فِی اَلْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ (136) وَ أَوْرَثْنَا اَلْقَوْمَ اَلَّذِینَ کٰانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشٰارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ اَلْحُسْنیٰ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ بِمٰا صَبَرُوا وَ دَمَّرْنٰا مٰا کٰانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مٰا کٰانُوا یَعْرِشُونَ (137)

/3

ص :360

معنای واژه ها

135[ینکثون]

:شکستن پیمانی که وفای به آن ضروری است.

137[یعرشون]

:می سازند.گفته می شود:«عرش مکّة»یعنی بنای آن.

/3

خدا بندگان خود را اینچنین به نیروی غیبی خود یاری می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

و این صحنۀ دیگری است از صحنه های کشاکش میان نبوت و ارتجاع جاهلی.آنجا که خدا می خواهد آل فرعون را از طریق شکستن غرورشان و خوار داشتن نفوس پر نخوتشان و مبتلی کردنشان به مصایب و مشکلات هدایت کند.

ولی آنان بر خود بالیدند و پنداشتند که خیر و رفاه از جانب خودشان است و شر و مصایب از بدشگونی موسی است و نمی توانستند بفهمند که هر خیری و شری از خداست و به مقتضای اعمال بندگان به آنها می رسد.

چون این وسیله در هدایت ایشان مؤثر نیفتاد،حتی تصریح کردند که این معجزات را(چون اژدها شدن عصا و ید بیضا و دیگر مصائب و مشکلات که بر سر آنها آمد)به هیچ می انگارند و به رسول خدا موسی،ایمان نمی آورند آن گاه عذاب خدا بر آنان نازل شد.

ص :361

خدا آنان را به طوفان گرفتار کرد و ملخ و شپش و قورباغه و خون به امر پروردگار سبحان پدیدار شد باز هم سر فرود نیاوردند،زیرا مردمی بودند به فکر و عمل فاسد.

/3 رسمشان این بود که چون عذابی آشکار می شد نزد موسی می آمدند و تعهّد می کردند که هر گاه عذاب را از آنان دور سازد به او ایمان بیاورند ولی پس از چندی باز هم به اعمال و عقاید پیشین خود روی می آوردند.تا آن گاه که کارشان در تکذیب رسول و غفلتشان از آیات حق تعالی به جایی رسید که به امر خدا دریا آنان را در خود غرقه ساخت.

شرح آیات:
اشاره
غرور سبب کفر است

[130]

آنچه آدمی را به کفر و تکذیب آیات خدا وامی دارد استکبار و غرور اوست و هر چه تمدن و مدنیّت و توانگری بشر بیش باشد،غرورش بزرگتر است.

برای آنکه خداوند غرور انسان را بشکند و پردۀ پندار از مقابل دیدگانشان بردارد تا حقیقت را بنگرند،پیامبران خود را به سویشان فرستاده است تا این پیامبران هشدارشان دهند و آنان را از عذاب خدا بترساند و با تمام توان خود،در برانگیختن فطرت و تنویر قلوبشان و بیدار ساختن ایشان از خواب غفلت،سعی کند.ولی اگر با این همه لطف و احسان،باز هم بر همان طریق ضلالت رهسپر شدند پروردگار عالمیان هم برای هدایتشان راهی دیگر پیش پایشان می گذارد،یعنی خود و اموالشان را به بعضی بلاهای همه گیر دچار می سازد و اگر باز هم پند نگرفتند به عذاب شدیدشان گرفتار می سازد.از این رو خداوند از آل فرعون چنین خبر می دهد:

وَ لَقَدْ أَخَذْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ /3 وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرٰاتِ

-قوم فرعون را به قحط و نقصان محصول مبتلی کردیم.» اینان پیش از این به رودخانه های خود و به نیل که همه خیرات سرزمینشان از آن بود می بالیدند.باران مراتعشان را سرسبز کرده بود و آب نیل بستانهایشان را پر

ص :362

از درختان میوه ساخته بود ولی باران روی به نقصان نهاد تا هر چه باغ و بستانشان بود خشکید.

لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ

-شاید پند گیرند.» و بدانند که این کرّ و فرّ مدنیت نه از آنهاست که از خدای تعالی است.

[131]

بشر گاه به خواب غفلت می رود ولی با هشداری دیده می گشاید و خویشتن را باز می یابد.اما کسانی هستند رأی و نظرشان به فساد گراییده آن سان که گویی مردگانند و به هیچ بانگی دیده نمی گشایند.مثلا انسان معمولی وقتی خود را بی نیاز انگارد باد غرور در سرش می گردد و بر این و آن فخر می فروشد ولی هنگامی ثروت و مکنت خویش از دست بدهد و در زمرۀ فقرا درآید باز هم به همان حالت انکسار پیشین خویش باز می گردد و ای بسا در برابر سخن حق سر فرود آورد.اما کسانی هستند که چنان دلشان تیره و ضمیرشان فاسد شده که به هیچ روی حتی پس از زوال نعمت عاجل به حالت طبیعی خود باز نمی گردند.چنین کسی اگر خود چیزی نداشته باشد به نعمت و ثروت و قدرت و عظمت نیاکان خود می بالد و باد به غبغب می افکند و چون بلا را به چشم بنگرد هرگز اعمال ناپسند خود را سبب نزول آن نمی پندارد،زیرا خود را منشأ خیر می داند و این بلا را به منشأ دیگر منسوب می کند.قوم فرعون هم همۀ حسنات را به خود نسبت می دادند و همه سیئات را به موسی(ع).

فَإِذٰا جٰاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قٰالُوا لَنٰا هٰذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسیٰ وَ مَنْ مَعَهُ

-چون نیکی نصیبشان می شد می گفتند:حق ماست و چون بدیی به آنها می رسید موسی و همراهانش را بدشگون می دانستند.» امروزه هم حال بر همین منوال است.نظامات فاسد،همۀ مشکلات را به گردن نیروهای مخالف و حق طلب خود گذارند و هرگز حاضر نیستند قبول کنند /3 وضع نابسامان اقتصادی و ایجاد وحشت و ترور آنهاست که سبب عقب ماندن جامعه شده است.

أَلاٰ إِنَّمٰا طٰائِرُهُمْ عِنْدَ اللّٰهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

-آگاه باشید آن

ص :363

نیک و بد که به ایشان رسید از خداست ولی بیشترشان نمی دانند.» وجود این مشکلات به سبب این حرکت یا آن اندیشه نیست سبب آنها خود نظام است و اعمال نابکارانه آن.خداست آن که خیر و شر را مقدر می کند و کردارهای نیک و بد را،بر حسب قوانین دقیق و ثابتی که نزد خود اوست.و امور را به حکمت بالغۀ خویش و به علم نافذ خود به جریان می اندازد.آن گاه شناخت آن حقایق را به بشر آموخته و او را قدرت داده تا در زندگی خود راه خویش تعیین کند.

زیاده روی در کفر

[132]

کفر و انکار در آل فرعون به حدی رسید که میان آنها و حقیقت سدّی بزرگ برآورد به گونه ای که دم به دم بر افکارشان افزوده می شد و به یک سلسله افکار مخدر متوسل می شدند و برای همۀ نشانه ها و آثار حقیقت تفسیرهای باطل می تراشیدند.

وَ قٰالُوا مَهْمٰا تَأْتِنٰا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنٰا بِهٰا فَمٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ

-و گفتند که هر گونه نشانه ای برای ما بیاوری که ما را بدان مسحور کنی به تو ایمان نخواهیم آورد.» همواره موسی(ع)در نظر ایشان همان جادوگر دانایی بود که به همه وسایل جادوگری آگاه است و هدفش هدایت بشر نیست بلکه در پی رسیدن به اهداف خود است از این رو هم چنان او را و آیات روشن او را به اصرار تمام انکار می کردند.

این مرحله از کفر خطرناکترین مراحل سقوط را در بر دارد،که شخص برای خود یک سلسله مسلّمات می تراشد و خود را در صندوقچۀ آن محبوس می دارد.

انسان باید همواره دیدگانش باز باشد و ضمیرش بیدار و روحش آگاه.

وجدانش را زیر پتک شهواتش فرو نکوبد و دیدگانش را به مسمار حسد و کینه ندوزد و چنان رفتار نکند که ضمیرش و وجدانش را عشق به این یا دشمنی با آن بمیراند.

/3 بیشتر ما می پنداریم که اگر یک بار دیدگان گشودیم و راهی برای خود یافتیم این راه همان راه ابدی ماست و دیگر به تحقیق و تفحص نیاز نداریم.نه،

ص :364

عقل آدمی تکامل می یابد و روحش وسعت می گیرد و حقایق بیشتری را کسب می کند و اندیشه اش رشد می یابد زیرا عالم دگرگون می شود و نشانه های حقیقت از پس یکدیگر آشکار می گردد.پس باید پیوسته دیدگان باز داشته باشیم.

[133]

آل فرعون نعمت بصیرت را از دست داده بودند و برای هر حادثه ای تفسیری غلط ارائه می دادند و بنا بر این موسی هر برهان و دلیل و معجزه که برایشان می آورد،آنها را هر چه بیشتر در ورطۀ کفر فرو می برد و بر انکارشان می افزود.از این رو خداوند آنها را گرفتار طوفان کرد.رودها و درّه ها جوشیدن گرفت آن سان که خانه هایشان را آب گرفت و آنان خیمه بر تپه ها زدند.سپس ملخ آمد و همه محصولاتشان را بخورد و در تن و جامه هایشان شپش و حشرات افتاد و قورباغه ها از سر و رویشان بالا رفت و مبتلی به خونریزی شدند حال از بینی یا چنان که برخی از مفسران گفته اند به علل دیگر بیماریها.ولی هیچ یک از اینها بر آگاهی و هدایتشان نیفزود.

فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمُ الطُّوفٰانَ وَ الْجَرٰادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفٰادِعَ وَ الدَّمَ آیٰاتٍ مُفَصَّلاٰتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ

-ما نیز بر آنها نشانه هایی آشکار و گوناگون چون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون فرستادیم،باز سرکشی کردند، که مردمی مجرم بودند.» آنها از حقیقت روی برتافتند و خود را بالاتر از حقیقت انگاشتند و خواستند قوانین هستی را مطابق خواستشان تغییر دهند نه آن که خویش را بر اساس نظامهای هستی پاکسازی کنند.

آنها با روی برتافتن از حقیقت به خویش ستم کردند.پیشرفت انسان در هر زمینه ای /3 از زمینه های زندگی وامدار شناخت نظامهای هستی و بهره گیری از این شناخت برای در اختیار گرفتن حیات است.مسیر جبری انسان زمانی آغاز می شود که این نظامها را ناچیز بشمارد و خود را از آنها برتر بپندارد و لذا خود را مورد ستم قرار دهد.

ص :365

دروغ و استکبار

[134]

خداوند حجت خود بر آل فرعون با آن مصیبتهایی که بر آنان فرستاد،تمام کرد.زیرا بلا پرده های ستبری را که فرد در مقابل دیدگان خود می کشد،چون تعصب و کینه توزی،و عشق افراطی برمی درد.چون بلا بر سر آید بار دیگر آن پرده ها باز می گردند و باز مسئله انکار از سر گرفته می شود.

وَ لَمّٰا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قٰالُوا یٰا مُوسَی ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَکَ

- چون عذاب بر آنها فرود آمد،گفتند ای موسی،بدان عهدی که خدا را با تو هست او را بخوان.» نظریۀ تنگ میدان مادی آنها همیشه به ذهنشان چسبیده بود.زیرا هنوز هم می پنداشتند که غرض از بعثت موسی این است که از لحاظ مادی برایشان سودی در برداشته باشد و به جنبۀ معنوی آن در زندگی بشر توجه نداشتند.و به این امر آگاهی نداشتند-یا نمی خواستند داشته باشند-که ارسال رسل برای ارتقاء سطح معنویات ایشان است و نه تنها دفع بلاهایی که خود به سبب سوء اعمالشان برای خود حاصل کرده اند.آل فرعون هم نظرشان به دین همانند نظر بسیاری از ما بود که می خواهیم دین بیش از اصلاح امور معنوی ما به اصلاح امور مادی ما بپردازد.از این رو می گفتند:

لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ

-که اگر عذاب را از ما دور کنی به تو ایمان می آوریم و بنی اسراییل را با تو می فرستیم.» تنها با توبه و زاری به درگاه خداوند عذاب از آنها دور می شد ولی آنان به سبب کوته بینان فکری خود می پنداشتند این امر به عهدۀ موسی است.

/3

[135]

آیا در آنچه می گفتند صادق بودند؟هرگز.

فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلیٰ أَجَلٍ هُمْ بٰالِغُوهُ إِذٰا هُمْ یَنْکُثُونَ

-چون تا آن زمان که قرار نهاده بودند،عذاب را از آنان دور کردیم پیمان خود شکستند.»

ص :366

یعنی بار دیگر به کفر و افکار پیشین بازگشتند.در این هنگام حجت خدا بر آنها تمام شد زیرا در روز قیامت دیگر نمی توانند بهانه بیاورند که کفرشان از روی غفلت و جهل بوده است.آنها حقیقت را شناخته اند و تعهد کرده اند که چون گرفتار بلا شوند به آن وفا کنند ولی اکنون آن پیمان شکسته اند.

سرنوشت بد

[136]

زمان انتقام فرا رسید.خدای تعالی آل فرعون را به سبب دروغ شمردنشان آیات خدا را و در نتیجه همۀ حقایقی که در پی آن می آید و به سبب غفلتشان از آن حقایق و نادیده گرفتن نقش آنها را در سعادتشان،در دریا غرق کرد.

فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ

-پس از ایشان انتقام گرفتیم و در دریا غرقشان کردیم.زیرا آیات ما را دروغ می انگاشتند و از آنها غفلت می ورزیدند.» [137]

هم چنان که خدا از آل فرعون بدان سبب که آیات خدا را تکذیب می کردند،انتقام گرفت بر بنی اسرائیل به سبب آن که آیات خدا را تصدیق می کردند،نعمت ارزانی داشت و زمین مبارک را به آنان میراث داد و خیر کثیر عنایت فرمود.

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کٰانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشٰارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنیٰ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ بِمٰا صَبَرُوا

-به آن مردمی که به ناتوانی افتاده بودند،شرق و غرب آن سرزمین را که برکت داده بودیم به میراث دادیم و وعدۀ نیکویی که پروردگار تو به بنی اسراییل داده بود بدان سبب که شکیبایی ورزیده بودند به کمال رسید.» /3 همه اینها بدان سبب بود که هم از جنبۀ نظری و هم از جنبۀ عملی حقیقت را تصدیق کردند و شاهد بر تصدیق بنی اسرائیل حقیقت را،صبر و استقامت آنها بود.

وَ دَمَّرْنٰا مٰا کٰانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مٰا کٰانُوا یَعْرِشُونَ

-و هر چه را فرعون

ص :367

و قومش می ساختند و کاخهایی را که برمی افراشتند ویران کردیم.» از بناهای فخیم و باغها و سرابستانها و مزارع و تندیسها،هم اموال منقول و هم اموال غیر منقول.اینها همه به سبب کفر و انکارشان بود.آری خداوند از کسانی که از حقیقت دیده بر می بندند چنین انتقام می گیرد.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 138 تا 141]

اشاره

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلیٰ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلیٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ قٰالُوا یٰا مُوسَی اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً کَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ مُتَبَّرٌ مٰا هُمْ فِیهِ وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (139) قٰالَ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَبْغِیکُمْ إِلٰهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (140) وَ إِذْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یُقَتِّلُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (141)

معنای واژه ها

139[متبّر]

:نابود کننده و هلاک سازنده.

ص :368

/3

بنی اسراییل و بازگشت به جاهلیت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بهترین ساعتهای بشر و برترین روزهای او که از ایمان و هدایت سرشار است ساعات سختی و روزهای شوربختی اوست.زیرا در این روزها در برابر حقیقت سرکشی نمی کند و به قوه و قدرت خویش مغرور نمی شود.همچنین بهترین و برترین مراحل زندگی هر کس مراحلی است که در برابر فشارها ایستادگی کرده و با مشکلات پنجه نرم نموده است.

بنی اسراییل،چون مورد ستم فرعون و قوم فرعون واقع شدند صبر و ثبات پیشه کردند ولی چون شاهد پیروزی را در کنار گرفتند به همان ذلت و ضعف پیشین بازگشتند و هوای بت پرستی در سرشان افتاد و فریفتۀ مظاهر دنیای مادی شدند.

روزی قومی را دیدند که سر بر آستان بتان می سایند،از موسی خواستند که برای آنها هم بتی بسازد.موسی ایشان را سرزنش کرد که چگونه جز اللّٰه که ایشان را بر مردم جهان برتری نهاده و نعمت توحیدشان ارزانی داشته و بر دشمن پیروزشان ساخته خدای دیگری طلب می کنند و آن گاه آن رنجها را که از قوم فرعون می کشیدند فرایادشان آورد.

/3 از این داستان می توان به این نتیجه رسید که چه بسا امتهایی پس از اصلاح فاسد می شوند ولی بسا هشدارهای اصلاح طلبان آنان را سودمند می افتد و سقوط امری حتمی نخواهد بود.

ص :369

شرح آیات:
اشاره
کفر پس از ایمان

[138]

خدای سبحان وسایل رهایی بنی اسراییل را مهیا کرد.ملتی جوان بود و برای بنای کاخ تمدن خویش و رهایی از سلطۀ طاغوت،مستعد.برای رسیدن به فلسطین،زمین مصر را پشت سر نهاده بود و به یاری خداوند از دریا گذشته بود، ولی تازه قدمهایشان به خشکی رسیده بود که در ایمانشان تزلزل حاصل شد.بر قومی گذشتند که بت می پرستیدند.از موسی پیامبر و رهبر خود خواستند که برای آنها هم بتانی بتراشد.

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِی إِسْرٰائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلیٰ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلیٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ قٰالُوا یٰا مُوسَی اجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً کَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ

-و بنی اسراییل را از دریا گذرانیدیم.بر قومی گذشتند که به پرستش بتهای خود دل بسته بودند.گفتند:ای موسی،همان طور که آنها را خدایی است،برای ما هم خدایانی بساز.» بنی اسراییل در زیر سیطرۀ سیاسی و فرهنگی زیسته بودند و روابط اقتصادیشان بر حسب همین سیطره بافته شده بود.موسی و یاران مؤمن او با رهایی قوم سه انقلاب پی در پی به وجود آوردند:انقلاب سیاسی و فرهنگی و اقتصادی(در سورۀ بقره از آن یاد کردیم)این مرحله از انقلابات موسی همان انقلاب فرهنگی است که چون به ثمر رسد پایه های انقلاب سیاسی هم استوار می شود.

قوم موسی سالهای دراز زیسته بودند و در این مدت دراز جز خواری و خضوع و تسلیم در برابر دیگران کاری نکرده بودند.سیاست طاغوتی فرعون این وضع ناگوار را بر آنان تحمیل کرده بود. /3 این اندیشه های باطل در اعماق روحشان جایگزین شده بود از این رو چون دست غیبی خداوندی آنان را از عبودیت برهانید،باز هم دل در آن افکار بسته داشتند و نمی توانستند از آزادی خود بهره جویند و در صحنه زندگی در حالی که بر خود اعتماد یافته اند،حاضر شوند.از این رو که با گرایش به احوال گذشتۀ خود از موسی پیامبر خود می خواهند همانند آن بت پرستان برای آنان هم

ص :370

خدایی قرار دهد.آنان چیزی را می خواستند که مادی و مجسم باشد مثل پادشاه که بر آنها سلطۀ سیاسی و فرهنگی داشت،تا در برابرش سر فرود آورند.بنی اسراییل در این حالت مانند ملتهایی بودند که از سلطۀ سیاسی استعمار رهایی یافته اند ولی این بار طوق بندگی فرهنگی استعمار را به گردن می آویزند.اما موسی(ع)با یک تحلیل روانی برای قوم خود شرح داد که آنچه شما را به این هوسهای بیهوده می کشاند چیزی جز جهل و بی خبری نیست:

قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

-گفت:شما مردمی بی خرد هستید.» [139]

همچنین موسی برایشان توضیح داد که این بتان را دوام و بقایی نیست به عبارت دیگر یک جریان فاسد نمی تواند استمرار داشته باشد.درختی که آن را از روی خاک بریده اند به ظاهر درختی است با شاخ و برگ ولی با وزش بادی فرو می افتد و مشتی هیزم بیش نخواهد بود.

اعمالی که انسان در چارچوب یک نظام فاسد انجام می دهد عملی است باطل و محکوم به نابودی است هر چند در ظاهر نیکو به نظر آید.آری،ساختن یک بنا کار خوبی است ولی اگر مهندسان و بنایان و کارخانه های سازندۀ تیر آهن و سیمان،همۀ اینها برای ساختن یک زندان یا یک پایگاه موشکی به حرکت و عمل پردازند،آنچه اینان برمی آورند بنا نیست بلکه تخریب است.از این رو موسی به قوم خود می گوید:

إِنَّ هٰؤُلاٰءِ مُتَبَّرٌ مٰا هُمْ فِیهِ وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-آنچه اینان در آنند، نابود شونده است و کاری که می کنند باطل است.» /3

بندگی در برابر خدا برابر است با آزادی انسان

[140]

موسی(ع)پس از توضیح دادن آن کار ناپسندی که هوس آن در سر پخته بودند،آنان را به این حقیقت آشنا کرد که پروردگاری که آنان را از سلطۀ فرعون آزاد کرد،از آن بتان که آنان می پرستند بهتر است.

قٰالَ أَ غَیْرَ اللّٰهِ أَبْغِیکُمْ إِلٰهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ

-گفت:

ص :371

آیا جز اللّٰه،برایتان خدایی بجویم.و حال آن که اوست که شما را بر جهانیان برتری بخشید؟» این برتری همان آزادی و علم بود.در این زمان مردمی بودند دور از فشار طاغوت و عبودیت او و حال آن که می خواستند که بار دیگر به عبودیت باز گردند.

بشر زمانی که الوهیت هر چیز و هر کس جز ذات احدیت را نفی کند،آن وقت به آزادی واقعی رسیده و بر نفس خود مسلط شده است.

[141]

خدای سبحان همان کسی است که ایشان را از آل فرعون و خشم و قهر آنان نجات بخشید پس سبب نجات ایشان را از آن ورطه شد همانا اندیشه توحید بود.فرهنگ توحیدی بر فرهنگهای جاهلی بسی برتری دارد.و پیروی از آن اولی است.

وَ إِذْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ یُقَتِّلُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ

-و شما را از آل فرعون رهانیدیم.به عذابهای سختتان می آزردند.پسرانتان را می کشتند و زنانتان را زنده می گذاشتند و در این از جانب پروردگارتان آزمایشی بزرگ است.» آیا نعمتی هست بالاتر و برتر از رهایی از عذاب و شکنجه و سیطره طاغوت؟بشر تا چه حد باید نادان باشد که پس از آزادی باز به سوی بندگی کشیده شود و پس از خوشبختی به بدبختی و بینوایی میل کند و راحت را با محنت عوض کند.

/3 پس همواره باید مردم را به رنج و محنتی که در ایام سلطۀ طاغوتان کشیده اند آگاه کرد و برکات انقلاب رهایی بخش را در مقابل دیدگانشان مجسم ساخت تا دیگر بار فریب عوامل طاغوت را نخورند.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 142 تا 145]

اشاره

وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ اَلْمُفْسِدِینَ (142) وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسیٰ لِمِیقٰاتِنٰا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ اُنْظُرْ إِلَی اَلْجَبَلِ فَإِنِ اِسْتَقَرَّ مَکٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِی فَلَمّٰا تَجَلّٰی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُؤْمِنِینَ (143) قٰالَ یٰا مُوسیٰ إِنِّی اِصْطَفَیْتُکَ عَلَی اَلنّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِی وَ بِکَلاٰمِی فَخُذْ مٰا آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (144) وَ کَتَبْنٰا لَهُ فِی اَلْأَلْوٰاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ فَخُذْهٰا بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهٰا سَأُرِیکُمْ دٰارَ اَلْفٰاسِقِینَ (145)

ص :372

/3

معنای واژه ها

142[میقات]

:تفاوت میان میقات و وقت آن است که میقات،آن چیزی است که مقدّر شده در آن کاری صورت پذیرد در حالی که وقت،همان قدر است و به همین سبب گفته می شود:«مواقیت حج»،و آن عبارت است از جایگاههایی که برای احرام در نظر گرفته شده است.

143[تجلی]

:ظهور،که یک بار به مفهوم ظهور و بار دیگر به معنای دلالت است.

[صعیقا]

:از هوش رفته.

ص :373

145[الالواح]

:لوح به صحیفه ای گفته می شود که برای نگارش آماده شده است.

/3

رشد و روحیۀ ایمان به خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی سی شب با خدا وعده نهاد و رفت تا به وعده عمل کند.برادر خود هارون را به جای خود نهاد و او را دربارۀ قوم سفارشهای اکید کرد،از آن گونه سفارشها که پیامبران به امت خود می کنند،یعنی راه صلاح در پیش گیرند و از فساد بپرهیزند.موسی بدان امید بود که با خدا دیدار کند.چون آرزوی خود با خدا در میان نهاد پروردگارش گفت که به کوه بنگرد،اگر کوه در جای خود قرار گرفت سخنش را وجهی است.ولی کوه پاره پاره شد و موسی بیهوش بیفتاد.چون به هوش آمد گفت ای خداوند!تو منزهی از آنچه من طلب کردم و من نخستین مؤمنان به تو هستم.

چه بسا این امر آغاز آن انقلاب فرهنگی باشد که پیامبران بعد و قبل از غلبه بر قدرت مقابل خود،به کار می برند.خدا فرمانهای خود را به موسی وحی کرد و بدون حضور هیچ کس دیگر از مردم رودررو با او سخن گفت.موسی می بایست سخن و فرمان خداوند در گوش دل گیرد و از آن با کمال قدرت دفاع کند.

/3 خداوند در آن الواح که بر موسی نازل کرد،هر چه را که به سود مردم بود نوشت تا روح آنان تزکیه کند و همۀ قوانین را به آشکارا بیان داشت و موسی را فرمان داد که از این رسالت دفاع کند و پیام او را به قوم خود به مقتضای موقعیت برساند و آنان را به اجرای دستورهای الهی وادارد،و او را از نافرمانی و فرو گذاشتن فرمانها بر حذر داشت و گفت قوم را بگوید که به زودی جایگاه نافرمانان را به شما

ص :374

نشان خواهم داد.

شرح آیات:
اشاره
حکمت غیب

[142]

چون قوم ناتوان بنی اسراییل با ایمان آوردن به موسی به پیروزیهایی رسید،دلبستگی اش به موسی افزونتر گردید.ضروری بود که این دلبستگی به شخص موسی،به دلبستگی به رسالت او تحوّل یابد تا این رسالت پس از او هم چنان استمرار یابد.از این رو موسی به امر پروردگارش از نظرها پنهان شد.و این غیبت چهل شب مدت گرفت.غیبت موسی برای قوم آزمایشی دشوار بود و سبب شد که نقاط ضعف فرهنگی و اجتماعی آنان آشکار شود و موسی فرصتی یابد به گونه ای شایسته تر قوم را تربیت و هدایت کند.

وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ

-سی شب با موسی وعده نهادیم و ده شب دیگر بر آن افزودیم.» و ما در مباحث آینده خواهیم گفت که حکمت کامل کردن سی شب با ده شب دیگر در چه بود.

فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً

-تا وعدۀ پروردگارش چهل شب کامل شد.» اما وصیت موسی(ع)به جانشین و برادرش هارون،ضرورت حفظ و نگهداری روشی بود که سبب اصلاح قوم شده بود.

وَ قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ

-و موسی به برادرش هارون گفت:بر قوم من جانشین من باش و راه صلاح پیش گیر و به طریق مفسدان مرو.» /3 پیش از این گفتیم که امتها در آغاز قیام خود به سازندگی و تولید و اصلاحات روی می آورند،ولی پس از چندی به نابودی و ویرانی و فساد می گرایند.

موسی نیز برادر خود را سفارش می کند که مواظب بنی اسراییل باشد که اکنون که از

ص :375

سلطه طاغوت رهایی یافته اند مباد روحیۀ انقلابی آنان روی به ضعف نهد.

از این آیه-چنان که از دیگر آیات-برمی آید که قوم موسی دو فرقه بودند مصلحان و مفسدان.تجربه ای که پس از غیبت رهبرشان رخ داد برای جدا کردن این دو فرقه از یکدیگر تجربه ای سازنده بود و اکنون این فرصت پیش می آید که مفسدان را از صفوف خود طرد کنند تا جامعۀ انقلابی آنها استحکام و استواری بیشتر یابد.

انقلاب فرهنگی از کجا آغاز می شود؟

[143]

بنی اسراییل پیش از این سالهای دراز در زیر سلطۀ طاغوت زیسته بودند و در معرض شستشوی مغزی سلطۀ ستمگر.بنا بر این رسوبات فرهنگ پیشین هم چنان در اعماق ذهن آنان باقی مانده بود و باید که آن رسوبات زدوده شود.پس در چنین شرایطی،این انقلاب می بایست از کجا آغاز شود؟ از عوامل انقلاب اصلاح فرهنگ است،از ریشه.زیرا انسان به مادیات ظاهری علاقه دارد و معنویات را فراموش می کند و از عالم غیب غافل می شود.

همچنین به ارزشهای معنوی توجه ندارد و از قدرت و رحمت باری تعالی دیده فرو می بندد.و آینده و امکانات آینده را نمی بیند و به پدیده های مادی و موجود چنگ می زند در این حال قدرتهای جبار و امکانات آنها از او دل می رباید و تسلیم آنها می شود.

پیامبران بشر را به خدا توجه می دهند،به غیب الغیوب،به الهام دهندۀ ارزشها،به آن که آینده در دست اوست.و چون بشر به خدا پردازد /3 از همۀ رسوبات فرهنگ مادی خلاص می شود.از این روی خدای تعالی اصلاح قوم موسی را از این نقطه آغازید.قوم از موسی می خواستند که یک بار هم که شده خدا را به آنها نشان دهد.و می گفتند برای ما نیز خدایی بساز،هم چنان که آنان برای خود خدایی ساخته اند.یک بار هم برای خود خدایی به صورت گوساله ساختند و پنداشتند که آن خدای موسی است.در این حال موسی از خدا می خواهد که خود را به او نشان

ص :376

دهد،در حالی که می داند که خدا دیده نمی شود.

وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسیٰ لِمِیقٰاتِنٰا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِی فَلَمّٰا تَجَلّٰی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسیٰ صَعِقاً

-چون موسی به میعادگاه آمد و پروردگارش با او سخن گفت،گفت:ای پروردگار من بنمای تا در تو نظر کنم.

گفت:هرگز مرا نخواهی دید.به آن کوه بنگر،اگر بر جای خود قرار یافت،تو نیز مرا خواهی دید.چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد،کوه را خرد کرد و موسی بیهوش بیفتاد.»

هدف معجزه

می توان گفت که بسیاری از خواستهای پیامبران و بسیاری از اوامری که از جانب خدا برای آنها صادر می شود به طور آشکاری هدف تبلیغ رسالت دارند.

هنگامی که خدا پیامبر خود ابراهیم را به ذبح فرزندش فرمان داد،حکمتی که در ورای این فرمان نهفته بود و آن عبارت بود از نسخ یک عادت جاهلی،که مردم آن زمان فرزندان خود را برای خدایان خویش قربان می کردند.وقتی که ابراهیم به این کار مأمور شد ولی کارد به کار نیفتاد،تأثیر این معجزه در نفوس مردم از هر تبلیغ کلامی بیشتر بود.همچنین زمانی که موسی از پروردگارش خواست که خود را به او نشان دهد و آن اتفاقات رخ داد،در سراسر آفاق منتشر شد که دیدن خدا امری محال است.آری خدا بر کوه تجلی کرد و کوه پاره پاره شد و موسی بیهوش شده بیفتاد.

فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ

-چون به هوش آمد،گفت:تو منزهی.به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم.» اکنون این سؤال پیش می آید که میان خرد شدن کوه و محال بودن نظریه خدا چه مناسبتی است؟ جواب این است که قدرت بشر محدود است و به گونه ای که تحمل دیدن پاره پاره شدن کوه را ندارد و این /3 در برابر قدرت خداوند سبحان کوچکترین

ص :377

چیزهاست.پس چنین کسی چگونه می تواند خدا را بنگرد که منشأ هر قدرت و حکمت و رحمت و عظمت است.آری،بشر محدود متناهی ناتوان در عین محدودیت و ضعف خود هرگز او را نخواهد دید.

[144]

چون پایه های استوار توحید بر اساس ایمان به غیب قرار داشته باشد بنای فرهنگی اصیل و قوانینی سالم استوار و بلند خواهد بود.از این رو پروردگار ما فرمانهای خود را که بیانگر فرهنگ و قانون است به موسی وحی می کند:

قٰالَ یٰا مُوسیٰ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِی وَ بِکَلاٰمِی فَخُذْ مٰا آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشّٰاکِرِینَ

-گفت:ای موسی!من تو را به پیامهایم و سخن گفتنم از میان مردم برگزیدم پس آنچه را به تو داده ام فراگیر و از سپاسگزاران باش.» خداوند رهبری سالم اصولی را که نشان دهندۀ ولایت الهی در زمین است از خلال مکتب برگزید،و این رهبری را با کلام مستقیم خود دربارۀ این رهبری ممتاز ساخت،ولی به موسی امر کرد در برابر،رسالتهایش را پاس دارد و بدان عمل کند و به آن گواهی دهد و بدان اطمینان یابد و خشنود گردد و دریابد که آن نعمتی است سترگ که هرگز نباید در آن زیاده روی کرد.

محتوای فرمانهای خدای تعالی

[145]

در رسالات و کتب خدا چه بود؟ اولا:فرمانهایی بود در حد کمال در باب همۀ شؤون حیات،در فرهنگ و سیاست و اقتصاد...

وَ کَتَبْنٰا لَهُ فِی الْأَلْوٰاحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ

-و برای او در آن الواح هر گونه اندرز و تفصیل هر چیز را نوشتیم.» ثانیا:مواعظی بود در باب تزکیۀ نفوس مردم و برانگیختن عقول آنها و صیقل دادن /3 فطرتشان.

ثالثا:قوانینی بود برای گذران زندگی سرچشمه گرفته از منبع عقل و

ص :378

فطرت.

فَخُذْهٰا بِقُوَّةٍ

-پس گفتیم:آن را به نیرومندی بگیر.» یعنی از آنها پیروی کن که تو مردی هستی با اراده ای استوار،تا بتوانی با فشارهایی که از متابعت فرمان خدا بر تو وارد می شود-چه از سوی خودت و خواستها و امیالت و چه از سوی جامعه ای که تو را در میان گرفته است-مقاومت کنی.

مهمترین ویژگی رهبری اطمینان به رسالتی است که بر دوش می کشد که موجب می شود مردم به این رهبری و رسالت اطمینان یابند.

مردم کورکورانه از این شیوه ها پیروی نمی کنند و پس از بررسی شرایط موجود پیروی آگاهانه ای می یابند تا دریابند کدام شیوه در این شرایط یا در آن شرایط استوارتر است،نیز پس از بررسی خود حکومت که آیا همیشه یا گاهی در پی شرایط خاصّی ظهور می کند.

وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهٰا

-و قومت را بفرمای تا به بهترین آن عمل کنند.» گزینش بهترین از بهتر وظیفۀ هر ملتی است و از همین راه است که عقل و خرد و آگاهی میدان خودنمایی می یابند.

سَأُرِیکُمْ دٰارَ الْفٰاسِقِینَ

-به زودی جایگاه نافرمانان را به تو نشان می دهم.» یعنی آن گروه را که از احکام شرعی پیروی نمی کنند.به زودی خانه هایشان بر سرشان ویران می شود و این امر برایشان عبرتی است تا پروردگارشان را عصیان نکنند و از فرمانهای او سرباز نزنند. /3

[سوره الأعراف (7): آیات 146 تا 147]

اشاره

سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ اَلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلرُّشْدِ لاٰ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ اَلغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ (146) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (147)

ص :379

/3

متکبر چگونه گمراه می شود؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای تعالی موسی(ع)را به پیشوایی و رهبری قوم خود برگزید و آیات خود بر او وحی کرد.ولی قوم موسی را از تعلل در اخذ دستورهای الهی بر حذر داشت و تهدیدشان کرد که به زودی خانه های فاسقانی را که فرمان خدا را اطاعت نمی کنند ویران خواهد ساخت.در این دو آیه بیان می دارد که فسق و نافرمانی گاه شخصی است و در این صورت خانه فاسق را ویران می کند و گاه اجتماعی است و در این صورت سبب هلاکت و ناچیز شدن اعمال می گردد.فسق اجتماعی در هدف جامعه به گونۀ یک کل،متمثل می شود.و این به هنگامی است که هدف باطل باشد و از تکبر سیطره بر دیگران سرچشمه گیرد.این امر به زودی سبب کافر شدن به آیات خدا می گردد و موجب بر هم زدن معیارها.چنان که هدایت رنگ گمراهی و گمراهی رنگ هدایت به خود می گیرد.نتیجۀ یک چنین وضعی تکذیب آیات خدا و غفلت از آنهاست.

این از جنبۀ فطری است،اما از جنبۀ عملی،اعمال اینگونه کسان ناچیز

ص :380

می شود و به آنان سودی نمی رساند،زیرا که در یک مسیر باطل پیش می روند.چه بسا یک عمل به خودی خود عملی نیک باشد /3 ولی چون در سلسلۀ اعمال ناپسند و فاسد قرار گیرد بسا که بدیهای آنها نیکیهای این عمل را در خود بپوشانند.هم چنان که اگر همۀ اعمال فرد یا جامعه نیکو باشد و درست،لغزشهای جزیی بخشوده می شود، زیرا نیکیها بدیها را نابود می سازند.

شرح آیات:
اشاره
در راه سراشیب

[146]

اتوموبیلی که راهی را به اشتباه می رود همۀ اجزاء آن در همان راه اشتباه پیش می رود،هر چند که این اتوموبیل از حیث ساخت عیبی و نقصی نداشته باشد.جامعه ای هم که بیراهه می رود همۀ افراد آن خواه و ناخواه در همین مسیر سیر می کنند.

اجتماع سالم،اجتماعی است که افراد آن در ضمن سازندگی خود با جوامع دیگر هم روابط حسنه داشته باشند ولی اگر این جامعه در زمین سرکشی کرد و آهنگ برده ساختن دیگران نمود و خواست دسترنج ایشان را برباید:در این صورت راه انحراف در پیش گرفته و این انحراف تمام ابعاد آن را در بر خواهد گرفت،زیرا خداوند در درون هیچ کس دو قلب قرار نداده است.به این معنی که یک فرد زمانی مؤمن است و به آیات خدا و فرمانهای رسولان او عمل می کند که در پی برده ساختن مردم دیگر نباشد و در زمین خودسری و خودکامگی نکند و هوس برتری جویی در سر نپرورد.

سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ

-آن کسانی را که به ناحق در زمین سرکشی می کنند زودا که از آیات خویش رویگردان سازیم.» /3 معلوم می شود کلمۀ«آیات»در این آیه آیات تشریعی است بر حسب سیاق.زیرا در آیۀ پیشین سخن از رسالات خدا و کلام او بود.

ص :381

وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا

-چنان که هر آیتی را که بینند به آن ایمان نیاورند.» «آیه»در این عبارت مراد آیات تکوینی است چون معجزه ها و سیر تاریخ و تحولاتی که بیان کنندۀ حقایق است.همچنین قلب متکبر در جستجوی حقیقت نیست از این رو نه به حقایق توجه دارد و نه به آن ایمان دارد،مگر این که آن را به چشم خود بنگرد.به همین گونه در پی یافتن راههای درست نیست زیرا خود با میل و ارادۀ خود از آن منحرف شده است.

وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لاٰ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً

-اگر طریق هدایت بینند از آن نروند و اگر طریق گمراهی بینند از آن بروند.» زیرا اینان خود منحرف اند و خواهان هر انحراف هستند.

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا عَنْهٰا غٰافِلِینَ

-زیرا اینان آیات را دروغ انگاشتند و از آن غفلت ورزیدند.» تکذیب آیات سبب شد که از حقایق رویگردان شوند و از اهمیت آیات تشریعی غافل مانند.بشر در آغاز که منحرف می شود به سبب اشتباه اوست در درک حقیقت ولی بعدها که به سوی کفر و انکار می گراید عملش یک عمل اختیاری است.

انجام زمینۀ عملی

[147]

عاقبت کسانی که از نظر فکری خودسری و تکبر می کنند این است که به حقیقت راه نمی یابند نه از طریق رسالات الهی و نه از طریق تدبر در واقعیات اعمال نیک آنان به سبب اعمال ناپسندشان که در واقع استراتژی اصلی آنهاست از میان می رود.

/3

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ

-اعمال آنان که آیات ما و دیدار قیامت را دروغ انگاشتند،ناچیز شد.»

ص :382

خط اصلی زندگی آنان خط انحرافی است.از این رو اعمال جزئی فایدتشان ندهد در واقع ناچیز شدن اعمال تنها به سبب عدم ایمان ایشان نیست.

بلکه عدم ایمان آنان را به یک سلسله انحرافات عملی می کشد که این انحرافات سبب ناچیز شدن اعمالشان می شود.از این روست که خدای تعالی می فرماید:

هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-آیا جز در مقابل کردارشان کیفر خواهند دید؟» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 148 تا 153]

اشاره

وَ اِتَّخَذَ قَوْمُ مُوسیٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاٰ یُکَلِّمُهُمْ وَ لاٰ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً اِتَّخَذُوهُ وَ کٰانُوا ظٰالِمِینَ (148) وَ لَمّٰا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قٰالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنٰا رَبُّنٰا وَ یَغْفِرْ لَنٰا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (149) وَ لَمّٰا رَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ بِئْسَمٰا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَی اَلْأَلْوٰاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قٰالَ اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاٰ تُشْمِتْ بِیَ اَلْأَعْدٰاءَ وَ لاٰ تَجْعَلْنِی مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (150) قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنٰا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (151) إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا اَلْعِجْلَ سَیَنٰالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُفْتَرِینَ (152) وَ اَلَّذِینَ عَمِلُوا اَلسَّیِّئٰاتِ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِهٰا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (153)

ص :383

معنای واژه ها

148[حلیّهم]

:الحلیّ آنچه از نقره و طلا برای آرایش به کار گیرند.

149[سقط فی ایدیهم]

:خود را در بلا یافتند.

/3

گوساله سامری و رسوبهای جاهلیت فرعونی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم موسی در غیاب او که برای مناجات با پروردگارش رفته بود،به گوساله مبتلی شد.گوساله ای از زر و زیور خود ساختند و آن را پرستش کردند.گوساله چون گاوان صدا می کرد.سامری به آنها القاء کرد که آن گوساله خدای آنهاست و نمی دانستند که پروردگار عالمیان کسی است که مردم را به راههای سعادت راه نمود و این کار از این گوساله ساخته نیست.بدین گونه بر خود ستم کردند.چون حقیقت امر برایشان معلوم شد و دریافتند که در چه ورطه ای از گمراهی در افتاده اند پشیمان شدند و گفتند که اگر خدای تعالی بر ما رحمت نیاورد از زیانکاران خواهیم بود.

چون موسی(ع)باز گردید،خشمگین شد و از اینکه قومش گوساله پرست شده بودند تأسف خورد.آن گاه آنان را ندا داد که ای قوم بعد از من شرایط جانشینی من به جای نیاوردید.آیا مردم بعد از غیبت پیشوایشان چنین می کنند!آن گاه الواح تورات را که با خود داشت،بر زمین زد،زیرا می گفت این سخنان درخشان قومی را که ایمان را رها کرده و به شرک روی نهاده اند،چه فایده دارد.موسی موی برادر خود هارون را گرفت و از او توضیح خواست.هارون /3 برایش توضیح داد که این قوم او را تنها و ناتوان یافتند و قصد قتلش کرده اند،او نیز به حال خود رهایشان کرد تا موسی(ع)باز گردد.هارون از برادر خود خواست که کاری نکند که دشمنان او را شماتت کنند و از رفتاری که موسی با او کرده است خوشحال شوند.همچنین از

ص :384

برادر خواست که سکوت او را در برابر قوم حمل بر رضایت او نکند،که او هر چند سکوت کرده ولی هم چنان خشمگین در انتظار فرج بوده است.

شرح آیات:
اشاره
چرا گوساله؟

[148]

چرا قوم موسی در غیاب او-یعنی زمانی که به کوه رفته بود- گوساله را به خدایی گرفتند؟ معلوم می شود بقایای افکار جاهلی فرعونی هنوز در مغز آنها جای داشت زیرا چند قرن در آن جامعه زیسته بودند.مصریان گاو را مقدس می شمردند و آن را رمز زندگی کشاورزی خود می دانستند و بنی اسراییل هم در اعماق ذهن خود چنین گرایشی یافته بودند.ولی آنان برای ساختن گوساله از زیورهای خود استفاده کردند، زیرا هنگامی که از مصر بیرون آمدند همۀ زر و زیور خود با خود آوردند.و آن را پشتوانۀ اقتصادی خود می شمردند.چون رسوبات مغزی جاهلی آنان از اعماق ذهنشان به سطح روشن آن آمد و از آن زر و سیم گوساله ساختند،در واقع به پرستش زر و سیم روی آوردند و آن گوساله رمز توجه آنها به آسودگیها و رفاه مادی بود.

این حادثه دلیل بر این است که آن تحول سیاسی که در بنی اسراییل به وجود آمد به تحول فرهنگی نرسید.به یک آزمایشی نیاز داشتند تا حقیقت اعتقاداتشان آشکار شود و مصلحان جامعه آنها را بشناسند و به معالجۀ بیماریهای پنهان روحی آنان بپردازند.شاید آن ده روز که به آن سی روز افزوده شد برای آن بوده است که محیط برای سامری مهیّا شود.سامری شایع کرد که موسی از دنیا رفته است و بدین گونه مردم را برای پذیرفتن بدعت خویش مهیا ساخت.

/3

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسیٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ

-قوم موسی بعد از او از زیورهایشان تندیس گوساله ای ساختند که بانگ می کرد.» ممکن است که سامری گوساله ای ساخته باشد به گونه ای که چون باد در آن داخل می شده صدایی چون صدای گاو از آن بیرون می آمده.یا چنان که در آیه

ص :385

آمده است سامری مشتی خاک از جای پای جبرییل برداشته و در ساختن گوساله به کار برده و همین باعث شده که آن تندیس گوساله چون گاو صدا کند.

أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاٰ یُکَلِّمُهُمْ وَ لاٰ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً

-آیا نمی بینند که آن گوساله با آنها سخن نمی گوید و ایشان را به هیچ راهی هدایت نمی کند؟» در حالی که خدا با موسی سخن می گفت و برای قوم خود فرمانهای الهی را باز می گفت و آنها را به راه راست هدایت می کرد.

اِتَّخَذُوهُ وَ کٰانُوا ظٰالِمِینَ

-آن را به خدایی گرفتند و بر خود ستم کردند.» و کدام ظلم بزرگتر است از شرک به خدا و کفر پس از ایمان.گوسالۀ بنی اسراییل رمزی است برای رهبریهای باطل و سامری برای چنین کاری پای به میدان نهاده بود.گوساله صدا می کرد،هم چنان که این رهبران نیز برای مردم سخن می گفتند ولی سخنشان کسی را به جایی نمی رساند.و نیز هم چنان که این گاو تنها هیکلی بود بدون روح و رهبریهای باطل هم برای مردم هیچ فایدۀ روحانی و معنوی نخواهند داشت.

[149]

موسی باز آمد و به این شایعۀ دروغ که او مرده است پایان داد و آنان که چنین شایعه ای پراکنده بودند رسوا شدند و در چنین وضعی جز توبه راهی در پیش نداشتند.

وَ لَمّٰا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قٰالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنٰا رَبُّنٰا وَ یَغْفِرْ لَنٰا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِینَ

-و چون از آن کار پشیمان شدند و دیدند که در گمراهی افتاده اند،گفتند:اگر پروردگارمان به ما رحم نکند و ما را نیامرزد در زمرۀ زیانکاران خواهیم بود.» معلوم می شود که رحمت خداوند در هدایت و راهنمایی او آشکار می شود.

هدایتی که اگر نباشد بشر در گمراهی دست و پای خواهد زد.

ص :386

/3

امتحان و گزینش

[150]

پرستش گوساله یک امتحان دشوار برای قوم موسی بود و نیز برای تصفیۀ عناصر ضعیف و خائن،آن هم در جامعه ای که می خواهد جوامع دیگر را به راه خدا سوق دهد.شاهد بر این مدعا این است که موسی خشمگین و اندوهناک به نزد قوم خود بازگشت.

وَ لَمّٰا رَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً

-چون موسی خشمگین و اندوهناک نزد قوم خود بازگشت.» ظاهرا خشم موسی و اندوه او به خاطر این بود که برای تغییر و اصلاح و دگرگونی جامعۀ بنی اسراییل قیام کرده بود ولی اینک خود را در برابر مردمی سست عنصر و منحرف مشاهده می کرد.

قٰالَ بِئْسَمٰا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی

-گفت:در غیبت من چه بد جانشینانی بودید.» من وصی خود را در میان شما نهادم تا شما را رهبری کند و گواه اعمال شما باشد.

أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ

-چرا بر فرمان پروردگار خود پیشی گرفتید؟» و می خواستید پیش از رسیدن موعد به آن برسید.

قوم موسی هنوز در مرحله ای بودند که ایمانشان به چیزی بود که برایشان حضور و شهود داشت،و هنوز نمی توانستند به غیب ایمان بیاورند و یکی از علل شتابشان به پرستش گوساله به این عنوان که خدای موسی است همین بود.در آن میان گروهی بودند که می گفتند خدایی را که به چشم نبینیم عبادت نمی کنیم.

وَ أَلْقَی الْأَلْوٰاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ

-و الواح را بر زمین افکند و موسی سر برادرش را گرفت و به سوی خود کشید.» /3 الواحی که موسی با خود می آورد،همه موعظه و هدایت بود و چون دید که قومش در اصل ربوبیت تردید روا داشته اند آنها را به سویی افکند و به چاره جویی

ص :387

در این امر مهم پرداخت.نخست برادر و خلیفۀ خود را که رهبری قوم را به عهده داشت،به باز جست گرفت و هارون نیز حقیقت امر را با او در میان نهاد:

قٰالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاٰ تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدٰاءَ وَ لاٰ تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ

-هارون گفت:ای پسر مادرم،این قوم مرا زبون یافتند و نزدیک بود مرا بکشند.مرا دشمنکام مکن و در شمار ستمکاران میاور.» یعنی من به تنهایی توان مقاومت در برابر آنها را نداشتم،حتی آهنگ قتل من داشتند و من منتظر بازگشت تو و رسوا شدن دروغ آنان ماندم بنا بر این نباید مرا مسئول اعمال آنان بدانی یا در زمرۀ آنان بشماری.

[151]

در اینجا موسی حقیقت امر را دریافت:

قٰالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنٰا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

-گفت:ای پروردگار من!مرا و برادرم را بیامرز،و ما را در رحمت خویش داخل کن که تو مهربانترین مهربانانی.» بار دیگر به این حقیقت می رسیم که بارزترین مظاهر رحمت خدا بر انسان همانا هدایت اوست و نیز حفظ اوست از لغزیدن در موقعیتهای ناروا و دشوار.

عاقبت پرستش گوساله

[152]

عاقبت کسانی که پرستش گوساله را ترک کردند این بود،یعنی رحمت خدا بود.ولی آنان که تسلیم گوساله شدند و راضی به عبادت او غضب خدا را به جان خریدند و غضب خدا در آینده به صورتهای مختلف خودنمایی خواهد کرد، چون در آمدن در زیر یوغ طاغوت و انحراف جامعه و نقصان برکات خدا که از یک رهبری صحیح نصیب جامعه می شود.

/3

إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنٰالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ

-آنان که گوساله را برگزیدند،به زودی به غضب پروردگارشان گرفتار خواهند شد و در زندگی این جهانی به خواری

ص :388

خواهند افتاد.دروغسازان را این چنین کیفر دهیم.» یعنی کسانی که بر خدا دروغ می بندند و کسانی که روشی خطاکارانه در پیش می گیرند و راه و روش صحیح را پس پشت می افکنند،به غضب پروردگار دچار خواهند شد.

[153]

اما اگر این گناهکاران توبه کنند و از سر صدق به خدا ایمان بیاورند و نگذارند گناهی به گناهشان افزوده گردد،مورد رحمت خدا قرار خواهند گرفت.

وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئٰاتِ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِهٰا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ

-و آنان که مرتکب کاری بد شدند،آن گاه توبه کردند و ایمان آوردند،بدانند که پروردگار تو پس از توبه،آمرزنده و مهربان است.» واژه«پس از توبه»یعنی پس از محو آثار گناه،مورد رحمت پروردگار قرار خواهند گرفت.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 154 تا 156]

اشاره

وَ لَمّٰا سَکَتَ عَنْ مُوسَی اَلْغَضَبُ أَخَذَ اَلْأَلْوٰاحَ وَ فِی نُسْخَتِهٰا هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (154) وَ اِخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقٰاتِنٰا فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ قٰالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیّٰایَ أَ تُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلسُّفَهٰاءُ مِنّٰا إِنْ هِیَ إِلاّٰ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشٰاءُ أَنْتَ وَلِیُّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْغٰافِرِینَ (155) وَ اُکْتُبْ لَنٰا فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ فِی اَلْآخِرَةِ إِنّٰا هُدْنٰا إِلَیْکَ قٰالَ عَذٰابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشٰاءُ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهٰا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِنٰا یُؤْمِنُونَ (156)

ص :389

/3

عاقبت پرهیزگاری در دنیا و در آخرت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از این پس قوم موسی دستخوش امتحانهای دشوار گردید.موسی پس از آن خشم و اندوه آرامش یافت،پس الواح را برگرفت تا از آنها آیات هدایت و رحمت برخواند.باید مردم به راهی رهبری شوند که به رحمت و هدایت منتهی گردد و برای رسیدن به این دو هدف نیاز به ترس از خدا و پرهیزگاری است.

این ترس به قلب داخل نمی شود،اگر به خدا ایمانی صادقانه نداشته باشد و ایمان صادقانه پس از شناخت خداوند حاصل می شود.در قوم موسی گرایشی مادی بود،از این رو هفتاد تن از رجال برگزیدۀ آنان نزد موسی آمدند و از او خواستند که خدا را آشکارا ببینند.در این حال زلزله ای سخت آنان را فرو گرفت و همه را بر زمین کوفت.موسی از خدای خود خواست که آنان را باز گرداند و گفت که پروردگارا! این گستاخی از جانب مشتی سفیهان بوده و این امتحان تو است و تویی که راه می نمایی یا گمراه می کنی.تو دوست و سرپرست ما هستی،گناهان گذشتۀ ما را بیامرز که تو مهربانترین مهربانانی.پس رحمت و نعمت خود بر ما ارزانی دار.

/3 آن رهنمود که در الواح آمده بود،بشر را فرا می خواند که هم نیازهای دنیوی خویش را برآورند و هم به عالم آخرت نظر داشته باشند.از این رو موسی از خدا می خواهد که هم نیکیهای این جهانی را نصیب آنان کند و هم نیکیهای آن جهانی را و این جز با توجه به خدا،آن پروردگار کریم و بخشندۀ ما میسر نیست.و خدای

ص :390

تعالی برای او بیان کرد که عذاب او نصیب هر کسی است که بخواهد ولی رحمتش گسترده است.همۀ کسانی که پرهیزگاری کنند و نفسهای خود از آلایش پاکیزه سازند و به آیات خداوندی ایمان آورند مشمول رحمت او خواهند بود.

شرح آیات:
اشاره
حکمت خشم

[154]

در آیات متعدد قرآن سخن از خشم سریع موسی(ع)است.اکنون این سؤال پیش می آید که آیا موسی ذاتا مردی زود خشم بود یا موقعیت چنین ایجاب می کرد.

واقع این است که بنی اسراییل امتی زبون بودند و به خواری و ذلت عادت کرده،در عین حال به موسی سخت علاقه مند بودند،زیرا موسی رهانندۀ ایشان بود.

پس این قوم با چنین روحیه ای نیاز به آن داشتند که موسی در کارهای روزانه شان دخالت مستقیم داشته باشد و این کار با نرمی و آرامش میسر نبود به عبارت دیگر احتیاج به قدری خشونت داشت.

از اینجا پی می بریم که هر گاه اوضاع به وضع عادی باز می گشت خشم موسی هم تسکین می یافت،زیرا موسی برای خود خشمگین نمی شد.

وَ لَمّٰا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ

-چون خشم موسی فرو نشست.» از این آیه برمی آید که خشم موسی زمانی تسکین یافت که عناصر خائن تصفیه شدند /3 و بسیاری از آنان به قتل رسیدند و توبۀ باقی پذیرفته آمد.از این پس موسی طرح جامعۀ نوین،جامعۀ سالم الهی را اجرا نمود.

أَخَذَ الْأَلْوٰاحَ وَ فِی نُسْخَتِهٰا هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ

-الواح را برگرفت،و در نوشته های آن برای آنها که از پروردگارشان بیمناکند هدایت و رحمت بود.» پس از استوار شدن پایه های توحید در نفوس مردم،باید راه و روش زندگی اسلامی را طرح ریزی کرد.از این رو است که موسی(ع)پس از تصفیۀ عناصر

ص :391

خائن،آنچه را که در الواح آمده است تشریح می کند.الواح مردم را به راه رحمت و نعمت خدا رهبری می کند ولی این نعمت جز برای پرهیزگاران نیست.

چگونه آلودگیها را بزداییم

[155]

پیوسته در نفوس بنی اسراییل بعضی رسوبات جاهلی بود،و موسی(ع)برای محکم ساختن ستونهای توحید در نفوس مردم دست به اعمالی تازه زد.

از این قرار که هفتاد تن از قوم را برگزید که در مناجات خود با خدا،در طور سینا همراه او باشند.اینان نمایندگان مردم بودند و خواستهای آنها را بیان می نمودند.این گروه آمده بودند تا خدا را آشکارا ببینند.به ناگاه زلزله آنان را فرو گرفت و همه مردند ولی موسی دعا کرد تا خداوند بار دیگر آنان را زنده نمود.

وَ اخْتٰارَ مُوسیٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقٰاتِنٰا فَلَمّٰا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قٰالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیّٰایَ أَ تُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ السُّفَهٰاءُ مِنّٰا

- موسی برای وعده گاه ما از میان قومش هفتاد مرد را برگزید.چون زلزله آنها را فرو گرفت،گفت:ای پروردگار من،اگر می خواستی ایشان را و مرا پیش از این هلاک می کردی،آیا به خاطر اعمالی که بیخردان ما انجام داده اند ما را به هلاکت می رسانی.» قوم از این هفتاد تن دیدار خدا را طلب کرده بودند و آنان خواستهای آن سفیهان را به درگاه خدا عرضه داشته بودند.آری...این امتحانی از امتحانهای خداوند تعالی بود از بندگانش.پس هر که هدایت یابد به فضل و رحمت خداوند یافته و هر که گمراه شود به اذن خدا شده است.

/3

إِنْ هِیَ إِلاّٰ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشٰاءُ أَنْتَ وَلِیُّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغٰافِرِینَ

-و این جز امتحان تو نیست.هر کس را بخواهی بدان گمراه کنی و هر کس را بخواهی هدایت.تو یاور ما هستی،ما را بیامرز و بر ما ببخشای که تو بهترین آمرزندگانی.»

ص :392

تحولات اجتماعی و تغییرات طبیعی که به فرمان خدا انجام می گیرد:چون فقر و غنی و تندرستی و بیماری و عزت و ذلّت و گرما و سرما و فراخ نعمتی و قحط همه و همه به هدف امتحان بشر است،تا هر چه در درون دارد از قوت و ضعف و قدرت و عجز بیرون بریزد.تا خویشتن را اصلاح کند و نواقص خود تکمیل نماید.

پس هر کس به این حقیقت راه یابد و بر خدا توکل کند و از گناهان خود آمرزش خواهد و برای اصلاح ذات خویش سعی ورزد،خداوند نیز او را رحمت کند و بیامرزد.و به مدد رحمت خویش نواقص او را تکمیل کند و اصلاح نماید و این امر سبب آمرزش او شود.

وظیفۀ انسان

[156]

خدای سبحان برای مردم مقرّر می دارد و نیکیها و بدیهایشان را بر حسب اعمالشان و به مقدار ایمانشان یا کفرشان می سنجد.اکنون وظیفه انسان است که در اکتساب زندگی سعادتمندانه در دنیا و آخرت کوشا باشد،و برای چنین سعادتی تلاش کند تا به مقصد و مقصود خویش برسد.کسی که نظرش برترین اعمال باشد،خدای تعالی در دل او انگیزه ای برای عمل به وجود می آورد.در این هنگام بشر نیازمند نقشه ای می شود که بر طبق آن حرکت کند تا به هدف رسد.این نقشه چیزی جز برنامه های الهی نیست از این رو موسی می گوید:

وَ اکْتُبْ لَنٰا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ إِنّٰا هُدْنٰا إِلَیْکَ

- برای ما،در دنیا و آخرت نیکی بنویس.ما به سوی تو باز گشته ایم.» این خواست و نگرش والا یکی از بارزترین نشانه های مؤمنان صادق است ولی نیاز به یک عمل جدی هم هست،از این روی است که خدای تعالی می فرماید:

قٰالَ عَذٰابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشٰاءُ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُهٰا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِنٰا یُؤْمِنُونَ

-گفت:

عذاب خود را به هر کس که بخواهم می رسانم و رحمت من همه چیز را

ص :393

در بر می گیرد.آن را برای کسانی که پرهیزگاری می کنند و زکات می دهند و به آیات ما ایمان دارند،مقرر خواهم داشت.» /3 عذاب خدا برای گناهکاران مهیاست ولی رحمت خدا هم بر همه چیز احاطه دارد.این رحمت است که نظرگاه انسان است و تکیه گاه ایمان و توکل اوست و خاستگاه تحرکات او.

البته رحمت خدا،مشروط به چند شرط است:

اولا:پرهیزگاری و قیام به واجبات.

ثانیا:زکات،و آن انفاق است از هر چه انسان دارد،از مال و علم و جاه در حدیث آمده است که«زکات مال بذل آن است و زکات علم نشر آن».

ثالثا:ایمان به همۀ آیات خواه در این دنیا در مصلحت شخص باشد یا نباشد و اگر به احکام دین عمل می کند چنان نباشد که به آنچه آسان تر است عمل کند و آنچه را سخت تر است رها نماید.مثلا نماز بخواند ولی در تزکیۀ نفس نکوشد یا حج به جای آورد و از جهاد شانه خالی کند.هرگز رحمت خدا نصیب کسانی که دین را جزء جزء می کنند و جزء آسانتر را می گیرند و سخت تر را وامی گذارند،نخواهد شد.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 157 تا 159]

اشاره

اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ اَلرَّسُولَ اَلنَّبِیَّ اَلْأُمِّیَّ اَلَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی اَلتَّوْرٰاةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ اَلْخَبٰائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اَلْأَغْلاٰلَ اَلَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اِتَّبَعُوا اَلنُّورَ اَلَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (157) قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنِّی رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ اَلَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ کَلِمٰاتِهِ وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (158) وَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (159)

ص :394

معنای واژه ها

157[عزّروه]

:بزرگش داشتند و احترامش نهادند.

/3

بار گران و زنجیرها بر گردن یهود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سیاق قصۀ موسی قرآن حکمت آموز به رسالت حضرت محمد بن عبد اللّٰه(ص)اشارتی دارد تا زمان حال را به گذشته ربط دهد و از حقایق تاریخی درسی دیگر بیاورد حکیمانه و یهود را به پیروی دین جدید ترغیب کند.روش قرآن در استدلال روشی فطری است یعنی از نزدیکترین راهها به دلها و وجدانها،بهره می جوید.در اینجا نیز سخن از این است که این دین جدید هم به همان ارزشهایی که در دین موسی هست ارج می نهد،افزون بر این در تورات و انجیل که در نزد آنهاست از این دین خبر داده،پس دیگر انکار را چه معنی است.

در این آیین هم چون دیگر آیینهای الهی امر به کارهای نیک می کند و نهی از اعمال ناپسند.طیبات را حلال کرده و خبایث را حرام و هدف آن برداشتن بار

ص :395

شرک و بردگی از دوش مردم و گسستن زنجیرهای اجتماع فاسد و نظامات فاسد است و نیز رساندن خلق خدا به رستگاری این است نصیب کسانی که به این رسول ایمان می آورند و جبهۀ او را تقویت می نمایند و یاری اش می کنند و او را چراغ راهنمای زندگی خویش قرار می دهند.

/3 چنین رسالتی از سوی خدای سبحان است.آن که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست و خدایی جز او نیست.زنده می کند و می میراند.بر مردم است که از این آیین که از آن همۀ آنهاست پیروی کنند.قوم موسی همه گمراه نیستند، گروهی از آنان به حق فرمان می دهند و به حق راه می نمایند و می کوشند که حق میزان سنجش ارزشهای آنان قرار گیرد.

شرح آیات:
اشاره
از ویژگیهای رسول(ص)

[157]

از خصوصیات ادیان الهی یکی این است که متعلق به همۀ مردم اند بدون هیچ امتیاز قومی یا اقلیمی یا جنسی و امثال آن.دعوتشان به هدف ایجاد یک امت واحده است که دینی آسمانی است با پیامبری واحد.رسول در این رسالت به این امتی که بر محور این رسالت گرد آمده اند انتساب دارد،از این رو بارزترین صفات او این است که«امّی»است و او پیامبری است که وحی بر او نازل می شود و این وحی برنامه زندگی این امت است.

اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ

-آنان که از این پیامبر امّی پیروی می کنند.» کلمه«امّی»به نظر من از امت گرفته شده و در آیه دیگر چنین آمده«این امت شماست،امتی واحد و من پروردگار شما هستم پس مرا بپرستید».بعضی هم معتقدند که«امّی»از«امّ»گرفته شده،به اعتبار این که آن حضرت نه خواننده بود و نه نویسنده.شاید هم به«امّ القری»که نام مکه است منسوب باشد.

اَلَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ

-که نامش را در

ص :396

تورات و انجیل خود نوشته می یابید.» یعنی صفات و اسماء او را،هم چنان که ارزشهای دعوت او نیز مکتوب است.

یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ

-آن که به نیکی فرمانشان می دهد و از ناشایست بازشان می دارد.» همه رسالتهای آسمانی مزرعۀ عقول را می کاوند.و با فطرت آدمیان سازگارند /3 و به نظر من«معروف»اینجا همان چیزی است که قلب بشر آن را می شناسد و منکر چیزی است که قلب بشر آن را ناخوش می دارد و انکار می کند.

وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ

-و چیزهای پاکیزه را بر آنان حلال می کند و چیزهای ناپاک را حرام.» این«چیزهای پاکیزه»و«چیزهای ناپاک»را وحی معین می کند و عقل نیز تصدیق می نماید.

وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ

-و بار گرانشان را از دوششان بر می دارد و بند و زنجیرشان را می گشاید.» بار گران ترجمۀ واژۀ«اصر»است.بشر از آنجا که به زر و زیور زندگی دلبسته است و در برابر شهوات خویش و نعمتهای مادی و مناصب مادی سست و تسلیم شونده است،همواره خود را در زیر فشار این امیال و آرزوها حس می کند.

ادیان الهی یکی از کارهایشان این است که بشر را از زیر این فشار می رهانند و او را متوجه جهانی دیگر می کنند،جهان معنویت،در آیندۀ نزدیک یعنی در این دنیا و آیندۀ دور یعنی در آن جهان.

ادیان الهی هم چنان که بشر را از زیر این فشارها می رهانند زنجیرهایی را که قوانین و سنن مادی بر دست و پای او نهاده اند می گشایند و او را به آزادی می رسانند.

ص :397

شروط رستگاری

رستگاری پایان راه ادیان آسمانی است ولی کسی از آن رستگاری برخوردار می شود که به آن ادیان ایمان داشته باشد و در بزرگداشت آنها بکوشد و به اعمال خود و به پیروی از راه و روش آنها یاریشان کند. /3 و همۀ حوادث زندگی خود را با ترازوی آنها ارزیابی کند.

فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ

-پس کسانی که به او ایمان می آورند.» البته یک ایمان واقعی،بدینگونه که خویش را تسلیم او کنند و تکبر نورزند و خود را برتر از او نشمارند.

وَ عَزَّرُوهُ

و حرمتش را نگاه داشتند.» یعنی او را از همه خواستها و امیال خویش برتر شمردند، وَ نَصَرُوهُ -و یاریش کردند.» یعنی همۀ امکانات خود را تسلیم او کردند و در خدمت او قرار دادند.

وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ

-و از آن کتاب که بر او نازل کرده ایم پیروی کردند.» مراد از این کتاب که در آیه از آن به نور تعبیر شده قرآن است.هم چنان که آدمی در تاریکی شب،راه خویش با چراغ روشن می کند،همچنین راه زندگی خود را به فروغ ابدی قرآن روشن می سازد.تا در پرتو آن حق و باطل و خیر و شر را و هدایت و ضلالت را بشناسد.

أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

-اینان رستگارانند.» یعنی کسانی که هم در دنیا خوشبخت اند و هم در آخرت.

چگونه خدا را می شناسیم

[158]

شناخت خداوند سبحان پیشی دارد بر همۀ شناختهای دینی که با شیوه ای فطری و یادآوری آیات هستی و کنجکاوی و شیفتگی نفس صورت

ص :398

می پذیرد.هنگامی که بشر،آن را به یاد آورد و خدایش را شناخت می تواند رسالت الهی را با همۀ تناسبها و هماهنگیهای آن باز شناسد، /3 رسالت الهی فراگیر است با پهنه ای از رحمت و شیوه هایی ظریف و همچون اسماء حسنای او دارای ارکانی استوار.این رسالت چونان خورشید و ماه و گستردگی و قدرت آسمانها و استواری و استقرار زمین و همچون پدیدۀ حیات که حرارت بخش زندگی برای جانهاست،خود،نزدیکترین راه به شمار می آید برای شناخت رسالت و رسول که همان خداشناسی و یاد آوردن عظمت خدایی و قدرت و لطف و رحمت اوست و به همین سبب رسولان برای رسالت رسالتشان خدا را گواه می گیرند.

قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً

-بگو ای مردم!من فرستادۀ خدا بر همۀ شما هستم.» هم چنان که رحمت خداوندی همه چیز را در برگرفته رسالت او نیز شامل همگان شود.

اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ

-آن خدایی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست هیچ خدایی جز او نیست زنده می کند و می میراند.» هم چنان که به مردم حیات مادی داده است،به آنان با فرستادن رسولان حیات معنوی بخشیده و هم چنان که آنان را از لحاظ جسمی می میراند،چون امر رسالت او را انکار می کنند،آنان را از نظر معنوی می میراند.

فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ کَلِمٰاتِهِ

-پس به خدا و رسول او،آن پیامبرانی که به خدا و کلمات او ایمان دارد،ایمان بیاورید.» آن پیامبر شما را به خدا فرا می خواند نه به خویشتن و او پیش از همه مردم و بیش از همۀ آنها به خدا و رسالت خویش ایمان دارد.

وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

-و از او پیروی کنید باشد که هدایت شوید.» [159]

مسئله نبوت پیامبران نباید منشأ خلاف و نزاع باشد.و نیز ادیان

ص :399

الهی نیامده اند که موجب افکار برتری نژادی و یا طایفگی شوند. /3 از این رو وقتی سخن از تقبیح اعمال بنی اسراییل می شود مراد همۀ آنها نیست.جمعی هم بوده اند که از صراط مستقیم پای بیرون ننهاده بودند و در سراسر زندگی مادی و معنوی خویش حق را حاکم می ساخته اند و به مقتضای فرمان و حکم او عمل می کرده اند، آری:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ

-گروهی از قوم موسی هستند که مردم را به حق راه می نمایند و به عدالت رفتار می کنند.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 160 تا 166]

اشاره

وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اِثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبٰاطاً أُمَماً وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ إِذِ اِسْتَسْقٰاهُ قَوْمُهُ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ اَلْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْهِمُ اَلْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْهِمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْویٰ کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (160) وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اُسْکُنُوا هٰذِهِ اَلْقَرْیَةَ وَ کُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئٰاتِکُمْ سَنَزِیدُ اَلْمُحْسِنِینَ (161) فَبَدَّلَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ اَلَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَظْلِمُونَ (162) وَ سْئَلْهُمْ عَنِ اَلْقَرْیَةِ اَلَّتِی کٰانَتْ حٰاضِرَةَ اَلْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی اَلسَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتٰانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لاٰ یَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِیهِمْ کَذٰلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (163) وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اَللّٰهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً قٰالُوا مَعْذِرَةً إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (164) فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا اَلَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلسُّوءِ وَ أَخَذْنَا اَلَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِیسٍ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (165) فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ (166)

/3

ص :400

معنای واژه ها

160[فانبجست]

:انبجاس،خروج آب جاری است اندک اندک و انفجار خروج آن است به فراوانی و آب ابتدا اندک اندک از سنگ بیرون می آید و آن گاه به فراوانی بیرون می جهد.

[الغمام]

:ابرهای سفید نازک.

163[یعدون]

:با صید حرام به تجاوز می پردازند.

166[عتوّا]

:رویکرد به زشت ترین گناهان است و«عاتی» زیاده گنه پرداز است و«اللیل العاتی»به شبی گفته می شود که بسیار تاریک است.

[خاسئین]

:رانده شدۀ دور شده از خیر.گفته می شود:

«خسأت الکلب»هنگامی که او را برانید و او دور شود.

ص :401

/3

جزای ستم پس از ایمان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بنی اسراییل دو فرقه بودند:فرقه ای مؤمن و آن امت بر حق بود و فرقه ای ظالم.از نشانه های این فرقۀ دوم این بود که همواره با یکدیگر کشمکش داشتند و به آنچه به آنها ارزانی شده بود قانع نبودند و سپاس پروردگارشان را به جای نمی آوردند.خداوند برایشان منّ و سلوی نازل کرد و ابر را فرمان داد که بر سرشان سایه افکند ولی آنان هم چنان در عالم غفلت و سرگرم آزمندیهای خویش بودند.

زمانی خداوند فرمانشان داد که در آن قریه سکونت کنند و هر چه و هر جا که خواهند بخورند و شکر خدای به جای آورند و از گناهان خود آمرزش خواهند تا خدا نیز بیامرزدشان و به نعمت و رحمت خود بر نیکوکارانی که وظایف و واجبات خود به جای می آورند بیفزاید،ولی این فرقۀ ستمکار بر خلاف فرمان خداوندی عمل کردند،خدا نیز به کیفر عملشان از آسمان بر سرشان عذاب نازل کرد.

در اینجا سخن از مردمی است که در طول تاریخ نظائری هم داشته اند اینان بر خود ستم کردند و فرمان خدای به جای نیاوردند.اینان /3 در قریه ای بودند بر ساحل دریا.با آن که صید ماهی در روز شنبه بر آنان حرام شده بود ولی فرمان خدای را اطاعت نکردند.خدای تعالی آنان را در معرض امتحان خود قرار داده بود و در روز شنبه ماهیان بر روی آب می آمدند و در روزهای دیگر نمی آمدند.مردم قریه سه دسته شدند.دسته ای مرتکب این گناه شدند و دسته ای در برابر آن سکوت کردند و دستۀ سوم مرتکبان را نهی کردند.وقتی که از اینان می پرسیدند،چرا مانع عملشان می شوید اینها را خداوند به سبب گناهانشان به هلاکت خواهد رسانید،می گفتند:

ص :402

می خواهیم حجت بر آنها تمام شود،شاید هم هدایت شوند.نتیجه آن شد که خداوند آن دو دسته را عذاب کرد و دستۀ سوم را نجات داد.عذابشان این بود که به صورت بوزینه مسخ شدند.

شرح آیات:
اشاره
تکامل اجتماعی

[160]

بنی اسراییل به دوازده قبیله تقسیم شده بودند و هر قبیله را سبط می گفتند و هر سبط تابع یک رهبر بود.

وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبٰاطاً أُمَماً

-بنی اسراییل را به دوازده سبط تقسیم کردیم.» به نظر من این فرقه های مختلف به سطح آن امتی که در آیۀ پیشین از آن یاد شده و گفته شده که مردم را به حق راه می نمایند و به عدالت رفتار می کنند نرسیده بودند.بلکه در مرحله ای بودند که در آن مرحله قبایل از ریاست قبیله متابعت می کنند.خدای سبحان کسی است که طبیعت را بیافرید و سنن آن مقدر ساخت و مردم را به وسیلۀ وحی و عقل به آن راه نمود.هم چنان که خانواده را آفرید و میان افراد آن سنت دوستی و تعاون پدید آورد.

هدایت مردم در پرتو وحی و عقل تا اهمیت خانواده در ساختار موجودیت جامعه و نیز اخلاق قبیله ای و پیوند اعضای آن با یکدیگر به وسیلۀ محبت و اتّحاد فرهنگی و وحدت هدف و سرنوشت و هدایت کردن مردم به اهمیت ایجاد روابط سازنده میان اعضاء قبیله در چارچوب /3 تقوا و همیاری در نیکی و احسان.

ولی این سنتهای طبیعی بدان معنا نیست که اوج کمال شناخت آن و رهیابی به چگونگی استفاده از آن است،بلکه گاهی تکامل در تغییر دادن طبیعت و هماهنگ کردن آن بر حسب ارزشهای والای زندگی است،همچون بدل کردن زندگی قبیله ای به حیات امّتی که در ساختن پیوندهای اجتماعی از ارزش تقوا الهام می گیرد-چنان که نخستین امت اسلام چنین بوده است-،همان گونه که

ص :403

جوامع کمال یافته مکتبی چنین است و فرد در آن بر پیوندهای خانوادگی و قبیله ای فزونی می گیرد و زیر ساز پیوندهای خود را برادری اصولی برمی گزیند،و جامعۀ او همان پدر و برادر و پیوند نخستین اوست.او خود را فرزند جامعه می داند پیش از آن که فرزند والدینش به شمار آورد و پیش از آن که خود را از آن فلان قبیله یا نژاد بداند خود را منسوب حزب اللّٰه می داند.

در آیه پیشین سخن از امت واحد در بنی اسراییل بود،اینک سخن از امتهایی است که با یکدیگر رقابت و همچشمی می کنند.از آیه برمی آید که رسالت موسی(ع)به این قبایل و اسباط متوجه بود و این وابستگیهای طبیعی را برای تنظیم جامعه به خدمت گرفته است به همین منظور خداوند برای موسی دوازده چشمۀ آب جاری کرد و برای هر قبیله آبشخوری معین قرار داد.

وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ إِذِ اسْتَسْقٰاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ

-و چون قوم موسی از او آب خواستند،به او وحی کردیم که عصایت را بر سنگ بزن از آن سنگ دوازده چشمه روان شد و هر گروه آبشخور خویش را بشناخت.» آن گاه ذات احدیت از نعمتهایی که به این مردمی که نتوانسته اند جان خویشتن از پلیدیها مصفا گردانند ارزانی داشته،حکایت می کند:

وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْهِمُ الْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْویٰ

-و ابر را سایبانشان ساختیم و برایشان منّ و سلوی نازل کردیم.» منّ نوعی شیرینی است و سلوی مرغ بریان است.

کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

-بخورید از این چیزهای پاکیزه که شما را روزی داده ایم و آنان به ما ستم نکردند بلکه به خودشان ستم می کردند.» /3 چرا ابر بار دیگر بر سرشان سایه نیفکند و منّ و سلوی برایشان نازل نشد؟ زیرا-چنان که در آیات سورۀ بقره هم آمده بود-بر خود ستم کردند،از زیستن به صورت بدویت ملول شده بودند و خواستار بازگشت به شهرها بودند.

ص :404

نقاط ضعف فرهنگ در شهرنشینی

[161]

چون به شهری که خداوند برای ایشان مهیا کرده بود داخل شدند، اخلاقشان فاسد شد و به جای آن که خدا را بر نعمتی که به ایشان ارزانی داشته بود شکر کنند و از او آمرزش و رحمت خواهند تا آنان را به مراتب کمال رساند،روی به نوشخواری و لذتجویی نهادند و برای رفع نقایص روحی و اخلاقی خویش کاری نکردند.

وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هٰذِهِ الْقَرْیَةَ وَ کُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ

-و به آنان گفته شد که در این قریه سکونت کنید و هر جا هر چه خواهید بخورید و بگویید گناهان ما را بریز.» و ما را بیامرز.

وَ ادْخُلُوا الْبٰابَ سُجَّداً

-و سجده کنان از دروازه داخل شوید.» در عین خضوع و خشوع تا معلوم شود که از نعمت و قوت دچار سرکشی و غرور نشده اید.

نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئٰاتِکُمْ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ

-تا گناهانتان را بیامرزیم و به پاداش نیکوکاران خواهیم افزود.» شهر در این زمان عامل تطور و ترقی شما شد زیرا عوامل ضعف در شهر همان عواملی است که خدا از آنها نهی کرده است و آنها از این قرار است:

اولا:وجود قیود اضافی که فایده ای از آنها حاصل نمی شود و بهره بردن انسان را از نعمتهای خدا محدود می کند،این قیود عبارتند از عادات جاهلی و آداب زائد و دیگر قیودی که پروردگار ما آنها را ممنوع داشته است. /3 اجازه داده که از هر چه و در هر جا که خواهند بخورند ولی فرمان داده که مقید به اغلال جاهلی نشوند.

ثانیا:غرور و سرکشی و احساس بی نیازی کردن که غالبا مردم شهرنشین به آنها دچار می شوند.

ص :405

ثالثا:بر مردم دیگر سروری فروختن و آنان را بنده و بردۀ خود شمردن.

خداوند تعالی به هنگام ورود به شهر بنی اسراییل را فرمان داد که سجده کنند تا دریابند که غنا و قدرتشان و عزت و شوکتشان هر چه هست از سوی خداست نه از خودشان.که سبب گردن افرازی و سرکشی شان شود.

رابعا:بخل و خسّت و عدم دستگیری از دیگران.خدای تعالی در پایان آیه آنان را به احسان و نیکوکاری فرمان می دهد و سرانجام وعده می دهد کسانی که احسان کنند بر نعمتشان افزوده خواهد شد.

از این امور در می یابیم که شهر هم چیز مفیدی است و هم مضر.اگر جامعه بتواند دستخوش جنبه های منفی آن نشود مفید است و اگر نه مضر است.

[162]

اما بنی اسراییل که بیشترشان مقید به تعالیم پروردگارشان نبودند دخول شهر سبب فساد بیشتر آنان شد.

فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَظْلِمُونَ

-از میان آنان آن گروه که بر خود ستم کرده بودند سخنی را که به آنها گفته شده بود دیگرگون کردند.پس به کیفر ستمی که می کردند برایشان از آسمان عذاب فرستادیم.» آری،زندگی شهری برای آنها عذاب خدا را در پی داشت و این ستمی بود که آنها خود بر خود روا داشته بودند.

/3

ستم بر خود

[163]

خدای تعالی برای بیان نمونه ای از ستم بر خود،یعنی ارتکاب اعمالی که به عذاب خدا انجامد،داستان روز شنبه و صید ماهی را می آورد.خدا به بنی اسراییل فرمان داد که در روز شنبه صید ماهی نکنند و این برای تنظیم زندگی اجتماعی آنان و استراحتشان بود.دیگر آن که در هر هفته یک روز دست از کار بکشند و به عبادت پردازند.ولی آزمندی آنان را به شکستن حدود خدا واداشت و در روز شنبه که ماهیان بر روی آب ظاهر می شدند به صید ماهی پرداختند.

ص :406

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کٰانَتْ حٰاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتٰانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً

-دربارۀ آن قریۀ نزدیک به دریا از ایشان بپرس.آن گاه که در روز شنبه سنت می شکستند.زیرا در روزی که شنبه می کردند،ماهیان آشکارا بر روی آب می آمدند.» شاید مراد از کلمه«ماهیها»این باشد که این ماهیان در هر حال نصیب آنان بودند،حال اگر در روز شنبه آنها را صید نمی کردند روز یک شنبه این کار میسر بود ولی آنان نمی توانستند بر آزمندیهای خود فایق آیند و از حد خود تجاوز نکنند.

وَ یَوْمَ لاٰ یَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِیهِمْ

-و روزی که شنبه نمی کردند نمی آمدند.» از این عبارت بر می آید که آن ماهیان در غیر روز شنبه آشکار نمی شدند البته این یک امتحان بود از جانب خدا تا بنی اسراییل به مقدار ضعف خود در برابر امیال خود آشنا شوند.

کَذٰلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ

-اینان را که مردمی نافرمان بودند این چنین می آزمودیم.» وقتی کسی مرتکب فسقی در نهان شود و چهرۀ منافق به خود گیرد خدای تعالی او را گرفتار امتحانی سخت خواهد نمود.پس موقعیتی برای او پیش می آید که نمی تواند جلو هوسرانی خود را بگیرد و در یک لحظه آنچه را مدتها نهان داشته بود آشکار خواهد ساخت.یکی از موارد امتحان خدا هم در همین مورد است.

در قصه های تاریخی از شگرد این منافقان هم یاد شده. /3 مثلا در روز شنبه تور می انداختند ولی در روز یکشنبه تورها را از آب می کشیدند.

یا در روزهای شنبه در کنار ساحل حوضچه هایی می کندند تا ماهیان به آنها داخل شوند،سپس راه خروج را می بستند و روز یکشنبه آنها را آشکار می کردند.

سکوت جامعه در برابر گناه

[164]

مردم آن شهر ساحلی سه دسته بودند،دسته ای که خود مرتکب خطا

ص :407

می شدند و دسته ای که مهر سکوت بر لب نهاده بودند و دسته ای که آنها را از عملشان نهی می کردند.خدای سبحان گفتگوی آن سه دسته را با یکدیگر برای ما حکایت می کند:

وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّٰهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً

-آن گاه که گروهی از ایشان گفتند:چرا قومی را پند می دهید که خدا هلاکشان خواهد کرد و به عذابی دردناک مبتلا خواهد ساخت؟» یعنی چرا مجرمانی را که اندرز دادنشان را هیچ فایدتی نیست،اندرز می دهید.مردمی که خدا به زودی هلاکشان خواهد کرد یا عذابشان خواهد نمود.

قٰالُوا مَعْذِرَةً إِلیٰ رَبِّکُمْ

-گفتند:تا ما را نزد پروردگارتان عذری باشد.» زیرا نهی از منکر واجب شرعی است و خداوند کسی را به مجرد اعتقاد به این که نهی از نیکو فایده ای ندارد از این وظیفه معذور نمی دارد.

وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

-و باشد که پرهیزگار شوند.» در اینجا امیدی است به این که جماعتی از ایشان پرهیزگاری پیشه کنند و این ثوابی در پی داشته باشد.

[165]

خدای تعالی به این مجرمین راه و روشهایی را که باید از آنها پیروی کرد یادآوری می نماید و آنان را از از تجاوز از حدود خدا بر حذر می دارد.

ولی اینان همواره اندرز نیکخواهان را فراموش می کنند. /3 خداوند نهی کنندگان را می رهاند باقی را به عذاب گرفتار می سازد.

فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِیسٍ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ

-چون اندرزی را که به آنها داده شده بود فراموش کردند،آنان را که از بدی پرهیز می کردند،نجات دادیم و گناهکاران را به سبب گناهشان به عذابی سخت فرو گرفتیم.» میان کسانی که به هلاکت رسیدند جمعی هم بودند که در برابر اعمال گناه آلود دیگران مهر سکوت بر لب زده بودند.

ص :408

[166]

عذاب شدیدی که همواره از آن یاد شده این بود که خدای سبحان آنان را خطاب کرد که بوزینه های مطرود شوید.

فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ

-و چون از ترک چیزی که از آن منعشان کرده بودند سرپیچی کردند،گفتیم:بوزینگانی مطرود شوید.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 167 تا 170]

اشاره

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ اَلْعِقٰابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (167) وَ قَطَّعْنٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ اَلصّٰالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذٰلِکَ وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ اَلسَّیِّئٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (168) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتٰابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هٰذَا اَلْأَدْنیٰ وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنٰا وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ اَلْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ وَ دَرَسُوا مٰا فِیهِ وَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (169) وَ اَلَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتٰابِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُصْلِحِینَ (170)

معنای واژه ها

169[عرض]

:عرض آن چیزی است که عرضه می شود و درنگی اندک دارد و از این واژه گرفته شده است:

«العرض القائم بالجسم عرضا»چرا که آن به وجود عرضه

ص :409

می شود و لازم نیست آن گونه که برای اجسام ضرورت دارد ماندگار باشد.

[و درسوا]

:«درس»تکرار یک پدیده است و گفته می شود«درس الکتاب»،هر گاه خواندن آن تکرار شود و «درس المنزل»هر گاه باد و باران پیوسته بر آن ببارد و بوزد تا جایی که نشان آن از میان برده شود.

/3

سقوط بنی اسراییل به وسیلۀ توجیهات
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پروردگار سبحان حکم قطعی خود را دربارۀ بنی اسراییل صادر کرد.این حکم نتیجۀ روش فاسد و ناپسند ایشان بود که در برابر رسولان عصیان ورزیدند.این پاداش سیطرۀ قدرتهاست بر آنان تا روزی که سر از خاک بردارند.زیرا خداوند در عین این که آمرزنده و مهربان است سریع العقاب هم هست.

از بدبختیهای بنی اسراییل یکی هم پراکنده شدنشان در بلاد بود،هر گروه در جایی سکونت گزید:در میانشان صالحان بودند و غیر صالحان هم بودند.خدای تعالی آنان را بیازمود،گاه در حقشان نیکی کرد،باشد که سپاس گویند و گاه بدی کرد شاید توبه کنند و به راه و روش الهی باز گردند.

معلوم می شود که بنی اسراییل پس از آن به عقب افتادگی فرهنگی هم سقوط کردند.اینان به نوعی خودفریبی دچار شدند.مثلا به مظاهر این دنیای مادی چنگ زدند و می پنداشتند که خدا آنان را خواهد آمرزید ولی چگونه ممکن است

ص :410

خداوند آنان را بیامرزد در حالی که توبه ای که از سر صدق بدون بازگشت باشد نکرده اند و بارها دیده شده که چون موقعیت پیش آمده سیرت سابق خویش را آشکار کرده اند.

/3 بنی اسراییل دربارۀ سرانجام خویش باوری خوش داشتند.این گونه افکار و باورها آنان را هر چه بیشتر به فساد می کشانید زیرا به آمرزش امید بسیار داشتند و البته امید آنان با یک اندیشۀ دینی فاصلۀ بسیار داشت.پیمان و عهدی که با خدا نهاده بودند،این بود که چیزهایی را به خدا نسبت دهند که بر مقتضای حق و واقع باشد و این جز اهتمام به آخرت و اولویت دادن آن بر دنیا نبود.

شرح آیات:
اشاره
تقلید،بیماری اجتماع

[167]

گروهی از بنی اسراییل به بوزینگان مطرود مسخ شدند.این بدبختان پس از سه روز یا هفت روز مردند بنا بر آنچه در تاریخ آمده است.ولی از آن پس این حالت در میان بنی اسراییل که پروردگارشان را معصیت کنند و از پی شهوات خود روند یا قوانین دین را محترم ندارند عملی بر دوام است.

و این چگونه حالتی است؟ می دانیم که بارزترین ویژگیهای میمون تقلید کردن آن است.تقلید از زورمند و تشبه به کسی که خود را فروتر از او می شمارد و احساس ذلت و خواری در برابر آنان.خداوند،بنی اسراییل را مقهور ظلم طاغوتان و نظامات قهار خودکامگی ساخت و بدترین عذابها را به آنان چشانید.این امر به سبب عصیان ایشان بود در برابر پروردگارشان یا سکوتشان در برابر معاصی.

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ

-و پروردگار تو اعلام کرد.» /3 یعنی به وضوح تمام بیان داشت.

لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ

-که کسی را بر آنان بگمارد که تا به روز قیامت به عذابی ناگوار معذبشان گرداند.»

ص :411

تا زمانی که هم چنان معصیت خدا می کنند یا در برابر معاصی سکوت می ورزند و چون خود دیگرگون شدند،خدا نیز روشی دیگر با آنان خواهد داشت.

إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقٰابِ

-هر آینه پروردگار تو زود عقوبت می کند.» با آن که بشر چنان می پندارد که عذاب خدا به کندی شامل حال خطاکاران می شود،عذاب او به سرعت تمام آنان را حتی پیش از آن که توبه کنند فرو می گیرد.

عذاب خدا برای گنهکاران هم چنان حتمی است.شب و روز در کمین اهل معصیت است.بشر را یارای فرار از آن نیست مگر آن که در خدا بگریزد و به راه و روش الهی باز گردد و خود را اصلاح کند در این صورت او را صاحب رحمتی گسترده خواهد یافت.

وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ

-و نیز آمرزنده و مهربان است.»

نتایج ستم اجتماعی

[168]

ستمی که بنی اسراییل در هتک حرمت روز شنبه مرتکب شدند، یک ستم اجتماعی بود که به تبدیل نظام سیاسی ناظر بود و تسلط سرکشان بر حکم، و قیام ایشان به سرکوبی مردم.پی آمد این ستم اجتماعی آن شد که در جامعه گسیختگیهایی به وجود آید و قوم دچار پراکندگی شوند.

وَ قَطَّعْنٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصّٰالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذٰلِکَ

-آنان را گروه گروه در زمین تقسیم کردیم.بعضی نیکوکار و بعضی جز آن.» این امر به نوبۀ خود مرحله ای از مراحل سقوط این جامعۀ مؤمن بود که میانشان خلاف افتاد و پراکنده شدند /3 ولی در میان ایشان گروهی نیز باقی ماندند که هم چنان اهل صلاح بودند.خداوند گاه در حق ایشان نیکی می کرد و گاه به بدیها و بلیاتی گرفتارشان می ساخت تا آنان را بیازماید و پایداری و استحکامشان را در برابر گناهان بیازماید.

وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ السَّیِّئٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

-و به نیکیها و بدیها

ص :412

آزمودیم،شاید باز گردند.» فایدۀ آزمایش این است که اگر در کسی ضعفی نهفته است،آشکار شود و شخص بتواند،آن را اصلاح نماید.

فرهنگ

[169]

اما مرحلۀ خطرناکتر که بنی اسراییل در آن غلتیدند رواج توجیه و کلاه شرعی گذاشتن بر سر اعمال خود بود.امروز این امر در میان بعضی از مسلمانان هم آشکار شده.مثلا به گونه ای حیله گریها اعمال زشت را در جامۀ اعمال نیکو جلوه گر می سازند.مثلا به نام معامله و خرید و فروش ربا خواری می کنند و در پردۀ این پندار که فلان ظالم مقام اولو الامر دارد،در برابر ظلمهای او سکوت می کنند یا به این عنوان که این عصر،عصر تقیه و انتظار است هر ستمی را بر خود و جامعه می پسندند.بنی اسراییل نیز در چنین موقعیّتهایی که واقع می شدند حتّی مدارک و نصوصی ارائه می دادند و بر حسب آراء خود آن را تعبیر و تفسیر می کردند.

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتٰابَ

-بعد از اینان گروهی به جایشان نشستند و وارث آن کتاب شدند.» ولی به آن عمل نمی کردند بلکه..

یَأْخُذُونَ عَرَضَ هٰذَا الْأَدْنیٰ وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنٰا وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ

-به متاع دنیوی دل بستند و گفتند که به زودی ما را می آمرزد و اگر همانند آن باز هم متاعی بیابند برگیرند.» تفسیر آنها از استغفار ساده بود و دور از حقیقت.استغفار واقعیتش پشیمانی و عزم بر ترک معصیت و اصلاح آثار گناه پیشین.اما اینان /3 می پنداشتند همین که آرزوی آمرزش در دل داشته باشند برای رفع عذاب از ایشان کافی است.در حالی که این نوع خوش باوری است که از تحریف آیات و نصوص قرآنی برایشان حاصل شده است.قرآن این گونه کسان را که دین را تحریف می کنند و نصوص دینی را به خطا تفسیر می نمایند مورد عتاب قرار می دهد که:

ص :413

أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ الْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا مٰا فِیهِ

-آیا از ایشان پیمان نگرفته اند که دربارۀ خدا جز به راستی سخن نگویند،حال آن که آنچه را در آن کتاب آمده بود خوانده بودند؟» تعالیم آسمانی نسبت به دنیا که متاعی است زوال یابنده،واضح و روشن است.

وَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

-سرای آخرت برای کسانی که می پرهیزند بهتر است.آیا تعقل نمی کنید؟» [170]

با وجود این که بسیاری از ایشان منحرف شدند و دین را تحریف کردند و افکاری باطل را به پروردگارشان نسبت دادند،طایفه ای هم بودند که به کتاب خدا تمسک می کردند و تعالیم دین را اجرا می نمودند و نماز به جای می آوردند و در هر کار که می کردند می کوشیدند بر مقتضای فرمان خدا باشد.خداوند پاداش این گروه را ضایع نمی گذارد.زیرا اینان مصلحان اند و تنها به عبادات به گونۀ مجرد بسنده نمی کنند،بلکه می کوشند تا اعمال اجتماعیشان هم بر وفق سنت دین باشد.

وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتٰابِ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ

-آنان که به کتاب خدا تمسک می جویند و نماز می گزارند،بدانند که پاداش نیکوکاران را تباه نمی سازیم.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 171 تا 174]

اشاره

وَ إِذْ نَتَقْنَا اَلْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اُذْکُرُوا مٰا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (171) وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ (172) أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلْمُبْطِلُونَ (173) وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (174)

ص :414

معنای واژه ها

171[نتقنا]

:نتق،ریشه کن کردن هر چیزی است و هر چه را که بکنی و پرتش کنی آن را«نتق»کرده ای.

/3

میثاق الهی برای مواجهه با پیروان باطل
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند از بنی اسراییل چه زمانی پیمان گرفت،پیمانی که آشکارترین بندهای آن این بود که از خدا جز به راستی سخن نگویید.

جواب این است که دو بار یک بار زمانی که بخشی از کوه را از جای برکند و چون سایبانی بر فراز سرشان نگه داشت و آنان می ترسیدند که مبادا بر سرشان افتد.در اینجا از آنان پیمان گرفت و گفت:آنچه شما را می دهم به نیرومندی بگیرید و آنچه را در آن آمده به یاد داشته باشید و آنچه می باید به یاد داشته باشند تقوی و التزام به واجبات الهی بود.

این یک بار بود و بار دیگر زمانی بود که فرزندان آدم را به صورت مورچه بیرون آورد و در فضا پراکنده ساخت و از آنان شهادت خواست و گفت:«آیا من پروردگار شما نیستم؟گفتند:بلی هستی،بدان شهادت می دهیم»در آن هنگام خداوند آنان را بر حذر داشت که زنهار گرد آن نگردند که با بهانه جوییهایی از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنند و مثلا خود را در این جهان به نادانی زنند و در قیامت

ص :415

بگویند که«ما از این امر غافل بوده ایم».یا بگویند که«پدران ما پیش از ما شرک آورده بودند ما نیز بعد از آنها مشرک شدیم که فرزندان آنها بودیم».در حالی که هر نسلی مسئول اعمال خود و مکلّف به اعمال خود است زیرا همه از فطرت و عقل برخوردارند، /3 پس با گواهی دادن در عالم ذرّ دیگر کسی نمی تواند بگوید:«آیا ما را به سبب اعمالی که اهل باطل مرتکب می شدند به هلاکت می رسانی»؟ هدف این آیات که ذات احدیت به روشنی بیان داشته این است که انسان را به فطرت پاکیزۀ خویش باز گرداند،آنجا که تعالیم الهی حکمرواست.

شرح آیات:
اشاره
آنچه را به شما داده ایم به نیرومندی بگیرید

[171]

در داستانی که در سورۀ بقره هم پیش از این از آن یاد شده این است که خدای تعالی جزئی از کوه ببرید و آن را فراز سر بنی اسراییل برد و فرمانشان داد که تعهد کنند که آنچه را به آنان داده می شود،به نیرومندی اخذ کنند و در انجام آن سستی و تنبلی نکنند...

وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ

-و کوه را بر فراز سرشان چون سایبانی نگه داشتیم.» کوه همانند سقفی بر سرشان سایه افکنده بود یا چون پاره ابری.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وٰاقِعٌ بِهِمْ

-و می پنداشتند که اکنون بر سرشان خواهد افتاد.» و آنان را خرد و له خواهد کرد.

خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ

-کتابی را که به شما داده ایم با نیرومندی بگیرید.» یعنی همه نیرو و توان خویش گرد آورید و عزم خویش به پیروی از دین جزم نمایید.دین نمی تواند تکیه گاه مردم بدون عزم و ضعیف همت و عاری از تصمیم باشد.و نیز /3 مردم تن پرور و ترسو و عاجز را دوست ندارد.دین رسالتی خدایی است به سوی انسان و رسالت مؤمن است به سوی دیگر همگنان خود از افراد بشر.

ص :416

رسالت شخصیت بشر را صیقل می دهد و نیروهای او را برمی انگیزد و او را برای تحمل مشکلات و تعهّد مسئولیتهایش آماده می سازد.تو نمی توانی پیش از آن که چیزی از خود و قدرت فداکاری و ایثار خود،به دین ارزانی داری چیزی از او بستانی.پس باید قدرت و توان و عزم و اراده ای توانا برای پیروی از راهها و روشهای او داشته باشی.

هنگامی که در آهنگ و اراده درمی مانی و می ترسی که مبادا شیطان در تو نفوذ کند و نگذارد آن چنان که می خواهی تصمیم بگیری باید به کتاب خدا باز گردی و در آیات آن تدبر کنی و تعالیم آن را به کار بندی تا از خدای بترسی و به مسئولیت خویش عمل کنی و به سلاح تقوی مسلّح گردی.

وَ اذْکُرُوا مٰا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

-و هر چه را در آن آمده است به یاد دارید،باشد که پرهیزگار شوید.» پیرامون این آیه یک سخن برای ما باقی مانده و آن این که:همۀ مردم بویژه مکتبیان ایشان را خداوند می آزماید چنان که بنی اسراییل را آزمود و آنها را گرفتار سختی و شدّت کرد تا مسئولیت را بر دوش گرفتند و دین را با زور فرا ستاندند.

ضرورة نباید یک کپر همیشه بخشی از کوهستان باشد،زیرا ممکن است گاهی کابوس نظامی ستم پیشه باشد یا فقری جانگیر و مرضی دیر پای،و گاهی ممکن است رسولی که ضرورت التزام به دین او را وادارد زور در پیش گیرد،خود یکی از دعوتگرانی باشد که پا به صحنه نهاده،یا حتّی مؤمنی که آیات کتاب را در این لحظات به یاد می آورد،و از آن جمله است این آیه که با شیوه های گوناگون با هر زمان و مکانی همسازی دارد.

تبلور گوهر ذات انسان

[172]

دانه ای را در زیر خاک و گل و کود مخفی می کنیم ولی آن دانه به فعالیت خویش ادامه می دهد و سر از خاک برمی کند و چهره به نور می نمایاند و زندگی و قدرت و امکان خویش را آشکار می سازد و ثمره می دهد.چنین است هر

ص :417

یک از افراد بشر.بسا که در زیر آواری از خرافات و فشار شهوات مخفی شده ولی باید به فعالیت و تلاش خود ادامه دهد تا ذات انسانی او تبلور حاصل کند و موجود جدیدی پای در عرصۀ وجود نهد. /3 ولی این کار چگونه عملی خواهد شد؟مسلم است،از طریق ارتباط مستقیم با خدا و ایمان به او و حرکت به سوی بنای زندگی جدیدی برای خود.یک زندگی مستقل از تقلید پدران و آزاد و دور از غفلت و فراموشی.

چنان که در احادیث صحیح آمده است ما به صورت مورچه بودیم و در صلب آدم یا در صلب یکدیگر جای داشتیم.خداوند ما را بیرون آورد و از ما گواهی گرفت.

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ

-و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد.» شاید هم به معنی این باشد که خدا هر فرزندی را از پشت پدرش بیرون آورد.

وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ

-و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید:آیا من پروردگارتان نیستم؟گفتند:آری،گواهی می دهیم.تا در روز قیامت نگویید که ما از آن بی خبر بودیم.» غفلت،سبب برائت نمی شود.بلکه باید بشر حجاب غفلت را به نور تذکر و در پرتو عقل بردرد.این پرتو در ضمیر انسان گاه می درخشد،هر چند همیشگی نیست.

[173]

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ -یا نگویند که پدران ما پیش از این مشرک بودند و ما نسلی بعد از آنها و آیا به سبب کاری که گمراهان کرده بودند ما را به هلاکت می رسانی؟» این بهانه نه درست است و نه نزد خدا پذیرفتنی،زیرا خداوند از همۀ ما پیمان گرفته و بار مسئولیت را بر دوش ما نهاده است.اگر نسلی در ایمان خود قصور

ص :418

ورزد نسلهای بعد معذور نخواهند بود و نمی توانند بگویند که ما تابع نسلهای پیشین خود بوده ایم.این آیه ما را از تقلید بر حذر می دارد.

/3

[174]

پروردگار دانای ما این حقایق را به ما تذکّر می دهد تا به فطرت خود باز گردیم و گوهر انسانی در وجود ما شکل گیرد و پرده غفلت از برابر ما به یک سو شود و بندهای تقلید گسسته گردد.

وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

-آیات را این چنین به روشنی بیان می کنیم،شاید باز گردند.» /3

[سوره الأعراف (7): آیات 175 تا 178]

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اَلَّذِی آتَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ اَلشَّیْطٰانُ فَکٰانَ مِنَ اَلْغٰاوِینَ (175) وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ اَلْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذٰلِکَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَاقْصُصِ اَلْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (176) سٰاءَ مَثَلاً اَلْقَوْمُ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ أَنْفُسَهُمْ کٰانُوا یَظْلِمُونَ (177) مَنْ یَهْدِ اَللّٰهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (178)

ص :419

/3

انحراف عالم و داستان سگی که زبان از دهان بیرون آورد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دین به منزلۀ وسیله ای است برای برانگیختن عزم و اراده بشر و تکامل او.و این به هنگامی صورت می بندد که انسان عهدی را که با خدای خود بسته است به پایان برد پس اگر آیات خدا را تکذیب کند و آنها را راهنمای خود قرار ندهد یا چون در معرض فشار مخالفان واقع شد،از میدان بگریزد،در این حال سر و کارش با شیطان می افتد و شیطان قلبش را که از آیات الهی خالی شده است،سراسر در تسخیر خود درمی آورد.چنین انسانی همانند سگی است با تمام خصوصیات خسّت و دنائت آن با اندک چیزی که به سوی او می اندازند در برابر دنیا و مردم دنیا دارد دم می جنباند.اگر هم زمانی از دین و آیات الهی دم زند جز از روی ریا و مردم فریبی نیست.

خدای تعالی این مثلها را برای مردم می زند،شاید تفکر کنند و این را امری تقلیدی نپندارند یا واژه ها و نامهای بی معنی ندانند.

/3 آنان که آیات الهی را تکذیب می کنند نمونۀ ناخوشایندی هستند که بازتابندۀ واقعیتی تباهند چرا که خود با تکذیب آیات الهی به خویش ستم روا می دارند.

هدایت از سوی خداست و نه آن چیزی که انسان با اندیشۀ قاصر خود تصوّر می کند،و گمراهی نتیجۀ طبیعی انسان است در از دست دادن هدایت الهی،و آن

ص :420

که خداوند هدایتش نکند افسانه ها و توهّمات بشری نخواهند توانست برای او هدایت به ارمغان آرند و تنها بر زیان و گمراهیش خواهند افزود.

شرح آیات:
اشاره
ضرورت تعهّد

[175]

انسان باید راه و روشی در پیش گیرد و عهد و پیمانی در گردن آرد.

اگر آن راه و روش،راه و روش الهی بود و آن پیمان،پیمان او،رستگار شده است و اگر نه شیطان سرای دل را مسخر کند و او به ناچار از پی شیطان خواهد رفت و از گروه او خواهد شد.زمانی که خدا به انسانی نعمت نبوت ارزانی داشت و آیات خود برای او نازل نمود باید به آن عهد که با خدا بسته است عمل کند.بدون آن که چیزی از آن را ترک گوید.

اما اگر پس از آن که با آیات خدا آشنا شد آن را ترک گفت،شیطان یار و قرین او خواهد شد و شیطان قرینی نابکار است.از این زمره اند علمای بد،چون علمای یهود و نصاری که به صحت نبوت محمدی علم داشتند ولی آن را به کار نمی بستند.

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطٰانُ فَکٰانَ مِنَ الْغٰاوِینَ

-خبر آن مرد را برایشان بخوان که آیات خویش را به او عطا کرده بودیم و او از آن علم عاری گشت و شیطان در پی اش افتاد و او در زمرۀ گمراهان بود.» [176]

وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا -و اگر خواسته بودیم به سبب آن علم که به او داده بودیم رفعتش می بخشیدیم.» خداوند قادر است که آیات خود را وسیلۀ رفعت بشر قرار دهد،به شرط آن که انسان خود در پی رسیدن به آن مقام باشد ولی اگر به زمین بچسبد و به خواری و زبونی راضی گردد،و به شهوات و امیال زودگذر حیوانی خرسند باشد خدا نیز /3 او را به حال خود رها خواهد کرد.چنان که درباره آن شخص(بلعم باعورا)گوید:

ص :421

وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ

-ولی او در زمین بماند و از پی هوای خویش رفت.» پیروی از هوا نتیجۀ چنگ زدن است در زمین و اکتفاء به آنچه زمینی است و پای بندی شدن به امیال و شهوات این جهانی و ننگریستن در آسمان و به ارزشهای روحی و به آیندۀ بهتر و خشنودی خدا و بهشت او.

علم معراج بشر است ولی وقتی که کسی دل در زمین بندد و به شهوات آن خوی گیرد،علم نیز به زودی جای خود به جهل دهد و عقل تسلیم شهوت گردد و سخن علم در نزد عالمان دنیا پرست،چون زبان بیرون آوردن سگان باشد.

فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ

مثل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بیرون آرد و اگر رهایش کنی باز هم زبان از دهان بیرون آرد.» حیوانات دیگر هنگامی که نیازی به بیرون آوردن زبان و له له زدن داشته باشند چنین می کنند،مثلا وقتی که احساس خطر می کنند و می خواهند از خود دفاع کنند،ولی سگان در هر حال چه مناسبتی باشد یا نباشد،زبان از دهان بیرون می آورند و له له می زنند.عالمی هم که در پی هوای نفس خویش است و سخن علم می گوید نه برای عمل به آن یا راهنمایی مردم به خیر،بلکه به خاطر مباهات بر مردم و خودنمایی همانند آن سگ است.پس علم بدون هدف،یا علمی که برای اغراض و هدفهای پست باشد چون له له زدن سگ هیچ فایده و کرامتی در پی ندارد.

ذٰلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ

-مثل آنان که آیات را دروغ انگاشتند نیز چنین است.قصه را بگوی شاید به اندیشه فرو روند.» کسانی که آیات خدا را دروغ می پندارند،علمی که بدان راه یابند نمی یابند و نوری که بدان راه خویش روشن کنند نمی جویند.اینان کلماتی فرا می گیرند و در دهان می گردانند و گویی در پی هیچ هدفی نیستند.

انسان،هنگامی که تفکّر کند می تواند از دانش بهره برد و علم را به بخشی

ص :422

از شخصیّت خود بدل سازد و علمی را بیاموزد /3 که سودش بخشد و آموزشش در راه هدفی مقدّس باشد و می تواند وسیلۀ تعلّم او داستانهایی واقعی باشد که رشد و پند و درس از آنها فرا گیرد.

شهرت طلبی

[177]

بیشتر سببی که رجال علم را می فریبد و آنان را به سوی سود جویی سوق می دهد،حب اشتهار است.ولی چنین کسان بیشتر از آن که مشهور به خوبی شوند به بدی مشهور می گردند آن سان که بدترین مثلها را به آنان زنند.

سٰاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ أَنْفُسَهُمْ کٰانُوا یَظْلِمُونَ

-بد است مثل مردمی که آیات ما را دروغ انگاشتند و به خود ستم روا می داشتند.» آری،اینان بدترین نمونه هستند،زیرا برای رستگاری خویش فرصتی حاصل کردند ولی آن فرصت ترک گفتند و بر خود ستم کردند.

[178]

یکی از علل هلاکت بشر اتکال اوست به خودش و غروری است که در او به وجود می آید و می پندارد که از هدایت الهی بی نیاز است.این امر بیشتر سبب هلاکت برخی علمای بی عمل می شود.خدای تعالی تأکید می فرماید که هدایت از سوی خداست و بر بشر است که در برابر خدا تسلیم شود و بدو خستو گردد.البتّه این در صورتی برای او میسر است که جامۀ کبر و غرور از تن کنده باشد.اگر نه چنین کند به هدایت راه نبرد و چون راه هدایت الهی بسته گردید راه دیگری پیش پای خود نمی یابد.

مَنْ یَهْدِ اللّٰهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ

- هر کس را که خدا راه نماید،راه خویش بیابد و آنان را که گمراه سازد زیانکار شوند.»

ص :423

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 179 تا 183]

اشاره

وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْغٰافِلُونَ (179) وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا وَ ذَرُوا اَلَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمٰائِهِ سَیُجْزَوْنَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (181) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (183)

معنای واژه ها

179[ذرأنا]

:الذرء به معنای ایجاد و آفرینش است.

183[املی]

:به معنای تأخیر و مهلت دادن است.

/3

چگونه خدا را به نامهای نیکوی «اسماء حسنی»او بخوانیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند آدمی را به نیکوترین صورت بیافرید و همۀ وسائل هدایت را به او عطا کرد ولی انسان از آن وسایل استفاده نکرد تا به قدری حقیر شد که راهی جز جهنم

ص :424

نداشت.آن سان که گویی برای رفتن به جهنم خلق شده.خدا به بشر قلب داده و فهم عنایت کرده که مسئولیتهای خود بشناسد و چشم داده که بدان ببیند و دریافت حقایق را بر او واجب گردانیده.همچنین او را گوشی است برای شنیدن ولی گوش دادن جز به ارادۀ بشر نباشد.

انسانی که از قلب و چشم و گوش خود استفاده نکند و بر آگاهیهای خود نیفزاید با چار پایان یکسان است حتی از آنان گم گشته تر خواهد بود،زیرا چارپایان را قدرت درک مفاهیم نیست بنا بر این از این اعضای خود نمی توانند چنان که شاید و باید سود ببرند.

خدای سبحان را اسماء حسنی است و هر اسمی از اسماء او به قوۀ فاعله ای در زندگی ما اشارت دارد یا به سنت جاریه ای در آن.چون خدا را از روی نشانه ها و آیاتش شناختیم این اسماء حسنی را هم خواهیم شناخت. /3 اما کسانی هستند که نامهای خدا را دیگرگون می کنند و بر ماست که آنان را واگذاریم تا به جزای عادلانۀ اعمال خود برسند.

در این جا کسانی هستند که در پرتو حق،حکم می کنند و آن را سنجه ای می گیرند برای ارزیابی زندگی،امّا کسانی که آیات الهی را تکذیب می کنند به زودی به آتش درآیند آن گونه که خود نمی فهمند و خداوند به آنها تا هنگامی فرصت دهد.

شرح آیات:
اشاره
حکمت ربانی

[179]

پروردگار ما رحیم است و صاحب رحمت واسعه.ولی رحمت خود را به حکمت بالغۀ خود محدود به کسانی کرده که از نعمتهایی که به ایشان ارزانی داشته به درستی منتفع می شوند ولی کسانی که از قلب و گوش و چشم خود منتفع نمی شوند،از رحمت او بی نصیب اند.اینان را به جهنم می افکنند چنان که گویی برای سوختن در جهنم آفریده شده اند.

ص :425

وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا

-برای جهنم بسیاری از جن و انس را بیافریدیم.ایشان را دلهایی است که بدان نمی فهمند و چشمانی است که بدان نمی بینند و گوشهایی است که بدان نمی شنوند.» از این آیه به وضوح آشکار می شود که هدایت از جانب خداست ولی راه یافتن به این هدایت به همت بشر است.

أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ

-اینان همانند چارپایانند،حتی گمراه تر از آنهایند.» زیرا چارپایان از روی فطرت و غریزه به سوی منافع خود رهسپارند و اینان چنان منحرف می شوند که آگاهانه یا بدون آگاهی به خود زیان می رسانند.مثل کسی که شراب می خورد و به جسم و جان خود زیان می رساند و کسی که طاغوت را بر خود مسلّط می سازد تا او را به بندگی کشد.یا کسانی که به مواد مخدر معتاد می شوند و خویشتن را نابود می کنند در حالی که حیوان هرگز چنین نمی کند.زیرا به نیروی غریزه از هر چه برای او زیانمند باشد می گریزد.

/3

أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ

-اینان خود غافلانند.» غافل کسی است که دارای اندوخته ای از معرفت هست ولی از آن استفاده نمی کند تا در مهلکه می افتد.

کفر به اسماء و صفات باری تعالی

[180]

بعضی به درستی معنی اسماء الهی را نمی دانند و همین انحراف از حقیقت معنی سبب انحرافشان می شود.مثلا می پندارند که خدا را رحمت واسعه است و از این رو کسی را عذاب نمی کند زیرا رحمت او از عذاب ابا دارد.یا می پندارند که اگر کسی خطایی کند سخت مورد عقوبت خدا واقع می شود،زیرا خدا شدید العقاب است و در او هیچ بخششی نیست.این دو عقیدۀ افراطی،هر دو خطا هستند.آری،خدا هم رحمتش گسترده است و هم عقابش شدید.اما هر یک

ص :426

به جای خود و بر حسب حکمت.رحمت و نقمت هر دو بعد از اراده و خواست بشر می آیند.اگر برای خود رحمت خواهد مشمول رحمت شود و اگر عذاب خواهد گرفتار عذاب گردد.این اعتقاد سبب می شود که بشر به بسیاری از انحرافات دچار نیاید.

وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمٰائِهِ سَیُجْزَوْنَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-از آن خداوند است نیکوترین نامها،بدین نامهایش بخوانید.آنها را که به نامهای خدا الحاد می ورزند واگذارید.اینان به کیفر اعمال خود خواهند رسید.» این الحاد در اسماء اللّٰه سبب انحراف عملی می شود و این انحراف است که سبب عقوبت می گردد،نه مجرد تصور عمل خطا.ما می توانیم تأکید کنیم که انحرافات عملی سبب مستقیم الحاد در اسماء پروردگار است،ولی اگر انسان با فطرت سلیم خود رها شود،اسماء اللّٰه را خواهد شناخت.از این رو جدل و مناقشه با ملحدان بر سر اسماء اللّٰه فایدتی ندارد، /3 زیرا آنچه باعث انحراف و الحاد آنان شده سوء فهم آنها نیست،بلکه سوء نیت آنهاست.چه بسا که به همین سبب خدا ما را فرمان داد که ملحدان را به حال خودشان واگذاریم زیرا مجادله با آنان نه تنها سودی در بر ندارد که خالی از زیانی هم نخواهد بود.

دربارۀ اسماء اللّٰه سخنی دیگر باقی می ماند و آن این است که:

معلوم است که عالم خلقت به نیروی معینی چون علم و حکمت و قدرت رهبری می شود.پس خورشید حرکت می کند تا به قرارگاه خود رسد.ولی چگونه؟ حکمت همان چیزی است که برای خورشید هدفی قرار می دهد که به سمت آن و برای تحقق آن حرکت کند و علم چیزی است که حرکت خورشید را منظم می کند که به آن هدف برسد،و قدرت همان چیزی است که حکمت و علم را نافذ می گرداند و خورشید را مقهور می گرداند تا آن مسیر معین را طی کند.اینها اسماء اللّه اند و آنها تجلیات آن اسماء.پس علم اسمی است از اسماء او که در خرد و کلان در عالم وجود تجلی دارد و حکمت و قدرت نیز بر همین منوال اند.

ص :427

وقتی که ما خدا را به اسماء او می خوانیم و می گوییم یا علیم و یا قدیر و یا حکیم یا می گوئیم از تو می خواهیم بعلم تو و به حکمت تو و به قدرت تو در همان حال به ارزش علم و حکمت و قدرت پی می بریم و آنها را در زندگی خود به کار می داریم.زیرا شناخت و اعتقاد به این ارزش،جدا از شناخت و اعتقاد به یکتایی باری تعالی و پرستش او و ایمان به این که او از همه نامهایش فراتر است نخواهد بود.پس بر ماست که بر ذات خدا توکل کنیم نه این که فقط بر اسماء او.

توسّل به ذات نه به صفات

از بزرگترین اشتباهات بشر یکی نیز توسل به اسماء الهی است در برابر خود او،چرا که این بخشی از حقیقت هستی را تشکیل می دهد و با قدرت حقیقت به ایمان منجر می شود.برای مثال،ایمان به علم بدون حکمت موجب می گردد علم، تنها معبود گردد چنان که فرانسویها در خیزشگاه انقلابشان چنین کردند.

/3 عبودیت در برابر علم،آن را بی هدف می گرداند و حتّی هدف استثمار بشر و در هم کوفتن ارزشهای معنوی را بدو می دهد.قدرت نیز چنین است و هر گاه خود معبود به ذات گردد نه به صفت اسمی از اسامی حسنای خدا،پس قدرت برخاسته و بدون حکمت مردم را به سقوط می کشاند و مردم را وا می دارد با شیوه های مختلف حتی با قربانی کردن ارزشها آن را بطلبند.

در همین جاست که دعاهای به جا مانده بر یاد آوردن اسماء حسنی تأکید دارند و آنها را منسوب به خدا می دانند.در برخی از دعاها آمده است:

1-«بار خدایا از تو به نامت می خواهم ای اللّٰه،ای رحمن،ای رحیم،ای کریم،ای مقیم،ای عظیم،ای قدیم،ای علیم،ای حلیم،ای حکیم،خدایی نیست جز تو،پناه پناه،بار خدایا ما را از آتش برهان». (1)

2-«بار خدایا از تو به نامت می خواهم ای علی،ای وفی،ای غنی،ای

ص :428


1- 6) -از دعای جوشن کبیر در مفاتیح الجنان.

ملیّ،ای صفی،ای رضی،ای زکی،ای ابدی،ای قوی،ای ولی». (1)

3-بار خدایا من از تو می خواهم به درخشنده ترین درخششت،و هر درخشندگی تو درخشنده است.خداوندا من از همۀ درخشش تو می خواهم،خدایا، من از نافذترین علم تو می خواهم و هر علم تو نافذ است،خدایا من از همۀ علم تو می خواهم». (2)

4-«خدایا از تو می خواهم به حق رحمتت که همه چیز را پوشانده و به قوّتت که با آن بر همه چیز چیره گشته ای و هر چیز در برابر آن تسلیم است و به جبروتت که بدان بر هر چیز غلبه یافته ای،و به وجود باقیت پس از مردن هر چیز و به اسمائت که ارکان همه چیز را فرا گرفته». (3)

/3 شیوۀ ادعیه،تمرکز بر ارزش اسمایی است که گاهی عموما از آن یاد می شود و گاهی مشخّصا،ولی ارزش توحید برتر از ارزش اسماء خدایی است،زیرا این اسماء در نتیجه به خداوند سبحان می پیوندد.

موضع تصدیق

[181]

هنگامی که بنده خدایش را به اسماء حسنای او می خواند حق را مقیاس و ارزش قرار می دهد،زیرا با شناخت خدا و اسماء حسنای او بشر همۀ جوانب حق را با تمام ابعاد آن می شناسد.

وَ مِمَّنْ خَلَقْنٰا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ

-از آفریدگان ما گروهی هستند که به حق راه می نمایند و به عدالت رفتار می کنند.» کسی که در این آیه نیک تدبر کند در می یابد که خدای تعالی از کسانی که به عدالت رفتار می کنند به«امت»تعبیر کرده و این به اعتبار این است که ایشان

ص :429


1- 7) -از دعای جوشن کبیر در مفاتیح الجنان.
2- 8) -از دعای بهاء در مفاتیح الجنان.
3- 9) -دعای کمیل از امام علی(ع).

طایفه ای هستند تحت رهبری امام.سپس ایشان مردم را به حق هدایت می کنند و خود در جادۀ حق گام می زنند و حق را مقیاس اجرای عدالت در جامعه به کار می برند.

موضع تکذیب

[182]

در مقابل این گروه جماعت دیگری هستند که آیات خدا را-آیاتی که مردم را به حق راه می نمایند-تکذیب می کنند.جزای ایشان این است که خرده خرده به گونه ای که خود نمی دانند،راهی درک اسفل می گردند.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ

-و آنان را که آیات ما را دروغ انگاشتند از راهی که خود نمی دانند به تدریج خوارشان می سازیم.» «استدراج»که در متن این آیه آمده،این است که به طرف مقابل فرصت پیشرفت می دهند تا ناگهان در دام افتد.بنا بر این جایز نیست که انسان از مهلتی که خدا به او داده و یا نعمتی که /3 به او ارزانی داشته یا هر فرصت دیگری به خواب غفلت رود و به سوی دامی که برای او نهاده اند پیش رود و در دام افتد.

[183]

وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ -و به آنها مهلت دهم،که تدبیر من استوار است.» آری چون در دام افتادند دیگر فرارشان میسر نیست زیرا نقشه هایی که خدا می کشد کامل و عاری از نقص است.

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 184 تا 187]

اشاره

أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ (184) أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَدِ اِقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (185) مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلاٰ هٰادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (186) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلسّٰاعَةِ أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی لاٰ یُجَلِّیهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ثَقُلَتْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ تَأْتِیکُمْ إِلاّٰ بَغْتَةً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهٰا قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (187)

ص :430

معنای واژه ها

184[جنّة]

:به معنای جنون است و اصل آن به معنای پوشاندن می باشد.

187[السّاعة]

:آن گاه که آفریدگان می میرند.

[ایّان]

:چه هنگام،که سؤال از زمان و وجه ظرفی فعل است.

[مرساها]

:ارساء به معنای اثبات است و«مرسیها»یعنی ثابت گردانندۀ آن و گفته می شود:«رسا الشیء یرسو فهو راس»آن گاه که آن را ثابت کند.

[حفیّ]

:آن که در سؤال تا ژرفا پیش رود و«احفی فلان بفلان فی المسألة»،وقتی گفته می شود که فرد،فراوان بپرسد و پافشاری کند.

ص :431

/3

شاید سر رسیدش نزدیک باشد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند انسان را قدرت تفکر عطا کرده تا خود حقایق را درک کند،اگر از این نیرو بهره نبرد گمراهیش حتمی است.از طریق تفکر انسان به طبیعت اشیاء و شناخت پدیده ها می رسد.پدیدۀ نبوت پدیده ای است که اگر کسی در آن بیندیشد به حقانیت آن پی خواهد برد و اعتراف خواهد کرد که رسول از تهمت جنون مبرّا است،نگریستن در جنبه های انقلابی دین ما را به این حقیقت رهنمون می آید.ثمرۀ آن واقعیت نوینی است که پس از آن خواهد آمد و وظیفه دین هشدار دادن مردم است به وقوع این واقعیت.

اگر کسی در ملکوت آسمانها و زمین و عظمت و فخامت آنها تفکر کند خود در می یابد که این نظام کامل را گرداننده و نظام دهنده ای است بسی فراتر و برتر از آن.و این نظام را چند هدف است.نخست آزمایش بشر.دوم این که اگر آن گرداننده و مدبر لحظه ای اراده کند همه هر چه هست از هم فرو می پاشد و این لحظۀ فروپاشی در هر زمانی میسر است. /3 از این رو می پرسند که آن ساعت چه وقت خواهد رسید؟ساعتی که تحمل آن برای آسمانها و زمین هم دشوار است.آن لحظه به ناگهان می آید و علم آن نزد خداوند است و مردم از آن بی خبر.

شرح آیات:
اشاره
نه برای توجیه

[184]

در شرح آیۀ 173 آوردیم که بشر موظف است که هم معرفت

ص :432

حاصل کند و هم برای اجرای فرمانهای عقل و دین مهیا باشد و مصمّم،و او نمی تواند فساد و خطای خود را توجیه کند و آن را به پای غفلت و تقلید بگذارد و خود را به کناری کشد.این قرآن است که بار دیگر تأکید می کند که هر کس موظف است که خود تفکر کند که تفکر تنها وسیلۀ مقاومت در برابر غفلت است.

أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا

-آیا فکر نکرده اند؟» اهمیت تفکر و ضرورت فطری آن به حدی است که خدای تعالی عبارت را به صورت سؤال و گله گذاری ادا می فرماید که چرا فکر نمی کنند؟...

مٰا بِصٰاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ

-که در یارشان نشانی از دیوانگی نیست و او آشکارا بیم دهنده است.» رسول آنان را از چیزهایی خبر می داد که برای ایشان آشنا نبود و به آنها الفت نیافته بودند.این امر در نظر آنان چنان می آمد که گویا که این سخنان بر زبان می آورد و دیوانه است.با قدری تفکر به متانت و استواری کلام حق و قدرت استدلال آن پی می بریم.در حالی که و جدان و عقل خود گواهی می دهند که آنچه رسول اللّٰه(ص)می گوید سخنان جنون آمیز نیست،بلکه همه هشدار است و همه حق است و روشن.

[185]

آن هشداری که ما را از گرفتار آمدن به سرنوشت مجرمان بر حذر می دارد می توان /3 آن را از پیامبر شنید و می توان از زبان عالم وجود که از یک نظام دقیق حکایت دارد،به گوش دل شنید.

أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ

-آیا در ملکوت آسمانها و زمین و چیزهایی که خدا آفریده است نمی اندیشند؟» در هر چه آدمی می نگرد دلیلی واضح بر دقت نظم و اتقان آفرینش و حسن تدبیر مشاهده می کند.

نظر در عظمت عالم وجود و در هر موجود و مخلوق ما را به قدرتی که بر جهان حکم می راند دلالت می کند.خدای تعالی در هر لحظه که بخواهد دست

ص :433

قدرت خویش از سر عالم برمی دارد و جهان از هم فرومی پاشد.آنچه آفریده عبث و بیهوده نخواهد بود،هر چه هست حکمت بالغۀ اوست.

وَ أَنْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ

- و شاید مرگشان نزدیک باشد و بعد از قرآن کدام سخن را باور دارند؟» اگر این سخنی را که هشدار آشکار است و نگریستن در آسمانها و زمین و در هر مخلوق کوچک و بزرگ از مخلوقات خدای تعالی به آن گواهی می دهد ترک گویند آیا سخنی برتر از آن هست که به آن ایمان آورند؟ [186]

کسی که به رهنمودهای الهی راه خویش نمی یابد چاره ای ندارد جز آن که رهسپار ضلالت دایم گردد.زیرا عدم ایمانش به هدایت الهی ناشی از طغیان اوست در برابر خدا و این طغیان همواره با او خواهد بود و سبب کوری و گمراهی او می شود.

/3

مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَلاٰ هٰادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ

- هر کس را که خدا گمراه کند،هیچ راهنمایی برایش نیست و آنان را وا می گذارد تا هم چنان در سرکشی خویش سرگردان بمانند.»

قیامت کی می آید؟

[187]

اگر شواهد عالم وجود،دلالت بر این دارد که نظامی که آسمانها و زمین را بر پا نگاه داشته روزی به پایان می رسد و این کشتی،به ساحل خواهد رسید و از حرکت باز خواهد ایستاد،این سؤال مطرح می شود که رسیدن کشتی به ساحل در چه زمانی خواهد بود؟و چگونه خواهد بود؟و مردم زمان حضرت رسول همواره این سؤال از او می کردند.

یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّٰاعَةِ أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا

-دربارۀ قیامت از تو می پرسند که چه وقت فرا می رسد؟» کشتی به آخرین بندرگاه خود کی می رسد و کی از جنبش باز خواهد ایستاد.

ص :434

قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی لاٰ یُجَلِّیهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لاٰ تَأْتِیکُمْ إِلاّٰ بَغْتَةً

-بگو:علم آن نزد پروردگار من است.

تنها اوست که چون زمانش فرا رسد آشکارش می سازد.فرا رسیدن آن بر آسمانیان و زمینیان سنگین است.جز به ناگاه بر شما نیاید.» به نظر من ساعت هر طایفه ای،در زمانی به پایان می آید.و چون به پایان رسید آنان را چه سود خواهد رسید؟زندگی در طایفۀ دیگری جز آنها ادامه خواهد یافت.مثلا زمان قوم لوط زمانی که عذاب به صورت زلزلۀ عظیم بر آنان فرو آمد به پایان رسید و پایان زمان فرعون و قومش وقتی بود که در دریا غرق شدند.و این زمان بدون هشدار قبلی و ناگهان فرا می رسد.

اکنون این سؤال باقی می ماند که چرا مردم در برابر رسول اکرم(ص)چنین سؤالی را مطرح کردند؟آیا آنان خود مسئول اعمال خود نبوده اند و بر ایشان پایان کار و رسیدن ساعتشان اهمیتی نداشته؟یا این که رسول از آن آگاه بوده است.

یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهٰا /3 قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اللّٰهِ

-چنان از تو می پرسند که گویی تو از آن آگاهی.بگو علم آن نزد خداست.» و اوست که مقرر می دارد که وقت امتحان در چه زمانی به پایان می آید و به مشیت مطلقۀ خود زمان پاداش را معین می کند.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

-ولی بیشتر مردم نمی دانند.» این حقیقت واضح این است که سرنوشت بشر به دست خدای پیروزمند است نه به دست خود ایشان یا به دست پیامبر(ص).

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 188 تا 192]

اشاره

قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ اَلْخَیْرِ وَ مٰا مَسَّنِیَ اَلسُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (188) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِیَسْکُنَ إِلَیْهٰا فَلَمّٰا تَغَشّٰاهٰا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّٰا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اَللّٰهَ رَبَّهُمٰا لَئِنْ آتَیْتَنٰا صٰالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (189) فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَکٰاءَ فِیمٰا آتٰاهُمٰا فَتَعٰالَی اَللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (190) أَ یُشْرِکُونَ مٰا لاٰ یَخْلُقُ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (191) وَ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (192)

ص :435

/3

انسان:داستان آغازین
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اگر انسان در کتاب زندگی بیندیشد به حقیقت پی خواهد برد و همچنین است اگر در نفس خود تدبّر کند و در پی یافتن این سؤال ها باشد که من کیستم؟ چگونه آفریده شده ام؟چه دارم؟و سررشتۀ کارهای من به دست کیست؟.

من موجودی هستم که خود مالک سود و زیان خویش نیستم مگر در حدود حریت و امکانهایی که خدا به من عطا کرده است.من علم غیب نمی دانم به دلیل این که به سبب عدم آگاهی ام از آینده زیانهای بسیار می بینم.آنچه را هم که از من پوشیده است نمی بینم.بسا حوادث ناروا که من خود به استقبال آنها می روم.انسان نیازمند است به پیامبری که او را به آینده هشدار دهد،و او را از آن بر حذر دارد و به او بشناساند که چگونه از آینده بهره مند گردد.

خدا مرا چگونه آفرید؟ خداوند،غریزۀ جنسی در پدر و مادر من قرار داد آن گاه که آن دو را از یک

ص :436

تن بیافرید و /3 یکی از آن دو را باعث آرامش آن دیگر قرار داد و وجود هر یک را به وجود دیگری تکامل بخشید.وقتی مردی با زن خود نزدیکی می کند،زن از او باری سبک می گیرد.یعنی زن احساس سنگینی نمی کند و به کارهای عادی زندگی مشغول می شود.پس از چندی بار سنگین می شود.در این زمان زن و مرد در برابر کودک احساس مسئولیت می کنند و از خدا می خواهند که فرزندی صالح نصیب آنان کند و متعهد سپاسگزاری خدا می شوند.ولی چون خداوند فرزندی صالح به آنها داد خدا را و زاده شدن کودک را فراموش می کنند و آمدن کودک را به عوامل دیگر نسبت می دهند بدون آن که فکر کنند که آن شریکان را یارای یاری رساندن به آنها نبوده است و آنان نیز بندگانی مخلوق اند که قادر به آفرینش هیچ چیز نیستند.پدر و مادر فراموش می کنند که به هنگام زادن طفل تنها و تنها به خدا توسّل جسته بودند، زیرا آن حالت احساس خطر همه چیز را جز خدا از یاد انسان می برد.

شرح آیات:
اشاره
پیامبر کیست؟

[188]

پیامبر کیست؟آیا او شخصیتی است از لحاظ جسمی ممتاز از دیگران؟ هرگز.امتیاز او فقط به جنبۀ رسالت اوست و به سبب ارتباطی است که با خدا دارد.پس هر چه دارد همه از خداست.

قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مٰا مَسَّنِیَ السُّوءُ

-بگو من مالک سود و زیان خود نیستم،مگر آنچه خدا بخواهد.و اگر علم غیب می دانستم بر خیر خود بسی می افزودم و هیچ شری به من نمی رسید.» وقتی که مانند هر بشر دیگر گرفتار ناملایمات می شوم و هنگامی که به سبب عدم آگاهی از آینده نمی توانم برای خود منافع کلانی فراهم سازم پس بشری هستم مانند دیگر افراد بشر.آری،علم غیب می دانم،اما در حدودی که خدا

ص :437

به وسیلۀ وحی خود در اختیار من می گذارد.من مالک سود خود نیستم و دافع زیانهای خود ولی تا همین حدود که خدا مرا تعلیم می دهد.

إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

-من کسی جز بیم دهنده و مژده دهنده ای برای مؤمنان نیستم.» /3 اما کسانی که ایمان نیاورده اند وحی سودشان نکند.زیرا وحی کسی را سود می دهد که بخواهد به آن عمل کند و زندگی خویش را به مقتضای آن طرح ریزی نماید.اگر رسول خدا مالک سود و زیان خود نباشد دیگر مردم چگونه اند؟آگاهی مردم از نقاط ضعف خود او را به واقعیت وجودش باز می گرداند و نیک درمی یابد که موجودی مخلوق بیش نیست.

داستان آفرینش

[189]

اکنون من مالک چیزی نیستم مگر آن قدر که خدا به من داده است.اما در گذشته من نتیجۀ غریزۀ جنسی بوده ام که خدا در پدر و مادر من ایجاد کرده است و چه بسا پدر و مادر من به هنگام ازدواج هدفشان تولد من نبوده بلکه می خواسته اند شهوت خود فرو نشانند.

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ

-اوست که همۀ شما را از یک تن بیافرید.» از این رو هر یک از ما به آن دیگر احساس علاقه می کنیم و به او انس می گیریم.در این امر افراد بشر با هم فرق ندارند به خصوص میان مرد و زن فرق حقیقی نیست...

وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِیَسْکُنَ إِلَیْهٰا

-و از آن یک تن زنش را نیز بیافرید تا به او آرامش یابد.» مرد و زن مکمّل وجود یکدیگراند.از این رو مرد جز به زن آرامش نیابد.

هر کس احساس نقص می کند تا به وسیلۀ ازدواج احساس کامل شدن کند.در این هنگام هر یک از دو طرف می توانند با هم زندگیشان را تکمیل کنند مثلا اگر مرد

ص :438

نیرو و عزم و خشونت و جدال را به زندگی بدهد زن مهربانی و عاطفه و نرمی و مدارا را ارزانی می دارد،و بدین گونه مکمل وجود یکدیگر می شوند.

فَلَمّٰا تَغَشّٰاهٰا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ

چون با او درآمیخت به باری سبک بارور شد و مدتی با آن سر کرد.» یعنی اعمال روز مرّه خود را انجام می داد به آسانی و سهولت،بدون آن که از آن جنین احساس سنگینی کند،جنینی که به سرعت در شکم او رشد و تکامل می یافت.آیا این امر دلیل اتقان صنع و لطف /3 تدبیر پروردگار حکیم و علیم نیست.

فَلَمّٰا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّٰهَ رَبَّهُمٰا لَئِنْ آتَیْتَنٰا صٰالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّٰاکِرِینَ

-چون بار سنگین گردید،آن دو اللّٰه پروردگار خویش را بخواندند که اگر ما را فرزندی صالح دهی از سپاسگزاران خواهیم بود.» احساس سنگینی هرگز ملازم با احساس دشواری نیست،زیرا زن سالم به سبب حاملگی جز اندکی پیش از زایش،دشواری فراوانی احساس نمی کند.این احساس،به سبب آگاهی دادن بدوست در برابر مسئولیتی که در پیش دارد تا برای انجام آن آماده باشد و وسائل راحتی و امنیت مهمان جدید را فراهم آورد.بدین ترتیب می بینیم که چگونه پدر و مادر دگرگون می شوند و مسئولیت فراوانی را در برابر نوزاد احساس می کنند و نخستین خواستشان این است که چکیدۀ زندگی و پارۀ جگرشان در جسم و روان سالم و صالح باشد و از فرط این احساس مسئولیت شریکان پوچ دیگر را از میان می برند و به سوی خدایشان روی می آورند،چنان که انسان به هنگام دشواریهای شدید همۀ شرکاء را از یاد می برد و تنها سپاس الهی را به جای می آورند و به تعهّدات کودک نورسیده مثل تربیت صحیح و رساندن طفل به سطح پدر و مادر خود-اگر انسانهایی صالح باشند-می پردازند.

انسان و فراموشی

[190]

ولی انسان این تعهد خود فراموش می کند و بار دیگر نظرش متوجه شریکان می شود.مراد از شریکان هر نیروی مادی است که به زور بشر را به راههای

ص :439

انحرافی می کشاند.مثل جامعۀ فاسد که سمبل آن قدرت حکومتی فاسد است و فرهنگ فاسد که سمبل آن احبار و رهبانان و شعرایند و اقتصاد فاسد که سمبل آن مالداران یا سرمایه داری است.

فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَکٰاءَ فِیمٰا آتٰاهُمٰا فَتَعٰالَی اللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

-چون خدا آن دو را فرزندی صالح داد برای او در آنچه به آنها عطا کرده بود،شریکانی انگاشتند و حال آن که خدا از هر چه با او شریک می سازند برتر است.» به این سبب برای تربیت فرزند خویش برنامه و راه و روشهای خدایی را اجرا نمی کنند،بلکه از پی شریکان می روند.و فرزند خود را به فساد می کشانند.

مثلا او را وامی دارند که در برابر طاغوت خاضع باشد یا رهایش می کنند تا مدعیان علم و دین اندیشه اش را بسازند یا به خدمت سرمایه اش درآورند. /3 در حالی که باید او را بر اساس یک تربیت صحیح پرورش دهند و با خدا و دین رشته های ارتباط او را مستحکم گردانند.رسول خدا(ص)می فرماید:«هر کودکی به مقتضای فطرت متولد می شود ولی پدر و مادرش او را یهودی می کنند یا مسیحی». (1)

خداوند برتر است از شرکاء و حقّ سفارش شده از سوی او ناخالصیها و بیهودگیهای شریکان را به زودی تار و مار خواهد کرد و مردمان را از دست فاسدان رهایی خواهد بخشید.

قابلیت شکست و استعمار

[191]

مردم نمی اندیشند که قدرت طاغوت چقدر است،یا سرمایه داری یا علمای بدآموز را چه امکاناتی است.در واقع اگر مردم تسلیم آنها نشوند و در برابر قدرتشان سر فرود نیاورند موجوداتی ناتوان بیش نیستند.این شریکان هیچ چیز نمی آفرینند،بلکه خود مخلوقند.خداوند آنان را می آفریند و اینان امکانات مردم را

ص :440


1- 10) -بحار الانوار،ج 3،ص 281،ح 22.

می دزدند.

أَ یُشْرِکُونَ مٰا لاٰ یَخْلُقُ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ

-آیا شریک خدا می سازند، چیزهایی را که نمی توانند هیچ چیز بیافرینند و خود مخلوق هستند.» طاغوت مخلوق خداست ولی در همان وقت مردم را به سبب جهل و غفلتشان استثمار می کند و آزمندیهای طایفگی را برمی انگیزد و آنان را تحقیر می کند.به راستی چه سان ممکن است انسانی به جای آن که در برابر خالق خضوع کند در برابر انسان دیگری که همانند اوست خاضع باشد در حالی که:

[192]

وَ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ -نه می توانند یاریشان کنند و نه می توانند به یاری خود برخیزند.» جماعت طاغوتان و فاسدان و مفسدان دنباله رو آنان،می پندارند /3 که وجودشان و استمرار قدرتشان برای جامعه امنیت و شکوفایی می آورد.در حالی که طغیان و سرکشی حاصلی جز ویرانی و مرگ به بار نمی آورد.اینان نیروی مردم را به باد می دهند و ارادۀ آنان را ضعیف می گردانند به گونه ای که دیگر توانایی آباد ساختن کشور خود را از دست می دهند.از لحاظ علمی ثابت شده که آشکارترین عوامل عقب افتادگی ملتها وجود حکومتهای دیکتاتوری است،حتی سربازان کشوری که تحت یک رژیم دیکتاتوری هستند نمی توانند همانند سربازانی که آزاد از سلطۀ دیکتاتوری هستند از کشور خود دفاع نمایند.دیکتاتورها حتی قادر به دفاع از خود هم نیستند پس چگونه بعضی به آنها متکی می شوند؟ /3

[سوره الأعراف (7): آیات 193 تا 198]

اشاره

وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی اَلْهُدیٰ لاٰ یَتَّبِعُوکُمْ سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ (193) إِنَّ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا قُلِ اُدْعُوا شُرَکٰاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاٰ تُنْظِرُونِ (195) إِنَّ وَلِیِّیَ اَللّٰهُ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْکِتٰابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی اَلصّٰالِحِینَ (196) وَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی اَلْهُدیٰ لاٰ یَسْمَعُوا وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ (198)

ص :441

/3

چرا برخی مردم کسانی همانند خود را به خدایی می خوانند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بتانی که برخی مردم به جای اللّٰه به خدایی می خوانند،امید آن نمی رود که راه هدایت پیش پایشان بگشایند،زیرا آنان عین فسادند،پس باید به سویی افکنده شوند.سپس لازم است که انسان خود را از خضوع و عبودیت در برابر بتان دیگر یعنی طاغوت و یاران او،چون علمای بد و توانگران و سپاهیان طاغوت برهاند باید دریابد که اینان خود بندگانی مخلوقند و میان او و ایشان فرقی نیست و آنان را بر او امتیازی نیست.بتان هرگز نمی توانند دعای کس را اجابت کنند،اعضایشان فالج است.مشتی ناتوانان اند.بگذار همه دست به دست یکدیگر دهند که کاری از آنان ساخته نیست.

در حالی که خدای یکتا یار و یاور بندگان صالح خود است.برای

ص :442

هدایتشان کتاب فرستاده و چه فرق بسیاری است میان کسانی که در آنها هیچ توان راهنمایی نیست و کسی که مردم را به راه راست هدایت می کند.

کسانی که نمی توانند گرهی از کار خود بگشایند چگونه می توانند گرهگشای کارهای ما باشند.دلهایشان آن چنان سیاه شده است که ندای اصلاح را به گوشهای خود نمی شنوند و با آن که حقایق در برابرشان آشکار است آن را نمی بینند.

/3

شرح آیات:
اشاره
آخرین دارو،داغ نهادن است

[193]

جلوداران گمراهی که با خدا به ستیزه برخاسته اند ردای حاکمیت هستند و فساد و تباهی را به حضیض نشانده اند و لذا بر ماست آنها را به قتل رسانیم و این تنها درمان ایشان است.گمان برخی از ساده اندیشان در این که خودکامگان می توانند ره یابند توجیهی است برای تنبلی و عدم فعالیت آنها در شوریدن بر آنها و از همین روست که قرآن کریم با این سخن،بر چنین توجیه سبکی خط بطلان می کشد.

وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدیٰ لاٰ یَتَّبِعُوکُمْ سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صٰامِتُونَ

-اگر آنها را به راه هدایت بخوانی،از شما پیروی نخواهند کرد.

برایتان یکسان است،چه دعوتشان کنید و چه خاموشی پیشه سازید.» [194]

پیشوایان ضلالت هم انسانهایی هستند چون دیگران،بلکه کمتر از دیگران.زیرا مردم عادی هدایت را می پذیرند،در حالی که این طاغیان چشم و گوش خویش فرو بسته اند.

إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

-آنهایی که جز اللّٰه به خدایی می خوانید،بندگانی چون شمایند.اگر راست می گویید،آنها را بخوانید تا شما را اجابت کنند.» یعنی اگر به راستی دارای عقل و قدرت هستند،در حالی که نه چنین

ص :443

است.ممکن است مراد آیه بتهای سنگی است که هیچ جان و خردشان نیست.در آیۀ بعدی هم همین معنی است:

[195]

اینان از مردم عادی هم ناتوانترند،زیرا نمی توانند حتی از اعضای بدن خود استفاده کنند،بلکه همواره عادت کرده اند که از دسترنج دیگران بهره مند گردند.

أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ /3 آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا قُلِ ادْعُوا شُرَکٰاءَکُمْ

-آیا آنها را پاهایی هست که به آن راه بروند و یا آنها را دستهایی هست که با آن حمله کنند یا چشمانی هست که با آن ببینند یا گوشهایی هست که با آن بشنوند؟بگو:

شریکانتان را بخوانید.» اعم از بتان انسانی چون طاغوتان یا بتان سنگی...

ثُمَّ کِیدُونِ فَلاٰ تُنْظِرُونِ

-و علیه من تدبیر کنید و مرا مهلت مدهید.» یعنی همگان علیه من عمل کنید،بر ضد آیینها و روشهای من و به من فرصت و مهلت ندهید.با این معارضه می خواهد به آنان بفهماند که ناتوانتر از آن هستند که توان مقاومتشان باشد.اینان فریفتۀ قدرت خیالی بتان خود بودند و می پنداشتند که می توانند در برابر حوادث ناگوار طبیعت از آنان حمایت کنند و چون در زندگی با مشکلی برخورد کردند به آنها پناه ببرند.خواه بتان سنگی و چوبی و فلزی باشد یا طاغوتان از بنی نوع انسان.اگر چنین معارضه ای نشده بود،نمی دانستند که از بتان و طاغوتان هیچ کاری ساخته نیست.

دوست و یاور صالحان کیست؟

[196]

او دوست و یاور صالحان و معبود ایشان و کسی که از خودشان سزاوارتر به آنهاست،اللّٰه است و بس.آن که برای هدایتشان کتاب نازل کرده و نفوسشان را پرورش داده و راه و روشهای زندگی را به آنها نشان داده است و هشدار و بشارت داده است.

ص :444

إِنَّ وَلِیِّیَ اللّٰهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتٰابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصّٰالِحِینَ

-یاور من اللّٰه است که این کتاب نازل کرده و او دوست شایستگان است.» او کتاب نازل کرده،پس هر کس به آن عمل کند و صالح باشد و شایسته به دوستی او،توفیق یابد و به هدایت و رهبری او سرفراز شود و از یاری اش بهره جوید.

[197]

اما جز خدا کسی را یارای آن نیست که کسی را یاری کنند.اینان حتی نمی توانند که خود را از بلا برهانند.همه و همه نیازمند یاری اللّه اند.

وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ

-آنان که به جای اللّٰه به خدایی می خوانید.» و بدون اجازت او...

/3

لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لاٰ أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ

-نه شما را می توانند یاری کنند و نه خود را.» اما آن کسی که خدا فرمان متابعتش داده،چون رسولان و امامان(ع) مسلما پیروان خود را که مردمانی شایسته اند یاری می کنند.آری،اینان بشر را یاری می کنند که در برابر شرور نفس خویش مقاومت کند و پیروز گردد.

[198]

بتان و طاغوتان نه فقط نمی توانند کسی را یاری کنند،حتی خود نیز راه به جایی نمی برند،زیرا دلهایشان بسته و نفوسشان فاسد است.

وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدیٰ لاٰ یَسْمَعُوا وَ تَرٰاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ

-و اگر آنها را به راه هدایت بخوانی نمی شنوند و می بینی که به تو می نگرند ولی گویی نمی بینند.» وسایل و آلات ادراکشان فلج شده،حتی دیدنشان به قصد ادراک نیست بلکه تنها هدف همان دیدن است و بس.طاغیان و مستکبران را هیچ هدفی در ما وراء زندگانی مادی نیست.آنها همین چند روزه حیات فانی را ارج می نهند و نهایت خواستها و نگرشهای خود می دانند.از این رو است که نه نگاهشان به قصد دیدن حقایق است و نه شنیدنشان به قصد شنیدن حقایق،و گفتیم که طغیان علت مستقیم کفر است و اینان به حضیض طغیان رسیده اند،پس چگونه می توانند هدایت شوند.

ص :445

/3

[سوره الأعراف (7): آیات 199 تا 206]

اشاره

خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجٰاهِلِینَ (199) وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (200) إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوٰانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی اَلغَیِّ ثُمَّ لاٰ یُقْصِرُونَ (202) وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قٰالُوا لَوْ لاٰ اِجْتَبَیْتَهٰا قُلْ إِنَّمٰا أَتَّبِعُ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ مِنْ رَبِّی هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (203) وَ إِذٰا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ اَلْجَهْرِ مِنَ اَلْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ وَ لاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْغٰافِلِینَ (205) إِنَّ اَلَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ (206)

معنای واژه ها

199[بالعرف]

:عرف ضد نکر است و همچون آن است معروف و عارفه که به هر منش پسندیده ای گفته می شود که اندیشه ها به درستی آن پی برده اند و جانها بدان آرامش یافته اند.

200[نزع]

:به زحمت انداختن است با زحمت،و بیشتر هنگام خشم است و اصل از عاج با حرکت صورت می پذیرد و نزع به کوچکترین حرکت گویند و نزع شیطان

ص :446

به معنای ضعیف ترین وسوسۀ اوست.

201[طائف]

:هر وسوسه ای.

202[لا یقصرون]

:از فریفتن دست نمی شویند.

203[اجتبیتها]

:از جبایة است همچون اصطفاء که به معنای گزینش است.

/3

چگونگی تکامل شخصیت انسان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای این که شخصیت انسان کامل شود باید عفو پیشه کند و به کارهای نیک فرمان دهد و از جاهلان اعراض کند.ولی اکنون این سؤال پیش می آید که این کارها چگونه میسر می شود،برای کسی که شیطان قلب او را فاسد کرده است؟ جواب این است که از خدا یاری خواهد و در برابر وسوسه های شیطان بر او توکل نماید.زیرا خدا شنوا و داناست.

پرهیزگارانی که ایمان در نفوسشان رسوخ می یابد،چون شیطان آهنگ فریبشان کند،بی درنگ پروردگارشان را یاد می کنند و چون خدا را یاد کردند،دیدۀ بصیرتشان گشوده می شود و سخن شیطان از حقیقت ایمان باز می شناسند.

ولی شیطانها دست بر نمی دارند و هم چنان می کوشند که پیروان خود را هر چه بیشتر در وادی ضلالت از پی خود کشند.

/3

شرح آیات:
اشاره

اصحاب شیطان گاه از همۀ آیات چشم می پوشند و از رسول تنها یک آیه در

ص :447

موضوعی معین می خواهند و می پرسند که چرا رسول اللّٰه این آیه را از میان دیگر آیات برنگزیده است.در حالی رسول خود این یا آن آیه را اختیار نمی کند،بلکه خداست که این یا آن آیه را به او وحی می کند.

بر انسان است که به آیات قرآن گوش فرا دهد،و چون قرآن خوانده می شود ساکت و خاموش بنشیند و خدا را از روی تضرع و بیم یاد کند تا ایمان در اعماق روحش جای گیرد.نه غفلت ورزد نه از پرستش حق سرباز زند،بلکه خدا را تسبیح گوید و برای او به سجده افتد.

ابعاد زندگانی اجتماعی

[199]

این رسالت اسلام چیست که اگر جامعه از آن متابعت کند به اهداف خود می رسد و آن آرامشی را که خواستار آن است به دست خواهد آورد؟ در آیه به طور خلاصه به این پرسش پاسخ داده شده:

اولا:عفو پیشه کردن.

ثانیا:امر به معروف.یعنی مردم را به چیزی دعوت کردن که فطرت انسانی آن را می پذیرد و از آن پیروی می کند.زیرا اسلام دین و جدان پاک و عقل روشن و دور از هوی و هوس است.

ثالثا:اعراض از جاهلین.و متابعت نکردن از آنان و هم سخن نشدن با آنان.

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِینَ

-عفو را پیشه کن و به نیکی فرمان ده و از جاهلان اعراض کن.» ادوار سه گانۀ زندگی اجتماعی را در سه بعد خلاصه می کند:بعد اقتصادی /3 بعد قانونی و بعد اخلاقی.

در بعد اقتصادی باید اموال اضافی را که شخص به آنها احتیاج ندارد، گرفت و به خدمت اجتماع درآورد.

در بعد قانونی واجب است تنظیم حیات اجتماعی بر وفق آنچه عقل سلیم

ص :448

آن را برتر می شمارد.

اما در بعد اخلاقی،واجب است رفع جهل و جهالت و دادن زمام رهبری اجتماع به مؤمنان صالح.

برای اجرا به چه نیازمندیم؟

[200]

ولی این تعالیم به یک قلب سلیم و یک خرد روشن و یک شخصیت کمال یافته نیاز دارند و اینها میسر نشوند جز به رهایی انسان از وسوسه ها و فساد شیطان و علاج آن توکّل است بر خدا و پناه بردن به اوست از شیطان رجیم.

وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

-اگر از جانب شیطان در تو وسوسه ای پدید آمد به خدا پناه ببر.زیرا او شنوا و داناست.» خدای تعالی نجوای تو را می شنود و از آنچه در ضمیر تو می گذرد خبر دارد.

[201]

کسانی که خود را به التزام تعالیم الهی عادت می دهند و این اعمال دینی به سبب کثرت در انجام آنها عادت آنها می شود،چون در اثر فشار امیال و هواهای نفسانی بلغزند به زودی خدا را یاد خواهند کرد و بار دیگر موضع و برنامۀ خود را اصلاح می کنند.

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ الشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ

-کسانی که پرهیزگاری می کنند چون از شیطان وسوسه ای به آنها برسد خدا را یاد می کنند و در دم بصیرت یابند.» /3 چون به خدا بازگشتند پردۀ شهوات از مقابل دیدگانشان به کنار می رود و حقیقت گناه را می بینند و از آن اجتناب می کنند.

[202]

در حالی که کفار و یاران شیطان چنین نیستند،چون مرتکب خطایی شوند هر چه بیشتر در گرداب گمراهی فرو می روند و از روی خودخواهی خطاهای خود را به حساب نمی آورند.

ص :449

اندیشۀ توجیه گر

وَ إِخْوٰانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ثُمَّ لاٰ یُقْصِرُونَ

-و برادرانشان ایشان را به ضلالت می کشند و از عمل خویش باز نمی ایستند.» [203]

این گونه اندیشه ها که شیطان به یاران خود،القا می کند و جنبه های منفی اعتقاداتشان را برمی انگیزد و این امر سبب می شود که هر آیه ای که بر آنها نازل می شود،انکارش می کنند و آیۀ دیگر می طلبند و می پندارند که به میل و خواهش آنها آیات نازل می شود.

وَ إِذٰا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قٰالُوا لَوْ لاٰ اجْتَبَیْتَهٰا قُلْ إِنَّمٰا أَتَّبِعُ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ مِنْ رَبِّی

-چون بر ایشان آیه ای نیاوری،گویند چرا از خود چیزی نمی گویی؟بگو:من پیرو چیزی هستم که از پروردگارم به من وحی می شود.» قرآن بینشهایی در بر دارد که آدمی می تواند در پرتو آن زندگی را باز شناسد.

قرآن برای انسان میان عقل و جهل،شهوت و غضب جدایی می نهد تا جایی که و جدان هر فرد می تواند حقیقت نفس و عقل و شهوت یا عقل و غضب آن را لمس کند.قرآن خدا را از طریق برانگیختن و جدان و بلورینه کردن اندیشه اش به یاد انسان می آورد و سپس میان ایمان به خدا و آثار عظمت و جمال هستی و نیز با بیان نقاط ضعف و ناتوانی پیوند برقرار می سازد و در پی آن میان همۀ اینها و ضرورت تسلیم در برابر خدا و رسالت الهی ارتباط برقرار می کند.همۀ اینها بینشی است که انسان می تواند از لابلای آن دیدگاه آشکاری از حیات یابد.

اگر آدمی نتوانست به هر دلیل دیدگاهی از زندگی یابد،خداوند همان قدرتی است که هدایت را به صورت تفصیلی یا اجمالی بدو می بخشد و طبیعت دنیا و آخرت و جانمایه های آن را اعمّ از عوامل پیشرفت یا عقب افتادگی تمدّن یا ویرانی آن در برابر دیدگان می نهد /3 و بینش و هدایت نیز به بشر رفاه و سعادتی می بخشد که عبارت است از:رحمتی که خداوند برای مؤمنان در پی پیروی ایشان از بینش و هدایت ارمغان می کند.

ص :450

هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

-این حجتهایی است از جانب پروردگارتان و رهنمود و رحمت است برای مردمی که ایمان می آورند.» [204]

بر هر انسانی واجب است که این حجتها را بزرگ شمارد.و چون قرآن خوانده شود به گفتگوهای خود پایان دهند و به آن گوش دهند.

وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

-چون قرآن خوانده شود به آن گوش فرا دهید و خاموش باشید،شاید مشمول رحمت خدا شوید.» یعنی به سعادت و رفاه برسید و این به سبب گوش فرا دادن به آیات خدا حاصل شود.

چگونه از قرآن دور نشویم؟

[205]

چه باید بکنیم تا از قرآن فاصله نگیریم و همانند کسانی نشویم که دلهایشان درک نمی کند و گوشهایشان نمی شنود و چشمانشان نمی بیند.آری، باید به خواندن قرآن مداومت ورزیم و همواره آیات الهی را و اسماء او را به یاد داشته باشیم و این امر به چند شرط حاصل خواهد شد:

اولا:این یادآوری و تذکّر در دل باشد تا از ریا و نفاق و قشریگری دور باشد.

ثانیا:یاد خدا با تضرع و تذلل همراه باشد و ذکر کننده همواره به این امر معترف باشد که بندۀ درمانده ای است و مالک سود و زیان خویش نیست.

ثالثا:از خدا بترسد و مرتکب کاری که نافرمانی او باشد نشود.

رابعا:ذکر،آشکار و با صدای بلند نباشد تا احتمال ریا در آن نرود و در /3 اعماق دل و جان او نفوذ کند.

خامسا:ذکر در هر صبح و شام بود و این امر سبب می شود که هر چه بیشتر غفلت را از انسان دور سازد.

ص :451

وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ وَ لاٰ تَکُنْ مِنَ الْغٰافِلِینَ

-پروردگارت را در دل خود،به تضرع و ترس بی آن که صدای خود را بلند کنی هر صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش.»

مقاومت در برابر تکبر

[206]

بر انسان است که در برابر روحیۀ تکبر در ذات خود مقاومت کند و خدا را به حد کمال اطاعت کند و او را تسبیح گوید و از هر نقص و عجزی مبرّی دارد و به نشان طاعت و عبادت در برابر او جبین بر زمین ساید.

إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ

-هر آینه آنان که در نزد پروردگار تو هستند.» ملائکۀ مقرّب و پیامبران و شهیدان و صالحانی که حضور خود را در برابر خدا و سیطره اش بر ایشان احساس می کنند و می دانند که خداوند شنواست و بینا و از رگ گردن بدیشان نزدیکتر است،همگی می توانند الگوی شایسته ای برای یک یک ما باشند...زیرا آنها...

لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ

-از پرستش او سر بر نمی تابند و تسبیحش می گویند و برایش سجده می کنند.» وقتی کسی تصور کند که در نزد خداست و خدای او حاضر و ناظر است جلالت و عظمت او را احساس می کند و در برابر او خاضع می شود و خود را از هر تکبر و غرور دور می دارد.در این حال خدا را می شناسد و ایمان او به عظمت پروردگارش افزون می شود.پس تسبیحش می گوید و از هر نقص منزّهش می دارد.در این زمان علامت خشوع در او آشکار می شود و سر به سجده می ساید.این همان اوجی است که سورۀ اعراف می خواهد بشر را به آن برساند.از خدای سبحان می خواهیم که ما را در زمرۀ این کسان که به این مقام شامخ رسیده اند قرار دهد و نعمت توکّل به ما عطا فرماید.

ص :452

جلد 4

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ انفال

اشاره

/4

فضیلت سوره:

پیامبر اکرم(ص)می فرماید:

«کسی که سورۀ انفال و برائت را بخواند من در روز رستخیز شفیع و شاهد اویم.چنین کسی از نفاق دور است و به شمار هر زن و مرد منافق در دنیا ده حسنه به او داده می شود و ده بدی از او بر کنار می گردد و ده درجه بالا می رود و عرش و حاملان آن در روزگار حیاتش بر او درود می فرستند».

از امام صادق(ع)روایت شده که فرمود:«کسی که سورۀ انفال و برائت را هر ماهه بخواند نفاق به او راه نیابد و از شیعیان بحقّ امیر المؤمنین(ع)خواهد بود و در روز رستخیز با ایشان از مائده های بهشتی خواهد خورد تا آن که مردم از حساب فارغ گردند».

از امام صادق(ع)آمده است که:«با سورۀ انفال می توان دیگران را در جای خود نشاند».

ص :7

/4

زمینۀ کلّی سوره

هشتمین سوره از سوره های قرآن،سورۀ انفال است،زیرا در آغاز آن سخن از «انفال»می رود و نفل به معنی غنیمت است.در حدیث آمده است که«انفال» هر چیزی است که بدون قتال از دار الحرب فرا چنگ آید و هر زمینی است که مردم آن بدون جنگ از آنجا بروند و فقها چنین زمینی را فیء گویند.املاک پادشاهان هر گاه آن را غصب نکرده باشند و بیشه ها و نیزارها و درون خشکرودها و زمینهای موات از این زمره باشند.

می توان انفال را به طور موجز چنین تعریف کرد:انفال هر چیزی است که از ملکیت خصوصی آزاد می شود و به ملکیت عمومی در می آید و در دست امام امت قرار می گیرد.در عهد رسول خدا(ص)طبعا در دست آن حضرت قرار می گرفت.

موضوع:

آیه نخستین این سوره در انفال است و آیه چهل و یکم در خمس غنایم /4 و آیه شصت و ششم در حلال بودن استفاده از غنایم است.

در واقع همۀ این سه آیه جمعا یک حکم را تشکیل می دهند.زیرا واجب است که غنایمی را که لشکر مجاهد حاصل می کند میان همۀ رزمندگان تقسیم گردد اما پس از آنکه خمس آن را برای بیت المال جدا نموده باشند جز انفال هر گونه غنیمتی که به دست آید از آن بیت المال است یعنی از آن دولت است.

آیات دیگر سوره پیرامون صفات مؤمنان صادق است،چون تصدیق آنها به عالم غیب.اینان رسالت را اجابت کردند هر چند اجابت آن مخالف میل آنها بود یا با تنگ نظریهایشان وفق نمی داد،زیرا نمی خواستند خانه و کاشانۀ خویش بگذارند و

ص :8

به میدانهای قتال بروند و حال آن که خدای تعالی سپاه اسلام را با فرستادن لشکری از ملائکه یاری نمود.ملائکه برای مسلمانان از سوی پروردگار بشارت پیروزی آوردند در این سوره همچنین سخن از جهاد است و علل و عوامل هزیمت کفار و پیروزی مسلمانان در آیات(15 تا 29)سخن از پایداری در نبرد است،برای خشنودی خداوند و اطاعت از مقام فرماندهی و اجابت دعوت رسول اللّٰه(ص)و دوری گزیدن از فتنه و رهایی خویش از جاذبۀ زن و فرزند و دارایی و متحلی شدن به حلیۀ تقوی و بصیرت.

در آیات(30 تا 35)سخن از مکر کفار است و ادعاهای باطل آنان،مثل این ادعا که می توانند همانند قرآن کتابی بیاورند یا محاجّه با پیغمبر در باب نازل کردن عذاب بر آنها و نهی از آن گونه نماز گزاردن در برابر خانۀ کعبه که بر حسب عادتشان با فریادها و صفیر زدنها همراه بود.یا هزینه کردن اموالشان در طریق بازداشتن مردم از روی آوردن به اسلام و این که از این کار هیچ گونه سودی نخواهند برد.

قرآن ضرورت قتال را با کفار را به منظور بر کندن ریشۀ فتنۀ آنها بیان می دارد و مسلمانان را توصیه می کنند که بیمی به دل راه ندهند زیرا پیروزیشان نزدیک است.خدای تعالی جنگ را با وجود سستی و درنگ فریقی از مسلمانان که از جنگ بیمناک بودند مقرر می دارد و آنان را همواره وعدۀ پیروزی می دهد ولی این پیروزی آسان به دست نمی آید و برای تحقق آن شروطی لازم است.از آن شروط است پایداری و فرمانبرداری و خودداری از نزاع و خصومت با یکدیگر و شکیبایی و مغرور نشدن به خود و دوری از ریا کاری و نیز هر جنگجوی مجاهد باید که تحمل هر رنجی که می کند برای خشنودی خدا باشد.اما آن گروه که هدف خود را بازداشتن و انحراف مردم از راه خدا قرار داده اند دستخوش اغوای شیطان اند.شیطان می فریبدشان سپس آنان را وا میگذارد،ولی دین مردم را به جهاد دلیر می کند و این نه نیرنگ است و نه فریب.و هر گاه /4 که جنگ فساد را ریشه کن نکند این سنت خداوند است در زندگی که ریشۀ مفسدان را بر می کند آن سان که خدای تعالی با

ص :9

آل فرعون که مردمی ستم پیشه بودند چنان کرد.

در آیات(57 تا 69)سخن از تاکتیکهای جنگی است.قرآن فرمان می دهد که باید نه تنها در دل آن گروه از دشمنان که در جبهه هستند بیم افکند بلکه همۀ دشمنان را باید مرعوب کرد.مسلمانان،ضروری است که همواره آماده پیکار باشند و چون از سوی دشمن پیشنهاد آشتی شد بپذیرند و در این کار بر خدا توکّل کنند که مباد پیشنهادشان نوعی خدعه باشد و همچنین در این آیات به ضرورت اتحاد و تحریض بر قتال و آمادگی روحی برای قبول فداکاریها تأکید شده است.مسلمانان در برابر این فداکاریها از غنایم حلال برخوردار می شوند.

در آیات(70 تا 71)سخن از اسیران است که اگر نیاتشان صافی و پاک باشد خداوند پاداش آنان را خواهد داد و باید بدون خوف از خیانت آنها،با آنان رفتاری پسندیده داشت.

در پایان سوره آیات(72 تا 77)خلاصه ای از همۀ موضوع سوره است.در اینجا فرمان است به مهاجرت و جهاد به مال و جان و نیز ستودن کسانی که مهاجران را مکان و مسکن می دهند و با این عمل خویش در یاری اسلام می کوشند.

در حالی که کفار همه یک گروهند،مؤمنان و مجاهدان از مهاجران و انصار نیز باید به مثابۀ یک گروه واحد باشند که خویشاوندان به یکدیگر سزاوارترند.

بدین گونه آیات سورۀ انفال بر محور مسائل جهاد در راه خدا دور می زند.

ص :10

/4 سورة الأنفال

[سوره الأنفال (8): آیات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْأَنْفٰالِ قُلِ اَلْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ اَلرَّسُولِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (1) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذٰا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (2) اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (3) أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (4)

معنای واژه ها

2[وجلت]

:ترسید و هراسید.

ص :11

/4

حق تصرف در داراییهای عمومی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

داراییهای عمومی از آن کیست؟و چه کسی را حق تصرف در آنهاست؟ آنها از آن خدا و رسول او است.بر افراد امت واجب است در رعایت وحدت و انضباط بکوشند،زیرا ایمان چیزی است که در دل جای می گیرد و در عمل انعکاس می یابد.مؤمنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود بیم در دلهایشان جای می گیرد و هم از خوف عذاب او و هم به طمع ثواب او و هم به انگیزۀ محبت او قلوبشان به اهتزاز می آید.هر چه نام خدا بیشتر گوشهایشان را بنوازد ایمانشان بیشتر گردد.مؤمنان در برابر هیچ کس و هیچ چیز احساس حقارت نمی کنند زیرا ایشان بر خداوند که پروردگار آنها و مدبر کارهایشان است توکل می کنند.این ایمان به خدا که در اعماق دلشان رسوخ کرده است در اعمال و رفتارشان نیز منعکس است بنا بر این نماز بر پای می دارند و از هر چه خدای به آنان عطا کرده است انفاق می کنند.اما جزای این مؤمنان صادق عقیدت همانا درجات عالی آن جهانی است که به پاداش اعمالشان در نزد پروردگار خود دارند و آمرزشی است برای زدودن گناهانشان و رزقی کرامند است در دنیا و در آخرت.

/4

شرح آیات:
اشاره
انفال چیست؟و برای کیست؟

[1]

پس از جنگ بدر بود که این سؤال مطرح شد که:

باقیماندۀ غنایم از آن چه کسی است؟آنچه از غنایم جنگی پس از تقسیم

ص :12

در میان جنگجویان،باقی می ماند به چه کسی تعلق می گیرد.اصولا هر گاه داراییهایی آزاد از ملکیت این یا آن شخص وجود داشته باشد،این سؤال مطرح می شود.و از این رو است که تعبیر قرآنی عام و کلی است و پاسخ آن نیز شامل همۀ دارییهای عمومی می شود یا هر چیزی که در ملکیت شخص معینی نباشد.البته کلمه انفال دلالت می کند بر هر چیزی که افزون آید و فقها مفهوم آن را توسعه داده اند تا آنجا که با ملکیت عمومی در تعابیر معمولی ما به یک معنی شده است.کسی که در آن تصرف می کند پیامبر است که خود فرمانده شرعی است و پس از وی خلفای او هستند.اما موارد تصرف باید بر حسب ارزشهای توحیدی باشد و در نتیجه در راه خدا به عبارت دیگر آن هر عملی است که اهداف رسالت را تحقق می بخشد و در درجۀ اول تضمین اجتماعی است برای فقراء و مساکین و نیز هزینۀ کارگزاران دولتی و خدمتگزاران ملت و مآلا برای نشر رسالت در سراسر آفاق.

قرآن می گوید که انفال برای خداست سپس رسول او به اعتبار این که خشنودی خدا هدف تصرف در این داراییهاست و پیامبر یا رهبری و فرماندهی دستگاه نبوت عامل تحقق این هدف است.

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّٰهَ

تو را از غنایم جنگی می پرسند بگو:غنایم جنگی متعلق به خدا و پیامبر است پس از خدا بترسید.»

تقوی در مسائل و امور مالی

مراد از تقوی در اینجا ادای واجبات مالی و عدم تجاوز به اموال دولتی است که از آن خدا و رسول اوست،و نیز التزام وحدت و مخالفت نورزیدن در امور است زیرا /4 هر گروهی می خواهد سهم بیشتری از اموال دولتی نصیبش گردد از این رو خداوند به اصلاح روابط اجتماعی فرمان داده است که می فرماید:

وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَیْنِکُمْ

و با یکدیگر به آشتی زیست کنید.» این اصلاح ذات البین زمانی به کمال می رسد که عوامل فساد آن از میان

ص :13

برده شود و به گونه ای مستمر و بی وقفه پی گیری شود.

وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

و از خدا و پیامبرش فرمان برید،اگر از مؤمنان هستید.»

صفات شخصی مؤمنان

[2]

مؤمنان را سه صفت اصلی است که اگر در مؤمنی یافته نشوند باید در ایمان او تردید کرد.

الف:در شناخت خداوند به پایه ای رسد که یاد خدا موجب خوف او از خدا گردد،زیرا به عظمت و قدرت خداوندی آگاه است و می داند که علم خدا بر او احاطه دارد و خدا او را می بیند و سخنش را می شنود.پس چرا از او نترسد؟در آیه از واژه هایی که به معنی ترس است واژۀ و جل را برگزیده و آن را به دل نسبت داده است.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ

مؤمنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود خوف(و جل)بر دلهایشان چیره گردد.» پس و جل به چه معنی است؟و جل به معنی تحرک است زیرا وقتی که ترس را به دل نسبت می دهیم،معنی اش با زمانی که آن را به دیگر اعضای شخص نسبت می دهیم فرق می کند.هنگامی که ترس بر دل غلبه کند دل به لرزش می آید.

ب:قلوب مؤمنان از یاد خدا متأثر می شود /4 و یاد خدا بر ایمانشان می افزاید زیرا گوش فرا دادنشان به آیات خدا دور از حجاب کفر و انکار صورت می گیرد و خیال فسق و فجور را آن را نمی آلاید.در حالی که منافق چون آیات خدا را بشنود بر کفرش و انکارش می افزاید،زیرا آنها را در ذهن خویش به گونه ای تفسیر می کند که بر عکس نتیجه می دهد.منافق با این گونه تفسیر منافقانه،در برابر آیات الهی جبهه می گیرد و از پیش خویشتن را آماده می سازد که آنها را نپذیرد و در برابر آنها به مقابله برخیزد.از این رو در بارۀ مؤمنان می گوید:

وَ إِذٰا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً

و چون آیات خدا بر آنان

ص :14

خوانده شود،ایمانشان افزون گردد.» آیات گاه آیات ناطقۀ خدا هستند چون قرآن و گاه آیات حیات اند یعنی هر تطوری که در طبیعت صورت گیرد بر وفق یک نظام دقیق است و بر تدبیر باری تعالی دلالت دارد.هر نعمتی که پدید آید و یا از میان برود،هر حادثه ای که در شرف وقوع است و خدا آن را دفع می کند همه از آیات خداوندی هستند زیرا سبب می شوند که بر میزان معرفت مؤمنان به خدا و به تسلیم او در برابر قضاء الهی و اراده خدایی بیفزاید.

ج:هر بار که ایمان شخصی افزوده می گردد اطمینان او به رحمت خدا افزون می شود و به حسن تدبیر او اعتماد بیشتر می یابد و کم کم به این یقین می رسد که خدای تعالی او را در نیمۀ راه تنها نخواهد گذاشت و رشتۀ عنایت خود پاره نخواهد ساخت.پس اگر به همان راه صحیحی که خداوند در پیش پای او گشوده است قدم نهد،سنن حیات و قوانین طبیعت و تأییدات غیبی او را در کارهایش یاری خواهند داد.

وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

و بر پروردگارشان توکل می کنند.» انسان جاهلی و عقب مانده از طبیعت می ترسد و آن را در تسخیر خویش نمی گیرد و چون از مردم هم بیمناک است پس خرد خود را به خدمت نمی گیرد و از هواهای نفسانی ایشان متابعت می کند،از هلاکت می ترسد و دست به فعالیت نمی زند در حالی که مؤمن عارف به خدا،از خدا می ترسد و در برابر طبیعت می ایستد.از خدا می ترسد و از عقل خود پیروی می کند و بر وفق راهنمایی عقل قدم بر می دارد تسلیم هواها و هوس مردم نمی شود و از مواهب الهی در حق خود آگاه است چه در زمان حال و چه در زمان آینده.از مرگ بیمی به دل ندارد از این رو لبریز از تحرک و فعالیت است.این بعضی از معانی توکّل بر خدا است و این توکّل دال بر این است /4 که به قدرتها و نیروهایی که خدا به او عنایت کرده امیدوار و مطمئن است بی آن که به دست دیگران بنگرد.

اینها صفات مؤمنان است این صفات در راه و روش آنان،در نماز و عبادات

ص :15

آنان که خوف از خدا و امید به او در سراسر آنها متجلی است به آشکارا منعکس است.

[3]

اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ همان کسان که نماز می گزارند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند.» این خود مقیاسی است برای سنجش میزان ایمان هر کس که در آن فوائد بسیار است و مهمترین آنها:یکی این است که تکامل شخصیت فرد بر حسب درجات ایمان اوست.این تکامل با مقیاس متداول مردم سنجیده نمی شود بلکه مقیاس آن بر حسب ارزشهای خدایی است بنا بر این اگر مردم مؤمنی را که دارای شخصیت تکامل یافته ای است آن سان که باید قدر نشناسند،او را چه زیان؟ [4]

أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ اینان مؤمنان حقیقی هستند و در نزد پروردگارشان صاحب درجاتند و مغفرت و رزقی نیکو.» به وسیلۀ ایمان دل آدمی از آلودگیها و بیماریها و از خودپسندی و خودخواهی و غرور و خودبینی و از حسد و کینه و سوء ظن و دشمنی و از نادانی و پیروی از غیر حق پاک می شود.

چون قلب پاکیزه گردید،عمل نیز پاکیزه می شود و صاحب چنین قلبی دست به اعمالی می زند که او را کرامت و عزت عطا کند.مسلما آنچه مؤمن به پایمردی ایمان خویش فرا چنگ آرد همانند چیزی نیست که منافقان و کفار به دست می آورند.آنچه منافقان و کفار حاصل می کنند نابود کنندۀ عزت و کرامت انسانی است.

/4

[سوره الأنفال (8): آیات 5 تا 8]

اشاره

کَمٰا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ لَکٰارِهُونَ (5) یُجٰادِلُونَکَ فِی اَلْحَقِّ بَعْدَ مٰا تَبَیَّنَ کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی اَلْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اَللّٰهُ إِحْدَی اَلطّٰائِفَتَیْنِ أَنَّهٰا لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذٰاتِ اَلشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُرِیدُ اَللّٰهُ أَنْ یُحِقَّ اَلْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ وَ یَقْطَعَ دٰابِرَ اَلْکٰافِرِینَ (7) لِیُحِقَّ اَلْحَقَّ وَ یُبْطِلَ اَلْبٰاطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ (8)

ص :16

معنای واژه ها

7[ذات الشوکة]

:دارای سلاح و قدرت و تجهیزات.

/4

تسلیم در برابر فرمانهای خداوند سبحان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون ایمان به حد نضج و کمال رسد،مؤمن خود را تسلیم خداوند کند و بر او توکل نماید خداوند در این باب مثلی روشن می زند بدین گونه که خداوند سبحان برای بیرون آمدن پیامبر خود و یارانش از مدینه به آهنگ جنگ بدر همۀ وسایل را مهیا ساخته،در حالی که گروهی از مسلمانان از این واقعه ناخشنودند و در باب فواید آن با رسول اللّٰه به محاجّه برخاسته اند.البتّه این امر در زمانی است که صدق رسالت و صحت اوامر رسول(ص)برای آنان مسلم و آشکار شده بود.پیامبر یکی از دو کاروان را به آنان وعده داد،یکی کاروان تجارتی قریش را و دیگر سپاهیانی را که سر تا پای مسلح آمادۀ کارزار بودند.طبیعی است که مسلمانان کاروان بازرگانان را ترجیح می دادند در حالی که خداوند مقرر داشته بود که اینان با جماعت جنگجویان رویاروی شوند زیرا آنچه خدا می خواست تحقق امر رسالت

ص :17

بود،نه دست یابی مسلمانان به حطام دنیا.می باید مجرمان به ظهور حق و نابودی باطل گردن نهند و از آن پس هوس مقاومت در برابر امر رسالت را در سر نپزند.

/4

شرح آیات:
اشاره
خدا وعده داده که یکی از دو گروه به دست شما افتد

[5]

جنگ بدر از حوادث شگفت انگیز تاریخ اسلام است خدای تعالی مسلمانان را خبر داد که کاروان قریش از نزدیک مدینه می گذرد در حالی که مسلمانان منتظر فرصتی بودند تا از دشمنان خود که آنها را در محاصرۀ اقتصادی افکنده بودند و ثروتشان را به تاراج برده بودند انتقام بگیرند.در این هنگام مسلمانان آهنگ آن داشتند که از شهر بیرون آیند یا برای گرفتن غنایم و یا برای جنگ.پس بدین گونه خداوند مسلمانان را از خانه های امن خویش به میدان کارزار فرا خواند در حالی که گروهی از آنان از درگیر شدن با قریش خشنود نبودند.

کَمٰا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکٰارِهُونَ

آن چنان بود که پروردگارت تو را از خانه ات به حق بیرون آورد و حال آن که گروهی از مؤمنان ناخشنود بودند.» این ناخشنودی بدان سبب بود که برخی هنوز چنان که باید به خدا و حقیقت و روز بازپس ایمان نیاورده بودند.

[6]

این گروه در پیرامون حق به مجادله برخاسته بودند آن هم در زمانی که با آمدن آیین نوین حق برایشان آشکار شده بود و آنان نیز به صدق آن ایمان آورده بودند و آن آیین نوین از سوی خدای یکتا سخن می گفت.

یُجٰادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ مٰا تَبَیَّنَ

با آن که حقیقت بر آنها آشکار شده،دربارۀ آن با تو مجادله می کنند.» حق آشکار است ولی گاه ممکن است شخصی به سبب نقصی که در وجود اوست بدان معروف نگردد.

کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ

چنان قدم بر می دارند که

ص :18

گویی می بینند که آنها را به سوی مرگ می برند.» زیرا حقیقت حق را نمی شناسند و نمی دانند که سرانجام آن خیر و آسودگی است از این رو در طریق آن گام بر نمی دارند و شوق دیدار آن در دل نمی پرورند، بلکه آن سان به سوی آن حرکت می کنند که گویی به کام مرگ رهسپارند.

/4

صاحب قدرت

[7]

مسلمانان در انتظار کاروان می بودند ولی آن گروه پدیدار شد که سلاح رزم پوشیده بودند.حکمت بالغۀ خداوندی آن بود که شوکت و قدرت کفار در هم شکند و بیم به دلهایشان افکند و مسلمانان را به صورت یک قدرت نظامی که سراسر جزیرة العرب را در زیر فرمان خود داشته باشد در آورد.

وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللّٰهُ إِحْدَی الطّٰائِفَتَیْنِ أَنَّهٰا لَکُمْ

و به یا دآر آن گاه که خدا به شما وعده داد که یکی از آن دو گروه به دست شما افتد.» یعنی به طور حتم شما بر دشمن غلبه می کنید و با این غلبه یا کاروان بازرگانی را که از همان نزدیکی شما می گذرد تصاحب خواهید کرد یا لشکری را که به جنگ شما آمده است منهزم خواهید ساخت و با آن که خداوند به آنان وعدۀ پیروزی داده بود،باز هم در رؤیای کاروان تجارتی بودند و از برخورد با مردان جنگجو می هراسیدند.

وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذٰاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ

و دوست داشتید آن گروه که عاری از قدرت است به دست شما افتد.» زیرا از رویارویی با سپاه دشمن می ترسیدند ولی خدا چیز دیگری می خواست.مردم نعمت عاجل می خواستند و خداوند تحقق هدفهای آینده را.خدا می خواست بنیان رسالت خویش استوار گرداند و جمع کفار پراکنده سازد تا دیگر تکیه گاهی برای دشمنی با آیین نوین نداشته باشند.

وَ یُرِیدُ اللّٰهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ

خدا می خواست سخنان خویش را بر جای خود نشاند.»

ص :19

فرمانی که خداوند به بسیج مسلمانان برای نبرد داده بود،بدان سبب نبود که مسلمانان به غنیمتی چند دست یابند بلکه هدف اقامۀ حکم خدا در زمین بود و نابودی طاغوتان.

وَ یَقْطَعَ دٰابِرَ الْکٰافِرِینَ

و ریشۀ کافران را قطع کند.» [8]

و در اینجا پروردگار ما را حکمتی دیگر است و آن شکستن قدرت مجرمان است تا نتوانند در برابر امر رسالت پایداری کنند.

لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْبٰاطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

تا حق را ثابت و باطل را ناچیز گرداند،هر چند گناهکاران ناخشنود باشند.» /4

[سوره الأنفال (8): آیات 9 تا 14]

اشاره

إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجٰابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ مُرْدِفِینَ (9) وَ مٰا جَعَلَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا اَلنَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (10) إِذْ یُغَشِّیکُمُ اَلنُّعٰاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ اَلشَّیْطٰانِ وَ لِیَرْبِطَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ اَلْأَقْدٰامَ (11) إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی اَلْمَلاٰئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ اَلْأَعْنٰاقِ وَ اِضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنٰانٍ (12) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشٰاقِقِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (13) ذٰلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابَ اَلنّٰارِ (14)

/4

ص :20

معنای واژه ها

12[بنان]

:پایانه های دو دست و دو پا را گویند و واحد آن «بنانه»است و به انگشت«بنانه»گفته می شود.

13[شاقوا]

:شقاق به معنای عصیان است و اصل آن به مفهوم انفصال می باشد.

/4

امداد غیبی،چه زمان و چگونه؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مؤمنان بر خدا توکّل می کنند و به تأییدات غیبی مشکلات را از پیش پای بر می گیرند و این تقدیر و موهبت خداوندی است برای آنها.نمونۀ این یاری خدایی حادثۀ جنگ بدر است.مسلمانان پس از آن که در لجۀ هولناک جنگ-از سر صدق و صفا-فرو شدند،ناتوانی مادی خود را به سبب توجه به خدا و یاری خواستن از او جبران کردند.زیرا به درگاه خدا نالیدند و خدا نیز دعایشان به استجابت رسانید و هزار ملک به مدد ایشان فرستاد تا سپاه اسلام تقویت شود،ولی هدف اصلی از فرستادن ملائکه تقویت روحیۀ مسلمانان بود و بر انگیختن اطمینان در دلهای ایشان.

در حالی که پیروزی نهایی جز از سوی خداوند نخواهد بود و چه بسا از طریقی دیگر جز از طریق فرستادن ملائکه صورت تواند گرفت.زیرا خداوند قاهر است و بر هر کار که بخواهد قادر ولی این یاری و امداد تنها نصیب کسانی می شود که سزاوار آن باشند.

با وجود هولناک بودن رویارویی با دشمن،ایمانی که در قلوب سپاهیان

ص :21

اسلام ریشه دوانده بود و توکلی که به خداوند قادر متعال داشتند سبب شد که به خوابی خوش فرو روند،در این حال بارانی باریدن گرفت و هوا را لطافت بخشید و بدنها را شستشو داد و بر دلها مژدۀ رحمت فرستاد و وسوسه های شیطانی از آنها بزدود و مسلمانان را /4 عزم کارزار قوت گرفت و در نبرد پای فشردند.خدا نیز در دلهای کافران بیم افکند و مسلمانان از نظر روحیه بر کافران تفوق یافتند و گردنها و سرهای ایشان را در زیر ضربات خویش گرفتند و دستهایشان را ببریدند.در اینجا سؤالی پیش می آید که چرا خدای تعالی بر ضد کفار اقدام نمود؟آیا کفار بندگان او نبودند؟ آری،بندگان او بودند ولی با رسول و فرستادۀ او به مجادله و معارضه برخاسته بودند و خدا سخت عقوبت کند.و این عقوبت منحصر به دنیا نیست بلکه در آخرت هم آنان را به عذابی سخت گرفتار خواهد ساخت.

شرح آیات:
اشاره
توکّل،راز پیروزی

[9]

اگر انسان بتواند حالات گذشتۀ خود را به یاد آورد که چه سان به رحمت و بخشایش خدای تعالی نیازمند بود و او را از روی صدق ایمان می خواند،و خداوند نیازش را بر می آورد و از دام مشکلات می رهانید و اگر آدمی به وضع دیگران بنگرد و ببیند که چه سان نیروهای غیبی،گروهی را علیه گروه دیگر یاری می نمودند؛ درخواهد یافت که توکل بر خدا راز پیروزی بر سختیهاست.قرآن امت اسلامی را به گذشته اش توجه می دهد و نبردهایی که با دشمنان خود کرده و معرکه هایی که در آنها فرو رفته و پیروزمند و سرفراز به در آمده.یکی از این نبردها و معرکه ها نبرد بدر است.در این نبرد بود که مسلمانان به درگاه باری تعالی استغاثه کردند و از او یاری خواستند و خدای تعالی نیز هزار ملک به یاریشان فرستاد.

إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ

آن گاه که از پروردگارتان یاری خواستید.» یاری خواستن-چون هر دعای دیگر-حاکی از اراده ای است پیروزمند که هیچ یک از مشکلات مادی را یارای مقهور ساختن آن نیست هم چنان که

ص :22

حکایت از ایمانی قوی دارد به وجود مواهب بسیار در نزدیک فرد.

فَاسْتَجٰابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ مُرْدِفِینَ

و خدا بپذیرفت که من با هزار فرشته که از پی یکدیگر می آیند،یاریتان می کنم.» یعنی از سوی شما،حمایتتان می کنند.

[10]

ولی نزول ملائکه به آن معنی نیست که آنان به جای شما خواهند جنگید و نیز /4 به این معنی نیست که برای مؤمنان نیرویی می رسد و آنان را از فعالیت و تلاش بی نیاز می سازد.بلکه معنی دیگری در بر دارد،یعنی باید به اتکاء و اعتماد یک قدرت غیبی تا حد امکان تلاش و کوشش کرد تا بتوان آن هدف عالی را تحقق بخشید.

وَ مٰا جَعَلَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ بُشْریٰ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ

و آن کار را خدا جز برای شادمانی شما نکرد،تا دلهایتان بدان آرام گیرد.» پیروزی یک موهبت خدایی است برای کسی که شرایط و عوامل پیروزی در او موجود باشد و برای به دست آوردن آن دست به عمل زند و خودپرستیها و خودبینیها را از خود دور سازد.زیرا پروردگار ما در عین این که قوی و قهار است دانا و حکیم هم هست بنا بر این پیروزی را به کسی که در خور و سزاوار آن نباشد عنایت نخواهد کرد.

وَ مَا النَّصْرُ إِلاّٰ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

و یاری تنها از سوی خداست که پیروزمند و حکیم است.» [11]

ملائکه از وسایل یاری هستند و در اینجا وسایل دیگر هم هست که چون خدای تعالی بخواهد آن را به حد وفور ارزانی دارد.مثلا در جنگ بدر در لحظاتی که اعصاب آشفته و دلها هراسان بود و تنها چرکین،ایمان و توکل را به دلها مسلط گردانید آن سان که به خوابی سبک و خوش فرو رفتند تا اعصاب بیارامید و مردان برای پیکار روز بعد مهیّا شدند.

إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعٰاسَ أَمَنَةً مِنْهُ

و به یاد آرید آن گاه را که خدا چنان ایمنیتان داده بود که خوابی خوش شما را فرو گرفت.»

ص :23

هنگامی که بنده بر خدای خود توکل کند،در سایۀ اعتماد و اطمینان او می آرمد و به تقدیر او رضا می دهد و از آن پس هرگز گرفتار هیجانات عصبی نمی شود و نومید نمی گردد بلکه در کنف امان پروردگار خویش قرار می گیرد.

مؤمنان واقعی کسانی هستند که در لحظات عسرت و سختی بر ایمانشان می افزاید زیرا در این گونه لحظات است که جوهرۀ طبیعت بشری آشکار می گردد و نهانها آشکار می شوند.

وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ

خوابی سبک شما را فرو گرفت و از آسمان برایتان بارانی بارید تا شستشویتان دهد.» زیرا بسیاری از میکربهایی که هوا را آلوده کرده به وسیلۀ هوا و آب از /4 شخصی به شخص دیگر منتقل می گردد،با آمدن باران می میرند،و همچنین لشکری که خطرها را تحمل کرده است اکنون به آسودگی می رسد.

وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطٰانِ

و وسوسه های شیطان را از شما دور کند.» چون هوا به باریدن باران لطافت گیرد،آدمیان از برکات خداوندی برخوردار گردند و دلهایشان آرامش پذیرد و ترس و تردید از وجودشان رخت بر بندد همچنین باران آلایشهای مادی را نیز که بر نفس انسانی چیره گردیده زایل گرداند و این به وسیله وضو و غسل است.

وَ لِیَرْبِطَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدٰامَ

و دلهایتان را قوی گرداند و قدمها را استوار سازد.» هنگامی که مسلمانان باران را مشاهده می کنند که بر آنان می بارد پی می برند که این یکی از نعمتهای خداوندی است که به آنان ارزانی شده در این حال ایمانشان به رحمت پروردگار خویش افزونی می گیرد و یقین می کنند که برکات آسمانها و زمین هر چه هست از اوست و بدین گونه دلهایشان مطمئن می شود و این اطمینان دل سبب ثبات و پایداری آنها در میدان کارزار می گردد.

ص :24

تثبیت خداوند تبارک و تعالی

[12]

در مواقع سختی بسا ارادۀ مسلمانان روی به ضعف نهد و ایمانشان سستی گیرد ولی خدای تعالی به وسیلۀ نیروی ملائکه به دلها ثبات و استقامت عطا می کند.

إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلاٰئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ

آن گاه که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم.» و از آنجا که خداوند با ملائکه است و ملائکه را به نیروی مقهور ناشدنی خود یاری می رساند پس ملائکه از هر قوه و قدرت مادی برتر و تواناترند.

فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ

شما مؤمنان را به پایداری وا دارید،من در دلهای کافران بیم خواهم افکند.» چون ترس بر دل و جان غلبه یابد بسا اشیاء در نظر بزرگتر از اندازۀ واقعی شان جلوه نماید از این رو کافران نیروی مؤمنان را بیش از آنچه بود مشاهده کردند /4 و در کارشان سستی گرفتند و این امر در اثر ثباتی بود که خداوند به وسیلۀ ملائکه به مؤمنان ارزانی داشته بود و این ثبات سبب پیروزیشان در عرصۀ نبرد گردید.

فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنٰاقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنٰانٍ

و بر گردنهایشان بزنید و انگشتانشان را قطع کنید.» این ضربتها در جاهای حساس بدن فرود آمد،چون سر و دست و هیچ ضربتی به هدر نرفت و ناچیز نشد در حالی که ضربات دشمن،به هدر می رفت و ناچیز می شد،زیرا دلهایشان پراکنده بود و بی ثبات بدین گونه چون دل و جان از ثبات برخوردار باشند پیروزی فرا چنگ آید.

[13]

به چه سبب خداوند دلهای کافران را پراکنده ساخت و آنان را به هزیمت وا داشت؟زیرا آنان از فرمان خداوندی سر بر تافته و از راه راست زندگی انحراف جسته بودند.از این رو است که می فرماید:

ص :25

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشٰاقِقِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

زیرا با خدا و پیامبرش به مخالفت برخاستند و هر که با خدا و پیامبرش مخالفت ورزد،بداند که عقوبت خدا سخت است.» حتی مؤمنانی که خداوند در آن روز پیروزیشان داده بود،اگر از راه راست پروردگارشان منحرف شوند عذاب سخت الهی را رویاروی خویش خواهند یافت.

[14]

خداوند تنها به عذاب دنیوی بسنده نمی کند بلکه عذاب اخروی را نیز از آن باز نخواهد گرفت:

ذٰلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابَ النّٰارِ

این چنین است.عقوبت را بچشید و عذاب آتش از آن کافران است.» /4

[سوره الأنفال (8): آیات 15 تا 19]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ اَلْأَدْبٰارَ (15) وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلیٰ فِئَةٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ قَتَلَهُمْ وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ رَمیٰ وَ لِیُبْلِیَ اَلْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاٰءً حَسَناً إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (17) ذٰلِکُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مُوهِنُ کَیْدِ اَلْکٰافِرِینَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جٰاءَکُمُ اَلْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُؤْمِنِینَ (19)

ص :26

معنای واژه ها

15[زحفا]

:زحف به معنای نزدیکی تدریجی است.

/4

نبرد،پایداری و توکل
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یاری کردن خدای تعالی مؤمنان را-چنان که پیش از این گفتیم-به این معنی نیست که مؤمنان از مسئولیتهای مهم جنگی که در این آیات به آنها اشارت رفته است معاف هستند.این مسئولیتها عبارت اند از:

اولا:ثبات به هنگام مواجهه با دشمن و تن ندادن به فرار هر چند دشمن به سختی زورآور شود.مگر آن که عقب نشینی جنبۀ تاکتیکی داشته باشد برای حمله در شرایطی بهتر و با گروهی انبوهتر.در غیر این صورت گریزندگان از صحنۀ پیکار چه در دنیا و چه در آخرت مورد خشم و غضب خداوندی خواهند بود.

ثانیا:توکّل به خدا و اعتقاد به این که پیروزی از جانب اوست باید سرلوحۀ باورهای پیکار جویان قرار گیرد،تا آنجا که این یقین در او بارور شود که تیری که به سوی خصم رها می کند از سوی خداست و گرفتار آمدن در کشاکش نبرد آزمایشی خدایی است برای ارتقاء درجت او و برخورداری اش از مواهب الهی.و خداوند شنوا و داناست و می داند چه کسانی از این آزمایش پیروز بیرون می آیند و چه کسانی باید به درجات رفیع فرا روند.

ثالثا:خداوند نقشه های دشمن را فاش می کند و کیدشان را ناچیز می گرداند /4 و بسیاری افراد به حالشان سود نخواهد کرد و خدای تعالی با مؤمنان است.

ص :27

شرح آیات:
اشاره
پایداری به هنگام رویارویی

[15]

نیروی مؤمنان از ارادۀ خداوند منبعث شده.مؤمنان شمشیر برندۀ خداونداند از این رو آنان را به هنگام رویارویی با دشمن به مقاومت فرا می خواند و از آنان می خواهد که هرگز روی در گریز نیاورند.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاٰ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبٰارَ

ای کسانی که ایمان آورده اید!چون کافران را حمله ور دیدید در هزیمت پشت مکنید.» [16]

در اینجا برای ترک میدان جنگ تنها یک استثناء وجود دارد و آن در موردی است که آنان که میدان را ترک می گویند بدان هدف باشد که با نیروی بیشتری باز گردند یا در موقعیت رزمی بهتری قرار گیرند،مثلا صحرای مسطح را رها کنند و به سوی خندق روند و از این قبیل موارد.

وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلیٰ فِئَةٍ

جز آنها که برای ساز نبرد باز می گردند یا آنها که به یاری گروهی دیگر می روند.» از این آیه بر می آید که قرآن به برگزیدن موقعیت مناسب و نیروی مناسب برای ادامۀ نبرد اهمیت بسیار می دهد و فقط نباید به یاری خدا متکی شد.

فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ

هر کس که پشت به دشمن کند مورد خشم خدا قرار می گیرد.» خشم خداوند که به صورت شکست یا دادن تلفات بسیار پدیدار می شود و هر که پشت به دشمن نکند و از پیشتازی باز نایستد هم شاهد پیروزی را در آغوش می گیرد و هم از شمار تلفات و خسارات او کاسته می شود.آری،آن که می گریزد:

وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ

و جایگاه او جهنم است و جهنم بد جایگاهی است.»

ص :28

توکّل بر خدای تعالی

[17]

رها کردن تیر از سوی مؤمن است ولی آن که تیر را به هدف می رساند و آن را در دلها اثر می بخشد، /4 خداست.پس بر ماست که به عملی که انجامش وظیفۀ ماست چنگ زنیم و برای وصول به مقصود تلاش کنیم و لحظه ای از فداکاری در میدانهای مبارزه دریغ نورزیم ولی نه آن که همه به سعی و عمل خویش تکیه کنیم و مغرور اعمال خود شویم،بلکه به خدای تعالی نیز توکل کنیم.

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ قَتَلَهُمْ وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ

شما آنها را نمی کشتید،خدا بود که آنها را می کشت و آن گاه که تیر می انداختی تو تیر نمی انداختی،خدا بود که تیر می انداخت.» اکنون این سؤال باقی می ماند که اگر خدا خود تیر می اندازد یا به عبارت دیگر کار رزم با دشمن را بر عهده می گیرد از چه روی بندگان خود را به تعب می اندازد و به جهادشان فرمان می دهد؟ این امر برای آن است که استعدادهای مؤمنان شکفته شود و گنجینه های نهفته در وجود آنان آشکار گردد و کفایت و لیاقت یک یک آنان رشد کند.زیرا رویارویی با حوادث سبب می شود که افراد تا آنجا که در توان دارند از خود دفاع کنند و در برابر دشمن عکس العمل نشان دهند.این امر منحصر به میدان جنگ نیست.در دیگر عرصه های زندگی هم حال بر همین منوال است.از این رو می فرماید:

وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاٰءً حَسَناً إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

تا به مؤمنان نعمتی کرامند ارزانی دارد هر آینه خدا شنوا و داناست.» خدای تعالی شنواست.یعنی از نزدیک هر چه را که در میدان جنگ می گذرد می شنود و می داند که پی آمد آنها چه خواهد بود.از این رو است که چون مؤمنان را می آزماید برای آنان به عبث و یا بگونۀ غیابی حکمی صادر نمی فرماید.

بلکه هر حکم که صادر می کند با علم و آگاهی است و با احاطۀ وسیع و بی واسطه

ص :29

بر حوادث.

سستی و پیروزی

[18]

همان گونه که پروردگار ما تیر مؤمنان را به هدف می رساند،کید و مکر کافران را هم خنثی می گرداند.بدین گونه که در دلهایشان بیم می افکند تا نتوانند وظایفی را که بر عهده دارند به انجام رسانند.این امر سبب آن می شود که نقشه هایشان باطل شود و اراده هایشان سست گردد.

/4 آری این حقیقتی است که باید به آن ایمان بیاوریم و بدان معترف باشیم.

ذٰلِکُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکٰافِرِینَ

و خدا سست کنندۀ کید کافران است.» از اینجاست که نباید از نقشه هایی که دشمن می کشد بیمناک باشیم و قدرت و توان خویش دست کم گیریم.باید که به نیروی خود اعتماد کنیم تا هر چه در توان داریم و تمام استعدادهای نهفتۀ خویش را برای پیروزی در میدان نبرد به کار بریم.

[19]

خدای تعالی کفار را مخاطب می گرداند و از آن پیروزی که بر مؤمنان ارزانی داشته آنان را خبر می دهد و می گوید که سبب این فتح کافران بودند زیرا آنها به جنگ مبادرت ورزیدند و پنداری خود آن را طلب کرده بودند.

إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جٰاءَکُمُ الْفَتْحُ

اگر پیروزی خواهید،پیروزیتان فرا رسید.» و گویند در جنگ بدر بعضی از مشرکان از خدا به دعا خواسته بودند که هر که در نزد خدا محبوب تر است او پیروز شود خداوند دعای آنان مستجاب کرد و مسلمانان را پیروز گردانید.

وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

و اگر از کفر باز ایستید برایتان بهتر است.» یعنی جنگی را که به زودی به هزیمت شما منجر می شود رها کنید که در هزیمت خیری نیست.

ص :30

وَ إِنْ تَعُودُوا

و اگر باز گردید.» یعنی به میدان جنگ و جنگ از سر گیرید، نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئاً وَ لَوْ کَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ سپاه شما هر چند فراوان باشد برایتان سودی نخواهد داشت که خدا با مؤمنان است.» /4

[سوره الأنفال (8): آیات 20 تا 24]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلصُّمُّ اَلْبُکْمُ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اَللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (24)

معنای واژه ها

22[الدواب]

:جمع دابّة و آن به هر جنبنده ای در زمین اطلاق می شود ولی در میان عربها به رمۀ اسب گفته می شود.

ص :31

/4

پاسخ خدا همان زندگی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مطالب این بخش دنبالۀ آیات پیشین است که از ضرورت عمل همراه با توکل سخن می گفت.در اینجا از مهمترین شروط پیروزی سخن به میان می آید و این شروط عبارت است از اطاعت آگاهانه از یک رهبری هدایت یافته قرآن می گوید باید فرمانبردار اوامر خدا و پیامبرش بود و از روی آگاهی و صداقت قدم به جای قدم رسول گذاشت و فراتر از سخن او سخنی نگفت.نه همانند منافقان که در ظاهر به سخن رسول خدا گوش می سپردند و آن را در جایی که باید به کار نمی بستند.بدترین افراد بشر که بر روی زمین راه می روند کسانی هستند که از وسایل و اسبابی که خداوند به آنان ارزانی داشته سود نمی برند.از این رو خیری در آنان نیست و خدا آنان را وا گذاشته زیرا در این حالت اگر خدایشان هدایت کند به هدایت او پاسخ نمی دهند.

پیامبر،مردم را به سوی زندگی می خواند.بر مردم است که دعوت او اجابت کنند و این اجابت از روی صدق و یقین باشد زیرا خدا از درون دل بندگان خود آگاه است و می داند که آنان چه در نیت دارند حتی پیش از آن که رایشان به انجام آن قرار گیرد.سپس همه را در قیامت گرد می آورد و در برابر اعمالشان پاداش می دهد.

/4

شرح آیات:
اشاره
اطاعت از رهبری

[20]

خلاف رأی و نظر رسول عمل کردن،در صورتی که از روی علم و

ص :32

آگاهی باشد از گناهان کبیره است و از آشکارترین عوامل هزیمت.اطاعت آگاهانه از پیامبر اوج ایمان و تسلیم در برابر خدا و رسالت رسول اوست.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و در حالی که سخن او را می شنوید از او روی بر مگردانید.» یعنی در حالت شنیدن آیات و شناخت صدق رسالت و به هنگام تبلیغ وظایف دینی.مخالفت با رسول شدیدترین محرمات بلکه فسق و کفر است.

[21]

آیا کسی می تواند مخالفتش را با پیامبر بدین گونه توجیه کند که سخن او را به درستی نشنیده و در نیافته است؟هرگز،زیرا خدای تعالی به افراد بشر ادوات و اسباب شنیدن و دریافتن داده است.بر اوست که از آن ادوات و اسباب استفاده کند و آنها را به کار بندد تا سبب فرهیختگی روح او شود.

وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ

و از آنان مباشید که گفتند شنیدیم در حالی که نمی شنوند.» یعنی همچون منافقان نباشید که بی هیچ درنگی همراه با بینش به صرف شنیدن بسنده می کنند.

بدترین جنبندگان نزد خدا

[22]

شنیدن حقیقی تفکر است و سود بردن به نیروی عقل و خرد است.

بدترین جنبندگان بر روی زمین آنهایی هستند که خدا آنان را به فروغ خرد نواخته است.ولی آنان چون شبکوران از آن سود نمی برند.چنین کسان از ستوران که از نعمت عقل و خرد محروم اند بدتراند.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ

بدترین جانوران در نزد خدا این کران و لالان هستند که در نمی یابند.» /4 اینان گوش و زبان دارند ولی آنها را در طریق خیر به کار نمی برند.آری، اینان بدکارتر و گمراه ترند از آن ستوران که خداوندشان نه گوش داده و نه زبان.

ص :33

[23]

چون بشر از فطرتی سالم برخوردار شده باشد دعوت حق او را سودمند افتد.که دعوت حق همانند باران است که چون ببارد زمین مستعد و نیکو را بارور دارد.اما هنگامی که فطرت دگرگون شود و شهوات و کینه ها بصیرت را فرو پوشانند نه تنها دعوت حق سودی نکند بلکه بر کفر و انکار شخص هم افزوده می گردد.

از این رو خدای تعالی می فرماید.

وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ

اگر خدا خیری در آنها می یافت شنوایشان می ساخت.» مراد از خیر همان استعداد فطری است که خداوند به نوع بشر ارزانی داشته هنگامی که او را گوش و چشم و دل عطا کرد و موارد خطا و پرهیز را به او الهام نمود ولی آن کسان که در مرحلۀ پست حیوانی باقی مانده اند از آنها سودی نمی برند.

وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ

اگر هم آنان را شنوا ساخته بود باز هم بر می گشتند و رویگردان می شدند.»

نبوت دعوت به زندگی است

[24]

زندگی که ما عاشق آن هستیم و برای ادامۀ آن سعی می کنیم چیست؟آیا زندگی توانایی و فعالیت در غلبه بر طبیعت نیست؟پس چرا در برخی موارد و حالات،مرگ را بر آن ترجیح می نهیم،یا گمراهی را بر هدایت می گزینیم، یا جهل را به جای علم می پذیریم و یا واپس ماندگی را بر پیشرفت و عمل،مقدم می داریم؟آیا نه چنان است که باید به نیروی هدایت و علم بر همه چیز غلبه کنیم؟آیا عمل و حرکت بارزترین مظاهر زندگی و فواید آن نیست؟ /4 نبوت دعوت راستینی است به زندگی یعنی به علم و عمل،به هدایت و حرکت،به سوی غلبه بر طبیعت برای مصالح بشر.قرآن فریاد ما می آورد که پاسخ گفتن به این رسالت با فطرت بشری هماهنگ است و از عشق ما به زندگی سرچشمه می گیرد.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ

ص :34

ای کسانی که ایمان آورده اید!چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فرا خوانند که زندگیتان می بخشد،دعوتشان را اجابت کنید.» مهم نیست که هفتاد سال زندگی کنیم مهم این است که زندگی ما با علم و آزادی و فعالیت توأم باشد.مؤمنی که از قیود شهوات آزاد است و شورشگری که برای گسستن بند و زنجیرهای اجتماعی بر پای می خیزد و آن کسی که برای مصالح خود و مصالح اجتماع به نیروی علم طبیعت را مسخر خویش می سازد هر یک روز یک روز عمر خود را زندگی کرده اند اما کافر که جزیی از طبیعت و جزئی از نظام حاکم بر طبیعت شده و تسلیم ارادۀ دیگران است هر چند دلش بتپد و نبضش بزند مرده ای بیش نیست.

خدا ما را به زندگی حقیقی در این دنیا فرا می خواند البته زندگی آمیخته به سعادتی که به حیات اخروی پیوندد،آنجا که شهیدان و صدیقان در عین بهجت و سرور آرمیده اند.

قلب آدمی هم چنان عاشق زندگی است و دعوت به زندگی را با وجود همه حجابها و عقده های روحی می پذیرد،زیرا خداوند میان انسان و قلبش حایل است و نمی گذارد شعلۀ محبت در دل او خاموش گردد،به گونه ای که باطل را حق انگارد و حق را باطل شمارد.هرگز!جلوۀ خداوندی در دل مؤمن،سبب می شود که او میان حق و باطل فرق نهد و بر اساس این خصلت فردا که همگان در محشر گرد می آیند از او حساب می کشد.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

و بدانید که خدا میان آدمی و قلبش حایل است و به پیشگاه او گرد آورده شوند.» در حدیثی به جا مانده از امام صادق(ع)آمده است که:

«هرگز قلب،یقین نمی یابد که حق،باطل است و هرگز باور پیدا نمی کند که باطل،حق است». (1)

ص :35


1- 1) -بحار الانوار،ج 70،ص 58،ح 34.

/4

[سوره الأنفال (8): آیات 25 تا 28]

اشاره

وَ اِتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (25) وَ اُذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی اَلْأَرْضِ تَخٰافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ اَلنّٰاسُ فَآوٰاکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (26) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اَللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (28)

/4

پرهیز از فتنۀ دارایی و فرزندان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

فرمانبرداری از پیامبر(ص)و تسلیم خالصانه در برابر اوامر او به امتها زندگی تازه می بخشد،اما دوری گزیدن از او و اختلاف،فتنه ای است که آتش آن افراد جامعه را به کام خود می کشد و عذاب و شکنجۀ خدا سخت و دردناک است.

بر ماست که همواره اهمیت رهبری پیامبران را به یاد داشته باشیم تا مبادا دلهای ما از پیروی آنان سستی گیرد.

روزگاری شمارمان اندک و از دشمنان بیمناک بودیم مانند آن روزها که در مکه می زیستیم و دشمن گرد بر گرد ما را گرفته بود.آیا اطاعت ما از فرمانهای رسول اللّٰه نبود که به ما ایمنی و پیروزی و آسودگی عنایت کرد.آیا نباید شکر این

ص :36

نعمت به جای آوریم و بر اطاعت خویش بیفزاییم.تنها راه رهایی از اختلافات داخلی این است که از خدا بترسیم و تقوی پیشه سازیم و از راه خدا که همه نورانیت است و ما را به شناخت حق و یاران حق و شناخت باطل و اصحاب باطل راه می نماید منحرف نشویم.رفتن در این راه روشن سبب می شود که آمرزش او و فضل و رحمت او نصیب ما شود.

/4

شرح آیات:
اشاره
مسئولیت امت به هنگام بروز اختلافات

[25]

اختلافات اجتماعی از گناهانی است که هر فرقه آن را به گردن فرقۀ دیگر می گذارد.زیرا هر فرقه ای معتقد است که عمل او عکس العمل عمل فرقۀ دیگر است.پس بر همگان واجب است که خود بدون این که منتظر باشد تا طرف دیگر دست از اختلافات بردارد خود از ارتکاب آن باز ایستد،زیرا چون بلای اختلاف و نفاق فراز آید همگان را در بر خواهد گرفت.به عبارت دیگر آثار گناه تنها دامنگیر گناهکاران نمی شود بلکه دیگران را هم در بر خواهد گرفت.گناه همانند آتش است که چون شعله ور شود خشک و تر را در لهیب خود خواهد سوخت.از این رو است که خدای تعالی می فرماید:

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً

بترسید از فتنه ای که تنها ستمکارانتان را در بر نخواهد گرفت.» یعنی هم کسانی را که مباشر ستمکاری بوده اند در بر خواهد گرفت و هم کسانی را که در برابر ستم سکوت اختیار کرده اند و هم کسانی را که در بر ستم واکنشی در خور انجام نداده اند بلکه ستم را تحمل کرده اند.مثلا اگر فرقه ای در یک جامعه بر فرقۀ دیگر تجاوز روا دارد،وظیفۀ فرقۀ ستمدیده این است که خود دست به قصاص و انتقام نزند بلکه منتظر فرمان دستگاه رهبری باشد چه اگر بخواهد خود دست به عمل زند سبب ناتوانی دستگاه رهبری می شود و موجب آشوب و هرج و مرج می گردد.آن وقت پیامد ناخوش آیند آن دامنگیر هر دو فرقه خواهد شد.بسا

ص :37

فتنه به اختلافات اجتماعی دلالت کند بیشتر از گرفتاریهای فردی.در حدیث از زبیر بن العوّام روایت شده که گفت:

«روزگاری ما این آیه را می خواندیم و خود را مشمول آن نمی شمردیم در حالی که مقصود ما بودیم و بدان عمل نکردیم تا آن گاه که ما را در برگرفت». (1)

/4

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

و بدانید که خدا به سختی عقوبت می کند.» خداوند کسانی را که باعث رواج فتنه می شوند عذاب می کند،همچنین کسانی را که در برابر رواج فتنه از خود واکنشی نشان نمی دهند و از رویارویی با آن تن می زنند.آری،در آخرت کسانی که به امر به معروف و نهی از منکر نمی پردازند و از فرمان رهبری رخ بر می تابند مورد مؤاخذه قرار می گیرند.

عبرت از گذشته تضمین سعادت آینده است

[26]

بر آدمی لازم است که به هنگام پیروزی و توانمندی روزگاران ناتوانی خود را به یاد آورد تا عواملی را که سبب پیروزی او شده است فراموش نکند و همواره آن عوامل را در نظر داشته باشد تا پیروزیی که به دست آورده برایش بماند و پس از آن پیروزیهای دیگری نصیبش شود،بی آن که در مسیر ترقی و تعالی که در پیش دارد لحظه ای توقف و درنگ حاصل شود.

وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخٰافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النّٰاسُ

و به یاد آورید آن هنگام را که اندک بودید و در شمار زبون شدگان این سرزمین.بیم داشتید که مردم شما را از میان بردارند.» این گونه کسان به شمار اندک اند و از نظر اجتماعی در شمار ناتوانان و زبون شدگان.ولی خدای تعالی از همه سو و از هر حیث حامی و نگهبان آنهاست.

فَآوٰاکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ

خدا پناهتان داد و یاری کرد.»

ص :38


1- 2) -تفسیر مجمع البیان،ج 4،ص 534.

/4 و ناتوانی شما را به نیرومندی بدل کرد، وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ و از چیزهای پاکیزه روزی داد.» یعنی فقر و زبونی شما را به غنا و رفاه بدل می کند، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ باشد که سپاس گویید.» پروردگارتان را در برابر این نعمتها.معنی شکر نگهداری آن عواملی است که سبب تغییر وضع فساد آلود شما به یک زندگی سعادتمندانه شده است.از بارزترین این عوامل یکی اتحاد است و یکی دوری گزیدن از فتنه انگیزی.بدین طریق که از فرمانهای رسول خدا اطاعت کنید فرمانهایی که شما را به سویی می خواند که به زندگی سراسر نیکبختی و نور و سرور منتهی می گردد.

جاسوسی به نفع دشمن خیانت است

[27]

درنگ و سستی در اطاعت از رسول اللّٰه خیانت محسوب می شود.

خیانت به پیمانی که با او بسته اند و خیانت به بیعتی که از او بر گردن دارند.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَخُونُوا اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمٰانٰاتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید،می دانید که نباید به خدا و پیامبر خیانت کنید و در امانت خیانت ورزید.» یکی از آشکارترین مظاهر خیانت جاسوسی کردن به سود دشمن است و دادن اطلاعات به کسانی که بر ضد مقام رسالت برخاسته اند.آن سان که ابو لبانه کرد.ابو لبانه را حضرت رسول(ص)به نزد یهود بنی قریظه فرستاد.اینان در پیمانی که با پیامبر بسته بودند،خیانت کرده بودند.پیامبر از آنان خواسته بود که به رأی سعد بن معاذ گردن نهند.یهود پیام دادند ابو لبانه را نزد ما بفرست.ابو لبانه نیکخواه آنان بود زیرا زن و فرزند و دارایی او در نزد ایشان بود.رسول اللّٰه ابو لبانه را به نزدشان فرستاد.یهود از او پرسیدند که آیا به هر چه سعد بن معاذ رأی بدهد گردن بنهند؟ابو لبانه به گلوی خود اشاره کرد یعنی اگر چنین کنید سرتان را می برند.

در حال،جبرئیل بیامد و به پیامبر خبر داد.ابو لبانه گفت:هنوز از جای

ص :39

خود تکان نخورده بودم که دریافتم به پیامبر خیانت کرده ام.پس این آیه نازل شد.

ابو لبانه خود را به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت به خدا لب به آب و غذا نخواهم زد تا بمیرم یا خداوند توبۀ مرا قبول کند.ابو لبانه هفت روز به همان حال ببود تا خدا توبه اش را بپذیرفت و رسول خدا بندهای او بگشود.

/4

[28]

از علل و انگیزه های خیانت به دولت اسلامی و به رهبری آن یکی حب اموال و فرزندان است.چنان که ابو لبانه بدان گرفتار آمد.از این رو خدای تعالی ما را از این دو عامل فساد بر حذر می دارد و می فرماید:

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ

بدانید که داراییها و فرزندان وسیلۀ آزمایش شمایند و پاداش بزرگ نزد خداست.» مراد از فتنه هر پدیده ای است که بشر بدان مورد آزمایش قرار می گیرد.چون بشر از این گردنه صعبناک بگذشت،خدای تعالی هم هر چه را که در روزهای آزمایش از دست داده به او عنایت خواهد کرد.

/4

[سوره الأنفال (8): آیات 29 تا 33]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقٰاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (29) وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلْمٰاکِرِینَ (30) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا قٰالُوا قَدْ سَمِعْنٰا لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (31) وَ إِذْ قٰالُوا اَللّٰهُمَّ إِنْ کٰانَ هٰذٰا هُوَ اَلْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنٰا حِجٰارَةً مِنَ اَلسَّمٰاءِ أَوِ اِئْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (32) وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (33)

ص :40

معنای واژه ها

30[لیثبتوک]

:اثبات به معنای حبس است و«اثبته فی الحرب»یعنی در جنگ بر او زخمهای عمیق وارد آورد.

/4

تقوی بصیرت است و کفر ضلالت و عذاب
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از ذکر وجوب پاسخ دادن به دعوت رسول اللّٰه و برای وحدت و یگانگی در میان مسلمانان چنگ زدن به ریسمان استوار او و لزوم دوری از فتنه انگیزی،به بیان این حقیقت می پردازد که پرهیزگاری و ترس از خدا به آدمی بصیرتی می بخشد که به نیروی آن می تواند میان حق و باطل و نیکوکار و بدکار فرق نهد.همچنین تقوی سبب می شود که گناهانش بریزد،آری،خدا را در حق پرهیزگاران نعمتها و برکات بسیار است.

مثل آشکار سودمندی تقوی این است که گروهی در اندیشه شدند که دربارۀ رسول خدا مکری اندیشند که یا او را از شهر بیرون کنند یا بکشند ولی خدا مکرشان را باطل ساخت و ناچیز گردانید.مکر این گروه این بود که در میان مردم به شایعه پراکنی پرداختند تا مگر نگذارند سخن او بشنوند و دعوتش اجابت کنند..و نیز می گفتند که اگر پیامبر راست می گوید بر سر ما عذابی نازل کند در حالی که عذاب خدا زمانی فرود می آید که مردم در کفر فرو رفته باشند و احساس پشیمانی و

ص :41

توبه نکنند و از خدای تعالی آمرزش نخواهند.در حالی که پیامبر هنوز در میان آنهاست و امید توبه و استغفار می رود عذاب نازل نخواهد شد.

/4

شرح آیات:
اشاره
آثار تقوی

[29]

دل آدمی میان دو گونه جاذبه سرگردان است:جاذبۀ عقل و جاذبۀ هوی و هوس و شهوات.همچنین میان تاریکی و جهل و بی بند و باری و میان نور و هدایت و تعهد.هوا و هوس و شهوات بر چهرۀ عقل پرده می کشند ولی دل نیز مقاومت می ورزد و طالب نور و هدایت است.و تو در حالی که بستۀ خواستها و گرفتار عواطف و احساسات خویش هستی آیا می توانی نیکوکار را از زشتکار تمیز دهی؟و در حالی که میان حالات نفسانی متناقض چون فعالیت و تنبلی و امید و نومیدی در نوسان هستی می توانی عمل صالح را بشناسی؟ آری،هنگامی که خود را متعهد سازی که برنامه های خدایی را به اجرا درآوری و در برابر فشارهای عواطف و خواهشهای نفسانی پایداری کنی،به عقل خود کمک کرده ای تا آن نیرو را به دست آورد که بتواند حق و باطل را از هم تمیز دهد.یعنی خدا معیار و مقیاس این داوری را به دست تو خواهد داد.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقٰاناً

ای کسانی که ایمان آورده اید!اگر از خدا بترسید،خدا شما را بصیرت شناخت حق از باطل دهد.» تقوی تعهد است در برابر امر رسالت و احساس مسئولیت در برابر آن.تقوی به ما نیرویی می بخشد که می توانیم به یاری آن صواب را از خطا باز شناسیم و صالح را از مفسد و هدایت را از شبهات و راه راست و مطمئن را از لغزشگاهها تشخیص دهیم.

تقوی در گذشتۀ انسان هم تأثیر می گذارد خدای تعالی گناهان گذشته را می زداید تا در زندگی آیندۀ متقی تاثیر منفی نگذارند.آری چون به حلیه تقوی

ص :42

متحلی گشتی گناهانت آمرزیده شود.

وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ

و گناهانتان را بزداید و شما را بیامرزد و خدا صاحب فضل و کرمی بزرگ است.» /4 خداوند به فضل و کرم فرا گیر خود نعمتهایش را در دنیا و در آخرت نصیب پرهیزگاران کرده است.

راه به یاری خداوندی

[30]

ترس از خدا و قبول دعوت رسول و دوری گزیدن از فتنه های اجتماعی همه مقدمات و عواملی است برای پیروزی بر دشمن.چون این شرایط فراهم آید باری تعالی یاری خویش ارزانی دارد آن سان که در جنگ بدر آنان را یاری داده.مورد دیگر زمانی بود که کفار همدست شدند تا رسول اللّٰه را فرو گیرند و بکشند یا اگر کشتن نتوانستند از شهر بیرونش رانند ولی این مکر و توطئه نیز به جایی نرسید.زیرا خدای تعالی رسولش را فرمان داد که به مدینه مهاجرت کند و چون کفار بیامدند علی(ع)را دیدند که در نهایت فداکاری به جای پیشوای خود غنوده است.

وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ خَیْرُ الْمٰاکِرِینَ

و آن گاه را به یاد آورید که کافران دربارۀ تو مکری کردند،تا در بندت افکنند یا بکشندت یا از شهر بیرون سازند.آنان مکر کردند و خدا نیز مکر کرد و خدا بهترین مکر کنندگان است.» هنگامی که مؤمنان نقشه های پروردگارشان را به اجرا در آوردند بر دشمنان خود برتری یافتند.مهمترین بندهای این نقشۀ الهی در مبارزات اجتماعی تلاش و همکاری و آمادگی برای فداکاری و ذوب شدن در بوتۀ ایمان و اعتقاد و دوری گزیدن از خود خواهیها و اعمال خلاف بود.ایمان و اعتقاد به آدمی چنان نیرویی می بخشد که بتواند میان حق و باطل فرق نهد و حوادث را با چشم واقع نگری ببیند.همچنین دل را از هواهای نفسانی و امیال شیطانی پاک می گرداند و چون به

ص :43

این درجه از صفا و خلوص رسید به فضل خداوند بر همۀ توطئه های نابکارانۀ خصم پیروز می گردد.

[31]

یکی از کارهای ناشایست کفار برای ضربه زدن به اسلام-هر چند ناموفق بود-این بود که همواره شایعه ها می پراکندند که قرآن به آن درجه از بلاغت و علم نیست که مدعی است.ما خود به آن گوش فرا داده ایم و اگر بخواهیم ما نیز از آن گونه سخنان خواهیم گفت.ولی ما مردمی مترقی و پیشرفته هستیم و اینها که در قرآن آمده افکار کهنه و ارتجاعی است که /4 کسانی که دلباختۀ خرافات هستند به آنها معتقدند.

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا قٰالُوا قَدْ سَمِعْنٰا لَوْ نَشٰاءُ لَقُلْنٰا مِثْلَ هٰذٰا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

چون آیات ما بر آنها خوانده شد،گفتند شنیدیم و اگر بخواهیم همانند آن می گوییم.این چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست.» [32]

با این سخن که بر زبان آوردند آهنگ هماوردی با کلام خدا نمودند حتی کار را به جایی رسانیدند که آمادۀ مباهله شدند و گفتند:پروردگارا اگر کلام رسول اللّٰه حق است بر ما عذاب نازل کن و بر سر ما بارانی از سنگ ببار.

وَ إِذْ قٰالُوا اللّٰهُمَّ إِنْ کٰانَ هٰذٰا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

و آن هنگام را که گفتند:بار خدایا اگر این که از جانب تو آمده حق است،بر ما از آسمان بارانی از سنگ ببار یا عذاب دردآوری بر ما بفرست.»

وعدۀ عذاب و زمان آن:

[33]

ولی آیا خداوند به محض چنین درخواستی بر آنان عذاب می فرستد؟یا آنکه فرستادن عذاب بر وفق حکمت بالغۀ اوست؟خدای تعالی بر هیچ قومی عذاب نمی فرستد تا آن گاه که دیگر برای هدایت یافتن فرصتی برایشان باقی نمانده باشد و در اعماق دلشان هیچ جرقه ای از ایمان نتابد.دلیل این امر این است که تا زمانی که شخصی پس از ارتکاب خطا اظهار پشیمانی می کند و از خدا

ص :44

آمرزش می طلبد هر چند از خدا طلب عذاب کند بر او عذاب نازل نمی شود.البته نازل نشدن عذاب دلیل صحت همۀ اعمال او نیست یا نشان صحت راه و روش او نمی باشد،بلکه دلیل بر آن است که هنوز بقایایی از ایمان در اعماق دلش باقی است و همین امر موجب عدم نزول عذاب می شود.

وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ

تا آن گاه که تو در میانشان هستی خدا عذابشان نکند.» ای رسول خدا!تو آنها را به راه هدایت می خوانی چه بسا به تو گوش فرا می دهند.وجود پیامبر رحمت و سرور آفریدگان در زمان خود مانع نزول عذاب بود و وجود افراد صالح و نیکوکار در میان امت اسلامی در زمانهای بعد،از همان گونه تأثیر برخوردار است.

وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ

و تا آن گاه که از خدا آمرزش می طلبند،نیز عذابشان نخواهد کرد.» از آیات دیگر قرآن چنان بر می آید که عذاب خدا از آسمان نازل می شود به هنگامی که /4 دلهای همگان از ایمان خالی شده و صالحان یا از میان مردم بیرون رفته و یا رخت از جهان کشیده اند.این نیز جنبۀ دیگری بود از مکر کافران.

/4

[سوره الأنفال (8): آیات 34 تا 37]

اشاره

وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ یُعَذِّبَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ مٰا کٰانُوا أَوْلِیٰاءَهُ إِنْ أَوْلِیٰاؤُهُ إِلاَّ اَلْمُتَّقُونَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (34) وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَةً فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (35) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ فَسَیُنْفِقُونَهٰا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ (36) لِیَمِیزَ اَللّٰهُ اَلْخَبِیثَ مِنَ اَلطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ اَلْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلیٰ بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (37)

ص :45

/4

ثمرۀ هزینه کردن کافران حسرت و هزیمت است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش سخن از مکر کفار بود و شایعه پراکنیهای آنان.خدای تعالی از برخی اعمال ناشایست آنان پرده برداشت و دعویهای باطلشان را بر ملا ساخت و از سوی دیگر فلسفۀ مبارزه علیه آنان را آشکار کرد.و همچنین بیان شد که عذاب خدا گاه به گونه ای غیبی می آید چون صاعقه ای که بر قوم عاد و ثمود فرود آمد و نابودشان ساخت و گاه این عذاب به دست مؤمنان بر آنها فرود می آید.خدای تعالی بیان می فرماید که کفار را عذاب خواهد کرد زیرا آنان مردم را از مسجد الحرام منع می کنند،بدون آن که در این کار حقی داشته باشند،زیرا مسجد الحرام جای عبادت است و باید که همۀ کسانی که به زیور تقوی و عبودیت آراسته اند در آن وارد شوند.

پس این یک مشت نادان مردمی که نمازشان-به جای خشوع و تضرّع در برابر خدا-چیزی جز صفیر کشیدن و کف زدن نیست و به خدا و رسول او کافرند حق ندارند که آن مکان مقدس را ویژۀ خود دانند و مؤمنان را از نماز گزاردن و طواف کردن در آنجا باز دارند،اما اموالشان که هزینه می کنند در راه خدا نیست یعنی برای

ص :46

اصلاح حال بندگان خدا و یاری مظلومان و کمک به محرومان نیست،بلکه برای این است که مردم دیگر را از رسیدن به مسجد الحرام باز دارند.ولی مسلم است که از این همه هزینه ای که در طریق باطل می کنند طرفی نخواهند بست و سرانجام در آتش جهنم خواهند سوخت. /4 خداوند صفوف پلیدان و پاکان را از هم جدا می کند تا پلیدان را به سبب اعمال نابکارانه و ناشایستشان در جهنم افکند و جهنم بد جایگاهی است.

شرح آیات:
اشاره
سنت عذاب

[34]

چنان نیست که خداوند حکیم عذاب خود را بر هر کس که خواستار عذاب باشد یا در برابر قدرت باری تعالی یا رسالت پیامبرش ایستادگی کند و مقاومت ورزد و آهنگ سرکشی داشته باشد فرو فرستد بلکه عذاب خود را بر سر کسی می فرستد که مستوجب عذاب باشد بدین گونه که مرتکب عملی قبیح شده باشد و مثلا مردم را از رسیدن به مسجد الحرام باز دارد.مسجد الحرام کجاست؟ مسجد الحرام مکانی است که خدای تعالی آن را ویژۀ خود ساخته تا دار السلام و جایگاه امنیت و حریت باشد.جایی که مردم بتوانند شعایر دینی خویش در آنجا به جای آرند و افکار و اندیشه های واقعی خود بیان دارند ولی اگر جماعتی جور پیشه و ستمکار بیایند و خود را صاحب اختیار مسجد الحرام قلمداد کنند و مردم را از اقامۀ شعایر دینی خود باز دارند،اینان در خور عذابند زیرا در خور ریاست و فرماندهی در مسجد خدا نیستند زیرا کارگزاران مسجد همانا دوستان خدایند.در مساجد فقط باید پرچم الهی افراشته شود نه هیچ پرچم دیگر،و پرچمداران خدا همانا پرهیزگاران اند،نه هیچ کس دیگر.چون مساجد خدا از دعوت به نام غیر خدا و از بتان و از تبلیغ رسالت شیطانی و دعوت برای پادشاه جابر یا گروه ملحدان پاکیزه گردید مردم در آنجا فروغ هدایت خواهند یافت و به گرد محورهایی نیرومند حلقه خواهند زد و بدین نیرو در برابر اهریمنان و اهریمنان آدمی روی ایستادگی توانند

ص :47

کرد.سخن از غاصبان مسجد الحرام است:

وَ مٰا لَهُمْ أَلاّٰ یُعَذِّبَهُمُ اللّٰهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ مٰا کٰانُوا أَوْلِیٰاءَهُ إِنْ أَوْلِیٰاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

چرا عذابشان نکند،حال آن که مردم را از مسجد الحرام باز می دارند و صاحبان آن نیستند! صاحبان آن تنها پرهیزگارانند ولی بیشترینشان نمی دانند.» اینان از فلسفۀ مساجد و نقش حساس آنها در هدایت مردم و یاری آنها بر ضد ستمکاران بی خبرند.

[35]

اما کسانی که مساجد را مراکز لهو و ریشخند به ارزشهای والای اسلامی کردند نمازشان در بیت الحرام(که مقدس ترین مکانهای روی زمین است) جز صفیر کشیدن /4 و دست زدن نیست.

وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَةً

و دعایشان در نزد خانۀ کعبه جز صفیر کشیدن و دست زدن هیچ نبود.» و عذاب خدا که به دست مؤمنان بر سر آنان خواهد آمد به همین سبب است که به هنگام نماز و دعا صفیر می کشیدند و دست می زدند و مورد چنین خطابی واقع شدند:

فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

پس به پاداش انکارتان عذاب را بچشید.» از ابن عباس روایت شده که عربها عریان بر گرد کعبه طواف می کردند و صفیر می کشیدند و دست می زدند و روایت شده که چون رسول اللّٰه به نماز می ایستاد دو مرد از بنی عبد الدار در جانب راست او می ایستادند و صفیر می کشیدند و دو مرد در جانب چپ او می ایستادند و دست می زدند و بدین گونه نماز او را بر هم می زدند.

خداوند آنها را در جنگ بدر به هلاکت رسانید.خداوند به آن چهار تن و به بقیۀ بنی عبد الدار می گوید:«اینک عذاب را بچشید».

سخن آخر آن که:این آیه و آیه قبل از آن به گونه ای آشکار دلالت دارند بر این که قدرتهایی که مردم را از رفتن به زیارت کعبه باز می دارند و مانع اعمال

ص :48

مردم می شوند و حرمت حرم را می شکنند و می خواهند که مساجد را به صورت مراکز فساد و منکر در آورند،قدرتهایی ستمکارند و باید در برابر آنها ایستادگی کرد تا خداوندشان به دست مؤمنان عذاب کند.

[36]

این تصویری از چهرۀ سیاسی این دار و دسته است اما چهرۀ اقتصادی آنها هم چهره ای زشت خطا کارانه است.زیرا اقتصاد وسیله ای است در دست اینان برای رسیدن به اهداف پلیدشان،یعنی مانع تراشی است برای روندگان راه حق و اقامه عدل و اشاعۀ رفاه و سلامت.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

کافران اموالشان را خرج می کنند تا مردم را از راه خدا بازدارند.» اموالشان را برای نشر کتابهای گمراه کننده صرف می کنند یا برای تقویت روزنامه ها و مجلاتی که ثناگوی طاغوت اند یا برای پرداخت حق السکوت به مشتی مدعیان علم که خادمان معبد ستم و ستیزه اند /4 یا برای تهیه ساز و برگ نظامی یا جاسوسی.

مسلم است که این هزینه ها برایشان حاصلی جز حسرت به بار نخواهد آورد و سودی عایدشان نخواهد ساخت حتی بسا به حالشان زیانمند باشد و آنان را به جهنم راه بنماید.

فَسَیُنْفِقُونَهٰا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ

اموالشان را خرج می کنند تا مردم را از راه خدا باز دارند و کافران در جهنم گرد آورده شوند.» [37]

اکنون ببینیم که هزینه ای که اینان برای بازداشتن مردم از راه خدا بر خود تحمیل می کنند چگونه موجب پیروزی مؤمنان بر آنان می شود؟قرآن خود به این پرسش پاسخ می دهد:

اولا:این مال پاک و ناپاک را در اجتماع از یکدیگر متمایز می سازد.

پاکان را ثروت دنیوی نمی فریبد بلکه به پاکی آنها می افزاید.در حالی که ناپاکی را که به ایمان تظاهر می کند رسوا می کند و در جامعه پرده از کارش بر می گیرد.

ص :49

ثانیا:عناصر ناپاک ممکن است یکدیگر را بیابند و به هم دست اتفاق دهند ولی زمانی که اجتماع علیه ایشان بر پای خیزند نمی توانند جان خویش را برهانند.

لِیَمِیزَ اللّٰهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلیٰ بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ

تا خدا ناپاک را از پاک باز نماید و ناپاکان را بر هم نهد آن گاه همه را گرد کند و به جهنم افکند.اینان زیانکارانند.» /4

[سوره الأنفال (8): آیات 38 تا 40]

اشاره

قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اَلْأَوَّلِینَ (38) وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ اَلدِّینُ کُلُّهُ لِلّٰهِ فَإِنِ اِنْتَهَوْا فَإِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَوْلاٰکُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ (40)

/4

چگونه با کفار رو به رو شویم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش سخن از فعالیتهای سیاسی و اقتصادی کفار بود که همه خطاکارانه بود و نیز بیان این مطلب که سخنشان در توجیه اعمالشان همه دروغ است.و در این آیات نخست بحث در این است که سنت خدایی بر این مقرر شده

ص :50

که دولت کفر دوام نمی یابد و بر آنهاست که به توبه گرایند و از فعالیتهای خویش بس کنند تا خداوند گناهان پیشین ایشان را ببخشاید.آن گاه پس از این اتمام حجت آنان را به قتال تهدید می کند تا مگر در زمین دامنۀ فساد خود نگسترند و از فتنه گری باز ایستند و فرمان خداوند آری تنها فرمان خداوند بر زمین روان باشد.و چون به نیروی پیکار تسلیم شدند خداوند خواهد دانست که آیا در عمل و ادعای خود صادق اند یا نفاق می ورزند پس اگر آنان به کارهای ناشایست خود ادامه دادند مسلمانان نیز به جنگ ادامه خواهند داد.زیرا او مولای مسلمانان است و یاری دهنده ای نیکوست.

شرح آیات:
اشاره
سنت پیروزی حق

[38]

خردمندانه نیست که به هر چه به زمان کهن مربوط می شود مهر ارتجاع و افسانه و خرافه بزنیم، /4 آن سان که برخی از نادانان چنین می کنند.در روزگاران کهن بحثها و نظرها و قوانین اجتماعی وجود داشته و بر ماست که از آنها برای زمان حال سود جوییم.یکی از آنها سنت پیروزی حق است و شکست کفر و گمراهی.کافران باید به تاریخ باز گردند تا این سنت الهی را نیک بنگرند و از آن عبرت گیرند.

قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ

به کافران بگو که اگر دست بردارند گناهان گذشتۀ آنها آمرزیده شود و اگر باز گردند،دانند که با پیشینیان چه رفتاری شده است.» سنت خداوندی تغییر پذیر نیست که(تو در سنت خدا تبدیل و تحولی نخواهی یافت).

فلسفۀ جنگ

[39]

جنگهای اسلامی را هدف آن نیست که تنها جای قدرتها عوض شود

ص :51

یعنی گروهی به جای گروه دیگر جای گیرند و بر آنان مسلّط شوند،بلکه هدف اقامه حکم خدا و برکندن ریشۀ فتنه است.فتنه چیست؟آیا مراد از فتنه شرک به خداست؟یا فساد در زمین است؟یا ستم کردن مردم است بر یکدیگر؟یا تسلط گروهی است از مردم بر گروهی دیگر و برده کردن و بهره کشی از آنهاست یا تحمیل فرهنگ معینی بر آنها؟ بدیهی است که فتنه در زبان قرآن تسلط غیر مشروع است هم چنان که این سلطۀ شرعی است که از ایمان به خدا مدد می گیرد و از حق یاری می جوید و به آزادی انسان می اندیشد.آشکارترین معانی شرک تسلط نامشروع است یا خضوع در برابر چنین تسلطی است.

وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰی لاٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّٰهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّٰهَ بِمٰا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

و با آنان نبرد کنید تا دیگر فتنه ای نباشد و دین همه دین خدا گردد.پس اگر باز ایستادند خدا کردارشان را می بیند.» خداوند می داند که آیا آنان در دعوی خویش صادق اند یا اهل نفاق و جایز نیست که به جنگ با آنان به بهانۀ این که هنوز در شمار کفارند ادامه داد در حالی که به ظاهر دعوی اسلام می کنند.

/4

[40]

ولی اگر از اسلام سرباز زدند و باز هم به قتال گراییدند و به اشاعۀ فساد پرداختند،شما نیز به قتال خویش ادامه دهید بدون هیچ اندوه یا سستی و درنگی.زیرا شما سرانجام بر آنان پیروز می شوید،خدا مولای شماست و پیشوای شماست.اوامر و نواهی و تعالیم او برای شما بهتر است زیرا او شما را به قدرت مقهور ناشدنی خود یاری می کند.

وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَوْلاٰکُمْ نِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ

و اگر سرباز زدند،بدانید که خدا مولای شماست و او یاری دهنده ای نیکوست.» /4

[سوره الأنفال (8): آیات 41 تا 44]

اشاره

وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا یَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ یَوْمَ اِلْتَقَی اَلْجَمْعٰانِ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (41) إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ اَلدُّنْیٰا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ اَلْقُصْویٰ وَ اَلرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ لَوْ تَوٰاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی اَلْمِیعٰادِ وَ لٰکِنْ لِیَقْضِیَ اَللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْییٰ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (42) إِذْ یُرِیکَهُمُ اَللّٰهُ فِی مَنٰامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَرٰاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنٰازَعْتُمْ فِی اَلْأَمْرِ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (43) وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ اِلْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اَللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (44)

ص :52

/4

خمس و رویارویی با دشمن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آمادگی برای جنگ از نبرد در آوردگاه مهمتر است و مال را امر آمادگی نقش فعالی است.در آیات پیش جنبه های سلبی و منفی ثروت مورد بحث قرار

ص :53

گرفت.کافران از ثروت خود برای بازداشتن مردم از راه خدا استفاده می کردند و این از مواردی است که ثروت موجب وبال و گناه می شود.در این آیات سخن از مالی است که برای مصارف خیر مقرر می گردد یعنی خمس غنایمی است که هر کس به دست آورده و یا به گونه ای بهره مند شده است.

همچنین در این آیات از اهمیت انفاق و دشواریهایی که مسلمانان در روز بدر تحمل کردند ذکری به میان آمده.خداوند به برکت اسلام مسلمانان را پیروز گردانید با آن که دشمن را بر آنان از جنبه هایی برتری بود.مثلا مسلمانان در قسمت پایین دست وادی بودند و کافران در قسمت بالای آن حتی مسلمانان چنان که باید به موقع کارهای خود ساخته نکرده و برخی خلف وعده کرده بودند.ولی خداوند مقدر کرده بود که حجت خویش بر خلق تمام کند و آنان را با اظهار بینات و حجج به امر رسالت خویش راه بنماید.اگر تقدیر خداوندی نبود مسلمانان را یارای آن نبود که آن را سدی را که کفار در برابر نشر رسالت کشیده بودند در هم بشکنند.چون دو گروه در مقابل یکدیگر ایستادند خداوند شمار کافران در چشم مسلمانان اندک نمود و شمار مسلمانان در چشم آنان اندک.تا این امر سبب پیکار شود و در این پیکار اسلام پیروز گردد.

/4

شرح آیات:
اشاره

[41]

بدون قدرت مالی جامعه اسلامی توازن و قدرت را در برابر دشمنان از دست می دهد و نمی تواند به حیات خود ادامه دهد.خمس یکی از منابع درآمد جامعۀ اسلامی است.می گوییم جامعۀ اسلامی و مرادمان از آن کیانی است در غیاب دولت بر پاخاسته یا کیانی است که خود را بر دولت تحمیل کرده است و شکل و راه و روش آن را رقم می زند.هم چنان که احزاب سیاسی و گروه های فشار در دمکراسیهای غربی شکل معینی از دولت را به وجود می آورند.

بدین گونه جامعه اسلامی خود دارای شخصیت مستقلی است نیرومندتر از دولت.جامعۀ اسلامی به عنوان یک شخصیت مستقل متکی بر شعائر دینی است

ص :54

چون بر پای داشتن جمعه ها و جماعات و برگزاری مراسم حج برای تقویت ارتباط افراد با یکدیگر یا انجام امر به معروف و نهی از منکر و دعوت و ارشاد جاهل در برابر تبلیغات بیگانگان.همچنین نشر علم و دور داشتن علمای دینی از متابعت قدرتها در امور فرهنگی و اتکاء به خمس و زکات و صدقات برای تقویت بنیۀ مالی.

با آن که خمس به امامی که نایب مناب رسول اللّٰه در رهبری امت است تعلق می گیرد ولی این به آن معنی نیست که خمس به دولت پرداخت می شود مگر وقتی که رئیس دولت خود امام باشد.در اینجا خمس به انگیزۀ ایمان به او پرداخت می گردد.مثلا در دولت اسلامی ایران که رهبر آن حضرت امام امت آقای خمینی طاب ثراه است،اگر حقوق شرعی چون خمس و زکات و صدقات و نذور به ایشان تقدیم شود به اعتبار این که رئیس دولت است نمی باشد،بلکه به اعتبار این است که ایشان زعامت دینی دارند و بنا بر این کسی که خمس مال خود را تقدیم او می کند صرفا به سبب ایمان واقعی اوست به ضرورت و وجوب ادای خمس.

/4

موارد خمس

خمس بر چه چیزهایی تعلق می گیرد؟ از ظاهر آیه بر می آید که خمس بر غنایم تعلق می گیرد با آن که در این روزگار مراد از غنایم،غنایم دار الحرب است.البته معنی لغوی کلمۀ غنیمت منحصر به چیزهایی که جنگجویان در میدان جنگ حاصل می کنند،نخواهد بود.در عصر نزول قرآن این کلمه تنها به این معنی اختصاص نداشته است.راغب می گوید:

الغنم(به فتح غین و نون)معروف است.گوید:«و من البقر و الغنم ما حرمنا علیهم شحومها»و الغنم(به ضم غین و سکون نون)ظفر یافتن.سپس در معنی هر چیزی که از دشمن مغلوب گرفته شود،به کار برده شده است و در کلام اللّٰه آمده است وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ و فَکُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلاٰلاً طَیِّباً «المغنم»چیزی است که به غنیمت به دست آید و آمده است که«فعند اللّٰه مغانم کثیرة». (1)

ص :55


1- 3) -تفسیر المیزان-علاّمۀ طباطبایی،ج /10ص 89.

بنا بر این خمس بر هر چیزی که شخص کسب می کند یا به غنیمت می گیرد واجب می شود.خمس یک ضرورت دفاعی است و به همین مناسبت قرآن آن را در ضمن آیات قتال آورده است.هم چنان که انفاق در راه خدا و جهاد به مال را در ضمن بحث از جنگ و جهاد با نفس آورده بود.

وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ

و بدانید که هر گاه چیزی به غنیمت گرفتید،خمس آن از آن خدا و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و در راه ماندگان است.»

موارد مصرف خمس

هنگامی که چیزی را به خدا نسبت می دهند معلوم می شود از تملک بشری آزاد است اما تملک رسول اللّٰه و خویشان و پیوستگان از جنبۀ شخصی آنها نیست بلکه از آن روی است که آنان نماد /4 رهبری جامعه اند،اما یتیم کسی است که پدرش مرده و او هنوز به سن تکلیف نرسیده باشد و مسکین نیازمندی است که نمی تواند ضروریات زندگی خود را فراهم سازد و ابن السبیل مسافری است که هزینۀ سفرش به پایان رسیده و در راه مانده است و برای رسیدن به مکان خود نیازمند مالی است.

از امام موسای کاظم(ع)روایت شده که خمس در پنج چیز است:در غنایم(یعنی غنایم دار الحرب.بنا بر آنچه در میان متأخرین مصطلح است)و آنچه از غواصی حاصل می شود و از گنجها و معادن و دریا نوردی.از هر یک از این پنج مورد خمس گرفته می شود و آن را در مواردی که خداوند مقرر فرموده صرف می نمایند و چهار پنجم دیگر را میان کسانی که در جنگ شرکت داشته اند یا صاحبان آنها تقسیم می کنند.

خمس به شش قسمت می شود.سهم خدای تعالی و سهم پیامبر(ص)و سهم امام علیه السلام این سه در این روزگاران متعلق به حضرت صاحب الامر

ص :56

ارواحنا له الفداء است و سه قسمت دیگر به یتیمان و مساکین و ابناء سبیل که از جانب پدر به عبد المطلب نسب برسانند داده می شود.

در کتاب الدر المنثور از ابن المنذر از عبد الرحمن بن ابی لیلی روایت شده که گفت از علی(ع)پرسیدم یا امیر المؤمنین مرا بگوی که ابو بکر و عمر(رض) سهم شما را از خمس چگونه می پرداختند؟علی(ع)فرمود: /4 در زمان حکومت ابو بکر خمس نبود ولی عمر همواره سهم ما را می پرداخت از خمس شوش و جندیشاپور.پس روزی که من در نزد او بودم گفت این سهم شما اهل بیت از خمس است و حال آن که بهتر است به بعضی از مسلمانان که سخت نیازمندند داده شود من گفتم:بلی.

عباس بن عبد المطلب برجست و گفت:متعرض سهم ما مشو.گفتم:آیا در حالی که امیر المؤمنین شفاعت مستمندان را می کند ما از هر کس دیگر به کمک و مساعدت به آنها شایسته تر نیستیم.پس عمر خمس از ما باز گرفت.بخدا سوگند دیگر به ما خمس داده نشد در عصر حکومت عثمان هم ما نتوانستیم سهم خود بستانیم. (1)

إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا یَوْمَ الْفُرْقٰانِ

اگر به خدا و آنچه بر بندۀ خود در روز فرمان نازل کردیم.» یعنی اگر به خدا و به رسول او دینی که بنده و پیامبر او محمد آورده ایمان آورده اید خمس را بپردازید.روزی که به وسیلۀ جنگ ناپاک از پاک جدا شده است.

یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعٰانِ

روزی که دو گروه به هم رسیدند.» یعنی گروه کافران و گروه مسلمانان.

وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

و خدا بر هر چیزی تواناست.» تواناست به یاری دادن مسلمانان بر دشمنانشان.چون خدای تعالی دین محمد را یاری دهد دلیل بر این است که محمد رسول اوست و هر چه می گوید به

ص :57


1- 4) -تفسیر المیزان،ج 103/10-105.

زیور راستی آراسته است.

قضاء و قدر

[42]

با وجودی که مؤمنان در موقعیتی بدتر از موقعیت دشمنان خود بودند با این که /4 مؤمنان در فرودست وادی بودند و کفار در بالادست باز هم مؤمنان بر کافران غلبه یافتند.

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْویٰ وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ

شما در کرانۀ نزدیکتر بیابان بودید و آنها در کرانۀ دورتر بودند و آن قافله در مکانی فروتر از شما بود.» مراد این است که آن قافله که کالای بازرگانی قریش را حمل می کرد در مکانی پایینتر از آن دو گروه بوده.یعنی در فاصله سه روز راه از محل جنگ و در ساحل دریای سرخ در بدر جنگ برای مسلمانان امری ناگهانی بود.زیرا هدف اصلی حمله شکستن محاصره ای بود که کفار برای مسلمانان تدارک دیده بودند.

اگر مسلمانان دانسته بودند که به جای برخورد با قافله ای با انواع کالا که محاصره شدگان را بس مورد نیاز بود،با هزار سپاهی مسلح رو به رو می شوند بعید می نمود با شمار اندکشان-330 رزمنده-آن هم بدون سلاح کافی،پای به میدان کارزار نهند.از این رو می فرماید:

وَ لَوْ تَوٰاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعٰادِ

اگر شما با یکدیگر زمان جنگ را تعیین می کردید با هم از آن تخلّف می ورزیدید.» ولی این تقدیر و حکم،تقدیر و حکم الهی بود.

وَ لٰکِنْ لِیَقْضِیَ اللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً

تا کاری که خدا مقرر کرده است واقع شود.» فرقی است میان قضا و قدر.قدر سنتی است که خدا برای نظام جهان می نهد در حالی که قضاء تنفیذ این سنتهاست و گاه با مباشرت نیروهای غیبی برای دگرگونی آن سنتها وارد عمل می شود.در این برهه از زمان،هزیمت کفار قضای

ص :58

خداوند بود.

لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْییٰ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ

تا هر که هلاک شود به دلیلی هلاک شود و هر که زنده ماند به دلیلی زنده ماند.» پس از این پیروزی جانانه در جنگ بدر اسلام به دو جهت از رشد و اشاعۀ فراوان برخوردار شد:

/4 یکی:برای مردم،صدق گفتار رسول اکرم و صدق دعوت او محقق شد.

دیگر آن که:موانع و گردنه های خوف و دعویهای باطل و سلطۀ جاهلی از راه دین برداشته شد.اکنون برای همه میسر بود که بدون هیچ رادع و مانعی به دین خدا اعتراف کنند.در این هنگام هر کس که ایمان می آورد به پایمردی عقلش بود و هر کس کافر می ماند حجت بر او تمام بود.

وَ إِنَّ اللّٰهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ

و هر آینه خدا شنوا و داناست.»

تدبیر خدا

[43]

از تدبیرهای خداوند حکیم این است که شمار دشمنان را در چشم رسول اللّٰه(ص)اندک نمود تا او را به جنگ دلیر سازد در همان حال مسلمانان را در چشم دشمن اندک تا آنان را حقیر شمارند و آن چنان که باید ساز نبرد نکنند.

إِذْ یُرِیکَهُمُ اللّٰهُ فِی مَنٰامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَرٰاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ

در خواب شمارشان را به تو اندک نشان داد.اگر شمار آنها را بسیار نشان داده بود از ترس ناتوان می شدید.» یعنی چون عزیمت و همت از شما سلب می شد با یکدیگر طریق خلاف در پیش می گرفتید و این روش و عادت هر جامعه ای است که چون از کار در برابر خصم باز مانند به معادات و معارضه با خود می پردازند.

وَ لَتَنٰازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ سَلَّمَ

و در تصمیم به جنگ به مناقشه بر می خاستید ولی خدا سلامت داشت.» خداوند مؤمنان را سلامت و امن ارزانی داشت.

ص :59

إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ

که او به آنچه در دلهاست آگاه است.» خداوند به بیم و هراسی که در دلهای مؤمنان جایگزین می شود احاطه دارد.

[44]

حتی در آغاز نبرد می بینیم که خدای تعالی جماعت کفار را در چشم مسلمانان اندک می نماید،هر چند /4 در شمار بر آنان بیشی داشتند.این امر سبب شد که مسلمانان با دلی پرتوان روی به کارزار نهند.اما دشمنان نیز به قدرت خداوندی مسلمانان را اندک شمردند تا دشمن را حقیر شمارند و به ساز نبرد چنان که باید نکوشند همۀ اینها برای آن بود که جنگ به شکست دشمن و انتشار امر رسالت انجامد.

وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً

و آن گاه چون به هم رسیدید آنان را در چشم شما اندک نمود.» در حالی که شمار آنان نزدیک به هزار تن بود.

وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللّٰهُ أَمْراً کٰانَ مَفْعُولاً وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

و شما را نیز در چشم آنان اندک تا خدا آن کار که مقرر داشته بود واقع گردد و همۀ کارها به خدا باز می گردد.» اوست که با وجود سنن و معیارهای ظاهری بر وفق حکمت بالغۀ خویش کارها را تدبیر می کند.آنجا عواملی است نهانی،بعضی روحی و بعضی طبیعی و این عوامل در لحظات مهم نقش مهمی بازی می کنند.مثلا در حملۀ امریکا به ایران پس از پیروزی مؤمنان دشمن با یک توفان ریگ روان رویاروی شد که هرگز آن را در محاسبات خود نیاورده بود.این امر سبب شکست حمله ای شد که بزرگترین نیروی نظامی جهان ماهها در بسیج آن وقت صرف کرده بود.و پنداشته بود که بر ارادۀ خداوندی غلبه می یابد ولی عامل طبیعی به گونه ای غیر منتظره پدیدار گردید و مسیر تاریخ را دگرگون ساخت.زیرا پایان و سرنوشت کارها به دست خداوند است و هر چه هست ارادۀ والای اوست و بس.

ص :60

/4

[سوره الأنفال (8): آیات 45 تا 49]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اُذْکُرُوا اَللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (46) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بَطَراً وَ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (47) وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ وَ قٰالَ لاٰ غٰالِبَ لَکُمُ اَلْیَوْمَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ إِنِّی جٰارٌ لَکُمْ فَلَمّٰا تَرٰاءَتِ اَلْفِئَتٰانِ نَکَصَ عَلیٰ عَقِبَیْهِ وَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَریٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ إِنِّی أَخٰافُ اَللّٰهَ وَ اَللّٰهُ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (48) إِذْ یَقُولُ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هٰؤُلاٰءِ دِینُهُمْ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (49)

معنای واژه ها

46[تذهب ریحکم]

:قدرت و شوکتتان از میان می رود.

47[بطرا]

:خارج شدن از مقتضای نعمت که همان شکر است.

48[تراءت]

:یکدیگر را دیدند.

[نکص علی عقبیه]

:پشت کرد.

ص :61

/4

عوامل پیروزی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای تعالی مؤمنان را پیروز می سازد ولی این پیروزی نصیب کسی می شود که عوامل پیروزی را چه پنهان و چه آشکار در وجود خویش داشته باشد.در این مبحث به ذکر عوامل پیروزی که خداوند ما را بدان وصیت کرده است می پردازیم.

اولا:ثبات و تصمیم قوی به پایداری.

ثانیا:بسیار یاد کردن باری تعالی.

ثالثا:فرمانبرداری کامل از خدا و مقام رسالت.

رابعا:دوری گزیدن از اختلافات زیرا این اختلافات سبب سستی و ناتوانی دل می شود و همت و تصمیم را از آن می رباید.

خامسا:شکیبایی و تحمل دشواریها.زیرا خداوند همراه شکیبایان است.

اما عوامل هزیمت که خدای تعالی به ما یادآوری کرده است،عبارتند از:

/4 اولا:بیرون آمدن از معرکۀ نبرد با سری پر غرور و بدون اندیشه در عواقب آن یا دستخوش خودنمایی شدن.

ثانیا:مبارزه را هدفی ناشایست و پلید باشد،چنان که هدف آن بازداشتن مردم از راه خدا و سلطه جویی بر مردم باشد در حالی که از یاد برده باشند که خدا بر همه چیز و همه کس احاطه دارد.

ثالثا:خود فریبی،بدین گونه که پندارد که هر چه از او صادر می شود همه صواب است و او از هر خطایی مصون.

ص :62

رابعا:مغرور شدن به نیرویی که در اختیار دارند.

خامسا:اعتماد بر شیطان و هوسها و امیال شیطانی.

کفار به فریب شیطان اعتماد می کنند و منهزم می شوند،زیرا شیطان آنان را فریفته و در صحنۀ پیکار رها کرده است تا خود را عرضۀ شمشیرهای دشمن سازند.و نیز از آنان تبری جسته و حال که در نیرنگ خویش پیروز شده به دروغ می گوید من از پروردگار جهانیان می ترسم.

فرق است میان غرور و توکّل.منافقان این فرق را نمی شناسند و می پندارند که اعتماد بر دین صحیح و بر خدا چون اعتماد بر خرافات و سخنان شیطان است.

هرگز...خدای پیروزمند حکیم به نیروی خود شوکت کفار را در هم می شکند و به حکمت خود مؤمنان را پیروز می گرداند.

شرح آیات:
اشاره
شروط پیروزی

[45]

نخستین شرط پیروزی تصمیم بر پایداری و ثبات است،آن هم در هر سختی و مشقتی که پیش آید.چنان که حضرت علی(ع)به محمد بن حنفیه به هنگامی که پرچم نبرد جمل را به دست او می سپرد سفارش فرمود که:

«اگر کوه ها از جای بشوند تو از جای مشو.دندانها به هم بفشار و سر به خدا بسپار و پای در زمین بفشار /4 و چشم بر کرانۀ سپاه بگمار و بیم به خود راه مده که پیروزی از سوی خداست». (1)

اما تصمیم بر پایداری نیازمند رشد و قوت اراده است و این ارادۀ قوی زمانی حاصل می شود که آدمی به ذکر خدا خو گرفته باشد.زیرا ذکر خدا آدمی را ملزم می دارد که اوامر حق تعالی را به اجرا در آورد و با وعده ها و وعیدهای الهی و ثواب و عقاب او آشنا گردد.نعمتهای خداوند را سپاس می گوید و در پی رسیدن به

ص :63


1- 5) -نهج البلاغة 55 خطبۀ 11.

خشنودی و محبت اوست همان محبتی که مؤمن را وا می دارد راه شهادت پوید تا مگر خشنودی او جوید.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر به فوجی از دشمن برخوردید پایداری کنید و خدا را فراوان یاد کنید باشد که پیروز شوید.» پیروزی نتیجه ثبات و استقامت است و ثبات و استقامت به سبب ذکر خدا حاصل می شود.

[46]

شرط سوم پیروزی اطاعت از فرمانهای خدا و رسول اوست.رسولی که برای تنفیذ اوامر خدا به نام خدا فرمان می راند.

وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ

و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید.» از بارزترین فواید فرمانبرداری ایجاد وحدت و طرد همۀ اختلافهاست و ارجاع همۀ آنها به حکم خدا و رسول اوست.پس:

وَ لاٰ تَنٰازَعُوا

به نزاع برنخیزید.» ولی چرا باید از نزاع پرهیز کرد؟ نخست:بدان سبب که اراده را ضعیف می کند و جرئت و شهامت از دل می زداید.

/4 دوم:عزت و کرامت را می میراند بدین گونه که هر طرف می کوشد با ایراد تهمتها و افترائات،شخصیت و حیثیت طرف دیگر را مخدوش و لکّه دار سازد.مسلّم است کسی که شخصیتش خرد شده باشد و حیثیتش بر باد رفته باشد نمی تواند در برابر خصم چنان که سزد پای دارد و در مبارزه پیروز شود.این است که می فرماید:

فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ

که ناتوان شوید و مهابت و قوت شما برود.» از این جا در می یابیم رهبریی که جامعه در پرتو آن به سر می برد کشمکشهایی است که رهبری حقیقی به شمار نمی آید،همان گونه که دریافتیم عوامل نامرئی پیروزی دادن اعتماد و کرامت است به جنگندگان و کوچک

ص :64

نگرفتن آنها.

و اما آخرین شرط پیروزی پس از اطاعت محض همانا شکیبایی و تحمل دشواریهاست.

وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الصّٰابِرِینَ

صبر پیشه گیرید که خدا همراه صابران است.» آری،شکیبایی،آدمی را در برابر مصاعب و مشکلات یاری می کند و استواری می بخشد.هر جا شکیبایی باشد استراتژی دراز مدت است و تاکتیکها پی در پی و مستمر اجرا می شود و جنگاوران در عین تحمل زخمها و جراحتها در عرصه نبرد می مانند تا در کارزار رایت پیروزی را بر فراز سر خود به اهتزاز در آوردند اینها که بر شمردیم جلوه ای از جلوه های شکیبایی است و شکیبایی را جلوه های است بس تابناکتر از آنچه گفتیم.

[47]

چون پیکار برای هدفی مقدس باشد،طبیعت و اتفاق نیز به مدد پیکارجویان می آید و گامهایشان را استواری می بخشد.اما اگر هدف پیکار هدفی نامقدس باشد،مثلا برای کسب افتخار و نام آوازه باشد یا آن که بدین هدف باشد که او از دیگران نعمت و مواهب بیشتر دارد پس حق اوست که دیگران را فرمانبردار خود سازد،خدای تعالی نیز او را یاری نخواهد کرد.

وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بَطَراً وَ رِئٰاءَ النّٰاسِ

همانند آن کسان مباشید که سرمست غرور و برای خودنمایی از دیار خویش بیرون آمدند.» هنگامی که کسی احساس بی نیازی کند و چنان پندارد که اکنون که در زندگی مادی و نعمات این جهانی به حد کمال رسیده،غرور بر او چیره می شود /4 و در این حال می خواهد که دیگران را مقهور اراده و قدرت خویش گرداند و بر آنان تسلط یابد.

در تفاسیر از ابن عباس نقل شده که چون ابو سفیان دید که کاروانش به جای امنی رسیده است قریش را گفت که باز گردند.ابو جهل گفت:نه باز نمی گردیم تا به بدر برویم(و بدر در آن ایام یکی از بازارهای عرب بود که هر

ص :65

سال یک بار بر پای می گردید)ابو جهل می خواست سه روز در بدر مقام کند تا مگر اعراب قوت و شوکت قریش بنگرند و بیمشان در دلها جای گیرد.پس همگان به بدر روی نهادند و در آنجا جامهای شرنگ مرگ سرکشیدند و نوحه گرانشان بر آنان گریستند.

این واقعۀ تاریخی نمونه ای است از مواردی که یک فرد بنا به خواست خویش آتش جنگ را برمی افروزد:یکی می خواهد فاتح جهان شود همان گونه که هیتلر آن را می خواست،و همان گونه که صدام در عراق می کوشید برای آن که به قهرمان جدید قادسیه تبدیل شود آتش جنگ را برافروخت و لذا او و نظامش نخستین جنگ افروزان بودند.

در این جا جنگ پلید دیگری نیز هست که مجموعۀ منظّمی آن را بر می افروزند و هدف از آن متوقف کردن گسترش رسالت است همچون جنگ امپریالیسم علیه جنبشهای آزادیبخش،و این به جنگهای منظّمی می ماند که جاهلیت علیه رسالت اسلام به راه می انداخت.

وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ

و دیگران را از راه خدا باز داشتند و خدا به هر کاری که می کنند احاطه دارد.»

انگیزه های کفّار در جنگ

[48]

کافران را سه انگیزه روانی به میدان کارزار کشید:

نخست:به سبب اعمال منفی آنان.با هر عمل ناپسندی که از انسان سر می زند بذر انحرافی در وجود او نمو می کند.مثلا ستم به دیگران سبب می شود که فضای دل مه آلود شود و هر چه ظلم افزون گردد آن مه انبوه تر شود تا به صورت ابری تیره درآید و دل را در تاریکی فرو برد.تا آنجا که ظلم عادت ظالم گردد و طبیعت ثانویۀ او. /4 نژاد پرستان و سرمایه داران و شوونیستها چون با مخالفان خود رو به رو می شوند اعمالشان را خارج از عرف و عادت می بینند و آنان را مردمی بی خرد می شمارند که مرتکب کارهای ناصواب می گردند و این بدان سبب است که تراکم

ص :66

اعمال بدو منفی اعمال نیکو و مثبت را در قلوب آنان زشت و ناپسند جلوه می دهد.

وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ

شیطان کردارشان را در نظرشان بیاراست.» دوم:غرور و اعتقاد به این که نیروی آنان ما فوق هر نیروی دیگری است و از این روست که خدای تعالی می فرماید:

وَ قٰالَ لاٰ غٰالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النّٰاسِ

و گفت امروز از مردم کسی بر شما پیروز نمی شود.» سوم:در دل کافر این تصور پدید می آید که برخی از مردم اعمال آنان را تأیید می کنند و این به سبب وعده های توخالی است و بس.از این رو شیطان می گوید:

وَ إِنِّی جٰارٌ لَکُمْ

و من پناه شمایم.»

لحظۀ رویارویی

اما این انگیزه های روانی همه سرابی بیش نیستند که به زودی پرده از روی حقیقتشان می افتد.

فَلَمّٰا تَرٰاءَتِ الْفِئَتٰانِ نَکَصَ عَلیٰ عَقِبَیْهِ وَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَریٰ مٰا لاٰ تَرَوْنَ إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ وَ اللّٰهُ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

ولی چون دو فوج رو به رو شدند،او بازگشت و گفت:من از شما بیزارم که چیزهایی می بینم که شما نمی بینید.من از خدا می ترسم که او به سختی عقوبت می کند.» در لحظۀ رویارویی واقعی کفار در می یابند که اعمالشان ناپسند و باطل است و مکرشان را قوتی نیست و یاران خیالیشان چون دود به هوا رفته و نابود شده اند.

در روز رویارویی شیطان از معرکه می گریزد.و از گفتارها و پندارهای پیشین خود تبری می جوید و از خدا و عاقبت بدی که در انتظار دار و دستۀ اوست بیمناک می شود.

ص :67

/4 آنچه در بدر اتفاق افتاد-چنان که در حدیث آمده است-نمونۀ آشکاری است برای همۀ کافرانی که شیاطین جنی و انسی آنان را می فریبند و به میدان می کشانند و سپس رهایشان کرده رو به گریز می نهند.

گاه این شیطانهای فریبکار شماری از مردم بی ریشه اند که خود را-برای به چنگ آوردن دیناری چند-به سران دشمن می رسانند.اینان غالبا کاسه های داغتر از آش می شوند و شعارها و تهدیدهایشان گوش خراشتر است ولی در موقع سختی پای به گریز می نهند و برای توجیه واپس نشستن خود می گویند که آنها چیزهایی می دانند که دیگران نمی دانند.

[49]

در جبهۀ اسلامی هم عناصر ترسویی از منافقان بودند که فرورفتن مؤمنان را در دریای پیکار نوعی تهور می شمردند و می گفتند که فریب دین جدید را خورده اند:

إِذْ یَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هٰؤُلاٰءِ دِینُهُمْ

منافقان و آن کسان که در دل بیماریی دارند گفتند:اینان را دینشان بفریفته است.» بیماری گاه ممکن است نفاق باشد و گاه بیم از دشمن.

اینان از یاد می برند که کافران را یارای توکل بر خدا نیست و نمی دانند که توکل را در انگیزش نیروهای معنوی روح چه اثری شگرف است.

وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ فَإِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

و هر کس که به خدا توکل کند او را پیروز و حکیم خواهد یافت.» /4

[سوره الأنفال (8): آیات 50 تا 56]

اشاره

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ یَتَوَفَّی اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلْمَلاٰئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (50) ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (51) کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (52) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهٰا عَلیٰ قَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (53) کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کٰانُوا ظٰالِمِینَ (54) إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (55) اَلَّذِینَ عٰاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لاٰ یَتَّقُونَ (56)

ص :68

/4

کافران،کیفر خود را به دست خود تدارک می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات پیشین عوامل پیروزی و شکست را بیان کرد،و آیات این بخش ما را به نبرد علیه کفار بر می انگیزد و دلیر می کند و می خواهد که در برابر ایشان نرمی و ملایمت به خرج ندهیم،زیرا اینان به سبب کفرشان راندگان درگاه خدا هستند.

فرشتگان عذاب با خشونت تمام با آنان رفتار می کنند و بر صورتها و پشتهایشان می زنند و از روی شماتت می گویند اینک عذاب خدا را بچشید...آیا خداوند به عبث عذابشان می کند؟یا آن که به سبب اعمالی که مرتکب شده اند مستحق

ص :69

عذاب اند.آیا نه چنین است که خدای سبحان به بندگانش ستم روا نمی دارد.مثلا قوم فرعون را و کسانی را که به آیات خدا کافر شدند خدای تعالی به سبب گناهانشان بازخواست می کند زیرا کفر بدون کیفر نخواهد بود و خدا سخت عقوبت است.بشر خود زندگانی حال و آیندۀ خود را می سازد و خدای تعالی نعمتی را که به قومی ارزانی داشته از آنان باز نمی ستاند مگر آن که آن قوم خود دگرگون شوند و نیات و افعالشان بد گردد.چنان که زمانی قوم فرعون را به عذاب خویش گرفتار کرد که آیات الهی را تکذیب کردند و بر خود و مردم ستم روا داشتند.خداوند کافران را دوست ندارد و آنان را بدترین موجودات زنده ای که بر روی زمین می جنبند به حساب می آورد،زیرا اینان پیمانی را که با خدا بسته بودند شکسته اند /4 و از پروردگارشان نمی ترسند از این رو خدا بر آنان خشم گرفته و فرمان قتال آنان داده است.

شرح آیات:
اشاره
ارزشها فراتر از هر چیز

[50]

آنچه در نزد خدا مهم است،ارزشهایی است که هر کس آنها را هدف اعمال خود می شمارد و آن چیزی است و رای رنگ او یا شیوۀ تکلم او یا اندازه جسم او یا ثروت و فقر او.آری،خدای تعالی به همۀ افراد بشر نعمتهای خود ارزانی می دارد ولی او را با کافران چنین معاملتی است:

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاٰئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ

اگر ببینی آن زمان را که فرشتگان جان کافران را می ستانند و به صورت و پشتشان می زنند.» و چون آنان را به شدت درون آتش پرتاب کنند،گویندشان:

وَ ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِیقِ

و عذاب سوزان را بچشید.» [51]

چون کافران را به شدت بازخواست کند و آنان سبب پرسند،فرماید:

ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ

این به کیفر اعمالی است که پیش از این

ص :70

کرده بودید.» اگر چنین نباشد العیاذ باللّه به ذات پروردگار نسبت ستمگری داده ایم،در حالی که او بخشنده و مهربان است و دلیل آن این همه نعمتهایی است که ما را عنایت کرده است.

/4

وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ

و خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد.» ما بندگان او هستیم،چرا بر ما ستم روا دارد؟آیا خداوند از ستم کردن لذت می برد؟هرگز،که او بی نیاز و ستوده است.یا خداوند از ما می ترسد و می خواهد بر ما ستم کند تا طوق بندگی او بر گردن نهیم،نه،خدای تعالی نیرومند و پیروز است.

[52]

نمونۀ این قوم فرعون است که دستخوش عذاب خدا شدند،آیا اینان خود بر خویش ستم کردند یا خدا بر آنان ستم کرد؟مسلّم است آنچه آنان بدان گرفتار آمدند نتایج اعمال ناپسند خودشان بود و بس.

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ

و این به شیوۀ خاندان فرعون بود.» یعنی شیوه ای که بر آل فرعون جاری بود.

وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّٰهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقٰابِ

و کسانی که پیش از آنها بودند،آنان به آیات خدا کافر شدند پس خدا آنان را به کیفر گناهانشان مؤاخذه کرد،که خدا نیرومند و سخت عقوبت است.» یعنی دربارۀ کسانی که مستحق عذاب هستند و در معاقبتشان نه از جنبۀ مادی ناتوانی است و نه از جنبۀ معنوی.

[53]

این که گفتیم مربوط به سنت خداست در آخرت،اما سنت او در این دنیا آن سان که آشکار است و به چشم خود می بینیم بر این جاری است که تا زمانی که مردم به راه هدایت می روند و به ارزشهای آسمانی ارج می نهند و عمل صالح به جای می آورند نعمات و برکات خداوندی شامل حال آنهاست و چون دگرگون شدند و روی در فساد نهادند نعمات و برکات خداوندی نیز منقطع شود و

ص :71

جای آن را نکبت و هلاکت گیرد.

ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهٰا عَلیٰ قَوْمٍ

زیرا خدا نعمتی را که به قومی ارزانی داشته است دگرگون نسازد.» تا آن گاه که آن عوامل که سبب فیضان نعمت و رحمت حق شده است از میان برود.خداوند به قومی نعمت حریت عطا کرده و اعطای این نعمت به سبب توحید آنهاست که آنان را به طرد تسلیم در برابر فشار /4 طاغوت واداشته یا ایشان را نعمت سلامت بخشیده زیرا راه و روش زندگی شان بر طبق فطرت اولیه بوده است و فطرتی که بدان آفریده شده اند.یا آنان را نعمت راحت و آسایش ارزانی داشته و این راحت و آسایش به این علت است که از سلامت اخلاق و صحت سلوک و تربیت برخوردارند ولی این نعمتها برقرار خود است.

حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

تا آن قوم دگرگون شوند و خدا شنوا و داناست.» یعنی خدا آنچه را که در ظاهر جوامع بشری می گذرد می شنود.و به درون دل یک یک مردم نیز آگاه است.

[54]

خدا به آل فرعون نعمت داد و امنیت و رفاه ارزانی داشت و باغها و بستانهایی عنایت فرمود که نهرها از زیر درختانشان جاری بود ولی آنان سر به طغیان برداشتند و به جای تعاون و روابط دوستانه با یکدیگر به استثمار یکدیگر پرداختند و به جای فعالیت در کارهای نیکو به فساد و اعمال نکوهیده روی نهادند.خداوند تعالی نیز روش خویش دیگرگون ساخت و بر آنان طوفان فرستاد و شهرشان را ویران ساخت و برای آنان شپش و وزغ فرستاد و به جای ثمرات و ارزاق بادهای صرصر روان داشت و آن باد درختانشان از ریشه برکند و خودشان را در دریا غرقه ساخت.

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ

و این به شیوۀ خاندان فرعون بود و کسانی که پیش از آنها بودند،آنها آیات پروردگارشان را تکذیب کردند.» یعنی حجتها و بینات و رسالات بلیغۀ خدایی را که برنامه های صحیح

ص :72

زندگی سعادتمندانۀ ایشان را پیشنهاد می کرد،دروغ شمردند.

فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کٰانُوا ظٰالِمِینَ

و ما به کیفر گناهانشان هلاکشان کردیم و خاندان فرعون را غرقه ساختیم،زیرا همه ستمکاران بودند.» از آوردن قید«همه»در آخر آیه بر می آید که همۀ آن غرقه شدگان از ستمکاران /4 بر خود بودند.

[55]

سیاق اندیشۀ قرآن این است که مقیاس صلاح و فساد بشر در نزد خدا،ایمان و کفر است نه چیز دیگر.به عبارت دیگر کافر بدترین مردم بلکه بدترین جانداران و جنبندگان است.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

هر آینه بدترین جنبندگان در نزد خدا آنهایند که کافر شده اند و ایمان نمی آورند.» کافری که توبه کرده و ایمان آورده بدترین جنبندگان روی زمین نیست بلکه آن گونه کافران که هم چنان در کفرشان پایدارند و دیده بر فروغ هدایت بسته می دارند در خور چنین عنوانی هستند.

[56]

ولی یک سؤال پیش می آید که چرا کافر در چنین حضیض اسفلی سرنگون می شود؟ پاسخ این است:

اولا:کافر عهد و پیمان نمی شناسد و خود و دیگران را محترم نمی دارد و چنان از خود سلب مسئولیت می کند که گویی او را وجود و حضوری در جامعه نیست.او را می بینی که پیمانی می بندد سپس آن را می شکند و بار دیگر دست بیعت به پیش می آورد و باز بیعت خود نقض می کند.

دیگر آن که:به برنامه های نبوت خود را ملزم نمی شناسد و به وظایف خود عمل نمی کند.

اَلَّذِینَ عٰاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لاٰ یَتَّقُونَ

کسانی که تو از آنان پیمان گرفتی،سپس پیاپی پیمان خویش می شکنند

ص :73

و هیچ پروا نمی کنند.»

[سوره الأنفال (8): آیات 57 تا 63]

اشاره

فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی اَلْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (57) وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْخٰائِنِینَ (58) وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاٰ یُعْجِزُونَ (59) وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ اَلْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اَللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اَللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (61) وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اَللّٰهُ هُوَ اَلَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ (62) وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً مٰا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (63)

/4

معنای واژه ها

57[تثقفنهم]

:ثقف،پیروزی و ادراک سریع است.

[فشرّد بهم]

:تشرید،جدا شدن بر اثر آشفتگی.

58[خیانة]

:الخیانة،شکستن عهد بوسیلۀ کسی که به آن اطمینان شده.

ص :74

[فانبذ]

:نبذ،دادن خبر به کسی که آن را نمی داند.

[سواء]

:سواء،عدل است.

/4

استراتژیهای جنگ:دفاع، صلح شرافتمندانه،آمادگی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای تعالی پس از آن که در مبحث پیش سرشت کافران و ضرورت قتال با آنان را بیان داشت در این مبحث سخن از گونه ای دفاع می آورد که خوف در دلهای دشمنان می افکند و از آن طریق به جنگجویان دشمن که در جبهه اند ضربه می زند.از آنجا که مسلمانان هرگز از خیانت دشمن در امان نیستند باید همواره آنان را بیم دهند و به لغو معاهدات خود تهدید کنند.

باید که این امر تا زمانی ادامه یابد که برای مسلمانان یقین شود که کفار بر آنان پیشی نخواهند جست و قادر به مبارزۀ با آنان نیستند.برای حصول این مقصود مسلمانان باید برای دفع دشمن و دفع همۀ هم پیمانان او از جمله منافقین،ساز نبرد مهیا سازند و برای تقویت نیروهای دفاعی خود چاره ای جز هزینه کردن در امر تسلیحات نیست.

هنگامی که دشمن به صلح متمایل شد،مسلمانان نباید از صلح بترسند، بلکه باید بر خدا توکل کنند و از صلح استقبال نمایند و خدا شنوا و داناست.و این بدین سبب است که دشمن قادر به تحقق آرزوهای خود نیست و بر ماست که به یاری خداوندی که پیامبرش و مؤمنان را یاری رسانده است اعتماد کنیم.از نشانه های یاری /4 خداوند این است که میان دلهای آنان الفت افکنده و خدا پیروزمند و حکیم است.

ص :75

شرح آیات:
اشاره
اقدامات جنگجویانه در سپاه اسلام

[57]

نزدیکترین هدف برای قدرت نظامی اسلامی چیست؟ هدف،همان هجوم برق آسا و کوبنده است بر دشمن و اعمال ستمگرانه اش.و فرو کوفتن و نابود کردن آنها از نظر نظامی و تفرقه افکندن در میان هم پیمانان اوست،با ضعیف کردن روحیۀ آنان تا مگر راه خلاف رها کنند و به حکم عقل گرایند.

فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ

پس اگر آنها را در جنگ بیابی.» یعنی زمانی که وارد میدان کارزار شدند، فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ پراکنده شان ساز تا پیروانشان نیز پراکنده شوند.» یعنی کسانی که در پشت جبهه به آنان یاری می رسانند.

لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ

باشد که عبرت گیرند.» یعنی به عقل و خرد خویش باز گردند.

خیانت و پیمان شکنی

[58]

چون از خیانت و پیمان شکنی مردمی بیمناکیم.باید آنان را به اعمال خائنانه شان هشدار داد و تهدید به مرگشان نمود و خدا خائنان را دوست ندارد.

وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْخٰائِنِینَ

اگر می دانی که گروهی در پیمان خیانت می ورزند،به آنان اعلام کن که همانند خودشان عمل خواهی کرد،زیرا خدا خائنان را دوست ندارد.» یعنی در امر معاهده و پیمان با آنان معامله کن،همان گونه که آنان با تو معامله می کنند،به عبارت دیگر اعمال آنان تو را وادار می کند /4 که هر پیمان که با

ص :76

ایشان بسته ای بگسلی،زیرا خائنان محبوب خدا نیستند.

[59]

کسانی که کافر شده اند می پندارند که آنها نیرومندترند و محق تر زیرا آنان از مسلمانان پیش افتاده اند و به سبب این پیش افتادگی حق دارند که هر گونه که دلشان بخواهد با مسلمانان رفتار کنند ولی چنین نیست:

وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاٰ یُعْجِزُونَ

آنان که کافر شده اند نپندارند که جسته اند،زیرا خدا را ناتوان نمی سازند.» پیشرفت را با وجود کفر هیچ معنی نیست،زیرا کفر دیدگان را کور می کند و دل را به تشویش می افکند و جهان را در نظر تیره و تار می سازد.

[60]

پس پیشرفت را چه زمانی سودی حاصل است؟ آری،زمانی سودبخش است که آمادگی برای آینده باشد نه برای همان لحظات نیاز.

دیگر آن که این آمادگی در اثر یک فعالیت فشرده باشد به گونه ای که شخص هیچ امکان و کوشش و فرصتی را از دست ندهد جز آن که از آن برای تقویت مبانی قدرت خویش سود جوید.

و سوم آن که هدف از آن غلبه بر تمام نقاط ضعف دشمن باشد و حمله به تمام مرزهای امنیتی و اجتماعی او.

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ

در برابر آنان تا آنجا که می توانید نیرو و اسبان سواری آماده کنید.» بدین گونه پروردگار ما ما را وا می دارد که تمام استعدادهایی را که در قوه داریم /4 به مرحلۀ فعلیت در آوریم باید که فکر و عقلمان به علم و خبرت تحول یابد.و خبرت به بناها و عمارات و مهمانخانه ها.همچنین قدرتهای جسمانی ما باید به اسلحه و آلات نبرد و تیر صناعات گوناگون تحول یابد.

هم چنان که برنامه های فکری اسلامی باید به یک نیروی اجتماعی پایدار مبدل گردد و معادن و ذخایر که به یک نیروی اقتصادی و یک ثروت مادی ولی نباید تمام توان ما صرف تهیۀ صناعات مادی یا تسلیحاتی گردد،بلکه باید به ما

ص :77

بیاموزد که چه سان در عرصۀ پیکار خود را نبازیم و از برابر خصم واپس ننشینیم.

پس هدف پس از آمادگی ساز و برگ نباید منحصر به قدرت بر دفاع باشد بلکه قدرت بر هجوم را نیز نباید از یاد ببریم آن هم به گونه ای که در دلهای دشمن رعب و وحشت افکنیم.

تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّکُمْ

تا دشمنان خدا و دشمنان خود را بترسانید.» وقتی نیروی دفاعی پرتوان باشد و جبهۀ داخلی استوار،هرگز مشتی مردم ناتوان و ضعیف النفس و ضعیف الاراده فرصت نمی یابند که به امید جاه و مقام دنیوی با دشمن رابطه برقرار کنند.

وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ

و جز آنها که نمی شناسید و خدا می شناسد.» تقویت نیروی دفاعی نیازمند هزینه هایی است.یقینا که این هزینه ها به هدر نخواهند رفت بلکه سود آن حتی افزونتر از آن سرمایه ای که مصرف شده به جامعه باز می گردد.

وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تُظْلَمُونَ

و آنچه را که در راه خدا هزینه می کنید به تمامی به شما باز گردانده شود و به شما ستم نشود.» /4 مراد این است که بی کم و کاست به شما باز می گردد.

[61]

آمادگی برای نبرد به معنی برانگیختن روحیۀ کشتار و تجاوز نیست بدین گونه که هر کس دست به هر کاری که بخواهد تواند زد.بلکه ضروری است که ملت به همان اندازه که نیرومند است با انضباط هم باشد و اهتمام او به صلح از غرش به قتال بیشتر باشد.

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا

اگر به صلح گرایند،تو نیز به صلح گرای.» قرارداد صلح باید به اختیار مقام رهبری باشد و نیز نباید که خوف از تجاوز

ص :78

دشمن ما را به تجاوز بر دشمن وادارد،بلکه باید این خوف انگیزه مقاومت باشد و برای چنین مقاومتی باید بر خدای تعالی توکّل نمود.

وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

و بر خدا توکل کن که اوست شنوا و دانا.»

اسباب و عوامل جنگ

[62]

انگیزه و عامل بسیاری از جنگهای خونین بیم از هجوم و حمله طرف دیگر است.چون یکی از دو طرف را اطمینان کامل به قدرت خود باشد هرگز از طرف مقابل بیمی به خود راه نمی دهد و بنا بر این به تهدیدات و رجزخوانیهای او پاسخ نمی گوید.از این رو است که پروردگار ما بر ضرورت توکّل به خدا و اعتماد به یاری او تأکید می کند و ما را از وسوسۀ حمله به دشمن و پیکار برای حفظ و حراست خویش منع می فرماید.

وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّٰهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ

اگر خواستند که تو را بفریبند،خدا برای تو کافی است.اوست که تو را به یاری خویش و یاری مؤمنان تأیید کرده است.» [63]

یکی از آشکارترین نشانه های یاری خداوند به مسلمانان،اتحاد در جبهۀ داخلی آنهاست زیرا خدا میان قلوب مؤمنان الفت می افکند.که می فرماید:

/4

وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ

دلهایشان به یکدیگر مهربان ساخت.» الفت میان دلها به ظاهر عملی است ساده،در حالی که بدون تأیید خداوندی محال است.

لَوْ أَنْفَقْتَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مٰا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ

اگر تو همۀ آنچه را که در روی زمین است انفاق می کردی دلهایشان را به یکدیگر مهربان نمی ساختی ولی خدا دلهایشان را به یکدیگر مهربان ساخت.» هنگامی که مسلمانان را به اتحاد فرا می خواند و زنگ خود پسندیها از

ص :79

دلهایشان می زداند و آنان را کتاب و پیامبر می فرستد تا همگان دست به ریسمان مستحکم او زنند و فرمانهایش را به اجرا درآورند میان دلهایشان نیز طرح الفت می افکند،در حالی که این الفت با صرف اموال بسیار فراهم نمی آید.

إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

بدرستی که خدا پیروزمند و حکیم است.»

[سوره الأنفال (8): آیات 64 تا 69]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ حَسْبُکَ اَللّٰهُ وَ مَنِ اِتَّبَعَکَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (64) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ حَرِّضِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْقِتٰالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ (65) اَلْآنَ خَفَّفَ اَللّٰهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صٰابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (66) مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْریٰ حَتّٰی یُثْخِنَ فِی اَلْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ اَلدُّنْیٰا وَ اَللّٰهُ یُرِیدُ اَلْآخِرَةَ وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (67) لَوْ لاٰ کِتٰابٌ مِنَ اَللّٰهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَخَذْتُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (68) فَکُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (69)

/4

معنای واژه ها

66[خفّف]

:تخفیف مشقّت یعنی سبک کردن آن.

67[عرض الدنیا]

:کالای دنیایی.

ص :80

/4

رهبری و امت:اعتماد، ترغیب،غلبه بر مشکلات
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق آیات هم چنان در مسیر تحریض به جنگ است و بیان پاره ای از جوانب اساسی جنگ و مهمترین آنها:اعتماد نیروهای مسلح اسلامی به ایمان.از این قرار که بیست تن از مؤمنان پایدار و مقاوم در جنگ،بر دویست تن از دشمنان پیروز می شوند،یعنی بر ده برابر شمار خود،و صد تن مسلمان مؤمن صبور در جنگ بر هزار تن از کافران،زیرا کافران را فهم و خردی نیست.

در عرصۀ پیکار غالبا اندیشه و رای بیش از شجاعت و اقدام کارساز است.

از این رو است که مسلمانان آگاه و با ایمان در میدانهای نبرد اگر صد تن می بودند بر دویست تن غلبه می کردند و اگر هزار تن بودند دو هزار تن را از صحنه نبرد تار و مار می کردند زیرا خدا با صابران است.

بار دیگر قرآن دو مطلب دیگر را گوشزد می کند:

نخست آن که:یاری و مدد کاری خداوند به این معنی نیست که مسلمانان دست از فداکاری بردارند.به عبارت دیگر بدون مقاومت و فداکاری دلیران رزمجوی رسول اللّٰه چگونه دشمن را در ربقۀ طاعت خویش درآورد.

/4 دیگر آن که:نباید هدف در پیکارها دست یافتن به غنایم مادی باشد.

سپس قرآن به حلال بودن غنایم فرمان می دهد ولی تأکید می کند که این غنایم نباید از طرق تجاوز و خروج از دایرۀ عدالت و انصاف به دست آید.

ص :81

شرح آیات:
اشاره
نقش فرماندهی در پیکار

[64]

هر فرمانده باید به لشکر خود اعتماد داشته باشد،آنان را ناتوان و حقیر نشمارد و این شرط اساسی برای پیروزی بر دشمن است:از این رو خدای تعالی پیامبرش را فرمان می دهد که به همان تعداد از سپاهیان که در اختیار دارد اکتفاء کند.

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّٰهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

ای پیامبر! خدا و مؤمنانی که از تو پیروی می کنند تو را بسند.» [65]

فرمانده باید همواره در بالا بردن روحیۀ سپاه خود بکوشد.زیرا یک روحیۀ قوی چه بسا نقص مادی را جبران کند.

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتٰالِ

ای پیامبر مؤمنان را به جنگ برانگیز.» یعنی آنان را به جنگ ترغیب کن.

مظاهر قدرت مؤمنان

إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صٰابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ

اگر از شما بیست تن باشند و در جنگ پایداری کنند بر دویست تن غلبه خواهند یافت.» یعنی بر ده برابر افراد دشمن.قرآن نگفته است که اگر یک تن باشد بر ده تن غلبه می کند یا نمی گوید که یک تن برابر است با دو تن.بلکه می گوید بیست تن که خود در حد خود نیرویی است و این بیست تن اگر کاملا با یکدیگر متحد باشند و دست برادری و اتحاد به یکدیگر دهند /4 بر یک نیروی دویست نفره که میانشان اختلاف و تناقض باشد پیروز می شوند.

وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ

و اگر صد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز می شوند،زیرا آنان مردمی

ص :82

عاری از فهمند.» کسانی هستند که اهمیت ایمان و صبر و فداکاری را برای رسیدن به بهشت و خشنودی خدا نمی دانند و از ارزشهای معنوی بی خبرند.

هر شناخت خود مجموعه ای است از شناختهای دیگر و ایمان به خدا و ارزشهای دینی از ارگان مهم و مستحکم در بنای علم است.آیا ارزشها و معنویات جزء مهمی از عالم نیست.آیا کسی که به آنها اعتقاد نداشته باشد می تواند به حقیقت عالم دانا گردد.آیا ندیده ای که کودکان برخی از حروف را چون دال و لام و راء و سین نمی توانند تلفظ کنند این امر سبب می شود کلمات بسیاری را بد یا غلط تلفظ کنند زیرا بسیاری از کلمات از یکی از این حروف خالی نیستند.همچنین کسی هم که به خدا کافر می شود حقیقت علم را در نمی یابد زیرا جزئی از حقیقت علم-دست کم-عبودیت و خضوع در برابر خداست.

[66]

هر امّتی در آغاز خیزش خود از شور و آگاهی بیشتری برخوردار است.بدین سبب قدرت آنها بر دفاع از خود بیشتر است و بر تحمل فشارها و مشکلات هم توان بیشتری از خود بروز می دهند.از این رو بیست تن از آنها معادل دویست تن هستند اما چون زمانی بگذرد وضع نیز دگرگون می شود،یعنی یک تن فقط معادل دو تن می شود و این خود یک نوع ضعف و ناتوانی است.

اَلْآنَ خَفَّفَ اللّٰهُ عَنْکُمْ

اکنون خدا بار از دوشتان برداشت.» و خداوند در حالی که شمار شما کمتر از نصف دشمن باشد شما را به حمله و هجوم فرمان نمی دهد.

وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً

و از ناتوانیتان آگاه شد.» /4 و این ضعف از جنبۀ روحی و معنوی است.

فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صٰابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللّٰهِ

اگر از شما صد تن باشند و در جنگ پای فشرند بر دویست تن پیروز می شوند و اگر از شما هزار تن باشند به یاری خدا بر دو هزار تن پیروز می شوند.»

ص :83

پس پیروزی شما در این هنگام حتمی نیست،بلکه به اذن خداوند است و در صورت انجام واجبات شرعی است.

وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِینَ

و خدا با آنهاست که پایداری می کنند.» [67]

و نمی توان بدون فداکاری در انتظار غنایم و دستاوردهای جنگ نشست.پس پیامبری نیست که بدون آن که زمین از کشتگان و مجروحان پر شود به غنایم دست یابد یا اسیرانی بگیرد.

مٰا کٰانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْریٰ حَتّٰی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیٰا وَ اللّٰهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

برای هیچ پیامبری نسزد که اسیران داشته باشد تا که در روی زمین کشتار بسیار کند شما متاع این جهانی را می خواهید و خدا آخرت را می خواهد و او پیروزمند و حکیم است.» یعنی شما چشمتان به منافع زود گذر مادی است در حالی که خدای تعالی برای شما آخرت را خواسته است.

[68]

اگر نه این بود که خداوند پیروزی مؤمنان را مقرر داشته بود،ای بسا مستوجب عذابی بزرگ می شدند.زیرا اینان با آن که می بایست همه به تبلیغ رسالت بیندیشند نه به منافع مادی باز هم به منافع مادی و غنایم گرایش یافتند.ممکن است مراد از عذاب بزرگ همان هزیمت از کارزار باشد.

لَوْ لاٰ کِتٰابٌ مِنَ اللّٰهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَخَذْتُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ

اگر پیش از این از جانب خدا حکمی نشده بود به سبب آنچه گرفته بودید عذابی بزرگ به شما می رسید.» [69]

آنچه حرام دانسته شده این است که پیکار جوی مسلمان همۀ همّ و غمّش منافع مادی باشد نه آنچه شرعا از غنایم برای پیکار جوی مقرر شده،زیرا آنچه مسلمانان در عرصۀ پیکار با ضوابط اسلامی به دست می آورند، /4 تصرفش حلال است.

فَکُلُوا مِمّٰا غَنِمْتُمْ حَلاٰلاً طَیِّباً

از آنچه به غنیمت گرفته اید که حلال و پاکیزه است بخورید.»

ص :84

مراد از خوردن تصرف کردن است.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ

و از خدا بترسید.» پس از حد عرف تجاوز نکنید.

إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

که خداوند آمرزنده و مهربان است.»

[سوره الأنفال (8): آیات 70 تا 75]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ اَلْأَسْریٰ إِنْ یَعْلَمِ اَللّٰهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمّٰا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (70) وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیٰانَتَکَ فَقَدْ خٰانُوا اَللّٰهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (71) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهٰاجِرُوا مٰا لَکُمْ مِنْ وَلاٰیَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّٰی یُهٰاجِرُوا وَ إِنِ اِسْتَنْصَرُوکُمْ فِی اَلدِّینِ فَعَلَیْکُمُ اَلنَّصْرُ إِلاّٰ عَلیٰ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (72) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی اَلْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ کَبِیرٌ (73) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (74) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولٰئِکَ مِنْکُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (75)

/4

ص :85

معنای واژه ها

72[آووا]

:پیوستن انسان به دیگری با نزدیک کردن و پناه دادن او به خود.

[ولایتهم]

:ولایت همیاری کردن همسو با دیانت.

/4

مسلمانان یک امت اند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به مناسبت سخن از جنگ،خدای تعالی اسیران را مورد خطاب قرار می دهد و آنان را به شرط آن که نیتشان حسنه باشد تسلی می دهد و از خیانت بر حذرشان می دارد و رسول را فرمان می دهد که از آنان نترسد.

قرآن به جنگجویان در راه خدا باز می گردد و می گوید:کسانی که ایمان آوردند و مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند و کسانی که این مهاجران را جای و مکان دادند همه تشکیل یک امت واحد می دهند که هر یک دوست و یاور دیگری است اما کسانی که مهاجرت نکردند و به دار الاسلام ملحق نشدند کارشان به عهده خودشان است.

البتّه مگر موقعی که از شما یاری جویند در این حال بر شماست که آنان را یاری رسانید.آن هم در صورتی است که با کسانی که با شما در نبردند ارتباط و پیمان نداشته باشند.

هم چنان که مؤمنان امت واحده هستند،کافران نیز امت واحده اند و یاران و مددکاران یکدیگرند و بدون قبول این فکر زمین پر از فتنه و فسادی بزرگ خواهد شد.

ص :86

مؤمنان بحق کسانی هستند که مهاجرت کرده اند و رسول اللّٰه را یاری کرده اند.اما کسانی که پس از نیرومند شدن /4 اسلام مهاجرت کرده اند آنان هم در زمرۀ مهاجران اولیّه اند.همۀ این علایق و روابط معنوی و دینی و جهادی مانع روابط و علایق خویشاوندی نمی شود که البته آن روابط هم باید مرعی داشته شود.زیرا خدا به هر چیزی داناست.

شرح آیات:
اشاره
اسلام در حق اسیران چگونه سفارش می کند

[70]

برای این که اسیران شخصیت از دست دادۀ خود را باز فرا چنگ آورند و به آیندۀ خود امیدوار شوند و نه تنها به ظاهر بلکه به حقیقت و از ته قلب ایمان بیاورند،پیامبر ما از سوی پروردگار مورد خطاب واقع می شود که:

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْریٰ إِنْ یَعْلَمِ اللّٰهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمّٰا أُخِذَ مِنْکُمْ

ای پیامبر!به اسیرانی که در دست شما هستند بگو:اگر خدا در دلهایتان نشان ایمان ببیند،بهتر از آنچه از شما گرفته شده،ارزانیتان خواهد داد.» یعنی اگر مال ناپایدار دنیا از شما گرفته شده ولی در عوض چیز دیگری به شما داده شده که ارزش آن بسی بیشتر از چیزی است که از دست داده اید به زودی در اثر ایمان صادقانه و عمل صالح در سایه اسلام شما را نعمت مادی و معنوی بسیار ارزانی خواهد داشت.

وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

می آمرزدتان و خدا آمرزنده و مهربان است.» پس بهتر این است که درون و روح خود را اصلاح کنید و به ظواهر ایمان بسنده نکنید.

[71]

اگر خود را عمیقا اصلاح نکردند و نفاق ورزیدند،خدا دانا و حکیم است.اما پیامبر نباید از بیم خیانت بر آنان سخت گیرد زیرا علم و حکمت خدا

ص :87

بسی فراتر است و گسترده تر.خدا تو را بر آنان و خیانتشان پیروز خواهد کرد.

وَ إِنْ یُرِیدُوا خِیٰانَتَکَ فَقَدْ خٰانُوا اللّٰهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

و اگر قصد خیانت تو را داشته باشند،پیش از این به خدا خیانت ورزیده اند و خدا تو را بر آنها نصرت داده است که خدا دانا و حکیم است.» وحشت بی جا از اسیران جایز نیست،زیرا خداوندی که رسول را بر آنان غلبه داده و آنان را در برابر امر رسالت خویش خاضع ساخته، /4 می تواند در آینده هم پیامبر را بر آنان پیروز گرداند.

صفات جامعۀ واحد

[72]

مسلمانان امت واحده اند و فرقی میان نزدیک و دور و هموطن و غیر هموطن نیست.مهاجران و انصار برادرانند و دوستان.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

آنان که ایمان آورده اند و با مال و جان خویش در راه خدا جهاد کرده اند.» بارزترین مصادیق این امر همان مسلمانانی هستند که از مکه به مدینه مهاجرت کرده اند مصادیق دیگر آن افرادی از جنبشهای آزادی بخش اسلامی هستند که از بلاد خود که در زیر سیطرۀ طاغوت است مهاجرت می کنند تا در جایهایی دیگر در راه خدا و برای نجات دیگر بندگان خدا از شر طاغوت مبارزه کنند.

وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا

و آنان که به مهاجران جای داده اند و یاریشان کرده اند...» اینان انصار رسول اللّٰه هستند از مسلمانان مدینه که به پیشباز مجاهدان آمدند و هر چه مال و امکانات داشتند،در راه ایشان بذل کردند.

أُولٰئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ

اینان خویشاوندان یکدیگرند.» آنچه اینان را به یکدیگر مربوط می سازد ایمان است و آنچه به هم پیوند می دهد کلمۀ توحید.ایمان به توحید از آنان یک امت واحد می سازد به گونه ای که میانشان هیچ فرقی نیست.مهاجران را حقی است که خانمان رها کردند و تا

ص :88

عقیدت خویش برهانند رنج سفر بر خود هموار نمودند و انصار را حقی است که در تقویت جنبش اسلامی از جان و مال دریغ نورزیدند.اما آنان را که هم چنان در وطن خویش ماندند یا محکوم نظام طاغوت شدند در عضویت امت اسلامی حقی نیست ولی این امت است که باید برای رهایی آنان از زیر یوغ طاغوت و از چنگال ستم او تلاش ورزد و کوشش کند.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهٰاجِرُوا مٰا لَکُمْ مِنْ وَلاٰیَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّٰی یُهٰاجِرُوا وَ إِنِ /4 اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ

و آنان که ایمان آورده اند و مهاجرت نکرده اند خویشاوندان شما نیستند تا آن گاه که مهاجرت کنند ولی اگر از شما یاری خواستند...» یعنی در تحقق واجبات دینی و ارزشهای آن چون اقامۀ شعایر و آزادی و رفاه.

فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ

باید که به یاریشان برخیزید.» زیرا یاری کردن مؤمن مستضعف را از بارزترین واجبات امت اسلامی است.در اینجا سؤالی جالب مطرح می شود که هر گاه مصالح دولتی که بر اساس آیین اسلام به وجود آمده با مصالح مسلمانان غیر مهاجر و غیر مجاهد تعارض کند چه خواهد شد؟مثلا مصلحت مسلمانان مدینه در مرحلۀ صلح حدیبیه یک چیز است و مصلحت مسلمانان مکه که مهاجرت نکرده اند چیز دیگر.به عبارت دیگر این صلح به نفع اینان نیست.در این باب چگونه باید قضاوت کرد.قرآن می گوید:

إِلاّٰ عَلیٰ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثٰاقٌ

مگر آن که بر ضد آن گروهی باشد که میان شما و ایشان پیمانی بسته شده باشد.» و این بدان روی است که کرامت دولت و جامعۀ نوپا بزرگتر و مهمتر است از مسلمانانی که در دیگر بلاد جای دارند.

از این آیه استنباط می شود که مصلحت دولت اسلامی بسی فراتر است از مصلحت انقلاب جهانی مسلمانان.زیرا پیمانی که دولت اسلامی می بندد پیش از هر چیز ناظر به مصالح اوست.عقلا هم باید چنین باشد زیرا بدون یک دولت

ص :89

متمرکز و مقتدر اسلامی چگونه می توان به انقلاب جهانی امید بست؟ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ و خدا به آنچه می کنید بیناست.» بر شماست که امور را از روی دقت ارزش نهید.

/4

کفر امت واحدی است

[73]

هم چنان که مؤمنان یک امت اند و با وجود اختلاف اقالیم و لغات فرقی با هم ندارند،لازم است که به کفار نیز به یک نظر نگریست،به نظر یک امت واحد،که هر چند گاه در جبهۀ کفر اختلافات و جداییها پدید می آید ولی چون میان ما و آنان پیکاری درگیر شود،همگان علیه ما دست اتحاد به یکدیگر می دهند.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ

کافران نیز خویشاوندان یکدیگراند.» اگر اوضاع دگرگون شود و مسلمانان با طایفه ای از کفار دست دوستی دهند،به اعتبار این که آنان در دشمنی با ما از طرف دیگر زیانشان کمتر است، مثلا با شرق بر ضد غرب،یا با اروپا علیه امریکا همدست شوند،از آن فتنه ها و فسادهای بسیار زاییده خواهد شد.

إِلاّٰ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ کَبِیرٌ

اگر مراعات آن نکنید فتنه و فسادی بزرگ در این سرزمین پدید خواهد آمد.» فتنه در اینجا-به نظر من-نفاق و ضلالت است و نیز از دست دادن بصیرت و نظر دینی،مانند تبدیل فرهنگ اصیل و پاک اسلامی به فرهنگهای آمیخته با عناصر بیگانه.درست مثل فرهنگ احزاب سیاسی در کشورهای ما،اینان افکاری از غرب و /4 شرق می گیرند و افکاری از دین و سنن.اینان این دو را به هم می آمیزند و از آن معجونی عجیب حاصل می کنند.

به سبب پیوندهای استوار میان فرزندان امّت اسلامی با این یا آن بخش خدا ناباور،چنین فرهنگ باطلی میان آنها انتشار می یابد؛فرهنگی که از خدا و حق دور است و این همان است که قرآن آن را«فتنه»می نامد.

ص :90

این فتنه در خارج انعکاس می یابد و سبب اختلافات شدیدی میان امت اسلامی می شود،یعنی میان آنان که پیرو خط اصیل دینی هستند و آنان که از غرب تأثیر پذیرفته اند یا از شرق.و گاه نیز میان تأثیر پذیرفتگان از بیگانه اختلافات پدید می آید و این خود یکی از مظاهر بزرگ فساد است و موجب می شود که جامعۀ اسلامی ثبات خود را از دست بدهد.

[74]

و واجب است که مسلمانان در مسیر ایجاد ارتباط حقیقی بر مبنای ایمان تلاش کنند.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ

آنان که ایمان آورده اند و مهاجرت کرده اند و در راه خدا جهاد کرده اند و آنان که جایشان داده اند و یاریشان کرده اند به حقیقت مؤمنان اند.آمرزش و روزی نیکو از آن آنهاست.» [75]

مؤمنان حقیقی همان مهاجران اولیه اند ولی کسانی که از آن پس مهاجرت کنند در صورت جهاد فی سبیل اللّٰه از مؤمنان به حساب خواهند آمد.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولٰئِکَ مِنْکُمْ

و کسانی که بعدا ایمان آورده اند و همراه شما جهاد کرده اند از شما هستند.» وجود علاقۀ ایمانی،دیگر علاقات را چون خویشاوندی و علاقات طبیعی را که اسلام به آنها اهتمام می ورزد لغو نمی کند.

وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

به حکم خدا خویشاوندان به یکدیگر سزاوارترند و خدا بر هر چیزی داناست.»

ص :91

ص :92

/4

سورۀ توبه

اشاره

ص :93

ص :94

سورۀ توبه /4

فضیلت سوره:

پیامبر می فرماید:«هیچ چیزی از قرآن نازل نشده مگر آیه به آیه و حرف به حرف جز سورۀ برائت و سورۀ توحید که بر من نازل شدند در حالی که هفتاد صف از ملائکه بودند».

مجمع البیان،ج /65ص 2 برای چه بسمله در اول این سوره از نظر خواندن و نوشتن ترک شده؟ برای علما و مفسران در آن گفته هایی است:

1-همانا این سوره به انفال به سبب مقاربت پیوند داده شده است پس این دو یک سوره شدند که نخست در آن عهود و پیمانها است و در دومی برداشتن عهدها و پیمانها(از ابی ابن کعب).

/4 2-همانا بر سر سورۀ برائت بسم اللّٰه الرحمن الرحیم نازل نشد چون که بسم اللّٰه برای امان و رحمت است و برائت برای برداشتن امان با شمشیر نازل گشت.

3-آنچه که از ابن عباس شده این است که گفت:به عثمان بن عفان گفتم چه چیزی شما را واداشت بر این که به سورۀ برائت قصد کردید که از مئین است و به سورۀ انفال که از مثانی است.پس هر دو را در سبع الطوال قرار دادید و بین آنها(بسم اللّٰه الرحمن الرحیم)ننویسید پس گفت:که پیامبر(ص)هنگامی

ص :95

که آیات بر او نازل می گشت پس بعضی از کسانی که برایش بنویسند را می خواند پس به او می گفت این آیات در سوره ای است که در آن این چنین و این چنین است، و انفال اولین چیزی بود که در مدینه بر پیامبر نازل گشت و برائت آخرین آنچه از قرآن نازل شد و داستانش شبیه داستان آن بود پس پنداشتیم که این از آن است رسول خدا(ص)برای ما روشن نکرد که این از آن است پس هر دو را در سبع الطوال قرار دادیم و بینشان سطر بسم اللّٰه الرحمن الرحیم ننوشتیم و قرینتین خوانده می شدند.

/4

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

با آن که سورۀ«البراءة»سراسر انذارهای کوبنده برای مشرکان است،وجود آیات التوبة بویژه در آغاز سوره در رحمت باری تعالی را در فضای غضب می گشاید و بدین منظور این سوره«التوبة»نام گرفته است.همچنین به سبب جو کلی آن و به سبب کلمۀ«برائت»که در آغاز آن آمده آن را سورۀ البراءة خوانده اند.

سورۀ البراءة یا التوبة در امتداد سوره الانفال است.حتی برخی معتقدند که این سوره دنبالۀ الانفال بوده است.سیاق این سوره همان ضرورت ویران ساختن بنای وجودی شرک است و بر پا داشتن بنای استوار توحید و به کار بردن عنف به عنوان آخرین وسیله برای تحقق توحید و نابودی کفر:برای آن که مردم امر جهاد را با همۀ خشونتها و فدا شدنهایش بپذیرند به چند مطلب نیاز است:

/4 نخست آن که:میان او و دشمن از جهت روانی جدایی باشد.

دوم آن که:پیکارجو برای فداکاری آمادگی داشته باشد و شهادت را به عنوان یک موهبت بپذیرد.

ص :96

سوم آن که:در تهیۀ وسایل جهاد بکوشد و این بعضی از موضوعاتی است که سیاق سوره از آن سخن می گوید.افزون بر این به هدفهای انسانی جهاد آگاه باشد تا مباد که به جای جهاد در راه خدا به صورت انسانی کینه توز درآید.

در آیات(58 تا 60)سخن از صدقات است به سبب ارتباطی که این صدقات با جهاد دارند،سپس سخن از منافقان است و نقش تخریبی آنان در مبارزه.آیات(61 تا 68)سخن از مؤمنان و وحدت و صفات عالیه ایشان است و آیات(71 و 72)فرمان به قتال منافقان و کفار است و نیز در این موضوع که بعضی از مردم پس از آن که ایمان آوردند در اثر تعرض مردم،راه نفاق می پویند.آیات(75 تا 78)بحث از کسانی است که منافقان که صدقه و زکات نمی دهند.آیات(79 تا 80)از کسانی که از جهاد تن می زنند سخن رفته است.آیات(81 و 87)در باب عذرتراشیهای منافقان است در امر جهاد و استثناهایی در امر جهاد.آیات (90 تا 96)بحث از اعراب منافق است و اعراب مؤمن.آیات(97 تا 99)از اهل مدینه سخن می گوید و در آیه(101)از اعراب منافق غیر معروف.

از مطالب دیگر این سوره این است که طایفه ای از اعراب به گناهان خود اعتراف کرده اند و واجب است که از آنان صدقات و زکات گرفته شود تا پاکیزه شوند و توبۀ آنان پذیرفته گردد،(آیات 102 تا 104)پس از انگیزش بر عمل، صحبت از گروهی است که مسجد ضرار را ساختند و در آنجا قصد پیکار با خدا و رسول خدا را داشتند.در آیات(105 تا 110)ذکر این گروه است و ترغیب مسلمانان به ترک آنها و بریدن از ایشان و به جای آن مسجد تقوی را برگزیدن.در آیات(111 و 112)سخن از مؤمنانی است که جانها و مالهای خود را در راه خدا دادند و این نکته که میان مسلمانان و کافران هیچ پیوندی نیست و خدا حجت خود بر بندگانش تمام کرده /4 و کسانی که به جهاد روند یا توبه کنند مورد بخشایش الهی واقع می شوند.

(آیات 113 تا 118)بدین سبب بر مؤمنان قتال واجب است تا شناخته شود که اعمال صالحۀ آنان پذیرفته آمده است و جزای آن داده شده(آیات 119 تا 121) همچنین باید طایفه ای برای تفقه در دین و بیم دادن مردم از شهر خود خارج شوند

ص :97

(122).چون این سوره نازل شد منافقانی که در دلهایشان بیماری بود پیامبر را استهزاء کردند(آیات 124 تا 127)و رسول خیر خواه شماست ولی اگر کسی از او رویگردان شود خداست که به حساب او می رسد.(آیات 128 و 129)بدین گونه سوره به پایان می رسد.

ص :98

سوره التّوبة

[سوره التوبة (9): آیات 1 تا 5]

اشاره

بَرٰاءَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی اَلَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (1) فَسِیحُوا فِی اَلْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ مُخْزِی اَلْکٰافِرِینَ (2) وَ أَذٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی اَلنّٰاسِ یَوْمَ اَلْحَجِّ اَلْأَکْبَرِ أَنَّ اَللّٰهَ بَرِیءٌ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اَللّٰهِ وَ بَشِّرِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (3) إِلاَّ اَلَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظٰاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلیٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ (4) فَإِذَا اِنْسَلَخَ اَلْأَشْهُرُ اَلْحُرُمُ فَاقْتُلُوا اَلْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ اُحْصُرُوهُمْ وَ اُقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (5)

/4

ص :99

معنای واژه ها

1[براءة]

:کناره گیری.

2[فسیحوا]

:سیر آرام.

3[اذان]

:اعلان و اصل آن ندایی است که با گوش شنیده شود.

4[و لم یظاهروا]

:یعنی به دشمنانتان نپیوسته اند تا یار شما باشند.

5[انسلخ]

:خروج شیء از آنچه مشابه اوست و اصل آن «سلخ الشاة»است به معنای پوست کندن گوسفند.

/4

آخرین هشدار به دشمنان اسلام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تا اسلام بتواند با رویی بلند و استوار برگرد جامعۀ اسلامی بکشد و آن را از شرک و کفر حراست کند و از تأثیرات روانی و فرهنگی و اجتماعی اهل ضلالت در امان دارد آیات این بخش به گونه ای کوبنده بیزاری خدا و رسول خدا را از کسانی که قبلا معاهده ای که با آنها بسته شده بود،اعلام می دارد.آن معاهده ملغی شده و اکنون آنان مخیّرانند که یا راه جنگ را بر گزینند یا راه صلح را و مدّت آن چهار ماه است.اینان باید بدانند که قدرت مادی آنها را در برابر قدرت خدای تعالی یارای پایداری نیست و کفرشان سبب شوربختی ایشان خواهد شد.

در روزهای حج اکبر این امر به همگان اعلان خواهد شد که خدا و رسولش

ص :100

از مشرکان بیزارند مگر آن گاه که توبه کنند.

آن گروه از مشرکان که مسلمانان با آنان پیمان موقت بسته اند،بدانند که اسلام به عهد خود وفا می کند،تا زمانی که آنان به عهد خویش وفا کنند.

اما پس از چهار ماه که به ماه صفر منتهی می شود زمین از لوث وجود آنان پاک خواهد شد.مگر آنکه /4 توبه کنند و ایمان آورند و واجبات دینی را گردن نهند و خدا آمرزنده و مهربان است.

شرح آیات:
اشاره
چرا این معاهده ها ملغی شد

[1]

چون اسلام مکه را که به منزلۀ پایتخت شبه جزیره بود فتح کرد و بر بزرگترین قبایل آن سرزمین چون هوازن غلبه یافت،توانست بر سراسر جزیرة العرب اعمال قدرت کند.در این میان قبایل کوچکی باقی مانده بود که آنان را امان داده بود.این قبایل به سبب خصلت کفر و شرک خود هسته های مقاومت تشکیل داده بودند گهگاه بل به گونه ای مستمر فتنه انگیزی می کردند.اکنون بر مسلمانان واجب می ساخت که با این نیروها مبارزه کنند تا بتوانند دامنۀ نفوذ خود را به خارج از جزیره هم بکشانند.به این سبب،معاهداتی که میان مسلمانان و مشرکین بود می بایست لغو شوند ولی این الغاء به زودی صورت نگرفت و به مشرکان چهار ماه فرصت داد که خود را اصلاح کنند یا برای جنگ آماده باشند ولی در عین حال آنان را هشدار داد که از مقاومت در برابر اسلام سودی نخواهند برد.

بَرٰاءَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

خداوند و پیامبرش بیزارند از مشرکانی که با آنها پیمان بسته اید.» [2]

فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّٰهِ پس چهار ماه به شما مهلت داده شد که در این سرزمین سیر کنید و بدانید که از خدا نتوانید گریخت.» شما یارای آن ندارید که خدا را ناتوان سازید،و قدرت مطلقۀ باری تعالی

ص :101

را از او سلب کنید ولی به شما این حق داده می شود که مدت چهار ماه آزادانه در شهر بگردید.

وَ أَنَّ اللّٰهَ مُخْزِی الْکٰافِرِینَ

و اوست که کافران را رسوا می سازد.» خدا نقشه های کافران را بی اثر می سازد و از آنان سلب اراده می کند و آنان را از رسیدن به هدفهایشان باز می دارد.

در حدیث از ابو جعفر علیه السلام آمده است که علی علیه السلام در حالی شمشیر خود به دست داشت برای مردم سخن گفت و گفت:

«از این پس کسی را نشاید که برهنه گرد خانه طواف کند و هیچ مشرکی حق به جای آوردن حج ندارد.و هر کس که معاهده ای بسته /4 تا پایان مدت آن معاهده معاهده برجای است و هر کس معاهده ای ندارد به مدت چهار ماه به او فرصت داده می شود».

این خطبه در روز عید اضحی ادا شد پس از چهار ماه:بیست روز از ماه ذو الحجة بود و همۀ محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الآخر.و گفت:

«روز پیروزی روز حج اکبر است».

از این حدیث برمی آید که قرآن معاهداتی را که مطلق و بدون مدت بودند لغو کرد.این گونه معاهدات قابل لغو شدن بودند و در میان اعراب نیز رسم چنین بود.ولی معاهداتی که مدت معین داشتند با این قرار ملغی نمی شدند.

از سوی دیگر،در آن سال بدعت نسیء یا تأخیر ماه حرام از موعد مقرر آن رواج یافته بود.از این رو قرآن زمان را به چهار ماه محدود کرد.دیگر این که اعلان این موضوع در ایام حج اکبر بود یعنی روزهای اجتماع بزرگ مردم در منی.

[3]

قرآن اعلان خود را در آن سال برای مشرکان تکرار کرد اعم از این که با جبهۀ اسلامی معاهده ای داشته بودند یا نداشته بودند.

وَ أَذٰانٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّٰاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ

روز حجّ اکبر از جانب خدا و پیامبرش به مردم اعلام می شود.» کلمه پیامبر در این آیه ها مکرر آمده است زیرا پیامبر است که تعالیم

ص :102

خداوند را نفاذ می دهد و نیز اشاره به دین است که این قضیه تنها یک سفارش دینی نیست بلکه یک حقیقت جدید سیاسی است.«روز حج اکبر»مراد روز اجتماع عظیم مکه به مناسبت حج در ماه ذو الحجة الحرام است.در مکه روزهای دیگری هم که مردم در آن اجتماع می کردند وجود داشت و شمار جمعیت در آن روزها بسی کمتر از روز حج اکبر بود.بعضی گویند مراد از حج اکبر /4 روزی است که مؤمنان و مشرکان در آن روز با هم در مکه حاضر می شوند،زیرا بعد از آن سال دیگر مشرکان را به حج راه نبود.

أَنَّ اللّٰهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّٰهِ

که خدا و پیامبرش از مشرکان بیزارند.پس اگر توبه کنید برایتان بهتر است ولی اگر سرپیچی کنید بدانید که از خدا نتوانید گریخت.» و مقاومت شما را هیچ فایده ای نیست.

وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

و کافران را به عذابی دردآور بشارت ده.» این عذاب در آخرت است هم چنان که در دنیا است.

[4]

لغو پیمانها و سوگندهایی که میان مسلمانان و مشرکان بود به چند بعد محدود بود:

نخست آن که:لغو کردن به سبب آن بود که مشرکان روح معاهده یا بندها و فقرات آن را نقض کرده بودند.

دیگر آن که:مدت معاهده سر آمده بود.

سوم آن که:ممکن است معاهده به گونه ای بوده باشد که هر یک از دو طرف حق داشته باشند به شرط دادن مهلتی معین به طرف دیگر آن را لغو کند.و معلوم می شود که بیشتر معاهداتی که میان عربها بسته می شد از این نوع بوده زیرا در این آیه به انجام معاهداتی که دارای مدت معین است تأکید شده است.و در حالی که هیچ یک از دو طرف هم خلاف آن رفتار نکرده اند.

ص :103

إِلاَّ الَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً

مگر آن گروه از مشرکان که با ایشان پیمان بسته اید و در پیمان خود هیچ کاستی نیاورده اند.» یعنی هیچ یک از بندهای معاهده نامه را نقض نکرده اند.

وَ لَمْ یُظٰاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً

و با هیچ کس علیه شما همدست نشده اند.» /4 و با روح معاهده مخالفت نورزیده اند.

فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلیٰ مُدَّتِهِمْ

با اینان به پیمان خویش تا پایان مدتش وفا کنید.» یعنی تا پایان مدتی که معین کرده اند،آن رسال رسول اللّٰه(ص)با بنی کنانه و بنی حمزه چنان کرد که از مدت آنها نه ماه مانده بود آن حضرت فرمان داد که آن نه ماه را نیز به پایان رسانند زیرا اینان علیه مؤمنان متحد نشدند و عهد رسول اللّٰه را نیز نقض نکردند.

هم چنان که با اهل هجر و اهل بحرین و ایله و دومة الجندل رفتار شد که در آن موارد نیز پیامبر تا پایان عمر خود به آن عهد وفا کرد.

إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ

زیرا خدا پرهیزکاران را دوست دارد.» یعنی آن کسان را که به پیمان خود با مسلمان و کافر و نیکوکار و بدکار وفا می کنند.

تجدید پیمان ممنوع

[5]

بعد از ماههای حرام که هم مسلمانان آنها را محترم می شمارند و هم کافران،کشتار مشرکان در هر جا که یافته شوند واجب است.

فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ

و چون ماههای حرام به پایان رسید،هر جا که مشرکان را یافتید بکشید.» این ماههای حرام ماههای ذو القعده و ذو الحجه و محرم و پس از آن ماه صفر

ص :104

است و این ماه آخرین مهلت کفار بود.

وَ خُذُوهُمْ

و بگیریدشان.» یعنی اسیرشان کنید.

وَ احْصُرُوهُمْ

و به حبس افکنید.» /4 یا آن که آنان را در محاصرۀ نیروهای خود قرار دهید،تا شوکت مادی و معنوی ایشان فرو شکند.

وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ

و در همه جا به کمینشان نشینید.» یعنی در آنجا که مساکن آنهاست نیروهای خود متمرکز کنید تا بدانند که از ایشان غفلت ننموده اید.

فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ آتَوُا الزَّکٰاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ

اما اگر توبه کردند و نماز خواندند و زکات دادند از آنها دست بردارید.» بدون آن که در صحت ادعای مسلمانی آنان به تحقیق و تفحص پردازید.

إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.» خدای تعالی با وجود سختگیری و شدت عمل نسبت به مشرکان در توبه را نیز به روی آنان گشوده است.آری خداوند هر کس را که حکم اسلام بر گردن نهد و تسلیم امر او گردد آمرزنده و مهربان است.

به این حکم برّندۀ کوبنده بنگرید:یا اسلام یا جنگ.این چیزی جز رحمت خداوند در حق مردم نیست.

[سوره التوبة (9): آیات 6 تا 11]

اشاره

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ اِسْتَجٰارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّٰی یَسْمَعَ کَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْلَمُونَ (6) کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ اَلَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ عِنْدَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ فَمَا اِسْتَقٰامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ (7) کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاٰ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ تَأْبیٰ قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فٰاسِقُونَ (8) اِشْتَرَوْا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (9) لاٰ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُعْتَدُونَ (10) فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ فَإِخْوٰانُکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (11)

/4

ص :105

/4

خیانت مشرکان در ورای الغای معاهده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با آن که علیه مشرکان فرمان جنگ داده شده،این امر به معنی آن نیست که مسلمانان به آنان غدر ورزند،بلکه هر گاه یکی از آنان به رسول اللّٰه(ص) پناهنده شود اسلام او را امان می دهد و مدت این امان در مدتی است که دربارۀ او تحقیق می کنند.اگر دعوی اسلامش قانع کننده نبود،او را سالم به جایگاهش باز می گردانند.اصولا تا زمانی که مشرکان به عهد خود وفا می کنند اسلام نیز عهد خود را رعایت می کند و چون میانشان عهد و پیمانی نباشد اسلام حملۀ خود آغاز می کند تا مانع نیرومند شدن دشمن گردد؛دشمنانی که عهد و قسم خود شکسته اند و در حالی که روزگاری دم از مودت می زدند،دلهایشان لبریز از بغض و کینه بود.

ص :106

مگر آنان همان کسان نبودند که دین خویش به بهایی اندک فروختند و راه بر هر چیزی بربستند و هر کار که از آن نکوهیده تر نبود به جای آوردند.آیا نه این بود که حقوق مؤمنان را زیر پای نهادند و بدون رعایت هیچ عهد و پیمانی بر آنان تجاوز کردند.

آری،اگر توبه کنند و نماز به جای آورند و زکات بدهند توبۀ آنان قبول می شود،زیرا مبارزه با آنان یک مبارزۀ شخصی نیست و نیز بر اساس نژادپرستی نخواهد بود.از این رو پس از توبه به زودی با مسلمانان برادر می شوند.

/4 در این درس و درسهای بعدی طرح معامله با مشرکان ریخته می شود هم چنان که قرآن به بیان منش ایشان می پردازد.

شرح آیات:
اشاره
ابلاغ امر رسالت

[6]

هدف اساسی در مبارزه علیه مشرکان،ابلاغ رسالت است به آنان و تنها چیزی که از آنان خواسته می شود این است که دل از هر کینۀ دیرینه پاک دارند و به پیام رسول اللّٰه گوش فرا دهند.پس اگر یکی از مشرکان امان خواهد تا به بلاد اسلامی بیاید و از نزدیک به تعالیم رسول گوش سپارد،اسلام او را امان می دهد.

زیرا بسیاری از آنان بدون آگاهی از اسلام با اسلام می جنگند.ولی اگر این فرد کافر از آنچه شنیده بود قانع نشده بود و می خواست به مکان خود و به میان قوم خود باز گردد راهش را گشوده خواهند داشت.

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجٰارَکَ

و هر گاه یکی از مشرکان به تو پناه آورد.» یعنی طلب حمایت کند.و رسم عربها این بود که چون یکی از افراد از رئیس قبیله طلب حمایت می کرد،می پذیرفت و او در تمام مدتی که تحت حمایت بود،در امان بود حتی از جانش دفاع می شد.

فَأَجِرْهُ حَتّٰی یَسْمَعَ کَلاٰمَ اللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ

پناهش ده تا کلام

ص :107

خدا را بشنود سپس به مکان امنش برسان.» چرا به مشرک پناه داده می شود،در حالی که با اسلام می جنگد؟زیرا مشرکان از حقیقت آگاه نیستند.

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْلَمُونَ

زیرا اینان مردمی نادانند.» در نظر اسلام مخالفان چونان صخره ای نیستند که هیچ میخی در آن فرو نمی رود /4 بلکه آنان انسانهایی نادانند که به مرور سخن را در آنان تأثیر است و هدایت به دلهایشان راه باز می کند.

[7]

به طور کلی مشرکان به ارزشهای والا وقعی نمی نهند از این رو سست عهد و پیمان شکن می شوند.مگر آن گروه از ایشان که مسلمانان با آنان عهد بستند ملزم به انجام آن شده اند،البتّه تا زمانی که مشرکان به شروط معاهده وفادار هستند.

کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ

چگونه مشرکان را با خدا و پیامبر او پیمانی باشد؟» در آیه بعدی قرآن سبب این حکم را بیان می دارد از این قرار که مشرکان حرمت پیمان خود نگه نمی دارند.اما در اینجا استثنایی است:

إِلاَّ الَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ فَمَا اسْتَقٰامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ

مگر آنهایی که در نزد مسجد الحرام با ایشان پیمان بستید.اگر بر سر پیمانشان ایستادند بر سر پیمانتان بایستید.خدا پرهیزگاران را دوست دارد.» مراد از پرهیزگاران کسانی هستند که به عهد و پیمان خویش ملزم هستند هر چند طرف مقابلشان مسلمان هم نباشند.از آیه بر می آید که یکی از شرایط تقوی وفای به عهد است چه با مسلمان و چه با کافر.

مشرکان هم پیمان

[8]

اگر مشرکان نیرومند شوند و بر مسلمانان غلبه یابند آیا عهد و پیمانی را

ص :108

که با آنان می بندند رعایت خواهند کرد؟آیا جان و مالشان را محترم خواهند داشت؟هرگز...

کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاٰ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً

چگونه پیمانی باشد که اگر بر شما پیروز شوند به هیچ عهد و سوگند خود و خویشاوندی وفا نکنند.» اما اکنون آنان تظاهر می کنند که مردمی پای بند عهد و پیمان خویشند و حقوق دیگران را محترم می دارند.

/4

یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ

به زبان خشنودتان می سازند.» یعنی با کلماتی تو خالی که از زبان در نمی گذرند و به عرصۀ عمل نمی رسند.

وَ تَأْبیٰ قُلُوبُهُمْ

و در دل سر می پیچند.» قلبا به آنچه می گویند معتقد نیستند.

وَ أَکْثَرُهُمْ فٰاسِقُونَ

و بیشتر عصیانگرانند.» یعنی اساسا ملتزم به عهد و سوگند نیستند و ارزش آن نمی شناسند.

[9]

آیا کسی که دینش را به بهایی اندک می فروشد می تواند به ارزشها تمسک جوید؟ اِشْتَرَوْا بِآیٰاتِ اللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً آیات خدا را به بهای اندک فروختند.» هر بهایی که در برابر التزام به ارزشهای معنوی پرداخت شود اندک است، زیرا شخصیت انسان و کرامت انسانی او حتی تمدن او وابسته به معنویات اوست و به میزان التزام او به ارزشهای معنوی است.بنگر چگونه ایشان دین خود به دنیا فروختند و مردم را از راه خدا بازداشتند و راه بر هر عمل خیری بربستند.

فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

و مردم را از راه خدا بازداشتند و بد کاری می کردند.» [10]

آنان به حقوق مردم بویژه به حقوق مؤمنان توجهی ندارند.

لاٰ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ

عهد و

ص :109

سوگند و خویشاوندی هیچ مؤمنی را رعایت نمی کنند و مردمی تجاوزکارند.» اولا،معاملۀ مسلمانان با آنان جلوگیری از تجاوز بود و امروز نیز چنین است یک سو امت اسلامی است که خواستار حقوق از دست رفتۀ خویش است و در یک سو طاغوتان که /4 همواره از ما می خواهند که قوانین جابرانه ای را که بر ما مقرر داشته اند،محترم شماریم،در حالی که به ساده ترین حقوق ما توجه ندارند و بر ما تجاوز روا می دارند.از این روست که ما هیچ واقعه ای را مجزا از تسلسل تاریخی حوادث بررسی نمی کنیم،بلکه همواره سیاستمان را بر طبق روشی که آنان در برابر ما اتخاذ می کنند تعیین می کنیم.

توبه درگاه رحمت الهی است

[11]

بر روی این مشرکان در توبه باز است.چون خویش را اصلاح کردند در زمرۀ برادران ایمانی ما در می آیند.

فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ آتَوُا الزَّکٰاةَ فَإِخْوٰانُکُمْ فِی الدِّینِ

پس اگر توبه کردند و نماز به جای آوردند و زکات دادند،برادران دینی شمایند.» در این صورت میان شما و ایشان فرقی نیست.زیرا اسلام هر گونه وابستگی خونی و عشایری یا اقلیمی را رد می کند.همچنین به سبقت در ایمان وقعی نمی نهد به این معنی که کسانی که بیشتر به اسلام گرویده اند نباید بر کسانی که تازه به اسلام گرویده اند سیطره یابند بلکه برای سبقت گرفتگان ایمان اولویت و ثقه و احترم قایل است.همین و بس.زیرا مسلمانان همه برادرند و در برابر خدا و دین یکسان.

وَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

آیات خدا را برای مردمی که می دانند تفصیل می دهیم.»

[سوره التوبة (9): آیات 12 تا 15]

اشاره

وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَیْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (12) أَ لاٰ تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرٰاجِ اَلرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (13) قٰاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (14) وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ یَتُوبُ اَللّٰهُ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (15)

/4

ص :110

/4

حکم کسانی که پیمانهای خود می شکنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موضع اسلام در برابر مشرکانی که عهد خود می شکنند و به سوگندهای خود وفا نمی کنند چیست؟ معلوم است موضع اسلام در برابر اینان چیزی جز جنگ نیست و این جنگ بدان سبب است تا آنان را از پیشروی باز دارند.و این جنگ را چند سبب است:

اولا:شکستن پیمان و عدم التزام آن.

ثانیا:آنان آغازگر تجاوز بودند و بر ماست که از حملۀ آنان نترسیم بلکه اگر ایمان به خدا داریم از عقاب او بترسیم.

خداوند کفار را عذاب می کند ولی به دست مسلمانان.هنگامی که مسلمانان بر ضد دشمنان می جنگند خدای تعالی مسلمانان را یاری می کند و کفار را

ص :111

خوار می گرداند.و دلهای مؤمنان را صفا می بخشد و مسرور می گرداند. /4 در حالی که زین پیش پر از خشم و کینه بود.کسانی را که دست آورد زندگی شان گناه و فجور بوده جنگ تطهیر می کند زیرا خدا توبۀ هر کس از بندگانش را که بخواهد می پذیرد.

شرح آیات:
اشاره
با پیشوایان کفر بجنگید

[12]

پیمان شکنان فرقه ای گمراهند که پس از گردن نهادن به اسلام و قول دادن به این که هرگز در برابر آن دست به ستیز نزنند باز هم آهنگ آن کردند که در برابر گسترش و اشاعۀ دین حق مقاومت ورزند.اینان گاه مشرکان بودند و گاه جماعتی که به ظاهر اسلام آورده بودند.قرآن با بیانی صریح ما را به قتال با آنان فرمان می دهد.

وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ

اگر بعد از بستن پیمان سوگند خود شکستند.» سوگندی که جماعتی برای انجام امری در برابر جماعت دیگر یاد می کنند نوعی پیمان دسته جمعی است.از این رو می بینیم که قرآن سوگند و پیمان را با هم در آمیخته است.

وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ

و در دین شما طعن زدند.» تا بتوانند پیمان شکنی خویش را توجیه کنند دین و تعالیم آن را و نیز مواد آن عهدنامه را مورد طعن قرار دادند.زیرا آن تعالیم را مخالف مصالح یا آزادی و کرامت خود می پنداشتند.

فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ

با پیشوایان کفر قتال کنید.» معمولا این فرقۀ پیمان شکن بر گرد رهبری شیطان صفت گرد می آیند که او را نقشه هایی مکرآمیز است ولی آنچه در دل دارد بر زبان نمی آورد.از این رو بر امت اسلامی واجب است که در کشف این گونه مراکز توطئه بکوشد و با آن قتال کند، /4 زیرا اگر به این مراکز مجال دهد و آنان قدرت اجتماعی کسب کنند زیان

ص :112

بزرگی به اسلام وارد خواهند آورد.

در واقع از این مراکز توطئه نمی توان انتظار وفای به عهد داشت زیرا بنای حرکت آنها بر مبارزه با ارزشهای والا و مقاومت در برابر نیروهای مصلح اجتماعی است.از این رو می بینیم که تمام همّشان بر این است که در عین این که با مسلمانان پیمان می بندند قصد پیمان شکنی در دل نهفته دارند.

إِنَّهُمْ لاٰ أَیْمٰانَ لَهُمْ

زیرا ایشان را رسم سوگند نگه داشتن نیست.» البته قتال با پیمان شکنان نباید به قصد انتقامجویی باشد،بلکه باید به هدف نگهداشتن آن در مرز خود باشد به گونه ای که راه تجاوز بر آنان بسته گردد و به ارزشهای اسلامی خستو شوند و چون دیگر مسلمانان از حریت و کرامت و حقوق خویش بهره مند گردند.از این رو پروردگار ما می گوید:

لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ

باشد که از کردار خویش باز ایستند.» یعنی دیگر پیمان شکنی نکنند و از طعن در دین باز ایستند.

[13]

اما عواملی که ما را به قتال با پیمان شکنان وامی دارد عبارتند از:

اولا:عمل نکردن به سوگند و شکستن پیمان های سیاسی با جامعۀ اسلامی،در نتیجه مخالفت ایشان با نظام اجتماعی.مراد از پیمان همان تعهدی است که مسلمانان از طریق بیعت و اهل ذمه از طریق معاهدۀ بین دو طرف بدان گردن نهاده است.هر گاه یک گروه پیمان خود نقض کند جامعۀ اسلامی امنیت خود را در خطر می بیند،در نتیجه می ترسد که دیگران هم عهد و بیعت خویش بگسلند و این امر سبب بحران جامعۀ اسلامی گردد.از این رو می فرماید:

أَ لاٰ تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ

آیا نمی جنگید با مردمی که سوگند خود شکستند؟» /4 ثانیا:مقاومتشان در برابر نظام سیاسی و قصد براندازی حکومت اسلامی از طریق نبرد با قیادت شرعی که در وجود رسول اللّٰه یا امام متمثل شده است.

وَ هَمُّوا بِإِخْرٰاجِ الرَّسُولِ

و آهنگ اخراج پیامبر کردند.» ثالثا:اینان بودند که نخست خصومت آغاز کردند و آن که به ظلم آغاز کند

ص :113

ستمگرتر است.

وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

و آنها که علیه شما دشمنی آغاز کردند.» معمولا مردم از پیمان شکنان در هراسند ولی خداوند مؤمنان را علیه آنان ترغیب می کند و می گوید:

أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

آیا از آنها می ترسید و حال آن که اگر ایمان آورده باشید سزاوارتر است که از خدا بترسید و بس.» زمانی که انسان اصول و ارزشهایش را زیر پای نهد و به عهد و پیمانهای خود با مردم،وقعی ننهد پس دیگر برای او از مکارم اخلاق چه باقی می ماند که او را مؤمن بنامند.

[14]

از پیش نتیجۀ قتال برای خدای تعالی روشن است.از این قرار:

اولا:خدای تعالی به زودی کفار را به دست مؤمنان عذاب می کند.

قٰاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّٰهُ بِأَیْدِیکُمْ

با آنها بجنگید،خدا به دست شما عذابشان می کند.» و این بدین معنی است که خداوند بعضی از مشیتهای خویش را از طریق مسلمانان به اجرا در می آورد.پس بر مسلمانان است که بشتابند و خدا گامهای آنان را استواری خواهد بخشید.برای آنها تنبلی و سستی جایز نیست بویژه اگر آن را به نام توکّل بر خدا بخوانند.

ثانیا:کشتی عزت و غرور و گناه آلود آنان چون بر صخرۀ استوار استقامت اسلامی برخورد کند درهم شکسته خواهد شد.

/4

وَ یُخْزِهِمْ

و خوارشان می سازد.» پیمان شکنان درهم شکسته شدن کشتی عزت و غرور اجتماعی خود را به گونه ضربتی خرد کننده تلقی می کنند.

ثالثا:خدای تعالی مؤمنان را یاری می نماید و به نسیم پیروزی دلهایشان را شادمان می سازد.

ص :114

وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ

و شما را پیروزی می دهد و دلهای مؤمنان را خنک می گرداند.» [15]

رابعا:قتال عقده های روحی را می گشاید و آن اندوه و غم که به سبب سرکشی عهد شکنان بر مسلمانان چیره شده بود به شادمانی بدل می شود.

وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ

و کینه از دلهایشان می برد.» و آنها برای سازندگی و پیشرفت آماده تر می شوند و بهتر می توانند در برابر دشمنان خود پایداری ورزند.

خامسا:بعضی از مسلمانان ممکن است تحت تأثیر دعویهای پیمان شکنان قرار گیرند یا در پیکار با آنان درنگ کنند،نبرد و پیروزی به آنان نیز آمادگی خواهد داد.همچنین برخی مرتکب گناهان کوچک یا بزرگ شده اند به سبب جهاد در راه خدا،خداوند گناهانشان را می آمرزد.

وَ یَتُوبُ اللّٰهُ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

و خدا توبۀ هر که را که بخواهد می پذیرد و خدا دانا و حکیم است.» و این بدان معنی است که نمی توان به این امر دلخوش بود که کسی فقط به جهاد در راه خدا متکی باشد و بگوید من گناه می کنم و در راه خدا هم جهاد می کنم پس خدا گناه مرا خواهد بخشید.هرگز،خدا دانا و حکیم است و هر گناهکاری را نخواهد آمرزید مگر کسانی را که از روی جهالت گناهی مرتکب شوند،سپس استغفار کنند.

[سوره التوبة (9): آیات 16 تا 22]

اشاره

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (16) مٰا کٰانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ شٰاهِدِینَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ وَ فِی اَلنّٰارِ هُمْ خٰالِدُونَ (17) إِنَّمٰا یَعْمُرُ مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتَی اَلزَّکٰاةَ وَ لَمْ یَخْشَ إِلاَّ اَللّٰهَ فَعَسیٰ أُولٰئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ اَلْمُهْتَدِینَ (18) أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ اَلْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ لاٰ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (19) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (20) یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوٰانٍ وَ جَنّٰاتٍ لَهُمْ فِیهٰا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (21) خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً إِنَّ اَللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (22)

/4

ص :115

/4

پاداش مجاهدان نزد خدا بزرگتر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در پیرامون جهاد مقدس سخن گفت و ارزشهای والای آن را بیان داشت،اینک جوانب مختلف جهاد با نفس را بیان می دارد.

نخست آن که:جهاد به منزله مدرسه ای است برای تمیز دادن فرد مسلمان و مؤمن صادق از کسی که در ایمان او ضعف و سستی است.

دیگر آن که:برخی اعمال ظاهری که کفار بدان چنگ می زدند،چون

ص :116

ساختن مسجدها در نزد خداوند ارزشی ندارد،بلکه سبب زیان آنها می شود و هیچ نفعی عایدشان نمی سازد.زیرا آنان جاودانه در آتش اند.در واقع عمارت مسجد به اقامۀ نماز و دادن زکات و ترس از خدا است نه فقط به انجام یک سلسله اعمال ظاهری از روی ریا یا برای اشتهار به نیکوکاری چون عمارت مسجد الحرام و آب دادن به حاجیان.نزد خدای تعالی ایمان و جهاد در راه خدا به مال و جان ثوابش بیشتر از ساختن مساجد است.خداوند مؤمنان صادق را به رحمت خود در دنیا و آخرت بشارت می دهد، /4 آری،بهشتهایی همه نعمتهای خداوندی پاداش آنهاست.

شرح آیات:
اشاره
ایمان راستین

[16]

ایمان به تمنّی نیست،ایمان به صدق عمل است و تحمل مشقات در راه خدا.و از این رو که جهاد را ایمان واقعی خوانده اند.آن که به جهاد می رود همۀ توان خویش را در راه تحقق اهداف ایمان خود به کار می برد.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اللّٰهُ الَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً

آیا پنداشته اید که شما را به حال خود وا می گذارند بی آن که خدا کسانی از شما را که جهاد می کنند و جز خدا و پیامبرش و مؤمنان را به همرازی نمی گزینند معلوم دارد.» خدای سبحان مؤمنان را به سختیها دچار خواهد کرد و آنان را به جهاد فرا می خواند ولی برای صدق ایمان شروط دیگری هم هست و از آن شرایط است به همرازی گزیدن و یک دل بودن با خدا و پیامبرش و مؤمنان.

وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ

هر چند خدا به هر کاری که می کنید آگاه است.»

عمل صالح اصل است نه ظاهر

[17]

هویّت اسلامی جز در پیوستن به خدا و پیامبرش و جامعۀ مسلمانان از

ص :117

روی اخلاص صورت نمی پذیرد.این معیاری است که مؤمن را از کافر تمیز می دهد.اما اعمال ظاهری مانند ساختن مسجد نه تنها به آنان سودی نمی رساند برایشان زیان آور هم هست زیرا بر ضد آنها شهادت خواهد داد.

/4

مٰا کٰانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسٰاجِدَ اللّٰهِ شٰاهِدِینَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ

مشرکان را نرسد که در حالی که به کفر خود اقرار می کنند مسجدهای خدا را عمارت کنند.» زیرا مسجد محراب مؤمن است و بیانگر هویت جامعۀ اسلامی است بنا بر این ربطی به یاران طاغوت پرستندگان بتان سنگی و انسانی ندارد.

أُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ

اعمال آنها ناچیز شده.» زیرا عملی که بر یک بنیان استوار و یک دید سالم و یک ایمان قوی استوار نباشد،چون درختی بدون ریشه و بنایی بدون پایه و بنیان فرو می ریزد.

وَ فِی النّٰارِ هُمْ خٰالِدُونَ

و در آتش جاویدانند.» [18]

عمارت مسجد با گذاشتن سنگی بر روی سنگ دیگر صورت نمی بندد بلکه علاوه بر آن باید با ایمان به خدا و روز بازپسین توام باشد و با به جای آوردن نماز و دادن زکات همراه بود.مسجد باید در برابر فشارهایی که از سوی قوای سیاسی و اجتماعی طاغوت بر آن وارد می آید پایداری ورزد.

إِنَّمٰا یَعْمُرُ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقٰامَ الصَّلاٰةَ وَ آتَی الزَّکٰاةَ وَ لَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللّٰهَ

مسجدهای خدا را کسانی عمارت می کنند که به خدا و روز قیامت ایمان آورده اند و نماز می گذارند و زکات می دهند و جز از خدای نمی ترسند.» ترسیدن از غیر خدا بشر را به سوی تسلیم به طاغوت که خواه و ناخواه نوعی شرک است سوق می دهد.

چون این شروط به نحو کامل عملی شد آن گاه راه آدمی به سوی صلاح و فلاح گشوده خواهد گشت.

فَعَسیٰ أُولٰئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ

امید است که اینان از

ص :118

هدایت یافتگان باشند.» /4 وقتی قرآن می گوید«امید است»مراد این است که هر عملی برای رسیدن به چنان هدفی کافی نیست.باید در عمل سختکوش و مقاوم بود.مثلا اگر کسی فرزندش بیمار شود و از مرگ او بترسد،چگونه برای دست یافتن به یک راه علاج تلاش و کوشش می کند در اینجا نیز اگر ترس از خدا در دل او جای گرفته باید در عمل از هیچ کوششی باز نایستد.

عمل صالح بر هدایت می افزاید عکس آن هم درست است.زیرا ظلم حجاب چهرۀ عقل است و بشر را از هدایت باز می دارد.در آیه بعد به این نکته اشارت دارد.

[19]

اعمال ظاهری چون اعمال بنیادی نیستند.مثلا آب دادن حاجیان و تعمیر مسجد الحرام چون ایمان به خدا و روز بازپسین و جهاد در راه خدا نیست، زیرا کافر و منافق و فاجر اگر هم این اعمال را به جای آورد می خواهد در پشت سر آنها به اعمال ناپسند خود پردازد.

أَ جَعَلْتُمْ سِقٰایَةَ الْحٰاجِّ وَ عِمٰارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جٰاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

آیا آب دادن به حاجیان و عمارت مسجد الحرام را با عمل کسی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده برابر می دانید؟» در حدیث آمده است که علی(ع)عباس را گفت:ای عمو!مهاجرت نمی کنی؟نمی خواهی به رسول اللّٰه ملحق شوی؟عباس گفت:آیا کار من بزرگتر از مهاجرت نیست؟من مسجد الحرام را عمارت می کنم و حاجیان بیت اللّٰه را آب می دهم.و این آیه در پاسخ به عباس نازل شده است. (1)

لاٰ یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ

به نزد خدا برابر نیستند و خدا ستمکاران را هدایت نمی کند.»

ص :119


1- 1) -تفسیر نور الثقلین،ج /2ص 194.

/4 جهاد همان مقیاسی است که خطا نمی کند البته زمانی که در چهارچوب ایمان محاط شده باشد،زیرا بر دهان شهوات لجام می زند و هواها و هوسها را سر می کوبد و در برابر طاغوت پایداری می کند و اراده را صیقل می دهد.بسیارند کسانی که از جهاد سر بر می تابند و سپس عمل خویش را توجیه می کنند و توجیهشان بدین طریق است که دست به یک سلسله اعمال ظاهری می زنند که با سر و صدای بسیار و تبلیغ همراه است.این گونه کارها هم از طاغوت سر می زند و هم از پیروان پلید آنان.مثلا فلان بازرگانان محتکر و بندۀ طاغوت در حالی که خون محرومان را می مکند فقرا را اطعام می کنند و بیمارستان می سازند یا پارکها و تفریحگاهها بر پا می کنند،در حالی که ملت را در چنگال طاغوت بی هیچ یار و مددکاری رها کرده اند.

بدین گونه عباس بن عبد المطلب چون در جنگ بدر اسیر گردید،مهاجران و انصار گردش را گرفتند و او را به سبب کفر و قطع رحم عیب کردند و سرزنش کردند.عباس گفت:چگونه است که زشتیهای ما را نکوهش می کنید و از اعمال نیک ما سخنی بر زبان نمی آورید.گفتند:کدام اعمال نیک؟گفت:ما مسجد الحرام را تعمیر می کنیم و اسیران را آزاد می سازیم،در این هنگام آیه نازل شد که:

«مشرکان را نرسد که در حالی که به کفر خود اقرار می کنند مسجدهای خدا را عمارت کنند».

سخن آخر آن که:هر یک از ما ممکن است یک طاغوت شویم یا هم پیمان طاغوت،و به خود فریبی مبتلا گردیم.پس بر ماست که /4 به مقیاسی دقیق تمسّک جوییم تا بیماری خود فریبی را از خود دور سازیم و این مقیاس دقیق همانا جهاد است.پس در لحظه ای که احساس می کنی که به آسودگی و بی حالی گرفتار آمده ای و از مقاومت در برابر انحراف باز ایستاده ای و اراده ات سست گردیده است باید که خود در طریق اصلاح خویش دست به عملی زنی که هدایت از عمل انسان و تصمیم و خواست او مایه می گیرد که آن بر خود ستم روا می دارد،روی هدایت نمی بیند.از این رو قرآن در پایان آیه تأکید می کند که:

ص :120

«خدا ستمکاران را هدایت نمی کند».

ستمکاران در منجلاب ستمکاری خویش فرو رفته اند و می پندارند که هدایت یافتگانند خدا نیز آنان را به حال خود رها کرده است.

[20]

در معیار قرآنی و اسلامی جهاد اولی از هر عملی است و دیگر اعمال بعد از آن قرار گرفته اند چون بنای مساجد و بنای شهرها.زیرا مهمترین چیز،در نزد انسان،آزادی اوست از تسلّط سیاسی و استثمار اقتصادی و ساختن یک بنیان اجتماعی صالح،پس از آن نوبت به آبادانی می رسد.

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ

آنان که ایمان آوردند و مهاجرت کردند و در راه خدا به مال و جان خویش جهاد کردند.» این جهاد برای بر پای داشتن حکومت خداست در زمین.حکومت آزادی و عدالت و استقلال.آنان که چنین می کنند:

أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّٰهِ

در نزد خدا درجتی عظیمتر دارند.» آری،درجۀ آنان در نزد خدا بزرگتر است از کسانی که در آزمایشگاهها کار می کنند و استادان دانشگاهها و کارگران کارخانه ها و کشاورزان در مزارع و واعظان در مساجد.زیرا نظام اقتصادی فاسد اعمال خیر همۀ اینان را تباه می سازد و چه بسا همۀ این مشاغل در خدمت نظام طاغوت در می آیند و در استحکام بنای ظلم او به کار می روند. /4 مثلا همۀ دانشگاههای ایالات متحدۀ امریکا تحقیق می کنند تا یک طرح پیشرفتۀ فیزیکی و شیمیایی ارائه دهند.آن گاه مهندسان در کارخانه ها آن طرح را به منصۀ عمل در آورند و سلاحی وحشتناک از آن بسازند تا مزارع و کارخانه ها و مردم ویتنام را فرو کوبند و ویران سازند.واعظان کلیساهای امریکایی در سایۀ نظام سرمایه داری کمر به خدمت پنتاگون بسته اند و سیاست میلیتاریستی آن شیطان بزرگ را بسط می دهند و تقویت می کنند.

بنا بر این جهاد کنندگانی که هدفشان دگرگون ساختن نظام فاسد و آزاد ساختن انسان از بردگی سرمایه داری است اجرشان در نزد خدا از دیگر مردم بیشتر

ص :121

است،آری:

وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ

و کامیافتگانند.» [21]

به سبب اهمیت جهاد و دشواری آن تنها کسانی به آن می گرایند که از اخلاص در عمل برخوردار باشند و به پاداش عمل خویش جز خشنودی خداوند نخواهند و همین امور است که آنان را از اجری عظیم متمتع می سازد.

یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوٰانٍ وَ جَنّٰاتٍ لَهُمْ فِیهٰا نَعِیمٌ مُقِیمٌ

پروردگارشان به رحمت و خشنودی خود به بهشتی که در آن نعمتهای جاوید باشد بشارتشان می دهد.» از مظاهر رحمت بر افکندن طاغوت است و نشستن حکومت حق است به جای آن و انجام دادن اعمالی بزرگتر و والاتر از آنچه پیش از این بوده است.

اما خشنودی خداوند نشانه اش این است که کارها از سوی خدا به نیکوترین و سهلترین وجهی صورت پذیرد و در مردم حالت آرامش و سکون پدید آید.

و به بهشتی جاودان که بیم زوال نعمتش نباشد نایل گرداند.

[22]

خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ در آن بهشت جاوید بمانند،زیرا اجر و مزد بزرگ در نزد خداوند است.»

[سوره التوبة (9): آیات 23 تا 27]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا آبٰاءَکُمْ وَ إِخْوٰانَکُمْ أَوْلِیٰاءَ إِنِ اِسْتَحَبُّوا اَلْکُفْرَ عَلَی اَلْإِیمٰانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (23) قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اِقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (24) لَقَدْ نَصَرَکُمُ اَللّٰهُ فِی مَوٰاطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضٰاقَتْ عَلَیْکُمُ اَلْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اَللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا وَ عَذَّبَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلْکٰافِرِینَ (26) ثُمَّ یَتُوبُ اَللّٰهُ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (27)

/4

ص :122

معنای واژه ها

24 اقترفتموها:اقتراف کندن چیزی است از محل آن و اصل آن به معنای ترکاندن زخم است.

فتربصوا:خود را شبیه به چیزی گرداندن است تا وقت آن برسد.

25 رحبت:الرحب گستردگی مکان را گویند.

ص :123

/4

جهاد برترین وظیفۀ مؤمن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که امّت اسلامی آمادۀ مبارزه گردد،ضروری است که همه افراد آن به عنوان یک اصل اساسی و از سر اخلاص بدان انتساب جویند و هیچ یک از خویشاوندان و نزدیکان خود را-اگر کفر را بر ایمان ترجیح می دهند-در شمار خویشاوندان و نزدیکان نیاورند.زیرا خلل در انتساب سبب خلل در ایمان می شود.

اگر پدر و برادر و همسر و خاندان یا مال و تجارت و مسکن برای فردی دوست داشتنی تر از ایمان او به خدا و رسولش و جهاد در راه خدا باشد باید منتظر امر خدا باشد و بداند که خدا برای ظالمان و فاسقان هدایت و رستگاری نمی آورد.

نظیر این خلل و اثر منفی آن در مبارزه و پیکار در روز حنین نمودار شد، زیرا در این روز سپاه اسلام به افزونی شمار خود مغرور شد نه به ایمان خود و دیدیم که اتکاء به آلت وعدت برایشان سودی نداد و منهزم شدند و زمین با همه گشادگی اش بر آنان تنگ شد.ولی خداوند بر دل پیامبر خود و مؤمنان آرامش فرستاد آن سان که دلهایشان مطمئن گردید و لشکرهایی از سوی خود بفرستاد و کافران گریختند و به عذابی دردناک گرفتار آمدند.

/4 البتّه آن هزیمت تجربه ای بود که در نفوس مسلمانان تأثیری بسزا داشت و سبب شد که آنان توبه کنند و خداوند توبه شان بپذیرفت زیرا خدای تعالی آمرزنده و مهربان است.

در این آیات به بیان برخی از شروط اجتماعی جهاد پرداخته شده و در آیات پیش به بیان شرایط روحی و فرهنگی آن پرداخته بود.

ص :124

شرح آیات:
اشاره
پایداری مجاهد در برابر فشارهای اجتماعی

[23]

خویشاوندی و نسبت در جامعۀ اسلامی باید قبل از هر چیز در اعتقادات باشد.حتّی روابط خانوادگی که آن همه در نظر اسلام اهمیت دارد باید در چارچوب روابط دینی قرار داشته باشد.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا آبٰاءَکُمْ وَ إِخْوٰانَکُمْ أَوْلِیٰاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإِیمٰانِ

ای کسانی که ایمان آورده اید!اگر پدران یا برادرانتان دوست دارند که کفر را به جای ایمان برگزینند آنها را به دوستی مگیرید.» بنای روابط خانوادگی،بر این بنیان الهی،سبب پیروزیهایی در عصر رسول اکرم گردید.علی بن ابی طالب علیه السلام فرماید:

«ما در کنار رسول اللّٰه که بودیم با پدران خود و برادران خود و عموهای خود بر سر ایمان پیکار می کردیم و آنان را می کشتیم و این امر سبب افزون شدن ایمان ما می گردید و موجب پایداری ما در برابر رنج ها و آلام و ایستادگی در جهاد دشمن.

چون خدای تعالی صدق نیت ما را دید دشمنان را خوار ساخت و ما را بر او پیروز گردانید». (1)

وقتی که به اهمیت خانواده در زندگی عربهای قبل از اسلام توجه کنیم آن گاه در می یابیم /4 که مسلمانان در اعتقادات خویش تا چه حد اهل خلوص بودند که برای تحقق آن از همۀ آن می گذشتند.

امام صادق(ع)این خلوص را بدین گونه تعبیر می کند:

«(جز خدا را محرم اسرار خود و دوست یک دل خود مخواهید)تا در شمار مؤمنان آیید.پس هر سبب و نسب و خویشاوندی و همراز گزینی بدعت است مگر

ص :125


1- 2) -نهج البلاغۀ صبحی صالح،خ 91/56.

آنچه قرآن اثبات کرده است». (1)

هر خویشاوندی و دوستی باید در چارچوب ارزشهای اسلامی باشد اگر چنین نباشد نمی توان گفت که مسلمان انتساب به اسلام را امری جدی گرفته است.

وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ

هر کس از شما دوستشان بدارد پس آنها از ستمکارانند.» [24]

تنها انتساب خانوادگی مانع انتساب صحیح به دین خدا نیست بلکه هر گونه ارتباط و انتسابی که میان مسلمان و عقیدۀ اسلامی او مانع ایجاد کند، مردود است.

قُلْ إِنْ کٰانَ آبٰاؤُکُمْ وَ أَبْنٰاؤُکُمْ وَ إِخْوٰانُکُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَوْنَهٰا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا

بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و زنانتان و خویشاوندانتان و اموالی که اندوخته اید و تجارتی که از کساد آن بیم دارید و خانه هایی که بدان دلخوش هستید،برای شما از خدا و پیامبرش و جهاد کردن در راه او دوست داشتنی تر است پس منتظر باشید.» منتظر باشید،زیرا چنین جامعه ای که چنین تسلیم خواهشهای نفسانی خود می شود هرگز یک جامعۀ اسلامی نیست. /4 پس زودا که به مصیبتی گرفتار آید.

حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ

تا خدا فرمان خویش بیاورد.» گاه این مصیبت در اختلافات داخلی است و کشاکشهای احزاب و گروه ها که موجب از هم گسیختن یکپارچگی سیاسی می شود یا برخی گرایشهای افراطی ولی قلابی ملی گرایانه که اساس یک ملت را متزلزل می سازد.

/4 امروزه امت اسلامی به هفتاد و پنج کشور بزرگ و کوچک تقسیم شده و هر یک ارتش و فرهنگی دارد،با خواستهایی دیگر.این وضع سبب تجزیه امت

ص :126


1- 3) -تفسیر نور الثقلین،ج 2،ص 192.

اسلامی شده است.در چنین وضعی برای بیگانگان بلعیدن چند لقمۀ کوچک کاری آسان است و غول سهمناک واپس ماندگی اقتصادی چه زود سعادت و رفاه آنان را به کام می کشد.

وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ

خدا نافرمانان را هدایت نخواهد کرد.» هنگامی که شخص به خود و منافع خود وابسته باشد کارهایی که می کند همه رنگ خطا دارند.چنین شخصی در زمرۀ فاسقان است.در این وضع عالم را از پشت عینک خودخواهی می نگرد بنا بر این نمی تواند حقایق را آن سان که هستند درک کند و در این حال است که هدف تیر بلاها می گردد.

درسهایی از حنین

[25]

نظیر این حالت را خداوند در داستان حنین می آورد.در آن روز مسلمانان به افزونی شمار سپاهیان خود تکیه کردند،نه به یاری خدا.و این امر سبب انهزام آنان شد.

لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّٰهُ فِی مَوٰاطِنَ کَثِیرَةٍ

خدا شما را در بسیاری از جایها یاری کرد.» /4 مثلا در جنگ بدر.در آن روز مسلمانان پدران و فرزندان خود را که در لشکر کفار بودند،کشتند،زیرا آنچه مهم است و اولویت دارد ایمان به خدا و رسول اوست نه وابستگی به خاندان و عشیره.در حدیث آمده است که غرض از«در بسیاری جایها»هشتاد نبرد است در زمان رسول اللّٰه(ص)که مسلمانان در همۀ آنها پیروز شدند.

وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً

و نیز در روز حنین آن گاه که انبوهی لشکرتان شما را به شگفت آورده بود ولی برای شما سودی نداشت.» زیرا کثرت افراد اگر متکی به یک مبدأ معنوی نباشد سودمند نخواهد بود.

ص :127

زیرا هر فردی اراده و عزم و خلوص خود را در اثر اعتماد به کثرت افراد یک گروه یا یک حزب یا یک طایفه یا یک عشیره از دست می دهد.و غالبا با خود می اندیشد که بگذار تا دیگران جان و مال خویش فدا کنند و سود از آن او باشد.

همچنین کثرت شمار مسلمانان امروز هم چندان فایده ای ندارد،زیرا افزونی به کمیت را بدون تعالی کیفیت چه فایدت؟این کمیت باید با وحدت و یکپارچگی توام باشد.مثلا سرزمین مقدس در دست دشمنان ماست در حالی که شمار مسلمانان دهها برابر غاصبان است.

وَ ضٰاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ

و زمین با همۀ فراخیش بر شما تنگ شد.» آن کثرت شمار مانع تحرک شما شده بود همانند دهها اتومبیل که همه می خواهند از راه تنگی عبور کنند هر یک راه دیگری را می بندد زیرا هر یک می خواهد تنها عمل کند.در حالی که اگر همه با یکدیگر همکاری می کردند می دیدند که راه آن قدرها هم که می پنداشتند تنگ نبود.

ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ

و بازگشتید و به دشمن پشت کردید.» آن سان که امروز مسلمانان از برابر صهیونیستها واپس نشستند.امتی که جمعش پراکنده باشد همواره چنین سرنوشتی در پیش خواهد داشت.

[26]

اما در میان آن گروه گریختگان جماعتی هم بودند که پایداری ورزیدند و خداوند آنان را آرامش بخشید.

/4

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ

آن گاه خدا آرامش خویش را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد.» دلهایشان مطمئن و آرام گردید و به پیروزی یقین کردند و این همه در اثر رحمت خداوندی بود.

وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا

و لشکریانی که آنها را نمی دیدید فرو فرستاد.» از بارزترین وظایف این لشکریانی که نمی دیدند-و همه از ملائکه بودند-پایداری و ثبات عزم مسلمانان بود و آن سان که در جنگ بدر اتفاق افتاد بار

ص :128

دیگر اعتماد و امید به دلهایشان باز گردید.

در حدیثی از حضرت رضا(ع)آمده است که فرمود:«سکینت(آرامش) بادی است خوش که از بهشت می وزد آن را چهره ای است چون چهرۀ انسان و همواره با پیامبران است» (1) ممکن است آن ملائکه که فرود آمدند خود سکینت بوده باشند یا حاملان سکینت باشند.

وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الْکٰافِرِینَ

و کافران را عذاب کرد و این است کیفر کافران.» خدای تعالی در کشاکشهای اجتماعی بیهوده دخالت نمی کند دخالت او در زمانی است که جانبی کافر باشد و جانبی مؤمن.خدای تعالی جانب مؤمن را یاری می کند و جانب کافر را وا می گذارد.

[27]

ولی هزیمت از میدان جنگ پایان یک امت نیست بلکه تجربه ای است که باعث صیقلی شدن نفوسشان می شود و عوامل ضعف و ناتوانی را از آنان دور می سازد زیرا توبه می کنند و خدا توبۀ آنها را می پذیرد و پیروزشان می گرداند.

ثُمَّ یَتُوبُ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

از آن پس خدا توبۀ هر کس را که بخواهد می پذیرد که آمرزنده و مهربان است.»

[سوره التوبة (9): آیات 28 تا 31]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاٰ یَقْرَبُوا اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شٰاءَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (28) قٰاتِلُوا اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لاٰ یُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لاٰ یَدِینُونَ دِینَ اَلْحَقِّ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ حَتّٰی یُعْطُوا اَلْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (29) وَ قٰالَتِ اَلْیَهُودُ عُزَیْرٌ اِبْنُ اَللّٰهِ وَ قٰالَتِ اَلنَّصٰاریٰ اَلْمَسِیحُ اِبْنُ اَللّٰهِ ذٰلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ یُضٰاهِؤُنَ قَوْلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قٰاتَلَهُمُ اَللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ (30) اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسِیحَ اِبْنَ مَرْیَمَ وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ سُبْحٰانَهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (31)

/4

ص :129


1- 4) -مجمع البیان،ج 5،ص 18.
معنای واژه ها

30 یضاهئون:شبیه می گردانند.

/4

حکم خدای تعالی در باب نجس بودن مشرکان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش قرآن بعضی از شروط ضروری برای پیروزی را بیان داشت و در این آیات مسلمانان را به قتال با مشرکان و کفار تحریض می کند و فرمان می دهد

ص :130

که آنان را از مسجد الحرام طرد کنند،بدون هیچ ترسی از فقر و بینوایی،زیرا آن که روزی می دهد خداست.خداوند به قتال کفّار از اهل کتاب که به خدا و روز جزا ایمان حقیقی ندارند فرمان می دهد.زیرا اگر به خدا و روز جزا ایمان حقیقی داشتند جلوه هایی از آن در اعمال و رفتارشان هویدا بود.اینان هم چنان که به آیینهای الهی گردن نمی نهند و اوامر رسول اللّٰه را اجرا نمی کنند،همچنین به سیادت دین و نظام حق نیز گردن نخواهند نهاد.پس قتال آنان واجب است تا در برابر حق خاضع شوند و جزیه بدهند و این جزیه را در عین خواری و مذلت ادا کنند.

یهودیان می گفتند که عزیر پسر خداست،هم چنان که مسیحیان عیسی را پسر خدا می پنداشتند و در این ادعاهای خویش هیچ حجتی نداشتند،تنها به قول کفار تشبه یافته بودند.به سبب این عقیدۀ فاسد خداوند به آنان اعلان جنگ داده است زیرا این گونه گمراهیها آنان را هر چه بیشتر به تسلیم در برابر حبرها و رهبانها می کشاند تا آنجا که آنان را به جای خدا مقام ربوبیت دهند،در حالی که آنان به /4 پرستش خدای یکتا،خدایی که هیچ شریکی ندارد مأمور شده اند.

شرح آیات:
اشاره
مشرکان نجس اند

[28]

مشرکان نجس اند.با این عبارت خداوند دو فرقۀ اصلی را از هم جدا کرده است،فرقه ای که به راه هدایت می روند و فرقه ای که طریق ضلالت می پیمایند.به عبارت دیگر حزب خدا و حزب شیطان،یا به عبارت دیگر آنان که در زیر لوای دولت اسلامی هستند و بیگانگان.منظور از نجس بودن در این آیه چیست؟ در پاره ای از تفسیرها آمده است که:

در باب نجس بودن کفار میان فقها اختلاف است:یکی آن که کافر نجس العین است و ظاهر آیه هم بر آن دلالت دارد.از عمر بن عبد العزیز روایت شده که فرمان صادر کرد که یهود و نصاری را از دخول در مساجد مسلمانان منع

ص :131

کنید و برای تأیید فرمان خود به این آیه استناد کرد.از امام حسن(ع)روایت شده که گفت:«با مشرکان مصافحه نکنید،پس هر که مصافحه کند باید وضو بگیرد» این همان چیزی است که اصحاب ما به آن عمل می کنند که هر کس با کافری مصافحه کند و دستش تر باشد واجب است که دست خود بشوید ولی اگر دست هر دو خشک بود باید که دست به دیوار کشد.بعضی از مفسران گفته اند که کافران را نجس خوانده به سبب خبث اعتقاد و افعال و اقوالشان.اینان به ذمی اجازه می دهند که به مساجد داخل شوند و می گویند اشکال در ورود آنان به مکه است برای انجام حج.قتاده گوید:آنان را نجس نامید زیرا از نجاست اجتناب نمی کنند و خود را نمی شویند و وضو نمی سازند.از سوی دیگر غسل به جا نمی آورند و جنب را نشاید که به مسجد درآید. (1)

از جنبۀ لغوی نجس هر چیز کثیفی است و معلوم می شود که کلمه را سه بعد است /4 اولا:شرک عقیدۀ باطلی است و فرهنگی که بر اساس شرک مبتنی باشد فرهنگی فاسد است و بر مسلمین است که از مشرکان فاصله بگیرند تا به افکار باطل آنان آلوده نشوند.

ثانیا:به نظام و آیین اسلام بی توجه اند مخصوصا در امور مربوط به پاکیزگی تن و رعایت بهداشت پس بر آنهاست که به بلاد اسلامی داخل نشوند تا مسلمانان هم از نظر پاکیزگی آسیب نبینند و هم از نظر بهداشت.معمولا آنان از بول و خون اجتناب نمی کنند و بعضی چیزها را که برای سلامت آدمی زیانمند هستند چون شراب و خوک را همراه دارند و این دو خود از عوامل انتقال امراض هستند.کسانی که زندگی شان این چنین است باید از بلاد اسلامی طرد شوند تا شرایط بهداشت و پاکیزگی در بلاد اسلامی رعایت گردد.

ثالثا:کشور اسلامی از نظر اقتصادی مستقل است.بنا بر این باید به سوی

ص :132


1- 5) -مجمع البیان،ج 5،ص 20.

تکامل اقتصادی و خودکفایی به سرعت گام بردارد و با بیگانگان بویژه در آنچه مربوط به تغذیه است روابط بازرگانی نداشته باشد.

در این آیه اشاره ای به همۀ این ابعاد هست که اینک در آن درنگ می کنیم:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا

ای کسانی که ایمان آورده اید.» خطاب متوجه مؤمنان است بنا بر این منظور بیان یک حقیقت علمی نیست بلکه نظر حکمی که در پی می آید بنای جامعۀ اسلامی است.

إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاٰ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا

مشرکان نجسند و از سال بعد نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند.» از آنجا که مسجد الحرام مرکز توجیه اسلامی است،باید آن را از آثار عقاید و فرهنگهای منحرف و فاسد پاکیزه نمود.

وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً

و اگر از بینوایی می ترسید.» یعنی می ترسید که بریدن از کافران سبب فقر و تنگدستی شما شود.

/4

فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شٰاءَ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

خدا اگر بخواهد به فضل خود بی نیازتان خواهد کرد،زیرا خدا دانا و حکیم است.» فضل خدا موهبتی است که پس از منع مشرکان از حج نصیب مسلمانان شد.

مشرکان که به مکه می آمدند همراه خود طعام ها یا لباسهایی می آوردند و آنان را می فروختند و در مقابل چیزهایی از مکّیان می خریدند.اکنون راه این داد و ستد بسته شده بود و مسلمانان به انزوای اقتصادی گرفتار آمده بودند خدای تعالی به جای آنان راه مکه را به روی مردم نجد و صنعاء و جرش بگشود اینان اسلام آوردند.و همان بضاعت که مشرکان به مکه می آوردند اینان بر پشت چارپایان از یمن می آوردند.بدین گونه خدای تعالی جبران نمود.

ص :133

مشرکان چه کسانند و وظیفۀ ما در برابر آنها چیست؟

[29]

هم چنان که پیکار با مشرکان بت پرست واجب است همچنین واجب است که با جماعتی که تظاهر به دین می کنند و در باطن مشرک اند نیز به مقابله و مقاتله برخاست.از این شمارند،برخی از اهل کتاب و از ویژگیهای آنان یکی این است که از ایمان حقیقی بی بهره اند.

قٰاتِلُوا الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ

پیکار کنید با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند.» دیگر آن که دین اسلام را به عنوان مظهر آشکار و روشن ایمان حقیقی نمی پذیرند:

وَ لاٰ یُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ

و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمی کنند.» پس کسی که در برابر آیین خداوندی گردن نمی نهد چگونه ممکن است که مؤمن شمرده شود.در آیه بعد آمده است که تسلیم در برابر آیینهایی که حبرها و راهبان می آورند موجب سلب ایمان به خدا و پرستش بتان بشری می شود. /4 سه دیگر آن که:از نشانه های بی ایمانی اهل کتاب طرد تسلیم در برابر نظام اسلامی و دولت اسلامی است.

وَ لاٰ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ

و دین حق را نمی پذیرند از آنان که کتاب داده شدند.» دین عبارت است از تسلیم به جان و خضوع به دل در برابر یک نظام یا یک شریعت.این گروه اگر از بت پرستان باشند واجب است که تا پایان با آنان پیکار کرد ولی اگر از اهل کتاب باشند،چون یهودان و مسیحیان و مجوس باید قتال با آنان تا زمانی ادامه یابد که جزیه پردازند.

حَتّٰی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ

تا آن گاه که به دست خود در عین مذلت جزیه دهند.»

ص :134

در عین مذلت یعنی در عین تسلیم در برابر قدرت اسلام،زیرا پرداخت مالی از طرف دولتی به دولت اسلام بدون اظهار تسلیم و حقارت جنبۀ جزیه ندارد.همان گونه که امروز فلان دولت توانگر مالی به یکی از دولتهای فقیر اسلامی کمک می کند تا او را فریفتۀ خود سازد.بلکه جزیه زمانی است که آن مال را در عین حقارت و مذلت تسلیم کند.

مظاهر شرک

[30]

یهود و نصاری مردمی فاسد العقیده بودند.زیرا عقایدشان از فلسفه یونانی که خود بر پایۀ شرک بنا شده بود نشئت گرفته بود.به سبب ضعف علمای دینی و روش آنان در تبلیغ دین که هر وسیله ای را ممکن می شمردند،این عقاید در دین شان نیز رخنه یافت.از جمله افکار و اندیشه های افلاطونیان جدید در این ادیان منحرف به عیان می بینیم.

/4

وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰاریٰ الْمَسِیحُ ابْنُ اللّٰهِ

یهود گفتند که عزیز پسر خداست و نصاری گفتند که عیسی پسر خداست.» چه بسا همۀ یهودیان و مسیحیان این پندار باطل را نداشتند.و آن گروه که از این پندار پیروی می کردند غالبا تحت تأثیر فرهنگهای بیگانه بوده اند که به سبب فشارهای فکری و اجتماعی در دل آنان جای گرفته است.

ذٰلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ یُضٰاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ

این سخن که می گویند همانند گفتار کسانی است که پیش از این کافر بودند خدا بکشدشان،پس چگونه از حق منحرفتان می کنند.» [31]

این از جنبۀ فرهنگی بود.اما از جنبۀ دینی و سیاسی یهود و نصاری تسلیم روحانیان خود بودند و به جای آن که در برابر خدا خاضع باشند و به دین خدا عمل کنند به سخنان باطل آنان گوش می نهادند.

اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ

حبرها و راهبان خویش و مسیح پسر مریم را به جای اللّٰه به خدایی

ص :135

گرفتند.» حبر،عالم دینی است هم به علمای دین یهود اطلاق می شود و هم به علمای دین نصاری.و راهب به معنی ترسنده از خداست.راهبان جامۀ عبادت بر تن دارند اینان مردمی زاهد و تارک دنیا هستند.

یهود و نصاری تعالیم و نصوص آشکار دین را پس پشت افکندند و به آراء و نظریات حبرها و رهبانها دل نهادند در حالی که آن آراء و نظریات متأثر از هواهای نفسانی آنان بود.

/4

وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

و حال آن که مأمور بودند که تنها یک خدا را بپرستند که هیچ خدایی جز او نیست.» خدای تعالی در تورات و انجیل آنان را به یکتاپرستی خوانده بود،ولی آنان تحت تأثیر القائات احبار و رهبانها به چیزهایی اعتقاد پیدا کردند که با نص صریح تورات و انجیل مخالف بود و در منجلاب شرک غوطه ور شدند.

سُبْحٰانَهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

منزّه است از آنچه شریکش سازند.» وحی و رسالت و شرایع او دستخوش هواهای فاسده نخواهد شد.آیین او کاشف حقایق است و متناسب با سنتهای تغییر ناپذیر الهی.بنا بر این هر کس باید خود مستقیما از آن سرچشمۀ آب بیاشامد و تسلیم افکار وسوسه انگیز حبرها و راهبان نگردد.

عدی بن حاتم گوید که به نزد رسول اللّٰه آمدم در حالی که صلیبی از طلا بر گردن داشتم.رسول اللّٰه(ص)فرمود«ای عدی این بت از گردن باز کن و به دور افکن».

عدی گوید من آن صلیب از گردن بیفکندم و بار دیگر به نزد او شدم.دیدم که این آیه از سورۀ البراءة می خواند: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً. چون از تلاوت آیه فارغ شد مرا گفت:آیا شما آنچه را خدا حلال کرده حرام نمی کنید و آنچه را که حلال نموده حرام نمی شمارید.گفتم:آری.پس گفت:پس آن است عبادت شما.

ص :136

/4 و از ابو جعفر و ابو عبد اللّٰه علیهما السلام روایت شده که گفتند:

«سوگند به خدا نه روزه گرفتند و نه نماز خواندند،حرامی را حلال کردند و حرامی را حلال پس از آنان متابعت کردند و آنان را پرستیدند بی آن که بدانند که چه می کنند». (1)

امروز بسیاری از مسلمانان را می بینیم که نصوص دینی و الهام عقل را ترک گفته اند و تسلیم برخی مدعیان علم و دین شده اند با آن که نیک می دانند که اینان بر حسب اهواء خود یا در اثر فشارهای اجتماعی چیزهایی را حلال و چیزهایی را حرام می کنند.از پی احزاب و سازمانهایی می روند و کورکورانه از آنها پیروی می کنند ولی آیا خداوند این کسان را که از برکات نعمت عقل که به آنها عنایت شده،خویشتن را بی بهره ساخته اند،در اعمالشان معذور خواهد دانست.دریغا که اینان با بهره نگرفتن از نیروی عقل و خرد خویش خود را در شمار چارپایان گمراه درآورده اند،در حالی که خداوند ایشان را با صورت انسانی آفریده است.آیا آن که خداوندش چشم داده تا پیش پای خود بنگرد ولی او چشم بینای خود بر هم می نهد و هم چنان در راههای ناشناخته گام می نهد تا در حفره ای سرنگون می گردد.این عمل خود را چگونه توجیه می کند.بزرگترین بدبختی انسان در عالم سیاست و دین تقلید کورکورانه است از صاحبان قدرت و شهرت.

[سوره التوبة (9): آیات 32 تا 35]

اشاره

یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَی اَللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ (32) هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُشْرِکُونَ (33) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ اَلْأَحْبٰارِ وَ اَلرُّهْبٰانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ اَلنّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ یَکْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (34) یَوْمَ یُحْمیٰ عَلَیْهٰا فِی نٰارِ جَهَنَّمَ فَتُکْویٰ بِهٰا جِبٰاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هٰذٰا مٰا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ (35)

/4

ص :137


1- 6) -همان مأخذ.

/4

انحراف اهل کتاب از آیینهای الهی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هم چنان سیاق سخن در بیان فسادی است که یهود و نصارا را به سبب تقلیدهای کورکورانه شان از احبار(کاهنان)و راهبان(کشیشان)رسید.از جمله این فسادها یکی آن بود که با دین خدا که نور و روشنایی الهی است مخالفت ورزیدند ولی این مخالفت مذبوحانه در برابر قدرت و هیمنۀ آیین الهی بس ناچیز است و خدا نور خود و آیین خود را به کمال خواهد رسانید.

خدای تعالی پیامبر خود را برای دو منظور فرستاد یکی«هدایت»یعنی تکامل عقلی و روحی بشر و یکی«دین حق»یعنی سلطه حق و عدالت در میان مردم و چون هدف این است همواره حق و هدایت با همۀ تلاش و توطئۀ مشرکان پیروز خواهد شد.

ص :138

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا تقلید احبار و راهبان در تعالیم دین آنها جایز نیست.

پاسخ این است که:

بسیاری از ایشان خائنان اند و امین اموال مردم نیستند پس چگونه می توان آنان را اهل ایمان خواند. /4 آنان اموال مردم را به باطل می خورند و اعمال و رفتارشان در مسیر مصلحت محرومان نیست بلکه بر عکس آنان را می بینی که مردم را از راه خدا منحرف می سازند و طلا و نقره گرد می آورند و در راه خدا انفاق نمی کنند.

آیا جزای کسی که زر و سیم را می اندوزد چیست؟جزای او عذابی است دردناک در روز قیامت.در آن روز آن زرها و سیمها را در آتش جهنم می گدازند و بر پیشانی و پهلوهای آنان می نهند تا بسوزد.ملائکۀ عذاب به آنان می گویند این است عاقبت آن اموال که اندوخته بودید.آری،بدینسان بلای شما شد و حال آن که شما امید آن داشتید که مایه خوشبختی گردد.

شرح آیات:
اشاره
توطئه هایی علیه دین خدا

[32]

احبار و راهبان و همۀ علمای سوء که دین را مرکب شهوات و امیال نفسانی خود ساخته اند می کوشند تا از افکار و سنتهای ارتجاعی حمایت کنند،و در برابر هر حرکت پیشرو و هر آیین نوین مقاومت می ورزند.چون آیین محمدی(ص) آشکار شد اینان بر گرد آن کانون نور جمع شدند و به خیال باطل خود خواستند آن را فرو کشند و خاموش کنند می پنداشتند که نور خدا با دمیدن در آن خاموش می شود، آری:

یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ

می خواهند نور خدا را به دهان خود خاموش کنند.» هنگامی که خدا نور خود به هر سو بپراکند چه کسی را یارای خاموش کردن آن است.

ص :139

وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ

و خدا جز به کمال رساندن نور خود نمی خواهد،هر چند کافران را خوش نیاید.» /4 هدف این گونه علمای نابکار این است که مردم را در ضلالت و جهل نگاه دارند عقولشان را در بند کشند تا نه به چیزی بیندیشند،و چیزی بفهمند.ولی خدای تعالی به آدمیان عقل عنایت کرده و عقل به نور رسالت پیامبران راه نموده است و به کمال می رساند.زیرا چراغ هدایت الهی مانع آن است که انسان قدرت درک خود را از دست بدهد بلکه همواره او را بیدار آگاهی می دهد و عقلش را بیداری می بخشد و به انواع وسایل او را هشدار می دهد تا حجت بر او تمام گردد در این حال او را آزادی می دهد که یا به سوی بندگی و تقلید از باطل رود یا به سوی حق گراید.

و شاید آیه را اشارت به این حقیقت باشد.

اهداف رسالت

[33]

خداوندی که رسالت خود را به وسیلۀ پیامبر ابلاغ کرده خود نیز آن را برای تحقق دو هدف اساسی که در پیش دارد یاری می رساند،و آن دو هدف عبارتند از:یکی فرصت کافی به مردم دادن تا تمام شدن حجت بر آنها.مراد از هدایت وصول به حقیقت است و بشر به حقیقت نمی رسد مگر با علم به آن و تسلیم قلبی در برابر آن.زیرا علمی که با ایمان همراه نباشد چندان حاصلی به بار نمی آورد.زیرا همواره افکار و غفلت مانعی است میان بشر و حقیقت.هدف دوم بر پای داشتن سلطۀ حق و سلطۀ عدالت و قانون،سلطۀ ارزشها و اصول و دین در برابر سلطۀ نیرویی است که از آن به قانون جنگل تعبیر می کنند،یعنی منطق /4 زورگویان.واضح است که در جامعه یا قانون جنگل حکم فرماست یا شریعت خدا.که همان شریعت حق است.

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ

او کسی است که پیامبر خود را برای هدایت مردم

ص :140

فرستاد،با دینی درست و بر حق تا او را بر همۀ دینها پیروز گرداند،هر چند مشرکان را خوش نیاید.» یعنی مشرکان با آن مخالف باشند.

پردازشهای عملی احبار و رهبان

[34]

چرا باید انسان سخن طبیب و مهندس و کارشناس نظامی را بشنود و اوامر و دستورهای آنان را بدون تحقیق یا بحث بشنود ولی جایز نیست که از حبر و راهب مطلقا پیروی کند؟ برای پاسخ به این سؤال که یهود و نصارا هم آن را مطرح می کردند،به قرآن مراجعه می کنیم و می گوییم که مراجعه به هر کارشناس و خبیری نیازمند دو امر است:

اول:اعتماد و اعتقاد به این که او واقعا صاحب علم و اطلاع در موضوع مورد نظر است.بنا بر این هیچ گاه به پزشکی که علم او در پزشکی مورد تردید است مراجعه نمی کنیم.

دوم:باید به امانت او اعتماد داشته باشیم،به این معنی که خیانت نمی کند.مثلا رئیس یک دولت هرگز طبیبی را که از جناح مخالف است برنمی گزیند و فرمانده لشکر به راهنماییهای افسری که در دوستی او شک دارد گوش نمی سپارد.

پس هر چه موضوع مهمتر باشد نیاز به اعتماد بیشتر داریم.ولی گاه بشر به اهمیت قضیه آگاه نیست مثلا به یک خبره مراجعه می کند /4 بدون آن که به او اعتماد کافی باشد همانگونه که یهود چنین بودند.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبٰارِ وَ الرُّهْبٰانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ النّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ

ای کسانی که ایمان آورده اید!بسیاری از حبرها و راهبان اموال مردم را به ناشایست می خورند.» خوردن مال کسی را بدون این که حقی در آن داشته باشد،ساده ترین عمل

ص :141

خلافی است که همگان آن را طبعا می شناسند و نیازی برای بطلان آن به استدلال اخلاقی و دینی نیست.بزرگتر از این آن که مردم را از راه خدا منحرف می ساختند.

راه خدا مراد هر راهی است که به چیزی انجامد مانند دفاع از مظلومان و مستضعفان و یاری فقرا و مسکینان.و کار در راه سازندگی وطن و امثال آن.اینان نه تنها خود در این راه قدم بر نمی داشتند مانع راه دیگران هم می شدند.

وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

و دیگران را از راه خدا باز می دارند.» همچنین می بینیم که بازرگانان زر و سیم اندوز را نیز تأیید می کنند بلکه خود همانند آنان به اندوختن زر و سیم می پردازند.

وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاٰ یُنْفِقُونَهٰا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

و کسانی را که زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاقش نمی کنند به عذابی دردآور بشارت ده.» آیا کسانی را که خدا به ایشان وعدۀ عذاب داده،می توان مورد متابعت قرار داد و به اوامر آنها عمل نمود؟ [35]

عذابی که از سوی خداوند در انتظار این گروه از مردم است این است که در روز جزا به فرمان پروردگار این نقدینه های زرینه و سیمینه را داغ می کنند و بر چهره و پهلوهای آنان می گذارند.

/4

یَوْمَ یُحْمیٰ عَلَیْهٰا فِی نٰارِ جَهَنَّمَ فَتُکْویٰ بِهٰا جِبٰاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هٰذٰا مٰا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ

روزی که در آتش جهنم گداخته شود و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ کنند این آن چیزی است که برای خود اندوخته بودید.» به جای آن که اهداف زر اندوزی شان تحقق پذیرد و از آنان سود برند اموالشان وسیلۀ عذابشان می شود.

فَذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ

حال طعم اندوختۀ خویش را بچشید.»

ص :142

گنج،کدام است؟

این سؤال پیش می آید که اسلام چه مقدار از اموال اندوخته شده را عنوان گنج و گنجینه می دهد.آیا افزون بر نیاز یک تن؟یا افزون بر چهار هزار دینار را؟یا مراد مالی است که شخص در راه خدا آن را انفاق نمی کند یا در سازندگی جامعۀ خود به کار نمی برد.یعنی آن را در راه صنعت و عمران و زراعت و بازرگانی صرف نمی کند؛و اگر آن را ذخیره می سازد برای نیازهای شخصی اش چون بیماری یا تنگدستی احتمالی نیست.

آیا می توان گفت که گنج اندوختن مطابق فلسفۀ مالی که در سورۀ انفال آمده است حرام است؟البته اموال باید به مصرف اجتماع برسد پس کسی که آن را می اندوزد بی آن که از آن سودی ببرد کوشش و تلاش مردم را تباه می کند و چرخ اقتصاد را از کار می اندازد اما در برخی از احادیث هم برای آن شرایط و حدودی معین شده که تجاوز از آن شرایط و حدود جایز نیست.

الف:رسول خدا(ص)فرماید:

«هر مالی که زکات آن پرداخته شده باشد گنج نیست اگر چه در زیر زمین هفتم باشد و هر مالی که /4 زکات آن پرداخت نشده گنج است،اگر چه بر روی زمین جای داشته باشد».

ب:از امیر المؤمنین علی(ع)روایت شده که:

«بیشتر از چهار هزار دینار گنج است چه زکات آن پرداخت شده باشد یا نشده باشد و کمتر از آن نفقه است.پس بشارت ده ایشان را به عذاب الیم».

ج:در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که عثمان بن عفان به کعب الاحبار نظر کرد و گفت:ای ابو اسحاق!در باب کسی که زکات مقرر خود را داده است چه می گویی؟آیا از آن پس باز هم چیزی بر عهدۀ اوست؟کعب گفت:اگر خشتی از طلایش باشد و خشتی از نقره چیزی بر عهدۀ او نیست.ابو ذر رضی اللّٰه عنه عصایش را برگرفت و بر سر کعب زد و گفت ای یهودی زاده تو را به نظر کردن در

ص :143

احکام مسلمانان چه کار؟سخن خداوند راست که می گوید«کسانی را که زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاقش نمی کنند به عذابی دردآور بشارت ده».

د:در حدیثی از امام محمد باقر روایت شده که فرمود:

«خداوند گنج کردن زر و سیم را حرام کرده و به انفاق آن در راه خدا فرمان داده است». (1)

اختلاف در این احادیث مربوط به موقعیتهای مختلف است.

[سوره التوبة (9): آیات 36 تا 40]

اشاره

إِنَّ عِدَّةَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّٰهِ اِثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ یَوْمَ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ فَلاٰ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قٰاتِلُوا اَلْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمٰا یُقٰاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِینَ (36) إِنَّمَا اَلنَّسِیءُ زِیٰادَةٌ فِی اَلْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عٰاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عٰاماً لِیُوٰاطِؤُا عِدَّةَ مٰا حَرَّمَ اَللّٰهُ فَیُحِلُّوا مٰا حَرَّمَ اَللّٰهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکٰافِرِینَ (37) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مٰا لَکُمْ إِذٰا قِیلَ لَکُمُ اِنْفِرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ اِثّٰاقَلْتُمْ إِلَی اَلْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا مِنَ اَلْآخِرَةِ فَمٰا مَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا فِی اَلْآخِرَةِ إِلاّٰ قَلِیلٌ (38) إِلاّٰ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذٰاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لاٰ تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (39) إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اَللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا ثٰانِیَ اِثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی اَلْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا وَ جَعَلَ کَلِمَةَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلسُّفْلیٰ وَ کَلِمَةُ اَللّٰهِ هِیَ اَلْعُلْیٰا وَ اَللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (40)

/4

ص :144


1- 7) -تفسیر نور الثقلین،ج 2،ص 213 و 214.
معنای واژه ها

37 لیواطئوا:به معنای موافقت است.

/4

به تعویق افکندن،عقدۀ جاهلی و بسیج ضرورت جهادی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از سخن از کفار اهل کتاب قرآن بار دیگر به موضوع مشرکان باز گردید و در این باره برای ما مثلی زد که چگونه مشرکان آن چهار ماه حرام از دوازده ماه سال را محترم نمی شمارند و می گوید که رعایت ماههای حرام از واجبات دین است پس نباید که به خود ستم کنند و با آن که نباید در این ماهها به جنگ و ستیز

ص :145

پردازند باز هم بر سر مسلمانان لشکر می کشند و آتش جنگ می افروزند.خداوند مسلمانان را وعدۀ پیروزی داده ولی به شرطی که ملتزم پرهیزگاری باشند.

اما بازی کردن با احکام خدا و تغییر ماهها بر حسب هواهای نفسانی افزونی در کفر است و ضلالتی که کفار گرفتار آن شدند اینان به میل خود ماهی را در این سال جزء ماههای حلال به حساب می آوردند و در ماه دیگر از ماههای حرام می شمردند و بدین گونه با تعالیم الهی مخالفت می ورزیدند.انگیزۀ آنها در این کار گرایش آنها به اعمال ناپسند بود خدای تعالی ضمایر کافران در پردۀ پندار محجوب گرداند و قوم کافران را هدایت نمی کند.

خدای تعالی مؤمنان را مخاطب می سازد که چرا در رفتن به جهاد کندی و سستی به خرج می دهند،آیا /4 این کندی و سستی به خاطر دل بستن به دنیاست،در حالی که ارزش دنیا در برابر ارزشهای اخروی پس اندک است.

شرح آیات:
اشاره
ماههای حرام عقاید و آراء جاهلی

[36]

سال را دوازده ماه است.قمر در آغاز هر ماه به صورت هلال نمودار می شود تا به صورت بدر(ماه تمام)در می آید.سپس روی به کاهش می نهد تا به محاق افتد و از نظرها ناپدید شود،سپس بار دیگر به صورت هلال آشکار شود.همه اینها در فاصلۀ سی روز است و این امر در سال دوازده بار تکرار شود.ما آدمی زادگان باید کارهای خود را بر حسب سنن طبیعت ترتیب دهیم نه بر حسب خواهشها و هوسهای خود.سنن طبیعت همان حقیقتی است که بر طبق آنها آسمان و زمین آفریده شده است.از مظاهر جاهلیت عمل کردن بر حسب اهواء خود بود نه بر حسب سنن طبیعت و قرآن بدین امر تأکید دارد:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّٰهِ اثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتٰابِ اللّٰهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ

شمار ماهها در نزد خدا،در کتاب خدا از آن روز که آسمانها و زمین را بیافریده است دوازده است.»

ص :146

پس آنچه در کتاب طبیعت است هم چنان که در کتاب شریعت است بر یک نظام ثابت متین جریان دارد.بر ماست که این نظام را کشف کنیم تا با توفیق همراه شویم و گرنه گرفتار رنجهای بسیار خواهیم شد و در ورطه هایی خواهیم افتاد که خدا ما را از افتادن در آنها نهی فرموده است.

مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلاٰ تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ

چهار ماه ماههای حرامند.این است شیوۀ درست در آن ماهها.بر خویشتن ستم مکنید.» مشرکان کسانی هستند که به این حقایق وقعی نمی نهند و بر ماست که برای تصحیح روش آنان با آنان قتال کنیم:

وَ قٰاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمٰا یُقٰاتِلُونَکُمْ کَافَّةً

و هم چنان که مشرکان همگی به جنگ شما برخاستند همگی به جنگ ایشان برخیزید.» زیرا راه ها مختلف است.

/4

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ

و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.» یعنی کسانی که به راه و روش اسلام که مخالف عمل به خواهشهای نفسانی است خود را موظف می شمارند.

مراد از به تعویق افکندن(نسیء)چیست؟

[37]

دگرگون ساختن احکام خدا چون حکم ماههای حرام یا دیگر احکام، بنا بر خواست این حاکم یا آن رئیس عشیره و یا شیخ آن جماعت زیادت در کفر است.

إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیٰادَةٌ فِی الْکُفْرِ

به تأخیر افکندن ماههای حرام افزونی در کفر است.» نسیء در آیه به معنی تأخیر است.در تفسیرها آمده است که عربها چهار ماه را حرام می دانستند و این از میراثی بود که از آیین اسماعیل و ابراهیم نصیب آنها شده بود.عربها اهل حمله و هجوم بودند.بسا اتفاق می افتاد که برایشان دشوار بود

ص :147

که چند ماه بدون جنگ و ستیز دست روی دست بگذارند و مثلا ماه حرام محرم را صبر کنند تا صفر برسد از این رو ماه صفر را ماه حرام می شمردند و حرمت محرم را رعایت نمی کردند.

این به تأخیر افکندن و تصرف در ماههای حرام زیادت در کفر است.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا به تأخیر انداختن ماهها زیادت در کفر است.

زیرا تجاوزی که مردم عصر جاهلی برای آن ماهها را به تأخیر می افکندند عمل حرامی بود پس اگر یک حکم شرعی یا یک قرارداد اجتماعی را برای اجراء آن تجاوز تغییر دهند /4 مرتکب عمل حرامی شده اند.ولی می پرسیم اصولا چرا اهل جاهلیت برای اعمال تجاوزکارانۀ خود دست به چنین اعمالی می زدند؟ پاسخ این است که آنان می خواستند از فشار و جدان رهایی یابند و از ملامت گروهی که به شرایع الهی ایمان داشتند.هم چنان که طاغیان هم امروز بر جرائم خود جامۀ قانون می پوشند و کسانی را که خواستار آزادی و حقوق خود هستند در زیر شعار حفظ امنیت سرکوب می نمایند و گاه نیز به اسم دین دست به این کار می زنند.

بدین گونه توجیهی که مجرمان از اعمال خود می کنند تا از شفاعت آن بکاهند بسا خود گناهی دیگر است از این رو می فرماید:

یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا

موجب گمراهی کافران است.» کافران جاهلی ماه شخصی را مثلا ماه ذی الحجة را در این سال از ماههای حلال می شمردند در حالی که در سال بعد بر حسب نقشه های جنگی شان ماه حرامش به شمار می آوردند.آری،اینان بدین گونه با دین بازی می کردند.

یُحِلُّونَهُ عٰاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عٰاماً لِیُوٰاطِؤُا عِدَّةَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ

آنان یک سال آن ماه را حلال می شمردند و یک سال حرام تا با آن شمار که خدا حرام کرده است توافق یابند.» یعنی تا همانگونه که خدای تعالی فرموده است شمار ماههای حرام چهار شود،البتّه بعد از آن که بر حسب میل و هوای خود محتوای آن را تغییر دهند.

ص :148

فَیُحِلُّوا مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمٰالِهِمْ

پس آنچه را که خدا حرام کرده است حلال می شمارند.کردار ناپسندشان در نظرشان آراسته گردیده.» /4 مراد از کردار ناپسند اعمال تجاوزکارانۀ آنهاست که برای آن حتی احکام خدا را دگرگون می سازند.اینان برای توجیه کردن اهداف شوم خود به توجیه وسیله چنگ می زنند.در حالی که کردارهای آنها همه سبب ضلالت و انکار است،زیرا دل خواهشناک انسانی چون هدفش مطامع شخصی باشد دیگر در جستجوی حقیقت نمی افتد و از این رو بدان هم دست نمی یابد.

وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ

و خدا کافران را هدایت نمی کند.» کفر در اینجا مخالفت با اقدام برای انجام وظایف است پس کفر بر عقل اثر می گذارد و نور معرفت را از عقل سلب می کند.

[38]

گفتیم مهم ترین چیزی که فکر بشر و رفتار او را محدود می سازد همانا هدف اوست که در چشم او آراسته شده و شوق وصول به او در سرش افتاده است اگر هدفش خدا و روز بازپسین باشد،همانند راننده ای دل آگاه و آشنا به راه ماشین زندگی را از راههای خوب و بی خطر به پیش می برد و اگر نه چرخهای ماشین او از راه به در می رود.بدین گونه دیگران را هم با خود به گمراهی می برد.اگر کسی را هدف تمتع از زندگی مادی و ترک جهاد در راه خداست،هر گاه فرمان خدا رسد او در انجام آن تکاهل می ورزد.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مٰا لَکُمْ إِذٰا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ اثّٰاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ

ای کسانی که ایمان آورده اید!چیست که چون شما را گویند که برای جنگ در راه خدا بسیج شوید گویی که به زمین چسبیده اید؟» یعنی سنگین می شوید و تکاهل می کنید و برای توجیه رفتار ناپسند خود خواستار به تأخیر افکندن جنگ می شوید.

گاه می گویید اکنون هوا گرم و سوزان است.آیا صبر نمی کنیم که هوا معتدل شود.و گاه می گویید اکنون هوا سرد است اندکی صبر کنیم تا هوا ملایم شود گاهی هم گویید،نه،فعلا ساز و برگ جنگ را مهیا نکرده ایم.

ص :149

جنبش در راه خدا منحصر به شرکت در جنگها نیست بلکه شامل هر جنبش و تلاش دیگر هم که برای خدا و یاری دین خدا باشد،می شود.

/4 جای تأسف است که بسیاری از ما اقدام و عمل در راه خدا را به دلایل و بهانه های مختلف رها می کنیم ولی آنچه در دل نهفته داریم همانا حب دنیاست.

أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا مِنَ الْآخِرَةِ فَمٰا مَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا فِی الْآخِرَةِ إِلاّٰ قَلِیلٌ

آیا به جای زندگی اخروی به زندگی دنیا راضی شده اید؟متاع این دنیا در برابر متاع آخرت جز اندکی نیست.» مؤمن واقعی کسی است که از زمین برکنده شده باشد و خود را از جاذبیت ماده رهایی بخشیده باشد و جز به اوامر خداوندی توجه نداشته باشد زیرا هر چه از دنیا متمتع باشد باز هم با آسایش آخرت برابری نتواند کرد.زیرا دنیا در گذر است و تمتع و بهره مندی از آن با مشکلات و مصاعب همراه است در حالی که آخرت جاویدان است و راحتش را هیچ رنجی در پی نیست.

سنت تحرک در زندگی

[39]

طوفان رسالت،زندگی را به حرکت می آورد،چون سیلی خروشان، پروردگار آسمان نگهدار آن است.اگر من جهاد را واگذارم باعث هلاکت خود شده ام.

إِلاّٰ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذٰاباً أَلِیماً

اگر به جنگ بسیج نشوید خدا شما را به شکنجه ای دردناک عذاب می کند.» پس آن راحت که به سبب ترک جهاد فرا چنگ آمد به عذاب الیم تبدیل گردید.

وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ

و قوم دیگری را به جای شما برمی گزیند.» آری،این امر سبب می شود که دین از من بی نیاز شود و مرا از شرف مسئولیت بی نصیب گرداند.

/4

وَ لاٰ تَضُرُّوهُ شَیْئاً

و به خدا نیز زیانی نمی رسانید.»

ص :150

و چون در مسئلۀ انتقام بیندیشم.هرگز نمی توانم از خدا انتقام بگیرم.

وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

که خدا بر هر کاری تواناست.» زیرا او قادر است که نیرویی را که به من داده از من بستاند و این در صورتی است که من آن نیرو را در طریق انجام در امر او به کار نبندم.چون چنین شود برای من جز خواری و سرافکندگی در دنیا و عذاب آخرت چه خواهد ماند؟

مسئلۀ هجرت و پیروزی

[40]

آیا امر نبوت به وجود من پیروزی حاصل می کند؟آیا آن گاه که من خود را از آن دور دارم و در غفلت و جهل فرو روم چه کسی آن را یاری خواهد داد؟ آیا جز من کسی دیگری هست؟آری،هست:

إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّٰهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا

اگر شما یاری اش نکنید آن گاه که کافران بیرونش کردند،خدا یاری اش کرد.» کافران او را از مکه راندند،به این پندار که این عمل کینه توزانه در مسیر رسالت مؤثر است و مانع ترقی و تعالی آن می گردد.

ثٰانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمٰا فِی الْغٰارِ إِذْ یَقُولُ لِصٰاحِبِهِ

یکی از آن دو به هنگامی که در غار بودند به رفیقش می گفت.» مراد از«رفیقش»ابو بکر است که به هنگام هجرت با او از شهر بیرون آمد.

لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اللّٰهَ مَعَنٰا

اندوهگین مباش خدا با ماست.» او از حال و وضع ما آگاه است،زیرا علم و قدرت او بر ما احاطه دارد و لطف او شامل حال ماست.پس جایی برای اندوه و اضطراب نیست.

در تفاسیر آمده است که زهری گفت:چون رسول اللّٰه و ابو بکر به غار داخل شدند خدای تعالی دو کبوتر فرستاد تا در درون آن سوراخ تخم گذاشتند و نیز عنکبوتی مأمور شد که بر در غار تار بتند.چون /4 سراقة بن مالک که در تعقیب آن حضرت بود بر در غار رسید و تخم های کبوتر و تار عنکبوت را دید گفت:اگر

ص :151

کسی،در این غار داخل شده بود این تخمها را می شکست و این تارها را می گسست.

فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ

خدا به دلش آرامش بخشید.» یعنی بر دل رسول اللّٰه که حامل بار گران رسالت بود.همچنین کسانی که عهده دار نشر رسالت باشند خدا بر دلهای آنان نیز آرامش و ثبات می بخشد تا در برابر حوادث و کجتابیهای مخالفان یارای مقاومتشان باشد.

وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا

و با لشکرهایی که شما آن را نمی دیدید تأییدش کرد.» این لشکرها ملائکه بودند که دیدگان عادی را یارای دیدن آنها نبود.

وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلیٰ

و کلام کافران را پست گردانید.» زیرا کلام کافران بر اساسی استوار اتکاء ندارد.بنیان آن کفر است و انکار حقیقت و چنین بنیانی چگونه می تواند استوار باشد.

وَ کَلِمَةُ اللّٰهِ هِیَ الْعُلْیٰا

و کلام خدا بالاست.» کلام خدا چنین آفریده شده و کلام بالا را پیروزی است.

وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

و خدا پیروزمند و حکیم است.» ذات احدیت به عزت خویش سخن کافران را پست می دارد.اگر گاهگاهی کافران را اندک پیروزی و علوّی در کلام است برای آزمایش مؤمنان می باشد،تا خود به میزان پایداری خویش پی ببرند.خدای تعالی به حکمت خویش کارهای جهان را می گرداند.

[سوره التوبة (9): آیات 41 تا 45]

اشاره

اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41) لَوْ کٰانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قٰاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لٰکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ اَلشُّقَّةُ وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَوِ اِسْتَطَعْنٰا لَخَرَجْنٰا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (42) عَفَا اَللّٰهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکَ اَلَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ اَلْکٰاذِبِینَ (43) لاٰ یَسْتَأْذِنُکَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ أَنْ یُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ (44) إِنَّمٰا یَسْتَأْذِنُکَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ اِرْتٰابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ (45)

/4

ص :152

معنای واژه ها

42 عرضا:کالای از میان رونده.

/4

بسیج عمومی و بهانه تراشیهای منافقان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جهاد واجب است به هر صورتی که ممکن باشد:چه به جان و چه به مال.

البته بعضی پنداشته اند که جهاد سیاحت و سفر است یا جایی برای کسب و کار.

چون این گروه دریابند که جهاد مستلزم طی مسافتهای دور و تحمل مشقات بسیار است آن را ترک می کنند و به خدا سوگند می خورند که توانایی رفتنشان نیست.اینان به خود زیان می رسانند.بر رهبری اسلامی است که جهاد را وسیله ای سازد برای

ص :153

کشف عناصر ناتوان و منافق و هر کس را که اجازت خواست که از جهاد تخلف ورزد و در خانه بماند،اجازت ندهد،زیرا مؤمنان واقعی که تصمیم گرفته اند به مال و جان خویش در راه خدا جهاد کنند هرگز از این گونه بهانه ها نمی آورند.

این گونه شک و تردیدها و بهانه جوییها ویژۀ کسانی است که به خدا و روز قیامت ایمان واقعی ندارند.

/4

شرح آیات:
اشاره
بسیج نیرو و جهاد

[41]

بر هر کس واجب است که به قدر توانایی اش بسیج نیرو کند و در این راه فرقی نمی کند،خواه جوان و مجرد باشد،بدون گرفتاریهای اجتماعی و اقتصادی،یا پیر مردی ناتوان و فقیر باشد عیالمند با گرفتاریهای اجتماعی و اقتصادی.در هر حال چون پای جهاد در میان آمد باید بسیج کند.

حرکت برای خدا گاه جهاد است یا عمران است یا تهیۀ مقدمات جهاد است.از این رو قرآن مسئله را به گونه ای کلی عنوان کرده نه به صورت خاص.

اِنْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالاً

به جنگ بروید خواه بر شما آسان باشد و خواه دشوار.» بعضی گویند مراد از بسیج آسان سریّه های رسول اللّٰه است که شمار کمی از آنها به حرکت می آمدند و مراد از بسیج سنگین حرکت لشکر است با سلاحهای سنگین و شمار فراوان اگر این تفسیر درست باشد،معنی اش این است که هر فعالیت و جنبشی اعم از عمران یا جهاد که دسته جمعی و برای اسلام باشد فقط از مسئولیتهای دولت نیست بلکه هر گروهی می تواند دست به اقدام زند و برای تحقق آن قیام کند.

وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

با مال و جان خویش در راه خدا جهاد کنید.» جهاد به مال یعنی هزینه کردن هر چه از معیشتش-در صورتی که با زهد و

ص :154

قناعت توأم باشد-افزون آید.مثلا یک نفر کارگر دو سوم مزدش را صرف امور زندگی اش می کند و یک سوم آن را برای امر جهاد در راه خدا اختصاص می دهد.

همچنین کارمندی که دستش به دهانش می رسد باید نصف حقوق خود را خرج و نصف دیگر را در راه خدا هزینه کند.مدیری که یک سوم درآمدش زندگی اش را اداره می کند باید دو سوم باقی را برای کارهای خدایی اختصاص دهد.بدین گونه جهاد به مال با هزینه کردن بخشی از دارایی اش که افزون بر ما یحتاج اوست حاصل می گردد.البته ادای حقوق مفروض مثل زکات /4 و خمس شامل این امر نمی شود.

ما به گونۀ دیگر هم می توانیم جهاد مالی کنیم بدین گونه که مثلا هر یک ما با خود قراری نهیم که سه ساعت در روز به مدت کارمان بیفزاییم و مزد و درآمد آن را به مصالح اسلام اختصاص دهیم.

جهاد به جان تنها شهادت در راه خدا نیست بلکه مراد از آن کار جدی در راه خدا هم هست مثلا شرکت یک روز در هفته در کارهای عمرانی مثل ساختن پلها و کشیدن جاده ها یا شرکت در ساختن و پرداختن اسلحه یا اعمال مهندسی نظامی.

جهاد به مال و جان در مرحله آمادگی برای پیکار است از این رو جهاد به مال را بر جهاد به جان مقدم داشت زیرا برای هر جنگی سرمایه از ضروریات اولیه است.

امتی که در راه خدا جهاد می کند آیندۀ خود را می سازد و دژ استقلال خود را بنا می کند و به آرزوها و رؤیاهای خویش در تمدن و رفاه جامۀ عمل می پوشد.در حالی که جامعه ای که همه به منافع خود چشم دارند هر فردی برای خود تلاش می کند و مصالح خاص خویش را در نظر دارد.چنین مردمی در اولین رویارویی با دشمن شکست می خورند یا چون حوادث طبیعی پیش آید از هم می پاشد و در نبردهای اجتماعی استقلال خود را از دست می دهد.از این رو است که برای امت اسلامی جهاد بهتر از شانه خالی کردن از پیکار است.مردم باید به حقیقت جهاد پی ببرند و این نکته را دریابند که در جهاد هر سودی که هست به خودشان

ص :155

باز می گردد.اگر به این معنی آگاه شوند به فداکاری و جانبازی در راه اهداف عالیه خویش خو می گیرند.

ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

این برای شما بهتر است اگر می دانستید.»

موضع منافقین

[42]

جاهلان می خواستند که جهاد یک سفر نزدیک باشد با غنایم بسیار.

/4 اگر چنین می بود آنان در زمرۀ نخستین مبارزان می بودند ولی جهاد کاری دشوار بود و آنان تن به کارهای دشوار نمی دادند.

لَوْ کٰانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قٰاصِداً لاَتَّبَعُوکَ وَ لٰکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ

اگر متاعی دست یافتنی بود یا سفری نه چندان دراز از پی تو می آمدند ولی اکنون که راه دراز شده است پیمودنش را دشوار می انگارند.» آنچه آنان در طلبش بودند راهی سهل و نزدیک بود در حالی که راه هم دراز بود و هم دشوار به گونه ای که پیمودنش را بیم خطرها بود نه امید سودها.منافقان تعلل می کردند و بهانه می آوردند که توانایی سفرهای دراز را ندارند.

وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَوِ اسْتَطَعْنٰا لَخَرَجْنٰا مَعَکُمْ

و به خدا قسم می خورند که اگر می توانستیم همراه شما می آمدیم.» آری،مردم کاهل می پندارند که قادر به انجام هیچ کاری نیستند.

یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ

اینان تن به هلاک می سپارند.» و به سبب این خطر کردن و تن به جهاد دادن گویی تن به مرگ می دهند.

وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ

و خدا می داند که دروغ می گویند.» بر هر انسانی واجب است که بکوشد تا از آن کسان نباشد که خدای تعالی به دروغگویی شان آگاه است.و این کوشش و تلاش باید با اخلاص در عمل توأم باشد و به قدر توان به مقدار کوشش و تلاش خویش در راه خدا بیفزاید.

ص :156

معرفی طبقات فاسد اجتماع

[43]

از فوائد جهاد و انجام دادن کارهای دشواری که خدا بر مؤمنان مقرر داشته است،تن پروران و رفاه جویان جامعه خود را محروم می دارند،زیرا طمع آنها در جاه و مال است.البته فعالیت آنان در میان جامعه الهی به سبب پاشیدن بذر تنبلی و تن پروری در میان مردم موجب تضعیف دستگاه رهبری می شود و دیگر نمی تواند حکمی صادر کند و دستوری بدهد زیرا به اجرای آن اعتماد ندارد. /4 و هر گاه این گونه عناصر مقامات دولتی را اشغال کنند مانع از رشد و ترقی جامعه می گردند و هر کار مهمی که پیش آید اینان به گونه ای سعی می کنند در آن شرکت نکنند.بویژه چون جهاد پیش می آمد اینان نزد رسول اللّٰه(ص)می آمدند و از او اجازه می خواستند که در شهر بمانند و با لشکر همراه نشوند از این رو است که می فرماید:

عَفَا اللّٰهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکٰاذِبِینَ

خدایت عفو کند،چرا به آنان إذن ماندن دادی؟می بایست آنها که راست می گفتند آشکار شوند و تو دروغگویان را بشناسی.» [44]

زیرا مؤمنان واقعی در هیچ شرایطی جهاد را ترک نمی کنند پس آنان که به بهانۀ اجازت از پیامبر از جنگ تن زده اند منافقان اند.

لاٰ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ

آنان که به خدا و روز قیامت ایمان دارند هرگز برای جهاد کردن با مال و جانشان از تو رخصت نمی خواهند و خدا پرهیزگاران را می شناسد.» یعنی آنان که از خدا می ترسند و جز در مواقعی که عذر حقیقی و موجه داشته باشند از جهاد سر بر نمی تابند.

[45]

إِنَّمٰا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتٰابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ کسانی که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند و دلهایشان را شک فرا گرفته است و این شک آنان را به تردید افکنده است از تو

ص :157

رخصت می خواهند.» در بسیاری مواقع انسان می پندارد مؤمن واقعی است و حال آن که دلش را شک و تردید فرا گرفته است.شک و تردید دربارۀ خدا و روز بازپسین.

تحمل کارهای دشوار به مثابۀ عاملی است که این دو گروه مؤمن و منافق را از یکدیگر جدا می کند.

[سوره التوبة (9): آیات 46 تا 52]

اشاره

وَ لَوْ أَرٰادُوا اَلْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لٰکِنْ کَرِهَ اَللّٰهُ اِنْبِعٰاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اُقْعُدُوا مَعَ اَلْقٰاعِدِینَ (46) لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مٰا زٰادُوکُمْ إِلاّٰ خَبٰالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلاٰلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ اَلْفِتْنَةَ وَ فِیکُمْ سَمّٰاعُونَ لَهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (47) لَقَدِ اِبْتَغَوُا اَلْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ اَلْأُمُورَ حَتّٰی جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اَللّٰهِ وَ هُمْ کٰارِهُونَ (48) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ اِئْذَنْ لِی وَ لاٰ تَفْتِنِّی أَلاٰ فِی اَلْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ (49) إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنٰا أَمْرَنٰا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (50) قُلْ لَنْ یُصِیبَنٰا إِلاّٰ مٰا کَتَبَ اَللّٰهُ لَنٰا هُوَ مَوْلاٰنٰا وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (51) قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنٰا إِلاّٰ إِحْدَی اَلْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اَللّٰهُ بِعَذٰابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینٰا فَتَرَبَّصُوا إِنّٰا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52)

/4

ص :158

/4

منافقان بدین گونه از جهاد سر بر می تابند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات هم بیان صفات منافقان است و موضع آنان در جهاد.قرآن در اینجا برخی از شگردهای آنان را بر می شمارد.

الف:منافقان قصد جهاد ندارند زیرا برای آن خود را آماده نکرده اند و ساز و برگی نیندوخته اند،زیرا اگر آهنگ جهاد داشتند به تهیۀ وسایل آن می پرداختند.از این رو خداوند آنان را زمینگیر کرده و عزیمتشان سلب کرده و آنان را با کسانی که توان جهادشان نیست خانه نشین کرده است.

ب:اگر هم برای جهاد با لشکر اسلام بیرون آیند هدفشان جنگ نیست بلکه می خواهند بار دوش دیگران گردند.

ج:در میدان کارزار فتنه انگیزی می کنند و میان مسلمانان را به هم می زنند و با پیش کشیدن شعارهای عصر جاهلی و نشان دادن احساسات باطل زیانشان از سودشان بیشتر می شود.

د:منافقان در میدان جنگ اگر حاضر شوند برای دشمن جاسوسی می کنند.در حالی که خدا از اعمال آنان آگاه است.

/4 بعضی از منافقان به پیامبر می گفتند ما را رخصت ده که در شهر بمانیم تا مباد که نافرمانی تو کرده باشیم در حالی که همین رخصت طلبیدن خود شروع در نافرمانی بود.جهنم بر کافران احاطه دارد خواه همراه پیکارجویان بیرون آیند یا در

ص :159

خانه بمانند.اصولا کافر برای هیچ کاری صلاحیت ندارد و روی رستگاری نمی بیند.

ه:از علامات منافقین یکی این است که هر گاه مسلمانان شکست بخورند آنان شادمان می شوند و هر گاه پیروز گردند محزون می گردند و می پندارند بر کنار ماندن از قافلۀ مسلمانان دلیل کمال عقل ایشان است و نشان حزم و دور اندیشی.به این معنی که از کشته شدن و مجروح شدن در امان می مانند.پروردگار عالمیان می گوید سرنوشت هر کس مقدر و مکتوب است.مؤمنان از آینده نمی ترسند زیرا بر خدای توکّل کرده اند.نهایت مصیبتی که به آنان رسد کشته شدن است در راه خدا در حالی که این یکی از آن دو نیکی است که خدا برایشان مقرر کرده است و آن دو نیکی یکی شهادت است و یکی پیروزی.در حالی که منافقان می میرند در حالی که در نزد خداوند معذب اند یا زنده می مانند و گرفتار رنج و عذاب اعمال خود می شوند.

شرح آیات:
اشاره
جهاد چیست؟

[46]

در اینجا بحث و جدلی است در علم اصول فقه در پیرامون این سؤال:

آیا تهیه وسایل ضروری برای انجام واجبات واجب است یا نه؟البته عقل حکم می کند که چون کسی بخواهد به قلۀ کوه برسد باید از کوه بالا رود.آیا بدون این که کسی برای خرید /4 خانه مقدماتی را فراهم کند،صاحب خانه خواهد شد؟یا کسی که می خواهد به درجۀ دکتری نایل آید نباید به تحصیل مقدمات آن پردازد؟ وظیفۀ ما پایان سعی نیست بلکه وظیفه،خود سعی است که طبیعة به پایان می رسد یا بر اساس عاملی بیرون از ارادۀ تو،از رسیدن بدان بازت می دارد.

قرآن ما را به این حقیقت متوجه می سازد که جهاد را نیز مقدماتی است و آن مقدمات باید فراهم آید تا نتیجه حاصل شود.بعضی از این اقدامات لازم را بیان می داریم:

ص :160

الف:جهاد به معنی استقلال از دیگران است و عدم خضوع در برابر اوامر آنان یا تسلیم فشارهای آنان شدن،در نتیجه اعلان پیکار با آنان.

ب:معنی جهاد یکی هم این است که جامعه آن چنان مهیا باشد که از هیچ فشار سیاسی یا محاصرۀ اقتصادی دشمن بیمی به دل راه ندهد به عبارت دیگر خود را به درجۀ خودکفایی برساند.و این امر میسر نمی شود مگر با کوشش و سعی افراد جامعه پیش از آنچه وظیفۀ آنهاست.

همچنین چهرۀ دیگر جهاد اندوختن ما یحتاج زندگی است و ساختن اسلحه و ذخیرۀ آن و تقویت لشکر و مؤسسات نظامی،همه اینها نیازمند سعی و کوشش و کار و تلاش اضافی است.

ج:جهاد در پاره ای مراحل آن تحول در اقتصاد را ضروری می سازد،مثلا تنظیم یک اقتصاد نظامی به گونه ای که همۀ چرخها برای جنگ بچرخد.

د:جهاد از جنبۀ دیگر یعنی تعلیم و تمرین نظامی و آماده سازی کسانی که قادر به حمل سلاح هستند برای رویارویی با حوادث میدانهای جنگ.گاه این تعلیمات نظامی و آشنا شدن با انواع سلاحها مدتها به طول خواهد انجامید.

/4 ه:جهاد نیازمند یک روحیۀ قوی است و یک آمادگی ذهنی و جسمی برای تحمل دشواریها.

بنا بر این شکل یک جامعۀ جنگی و پیکارجوی با یک جامعۀ تسلیم طلب فرق بسیار دارد از این رو قرآن به کسانی که خود را برای جهاد آماده نمی دارند به دیدۀ تردید می نگرد.اینان می خواهند شانه خالی کردن از جنگ را به حساب عدم آمادگی خود بگذارند.

وَ لَوْ أَرٰادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً

اگر می خواستند به جنگ بیرون شوند برای خویش ساز و برگ آماده کرده بودند.» حرکت به سوی هدف دلیل صدق نیّت و سلامت عزیمت است.

وَ لٰکِنْ کَرِهَ اللّٰهُ انْبِعٰاثَهُمْ

ولی خدا بسیج آنان را ناخوش داشت.» یعنی نخواست آنان را به حرکت درآورد و ارادۀ آنان را تحریک کند.

ص :161

فثبطهم و از جنگشان بازداشت.» یعنی ارادۀ آنان بستد و آنان را زمینگیر گردانید.

وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقٰاعِدِینَ

و به ایشان گفته شد که همراه کسانی که باید در خانه بنشینند،در خانه بنشینید.» یعنی همراه کسانی که قادر به حرکت و عمل نیستند که در واقع چه فرق است میان آن که از هر عملی عاجز است و کسی که خود دست به عملی نمی زند؟ امروز با کمال تأسّف می بینیم که جهان اسلامی از استقلال سخن می گوید ولی برای تحقّق بخشیدن به آن وسائل لازم را فراهم نمی آورد.از جنگ با «اسرائیل»سخن می گوید بدون آن که به طور جدّی خود را مهیّای آن گرداند.

/4

ستون پنجم

[47]

منافقان به میدان جنگ نمی روند،اما اگر روزی با مجاهدان اسلام از شهر بیرون آمدند نه برای ضدیت با دشمن است بلکه برای ضدیت با مسلمانان است و این به چند طریق است:

اولا:آنها همواره از ستاد فرماندهی خواستار اسلحه و وسایل رفاه هستند و چنان درخواستهای خود پای می فشارند که فرماندهی را به رنج می اندازند،رنجی که از رنج پیکار بسی افزونتر باشد.

لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مٰا زٰادُوکُمْ إِلاّٰ خَبٰالاً

اگر با شما به جنگ بیرون آمده بودند چیزی جز اضطراب به شما نمی افزودند.» یعنی به جای آن که یار شاطر شما شوند بار خاطر شما می شدند.

ثانیا:همواره به سوی فتنه انگیزی می شتابند و در میان مسلمانان تفرقه افکنی می کنند و در میان صفوف لشکر می گردند و سربازان و جنگاوران و سرداران را بر ضد هم تحریک می کنند و چون از یکی سخن ناهنجاری شنیدند آن را به دیگران می برند تا خشم و غضب او را برانگیزند به عبارت دیگر نقش ستون پنجم دشمن را بازی می کنند.از این رو می فرماید:

ص :162

وَ لَأَوْضَعُوا خِلاٰلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیکُمْ سَمّٰاعُونَ لَهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ

و تا فتنه انگیزی کنند و برای دشمنان به جاسوسی پردازند در میان شما رخنه می کنند و خدا به ستمکاران آگاه است.» این واژه از«ایضاع»گرفته شده است.«اوضع الإبل فی سیره»یعنی شتر در راه رفتن شتاب کرد و«خلال»یعنی در صفوف شما.

/4 یعنی می خواهند که شما به گروهی از مخالفان داخلی تبدیل شوید و از جنگ،سرد گردید.

سوم:اینان دشمنان شمایند.

هر ستمگری سرنوشتش به این عاقبت می رسد،و ما نباید تنها به ظاهر اشخاص بنگریم بلکه باید در تاریخ و رفتار گذشتۀ آنها درنگ کنیم و این که چگونه در گذشته عمل می کرده اند و طبعا در آینده نیز به همان ترتیب عمل خواهند کرد.

رجوع به سوابق

[48]

قرآن گذشتۀ سیاه منافقان را برای ما بیان می کند که آنان در ایام صلح چگونه سخنان پیامبر را واژگونه می کردند و چهرۀ رسول اللّٰه را بر خلاف واقع جلوه می دادند.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ

پیش از این هم فتنه گری می کردند و کارها را برای تو واژگونه جلوه می دادند.» در تفاسیر آمده است که قلب کردن امور به معنی واژگونه جلوه دادن آن است و نیز گویند تقلب به معنی مکر و حیله است.

منافقان هم امور را واژگونه می کردند و میان مسلمانان اختلاف می افکندند /4 حتّی با این اعمال خود قصد قتل پیامبر را داشتند ولی بر آن دست نیافتند.

گویند که منافقان در حق پیامبر حیله ای می اندیشیدند و چون در آن موفق نمی شدند آن را رها می کردند و از پی حیلۀ دیگر می رفتند.از این رو بعضی گفته اند

ص :163

وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ

که در آیه آمده است مراد همین است.در مجمع البیان ج 36/5 این معنی از ابو مسلم نقل شده است.

من تصور می کنم که معنی آن چنین باشد که امور را نه به صورت حقیقی و واقعی آنها جلوه می دادند یا آن که در اطراف رسول اللّٰه شایعه پراکنی می کردند،ولی به هر معنی که باشد یک چیز مسلم است که اعمال آنان به شکست انجامید و دین خدا آشکار شد و در حرارت پیروزی و تحقق امر رسالت چونان تکه برفی آب شد.

حَتّٰی جٰاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّٰهِ وَ هُمْ کٰارِهُونَ

تا آن گاه که حق فراز آمد و فرمان خدا آشکار شد در حالی که از آن کراهت داشتند.» منافقان پیوسته در این اندیشه بودند که نور خدا را با این گونه گفتارها و شایعات باطل خاموش کنند.

هدف منافقین

[49]

بعضی از منافقان هدفشان آن بود که دین را تابع شهوات و اهواء خود سازند.از رهبری اسلام می خواستند که آنان را در ارتکاب جرایمشان آزاد بگذارد زیرا می پنداشتند که این گونه اعمال حق آنهاست.منافقان تهدید می کردند که اگر این آزادی عمل به آنان داده نشود،دین را ترک خواهند گفت و با اوامر الهی به مبارزه بر خواهند خواست و آن وقت هر اتفاقی که بیفتد به گردن رهبر دینی است که در کار آنان اشکال تراشی می کرد.آیا این ادعا درست است؟یا این روش پسندیده است؟هرگز،زیرا دین بر همۀ شئون انسانی نظارت و غلبه دارد.اوست که باید زمام مردم را به دست داشته باشد نه آن چنان که منافقان می پنداشتند،مردم زمام دین را. /4 معنی حرف منافقین این بود که هر طور که امیال و خواستهایشان ایجاب کند با دین بازی کنند نتیجۀ این امر چیزی جز بی ارج کردن دین نبود و چنین دینی که بازیچه دست منافقان باشد دیگر دین نخواهد بود.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لاٰ تَفْتِنِّی

بعضی از آنان می گویند:مرا رخصت ده و به گناه مینداز.»

ص :164

یعنی مرا مورد آزمایش قرار مده که آیا جهاد را ترک می کنم یا نه.بلکه پیش از آن که از من مخالفتی آشکار شود مرا واگذار تا از آمدن به جهاد معاف باشم.

أَلاٰ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا

آگاه باش که اینان خود در فتنه افتاده اند.» یعنی در فتنه ای بزرگتر از رخصت خواستن برای ترک جهاد.

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ

و جهنم بر کافران احاطه دارد.» همانا اعمال ناپسندشان و صفات نکوهیده ای که در دلهای آنها جای گرفته،خود آتش ملتهبی است که سراپای وجودشان را در خود می سوزاند یا عقربها و مارهایی است که آنان را آزار می دهد همانند آنچه در روز بازپسین خواهند دید.

آنان که از طریق حق منحرف می شوند در این دنیا هم به کیفر اعمال خویش گرفتار خواهند شد.

شناخت منافقان پس از پیروزی

[50]

منافقان به سبب کفرشان و عدم ایمانشان به خدا و نبوت خود را جدا از جامعۀ دینی احساس می کنند.از این رو اگر مؤمنان به غنایمی دست یابند محزون می شوند،زیرا در تحصیل آن غنایم همراه آنان نبوده اند تا همانند آنان از غنایم بهره مند شوند.و اگر مسلمانان جنگ را ببازند و منهزم شوند خوشحال می شوند بدین پندار که شرکت نکردن آنان در جنگ به سبب صحت ارزیابی آنها بوده است و از سلامت عقلشان حکایت می کند.منافقان با این پندارها هر چه بیشتر از جبهۀ اسلامی دور می شوند:

/4

إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنٰا أَمْرَنٰا مِنْ قَبْلُ

اگر خیری به تو رسد اندوهگینشان سازد و اگر به تو مصیبتی رسد می گویند:ما چارۀ کار خویش پیش از این اندیشیده ایم.» یعنی ما از عاقبت کار آگاه بودیم و احتیاطات لازم را کرده بودیم و شرکت نکردن خود را در جهاد بدین گونه توجیه می کنند.

ص :165

وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ

آن گاه شادمان باز می گردند.» آنان به خیال خود زیان نکرده اند.

بنگرید که مؤمنان چگونه خود را از روی اخلاص به رنج و تعب می اندازند و منافقان چگونه منتظر فرصتی هستند که خود را از زیر ضربه خارج نمایند.

به هنگام مصائب چه وظیفه ای داریم؟

[51]

آیا زیانهایی را که به مؤمنان در زمان جنگ وارد می شود می توان واقعا زیان خواند؟یا باید بگوییم آنها مقدرات الهی هستند و از روی حکمت بالغۀ باری تعالی بر مؤمنان مقرر شده است؟ اینان که در پیکارهای اسلامی شربت شهادت می نوشند از مواهب عظیمی برخوردار می شوند.مرگ امری حتمی است و ناگزیر.اگر اینان در جهاد خونشان ریخته نمی شد ای بسا به گونه ای دیگر می مردند.ولی اکنون که به درجۀ شهادت رسیده اند خون پاکشان در عروق دیگران به جریان می افتد و به ارادۀ استوار و صلابت و استقامت تبدیل می شود.

هم چنان که خسارتهای مادی،زکات اموال مسلمانان است کوششهایی هم در میدانهای جنگ مبذول می دارند به منزلۀ زکات بدنهای آنهاست.

از این رو می فرماید:

قُلْ لَنْ یُصِیبَنٰا إِلاّٰ مٰا کَتَبَ اللّٰهُ لَنٰا

بگو مصیبتی جز آنچه خدا برای ما مقرر کرده است به ما نخواهد رسید.» در برابر تقدیر خداوندی جای حزن و اندوه نیست.

/4 دیگر آن که صاحب نعمت خداست او که اگر مصیبتی بر ما مقدر کند چنان است که نعمتی را از ما سلب کرده است.پس نباید در آنچه مقرر می دارد زبان به شکایت و مناقشه بگشاییم.

هُوَ مَوْلاٰنٰا وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

او مولای ماست و مؤمنان بر خدا توکل کنند.»

ص :166

از این رو است که چون پیکارشان به شکست انجامد آن شکست را تقدیر الهی دانند و گویند که این شکست اگر گامی به واپس است دو گام به پیش است و به اذن و ارادۀ خدا است و به برکت توکّل به اوست.

پیروزی یا شهادت

[52]

آنچه در نزد منافقان بدترین احتمالات است در نزد مؤمنان بهترین آنهاست.آیا مرگ یکی از چیزهایی نیست که منافقان را از آن بیم است ولی همین مرگ بزرگترین چیزی است که مؤمنان در تمنّای آن هستند و پیروزی آرزوی همه است و مؤمنان اند که شاهد پیروزی را در کنار خواهند گرفت.

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنٰا إِلاّٰ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ

بگو:آیا جز یکی از دو نیکی انتظار چیز دیگری را برای ما دارید؟» این دو نیکی یکی شهادت است و یکی پیروزی.

وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللّٰهُ بِعَذٰابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینٰا

ولی ما منتظریم که عذاب خدا یا از جانب او و یا به دست ما به شما رسد.» یعنی یا در این دنیا منهزم و شکسته شوید یا در آن جهان به عذاب خدا گرفتار آیید.

فرضا هم که پیروزی ظاهری نصیب شما شود این موفقیت سبب افزون شدن گناهانتان می گردد و پیروزی به عذاب خدا در آخرت،تبدیل می شود.

فَتَرَبَّصُوا إِنّٰا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ

پس منتظر باشید،ما نیز با شما منتظر می مانیم.» آری،هم مؤمنان و هم منافقان چشم به راه عاقبت اند و فرقشان این است که مؤمنان سود می برند و منافقان و کفار بهره ای جز خسران و عذاب ندارند.

ص :167

[سوره التوبة (9): آیات 53 تا 57]

اشاره

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فٰاسِقِینَ (53) وَ مٰا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقٰاتُهُمْ إِلاّٰ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لاٰ یَأْتُونَ اَلصَّلاٰةَ إِلاّٰ وَ هُمْ کُسٰالیٰ وَ لاٰ یُنْفِقُونَ إِلاّٰ وَ هُمْ کٰارِهُونَ (54) فَلاٰ تُعْجِبْکَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کٰافِرُونَ (55) وَ یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَ مٰا هُمْ مِنْکُمْ وَ لٰکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ (56) لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغٰارٰاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَ هُمْ یَجْمَحُونَ (57)

/4

معنای واژه ها

56 یفرقون:فرق،آزار نفس به سبب توقّعی و اصل آن از مفارقة الاموال حال الانزعاج است.

57 مدخلا:مدخل:راهی است که در آن پنهانی وارد شوند.

یجمحون:جماح،رفتن دونده با سرعت است.

/4

منافقان و تظاهر به دین
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

باز هم سخن از منافقان است و رفتار آنان در جنگ.در اینجا از منافقان و

ص :168

موضع آنان در برابر دارایی و ثروت خود بحث می شود و این که چگونه بر خلاف مؤمنان منافقین هیچ گاه خود را فراموش نمی کنند.بلکه همواره به مال دنیا دلبسته اند و بدان آزمند.آن را انفاق نمی کنند اگر هم انفاق کنند خدا از آنان نمی پذیرد زیرا عملشان از روی ریا و خودنمایی است.اموال و اولادشان برایشان در دنیا مایۀ عذاب است و غرور و فریبی است که آنان را به سوی استمرار در کفر سوق می دهد.

رابطۀ منافقان به مؤمنان را مصالح خاصۀ آنها معین می کند.مثلا هر گاه در این رابطه برای خود سودی سراغ کنند به آن روی می آورند و می کوشند تا نام خود را در زمرۀ مؤمنان درج کنند و اگر منافعی سراغ نداشته باشند به نزد برادران شیطان صفت خود می گریزند ولی در هر حال می بینی که سوگندهای گران می خورند که ما در صف مؤمنان جای داریم.در واقع آنان در صف مؤمنان جای ندارند،بلکه هر جا منافعشان باشد در آنجایند.

/4

شرح آیات:
اشاره
انفاق منافقان یا از روی ریا است یا از ترس

[53]

در برخی از احادیث آمده است که ابلیس پس از آن که از سوی پروردگار خود به سجدۀ آدم مأمور شد گفت:مرا از سجدۀ آدم معذور دار،به جای آن در برابر تو چنان سجده ای خواهم کرد که چهار هزار سال به طول انجامد.خدای تعالی او را پاسخ داد که من خواستار اطاعتم نه عبادت.

انجام دادن احکام شریعت هم به همین منوال است،آنچه مطلوب است اطاعت اوامر شریعت است به گونه ای که خواسته شده بی هیچ افزون و کاستی.

مثلا اگر کسی نماز صبح را که دو رکعت است عمدا ترک کند و به جای آن در غیر وقت معین ده رکعت نماز بخواند برای او فایدتی نخواهد داشت.

منافقان اوامر فرماندهی و رهبری را اطاعت نمی کنند،سپس به خیال خود به برخی عبادتها می پردازند ولی این عبادتها از آنان پذیرفته نمی شود زیرا مردمی متمرد هستند.گاه نیز به جای حضور در جبهه و ایثار جان می گویند فلان و فلان

ص :169

مقدار پول می دهیم،خدای تعالی نیز از آنان نمی پذیرد.

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فٰاسِقِینَ

بگو:خدا از شما نمی پذیرد،چه از روی رضا انفاق کنید و چه از روی کراهت.

زیرا مردمی نافرمان هستید.» نافرمان کسی است که از فرمان رهبر دینی خود سر بر می تابد و در عوض بند از مال می گشاید.خدا انفاقهای او را قبول نمی کند زیرا این انفاق نه برای خدا،که برای تحکیم موقعیت خود اوست.یا سپری است برای حفظ دیگر منافع او.در کشور ما هم از این گونه اشخاص می توان یافت.بعضی از سرمایه داران و فئودالهای بزرگ می خواهند با دادن وجهی وظیفۀ خود را در برابر دین و انقلاب ادا کنند.اینان می گویند در امور خیریه اموال خود را صرف می کنند.در حقیقت،اعمال خیریه نیست بلکه پرداخت رشوه است.حتی برخی از دولتهای /4 ثروتمند مبالغی به این یا آن نهضت انقلابی کمک می کنند و نامش را خدمت به انسانیت می گذارند،در حالی که مردم آن کشورها را استثمار می کنند و ثروتهای ملی آنان را به غارت می برند.

بنا بر این هر جریان انقلابی که با چنین بذل و بخششهایی مواجه می شود باید چشم و گوش خود بگشاید تا به دام رشوه و فساد نیفتد.

[54]

قرآن انگیزه های منافقان را از انفاق و علت پذیرفته نشدن آن را از سوی خدای تعالی بیان می دارد.

وَ مٰا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقٰاتُهُمْ إِلاّٰ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ بِرَسُولِهِ

هیچ چیز مانع قبول انفاقهایشان نشده،مگر آن که به خدا و پیامبرش ایمان نیاورده اند.» و نخواسته اند تسلیم قدرت رهبری دینی گردند.

وَ لاٰ یَأْتُونَ الصَّلاٰةَ إِلاّٰ وَ هُمْ کُسٰالیٰ

و جز با بی میلی به نماز حاضر نمی شوند.» یعنی ایمان در نفوسشان ریشه ندوانیده و اگر نمازی می خوانند صرفا یا از روی عادت است یا از روی ریا کاری.

ص :170

وَ لاٰ یُنْفِقُونَ إِلاّٰ وَ هُمْ کٰارِهُونَ

و جز به کراهت انفاق نمی کنند.» اگر مالی در راه خدا هزینه می کنند به سبب ترسی است که از حکومت دارند مثل کسی که می ترسد در شهری اقامت کند پس برای آن که بگریزد خانۀ خود را می فروشد در واقع خانۀ خود را به رضایت فروخته ولی اگر چنان موقعیتی نداشت هرگز چنان کاری نمی کرد.انگیزۀ فروش او ترس است.

چه بسا از آیه نخستین این معنی حاصل شود که دولت اسلامی منافقان را به پرداخت مالی که بر آنها مقرر می دارد مجبور می کند ولی ثوابی برای آنان منظور نمی دارد.

چرا توانگران با دین مخالفت می ورزند؟

[55]

گاه زندگی پر تنعم و اشراف مآبانۀ منافقان گروهی از مؤمنان را به هوس می اندازد. /4 از این رو برای آن که از دارایی و امکانات آنان به نفع دین استفاده کند در صدد جلب آنهاست از این رو برخی گذشتها در حق آنان روا می دارند.قرآن مؤمنان را به شدت از این عمل منع می کند و هشدار می دهد که اموال و امکانات آنان به درد اهل ایمان نمی خورد،زیرا روش فاسد آنان نتیجۀ فاسد به بار خواهد آورد و از آن جز زیان حاصل نشود.

فَلاٰ تُعْجِبْکَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ

دارایی و فرزندانشان تو را به اعجاب نیفکند.» ثروتی که از راه دزدی و استثمار و ربا و دیگر اعمال فاسد حاصل شده ارزش و صلاحیت آن را ندارد که در خدمت دین و خدا درآید.همچنین فرزندانی که در خانۀ این گونه کسان به گونه ای فسادآمیز تربیت شده اند نمی توانند افرادی مورد اعتماد باشند.

ولی چرا خداوند به آنان مال و فرزند داده؟ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا جز این نیست که خدا می خواهد به آنها در این دنیا عذابشان کند.»

ص :171

مالی که از ربا حاصل شده باشد و فرزند فاسد نعمت نیستند،بلکه نقمت اند و برای صاحبانشان عذاب.

وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کٰافِرُونَ

و در حالی که هنوز کافرند جانشان برآید.» ثروت و تجملات اجتماعی شخص را گرفتار غرور و خودپسندی می کنند و او را به کفر و عصیان در برابر خدا وا می دارند و آن مرد مغرور و ناتوان به بدبختی خود آگاه نمی شود،مگر وقتی که مرگ جانش ربوده باشد.

[56]

منافقان نمی توانند عنصر جامعۀ مسلمانان باشند زیرا نمی توانند در رنج و مصیبت امت شرکت کنند.

وَ یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَ مٰا هُمْ مِنْکُمْ وَ لٰکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ

به خدا سوگند می خورند که از شمایند و حال آن که از شما نیستند اینان از شما بیمناکند.» از شدت خوف آنان را می بینی که تظاهر به همدستی و همراهی شما می کنند ولی این اظهار دوستی تنها و تنها از روی ترس است.

/4 [57]

لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغٰارٰاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَ هُمْ یَجْمَحُونَ اگر پناهگاه یا غار یا نهانگاهی می یافتند شتابان بدان جای روی می آوردند.» آری اگر جایی بیابند که آنان را پناه دهد به آن جا پناهنده می شوند حتی اگر غار یا شکاف کوهی می بود یا سوراخی در زیر زمین.آنان شتابان بدان سو می گریزند و هیچ در اندیشۀ این امر که تعهدی سپرده اند و باید به تعهد خود وفا کنند نیستند.

[سوره التوبة (9): آیات 58 تا 60]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی اَلصَّدَقٰاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهٰا رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهٰا إِذٰا هُمْ یَسْخَطُونَ (58) وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اَللّٰهُ سَیُؤْتِینَا اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّٰا إِلَی اَللّٰهِ رٰاغِبُونَ (59) إِنَّمَا اَلصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اَلْعٰامِلِینَ عَلَیْهٰا وَ اَلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی اَلرِّقٰابِ وَ اَلْغٰارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (60)

/4

ص :172

/4

صدقات چگونه مصرف می شوند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیوستن به رهبری دینی در نزد منافقان کاری بود که برای مصالح دنیوی انجام می گرفت.اگر به آنان از صدقات و بیت المال چیزی داده می شد خشنود می شدند و گرنه زبان به شکایت می گشودند و در ضمن سخن گوشه و کنایه می زدند یا در عمل خشم خود آشکار می کردند.

در حالی که این پیوستگی،پیوستگی ایمانی بود بدین معنی که هر فرد مؤمنی باید خود را تسلیم خدا و رسول و رهبری دینی کند و معتقد باشد که آسودگی و رفاه برای همۀ افراد جامعه است جامعه ای که او نیز یکی از افراد آن است.و این میسر نمی شود،مگر آن که همۀ رغبتش خدا باشد.

اما صدقات و اموال بیت المال چنان نیست که به میل و اراده کسی در اختیار هر کس قرار گیرد.این اموال متعلق به افراد ناتوان جامعه است چون فقرا، مساکین،کارمندان جمع آوری زکات و نیز برای استمالت خاطر افرادی از لشکر بیگانه تا در رکاب اسلامیان بجنگند،همچنین برای آزاد کردن بندگان و وامداران و

ص :173

در راه مصالح عامه.به همین نحو کسانی که در راه سفر،راهتوشۀ آنان به پایان رسیده و از سفر بازمانده اند.اینهاست مصارف صدقات و خداوند حکیم به /4 نیازهای واقعی مردم آگاه است.

شرح آیات:
اشاره
انتساب مصلحتی

[58]

فرق است میان جامعه اسلامی و جامعۀ غیر اسلامی.رابطۀ میان مسلمانان بر مبنای ایمان به خدا و اسلام است.در چنین جامعه ای همۀ تعینات فرهنگی و طبقاتی و نژادی و رنگی و زبانی و قومی رنگ می بازند و در کورۀ امت واحده که دارای رهبری استوار و نیرومند است ذوب می شود.

هر فردی از افراد جامعه هم در صورتی تسلیم دستگاه رهبری می شود که دستگاه رهبری به تمام معنی ارزشهای والای اسلامی را حفظ کند و واجبات دینی را به انجام رساند.

پیوستگی به جامعه بر اساس مصالح مادی نیست که چون دستگاه رهبری از حیث مالی ناتوان شد آن پیوستگی هم ضعیف شود و نیز بر اساس عشایری و قومی هم استوار نشده که ستمهای عشایری و قومی شرکت داشته باشد یا مجبور شود به این گروه یا آن گروه امتیاز بیشتری دهد.

اما منافقان از دستگاه رهبری انتظار دارند که چون گاوی شیرده باشد تا زمانی که به آنان می خوراند فرمانبردارند و زمانی که از چشمۀ بذل و بخشش خشکید رهایش کنند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقٰاتِ

بعضی از ایشان تو را در تقسیم صدقات به بیداد متهم می کنند.» یعنی می پندارند که تو با صدقات هر گونه که بخواهی عمل می کنی.و صدقات به نظر من /4 همۀ اموالی است که مؤمنان از جنبۀ وظایف ایمانی انفاق می کنند.

ص :174

فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهٰا رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهٰا إِذٰا هُمْ یَسْخَطُونَ

اگر به آنها عطا شود خشنود می شوند و اگر عطا نشود خشم می گیرند.» [59]

عمل صالح در جامعه وقتی تحقق می یابد که کارها بر طبق قانونی باشد اسلامی و آن قانون را رهبری اسلامی که به فضیلت دادگری موصوف است به اجرا درآورد و مردم نیز تسلیم آن شوند.این قانون است که جامعه را به کارهای سازنده سوق می دهد و برای همگان امنیت و پیشرفت به بار می آورد.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ قٰالُوا حَسْبُنَا اللّٰهُ سَیُؤْتِینَا اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ

چه می شود اگر به آنچه خدا و پیامبرش به آنان عطا می کند خشنود باشند و بگویند خدا ما را بس است.خدا و پیامبرش ما را از فضل خویش بی نصیب نخواهند گذاشت.» چون امتیازات باطله ملغی گردد جامعه به سبب اعمال سازندۀ خود راه تقدم در پیش می گیرد و این سازندگی و تقدم در تمام شؤون اجتماعی و اقتصادی آشکار می گردد.

إِنّٰا إِلَی اللّٰهِ رٰاغِبُونَ

و ما به خدا رغبت می ورزیم.» یعنی اگر در این جهان به آنچه حق آنهاست دست نیابند پاداش اخروی آنها چند برابر خواهد شد.

صدقات در چه مواردی مصرف می شوند؟

[60]

صدقات برای کمک ناتوانان و فقرا مصرف می شود نه برای صاحبان /4 امتیازات.

إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاکِینِ

صدقات برای فقیران است و مسکینان.» فقرا طبقات محرومی هستند که درآمدشان به هزینه شان-آن چنان که در عرف متداول است-کفاف نکند و مساکین بینوایانی هستند که فقر و عجز آنان را از اکتساب روزی بازداشته است.

ص :175

وَ الْعٰامِلِینَ عَلَیْهٰا

و کارگزاران جمع آوری آن.» یعنی کسانی که برای گرفتن زکات به میان مردم می روند.

وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ

و نیز برای به دست آوردن دل مخالفان.» از سپاهیان که هنوز برای شرکت در لشکر اسلام انگیزۀ ایمانی ندارند.

اینان غالبا مردانی خارج از دین اسلام هستند.

وَ فِی الرِّقٰابِ

و آزاد کردن بندگان.» بیت المال بر صاحبان آنها مالی می پردازد تا آزادی آنان را باز گرداند.

اینان غالبا در جنگ اسیر شده اند.

وَ الْغٰارِمِینَ

و قرض داران.» یعنی کسانی که قادر به پرداخت قروض خود نیستند.

وَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

و در راه خدا.» یعنی در هر مصلحتی که خدا به آن فرمان داده،چون ساختن پلها و کشیدن راهها و /4 ساختن آب انبارها و خدمات بهداشتی و امثال آنها.

وَ ابْنِ السَّبِیلِ

و مسافران نیازمند.» و آن مسافری است که دستش از خانه و کاشانۀ خود خالی شده و اکنون راهتوشه اش به پایان رسیده است.از صدقات مالی به او می پردازند تا خود را به خانۀ خویش رساند.

فَرِیضَةً مِنَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

و آن فریضه ای است از جانب خدا و خدا دانا و حکیم است.» در این آیه معین شده که صدقات باید در چه مواردی مصرف شود.این امر امید منافقین طفیلی صفت و صاحبان امتیازات را قطع می کند که دندان طمع برکشند و به حق خود راضی باشند.در این باب به روش علی(ع)توجه می کنیم و رفتاری که با برادرش عقیل داشت.

در ایامی که علی(ع)مقام خلافت ظاهری داشت عقیل نزد او آمد و از فقر و بینوایی شکایت کرد.عقیل نابینا شده بود.علی قطعه آهنی در آتش بگداخت و

ص :176

چون عقیل دست خود برای گرفتن مال دراز کرد آن آهن بر دست او نهاد چون عقیل دست خود بکشید علی(ع)گفت:

«ای عقیل!زنان فرزند مرده بر تو گریه کنند.آیا از داغی این قطعه که به آتش این جهانی از روی بازیچه گرم شده می نالی آن گاه مرا به آتشی که خداوند جبار افروخته است می کشانی؟تو از این رنج گذرا می نالی و من از آن لهیب سوزنده ننالم؟.

[سوره التوبة (9): آیات 61 تا 63]

اشاره

وَ مِنْهُمُ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلنَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (61) یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کٰانُوا مُؤْمِنِینَ (62) أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحٰادِدِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِداً فِیهٰا ذٰلِکَ اَلْخِزْیُ اَلْعَظِیمُ (63)

/4

/4

منافقان در راه منازعه با رسول(ص) و جلب خشنودی مردم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بدان سبب که منافقان با امر نبوت که در وجود رسول اللّٰه(ص)شکل گرفته

ص :177

بود مخالفت می ورزیدند مردم به آنان خوشبین نبودند از این رو منافقان می خواستند وضع خود را توجیه کنند.

اولا:ادعا می کردند که رسول خود از عیب منزه است ولی جمعی دور او را احاطه کرده اند و علیه ما به او اخباری می رسانند پس اگر ما گاهی با او مخالفت می کنیم بیشتر به این سبب است.قرآن این ادعا را باطل می سازد که رسول اللّٰه(ص) فقط به اخباری گوش می دهد که مصالح مؤمنان را در برداشته باشد.

ثانیا:به خدا سوگند می خوردند تا مگر نفاق خود را توجیه کنند و ادعا می کردند که مخالفت با ایشان به معنی مخالفت با جامعۀ مسلمانان نیست.قرآن به آنان پاسخ می دهد که سزاوارتر این است که به صدق نیت و اخلاص عمل خدا را از خود خشنود گردانید و به اطاعت و تسلیم رسول اللّٰه.

/4 قرآن،بیان می دارد که هر که از حدود خدا و رسول تجاوز کند و با اوامر الهی مخالفت روا دارد کیفر او جهنم است.

شرح آیات:
اشاره
کانالهای خبری در اسلام

[61]

بسیار دیده شده که مستکبران که با رهبری دینی سر مخالفت و عناد دارند،جرئت نمی کنند که شخصیت رهبر را مستقیما مورد حمله قرار دهند،زیرا اگر چنین کنند کسی گوش به حرفشان نخواهد داد،پس به عیبجویی از اطرافیان او می پردازند و می گویند:بلی خود او مردی ساده دل است یا انسانی است نیک نفس و این دستیاران و نزدیکان او هستند که از آن سادگی و خوش قلبی او بر ضد مردم سوء استفاده می کنند منافقان نیز چنین ادعاهایی داشتند.البته مردم بصیر و بینا می دانند که منظور اینان از این گونه القائات انتقاد از خود رهبر است و در واقع اعلان جنگ به او داده اند و از راه نشر و اشاعۀ این گونه دروغها او را می آزارند.

وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ

بعضی از ایشان پیامبر را می آزارند و می گویند که او به سخن هر کس گوش می دهد.»

ص :178

یعنی هر کس هر چه به او بگوید می شنود و بدون آن که سخن دروغ از راست تشخیص دهد به همه گوش می دهد.آیا این ادعا راست است؟هرگز،به چند سبب:

یکی آن که:رهبر خود مسئول دستیاران خویش است.و یک رهبر دینی اطرافیان خود را از میان پاک ترین مردم بر می گزیند.فرضا که چنین چیزی مقدور نباشد چنان رهبری تسلیم هر سخن باطل نمی شود به عبارت دیگر رسول جوهر ذات مردم را نیک می شناسد و اگر کسی هم چیزی از روی هوی گوید کلام او را در رسول تأثیری نیست.

/4 دیگر آن که:هدف دین و رهبر دینی تحقق مصلحت امت است بنا بر این اخباری را که به شخصیت این یا آن زیان برساند به گوش نمی رساند و می داند که فلان سخن در حق فلان کس از کجا آب می خورد.

دیگر آن که:رسول(ص)و هر رهبر مذهبی هدفش اشاعۀ رحمت و برکت است برای همۀ افراد جامعه،چه دور باشد و چه نزدیک.اشارات این آیات کریمه به همین منظورهاست.

قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ

بگو:او برای شما شنوندۀ سخن خیر است.» یعنی به شایعات باطل گوش نمی سپارد و سخنی را که خلاف مصلحت باشد نمی شنود.

یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ

به خدا ایمان دارد و مؤمنان را یاور دارد.» ایمان به خدا عامل مهمی است که رسول را از پرداختن به شایعات باطل حفظ می کند.

وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ

و رحمتی است برای آنهایی از میان شما که ایمان آورده اید.» آری،پیامبر برای همه رحمت است.

وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

و آنان که رسول خدا را

ص :179

بیازارند به شکنجه ای دردآور گرفتار خواهند شد.»

منافقان وابستگی خود را چگونه اثبات می کردند؟

[62]

منافقان می خواستند در میان مردم تفرقه اندازند و میان ایشان و رسول اللّٰه دیواری کشند.از این رو:

یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کٰانُوا مُؤْمِنِینَ

در برابر شما به خدا سوگند می خورند تا خشنودتان سازند و حال آن که اگر ایمان آورده اند شایسته تر است که خدا و رسولش را خشنود سازند.» اگر می گویند که آنها هم جزئی از ابناء جامعه مسلمانان هستند باید خدا و رسول را خشنود کنند کسانی که در برابر دستگاه رهبری اسلامی به مقاومت می پردازند نمی توانند ادعا کنند که با جامعه اسلامی و ارزشهای آن دشمنی نمی کنند.

/4

[63]

کسانی که با خدا و رسول او به جنگ برخاسته اند و می خواهند از حدودی که خدا و پیامبرش معین کرده اند تجاوز کنند جزایشان جهنم است.

أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحٰادِدِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِداً فِیهٰا ذٰلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ

آیا نمی دانند که هر کس با خدا و پیامبرش مخالفت ورزد جاودانه در آتش جهنم خواهد بود و این رسوایی بزرگی است.» آیا اگر زندگی بشر که تنها فرصت اوست به آتش جاویدان جهنم منتهی شود رسوایی و ذلت و خواری بزرگ نیست؟!

[سوره التوبة (9): آیات 64 تا 68]

اشاره

یَحْذَرُ اَلْمُنٰافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمٰا فِی قُلُوبِهِمْ قُلِ اِسْتَهْزِؤُا إِنَّ اَللّٰهَ مُخْرِجٌ مٰا تَحْذَرُونَ (64) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمٰا کُنّٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّٰهِ وَ آیٰاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (65) لاٰ تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طٰائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طٰائِفَةً بِأَنَّهُمْ کٰانُوا مُجْرِمِینَ (66) اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اَللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (67) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتِ وَ اَلْکُفّٰارَ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا هِیَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُقِیمٌ (68)

/4

ص :180

/4

منافقان مسخره می کنند و از سوی خدا وعدۀ آتش جهنم می یابند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات قرآن به برخی از توصیفات منافقان که در واقع به مثابۀ ستون پنجم دشمن هستند می پردازد.یکی از صفات آنان این است که در همان زمان که به استهزاء رسول اللّٰه مشغولند می گویند سرگرم گفتگو و بازیچه بوده اند آیا زندگی در بازیچه خلاصه می شود و آیا این امر واقعا ممکن است؟ اینان که مسخره را تا آن جا رسانیده اند که مرتکب گناه شده اند باید منتظر عذاب خدا باشند.اما دیگران مورد بخشایش قرار خواهند گرفت.البته این به آن معنی نیست که منافقان به دو گروه تقسیم می شوند،زیرا صفت مشترک آنها نفاق است،ولی برخی به عقیدۀ باطل خود مجال بروز و ظهور می دهند و دست به

ص :181

عمل می زنند یاران خود یا دیگران را به منکر فرمان می دهند و از معروف باز می دارند.

اینان خدا را از یاد برده اند و غافل از این شده اند که او هر چه اراده کند همان شود خداوند نیز به سبب فسقشان آنان را فراموش کرده است و از نعمت خود دور داشته و هم در دنیا و هم در آخرت گرفتار عذابشان خواهد کرد.

/4

شرح آیات:
اشاره
ترس منافقان از رسوایی

[64]

منافقان می دانند که به راستی بر پیامبر وحی نازل می شود.از این رو بیم آن دارند که مبادا دربارۀ اعمال آنان نیز آیه ای بر رسول اللّٰه نازل شود و سبب کشف نقشه های آنها گردد و حتی در آن آیه از آنان نام برده شود.با این همه به سبب آنکه مردمی سست اراده و اسیر شهوات خود هستند،باز هم از مسخره کردن باز نمی ایستند و امر رسالت را جدی نمی گیرند.خداوند به زودی راز دلشان را آشکار خواهد کرد و آنچه را از آن می ترسند به همگان باز خواهد نمود.

یَحْذَرُ الْمُنٰافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمٰا فِی قُلُوبِهِمْ

منافقان می ترسند که مبادا از آسمان دربارۀ آنها سوره ای نازل شود و از آنچه در دل نهفته اند با خبرشان سازد.» یعنی از تحقیر امر رسالت و به ریشخند گرفتن آن.

قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّٰهَ مُخْرِجٌ مٰا تَحْذَرُونَ

بگو مسخره کنید که خدا آنچه را از آن می ترسید آشکار خواهد ساخت.» [65]

ولی اینان امر نبوت را به مسخره می گرفتند یا بدان ایمان نمی آوردند و چون مورد بازخواست واقع می شدند،می گفتند ما سرگرم کار خود بودیم و به بازیچه های خویش مشغول.

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمٰا کُنّٰا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّٰهِ وَ آیٰاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ

اگر از آنها بپرسند که چه می کردید؟می گویند ما با هم حرف می زدیم و بازی می کردیم.بگو:آیا خدا و آیات او و پیامبرش را مسخره

ص :182

می کردید؟» این حقایق را نمی باید به مسخره گرفت زیرا حقایقی هستند بس عظیم و آیندۀ بشر با آنها سر و کار دارد.

چه وقت منافق مجرم می شود

[66]

چون عذاب خدا فراز آید و منافقان مورد بازخواست قرار گیرند،آن گاه زبان به پوزش می گشایند.

/4

لاٰ تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طٰائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طٰائِفَةً بِأَنَّهُمْ کٰانُوا مُجْرِمِینَ

عذر میاورید.پس از ایمان کافر شده اید.

اگر از تقصیر گروهی از شما بگذریم گروه دیگر را که مجرم بوده اند عذاب خواهیم کرد.» گروه اول عفو خواهند شد زیرا یا در واقع توبه کرده اند،یا جرمشان اندک بوده.اما گروه دوم که در عناد و نفاق خود پای بر جای بوده اند مجرم اند و باید به جزای جرایم خود برسند.

[67]

این امر بدان معنی نیست که نفاق ذاتا جرم نیست.هرگز،نفاق از زمانی آغاز می شود که شخص به گروه منافقان پیوندد و شریک اعمال آنان شود و تحت تأثیر القائات آنان قرار گیرد.از این رو است که می فرماید:

اَلْمُنٰافِقُونَ وَ الْمُنٰافِقٰاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ

مردان منافق و زنان منافق همه همانند یکدیگرند.به کارهای زشت فرمان می دهند و از کارهای نیک جلو می گیرند و مشت خود از انفاق در راه خدا می بندند.» در این حال به هیچ کار مثبتی نمی پردازند و جز به ظواهر نمی نگرند.خدای تعالی است که کارها را بر حسب مشیت خویش می گرداند و با علم و حکمت خود جهان را اداره می کند ولی منافقان این معنی فراموش کردند و یا خود را به غفلت زدند.با فراموش کردن خدا دین خدا را هم به چیزی نگرفتند.و چون عذاب خدا به

ص :183

تعویق افتاد در ارتکاب معاصی و فسق دلیرتر شدند ولی معلوم است که عاقبت فسق چه خواهد بود.

نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ

خدا را فراموش کردند و خدا هم آنها را فراموش کرد.همانا منافقان همان تبهکارانند.» /4

سرانجام نفاق آتش است

[68]

سرانجام فسق همان سرانجام منافقان است که در واقع می توان گفت که سرانجام کفر است.پس این چه سرانجامی است:

وَعَدَ اللّٰهُ الْمُنٰافِقِینَ وَ الْمُنٰافِقٰاتِ وَ الْکُفّٰارَ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا هِیَ حَسْبُهُمْ

خدا به مردان منافق و زنان منافق و کافران وعدۀ آتش جهنم داده است در آن جاودانه اند و همین برایشان بس است.» ولی علی رغم آن که آتش جهنم دردناک است و آنان را کفایت می کند ولی آنان را جزای دیگر هم در انتظار است و آن دوری از رحمت خداست در دنیا و عذابی دائم که با آن دست به گریبان شوند و این عذابی است روحی که سبب آن جدا افتادن از جرگۀ مؤمنان و مطرود بودنشان از جامعۀ مسلم است.

وَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُقِیمٌ

لعنت خدا بر آنان باد و به عذابی پایدار گرفتار خواهند شد.»

[سوره التوبة (9): آیات 69 تا 72]

اشاره

کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کٰانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاٰقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاٰقِکُمْ کَمَا اِسْتَمْتَعَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاٰقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خٰاضُوا أُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (69) أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرٰاهِیمَ وَ أَصْحٰابِ مَدْیَنَ وَ اَلْمُؤْتَفِکٰاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (70) وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ یُطِیعُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (71) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَکْبَرُ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (72)

/4

ص :184

/4

چنین بود عاقبت استهزاء کنندگان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نفاق،یک حادثۀ مهم اجتماعی است نه یک عمل فردی یا رفتاری جدا از رفتار دیگران.در همان حال یک مسئله مهم تاریخی هم هست و بر ماست که نتیجۀ آن را در حال حاضر از روی اتفاقات همانندی که در گذشته افتاده است، ارزیابی کنیم.در گذشته منافقان خود گروهی عظیم بودند با اموال و افراد فراوان و آلت و عدت بسیار ولی چنان که دیدیم کاری از پیش نبردند و از میان رفتند و در هر زمان سرنوشت منافقان همین است که پیش از این بود.

ص :185

از جمله منافقان در اعصار قدیم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین همچنین مؤتفکه بودند.آری،اینان به خود ستم کردند و خدا نخست برایشان پیامبران فرستاد با براهین و آیات و چون نپذیرفتند هلاک شدند.

در مقابل جوش و خروش منافقان مؤمنان بودند که از دل و جان دوستدار یکدیگر بودند و در کارهای مهم و ارزشمند اسلامی یار و یاور هم.امر به معروف می کردند و نهی از /4 منکر و نماز بر پای می داشتند و زکات می دادند و همه واجبات اجتماعی و اقتصادی را به جای می آوردند و در برابر خدا و رسول خدا مطیع بودند.

خدا بر اینان رحمت فرستاد و آسودگی بخشید که خداوند پیروزمند و حکیم است.

اینها که بر شمردیم پاداشهای دنیوی آنان بود اما در آخرت دارای مقامهایی ارجمند هستند،خدا به آنان وعدۀ بهشتهایی داده جاویدان که آب در آنها جاری است و برتر از اینها رستگاری بزرگی است که از آن نصیب می برند.

شرح آیات:
اشاره
درسهایی از تاریخ

[69]

برای این که ذهن بشر همواره متوجه این عوامل زود گذر نباشد لازم است از دید تاریخی هم برخوردار باشد و از خلال گذشته زندگی امروز خود را بنگرد یعنی برای زندگی آینده خود از گذشته عبرت و پند گیرد.از همین روی است که ذات پروردگار ما را به گذشته توجه می دهد.و می فرماید:

کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کٰانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً

همانند کسانی که پیش از شما بودند با نیروی بیشتر و دارایی و فرزندان بیشتر.» چون اسباب بزرگی را فراهم داشتند مغرور شدند و همه توان خویش را در راه مطالع حقیر این جهانی به کار بردند و به وظایف دینی خود عمل ننمودند، منافقان در زمان رسول اللّٰه(ص)چنین بودند.

فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاٰقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاٰقِکُمْ

آنان از نصیب خویش بهره مند شدند و شما نیز از نصیب خود بهره مند شده اید.»

ص :186

یعنی آنان در حصول به خواستهای خود از نصیب خود تمتع گرفتند همان گونه که شما می کنید.پس باید خود را با آنان بسنجید و بنگرید که آنان را چه سرنوشتی پیش آمد.

وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خٰاضُوا

هم چنان که کسانی که پیش از شما بوده اند از نصیب خویش بهره مند شده بودند شما سخنان ناپسند گفتید هم چنان که ایشان سخن ناپسند می گفتند.» یا به عبارت دیگر شما نیز همانند آنان در دریای شهوات خویش غوطه ور گردیدید بی آن که بر این سمند سرکش،از عقل و خرد لجام زنید یا از آنچه بر پیامبر وحی شده بهره ای گیرید.در چنین صورتی سرنوشت شما همانند سرنوشت آنهاست.آری:

/4

أُولٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ

اعمال آنان در دنیا و آخرت ناچیز گردید و زیانمند شدند.» یعنی کارهای مثبتشان هم اعم از این که برای امور دنیوی باشد یا اخروی چیزی جز زیان به بار نخواهد آورد و این به سبب اعمال ناپسند آنهاست.

[70]

منافق و کافر در یک راه گام برمی دارند،زیرا پیشوای هر دو یک چیز است و آن هم شهوات نفسانی است همچنین منافقین باید از سرنوشت کافران در تاریخ،عبرت بگیرند.

أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرٰاهِیمَ وَ أَصْحٰابِ مَدْیَنَ

آیا نشنیده اند خبر کسانی که پیش از آنها بودند چون قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین،» اصحاب مدین یعنی قوم شعیب که خدا آنان را به عذاب آن روز ابرناک هلاک نمود.

وَ الْمُؤْتَفِکٰاتِ

و مؤتفکه.» یعنی آنان که شهرشان واژگون شد که مراد شهرهای قوم لوط است.

أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا

ص :187

أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

که پیامبرانشان با نشانهای آشکار بر آنها مبعوث شدند خدا به آنها ستم نمی کرد آنان خود بر خویشتن ستم می کردند.» مراد از ظلم کردن به خود همانا نادیده گرفتن نشانه های آشکار خداوندی بود و ایمان نیاوردنشان به پیامبران.

صفات مؤمنان

[71]

در مقابل وضعی که منافقان پیش آورده بودند مؤمنان هم بودند که هم چنان پای بر جای بودند و یکدیگر را دوست می داشتند /4 و از فرهنگی مشترک برخوردار بودند و به آنچه خداوند فرمانشان داده بود یا از آن نهیشان کرده بود گردن می نهادند.

وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ

مردان مؤمن و زنان مؤمن دوستان یکدیگرند.به نیکی فرمان می دهند و از ناشایست باز می دارند.» چون شعارشان یکی است،اعمالشان هم یکسان است.مثلا همگان نماز به جای می آورند و این نماز به منزلۀ ستون خیمۀ دین است.نه تنها یک عبادت است بلکه یک پدیدۀ اجتماعی و سیاسی هم هست و سبب گرد آمدن همۀ مسلمانان در مساجد می شود در نمازهای اعیاد یا نمازهای جمعه.

وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ

نماز می گزارند و زکات می دهند.» زکات هم به نوبۀ خود یک فریضۀ الهی است که در جامعه روح عدالت و مساوات را گسترده می کند.جامعۀ اسلامی را رهبری مشترکی است که در نفوس همۀ مسلمانان ریشه دارد.

وَ یُطِیعُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

و از خدا و پیامبرش فرمانبرداری می کنند خدا اینان را رحمت خواهد کرد و خدا پیروزمند و حکیم است.» یعنی رحمت او جامعۀ اسلامی را در بر دارد و او همۀ اموری را که در این

ص :188

جامعه رخ خواهد داد می داند و با مردم از روی حکمت عمل می کند و به آنان بر حسب کار و کوششها و نیاتشان پاداش می دهد.

[72]

خدای سبحان برای مؤمنان در آخرت زندگی سعادتمندانه ای قرار داده هر چند در این دنیا از رفاه و آسایش محروم بوده اند.

وَعَدَ اللّٰهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ

خدا به مردان مؤمن و زنان مؤمن بهشتهایی را وعده داده است که جویها در آن جاری است و بهشتیان همواره در آنجایند و نیز خانه های نیکو در بهشت جاوید.» در آن باغها نه پائیز را مجال خودنمایی است و نه زمستان را و نه نعمتش زوال می یابد.ولی برتر از همۀ نعمتها خشنودی خداوند است که می فرماید:

/4

وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَکْبَرُ

ولی خشنودی خدا از همه برتر است.» و این خشنودی نشان این است که اعمال آنان در این جهان بر وفق تعالیم شریعت بوده است.

ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

پیروزی بزرگ خشنودی خداوند است.»

[سوره التوبة (9): آیات 73 تا 78]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ جٰاهِدِ اَلْکُفّٰارَ وَ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اُغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (73) یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا وَ لَقَدْ قٰالُوا کَلِمَةَ اَلْکُفْرِ وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاٰمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمٰا لَمْ یَنٰالُوا وَ مٰا نَقَمُوا إِلاّٰ أَنْ أَغْنٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ عَذٰاباً أَلِیماً فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ مٰا لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (74) وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اَللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (75) فَلَمّٰا آتٰاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (76) فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلیٰ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمٰا أَخْلَفُوا اَللّٰهَ مٰا وَعَدُوهُ وَ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ (77) أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ وَ أَنَّ اَللّٰهَ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (78)

/4

ص :189

/4

خداوند تعالی منافقان را به مال و ثروت دنیوی می آزماید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هم چنان سخن از منافقان است.در اینجا خداوند تعالی به رسول اکرم(ص) فرمان می دهد که با کفار و منافقان جهاد دایم را آغاز کند و بر آنان سخت بگیرد، زیرا پایان کارشان جز آتش نیست.از جمله صفات منافقان حالت دوگونگی آنهاست مثلا قسم می خورند که سخن کفر بر زبان نیاورده اند،در حالی که بارها بر زبان آورده اند.آنان نخست اسلام آوردند ولی چون احساس کردند که مسلمان بودن مسئولیتهایی بر عهدۀ آنان می گذارد باز به کفر گرویدند.

اکنون دو راه در پیش پا دارند یا به دامن اسلام باز گردند یا در انتظار عذاب دردناک خداوندی در دنیا و آخرت باشند بی آن که در آسمان یا زمین یار دیگری داشته باشند.

/4 برخی از منافقان همواره وانمود می کنند که در پی یافتن فرصتی هستند و

ص :190

ادعا می کنند که اگر آن فرصت به دست آید هر چه دارند در راه خدا بذل خواهند کرد ولی هنگامی که خداوند آن فرصت را به آنان عطا کند از گفتۀ خود سرباز می زنند و با خدا و رسول او به پیکار بر می خیزند.از این رو خداوند نه تنها آن فرصت از آنان سلب نخواهد کرد،بلکه در دلهایشان بذر نفاق خواهد افکند و این نفاق تا پایان عمر روح آنان را آزرده خواهد داشت زیرا از آن فرصت که دست داده بود استفاده نکردند بلکه در برابر خدا و رسول مقاومت ورزیدند و دین خدا را دگرگون ساختند.

شرح آیات:
اشاره
جهاد با کفار و منافقان

[73]

یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ جٰاهِدِ الْکُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ ای پیامبر!با کافران و منافقان بجنگ و با آنان به شدت رفتار کن و جایگاه آنان جهنم است که بد منزلگاهی است.» جهاد با آنان-جهادی مستمر-فرمان داده و گفته است که با آن به هیچ روی رأفت و رحمت نشان ندهد،زیرا سرانجام منافقان آتش است و کسی که سزاوار آتش باشد در خور آن نیست که مورد رأفت و رحمت قرار گیرد.آن گاه به بیان بارزترین صفات منافقان یعنی خاصیت دو رویی آنان می پردازد که:

منافقان می خواهند نظام حکومت را تغییر دهند و این کار از طریق کشتن رسول اللّٰه و یا اخراج او از شهر یا از راه فساد وضع سیاسی میسر است.

منافقان نعمت امنیت و آسودگی را که اسلام به آنان عطا کرده است شکر نمی گویند و اینان اگر توبه کنند خدا توبه شان را می پذیرد و گرنه هم در دنیا و هم /4 در آخرت به عذاب الیم گرفتار می شوند.

دیگر آن که:نفاق صفتی است نهفته در ذات منافق که نعمت و مال آن را آشکار می کند.بعضی از مردم از خدا توانگری می طلبند و با او تعهد می کنند که هر گاه از مال و نعمت برخوردار شدند شکر نعمت به جای آرند،و در راه خدا انفاقش نمایند و دست به کارهای خیر زنند،ولی چون خداوند باب نعمت خویش به

ص :191

رویشان گشود بخل می ورزند و آن زشتکاریها در جانشان نهفته بوده نمودار می گردد.

علامت نفاق اینان این است که به وعده ای که با خدا نهاده اند عمل نمی کنند پس آن تعهد از آغاز دروغ بوده و خداوند به دلشان آگاه است.ممکن است برای خود توجیهاتی داشته باشند مثلا چون محصول خود درویدیم انفاق خواهیم کرد یا چون در فلان تجارت سود بردیم چنین و چنان خواهیم کرد که اینها هم خود گونه ای از نفاق است.

برخی از صفات منافقان

[74]

دیگر از صفات منافقان سوگند دروغ است،زیرا منافقان خود می دانند که متهم اند و کس سخنشان به درستی باور ندارد.

یَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ مٰا قٰالُوا وَ لَقَدْ قٰالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ

به خدا سوگند می خورند که نگفته اند ولی کلمۀ کفر را بر زبان آورده اند.» منافقان علیه دولت اسلامی و رهبری رسول(ص)چیزهایی می گفتند که قرآن از آن به کلمۀ کفر تعبیر می کند ولی آنان خود سخن خود را سخنی عادی و معمولی بر زبان می آورند.منافقان می پندارند که کفر فقط سخن ناروا دربارۀ خدا گفتن است یا انکار وجود اوست،در حالی که کار به این پایان نمی پذیرد مخالفت با دولت اسلام یا انقلاب صادقانۀ اسلامی علیه طاغوت هم در زمرۀ نفاق است.از این رو سخنان آنان در قرآن به کافر شدن بعد از اسلام تعبیر شده است.

وَ کَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاٰمِهِمْ

و پس از آن که اسلام آورده بودند کافر شدند.» اسلام در این آیه-چنان که به نظر می رسد-تسلیم در برابر خدا و رسول اوست و اطاعت از رهبری دینی. /4 از این رو در برخی تفاسیر آمده است که این آیه در شأن عبد اللّٰه بن ابی بن سلول نازل شده آن گاه که گفت:«اگر به مدینه باز گردیم آن که پیروزمند است آن را که ذلیل است بیرون کند»در این سخن با آن که به آشکارا ناروایی در حق رسول اللّٰه دیده نمی شود ولی به سخن کفر تعبیر شده زیرا در

ص :192

واقع سرکشی در برابر اسلام است و تمرد است.در این عبارت قرآنی به این حقیقت اشارت دارد:

وَ هَمُّوا بِمٰا لَمْ یَنٰالُوا

قصد کاری کردند ولی به آن نایل نشدند.» این قصد قصد اخراج رسول و فاسد ساختن مسلمانان بود تا آنان از طریق شایعه پراکنیها بر ضد قدرت اسلامی قیام کنند.مثلا یکی از منافقان به نام جلاس در انگیزش یارانش بر ضد پیامبر گفت:«اگر محمد در آنچه می گوید صادق باشد ما بدتر از خران هستیم».

بعضی از آنان در شب عقبه قصد قتل رسول اللّٰه داشتند و می خواستند چون به گردنه صعب العبور(عقبه)رسیدند شتر رسول اللّٰه(ص)رم بدهند و آن حضرت را در دره سرنگون کنند.

بعضی هم مثل عبد اللّٰه بن ابی آهنگ آن داشت که رسول(ص)را از شهر بیرون راند.همۀ اینان هر کدام قصدی داشتند ولی همگان را یک هدف بود و آن تغییر نظام حاکم اسلامی به سود خود.

وَ مٰا نَقَمُوا إِلاّٰ أَنْ أَغْنٰاهُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ

عیبجویی شان از آن روست که خدا و پیامبرش از غنایم بی نیازشان کردند.» در صورتی که آنان را از غنایم بی نیاز کرده باشند دیگر چرا عیبجویی می کنند و عناد می ورزند؟ /4 سبب این است که بعضی از مردم در برابر ناتوانان سختگیرند و در برابر توانایان،زبون.

بدین سبب آن گاه که منافقان در وضعی نابهنجار بودند و فقر و شکنجه بر آنان چیره شده بود یا در فشار سنتهای قبیلگی بودند یا گرفتار استثمار بازرگانان یهود،در این روزها آنچه همۀ فکر آنان را به خود مشغول داشته بود همانا لقمه نانی بود که شکمشان را سیر کند یا چند درهمی که آثار فقر و بیماری را از آنان بزداید، اما اکنون که خداوند آنان را از فضل و کرم خود بر خوردار ساخته و دیگر برای یک لقمه نان در تعب نیستند سر برداشته اند و با همان دین و آیینی که سبب نجات آنان شده به مخالفت برخاسته اند.

ص :193

آیا پاداش احسان جز احسان است؟نباید از پیامبری که آنان را از جاهلیتشان رهانیده است سر تسلیم فرود آورد؟ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ وَ إِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللّٰهُ عَذٰاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ پس اگر توبه کنند خیرشان در آن است و اگر رویگردان شوند خدا به عذاب دردناکی در دنیا و آخرت معذبشان خواهد کرد.» لازم به ذکر است که طایفه ای از منافقان پنداشته بودند که دولت اسلام ناتوان است از این رو با خود می گفتند در چنین حالتی فرصت را از دست ندهند و در برابر آن قد علم کنند و چون رازشان فاش شد آن گاه بگویند که توبه می کنیم.ولی زمانی می رسد که دیگر راهها به رویشان بسته می شود و دیگر کسی یاریشان نمی کند و در گروهشان داخل نمی گردد.آری،در چنین حالی:

وَ مٰا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ

آنها را در روی زمین نه دوستداری خواهد بود و نه مددکاری.» /4

بی نیازی و توانگری نردبان کفر

[75]

این حالت نفاق آمیز یک بار دیگر تجلی خواهد کرد و آن هم زمانی است که بعضی از فقرا به برخی از توانگران بچسبند و چنان پندارند که به زودی به عهدی که با خدا بسته اند وفا خواهند کرد و از مال و ثروتی که به دست می آورند انفاق می کنند و کارهای نیک انجام می دهند ولی چون توانگر شوند راه دگرگون می کنند،آن سان که گویی هیچ تعهدی به گردن نگرفته اند.چرا؟ زیرا،آن گاه که به دین تظاهر می کردند هنوز لذت مال و ثروت را نچشیده بودند و به مال اندوزی و آزمندی و نوشخواری خو نگرفته بودند.اکنون که به این مواهب مادی دست یافته اند می ترسند که اگر گشاده دستی کنند به تنگدستی افتند از این رو بخل را بهترین طریق حفظ اموال خود می شمارند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ عٰاهَدَ اللّٰهَ لَئِنْ آتٰانٰا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّٰالِحِینَ

بعضی با خدا پیمان بستند که اگر از فضل خود مالی نصیبمان کند،

ص :194

زکات می دهیم و در زمرۀ صالحان در می آییم.» فضل خدا شایسته است که شخص را به صدقه و صلاح گرایش دهد.زیرا آن که عطا کرده،تواند عطای خویش سلب کند و بار دیگر چهرۀ فقر را به او نشان دهد.ولی صاحبان نفوس ضعیف و اراده های سست در عوض انفاق به نعمت و فضل خدا مغرور می شوند.

[76]

گاه منافق یکی از خود ماست بی آن که بدانیم زیرا شخص می تواند در برابر فشار فقر پایداری کند ولی در برابر وسوسه های پول نمی تواند مقاومت کند، حتی کسی ممکن است تسلیم وسوسۀ مال نشود ولی در برابر وسوسۀ مقام پایداری نتواند.

پس هر کس باید به سلاح ایمان مسلح باشد و به خدا توکل کند تا همانند آن کسان نگردد که خدا دربارۀ آنها گفته است:

فَلَمّٰا آتٰاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ

چون خدا از فضل خود مالی نصیبشان کرد،بخل ورزیدند و به اعراض بازگشتند.» یعنی علاوه بر آن که به عهدی که کرده بودند وفا ننمودند و صدقه ای را که به گردن گرفته بودند نپرداختند می بینیم که در برابر فرمان خدا و رسول هم مقاومت می ورزند و با شریعت اعلان جنگ می دهند.

/4 در تفاسیر آمده است که مردی بود به نام ثعلبة بن حاطب و از انصار بود.

روزی به پیامبر(ص)گفت:دعا کن که خدا مرا روزی دهد.پیامبر فرمود:ای ثعلبه اندک مالی که قادر به شکر آن باشی بهتر است از مالی بسیار که شکر آن به جای نتوانی آورد.آیا نمی خواهی به رسول اللّٰه اقتدا کنی؟به خدایی که جانم به دست اوست اگر بخواهم که همۀ این کوه ها برای من زر شود چنان خواهد شد.روز دیگر ثعلبه باز هم نزد پیامبر آمد و گفت:یا رسول اللّٰه دعا کن خدا مرا مالی دهد.به خدا سوگند اگر خدا مرا توانگر سازد،حق هر کس را که بر من حقی دارد ادا خواهم کرد.رسول اللّٰه(ص)دعا فرمود که خدایا ثعلبه را توانگر کن ثعلبه گله ای گوسفند داشت.آن گله روز به روز افزون شد آن سان که دیگر در مدینه جایش نبود.ثعلبه با

ص :195

گلۀ خود به صحرا رفت و از آن پس در نمازهای جمعه و نمازهای جماعت شرکت نتوانست.رسول اللّٰه(ص)کسی را برای گرفتن زکات نزد او فرستاد و مطالبۀ زکات کرد.ثعلبه نداد و گفت:این زکات به منزلۀ جزیه است.رسول اللّٰه(ص)گفت:

«وای بر ثعلبه،وای بر ثعلبه»و این آیات نازل شد.

امیر المؤمنین علی فرماید:«آن که صاحب چیزی می شود باید ایثار کند».

آری،بسا شود که مال دنیا مسلمان مؤمن را به ورطۀ نفاق اندازد.

[77]

قرآن می گوید که این انفاق تا زمان مرگ هم دست از گریبان اینان بر نخواهد داشت.

فَأَعْقَبَهُمْ نِفٰاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلیٰ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمٰا أَخْلَفُوا اللّٰهَ مٰا وَعَدُوهُ وَ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ

و از آن پس تا روزی که همراه با آن خلف وعدۀ با خدا و آن دروغها که می گفتند با او ملاقات کنند،دلهایشان را جای نفاق ساخت.» در ابتدا می پنداشتند که مؤمنانی صادق هستند و به زودی به نیکوترین وجه به عهدی که با خدا بسته اند وفا خواهند کرد.

/4 [78]

بر آدمی است که نیت خویش خالص گرداند و خدا را بر آنچه در دل دارد شاهد قرار دهد و سخنی نگوید و کاری نکند مگر بر وفق همان حقیقتی که بدان معتقد است:

أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ وَ أَنَّ اللّٰهَ عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ

آیا نمی دانند که خدا راز دلشان را می داند و از پچ پچ کردنشان آگاه است،زیرا اوست که دانای نهانهاست.»

[سوره التوبة (9): آیات 79 تا 83]

اشاره

اَلَّذِینَ یَلْمِزُونَ اَلْمُطَّوِّعِینَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ فِی اَلصَّدَقٰاتِ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ إِلاّٰ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اَللّٰهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (79) اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (80) فَرِحَ اَلْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اَللّٰهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ قٰالُوا لاٰ تَنْفِرُوا فِی اَلْحَرِّ قُلْ نٰارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کٰانُوا یَفْقَهُونَ (81) فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (82) فَإِنْ رَجَعَکَ اَللّٰهُ إِلیٰ طٰائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقٰاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ اَلْخٰالِفِینَ (83)

/4

ص :196

/4

مؤمنان را مسخره می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از آنجا که منافقان به خدا و ارزشهای الهی واقعا ایمان نمی آورند نمی توانند از ایمان دیگر مردم و از فداکاریهای ایشان در راه ایمان و به انگیزه ایمان تصوری صحیح داشته باشند،بنا بر این می بینی که چون مؤمنان از روی صدق عقیدت صدقه ای می دهند،آنان را به ریا کاری متهم می کنند و بر فقرا فقر و پاکدامنی شان را عیب می گیرند.خداوند نیز منافقان را به مسخره می گیرد و آنان را وعدۀ عذابی دردناک می دهد.

فرقی نمی کند چه رسول اللّٰه برایشان آمرزش خواهد و چه نخواهد،آمرزشی

ص :197

از جانب خداوند در کار نخواهد بود.زیرا کفرشان به خدا و رسول خدا از فسقشان ناشی می شود و مجالی برای آمرزش خدا و خشنودی محرومان باقی نمی گذارد.

منافقان می پندارند که تن زدنشان از جهاد به سود آنهاست،از این رو جهاد را ناخوش می دارند و به عمل خویش شادمان اند و دیگران را هم از جهاد منع می کنند ولی سرانجام این اعمال چیست؟آیا جز آتش جهنم پاداشی در انتظار آنهاست؟ آتشی که جاودانه در آن خواهند بود ولی اینان حقایق امور را در نمی یابند.

به سبب این روش ناپسند که برگزیده اند زودا که عذاب خداوندی ایشان را در بر خواهد گرفت هم عذاب روحی و هم عذاب اجتماعی به گونه ای که باید لب /4 از خنده بربندند و به حال خویش بگریند.

پس از بازگشت رسول اللّٰه به مدینه و انجام وظیفۀ رسالتی که بر عهده داشت بعضی از منافقان خواستند خود را به او نزدیک سازند،پس اجازت طلبیدند که همراه او به جهاد روند ولی پیامبر حتی ثانیه ای اجازت نفرمود زیرا آنان در آن ایام که مسلمانان در سختی افتاده بودند راضی شدند که در خانه بمانند.پس اکنون هم که جنگ به پایان رسیده باید با جماعت گمراهان یعنی منافقان رسوا در نظر مردم و محروم از فعالیّت سیاسی،بمانند.

شرح آیات:
اشاره
هر کس مردم را همان گونه که خود هست می پندارد

[79]

همان گونه که نابینا حقیقت روشنایی را در نمی یابد و نمی داند که بینایان چگونه راه خود می یابند و هم چنان که نادان حقیقت علم را نمی شناسد و نمی داند که ضمیر پژوهندگان دانش چگونه از آن فروغ می گیرد،همچنین منافق هم به حقیقت ایمان دست نیافته است پس نمی تواند به تأثیر ایمان در دلهای مؤمنان صادق آگاهی یابد که چسان به انگیزۀ آن دست به کارهای بزرگ می زنند و تن به خطرها می سپرند بی آن که خواستار پاداش و سپاسی باشند.

منافقان همواره اعمال صالحان را به مقیاسهای خود می سنجند و می پندارند

ص :198

که در آن سوی هر عمل صالح باید سودی مادی خفته باشد و از این روست که بر کسانی که اعمال خیر را از روی صفای نیت و صدق عقیدت و بی هیچ چشمداشتی جز خشنودی خدا انجام می دهند عیب می گیرند.

اَلَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقٰاتِ

کسانی که به استهزاء می گیرند مؤمنانی را که به رغبت صدقه می دهند.» یعنی ایشان را به ریاکاری متهم می سازند و مؤمنان فقیر را هم به سبب آن که توان آن را ندارند که انفاقهای کرامند کنند به ریشخند می گیرند.

وَ الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ إِلاّٰ جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ

و کسانی را هم که بیش از استطاعت خویش چیزی نمی یابند عیب می گیرند و مسخره شان می کنند.» /4 زیرا اینان مردمی تنگدست و فقیراند و جز نیروی بدن و دست رنجی که از کار حاصل می کنند چیز دیگری ندارند.این گروه اگر یک روز کار نکنند گرسنه خواهند ماند.اینان را منافقان مسخره می کنند که چرا در زمرۀ طبقات مرفه نیستند.

سَخِرَ اللّٰهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

خدا مسخره شان کرد و ایشان را عذابی دردآور است.» مسخرۀ منافقان جز باد هوا نیست و بر ماست که در برابر سخنان واهی آنان واپس ننشینیم و اعتماد به نفس خویش را از دست ندهیم،و نیز مؤمنان نباید به سخن منافقان گوش فرا دهند و از انفاق در راه خدا هر چند هم ناچیز بود خودداری ورزند.ناظر به همین امر است پاسخی که رسول اللّٰه به مردی که دربارۀ برترین صدقات از او سؤال کرد داد که:«برترین صدقات صدقه ای است که بینوایی از دست رنج خود می پردازد». (1)

ص :199


1- 8) -مجمع البیان،ج 5،ص 55.
آیا می توان برای منافق طلب آمرزش کرد؟

[80]

منافقان مؤمنان را به زبان یا به اشارت به ریشخند می گیرند.پس توانگری و جاه و مقام ظاهری آنان نباید ما را به احترام در برابر آنان یا طلب خیر برای آنان وادارد.تا زمانی که منافقان از جهت فکری کافر و از نظر اعمال فاسق هستند،حدود ایمان،آنان را از ما جدا می سازد.آنان قومی دیگراند و مؤمنان قومی دیگر.هر چند میانشان آمیزش و خویشاوندی باشد باز هم نفاق فاصله ای است که به هیچ چیز پر نمی شود.

مؤمن از محبت و شفقت انسانی برخوردار است و این خصلت والا او را بر می انگیزد که منافق را راه بنماید و به جای دشمنی و کینه توزی با آنان مهربانی ورزد ولی قرآن این عمل را نهی می فرماید و می گوید فرضا هم که شما چنین کنید خدای تعالی در برابر ایشان موضعی سخت گرفته و به سبب کفر و فسقشان آنان را عذاب می کند.

/4

اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ

می خواهی بر ایشان آمرزش بخواه،می خواهی آمرزش نخواه.اگر هفتاد بار هم برایشان آمرزش بخواهی خدایشان نخواهد آمرزید.زیرا به خدا و پیامبرش ایمان ندارند و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند.» آمرزش خواستن،اوج محبت یک مؤمن است برای شخص دیگر ولی خدای تعالی از آمرزش خواستن برای منافقان نهی فرموده،زیرا بر ماست که میان خود و ایشان حجابی قرار دهیم که بیرونش نور ایمان باشد و ورای آن ظلمت و جهالت.

تخلّف از شرکت در جهاد

[81]

هنگامی که گروهی از مردم یک جامعه از جهاد و فداکاری تن

ص :200

می زنند و به منفی بافی می پردازند،بیم آن است که اگر مسئله آن چنان که باید روشن نگردد گروهی دیگر نیز از پی آنان روند و این بیماری در سراسر اجتماع رسوخ یابد.

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاٰفَ رَسُولِ اللّٰهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

آنان که در خانه نشسته اند و از همراهی با رسول خدا تخلف ورزیده اند خوشحال اند.جهاد با مال و جان خویش را در راه خدا ناخوش شمردند.» در خانه نشستن این گروه در زمانی که رسول اللّٰه(ص)برای جهاد،از شهر خارج شده دلیل بر این است که آنان قصد جهاد ندارند و با سخنانی که در توجیه عمل خود می گویند می خواهند بر ننگی که مرتکب شده اند پرده کشند.

وَ قٰالُوا لاٰ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ

و گفتند در هوای گرم به جنگ نروید.» اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا مسلمان می تواند گرمی آتش جهنم را از خود دور سازد،بدون آن که در میدان جهاد تحمل مشقات کند؟ قُلْ نٰارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کٰانُوا یَفْقَهُونَ اگر می فهمند بگو:گرمای آتش جهنم بیشتر است.» [82]

حتی مصاعب و مشکلات دنیا بدون تحمل مصاعب و مشکلاتی دیگر از سر راه آدمی برداشته نخواهند شد.اگر /4 دشمنی در گرمی تابستان یا سرمای زمستان بر سر تو بتازد،آیا می توانی بگویی:اکنون مجال کار زارم نیست،صبر کن تا بهار یا پائیز؟چگونه چنین توان گفت در حالی که خصم آمادۀ پیکار است و سر تا پا غرق در سلاح؟کسانی که از حل مشکلات می گریزند و به زودی بر مشکلاتشان هر چه بیشتر افزوده خواهد شد.روزگار تیره ای را در پیش رو دارند؛روزگاری که باید فراوان بگریند و اندک بخندند.آری:

فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

به سزای اعمالی که انجام داده اند باید که اندک بخندند و فراوان بگریند.» مؤمنان راستین در روزگاران صلح و آسایش،خود را برای روزهای سخت

ص :201

نبرد آماده می کنند و چون چنین کنند دشمن بیمناک خواهد شد و خیال تجاوز از سر بیرون خواهد کرد و مسلمانان در سایۀ قدرت و سلطۀ خویش در امنیت خواهند زیست.

موضوع مقام نبوت در برابر تخلف کنندگان از جنگ

[83]

بعضی از منافقان می خواهند به دامن اسلام باز گردند اما نه برای آن که مسلمانانی مجاهد که خدا به آنان عنایت کرده است بهره جویند و چون از نظر مادی قدرت و نفوذی حاصل کردند این بار به نام دین و در پناه دین خود را بر آنان تحمیل کنند.آن سان که بنی امیه کردند و تاریخ اسلامی این گواه است.ولی خدا پیامبر را از این توطئه آگاه می کند.زیرا فلسفۀ جهاد در اسلام این است توده های ناآگاه را از شر این جماعت طفیلی سودپرست برهاند پس بر رهبری اسلام واجب است که نگذارد این گروه در صحنۀ سیاست خودنمایی کنند.این است که می فرماید:

فَإِنْ رَجَعَکَ اللّٰهُ إِلیٰ طٰائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً وَ لَنْ تُقٰاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخٰالِفِینَ

اگر خدا تو را از جنگ باز گردانید و با گروهی از ایشان دیدار کردی و از تو خواستند که برای جنگ دیگر بیرون آیند بگو:شما هرگز با من به جنگ بیرون نخواهید شد و همراه من با هیچ دشمنی نبرد نخواهید کرد،زیرا شما از نخست به نشستن در خانه خشنود بوده اید.پس اکنون هم با آنان که از فرمان تخلف کرده اند در خانه بمانید.» /4 مهم موضعگیریهای نخستین آنان در ایام سختی و جنگ است.پس اکنون زمان صلح و آرامش است چنین ادعایی از آنان پذیرفتنی نخواهد بود به عبارت دیگر یقینا اگر جنگ دیگری میان مسلمانان و کافران درگیر شود باز هم منافقان همانها خواهند بود که پیش از این بوده اند.

ص :202

[سوره التوبة (9): آیات 84 تا 89]

اشاره

وَ لاٰ تُصَلِّ عَلیٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً وَ لاٰ تَقُمْ عَلیٰ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ فٰاسِقُونَ (84) وَ لاٰ تُعْجِبْکَ أَمْوٰالُهُمْ وَ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِی اَلدُّنْیٰا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کٰافِرُونَ (85) وَ إِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ جٰاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اِسْتَأْذَنَکَ أُولُوا اَلطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قٰالُوا ذَرْنٰا نَکُنْ مَعَ اَلْقٰاعِدِینَ (86) رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ اَلْخَوٰالِفِ وَ طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (87) لٰکِنِ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولٰئِکَ لَهُمُ اَلْخَیْرٰاتُ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (88) أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (89)

/4

معنای واژه ها

86 اولوا الطول:صاحبان مال و قدرت.

/4

نه،برای ارزشهای مادی بلکه برای جهاد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیامبر اسلام برای آن که ارزشهای آسمانی را در جامعه پا برجا سازد و موضع هر کس را در امر رسالت و نسبت به دین مشخص سازد و ثروت را که در نظر

ص :203

برخی اساس هر ارزشی است بی مقدار جلوه دهد،مسلمانان را از نماز خواندن بر جنازۀ منافق و ایستادن بر سر قبر او به عنوان تکریم او منع کرده است.کسی که کافر زیسته و فاسق مرده در خور هیچ تکریمی نیست هر چند دارای ثروتی فراوان و قوم و قبیله ای نیرومند باشد،زیرا کثرت مال و کثرت یاران چیزهایی است که خدای تعالی برای امتحان بندگان خود به آنان عطا کرده است هر گاه آنها را در اعمال خدایی به کار برند منشأ خیراند و اگر نه سبب عذاب در دنیا و آخرت می شوند.

منافقان توانگر همواره از جهاد سرپیچی می کردند و از پیامبر می خواستند که رخصت دهد تا با کسانی که جهاد بر آنان مقرر نیست چون زنان و کودکان و بیماران در خانه بمانند،بدون این که بفهمند که این عمل خود اهانتی است که در حق خود روا می دارند و سبب اخراج آنان از عرصۀ اجتماعی مسلمانان می شود.

اما پیامبر و مؤمنان با مال و جان خود در راه خدا جهاد می کنند /4 و در این جانبازی و فداکاری خیراتی حاصل می کنند که در خانه نشستگان بدان دسترسی نخواهند یافت.آری،مجاهدان در راه خدا در دنیا پیروزی و رفاه حاصل می کنند و در آخرت از نعیم بهشتی که خداوند برای آنها مهیا کرده است تمتع می یابند.

بهشتهایی که آب در زیر درختانش جاری است و آنان همواره در آنجا خواهند بود.

و این است رستگاری بزرگ.

در این آیات سخن از ارزشهای ایمان و جهاد است و بی ارج ساختن ارزشهای مادی جاهلی که بر اساس ثروت و کثرت یاران پی ریزی شده است.

شرح آیات:
اشاره
سلب مشروعیت از منافقان

[84]

شخصی که می میرد عطوفت و شفقت دیگران را بر می انگیزد ولی منافق اگر بمیرد واجب است که مورد احترام واقع نگردد،زیرا اگر او را محترم دارند چنان پنداشته می شود که اعمال فاسد و کردارهای ناپسند اوست که مورد احترام قرار می گیرد و از این رو خداوند پیامبرش را از انجام مراسم معمول که برای

ص :204

هر در گذشته ای به عمل می آید،نهی می فرماید.

وَ لاٰ تُصَلِّ عَلیٰ أَحَدٍ مِنْهُمْ مٰاتَ أَبَداً وَ لاٰ تَقُمْ عَلیٰ قَبْرِهِ

چون بمیرند بر هیچ یک از آنان نماز مکن و بر قبرشان مأیست.» یعنی آن مراسمی که رسول خدا(ص)برای مؤمنان به هنگام مردنشان اجرا می فرمود و بر سر قبر آنان درنگ می کرد و برایشان آمرزش می خواست از منافقان سلب شده است و چون این فرمان قطعی از جانب خداوند به پیامبر رسید تا زنده بود بر قبر هیچ منافقی توقف نکرد و بر جنازه هیچ منافقی نماز نخواند.

إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ فٰاسِقُونَ

اینان به خدا و رسولش کافر شده اند و نافرمان مرده اند.» یعنی از نظر فکری و عملی از راه خدا و رسولش منحرف شده اند و از اجرای احکام الهی سرباز می زنند.

/4 نماز و دعا در حق این گونه مردم گاه سبب می شود که آنان در داخل جامعۀ اسلامی مشروعیتی احساس کنند و همین امر جامعۀ اسلامی را در معرض خطری بزرگ قرار خواهد داد.

شمار و تجهیزات،ملاک نیست

[85]

گاهی ممکن است رهبری اسلامی که هدفش گردآوری و تشکل همۀ نیروهای درون جامعۀ اسلامی است،به بعضی از منافقان گرایشی حاصل کند تا مگر از ثروت و قدرت او به سود اسلام استفاده کند.ولی قرآن حکیم در این مورد اعلام خطر می کند و می گوید که هر چه در این جهان هست می تواند برای انسان ابزار و وسیله باشد تا او را به هدفش برساند ولی از آنجا که هدف مسلمانان هدفی صالح و ارجمند است باید که وسیله هم از چنین صفاتی برخوردار باشد و گرنه آن ابزار و وسیله بار دوش او خواهد بود.

وَ لاٰ تُعْجِبْکَ أَمْوٰالُهُمْ وَ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِی الدُّنْیٰا

اموال و اولادشان به اعجابت نیفکنند.خدا می خواهد به سبب آنها در دنیا

ص :205

عذابشان کند.» پس مال و فرزند و به تعبیر دیگر عدّت و عدّت اگر وسیلۀ خیر و صلاح نباشند سبب عذاب و وبال اند،نه تنها برای صاحبان آن بلکه برای کسانی هم که می خواهند آنها را وسیلۀ تقرب خود سازند.کسی که ثروت توانگران یا شمار یاران و فرزندان توانمندان او را به اعجاب وا می دارد و به اعمال و اهداف ایشان توجه ندارد به زودی گرفتار درد و محن می گردد زیرا دیری نمی پاید که در برابر آنها خاضع خواهد شد و از بسیاری از ارزشها به خاطر میل آنها صرفنظر خواهد کرد.مثلا اگر حکومت اسلامی بخواهد توانگران و نیرومندان را خوشدل و از خود خشنود سازد،این امر به حساب چه کسی خواهد بود؟آیا به حساب فقراء و مستضعفان نخواهد بود؟ آیا توانگران و نیرومندان کم کم حکومت را وادار نخواهند کرد که به آنان امتیازات غیر قانونی بیشتر دهد؟فسادی که از این گونه اعمال می زاید فسادی است که همگان را در بر خواهد گرفت /4 و از طرف دیگر ثروت و قدرت سبب می شود که توانگران و قدرتمندان هم چنان در کفر خویش پای فشرند،و در نتیجه به عذاب خداوندی هر چه بیشتر گرفتار آیند.

وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کٰافِرُونَ

و در عین کفر جان سپارند.»

موضع جامعه در برابر جهاد
1-منافقان

[86]

توانگران منافق چون جهاد پیش آید خود را بی تفاوت نشان می دهند آنها از یک سو خواهان امتیازاتی در جامعه هستند و از سوی دیگر نمی خواهند برای جامعۀ اسلامی منشأ کار مثبتی گردند،بویژه در روزگاران سختی.

وَ إِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ جٰاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قٰالُوا ذَرْنٰا نَکُنْ مَعَ الْقٰاعِدِینَ

چون سوره ای نازل شد که به خدا ایمان بیاورید و با پیامبرش به جنگ بروید،توانگران از تو رخصت خواستند و گفتند ما را بگذار تا با آنها که باید در خانه نشینند در خانه بنشینیم.»

ص :206

آری،توانگران منافق می خواهند به جهاد نروند و تن به مرگ ندهند ولی در عین حال عمل خود را به گونه ای توجیه کنند،پس عذرها می تراشند تا مگر رسول اللّٰه(ص)آنان را رخصت دهد تا با کسانی که جهاد بر آنها واجب نیست در خانه بمانند،و این یکی از امتیازاتی بود که توانگران می خواستند حاصل کنند ولی آیا اسلام به چنین کسان چنین امتیازهایی می دهد،هرگز.

[87]

اسلام ارزش جهاد را از هر ارزش دیگر چون ثروت و قوت برتر می داند و تذکر می دهد که کسانی که از جهاد سر بر می تابند نمی دانند که با خود چه معامله ای می کنند. /4 اینان خود را در زمرۀ مشتی زنان و ناتوانان که به سبب ناتوانی و عجزشان از حساب جامعه بیرون رفته اند،در می آورند.به راستی چگونه راضی می شوند به جماعت عاجزان و از پای افتادگان پیوندند؟ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوٰالِفِ و بدان راضی شده اند که قرین خانه نشینان باشند.» زجّاج می گوید:خوالف(در متن آیه)زنان باشند زیرا می توانند از جهاد بازمانند.و ممکن است جمع خالفه باشد در مردان.و خالفه و خوالف مردم دور از نجابت اند.

وَ طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ

بر دلهایشان مهر نهاده شده و نمی فهمند.» یعنی قدر حقیقی خود را نمی شناسند که با جهاد و تحمل مسئولیت است که فرد ارتقاء می یابد و به درون جامعۀ اسلامی راه می یابد.

2-مؤمنان

[88]

در سمت دیگر در برابر منافقان مؤمنان را می یابیم که با هر چه در تملک دارند،در راه خدا جهاد می کنند.اینان را در نزد خدا و پیامبرش مقامی ارجمند است و مردم به دیده احترام در آنها می نگرند و در دنیا و آخرت رستگارند و کامیاب.

ص :207

لٰکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولٰئِکَ لَهُمُ الْخَیْرٰاتُ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

ولی پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده اند با مال و جان خود در راه خدا جهاد کردند و نیکیها از آن آنهاست و آنهایند که رستگارانند.» آنچه اینان حاصل می کنند بر خلاف منافقان عذاب و عقاب خداوندی نیست بلکه رستگاری و سعادت است،زیرا این خیرات از طریق عمل خیر به دست امت می آید و زودا که از آن بهره ها جویند و تمتعها یابند.

/4 با این سخن دیدگاه اسلام دربارۀ اموال و اصحاب روشن می شود.بدین معنی که اگر آن دو از راه درست و کسب حلال به دست آمده باشند،و در راه اهداف صالحه به کار روند سبب سعادت و رستگاری هستند.به عبارت دیگر اسلام حکم مطلق دربارۀ قدرت مالی و قدرت عشیرتی صادر نمی کند نه آنها را یک جا تأیید می کند و نه یک جا نفی می نماید همان گونه که دربارۀ توانگران و فقرا هم به گونه مطلق رأی نمی دهد.بلکه ثروت مالی و قدرت عشیرتی را در چارچوبی که خود ارائه می دهد قرار می دهد.اگر در راه خیر و در راه خدا به کار روند محموداند و گرنه مذموم.

[89]

بدین گونه اسلام ارزش عمل صالح را فرامی برد و می گوید:

أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

خدا برایشان بهشتهایی که جویها در آن روان است و در آنجا جاویدانند آماده کرده است.این است رستگاری بزرگ.» بر ماست که این رستگاری عظیم را در جهاد و عمل صالح جستجو کنیم نه در قدرت مالی و توان عشیرتی.

[سوره التوبة (9): آیات 90 تا 92]

اشاره

وَ جٰاءَ اَلْمُعَذِّرُونَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ اَلَّذِینَ کَذَبُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ سَیُصِیبُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (90) لَیْسَ عَلَی اَلضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَی اَلْمَرْضیٰ وَ لاٰ عَلَی اَلَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ مٰا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ مٰا عَلَی اَلْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (91) وَ لاٰ عَلَی اَلَّذِینَ إِذٰا مٰا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاٰ أَجِدُ مٰا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ اَلدَّمْعِ حَزَناً أَلاّٰ یَجِدُوا مٰا یُنْفِقُونَ (92)

/4

ص :208

/4

عذرداران و عذرتراشان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

همان گونه که صاحب قدرتان عذر می آورند عربهای بادیه نشین هم عذرها می آورند باشد که پیامبر آنان را از جنگ معاف دارد ولی گروهی هم بودند که هیچ عذری نداشتند و بی آن که از پیامبر رخصت طلبند در خانه می ماندند.اینان در رهبری رسول اللّٰه تردید می کردند و در نتیجه به عذاب بزرگ گرفتار می آمدند.در این آیات،قرآن حکیم بعضی عذرهای واقعی و راستین را یاد می کند نه از آن گونه که منافقان بودند مثلا بعضی به علت بیماریهایی نمی توانستند در عرصۀ پیکار حضور یابند یا آن که به قدری فقیر بودند که توان تهیۀ سلاح نداشتند.ولی این دسته نیز باید که نیکخواه پیامبر باشند و اعمال خود را به خیانت و غش و دروغ نیالایند.

اینان رخصت می یافتند که از شرکت در جنگ معاف شوند.زیرا مردمی نیکوکار بودند و نیکوکاران عذر بیهوده نمی آورند.

همچنین گروهی بودند که به نزد پیامبر می آمدند و از او می خواستند که

ص :209

ایشان را با خود به جهاد برد ولی پیامبر اظهار می کرد که مالی در دست ندارد که هزینۀ بسیج آنان را بدهد،اینان گریان باز می گشتند،می گریستند،زیرا از فیض جهاد و فوز شهادت محروم شده بودند.

/4

شرح آیات:
اشاره
بادیه نشینان معذور

[90]

قرآن اعرابی را که هنوز ایمان در دلهایشان ثابت قدم نشده در شمار منافقان می آورد.اینان نزد رسول اللّٰه(ص)می آمدند و عذری می تراشیدند ولی در واقع می خواستند خود را از میدان جنگ به کناری کشند قرآن،از این گروه چنین تعبیر می کند:

وَ جٰاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ

گروهی از عربهای بادیه نشین آمدند و عذر آوردند تا آنان را رخصت دهند که به جنگ نروند.» از کلمۀ«معذّر»در متن آیه برمی آید که اینان به تکلّف بهانه می آورده اند تا به جهاد نروند و از این که نزد پیامبر می آمده اند هدفشان این بوده که اجازتی کسب کنند و در خانۀ خود بنشینند.بعضی از مفسران این آیه را به گونۀ دیگری تفسیر کرده اند و گفته اند که مراد از«معذّرون»کسانی هستند که عذرشان واقعی است یعنی کسانی که نه راهتوشه دارند و نه سلاح جنگ.زیرا در عبارت بعد می فرماید و آنهایی که به پیامبرش دروغ گفته بودند،در خانه نشستند»سیاق آیه دلالت دارد بر این که خدای تعالی یکی از دو طایفه را با دیگری مقایسه می کند تا فرومایگی منافقان و پستی آنان و فساد قلوبشان و شقاوت نفوسشان بیشتر آشکار گردد.از آن رو که فریضۀ دینی جهاد و یاری خدا و رسول او عربهای بادیه نشین را به هیجان آورد و نزد پیامبر آمدند و از او اجازه خواستند ولی این عمل در منافقان هیچ اثر نبخشید. (1)

ص :210


1- 9) -تفسیر المیزان،ج 9،ص 361.

وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ

و آنهایی که به خدا و پیامبرش دروغ گفته بودند در خانه نشستند.» اینان از جنگ سر برتافتند و حتی از رسول اللّٰه(ص)رخصتی برای این عمل خود نگرفتند،زیرا هم به خدا دروغ می گفتند و هم به رسول او.

سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

زودا که به کافرانشان عذابی دردآور خواهد رسید.» /4 در میان مسلمانان گروهی بودند که شخصیتشان تکامل یافته بود و مسلمانی واقعی شده بودند در حالی که اعراب بادیه نشین هنوز جاهل بودند و دروغ می گفتند و بدون هیچ عذری از انجام واجبات سر بر می تافتند.حساب اینان با خداست اوست که از کفر و جهلشان پرده می افکند و عذابی بزرگ در انتظارشان خواهد بود.

من معتقدم که«اعراب»نوع خاصی از منافقان بوده اند.اینان علت نفاقشان جهل و عدم رسوخ ایمان در دلهایشان بوده است زیرا هنوز با اسلام خو نگرفته بودند و رسوبات جاهلی از اعماق دلشان زدوده نشده.در این گونه عربها هنوز امید هدایت هست از این رو قرآن عذاب خود را مختص کسانی از آنها کرده است که هنوز نور ایمان در دلهایشان نتابیده است نه همۀ آنها.

چه کسی حق دارد که به جهاد نرود؟

[91]

کسانی که واقعا از اقدام به امر جهاد معذور باشند حق دارند که به جهاد نروند.

در دو آیۀ بعد این اشخاص را بر می شمارد:

الف:ناتوانانی که از نظر جسمانی نمی توانند وظیفۀ خود را در میدان جنگ انجام دهند مثل مردم زمینگیر یا کسانی که خوب نمی توانند دید یا خوب نمی توانند شنید یا اعصاب و قلبشان ضعیف است.کلا دارندگان آفاتی که آنان را از خروج به جنگ باز می دارد.قرآن اینان را برای حضور در میدان جنگ صالح نمی داند.

ب:همچنین جهاد از کسانی که بیماریهای خطرناک دارند یا بیماریشان

ص :211

زیاد طول کشیده یا بیماریشان ممکن است به دیگران سرایت کند،ساقط شده است.

ج:همچنین جهاد از فقرایی که نمی توانند برای خود آذوقه و سلاح تهیه کنند یا برای هزینۀ زن و فرزند خود چیزی بگذارند،برداشته شده.

/4 د:نیز کسانی که دولت اسلامی نمی توانند هزینۀ آذوقه و سلاحشان را فراهم آورد می توانند به جهاد نروند.

لَیْسَ عَلَی الضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَی الْمَرْضیٰ وَ لاٰ عَلَی الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ مٰا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذٰا نَصَحُوا لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ

بر ناتوانان و بیماران و آنان که هزینۀ خویش نمی یابند هر گاه در عمل برای خدا و پیامبرش،اخلاص ورزند گناهی نیست اگر به جنگ نیایند.» یعنی بر آنان کاری که ما فوق طاقتشان باشد تکلیف نمی کنند یا به کاری وا نمی دارند که سبب رنج و مشقت آنان شود و قدرت تحمل آن را نداشته باشند.

جهاد صاحبان عذر

از این عبارت«صاحبان عذر»برمی آید که ساقط شدن جهاد از ضعیف و مریض و فقیر به طور مطلق نیست بلکه در صورت وجود وضعی است که شخص عازم جهاد را از حرکت مانع آید و این امر نسبت به موقعیتها و نسبت به اشخاص متفاوت است.در اینجا نکته ای است،آنجا که سخن از اخلاص ورزیدن در عمل برای خدا و پیامبرش به میان می آید،و این یک عمل وجدانی است.مثلا کسی ممکن است به ظاهر ادعا کند که از رفتن به جهاد ناتوان است و از فلان بیماری هم در رنج است،عذر او هم پذیرفته شود ولی خود می داند که آنچه می گوید بهانه ای بیش نیست و خدا هم از دل او آگاه است.

مراد از اخلاص ورزیدن این است نیتش را با خدا خالص گرداند و به دروغ اظهار بیماری نکند،و چون عذر او پذیرفته آمد و از جنگ معاف گردید،چنان نیست که پی کار خود رود.باید وظایفی را که در پشت جبهه به او واگذار می شود

ص :212

به انجام رساند مثلا روح مقاومت در جامعه بدمد یا با کسانی که می پندارد ستون پنجم دشمن هستند مبارزه کند و مواظب اعمال آنان باشد و از انتشار دروغ و شایعه پراکنی جلوگیری کند.

/4

کارها وابسته به نیتهاست

اگر کسی مجموعا روشی سالم و پسندیده دارد شرکتش به طور مستقیم در جنگ یا تخلّف از آن به سبب عذر شرعی منافی ایمان و تقوای او نیست.

مٰا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ

بر نیکوکاران هیچ گونه عتابی نیست.» یعنی بر کسی که خود نیکوکار است و می خواهد کاری نیک انجام دهد ولی قادر به انجام آن نیست مؤاخذت و عتاب و عقابی نخواهد بود.عبارت مطلق است و از آن می شود استنباط کرد که هر کس قصد خیری کند و برای انجام آن قدم بردارد خواه مصیب باشد یا مخطی،کارش درست باشد یا نه،به هدفش برسد یا نرسد پاداش خویش خواهد یافت.

در حدیث از انس روایت شده که رسول اللّٰه چون از غزوه تبوک باز گردید و به مدینه نزدیک شد گفت:«مردانی را در مدینه جا گذاشتید که هر راهی را که شما پیمودید با شما بودند و در هزینه ای که کردید،با شما شریک بودند و از هر وادی که گذشتید با شما بودند»پرسیدند یا رسول اللّٰه،چگونه چنین کردند و حال آن که از مدینه خارج نشده بودند؟رسول اللّٰه فرمود آنان از همراهی با شما معذور بودند. (1)

از این رو در آیه حساب اینان را از دیگران جدا ساخته تا جنگجویان بر این ناتوانان و بیماران تکبر نکنند و آنان را به زبان نیازارند یا به بهانۀ شرکت نکردنشان در جنگ مانع حقوق آنها نشوند.

ص :213


1- 10) -تفسیر المیزان،ج /9ص 368.

گاه مؤمنانی را که عذری دارند شیطان وسوسه می کند و آنها از بیم آن که مبادا حرج /4 به چنان شدتی نرسیده باشد که آنان را از جنگ باز دارد.قرآن برای چنین کسانی است که اعلام می دارد که اگر نیت صالح باشد و اخلاص در عمل خداوند نیکوکاران را مورد عتاب قرار نخواهد داد و در پایان هم می افزاید که:

وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

خدا آمرزنده و مهربان است.» [92]

همچنین حرجی نیست بر کسانی که آهنگ رفتن به جنگ دارند و نام خود را در زمرۀ آماده شدگان به پیکار ثبت می کند ولی دولت اسلامی توان آن را ندارد که برای او سلاح مهیا کند یا آذوقه معین کند.

وَ لاٰ عَلَی الَّذِینَ إِذٰا مٰا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاٰ أَجِدُ مٰا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّٰ یَجِدُوا مٰا یُنْفِقُونَ

و نیز بر آنان که نزد تو آمدند تا ساز و برگ نبردشان دهی و تو گفتی که ساز و برگی ندارم و آنها برای خرج کردن هیچ نیافتند و اشک ریزان و محزون بازگشتند،گناهی نیست.» مفسران گویند که این سوره در حق گریندگان نازل شده و آنان هفت تن بودند که نزد پیامبر آمدند و گفتند یا رسول اللّٰه!ما را اسب و سلاح ده که هیچ نداریم.پیامبر فرمود مرا نیز هیچ وسیله ای نیست. (1)

چه بسا دلالت بر آن داشته باشد که بر مسلمان واجب است که همواره آمادۀ پیکار باشد، /4 با هر وسیله ای که برایش ممکن است.اگر نداشته باشد اقلا آمادگی روحی داشته باشد که در حدیث آمده است:

هر که بمیرد و به جهاد نرفته باشد یا برای جنگ با خود پیمان نبسته باشد اگر بمیرد چون اهل جاهلیّت می میرد».

ص :214


1- 11) -مجمع البیان،ج 5،ص 60.

[سوره التوبة (9): آیات 93 تا 96]

اشاره

إِنَّمَا اَلسَّبِیلُ عَلَی اَلَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیٰاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ اَلْخَوٰالِفِ وَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (93) یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذٰا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاٰ تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اَللّٰهُ مِنْ أَخْبٰارِکُمْ وَ سَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94) سَیَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَکُمْ إِذَا اِنْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (95) یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَرْضیٰ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْفٰاسِقِینَ (96)

/4

/4

منافقان از خواری در خانه نشستن تا خواری عذر آوردن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که در باب کسانی که از روی حقیقت عذر می آورند سخن به پایان برد اینک در باب توانگرانی سخن می گوید که نزد پیامبر می آمده اند و در عین توانگری و قدرت بر خروج به سبب جهلشان به اهمیت جهاد،از پیامبر اکرم رخصت

ص :215

می طلبند که در خانه بمانند و به جهاد نروند.

این گروه برای توجیه اعمال خود اکنون که مجاهدان از جهاد بازگشته اند نزد امام مسلمانان آمده اند و باز هم پوزش می خواهند.خداوند پیامبر را از پذیرفتن پوزش آنها نهی می کند،زیرا آیندۀ ایشان بهتر از گذشتۀ آنها نخواهد بود،خدا به اعمال آنان می نگرد و چون روز بازخواست فرا رسد آن خدایی که دانای نهان و آشکار است کیفرشان خواهد داد و به گفتار و توجیهاتشان نخواهد نگریست.

این جماعت برای اثبات حقانیت خود قسمهای دروغ می خورند یا جبن و خیانت خویش را مخفی می دارند تا مورد بازخواست مسلمانان واقع نگردند.قرآن از آنان می خواهد که سوگند نخورند ولی نه بدان سبب که از ایشان خشنود شده بلکه از آن روی که مردمی پلیداند و ارزش سوگند خوردن ندارند و جایگاهشان جهنم است.

/4 اینان می خواهند با قسم دروغ رضایت مسلمانان را جلب کنند ولی خدا از آنان راضی نخواهد شد زیرا مردمی فاسق و نافرمان اند.کردارهایشان ناپسند و دلهایشان فاسد است.

شرح آیات:
اشاره
چه کسی صاحب حرج است؟

[93]

برای آن که ارزشهای والای اسلامی را که بر محور ایمان و عمل صالح قرار دارد تأیید کند و ارزشهای جاهلی را که بر تقدیس ثروت و ثروتمندان استوار است فرو کوبد،ناتوانان و در راه ماندگان را مشمول عفو ساخته و توانگرانی را که در امر جهاد شرکت نمی کنند در معرض بازخواست قرار داده است.

إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیٰاءُ

خشم و عذاب خدا بر کسانی است که در عین توانگری از تو رخصت می خواهند.» ولی غرضشان از این رخصت خواستن فرار از زیر بار مسئولیتی است که دین بر عهدۀ آنان قرار داده است.

رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوٰالِفِ

و بدان خشنودند که با خانه نشینان در

ص :216

خانه بمانند.» یعنی با زنان و کودکان و کسانی که عاجز از خروج از شهر هستند.

وَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

خدا دلهایشان را مهر برنهاده است که نمی دانند.» اینان به سبب جهلشان که خود از نافرمانیشان سرچشمه می گیرد دوست دارند که با ناتوانان در خانه بمانند.به نظر من همین امر سبب می شود که ارزش اجتماعی خود را از دست بدهند و پاره ای از حقوق مدنی ایشان ملغی گردد.

خشم مردم

[94]

چون از جهاد تخلف ورزیده اند از دیدۀ مردم هم افتاده اند و در معرض حمله و هجوم توده های مستضعف قرار گرفته اند.از این رو پیوسته در برابر مردم عذر می آورند تا مگر آبروی از دست رفته را به /4 دست آورند ولی هرگز چنین نخواهد شد.

یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذٰا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاٰ تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّٰهُ مِنْ أَخْبٰارِکُمْ

چون شما به نزدشان باز گردید می آیند و عذر می آورند.

بگو عذر میاورید گفتارتان را باور نداریم که خدا ما را از اخبار شما آگاه کرده است.» ما از گذشتۀ شما خبر داریم یا مستقیما از طریق وحی یا از آنچه خود به آشکار می بینیم و از این طریق می توانیم منافقان را بشناسیم از طبیعت تحرّکات آنها واقف می شویم.همۀ گذشتۀ شما دلیل دروغپردازی شماست و آیندۀ شما دلیلی دیگر.هر کس توبه کند و از روی صدق و صفا به سوی پروردگارش آید توبۀ او قبول شود ولی شما از کسانی نیستید که در توبۀ شما صدق و صفایی نهفته باشد.

وَ سَیَرَی اللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ

زودا که خدا و پیامبرش به اعمال شما خواهند رسید.آن گاه شما را نزد آن خداوندی که دانای نهان و آشکارست می برند.»

ص :217

خدایی که هم به گذشته آگاه است و هم به آینده و راز دلها را می داند و در ورای هر عملی که بنده انجام می دهد نیت نیک و بد او را می بیند بنا بر این شما نمی توانید اعمال فاسد و ناپسند خود را به ظاهر بیارایید و با پوزش خواستنهای بیهوده توجیه کنید.

فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

تا از نتیجۀ اعمالتان آگاهتان سازد.»

دید دینی و اسلامی

از این آیه برمی آید که مؤمنان صادق از دیدی مبتنی بر دین برخوردارند و این دید به آنان امکان می دهد که منافقان را از مؤمنان بشناسند.از مظاهر این دید، نگریستن به هر فردی است از خلال تاریخ گذشتۀ او و نقشه هایی که برای آینده دارد،بدون توجه به اقوال و توجیهاتش.

از آنجا که منافق فردی سست ریشه است و بر حسب موقعیتهایی که پیش می آید رنگ به رنگ شود نمی توان یقین کرد که در آینده راه دیگرگون خواهد کرد و دست از نفاق برخواهد داشت.او خود را در زیر پرده ای از سخنان تو خالی و /4 دروغ پنهان می کند و همواره گفتار را جانشین کردار خود می سازد.و همین امر سبب می شود که جمعی ساده دلان سخن آنان باور کنند ولی مؤمن واقعی به عمل منافق توجه دارد نه به سخن و ادعاهای او و چون چنین است هرگز فریب او نخواهد خورد و این فریب خطری است عظیم؛خطری که متأسفانه بعضی از ملل اسلامی به آن گرفتار شده اند.اینان چشم به اعمال طاغوت زمان خود دوخته اند.اگر او به شرق متمایل شود همه به شرق متمایل می شوند و می بینی که روزنامه نویسان مزدور زبان به مدح و ثنای او می گشایند و اگر به طرف غرب متمایل شود،همه غربگرا می شوند و تیرهای تهمت خود به سوی شرق روان می دارند.چونان حاکم نیشابور که روزی از خادم خود بادنجان خواست و خادم در ستایش بادنجان هر چه توانست سخنوری کرد ولی حاکم،تصمیم خود،دیگر کرد و گفت که بادنجان خوب نیست،خادم هم زبان به نکوهش بادنجان گشود.حاکم بر او بانگ زد که چه می گویی؟مگر تو نبودی که

ص :218

بادنجان را می ستودی؟خادم گفت:من خادم حاکم نیشابور هستم نه خادم بادنجان.

اگر ملل مسلمان دید اسلامی پیدا کنند و ارزش اشخاص و حکومتها را به اعمال و تاریخ زندگی آنان بسنجند و منتظر بمانند تا هر کس حقیقت اعمال و رفتارش بر ملا شود هرگز پشیزی برای خریدن روزنامه های دروغپرداز منافق نمی پردازند و دیگر هر طاغیه ای نمی تواند آنها را با شعارهای تو خالی به سوی خود کشد.

[95]

آری،منافقان سعی می کنند در فن سخنوری استاد شوند زیرا از گفتار به کردار نمی پردازند و سخن خود را همواره به سوگندهای گران مؤکّد می سازند زیرا نمی خواهند گفتار را با کردار خود به اثبات رسانند.

سَیَحْلِفُونَ بِاللّٰهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ

چون نزدشان باز گردید،برایتان سوگند می خورند تا از خطایشان در گذرید.از ایشان اعراض کنید که مردمی پلیداند.» /4 آنان گناهان خود را کوچک وانمود می کنند تا مردم در پیرامون آنها چیزی نگویند.

بر مؤمنان واجب است که از آنان اعراض کنند و از جرایم آنان زبان بربندند نه از آن روی که جرایم در خور بحث نیستند،بل از آن روی که آنان در نظر مردم به کلی سقوط کرده اند و از مردم جدا شده اند و پلید و نجس گردیده اند.

وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

و به خاطر اعمالشان جایشان در جهنم است.» [96]

قرآن تأکید می کند که هدف منافقان از سوگند خوردن خشنود ساختن مردم است ولی مردم نباید با آن ناپاکان دل خوش کنند.فرضا که مردم با آنان دل خوش کنند خدا از ایشان خشنود نخواهد شد و ناخشنودی خدا به سبب اعمال جنایت آمیز آنهاست که هم چنان بر روش پیشین ادامه دارد.

یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَرْضیٰ

ص :219

عَنِ الْقَوْمِ الْفٰاسِقِینَ

برایتان سوگند می خورند تا از آنان خشنود شوید.اگر هم شما خشنود شوید خدا از این مردم نافرمان خشنود نخواهد شد.» آری،اگر از درون دگرگون شوند و از فسق خود توبه کنند خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت.

سخن آخر آن که:مؤمن به خشنودی خدا خشنود است و به خشم او خشمگین.آیا زمانی که پروردگار از اهل نفاق ناخشنود است ما را رخصت آن هست که از آنها خشنود باشیم؟نه!

[سوره التوبة (9): آیات 97 تا 99]

اشاره

اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفٰاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاّٰ یَعْلَمُوا حُدُودَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (97) وَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مَنْ یَتَّخِذُ مٰا یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ اَلدَّوٰائِرَ عَلَیْهِمْ دٰائِرَةُ اَلسَّوْءِ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (98) وَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ مٰا یُنْفِقُ قُرُبٰاتٍ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ صَلَوٰاتِ اَلرَّسُولِ أَلاٰ إِنَّهٰا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اَللّٰهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (99)

/4

/4

موضعگیریهای اعراب بادیه نشین در برابر امر نبوت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن برای این که مردم را به موضعگیریهای ساکنان بادیه آگاه سازد و

ص :220

آن چنان که باید آنان را ارزشیابی کند به بیان وضع آنان در آغاز اسلام می پردازد و از کفر و نفاق آنان سخن می گوید که عربهای بادیه نشین به سبب دور بودنشان از شناخت رسالت از دیگر عربها در کفر و نفاق بیش بودند و از فهم حقایق دین و التزام شریعت هر چه ناآگاهتر.

در آنجا فرقه ای از همین عربها بودند که می پنداشتند که،انفاق کردنشان در راه خدا نوعی ضرر و زیان است و از این رو می کوشیدند هر چه بیشتر خود را به سویی کشند و از ادای پشیزی هم خودداری ورزند و تا به زعم خود برایشان مزاحمی نباشد منتظر نزول بلا بر مسلمانان بودند و همواره چنین می خواستند.خداوند تعالی سخن آنان می شنید و از راز دلشان آگاه بود.

ولی گروهی دیگر از اعراب بودند که به خدا و پیامبرش ایمان داشتند و از گردنه های بخل و جهل گذشته بودند و اموال خویش در راه خدا انفاق می کردند تا مورد عنایت رسول اللّٰه واقع شوند و او در حق ایشان دعای خیر کند.خدای تعالی پاداش ایشان فراوان کند و آنان را به آستان گستردۀ رحمت خود وارد گرداند.که او آمرزنده و مهربان است.

/4

شرح آیات:
اشاره
برخی صفات اعراب

[97]

اندیشۀ واپس ماندۀ جاهلی ستایشگر زندگی در بادیه و تحمل دشواریها و صحنه های وحشت آور آن بود.یکی از ایشان گوید:

فمن تکن الحضارة أعجبته

فایّ رجال بادیة ترانا

اسلام آمد و به اهمیت شهرها و زندگی شهرنشینی تأکید کرد،و این آیه نازل شد و موضع و موقف ساکنان بادیه را که از آنان به اعراب تعبیر می کند مشخص ساخت.

این توضیح ضروری است که اعراب جمع اعرابی است و اعرابی عربی است که در بادیه سکونت دارد قرآن در اعراب بادیه نشین دو صفت بیان داشته است:شدت در کفر و

ص :221

نفاق.زیرا زندگی در بادیه دشوار است و این دشواری موجب شدت در هر کاری است یا بگوییم که اعراب بدوی جاهل بودند و جهل مورث شدت است.

اَلْأَعْرٰابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفٰاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاّٰ یَعْلَمُوا حُدُودَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ

عربهای بادیه نشین کافرتر و منافقتر از دیگرانند و به بی خبری از احکامی که خدا بر پیامبرش نازل کرده سزاوارترند.» اینان به سبب سکونت در صحرا از مراکز علم دور بوده اند و این دوری سبب جهلشان به احکام شرعیه می شود که قرآن از آن در موارد متعدد به«حدود» تعبیر می کند.

وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

و خدا دانا و حکیم است.» دانا به احوال ایشان و حکیم در صفاتی که به ایشان اطلاق می کند.

[98]

از مظاهر کفر و نفاقشان یکی این است که می پندارند که انفاق در راه خدا سبب ضرر و زیان است و این امر علاوه بر جهل مبین بخل و خستشان هم هست.

وَ مِنَ الْأَعْرٰابِ مَنْ یَتَّخِذُ مٰا یُنْفِقُ مَغْرَماً

پاره ای از عربهای بادیه نشین آنچه را که خرج می کنند چون غرامتی پندارند.» و از مظاهر جهلشان این است که همواره چشم به راه هستند که بر مسلمانان بلایی نازل گردد و این /4 امر بر آن دلالت دارد که ایشان مردم خبیث اند،هم چنان که حاکی از عقب ماندگی ایشان است زیرا به جای این که خود برخیزند و علیه کسی که او را دشمن می پندارند دست به کاری زنند می نشینند و انتظار می کشند.

وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوٰائِرَ

و منتظرند تا به شما حوادثی برسد.» مراد از این حوادث امور ناخوش آیندی است که غالبا مردم را احاطه کرده است و راه خروج بر آنان بسته داشته.قرآن در پاسخ انتظار آنان می گوید:

عَلَیْهِمْ دٰائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

حوادث بد بر خودشان باد و خدا شنوا و داناست.» [99]

این طبیعت اولیۀ اعراب است که از جهل آنها به شریعت مایه

ص :222

می گیرد ولی جماعتی دیگر از اعراب هستند که به خدا و روز رستاخیز واقعا ایمان دارند.اینان از روی رضا انفاق می کنند و می دانند که انفاق بازگشت به خدا و سبب دعای رسول خدا(ص)است در حق آنها.

وَ مِنَ الْأَعْرٰابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ مٰا یُنْفِقُ قُرُبٰاتٍ عِنْدَ اللّٰهِ وَ صَلَوٰاتِ الرَّسُولِ أَلاٰ إِنَّهٰا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللّٰهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

و پاره ای از عربهای بادیه نشین به خدا و روز قیامت ایمان دارند و آنچه را که خرج می کنند برای نزدیک شدن به خدا و به خاطر دعای پیامبر خرج می کنند.بدانید که همین سبب نزدیکی شان به خدا خواهد شد و خدا به رحمت خویش داخلشان خواهد کرد زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.» با وجود آن که اسلام زندگی کردن در بادیه را تصویب نمی کند،همه ساکنان بادیه را هم مورد نکوهش قرار نمی دهد.بلکه دربارۀ آنان به حسب ایمان و عملشان حکم می کند.

[سوره التوبة (9): آیات 100 تا 102]

اشاره

وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصٰارِ وَ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (100) وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی اَلنِّفٰاقِ لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلیٰ عَذٰابٍ عَظِیمٍ (101) وَ آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (102)

/4

ص :223

معنای واژه ها

101 مردوا:از دین و طاعت خدا خارج شدند.

/4

موضعگیری مردم در برابر جهاد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون پروردگار ما سخن دربارۀ شیوۀ ناپسند منافقان به پایان برد،اینک از مؤمنان صادق عقیدتی سخن می گوید که مقام نبوت را مثل اعلای انسانیت می دانند و به دعوت او گوش نهاده اند.این گروه از مؤمنان بعضی از مردم مکه اند و بعضی از مردم مدینه و به دنبال اینان مردمی هستند که قدم به جای قدم اینان می نهند و خداوند از ایشان خشنود است و از گناهان آنان عفو کرده است.دلهای اینان طمأنینۀ ایمان یافته و روی به راه حق نهاده اند و به قضاء و قدر الهی راضی شده اند.خداوند برای ایشان بهشتهایی مهیا کرده که آب از زیر درختانش جاری است و اینان در آن بهشتها جاویدان می زیند.آری،این فراترین درجتی است که بشر را یارای عروج به آن است.خشنودی پروردگارش و بهشت جاویدان.

در این میان اعرابی هستند منافق و نیز گروهی از مردم مدینه که در ورطۀ نفاق افتاده اند که رسول اللّٰه آنان را نمی شناسد،و ما نیز نمی شناسیم ولی خدای تعالی آنان را می شناسد و شناختن یا نشناختن ما تأثیری در کیفرشان ندارد.خدای تعالی آنان را دو بار عذاب می کند یک بار پیش از آن که پرده از کارشان برافتد و یک بار پس از آن.اما بعد از مرگ عذابی عظیم برای آنها مهیّاست.در اینجا گروه سومی هم هستند که مردمی سست ایمان اند اعمال نیک /4 و بد را به هم می آمیزند

ص :224

ولی نه به انگیزۀ کفر و نفاق،بلکه به سبب ضعف ایمان و امید به بخشایش خداوند.باشد که خدا توبۀ اینان را بپذیرد زیرا آمرزنده و مهربان است.

شرح آیات:
اشاره
طبقات مؤمنان

[100]

پیشقدم شدن به خودی خود در مقایسه با تقوی ارزشی ندارد.ولی بسا شود که از میزان تقوای مردم حکایت کند.و تقوی را در ادیان الهی ارزشی والاست و پیشی گرفتگان از آنان که واپس مانده اند برترند.زیرا آنان دعوت رسول را با اراده ای استوار پذیرفته اند و پذیرفته اند که در راه آن با هر مشکلی معارضه کنند و تسلیم فشار طاغوتان نشوند و هر ندای فاسد و گمراه کننده ای را در گلو خفه سازند.

وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ

از آن گروه نخستین از مهاجران و انصار که پیشقدم شدند.» ملاحظه می شود که در این آیه فرقی میان مهاجران و انصار نمی نهد و این پاسخ کسانی است که می خواستند میان مردم مکه و مدینه تخم خلاف بیفشانند نه تنها در مورد سبقت به ایمان بلکه از دیگر جهات که مکیان مهاجر و مدنیان انصار هر یک ویژگیهای خود را داشتند.اسلام با تمام نیرو این گونه دعویها را نظریۀ جاهلی خواند و آنچه را برای هر کس ارزشمند شمرد رابطۀ او با عملش بود نه رابطه اش با شهر و دیارش.

وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ

و آنان که به نیکی از پی ایشان رفتند.» این متابعت از روی نفاق نبود و برای مصلحت روز نبود بلکه فقط و فقط برای خدا بود.اینان نیز در شمار همان سبقت گیرندگان اند.

شاید هم«احسان»که در متن آیه آمده و ما«به نیکی»ترجمه کرده ایم مراد این باشد ایمان این گروه تنها تسلیم و قبول مطلق نبود بلکه با بخشندگی و انفاق هم توأم بود.

رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا

ص :225

الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ /4 فِیهٰا أَبَداً ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

خدا از ایشان خشنود است و ایشان نیز از خدا خشنودند برایشان بهشتهایی که در آنها نهرها جاری است و همیشه در آنجا خواهند بود آماده کرده است.این است کامیابی بزرگ.»

صف مقابل مؤمنان

[101]

برای آن که بدانیم که پیشی گرفتگان در ایمان تا چه حد در آسمان انسانیت اوج گرفته اند و از میدان جاذبۀ شهوات خارج گشته اند ضروری است به کسانی که در مقابل اینان قرار دارند یعنی آن جماعت که در لجن زار نفاق فرو رفته اند نظری بیفکنیم تا به میزان هبوط آنان در هاویۀ شوربختی آگاه شویم.

وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفٰاقِ

و گروهی از عربهای بادیه نشین که گرد شما را گرفته اند منافق اند و گروهی از مردم مدینه نیز در نفاق اصرار می ورزند.» یعنی چشم پوشی از گناهانشان تنها به سبب اهل مدینه یا اهل مکّه بودنشان نیست.

لاٰ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلیٰ عَذٰابٍ عَظِیمٍ

تو آنها را نمی شناسی ما می شناسیمشان و دو بار عذابشان خواهیم کرد و به عذاب بزرگ گرفتار می شوند.» علم خدا به آنان برای عذاب کردنشان کافی است.منافق هر چند خود را از انظار مردم مخفی دارد یا خود را از دیدگاه دستگاه رهبری دور نگهدارد برایش سودی نخواهد کرد،زیرا خدای سبحان اعمال آنها را شماره می کند و به زودی کیفرشان خواهد داد ولی این کیفر دو بار است یک بار پیش از پرده برافتادن از کارشان،و این عذاب روحی است.و یک بار بعد از آن و این عذاب مادی است.با این همه باز هم عذاب قیامت در انتظار آنهاست.

ص :226

مردم سست ایمان

[102]

در اینجا گروه دیگری هستند که به گناهان خود اعتراف می کنند.

از این رو تا حدی به ایمان نزدیک اند،زیرا ایمان را دو مرحله است فهم حقیقت و به کار بستن آن.ممکن است کسی حقیقت را شناخته و بدان معترف باشد ولی بدان عمل نکند ولی زمانی که از لحاظ روحی و جسمی آمادگی پیدا کرد،بدان عمل کند.دربارۀ اینان است که می گوید:

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

و گروه دیگر به گناه خود اعتراف کردند که اعمال نیکو را با کارهای زشت آمیخته اند.شاید خدا توبه شان را بپذیرد،زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.» خداوند آن سان که اینان با ارزشها معامله می کنند با آنان معامله خواهد کرد ولی رحمت او از گناهان ایشان بسی گسترده تر است.

[سوره التوبة (9): آیات 103 تا 106]

اشاره

خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (103) أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ یَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ یَأْخُذُ اَلصَّدَقٰاتِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (104) وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105) وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللّٰهِ إِمّٰا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (106)

/4

ص :227

معنای واژه ها

106 مرجون:تأخیرشدگان و واگذاشته شدگان تا امر خدا را ببینند.

/4

از صدقات تا تطهیر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیۀ پیشین داشتیم که گروهی هستند که هم اعمال نیک انجام می دهند و هم کارهای ناپسند در این آیات بیان می کند که چه چیز این گروه را به صلاح می آورد.نخست گرفتن صدقات از ایشان را مطرح می نماید تا سبب پاکیزه شدن اموال و تزکیه نفوس آنان گردد.قرآن پیامبر(ص)را فرمان می دهد که برایشان دعا کند تا سبب آرامش نفوس آنان گردد نفوسی که در ورطۀ گناه غرق شده است.خدا آنچه را که به ظاهر بر زبان می آورد می داند و از آنچه در دل نهان می سازند آگاه است.

از آنجا که خدای تعالی توبۀ بندگانش را می پذیرد،نباید اینان از رحمت خدا مأیوس گردند،بلکه به انفاق صدقات روی نهند،زیرا خدا که توبه پذیر و مهربان است آن صدقات را می پذیرد.

وقتی می گوید صدقات و توبه،مراد بی نیاز شدن از عمل نیست بلکه باید عمل کنند و این عمل است که مورد نظر کرامت خداوند و پیامبرش قرار می گیرد و خدا که دانای ظاهر و باطن و نهان و آشکار است پاداش عمل آنان را خواهد داد.

/4 گروه دیگری از مردم هستند دورتر از اینان.حساب ایشان با خداست خدا

ص :228

یا آنان را عذاب می کند یا توبه شان را می پذیرد و این بر حسب علم اوست و بر مقتضای حکمت بالغۀ اوست و به آنان کیفر یا پاداش خواهد داد.

شرح آیات:
اشاره
صدقه به اکراه

[103]

صدقه باید به رضا و رغبت و فقط برای تقرب به خدا پرداخت شود و انگیزۀ آن ایمان به خدا و روز جزا باشد.صدقۀ مالی،انفاق مال است از روی ایمان و تقوی.اما مردمی هستند که خود صدقه را نمی پردازند بلکه باید از ایشان گرفته شود.اینان همان گروهی هستند که در آیۀ پیش از آنان یاد شد که کردارهای نیک خود را به اعمال ناپسند می آمیزند.از این رو خدای تعالی پیامبرش را فرمان می دهد(و به تبع آن همه رهبران اسلامی را)که از اموال آنان صدقه بستاند حتی اگر پرداخت آن از روی رضا و رغبت نباشد.ولی هدف این صدقه با هدف جزیه و دیگر اموالی که مثلا برای قصاص می پردازند فرق دارد هدف در اخذ این صدقه دو چیز است:

اولا:پاکیزه ساختن اموال ایشان و زدودن هر شهرت بد از ایشان است.

ثانیا:تزکیۀ نفوس آنهاست و پرورش آنهاست به مقتضای کرم و بزرگواری و خروج از سلول تنگ بخل و فرا بردن ایشان به سطح عطا و احساس مسئولیتهای اجتماعی در برابر افراد اجتماع.

خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهٰا

از داراییهای آنان صدقه بستان تا آنان را پاک و منزه سازی.» البته این فرمان به معنی آن نیست که اموال ایشان را در حیطۀ تصرف در آورند،بلکه مقداری محدود از آن چون خمس و زکات و دیگر حقوق اجتماعی که برای گرفتن آنها ضوابط معینی وجود دارد.

از سوی دیگر این گرفتن صدقه نباید به گونه ای باشد که برای آنان حرجی ایجاد کند و آنان را از طریق حق دور گرداند.از این رو باید با دعا در حق ایشان

ص :229

توأم باشد.

/4

وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ

و برایشان دعا کن زیرا دعای تو مایۀ آرامش آنهاست.» دعا در حق اینان به خیر و برکت است و همین دعا سبب آرامش دل آنان می شود به گونه ای که اعتمادشان به خدا و جامعۀ اسلامی که رهبری اسلامی زمام ادارۀ آن را بر عهده دارد.

وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

و خدا شنوا و داناست.» یعنی آن دعا را می شنود و به اهداف آن که دعا می کند و او را می ستاید و برای برادران مسلمانش خیر و سعادت طلب می کند آگاه است.

پذیرفتن خدا صدقات را

[104]

خدا به احوال بندگانش آگاه است.می خواهد که ما یقین داشته باشیم که او توبۀ بندگانش را می پذیرد.با آن که رسول اللّٰه است که صدقه را می ستاند ولی پذیرندۀ توبه خداست زیرا در واقع گیرندۀ صدقه خداست.از این رو است که می فرماید:

أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ

آیا هنوز ندانسته اند که خدا توبۀ بندگانش را می پذیرد و صدقات را می ستاند و خداست که توبه پذیر و مهربان است.» [105]

برای این که آن گروه که عمل صالح و ناپسند را به هم می آمیزند به خود آیند و نفوس خویش از زنگ گناه پاکیزه سازند و در راه دین از صلابت و استواری بیشتری برخوردار شوند باید دست به عمل زنند و این عمل در نفس آنان دو اثر باقی می گذارد:یکی رسوخ ایمان است در آن و یکی هم اثری است که /4 پیامبر و مؤمنان آن را می بینند و صاحب آن را می ستایند.

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ

بگو عمل کنید،خدا و پیامبرش و مؤمنان اعمال شما را خواهند دید.»

ص :230

بنا بر این کسی که عمل خیری انجام می دهد نباید بیمی به دل راه دهد و چنان پندارد که به نتیجۀ مطلوب نخواهد رسید.آری او نتیجۀ عمل خود را خواهد یافت یا در این جهان و یا در آن جهان.

وَ سَتُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

و شما به نزد دانای نهان و آشکارا باز گردانده می شوید و او از اعمالتان آگاهتان خواهد کرد.» خداوند تعالی ظاهر و باطن را می داند و تنها به دادن جزاء به کسی که کاری انجام داده اکتفاء نمی کند،بلکه برای او بیان می کند که این جزاء در برابر فلان عمل است تا در کام جان او خوشگوارتر بود و بیشتر موجب عزّت و افتخار او گردد.

همۀ اینها علاج نفوس ضعیفی است که ایمانشان هنوز به مرحلۀ کامل خلوص نرسیده و اعمال نیک آنها به کردارهای ناپسند آمیخته است.

سخن آخر آن که:بیشتر مسلمانان از این گروه اند که هنوز شخصیت ایمانی آنان تکامل نیافته است.بر اینان واجب است که از این وسیلۀ علاج برای تعمیق روح تقوی در نفوس خود سود جویند.

آنها که کار خود را به خدا محوّل می کنند

[106]

گروه دیگری هستند که خود را اصلاح نمی کنند و از این علاج قرآنی برای معالجۀ نفوس خویش بهره نمی جویند و چون نفوسی ضعیف و اراده ای سست دارند همواره میان بهشت و دوزخ در تردیداند.

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّٰهِ إِمّٰا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

گروهی دیگر به مشیت خداوند واگذاشته شده اند که یا عذابشان می کند یا توبه شان را می پذیرد و خدا دانا و حکیم است.» گاه ممکن است فردی که هنوز به مرحلۀ اعلای ایمان نرسیده باشد،زیرا نتوانسته حقیقت ایمان را درک کند یا بگوییم از درک حقیقت آن قاصر بوده،

ص :231

مرتکب گناهی شود. /4 درهای رحمت باری تعالی برای چنین کسی گشاده است.

اما گاه ممکن است که شخصی می خواهد در برابر اوامر خداوند سرکشی کند یا عمدا به آن اهمیت ندهد و در گرداب شهوات غوطه ور شود،خدای تعالی چنین کسی را به سختی عقاب می کند:

و خدا دانا و حکیم است».

پس آدمی نباید از رحمت خداوند مأیوس گردد و هم چنان به نافرمانی و گناه ادامه دهد هر چند گناهانش بسیار و بزرگ باشد بلکه در حد معینی درنگ کند و بکوشد که هیچ گاه رابطۀ خود را با خدا نگسلد.از سوی دیگر نباید اعتماد به رحمت خدا او را از عمل باز دارد چه بسا چون دیده بر هم نهد به سبب بسیاری گناهانش با نقمت و عذاب خدا رو به رو گردد.

خدا به لطایف نیّات افراد بشر و دقایق اعمال ایشان عالم است و به سبب حکمت اوست که دقیقه ای از اعمال بندگان فروگذار نمی شود،و حساب همه را دارد بی هیچ کم و کاستی.باید همگان برای خلاص از عذاب خدا و وصول به رحمت گسترده او تلاش کنند و از رحمت او مأیوس نباشند و به اعمال خویش مغرور نگردند.

[سوره التوبة (9): آیات 107 تا 110]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصٰاداً لِمَنْ حٰارَبَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاَّ اَلْحُسْنیٰ وَ اَللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (107) لاٰ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْویٰ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجٰالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیٰانَهُ عَلیٰ تَقْویٰ مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیٰانَهُ عَلیٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ فَانْهٰارَ بِهِ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (109) لاٰ یَزٰالُ بُنْیٰانُهُمُ اَلَّذِی بَنَوْا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاّٰ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (110)

/4

ص :232

/4

رسالت مسجد و مسجد ضرار
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیشین سخن از گروه های مختلف اجتماع اسلامی بود.از جمله گروه منافقان یکی هم گروهی است که نفاق خود را در زیر پردۀ دین مخفی کرده اند اینان مسجدی ساخته بودند ولی قصدشان از ساختن آن زیان رسانیدن به مسلمانان و فاسد کردن اعتقادات آنها و ایجاد تفرقه در صفوف آنها و بسیج نیروهایی برای معارضه با آنان بود.همۀ این اعمال را در زیر شعارهای فریبنده و پر زرق و برق مخفی کرده بودند.مدعی بودند که کاری جز خیر و صلاح مسلمانان ندارند در حالی که خدای تعالی بر دروغگوییشان گواهی می داد.

خداوند پیامبرش را از اقامۀ نماز در این مسجد نهی نمود زیرا بنای مسجد باید بر تقوی استوار باشد نه بر اضرار و کفر و تفرقه.به تعبیر دیگر بر اساس نفع و ایمان و وحدت بنا شده باشد.همچنین پایگاهی باشد علیه قوای دشمن و باید جماعتی که در مسجد گرد می آیند دوستداران پاکی و صلاح باشند زیرا خداوند اینان را دوست می دارد.

مسجد باید بر اساس تقوی و خشنودی خدا و پیروی از راه و روش الهی بنا شده باشد و اگر نه بر این اساس ثابت استوار باشد،همانند خانه ای است که بر لب پرتگاهی ساخته شده و هر بار احتمال سقوط او می رود.سرانجام چنین خانه ای

ص :233

سقوط در اعماق این پرتگاه است /4 و سرانجام چنان مردمی که در چنان مسجدی گرد می آیند سقوط در آتش جهنم است،زیرا خداوند ظالمان را هدایت نمی کند اینان با پذیرفتن کفر و فساد بر خود ستم روا داشته اند.

این بنای منحرف را هیچ اساس استواری نیست حتی در دل و جان بنیانگذاران آن.زیرا اینان به صحت راه و روش خویش اعتماد ندارند و آن قدر در این تردید و بی اعتمادی خواهند ماند،تا دلهایشان پاره شود و اراده شان به نابودی کشد.خداوند به اعمال آنان آگاه است و از روی حکمت خویش پاداششان خواهد داد.

شرح آیات:
اشاره
مسجد ضرار

[107]

بار دیگر قرآن از نقشه های شیطانی و مکارانۀ منافقان پرده بر می دارد.اینان که خود را در زیر پوشش دین و شعارهای دینی مخفی کرده بودند و مسجدی ساختند و در باطن قصدشان زیان رساندن به مسلمانان بود.قرآن برای ما بیان می کند که نباید فریب بخوریم بلکه با ژرفنگری جوانب کارها را بسنجیم و برای امور مشابه آینده از تاریخ درس عبرت بگیریم.

منافقان،مسجدی که ساخته بودند به قصد زیان رساندن به مردم بود و حال آن که هدف اصلی آنان از بنای مساجد سود رساندن است.مسجد برای پرستش خداست.و حال آن که این مسجد برای کفر ورزیدن به خدا بود و نیز رواج ارزشهای شیطانی مثلا تفرقه انداختن میان مردم با بهانه قرار دادن مسائل نژادی و قومی و اقلیمی و عشایری.

وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرٰاراً

آنهایی که مسجدی می سازند تا به مؤمنان زیان برسانند.» /4 به مردم زیان برسانند نه سود،مسجد عنوان مسجد ضرار پیدا می کند به هنگامی هم که با سرمایه مستکبرین ساخته شده باشد چون سرمایه داران بزرگ و

ص :234

رؤسای قبایل نژادپرست.مسلما هدف چنین مسجدی جز زیان رساندن به مستضعفان و تسلط بر مردم آن هم به نام دین،نخواهد بود.

وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ

و میانشان کفر و تفرقه اندازند.» محتوی چنان مسجدی از جنبۀ ایدئولوژی و فرهنگی کفر به خدا و به ارزشهای دین است هر چند که در آنجا نماز هم اقامه شود.زیرا نماز اینان ضد نماز حقیقی است و اقامه شعایرشان هدفی جز اعادۀ حکومت مستکبران ندارد و از آن جز کفر و ضلالت نزاید.

در مسجد اینان میان فقیران،و مستضعفان و مهاجران از مکّه و میان اغنیا و رؤسای قبایل و سران منافقان که از مردم مدینه بودند فرق نهد در حالی که اصل و اعتبار مسجد در این است که میان همۀ افراد آن مساوات و برابری برقرار باشد.

وَ إِرْصٰاداً لِمَنْ حٰارَبَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ

و تا برای کسانی که می خواهند برای خدا و پیامبرش جنگ کنند کمینگاهی باشد.» شایسته است که مسجد خاستگاه نیروهایی باشد صادق در دفاع از اسلام.

ولی این مسجد مجمع جماعات منافقان بود و همۀ تلاش آنها نه دفاع از اسلام بلکه گردآوردن نیروهایی بود برای محاربه با خدا و رسول او.

بنا کنندگان و ساکنان این مسجد و هر مسجد دیگری که چنین خصایصی داشته باشد ادعا می کنند که قصد بدی ندارند،بلکه هدفشان مقدس است و می خواهند بهترین زندگی را برای مردم فراهم آورند یا از حقوق بشر حمایت کنند یا از آزادی و استقلال نگهداری کنند.

وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنٰا إِلاَّ الْحُسْنیٰ وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ

آن گاه سوگند می خورند که ما را جز نیکوکاری قصدی نبوده است خدا گواهی می دهد که دروغ می گویند.» /4

اساس و اهداف مسجد

[108]

خدای تعالی پیامبرش را از اقامۀ نماز در چنین مسجدی نهی

ص :235

می کند.

لاٰ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً

هرگز در آن مسجد نماز مگزار.» حتی اگر بنا هم بنام مسجد باشد جنبۀ شرعی و قانونی کسب نخواهد کرد، زیرا هدف از بنای آن فساد و کفر بوده است و اگر پیامبر و هر رهبری دینی در چنین مسجدی نماز بخواند مشروعیت دادن به اعمال طاغوتیان است یا تحقق بخشیدن به ارزشهای جاهلی است.

لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْویٰ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ

مسجدی که از روز نخست بر پرهیزگاری بنیان شده شایسته تر است که در آنجا نماز بگزاری.» پرهیزگاری در این آیه نماد این معنی است که بنای مسجد برای نفع همۀ مردم است هم از ناحیۀ اقتصادی و هم از ناحیۀ اجتماعی و نیز اشاعۀ ارزشهای دینی از جنبۀ پرورشی و گسترش روح دوستی و همکاری از نظر اخلاقی و سیاسی است.

ولی کسانی که در مسجدی که بنای آن پرهیزگاری باشد گرد می آیند یا رهبری آن را در دست دارند مردمانی پاکیزه خوی اند و هدفشان نخست تزکیۀ نفس خود و سپس تربیت مردم است.

فِیهِ رِجٰالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللّٰهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ

در آنجا مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه باشند،زیرا خدا پاکیزگان را دوست دارد.» هدف آنان استثمار فقرا و تسلّط بر آنها به نام دین نیست و نمی خواهند به نام دانش و فضل بر آنان بزرگی فروشند.بلکه آنها در جستجوی طهارت نفوس خویشند و در پی تکمیل شخصیتشان و نماد زندۀ کسانی هستند که در مساجد از روی صدق نیت اقامه نماز می کنند.

[109]

اساس مسجد تقوی با مسجد ضرار فرق بسیار دارد.مسجد تقوی را بنیان پرهیزگاری است و جستجوی خشنودی حق و در پی آن تنفیذ برنامه های نبوت و تحقق اهداف آن در حالی که مسجد ضرار بنیانش متزلزل است،زیرا بر پیهای

ص :236

/4 لرزان هوا و هوس و مصالح بی ارزش مادی بنا شده با هر باد که می وزد به سمتی متمایل می شود.روزی این یک را ثنا می گویند و روزی دیگری را،یا این خاندان را لعنت می کند و روزی دیگر خاندان را.

أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیٰانَهُ عَلیٰ تَقْویٰ مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیٰانَهُ عَلیٰ شَفٰا جُرُفٍ هٰارٍ

آیا کسی که بنیان مسجد را بر ترس از خدا و خشنودی او نهاده است بهتر است یا آن کس که بنیان را بر کنارۀ سیلگاهی که آب زیر آن را شسته است نهاده است.» یعنی بر کنارۀ پرتگاهی.

فَانْهٰارَ بِهِ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ

تا با او در آتش جهنم سرنگون گردد.» مسجد باید در واقع مرکز ثقل اجتماع و سیاست باشد و مردم آن سان که به وسیلۀ ستارگان راه خود را در بیابان می یابند در امور سیاسی و اجتماعی هم به هدایت آن راه خود بیابند و بدان اعتماد داشته باشند و در سایۀ آن بیارامند و مستضعفان پراکنده را در محضر امام راهنما گرد آورد آن سان که ترسندگان در پناهگاهی امن قرار می گیرند.مسجد همۀ نیروهای مؤمن را بسیج و متحد می کند.

پس نباید دستخوش دگرگونیهای سیاسی شود و باید که امامان مسجد مستقل از نفوذ قدرتها باشند اما اگر چون اقماری در فلک سیاست هر لحظه در تغییر و دگرگونی باشند در این صورت به خود ستم کرده اند و خداوند ستمکاران را دوست ندارد و هدایت نمی کند.

وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ

و خدا مردم ستمگر را هدایت نمی کند.» [110]

مسجدی که بر اساس ظلم بنا شده مستاصل و لرزان است.ساکنان آن همواره در تردید و عدم اعتماد خواهند بود.

/4

لاٰ یَزٰالُ بُنْیٰانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاّٰ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

آن بنا که برآورده اند همواره مایۀ تشویش در دلشان خواهد بود.تا آن هنگام که دلشان پاره گردد و خدا دانا و حکیم است.»

ص :237

زیرا به بنای خود ایمان ندارند و برای آن نقشی در راهنمایی جامعه قایل نیستند،زیرا آن را برای اهداف بی ارزش مادی ساخته اند و اکنون که به آن هدفها رسیده اند مسجد را رها می کنند.چنان که شاعر گوید:

صلی المصلی لامر کان یطلبه

لمّا انقضی الامر لا صلّی و صاما

نمازگزاری است که نماز می خواند تا به مقصودی رسد و چون رسید و کار به پایان آمد دیگر نه نماز می خواند و نه روزه می گیرد.

[سوره التوبة (9): آیات 111 تا 112]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی اَلتَّوْرٰاةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ وَ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اَللّٰهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ اَلَّذِی بٰایَعْتُمْ بِهِ وَ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (111) اَلتّٰائِبُونَ اَلْعٰابِدُونَ اَلْحٰامِدُونَ اَلسّٰائِحُونَ اَلرّٰاکِعُونَ اَلسّٰاجِدُونَ اَلْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنّٰاهُونَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ اَلْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اَللّٰهِ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (112)

/4

ص :238

/4

صفات مجاهدان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن ضمن معرفی گروه های مختلف مردم بر حسب وضع و موقعیتی که دارند،اکنون به معرفی گروهی از برترین مؤمنان می پردازد که عالیترین نمونه و نماد مؤمنان هستند.این گروه هر چه از دیناری دارند به خدا می دهند تا در عوض در آخرت بهشت را بستانند.اینان را می بینی که در راه خدا جهاد می کنند و برای ایشان فرقی نمی کند که کشته شوند یا دیگری را بکشند.خداوند بحق آنان را وعده داده،و از این وعده در تورات و انجیل و قرآن یاد کرده است آیا کسی هست که به وعدۀ خود وفا کند تا خدای تعالی هم وعدۀ خود را برآورد؟این یک معاملۀ سودمندی است که خدا مؤمنان را به آن بشارت می دهد و با کامیابی بزرگی همراه است.

از صفات این گروه این که توبه کنندگانند یعنی همواره در صدد اصلاح خود هستند.اهل عبادتند و اهل سپاس.یعنی به آنچه خداوند قسمتشان کرده خرسنداند و به رحمت واسعه خداوندی اطمینان دارند،همچنین اهل سیاحت اند یعنی همواره در زمین سفر می کنند یا برای عبرت گرفتن و یا برای جهاد،اهل رکوع و سجودند و تسلیم و خضوع،امر به معروف می کنند و نهی از منکر و پیوسته در کار صیانت حدود خداوند هستند.

به سبب این کارهای خود مثل اعلای انسانیت اند پس شایسته است که /4 آنان را به لطف و رحمت پروردگارشان تهنیت گویند و بشارت دهند.

ص :239

شرح آیات:
اشاره
رابطۀ خدا با بنده،خرید و فروخت

[111]

هنگامی که هزار دینار می دهی تا قطعه زمینی را از مالکش بخری، با هزار دینار خود چه می کنی؟خواه و ناخواه از آن دل بر میکنی و منتظر صاحب زمین می نشینی تا هر وقت بیاید و پولش را طلب کند به او بدهی.او نیز به نوبۀ خود منتظر است تا زمینی را که به تو فروخته به تو بدهد و پولش را دریافت کند.بدین سان است وقتی که خدا از مؤمنین چیزی می خرد.همه دارایی آنها را از مال و جان و در برابر وعدۀ بهشت می دهد.وعدۀ پروردگار راست و درست است و تو مؤمنی که فروشنده هستی دیگر مالک جان و مال خود نیستی زیرا آن را به خدا فروخته ای و چه خریدار خوبی و چه بهای ارجمندی!خریدار خدا و بها بهشت است.از این پس تو را هوای بهشت در سر می افتد و شوق دیدار آن زیرا آن را به فضل و رحمت خدا مالک شده ای.

آیا تردیدی در این داری که خداوند پیمان خود را به تو وفا خواهد کرد؟نه چنین است.او با وفاترین است در پیمان،زیرا بی نیاز و ستوده است و بهشتهای گسترده را که عرض آن همسنگ آسمانها و زمین است در اختیار دارد.

إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ

خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خرید تا بهشت از آنان باشد.» از این رو نفس خود را مشتاق جهاد می بینی زیرا این است راه شهادت تو و در نتیجه راه توبه بهشت و لقاء خداوند.خدایی که محبوب دل مؤمنان است.

یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ

در راه خدا جنگ می کنند،چه بکشند یا کشته شوند وعده ای که خدا در تورات و انجیل داده است به حق بر گردن اوست.» در هر عصری مؤمنان صادق عقیدت را می بینی که برای رفتن به جهاد بر یکدیگر پیشی می گیرند و این شیوۀ آنها بوده از عهد موسی تا عیسی تا عصر

ص :240

محمد(ص).

/4

وَ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ

و چه کسی بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد کرد.» خداوند محققا به عهد خود وفا کند زیرا او صادق است و قادر است و پیروزمند است و مهربان ترین مهربانان است.هر چه را به تو وعده کرده چند برابر پرداخت خواهد کرد.

فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بٰایَعْتُمْ بِهِ وَ ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

بدین خرید و فروخت که کرده اید شاد باشید که کامیابی بزرگی است.»

صفات مؤمنان

[112]

از اوصاف این گروه که در تمام جوانب زندگیشان نمایان است و حکایت از این دارد که اینان اهل بهشت اند و به دنیای دنی و نعیم ناچیز آن دلبستگی ندارند چند چیز است:

الف:همواره تائب هستند،هر گناه که مرتکب شوند در حال توبه می کنند،به هر غفلت و نادانی که گرفتار آیند دست انابت به درگاه خداوندی به آسمان بلند می کنند.همواره در پی اصلاح نفس خویش اند تا گرفتار دیو شهوت و هوس نگردند.

ب:خدا را عبادت می کنند و شب و روز به درگاه او تضرع می کنند و با این عمل در ایمان خود ثابت قدم تر می شوند و در جهاد خصم بیشتر پای می فشارند.

ج:حمد خدای سبحان به جای می آورند و همواره خشنوداند و به عطای پروردگارشان خرسند.بدین سبب شخصیتی سالم و خالی از عقده های مردم دنیاپرست دارند.همچنین دستشان بخشنده است و در تحمل رنجها تواناترند و از جسمی سالم بهره مند هستند.

د:در زمین سیاحت می کنند تا نیک بنگرند و عبرت بگیرند و ببینند که برای آبادانی زمین چه نیروهایی به کار رفته.انسانهایی را که خواستار هدایت اند

ص :241

بشناسند و پیام حق را به آنان ابلاغ کنند و نفس خود در راه خدا به رنج افکنند.

ه:رکوع و سجود می کنند،زیرا آن دو مظهر صادق عبادت اند.

/4 و:امر به معروف می کنند و نهی از منکر زیرا خود را برای این مسئولیت مهم مهیّا کرده اند.

ز:همواره می کوشند تا پای از حدود دین بیرون ننهند و هرگز به خود اجازه تجاوز از حدود شرعی را نمی دهند و مجاهده در راه خدا را بهانۀ چنین اعمالی نمی سازند.بلکه خود را به رعایت حدود و ضوابط دین از هر کس دیگر ملتزم تر می دانند.خداوند چنین کسان را به رحمت گستردۀ خود بشارت می دهد.

اَلتّٰائِبُونَ الْعٰابِدُونَ الْحٰامِدُونَ السّٰائِحُونَ الرّٰاکِعُونَ السّٰاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّٰاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اللّٰهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ

توبه کنندگانند،پرستندگانند،ستایندگانند،روزه دارانند،رکوع کنندگانند، سجده کنندگانند،امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکرند و حافظان حدود خدایند و مؤمنان را بشارت ده.»

[سوره التوبة (9): آیات 113 تا 116]

اشاره

مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کٰانُوا أُولِی قُرْبیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ اَلْجَحِیمِ (113) وَ مٰا کٰانَ اِسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِیّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ (114) وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰی یُبَیِّنَ لَهُمْ مٰا یَتَّقُونَ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (115) إِنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (116)

/4

ص :242

معنای واژه ها

114 موعدة:از وعد است.

لأواه:أوّاه از تأوّه و آن درد کشیدن است.

/4

پیوستگی و خویشاوندی و امر رسالت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیاتی که پیش از این داشتیم دربارۀ موضعگیریهای گروه های مختلف در برابر امر رسالت بود.در این آیات و آیاتی که پس از آن خواهد آمد از روابط این گروه ها با یکدیگر سخن به میان می آید.در آغاز،عدم پیوستگی میان مؤمنان و مشرکان را تذکّر می دهد و می گوید میان این دو گروه هیچ گونه پیوستگی و خویشاوندی وجود ندارد،حتّی برای پیامبر و مؤمنان جایز نیست که برای مشرکان طلب آمرزش کنند زیرا این امر حکایت از نوعی علاقه دارد.علاقه ای که شرعا ممنوع است و به هیچ مسلمانی سودی نمی رساند.

در آیۀ بعد سخن از طلب آمرزش کردن ابراهیم است برای پدرش در حالی که می دانست که مشرک است زیرا به او وعده داده بود که برایش آمرزش خواهد.

چه بسا ابراهیم به این امید بود که پدرش هدایت یابد ولی چون دریافت که هدایت را در او راه نیست از او بیزاری جست زیرا ابراهیم در یکتاپرستی خالص بود و همواره به درگاه پروردگارش زاری می کرد و بردبار بود.

خداوند بشر را فطرتا هدایت کرده و برایشان پیامبران فرستاده و شرایع و قوانین دین را آشکار ساخته،زمانی که با آن شرایع مخالفت کردند و آن را نپذیرفتند خدا ایشان را گمراه ساخت و خدا بر هر چیزی داناست.

ص :243

/4 بدین گونه خدای تعالی از طلب آمرزش برای مشرکان نهی فرموده است زیرا خدا آنها را راه نموده ولی آنان کوری و ضلالت را دوست داشتند خدا نیز برایشان گمراهی خواست و آنان را از رحمت خود دور نمود.خداوندی که دارنده فرمانروایی آسمانها و زمین است دوستدار و سرپرست بشر است بدان سان که او را از خاندان و خویشاوندان بی نیاز می گرداند.

شرح آیات:
اشاره
شرایط استغفار

[113]

بعضی از مردم گناه می کنند و آرزو می کنند که پیامبر یا یکی از اولیاء خدا آنان را شفاعت کند،زیرا فرزند فلان ولی از اولیاء خداست یا پیرو پیامبر است.

ممکن است این آرزو،آرزویی معقول باشد ولی به سه شرط:

اولا:این آرزو،تنها یک آرزو نباشد بلکه آرزویی باشد توأم با عمل صالح.قرآن کریم می فرماید:«آیا آدمی تمنی می کند،در حالی که آخرت و دنیا از آن خداست».تا آنجا که می گوید:«برای آدمی جز آنچه برای به دست آوردنش سعی ورزیده نیست».اینها دلیل بر این است که آرزو اگر در همان محدودۀ آرزو باقی بماند سودی نخواهد کرد.

ثانیا:رابطه و پیوستگی اش به ولی یا رسول رابطه و پیوستگی بر مبنای ایمان باشد نه آن که فقط جنبۀ عاطفی داشته باشد یا پیوستگی نسبی باشد.زیرا پیغمبر پدر هیچ یک از افراد نیست بلکه پیش از هر چیز پیغمبر است و خداوند او را فرستاده تا مردم از او فرمان ببرند.اگر رابطه و پیوستگی از جهت ایمان به خدا باشد سبب شفاعت او می شود.

ثالثا:گناه،شرک به خدا که گناهی عظیم است نباشد،زیرا خدا هر گناهی را می آمرزد مگر شرک به خود را.

با تحقق این شروط پیغمبر یا ولی خدا می تواند از گناهکاران شفاعت کنند

ص :244

ولی باز هم شفاعت به آن معنی نیست که بر خدا است که گناهان را بیامرزد.بلکه بنده باید خدا را بخواند و خدا به فضل خود دعای او را مستجاب کند. /4 همچنین شفاعت و استغفار به یک معنی است زیرا استغفار دعاست برای آمرزش گناه گناهکاران.آیه ای که می آید تأکید است بر این شرط اخیر که مهمترین این شرایط هم هست که می فرماید:

مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کٰانُوا أُولِی قُرْبیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ

نباید پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند برای مشرکان هر چند از خویشاوندان باشند-پس از آن که دانستند که به جهنم می روند-طلب آمرزش کنند.» تا زمانی که شخصی مشرک است اهل جهنم است بنا بر این طلب آمرزش برای او وجهی ندارد.و چرا باید با چنین کسی مؤمنان ارتباط معنوی پیدا کنند.او از امتی است و ما از امت دیگر.سرانجام او آتش است و سرانجام مؤمن بهشت.

[114]

آری،استغفار برای مشرک هم جایز است هنگامی که مقصود طلب هدایت او باشد.هم چنان که رسول اللّٰه در مواردی برای قوم خود که مشرک بودند از خدا طلب هدایت می کردند و می گفتند:«خدایا قوم مرا هدایت کن که مردمی نادان هستند»همچنین ابراهیم به پدر خود وعده داد که برای او از خدا آمرزش خواهد:

«سلام بر تو،از پروردگار خود برای تو آمرزش خواهم خواست الخ».

ابراهیم نیز قصدش از آمرزش خواستن هدایت قوم خود و بیرون آوردن ایشان از ضلالت بود.ولی هنگامی که دریافت که پدرش و قومش دشمنان خدا هستند و شرکشان نه از جهلشان بلکه از کینه توزی آنهاست از آنها دوری گزید و بیزاری جست.

وَ مٰا کٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِیّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ

آمرزش خواستن ابراهیم برای پدرش نبود مگر به خاطر وعده ای که به او داده بود.چون برای او آشکار شد که پدرش دشمن خداست از او بیزاری جست.زیرا ابراهیم بسیار خدای ترس و بردبار

ص :245

بود.» [115]

خدای تعالی فرمان به قطع رابطه با مشرکان بدون سابقۀ بشارت به بهشت و انذار از عذاب خدا نمی دهد.بر ما است که به هر وسیلۀ ممکن آنها را به سوی هدایت فرا خوانیم.از جملۀ این وسایل دعا در حق آنهاست که به راه راست هدایت شوند /4 و چون دشمنی ورزیدند،آنان را ترک گوییم و از آنها بیزاری جوییم.

هم چنان که خدای سبحان هرگز مردمی را که هدایت کرده گمراه نمی سازد.

وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ

خدا قومی را که هدایت کرده است گمراه نمی خواهد.» هدایت او گاه از روی فطرت است زیرا خدا مردم را آفریده است و معرفت خود در نفوس آنان جای داده و توشۀ عقل و خرد بخشیده تا حقیقت را بشناسند.یا هدایت به وسیلۀ فرستادن پیغمبران است و چون هدایت یافتند آنان را نعمت دهد.

گاه این نعمت سبب طغیان آنان شود و هر چه را رسولان به آنان گفته اند از یاد ببرند.در این هنگام خدا نیز گمراهشان می خواهد و نعمت هدایت را از آنان سلب می کند.همان هدایتی که به آنان ارزانی داشته بود و آنان در نگهداشت آن نکوشیدند و اعمال و آیینهایی که بر آنان مقرر داشته بود رها کردند و به محرمات توجهی ننمودند و از آنها اجتناب نکردند.

حَتّٰی یُبَیِّنَ لَهُمْ مٰا یَتَّقُونَ

تا برایشان روشن کند که از چه چیز باید بپرهیزند.» یعنی از چه گناهانی باید اجتناب ورزند.

إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

که خدا بر هر چیزی داناست.» [116]

همچنین نباید انسان خود را وابسته به خویشاوندان کافر خود گرداند و برای آنان آمرزش نخواهد،زیرا فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست و خانواده و قبیله و عشیرۀ یک فرد هرگز او را از خدای بی نیاز نمی کند.

إِنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ

فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست.زنده می کند و

ص :246

می میراند و شما را جز خدا دوستدار و یاوری نیست.»

[سوره التوبة (9): آیات 117 تا 118]

اشاره

لَقَدْ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَی اَلنَّبِیِّ وَ اَلْمُهٰاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصٰارِ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ فِی سٰاعَةِ اَلْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مٰا کٰادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تٰابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (117) وَ عَلَی اَلثَّلاٰثَةِ اَلَّذِینَ خُلِّفُوا حَتّٰی إِذٰا ضٰاقَتْ عَلَیْهِمُ اَلْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ وَ ضٰاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اَللّٰهِ إِلاّٰ إِلَیْهِ ثُمَّ تٰابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (118)

/4

/4

اطاعت به هنگام سختی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند تعالی گناهانی را که افراد بشر تحت شرایط سختی مجبور به ارتکاب آنها شده اند خواهد بخشید.مثل آن ساعت عسرت که اصحاب رسول اللّٰه به آن مبتلا شدند و نزدیک بود که دلهایشان از حق برکنده شود و به انحراف و گمراهی متمایل گردد.خدای تعالی آنان را بیامرزید،زیرا خدا رئوف و مهربان است،و می داند که پایان طاقت آدمی کجاست.همچنین خداوند آن چند تن را هم که از جنگ سرپیچی کرده بودند،چون توبه کردند و خدا دانست که آنان را جز

ص :247

خدا پناهی نیست،بیامرزید.تا چون آمرزیده شوند به او باز گردند و همان برنامه های الهی را که برایشان مقرر شده بود به پایان برند.

پس،این دو آیه مکمل آیات پیشین است که می فرمود استغفار وقتی است که گناه به سطح شرک نرسیده باشد و چون به آن سطح رسید دیگر آمرزشی در کار نخواهد بود ولی پیش از آن خدای سبحان برخی از گناهان را می آمرزد.

شرح آیات:
اشاره
شفاعت چه زمان و برای چه؟

[117]

به موضوع شفاعت باز می گردیم.رسول اللّٰه چه زمان و چگونه از امت خود شفاعت خواهد کرد؟ /4 در اینجا به دو موضوع تأکید می ورزیم.

یکی آن که:شفاعت باید از کار و کوشش انسان منشأ گیرد نه از تمنیّات و رؤیاهای او.

دیگر آن که:هدف از شفاعت تعمیق رابطه میان پیامبر(ص)و قوم اوست و از آیه نخستین این دو موضوع دریافته می شود ولی چگونه؟ اکنون در خود آیه می اندیشیم.

لَقَدْ تٰابَ اللّٰهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهٰاجِرِینَ وَ الْأَنْصٰارِ

خدا توبۀ پیامبر و مهاجران و انصار را پذیرفت.» توبه پذیری خدا نسبت به پیامبر به معنی فزونی برکات اوست بر او ولی نسبت به مهاجران و انصار به معنی آمرزیدن گناهان آنهاست.ولی چگونه؟و به چه جهت گناهان ایشان را آمرزید؟زیرا که در ساعت شدت و سختی از پیامبر متابعت کردند و این کاری بزرگ بود و خدا به پایمردی حسنات بزرگ گناهان کوچک را می آمرزد و آیه بر این تأکید دارد.

اَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سٰاعَةِ الْعُسْرَةِ

آنان که در ساعت عسرت همراه او بودند.» صبر کردن در ساعات عسرت کاری بزرگ است که خدا به سبب آن دیگر

ص :248

کارهای کوچک را می بخشاید ولی مهمترین نقطه پیروی از رسول اللّٰه است و عدم مخالفت با او در مواقعی که به سبب دشواری وضع بشر دامن شکیبایی از دست فرو می هلد.

مِنْ بَعْدِ مٰا کٰادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ

از آن پس که نزدیک بود گروهی را دل از جنگ بگردد.» ناشکیبایی گاه موجب انحراف از ایمان به خدا و رسول او می گردد ولی اگر مؤمن گوش به فرمان رهبری داشته باشد و در آن تردید نکند،همین امر سبب آمرزیدن گناهان او می شود.زیرا پیامبر یا مقام ولایت در برابر پروردگار او را شفاعت می کند و در حق او دعا می کند و برای او آمرزش می طلبد.ما از این راه به فلسفۀ شفاعت آگاه می گردیم.

/4

ثُمَّ تٰابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ

توبه شان را بپذیرفت زیرا به ایشان رئوف و مهربان است.»

در تنگنای زندگی

[118]

در اینجا به یک وضع مشخص بر می خوریم و آن این است که سه تن از یاران رسول اللّٰه از رفتن به جنگ بازماندند.خدا بر آنان خشم گرفت و به پیغمبر خود فرمان داد که نباید هیچ یک از مسلمانان با آنان سخن گویند.اینان به چنان وضعی افتادند که گویی زمین با همه فراخی اش بر آنان تنگ شده بود.

وَ عَلَی الثَّلاٰثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتّٰی إِذٰا ضٰاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ وَ ضٰاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ

و نیز خدا پذیرفت توبۀ آن سه تن را که از جنگ تخلف کرده بودند تا آن گاه که زمین با همه گشادگی اش بر آنان تنگ شد و جان در تنشان نمی گنجید.» مراد از تنگ شدن زمین این است که جامعه رابطۀ خود را از آنها بریده بود.و آنان از احساس گناه به وضعی افتاده بودند که گویی جان در تنشان جای نمی گرفت.پس متوجه خدا شدند.

ص :249

وَ ظَنُّوا أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اللّٰهِ إِلاّٰ إِلَیْهِ

و خود دانستند که جز خداوند هیچ پناهگاهی که بدان روی آورند ندارند.» در واقع این حقیقت در مقابلشان مجسم شده بود که تنها حصن حصینی که آنان را در برابر هجوم مشکلات در سایۀ حمایت خود می گیرد خدای قادر متعال است.

ثُمَّ تٰابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ

پس خداوند توبۀ آنان را بپذیرفت تا به او باز آیند،که توبه پذیر و مهربان است.»

[سوره التوبة (9): آیات 119 تا 122]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ (119) مٰا کٰانَ لِأَهْلِ اَلْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ لاٰ یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاٰ نَصَبٌ وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ اَلْکُفّٰارَ وَ لاٰ یَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاّٰ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (120) وَ لاٰ یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاٰ کَبِیرَةً وَ لاٰ یَقْطَعُونَ وٰادِیاً إِلاّٰ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (121) وَ مٰا کٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (122)

/4

ص :250

معنای واژه ها

120 مخمصة:مخمصة،گرسنگی است و اصل آن از کوچک شدن شکم بر اثر گرسنگی است به مرد گفته می شود خمیص البطن.

یغیظ:غیظ،آشفتگی طبع به خاطر چیزی که او را بد آید گفته می شود غاظه یغیظه.

نیلا:نیل،أمر است.و نیلا:أمرا.

125 رجسا:رجس به معنی نجاست است.و به آن نام نامیدند چون کفر و نفاق مانند نجاست است.

/4

مجاهدان به سوی عمل صالح گام بر می دارند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای تحریض مؤمنان به جهاد در راه خدا،قرآن حکیم بر ضرورت تقوی و انسجام در جماعت مؤمنان صادق که رسول خدا طلایه دار آنها است،تأکید می کند.

در حالی که تخلف از فرمان رسول اللّٰه جایز نیست و نباید هیچ یک از مسلمانان زندگی و آسایش خویش را بر زندگی و آسایش او برتری نهد،زیرا هیچ یک از عربهای بادیه نشین و مردم مدینه را رنج و آسیبی نمی رسد،مگر آن که برای او در مقابل آن رنج و آسیب پاداش نیکی می نویسند خواه آن آسیب و رنج عطش باشد یا خستگی و یا گرسنگی،و هر کس هر کاری انجام می دهد خواه خرد باشد یا کلان در نامۀ عمل او ثبت می گردد.مقیاس عمل تحرک در راه خداست یا مقاومت در برابر دشمنان است و خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمی گذارد.

ص :251

هم چنان که هر عمل خرد و کلانی را خدا پاداش می دهد همچنین اگر کسی راهی را طی کند او را نیز به همان مقدار که خسته می شود پاداش نیک می دهد.بر همۀ مؤمنان که در سرتاسر روی زمین پراکنده اند واجب است که هر گروه جمعی را برگزینند /4 تا به مرکز رهبری اسلامی آیند(یعنی شهر مدینه)تا به مرکز حوادث نزدیک باشند و تعالیم دین خود را فرا گیرند و در فهم رسالت پیامبر تعمق کنند،تا چون به شهر خود باز گردیدند قوم خود را هشدار دهند و تزکیه و تعلیم کنند و به راه راست راهشان نمایند.

شرح آیات:
اشاره
آنچه بر مؤمن واجب و انجام آن اولی است

[119]

آنچه واجب است که مؤمن برای تحقق آن عزم خود را جزم کند:

اولا:ایمانی که در دل مؤمن استقرار یافته باشد.

ثانیا:تقوی و انجام واجبات اسلامی.

ثالثا:با راستگویان و راست کرداران یعنی با تجمع دینی همراه و همسو باشد.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ

ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بترسید و با راستگویان باشید.» هر یک از این سه امر واجب که بر شمردیم بدون دیگر واجبات کامل نخواهد بود.و مسلّم است که بدون ارتباط و همکاری فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی با تجمع راستگویان و راست کرداران و مشارکت در غمها و شادیهای آنان کمال مادی و معنوی حاصل نگردد.و این امر بدان سبب است که تجمع به مثابۀ حصن ایمان و تقوی است و فشار مخالفان سخت است و مؤمن نمی تواند به تنهایی به وظایف خود بپردازد.

ص :252

صفات یک تجمع دینی

[120]

جامعۀ بی تحرک و راکد یک جامعۀ اسلامی و دینی نیست،زیرا اسلام حقیقی اهتمام به امور دیگران و دفاع از حق مستضعفان است.تا آنجا که در راه آن به جهاد رود.جامعۀ اسلامی در محدودۀ تنگ اقلیمی منجمد نمی ماند.

نمی توان گفت نخست بنای وطن سپس حرکت برای اصلاح دیگران،زیرا وطن برای فضیلت و خیر است و /4 عدالت را و رفاه را حدودی نیست.

همچنین رسول اللّٰه هشدار دهنده ای بر همۀ مردم جهان است.بنا بر این بر اهل مدینه که نخستین بنای جامعۀ اسلامی است واجب است که از رسول اللّٰه متابعت کند و او را در امر رسالت و تبلیغ و تنفیذ فرمانهای پروردگار به گفتار و کردار یاری رساند.

مٰا کٰانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّٰهِ

اهل مدینه و عربهای بادیه نشین اطراف را نرسد که از همراهی با پیامبر خدا تخلف ورزند.» و در شهر خود بنشینند و بخواهند اسلام را اجرا کنند و بگویند که ما فقط مسئول اصلاح شهر خودمان هستیم.نه،چنین نیست.بر آنهاست که در زمین سیر کنند آن سان که رسول اللّٰه سیر می کرد و مشعل رسالت را بر دوش کشند و به هر جای ببرند.آیا جان آنان از جان رسول اللّٰه عزیزتر است؟چه کسی گفته است که رسول اللّٰه جان خویش به خطر اندازد و آنان ایمن از هر خطری در شهر خود بیارامند.

وَ لاٰ یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ لاٰ یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاٰ نَصَبٌ وَ لاٰ مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ

و نباید از او به خود پردازند.زیرا در راه خدا هیچ تشنگی به آنها چیره نشود و یا به رنج نیفتند،یا به گرسنگی دچار نگردند.

در نتیجه به هیچ چیز که آنان را ناخوش آید گرفتار نیایند.اینان نمی دانند که هر رنجی که می کشند خدا پاداش آن را می دهد.

ص :253

وَ لاٰ یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّٰارَ

یا قدمی که کافران را خشمگین سازد بر ندارند.» خواه بمانند یا در پیکار زیانها بینند.

وَ لاٰ یَنٰالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاّٰ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

یا به دشمن دستبردی نزنند مگر آنکه عمل صالحی برایشان نوشته شود.که خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی سازد.» در این جا دو سنجه برای کار در میان است که خداوند تبارک به سبب آن پاداش عطا می کند:

/4 مقیاس اوّل:در نظر گرفتن مقدار سختی و فشار.

مقیاس دوم:این که کار تو در بیرون بویژه اثر آن در دشمنت تجسّم یابد، که خداوند سبحان بر اساس این یا آن مقیاس به تو پاداش می دهد بی آن که اجرت را تباه سازد.

هر کس به قدر ذره ای هم نیکی کند پاداش آن را خواهد دید

[121]

خدای تعالی انفاقهای تو و هر قدم را که در راه خدا برداری این گونه پاداش می دهد.

وَ لاٰ یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاٰ کَبِیرَةً وَ لاٰ یَقْطَعُونَ وٰادِیاً إِلاّٰ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

و هیچ مالی چه اندک و چه بسیار خرج نکنند و از هیچ وادیی نگذرند مگر آن که به حسابشان نوشته شود.تا خدا پاداششان دهد،همانند پاداش نیکوترین کاری که می کرده اند.» پاداش دقیق است و از عمل فراتر.یعنی باری تعالی به عمل تو بگونۀ کلی و مطلق نمی نگرد،بلکه به جزء جزء اعمال تو می نگرد.

امت اسلامی و وظیفۀ او در تبلیغ دین

[122]

جامعۀ اسلامی جامعه ای دینی است که همواره روی در پیشرفت

ص :254

دارد.برای این منظور نیازمند به گروهی است که در حکم طلایه داران باشند و تنها همّشان تحقیق و تجسس در اموری دینی و تعمق در امر رسالت آسمانی آن باشد.

این طلایه داران همواره با حوادث دست به گریبانند در حالی که مسلمانان دیگر در شهرهای خود سرگرم امور عادی خویشند.

وَ مٰا کٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً

و نتوانند مؤمنان که همگی به سفر روند.» /4 به عبارت دیگر نمی شود همه یا در شهر بمانند و در کنار رسول اللّٰه باشند یا همه با او راهی سفر گردند.

فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ

چرا از هر گروهی دسته ای به سفر نروند.» یعنی یک دسته تعمد کنند که به نیابت از سوی دیگران وظایف خاصی را انجام دهند.مثلا از هر عشیره یکی و از هر منطقه شماری از یک عشیره،بومیان به واقعیاتشان نزدیکترند و به مشکلات خود آگاهتر.

لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ

تا دانش دین خود را بیاموزند.» یعنی علم دین را عمیقتر و بهتر از دیگران فرا گیرند ولی وظیفۀ این گروه در همین خلاصه نمی شود که پس از فرا گرفتن علم به رجال بسنده کنند،بلکه باید:

وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ

چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند باشد که از زشتکاری حذر کنند.»

صفات فقهاء

فقهای اسلام از سه صفت برخوردارند.

اولا:ایشان از طبقه و نژاد خاصی نیستند بلکه همه از درون جامعۀ اسلامی برخاسته اند.

ثانیا:آنان علم فقه را در صحنۀ عمل اسلامی می آموزند نه در زوایای مساجد و مدارس.بلکه آنان همواره همراه رسول اللّٰه یا رهبر دینی هستند و علم را در حین

ص :255

مبارزۀ میان جاهلیت و اسلام فرا می گیرند.

ثالثا:چون علم دین آموختند در جایی نمی مانند تا مردم نزد آنان آیند،بلکه خود به میان مردم می روند و هشدارشان می دهند.

این هشدار به قصد ایجاد روحیۀ حذر از زشتکاری و توجه به پرهیزگاری است.آن هم نه بدان گونه که /4 چون زبان به انذار و هشدار گشودند از ایشان اسقاط تکلیف می شود بلکه باید همواره در صدد تهذیب اخلاق و تخلق خود به خلق و خوی اسلامی باشند.

[سوره التوبة (9): آیات 123 تا 127]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰاتِلُوا اَلَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ اَلْکُفّٰارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلْمُتَّقِینَ (123) وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِیمٰاناً فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (124) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کٰافِرُونَ (125) أَ وَ لاٰ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عٰامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاٰ یَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ یَذَّکَّرُونَ (126) وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ هَلْ یَرٰاکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ اِنْصَرَفُوا صَرَفَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ (127)

/4

ص :256

/4

موضعگیری منافقان در برابر قرآن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان سورۀ توبه که اختصاص به امر جهاد اسلامی دارد به ضرورت شروع در جنگ با دشمن نزدیک به ما با شدت هر چه تمامتر فرمان می دهد ولی با حفظ دستورها و ضوابط الهی و پرهیز از تجاوز آن حدود،تا خدا با ما باشد.

همچنین سخن از روحیۀ منافقان و موضعگیریهای منفی آنان در برابر آیات قرآن و بیان این پندار ایشان است که در قرآن هیچ سودی نیست.منافقان از روی تمسخر و بسا از روی نادانی از خود می پرسند که این آیات به ایمان کدامیک از مؤمنان در افزود؟و سپس قرآن به آنان پاسخ می دهد که مؤمنان را از آیات قرآنی بر ایمان بیفزود و در آنها نعمتی یافتند که یکدیگر را بدان بشارت دهند.در حالی که کفار و منافقان هم چنان در دشمنی و کینه توزی خویش فرو رفتند و در مواضع منفی خود اصرار ورزیدند و هر بار ناپاکی و پلیدی ایشان فزونی گرفت و این شوربختی تا پایان گریبانگیرشان خواهد بود.

هم چنان که منافقان از آیات قرآنی سود نبرند،از حوادث روزگار که خود آیات دیگری هستند نیز سود نمی برند و با آنکه هر سال یک یا /4 دو بار به مصائب آن گرفتار می شوند تنبه حاصل نمی کنند.

همچنین در برابر آیاتی که بر پیامبر(ص)نازل می شود جبهه گیری می کنند و به یکدیگر چنان می نگرند که گویی معنی آن را در نمی یابند و پس از اندک درنگی روی می گردانند و می روند.آری،خداوند بر دلهایشان مهر نهاده از این رو از درک حقایق محروم اند.

ص :257

شرح آیات:
اشاره
نبرد با نزدیکترین دشمن

[123]

هنگامی که امت اسلامی در تصمیم گیری به جنگ با دشمن استقلال رأی و عمل داشته باشد نخست به قتال آن دشمن که نزدیکتر است خواهد پرداخت سپس به نبرد دشمن دورتر.چنان که در این آیه فرمان شده است:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قٰاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّٰارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً

ای کسانی که ایمان آورده اید با کافرانی که نزدیک شمایند جنگ کنید.

تا در شما شدت و درشتی ببینند.» چنین امتی،به سبب احساس خطر راه ملایمت در پیش نمی گیرد بلکه همواره در برابر خطر نزدیک شدت و سختی بیشتر می یابد زیرا او یک امت مستقل است و به کرامت و اصالت خویش پشتگرم،به گونه ای که هیچ کس را یارای آن نیست در عزم جزم او رخنه ای پدید کند.

خدای تعالی مؤمنان را وعده می دهد که چون چنین باشند یعنی در عین شدت و درشتی از ضوابطی که خداوند برای آنان معین کرده تجاوز نکنند و عامل طمع یا غرور سبب کینه توزی و پیکار آنان با دشمن نباشد و پرهیزگاری ورزند همانا خداوند همواره با آنان خواهد بود.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ

و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.» اما امتی که از حیث روحی ناتوان باشد و از تهدید دیگران بهراسد همواره /4 با دشمن ناتوانتر و دورتر که از آن احساس خطری نمی کند دم از پیکار می زند.

مسلمانان در آن هنگام در زمرۀ توانایان بودند آهنگ جنگ با رومیان داشتند زیرا از سوی آنان احساس خطر می کردند خطری که مستقیما متوجه آنان بود.

پس به نبرد تبوک و موته درآمدند.آنان برای آن که با ایرانیان پیکار کنند با رومیان راه مسالمت نپیمودند و نگفتند که رومیان از حیث دین به ما نزدیکتر از ایرانیان هستند.

زیرا رومیان مسیحی اند و ایرانیان مجوس ولی امروز که مسلمانان یا لا اقل بعضی از

ص :258

رژیمهای حاکم بر ایشان که احساس ضعف می کنند با دشمنی که به آنها نزدیکتر است و خطرش هم بیشتر متحد می شوند تا با دشمن دورتر مخالفت و ضدیت خویش ابراز دارند.از این رو می بینیم با برخی کشورهای شرقی با غرب دم مخالفت می زنند و حال آن که دشمن واقعی در کنار گوش آنهاست.نمونۀ این گونه برداشتها کشور افغانستان است که در برابر روسها تسلیم شد و پنداشت که دشمن اصلی او امریکاست.همچنین است رژیم مصر که با اسراییل پیمان دوستی می بندد و انظار مردم را متوجه خطر لیبی می سازد.یا بعضی از جنبشهای اسلامی را می بینیم که با رژیمهای غربی که بر پشت ملتهای مستضعف و مظلوم سوار شده اند و می تازند دوستی می ورزند و خطر بعید الوقوع کمونیسم را جعل می کنند و با آن به مبارزه بر می خیزند.اینان با دشمن خانگی پیمان دوستی می بندند تا با دزدی که نمی دانند آیا چه زمان خواهد آمد پیکار کنند.

این ضعف همان عاملی است که سبب می شود که در درون جامعۀ اسلامی رخنه های نفاق پدید آید.رژیمهای طاغوتی پیوسته دشمنانی خیالی می سازند و شماری از مردم ضعیف النفس را علیه آنان بر می انگیزند و آن گاه از آنان برای نبرد با آن دشمن خیالی سود می جویند.

/4

موضع ما و موضع ایشان

[124]

منافقان همیشه در باب ارزش آیات قرآنی تشکیک می کنند و نمی دانند که مؤمنان چقدر از آنها سود می برند.

وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِیمٰاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ

و چون سوره ای نازل شود بعضی می پرسند:این سوره به ایمان کدامیک از شما درافزود؟آنان که ایمان آورده اند، ایمانشان افزوده می شود و خود شادمانی می کنند.» موضع منفی منافقان در برابر سوره های قرآن چنین بود.اینان نمی دانستند که تا چه حد به قرآن نیاز دارند در حالی که مؤمنان خود احساس احتیاج می کردند و از

ص :259

این رو چون آیه ای نازل می شد می دانستند که نزول آن آیه یکی از نیازهای روحی و اجتماعی آنان را برآورده خواهد کرد،از این رو شادمان می شدند.و بر ایمانشان افزوده می شد.

چه وقت هدایت سبب گمراهی می شود؟

[125]

منافقان سوره های جدید را انکار می کردند و این کفر در دل آنها ایجاد عناد می کرد و این عناد سبب پلیدی ایشان می گردید.

وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کٰافِرُونَ

آنان که در دلهایشان مرضی است،جز انکاری بر انکارشان نیفزود و هم چنان کافر بمردند.» در قلب انسان گویی دستگاهی کار گذاشته شده که مسیر زندگی او را تعیین می کند.مثلا هر گاه به مانعی اجتماعی برخورد کند قلب او او را به ضرورت معارضه وا می دارد و چون با بحرانی مواجه شود دل او فرایادش می آورد که بر کوشش خود بیفزاید و چون او را هشدار دهد حذر می کند و چون بشارتش دهد به فعالیت روی می آورد.و چون دل به مرضی گرفتار آید و آن دستگاه مرموز معیوب شود از هر چه نتیجۀ مثبت می گرفت،اکنون نتیجۀ منفی می گیرد.

همچنین هر پدیدۀ خارجی که برای صاحب قلب سالم سودبخش است برای کسی /4 که دلی بیمار دارد مضرّ است.مثلا کلمۀ حق،نسبت به قلب سالم هدایت و موعظه است در حالی که همان کلمۀ حق برای کسی که دلی بیمار دارد ضلالت و گمراهی است.

در اینجا مثلی می آوریم.تو برادر خود را نصیحت می کنی و می گویی کتاب نهج البلاغه را بخوان.او نیز به نوبۀ خود در می یابد که تو این سخن از روی نیکخواهی می گویی و نصیحت تو را می پذیرد و عمل می کند.ولی اگر این سخن را به دشمنت بگویی او در برابر تو جبهه می گیرد و هر کلمه از سخن تو را به گونه ای مفسدت آمیز تعبیر می کند و حتی اگر سابقا کتاب نهج البلاغه را می خوانده اکنون

ص :260

آن را ترک می گوید.همچنین بعضی از قبایل قریش بودند که بنی هاشم را رقیب دیرینۀ خود می شمردند و نمی خواستند که سخن حق را از دهان یکی از آنان بشنوند.از این رو با امر نبوت رسول اللّٰه(ص)به معارضه برخاستند و این معارضه فقط به آن سبب بود که این ندا از خاندان هاشم برخاسته بود.

تفسیر خطا از حوادث و سبب آنها

[126]

همان گونه که قلب بیمار کلمه حق را به غیر حق تعبیر می کند کسی هم که صاحب دید و نظر فاسدی باشد پدیده های خارجی را به گونه ای می بیند که خود می خواهد ببیند.مثلا اگر در زندگی از دیگر اقران خویش واپس ماند آن عقب افتادگی را به گردن اطاعت از دین و آیین الهی می نهد و حال آن که باید آن را به حساب تن پروری و تنبلی و سهل انگاری خود نهد.

بسا در زندگی حوادث ناگواری پدید می آید،چون فقر و بیماری و جنگ، قحطی همۀ اینها زنگ خطری هستند که دلالت بر روش فاسد افراد جامعه دارد.

ولی نسبت به منافقان که دارای قلوب بیمار و مغزهای فاسداند جز زیان هیچ نمی آید. /4 زیرا اینان را عادت بر این است که هر چیز را به گونۀ معکوس تفسیر کنند.

أَ وَ لاٰ یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عٰامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لاٰ یَتُوبُونَ وَ لاٰ هُمْ یَذَّکَّرُونَ

آیا نمی بینید که در هر سال یک یا دو بار مورد آزمایش واقع می شوند ولی نه توبه می کنند و نه پند می گیرند.» از این آیه چنین مستفاد می شود که جوامع بشری معمولا گرفتار مصائب و مشکلاتی می شوند ولی بدیدۀ تعمق در آنها نمی نگرند و چنان که باید از آن حوادث پند نمی گیرند.

[127]

منافقان در برابر سوره ها و آیاتی که تازه بر رسول خدا نازل می شود نمی توانند به نظری عاری از شایبۀ ریب و تردید بنگرند.بلکه هم چنان در تجاهل خویش پای می فشرند و به عصبیتهای خود باز می گردند و افکار جاهلی را مدار اندیشۀ خود قرار می دهند و آیه و یا سورۀ جدید را بر همان اساس ارزیابی می نمایند.

ص :261

وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ هَلْ یَرٰاکُمْ مِنْ أَحَدٍ

چون سوره ای نازل شود بعضی به بعض دیگر نگاه می کنند:آیا کسی شما را می بیند؟» مراد این است که به صورت یکدیگر نگاه می کنند تا دریابند در برابر این سورۀ جدید چه عکس العملی در آنها پیدا می شود.یعنی نمی خواهند از عقل خویش داوری بخواهند،گویی به عقل خویش اعتماد ندارند.

ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ

و باز می گردند.خدا دلهایشان را از ایمان منصرف ساخته.زیرا مردمی نافهمند.» نمی دانند که فواید سوره به آنان باز می گردد و این در صورتی است که مجرد از نفاق در آن قضاوت کنند نه آن که در ارزیابی آن همان معیارهای فاسد خود را به کار دارند.

[سوره التوبة (9): آیات 128 تا 129]

اشاره

لَقَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ (129)

/4

/4

صفات رسول اللّٰه(ص)
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از دو آیۀ آخر سوره توبه بر می آید که پیامبر از میان قومی که بر آنها مبعوث

ص :262

شده است،یعنی از خود آن مردم،می آید.او متأثر و محزون می شود به هنگامی که برای قوم او حادثه ای ناخوش پدید آید بر سلامت آنان آزمند است و نسبت به مؤمنان شیوه ای آمیخته به رأفت و مهربانی دارد.

ولی این به آن معنی نیست که رسول(ص)بر قوم خود متکی است و از اعمال منفی آنها هم متأثر می گردد.هرگز.رسول در برابر اعمال منفی با اتکاء به خدای تعالی ایستادگی می کند و هر گاه قوم او ترکش گویند خدا او را بسنده است.

آن خداوندی که پروردگار عرش بزرگ است.

شرح آیات:
اشاره
سیرت رسول اللّٰه(ص)

[128]

موضعگیریهای منافقان در برابر مقام رسالت چه بسا به علت این باشد که واقعیت رسول را احساس نمی کنند و نمی دانند که رسول اللّٰه برای نجات آنان از آلام و مصائبی که بدان گرفتار می آیند مبعوث شده است.

/4

لَقَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ

هر آینه شما را پیامبری از خود شما بر شما مبعوث شد.هر آنچه شما را رنج می دهد بر او گران می آید.» رسول اللّٰه رنجی را که امت او می برد حس می کند و برای آنان غمگین می شود و برای کاستن از آلام آنان می کوشد.

حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ

سخت به شما دلبسته است.» یعنی سخت خواستار راحت ایشان است و برای رسیدن آنان به راحت سعی می ورزد.

بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ

و با مؤمنان رئوف و مهربان است.» برای ایشان اسباب خیر و رفاه را فراهم می آورد و از نواقص آنان چشم می پوشد و از آزار آنان به حضرتش چشمپوشی می کند.

ص :263

اگر به او ایمان نیاورند

[129]

رحمت و مهربانی رسول خدا بر مبنای عاطفۀ قومی یا اقلیمی نیست.او رسول خداست و مأمور فرمان او.بنا بر این اگر مردم همگی از او روی گردان شوند او را از راهی که در پیش دارد باز نمی دارند.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ

اگر باز گردند،بگو:خدا برای من کافی است.خدایی جز او نیست.بر او توکل کردم و اوست پروردگار عرش بزرگ.» زیرا پروردگار عرش عظیم است که تدبیر کارهای بندگان می کند و عرش او بزرگ است یعنی قدرت او از هر صاحب قدرتی بیشتر است.

ص :264

سورۀ یونس

اشاره

ص :265

ص :266

/4 سورۀ یونس /4

فضیلت سوره:

پیامبر(ص)می فرماید:«هر که سورۀ یونس را بخواند خداوند به شمار هر یک از تصدیق کنندگان یونس و تکذیب کنندگان او و نیز به شمار هر یک از غرق شدگان با فرعون ده حسنه بدو دهد».

امام حسین(ع)می فرماید:«هر که این سوره را در هر دو یا سه ماه یک بار بخواند،هراس آن نمی رود که از نادانان باشد و در روز رستخیز از مقرّبان خواهد بود».

/4

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که انسان بتواند با فشارهای طبیعت و وحشت افکنی طاغوتان معارضه کند،آن سان که شیخ المرسلین نوح(ع)معارضه کرد و موسی قوم خود را به آن امر فرمود،باید به خدا و قدرت و سلطۀ او،بر آفریدگان و تدبیر او در امور عالم، ایمان بیاورد.و نیز خشنود شود که پاداش خدایی به مؤمنان حق است و کیفری که در روز جزا به کافران می دهد حق است.

ص :267

چه وقت انسان حقیقت خویش را در خواهد یافت که او بندۀ خداست و خداست که یکتا و بی همتاست؟ مسلما وقتی به این حقیقت پی می برد که به رنج و مصیبتی گرفتار آمده باشد در این هنگام است که حجابهای غفلت و شرک از مقابل دیدگان او به کناری می رود و قدرت خداوند تعالی تجلی می یابد.

در سورۀ یونس سه بار بر این حقیقت تأکید می شود و با قصۀ قوم یونس و یونس که خدا این سوره را به نام او نامیده است تناسب دارد.خداوند پس از آن که قوم یونس را عذاب احاطه کرده بود عذاب را دفع کرد و آنان را برهانید.

/4 در آیات این سوره از مجادلۀ کفار در پیرامون قرآن می خوانیم و شاید این نیز یکی از موارد معارضه ای باشد که در این سوره به آن فرمان شده است.(17/15) برای آن که هر کس بتواند در مواجهه با طاغوتان و قوای طبیعت معارضه کند باید از بتانی که نه سود می دهند و نه زیان بپرهیزد.(18)و به تأخیر افتادن عذاب آنان به سبب سخنی است که پیش از این از پروردگار صادر گشته.(19)و علم غیب در نزد اوست(20)و مکر خدا از هر چه در تصور آید سریعتر است و رسولان(دو فرشتۀ)او هر مکری را می نویسند.(21) قرآن می گوید مردمی هستند که چون خطر فراز آید خدا را به زاری می خوانند و پس از رفع خطر به همان حال که بودند باز می گردند.(23/22)آن گاه زندگی دنیا را مثل می زند که چون بارانی است که موجب روییدن نباتات می گردد(24)سلامت در نزد خداست و اوست که مردم را به راه راست هدایت می کند(25)و این مژدۀ سلامت ویژۀ کسانی است که نیکی می کنند اما مجرمان را جایگاه آتش است.

(27/26) همچنین ما را فرمان می دهد که بتان را نپرستیم زیرا بتان از پیروان خویش تبری می جویند و کیفر کافران با خداست(30/28)هم چنان سخن ادامه می یابد در بیان حقیقت بتان که موجوداتی بی ثباتند و سرگشته و پیروانشان جز از پنداری پیروی نمی کنند.(36)

ص :268

آن گاه به این مسئله باز می گردد که در قرآن تردیدی نیست و فقط جهل آنهاست که ایشان را به تکذیب قرآن وا می دارد(40)قرآن ما را به معارضۀ با مشرکان و بیزاری از ایشان فرا می خواند و ضلالت کسانی را که به قرآن کافر شده اند باز می نماید و می گوید که آنان کور و کراند ولی عامل این کوری و کری خودشان هستند.زیرا خدا به کسی ستم نمی کند.(44) سپس به این نکته می پردازد که خداست که مالک سود و زیان است و ما باید بر او توکل کنیم و بتان را ترک گوییم(52)و نیز تأکید می کند که قرآن و هر چه در آن آمده حق است و پاداش روز جزا بر حق است و وعدۀ خداوند راست است و خداست که زنده می کند و میمیراند و قرآن شفاعت و موعظه است.(58) همۀ این امور دل مؤمنان را استواری می بخشد تا از مشرکان برائت جویند.

/4 و قرآن بیان می دارد که وضع قانون شریعت خاص خداوند است نه کسانی جز او از این رو کسانی را که به عنوان وضع قانون شریعت بر خدا دروغ می بندند سخت بیم می دهد.خدا هر سخنی را می شنود هر چیز چه خرد باشد و چه بزرگ در نزد او ثبت و ضبط می گردد.(61) دوستان خدا را از چیزی هراس نیست(بر عکس دوستاران بتان.)خدا دوستان را بشارت می دهد و عزت و غلبه از آن خداست نه از آن مشرکان و هر چه در آسمانها و زمین است متعلق به خداست نه به طاغوتان.اوست کسی که شب را جای آرامش ما قرار داد و روز را روشن ساخت تا مردم توانند دید و به کارهای خود توانند پرداخت و بتان را هرگز چنین توانی نیست.(67/62) مشرکان می گویند که خدا را فرزند است.این سخنی گمراه کننده است.

زیرا خدا بی نیاز است.گوینده چنین افترایی هرگز رستگار نمی شود زیرا هدف افتراء متاع دنیوی است که چیزی است بی مقدار و پایان کار مشرکان به سبب کفرشان عذابی شدید است.(70) تا اینجا به مثابۀ مقدمه ای است برای این سخن که باید از مشرکان برائت جست همان گونه که شیخ پیامبران نوح علیه السلام برائت جست و خداوند قوم او

ص :269

را غرقه ساخت.آری،مشرکان زیانکارانند.(73) آیات(93/70)شاید اوج سخن است در این سوره در آنجا رویارویی رسولان با طاغوتان زمان به تفصیل آمده است و رسولان پیروان خویش را فرمان می دهند که به خدا توکل کنند و چون توکل کردند خدای تعالی آنان را یاری خواهد کرد.

پس از بیان داستانهای پیامبران خداوند تعالی فرمان می دهد که در باب قرآن زنگ شک از دلها بزدایند و از تکذیب آیات خدا احتراز کنند و کافران ایمان نمی آورند تا زمانی که عذاب الیم را به چشمان خود بنگرند.(97) ولی آیا در آن روز ایمان به کارشان خواهد آمد.نه،هرگز.

تنها در یک سرزمین بود که ایمان آنان را سودمند افتاد.آن هم مردم سرزمین یونس بودند که چون به خدا ایمان آوردند سودمندشان افتاد.(98) ولی ایمان از بنده است یا از پروردگار؟ تردیدی نیست که خداوند مردم را فرا نمی خواند که از روی اکراه ایمان بیاورند.این بر هر بنده ای است که اگر در ورطه ضلالت غوطه ور است تلاش کند /4 تا خود را به ساحل نجات برساند.(100) قرآن به این معنی باز می گردد که بندۀ خدا نباید که دست روی دست بگذارد تا ایمان به سراغ او آید،بر هر کس واجب است که برای دست یابی به ایمان تلاش کند تا در زمرۀ کسانی باشد که خداوند آنان را از عذاب دردناک می رهاند.(103) قرآن به زبان رسول اللّٰه اعلان می کند که باید از هر چه برای خدا شریک قرار می دهند بپرهیزد و تنها و تنها در برابر ذات باری تعالی مخلصانه عبادت کند.(104) خداوند فرمان می دهد که از سر اخلاص روی به جانب خداوند آورد و هر چه را دیگران برای او شریک قرار می دهند طرد کند.که اگر چنین نکند در حق خود ستم کرده است،(106).و به این امر معتقد باشد که خداست که هر زیان و ناپسندی را دور می سازد و چون برای بندۀ خود خیری خواهد کس را یارای آن نیست

ص :270

که مانع آن شود.

همچنین بر هر مؤمنی فریضه است که با بتان و بت پرستان تحدی کند و به هدایت حق تمسک جوید،زیرا سود او در این است.هم چنان که اگر به جز خداوند به معبودی دیگر روی آورد زیانش کند.مؤمن باید آنچه را که به پیامبر وحی می شود راهنمای خود گرداند و شکیبایی ورزد تا خداوند که بهترین داوران است داوری کند(109).

آری،می توانیم از سورۀ یونس روح توکل به خدا را استفاده کنیم و در برابر طبیعت و طاغوتان و ضعف نفس در برابر مشکلات و خطرها مقاومت ورزیم.

ص :271

/4 سورة یونس

[سوره یونس (10): آیات 1 تا 2]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْحَکِیمِ (1) أَ کٰانَ لِلنّٰاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ اَلنّٰاسَ وَ بَشِّرِ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قٰالَ اَلْکٰافِرُونَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ مُبِینٌ (2)

/4

چرا فرستادگان خدا را تکذیب می کنند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات قرآن حکمت آمیز از همان حروف و اصواتی ترکیب شده اند که سخنان دیگر چون الف و لام و راء ولی با سخنان دیگر فرقش این است که آمیخته به حکمت است،حکمتی بالغه که حق را آشکار می کند و نوع بشر را به هدایت

ص :272

می کشد ولی مردم این حقیقت را باور ندارند که مردی از میان خودشان برگزیده شود و خدا به او وحی فرستد.در حالی که در این امر شگفتی نیست:هدف نزول وحی بیم دادن مردم است و بشارت دادن مؤمنان است به این که آنان را در نزد پروردگارشان مقامی است ارجمند و چون در اعتقاد خویش به خدا ثابت قدم اند خدا هم آنان را هدایت می کند و پاداش نیک می دهد.

ولی کافران گفتند که این مرد به آشکارا جادوگر است،زیرا چیزی آورده که دیگران را توان آوردن آن نیست؟که همه حجتهای روشن و بینات استوار است.

در این دو آیه به طور اجمال بسیاری از مطالبی که در این سوره آمده است که در آیات بعد آنها را به تفصیل بیان کرده است.

/4

شرح آیات:
اشاره
معنی حروف مقطعۀ قرآنی

[1]

«الف.لام.را»این گونه حروف مقطع را در آغاز چند سوره از سوره های قرآن می بینیم و ما در چند مورد گفته ایم که مفسران را در تفسیر این آیات چه نظر و رأیی است.گفتیم که اینها اشارت است به همان حروف الفباء به عبارت دیگر می فرماید که این سوره از این حروف الفباء تشکیل شده و البته برخی دیگر تفسیرهای دیگری هم آورده اند.

الر تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْحَکِیمِ

الف.لام.را.این است آیات کتاب به حکمت آمیخته.» کتاب خدا کتابی است ثابت و استوار.حق را آشکار می گرداند و در آن هیچ گونه کجی و کاستی نیست هم چنان که در آن تناقض وجود ندارد و اختلافی نیست محکم و پا بر جا و متین است.

[2]

مسئلۀ بشر با قرآن مسئله ای روحی است.اینان هرگز نمی توانند خود را به سطح والای کتاب برسانند از این رو آن را شگفت می شمارند و می گویند چگونه

ص :273

ممکن است مردی از میان ما حامل پیام خداوند بزرگ باشد.پیامی همه بیم و امید.

أَ کٰانَ لِلنّٰاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّٰاسَ

آیا مردم در شگفتند از این که به مردی از خودشان وحی کردیم که مردم را بترسان.» ولی اگر هدف قرآن هشدار دادن و ترسانیدن مردم است،پس حکمت خداوندی چنین تقاضا می کند که حامل رسالت هم یکی از افراد بشر باشد.بنا بر این شگفتی را دیگر جایی نیست.

/4

وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ

و مؤمنان را بشارت ده که در نزد پروردگارشان پایگاهی رفیع دارند.» «قدم صدق»که در آیه آمده است مراد قدمهایی است که از روی آگاهی در جای صحیح گذاشته شود.زیرا مؤمن می داند که به کجا می رود.او برای تحقق دادن به هدف خود پیش می رود هدفی که جز خشنودی خدا نیست.

پس قدمی که به سوی خدا برداشته می شود قدم صدق است و این خود محتوای کتاب حکیم است ولی:

قٰالَ الْکٰافِرُونَ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ مُبِینٌ

کافران گفتند که این مرد آشکارا جادوگری است.» کافران رسالت را جادو می پنداشتند زیرا به سبب کوتاهی فکر و عدم درک و نیز تاریکی دل نمی توانستند حقیقت آن را بشناسند و سحر و معجزه را از هم تمیز دهند.

[سوره یونس (10): آیات 3 تا 6]

اشاره

إِنَّ رَبَّکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مٰا مِنْ شَفِیعٍ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (3) إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ بِالْقِسْطِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ (4) هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ اَلشَّمْسَ ضِیٰاءً وَ اَلْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ اَلسِّنِینَ وَ اَلْحِسٰابَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ ذٰلِکَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (5) إِنَّ فِی اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ (6)

/4

ص :274

/4

آیاتی برای مردمی که پروا می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آغاز این سوره سخن از صفت ربوبیت پروردگار است که در آفرینش آسمانها و زمین در مدت شش روز متجلی است و سپس پرداختن او به عرش عظیم.

این پروردگار قادر متعال همان کسی است که قرآن ما را به پرستش او فرمان می دهد.هر گاه اندکی به خود پردازیم می بینیم که پرستش ذات باری چیزی است که خردهای ما ما را به آن توصیه می کند.خداوند در برابر این پرستش نیکوکاران را پاداش نیک می دهد و کافران را به شرابی سوزان و عذابی دردناک کیفر می دهد.

صفت ربوبیت باری تعالی بار دیگر از افقی دیگر تجلی می کند آن گاه که می گوید که خورشید را فروغ تابناک بخشیده و ماه را فروغی ملایم.و برای ماه منازلی معین کرده تا ما را به حساب روزها آشنا گرداند و بر مبنای آن زندگی ما نظام یابد.پس در این عالم هر چه جامۀ موجودیت بر تن دارد /4 به سبب حکمتی است

ص :275

و هیچ چیز به عبث و بیهوده آفریده نشده.قرآن سخن حق را روشن و آشکار بیان می کند تا مردمی که به حلیه دانش آرسته اند آن را دریابند.

ربوبیت پروردگار توانا،بار دیگر از جهتی دیگر تجلی می یابد،در آمدن و سپری شدن شب و روز به گونه ای که این آمد و شد با نظمی خاص و برای هدفی خاص هم چنان از آغاز جهان ادامه دارد.

شرح آیات:
اشاره
ربوبیت صفت ذاتی است

[3]

خدای تعالی آفریدگار بزرگ است.پس ربوبیت صفتی اعتباری نیست،بلکه صفتی ذاتی است.خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفرید ولی آن را پس از آفرینش به حال خود رها نساخت بلکه در هر روز او را آفرینشی نوین پدید آورد.آن گاه به عرش عظیم پرداخت و خدا بی هیچ منازع و شریکی امور عالم را ترتیب داد.

إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ

پروردگار شما اللّٰه است که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید.سپس به عرش پرداخت تدبیر کارها را از روی تدبیر بداد.» کارهای مخلوقات به دست تدبیر خداوندی است.در هر مرحله ای از مراحل آن را به رای و ارادۀ خود تدبیر می کند.اما مخلوقات،اگر تدبیر کارها می کنند به سبب قدرت و توانی است که خداوند به آنان ارزانی داشته است.

مثلا بشر را قدرت اراده عنایت کرده و اشیاء را مسخر او ساخته و او را این اختیار داده که از اراده خود استفاده کند بی آن که چیزی از قدرت ذاتی الهی کاسته گردد.

مٰا مِنْ شَفِیعٍ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ

جز به رخصت او شفاعت کننده ای نباشد.» /4 پس برای او شفیعی یا همسری یا منازعی در برابر قدرت او نیست.هر گاه غیر او

ص :276

قادر به کاری باشد،این قدرت در مجرای قدرت اوست و به اذن اوست.

ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ

این است اللّٰه پروردگار شما او را بپرستید،چرا پند نمی گیرید.» با اندک توجهی به معیارهای عقلی کافی است که به ما ثابت شود که پروردگار حقیقی جز اللّٰه نیست و هر قدرت و توان در برابر قدرت و توان او هیچ است.

[4]

از مظاهر ربوبیت و آیات واضحۀ او این است که خدای تعالی آخرین مرجع ماست و ما به زودی خود را در برابر او خواهیم یافت تا به اعمال ما رسیدگی شود.

إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللّٰهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ بِالْقِسْطِ

بازگشت همۀ شما به اوست.این به یقین وعدۀ خداست.او مخلوقات را بیافریند آن گاه آنان را به سوی خود بازگرداند تا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند از روی عدل پاداش دهد.» یعنی با دقت تمام بی هیچ کم و کاست مورد رسیدگی قرار گیرد.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ

و کافران را به جزای کفرشان شرابی است از آب جوشان و عذابی است دردآور.»

از اهداف خلق

[5]

از نشانه های تدبیر خداوند در عالم وجود و تسلّط مطلق او بر جهان همانا نظم حکیمانه ای است که در سراسر این جهان پهناور مشاهده می کنیم.آیا نمی بینی که خورشید را چه حرارت و فروغ تابناکی ارزانی داشته و آن در فصول مختلف سال تغییر می کند و در هنگام صبح و نیمروز به یکسان نمی باشد و در هر حال نه راه افراط می پیماید نه طریق تفریط.اگر گرمی خورشید از آنچه هست

ص :277

افزونتر گردد همه زمین خواهد سوخت و اگر از آنچه هست کمتر شود زمین و هر چه در آن هست منجمد گردد و در هر دو حال زندگی رخت برخواهد بست.ماه را نمی نگری که فروغ خود از خورشید می ستاند و شب هنگام با پرتو مهتاب خود زمین را روشن می دارد و در هر شب در منزلی از منازل خویش است گاه هلال است و گاه بدر و گاه در محاق.چنین است تا افراد بشر حساب روزها را داشته باشند و برنامۀ خود چنان که باید تنظیم کنند. /4 آری،خورشید هر روز همانند روز پیش طلوع می کند و پس از طی مسیری معین در هر فصل رخت به سوی مغرب می کشد اما ماه چنین نیست گاه زودتر طلوع می کند و گاه دیرتر،هلال است،بدر می شود و در محاق می افتد تا فرایاد ما آورد که عمر تو و زندگی تو روی در تحول و دگرگونی دارد،در حالی که تو خود هم چنان در غفلت و بی خبری هستی.

هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیٰاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسٰابَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ذٰلِکَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ

اوست که خورشید را فروغ بخشید و ماه را منور ساخت و برایش منازلی معین کرد تا از شمار سالها و حساب آگاه شوید.خدا همۀ اینها را جز به حق نیافرید.» و برای تحقق هدفی معین.

یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

و آیات را برای مردمی که می دانند به تفصیل بیان می کند.» [6]

آمد و شد شب و روز دلیل دیگری است بر ربوبیت خدای سبحان، زیرا این آمد و شد خود دلیل این است که آفرینش را هدفی است.

إِنَّ فِی اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ وَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ

در آمد و شد شب و روز و آنچه در آسمانها و زمین آفریده است برای پرهیزگاران عبرتهاست.» انواع گوناگون موجودات را جز خداوند نمی داند و هر آفرینشی را هدفی است خاص،که پرهیزگاران هستند که از مشاهدۀ عالم وجود پند و عبرت می گیرند زیرا مردم دیگر در حجاب غفلت و جهالت محجوبند و در دلشان هیچ پدیده ای مؤثر

ص :278

نمی افتد.بنا بر این نمی توانند به اهداف خلقت پی ببرند.

رابطه میان زندگی و پرهیزگاری

هدفمند بودن آفرینش که در نظام استوار آن و در تمام ابعاد عالم وجود تجلی دارد ما را به پرهیزگاری فرا می خواند.چرا،و چگونه؟ امام جعفر صادق-علیه السلام-به این حقیقت اشاره می کند آن گاه که برای مفضل /4 بن عمر در این باب که مطالعه در نظم عالم ما را به خدا راهبری می کند،سخن می گوید.امام مفضل را مخاطب ساخته می فرماید:

ای مفضل نخستین دلیل بر وجود آفرینندۀ جهان شیوۀ پدیدار ساختن اوست این جهان را و نظم و ترتیبی است که بر آن حکمفرماست.چون در آفرینش جهان تأمل کنی آن را چونان خانه ای خواهی یافت که هر چه بندگان او بدان نیاز داشته اند در این خانه مهیا کرده است.آسمان همانند سقفی بلند است و زمین همانند فرشی گسترده و ستارگان چون چراغهایی و بسی گوهرها در دل خاک نهان است و زمین چون خزانه ای است پر از گوهرهای گرانبها.همه چیز بر روی زمین مهیاست و انسان به مثابۀ خداوند این خانه است انواع روییدنی ها برای رفع نیازهای او مهیّاست و گونه های حیوانات همه در راه مصالح و منافع او هستند.چون در اینها بنگری دریابی که این جهان به مقتضای حکمت بالغۀ او آفریده شده.آفریدگار آن یکی است و اوست که اجزای عالم را بر طبق نظامی خاص به هم پیوسته.خدایی جز او نیست و از هر چه منکران می پندارند فراتر و فراتر است و از آنچه کافران ملحدان می گویند عظیم تر و عظیم تر است».

آری،چون به دیدۀ عبرت بنگری دریابی که هر چه در این جهان پدید آمده برای هدفی است و او برای رسیدن به آن هدف در تکاپو است.اکنون این سؤال پیش می آید که آن هدف چیست؟و ما چگونه می توانیم به آن برسیم و غایت زندگی ما کدام است و راه وصول به آن چگونه است؟اگر برای یافتن پاسخ این پرسشها بیندیشی چنان است که در طریق کمال گام نهاده ای و می خواهی خود را

ص :279

به آن مقام والا و مرتبت سترگ فرا روی.پس راه وصول و وسیله وصول کدام است.

آنجا که می گوید:«برای پرهیزگاران عبرتهاست»راه و وسیله را مشخص کرده چون در طریق تقوا گام نهی به یقین به سر منزل مقصود خواهی رسید.

در آیه دیگر آمده است: /4 «در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند و می گویند پروردگارا تو اینها را بر باطل نیافریده ای.تو منزه هستی.پس ما را از عذاب آتش در امان دار». (1)

[سوره یونس (10): آیات 7 تا 10]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا وَ رَضُوا بِالْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ اِطْمَأَنُّوا بِهٰا وَ اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ آیٰاتِنٰا غٰافِلُونَ (7) أُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (8) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمٰانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْهٰارُ فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (9) دَعْوٰاهُمْ فِیهٰا سُبْحٰانَکَ اَللّٰهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (10)

/4

/4

کفر و ایمان،اسباب و نتایج
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با وجود آن نشانه ها که در همه آفاق زمین پراکنده است و در بحث آیات

ص :280


1- 1) -آل عمران191/.

پیشین از آن سخن رفت،چرا باز هم برخی از مردم ایمان نمی آورند و در وادی کفر سرگردان می مانند؟ به طور خلاصه آن که آنان دیدار با خدا را دوست ندارند،و به زندگی در این سپنجی سرای خرسند شده اند و به نعمتهای ناپایدار آن دلبستگی یافته اند و پنداشته اند که آنچه بدان دلبسته اند همیشگی است و جاویدان.با این خیالهای باطل از آیات خداوندی که آنان را هشدار می دهد که دنیا پایان پذیر است و آدمی برای زندگی در سرای آخرت آفریده شده،غافل می مانند.

عاقبت این جماعت کافران چیست؟ جایگاهشان آتش است.زیرا با اندیشه های تنگ میدان خواه و ناخواه مرتکب گناه می شوند و مستوجب آتش می شوند.

در حالی که مؤمنان می دانند که آن سوی این دنیای گذرنده جهان دیگری است بس فراختر و بهتر و گواراتر از این حیات مادی.از این رو اینان همۀ همشان تحصیل رضایت خداوند است که راه رسیدن به آن جهان ابدی است اینان هدایت یافتگان اند، /4 زیرا پرتو ایمان هر نقطۀ تاریکی را روشن می سازد و هر شک و شبهتی را از میان بر می دارد و در می یابند که پاداششان در برابر کارهای نیکشان بهشتی است که در آن نهرها جاری است.

هر بار ایمانشان روی در فزونی دارد.چون روی در خدا می آورند بر زبان می رانند«بار خدایا تو منزهی»و چون با یکدیگر سخن می گویند با«سلام»و تحیت سخن آغاز می کنند.پس پیوند آنها با خدا و برادرانشان استواری بیشتری می یابد،و دلهایشان راضی است و مطمئن است از این رو نعمت خداوندی را سپاس می گویند:«سپاس خدای را،آن پروردگار جهانیان»را.

شرح آیات:
اشاره
آیا به دیدار خدا امید داری؟

[7]

دیدار خداوند آفریدگار آسمانها و زمین،آن بخشایندۀ مهربان هدفی

ص :281

عالی است ولی بعضی از مردم بدان امید ندارند اینان در زندگی در پی یافتن و رسیدن اهداف عالیه نیستند.از این رو وجهۀ همتشان دنیای ناپایدار و زودگذر است و جز به نعمتهای زایل و فناپذیر آن تمتع نمی جویند.

إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا وَ رَضُوا بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا

کسانی که به دیدار ما امید ندارند و به زندگی دنیوی خشنود شده اند.» در حالی که آنان از آیات بیّنات خداوندی که گرداگردشان را فرا گرفته، غافل هستند و نمی دانند که آدمی را چه مقام شامخی است و اگر به خود آید به چه درجات و مراتب بلندی خواهد رسید.اینان چون مؤمنان در اندیشۀ تعالی خویش نیستند.پس اگر آرامشی یافته اند به تعمیم این جهانی است و اگر به خشنودی و خرسندی رسیده اند چون ستوران هستند که بدانچه در آخورشان ریزند خشنود و خرسنداند.

وَ اطْمَأَنُّوا بِهٰا وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیٰاتِنٰا غٰافِلُونَ

و بدان آرامش یافته اند و آنان از آیات ما بی خبرند.» با اندکی تفکر در آیات خداوند آدمی نیک در می یابد که این جهان مادی پوچ و بی ارزش است و فروتر از آن است که کسی آن را هدف خود قرار دهد.به راستی کار کردن و خوردن و خوابیدن /4 و بار دیگر و بار دیگر تکرار آن را می توان هدف آفرینش انسان دانست؟!من کار می کنم تا بخورم و بخورم تا بخوابم و بخوابم تا روز دیگر بتوانم کار کنم و این دور باطل را ادامه دهم.

[8]

اینان به دنیا دلبسته اند.آرامش دلشان دنیاست و دنیا آنان را تسلیم آتش خواهد کرد،زیرا کسی که دنیا را نهایت سیر و تکاپوی خود بداند مرتکب گناهان می شود و در اکتساب بدیها گام می نهد و این گناهان و بدیها او را به آتش دوزخ می کشانند.

أُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

به کیفر کارهایی که می کرده اند،جایگاهشان جهنم است.» آری،ارتکاب اعمال ناشایست سبب سوختن آنها در آتش دوزخ می شود ولی

ص :282

ارتکاب این گونه اعمال هم نتیجه اعتقادات فاسد آنهاست.

نمونۀ عکس

[9]

در مقابل این گروه مؤمنانی را می یابیم که به خدا و روز بازپسین ایمان دارند و ایمانشان سبب شده که روی به خشنودی خداوند آرند.زندگی اینان دارای نتیجه و هدف است.اینان خود را از آن دور باطل رهایی داده اند بلکه اگر می خورند برای آن است که زنده بمانند و کارهای نیکو انجام دهند و اگر کار می کنند برای ارضای شهوات خود نیست بلکه برای وصول به اعمال صالحه است.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ

آنان که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند.» دور کردن زندگی از هدف عالی چنان که کافران می کنند موجب ایجاد خلأ در زندگی می شود.حتی موجب نقصها و تناقضها می گردد.

این دنیا چیست؟چرا در آن شقاوت و عذاب آفریده شده؟چرا به جباران و طاغوتان مجال ستم و تجاوز به مردم داده اند؟آیا مرگ پایان سرد و فسردۀ گرمی حیات است.

این چنین حالتی سبب می شود که جهان را یک بعدی و از یک چشم بنگریم.و حال آن که /4 زندگی کسی که به غیب ایمان آورده و آخرت را پذیرفته از چنین خلأ دردناکی خالی است.او راز نهان حیات را دریافته و بنا بر این معادلۀ او یک معادلۀ تمام و بدون تناقض است.

یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمٰانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ فِی جَنّٰاتِ النَّعِیمِ

پروردگارشان به سبب ایمانشان به بهشتهایی پر نعمت که نهرهای آب در زیر پایشان جاری است هدایت می کند.» آری،دنیایشان چنان است و آخرتشان چنین.

ص :283

بهره مندی مؤمنان

[10]

هر چه در بهشت هست نمونۀ کوچکی از آن در این دنیا هست و مؤمن پیش از مرگ خود از آن متمتع می شود.چیزهایی که مؤمنان در آن جهان از آن تمتع می یابند عبارتند از:

الف:آنها خدا را تسبیح می گویند و چون جمالی و قدرت و نظامی ببینند آن را به خاستگاه واقعی آن یعنی به جمال حق و قدرت او و حکمت او نسبت می دهند،و هر گاه ضعف و ناتوانی احساس کنند می دانند که آفریدگار از آن منزه است و آن ضعف را او به قوت بدل خواهد کرد.از این رو همواره در سلامت و صفا حرکت می کنند از این رو:

دَعْوٰاهُمْ فِیهٰا سُبْحٰانَکَ اللّٰهُمَّ

در آنجا دعایشان این است که بار خدایا تو منزهی.» ب:روابط میانشان روابطی دوستانه است:

وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ

و به هنگام درود سلام می گویند.» ج:رابطه آنها با اشیاء هم حسنه است و پیوسته از آن نعمت که خدا به آنان ارزانی داشته است راضی هستند.

وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

و پایان دعایشان این است:سپاس خدای را،آن پروردگار جهانیان.»

[سوره یونس (10): آیات 11 تا 14]

اشاره

وَ لَوْ یُعَجِّلُ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ اَلشَّرَّ اِسْتِعْجٰالَهُمْ بِالْخَیْرِ لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ اَلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (11) وَ إِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ اَلضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ أَوْ قٰاعِداً أَوْ قٰائِماً فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنٰا إِلیٰ ضُرٍّ مَسَّهُ کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (12) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا اَلْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْقَوْمَ اَلْمُجْرِمِینَ (13) ثُمَّ جَعَلْنٰاکُمْ خَلاٰئِفَ فِی اَلْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (14)

/4

ص :284

/4

امتحانی الهی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای این که آدمیان از خواب غفلت بیدار شوند قرآن همواره عذابی را که به سبب ارتکاب اعمال ناپسند خود در انتظار آنهاست به یادشان می آورد عذابی که اگر خدای تعالی در نزول آن شتاب کند کسی از آنان بر جای نخواهد ماند،زیرا گناهان بشر بسیار است و عذاب الهی سخت.اما این بشر نادان پیوسته خواستار تعجیل در عذاب است بی آن که بداند پاداش خیر خیر است و کیفر بد،بد است.

خدای تعالی همواره کیفر بدیها را به تأخیر می افکند تا آنها را مهلت دهد که هر چه خواهند طغیان کنند.

فطرت انسان به گونه ای است که همیشه او را به ترک عادات و افکار و اعمال باطل فرا می خواند از این رو چون انسان را زیان و گرفتاری پیش آید در هر حال که باشد خواه خوابیده و به پهلو افتاده و خواه نشسته یا ایستاده به درگاه خداوند زاری می کند ولی زمانی که زیان و گرفتاری مرتفع شد بار دیگر کار خود از سر می گیرد.این بدان سبب است که دنیا و زخارف آن در چشم او آراسته است پس

ص :285

هر گاه به غفلت خود باز گردد به اعمال ناپسند خود هم باز می گردد:

خدای تعالی دعا و زاری بندۀ زیان رسیده خود را اجابت می کند ولی تا مدتی محدود.چون مهلت به پایان رسید خدای تعالی او را فرو می گیرد آن سان که اقوام پیشین را که مرتکب خطا و ستم شدند فرو گرفت.خدا می خواهد حجت خود را بر بندگان خود تمام کند /4 و چون حجت تمام شد گرفتار عذابشان خواهد کرد.

آن گاه خداوند قوم دیگری را جانشین آنها خواهد ساخت البته نه از آن رو که آنان را در زمین سروری و تملک داده،بلکه فقط برای امتحان آنها.

شرح آیات:
اشاره
عجله،کار شیطان

[11]

بشر خواستار آن است که هر چه زودتر از نعمت و خیر بهره مند شود.

از این رو چون کار نیکی از او سر زند منتظر جزای فوری او خواهد بود.اندکی از مردم هستند که برای دریافت پاداش خود در آیندۀ دور منتظر می مانند.

اما زندگی همیشه آرزوی زندگان را بر نمی آورد از این رو گاه پاداش یک عمل نیک سالها به تعویق می افتد.اگر خداوند سبحان پاداش و کیفر هر عملی را فورا بپردازد دیگر فرصتی برای آزمایش آنها در این دنیا باقی نمی ماند.

کیفر کسانی که مرتکب گناهان بزرگ می شوند این است که به هلاکت رسند آیا تو دوست داری که کیفر گناهانت را بر فور مشاهده کنی بدون آن که به تو فرصتی عطا شود تا خود را اصلاح کنی؟هرگز!پس باید به این وضع راضی باشی صلاح بندگان هم در این است که جزای عمل خود را چه نیک و چه بد با تأخیری اندک یا زیاد دریافت دارند.بنا بر این بنده نباید در آنچه خواه و ناخواه به عیان خواهد دید عجله ورزد.

وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجٰالَهُمْ بِالْخَیْرِ لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ

اگر به همان شتاب که مردم برای خود خیر می طلبند خدا برایشان شر می طلبید مرگشان فرا رسیده بود.»

ص :286

خدا به مردم فرصتهایی محدود عطا کرده است و آنها باید در خلال این فرصتها راه خود را اختیار کنند.در پایان فرصتها پاداش کامل خود را خواهند یافت.

/4

فَنَذَرُ الَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ

پس آنان را که به دیدار ما امید ندارند وا می گذاریم تا در گمراهی خویش سرگردان بمانند.» یعنی خداوند کسانی را که به او و روز بازپسین ایمان ندارند وا می گذارد و از دیدار حق محروم می دارد و این به کیفر ظلم و طغیانی است که بر آنان احاطه دارد.

طغیان بصیرت را تیره می سازد

[12]

طغیان در برابر فرمان الهی مانع دیدار خداوند می شود.اسراف سبب فراموشی نعمت و سرمستی اصحاب نعمت می گردد.اسرافکار می پندارد که نعمت حق ملک موروث اوست،از این رو متوجه عبودیت و ضعف و حقارت خود نمی شود مگر زمانی که آن نعمت از دستش برود.در آن حال می بینی که به درگاه باری تعالی زاری می کند تا آن نعمت به او باز گرداند.چون نعمت باز گردید و ایام محنت او به سرآمد بار دیگر به غرور و اسرافکاری خود باز می گردد و آنچه را که از ارتکاب آن توبه و انابه کرده بود باز سرلوحۀ اعمال خود قرار می دهد.

وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ الضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ أَوْ قٰاعِداً أَوْ قٰائِماً

چون آدمی را گزندی رسد چه بر پهلو خفته و چه نشسته یا ایستاده باشد ما را به دعا می خواند.» یعنی در همه حال خدا را می خواند.یا در آن ایام محنت در هر حال که باشد به درگاه او تضرع می نماید.

فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنٰا إِلیٰ ضُرٍّ مَسَّهُ

و چون آن گزند را از او دور سازیم چنان می گذرد که گویی ما را برای دفع آن گزند که به او رسیده بود،هرگز نخوانده بود.» یعنی به جای شکرگزاری به درگاه خدا بی اعتنا به راه خود ادامه می دهد چنان که گویی هرگز مصیبتی به او نرسیده است و به درگاه خداوند برای دفع آن

ص :287

زاری نکرده است.

کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

اعمال اسرافکاران این چنین در نظرشان آراسته شده است.» بر هر انسانی واجب است که از آفات نعمتهایی که خدا به او داده است بر حذر باشد.یکی از این آفات دوست داشتن مال دنیاست که موجب غرور و ارتکاب معاصی می شود.

/4

هلاکت سرانجام مجرمان و سنّت زندگی

[13]

کیفر اعمال به تأخیر می افتد.گاه ممکن است میان عمل و پاداش عمل مسافتی دراز واقع گردد،ولی این بدان معنی نیست که پاداش عمل هرگز به سراغش نخواهد آمد.آدمی باید به این حقیقت آگاه گردد که پاداش عمل حق است و در آن تردیدی نیست.پس باید همواره سرگذشت کسانی را که پیش از او در این راه به هلاکت رسیده اند متذکر شود.که چگونه نخست مرتکب ستم شدند و خداوند برایشان رسولانی فرستاد و آن رسولان با آیات بیّنات خود بیامدند ولی آنان به رسولان حق ایمان نیاوردند و به هلاکت رسیدند.

وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ

ما مردمی را که پیش از شما بودند چون ستم کردند و به پیامبرانشان که با دلایل روشن به سوی ایشان آمده بودند،ایمان نمی آوردند،هلاک کردیم.مردم تبهکار را این چنین کیفر دهیم.» این سنت خداوندی است که درباره اقوام پیشین به کار رفت ما نیز اگر مرتکب ستم و جرم شویم باید چنین سرنوشتی را منتظر باشیم.

[14]

هر جامعه ای باید این حقیقت را درک کند که وجود فساد اخلاقی یا اقتصادی یا سیاسی عاقبت به حیاتش پایان خواهد داد.هر چند مدتی بر آن بگذرد.

بنا بر این بر همۀ افراد جامعه واجب است که در دفع این فسادها میان بندند تا مباد در

ص :288

زمرۀ قوم مجرم درآیند که خدا آنان را به کیفر رسانیده است.

ثُمَّ جَعَلْنٰاکُمْ خَلاٰئِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ

آن گاه شما را در روی زمین جانشین آنها گردانیدیم تا بنگریم که چگونه عمل می کنید.» آری،جانشینان آنها هستیم و همان فرصت و مهلتی که به آنان داده شده بود به ما نیز داده شده آیا اگر ما از سرگذشت آنان پند نگیریم و خطاهای آنان را تکرار کنیم کاری خردمندانه کرده ایم؟

[سوره یونس (10): آیات 15 تا 17]

اشاره

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنَا اِئْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هٰذٰا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقٰاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (15) قُلْ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ أَدْرٰاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (16) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلْمُجْرِمُونَ (17)

/4

ص :289

/4

آن که به آخرت ایمان ندارد آیات خدا را در نمی یابد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که بشر در همان زمان حال زندگی می کند و به آنچه هست دلخوش است،محال است که به آیندۀ دور بنگرد و به دیدار پروردگار خویش امید داشته باشد.چنین کسی از آیات پروردگار بزرگ هیچ در نمی یابد.مثلا چون آیات خدا بر او تلاوت می شود از رسول می خواهد که قرآن را تغییر دهد و یا آیات دیگری به جای آیاتی که بر او نازل می شود بیاورد.چنان می پندارد که این قرآن بر ساختۀ پیامبر است یا حقیقت به میل و خواهش او دگرگون می گردد و نمی داند که پیامبر خود از خدای می ترسد و اگر نافرمانی کند و رسالت او به مردم نرساند یا آنها را به مرحلۀ اجرا در نیاورد خود به درگاه خداوندی مقصر است و در روز قیامت به عذاب الیم گرفتار می شود.از اینجا معلوم می شود که امر رسالت ساختۀ پیامبر نیست حتی اگر خدا نخواهد او آیه ای از آیاتی که بر او نازل شده بر مردم نخواهد خواند و آنان را آگاه نخواهد ساخت.دلیل بر این امر این است که پیامبر سالها در میان همان مردم زیسته بود و از رسالت خویش سخنی بر زبان نیاورده بود.رسول اللّٰه خود می داند که هر کس بدون امر پروردگار دعوی پیغمبری کند مرتکب جرمی بزرگ شده است و کسانی که مرتکب جرایم شوند،روی رستگاری نمی بینند،پس اگر رسول دعوی رسالت نمی کند بدان سبب است که هنوز از سوی خداوند سبحان مأمور این امر نشده است.

ص :290

/4

شرح آیات:
اشاره
ایمان طریق معرفت

[15]

ایمان در فهم حقایق تأثیری بسزا دارد،زیرا غرور و استکبار و عوامل شهوت و غضب گاه سبب انکار حقیقت می شوند یا موجب عدم بیداری و آگاهی از حقایق می گردند.اگر بشر به روز جزا اعتقاد داشته باشد و هول و هراس آن روز و عذاب دردناکی که در انتظار کافران است بشناسد،به خود می آید و در زندگی واقعی خود به تفکر می پردازد.تا مگر خود را در آن روز از عذاب خداوندی برهاند.

از اینجاست که آن دسته از مردم را که به دیدار خداوند امید ندارند می بینیم که آیات واضحه خدا را خوار می شمارند و از رسول او می خواهند که قرآن دیگر بیاورد یا دست کم بعضی از آیات را تغییر دهد،زیرا با فرهنگ و عقیدت آنها مخالف است.مثلا مستکبران قرآنی می خواهند که سلطه غیر مشروع آنان را بر مستضعفان تأیید کند و اسرافکاران قرآنی می جویند که راه استثمار محرومان را بر آنان بگشاید.

ولی این سؤال پیش می آید که این قرآن کتاب پیامبر است یا کتاب خدا؟ چگونه پیامبر می تواند کتاب پروردگار خود را تغییر دهد در حالی که به روز قیامت آن روز بزرگ که از وحشت آن کودک پیر می شود،ایمان دارد؟ ایمان رسول به دیدار خدا او را از تصرف و تغییر در قرآن باز می دارد.پیامبر در برابر هر گونه فشار و رنجی پایداری می ورزد تا آنچه را که از سوی خدا بر او نازل شده بی هیچ تغییر و تبدیلی به مردم برساند.

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هٰذٰا أَوْ بَدِّلْهُ

چون آیات روشن ما بر آنان تلاوت شد آنها که به دیدار ما امید ندارند گفتند:قرآنی دیگر بیاور یا دگرگونش کن.» یعنی یا همۀ آن را یا بعضی از آن را تغییر بده.

قُلْ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقٰاءِ نَفْسِی

بگو مرا نرسد که آن را

ص :291

از سوی خود دگرگون کنم.» /4 پس کتاب کتاب حق و علم و عقل است.هوای نفس و شهوات و رعایت مصالح این یا آن را در آن دخالتی نیست.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ

هر چه به من وحی می شود پیرو همان هستم.می ترسم که اگر به پروردگارم عاصی شوم به عذاب آن روز بزرگ گرفتار آیم.» رسول،پیرو وحی خداست و مردم را به متابعت از آن فرا می خواند و از چیزی می ترسد که باید از آن بترسد و آن عذاب روز رستاخیز است.

دلایل الهی رسالت

[16]

اگر خدای سبحان بخواهد بر پیامبر وحی نمی فرستد و رسول او قادر به تلاوت آیات نخواهد بود.شاهد بر این امر این است که پیامبر مدت زیادی در میان قوم می زیست و از آن گنجینۀ هدایت که در سالهای بعد چون آبشاری فرو می ریخت هیچ آشکار نساخت.اگر قرآن بر ساختۀ او می بود نه وحی باری تعالی،در تمام مدت حیات خویش به هر مناسبت که پیش می آمد آیه ای بر مردم می خواند.

قُلْ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ

بگو:اگر خدا می خواست من آن را بر شما تلاوت نمی کردم.» همان گونه که خداوند می تواند وحی بر رسول خود نفرستد رسول نیز قادر بر تلاوت آن نخواهد بود.

وَ لاٰ أَدْرٰاکُمْ بِهِ

و شما را از آن آگاه نمی ساخت.» درایت و علم من به کتاب بیشتر از شما نبود و من نیز همچون شما بودم و اندیشه ام به اندیشۀ جامعه ای می ماند که در آن می زیم و محیط فرهنگی که در آن رشد کردم،و حال آن که این اندیشه ها و محیطها و بینشها به هیچ روی نه از دور و نه از نزدیک به آنچه در جاهلیت بوده شباهتی ندارد.

دشمنان رسالت می خواستند اندیشه های نوین رسالت را به افکار و عقاید

ص :292

ایرانیان و رومیان ربط دهند یا /4 به سحر و قوای غیبی دیگر منسوب دارند،زیرا میان آنچه را در قرآن آمده بود با اعتقادات شایع خود متناقض می دیدند.امروزه هم برخی از خاورشناسان و مدعیان علم تاریخ می خواهند افکار بلند قرآنی را بر گرفته از افکار کوته بینان احبار و رهبانان به حساب آورند.

در حالی که میان آن دو تفاوت بسیار است قرآن همه بیّنات و هدایت است در حالی که فرهنگ آنها آمیزه ای است از مانویت و عقاید نو افلاطونی که در جهان یهود و نصارا در آن روزگار رواج بسیار داشت.

پس واضح شد که آنچه بر زبان رسول جاری شده همه وحی الهی است.

فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

پیش از این در میان شما عمری زیسته ام چرا به عقل در نمی یابید؟» [17]

رسول خدا بر این حقیقت تأکید دارد که نسبت فکر و رؤیت به خدا گناهی بزرگ است و کیفر این جهانی آن،این است که صاحب چنین پنداری به هدف خود یعنی هدفی که برای ارتقاء نفس خود در نظر گرفته نمی رسد /4 به عبارت دیگر رستگار نمی شود.بنا بر این هرگز به چنین جریمه ای اقدام نمی کند.پس اگر وحی از سوی خدا نباشد آن را به خدا نسبت نمی دهد.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ

کیست ستمکارتر از آن که بر خدا دروغ می بندد یا آیات او را دروغ می انگارد؟هر آینه مجرمان رستگار نمی شوند.» معمولا کسانی که می خواهند بر خدا دروغ بندند این عمل ناپسند را خود به یک مبدأ دیگر منسوب می دارند.این مبدأ یا الهی است و یا جاهلی از آنجا که چراغ جاهلیت را فروغی نیست دروغهای خود را به مبدأ الهی نسبت می دهند تا این وسوسه را در دلها پدید آرد که آنچه او می گوید حق است و آنچه دیگران می گویند باطل است.

بعضی مردم هستند که مستقیما به خدا افترا نمی بندند ولی اعمال و رفتارشان به گونه ای است که از سراسر آن بوی افتراء می آید.این خود بدون تردید

ص :293

گناهی بزرگ است.

[سوره یونس (10): آیات 18 تا 20]

اشاره

وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اَللّٰهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اَللّٰهَ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی اَلْأَرْضِ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (18) وَ مٰا کٰانَ اَلنّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمٰا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (19) وَ یَقُولُونَ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا اَلْغَیْبُ لِلّٰهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِینَ (20)

/4

/4

وحدانیت خدای سبحان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

عدم ایمان به آخرت سبب سرگشتگی انسان می شود.گاه می بینیم که امر نبوت را انکار می کند و گاه میان خود و خدا شفیعانی بر می گزیند و می پندارد که آنان شریکان خدا هستند و این حقیقت ساده را در نمی یابد که مقام الوهیت تعدد پذیر نیست و او بالاتر و مقدّس تر از این است که کسی با او به منازعت پردازد.خدا را در سراسر آسمانها و زمین شریکی نیست و آنچه آن نادانان به عنوان شریک می شناسند برای آنان هیچ سودی ندارد،و اگر از پرستش آنها دست بردارند

ص :294

نمی توانند آنان را بازخواست کنند.

چنان نیست که خدای تعالی بعضی از مردم را کافر آفریده باشد و بعضی را مسلمان.بلکه خداوند همه را یکسان آفریده و آنها را اختیار عطا کرده،طایفه ای هدایت را بر گزیدند و طایفه ای ضلالت را و مقرر شده که تا زمان معین حکم ثواب و عقاب دربارۀ آنها به تأخیر افتد،و اگر نه چنان مقرر شده بود خدا دربارۀ آنچه دربارۀ آن اختلاف می ورزند،حکم کرده بود.

بعضی می خواهند که خدا بر پیامبرش آیه ای مخصوص نازل کند تا آنان را به ایمان مجبور سازد /4 در حالی که خداوند این جهان را سرای آزمایش قرار داده و او به حکمت بالغۀ خویش می داند که هر کس کارش به کجا خواهد کشید.

شرح آیات:
اشاره
چه کسی را شفیع می سازیم؟

[18]

چرا آدمی غیر از خدا را می پرستد؟چرا تسلیم بتان می شود به عنوان نمادی از طبیعت و یا تسلیم طاغوت می شود،به عنوان نماد نیرو و قدرت مستکبران؟گاه در برابر همۀ اینها خضوع می کند با این پندار که او را سود می دهند یا زیان می رسانند.گاه نیز این فرمانبرداری او از روی ترس است یا از روی رغبت ولی در واقع آن بتان نه او را سود می رسانند و نه زیان و جز اراده و خواست خداوند هیچ نیست و او محکوم قدرت الهی است هر قدرت و توانی که طبیعت از آن برخوردار است یا بشر صاحب آن است از سوی خداوند است که هیچ صاحب قدرت و توانی هر چند قدرت و توانش بسیار باشد یارای برابری اش با قدرت و توان خداوند نیست پس چگونه انسان او را همتای ذات باری تعالی قرار می دهد.

وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ

سوای خدا چیزهایی را می پرستند که نه سودشان می رساند و نه زیان و می گویند:اینها شفیعان ما در نزد خدایند.» بلی..اگر خدا فرمان دهد که از رسولان یا اولو الامر اطاعت کنند در این

ص :295

صورت اطاعت اطاعت از خداست،زیرا به اذن او و به امر اوست.از این رو اطاعت از رسول و اولو الامر بعد از اطاعت خدا قرار داده شده،زیرا به اجازۀ او و برای خشنودی اوست.

سؤالی که قرآن برای آنان مطرح می کند این است که آیا برای خدا شریکی هست یا شفیعی هست که خدا از آن آگاهی ندارد؟ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّٰهَ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی الْأَرْضِ بگو:آیا به خدا چیزی را خبر می دهید که در زمین و آسمان از آن سراغی ندارد؟» /4 اگر در جهان،در آسمانها و زمین جز خدا قدرت دیگری بود همانا خدا از آن آگاهی داشت و رسول او مردم را از وجود او خبر می داد تا به او تقرب جویند:

سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

خدا منزه است و از آنچه با او شریک می سازید فراتر است.» خداوند سبحان فراتر از این است که کسی در خدایی همتای او گردد یا بتواند در مقام تنزیه و قدوسیت او قرار گیرد به گونه ای که شریک او گردد.

سبب اختلاف

[19]

مؤمنان دسته ای از مردم اند و کافران دسته ای دیگر آیا این کفر و ایمان به طینت و فطرت مردم مرتبط است.آیا می توان گفت که خدا گروهی را مؤمن و گروهی را کافر آفریده است؟و به چه سبب؟ قرآن می گوید:

وَ مٰا کٰانَ النّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً

مردم جز یک امت نبودند.» خداوند آنان را به یکسان آفریده است و همه را بهره ای از عقل عطا کرده که برای راهنمایی آنان به سوی خدا کافی است ولی بعضی از ایشان هستند که از عقل خود استفاده می کنند و بعضی هستند که از آن غافل اند.بنا بر این اختلاف آنها به سبب اختلاف آنها در افعال است نه در آفرینش.این است که می فرماید:

فَاخْتَلَفُوا

میانشان اختلاف افتاد.»

ص :296

خداوند نیز آنان را مهلت داد تا آزمایش آنها به پایان رسد.

وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمٰا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ

و اگر نه آن سخنی بود که پیش از این از پروردگارت صادر گشته بود میانشان در آنچه اختلاف می کنند داوری شده بود.» این کلمه-چنان که به ذهن من می رسد-این است که خداوند تعالی این دنیا را سرای آزمایش قرار داد نه سرای جزا و کیفر.

/4

نه برای جبر...آری برای اختیار

[20]

چون مردم به حقیقت دنیا جاهل اند،می پندارند که خداوند تعالی آنان را به هدایت مجبور کرده و نمی دانند که آنها خود مسئول جستن راه حق هستند بنا بر این باید برای یافتن راه حق عقول خود را به کار اندازند.

وَ یَقُولُونَ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّٰهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ

و می گویند:چرا از پروردگارش معجزه ای بر او نازل نمی شود؟بگو غیب از آن خداست.انتظار بکشید من نیز منتظر می مانم.» خدای تعالی غیب می داند و از معقوله غیب است آن حکمت بالغه ای که به آن علم دارد.یعنی اگر انسان اندکی عقل خود را در تحقیق حقیقت به کار اندازد اندکی از آیات برای او کفایت می کند.اما اگر بخواهد که خدا مستقیما در امور زندگی دخالت کند نیازمند به وقت است،زیرا پس از انقضای مهلت خداوند ایشان را به عذابی عظیم گرفتار خواهد کرد.

[سوره یونس (10): آیات 21 تا 23]

اشاره

وَ إِذٰا أَذَقْنَا اَلنّٰاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُمْ إِذٰا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیٰاتِنٰا قُلِ اَللّٰهُ أَسْرَعُ مَکْراً إِنَّ رُسُلَنٰا یَکْتُبُونَ مٰا تَمْکُرُونَ (21) هُوَ اَلَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ حَتّٰی إِذٰا کُنْتُمْ فِی اَلْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهٰا جٰاءَتْهٰا رِیحٌ عٰاصِفٌ وَ جٰاءَهُمُ اَلْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (22) فَلَمّٰا أَنْجٰاهُمْ إِذٰا هُمْ یَبْغُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّمٰا بَغْیُکُمْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ مَتٰاعَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا ثُمَّ إِلَیْنٰا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23)

/4

ص :297

/4

به هنگام خطر بنده به خدا روی می آورد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سیاق سخن از کسانی که جز خدا بتان را می پرستند که نه آنان را سود می رساند و نه زیان.اینک به بیان موضع مردم در برابر آیات خدا می پردازد که چگونه بر حسب اختلاف وضع روحیشان دگرگون می شوند مثلا اگر در وضعی نابهنجار باشند و خدای تعالی نعمت خود بر آنان ارزانی دارد بینی که می خواهند با آیات خدا مکر ورزند و بهانه هایی بیاورند که به آنها ایمان نیاورند.در حالی که خدا به سرعت پاداش می دهد.خدای تعالی برای ثبت اعمالی که مرتکب می شوند فرشتگانی بر آنها گماشته است.

در اینجا مثلی می آورد که خدای تعالی برای بندگان خود وسایل سیر در دریا و خشکی را فراهم می کند چون مردم به کشتی نشینند و بادبان بر آبها بگشایند نخست نسیمی نرم و ملایم می وزد و کشتی نشستگان از سفر خویش شادمان اند ولی پس از زمانی بادی سهمناک و توفنده می وزد و دریا را بر می آشوبد و موج از هر

ص :298

طرف کشتی را در میان می گیرد.مسافران کشتی مرگ خود را رویاروی می بینند در این حال آن بتان را که می پرستیدند فراموش می کنند و به خدای یکتا روی می آورند و او را به زاری می خوانند.

/4 چون خدای تعالی آنها را از مهلکه رهانید بینی که باز در زمین به فساد می پردازند و مرتکب معاصی می شوند و سرانجام به عذاب خدا گرفتار می آیند.

شرح آیات:
اشاره
مکر پس از رحمت

[21]

رحمت پس از رنج و شکنجه با رحمت در موارد دیگر فرق می کند مثلا کسی که از بیماری رنج می برد یا از وحشت،و خدا بر او رحمت آورد و سلامت و عافیت و امنیتش دهد یا از فقر در رنج باشد و به ناگاه درهای نعمت به روی او بازگردد شخص در چنین حالاتی رحمت حق را عمیقتر احساس می کند، زیرا رنج و شکنجه را بهتر احساس کرده است.

کسی که مزۀ رحمت را می چشد در حالی که پیش از آن مزۀ رنج را چشیده است باید به خداوندی که مدبر خیر و شر است اعتراف کند و نیکو دریابد که او در برابر خدا مالک هیچ چیز نیست ولی بسا اتفاق می افتد که چنین نکند.

وَ إِذٰا أَذَقْنَا النّٰاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُمْ إِذٰا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیٰاتِنٰا

هر گاه پس از گزندی که به مردم رسیده است رحمتی به آنها بچشانیم بینی که در آیات ما بد اندیشی می کنند.» در این حال می کوشند تا آیات را به مقتضای غرور خود تفسیر کنند و چهرۀ حقیقت را بپوشانند و با هر چه مخالف هوا و هوس ایشان است مخالفت ورزند خدا در برابر اینان چنین می گوید:

قُلِ اللّٰهُ أَسْرَعُ مَکْراً إِنَّ رُسُلَنٰا یَکْتُبُونَ مٰا تَمْکُرُونَ

بگو مکر خدا سریعتر است و رسولان ما بد اندیشیهای شما را می نویسند.» مکر خدا برگرداندن امور است بر وفق سنتهایی که در زندگی جاری ساخته

ص :299

است چون زوال نعمت در صورتی که مردم سپاس نگویند و شرایط آن به انجام نرسانند.

/4 ملائکه اعمال انسان را چه خرد و چه بزرگ می نویسند تا کسی بعدا مدّعی نشود که عمل صالحی انجام داده ولی پاداش نیک آن داده نشده است.

از سوی دیگر این آیه ناظر به اقوامی است که در تمدن به مقامی رفیع رسیدند ولی به نوشخواری و لذتجویی گرفتار آمدند خداوند دربارۀ آنان مکرش بدین گونه بود که از اوج رفعت به حضیض ذلت سرنگونشان ساخت.

[22]

خدای تعالی در اثبات این حقیقت مثلی آورد و آن مردمی هستند که در یک کشتی بادبانی نشسته اند.چون بادی نمی وزد کشتی در وسط دریا هم چنان ایستاده است در این حال بادی خوش می وزد کسانی که در کشتی نشسته اند شادمان می شوند ولی این نعمتی را که خدا به آنان عطا کرده از یاد می برند و شکر آن به جای نمی آورند.

پس از لحظاتی به ناگاه چهرۀ سهمناک خطر آشکار می شود باد خوش به بادی توفنده بدل می شود و امواج کوه پیکر دریا کشتی را چون پر کاهی این سو و آن سو می کشاند.مسافران دست تضرع به درگاه خدا بر می دارند و از او می خواهند که نجاتشان دهد خدای تعالی رحمت خود شامل حال آنان می کند خطر غرق از آنان دور می کند ولی باز هم نعمت فراموش می کنند و سپاس حق نمی گویند.

هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّٰی إِذٰا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهٰا جٰاءَتْهٰا رِیحٌ عٰاصِفٌ وَ جٰاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ

اوست که شما را در دریا سیر می دهد تا آن گاه که در کشتیها هستند و باد موافق به حرکتشان می آورد شادمانند.چون طوفان فرا رسد و موج از هر سو بر ایشان ریزد چنان پندارند که در محاصره موج قرار گرفته اند.» یعنی در دایره خطر محاط و محاصره شوند و همۀ راههای فرار بر آنان بسته گردد.

ص :300

دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ

خدا را از روی اخلاص عقیدت بخوانند.» یعنی این دعا و تضرعشان با آنچه پیش از ایشان بود فرق دارد.پیش از این هم خدا را می خواندند /4 و هم آنهایی را که برای او شریک می پنداشتند یعنی در دلشان دو قبله بود؛قبله ای که به سوی خدا بود و قبله ای که روی در شریکان برساخته حق بود ولی اکنون جز خدا به هیچ چیز دیگر نمی پردازند و دلهایشان از لوث شرک پاک شده است.

لَئِنْ أَنْجَیْتَنٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّٰاکِرِینَ

که اگر ما را از این خطر برهانی از سپاسگزاران خواهیم بود.» معنی این سپاسگزاری چیست؟آیا همان تکرار عبارت سپاسگزاری است یا مفهوم فراتری دارد؟مسلم است که سپاسگزاری در این مورد به مفهوم فراتر از سپاسگزاری معمولی است.

کفران بعد از شکر

[23]

و بدین گونه در آیات خدا مکر کردند و به یکدیگر ستم روا داشتند.

همانند قوم لوط که اسراف ورزیدند و در زمین فساد کردند یا همانند فرعون و قوم او که اقوام دیگر را در زیر فرمان خود آوردند و بر آنان ظلم کردند و نیز همانند قوم عاد و ثمود.

فَلَمّٰا أَنْجٰاهُمْ إِذٰا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنَّمٰا بَغْیُکُمْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ

چون خدا آنها را برهاند،بینی که در زمین به ناحق سرکشی کنند ای مردم!این سرکشی به زیان خودتان است.» یعنی این ظلم و این سوء استفاده از نعمت خدا آری،این عاقبت به زیان شما خواهد بود.

مَتٰاعَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا ثُمَّ إِلَیْنٰا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

تمتعی است در این زندگی دنیوی،آن گاه همه به نزد ما باز می گردید تا از

ص :301

کارهایی که می کرده اید آگاهتان سازیم.»

[سوره یونس (10): آیات 24 تا 27]

اشاره

إِنَّمٰا مَثَلُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا کَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ اَلْأَرْضِ مِمّٰا یَأْکُلُ اَلنّٰاسُ وَ اَلْأَنْعٰامُ حَتّٰی إِذٰا أَخَذَتِ اَلْأَرْضُ زُخْرُفَهٰا وَ اِزَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهٰا أَنَّهُمْ قٰادِرُونَ عَلَیْهٰا أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَیْلاً أَوْ نَهٰاراً فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (24) وَ اَللّٰهُ یَدْعُوا إِلیٰ دٰارِ اَلسَّلاٰمِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (25) لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اَلْحُسْنیٰ وَ زِیٰادَةٌ وَ لاٰ یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لاٰ ذِلَّةٌ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (26) وَ اَلَّذِینَ کَسَبُوا اَلسَّیِّئٰاتِ جَزٰاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِهٰا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ کَأَنَّمٰا أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اَللَّیْلِ مُظْلِماً أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (27)

/4

معنای واژه ها

24 تغن:در جایی اقامت گزید و«المغانی»به معنای منازل است.

26 یرهق:«الرهق»اسم از ارهاق و آن عبارت از این است که کسی به کاری طاقت فرسا مجبور شود.

قتر:غبار و دود.

ص :302

/4

سرای نابودی و سرای سلامت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات قبل خداوند برای ما بیان داشت که کسانی که در آیات خدا مکر می کنند بر خود ستم روا می دارند زیرا تمتع از زندگی دنیا بس اندک و بی مقدار است.

در این آیات به ما یک دید کلی به زندگی دنیوی ارزانی می دارد.و برای ما مثلی از آنچه مشهودات ماست می آورد.مثلا آبی از آسمان فرو می آید و از زمین برای آدمیان و حیوانات رستنی ها پدید می آورد و زمین به آن رستنیها آراسته می شود.

آدمیان می پندارند که آنچه پدید آمده محکوم حکم آنهاست و در حیطۀ توانایی ایشان ولی آنچه پدید آمده دیری نمی پاید،و فرمان خدا چه در روز و چه در شب فرا می رسد بادی سرد می وزد یا سیلهای دراز آهنگ به راه می افتند و هر چه هست از بیخ بر می کند آن سان که گویی هرگز نبوده است.

حال که زندگی این سان در معرض آسیب و فناست بر ماست که در جستجوی جایی باشیم که در آن از هر آسیب در امان باشیم /4 و در پی یافتن راهی که ما را به صراط مستقیم راه بنماید و به سرای عافیت فرا خواند چه در دنیا و چه در آخرت.در آنجا به کسانی که کارهای نیکو کرده اند پاداش نیک دهد و چیزی افزون دهد.یعنی هم از نظر روحی و هم از نظر مادی بی نیاز باشند.چنین کسان اهل بهشت اند و در آنجا جاویدان خواهند زیست.

در حالی که گناهکاران را خدا کیفری به قدر عملشان خواهد داد نه افزونتر.هیچ کس را یارای آن نیست که عذاب خدا را از آنان دور گرداند.

ص :303

چهره هایشان سیاه است.آن سان که گویی در تاریکی فرو رفته اند.آری،اینان اهل جهنّم اند و در آتش جاویدان.

شرح آیات:
اشاره
وحدت آفرینش و تدبیر

[24]

آن که طبیعت را آفریده،انسان را آفریده است.آن که طبیعت را از حالی به حالی می گرداند زندگی انسان را هم دگرگون سازد.اگر کسی در آفرینش طبیعت بیندیشد بسیاری از روحیات و سرنوشت بشر را هم خواهد شناخت.

روش بی همتای قرآن این است که ما را در خلال مثلهایی که برای ما می زند به این حقیقت آشنا می سازد.مثل زندگی تو در این جهان از کودکی و جوانی و پیری همانند زندگی زمین است که بهاری دارد و تابستانی و پاییزی و زمستانی.

زمین نیز خشک و بی حاصل است،باران می بارد،آب سبب می شود که ذرات خاک به حرکت آیند و املاح به درون دانه راه یابند و دانه رشد کند و میوه ای لذیذ گردد و آدمی از آن بهره مند شود یا علفی پر از مواد غذایی شود که چارپایان بخورند و نیرو گیرند.انسان غافل می پندارد که این حالت برای زمین حالتی دایمی است و خیرات و برکات زمین جاودانه است. /4 به ناگاه بادی سرد بوزد و درختان را برکند و برگها را بریزد آن سان که گویی دیروز بر این سرزمین زرع و نخیلی نبوده است.

ای انسان!زندگی تو هم به همین گونه است در آغاز لبریز از نشاط و شکفتگی است تو به خود مغرور می شوی و پنداری که بر هر کار توانا هستی ولی می بینی که بیماری و ناتوانی و فقر بر تو هجوم می آورند و تو دیگر قادر به هیچ کاری نخواهی بود.

إِنَّمٰا مَثَلُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا کَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ السَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ الْأَرْضِ مِمّٰا یَأْکُلُ النّٰاسُ وَ الْأَنْعٰامُ

مثل زندگی دنیا مثل بارانی است که از آسمان نازل کنیم تا بدان هر گونه رستنی از زمین بروید،چه آنها که آدمیان

ص :304

می خورند و چه آنها که چارپایان می چرند.» یعنی به سبب آب روییدنی های زمین با یکدیگر بیامیزند و چیزی نتیجه دهد که خوراک آدمیان باشد و چیزی که حیوانات از آن استفاده کنند.

حَتّٰی إِذٰا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهٰا وَ ازَّیَّنَتْ

چون زمین پیرایۀ خویش بر گرفت و آراسته شد.» مراد از پیرایه منافعی است که از زمین حاصل می شود و مراد از آراستگی، لطف و صفا و خرمی و طراوت آن است.

وَ ظَنَّ أَهْلُهٰا أَنَّهُمْ قٰادِرُونَ عَلَیْهٰا أَتٰاهٰا أَمْرُنٰا لَیْلاً أَوْ نَهٰاراً فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و مردمش پنداشتند که خود قادر بر آن بوده اند،فرمان ما شب هنگام یا به روز در رسد و چنان از بیخش بر کنیم که گویی دیروز در آن مکان هیچ چیز نبوده است.آیات را برای مردمی که می اندیشند این چنین تفصیل می دهیم.» پس آیات الهی خواه آنها که انسان بر پردۀ طبیعت می بیند یا آنها که از زبان رسول می شنود برای کسانی که دربارۀ آنها تفکر کنند آیاتی روشن و آشکارند.

به سوی سرای سلامت

[25]

زندگی بدینسان در گردش است و از حالی به حالی می گردد تا آن صاعقۀ پایانی در رسد.خدا بندگانش را به سرای سلامت می خواند که در آنجا آزار و آسیبی نیست.این راه راه راست هدایت است که چون آن را بپیمایند به اهداف نیک می رسند.

/4

وَ اللّٰهُ یَدْعُوا إِلیٰ دٰارِ السَّلاٰمِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

خداوند به سرای سلامت فرا می خواند و هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند.» [26]

این سرای سلامت که پس از پیمودن راه راست هدایت بدان می رسیم

ص :305

چگونه جایی است؟ مراد از آن در این دنیا آن خوشیها و لذاتی است که از اعمال حسنه نصیب ما می شود و ما را به زندگی بهتر راه می نماید.

لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنیٰ وَ زِیٰادَةٌ

پاداش آنان که نیکی می کنند نیکی است و چیزی افزون بر آن.» خداوند برای هر کس که بخواهد پاداش کردارهای نیکش را افزون کند زیرا رحمت خدا بر غضبش پیشی دارد و پیش از آن که شدید العقاب باشد ارحم الراحمین است.

وَ لاٰ یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لاٰ ذِلَّةٌ

نه سیه روی شوند و نه خوار.» یعنی بر چهرۀ ایشان غبار شرمساری ننشیند و احساس حقارت نکنند.

أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ

اینان اهل بهشت اند و در آن جاویدانند.» شهوات دنیا تاریکی سرای آخرت است هم چنان که غرور و استکبار در جهان حقارت و ذلت در آن دنیا را از پی خواهد داشت.

/4

کیفر گناهان

[27]

اما کسانی که مرتکب گناه می شوند گناهشان چون باری سنگین بر دوش آنان خواهد بود.ولی کیفر هر گناه به قدر همان گناهی است که مرتکب شده اند نه افزونتر و نه کمتر.ولی آنان به سبب گناهی که مرتکب شده اند به مذلت و خواری خواهند افتاد و در ظلمات گناه خود سرگردان خواهند شد و چنان که گویی در شبی ظلمانی سرگردانند.

وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئٰاتِ جَزٰاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِهٰا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ

و برای آنان که مرتکب بدیها شوند،پاداش هر بدی همانند آن است و خواری بر آنها چیره می شود.کسی آنها را از خشم خدا نگه نمی دارد.» هیچ یک از آنها قادر به رهایی از پاداش گناهی که مرتکب شده اند

ص :306

نخواهد بود تنها خداست که آنها را می رهاند نه بتان.

کَأَنَّمٰا أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً

چنان شوند که گویی صورتشان در پاره ای از شب تاریک پوشیده شده است.» یعنی تاریکی بر آنها احاطه پیدا کرده.آری،فرو رفتن در شهوات نتیجه اش ظلمت ابدی است.

أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ

اینان اهل جهنّم اند و جاودانه در آن هستند.» هر یک از ما می توانیم مصداق این آیه واقع شویم،مگر کسانی از ما را که خداوند توفیق توبه از گناهان و عمل به مقتضای برنامه های الهی عنایت کرده باشد.

[سوره یونس (10): آیات 28 تا 30]

اشاره

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکٰانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکٰاؤُکُمْ فَزَیَّلْنٰا بَیْنَهُمْ وَ قٰالَ شُرَکٰاؤُهُمْ مٰا کُنْتُمْ إِیّٰانٰا تَعْبُدُونَ (28) فَکَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ إِنْ کُنّٰا عَنْ عِبٰادَتِکُمْ لَغٰافِلِینَ (29) هُنٰالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ مٰا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَی اَللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ اَلْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (30)

/4

معنای واژه ها

28 فزیلنا:تزیل،جدا کردن و از گفته آنها گرفته شده که:زلت الشیء عن مکانه ازیله و زیلته برای نشان دادن کثرت است و زایلت فلانا اگر آنجا از او جدا شدم یعنی در آن مکان.

ص :307

/4

آیا شریکان در روز بازپسین سودمند می افتند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیشین قرآن به مسئله ای اشارت داشت که شریکان نه سود می دهند نه زیان و مثلی چند ارائه داد در این باب که آنچه کارساز آدمی است اعتقاد به یکتایی خداوند و طرد هر گونه شریکی است برای او.

در این چند آیه صحنه ای از صحنه های روز جزا را مجسم می کند که مشرکان با آنچه شریک خدا قرار می دادند در یک مکان جمع شده اند در آنجا شرکاء را از مشرکان جدا می کنند و آنها به کلی منکر آن می شوند که مشرکان آنها را می پرستیده اند.به عبارت دیگر اصلا از این که کسانی کمر به پرستش آنها بسته باشند بی خبر بوده اند.آیا کسی که نداند که چه کسانی او را عبادت می کرده اند، چه سودی به آنها می تواند برساند.

در آنجا معلوم می شود که هر کس برای آخرت خود چه فرستاده است.آن گاه همگی به نزد مولای حقیقی خود باز گردانیده می شوند تا پاداش خود بستانند در حالی که مشرکان پراکنده شده اند و از بتانشان کاری برنمی آید.

/4

شرح آیات:
اشاره
پرده بالا می رود

[28]

در روز قیامت حقایق آشکار می شود آن سان که کسی را یارای انکار آنها نیست ما مردمی که در این دنیا هستیم وقتی صحنه های آن روز را در نظر

ص :308

مجسم کنیم برای توضیح آن حقیقت ما را کفایت می کند.چرا؟ زیرا آنچه میان ما و فهم حقیقت فاصله افکنده است غفلت است یا غرور است و یا خودپسندی.تصور کن که در آن روز پرده های غفلت به کناری می رود.و غرور از ما دور می شود و ما به حالتی در می آییم که می توانیم حقیقت را بدون پرده ببینیم.در اینجا گفتگویی که میان بتان و مشرکان صورت می گیرد و ما را با حقیقتی روشن آشنا می سازد.

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً

و روزی همۀ آنها را در محشر گرد آوریم.» یعنی آنها را که شریک خدا می پنداشتند و مشرکان را.

ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکٰانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکٰاؤُکُمْ

سپس مشرکان را گوییم شما و بتهایتان در مکان خود قرار گیرید.» یعنی منتظر بمانید تا از شما پرسش شود.سپس آن دو فرقه را از هم دور گرداند.

فَزَیَّلْنٰا بَیْنَهُمْ وَ قٰالَ شُرَکٰاؤُهُمْ مٰا کُنْتُمْ إِیّٰانٰا تَعْبُدُونَ

سپس آنها را از یکدیگر جدا می کنیم و بتهایشان می گویند:شما هرگز ما را نمی پرستیده اید.» آری،بتان پرستش پرستندگان خود را انکار می کنند هم چنان که در آیه دیگر آمده ملائکه هم پرستش پرستندگان خود را انکار می کنند.

تبری از مسئولیت

[29]

و بتان که مورد پرستش بت پرستان بودند می گویند که ما از پرستش این قوم بی خبر بوده ایم.

/4

فَکَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ إِنْ کُنّٰا عَنْ عِبٰادَتِکُمْ لَغٰافِلِینَ

خدا به شهادت میان ما و شما کافی است که ما از پرستش شما هرگز آگاه نبوده ایم.» خواه این شریکان بتان سنگی باشند یا جن ها یا ملائکه یا حتی بتان بشری.پس همگی از اطاعت و عبادت مشرکان بی خبر بوده اند زیرا آنها مشغول

ص :309

کارهای خاص خود بوده اند.

[30]

در روز بازپسین حقایق برای هر کس آشکار می شود و به عیان می داند که چه توشه ای پیشاپیش فرستاده است.

هُنٰالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ مٰا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَی اللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

در آنجا هر کس هر چه کرده است پاداشش را خواهد دید و همه را به سوی خدا مولای حقیقیشان باز می گردانند و همۀ آن بتان که به باطل می پرستیده اند نابود می شوند.» اینان بر خدا دروغ می بسته اند و می گفته اند خدا در برابر فشار این شریکان خاضع است یا می گفته اند خدا سخن آنان را می شنود.اما اکنون هیچ ندارند و آنچه بدان امید بسته بودند چون سراب بیابان از میان رفته است.

[سوره یونس (10): آیات 31 تا 33]

اشاره

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اَللّٰهُ فَقُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (31) فَذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمُ اَلْحَقُّ فَمٰا ذٰا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاٰلُ فَأَنّٰی تُصْرَفُونَ (32) کَذٰلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی اَلَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (33)

/4

ص :310

/4

تدبیر نشان پروردگار است و فسق حجاب بصیرت است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای برکندن ریشه های شرک از قلب انسان که ضعیف آفریده شده باز هم سخن از توحید است.سؤال این است که چه کسی از آسمان آب و نور و خورشید به زمین می فرستد تا در زمین رستنیها برویند و مردم روزی خویش بخورند؟آیا چنین کسی غیر از خداست؟ چه کسی به ما وسیله دیدن و آلت شنیدن عطا کرده؟و چه کسی زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده و امور گیتی را سامان می دهد و بر عرش استیلا یافته و ملکوت آسمان و زمین در قبضۀ قدرت اوست؟چون این سؤال کرده شود همگان گویند:اللّٰه.

در اینجا سؤال دیگر مطرح می شود که:پس چرا از پروردگارتان پروا نمی کنید و چرا از او نمی ترسید.

اللّٰه پروردگار ما است.حق است و جز او هر چه را بپرستند ضلالت است پس بتان و شریکان او در کجا جای دارند.ای مشرکان!به کجا می روید و در کدام وادی حیرت زده و سرگردان می مانید.

سؤال دیگر این است که چرا اینان با وجود این همه آیات روشن ایمان نمی آورند؟پاسخ این است که /4 اینان فاسق هستند و فسق،حجاب بصیرت است.

ص :311

شرح آیات:
اشاره
روزی زمین و آسمان

[31]

از آسمان آب فرود می آید ولی نه به گونه ای آشفته بلکه از روی حکمت بالغۀ او،و چنان نیست که گویی یک باره بند از در مشک بردارند تا زمینها را تباه کند و خانه ها را ویران سازد بلکه به اندازه ای که فایده می رساند نه افزونتر و نه کمتر و چون این باران سبب رویش می شود یکی از ارکان روزی انسان است که از آسمان می آید و رکن دیگر پرتو آفتاب است.

و این است معنی این که خدا روزی بندگانش را از آسمان می فرستد.

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ

بگو چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی می دهد.» آیا جز خدای قادر حکیم و رحیم کسی دیگری هست که این چنین خوان کرم گسترده باشد؟

آفریننده چه کسی است؟

می پرسیم:چه کسی به آدمیان توان دیدن و شنیدن داده است؟ سازمان پیچیدۀ مغز و اعصاب و چشم و گوش چگونه است؟برای دیدن ما نور /4 و برای شنیدن ما امواج هوا را چه کسی پدید آورده آیا پدید آورنده و خالق همۀ اینها ذات باری تعالی آن خداوند لطیف و خبیر نیست؟این است که می پرسد:

أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ

کیست که شنوایی و بینایی می بخشد؟» بیشتر اینها همان تطور هولناکی است که یا از مرگ به زندگی صورت می گیرد و یا از زندگی به مرگ.آیا چه کسی است که این تطور به ید قدرت او است مالک مرگ و زندگی کیست؟ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ زنده را از

ص :312

مرده پدید می آورد و مرده را از زنده.» از این عبارت بر می آید که زندگی موهبتی است الهی که به شیء داده می شود و او زندگی می یابد و چون از اشیاء جدا گردد مرگ حاصل می شود.مثلا انسان نطفه است خدا او را زندگی می بخشد،سپس نطفه از موادی که فاقد جان هستند تغذیه می کند و این مواد مرده دارای حیات می گردند عکس این نیز صادق است.

وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ

و کارها را به سامان می آورد.» اگر این سؤالها را حتی از مشرکان بپرسند در پاسخ چاره ای ندارند جز آن که بگویند:خدا.

فَسَیَقُولُونَ اللّٰهُ فَقُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ

خواهند گفت:اللّٰه.بگو:آیا پروا نمی کنید.»

چرا انحراف؟

اکنون که دانستیم که خدا خالق هر چیز است چرا از او پروا نمی کنیم و نمی ترسیم؟چرا به راه او نمی رویم؟قرآن حکیم میان نگریستن در عالم وجود و گسترش بصیرت ما در اعمال و رفتار ما رابطه ای نزدیک را بیان می دارد.بسیاری از مردم این رابطه را در نمی یابند.

/4 [32]

چون بشر از راه حق که راه واقعی همه موجودات عالم است منحرف گردد به کجا می رود؟آیا نه چنین است که گمراه می شود؟آیا در این زندگی حقایقی هست؟آری،یک حقیقت است که باید آن را جستجو کنیم آن حقیقت کدام است:

فَذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ فَأَنّٰی تُصْرَفُونَ

این اللّٰه پروردگار حقیقی شماست.بعد از حقیقت جز گمراهی چیست پس به کجا روی می آورید؟» [33]

اکنون این سؤال پیش می آید که هنگامی که قضیه به این روشنی

ص :313

است چرا برخی بدان تجاهل می کنند و خود را به هلاکت می اندازند؟ قرآن حکمت آموز چنین پاسخ می دهد.سبب فسق است.فسق آنان را از ایمان باز می دارد.این سنت خداوند است که فاسق ایمان نمی آورد.

کَذٰلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

پس سخن پروردگار تو دربارۀ عصیانگران که گفت:اینان ایمان نمی آورند،به حقیقت پیوست.» ولی این نه به آن معنی است که خداوند آنان را از ایمان منع کرده است بلکه بدین معنی است که آنان عادة ایمان نمی آورند،زیرا فسق چنان در وجود آنان انباشته شده که چون پرده ای ضخیم بصر و بصیرتشان را فرو پوشیده است.

[سوره یونس (10): آیات 34 تا 36]

اشاره

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکٰائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قُلِ اَللّٰهُ یَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ (34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکٰائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَی اَلْحَقِّ قُلِ اَللّٰهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (35) وَ مٰا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا إِنَّ اَلظَّنَّ لاٰ یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا یَفْعَلُونَ (36)

/4

ص :314

/4

بشر از گمان تا یقین
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن می پرسد:آیا این کسان که شریکان خدا می پندارید می توانند بیافرینند،سپس از میان ببرند و بار دیگر وجود بخشند،آن سان که خدا می تواند،و مشرکان می دانند که آفرینش تنها به دست خداست،پس چرا بار دیگر دروغ می بندند و دروغ می گویند.

بار دیگر می پرسند:چه کسی است که زندگان را چون حیات بخشد و هدایت می کند و زندگی معنوی و مادی آنان را سامان می دهد؟خدای یکتا یا بتان؟ آن گاه پاسخ می دهد که خداست آن که ما را هدایت می کند و ما را عقل و گوش و چشم داده و زندگان را غرایزی عطا کرده که به نیروی آن به صلاح خود راه می برند پس با وجود این آیا درست است که تسلیم بتان شویم که نمی توانند ما را هدایت کنند؟چگونه مشرکان تسلیم موجودی می شوند که نه توان هدایت کردنش هست و نه استعداد هدایت شدن؟ آری،سبب ضلالت و گمراهی ایشان این است که تابع گمان خود هستند /4 و پیرو خیالات فاسد خویش.گمان هرگز ما را به حق و واقع راهنمایی نخواهد کرد نتیجۀ پیروی از گمان ارتکاب اعمال ناپسند است و بس.

شرح آیات:
اشاره
کفر پس از معرفت

[34]

کسی که از پادشاه ستمگر پیروی می کند و آن که در برابر توانگر

ص :315

استثمارگر سر فرود می آورد یا از صاحبان شهرت و نفوذ اطاعت می کند می داند که پیشوا و فرمانروای او نمی تواند او را زندگی بخشد یا اگر زندگی اش را از کف داد آن را به او باز گرداند بلکه می داند همۀ این کار تنها از خدای یکتا ساخته است اوست صاحب قدرت بی منتهی و علم بی پایان.در اینجا قرآن سؤالی مطرح می کند که با این همه توانایی که خدا راست چگونه برخی در برابر موجوداتی جز خداوند سر تسلیم فرود می آورند.

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکٰائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ

بگو:آیا از این بتان شما کسی هست که چیزی را بیافریند.» و پاسخ می آورد که:هرگز.

قُلِ اللّٰهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ

بگو:خدای یکتا مخلوقات را می آفریند و باز زنده می کند.» او آفرینش را بدون هیچ مثال و الگویی آغاز می کند او همانند ما محتاج به تجربه نیست.اگر او محتاج تجربه بود برای آفریدن یک سلول زنده نیازمند به میلیاردها بار تجربه بود و این معنی را علم جدید تأیید کرده است.

فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ

پس چگونه از حق منحرفتان می کنند.» یعنی هواهای نفسانی و عقاید فاسده شما را به کجا می برند.چرا آن آفریدگار بزرگ را ترک می گویید و پاره ای از مخلوقات ناتوان را خدای خود می پندارید؟ /4

صلاح از خداست

[35]

خداوند هر چیزی را آفریده است و او را به راهی که صلاح او در آن است راه نموده است.مثلا مورچه را می بینی که در پی یافتن غذای خود است و چون آن را بیابد به لانه می کشد و در تابستان برای قوت زمستانش آن را ذخیره می کند و لانۀ خود را به گونه ای عجیب می سازد.همین گونه است زنبور عسل شیره گلها را می مکد و در کندو ذخیره می سازد به راستی چه کسی این کارها را به مورچه و زنبور

ص :316

یاد داده است و چه کسی آنها را به کاری که صلاح آنها در آن است راهنمایی کرده است؟ دیگر موجودات زنده و حتی نباتات همه برای مصالحشان تلاش می کنند.

آیا نه این است که خدا آنها را به مصالحشان راه می نماید؟ قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکٰائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ قُلِ اللّٰهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ بگو:آیا از این بتان شما کسی هست که به حق راه نماید؟بگو خدا به حق راه می نماید.» اوست که بشر را و طبیعت را بر وفق نظام فطرت خلق کرده است و اوست که به انسان آموخته است که چگونه از طبیعت بر طبق آن نظام بهره مند گردد.

أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ

آیا آن که به حق راه می نماید به متابعت سزاوارتر است یا آن که به حق راه نمی نماید و خود نیز نیازمند هدایت است؟» بتان و دیگر شریکان هدایت نمی یابند مگر زمانی که خدا آنان را هدایت کند.آیا این طاغوتی که مردم او را می پرستند،اگر خداوند عقلش و علمش را از او بستاند جز دیوانۀ نادانی است؟آیا آن ثروتمند فرو رفته در فخر و غرور اگر بی خرد و علم گردد وسیلۀ مسخرۀ مردم نخواهد بود؟آیا این تکه سنگی که نادانانش خدا می گویند تا کنون توانسته است کسی را هدایت کند؟ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ چگونه حکم می کنید.» چرا بتان را با خدای یکتا مقایسه می کنید.به نظر من آیۀ کریمه ناظر به /4 کسانی باشد که مردم آنها را پیشوایان فکری خود قرار می دهند و به جای خدا از آنان علوم و فرهنگ خود را فرا می گیرند بی آن که سخنان آنان را به مکیال و معیار دین بسنجند.در حدیث شریف آمده است:

کسی که به سخن گوینده ای گوش سپارد او را پرستیده است.اگر آن گوینده سخن خدا بگوید او خدا را پرستیده است و اگر سخن شیطان بگوید او

ص :317

شیطان را پرستیده است». (1)

و در حدیث دیگر در تفسیر این آیه: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ آمده است که«به خدا سوگند برای آنان نماز نمی خوانند و روزه نمی گیرند ولی از آنان اطاعت می کنند در اموری که معصیت خداست.» و در حدیث دیگر آمده است که:

هر کس سخن خدا از عالم صادق نشنود خدا او را به وادی فنا اندازد و هر کس سخنی را از دری که خدا آن را برای بندگانش نگشوده است اخذ کند، /4 مشرک است.و این در همان امامی است که امین اسرار مکنون الهی است».

در چند حدیث دیگر همین مضمون ذکر شده است. (2)

پیروی از یک تن به طور مطلق و بدون بهره مندی از عقل خود گونه ای آشکار از انواع شرک به خداست.مهمترین زیانهای شرک این است که آدمی را در عرصۀ زندگی گمراه می سازد.

گمان و یقین

[36]

چون شرک و اطاعت کورکورانه از بتان و کاهنان و نمادهای سلطه و ارتجاع موجب معطل ماندن قدرت عقلانی می شود،مشرکان از پی تصورات و گمانهای خود می روند و این تصور و گمان برایشان سودی نخواهد داشت.زیرا گمان سبب اخلال در وضع روحی صاحب خود شود نه سبب دگرگون کردن واقعیت.انسان را عقل داده اند تا حقایق خارجی را با واقعیت تطبیق دهد در غیر این صورت مثل کسی است که نقشه ای می کشد بر مبنای وهم و تصور خود سپس بی آن که جوانب امر را بسنجد به اجرای آن می پردازد.

وَ مٰا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لاٰ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً

ص :318


1- 2) -بحار الانوار،مجلسی،ج 2،ص 94.
2- 3) -رجوع کنید به بحار الانوار ج /4ص 93،97،100.

بیشترشان فقط تابع گمانند و گمان نمی تواند جای حق را بگیرد.» سؤال این است که چرا اینان در عین این که از عقل و بصیرت بهره یافته اند،از پی پندار خویش می روند؟ پاسخ این است که مشرکان تابع هواهای خود هستند و هوی و هوس و حب نفس را محور تحرکات خود قرار می دهند و هرگز نمی خواهند به حقیقت برسند تا از راههای وصول به آن جستجو کنند یعنی هرگز در پی یافتن علم نیستند.از این رو با اصرار تمام مرتکب جرائم می شوند.

إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا یَفْعَلُونَ

هر آینه خدا به کاری که می کنند آگاه است.» /4 خدای تعالی آنان را بر طبق افعالشان کیفر می دهد.ولی باز هم آنان را تذکر می دهد که پیروی از پندار راهی خطاست.مؤمن باید از پندار بر حذر باشد تا به حقیقت برسد.

[سوره یونس (10): آیات 37 تا 40]

اشاره

وَ مٰا کٰانَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَریٰ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ اَلْکِتٰابِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (37) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (38) بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذٰلِکَ کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلظّٰالِمِینَ (39) وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لاٰ یُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ (40)

/4

ص :319

/4

قرآن،کفار را به مبارزت می طلبد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سخن از پنداری است که جاهلان مشرک از آن پیروی می کنند.قرآن حکیم از روشی سخن می گوید که به حق و علم منجر می شود.یکی از منابع معرفت،قرآن است که به سبب روشن بودن آیات آن و مطابقۀ آن با عقل شائبه دروغ در آن نیست،و نیز بدان سبب که قرآن ادیان آسمانی پیشین را تصدیق کرده و بسیاری از غوامض آنها را گشوده است.پس آنچه از سوی خدا نازل شده باشد در آن احتمال شک و تردید نیست.زیرا رحمت پروردگار بر همه کس و همه جا احاطه دارد.

کسانی هستند که می پندارند پیامبر قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده.

اینان اگر می توانند،همانند آن سوره ای بیاورند،حتی از یاران دروغپرداز خود یاری جویند.

نه،اینان به سبب کفرشان هرگز به درک کلام خدا نایل نتوانند شد و ابعاد آن را در نخواهند یافت،پس به تکذیب آن پرداختند و این به سبب نقص فهم و درک آنهاست.اینان می خواهند که هر چه را که قرآن بدان بشارت داده /4 رویاروی خود مجسم بنگرند،در حالی که چون آن حقایق تجسم یافت دیگر توبه شان سود نخواهد کرد و به سرنوشت دیگر ستمگران گرفتار خواهند شد.کسی که به قرآن ایمان نیاورد مفسد در زمین است و خدا نیز به او آگاه است،اما نیکوکاران دلهایشان پاک و چشمانشان باز است از این رو از دل و جان به قرآن و حقایق قرآنی ایمان می آورند.

ص :320

شرح آیات:
اشاره
دروغ پنداشتن قرآن

[37]

هر حقی را حقیقتی است و هر صوابی را نوری است.آن که حقایق را به چشم بصیرت و دل پاک بیند،در حالی که عینک سیاه به چشم نداشته باشد و از عقده های روحی هم خالی باشد،هرگز خطا نمی کند.قرآن خود دلیل صحت این امر است.قرآن از سوی خدا آمده و نتوان آن را دروغ پنداشت،زیرا قرآن بسی فراتر از آن است که کسی را قدرت بر ساختن چیزی همانند آن باشد.قرآن صنع خداست و بشر را یارای آن نیست که با خدا تحدی کند.آیا بشر می تواند پرنده ای بیافریند آن سان که خدا آفریده است؟هرگز!همچنین کسی هم قادر به آوردن کلامی چون قرآن نخواهد بود.

وَ مٰا کٰانَ هٰذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَریٰ مِنْ دُونِ اللّٰهِ

نشاید که این قرآن را جز به خدا نسبت کنند.» قرآن یکی از حلقه های سلسلۀ رسالتهای الهی است.که هر یک دیگری را تصدیق می کند.هر گروه از افراد بشر چنگ در یکی از این حلقه ها زده و به یکی از ادیان الهی ایمان آورده هر چند بسبب نقصی که در ذات آنهاست به آخرین ادیان یعنی اسلام نگرویده باشند.

وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتٰابِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

بلکه تصدیق چیزی است که پیش از آن آمده است و توضیح آن کتاب است.شکی نیست که از جانب پروردگار جهانیان است.» قرآن ادیان پیشین را تصدیق می کند،زیرا آنها حلقه های آن سلسله اند و هر کس به آنها ایمان نداشته باشد و آنها را تصدیق نکند به اسلام هم ایمان نتواند آورد و آن را تصدیق نتواند کرد.

خداوند بزرگ که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته /4 و آسمانها و زمین را در شش روز آفریده است هر روز چیز تازه ای می آفریند و نعمت تازه ای بر

ص :321

جهانیان ارزانی می دارد.او پروردگار انسان است.بشر را به سر حد کمال رسانیده است یعنی به او از جانب خود وحی فرستاده.پس آن که بخشایندۀ عقل است همان نازل کنندۀ قرآن است و آری،انسانی که دریچه های دلش بر روی حقایق مسدود نباشد،به روشنی این حقایق را درک خواهد کرد.

[38]

ولی بعضی اصرار می ورزند که بگویند که قرآن وحی خدا نیست.

یعنی چیزی است که انسانی آن را بر ساخته است قرآن به اینان خطاب می کند که اگر توانید سوره ای همانند آن بیاورید.سوره ای که در علم و بلاغت همتای قرآن باشد.

أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

می گویند که آن را به دروغ به خدا نسبت می کند.بگو:

اگر راست می گویند جز خدا،هر که را می توانید به یاری بخوانید و سوره ای همانند آن بیاورید.» پس هم چنان که کسی نمی تواند یک مورچه بیافریند نمی تواند حتی جزئی از قرآن را بیاورد،زیرا آفرینندۀ مورچه همان کسی است که قرآن را وحی کرده و قرآن در آن نمط والای خود در مرتبه ای است که علم و قدرت بشر را یارای فرا رفتن به آن نیست.

انگیزه های اندیشه

[39]

یکی از عوامل نفسانی که در برابر ایمان اینان قرار می گیرد،همانا جهل آنها و تنگ نظری آنها و اندک بودن استعداد آنهاست.از این رو می بینی که هر چیز را که نمی شناسند یا خصال و خصایص همۀ ابعاد آن را در نمی یابند انکار می کنند و حال آن که سزاوار نیست که انسان به حقیقت هر امری که آگاه نشد منکر آن باشد.

بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ

چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نیافته بودند.»

ص :322

و این خصلت عموم مردم است و امام علی(ع)از آن چنین تعبیر کرده که مردم دشمن چیزهایی هستند که به آنها جاهل اند».

/4 یکی از بدترین صفات جاهلیت که هنوز هم چون سدی بر سر راه پیشرفت نوع بشر قرار گرفته همین است.بر انسان واجب است که خود و جامعۀ خود را به گونه ای تربیت کند که از هر تازه ای با روحیه ای مثبت استقبال کند و هر پدیدۀ تازه ای را به مجرد این که دربارۀ آن شناختی نداشت مردود نشمارد.

دیگر از صفات جاهلیت انتظار تحول حقیقت است به واقع.مثلا اگر مردم جاهلی را بگویند که تنبلی یا اختلافات و بی سامانیها سبب قحطی می شود حقیقت را نمی پذیرند،و به انتظار فرا رسیدن سالهای قحطی می مانند و چون به وقوع پیوست آن وقت است که حقیقت را می پذیرند.

ما از پی علم می رویم تا به نیروی آن بر حوادث سبقت گیریم و خود را از خطرها برهانیم و چون حوادث در رسیدند و خطرها آشکار شدند دیگر ایمان سود نکند.

وَ لَمّٰا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذٰلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الظّٰالِمِینَ

کسانی که پیش از آنان بودند نیز پیامبران را چنین به دروغ نسبت دادند.پس بنگر که عاقبت کار ستمگران چگونه بوده است.» [40]

بار دیگر قرآن تأکید می کند که یکی از عوامل اساسی کفر به قرآن حکمت آموز ارتکاب کردار بد است که در دلهای کافران جای گرفته است.و نمی گذارد که به پیامبر ایمان بیاورند و این عمل خود فساد در زمین است.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ

برخی از ایشان بدان ایمان می آورند.» در آینده،اگر مصلح و پاکدل باشند،منتظر آیات و نشانه های بیشترند یا کسانی که دارای چنان روحیۀ نیرومندی هستند که می توانند بر فشارهای اجتماع فاسد یا شهوات زودگذر فایق آیند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ لاٰ یُؤْمِنُ بِهِ

و برخی ایمان نمی آورند.» این گروه به سبب فرو شدنشان در فساد به امر نبوت ایمان نمی آورند زندگی

ص :323

اینان از جادۀ هدایت منحرف است.

/4

وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ

و پروردگار تو به مفسدان آگاهتر است.»

[سوره یونس (10): آیات 41 تا 46]

اشاره

وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ (41) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یَعْقِلُونَ (42) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِی اَلْعُمْیَ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یُبْصِرُونَ (43) إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ اَلنّٰاسَ شَیْئاً وَ لٰکِنَّ اَلنّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (44) وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنَ اَلنَّهٰارِ یَتَعٰارَفُونَ بَیْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (45) وَ إِمّٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ اَلَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اَللّٰهُ شَهِیدٌ عَلیٰ مٰا یَفْعَلُونَ (46)

/4

/4

بیزاری از آنان که در دلهایشان بیماری است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدای تعالی در سیاق سخن دربارۀ قرآن و ذکر این نکته که قرآن معجزه ای است که هیچ یک از افراد بشر را یارای آوردن همانند آن نیست این معنی را روشن

ص :324

می سازد که با وجود محقق بودن امر رسالت هر کس رسول را دروغ شمارد باید که از او بیزاری جست،هم چنان که آنان از رسول بیزاری می جویند.پس هر کس مسئول عمل خویش است.بنا بر این رسول و مؤمنان یک امت اند و منکران رسالت هم امتی دیگر.

بعضی از آنان پندارند که اگر بدون این که به رسول ایمان بیاورند خود را به او نزدیک سازند ایشان را سود دهد ولی آیا رسول می تواند کسی را که گوشش کر است سخن بشنواند؟هرگز!نقص در وجود اوست و در توانایی اوست به پاسخ به دعوت رسول.

همچنین کسانی هستند که به رسول می نگرند بدین امید راه هدایت را به آنان بنماید بدون این که به رسالت او ایمان آورند و حال آن که ایمان به رسالت روشنی و هدایت است.ولی هنگامی که چشم نابینا باشد آیا پرتو آفتاب هر چند هم تابناک باشد او را سود خواهد داد؟کری و کوری از سوی خدا نیست،بلکه به اراده خود مردم است. /4 زیرا خدا به کس ستم نمی کند که او را کور و کر بیافریند.هرگز، این مردم اند که نمی خواهند ببینند و بشنوند و از این رو به خود ستم روا می دارند.

در این بخش بیان می داریم که مسئول کفر و ایمان مردم خود مردم هستند و آنهایند که یا نیکو را بر می گزینند یا بد را.

شرح آیات:
اشاره
اصولی بودن پیوندها

[41]

بعضی از مردم می خواهند که حتی پس از قطع روابط دینی با پیامبران هنوز هم ارتباط خود را با آنان حفظ کنند.اینان رسولان را تکذیب می کنند ولی می خواهند آنان و رسول در یک طایفه باشند ولی خدای تعالی پیامبرش را فرمان می دهد که با همۀ کسانی که به نبوت او ایمان ندارند قطع علاقه و رابطه کند.

وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّٰا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ

اگر تو را به دروغ نسبت کردند،بگو:عمل من از آن من

ص :325

است و عمل شما از آن شما.شما از کار من بیزارید و من از کار شما بیزارم.» هر کس بر حسب هدف خویش کار می کند و مسئولیت عمل خود را هم بر عهده می گیرد آنچه گروه های مردم را از یکدیگر متمایز می دارد نحوۀ تفکر و عقیدت آنهاست،نه چیز دیگر.وقتی مردمی را با مردم دیگر از حیث عقیده و فکر افتراق باشد وحدت زمین و زبان را فایده ای نیست.در چنین وضعی حتّی رابطۀ خویشاوندی هم کارساز نخواهد بود.

ذات،خاستگاه هدایت

[42]

بعضی از مردم پندارند،پیامبر است که باید دیدگان آنها را بگشاید بدون اینکه خودشان هم در این راه تلاش ورزند.این یک اشتباه بزرگ است،زیرا هدایت یا ضلالت هر کس به دست خود اوست.اوست که نخستین گام را در این راه بر می دارد.چنین کسی همانند کری است که از دیگران می خواهد که به او سخن بشنوانند در حالی که نقص /4 در وجود خود اوست.تا زمانی که گوشهای او سنگین است هر آوازی که برای او نوازند شنیدن نتواند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یَعْقِلُونَ

برخی از آنها به تو گوش می دهند.آیا اگر در نیابند تو می توانی کران را شنوا سازی.» کران نمی توانند مطلبی را دریابند زیرا گوشهایشان فروبسته است پس از گوشهای خود بهره مند نمی شوند،زیرا سخن کس در نیابند.گوش بالاترین و برترین اعضای بدن است.به وسیلۀ گوش است که مردم از اندیشه و فکر یکدیگر آگاه می شوند و نسلهای بعد از تجارب نسلهای پیش استفاده می کنند.از این رو در آیه پس از ذکر«کری»عدم تعقل آمده است.

[43]

بعضی هستند که به این حقیقت آگاه نیستند و هدایت نخستین مسئولیتهای بشر است و هر که برای رسیدن به آن تلاش نکند هرگز به آن نخواهد رسید.

ص :326

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ

برخی از آنها به تو می نگرند.» گویی رسول مسئول هدایت و راهبری اوست.

أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یُبْصِرُونَ

آیا اگر نبینند تو می توانی کوران بی بصیرت را راه بنمایی.» کور نمی بیند،نه به آن سبب که نور اندک است،بلکه بدان سبب که وسیلۀ بینایی اش ناقص است.پس حرکت باید نخست از سوی فرد باشد.

[44]

جایز نیست که انسان چنان پندارد که خدا شنوایی یا بینایی او را از او سلب کرده است.بلکه این انسان است که از شنوایی و بینایی خود سود نمی برد.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ النّٰاسَ شَیْئاً وَ لٰکِنَّ النّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

خداوند به مردم هیچ ستم نمی کند ولی مردم خود،به خود ستم می کنند.» مردم از وسایلی که خدا در اختیارشان گذاشته است استفاده نمی کنند.

قرآن /4 سخنش همواره با مردم است زیرا این مردم هستند که یکدیگر را گمراه می نمایند و آنهایند که مسئول هدایت یکدیگر هستند.در تعبیر قرآنی از شنیدن، صورت جمع برگزیده شده در حالی که در دیدن صورت مفرد،زیرا شنیدن یک عمل اجتماعی است که همه بدان مکلّف اند و حال آن که دیدن جنبۀ فردی دارد.

[45]

انسان جاهل را دو اشتباه بزرگ است.

اشتباه اول:

عدم فهم طبیعت جزاء.زیرا ضروری نیست که حتما بلافاصله بعد از عمل آشکار شود.مسلما جزای عمل خواهد آمد و هر چه آمدنی باشد دیر یا زود خواهد آمد.بنا بر این جایز نیست که جزای عمل را به سبب این که بلافاصله پس از عمل آشکار نمی شود انکار کرد.جزای عمل بر طبق منطق قرآنی دارای دو خصیصۀ اساسی است:

نخست آن که:جاویدان است.

دوم آن که:ممکن نیست آدمی از آن بگریزد یا از پروردگارش بخواهد که او را بار دیگر به دنیا برگرداند و امتحان را تجدید کند.

ص :327

در مقایسه با جاویدان بودن جزای عمل زندگی دنیا بس اندک می نماید.

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنَ النَّهٰارِ

و روزی که خداوند آنان را در محشر گرد آورد،چنان که پنداری تنها ساعتی از روز را درنگ کرده اند.» آری،چنان تصور کن که کسی در دنیا هفتاد سال یا هشتاد سال یا بیشتر یا کمتر زیسته باشد،در حالی که در روز قیامت یک روز پنجاه هزار سال خواهد زیست.آیا می توان آن مدت اندک زندگانی دنیا را با این پنجاه هزار سال مقایسه کرد؟آیا در بر آن چون یک ساعت بیشتر نمود می کند؟ /4 یَتَعٰارَفُونَ بَیْنَهُمْ یکدیگر را بشناسند.» یعنی چنان که گویی در دنیا هستند.آیا در این روز خسارت و زیان نصیب چه کسی است؟نصیب آنان که چنان روزی را انکار می کردند،اما آنان که به فرا رسیدنش یقین داشتند آن روز از نعمت و رحمت پروردگار متمتع می شوند.

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ

آنها که دیدار با خدا را دروغ می انگاشتند زیان دیده اند و هدایت نیافته اند.» [46]

اما اشتباه دوم:

این است که می پندارند که جزایی که رسول اللّٰه وعده می دهد از جانب خود اوست.مثلا منتظر وفات رسول هستند یا برای کشتن او توطئه ها می کنند به این امید که از آنچه بیمشان می داده برهند.

رسول اللّٰه بشارت می دهد و بیم می دهد،اما عذاب از جانب خداست چه رسول در میان آنها باشد و چه نباشد در هر حال جزای اعمالشان به ایشان خواهد رسید.

وَ إِمّٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّٰهُ شَهِیدٌ عَلیٰ مٰا یَفْعَلُونَ

یا پاره ای از چیزهایی را که به آنها وعده داده ایم به تو می نمایانیم یا تو را می میرانیم.بازگشت همه شان به نزد ماست و خدا به هر کاری که می کنید ناظر است.»

ص :328

خدا بیش از پیامبر ناظر آنهاست پس به کجا می گریزند؟

[سوره یونس (10): آیات 47 تا 52]

اشاره

وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذٰا جٰاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (47) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (48) قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ فَلاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ (49) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُهُ بَیٰاتاً أَوْ نَهٰاراً مٰا ذٰا یَسْتَعْجِلُ مِنْهُ اَلْمُجْرِمُونَ (50) أَ ثُمَّ إِذٰا مٰا وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51) ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (52)

/4

معنای واژه ها

48 الوعد:خبری که از خیر داده شود و الوعید خبری که از شر داده شود.

49 نفعا:لذّت و سرور است.

50 أقم:الإقامة،قرار دادن چیزی و ضد آن قرار ندادن است و اقام بالمکان در آن استمرار پیدا کرد مانند استمرار در جهت انتصاب است.

ص :329

/4

هر امّتی را سررسیدی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش سخن از جزای اعمال بود و این که هر کس خود مسئول هدایت خویش است و پایان ضلالت زیانکاری بزرگ است که نصیب کسانی است که آیات خدا را دروغ می شمردند و به قیامت اعتقاد نداشتند.چون روز حشر فرا رسد در آن روز وحشتناک مردم یکدیگر را می شناسند و می پندارند که زمان بس اندکی در دنیا زیسته اند و دیگر به آن نمی پردازند که رسول به آنان در دنیا وعدۀ عذاب داده و اکنون آن عذاب را در مقابل خود می نگرند یا با آن که خداوند پیامبر را می میرانید ولی آنان نیز به نزد پروردگارشان باز گشتند تا خدا که به همۀ اعمال آنها آگاه است از آنان بازخواست کند.

مردم از خدا می خواهند که در آمدن عذاب شتاب کند و می پرسند پس این عذاب چه وقت خواهد آمد.خدای تعالی پاسخ می دهد که هر کس و هر چیز را زمانی معین است و از آنچه مقرر شده پیش نمی افتند /4 ولی چون زمان فرا رسد چه شب باشد و چه روز آیا می توانند بر آن پیشی گیرند یا بشر می تواند آن را پیش اندازد؟آیا این شتاب در پیش افتادن آیا خواستار شدن پاداش دردناک خود نیست.

شرح آیات:
اشاره
آمدن رسول و شرط تعیین وقت

[47]

پیش از آن که خدا حجت خود را بر مردم تمام کند آنان را بازخواست نخواهد کرد،زیرا خداوند برای هر امتی رسولی می فرستد و برایشان

ص :330

مدتی معین قرار می دهد.چون پیامبرشان مبعوث شد و رسالت خویش به انجام رسانید،اگر آن امت او را تکذیب کردند خدا آن گونه که مقتضای عدالت است با آنان رفتار خواهد کرد.مؤمنان را پاداش نیک خواهد داد و کافران را جزای بد و بر کس ستم نکند.

وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذٰا جٰاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ

هر امتی را پیامبری بود.چون پیامبرشان بیامد کارهایشان به عدالت فیصله یافت و مورد ستم واقع نشوند.» سؤال این است که آیا این رسول باید مستقیما از سوی خدا بر او وحی نازل شود،یا اگر یکی از اولیاء خدا باشد و تابع پیامبری که از سوی خدا بر او وحی نازل می شده باز هم مشمول همان حکم می شود؟ به نظر می رسد حکم مشتمل بر شق ثانی هم خواهد بود.

[48]

اما چه وقت خدا حکم خود را دربارۀ امتی اجرا خواهد کرد؟و مدت میان بعثت رسول و کافر شدن مردم به او و نزول عذاب چقدر است؟ وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ می گویند:اگر راست می گویید این وعده چه وقت خواهد آمد؟» پس این مدت ادامه می یابد و عذاب به تأخیر می افتد تا کافران به شیوه ای ریشخندکنان /4 بپرسند که عذاب چه وقت خواهد بود؟چرا دیگر عذاب نازل نمی شود؟ [49]

این سؤال از دو خطای اساسی بشر پرده بر می دارد.

خطای اول:مردم می پندارند تبلیغ کنندۀ رسالت همان است که عذاب نازل می کند.

خطای دوم:مردم می پندارند که عذاب باید بلافاصله بعد از عمل نازل شود.

قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ

بگو:من دربارۀ خود جز آنچه خدا بخواهد-مالک سود و زیانی نیستم.» چون خدا خواهد به قدری که حکمتش اقتضا می کند سود می رساند یا زیان.

ص :331

لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ فَلاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ

مرگ هر امتی را زمانی معین است.چون زمانشان فرا رسد،نه یک ساعت تأخیر کنند و نه یک ساعت پیش افتند.»

سنتهای الهی در زندگی

زندگی بر موازینی است که بر حق است و با هوا و هوس مردم دگرگون نمی شود.در آنجا عوامل سقوط هست و عوامل صعود.و آثار مثبتی برای اخلاص و فداکاری و فعالیت و وحدت و پاکی دل و جسم و سلامت عمل و اتقان آن.هم چنین آثاری است منفی که نقطۀ مقابل آن آثار مثبت است. /4 چون این آثار مثبت و منفی در مقابل یکدیگر قرار گیرند و کفه آثار منفی بچربد،امت گرفتار بحران شود.

[50]

از اینجاست که آنان که می خواهند که عذاب بزودی در رسد و با اصرار نمی پرسند که وعدۀ خدا چه زمان خواهد بود؟نمی دانند که عذاب چیزی نیست که بشر آن را به شتاب خواستار شود.زیرا چون عذاب در رسد از آن رهایی نتوانند پس چگونه آن را به شتاب می طلبند.

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُهُ بَیٰاتاً أَوْ نَهٰاراً

بگو چه می کنید اگر عذاب او به ناگاه شب هنگام یا در روز فرا رسد.» یعنی هنگامی که در بستر راحت غنوده اید و مهیای مقابله با عذاب نیستید یا در روز هنگامی که سرگرم کار و تلاش هستید و آمادۀ برای مواجهه با هر خطری.

مٰا ذٰا یَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ

گناهکاران چه چیز را اینچنین به شتاب می طلبند؟» آیا برای رو به رو شدن با آلام شتاب می کنند یا برای فرو ریختن کاخ آرزوهای خود و دیدن چهرۀ قهر پروردگار و جدایی از یاران.آیا اینها چیزهایی است که افراد بشر خواستار آنها هستند یا این آرزو که عذاب خدا را به شتاب می طلبند از روی غرور و خودخواهی است؟ [51]

آری،چون عذاب فرا رسد و به صورت حقیقتی ملموس درآید،دست

ص :332

در برابر چشم گیرند و غرق در وحشت شوند و خواهند که ایمان آورند ولی این کاری عبث خواهد بود.

أَ ثُمَّ إِذٰا مٰا وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ

آیا چون عذاب به وقوع پیوندد بدان ایمان آورید؟اکنون این همان چیزی است که فرا رسیدنش را به شتاب می خواستید.» آن به شتاب خواستن دلیل عدم ایمان ایشان بود،زیرا می پنداشتند که عذابی در کار نخواهد بود.

/4

[52]

جنبۀ پر خطر قضیه این است که عذاب را نهایتی نیست و همواره و جاوید خواهد بود.

ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ

آن گاه به ستمکاران گویند:عذاب جاوید را بچشید.آیا نه چنین است که در برابر اعمالتان کیفر می بینید؟» کیفر درست همان اعمالی است که مرتکب می شدید،آری آن اعمال اکنون به عذاب الیم تبدیل شده اند.خداوند ما را از عذاب خود نگهدارد.

[سوره یونس (10): آیات 53 تا 58]

اشاره

وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (53) وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا اَلنَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (54) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَلاٰ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (55) هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (56) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی اَلصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (57) قُلْ بِفَضْلِ اَللّٰهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذٰلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ (58)

/4

ص :333

معنای واژه ها

53 [یستنبئونک]

:الاستنباء،درخواست نبأ که به معنی خبر است.

لافتدت:افتداء،چیزی را به جای دیگری قربانی کردن برای دفع مکروه از آن،گفته می شود فداه یفدیه فدیة.

/4

قرآن،موانع ایمان را در هم می شکند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دیدیم که در آیات پیش،قرآن کریم ما را به این حقیقت آشنا ساخت که قرآن از جانب خدا وحی شده و در آن آیات همۀ موانع نفسانی را که مانع ایمان می شد در هم فرو کوفت.سپس بر این نکته تأکید کرد که قرآن شفاء است و موعظه است و فضل و رحمت است و از هر چه مردم می اندوزند بهتر است.آیۀ اول ناظر به سؤالی است که کفار در برابر پیامبر مطرح می کردند که آیا این قرآن حق است؟ پیامبر پاسخ می داده و به پروردگارش سوگند می خورد که قرآن حق است.مانع دیگر غرور و خودپسندی بود که کفار دچار توهم شده بودند که می توانند در برابر حکم خدا پایداری ورزند ولی کفار نتوانند رشته های رسول اللّٰه را پنبه کنند قرآن می گوید مال و فرزند سودی نکند،زیرا چون عذاب در رسد کفار خواهند که هر چه دارند بدهند و

ص :334

خدا عذاب را از آنان منصرف کند ولی جز ندامت بهره ای نبرند.مانع دیگری که میان انسان و ایمان واقع می شود این است که تردیدی در دلها پدید می آید که آیا آنچه خدا وعده می دهد راست است یا نه و پاسخ می دهد که آیا نه چنین است که آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست و وعدۀ او راست است و آنچه در آسمانها و زمین می گذرد بر آن گواه است.ولی عدم شناخت اینان نسبت به دنیا و سنتهای آن علت مستقیم گمراهی ایشان است. /4 آیا خدا نمی میراند و زنده نمی کند؟ آیا قادر بر آن نیست که مردم را در روز بازپسین دوباره زنده کند؟ قرآن ندا در می دهد که موعظه ای از جانب پروردگارشان آمده است که شفای دل آنهاست از عقده های جهل و عصبیت و مردم را راهنماست.چون مردم بدان ایمان آورند و فرمانهایش را اجرا کنند برای آنها رحمت و رفاه است آنچه مردم در زندگی مادی رفاه می پندارند در برابر آنچه قرآن و احکام الهی به آنان ارزانی می داد هیچ نیست.

شرح آیات:
اشاره
در آستانۀ حقایق

[53]

کفّار می پرسند آیا پیامبر خود به آنچه می گوید ایمان دارد.اینان از او می پرسند آیا واقعا آنچه می گویی حق است.رسول اللّٰه با قاطعیت می گوید:آری، حق است.

وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ

و از تو خبر می گیرند که آیا حق است؟بگو:آری سوگند به پروردگارم که حق است.» از این سؤال و جواب چند چیز روشن می شود:

اولا:با آن که حقایق کلی فلسفی قابل تقلید و اطاعت کورکورانه نیست ولی سؤال از آن مفید است زیرا پاسخ به آن سؤالها اشاراتی راهنماینده را در بردارد که اگر در آن اشارات بیندیشی مستقیما به حقایق آشنا خواهی شد.این سؤال مثل این است که کسی از مکان آب بپرسد و چون کسی به آن اشارت کند و پرسنده

ص :335

بدان سر بر گرداند آب را مستقیما خواهد دید.

ثانیا:یکی از مشکلات مهمی که مانع راه مردم در رسیدن به ایمان می شود وحشت مردم است از ایمان و اعتقاد به این که مؤمنان در واقع و صادقانه مؤمن نیستند.بنا بر این زمانی که صدق ایمان به رسالت را بشناسند این مانع از سر راه برداشته خواهد شد و به ایمان دلیر می شوند.پس تأکید زبانی و عملی مؤمنان ایمان خود را،سبب فداکاری دیگران در راه دین می شود و در روحیۀ آنان که در تردیداند مؤثر خواهد افتاد.

/4 ثالثا:پیامبر(ص)به گونه ای مؤکّد پاسخشان می دهد و به پروردگارش سوگند می خورد آن سان که در گوش شنوندگان مؤثر می افتد.زیرا او به کسی که او را پرورده و نعمت داده متصل است.

بعد از این گفتگو پیامبر تأکید می کند که مانع غرور همان است که آنان را از ایمان جدا می کند.پس آنان می پندارند که می توانند در برابر نفوذ رسالت مقاومت ورزند یا چیزی برتر از آن بیاورند تا بر آن پیشی گیرند.هرگز،این کار از آنان ساخته نخواهد بود.

وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ

و شما را یارای فرار از آن نیست.»

یاد کردن آخرت آغاز حرکت

[54]

انسان،فطرة مؤمن است ولی عواملی چون شهوت و غرور و جهل او را از فرا رفتن به سطح ایمان باز می دارد.قرآن،دیوار غرور را خراب می کند و بشر را از روز بینوایی اش خبر می دهد.آن گاه که در برابر ترازوی عدل الهی ایستاده است و آرزو می کند که کاش همۀ زمین از آن او بود تا آن را فدیه دهد و خویشتن را بخرد و از عذاب برهاند.ولی این آرزویی محال است.

در اینجا باید انسان متذکر شود که مهم اموال و دارایی او نیست که اموال و دارایی زوال می یابد ولی نفسش و عملش هر دو باقی هستند.

وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مٰا فِی الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا

ص :336

النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ

اگر هر گنهکاری صاحب همۀ روی زمین باشد،و خواهد که خود را بدان از عذاب باز خرد،چون عذاب را بنگرند پشیمانی خود در دل نهان دارند.» /4 شاید مراد از نهان داشتن پشیمانی در دل کنایه از احساس عمیق پشیمانی باشد نه به معنی پنهان داشتن،زیرا هیچ کس را یارای آن نیست که حال درون خود را در روز قیامت مخفی دارد.

وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ

و میانشان به عدالت حکم شود.» یعنی با دقت تمام بدون زیادت و نقصان.

وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ

و مورد ستم واقع نگردند.»

وعدۀ حق

[55]

اگر کفار چنان پندارند که رستاخیز امری محال است،یا چنان پندارند که پاداش آنها میسر نخواهد بود،باید بدانند که خدا مالک هر چیزی است که در آسمانها و زمین است و وعدۀ او درست است و راست.

أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَلاٰ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

بدانید که هر چه در آسمانها و زمین است از آن خداست و آگاه باشید که وعدۀ خدا حق است ولی بیشترشان نمی دانند.» اگر اینان از قوانین عالم و سنتهای خدایی که بر جهان حاکم است آگاه بودند در می یافتند که هر عملی به پاداشی دور یا نزدیک تبدیل می شود،چه نیک باشد و چه بد.این ساده ترین قاعدۀ زندگی است پس چگونه ممکن است که برای جزای انسان روزی که روز بازپسین است مقرر نشده باشد؟ [56]

هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ اوست که زنده می کند و می میراند و همه به سوی او باز می گردید.» [57]

خدا خود به ما می گوید که قرآن از جانب او نازل شده. /4 قرآنی موعظه است..کتابی است که راهنمای عقلی و غریزی مردم است.همانند پلی است

ص :337

میان حقیقت و سلوک و بشر را به اصلاح خود و کارهای خود راه می نماید و از فساد بر حذر می دارد.و نفوس را تزکیه می کند تا حقایق را دریابد و بیماریهای دل را شفا می بخشد و آنچه مردم حاصل می کنند:

اولا:هدایت و شناخت کارهایی است که شایستۀ انجام دادن هستند.

ثانیا:رحمتی است که همان آسودگی و رفاه و سعادت است و ویژۀ مؤمنانی است که از تعالیم قرآن بهره یافته اند.

یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ

ای مردم برای شما از جانب پروردگارتان موعظه ای آمد و شفایی برای آن بیماری که در دل دارید و راهنمایی و رحمتی برای مؤمنان.»

سعادت حقیقی

[58]

مردم اگر برنامه های خدا را اجرا می کنند باید خوشحال باشند،زیرا به سعادت می رسند و رستگاری.

قُلْ بِفَضْلِ اللّٰهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذٰلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ

بگو به فضل و رحمت او شادمان شوند.زیرا این هر دو از هر چه می اندوزند بهتر است.» مراد از اندوخته ها حطام دنیایی است که مدتش اندک است و خیرش محدود است و شامل قومی جز قوم دیگر می شود.یعنی همه گیر نیست.و خلاصه مختص دنیاست و بس.

[سوره یونس (10): آیات 59 تا 61]

اشاره

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرٰاماً وَ حَلاٰلاً قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اَللّٰهِ تَفْتَرُونَ (59) وَ مٰا ظَنُّ اَلَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَشْکُرُونَ (60) وَ مٰا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ مٰا تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّٰ کُنّٰا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَ مٰا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرَ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (61)

/4

ص :338

معنای واژه ها

61 شأن:شأن،اسمی که بر امر و حال قرار گیرد، می گویی ما شأنک و ما بالک و ما حالک.

تفیضون:الإفاضة،ورود به کار بر جهت ریختن برای آن.از پر شدن ظرف آب است اگر آب از لبه هایش بریزد.

یعزب:عزوب،رفتن و دور شدن از معلوم و ضدّ آن حضور معنی برای نفس است.

/4

حرمت تشریع بدون إذن خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هدف وحی الهی موعظۀ انسان است و راهنمایی و شفای قلب او و در نتیجه فرود آمدن رحمت پروردگار بر او.در تشریع الهی شایبۀ هوی و شهوات نیست ولی کسی که از قرآن پیروی نمی کند دچار پراکندگی می شود یا قانونهای غلط و بر خلاف سنت طبیعت می گذارد.مثلا بعضی از حرامها را حلال یا حلالها را حرام

ص :339

می کند.بر خدا دروغ می بندد و بدون إذن و اجازت او در امور مداخلت می ورزد.

اینان در حالی که نعمت خدا را کفران کرده اند چه سان در انتظار روز قیامت اند؟ آیا این عمل خلاف عقل و فطرت نیست که خدا بر مردم انعام و افضال کند ولی اینان سپاسش نگویند و بر او دروغ ببندند و روزی و نعمت خدا را بر خود حرام سازند؟ اعمال بشر همه برای خداوند معلوم و مشهود است.بشر در هر حالتی که باشد و هر عقیده ای که داشته باشد و هر عملی که انجام دهد،خدا بر او شاهد است.بنا بر این هر کاری که کند هر چند به قدر یک ذره یا کوچکتر و یا بزرگتر باشد از نظر خدا مخفی نمی ماند و همه در کتاب مبین مسطور است.بر انسان است که در هر کار که می کند از حدود خدا خارج نشود و از طریق هدایت او قدم بیرون ننهد /4 و بر حسب اهواء خود عمل نکند.

شرح آیات:
اشاره
وحی،راه هدایت

[59]

وحی آمده است تا زندگی ما را از بیهودگی و خلأ برهاند،زیرا زندگی نعمتی است که از خدا به ما ارزانی شده پس شایسته نیست از طریق خدا منحرف شویم و از نقشه ای که برای ما کشیده است و شیوۀ کار و زندگی ما را معین کرده است قدم فراتر نهیم.

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرٰاماً وَ حَلاٰلاً

بگو آیا به رزقی که خدا برایتان نازل کرده است نگریسته اید؟بعضی را حرام شمردید و بعضی را حلال.» آیا برای ما سزاوار است که در رزق خدا تصرف کنیم و بگوییم این حرام است و این حلال؟هرگز،بلکه بر ماست که مطابق آنچه خدا مقرر کرده از آن نعمتها سود بریم.

قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّٰهِ تَفْتَرُونَ

بگو:خدا به شما اجازه

ص :340

داده است یا به او دروغ می بندید.» این قضیّه فطری است.تصرف در نعمتهای خدا نباید بدون اجازۀ او باشد.

آیا خداوند به طور مطلق و بدون وجود علم و عقل کافی اجازۀ تصرف در ملکوت خود را داده است؟ما باید در پی آگاهی از وحی الهی باشیم تا آن را و تنها آن را دستور العمل خود قرار دهیم.

[60]

کسانی که بر خدا دروغ می بندند چه تصور می کنند؟خدا با آنان در این مورد،چه معامله ای خواهد کرد.اینان نعمتهای خدا را کفران کردند و آنها را بر خود و بر مردم بدون اذن خدا حرام کردند.آیا خدا اینان را می آمرزد یا عذاب می کند؟ همین که شخص در اندیشه باشد که در برابر محکمۀ عدل الهی باید پاسخگوی اعمال خود باشد گرد تشریع از روی هوی و هوس نمی گردد.

وَ مٰا ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ

آنان که به خدا دروغ می بندند دربارۀ روز قیامت چه گمان کرده اند.» /4 خداوند با ارزانی داشتن نعمتهای گوناگون بر انسان منت می گذارد برای او مسخر کرده است هر چه در آسمانها و زمین است او را قدرت اراده و نور عقل و سلامت جسم عطا کرده است،ولی مردم بر خود سخت می گیرند و بدون سبب امکانات خویش محدود می سازند می گویند که این زمین از آن تو است و این زمین از آن من است و برای بازرگانی و صنعت قوانینی وضع می کنند بدین طریق بر دست و پای و بر عقل خود غل و زنجیر می نهند.اینها همه به منزلۀ کفران نعمت پروردگارند.

إِنَّ اللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَشْکُرُونَ

خدا فضل خود را به مردمان ارزانی می دارد ولی بیشترینشان شکر نمی گویند.» آیا این شکرگزاری برای این است که مردم فضل و نعمت خدا را بر خود حرام کنند.

در چنین مواردی باید هر کس بشتابد تا بنگرد که وحی الهی چیست؟پس

ص :341

به وحی الهی ایمان آورد و به مقتضای آن عمل کند.حتی به قدر مویی نه از آن کم کند و نه بر آن بیفزاید.

مراقبت الهی

[61]

بشر همواره تحت رعایت و حفاظت خدا است.هر کاری که می کند.

هر چه می اندیشد خدا ناظر و شاهد اوست.بشر در نزد خدا حاضر است نه غایب از او.بشر باید اوضاع و افکار و اعمال خود را در چارچوب وحی قرار دهد.و بر طبق تشریعات و قرارهای الهی عمل کند،نه بر حسب اهواء خویش.

وَ مٰا تَکُونُ فِی شَأْنٍ

در هر کاری که باشی.» یعنی در تمام حالات تو.

وَ مٰا تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ

و هر چه از قرآن بخوانی.» یعنی هر چه در پیرامون این موضوع از قرآن بخوانی.

/4

وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ

و دست به هر عملی که بزنید.» تا کنون خطاب به مفرد بود اکنون خطاب به جمع شد.علت این است که هر انسانی را شأن و فکری است خاص او و عمل معمولا یک کار دسته جمعی است.یا دست کم جماعتی از مردم را راضی می سازد و همه در مسئولیت آن شریک اند ولی به همان اندازه که از انجامش خشنودند و عامل آن را از آن باز نمی دارند.

إِلاّٰ کُنّٰا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ

هنگامی که بدان می پردازید ما بدان ناظر بر شما هستیم.» یعنی زمانی که در آن کار خوض می کنید خود را در تصرف از هر قید و بندی رها می دانید،در حالی که واقع امر خلاف این است شما در همان حال تحت نظر و مراقبت خدا هستید.

وَ مٰا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرَ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ

بر پروردگار تو حتی به قدر ذره ای

ص :342

در زمین و آسمان پوشیده نیست.و هر چه کوچکتر از آن یا بزرگتر از آن باشد در کتاب مبین نوشته شده است.» یعنی هر چه خواه کم وزن باشد و خواه سنگین از یک ذره تا یک کهکشان همه نزد خدا محسوب اند و در آن کتاب مبین نگاشته می شود نه اوراقش به هم می آمیزد و نه معلوماتش تباه می شود.پس بشر باید از روی عقل و احتیاط عمل کند و هر چیز را به جای خود گذارد و پای از گلیم خود بیرون ننهد.نه افزونتر و نه کمتر.هر چه می کند بر طبق برنامه ای باشد که خدا به زبان وحی برای او معین ساخته است.

[سوره یونس (10): آیات 62 تا 65]

اشاره

أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (62) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ (63) لَهُمُ اَلْبُشْریٰ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَةِ لاٰ تَبْدِیلَ لِکَلِمٰاتِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (64) وَ لاٰ یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (65)

/4

/4

دوستان خدا،بشارت و عزت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

گفتیم که انسان همواره در چارچوب نظر خداوند است و هر کار که می کند و هر اندیشه که در سرش می گذرد در کتاب مبین نوشته می شود.پس بشر در

ص :343

وضعی پر خطر است.اینک این سؤال مطرح می شود که رهایی او چگونه است؟ پاسخ این است که راه رهایی او راه ایمان و تقوی است.بشر از این طریق در زمرۀ اولیاء خدا در می آید و از نزدیکان او می شود و از خوف و اندوه دور می گردد.

در دنیا و آخرت همه اش بشارت است.سنت و سخن را تبدیل نیست.مؤمن پرهیزگار را برترین نعمتها در دنیا و آخرت می دهد.یکی از این نعمتها عزت است.

عزت سراسر از آن خداست.اوست که مؤمنان و پرهیزگاران را عزت می دهد و اوست که شنوا و داناست.

شرح آیات:
اشاره
آیا ما در زمرۀ اولیاء خدا هستیم؟

/4 [62]

مؤمن پرهیزگار کسی است که میان خود و پروردگارش حجاب غفلت یا شهوت یا ضلالت قرار نمی دهد.زیرا این فرد به مصدر امن و بشارت نزدیک است.پس در آینده بیمی بر او نیست و از گذشته هم غمی بر دل ندارد.

أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ

آگاه باشید که بر دوستان خدا بیمی نیست و غمگین نمی شوند.» [63]

چگونه ممکن است که انسان به درجۀ دوستی خدا رسد؟ به سبب ایمان به خدا و ایمان به امر نبوت و در نتیجه به آنچه با هوا و هوسش مخالف است سپس به پرهیزگاری و به انجام برنامه های او در زندگی اش.با التزام و تعهد و احساس مسئولیت.

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ

کسانی را که ایمان آوردند و پرهیزگاری کردند.» از آیه معلوم می شود که ضرورت دارد استمرار ایمان و تقوی در زندگی فرد، به دلالت آوردن صیغۀ ماضی مؤکّد به کان،زیرا بسیاری از مردم ایمان می آورند و پرهیزگاری می کنند ولی پیش از آن که در معرض آزمایشهای دشوار قرار گیرند.

ص :344

بشارت برای چه کسی؟

[64]

برای مؤمنان بشارت است به زندگی ایمن از هر ناخوشایند در دنیا و برتر از آن در آخرت.

لَهُمُ الْبُشْریٰ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ فِی الْآخِرَةِ لاٰ تَبْدِیلَ لِکَلِمٰاتِ اللّٰهِ

بشارت است ایشان را در دنیا و آخرت سخن خدا دگرگون نمی شود.» /4 خدای تعالی در عالم وجود سنتهایی نهاده است و از جمله آن سنتها این است که به مؤمنان یک زندگی امن و سرشار از خوشبختی و سعادت ارزانی شود.

خداوند هرگز این سنت را دگرگون نمی سازد.

ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

این است کامیابی بزرگ.»

عزت از آن کیست؟

[65]

از آنجا که عاقبت نیک از آن پرهیزگاران است وصول به این عاقبت مستلزم عبور از دشواریهای بزرگ است و از آن جمله پیکاری است که می خواهد در قلوب مؤمنان از طریق در هم ریختن کاخ آمالشان نومیدی بیافریند و چنان وانماید که ظالمان بر آنان چیره شوند،ولی نه چنین است خدای تعالی چنین بشارت می دهد:

وَ لاٰ یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

سخن آنان تو را محزون نسازد،عزت به تمامی از آن خداست.اوست که شنوا و داناست.» ولی این بشارت از آن کسانی است که در وجودشان صفات اولیاء خدا باشد در نصوص اسلامی آمده است که:

از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع)پرسیدند معنی این سخن پروردگار چیست:«آگاه باشید که بر دوستان خدا بیمی نیست»و نیز پرسیدند که اولیاء خدا چه کسانی هستند.امیر المؤمنین فرمودند:«اولیاء خدا قومی هستند که در

ص :345

عبادت اخلاص می ورزند و نظر به باطن دنیا دارند در حالی که مردم دیگر نظر به ظاهر دنیا دارند.اینان به ناپایداری دنیا یقین دارند در حالی که مردم دیگر به ناپایداری آن یقین ندارند.اولیاء خدا هر چه را می دانند که آنها را ترک خواهد گفت /4 ترک گفتند و آنچه را که یقین داشتند که عاقبت از دست می دهند پیشتر رها کردند». (1)

همچنین از ابو جعفر(ع)روایت شده که فرمود در کتاب علی بن الحسین(ع)در بیان این آیه:«آگاه باشید که بر دوستان خدا بیمی نیست»خواندم که دوستان خدا کسانی هستند که واجبات را به جای می آورند و سنتهای رسول اللّٰه را عمل می کنند و از حرامها می پرهیزند و از دنیای زودگذر در می گذرند و به آنچه در نزد خداست رغبت می کنند.از حلال روزی می خورند و از تفاخر و مال اندوزی بیزارند.سپس حقوق واجب خود می پردازند.خدا اینان را برکت داده است در آنچه به دست می آورند.و در برابر آنچه برای آخرتشان اندوخته اند و پیشاپیش فرستاده اند اجری عظیم قرار داده است. (2)

[سوره یونس (10): آیات 66 تا 70]

اشاره

أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا یَتَّبِعُ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ شُرَکٰاءَ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ (66) هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (67) قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ هُوَ اَلْغَنِیُّ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ بِهٰذٰا أَ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (68) قُلْ إِنَّ اَلَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ (69) مَتٰاعٌ فِی اَلدُّنْیٰا ثُمَّ إِلَیْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِیقُهُمُ اَلْعَذٰابَ اَلشَّدِیدَ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ (70)

/4

ص :346


1- 4) -تفسیر المیزان،ج 11،ص 98.
2- 5) -تفسیر المیزان،ج 11،ص 98.

/4

شرک از پندار تا وهم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پی آمد خوف از جبت و طاغوت شرک به خداست.در این آیات خدای تعالی بندگانش را به حقیقت شرک که چیزی جز گمان و وهم نیست آگاه می کند.

در حالی که اللّٰه یکتاست و مالک همۀ زمین و آسمانهاست.یعنی مالک همه معبودانی هم که غیر از اللّٰه هستند.

نظامات و سازمانهای زندگی که زندگان را برای زیستن مدد می رساند نیز از خداست.او کسی است که شب تاریک را برای آرامیدن قرار داد و روز روشن را برای کار و تلاش.اینها خود آیاتی است برای کسانی که گوشهای شنوا دارند.

زمین با همه پهناوری خاضع فرمان خداست نه این که ابزار دست او باشد زیرا خدا بی نیاز است از مساعد و معاون.هر که چنین گوید سخن از جهل خویش گفته است.

آنان که بر خدا دروغ می بندند و شریکانی برای خدا می پندارند و آنان را می خوانند یا برای او فرزندانی قایل می شوند رستگار نمی شوند و به سعادت نمی رسند.

درست است که در این دنیا اندکی متمتّع می شوند ولی از آن پس جز عذاب آتش نخواهند چشید،زیرا کفر به خدا موجب عذاب است.

ص :347

/4

شرح آیات:
اشاره
همه چیز از آن خداست

[66]

بر مؤمنان خوفی نیست بلکه پیروزی و عزت از آن آنهاست.اصحاب سلطه،جز مملوکانی برای خدا نیستند.همانگونه که ملائکه و جن که برخی از ساده دلان آنان را می پرستند و از آنان بیم دارند همه مملوکان پروردگارند.

أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ مٰا یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ شُرَکٰاءَ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ

آگاه باشید که از آن خداست هر چه در آسمانها و زمین است،و آنان که سوای خدا را شریکان می خوانند جز از گمان خویش پیروی نمی کنند و جز دروغ نمی گویند.» آنان شریکان خدا نیستند،بلکه بندگانی از بندگان خدایند،چون هر کس یا هر چیز دیگر.در واقع پیروی ایشان از بتان حاصل تصورات و اوهام آنهاست.

کسی که از عقل خود پیروی کند اسیر پندارهای خویش نگردد.

تدبیر خدا

[67]

خدا فرمانروای کاینات است.اوست کسی که شب و روز را پدید آورد. /4 شب آرامش بخش است و هر زنده ای را چشم به خواب می رود تا بیارامد.اما روز روشن است و موجودات زنده را به دیدن اشیاء مدد می کند تا بتوانند به فعالیت و نشاط پردازند.

هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً

اوست که شب را برایتان پدید آورد تا در آن بیارامید و روز را پدید آورد تا در آن ببینید.» پس اوست که مالک همه مردم است و کارهایشان را تدبیر می کند.بر ماست که تنها در برابر ارادۀ خداوندی خاضع باشیم نه در برابر مردم.ولی برخی مردم از درک این حقیقت ساده عاجزاند،زیرا ساده ترین شرط ارزیابی را که همانا قدرت شنیدن است ندارند.

ص :348

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ

در اینها برای مردمی که می شنوند عبرتهاست.» اما کسانی که از پندار و وهم پیروی می کنند هر گونه در پی شنیدن اند و نه دانستن و در نتیجه گرفتار توهمات خود می شوند.

خدا نه صاحب فرزند است و نه خود فرزند کسی است

[68]

هیچ کس و هیچ چیز نیست که قدرت و عظمتش به قدرت و عظمت پروردگار برسد نه در طول و نه در عرض.پس خدا را شریکی نتواند باشد که در علم و قدرت با او برابری تواند.خدا را فرزندی هم نیست که صفات الوهیت را از او به ارث برده باشد.

قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ

گفتند:خدا فرزندی برگزیده است.منزه است.بی نیاز است.» چرا خدا فرزند برگزیند؟آیا خواهد مرد و بنا بر این به جانشینی نیاز دارد؟یا از ارادۀ امور جهان عاجز است و نیاز به یار و یاوری دارد؟یا فقیر است و آن فرزند او را غنی می گرداند؟هرگز،خدای تعالی ذاتا غنی است زیرا هر چه در زمین و آسمانها اراده کند به وجود می آورد.

لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ

از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است.» اما کسانی که می پندارند پروردگار ما را فرزندی است از مقام مقدس الوهیت که نقص را بر آستان آن راه نیست هیچ چیز نمی دانند. /4 آفریدگار آسمان و زمین را به مخلوقات ناتوان تشبیه می کنند بدون آن که جز جهلشان به حقیقت دلیل دیگری داشته باشند.

اگر از آنان بپرسید که چگونه می پندارید که خدا را فرزند است؟جواب می دهند که چگونه آسمانها و زمین را سامان می دهد؟و نمی دانند که تدبیر خدا چون تدبیر بشر به ابزار و وسیله نیست.بلکه خدا چون اراده خلق چیزی را کند

ص :349

می گوید:موجود شو و آن چیز موجود می شود.

إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ بِهٰذٰا أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

شما را بر آن سخن دلیلی نیست.چرا دربارۀ خدا چیزهایی می گویید که به آن آگاه نیستید.»

عاقبت افتراء

[69]

چون بشر بداند که مسئول حرفهای خویش است و اگر بدون دلیل سخنی دربارۀ خدا بگوید مورد بازخواست قرار می گیرد و سبب بدبختی او می شود هرگز زبان افتراء به ذات باری تعالی نخواهد گشود.

قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ

بگو آنها که به خدا دروغ می بندند رستگار نمی شوند.» سبب این است که دروغ بستن به خدا سبب انحراف عقیده و سلوک می شود و منجر به انحرافات دیگر می گردد.

[70]

و در پایان عذاب شدید را در پی خواهد داشت.

مَتٰاعٌ فِی الدُّنْیٰا ثُمَّ إِلَیْنٰا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذٰابَ الشَّدِیدَ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ

برخورداری از دنیا،آن گاه بازگشتشان به سوی ما،سپس به کیفر کفر ورزیدنشان عذابی سختشان بچشانیم.» بشر نمی تواند بگوید که نمی دانسته.زیرا از او می پرسند:پس چرا از جهل و هوس و هوای خود پیروی می کردی و کلام خدا را نمی شنیدی؟آیا از روی صدق و حقیقت به جستجوی سخن حق نمی رفته ای؟.از اینجا در می یابیم که هدایت و ضلالت از مسئولیتهای انسان و اگر بشر این حقیقت را بداند گمراه نمی شود /4 و سخن بیهوده بر زبان نمی آورد.قرآن کریم در این آیات و آیات دیگر بشر را به این حقیقت آشنا می کند،زیرا این راه نزدیکترین راه رسیدن انسان است به هدایت.

ص :350

[سوره یونس (10): آیات 71 تا 73]

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقٰامِی وَ تَذْکِیرِی بِآیٰاتِ اَللّٰهِ فَعَلَی اَللّٰهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکٰاءَکُمْ ثُمَّ لاٰ یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اُقْضُوا إِلَیَّ وَ لاٰ تُنْظِرُونِ (71) فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَمٰا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (72) فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی اَلْفُلْکِ وَ جَعَلْنٰاهُمْ خَلاٰئِفَ وَ أَغْرَقْنَا اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُنْذَرِینَ (73)

/4

معنای واژه ها

71[کبر]

:بزرگ شد و گران آمد.

[غمة]

:غمة تنگی شرایط است که غمر آور است.

/4

مبارزۀ نوح با کافران در پرتو رسالت خویش
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

محتوی رسالت الهی اینهاست:بیدار کردن خردها و متوجه کردن مردم به خدا و مقاومت در برابر جاهلان که پیروان گمان و توهم اند.در اینجا به موضوع دیگر بر می خوریم و آن توکل کردم مؤمنان است به خدا و پایداری آنها در برابر فشار خصم،آن چنان که شیخ پیامبران نوح(ع)کرد.آنجا که با قوم خود به معارضه

ص :351

برخاست و به وضوح گفت:وقتی که با شما از خدا سخن می گویم بر شما گران می آید.من بر خدا توکل می کنم و با شما با همۀ توانتان پیکار می کنم و از آنان خواست که هم اکنون مهیای پیکار شوند.

نوح به آنان گفت اگر این پیکار سبب بازگشت شما شد من از شما هیچ اجر و مزدی نمی طلبم و این یکی دیگر از دلایل صحت رسالت او بود،ولی قوم او سخن او باور نکردند و هم چنان در اعتقاد باطل خویش پای فشردند.خدای تعالی نیز آنان را در آب /4 غرق کرد.این است عاقبت کسانی که پیامبران را تکذیب می کنند.

شرح آیات:
اشاره
توکل،سلاح مؤمن

[71]

چون داستان ادیان آسمانی را می خوانیم و از معارضۀ پیامبران با جاهلان آگاه می شویم به صدق گفتار ایشان بیشتر ایمان می آوریم.از این رو گاه در قرآن یک داستان به صورتهای مختلف بیان می شود.و این نوح علیه السلام است که با قوم خود با سلاح توکل آهنگ پیکار می کند.

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقٰامِی وَ تَذْکِیرِی بِآیٰاتِ اللّٰهِ

برایشان داستان نوح را بخوان که به قوم خود گفت:ای قوم من!اگر درنگ کردن من در میان شما و یادآوری آیات خدا بر شما گران می آید.» یعنی برای شما دشوار است که از افکار و عقاید پیشین خویش دست بردارید و نمی توانید مرا که بر ضد اندیشه ها و باورهای باطل شما برخاسته ام تحمل کنید و البته آنچه بر شما دشوارتر می آید این است که آیات خدا را بر شما می خوانم تا شما را از آنچه تا کنون بدان ایمان داشته اید به حقیقت راه بنمایم.

فَعَلَی اللّٰهِ تَوَکَّلْتُ

من بر خدا توکّل می کنم.» و از شما بیمی به دل راه نمی دهم.به نیروهای مادّی متّکی نیستم،زیرا بر

ص :352

خدای نیرومند و غالب توکل کرده ام.

فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکٰاءَکُمْ

ساز و برگ خویش و بتانتان را گرد آورید.» یعنی هر چه دارید از قوای مادی و معنوی گرد آورید و نیروی بتان خود را نیز بر آنها بیفزایید و هیچ نیرو استعدادی را فرو مگذارید تا فردا محزون نشوید.

/4

ثُمَّ لاٰ یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً

چنان که هیچ چیز از کاری که می کنید بر شما پوشیده نباشد.» تا سبب اندوه و تأسف شما گردد.

ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لاٰ تُنْظِرُونِ

و به دشمنی من قدم به پیش نهید و مرا مهلت مدهید.» یعنی چون ساز نبرد مهیا کردید و برای مقاومت در برابر رسالت من همۀ نقشه های خود را بررسی کردید.قدم پیش نهید و هرگز مرا مهلت ندهید.

نوح به نیروی رسالت خویش با آنان معارضه می کند.سلاح او توکل به خداست.از این سخن نوح چند مطلب به دست می آید:

اولا:رسالت انقلابی است مبارک و علیه جنبه های منفی جامعه از نظر فرهنگی و اجتماعی.

ثانیا:رسول پیش از هر کس به رسالت خود ایمان دارد و برای تحقق آن فداکاری می کند.مثلا اگر دروغ می گفت هرگز حاضر نبود تا سر حد جان در راه تحقق آن پایداری کند.

ثالثا:رسول هرگز در برابر مفاسد اجتماعی مداهنه نمی کند و برای اصلاح آنها نه طریق مسالمت آمیز را می پذیرد و نه تدریجی را،بلکه امور را ریشه ای بررسی می کند،زیرا رسول از جانب خدا آمده است خدایی که آفریدگار مردم و مالک آسمانها و زمین است.بنا بر این راهی برای مداهنه و مماشات نیست.و نمی تواند در برابر مفاسد راه مسالمت پوید یا سکوت کند.

ص :353

/4

صدق رسالت و رسول

[72]

نوح به گونه ای دیگر قوم خود را اندرز می دهد،آنجا که توضیح می دهد که هدف او از تبلیغ رسالت هرگز به دست آوردن منافع مادی نیست بلکه او را هدفی جز خشنودی خدا نیست و او نخستین کسی است که به آنچه می گوید ایمان دارد.

فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَمٰا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی اللّٰهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ

اگر پشت کردید من از شما هیچ پاداشی نخواسته ام که پاداش من با خداست و من مأمور شده ام که از تسلیم شدگان باشم.» همچنین دیگر رسالتهای آسمانی هیچ یک هدف مادی ندارند و این امر گواه بر این است که آنچه می گویند راست است.

[73]

آنچه در پایان آمده باز هم دلیل صدق رسالت است آنجا که خدا به طریقی غیببی قوم نوح را هلاک کرد و نوح و مؤمنان را نجات بخشید.

فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْنٰاهُمْ خَلاٰئِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ

تکذیبش کردند و ما او و همراهانش را در کشتی برهانیدیم و آنان را جانشین پیشینیان ساختیم و کسانی را که آیا ما را دروغ می انگاشتند غرقه کردیم.پس بنگر که عاقبت بیم داده شدگان چگونه بود؟» آن گروه که خدای تعالی از طریق پیامبر خود نوح هشدار داده بود سرانجام انکار خود را که غرقه شدن در آب مشاهده کردند.آیا این دلیل دیگری بر صدق رسالت نوح نیست؟

[سوره یونس (10): آیات 74 تا 78]

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلیٰ قَوْمِهِمْ فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمٰا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذٰلِکَ نَطْبَعُ عَلیٰ قُلُوبِ اَلْمُعْتَدِینَ (74) ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآیٰاتِنٰا فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ (75) فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا إِنَّ هٰذٰا لَسِحْرٌ مُبِینٌ (76) قٰالَ مُوسیٰ أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَکُمْ أَ سِحْرٌ هٰذٰا وَ لاٰ یُفْلِحُ اَلسّٰاحِرُونَ (77) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَلْفِتَنٰا عَمّٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا وَ تَکُونَ لَکُمَا اَلْکِبْرِیٰاءُ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا نَحْنُ لَکُمٰا بِمُؤْمِنِینَ (78)

/4

ص :354

معنای واژه ها

78[لتلفتنا]

:اللفت،برگشتن از امر.

[الکبریاء]

:سیادت و سلطه است.

/4

خدا این چنین بر دلهای تجاوزکاران مهر می نهد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

امر رسالتهای الهی بر همین روش جریان یافت.خدا پیامبرانش را بر قومشان مبعوث داشت.رسولان برای هدایت قوم خود بیامدند ولی ایمان نیاوردند همانگونه که پیشینیان آنها ایمان نیاورده بودند،زیرا به تجاوز و ستم خو گرفته بودند.

تا نوبت به موسی رسید خدا او و هارون را بر فرعون و قومش مبعوث کرد.

ص :355

فرعون و سرکردگان اهل فساد که در اطراف او بودند به سرکشی پرداختند و هم چنان ستم خویش در حق ناتوانان ادامه دادند.موسی را به ساحری متهم ساختند.موسی به خشم آمد که اینان چگونه سخن وحی را سحر می گویند و حال آن که ساحر رستگار و پیروز نمی شود.عاقبت گفتند آنچه برای ما مهم است این است که در دین خویش که دین پدران و نیاکان ماست باقی بمانیم و چون هدف شما سلطۀ بر ماست ما هرگز به شما ایمان نمی آوریم.به همین سبب است که پس از داستان نوح به موسی و هارون می پردازد.باز هم داستان موسی را به بیانی دیگر می آورد.

/4

شرح آیات:
اشاره
خط رسالت

[74]

رسالتهای الهی خط مستمری را در طول تاریخ پی می گیرند،هم چنان که جاهلیتهایی که در برابر رسالتها جبهه می گیرند نیز خطی مستمر را تشکیل می داده اند.بر ماست که خط رسالتهای الهی امروزه را تشخیص دهیم تا بتوانیم بدان انتساب پیدا کنیم.

ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلیٰ قَوْمِهِمْ فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمٰا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ

آن گاه پس از او پیامبرانی بر قومشان مبعوث کردیم و آنان دلیلهای روشن آوردند ولی مردم به آنچه پیش از آن تکذیبش کرده بودند ایمان آورنده نبودند.» هم چنان که رسالت خطی است مستمر،جاهلیت هم خطی است مستمر همراه آن قوم نوح رسالتش را تکذیب کردند قوم ابراهیم هم تکذیب رسالت او نمودند.

چرا؟زیرا هر دو در تجاوز به حقوق دیگران و اسراف در نعمت خدا یکسان عمل می کردند.

اقامۀ قسط و عدل در زمین هدف رسالتهای الهی است.هم چنان که منع اسراف در شهوات و توجیه غرائز هدف دیگر رسالت است.

ص :356

کَذٰلِکَ نَطْبَعُ عَلیٰ قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ

بر دلهای تجاوزکاران این چنین مهر می نهیم.» /4 تجاوزکاران دلهایشان فروبسته است و این سنتی است از سنتهای الهی.

موسی و فرعون نمونۀ بارز

[75]

به امثال این حقیقت،قرآن استشهاد می کند تا دربارۀ چیزهایی که ممکن است هر روز در زندگی مردم اتفاق بیفتد دید روشنی به ما بدهد.مانند قصۀ موسی و هارون که خدا آنها را به رسالت نزد فرعون طاغوت زمان و قومش فرستاد که در زمین فساد می کردند ولی چون جرم و ظلم و تجاوز عادت مستمر آنان شده بود استکبار ورزیدند و از قبول رسالت سر باز زدند.

ثُمَّ بَعَثْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآیٰاتِنٰا فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ

و پس از آنها موسی و هارون را همراه آیاتمان بر فرعون و مهتران قومش مبعوث کردیم و آنان سرکشی کردند و مردمی تبهکار بودند.» [76]

چگونه استکبار می ورزیدند؟آیا به حقیقت اعتراف می کنند یعنی خود اعتراف می کردند که ستمشان به مردم سبب استکبار و ضلالتشان بوده است؟ هرگز...این گروه با توجیهات باطل،خود را بر حق می دانستند.چنان که در هر عصری چنین مردمی بوده اند.

فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا إِنَّ هٰذٰا لَسِحْرٌ مُبِینٌ

و چون سخن حق ما را شنیدند گفتند که این جادویی آشکار است.» اینان نمی خواستند تسلیم حق شوند و حال آن که این حق از جانب پروردگارشان بر آنان آمده بود.حق را به جادو نسبت کردند و مردم ساده دل میان سحر و رسالت تمیز نمی نهادند.زیرا هر دو کارهایی بود بر خلاف عادت.از این رو امر بر آنان مشتبه شده بود و این سبب گمراهی بسیاری از مردم شد.

/4 در چنین حالتی مردم باید خود را به سلاح بینش مسلح سازند تا بتوانند

ص :357

سخن سحر از معجزه بشناسند و چنان تحت تسلط شبهات جادوگران قرار نگیرند که امر رسالت را رد کنند.

رد رسالت

[77]

هم چنان که شبهه طاغوتان در پیرامون امر نبوت متناسب با ساده لوحی تودۀ مردم است،رد این شبهه هم از طرف رسولان به همان زبان و بیان است یعنی به مفاهیمی که برای آنان قابل درک باشد.

قٰالَ مُوسیٰ أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَکُمْ أَ سِحْرٌ هٰذٰا

موسی گفت آیا سخن حق را که بر شما آمد چنین می گویید؟آیا این جادو است؟» موسی منکر آن است که سخنش جادو است و توضیح می دهد که سخنش حق است و سخن حق از دور پدیدار است.چون حق به سراغتان بیاید،چه از طریق من و چه از طریقی دیگر باید آن را بپذیرید و اطاعتش کنید.چه بسا آیه اشارت دارد که حق اگر دور از آنها بماند قبولش می کنند.همۀ مردم حتی طاغیان حق را قبول دارند و از آن سخن می گویند در صورتی که مزاحم کار آنها نشود.

ولی اگر حق با مصالح آنان به معارضه برخاست آن را به سحر منسوب می کنند.در حالی که حق نزد دیگری پذیرفته شده و سحر نامیده نمی شود.آیا این دلیل ساده کافی نیست که زنگ شبهت از دلهایشان بزداید.

موسی به این دلیل بسنده نکرد و چنین افزود:

/4

وَ لاٰ یُفْلِحُ السّٰاحِرُونَ

و حال آن که جادوگران رستگار نمی شوند.» در اینجا به طور تأکید کار جادوگری مردود شناخته شده و حال آن که جادوگران به آن افتخار می کردند و همین گواه روشنی است که موسی ساحر نیست زیرا می داند که ساحر هرگز به اهداف خود نخواهد رسید.بلکه همواره در پی مصالح خویش است و از این رو در صف ظالمان و طاغیان قرار می گیرد.در حالی که پیامبر مردم را به فطرت حق می خواند و در کنار مستضعفان قرار دارد.تعالیم آسمانی او مردم را به خیر و سعادت راهبری می کند.از این رو مردم رسول را دوست دارند و

ص :358

از جادوگران بیزاری می جویند.

نخوت جاهلیت

[78]

چون باطل طاغوتیان از میان رفت و نابود گردید آنان با مردم دشمنی آشکار کردند و خودپسندیهای جاهلی را در میان مردم رواج دادند و آنان را از هر اصلاحی بیمناک ساختند.

قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَلْفِتَنٰا عَمّٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا

گفتند:آیا آمده ای تا ما را از آن آیین که پدرانمان را بر آن یافته ایم منصرف سازی؟» ما مردمی متمدن و دارای رسوم و آیینهای کهن هستیم.چگونه به شما ایمان آوریم در حالی که شما ضد آنها هستید؟ وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیٰاءُ فِی الْأَرْضِ تا در زمین سروری یابید.» شما رسولان حق نیستید بلکه از خواستاران منصب هستید.آنها شخص را متهم می ساختند در حالی که سخن موسی از محتوی رسالت بود /4 و این عادت طاغوتیان است که همواره مبارزه میان خود و یک دعوت را به مبارزه شخصی تبدیل می کنند.

وَ مٰا نَحْنُ لَکُمٰا بِمُؤْمِنِینَ

ولی ما به شما ایمان نمی آوریم.» گویی موسی و هارون قوم را به ایمان به خودشان دعوت می کردند،نه به رسالت.

بدین گونه مرحله ابلاغ به پایان رسید و اکنون زمان مبارزۀ سیاسی فرا می رسد.

[سوره یونس (10): آیات 79 تا 86]

اشاره

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ اِئْتُونِی بِکُلِّ سٰاحِرٍ عَلِیمٍ (79) فَلَمّٰا جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80) فَلَمّٰا أَلْقَوْا قٰالَ مُوسیٰ مٰا جِئْتُمْ بِهِ اَلسِّحْرُ إِنَّ اَللّٰهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُصْلِحُ عَمَلَ اَلْمُفْسِدِینَ (81) وَ یُحِقُّ اَللّٰهُ اَلْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُجْرِمُونَ (82) فَمٰا آمَنَ لِمُوسیٰ إِلاّٰ ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلیٰ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعٰالٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ اَلْمُسْرِفِینَ (83) وَ قٰالَ مُوسیٰ یٰا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ (84) فَقٰالُوا عَلَی اَللّٰهِ تَوَکَّلْنٰا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (85) وَ نَجِّنٰا بِرَحْمَتِکَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (86)

/4

ص :359

معنای واژه ها

83 ذریة:ذریه کسی از نسل یک قبیله است.

/4

شکست،فرجام مستکبران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اکنون دورۀ مبارزۀ فرهنگی و اجتماعی آغاز شده است و فرعون جادوگران ماهر را گرد آورده است.موسی از آنها می خواهد که سحر خود آشکار کنند.چون آشکار کردند موسی با توکل به خدا سحرشان باطل ساخت،زیرا خدا مفسدان را پیروز نمی گرداند و ساحران در پی فساد بودند.

قوم بنی اسراییل که از فرعون رنج و تحقیر بسیار دیده بودند به موسی ایمان آوردند تا فرعون بار دیگر آنان را به کفر فرا نخواند.فرعون بر همۀ مردم سلطه داشت و

ص :360

از مسرفان بود.یعنی آن گروه که از امکانات خود تا سر حد ستم بر دیگران بهره می جویند.

موسی خود به عزت و قدرت خداوندی در برابر فرعون ایستاد و قوم خود را فرمان داد که آنان نیز مسلح به سلاح ایمان در برابر کافران بایستند و برای تحقق اهداف خود از هیچ تلاش و فداکاری دریغ نورزند. /4 قوم موسی فرمان او پذیرفتند و بر خدا توکّل کردند و از او خواستند که به رحمت خود آنان را از کافران برهاند.

شرح آیات:
اشاره
لحظۀ موعود فرا رسید

[79]

لحظۀ موعود لحظۀ رویارویی فرا رسید.موسی با ایمانی راسخ و عزمی استوار در برابر خصم قرار گرفت.

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سٰاحِرٍ عَلِیمٍ

فرعون گفت:همۀ جادوگران دانا را نزد من بیاورید.» [80]

فَلَمّٰا جٰاءَ السَّحَرَةُ قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ چون جادوگران آمدند،موسی گفت:بیفکنید هر چه را باید بیفکنید.» موسی مبارزه را آغاز کرد،زیرا از سحر ایشان نمی ترسید و پیروزی را نصیب خود می دانست.موسی نمی دانست دقیقا که جادویشان چیست،ولی یقین داشت که هر چه باشد نابود شدنی است.زیرا موسی به خدا ایمان داشت.

[81]

فَلَمّٰا أَلْقَوْا قٰالَ مُوسیٰ مٰا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّٰهَ سَیُبْطِلُهُ چون بیفکندند،موسی گفت:آنچه شما آورده اید جادوست و خدا آن را باطل خواهد ساخت.» یقین موسی به باطل شدن سحر ساحران دلیل شناخت او بود از سنت الهی در زندگی که مقتضی ابطال فساد است.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ

زیرا خدا کار مفسدان را به صلاح نمی آورد.»

ص :361

ساحران مفسدان بودند.نمی خواستند جامعه را به صلاح رهبری کنند و فساد همواره نابود شونده است /4 و باطل پایداری نتواند بر عکس رسول که مصلح است و خواستار اقامه حق و عدل.

یاری خدا

[82]

وَ یُحِقُّ اللّٰهُ الْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ و خداوند با سخنان خود حق را به اثبات می رساند اگر چه مجرمان را ناخوش آید.» خدا حق را یاری می کند،گاه به نیروی وحی که باطل را مفتضح می سازد و به مؤمنان سلاح عقیدتی و برنامه انقلابی عطا می کند و گاه با کلمات غیبی خود که چون می گوید«موجود شو»،موجود می شود.اما طاغوت به حق مردم تجاوز کرده است،مجرم است و مجرم هر چند تظاهر به پیروزی کند از پیروزی نصیبی ندارد.

[83]

این کشاکش میان حق و باطل ادامه دارد تا زمانی که طایفه ای از مردم به امر رسالت ایمان می آورند و به اجرای برنامه های آن می پردازند.

فَمٰا آمَنَ لِمُوسیٰ إِلاّٰ ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلیٰ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ

در عین بیم از آزار فرعون و مهتران قوم او که مبادا آنان را بفریبد جز گروهی از آنها به موسی ایمان نیاوردند.» چرا از فرعون می ترسیدند؟اینان می ترسیدند زیرا فرعون آنان را تحت فشار قرار می داد و دینشان را از آنان می ربود.فرعون بر مردم مسلط بود و برای معارضه با خصم خود از هر وسیله ای سود می جست.

وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعٰالٍ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ

فرعون در زمین برتری می جست و او از گزافکاران بود.»

توکّل سلاح برنده

[84]

به سبب بلندی جویی فرعون و اسراف او و قدرت و ثروت او /4 موسی قومش را به توکّل بر خدا فرمان داد.

ص :362

وَ قٰالَ مُوسیٰ یٰا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ

موسی گفت:ای قوم من!اگر به خدا ایمان آورده اید و تسلیم فرمان او هستید به او توکّل کنید.» موسی از آنان می خواست که آنها هم چون او به خدا توکّل کنند.

[85]

فَقٰالُوا عَلَی اللّٰهِ تَوَکَّلْنٰا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ گفتند بر خدا توکّل کردیم.ای پروردگار ما ما را مغلوب این ستمکاران مکن.» این سخن را زمانی گفتند که موسی آنان را یاد آور شد که توکّل شرط ایمان به خداست و شرط تسلیم در برابر قضاء و قدر اوست.ولی آنان با وجود توکّل به خدا در پی رهایی از مصیبت و گرفتاری خود هم بودند.

آنان نمی خواستند چون بیماران سادیست یا چون برخی صوفیان گرفتار عذاب و شکنجه باشند از این رو از خدا می خواهند که آنان را وسیلۀ آزمایش ظالمان قرار ندهد.این دلیل بر این است که خدای تعالی بعضی از مؤمنان را به شهادت می رساند و ظلم ظالم را از آنان دفع نمی کند تا سبب امتحان ظالمان شوند.در حالی که عاقبت بندگان مؤمن خود را پیروز می گرداند.

بینش در کشمکش

[86]

از این رو قوم موسی به درگاه خداوند تضرع می کنند و می گویند:

وَ نَجِّنٰا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ

و به رحمت خود ما را از این کافران رهایی بخش.» نظر مؤمنان در این مبارزه این است.عاقبت مبارزه مجهول نیست، /4 ولی این به معنی آن نیست که مبارزه کاری آسان است و بدون فداکاری یا بدون کار و تلاش به پیروزی می رسد.دعا به درگاه خدا خود نوعی کار است.

ص :363

[سوره یونس (10): آیات 87 تا 93]

اشاره

وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِکُمٰا بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اِجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (87) وَ قٰالَ مُوسیٰ رَبَّنٰا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوٰالاً فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا رَبَّنٰا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلیٰ أَمْوٰالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَلاٰ یُؤْمِنُوا حَتّٰی یَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِیمَ (88) قٰالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمٰا فَاسْتَقِیمٰا وَ لاٰ تَتَّبِعٰانِّ سَبِیلَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (89) وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتّٰی إِذٰا أَدْرَکَهُ اَلْغَرَقُ قٰالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَلَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرٰائِیلَ وَ أَنَا مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ (91) فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ اَلنّٰاسِ عَنْ آیٰاتِنٰا لَغٰافِلُونَ (92) وَ لَقَدْ بَوَّأْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ فَمَا اِخْتَلَفُوا حَتّٰی جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (93)

/4

معنای واژه ها

87 تَبُوءَ :تبوءا یعنی گرفتند گفته می شود تبوّء لنفسه بیتا یعنی او را گرفت و بوّأت له بیتا یعنی او را برایش گرفتم.

ص :364

88 اطمس:طمس،پاک کردن اثر است.

90 و جاوزنا:مجاوزة،خارج شدن از حد از یکی از چهار جهت.

فاتبعهم:اتباع،درخواست پیوستن به اول است و از آن خواسته شده که از آنها پیروی کرد و در پی اثرشان رفت.

بغیا:بغی،درخواست بلندی بدون حق.

عدوا:العدو و العدوان ظلم است.

/4

خدا پیامبرش را چنین یاری می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که جماعتی از قوم موسی ایمان آوردند کشاکش صورت اجتماعی به خود گرفت.خدای تعالی پیامبرش را فرمان داد که خانه هایی نزدیک و رو به روی خانه های کفار بنا کنند و نماز بخوانند و مؤمنان را بشارت داد.بدین گونه مؤمنان از کفار جدا شدند.ولی نعمتها و زینتها و ثروتهای دنیا در دست کافران بود.موسی از خدا خواست که اجازت ندهد که فرعون و مأموران او مردم را با نمایش دادن آن اموال و نعمتها گمراه کنند،بلکه اموالشان نابود سازد و عقل و علمشان را تباه کند.و ایمان نیاورند تا آن گاه که عذاب فرا رسد و ایمانشان سودشان نکند.

خداوند دعای موسی و هارون را اجابت کرد ولی فرمان داد که مقاومت ورزند،اظهار خضوع نکنند و به راه جاهلان نروند ولی دعای موسی و هارون چه وقت به اجابت رسید؟و چگونه؟

ص :365

هنگامی که خدا از طریق غیب دریا را برای بنی اسراییل مهیا کرد و آنها به صحرای سینا آمدند فرعون و لشکرهایش از پی ایشان به دریا داخل شدند خدای تعالی آنان را غرق نمود.چون آب از هر سو فرعون را در میان گرفت فرعون گفت:

/4 ایمان آوردم که خدایی جز اللّٰه نیست در آن حال که عذاب الیم بر او فرود آمده بود منادی ندا داد آیا پس از آن که عصیان کردی و در زمین فساد نمودی ایمان می آوری؟ایمان آوردن در چنین حالی سودی به حالت ندارد.ولی پیکر تو را خواهیم رهاند و بر ساحل خواهیم افکند تا پس از تو مایۀ عبرت مردم شود.هر چند بیشتر مردم از درک چیزهای عبرت آموز غافل اند.

خداوند برای بنی اسراییل جایی امن ترتیب داد.و آنان را از طیبات روزی داد و میانشان خلاف نیفتاد مگر زمانی که صاحب دانش شدند.

خدای تعالی در حق آنان کوتاهی نورزید و در روز قیامت آنان را به سبب اختلافهایشان مؤاخذه خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
ضرورت تجمع

[87]

در پارۀ مراحل کشاکش میان اسلام و جاهلیت،گروه مؤمنان به گردآوردن افراد خود در یک صف آهنین نیاز می یابند تا بتوانند در برابر فشار دشمن مقاومت کنند و در توفان جاهلیت نابود نگردند.از این رو خدا به موسی و هارون فرمان می دهد که برای قوم خود خانه ها بنا کنند؛خانه هایی در کنار هم و رو به روی هم تا بتوانند در برابر تجاوز دشمن پایداری کنند و نماز بر پای دارند و بذر امید به پیروزی را در دلها بارور سازند.

وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءٰا لِقَوْمِکُمٰا بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ

به موسی و برادرش وحی کردیم که برای قوم خود در مصر خانه هایی مهیا کنند و خانه های خود عبادتگاه سازید و نماز گزارید و مؤمنان را بشارت ده.»

ص :366

اقامۀ نماز حماسۀ نبوت را تقویت می کند هم چنان که روح مقاومت را در آنها پرورش می دهد.در چنین فضاهای فروبسته اقامۀ نماز و بشارت ضرورت مهمی است.تا مؤمنان روحیۀ فعالیت و همبستگی از دست ندهند.

/4

دعوت علیه کافران

[88]

بعد از ذکر این مطلب که باید میان گروه مؤمنان و کافران که شمار بیشتری هستند جدایی باشد مرحلۀ دوم آغاز می شود.موسی از پروردگارش می خواهد که هر چه به فرعون و قوم فساد کننده اش عطا کرده است باز پس ستاند چه ثروت باشد و چه قدرت.

وَ قٰالَ مُوسیٰ رَبَّنٰا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوٰالاً فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا

موسی گفت:ای پروردگار ما به فرعون و مهتران قومش در این جهان زینت و اموال داده ای.» گویند مراد از زینت جامه ها و آرایه هاست.بعضی گویند جمال و تندرستی است.بعضی گویند مراد شهرت و هیبت اجتماعی است که خود بخشی از سلطه است.زیرا سلطه متکی است به یک عامل مادی که مال است و یک عامل معنوی که تسلیم مردم است به آن.

رَبَّنٰا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ

ای پروردگار ما!تا دیگران را از طریق تو گمراه کنند.» سلطه ممکن است سبب سعادت مردم باشد و یا طریق گمراهی.

مورد دوم فرعون و قوم او بودند.به نظر من در کلمۀ«لیضلّوا»لام دلالت بر عاقبت یا بر هدف و غایت نمی کند،بلکه به معنی استفهام است.یعنی آیا مال و زینت به هدف ضلالت مردم است یا هدایت ایشان و سعادت ایشان؟طبعا جواب به هدف هدایت است،زیرا فرعون و قوم او نعمت سلطه را کفران کردند.اکنون شایسته است که خدا آن نعمت از آنان سلب کند.

رَبَّنَا اطْمِسْ عَلیٰ أَمْوٰالِهِمْ

ای پروردگار!اموالشان را تباه ساز.»

ص :367

یعنی چنان کن که نتوانند از آن استفاده کنند آن سان که باد خانه ها را ویران می کند و آثارشان محو می نماید.مثلا با وجود نبود ارزاق و بالا رفتن بها و نبودن امنیت در راه های بازرگانی /4 دارایی دیگر فایدتی نمی دهد و با اشاعۀ بیماریهای همه گیر و خشکسالی مال به مردم سودی نمی بخشد.همچنین با وجود تروریسم و تسلط دیکتاتوری و گرانی سرسام آور پول به چه درد مردم می خورد.آری، خدا بدین گونه نعمت را از کافران سلب می کند.

وَ اشْدُدْ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ

و دلشان سخت کن.» یعنی رحم و شفقت از دلهایشان برکن تا دلشان فرو بسته و سنگ شود.و به سبب فقدان عواطف و احساسات روابط اجتماعی شان سست گردد.و نتوانند دست اتحاد به هم دهند.

از بارزترین نشانه های سخت دلی این است که کسی که چنین باشد نمی تواند به حقایق ایمان آورد مگر وقتی که وقت بگذرد.

فَلاٰ یُؤْمِنُوا حَتّٰی یَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِیمَ

ایمان نیاورند تا آن گاه که عذاب دردآور را بنگرند.» سلطۀ مستمر سلطه ای است که بتواند تحولات را درک کند و از آنها سود برد ولی آل فرعون هیچ حقیقتی را در نیافتند مگر آن گاه که دچار غرق شدند.

استجابت دعوت

[89]

به سبب دعای موسی و هارون بود.

قٰالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمٰا

گفت:خواست شما اجابت شد.» آیا تنها دعا برای از میان بردن جاهلیت کافی است؟ /4 هرگز!کسی که دعا می کند باید خود ملتزم به محتوی دعای خود باشد.هنگامی که مسلمان برای سقوط طاغوت دعا می کند نباید خود در برابر طاغوت خضوع کند زیرا خضوع در برابر او نوعی تحکیم مواضع اوست و در نتیجه مخالف آنچه به دعا خواسته است.زمانی که یک انقلابی سلطۀ ستمکار را لعن می کند،معنی لعن دور ساختن ستمکار است از

ص :368

رحمت خدا.بنا بر این باید در راه تحقق آن بکوشد.عمل موسی و هارون نیز چنین بود از آن رو به آنها فرمان می شود.

فَاسْتَقِیمٰا وَ لاٰ تَتَّبِعٰانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ

ثابت قدم باشید و از طریقۀ نادانان پیروی مکنید.» معنی ثبات قدم مقاومت است در برابر فشار رو به زوال طاغوت مانند حبس و شکنجه و کشتن و گرسنگی دادن.پس جنگ با طاغوت نیاز به جنگ با نظام فاسد او دارد.گروه مؤمنان باید راه و روش خود را دگرگون کند و برنامه هایی ترتیب دهد و تحت رهبری فرماندهی رسالت درآید تا بتواند به نتیجه ای که خواستار آن است دست یابد.

[90]

خدای تعالی بنی اسراییل را از آب گذرانید.این پیروزی به سبب استقامت آنها و پیرویشان از روش و برنامۀ رسالت بود.خدا فرعون و لشکرهای او را غرق کرد و این به دعای مؤمنان بود.

وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِی إِسْرٰائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً

ما بنی اسراییل را از دریا گذرانیدیم.فرعون و لشکرهایش به قصد ستم و تعدی به تعقیبشان پرداختند.» زیرا فرعون خواستار برتری در روی زمین بود و بر مردم ستم می کرد و نمی خواست به مخالفان خود یک لحظه امان دهد.

حَتّٰی إِذٰا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قٰالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرٰائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ

چون فرعون غرق می شد،گفت:ایمان آوردم که هیچ خداوندی جز آن که بنی اسراییل بدان ایمان آورده اند نیست.و من از تسلیم شدگانم.» ملاحظه می فرمایید؟فرعون به کفر و طغیان خویش ادامه داد تا عذاب الیم به سراغش آمد و در زمانی که دیگر ایمانش به حال او سودمند نبود ایمان آورد.

/4 [91]

ولی ایمان بعد از حلول عذاب به صاحبش سود ندهد.از این رو خدا او را خطاب می کند:

ص :369

آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ

آیا اکنون؟و تو پیش از این عصیان می کردی و از مفسدان بودی.» یعنی آیا پس از مشاهدۀ عذاب؟و حال آن که پیش از این در زمین فساد می کردی.

[92]

امواج دریا فرعون را بلعید ولی پس از اندکی جسدش را به ساحل افکند تا عبرت آیندگان باشد و بدانند که عاقبت طغیان چه خواهد بود.کسی که مدعی بود که خدای بزرگ بنی اسراییل است به چه روزگاری افتاده است.

هنوز هم در موزه های مصر اجساد مومیایی شدۀ بعضی از فرعونان در معرض دید مردم است.

فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ عَنْ آیٰاتِنٰا لَغٰافِلُونَ

امروز جسم تو را به بلندی می افکنیم تا برای آنان که پس از تو می مانند عبرت باشی و حال آن که بسیاری از مردم از آیات ما غافل اند.»

اختلاف پس از علم

[93]

بدین گونه گروه مؤمنان به رسالت که توکل کنندگان به خدا و معارضان سلطۀ جاهلی بودند به اذن خدا پیروز شدند.پیروزی اینان به مکر و ستم نبود،بلکه به عمل صالح بود.

وَ لَقَدْ بَوَّأْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ

هر آینه بنی اسراییل را در مکانی نیکو جای دادیم.» و در این مکان که به صدق بنا شده مکان و مکانت یافتند.

وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّٰی جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ

و از طیبات روزیشان دادیم.تا آن هنگام که صاحب دانش نشده بودند اختلافی نداشتند.» این اختلاف به سبب امر نبوت نبود بلکه به سبب هوا و هوسهای آنها بود و پس از زمانی بود /4 که راهشان به نور هدایت روشن شده بود.

إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ

ص :370

پروردگار تو در روز قیامت در آنچه اختلاف می کردند میانشان قضاوت خواهد کرد.» زیرا حق در نزد خداست و غموض آن نزد طایفه ای از مردم،و این به سبب هواها و هوسها و امیال نفسانی آنهاست.

[سوره یونس (10): آیات 94 تا 98]

اشاره

فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ فَسْئَلِ اَلَّذِینَ یَقْرَؤُنَ اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جٰاءَکَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلمُمْتَرِینَ (94) وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ فَتَکُونَ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (95) إِنَّ اَلَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ (96) وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتّٰی یَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِیمَ (97) فَلَوْ لاٰ کٰانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهٰا إِیمٰانُهٰا إِلاّٰ قَوْمَ یُونُسَ لَمّٰا آمَنُوا کَشَفْنٰا عَنْهُمْ عَذٰابَ اَلْخِزْیِ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ مَتَّعْنٰاهُمْ إِلیٰ حِینٍ (98)

/4

معنای واژه ها

94 الممترین:طلب شک همراه با ظهور دلیل.

ص :371

/4

توبۀ قوم یونس در زمان مناسب
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از بیان ادیان الهی پیشین و کافر شدن مردم به آنها و پیروزی مؤمنان در اثر توکل به خدا،در این آیات سخن در باب کسی است که به قرآن شک می کند و کسانی که چنین می کنند از تاریخ آگاهی ندارند.در حالی که قرآن حقی است که از سوی خدا آمده و نباید در آن تردید روا داشت و نباید در زمرۀ تکذیب کنندگان آیات خدا بود که هر کس چنین باشد همانند اقوام سالفه که مزۀ کفر خود چشیدند زیانکار خواهد بود.

آری،کسانی که به خود ستم روا داشتند و از راه حق منحرف شدند،خدا آنان را مهر ضلالت زده و سخن او دربارۀ ایشان تحقق یافته که حتی اگر آیات گوناگون بر آنان نازل شود ایمان نیاورند.آری،ایمان می آورند،ولی زمانی که عذاب را به عیان مشاهده کنند و دیگر ایمان برایشان سودی نخواهد داشت. /4 اما قوم یونس چنین نبودند.چون ایمان آوردند خدا عذاب را در این دنیا از آنها برداشت و مدتی مهلتشان داد.

شرح آیات:
اشاره
از شک تا یقین

[94]

رسول در صحت رسالت الهی که بر او نازل شده تردید نداشته است، ولی نگرانی او از این بود که به سبب انکار کفار اجرای آن صورت نگرفته است،به سبب حکمت بالغه ای یاری خدا را به تعویق می انداخت.همان گونه که چون

ص :372

موسی ساحران را دید که ریسمانهای خود افکندند،از آن بیم داشت که ممکن است حکمت و مشیت خدا اقتضا کند که یاری از او دریغ دارد.

ولی چون به تاریخ رجوع کنیم این ترس فروکش کند زیرا می بینیم که خدای تعالی درست در لحظۀ عسرت و سختی یاری خود فرو می فرستد.

فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکَ

اگر در آنچه بر تو نازل کرده ایم در تردید هستی،از آنهایی که کتاب آسمانی پیش از تو را می خوانند بپرس.» البتّه این به آن معنی نیست که پیامبر و مؤمنان نزد شخص معینی مثلا عبد اللّٰه بن سلام که هم به امر رسالت ایمان داشت و هم از تاریخ پیامبران و ادیان آگاهی داشت بروند و از او بپرسند.سیاق سخن کلی و عمومی است یعنی به خبرگان و آگاهان به تاریخ از همۀ طوایف می توان مراجعه کرد.مسلّم است که اگر از ثقات باشند آنچه را که در قرآن آمده است تأیید می کنند.

لَقَدْ جٰاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ

هر آینه حق است آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است پس نباید در شمار تردید کنندگان باشی.» یعنی هنگامی که به تاریخ مراجعه کنی و بنگری که چگونه خدا دین خود را در موقع مناسب یاری می کند،آن شک /4 به یقین بدل شود.در این آیه حقایقی آمده است که اینک به آنها اشارت می رود.

الف:ضروری نیست که خطابهای قرآنی همه متوجه به پیامبر باشد،بلکه قرآن کتاب خداست که بر همۀ مردم نازل شده است.بنا بر این اگر خطابی در آیات دیدیم لزومی ندارد که به تأویل پردازیم.مثلا زجاج می گوید:دربارۀ این آیه فراوان سؤال شده معلوم است که این خطاب هر چند به پیامبر است ولی مخاطب آن همۀ مردم هستند یعنی«اگر شما در شک هستید بپرسید...»دلیل این امر آیه 104 همین سوره است.

پس پیامبر در آنچه بر او وحی شده تردید و شکی ندارد.

ص :373

ب:انتفاع به علم حقیقی که جزئی از رسالت است و این علم منحصر به علم فیزیک و شیمی نیست که به علوم تجربی تعلق دارند بلکه تاریخ و جامعه شناسی هم علوم انسانی هستند.

ج:شک و یقین دو کار هستند از کارهای بشری که انسان آنها را بر می گزیند،این /4 بدان سبب است که شک گاهی به سبب نداشتن علم است که برای بشر طبیعی است که دلیل آن هم ناتوانی انسان است،ولی گاهی شک برخاسته از هوی و هوس و شهوات است.بسیارند کسانی که در حقایق،تردید روا می دارند،زیرا پیشاپیش تصمیم گرفته اند در شکّشان باقی بمانند،چه،منطقی نمی اندیشند و در پی یافتن منابع صحیح شناخت نیستند و در نتیجه از پیامدهای علم که باید هر عالمی آن را به دوش کشد می هراسند،از همین روی خداوند ما را از این که در گروه شاکّین باشیم بازداشته است،زیرا شک،کاری انسانی است.

چگونه گرفتار خسران می شوی؟

[95]

همان گونه که کفر و ایمان از اعمال انسان هستند،قرآن مردم را از تکذیب آیات خدا نهی کرده است بنا بر این نباید پیشاپیش در برابر هر دلیل که ما را به حقیقت رهبری می کند موضع منفی اتخاذ کرد.

وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخٰاسِرِینَ

و از آنان که آیات خدا را تکذیب می کنند مباش که در زمرۀ زیان کنندگان باشی.» چرا شخصی حق را تکذیب می کند،؟آیا برای مصالح و امیال نفسانی اش نیست؟ولی چنین کسی باید بداند که تکذیب حق سبب خسارت نفس و سرنوشت او می شود.

[96]

چرا انسان می خواهد از طریق تکذیب آیات خدا به خود زیان برساند؟ پاسخ این است:پاره ای از مردم حق را به سبب اعمال ناپسندی که

ص :374

مرتکب می شوند تکذیب می کنند.کسی که به ستم عادت کند و به ارتکاب جرایم ممارست ورزد خداوند بر دل او مهر می نهد تا زمانی ایمان بیاورد که ایمانش به حالش سود نکند.

إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ

کسانی که سخن پروردگار تو دربارۀ آنان تحقق یافته ایمان نمی آورند.» /4 [97]

ایمان نیاوردن این گروه از مردم به سبب نقص در آیات نیست بلکه به سبب فرو بسته بودن روح آنهاست.

وَ لَوْ جٰاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ

هر چند که هر گونه معجزه ای بر آنها آشکار شود.» آری،آنان تنها زمانی ایمان می آورند که عذاب را رویاروی بنگرند و در این حال ایمان سودشان نکند.

حَتّٰی یَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِیمَ

تا آن گاه که عذاب دردآور را بنگرند.»

تکذیب سنت اجتماعی

[98]

این مسئله باقی می ماند که دریابیم که امری مقدر نیست بلکه سنت اجتماعی است.فرق میان قدر و سنت این است که قدر مانند بر آمدن آفتاب از مشرق در زمان معین هرگز مطیع ارادۀ بشر نیست در حالی که سنت مثل قیام علیه ظلم و سقوط طاغوت گاه دستخوش تقدیم و تأخیر می شود یا حتی اگر انسان اراده کند واقع نمی شود.مثلا ملت مظلوم نمی خواهد یا نمی تواند انقلاب را علیه جلادان شروع کند یا ادامه دهد و گاه طاغوت روش ظالمانۀ خود را در وقتی مناسب تغییر می دهد و بر عمر حکومت خود می افزاید.چنین است انکار ظالمان و کفر تکذیب کنندگان به آیات خدا که قدر نیست بلکه سنت است،پس عقلا ممکن است که کسی صد و هشتاد درجه به سوی صلاح بچرخد،چنان که قوم یونس کردند.

ولی معمولا چنین چیزی به سبب تکبر فاسقان و خودداری آنها از توبه مگر بعد از از دست رفتن فرصت صورت نپذیرد.

ص :375

فَلَوْ لاٰ کٰانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهٰا إِیمٰانُهٰا

چرا مردم قریه ای به هنگامی که ایمانشان سودشان می داد،ایمان نیاوردند.» یعنی چرا اینان پیش از آن در وقتی مناسب برای ایمان قدم پیش ننهادند.

چرا طاغوت توبه نکرد زمانی که ناراحتی مردم را مشاهده می کرد تا آن زمان که آن ناراحتیها به انقلابی بزرگ علیه او تبدیل شد،چرا جامعه ای که تا گردن در فساد فرو رفته بود و بر یکدیگر ستم روا می داشتند چون نقصان ثمرات و بحرانهای اقتصادی و بهداشتی را دید از کرده پشیمان نشدند بلکه هم چنان به زشتکاریهای خود ادامه دادند تا همه چیز را از دست داده اند؟ /4 آری،قوم یونس،مثل جالبی است در این تحول و دگرگونی که باید جوامع بشری از آن عبرت گیرند.

إِلاّٰ قَوْمَ یُونُسَ لَمّٰا آمَنُوا کَشَفْنٰا عَنْهُمْ عَذٰابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ مَتَّعْنٰاهُمْ إِلیٰ حِینٍ

مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند عذاب ذلت در دنیا را از آنان برداشتیم و تا هنگامی که اجلشان فرا رسید از زندگی برخوردارشان کردیم.» تا آن گاه که عمر طبیعیشان که خدا مقرر کرده بود،پایان گرفت.امتها نیز چون افراد به دو گونه نابود می شوند:یا به گونۀ طبیعی یعنی رسیدن به سن پیری یا در اثر سوء اعمالشان چون حالت قتل در فرد یا آشوب و شورش در امت.

این سوره به سبب اهمیتی که تحول اجتماعی قوم یونس دارد به نام او نامیده شده،زیرا بیدار شدن ملتی که غرق در فساد شده و بازگشت او به صلاح کار آسانی نیست.

در حدیث از حضرت صادق آمده است:

در میان قوم یونس دو مرد بودند یکی عابد به نام ملیخا و یکی عالم به نام روبیل.مرد عابد همواره یونس را ترغیب می کرد که قوم را نفرین کند ولی آن عالم او را از این کار منع می کرد و می گفت:نفرین مکن،زیرا خدا دعایت را مستجاب می کند و در حالی که دوست ندارد که بندگانش هلاک شوند.یونس سخن عابد را

ص :376

پذیرفت و نفرین کرد.خدا به او وحی فرستاد که در فلان ماه و فلان روز عذاب خدا می رسد.چون زمان فرا رسیدن عذاب نزدیک شد یونس خود از شهر بیرون آمد.عابد نیز با او بود ولی عالم در شهر نزد مردم ماند.چون زمان مقرر در رسید عالم قوم را گفت که به درگاه خدا تضرع کنید باشد که بر شما رحمت آرد و عذاب را دفع کند.

/4 آنان درون غاری رفتند و میان کودکان و مادران جدایی افکندند با حیوانات نیز چنین کردند و گریه و زاری کردند و دست به دعا و انابه برداشتند عذابی را که به آنها نزدیک شده بود خدا از آنان دور نمود». (1)

در بعضی از تفسیرها آمده است که قوم یونس از آن پس توبه کردند توبه ای بی بازگشت.و هر ستمگری حق ستمدیده بداد.حتی اگر سنگی غصبی در پی خانه ای بود خانه ویران کردند و آن سنگ به صاحبش دادند.

از این حدیث بر می آید که سبب پذیرفته شدن توبۀ قوم یونس آن بود که علما را گرامی می داشتند و مقام علم را احترام می کردند.

[سوره یونس (10): آیات 99 تا 103]

اشاره

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (99) وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ یَجْعَلُ اَلرِّجْسَ عَلَی اَلَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ (100) قُلِ اُنْظُرُوا مٰا ذٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا تُغْنِی اَلْآیٰاتُ وَ اَلنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ (101) فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّٰ مِثْلَ أَیّٰامِ اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِینَ (102) ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنٰا وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ حَقًّا عَلَیْنٰا نُنْجِ اَلْمُؤْمِنِینَ (103)

/4

ص :377


1- 1) -نور الثقلین،ج 2،ص 328.

/4

بینشهای گزینش درست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خوانندۀ آیات پیش از خود می پرسد:چرا بشر راه ایمان یا راه کفر را بر می گزیند.این آیات به این سؤال پاسخ می دهند و ابعاد چهارگانۀ ایمان و کفر را بررسی می کنند.

1-ایمان چیزی نیست که خدا یا رسول او مردم را به آن مجبور کنند.

بلی،اگر خدا بخواهد همۀ کسانی که در روی زمین اند ایمان می آورند،ولی خدا آنان را به ایمان مجبور نمی کند.پس آیا بشر بر حسب مصلحت می تواند مردم را به ایمان مجبور کند در حالی که خالق بشر چنین نمی کند؟ 2-ایمان نعمت بزرگی است که خدا به انسان ارزانی داشته است و بشر از مزایای آن برخوردار می شود خداوند رجس را که همان کفر باشد و مفاسد آن را بر کسانی که از پرتو عقل خود روشنی نمی گیرند و تعقل نمی کنند،قرار می دهد.

3-اگر انسانی دیدگان خود را بگشاید و به آنچه در آسمانها و زمین است از سر عبرت بنگرد /4 و حجاب از دیدۀ خرد برگیرد از موهبت ایمان بهره مند می شود ولی اگر کسی پیشداوری کند و کفر را قبول کند هیچ یک از آیات بیم و امید که از سوی خدا نازل شده در او مؤثر نمی افتد.

4-کفار منتظرند که غیب به مشهود تحول یابد و حقیقتی که بشارتش را داده اند چون واقعیتی در مقابلشان قرار گیرد.مثلا عذابی که پیامبرانشان وعده داده اند هم اکنون آشکار شود.ولی در آن هنگام ایمان آنها را سود نکند همان گونه که کسانی را که پیش از آنها بودند و پیامبران زمان خود را تکذیب می کردند سود

ص :378

ننمود.

شرح آیات:
اشاره
ایمان،مادۀ آزمون

[99]

خداوند زندگی را خلق کرده تا در آن مردم را بیازماید و ماده آزمایش را ایمان قرار داده است خداوند تعالی در امر ایمان مردم را آزادی داده است.خدا می توانست همان گونه که به بندگان خویش نعمت بینایی داده است نعمت ایمان هم می داد.و هم چنان که روز را روشنی داده دل او را نیز به نور ایمان روشن می ساخت.ولی خدا چنین نکرد.پس بر ماست که مردم را به ایمان مجبور نسازیم.

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ

اگر پروردگار تو بخواهد،همۀ کسانی که در روی زمین اند ایمان می آورند.آیا تو مردم را به اجبار وا می داری که ایمان بیاورند.» یعنی آیا تو بر مردم پیوسته فشار می آوری که مؤمن شوند.این کاری است که با حکمت آزمایش منافات دارد.آزمایش زمانی صورت می گیرد که در سایۀ آزادی به عمل آید.

ایمان و مشیت خدا

[100]

ایمان چون دیگر اعمال نیست که بشر بدان قیام کند،بلکه بخشی از آن /4 وابسته به مشیت خداست.یعنی همانند پیروزی در جنگ است که نمی توان صد درصد به آن یقین داشت.

وَ مٰا کٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ

جز به اذن خدا هیچ کس را نرسد که ایمان بیاورد.» خداوند روح آدمی را رخصت داده که از نور ایمان پرتوی گیرد پس از آن که برای اقتباس نور مهیا شد و از طریق عبادت و زاری به درگاه او به مقام وصل به

ص :379

پروردگار رسد.ولی اگر نفس در فساد غوطه ور باشد خداوندی که او را می شناسد رخصت نمی دهد که از نور ایمان بهره مند شود.این حقیقت به ما گوشزد می کند که ایمان در مرتبۀ بس رفیعی است که تنها پس از کوششها و مجاهدتهای صعب می توان به آن نایل آمد.از آن پس هر چه هست فضل خداست.

سپس ایمان حقیقتی خارجی است زیرا نظری است واضح و شناختی است شامل و به فرمان درآوردن شهوات است و تربیت نفس سرکش است و به طور کلی رحمتی است از خداوند متعال.کفر نقمتی است که خدا بر کسی که برای رسیدن به ایمان عمل نمی کند فرو می فرستد.

وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ

و او پلیدی را بر کسانی که خرد خویش به کار نمی دارند مقرر می کند.» کسانی که به سطح رفیع ایمان نمی رسند کسانی هستند که از نور عقل که از سوی خداوند می تابد بهره ای نمی گیرند پس در پلیدی جهل و شهوات گرفتار می آیند.

آیا ما می اندیشیم؟

[101]

کسی که از عقل خویش بهره می جوید او را کافی است که به ملکوت آسمانها و زمین نظر کند و به کوه های بلند و استوار که زمین را از لرزش باز می دارند و به طبقات صخره ای درون زمین پیوسته اند و در درون خود مخازن آب شیرین جای داده اند که از چشمه ها می تراوند و نیز انواع سنگهای گرانبها در سینه نهفته اند بنگرند و بگویند:کیست که هر چیز را در جای خود قرار داده و زمین را سکون و آرامش بخشیده تا جایگاه مردم باشد.مردم بر خاک نرمش بیارامند و برای معاش خود در آن زراعت کنند.

/4 و چون به آسمان بنگری ستارگان و کهکشانها و منظومۀ شمسی را بینی که در اثر قوای جاذبۀ تعادلشان حفظ شده و چنان گسترده است که علم بشر با همۀ وسایل و تجهیزات و دوربینها و تلسکوپها که دارد به سر حد آن نتواند رسید،و چون

ص :380

در مسافتهای معمولی نمی گنجد از مسافتهای نوری استفاده می کنند می گوییم فلان میلیون سال نوری میان ما و فلان کهکشان فاصله است.یعنی نوری که از آنجا صادر می شود فلان میلیون سال نوری طول می کشد تا به ما برسد در حالی که نور در هر ثانیه صد و هشتاد هزار مایل طی می کند و چون بخواهیم ستارگان را شماره کنیم به میلیونها و میلیاردها می رسد و می دانیم که بعضی از ستارگان میلیونها بار از زمین بزرگتر هستند.به گونه ای که زمین ما در برابر آنها چون دانه ای شن است در صحرای گسترده ای.چه کسی است که این جهان پهناور را آفریده و به تدبیر امور آن پرداخته؟آیا من یا تو؟یا این بت،یا آن مرد توانگر یا آن کاهن؟یا پروردگار آسمانها و زمین.

ولی اگر کسی نخواهد ایمان بیاورد یا به تعبیر دیگر مصمم شود که به خدا ایمان نیاورد هر چند آیات قدرت خداوندی روشن و آشکار باشد او را چه سود باشد؟و بیم و امید او را چه فایدت دهد؟ قُلِ انْظُرُوا مٰا ذٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا تُغْنِی الْآیٰاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ بگو بنگرید که چه چیزهایی در آسمانها و زمین است.و این آیات و هشدارها قومی را که ایمان نمی آورند سود نمی کند.»

عذاب خدا،کی؟و چگونه؟

[102]

چرا بشر تصمیم می گیرد که ایمان نیاورد؟آیا به سبب فرمانبرداری از شهوات عاجل خود نیست؟بدین پندار که کفر برای او تمتعات و منافع مادی بیشتری در بر خواهد داشت.ولی حقیقت غیر از این است.کفر موجب سلب نعمتهای خدا می شود و او را به ورطۀ نابودی می کشد.

/4

فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّٰ مِثْلَ أَیّٰامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ

آیا جز این است که انتظار روزی را می کشند، همانند روزهایی که پیشینیانشان منتظرش بودند؟بگو انتظار بکشید که من نیز با شما منتظرم.»

ص :381

همه منتظرند.رسول منتظر فرج است در حالی که کفار منتظر عذاب خدا هستند.و آن عذاب دیر یا زود به او خواهد رسید.

[103]

عذاب خدا کور نیست که همگان را یکسره در بر گیرد.عذاب پیوسته از رسول اللّٰه و مؤمنان دور است،زیرا آن که عذاب را می فرستد خداوند حکیم و علیم است.

ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنٰا وَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ حَقًّا عَلَیْنٰا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ

آن گاه پیامبرانمان و کسانی را که ایمان آورده اند می رهانیم.زیرا بر ما فریضه است که مؤمنان را برهانیم.» رهایی پیامبر و مؤمنان از عذاب دلیل بر این است که عذاب به سبب عوامل طبیعی چون گرمی تابستان و سرمای زمستان نیست که همه را شامل شود.بلکه عذاب به اراده ای غیبی بر گروهی که باید وارد شود،وارد می شود.آری،اگر مردم ایمان آورند ایمانشان سبب می شود که عذاب از آنان دور باشد.در پایان آیه به این موضوع اشاره شده است.

[سوره یونس (10): آیات 104 تا 109]

اشاره

قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلاٰ أَعْبُدُ اَلَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لٰکِنْ أَعْبُدُ اَللّٰهَ اَلَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (105) وَ لاٰ تَدْعُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُکَ وَ لاٰ یَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (106) وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاٰ رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (107) قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اِهْتَدیٰ فَإِنَّمٰا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (108) وَ اِتَّبِعْ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ اِصْبِرْ حَتّٰی یَحْکُمَ اَللّٰهُ وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحٰاکِمِینَ (109)

/4

ص :382

/4

پیامبر،اقدام کنندۀ به رسالت و شاهد بر مردم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات آخر این سوره خدای تعالی مسئولیت رسول را معین کرده است که اگر مردم از او متابعت نکردند و در رسالتش شک روا داشتند چه کند.

مسئولیت رسول طرد عبادت خدایان است و اخلاص در عبودیت اللّٰه و ایمان صادق به او و اجرای احکام او چه پنهان و چه آشکار.و این که با وجود اللّٰه،خدایان پراکنده و بتان بشری و سنگی را نپرستد،که اگر چنین کند بر خود ستم روا داشته زیرا آنان نه او را سودی توانند رسانید و نه زیانی،زیرا آن که واقعا مبدأ سود و زیان است اللّٰه است و بس.اگر به بشر زیان و رنجی رسد رحمت واسعۀ اوست که رنج و زیان از او دور سازد و اگر او را خیری رسد از خزانۀ فضل و کرم اوست کسی نمی تواند آن خیر را سلب کند.مسئولیت رسول اخلاص است در اطاعت خدا ولی او مسئول مردم نیست زیرا در هدایت نفع بشر است همچنین ضلالت زیان شخص اوست.اما رسول از آنچه به او وحی شده متابعت می کند و به انتظار فرمان خدا که بهترین فرمانروایان است می نشیند.

ص :383

/4

شرح آیات:
اشاره
موضع رسول اللّٰه

[104]

از مهمترین کارها در فرستادن پیامبران ایجاد یک واقعیت جدید اجتماعی است که از مرحلۀ تبلیغ و دعوت فراتر است.اگر خط کفر و ضلالت در دین خدا تردید کند،پیامبر خود به دین خود یقین دارد و به برنامه های دینی خود عمل می کند و بدین گونه یک پدیدۀ اجتماعی سنگین و متین به وجود می آورد و جامعه ای مؤمن در کنار جامعۀ فاسد پی می افکند و خط ایمانی پاکیزه را در جوار خطهای شرک و شبهه قرار می دهد.

قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی

بگو ای مردم!اگر شما در دین من تردید دارید...» منشأ تردید،امیال نفسانی و هوی و هوسهاست و ترس از پدیده های تازه.

رسول از دین خود در تردید نیست.بلکه بر یقین است.او پیشوای شما در خط ایمان و صلاح.عمل او خالص برای خداست.راهی را که از قدم نهادن در آن اباء داشتید در پیش پای ما می گشاید.

فَلاٰ أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ

من چیزی را که به جای اللّٰه می پرستید نمی پرستم.» پس من اولین کسی هستم که تحمل فشار و مشکلات کافر بودن به بتان و نفی تمرد از سلطۀ خدایان،می کند.

وَ لٰکِنْ أَعْبُدُ اللّٰهَ الَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

من اللّٰه را می پرستم که شما را می میراند و مأمور شده ام که از مؤمنان باشم.» یعنی من شخصا در جماعت مؤمنان هستم و در جبهۀ مخالف اهل جاهلیت.

ص :384

مسئولیت پیامبر

[105]

قرآن همواره تأکید دارد که مردم ایمان بیاورند و در ایمان خود ثبات قدم ورزند و مهمترین کارها این است که بذر ایمان در نفوس مردمی که در دین خدا شک می کنند بیفشاند.

/4

وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

و به دین حنیف روی آور و از مشرکان مباش.» یعنی از دنیای جاهلیت جدا شو چه از نظر فکری و چه از نظر عملی.

[106]

آیۀ سوم پایان آیۀ دوم را تأکید می کند و آن طرد شرک است و سخن خدا در تعلیل آن است:

وَ لاٰ تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُکَ وَ لاٰ یَضُرُّکَ

به جای اللّٰه،خدایانی را که نه به تو سود می رسانند و نه زیان مخوان.» یعنی از خدایان ناشنوا یا بتان بشری که خود ناتوانند و برخی به جای اللّٰه آنان را می پرستند چیزی مطلب که آنان مالک چیزی نیستند.نه سودی توانند رسانید و نه زیانی،مگر به اذن و ارادۀ اللّٰه.

فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظّٰالِمِینَ

اگر چنین کنی از ستمکاران خواهی بود.» تسلیم در برابر بتان و شریکان ظلم به نفس است.بشر اگر چنین کند، هویت خود را از دست می دهد،هویتی که گرانبهاترین گوهرهایی است که مالک آن است،و نیز ظلم به مردم است که آنان را به گمراهی فکری ترغیب می کند.

[107]

سود رساننده و زیان رساننده کسی جز خدا نخواهد بود اگر کسی را به رنجی گرفتار سازد جز خود او کسی را یارای دفع آن رنج از او نیست.

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاٰ رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

و اگر خدا به تو زیانی برساند،جز او کسی دفع آن نتواند کرد و اگر برای تو خیری بخواهد هیچ

ص :385

کس فضل او را باز نتواند داشت.فضل خود را به هر کس از بندگانش که بخواهد می رساند.او آمرزنده و مهربان است.» خداست که رحمتش بر غضبش سبقت دارد.مردم روی زمین را از این رو به انواع عذاب گرفتار نمی کند که رحیم است /4 و همین سبب می شود که گناهکاران را به گناهانشان فورا کیفر ندهد.

مسئولیت مردم

[108]

پیامبر اولین کسی است که مأمور است به رسالت خود عمل کند.

او راهنما و پیشوای مؤمنانی است که به اعتماد و عزم و توکّل به خدا در طریق ایمان گام بر می دارند ولی پیامبر عهده دار آنها نیست و آنها را مجبور به ایمان نمی کند و آنان را آزاد می گذارد تا حرف آخر را درباره رد یا قبول نبوت او بر زبان آرند،زیرا هر کس گمراه شود گمراهیش به زیان خود اوست و هر که هدایت یابد هدایتش برای خود او نافع است.

قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدیٰ فَإِنَّمٰا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ

بگو ای مردم پیام راستین از جانب پروردگارتان برایتان فرا رسید پس هر کس که به راه راست هدایت یابد،هدایت به سود اوست و هر که گمراه گردد به زیان خویش به گمراهی افتاده است و من عهده دار شما نیستم.» [109]

ولی استقامت پیامبر بر طریق حق برای او دشواریهای بسیار در بردارد،زیرا عدم پیروی گمراهان سبب آزار او می شود.بر اوست که صبر کند و منتظر حکم خدا باشد.این صبر به نوبۀ خود دلیل دیگری است بر صدق رسالت او و پرده های شک و تردید را که در نفوس مردم جای کرده است از میان بر می دارد.آنان رسول اللّٰه را متهم می کنند که خواستار قدرت یا ثروت است.ولی آیا راه طلب دنیا این است که با عقاید دینی مردم به مبارزه برخیزد؟و علیه همۀ نیروهای زمینی قیام کند؟و بر آزار و اذیت مردم شکیبایی ورزد؟

ص :386

وَ اتَّبِعْ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ اصْبِرْ حَتّٰی یَحْکُمَ اللّٰهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحٰاکِمِینَ

چیزی را که به تو وحی می شود پیروی کن و صبر کن تا خدا داوری کند که او بهترین داوران است.»

ص :387

ص :388

جلد 5

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

سورۀ هود

اشاره

ص :5

ص :6

سورۀ هود /5

فضیلت سوره:

پیامبر(ص)فرمود:«هر که سورۀ هود را بخواند،ثواب ده حسنه دارد به شمار کسانی که نوح و نیز هود،صالح،شعیب،لوط،ابراهیم و موسی را تصدیق یا تکذیب کردند».

(مجمع البیان،ج 5 و 6،ص 140).

نیز فرمود:«سورۀ هود و همانندهای آن مرا پیر کرد».

(نور الثقلین،ج 2،ص 334).

امام باقر(ع)فرمود:«کسی که سورۀ هود را در همۀ جمعه ها بخواند، خداوند او را روز رستاخیز در زمرۀ پیامبران بر انگیزد و حساب را بر او آسان گیرد و در آخرت گناهی که مرتکب آن شده باشد نخواهد داشت».

(مجمع البیان،ج 5،ص 140)

ص :7

/5

زمینۀ کلّی سوره

از آیه های 112 تا 120 در اواخر سوره می توان به طرح کلّی پی برد.در آن آیات خداوند پیامبر گرامی را به استقامت و دوری جستن از ستمکاران و گزاردن نماز و الزام صبر و نیکوکاری فرمان می دهد.

و نیز نقش«بقیّة اللّٰه»را یادآور می شود که چگونه در روزگاران گذشته مردانی برخاستند که نهی از تباهکاری کردند و خداوند آنان را از عذاب رهانید و ستمکاران و گناهکاران متنعم و مترفین را نابود ساخت.

و همچنین روش خدا را دربارۀ اهلاک مردم شهرها بیان می دارد که این امر انجام نمی گیرد مگر آن که صلاح از میان ایشان رخت بربسته باشد.

و نیز این که وجود اختلاف سنّت تاریخی است و خداوند مردم را نیافریده است تا تعذیب کند بلکه آفرینش آنان برای شمول رحمت است،امّا حکم الهی چنین است که دوزخ را از جنّ و انس پر خواهد کرد.

و نیز:هدف از بیان قصص تثبیت دل پیامبر و همچنین بیان حقیقت و ارائۀ پندها و یاد آوریها برای مؤمنان است.

همین نکته است که تفصیل آنها را در سورۀ هود می بینیم و این تفصیل بر پایۀ بیان جوهر /5 رسالتهای الهی است که پیامبران حامل آنها هستند و از برای آن رنجهای فراوان کشیدند و خداوند آنان را از آسیب مردم گمراه رهانید و منکران رسالت را دچار عذاب سختی کرد.

این رسالتها معیار نجات یا عذاب را روشن ساخت:هر که پذیرفت خدایش نجات داد و هر که مخالفت کرد،در این جهان گرفتار عذاب و لعنت و در

ص :8

آن جهان دچار آتش و بدبختی گردید.

طلایۀ«جوهر رسالتها»پیام قرآن است:یگانه پرستی،بیم دادن از عذاب الهی و بشارت به بهشت و امر به آمرزش طلبی و بازگشت به سوی او برای رسیدن به زندگی سعادتمند.(3/1) ترس از روز رستاخیز و ترس از خدایی که نهان و آشکار مردم و نیز همه چیز را می داند،خدایی که آسمانها و زمین را آفرید و هدف او آزمایش مردم است.

اگر عذاب کسانی که به خدا و پیامبران و نیز روز رستاخیز کافر شدند به تأخیر افتاده باشد.از آن روست که وقت معیّنی دارد و در همان وقت انجام خواهد گرفت(نباید آن را دلیل تبرئۀ خود بدانند).(8/4) آن گاه می فرماید که طبیعت بشر،به جز مؤمنان،بر جزع است و سپس دل پیامبر را استوار می سازد که وی بیم دهنده است امّا منتقم خداست که بر همۀ موجودات سلطه دارد،خداوند به پیامبر خود فرمان می دهد که کافران را به آوردن همانند قرآن فرا خواند و تحدّی کند،امّا چون به این کار قادر نخواهند بود بدانند که قرآن به«علم خدا»و از سوی اوست.

خداوند پیامهای خود را به زبان نوح بر قوم او فرستاد،اما نپذیرفتند و به راه عناد و ستیز رفتند.مبارزۀ نوح با قوم خود بیانگر آزردگی قوم و استقامت نوح بود و به وقوع طوفان انجامید.خداوند نوح و گروندگان او را رهایی داد و ستمکاران را که در میان آنان پسر نوح بود غرق کرد و پسر پیامبر بودن سودمند نیفتاد،زیرا پایۀ رهایی یگانه پرستی است.(48/25) پس از نوح،هود پیامبر قوم عاد آمد و پیامهای خدا را آورد،او را نیز نپذیرفتند /5 و عناد ورزیدند و مبارزه در گرفت.هود آنان را به عذاب الهی بیم داد و سرانجام خدا وی را یاری،و قوم عاد را عذاب کرد.(60/50) ثمود نیز چنین بود.خداوند برادرشان صالح را پیامبری داد.صالح فرمود که تنها خدا را بپرستند و معجزۀ«ناقه»را برای آنان آورد امّا بی درنگ او را پی کردند و کشتند و سرانجام مشمول عذاب یعنی صیحه شدند.خداوند پیامبر خود صالح را

ص :9

رهایی بخشید و ستمکاران نابود شدند.(68/61) همچنین بود ابراهیم،لوط،شعیب و موسی،و با آن که جوهر رسالات خدا یکی است،به سبب اختلاف زمان و مکان تفصیلهای گوناگونی در آیات قرآن دیده می شود.

به دنبال بیان داستانها،خداوند چگونگی پند گیری را گوش زد می کند،و قیامت را به یاد می آورد و می گوید:عذاب دنیوی نشانۀ عذاب اخروی است چنان که لطف و نجات دهی او در این جهان نشانۀ نعم بهشتی است که از آن مؤمنان است،و در پایان پیامبر خود را به ضرورت پایداری توجه می دهد،و همین مسئله بود که سبب شد تا پیامبر بگوید:«سورۀ هود مرا پیر کرد».

ص :10

/5 سورة هود

[سوره هود (11): آیات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر کِتٰابٌ أُحْکِمَتْ آیٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (1) أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ (2) وَ أَنِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتٰاعاً حَسَناً إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (3) إِلَی اَللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (4)

/5

استواری آیات و تفصیل آنها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این قرآن آیاتی است که به حکمت خدا استوار شده است.آن گاه خداوند آیات را تفصیل داده و حقایق را بدانها روشن ساخته است.فرستندۀ آن خدای

ص :11

حکیمی است که از تباهی باز میدارد و«نیکی»را می آفریند و به دقایق امور دانا و آگاه است.

از جملۀ آیات محکمه اینهاست:به یاد آوردن خدا،امر به یک دلی در پرستش او،این که پیامبر از جانب او بیم دهنده و مژده آور است،و هر گاه که گناهها و لغزشها و غفلتها آدمیان را از درگاه خدا دور کند،باید از او آمرزش خواهند و به سوی او برگردند تا در دنیا به زندگی سعادتمند برسند و در طلب فضل خدا باشند و چون آدمیان گرفتار ضلالت شوند و به راه گمراهی و انحراف روند بیم آن است که عذاب روز بزرگ(قیامت)دامنگیرشان شود.فردا چون به قدرت الهی از گور برخیزند در پیشگاه خدا از آنان حساب می کشند.

شرح آیات:
اشاره

[1]

کلمه های ثابت نظیر همین«الر»چه مفهومی دارند؟آنها /5 اشاره هایی به حقایق اند:حقایق را یادآوری و خردها را بدان توجّه می دهند:

« الر کِتٰابٌ أُحْکِمَتْ آیٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ -الف،لام،را،کتابی است با آیاتی استوار و روشن.» قرآن اندیشه ها نیست،بلکه آیاتی است که مستقیما به حقیقت اشاره می کند تا آدمی در بادی نظر آنها را ببیند.«آیة»به معنی نشانه است از مادّۀ «اوی»به معنی باز گشت به خانه،و گویی«نشانه»است که تو را به آستانۀ خود حقیقت می برد،و قرآن همان کتابی است که تو را به حقایق رهنمون می شود.

آیات قرآن محکم و مفصّل است.محکم است زیرا که بر پایۀ حکمت خداست و در کلمات آن خللی نیست و باطل بدان راه ندارد.کلمات به اندازۀ «حقیقت»است بی آن که ذرّه ای کم یا زیاد باشد یا جزئی از قلم افتاده باشد.

قرآن تمام حقیقت را در همۀ ابعاد آن بیان می دارد،امّا تفصیل آیات محدود ساختن آن حقایق با بیان واجبات و محرّمات فرعی است.قرآن همانند درختی است با ریشه های استوار و شاخه های بسیار.

ص :12

لازمۀ«محکم بودن»وجود حکمت است،کسی که از خطوط زندگی آگاه نباشد چگونه می تواند برنامه ای کامل برای زندگی بنهد و به هدف خود برسد، و لازمۀ«تفصیل»آگاهی و آشنایی کامل به دقایق و لطایف امور است و خداست حکیم آگاه.

« مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ -از جانب حکیمی آگاه.» حکمتی که در سراسر جهان هستی می بینیم و آگاهیی که در دقایق و لطایف امور ملاحظه می کنیم،مانند آفرینش صورت مورچه و بندهای پاهای او یا سلّول زنده یا هسته ای(اتمی)که بی نهایت ظریف و کوچک است،همه بر حکمت و آگاهی خدا دلالت دارد.خالق حکیم کهکشانها و صانع خبیر هسته است که به حکمت خود امر به اخلاص در عبارت داد و با«آگاهی»خود برنامۀ تفصیلی برای این عبادت نهاد.

/5

توحید و فروع آن

[2]

از جملۀ آیات محکمۀ قرآن دعوت آشکار به ردّ شرک است.

« أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ -که جز خدای یکتا را نپرستید،» زیرا توحید بینش کلّی است و سایر شرایع الهی از آن متفرّع می شوند و پس از توحید«رسالت»است که با نقشی که دارد از فروع توحید به شمار می رود.

« إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ -من از جانب او بیم دهنده و مژده دهندۀ شما هستم.» [3]

آمرزش خواهی فرع دوم توحید است.زیرا چون دل آدمی صادقانه به خدا بگرود و عظمت و بزرگواری و نیز نعمتهای بی شمار او را بشناسد،در برابر خدا احساس کوچکی می کند،آمرزش می جوید و به او می پناهد.در آیۀ دیگری آمده:

« فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ (1) که استغفار پس از«ایمان»قرار گرفته،

ص :13


1- 1) -سورۀ محمد19/.

زیرا فرع پیوستۀ آن است،و پس از حالت استغفار مرحلۀ«توبه»یعنی بازگشت به سوی خداست و یک دلی در پرستش او و نیز در کارهایی که برای خدا انجام می گیرد.

پیداست که پشیمانی بر گناهان گذشته بسنده نیست و گناهکار باید در آینده کردار خود را نیک کند.

« وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ -و نیز از خدا آمرزش بخواهید و به درگاهش توبه کنید.» آمرزش خواهی و بازگشت به سوی خدا سبب می شود که خدا زندگیی طبیعی و آرام در زمانی معیّن به بندگان خود ببخشد.

« یُمَتِّعْکُمْ مَتٰاعاً حَسَناً إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ - تا شما را رزقی نیکو-تا آن گاه که مقرّر است-برخورداری دهد و هر شایستۀ انعامی را نعمت دهد.» /5 یعنی هر قدر که آدمی تقرّب و استغفار و توبه را بیشتر کند،خداوند فضل بیشتری به او می بخشد.

« وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ -و اگر رویگردان شوید بر شما از عذاب روز بزرگ بیمناکم.» امّا اعراض از خدا،بیم عذاب اخروی را در پی دارد از نوع عذابهای عاد و ثمود که در یک روز همۀ دست آوردهای آنان که در روزگار درازی فراهم آمده بود نابود شد و به همین سبب«یوم کبیر»خوانده می شود.

[4]

آن گاه مردم روز رستاخیز به سوی خدا باز می گردند و این امر به قدرت بالغۀ خدا که هیچ چیز سدّ راه آن نمی شود انجام می گیرد.

« إِلَی اللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -بازگشتتان به خداست و او بر هر کاری تواناست.» و از این آیه و آیات دیگر چنین بر می آید که مهم ترین مانع درونی که مردم را از اعتقاد به قیامت باز می دارد،نبود ایمان به قدرت الهی برای بعث جدید است و از این رو اغلب به دنبال ذکر قیامت قدرت خدا یاد آوری می شوند.

ص :14

/5

[سوره هود (11): آیات 5 تا 8]

اشاره

أَلاٰ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلاٰ حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیٰابَهُمْ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (5) وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا وَ مُسْتَوْدَعَهٰا کُلٌّ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (6) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی اَلْمٰاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ اَلْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ اَلْعَذٰابَ إِلیٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مٰا یَحْبِسُهُ أَلاٰ یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (8)

معنای واژه ها

5[یثنون]

:ثنی در اصل به معنای تا کردن و دولا کردن است و در این جا مقصود آن است که دشمنی و کفر خود را در سینه هایشان پنهان می دارند.

[لیستخفوا]

:استخفاء به معنای خواهان پنهان کردن چیزی است.گفته می شود:استخفی و تخفّی(پوشیده و مخفی شد).

[یستغشون ثیابهم]

:با جامه هایشان خود را می پوشانند، جامه بر سر می کشند تا دیده نشوند و حرفهایشان را کسی

ص :15

نشنود.

8[أمّة]

:وقتی و برهه ای از زمان.

/5

علم خدا فراگیر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین از سورۀ هود برخی از آیات محکم بیان گردید و خطوط عرضی رسالت نموده شد،اینک تفصیل آنها از زبان قرآن:نخست به کفر و انکار مردم اشاره می کند که عامل اصلی آن ناآگاهی کافران است از این که خدا کاملا به حال آنان آگاه است و نیز انگیزه های اصلی کفر ایشان را می داند.آنان می خواهند حقیقت را نهان دارند حال آن که خدا از رازهای ایشان مطّلع است.

روزی هر فرد زنده بر عهدۀ خداست و او مدّت زندگی و زمان مرگش را می داند.همۀ اینها در کتاب آشکار(لوح محفوظ)ثبت است.خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش(قدرت و سلطۀ)او بر آب،آفریدۀ نخستین که زندگی هر چیز بدان است،قرار داشت.حکمت این که خدا مردمان را آفرید این است که بداند چه کسی نیکوکارتر است تا در رستاخیز او را پاداش دهد.در این میان کسانی رستاخیز را باور ندارند و آن را افسون می دانند و منظورشان /5 قلب، حقیقت است.اینانند که اگر عذاب دنیوی که راه دیگری برای بیدار شدن است به تأخیر افتد،وجود عذاب را به کلّی انکار می کنند و می گویند:در حالی که ما سزاوار عذابیم چه چیز مانع آن است؟غافل از آن که اگر عذاب مقرّر شود،باز نخواهد گشت و کیفر استهزایی که کرده اند،آنان را خواهد گرفت.

ص :16

شرح آیات:
اشاره
احاطه داشتن علم خدا بر همه چیز

[5]

کافران سینه هایشان را می خمانند تا حقیقت را پنهان کنند،گویی سینه ها را بر شرّ می خمانند تا آن را پوشانیده دارند،یا آن که آدمی چون بخواهد رازی را بگوید خم می شود و سینۀ او نیز به تبع خمیده می گردد،امّا آیا نهان داشتن حقیقت سودی به حال آنان دارد؟نه،خدا نهان و آشکار آنان و نیز شهوات و امیال و انگیزه هایی را که سبب طرد و انکار می شود همچون استکبار و نادانی و لا ابالیگری و دوستداری دنیا و رفاه جویی می داند.

« أَلاٰ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلاٰ حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیٰابَهُمْ -آگاه باش که اینان صورت بر می گردانند تا راز دل خویش پنهان دارند.» در لحظاتی که خود را زیر جامه ها نهان می دارند-که در این حالت آدمی هست و وجدانش-و جدان دربارۀ انکار رسالت،دروغ و نفاق به محاکمه شان می کشند،خدا نیز شاهد این صحنه است.

« یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -حال آن که بدان هنگام که جامه های خود در سر می کشند خدا آشکار و نهان آنها را می داند زیرا او راز دلها را می داند.» [6]

علم خدا و نیز رحمت او فراگیر است.خدا روزی ده هر جنبنده ای است،چرا نتواند به او آگاه باشد.

« وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَی اللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا /5 وَ مُسْتَوْدَعَهٰا -هیچ جنبنده ای روی زمین نیست جز آن که روزی او بر عهدۀ خداست و موضع و مکانش را می داند.» یعنی زندگی و مرگ او را می داند و نیز این که در خانه یا در سفر است.

« کُلٌّ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ -زیرا همه در کتاب مبین آمده.» آشکارا و مشخّص(در لوح محفوظ)نوشته شده است.

ص :17

کافران در میانۀ عذاب دنیا و آخرت

[7]

خداوند به جنبندگان زمین آگاهی و رحمت فراگیری دارد،و از پیش آسمانها و زمین را در شش روز به تدریج آفرید،سلطه و هیمنۀ خود را با گسترش رحمت و برکت خود بر جهان هستی مقرّر داشت.

« وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ -اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود.» گویا عرش خدا کنایه از قدرت و تسلّط اوست،زیرا در آن هنگام بجز مادّۀ سائله ای مانند آب وجود نداشت،و از این رو عرش خدا بر آب بود،و خدا داناست.

« لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً -تا بداند کدام یک از شما عملی نیکوتر دارد.» حکمت آفرینش بشر آزمایش اراده و خرد اوست،و این حکمت جز از راه ایمان به آخرت صورت نمی گیرد،و از این روست که منکرین آخرت به رسالت الاهی گردن نمی نهند.

« وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ -و اگر بگویی که بعد از مرگ زنده می شوید کافران گویند که این جز جادویی آشکار نیست».

کافران در برابر رسالت و برهانهای آن موضع منفی می گیرند و همه را مانند سحر تمویه و اضلال می دانند.از این رو دربارۀ آن نمی اندیشند تا به درستی آن پی ببرند، /5 حال آن که اگر اندکی در آفرینش آسمانها و زمین بیندیشند،نشانه های حکمت و تطوّر و تکامل جهان هستی را در می یابند،و متوجّه می شوند که هر جزئی از هستی را غایت معیّنی هست و آدمی نیز برای تحقّق بخشیدن هدفی مشخّص آفریده شده که جز از راه آزمایش میسّر نیست و این آزمایش با پاداش و کیفر روز رستاخیز تکمیل می شود.

ص :18

[8]

کیفرها یا در دنیا و یا در آخرت انجام می گیرد و تأخیر آنها همچون آزمایش جز بر پایۀ حکمت نیست،امّا کافران این تأخیر را بهانۀ کفر و انکار خود قرار می دهند.

« وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ الْعَذٰابَ إِلیٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مٰا یَحْبِسُهُ و اگر چند گاهی عذابشان را به تأخیر بیفکنیم می پرسند چه چیز مانع آن شده است؟» تأخیر عذاب دنیوی بی حکمت و تقدیری راستین نیست.وقتی معیّن(امّة معدودة)دارد،امّا کافران از سبب تأخیر می پرسند،گویی آن را دلیل نبود عذاب می دانند،و این امر آشکارترین نقیصۀ آدمیان است:از کیفر عاجل می ترسند و منکر کیفر آجل(اخروی)می شوند.اینک باید بدانند که چون عذاب برسد باز نمی گردد.

« أَلاٰ یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ -آگاه باشید چون عذابشان فرا رسد آن را بازنگردانند و آنچه را مسخره می کردند در بر خواهدشان گرفت.» کافران عذاب را به مسخره می گرفتند،امّا اینک آنان را فرا گرفته است بی آن که بتوانند آن را باز گردانند و پیش از این نیز استهزا می کردند.

/5

[سوره هود (11): آیات 9 تا 14]

اشاره

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ اَلسَّیِّئٰاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (11) فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (12) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیٰاتٍ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (13) فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اَللّٰهِ وَ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14)

ص :19

/5

آدمی میان نومیدی و فخر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این بخش خداوند سرشت آدمی را پیش از تربیت و تزکیه یعنی صفات جاهای او را یادآور می شود:نومیدی و ناسپاسی وی را به هنگام از دست رفتن نعمت ذکر می کند.

چون به نعمتی پس از سختی می رسد به گمان این که نعمت پایدار خواهد بود،غرق شادی و کبر و فخر می شود،امّا حالت مردم شکیبا که رویدادهای گذشته و اکنون و آینده را به درستی ارزش می نهند،به گونۀ دیگر است،با فقدان نعمت توازن خود را از دست نمی دهند و بدین سبب به آمرزش و ثواب بزرگی می رسند.

پیامبر را سزاست که برترین صفات نیکو از جمله استقامت را داشته باشد و از این رو او را نسزد که دارای خصال جاهلی که ناشی از نفسانیّت تنگ عرصه است باشد:چنین نفسانیتی می خواهد که پیامبر گنج داشته باشد یا فرشته ای او را همراهی کند.بر آن است که رسالت پیامبر از جانب خدا نیست و دروغ است، حال آن که قرآن تحدّی کرده،به کافران پیشنهاد می کند که اگر راست می گویید ده سوره که در علم و بلاغت نظیر سوره های قرآن باشد بسازید و هر که را می خواهید

ص :20

گواه بگیرید. /5 امّا قطعا به این تحدّی پاسخ نخواهند داد.باید بدانیم که هر چه نازل شده است به علم خداست و زادۀ آن علم فراگیر است و بر ماست که با تمام وجود به قرآن گردن نهیم.

این سخنان تمهیدی برای بیان حقیقت رسالت و حکایت پایداری پیامبر در برابر خرافات جاهلی است.

شرح آیات:
اشاره
توانگری و تهیدستی

[9]

نعمت که از سوی خدا باشد،نبود آن در زمانی محدود یا وجود آن در وقت دیگری دلیل آن نیست که تا ابد باقی یا زایل خواهد بود،زیرا بخشیدن یا گرفتن نعمت بر پایۀ حکمت بالغۀ پروردگار است و وی قادر است بر حسب حکمت و با وجود شرطهایی نعمت را باز گرداند و از این رو مردم نباید به هنگام نبود نعمت نومید،و به نعمتهای دیگری که خداوند به ایشان بخشیده است ناسپاس باشند و با عینک سیاه به زندگی بنگرند که در این صورت زندگی را تیره می بینند.

« وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ -اگر به انسان رحمتی بچشانیم آن گاه از او بازش گیریم مأیوس می شود و کفران می ورزد.» [10]

به هنگام نزول نعمت به ویژه پس از مشقّت و سختی که اثری عمیق تر در نفس آدمی دارد،تعادل از میان می رود و انسان می پندارد که سختیها تا ابد او را ترک کرده اند،شادی و سرمستی بر او مسلّط می شود و در نتیجه کاستی و ناتوانی در خود نمی بیند و ذهنش به آن نعمت متمرکز شده و به آن می نازد.

« وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئٰاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ /5 فَخُورٌ -و اگر پس از سختی و رنج نعمت و آسایشی به او بچشانیم می گوید ناگواریها از من دور شده است و در این حال شاد است و فخر می فروشد.» [11]

کفران نعمت و نشناختن آن یکسان است،همچنین است فخر و

ص :21

غفلت از نقایص،اینها از صفات آدمی پیش از تزکیه است.تزکیه ای که وسیلۀ پیامبران صورت می گیرد به انسان می فهماند که چون نعمتی رسید شروط و اهداف خود و نیز حکمتی را که لازمۀ آن است خواهد داشت.نقمت هم چنین است.

آدمی نباید با زوال نعمت که لطف الهی است و جزئی از ذات بشر نیست،نومید گردد.زیرا همان نعمت یا بهتر از آن به وی می رسد،و آن گهی نعمتهای دیگری دارد که بزرگتر از آن است و با نومیدی و ناسپاسی خدای ناکرده از دست او می رود.پس نباید شادی و سرمستی و نازیدن به نعمت تو را از حالت عادی بیرون کند،زیرا کاستیهای بسیاری هم چنان تو را فرا گرفته است که باید برای اصلاح همۀ آنها بکوشی.امّا مؤمنان شکیبایی می ورزند و همۀ رویدادها را ارزیابی می کنند،در روزگار سختی،گشایش و فراخی مورد انتظار را می بینند؛روزگار گذشته را به یاد می آورند؛در می یابند که زندگی همواره در تغیّر است و آنان مستقیم یا غیر مستقیم خود سبب تغیّرند.پس موظّف اند در روزگار سختی کار نیک کنند تا سختی از میان برود و نیز در روزگار فراخی نعمت دوام یابد و به درجات برتری برسند.

« إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ - مگر کسانی که شکیبایی ورزیدند و کارهای نیکو کردند که آمرزش و مزد بزرگی از آن آنهاست.» گناهانشان را می بخشند و عوامل سختی و مشقّت از بین می رود و به سبب کارهای نیکو به اجر بزرگی می رسند و بدین سان مدام به سوی پیشرفت در حرکت اند.

ای پیامبر،تو فقط هشدار دهنده ای

[12]

پیامهای آسمانی برای تزکیۀ بشر است.پس باید که پیامبر(ص)در ابلاغ پیامها پایداری ورزد حتّی اگر با خواهشهای نفسانی مردم معارض باشد.

پیامبران نباید /5 برای جلب رغبت مردم یا ترس از خشم آنان بخشی از پیامها را ترک کنند،زیرا در این صورت هدف رسالت که اصلاح تباهکاریهاست،تحقّق نمی یابد.در آیه های پیشین دیدیم که انسان بدون تربیت دینی جاهل و عجول

ص :22

است،از این رو پیامبر باید در راه اصلاح و رهانیدن آدمی از طبیعت جهل پایداری ورزد.

« فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ -شاید برخی از چیزهایی را که بر تو وحی کرده ایم واگذاشته ای و بدان دلتنگ شده باشی.» ای پیامبر،شاید تو می خواهی برخی را از آنچه بر تو وحی می شود ترک کنی،امّا نه،باید در برابر تمایلات و خواسته های ایشان شکیبا باشی.

« أَنْ یَقُولُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَکٌ -که می گویند چرا گنجی بر او افکنده نمی شود و چرا فرشته ای با او نمی آید.» آنان صبر نمی کنند که ببینند که بر اثر اجرای رسالت درهای رحمت بر آنان گشوده می شود و این امر از گنجی که به پیامبر داده شود به مراتب ارزشمندتر است و پیروزیهای او بزرگتر از آن است که فرشته ای از سوی خدا همراه او باشد،زیرا روح القدس بزرگترین فرشتگان بر او نازل می گردد.امّا کافران این حقیقت را در نمی یابند.

آنان به راه خود می روند و اعمالشان آیندۀ آنها را تأمین نمی کند.وظیفۀ پیامبر است که یادآوری و راهنمایی شان کند.

« إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ -جز این نیست که تو بیم دهنده ای بیش نیستی و خداست که کارساز هر چیزی است.» خداست که با قدرت خود برای کسانی که به پیام الهی عمل می کنند زندگی سعادتمندی می بخشد و آن چنان زندگی را از کافر می گیرد.

ده سوره همانند قرآن بیاورید

[13]

کاری که کافران نادان می کنند،این است که منکر رسالت اند و به پیامبر(ص)تهمت می زنند که قرآن را خود ساخته و به خدای تعالی بسته است،امّا قرآن تحدّی می کند و می گوید شما هم اگر می توانید ده سوره مانند قرآن را بیاورید و به خدا دروغ ببندید!

ص :23

/5 « أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیٰاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -یا آن که می گویند که از خود بر می بافد و به دروغ به خدا نسبتش می کند،بگو:اگر راست می گویید جز خدا هر که را توانید به یاری بطلبید و ده سوره مانند آن به هم بر بافته،بیاورید.» [14]

امّا منکران قطعا در این مبارزه شکست می خورند،زیرا قرآن سخن خدایی است که علمش به همه چیز محیط است.ارزشهای خالصی از شرک بت پرستان و تعصّبات در آن آمده و نیز دارای ارزشهای والای انسانی است که برتر از حدّ قبیله،عشیره،قوم،زمین،زبان،خون و سایر عواملی که بشر از هنگام هبوط به زمین تا کنون با آنها درگیر است.نویسندگان و شاعران و اندیشه وران به این عوامل گردن نهاده اند جز پیامبران و مؤمنان یک دل.قرآن برای مردم در همۀ عرصه های زندگی چنان برنامه هایی دارد که مغز فیلسوفان و دانشمندان قانون و سیاست و اقتصاد از رسیدن به جزئی از آن ناتوان است،زیرا این برنامه ها مطابق با نظام زندگی و آیین های طبیعت و متناسب با طبع بشر است و با طبع بشر و عوامل و انگیزه ها و نقاط ضعف و جز آن پیوند سختی دارد.آیا بشر می تواند همانند قرآن را بیاورد؟ « فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّٰهِ -اگر پاسخ ندادند بدانید که قرآن به علم خدا نازل شده.» حال که در این کار شما را اجابت نکردند،بدانید که قرآن به علم الهی فرود آمده،و معبودی که اطاعت او و پیروی از برنامه ها و پیامهایش واجب است خدای تعالی است و باید آدمی تسلیم او گردد.

« وَ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -و نیز هیچ خدایی جز او نیست، آیا تسلیم می شوید؟»

ص :24

/5

[سوره هود (11): آیات 15 تا 16]

اشاره

مَنْ کٰانَ یُرِیدُ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِیهٰا وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یُبْخَسُونَ (15) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ إِلاَّ اَلنّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِیهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (16)

معنای واژه ها

15[لا یبخسون]

:بخس در لغت به معنای کاهش یافتن و کم گردیدن حق(و بها)است.

/5

انسان میان دنیا و آخرت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یکی از شبهه هایی که در دشمنی با«رسالت»بر دل کافران چیره شده، این است که به ظاهر زندگی خوشی در دنیا دارند.خداوند تذکار می دهد که هر کاری جزایی دارد،کسی که عملش برای آخرت باشد در آن جا پاداش می گیرد،در دنیا نیز از نصیب خود بر خوردار می شود و هر که عملش برای دنیا باشد،تمام جزای خود را در دنیا،بی آن که چیزی از آن کاسته شود،می گیرد،و این به آن معنی است که جزای او در آخرت دوزخ است،زیرا هر کار نیکی که در دنیا می کند پوچ و باطل است و کارهای بد و مسئولیت او باقی می ماند که باید کیفر داشته باشد.

ص :25

شرح آیات:
اشاره
رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا وَ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ

[15]

زندگی خوش و مرفّه کافران و منافقان چه اجتماعی و چه فردی مردم را می فریبد و چنین می پندارند که اگر رسالت درست و پیامبر بر حق بود و کافران بر باطل بودند،دشمنان رسالت در دنیا زندگی خوشی نمی داشتند. /5 این مردم ساده لوح دو حقیقت را فراموش می کنند:

1-دنیا خانۀ آزمایش است و جزای دنیوی مردم جنبۀ کیفر و آزمودن هوشیاری،خرد،اراده و خوبی یا بدی انتخاب آنان را ندارد و اگر خداوند در عقاب کافران یا ثواب مؤمنان می شتافت،فرصت آزمایش آنان از میان می رفت چنان که امام علی(ع)دربارۀ پیامبران فرمود:

«لو کانت الأنبیاء اهل قوّة لا ترام،و عزّة لا تضام،و ملک تمدّ نحوه اعناق الرّجال و تشدّ الیه عقد الرّحال لکان ذلک اهوی علی الخلق فی الاعتبار و ابعد لهم فی الاستکبار،و لأمنوا عن رهبة قاهرة لهم،او رغبة مائلة بهم،فکانت النّیّات مشترکة و الحسنات مقتسمة» (1) یعنی اگر پیامبران را نیرویی بود که با آن به ستیز نتوان برخاست،و عزّتی که از آن نتوان کاست،و پادشاهیی که مردمان گردن به سوی آن کشند،و آرزومندان رخت بر اشتران بسته روی به سوی آن نهند،بر مردمان آسان تر بود که از قدرت آنان عبرت پذیرند،و راه گردن کشی پیش نگیرند،لیکن در چنین حال ایمانشان یا از بیم جان بود یا امید[به دست آوردن نان،و چنان ایمان و کار نیکو خالص نمی نمود.]

بلکه نیمی از ترس و نیمی به رغبت بود.

2-عمل کافران طبیعتا خوش ظاهر و بد باطن است،مانند درختی شاداب یا ساختمانی زیبا که به سبب سستی پایه ها در حال فرو افتادن باشد.هر جزایی که مربوط به ظاهر و صورت خارجی عمل باشد،بی کم و کاست نصیب

ص :26


1- 2) -نهج البلاغه خ 192،ص 292.

کافران می شود،حال آن که جزای حقیقی از آن کسانی است که عملشان به واقع نیک است.

درخت کرم خورده شادی و صفا و سایه دارد امّا میوه ندارد.چنین است هر عملی که بر پایۀ ایمان و صدق نباشد،مانند عمل ریا کار که به ظاهر سبب شهرتی در میان مردم می شود امّا مثلا نماز ریایی او وی را به آسمان فضیلت و تقوا نمی برد.

همچنین است جامعۀ کفّار که تنها برای رفاه مادّی می کوشد و به ظاهر و تنها برای زمان محدودی به رفاه و خوشی می رسد،زیرا گناه و ستمگری مردم به یکدیگر و نیز به سایر اجتماعات مانند کرمی ریشۀ آنها را می خورد /5 و ساختمان زیبای آنها فرو می ریزد و به راه اقوام گذشته عاد،ثمود،اصحاب الرّسّ و اصحاب الأیکه می روند که تمدّن و رفاهی که فریبشان داده بود و گمان می کردند جاودانی است، نابود گردید.

« مَنْ کٰانَ یُرِیدُ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِیهٰا وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یُبْخَسُونَ -آنان که زندگی و زینت این دنیا را بخواهند پس همۀ مزد کردارشان را در این جهان می دهیم و از آن هیچ نمی کاهیم.» [16]

امّا جامعۀ کافر مانند جوانی است که همۀ توانهای خود را در زمان تندرستی و فراغ و نیرومندی به کار می برد و چون به پیری می رسد دست خالی است:

اموالش خرج شده،توانها و امکانات او از دست رفته است.جامعۀ کافر هم چنین است.زمان فعلی را در نظر می گیرد و دربارۀ ارزشها و اجتماعات دیگر نمی اندیشد و توجّه ندارد که در آخرت بی نصیب و کارهای گذشتۀ او باطل است،چرا که از آغاز پایۀ استواری نداشته است.

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ النّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِیهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -اینان کسانی هستند که در آخرت جز آتش نصیبی ندارند و هر چه کرده اند ناچیز شود و هر چه به جای آورده اند باطل است.» دنیا طلبان بنای زندگی را بر پایۀ تجاوز و ظلم و فساد نهادند که بر کنارۀ دیوار پوسیده قرار دارد و آنان را به آتش دوزخ سرازیر می کند.

ص :27

/5

[سوره هود (11): آیات 17 تا 22]

اشاره

أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتٰابُ مُوسیٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ (17) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أُولٰئِکَ یُعْرَضُونَ عَلیٰ رَبِّهِمْ وَ یَقُولُ اَلْأَشْهٰادُ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِینَ کَذَبُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَی اَلظّٰالِمِینَ (18) اَلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ (19) أُولٰئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ یُضٰاعَفُ لَهُمُ اَلْعَذٰابُ مٰا کٰانُوا یَسْتَطِیعُونَ اَلسَّمْعَ وَ مٰا کٰانُوا یُبْصِرُونَ (20) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (21) لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْأَخْسَرُونَ (22)

معانی واژه ها

17[مریة]

:دو دلی و تردید.

18[الاشهاد]

:جمع شاهد(گواهان).

19[عوجا]

:عوج به معنای منحرف شدن از راه راست است.

20[معجزین]

:اعجاز به معنای ناتوانی و درماندگی از تحقق بخشیدن به مقصود.

ص :28

/5

زیانکاری فرجام کافران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دو گروه از مردم هستند که اگر آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم روشن می شود که به کدام یک باید پیوست.نخست مؤمنانی که به راهنمایی خداوند بر طریق هدایت اند،شاهد خدایی،پیامبر و امام آنان را رهبری می کنند.خطّ تاریخی را با تجربۀ فراوان پی می گیرند:خطّ موسی،شاهد خدایی که کتابی پیشرو حامل لطف الهی آورد.گروه دوم کافرانی که به دسته های گوناگونی تقسیم شده اند، و فرجام آنان آتش دوزخ است،آیا تردیدی می ماند در این که حق همان است که مؤمنان بدان گرویده اند؟امّا بیشتر مردم ایمان ندارند.

در حالی که مؤمنان به راه خدا می روند،کافران را می بینی که به خدا دروغ می بندند و بر خود ستم می کنند.اینان فردا روز قیامت در پیشگاه خدا حاضر می شوند تا شاهدان(پیامبران و اولیا)بر آنها شهادت دهند و آنها را جدا سازند و بگویند:اینان به خدا دروغ بستند و ستم کردند،لعنت خدا بر /5 ستمکاران باد.

صفت دیگر کافران منع از راه خداست.می خواهند این راه مانند جامعۀ منحرف و روانهای عقده دار آنان کج باشد.منکر آخرت اند لیکن کجا می گریزند؟ آیا می توانند از عذاب خدا برهند؟آن جا کسی هست که یاریشان کند و کیفر را از ایشان بردارد؟نه،بلکه عذاب دو چندان می شود به اندازۀ توانهای سمعی و بصری که برای هدایت خود از آنها بهره نبردند.در واقع به خود و توانها و امکانات خویش زیان زدند.امّا افتراها و دروغهایشان می سوزد و از این رو و به ناچار در آخرت زیانکارتر می شوند،زیرا مالک چیزی جز کوه هایی از گناه نیستند.

ص :29

شرح آیات:
اشاره
کسانی به آن ایمان می آورند و کسانی کافر می شوند

[17]

چه کسانی از مردم زندگی برتری دارند و به راه هدایت رفته اند؟ مؤمن یا کافر؟ پیش از گزینش راه،به مجملی از زندگی روندگان آن راه بنگر.یک سو مؤمنی است که در راهی با نشانه های روشن می رود با حجّتی از خدا و اطمینان و آگاهی به آن راه.

« أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ -آیا کسی که از جانب خدای خویش دلیلی روشن دارد،» شاهدی هم که ایمانش با وحی الهی کامل گردیده،یعنی پیامبر یا امام، پیشرو اوست و به درستی راه گواه است.او را رهبری می کند تا گمراه نشود.این شاهد از سوی خداست،خداوند برکت و تأیید خود را شامل حالش می کند.

« وَ یَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ -و زبانش بدان گویاست.» افزون بر این،این خط به اندازۀ خود انسان قدیم است.بشر در سراسر روزگار آن را آزموده، /5 و درخشان ترین مثالی از رستگاری است.

« وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتٰابُ مُوسیٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً -و پیش از این کتاب موسی که خود پیشوا و رحمتی بوده بدان شهادت داده.» کتاب موسی همچون قرآن رهنمود و نمایندۀ راهی درست است.کسی که بر این راه رود کجی نمی یابد،و موسی شخصا همان شاهد خدایی بر گروهی است که در راه«رسالت»گام برمی دارند،و به علاوه کتاب موسی پیشرو و رحمت است.از یک سو هدایت،پایداری،علم و عرفان،و از سوی دیگر زندگی،سعادت و رفاه است.

أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ

-به آن ایمان آورده اند.» اینانند که خدا راهنماییشان کرده،به خدا و کتاب او باور دارند.

ص :30

این،یک راه است.راه دیگر طریق دسته هایی است که در دنیا پراکنده و در آخرت همگی در دوزخ اند.

« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ -و هر گروه دیگری که بدان کافر شود جایگاهش در آتش است.» اینک یکی از دو راه پیش توست.باید که به نیروی خرد و اراده از شک بگذری و بدان راه بروی،چرا که راه حق همین است.

« فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ -در آن شک مکن که حق است و از جانب خدایت آمده ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» نباید که به اکثریّت گمراه خدانشناس اعتنا کنی،بلکه باید شک را بزدایی و به خدا ایمان بیاوری و به خرد خود اعتماد کنی.

[18]

همۀ مردم راه خدا را می جویند و طالب هدایت به سوی خدایند،امّا برخی به راه درست می روند و به مراد می رسند،برخی دیگر فریب هوای نفس را می خورند و بر خدا دروغ می بندند و ادّعا می کنند که بر راه خدایند!چه گناه بزرگی را مرتکب می شوند و چه ستمی بزرگ به خود و به مردم روا می دارند! /5 خود و دیگران را از نور هدایت خدایشان محروم می کنند.

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أُولٰئِکَ یُعْرَضُونَ عَلیٰ رَبِّهِمْ وَ یَقُولُ الْأَشْهٰادُ هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الظّٰالِمِینَ - چه کس ستمکارتر از کسی است که به خدا دروغ می بندد؟اینان را به پروردگارشان عرضه خواهند داشت و شاهدان گواهی خواهند داد که اینانند که بر پروردگارشان دروغ می بسته اند،هان،لعنت خدا بر ستمکاران باد.»

صفات مدّعیان دینداری

[19]

اثر منفی قانونهای نادرست و نیز فرهنگ کفر آمیز مادّی یا افترا بر خدا چیست؟در سه امر خلاصه می شود:

ص :31

1-بازداشتن مردم از حرکت در راه خدا که خرد و سرشت آدمی بدان راهبر است و وحی الهی یاد آور آن است.

« اَلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -آنان که مردم را از راه خدا باز می دارند.» هر گاه فرهنگهای منحرف که مدّعیان دین آنها را به دروغ و بهتان به خدا نسبت می دهند نمی بود،با یادآوری،مردم به حقیقت راه می بردند.

2-ارائۀ راههای انحرافی و ادّعای این که راه خداست.

« وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً -و راه خدا را منحرف می خواهند».

3-منحصر کردن نظر آدمی به این جهان و از میان بردن تمایلات روحی و ممانعت از توجه فطری او به آخرت.

« وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ -و به روز واپسین ایمان ندارند».

/5 می توان گفت که این سه صفت نشانه های آشکار مدّعیان دین است که بدان شناخته می شوند.اینان مانع خیرند و از پیشرفت و رفاه مردم جلوگیری می کنند و کارها را معقّد و دشوار می سازند،با«رسالت»دشمنی می ورزند و نیز روز رستاخیز را به طور جدّی به مردم یاد آوری نمی کنند.

[20]

امّا این خیانتکاران به دین خدا،به کجا می گریزند؟آیا می توانند از ید قدرت خدا بیرون روند؟و آیا به جز خدا کسی هست که ایشان را یاری کند؟نه،بلکه به سبب عمل و سخن باطل آنان که مردم را منحرف کرده، عذابشان دو چندان خواهد بود.

« أُولٰئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ -اینان نمی توانند در روی زمین از خدا بگریزند».

عالمان بد و مدّعیان دین بر دین حیله می کنند و گویی از حکم خدا و سرشت و دانش خود می گریزند!آیا از عذاب الهی نیز می توانند بگریزند؟! « وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ -و جز خدا ولیّ دیگری ندارند».

اینان به طمع استمالت مردم و گرد آوردن پیروان بسیار دین را تغییر می دهند،امّا آیا از این کار سودی خواهند برد؟نه،بلکه اغوای مردم سبب می شود

ص :32

که افزون بر بار گناهان خود،بار گناهان گمراه شدگان را نیز بر دوش گیرند.

« یُضٰاعَفُ لَهُمُ الْعَذٰابُ مٰا کٰانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَ مٰا کٰانُوا یُبْصِرُونَ - عذابشان مضاعف می شود و نه توان شنیدن داشته اند نه دیدن».

این آیه را دو نوع تفسیر کرده اند:

1-این که عذاب دو چندان می شود به سبب این که می توانستند بشنوند و ببینند،امّا از روی عناد نمی شنوند و نمی بینند.به عبارت دیگر به شنیدن و دیدن آنچه خدا به آنان بخشیده است،از قبیل نعمت دانش و نزدیکی /5 به منابع هدایت توانا بودند امّا بر خوردار نمی شدند.

2-چون گوشهایشان برای شنیدن آیات خدا سنگین است و از یاد آوری و فهمیدن سخنان خدا کراهت دارند،به منزلۀ کسانی اند که به شنیدن و دیدن توانا نیستند.

[21]

آیا اینان سود می برند؟و آیا کسانی که آیندۀ خود و فرصتهای به دست آمده را تباه می کنند،حتّی اگر چند درهم یا شماری پیرو به دست آورده باشند به سود رسیده اند؟ « أُولٰئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ -اینان به خویشتن زیان رسانیدند و آنچه را به دروغ خدا می خواندند از دست دادند».

یعنی از آنان زیانکار شدند و دروغهایی را که ساخته بودند از دست دادند.

سخنان باطلی که مردم را بدان فریب داده بودند از میان رفت،نه آن اندیشه های تباه ماند و نه گول خوردگان ماندند.

[22]

ناگزیر کافران باید زیانکارترین مردمان باشند،زیرا از نعمتهای موجود سود نبردند و به جای این که به برکت علم و هدایت در مقام پیامبران و صدّیقان باشند و دو بار مأجور شوند:یکی به سبب کار نیک و دیگر به جهت این که مردم به دست آنان هدایت می یابند،سزاوار عذاب مضاعف گردیدند،زیرا عملشان فاسد بود و مردم را هم گمراه می کردند،باید در روز قیامت بار همۀ گناهان خود و

ص :33

نیز بار گناهان کسانی را که به دست آنان گمراه شده بودند،بر دوش کشند (1).

« لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ -بناچار در آخرت زیانکارترند».

جرم»در اصل به معنی قطع است و«لا جرم»یعنی لا قطع قاطع عن هذا(ناگزیر،قطعا).سرانجام کافران زیانکاری است که خود آن را برای خود برگزیدند.

سخن پایانی در این بخش این که چون آیات مذکور را با آیۀ 12« فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ... -تطبیق کنیم، /5 معیار آشکاری می یابیم که با آنان می توان میان صاحب رسالت حق(پیامبر)،که با وجود دلتنگی و فشار بسیار ذرّه ای از پیام خود نمی کاهد و میان کسی که به سبب طمع در دوستی مردم یا رغبت به هدایای پادشاهان آدمیان را گمراه می کند تمیز داد.

/5

[سوره هود (11): آیات 23 تا 28]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (23) مَثَلُ اَلْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمیٰ وَ اَلْأَصَمِّ وَ اَلْبَصِیرِ وَ اَلسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (24) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (25) أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ (26) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا نَرٰاکَ إِلاّٰ بَشَراً مِثْلَنٰا وَ مٰا نَرٰاکَ اِتَّبَعَکَ إِلاَّ اَلَّذِینَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِیَ اَلرَّأْیِ وَ مٰا نَریٰ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کٰاذِبِینَ (27) قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا کٰارِهُونَ (28)

ص :34


1- 3) -سورۀ نحل25/.
معنای واژه ها

27[اراذلنا]

:رذل به معنای پست و بی مقدار از هر چیز است.

جمع آن«أرذل»و«أراذل»می باشد.

/5

آیا به تو بگرویم حال آن که پیروان تو مردمی حقیرند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از این بخش آیات مربوط به بیان داستانهای پیامبران آغاز می شود که قوم خود را که از قبول رسالت ابا می کردند،به سختی بیم می دادند و می گفتند عذاب سخت خدا آنان را خواهد گرفت.بیان قصص برای هدفهایی چند است.از جمله یادآوری مردم به این که قرآن یکی از نذیرهاست و هر که از آن رو بگرداند بدو آن رسد که به اقوام گذشته رسید(آیۀ نخستین این بخش بدین نکته اشاره دارد).

دیگر از هدفها این است که با رسالت پیامبر دل پیامبر و مؤمنان را استوار کند تا استقامت ورزند و به ستمکاران متمایل نشوند.در همین سورۀ هود(آیۀ 120) می فرماید:همۀ آنچه از خبرهای پیامبران بر تو حکایت می کنیم برای استواری دل توست،و این قصّه ها متضمّن سخنان حق و پند و یاد آوری برای مؤمنان است.

مؤمنان نیکو کردار که به یاد خدا آرامش یابند،اهل بهشت و در آن جا جاویدانند،زیرا گوش و چشمشان می شنود و می بیند حال آن که کافران همچون

ص :35

کور و کرند که هدایت نمی یابند.

/5 داستان نوح و قوم او همین فرق میان دو گروه مؤمن و کافر را آشکار می کند:خداوند نوح را به سوی قوم خود فرستاد تا آنان را بیم دهد تا جز خدا را نپرستند،زیرا در غیر این صورت عذاب سختی بر ایشان فرو خواهد آمد.بزرگان کافر کیش گفتند:تو بشری مانند ما هستی و پیروان تو از طبقۀ پست اجتماع ما هستند و تو به سبب«رسالت»بر ما برتری نداری،بلکه به گمان ما دروغ می گویی.نوح بار دیگر آنان را بیم داد و گفت:هر گاه راستگو بوده باشم...من از سوی خدا حجّتی و رهنمودی دارم و به راه راست می روم.وی رحمت خود را شامل حال من کرده است،حال آن که شما راه درست را نمی بینید!آیا امکان دارد که من شما را به ایمان مجبور کنم در حالی که شما آن را نخواسته باشید؟! در بخشهای آینده قرآن فصلهایی دیگر از قصۀ نوح را برای ما بیان خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
آیا دو گروه مؤمن و کافر برابرند؟

[23]

چون ایمان در دل جایگیر و بر نفس چیره شود،مؤمن احساس آرامش و خرسندی می کند و از این رو عملش جز برای خدا و کسب رضای او نیست و پاداش او در نزد پروردگار بهشت جاودانی است.

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ -کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند و در برابر پروردگارشان فروتن بوده اند».

اخبات»آرامش و طمأنینه،از«خبت»به معنی زمین مستوی وسیع است و گویا«اخبات»به معنی خضوع مستمرّ همراه با سکون باشد.

« أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -آنها اهل بهشت اند که جاودان در آن مانند».

[24]

مؤمن فروتن در برابر خدا و کافر منکر دو الگوی متفاوت اند که

ص :36

واقعیّت آن دو با مقایسه روشن می شود.مؤمن همچون آدمی بینا و شنواست که بر وفق خرد و هدایت الهی حرکت می کند حال آن که کافر همچون کور و کر راه می رود.

/5 « مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمیٰ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -مثل این دو گروه کور و کر و بینا و شنواست،آیا این دو به مثل برابرند،چرا پند نمی گیرید؟» در این باب به بحث بیشتر نیازی نیست،حقیقتی آشکار و شناخته شده ای است که می توان دریافت.

پیر پیامبران و قوم او

[25]

قرآن در ضمن مثلهای بسیار به مقایسۀ دو گروه(مؤمن و کافر)و فرجام کار آنان می پردازد و حقایق دیگری نیز بیان می دارد که در آغاز سوره یاد آوری کرده است.

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ -و نوح را بر مردمش به پیامبری فرستادیم گفت من برای شما بیم دهنده ای آشکارم».

از تدبّر در این آیه در می یابیم که نوح به سوی قومی که خود از آنان بود، فرستاده شده و این امر در رسانیدن پیام الهی به جا و بیانگر دوری از تعصّب بود.از سوی دیگر مهم ترین اصل دعوت او«بیم دادن»بود که اثرش در دلها بیشتر است، زیرا در فطرت آدمی دفاع از ذات و گریز از هر بلا و گرفتاری احتمالی نهاده شده و طبیعت دفاع از ذات در او قوی تر از جلب منفعت است.

[26]

خلاصۀ دعوت نوح و هدف رسالت او پرستش خدای یگانه و نفی شرک بود و چون بت ها برانداخته می شد،سلطۀ سیاسی و اجتماعی مشرکان و نیز سامان امور اقتصادی و فرهنگی و هر آنچه بر پایۀ بت پرستی استوار شده بود،از میان می رفت.

ص :37

« أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ -که جز خدای یکتا را نپرستید،زیرا از عذاب سخت روز قیامت بر شما بیمناکم».

مجرّد ترس از روز قیامت،روزی با عذابی چنان سخت که خود آن دردناک»می شود، /5 کافی است که آدمی را در جستجوی رهایی به سوی ایمان سوق دهد.

[27]

پاسخ قوم نوح که غرق تحجّر و مادّیّت و تعصّب طبقه ای بودند،در برابر دعوت نوح چنین بود:

1-آنان می پنداشتند که پیامبر باید غیر بشر باشد،زیرا بشر مخلوق از حمل رسالت ناتوان است،و این پندار نوعی تحجّر جاهلی است.

2-به جای خود رسالت به حامل آن و یا گروندگان آن نگریستند،به ارزشهای رسالت که دعوت به عدالت و هدایت بود،توجّه نکردند و این نوعی نگرش مادّی در ارزشهاست.

3-مستضعفانی را که رسالت را پذیرفته بودند،به سبب تکبّر و تعصّب طبقه ای پست و فرومایه می شمردند.

« فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا نَرٰاکَ إِلاّٰ بَشَراً مِثْلَنٰا وَ مٰا نَرٰاکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِیَ الرَّأْیِ -مهتران قومش که کافر بودند گفتند:

ما تو را جز انسانی همانند خویش نمی بینیم و نمی بینیم جز اراذل قوم از تو پیروی کنند».

(«ملأ»یعنی اشراف و بزرگان قوم)و چون اینان منکر رسالت شدند،وضع آنان همان وضع اغلب کسانی شد که با ایشان هم طبقه اند و بنا بر این تباهکارند،و دشوار است که به کسی از جنس خود خضوع کنند،زیرا روانهایشان پست و فاقد اطمینان و آرامش گردیده است،و از این رو پنداشته اند که مؤمنان از طبقۀ پست اند و در نگاه نخستین این فرومایگی را می توان دید. (1)

ص :38


1- 4) -تفسیر معروف«بادی الرّأی»این است که مؤمنان ساده نگرند(به زعم کافران).

« وَ مٰا نَریٰ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ -و نمی بینیم که شما را بر ما فضیلتی باشد».

کافران غافل اند از این که«رسالت»به ذات خود فضل بزرگی است.

« بَلْ نَظُنُّکُمْ کٰاذِبِینَ -بلکه پنداریم که دروغ می گویید».

/5 این کافران پیرو خیال و گمان اند و بنا بر این اندیشه های تازه ای را که مخالف مصالح آنان باشد،به دروغ متّهم می کنند تا تبختر و تکبّر خود را توجیه کنند.

[28]

نوح(ع)به این شبهه ها پاسخ داد که:

1-وی از سوی خدا فرستاده شده و با آن که بشر است این امتیاز را دارد که«هدایت»به دست او سپرده شده و«حجّت از جانب خدا»ست و کافران این امتیازها را ندارند.

2-وی مال ندارد،امّا خداوند او را از رحمت گستردۀ خود غنی ساخته که مهم تر از مال است.زیرا ثروت همۀ دشواریها را حل نمی کند،امّا بر عکس رحمت خدا بیشتر آنها را از میان می برد.

3-تهمت دروغ بستن به نوح ناشی از کوری و اندیشۀ جدّی ناکردن است و در این حالت نوح آن کافران را به پذیرش رسالت مجبور نمی کند،و این سخن ردّ قول آنان تواند بود که گفتند:« وَ مٰا نَریٰ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ »زیرا آنان پیامبر را همچون پادشاه می دانستند که باید دارای قوۀ قاهره و تعیین کنندۀ راه زندگی مردم باشد،حال آن که پیامبر از برای هدایت آمده که بدون داشتن اختیار و آزادی میسّر نیست.

« قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ -گفت:ای قوم من!چه می گویید اگر از پروردگارم حجّتی به همراه داشته باشم و او مرا رحمت خویش ارزانی کرده باشد و شما از دیدن آن ناتوان باشید».

یعنی ای قوم،اگر من به حق از جانب خدا آمده باشم و رحمتی(پیامبری)

ص :39

از جانب خود به من داده باشد.

« أَ نُلْزِمُکُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا کٰارِهُونَ -آیا در حالی که خود نمی خواهید شما را به اکراه به قبول آن واداریم؟» و شما این حقیقت را درنیافته باشید(بیّنه بر شما پنهان بماند،یعنی راه راست یا حجّت واضح)و از قبول آن تن بزنید،شما را به پذیرش مجبور می کنیم؟! /5

[سوره هود (11): آیات 29 تا 31]

اشاره

وَ یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29) وَ یٰا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اَللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (30) وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَ لاٰ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اَللّٰهُ خَیْراً اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (31)

معنای واژه ها

31[تزدری]

:ازدراء به معنای خوار و حقیر شمردن است.

گفته می شود:زریت علیه یعنی از او عیبجویی کردم.

ص :40

/5

من مؤمنان را طرد نخواهم کرد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم نوح همچون مستکبرین هر دوره ای با پندارها و شبهه های خود «رسالت»را نپذیرفتند.در این بخش نوح به بیان واقعیّت رسالت و ردّ شبهه های باطل می پردازد.قوم نادان پنداشتند که نوح قصد تسلّط بر آنان دارد یا می خواهد به مال و ثروتی برسد.وی این ترس را برطرف کرد و گفت:او از ایشان مال نمی خواهد و مال را معیاری برای ارزش گزاری انسانها نمی داند و از این رو مؤمنان را به سبب فقر از نزد خود نمی راند و می گوید:حسابشان با خداست و به دیدار خدا خواهند شتافت.امّا کافران به سبب نادانی ارزشهای پست را معیار ارزش گذاری می دانستند که کاری نادرست است و خدا آن را نمی پسندد.هر کس با تکیه بر این گونه ارزشها مؤمنان را براند از رحمت و نصرت خدا دور است.

آن گاه نوح در ردّ شبهۀ دیگر گفت:وی مردی خارق العاده نیست که گنجینه های خدا به دست او باشد یا غیب بداند یا مانند فرشتگان از نور آفریده شده باشد.سپس نوح تکرار می کند که وی مؤمنان را،که منکرین به نظر حقارت به آنان می نگرند،طرد نخواهد کرد، /5 زیرا از ضمیر ایشان آگاه است:اگر صادق باشند، خدا پس از مرگ به آنان خیر عطا خواهد کرد.پس چرا طردشان کند و دربارۀ آنان مرتکب ظلم باشد.

شرح آیات:
اشاره
پیامبر و اولیای رسالت

[29]

اشراف قوم نوح و همچنین اشراف مستکبر هر قومی که مردم را

ص :41

استثمار می کنند،به رویدادها جز از خلال طبقۀ خود نمی نگرند،از این رو به پیامبران تهمت می زنند که به بهانۀ دعوت به خداپرستی،خواهان ثروتند.پیامبران با تمام نیرو این تهمت را رد می کنند تا ثابت شود که دعوت اصلاحی از دعوتهای اشراف قوم،که هدفی جز بهره کشی بیشتر از مستضعفان ندارند،به کلّی جداست.

« وَ یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّٰ عَلَی اللّٰهِ -ای قوم من!در برابر تبلیغ رسالت خویش مالی از شما نمی طلبم مزد من تنها با خداست.» کار نوح مانند کار همۀ انسانهاست:مزد می خواهد و هدفی دارد،امّا نه از مردم بلکه از خدا.بدین سان بار دیگر نوح ثابت می کند که رسالت او مهر غیبی دارد و از جانب خداست.وی نمی خواهد از«علم»خود بهره برداری کند تا در فهرست «ملأ»جای گیرد و به کسب ثروت از طریق ظلم به مردم و بهره کشی آنان بپردازد چنان که علمای فاسد می کنند.از این رو وی طرف مظلومان را می گیرد و آشکارا می گوید:

« وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا -آنهایی را که ایمان آورده اند از خود نمی رانم.» طبقۀ پست که به سوی ایمان می شتابند،گاهی رسوبات ذهنی منفی دارند که ناشی از جهل یا ستم دیدگی آنان است.رسالت الهی مسئول این رسوبات ذهنی نیست و طرد نکردن آنان همیشه به این معنی نیست که پیامبر کاملا تزکیه شان می کند،بلکه حسابشان با خداست.

/5 « إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ -آنان با خدای خویش دیدار خواهند کرد.» امّا اشراف قوم نوح بر گمراهی پای می فشردند و مردم را بر پایۀ ثروت یا خون تقسیم می کردند.

« وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ -ولی من شما را قومی نادان می بینم».

[30]

طبقۀ پست که به پیشواز ایمان رفت به دژ خدا در آمد و خدا کسانی را که به او پناهنده شوند حمایت می کند،و اگر کسی بخواهد آنان را براند و خدا اراده کند که یاریشان نماید،ارادۀ خدا پیروز است،و طرد کننده را آن نیرو نیست که

ص :42

خشم خدا را باز دارد.

« وَ یٰا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ -ای قوم من!اگر آنها را از خود برانم چه کسی در قبال خدا مرا یاری خواهد کرد؟» این که پیامبر خدا مؤمنانی را که از طبقۀ پایین جامعه هستند،حمایت می کند برای تسلّط به آنان یا افزودن شمار پیروان نیست بلکه به این سبب است که مؤمن اند و خدا مؤمنان را دوست دارد.

« أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -آیا حقیقت را در نمی یابید؟» موضوع نیازمند یادآوری و تأمّل است تا آدمی بداند که کارها به دست خداست و او نه به ثروت و مقام بلکه به ایمان و کار نیک می نگرد.

من همانند شما بشرم

[31]

نوح(ع)باز می گردد به تبیین ابعاد رسالت خود که همان ابعاد رسالت همۀ پیامبران و نیز مصلحانی است که پیرو خط پیامبرانند:

نخست این که:پیامبر مردم را به سوی خدا و به سوی حقیقتی که با فطرتشان آن را می شناسند می خواند،و این /5 سرمایۀ اوست.وی به سوی خود نمی خواند،زیرا خود را دارای ثروت هنگفتی می داند.

« وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ -من به شما نمی گویم گنجینه های خدا نزد من است.» نمی گویم که خزاین خدا نزد من است.این خزاین در ذات آدمی و در زمینی است که خداوند بشر را به تسخیر آن به وسیلۀ ایمان و کار نیک توانا ساخته است.پس این اندیشه نادرست است که از پیامبر خواسته شود تا در زمین چشمه ها روان سازد و گنجهای زندگی را بیرون آورد و بی آن که کار کنند به آنان اعطا کند.

دوم این که:پیامبر مدّعی غیب دانی نیست مگر آنچه خداوند در خلال رسالتش به او وحی کند و از این رو وی به مردم وعدۀ رفاه نمی دهد که مثلا

ص :43

دستهایشان را بگیرد و به معادن زر و سیم راهنمایی شان کند.

« وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ -و غیب نمی دانم.» سوم این که:مدّعی داشتن قوّۀ قاهره نیست و از قبیل فرشتگان هم نیست.

« وَ لاٰ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ -و نمی گویم فرشته هستم.» چهارم این که:نسبت به مردم ادّعای برتری ندارد.

« وَ لاٰ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللّٰهُ خَیْراً -و نمی گویم که خدا به آنان که شما به حقیقت در آنها می نگرید خیر خود را عطا نکند.» یعنی به کسانی که در نظر شما حقیرند نمی گویم که خدا به ایشان خیر نخواهد بخشید،خیر و شر از خود آدمی است.کار نیک از نیّت خوب نشأت می کند و آن را خدا می داند و بس.

« اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِینَ -خدا به آنچه در دلهای آنهاست آگاهتر است،اگر چنین کنم از ستمکاران خواهم بود.» /5

[سوره هود (11): آیات 32 تا 39]

اشاره

قٰالُوا یٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَکْثَرْتَ جِدٰالَنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (32) قٰالَ إِنَّمٰا یَأْتِیکُمْ بِهِ اَللّٰهُ إِنْ شٰاءَ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (33) وَ لاٰ یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کٰانَ اَللّٰهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (34) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ اِفْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرٰامِی وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا تُجْرِمُونَ (35) وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (36) وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ یَصْنَعُ اَلْفُلْکَ وَ کُلَّمٰا مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قٰالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمٰا تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ (39)

ص :44

معنای واژه ها

36[تبتئس]

:ابتئاس به معنای اندوهگین شدن است.

/5

و شما نتوانید گریخت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نوح(ع)در راه تبلیغ حق پیوسته می کوشید تا آن که قوم او رنجیدند و گفتند:

«یٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَکْثَرْتَ جِدٰالَنٰا»

و از او خواستند که به سخن پایان دهد و عذابی را که وعده داده به انجام برساند،غافل از این که وی فقط رسانندۀ پیام خدایش است،و اگر خدا بخواهد آنان را عذاب کند،از حکم و سلطۀ او نمی توانند بگریزند.امر تبلیغ که نوح بر عهده دارد با«هدایت»فرق دارد:هدایت و اضلال به دست خداست و اگر او بخواهد گروهی را به سبب ناسپاسی به نعمت رسالت در گمراهی باقی گذارد،پیامبر نمی تواند هدایتشان کند.همچنین رسالتها کار پیامبران نیست بلکه ناشی از وحی خداست و هر گاه پیامبری به دروغ ادّعای رسالت کند مسئول عملش است امّا اگر در ادّعای خود صادق باشد مسئول کفر قوم خود نیست و از عمل آنان بری است.

ص :45

خداوند به نوح وحی کرد که مدّت تبلیغ او به پایان رسیده است،زیرا به جز شماری از قوم او که ایمان آورده اند کسی دعوت او را نخواهد پذیرفت و نباید به کارهای آنان غمگین شود.بدین سان مرحلۀ آمادگی برای عذاب آغاز شد.خداوند به پیامبر خود فرمود /5 تا کشتی را بسازد و دربارۀ گناهکاران قوم با او سخن نگوید و شفاعت نخواهد،زیرا به ناچار غرق خواهند شد.نوح(ع)کشتی را می ساخت و مستکبران بر او می گذشتند و تمسخر می کردند،امّا وی می گفت:ما نیز روزی شما را تمسخر خواهیم کرد چنان که شما امروز ما را مسخره می کنید،و آن روز خواهید دانست که بهرۀ شما عذاب خوار کننده است.

شرح آیات:
اشاره
از قوم تو جز کسانی که گرویدند دیگر کسی ایمان نخواهد آورد

[32]

از بارزترین صفات پیامبری که انبیای بزرگ از آن برخوردار بودند، پایداری و پافشاری در دعوت بی اظهار ناتوانی است.نوح(ع)به سبب مجادلۀ بسیار با قوم خود،آنان را رنجانید تا آن که خواستار عذاب شدند و گمان کردند که آمدن عذاب برای ایشان بهتر از دعوت نوح است که پیوسته و همه جا دامنگیر آنان است.

« قٰالُوا یٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَکْثَرْتَ جِدٰالَنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -گفتند:ای نوح!با ما جدال کردی و بسیار هم جدال کردی،اگر راست می گویی هر وعده ای که به ما داده ای بیاور.» نوح(ع)شب و روز،نهان و آشکار قوم خود را به خدا پرستی دعوت کرد و 950 سال در میان ایشان بود.مدام با ایشان سخن می گفت و آنان را به سختی بیم می داد تا این که قوم او ملول شدند امّا او نومید نگردید.سزاست که اهل رسالت در هر روزگاری در دعوت این چنین پایداری نشان دهند هر چند که زمان دعوت به درازا بکشد.

[33]

نوح سخن آخر منکران را بی پاسخ نگذاشت،بلکه بار دیگر به آنان هشدار داد که خداست که عذاب را می آورد نه او،و وقتی عذاب آمد،از آن

ص :46

نمی توانند بگریزند.

« قٰالَ إِنَّمٰا یَأْتِیکُمْ بِهِ اللّٰهُ إِنْ شٰاءَ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ -گفت خداست که اگر بخواهد آن وعده را آشکار می کند و شما از آن نتوانید گریخت.» و این نشانۀ مهمّ دیگری در رسالتهای آسمانی است که پیامبران به نفع خود ادّعایی ندارند و مردم را یادآور می شوند که آنان فقط نقش مبلّغ دارند،و کار به دست خداست.

/5

[34]

در تأکید این حقیقت نوح یادآوری می کند که خیر خواهی و اندرز جز به اجازۀ خدا سودی نمی بخشد،زیرا هدایت و ضلالت تنها به فرمان و اجازۀ اوست، و هر گاه کسی به نعمت عقل ناسپاسی کند،خداوند آن را از وی می گیرد و در نتیجه از نصیحت سودی نمی برد.

« وَ لاٰ یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کٰانَ اللّٰهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و اگر خدا خواسته باشد که گمراهتان سازد اگر من بخواهم شما را اندرز دهم اندرزم سود نخواهد کرد.اوست پروردگار همۀ شما و همه بدو باز می گردید.» «غیّ»نادانی ناشی از اعتقاد فاسد است.توضیح آن که نادانی گاهی در انسانی پیدا می شود که نه اعتقاد خود دارد و نه اعتقاد بد،و گاهی در اعتقاد به امری فاسد است و این نوع دوم را«غیّ»خوانند،و این غیّ گاهی بدان جا منتهی می شود که خدا نعمت عقل را از بشر می گیرد و او باطل را حق می پندارد و به آن معتقد می گردد.

[35]

همۀ رسالتهای خدا چنین است.رسالت نوح با آنچه به محمّد(ص) نازل شد یکی است و همه از جانب خداست.پیامبر می داند دامنۀ خیانت کسی که به خدا افترا می بندد تا چه حدّ است!امّا آن که هدایت را نمی پذیرد گناه او نیز ساده نیست،و این که کسی موضوع را سهل بینگارد و رسالت پیامبر را به مجرّد احتمال دروغ بودن آن نپذیرد گناه بزرگی را مرتکب شده است.

« أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرٰامِی وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا

ص :47

تُجْرِمُونَ

-یا می گویند که من به خدا دروغ بسته ام بگو اگر به خدا دروغ بسته باشم گناهش بر من است و من از گناهی که می کنید مبرّا هستم.» طبرسی در مجمع البیان گوید:«گفته اند مراد محمّد(ص)است و منظور این است که آیا کافران قوم محمّد(ص)خبری را که وی دربارۀ نوح(ع)می دهد، باور می دارند،یا آن که آن را دروغی می دانند /5 که خود او ساخته است؟و نیز به قولی مراد نوح است و وی به خدا دروغ می بندد». (1)

امّا در تفسیر آیات قرآن امکان بیش از یک وجه هست و از این رو توان گفت:تنها رسالت محمّد(ص)نیست بلکه رسالت نوح نیز مطرح است.

[36]

نوح(ع)به جدال به قوم خود ادامه می داد و زمانی آن را رها کرد که خداوند فرمود:از حالا به بعد ایمان ایشان محال گردید و تو نباید غمگین باشی و به سبب کارهایشان بد حال گردی.

« وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ -و به نوح وحی رسید که از قوم تو جز آن گروه که ایمان آورده اند دیگر ایمان نخواهند آورد.از کردار آنان اندوهگین مباش.» پیامبران از جانب خدا به روشنی می رسند و پرتوی از جنبش و شتاب برای تبلیغ پیام خدا می گیرند و از غم این که چرا مردم ایمان نمی آورند خود را هلاک می کنند.قرآن می گوید: طه مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ (2) و نیز:« فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً» ، (3) و اینک نوح(ع)به سبب تبلیغ دچار سختی و غم می شود،امّا خدایش او را از این کار باز می دارد و دستور می دهد که از شیوۀ عادی پیروی کند.

ص :48


1- 5) -مجمع البیان ج 6،ص 158.
2- 6) -طه1/.
3- 7) -الکهف6/.
کافران غرق خواهند شد

/5 [37]

جریان عذاب با ساختن کشتی آغاز می شود.

« وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا -کشتی را زیر نظر ما بساز.» نوح(ع)گامی بر نمی دارد مگر طبق برنامه ای که خدا برای او ترسیم کرده، و زیر چتر حمایت او قرار دارد.

وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ

-و دربارۀ این ستمکاران با من سخن مگوی که همه غرقه اند.» در دل نوح بقیّه ای از آرزو مانده بود که او را وامی داشت که با تضرّع به درگاه الهی در آخرین لحظه از او لغو عذاب را بخواهد،امّا پیامبر پس از یأس از ایمان قوم نباید بر آنان دل سوزی کند،زیرا سزاوار عذابند.

[38]

نوح،ساختن کشتی را در بیابانی خشک آغاز کرد و این برای اجابت فرمان خدا و ایمان به راستی وعدۀ او بود که دلالت می کرد وی پیرو هوای نفس نیست و به خدا دروغ نمی بندد.چه،اگر چنین می بود دلیلی برای ساختن کشتی در صحرا وجود نداشت.

پیامبران به کارهایی دست می زنند که مردم آنها را نوعی از دیوانگی می پندارند،چرا که با آگاهیها و اندیشه های زمان و نیز با رویدادهایی که اتّفاق می افتد یا حوادث احتمالی متناسب نیست.این خود دلیل روشنی است که آنان تابع وحی اند،و گاهی پیامبر نمی داند که چرا و گاهی پیغمبران نمی دانند که چرا از سوی خدا به فلان امر مأمور شده اند،و این گواه میزان خلوص ایشان است و نیز دلیل است به این که منحصرا با غیب ارتباط دارند.

« وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ،وَ کُلَّمٰا مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ -نوح کشتی می ساخت و هر بار که مهتران قومش بر او می گذشتند مسخره اش می کردند.» این که مردم نوح را مسخره می کردند،گواه آن است که وی پیامبری بود که از جریان عادی پیروی نمی کرد بلکه به سبب ایمان به غیب با آن مبارزه می کرد.

ص :49

قٰالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمٰا تَسْخَرُونَ

-اگر شما ما را مسخره می کنید زودا که ما هم همانند شما مسخره تان کنیم.» /5 [39]

نوح آنان را به فرجام بدی که در انتظارشان بود بیم داد.

« فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ -به زودی خواهید دانست که عذاب بر که رسد و خوارش سازد.» یعنی خواهید دانست که عذاب خوار کننده به سراغ چه کسی آمده،در دنیا در سراسر تاریخ چه کسی را رسوا خواهد کرد؟ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ -و عذاب جاوید بر که فرود آید.» عذاب دایمی آخرت که را خواهد گرفت؟ /5

[سوره هود (11): آیات 40 تا 44]

اشاره

حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ قُلْنَا اِحْمِلْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ اَلْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ (40) وَ قٰالَ اِرْکَبُوا فِیهٰا بِسْمِ اَللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (41) وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبٰالِ وَ نٰادیٰ نُوحٌ اِبْنَهُ وَ کٰانَ فِی مَعْزِلٍ یٰا بُنَیَّ اِرْکَبْ مَعَنٰا وَ لاٰ تَکُنْ مَعَ اَلْکٰافِرِینَ (42) قٰالَ سَآوِی إِلیٰ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ اَلْمٰاءِ قٰالَ لاٰ عٰاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ وَ حٰالَ بَیْنَهُمَا اَلْمَوْجُ فَکٰانَ مِنَ اَلْمُغْرَقِینَ (43) وَ قِیلَ یٰا أَرْضُ اِبْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ اَلْمٰاءُ وَ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ اِسْتَوَتْ عَلَی اَلْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (44)

/5

ص :50

معنای واژه ها

[و فار]

:جوشید،فوران کرد،«فور»در اصل به معنی بلند شدن است.

[تنور]

:تنور معروف که در آن نان می پزند.

41[مرسی]

:«ارساء»نگاه داشتن کشتی با چیزی که آن را متوقّف کند.

43[سآوی]

:از«أوی یأوی»یعنی منزل و جای گرفت (پناه گرفتن).

[یعصمنی]

:باز دارد مرا.

44[اقلعی]

:اقلاع:از ریشه برانداختن تا اثری از آن نماند، «اقلعت السماء»:بارانش از میان رفت و چیزی از آن نماند.«اقلع عن الأمر»:به کلّی آن را رها کرد.

[الجودیّ]

:نام کوهی.

/5

دوری باد بر ستمکاران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نوح منتظر امر الهی و آمادۀ اجرای وظایف بود تا آن که امر خدا آمد و آب از تنور خانۀ پیر زن جوشید.به نوح وحی شد که سوار کشتی شود و از هر جانداری زوجی در آن فراهم آورد و نیز خانواده را به جز افراد کافر که زن و دو پسر او بودند و همچنین مؤمنانی به شمار اندک در آن جمع کند.نوح با توکّل به خدا و با آگاهی به

ص :51

این که حرکت و ایستادن کشتی به اذن خداست،به کشتی در آمد.امواج کوه پیکر طوفان به حرکت آمد.نوح پسر خود را که در کناری نشسته بود ندا کرد و گفت تا همراه او به کشتی درآید و کافران را رها کند،امّا وی می پنداشت که اگر بالای کوه برود نجات خواهد یافت.نوح او را بیم داد و گفت:در برابر فرمان خدا باز دارنده ای نیست مگر آن که لطف خدا شامل حال شود،و پیش از پایان گیری گفتگو موج رسید و پسر نوح را غرق کرد.آن گاه ندای غیبی که در آن فرمانهایی قاطع بود رسید:ای زمین آب را فرو ببر و ای آسمان /5 از بارانیدن دست بازدار.آب فروکش کرد و امر انجام شد و کشتی بر کوه قرار گرفت و ستمکاران از رحمت خدا محروم شدند.

شرح آیات:
اشاره
گروه اندکی به نوح گرویدند

[40]

لحظه ای که صاحبان رسالت منکران را با آن بیم می دادند و آنان تمسخر می کردند،فرا رسید.اینک حقیقتی که پیامبر گفته بود،وقوع یافته و راه گریز نبود.فرمان خدا صادر شده و آب از تنوری که عادتا دور از آب است جوشیده بود.

نوح با خانواده و شمار کمی از مؤمنان به کشتی در آمده بودند.

حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ

-چون فرمان ما فراز آمد و تنور جوشید گفتیم از هر نر و ماده دو تا و نیز خاندان خود را در کشتی بنشان-مگر آن کس که حکم از پیش درباره اش صادر شده باشد-و نیز آنهایی را که به تو ایمان آورده اند،و جز اندکی به او ایمان نیاورده بودند.» در حدیثی به نقل از مفضّل بن عمر از ابو عبد اللّٰه(ع)چنین آمده است:تنور در خانۀ زنی مؤمنه در دیر قبله جانب راست مسجد کوفه قرار داشت.مفضّل گوید:

پرسیدم که فوران آب چگونه بود؟فرمود:خداوند خواست که به قوم نوح معجزه ای نشان دهد،باران سختی فرستاد و فرات و نیز چشمه ها پر آب شد و خدا آن قوم را

ص :52

غرق کرد و نوح و کشتی نشینان را رهانید.گفتم:نوح چه مدّت در کشتی ماند تا آب فروکش کرد و وی بیرون آمد؟فرمود:هفت شبانه روز. (1)

/5

[41]

چون نوح با پیروان صالح خود در کشتی نشست،روح ایمان خالص در آنها تجلّی کرد و آمرزش و رحمت خدا را به یاد آوردند.آمرزش گناهانشان را از میان می برد و رحمت سبب برکات و فضل خدا بود.

« وَ قٰالَ ارْکَبُوا فِیهٰا بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا -گفت بر آن سوار شوید که به نام خدا به راه افتد و به نام خدا بایستد.» هر چیزی مخلوق خدا و با او قائم است،به نام خدا حرکت و رشد می کند و سخن می گوید،جز این که حوادثی وجود دارد که تدبیر خداوند در آنها بیشتر تجلّی می کند مانند کشتی نوح که آن را به فرمان خدا ساخت بی آن که پیش از آغاز کردن ابعاد عملی آن را بداند.نوح نمی دانست که کشتی به کجا می رود و در کجا و کی می ایستد،به خدا اعتماد کرده بود،زیرا یقین داشت که کشتی تحت تدبیر الهی و سلطۀ مطلقۀ او بر عالم هستی است.

« إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ -زیرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.»

ظالمان را دوری باد

[42]

در فاصلۀ یک لحظه و لحظۀ دیگر صحراها به دریاهای موّاج بدل شد.

موجهایی که چون کوه های متحرّک بود متلاطم شد.نوح پسرش را دید که در گوشه ای ایستاده،ندا زد تا با او سوار کشتی شود-شاید این کار به سبب شفقت پدری یا رحمت نبوّت بود-به هر حال پسر بدبخت دعوت را رد کرد،زیرا توکّل او به خدا نبود بلکه به مادّۀ بی اراده بود که از پیش به آن تعلّق داشت.از این رو گفت:برای حفاظت خود از طوفان به کوه پناه خواهم گرفت.

« وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبٰالِ وَ نٰادیٰ نُوحٌ ابْنَهُ وَ کٰانَ فِی مَعْزِلٍ یٰا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنٰا وَ لاٰ تَکُنْ مَعَ الْکٰافِرِینَ

ص :53


1- 8) -بحار الأنوار،ج 11،ص 333،شمارۀ 56.

-کشتی،آنان را در میان امواجی چون کوه می برد.نوح پسرش را که در گوشه ای ایستاده بود ندا داد:ای پسر!با ما سوار شو و با کافران مباش.» پسر نوح که به گفتۀ برخی نامش کنعان بود،از جملۀ کسانی بود که در کنار معرکۀ گرم حق و باطل می ایستند.وی نمی خواست در مسائل مربوط به رسالت وارد شود.بسیاری از اشخاص ترسو که شجاعت پیوستن به راه خدا را ندارند چنین اند،امّا این گونه اشخاص سرانجام /5 به کافران می پیوندند،و تنها ایمان است که آدمی را نجات می دهد.

[43]

قٰالَ سَآوِی إِلیٰ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمٰاءِ قٰالَ لاٰ عٰاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ وَ حٰالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکٰانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ -گفت:من بر سر کوهی که مرا از آب نگه دارد جا خواهم گرفت.گفت:امروز هیچ نگهدارنده ای از فرمان خدا نیست مگر کسی را که بر او رحم گیرد ناگهان موجی میان آنان حایل گشت و او غرق شد.» [44]

در فاصلۀ زمانی میانۀ صبح و شام وضع زمین دگرگون شد و قوم ستمکار به هلاکت رسیدند،ناگاه ندا در دادند که«یا أرض ابلعی ماءک»،آبها به مخازن زیر زمینی فرو رفتند و ابرها که به فرمان خدا باران می ریختند پراکنده شدند و بقیۀ آبها در چشمه ها و دریاها سرازیر شد و قصّه پایان گرفت.کشتی بر کوهی نشست و روی زمین از ستمکارانی که به قدرت خداوند ملعون و مطرود شدند پاک گردید.

« وَ قِیلَ یٰا أَرْضُ ابْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی -و گفته شد ای زمین! آب خود را فرو بر و ای آسمان باز ایست.» «اقلعی»یعنی دست بازدار.مفسّری گفته است:آبی که از آسمان باریده بود،روی زمین باقی ماند،زیرا خدا به زمین امر کرد:«ابلعی ماءک»و نگفت«ابلعی الماء»امّا این گوینده توجّه نکرده که همۀ آبها در واقع از زمین است.

ص :54

وَ غِیضَ الْمٰاءُ

-آب پایین آمد.» یا فروکش کرد.

« وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ -و کار به پایان آمد و کشتی بر کوه جودی قرار گرفت.» فرمان خدا دربارۀ هلاک ستمکاران و رهایی مؤمنان و تحقّق جزاء برای هر دو گروه در دنیا انجام شد.

« وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -و ندا آمد که ای لعنت باد بر مردم ستمکاره.» /5

[سوره هود (11): آیات 45 تا 49]

اشاره

وَ نٰادیٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقٰالَ رَبِّ إِنَّ اِبْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ اَلْحٰاکِمِینَ (45) قٰالَ یٰا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (46) قٰالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّٰ تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (47) قِیلَ یٰا نُوحُ اِهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَکٰاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ (48) تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا فَاصْبِرْ إِنَّ اَلْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ (49)

ص :55

/5

سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیش از آن که نوح به زمین باز گردد،دربارۀ فرجام پسر غریقش پرسید،و این به سبب جاذبۀ شفقتی است که خدا در دل هر پدری نهاده است اگر چه پدر پیر پیامبران باشد،امّا خداوند او را یادآور شد که معیار در نزد خدا کردار نیک است نه انتساب به این و آن.نوح دریافت که سبب انحراف بشر تنها وجود محیط فاسد یا سلطۀ ستمکاران نیست،و گاهی علّت در خود آدمی نهفته است.از این رو از خدا خواست که آمرزش و رحمت خود را شامل حال او کند و او را از انحراف باز دارد،و بی رحمت و آمرزش او آدمی زیانکار خواهد بود.پیروان نوح و آنانی که خداوند ایشان را به زمین باز گردانید و سلام و برکات خود را شامل حالشان کرد چنین بودند،آنان نیز انگیزه های انحراف را داشتند:برخی به راه انحراف رفتند و برخی دیگر به ریسمان هدایت الهی چنگ زدند.

در پایان داستان نوح،قرآن به پندهایی از این قصّه از قبیل صبر و پرهیزگاری اشاره می کند و می گوید:فرجام نیک /5 از آن پرهیزگاران است و این به صبر و پایداری نیاز دارد.

شرح آیات:
اشاره
تسلیم در برابر قضای الهی

[45]

در حدیثی آمده است:«شیطان مخفیانه به کشتی نوح درآمد»واقع این است که حکمت آفرینش آدمی آزمایش،و وجود شیطان جزئی از معادلۀ

ص :56

آزمایش است و انحراف آدمی همیشه به سبب فشار عامل خارجی نیست بلکه هوا و شهوت و فریفتگی به مظاهر زندگی که خدا در وجود هر کسی نهاده است،جزء دیگری از معادلۀ آزمایش و حکمت نخستین زندگی است.

چنین بود آدم ابو البشر نخستین کسی که به انگیزۀ رسیدن به ملک و خلود مرتکب خطا شد،امّا رحمت و عصمت الهی او را دریافت و نجاتش داد.

نوح نیز با کافران در می آویزد و مبارزه با جبت داخلی و طاغوت خارجی را پیروزمندانه به پایان می برد،لیکن هم چنان به آمرزش و رحمت پروردگار نیازمند است تا او را از تکرار خطا باز دارد.نوح با ظرافت خاص از خدا می خواهد که به وعدۀ خود دربارۀ رهایی خانوادۀ او وفا کند امّا به صراحت پاسخ می شنود که«إنّه لیس من أهلک»،زیرا پیوند حقیقی او با نیکوکاران است و پسر او معیار عمل صالح را ندارد.

« وَ نٰادیٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقٰالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحٰاکِمِینَ -نوح پروردگارش را ندا داد:پروردگار من،پسرم از خاندان من بود و وعدۀ تو حق است و نیرومندترین حکم کنندگان تو هستی.» [46]

قٰالَ یٰا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ -گفت:ای نوح!او از خاندان تو نیست،او عملی است ناصالح.از سر ناآگاهی از من چیزی مخواه، بر حذر می دارم تو را که از مردم نادان باشی.» این آیه اشارتی دارد به اینکه آدمی باید در برابر تقدیرهایی که /5 حکمت آنها را نمی داند رضای کامل داشته باشد و نیز به او امری که از فلسفۀ آنها آگاه نیست تسلیم مطلق باشد.

[47]

تسلیم پیامبران در برابر خدا و اوامر و تقدیرهای او به سبب احراز والاترین درجات تربیت است.از این رو می بینیم که نوح از عصمت الاهی یاری می جوید تا دربارۀ چیزی که بدان آگاهی ندارد نپرسد و دربارۀ اموری که به صلاح او و صلاح رسالت و امّت اوست و وی نمی داند سؤال نکند.

ص :57

قٰالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّٰ تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخٰاسِرِینَ

-گفت:ای پروردگار من!پناه می برم به تو اگر از سر ناآگاهی چیزی بخواهم،و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم نگیری زیانکار خواهم بود.» آمرزش خدا از ضروریّات زندگی برای آدمی است تا آثار گناهان و خطاها را که وی همیشه در معرض آنهاست از میان ببرد و بدون آمرزش این آثار در دل جایگیر شده،و حجاب عقل می شود.رحمت الاهی نیز یکی دیگر از ضروریّات است تا انسان پاک بماند و ضعف و ناتوانی او را به سوی گناهان نکشد.در دعا آمده است:«اللّهمّ اغننا بحلالک عن حرامک،و بطاعتک عن معصیتک،و بفضلک عمّن سواک...»یعنی خدایا ما را با حلالت از حرام،با طاعتت از نافرمانی و با فضل و بخشش از دیگران بی نیاز کن.رحمت خداست که آدمی را از گناهان باز می دارد و در این مورد فرقی میان پیامبر و غیر او نیست.

[48]

نوح با فرمان خدا به زمین آمد و دو هدیه آورد:سلام و برکت.

«سلام»به معنی حفظ نعمتی است که اکنون برجا و موجود،و به دنبال آن دفع ضرری که سبب زوال نعمتهاست،و«برکت»یعنی افزونی نعمتها و پیشرفت در عرصۀ زندگی.

« قِیلَ یٰا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَکٰاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ - گفته شد:ای نوح!با سلامت و برکاتی که بر تو و آنها که همراه تواند ارزانی داشته ایم فرود آی.» سلام و برکت از سوی خدا و به سبب رسالت است و کسی که به رسالت وقعی نگذارد،از آن دو محروم،و منکر رسالت می شود از این رو قرآن برخی امّتها را مشمول سلام و امن دانسته و برخی دیگر را محروم شمرده است.

« وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و امّتهایی هستند که آنها را بر خوردار می سازیم،آن گاه دستخوش عذاب دردآور می شوند.» /5 زیرا گروه دوم رسالت را نپذیرفته و دین خود را تغییر داده اند،و این آیه

ص :58

اشاره دارد به این که سنّت اوّلیّۀ زندگی سلام و برکت است به شرط آن که آدمی منحرف نشود.

خلاصۀ قصّه

[49]

از قصّۀ نوح و قوم او دو نکته می آموزیم:

1-رسالت محمد(ص)ادامۀ رسالت نوح است و هیچ کس از قوم محمّد(ص)داستان نوح را نمی دانسته،یا دست کم به تفصیلی دقیق که حتی حالات نفسانی،علل اجتماعی و عوامل طبیعی موجود در ساختار قصّه را بیان می کند با آن آشنایی نداشته است.قرآن همۀ اینها را برای این که گواهی بر صدق رسالت محمّد(ص)باشد،یاد کرده است.

2-هر رسالتی با مخالفتهای جاهلانه رو به رو بوده است و حامل یا حاملان رسالت می بایست به سلاح تقوا و صبر برای رسیدن به فرجام نیکو مسلّح باشند.

« تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا -اینها از خبرهای غیب است که بر تو وحی می کنیم و نه تو و نه قومت پیش از این،آن را نمی دانستید.» بنا به مضمون این آیه حتّی رسول خدا از ماجرای نوح آگاهی نداشته و هر چه می دانسته است از جانب خدا نه از توانایی و ذکاوت وی بوده است.

« فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ -پس صبر پیشه کن که عاقبت از آن پرهیزگاران است.» صبر نوح در واقع دراز و مشقّت بار بود و اثر قاطعی در هلاکت دشمنانش داشت.

/5

[سوره هود (11): آیات 50 تا 57]

اشاره

وَ إِلیٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُفْتَرُونَ (50) یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَلَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (51) وَ یٰا قَوْمِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلیٰ قُوَّتِکُمْ وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ (52) قٰالُوا یٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا بِبَیِّنَةٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِکِی آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِکَ وَ مٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اِعْتَرٰاکَ بَعْضُ آلِهَتِنٰا بِسُوءٍ قٰالَ إِنِّی أُشْهِدُ اَللّٰهَ وَ اِشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (54) مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لاٰ تُنْظِرُونِ (55) إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اَللّٰهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِیَتِهٰا إِنَّ رَبِّی عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لاٰ تَضُرُّونَهُ شَیْئاً إِنَّ رَبِّی عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (57)

ص :59

معنای واژه ها

52[مدرارا]

:مدرار به معنای فراوان و پیاپی اما به اندازۀ نیاز به آن نه بیشتر که مایۀ خرابی و زیان باشد.

54[اعتراک]

:«عرا یعرو»به معنای اصابت کردن و وارد آوردن است.

ص :60

/5

هود گفت:من به خدا توکّل کردم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هود(ع)از جانب خدا به قوم عاد فرستاده شد و با همان ندای ایمانی سلف خود نوح(ع)آنان را به سوی حق تعالی فرا خواند:

1-خدای یگانه را که جز او معبودی نیست بپرستند و بدانند که پرستش طاغیان یا بت ها افترا و گمراهی است.

2-گفت که از آنان مزدی نمی خواهد و اجرش بر خدایی است که وی را آفرید.آیا نمی اندیشند تا بدانند میان پیامبر راستین و آن طاغیان و کاهنان مفتری که هدفشان سلطه و استکبار در روی زمین است،فرقهاست.

3-از آنان خواست که خود را اصلاح کنند و به تعالیم الهی باز گردند تا نعم خدا بر ایشان افزون تر شود و نیروی فعلی آنان بیشتر گردد و اگر نپذیرند از گناهکاران و مخالفان خدا و رسول او و نیز سزاوار عذاب خواهند بود.

/5 امّا قوم هود هر سه دعوت را رد کردند و گفتند:دلیل کافی بر راستی پیامبری خود نداری و ما خدایان خود را رها نمی کنیم و با این که تو مزدی نمی خواهی،زمام امور خود را به دست تو نمی دهیم،و پنداشتند که سخن نوح ناشی از جنونی است که به سبب خشم خدایان بر او رسیده است.آن گاه هود از قوم خود کنار کشید و از بت پرستی آنان بیزاری نمود و خدا را بر این امر گواه گرفت و دل به خدا بست و با همۀ آنان به مبارزه برخاست و فرمود:او را مهلت ندهند و هر چه می توانند کید کنند،تا وی نهایت ناتوانی ایشان را در راه مخالفت کفر آمیز بداند.

هود به خدایی دل بسته بود که دارندۀ هر جاندار و مدبّر کارهای اوست.وی سالک

ص :61

راه راست بود و با تمام نیرو بدان راه فرا می خواند.هود به آنان هشدار داد که با ابلاغ رسالت مسئولیت خود را به پایان برده و خداوند قوم دیگری را جایگزین ایشان خواهد کرد(نابودشان خواهد کرد)بی آن که آنان بتوانند زیانی به وی برسانند،خدا نگهبان همه چیز است.

شرح آیات:
اشاره
رسالت هود و ابعاد آن

[50]

خداوند کسی را به سوی عاد فرستاد که وی را«اخ»می خواند تا قبول رسالت آسان تر و مطلب روشن تر باشد.هود ایشان را به پرستش خدا و ترک معبودهای دروغین فرا خواند و از همان آغاز گفت که بت ها دروغی و پلیدند.روش او مانند روش پیامبران بود که در راه تبلیغ دین هرگز وقفه ای روا نمی دارند.

« وَ إِلیٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُفْتَرُونَ -و بر قوم عاد برادرش هود را فرستادیم.گفت:ای قوم من! خدای یکتا را بپرستید،شما را هیچ خدایی جز او نیست و شما دروغ سازانی بیش نیستید.» ای قوم،شما با ادّعای این که بت ها مظاهر خدا در زمین هستند به خدا دروغ می بندید.از این آیه چنین بر می آید که انحراف اصلی آدمی عادتا این است که جوهر دین نه قالب خارجی آن را تغییر می دهد و در نتیجه همین اصل،دین که «امر به عبادت خدا و طرد بت ها»بت،به مفهوم متناقض یعنی«عبادت بت ها بر پایۀ افترا بر خدا»تفسیر می شود.مثلا /5 سخن خدا که فرمود: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ -توجیه می شود به لزوم اطاعت از هر حاکم ستمگر گردنکش صرفا به سبب این که بر مردم مسلّط شده است که به کلّی با اندیشۀ توحید و اطاعت خدا مغایرت دارد.چنین است نزد مسلمانان،امّا نزد عاد چیزی شبیه آن بود،به این معنی که معبودها را پرستیدند به عنوان این که جانشینان خدایند و به عبادت بت ها پرداختند به بهانۀ این که نزد خدا شفاعتگرند.

ص :62

[51]

در حالی که کاهنان،خادمین بتخانه ها شده و علمای بد که در کاخهای مستکبران پرسه می زنند،دانش خود را به هر خریداری می فروشند و بر ضعفا تجاوز می کنند،هود(ع)از قوم خود هیچ مزدی نمی خواهد.همین امر گواه و دلیل آشکاری بر راستی پیامبری اوست.اگر در دعوت خود صادق نبود،چرا جان خود را عرضۀ چنان دشواریها می ساخت؟او مزدی از مردم نمی خواست و هدف خاصّی را هم دنبال نمی کرد.

یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

-ای قوم من!در برابر رسالتم از شما مزدی نمی طلبم،مزد من تنها با آن کسی است که مرا آفریده است،چرا از روی خرد نمی اندیشید؟» [52]

هود خواستار شد که قوم او خود را اصلاح کنند با آمرزش خواهی از خدا و اظهار پشیمانی از گناهان گذشته و آن گاه بازگشتن به تعالیم آسمانی و اجرای آنها.

وَ یٰا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ

-وای قوم من!از پروردگارتان آمرزش بطلبید آن گاه به سوی او توبه کنید.» و اگر چنین کنند،خداوند درهای رحمت را به روی آنان می گشاید و باران انبوه می باراند و بر نیرو و خویشتن داری ایشان می افزاید.

یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلیٰ قُوَّتِکُمْ

-تا باران پی در پی بر شما فرو ریزد و بر نیرویتان بیفزاید.» و اگر نپذیرند گناهکار و منکر قانون و سزاوار عذاب به شمار می آیند.

وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ

-و چون گنهکاران روی برمتابید.» /5 [53]

قوم هود منکر رسالت شدند و گفتند که دلیلها و برهانهای او آنان را قانع نکرده است،امّا دروغ بود و انگیزۀ اصلی این بود که کورانه تقلید می کردند و خدایانی را می پرستیدند که به اعتماد بر سخن هود آنها را ترک کرده بودند.دلیل دیگری نیز برای انکار وجود داشت:خود داری از تسلیم شدن در برابر هود،که تعبیرهایی به شکل خطاب که در آنها پیامبری را ادّعای خود هود قلم داد می کردند،

ص :63

حال آن که وی صرفا پیامبر و حامل رسالت بود،چنان که در آیه آمده.

قٰالُوا یٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا بِبَیِّنَةٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِکِی آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِکَ وَ مٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ

-گفتند:ای هود!تو برای ما دلیل روشنی نیاورده ای و ما به گفتار تو خدایان خویش را ترک نمی کنیم و به تو ایمان نمی آوریم.» چنین می پنداشتند که ایمان آنان برای پیامبر و به سود اوست،امّا واقعیّت چنین نبود.

[54]

و برای این که نادانی خود را نسبت به واقعیّت رسالت توجیه کنند و نقاط ضعف سخنانشان را بپوشانند،رسالت را حالت غیبی مجهولی قلم داد کردند که به پیامبر روی داده و ابعاد آن شناخته نیست.

إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرٰاکَ بَعْضُ آلِهَتِنٰا بِسُوءٍ

-جز این نگویم که بعضی از خدایان ما به تو آزاری رسانده اند.» و بدین سان به خطای سخنان گذشتۀ خود از قبیل این که هود به نفع خود دعوت می کند معترف شدند،و هود دانست که تعصّب کورانه بر دلهایشان غلبه یافته و از آن رو بی آن که بیندیشند حق را منکر می شوند.

قٰالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللّٰهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ

-گفت:خدا را گواه می گیرم و شما نیز گواه باشید که من از آنچه جز خدای یکتا به شرک می پرستید بیزارم.» مرحلۀ تازه ای از درگیری آغاز شد:مبارزه ای سخت یعنی اعلام بیزاری هود از افکارشان و دوری او از جامعۀ فاسد آنان.

/5

مبارزۀ سخت

[55]

هود آمادگی خود را برای مبارزۀ بی امان اعلام کرد و به آنان هشدار داد هر چاره و حیله ای که می توانند بکنند.

مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لاٰ تُنْظِرُونِ

-همگی به حیله گری علیه من برخیزید و مهلتم ندهید.»

ص :64

و چون چاره از غیر خدا و بی استعانت از او باشد ناگزیر به نتیجه نمی رسد.

[56]

آیا هود در مبارزه با همۀ قوم نیروی لازم را داشت؟آری،وی به نیروی خدا که از جانب او فرستاده شده بود متّکی بود و این بزرگ ترین گواه صدق دعوت اوست.

إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّٰهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِیَتِهٰا

-من بر خدای یکتا که پروردگار من و شماست توکّل کردم هیچ جنبنده ای نیست مگر آن که زمام اختیارش را او گرفته است.» یعنی همۀ موجودات زنده را خداوند پاک رهبری می کند،گویی از ناحیۀ کسی گرفته هر جا که بخواهند او را می برند.امّا کار خدا در گرداندن جهان هستی بیهوده و بازیچه نیست بلکه آن را با عدالت و به راه راست سیر می دهد.

إِنَّ رَبِّی عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

-همانا پروردگار من بر صراط مستقیم است.» و چنان که همۀ موجودات را به راه راست سوق می دهد،کسانی را که بر او توکّل می کنند به همان راه مستقیم که به هدف نزدیکتر است رهنمون می شود.

[57]

چون قوم هود را تبشیر سودی نبخشید،پیامبرشان آنان را بیم داد و گفت:هر گاه از قبول رسالت ابا کنید بدانید که من به وظیفۀ خود،ابلاغ رسالت، عمل کردم،و خداوند شما را از میان خواهد برد و مردم دیگری را جایگزین شما خواهد کرد بی آن که شما بتوانید در برابر عذاب الهی کاری بکنید.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ /5 لاٰ تَضُرُّونَهُ شَیْئاً إِنَّ رَبِّی عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ

-اگر هم رویگردان شوید،من رسالت خویش را به شما رسانیدم و پروردگار من مردم دیگری را جانشین شما خواهد ساخت و هیچ به او زیانی نمی رسانید،زیرا پروردگار من نگهبان همۀ چیزهاست.» پروردگار توانا با قدرت و سلطۀ خود حافظ همه موجودات است چنان که اگر آنها را به حال خود گذارد نابود می شوند،یعنی بقای آنها به اراده و مدد الهی

ص :65

بسته است.

/5

[سوره هود (11): آیات 58 تا 60]

اشاره

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا هُوداً وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ نَجَّیْنٰاهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِیظٍ (58) وَ تِلْکَ عٰادٌ جَحَدُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اِتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ (59) وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا لَعْنَةً وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ عٰاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِعٰادٍ قَوْمِ هُودٍ (60)

/5

«عاد»را از رحمت خدا دوری باد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم عاد پیامبرشان هود را منکر شدند.فرمان خدا دایر بر رهایی مؤمنان از عذاب سخت الهی و هلاک منکران رسید تا عبرت برای مردم باشد:عاد آیات خدا را انکار و از پیامبران نافرمانی کردند و جبّاران و گردنکشان و منکران را پیروی نمودند.در نتیجه لعنت و دوری از رحمت الهی در دو جهان نصیب آنان گردید.

اینها همه به سبب انکار خدا و نیز پیامها و فرستادۀ او بود.

شرح آیات:
اشاره
هان!نفرین بر عاد،این قوم هود

[58]

هود و مؤمنان منتظر فرمان خدا شدند.اینان از آغاز بر خداوند پاک

ص :66

اعتماد کردند و در دعوت به حق به خود یا قبیله یا هر نیروی مادّی دیگر اعتمادی نداشتند.به منکران فرصتی کافی داده شد تا برخی از آنان که آگاهی دارند، هدایت یابند و برخی دیگر که به ایشان اتمام حجّت شده است گمراه شوند.آن گاه فرمان خدا دایر بر عذاب رسید،و این عذاب خارق العاده بود، /5 زیرا همۀ افراد قوم اعمّ از کافر و مؤمن را که در غم و شادی با هم بودند فرانگرفت،بلکه تنها کافران دچار عذاب شدند حال آن که در عذابهای طبیعی مانند و با،زلزله و گرسنگی همه مبتلا می شوند.

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ نَجَّیْنٰاهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِیظٍ

-چون فرمان ما در رسید به بخشایش خویش هود و کسانی را که به او ایمان آورده بودند نجات دادیم و از عذاب سخت رهانیدیم.» یعنی عذابی سخت فراگیر که کافران را درگرفت.

[59]

چرا خداوند با چنین عذابی سخت قوم عاد را معذّب ساخت؟زیرا پس از آشنایی با آیات خدا و شناختن پیامبری که به سوی آنان فرستاده شده بود به راه انکار رفتند و پیرو جبّار ستیزه گری شدند که خود کامه و مخالف شورا بود و پیروی از راه راست نمی کرد.

وَ تِلْکَ عٰادٌ جَحَدُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ

-اینان قوم عاد بودند که آیات پروردگارشان را انکار کردند و پیامبرانشان را نافرمانی کردند و به فرمان هر جبّار کینه توزی گردن نهادند.» [60]

سرانجام به سبب انحراف اندیشگی و سیاسی و اجتماعی لعنت ابدی دامنگیر آنان شد و از رحمت خدا محروم و در دو جهان گرفتار عذاب گردیدند،و این همه به سبب انکار خدا و پیامبرش بود.

وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ عٰاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِعٰادٍ قَوْمِ هُودٍ

-و در این دنیا و در روز قیامت گرفتار لعنت شدند.آگاه باشید که قوم عاد به پروردگارشان کافر شدند که لعنت باد بر عاد قوم هود.»

ص :67

/5

[سوره هود (11): آیات 61 تا 64]

اشاره

وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَکُمْ فِیهٰا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ (61) قٰالُوا یٰا صٰالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینٰا مَرْجُوًّا قَبْلَ هٰذٰا أَ تَنْهٰانٰا أَنْ نَعْبُدَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا وَ إِنَّنٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (62) قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اَللّٰهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمٰا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ (63) وَ یٰا قَوْمِ هٰذِهِ نٰاقَةُ اَللّٰهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهٰا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابٌ قَرِیبٌ (64)

معنای واژه ها

62[مرجوّا]

امید؛رجی و ترجی:امیدوار شد،امید بست.

63[تخسیر]

:زیان و خسران.

/5

صالح،قوم خود را بیم می دهد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم عاد هلاک شد و قوم ثمود در شهر بر قرار گردید.خداوند یکی از میان آنان (صالح)را برانگیخت.صالح به دعوت بر یگانه پرستی و طرد بت ها آغاز کرد و

ص :68

گفت که این شهر را بت ها نساخته اند،بلکه از نعمتهای الهی است.خداست که آنان را آفریده و در آن جا برای ایشان سکنا داده است.باید از او آمرزش بخواهند و خطاهای گذشته را اصلاح کنند و به سوی او باز گردند و در زمانی که پیش رو دارند،به راه هدایت بروند.خدا به ایشان نزدیک است،آمرزش آنان را می شنود و خواسته هایشان را اجابت می کند.امّا رسالت صالح را منکر شدند،نه به این سبب که از او و امانت و اخلاقش شکایت داشتند و نه از آن رو که ابعاد رسالت را در نیافتند،بلکه تعصّب ورزیدند و طریقۀ آبا و اجداد را پیش گرفتند.صالح گفت که بر ادّعای خود دلیلی روشن دارد و خداوند پاک فضل و رحمت خود را شامل حال او کرده است و او هرگز خدا را رها کرده به سخنان ایشان که جز ضرر و زیان چیزی در پی ندارد گوش نخواهد داد.قوم ثمود معجزه خواستند،فرمود: هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ .بگذارید این شتر از گیاهان زمین خدا بخورد و به او صدمه ای نزنید که در این صورت عذاب فوری شما را در می گیرد.

رسالت صالح نیز همچون رسالتهای نوح و عاد بر پایۀ /5 دعوت به توحید بود و پاسخ جاهلان نیز یکسان بود یعنی تعصّب بر پدران و اندیشه های باطل،امّا فرجام کار هم یک چیز بود چنان که پس از این خواهد آمد.

شرح آیات:
اشاره
شالودۀ تمدّن

[61]

از ویژگیهای پیامهای خدا این است که به زبان مخاطبان پیام و به وسیلۀ یکی از همان مردم القا می شود تا بیشتر تأثیر کند و از تعصّب دورتر باشد.

وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً

-بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم.» گفته اند ثمود قومی از عرب بوده که در قرای بین شام و مدینه می زیسته است.

قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ

-گفت:ای قوم من! خدای یکتا را بپرستید.شما را جز او خدایی نیست.»

ص :69

این سخن همچون صاعقه ای بر سر آن قوم بود،زیرا از آنان می خواست که مسیر اندیشه،برنامۀ زندگی،ارزشهای رفتاری و نظام سیاسی و اقتصادی جامعۀ خود را دگرگون کنند.

پرستش خدا یعنی پذیرفتن روشها و ارزشهای الهی.پرستش خدا یعنی ترک ارزشهای فرهنگی مسلّم که مردم با آنها خو گرفته اند و مقدّسشان می دانند و شکّی بدانها راه نمی یابد و اندیشه به آنها نزدیک نمی شود و نباید در آنها مناقشه کرد.این مقدّسات در کتابهای کاهنان آمده و ارزشهایی است که هر کس با آنها درافتد از جامعه طرد و به اشدّ عذاب محکوم می شود.

پرستش خدا در وهلۀ دوم ترک سلطۀ بزرگان قبایل و سرشناسان جامعه و صاحبان زر و زور است.از این رو واکنشهای اوّلیّه در برابر دعوت ردّ مطلق بود.

مستکبران و تباهکاران به مردم چنین تلقین می کردند که پیشرفت و رفاه و رسیدن به لذایذ و حتّی روزی طبیعی که این همه برای آنان فراهم می شود،نتیجۀ کیان /5 اجتماعی و فرهنگی و نظام سیاسی و اقتصادی مسلّط بر جامعه است و با فروپاشی کیان اجتماعی و نظام موجود،همۀ منافع و فواید از میان می رود.از این رو پیامبرشان صالح(ع)یاد آوری کرد که خیرات همه از خدایی است که ایشان را آفریده و بر آباد کردن زمین توانا ساخته است.

هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیهٰا

-اوست که شما را از زمین پدید آورد و خواست که آبادانش دارید.» خداست که ژرف نگری را در آدمی به ودیعه نهاده و او را توانا ساخته و آنچه را در زمین است به تسخیر او در آورده،اینها شروط آباد کردن زمین و ایجاد شهرهاست،و نظام فاسد دزد منافع مردم و راهبر ایشان به سوی هلاک است.اگر مردم نظام فاسد را رها نکنند و به راه راست در نیایند شهرشان با فنا رو به رو می گردد.

فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ

-پس از او طلب آمرزش کنید و به سوی او توبه کنید که خدای من نزدیک و پاسخگوست.»

ص :70

از اسماء حسنای الهی و نیز از نعمتهای بزرگ او«غفور»و«غفران» است.خداوند پاک در آمرزش خواهی و توبه را به روی مردم گشوده و به آنان این توانایی را بخشیده که به راه کج نروند و آثار تباهکاریهای گذشته را پاک کنند،و همچنین این امکان را داده است که دربارۀ پروردگار و سنّت های او صفحۀ جدیدی باز کنند.از آیۀ مذکور دو نکته می توان استنباط کرد:

1-تمدّن درخشانی که امروز در برخی نقاط جهان به چشم می خورد،به سبب نظامهای حاکم بر آنها نیست.نه نظام سرمایه داری مادّی و نظام سوسیالیزم بی خردانه سبب پیشرفت امریکا،اروپا،ژاپن و یا روسیه و اروپای شرقی نیستند.

کشورهای بسیاری را در جهان سوم می بینیم که با آن که از سرمایه داری غرب یا از سوسیالیزم و کمونیزم شرق تقلید کردند دچار عقب ماندگی شدند.مصر عبد الناصر در تقلیدی که از شرق(اتّحاد شوروی سابق)کرد،فرجام بدی داشت و همچنین مصر فاروق و انور سادات از تقلید سرمایه داری جز بدی ندید.علّت این است که تقدّم به سبب نظام /5 مادّی و حتّی جدایی دین از سیاست یا بریدگی از ریشه های تاریخی مانند آنچه ترکیّۀ آتاتورک کرد نبود.تمدّن و تقدّم سبب دیگری دارد و آن کوشش در راه آبادی زمین بر اساس التزام سنن صالحۀ خدا مانند کار و کوشش و تعاون و همیاری است و ما دام که ملّتها به این سنّتها پای بند باشند دست آوردهای آنان حفظ خواهد شد و هر گاه فخر فروشی،غرور و استثمار جایگزین آنها باشد، حصول دست آوردها به خطر خواهد افتاد.از این رو می توان معتقد شد که نظامهای مادّی و عادات بی خردانه که بر ملّتهای پیشین حاکم بوده است موجب از دست رفتن دست آوردها و فساد تمدّن ایشان خواهد بود،و آغاز تباهی به این است که همه کوششهای تودۀ مردم به نفع سرمایه داران سلطه گر در غرب یا مستکبران حاکم در شرق به کار انداخته می شود.

2-مدنیّت انسان نخست با پیروی و عمل به سنّتهای خدا از قبیل کوشش و تعاون آغاز می گردد امّا سپس نقش این سنّتها در پیشرفت جامعه فراموش می شود و انسان به بت ها روی می آورد و چنین می پندارد که پیشرفت و رفاه از جانب

ص :71

بت هاست.این انحراف که عادت بشری است و گویی سنّت های ثابته است در برابر آزادگی بشر و پیام الهی که این آزادگی را یاد آور می شود شکست می خورد و از اینجاست که اسلام نمی خواهد تمدّنها از میان برود،بلکه به حضارت فرصت می دهد تا از راه اصلاح خود و بازگشت به سنن خدا استمرار یابد،و این همان نکته است که در بخش آخر آیه بدان اشاره شده و در آن امید استمرار هست،چنان که می فرماید: إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ .یعنی اصلاح فاسد و بازگرداندن حضارت با آمرزش خواهی و توبه آسان تر از آن است که مردم می پندارند.

گمراهی پدران یا رهنمونی رسالت؟

[62]

قوم صالح در«گذشته»غرق شده بودند،به بزرگان پیشین خود می نازیدند و از پدران خود تقلید می کردند و از این رو با وجود اعتمادی که به صالح داشتند به شخص او پرداختند.

/5

قٰالُوا یٰا صٰالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینٰا مَرْجُوًّا قَبْلَ هٰذٰا أَ تَنْهٰانٰا أَنْ نَعْبُدَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا

-گفتند:ای صالح!پیش از این به تو امید می داشتیم،آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان می پرستیدند باز می داری؟» و چون«گذشته»در چشم ایشان قداست داشت،در رسالت پیشاپیش و بی آن که بیندیشند شک کردند و گفتند:

وَ إِنَّنٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ

-ما در آنچه ما را بدان می خوانی در شکّیم.» آیه اشاره دارد به این که قوم صالح به شک دربارۀ او بسنده نکردند،بلکه وی را تهمت زدند که به راه باطلی می رود و خواستند تا نسبت جهل و گمراهی را که به پدرانشان داده شده بود رد کنند.

[63]

صالح از خود دفاع کرد و گفت که چرا با وجود رنج و سختی که از ناحیۀ قوم می رسد بر راه راست رسالت پایداری می ورزد و با این عمل خود آنان را متوجّه می کند که«گذشته»را فراموش کنند-اگر چه سخت است-و خود را از

ص :72

قیود آن برهانند.صالح اعلام کرد که بر راه روشن است و خدا این راه را پیش پای او نهاده،و او در این راه به دست آوردهای عملی از قبیل هدایت و آرامش رسیده است،و بیم داد از این که به خدا نافرمانی کند که در این صورت آنان نمی توانند در برابر خدا یاریگر او باشند.

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی مِنْهُ رَحْمَةً

گفت:ای قوم من!چه گویید اگر از پروردگارم حجّتی به همراه داشته باشم و او مرا رحمت خویش ارزانی کرده باشد؟» یعنی ای مردم،چرا در راهی که پیش گرفته اید شک نمی کنید،و نمی اندیشید که راه من شاید درست باشد،به ویژه که در این مورد بیم«ضرر»هست (اگر راه حق را نپذیرید عذاب شما را فرو می گیرد).

فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللّٰهِ إِنْ عَصَیْتُهُ

-چه کسی مرا یاری می کند اگر از فرمان خدا سرپیچم؟» آدمی اگر احساس خطر کند به اندیشۀ تغییر راه خود می افتد.از این رو قرآن هشدار می دهد که اگر به درستی رسالت نیندیشند احتمال خطر هست.

فَمٰا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ

-اگر از شما فرمان برم جز به زیان من نخواهید افزود.» /5 افزون بر احتمال خطر،احتمال زیان و خسارت و از دست رفتن منافع نیز هست.

[64]

به عنوان آخرین سخن دربارۀ راهنمایی و اتمام حجّت برای قوم ثمود، و پس از آن که معجزه خواستند،خداوند«شتر»ی آفرید و صالح به آنان گفت:

وَ یٰا قَوْمِ هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهٰا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابٌ قَرِیبٌ

-ای قوم من!این ماده شتر خداوند است و نشانه ای است برای شما،بگذاریدش تا در زمین خدا بچرد و به بدی میازاریدش که به زودی،عذاب شما را فرو گیرد.»

ص :73

/5

[سوره هود (11): آیات 65 تا 68]

اشاره

فَعَقَرُوهٰا فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِی دٰارِکُمْ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (65) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا صٰالِحاً وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَلْقَوِیُّ اَلْعَزِیزُ (66) وَ أَخَذَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا اَلصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (67) کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا أَلاٰ إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِثَمُودَ (68)

/5

قوم ثمود را از رحمت خدا دوری باد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جریان رویارویی ثمود در برابر رسالت و پی کردن و کشتن«شتر»پایان یافت و هنگام کیفر سخت فرا رسید.خداوند سه روز به آنان مهلت داد و آن گاه وعدۀ درست خدا رسید.صالح و مؤمنان به سبب رحمت الهی از عذاب و نیز از خواری آن روز بد نجات یافتند و قوّت و عزّت خداوند جلیل تجلّی کرد.با«قوّت»خود بر هلاک کردن دشمنان و رهانیدن مؤمنان قادر شد و با«عزّت»خود آن را انجام داد.

امّا نوع عذاب صیحه ای بود که کافران را گرفت چنان که در خانه هایشان بی حرکت و خاموش شدند و همه چیز تمام شد و هیچ نشانه ای از ثمود نماند گویی وجود نداشته و از زندگی و رفاه برخوردار نبوده اند.این بود جزای کفر آنان که موجب دوری از رحمت خدا گردید!

ص :74

شرح آیات:
اشاره
کیفر سکوت

[65]

فرجام بد قوم ثمود که به سبب گردن کشی از حق به تدریج به آن گرفتار شدند فرا رسید:آنان شتر را که معجزۀ الهی بود کشتند.این معجزه را خود خواسته بودند و وجود شتر زیانی به حال آنان نداشت /5 بلکه سودمند بود،و این شتر را ستمکارترین فرد کشت.وی یک تن بود،امّا چون همه به کار او راضی شده سکوت کردند،در گناه او شریک شدند و خداوند خطا را به همۀ آنان نسبت داد.

فَعَقَرُوهٰا فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِی دٰارِکُمْ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ

-پس ماده شتر را پی کردند.گفت:سه روز در خانه های خود از زندگی برخوردار شوید و این وعده ای است عاری از دروغ.» سلطۀ سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی فاسد بود که در فضایی از انقیاد ساده به کشته شدن«ناقه»انجامید و این نتیجۀ طبیعی جمود،تقلید و نازش به دست آوردها بود.وضع خود کامگیها در سراسر تاریخ چنین بود.مردم را به خواب خوش دست آوردهای مادّی می برند و توان اندیشۀ سالم را از آنان می گیرند و آن گاه به استثمار و بهره گیری از نیروهای آنان،هر گونه بخواهند می پردازند و بی آن که ترسی از تمرّد و مقاومت داشته باشند،به پرتگاههای هلاکتشان می اندازند.

[66]

قدرتهای استکباری با قوم ثمود چنین کردند،امّا گناهکار اصلی خود ثمود بود،چرا که در آغاز در برابر قدرتها ساکت ماندند.خرسندی در برابر خود کامگی نخستین گام به سوی کشتارگاه است زیرا خود کامگان گرامی ترین چیز یعنی خرد و اندیشه را از آدمی می گیرند و در نتیجه زیان از سود بیش تر می شود.از همین رو بود که فرمان قاطع خدا(عذاب)به ثمود رسید.

فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا صٰالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ

-چون امر ما فرا رسید،صالح را با کسانی که به او ایمان آورده بودند به رحمت خویش از خواری آن روز نجات بخشیدیم،

ص :75

زیرا پروردگار تو توانا و پیروزمند است.» «عزّت»مظهر قدرت در عرصۀ اجتماع است و خداوند نمی گذارد که ارزشهای راستین در جانها و خردها و در اندرون نامه ها و سخن رانیها باقی بماند، بلکه به آنها در متن واقعیت تجسّم می دهد.آن گاه ظلم به تیرگیها و گناه به کیفر و فساد به ویرانی تحوّل می یابد.

/5

[67]

و ناگاه سکوت در برابر ظلم و خرسندی به گناه و تسلیم شدن در برابر فساد به«صیحۀ»نابود کننده بدل می شود،صیحۀ حقّی که از آن خاموش ماندند و کیفر گناهی که به آن خرسند شدند و فرجام تباهکاری که به آن گردن نهادند.

وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ

-و ستمگران را به صیحه ای فرو گرفت و در خانه های خود برجای مردند.» «صیحه»در یک لحظه رسید چنان که زبانهای کسانی را که در برابر ستم خاموش بودند خاموش کرد و آنان را که فریفتۀ منافع مادّی بودند از حرکت انداخت چنان که بر رو افتادند،رویی که آن را از قبول حق گردانده بودند.

[68]

کجاست آن دیاری که در آنها از زندگی خوش بهره مند شدند و روزگاری در آنها به سر بردند؟!کجاست آن جنب و جوش،و کجاست عمارت و دم و دستگاه؟همه ویران و نابود شد گویی از آغاز در آن سرزمین مردمی نبوده است.

کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا

-چنان که گویی هرگز در آن دیار نبوده اند.» أَلاٰ إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِثَمُودَ -آگاه باشید که قوم ثمود به پروردگارشان کافر شدند،هان بر قوم ثمود لعنت باد.» قوم ثمود از پرستش خدا و قبول رسالت سرباز زدند و پیامبر خود را که از سوی خدا آمده بود نپذیرفتند.انکار پیامبر در واقع انکار خداوند بود،و این حقیقت بزرگی است که آدمی از آن غافل است یا تجاهل می کند و میان خدا و رسالت او جدایی می اندازد و می خواهد عملا به رسالت کافر باشد و در عین حال ایمان به خدا را داشته باشد امّا این دو با یکدیگر تناقض آشکاری دارند.

ص :76

قوم ثمود خواستند که میان خدا و رسالت او جدایی اندازند و از این رو از رحمت الهی و نام نیک و ثواب آخرت محروم شدند.آیا آزموده را باید بیازماییم؟ /5

[سوره هود (11): آیات 69 تا 73]

اشاره

وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِیمَ بِالْبُشْریٰ قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ (69) فَلَمّٰا رَأیٰ أَیْدِیَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ اِمْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ یَعْقُوبَ (71) قٰالَتْ یٰا وَیْلَتیٰ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذٰا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ (72) قٰالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ رَحْمَتُ اَللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ اَلْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (73)

معنای واژه ها

70[أوجس]

:ایجاس به معنای احساس است و گفته می شود:اوجس خوفا یعنی ترسی را در دل نهان داشت.

[خیفة]

:ترس.

72[بعلی]

:بعلی به معنای شوهر است و در اصل به معنای مسئول و سرپرست یک کار می باشد.

ص :77

/5

آیا از کار خدا در شگفت هستی؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن مجید به سیاق خود قصّۀ رسالت در زمان ابراهیم(ع)را دنبال می کند و ضمن تلخیص قصّه آن را به داستان قوم لوط می پیوندد.سخن را با فضایی از سلام و مژدۀ آمیخته به ترس می آغازد:فرشتگان بر ابراهیم نازل می شوند و به او مژده می دهند که«فرزندانی»خواهد داشت که خط او را پی خواهند گرفت و دشمنانش را نابود خواهد کرد.

ابراهیم برای ایشان خوراک گوسالۀ بریان آورد،امّا نخوردند و وی بیمناک شد و پرسید که چرا نمی خورند.گفتند:ما فرستادگان خدا به سوی قوم لوط هستیم.

در این میان زن او که بر سر نماز یا سرگرم پذیرایی از مهمانان بود،از شگفتی و شادی به سبب هلاک قوم لوط خندید.خداوند او را به ولادت اسحاق و پس از او یعقوب بشارت داد.زن سخت شگفت زده شد و فریاد زد:من چگونه می توانم صاحب فرزند باشم حال آن که زنی سال خورده ام و شوهرم پیر است؟!فرستادگان گفتند:چرا از کار خدا در شگفتی؟خاندان شما مشمول رحمت و برکات الهی،و خدا ستوده و والا مقام و نیکوکار است.

/5 بدین سان خداوند قصّۀ اصحاب لوط را،که موضوع رسالت ابراهیم(ع)بود و ابراهیم سوی آنان نیز فرستاده شده بود،زمینه سازی کرد.

شرح آیات:
اشاره
ابراهیم و مژده های سه گانه

[69]

ابراهیم(ع)در تبلیغ یگانه پرستی پایداری می کرد و هیچ گونه شک و

ص :78

نومیدی به دل راه نمی داد.اینک هنگام بشارت مورد انتظار فرا رسیده بود.خداوند فرشتگانی را به صورت مردانی زیبارو به سوی او فرستاد و این امر بزرگداشت او و قدرشناسی جهاد دراز مدّت او بود.فرشتگان مژده دادند که:

1-به ارادۀ الهی پیروز خواهد شد؛ 2-دشمنان رسالت یعنی قوم لوط که خدا«اوّل المؤمنین»(ابراهیم)را به سوی آنان فرستاد،نابود خواهند شد.

3-پروردگار،پس از این همه رنج و مشقّت و نومیدی ابراهیم،فرزندانی به او خواهد بخشید تا راه او را ادامه دهند.

وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِیمَ بِالْبُشْریٰ قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ

-به تحقیق رسولان ما برای ابراهیم مژده آوردند.گفتند:سلام.گفت:سلام.» فرشتگانی که از جانب خدا نزد ابراهیم آمدند،شاید نخستین مهمانانی بودند که ابراهیم را که پیر و سال خورده شده بود از غربت روحی بیرون کشیدند،از این رو ابراهیم خوراک خوبی که گوسالۀ بریان بود بر ایشان آورد.

فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ

-و لحظه ای بعد گوساله ای بریان حاضر آورد.» /5 [70]

ابراهیم انتظار داشت که مهمانانش غذا بخورند و حتی به بلعیدن گوسالۀ بریان،همچون عادت مسافری که گذرش به صحرا افتاده باشد،بشتابند،امّا چنین نکردند و ابراهیم ناراحت و بیمناک شد،زیرا مهمان که غذا نخورند نیّت سوء دارد،امّا فورا ترسش ریخت و فرشتگان حقیقت امر را به او گفتند و پیام مهم خود را که مژدۀ نابودی قوم لوط ستیزه گر بود،اعلام کردند.

فَلَمّٰا رَأیٰ أَیْدِیَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمِ لُوطٍ

-و چون دیدند که بدان دست نمی یازند آنان را ناخوش داشت و در دل از آنها بیمناک شد.گفتند:مترس.ما را بر قوم لوط فرستاده اند.» [71]

در چهرۀ زن بردباری که با شوهرش ابراهیم در جهاد طولانی

ص :79

همکاری کرده بود،یعنی ساره دختر هاران دختر عموی ابراهیم،همسر و هم مسلک او شادی پیدا بود.از مژده ای که فرشتگان داده بودند می خندید بر سر نماز یا به هنگام خدمت برای مهمانان.

وَ امْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِکَتْ

-و زن او ایستاده بود و می خندید.» در این جا بود که فرستادگان مژدۀ دوم را که شگفت آورتر بود یعنی زادن فرزند را به وی دادند.

فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ یَعْقُوبَ

-فرشتگان او را به اسحاق بشارت دادند و پس از اسحاق به یعقوب.» [72]

ساره در شگفت بود که چگونه صاحب فرزند می شود؟خود و شوهرش هر دو پیر بودند.

قٰالَتْ یٰا وَیْلَتیٰ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذٰا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ

-زن گفت:وای بر من.آیا در این پیرزالی می زایم و این شوهر من نیز پیر است.این چیز عجیبی است.» [73]

فرستادگان خدا سومین و بزرگ ترین مژده را به خانوادۀ ابراهیم دادند و آن خشنودی خدا بود که متضمّن رفاه و خیر و رحمت از سوی او و نیز افزایش شمار افراد خاندان و پیشرفت و همکاری بود و به دنبال آن برکات خدا می رسید،زیرا آنان خاندان جهاد و ایمان بودند،و پروردگار ستوده و والا مقام است.

/5

قٰالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ رَحْمَتُ اللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ

-گفتند:آیا از فرمان خدا تعجّب می کنی؟رحمت و برکات خدا بر شما باد و او ستوده و بزرگوار است.» صفت«حمید»از آن روست که مردم خدا را به سبب بخشندگی و فضل گسترده اش می ستایند.

/5

[سوره هود (11): آیات 74 تا 83]

اشاره

فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِیمَ اَلرَّوْعُ وَ جٰاءَتْهُ اَلْبُشْریٰ یُجٰادِلُنٰا فِی قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوّٰاهٌ مُنِیبٌ (75) یٰا إِبْرٰاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا إِنَّهُ قَدْ جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذٰابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (76) وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالَ هٰذٰا یَوْمٌ عَصِیبٌ (77) وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کٰانُوا یَعْمَلُونَ اَلسَّیِّئٰاتِ قٰالَ یٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ (78) قٰالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِی بَنٰاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِیدُ (79) قٰالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلیٰ رُکْنٍ شَدِیدٍ (80) قٰالُوا یٰا لُوطُ إِنّٰا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّیْلِ وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ اَلصُّبْحُ أَ لَیْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِیبٍ (81) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ مٰا هِیَ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ بِبَعِیدٍ (83)

ص :80

/5

معنای واژه ها

74[الرّوع]

:ترسانیدن،«راع»:ترسانید،و«ارتاع»:

ترسید.«روع»:نفس،القی فی روعی یعنی در جانم افکنده شد.

75[اوّاه]

:آن که بسیار دعا کند،خدا را فرا خواند.

[منیب]

:باز گردنده به سوی خدا در همۀ امور.

ص :81

77[سیء بهم]

:آمدن ایشان او را غمگین کرد.

[ذرعا]

:توانایی و وسع.

[عصیب]

:بسیار سخت.«عصبت الشیء»یعنی آن را بستم.

80[رکن]

:ستون که بر بنیاد ساختمان قرار می گیرد.

[شدید]

:آن چنان فشرده که نتوان بازش کرد.

81[بقطع]

:بخش بزرگی که از شب گذشته باشد.و گفته اند:نیمه ای از شب.

82[سجّیل]

:سنگ سخت.

[منضود]

:پیاپی،چنان که یکی به دنبال دیگری بیاید.

83[مسوّمة]

:نشان دار،از«سیما»به معنی نشانه.

/5

دیار لوط را زیر و رو کردیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون ترس ابراهیم بر طرف شد و مژده ها را دریافت،با تضرّع از خدا خواست که قوم لوط را نجات دهد.ابراهیم به حق در اوج بردباری بود که همواره نجات قوم را می طلبید و این به سبب پیوستگی او به خداوند بود،امّا پروردگار اعلام کرد که مرگ آن قوم فرا رسیده و عذاب خدا بازگشتی نیست.

از سوی دیگر لوط به هنگام آمدن فرشتگان دلتنگ می شود،زیرا می دانست که قوم او طالب فسادند و به همین جهت به خانۀ او شتافتند تا بنا به عادت بد با مهمانان فساد کنند لوط به آنان پیشنهاد کرد که با دختران او ازدواج کنند و به راه

ص :82

درست بروند و متعرّض مهمانان نشوند و پرخاشگرانه به آنان گفت:آیا در میان شما مردی رشید نیست؟!نپذیرفتند،و لوط دریافت که جز خدا پناهی ندارد.در این جا بود که فرشتگان راز را آشکار کردند و او را آرام ساخته،گفتند تا شبانه از شهر بگریزد،زیرا عذاب /5 صبحگاه خواهد آمد.بدین سان خداوند سرزمینهای قوم لوط را ویران ساخت و بارانی از سنگها که نام آنان بر آنها نقش بسته بود بر سرشان فرو ریخت و مردند و از ایشان پندی در تاریخ ماند.

شرح آیات:
اشاره

[74]

چون دل ابراهیم از خبرهای ناگهانی آرام گرفت و مژدۀ پیروزی داده شد،مهربانی سرشارش او را واداشت که مردم را از نادانی برهاند.از این رو دربارۀ قوم لوط با خداوند به گفتگو پرداخت و با تضرّع از او خواست که فرصتی دیگر به آنان بدهد تا به راه آیند.

فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِیمَ الرَّوْعُ وَ جٰاءَتْهُ الْبُشْریٰ یُجٰادِلُنٰا فِی قَوْمِ لُوطٍ

-چون وحشت از ابراهیم برفت و شادمانی جایش را بگرفت با ما دربارۀ قوم لوط به مجادله برخاست.» [75]

گفتگوی ابراهیم با خدا و دفاع پیگیر او از مردم،دلیل آن است که پیامبران به مردم توجّه و دل سوزی داشتند و دعوت آنان برای مصالح خود نبود بلکه ناشی از دوستی عمیق به انسانها بود.

إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوّٰاهٌ مُنِیبٌ

-ابراهیم بردبار و نازکدل و فرمانبردار است.» ابراهیم(ع)با بردباری عظیم خود به آزار قوم صبر کرد و آرزومند بود که روزی هدایت یابند.وی همواره در انتظار هدایت آنان نه نابودی شان بود.پیوسته به خدا تضرّع می کرد.از راه مناجات با خدا به او پیوسته بود.دعا می کند که قوم را رهایی بخشد و فرصتی دیگر به آنان بدهد تا به راه بیایند.امّا از غیب آگاهی نداشت و نمی دانست که امیدی نمانده است.وی تأسّف می خورد و به هر حال

ص :83

تسلیم امر خدا بود و انابه می کرد و اگر دعایش اجابت نمی شد باز خشنود بود و باز هم انابه می کرد.

[76]

ابراهیم بردبار و انابه گر هم چنان برای قوم لوط نجات می طلبد،امّا /5 خداوند خطاب می کند که:

یٰا إِبْرٰاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا إِنَّهُ قَدْ جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذٰابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ

-ای ابراهیم!از این سخن اعراض کن.فرمان پروردگارت فراز آمده است و بر آنها عذابی که هیچ برگشتی ندارد فرود خواهد آمد.» و او می پذیرد.نتیجه آن که تا امری جدّی و حتمی نشده است آدمی می تواند برای تغییر آن عملا یا از راه دعا بکوشد،امّا چون حکم خدا صادر شد،تغییر آن ممکن نیست.

در مهمانی لوط(ع)

[77]

فرستادگان خدا از نزد ابراهیم(ع)به خانۀ لوط(ع)آمدند و در آن جا حادثۀ ناگوار دیگری روی داد و وضع سخت تر شد امّا امید گشایش می رفت.

وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالَ هٰذٰا یَوْمٌ عَصِیبٌ

-چون رسولان ما نزد لوط آمدند،لوط اندوهگین و دلتنگ شد و گفت:

امروز،روز سختی است.» لوط چنین می پنداشت که فرستادگانی که به صورت جوانان زیبا و نزد او آمده اند مهمان هستند و قوم او عادتا به مهمانان نظر بدی داشتند،از این رو غمگین شد و عرصه بر او تنگ گردید و دانست که روز سختی در پیش دارد و هیچ کاری نمی تواند بکند،زیرا در میان قومی طغیانگر که نه دین دارند نه شرف،گرفتار آمده است.

[78]

چون قوم لوط دیدند که جوانان به خانۀ لوط رفتند،به قصد کار زشت با آنان بدان جا شتافتند.لوط از انحراف جنسی بازشان داشت و آنان را به بازگشت به سنّت الهی یعنی ازدواج با زنان فرا خواند.

ص :84

وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ /5 وَ مِنْ قَبْلُ کٰانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئٰاتِ قٰالَ یٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ

-و قومش شتابان نزد او آمدند و آنان پیش از این مرتکب کارهای زشت می شدند،لوط گفت:ای قوم من!اینها دختران من هستند.

برای شما پاکیزه ترند.» برخی گفته اند:لوط(ع)از آنان خواست که با دختران امّت که در واقع دختران خود او،به سبب ابوّت روحانی و رسالتی،بودند ازدواج کنند،و برخی دیگر بر آنند که مرادش این بود که با دختران خود او ازدواج کنند و می خواست به هر وسیلۀ ممکن آنان را از کار زشت باز دارد.

فَاتَّقُوا اللّٰهَ

-پس از خدا بهراسید.» لوط می خواهد که به راه تقوا بروند و عادت زشت را رها کنند،و این هشدار پس از آن بود که راه درست اطفاء شهوت جنسی را نشان داده و خواسته بود که راه شرافتمندانه در پیش گیرند.

وَ لاٰ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی

-و مرا در برابر مهمانانم خجل مکنید.» ای قوم،اگر دین ندارید،دست کم عرف و آیین را رعایت کنید که طبعا هتک حرمت مهمان روا نیست.

أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ

-آیا مردی خردمند در میان شما نیست.» [79]

پاسخ قوم لوط در کمال نرمی و نیز بی شرمی بود.

قٰالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِی بَنٰاتِکَ مِنْ حَقٍّ

-گفتند:تو خود می دانی که ما را به دختران تو نیازی نیست.» یعنی دربارۀ آنچه به قضیّۀ دختران مربوط می شود،ناگزیر از ازدواج هستیم و این حقّ ماست امّا اکنون خواستار لذّتی هستیم که تکلیف و مسئولیتی برای ما ایجاد نکند.

وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِیدُ

-و تو می دانی که ما چه می خواهیم.» /5 می توان گفت که قوم لوط قوانین ازدواج را دشوار می شمردند و از این رو به انحراف جنسی می گراییدند و شاید پیامبرشان می خواست قیود را کمتر کند به دلیل

ص :85

آن که فرمود:«هؤلاء بناتی»و آنان گفتند:« مٰا لَنٰا فِی بَنٰاتِکَ مِنْ حَقٍّ ».

[80]

لوط از قوم خود قطع امید کرد و نومیدی بر او چیره شد و سخنانی اسف بار بر زبان آورد.

قٰالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلیٰ رُکْنٍ شَدِیدٍ

-لوط گفت:کاش در برابر شما قدرتی می داشتم یا می توانستم به مکانی امن پناه ببرم.» آرزو کرد که دارای چنان نیرویی می شد که می توانست با آنان مبارزه کند یا چنان قبیله ای می داشت که از وی حمایت می کردند.

[آیا صبح نزدیک نیست؟]

[81]

مشکل سخت تر شد تا آن جا که می بایست به لطف خدا امید بست.

در این هنگام بود که مهمانانی که مورد طمع جاهلان قرار گرفته بودند واقعیّت را آشکار کرده و گفتند که فرشتگان خدا هستند.

قٰالُوا یٰا لُوطُ إِنّٰا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ

-گفتند:ای لوط!ما رسولان پروردگار تو هستیم،دست آنها هرگز به تو نخواهد رسید.» آن گاه فرمانهای قاطع بعدی آمد:

الف: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ -چون پاسی از شب بگذرد خاندان خویش را بیرون ببر.» پس از آن که شب چادر قیرگون خود را برکشید و چشمها به خواب رفت خانواده ات را حرکت بده.

ب: وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ -و هیچ یک از شما روی بر نمی گرداند جز زنت که به او نیز آنچه به آنها رسد خواهد رسید.» به پشت سر نگاه نکن که بدانی کافران چه حالی دارند،جان و دل خود را از آنان جدا نگاه دار /5 تا شریک عذابشان نباشی.از این رو بود که زن لوط که جان و دلش با کافران بود همچون آنان گرفتار عذاب شد.

ص :86

سپس فرمان قاطع خدا از زبان فرشتگان اعلام شد که:

إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ

-وعدۀ آنها صبحگاه است.

آیا صبح نزدیک نیست؟» [82]

خداوند به قوم لوط چه کرد؟هر چه بود خود آنان کردند:سنّت های الهی را دگرگون کردند و از حال عادی در آوردند.به جای زنان از روی شهوت به مردان روی آوردند و خداوند به عنوان عذاب شهرشان را بر سرشان فرود آورد.

فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا

-چون فرمان ما فراز آمد،آنجا را زیر و زبر کردیم.» قوم لوط سفارشهای خدا و اندرزهای پیامبران را که همچون باران رحمت بود نپذیرفتند و در نتیجه عرضۀ عذاب سخت الهی شدند و به جای برکات باران عذاب آنان را فرو گرفت.

وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ

-و بر آن شهر بارانی از سنگهای سجّیل،پی در پی فرو باریدیم.» شاید مراد از سنگهای به هم چسبیده که گویی به رشته کشیده شده اند سنگهای آتش فشانی باشد،و اللّٰه اعلم.

[83]

آن سنگها برای چنین گروهی منحرف اختصاص داده شده بود و گویا نشانه هایی ویژه داشته است که این معنی را می رسانید.

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ مٰا هِیَ مِنَ الظّٰالِمِینَ بِبَعِیدٍ

-که بر آنها نشان پروردگارت بود و چنین عذابی از ستمکاران دور نیست.» /5

[سوره هود (11): آیات 84 تا 87]

اشاره

وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ وَ لاٰ تَنْقُصُوا اَلْمِکْیٰالَ وَ اَلْمِیزٰانَ إِنِّی أَرٰاکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ (84) وَ یٰا قَوْمِ أَوْفُوا اَلْمِکْیٰالَ وَ اَلْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (85) بَقِیَّتُ اَللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (86) قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ أَ صَلاٰتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ اَلْحَلِیمُ اَلرَّشِیدُ (87)

ص :87

/5

پیمانه و ترازو را کامل کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم در بحث از ملّتهای گمراه،فرجام مدین،قوم شعیب،را یادآور می شود.این قوم گرفتار فساد اقتصادی شدند و از پیمانه و ترازو کم می کردند.شعیب آنان را از این کار بازداشت و دستور داد که خدا را بپرستند و از برنامه های او در زندگی اقتصادی پیروی کنند و به آنان هشدار داد که به سبب ظلم و رفاه را از دست خواهند داد و عذاب الهی آنان را خواهد گرفت،و نیز از تباهکاری بر حذر داشت و به رعایت عدالت فرمان داد و یادآور شد که در صورت پذیرفتن هدایت و رسالت، خود ایشان منتفع خواهند شد و تأکید کرد که وی فقط رسانندۀ پیام الاهی است و عهده دار کارهای آنان هم نیست.امّا قوم او با این که خود او را قبول داشتند دعوتش را نپذیرفتند،و با آن که دانستند وی صاحب دین و متعهّد به شعایر و نیز بردبار و رشید است روا نداشتند که در کارهایشان مداخله کند و آنان را از پرستیدن خدایانی که پدرانشان می پرستیدند باز دارد یا آن که در کارهای اقتصادی آزادی آنان را

ص :88

محدود کند.

شرح آیات:
اشاره

[84]

کنارۀ جزیرة العرب مسکن قوم مدین بود که فراخی /5 روزی آنان را سرمست کرده بود،به یکدیگر ستم می کردند و از پیمانه و ترازو می کاستند و در زمین تباهکاری می کردند.

خداوند شعیب را فرستاد و او آنان را به پرستش خدا و اجرای تعالیم آسمانی فرا خواند.از خود پرستی و نیز پرستیدن ثروت فانی بر حذر داشت.از کاستن پیمانه و ترازو نیز بیم داد،زیرا این کار نوعی ستم و پیوندی فاسد میان آدمیان،و سبب نابودی خیر است،و همچنین آنان را از روزی که عذابش فراگیر است و گریز از آن نشدنی است بر حذر داشت.

وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ

-و بر مدین برادرشان شعیب را فرستادیم.گفت:ای قوم من!خدای یکتا را بپرستید،شما را هیچ خدایی جز او نیست.» قوم مدین مانند دیگر اقوام جاهل بودند که مدّعی ایمان ظاهری به خدا بوده، در واقع رسالت او را نمی پذیرفتند.از این رو شعیب قوم خود را به پرستش خداوند فرا خواند و گفت که شریعت را در روابط اجتماعی خود حاکم کنند و چنین نباشد که به ذکر نام خدای سبحان بسنده کرده خدایان دیگری را بپرستند چنان که کاهنان و طاغیان و اشراف و ثروتمندان می کنند.

وَ لاٰ تَنْقُصُوا الْمِکْیٰالَ وَ الْمِیزٰانَ إِنِّی أَرٰاکُمْ بِخَیْرٍ

-و در پیمانه و ترازو نقصان نکنید،اینک شما را در نعمت می بینم.» مراد این است که من زندگی مادّی شما را مرفّه می بینم امّا هر لحظه ممکن است این رفاه به سبب ظلم اجتماعی که دامنگیرتان شده است از میان برود.

وَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ

-و از روزی که عذابش شما را فرو گیرد بیمناکم.»

ص :89

انگیزه های سقوط

[85]

شعیب به قوم خود امر کرد که روند سقوطی را که در مدنیّت شکوفای آنان رخ نموده بود،متوقف کنند:

/5 1-بی اعتنایی به مقیاسهای اقتصادی که موجب اعتبار و اعتماد مردم است همچون پیمانه و ترازو که کاستن از آنها زوال نظام اجتماعی را به دنبال دارد.

زیرا پایۀ نظام بر اعتماد و توافق اجتماعی است و چون مقیاسها و ارزشها که باید ثابت و معتبر باشد خلل پذیرد اعتماد و توافقی وجود نخواهد داشت.

2-تغییر دادن روابط اجتماعی سابق.این روابط بر پایۀ محترم شمردن حقوق دیگران و رقابت سازنده برای بهره برداری از منافع زمین از طریق همیاری و اعتماد به یکدیگر استوار بود.آنان به جای آن رابطۀ مبارزه را نهادند که هر فرد یا گروهی یا دسته ای می خواهد به حقوق دیگران تجاوز کند که این کار اساس جامعه و پایۀ تمدّن را تهدید می کند.

3-این که علاقۀ طبیعی انسان به اصلاح و آبادانی و سازندگی و بهره برداری معقول را به رابطۀ تباهکاری و ویرانگری و زیاده روی در بهره برداری یا کج روی در آن بدل کردند.

بدین سان رسالت الهی به دست شعیب برای اهل مدین در لحظه ای که به هدایت نیازمندتر بودند،رسید.شعیب به آنان گفت:

وَ یٰا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیٰالَ وَ الْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ

-ای قوم من!ترازو را از روی عدل،کامل ادا کنید.» یعنی پیمان و ترازو را رعایت کنید تا کیل و وزن با عدالت کامل انجام گیرد.

وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ

-و به مردم چیزهایشان را کم مدهید.» کم فروشی نکنید چه در اشیای مادّی و چه در امور معنوی؛به ادای حقوق دیگران و احترام به آنان و شناخت منزلت و کرامت ایشان بی کم و کاست اهتمام

ص :90

بورزید.

وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ

-و چون تبهکاران در زمین فساد مکنید.» /5

رهنمود برای آینده

[86]

شعیب(ع)به قوم نادان رهنمودی مهم داد که استمرار تمدّن را تضمین می کرد و از هلاکت و نابودی نگاهشان می داشت.این رهنمود،گذشتن از جاذبیّت مادّه و پرواز در آسمان ایمان و اعتقاد عملی به آینده و سرانجام دورنگری و ژرف بینی بود،آن گاه گفت:

بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

-اگر ایمان آورده اید آنچه خدا باقی می گذارد برایتان بهتر است.» «بقیّت اللّٰه»چیست؟ خشنودی خدا و ثوابی که می دهد.

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که:برای قومی مانند قوم شعیب چگونه ممکن است به«باقیات صالحات»برسند؟مگر آن که عوامل هلاک کننده را که در آیۀ پیشین یاد شد ترک کنند،سپس در راه خدا بکوشند یعنی به اعمالی بپردازند از قبیل:اطعام درماندگان،تأدیه حقّ فقرا،بنای مساجد و رباطها،کمک مالی برای ساختن سدها،قناتها،راهها و...هر چه در راه خدا باشد.آیا چنین نیست؟ عمل کردن به مواردی که گفته شد سبب می شود که تمدّن و درخشندگی آن در آینده تداوم یابد و در مصرف دست آوردها در زمان حاضر زیاده روی نشود.هر تمدّنی در آغاز تکوین می درخشد.سپس باز می ایستد و آن گاه به سبب زیاده روی در مصرف به پایان می رسد و از میان می رود.امّا اگر مدنیّت برای زمان آینده پی ریزی و تداوم یابد و مناسبات مثبت و سازنده با مردم و طبیعت ایجاد کند،می ماند و ادامه می یابد.از این روست که فرمان الهی را که شعیب اعلام کرد ضامن تداوم تمدّن

ص :91

دانستیم.برخی آیات دیگر قرآن نیز به این حقیقت اشاره دارد از جمله:

اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ /5 أَمَلاً -. (1)

و نیز: زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِینَ... وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ -. (2)

وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ

-و من نگهبان شما نیستم.» شعیب گفت:این دروغ است که گمان کنید رهبر به بازداشتن عذاب از شما تواناست بی آن که کردار نیک کنید یا خود را تغییر دهید،بلکه شما در آغاز و انجام مسئولید.ظاهرا آیه اشاره به حالتی در کشورداری می کند که قوم شعیب به آن دچار شده بودند و این امر در ملّتهای عقب مانده روی می دهد که همۀ مسئولیّت را متوجّه قائد می کنند.

[87]

امّا قوم شعیب در وضع فاسد خود ماندند و پیامبر خود را عتاب کردند.

قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ أَ صَلاٰتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا

-گفتند:ای شعیب!آیا نمازت به تو فرمان می دهد که ما آنچه را پدرانمان می پرستیدند ترک گوییم.» گویا بت پرستی نزد ایشان دین مقدّسی گردیده بود چرا که کار پدران بوده است.از این رو شخص با ایمانی مانند شعیب را روا نیست که با بت ها معارضه کند.سایر نظامها همچون حکومت مطلقۀ فردی نیز چنین است.

أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا

-یا در اموالمان آن چنان که می خواهیم تصرّف نکنیم.» آیا نماز تو،ای شعیب،مانع از این است که مال بیندوزیم از راه مشروع یا نامشروع؟و به مردم ستم کنیم یا کم فروشی کنیم؟ /5 و مال خود را به هر طریقی که

ص :92


1- 9) -سورۀ کهف46/.
2- 10) -آل عمران14/.

بخواهیم در راه صلاح یا فساد خرج کنیم؟! إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ -براستی تو مردی بردبار و خردمند هستی.» تو جوان سبک سری نیستی که با آیین پدران درافتی و حقوق صاحبان ثروت و مزایای آنان را محترم نشماری.

از سخنان قوم شعیب توان فهمید که سخت گمراه شده بودند تا آن جا که خوب را بد و بد را خوب می پنداشتند.«فساد»دین مقدّس آنان گشته بود،و این امور انحراف محض نبود و از همین رو اندرز شعیب سودی نبخشید.

/5

[سوره هود (11): آیات 88 تا 95]

اشاره

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ أُخٰالِفَکُمْ إِلیٰ مٰا أَنْهٰاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ اَلْإِصْلاٰحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِیقِی إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ (88) وَ یٰا قَوْمِ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقٰاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ (89) وَ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ (90) قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ مٰا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمّٰا تَقُولُ وَ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِینٰا ضَعِیفاً وَ لَوْ لاٰ رَهْطُکَ لَرَجَمْنٰاکَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْنٰا بِعَزِیزٍ (91) قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اَللّٰهِ وَ اِتَّخَذْتُمُوهُ وَرٰاءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (92) وَ یٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ وَ اِرْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ (93) وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا شُعَیْباً وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ أَخَذَتِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا اَلصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (94) کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا أَلاٰ بُعْداً لِمَدْیَنَ کَمٰا بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

/5

ص :93

معنای واژه ها

91[نفقه]

:فقه فهمیدن سخن و محتوای آن است،و اصطلاحا به قسمی از علوم دینی گفته می شود و آن علم به مدلول ادلّۀ سمعی است،امّا اصول دین علم به مدلول ادلّۀ عقلی است.

[رهطک]

:قوم و عشیرۀ انسان و در اصل به معنی بستن است.

[لرجمناک]

:رجم:سنگسار کردن.

92[ظهریّا]

:آنچه به پشت می اندازند و فراموش می شود.

گویند:قد جعل فلان هذا الامر بظهره:یعنی به آن اعتنا ندارد.

93[و ارتقبوا]

:منتظر باشید.

ص :94

/5

مبادا مخالفت من شما را به بلا دچار کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین دیدیم که قوم شعیب در دفاع از خرافات و بت پرستی مجادله کردند،امّا شعیب در بیان حق پای فشرد و احتجاج کرد که:

1-خداوند او را هدایت کرده و حجّت آشکاری به او داده است؛ 2-حیات شخصی او به بهترین وجه است؛ 3-وی نخستین کسی است که از برنامه های خدا پیروی می کند؛ 4-هدف او اصلاح وضع فاسد است تا آن جا که بتواند؛ 5-بی توجّهی قوم اهمیّتی برای او ندارد و نومید هم نیست،زیرا او به توفیق الاهی به دعوت برخاسته و اعتماد و بازگشت او نه به خود و مردم بلکه به خداست.شعیب به آنان هشدار داد که ستیزه و مخالفتشان با وی ایشان را همچون /5 اقوام گمراه گذشته در ورطۀ هلاک می اندازد.قومهای نوح و صالح و لوط که از حیث زمان و مکان یا هر دو به آنان نزدیک اند باید مایۀ عبرت باشند.

آن گاه شعیب بار دیگر آنان را به آمرزش خواهی و توبه فراخواند،لیکن پاسخی نیافتند و گفتند:ما بسیاری از سخنان تو را نمی فهمیم.معیار ما در ارزش گذاری سخنان،خود سخن نیست بلکه خود گوینده است.ما در میان خود تو را ناتوان می بینیم و اگر پیروان و خاندان تو نبودند سنگسارت می کردیم.فرمود:«آیا خاندان و قبیلۀ من در نظر شما از خدایی که من و شما را آفریده عزیزتر است؟!».

ص :95

سپس از موضع قاطع گفت:«هر چه خواستید بکنید،من هم به کار خود ادامه می دهم و آینده نشان خواهد داد که عذاب خوار کننده چه کسی را خواهد گرفت؟دروغگو منم یا شما؟منتظر باشید من نیز منتظر و شاهد خواهم بود.فرمان خدا(صیحه)رسید.شعیب و پیروان او به لطف پروردگار نجات یافتند و کافران در خانه هاشان بر جای خود خشک شدند و از میان رفتند،گویی در آن جا ساکن نبوده اند.خداوند آنان را از رحمت خود محروم کرد چنان که پیش از آن قوم ثمود گرفتار شده بودند.

شرح آیات:
اشاره
شخصیّت پیامبر

[88]

اسلوب رسالت ادامه دارد،اسلوبی که دلها را روشنی می بخشد،و با و جدان پس از زدودن زنگ آن سخن می گوید و پردۀ آن را کنار می زند.کار شعیب این چنین بود،از خود آغاز کرد،واقعیّت تازه ای را پیش قوم نهاد.

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی

-گفت:ای قوم من! چه می گویید اگر با من از جانب پروردگارم حجّتی باشد.» اگر روشن شود که دید من سالم و راهم درست است و حجّت واضحی از سوی خدا دارم،چه می کنید؟آیا خطا نیست که در این باره نیندیشید و از آغاز رد کنید.

/5

وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً

-و او مرا رزقی نیکو عطا کرده باشد.» اخلاق نیکوی شعیب،رفتار خوب،ارادۀ استوار،تندرستی،تکامل معنوی، و افزون بر همۀ اینها رسالت از سوی خدا که نعمت بزرگی است،شواهدی بر درستی را او بودند.

وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ أُخٰالِفَکُمْ إِلیٰ مٰا أَنْهٰاکُمْ عَنْهُ

-اگر شما را نهی می کنم برای آن نیست که خود سودی ببرم.» من نخستین کسی هستم که به«محتوای رسالت»عمل می کنم که دلیل

ص :96

راستگویی من و نیز خرسندی من به آن است و در آن تکلّف و تحمیلی نمی بینم.

إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الْإِصْلاٰحَ مَا اسْتَطَعْتُ

-تا آن جا که بتوانم قصدی جز به اصلاح آوردنتان ندارم.» به رغم اختلافی که در مفهوم صلاح و فساد در بعضی از ابعاد آن است، بیشتر مردم بر آنند که دلها را به هم نزدیک کردن،دعوت به پرهیزگاری،درستی پیمانه و ترازو و اهتمام به حال محرومان و مستضعفان همه صلاح و نیکی است و پیامبر شخصا به کار نیک می پردازد و این را دلیلی بر حقیقت رسالت اعلام می کند.

وَ مٰا تَوْفِیقِی إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ

-توفیق من تنها با خداست.به او توکّل کرده ام و به درگاه او روی می آورم.» میزان موفقیت برنامه های پیامبران بالاتر از تمام موازین است زیرا این موفقیت از عامل ناشناخته ای برای پیروزی بهره مند است و آن توفیق خدا و درستی بینش پیامبرانه است،که به نوبۀ خود دلیلی بر صدق رسالت است.از سوی دیگر وضع برنامه هایی که به غیب متّکی است و غیب عامل مهمّی در روند آن برنامه هاست،دلیل دیگری است بر درستی رسالت،و این همان توکّل است.پیامبر مردی متّکی به غیب است نه تنها در کارها و رفتارش بلکه در انابه به خدا و تضرّع و نماز بسیار و رشد و بردباری؛ (1) و چنان که آیه اشاره دارد شعیب به خدا متوجّه بود و انابۀ او از پیامبران دیگر بیشتر بود تا آن جا که گفته اند:از ترس خدا و شکر گزاری به او به قدری گریسته بود که چشمش نابینا شده بود.

/5

نشانه های عذاب

[89]

شعیب قوم خود را از ستیزه و مخالفت با رسالت که به مجرّد اعلام پیامبری آغاز شد،بر حذر داشت و خواست که آنان را به این نکته متوجه کند که

ص :97


1- 11) -به نظر می رسد که مطلب چنین باشد:پیامبر متّکی به غیب است نه تنها در انابه و تضرع و نماز و... بلکه در کارها و رفتارش(مترجم).

حساب اندیشه از گویندۀ آن جداست.اگر روشهای راعی و اسلوبهای تبلیغ خشم آنان را بر می انگیزد،روا نیست که با مخالفت با اندیشۀ درست به خود ستم ورزند، زیرا دچار رنجهای سختی می شوند.

وَ یٰا قَوْمِ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقٰاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ

-ای قوم من!مخالفت با من شما را به کاری وا ندارد تا آنچه بر قوم نوح یا هود یا صالح در همین نزدیکی به قوم لوط رسید به شما نیز برسد.» [90]

آن گاه شعیب از آنان خواست که خود را اصلاح کنند و از گناهان آمرزش بخواهند تا مبادا گناهان گذشته سبب انکار رسالت و مخالفت اوامر الهی باشد.

وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ

-از پروردگارتان آمرزش بخواهید،به درگاهش توبه کنید که پروردگار من مهربان و درست است.» دعوت به آمرزش خواهی از آن روست که گاهی انسان به کارهای بد خو می گیرد و چنین می پندارد که خدا رهایش کرده و در پی آن نومیدی از رحمت الهی به او دست می دهد و همۀ اینها سبب می شود که خود را به دامن کفر بیندازد تا اعمال فاسد خود را توجیه کند.از اینجاست که شعیب قوم خود را به مخالفت با عادت و امیدواری به رحمت خدا واداشت.

[91]

اینک نوبت قوم شعیب فرا رسید تا دلایل شعیب را رد کنند،امّا چه گفتند؟و چگونه به ردّ رسالت از نیروی نادانی و ستیزه،تمسّک به مادّیّات و غرور بهره گرفتند؟ قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ مٰا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمّٰا تَقُولُ وَ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِینٰا ضَعِیفاً وَ لَوْ لاٰ رَهْطُکَ /5 لَرَجَمْنٰاکَ -گفتند:ای شعیب!بسیاری از چیزهایی را که می گویی نمی فهمیم.تو را در میان خود ناتوان می بینیم،اگر برای قبیله ات نبود سنگسارت می کردیم.» یعنی اگر عشیرۀ تو نبود تو را به بدترین صورت می کشتیم.

ص :98

وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْنٰا بِعَزِیزٍ

-و تو بر ما پیروزی بیابی.» [92]

شعیب آن مردم نادان را که با خدا عناد می کردند و از قبیلۀ شعیب می ترسیدند سفیه خواند و:

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَرٰاءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ

-گفت:ای قوم من!آیا قبیلۀ من نزد شما از خدا پیروزمندتر است؟آیا خدا را پس پشت خویش افکندید و حال آن که پروردگار من به هر چه می کنید احاطه دارد.» یعنی کاری نمی توانید بکنید زیرا در ید قدرت الهی و قلمرو حکومت او هستید.

[93]

آن گاه مرحلۀ تحدّی و مبارزه رسید.شعیب از دشمنان جدا شد و گفت به شیوۀ خود کار کنید،و من طبق دستور خدا عمل می کنم،و هر دو منتظر عواقب خواهیم بود.

وَ یٰا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ

-ای قوم من!شما هم چنان که هستید به کار خویش مشغول باشید و من هم به کار خویش مشغول می شوم.به زودی خواهید دانست که آن عذاب خوار کننده بر چه کسی فرود می آید و چه کسی دروغگوست،منتظر بمانید،من نیز با شما منتظر می مانم.» بدین سان شعیب پس از جهاد و حصول عوامل آشکار پیروزی،در انتظار فرج بود،و انتظار فرج از برترین اعمال است.در حدیث نبوی آمده:«افضل اعمال امّتی انتظار الفرج».

[94]

سرانجام فرجام کار که پرده از چهرۀ حقیقت مظلوم بر انداخت تا از ستیزه کاران انتقام گیرد،فرا رسید.

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ /5 ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ

-چون امر ما فراز آمد شعیب و کسانی را که به او ایمان آورده بودند به رحمت خویش رهانیدیم و

ص :99

ستمکاران را صیحه ای فرو گرفت و در خانه های خویش برجای مردند.» [95]

و چنان نابود شدند که گویی کسی در آن دیار نبوده است.

کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا أَلاٰ بُعْداً لِمَدْیَنَ کَمٰا بَعِدَتْ ثَمُودُ

-چنان که گویی هرگز در آن دیار نبوده اند هم چنان که لعنت بر قوم ثمود.» /5

[سوره هود (11): آیات 96 تا 103]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ (96) إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مٰا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ (97) یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ اَلنّٰارَ وَ بِئْسَ اَلْوِرْدُ اَلْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ لَعْنَةً وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ بِئْسَ اَلرِّفْدُ اَلْمَرْفُودُ (99) ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْقُریٰ نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهٰا قٰائِمٌ وَ حَصِیدٌ (100) وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمٰا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ اَلَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ مٰا زٰادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ (101) وَ کَذٰلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذٰا أَخَذَ اَلْقُریٰ وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ (102) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خٰافَ عَذٰابَ اَلْآخِرَةِ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ اَلنّٰاسُ وَ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ (103)

/5

معنای واژه ها

98[یقدم]

:قدمت القوم:در پیش آنان راه رفتم و ایشان پیروی کردند.

ص :100

[الورد المورود]

:«ورود»در آمدن به آب،و اصل آن نزدیک شدن به ورود در آب است.مراد این است که چه بد است آن آبی که تشنگان برای زنده نگاه داشتن خود بدان وارد می شوند،یعنی آتشی که در آن داخل می شوند.

99[الرّفد المرفود]

:عطایی که به آنان بخشیده می شود.

100[قائم]

:باقی،اگر چه اهل آن قریه نابود شده باشند.

[حصد]

:به معنی محصود(درویده)،مراد چیزی است که درو شده و اثرش از میان رفته باشد.

101[تتبیب]

:زیان و صدمه زدن.

/5

کار فرعون درست نبود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند موسی را با آیات روشن و حجّت آشکار(معجزه)فرستاد.«آیات» همان ارزشهایی بود که موضوع دعوت موسی را تشکیل می داد و نیز حقایقی که آنها را به مردم بیان می کرد و همان فطرت فراموش شده ای که آن را در دلها زنده گردانید و معرفتی که از آن ناآگاه بودند و خداوند آگاهشان کرد.

موسی با حجّت و برهان نزد فرعون و بزرگان قوم او آمد،امّا بزرگان نپذیرفتند و از فرعون پیروی کردند که ناکامل و هدایت نایافته بود،زیرا وی پیروان خود را به جایگاه بد یعنی دوزخ فرا می خواند که لعنت خدا در دنیا و آخرت را به دنبال داشت.

چه راهنمایی و پذیرایی بدی بود! آیا خداوند به آنان ستم کرد؟نه،ایشان به خود ستم کردند که پیرو فرعون

ص :101

و سایر خدایان دروغین شدند و این خدایان به هنگام نزول عذاب به یاری آنان نشتافتند،عذاب خدا سخت و دردناک است.

/5 پس هر که از عذاب آخرت بترسد،نابودی قریه ها برای او عبرتی خواهد بود امّا آن که از روز رستاخیز که مردم و فرشتگان در آن حضور می یابند نترسد،آیات و عبرتها به حال او سودی نخواهد داشت.

شرح آیات:
اشاره

[96]

هدف از ارسال پیامبران به سوی مردم این بوده که آنان را به کار بستن پیمان فطرت وادارند،و خردهایشان را بیدار کنند و این پیامبران نیازی به آوردن معجزه نداشتند،با این همه رحمت خداوند سبحان ایجاد کرد که حجّت به طور قاطع تمام شود و بی اتمام حجّت کامل عذابشان نکند،از این رو فرمود:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ

-و ما موسی را همراه با آیات و حجّت آشکار خویش فرستادیم.» این معجزه مار بزرگی بود که همۀ ریسمانهای ساحران را بلعید و سرانجام ساحران به خداوند ایمان آوردند.و معجزۀ دیگر«ید بیضا»بود،امّا فرعون رسالت موسی را نپذیرفت.

[97]

إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ -نزد فرعون و مهتران قومش،امّا آنان پیرو فرمان فرعون شدند.» آن قوم پیرو فرمان فرعون شدند که مدّعی خدایی بود،امّا راه فرعون نه بر پایۀ خرد و تجربه،بلکه بر پایۀ خواهش نفس و شهوات بود،و آدمی چه قدر باید ظالم به نفس باشد که از کسی که اسیر شهوات است پیروی کند،و اگر میزان طاعت هوای نفس و شهوات باشد بهتر آن است که تو از شهوات خود پیروی کنی نه از شهوات دیگران! /5 میزان در اطاعت از دیگری این است که وی خردمندتر و مجرّب تر باشد،امّا اگر اوامر او سبک و بی خردانه و قائم بر پایۀ واکنشهای مرحله ای و آنی باشد و نیز بر اساس روش عقلانی و ایمانی سالم نباشد چگونه می توانی از او اطاعت

ص :102

کنی؟! فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مٰا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ -پس از فرمان فرعون پیروی کردند که فرمانی حکیمانه نبود.» [98]

چرا راه فرعون درست نبود؟زیرا وی زندگی را در چار چوب دنیا می دید و دربارۀ زندگی آخرت چیزی نمی دانست،از این رو همۀ اندیشه ها و عمل کردهای او خطا بود.چه،شناخت او از زندگی شناختی نادرست بود.به همین جهت در روز قیامت پیشاپیش قوم گمراه خود به سوی آتش حرکت می کند.

یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ

-در روز قیامت پیشاپیش قوم خود بیاید و همه را به آتش در آورد که وارد شدن را بد بد جایگاهی است.» [99]

فرعون یاران و پیروان خود را وارد دوزخ می کند،دوزخی که در آن جا نه رحمتی هست و نه نعمت و آسایشی،و پایانی هم ندارد.آتش آن بسیار گرم است.دوزخی بسیار ژرف که نورش تاریکی است و سوخت آن دوزخیانند.

افزون بر عذاب جسمانی که فرعون سبب آن شده بود،در معرض عذابی دیگر یعنی عذاب بدنامی و نیز لعنت که تا ابد دامنگیر ایشان است قرار گرفتند.

اینک قرآن پس از هزاران سال که از مرگ فرعون و قومش می گذرد ملعون بودن آنان را بیان می کند.

آیا این عبرت انگیز نیست؟ وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ لَعْنَةً /5 وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -لعنت این جهان و لعنت روز قیامت را از پی دارند.» در این دنیا به لعنت و در روز قیامت افزون بر عذاب باز هم به لعنت گرفتار می شوند! بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ -و چه بد عطایی به آنان داده شده است.» «ورد مورود»یعنی وارد شدن به آتش دوزخ که اثر مادّی است و«رفد» مرفود»یعنی عطیّۀ بد داده شده که آثار معنوی است.این بود کیفر قوم فرعون که از

ص :103

او پیروی کردند.بنا بر این روا نیست که کسی از دیگری پیروی کند که او را به راه راست نمی برد بلکه گمراهش می کند.

[100]

ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْقُریٰ نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهٰا قٰائِمٌ وَ حَصِیدٌ -اینها اخبار قریه هایی است که برای تو حکایت می کنیم؛قریه هایی که بعضی هنوز برپایند و بعضی ویران.» قریه هایی باقی اند و قریه هایی دیگر از میان رفته اند.باقی ها اگر ظالم به نفس باشند نابود خواهند شد امّا آنها که از میان رفته اند مانند مزرعه ای هستند که درویده باشد و چیزی از آن بر جای نماند.نابودی این قریه ها مایۀ عبرت ماست.

پند قریه های از میان رفته

[101]

پندی که این قریه ها به ما می دهند در آیۀ بعد است که خدا فرمود:

وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

-ما به آنها ستم نکردیم بلکه خود به خود ستم می کردند.» خداوند زندگی خوشی به مردم این قریه ها بخشید و فرصتی برای هدایت داد و در مواردی که خطر آنان را تهدید می کرد مصلحانی فرستاد.اینان آنچه در توان داشتند به کار بردند.بیم و امید دادند، /5 آیات الهی را یاد کردند،به بیدار ساختن خردها پرداختند و هر چه می توانستند کردند جز هدایت اجباری.امّا کافران از فرصت هدایت بهره نگرفتند،به ستیزه و مبارزه و گردن کشی و ظلم به نفس ادامه دادند.

انحراف اصلی این بود که در راه پرستش خدایان رنجها کشیدند امّا این خدایان در لحظه ای که عذاب سخت الهی فرا رسید به فریاد آنان نرسیدند و نتوانستند یاریشان کنند.

فَمٰا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ

-و چون امر پروردگار تو فراز آمد خدایانی که به جای خدای یکتا می پرستیدند هیچ به کارشان نیامدند.»

ص :104

وجود خدایان مانع اجرای فرمان الهی نشد.

وَ مٰا زٰادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ

-و جز زیانکاری چیزی بر آنها نیفزودند.» بلکه بر شدّت عذاب و هلاک و زیانکاری افزود.

[102]

وَ کَذٰلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذٰا أَخَذَ الْقُریٰ وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ -این چنین بود مؤاخذۀ پروردگار تو وقتی که بخواهد قریه ای ستمکار را به مؤاخذه کشد که مؤاخذه ای سخت دردناک است.» نکته ای که در این قصّه هست در دو چیز خلاصه می شود:

1-عذاب و مجازات خدا سخت و دردناک است و ما نباید فرمانهای خدا را خوار و کیفر او را سبک بشماریم.

[103]

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خٰافَ عَذٰابَ الْآخِرَةِ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ -در اینها برای کسانی که از عذاب آخرت بیمناکند عبرتی است،در آن روز که مردم گرد آورده شوند و آن روز که مردم را در آن حاضر آورند.» 2-عذاب دنیا که سخت و دردناک است به مؤمنان می فهماند که عذاب /5 آخرت سخت تر و دردناک تر است.

مؤمن از طریق برخورد با آلام دنیوی،به روز جزا(قیامت)متوجّه می شود که همۀ مردم در آن روز گرد می آیند و شاهدانی از مردم و فرشتگان حضور می یابند.بر ماست که با آگاهی از چنین روزی زندگی کنیم و خوف آخرت داشته باشیم.

/5

[سوره هود (11): آیات 104 تا 109]

اشاره

وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ إِلاّٰ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) یَوْمَ یَأْتِ لاٰ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ (105) فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا فَفِی اَلنّٰارِ لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ (106) خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ (107) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ عَطٰاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ (108) فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمّٰا یَعْبُدُ هٰؤُلاٰءِ مٰا یَعْبُدُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّٰا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنْقُوصٍ (109)

ص :105

/5

معنای واژه ها

106[زفیر و شهیق]

:«زفیر»بازدم،و نیز باز گردانیدن نفس با صدا به جهت غم است.اصل«زفیر»شدّت است «زفرت النّار»یعنی نعرۀ شعلۀ آتش شنیده شد.«شهیق» صدای سختی که از اندرون با نفس کشیدن بیرون می آید،و اصل آن طول بسیار است.زفیر و شهیق را به معنی عرعر خر،اوّل و آخر آن،نیز گفته اند.

107[ما دامت]

:هر قدر که باقی ماند.

108[مجذوذ]

:بریده شده.از«جذّ».

109[مریة]

:شکّی که دلالت بر تهمت زدن کند.

/5

فرجام آدمی:از بدبختی دوزخ تا خوشبختی بهشت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان بخش پیشین سخن از تحذیر از رستاخیز بود و در این جا به عنوان

ص :106

تأکید مطلب آمده است که تأخیر روز قیامت نامحدود نیست بلکه در پایان مدّت معیّنی خواهد رسید.ما با قطار زمان به آن نزدیک می شویم.در آن روز حکومت الهی آشکار می شود چنان که کسی قادر به سخن نیست مگر آن که خدا اجازه دهد،و مردم به دستۀ خوشبختان و دستۀ بدبختان تقسیم می شوند.بدبختان در آتش دوزخ میان مرگ و زندگی هستند و تا آسمان و زمین برقرار است در آن جا می مانند مگر آن که خدا بخواهد،امّا خوشبختان در بهشت جاودانی اند ما دام که آسمان و زمین باقی است مگر آن که خدا خواهد،و این بهشت بخشش ناگسستنی خداست.

شرح آیات:
اشاره
پس برخی از ایشان بدبخت و برخی خوشبخت هستند

[104]

چرا خداوند عذاب را به تأخیر می افکند؟زیرا از پیش مدّت مقرّری تعیین کرده /5 و به سبب حکمت و رحمت در این مدّت فرصت آزمایش به مردم داده است:هر که ایمان آورد و کار نیک کرد،از عملش سود می برد و از پایان گرفتن مدّت نمی هراسد،و هر کس کوتاهی کرد فرصت را از دست داده است،و هر گاه آدمی قابلیّتهای خیر و شرّ خود را با تحوّل زمان بروز داد مدّت آزمایش او پایان گرفته است و باید آمادۀ ترک کردن حوزۀ امتحان که همان دنیاست باشد و به سوی جزای عمل در آخرت روانه شود.

وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ إِلاّٰ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ

-و ما آن را جز برای زمانی معین به تعویق نمی اندازیم.» یعنی تأخیر به جهت مدّت مقرّری است که خداوند در دنیا برای انسان تعیین کرده است.

[105]

چون آن روز ترسناک برسد،سکوت مهیب همه جا را فرا می گیرد و مردم در پیشگاه خدا خاموش می ایستند.کسی جز به اجازۀ خدا سخن نمی گوید و این دالّ بر احاطۀ حکومت خدا بر همگان است.

یَوْمَ یَأْتِ لاٰ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ

-روزی که چون بیاید هیچ کس جز

ص :107

به فرمان او سخن نگوید.» در آن روز مردم خود به دو گروه تقسیم می شوند:بدبختان که فرصت کارهای نیک را در دنیا از دست داده اند و در این جا دستشان خالی است و اعمالشان صرفا بد است.اینان اهل دوزخ اند،خوشبختان که کارهایشان صرفا برای خداست و در نتیجه اهل بهشت اند.

فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ

-و مردمان بعضی بدبخت و بعضی خوشبخت باشند.» [106]

کیفر بدبختان این است که در آتش می سوزند نه می میرند و نه زنده می مانند بلکه مدام دچار رنجهای گوناگونند.گاهی به جهت ضعف آهی خفیف (زفیر)و گاه به سبب درد سخت آهی بلند(شهیق)می کشند.

فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّٰارِ لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ

-امّا بدبختان در آتش اند و مردمان را در آن جا ناله ای زار و خروشی سخت بود.» [107]

این کافران در آتش دوزخ جاودان می مانند تا زمانی که آسمانها و زمین پیرامون دوزخ پایدار باشند.

/5

خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ

-و تا آسمانها و زمین باقی است در آن جا جاودانه بمانند مگر آنچه پروردگارت بخواهد.» پرسشی که مفسّران مطرح کرده اند این است که چرا استثنای«مشیّت الهی»آمده است؟و پاسخهای متعدّد گفته اند و به نظر من پاسخ نزدیک به حقیقت این است که خدا به وعدۀ خود وفا می کند امّا چیزی بر او محتوم نیست خاصّه که کیفر و پاداش برای بدبختان است امّا دربارۀ خوشبختان به اندازۀ گناه نیست بلکه تنها بر حسب کار نیک است.و از سوی دیگر همۀ اینها به مقام ربوبیّت مرتبط است.نماز چون برای خداست،ثواب بزرگی دارد و همچنین ترک نماز کار قبیح و دارای کیفر سختی است،این نیز به مقام پروردگار متعال مربوط است و به همین سبب اوست که مدّت و اندازه و نهایت آن را تعیین می کند چنان که آیه به این اشاره دارد.

ص :108

إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ

-همانا خدای تو هر چه خواهد کند.» [108]

امّا خوشبختان در بهشت اند،ما دام که زمین و آسمان آن برجاست، لیکن مشیّت خدا فوق همۀ اینهاست.می توان گفت ارادۀ خدا که محدود نیست بر این تعلّق گرفته است که بهشت را جاودانی کند تا مؤمنان زمان بیشتری برای ماندن در آنجا داشته باشند.

وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ

-امّا نیکبختان تا آسمانها و زمین باقی است در بهشت جاویدان بمانند مگر آنچه پروردگارت بخواهد.» معنایی را که برای مشیّت گفتیم،آیۀ:

عَطٰاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ

-عطای او هیچ منقطع نمی شود.» تأیید می کند که اشاره به عطای ناگسستنی خدا دارد.شاید مفهوم آیه خلود در بهشت است امّا نه به آن معنی که تبدّل ذاتی باشد که در /5 عالم هستی روی می دهد و طبیعت آن از فانی به خالد تحوّل یابد،بلکه بدین معنی که خدا اراده کرده که بهشت جاودانی باشد و اللّٰه اعلم.

[109]

پافشاری کافران در عقیدۀ باطل خود و نیز عناد آنان در گمراهی ممکن است مؤمن را دچار شک کند که راه آنان درست است یا تا حدّی حق به جانب ایشان است.خداوند این شک را مردود می داند و می گوید در بطلان عقیدۀ آنان نباید تردید کرد.

فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمّٰا یَعْبُدُ هٰؤُلاٰءِ

-از آنچه اینان می پرستند در تردید مباش.» عبادت کافران باطل است و آنان از پدرانشان که گمراه بوده اند تقلید می کنند و چنان که خداوند آن پدران را با عذاب دنیوی کیفر داد اینان را نیز عذاب خواهد کرد.

مٰا یَعْبُدُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّٰا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنْقُوصٍ

-جز بدان گونه که پدرانشان پیش از این می پرستیدند،نمی پرستند،ما

ص :109

نصیب آنان را بی کم و کاست خواهیم داد.» /5

[سوره هود (11): آیات 110 تا 112]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (110) وَ إِنَّ کُلاًّ لَمّٰا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمٰالَهُمْ إِنَّهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (111) فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ وَ مَنْ تٰابَ مَعَکَ وَ لاٰ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (112)

/5

پایداری کن چنان که خدایت فرمان داده است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین دیدیم که مقیاس ایمان بدبختی یا رستگاری در روز قیامت است.در اینجا قرآن می خواهد ایمان به آخرت را مبتنی بر اعمال در دنیا کند.از این رو پیامبر را از تردید در گمراهی کافرانی که خدایانی را می پرستند باز می دارد و می فرماید:اینان بر مشرکان پیشین برتری ندارند و خداوند آنان را بی هیچ کاستی کیفر عادلانه ای خواهد داد.

این کافران به کسانی می مانند که در کتاب موسی اختلاف کردند و آن را نپذیرفتند.خداوند بنا به وعدۀ خود فرصت آزمایش به آنان داد و اگر این وعده نبود مؤمنان را به رغم دشمنان تأیید می کرد و عذاب الهی کافران را فرو می گرفت.به هر

ص :110

حال اختلاف در کتاب از آن جا ناشی بود که در خدایی بودن آن شک کردند.

البته فرصت داده شده نیز دایمی نیست بلکه محدود به پایان آن فرصت و مهلت است که آن گاه خداوند کارهایشان را که به آنها مطلع است فاش و به آنها رسیدگی خواهد کرد.

امّا تو ای پیغمبر باید که بر حسب فرمان خدا پایداری کنی و همچنین شما ای مؤمنان باید استقامت ورزید /5 و از حدود تجاوز نکنید،خدا به اعمالتان بیناست.

شرح آیات:
اشاره

[110]

خداوند قرآن را فرستاد تا در اختلافی که دارند داوری کند،آنان در خود قرآن اختلاف کردند و آن را بر خواهشهای نفسانی خود تطبیق نمودند،زیرا در حقیقت نه به کتاب آسمانی بلکه به خواهشهای نفس خود ایمان آورده بودند و اگر این نبود که دنیا جای آزمایش است پذیرندگان کتاب را تأیید و پیروان هوای نفس را خوار می کرد.

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ

- به موسی کتاب دادیم.در آن کتاب اختلاف شد،اگر نه حکمی بود که از پیش از جانب پروردگارت صادر شده بود.» یعنی در کتاب اختلاف کردند و اگر سخن خدا مبنی بر تأخیر عذاب به روز قیامت یا روز پایان مهلت کافران و پیروزی مؤمنان نمی بود آنان را کیفر می داد.

لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ

-میانشان داوری شده بود.» یعنی به نوع دیگر دربارۀ منکرین حکم می کرد نه آن که کتابی برای ایشان بفرستد که آنان را سودمند نیفتد و به سبب طغیان و پیروی از هوای نفس هدایتشان نکند.

وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ

-که ایشان در آن کتاب سخت در تردید بودند.» اختلاف در کتاب دلیل شک کردن در آن است.

ص :111

[111]

بشر کارهای بد و خطاهای خود را توجیه می کند و می کوشد که به انگیزۀ هوای نفس مسائل دینی را به نفع خود بچرخاند و یا کتاب خدا را به غلط تفسیر می کند و خود را فریب می دهد،خداوند به هیچ یک از اینها نمی نگرد،بلکه به حقیقت اعمال می نگرد و جزای آنها را به طور کامل می دهد و علم پروردگار به همۀ آن اعمال فراگیر است.

وَ إِنَّ کُلاًّ لَمّٰا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمٰالَهُمْ إِنَّهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ

-و پروردگار تو پاداش اعمال همه را به تمامی خواهد داد و خدا به کارهایی که می کنند آگاه است.» /5 تأکیدهای پیاپی که در آیه دیده می شود دالّ بر این است که بشر با توجیه کتاب خود را می فریبد چنان که با چیزهای دیگر فریب می دهد و خداوند یاد آور می شود که این خدعه سراب است و تنها چیزی که می ماند عمل اوست.

فاستقم کما امرت

[112]

چرا انسانها در دنیا اختلاف می کنند؟ زیرا آدمی به حدود و حقوق خود خرسند نیست بلکه می خواهد از حدود تجاوز و به حقوق دیگران تعدّی کند.شخص متجاوز با تجاوز خود ارزشهای الهی را که بر سر راه او هستند از میان می برد و آنها را بر حسب تمایلات خود تفسیر می کند تا ارزشهای الهی را جزء معاملات فاسد خود قرار دهد.از این رو بسیار سخت است که کسی دربارۀ تفسیر کلام آسمانی بر حسب خواهشهای نفسانی با نفس خود مبارزه کند و در خطّ«کتاب»بایستد و خود را با معیارهای آن تطبیق دهد.

قرآن قاطعانه بر این حقیقت تأکید می گذارد.

فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ

-همان گونه که فرمان داده شده ای استقامت کن.» پیامبر به برکت عصمت الهی و حسن توکّل استقامت می کند.مؤمنان در این باره با دشواریهایی رو به رو می شوند که آنان را از راهشان منحرف می کند،امّا فورا به سوی خدا باز می گردند و استقامت می ورزند.

ص :112

وَ مَنْ تٰابَ مَعَکَ

-همراه با آنان که با تو رو به خدای کرده اند.» امّا سبب انحراف و توجیه کتاب خدا بر حسب خواهشهای نفسانی و سپس اختلاف در کتاب طغیان است.

وَ لاٰ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

-و طغیان نکنید که او به هر کاری که می کنید بیناست.» /5 بر ماست که از راه هدایت بی افزایش یا کاهش پیروی کنیم،و جز این «طغیان»خواهد بود.

در حدیث به روایت از ابن عبّاس آمده است:هیچ آیه ای از میان آیات نازل شده بر رسول اکرم،سخت تر و مشقّت بارتر از این آیه نیست و از این رو بود هنگامی که اصحاب گفتند:یا رسول اللّٰه زود به پیری رسیده ای!پاسخ داد:

«شیّبتنی هود و الواقعة».

/5

[سوره هود (11): آیات 113 تا 117]

اشاره

وَ لاٰ تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (113) وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ طَرَفَیِ اَلنَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّیْلِ إِنَّ اَلْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ اَلسَّیِّئٰاتِ ذٰلِکَ ذِکْریٰ لِلذّٰاکِرِینَ (114) وَ اِصْبِرْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (115) فَلَوْ لاٰ کٰانَ مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْفَسٰادِ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمَّنْ أَنْجَیْنٰا مِنْهُمْ وَ اِتَّبَعَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کٰانُوا مُجْرِمِینَ (116) وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ اَلْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ (117)

/5

ص :113

معنای واژه ها

113[و لا ترکنوا]

:از«رکون»به معنی آرامش گرفتن با چیزی همراه با دوست داشتن آن و گوش فرا داشتن.

114[طرفی النّهار]

:صبح و عصر،زیرا نماز صبح در بخش اوّل روز و نماز ظهر و عصر در بخش دوم آن است.

[و زلفا]

:جمع زلفة به معنی منزلت.و«زلف»اوّل اوقات شب است.

116[اولوا بقیّة]

:بقیّة اسم مصدر از«ابقاء»است و مراد این است که باقی ماندۀ خیر از خیر پیشین است.

[أترفوا]

:یا ناز و نعمت و لذّت خو گرفتند،و«ترف» یعنی عادت به نعمت.به متنعّم«مترف»گفته می شود از آن رو که در تنعّم به روی او باز است.

/5

چگونه پایداری را تضمین کنیم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تا این جا قصّه های کافران از قبیل عاد،ثمود و اصحاب الأیکه،و فرجام دردناک آنان بیان شد.در این بخش،قرآن پایگاه درست و نیز پندگیری از مطالبی را که گفته شده به این شرح آورده است:

1-دوستی با کافران و اطاعت از آنان حرام است و کسی نباید به راه ایشان بگراید و به آتش ایشان بسوزد و اگر چنین کند خدا او را یاری نخواهد کرد؛

ص :114

2-یاری جویی از نماز و صبر،و منتظر گشایش موعود از سوی خدا بودن؛ 3-تشکیل جبهه ای از صالحان که با نظام منحرف همکاری نکرده اند و نیز اعتماد بر ایشان در مبارزه با فساد.

آیات بیانگر این است که انگیزۀ کافران در زندگی ناز و نعمت و سرمستی است و /5 به همین جهت به حقّ مردم تجاوز می کنند و در زمین فساد می کنند،و خدا هرگز مردم صالح شهری را از روی ستم عذاب نمی کند بلکه فساد است که سبب هلاک آنان می شود.

شرح آیات:
اشاره
به ستمکاران گرایش و اعتماد نداشته باشید

[113]

فقط کافر نیست که در جامعه گناهکار است،بلکه کسانی که در برابر کفر و ظلم خاموشند و به ظالمان کمک می کنند نیز گناهکارند.خداوند سبحان ما را باز می دارد از این که به ظالمان بگراییم و با آنان دوستی بورزیم و طرف مشورت ایشان باشیم،اطاعت و نیز تقویت مادّی کنیم.همۀ اینها سبب می شود که در گناه با ایشان شریک باشیم و آن گاه عذابی که فراگیر است ما را نیز خواهد گرفت.

وَ لاٰ تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّٰارُ

-به ستمکاران میل نکنید که آتش بسوزاندتان.» «رکون»ضدّ دوری و نفرت و به معنی آرامش یافتن با چیزی و اعتماد بر آن با خرسندی.از این رو به ظاهر می توان در برابر ظالم سکوت کرده منتظر فرصتی بود که بتوان او را نابود ساخت.

وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ

-شما را جز خدا هیچ دوستی نیست و کس یاریتان نکند.» جامعه ای که در برابر ظلم خاموش،یا به ستم دیدگی کسی در حقّ آن جامعه خرسند باشد،در زمین و آسمان هیچ کس دوست و یاریگر آن نخواهد بود.نه

ص :115

خدا چنین جامعه ای را یاری خواهد کرد-زیرا وی به مقابله در برابر ظالمان فرمان می دهد-و نه اولیای خدا که خواستار جنبش مستضعفان بر ضدّ ظالمان اند و نیز می خواهند همکاری مستضعفان را جلب کنند و با ستمکاران بجنگند.

از بردباری و نماز یاری بگیرید

[114]

برای مقاومت در برابر زر و زوری که تکیه گاه ظالمان است و پایداری /5 در برابر فشار سخت آنان و برای این که دلهای ما در برابر اضلال ستمکاران استوار باشد و در مبارزه با آنان قدرتمند باشیم باید از بردباری و نماز یاری جوییم و همچنین برای این که اعتماد به نفسی را که طاغیان با تبلیغ و تحذیر آن را ناتوان ساخته اند بازیابیم و کفّارۀ گناه بزرگی که عادتا گروه های مستضعفان به آن مرتکب اند بدهیم-و این گناه نومیدی از رحمت خدا و آب به آسیای ظالمان ریختن و اعتقاد به این است که آنان مقهور نخواهند شد-باید از صبر و نماز استعانت کنیم،چنان که خدا در جای دیگر فرمود: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (بقره،54).

زیرا نماز بنده را به خدا می پیوندد و به او آرامش می بخشد و از گناهان نگاهش می دارد.

وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَیِ النَّهٰارِ

-نماز بگزار در آغاز و انجام روز.» یعنی صبح پیش از دمیدن آفتاب و پس از طلوع فجر که آغاز روز است و نیز بعد از ظهر که مسلمان نمازهای ظهر و عصر را می خواند نماز بخوان.

وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ

-و ساعاتی از شب.»و نیز پس از گذشتن زمانی از شب که مراد نمازهای مغرب و عشاست.رسول خدا فرمود:«المغرب و العشاء زلفی اللّیل».

با توجه به این آیه بر مؤمن است که در سه وقت پنج نماز بخواند، (1) چنان

ص :116


1- 12) -ظاهرا مراد مؤلف این است که نمازها در اوقات صبح و بعد از ظهر و شب خوانده می شود و این مغایر با پنج وقتی نمازها نیست.مثلا نماز ظهر هنگام زوال آفتاب و نماز عصر چند ساعت پس از آن گزارده می شود امّا هر دو در بعد از ظهر ادا می گردد.به عبارت دیگر منظور مؤلف جمع کردن بین نمازهای ظهر و

که در آیۀ دیگر(اسراء،78)آمده: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً -.

نماز بدیها و گناهان را از میان می برد.زیرا وقتی به ظالم گرایش و اعتماد نداشته باشی و او را یاری نکنی نماز روزانه ایمان گم شده ات را به تو باز می گرداند و آثار منفی /5 تأیید ظالم را که در دل تو باقی مانده است می برد.

إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ

-خوبیها بدیها را از میان می برند.» امّا نه هر نمازی بدی را می زداید بلکه نمازی این نقش را دارد که در پاک کردن دل از غفلت یاریگر و سودمند باشد.از این رو نمازی که بر حسب عادت یا ریا خوانده شود سودی ندارد.به همین جهت است که پروردگار ما فرمود:

ذٰلِکَ ذِکْریٰ لِلذّٰاکِرِینَ

-این ذکری است برای ذاکران.» و در حدیث مأثور از پیامبر گرامی آمده که فرمود:«ارجی آیة فی کتاب اللّٰه و اقم الصّلاة طرفی النّهار...» آن گاه خطاب به علی(ع)فرمود:

«یا علیّ،و الّذی بعثنی بالحقّ بشیرا و نذیرا انّ احدکم لیقوم من وضوئه فتتساقط عن جوارحه الذّنوب،فاذا استقبل اللّٰه بوجهه و قلبه لم ینقلب و علیه من ذنوبه شیء،کما ولدته امّه،فإن اصاب شیئا بین الصّلاتین کان له مثل ذلک من عدّ الصلوات الخمس.ثمّ قال:یا علیّ،انّما منزلة الصّلوات الخمس لأمّتی کنهر جار علی باب احدکم،کما یظنّ احدکم لو کان فی جسده درن،ثمّ اغتسل فی ذلک النّهر خمس مرّات،أ کان یبقی فی جسده درن؟فکذلک و اللّٰه الصّلوات الخمس لأمّتی». (1)

یعنی«ای علی،سوگند به خدایی که مرا به حق بشیر و نذیر فرستاد،کسی از شما که وضو می گیرد گناهان از اعضای او فرو می ریزد و چون روی و دلش را به

12)

عصر یا مغرب و عشا نیست(مترجم).

ص :117


1- 13) -نور الثقلین،ج 2،ص 401.

سوی خدا متوجّه می کند،در همان حال چیزی از گناهانش نمی ماند،گویی اکنون از مادر زاده شده است.اگر عملی میان دو نماز کند،به شمار نمازهای پنجگانه ثواب می برد.»سپس گفت:«ای علی،نمازهای پنجگانه برای امّت من مانند چشمۀ جاری بر خانۀ یکی از شماست.اگر در تن او چرکی باشد و خود را پنج بار در آن چشمه بشوید،آیا چرکی در تن او می ماند؟به خدا سوگند،نمازها برای امّت من چنین است».

[115]

چنان که نماز توان مقاومت می دهد و آدمی را در برابر عوامل منفی نظام فاسد استوار و پا برجا می کند،بردباری و تحمّل دشواریها نیز ایجاد مقاومت می کند،زیرا صبر یعنی انتظار آینده با اعتقاد به این که /5 خداوند مزد نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد،این است جوهر صبر.اطمینان به این که کار نیک پاداش خوبی در دنیا یا در آخرت به دنبال خواهد داشت،نفس را در برابر شهوات و دشواریها آرامش می بخشد.

وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

-صبر کن،زیرا خداوند مزد نیکوکاران را تباه نمی سازد.» [116]

هدف از مقاومت ایجاد گروهی از مؤمنان است که در برابر نظامهای فاسد بایستند.

فَلَوْ لاٰ کٰانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسٰادِ فِی الْأَرْضِ

-چرا در میان مردمانی که پیش از شما بودند خردمندانی نبودند تا مردم را از فساد در زمین باز دارند.» یعنی فقط گروهی از مردم جامعه که اهل فساد نبودند باقی ماندند،زیرا کارشان نهی از فساد و پایداری در برابر انحراف بود.

إِلاّٰ قَلِیلاً مِمَّنْ أَنْجَیْنٰا مِنْهُمْ

-جز اندکی از آنان که نجاتشان دادیم.» اکنون همین گروه اندک هستند و خداوند ایشان را نجات داده حال آن که دیگران را هلاک کرده است.

وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کٰانُوا مُجْرِمِینَ

-ظالمان از پی

ص :118

آسودگی و لذّات دنیوی رفتند و گنهکار بودند.» ظالمان چگونه به راه فساد رفتند؟ نعمتهای فراوانی که خداوند به ظالمان داده بود آنان را فریفت تا شیفتۀ نعمت شدند و جانهای خود را تباه کردند.آیه اشاره دارد به این که تباهی به وسیلۀ نعمت با ظلم مردم به یکدیگر و تلاش در راه پیشی جستن بر دیگران پدید می آید.و نوع فساد ظالمان با نوع نعمت فراوانی که دارند مرتبط است.فساد ثروت به جز فساد قدرت یا علم است،و فساد به گناهی می انجامد که تجاوز به حقوق مردم و نیز هتک آشکار ارزشها و حرمتها را فریاد می کند.

/5

[117]

چون فساد عام شد،خداوند صاحبان قدرت را هلاک می کند، لیکن اگر گروهی صالح وجود داشته باشند و در راه صلاح حرکت کنند،آنان را می بخشد.

وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ

-پروردگار تو هیچ قریه ای را که مردمش نیکوکار باشند به ستم هلاک نخواهد ساخت.» امّا اگر مردم شهری،به جز عدّۀ اندکی که خداوند آنان را توفیق هدایت داده است،فاسد شوند،پروردگار اینان را نجات می دهد و دیگران را هلاک می کند چنان که با عاد و ثمود کرد.

/5

[سوره هود (11): آیات 118 تا 123]

اشاره

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ اَلنّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ (118) إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ (119) وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلرُّسُلِ مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ جٰاءَکَ فِی هٰذِهِ اَلْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنّٰا عٰامِلُونَ (121) وَ اِنْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ (122) وَ لِلّٰهِ غَیْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ اَلْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (123)

ص :119

معنای واژه ها

120[نثبّت]

:تثبیت به معنای محکم و استوار کردن چیزی است.

[فؤادک]

:فؤاد به معنای دل و قلب است.

/5

اخباری که از پیامبران به تو نقل شد حق است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان سورۀ هود قرآن به این پرسش که«کشاکش برای چیست؟»پاسخ می دهد.آیا خدای،قادر نیست همه را امّت واحده کند؟چرا،امّا دنیا خانۀ عمل و انتظار است،مردم به حال اختلاف می مانند به جز کسانی که مشمول لطف خدا بوده و به راه راست هدایت شده باشند.تاریخ فهرستی از این کشاکش گسترده است،و بیان قصّه های پیامبران برای این است که دل پیامبر و مؤمنان استوار باشد و حق روشن گردد و اندرزها برای یادآوری مردم گفته شود.خداوند در این جهان به همۀ مردم فرصت داده که عمل کنند،مؤمنان نیز به نوبت خود عمل کنند و همه منتظر فرجام کار باشند.

علم و قدرت پروردگار فراگیر است.غیب آسمانها و زمین و نیز وضع آینده و کنونی موجودات را می داند.بر ماست که خدا را بپرستیم و به او توکّل کنیم.

ص :120

خداوند از اعمال بندگان ناآگاه نیست و علم و قدرتش بر همۀ اعمال آنان فراگیر و چیره است.

بدین سان در سورۀ هود ضرورت توکّل بیان شده و بیشتر /5 آیات آن بر محور توکّل می چرخند.

شرح آیات:
اشاره
آیین کشاکش

[118]

کشاکش آیین زندگی است و باید کوشید تا راههای به نتیجه رسیدن آن را یافت،امّا نباید نومید شد یا از بیم رو به رو شدن با آن به این سو و آن سو نگریست.«کشاکش»مانند اجل معلّق است که می توان از آن اجتناب جست و نیز مانند عقب ماندگی و بیماری و فقر و همۀ دشواریهای تمدّن بشری است که باید کوشید تا آنها را تا حدّ امکان تخفیف داد بی آن که نومید شد.

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً

-و اگر پروردگار تو خواسته بود همۀ مردم را یک امّت کرده بود.» اگر خدا می خواست همۀ مردم را از آغاز مؤمن می آفرید چنان که آفرینش آنان یکسان است،همه از نعمت چشم و زبان و لب بهره مندند،امّا دو نیروی مختلف در آنان نهاد: وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ -و آنان را مکلّف ساخت که از«عقبه» بگذرند: فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ -.

وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ

-ولی همواره گونه گون خواهند بود.» مردم هم چنان در اختلاف اند بی آن که این اختلاف را خدا خواسته باشد، بلکه ناتوانی خرد و قوّۀ شهوات مایۀ اختلاف گردیده است.

[119]

از میان مردمی که اختلاف می کنند شماری مشمول هدایت شده،به ریسمان الاهی چنگ زدند و خداوند با دین و نور خود آنان را یگانه کرد،چنان که اگر همۀ آنچه در زمین است،خرج می شد،این یگانگی دلها به وجود نمی آمد.

نتیجۀ آن که وحدت هدف والای انسانی است که بشر در راه آن می کوشد،

ص :121

و در عین حال وحدت /5 غایت آفرینش است.خدا مردم را نیافریده است که عذابشان کند بلکه برای این که لطف کند و آنان را با یکدیگر دوست گرداند.امّا خداوند سبحان مسئولیّت تحقّق این هدف والا را بر عهدۀ انسان گذاشته است و البتّه وسایل آن را از قبیل پیامبران و پیشوایان و کتابها و شریعتها از پیش فراهم ساخته است.

إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ

-مگر آنها که خدایت به آنها رحم کرده و آنها را برای همین بیافریده است.» اگر در گمراهی بمانند و با شریعت مخالفت کنند،خداوند به سختی عذابشان خواهد کرد،چرا که مسئولیّت خود را نپذیرفتند.

وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ

-و سخن پروردگار تو بر این مقرّر شده است که جهنم را از همه انس و جن انباشته می کنم.» از این رو کشاکش طبیعتی است که اولویّت دارد و وحدت غایت قانونمندی دینی است و اختلاف پدیده ای فاسد است که از میان بردنش ضروری است و گرنه آتش دوزخ مسلّما و قطعا پی آمد آن خواهد بود.

گواهی تاریخ

[120]

قصّه هایی از کشاکش حقّ و باطل که در سراسر تاریخ پیامبران و پیروان گمراه آنان به چشم می خورد و قرآن آنها را بیان کرده است،وجود کشاکش را تأکید می کند و توان تحمّل دشواریها را به ما می دهد.

وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الرُّسُلِ مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَکَ

-هر خبری از اخبار پیامبران را برایت حکایت می کنیم تا تو را قویدل گردانیم.» همچنین اخبار پیامبران تأکید می گذارد که رسالت حقّ است و پیروز خواهد شد و بر انسانهاست که به پیام خدا عمل کنند و با یاد کردن آن خردها را استواری بخشند.

وَ جٰاءَکَ فِی هٰذِهِ الْحَقُّ

-و در این کتاب بر تو سخن حق نازل شده.»

ص :122

یعنی در این اخباری که در زمینۀ تاریخ رسالتهاست سخنان حقّی برای تو فرستادیم.

وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ

-و برای مؤمنان موعظه و اندرز.» /5

چکیدۀ سوره

[121]

تاریخ مکرّر می شود،زیرا سنّت های الهی در گذشته و حال و آینده یکی است و از این رو روزگار به سود رسالت می گذرد.

وَ قُلْ لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ

-به کسانی که ایمان نمی آورند بگو:شما به هر سان که خواهید عمل کنید.» یعنی به طریقۀ خود عمل کنید، إِنّٰا عٰامِلُونَ ما نیز عمل می کنیم.» [122]

وَ انْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ -و در انتظار باشید که ما هم در انتظاریم.» مطمئن هستیم که حق پیروز است و کشاکش دنیوی به خواست خدا به صلاح،پایان خواهد گرفت.

[123]

از این کشاکش که در سراسر روزگار ادامه یافته پیروان رسالت بهره ها می گیرند:ایمان راستین به خدا و به این که علم و قدرتش به تمام آنچه در آسمانها و زمین هست گسترده است و نیز بازگشت کارها به اوست و دارندۀ نهان و آشکار است.

وَ لِلّٰهِ غَیْبُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ

-و از آن خداست نهان آسمانها و زمین به او بازگردانده می شود همۀ کارها.» یعنی همه کارها چه کوچک و چه بزرگ به او باز می گردد،از چنین ایمانی است که یک دلی در پرستش و طاعت خدا و نیز توکّل بر او و انجام اعمال برای او ناشی می شود:

فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ

-او را بپرست و بر او توکّل کن که پروردگارت از آنچه به جای می آورید غافل نیست.»

ص :123

ص :124

/5

سورۀ یوسف

اشاره

ص :125

ص :126

سورۀ یوسف /5

فضیلت سوره:

رسول اکرم فرمود:«سورۀ یوسف را به بندگان خود بیاموزید،زیرا هر مسلمانی آن را بخواند و به خانواده و بنده و کنیز خود بیاموزد،خداوند سکرات مرگ را بر او آسان می کند و نیرویی به وی می بخشد که به مسلمانی حسد نورزد».

(مجمع البیان،ج 5،ص 206).

از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت شده است که:«هر کس سورۀ یوسف را هر روز و هر شب بخواند،خداوند در روز قیامت او را بر می انگیزد با جمالی همچون جمال یوسف،و ترس روز قیامت به او نمی رسد و از گزیدگان بندگان صالح می شود».

(نور الثقلین،ج 2،ص 409).

از امیر المؤمنین(ع)روایت کرده اند که فرمود:«به زنانتان سورۀ یوسف را نیاموزید و برایشان نخوانید،زیرا در آن سوره فتنه هایی است و سورۀ نور را به آنان بیاموزید که پندهایی دارد». (1)

(همانجا).

ص :127


1- 1) -عبارت حدیث می رساند که از امام علی(ع)نیست.مطالب سورۀ یوسف سراسر عفّت و پاکی می آموزد هم به مردان و هم به زنان،و علی(ع)که تربیت یافتۀ مکتب قرآن است چنین سخنی نمی گوید:(مترجم).

/5

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

بیشترین بخش سوره قصّۀ یوسف است و به همین جهت«یوسف»خوانده شده است و جای پرسش نیست.

موضوع:بیان تلاشهای سخت پیامبران در زندگی و ایستادگی در برابر فشارهای گوناگون.این امر نردبانی است که با آن پیام خدا را به زمین آورده اند.در قصّۀ یوسف انواع تلاشهایی که سازندۀ شخصیت پیامبری یوسف است بیان شده، شخصیّتی که در اصل برای این منصب منظور گردیده و این امر به سبب خصال ذاتی اوست،امّا کوشش ها هم به منزلۀ تمرین عملی است که در سازندگی مؤثّر بوده است.

هدفهای قصص قرآن

پیامبر مانند هر انسان دیگر از یادآوری و بصیرتهای موجود در رسالت که خرد را به کار می اندازد ناآگاه است.خداوند آیات روشن و روشنگر یعنی قرآن عربی را می فرستد تا مردم را به سوی روش تفکّر و عقل سوق دهد و قرآن از قصّه های سودمند و جذّاب تاریخی در این زمینه سود می جوید تا به فهم بشر نزدیک باشد و از چیزهایی که ناآگاه است آگاه گردد.

ص :128

/5 سورة یوسف

[سوره یوسف (12): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ (1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (3)

/5

بهترین داستانها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

هر چیز قائم به خدا و هر شخصی با خدا زنده است،هر پیشرفت و تکاملی به نام خدا و با اجرای برنامه های رسالتی که او نهاده تحقّق می یابد،تکامل شخصیّت پیامبران به نام خداست،زیرا هر گاه توکّلی بر خدا نمی بود،پیامبران

ص :129

نمی توانستند بر دشواریهای زندگی چیره شوند.

هدف از فرستادن کتاب

[1-2]

الر تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ -الف،لام،را،اینهاست آیات کتاب روشنگر.» خداوند این کتاب را که بیانگر احکام الهی و برنامه های رسالت است فرستاد(و آیه های آن همین الف و لام و راء است که رمزی از آیات است)تا بر مردم خوانده شود و مردم آن را که به زبان عربی،زبان خود آنان،است بخوانند، زبانی که،فی الضّمیر آنان را آشکار می کند،و هدف این است که کتاب آسمانی /5 یاریگر خرد آدمی باشد و گنجینه های معنوی او را بیرون آورد.

إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

-ما قرآنی عربی نازلش کرده ایم،باشد که شما دریابید.» [3]

خداوند برخی از رویدادهای تاریخی را بر می گزیند و آنها را به اعتبار این که بهترین قصّه ها و سودمندترین آنها هستند برای ما نقل می کند،و وسیلۀ این کار«وحی»است که اگر نمی بود انسان در گمراهی سخت و ناآگاهی فراگیر می ماند.

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ

-ما برای تو بهترین داستانها را می گوییم.» یعنی به بهترین شیوه و با اسلوب خوب می گوییم.

بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغٰافِلِینَ

-با این قرآن که به تو وحی کردیم،که تو پیش از این از بی خبران بوده ای.» اگر پیامبر رسالت و هدایت الهی را نداشت انسانی از انسانها بود و این ذاتا راز عظمت پیامبران است،زیرا آنان مستقیما با خداوند سبحان پیوستگی دارند و از این رو پیامبر تا زمانی که به او وحی نشده ناآگاه است،چنان که آدمی ناآگاه است و نعم مادّی و معنوی را که از آنها برخوردار است فراموش می کند تا آن که

ص :130

خداوند به وسیلۀ پیامبر هدایتش کند.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 4 تا 10]

اشاره

إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ (4) قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلیٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (5) وَ کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ آلِ یَعْقُوبَ کَمٰا أَتَمَّهٰا عَلیٰ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (6) لَقَدْ کٰانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیٰاتٌ لِلسّٰائِلِینَ (7) إِذْ قٰالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلیٰ أَبِینٰا مِنّٰا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبٰانٰا لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (8) اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صٰالِحِینَ (9) قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ لاٰ تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ اَلسَّیّٰارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ (10)

/5

معنای واژه ها

6[یجتبیک]

:اجتباء به معنای برگزیدن است.

7-[آیات]

:نشانه ها و عبرتها.

8[عصبة]

:گروهی که با هم همبستگی و همیاری دارند.

ص :131

/5

رؤیا مژده ای از آینده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بهترین قصص که خرد را بر می انگیزد و پردۀ غفلت را کنار می زند،قصّه ای که در آیات پیشین مژده داده شده است چیست؟ قصّۀ یوسف است که یکی از بهترین قصّه ها و درازترین آنهاست و از آن جا آغاز می شود که یوسف خواب خود را به پدرش یعقوب نقل کرد:در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه را می دید که همه بر او سجده می کردند.پدرش خواب را چنین تفسیر کرد که خدا یوسف را از میان برادران بر می گزیند تا وارث رسالت خدا که پیش از او ابراهیم و اسحاق آن را بر عهده داشتند باشد،و نیز به برکت نعم کاملۀ

ص :132

خدا دورۀ تازه ای را در زندگی خاندان آغاز کند و به عواقب امور و نیز وحی دانا باشد.یعقوب(ع)یوسف(ع)را،پیش از آن که خوابش را تفسیر کند،بر حذر داشته و گفته بود که آن را به برادران نگوید،زیرا شیطان که دشمن آشکار آدمی است، برادران را به کارهای سوء بر ضدّ او بر می انگیزد.

رشک برادران که پیش از رؤیا وجود داشت،سبب شد که بر جان او توطئه کردند و /5 گفتند:«پدر ما به راه خطا می رود که برادر کوچک ما یوسف را دوست می دارد و به ما که بزرگ و با یکدیگر متّحدیم توجّه نمی کند.ما باید با کشتن یوسف یا تبعید او از وی خلاص شویم و پدر فقط به ما متوجّه باشد».یکی از آنان از راه دل سوزی گفت که«وی را نکشند بلکه در چاهش بیندازند تا کاروانی رهگذر او را برگیرد».

شرح آیات:
اشاره
رؤیا دیدگاهی برای آینده

[4]

یوسف دوازدهمین پسر یعقوب(اسرائیل)و یعقوب نوۀ ابراهیم خلیل اللّٰه و پسر اسحاق بود.یوسف با وجود کوچک سالی شایسته ترین پسران بود و از همین رو خدا او را برگزید تا وارث رسالت باشد،زیرا« اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ ».

در یکی از روزها به هنگام صبح یوسف شتابان نزد پدر آمد تا جریان خواب شگفت آور خود را به پدر بگوید و در این زمان دوازده بهار از عمر او گذشته بود.چه خوابی دیده بود؟یازده ستاره و نیز خورشید و ماه را دیده بود و سخت ترسیده بود چرا که گویی همۀ آنها به وی سجده می کردند.

إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ

-آن گاه که یوسف به پدر خود گفت:ای پدر!من در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم،دیدم که سجده ام می کنند.» [5]

نخستین پندی که یعقوب به پسرش داد،پیش از آن که خواب را تفسیر کند،بر حذر داشتن او از برادران بود که مبادا حسد کنند.

ص :133

قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلیٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً

-گفت:ای پسر کوچکم!خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که تو را حیله ای می اندیشند.» /5 یعنی اندیشۀ بدی کنند،زیرا عوامل شرّ در آدمی وجود دارد و شیطان می کوشد تا آنها را بر انگیزد.

إِنَّ الشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ

-زیرا شیطان آدمیان را دشمنی آشکار است.» عامل دیگری نیز برای حسد وجود داشته است:یوسف کوچک ترین برادران و از مادر دیگری،به گفتۀ برخی به نام راهیل،بود که در گذشته بود و از همین رو پدر به او بیشتر محبّت می کرده و این امر حسد برادران را بر می انگیخته است.سبب تحذیر یعقوب همین ها بود.

در حدیث آمده که تظاهر یعقوب به دوست داشتن یوسف،سبب اصلی پیدایی حسد برادران بود،حال آن که فرض بر این است که پدر می توانست دوست داشتن مفرط یکی از فرزندان را از انظار مخفی بدارد تا برادران حسد نکنند،امّا شاید این محبّت نوعی احترام به خصال نیک یوسف بوده باشد تا دیگران برای کسب آن خصال تشویق شوند.به هر حال یعقوب عاقبت حسد برادران را نسبت به یوسف بزرگوار می دانست و در این باره به فرزندش هشدار می داد.

[6]

یعقوب رؤیا را تفسیر کرده به این که:

اوّلا:خداوند یوسف را بر می گزیند و به او علم تأویل احادیث یعنی آگاهی از عواقب امور و شناخت فرجام کارها و چگونگی جریان آنها را می بخشد؛ ثانیا:نعمت خود را بر او تمام خواهد کرد با پیروز کردن او بر دشمنانش، چنان که دربارۀ پدران صالح او کرد.

وَ کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ آلِ یَعْقُوبَ کَمٰا أَتَمَّهٰا عَلیٰ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

-و بدین سان پروردگارت تو را بر می گزیند و تعبیر خواب می آموزد

ص :134

و هم چنان که نعمت خود را پیش از این بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرده بود بر تو و خاندان یعقوب هم تمام می کند که پروردگارت دانا و حکیم است.» /5 علیم و حکیم اشاره دارد به این که خداوند به همۀ نیّات و اعمال مردم،چه بپوشانند،چه آشکار کنند آگاه است و هر چه عطا کند بر پایۀ نیّت خوب و عمل آنان است.از این روست که یوسف را به حق برگزید.باقی قصّه به این امر دلالت دارد.

[7]

در قصّۀ یوسف و برادرانش که در آغاز به او حیله کردند و سپس بازگشتند و عمل خود را اصلاح نمودند رهنمودهایی برای مردم است:آدمی را به طبیعت خود آگاه می کند که در برابر شهوات می لغزد،سپس دچار مصائب و آلام می گردد و سرانجام توبه می کند و به اصلاح خویشتن می پردازد.امّا این عبرت برای همۀ مردم نیست بلکه کسانی راست که جویای حقیقت اند و اندازۀ نیاز به حقیقت را می دانند.

لَقَدْ کٰانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیٰاتٌ لِلسّٰائِلِینَ

-در داستان یوسف و برادرانش برای آنان که از آن پرسیده اند عبرتهاست.» رهنمودهایی که در آیه آمده است چیست؟دو نوع عبرت تاریخی در قصّۀ یوسف و برادران می یابیم:

1-فرجام نیک از آن پرهیزگاران است،و این فقط در پایان قصّه آشکار می شود.

2-رهنمودهایی که بیانگر روحیّات آدمی و طبیعت قوای متناقض در ذات اوست،و این که خداوند چگونه بندگان خود را در تنگناها یاری می کند؟و پند گونه هایی که از لحظه های حسّاس قصّه به دست می آید.از این رو باید در این دو نوع رهنمود که برای ما سودمند است تدبّر کنیم.

شورای برادران

[8]

برادران یوسف به شورا نشستند و گفتند:یوسف و برادر مادری او نزد

ص :135

پدر محبوب ترند،حال آن که شمار ما بیشتر است و سزاست که ما وارث بزرگواریهای پدر باشیم،و نتیجه گرفتند که پدر به راه خطا می رود.

/5

إِذْ قٰالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلیٰ أَبِینٰا مِنّٰا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبٰانٰا لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

-آن گاه که گفتند:یوسف و برادرش نزد پدرمان محبوبتر از ما هستند،حال آن که ما خود گروهی نیرومندیم.پدرمان در گمراهی آشکاری است.» برخی از مفسّران گفته اند:«ضلال»به معنی دور شدن از راه صواب که همانا عدالت در محبّت میان فرزندان است،و نیز گفته اند:معنی این است که یعقوب در ادارۀ امور فرزندان و تدبیر دنیوی به خطا می رود و ما امور چار پایان و اموال و سایر کارها را بهتر اداره می کنیم،و قصد آنها ضلالت دینی نبوده است.زیرا در این صورت کافر می شدند و این خلاف اجماع است. (1)

و روشن است که مقصود«از ضلال»خطا کردن در ادارۀ فرزندان است.

[9]

چون پدر،به زعم آنان،به راه خطا برود،ناچار باید با او معارضه کنند، امّا به یوسف که مبرّا بود حیله کردند و اندیشیدند که او را بکشند یا به سرزمینی دور تبعیدش کنند تا در آن جا درگذرد.امّا علّت چه بود؟عنصر اندیشگی آنان در این مقوله آن بود که چون یک گروه اند بر دیگران برتری دارند،و این همان منطق قدرت است که طغیانگران بدان قائلند،و هر گاه برادران خود را بر حسب مقیاسهای رسالتی می سنجیدند در می یافتند که صفات رسالتی یوسف بهتر از صفات ایشان است و او سزاوارتر به این است که مورد محبّت پدر قرار گیرد،امّا در نیافتند و گفتند:

اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صٰالِحِینَ

-یوسف را بکشید یا در سرزمینی دیگرش دراندازید تا پدر،خاص شما گردد و از آن پس مردمی شایسته به شمار آیید.»

ص :136


1- 2) -مجمع البیان،ج 5،ص 212.

برادران خواستند دین و دنیا و نیز حق و باطل را با هم داشته باشند:از یک سو حسد و عصبیت قومی آنان را به قتل برادر بی گناه خود برانگیخت و از سوی /5 دیگر اندیشیدند که روزی از روزها به صلاح برسند.

[10]

یکی از برادران به سبب دل سوزی برادری گفت:

قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ لاٰ تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیٰابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّٰارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ

-یکی از ایشان گفت:اگر می خواهید کاری کنید یوسف مرا مکشید:در عمق تاریک چاهش بیفکنید تا کاروانی او را برگیرد.» یوسف را در چاهی بیندازید.گفته اند که این سخن را لاوی گفت،و او برادر بزرگ تر بود و در حوادث بعدی آن گاه که یوسف برادر خود(بنیامین)را به تهمت سرقت نزد خود نگاه داشت،همین لاوی بود که از رو به رو شدن با پدر سرباز زد و نزد او نرفت.باری برادران از قتل یوسف چشم پوشیدند و بر آن شدند که وی را نزدیک چاهی در صحرا بگذارند تا کاروانیان او را برگیرند.

همین برادران یوسف بودند که بر ضدّ او توطئه کردند و به رغم آن که سرانجام توبه نمودند از پیامبری محروم شدند،و اینان همان«اسباط»اند که انبیا از نسل ایشان پیدا شدند.علّت محرومیّت برادران این است که نبوّت به انسانهای مرتکب به معاصی کبیره اعطا نمی شود.«فاللّه اعلم حیث یجعل رسالته».

/5

[سوره یوسف (12): آیات 11 تا 18]

اشاره

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا لَکَ لاٰ تَأْمَنّٰا عَلیٰ یُوسُفَ وَ إِنّٰا لَهُ لَنٰاصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (12) قٰالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخٰافُ أَنْ یَأْکُلَهُ اَلذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غٰافِلُونَ (13) قٰالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّٰا إِذاً لَخٰاسِرُونَ (14) فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هٰذٰا وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (15) وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً یَبْکُونَ (16) قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنٰا یُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ کُنّٰا صٰادِقِینَ (17) وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اَللّٰهُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (18)

ص :137

معنای واژه ها

1[لا تأمنّا]

:به ما اعتماد نمی کنی.

/5

توطئۀ حاسدان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برادران نقشۀ کار را کشیدند:به هنگام شب نزد پدر آمدند و گفتند که فردا صبح یوسف را با ما روانه کن تا تفرّج و بازی کند و افزودند که چرا به آنان در مورد یوسف اعتماد ندارد؟آیا برادر و خیرخواه او نیستند؟یعقوب پاسخ داد:این امر غمگینم می کند و بیم دارم که صدمه ای به او برسد مثلا گرگ بخوردش.برادران اصرار ورزیدند و گفتند که از او غافل نخواهند بود.چگونه ممکن است که غفلت کنند حال آن که آنان جماعتی هستند و چنین کاری با عزّت و بزرگواری ایشان مغایرت دارد.سرانجام او را به صحرا بردند و تصمیم گرفتند که او را در چاه افکنند.

خداوند او را خبر داد که بر ایشان پیروز خواهد شد و واقعۀ امروز را که از روی

ص :138

نادانی پدید آوردند به آنان یادآوری خواهد کرد.

شبانگاه برادران بازگشتند و گریه کنان گفتند:ای پدر،ما به مسابقه پرداختیم و یوسف را برای حفاظت وسایل خود گماردیم.چون بازگشتیم دیدیم که گرگ او را خورده است.پیراهنی را که به دروغ به خون آلوده بودند نشان دادند،امّا «خون»دروغگویی آنان را ثابت کرد. /5 یعقوب گفت:چنین نیست.شهوات شما این کار را در نظرتان آراست،و من صبری بی جزع می کنم و از حدود الهی بیرون نمی روم و در دفع بلایا از خدا یاری می جویم.

شرح آیات:

[11]

برادران نزد پدر آمدند و پرسش دشواری را مطرح کردند.

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا لَکَ لاٰ تَأْمَنّٰا عَلیٰ یُوسُفَ وَ إِنّٰا لَهُ لَنٰاصِحُونَ

-گفتند:ای پدر!چیست که ما را بر یوسف امین نمی شماری،حال آن که ما خیرخواه او هستیم.» ای پدر،چرا به ما اعتماد نمی کنی؟پیداست که یعقوب حسد برادران را می دانست،امّا نهان می داشت تا به حسد شرعیّت نداده باشد،امّا به کارهای پسر کوچکش یوسف مستقیما رسیدگی می کرد و آنها را به عهدۀ برادران نمی گذاشت.

اینجاست که سؤال دشوار می شود،زیرا برادران مدّعی شدند که دلهاشان نسبت به یوسف صاف است.آری،پیامبر خدا که رحمت بر جهانیان است نباید کسی را که سلام می دهد نامسلمان بداند،از این رو یعقوب با آنان از در لطف آمد و با آن که در آن حال اعتمادی به ایشان نداشت،اظهار بی اعتمادی نکرد.

[12]

پس از آن که برادران جوّ را آماده کردند،از پدر خواستند حسن ظنّ خود را ثابت کند و یوسف را همراه آنان به تفرّج و بازی بفرستد.

أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ

-فردا او را با ما بفرست تا بگردد و بازی کند.» و تأکید کردند که در نگاهداری او غفلت نخواهند ورزید.

ص :139

وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ

-و ما نگهدارش هستیم.» [13]

یعقوب این امر را که یوسف باید نزد او بماند،چنین توجیه می کرد که وی پیر سال خورده است و /5 یوسف مؤمن اوست و از روی او غمگین خواهد شد، چنان که گفت:«بیم دارد که گرگ او را بخورد،و چنین احتمالی هست زیرا ممکن است از او غافل باشند و به وی آسیب برسد و آنان از وفا کردن به وعدۀ خود ناتوان باشند.

قٰالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخٰافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غٰافِلُونَ

-گفت:اگر او را ببرید،غمگین می شوم و می ترسم که از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.» در حدیث آمده که برادران همۀ ابعاد توطئه را مشخّص نکردند،امّا یعقوب با سخنان خود کار آنان را توجیه کرد و ایشان متوجّه شدند که در آن منطقه احتمال وجود گرگ می رود و امکان این هست که مدّعی غفلت باشند و مسائل دیگری که در گفتگو با شخص دروغگو باید رعایت شود.

[14]

برادران با تکیه به شرافت و این که شمارشان بسیار است وعدۀ محافظت یوسف را دادند و گفتند:چگونه به خود اجازه می دهیم که شرافت ما با چنین ننگی آلوده شود و ما نتوانیم برادر کوچک خود را از گرگ حفظ کنیم،با این کار نام ما ننگین خواهد شد.

قٰالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّٰا إِذاً لَخٰاسِرُونَ

-گفتند:با این گروه نیرومند که ما هستیم اگر گرگ او را بخورد از زیانکاران خواهیم بود.» [15]

برادران یوسف را بردند و همگی بر آن شدند که در اندرون چاهش قرار دهند بی آن که آب او را غرق کند،تا کاروانیان او را برگیرند،و این سفارش برادرشان لاوی بود.

فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیٰابَتِ الْجُبِّ

-چون او را بردند و هماهنگ شدند که در عمق تاریک چاهش بیفکنند.» امّا رحمت الهی یوسف را دریافت و پیام مژده ناک خدا رسید که وی پیروز

ص :140

خواهد شد و روزی خواهد رسید که آنان قبح کارشان را خواهند فهمید و یوسف در آن روز کار ناروای ایشان را یادآور خواهد شد.

وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هٰذٰا وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ

-به او وحی کردیم که ایشان را از این کارشان آگاه خواهی ساخت و خود ندانند.» /5 به رغم این که محنت یوسف از همان لحظۀ افکندن در چاه آغاز شد،دست غیبی به سوی او شتافت تا در مقابل برادران خاین حمایتش کند.بدین سان است که کارها سخت می شود تا به ارادۀ الاهی گشایشی باشد و به فضل او پس از دشواری آسانی رخ دهد.

در حدیثی از امام صادق(ع)آمده است که:چون برادران یوسف را چاه افکندند،جبرئیل بر او فرود آمد و گفت:«ای جوان،تو را در این چاه که انداخت؟»گفت:«برادران پدری،که به سبب منزلتی که نزد او داشتم بر من رشک ورزیدند و در چاهی افکندند».گفت:«آیا دوست داری از این جا بیرون آیی؟»یوسف گفت:«این کار با خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب است».

جبرئیل گفت:«خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب به تو می گوید:بگو:خدایا،از برای ستایشی که تو راست و این که جز تو،آفرینندۀ آسمانها و زمین،معبودی نیست،ای دارندۀ عظمت و اکرام،از تو مسألت دارم بر محمّد و آل محمّد درود بفرستی و مرا گشایشی و نجاتی بدهی و مرا روزی دهی از آن جا که گمان می رود و از آن جا که گمان نمی رود».در همان روز خداوند او را از چاه و نیز از حیلۀ زن رهایی بخشید و ملک مصر را که هرگز بدان گمان نداشت عطایش کرد. (1)

[16]

یوسف را در این جا ترک می کنیم که دست رحمت الهی بالای سر اوست و در قعر چاه او را تربیت می کند و یکی از برادران برای او طعامی می آورد و باز می گردیم به آن خانه که یعقوب در کمال صبر منتظر بازگشت پسر محبوبش است و برادران بیشتر از حدّ عادی دیر می کنند.چون شب پردۀ تاریکی بر می کشد پیش پدر

ص :141


1- 2) -مجمع البیان،ج 5،ص 217.

می آیند تا شاید تاریکی شب بر گریۀ دروغین آنان پرده برکشد.

/5

وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً یَبْکُونَ

-شب هنگام،گریان نزد پدرشان آمدند.» [17]

امّا پیش از آن که یعقوب از یوسف که وی را در میان آنان نمی بیند بپرسد می گویند.

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنٰا یُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ

-گفتند:ای پدر!ما به اسب تافتن رفته بودیم و یوسف را نزد کالای خود گذاشته بودیم،پس گرگ او را خورد.» لیکن چون دروغ می گفتند و به گفتۀ خود ایمان نداشتند،سخنی از دهانشان پرید که نهفته را آشکار کرد.

وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ کُنّٰا صٰادِقِینَ

-و هر چند هم راست بگوییم تو سخن ما را باور نداری.» یعنی اگر هم راست بگوییم باور نخواهی کرد.هر گاه سخن برادران واقعا راست می بود،شواهد موجود صدق سخن ایشان را اثبات می کرد و نیازی به این کلام نداشتند.

[18]

برادران حیوانی را سر بریدند و پیراهن یوسف را به خون آن آلودند، غافل از این که خون آدمی را خون حیوان حتّی پس از بسته شدن فرق دارد و به آسانی تشخیص داده می شود و نیز فراموش کردند که پیراهن را پاره کنند،زیرا گرگ پیراهن قربانی خود را از تنش در نمی آورد تا او را بخورد.

وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً

-جامه اش را که به خون دروغین آغشته بود آوردند،گفت:نفس شما کاری را در نظرتان بیاراسته است.» و در حدیث آمده است:آن گاه که یعقوب پیراهن را دید،گفت:«ای یوسف،گرگی مهربان تو را خورده است.گوشت را خورده و پیراهنت را پاره نکرده

ص :142

است». (1) در حدیثی دیگر چنین آمده: /5 یعقوب متوجّه شد که اگر گرگ او را خورده بود پیراهنش دریده می شد،وقتی از ایشان علّت را پرسید،گفتند:«نه،دزدان او را کشتند».پرسید:«چرا پس از کشتن پیراهن او را برنداشتند حال آن که به پیراهن بیشتر نیازمند بودند؟». (2)

بدین سان یعقوب دریافت که برادران به یوسف حیله کرده اند.گفت:

فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ

-اکنون برای من صبر جمیل بهتر است و از خدا یاری باید خواست.» یعنی خوب صبر می کنم و از خداوند یاری می طلبم در برابر مصیبتی که به سبب خیانت پسران بر من و برادرشان رسید،به من دروغ گفتند و ضدّ من توطئه کردند.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 19 تا 23]

اشاره

وَ جٰاءَتْ سَیّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلیٰ دَلْوَهُ قٰالَ یٰا بُشْریٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ اَلزّٰاهِدِینَ (20) وَ قٰالَ اَلَّذِی اِشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوٰاهُ عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلیٰ أَمْرِهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (21) وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (22) وَ رٰاوَدَتْهُ اَلَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَیْتَ لَکَ قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (23)

/5

ص :143


1- 3) -همان منبع.
2- 4) -همان منبع.
معنای واژه ها

19[واردهم]

:کسی که از دوستان پیش می افتد تا آب بردارد.

[و أسرّوه]

:پنهان کردند.یقال:اسررت الی فلان حدیثا یعنی در نهان به او گفتم.نکاح را به کنایه«اسرار» گویند زیرا پنهانی است.

[بضاعة]

:مال فراوانی که برای تجارت اندوزند،و در اصل به معنی تکّه گوشتی است که دیده می شود.

20[بخس]

:کاستن از حقّ کسی.بخسه فی الکیل او الوزن یعنی از حقّ او در پیمانه و وزن کم کرد.

21[اکرمی]

:«اکرام»به مراد رسانیدن است به جهت بزرگداشت.

[مثواه]

:اقامتگاه.

23[و غلّقت]

:«التغلیق»:بستن در چنان که گشودنش دشوار باشد،در این جا مراد محکم بستن است.

[هیت لک]

:بیا و اقدام کن.

ص :144

/5

مبارزۀ یوسف با فساد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یوسف در چاه ماند،قافله ای سر رسید،یکی را فرستادند تا آب بیاورد.دلو را در چاه فرو افکند،یوسف بدان دلو آویخت و مرد کاروانی فهمید که جوانی در چاه است و خوش حال شد و پنداشت که خداوند نعمتی به او بخشیده است.موضوع را پنهان کرد تا معلوم نشود که جوانی آزاد نصیب او شده است.آن گاه خواست تا وی را به بهایی ناچیز بفروشد تا راز فاش نگردد.همگی از فروش او بیم داشتند چرا که از واقع امر بی اطّلاع بودند.یوسف را به مصر آوردند و در آن جا عزیز مصر وی را خرید و به زنش سفارش کرد که«او را گرامی بدار،شاید در زندگی از او منتفع باشیم یا وی را به فرزندی بگیریم».اینها عواملی بود که به یوسف امکان می داد تا به منزلتی برسد،که از خانۀ ملک مصر آغاز می شد تا آن جا که خداوند آگاهی به عواقب امور را به او عطا کرد،حال آن که بیشتر مردم اینها را نمی دانستند.

چون یوسف به حدّ رشد رسید،خداوند او را پیامبری و علم داد، /5 و آن گاه که بالغ گردید کدبانوی خانه از او همبستری خواست و درها را بست تا خواستۀ زشت خود را انجام دهد،امّا یوسف به سختی امتناع ورزید و از شرّ شیطان به خدا پناهنده شد و گفت:خداست که مرا تربیت کرد و منزلی نیک به من بخشید، (1) من هرگز نافرمانی نمی کنم و ستمکاران رستگار نمی شوند.

ص :145


1- 5) -معنی دیگر آیه این است که صاحب من(عزیز مصر)مرا تربیت کرد و منزلی نیک داد،و من با همبستری با زن او به او خیانت نخواهم کرد،و این قول اصحّ به نظر می رسد(مترجم).
شرح آیات:
اشاره
آب کشیدن از چاه و کشف حقیقت

[19]

یوسف چه مدّت در چاه ماند؟سه روز یا بیشتر؟طعامش چه بود؟ آیا یکی از برادرانش برای او طعام می آورد یا به آب بسنده می کرد؟یا آن که جبرییل طعامش می داد؟دقیقا نمی دانیم مهم این است که خداوند پاک اسباب رهایی یوسف و تأدیب برادران را فراهم آورد:کاروانی فرا رسید،و چنان که عادت کاروانیان است،یکی را از پیش فرستادند تا آب بردارد.چون دلو را فرو افکند، یوسف در آن در آویخت و مرد کاروانی دریافت که جوانی زیبا روست و بسیار خوشحال شد.

وَ جٰاءَتْ سَیّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلیٰ دَلْوَهُ قٰالَ یٰا بُشْریٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ

-کاروانی آمد،آب آورشان را فرستادند،دلو فرو کرد.گفت:مژدگانی،این پسری است.» یوسف به نهایت درجه زیبا بود،چنان که در حدیثی از پیامبر گرامی(ص) آمده که:«نیمی از زیبایی را به یوسف دادند و نیم دیگر را برای سایر مردم». (1)

آن کاروانی موضوع را نهان داشت و نگفت که یوسف را از چاه برگرفته است تا حکم لقیط(گم شده)نداشته باشد.یوسف را غلام خود ساخت و حقیقت را از رفیقان پنهان کرد،امّا خدا می دانست که یوسف عبد نیست،از این رو حافظ حرّیّت او بود.

/5

وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ

-او را چون متاعی پنهان ساختند و خدا به کاری که می کردند آگاه بود.» [20]

کاروانیان یوسف را به بهای ناچیزی،چند درهم،فروختند و با آن که یوسف در غایت زیبایی بود به او رغبتی نمی نمودند.زیرا می ترسیدند رسوا شوند و

ص :146


1- 6) -میزان الحکمة،ص 428،شمر 19317.

معلوم گردد که یوسف بنده نیست و در این صورت حتّی همین بهای اندک را نیز از دست بدهند.

وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ الزّٰاهِدِینَ

-او را به بهای اندک به چند درهم فروختند که هیچ رغبتی به او نداشتند.» سیمای یک عبد و صفات نفسانی او با سیما و صفات یوسف فرق بسیاری داشت و چنان بود که رسول اکرم،بنا به روایتی،می گوید:«الکریم بن الکریم بن الکریم ابن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم». (1)

از این رو مردم به یوسف بی رغبت بودند،امّا ببینیم همین جوانی که برادرانش در چاه فرو افکندند و افراد کاروان به او رغبتی ننمودند،چگونه به سروری و ریاست رسید؟!

منزلت یافتن

[21]

یوسف را به مصر آوردند،رئیس و ملک مصر او را خرید تا در کارها مساعد او یا فرزند و یا ولی عهدش باشد.

وَ قٰالَ الَّذِی اشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوٰاهُ

-کسی از مردم مصر که او را خریده بود به زنش گفت:تا در اینجاست گرامیش بدار.» ملک به زنش گفت:مقام او را گرامی و محترم شمار و مانند بندگان دیگر او را به خدمت مگیر،بلکه بکوش او را تربیت کنی و کارهای مهم به او بسپاری.

عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً

-شاید به ما سودی برساند یا او را به فرزندی بپذیریم.» /5 بدین سان غلام رانده شده ای که به او بی رغبت بودند پسر عزیز مصر گردید و صاحب مقامی دولتی(مادّی)شد و امّا مقام معنوی او دانایی به علم تعبیر خواب و دانستن عواقب امور و آیین های زندگی و نظامهای جهان هستی بود.

ص :147


1- 7) -بحار الانوار،ج 12،ص 218.

وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ وَ اللّٰهُ غٰالِبٌ عَلیٰ أَمْرِهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

-و بدین سان یوسف را در زمین مکانت دادیم تا به او تعبیر خواب بیاموزیم و خدا بر کار خویش غالب است ولی بیشتر مردم نمی دانند.» مردم چنین می پندارند که حوادث زمان بی اراده و تصادفی است و نمی دانند که در ورای آنچه صدفه خوانده می شود ارادۀ حکیمانه ای هست و در ورای نظامها و آیین های طبیعی تدبیر استوار خداوند سبحان وجود دارد.تدبیر الاهی چنین اقتضا می کند که گروهی به یوسف بی رغبت باشند تا عزیز مصر او را بخرد،و نیز تدبیر ایجاب می کند که او را نکشند بلکه در چاه افکنند و نیز نخستین قافله ای که از آن جا می گذرد رهسپار مصر باشد و بدین سان آنچه تصادفات و اتّفاقات خوانده می شود به هم برسند و سرانجام یوسف سرور مصر گردد.

[22]

یوسف به جوانی و سپس به سنّ رشد رسید و خداوند بخشنده به وی نبوّت و علم بخشید.

وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ

-و چون بالیدن یافت.» (چنین می نماید که رسیدن به«اشدّ»به معنی رسیدن به سنّ رشد است).

آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً

-حکمت و دانشش ارزانی داشتیم.» «حکم»سلطۀ الاهی است که در نبوّت شکل می گیرد،حال آن که «علم»دانش احکام شرعی است و آنچه از متغیّرات زندگی بدان می پیوندد.

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

-و نیکوکاران را چنین پاداش دهیم.» چون یوسف به مردم نیکی کرد و به خاطر آنان دشواریها را برتافت،خداوند او را به پیامبری برگزید /5 و به سوی مردم فرستاد.زیرا مهم ترین صفت پس از پاکی و راستی که پیامبر بدان نیاز دارد دوست داشتن مردم و نیکی به آنان است.

[23]

زن عزیز مصر از یوسف خواست که با او همبستر شود و مقدّمات آن را از قبیل آرایش خود و بستن درها فراهم کرد و آن گاه او را به خواستۀ خود فرا خواند.

وَ رٰاوَدَتْهُ

-با ملایمت و مکر و فریب از او خواست.»

ص :148

(«مراوده»خواستن کاری با ملایمت و نرمی است تا شخص آن را انجام دهد).

زن عزیز به این بسنده نکرد که دست یوسف را باز گذارد چنان که خصلت زنان است،بلکه با انواع ناز و غمزه و آراستن خود از او کام خواست و به اعتبار این که بانوی خانه ای بود که یوسف در آن جا خدمت می کرد سلطۀ خود را به کار گرفت،چنان که خداوند فرمود.

اَلَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ

-و آن زن که یوسف در خانه اش بود در جستجوی تن او می بود.» یعنی خود او را خواست نه آن که برایش خدمت کند چنان که عادتا از غلام همین خدمت را می خواهند.

وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَیْتَ لَکَ

-و درها را بست و گفت:

بشتاب.» درها را بست و گفت:«بیا که شرایط،آماده است».امّا یوسف به سختی و بی تردید خواستۀ او را رد کرد.

قٰالَ مَعٰاذَ اللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ

-گفت:پناه می برم به خدا،او پرورانندۀ من است و مرا منزلتی نیکو داده.» خداست که زیبایی و سلامت و نیز منزلتی /5 در خانۀ عزیز مصر به او بخشیده است نه عزیز یا زنش، (1) از این رو روا نیست که نعمت خدا را ناسپاسی کند و مرتکب زنا گردد و آدم بدکار رستگار نمی گردد،زیرا به خود ستم می کند و به راه نادرست می رود.

إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ

-و ستمکاران رستگار نمی شوند.» به رغم آن که کار بد ظاهری فریبنده دارد،امّا بد فرجام است.

ص :149


1- 8) -مراد از«ربّ»صاحب خانه یعنی عزیز مصر است که یوسف در خانۀ او تمکین یافته بود،چنان که پیش از این اشاره شد(ج.ش.).

آزادی از سلطۀ مالک نیرومند برای یوسف بسیار مهم بود و همان اندازه اهمیت داشت که رهایی از فریبندگی جمال زلیخا و اصرار او در کام خواهی از یوسف،امّا پناه جویی از خدا و یاد کردن نعمتهای فراخی که بر آدمی بخشیده،و نیز توجّه به عاقبت کار،به انسان قدرت می دهد که در برابر فریب و تهدید پایداری ورزد.

و این بهترین پندی است که از این بخش تفسیر می گیریم.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 24 تا 29]

اشاره

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشٰاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُخْلَصِینَ (24) وَ اِسْتَبَقَا اَلْبٰابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیٰا سَیِّدَهٰا لَدَی اَلْبٰابِ قٰالَتْ مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (25) قٰالَ هِیَ رٰاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (26) وَ إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (27) فَلَمّٰا رَأیٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (28) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اِسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ اَلْخٰاطِئِینَ (29)

معنای واژه ها

25[قدّت]

:قدّ به معنای شکافتن و بریدن چیزی از درازای آن.

ص :150

[من دبر]

:از پشت.

[الفیا]

:یافتند.

[من قبل]

:از جلو.

/5

مراحل مبارزه
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

گفتیم که یوسف از قبول خواستۀ زلیخا ابا کرد،امّا چرا؟ زیرا برهان خدا را دید و نعمتهایی را که خدا به وی بخشیده بود،به یاد آورد و متوجّه شد که گناهکاران رستگار نمی شوند.از این رو خداوند وی را از پی آمدهای مادّی و معنوی زنا رهایی داد.یوسف خود را به خداوند سپرده بود و خداوند نیز او را از خاصّان قرار داد و حمایتش کرد.یوسف خواست به طرف در بگریزد،زلیخا مانع شد و پیراهن یوسف را از پشت گرفت و پیراهن پاره شد.اتفاقا شوهر زلیخا پشت در بود.زلیخا زبان به تهمت گشود و ادّعا کرد که یوسف به او قصد بد داشته است و از عزیز خواست که او را زندانی یا تعذیب کند.یوسف گفت:«زلیخا خواستار زنا بوده است و من امتناع کرده ام».یکی از افراد خانوادۀ عزیز شهادت داد و گفت:«اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد کار زن است که گرفته و پاره کرده،و اگر از جلو باشد یوسف قصد تجاوز داشته و او در مقام دفاع بوده که پیراهن پاره شده است».عزیز نگریست و دید که پارگی پیراهن از پشت است /5 و به یوسف گفت تا دوری گزیند و به زن گفت استغفار کند چرا که خطا کرده است.

بدین سان بار دیگر یوسف از پیشامد سوء نجات یافت و به فرض اگر یوسف خواستۀ زلیخا را اجابت کرده بود و شوهر زلیخا بر آن دو وارد می شد فرجامش چه

ص :151

بود؟به جز قتل بود؟

شرح آیات:
اشاره
عصمت چیست؟

[24]

آیا پیامبران ذاتا معصوم اند یا به ارادۀ خدا و روح اراده؟ پیامبران بشرند و طبع ایشان همچون سایر آدمیان به رذیلت متمایل است.

آنان نیز درد گرسنگی،فشار،زدن و عذاب را حس می کنند چنان که دلهایشان درد غربت و فشار شهوات سرکوفته را حس می کند لیکن آنان اهل یقین اند و خداوند با روح خود حافظ آنان است و از این رو از شهوات نفسانی شتابان می گذرند.آیات بسیاری در قرآن هست که این تمایز را روشن می کند.هیچ پیامبری را که نامش در قرآن آمده باشد نمی بینیم که حالتهای دشواری را به توفیق الاهی نگذرانده باشد و اگر العیاذ باللّه این توفیق و روح ایمان نمی بود همچون انسانهای دیگر از پای می افتاد.یوسف یکی از این انسانهای گرامی است که به توفیق خدا معصوم اند.

وی انسانی با شخصیت کامل بشری و از سوی دیگر اهل یقین و معصوم است و «برهان خدا»همین است.

از این جا در می یابیم که یوسف تنها می توانست از نیروی جسمانی بهره گیرد و در این صورت به نتیجه نمی رسید،برهان خدا بود که از قصد معصیت او مانع شد و اگر چنین نمی بود مرتکب گناه می شد.تعبیر قرآنی این تمایز را با لطافت عجیبی در آیۀ وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً - (1) بیان می کند،و می گوید:ای پیغمبر،اگر تو را استوار نمی کردیم،شاید اندکی به کافران می گراییدی. /5 در این جا نیز با تعبیر دقیقی می فرماید:

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ

-آن زن آهنگ او کرد و اگر نه برهان پروردگارش را دیده بود او نیز آهنگ آن زن می کرد.»

ص :152


1- 9) -اسراء74/.

«برهان ربّ»که یوسف با چشم بصیرت آن را دیده،همانا منع از ارادۀ معصیت است و بدون این برهان به خواستۀ زن تن در می داد و می پذیرفت.معنی «همّ»که تصمیم گرفتن در کاری است این مفهوم را تأیید می کند،چنان که در جای دیگر قرآن آمده:« إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ »-. (1)

گاهی«همّ»را در کاری که انسان خواهان انجام آن است امّا مانعی در پیش دارد،به کار می برند.شاعر گوید:

هممت و لم افعل و کدت و لیتنی

ترکت علی عثمان تبکی حلائله

و نیز در آیۀ إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اللّٰهُ وَلِیُّهُمٰا - (2) نیز به همین معنی است.

این پرسش باقی می ماند که:یوسف چه دید که از زنا ابا کرد؟به تعبیر دیگر:برهان رب چه بود؟:

اوّلا:«برهان»یعنی سلطان(حجّت)و مراد از آن سبب توأم با یقین است که مانند معجزه بر دلها مسلّط می شود.خداوند تعالی فرمود: فَذٰانِکَ بُرْهٰانٰانِ مِنْ رَبِّکَ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ -. (3)

و نیز: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّکُمْ -. (4)

/5 و نیز: أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -. (5)

و به تعبیر تفسیر المیزان برهان حجّت یقینی است که حق را آشکار می کند و شکّی برای شک کننده باقی نمی گذارد.

ثانیا:یوسف(ع)صدّیق بود و قلبا یقین داشت که جمال او از خداست و اوست که به وی نیرو و منزلت داده است و هر که نعمتهای خدا را کافر شود

ص :153


1- 10) -مائده11/.
2- 11) -آل عمران122/.
3- 12) -قصص32/.
4- 13) -نساء74/.
5- 14) -نمل64/.

رستگار نیست،به سبب ایمان راستین به همین حقایق در زمان محنت ایمانش او را دریافت و تلاش او شخصیّت وی را که با روح ایمان و تقوا عجین شده بود متبلور کرد،در نتیجه«برهان ربّ»بر او ظاهر شد و نیز حجّت بالغه پیدا آمد.در آن لحظۀ سختی که کشاکش را با طبیعت خود و با اجتماعی که در قدرت کدبانو متجلّی شده بود آغاز کرده بود گویی کسی بود که برهان را آشکارا پیش روی خود دیده باشد.

مؤمنان راستین نیز هر گاه که دچار وسوسۀ شیطان باشند خدا را یاد می کنند و با آزمایش سختی رو به رو می شوند و از معصیت ابا می کنند حال آن که دیگران در غفلتی فراگیر فرو می روند.لحظه های دشوار در زندگی آدمی،گنجینه های نهانی و نهفته های ذات و نیز نهفته های عزیمت او را آشکار می کنند:مؤمن بر ایمانش می افزاید امّا دیگری در آزمایش در می ماند.از این رو بر آدمی است که کار نیک کند تا ایمانش افزون گردد و از آن ایمان در کشاکش بنیان کن بر ضدّ شهوات یا فشارهای اجتماعی بهره گیرد:آن جا که جز اندوخته های ایمان چیزی کارساز نیست.

کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشٰاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُخْلَصِینَ

-چنین کردیم تا بدی و زشتکاری را از وی باز گردانیم،زیرا او از بندگان پاکدل ما بود.» در حدیثی«برهان»به نبوّت تفسیر شده و در حدیث /5 دیگر آمده:«زلیخا برخاست و جامه ای بر روی بتی که در خانه بود انداخت تا خواستۀ زشت خود را انجام دهد».یوسف گفت:«اگر تو از بت شرم می کنی،سزاوارتر آن است که من از خداوند یگانۀ توانا شرم کنم». (1)

رویداد ناگهانی

[25]

یوسف و زلیخا به سوی در شتافتند.زلیخا پیراهن یوسف را گرفت تا او

ص :154


1- 15) -البرهان،ج 2،ص 421.

را از فرار باز دارد و پیراهن از پشت پاره شد.ناگهان عزیز مصر از در وارد شد،او کسی بود که اطاعت از وی برای زلیخا واجب بود.زلیخا پیش دستی کرد و بر یوسف تهمت زد و گفت که«متجاوز اوست»:

وَ اسْتَبَقَا الْبٰابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیٰا سَیِّدَهٰا لَدَی الْبٰابِ قٰالَتْ مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

-هر دو به جانب در دویدند و زن جامۀ او را از پس بدرید و سرور آن زن را نزدیک در دیدند.

زن گفت:پاداش کسی که با زن تو قصد بدی داشته باشد چیست جز این که به زندان افتد یا به عذابی دردآور گرفتار آید.» و آیا کیفر کسی که شرافت خانوادۀ تو را لکه دار کرده،جز زندان یا تعذیب است؟ [26]

یوسف این تهمت را به سختی رد کرد.

قٰالَ هِیَ رٰاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی

-یوسف گفت:او تن من می خواست و مرا به خود خواند.» و گفت:«او بود که خواستار زنا بود و من نپذیرفتم».در این جا یکی از افراد خانوادۀ زن گواهی داد و گفت:«اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد زن مسئول است،زیرا او بوده که پیراهن را از پشت گرفته و کشیده است و گرنه یوسف مسئول است».

وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکٰاذِبِینَ

-و یکی از کسان زن گواهی داد که اگر جامه اش از پیش دریده است زن راست می گوید و او دروغگوست.» /5 [27]

وَ إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -و اگر جامه اش از پس دریده است زن دروغ می گوید و او راستگوست.» و اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد زن دروغ و مرد راست گفته است.

[28]

عزیز نگریست و دید که پشت پیراهن دریده شده است.

فَلَمّٰا رَأیٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ

ص :155

عَظِیمٌ

-چون دید جامه اش از پس دریده است گفت:این از مکر شما زنان است که مکر شما زنان مکری بزرگ است.» به زلیخا گفت:«این حیلۀ توست و حیلۀ شما زنها بزرگ است»،یعنی این واقعه از زن سرزده که زنان سخت حیله گرند.

«کید»خواستن امری است که دوست نداشته باشند چنان که زلیخا از یوسف امری خواست که وی دوست نداشت و در آیه اشاره است به این که شروع زنا از زن است و زن برای مرد سبب فتنه است و زن نباید بر مردم فتنه گری کند.

[29]

آن گاه عزیز رو به سوی یوسف کرد و گفت تا خاموش باشد و قضیه را نادیده انگارد و باعث رسوایی زن نشود،امّا دربارۀ زنش به این بسنده کرد که او را به آمرزش خواهی از خطای خود فرا خواند.

« یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخٰاطِئِینَ -ای یوسف!زبان خویش نگه دار،و ای زن از گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطا کارانی.» از آیه چنین پیداست که زنا در بین مردم آن سرزمین شایع بوده و تا آن درجه زشت شمرده نمی شد که به غیرتشان بربخورد و گرنه چگونه ممکن بود که شوهر به رأی العین ببیند که زنش با غلام خود مراوده ای دارد و خاموش باشد،و می بینیم که عزیز به غلام خود امر می کند که از قضیّه در گذرد و خواستار کیفر مرتکب نباشد.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 30 تا 34]

اشاره

وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِی اَلْمَدِینَةِ اِمْرَأَتُ اَلْعَزِیزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (30) فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قٰالَتِ اُخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّٰا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَکٌ کَرِیمٌ (31) قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ اَلَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ (32) قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (33) فَاسْتَجٰابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (34)

ص :156

معنای واژه ها

31[و اعتدت]

:برگرفته از«عتاد»یعنی آماده ساخت،و «اعدّت»نیز به همان معناست.

33-[اصب]

:«الصّبا»نازکی دل،تمایل.

/5

عرصۀ مبارزه فراخ تر می شود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دیدیم که کار کدبانو نزد شوهرش عزیز به رسوایی کشید،اینک می بینیم داستان عشق او به یوسف در شهر شایع گردیده و زنان به سبب چنین عشقی وی را عتاب می کنند.چون زلیخا شایعه ها را شنید،آنان را به مهمانی فرا خواند و به دست هر کدام کاردی داد تا میوه را ببرند.آن گاه به یوسف فرمان داد تا بر زنان وارد شود.

جمال و جلال یوسف آنان را متحیّر کرد چنان که با کارد دستهای خود را بریدند و دریافتند که یوسف بدور از بدکاری است و گفتند:«وی بشر نیست بلکه فرشته ای

ص :157

بزرگوار است».در این اثنا زلیخا به سخن در آمد و به عتاب آنان پاسخ داد و گفت:

«همین بود که دربارۀ آن ملامتم می کردید و من به سبب زیبایی فوق العاده ای که یوسف دارد از او همبستری خواستم،امّا او نپذیرفت و اگر امتناع کند زندانی می شود و به خواری می رسد».یوسف از تهدید او نهراسید و گفت:«زندان برای من از ارتکاب به عمل قبیح پسندیده تر است».آن گاه از حیلۀ زنان به خدا پناهنده شد و به ضعف بشری خود در برابر فتنۀ زنها اعتراف کرد و بر این باور بود که بی حمایت و توفیق الاهی و بی آن که خدا حیلۀ زنان را از او بردارد قادر به کاری نیست.

خداست که دعای بندگان را می شنود و به آنچه در ضمیرشان است داناست.

/5 بدین سان یوسف در برابر فتنۀ زنان مصر در آن روزگار که فساد جنسی دامنگیر زنان شده بود،به خدا توسّل جست.

شرح آیات:
اشاره
جامعه ای غوطه ور در فساد

[30]

پیداست که جامعۀ مصری در آن روزگار دچار فساد همگانی شده بود و قضیّۀ یوسف فساد شدید جامعه را رسوا می کرد چنان که گویی پشه ای پشت شتری سنگین بار از گناه را شکسته باشد.در مجالس خود از فساد جنسی گفتگو می کردند تا آن که خبر فساد خواهی زن عزیز از یوسف که غلام و خادم او بود همچون آتشی که در گیاه خشک زده باشند انتشار یافت.

وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ

-زنان شهر گفتند:زن عزیز خواستار تن غلام خود شده است.» یعنی از غلام خود که در خانۀ او کار می کند خواسته است که با او زنا کند.

قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا

-و شیفتۀ او گشته است.» عشق یوسف او را شیفته کرده و بر دلش چیره شده است.امّا اگر جامعه از فساد جنسی پاک باشد به شیوع فساد و زشت کاری و نیز پراکندن خبرهای فساد راضی نمی شود.

ص :158

إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

-ما او را در گمراهی آشکار می بینیم.» پیداست که زنان مصر زن عزیز را خطا کار می دانستند،امّا نه به سبب قصد ارتکاب زنا،بلکه معتقد بودند چرا باید به حدّی سقوط کند که با غلامش که از تیپ آنان نبود چنین قصدی داشته باشد؟! [31]

زن ملک مصر از توطئۀ زنان شهر که می خواستند موضوع /5 عشق او را دستاویز قرار داده،سبب تنزّل مقام او گردند آگاه شد و خواست آنان را دچار عشق یوسف کند تا خود را از مخمصه برهاند.مجلسی از زنان ساخت و به هر کدام از آنان کاردی برای بریدن میوه داد و فرمان داد که یوسف وارد مجلس شود.

فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً

-چون افسونشان را شنید نزدشان کس فرستاد و برای هر یک متّکایی ترتیب داد تا تکیه دهد.» «مکر»یعنی توسّل به حیله در راه مقصود.شایعه پراکنی زنان دربارۀ زلیخا «مکر»خوانده شده است،زیرا آنان از شایعه مراد دیگری داشتند مثلا فرو افکندن زلیخا از شأن و منزلت یا قصد رسیدن به یوسف و آگاهی از علّت شیفتگی زلیخا به او.

«متّکأ»به معنی متّکأ و پشتی و کنایه از سفره یا دست کم نشست طولانی که سبب آسایش باشد.آیه دلالت دارد که در مجلس خوردنیی تدارک دیده بودند که نیاز به کارد داشته است.

وَ آتَتْ کُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قٰالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ

-و به هر یک کاردی داد و گفت:بیرون آی تا تو را بنگرند.» و یوسف هنگامی به مجلس در آمد که زنان مشغول خوردن بودند.

فَلَمّٰا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ

-چون او را دیدند بزرگش شمردند.» یعنی یوسف به سبب شکوه و زیبایی در نظر آنان بزرگ جلوه کرد.

وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ

-و دست خویش ببریدند.» و از شدّت تحیّر دستهای خود را بریدند.

ص :159

وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً

-و گفتند:پناه بر خدا،این آدمی نیست.» یوسف از نسبتی که به او می دهند منزّه است و پاکی او از ناحیۀ خداست، بشر نیست بلکه فرشته است.

/5

إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَکٌ کَرِیمٌ

-این جز فرشته ای بزرگوار نیست.» از این رو خرده گیری زنان که زلیخا از غلام خود همبستری خواسته و حتی نسبت خطاکاری به وی،به جا نبوده است-البتّه به زعم آنان-زیرا یوسف از سطح بشریّت برتر است و نمی توان او را صرفا غلامی دانست که در خانۀ عزیز خدمت می کند.

[32]

زن عزیز با بهره گیری از وضع موجود پاسخ خرده گیری را چنین داد.

قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ

-گفت:این بود آن که مرا دربارۀ او نکوهش می کردید.» یعنی سبب خرده گیری شما همین بوده است.آیا کسی که به چنین جوانی عشق ورزد به خطا رفته است؟! وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ -من در پی کامجویی از او بودم و او خویشتن نگه داشت.» یعنی یوسف از خدا خواست که او را توفیق دهد تا به کاری که می خواهند مرتکب نشود.

وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّٰاغِرِینَ

-اگر آنچه فرمانش می دهم نکند به زندان خواهد افتاد و خوار خواهد شد.» زلیخا خواست که زنان عمل او را قانونی بدانند و پیداست که زنان چنین کردند و این امر بر گسترش فساد در آن جامعۀ نادان دلالت دارد.این جامعه به زنی که طالب فسق بود اجازه می داد که جوانی مبرّا را زندانی کند که چرا پاک است و در برابر کار زشت به خدا توسّل می جوید؟!

زندان برای من خوشایندتر است

[33]

چنین پیداست که زنان یکا یک با یوسف در خلوت گفتگو کردند تا

ص :160

او را به پذیرش سخن بانوی خود قانع کنند،امّا خود را بر او عرضه کردند تا با ایشان فسق کند.گواه این مطلب سخن یوسف به هنگام افتادن در تنگناست که به خدا توسّل جست تا او را از دست زنان برهاند اگر چه با افتادن در زندان باشد.

/5

قٰالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ

-گفت:خدایا!برای من زندان دوست داشتنی تر است از آنچه مرا بدان می خوانند.» دشواری یوسف یکی بود امّا حالا متعدّد شد،زیرا فسادی که در آن محیط شایع بود خود یوسف را تهدید می کرد.امّا این ناشی از حکمت بالغۀ خدا بود:

یوسف به مبارزه برخاست و او جوانی بود که برای خدمتش خریده بودند.خانمهای مصر که زیبایی و شهرتی داشتند از او طلب فسق می کردند.مبارزۀ یوسف در برابر فساد و فشارهای گوناگون جامعۀ نادان را از ریشه جنبانید و پرسشهایی را به وجود آورد که برتر از ارزشهای مادّی بود یعنی ارزش ایمانی.آیا ما خطا می کنیم؟این جوان این لذّت فریبنده را چگونه رها می کند؟یا با این فشارهای وحشتناک چگونه مبارزه کرده،خود را در دامن زندان و ذلّت می افکند؟ عوامل تحریک کننده بسیار بود تا آن جا که یوسف،این جوان صدّیق،در برابر آنها از خدا یاری می طلبید و می گفت:

وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجٰاهِلِینَ

-تو اگر مکر این زنان را از من دور نکنی به آنها میل می کنم و در شمار نادانان در می آیم.» یعنی اگر رحمت و حفظ و توفیق الهی نمی بود به زنها متمایل می شد و به جرگۀ جاهلان می پیوست.

[34]

خداوند به هنگام خود او را رهایی بخشید و نیروی کافی به او داد تا در برابر جاذبۀ سخت مادّه پایداری کند و از آن جا در آسمان ارزشها به پرواز درآید.

فَاسْتَجٰابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

-پروردگارش دعایش را اجابت کرد و مکر زنان را از او دور کرد،زیرا خدا شنوا و داناست.»

ص :161

بدین سان پروردگار حیلۀ شیاطین انس و جن را از مؤمنان راستین بر می دارد و عصمت از گناهان را به آدمی،به شرط آن که آن را از خدا بخواهد،می بخشد.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 35 تا 41]

اشاره

ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآیٰاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّٰی حِینٍ (35) وَ دَخَلَ مَعَهُ اَلسِّجْنَ فَتَیٰانِ قٰالَ أَحَدُهُمٰا إِنِّی أَرٰانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قٰالَ اَلْآخَرُ إِنِّی أَرٰانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنٰا بِتَأْوِیلِهِ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (36) قٰالَ لاٰ یَأْتِیکُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُکُمٰا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمٰا ذٰلِکُمٰا مِمّٰا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ (37) وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِی إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ ذٰلِکَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ عَلَیْنٰا وَ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (38) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (39) مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ أَسْمٰاءً سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ أَمَرَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (40) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُکُمٰا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیٰانِ (41)

ص :162

/5

خدایا،زندان برای من پسندیده تر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یوسف با گمراهی و فساد گستردۀ جامعه به مبارزه برخاست و جز زندان چیزی عایدش نشد،امّا از زندان دریچه ای برای تبلیغ گشود.دو جوان به زندان در آمدند و در چهرۀ او نیکوکاری دیدند و تأویل خوابهایی را که دیده بودند از او پرسیدند.یکی به خواب چنان دیده بود که انگور می فشارد تا برای مولای خود شراب بسازد و خواب دیگری این بود که بر سرش نانی گذاشته بود و پرندگان آن را نوک می زدند.یوسف وعده داد پیش از آن که طعام برایشان بیاورند تعبیر خوابها را بیان کند،امّا پیشاپیش یاد آور شد که دانش تعبیر خواب را خداوندش از راه لطف به او آموخته است.زیرا وی دین بت پرستان را رها ساخته و در برابر آنان به سبب خدا ناشناسی و انکار قیامت مقاومت کرده و نیز وی از پدران مؤمنش ابراهیم و اسحاق و یعقوب-علیهم السّلام-پیروی نموده است و همچنین گفت که او از سلالۀ پیامبران است و خدا فرمان داده که چیزی را شریک او ندانند و یگانه پرستی فضلی خدایی بر ایشان و بر مردم است،لیکن بیشتر مردم خدایشان را با پیروی از رسالت سپاس نمی گذارند.

آن گاه به آن دو زندانی گفت:توحید دین وحدت است و خدایان پراکنده جز نامهایی نیستند و دلیلی برای حقانیّت آنها نیست.سیادت و حق از آن خداست و او فرمان داده که این سیادت /5 بر تخت زندگی اجتماعی بنشیند،و این دین آیینی

ص :163

درست بی هیچ کژی است،امّا بیشتر مردم ناآگاهند.

بدین سان یوسف درسی دربارۀ رسالت به دو رفیق زندانی،پیش از تعبیر خواب آنان،داد.

شرح آیات:
اشاره
قرار زندان

[35]

چون دانستند که یوسف تن به فساد آنان نمی دهد و با نیروی ایمان در برابر فشارشان می ایستد و سبب رسوایی آنان می شود،برای مدّتی او را به زنان سپردند تا در ستم و تباهی بیشتر فرو روند.

ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا الْآیٰاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّٰی حِینٍ

-پس با آن نشانها که دیده بودند تصمیم کردند که چندی به زندانش افکنند.»

برنامۀ زندان

[36]

پروردگار یوسف را از مشقّت افتادن در گناه رهایی داد تا این بار او را با زندان بیازماید.گفته اند روزی که یوسف از زندان بیرون آمد،بر در آنجا نوشت:«اینجا گور زندگان است.خدایا آن را از نیکان روی زمین دریغ مدار».

حال باید دید که یوسف صدّیق چگونه با این محنت رو به رو شد؟دو تن دیگر به زندان در آمدند که گویا هر دو آنان غلام بودند و در خانۀ اشراف خدمت می کردند و از اوامر ستمگرانۀ آنان سرپیچی کرده و به زندان افتاده بودند.بین یوسف با آن دو گفتگویی درگرفت که پیرامون رسالت دور می زد.

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیٰانِ قٰالَ أَحَدُهُمٰا إِنِّی أَرٰانِی أَعْصِرُ خَمْراً

-دو جوان نیز با او به زندان افتادند.یکی از آن دو گفت:در خواب،خود را دیدم که انگور می فشارم.» یکی گفت:خود را چنان می دیدم که گویی انگور می فشارم تا شراب گردد.

ص :164

/5 در این جا این پرسش به نظر می رسد که این«رؤیت»در خواب بوده یا آن که از تخیّلات زمان بیداری است و این دلیل دیگری بر الهام حقیقت است که آدمی گه گاه آن را در می یابد و عادتا به فال نیک گرفتن یا فال بد زدن یا حس ششم و مانند آن خوانده می شود.

در حدیثی آمده است که خمّار در سخن خود صادق بود و همو بود که نجات یافت،حال آن که رؤیای دارندۀ نان دروغ بود.خواب آنها درست یا نادرست بوده باشد،آنچه دیده بودند صورتی از حقیقت بود که در آینده واقع می شد:یکی آن را در خواب دید و دومی در بیداری به تخیّل پرداخت.قرآن از چگونگی رؤیا به«إنّی أرانی»بسنده می کند که به حالت خواب و نیز بیداری منطبق است.

وَ قٰالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرٰانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنٰا بِتَأْوِیلِهِ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ

-دیگری گفت:خود را دیدم که نان بر سر نهاده می برم و پرندگان از آن می خورند،ما را از تعبیر آن آگاه کن که از نیکوکارانت می بینیم.» یوسف از فرصتی که در زندان پیش آمده بود،چه در گفتار و چه در کردار، بهره می جست:به تبلیغ رسالت می پرداخت امّا به آن بسنده نمی کرد،بلکه رسالت را عملا در رفتار خود تحقّق می بخشید چنان که همۀ داعیان راستین کنند،زمانی می گریست و تضرّع می کرد و با نمازهای خشوع آمیز و نیز در اوقات فراغت به خدا می پیوست.اگر کسی جایش تنگ بود به وی گشایش می داد و اگر بیمار بود پرستاریش می کرد.از این رو بندیان مجذوب او شدند و دریافتند که نسبت به آنها برتری و فضیلت دارد و گفتند: «إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» .

[37]

یوسف به آن دو زندانی گفت:پیش از آن که غذای شما را از خانه یا از ادارۀ زندان بیاورند،تعبیر خوابهایتان را خواهم گفت:

قٰالَ لاٰ یَأْتِیکُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُکُمٰا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمٰا

-گفت:طعام روزانۀ شما را هنوز نیاورده باشند که پیش از آن شما را از تعبیر آن خوابها خبر می دهم.»

ص :165

/5 و پس از آن که وعدۀ تعبیر خواب را داد،شروع به تبلیغ پیامهای خدا کرد و از خود آغازید که نزد آنها به نیکوکاری و فضل معروف بود و گفت:

اوّلا:او پیامبر خداست.

ذٰلِکُمٰا مِمّٰا عَلَّمَنِی رَبِّی

-آن گونه که خدایم به من آموخته.» پس تعبیر خواب را خدایش به او آموخته است.

ثانیا:وی آیین قوم را که بت پرستی است ترک کرده و بر ضدّ نظام فرهنگی و اجتماعی برخاسته است.

إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ

-من کیش مردمی را که به خدای یکتا ایمان ندارند و به روز قیامت کافرند ترک کرده ام.» آیین این مردم برتر نیست،زیرا بر پایۀ کفر قرار دارد و من به کلّی آن را رد می کنم.

[38]

ثالثا:آیین برتر طریقۀ پدرانم-ابراهیم و اسحاق و یعقوب-است بدین سان یوسف(ع)اعلام کرد که وی از سلالۀ نبوّت است.

وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِی إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ

-و از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی می کنم.» و آیین اینان بر پایۀ توحید استوار است و نیز تصریح کرد به این که همۀ انواع شرک و همۀ انواع عبودیت و طاعت غیر خدا را انکار می کند.

مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ ذٰلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ عَلَیْنٰا وَ عَلَی النّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ

-و ما را نسزد که هیچ چیز را شریک خدا قرار دهیم.این فضیلتی است که خدا بر ما و بر مردم دیگر ارزانی داشته ولی بیشتر مردم ناسپاس اند.» توحید نه فقط تکلیف مقدّس الهی،بلکه نعمت بزرگتری برای آدمیان است، /5 زیرا توحید یعنی آزادی از پرستش طاغوت و نیز مال و شهوات،امّا بیشتر مردم این نعمت خدا را باور ندارند و شکر نمی ورزند.

ص :166

[39]

رابعا:یوسف به دو همتای زندانی که رنج و تلاش را میان خود تقسیم کرده بودند گفت که بیشتر جنگها و کشاکشهای اجتماعی و اختلافات ویرانگر همانا نتیجۀ شرک و بت پرستی است،زیرا هر گروهی خدا را ترک کرده، بت را می پرستد و از معبودی جز معبود گروه دیگر اطاعت می کند،هر کدام بت سرزمین و اقلیم و قبیله و حزب خود را می پرستد و بدین سان اختلاف می کنند.

یٰا صٰاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ

-ای دو زندانی!آیا خدایان متعدد بهتر است یا اللّٰه آن خدای یکتای غالب بر همگان؟» [40]

خامسا:بت هایی را که به جز خدا می پرستند،واکنشی است از اوضاع و حالات انحرافی فاسد که در درون اجتماع یا آدمی وجود دارد و قداست یا واقعیّت درستی ندارد.

بت یک سرزمین واکنشی از تنگی افق و کج اندیشی و محدودیّت بینش آنجاست و از این رو نامی است که آدمی آن را نهاده،نه حقیقتی که خداوند فرستاده باشد.همچنین است بت وطنی و نژادی و شوونیست و قومی و همۀ بت های باطل،که نامهای ساختۀ انسانها و واکنشی از واقعیّتی فاسدند نه تعبیری از حقیقت.

مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ أَسْمٰاءً سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ

-نمی پرستید سوای خدای یکتا،مگر بتانی را که خود و پدرانتان آنها را به نامهایی خوانده اید و خدا حجّتی بر اثبات آنها نازل نکرده است.» آری،نامها و رموزی هم هستند که برهان و حجّت خدایی را به همراه دارند و قانون الاهی به شمار می آیند مانند پیامبر،خلیفه،صاحبان دانش و عدالت و همۀ ریاستهای شرعی که به اجازه و نام خدا نه به اجازه ملّت یا بت از آنها اطاعت می شود. /5 زیرا ولایت حق و نیز حاکمیّت و سروری و ملکوت از آن خداست.هر حکمی که به خدا و حاکمیّت او باز نگردد،یعنی به اجازۀ خدا یا به منظور اجرای حکم او نباشد باطل و نابود است.

ص :167

إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ

-حکم جز حکم خدا نیست.» از سوی دیگر چون خداست که دارای ولایت حقّه در جهان است،لازم می آید که همو در عرصۀ قانون گذاری و سیاست از طریق خلیفه و رسول حاکم باشد.

أَمَرَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ

-فرمان داده که جز او را نپرستید.» از این رو کسی بی اجازۀ او حق سلطه ندارد و در این مورد حکم اباحه نداده است چنان که در نعمتهای زمینی داده است و به تعبیر فقهی اصل در نعمتهای الاهی اباحه و حلّیّت است.آدمی در بهره برداری آزاد است مگر آن که نصّی به خلاف آن آمده باشد،امّا در سلطه اصل به عکس این است،یعنی کسی از حاکمیّت شخص دیگر نباید اطاعت کند مگر آن که نصّی آن سلطه را استوار کند.

ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

-این است دین راست و استوار،ولی بیشتر مردم نمی دانند.» این دین راه درست زندگی است و کسی نباید از دیگری جز به اجازۀ خدا اطاعت کند و نباید به دین طاغیان بگرود یا در برابر آنان خاموشی گزیند و نباید حاکمیّت فرعونها را بپذیرد یا به آن خرسند باشد.از این جا در می یابیم که هدف اصلی آیه این است که دین همان سیاست و سیاست همان دین است.

امّا امروزه می بینیم که دین را از سیاست جدا می کنند.فرعون ایشان می گوید:«دین در سیاست راه ندارد و به عکس سیاست را نیز در دین راهی نیست» و هامان ایشان می گوید:«دولت مردان نباید در دین مداخله کنند»و قارون ایشان اعلام می کند که«ما دولت مردانی را می خواهیم که در سیاست مداخله نکنند».

بیشتر مردم در راه جدایی دین از سیاست می کوشند و این امر به /5 تأثیر تبلیغات دروغین و نیز به سبب این است که آنان مسئولیّتهای دین و سیاست را دشوار می پندارند و می خواهند به آداب و رسوم دینی که آسان است بسنده کنند.

[41]

یوسف پس از بیان حقایقی چند به دو رفیق زندانی خود،خواب آنان را تعبیر کرد.

ص :168

یٰا صٰاحِبَیِ السِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُکُمٰا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً

-ای دو زندانی! امّا یکی از شما دو برای مولای خویش شراب ریزد.» یعنی یکی از شما به سوی سرورش باز می گردد و ساقی می شود چنان که در خواب دیده بود.

وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ

-امّا دیگری را بر دار کنند و پرندگان سر او بخورند.» امّا دومی کشته می شود و پرندگان شکاری بر سرش می نشینند و سر او را می خورند.

قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیٰانِ

-کاری که دربارۀ آن نظر می خواستید به پایان آمده.» داوری و تعبیر خوابهای شما پایان یافت و قطعا انجام خواهد گرفت.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 42 تا 49]

اشاره

وَ قٰالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسٰاهُ اَلشَّیْطٰانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ (42) وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ إِنِّی أَریٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیٰایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیٰا تَعْبُرُونَ (43) قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ اَلْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِینَ (44) وَ قٰالَ اَلَّذِی نَجٰا مِنْهُمٰا وَ اِدَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) یُوسُفُ أَیُّهَا اَلصِّدِّیقُ أَفْتِنٰا فِی سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (46) قٰالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَمٰا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تَأْکُلُونَ (47) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ سَبْعٌ شِدٰادٌ یَأْکُلْنَ مٰا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عٰامٌ فِیهِ یُغٰاثُ اَلنّٰاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ (49)

ص :169

/5

معنای واژه ها

44[اضغاث]

:کنایه از خوابهای آشفته است.

[دأبا]

:کوشش و تلاش.

48[تحصنون]

:نگاه می دارید و می اندوزید.

/5

کاردانی و لیاقت مقدّمۀ رسیدن به منزلت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آن دو جوان از زندان در آمدند:یکی به سوی آزادی و دیگری به سوی مرگ می رفت.یوسف(ع)نجات جوان اوّلی را غنیمت شمرد و از او خواست که برای نجات وی تلاش کند امّا به وسوسۀ شیطان یاد خدا را فراموش کرد و سالیانی چند در زندان ماند چرا که خدا را فراموش کرده به بندگانش توسّل جسته بود، (1) امّا از

ص :170


1- 16) -قول دیگر دربارۀ«فأنساه الشّیطان ذکر ربّه»این است که آن ساقی به وسوسۀ شیطان فراموش کرد که

سوی دیگر خدایی که زندان را برای او مقدّر کرده بود،نجات او را نیز نوشته بود، بدین سان که ملک در خواب هفت گاو فربه را می بیند که هفت گاو لاغر آنها را می خورند و نیز هفت سنبل سبز را می بیند که هفت سنبل خشک آنها را می خورند.از بزرگان دربار می خواهد که خواب را تعبیر کنند و آنان می گویند:«خوابهایی آشفته است و ما از این کار ناتوانیم».دوست زندانی یوسف در آن جا حاضر بود،یوسف را به یاد آورد که هنوز در زندان است.به دستور ملک نزد او رفت و تعبیر خواب را از او جویا شد.یوسف گفت:«هفت سال فراخ و حاصل خیز در پیش دارید و به دنبال آن هفت سال قحط،این سالها آن سالها را یعنی اندوخته ها را خواهند خورد و سپس سالی پر نعمت خواهد رسید که مردم گرسنگی را مهار خواهند کرد. (1)

بدین سان خداوند اسباب نجات یوسف را فراهم آورد.

/5

شرح آیات:
اشاره
سفارش یوسف

[42]

ساقی به تعبیر خواب نجات می یافت که یوسف با استفاده از فرصت از او خواست که شکایت او را نزد پادشاه بگوید،امّا یوسف می بایست در این باره به خدا توسّل می جست نه به زندانی نجات یافته یا پادشاه،زیرا وی پیامبر خدا بود و می بایست پیوندهای خود را از مردم ببرد و تنها دل به خدا ببندد.

وَ قٰالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ

-به یکی از آن دو که می دانست رها می شود گفت:مرا نزد مولای خود یاد کن.» چرا قرآن تعبیر«ظنّ»را به کار برده است،حال آن که پیش از این گفته بود.یوسف به تعلیم الهی تعبیر خواب را می داند؟صاحب مجمع البیان در پاسخ می گوید:«ظنّ»در این جا به معنی«علم»است،و معنی آیه این است که به آن

16)

صاحب خود یعنی یوسف را به یاد ملک بیاورد،و این قول ارجح است.رجوع کنید به تفسیر آیات مشکله، ص 318.

ص :171


1- 17) -قول معروف این است که انگور فراوانی خواهید داشت تا از آنها شراب بسازید.

ساقی که از راه وحی رهایی او را می دانست گفت.در آیۀ دیگر از قرآن مجید آمده:

إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ -.بیشتر مفسّران همین معنی را گفته اند و جبّائی نیز همین را برگزیده است.قتاده گوید:«یوسف به کسی که گمان می برد نجات خواهد یافت گفت...زیرا وی راستگویی ساقی در رؤیا را نمی دانست.قول نخست درست تر است. (1)

امّا به نظر من«ظنّ»در این جا در مفهوم اصلی یعنی تصوّر و تخیّل به کار رفته که حکایت از نبود آگاهی ثابت می کند،زیرا که یوسف(ع)آینده را نمی توانست تضمین کند،شاید خداوند چیز دیگری را اراده می کرد یا آن شخص می مرد یا نظام ملک تغییر می یافت یا در کار خدا بدا حاصل می شد و او را دوباره به زندان باز می گردانید یا اعدامش می کرد.مناسبت«ظنّ»با ما بعدش این است که یوسف(ع)یقین داشت که خداوند پاک ارحم راحمین است و دعای او را اجابت می کند با این همه گمان می کرد رفیق زندانیش نجات خواهد یافت، /5 و شایسته چنان بود که پیش از توسّل به آن شخص به خدا متوسّل می شد،زیرا خداوند شایسته تر برای یقین بود از این که دربارۀ کسی خیال کند که اگر راست می گفت از حدود قدر می گذشت و قضای خدا بالاتر از قدر،و اراده اش بالاتر از سنّت اوست.لیکن شیطان یوسف(ع)را شتابانید و سختیهای زندان او را واداشت که به جای خدا به آدمی پناه جوید.

فَأَنْسٰاهُ الشَّیْطٰانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ

-امّا شیطان از خاطرش زدود که پیش مولایش از او یاد کند و چند سال در زندان بماند.» و چند سالی در زندان ماند تا به راهنمایی پروردگار در بندگی خدا به اخلاص کامل برسد.

ص :172


1- 18) -مجمع البیان،ج 2،ص 234.
رؤیای پادشاه

[43]

زندان یوسف به قضای الهی حدود 7 سال-بنا بر آنچه در اخبار آمده-طول کشید.آن گاه خداوند وسیله ای برای رهایی اش پیش آورد یعنی رؤیای پادشاه.

وَ قٰالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَریٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ

-پادشاه گفت:در خواب هفت گاو فربه را دیده ام که آنها را هفت گاو لاغر خورند و هفت خوشۀ سبز دیدم و هفت خوشۀ خشک.» وی از مشاوران بزرگ خود خواست تا این خواب پیچیده را تعبیر کنند.

یٰا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیٰایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیٰا تَعْبُرُونَ

-ای خاصّگان من!خواب مرا تعبیر کنید،اگر تعبیر خواب می دانید.» [44]

امّا چون از تعبیر فرو ماندند،گفتند خوابی آشفته و اندیشه هایی مخلّط است و حقیقتی ندارد.

قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِینَ

-گفتند:اینها خوابهای آشفته است و ما را به تعبیر این خوابها آگاهی نیست.» «ضغث»مشتی یا بسته ای از هر چیز است و گفته اند به معنی خلط(آمیزه) است و نیز آورده اند که حلم ضدّ طیش(تاختن و تندی)و به معنی تأمّل و آرامش است و شاید حلم النّوم(خواب آشفته)از همین مفهوم گرفته شده که مفهوم آرامش و سکون دارد.به نظر می رسد که«حلم»به جز«رؤیا»ست و آن خوابی ناشی از آثار نفس و خیالها و گمانهای آن است.

کلیدهای رؤیا

[45]

رفیق زندانی یوسف که از اطرافیان پادشاه بود،اکنون پس از زمانی به یاد تعبیر خواب خود به وسیلۀ یوسف افتاده است.

وَ قٰالَ الَّذِی نَجٰا مِنْهُمٰا وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ

-یکی از آن دو که رها شده بود

ص :173

و بعد از مدّتی به یادش آمده بود گفت:» که این زمان دراز به گفتۀ برخی هفت سال طول کشیده بود.

أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ

-من تعبیر آن را به شما خواهم گفت:مرا نزد او بفرستید.» اینک می گوید مرا نزد یوسف بفرستید تا تعبیر خواب شما را معلوم کنم.

[46]

آن رفیق را به زندان نزد یوسف فرستادند.وی خواب پادشاه را به او نقل کرد و تعبیر آن را جویا شد.

یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ

-ای یوسف!ای مرد راستگوی!» از آن رو«صدّیق»خواند که در او نشانۀ صلاح دیده بود و در تعبیر خواب خود شخصا تجربه کرده بود.

أَفْتِنٰا فِی سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ /5 یٰابِسٰاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ

-برای ما تعبیر کن هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می خورند و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک، باشد که من نزد مردم باز گردم و آنان را آگاه گردند.» گویا می خواست این نکته را روشن کند که وی خدمت به مردم را بر خدمت طاغیان برتر می نهد،از این رو گفت:«إلی النّاس»نه«إلی الملک».

[47]

یوسف خواب پادشاه را تعبیر کرد،تعبیری که پایه های اجتماع را می لرزانید،گفت:«هفت سال فراخ پیش رو دارید و باید در این مدّت برای هفت سال قحط غلّه بیندوزید.از گندمهایی که درو می کنید افزون بر نیاز را در سنبلهای خود نگاه دارید تا در سالهای قحط از آنها استفاده کنید.در پایان هفت سال سال سختی خواهید داشت و مردم از هر سو برای طلب گندم روی خواهند آورد.

قٰالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً

-گفت:هفت سال پی در پی بکارید.» پیداست که ملّت مصر در آن سالها از تمدّن کافی برخوردار بود.

فَمٰا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تَأْکُلُونَ

-و هر چه می دروید جز اندکی که می خورید با خوشه انبار کنید.»

ص :174

یعنی بسیار زراعت کنید و کم بخورید و گندم را برای آینده بیندوزید.این پند یوسف بهترین دستور حضارت برای قوم مصر بود.

[48]

ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ سَبْعٌ شِدٰادٌ یَأْکُلْنَ مٰا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ -از آن پس هفت سال سخت می آید و در آن هفت سال آنچه برایشان اندوخته اید بخورید.» یعنی هفت سال قحط خواهد شد و شما در آن سالها هر چه را اندوخته اید خواهید خورد.یوسف سالها(سنین)را به حیواناتی تشبیه کرده است که اندوخته های سالهای گذشته را می خورند که اشاره به متن خواب(سبع بقرت سمان)است و پادشاه در خواب گاوهایی دیده بود.

/5

إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تُحْصِنُونَ

-مگر اندکی که نگه می دارید.» «حصن»یعنی جای استوار و قلعه.از این تعبیر چنین بر می آید که یوسف اشاره کرده بود که محصولات سالهای فراخ را به طریق نیکو نگاه دارند.

[49]

یوسف به سال پایانی هم اشاره کرد که در خواب به صورت هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشک نموده شده بود،و این همان سال قحط شدید بود که مردم برای خریدن گندم به مصر می آمدند.

ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عٰامٌ فِیهِ یُغٰاثُ النّٰاسُ

-پس از آن سالی آید که مردمان را باران دهند.» «غوث»نفعی که به دنبال نیاز سخت می رسد یا نفعی که زیان سخت را دفع کند،و پیداست که این معنا نزدیک به رفع ضرر گرسنگی است،و«غیث»به معنای باران نیز از«غوث»گرفته شده است.

وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ

-و در آن سال افشردنیها را می فشرند.» یعنی برای طلب گندم به مصر پناه می آورند. (1)

ص :175


1- 19) -یعصرون:می فشارند،و مراد فشردن انگور و زیتون یا دوشیدن حیوانات شیرده است،و یعصرون(بنا به یکی از قراءتها)از«اعصار»به معنی باریدن باران یا روییدن گیاهان(نک تفسیر المیزان،ج 11، ص 212).

/5

[سوره یوسف (12): آیات 50 تا 57]

اشاره

وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ اِئْتُونِی بِهِ فَلَمّٰا جٰاءَهُ اَلرَّسُولُ قٰالَ اِرْجِعْ إِلیٰ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ مٰا بٰالُ اَلنِّسْوَةِ اَللاّٰتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (50) قٰالَ مٰا خَطْبُکُنَّ إِذْ رٰاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا عَلِمْنٰا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قٰالَتِ اِمْرَأَةُ اَلْعَزِیزِ اَلْآنَ حَصْحَصَ اَلْحَقُّ أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِینَ (51) ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی کَیْدَ اَلْخٰائِنِینَ (52) وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (53) وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ اِئْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمّٰا کَلَّمَهُ قٰالَ إِنَّکَ اَلْیَوْمَ لَدَیْنٰا مَکِینٌ أَمِینٌ (54) قٰالَ اِجْعَلْنِی عَلیٰ خَزٰائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (55) وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَیْثُ یَشٰاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (56) وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ (57)

/5

معنای واژه ها

51[خطبکن]

:کار بزرگ و مهم که دربارۀ آن از شخص می پرسند.

[حصحص]

:مشتق از«حصّه»است یعنی حصه و جهت حق از حصّۀ باطل مشخص شد.

52[کید]

:اقدام نهانی برای زیان رسانیدن به دیگری.

ص :176

54[استخلصه]

:«استخلاص»یعنی جستن خلوص چیزی از آمیزۀ اشتراک،که گویی می خواهد خاصۀ او باشد.

[مکین]

:از«مکانة»به معنی تمکّن و منزلت داشتن.

56[یتبوّأ]

:«تبوّأ»گرفتن جایگاهی که بدان باز گردند،از «باء یبوء»یعنی بازگشت.

/5

ملک مصر چه کرد؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

رسول که تعبیر خواب را با خود داشت به سوی پادشاه آمد.چون پادشاه تعبیر را شنید یوسف را فرا خواند.رسول به زندان رفت تا او را نزد ملک بیاورد امّا یوسف نپذیرفت و گفت که«نمی خواهد مشمول عفو گردد،بلکه باید برائت او اثبات شود و تهمت زنندگان خوار و حقیر گردند».رسول این پاسخ را به سمع ملک رسانید و او به سابقۀ موضوع بازگشت و از زنان شهر که در مهمانی انگشتانشان را بریده بودند پرسید:«آیا یوسف گناهکار بود؟»سخن پیشین خود را تکرار کردند که«حاش للّٰه!ما در او گناهی نمی بینیم»و در این جا بود که زن عزیز معترف شد که او قصد زنا داشته است.

بدین سان یوسف پیام خود را دربارۀ برائت خود به پادشاه ابلاغ کرد و گفت که«در غیاب او به وی(به زنش)خیانت نکرده و خدا کید خاینان را پیروز نمی کند»امّا به کلّی خود را از خطا و گناه مبرّا ندانست چرا که نفس آدمی او را پیوسته فرمان گناه و بدی می دهد و خدای مهربان و بخشنده است که بندگان با ایمان خود را حفظ می کند.

و آن گاه که برائت کامل یوسف ثابت شد،پادشاه خواست او را از خاصّان

ص :177

خود قرار دهد و وزیرش کند، /5 و یوسف پیشنهاد کرد که او را مدیر اموال دولتی قرار دهد چرا که نگهبانی امین و کاردان است.

بدین سان خدا با رحمت واسعۀ خود یوسف را صاحب منزلت کرد.و این پاداش دنیوی بود و پاداش اخروی برتر از این است و همین پاداش برای مؤمنان و پرهیزگاران نیکوتر است.

شرح آیات:
اشاره
اینک حقیقت آشکار شد

[50]

رفیق زندانی یوسف نزد ملک آمد و مژدۀ حلّ معمّای سختی را که بزرگان از گشودن آن درمانده بودند به او داد.ملک فرمان داد تا یوسف را حاضر کنند.

وَ قٰالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ

-پادشاه گفت:نزد منش بیاورید.» امّا یوسف از حضور خود داری کرد مگر آن که برائتش اثبات شود و فساد نظامی که بر اساس آن شخصی را چندین سال به زندان می افکنند بی محاکمه و تفهیم اتّهام،ثابت گردد.

فَلَمّٰا جٰاءَهُ الرَّسُولُ قٰالَ ارْجِعْ إِلیٰ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ مٰا بٰالُ النِّسْوَةِ اللاّٰتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ

-چون فرستاده نزد او آمد،یوسف گفت:نزد مولایت باز گرد و بپرس حکایت آن زنان که دستهای خود را بریدند چه بود؟» یوسف بر پادشاه احتجاج کرد با زنانی که در آغاز به پاکی او گواهی داده بودند و نیز بر زن عزیز،زلیخا،که او را به فسق متّهم ساخته بود استشهاد کرد و یاد آوری شد که خدای دانا به حیلۀ آنان آگاه است.

إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ

-که پروردگار من به مکرشان آگاه است.» /5 ظاهرا همۀ زنان در توطئه بر ضدّ یوسف همکاری کرده بودند و از این رو بود که یوسف را متّهم ساختند و یوسف پادشاه را یادآور شد که حیلۀ شیطانی پایدار نیست.

ص :178

در خبری نکته آموز از پیامبر گرامی آمده است که در این باره گفت:«از یوسف و کرامت و صبرش در شگفت ماندم.از وی دربارۀ تعبیر خواب گاوهای لاغر و فربه پرسیدند،اگر من به جای او بودم پاسخ نمی دادم مگر به شرط خروج از زندان.از یوسف و کرامت و صبرش در عجب ماندم،آن گاه که رسول نزد او آمد، گفت:به نزد ارباب برگرد.اگر من جای او بودم در حالی که سالها در زندان مانده بودم فورا اجابت می کردم و به دربار می رفتم و عذر نمی آوردم.یوسف بردبار و شکیبا بود». (1)

[51]

باری،یوسف در زندان ماند تا دربارۀ حبس او تحقیق به پایان رسد.

ملک زنان را احضار کرد و از سبب بریدن دستهایشان پرسید.آیا یوسف -العیاذ باللّه-کار زشتی کرده بود؟پاسخی نتوانستند بدهند و به حقیقت امر اقرار کردند و گفتند:یوسف پاکدامن است و آنان بودند که از او همبستری خواستند.

قٰالَ مٰا خَطْبُکُنَّ إِذْ رٰاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ

-گفت:ای زنان!آن گاه که خواستار تن یوسف می بودید حکایت شما چه بود؟» خطاب به زنان گفت:«آیا شما او را اهل این کار می دانستید؟».

قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا عَلِمْنٰا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ

-گفتند:پناه بر خدا.او را هیچ گناهکار نمی دانیم.» گفتند:«وی کاملا پاک و منزّه است».آن گاه از تهمت فسق به یوسف زدن استعاذه کردند،و چون این گواهی انجام گرفت،زن عزیز هم ناگزیر از اعتراف شد.

/5

قٰالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ

-زن عزیز گفت:اکنون حق آشکار شد.» و گفت:«اکنون حق از باطل آشکار شد.

أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّٰادِقِینَ

-من خواستار تن او می بودم و

ص :179


1- 20) -نور الثقلین،ج 2،ص 431.

او در زمرۀ راستگویان است.» من از او فسق خواستم نه او از من».

[52]

یوسف(ع)در حالی که بر برائت خود نزد عزیز مصر تأکید می گذاشت،گفت:از عزیز می خواهم که دوباره تحقیق کند تا بداند که من پاکم و به زنش در غیاب او خیانت نکرده ام.

ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ

-چنین شد تا بداند که من در غیبتش به او خیانت نکردم.» بلکه خاین زن اوست که پیروز نشد و خداوند خیانت او را برای مردم روشن ساخت.

وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی کَیْدَ الْخٰائِنِینَ

-و خدا حیلۀ خائنان را به هدف نمی رساند.» یعنی خداوند خاینان را در مکر و حیله شان پیروز نمی کند».

[53]

سپس یوسف تأکید کرد که«سخن او به این معنی نیست که وی از زمرۀ خدایان است و از جنس بشر نیست و خطا کاران از گروه شیاطین اند،نه،بلکه نفس امّارة بالسّوء است و فرو افتادن در لجن های پستی از طبیعت بشر دور نیست».

مراد یوسف این بود که تمسّک به پیامهای الهی و مسلّح شدن به نیروی ایمان و پرهیزگاری آدمی را از سقوط نگاه می دارد.

وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی

-من خویشتن را بی گناه نمی دانم زیرا نفس،آدمی را به بدی فرمان می دهد مگر آن که پروردگار من رحم کند.» لطف الهی به آدمی توان بزرگی می دهد که با آن بر نفس امّاره چیره می شود.

إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ

-همانا خدای من بخشندۀ مهربان است.» /5 در مواردی که مؤمن در معرض فشارهای اجتماعی یا نفسانی قرار می گیرد، خداوند او را در می یابد چنان که یوسف را دریافت.اسباب فساد اجتماعی از هر سو

ص :180

یوسف را فرا گرفته بود:زن عزیز وی را به زندان تهدید کرد،عوامل نفسانی او را بر می انگیخت.در حالی وی که در عنفوان جوانی بود،زنی زیبا و جوان خود را در اختیار او می گذاشت،شهوت جنسی در اوج خود بود،لیکن وی به لطف خدا از فسق رهایی یافت چنان که گفت: وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ -.

[54]

چون برائت یوسف نزد پادشاه ثابت شد،خواست او را از مقرّبان قرار دهد.

وَ قٰالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی

-پادشاه گفت:او را نزد من بیاورید تا همنشین خاص خود گردانم.» یعنی او را از خاصان قرار می دهم و در کارها از او یاری می جویم،که نزدیک به مفهوم وزارت در تداول امروز است.

یوسف نزد پادشاه آمد و با وی سخن گفت.پادشاه رشد عقلی و کمال شخصیّت او را از خلال سخنش دریافت:«المرء مخبوء تحت لسانه»،از این رو مناصب مهمّی به او بخشید.

فَلَمّٰا کَلَّمَهُ قٰالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنٰا مَکِینٌ أَمِینٌ

-و چون با او سخن گفت:تو از امروز نزد ما صاحب مکانت و امین هستی.» یعنی منزلتی استوار داری و ما به تو اعتماد داریم.

[55]

امّا یوسف به این بسنده نکرد و به تحوّل ناگهانی از زندان تا رسیدن به مقام وزارت شاد نشد،بلکه کوشش کرد تا به هدف دورتر خود برسد.

/5

قٰالَ اجْعَلْنِی عَلیٰ خَزٰائِنِ الْأَرْضِ

-گفت:مرا بر خزاین این سرزمین بگمار.» از وی وزارت مالیّه و ادارۀ منابع مالی را خواست،زیرا او می دانست که دشواری اساسی دولت مسئلۀ خشک سالی بود که در آیندۀ نزدیک آنان را فرو می گرفت و می بایست برای حلّ این مسئله تلاش می کرد و از سوی دیگر به هدایت مردم می پرداخت.

ص :181

یوسف آشکارا گفت که وی بهترین فردی است که امور مالی را اداره می کند و کاردان و امین است.با کاردانی خود برنامه ریزی و با امانت خود بی آن که خیانت و فساد ورزد کار می کند.

إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ

-که من نگهبانی دانایم.» [56]

پادشاه پذیرفت و چون یوسف ریاست امور مالی دولت را به دست گرفت،سلطۀ خود را به سایر منابع درآمد گسترش داد و به فضل الهی صاحب منزلت در روی زمین گردید.

وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَیْثُ یَشٰاءُ

-این چنین یوسف را در آن مکان منزلت دادیم،هر جا که می خواست جای می گرفت.» یعین با گسترش سلطۀ خود به سبب کاردانی و امانت،در همۀ عرصه ها تمکین یافت.

نُصِیبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ

-رحمت خود را به هر کس که بخواهیم ارزانی می داریم.» هر که را بخواهیم مشمول لطف خود می کنیم.زیرا امور جهان به دست ماست.خداوند پاک در جهان دو نوع نظام برقرار می دارد:

اوّل:نظامهای طبیعی مانند کوشش،حکمت،صبر و پایداری؛ دوم:نظامهای غیبی مانند ایمان،پرهیزگاری و احسان.یوسف از هر دو نوع نظام برخوردار بود:از یک سو به حکمت و شکیبایی و پایداری عمل کرد و از سوی دیگر با شهوات به مبارزه پرداخت و تقوی و نیکی به مردم را پیشۀ خود ساخت.

وَ لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

-و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازیم».

/5 نیکی به مردم به اجازۀ الاهی دو چندان می شود تا در زمانی نزدیک یا دور به سوی آدمی برگردد.

[57]

پاداش مؤمن در دنیا گواه پاداش کامل تر در آخرت است،و خداوند پاک خلف وعد نمی کند.

ص :182

وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ

-و اجر آخرت برای مؤمنان و پرهیزگاران بهتر است.» بدین سان از این آیات در می یابیم که اسباب توفیق در امور غیبی تقوا و ایمان و احسان است،جز این که احسان اثرش در امور دنیا بیشتر و سریع تر است.

در حدیثی منقول از امام رضا(ع)آمده است:

«یوسف مدّت هفت سال به گرد آوری گندم پرداخت و در انبارها ذخیره کرد چون آن سالها گذشت و زمان قحط رسید به فروش گندم آغاز کرد و در سال نخست به درهم و دینار فروخت چنان که در مصر و اطراف آن هر چه درهم و دینار بود به تصرّف او در آمد.در سال دوم به زیورها و جواهر فروخت چنان که همۀ زیورها و جواهر به دست او آمد.در سال سوم به چارپایان فروخت و همۀ چارپایان را متصرّف شد.در سال چهارم به بردگان و کنیزکان فروخت و همۀ بردگان و کنیزکان به او متعلّق گردید.در سال پنجم به خانه ها و املاک فروخت و همۀ خانه ها و املاک از آن او شد.سال ششم به مزارع و چشمه ها فروخت و همه را به تصرّف آورد و در سال هفتم به غلامان و خادمان فروخت و همۀ آنان مملوک او شدند.مردم چون چنین دیدند،گفتند ما ندیده و نشنیده ایم که خداوند به پادشاهی این اندازه حکومت و کاردانی و تدبیر داده باشد».

آن گاه یوسف به ملک مصر گفت:«این که خداوند حکومت سرزمین مصر و مردم آن را به من بخشیده است چگونه می بینی؟ /5 مرا از مشورت خود بهره مند کن.

من به اصلاح دست زده ام نه تباهکاری،مردم را از بلا نرهانیده ام تا خود بلایی برای آنها باشم.خداوند آنان را به دست من نجات داده است».پادشاه گفت:«فرمان از آن توست».

یوسف گفت:«خدا را و تو را به شهادت می گیرم که همۀ مردم مصر را آزاد کردم و مالها و بندگانشان را باز گردانیدم و نگین و تخت و تاجت را به تو بازگردانیدم تا تو به آیین من رفتار کنی و زیر فرمان من باشی».

ملک گفت:«برای من بسی افتخار است که به آیین تو بروم و زیر فرمان

ص :183

تو باشم،و اگر تو نبودی قدرت این کار را نداشتم و بدان راه نمی یافتم.من تو را سلطان عزیزی لا یرام کردم و به یگانگی و بی شریک بودن خدا و به پیامبری تو شهادت می دهم.ولایتی را که دادمت بر عهده بگیر،تو نزد ما صاحب منزلت و امین هستی». (1)

در خبر آمده است:

«یوسف در روزهای قحط کمتر از حدّ سیری غذا می خورد،به وی گفتند:

«تو گرسنگی می کشی حال آن که انبارهای طعام به دست توست!»پاسخ داد:

«بیم از آن دارم که سیر شوم و گرسنگان را فراموش کنم»».

/5

[سوره یوسف (12): آیات 58 تا 66]

اشاره

وَ جٰاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (58) وَ لَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ قٰالَ اِئْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لاٰ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی اَلْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ اَلْمُنْزِلِینَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاٰ کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لاٰ تَقْرَبُونِ (60) قٰالُوا سَنُرٰاوِدُ عَنْهُ أَبٰاهُ وَ إِنّٰا لَفٰاعِلُونَ (61) وَ قٰالَ لِفِتْیٰانِهِ اِجْعَلُوا بِضٰاعَتَهُمْ فِی رِحٰالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهٰا إِذَا اِنْقَلَبُوا إِلیٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (62) فَلَمّٰا رَجَعُوا إِلیٰ أَبِیهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مُنِعَ مِنَّا اَلْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا أَخٰانٰا نَکْتَلْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (63) قٰالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاّٰ کَمٰا أَمِنْتُکُمْ عَلیٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللّٰهُ خَیْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (64) وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ وَجَدُوا بِضٰاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِی هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا وَ نَمِیرُ أَهْلَنٰا وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا وَ نَزْدٰادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (65) قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتّٰی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاّٰ أَنْ یُحٰاطَ بِکُمْ فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قٰالَ اَللّٰهُ عَلیٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ (66)

/5

ص :184


1- 21) -نور الثقلین،ج 2،ص 435.
معنای واژه ها

59[جهّز هم بجهازهم]

:«جهاز»به معنی کالا و اثاث خانه، و«جهّز»:ساز و برگ سفر را آماده کرد.

61[سنراود عنه اباه]

:پدر را از رأی خود منصرف می کنیم.

62 بضاعتهم:بهای طعامی که خریدند.

[رحالهم]

:جمع رحل به معنی ظرفها،و در اصل به معنی ظرف کالا و مرکب شتر که برای سفر آماده می شود.

63[نکتل]

:پیمانه می کنیم.گفته می شود:کلت فلانا:

چیزی را با پیمانه به او دادم.و اکتلت علیه:چیزی را با پیمانه از او گرفتم.

64[آمنکم]

:امن به معنای اطمینان خاطر یافتن از درستی یک کار.

66[و نمیر]

:میرة به معنای خوارباری است که از شهری به شهر دیگر فرستاده می شود.

[موثقا]

:پیمانی که با سوگند استوار و مؤکّد شود.

ص :185

/5

آزمایش برادران یوسف
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چهارده سال سالهای فراخی و قحط گذشت و سال استغاثه فرا رسید.

زندگی مردم فلسطین تباه شد،برادران یوسف همچون کسان دیگر به مصر شتافتند تا در برابر کالا و نقد سهم خود را از طعام بگیرند.

چون به مصر نزد برادرشان در آمدند،یوسف آنان را شناخت بی آن که ایشان وی را بشناسند و فرمان داد تا سهمیّۀ آنان را بدهند،سپس گفت:«برادر پدری خود را با خود بیاورید مگر نمی بینید که پیمانه را کامل می دهم و میزبانی نیکم؟و اگر نیاورید سهمیّۀ او را نمی دهم و شما را نمی پذیرم».گفتند:«این درخواست را با پدر در میان می گذاریم».و پیش از حرکت شان یوسف دستور داد کالایی را که آنان آورده بودند دربارهایشان بگذارند تا شاید متوجّه موضوع باشند و به مصر باز گردند و کمی توشه و نیز قحط مانع بازگشت آنان نباشد.چون برادران به دیار خود آمدند به پدر گفتند:«پیمانۀ ما را ندادند و به شرطی خواهند داد که برادر ما را همراه ما بفرستی تا سهم او را بگیریم،البتّه ما از او مراقبت خواهیم کرد».

یعقوب داستان یوسف را که چهل سال پیش با ایشان رفته و باز نیامده بود یاد آور شد و گفت:«آیا اعتماد کنم چنان که پیش از این دربارۀ برادرش یوسف به شما اعتماد کردم»؟! /5 امّا پس از آن که دریافت که فرزندانش صادقانه توبه کرده اند بر خدا توکّل کرد و گفت:«خدا بهترین حافظ و برترین مهربان است».

آن گاه چون بارها را گشودند،کالای خود را دیدند که باز گردانده شده بود.

پدر را گفتند:«چه می خواهیم؟اینک کالای ما را باز گردانده اند.ما برای

ص :186

دست یابی به گندم برای خاندانمان و افزون بر آن سهمیّۀ برادرمان که در مقایسه با نیاز مبرم اندک است به مصر می رویم».پدر گفت:«نه،هرگز وی را با شما نمی فرستم مگر آن که به نام خدا سوگند خورید که او را باز می گردانید به جز موردی که از توان شما خارج باشد».چون تعهّد کردند،یعقوب گفت:«خدا بین ما وکیل است».

بدین سان،پس از سوگندهای مکرّر،پیر مرد اجازه داد که فرزند گرامیش برای گرفتن آذوقه با ایشان برود.

شرح آیات:
اشاره
چهل سال پس از داستان چاه

[58]

از آن روزگار که برادران یوسف وی را به چاه افکنده بودند،چهل سال گذشت.یوسف زیبارو اکنون مردی شده بود که رویدادها و سختیها او را کار کشته و آزموده کرده بودند.با جامه های زیبا و درخشان بر تخت پادشاهی با هیبت خاص سلطنت نشسته بود.به همین جهت برادران وی را نشناختند،امّا یوسف فورا آنان را شناخت،زیرا آن گاه که از ایشان جدا شده بود،بزرگ سال بودند.» وَ جٰاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ -و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند و او آنها را شناخت در حالی که آنها او را نمی شناختند.» چهل سال پیش اینان برادر خود یوسف را منکر شدند و پیوند خود را با او بریدند،حال آن که وی پیوند خود را نگسست،و سرانجام چنان شد که خداوند به پاداش عمل او را به پادشاهی و معرفت رسانید و به برادران نیازمندی و جهل را کیفر داد.

[59]

یوسف پس از تهیّۀ سهمیّۀ برادران،با آنان اندک اندک به سخن در آمد /5 تا آن که به وجود برادری پدری از زوجۀ دوم پدر اعتراف کردند آن گاه از ایشان

ص :187

خواست تا او را با خود بیاورند و گفت:من نمی خواهم به او یا به شما ستم کنم بلکه نظر خیر دارم،و می بینید که سهمیّه را کامل می دهم و میزبانی نیکم.

وَ لَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ قٰالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لاٰ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ

-چون بارهایشان را مهیّا ساخت،گفت برادر پدریتان را نزد من آورید آیا نمی بینید که پیمانه را کامل ادا می کنم و بهترین میزبانم.» از این آیه استنباط می شود که یوسف مقداری از سهمیّۀ گندم را به برادران داده و از مقدار دیگر خود داری کرده بود.

[60]

یوسف پس از آن که ایشان را به دادن عطای فراوان ترغیب کرد، تهدیدشان نمود که در صورت نیاوردن برادر از دادن سهمیّۀ آنان امتناع می ورزد.

فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاٰ کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لاٰ تَقْرَبُونِ

-اگر او را نزد من نیاورید پیمانه ای نزد من نخواهید داشت و به من نزدیک مشوید.» [61]

برادران که در برابر امری ناگهانی قرار گرفته بودند وعده دادند که فرمان یوسف را اجرا می کنند و از پدر اجازۀ آمدنش را می گیرند.

قٰالُوا سَنُرٰاوِدُ عَنْهُ أَبٰاهُ وَ إِنّٰا لَفٰاعِلُونَ

-گفتند:ما او را به اصرار از پدر خواهیم خواست و این کار را خواهیم کرد.» [62]

امّا یوسف به گرفتن کالایشان که برای دریافت آذوقه آورده بودند خرسند نشد و به غلامانش دستور داد تا کالاها را در بار و بنۀ آنان بنهند تا بدانند که مال آنهاست و انگیزه ای باشد که بار دیگر به مصر بازگردند.

وَ قٰالَ لِفِتْیٰانِهِ اجْعَلُوا بِضٰاعَتَهُمْ فِی رِحٰالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهٰا إِذَا انْقَلَبُوا إِلیٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

-و به غلامان خود گفت سرمایه هاشان را در بارهاشان بنهید باشد که چون نزد کسانشان بازگردند و آن را بیابند باز آیند.» /5 چون کالای خود را بشناسند در می یابند که ملک نسبت به ایشان مهربان است نه ستمکار،و نزد او باز می گردند.

[63]

برادران آن مسافت دراز را به اندیشۀ بازگشت به سوی پدر طی کردند

ص :188

و چون نزد او آمدند گفتند:«ملک مصر همۀ سهمیّۀ ما را نداد و از ما خواست که برادر پدری را نزد او ببریم.او را با ما بفرست تا سهمیّۀ مان را بگیریم،البته مراقب او خواهیم بود».

فَلَمّٰا رَجَعُوا إِلیٰ أَبِیهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا أَخٰانٰا نَکْتَلْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ

-پس چون نزد پدرشان بازگشتند گفتند:ای پدر! پیمانه از ما برگرفته اند،برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه باز گیریم.ما نگهدار او هستیم.» [64]

یعقوب داستان بردن یوسف را که چگونه در حق او کوتاهی کردند باز گو کرد.

قٰالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاّٰ کَمٰا أَمِنْتُکُمْ عَلیٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ

-آیا او را به شما بسپارم هم چنان که برادرش را پیش از این به شما سپردم؟» شما عهد خود را حفظ نمی کنید و من به شما اعتماد ندارم،بلکه کار را به خدا وا می گذارم که بهترین حافظ و برترین مهربان نسبت به بندگان است.

فَاللّٰهُ خَیْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

-خدا بهترین نگاهدار است و اوست مهربانترین مهربانان.» [65]

امّا چون بار و بنه را گشودند و بضاعت خود را که با آن گندم خریده بودند در اندرون بارها دیدند شگفت زده شدند و بر اصرار خود دربارۀ سفر برادر به همراه آنان،افزودند.

وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ وَجَدُوا بِضٰاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِی

-چون بار خود گشودند دیدند که سرمایه شان را پس داده اند.گفتند:ای پدر!در طلب چه هستیم؟» گفتند:«چرا بیش از این منتظر باشیم؟پیمانه را کامل داده و بضاعت ما را به ما بازگردانده اند»! هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا -این سرمایۀ ماست که به ما پس داده اند.» و در اجازه گیری برای سفر برادر پای فشردند و گفتند:

ص :189

/5

وَ نَمِیرُ أَهْلَنٰا

-و برای کسان خود غلّه بیاوریم.» برای خانواده آذوقه می آوریم.

وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا وَ نَزْدٰادُ کَیْلَ بَعِیرٍ

-و برادرمان را حفظ کنیم و بار شتری افزون گیریم.» و به اندازۀ بار یک شتر افزون تر می گیریم.معلوم می شود که سهمیّۀ هر کس یک بار شتر بوده است.

ذٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ

-که آنچه داریم اندک است.» و حصولش آسان تر است و به راحتی می توانیم دریافت کنیم.

[66]

دل یعقوب نرم شد امّا تعهّدی استوار از آنان گرفت تا برادر را بازگردانند.

قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتّٰی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللّٰهِ

-گفت:هرگز او را با شما نمی فرستم تا با من به نام خدا پیمانی بندید.» یعنی«پیمانی خدایی ببندید که:

لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاّٰ أَنْ یُحٰاطَ بِکُمْ

-که نزد منش باز می آورید یا همه گرفتار شوید.» وی را نزد من بازگردانید مگر آن که از توان شما بیرون باشد».برادران پذیرفتند و یعقوب فرزندش را که به او در غم یوسف تسلّی می یافت اجازۀ سفر داد.

فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قٰالَ اللّٰهُ عَلیٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ

-چون با او عهد کردند گفت:خدا بر آنچه می گوییم گواه است.» و گفت:خدا میان من و شما دربارۀ این کار وکیل خواهد بود.

خداوند یک بار یعقوب را با غیبت یوسف و اینک بار دیگر با رفتن پسرش بنیامین برادر تنی یوسف آزمود و او در هر دو مورد صبر کرد و در مورد اخیر کار دشوارتر بود،زیرا یعقوب فراموش نکرده بود که پسرانش یوسف را بردند و در چاه افکندند. /5 امّا ضرورت عقلانی را بر خواستۀ نفس برتری نهاد و پسر عزیزش را با آنان فرستاد و بدین سان خداوند اندوه دراز او را اعلام کرد.

ص :190

از سوی دیگر برادران را نیز بار دوم با دشواریی شبیه دشواری نخست آزمود تا صدق توبۀ آنان روشن گردد و نیز کیفر کارهای پیشین خود را دریابند.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 67 تا 75]

اشاره

وَ قٰالَ یٰا بَنِیَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ اُدْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ مٰا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (67) وَ لَمّٰا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مٰا کٰانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ حٰاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضٰاهٰا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمٰا عَلَّمْنٰاهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (68) وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَخٰاهُ قٰالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (69) فَلَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ جَعَلَ اَلسِّقٰایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا اَلْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسٰارِقُونَ (70) قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ (71) قٰالُوا نَفْقِدُ صُوٰاعَ اَلْمَلِکِ وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (72) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مٰا جِئْنٰا لِنُفْسِدَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا کُنّٰا سٰارِقِینَ (73) قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کٰاذِبِینَ (74) قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلظّٰالِمِینَ (75)

/5

ص :191

معنای واژه ها

69[آوی]

:پناه گرفت،(به منزل خود)بازگشت.

[لا تبتئس]

:غمگین مباش.«ابتئاس»غمگین شدن و دچار سختی و اندوه گشتن.

70[السّقایة]

:آبخوری(ظرف)،از«سقی».به گفتۀ برخی سقایه و صواع یکی است.

[العیر]

:قافله.

72[زعیم]

:سرپرست و عهده دار(کار مردم)یا رئیس.

/5

من برادر تو هستم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون یعقوب از فرزندانش تعهّد گرفت،برادرشان را با آنان فرستاد و سفارش کرد که همه از یک در وارد شهر نشوند تا از شرّ احتمالی محفوظ بمانند امّا یاد آور شد که این راهنمایی نمی تواند مانع قضای الهی گردد.فرمان از آن خداست و باید به او توکّل کرد.برادران رفتند و بر حسب سفارش پدر یعنی از دروازه های متعدّد وارد مصر شدند،امّا بلا مقدّر بود،و یعقوب با این سفارش توانست میزان اطاعتشان را در غیاب او دریابد.

هنگامی که برادران بر یوسف وارد شدند،وی برادر مادریش را نزد خود نشانید و راز را بر او گشود و گفت:«از آزار برادران غمگین مباش»،و چون بار و بنۀ آنان را بستند به دستور او پیمانه را در بار همین برادر(بنیامین)نهادند.آن گاه منادی

ص :192

ندا در داد که«ای کاروانیان،شما دزدی کرده اید»و این اتّفاق ناگهانی دوم برای آنان بود.شتابان به سوی منادی رفتند و پرسیدند:«گم شده چیست»؟گفتند:

«پیمانۀ ملک»و افزودند که«برای پیدا کنندۀ سارق یک بار شتر جایزه داده می شود»و یوسف خود را /5 متعهّد به دادن جایزه به سبب اهمیّت موضوع شمرد.

گفتند:«به خدا سوگند،ما برای تباهکاری نیامده ایم و دزد نیستیم».پرسیدند:

«اگر دزدی ثابت شود کیفر آن چیست»؟برادران گفتند:«کیفر سارق باید شخصی باشد و وی بازداشت و به بندگی گرفته شود،قوانین کشور ما چنین است».

بدین سان یوسف به خواستۀ خود رسید که بازداشت برادر را توجیه می کرد.

شرح آیات:
اشاره
قانون امنیّت

[67]

پیش از حرکت فرزندان،یعقوب سفارش کرد که نه از یک در بلکه از درهای متعدّد به شهر وارد شوند:

وَ قٰالَ یٰا بَنِیَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ

-گفت:پسران من!از یک دروازه داخل مشوید،از دروازه های مختلف داخل شوید.» چرا؟آیا از چشم حسود بیم داشت،چرا که مردانی خوش اندام و زیبا و همۀ آنان فرزندانی متّحد از یک پدر بودند،یا آن که یعقوب می خواست میزان اطاعت ایشان را در غیاب او بداند و یا آن که بیم از آن داشت که با پیوستن برادر به آنان سلطه شان بیشتر گردد؟ از سیاق سخن پیداست که احتمال اخیر به صواب نزدیک تر است،زیرا یعقوب تأکید کرد که«چنین سفارشی آنان را از بلا نمی رهاند و ایشان و نیز حکّام مصر همه در ید قدرت خدایند،و آدمی باید از مکر دشمنان بر حذر باشد و به خدایی توکّل کند که به وی دلیری و فروتنی و نیروی تلاش سودمند داده است».سخن یعقوب این بود که:

ص :193

وَ مٰا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ

-و من قضای خدا را از سر شما دفع نتوانم کرد و هیچ فرمانی جز فرمان خدا نیست.» /5 یعنی تدبیر امور به دست خدای پاک است.

عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ

-بر او توکل کردم و توکّل کنندگان بر او توکّل کنند.» کسی نباید به ذکاوت و مراقبت و برنامه ریزی خود تکیه کند بلکه باید به خدا اعتماد ورزد.

[68]

برادران از شهر خود جدا شده و به دستور پدر از درهای متعدّد به مصر در آمدند،امّا برنامۀ ملک مصر(یوسف)از برنامۀ پدر جلوتر بود.یوسف طرحی ریخته بود که یکی را از برادران نگاه دارد تا آنان دوباره به مصر باز گردند،و بدین سان توکّل بر حذر چیره شد.

وَ لَمّٰا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مٰا کٰانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ حٰاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضٰاهٰا

-چون از جایی که پدر فرمان داده بود داخل شدند این کار در برابر ارادۀ خدا سودشان نبخشید،تنها نیازی در ضمیر یعقوب بود که آن را آشکار ساخت.» و ورود آنان به مصر نیازی را از یعقوب رفع کرد و آن آزمایش یا دفع حسد یا محفوظ و سالم ماندنشان بود.

امّا با این که توکّل بر حذر غلبه می کند،آدمی از حذر نباید غافل باشد.از این روست که خداوند یعقوب را می ستاید زیرا وی با بهره گیری از کاردانی خود فرزندان را سفارش می کند که جانب احتیاط را بگیرند با آن که سودی هم به حال آنان نبخشید و ماندنشان در مصر مقرّر شده بود.

وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمٰا عَلَّمْنٰاهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

-زیرا او را علمی بود که خود به او آموخته بودیم ولی بیشتر مردم نمی دانند.» یعقوب کاردان بود.از آگاهیی که خدا به وی بخشیده بود بهره گرفت امّا بیشتر مردم چنین نمی کنند.

ص :194

ملاقات دو برادر

[69]

برادران نزد یوسف رسیدند.وی برادرش بنیامین را نزد خود نشانید و در نهان آگاهش ساخت که او یوسف به چاه افتاده است /5 و این اعلام برای آن بود که از امری که اتفاق می افتاد ناراحت و غمگین نباشد.

وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَخٰاهُ قٰالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-چون بر یوسف داخل شدند برادرش را نزد خود جای داد.گفت:من برادر تو هستم،از کاری که اینان کرده اند اندوهگین مباش.» نشانه های غم بر چهرۀ بنیامین پیدا بود و این غم نه تنها به سبب محنتی بود که به وسیلۀ برادران به یوسف رسیده بود بلکه نیز کارهای برادران و تمییز در حق او غمگینش ساخته بود،و یوسف او را به آرامش و ترک غم فرا خواند.

[70]

چون یوسف می خواست برادرش بنیامین را نزد خود نگاه دارد،پیمانه را که هم سقایه(ظرف آب)و هم صواع(پیمانه)بود،در بار کالای برادر خود نهاد.

فَلَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ جَعَلَ السِّقٰایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسٰارِقُونَ

-چون بارهایشان را مهیّا ساخت جام را در بار برادر نهاد.آن گاه منادی ندا داد،ای کاروانیان!شما دزدانید.» [71]

از این تهمت بزرگ سخت متحیّر شدند،نزد منادی گرد آمدند و از گم شده پرسیدند.

قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ

-کاروانیان بازگشتند و گفتند:چه گم کرده اید؟» [72]

قٰالُوا نَفْقِدُ صُوٰاعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ -گفت:جام پادشاه را هر که بیاوردش او را بار شتری است و من ضمانت می کنم.» گفتند:«پیمانۀ ملک را گم کرده ایم و پیدا کننده یک بار شتر جایزه می گیرد و ملک اعطای جایزه را تقبّل می کند».

ص :195

[73]

برادران خود را از این تهمت مبرّا دانستند و سوگند خوردند که«آنان به قصد فساد و دزدی به مصر نیامده اند بلکه چنان که /5 شواهد نشان می دهد،برای دریافت آذوقه آمده اند و سابقۀ دزدی نداشته اند».

قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مٰا جِئْنٰا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ مٰا کُنّٰا سٰارِقِینَ

-گفتند:خدا را شما خود می دانید که ما فساد کردن را در این سرزمین نیامده ایم و دزد نبوده ایم.» گفته اند:برادران آنچه را دربارهای خود یافتند به او باز گردانیدند و ادّعا کردند که اشتباها دربارها گذاشته شده است،و نیز گفته اند:چون برادران به مصر در آمدند برای رعایت دینی،دهن مرکبها را بستند تا از کشت زار مردم نخورند و این همه آنان را معتقد می ساخت که ملک مصر و بزرگان به صالح بودنشان و نیز پاکی از تهمت سرقت یقین داشتند.

کیفر دزدی

[74]

یوسف پیش از پیدا شدن پیمانه از برادران پرسید که«کیفر دزد در دین آنان چیست»؟و این روش تازه ای بود که مجرم پیشاپیش به کیفر دزد در صورت ثابت شدن اقرار کند.

قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کٰاذِبِینَ

-کیفر آن چه خواهد بود اگر دروغگو باشید.» [75]

کیفر دزدی نزد ملل مختلف به سبب اختلاف سطح زندگی آنها متفاوت بود و از سوی دیگر دزدی به هم زدن نظام اقتصادی موجود و قوانین اجتماعی حاکم است و باید کیفر با آن نظام و قوانین متناسب باشد.در مصر آن زمان که فراخی معیشت بود،سرقت خلاف عرف جامعه و کیفرش زدن و زندان بود،حال آن که در فلسطین آن روز که دچار قحط شده بود سارق را به اندازۀ دزدیش به خدمت می گرفتند،زیرا سرقت تجاوز به حقوق مردم بود و انگیزه های اقتصادی داشت.

از این روست که ملک مصر جزای سارق را بر حسب قانون کشور آنان

ص :196

(فلسطین)مشخّص می کند.

قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ

-گفتند:جزایش همان کسی است که در بار او یافت شود.» /5 یعنی خود سارق شخصا جزای سرقتش خواهد بود(بازداشت).

کَذٰلِکَ نَجْزِی الظّٰالِمِینَ

-و ما این چنین ستمگران را جزا می دهیم.» برنامۀ یوسف که هدف آن نگاه داشتن برادر بود پایان یافت.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 76 تا 82]

اشاره

فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اِسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِیهِ کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیُوسُفَ مٰا کٰانَ لِیَأْخُذَ أَخٰاهُ فِی دِینِ اَلْمَلِکِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (76) قٰالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهٰا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهٰا لَهُمْ قٰالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکٰاناً وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَصِفُونَ (77) قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنٰا مَکٰانَهُ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (78) قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّٰ مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ (79) فَلَمَّا اِسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قٰالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبٰاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ وَ مِنْ قَبْلُ مٰا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ اَلْأَرْضَ حَتّٰی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اَللّٰهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحٰاکِمِینَ (80) اِرْجِعُوا إِلیٰ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یٰا أَبٰانٰا إِنَّ اِبْنَکَ سَرَقَ وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا وَ مٰا کُنّٰا لِلْغَیْبِ حٰافِظِینَ (81) وَ سْئَلِ اَلْقَرْیَةَ اَلَّتِی کُنّٰا فِیهٰا وَ اَلْعِیرَ اَلَّتِی أَقْبَلْنٰا فِیهٰا وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (82)

/5

ص :197

معنای واژه ها

77[اسرّ]

:پنهان داشت.

80[خلصوا نجیّا]

:(از مردم)جدا شدند تا نجوا و مشورت کنند،مشاورۀ نهانی کنند.

[فلن ابرج]

:خواهم ماند،جدا نخواهم شد.

/5

طرح حکیمانۀ یوسف
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون برادران به کیفر دزد اعتراف کردند،یوسف دستور داد تا بار و بنۀ آنان را بازرسی کنند.نخست بارهای برادران را باز جستند و آن گاه بارهای بنیامین را گشودند و پیمانه را بیرون آوردند و بدین سان توانست برادر را به عنوان کیفر دزدی نزد خود نگاه دارد حال آن که بر حسب قوانین ملک مصر چنین کاری امکان نداشت،امّا خداوند طرح حکمت آمیز را به یوسف آموخته بود،و این چنین است که مردم در علمی که پروردگارشان آموخته است،به یکدیگر برتری می یابند.

برادران برای تبرئۀ خود گفتند که:«وی(بنیامین)برادر ما نیست و برادر

ص :198

یوسف است که مرتکب دزدی شده بود».و یوسف موضوع را پنهان داشت و به این بسنده کرد که بگوید:«نه چنین است.شما آدمیان بدی هستید که شخصی غیر حاضر را تهمت می زنید چنان که برادرتان را به تهمت بی اساسی متّهم می کنید و خدا به سخنان شما آگاه است».

امّا برادران درگیر موضوع برادرشان بودند،زیرا پدر از آنان تعهّد گرفته بود.

از این رو از ملک خواستند به احترام پدر پیرشان او را ببخشاید و یکی از خود آنان را به جای او نگاه دارد،لیکن وی نپذیرفت و گفت:«بازداشت کسی که دزدی نکرده است نارواست».برادران به سویی رفته /5 به نجوا پرداختند.برادر بزرگتر با یاد آوری تعهّد الاهی و نیز ستمی که دربارۀ یوسف کرده بودند،گفت:«من در این جا می مانم تا آن زمان که پدرم اجازه دهد یا خداوند حکم کند»و دستور داد آنان نزد پدر باز گردند و بگویند:«پسرت دزدی کرد و ما جز ظاهر امر،که پیدا شدن پیمانه از بار او بود،چیزی نمی دانیم و از غیب آگاهی نداریم،و تو می توانی از مصریان یا کاروانها بپرسی و بدانی که ما حقیقت را می گوییم».

شرح آیات:
اشاره
در جستجوی پیمانه

[76]

یوسف بازرسی بار و بنۀ برادران پدری را که پر از گندم بود آغاز کرد تا پیمانه را پیدا کند و بار و بنۀ برادرش را آخر از همه جست و پیمانه را در آن یافت.

فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِیهِ

-پیش از بار برادر به بار آنها پرداخت،آن گاه از بار برادرش بیرونش آورد.» یعنی پیمانه را از بار و بنۀ بنیامین در آورد،و همۀ تلاش او برای سرّی بودن قضیّه و محکمی نقشۀ کار بود.

کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیُوسُفَ

-اینچنین به یوسف حیله و نقشه آموختیم.» یعنی این چنین طرح ریزی و کید(کاری که هدف از آن که سود است یا زیان،معلوم نباشد)را به یوسف آموختیم.

ص :199

و باید دانست که یوسف نمی توانست قانونی را اجرا کند که ستمکاری به مردم باشد و در آیین ملک مصر هم نباشد،یعنی کسانی را که برای گرفتن سهمیۀ گندم آمده اند بازداشت کند و بندۀ خود قرار دهد مگر از همین طریق کید.

مٰا کٰانَ لِیَأْخُذَ أَخٰاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ

-در آیین آن پادشاه گرفتن برادر حق او نبود،چیزی بود که خدا می خواست.» /5 خدا چنین خواسته بود که عایلۀ یوسف به مصر بیایند و از این رو روش کار را به وی آموخت و خواستۀ خود را به دست ولیّ صالح خود،یوسف،انجام داد.از این سخن می توان نتیجه گرفت که احکام شرعی و حکمت های بالغه ای که در پشت آن احکام است،برای تحقّق مشیّت الاهی است و همچنین است برقراری نظامها و این که پیامبران به قدر عقول خود مکلّف شده اند،برخی از آنان مانند سایر مردم در حدّ قالب نظام شرعی مکلّفند و برخی دیگر وظیفه دارند طبق هدفهای والایی که خدا به آنان وحی می کند عمل کنند،همۀ اینها برای تحقّق خواستۀ خداست.بجز پیامبران،امامان و علمایی که به نوبت خود درجات گوناگونی دارند نیز موظّف اند و آن که علمش کمتر است باید از آن که علمش افزون تر است رهنمود بخواهد.خداوند آنانی را که اصلح از دیگرانند به وسیلۀ علم و حکمت خویش والاتر می کند.

نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ

-هر کس را بخواهیم به درجاتی بالا می بریم و فراز هر دانایی داناتری است.»

تهمت ناروا

[77]

برادران به محض آن که پنداشتند بنیامین دزدی کرده است،عهد خود را با پدر در مورد بازگرداندن او و نیز ستمی را که به یوسف روا داشته بودند فراموش کردند و به تأکید دزدی برادر و تبرّی از او پرداختند و آن گاه به یوسف نیز تهمت دزدی زدند.

قٰالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ

-گفتند:اگر او دزدی کرده

ص :200

برادرش نیز پیش از این دزدی کرده بود.» و با این کار دو خطا کردند:تأکید بر تهمت بنیامین و تهمت دزدی بر یوسف بی هیچ سببی جز این که می خواستند خود را از تنگنا برهانند،گویی شبح ستمی که دربارۀ برادرشان یوسف کردند همچون سایه ای به دنبال آنها بود،و آنان از هر گونه اتّهامی که سبب رسوایی شان باشد بیم داشتند،فروختن برادر حرّ خود را به عنوان این که دزدی کرده بود توجیه می کردند.این تهمت دل یوسف را سخت می آزرد امّا او خویشتن داری می کرد و آثار خشم بر چهرۀ او پیدا نبود.

فَأَسَرَّهٰا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهٰا لَهُمْ

-یوسف جواب آن سخن را در دل پنهان داشت و هیچ اظهار نکرد.» /5 جز این که در مورد بدگویی از برادر به سرزنش آنان بسنده کرد.

قٰالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکٰاناً

-گفت:شما در وضعی بدتر هستید.» مفسّران قرآن می پرسند:«این سخن یوسف که گفت أَنْتُمْ شَرٌّ مَکٰاناً چگونه توجیه پذیر است»؟برخی پاسخ می دهند که«این سخن بر دل یوسف گذشت و آن را ظاهر نکرد».برخی دیگر می گویند:اختلافی که میان برادران و بنیامین وجود داشت،برای مردم آشکار شده بود،از این رو بود که یوسف آنان را سرزنش کرد و شاید یوسف می خواست ایشان را متوجّه این نکته کند که ستمکاری ایشان سبب شده که وی دزدی کند-اگر چنین کاری صورت گرفته باشد-امّا با سخن خود:

وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَصِفُونَ

-و خداوند به آنچه شما توصیف می کنید آگاهتر است.» آنان را به اندیشه واداشت،یعنی آیا در واقع این نسبت درست است یا نه؟ وانگهی آیا دزدی برادرش(یوسف)تهمت نیست؟ [78]

آن گاه برادران موضع خود را در قبال پدر به یاد آوردند و دریافتند که فرجام کار آنان به وضع برادرشان(بنیامین)بستگی دارد،از این رو تضرّع کنان از عزیز مصر خواستند که برادر را ببخشاید و یکی از ایشان را به جای او نگاه دارد.

ص :201

قٰالُوا یٰا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنٰا مَکٰانَهُ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ

-گفتند:ای پادشاه او را پدری است سالخورده،یکی از ما را به جای او بگیر که از نیکوکارانت می بینیم.» بدین سان آدمی دو حالت متناقض پیدا می کند:از یک سو پاکان را تهمت سرقت می زند و از سوی دیگر در راه وفا به عهد فداکاری نشان می دهد.

[79]

امّا یوسف که طرح ابقای برادر را ریخته بود،نپذیرفت.

/5

قٰالَ مَعٰاذَ اللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّٰ مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ

-گفت معاذ اللّٰه که جز آن کس را که کالای خویش نزد او یافته ایم بگیریم،اگر چنین کنیم ستمکاریم.» و یاد آور شد که نباید کار نیک مانع اجرای قوانین جاری باشد و گرنه به ظلم می انجامد،زیرا انسان در اعطای مال و حقوق خود به دیگران آزاد است امّا چنین حقّی را در اموال و حقوق مردم ندارد،از اینجاست که در اسلام آمده:«لا شفاعة فی حدّ»-.

اصرار در خواهش

[80]

برادران به هر وسیله ای که ممکن بود اصرار در آزاد کردن بنیامین داشتند امّا بیهوده بود،و چون نومید شدند با یکدیگر نجوا کردند،بزرگ تر آنان روبین که پسر خالۀ یوسف و همان برادری بود که آنان را از کشتن یوسف بازداشته بود،گفت:«ما به پدر تعهّد الاهی داده ایم که دربارۀ برادرمان ستم نکنیم،پیش از این دربارۀ یوسف چنین کاری را کردیم،اکنون نباید آن را تکرار کنیم.من در این جا به انتظار حکم خدایی می مانم تا پدر یا پروردگارم اجازه دهد».

فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ

-چون از او نومید شدند،» به گفتۀ ابن کثیر،«استیأسوا منه»و«استیأس الرّسل»و یئس و استیأس به معنی مسخره و استهزا کردن و در شگفت شدن است.

امّا به نظر می رسد که«یأس»آگاهی راستین به بی فایدگی گفتگوست،

ص :202

حال آن که«استیآس»گمان کردن آن است که ناشی از ضعف نفس آدمی است،و اگر این سخن درست باشد،می توان گفت که برادران به سبب گناه پیشین که مرتکب شده بودند،پایداری درونی نداشتند و به همین سبب فورا نومید گشتند.

خَلَصُوا نَجِیًّا

-برای مشاورت به کناری رفتند.» /5 از مردم جدا شدند تا برای نجوا تنها باشند و بیگانه ای از حال آنان آگاه نباشد.این تعبیر،بنا بر آنچه از آیات قرآن فهمیده می شود،در زیبایی صوری و ژرفای درون و تنوّع معنی بسیار بلیغ است.

قٰالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبٰاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللّٰهِ وَ مِنْ قَبْلُ مٰا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتّٰی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللّٰهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحٰاکِمِینَ

-بزرگترینشان گفت:آیا نمی دانید که پدرتان از شما به نام خدا پیمان گرفته و پیش از این نیز در حق یوسف تقصیر کرده اید.من از این سرزمین بیرون نمی آیم تا پدر مرا رخصت دهد یا خدا دربارۀ من داوری کند که او بهترین داوران است.» برادر بزرگتر گفت:«پدر قبل از این از شما پیمانی گرفته بود و این پیمان دوم بود.من در این جا می مانم تا صاحب حق(پدر)یا صاحب شریعت(خدا)به من اجازه دهد».این سخن حاکی از روح مسئولیّتی است که در برادر بزرگتر تجلّی کرد و بیانگر توبۀ خالص اوست.

[81]

آن گاه وی دستور داد که برادران باز گردند و حقیقت را بی آن که نظر خود را بر آن بیفزایند بگویند.

اِرْجِعُوا إِلیٰ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یٰا أَبٰانٰا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ

-به سوی پدرتان باز گردید و به او بگویید که پسرت سرقت کرده است.» امّا بر تهمت دزدی تأکید نگذارند،بلکه اعتراف کنند که:

وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا

-و ما جز بدانچه می دانیم شهادت نمی دهیم.» ما بر آنچه دانستیم گواهی می دهیم،زیرا دیدیم که ظرف آب را از بار بنیامین در آوردند،بیشتر از این را مشاهده نکردیم.

ص :203

وَ مٰا کُنّٰا لِلْغَیْبِ حٰافِظِینَ

-و از غیب نیز آگاه نیستیم.» از غیب و حقیقت ماجرا بی خبریم و نمی دانیم که برادرمان دزدی کرده است یا نه،شاید تهمت باشد.چنین پیداست که دربارۀ برادر کوتاهی کرده اند، زیرا تهمت /5 مأمورین را بر ضدّ برادرشان بی چون و چرا پذیرفته بودند،چرا که به وی و برادرشان یوسف از پیش بدگمانی داشتند.

[82]

برادران در خطاب به پدر افزودند که تو می توانی ماجرا را از مردم مصر یا کسانی که از آن جا بازگشته اند،بپرسی.

وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنّٰا فِیهٰا

-از شهری که در آن بوده ایم بپرس.» یعنی از مردم قریه.

وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنٰا فِیهٰا

-و از کاروانی که همراهش آمده ایم.» و از مسافرانی که با قافلۀ ما آمده اند بپرس، وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ -که ما راست می گوییم.» /5

[سوره یوسف (12): آیات 83 تا 93]

اشاره

قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (83) وَ تَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا أَسَفیٰ عَلیٰ یُوسُفَ وَ اِبْیَضَّتْ عَیْنٰاهُ مِنَ اَلْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (84) قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّٰی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ اَلْهٰالِکِینَ (85) قٰالَ إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اَللّٰهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (86) یٰا بَنِیَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْکٰافِرُونَ (87) فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَیْهِ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا اَلضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ فَأَوْفِ لَنَا اَلْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنٰا إِنَّ اَللّٰهَ یَجْزِی اَلْمُتَصَدِّقِینَ (88) قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ (89) قٰالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قٰالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی قَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (90) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ (91) قٰالَ لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ اَلْیَوْمَ یَغْفِرُ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (92) اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی هٰذٰا فَأَلْقُوهُ عَلیٰ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (93)

/5

ص :204

معنای واژه ها

83[سوّلت]

:آراست و آسان نمود.

84[یا اسفی]

:وا اندوها.

[کظیم]

:«کظم»فرو خوردن غم و اظهار نکردن آن.

85[تفتؤا]

:ثابت می مانی،همواره.

[حرضا]

:مشرف به مرگ.

86[البثّ]

:غمی که دارنده اش نمی تواند بپوشاند و آشکار می کند.

87[فتحسّسوا]

:جستجوی چیزی از طریق حواسّ.

[روح اللّٰه]

:آسایش،رحمت.اصل آن از«ریح»است

ص :205

که رحمت(باران)می آورد.

/5

از رحمت خدا نومید نباشید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برادران با غمی تازه و عهدی شکسته نزد پدر آمدند.یعقوب باور نکرد که برادرشان دزدی کرده باشد و گفت که حیلۀ تازه ای ساخته اند.امّا شکیبایی گزید و به خدای دانا و فرزانه دل بست.فرزندان را به حال خود گذاشت و گریه بر یوسف را از نو آغاز کرد تا به حدّ نابینایی رسید و هر نگرنده غمی انبوه را بر چهرۀ او می دید، غمی که او نهانش می داشت و فرو می خورد.برادران دل بر او سوزاندند و گفتند:

-تو مدام برای یوسف اشک می ریزی،و این کار تو را هلاک خواهد کرد»!امّا یعقوب با تکیه بر ایمان خود نومید نشد و گفت:«غم و اندوهم را به خدایی که می دانم ارحم راحمین است که می گویم.او به وعده اش که یوسف را خلیفۀ خود قرار خواهد داد و برادران پیش او به سجده خواهند افتاد وفا می کند».نیز یعقوب فرمود تا رهایی بنیامین را پیگیری کنند شاید به یوسف مقرّ باشند و از نومیدی که سرمایۀ کافرانی است به خدا و رحمت گستردۀ او باور ندارند بازداشت.برادران دستور پدر را پذیرفتند و پشیمانی آنان بر کاری که کرده بودند به مرز توبۀ خالص رسید.

/5 آن گاه برادران به مصر رفتند و با تضرّع به«عزیز»گفتند:«ما گرفتار بلا و فقر شده ایم و سرمایۀ ناچیزی آورده ایم و تمنّا می کنیم که آن را«نیک»منظور بداری و پیمانه ای نیک و کامل به ما بدهی و با آزاد کردن برادرمان بر ما تصدّق کنی،خداوند کسانی را که در راه رضای خدا نیکی می کنند،پاداش می دهد».

یوسف دید که هنگام آن فرا رسیده که خود را معرّفی کند،گفت:

«آیا به یاد دارید که به هنگام نادانی با یوسف چه کردید؟شما

ص :206

می پنداشتید که می توانید دوستی پدر را از او بگیرید!-پدر به آنان دربارۀ جستجو از یوسف امید داده بود و پرسش عزیز دربارۀ یوسف غریب می نمود-؟!گفتند:

«آیا تو یوسف هستی»؟گفت:«من یوسف و این برادرم است.بنگرید که خداوند،به سبب پرهیزگاری و صبر و نیکوکاری،چه نعمتهایی به ما بخشیده است!»برادران با این که پیش از این از اقرار به برتری یوسف ابا داشتند،اکنون سوگند خوردند که«خداوند وی را بر آنان برتری داده است و خطا کار بوده اند».

یوسف از آنان درگذشت و از درگاه خدا برایشان آمرزش خواست و گفت:«به رحمت خدا امید ببندید،او ارحم راحمین است».آن گاه از ایشان خواست که همراه با پیراهن او نزد پدر بازگردند تا بینایی او به وی برگردد،و سپس با همۀ افراد خاندان نزد او بیایند تا شاهد نعم الهی بر او باشند.

شرح آیات:
اشاره
نسیم آرزو

[83]

چرا یعقوب فرزندانش را به دروغگویی متّهم ساخت حال آن که آنان حقیقت ماجرا را که دزدیده شدن پیمانۀ ملک بود گفته بودند؟و چرا آنان را عتاب کرد؟ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً «خواهشهای نفسانی،نه عقل،این عمل را در نظرتان آراست و آن را باور کردید،چرا؟»به چند دلیل:

نخست:برادران بار اوّل دربارۀ یوسف دروغ گفته بودند و به سبب سوء سابقه در خیانت تهمت دروغگویی اقرب احتمالات بود؛ /5 دوم:به مجرّد این که پیمانه دربار برادرشان پیدا شده بود،تهمت سرقت به او زده بودند،که ناشی از آن بود که وی را حقیر می شمردند و دشمنی نهانی با او و برادرشان یوسف داشتند؛ سوم:خوار داشتن بنیامین و تعصّبی که در برابر او می نمودند باعث دزدی

ص :207

بود اگر این کار صورت می گرفت.

امّا یعقوب بدیهای فرزندان و تعصّب دشمنانۀ ایشان را،حتی در برابر برادر کوچک سالشان،با«صبر»پاسخ داد.

فَصَبْرٌ جَمِیلٌ

-پس مرا صبر جمیل بهتر است.» یعنی من صبری نیک در برابر حیلۀ شما و نیز کاری که نفس امّاره در نظر شما آراست دارم.از سختی بلا نمی هراسم و زاری نمی کنم تا مبادا رشد و نیروی تحمّلم را از دست بدهم،و شک نمی کنم که به ارادۀ الاهی سختی از میان خواهد رفت.به رغم خواستۀ نفس،کار و تلاش را رها نمی کنم در انتظار این که مصیبت خود یا به مدد غیبی از میان برود،و افزون بر عامل زمان(صبر)،سایر عوامل موفقیّت:حسن تدبیر،کوشش و توکّل را نیز خواهم داشت تا خدایم یاری دهد.

سرانجام سخن بعدی به کلام زیبایی خاصّی می بخشد که خداوند از زبان یعقوب می گوید:

عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ

-شاید خدا همه را به من باز گرداند که او دانا و حکیم است.» [84]

یعقوب موقّتا فرزندان را ترک گفت،امّا عواطف آنان را برانگیخته بود،عواطف فرزندان نسبت به پدر سال خورده که مصائب او را رنجور ساخته و چشمانش از اندوه نابینا شده بود.

وَ تَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا أَسَفیٰ عَلیٰ یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْنٰاهُ مِنَ الْحُزْنِ

-روی خود از آنها بگردانید و گفت ای اندوها بر یوسف و چشمانش از غم سپیدی گرفت.» گویا استمرار رنج و مصیبت قدرت بینایی را از یعقوب گرفته و سیاهی چشم او به /5 سفیدی گراییده بود چنان که در سال خوردگان باشد،و این لزوما فقط به سبب گریه نبوده،زیرا غم نهانی که آدم غمگین آن را فرو خورد اثرش از گریه بیشتر است،از این روست که خدا گفت:

فَهُوَ کَظِیمٌ

-

ص :208

یعنی خشم خود را فرو می خورد و آشکار نمی سازد،و به همین جهت یعقوب تعادل خود را در برابر فرزندان از دست داده،آنان را از پیش خود راند و به عقوبت آنان شتافت بی آن که منتظر تربیت و به راه آمدنشان باشد.

تأثیر گریه بر دلهای سخت

[85]

چنین پیداست که دل سخت فرزندان،اینک نسبت به پدر اندوهگین نرم شده است.به یاری او شتافته اند تا از او بخواهند:کمتر غم بخورد تا آسیبی به تندرستی او نرسد و بیمار یا هلاک نشود.

قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ

-گفتند به خدایت سوگند می دهیم این قدر یاد یوسف نکنی».

مبادا بیمار یا هلاک شوی.

حَتّٰی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهٰالِکِینَ

-تا بیمار گردی یا بمیری».

[86]

یعقوب گفت:نه،عاقبت من بیماری یا هلاکت نیست بلکه به هدف خود خواهم رسید،زیرا به خدا اعتماد دارم و بر اساس تعبیر خواب فرزندم یوسف،می دانم که او را در مقام بزرگی خواهم دید،و همین آرزو مرا وا می دارد که به خدا تضرّع کنم تا گشایش را زودتر نصیبم کند.

قٰالَ إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللّٰهِ /5 وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

- گفت:جز این نیست که شرح اندوه خویش تنها با خدا می گویم زیرا آنچه من از خدا می دانم شما نمی دانید».

تقویت امید

[87]

آن گاه فرزندان را به کوشش و گریز از نومیدی فرا خواند و روح تحرّک و جستجوگری از یوسف و برادرش را در آنان تقویت کرد،زیرا می دانست که چون بلا به نهایت سختی برسد برطرف می شود.

یٰا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ

-ای پسران من بروید و

ص :209

یوسف و برادرش را بجویید».

از احساس خود بهره بگیرید نه از اندیشه ها و نظریاتتان که ممکن است نومیدی به آنها راه یابد و حقایق در نظرتان افسانه بنماید،و به سخنان مردم که گاهی نادرست است نیز اعتماد نکنید.این مطلب دستور صریح یعقوب بود که به آگاهی،بخصوص آگاهیی که از تجربۀ حسّی به دست آمده بود،تکیه داشت.

وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ

-و از رحمت خدا مأیوس نشوید».

آفت پژوهیدن حقیقت همانا یأس و نیز اعتقاد به کوتاهی خرد آدمی از رسیدن به معرفت و رحمت خداست،و الهام ناگهانی است که بر دل پژوهنده وارد شده،به حقیقت هدایتش می کند.

علم نوری است که خدای تعالی در دل کسی که بخواهد می اندازد و در این جا رحمت الاهی است امّا آن را وقتی در دل آدمی می اندازد که صالح باشد و کسی که با احساس خود جویای حقیقت نباشد چنین نوری در دل او نمی افتد.

إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ

-کسانی که به خدا کفر می ورزند و نعم او را می پوشانند آنانند که از رحمت الاهی نومید می شوند».

/5

در حضور یوسف

[88]

برادران بار و بنۀ خود را بستند و روانۀ مصر شدند تا مشکل پدر را مطرح کنند.فقر و سختی آنان توان فرسا شده بود.با وضع اسف انگیزی نزد یوسف آمدند.سرمایۀ آنها بسیار ناچیز و کمتر از آن بود که سهمیّۀ گندم را بسنده باشد.از یوسف خواهش کردند که اندک را بسیار بشمرد و سهمیّه را چندان بدهد که رفع نیاز کند و همچنین از باب نیکی و احسان برادرشان را آزاد کند.

فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَیْهِ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ

-چون بر یوسف داخل شدند گفتند:ای عزیز ما و کسانمان به گرسنگی افتاده ایم و با سرمایه ای اندک آمده ایم».

(مزجاة از«زجا»به معنی به تدریج دادن،مایۀ اندک و ناقص را به همین

ص :210

سبب«مزجاة»گفته اند).

فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنٰا إِنَّ اللّٰهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ

- پیمانۀ ما را تمام ادا کن و بر ما صدقه بده،زیرا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد».

(اصل«صدقه»از تصدیق وعدۀ خداست).

[89]

اینک غرور برادران شکسته بود،از عزیز مصر خواهان ترحّم و تصدّق بودند.گرسنگی و مشکل پدر و احساس گنهکاری پشت آنان را می شکست.موقع کاملا مناسب بود که یوسف پرده از روی معمّا بردارد.

قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ

-گفت:

می دانید که از روی نادانی با یوسف و برادرش چه کردید؟» آیا فهمیدید با یوسف چه کردید؟آن گاه که نادان بودید،سنّتان کوچک و غرورتان بزرگ بود،برادر بیگناه،یوسف،را در چاه افکندید و برادر دیگر را خوار شمردید و او را نزد بیگانگان رها کردید و تهمت دزدی به وی و برادرش یوسف زدید،حال از من تصدّق می خواهید /5 و می گویید خدا تصدّق کنندگان را پاداش می دهد؟آیا این حقیقت را اکنون فهمیدید یا برای مصلحت به آن توسّل می جویید؟

حلّ معمّا

[90]

پیداست که سرزنش«عزیز»بیهوده نبود و با فهم آنان تناسب داشت، زیرا مشکلات آنان به سبب ستمی بود که به برادرشان یوسف کردند و اینک رحمت الاهی به راهنمایی پدرشان یعقوب آنان را دریافته بود،آری کسی که با آنان سخن می گفت خود یوسف بود.

قٰالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ

-گفتند:آیا به حقیقت تو یوسفی؟» این پرسش سرشار از تعجّب و شوق بود.

قٰالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا

-گفت:من یوسفم و این

ص :211

برادر من است و خدا به ما نعمت داد».

پاسخ داد که«من یوسف و این برادرم است»و فراموش نکرد که پندی نیز بدهد.

إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

-هر که تقوا در پیش گیرد و صبر،خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نسازد».

کسی که در برابر شهوات و نیز حسد و کینه ورزی مقاومت کند و بر تقوا پای فشارد و به سبب همین تقوا به بلاها و مصایب شکیبا باشد خداوند به اندازۀ نیکی او به دیگران،او را پاداش نیک می دهد.قرآن در سورۀ یوسف به ارزش احسان به جهت اهمیّت آن در کشورداری و نیز رسیدن به سودهای دنیوی تأکید می کند.

لحظه های اعتراف:

[91]

برادران به گناه خود اقرار کردند و دانستند که تفضیل یوسف بر آنان ناشی از علم و حکمت بالغۀ خداست.

/5

قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ

-گفتند:به خدا سوگند که خدا تو را بر ما فضیلت داد و ما خطا کار بودیم».

خطای اساسی آنان این بود که با سنّت الاهی به مخالفت برخاستند حال آن که اگر مردم سنّت خدا را ترک کنند بر شتاب آن افزوده می شود.

[92]

یوسف می دانست که عاقبت فریفتگی به قدرت چیست و چگونه برادرانش که مست شراب عصبیّت بودند گناه زشتی را مرتکب شدند و آیندۀ خود را تباه کردند.وی می دانست که زکات پیروزی عفو است و از این رو به سلاح نیکوکاری مسلّح شد که در نتیجه به ارادۀ الاهی به این مقام والا رسید:برادران را بخشید و آنان را به عفو خدا امیدوار کرد تا دچار شبح گناه نشوند و اخلاقشان به بدی نگراید و گناهان دیگری را مرتکب نگردند.

قٰالَ لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

- گفت امروز شما را سرزنش نباید کرد،خدا شما را می بخشاید که او مهربان

ص :212

مهربانان است».

یعنی«امروز شما را توبیخ و سرزنش نمی کنم،خدا شما را خواهد بخشید».

[93]

آن گاه دستور داد پیراهن او را نزد پدرش یعقوب ببرند،پیراهنی که بوی عطر آگین تن او را داشت و پدر ناگزیر با آن آشنا بود.این پیراهن می توانست احساسات او را که از لحظۀ گرفتاری یوسف تا مدّتها بعد در او متمرکز بود بیدار کند،زیرا یوسف با وجود گذشتن چهل سال در مخیّلۀ او حضور داشت.

اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی هٰذٰا فَأَلْقُوهُ عَلیٰ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ

-این جامۀ مرا ببرید و بر روی پدرم اندازید تا بینا گردد و همۀ کسان خود را نزد من بیاورید».

غم انبوهی که نور چشم او را تباه کرده بود،ناگهان به شادی فراوان بدل شد و سراسر وجود او را فرا گرفت و به ارادۀ الاهی بینایی خود را باز یافت.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 94 تا 102]

اشاره

وَ لَمّٰا فَصَلَتِ اَلْعِیرُ قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قٰالُوا تَاللّٰهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاٰلِکَ اَلْقَدِیمِ (95) فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ اَلْبَشِیرُ أَلْقٰاهُ عَلیٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (96) قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اِسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ (97) قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (98) فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قٰالَ اُدْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی اَلْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قٰالَ یٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِیلُ رُءْیٰایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ اَلسِّجْنِ وَ جٰاءَ بِکُمْ مِنَ اَلْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ اَلشَّیْطٰانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ اَلْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ (101) ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (102)

ص :213

/5

معنای واژه ها

94[فصلت]

:جدا شد از شهر به سوی شام.

[تفنّدون]

:«تفنید»سست دانستن اندیشۀ کسی،و «فند»سستی اندیشه.

100[نزغ]

:به هم زد و تباه کرد،خدعه کرد.

/5

از خواب به حقیقت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قافلۀ بشارت همراه با پیراهن یوسف از مصر حرکت کرد.یعقوب در حالی که چند تن از پسرانش نزد او نشسته بودند،گفت:«من بوی یوسف را می شنوم اگر

ص :214

اندیشۀ مرا ناتوان و سست نپندارید».فرزندان در شگفت شدند و این سخن را دور از حقیقت و ناشی از محبّت عمیق او به یوسف دانستند.امّا بشیر به زودی رسید و پیراهن را به صورت پدر انداخت و در نتیجه چشمانش بینا شد.یعقوب گفت:«آیا نگفتم که حلّ مشکل من و تعبیر خواب یوسف از خداست»؟فرزندان از پدر خواستند تا آمرزش گناهانشان را از خدا بخواهد و به خطای خود مقرّ شدند،و یعقوب پذیرفت.آن گاه همه به سوی مصر روانه شدند تا با یوسف،عزیز مصر،دیدار کنند.

یوسف با مهربانی از آنان پیشواز کرد و گفت:«به مصر درآیید و به خواست خدا ایمن باشید».پدر و مادر را بر تخت نشانید و در این حال مردم در پیش تخت او برای خدا سجده کردند.یوسف گفت:«این بود تعبیر رؤیای پیشین من،که خداوند به آن تحقّق بخشید».آن گاه ماجرای خود را بیان کرد:چگونه زندانی شد و به لطف پروردگار نجات یافت و آن گاه پس از سالها جدایی میان وی و برادران، خداوند خانوادۀ او را از کنعان به مصر آورد! /5 و نیز گفت:«خدای دانا سنّت های خود را به آرامی و حسن تدبیر جاری می کند»سپس با استفاده از فرصت خواست که خدا را سپاس گوید و رسیدن به نعمت ملک(حکومت)را یاد آور شود،گفت:پروردگار به او ملک بخشید و تعبیر خوابها را به وی آموخت،اینک از خدایی که آفرینندۀ آسمانها و زمین و دارندۀ دنیا و آخرت است،می خواهد فضل بیشتری نصیبش کند یعنی او را در دنیا بر اسلام نگاه دارد و در آخرت جزو صالحان قرار دهد».

این قصۀ یوسف از خبرهای غیبی است که به پیامبر وحی شد و شامل گزارشهایی مهم است همچون گفتگوی برادران و مشورتی که دربارۀ چاه انداختن یوسف کردند و جز آن،و پیامبر قبلا از این خبرها ناآگاه بود.

شرح آیات:
اشاره
نسیم بشارت

[94]

آن گاه که قافله همراه پیراهن یوسف حرکت کرد،امید دیدار یوسف

ص :215

که پس از تلاش بسیار از دست رفته بود،زنده شد و به حاضران مجلس گفت:«من بوی یوسف را می شنوم».

وَ لَمّٰا فَصَلَتِ الْعِیرُ قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ

-چون کاروان به راه افتاد پدرشان گفت:بوی یوسف می شنوم».

امّا حاضران سخن او را تصدیق نکردند،زیرا:

اوّلا:آنان امید یعقوب را ناشی از محبّت عمیق نسبت به یوسف می دانستند.

ثانیا:به نظر ایشان معقول نمی نمود که کسی بتواند بوی فرزند را از مسافتی دور،حدود ده روز راه،بشنود.از این رو یعقوب گفت:

لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ

-اگر مرا دیوانه نخوانید».

اگر به ضعف اندیشۀ من حمل نکنید و نظر مرا باطل نشمارید.

در این جا این سؤال پیش می آید که آیا حس ششم،که از تمرکز آگاهیهای آدمی پدید می آید،بود که /5 یعقوب را از آمدن کاروان و آوردن پیراهن آگاه ساخت یا اعجاز غیبی؟ [95]

یعقوب به رغم مخالفت فرزندان در مورد شنیدن بوی یوسف از گفتۀ خود برنگشت،امّا آنان بر مخالفت خود تأکید کردند و سوگند خوردند که وی در همان خطای کهن خود باقی است.

قٰالُوا تَاللّٰهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاٰلِکَ الْقَدِیمِ

-گفتند به خدا سوگند تو در همان ضلالت دیرینۀ خویش هستی».

چرا که وی منتظر پسر گم شدۀ خود در جهان غمها بود که در عالم بشریّت از این نوع بسیار رخ می دهد.

یعقوب بینایی خود را باز یافت

[96]

بشیر که گویا مسافت میان فلسطین و مصر را ده روزه طی کرده بود، پیراهن را آورد و بر صورت یعقوب انداخت،یعقوب بینایی خود را باز یافت و این به

ص :216

سبب شادی غیر مترقّبه یا از غیب بود.

فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ الْبَشِیرُ أَلْقٰاهُ عَلیٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

-چون مژده دهنده آمد و جامه بر روی او انداخت بینا گشت.گفت:آیا نگفتمتان که آنچه من از خدا می دانم شما نمی دانید».

آن گاه گفت:«من از سوی خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید».وی تعبیر خواب یوسف را دانسته بود که زنده می ماند و به سلطنتی می رسد که برادران در پیش او خضوع می کنند و نیز از راه غیب دانسته بود که یوسف نمرده و خدا وعده داده که او را به نزد وی باز گرداند.

[97]

در این جا بود که برادران به گناه خود اعتراف کردند و از پدر خواستند تا برای ایشان آمرزش بطلبد.

قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ

-گفتند:ای پدر! برای گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطا کار بوده ایم».

/5

[98]

یعقوب وعده داد که برای ایشان در آینده آمرزش خواهد خواست و به آمرزیدن خداوند امیدوارشان ساخت،چنان که یوسف برادران خطا کار را بخشید و چنان که نیکان گناهکاران را می آمرزند.نباید از رحمت خدا نومید شد زیرا نومیدی از سپاهیان شیطان و از انگیزه های کج روی است.

قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

-گفت:

به زودی برای شما از خدایم طلب آمرزش کنم که خدا بخشنده و مهربان است».

در این جا پرسشی به نظر می رسد:چرا یعقوب استغفار را به تأخیر انداخت؟پاسخ آن است که استغفار شرطهایی دارد:اصلاح خطاها،تصمیم گیری بر تکرار نکردن آنها،تزکیۀ نفس و زدودن رسوبات گناه،استغفار در اوقات بخصوص پس از نماز خشوع آمیز و مانند آن.در حدیث منقول از امام صادق(ع)آمده است:یعقوب استغفار فرزندان را تا هنگام صبح به تأخیر انداخت،زیرا صبح

ص :217

اجابت دعا را نزدیک تر می کند. (1)

از سوی دیگر یک بار آمرزش خواهی برای بخشوده شدن گناهان بسنده نیست،این امر باید روزهای بسیاری ادامه یابد،از این رو بود که یعقوب گفت:

«آمرزش خواهم خواست».برخی گفته اند:«یعقوب مدّت بیست سال فرزندان خود را به صف می کرد و دعا و استغفار می نمود و آنان آمین می گفتند».

تحقّق رؤیا

[99]

یعقوب فرزندان و بار و بنۀ ایشان را فراهم کرد و به مصر،آن جا که ملک عادل بود،روانه شدند.یوسف در نزدیکی شهر از یعقوب و همسرش که خالۀ او بود و نیز راحیل مادر تنی خود استقبال کرد.

فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قٰالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ /5 آمِنِینَ

-چون بر یوسف داخل شدند پدر و مادر را نزد خود جای داد و گفت:به مصر در آیید اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود».

بزرگترین نعمت خدا بر مردم شهرها امنیّت و تأمین جانی و رفاه و محفوظ بودن از جنگ و غارت و مانند آن است.

[100]

پدر و مادر نزد یوسف بر تخت ملک نشستند و در همین حال همه به پاس نعمتی که بدان نایل شده بودند به خدا سجده کردند.

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً

-پدر و مادر را بر تخت فرا برد و همه در برابر او به سجده در آمدند».

برخی گفته اند سجده عملا برای خاطر یوسف بود امّا نه آن که به معنی به خاک افتادن باشد،و خم شدن کامل برای احترام و تجلیل ملک رواست و این عبادت نیست که حرام باشد.آنچه حرام و شرک است تقدیس کسی و رسانیدن او به مقام الوهیّت است،چه از راه سجده باشد یا اطاعت مطلقه یا حتی دست را بلند

ص :218


1- 22) -نور الثقلین،ج 2،ص 466 شماره 197.

کردن که اشاره به الوهیّت طرف باشد.امّا اگر احترام کسی به قصد بزرگداشت نه تقدیسی باشد و اطاعت از او به نیّت پرستش خدا و خضوع در برابر او از طریق اطاعت ولیّ امر باشد،سجده بر او حرام نیست،مگر آن که سجده ذاتا رمز الوهیت تلقّی شود چنان که هم اکنون در میان ما مسلمانان مصطلح است.

بسیاری از ملّتها در دیدارهای خود به اندازۀ رکوع یا بیشتر به عنوان احترام خم می شوند،و این ابدا معنی اعتقاد به الوهیّت شخص مورد احترام را نمی رساند و به همین جهت حرام نیست،حال آن که چنین کاری برای ما حرام به شمار می آید، زیرا ذاتا نماد پرستش است که ویژۀ خداست.

باری،چون برادران به یوسف سجده کردند،یوسف رو به پدر نمود.

وَ قٰالَ یٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِیلُ رُءْیٰایَ مِنْ قَبْلُ

-گفت:ای پدر!این است تعبیر آن خواب من».

«این تعبیر خواب من بود»،خورشید و ماه پدر و مادر او.و یازده ستاره برادران اویند که همه پیش او به سجده افتاده اند.

/5 بدین سان خداوند رؤیا را تحقّق بخشید و در صورتی که یوسف در راه تحقّق آن کوشش و حسن تدبیر به کار نمی برد امکان داشت که به صورت خواب و آرزو باقی بماند.

قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ

-که اینک پروردگارم آن را تحقق بخشیده است و چقدر به من نیکی کرد آن گاه که مرا از زندان برهانید».

از میان رویدادها مرحلۀ زندان را یاد آور شد،زیرا اهمیّت بسزایی داشت و فاصلۀ بسیاری بود بین زندانی متّهم به جرم شرافت و پاکی به ملکی که همۀ امور به دست اوست.

وَ جٰاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ

-یعنی شما را از زندگی در صحرا به زندگی در شهر مصر سوق داد،» مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطٰانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی -امّا شیطان پیوند ما را

ص :219

به هم زد و بین ما اختلاف انداخت.» سپس یوسف یاد آور شد که کار الاهی به نرمی آبی که در ریگ زار فرو می رود،در خلال زندگی جریان پیدا می کند،چنان که کسی نمی داند تحوّل چگونه به کمال رسید.

إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمٰا یَشٰاءُ

-پروردگارم به هر چه خواهد دقیق است.» زیرا تدبیر او به نرمی و بی خروش یا دشواری در میان صخره های زندگی راه پیدا می کند و کسی نمی تواند در برابر آن بایستد.

إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ

-او دانا و حکیم است.» خداوند با علم خود به راههای زندگی آگاه است و با حکمتش تدبیر امور را تا پایان انجام می دهد.

/5

[101]

یوسف در اوج قدرت و ملک از خدا غافل نشد و فراموش نکرد که این ملک را خدایش داده و آنچه دارد جزئی از سلطنت بزرگتر خداست،چنان که دانش او جزئی از علم خداست،از این رو وی به خدا نیازمند است تا به ملک بیشتری برسد و در تعبیر رویدادها داناتر باشد.

رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ

- پروردگارم مرا فرمانروایی دادی و مرا علم تعبیر خواب آموختی.» یوسف به پیروزی رسیده بود،امّا این امر او را به انتقام از روزگار ذلّت و رنج وانداشت،روزگاری که به چاه افکنده شد و زمانی که بنده ای گردیده بود که به بهای ناچیزش فروخته بودند،زن عزیز به تهمت ناروا او را به زندان انداخته بود و او گرفتار دو زندان تلخ شده بود.اینها او را به انتقام سوق نداد،زیرا دلش به نور خدا روشن بود و گرفتار خود کم بینی و سقوط و سلبیّه نشد،دچار غرور و افتخار نیز نگردید،زیرا می دانست که شرّ و خیر همه برای آزمایش است،بلا عظمت را می زاید و گاهی نعمت آدمی را به سقوط می کشاند.

وی ایمان داشت به این که زندگی دنیا با خیر و شرّش پلی است به آخرت که زندگی واقعی است،و فراموش نکرد که دنیا با خیر و شرّش و با زندان و ملک

ص :220

مصرش پست و حقیر است،از این رو در مقام دعا گفت:

فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ

-ای آفرینندۀ آسمانها و زمین تو در دنیا و آخرت کارساز منی.مرا مسلمان بمیران و قرین شایستگان ساز.» هدف والا برای آدمی باید استمرار بر خطّ اسلام تا زمان مرگ باشد و از آن پس با نیکان محشور گردد.

[102]

قصّۀ یوسف که خدا از طریق وحی به پیامبر خود گزارش کرد در این جا پایان می گیرد:نکته هایی نغز به ما می آموزد:چگونه مکر به مکّار سودی نمی بخشد و /5 سرانجام دامن خود او را می گیرد.

ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ

-اینها خبرهای غیبی است که به تو وحی کردیم،و آن هنگام که با یکدیگر گرد آمده بودند و مشورت می کردند و حیلت می ساختند تو نزد آنها نبودی.» /5

[سوره یوسف (12): آیات 103 تا 111]

اشاره

وَ مٰا أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (103) وَ مٰا تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (104) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهٰا وَ هُمْ عَنْهٰا مُعْرِضُونَ (105) وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (106) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غٰاشِیَةٌ مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (107) قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اَللّٰهِ عَلیٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی وَ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (108) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ اَلْقُریٰ أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدٰارُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (109) حَتّٰی إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا فَنُجِّیَ مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ (110) لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ مٰا کٰانَ حَدِیثاً یُفْتَریٰ وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (111)

ص :221

/5

معنای واژه ها

103[حرصت]

:«حرص»جستن چیزی است با کوشش در رسیدن به آن.

107[غاشیه]

:آنچه چیزی را با گستردنش بپوشاند،و «غشاء»پوشش،پرده.

[بغتة]

:ناگهانی،رسیدن امری به گونۀ غیر منتظره.

108[سبیلی]

:سبیل به معنای راه و جایی است که برای پیمودن و در نوردیدن آماده شده باشد.

110[استیأس]

:نومید شد،به معنی«طلب»نزدیک است، گویی کسی با اطلاع از امتناع چیزی یأس را می جوید.

[بأسنا]

:سختی،سختی کاری بر نفس،«بؤس»به معنی فقر نیز از همان مادّه است.

111[الألباب]

:عقلها،مفردش لبّ است.وجه تسمیه این

ص :222

است که عقل گران بهاترین چیز در انسان است و لبّ یعنی برگزیده.

/5

قصّۀ عبرت آموز
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از قصّۀ یوسف عبرتی مجسّم در طبیعت بشری که با حق می ستیزد ماند.

به رغم علاقۀ پیامبر گرامی و اصحاب حق بیشتر مردم مؤمن نیستند و رسالت را آسیب و زیان می دانند حال آن که رسالت یادآوری و راهنمایی به حقیقتی است که از آن غافلند.چه قدر نشانه های آفرینش در آسمان و زمین وجود دارد که پیش چشم آنهاست بی آن که از آنها بهره ببرند،بلکه رو می گردانند.بیشتر آنان ایمانی آمیخته به شرک دارند که نتیجتا ایمان درست نیست.روشن نیست که آیا در برابر عذاب الهی امان نامه گرفته اند،عذابی که فراگیر و ناگهانی است و در وقتی می آید که آنان آگاه نمی شوند.

امّا پیامبر به راه روشن دعوتشان می کند که دعوت به سوی خداست.وی و پیروانش در این راه با بینش کامل گام بر می دارند یعنی بینش بیگانه پرستی و پاک دانستن خدا از هر نوع از انواع شرک.

پیش از این هم رسالت خدا چنین بود.از مردم کسانی را به پیامبری بر انگیخت تا دیگران را به توحید فرا خوانند.چرا اینان در شهرها سیر نمی کنند تا پایان کار گذشتگان را ببینند و نیز بدانند که برای پرهیزگاران خانۀ آخرت /5 بهتر است؟چرا با وجود روشنی حقیقت آن را در نمی یابند؟! پروردگار جهان پیامبرانی برای تبلیغ پیام الهی فرستاد امّا مردم نپذیرفتند تا آن جا که پیامبران نومید شدند و گمان کردند که به آنان وعدۀ دروغ داده شده

ص :223

است.در این حال نصرت خدا رسید و عذاب خدا کافران را در گرفت بجز کسانی که به ارادۀ الاهی نجات یافتند.کسی نمی تواند عذاب خدا را از گناهکاران منع کند.در این قصّه هایی که از گذشتگان نقل شد خردمندان را عبرت است و افترا بر خدا نیست بلکه سخنان حقّی است که مطالب پیامبران گذشته را تصدیق می کند و به تفصیل سخنان می پردازد و مؤمنان را راه می نماید و رستگارشان می کند.

شرح آیات:
اشاره
بشر و طبیعت او

[103]

اساسا هر آدمی به راهنمایی خردی که خداوند در او به ودیعه نهاده و نیز راه هدایت را به وی نموده است،باید ایمان داشته باشد،امّا عملا اندکی از مردم به درجۀ ایمان می رسند،چنان که اندکی از آدمیان از دانش و اراده ای که چهره های درخشان جهان بشریّت از آن برخوردارند سود می برند.از این رو پیامبر نباید به سبب ایمان ناپذیری اکثریّت مردم دچار تنگنا و مشقّت باشد بلکه باید سپاسگزار باشد که گروهی ایمان آورده اند،چرا که باعث آمده است که گروهی از فرزندان آدم به رغم سختیها به قلّۀ شامخ ایمان برسند.

وَ مٰا أَکْثَرُ النّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ

-هر چند تو به ایمانشان حریص باشی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» [104]

ایمان ناپذیری مردم دلیل آن نیست که رسالت مخالف مصالح آنان است یا پیامبر از آنان اجری بخواهد یا این که رسالت به گروهی معیّن اختصاص داشته باشد.

وَ مٰا تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ

-و تو در مقابل پیامبریت از آنها مزدی نمی طلبی و این کتاب جز اندرزی برای مردم جهان نیست.» [105]

ایمان ناپذیری کافران به این سبب هم نیست که نشانه های آفرینش اندک است.بلکه بسیار است و در آسمانها و زمین گسترده،لیکن آنان از

ص :224

آنها رو می گردانند و به شهوات و تنگناها تن در می دهند.

/5

وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهٰا وَ هُمْ عَنْهٰا مُعْرِضُونَ

-چه بسیار نشانه هایی در آسمانها و زمین است که بر آنها می گذرند و از آن رخ بر می تابند.» [106]

آری،مردم بر حسب فطرت خدا را می شناسند و منکر وجود او نیستند.امری که پیامبران برای اصلاح آن آمده اند آلودگی ایمان به شرک است.

آنها به خدا و به هوای نفس و به طاغوت باور دارند و در نتیجه کاملا خاضع خدای پاک نیستند و این با کفر برابری می کند.چه،ایمانی که توان پایداری در برابر تنگنا را ندهد چه سود دارد؟ وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ -و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر به شرک.» [107]

امّا سبب این که ایمانشان به خدا ایمان حقیقی نیست ادّعای آنهاست که خداوند عذابشان نخواهد کرد و نیز این که به نعم الاهی شاد می شوند و از عذاب فراگیر خدا نمی هراسند چنان که از مرگ و قیامتی که به دنبال آن است و ناگهان فرا می رسد،بیمی ندارند.

أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غٰاشِیَةٌ مِنْ عَذٰابِ اللّٰهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ

-آیا پندارند که ایمنی یافته اند از این که عقوبتی عام از عذاب خدا آنها را فرو گیرد یا قیامت بناگاه فرا رسد بی آن که خبردار شوند.»

وظیفۀ اصلی پیامبر

[108]

دعوت الاهی آشکار است و اصحاب دعوت به یقین آن را می پذیرند.این دعوت نه مادّی است نه شخصی و نه مصلحتی،بلکه خالصا برای خداست.

قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی

-من این راه را می پیمایم.» این آیات قرآنی راه خدا را نشان می دهد.

ص :225

أَدْعُوا إِلَی اللّٰهِ

-به سوی خدا فرا می خوانم.» /5 نه برای خود یا وطن یا سرزمین و قبیله ام.

عَلیٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی

-من و پیروانم راه خود را آشکارا می شناسیم.» و آن را می پیماییم و ذرّه ای شک نمی کنیم و راه،راه هوا یا تقلید یا قبول تحمیلها نیست.

منطق آسمانی

وَ سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

-و پاک است خدا و من از مشرکان نیستم.» [109]

مؤمنان به راهی می روند که خداشناسان پیشین بدان راه رفته اند.

خداوند از میان خود مردم مردانی را برانگیخت و به آنان وحی کرد چنان که به محمد(ص)وحی نمود.

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ

-و ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را از مردم قریه ها که به آنها وحی می کردیم.» (مردم شهرهایی که پیامبران بدانها فرستاده شده اند).

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا

-آیا در زمین نمی گردند تا ببینند،» برای رسیدن به حقیقت بسنده نیست که در خانه بنشینند و به اندیشه های پیشینیان یا فرهنگ اجتماعی موجود کفایت کنند بلکه باید در راه وصول به حقیقت حرکت کنند و در سرزمین های گوناگون بگردند و اقوام از میان رفته را ببینند.

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ

-آیا در زمین نمی گردند تا ببینند عاقبت پیشینیان چگونه بوده است.» که فرجام آنان نابودی و هلاک بود چرا که رسالتها را انکار کردند،امّا در آخرت طبعا نصیب بدی خواهند داشت.

ص :226

/5

وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

-و سرای آخرت پرهیزگاران را بهتر است،چرا نمی اندیشید؟» [110]

نابودی کافران و منکران با هشدار قبلی بود.پیامبران به قدر توان در دعوت به توحید کوشیدند و بر آزار آنان صبر کردند تا آن جا که به درجۀ یأس رسیدند.

حَتّٰی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا

-چون پیامبران نومید شدند و چنان دانستند که آنها را تکذیب می کنند یاریشان کردیم.» در تفاسیر در معنی این آیه آمده است که پیامبران یقین کردند که مردم به کلّی تکذیبشان کردند حتی یک تن اصلاح پذیر نیست...از سوی دیگر معنی چنین است که امّت ها پنداشتند که پیامبران از وعدۀ پیروزی که به آنان داده شده و نیز در وعدۀ نابودی دشمنان دروغ گفته اند.از ابن عبّاس روایت شده که گفت:

«پیامبران بشر بودند،از این رو چون ضعیف شدند نومید گردیده پنداشتند که وعده ها دروغ بوده است.سپس این آیه را خواند: حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ ؟-طبرسی گوید:«این سخن بعید است و ما نظر خود را گفتیم». (1)

فَنُجِّیَ مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ

-و هر که را خواستیم نجات دادیم و عذاب،از مردم گنهکار باز گردانیده نشود.» [111]

برداشتهای ما از تاریخ پیامبران و اقوام گذشته می تواند الهام بخش نظامهای اجتماعی باشد و طبیعت تحوّلات تاریخی را برای ما روشن سازد،امّا به شرط آن که آدمی عقل خود را به کار اندازد و به کنه قضایا بیندیشد.

لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ

-در داستانهایشان خردمندان را عبرتی است.» نتیجه آن که عبرتهای تاریخی دروغ پذیر نیست،زیرا حاکی از حقایقی

ص :227


1- 23) -مجمع،ج 2،ص 271.

خارجی است که هر انسانی با به کار بردن عقل و شعور خود آنها را می فهمد.مثلا اگر کسی با اشاره به خورشید یاکوهها و دریاها بگوید:«آیا نمی بینید چه قدر زیبا و منظّم اند!»می توان گفت که«تو دروغ می گویی؟!»آدمی خود خورشید را می بیند و زیبایی آن را در می یابد و به مجرّد اندیشه به نظام آن پی می برد و می داند که گفتۀ دیگران درست نیست.آیات قرآن نیز چنین است، /5 اشاره های روشنی است به حقایقی در خود جهان هستی.

مٰا کٰانَ حَدِیثاً یُفْتَریٰ وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

-این داستانی برساخته نیست بلکه تصدیق سخن پیشینیان و تفصیل هر چیزی است و برای آنها که ایمان آورده اند هدایت است و رحمت.» قرآن حقایقی را که آدمی آنها را مبهم می بیند گزارش می کند و مؤمنان را با حقیقت اشیا آشنا می سازد و به سبب همین معرفت نعمتهای انبوهی به آنان می بخشد.

در این جا سورۀ یوسف پایان می گیرد،سوره ای که سرشار از عبرتهای تاریخی است و درون نفس آدمی را کشف می کند که دارای خرد و اراده و دانش است چنان که در یوسف جلوه گر می شود یا دارای حسد و کبر و حیله است که برادرانش داشتند.

ص :228

ص :229

ص :230

/5

سورۀ رعد

اشاره

/5

فضیلت سوره:

از پیامبر گرامی(ص)نقل شده که فرمود:«هر که سورۀ رعد را بخواند، اجر ده حسنه را می برد،به شمار هر ابری که می گذرد و همۀ ابرهایی که تا روز قیامت به وجود می آیند و روز قیامت از وفا کنندگان عهد خدا خواهد بود».

(مجمع البیان،ج 6،ص 273).

و امام حسین(ع)فرماید:«هر که سورۀ رعد را بسیار بخواند هرگز دچار صاعقه نمی شود و اگر مؤمن باشد بی آن که با او حساب کنند به بهشت در می آید و دربارۀ همۀ آشنایان از افراد خانواده و برادران شفاعت می کند».

(همان تفسیر).

/5

زمینۀ کلّی سوره

چرا این سوره«رعد»نامیده شده است؟آیۀ اساسی دربارۀ رعد در همین سوره است که خط عمومی سوره را تعیین می کند و از طریق آیات هستی،به ایمان و راه درست پیوندمان می دهد.رعد حالتی طبیعی است که مسبّبات و اهدافی دارد،

ص :231

زیرا رعد فقط نشانۀ هستی نیست و ممکن است آیه ای باشد که ما را به خدا و قدرت و رازق بودنش دلالت کند.

با وجود این که صدای رعد ما را می ترساند،امّا خداوند با ذکر آن نکتۀ مهمی را به ما گوش زد می کند:«رعد آیتی از آیات الهی است همچون آسمانها و زمین که آیات او هستند.پس این طبیعت نیست که معبود ماست و باید بپرستیمش، بلکه آفریده ای از آفریده های خداست که به تسخیر ما در آورده است تا از آن بهره ببریم،پس طبیعت حاکم نیست خاصه که می دانیم رعد،آسمان و زمین از ترس خدا تسبیح می کنند».

از روزگاران کهن برخی از مردم طبیعت را به جهت عظمتی که در او می دیدند، /5 می پرستیدند،بعضی از آنان خورشید و بعضی دیگر ماه یا ستاره یا...را عبادت می کردند و در زمان حاضر شواهدی بر این امر داریم،مثلا کلمۀ اطلس به خدای زمین و ابوالو به خدای آسمان دلالت دارد.

اگر آدمی خدای یگانه را بپرستد همه چیز تحت تسخیر اوست.

«عبدی اطعنی تکن مثلی اقول للشیء کن فیکون،و تقول للشّیء کن فیکون» یعنی بندۀ من،از من اطاعت کن تا همچون من باشی.به چیزی می گویم باش،می باشد و تو نیز به چیزی می گویی باش،می باشد.

فلا تکن عبد غیرک و قد خلقک اللّٰه حرا بندۀ شخص دیگری مباش در حالی که خداوند تو را آزاد آفریده است.

امّا اگر آدمی خدا را نپرستد حاکم و سرور طبیعت نخواهد بود بلکه طبیعت بر او حاکم خواهد شد.اگر انکار و تکذیب کند،خداوند طبیعت را بر او مسلّط می کند.

از این رو هدف از نشانه های آفرینش در طبیعت خود آنها نیستند بلکه هدف استوار کردن روح ایمان به خدا در دل آدمی و کاشتن یقین در آن است.

در واقع مسیر طبیعت تلخیص زندگی آدمی است،چنان که دانشمندان می گویند:

«طبیعت رو به زوال و نیز در حال کاهش مستمرّ است،آیا این امر دلیل آن نیست

ص :232

که عمرهای ما نیز چنین است و اگر معتقد نباشیم که عمرهای ما به سبب وجود عوامل نفسانی به حدّ معیّنی منتهی می شود مغایر با اصل مذکور خواهد بود.به تعبیر دیگر عمرهای ما به ناچار تا حدّ زمان نابودی خورشید و زمین و ماه برقرار است و این در صورتی است که عمرها را به اندازۀ عمر خورشید و ماه تصوّر کنیم».

/5 سورة الرّعد

[سوره الرعد (13): آیات 1 تا 2]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . المر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ وَ اَلَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اَلْحَقُّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ (1) اَللّٰهُ اَلَّذِی رَفَعَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ یُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (2)

معنای واژه ها

2[عمد]

:جمع عماد یعنی ستونها و پایه ها.

ص :233

/5

اسمای الهی و جلوه های آنها
اشاره
شرح آیات:
اشاره

چرا بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ در همۀ سوره ها تکرار شده است تکرار برای این است که در هر سوره معنی تازه ای می دهد که با طرح عمومی سوره منسجم است:مفهوم بسملۀ سورۀ حمد با مفهوم آن در سورۀ شوری فرق دارد،همچنین سورۀ الذّاریات با هر دو آنها.

در همین سورۀ رعد گفتگو دربارۀ هدایت از طریق آیات خدا در طبیعت است و رعد نمونه ای از آنهاست و همۀ این آیات تجلّی اسمای الهی هستند که بر قدرت و تسلّط و عظمت دلالت دارند،پس مفهوم بسمله این است که به نام خدایی که صاحب سلطه و عظمت و ملکوت و قدرت و رحمت فراگیر و دایمی است آغاز می کنم.

/5

آفاق قرآن

[1]

المر -الف،لام،میم،را.

رموز آغاز سوره ها به یکی از دو معنا اشاره دارند:

رمزهایی میان خدا و بندگان مخلص اوست یا اشاره به خود قرآن و یا هر دو آنهاست.سخنی که ما می گوییم معمولا از آن یک معنا را قصد می کنیم؛شخص ادیب گاهی سخنی می گوید و از آن دو معنی قصد می کند،ولی خداوند سخنی را وحی می کند که دارای هفتاد معناست.در حدیث آمده:«کتاب خدا بر چهار مبناست:عبارت،اشارت،لطایف،و حقایق.عبارت برای عوام،اشارت برای

ص :234

خواص،لطایف برای اولیا و حقایق برای پیامبران است». (1)

تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ

-اینها آیات این کتاب است و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است.» خطاب به پیامبر می گوید ناگزیر باید بدانی آنچه بر تو فرستاده شده حق، تمام حق است. اَلْحَقُّ -گفت،نه حق-و الف و لام معنی استغراق می دهد، بدین معنی که در غیر قرآن حقّی نتوان یافت.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ

-ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» تعبیراتی از این قبیل در بسیاری از آیات دیده می شود:بندگان سپاسگزار من کم هستند،بندگان مؤمن اندک اند،اگر از بیشترینۀ مردم پیروی کنی، گمراهت می کنند و و...

/5 چرا؟تکرار این معنی از آن روست که آدمی به سبب ضعف طبیعتش و عدم اعتماد به نفس،همیشه از عقل خود پیروی نمی کند و تابع مردم می شود و می گوید:«با مردم بودن جشن و شادمانی است».قرآن ما را وا می دارد که به آفاق آسمان و زمین بی هیچ مانعی بنگریم تا از تنگناهای اجتماعی که خرد آدمی را به زنجیر می کشد برهیم.قرآن از آغاز وابستگی تبعی را می برّد تا شخصیّتی مستقل دارای اندیشه بسازد،چرا که کلید عقل آزادی است.

حقایق هستی

[2]

اَللّٰهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا -خدا هموست که آسمانها را بر افراشت بی آن که پایه ای داشته باشد که آن را ببینید.» در تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی در ضمن حدیثی دراز از امام رضا(ع)دربارۀ این آیه آمده است:«آنجا ستونهایی است امّا شما آنها را نمی بینید» (2) خدا می داند

ص :235


1- 1) -بحار،ج 92،ص 103.
2- 2) -نور الثقلین،ج 2،ص 481.

که در این ستون چیست؟ احتمالا مراد از«عمد»(ستونها)تعادل نیروهای دافعه و جاذبه بین ستارگان است.نیروی دافعه ای که از گردش زمین به دور خورشید پدید می آید برابر است با نیروی جاذبۀ خورشید.از این رو زمین میلیونها سال در مدار واحدی می ماند.امّا اگر یکی از دو نیرو تغییر یابد،پی آمد آن خارج از حساب است.در صورت ازدیاد نیروی دافعه،زمین در خط مستقیمی به سوی مجهول رها می شود و در صورت ازدیاد نیروی جاذبۀ خورشید،زمین به خورشید می پیوندد زیرا نهایتا ناگزیر می شود که حرکت حلزونی داشته باشد.مثالی می زنیم:

ریسمانی است یک طرف آن در دست توست و به طرف دیگرش قطعه سنگی بسته شده است. /5 آن را می چرخانی و در این صورت سنگ می خواهد خود را رها سازد امّا سنگ نه رها می شود و نه به دستت می چسبد،زیرا دو نیروی دافعه و جاذبه برابرند.حال اگر آن طرف ریسمان را که در دست توست رها کنی،سنگ خلاص می شود و اگر در اثنای چرخاندن ریسمان را به دستت بپیچی،پس از اندکی سنگ به دستت می چسبد.

شاید عَمَدٍ -چنین تفسیری داشته باشد،و خدا داند.

ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ

-و سپس بر عرش قرار گرفت.» خداوند سبحان جهان را مانند ساعتی نیافریده که خود بگردد،بلکه آن را خلق کرده و سپس بر عرش مستقر شده،یعنی به تدبیر امر پرداخته است،حتی حرکت تو نیز به ارادۀ اوست،تا چه رسد به آسمانها و زمین.خدا بر تمام هستی مسلّط و مدبّر آن است.

در برخی از احادیث«عرش»مخلوق دانسته شده است و درست آن است که«عقلی»است.زیرا احادیث دیگری نیز هست که آن را«برتر از هستی و بزرگ ترین آن»توصیف می کند و آن را بر روی آب می داند،عقل حکم می کند که حدّ خود را نگاه داری و از نادانسته پیروی نکنی.پیامبر گرامی در ضمن سفارش خود به ابو ذر فرمود:

ص :236

«ای ابو ذر!اگر دربارۀ دانشی از تو پرسیدند که نمی دانی،بگو نمی دانم تا از پی آمد آن برهی،و از نادانسته پیروی نکن تا روز قیامت از عذاب الاهی برهی». (1)

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی

-و آفتاب و ماه را که هر یک تا زمانی معین در سیرند رام کرد.» پروردگار متعال خورشید و ماه را برای هدفهای معیّن و تا وقت معلوم (قیامت)آفریده است.دربارۀ این هدفها سخن نمی گوییم،و آنچه مهمّ است دو مطلب است: /5 نخست آن که خورشید و ماه لفظهایی هستند که بر عموم همجنسان دلالت می کنند و حتّی بر زمین،و گویا خداوند با ذکر آنها اشاره به مردم روی زمین می کند.

امّا«وقت معلوم»تعیین آن به دقّت امکان ندارد.خورشید و ماه عمر ستارگان را دارند و به هر حال خورشید ما به نسبت خورشیدهای دیگر سالمندتر شده است.

دانشمندی می گوید:ستاره بر حسب قوانین تطوّر طبیعی از مرحله ای به مرحلۀ دیگر می گذرد و این تطوّر او را پیر می کند.آری پیر می کند و نباید تعجّب کرد.

از آغاز آفرینش بشر کسی نشنیده است که ستارۀ قطبی یا عقرب مشرف به موت باشند امّا در واقع چنین اند.ستاره آن گاه که می درخشد مانند هر موجود زنده مقداری از نیروی خود را از دست می دهد و اگر چه به طریقی تجدید قوا می کند امّا سرانجام رو به کاستی می گذارد و زمانی می رسد که ناگزیر همه نیروهایش تمام می شود.

به خورشید می نگریم و می بینیم که انرژیی را بالغ بر 380000 میلیارد میلیارد کیلووات به شکل اشعّۀ الکترومانیتیک گوناگون در فضا پراکنده است و این«انرژی»قادر است تمام آبهای اقیانوسها را در یک ثانیه بجوشاند.ذهن ما از تصوّر این ارقام هنگفت ناتوان است،امّا با اطّلاع از آن متوجه می شویم که این تبذیر

ص :237


1- 3) -بحار،ج 77،ص 78.

مانع از آن است که خورشید عمر درازی بکند و اگر هم از زغال خالص تشکیل شده بود در زمان درازی پیش از آن خاکستر می گردید.منبع تغذیۀ خورشید از لحاظ انرژی که با صدور اشعّه دائما از خود حرارت می زاید،نمی تواند سوخت شیمیایی معمولی باشد.

از آیۀ مورد بحث این نکته را نیز می توان فهمید که زمان جزئی از طبیعت است.

/5

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ

-کارها را می گرداند و آیات را بیان می کند.» خداوند آیات خلقت را برای ما گزارش می کند،امّا به چه هدفی؟ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ -باشد که به دیدار پروردگارتان یقین کنید».

و«یقین»بالاترین درجۀ ایمان است.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 3 تا 7]

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِی مَدَّ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْهٰاراً وَ مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ جَعَلَ فِیهٰا زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ یُغْشِی اَللَّیْلَ اَلنَّهٰارَ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (3) وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوٰانٌ وَ غَیْرُ صِنْوٰانٍ یُسْقیٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلیٰ بَعْضٍ فِی اَلْأُکُلِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (4) وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذٰا کُنّٰا تُرٰاباً أَ إِنّٰا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ اَلْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (5) وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ اَلْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ اَلْمَثُلاٰتُ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّٰاسِ عَلیٰ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (6) وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (7)

/5

ص :238

معنای واژه ها

3[رواسی]

:کوه های استوار.

[یغشی اللیل النّهار]

:تاریکی شب روشنی روز را می پوشاند.

4[صنوان]

:جمع صنو به معنی مثل،و«صنوان»درختان خرماست که بر یک ریشه باشند.

5[الأغلال]

:جمع غلّ،زنجیری که دست را به گردن بپیوندد.

6[خلت]

:گذشت.

[المثلات]

:جمع مثله،عقوبتها.

/5

عظمت خدا در طبیعت جلوه گر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق آیات ما را متوجّه می کند که در جهان هستی طبیعتا اختلاف است و همین اختلاف دلیل روشنی بر قدرت خداوند سبحان است.

ص :239

کاینات دلالت دارد به این که خداوند دارندۀ همه چیزهاست و جز او معبودی نیست و توحید در اختلاف موجود در جهان هستی متجلّی است.

پروردگار زمین را گسترد و در آن کوه های استوار بلند آفرید تا از تمایل و حرکت نگاهشان دارد،و از هر موجودی یک جفت آفرید،روز را بر شب چیره کرد و شب را بر روز پوشانید.آیا این نشانه های آفرینش ما را بر آن نمی دارد که دربارۀ ناظم جهان هستی بیندیشیم و آیا اینها دلیل بر یگانگی منظّم نیست.اگر نظام دهنده بیش از یکی بود این نظم و نسق شگفت آور پدید می آمد؟! چنان که جهان کلیّة مایۀ عبرت است،اجزا و تفصیلهای آن نیز عبرت انگیز است.مثلا در حالی که طبیعت زمین یکی است،قطعه های مجاور با یکدیگر فرق دارند،آیا این امر ایمان ما را به خدا استوار نمی کند. /5 درختان از حیث میوه بر یکدیگر برتری دارند،برخی تک و برخی جفت اند حال آن که از یک آب می آشامند و در یک زمین می رویند.

این نشانه های آفرینش برای آن است که غافلان بیدار شوند،البته غافلی که گوش دهد و توجّه کند،امّا به رغم این همه نشانه های بسیار که در همه جای جهان وجود دارد،آدمی در قدرت خدایش که می تواند پس از مرگ زنده اش کند شک دارد!غافل از آن که پدید آوردن موجودات از عدم دشوارتر از بازگردان آنها به زندگی و وجود است،امّا انکاری که کافران به روز رستاخیز دارند به سبب کافر شدن آنان به خدا و نیز به سبب این است که خدا را آن چنان که می شاید نشناختند.

اینان دلهایشان را با زنجیر شهوات بستند و نتوانستند آزادانه بیندیشند،به همین سبب روز قیامت به آتش جاودانی خواهند سوخت.این کافران نتوانستند از زندگی دنیا بهره مند گردند چرا که پیوسته به جای نیکی به بدی می شتافتند،و اگر این نبودی که رحمت خدا بر غضبش پیشی جسته و کافران را مهلت داده است، آنان را به عذاب سختی گرفتار می کرد.

آنان از رسول گرامی آیات(معجزات)می خواستند و نمی دانستند که پیامبر وظیفه اش بیم دادن است و نمی تواند جز به اجازۀ الاهی معجزه ای بیاورد.از سوی

ص :240

دیگر آنان به آیاتی که نازل گردیده کافر شده اند،چه ضمانتی هست که به آیات جدید ایمان بیاورند؟آیا احتمال قوی نمی رود که همین آیات را هم انکار کنند چنان که آیه های پیشین را منکر شدند؟! نتیجه آن که مشکل آدمی روش فکری اوست که اگر درست باشد قادر به تفکّر سالم بی آن که مانعی برای رسیدن او به معرفت باشد خواهد بود و معرفت منتهی به حکمت می شود که خدا دربارۀ آن فرمود: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً -.قرآن کریم در آیات بسیاری عوامل وادارنده ای را به کار می برد تا روش فکری آدمی را اصلاح کند و برای این منظور طبیعت را از نو برای ما تصویر می کند تا ما را بدان متوجّه سازد،چنان که گویی از پیش ندیده بودیم.

/5

شرح آیات:
اشاره
نشانه هایی برای آنان که می اندیشند

[3]

وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ -اوست که زمین را بگستراند.» جزئیّات جهان هستی را ناگزیر به یک محور باید ارتباط داد تا این جزئیّات همۀ کوششها و اعمال ما را به خود مشغول نکند و فرقها و اختلافهایی که پیدا شده،به سبب همین عدم ارتباط است و در صورتی که همه را با هم بنگریم به مدبّری واحد یعنی خدایی که جزئیّات را تدبیر و آنها را اداره می کند پی می بریم.

با توجّه به این طرح در پیرامون خود چه می بینیم؟:

زمین را که توده ای بزرگ شناور است می بینیم تا آن جا که چشم کار می کند گستردگی دارد و کاملا گرد نیست تا ساختن بناها و نیز زراعت بر آن آسان باشد.بین کروی بودن و گستردگی زمین منافاتی نیست.زمین مدوّر است امّا از هر سو نگاه کنی گسترده اش می بینی و خود این گستردگی دلیل دیگری بر کرویّت آن است،زیرا هر قدر که به خط مستقیم حرکت کنی زمین را گسترده می بینی تا به جای نخستین باز می گردی.

وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْهٰاراً

-و کوه ها و نهرها را در آن قرار داد.»

ص :241

خداوند زمین را چنان آفریده که آدمیان را حرکت ندهد بلکه به وسیلۀ کوه ها استوارش کرده است.آیا کوه ها به وجود مدبّر دلالت نمی کند؟!به هنگام ذکر کوه ها ناگزیر از رودها و چشمه ها باید یاد کرد،چرا که نهرها از کوه ها زاده می شوند،چنان که در توحید مفضّل از امام صادق(ع)آمده است:

«ای مفضّل،به این کوه های انباشته از گل و سنگ بنگر،که ناآگاهان آنها را زاید و بی فایده می دانند،امّا سودهای فراوانی دارند،از جمله آن که برف بر آنها می نشیند و در قلّه های آنها باقی می ماند تا به هنگام نیاز مردم آب شود و در چشمه هایی /5 پر آب جاری گردد و رودخانه ها تشکیل دهد». (1)

دانشمندان زیست شناسی می گویند:زمین بر شبکۀ قوی و منظّم از تخته سنگهایی قرار گرفته است که به یکدیگر متّصل و در پوستۀ درونی و نیز گاهی به صورت برجستگیها و بلندیهاست و اگر این شبکه در درون و بیرون زمین نمی بود، زمین به هنگام گردش دورانی به راست و چپ پخش می شد و شکل معیّنی پیدا نمی کرد.از این رو کوه ها و شبکۀ درونی آنها مانند استخوان بندی برای زمین است که شکل آن را حفظ می کند.

وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ جَعَلَ فِیهٰا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ

-و از هر میوه ای در آن دو تا قرار داد.» رابطۀ زمین با کوه ها و رابطۀ چشمه ها با کوه ها و رابطۀ رستنیها با چشمه ها چیست؟ اینها موجودات گوناگونی هستند که هر یکی به دیگری خدمت می کند،آیا این امر دلیل یگانگی آفریننده نیست؟و موجودات هر قدر مختلف باشند رابطۀ دقیقی بین عناصر جهان هستی وجود دارد.

نبات خود دلیل بزرگی است،زیرا از آن تنها یک جنس خلق نشده،بلکه خدا از هر نوع دو جنس نر و ماده برای ادامۀ تولید و افزایش آفریده است.آیا این

ص :242


1- 4) -بحار،ج 3،ص 127.

دلیل حکمت خدا نیست؟ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ -شب را در روز می پوشاند.» آمد و شد شب و روز نیز وحدانیّت خدا را اثبات می کند.امّا چرا گفته است شب روز را می پوشاند؟زیرا اصل در دنیا شب است و خورشید می دمد تا برای مدّتی تاریکی را بزداید.شب و روز /5 فوایدی انبوه دارند که جز خردمندان در نمی یابند.امام صادق(ع)در گزارش این معنا به مفضّل می گوید:

«در اندازۀ روز و شب بیندیش که چگونه منطبق با مصالح مردم نهاده شده است.بالاترین میزان هر یک به هنگام درازی از پانزده ساعت نمی گذرد.فرض کنیم مثلا اندازۀ روز 100 یا 200 ساعت می بود،آیا در این صورت همۀ موجودات اعمّ از حیوان و نبات نابود نمی شدند؟امّا حیوان در تمام این مدّت آرامش و آسایش نداشت و انسان نیز از کار و کوشش فرو نمی ایستاد و در نتیجه هر دو هلاک و تلف می شدند،و امّا نبات مدام در معرض گرمای روز و تابش آفتاب قرار می گرفت و خشک می شد و می سوخت.همچنین اگر شب به میزان مذکور ادامه می یافت جانداران نمی توانستند به تلاش و کوشش خود در طلب معاش بپردازند و می مردند و امّا نباتات از حرارت طبیعی محروم می شدند تا می گندیدند و تباه می گشتند،چنان که می بینیم وقتی گیاهان در جایی دور از آفتاب نگاهداری شوند می پژمرند و می پوسند». (1)

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

-همانا در این،آیاتی است برای آنان که می اندیشند.» نشانه های آفرینش در جهان پخش شده و روح تو تشنۀ شناخت حقیقت است،لیکن حقیقت نزد تو نمی آید مگر آن که تو به سوی آن بروی.از این رو تو نیازمند کوشش ذهنی و اندیشگی هستی تا نشانه ها را دریابی و از آنها پند بگیری.

مبنای اندیشه برانگیختن عقل و در آوردن گنجینه های آن و پیوند دادن اشیا به

ص :243


1- 5) -بحار،ج 3،ص 118.

یکدیگر و ارتباط دادن همۀ آنها به آفریننده و مدبّر جهان است.

نشانه هایی برای خردمندان

[4]

وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ -و بر روی زمین قطعه هایی است در کنار هم.» زمین شامل قطعه های مجاور گوناگون است بعضی /5 شوره زار،برخی زمین زراعی و برخی دیگر سنگلاخ و...است.در حدیث از عیّاشی آمده:«مراد این است که زمینی خوش مجاور با نمک زار،و از جنس آن نیست،چنان که قومی همسایۀ قومی دیگر است و از جملۀ آنان نیست». (1)

وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوٰانٌ وَ غَیْرُ صِنْوٰانٍ یُسْقیٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ

-و باغهای انگور و کشتزارها و نخلهایی که دو تنه از یک ریشه رسته است یا یک تنه از یک ریشه و همه به یک آب سیراب شوند.» چنان که زمین های گوناگون مجاور هم به آفریدگاری خدا دلالت دارد، باغها و درختان انبوه از قبیل انگور و خرما و نیز زراعتهای مختلف نیز رهنمون ما به خداست.شگفت این که در بعضی از درختان خرما دو درخت از یک ریشه می روید و شگفت تر از آن گوناگونی میوه های درختان است در حالی که همه یک آب می آشامند و از یک زمین تغذیه می کنند،و درخت به طور نوع واحد می روید اگر چه در خاک و هوای مختلف کاشته شود.

وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلیٰ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ

-و در ثمره بعضی را بر بعضی دیگر برتری نهاده ایم.» «نفضّل»گفت،نه«تتفاضل»،یعنی خداست که در هر میوه ای خاصیتی از حیث مزه،رنگ،شکل و منفعت نهاده است.اختلاف مزه دالّ بر اختلاف مواد و فواید،و اختلاف مواد و فواید دالّ بر حکمت الاهی است.بدن تو به

ص :244


1- 6) -تفسیر عیّاشی،ج 2،ص 203.

نسبتی معیّن از آهن نیاز دارد که آن را در بعضی سبزیجات می یابی،و همچنین است نسبت انواع ویتامین ها و قندها و جز آن،و می دانی که مقدار مورد نیاز تو در میوه ای معیّن وجود دارد،آیا این امر دلیل بر وجود خدای مدبّری نیست که به نسبت نیاز بدن در هر میوه ای خاصیتی را تأمین کرده است؟و اینها دلیل نیست بر آن که پرورندۀ میوه و آفرینندۀ آن خالق تو نیز هست؟ /5 إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ -همانا در این،آیاتی است برای گروه خردمند.» «عقل»فراگیر و وسیع تر است.در این جا بر«عقل»تأکید کرده،امّا در آیۀ پیشین گفته است: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ -.هر دو آیه ما را به یک معنی سوق می دهد و آن اینکه اندیشیدن سرآغاز عقل و عقل راه هدایت است.

انگیزۀ انکار قیامت

[5]

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذٰا کُنّٰا تُرٰاباً أَ إِنّٰا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ -اگر تو در شگفت می آیی،شگفت سخن ایشان است که آیا آن هنگام که خاک شویم از نو ما را بیافرینند.» اگر از چیزی تعجّب می کنی سخن کافران که رستاخیز پس از مرگ را انکار کردند عجیب تر است،لیکن آیا مرگ پایان همه چیز است؟ در حقیقت عقل حکم می کند که روز محاسبه ای وجود داشته باشد که آدمی رو به روی ظالمی بایستد و دادخواهی کند و اگر خود او ظالم باشد از او دادخواهی کنند.آدمی با دیدن عظمت جهان هستی چگونه رستاخیز را انکار می کند؟آیا این کار دلیل آن نیست که وی از حقایق جهان آگاهی کامل ندارد؟ بیهوده نیست که کسی گناهکار و گمراه زندگی کند و آن گاه به حال خود رها شود؟و آیا بر آفرینندۀ جهان ممکن نیست که وی را چنان که بوده است زنده کند.

انکار قیامت در حقیقت انکار مسئولیّت و انکار امری است که پیروی از آن واجب است و از اینجاست که انکار حقیقت روشن«کفر»نامیده می شود.

ص :245

أُولٰئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ

-آنان کسانی هستند که به خدایشان کفر می ورزند.» /5 بعضی می گویند که ما خدا را باور داریم امّا قیامت را نمی پذیریم،و حقیقت این است که انکار قیامت به سایر امور نیز کشیده می شود.انکار قیامت انکار خدا به طریق اولی است.زیرا در واقع انکار قدرت و عدل الهی است،آیا جز این است که منکر صفات خدا،کلاّ یا بعضا،کافر است؟ وَ أُولٰئِکَ الْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ -بر گردنهاشان غلها باشد.» از«نصوص»معلوم می شود که جزا از جنس عمل است.چون کافران گردنهای خود را به زنجیرهای مصلحت جویی و اندیشه های دور از عقل مقیّد کردند و درهای اندیشه را به روی خود بستند،جزای آنان در آخرت این است که به زنجیر کشیده شوند.

وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ

-و آنها را در آتش جهنم همیشگی هستند.» جاودانگی در دوزخ بهترین فرجام منکر آخرت است.کیفر کسی که در دنیا از مسئولیت بگریزد جز این نیست که در آخرت زندانی شود.کیفر آن که امر واقعی را رد کند جز این نیست که در آتش واقعی بیفتد.

خداوند کافران را«اصحاب النّار»خواند،به این معنی که میان آنان و آتش دوستی و مصاحبت است و از یکدیگر جدا نمی شوند،امّا این که در همین دنیا عنوان أَصْحٰابُ النّٰارِ -را به آنان داد،از آن روست که نار-نتیجۀ حتمی برای آنان است و آتش به یارانش وفادار است.

آیین خدا و موضع کافران

[6]

وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ -به شتاب از تو پیش از خیر و آمرزش عذاب می طلبند.» آیا حماقت نیست که آدمی جزای بد را بر جزای خوب ترجیح دهد؟آیا

ص :246

جزای خوب برای او خوشایند نیست که عذاب را آرزو می کند؟آری،کافران در حقیقت از آنچه بر سر پیشینیان:قومهای نوح،عاد،ثمود،لوط،اصحاب الرّسّ و دیگران آمده است غافلند.

وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاٰتُ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّٰاسِ عَلیٰ ظُلْمِهِمْ

-پیش از آنها عذابهایی بوده است و پروردگار تو مردم را با آن که ستم کرده اند می آمرزد.» رحمت خدا بر غضب او پیشی جسته است و این بشارتی برای گناهکاران است که اگر توبه کنند خدا توبۀ آنان را می پذیرد.مشکل بیشتر مردم این است که چون خود را گرفتار فساد می بینند از رحمت الاهی نومید می شوند و یقین می کنند که خدا آنان را نخواهد بخشید و هم چنان گناهکار می مانند.

/5

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقٰابِ

-و خدای تو به سختی عقوبت می کند.» خداوند به بندگانش مهربان است و توبه شان را می پذیرد،امّا به کسی که در ظلم پافشاری کند کیفر سختی می دهد.پس بخشایش خدا به حدود زندگی روزمرّه محدود می شود،و هر گاه کسی در ظلم به حدّ افساد برسد،جایگاه او دوزخ است.

در مجمع البیان آمده:چون این آیه فرود آمد،رسول گرامی(ص)فرمود:

«اگر عفو و گذشت خدا نبود زندگی برای کسی گوارا نمی شد و اگر ترس از خدا و مجازات او نبود مردم بی اعتنا و لاابالی می شدند». (1)

جانشینی

[7]

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ -کافران می گویند چرا از جانب پروردگارش آیتی بر او نازل نمی شود.» این آیاتی که آمده است برای کافران بسنده نیست،بلکه زیاده می طلبند،

ص :247


1- 7) -تفسیر صافی،ج 3،ص 58.

اما خدا خطاب به پیامبر می گوید:

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ

-تو فقط بیم دهنده هستی».

و حدود وظیفۀ تو همین است و در مسئولیت تو نیست که آیاتی بیاوری.

وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ

-و هر قومی را رهبری است.» گفته اند این آیه دربارۀ پیامبر گرامی(ص)و علیّ بن ابی طالب(ع)فرود آمده است،زیرا علی(ع)پس از پیامبر هادی امّت است.روایات در این مورد به حدّ استفاضه رسیده،و از آن جمله /5 در دعای ندبه در حق علی(ع)آمده است:«اذ کان هو المنذر و لکلّ قوم هاد».

و در تفسیر عیّاشی از قول علی(ع)نقل شده است که«فینا نزلت هذه الآیة:

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ

-.

رسول خدا فرمود:«انا المنذر و انت الهادی یا علیّ،فهنا الهادی و النّجاة و السّعادة الی یوم القیامة». (1)

/5

[سوره الرعد (13): آیات 8 تا 14]

اشاره

اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثیٰ وَ مٰا تَغِیضُ اَلْأَرْحٰامُ وَ مٰا تَزْدٰادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ (8) عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْکَبِیرُ اَلْمُتَعٰالِ (9) سَوٰاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ اَلْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ (10) لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ (11) هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمُ اَلْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ اَلسَّحٰابَ اَلثِّقٰالَ (12) وَ یُسَبِّحُ اَلرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ وَ یُرْسِلُ اَلصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ وَ هُمْ یُجٰادِلُونَ فِی اَللّٰهِ وَ هُوَ شَدِیدُ اَلْمِحٰالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ اَلْحَقِّ وَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاّٰ کَبٰاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی اَلْمٰاءِ لِیَبْلُغَ فٰاهُ وَ مٰا هُوَ بِبٰالِغِهِ وَ مٰا دُعٰاءُ اَلْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (14)

/5

ص :248


1- 8) -تفسیر نور الثقلین،ج 2،ص 484.
معنای واژه ها

8[تغیض]

:«الغیض»فرو رفتن آب،فروکش کردن.

«غاضت الماء»:آب اندک شد و غیّضته:از آن کاست.

10[سارب]

:جریان کننده به شتاب.«السّرب»آبی که از مشک بریزد.

11[معقّبات]

:چیزهای متناوب که هر یک جانشین دیگری شود و بدل آن باشد.«تعقیب»در اصل این است که چیزی به دنبال دیگری باشد و«معقّب»آن که وام خود را پیاپی بخواهد،و«عقاب»کیفر که به دنبال جرم می آید.

13[الصّواعق]

:جمع صاعق،آتشی که از آسمان بیفتد.

[المحال]

:گرفتن با نیرومندی،مجازات.

ص :249

/5

آبشخورهای ایمان و انگیزه های شرک
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سخن در سورۀ رعد در زمینۀ آیات الاهی در جهان هستی است که از خلال آنها می توانیم به شناخت خدای پاک پی ببریم،زیرا غایت آفرینش این جهان در درجۀ نخست شناخت اوست و نشانه های خدا در طبیعت نزدیک ترین چیزها به آدمی و تصوّر اوست.آدمی از خاک است و به اصل خود می گراید و هر چه در جهان است مظهر اسمای خداست و آدمی اگر در کشف حقایق هستی از خرد پیروی کند به راه خطا رفته است.

این آیات برخی از صفات خدا را بیان می کند و آدمی را به حقایقی رهنمون می شود که از آنها غافل است و دایما فراموش می کند:خدای سبحان از جنین هایی که در رحم زنان باردار است چه نر و چه ماده آگاه است،حتّی جزئیات زندگی جنین و صفات وراثتی آن را می داند،و باید دانست که علم به جنین یکی از پنج علمی است که آنها را جز خدا کسی نمی داند،چنان که فرمود: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْأَرْحٰامِ،وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ /5 مٰا ذٰا تَکْسِبُ غَداً وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ،إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ -.

علم خدا محدود به آگاهی از جنین نیست،او هر سخن نهفته یا آشکار و نیز هر رونده در شب یا روز را می داند.علم خدا تنها شهود یا تنها غیب نیست،بلکه به هر دو محیط است.علم به غیب او مانند علم به آشکار است،زیرا او با هر چیز و از همه نزدیک تر به اشیاء است.هر کجا باشیم با ماست و از رگ و تین به ما نزدیک تر است.خدای بزرگ و والا و منزّه برتر از تصوّر و از مجانست آفریده هاست.

ص :250

از نشانه های الوهیّت این است که برای هر کسی فرشتگانی مقرّر کرده تا وی را از خطرها نگاه دارند و چون اجلش فرا رسید او را به حال خود رها می کنند.آیا این امر دلیل آن نیست که رحمت خدا شامل حال ماست و او از خود ما به ما مهربان تر است.ما را حفظ می کند،حال آن که ما توان آن را نداریم که از خود دفع ضرر یا برای خود جلب منفعت کنیم.اگر بگوییم که ما به دفاع از خود حتی در حال غفلت و ناآگاهی قادریم،در این صورت معلوم می شود که آدمی سرور خود نیست بلکه خدا سرور اوست و ولایت مطلقه دارد،امّا با این که خدا حافظ آدمی است، روا می دارد که عذاب و بلا به اندازه ای که هر کسی سزاوار آن است او را بگیرد:

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ

.

دیگر از نشانه های خدا این است که ابرهایی ستبر همراه با رعد و برق پدید می آورد تا مردم از کیفر او بترسند و به رحمتش امید ببندند.رعد که خدا را تسبیح می کند،دلهای ما را به حرکت می آورد و عظمت پروردگار را یاد آور می شود.راز عظمت رعد در این است که منقاد خدا و تسبیح کنندۀ اوست و تنها رعد نیست که تسبیح می کند،بلکه فرشتگانی که مأمور رعد و ابرند نیز از ترس خدا تسبیح می کنند:

و إنه شدید المحال-.

با وجود این همه آیات الاهی آیا آدمی خدا را کافر می شود و شرک می ورزد.اگر آدمی خدای یگانه را بشناسد به نیکیها توفیق می یابد و اگر شرک ورزد به نیکیها و نیز فرجام خوشی نمی رسد /5 و خدایان او را از تشنگی نمی رهانند.

دلیل دیگر بر علم و قدرت الاهی این است که دعوت مؤمن را اجابت می کند،زیرا خواستۀ وی را می داند و بر اجابت آن تواناست،امّا خدایان از آگاهی به نهفته های نفس آدمی و نیز از اجابت خواسته هایش ناتوانند.

شرح آیات:
اشاره
علم خدا

[8]

اگر آدمی بداند که خدایش به همه چیز آگاه است با رحمتش آرامش

ص :251

می گیرد و از عذابش می هراسد،زیرا وقوف دارد به این که خدا از حرکات و سکنات و نهان و آشکار او با خبر است و از این رو آیین و رفتارش صلاح می پذیرد.آیات قرآن مکرّرا ما را به این بینش یادآور می شود،چرا که از آن ناآگاهیم و در تصوّر ما نیست،و همین ناآگاهی مستقیما ما را به انحراف می کشاند.علم خدا فراگیر است و مراحل زیست آدمی را از حالت جنینی تا زمان ولادت می داند.

اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثیٰ وَ مٰا تَغِیضُ الْأَرْحٰامُ

-خدا می داند که هر ماده ای در رحم چه دارد و در رحمها چه از آن می کاهد و چه بدان می افزاید.» خداوند آگاه است که جنین نر است یا ماده؟سعید خواهد بود یا شقی؟ صفات و حالات جنین را از دوران بارداری زن تا موقع زادن می داند،چنان که او را سیر و سیراب می کند.

در توحید مفضّل از امام صادق(ع)آمده است:«در حالات گوناگون جنین بیندیش.آیا در صورتی که اهمالی روی دهد سلامت حفظ می شود؟اگر خون در رگهای جنینی که در رحم است جریان نیابد همچون گیاه که آب به آن نرسد،پژمرده و خشک نخواهد شد؟!».

در جایی دیگر مفضّل از امام می خواهد حالات گوناگون رشد و نموّ بدنها را /5 تا آن گاه که به تمام و کمال برسد،بیان کند.امام می فرماید:«نخست خداوند جنین را در رحم مادر صورت می دهد چنان که چشمی آن را نمی بیند و دستی به آن نمی رسد.سپس به تدبیر الاهی بچه ای زاده می شود که درست اندام است و آنچه را برای آدمی ضروری است دارد از قبیل امعا و احشاء سالم و اعضا و آنچه در ترکیب اعضاست از استخوانها،گوشت،پیه،پی،مغز،رگها و غضروفها؛و چون به دنیا آمد می بینی که همۀ اندامها رشد می کنند حال آن که وی شکل و هیئتی ثابت دارد بی افزونی و کاستی تا آن که به حدّ رشد می رسد. (1)

خداوند به همۀ چگونگیهای جنین آگاه است و کاستیها و فزونیها را نیز

ص :252


1- 9) -بحار،ج 3،ص 117-119.

می داند،یعنی آنچه خلقتش ناقص باشد و سقط شود یا آنچه زیادتی در شمارش یا اعضا داشته باشد.

در تفسیر عیّاشی به نقل از امام صادق(ع)نقل شده که«مراد از«ما تحمل کلّ أنثی»نر و ماده،و مراد از مٰا تَغِیضُ الْأَرْحٰامُ بچه ای است که کمتر از نه ماه در رحم بماند و سقط شود و مراد از«ما تزداد»بچّه ای که بیش از نه ماه بماند و در همان حال خون از رحم زن باردار بیرون آید».و برخی«ما تغیض»را به سقط شده و«ما تزداد»را به نر و ماده جمعا معنی کرده اند.

وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ

-هر چیز نزد او به اندازه است».

هر چیزی در این جهان حدّی محدود و اندازه ای معیّن دارد و ما به سبب ناآگاهی از این حدها و اندازه ها در اشیا به بزرگی و کوچکی و درازی و کوتاهی قائل می شویم،امّا با ژرف نگری پی می بریم به این که مثلا /5 گرمای بدن انسان اندازه ای معیّن و کوه ها اندازه و وزنی مشخّص دارند.بلکه هر فلزّی را جرم مخصوص معیّنی است و حتی هوا و نور هم وزن و مقدار دارد.

نمادهای علم خدا

[9]

عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ -یعنی برای خدا نهان مانند آشکار است».

و هر دو در ظهور برابرند.

اَلْکَبِیرُ الْمُتَعٰالِ

-آن خدای بزرگ متعال».

خدا بزرگ تر از آن است که وصف شود.معمولا اشیا را بر حسب بزرگ بودن بر یکدیگر تفضیل می دهند و در صورتی که از یک جنس باشند با برخی مقایسه می کنند امّا خدا از جنس اشیا نیست بلکه او آفریننده و اشیا آفریدگان اند.در حدیث آمده است:مردی نزد امام صادق(ع)تکبیر گفت.امام پرسید:«اللّٰه اکبر من ایّ شیء؟».مرد گفت:«از همه چیز».فرمود:«او را محدود کردی»!گفت:

«چگونه بگویم؟»فرمود:«قل اللّٰه اکبر من ان یوصف».در حدیثی دیگر آمده:

وقتی آن مرد در پاسخ امام گفت:«اللّٰه اکبر من کلّ شیء»،امام پاسخ داد:«آیا

ص :253

آن جا چیزی بود تا از آن بزرگ تر باشد؟!» /5 مرد گفت:«چه باید بگویم؟» فرمود:«اکبر من ان یوصف». (1)

«متعال»مسلّط بر همه چیز و برتر از آنها،به چیزی مانند نیست و چیزی مانند او نیست.

[10]

سَوٰاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ -برای او یکسان است از شما هر که سخن به راز گوید یا به آشکارا،و آن که در پردۀ شب پنهان می شود و آن که در روز به آشکارا می رود».

چنان که نهان و آشکار برای او برابر است،سخن نهفته و آشکار هم چنین است،و نیز خدا از کسی که نهانی در شب یا آشکارا در روز می رود آگاه است.

مردم خود تغییر می دهند

[11]

لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ -آدمی را فرشتگانی است که پیاپی به امر خدا از رو به رو و پشت سرش می آیند و نگهبانیش می کنند».

فرشتگان پیاپی در حفظ آدمی از افتادن در خطرها می کوشند.در این جا این پرسش پیش می آید که اگر فرشتگان حفاظت می کنند،چرا می میریم،و چرا هر لحظه خطرهایی به ما روی می آورد؟امّا«مرگ»از آن روست که وقتی اجل فرا رسید فرشتگان نمی توانند باز دارند و میدان را خالی می کنند،و امّا وقوع خطرها، پاسخ آن در آخر آیه است.

/5 در این جا می توان پرسید که«آدمی با فرشتگان چه ارتباطی دارد که او را حفظ می کنند؟».

اوّلا:فرشتگان بندگان بزرگوار خدایند و از فرمان او سر نمی پیچند و آنچه را بگوید می کنند.

ص :254


1- 10) -تفسیر صافی،ج 3،ص 228.

ثانیا:هر چیزی را در جهان فرشته ای است که مأمور آن است.ابر و رعد و دریا هر کدام را فرشته ای است و همچنین انسان را نیز فرشته ای است زیرا که جزئی از طبیعت است.

ثالثا:خداوند که فرمان داد فرشتگان آدم را سجده کنند دالّ بر سجود طبیعت و تسخیر آن است و همچنین است که پروردگار فرشتگان را به مراقبت انسان گماشت.

اکنون به آخر آیه باز می گردیم و می گوییم آدمی است که سازندۀ واقعه است و شکّی نیست که اعمال و رفتار او در فراهم آوردن شرایط مؤثّر دخیل است،پس وی می تواند خود را تغییر دهد و چون تغییر داد آنچه را که در پیرامون اوست تغییر خواهد داد.

شرایط کنونی امّت اسلامی و شرایط گذشته نیز چنین است.یعنی ما انسانها خود عامل اصلی هستیم،پس نباید تنها حکّام را سرزنش کنیم،بلکه باید به حسابهای خود برسیم و از خود انتقاد کنیم،بهترین چاره همین است چنان که خداوند فرمود:

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ

-خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.چون خدا برای مردم بدی خواهد هیچ چیز مانع او نتواند شد و ایشان را جز خدا هیچ کارسازی نیست».

خداوند توانا اگر خواست نعمت می بخشد و اگر خواست آن را از میان می برد،لیکن به مردم سرزمینی که اهل صلاح اند قصد بدی نمی کند و اگر دربارۀ قومی چنین قصدی کند به سبب اعمال آنان است و در این حالت کسی نمی تواند مانع ارادۀ الاهی باشد.

/5

نشانه های قدرت و سلطۀ خدا در آسمان

[12]

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحٰابَ الثِّقٰالَ

ص :255

اوست که برق را گاه برای ترسانیدن و گاه برای امید بخشیدن به شما می نمایاند و ابرهای گرانبار را پدید می آورد».

ترس از صاعقه است و طمع به باران و خیراتی که صاعقه خبر آن را می دهد (مراد از«ثقال»ابر سنگین به سبب داشتن بارانهاست).

در حدیث درازی که در آن امام صادق با ملحدی دربارۀ توحید مجادله کرده است-حدیث به همین سبب توحید الاهلیلجیّه خوانده شده-چنین آمده:

«آن گاه چشم من به نشانه های بزرگ آفرینش نگریست از قبیل ابری همچون دود که بین آسمان و زمین در تسخیر بادهاست.جسم ندارد تا زمین و کوه را لمس کند.به خلال درختان درمی آید،نه چیزی را می جنباند و نه شاخه ای را می ماند و نه به چیزی می چسبد.میانۀ کاروانیان حایل می شود چنان که به سبب تیرگی و انبوهی آن گروهی گروه دیگر را نمی بینند،آب بسیاری را در خود جای می دهد که در خور ظاهر او نمی نماید.صاعقه هایی روشن و رعد و برقی دارد که در تصوّر نمی گنجد و ضمیر آدمی به کنه عجایب آن پی نمی برد.در آغاز در آسمان به صورت تکّه هایی ظاهر می شود و سپس فراهم می آید.بادها آن را پراکنده کرده و به سویی که خدا اراده کند می راند.گاهی به نشیب و گاهی به فراز می رود.حامل آب فراوانی است که از آن دریاها تشکیل می شود.بر زمینهایی بسیار و شهرهایی دور می گذرد و ذرّه ای از آن کاهش نمی یابد تا آن که فرسنگهای بی شماری را طی می کند و آن گاه آب خود را به صورت قطره ها و سیلها می فرستد و آرام آرام به کار خود ادامه می دهد تا برکه هایی به وجود می آید و راهها از آب پر می شود و دره ها از سیلها مالامال می گردد و خروش سیلها گوشها را می کوبد،آن گاه زمین مرده به برکت آبها زنده و سرسبز و پر گیاه می شود،گویی گیاهان و گلها جامه های رنگانگ /5 زیبا پوشیده اند.این همه برای تأمین زندگی مردم و چارپایان است،و چون ابر آب خود را فرو ریخت،پراکنده و ناپدید می شود و نتوان دانست که کجا رفته است». (1)

ص :256


1- 11) -بحار،ج 3،ص 163.

[13]

وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ -رعد به ستایش او تسبیح می کند».

رعد با نیرویی که دارد به خدای پاک منقاد می شود.آیا آن که قوی به او گردن می نهد قوی نیست؟ وَ الْمَلاٰئِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ -و فرشتگان از بیم او تسبیح می کنند».

مراد فرشتگانی هستند که بر طبیعت مسلّط اند و این که فرشتگان با سلطه ای که دارند از ترس خدا و به سبب معرفت محدودی که به او دارند تسبیحش می کنند دلیل تسلّط کامل خدا بر ماست.در صحیفۀ سجادیّه از امام علی بن حسین(ع)آمده که در سلام بر ملائکه فرمود:

«سلام بر فرشتگان،ساکنان آسمانها و امانت داران رسالتهای الاهی که از کارها ملال نمی گیرند و از امور ناروا دل تنگ نمی شوند و شهوات آنان را از تسبیح باز نمی دارد و از تعظیم تو،ای خدا،غفلت نمی ورزند.چشمانشان خاشع است و به تو نمی نگرند و سرهایشان را فرو می افکنند و به آنچه نزد توست رغبت شدید دارند و به یاد نعمتهای تو حریصند و در برابر عظمت و جلال تو فروتن اند و به هنگام نگریستن به شعلۀ جهنّم که برای سوزاندن گناهکاران می خروشد می گویند:خدایا، چنان که در خور توست نپرستیدیمت،بر ایشان درود بفرست». (1)

وَ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ

-و صاعقه ها را می فرستد و هر که را بخواهد بدان آسیب رساند».

/5 صاعقه نشانه ای از نشانه های قدرت الاهی است که با آن بندگان عاصی را،هر که را بخواهد،هلاک می کند.

وَ هُمْ یُجٰادِلُونَ فِی اللّٰهِ وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحٰالِ

-باز هم دربارۀ خدا مجادله می کنند و او به سختی عقوبت می کند».

آیا با وجود چنین قدرت و سلطه ای که خداوند دارد،دربارۀ او مجادله می کنند؟باری،خداوند دارای قدرتی کامل و مکری(چاره گریی)سخت است و

ص :257


1- 12) -صحیفۀ سجادیّه،ص 46.

به جهت کارهایی که کردند،عذاب کوبنده و هلاک و نابودی نصیب آنان خواهد شد.

ایمان به خدا؛مهلکه های شرک

[14]

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ -خاص اوست خواندن راستین».

دعای راستین به سوی او می رود،عبادت درست به سوی خدا بر می شود و خدا آن را اجابت می کند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاّٰ کَبٰاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْمٰاءِ لِیَبْلُغَ فٰاهُ وَ مٰا هُوَ بِبٰالِغِهِ -آنان که جز او را می خوانند هیچ پاسخشان نمی گویند،همانند کسی که دو دست به سوی آب برد تا آب به دهان رساند و نتواند آب به دهان رساند».

چنین است حالت کسی که جز خدا را می پرستد که به نتیجه ای نمی رسد.

مراد او از عبادت غیر خدا،رسیدن به مقصود است،امّا هرگز صورت نخواهد گرفت و وی دایما تشنه خواهد بود،زیرا از دیگری جز خدا آب خواسته است.در تفسیر علی بن ابراهیم به نقل از امام باقر(ع)آمده است:

«این آیه مثلی است دربارۀ بت پرستان و کسانی که خدایانی را بجز خدای یگانه می پرستند و این بت ها و خدایان دعوت آنان را اجابت نمی کنند و سودی به ایشان نمی بخشند چنان که کسی دستهایش را از دور برای برداشتن آب گشوده باشد و بدان نرسد». (1)

وَ مٰا دُعٰاءُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ

-و دعای کافران جز به گمراهی نیست».

بت پرستان از کار خود نتیجه ای نمی گیرند چرا که دعوت کافران جز گمراهی نیست.

ص :258


1- 13) -نور الثقلین،ج 3،ص 461.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 15 تا 18]

اشاره

وَ لِلّٰهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ (15) قُلْ مَنْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلِ اَللّٰهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی اَلظُّلُمٰاتُ وَ اَلنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشٰابَهَ اَلْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (16) أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهٰا فَاحْتَمَلَ اَلسَّیْلُ زَبَداً رٰابِیاً وَ مِمّٰا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی اَلنّٰارِ اِبْتِغٰاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتٰاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْحَقَّ وَ اَلْبٰاطِلَ فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفٰاءً وَ أَمّٰا مٰا یَنْفَعُ اَلنّٰاسَ فَیَمْکُثُ فِی اَلْأَرْضِ کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ (17) لِلَّذِینَ اِسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمُ اَلْحُسْنیٰ وَ اَلَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ سُوءُ اَلْحِسٰابِ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (18)

/5

معنای واژه ها

15[ظلالهم]

:جمع«ظلّ»به معنای سایۀ شخص است.

«الظل الظلیل»:سایۀ پیوسته و همیشگی.

17[أودیة]

:جمع«وادی»به معنای درۀ میان کوه ها که آب باران در آن جمع می شود.«دیه»نیز از همین کلمه اشتقاق یافته است؛چون باعث جمع شدن مال زیادی می شود که به خاطر مقتول پرداخت می گردد.

ص :259

/5

آیا نابینا و بینا برابرند
اشاره

؟

رهنمودهایی از آیات:

آیات پیشین در زمینۀ شناخت خدا از طریق کاینات بود.در این جا سخن دربارۀ خضوع موجودات،فرشتگان و جز آنهاست که خواه ناخواه انجام می گیرد و نه تنها موجودات خضوع می کنند بلکه سایه ها و بازتابهایشان نیز خاضع اند،و اگر بپرسی که مدبّر امور آسمانها و زمین کیست؟جواب«خدای سبحان»است.پس چرا آدمی پروردگاری جز او را می پرستد؟آیا جز او خدایی هست که نفع و ضرر به دست او باشد؟نه خیر.

فرق میان کسی که به خدا ایمان دارد با آن که ایمان ندارد مانند فرق میان بینا و نابینا و روشنایی و تاریکی است.مؤمن چون به خدا برسد از لا شیء به شیء تحوّل می یابد،زیرا خدا مسلّط بر همه چیز و آفرینندۀ آنهاست و موجودات به وجود او قائم اند.از این رو هر چه ایمان ژرف تر باشد انسان والاتر است.

پروردگار متعال همه را روزی می دهد،و ارسال پیامبران و بیان حقایق مانند بارانی است که از آسمان به /5 زمین می بارد و در دره ها جاری می گردد تا کشت زارها و آدمیان سیراب شوند و زمین سرسبز گردد و شایبه های زندگی که به منزلۀ کف است از میان برود.امّا آدمی به جای این که از آب بهره گیرد به کف روی آب رو می آورد.آیا این دلیل کوته بینی نیست؟!کف نفعی ندارد،آب است که دارای نفع است.کف چیز ظاهری است و آدمی اغلب ظاهر را نمی جوید بلکه عادتا مظاهر را دوست دارد.در این جا لذایذ دنیا به کف تشبیه شده است یعنی لذایذ دنیا و کف برابرند.

ص :260

شرح آیات:
اشاره
خضوع طوعا و کرها

[15]

وَ لِلّٰهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً -خواه و ناخواه برای خداوند سجده می کنند همۀ آنها که در آسمانها و زمینند».

«من»اسم موصول و برای عاقل(آدمی)است و ظاهرا مراد در این جا مطلق اشیاء است،زیرا کاری که به آنها نسبت داده شده کار آدمیان است.مفهوم آیه این است که آفریدگان موجود در آسمانها و زمین مانند انسان و حیوان و جز آنها که خدا داند،همه به اختیار خود در برابر خدا خاضع و ساجدند و اگر به طوع نباشد خداوند آنها را به اکراه به سجده وا می دارد.منتها سجود اجباری به معنی گردن نهادن به امر اوست.زیرا آدمیان محکوم قوانینی هستند که خداوند در همۀ جوانب زندگی و پس از مرگ آنان نهاده است.

وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ

-و سایه هاشان نیز بامدادان و شامگاهان به سجده می آیند».

«غدوّ»یعنی صبح هنگام طلوع آفتاب و«آصال»یعنی شامگاه هنگام غروب آفتاب،و آیه تعبیری از حرکت زمین به دور خورشید و صبح و شام آغاز و انجام پیدایش سایه است.سایه در آغاز دراز است.آن گاه به تدریج تا نیمۀ روز کوتاه می شود تا از میان می رود سپس دراز می گردد تا آن که نور خورشید ناپدید می شود.

نتیجه آن که در آغاز و پایان دراز و در میانۀ آن دو ناپیداست.بدین سان سایه مطیع حرکت خورشید است و خورشید به نوبت خود منقاد پروردگار است. /5 آیا این امر دلیل سجدۀ طبیعت به خدا نیست؟ [16]

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّٰهُ -بگو خدای آسمانها و زمین کیست.بگو خدا».

سایه شگفتی ندارد بلکه شگفتی در منشأ آن است.زیرا،چنان که گفتیم، منشأ سایه گردش زمین به دور خورشید است،از این رو آنچه سخت مایۀ شگفتی

ص :261

است آسمان و زمین است.پروردگار و گردانندۀ آنها کیست؟طبعا خدای یگانه است.

قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ

-بگو آیا در برابر او خدایانی برگزیده اید».

چون خداوند این قدرت و سلطه و غلبه را دارد،چرا باید کسی جز او را ولیّ خود اتّخاذ کنیم؟کسی که چنان قدرت و سلطه را ندارد حتی نگهدار خود و مسلّط بر قوای خود نیز نیست.

لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا

-برای خود نه سودی را مالک هستند نه زیانی را».

این بت های سنگی یا گوشتی قادر به جلب نفع و دفع ضرر از خود نیستند، چگونه می توانند برای تو نفعی برسانند یا ضرری را از تو دفع کنند؟! قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ -بگو آیا بینا و نابینا برابر است».

در حقایق پیرامون ما اشکالی نیست،اشکال تنها در چشمان ماست که معیوب است.کوری و بینایی حقیقی مربوط به چشم نیست،بلکه به دل مربوط است،چنان که خدای تعالی گفت: فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی الْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ .

أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمٰاتُ وَ النُّورُ

-یا آیا تاریکی با روشنایی برابری می کند».

یعنی آیا کفر و ایمان برابرند؟ أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشٰابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّٰهُ /5 خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ -یا شریکانی که برای خدا قایل شده اند چیزهایی آفریده اند همانند آنچه خدا آفریده است و آنان دربارۀ آفرینش به اشتباه افتاده اند،بگو خدا آفرینندۀ هر چیزی است».

آدمی به هیچ روی نمی تواند ادّعا کند که جهان بجز خدا آفریننده ای دارد.

هر گاه وی خدا را نپذیرد،مثلا نمی تواند بگوید که جهان خود خالق خویشتن است

ص :262

چرا که پروردگار فرمود: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ ؟!(عنکبوت،61).

وَ هُوَ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ

-و او یگانه و قهار است.» «واحد»گاهی«قهّار»(مقتدر)است و گاه نیست،لیکن خداوند واحد و قهّار است.نشانه های آفرینش به یگانگی او دلالت دارد و این که بر همه چیز با قدرت و اراده اش غالب است به قهّار بودن او دلیل است.امّا عصیان بشر سبب بروز قهاریّت او نمی شود،چرا که خدا کافران را مهلت می دهد تا گناه کنند و بر گناهان خود بیفزایند،و تعجیل خدا و انتقام سریع او قهر و غلبۀ او را منعکس می کند،چنان که در دعا آمده است:کسی که بترسد،مرگ را به تعجیل می اندازد و آدم ضعیف به ستم دیدگی نیاز پیدا می کند.

کف آب از میان می رود

[17]

أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهٰا -از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازۀ خویش جاری شد.» سیلها در دره ها به اندازۀ درشتی باران جاری می شوند.این آیه اشاره دارد به این که بارانها مقدار معیّنی دارند که خداوند بر حسب طاعت یا معصیت بندگان تعیین می کند چنان که در قصّۀ یاران«احقاف»یعنی قوم هود آمده که چون کافر شدند،خدا هفت سال آنان را از باران محروم ساخت و آن گاه که باران بارید ایشان را هلاک کرد،چنان که فرمود: اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً .

فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رٰابِیاً

-و آب روان کف بر سر آورد.» «احتمال»به معنی برداشتن به اجبار نه از روی میل و نیز به معنی تحمّل است.سیل /5 کف را برداشت گویی«کف»مورد رغبت او نیست،و«زبد»کفی که بر سر دیگ یا بر سیل پدید می آید،و«رابی»بالا رونده که مدام بلندی آن بیشتر شود.

ص :263

وَ مِمّٰا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّٰارِ ابْتِغٰاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتٰاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ

-و از آنچه بر آتش می گذارند تا زیور و متاعی سازند نیز کفی بر سر آید.» چنان که سیل دارای کف است،فلزّات که برای ساخت جواهرات آنها را می گدازند،نیز کف دارند.در اینجا اشاره ای است به این که ساختن جواهرات نیازمند گداختن آنها در حرارتی با درجۀ بسیار است.سبب تشبیه متاع دنیا به «کف»این است که آدمی به ظاهر زندگی فریفته می شود و هدف از زندگی را فراموش می کند و چنین می پندارد که هدف همان ظواهر و لذایذ است.

کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْحَقَّ وَ الْبٰاطِلَ

-خدا برای حق و باطل چنین مثل می زند.» متاع دنیا مانند کف است و این همان«باطل»است،امّا«حق»عادتا از آن غفلت می کنند،زیرا دل انگیز و خوش آیند نیست و در پشت زیباییها و جلوه ها قرار دارد.پس آدمی نباید گول زیباییها را بخورد بلکه باید حقیقتی آشکار را که در پشت آن است بجوید.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفٰاءً

-اما کف به کناری افتد و نابود شود.» کف آب از هم می پاشد و از میان می رود.«جفاء»به گفتۀ راغب در مفردات کف یا خس و خاشاکی که رودخانه یا دیگ به اطراف خود می اندازد.

«اجفأت الأرض»یعنی زمین از جهت بی حاصلی مانند کف آب شد. (1)

/5

وَ أَمّٰا مٰا یَنْفَعُ النّٰاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ

-و آنچه برای مردم سودمند است در زمین پایدار بماند.خدا این چنین مثل می زند.» چون کف از میان برود،جوهر باقی می ماند.باطل برای همیشه نمی تواند حق را بپوشاند و سریع الزّوال است،زیرا بر ضدّ طبیعت است و نیز باطل اسباب بقا را ندارد تا استمرار یابد.

ص :264


1- 14) -مفردات الفاظ قرآن ص 92.

[18]

لِلَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنیٰ وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسٰابِ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ -برای آنان که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند پاداش نیکویی است و کسانی که دعوت او را نپذیرفته اند اگر هر آنچه را بر روی زمین است و همانند آن را داشته باشند آن را فدا دهند آنان به سختی باز خواست خواهند شد و مکانشان جهنم است و بد جایگاهی است.» این آیه نتیجۀ مثلهای پیشین را بیان می کند:کسانی که پیامبران و حقایق الاهی را،که به باران تشبیه شده،پذیرفتند و ایمان آوردند،به پاداشی نیکو که بهشت است می رسند و آنان که منکر شوند حساب بدی خواهند داشت و دوزخی خواهند بود اگر چه دو برابر تمام آنچه را در زمین وجود دارد فدیه دهند.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 19 تا 24]

اشاره

أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اَلْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمیٰ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (19) اَلَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَنْقُضُونَ اَلْمِیثٰاقَ (20) وَ اَلَّذِینَ یَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخٰافُونَ سُوءَ اَلْحِسٰابِ (21) وَ اَلَّذِینَ صَبَرُوا اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ اَلسَّیِّئَةَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَی اَلدّٰارِ (22) جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بٰابٍ (23) سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی اَلدّٰارِ (24)

ص :265

/5

مؤمنان،صفات و ارزش گذاری آنان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیات از سورۀ رعد ضمن تأکید به باور داشتن به خدا،صفات رفتاری و نفسانی مؤمنان را یادآور می شود.مؤمنان متعهّد حائز این صفاتند:وفا به عهدی که خداوند در عالم ذرّ با آدمی بسته است(عهد فطری)،پیوستن به پذیرندگان رسالت، دشمنی با غیر آنان،ترس از خدا در همۀ حالات،ترس از بدی حساب،شکیبایی در سختیها برای خاطر خدا،نماز گزاری،خرج کردن مال در نهان و آشکار،خوی خوش و عالی،و مبارزه با کج روی و تباهکاری در جامعه.

در پایان آیات اشاره می کند که هر کس دارای صفات مذکور باشد،بهترین پاداش یعنی باغهای بهشت نصیب او می گردد،چنان باغهایی که چشمه ها در آن جاری است و فرشتگان به آنان خوش آمد می گویند.

/5

شرح آیات:
اشاره
خردمندان

[19]

أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمیٰ -آیا کسی که می داند آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند کسی است که نابیناست.» در این جا دو موضع وجود دارد:نخست موضع اعتراف به حقیقت کامل که در قرآن مشخّص شده است.دوم موضع تجاهل و غفلت از قرآن حق.قرآن حقیقتی است که گروهی آن را می بینند و گروهی نمی بینند و این کتاب از نادیدن گروهی

ص :266

و دیدن گروهی دیگر متأثّر نیست،زیرا حقیقت ثابته ای است،ماییم که با قرآن تأثر و تحوّل می یابیم.پس باید دید آن که خدا به قرآنش رهنمون می شود کیست؟ پاسخ:

إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

-فقط خردمندان پند گیرند.» فقط خردمندان.چرا؟به دلیل آن که قرآن را کسی می شناسد و از آن بهره می برد که عقل خود را به کار برد و در رفتار خود پیرو عقل باشد و از هوا و شهوات در گذرد،چنین کسی شایستگی فهم قرآن را دارد و همو خردمند است.

صفات خردمندانی که خود را در چار چوب عقل نگاه می دارند کدام است؟

صفت نخست

[20]

اَلَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ -آنان که به پیمان خدا وفا کنند.» مراد عهدی است که خدا در عالم ذرّ از آدمی گرفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ /5 الْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ* أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟ -(اعراف،172-173)و نیز در قرآن آمده:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ* وَ أَنِ اعْبُدُونِی هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ ؟(یس،61-60).عهد خدا یعنی اطاعت از او و پرهیز از نافرمانی،و چون انسان اطاعت را عهده دار شد،باقی صفات را نیز دارا خواهد بود.

صفت دوم

وَ لاٰ یَنْقُضُونَ الْمِیثٰاقَ

-و پیمان نشکنند».

«میثاق»عقدی که با سوگند استوار شود و نیز به معنی پیمان است.عهد خدا پیمانی است که از همۀ بشر گرفته است تا فقط او را بپرستند.در روایات آمده که عهد خدا دوستی اولیای اوست.گاهی خدا از همۀ مردم عهد می گیرد که عهد

ص :267

عامّ است،چنان که فرمود: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثٰاقَهُ الَّذِی وٰاثَقَکُمْ بِهِ (مائده،7)و از بنی اسرائیل پیمانی دیگر گرفت: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّٰهَ وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ،وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -(بقره،83)و از پیامبران نیز عهد گرفته است: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ النَّبِیِّینَ لَمٰا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ،قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ ذٰلِکُمْ إِصْرِی قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدِینَ -(آل عمران،81).

/5 میثاق خدا به دو معنی است:

1-اطاعت خدا،چنان که در آیۀ وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ -است که پیش از این نقل شد.

2-پرهیز از نافرمانی خدا و دروغ بستن بر او،چنان که فرمود: أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ الْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ -(اعراف،169).

صفت سوم

[21]

وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ -آنان که آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده پیوند می دهند».

مراد صلۀ رحم و معاشرت با خویشاوندان است که خداوند به آن فرمان داده است.در حدیثی از زین العابدین(ع)آمده که به فرزندش باقر(ع)گفت:«از مصاحبت کسی که صلۀ رحم نمی کند بپرهیز.زیرا در سه مورد از کتاب خداوند عزّ و جلّ دیدم که وی ملعون و دور از رحمت خدا به شمار آمده است.در سورۀ بقره فرمود: اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ - (1) الی آخر الحدیث.

نصوص متواتر بسیار حاکی از آن است که مراد از«ما أمر اللّٰه..»اهل

ص :268


1- 15) -تفسیر نور الثقلین،ج 1،ص 45.

بیت است و این معنی با عمومیّت آیه که به هر خویشاوندی اطلاق شود مغایرت ندارد چنان که در حدیثی از عمر بن یزید آمده که از ابو عبد اللّٰه(ع)آیۀ اَلَّذِینَ یَصِلُونَ... -را پرسیدم،فرمود:«دربارۀ خویشاوندان آل محمّد(ص)است و دربارۀ خویشان تو نیز هست».سپس فرمود: /5 «از کسانی مباش که در امری می گوید که در خصوص یکی است». (1)

صفت چهارم

وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ

-و از خدایشان می هراسند».

ترس از خدا ضمانتی راستین از کج روی است،چنان که فرمود: فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی .«خشیة»یعنی ترس از این که عذاب الهی برسد و در حال غرور پیش از آن که آدمی اعمالی انجام دهد،او را بگیرد.

صفت پنجم

وَ یَخٰافُونَ سُوءَ الْحِسٰابِ

-و از سختی بازخواست خدا بیمناکند».

توان گفت که خشیت و خوف با هم فرق دارند.خوف کمتر از خشیت است.علاّمه طباطبایی (2) در المیزان گوید:«خشیت»به معنی تأثّر دل آدمی از شرّ و مانند آن است و«خوف»این است که آدمی عملا متأثّر باشد و کاری کند که محذور را از خود دور کند اگر چه دلش متأثّر نباشد،از این روست که خداوند دربارۀ پیامبرانش گفت: وَ لاٰ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّٰهَ . (3) و خشیت از غیر خدا را از ایشان سلب کرد،امّا خوف از غیر خدا را در مواردی اثبات کرد: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسیٰ (طه،67)و نیز وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ (انفال،58).

ص :269


1- 16) -تفسیر المیزان،ج 11،ص 349.
2- 17) -تفسیر المیزان،ج 11،ص 343.
3- 18) -الأحزاب39/.

سُوءَ الْحِسٰابِ

-یعنی این که نیکیهای آنان پذیرفته نشود و به سبب گناهان دچار عذاب گردند،و گفته اند به /5 معنی کنجکاوی و مداقّه است و سُوءَ الْحِسٰابِ -از آن رو خوانده اند که ترسناک و سخت است چنان که در حدیث آمده:«ما من عبد انصبته للحساب الاّ هلک»،و ترس مؤمن از آن است که گناهان را بشمرند و نبخشند و نیکیها را بشمرند و نپذیرند.

صفت ششم

[22]

وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ -و آنها که برای خدایشان شکیبایی ورزیدند».

چون در کار خود به خدا توکّل کنی،به سبب شکیبایی تو یاریت می دهد،و چه نیک است صبری که خداوند در پشت آن باشد،امّا چرا این صبر برای خاطر خدا باشد؟زیرا خداست که آدمی را مبتلا می کند یا برای آزمایش او،چنان که فرمود: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اللّٰهُ ما فی قلوبکم؟و یا به جهت اعمالی که کرده است تا گناهانش را بزداید.پس صبر برای خاطر خدا اجر دارد و بیانگر ایمان راستین است چنان که بیانگر رضایت آدمی به قضا و قدر الاهی است.

صفت هفتم

وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ

-و نماز به پا کردند».

قیام به نماز به جز گزاردن نماز است.قیام شرطهایی دارد از قبیل عزم و اهتمام به سایر شروط و آیین های آن.

صفت هشتم

وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً

-و در آشکار و نهان از آنچه روزیشان کردیم انفاق می کنند».

/5 انفاق در نهان ضدّ ربا است و انفاق آشکار مقابله با کسی است که از تو

ص :270

انفاق نمی خواهد یا جنبۀ تشویق دارد.

صفت نهم

وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ

-و بدی را به نیکی دفع می کنند».

رفتار مؤمنان با مردم نه دشمنان بلکه بر پایۀ بخشش است.آنان نمی خواهند با مردم در بیفتند بلکه می خواهند سازواری را جایگزین کینه و دشمنی کنند.

یَدْرَؤُنَ

-یعنی در برابر گناهان انبوه به سلاح کار نیک مسلّح می شوند،و این معنای دیگری از آیه است.در حدیث آمده است که پیامبر گرامی به معاذ بن جبل گفت:«هر وقت گناهی کردی،در کنار آن کاری نیک بکن تا آن را بزداید».

آنان عاقبت نیک دارند

أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّٰارِ

-آخرت از آن ایشان است».

فرجام نیک چیست؟ [23]

جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ -بهشتهای جاویدان،آنها و هر که نیکوکار بوده است از پدران و همسران و فرزندانشان».

باغهای بهشتی است.ایمان آنان نه تنها خود ایشان را نجات می دهد بلکه پدران و همسران و فرزندان را نیز نجات می بخشد و این بهترین پاداش است،زیرا افزون بر شادی ورود به بهشت با دیدار خویشان دیدگانشان روشن می شود.در احادیث آمده:«انّ المؤمن یشفّع فی مثل ربیعة و مضر».

/5 [24]

وَ الْمَلاٰئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بٰابٍ* سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّٰارِ -و فرشتگان از هر در به نزدشان آیند*سلام بر شما به خاطر آن همه شکیبایی که ورزیده اید.سرای آخرت چه سرای نیکویی است».

پاداشی عالی است که خداوند نصیب کسانی خواهد کرد که بر سختیها صبر کردند و در اطاعت خدا پای فشردند و در برابر باطل پایداری ورزیدند.

ص :271

/5

[سوره الرعد (13): آیات 25 تا 29]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِکَ لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ (25) اَللّٰهُ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا فِی اَلْآخِرَةِ إِلاّٰ مَتٰاعٌ (26) وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنٰابَ (27) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اَللّٰهِ أَلاٰ بِذِکْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ (28) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29)

/5

معنای واژه ها

27[اناب]

:بازگشت.«انابه»بازگشت به سوی حق به وسیلۀ توبه.«انتاب فلان القوم»یعنی نزد آنان آمد به طور متناوب.

29[متاب]

:توبه.

[سیّرت]

:حرکت داده شد.

[قطّعت]

:پاره پاره کرده شد.«تقطیع»تکثیر«قطع» (بریدن)است.

ص :272

/5

کافران،صفات و ارزش گذاری آنان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بخش پیشین دربارۀ صفات مؤمنان بود و در این جا به عکس از کافران و صفات آنان گفتگو می شود.

چون در اجتماع،هر اجتماعی باشد،بین افراد اعتماد برقرار گردد، همکاری آنان همچون خونی است که در رگهای سالم می گردد و این همکاری و کمال طلبی هر چه افزون تر باشد،جامعه به حضارت نزدیک تر می شود،و حضارت یعنی حضور انسان نزد انسان و حکومت عدالت و اعتماد متقابل،امّا اگر این شرطها نباشد حضارت از میان می رود و عقب ماندگی جای آن را می گیرد اگر چه مظاهر تمدّن وجود داشته باشد.از این رو تمدّن پیشرفت تکنولوژی نیست بلکه همان است که گفته شد.

امّا ارتباط بین افراد اجتماع هر چه استوارتر باشد،رحمت خداوند به ایشان نزدیک تر می شود و اگر ارتباط و همکاری را که دستور الاهی است ببرّند،لعنت خدا که به صورت حرمان و عذاب مجسّم است و نیز فرجام بد آنان را فرا می گیرد.

/5 روزی از خداست و بازداشتن آن نیز به دست اوست و این روزی که از روزی دنیوی بزرگ تر است نعمت اخروی است.کافران به نعمت دنیا می نازند حال آن که لذّتی گذراست.

کافران مدام آیه می طلبند گویی در آیات کاستی هست امّا کاستی در خود آنان است.خداوند کسی را که بد را برگزیند گمراه می کند و آن را که به سوی او برگردد رهنمون می شود،و توبه گران مؤمنان راستین اند،دلهایشان به یاد خدا آرامش

ص :273

می گیرد.آری،یاد خدا به آدمی سکون و آرامش دل می بخشد.این مؤمنان نیکوکار را زندگی خوشی در دنیا و سرانجام نیکی در آخرت هست.

شرح آیات:
اشاره
صفات کافران

پیمان شکنی،قطع رحم و تباهکاری.

نخست:پیمان شکنی

[25]

وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ -آنها که پس از بستن پیمان،عهد خدا را در هم می شکنند».

بارزترین صفت کافران پیمان شکنی است.هر که پیمان خدا را بشکند به خود احترام نمی گذارد و هر که چنین کند،دیگران را محترم نمی شمارد و سرانجام در برابر خدا می ایستد و با فرمانش مخالفت می ورزد.شخص پیمان شکن نمی تواند زندگیی مشخّص و برنامه ریزی شده داشته باشد بلکه اعمال او صرفا واکنشهایی است و به تعبیر دیگر واکنشی از شرایط متغیّر است.عهد بر دو گونه است:عهد با خدا که پروردگار در عالم ذرّ از انسان گرفت،و عهد با مردم که خدا را بر آن گواه می گیرند.شکستن عهد خدا کفر است و شکستن عهد مردم فرومایگی است.

/5

دوم:قطع رحم

وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ

-و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده می گسلند».

که تفصیل آن گذشت.

سوم:تباهکاری در زمین

وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ

-و در زمین فساد می کنند».

ص :274

فساد را منتشر می کنند.به یک معنی دیگر در اینجا پی می بریم و آن این که کافران محیط زندگی را می آلایند،با طبیعت کینه ورزی می کنند.سلاحهای استراتژیکی و میکروبی جز این که دلیلی بر قصد نابودی و هلاک بشر باشد چیز دیگری نیست،چنان که آلودن محیط زیست نیز نوعی نشر فساد است.

أُولٰئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ

-لعنت بر آنهاست.» از رحمت خدا رانده و دور گردانیده می شوند.

وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ

-و بدیهای آن جهان نصیبشان».

و افزون بر آن فرجام بدی دارند،زیرا در اضطراب و ناآرامی می زیند.

دو نکته

1-صفات خوب همچون صفات بد با یکدیگر پیوستگی دارند.صفت نیک صفات نیک دیگر را به دنبال خود می آورد،چنان که در حدیث آمده:«چون از برادرت کاری نیک دیدی،به مانندهای آن منتظر باش».صفات بد نیز چنین است.

/5 امّا چرا؟زیرا منشأ صفت خوب نفسیّت خوب است که به نوبۀ خود صفات نیک دیگر را پدید آورد.عکس این سخن هم درست است.از این روست که خداوند صفات خوب را در کنار یکدیگر می آورد و همچنین است صفات بد.

2-آدمی را چهار پیوستگی است:پیوستگی با خدا،پیوستگی با خود، پیوستگی با مردم و پیوستگی با طبیعت.

این پیوستگیها از کافر قطع شده و یا پیوستگی منفی است.پیوستگی او با خدا چنان است که گفت: وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ - پیوستگی او با خود نیز منقطع است،زیرا وی به خود حرمت قائل نیست،پیوستگی او با مردم در این آیه بیان شده: وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ و امّا پیوستگی او با طبیعت منفی است: وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ .

ص :275

زندگی دنیا در برابر آخرت کالایی فریبنده است

[26]

اَللّٰهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ -خداوند به هر که بخواهد رزق فراوان دهد و به هر که خواهد تنگ گیرد».

خداوند به هر کدام از بندگانش که بخواهد از راه لطف روزی را فراخ تر می کند و یا از راه حکمت بر او تنگ می گیرد.گاهی آدمی طالب دنیاست،خدا به او وسعت روزی می دهد چنان که گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ (آل عمران،145).

/5 بسط روزی از سوی خدا گاهی برای آن است که وی را به هنگام فریفتگی به دنیا عذاب کند: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ* فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ* فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ (انعام،42-44).

امّا نعمتهایی که خدا به آدمی می دهد،افزون بر آنچه گفته شد،گاهی از باب عذاب است.در حدیث آمده:

«انّ العبد لیحرم الرّزق لذنب اذنبه» ،و گاهی برای آزمایش است.به هر حال اگر دچار تنگ روزی شدی،از رحمت الاهی نومید مباش،چنان که نباید نعمتها سرمستت کند،چرا که خدا همه را از تو می گیرد.

از جمله حکمتهای خدا این است که دنیا را برای کافر فراهم می کند تا از حقیقت محروم و از رسالت الاهی دور بماند،و«دنیا»چنان که در حدیث آمده:

زندان مؤمن و بهشت کافر است.

وَ فَرِحُوا بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا

-به زندگی دنیوی شاد شوند».

«فرح»حالت اشباع نفسانی است چنان که کودک به محض دستیابی به اسباب بازی که طالب آن بوده است،از آن سیر می شود.برخی از مردم نیز به سبب محدودیّت اندیشه به مجرّد رسیدن به نعم دنیوی از آن سیر می گردند و این سیری آنان را از مسئولیّت باز می گذارد و برای التزام و تعهّد انگیزه ای نمی یابند.

ص :276

وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا فِی الْآخِرَةِ إِلاّٰ مَتٰاعٌ

-زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت جز اندک متاعی نیست».

«متاع»همان که کمالیّات یعنی چیزهای غیر ضرور است که می توان از آنها بی نیاز شد یا دیگری را جای گزین آن کرد.آری،زندگی کشت زار آخرت است.

در این جا عمل است بی آن که محاسبه باشد /5 و در آن جا محاسبه است بی آن که عمل باشد.

هر کسی که بداند نیازمند خداست باید که با او ارتباط داشته باشد.

گویند:پادشاهی به جنگی سخت دچار آمده بود:نذر کرد که اگر پیروز شود، مواجب لشکریان را افزون تر کند،پس از پیروزی حساب کرد و دید که افزوده ها مبلغ کلانی است و خواست که نذر را بشکند و بر آن شد که از نخستین کسی که بر او وارد می شود نظر خواهی کند.اعرابیی بر او وارد شد و در پاسخ پادشاه گفت:«اگر چنین می اندیشی که به خدایت نیازمند نیستی،به نذر خود وفا مکن و اگر خود را نیازمند می دانی وفا کن».پادشاه متوجّه شد که در هر لحظه به خدا نیاز دارد،از این رو نذرش را به جا آورد.

چگونه دل آرامش می یابد؟

[27]

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ -کافران می گویند:چرا از جانب پروردگارش آیتی بر او نازل نمی شود».

کافران می گویند چرا به پیامبر آیه ای از سوی خدا فرو نمی آید؟کسی که می خواهد ببیند،پرتوی از نور او را بسنده است امّا آن که نمی خواهد،روشنایی خورشید نیز کافی نیست.

قُلْ إِنَّ اللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنٰابَ

-بگو خداوند گمراه می کند آن که را بخواهد و هدایت کند آن که را به سوی او انابه کند».

چون آدمی خواهان هدایت باشد،خداوند هدایتش می کند و چون طالب گمراهی باشد اسباب گمراهی را برای او فراهم می سازد(این معنی از«من»که

ص :277

اسم موصول و برای عاقل است فهمیده می شود).

[28]

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّٰهِ -کسانی که ایمان آوردند و دلهاشان به یاد خدا آرامش یافت».

«اطمینان»به معنی آرامش و قرار یافتن است و دل مطمئن همان نفس مطمئنّه است که در آیۀ /5 یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی -(سورۀ فجر)آمده است،و مراد از ذکر اللّٰه مطلق توجّه انسان به خداست.

أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

-آگاه باش که دل آرام گیرد زنام خدای».

در تزاحم زندگی و انبوهی کارها و تنگناهای موجود و در اضطرابی که بسیاری از مردم را نابود می کند،دل آدمی با یاد خدا آرامش می گیرد.از این رو سزاست که دشواریهای درونی خود را با ذکر خدا چاره کنیم،زیرا برترین چاره ای است که می توان از آن بهره برد به ویژه در زمان ما که روزگار اضطرابات و هیجانها و درگیریهاست و استعمار شرق و غرب آن را دامن می زند.

[29]

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ -آنها که ایمان آورده اند و کار شایسته انجام داده اند خوشا به حالشان و نیکو عاقبتی دارند».

در بخش پیشین دیدیم که خدا صفات مؤمنان را برشمرد و فرجام آنان را که بهشت است یاد کرد: أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّٰارِ* جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ الْمَلاٰئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بٰابٍ* سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّٰارِ ،امّا در این جا می گوید:

طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ

-و شاید مراد از«طوبی»زندگی برتر و خوش باشد.

از آیه می توان دریافت که مؤمنان در بهشت هر روز به گونه ای تازه از نعمتها می رسند،چنان که ملول نمی شوند و خدا نیز بر آنان تنگ نمی گیرد.

ص :278

/5

[سوره الرعد (13): آیات 30 تا 35]

اشاره

کَذٰلِکَ أَرْسَلْنٰاکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهٰا أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ اَلَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ مَتٰابِ (30) وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ اَلْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اَلْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ اَلْمَوْتیٰ بَلْ لِلّٰهِ اَلْأَمْرُ جَمِیعاً أَ فَلَمْ یَیْأَسِ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشٰاءُ اَللّٰهُ لَهَدَی اَلنّٰاسَ جَمِیعاً وَ لاٰ یَزٰالُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِمٰا صَنَعُوا قٰارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دٰارِهِمْ حَتّٰی یَأْتِیَ وَعْدُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ اَلْمِیعٰادَ (31) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ (32) أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ عَلیٰ کُلِّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ فِی اَلْأَرْضِ أَمْ بِظٰاهِرٍ مِنَ اَلْقَوْلِ بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ اَلسَّبِیلِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (33) لَهُمْ عَذٰابٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ (34) مَثَلُ اَلْجَنَّةِ اَلَّتِی وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ أُکُلُهٰا دٰائِمٌ وَ ظِلُّهٰا تِلْکَ عُقْبَی اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ عُقْبَی اَلْکٰافِرِینَ اَلنّٰارُ (35)

معنای واژه ها

32[فأملیت]

:به تأخیر انداختم،مهلت دادم.

ص :279

/5

همگی امر از آن خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این بخش از سورۀ رعد یاد آوری می شود که هدایت یا ضلالت از خداست آن گاه که آدمی آن را برای خود بخواهد،و رسالت محمّدی ادامۀ طبیعی رسالتهای پیامبران گذشته و مکمّل و نگهبان آنهاست،و سنن الاهی یکی است که در هر زمانی در میان امّتها حاکم بوده،و چنان که این سنن در میان آنها حاکم بوده،بر این امّت محمّد(ص)نیز حاکم است.

از سیاق آیات می فهمیم که کفر کافران اساسا به رسالت پیامبر نبود،بلکه به خدا و نیز آنچه از رسالات خدا متفرّع می شود بود.پس باید پیامبر آن گاه که او را تکذیب می کنند به خدا توکّل کند،امّا این که کافران خواستار نزول آیاتی افزون بر آنچه فرود آمده است شدند اجابت نمی شود،چرا که این امر بر ستیزه و گردن کشی آنان از حق می افزاید،وانگهی آیا آیه ای بزرگ تر از این قرآن وجود دارد؟اگر مقرّر می شد کتابی آن اندازه عظمت می داشت که به وسیلۀ آن کوه ها به حرکت در می آمدند و مردگان سخن می گفتند همین قرآن می بود.بزرگ ترین دلیل عناد ایشان این است که بلاها و عذابهای بسیاری بر پیشینیان و اقوام نزدیک آنان رسید و پند نگرفتند و اگر با درخواست آیات قصد هدایت داشتند آن عذابها سبب هدایت /5 و پندگیری آنان می شد.به آن اقوام مهلت داده شد چنان که به خود آنان مهلت دادیم و سرانجام چون کفر را به جای ایمان برگزیدند،خداوند عقوبت ایشان را به تعجیل انداخت.

در این آیه این پرسش شده است که آیا خداست که ناظر اعمال نیک و بد

ص :280

آدمی است یا شریکان؟و آیا شریکانند که امور را به خدا خبر می دهند و به او وحی می کنند؟ علّت اساسی سلب توفیق از آنان و اضلال ایشان،بد اندیشی و گناهکاری همراه با مکر بود و نیز این که مکر در نظر آنان خوش نمود و مردم را از راه خدا منع کردند و کسی که خدا گمراهش کند،هیچ کس راهنمای او نخواهد بود.فرجام کار ایشان یا عذاب دنیا و آخرت و یا تنها عذاب آخرت است،امّا فرجام مؤمنان رسیدن به جایگاه برتر(بهشت)است.

شرح آیات:
اشاره
آنان به خدای رحمان کافرند

[30]

کَذٰلِکَ أَرْسَلْنٰاکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهٰا أُمَمٌ -خداوند به امّتی پیامبر فرستاده که پیش از آن امّتهایی وجود داشته اند».

سخن الاهی بر همان امّتها جاری شده است و بر امّت محمّد(ص)نیز جاری خواهد شد.این آیه سیر طبیعی بشریّت را که در خطّ متکاملی حرکت می کند روشن می سازد و نیز بیانگر این است که امّتها با وجود اختلاف زمان و مکان وجه مشترکی دارند.و چنان که گفتیم تحت حکومت سنن واحدی هستند که بر همه جاری و ساری است.

لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ

-تا آنچه را که بر تو وحی کردیم بر ایشان تلاوت کنی».

هدف از ارسال پیامبر این است که حقیقت رسالت را بیان کند.پیامبر در تمام کوششهای خود فقط سخن خدا را بر مردم می خواند،یعنی او پدید آورندۀ وحی نیست بلکه نقش آینه را دارد و رسالت را به امّت خود منعکس می کند.

/5

وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ

-در حالی که آنها به خدا کفر می ورزند».

آنان اساسا به رحمان کافرند نه به تو.در الدّرّ المنثور از ابن جریح نقل شده که گفت:رسول اکرم به هنگام مکاتبه با قریش در حدیبیه نوشت:«بسم اللّٰه

ص :281

الرّحمن الرّحیم».گفتند:«رحمان نباید نوشت.ما چه می دانیم رحمان چیست؟ باسمک اللّهمّ می نویسیم».این آیه نازل شد که وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ .

قُلْ هُوَ رَبِّی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

-بگو اوست خدای من که خدایی نیست جز او».

همین«رحمان»است که کافران او را انکار می کنند.خدایی جز او نیست ربّ الأرباب است،بی همتا و بی مثل است.

عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ

-بر او توکّل کردم».

دربارۀ دعوت شما به سوی حق با انکاری که می کنید به خدا اعتماد کردم.

وَ إِلَیْهِ مَتٰابِ

-و بازگشت به سوی اوست».

و بازگشت من به سوی اوست.

حقیقت قرآن

[31]

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتیٰ بَلْ لِلّٰهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً -اگر قرآنی توانسته بود که کوه ها بدان به جنبش آیند یا زمین پاره پاره شود یا مردگان را به سخن آرد جز این قرآن نمی بود که همۀ کارها از آن خداست».

کافران از پیامبر معجزاتی خواستند و پیامبر تأکید کرد که قرآن معجزۀ بزرگ است.آن گاه چنین استدلال کردند که اگر این قرآن که معجزه است چنان بود که به وسیلۀ آن کوه ها به حرکت در می آمدند و از پیرامون ما(پیرامون مکّه)می رفتند تا می توانستیم زراعت کنیم یا به وسیلۀ آن طیّ الأرض صورت می گرفت چنان که سلیمان به وسیلۀ بادها مسافات را می پیمود /5 یا مردگان به سخن در می آمدند چنان که موسی و عیسی با مردگان سخن گفتند،امّا در صورتی که این معجزات صورت می گرفت آیا آنها را باور می کردند؟نه،هدف آنان کارشکنی و مخالفت با رسالت است و از این رو خدا چنین معجزاتی را انجام نمی دهد.قرآن مجید به همۀ این امور خارق العاده قادر است به شرط آن که آدمی بداند که از آن چگونه بهره ور شود،

ص :282

چنان که فرمود: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ .

بَلْ لِلّٰهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً

-امور همه به دست خداست».

می تواند چنین قرآنی بفرستد و هم اکنون فرستاده است.

جواب«لو»شرطی در وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ... -حذف شده است یعنی اگر چنین قرآنی فرود می آمد به آنان سودی نمی بخشید یا آن که همین قرآن می شد.

به نظر می رسد که هر دو معنی درست باشد،یعنی اگر قرآنی هم می بود که کوه ها به وسیلۀ آن به حرکت می آمدند...برای آنان فایده ای نمی بخشید یا این که همین قرآن است که فرود آمده.مؤمنان راستین که با حقایق قرآن به خوبی آشنا باشند چنین فایده هایی را از آن در می یابند.

نومیدی از اصلاح

أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشٰاءُ اللّٰهُ لَهَدَی النّٰاسَ جَمِیعاً

-آیا مؤمنان هنوز ندانسته اند که اگر خدا می خواست همه مردم را هدایت می کرد؟» سبب گمراهی آنان این نیست که خداوند آیات در خواستی ایشان (معجزات)را پدید نیاورده است،بلکه سبب آن است که هدایت نیافته اند،زیرا خداوند جز کسی را که به سوی حق باز گردد هدایت نمی کند.

/5 «یأس»در این جا معانی گوناگونی دارد،از جمله«دانستن»است یعنی آیا مؤمنان ندانستند که...؟و این معنی زبان قبیلۀ هوازن است.و گفته اند به معنی نومیدی همراه با«دانستن»است،یعنی آیا مؤمنان ندانستند که خدا هدایتشان را نخواسته است و اگر می خواست همه را هدایت می کرد؟و برخی گفته اند:در آیه باء محذوفی است و تقدیر چنین است:(أ فلم ییأس الذین آمنوا بأن لو یشاء اللّٰه لهدی الناس جمیعا).

و در حقیقت این سه معنی جامع مشترکی دارند:از یک سو باید مؤمنان از هدایت کافران نومید گردند و نیز بدانند که آنان هدایت نخواهند یافت و به دنبال آن لازم است بدانند که اگر خدا می خواست همه را هدایت می کرد.پس معنی یکی

ص :283

است.

وَ لاٰ یَزٰالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِمٰا صَنَعُوا قٰارِعَةٌ

-و کافران را پیوسته به سبب اعمالشان حادثه ای رسد».

یعنی همواره به کافران به سبب کارهایی که کرده اند بلاهای بزرگ می رسد.«لا یزال»افادۀ استمرار می کند و شاید به معنی تضمین سنّت دایم است، و باید دانست که خود آدمی است که فرجام خود را می سازد،پس عذاب نتیجۀ گناهانی است که وی می کند،از این رو بلاهای خدا بر سر کافران فرو می آید و هم چنان فرو خواهد آمد.

أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دٰارِهِمْ

-یا آن حادثه در نزدیکی خانه هاشان فرود آید».

یا نزدیک خانۀ آنان فرو می آید،مثلا مکّه از آسیبهای جنگ و زلزله مصون بود و حومۀ آن این مصائب را می دید،امّا کافران پند نگرفتند.

حَتّٰی یَأْتِیَ وَعْدُ اللّٰهِ

-تا آن گاه که وعدۀ خدا فراز آید».

این بلاها،سختیها و تنگناهایی در دنیاست،امّا بلای بزرگ حقیقی در آخرت خواهد بود: اَلْقٰارِعَةُ* مَا الْقٰارِعَةُ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْقٰارِعَةُ* یَوْمَ یَکُونُ /5 النّٰاسُ کَالْفَرٰاشِ الْمَبْثُوثِ* وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه،1-5).

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ الْمِیعٰادَ

-که خداوند خلف وعده نمی کند».

خداوند وعده ای را که به کافران داده است،خلاف نمی کند،یعنی آنان را در روز قیامت که هرگز زمان آن تقدّم و تأخّر ندارد کیفر می دهد.

مهلت به کافران

[32]

اندیشه ای که در آغاز آیات این بخش بیان شده است،گسترش می یابد با نقل این که امّتها پیامبران خود را تکذیب کردند و این که مردم سخن شنو باید عبرت بگیرند و پیامبر گرامی نیز از سرگذشت پیامبران پند بگیرد.خدای تعالی فرمود:

ص :284

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا

-پیامبرانی هم که پیش از تو بودند به استهزا گرفته شدند.من به کافران مهلت دادم».

چنان که فرستادن پیامبران سنّت است تکذیب آنها به وسیلۀ امّتها نیز سنّت است.تکذیب تنها شیوۀ کافران نبود بلکه آنان شیوۀ دیگری را که تأثیرش در نفس پیامبران بیشتر بود به کار می بردند یعنی استهزا،که هر دو نوع را در بر می گرفت.

استهزا بی تکذیب و سپس بی ریشخند زدن و حقیر شمردن صورت نمی گرفت.در زمان ما نیز شمار بیشتری از مردم از پذیرفتن رسالت خود داری و با پیامبران دشمنی می ورزند و از همین شیوۀ استهزا پیروی می کنند.

مهلت دادن خدا به کافران ناشی از حکمت اوست که در گذشته دربارۀ بندگان عاصی انجام گرفته است.در حدیث آمده:«چه بسا کسی که با احسانی که به وی شده در غفلت افتاده،و چه بسا کسی که با پرده پوشی بر گناه او فریفته شده یا شیفتۀ خوش گویی مردم گردیده است!خداوند کسی را چنان نیازموده که وی را با مهلت دادن آزموده است». (1)

/5 و پروردگار در قرآن فرمود: وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (اعراف،183).

ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ

-آن گاه همه را فرو گرفتم و آن عقوبت من چه سخت بود».

یعنی آن گاه آنان را عذاب کردم،چه عذابی!و این تعبیر حاکی از سختی کیفر،و نتیجۀ بد تکذیب پیامبران و حقیر شمردن ایشان است.

[33]

أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ عَلیٰ کُلِّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ -آیا آن که بر همۀ مردم و اعمالشان ناظر است همانند بتان است؟» آیا با وجود خدایی که بر هر کسی و بر آنچه می کند مسلّط است شریکانی برای او قائل می شوند؟«قائم»به معنی محافظ و به گفتۀ برخی قائم به روزی است و ما بعد آیه«بما کسبت»مفهوم آن را روشن می کند.فرمان نفس توبه

ص :285


1- 19) -بحار،ج 73،ص 383،شماره 8.

دستت نیست و نمی توانی خود را از زمام تقدیر برهانی.اگر خدا لحظه ای نفس تو را رها کند از میان می رود و چیزی از آن باقی نمی ماند و چنین نیست که اگر کسی گناه می کند بر خدا غلبه دارد.اگر تو را در طاعت و معصیت اختیار داده اند،مسیّر (رهبری شده از سوی خدا)،هستی نه مخیّر و دلیل مهمّ این سخن روح و قلب و سایر اندامهای توست که به تنهایی عمل می کنند و در ایستانیدن یا عمل آن مداخله ای نداری.

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ

-برای خدا شریکانی قایل شدند».

یعنی آیا پس از آن که خداوند آیات خلقت خود را یعنی تسلّط بر نفسها را ارائه کرد به او شریک قرار می دهند؟با ارائۀ عظمت و دقایق آفرینش چگونه به خدا شرک می ورزند؟! قُلْ سَمُّوهُمْ -ای کافران،آن شریکان را نام ببرید».

شاید«اسم»در این جا مطلق نام نباشد بلکه /5 مراد این باشد که صفات آنها را بگویید،و پیداست که هر نامی یکی از نامهای خدا را منعکس می کند.

«آسمان»بلندی و عظمت را تجلّی می کند و«خورشید»حکمت و قدرت را،شاید مراد از آیه این باشد که ای مشرکان،از تجلّیات خدا در آفریده ها خبر دهید.

أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ

-شاید می خواهید او را از چیزی در روی زمین آگاه کنید که نمی داند».

آیا به خدا خبر می دهید چیزهایی را که از آنها بی خبر است؟مراد از لاٰ یَعْلَمُ -این نیست که خدا ناآگاه است،بلکه منظور این است که خدا شریکی برای خود نمی شناسد،و ابدا شریکی ندارد.

أَمْ بِظٰاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ

-یا آن که الفاظ صوری است که می گویید و واقعیّت ندارد».

نظیر لقب«جلالة الملک»که بر سر زبانهاست و معنایش این نیست که «ملک»بزرگوار گردیده،بلکه خشنودی او به همین لقب خواری او را منعکس می کند.

ص :286

دگرگونی معیارهای فطری

بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ

-در نظر کافران مکرشان آراسته آمد».

«مکر»در این جا کار بد کردن و نیز به معنی فساد است.خداوند فرمود:

وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکٰابِرَ مُجْرِمِیهٰا لِیَمْکُرُوا فِیهٰا (انعام،123)یعنی فساد کنند.

امّا آرایندۀ مکر برای کافران کیست؟شیطان است،چنان که گفت: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (انعام،43)در آیۀ دیگر خداوند آراستن عمل را به خود نسبت می دهد: إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنّٰا لَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ -(نمل،4) /5 و منافاتی وجود ندارد،زیرا چون پروردگار بر کسی خشم می گیرد او را به دست شیطان یا یاران بد می سپارد و از این رو«آراستن خدا»مفهومش این می شود که آرایندگانی را مأمور این کار می کند،چنان که گفت: وَ قَیَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ (فصّلت،25).

نتیجۀ آن که آدمی باید متوجّه باشد که مبادا کار بد او را در نظرش بیارایند و او آن را نیک بداند،و چون از آرایندگان از قبیل طاغوتها پیروی کرد،معیارهای فطری او دگرگون می شود و به معیارهای وارونه بدل می گردد و سرانجام بد نزد او خوب و خوب بد می شود.

وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ

-و از راه خدا بازداشتند».

خود آنان از راه حق باز نماندند،چنان که آنان نبودند که فساد را در نظر خود آراستند بلکه شیطان بود.

وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ

-کسی که خدا گمراهش کند دیگر هدایتگری نخواهد داشت».

گمراهان گرفتار سه چیز بودند:

1-کار بد در نظرشان آراسته شد؛ 2-از راه خدا باز ماندند؛ 3-خدا گمراهشان کرد.

ص :287

دو عاقبت

[34]

لَهُمْ عَذٰابٌ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ -در این زندگی دنیا به عذابی گرفتار آیند و عذاب آخرت سخت تر است و آنها را هیچ نگهدارنده ای از عذاب خدا نیست».

باید عذاب دنیا را دلیل عذاب آخرت بداند با ضرب آن /5 به میلیونها،و با این فرق که عذاب دنیا نوعا بجز عذاب آخرت است و ممکن است که روحانی یا جسمانی و یا هر دو باشد.

[35]

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ أُکُلُهٰا دٰائِمٌ وَ ظِلُّهٰا -صفت بهشتی که به پرهیزگاران وعده شده:آب از زیر درختانش روان است و میوه ها و سایه اش همیشگی است».

صفت بهشت را بیان می کند و نیز این که خوراک بهشتیان دائمی است.

تِلْکَ عُقْبَی الَّذِینَ اتَّقَوْا

-این است عاقبت پرهیزگاران».

و بهشت نتیجۀ پرهیزگاری آنان است.

وَ عُقْبَی الْکٰافِرِینَ النّٰارُ

-و فرجام کافران دوزخ است».

در این جا معادله ای برقرار شده یعنی کفر کاملا معادل«نار»و تقوا معادل «جنّت»است.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 36 تا 38]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اَللّٰهَ وَ لاٰ أُشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَآبِ (36) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ حُکْماً عَرَبِیًّا وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ وٰاقٍ (37) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ أَزْوٰاجاً وَ ذُرِّیَّةً وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتٰابٌ (38)

ص :288

/5

قرآن،فرمانی روشنگر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موضع مردم در برابر کتاب الاهی بر سه گونه است:یا همه به آن ایمان دارند یا در حدود مصلحت ایمان آورده اند و یا کافرند.خداوند در این آیات از اصناف مردم و نظرهای گوناگون آنان دربارۀ کتاب گفتگو می کند و به همین مناسبت می گوید:قرآن عربی است امّا از تعصّب بربریّت به دور است.عربی است امّا با همۀ کم خردیهای عربیّت مخالف است و نیز قرآن به جهت ستیز با فرهنگ شایع آن زمان از ارزشهای خود نمی کاهد.

شرح آیات:
اشاره
ایمان مصلحتی

پیش از این گفتیم که انگیزۀ اصلی انکار رسالت کافر شدن به رحمان است.معنی این سخن آن است که مؤمنانی که قرآن را صادقانه باور دارند به رحمان معتقدند،پس بدان عمل می کنند زیرا قرآن مظهر ارادۀ الهی و هدایت اوست.

/5 [36]

وَ الَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ -اهل کتاب از آنچه بر تو نازل شده شادمانند».

این آیه حالت نفسانی مؤمنان اهل کتاب را به هنگام نزول قرآن مجسّم می کند،زیرا نزول قرآن موفقیّتی برای ایشان و بیانگر ارادۀ آنان است.خداوند

ص :289

دربارۀ ایشان می گوید:«چون آیاتی را که به پیامبر فرود آمده است می شنوند می بینی که اشک از دیدگانشان جاری است زیرا حقیقت را شناخته اند،و می گویند خدایا،ما ایمان آوردیم،ما را از جملۀ شاهدان بنویس»(مائده،83).

وَ مِنَ الْأَحْزٰابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ

-و از آن جماعات کسانی هستند که پاره ای از آن را انکار می کنند».

مراد از احزاب یهود و مشرکانند که بر ضدّ رسول خدا متّفق شدند.در سورۀ مائده(آیۀ 82)آمده است که«سخت ترین دشمنان مؤمنان یهود و مشرکانند و دوست ترین مردم نسبت به مؤمنان مسیحیان اند،زیرا از اینان گروهی کشیشان و راهبانند و گردن کشی نمی کنند».

«احزاب»جمع حزب است و خداوند مؤمنان را هر چه باشند،اگر چه اختلاف داشته باشند،حزب واحد می نامد زیرا اهداف و دیدگاههای آنان یکی است،امّا احزاب که منکر رسالت اند،در همۀ اموری که بین آنهاست اختلاف دارند بجز در دشمنی با رسالت.خدا که می فرماید«فانّ حزب الشّیطان..».صفت بارزی را که جامع حزبهای شیطان است بیان می کند و می گوید آنان با وجود اختلاف در گرایشها وجه مشترکی دارند که پیروی شیطان است،چنان که در روزگار ما شرق و غرب در همه چیز اختلاف دارند بجز استعمار جهان و غارت ثروتهای آن.

«احزاب»دست یابی به رسالت را می خواهند و پس از دانستن صدق رسالت راه حلّ میانه را ترجیح می دهند و از قرآن آنچه را که با مصالح آنان سازگار است و نیز امتیازات ایشان را تقویت می کند می گیرند.

قُلْ إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّٰهَ وَ لاٰ أُشْرِکَ بِهِ

-بگو مأمورم خدا را بپرستم و به او شرک نورزم».

/5 آن کسی به کتاب حقیقتا ایمان می آورد که به خدا ایمان آورده باشد.در این جا میان ایمان به کتاب و ایمان به توحید ملازمه هست.

إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَآبِ

-به سوی او می خوانم و بازگشت من به سوی

ص :290

اوست».

هنگامی که راهها بر من تنگ می شود خدا را فرا می خوانم و بازگشت من در همۀ کارها به اوست.

حقایق قرآن در برابر خواهشهای نفسانی

[37]

وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ حُکْماً عَرَبِیًّا -همچنین قرآن را به زبان عربی نازل کردیم».

«حکم»یعنی قضاوت.«عربی»به معنی روشن و آشکار و فصیح است، و نه به معنی موافق با اعتقادات عرب.

وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ

-اگر پس از دانشی که به تو رسیده از پی خواهشهای آن بروی،» زبان قرآن عربی امّا محتوای آن الاهی است.عربی زبان است نه تشریع کننده،امّا تشریع الاهی علم است و علم شناخت حقایق و کشف آنهاست و خواهشهای نفسانی شهوت نقد است.

مٰا لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ وٰاقٍ

-در برابر خدا کار ساز و نگهدارنده ای نخواهی داشت».

خداوند مولای مؤمنان است و کافران را مولایی نیست.هر گاه پیامبر پیرو اهوای قوم خود باشد،ولایت خدا را از دست می دهد و خدا یاریش نمی کند،و هر گاه پیامبر علم را رها کرده،هوای نفس را بگیرد،خداوند عذابش می کند و کسی نگهدار او نخواهد بود.اگر مردم با تو مخالفت کنند خداوند یاریگر توست و اگر تو با خدا مخالفت ورزی و پیرو اهوای مردم باشی،خداوند تو را خوار می کند و بجز او ناصری نمی یابی.

/5

زندگی و شؤون پیامبران

[38]

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ أَزْوٰاجاً وَ ذُرِّیَّةً -به

ص :291

تحقیق پیش از تو پیامبرانی فرستاده ایم و برایشان همسران و فرزندان قرار داده ایم».

پیامبران بشرند و همان حالات و عوامل را دارند که دیگران دارند.ازدواج می کنند و صاحب اولاد می شوند و از نظر جنس بر آدمیان دیگر برتر نیستند.

وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ

-و هیچ رسولی را حق آن نبود که جز به فرمان خدا آیتی بیاورد».

پیامبر خود پدید آورندۀ آیات(معجزات)نیست،بلکه خداوند هر گاه بخواهد معجزه را به دست پیامبرش،بی آن که پیامبر تأثیری در آن داشته باشد،پدید می آورد.

لِکُلِّ أَجَلٍ کِتٰابٌ

-و هر امری را زمانی مکتوب است».

هر چیز مدّتی محدود دارد.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 39 تا 43]

اشاره

یَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْکِتٰابِ (39) وَ إِنْ مٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ اَلَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ اَلْبَلاٰغُ وَ عَلَیْنَا اَلْحِسٰابُ (40) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا نَأْتِی اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا وَ اَللّٰهُ یَحْکُمُ لاٰ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ هُوَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (41) وَ قَدْ مَکَرَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّٰهِ اَلْمَکْرُ جَمِیعاً یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ وَ سَیَعْلَمُ اَلْکُفّٰارُ لِمَنْ عُقْبَی اَلدّٰارِ (42) وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتٰابِ (43)

معنای واژه ها

41[معقّب]

:«تعقیب»باز گردانیدن چیزی است پس از جدا

ص :292

کردنش،«عقّب العقاب علی صیده»یعنی عقاب از نوبه شکار خود بازگشت پس از جدایی از آن.

/5

خداوند هر چه را بخواهد،چه حتمی و چه ممکن،از میان می برد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین خواندیم که امور به دست خداست و اراده اش مطلقه است و از تقدیر و سنن در می گذرد و هر چه را بخواهد از میان می برد یا باقی می گذارد،و نیز خواندیم که وظیفۀ پیامبر رسانیدن پیام است و بس،و حساب بر عهدۀ خداست،اگر بخواهد کافران را عذاب می کند یا به تعویق می اندازد.

خداوند بر جهان هستی مسلّط است.اوست که از اطراف زمین می کاهد(با مرگ تباهکاران یا وفات علما)و فرمان او را نمی توان نقض کرد،حسابش سریع است و نافرمانی کسی از امر او به این معنی نیست که بر خدا غلبه دارد،و با مکّاران و بد اندیشان مقابله می کند،و فردا در روز محشر کافران در می یابند که فرجام خوب از آن کیست.امّا آنان که منکر رسالت پیامبرند پاسخشان از زبان پیامبر این است« قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ ».

شرح آیات:
اشاره

[39]

جوهر رسالتهای الاهی در ربوبیّت خدا خلاصه می شود و در این سوره همین /5 اندیشه گسترده شده است و همین اندیشه است که فرق میان پیامبران و فلاسفه را آشکار می کند و پیامبران همان را به مردم بشارت داده اند،امّا اندیشه ای که

ص :293

به عقل انسان عاجز می رسد آن است که این جهان را آفریننده ای است که خلقش کرده و سپس آن را به حال خود گذاشته است تا طبق سنّت ها به کار خود ادامه دهد،چنان که کسی ساعت الکترونیکی می سازد که طبق قوانین مشخّص کار می کند.یکی از فلاسفۀ ملحد به چنین اندیشه ای دست یافته است.به طور کلّی فلاسفه از خدای مرده ای که نه ولایت دارد و نه دعوت،گفتگو می کنند حال آن که پیامبران به خدای حیّ قدیم لا یزال رهنمون می شوند،و در این جا دو وسیله هست که با آنها می توان به خدا متّصل شد:

اولا:دعا

که با آن می توانی با خدا مرتبط باشی و می توانی به وسیلۀ آن امر حتمی را دگرگون کنی.به وسیلۀ دعا به تغییر طبیعت و نیز تغییر قضای محتوم قادر می شوی.

ثانیا:کردار نیک

فلسفۀ بشری می گوید که خداوند مقدّرات جهان را نوشته است و در برابر این تقدیر کاری نمی توان کرد،و این فلسفۀ قدریّه است که به حتمیّات باور دارند و همه چیز نزد آنان حتمی است و از این رو کردار نیک تو در برابر تقدیر حتمی کارگر نیست،ولی ما به حتمیّات(سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و تربیتی)معتقد نیستیم و بر آنیم که تغییر هر امر حتمی ممکن است.آری درست است که قوانین و سننی وجود دارد امّا آدمی به وسیلۀ ایمان و عمل صالح بر این نظامها و سنّت ها فایق می آید.خداوند برتر از قوانین و سنن،و دارای مشیّت مطلقه است،چیزی بر او محتوم نیست،هر چه را بخواهد محو می کند یا باقی می گذارد،و انسانی که متّصل به خداست،به همین مشیّت مطلقه که حتمیّت برای آن وجود ندارد متصل است.امّا اگر معتقد باشیم که جفّ القلم بما هو کائن،و اجل محتوم است و مقدّرات نوشته شده است،دعا و عمل صالح معنایی نخواهد داشت.خداوند فرمود:

/5

یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ

-خدا هر چه را بخواهد محو یا اثبات

ص :294

می کند».

اگر نامت در فهرست بدبختان باشد می توانی خود را از خوشبختان کنی به شرط آن که دلت را به خدای غالب مقتدر پیوند دهی،چنان که فرمود: وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (بقره،186)و نیز فرمود:

اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ (غافر،60).پس،خداست که ما را به دعا امر کرده و اجابت آن را تضمین نموده است.

وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ

-و امّ الکتاب نزد اوست».

«کتاب»دو معنی دارد:1-لوح محفوظ،2-انعکاسی از علم خدا بما کان و ما یکون است،خداوند عالم و به همه چیز احاطه دارد چه قبل از وجود و چه بعد از آن،و علم خدا علم به کشف نیست بلکه مسبّبات و مؤثرات را نیز در بر می گیرد،زیرا صانع آنهاست.علم خدا به مسبّب نافی علم او به سبب نیست.

من می دانم که سنگ از بالا می افتد،علم من به سقوط«کشف»خوانده می شود امّا این به آن معنی نیست که من مؤثّر در افتادن سنگ باشم،مؤثّر نیروی جاذبه است.

آیۀ مذکور موضوع بداء را آشکار می کند و«بداء»قطب حکمت اسلامی و از نظر پیشرفت و حضارت و نیز تربیت بشری افکار بیشتری را به خود متوجّه ساخته است.کسی که بداند اقدار به دست خداست تحرّکش بیشتر می گردد.در احادیث آمده:

1-ابن مردویه و ابن عساکر،از بزرگ ترین علمای اهل سنّت،از علیّ بن ابی طالب(ع)روایت کرده اند که او از رسول خدا(ص)دربارۀ این آیه پرسید، فرمود:«با تفسیر آیه دیدگان تو و امّت پس از خود را روشن می کنم:صدقه به طریق شایسته /5 بدبختی را به خوشبختی تغییر می دهد،و نیکی به پدر و مادر عمر را می افزاید و نیکوکاری از مهلکه های بدی نگاه می دارد».

2-از ابو عبد اللّٰه نقل است که گفت:«یمحوا اللّٰه ما یشاء و یثبت»و نیز گفت:«آیا خدا جز آنچه را که ثابت است محو می کند؟و آیا جز آنچه را که وجود ندارد برقرار می کند»؟از این حدیث در می یابیم که در زندگی حتمیّت نیست و

ص :295

زندگی در حال تطوّر است نه آن که ایستا و بر نظمی لا یتغیّر قائم باشد.

3-از ابو جعفر باقر(ع)به نقل از فضیل بن یسار روایت شده که گفت:از ابو جعفر(ع)شنیدم که می گفت:«از امور بعضی محتوم است و به ناچار شدنی است و بعضی موقوف در نزد خداست دربارۀ آنها هر چه بخواهد می کند و نیز هر آنچه را بخواهد باثبات می کند و از«موقوف ها»کسی را آگاه نمی سازد.امّا آنچه را پیامبران آورده اند کائن است و خداوند خود یا پیامبر یا فرشتگان خود را تکذیب نمی کند».

4-زراره از ابو جعفر(ع)و او از علی بن حسین(ع)روایت کرد که گفت:«اگر آیه ای که در کتاب خداست نمی بود،ما کان و ما یکون را به شما بیان می کردم».پرسیدم:«کدام آیه؟»گفت: یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ .

[40]

وَ إِنْ مٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ -اگر پاره ای از آنچه را که به آنها وعده کرده ایم به تو بنمایانیم یا تو را پیش از وقت بمیرانیم.» بخشی از عذاب را که به کافران وعده می دهیم اعمال می کنیم و تو نیز می بینی یا آن که پس از مرگ تو عذاب صورت می گیرد.از این رو کافران و دشمنان رسالت باید بترسند از این که عذاب الاهی در صورت ادامۀ گمراهی آنان را فرو گیرد،و این امر یا زودتر صورت می پذیرد تا انتقامی به نفع رسول اکرم باشد یا آن که به زمان بعد موکول می شود.

/5

فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ الْبَلاٰغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسٰابُ

-در هر حال آنچه بر عهدۀ توست تبلیغ است و آنچه بر ماست حساب کشیدن است.» وظیفۀ پیامبر تبلیغ حقایق است و بس،و حساب و کیفر دادن کافران با خداست که هر وقت بخواهد انجام می دهد،و این بدان معنی نیست که پیامبر نمی تواند از خداوند برای کافران عذاب بخواهد،یا اگر خواست،خدا اجابت نمی کند،امّا هر گاه پروردگار عذاب قومی را اراده کند پیامبران نمی توانند آن را برگردانند چنان که نوح نتوانست عذاب را از پسرش باز گرداند.

ص :296

[41]

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا -آیا هنوز ندانسته اند که ما از اطراف این سرزمین می کاهیم.» مراد کاستن از کرانه های زمین،یا اهلاک منکران است چنان که فرمود:

«بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی طٰالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ الْغٰالِبُونَ؟» (انبیاء،44)و یا مرگ علماست،زیرا چون از شمار آنان کاسته شود رحمت الاهی از مردم زمین رو می گرداند،علما به منزلۀ کوه های استوار در زمین اند.

در این جا نکته ای تفسیری دربارۀ جهان هستی نیز به نظر می رسد:

می گویند کرۀ زمین رفته رفته کوچک می شود و شاید آیۀ مذکور اشاره داشته باشد به این که زمین از دو قطب فشرده شده است. (1)

وَ اللّٰهُ یَحْکُمُ لاٰ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ

-و خدا حکم می کند و هیچ چیز حکم او را فسخ نمی کند.» خداست که جهان عملا تحت فرمان اوست و هر چیزی را که اراده کند از فرمان او سر نمی پیچد و به چیزی که حکم کند کسی قادر به تغییر حکم او نیست.

وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ

-و او به سرعت حساب می کشد.» [42]

وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّٰهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً -کسانی که پیش از اینان بودند مکرها کردند ولی همه مکرها نزد خداست.» /5 انسان گاهی چنین می پندارد که به همه چیز تواناست.خداوند به او پاسخ می دهد:«اگر می خواهی مکر کنی،مکر من سخت تر از آن توست،زیرا مکر من مهلت دادن و سر خود رها کردن است».

یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ وَ سَیَعْلَمُ الْکُفّٰارُ لِمَنْ عُقْبَی الدّٰارِ

-می داند که هر کسی چه می کند و کافران به زودی خواهند دانست که آخرت از آن

ص :297


1- 20) -متن چنین است:یقال:ان الأرض آخذة فی التقلّص،و ربّما هذه الآیة تدلّ علی ان الارض؟؟؟ من القطبین(ص 362).

کیست.» هر کاری را که آدمیان می کنند چه خیر و چه شرّ خدا آن را می داند و کافران خواهند دانست-آن گاه که دانستن سودی ندارد-که مؤمنان اهل بهشتند.

خداوند از حیث شاهد بودن کافی است

[43]

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً -کافران می گویند که تو پیامبر نیستی.» خداوند موضع کافران را در برابر رسالت و موضعی را که پیامبر باید داشته باشد خلاصه می کند.کافران تهمت می زنند که وی فرستادۀ خدا نیست.بهترین پاسخ پیامبر چیست؟ قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ -بگو میان من و شما خدا کافی است برای شهادت.» خدا از حیث شاهد بسنده است،زیرا حق است و بر رسالت شهادت دارد و با وجود شهادت خدا ارزشی ندارد که کافران شاهد و پذیرا باشند یا نباشند،آیا خداوند بزرگ ترین شاهد نیست؟ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ -و هر که نزد او علم کتاب است.» برای این که خداوند به کافران ثابت کند که پیامبر در ادّعای خود صادق است با معیارهایی که مورد قبول آنان است،استدلال می کند.آنان بشرند و معیارهای بشری را می پذیرند:اگر آنان رسالت را تکذیب می کنند کسان دیگری که دانا هستند پیامبری را می پذیرند.و این کسان،چنان که از آیه فهمیده می شود،یهود و نصارا هستند.

ص :298

/5

سورۀ ابراهیم

اشاره

ص :299

ص :300

سورۀ ابراهیم /5

فضیلت سوره:

از امام حسین(ع)روایت است که گفت:«هر که سوره های ابراهیم و حجر را در هر دو رکعت در هر روز جمعه بخواند،از فقر و دیوانگی و بلا مصون می ماند».

(مجمع البیان،ج 6،ص 301) و پیامبر گرامی حضرت محمد(ص)گفت:«هر که سوره های ابراهیم و حجر را بخواند ثواب او ده حسنه است به شمار کسانی که بت ها را پرستیدند و به شمار کسانی که نپرستیدند».

/5

زمینۀ کلّی سوره

این سوره را به نام ابراهیم که نماز توحید و شکنندۀ بتهاست،خوانده اند، زیرا بر محور پیام توحید که پیامبران حاملان آنند و برای آن پای می فشارند می گردد.

از بخشهای گوناگون سوره چنین پیداست که خداوند جنبۀ الاهی رسالت

ص :301

انبیاء را یادآور می شود که چگونه آنان دعوت به خدای یگانه می کنند و مثل اعلای توحید را در دعوت خود بیان می دارند،زیرا از کسی بجز خدا نمی ترسند و هدف آنان فقط نجات بشریّت از تیرگیهای تقلید و جهل و سرسپردگی به سوی روشنایی عقل و ایمان است.

علاّمه طباطبایی گوید:بحث در این سوره به مقتضای سه صفت است:

یگانگی خدا،عزیز و حمید بودن او در افعال.از این رو باید از عزّت و قدرت مطلقۀ او ترسید و باید او را شکر گفت و به وعده اش اعتماد کرد و از آیات ربوبیّت او پند گرفت.

این آیات احساس فطری ما را بر می انگیزد که شکر منعم را به جا بیاوریم و بدانیم که ابراز شکر همانا شناخت منعم و تسلیم شدن به او و عمل به اهداف ارزشمند نعمتهاست.

ص :302

سوره ابراهیم /5

[سوره إبراهیم (14): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ اَلنّٰاسَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ (1) اَللّٰهِ اَلَّذِی لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ وَیْلٌ لِلْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ (2) اَلَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا عَلَی اَلْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ (3) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (4) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّٰامِ اَللّٰهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ (5)

/5

ص :303

معنای واژه ها

3[یستحبّون]

:«استحباب»طلب محبّت است با پرداختن به آن،و«محبّت»خواستن منافع محبوب است،و گاهی به معنی میل طبایع به کار می رود.

5[صبّار]

:بسیار صبر،کثیر الصّبر.

/5

از تیرگیها به سوی روشنایی
اشاره
شرح آیات:
اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

دعوت پیامبران به نام خدا بود،با دعوت آغاز و با آن رنگین شد.«اسم اللّٰه» صفات حسنای اوست که در جلال و جمال،در قوّت و حسن و در رحمت واسعۀ پایدار متجلّی می شود.نام خدای بخشایشگر مهربان نقطۀ مرکزی است که در دل و عقل و رفتار پرتو افشانی می کند.

[1]

هدف خداوند از ارسال پیامبران و آخرین کتاب الاهی،قرآن،این است که مردم را از تیرگیهایی که آنان را فرا گرفته در آورد و به روشنایی که بر ایشان تابیده،رهنمون شود.

الر کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّٰاسَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ

-الف، لام،را.کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاریکی به روشنایی ببری.» اوّلا:کتابی که الف و لام و راء رمز آن است از آسمان نازل گردیده و به

ص :304

پیامبر منتقل شده است بی آن که اثری از شخص او در آن باشد؛ /5 ثانیا:قرآن برای همۀ مردم است و این دلیل آن است که از آسمان فرود آمده،بی آن که بستۀ حدود زمان و مکان و محدّدات مادّه باشد؛ ثالثا:تیرگیها حالت اوّلیّۀ بشر است یعنی حالت ناتوانی و نقص،غلظت روح،بستگی نفس و نادانی،و غلبۀ شهوات،به تعبیری دیگر حالت عدمیّت است که بر آفرینش حکم فرما بوده پیش از آن که خداوند نور خود را در ابعاد آفرینش، ایجاد،قوّت و علم بر آن بتاباند.

پروردگاری که نور آفرینش را بر آدمی تابانید و او را از تیرگیهای عدم به روشنایی آفرینش رسانید هموست که نور رسالت را پدید آورد تا آدمی را از تیرگی نادانی به روشنایی خرد و دانش برساند و از تاریکی جهالت و جاهلیّت و نابسامانی به نور تزکیه و تسلیم و سامان در آورد.

بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلیٰ صِرٰاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ

-با اذن خدایشان به راه خدای پیروزمند ستودنی.» خدا فقط نور را پدید نمی آورد،بلکه دم به دم و گام به گام آن را محافظت می کند و اگر خدا پیامبران خود را تأیید نمی کرد،به رهانیدن بشر از تیرگیها و اشاعۀ نور در جهان قادر نمی شدند.

نور الاهی یعنی به راهی رفتن که به خدای عزیز حمید منتهی شود،عزیزی که بر همه چیز مسلّط و حمیدی که رحمتش بر همه چیز فراگیر است.کسی را عذاب نمی کند مگر پس از اتمام حجّت و نیز آن گاه که نعمتهای آشکار و نهان خود را بر او کامل کند.

وای به حال کافران از عذاب سخت خداوند

[2]

آسمان و زمین از آن خداست.چه کسی تواناتر از او و چه کسی شایسته تر از اوست که از وی بترسند؟وی به کافران رحم نمی کند بلکه آنان را با عذاب سخت و هلاک و نابودی بیم می دهد.

ص :305

/5

اَللّٰهِ الَّذِی لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ وَیْلٌ لِلْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ

-خدایی که هر آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست و وای بر کافران از عذاب شدید.» این راه خدای عزیزی است که با ملکوت خود به آنچه در آسمانها و زمین است احاطه دارد و از کسی که کفر ورزد یا از راه او کناره گزیند انتقام می گیرد.

[3]

به ما انسانها روا نیست که به رحمت خدا باور داشته باشیم و عقاب و انتقام او را فراموش کنیم،زیرا تجارب زندگی ثابت کرده است که در کنار برکتها و رحمتها،آلام و مصائبی وجود دارد،با این همه کسانی هستند که به جنبۀ تن آسانی دنیا فریفته می شوند و دنیا را بر آخرت برتری می نهند.

اَلَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا عَلَی الْآخِرَةِ

-آنها که زندگی دنیا را از آخرت دوست تر دارند.» و همانند بچّه اند که به دورتر از آنچه پیش چشم آنهاست نمی نگرند و تنها لحظه ای را باور دارند که در آن هستند،و آینده را نمی پذیرند و همچون چار پایان اند و همین جاهلیّت است که وادارشان می کند تا به آنچه غیبی و ورای مشهود آنان است کفر ورزند.

این کافران دیگران را از راه خدا و از ایمان به روز رستاخیز باز می دارند تا از آنها بهره کشی کنند،بلکه فراتر از آن اندیشه های مردم را به گمراهی می کشانند تا سیطرۀ خود را بر مستضعفان استوار کنند.

وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

-و از راه خدا باز می دارند.» کافری که دنیا در نظرش آراسته می نماید،دینی ندارد که مانع شهوات و منافع مادّی او باشد،و چون بداند که منافع او با تعالیم دینی معارض است به دشمنی بر می خیزد /5 و هر گاه دینداران متعهّد در برابر او بایستند،آن تعالیم را بر حسب خواستۀ خود توجیه می کند چنان که روزنامه ها در زمان ما می کنند و در روزگاران گذشته نظامهای فاسد چنین می کردند،از نشر آگاهی دینی مانع شده،گمراهی را به نام دین قالب می زدند.

ص :306

وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً

-و آن را منحرف می خواهند.» دینی را می خواستند که مصالح آنان را تأمین،و بهره کشی از مردم را تأیید کند.

أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ

-آنها در گمراهی ژرفی هستند.» این کافران دنیا را جاودانی می دانند و گمان می کنند که لذّتهای زود گذر همه چیز آنان است،امّا این گمان خطاست و همین لذایذ راهی به سوی عذابی سخت است.

اتمام حجّت

[4]

خداوند ما در عین عزّت و اقتدار،«حمید»نیز هست.مردم را عذاب نمی کند مگر پس از اتمام حجّت،امّا چگونه؟می فرماید:

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ

-یعنی پیامبران به زبان قوم خود سخن می گویند در کمال وضوح».

و با عبارات مفهوم و با مثالها و قصّه ها،تا آن که خواستار آخرت بفهمد و در راه رسیدن به آن بکوشد،خداوند نیز او را رهنمونی می کند؛لیکن اگر کسی آخرت را رها کند و دوستدار دنیا باشد خداوند گمراهش می کند.

فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

-خدا هر که را خواهد گمراه کند و هر که را خواهد ره بنماید و او عزیز و حکیم است.» و پیداست که اضلال یا هدایت ناشی از حکمت بالغۀ اوست.

[5]

تاریخ گواه این حقیقت است:خداوند موسی را با آیاتی که جلوه ای از فطرت بود و عقل را مبهوت می کرد و با عصا و ید بیضایش سوی مردم فرستاد و فرمان داد که«ایّام اللّٰه»را به آنان یاد آور شود،ایّامی که در آن مظلوم بر ظالم در دنیا و آخرت پیروز می شود.موسی با تذکر خود امیدوار بود که مردم را از /5 تیرگیهای وحشت و عذاب و پرستش طاغوت به روشنایی آزادگی و رفاه و پرستش خدا برساند.

ص :307

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّٰامِ اللّٰهِ

-موسی را با آیات خود فرستادیم که قوم خود را از تاریکی به روشنایی بیرون آر و روزهای خدا را به یادشان بیاور.» آن روز فرا رسید که خداوند فرعون و پیروان او را سریعا غرق کرد و بنی اسراییل وارث سرزمین و دیار آنان شدند،امّا نعمت الاهی تکمیل نمی شد مگر با صبر و شکر و افزون بر تحمّل سختیها و نیز عملی که راهگشای خرد باشد و به راه خدا هدایت کند.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ

-و در این برای هر شکیبایی شکر گزار،عبرتهایی است.» /5

[سوره إبراهیم (14): آیات 6 تا 12]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ اُذْکُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ وَ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ (7) وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اَللّٰهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (8) أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاٰ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اَللّٰهُ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوٰاهِهِمْ وَ قٰالُوا إِنّٰا کَفَرْنٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنّٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونَنٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (9) قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اَللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی قٰالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونٰا عَمّٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا فَأْتُونٰا بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ (10) قٰالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَمُنُّ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطٰانٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (11) وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نَتَوَکَّلَ عَلَی اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانٰا سُبُلَنٰا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلیٰ مٰا آذَیْتُمُونٰا وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (12)

ص :308

/5

معنای واژه ها

9[مریب]

:ریب بدترین نوع شک و تردید است و «مریب»:کسی است که ایجاد شک و تردید کند.

گفته می شود:«اراب یریب»یعنی ایجاد شک و شبهه کرد.

ص :309

/5

پیروی از پیامبران مایۀ هدایت و رهایی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

راهی که پیامبران نشان می دهند راه خدای عزیز و حمید است.موسی به قوم خود گفت که خدا را حمد کنند،چرا که آنان را از دست فرعون رهایی بخشید، فرعونی که آنان را به بدترین وجهی معذّب می کرد،پسرانشان را می کشت و زنانشان را برای خدمت به وی باقی می گذاشت و این امر آزمایشی سخت از سوی خدا بود.

خداوند اعلام کرده بود که اگر سپاس گزار باشند نعمت خود را خواهد افزود،و مفهوم«حمید»بودن همین است و نیز آنان را بیم داده بود که اگر کفر ورزند دچار عذاب سختی خواهند بود که مفهوم«عزیز»بودن خداست.

سخنی را که موسی به قوم خود گفت،پیامبران دیگر به مردم زمان خود گفتند،امّا آنان نپذیرفتند و خداوند با عزّت خویش پس از اتمام حجّت آنان را عذاب کرد.شرح قضیّه چنان است که اقوامی که پیش از موسی بودند از قبیل قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنان بوده اند،تاریخ آنها را به دست فراموشی سپرده است و قصّۀ آنان را جز خدا نمی داند. /5 چون پیامبران با ادلّۀ روشن به دعوت ایشان پرداختند نپذیرفتند و گفتند:«ما پیامهایی را که آورده اید باور نداریم و ادّعای شما را نادرست می دانیم و دربارۀ آن شک می کنیم».پیامبران پاسخ دادند:

«شکّ شما در چیست؟آیا دربارۀ خداست که در وجود او شکّی نیست:آسمانها و زمین را آفرید و شما را به سوی آمرزش گناهان فرا می خواند و از آثار بدی که گناهانتان در زندگی شما می گذارد حفظتان می کند تا عمری که خداوند تعیین کرده

ص :310

است پایان پذیرد».

امّا آنان به عناد و دشمنی برخاستند و گفتند:«آری،در وجود خدا شکّی نیست،لیکن شما مانند ما بشر هستید،افزون بر این،شما از ما می خواهید که با آیین پدرانمان مخالفت کنیم و دلیل روشن و حجّت واضح و کافی ندارید».

پیامبران پاسخ داند:«آری،ما بشری همچون شماییم،امّا خدا نعمت پیامبری را به ما ارزانی داشت و ما را به رسالت برگزید،چنان که برخی از مردم را به فضل و احسان خویش بر دیگران برتری می نهد.از این رو تنها امتیاز ما«فضل» خداست و«سلطان»ما از خدا و به اذن اوست».

نیروی پیامبران منبعث از اعتماد به خدا و بینش درست و روشن است و مؤمنان باید به خدا توکّل کنند.

شرح آیات:
اشاره
نعمتی را که خدا به شما داده است یاد کنید

[6]

عادت جهات منفی دارد و تمایل و دلبستگی به نعمتها عادتی منفی است،زیرا آدمی در این حال سببها را فراموش می کند.از این رو باید خو گرفتن به نعمتها را از خود دور کنیم و وضع پیشین را به یاد آوریم و به«سبب»ی که آن وضع را به حالت بهتری تغییر داد بیندیشیم یعنی خدای تعالی،و از خود بپرسیم که چگونه بوده ایم و چرا خدا از آن حالت ما را رهایی بخشید؟ از این رو بود که موسی به قوم خود فرمود تا روزگاری را که فرعون آنان را به استضعاف کشانده بود و نیز رهایی شان را از ستم وی به یاد آورند.

/5

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ وَ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ

-و موسی به قوم خود گفت:نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است به یاد آورید،آن گاه که شما را از فرعونیان رهانید.

به سختی آزارتان می کردند و پسرانتان را می کشتند و زنانتان را زنده می گذاشتند و در

ص :311

این از جانب پروردگارتان برای شما آزمایشی بزرگ است.» مراد از«بلاء عظیم»آزمایش بزرگ است.«بلاء»در اصل به معنی آشکار کردن نهفته است و آدمی در دشواریها توان خود را آشکار می کند و استعدادات فکری و جسمانی را نشان می دهد.

اگر سپاس گزار باشید نعمت را می افزاییم و اگر کفر بورزید عذابی سخت در انتظار شماست

[7]

یاد آوری نعمت و منعم یکی از راههای سپاس گزاری است و چون کسی بداند که خدا بخشندۀ نعمت است و در رضای او بکوشد تا نعمت را از وی نگیرد،نعمت را می افزاید.

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

-و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید بر نعمت شما می افزایم.» گردش زمان به سود سپاس گزاران است.زیرا آنان عواملی را که ایشان را به نعمت رسانده است حفظ می کنند از قبیل توکّل بر خدا،کوشش سالم،وحدت، اندوختن ثروت،اقتصاد در مصرف و عدالت در توزیع؛ و شکر عملی که پس از رسیدن به نعمت واجب است همین است،چنان که در آیۀ شریفه آمده است: اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ الشَّکُورُ -و طبعا نسیان نعمت و ترک ویژگیهای فکری و رفتاری که لازمۀ نعمت است ناسپاسی است که سبب زوال نعمت می شود.

وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ

-و اگر کفر ورزید که عذاب من شدید است.» /5 [8]

کسانی که برای خدا کار می کنند،گاهی از راه منّت گذاری می گویند که در رضای او می کوشند و گاهی می پندارند که اگر خدا را ترک کنند به او زیان رسانیده اند.

وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً

-و موسی گفت:

ص :312

اگر شما و همۀ اهل زمین کافر شوید،» مراد کفر نظری یا عملی است که با ترک شکر صورت می گیرد یا بازگشت به جاهلیّت سیاه.

فَإِنَّ اللّٰهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ

-خداوند بی نیاز و ستوده است.» غنای الاهی همانند برخی توانگران از راه سرقت یا تجاوز به حق دیگران یا برای فساد نیست بلکه غنای او«حمید»است،زیرا از خود او و برای خیر جهانیان است و سزاست که توانگران چنین باشند.

بدین سان بود کار موسی که کوشید قوم خود را از تیرگیها به سوی روشنایی در آورد،چه پیش از پیروزی بر فرعون و چه پس از آن.پیش از پیروزی از طریق رهبری مردم در راه مبارزه و پس از آن از راه بالا بردن معنویّات و تزکیۀ آنان،تا تباهی نکنند و سرمست پیروزی نباشند که به تیرگی باز گردند یا به تیرگی تازه دچار شوند.

قصص پیامبران عبرت آموز است

[9]

پیامبران پیش از موسی نیز چنین بودند.شمار آنان چه قدر بود؟جز خدا کسی نمی داند امّا سرگذشتها به شرح زیر است:

الف:رهنمودهایی آشکار عرضه کردند.

أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاٰ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّٰهُ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ

-آیا خبر کسانی را که پیش از شما بوده اند چون قوم نوح و عاد و ثمود و نیز کسانی که بعد از آنها بوده اند به شما نرسیده است.جز خدا کسی را از آنان آگاهی نیست.پیامبرانشان همراه با دلایل روشن آمدند.» /5 خداوند آدمی را به زیور عقل آراست و کمترین یادآوری برای او بسنده است،امّا حق تعالی با دلیلهایی روشن که جز معاندان نمی توانند آنها را انکار کنند،اتمام حجّت کرد.

ص :313

ب:مردم در برابر پیامبران دستهایشان را جلو دهانهای خود گرفتند یعنی که آنان خاموش باشند.مراد این است که به طلب سکوت از آنان بسنده نکردند و به سبب عناد بیشتر دستهای خود را جلو دهانها نهادند تا عملا نشان دهند که اساسا به سخن پیامبران گوش نکرده اند.

فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوٰاهِهِمْ

-و آنها دست بر دهان بردند.» برخی گفته اند:دستهای پیامبران را جلو دهانهای خود ایشان نهادند یا دستهای خود را جلو دهانهای پیامبران گرفتند تا آنان را ساکت کنند.

وَ قٰالُوا إِنّٰا کَفَرْنٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ

-و گفتند:ما بدانچه بدان مأمور شده اید ایمان نمی آوریم.» نخست کافر شدند و سپس شک کردند،یعنی از روی عناد به راه کفر رفتند و پس از آن شک کردند،چنان که در حدیث آمده:«لا تجعلوا علمکم جهلا و یقینکم شکّا.اذا علمتم فاعملوا و اذا ایقنتم فأقدموا».

وَ إِنّٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونَنٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ

-و در چیزی که ما را بدان می خوانید سخت در تردید هستیم.» [10]

ج:امّا پیامبران رسالت را به وحی کنندۀ رسالت یعنی خدا مربوط ساختند و از نقطۀ آغاز شروع کردند و گفتند:«آیا در وجود خدا شکّی هست؟اگر چنین است آفرینندۀ آسمانها و زمین و گشایندۀ آنها پس از بستگی کیست؟!».

/5

قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

-پیامبرانشان گفتند آیا در خدا آن آفرینندۀ آسمانها و زمین تردید است.» و چون شک دربارۀ خدا از میان رفت هر شک دیگری دربارۀ رسالت باطل خواهد بود،زیرا خداست که پیامبران را فرستاده و معجزاتی به دست آنان پدید آورده است.

د:پس از آن که پیامبران مشکل عقلی را چاره کردند یعنی آفرینندۀ آسمانها و زمین را یاد آور شدند و گفتند که شکّی در آن نیست،زیرا«وجدانی» است،به اندیشۀ چاره گری سبب حقیقی کفر آنان که مشکل نفسانی بود افتادند و

ص :314

حبّ ذات را در آنها بر انگیختند و گفتند:دعوت خدا به وسیلۀ پیامهای خود به مصلحت شماست.

یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ

-شما را فرا می خواند تا گناهانتان را بیامرزد.» در این جا می توان پرسید:چرا خدا همۀ گناهان را نمی بخشد؟در پاسخ می گوییم:

اوّلا:برخی گناهان آدمی از روی تکبّر و ستیزه است.در حدیث آمده:

«خداوند بندۀ خود را مرتکب گناهی می بیند و می گوید:هر چه خواهی بکن،من هرگز تو را نخواهم بخشید».

ثانیا:ماندن بعضی از گناهان شمشیری مسلّط بر غرور آدمی است.وی را از ستیزه در برابر خدا و نیز خود پسندی ایمن می دارد تا همواره میان بیم و امید باقی بماند.

وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی

-و تا مدّتی معین عذاب شما را به تأخیر می اندازد.» خداوند تا مدّت معیّنی شما را مهلت می دهد.دعوت پیامبران برای این نیست که آدمیان را در نعمتهای فانی دنیا جاودانی کند در حالی که آنان برای نعمتها باقی نمی مانند،بلکه برای این است که فرصتی به ایشان دهد تا پایان مدّتی که از پیش تعیین شده به زندگی ادامه دهند و از حوادث و مصائب بزرگ مصون بمانند.

قٰالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا

-گفتند:نیستید شما مگر انسانهایی مثل ما.» /5 گفتند:«شما مانند ما بشر هستید،چگونه بپذیریم که شما بر ما ولایت داشته باشید؟یا این که چرا خداوند پیامبری را به شما اختصاص می دهد نه به ما؟»این سخن حاکی از ضعف اعتماد به نفس آنان به عنوان بشر است.در واقع ایشان باور نداشتند که خدا پیامبری برای آنان بفرستد.

ص :315

ه:آن گاه گفتند:«تعالیم شما با طریقه ای که از پدرانمان به ارث برده و بدان خو گرفته ایم،مخالف است».

تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونٰا عَمّٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا

-می خواهید ما را از آنچه پدرانمان می پرستیدند باز دارید.» و:سپس برهانی قوی تر از یاد آوری محض خواستند،برهانی مادّی همچون زنده کردن مردگان و جاری ساختن چشمه های طلا در زمین (1) و صعود به آسمان تا به ناچار ایمان بیاورند.ایشان به راهنمای خرد بسنده نکردند و در برابر فشار تقلید نایستادند و آزادی از آن را نخواستند و از این رو گفتند:

فَأْتُونٰا بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ

-برای ما دلیلی روشن بیاورید.» [11]

ز:پیامبران اعتراف کردند که بشرند و تنها را«وحی»که به شخصیت آنان افزوده شده و جزئی از آن نیست بر مردم برتری دارند.

قٰالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ

-پیامبرانشان گفتند:ما جز مردمانی همانند شما نیستیم.» این تأکید قرآن جزئی از دعوت انبیاست و دلیلی راستین بر این که آنان دروغ بستن به خدا را وسیلۀ رسیدن به منافع مادّی قرار ندادند و چنین کاری را نمی خواهند و خدا نیز بدان اجازه نمی دهد.

وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَمُنُّ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ

-ولی خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منّت می نهد.» مراد از«منّت»رسالت است،و به اندازه ای که خدا منّت دهد رسول عظیم خواهد بود،از این روست که رسول به انجام آیات(معجزات)بر حسب میل خود قادر نیست.

/5

وَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطٰانٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ

-ما را نسزد که برای شما

ص :316


1- 1) -در آیات قرآن«ینبوع»آمده که به معنی مطلق چشمه است نه چشمه ای از طلا(سورۀ اسراء،آیۀ 90-91).ج ش.

دلیلی جز به فرمان خدا بیاوریم.» یعنی ما پیامبران در تبلیغ رسالت به خدا اعتماد می کنیم و حتّی این که شما را به حق دعوت می کنیم نه با نیروهای ذاتی خود و نه با تواناییهای خاص که در قیام به کاری داریم انجام می گیرد بلکه به نیرو و قدرت مطلقۀ خدا صورت می پذیرد.

وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

-و مؤمنان بر خدا توکّل کنند.» [12]

این که پیامبران و پیروان آنان بر خدا توکّل می کنند گواهی راستین است به این که پیامبران از جانب خدا هستند.چرا؟زیرا که:

اوّلا:حبّ ذات و حفظ منافع فطرت بشری است که در اعماق وجود هر آدمی رسوخ دارد و هیچ کس خود را برای یک رشته اوهام و خرافات که باور کردنی نیست،به خطر نمی اندازد مگر آن که دیوانه باشد.ممکن است کسی امری را تکذیب کند تا به مصلحتی برسد،امّا محال است که آن را تکذیب کند تا سیلی بخورد مگر آن که دیوانه باشد.

ثانیا:فردی که در میان مردم با قدرتهای ذاتی خود کار می کند فرق دارد با آن که به نیرویی دیگر متّکی است.رفتار مأمور یا پلیس یا جاسوس یا کسی که به حزبی قوی منتسب است با رفتار فرد عادی بسیار فرق دارد.پیامبران بی باکانه خود را عرضۀ خطرها می کردند در حالی که به پیروزی خود اطمینان داشتند،آیا این نمی تواند دلیلی بر رسیدن ایشان به حقیقت باشد که توکّل ظاهری در ابعاد زندگی خود را با هدایتی که خدا نصیبشان کرده بود پیوند دادند؛حق را شناختند و برای آن فداکاری کردند.

وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نَتَوَکَّلَ عَلَی اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانٰا سُبُلَنٰا

-چرا بر خدا توکّل نکنیم و حال آن که او راه ما را بر ما بنمود.» در طریق رسالت خود سختیها را برتافتند حاکی از آن که به راه خود اطمینان داشتند.

/5

وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلیٰ مٰا آذَیْتُمُونٰا وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ

-و ما بر آزاری که به ما می رسانید صبر خواهیم کرد و توکّل کنندگان بر خدا توکّل کنند.»

ص :317

هر که خواستار معتمدی باشد باید به خدایی اعتماد کند که آرزوی شخص متوکّل را بر می آورد و نومیدش نمی کند و چنین پروردگاری شایستۀ توکّل است.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 13 تا 20]

اشاره

وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ اَلظّٰالِمِینَ (13) وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذٰلِکَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِی وَ خٰافَ وَعِیدِ (14) وَ اِسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ کُلُّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ (15) مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقیٰ مِنْ مٰاءٍ صَدِیدٍ (16) یَتَجَرَّعُهُ وَ لاٰ یَکٰادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ اَلْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ وَ مٰا هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرٰائِهِ عَذٰابٌ غَلِیظٌ (17) مَثَلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمٰالُهُمْ کَرَمٰادٍ اِشْتَدَّتْ بِهِ اَلرِّیحُ فِی یَوْمٍ عٰاصِفٍ لاٰ یَقْدِرُونَ مِمّٰا کَسَبُوا عَلیٰ شَیْءٍ ذٰلِکَ هُوَ اَلضَّلاٰلُ اَلْبَعِیدُ (18) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (19) وَ مٰا ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ بِعَزِیزٍ (20)

/5

معنای واژه ها

15[و استفتحوا]

:«استفتاح»طلب گشایش است با پیروزی.

16[صدید]

:چرکی که از زخم در می آید.

ص :318

17[یتجرّعه]

:«تجرّع»آشامیدن آب و نوشابه ها جرعه جرعه و پیاپی.

[یسیغه]

:«اساغه»جاری ساختن آشامیدنی در گلو.

18[اشتدّت]

:«اشتداد»حرکت تند با نیروی بسیار.

[عاصف]

:تند باد.

/5

ستمگر ستیزه گر نومید شد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مبارزه تحوّل یافت و عناد کافران به صورت تهدیدی سبکسرانه آغاز شد.

گفتند که:«پیامبران را بیرون خواهند کرد،زیرا به عقیدۀ باطل آنان گردن ننهادند».خدا اعلام کرد که«گروه ستمگر محکوم به هلاک است و گروه دیگر به یاری خدا در زمین سکنی خواهند گزید،زیرا این گروه از خدا و عذاب او بیم داشتند».

خواسته های کافران به شکست انجامید.چه،آنان در زمین به ستمگری و قدرت طلبی پرداختند و به ناحق ادّعای برتری کردند و در برابر حقیقت ایستادند.

در روز رستاخیز دوزخ در انتظار آنان خواهد بود،دوزخی که هر کس بدان درآید آشامیدنیش چرک زخم است که جرعه جرعه آن را می نوشد بی آن که بتواند از گلوی خود پایین ببرد و ببلعد؛و عوامل مرگ او را فرا می گیرد،امّا مرگی در بین نیست،بلکه عذابهای سخت انبوه پیاپی او را به سر حدّ مرگ می رسانند.

کردارهای کافران چون خاکستری است که تندبادی بر آن بوزد.آنان از آنچه کردند چیزی به دست نمی آورند.آیا این گمراهی آشکاری نیست؟ /5 آری، آفرینش آسمان و زمین بر پایۀ حق قائم است و گمراهی بر باطل است و از این رو

ص :319

جایی در عالم هستی ندارد.

آسمانها و زمین و همه کاینات در ید قدرت خداست،اگر بخواهد کافران را از میان می برد و گروه دیگری را می آورد و این کار برای او سخت نیست،از این رو گردن کشی و ستیزه معنا ندارد.

شرح آیات:
اشاره
ستمکاران را هلاک می کنیم

[13]

معارضۀ کافران صورت دیگری به خود می گیرد و به تهدید مستقیم پیامبران می انجامد.

وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا

-کافران به پیامبرانشان گفتند:یا شما را از سرزمین خود می رانیم یا به کیش ما باز گردید.» گفتند:«شما را از زمین خود بیرون می کنیم مگر آن که به دینی که بدان باور داریم باز گردید».بدین سان طبیعت زور و تهدید و قدرت پرستی خود را آشکار کردند و از حق رو گردانیدند.

آن گاه که سخن حق سودی نبخشد و کافر بستیزد،داعیان حق برای مقابله با باطل به نیرو متوسّل می شوند،و چون پیامبران در مواجهه با کفّار،پس از تحمّل آزارها که در راه دین خداست،به نیروهای ذاتی خود تکیه نمی کنند،خداوند به یاری آنان می شتابد و با تمام وضوح به ایشان وحی می کند که قطعا ستمکاران را هلاک خواهد کرد.

فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظّٰالِمِینَ

-پس پروردگارشان به پیامبران وحی کرد که:ستمکاران را هلاک خواهیم کرد.» آیین خدا با همۀ پیامبران و اهل رسالت چنین است.آنان را به حال خود می گذارد تا با دشمنانشان به وسیلۀ صبر و اراده ای که دارند مبارزه کنند تا آزموده شوند،امّا چون مبارزه صورت جدّی و حسّاس به خود گرفت،به یاری آنان می شتابد

ص :320

تا پیروز شوند.

[14]

خدا به پیامبران مژده داد که همراه با نابودی ستمکاران،آسایش و رحمت خود را شامل حال ایشان می کند.

/5

وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ

-و شما را پس از ایشان در این سرزمین جای خواهیم داد.» لیکن همۀ مردم به کلام الاهی که حاکی از انذار و بشارت است باور ندارند،تنها کسانی آن را می پذیرند که از خدا می ترسند و به مقام و شأن او را باور دارند و می دانند که برای شهادت در برابر او می ایستند،و ادامه و استمرار پیروزی جز از راه استمرار اسباب آن یعنی ترس از خدا و شأن و عظمت او و نیز از هشدار و وعیدش میسّر نیست.

ذٰلِکَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِی وَ خٰافَ وَعِیدِ

-این از آن کسی است که از عظمت من و از وعدۀ عذاب من بترسد.» [15]

خداوند در برابر انقیاد مطلقی که پیامبران به او داشتند،پیروزی را نصیب آنان کرد،امّا دشمنانشان،گمانها و آرزوها و کوششهایی که در راه رسیدن به مقصود به جا آوردند به سبب عناد آنها همه باطل شد.

وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ کُلُّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ

-پیروزی خواستند و هر جبّار کینه توزی نومید شد.» «تجبّر»برتری جویی و علوّ طلبی است که قابل وصف نیست و چون کسی را«جبّار»خوانند او را ذمّ کرده اند،زیرا که وی علوّ را جز برای اشباع امیال برتری جویی،به حق باشد یا به ناحق،نخواسته است،و«عنید»همین معنی را دارد که از قبول حق مدام امتناع می کند.

[16]

کیفری که خداوند برای عناد آنها قرار داده،دوزخ است.در آن جا جگرهایشان از عطش می سوزد و از آبی همچون چرکی که از زخم درمی آید سیراب می شوند.

مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقیٰ مِنْ مٰاءٍ صَدِیدٍ

-پشت سرش جهنّم است تا

ص :321

در آن جا به جای آب چرک و خونش بخورانند.» و شاید این چرک زخم همان لعاب زبانهای ستیزه گر آنهاست که جز سخن باطل نمی گوید.

[17]

آب را جرعه جرعه می نوشند،امّا به آسانی از گلوهایشان پایین نمی رود،با این حال خواستار آن آبند،زیرا سخت تشنه اند.

/5

یَتَجَرَّعُهُ وَ لاٰ یَکٰادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ وَ مٰا هُوَ بِمَیِّتٍ

-جرعه جرعه آن را می نوشد و هیچ گوارای او نیست و مرگ از هر سو به او می تازد امّا نمی میرد.» امّا نمی میرند،زیرا در قیامت مرگی نیست.

وَ مِنْ وَرٰائِهِ عَذٰابٌ غَلِیظٌ

-و به دنبال آن عذابی سخت وجود دارد.»

برنامۀ خدا دژ مدنیّت

[18]

اعمال کافران بیهوده و باطل است،زیرا با سنّتهای الاهی سازگار نیست،مانند این است که کسی در بیابان راه را گم کند و به گامهای خود شتاب بخشد،آیا به مقصد می رسد؟! مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمٰالُهُمْ کَرَمٰادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عٰاصِفٍ -مثل اعمال کسانی که به خدا کافر شده اند چون خاکستری است که در روزی طوفانی بادی سخت بر آن بوزد.» مراد روزی است که از آغاز تا انجام،بادهای سخت در آن بوزد.خاکستر چون پایه ای ثابت و پناهگاهی استوار ندارد در هوا پخش می شود،همچنین است عملی که از زمین اعتقاد راستین نشأت نکند و در پناه برنامۀ آسمانی قرار نگیرد.

لاٰ یَقْدِرُونَ مِمّٰا کَسَبُوا عَلیٰ شَیْءٍ

-توان نگه داشتن آنچه را که به دست آورده اند ندارند.» اساس جهان بر این است که آدمی از کوشش خود سود ببرد(لیس للانسان الاّ ما سعی)،امّا کوششی که از خواهش نفس و تمایلات طبیعی و شهوات پیروی

ص :322

کند همچون خاکستر در معرض تند بادی است که هر ذرّۀ آن در جهتی می رود، حال آن که کوششی که در جهت تعالی باشد استمرار می یابد.

ذٰلِکَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِیدُ

-این است گمراهی بی انتها.» همین است گمراهی سخت که دستاورد آن سودی ندارد،دستاوردی که بهترین ثمرۀ عمر آدمی است.

/5

[19]

چرا عدالت الاهی برای دستاوردهای این گروه ارزشی نمی نهد؟ زیرا خداوند آسمان و زمین را بر حق یعنی بر پایۀ سنّت ها و نظامها و طریقه ها آفریده است.هر کس آنها را بشناسد و به کار گیرد،به اندازۀ دستاورد خویش ارزش پیدا می کند و هر کس از روی هوا پرستی و گمراهی با آنها در آویزد،دستاورد او را ارزشی نمی نهند.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

-آیا ندیده ای که خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده است؟» هر چیزی تابع نظام و آیینی است که از آن خارج نمی شود و تسخیر آن چیز جز از طریق همان نظام امکان پذیر نیست،و بعضی از نظامها آشکار است مانند نیروی جاذبه و قوانین فیزیکی و شیمیایی و اجتماعی،و برخی مبهم است که شرع آنها را بیان می کند مانند آثار نماز و زکات و ارث و مانند آن.

آدمی به ناچار باید از این نظامها پیروی کند و از طریق همان نظام به زندگی توفیق یابد و گرنه با گردن کشی و ستیزه و پیروی خواهشهای نفسانی و تسلیم شهوات شدن نمی توان توفیق یافت.

تو در این جهان محکومی نه حاکم،و باید این حقیقت را بشناسی.

آشکارترین شاهد حاکمیّت الاهی این است که هر گاه بخواهد تو را از میان می برد و آفریدۀ دیگری می آورد.تو چگونه حاکمی هستی که مالک نفس خود نیستی؟ چرا عناد،چرا گردن کشی؟ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ -اگر بخواهد شما را می برد و مخلوقی تازه می آورد.»

ص :323

[20]

خداوند به همۀ این کارها قادر است امّا تو قادر نیستی.

وَ مٰا ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ بِعَزِیزٍ

-و این برای خداوند دشوار نیست.» این کارها برای خدا سخت و دشوار نیست.اگر تو گردن کشی کنی،با تمام خواری هلاک می شوی و کسی سراغ تو را نمی گیرد و هلاک تو سبب رنج آن که تو را هلاک می کند(خدای تعالی)نخواهد بود.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 21 تا 27]

اشاره

وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ جَمِیعاً فَقٰالَ اَلضُّعَفٰاءُ لِلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ قٰالُوا لَوْ هَدٰانَا اَللّٰهُ لَهَدَیْنٰاکُمْ سَوٰاءٌ عَلَیْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا مٰا لَنٰا مِنْ مَحِیصٍ (21) وَ قٰالَ اَلشَّیْطٰانُ لَمّٰا قُضِیَ اَلْأَمْرُ إِنَّ اَللّٰهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ اَلْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاٰ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (22) وَ أُدْخِلَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ (23) أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی اَلسَّمٰاءِ (24) تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا وَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ (26) یُثَبِّتُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ اَلثّٰابِتِ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَةِ وَ یُضِلُّ اَللّٰهُ اَلظّٰالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ (27)

/5

ص :324

معنای واژه ها

21[برزوا]

:«بروز»بیرون آمدن چیزی است از حالت پوشیدگی چنان که محسوس شود.«برز للقتال»یعنی برای جنگ بیرون آمد.

[تبعا]

:جمع تابع،مانند غیب جمع غائب.

[مغنون]

:بی نیاز کنندگان.

[أ جزعنا]

:ناله و زاری به سبب اندوه،مقابل آن صبر است.

[محیص]

:گریزگاه و پناهگاه.

22[بمصرخکم]

:«اصراخ»پناه دادن به فریاد خواه.

«استصرخنی فلان فأصرخته»:از من پناه خواست، پناهش دادم.

26[اجتثّت]

:از ریشه برانداخته شد.

ص :325

/5

خود را سرزنش کنید نه مرا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین خواندیم که کردار کافران همچون خاکستری در معرض تندباد است که نتیجه ای از آن به دست نمی آورند.در این بخش علّت را بیان می کند و نیز،به عکس،ثبات کردار مؤمنان را یادآور می شود.چرا و چگونه؟کافران به طاغوت و جبت(شیطان)می گروند،حال آن که آن دو نه از هدایت بهره ورند و نه به خودشان وثوق دارند.طاغوت که صورت مجسّم آن مستکبرانند،روز قیامت از پیروان خود بیزاری می جویند و چون پیروان از ایشان یاری بخواهند و بگویند که «ما تابع شما بودیم،آیا می توانید اندکی از عذاب ما بکاهید؟»پاسخ می شنوند که خود ما همچون شما گمراه بوده ایم و توان دفع عذاب از خود را نداریم.امّا جبت که صورت مجسّم آن شیطان است،روز قیامت پیروان خود را سرزنش می کند و می گوید:«خدا به شما وعدۀ حق داد و من وعدۀ باطل،و من شما را به پیروی از خود مجبور نکردم،به دلخواه خود از من پیروی کردید،شما لایق سرزنش هستید نه من».آن گاه می افزاید:«نه شما مرا از عذاب می رهانید،نه من شما را،و اکنون با برائت از شرک شما و به عکس وعده های سابق خود می گویم /5 که عذاب دردناکی گریبان گیر ستمکاران است».

این چنین گمانها و آرزوهای کافران کور شد،امّا مؤمنان به اجازۀ الهی در باغهایی جاودانی در آمدند که چشمه ها در آنجا جاری است.بهشتیان به یکدیگر سلام می دهند،به خلاف دوزخیان که جدال می کنند.علّت ثبات کردارهای مؤمنان از آن روست که خدا آنها را ثبات می بخشد و مانند درختی خوب که ریشه اش

ص :326

استوار و شاخه هایش بالا رفته باشد،میوه هایش دایمی است.حال آن که سخن و عقیدۀ فاسد مانند درختی بد است که نه ریشه دارد و نه ثباتی.بدین سان خداوند اعمال مؤمنان را با عقیدۀ نیک و ثواب استوار می کند،حال آن که گمراهان را به حال خود رها می کند.خدا بر بندگانش قاهر و مسلّط است و هر چه خواهد کند بی آن که مورد سؤال قرار گیرد امّا بندگان مسئولند.

شرح آیات:
اشاره
گفتگوی ضعفا با مستکبرین

[21]

چون آدمی پیرو حق باشد،خدا ضامن عمل اوست،امّا اگر از مستکبری که بهتان و دروغ به خدا می بندد پیروی کند،چه کسی در روز قیامت، آن گاه که مستکبر و مستضعف هر دو در یک صف در برابر خدا می ایستند،عمل او را ضمانت خواهد کرد؟ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ جَمِیعاً فَقٰالَ الضُّعَفٰاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا مِنْ عَذٰابِ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ -همه در پیشگاه خدا حاضر آیند.ناتوانان به آنان که گردنکشی می کردند گویند:ما پیرو شما بودیم آیا اکنون می توانید ما را به کار آیید و اندکی از عذاب را از ما دفع کنید.» یعنی ضعفا به مستکبران زورمند که خود را از مردم برتر می شمارند می گویند:آیا ضامن اعمال ما می شوید،امّا مستکبران نه فقط به گمراهی خود اعتراف می کنند بلکه به این مسئله اقرار دارند که گردن کشی آنان غلط بزرگی بوده است.

قٰالُوا لَوْ هَدٰانَا اللّٰهُ لَهَدَیْنٰاکُمْ سَوٰاءٌ عَلَیْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا مٰا لَنٰا مِنْ /5 مَحِیصٍ

-گویند:اگر خدا ما را هدایت کرده بود ما نیز شما را هدایت می کردیم.

حال ما را راه خلاصی نیست،برای ما یکسان است چه بی تابی کنیم چه شکیب ورزیم.» یعنی جزع کنیم یا نکنیم،از عذاب خدا رها نتوانیم شد.

ص :327

[22]

امّا شیطان که در واقع ندای درونی است که در دل آدمی وسوسه می کند و او را می فریبد،هموست که پدرمان آدم را فریب داد و از بهشت بیرونش آورد و همان ابلیس است که گردن کش و مستکبر شد و بر فریفتن بشر مصمم گردید و سرانجام خلاف وعده کرد،و قبلا چنین می پنداشت که زورمند است و پیروان خود را پناه خواهد داد،اما اینک آنها را سرزنش می کند.

وَ قٰالَ الشَّیْطٰانُ لَمّٰا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ

-چون کار به پایان آید شیطان گوید:خدا به شما وعده داد و وعدۀ او درست بود.» شیطان گفت:«خدا شما را وعدۀ راستین کرد،وعده ای که شواهد و دلایلی عقلی و علمی برای صدق آن وجود دارد».

وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ

-و من نیز به شما وعده دادم ولی خلف وعده کردم.» وعده های شیطان یک مشت آرزوها و خوابهایی متناسب با شهوات آدمی است که شبیه توجیهات فرهنگی است که افراد تن آسان و ملل عقب مانده بدان دست می یازند همچون به انتظار آینده نشستن بی کار و کوشش و انداختن مسئولیّت به گردن زمانه یا دست کم به دوش دیگران مردگان یا زندگان.

وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاٰ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ

-و برایتان هیچ دلیل و برهانی نیاوردم جز آن که دعوتتان کردم،شما نیز دعوت من اجابت کردید پس مرا ملامت نکنید،خود را ملامت کنید.» اساس وسوسه هایی که شیطان در آدمی می اندازد،بر این است که وی بداند که شیطان در کارهای او مؤثّر است و این کار یا آن کار که صورت می گیرد قضای حتمی است.شیطان اشیا،رویدادها و اشخاص را در نظر او می آراید تا آن که او خود را در برابر آنها کوچک می بیند و اراده اش ناتوان می شود. /5 مثلا به او می گوید:«تغییر سنّت آبا و اجداد محال است؛تغییر اوضاع سیاسی یا اقتصادی از توان ما خارج است؛مخالفت فلان امیر یا فلان گردن کشی غیر ممکن است؛

ص :328

چگونه قطعه چوبی که گذشت سالها آن را فرسوده باشد بر پا تواند ایستاد؟!چگونه زمانه دگرگون می شود در حالی که سلطان آن را تباه کرده است؟تو چیستی و چه می توانی بکنی؟! روز قیامت شیطان اعتراف می کند که این سخنانی که گفته است فریب کاری بوده و ارادۀ انسان است که واقعیّت را می سازد و نیرو و قدرت تنها از خداست و کافران را پناه نمی دهد و خود نیاز به پناه ندارد.

مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ

-نه من فریادرس شمایم،نه شما فریادرس من.از این که مرا پیش از این شریک خدا کرده بودید بیزارم.» شیطان می گوید:«نه من فریادرس شما هستم و نه شما فریاد رس من هستید.من منکر«اشراک»شما هستم».«اشراک»یعنی اعتقاد به این که کسی یا چیزی بجز خدا معبود نامغلوب است،و چنین معبودی وجود ندارد،بلکه همه چیز منقاد خدا و نیز کسی است که بر او توکّل کند.

إِنَّ الظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

-زیرا برای ستمکاران عذابی است دردناک.» اساس توجیهات سلب ارادۀ بشر و بزرگ جلوه دادن عوامل بیرونی است.

نشانۀ آشکار توجیه سلب مسئولیت فرد در برابر گناهان است.از این رو شیطان تأکید می کند که روز قیامت ستمکاران دچار عذابی دردناک خواهند بود.پس هرگز از مسئولیات خود نمی توانند بگریزند.

مؤمنان به بهشت در آمدند

[23]

امّا مؤمنان پاداش کردارهای نیکوی خود را از خدا می گیرند.اینان وعده های یکدیگر را تصدیق کردند و از این رو به یکدیگر القاء سلام می کنند، به عکس گروهی که به یکدیگر لقب های بد دادند و از یکدیگر تبرّی جستند.

/5

وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا

ص :329

الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ

-کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند به بهشتهایی که نهرها در آن جاری است درآورند.به فرمان پروردگارشان در آن جا همیشه بمانند و به سلام یکدیگر را تحیّت گویند.» زیرا این جاودانگی به اذن خدا و از سوی اوست و خدا آن را وعده کرده است و خلاف نمی کند.

سخن نیکو و سخن بد

[24]

چرا باد بر دستاوردهای کافران تند می وزد و آنها را می اندازد؟زیرا بر ریشه های استوار قرار نگرفته است.چون عقیدۀ آدمی بر پایۀ دانش استوار گردد و ارادۀ او در برابر خواهشها و جامعه ضامن آن عقیده باشد سخنهای او مبتنی بر حق می شود؛تهدید و ترغیب،عسر و حرج او را دگرگون نمی کند،عینا مانند درختی سودمند که ریشه هایش در زمین فرو رفته و شاخه هایش به سوی آسمان کشیده شده باشد.

أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ

-آیا ندیده ای که خدا چگونه مثل زد؟سخن پاک چون درختی پاک است که ریشه اش در زمین استوار و شاخه هایش در آسمان است.» [25]

دلیل دیگر آن که عقیدۀ استوار ریشه های استوار دارد و آدمی آن را با همگی توان خود حفظ می کند.از این رو دارای ثمرات بسیار،اعمال صالحه و سخنان خوب و رفتار نیک خواهد بود.

تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ /5 بِإِذْنِ رَبِّهٰا

-به فرمان خدا هر زمان میوۀ خود را می دهد.» و این امر به اجازۀ خدا و با توکّل بر او میسّر است.

وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

-خداوند برای مردم مثلها می آورد،باشد که پند گیرند.»

ص :330

مثلهایی که خدا می زند برای یاد آوری مردم است.از راه تشبیه شئون بشری به طبیعت مخلوق،خرد آدمی به کنه حقایق راه می یابد.فرقی نمی کند که این درخت نخل یا درختی خیالی یا گمنام یا حتی مراد شجرۀ طیّبۀ پیامبر(ص) و خاندان پاک او باشد،چنان که در روایات بسیاری آمده است؛زیرا هدف شناختن امری است که ثبات عقیدۀ راستین همراه با بارور و پر ثمر بودن آن را به طور قطع بیان کند.

[26]

امّا سخن بد،یعنی نفسی که بر عقیدۀ استواری نیست،همانند درخت بدی است که نمی تواند در زمین قرار یابد و میوه هم ندارد.

وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ

-و مثل سخن ناپاک،» «کلمه»در قرآن اشاره به محتوا و نه به لفظ است،چنان که کلمة اللّٰه«کن فیکون»اشاره به ارادۀ والای خداست،و«عیسی»صورت مجسّم«کن فیکون» است و به همین جهت«کلمة اللّٰه»خوانده شده است.

کلمۀ بد یعنی اندیشه بد و باطل که از آن به«کلمه»تعبیر شده است و از سیاق عبارت پیداست که مراد شریک قرار دادن بر خدا برای گمراه کردن مردم جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ است.

/5

کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ

-چون درختی ناپاک است که ریشه در زمین ندارد و بر پا نتواند ماند.» برخی از اجتماعات گمراه قبیلگی یا حزبی شبیه این درخت خبیثه اند مانند بنی امیه در تاریخ و حزب بعث کنونی.

سخن ثابت و استوار

[27]

سخن پاک کلمۀ توحید است که خداوند مؤمنان را بر آن استوار می کند و در دژ آن پناه می دهد تا آن که امیال شهوانی بر آنان نتازد و تند باد فشارها آنان را نجنباند.نه تشویق توانگران مرفّه می تواند و نه تهدید مستکبران که مؤمنان را از پایگاههای استوار در دفاع از حق و عزّت خود بیرون کند.

ص :331

یُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ فِی الْآخِرَةِ

-خدا مؤمنان را به سبب ایمان پایدارشان در دنیا و آخرت پایدار می دارد.» در حدیث آمده است:«کلمة لا اله الاّ اللّٰه حصنی،فمن دخل حصنی امن من عذابی»و نیز در دعا:«بسم اللّٰه کلمة المعتصمین و امان المتحرّزین».

نفس آدمی ناتوان است و شیطان و خواهشهای نفسانی و دشواریهای زندگی فشارهای خود را بر او وارد می کنند؛اگر ایمان به خدا و نیز توجّه به این که خدا رقیب و شاهد بر اوست و همچنین اعتماد به وعده و نصرت الاهی و توکّل بر توانش او در برابر حملۀ طاغیان و حیلۀ مکّاران نباشد نفس فرو می ریزد.از این روست که مؤمنان این دعا را تکرار می کنند:«اللّهمّ اعنّی علی نفسی بما تعین الصّالحین علی انفسهم».

/5 امّا ستمکاری که به حقوق دیگران دست می یازد و بنیاد زندگی خود را بر ستم می نهد،بقایای نوری را که در دل دارد،از دست می دهد و هر قدر بیشتر تلاش کند توبه از او دورتر و نفسش به فساد مایل تر می شود.

وَ یُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ

-و ظالمان را گمراه می سازد و هر چه خواهد همان کند.» /5

[سوره إبراهیم (14): آیات 28 تا 34]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ اَلْبَوٰارِ (28) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ اَلْقَرٰارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَی اَلنّٰارِ (30) قُلْ لِعِبٰادِیَ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاٰ خِلاٰلٌ (31) اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَلْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَلْأَنْهٰارَ (32) وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ (33) وَ آتٰاکُمْ مِنْ کُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کَفّٰارٌ (34)

ص :332

/5

معنای واژه ها

28[احلّوا]

:«احلال»نهادن چیزی است در جایی،یا به مجاورت در صورتی که جسم باشد و یا به مداخله اگر از قبیل اعراض باشد.

[البوار]

:هلاک.

31[خلال]

:جمع خلّة دوستیها.

33[دائبین]

:«دؤوب»انجام گرفتن کاری یا پدید آمدن حالتی بنا به عادت جاری.

[اجنبنی]

:مرا دور گردان.

/5

رابطۀ شکر با نماز و زکات
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چنان که خداوند مؤمنان را به سبب ایمانشان استوار می کند،گمراهی ستمکاران نیز ناشی از خود ایشان است.نمی بینی که چگونه نعمت توحید و نعمت

ص :333

رسالت و سایر نعم معنوی و مادّی خدا را به سبب کفر و ناسپاسی به نقمت بدل می کنند؟!این ستمکاران پیروان خود را به نابودی می کشانند و به دوزخ که در آتش آن می سوزند و نیز به قرارگاه بد سوق می دهند.آنان نعمت را به نقمت بدل می کنند، چرا که شریکانی برای خدا می تراشند از قبیل قدرتهای ظالم و علمای سوء و به وسیلۀ آنها مردم را از ایمان به خدا باز می دارند.پایان کار آنان آتش دوزخ است.

شکر نعمت توحید در واقع نیایش به خدا برای تحکیم رشته های ایمان و نیز انفاق بر محرومان در نهان و آشکار و همچنین ترس از شما روز قیامت است که خرید و فروش و دوستی در آن نخواهد بود.

چرا خداوند را سپاس نگوییم؟اوست که آسمانها و زمین را آفریده؛آب را از آسمان فرود آورد و میوه هایی گوناگون را که روزی با برکت ماست پدید آورد؛ بادها به ارادۀ او کشتیها را در /5 دریا حرکت دادند؛نهرها را پدید آورد و بالاتر از اینها خورشید و ماه به فرمان او همواره در کارند؛و نیز روشنایی و تاریکی و هزارها بلکه میلیونها نعمت را که بیرون از شمار است به ما ارزانی داشت تا به رفاه و تکامل برسیم.امّا آدمی ستمکار و طغیانگر و کافر نعمت است و از این رو همانند شجرۀ خبیثه است که از زمین کنده می شود و نمی تواند پایدار باشد،چنان که در بخش پیشین گذشت.

شرح آیات:
اشاره
ستمکاران پیروان خود را به نابودی می کشانند

[28]

مقصود از نعمتهایی که خداوند به مردم داده،این است که در صورت رسیدن به اهداف خود شکرگزار باشند و در زندگی معنوی مایۀ تکامل و هدایت و طبع بلند آنان گردد،حال آن که برخی از پیشوایان کفر به فساد در زمین می کوشند؛ به جای آن که از طعام بهره برند تلف اش می کنند و به جای آن که درماندگان و فقیران را اطعام کنند،طعام را وسیلۀ استعباد و خوار کردن مردم قرار می دهند،و به جای آن که نعمت سبب آرامش و رضای خاطر آنان باشد،طغیان و حرص و

ص :334

اسراف،و در پی آن اضطراب و ترس ایشان را می افزاید،و بدین سان نعمت خدا را به کفر بدل می کنند.

أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ کُفْراً

-آیا ندیده ای آن کسانی را که نعمت خدا را به کفر بدل ساختند.» بارزترین نمونۀ نعمت،نعمت رسالت است که آن را نپذیرفتند و رؤسا و پیروان و خدمۀ کفر هم چنان منکر رسالت اند،و تنها این نعمت نیست که انکارش می کنند،نعم دیگری نیز هست که آنها را وسیلۀ کفر قرار می دهند،همچون نعمت سلطه و رفاه و سلامت و امن.اینان پیروان خود را در وادی هلاکت می اندازند و ضعفا را در دشمنی با صاحبان رسالت رهبری می کنند.

/5

وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ الْبَوٰارِ

-و مردم خود را به دیار هلاک بردند.» شکست از آن رؤسای کافران خواهد بود،امّا اینان لشکری از مستضعفان را به دنبال خود می کشند و تلخی شکست را به آنان می چشانند.

[29]

این عقوبت در دنیاست،امّا در آخرت همگی به دوزخ می روند.

جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ الْقَرٰارُ

-به جهنّم،آن قرارگاه بد،داخل می شوند.» [30]

رؤسای کافران برای تقویت سلطۀ طاغوتی خود بر مردم و برای این که باطل آراسته را در برابر منطق حق قرار دهند،مردم را به بت های باطل می خوانند،گاهی پرچم نژاد پرستی و تعصّب قومی را بر می اندازند و گاهی نام پدران پیشین را فریاد می زنند و زمانی از سرزمین یا زبان یا وطن سخن می گویند یا از امنیّت و رفاه دم می زنند؛همۀ اینها برای این است که مردم را از توحید که والاترین ارزش معنوی انسان است باز دارند.

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ

-برای خدا همتایانی قرار دادند تا مردم را از راه او گمراه سازند.» و هدف آنان از همۀ این کارها بهره مندی از لذایذ دنیای پست است.امّا نعمتها تا کی ادامه می یابد؟جز این است که مدّت کوتاهی ادامه خواهد داشت؟

ص :335

قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَی النّٰارِ

-بگو:اکنون بهره مند گردید که سرانجامتان آتش است.»

شکر حقیقی

[31]

امّا آنان که به رسالت باور دارند،نعمت رسالت را سپاس می گزارند:

اوّلا:با گزاردن نماز و بارور کردن روح ایمان به خدا تا ثبات و پایداریشان افزون تر شود.

ثانیا:با انفاق که به نوبت خود نعمتها را افزون می کند.

/5

قُلْ لِعِبٰادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً

-به بندگان من که ایمان آورده اند بگو تا نماز بگزارند و از آنچه روزیشان داده ایم نهان و آشکارا انفاق کنند.» انفاق ابعاد گوناگونی دارد:انفاق دانش به یاد دادن آن،انفاق مقام و منزلت با بذل آن و انفاق توانش با همیاری با بدبختان که همه سبب افزونی نعمت می شود،امّا احسان و بخشش نهانی ضامن یک دلی و احسان آشکار راه مبارزه با کافران است.

مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاٰ خِلاٰلٌ

-پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه خرید و فروختی باشد و نه هیچ دوستیی.» در روز قیامت عوض بدل کردن و بده و بستان وجود ندارد و شفاعت دوستان نیز سودی نمی بخشد.

توالی نعمتها

[32]

چرا به نعمتها کافر می شویم؟چرا خدا را باور نداریم و سپاس نمی گزاریم؟آیا از رحمت او بی نیازیم؟بزرگ ترین نعمتها آفرینش نخست و سپس نعمت مسخّر کردن آسمانها و زمین برای ما به جهت بهره مندی از آنهاست؛و اگر بهره مندی دشوار باشد یا از این کار به سبب نادانی یا ناتوانی عاجز باشیم

ص :336

کیست که استفاده از آنها را برای ما مقدور کند؟ اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ -خداست که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان باران نازل کرد و بدان باران برای روزی شما میوه ها رویانید.» به طبیعت با نگاهی تازه و عبرت آموز بنگر،آیا به جز نعمتهایی که پیرامون توست چیزی می بینی. /5 چرا باران،نعمت و رحمت الهی،که از آسمان می بارد دل تو را بر نمی انگیزد؟کیست که میلیونها تن آب دریا را پس از تصفیه و تبخیر به آسمان می برد و آن را با اکسیژن هوا و با نیتروژن رعد می آمیزد و در هر سویی پخش می کند؟کیست که انواع نمکها و نیز حاصل خیزی و دانه ها را در زمین می نهد تا به یاری بارانها به میوه های گوناگون تحوّل یابد؟ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ -و کشتیها را رام شما کرد تا به فرمان او در دریا روان شوند.» آیا کشتیها در دریاها به فرمان تو حرکت می کنند؟اگر بادها بایستند و خیزش امواج نباشد کشتیها می توانند به سوی مقصد روانه شوند؟ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهٰارَ -و رودها را مسخّر شما ساخت.» [33]

خورشید که بسیار بزرگ تر از زمین ماست و ماه که کوچک تر از آن است،هر دو با نظام معیّنی بالای سیّارۀ ما همراه با روشنایی و جاذبۀ خود در حرکت اند،چه کسی آنها را به تسخیر ما آورده است؟آیا سپاس نگزاریم؟ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ -و آفتاب و ماه را که همواره در حرکتند رام شما کرد و شب و روز را مسخّر شما گردانید.» آن گاه که تاریکی همه جا را می گیرد زمان خواب و آرامش است و چون روشنی روز فرا می رسد وقت زندگی و حرکت است.

[34]

با این که همۀ خواسته ها و آرزوهای بشر عادتا بر آورده نمی شود،امّا میان آنها با عطای خدای سبحان تناسبی هست.به اندازه ای که به خدا امیدوار

ص :337

باشی و از او بخواهی نعمتهای خود را به تو می بخشد.

وَ آتٰاکُمْ مِنْ کُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ

-و هر چه را از او خواسته اید به شما ارزانی کرده است.» در تنگناها و تیرگیها به گشایش و فراخی می رسی: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ /5 إِذٰا دَعٰاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ؟ -و هنگامی که کشتی آرزوهایت شکست،به ساحل رحمت الاهی می رسی که می گوید: وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ در اینجاست که آرزوها را برآورده می بینی و خطاب به پروردگار می گویی:«خدایا،خواسته ها و آرزوها تنها به دست تو بر آورده می شود و همّتها و اراده ها همه از توست و خردها به هر چیزی راه پیدا می کنند جز تو.امید من تویی،پناه من هم تویی». (1)

نعمتهای خدا را نمی توان شمار کرد،آری،اگر درختان قلم باشد و دریاها مرکّب،آب دریاها تمام می شود و«کلمات»(اراده های)خدا پایان نمی گیرد.

وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا

-و اگر نعمتهای خدا را شماره کنید به شماره در نمی آید.» از میلیاردها سلّول تن آدمی هر سلّولی نعمت بزرگی است که قلم از نوشتن عظمت آن ناتوان است،پس کدام یک از نعمتها را می شماری؟امّا می بینی که آدمی چگونه با کفر نعمت به خویشتن ستم می کند.

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کَفّٰارٌ

-که آدمی ستمکار و کافر نعمت است.» بیشتر مردم با کفر نعمت به خود و دیگران ستم می کنند:نعمت زبان را وسیلۀ رسوا کردن و بهتان زدن،نعمت دست را وسیلۀ تاختن و تجاوز،نعمت مال را وسیلۀ بخل و رفاه طلبی و برتری جویی،و نعمت توانش را وسیلۀ استکبار و سلطه جویی و دیکتاتوری قرار می دهند و بدین سان به نعم الاهی کافر می شوند و از آنها در تحقّق اهداف ارزشمند بهره نمی برند در حالی که اگر بهره ببرند عملا شاکر

ص :338


1- 2) -از دعاهای شب جمعه مفاتیح الجنان قسمت اعمال شب جمعه.

خواهند بود.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 35 تا 41]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اِجْعَلْ هَذَا اَلْبَلَدَ آمِناً وَ اُجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ اَلْأَصْنٰامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ اَلنّٰاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصٰانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (36) رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ اَلْمُحَرَّمِ رَبَّنٰا لِیُقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ اُرْزُقْهُمْ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ (37) رَبَّنٰا إِنَّکَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِی وَ مٰا نُعْلِنُ وَ مٰا یَخْفیٰ عَلَی اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی اَلسَّمٰاءِ (38) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی اَلْکِبَرِ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ اَلدُّعٰاءِ (39) رَبِّ اِجْعَلْنِی مُقِیمَ اَلصَّلاٰةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ (40) رَبَّنَا اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ اَلْحِسٰابُ (41)

معنای واژه ها

37[بواد]

:دامنۀ کوه بزرگ،نهرهای بزرگ را نیز«وادی» می خوانند زیرا کناره های آنها همچون کوه است،کلمۀ «دیه»نیز با«وادی»همریشه است و به معنی مال انبوه که در کاری مهم صرف می شود.

ص :339

/5

ابراهیم الگوی سپاسگزاری و دعوت شایسته
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند اعلام کرد که هر که شاکر باشد عطای خود را بر او می افزاید و هر که کافر باشد دچار عذابش می کند و در اینجا نمونه ای از انسان شاکر،ابراهیم،را که کسی در شکر و انقیاد به پایۀ او نمی رسد،مثال می زند و در آیات بعدی سرانجام کافران را یادآور می شود.

پروردگار جهان وعده داد که پیامبران خود را یاری کند،زیرا آنان خدا ترس بودند.اینک ابراهیم دست خود را با تضرّع به سوی خدا بلند می کند که مکّه را بلد آمن کند؛دارای حرمت ظاهر باشد و باطنا از بت هایی که موجب گمراهی بسیاری از مردم شدند پاکیزه گردد.خدا اجابت کرد و حقیقت و پیروی پیامبران مقیاس گردید:هر کس پیرو ابراهیم شد از اوست و هر که نافرمانی کرد تنها رحمت الاهی می تواند که به اذن خدا نجاتش دهد نه خویشاوندی با ابراهیم.

آن گاه که ابراهیم برخی از فرزندان خود را در صحرای بی آب و علف حجاز سکونت داد و نسبت به خدا اظهار انقیاد کرد از او خواست که به گزاردن نماز، چنان که شاید،توفیق دهد و /5 وی و خاندانش را قبلۀ دلها کند و میوه هایی نصیب ایشان کند،همۀ اینها در راه این هدف بود که خدا را سپاس گزارند و از نعمتها در راه آسایش جسم و روح بهره برند و خدا را شاهد اعمال خود گیرند،خدایی که نهان و آشکار را می داند و هیچ چیز در آسمان و زمین بر او پوشیده نیست.

خدا خواستۀ ابراهیم را اجابت کرد.همان خدایی که در کبر سنّ اسماعیل و اسحاق را به او بخشید و شنوندۀ دعاست،و اجابت از آن رو بود که ابراهیم

ص :340

سپاسگزار باشد و نماز گزارد و فرزندانش را بدان فرا خواند و از خدا برای خود و پدر و مادر و مؤمنان آمرزش بخواهد تا پیوند ایمانی او نیرومند گردد چرا که پیوند خانوادگی چندان قوی نیست،و همچنین از روز حساب بترسد.

این بود حضرت ابراهیم که پیشوای سپاسگزاران بود،آیا نباید مانند او باشیم؟

شرح آیات:
اشاره
استقلال اندیشگی

[35]

مکّه دست کم در طول 64 سده شهری ایمن بود به برکت دعای این پیر که از خود و پیوندهای نسبی برید و جگر گوشۀ خود اسماعیل و مادرش را در سرزمین خشک رها کرد تا بیت خدا را بسازد و در برابر حملات مادّی و فرهنگی شیاطین،آرامش و ایمنی بر او سایه اندازد.

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنٰامَ

-و ابراهیم گفت:ای پروردگار من!این سرزمین را ایمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار.» آیا استقلال نظامی در حالی که مسلمانان تحت سلطۀ فرهنگی،اجتماعی، اقتصادی و سیاسی باشند سودی خواهد داشت؟اگر تو خود را از یک فرد اروپایی فروتر بدانی و او را به سروری خود بپذیری یا گمان کنی که آل فلان فرمان روا و حاکم بر تواند بی آن که تو آنان را برگزیده باشی یا بتوانی ردّشان کنی؟یا خیال کنی که مارکسیسم و سردمداران آن نزد تو از /5 پرستش خدا برترند آیا استقلال اندیشه می تواند فایده ای داشته باشد؟ بدترین انواع بردگی سیطرۀ نظامی است و از این روست که ابراهیم از خدا خواست که مکّه را از این سیطره ایمن بدارد و خدا اجابت کرد و بارزترین مظاهر اجابت دعا هلاک یاران فیل بود که خداوند بلد حرام(مکّه)را از غلبۀ نظامی نگاه داشت و همان است که خدا طاغوتش نامید.

ص :341

امّا بت های بردگی فرهنگی،اجتماعی،اقتصادی و سیاسی خطرشان نهانی است و خدا دعای ابراهیم را در این مورد نپذیرفت،زیرا با آزادی بشر در دنیا که خدا مقدّر کرده است منافات دارد.

[36]

از سوی دیگر نیرومندترین سلاح ابلیس(جبت)و پرستش بت ها این است که فرد ضرورت هماهنگی اجتماعی را قویّا احساس می کند(می خواهد همرنگ جماعت باشد)،از این رو ابراهیم(ع)تأکید کرد که بت ها بسیاری از مردم را گمراه کرده اند و این تأکید از آن رو بود که آدمی بداند که پیروی از مردم غالبا پیروی از گمراهی است تا فریب«کثرت»را نخورد و با آن مبارزه کند.

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ

-ای پروردگار من!اینها بسیاری از مردم را گمراه کرده اند.» بت ها به صورت نیروهای اجتماعی فرهنگی یا اجتماعی و سیاسی ظاهر می شوند و شاید از این جهت باشد که ضلالت به آن عوامل نسبت داده شده و «اضللن»به صیغۀ جمع مؤنث غایبه آمده نه«اضلّت»به صیغۀ مفرد مؤنث،که اگر مراد از بت ها،سنگها و چوبهای پرستیده شده می بود،مناسب تر می نمود.

نکتۀ دیگر این که قریش چون در مقابل بت ها سر تسلیم فرود آوردند خود را فریب دادند و موضع ضعیف خود را در برابر توحید چنین توجیه کردند که فرزندان ابراهیم اند و زیانی متوجه آنان نیست چنان که بنی اسراییل کردند،از این رو بود که ابراهیم از آنان بیزاری نمود.

فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصٰانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

-پس هر کس از من پیروی کند از من است و هر کس فرمان من نبرد،تو آمرزنده و مهربانی.» /5 شاید این که ابراهیم نگفت«من عصانی فإنّ عذابک شدید»به این سبب باشد که سخنش بوی خود خواهی ندهد و چنین تلقّی نشود که وی سبب عذاب کردن است.

ص :342

دعای ابراهیم برای فرزندان

[37]

ابراهیم پیامبری است که عمر خود را در کوشش برای توحید به سر برده است،امّا گروه اندکی دعوت او را پذیرفته اند و آن گاه که وی سالخورده شده، خداوند کسانی را مقرّر کرده که دعوت او را پی گیرند.اینک به وی فرمان می رسد که فرزندانش را در بیابانی خشک بنشاند،و او با سپاسگزاری از خدا می پذیرد و هدف او جز این نبود که پس از او مشعل توحید را فروزان نگاه دارند،و از این رو دربارۀ فرزندان دو چیز از خدا می خواهد:

1-کاری کند که دلهای مردم به سوی آنان جلب شود و به جهت محبّت مردم به آنان،به تعالیم الاهی گوش فرا دهند؛ 2-از کفاف معیشت برخوردار باشند و نیز میوه هایی نصیب آنان کند تا دنیا جویی مانع تبلیغ حقایق نباشد.

رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ

- ای پروردگار ما!برخی از فرزندانم را به وادیی بی هیچ کشته ای نزدیک خانۀ گرامی تو جای دادم.» ابراهیم به فرمان خدا هاجر و اسماعیل،پسر شیرخوارۀ او را،در سرزمین مکّه که در آن روزگار خشک و لم یزرع بود رها کرد.

رَبَّنٰا لِیُقِیمُوا الصَّلاٰةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ

-ای پروردگار ما!تا نماز بگزارند.دلهای مردمان چنان کن که هوای آنها کند».

این آیه نشان می دهد که هدف از حجّ خانۀ خدا تنها این نیست که برای خضوع در برابر پروردگار گرد سنگهایی چسبیده بهم طواف کنند،بلکه افزون بر آن پیرامون اولیای کعبه فراهم آیند.این اولیا وارثان ابراهیم و حاملان مشعل رسالت و پیشوایان حقیقت و عالمان خدایی،امنای حلال /5 و حرام او و دنبالۀ رشتۀ رسالت اند و راه پیامبران را ادامه می دهند،درود خدا بر آنان باد.

وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ

-و از هر ثمره ای روزیشان ده،

ص :343

باشد که سپاس گزارند.» مراد شکر مردم از برای نیل به حجّ است و نیز شکر این که خدمت به حاجیان نصیب آنان شده و همچنین راهنمایی ایشان و تسلیم نشدن به فشارهای مهاجمین فرهنگی.

چگونه خدا را سپاس گزاریم؟

[38]

شایسته است که شکر خدا خالصانه باشد و خدمت به حاجیان از توجّه به خدا و دعای او عاری نباشد و سقایت حاجیان و عمارت مسجد وسیلۀ نازش و علوّ طلبی نگردد و سرانجام آداب و مقرّرات حج پوست خالی نباشد،بلکه وسیلۀ تقرّب و بازگشت به خدای سبحان گردد.

رَبَّنٰا إِنَّکَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِی وَ مٰا نُعْلِنُ وَ مٰا یَخْفیٰ عَلَی اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ

-ای پروردگار ما!هر چه را پنهان می داریم یا آشکار می سازیم تو بدان آگاهی و بر خدا هیچ چیز در زمین و آسمان پوشیده نیست.» [39]

ابراهیم دوباره به یاد فرزندان که نعمت الاهی هستند می افتد،شاید از آن رو که در روزگار رسول اکرم(ص)همۀ اهل مکّه از فرزندان اسماعیل بودند و این به برکت استجابت دعای ابراهیم بود،پس چرا این مردم به نعمت خدا ناسپاسی می کنند و اصل و تبار خود را از یاد می برند؟! اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعٰاءِ -سپاس خدایی را که در این پیری اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد.پروردگار من دعاها را می شنود.» اگر ما نیز خدا را سپاس گزاریم و او را فرا خوانیم،دعای ما را اجابت می کند چنان که دعای پدرمان ابراهیم(ع)را اجابت کرد.

/5

[40]

ابراهیم نمازگزار بود و بزرگواری و عظمتش به نماز بود،ما که فرزندان اوییم،نباید به نسبت محض با او بنازیم بی آن که از آموزشهای آسمانی پیروی کنیم.ابراهیم می خواهد همچون او باشیم.

ص :344

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاٰةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ

-ای پروردگار من!مرا و فرزندان مرا بر پای دارندگان نماز گردان،ای پروردگار ما، دعای مرا بپذیر.» [41]

ابراهیم خود را به گروه ایمانی عظیم منتسب می کند،ما نیز ناچاریم آن گروه را محور حرکت خود قرار دهیم نه آن که به نسب متّکی باشیم.دعای ابراهیم برای عموم مؤمنان بود.

رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسٰابُ

-ای پروردگار ما!مرا و پدر و مادرم و همۀ مؤمنان را در روز شمار بیامرز.» بدین سان خداوند واقعۀ ابراهیم را برای ما مثل زد که چگونه به نعم الاهی سپاس گزارد و در راه رسیدن به خواسته ها دعا کرد و خدا پاداش سپاس او را داد و دعایش را اجابت کرد.پروردگار دعای مؤمنان را چنین اجابت می کند.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 42 تا 52]

اشاره

وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا یَعْمَلُ اَلظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ اَلْأَبْصٰارُ (42) مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لاٰ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (43) وَ أَنْذِرِ اَلنّٰاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ اَلْعَذٰابُ فَیَقُولُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنٰا أَخِّرْنٰا إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ اَلرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مٰا لَکُمْ مِنْ زَوٰالٍ (44) وَ سَکَنْتُمْ فِی مَسٰاکِنِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ وَ ضَرَبْنٰا لَکُمُ اَلْأَمْثٰالَ (45) وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اَللّٰهِ مَکْرُهُمْ وَ إِنْ کٰانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ اَلْجِبٰالُ (46) فَلاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ ذُو اِنتِقٰامٍ (47) یَوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیْرَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ (48) وَ تَرَی اَلْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی اَلْأَصْفٰادِ (49) سَرٰابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ (50) لِیَجْزِیَ اَللّٰهُ کُلَّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (51) هٰذٰا بَلاٰغٌ لِلنّٰاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (52)

ص :345

/5

معنای واژه ها

43[و افئدتهم هواء]

:دلهایشان خالی است و چیزی از خوف و فزع را در خود جای نمی دهد.

44[ما لکم من زوال]

:برای شما انتقال از خانۀ دنیا به خانۀ آخرت وجود ندارد.

48[و برزوا للّٰه]

:«بروز»یعنی ظهور.

49[مقرّنین]

:گرد آمدگان.

[الأصفاد]

:جمع صفد:زنجیری که دست را به گردن می بندد.

50[سرابیلهم]

:جمع سربال یعنی جامه.

ص :346

/5

و همه در پیشگاه خدای واحد قهار حاضر آیند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سپاسگزاران خدا که نعم او را در راه خیر به کار می برند،به رستگاری می رسند همچون ابراهیم(ع)امّا آنان که نعمتها را وسیلۀ ستم و تجاوز قرار می دهند، باید بدانند که مدّت آزمایش آنان سپری خواهد شد و خداوند از ایشان و کردارهایشان غافل نیست و تا روز قیامت مهلتشان می دهد،روزی که چشمها از هول و هراس خیره می شوند و آنان شتابان به سوی داعی می روند در حالی که سر به زیر افکنده و چشمهایشان از اختیار آنان خارج است و دلهایشان سر به هواست.

این کافران در روز قیامت آرزو می کنند که خدا اندک مدّتی عذاب را به تأخیر اندازد تا دعوت حق را بپذیرند و از پیامبران پیروی کنند،امّا قرآن می پرسد:«آیا شما نبودید که سوگند خوردید که زوالی بر شما نیست،حال آن که در جایگاه اسلاف ستمکاران که هالکان اند قرار گرفته اید!و دیدید که خدا چگونه آنان را عذاب کرد.خداوند از راه بیان قصه های آگاه کننده هشدارتان داده بود».به رغم این که ستمکاران برنامه ریزی می کنند تا خود را در برابر هلاکت بیمه کنند،خدا به مکر ایشان اگر هم چنان استوار باشد که کوه ها را از جای برکند چیرگی دارد.

/5 خداوند چنان که ستمکاران را نابود می کند،پیامبران را بنا به وعده ای که داده است وارث آنان قرار می دهد.مبادا گمان کنی که خدا خلف وعده می کند، بلکه وی مقتدر و صاحب انتقام است.در روز قیامت زمین چنان دگرگون می شود که خیال می کنی همین زمین نیست،و آسمانها نیز دگرگون می شوند و همه در برابر

ص :347

خدای یگانه که بر بندگانش قاهر است می ایستند.گناهکاران را می بینی که بسته در زنجیرند،جامه هایی از قطران بر تن دارند و صورتهایشان در آتش سوخته است.در اینجاست که مسئولیّت نمایان می شود.هر کسی به جزای اعمالی که کرده و به حساب دقیق خدا محاسبه شده است می رسد.این پیامها و هشدارها برای این است که مردم بدانند خدا یکی است و خردمندان حق را دریابند.

شرح آیات:
اشاره
خداوند به کافران تا روز قیامت که چشمها در آن روز از ترس خیره می شوند مهلت می دهد

[42]

به دل آدمی شک می افتد که چرا خداوند ستمکاران را پس از آن که ستم و تجاوزشان افزونی گرفت هلاک می کند؟ستم دیدگان گمان می کنند که خدا از ایشان غافل است و نمی دانند که حساب برخی از ستمکاران به روز قیامت موکول می شود.پس نباید پنداشت که تأخیر نشانۀ غفلت و اهمال است.

وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا یَعْمَلُ الظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصٰارُ

-و مپندار که خدا از کردار ستمکاران غافل است.عذابشان را تا آن روز که چشمها در آن خیره می ماند به تأخیر می افکند.» مراد روز قیامت است که عذابش سخت است.

[43]

کافران را می بینی که به قصد فرار از خطر به آن جا که داعی فرمان می دهد می شتابند،سرهایشان از هول و هراس به بالاست و حرکت چشمها در اختیار آنان نیست و دلهایشان خالی از هر چیزی است بجز اندیشیدن دربارۀ منشأ خطر.

مُهْطِعِینَ /5 مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لاٰ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ

-می شتابند،سرها را بالا گرفته اند چشم برهم نمی زنند و دلهایشان خالی از خرد است.» ( مُهْطِعِینَ -یعنی شتابندگان و«مقنعی رءوسهم»-از«اقناع»-به معنی پایین انداختن سر است).

ص :348

دو گروه کافر در برابر عذاب

[44]

چنین پیداست که کافران بر دو گونه اند:برخی تنها در آخرت گرفتار عذاب می شوند و اینان کسانی هستند که ستم دیدگان در برابر ایشان نمی ایستند و برخی دیگر در دنیا و آخرت،هر دو،عذاب می بینند و آنان در این آیه مذکورند.

وَ أَنْذِرِ النّٰاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذٰابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنٰا أَخِّرْنٰا إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ

-مردم را از آن روز که عذاب فرا می رسد بترسان.ستمکاران می گویند:بار خدایا!ما را اندکی مهلت ده تا دعوت تو را اجابت کنیم و از پیامبران تو پیروی کنیم.» یعنی از آن روز بترسید که کافران از خدا مهلت می خواهند تا دعوت خدا را بپذیرند.نقش پیامبر همین اتمام حجّت است اگر چه از هشدار سودی نبرند.

أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مٰا لَکُمْ مِنْ زَوٰالٍ

-آیا شما پیش از این سوگند نمی خوردید که هرگز زوال نمی یابید.» [45]

امّا چگونه به دنیا اعتماد می کنید؟حال آن که از دیگری به شما رسیده،و اگر هلاک نمی شدند شما صاحب خانه های آنان نمی شدید!یا از خود نمی پرسید که«آنان چرا هلاک شدند؟آیا به سبب ستمکاری نبود؟چرا عبرت نمی گیرید»؟! وَ سَکَنْتُمْ فِی مَسٰاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ وَ ضَرَبْنٰا لَکُمُ الْأَمْثٰالَ -در خانه های کسانی که خود بر خویشتن ستم می کردند جای گرفتید و دانستید با آنان چگونه رفتار کردیم و برایتان مثلها زدیم.» این که شما در خانه های کافران مسکن گزیدید...یکی از همان امثال است.

ص :349

/5

نیرنگ بی اثر

[46]

گاهی کافران چنین می پندارند که اگر برنامۀ آنان بهتر از پیشینیان باشد،می توانند خود را از کیفر ستمکاری خود نجات دهند،امّا هیهات!همۀ کافران مکر کردند و مکر آنان زیر سلطۀ خدا قرار داشته است،خداست که عقل و اراده و نیرو به ایشان بخشید تا آن که توانستند برنامه ریزی کنند و هر گاه بخواهد آگاهی و اندیشه را از آنان می گیرد و مکرشان به زیان خودشان باز می گردد.

وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ

-آنان نیرنگهای خود نمودند،» برای حفظ خود به هر وسیلۀ ممکن دست یازیدند.

وَ عِنْدَ اللّٰهِ مَکْرُهُمْ

-و خدا از نیرنگهایشان آگاه بود.» امّا کارها در حقیقت به دست خداست نه به دست بنده،و بنده در ارادۀ خود اختیار ندارد،و این که کسی گناه و نافرمانی می کند به معنی چیرگی بر خدا نیست،زیرا با نیرویی این عصیان را انجام می دهد که او به بندگانش داده است.و گاهی مکر بشر چنان قوی است که کوه ها را از هم می پاشد.

وَ إِنْ کٰانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبٰالُ

-هر چند که از نیرنگهایشان کوه از پای در می آمد.» جاهلیّت نو که توانسته است فضا را در نوردد،در ژرفای اقیانوسها فرو رود، اتم را بشکافد و کوه ها را هموار کند،چنین می پندارد که از عقوبت ستم بر محرومان و مستضعفان می تواند بگریزد،امّا هیهات!خدایی که این نیروها را به آدمی بخشیده تواناست که هر زمان که بخواهد از او پس بگیرد.

هر نسلی از کافران گمان می کرد که به قلّۀ تسخیر طبیعت رسیده است، لیکن /5 پس از آن که اجلش فرا رسید مکرش او را فرا گرفت و اغلب با همان نیرویی که می پنداشت حافظ اوست نابود شد.خدا فرعون را غرق کرد،و زمین قارون را با گنجهایش فرو برد و دژهای عاد که بر پایۀ تخته سنگها ساخته شده بود با زمین یکسان شد.

ص :350

[47]

کافران می پنداشتند که خدا از ستم ایشان در می گذرد-و نه چنان است-او پیامبرانش را وعده داده است که با قدرت و غلبۀ خود دشمنان آنان را فرو می گیرد.اگر رحمت و غفران از بارزترین اسمای الاهی باشند،در برابر آن «عزیز»و«منتقم»نیز از اسمای حسنی است و خدا به سبب وعده ای که به پیامبران داده است عزّت و انتقام را در فرو گرفتن کافران اعمال می کند،از این رو نباید غرقۀ پندار ساده و ستمکاری بر بندگان باشند.

فَلاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقٰامٍ

-مپندار خدای وعده ای را که به پیامبرانش داده است خلاف می کند.خداوند پیروزمند و انتقام گیرنده است.» [48]

ممکن است بپرسند:در این صورت چرا خداوند از ستمکاران با وجود کثرت ظلم آنان انتقام نمی گیرد؟پاسخ این است که انتقام و تعذیب به روز قیامت موکول شده است.

یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ

-آن روز که زمین به زمینی جز این بدل شود و آسمانها به آسمانی دیگر و همه در پیشگاه خدای واحد قهّار حاضر آیند.» دریاها بخار می شوند و کوه ها با زمین هموار می گردند،زمین کاملا مسطّح و هموار بی هیچ کژی و بلندی می شود،در این صورت زمین دیگر زمین معهود نیست و جز آن است که می شناسیم؛از سوی دیگر رنگ آسمانها تغییر می یابد و اجرام آسمانی به هم در می آیند،خورشید و ماه جمع و ستاره ها پراکنده می شوند،در این صورت آسمانها همان آسمانهای معهود نیستند.در همین زمان است که کافران جلو محکمۀ الاهی می ایستند.اینجاست که نام«عزیز ذو انتقام»تجلّی می کند،آیا راه گریزی هست؟ /5 [49]

امّا گناهکاران را آشکارا با دستهای به زنجیر بسته و با زنجیری به طول هفتاد گز به محشر می آورند.

وَ تَرَی الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفٰادِ

-مجرمان را در آن روز

ص :351

به غلهایی که دست را به گردن بندد بسته بینی.» [50]

جامه هایشان از قطران(مادۀ چسبندۀ سیاه قیر مانند که به شتر می مالند)است.این جامه قسمت پایین تنه را می پوشاند،حال آن که بالای بدن آنان را آتش همچون حجابی پوشانده است.

سَرٰابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ

-جامه هاشان از قطران است و آتش صورتهاشان را فرو پوشیده است.» می توان چنین تصوّر کرد که گناهکار در اندرون مایعی سوزان است.نیمۀ بدن او در مایع و نیمۀ دیگر در شعلۀ آن می سوزد،آیا خداوند مقتدر و منتقم نیست؟ [51]

بدین سان خداوند همه را به جزای اعمال ایشان می رساند،خدایی که سریع الحساب است چنان که به همۀ اعمال کوچک و بزرگ احاطه دارد و ذرّه ای از نظر او نهفته نیست.

لِیَجْزِیَ اللّٰهُ کُلَّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ إِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ

-تا خدا هر کس را برابر عملش کیفر دهد،هر آینه خدا سریع الحساب است.» اینک کسی نمی تواند بر بستر ابریشمی تبرئه بخوابد و در آرزوی رهایی از گناهان باشد مگر آن که توبه و عمل صالح کند.

[52]

عذاب خدا سخت است،امّا چون وی حکیم است،بندگان را با سخنان آشکار و اثر بخش به سوی حق دعوت می کند و دلهای آنان را به خدایی یگانه متوجه می سازد که چیزی یا کسی در الوهیت او شریک نیست و به شفاعت بت ها هم نباید امیدوار باشند.در نتیجه کسانی از خردمندان که خرد خود را کار می بندند متذکّر می شوند و از عذاب رهایی می یابند.

/5

هٰذٰا بَلاٰغٌ لِلنّٰاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

-این پیامی است برای مردم تا بدان بیمناک شوند و بدانند که اوست خدای یکتا و تا خردمندان پند گیرند.» خدایا ما را در زمرۀ ایشان قرار ده.

ص :352

/5

سورۀ حجر

اشاره

ص :353

ص :354

سورۀ حجر /5

فضیلت سوره:

از پیامبر گرامی روایت شده که:«هر کس سوره های ابراهیم و حجر را بخواند خداوند ده حسنه به شمار کسانی که بت ها را پرستیده و به شمار آنهایی که نپرستیده اند به وی می دهد».

(مجمع البیان،ج 6،ص 301) از امام حسین(ع)نیز روایت شده که:«هر کس سوره های ابراهیم و حجر را با هم در هر جمعه ای بخواند،فقر و جنون و بلا به او مسلّط نمی شود».

(همان مأخذ) /5

زمینۀ کلّی سوره

قصّۀ حجر از سرزمین قوم ثمود حکایت می کند.این قوم پیامبران را تکذیب کردند و از آیات خدا رو گردانیدند و به خانه هایی که از سنگ تراشیده بودند متّکی شدند امّا این خانه ها مانع امر الاهی نشد،بلکه خدا نابودشان کرد و قصّۀ آنان برای ما مایۀ عبرت گردید تا نه به سنگها و اشیا بلکه به ارزشها متّکی باشیم.

ص :355

با نگاه کلّی به این سوره درمی یابیم که آیات آن به پایگاه بشر می تازد یعنی اندیشه های توجیهی او را که شیطان یادش داده و سوگند خورده که به هر وسیلۀ ممکن فریبش خواهد داد تخطئه می کند،چنان که اعتماد آدمی بر طبیعت را نیز می کوبد و ما را به پایگاهی استوار رهنمون می شود،و آن خداست که قرآن را از تزویر و تحریف و بشر را از خطرها نگاه می دارد و حافظ آسمانها و زمین است.

همچنین این سوره بر اجل آدمی تأکید می گذارد که تغییر و تجاوز از آن ممکن نیست،زیرا شئون بشر به دست خود او نیست.

/5 سورة الحجر

[سوره الحجر (15): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ (1) رُبَمٰا یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کٰانُوا مُسْلِمِینَ (2) ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (3) وَ مٰا أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ وَ لَهٰا کِتٰابٌ مَعْلُومٌ (4) مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ (5) وَ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ اَلذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ مٰا تَأْتِینٰا بِالْمَلاٰئِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (7) مٰا نُنَزِّلُ اَلْمَلاٰئِکَةَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مٰا کٰانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ (8)

ص :356

/5

آرزویی که با عمل همراه نیست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این کتاب که در برابر او قرار گرفته ایم،آشکارا حقایق را برای ما می خواند و می فهماند و ما را بیم می دهد از روزی که کافران آرزو می کنند کاش مسلم بودند، حال آن که امروز آرزو آنان را از قبول حق و از درک خطری که در پیش روست باز می دارد.امّا خواهند دانست که اندیشه های آنان جز یک مشت آرزوهای دروغین نبوده است! خدای سبحان بر آدمیان تفضّل کرد و کتابی فرستاد که آرزوهایشان را در می نوردد،و فرصت کافی برای هدایت به ایشان داد و اجل معیّنی برای آنان نهاد که از آن نه پیش می افتند و نه باز پس می مانند.

امّا اندیشه های توجیهی،ایشان را از کتاب الاهی باز داشته است.حقایقی به طور تدریجی بر حسب نیاز به پیامبر فرود آمده و وی این حقایق را به آنان رسانیده است،امّا مجنونش خوانده اند و خواستار شده اند که فرشتگانی همراه او نازل شوند.

آیا نمی دانند که خدا فرشتگان را جز به حکمت فرود نمی آورد؟و با نزول آنها اجل و مهلت ایشان پایان می گیرد،اینک تاریخ گواه این امر است.

/5

شرح آیات:
اشاره

[1]

بسم اللّٰه الرحمن الرحیم،به نام خدا،به علم و قدرت او،به رحمت واسعۀ او قرآنی فرود آمده،لفظها بدان اشاره دارند و نیز نشانه های آشکارش به سوی حق راهنمایی مان می کنند.

ص :357

الر تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ

-الف،لام،را،این است آیات کتاب و قرآن روشنگر».

آرزوی فریبنده

[2]

آرزوست که آدمی را از کردار نیک باز می دارد،گویی بر بستر نرم خوابیده است و سرانجام کار به ندامت می کشد.آن که بر«اگر»زندگی کند،بر «ای کاش»می میرد و هر که بر مرکب آرزو سوار شود وادی حسرت را می پیماید.

رُبَمٰا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کٰانُوا مُسْلِمِینَ

-بسا که کافران آرزو کنند که ای کاش مسلمان می بودند».

این بسنده است که گمان بریم روزی به کار خود پشیمان خواهیم شد.

همین گمان پندی است که اعماق روح ما را می لرزاند،زیرا ندامت سودی ندارد، به قول شاعر عرب:

لیت و هل ینفع شیئا لیت

لیت شابا بوع فاشتریت

«کاش»و آیا«کاش»سودی می بخشد؟کاش جوانی را می فروختند و من می خریدم.

[3]

چون اجل کافران فرا رسد می فهمند که آرزو گرفتارشان کرده و هدف آنان صرفا برخورداری از مظاهر زندگی دنیا بوده است.آرزو سبب آرامش درونی و پرده ای در برابر درخشش عقلهاشان بوده است.

ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ

- واگذارشان تا بخورند و بهره ور شوند و آرزو به خود مشغولشان کند،زودا که خواهند دانست».

/5

عذاب سنّت الاهی

[4]

پشیمانی اثر عمیقی حتّی در روحیّۀ ما دارد و ما می توانیم آن را تصوّر کنیم،چگونه است حال کسی که فرصت موجود را از دست بدهد؟این امر در دل

ص :358

ما شفقت و دل سوزی بر می انگیزد،امّا خداوند می گوید:«همۀ وسایل را که متضمّن هدایت ایشان بود،فراهم کردیم و آنان به ستیزه برخاستند».

وَ مٰا أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ وَ لَهٰا کِتٰابٌ مَعْلُومٌ

-هیچ قریه ای را هلاک نکردیم،مگر آن که زمانی معلوم داشت».

[5]

لیکن فرصت ابدی نیست و چون پایان یافت،باز نمی گردد.

مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ

-هیچ امّتی از اجل خویش نه پیش می افتد و نه پس می ماند».

دربارۀ«امّت»چند چیز شایان توجّه است:

نخست این که:امّت،که نه یک فرد است،اجلی معیّن دارد.زیرا افراد پیرو اجتماعی پاک یا فاسدند.در خیر و شر با یکدیگر شریکند،از این رو اجل هر جمعی در یک وقت پایان می گیرد.

دوم این که:پیش انداختن«اجل»همچون به تأخیر انداختنش غیر ممکن است مگر آن که خدا بخواهد.زیرا خداوند کسی را که مهلتش پایان نیافته و به او اتمام حجّت نشده باشد،مجازات نمی کند.

توجیه واپس گرایی است

[6]

کافر کفر و ستیز خود را با حمله بر صاحب اندیشۀ سالم توجیه می کند و بدین سان بود که کافران پیامبر را به جنون متّهم ساختند.

وَ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ

-و گفتند:ای مردی که قرآن بر تو نازل شده حقا که تو دیوانه ای».

کافران از«ذکر»و هدایت می گریزند و بر نعمت زوال پذیری که دارند می ترسند /5 و با وجود اعتراف به این که آورندۀ پیام می خواهد خردهایشان را صیقل بخشد و دلهایشان را پاکیزه کند،او را به جنون متّهم می کنند و جز«جنون»چه تهمت دیگری می توانستند بزنند؟فرهنگ آنها صرفا مادّی بود و عقل را چنین تفسیر می کردند که عبارت است از دست یابی به بیشترین مقدار از منافع مادّی.از این رو

ص :359

باید پیام آور قربانی هدف آنها و بی هیچ مصلحتی ذاتی مجنون باشد.

امّا«جنون»نبود عقل است و در کردارهای فرد،در خوردن و آشامیدن.

آرامش و جنگ،ارادت شخص به دوستانش و ایستادگی در برابر دشمنان منعکس می شود.آیا با این مقیاس پیامبر مجنون بوده؟و کسانی که به راه او رفته اند دیوانه بوده اند یا آن که این امر بر حسب معیار دنیا پرستانی است که فریب کالای ارزان دنیا را خورده اند؟! [7]

کافران برای توجیه کفر خود کاری را که محال می پنداشتند از پیامبر خواستند و گفتند:

لَوْ مٰا تَأْتِینٰا بِالْمَلاٰئِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ

-اگر راست می گویی چرا فرشتگان را برای ما نمی آوری».

یعنی چرا فرشتگانی با خود نمی آوری.این چنین است که هر کس نمی خواهد اندیشه ای را بپذیرد یا به کاری برخیزد علّتهایی برای توجیه می تراشد.

[8]

امّا این کافران نمی دانند که نزول فرشتگان به معنی کشف غیب پیش چشم آدمیان است و خدا دنیا را خانۀ آزمایش برای عقل و ارادۀ آدمی نهاده است.

آیا آدمی حقیقت را بر شهوات بر می گزیند و آیا در میان شبهات حق را می جوید یا آن که در برابر آنها سر تسلیم فرو می آورد.امّا خداوند آن گاه که بخواهد فرشتگانی می فرستد و کشف غیب می کند،«اختیار»را از آنان می گیرد و دیگر فرصتی برای امّت باقی نمی گذارد.

مٰا نُنَزِّلُ الْمَلاٰئِکَةَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مٰا کٰانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ

-ما فرشتگان را جز به حق نازل نمی کنیم و در آن هنگام دیگر مهلتشان ندهند».

به هنگام نزول ملائکه مردم به حال خود گذاشته نمی شوند و کسی که محکوم به مرگ است،فرشتگان عذاب را می بیند و آن را باور می کند امّا چه فایده؟!

ص :360

/5

[سوره الحجر (15): آیات 9 تا 18]

اشاره

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ اَلْأَوَّلِینَ (10) وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (11) کَذٰلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ اَلْمُجْرِمِینَ (12) لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اَلْأَوَّلِینَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ (14) لَقٰالُوا إِنَّمٰا سُکِّرَتْ أَبْصٰارُنٰا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15) وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِی اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِینَ (16) وَ حَفِظْنٰاهٰا مِنْ کُلِّ شَیْطٰانٍ رَجِیمٍ (17) إِلاّٰ مَنِ اِسْتَرَقَ اَلسَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ مُبِینٌ (18)

/5

معنای واژه ها

10[شیع]

:فرقه ها،از همین مادّه است مشایعه به معنی پیروی.

12[نسلکه]

:وارد می کنیم.

13[خلت]

:گذشت.

14[یعرجون]

:از«عروج»به معنی صعود.

15[سکّرت ابصارنا]

:چشمانمان پوشیده شد،و مراد گسستن چیزی از راههای عادی است،از همان است «سکر»در شراب که به معنی گسستن از آرامشی است که در حال صحو وجود دارد.

16[بروجا]

:«برج»در اصل به معنی ظهور است«بروج» آسمانی نیز از همین معناست و برج به معنی قلعه است،

ص :361

گویند تبرّجت المرأة یعنی زینت زن آشکار شد.

[استرق السّمع]

:یعنی نهانی گوش داد.«سرقت» برداشتن چیزی در نهان است.

/5

خداوند نگهبان رسالت است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اندیشه از کید آدمی مصون نیست.انسانی که کج راه است می کوشد تا انحراف خود را توجیه کند و برای این که اندیشۀ درست انحراف او را در نیابد،خود کفر را از طریق تأویل و تفسیر توجیه می کند.خداوند قرآن را مقیاس نهاده و تعهّد کرده که از حیلۀ تحریفش نگاه دارد.خداوند پیش از پیامبر گرامی پیامبرانی در میان گروه های مختلف مردم پیشین برانگیخت و آنان پیامبران را استهزا کردند و رسالتها را تحریف نمودند،امّت تو نیز چنین اند،امّا خدا نگهبان قرآن است و آن را در دل گناهکاران نفوذ می دهد تا حجّت بالغه ای بر ایشان باشد و نتوانند تحریفش کنند،و سنّت الاهی بر امثال آنان جاری شد و خداوند آنان را به سختی فرو گرفت،و این که ایمان نمی آورند بسبب نقص حجت نیست بلکه کوتاهی از خود آنان است.اگر خداوند دری از آسمان بگشاید و آنان صعود کنند می گویند دیدگان ما از دیدن حقیقت ناتوان شده و افسونمان کرده اند!کسی که از خورشید بهره نگیرد،شمع چه سودی برای او دارد؟نشانه های خدا در جهان هستی از صعود به آسمان مهم تر است.اینک آسمانها و برجهای آن با زیبایی و بهجت می درخشند /5 و در عین حال استوارند و با شیطانها در می آویزند مگر آن که شیطانی استراق سمع کند و وحی را بدزدد که شهاب او را فرو می گیرد.آیا این نشانه ها آنان را سودی

ص :362

تواند بخشید؟!

شرح آیات:
اشاره
خدا چگونه قرآن خود را حفظ می کند؟

[9]

همۀ پیامهای آسمانی از ناحیۀ اهل باطل عرضۀ تحریف قرار گرفته، قرآن نیز به نوبت خود در معرض چنین تحریفی قرار می گیرد از دو طریق:

الف:قصد تغییر متن قرآن و تبدیل کلمه ای به کلمۀ دیگر.

ب:تغییر معانی قرآن و تفسیر آن طبق مصالح و خواهشهای اهل تحریف،و چون هر کتابی را کتاب دیگر نسخ می کند بجز قرآن که پایانگر پیامهاست،خداوند وعدۀ حفظ آن را داده است تا وسیلۀ هدایت نسلهای آینده قرار گیرد،چنان که فرمود:

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ

-ما خود،قرآن را فرو فرستادیم و خود نگاهبان آن هستیم».

مراد از«ذکر»قرآن است که گنجینه های خرد آدمی را که غبار فراموشی آنها را فرا گرفته بپیراید.امّا الفاظ قرآن،حفظ آنها به یاری امّت فراهم می شود و نیز با در آمدن گروه های مردم در دین و توجّه آنان به کتاب الاهی چنان که مجالی برای تحریف الفاظ باقی نمی ماند.و امّا حفظ معانی قرآن بدین سان است که خداوند برای این امّت پیشوایان و دانشمندانی خدا پرست پدید آورد.آنان معالم دین را از نابودی نگاه داشتند و گفتار و کردارشان تفسیری درست از متن قرآن گردید و هم اکنون دانشمندان خدا پرست و جوانان مجاهد /5 با نفی شبهه های گمراهان و تحریف باطل گرایان بر جای پای آنان قدم می گذارند.

پیامها و وحدت

[10]

خداوند در میان امم گذشته،با وجود اختلاف فرقه ها،پیامبرانی فرستاده بود و رسالت محمّد(ص)بدعت نبود چنان که مخالفت مردم با او و

ص :363

استهزایی که کردند تازگی نداشت،به هر حال خداوند به رغم ایشان حافظ رسالت خواهد بود.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ

-و ما رسولان خود را پیش از تو به میان اقوام پیشین فرستاده ایم».

شاید«شیع»اشاره به فرق باشد،که جمع شیعه به معنی پیروان است یادآور این نکته که رسالت هدفش هر چه باشد در پی آن است که فرقه های گوناگون را که پس از رسالت پیشین پیدا شده است وحدت بخشد.

[11]

مردم با پیامبران به بدترین شیوه رفتار کردند و به استهزای آنان پرداختند.

وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

-پیامبری به میان آنها نرفت مگر آن که مسخره اش می کردند».

[12]

با این همه پروردگار حجّت خود را بر مردم تمام می کند و پیام خود را در دلهای گناهکاران چه آن را بپذیرند و چه نپذیرند،نفوذ می دهد تا نگویند، فراموش کردیم و حق را نشناختیم.

کَذٰلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ

-راهش را در دل مجرمان این چنین می گشاییم».

[13]

این آیه بدان معنا نیست که خدا گناهکاران را به قبول پیام مجبور می کند،بلکه آنان مانند سایر انسانها مختارند و بر گناهکاری خود ادامه می دهند.

لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهِ /5 وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ

-به آن ایمان نمی آورند و سنّت پیشینیان چنین بوده است».

سنّت الاهی است که هر که گناهکار باشد عادتا به ایمان توفیق نمی یابد.

دلیل خدا،آسمان

[14]

کافران که ایمان نمی آورند دلیل آن نیست که حجّت های الاهی ناقص است.از سوی دیگر عدم ایمان مجرمین معیار قبول اندیشۀ رسالت نیست،به

ص :364

دلیل آن که اگر خداوند راهی در آسمان بگشاید تا بدان جا صعود کنند ایمان نمی آورند،زیرا پرده های شهوت خردهای آنان را فرا گرفته است.

وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ

-اگر بر ایشان از آسمان دری بگشاییم که از آن بالا روند».

یعنی پیوسته در حال صعود باشند حتی لحظه ای هم نپندارند که خواب می بینند، [15]

لَقٰالُوا إِنَّمٰا سُکِّرَتْ أَبْصٰارُنٰا -گویند که چشمان ما را جادو کرده اند».

در این صورت می گویند چشمانمان بسته شده است.گویی چشمهایشان به سبب وجود نشئه یا حجابی در آسمان و صعود به سوی آن را می بینند،آن گاه در می یابند که تن آنان نیز وضع صعود را حس می کنند،در این حال می گویند:

بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ

-بلکه ما مردمی جادوزده هستیم».

[16]

صعود به آسمان بزرگ ترین آیت پروردگار نیست،بزرگ تر از آن همین آسمان است که خداوند در آن منزلها و ستارگانی نهاده و شکوه و زیبایی بدان بخشیده که خردها و چشمها را مبهوت می کند.

وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِینَ

-و هر آینه در آسمان برجهایی آفریدیم و برای بینندگانشان بیاراستیم».

آفرینندۀ آسمان همان آفرینندۀ زمین و انسان و غرایز اوست.هموست که حسّ زیبا دوستی را پدید آورده و آدمی زیبایی ستارگان آسمان را حس می کند.

/5

[17]

افزون بر آن که آسمان زیباست،خداوند از هر جنّ رانده ای حفظش کرده است.جن ها به بشر چنین تلقین می کنند که آنان(جن ها)به اموری که در آسمانها جاری است واقفند و غیب می دانند.

وَ حَفِظْنٰاهٰا مِنْ کُلِّ شَیْطٰانٍ رَجِیمٍ

-و آنها را از هر شیطان رانده شده ای حفظ کردیم».

بروج را از جن های رانده حفظ کردیم:رانده شده از لطف الاهی و

ص :365

به وسیلۀ شهاب آسمانی.

[18]

آری،برخی از جن ها خطر می کنند و به بعضی جایگاهها نزدیک می شوند تا خبرهایی دریابند،امّا شهاب آنان را باز می دارد و نومید باز می گردند.

إِلاّٰ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ مُبِینٌ

-مگر آن که دزدانه گوش می داد و شهابی روشن تعقیبش کرد».

بدین سان خداوند پرستش شیاطین و پیروان کاهنان و منجّمان را که اگر چه راستگو باشند دروغ می گویند،از ریشه بر می اندازد.قرآن وجود برخی از سخنان پراکنده را نفی نمی کند،اما آنها را موثق نمی داند.از اینجاست که باید گفت وجود برخی مطالب همواره به درستی منشأ آنها دلالت ندارد،زیرا هدف شیطانها از سخنان درستی که ارائه می کنند گمراه کردن بشر در همۀ مسائل عمومی است مانند رسانه های طاغوتی که بیست خبر درست می پراکند تا خبر باطل مهمّی را به خورد خلق اللّٰه بدهد.

/5

[سوره الحجر (15): آیات 19 تا 25]

اشاره

وَ اَلْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا اَلرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ فَأَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِینَ (22) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ نَحْنُ اَلْوٰارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا اَلْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا اَلْمُسْتَأْخِرِینَ (24) وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (25)

ص :366

معنای واژه ها

22[الواقح]

:بادهایی است که ابر را باردار می کنند تا دارای آب باشند.

/5

قدرت و حکمت خدا سر چشمۀ بخشش است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

زمین چگونه گسترده شده که با وجود حرکتی که دارد نمی جنبد؟چه کسی کوه ها را نهاد و با آنها کشتی زمین لنگر انداخت خداوند چگونه معادن و گیاهان متناسب را پدید آورد؟و برای آدمی در روی زمین وسایل زندگی را فراهم کرد چنان که روزی سایر زندگان را تأمین کرد بی آن که انسان در آن تأثیر مهمّی داشته باشد؟ هر نعمتی سر چشمه ای دارد که از آن جا جاری می شود و چشمه های نعم در اختیار خداست،امّا آنها را به اندازه ای جاری می کند که حکمت بالغه اش ایجاب کند.مثلا منبع باران بخار دریاست،بادها بخار را باردار می کنند و باران پدید می آید و مردم را سیراب می کند و زیر زمین در گنجینه هایی که از آن خداست باقی می ماند.

زندگی در دست خداست،گنجینه های حیات نزد اوست.مرگ و اسباب مرگ همه به دست اوست و پس از مرگ وارث فقط خداست.

/5 علم خدا به امور غیبی یکی از خزاین قدرت است.خداست که علمش به

ص :367

گذشتگان و آیندگان احاطه دارد و بازگشت همه مردم به سوی اوست.

بدین سان امور آدمی به مشیّت الاهی می پیوندد:از مادرش زمین و زندگی در آن آغاز می کند،به سوی بهره گیری از باران آسمان پیش می رود و سرانجام به خدا باز می گردد،آیا بهتر نیست که تسلیم خدا باشیم؟

شرح آیات:
اشاره
دلیل خدا،زمین

[19]

آدمی زمینی را که از آن به وجود آمده است دوست می دارد.وی از برکات آن برخوردار شده و در روی آن حرکت کرده و در دفاع از چند وجب زمین خون خود را ایثار کرده است،آیا این آدمی نمی داند که آفرینندۀ آن خداست؟ اوست که زمین را،پس از آن که توده ای گداخته بود،گسترده است و در آن کوه ها نهاده چنان که توازن آن با دقیق ترین نظام حفظ می شود و اوست که به وزن کوه ها آگاه است.

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ

-و زمین را گستردیم و در آن کوه های عظیم افکندیم.» مراد از«رواسی»کوه های ثابت و استوار است.

وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ

-و از هر چیز به شیوه ای سنجیده در آن رویانیدیم.» «وزن»از پیمانه دقیق تر است و هر چیز وزن مخصوص دارد نه آن که صرفا مجموعه باشد،بلکه چنان که می دانیم هر مادّۀ شیمیایی از عناصر دیگری به نسبت هایی معیّن ترکیب می یابد و این نسبت کم و زیاد نمی شود چنان که اگر کم و زیاد گردد مادۀ دیگری با ویژگیها و اختلافاتی /5 نسبت به مادّۀ قبلی خواهد بود.

[20]

خداوند زندگی آدمی را از زمین تأمین کرده است.او را آموخته است که چگونه زندگی کند؟انواع شکارهای برّی و بحری را آفریده و چگونگی صید و زراعت را به وی تعلیم کرده است.گنجهای خیر و برکت را در زمین به ودیعه نهاده

ص :368

است تا آدمی با زراعت آنها را به دست آورد.وی را آموخته است که چگونه موادّ زمین را دگرگون سازد تا بتواند از آنها بهره برد.چنان که برای هر موجود زنده روزیی مناسب نهاده است.آیا چنین نیست که برخی از حشرات و چار پایان و پرندگان و ماهیها روزی آدمی است؟ وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ -و معیشت شما و کسانی را که شما روزی دهشان نیستید در آن جا قرار دادیم.» «معایش»جمع معیشت به معنی طلب اسباب روزی در سراسر زندگی است،در تفسیر آیه گفته اند مراد کسانی هستند که خود قادر به گذران زندگی نباشند از قبیل بیماران و زمین گیرها و مانند آن.

[21]

با وجود آن که آدمی برای تأمین روزی می کوشد،مثلا زمین را شخم می کند و شکار می طلبد،کوشش او فقط وسیله ای برای جریان رحمت خداست نه چیز دیگر.گنجینه های پروردگار پر از روزی و منتظر اوامر اوست و جز به اقتضای حکمت گشوده نمی شود،کی حکمت اقتضا می کند؟آن گاه که آدمی بکوشد.

وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ

-هر چه هست خزاین آن نزد ماست و ما جز به اندازه ای معین فرو نمی فرستیم.» هر گاه خداوند آدمی را بی آن که بکوشد،نعمت دهد،او را به تنبلی و ناز پروردگی سوق داده است و اگر /5 بیشتر از آنچه نیاز اوست نعمت بخشد،طغیان می کند.

[22]

از گنجینه های رحمت الاهی برکات آسمان است.بادها به سبب حرکت خورشید می وزند و ابرها را باردار و آنها را جمع می کنند.این ابرها که دارای الکتریستۀ مثبت و منفی هستند،باران زا می شوند.

وَ أَرْسَلْنَا الرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِینَ

-و بادهای آبستن کننده را فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را بدان سیراب ساختیم و شما را نرسد که خازنان آن باشید.» آن گاه باقی آبها در خزاین اندرون کوه ها به ارادۀ پروردگار ذخیره می شوند.

ص :369

قدرت و حکمت خدا

[23]

مرگ و زندگی به فرمان خداست و در صورتی که زندگی نبود اموال انسان چه سودی می توانست داشته باشد؟ وَ إِنّٰا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ نَحْنُ الْوٰارِثُونَ -و همانا ماییم که زنده می کنیم و می میرانیم و ما وارثان هستیم.» اموال نیز سرانجام به خدا باز می گردد.

[24]

از این رو نشاید که زمین و آنچه را در آن است و نیز اموال را بپرستیم بلکه تنها خدایمان را بپرستیم،خداوند به همۀ بشر چه خلف و چه سلف محیط و آگاه است.

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ

-و می دانیم چه کسانی از شما از این پیش رفته اند و چه کسانی واپس مانده اند.» [25]

پروردگار جهان مردم را در روز رستاخیز گرد می آورد و محاکمه می کند.وی حکیم است و برابر آنچه کرده اند جزا می دهد و به همۀ کردارهایشان آگاه است.

وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

-و پروردگار تو همه را محشور می گرداند،زیرا اوست که حکیم و داناست.» /5

[سوره الحجر (15): آیات 26 تا 44]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ اَلْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ اَلسَّمُومِ (27) وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ (29) فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30) إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ أَنْ یَکُونَ مَعَ اَلسّٰاجِدِینَ (31) قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا لَکَ أَلاّٰ تَکُونَ مَعَ اَلسّٰاجِدِینَ (32) قٰالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَیْکَ اَللَّعْنَةَ إِلیٰ یَوْمِ اَلدِّینِ (35) قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (36) قٰالَ فَإِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ (37) إِلیٰ یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ (38) قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (39) إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِینَ (40) قٰالَ هٰذٰا صِرٰاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (41) إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اِتَّبَعَکَ مِنَ اَلْغٰاوِینَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (43) لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِکُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)

ص :370

/5

معنای واژه ها

26[صلصال]

:گل خشک که چون بزنند از آن صدا شنیده می شود و صدای آهن و رعد را صلصله گویند یعنی صدای سختی که در هوا طنین انداز شود.«صلّ یصلّ»یعنی صدا کرد.

[حمأ]

:جمع حمأة گلی که رنگ آن به سیاهی بزند.

[مسنون]

:«سننت الماء علی وجهه»:آب را به آرامی به روی او ریختم،و«مسنون»به معنی تغییر یافته و متعفّن نیز گفته اند.

[الجانّ]

:مفرد جنان به معنی پدر جن(ابلیس).

[السموم]

:باد گرم که در مسام بدن نفوذ می کند.

ص :371

36[انظرنی]

:در دنیا به من مهلت بده و نمیران.

39[اغویتنی]

:«اغواء»،دعوت به گمراهی و ضلالت.

[لأزیّننّ]

:«تزیین»آراستن چیزی در نفس آدمی است.

اغوای شیطان تزیین باطل است تا شخص را دچار آن کند.

/5

چگونه باید با اغوای شیطان مبارزه کرد؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

زمینی که ما را در خود جای داده است،آفریدۀ خداست.انسان روی زمین چه می کند؟داستان او چیست که پایان نمی گیرد؟او خاک بود،سپس گل شد و دگرگونی یافت و گل سخت خشک مانند سفال شد و خدا آدمی را از همان گل آفرید و پیش از آن«جانّ»را از آتشی که از بادهای سموم پدید آمده بود آفریده بود.

قصّه از آن جا آغاز شد که خداوند به فرشتگان که در میان آنان یکی از جنّیان یعنی ابلیس بود خطاب کرد:«من انسانی از گل خشک متغیّر می آفرینم»و چنین کرد،آن گاه فرمان داد تا او را سجده کنند،همه سجده کردند.بجز ابلیس.

خداوند پرسید که«چرا نافرمانی کردی؟»گفت:«مرا از آتش آفریده ای و من نمی توانم به کسی که از گل سخت متغیّر به وجود آمده است سجده کنم».خداوند او را از درگاهش راند و از رحمت خود دور ساخت تا /5 روز رستاخیز فرا رسد و با او حساب کنند،امّا او تا روز قیامت مهلت خواست و خداوند تا زمان معیّنی مهلتش داد،و ابلیس بنی آدم را بیم داد به این که مظاهر دنیا را برای ایشان خواهد آراست و دگرگون شان خواهد ساخت،امّا می دانست که در آن جا بندگان خاصّ خدا

ص :372

هستند که او را می پرستند و تسلیم فرمانهای اویند نه تسلیم فرمان ابلیس.پروردگار تأکید می کند که در آن جا راهی راست هست که زیر نظر اوست و بندگانی که ابلیس بر آنان تسلّط ندارد،بدان راه می روند.ابلیس بر کسانی تسلّط دارد که پیرو اویند یعنی گمراهانی که سرانجام به دوزخ که هفت در دارد خواهند رفت:هر گروهی از یک در.امّا پرهیزگاران به باغهای بهشتی با چشمه های روان در سلامت و امن در می آیند.کینه به دل آنان راه ندارد.بر تختها رو به روی یکدیگر می نشینند.

نه رنجی به آنان می رسد و نه بیم اخراج هست.این است قصّۀ آدمی بر روی زمین، آیا نتیجه و هدف را می دانیم؟

شرح آیات:
اشاره
مراحل آفرینش،مرحلۀ نخست:
[26]

خدا انسان اوّلیّه را چگونه آفرید؟

پروردگار ما احسن الخالقین است گاهی با سخن خود«کن فیکون» چیزها را می آفریند: إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -و گاهی طبق سنّت و نظام می آفریند،که آدمی را به همین طریق خلق کرد و او را در خلقت تکامل بخشید،و ضمیر جمع در«خلقنا»اشاره بدان است.آن گاه به قدرت مطلقه و مباشرتا روح خود را در او دمید و آیۀ« قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی »و نیز ضمیر مفرد در همین آیات که فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی -به این امر اشاره دارد.

این چنین انسان از خاک سپس گل چسبنده،آن گاه گل متعفّن و سپس گل سخت سفال گونه در وجود آمد،پس از آن خداوند تکمیلش کرد و روح خود را در او دمید.

/5

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

-ما آدمی را از گل خشک،از لجن بویناک آفریدیم.» چنین پیداست که خداوند آب را بر خاک روان ساخت،گل چسبنده شد، آن گاه متعفّن گردید و با فعل و انفعال استعداد حیات در آن ظاهر شد.آن گاه خداوند

ص :373

حیات را در او پدید آورد و سپس در او روح عقل و اراده دمید تا شایستۀ سجود فرشتگان گردید.

صاحب مجمع البیان گوید:اصل آدم از خاک است،چنان که فرمود:

«خلقه من تراب».سپس خاک را به صورت گل در آورد:«و خلقته من طین»، آن گاه گل را به حال خود گذاشت تا متعفّن شد:«من حمإ مّسنون»و پس از مدّتی خشک شد:«من صلصال».در این سخنان تناقضی نیست،زیرا از حالات گوناگون آفرینش آدم خبر می دهد. (1)

طبایع بشریّت

ظاهرا هر یک از اصول و مراحل آفرینش انسان در خلقت او رسوباتی دارد:چون از خاک است به زمین گرایش دارد و به آبادانی در زمین علاقه مند است و سزاست که در برابر خدا خاضع و ساجد باشد و کسی را از نظر طبیعت بر دیگری برتر نداند،زیرا طبیعت همه خاک است.

و چون انسان از گل چسبنده به وجود آمده،تابع شهوات و خواهشهای نفسانی است،لیکن به چیزی سخت دل بسته است،زیرا از صلصال(گلی سخت) است و همۀ اینها طبایع مادّی آدمی است امّا روح را ویژگیهایی دیگر است.

[27]

پیش از آن که خداوند بشر را بیافریند دشمن او«جانّ»را که مقابل انس بود آفرید.لفظ«جانّ»از آن رو گفته شده که دلالت بر طبیعتش می کند، چنان که«انسان»می گوییم و به طبیعتش، /5 بی ملاحظۀ افراد،اشاره می کنیم.

امّا«جانّ»را چگونه آفرید؟گویا بادی که به سبب حرارتش حامل سموم بوده وزیده است و آتشی به وجود آورده و خدا جانّ را از آن پدید آورده است.

وَ الْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ السَّمُومِ

-و جن را پیش از آن از آتش سوزندۀ بی دود آفریده بودیم.»

ص :374


1- 1) -مجمع البیان،ج 5 و 6،ص 335.

[28]

امّا دشمن شدن جانّ با انسان داستان دیگری دارد و از آن جا آغاز می شود که خداوند به فرشتگان اعلام کرد که بشری می آفریند.

وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

-و پروردگارت به فرشتگان گفت:می خواهم بشری را از گل خشک و لجن بویناک بیافرینم.» و طبیعت این آفرینش را-چنان که در سورۀ بقره آمده است-به فرشتگان شناسانید که ما دام که از خاک است ناچار در زمین تباهی خواهد کرد.

مرحلۀ دوم

[29]

امّا خداوند به فرشتگان اعلام کرد که انسان طبیعت دیگری نیز دارد و آن روح الاهی اوست که بدان شایستۀ سجود و خضوع است.

فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ

-چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم در برابر او به سجده بیفتید.» می توان گفت که«تسویه»تکامل همۀ اعضا و تعادل غرایز است و این مرحله پیش از مرحلۀ دمیدن روح است.

[30]

ملائکه که ارواحی مطیع خدایند و به امر پروردگار کارگزاری امور آفرینش را بر عهده دارند به آدم سجده کردند چرا که روح الاهی در او دمیده شده بود.

فَسَجَدَ الْمَلاٰئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ

-فرشتگان همگی سجده کردند.» /5 چنان که از آیه ای در سورۀ بقره در می یابیم فرشتگان به قوای طبیعت که در تسخیر انسان است اشاره می کنند حال آن که قوه ای در طبیعت باقی مانده بود و آن قوۀ نفسانی است که زیر سلطۀ ابلیس است.

[31]

از این رو ابلیس عمدا به جمع ساجدین نپیوست و بر این نافرمانی اصرار کرد.

إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ أَنْ یَکُونَ مَعَ السّٰاجِدِینَ

-مگر ابلیس که از

ص :375

سجده کنندگان نبود.» [32]

و خداوند از این کار ناخشنود شد و به ابلیس خطاب کرد:

قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا لَکَ أَلاّٰ تَکُونَ مَعَ السّٰاجِدِینَ

-گفت:ای ابلیس چرا در جمع سجده کنندگان نیستی.» قوای شرّ در برنامۀ آسمانی جایی ندارد و شرور از جانب خدا نیست بلکه بیرون از سنّت الاهی و تمرّد موقّت از ارادۀ اوست.از این رو نشاید که بشر بر آنها گردن نهد و شرعیّت آن را بپذیرد،بلکه باید با آنها مبارزه کند تا به اذن خدا بر آنها پیروز شود.

[33]

توجیه ابلیس بدتر از کاری بود که کرد:وی مدّعی شد که بر آدم برتری دارد،و دو بار خطا کرد:

یکی این که:بر این باور بود که فرزند آتش از فرزند خاک برتر است و نیز برتری مخلوق به تبار او نه به دانش و فواید اوست.

دیگر این که:چون از اوامر خدا با اعتماد به پندار خود سرباز زد،حتّی اگر هم در جدل بر آدم برتری داشت می بایست بداند که سجده به فرمان خدا سجده به آدم نبود بلکه برای فرمان دهنده یعنی خدا بود.مثلا اطاعت تو از پیامبر یا امام در واقع اطاعت از او نیست بلکه از خداست.

قٰالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

-گفت:من برای بشر که از گل خشک و از لجن بویناک آفریده ای سجده نمی کنم.» از این آیه در می یابیم که سرشت آدمی تقدّس نداشت تا انگیزۀ سجود /5 فرشتگان باشد،بلکه کرامت او از جانب خدا و به قدر اطاعت از اوست.زیرا سرشت او گل خشک بود که از گل متعفّن به دست آمده بود و بعضی قوای طبیعی از آن گل نفرت داشت،چرا که خود را از آن برتر می دانست.

[34]

سرکشی از فرمان خدا و مخالفت حق خارج از برنامۀ زندگی است و جزئی مقدّر یا امری مقضیّ نیست.پروردگار ابلیس را از مقام اراده و توجیه طرد

ص :376

کرد و نیز او را از مقام طبیعی که بدان مأمور بود دور ساخت.آن گاه وی را لعن نمود و وی در سه مرحله سقوط کرد:

اول:خداوند فرمود:

قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا

-گفت:از آنجا بیرون رو.» که به سیاق آیه مراد افتادن از مقام فرشتگان است،و برخی به معنی خروج از بهشت یا از آسمان یا از زمین دانسته اند.مقام ملائکه مقام امر است و آنان اوامر خدا را بر طبیعت جاری می کنند و واسطه های فرمانهای الاهی اند.از این رو اخراج ابلیس از آن مقام که نسبت به ما آسمان است-آسمان در قرآن مصدر امر خداست-نخستین لعنت است.

دوم:پروردگار ابلیس را از مقام سایر پدیده های طبیعی که به طوع خود تسلیم اوامر الاهی اند محروم ساخت و در نتیجه راندۀ درگاه شد و خدا فرمود:

فَإِنَّکَ رَجِیمٌ

-که تو مطرود هستی.» از آیه بار دوم در می یابیم که نافرمانی خروج از طبیعت است نه قاعده.

[35]

سوم:هنگامی است که خداوند بر او لعنت را مقرّر کرد و طبیعت بر ضدّ او شد و خدا فرمود:

وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلیٰ یَوْمِ الدِّینِ

-و تا روز رستخیز از رحمت خدا به دوری.» /5 لعنت دوری از رحمت الاهی و«یوم الدّین»همان روز جزاست.

مرحلۀ پایانی

[36]

مرحلۀ دوم از قصّۀ«خلیفة»تمام شد و مرحلۀ پایانی باقی ماند که عبرت آموزی است و بیش از همه به زندگی ما مربوط است بدین شرح که ابلیس از خدا تا روز قیامت مهلت خواست و خداوند تا روز معلومی فرصت معیّنی به وی داد که آن پیش از روز رستاخیز یا خود رستاخیز است.

قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ

-گفت:خدایا مرا تا روزی که

ص :377

برانگیخته می شوند مهلت ده.» اینجاست که قرآن فلسفه وجود فاصلۀ زمانی را که میان«جزاء»و«عمل در دنیا»هست روشن می سازد.

[37]

قٰالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ -گفت:تو از مهلت داده شدگانی.» فرمود:«ای ابلیس به تو مهلت دادم.به بشر نیز به نوبت خود تا زمان محدودی مهلت داده شده است».

[38]

این مهلت نزد خدا تا زمان معیّنی است و آدمی آن را نمی داند.

إِلیٰ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

-تا وقتی معلوم.» بلخی گوید:اجل یا زمان وقوع قیامت را مبهم گذاشت و آشکار نکرد زیرا معلوم بودن آن اغرا به گناه است. (1)

[39]

ابلیس بنی آدم را که باعث آزمایش و نیز ملعون بودنش گردید تهدید کرد.

قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَیْتَنِی

-گفت:ای پروردگار من چون مرا نومید کردی،» /5 خداوند ابلیس را پس از آن گمراه کرد که با آگاهی کامل و قصد قبلی نافرمانی کرد و«باء سببیّه»این معنا را روشن می کند.مفهوم آیه این است که خدایا،چون تو مرا آزمودی و من از عهده بر نیامدم،برای آدمیان وسایل آزمون فراهم می کنم تا آنان نیز به فساد بگرایند،این چنین از آنان انتقام می گیرم.خدا بود که می خواست بندگانش را بیازماید و اینک ابلیس به این مهم پرداخته است،چنان که خدا چون بخواهد گروه ستمکار را عذاب کند،گروهی ستمکارتر را برای انتقام بر آنان مسلّط می کند و آنان را به حال خود می گذارد.در حدیث قدسی آمده:«الظّالم سیفی انتقم به و انتقم منه».

امّا چگونه و به چه وسیله ابلیس به اغوای بشر پرداخت؟این آیه موضوع را

ص :378


1- 2) -همان منبع،ص 338.

روشن می کند.

لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ

-در روی زمین بدیها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم».

ابلیس گفت:«زمین را در دلهای آنان می آرایم تا ایشان را گول زند».

[40]

این که ابلیس مردم را اغوا می کند همچون اغوای خداست ابلیس را:

آزمون محض بی آن که اجباری باشد،و گواه این سخن آن است که بندگان مخلص بر شیطان نافرمانی می کنند.

إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ

-مگر بندگان مخلصت را».

[41]

صراط مستقیم خدا راهی به سوی خداست و او خود راهش را محافظت می کند و گرنه تباهی و انحراف بدان می رسد،چنان که در همین سوره آمده است: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ .

قٰالَ هٰذٰا صِرٰاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ

-گفت:راه اخلاص راه راستی است که به من می رسد».

ابلیس هر اندازه در تحریک آدمی و آراستن مظاهر دنیا قوی باشد،خداوند اجازه نمی دهد که باطل جایگزین حق باشد و نشانه های دین به کلّی نابود گردد.

/5

[42]

خدا نمی گذارد که ابلیس آدمی را به پیروی خود مجبور کند.البته کسی که پیرو ابلیس باشد خدا گمراهش می کند و خداوند نیز او را در برابر شیطان یاری نمی دهد.

إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغٰاوِینَ

-تو را بر بندگان من تسلّطی نیست مگر بر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند».

این گمراهان سلطۀ ابلیس را به اختیار خود پذیرفتند و خدا مجبورشان نکرد، و این که بعضی از مردم خطا و انحراف خود را توجیه می کنند که مجبور بوده اند نادرست است.

[43]

امّا گمراهان،خداوند جهنّم را عذاب دسته جمعی آنان نهاده است.

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ

-و جهنّم میعاد گاه همه است».

ص :379

[44]

اگر هم درهای گمراهی گوناگون است،امّا سرانجام به یک بازگشتگاه منتهی می شود.

لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِکُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ

-هفت در دارد و برای هر در گروهی از آنان معین شده اند».

/5

[سوره الحجر (15): آیات 45 تا 60]

اشاره

إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (45) اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ (46) وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ (47) لاٰ یَمَسُّهُمْ فِیهٰا نَصَبٌ وَ مٰا هُمْ مِنْهٰا بِمُخْرَجِینَ (48) نَبِّئْ عِبٰادِی أَنِّی أَنَا اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (49) وَ أَنَّ عَذٰابِی هُوَ اَلْعَذٰابُ اَلْأَلِیمُ (50) وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ إِنّٰا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (52) قٰالُوا لاٰ تَوْجَلْ إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ (53) قٰالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلیٰ أَنْ مَسَّنِیَ اَلْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قٰالُوا بَشَّرْنٰاکَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْقٰانِطِینَ (55) قٰالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ اَلضّٰالُّونَ (56) قٰالَ فَمٰا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا اَلْمُرْسَلُونَ (57) قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (58) إِلاّٰ آلَ لُوطٍ إِنّٰا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ (59) إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰا إِنَّهٰا لَمِنَ اَلْغٰابِرِینَ (60)

/5

ص :380

معنای واژه ها

47[غلّ]

:کینه ای که در دل داخل شود،و«غلول»خیانتی است که ننگ آن صاحبش را در گیرد.

[سرر]

:جمع سریر،جایگاه والا که برای شادی و سرور بر آن نشینند،جمع دیگر آن اسره است.

52[وجلون]

:ترسندگان.

55[القانطین]

:نومید شوندگان از رحمت خدا.«قنوط» یعنی نومیدی.

/5

پایان کار پرهیزگاران و گناهکاران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آغاز آفرینش بیان شد،امّا پایان کار چیست؟جایگاه پرهیزگار باغهایی است با درختانی که سایه دارند و چشمه هایی که سیرابش می کنند با آرامشی جاودانی،همدمی با اخوان صفا،آسایشی بی رنج،اقامتی بی اخراج و آمرزشی از خدای بخشندۀ مهربان.

به عنوان مثال در دنیا پاداشی است که خدا به ابراهیم داد:مهمانانی گرامی بر او وارد شدند و سلام دادند،امّا ابراهیم بیمناک شد.گفتند:«نترس که ما آمده ایم تا مژدۀ ولادت بچّه ای دانا را بدهیم».تعجّب کرد و گفت:«این چگونه ممکن است؟من مردی سال خورده ام؟آیا مژده ای راستین است؟»گفتند:

«آری،از رحمت الاهی نومید مباش».ابراهیم موضوع را دریافت و گفت:«چگونه

ص :381

می توانم نومید شوم؟حال آن که جز ستمکاران کسی از رحمت الاهی نومید نمی شود،و این امر از فضل خدا بر من است»! آن گاه از سبب آمدن آنان پرسید؟گفتند:«ما برای تعذیب گروهی گناهکار فرستاده شده ایم:قوم لوط،که باید هلاک شوند مگر مؤمنان که همۀ آنان را نجات می دهیم،بجز زن لوط که از هلاک شوندگان خواهد بود».این نمونه ای از عذاب الاهی است.

/5

شرح آیات:
اشاره

[45]

پرهیزگاران کیان اند و پاداش آنان چیست؟کسانی هستند که به اغوای ابلیس گمراه نمی شوند و از دامهای او اجتناب می کنند و می دانند که وی چگونه دنیا را برایشان می آراید.پاداش آنان چنین است:

اوّلا:بی رنج و مشقّت می خورند و می آشامند.

إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ

-پرهیزگاران در بهشتها و در کنار چشمه سارانند».

[46]

ثانیا:سلامت ابدی را در می یابند.

اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ

-به سلامت و ایمنی داخل شوید».

پیداست که همۀ مردم دربارۀ آرامش جسم و روح و ضمانت آینده می اندیشند،امّا پرهیزگاران تنها کسانی هستند که به همۀ آنها می رسند.

[47]

ثالثا:پس از آن که آدمی به آرامش رسید،مؤمنانی را می جوید که در استفاده از نعمت با آنان همراه باشد.مؤانست غذای روح و بخشش آسایش دل است و خداوند این خواستۀ پرهیزگاران را تأمین می کند و هر بیماری روحی از قبیل حسد،بخل،طمع و جز آن را از میان می برد و جانهایشان به هم می پیوندد و پرده ها از میان می رود و بر تختها رو به روی هم می نشینند،و چه جایگاه والایی است.

وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ

-هر کینه ای را از دلشان برکنده ایم،همه برادرند،بر تختها رو به روی همند».

ص :382

[48]

رابعا:نیازی نیست که خود را دچار رنج یا ترس از آینده کنند.

لاٰ یَمَسُّهُمْ فِیهٰا نَصَبٌ وَ مٰا هُمْ مِنْهٰا بِمُخْرَجِینَ

-هیچ رنجی به آنها نمی رسد و کسی از آن جا بیرونشان نراند».

/5 «نصب»یعنی رنج،و شاید در این جا مراد رنجی باشد که با ترس از آینده مرتبط است.زیرا بیشترین رنج مردم ناشی از حرص به دنیا و ترس از آینده است.

[49]

این که پروردگار جهان می گوید بخشنده و مهربان است و با سخنانی سرشار از لطف و مهربانی اعلام می کند که:

نَبِّئْ عِبٰادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

-به بندگانم خبر ده که منم آمرزیده و مهربان».

چه اندازه در جان آدمی که گرفتار ترس از آیندۀ مجهول است و از پی آمدهای خطاها و گناهان بیم دارد،آرامش پدید می آورد!خداوند به کسانی، که آنان را بندگان خود می خواند،رسما اعلام می کند که آفرینش آنان برای لطف و رحمت به ایشان بوده است،چرا که وی بخشنده است.

[50]

لیکن در عین حال بجاست که از عذاب خود بیمشان دهد.

وَ أَنَّ عَذٰابِی هُوَ الْعَذٰابُ الْأَلِیمُ

-و عذاب من عذابی درد آور است».

مهمان ابراهیم

[51]

شاهد این امر قصّۀ مهمان ابراهیم است:فرشتگان در حالی که حامل فرمان عذاب برای قوم لوط بودند به ابراهیم مژده آوردند.

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ

-و از مهمانان ابراهیم خبردارشان کن».

[52]

إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ إِنّٰا مِنْکُمْ وَجِلُونَ -آن گاه که بر او داخل شدند و گفتند:سلام.ابراهیم گفت:ما از شما می ترسیم».

ابراهیم اظهار کرد که از آنان می ترسد،شاید از آن رو که در زمانی غیر مناسب آمده بودند یا آن که از طعام او نخورند و عادتا هر که در خانه ای طعام بخورد،به جهت نمک شناسی آزاری به اهل آن خانه روا نمی دارد و اگر نخورند قطعا

ص :383

نیّت بدی دارد.

/5

[53]

قٰالُوا لاٰ تَوْجَلْ إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ -گفتند:مترس.ما تو را به پسری دانا بشارت می دهیم».

گفتند:ما مبشّریم نه منذر،ما فرشتگان خداییم.و می دانیم که فرشته به صورت بشری کامل مجسّم می شود چنان که به مریم مجسّم شد.

[54]

ابراهیم با شکیبایی کامل در انتظار خبر خوش بود و انتظار بسیار او را تا حدّی نومید کرده بود.اینک خداوند مژده می دهد که وی نه تنها صاحب فرزندی می گردد،بلکه همین فرزند دارای فضل و دانش و نیز ولیّ مورد انتظار و وارث علم و هدایتش خواهد بود،و چون ابراهیم دفعتا با این خبر مواجه شد نخستین واکنش او تعجّب و تحیّر بود.

قٰالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلیٰ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ

-گفت:آیا مرا بشارت می دهید با آن که پیر شده ام».

گفت:من عمر درازی کرده و به مرز سالخوردگی که همچون بیماری است رسیده ام،چگونه مرا مژده می دهید؟ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ -به چه چیزی بشارتم می دهید».

آیا مجرّد آرزو و تعارف معمول بین مردم است یا آن که وعده ای استوار از جانب خداست؟ [55]

قٰالُوا بَشَّرْنٰاکَ بِالْحَقِّ -گفتند به حق بشارتت می دهیم».

«مژدۀ»راستین و به فرمان خداست نه آن که مجرّد آرزو باشد.

فَلاٰ تَکُنْ مِنَ الْقٰانِطِینَ

-از نومیدان مباش».

زیرا رحمت الاهی گسترده است و به اندازه ای که آدمی توقّع داشته باشد، شامل حال او می شود،پس چرا باید نومید بود؟ /5 [56]

ابراهیم این مسئله را که پرسش وی به سبب نومیدی از رحمت الاهی است نفی می کند،بلکه شاید مژده را جدّی نمی گرفته است.از این رو بر این نکته تأکید می گذارد که اشخاص گمراهی که از وسعت قدرت و علم و رحمت

ص :384

الاهی ناآگاهند همانها نومیدند.ما دام که خدا واسع الرّحمه،قریب و اجابت کنندۀ دعا و نیز بر همه چیز تواناست،چرا باید نومید بود؟ قٰالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّٰالُّونَ -گفت:چه کسی جز گمراهان از رحمت خدا نومید می شود؟» [57]

چون ابراهیم دانست که مهمانانش فرشتگان خدایند،پرسید که چرا به زمین آمده اند؟مراد آنان مجرّد مژده دادن است یا کاری مهمّ دیگر.

قٰالَ فَمٰا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ

-گفت:ای رسولان کار شما چیست؟» [58]

قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ -گفتند:ما را بر سر مردمی گنهکار فرستاده اند».

[59]

ابراهیم دانست که آنان فرشتگان عذابند و برای تعذیب قوم لوط و آگاهی از کار لوط پیامبر آمده اند.آن گاه فرشتگان گفتند:

إِلاّٰ آلَ لُوطٍ إِنّٰا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ

-خاندان لوط از فرمان عذاب مستثنا هستند و ما همۀ آنان را یعنی لوط و کسانی از خانواده و قومش را که به وی گرویده اند رهایی می بخشیم».

[60]

رهایی خاندان لوط از آن رو نبود که خویشان او بودند،زیرا عذاب خدا سخت است و ستمکاران نمی توانند از آن رهایی یابند،و به همین سبب زن لوط همچون سایر کافران به هلاکت رسید.

إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰا إِنَّهٰا لَمِنَ الْغٰابِرِینَ

-جز زنش را که مقرر کرده ایم از باقی ماندگان باشد».

/5

[سوره الحجر (15): آیات 61 تا 84]

اشاره

فَلَمّٰا جٰاءَ آلَ لُوطٍ اَلْمُرْسَلُونَ (61) قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (62) قٰالُوا بَلْ جِئْنٰاکَ بِمٰا کٰانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَیْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّیْلِ وَ اِتَّبِعْ أَدْبٰارَهُمْ وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَ اُمْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ (65) وَ قَضَیْنٰا إِلَیْهِ ذٰلِکَ اَلْأَمْرَ أَنَّ دٰابِرَ هٰؤُلاٰءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ (66) وَ جٰاءَ أَهْلُ اَلْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ (67) قٰالَ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ ضَیْفِی فَلاٰ تَفْضَحُونِ (68) وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ (69) قٰالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ اَلْعٰالَمِینَ (70) قٰالَ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ (71) لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ (73) فَجَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ (74) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ (75) وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ (76) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (77) وَ إِنْ کٰانَ أَصْحٰابُ اَلْأَیْکَةِ لَظٰالِمِینَ (78) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمٰا لَبِإِمٰامٍ مُبِینٍ (79) وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحٰابُ اَلْحِجْرِ اَلْمُرْسَلِینَ (80) وَ آتَیْنٰاهُمْ آیٰاتِنٰا فَکٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ (81) وَ کٰانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ اَلْجِبٰالِ بُیُوتاً آمِنِینَ (82) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ (83) فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (84)

ص :385

/5

معنای واژه ها

62[منکرون]

:ناشناختگان.

63[فأسر]

:شبانه حرکت بده.«اسراء»:سیر در شب.

72[یعمهون]

:از«عمه»به معنی سخت کور بودن.

75[المتوسّمین]

:نگرندگان در سمت یعنی نشانه و علامت.

76[لسبیل مقیم]

:در راه راست و روشن.

ص :386

78[الأیکه]

:درخت انبوه پر شاخ و برگ و جمع آن ایک است.

/5

عذاب الاهی ستمکاران را نابود می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مهمانان ابراهیم به سوی لوط آمدند.وقتی لوط پیامبر آنان را دید نشناخت.

گفتند:«ما آمده ایم تا وعده ای را که این قوم در آن شک می کنند،تحقّق بخشیم» آن گاه فرمان دادند که وی به همراه خانواده شبانه از قریه خارج شود و خود به دنبال خانواده حرکت کند و هیچ کس به پشت خود نگاه نکند و به جایی که خدا فرمان می دهد،بی تردید بروند.حکم الهی یعنی هلاک آنان مقرّر شده و کسی از آنان نخواهد ماند تا نسل ایشان باقی بماند».از سوی دیگر چون مردم قریه از ورود مهمانان آگاه شدند،شادمان شدند که به کار زشت با آنان دست خواهند زد،لوط خطاب به ایشان گفت:«اینان مهمانان من اند،مرا رسوا نکنید و از عذاب خدا بترسید»،امّا آنان در گمراهی خود پای فشردند و گفتند:«ما پیش از این تو را از استقبال مهمانان و پناه دادن ایشان باز داشتیم».لوط به آنان گفت که دخترانش را نکاح کنند تا از کار زشت سالم مانند،ولی هم چنان در گمراهی غوطه ور بودند.

/5 آن گاه به هنگام دمیدن آفتاب صیحه آنان را فرو گرفت و قریه زیر و رو شد و باران سنگ از آسمان بارید.در این قصّه عبرتی است برای کسانی که پند بیاموزند، عبرتی پا بر جا و استوار،امّا جز مؤمنان کسی نمی تواند عبرت گیرد.

همانند قوم لوط قوم شعیب بودند که کشت زارهایی داشتند.انتقام خدا آنان را فرو گرفت و قریۀ ایشان بر سر راه مردم بود و آن را که ویران شده بود،می دیدند.

ص :387

اصحاب حجر نیز به نوبت خود پیامبران را تکذیب کردند و هر گاه که خدا آیاتی به آنان می فرستاد رو می گردانیدند.خانه های خود را در کوه ها ساختند تا در امن باشند،امّا عذاب الاهی بر آنان فرو آمد و صیحه به هنگام صبح آنان را فرو گرفت.آیا خانه هایشان توانست مانع عذاب الاهی باشد؟

شرح آیات:
اشاره
ورود مهمانان

[61]

مهمانان ابراهیم به سرزمین لوط که مسکن گروهی از گناهکاران و نیز راهزنان بود،درآمدند.

فَلَمّٰا جٰاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ

-چون رسولان نزد خاندان لوط آمدند».

تعبیر به کلمۀ«آل»نشان می دهد که آنان نظام عشایری داشتند سایر قبایل عرب نیز در آن زمان چنین بودند.

[62]

چون لوط فرشتگان را که به صورت جوانان و دارای جمال و جلال بودند،دید و از آنان پذیرایی کرد،گفت:

قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ

-لوط گفت:شما بیگانه اید».

/5 «شما اهل این زمین نیستید».وی برای این که مردم به آنان آسیبی نرسانند، طبق عادت جاری آن قوم به ایشان پناه داد.مؤمن خداپرست نیز باید از سنّت ها بهترین و سودمندترین آنها را فرا گیرد.

[63]

فرستادگان راز خود را فاش کردند و گفتند که فرشتگان خدایند و مأمور اجرای عذاب الاهی هستند که آن قوم مدّت درازی است که دربارۀ آن شک می کنند.اینک عذاب فرو می آید.

قٰالُوا بَلْ جِئْنٰاکَ بِمٰا کٰانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ

-گفتند:نه ما چیزی را که در آن شک می کردند آورده ایم».

[64]

لوط شگفت زده شد.فرشتگان تأکید می کردند که عذاب همین روز بی تردید فرو می آید.

ص :388

وَ أَتَیْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ

-ما تو را خبر راست آورده ایم و ما راستگویانیم».

[65]

سپس فرمان دادند که حرکت کند،و هجرت نیکوکاران هشدار وقوع عذاب بر دیگران است.هجرت مخفیانه بود.شاید می ترسیدند که مردم مانع هجرت باشند،و مقرّر بود که لوط پشت سر آنان حرکت کند و مراقب آنها باشد تا کسی به جا نماند.

فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ

-چون پاسی از شب بگذرد خاندان خود را بیرون ببر».

چنین پیداست که تبلیغ لوط تنها در خانواده اش تأثیر کرده بود و سایر مردم بر فساد خود بودند.

وَ اتَّبِعْ أَدْبٰارَهُمْ

-و خود از پی آنها رو».

پشت سر آنان حرکت کن.اشاره به سختی هجرت است.

وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ

-و نباید هیچ یک از شما به عقب بنگرد».

کسی به پشت سر خود نگاه نکند.

/5

وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ

-به هر جا که فرمانتان داده اند بروید».

به حرکت خود ادامه بدهید و شک نکنید.هر پیامبری که هجرت می کند روش او باید چنین باشد:قوم خود را که از آنان نومید شده بی شفقت و دل سوزی ترک کند و گرایشی به مال و خویشاوندان که در میان ایشان باقی می ماند،نداشته باشد.

[66]

فرمان خدا رسید و خدا این امر خطیر را به لوط خبر داد یعنی این که قوم تباهکار به کلّی نابود خواهند شد.

وَ قَضَیْنٰا إِلَیْهِ ذٰلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دٰابِرَ هٰؤُلاٰءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ

-و برای او حادثه را حکایت کردیم که چون صبح فرا رسد ریشۀ آنها برکنده شود».

کسی از ایشان باقی نمی ماند تا نسل آنان ادامه یابد،حتّی زن لوط که از تباهکاران بود،همراه آنان هلاک شد؛وی به قوم لوط شفقت نشان داده و به

ص :389

خاندان و متاع دنیا نگریسته بود! بدین سان،حقیقت به صورت انتقامی سخت از قومی تباهکار که اصلاح به حال آنان سودی نبخشید مجسّم شد.

[67]

این یک سوی صحنه بود،در سوی دیگر مردم شهر به ورود مهمانان شاد شدند،زیرا عادتا با هر کسی به کار زشت می پرداختند،و موقعیّت جغرافیایی شهرشان نیز این کار را تأیید می کرد زیرا،به گفتۀ قتاده،بر جادّۀ اصلی مدینه به شام قرار داشتند.

وَ جٰاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ

-اهل شهر شادی کنان آمدند.»

مسئولیّت اجتماعی

[68]

لوط آنان را نصیحت کرد و مهمانان را پناه داد.

قٰالَ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ ضَیْفِی فَلاٰ تَفْضَحُونِ

-گفت:اینان مهمانان منند.مرا رسوا نکنید».

/5 تجاوز به مهمان در عرف قبایل بیابانی به منزلۀ تجاوز به اهل خانه بود.

[69]

بسیار نصیحتها کرد و از عذاب الاهی بیمشان داد و گفت که تجاوز به مهمانان او را خوار می کند،و به همین جهت وی در برابر تعرّض به مهمانان از شرافت خود دفاع می کند.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ

-از خداوند بترسید و مرا شرمسار مسازید».

[70]

امّا قوم لوط پناه دادن به مهمانان را نپذیرفتند،زیرا لوط همواره چنین می کرد،هر گاه که غریبی به شهر در می آمد او را مهمان می کرد تا از سوی آن قوم آسیبی به او نرسد،پیش از آن هم تأکید کرده بودند که هیچ مهمانی را نپذیرد.

قٰالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعٰالَمِینَ

-گفتند:مگر تو را از مردم منع نکرده بودیم».

از این آیه دو نکته بر می آید:

اوّل این که:قبیلۀ عرب به مرور زمان خصایص انسانی همچون پناه دادن

ص :390

به مهمان را از دست داده بود و از ارزشهایی که غریب و ناتوان را پناه دهد،چیزی نمانده بود.

ثانیا:لوط هر آنچه داشت،فدای ضعفا کرد:شرافت و کرامت خود را در این راه بذل نمود.پس نباید که در دفاع از محرومان به دادن شعار بسنده کنیم بلکه باید به اعمال واقعی بپردازیم.

[71]

کار بدان جا رسید که لوط پیشنهاد کرد که دختران او را نکاح کنند تا متعرّض مهمانان نباشند.

قٰالَ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ

-گفت:اگر قصدی دارید،اینان دختران من هستند».

/5 چنین پیداست که این سخن لوط،افزون بر آنچه گفتیم،یاد آوری این نکته است که راه درست برای اطفای شهوت جنسی راه طبیعی است که نسل را حفظ می کند نه انحراف جنسی،و از اینجا چنین بر می آید که سخن لوط شامل دختران صلبی خود و نیز دختران قوم بود به اعتبار این که شیخ یا پیشوای آنان بود و همۀ دختران دختران او محسوب می شدند.

[72]

امّا آنان ناز پرورد تنعّم بودند و در شهوت رانی آن چنان زیاده روی می کردند که غریزۀ جنسی مست شان ساخته بود،میان زن و مرد،و غریب و مهمان و پناهنده و خودی فرقی نمی گذاشتند.

لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ

-به جان تو سوگند که آنها در مستی خویش سرگشته بودند».

یعنی سوگند به جان تو ای محمّد(ص)،و ای آن که قرآن می خوانی، شهوت رانی چشم قوم لوط را کور کرد.(عمر و عمر به یک معنی است امّا در سوگند عمر به کار می رود).

[73]

و چون هیچ گشایشی برای لوط باقی نماند به رکن شدید،خدای توانا،پناهنده شد.فرشتگان حقیقت را آشکار کردند و به لوط اطمینان دادند که تباهکاران به وی دست نخواهند یافت.گفتگوی آنان با لوط از سیاق آیات

ص :391

پیداست،و سرانجام.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ

-چون صبح طالع شد آنان را صیحه فرو گرفت».

صبحگاهان صیحه آنان را در گرفت،چنان که نتوانستند عذاب را از خود دفع کنند.

[74]

خداوند شهر را بر سر آنان ویران ساخت.

فَجَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ

-شهر را زیر و زبر کردیم و بارانی از سجّیل بر آنان بارانیدیم».

«سجّیل»فارسی معرّب است از«سنگ و گل»و به گفتۀ ابو عبیده /5 سنگ سخت است. (1)

[75]

اینک سرزمین های آنان ویران شده است!کیست که پند آموزد؟ طبعا نه همۀ مردم بلکه فقط مردم حقیقت بین که حقایق را از میانۀ نشانه ها و علایم کشف می کنند،پند می گیرند.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ

-در این عبرتهاست برای پژوهندگان».

امّا کسانی که ظواهر امور را می بینند و دچار جمود ذهنی هستند و تنها به توده های سنگ می نگرند بی آن که بیندیشند که آنها روزی خانه های آبادی بوده اند،از قصّۀ قوم لوط پند نمی گیرند.

[76]

وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ -و آن شهر اکنون بر سر راه کاروانیان است».

به گفتۀ طبرسی مراد این است که شهر لوط در مسیری بود که مردم برای رفع حوایج از آن می گذشتند و به آثار شهر می نگریستند و پند می گرفتند،و این آثار در آن جا بر قرار بود و آن شهر سدوم است.

ص :392


1- 3) -مجمع البیان،ج 5،ص 183.

ظاهرا ضمیر در«إنّها»به«آیات»بر می گردد،از این رو معنی چنین است:نشانه ها بر طریق ثابت نهاده شده.و«ثبات»راه آشکار بودن آن است چنان که در حدیث منقول از اهل بیت(ع)آمده:«و السّبیل فینا مقیم». (1)

[77]

این راه را جز مؤمنان نمی سپرند و آنان حقّا در زمرۀ متوسّمین (حق بینان)اند.زیرا /5 ایمان همانا بینش آدمی است که با آن بینش به حقایق آشکار می نگرد و حقایق واقعی را که در ورای آن است می بیند.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ

-و مؤمنان را در آن عبرتی است».

در حدیث آمده:«اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّٰه». (2)

اصحاب ایکه در پشت ابر

[78]

در این جا به شاهد تاریخی دیگری بر می خوریم:اصحاب ایکه،که خداوند مزارعی به ایشان داده بود امّا کافر شدند و به خویشتن ستم کردند.

وَ إِنْ کٰانَ أَصْحٰابُ الْأَیْکَةِ لَظٰالِمِینَ

-مردم ایکه نیز ستمکار بودند».

[79]

کفر و ستمکاری آنان را گرفتار تیرگیها کرد:هفت روز گرما بر ایشان چیره شد و سپس ابری آسمان را فرا گرفت که امید داشتند هوا خنک شود.

همه در زیر آن گرد آمدند،ناگهان صاعقه ای آمد و همه را سوزانید.

فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ

-از آنان انتقام گرفتیم».

از یاران ایکه و قوم لوط برای ما عبرتی ماند و آن این که در زندگی گاهی رحمت است و گاهی انتقام،پس به نعمت نباید غرّه شد.باید پیوسته از روز انتقام ترسید.اینک قصّه های ایکه و لوط و اینک آثار ویرانه های آنها پیش چشم مردم است! وَ إِنَّهُمٰا لَبِإِمٰامٍ مُبِینٍ -و شهرهای آن دو قوم آشکارا بر سر راهند».

ص :393


1- 4) -مجمع البیان،ج 6،ص 343.
2- 5) -بحار،ج 17،ص 75 شمارۀ 9.

/5 و توان گفت که معنی این است:قوم لوط و اصحاب ایکه دارای پیشوایی مشخّص بودند یعنی پیامبر و کتاب،و چنین نبود که ما بی هشدار قبلی آنان را عذاب کنیم!

یاران حجر و پناهگاه سنگی

[80]

گواه سوم برای قصّۀ یاران حجر،قوم ثمود است که برادرشان صالح و به تبع آن همۀ رسالتها و پیامبران را تکذیب کردند.زیرا ایمان به پیامبران گذشته در صورت تکذیب پیامبر حاضر سودی ندارد.

وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحٰابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ

-مردم حجر نیز پیامبران را به دروغ نسبت دادند».

[81]

خداوند راههای هدایت را برای یاران حجر نشان داد،امّا آنان عمدا از هدایت رو گردان شدند.

وَ آتَیْنٰاهُمْ آیٰاتِنٰا فَکٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ

-آیات خویش را بر آنان رسانیدیم ولی از آن اعراض می کردند».

[82]

همه اینها به سبب مدنیّت و نیز به جهت رفاهی بود که در سایۀ خانه های سنگی عالی که در کوه ها تراشیده بودند،بدان دست یافته بودند.

وَ کٰانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً آمِنِینَ

-خانه های خود را تا ایمن باشند در کوه ها می کندند».

[83]

امّا صیحۀ بلندی که ایشان را فرو گرفت،خطای آنان را فاش کرد:

خانه ها جای ارزشها را نمی گیرد،چنان که نیروی جسمی آدمی را از انتقام حق حفظ نمی کند.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ

-صبحگاهان آنان را صیحه فرا گرفت».

[84]

فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -کردارشان از آنان دفع بلا نکرد».

ص :394

/5 آیا دستاوردهای مادّی توانست آنان را از عذابی که به ایشان رسید باز دارد؟و این عذاب به سبب کفر آنان به حق و ارزشهای الاهی بود.

نتیجه آن که معیار امن«نیرو»نیست بلکه«حق»است،زیرا بنای آسمانها بر پایۀ حق استوار است چنان که در بخش بعد خواهد آمد.

/5

[سوره الحجر (15): آیات 85 تا 99]

اشاره

وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ اَلسّٰاعَةَ لَآتِیَةٌ فَاصْفَحِ اَلصَّفْحَ اَلْجَمِیلَ (85) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَلْخَلاّٰقُ اَلْعَلِیمُ (86) وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ اَلْمَثٰانِی وَ اَلْقُرْآنَ اَلْعَظِیمَ (87) لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (88) وَ قُلْ إِنِّی أَنَا اَلنَّذِیرُ اَلْمُبِینُ (89) کَمٰا أَنْزَلْنٰا عَلَی اَلْمُقْتَسِمِینَ (90) اَلَّذِینَ جَعَلُوا اَلْقُرْآنَ عِضِینَ (91) فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (92) عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِکِینَ (94) إِنّٰا کَفَیْنٰاکَ اَلْمُسْتَهْزِئِینَ (95) اَلَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمٰا یَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ اَلسّٰاجِدِینَ (98) وَ اُعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ اَلْیَقِینُ (99)

ص :395

/5

بر حسب فرمان حق را آشکار کن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون حقیقت محور آسمانها و زمین است و بدان آفریده شده اند،آدمیان بی جزا نمی مانند یا همچون قوم لوط و ثمود و اصحاب ایکه در دنیا جزا می بینند و یا در آخرت که بی گمان وقوع خواهد یافت.پس چرا دلتنگ باید شد؟بگذار کافران هر چه می خواهند بکنند.ای پیامبر،در راه خود پایداری کن.خدای آفرینندۀ دانا مردم را برای آزمون آفریده و تو را قرآنی با آیاتی متشابه داده است.به نعمتهایی متشابه و گوناگون که کافران دارند منگر،غم خوار کافران مباش و مراقب و متوجّه مؤمنان باش و کافی است که آنان را بیم دهی.

خداوند کافرانی را که قرآن را به پاره هایی تقسیم کردند و آنچه را با خواهش نفس آنان سازگار بود گرفتند و باقی را رها کردند،بیم داد.آیا می پندارند که به حال خود رها شوند؟نه،بلکه دربارۀ اعمالشان از آنان پرسیده خواهد شد.

پیام خود را چنان که فرمان داده اند،برسان و بت پرستان و استهزاگران را رها کن.

خداوند در جلوگیری از شرّ آنان بسنده است،این مشرکان کسانی هستند که بجز خدا معبود دیگری را پرستیدند و در آینده /5 به جزای اعمال خود خواهند رسید.

برای این که تحمّل و سعۀ صدر تو بیشتر شود تا بتوانی در برابر استهزاگران بایستی،خدای را تسبیح و سجده کن و در عبادت پایداری بورز تا به برکت عبادت دائم به برترین یقین برسی.

این سخنان چکیده ای از پندهای سورۀ حجر است که وضع استهزاگران را در دنیا و پایداری پیامبران و تزلزل ناپذیری آنان در برابر سخنان مخالفان را نشان

ص :396

می دهد.بجاست که همۀ اینها وسیله ای برای هدایت مؤمنان نیز باشد.

شرح آیات:
اشاره

[85]

کافی است که به طبیعت پیرامون خود نگاهی ژرف بکنیم تا بدانیم که همه چیز بر حکمت و با هدف و برای مدّت محدود آفریده شده است و از این جا به حکمت آفرینش انسان پی می بریم.

در این مورد پرسشی هست و آن این که«اگر آفرینش آدمی نیز بر حکمت است و وی همانند جهان هستی محکوم به سنّت حق است،چرا برخی از مردم مرتکب گناه می شوند و کیفر نمی بینند»؟پاسخ آن است که:

خداوند چنین وعده داده که روز جزا پس از روز آزمون بیاید،از این رو سزاست که از اعمال کافران دل تنگ نباشیم،بلکه آنان را بیم دهیم و رهایشان کنیم و به وضع مؤمنان اهتمام ورزیم.

وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السّٰاعَةَ لَآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ

-آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنهاست جز به حق نیافریده ایم،و بی تردید قیامت فرا می رسد،پس گذشت کن گذشتی نیکو».

امّا اگر مشرکان ائتلاف کنند و مؤمنان را از انجام فرایضی دینی باز دارند و /5 مستضعفان را از راه ایمان منع کنند،در این صورت خدا به مؤمنان اجازۀ جهاد می دهد: أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ .

«صفح»به معنی اعراض است و اعراض نیکو آن است که مسبوق به وعظ و ارشاد باشد و به دنبال آن توقّع هدایت.

[86]

خداست که جهان هستی و انسان را بر حکمت آفریده است.

بنا بر این روا نیست که کسی خود را برای خاطر مردم یا به سبب واداشتن آنان به ایمان هلاک کند.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِیمُ

-خدای توست آفرینندۀ آگاه».

ص :397

سبع مثانی

[87]

بت پرستان نعمتهای مادّی گوناگونی از قبیل اموال،فرزندان،تجمّل و نیرو دارند و ما به نوبت خود نعمتهای معنوی گوناگون داریم،پس انگیزه ای نیست که به مبارزه برای رسیدن به ثروتهای آنان بپردازیم،زیرا ما با ثروت معنوی خود توانگریم.

وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ

-ما سبع المثانی و قرآن بزرگ را به تو دادیم».

«سبع مثانی»را به سورۀ حمد تفسیر کرده اند،زیرا دارای هفت آیه است و مترادفات و متقابلاتی از قبیل«الرّحمن الرّحیم»یا«ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» دارد،پس«مثانی»است یعنی محتوای آیاتش دو دو است.

و چنین پیداست که قرآن حکیم بر هفت حرف فرود آمده و به تعبیر دیگر بر هفت باب علم که در سورۀ حمد خلاصه می شود و محتوی معانی قرآن به ایجاز است که در سایر آیات قرآن تفصیل داده شده است.

چون قرآن نوری است که از یک چراغدان می تابد و اختلاف و تناقضی ندارد،می توان گفت آیاتش /5 متشابه یا مثانی است،و چنان که نعمتهای کافران رنگارنگ اند و یکدیگر را می آرایند،آیات قرآن نیز یکدیگر را تفسیر می کنند.

از مطالب مذکور چنین نتیجه می گیریم که قرآن همان«سبع مثانی»است و دو تفسیر گفته شده با یکدیگر منافاتی ندارند.یک قول این است که مثانی همان الحمد است و قول دیگر این که کلّ قرآن مثانی است و چون بپذیریم که تمام قرآن در«الحمد»خلاصه شده است،منافاتی بین دو تفسیر نخواهد بود.

[88]

مؤمن با سرچشمه های معرفت که در اختیار اوست از مظاهر دنیوی که دیگران دارند بی نیاز است،پس نباید به مال و منال آنان که زیور این جهان است ذخیره شود.

لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ

-اگر بعضی از مردان

ص :398

و زنانشان را به چیزی بهره ور ساخته ایم تو بدان نگاه مکن».

در تفسیر المیزان آمده است که مراد از«أزواج»مردان و زنان یا اصناف مردم مانند دوگانه پرستان،یهود،نصاری و مجوس است و مفهوم آیه این است که به نعمتهای ظاهر و باطنی که داری بنگر و به نعمتهای ازواج اندک یا اصنافی از کافران اعتنا نکن. (1)

وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ

-و غم آن را مخور».

غم کفر آنان را مخور،زیرا کسی که در کار کافران اهتمام ورزد دچار خطاهایی می شود:

نخست آن که:از اهتمام جدّی به گروه مؤمنان و کوشش در تربیت آنان و بسیج نیروهایشان باز می ماند،مانند آن که خدا زمینی به او داده باشد و او شکر خدا را نگزارد و آن جا را شخم نکند بلکه به زمین دیگری که در اختیار او نیست.

بیندیشد و بدان اهتمام ورزد.

/5 دوم این که:این غمخواری او را بر آن می دارد که کافران را به هر طریقی که باشد به ایمان مجبور کند و این با سنّت اختیار منافات دارد و از سوی دیگر بدان جا می کشد که برخی از ارکان دین متزلزل شود چنان که کلیسا در دورانهای گذشته کرد:تعلیمات آسمانی را به سبب علاقه به توسعۀ قلمرو مسیحیّت و به دست آوردن پیروان بسیار تحریف کرد.

وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ

-و در برابر مؤمنان فروتن باش».

یعنی به مؤمنان مهربان باش و به کارهایشان رسیدگی کن همچون پرنده ای که بخواهد جوجه های خود را زیر بالهای خود گرد آورد.نخست بالها را می گشاید و آن گاه فرود می آورد. (2)

ص :399


1- 6) -تفسیر المیزان،ج 13،ص 92.
2- 7) -همان منبع.
برخه نگران در ترازوی سنجش

[89]

به همان میزان که پیامبر به مؤمنان اهتمام می ورزد،کافران را به حال خود می گذارد و به بیم دادن بسنده می کند،زیرا ایمان یا کفر باید با آزادی کامل فرد باشد.

وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ

-و بگو من بیم دهنده ای روشنگرم».

[90]

پیامبر همۀ مردم را با کیفری سخت بیم می دهد اگر قرآن را ترک کنند یا به پاره هایی تقسیم کنند و بخشی را که با خواهش نفس مخالف باشد رها سازند.

کَمٰا أَنْزَلْنٰا عَلَی الْمُقْتَسِمِینَ

-همانند عذابی که بر تقسیم کنندگان نازل کردیم».

یعنی بر ایشان عذاب فرو می آورد.

[91]

امّا«مقتسمین»کسانی هستند که در دین دچار تفرقه شدند و ایشان:

/5

اَلَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ

-آنان که قرآن را به اقسام تقسیم کرده بودند».

قرآن را به پاره ها تقسیم کردند.«عضین»جمع«عضه»از ریشۀ«عضو» (اعضاء).«عضیت الشیء»یعنی پاره پاره کردم،پراکنده نمودم.

این مقتسمین چه کسانی اند؟برخی گفته اند:یهودیان و مسیحیان پیش از اسلام اند که در دین دچار تفرقه گردیدند و فرقه فرقه شدند،هر گروهی به آنچه داشتند شادمان بودند و مراد از قرآن کتاب آسمانی است.

برخی دیگر بر آنند که مراد از طایفۀ قریش است که قرآن را به پاره هایی تقسیم کردند و گفتند:«این سحر است،آن دروغ است،آن دیگر شعر است».

آنان در نواحی مکّه به بازگرداندن مردم از قرآن می پرداختند.خدا عذابشان کرد و همه را هلاک نمود.

ص :400

چنین پیداست که معنی نخست بهتر است.قرآن مانند خورشیدی است که در دوران یهودیان و مسیحیان نور می پراکند چنان که در زمان مسلمانان نخستین در میانۀ استهزاگران نور می پاشید و در زمان ما نیز هم چنان روشنی می بخشد در میان مردمی که به بخشی از کتاب ایمان دارند و به بخش دیگر کافرند حال آن که قرآن «مثانی»است و لرزه بر اندام مؤمنان می اندازد و همه اش از جانب خداست.

[92]

امّا آیا خدا آنان را به حال خود می گذارد؟و آیا به عذاب دنیوی بسنده می کند؟نه،بلکه روز درازی برای حساب در پیش دارند.

فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ

-به پروردگارت سوگند که همه را بازخواست کنیم».

[93]

عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -برای کارهایی که می کرده اند».

یعنی دربارۀ اعمالی که کرده اند از آنان سؤال خواهد شد.

[94]

امّا-ای پیامبر-تو باید آشکارا بیم دهی.

/5

فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ

-به هر چه مأمور شده ای صریح و بلند گو».

از کافران نترس و به آنان اعتنا مکن و مبادا بخواهی که با نهان داشتن پاره ای از کتاب و آشکار کردن بخشی دیگر آنان را خرسند کنی؟(«صدع»به معنی آشکار ساختن حق است).

وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ

-و از مشرکان رویگردان باش».

[95]

مسئله ای که دردآور است و اندیشۀ داعی را به خود مشغول می کند، وجود استهزا گران است که رسالت را خوار می شمارند و خداوند وعده می دهد که پیامبر و داعیان حق را از شرّ آنان نگاه دارد.

إِنّٰا کَفَیْنٰاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ

-ما مسخره کنندگان را از تو باز می داریم».

در تفاسیر آمده که در زمان رسول گرامی پنج یا شش تن از قریش بودند که خداوند همه را هلاک کرد.

[96]

ای پیامبر،این کافران در واقع تو را استهزا نمی کنند،آنان بت پرست و دشمنان خدایند،(حقایق اسلام را استهزا می کنند).

ص :401

اَلَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ

-آنان که با اللّٰه خدای دیگر قایل می شوند،پس به زودی خواهند دانست».

مشکل آنان با تو نیست،پس تو نباید به سخنانشان دلتنگ شوی.

به هنگام دلتنگی...

[97]

امّا محمّد(ص)بشر بود و وظیفۀ رسالت را دوست می داشت و از برای آن فداکاری می کرد و شنیدن استهزای کافران برایش آسان نبود.از این رو خدای سبحان تسلّی اش می دهد.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمٰا یَقُولُونَ

-و می دانیم که تو از گفتارشان دلتنگ می شوی».

/5

[98]

و امر می کند که هر گاه دچار دلتنگی شد خدا را تسبیح کند و به یاد او باشد،زیرا او از سخنان ایشان منزّه است.

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ

-به ستایش پروردگارت تسبیح کن».

«تسبیح»اشاره به اسماء جلالیّۀ خدا و«حمد»اشاره به اسماء کمالیّۀ اوست.مؤمن باید پروردگار را از ناتوانی،مرگ،غفلت و...مبرّا بداند،چنان که خداوند خود یادآور می شود که حیّ،قیّوم،علیم،قدیر و...است.

وَ کُنْ مِنَ السّٰاجِدِینَ

-و از سجده کنندگان باش».

یعنی نماز بخوان.هر گاه بنده به خدای خود سجده کند،از تأثّر در برابر آزار و استهزای کافران مصون است.

[99]

و چون داعی بخواهد به بالاترین مراتب تقرّب خدا برسد،ناچار از ادامۀ پرستش اوست.

وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ

-و پروردگارت را بپرست تا لحظۀ یقین فرا رسد».

عبادت زمان معیّنی ندارد و تا لقاء اللّٰه ادامه می یابد،و برترین امتیاز شخص مسلمان این است که زندگی اش به خیر پایان یابد.یعقوب به فرزندانش سفارش

ص :402

می کند که«لا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون».و«یقین»به معنی مرگ است،از آن رو که حقایق عریان را برای آدمی کشف می کند تا به یقین کامل برسد.

در این آیه خطاب فقط به رسول اکرم نیست بلکه خواننده را نیز در بر می گیرد،آیا قرآن به زبان عربی نیست؟ایّاک اعنی و اسمعی یا جارة.

ص :403

ص :404

جلد 6

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

سورۀ نحل

اشاره

ص :5

ص :6

سورۀ نحل

فضیلت سوره:

از امام باقر(ع)روایت شده است که گفت:

«هر کس که سورۀ نحل را در هر ماه بخواند،از گرفتاری دین و وامداری در دنیا،و هفتاد گونه بلا خلاص خواهد شد که ساده ترین آنها دیوانگی و جذام و برص است،و جایگاه او در بهشت عدن خواهد بود که در میان باغهای بهشت قرار گرفته است».

نور الثقلین،ج 3،ص 38 از پیامبر محمد(ص)روایت است که گفت:

«کسی که آن را قرائت کند،خداوند متعال به حساب نعمتهایی که در دنیا به او عنایت کرده است رسیدگی نخواهد کرد،و اگر در روز یا شب خواندن این سوره از دنیا برود،پاداش کسی را به او می دهد که با نیکوترین وصیت از دنیا رفته است».

البیان،ج 6،ص 347

ص :7

زمینۀ کلّی سوره

از آن روی که سورۀ نحل ما را بسیار به یاد نعمتهای خدا می اندازد،در نزد بعضی به نام سورة النعم شهرت یافته است،و دیگران آن را سورۀ نحل می خوانند(و عسل نحل یعنی زنبور عسل یکی از بهترین نوشیدنیها است).پس زمینۀ بحث کلی سوره-چنان که به نظر من می رسد-این است که با نعمتهای خدا چگونه باید رو به رو شویم...و خلاصۀ گفتار در این خصوص از این قرار است:

1-ناگزیر باید کسی را که این نعمتها را به ما ارزانی داشته است یگانه بدانیم و شریکانی برای او قائل نشویم.

2-به تکمیل نعمتهای بیشمار او بپردازیم که بزرگترین آنها نعمت وحی و رسالت است.

3-در استفاده و بهره برداری از این نعمتها خود را ملتزم به حدود خدا بدانیم و پرهیزگار باشیم.

آیات نخستین درس همۀ موضوعهای بحث سوره را یکباره به یاد ما می آورد،و ما را بر آن وامی دارد تا به تدبر دربارۀ آیۀ دوم یُنَزِّلُ الْمَلاٰئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ،أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاتَّقُونِ بپردازیم و از این راه ما را به یاد وحی و یکتاپرستی /6 و پرهیزگاری می اندازد که موضوعات اساسی را تشکیل می دهند.و همین امر است که ذکر حکیم و قرآن کریم از ما می خواهد که آن را از نعمتهای خدا بشماریم،و ایمان آوردن به او را همچون سپاسگزاری از او دربارۀ ارزانی داشتن آن نعمتها به خودمان قرار دهیم.

سپس،همچون مقدمه ای برای یادآوری نعمتها،ما را به یاد آیات و

ص :8

نشانه های خدا می اندازد که بزرگترین آیه ها آفرینش آسمانها و زمین و سپس آفریده شدن آدمی از نطفه است،و خلق کردن دامها و جانورانی است که آدمیزاد به آنها نیاز دارد...

پس از یاد کرد از مهمترین سودمندیهای انعام و جانوران،آیۀ(9)این مطلب را به یاد ما می آورد که راه استوار برای یک زندگی پاکیزه و در نتیجه بهره مند شدن از نعمتهای الاهی،همان راه است که خداوند متعال ما را به آن راهنمایی کرده است و دیگر راهها منحرف است و ما را به مقصد نمی رساند،و بدین گونه قرآن شریف میان نعمت وحی و دیگر نعمتها به این لحاظ که متمم اساسی آنها محسوب می شود،ارتباطی برقرار می سازد.

در آیات(10-18)پروردگار ما را از نعمتهای آب و کشاورزی و میوه ها،و این که چگونه خورشید و ماه را مسخر ما قرار داده،و دریا و راههای دریایی و ماهیان و دیگر نعمتها را که در آن آفریده و در اختیار ما گذاشته است آگاه می سازد،و از نعمت کوه ها و این که همچون لنگرهایی برای استحکام و تعادل زمین به وجود آورده است،و همچنین از مخازن آب و این که چگونه ستارگان را راهنمای ما در سفرها ساخته،با خبر می کند.

و به ما فرمان می دهد که به تفکر و تعقل و به یاد آوردن و شکر گزاردن بپردازیم،تا مگر به حقیقت یکتاپرستی راه یابیم،و بدانیم که خدایی که می آفریند همچون شرکای ساختگی مشرکان نیست که چیزی نمی آفرینند.

آیه های یادآور آفریدگار جهان(19-29)پیاپی از برابر چشمان ما در ضمن خواندن آیات قرآن می گذرد،و ما را به یاد خدا می اندازد که علم او بر ما احاطه دارد و از همه چیز ما آگاه است،و بر ما لازم است که از او بترسیم و به استکبار و خودبزرگ بینی نپردازیم،و از پرستش او سبحانه و تعالی خودداری نورزیم،چه از همۀ اینها آگاه است و مستکبران را دوست ندارد.ما را از این که منکر رسالت شویم بیم می دهد،و سرنوشت گردنکشان و مستکبران را به یاد ما می آورد تا بر ما معلوم شود که چگونه خداوند خانه ها و ساختمانهای ایشان را از ریشه کند و بر سرهاشان در دنیا فروریخت و نابودشان ساخت،و اما در سرای دیگر خواری و

ص :9

آتش بهرۀ آنان خواهد بود،و در آن هنگام که فرشتگان مرگ برایشان وارد می شوند حالت تسلیم نشان می دهند و اسلام می آورند،ولی آنان را به سبب تکبر و استکبارشان به دوزخ می افکنند.

/6 سیاق در آیات(38-44)به بحث دربارۀ حالت استکبار که شاید بزرگترین گردنه و مانع در راه ایمان آوردن به وحی است می پردازد،و این کار با یادآوری بعث و رستاخیز صورت می گیرد و هدف آن بیان واقعیتی است که در کذب و انکار کافران تجلّی پیدا می کند.

در آیه های(41-42)پروردگار ما را به پاداش و مزدی که مهاجران به آن دست می یابند یادآور می شود،و شاید این تذکر برای آن باشد که بتوانیم در برابر فریبندگی و گمراه کنندگی نعمتها،که در میان آنها و حق اختیار کامل داریم تا یکی از آن دو را برگزینیم،مقاومت نشان دهیم.

بار دیگر به وحی بازمی گردد و آن را یادآور ما می شود.و از آن سخن می گوید که رسالت و رسول چیز تازه ای نیست که در جهان پیدا شده باشد و رسولان آن را از پیش خود ساخته و پرداخته باشند.

نوبتی دیگر(45-55)خداوند سبحان این مطلب را یادآور ما می شود که کسانی که مکّاری و پرداختن به کارهای بد و زشت را پیشۀ خود ساخته اند،از مکر خدا در امان نیستند.و شاید این گونه سخن گفتن خدا برای آن باشد که غرور و فریبندگی استکبار در نفس آدمی درمان شود،و سپس به ما تذکر می دهد که هر چیز در طبیعت به خدا سجده می کند و فرشتگان از پرستش او سرباز نمی زنند،بلکه از خدای خویش در هراسند،و خدا از قایل شدن شریکی برای خودش نهی کرده و به ترسیدن از او و از این کار دوری جستن فرمان داده است.مگر نه این است که نعمتها همه از آن او است،و اگر چیزی از آنها از دست ما خارج شود به او پناه نمی آوریم؟با وجود این،پس از آن که خدا ضرر و زیان را از ایشان دور ساخت بار دیگر به او شرک می ورزند.

سیاق به بیان پوچی و سفیهانه بودن اندیشۀ شرک و این که نعمتها از کسی

ص :10

جز خدا است ادامه می دهد،و به همین گونه از نسبت دادن نمونه های بد به پروردگارمان سبحانه و تعالی نهی می کند،و از جملۀ اینها است آن که کسی داشتن دختر را دوست ندارد و از آن اکراه داشته باشد،ولی چنین پندارد که خدا را دختران است.

هرگز چنین نیست و برترین و عالیترین مثل و نمونه از آن خدا است و مثل و نمونۀ بد به مشرکان اختصاص دارد،و آتش جایگاه آنان است و شیطان سرور و سرپرست و دوست ایشان.

باشد که آیات اخیر ما را به ناگزیر بودن تسلیم به این که هر چه نعمت است از خدا است برانگیزد،و نعمتها و دارندگان نعمت ما را مات و مبهوت خود نسازند،یا آنچه از وسایل طبیعی که خاستگاه نعمت است ما را چنین نکند.از آن روی از مات و مبهوت شدن به آنها سخن گفتم که سبب فروافتادن به حضیض شرک است و چون چنین شود آدمی /6 برترین مثل و نمونه را که خداوند متعال است از یاد می برد.

همچنین آیات(64-74)در همان حال که ما را به یاد آن می آورند که روزی و وحی از خدا است،مجموعه ای از نعمتها را همچون آبی که خدا از آسمان فرومی ریزد و به آن زمین را زنده می کند،و نوشیدنی لذیذ و گوارای شیر خالص را نصیب ما می سازد که از میان سرگین و خون برخاسته است،و از میوه های درختان خرما و انگور شربت شیرینی به ما می چشاند،و نوشیدنی سومی را از زنبور عسل در اختیار ما قرار می دهد که شفای مردمان در آن است،از یاد نبریم و از این نعمتهای پاکیزۀ خداوند بزرگ غافل و جاهل نمانیم.

اینها نعمتهای خدا است،پس چرا باید سپاسگزار جز او باشیم و دیگری را به جای او بپرستیم؟و خدا آدمی را از زندگی به مرگ می رساند،و بعضی را عمر دراز می بخشد و در روزی رساندن سهم بیشتری نصیب آنان می سازد،پس آیا شایسته است که کسی جز او را بپرستیم و آیا کس دیگری هست که روزی ما در اختیار او بوده باشد؟

ص :11

و او است آن که برای مردمان از خودشان همسران و فرزندگان و نوادگانی قرار داده،و آنان را از همه گونه چیزهای پاکیزه بهره مند ساخته،پس آیا سزا است که به نعمت خدا ناسپاسی کنند و جز او کسانی را بپرستند که چیزی از روزی ایشان در اختیار آنان نیست،یا او را با بدی قرین سازند و برای او مثلهای بد بزنند؟ چنان می نماید که این آیات از بهت و گیجی ما نسبت به نعمتهای الاهی می کاهد تا چنان شود که پرستش خالص مخصوص پروردگارمان شود،و دوستی خویش را تنها به او اختصاص دهیم.

به همین گونه آیه های(75-83)به یاد مردمان می آورد که اختیار قضا و قدر تنها به خدا اختصاص دارد و شریکان پنداری و ساختگی همچون بندگان فرمانبری هستند که هیچ کاری از دست آنان برنمی آید.پس آیا چه کس برای پرستش شدن شایسته تر است؟و خدا مالک غیب و پنهان آسمانها و زمین است،به همان گونه که ساعت و زمان برخاستن قیامت در اختیار او و از آن او است.و او است آن که بر آدمی نعمت علم را ارزانی داشته،در صورتی که آن گاه که از شکم مادر بیرون آمد هیچ چیز نمی دانست!و این مرغانی که در فضای آسمان پرواز می کنند و بر زمین فرونمی افتند،تنها خدا است که بدین گونه ساخته و پرداخته و آنان را از چنین خطری حفظ می کند.

بنا بر این سروری و ولایت مخصوص خدا است،و همو است که به کار جهان و جهانیان می رسد و نیز به نعمت ساکن بودن دایمی در یک مکان یا سکونت انتقالی در خیمه ها و نعمت کالاها و وسایل زندگی و نعمت خانه ها و سایه بانها و لباسهای پوشیدنی در ایام /6 آرامش و جنگ،آیا این همه از نعمتهای خدا نیست که به ما ارزانی داشته است،پس چرا باید به این همه ناسپاس و کافر باشیم و نعمت خداداد را انکار کنیم؟ سیاق پیش می رود و در آیات(84-89)کافران و ستمگران و مشرکان را از آن بیم می دهد که پس از مرگ بار دیگر زنده می شوند و از گورها بیرون خواهند آمد و عذاب آنان تخفیف پیدا نمی کند و هیچ فرصتی برای جبران گذشته برایشان فراهم

ص :12

نمی شود.و از دست شریکان پنداری که برای خدای خود ساخته بودند کاری برای ایشان برنمی آید و همه ناگزیر به خدا تسلیم می شوند،و هر چه در دنیا مقام بزرگترین داشته باشند عذابشان در آخرت سخت تر خواهد بود.و سیاق قرآن در این باره تأکید می کند که شهادت و گواهی رسول خدا نیز در کار خواهد بود،و این که کتاب باید قرین با گواهی بر مردم باشد و چنین است و آن دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد.

قرآن در آیات(90-97)به آشکار کردن نعمتی از نعمتهای خدا می پردازد.و آن کتابی است که پروردگار از طریق وحی به بندۀ خویش فروفرستاده تا از این راه نعمت را بر بندگان خویش تمام و کامل کرده باشد،و راههای بهره برداری سالم از نعمتها را به آنان بنمایاند.و خلاصۀ گفتار در تنظیم زندگی به صورتی پاکیزه آن است که این زندگی با عدل و نیکوکاری و پرداختن حقوق صاحبان حق و خویشاوندان و دوری گزیدن از کارهای زشت و ناپسند و ستمگری، و همچنین وفادار ماندن به پیمان بسته شدۀ میان بنده و پروردگارش و ملتزم بودن به ایمان همراه بوده باشد که قرآن دربارۀ آن تأکید می کند و شاید این تأکید از آن جهت بوده باشد که ایمان مهمترین تنظیم کنندۀ علاقه ها و پیوستگیهای اجتماعی است.

همچنین رعایت کردن برابری در مقابل قانون،تا چنان نباشد که گروهی گروه دیگر را ضعیف و ناتوان سازد،حتی چنان نپندارد که امید رستگاری بیش از آنان دارد،و از بهره برداری بد و ناپسندیده از سوگند دوری جستن نیز چنین است.

سپس شکیبایی و صبر است،که شاید در برابر فریبندگیها و گمراهسازیهای شهوات صورت پذیر می شود.

سیاق مؤمنان را به پرداختن به کارهای نیک و شایسته از آن روی تشجیع می کند که کلید دست یافتن به یک زندگی پاکیزه است.و کتاب بدین گونه برنامه ای برای یک زندگی پاک و شایسته در اختیار ما قرار می دهد.

ولی آیا چگونه می توانیم از قرآن بهره مند شویم،در صورتی که شیطان

ص :13

پیوسته در صدد گمراه ساختن ما از آن است،یا ما را پیوسته از آن منحرف می سازد؟ پس خداوند متعال در آیه های(98-105)روش فهم قرآن را برای ما آشکار می سازد.

نخست:با پناه بردن به خدا از شر شیطان در هنگام قرائت قرآن.

/6 دوم:با تسلیم شدن به همۀ آیات آن که روح القدس آنها را به فرمان خدا بر پیامبرش فرود آورده،پس اختلاف و کمبودی در آن وجود ندارد و از شبهه انگیزی کافران کاری برنمی آید که می گفتند فردی غیر عرب رسول خدا را تعلیم می دهد و این قرآنی که در اوج بلاغت جای دارد بر ساختۀ او است! سوم:پرهیز کردن از«دروغ»بستن بر خدا.

راه رسیدن به ایمان تعالی و چیره شدن بر زندگی دنیا است،و برگزیدن آخرت بر آن.و بدین گونه است که نعمتهای دنیا برای کسی که مالک آنها است سودمند واقع می شود،ولی آن کس که نعمت بر او فرمانروایی و مالکیت پیدا می کند،و زندگی دنیا را بر آخرت برمی گزیند،خدا او را راهنمایی نخواهد کرد،از آن جهت که به خدا و رسالتهای او کفر ورزیده است.

بدین گونه آیات(106-113)ایستار سالم در برابر نعمتهای الاهی را برای ما بیان می کند،و بر ما آشکار می شود که دوستان زندگی دنیا که آن را بر نعمتهای خدا در سرای دیگر ترجیح می دهند،آن کسانند که سینه های گسترده برای کفر دارند و خداوند متعال افزارهای فهم را از ایشان دور می سازد و غافلان همین گروهند.

اما آن کس که نفس خویش را برتر از دنیا قرار داده،و پس از فتنه ها و بلاهایی که در راه خدا آنها را تحمل کرده به مهاجرت می پردازد و جهاد می کند و به عبادت می پردازد،باید بداند که خداوند آمرزنده و بخشنده است.

خود را برتر از دنیا نشان دادن در آن روز برای آدمی سودمند می افتد که هر کس به عذر آوردن دربارۀ آنچه کرده است در برابر خدای بزرگ می ایستد.

کفر ورزیدن به خدا نعمتهای دنیا را نیز از آدمی سلب می کند،چنان که

ص :14

خدا در قرآن از مردم شهری مثل زده که خداوند نعمت امن و روزی فراوان را نصیب ایشان ساخته بود،و چون کفر ورزیدند و کافر شدند،خدا لباس گرسنگی و هراس بر ایشان پوشاند و آنان را از آن چشاند.

چنین است کیفر آن کس که خداوند دنیا را به او ارزانی داشته ولی او به ندای رسول خدا پاسخ مثبت نداده است.در نتیجه چنین کسی نمی تواند از نعمت وحیی برخوردار شود که نگاهبان دیگر نعمتها است.

بنا بر این هرگز نمی توان از آیات خدا معنی ترک کردن نعمتهای خدا را دریافت،بلکه آنچه مقصود است این است که:

اولا:برای وابستگی به آنها برنامه ای تنظیم کنیم،به گونه ای که ما را به فراموشی خدا نکشاند.

/6 ثانیا:برنامه ای برای بهره برداری از آنها بدان گونه که خدا مقرر داشته است تنظیم کنیم.

و بدین گونه آیات(114-119)حدود و مرزهای خدا دربارۀ بهره برداری از نعمتهای خودش را برای ما تنظیم کرده است،و این خود بعدی از ابعاد آن تقوا و پرهیزگاری است که آیات آغاز سوره ما را به مراعات کردن آنها فرمان داده است.

بر ما است که چیزهای پاک و پاکیزه را بر خود حرام نسازیم،بلکه از آنها بخوریم یا به گونۀ دیگر بهره مند شویم و در مقابل سپاسگزار خدا بوده باشیم.

اما آنچه حرام است مردار است و خون و گوشت خوک و آنچه برای جز خدا قربانی شده است(جز در هنگام اضطرار و ناگزیری).

نیز آنچه حرام است دروغ بستن بر او است به این که فلان حرام است و فلان حلال.

و اما جهودان بر خود ستم روا داشتند و خداوند متعال به سبب همین ستمگری ایشان بعضی از چیزها را بر ایشان حرام کرد.

ولی رحمت خدا بر این امت گسترده است،از آن جهت که خدا قلم را از ثبت گناه کسانی بازداشته است که چون از روی نادانی کار بدی انجام دهند

ص :15

سپس آگاه شوند،توبه کنند و به اصلاح بپردازند.

قرآن کریم در آیات(120-123)،به عنوان مثالی از کسانی که ایمان آورده اند،از ابراهیم برای ما سخن می گوید،و از این که چگونه سپاسگزار نعمتهای الاهی بوده،و بر ما است که از ملت و دین او پیروی کنیم.

و اما داستان روز شنبه و حرام بودن شکار در آن مخصوص کسانی است که دربارۀ آن اختلاف پیدا کردند(124).

رسول فرودگاه وحی خدا است که با آن قوم خویش را با حکمت و اندرز نیکو به دین خود دعوت می کند.و او برترین نمونه برای دادگری و احسان و بردباری و ایستادگی و گشادگی سینه است.و سیره و روش رسول گواهی بر راستی رسالت او است،و بر این که خدا با کسانی است که پرهیزگارند و کارهای نیک انجام می دهند(125-128).

و بدین گونه سورۀ نحل علاقه و پیوستگی سالم با نعمتهای خدا را به صورتی برای ما بیان کرده است که ایمان مؤمن از آن راه به پروردگارش افزایش می یابد،و همچنین تسلیم شدن و گردن نهادنش به رسالتهای پروردگار،و به دور افکندن شریکان پنداری و استقامت و ایستادگی در برابر تبهکاران،و الحمد للّٰه رب العالمین.

ص :16

/6 سورۀ نحل

[سوره النحل (16): آیات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَتیٰ أَمْرُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (1) یُنَزِّلُ اَلْمَلاٰئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (3) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (4) وَ اَلْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا لَکُمْ فِیهٰا دِفْءٌ وَ مَنٰافِعُ وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (5) وَ لَکُمْ فِیهٰا جَمٰالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقٰالَکُمْ إِلیٰ بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بٰالِغِیهِ إِلاّٰ بِشِقِّ اَلْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (7) وَ اَلْخَیْلَ وَ اَلْبِغٰالَ وَ اَلْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهٰا وَ زِینَةً وَ یَخْلُقُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (8) وَ عَلَی اَللّٰهِ قَصْدُ اَلسَّبِیلِ وَ مِنْهٰا جٰائِرٌ وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ (9)

/6

ص :17

6[تریحون]

:از«أراح»به معنی بازگرداندن چهارپایان در هنگام شب به مراح یعنی استراحتگاه جانوران.

[تسرحون]

:یعنی آنها را در صبحگاه به جای چریدن و سرح می فرستید که مأخوذ از سروح است.

9[قصد]

:به معنی راست بودن(راه)است.

/6

و بر خداست که راه راست و درست را بر شما بنمایاند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

-به نام خداوند بخشندۀ مهربان.» به نام خدا،به رحمت گسترده و همیشگی او،و به دانش او و حکمت او، و به قدرت او و تدبیر او،این سوره آغاز می شود.

مشرکان پیوسته در رسیدن به کیفر اعمالشان شتاب می ورزند،و چنان می پندارند که دیر کردن دلیلی بر نبودن آن است،هرگز چنین نیست...پس آن عبارت از فرمان خدا است که در تجسم پیدا کردن آنچه رسول خدا به آن بیم داده است صورت پذیر می شود و کیفر شما را برای شرک ورزیدنتان به شما می دهد،بدون آن که شفیعان بتوانند شما را از عذاب خدا رهایی بخشند.

فرشتگان میان هر آن و آن دیگر با فرمان خدا،همراه با روحی که حامل

ص :18

رسالت پروردگار خویش برای مردم است فرود می آیند و آنان را به ضرورت یکتاپرستی و فرمان دادن به پرهیزگاری بیم می دهند.و هیچ کس نمی تواند از پاداش و کیفر بگریزد،بدان جهت که آفرینش آسمانها و زمین بر اساس حق استوار است،و هیچ الاهی نیست که بشر را از عذاب خدا که برتر و بالاتر از آن است که ایشان شریکی برای او قائل شوند،برهاند.

/6 کیست که بر خدا استکبار نشان دهد؟!او همین انسانی است که اصل آفرینش او از نطفه است،و همو است که با کمال بیشرمی به جدال کردن دربارۀ حقایق ادامه می دهد،و علی رغم آن که پیوسته نیازمند به نعمتهای خداوند متعال است چنین می کند؛پس این چار پایانی که خدا آنها را برای انسان آفریده و از آنها خود را گرم می کند،و سودمند می شود،و از بعضی از آنها می خورد و وسایل آرایش و رفتن به سرزمین دیگری را فراهم می کند که رفتن با پایش بدان جا سخت ناراحت کننده است،این همه نشانه هایی از رحمت و رأفت خدا به بشر است،و بدان گونه که پروردگار اسب و استر و خر را برای سوار شدن بر آنها و از آنها آرایشی برای خود فراهم آوردن است آفریده و آنها را از نعمتهای آشکار قرار داده،نعمتهای باطن و پنهانی نیز وجود دارد،و خدا است که نعمتها را فراهم ساخته و برنامه هایی مفصل برای سودمندی از آنها برقرار ساخته و به فضل خود راه مستقیم برای دست یافتن به آنها را برای ما بیان کرده،ولی هرگز ما را به آن مجبور نساخته است که به وسیلۀ آنها نقل و انتقال پیدا کنیم،و اگر خدا بخواهد همۀ مردمان را هدایت خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
میان آفریدن و فرمان دادن

[1]

آشکار است که امر و فرمان خدا نوآوری و ایجادی است که به وسیلۀ ارادۀ او صورت اتمام پیدا می کند،و قرآن از آن با کلمۀ-کن(باش)-تعبیر می کند می گوید:

إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -امر او چنان است که چون

ص :19

چیزی را اراده کند،به آن می گوید باش،پس آن هستی پیدا می کند»،و چنان می نماید که میان امر و خلق تفاوتی وجود دارد،و خلق با واسطه و بر حسب سنتهایی که خدا آنها را روان کرده است صورت می گیرد،در صورتی که امر به معنی خلق و آفرینش مستقیمی است که در آن ایجاد و نوآوری مورد ملاحظه قرار گرفته است.و عذاب خدا برای امتهایی که انحراف پیدا کرده اند،همچون رسالت و پیام رسانی رسولان و فرستادگان خدا دو امر الاهی ابداعی محسوب می شوند که از آن سنتهای شناخته شدۀ برای ما فرمانبرداری نمی کنند.

در آن هنگام که رسولان با بیم دادن مردمان رسالت خود را آغاز کردند، کافران خواستار آن شدند که آنچه بدان بیم داده شده اند هر چه زودتر فرا رسد،و تأخیر در آن را دلیلی بر عدم وجود جزا و کیفر دانستند،و این آیه برای آن آمده است که ایشان را از نزدیک شدن ساعت مجازات و کیفر آگاه سازد...

أَتیٰ أَمْرُ اللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ

-فرمان خدا رسید پس در رسیدن آن شتاب مورزید.» /6 حقیقت آن است که شرک ایشان به خدا،و گمان ایشان به این که خدایان دیگری در کارند که از آنها در برابر خدا دفاع می کنند،همان چیزی است که آنان را مطمئن ساخته و سبب آن شده است که بیم دادن را جدّی نگیرند،و خدا آنچه را که برای او شریک تصور کرده اند نفی کرده است.

سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

-او منزه و برتر از چیزی است که شریک او قرار می دهند.»

روح رسالتهای خدا

یُنَزِّلُ الْمَلاٰئِکَةَ بِالرُّوحِ

-خدا فرشتگان را یکی پس از دیگری،تأیید شدۀ به وسیلۀ روح فرومی فرستد،» [2]

و روح-بنا بر آنچه از توجه کردن به آیاتی آشکار می شود که برای ما از آن سخن می گویند-:آن فرشتۀ بزرگی است که خدا به وسیلۀ او فرستادگان خویش را

ص :20

تأیید می کند،و در شب قدر همراه با فرشتگان دیگر به زمین می آید،و قولی دیگر آن است که:«روح کلمۀ حیات و زندگی است که خداوند سبحانه و تعالی به چیزها القا می کند و خواست و مشیئت او را می پذیرند،و القاء و فرو فرستادن آن را به پیامبر خویش ایحاء یعنی وحی کردن شمرده و در این باره چنین گفته است که:

وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا -و بدین گونه روحی از امر خودمان را به تو وحی کردیم»، (1) پس وحی به معنی کلام و سخن پوشیده است و فهماندن آن از راه ایماء و اشاره صورت می گیرد،و القاء و تلقین کلمۀ او تعالی-کلمۀ حیات-به قلب پیامبر(ص)وحیی از روح به سوی او است». (2)

و اگر روح فرستاده باشد،حرف«باء»در این جا به معنی استعانت است، یعنی کمک یافته و تأیید شدۀ به وسیلۀ روح،ولی در صورتی که روح جوهر رسالت ترکیب شدۀ از نور علم و هدایت بوده باشد که به گفتۀ خداوند سبحان بشر را زنده می کند: اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ -چون خدا و فرستاده اش شما را به چیزی بخوانند که زنده تان می سازد،آن خواندن و دعوت را استجابت کنید و بپذیرید»،در این صورت روح به معنی نوری می شود که فرشتگان از آسمان به زمین می آورند،و این معنی نیز به این گفتۀ خدای تعالی نزدیک است که /6 : یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ -روح امر خویش را بر هر کس از بندگانش که بخواهد القا می کند».

مِنْ أَمْرِهِ

-از فرمان خود را،» و فرشتگان به فرمان خدا روانه می شوند و بنا بر میل خود چنین نمی کنند،و به همین جهت بر بندگان برگزیدۀ خدا فرود می آیند.

عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ

-بر هر کس از بندگانش که بخواهد.» پس رسولان بندگان خدایند نه نیم خدا،و اما محتوا و جوهر رسالت از این

ص :21


1- 1) -الشوری52/؛
2- 2) -تفسیر المیزان علامۀ طباطبائی،ج 12،ص 206.

قرار است:

أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاتَّقُونِ

-که(مردمان)را بیم دهید و آگاه سازید که خدایی جز من وجود ندارد،پس از من بترسید و پرهیزگار شوید.» اخلاص در عبادت و پرستش خدا را در همۀ امور،که در تقوا تجسم پیدا می کند،مراعات کنید،و همین است که جوهر و خلاصۀ رسالتهای الاهی محسوب می شود.

[3]

در آن هنگام که پروردگارمان بندگان خود را از منحرف شدن از خط توحید بیم می دهد،این امر با اساس آفرینش سازگاری دارد،از آن روی که خداوند متعال آسمانها و زمین را به حق آفریده،و بدون شریک بر آنها تسلط و فرمانروایی دارد،پس افراد بشر اگر از سنت جهان انحراف حاصل کنند،هیچ کس نیست که بتواند آنان را از مجازات این انحراف رهایی بخشد،زیرا که خداوند از داشتن شریکانی که کفار برای او تصور می کنند برتر است پس هیچ کس نیست که آنان را از عذاب الاهی دور نگاه دارد.

خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

-آسمانها و زمین را به حق آفرید و از این که برای او شریک قائل شوید برتر و به دور است.» [4]

انسانی که به مخالفت سنت جهانی برخاسته کیست؟!آیا از نطفه آفریده نشده است،که ناگهان او را به صورت جدال کننده ای می بینیم که حجت و برهانی پس از حجت و برهان دیگر اقامه می کند،و دنبال رأی و نظر خاص برگزیدۀ خویش می رود،و آراء دیگر را باطل می شمارد،و گاه چنان است که بدون شرمساری به ایستادگی در برابر حق می پردازد!! /6 خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ -انسان را که خدا از نطفه آفرید ناگهان چنین می بینیم که آشکارا به مخاصمۀ در برابر خدا پرداخته است.» [5]

انسان به طبیعتی که در پیرامون او جای دارد نیازمند است،و با آن به کنش و واکنش می پردازد،و بنا بر این ناگزیر می بایستی خود را با سنتهای کلی که

ص :22

بر او فرمان می راند سازگار سازد،پس انعام و چارپایان همچون گوسفند و گاو و شتر را می بینیم که خدا آنها را برای آن آفریده است که بشر ابعاد گوناگون آنها را در معرض بهره برداری خود قرار دهد.

اولا:آنها با پشم و کرک خود آدمی را در سرما گرم نگاه می دارند.

وَ الْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا لَکُمْ فِیهٰا دِفْءٌ

-و چارپایان را برای شما آفرید که از گرمی نهفتۀ در آنها خود را گرم سازید.» ثانیا:انعام را(که شتر و گاو و گوسفند است)سودمندیهای دیگری است از آن روی که انسان را بر پشت خود حمل می کنند و به این جا و آن جا می برند.آیا شتر کشتی صحرا نیست،و آیا گاوها بهترین وسیلۀ کشاورزی تا این اواخر نبوده اند؟!زمین را آمادۀ برای کشتن دانه می سازند،و از شیر و مشتقات آن خانواده ها را سیراب می سازند،و نیز به سبب سرعت تناسل خود ثروتی عظیم برای آدمیزادگان محسوب می شوند.

وَ مَنٰافِعُ

-و سودها و بهره هایی برای شما دارند.» ثالثا:انسان از گوشت انعام زیرا که پاکیزه ترین منبع برای تغذیه است بهره مند می شود که بهترین خوراک را برای او فراهم می آورد،و از همۀ حیوانات بیشتر و سریعتر نسلهای فراوان از خود بر جای می گذارد.

وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ

-و از آنها می خورید.» [6]

رابعا:و آن پاسخگوی نیازی نفسانی بشر است که همان نیاز مسلط شدن بر طبیعت،و آن را برای رسیدن به هدفهای خویش در خدمت گرفتن و با آن به کنش و واکنش پرداختن است.منظرۀ چارپایان در آن هنگام که مقارن با رسیدن شب از چراگاهها بازمی گردند تا صاحبانشان آنها را به خوابگاهها برای استراحت کردن روانه سازند،منظره ای است که چشم را از بهجت و شادی و قلب را از سرور آکنده می سازد،و همۀ ابعاد نفس بشری را که خواستار بازگشت به مادر طبیعت خویش است سیراب و خرسند می کند،به همان گونه که در هنگام بیرون آمدن آنها از خوابگاهها و روانه شدن به چراگاهها،مایۀ شادی و خوشی صاحبان خود را فراهم

ص :23

می آورند که برای جستجوی روزی از خانه ها بیرون می روند تا غرور مسئولیت را در جانهای خود سیراب سازند.

/6

وَ لَکُمْ فِیهٰا جَمٰالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ

-و در آنها برای شما جمال و زیبایی دیدارشان در آن هنگام پیدا می شود که در شامگاهان آنها را به نزد خود باز می گردانید و در صبحگاهان برای چریدن به صحرا روانه شان می سازید.» آفرینندۀ انسان و ایجاد کنندۀ غریزه ها در جان او،همان آفرینندۀ انعام و چارپایانی است که این غریزه را سیراب می سازند،و این همان حقی است که خدا ساختمان آسمانها و زمین را بر روی آن استوار ساخته است.

[7]

خامسا:و آدمی در خشکی نیز همچون در دریا به مرکبهایی برای حرکت کردن به اطراف زمین نیازمند است،و در وجود انعام و مخصوصا در شتر این فایدۀ بزرگ به ودیعه نهاده شده است.

وَ تَحْمِلُ أَثْقٰالَکُمْ إِلیٰ بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بٰالِغِیهِ إِلاّٰ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ

-و بارهای سنگین شما را به سرزمینی انتقال می دهند که جز با سختی و جان کندن نمی توانید به آن برسید.» إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ -و این همه بدان سبب است که پروردگار شما مهربان و بخشنده است.» از آن روی همۀ این نعمتها را برای شما فراهم آورده که صاحب رأفت و رحمت است،و شاید فرق میان رأفت و رحمت در آن باشد که در اولی نفع و سودمندی آنی منظور نظر است،در صورتی که در دومی نفع در زمان حاضر و در آینده هر دو وجود دارد.

[8]

در کنار انعام خدا برای انسان جانوران دیگری را برای سواری و بارکشی و نیز برای زینت آفریده است که در آنها-تقریبا-همان سودمندیها ولی به درجات متفاوت وجود دارد که بشر از آنها آگاهی ندارد.

وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغٰالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهٰا وَ زِینَةً وَ یَخْلُقُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

-و اسبها و استرها و خرها را برای آن آفرید که بر آنها سوار شوید و زینت و آرایشی

ص :24

برای شما باشد،و چیزهایی را می آفریند که از آنها خبری ندارید.» /6 [9]

و خدایی که همه این نعمتها را آفریده،به ما آموخته است که چگونه از آنها فایده برگیریم،و برنامه هایی قرار داده است تا از اسراف و تباهی کردن در آنها جلوگیری شود،یا در بهره مند شدن از آنها کارهای خلاف قاعده ای صورت نگیرد.

وَ عَلَی اللّٰهِ قَصْدُ السَّبِیلِ

-و بر خدا است که راه راست و درست را به شما بنمایاند،» ولی ما را به رفتن در آن مجبور نمی سازد،و در میان مردمان کسانی هستند که در راه کج و منحرف از حق پیش می روند.

وَ مِنْهٰا جٰائِرٌ وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ

-و بعضی از راهها کج و منحرف است و اگر او می خواست همۀ شما را به راه راست هدایت می کرد.» /6

[سوره النحل (16): آیات 10 تا 18]

اشاره

هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لَکُمْ مِنْهُ شَرٰابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ (10) یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ اَلزَّرْعَ وَ اَلزَّیْتُونَ وَ اَلنَّخِیلَ وَ اَلْأَعْنٰابَ وَ مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (12) وَ مٰا ذَرَأَ لَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (13) وَ هُوَ اَلَّذِی سَخَّرَ اَلْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهٰا وَ تَرَی اَلْفُلْکَ مَوٰاخِرَ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (14) وَ أَلْقیٰ فِی اَلْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهٰاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاٰمٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لاٰ یَخْلُقُ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ اَللّٰهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (18)

ص :25

/6

باشد که ره بیابید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که پروردگار آیات خود را به یاد ما آورد،از آفرینش آسمانها و زمین،و سپس آفرینش انسان از نطفه و بخشیدن ملکۀ سخن گفتن به او و سپس خلق انعام و اسبها و استرها و خرها،و از آفرینش بزرگتر و سپس بزرگتر پس از آن آغاز کرد و این همه را در دروس گذشته یادآور ما شد تا مگر پرستش را تنها و خالص مخصوص او بدانیم و شرکای پنداری را برای او ترک کنیم.

سپس سیاق به تدریج به بیان نعمتهای دیگر پرداخت و از نزدیکترین آنها به ما آغاز سخن کرد،از سودمندیها که در باران برای ما به ودیعه نهاده است و از تغییر یافتن شکل ریزشهای باران و اختلاف شب و روز و منافعی که در باران نهاده است برای ما سخن گفت،و ما این پرسش را مطرح می کنیم که:آیا چه کس باران را از آسمان بر زمین فروریخت و چراگاهها و باغها را به وجود آورد و آب مخصوص آشامیدن را برای انسان و حیوان و گیاه در اختیار همگان قرار داد؟ او خدا است.

ص :26

آیا چه کس در زمین بذر کشته شده را به مدد آب آسمانی رویاند،و درختان زیتون و خرما و /6 انگور و دیگر میوه ها و محصولات زمینی را رویاند؟ او خدا است،ولی اندیشمندان از میان مردم آن کسانند که به این آیات الاهی راهنمایی شده اند؛و خدا شب و روز را مسخر انسان ساخت،و خورشید و ماه را به همان گونه در خدمت انسان قرار داد که ستارگان را که هر یک از آنها در فلکی گردش می کند.از این آیات کسانی بهره مند می شوند که به عقل خود راه این بهره مندی را بیابند.و در زمین برای بشر گونه های سود و منفعت فراهم آورد،پس هر که در یاد خدا باشد،با این آیات و نشانه ها به خالق و مدبر آنها هدایت می شود.

خداوند متعال دریا را چنان ساخت که انسان بتواند از آن گوشتی تر و تازه به دست آورد،و در ژرفنای آن انواع زینت به ودیعه نهاد،و آن را برای کشتیهایی که در آن با سر و صدا به پیش می روند آماده ساخت،و این همه برای آن است که آدمی بکوشد و روزی خود را به دست آورد و سپس بر این توفیق خود سپاسگزار خدا باشد.

چون از دریا به خشکی بیرون آیی،کوه هایی را می بینی که برای کرۀ زمین نقش لنگرها را در کشتی ایفا می کنند و تعادل زمین را برقرار می سازند و از کج و راست شدن آن جلوگیری به عمل می آورند،و در آنها مخازن آبی را قرار داد که نهرها و رودخانه ها از آنها پدید می آید،و نیز در زمین راههایی را پدید آورد که آدمی به دانش خود به آنها راه می برد و باشد که از همین راه نیز به پروردگار خویش راه یابد.

خداوند سبحانه و تعالی در آسمان علاماتی قرار داد که افراد بشر با شناختن آنها راه خود را در جهتی که می خواهند حرکت کنند می یابند؛و در پشت سر هر آیه و نشانه حقیقتی نهفته است،و در آن سوی آیات جهانی حقیقت الوهیت قرار دارد؛ آیا ممکن است که آن کس که می آفریند همچون کسی باشد که از آفرینش عاجز است،پس چرا نباید از این همه نشانه ها پند بگیریم و در راه راست روانه شویم؟ همۀ این نعمتها،که اگر بخواهی آنها را بشماری هرگز نمی توانی به شمارۀ

ص :27

آنها دست یابی،گواه است بر آن که او نسبت به بندگانش آمرزنده و مهربان است.

شرح آیات:
اشاره

[10]

خدا جهان را چنان ساخته است که برای ادامه یافتن زندگی و فراهم آمدن وسایل معیشت ورزی شما آبی از آسمان فروریزد که آن را بیاشامید،و به همان گونه با این آب چراگاههایی برای چارپایانتان فراهم آورده است،و آیا اگر باران نمی بود و فرونمی ریخت،چارپایان شما از کجا می توانستند آب نوشیدنی خود را به دست آورند؟! /6 هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لَکُمْ مِنْهُ شَرٰابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ -او است که از آسمان آب را برای شما فروریخت تا از آن بنوشید و درخت و گیاه در اختیار داشته باشید.» ازهری گفت:«شجر»به معنی چیزی است که از زمین بیرون می آید، خواه بر روی ساقه ای ایستاده باشد یا چنین نباشد.و این رأی به سیاق قرآن در این جا نزدیکتر است و به همین گونه به اصل معنی شجر که آشکار شدن چیزی یا مخلوط شدن آن با چیزی دیگر است.

فِیهِ تُسِیمُونَ

-در آن چارپایان خود را می چرانید.» بعضی از مفسران گفته اند که:آیه دلالت بر آن دارد که آب آشامیدنی تنها از آسمان(سماء)فرومی ریزد و راستی که چنین است.

[11]

و با آبی یگانه که بر زمین یگانه فرومی ریزد،رنگهای گوناگون از میوه ها و چیزهای دیگر بهرۀ آدمی می شود.

یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ

-که با آن کشتۀ شما را می رویاند.» بیشتر خوراک مردمان از گندم و دانه بار و سبزیها از کاشتن و رسیدگی کردن به آنها فراهم می آید.

وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنٰابَ

-و زیتون و خرما و انواع انگور.» و اینها از میوه هایی است که برای بشر سودمندی بیشتر دارد و پیش از

ص :28

گونه های دیگر میوه ها در اقلیمهای مختلف زمین به وجود می آید.

وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ

-و از همۀ میوه های دیگر.» که خدا برای هر زمینی آنچه را که مناسب با آن است و می تواند نیازمندیهای مردم آن را تأمین کند،فراهم می آورد،پس از میوه و محصول هر سرزمین /6 موادی فراهم می آید که بیشتر مورد نیاز مردم آن است.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

-در این آیت و اشاره و نشانه ای است برای آن کسان که بیندیشند و به تفکر بپردازند.»

مراحل علم و هدف از آفرینش انعام

[12]

این آیه های قرآن با کلمات آینده خاتمه پیدا می کند:«یتفکرون- یعقلون-یذّکرون-لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون-تهتدون»،پس آیا چه ارتباطی میان آنها وجود دارد؟و برای چه به تدریج آمده است،در صورتی که این را می دانیم که تدبر و تفکر در پایانهای آیه ها سبب آن می شود که معانی آنها را نیکو فهم کنیم و بسا هست که از این راه به شناخت شاخۀ تازه ای از علم دست یابیم؟ چنان می نماید که مراحل پیدایش علم و شناخت در نزد انسان از این قرار است:

الف:مرحلۀ گردآوری پیشامدها و ارتباط دادن بعضی از آنها به بعضی دیگر و معرفت پیدا کردن به علاقه ها و پیوندهای ثابت میان آنها و-در نتیجه- دست یافتن به قانونی کلی که بر آنها حکومت می کند،و این از راه تفکر و اندیشیدن فراهم می آید،زیرا که تفکر-چنان که به نظر من می رسد-عبارت است از زیر و رو کردن دانسته ها و آمیختن آنها با یکدیگر و سپس به جدا کردن آنها پرداختن،و در المنجد آمده است که:«فکر،جمع آن افکار،عبارت از تردد خاطر و گرفتار شک و تردید شدن است برای تأمل و تدبر کردن و اندیشیدن در راه دست یافتن به معانی».

در آیه ای که گذشت،بعضی از حوادث آشکار(فروریختن باران،سبز شدن زمین،و گوناگونی میوه ها)با بعضی دیگر ارتباط پیدا کرد،و از مجموع آنها

ص :29

آیت آفرینش از راه تفکر فراهم آمد،و پروردگار ما گفت: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ چه به وسیله زیر و رو کردن دانسته ها و معلومات بر ما معلوم می شود که این آیتی از خدا است.

ب:مرحلۀ گنجینه ساختن حوادث و پیشامدها و بهره مند شدن از آنها برای فهم و دریافت پیشامدهای تازه،و چنان به نظر می رسد که این فرایند همان چیزی است که به نام«عقل»و«تعقل»نامیده می شود-بنا بر آنچه کلمه بر آن دلالت دارد-چه اصل کلمۀ عقل الهام گرفتۀ از عقال یعنی پایبند شتر است که با متوقف ساختن جانور او را از گرفتاری دور نگاه میدارد،و در حدیثی آمده است که:

«عقل محفوظ نگاه داشتن آزموده ها و تجربه ها است».

در این آیه از آن روی میان عقل و علم پیدا کردن به راز مسخر شدن طبیعت برای بشر ارتباطی به وجود آمده است که /6 دریافت و فهم این حقیقت دشوار است و به آزمایشهای گردآوری و ذخیره شدۀ بیشتر نیاز دارد.پروردگار ما می گوید:

وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ

-و شب و روز را مسخر شما ساخت.» پس اختلاف پیدا کردن سنّتهای خدا در شب از لحاظ تاریکی و آرامش و میل طبیعت به راحتی و آسایش،و متفاوت بودن آن با روز و آن همه روشنی و سر و صدا و تلاش و کوشش،همه برای مصلحت بشر به وجود آمده است،به همان که مسخر شدن خورشید و ماه برای آدمی نیز به همین جهت صورت گرفته است.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ

-و خورشید و ماه و ستارگان به فرمان او مسخر آدمیزاد شده اند.» و مسخر بودن ستارگان برای بشر جز برای آن نیست که مردمان از آن سودمند شوند؛و دو آیت الاهی شب و روز وابستۀ به تسخیر خورشید و ماه است.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

-و در این آیت و نشانه ای است برای کسانی که عقل و خرد خویش را به کار اندازند.» پس از راه انباشتن و افزودن بر شمارۀ آزمایشها و سود بردن از آنها است که بشر به زودی به درجه ای از علم خواهد رسید که او را شایستۀ برای شناخت رازهای

ص :30

طبیعت قرار می دهد و بداند که هر چیز از آن به خاطر مصلحتی از بشر به وجود آمده است،و بر وی لازم است که در زندگی خویش از آن بهره مند شود،ولی هنوز در برابر ما مسافتی وجود دارد که می بایستی آن را بپیماییم تا به اوج علم و دانش برسیم.آیا این مسافت چیست؟آن تذکر است و پیوسته به یاد داشتن آزمایشها.

[13]

پس از عقل نوبت تذکر است و آن مرحلۀ پیشرفته در شاهراه معرفت است.

ج:و آن مرحله گردآوری آزمایشها برای عمل است،پس چگونه باید از طبیعت مسخر شدۀ برای خودمان بهره برداری کنیم؟آیا هر چیز موجود در آن،در هر زمان،و برای هر شخص صالح و شایسته است؟هرگز...چه حقیقت چیزها با یکدیگر متفاوت است،و هر چیزی برای زمانی و شخصی سودمند است،با وجود آن که همۀ آنها برای بشر آفریده شده است.

وَ مٰا ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ

-و آنچه برای شما و بهره مند شدنتان از آن در زمین به وجود آورد.» /6 آنچه خداوند در زمین آشکار ساخته و برای شما و به سود شما آفریده و خلق کرده است.

مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ

-با رنگهای گوناگون، در همۀ اینها آیت و نشانه ای برای کسانی که به تفکر بپردازند وجود دارد.» [14]

و خدا طبیعت را مسخر آدمی ساخت،ولی بر انسان لازم است که او نیز به نوبۀ خود برای صورت پذیرفتن این تسخیر در پاره ای از اوقات تلاش کند،چه نعمتها چنان نیست که همچون آب از آسمان پیوسته فروریزد،بلکه نیازمند عمل برای روان شدن این تسخیر در پاره ای از اوقات است،همچون صید کردن در دریا برای دست یافتن به منافع آن،و تحمل کردن مشقت و سختی سفر برای بهره مند شدن از منافع بازرگانی.

وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهٰا

-و او است آن که دریا را مسخر شما ساخت تا از آن گوشت تر و

ص :31

تازه بخورید و زینتی برای پوشیدن به دست آورید.» پس دریا همچون مخزنی بزرگ برای بهترین انواع گوشتها است که با کمترین کوشش به دست می آید،و نیز زینتهایی که در لباسها جلوه گری پیدا می کند.

وَ تَرَی الْفُلْکَ مَوٰاخِرَ فِیهِ

-و کشتیها را می بینی که در آن با بانگ کردن پیش می روند.» «مخر»ریشۀ«مواخر»به معنی شکافتن آب است از چپ و راست که از آن بانگی همچون بانگ طوفان برمی خیزد،و در این جا قرآن مرحلۀ چهارم علم را به یاد ما می آورد که عبارت است از:

د:مرحلۀ استفادۀ عملی از علم که قرآن از آن به نام«اکتساب»یاد کرده است.

وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

-و برای آن که خواستار فضل خدا شوید و باشد که سپاسگزاری کنید.» یعنی به تلاش در دریاها برای دست یافتن به روزی خویش که فضل و بخششی از خدا است دسترس پیدا کنید،و پس از آن مرحلۀ پنجم می آید که چنین است:

ه:مرحلۀ خرسندی نفس و جان است که نشانه ای از آن سپاسگزاری است،چه برآورده شدن نیازمندیهای تن /6 از راه نعمت کافی نیست،و تا زمانی که نفس ناراحت باشد پیوسته نگران است و حرص دست یافتن به چیزی گمشده را دارد،ولی در آن هنگام که آدمی به شکر گزاری پروردگار خویش قیام می کند،و این را می داند که نعمت حقی برای او نیست بلکه فضل و بخششی از خدا است،و به یاد ایامی بیفتد که به آنها نیازمند بوده ولی دسترسی به آنها نداشته،و بداند که چگونه با تلاش خویش یا با روزی قرار دادن خدا آن نعمت را برای او به آن دسترس پیدا کرده است،جان و نفس او را آرامش و آسایش فرامی گیرد و به شکرگزاری می پردازد.

ص :32

در برابر آدمی پله و درجه ای باقی می ماند که با پیمودن آن به اوج و قلۀ درجات عرفان و شناخت خدا صعود می کند،و آن درجۀ هدایت است که آیه بعدی آن را یادآور ما می شود.

[15]

به همان گونه که کشتی در دریا نیازمند لنگری است که با فرورفتن آن به عمق دریا از شر موجهای دیوانه در امان می ماند،به همان گونه هم زمینی که در فضا شناور است و بر گرد خورشید گردش می کند،نیازمند چیزی سنگین است که آن را از تکانهای شدید حفظ کند،و آن کوه هایی است که برای زمین حکم لنگر برای کشتی را دارند.

وَ أَلْقیٰ فِی الْأَرْضِ رَوٰاسِیَ

-و خدا در زمین لنگرهایی قرار داد.» یعنی بر روی زمین کوه های بلند را آفرید و نهاد.

أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ

-تا از سرگیجۀ شما در ضمن گردش زمین جلوگیری به عمل آورد.» کاری همچون کار لنگر در کشتی داشته باشد که از سرگیجۀ مسافران در برخورد با امواج شدید جلوگیری می کند.کوه ها از ریشه با یکدیگر پیوستگی دارند تا همچون دژ استواری برای زمین باشند و از جنبشها و تکانهایی که سبب زمین لرزه ها می شود و سبب آن گازهای درونی زمین است جلوگیری به عمل آورند.و همچنین کوه ها از بادهای تند و طوفانی نیز جلوگیری می کنند که پیوسته بر سطح زمین به آن سو و این سو در حرکت اند،و از قوت آنها می کاهند و،در عین حال،نیرویی اضافی به زمین می دهند که در برابر نیروی جاذبۀ ماه مقاومت ورزد؛و از میان کوه ها چشمه های آبی را فراهم آورد که به منابع عظیم آب در شکم کوه ها ارتباط دارد.

وَ أَنْهٰاراً

-و نهرها و رودها.» /6 این امکان وجود داشت که کوه ها مانع ارتباط پیدا کردن افراد بشر ساکن در زمینهای مختلف با یکدیگر شوند،و به همین سبب خداوند متعال در میان آنها راههایی پدید آورد و این از بزرگترین نعمتهای الاهی است که هرگز رشتۀ پیوسته ای از کوه ها را چنان نمی بینی که در درازا به یکدیگر پیوسته باشند و مانع ارتباط پیدا

ص :33

کردن مردمان ساکن دو دامنۀ آنها با یکدیگر شوند.

وَ سُبُلاً

-و راههایی،» به همان گونه که انسان به وسیلۀ این راههای زمینی به نیازمندیهای خویش دسترس پیدا می کند،به همان گونه لازم است که از آیات الاهی به حقایق راه یابد، چه آیات همچون راههایی است که ما را به حقایق می رساند.

لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

-باشد که هدایت شوید و راه حق را پیدا کنید.» [16]

بشر از نشانه های راه به هدفهای خویش در دنیا دسترس پیدا می کند، و به همین گونه شایسته است که به میانجیگری آیات زمینی و آسمانی از حکمت و قدرت پروردگار خویش آگاه شود.

وَ عَلاٰمٰاتٍ

-و اینها نشانه هایی است.» همچون نشانه هایی که امروز بر کنار راهها مشاهده می کنیم و به وسیلۀ آنها از هر جا که حرکت کنیم بدون رنجی به مقصد خویش می رسیم.

وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ

-و آنان با راهنمایی ستارگان به مقصد خود هدایت می شوند.» چون چنان است که بشر به وسیلۀ ستاره راه خود را در زمین پیدا می کند،در صورتی که رابطۀ میان ستارگان آسمان و راههای زمین پوشیده است،چگونه ممکن است که نتواند به میانجیگری آیات الاهی به خداوند خویش هدایت نشود؟!و آیات خدا آشکارترین نشانه و گواه است و دلالتی آشکارتر دارد.و از آیات او در زمین پیامبرانند و پیروان ایشان که مؤمنان به نور آنان راه خود را می یابند.

پس چرا اینها را به یاد نمی آورید

[17]

چگونه ممکن است که خالق از مخلوق تمیز داده نشود،و میان پروردگار آسمان و زمین،و /6 بندگان آفریده و ناتوان او که پروردگاران!(ارباب) زمین لقب گرفته اند تفاوتی وجود نداشته باشد؟! أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لاٰ یَخْلُقُ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -آیا آن کس که می آفریند

ص :34

همچون کسی است که نمی آفریند؟چرا این را به یاد نمی آورید و دربارۀ آن نمی اندیشید؟!» [18]

و به هر جا که نظر افکنیم آیه و نشانۀ بزرگی از آیات خدا را گواه بر یگانگی او مشاهده می کنیم،و به هر سو که رو کنیم نعمتهای بیشمار الاهی را فراوان در پیرامون خویش می بینیم،پس نادانی از چیست؟و کفر از چه؟! وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ اللّٰهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ -و اگر در صدد شمارش نعمتهای خدا باشید،از عهدۀ شمارش آنها برنمی آیید،و خدا آمرزندۀ مهربان است.» هر سنت الاهی خود نعمتی است،و هر موهبت و بخشش نیز نعمتی،و هر اندام و بلکه هر جزئی از یک اندام نعمت،بلکه هر یاخته نعمت است؛شمارۀ یاخته های مخ از بیلیونها بیشتر است،و از دست رفتن هر یاخته سبب پیدایش نقص و عجزی خواهد شد.

پروردگار ما آمرزنده و صاحب رحمت و بخشندگی است،و اگر آمرزش و چشمپوشی او نمی بود،به سبب غفلتی که پیوسته نشان می دهیم و از یاد او بودن و بر نعمتهایش سپاس گزاردن دور می مانیم،می بایستی بعضی از نعمتها را از دست بدهیم،و چنین است که او به رحمت نعمتهای بیشمار خویش را از ما دریغ نمی دارد.

/6

[سوره النحل (16): آیات 19 تا 29]

اشاره

وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ (19) وَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لاٰ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (20) أَمْوٰاتٌ غَیْرُ أَحْیٰاءٍ وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ (21) إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَالَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (22) لاٰ جَرَمَ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُسْتَکْبِرِینَ (23) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قٰالُوا أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (24) لِیَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ کٰامِلَةً یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ مِنْ أَوْزٰارِ اَلَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ (25) قَدْ مَکَرَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَی اَللّٰهُ بُنْیٰانَهُمْ مِنَ اَلْقَوٰاعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ اَلسَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یُخْزِیهِمْ وَ یَقُولُ أَیْنَ شُرَکٰائِیَ اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ قٰالَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ إِنَّ اَلْخِزْیَ اَلْیَوْمَ وَ اَلسُّوءَ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (27) اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا اَلسَّلَمَ مٰا کُنّٰا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلیٰ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا فَلَبِئْسَ مَثْوَی اَلْمُتَکَبِّرِینَ (29)

ص :35

/6

معنای واژه ها

21[أیان]

:در چه زمانی است.

27[تشاقون]

:به مخاصمه و نزاع می پرداختید.

28[السلم]

:تسلیم شدن و خضوع و فروتنی نشان دادن.

ص :36

/6

سببهای تکبر و کیفر آن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چه کس شایستۀ پرستیده شدن است؟آیا آن کس است که آفرید و نعمت بخشید و آمرزید و مهربانی نمود،یا آن کس که مگسی را نیافرید؟درس گذشته در این باره سخن می گفت.

اینک تکرار می کنیم و می پرسیم که پرستیده شدن شایستۀ کیست؟خدایی که از آشکار و نهان خبر دارد،یا آن کسان که مشرکان آنها را خدا می خوانند،از بتانی که خود آفریده اند و هیچ چیز را نیافریده اند؟و تنها این نیست که از پنهان بی خبر باشند،بلکه از نعمت زندگی هم بهره ای ندارند،و عقل و شعوری ندارند تا در روز قیامت برانگیخته شوند؟! خدا خالق و پروردگار همه چیز و همه کس است،که تنها و بی شریک است،اما مشرکان به آخرت ایمان ندارند و سبب این است که دلهای ایشان منکر حق است و پذیرفتن حق برای آن دلها دشوار،و نیز بدان جهت به جستجوی علو و برتری برخاسته و گرفتار استکبار شده اند.

خداوند متعال از آشکار و نهان آنان آگاه است،و خدا مستکبران و خودبزرگ بینان را که هوای برتری در زمین در سر دارند،و با فهم و اصرار به مخالفت با حق برمی خیزند،دوست نمی دارد،و به همین سبب حقی را که از جانب خدا بر ایشان فرود آمده است کوچک می شمارند،و می گویند که آن افسانه های پیشینیان است.

/6 این گونه کسان سنگینی گناهان خویش را بر دوش دارند بدون آن که عذر

ص :37

و بهانه آوردن چیزی از سنگینی آنها بکاهد،و همچنین چیزی از بار گناهان کسانی را که به میانجیگری آنان گمراه شده اند بر دوش دارند،و بار بسیار بدی را حمل می کنند.

مستکبران در آیات خدا مکر می ورزند،و با حیله گریهای گوناگون در صدد آن برمی آیند که از رسیدن مردم به آنها جلوگیری کنند،و این کاری است که پیش از ایشان کسان دیگری بر عهده داشتند،ولی خدا خانه های آنان را از بن ویران کرد و سقفها را بر سرشان فروریخت و عذاب از جایی که هیچ بر خاطرشان نمی گذشت آنان را در معرض هجوم خود قرار داد.

اما در روز قیامت ایشان را خوار می سازد و به شماتت از ایشان چنین پرسش می کند که:آنان که جز خدا می پرستیدید و عصای یکتاپرستی را برای آنها می شکستید،اکنون در کجایند؟!و آنان خاموش بر جای می مانند.و اما اهل علم خواری و بد کردن در حق مشرکان را به سبب کفرشان تثبیت می کنند.

کافران چه کسانی هستند؟ آن کسانی هستند که بر خود ستم روا می دارند،و در هنگام مرگ از کارهای خویش بیزاری نشان می دهند و آنها را منکر می شمارند و به این ادعا می پردازند که هیچ کار بدی را انجام نداده اند،ولی خدا با علم خویش از کارهای بدی که کرده بودند به آنان خبر می دهد و همۀ آنان را روانۀ آتش می سازد،از در گناهی که مرتکب شده بودند و جاودانه در آن باقی می مانند و به سبب تکبری که در زمین از خود نشان داده بودند گرفتار لعنت می شوند.

شرح آیات:
اشاره
چه کس را می پرستیم؟

[19]

علم بشر محدود است و در مراحل مختلف تکامل پیدا می کند،و به چیزهای آشکار اختصاص دارد در صورتی که علم خدا بر آشکار و پنهان احاطه دارد،و از پنهان پیش از آشکار با خبر می شود،بدان جهت که هر چیز پیش از آن که

ص :38

آشکار شود در پنهانی وقوع پیدا می کند.

وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ

-و خدا به آنچه پنهان می کنید و آنچه آشکارا انجام می دهید علم دارد و آن را می داند.» [20]

آن کس که از ظاهر و باطن علم دارد،بیش از آن حق دعوت و به خود خواندن از کسی دارد که نه می آفریند و نه دانشی دارد!! /6 وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ لاٰ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ -و کسانی که آنان،جز خدا،به خدایی می خوانند،چیزی را نمی آفرینند و خود آفریده شده اند.» و سؤالی که پیش می آید این است که آنان کیانند؟ گفتند که:آنها بتانند،و به نظر من چنان می رسد که آنان طاغیان و مستکبران اند که بتان اشارۀ به آنها است،و ما بنا بر همین نگرش به تفسیر آیات آینده می پردازیم.

[21]

نخستین صفات خدایان پنداری این است که آنها مرده اند،و نه دانشی دارند و نه قدرتی،مگر به آن اندازه که خدا از علم و قدرت خود به آنان بخشیده است.

أَمْوٰاتٌ غَیْرُ أَحْیٰاءٍ

-مردگانند و از زندگان نیستند.» شاید تأکید بر این که زنده نیستند از آن روی بوده باشد که مقصود از مردگان اشارۀ به مرگ حقیقی نبوده و به همین جهت تأکید لازم شده است.

وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ

-و نمی دانند که چه وقت زنده و برانگیخته خواهند شد.» یعنی آنان چشم به راه رسیدن کیفر کفر خویشند بدون این که از زمان وقوع آن آگاه باشند،پس آنان در برابر خدا در معرض پرسش قرار خواهند گرفت.

طبرسی(ره)در ضمن تفسیر آیات گفته است:بتان مردگانند نه زندگان، و بیشتر مرده بودن آنان به اتکای به گفته خداوند متعال متکی است که گفته است:

«غیر أحیاء»تا به صورت مطلق زندگی را دربارۀ ایشان نفی کند،و معنی وَ مٰا

ص :39

یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ

آن است که:این بتان نمی دانند که چه وقت برای کیفر برانگیخته خواهند شد،و به گفته ای دیگر«هم أموات»یعنی این که کافران در حکم مردگانند،بدان جهت که از حق و دین رویگردان شده و نمی دانند که در چه زمان مبعوث و برانگیخته خواهند شد! (1)و اگر آیات را چنان تفسیر کنیم که مقصود از ارباب در آنها ارباب بشری باشد،هیچ نیازی به این تفسیرها و توجیهات دور از ظواهر آیات نیاز پیدا نمی کنیم.

/6

[22]

اما خدای بر حقی که پرستش باید به صورت خالص نسبت به او صورت پذیر شود،اللّٰه یعنی خدای یگانۀ بی شریک است،و ایمان نیاوردن بعضی از مردمان به او جز به سبب نقصی نیست که در آنان وجود دارد،از آن روی که دلهای زشت آنان هر حقی را که بر آنها وارد شود از خود دور می سازند.

إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَالَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ

-معبود شما خدای یگانه است،پس کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند دلهایی انکار کننده دارند،» و دلیل انکارشان فخر فروشی و استکبار ایشان است.

وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ

-و خود بزرگنما و متکبرند.» [23]

ولی سبب حقیقی انکار خویش را به سبب استکبار و خودپرستی پنهان نگاه می دارند،در صورتی که خدا از آشکار و نهان ایشان آگاه است،و از این حالت آنان اکراه و بیزاری دارد.

لاٰ جَرَمَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ

- بدون شک خدا به آنچه پنهان می دارند و آنچه آشکار می سازند عالم است،و او مستکبران را دوست نمی دارد.» کلمۀ«لا جرم»از کسب گرفته شده(بنا بر آنچه در مجمع البیان از ابو مسلم روایت شده است)،یعنی شناختن این امر نیازی به اکتساب و تحصیل علم

ص :40


1- 3) -از کتاب نور الثقلین،ج 3،ص 48.

ندارد،زیرا که آن را بدون زحمت و آشکارا فهم می کنیم،و بعضی گفته اند که «جرم»به معنی بریدن میوه از درخت است و چون«لا»بر آن افزوده شود بدان معنی است که چیزی که این امر را قطع کند،یا با آن مخالف باشد وجود ندارد.

[24]

برای آن که استکبار خویش را با پوشاندن غلافی پسندیدۀ در نظر مردم بر آنان مخفی نگاه دارند،آنان را چنان می یابیم که خود را از دوستان گذشته نمایش می دهند و اندیشه های صحیح را به زمانهای گذشته نسبت می دهند و تو گویی که گذشت زمان حق را پیر می کند و آن را فرسوده و کهنه جلوه گر می سازد.

وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قٰالُوا أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

-و چون به ایشان گفته شود که پروردگارتان چه چیز فروفرستاده است،می گویند که اینها اسطوره ها و افسانه های گذشتگان است.» أساطیر جمع اسطورة است و آن چیزی است که مسطور و نوشته شده باشد، و بسا هست که این لفظ از آن حکایت می کند که آنچه نوشته شده باطل است.

/6

کیفر استکبار

[25]

مستکبر حق را دشمن خطرناک خویش تصور می کند،بدان سبب که وی قصد آن دارد که مردمان را در معرض بهره کشی خویش قرار دهد و بال طغیان و سرکشی را بر سر آنان گسترش دهد،و اگر مردمان از حق آگاه باشند چنین فرصتی را برای او باقی نمی گذارند،و لذا بانک تبلیغی در پی بانک تبلیغ دیگر علیه حق انتشار پیدا می کند،ولی عاقبت کار چه خواهد شد؟ عاقبت آن تحمل وزرها و بارهای گناه کسان دیگری است که او با تبلیغ آنان را گمراه ساخته است و باید آنها را علاوه بر وزر و سنگینی گناهان خویش تحمل کند.

لِیَحْمِلُوا أَوْزٰارَهُمْ کٰامِلَةً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ مِنْ أَوْزٰارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ

-تا بارهای گناه خویش را به صورت کامل در روز قیامت بر دوش خود حمل کنند،و همچنین بارهای گناه کسانی که نادانسته به دست آنان

ص :41

گمراه شده بوده اند،و چه بد باری را حمل کنند!» «أوزار»به معنی سنگینی گناهان است،از آن روی که گناه پایان نمی پذیرد،بلکه همچون باری سنگین بر جای می ماند که شخص گناهکار می بایستی کشیدن بار سنگین آن را تحمل کند،و گاه دو نفر در تحمل وزر گناهی شریک می شوند بدون آن که یکی از آنان سهمی سبکتر از دیگری داشته باشد،و در حدیث شریف نبوی آمده است:

«آن کس که سنتی نیکو را استوار سازد،پاداش آن و پاداش کسی که بدان سنت عمل کند،بدون آن که چیزی از آن کاسته شود به وی داده خواهد شد، و آن کس که سبب رواج سنتی زشت و بد شود،هم وزر آن را تحمل خواهد کرد و هم وزر کسانی را که به آن سنت عمل کنند».

آیه اشاره به آن دارد که هر کس به اجبار خود را بر دیگری مسلط سازد،اگر در این راه نبوده باشد که به آن فرد راه سلامت خودش را بیاموزد،این کار وی گناهی بزرگ است.

[26]

مستکبران تنها به تبلیغ بسنده نمی کنند،بلکه بر ضد حق و جبهۀ آن به انواع مختلف مکر و فریب می پردازند،و مکر و حیله گری آنان با مکر کسانی که پیش از ایشان بوده اند شبیه است،و از این آگاهیم که خدا چگونه آن مکاران گذشته را با فروریختن سقفها بر سرهای ایشان هلاک کرد.

قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَی اللّٰهُ بُنْیٰانَهُمْ مِنَ الْقَوٰاعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ

-کسانی که پیش از ایشان بودند مکر ورزیدند،پس خداوند ساختمانهای آنان را از شالوده ویران کرد و سقف از بالا برایشان فروریخت.» /6 سقف به سبب متزلزل شدن شالوده هایی که بر روی آنها بنا شده بود و آنان در زیر آنها قرار داشتند فروریخت و آنان را هلاک کرد.

وَ أَتٰاهُمُ الْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ

-و عذاب از جایی به سراغ ایشان آمد که انتظار آن را نداشتند.»

ص :42

آنان سقف را می آراستند،و در محافظت آن کوشش می کردند،و ناگهان سقف به سب متزلزل شدن شالوده منهدم شد و فروریخت.

آیات سورۀ عنکبوت بهترین تفسیر برای این آیه است،چه کفاری که به آب اعتماد پیدا کرده و ساختمان خود را بر پایه های تمدن بنا کرده بودند،در دریا غرق شدند و همچون قوم فرعون متلاشی شدند،و به همین گونه کسانی که همچون قوم عاد متکی به استحکام و استواری خانه های خود بودند،به سبب باد و سنگهایی که بناهای خود را با آنها بنا کرده بودند،به هلاکت رسیدند،و هر قومی که جز خدا بر پایه های مادی اعتماد کند،خدا آن پایه ها را متزلزل می سازد و از همین راه هلاکشان می کند،در حالی که آنان خبر از این ندارند که خطای بزرگ ایشان همین اعتماد کردن آنان بر نیرویی زوالپذیر بوده است.

[27]

و این عذاب دنیایی آنان است نه عذابی که در آخرت خواهند دید،و استکبار ایشان هر چه زودتر به خواری و ننگ گرفتارشان خواهد ساخت.

ثُمَّ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یُخْزِیهِمْ وَ یَقُولُ أَیْنَ شُرَکٰائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ

-سپس در روز قیامت خوارشان می سازد و به ایشان می گوید که:کجایند شرکایی که عصای وحدت را به خاطر آنان می شکستید،» یا به تعبیر دیگر خودتان را برای آنها و دفاع از ایشان به زحمت می انداختید و با جبهۀ حق به مبارزه و قتال مشغول می شدید،در صورتی که شایسته چنان بود که با ایشان به جنگ بپردازید،اکنون کجایند؟ قٰالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَی الْکٰافِرِینَ کسانی که علم به ایشان داده شده بود خواهند گفت که خواری و بدی در امروز بهرۀ کافران است.» پس یک عذاب نفسانی دارند که عار و ننگ است،و یک عذاب جسدی که آزارشان می رساند و ناراحتی و بد حالی برایشان فراهم می آورد،و این که ارزش علم و سودمندی آن را به ما الهام می کند،و بزرگترین سبب برای استکبار مستکبران و بهره کشی آنان از مردم وجود نداشتن علم در نزد مردمان است.

ص :43

/6

[28]

و آیا کافران کسانی هستند که با زبانهای خود حق را انکار می کنند، یا این که هر مستکبر نسبت به حق و ستمگر بر جان خویش با چنین عذابی رو به رو خواهد شد؟ اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ -آنان که فرشتگان در حالی جان را از ایشان باز می ستانند که بر خود ستم روا می دارند.» اما کسانی که پیش از رسیدن هنگام مرگ توبه کرده باشند وضعی دیگر دارند.

فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مٰا کُنّٰا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ

-خود را تسلیم می کنند(و می گویند که)ما کار بدی انجام نداده ایم.» در صورتی که پیش از این لحظه به استکبار می پرداختند و خود را برتر از حق و برتر از مسئولیت و قانون می پنداشتند و مردمان را مستضعف نگاه می داشتند، باید بدانند که:

بَلیٰ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

-(نه چنین است و)خدا به آنچه می کردید دانا است.» استکبار با ستم کردن بر مردمان و خوار و حقیر شمردن ایشان آغاز می شود، و گاه یکی از مردمان پست در میان ایشان در برابر کسی که از او پستتر است چنین می کند،و در حدیثی مأثور از امام أمیر المؤمنین(علیه السلام)آمده است که:

«هر کس که بر این اعتقاد باشد که او بر دیگری برتری دارد،از مستکبران است».

پس من گفتم:حتی اگر چنان باشد که چون آن دیگری را در حال مرتکب شدن به گناهی ببیند و چنین بگوید باز هم چنین است؟و او گفت:

«هیهات هیهات،چه ممکن است که خدا گناه او را بخشیده باشد،و تو بایستی برای پس دادن حساب بر پای ایستی،آیا داستان جادوگران و موسی را نخوانده ای؟» [29]

در آن هنگام به سوی درهای جهنم رانده می شوند،و هر یک از آنان

ص :44

از دری وارد آن می شود که آن را در دنیا برای خود برگزیده بود،پس در میان ایشان کسی است که در طغیان بر بندگان را برای خود برگزیده بود،و کسی که در فرمانبرداری از گردنکشان،و کسی که در تباهی کردن در زمین و نظایر اینها را اختیار کرده بود.

/6

فَادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ

- پس از درهای جهنم وارد آن شوید و جاودانه در آن بمانید،که جایگاه متکبران چه بد و نفرت انگیز است.» مقصود کسانی است که از حق خود را برتر شمردند و در زمین به استکبار پرداختند و دلهایی منکر حق و واقعیت داشتند.

چون آیات این درس را با آیه های درس گذشته مقایسه کنیم که در پیرامون علم جریان داشت،اینها را می بینیم که دربارۀ حالت خودبزرگ بینی و تکبر نسبت به حق سخن می گویند که از بزرگترین دشمنان علم است،و به تدریج از انکار به استکبار و تکبر پیش می رود،به همان گونه که در آیات پیشین این پیشروی تدریجی از تفکر به تعقل و سپس یادآوری و سپاسگزاری و سرانجام هدایت بود.

/6

[سوره النحل (16): آیات 30 تا 37]

اشاره

وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قٰالُوا خَیْراً لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا حَسَنَةٌ وَ لَدٰارُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ وَ لَنِعْمَ دٰارُ اَلْمُتَّقِینَ (30) جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ لَهُمْ فِیهٰا مٰا یَشٰاؤُنَ کَذٰلِکَ یَجْزِی اَللّٰهُ اَلْمُتَّقِینَ (31) اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ کَذٰلِکَ فَعَلَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اَللّٰهُ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (33) فَأَصٰابَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (34) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا عَبَدْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ نَحْنُ وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ کَذٰلِکَ فَعَلَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَی اَلرُّسُلِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِجْتَنِبُوا اَلطّٰاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَی اَللّٰهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ اَلضَّلاٰلَةُ فَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلیٰ هُدٰاهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (37)

ص :45

معنای واژه ها

34[حاق بهم]

:به ایشان رسید و احاطه شان کرد.

/6

و انجام،از آن پرهیزگاران است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته سیاق ایستگاه کافران را در برابر رسالت آشکار ساخت،و اما متقیان و پرهیزگاران ایستگاهی نیکو دارند،چه فراهم آورندۀ روش عمل بر حسب احسان و نیکوکاری است که در دنیا به پرداختن به حسنات و کارهای خوب

ص :46

می انجامد،و در آخرت پاداش کامل بهرۀ ایشان می شود و پرهیزگاران در آن با سلامت و خوشی استقرار پیدا می کنند.

آنجا جایی است که به بهشتها و باغهای جاودانی داخل می شوند،و در آنجاها نهرها را می بینند که از زیر درختان روان است و آرزوهای ایشان تحقق پیدا می کند،و چنین است پاداش پرهیزگاران که زندگیشان با خوشی پایان می یابد،و فرشتگانی که مأمور گرفتن جانهای ایشان در هنگام بیرون رفتن از این جهانند،به آنان مژدۀ درآمدن به بهشت در نتیجۀ پرداختن به کارهای نیک و شایسته می دهند.

کافران با عقلهای خویش هدایت نمی شوند،بلکه چشم به راه آنند که فرشتگان از آسمان فرود آیند تا با چشمهای خود آنان را رؤیت کنند،یا عذابی که به آن بیمشان داده بودند فرا رسد،ولی دنیا خانۀ آزمایش است،و چون حقایق آشکار شود ناگزیر گرفتار عذاب خواهند شد،و توبۀ ایشان،بدان جهت که خود بر خویشتن ستم روا داشتند و خدا ستمی بر ایشان روا نداشت،مورد قبول قرار نخواهد گرفت، و در آن هنگام است که بدیهای اعمال خویش را خواهند یافت،و آن عذابی که به استهزای آن می پرداختند آنان را فرا خواهد گرفت.

/6 گروهی از کفار انحراف فکری و رفتاری خویش را،از طریق ارتباط دادن آن با اندیشۀ«جبر»امری ناگزیری می دانند و می گویند:اگر خدا می خواست ما را از پرستش شرکای پنداری خودش و از پیروی قانون باطل بازمی داشت،و این بهانه ای قدیمی است و در برابر تبلیغ آشکار رسولان خدا کاری از آن برنمی آید،و دیگر این که آزادی و اختیار ایشان بر جای خود باقی است و برای انجام دادن کارهای زشت و بد و کفر ورزیدن هیچ جبر و عامل مجبور کننده ای در کار نیست، و خدا هرگز آنان را به پرستش طاغوت فرمان نداده،بلکه پیامبران را برای رهانیدن مردمان از طاغوت برانگیخته است،پس بعضی از آنان دعوت رسولان را پذیرفتند و هدایت شدند،و گروهی را که به این دعوت پاسخ مثبت ندادند،خداوند گمراه و بدبخت ساخت،و بنا بر این تکذیب کنندگان رسولان از آن روی به سخت ترین عذاب گرفتار خواهند شد که در قبول و رد و تصدیق و تکذیب خود کمال آزادی

ص :47

را داشته اند،پس به آثار گذشتگان نظر افکنید.

خدا هیچ کس را بر هدایت یافتن مجبور نمی سازد،ولی آن کس را نیز که گمراهی را برگزیده است به راه راست هدایت نمی کند و به یاری او برنمی خیزد و احدی نیز در حق او چنین نمی کند.

شرح آیات:
اشاره
پاداش پرهیزگاران

[30]

نظر مستکبران نسبت به رسالت از این قرار بود،اما مؤمنانی که ترس از خدا و پرهیزگاری را راهنمای خود قرار داده بودند،هرگز چنان نشد که گناهان همچون حجابی مانع به کار افتادن عقلهای ایشان و فهم حقایق شود،و چون از ایشان دربارۀ رسالت سؤال می شد می گفتند که آن خوب است.

وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قٰالُوا خَیْراً

-و چون به کسانی که پرهیزگار بودند گفته شد که پروردگارتان چه چیز را فرو فرستاد،گفتند:خیر و نیکی را.» و شیرینی ایمان را کسی جز پرهیزگاران نمی تواند احساس کند،و آشکارترین نشانۀ ایشان نیکوکاری است که سبب رسیدن آنان به حسنات و چیزهای خوب و نیکی در دنیا و آخرت می شود.

لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا حَسَنَةٌ وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ وَ لَنِعْمَ دٰارُ الْمُتَّقِینَ

-برای کسانی که نیکویی می کنند در این دنیا حسنه و نیکویی است،و دنیای دیگری خوبتر و نیکوتر،و چه زیبا و پسندیده است سرای پرهیزگاران.» [31]

اما سرای پرهیزگاران تحقق یافتۀ در باغهای بهشت جاودانی است.

/6

جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ لَهُمْ فِیهٰا مٰا یَشٰاؤُنَ

-باغهایی جاودانی است که در زیر درختان آنها نهرها روان است،و هر چه را که بخواهند در آنجا خواهند داشت.» مطلق بودن،دلیل بر آن است که خواسته ها و آرزوهای اهل بهشت همگی

ص :48

در آنجا صورت تحقق پیدا کند،و از وضعی که خواهند داشت کاملا راضی و خرسند خواهند بود،و این رضایت هرگز در دنیا ممکن نیست تحقق یابد،حتی گوینده ای از آنان گفته است:چنان نیست که هر کس هر چه را بخواهد به آن دسترس پیدا کند!و این مایۀ اختلاف و تفاوت بزرگی میان اهل بهشت و اهل دوزخ است.

کَذٰلِکَ یَجْزِی اللّٰهُ الْمُتَّقِینَ

-خدا پرهیزگاران را بدین گونه پاداش می دهد.» اما مؤمنانی جز ایشان چندان در آتش دوزخ باقی می مانند تا آثار گناهانی که مرتکب شده بودند از میان برود و آن گاه به بهشت درخواهند آمد.

[32]

و شخص متقی و پرهیزگار در خطری عظیم باقی می ماند تا آن گاه که یقین،یعنی مرگ،او را دریابد،چه همه بیم آن دارد که مبادا پیش از آن که به پایان زندگی برسد پایش بلغزد،پس چون بر هدایت تا لحظۀ مرگ استوار بماند پاکیزه است.

اَلَّذِینَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

-کسانی که فرشتگان پاکیزه جانهاشان را می ستانند و به ایشان می گویند:سلام بر شما،به سبب کارهایی که کرده بودید به بهشت درآیید.» با وجود آن که مسافت زمانی گسترده ای میان مرگ و داخل شدن در باغهای جاودانی بهشت وجود دارد،فرشتگان به متقیان در هنگام مرگشان مژده می دهند که حتما به آن درخواهند آمد،و علاوه بر این چنان کسان در این فاصلۀ پس از مرگ در باغها و بهشتهایی شبیه باغهای جاودانی در آرامشگاه راستینی در پناه فرمانروایی مقتدر به سر می برند.

[33]

اما غیر متقیان،بزرگترین خطایشان آن است که چشم به راه آن اند که خطر آنان را فرا گیرد تا به وجود آن اعتراف کنند،ولی در این هنگام دیگر ایمان آوردن برای ایشان سودی ندارد،زیرا که دنیا سرای آزمایش است و اندازۀ ایمان و

ص :49

تقوای فرد در آن اندازه گرفته و معلوم می شود که قوت اراده و عقل او در آن هنگام که به خطری او را بیم می دهند در حالی که هنوز آن را ندیده است چه مقداری دارد، اما پس از آن مردمان همه با یکدیگر برابرند،و هر کس از خطری که ببیند می گریزد، ولی تنها خردمندان و عاقلانند /6 که از خطر در وقت مناسب و در آن هنگام که بیم فرا رسیدن آن به ایشان داده می شود فرار کنند.

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ

-آیا منتظر آن اند تا فرشتگان (مرگ)بر آنان وارد شوند.» أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ -یا فرمان(عذاب)پروردگارت برسد.» و آن گاه ایمان آورند،و چه سودی ممکن است ایمان آوردن پس از دیدن عذاب برای ایشان داشته باشد؟! کَذٰلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -کسانی که پیش از ایشان بودند نیز چنین کردند.» و خدا به بدترین صورت هلاکشان کرد.

وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اللّٰهُ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

-و خدا بر ایشان ستم نکرد بلکه خود بر خویشتن ستم کردند.» مثل این گونه کسان همچون مثل مردی است که با چشم خود چاهی را ببیند و به وجود آن اعتراف نکند مگر آن گاه که در آن فرو افتد و استخوانهایش بشکند،و آن گاه بگوید که به وجود چاه اعتراف می کنم!اگر چنین بودن درست باشد،پس چرا چشم به تو داده شده است؛آیا برای آن نبوده است که راه را در برابر خود ببینی و پیش از افتادن در چاه از افتادن در آن بپرهیزی؟! چرا به آدمی عقل بخشیده شده است؟آیا برای آن نیست که غیب را ببیند، چه دیدنی را حتّی جانور می بیند!و برای چه به او اراده داده شده؟آیا برای آن نیست که با آن به چالش و مقاومت در برابر شهوات بپردازد،و اما به دنبال شهوات به راه افتادن چیزی نیست!با این خطر چه وقت آدمی در فکر رفع آن برمی آید؟!در آن هنگام که نخستین نشانه های آن آشکار شود،اما در آن هنگام که او را فراگرفته

ص :50

است دیگر راه گریزی وجود ندارد! [34]

دنیا بدین گونه بر اساس سودمند شدن از عقل و اراده برای آدمی به وجود آمده است،و کافران فایده ای از آن به دست نمی آورند.

/6

فَأَصٰابَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

-پس نتیجۀ بدیها و کارهای زشتی که انجام داده بودند به ایشان رسید،و آنچه که مورد ریشخند و استهزای ایشان بوده برایشان فرود آمد.» فکر و اندیشۀ حقی که در معرض ریشخند آنان قرار داشت از آنان انتقام گرفت،به همان گونه که کارهای زشت و بد ایشان به سختیها و دشواریهایی تحول پیدا کرد که زندگیشان را تباه کرد.

[35]

پس چشم به راه آن بودن که حق تبلیغ شدۀ به مردمان به واقعی قابل رؤیت تحول پیدا کند،خطایی بزرگ است که هلاک شدگان پیش از ما مرتکب آن شدند،و بر ما است که از آن دوری گزینیم؛و خطر دیگر قدری و جبری بودن است و اعتقاد به این که خدا ما را آزاد نیافریده است تا با عقل و اراده ای که به ما بخشیده نیک و بد را از هم بازشناسیم و بر راه درست زندگی کنیم،و این که در کارهایی که می کنیم آزادی کامل و در برابر آن مسئولیت تمام داریم،و اگر جز این می بود به اجبار و بدون اراده همۀ کارها را به انجام می رسانیدیم،ما را بر آن مجبور می کرد که پرستش طاغیان را ترک کنیم.

وَ قٰالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا عَبَدْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ

-کسانی که شرک ورزیدند گفتند:اگر خدا می خواست ما چیزی را جز او نمی پرستیدیم.» نه به پرستش مال تجسم یافتۀ در سرمایه داری می پرداختیم،و نه نیروی تجسم یافتۀ در طاغوت را می پرستیدیم،و نه به بندگی و اطاعت از میراث تحقق یافته در پدران و نیاکان خویش متمسک می شدیم.

نَحْنُ وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا وَ لاٰ حَرَّمْنٰا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ

-از خودمان و پدرانمان،و نه حرمت چیزی جز او را در نظر می گرفتیم.» تا بگوییم که این حلال است و آن حرام بر حسب هوای نفس خودمان،که

ص :51

جاهلیان چنین می کردند و گوشت شتر گوش بریده(بحیرة)و شتر به حال خود واگذاشته به سبب فراوانی نتاج(سائبة)و نظایر اینها را حرام می شمردند،و پیروان از جاهلیت امروز قوانینی را برای مقید کردن نیروها و تواناییهای مردمان وضع می کنند.و به تعبیر دیگر ما هرگز پیرو سروری دستگاه فاسدی نخواهیم شد و از قانونهای ساختۀ بشر اطاعت نمی کنیم.

کَذٰلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ

-کسانی که پیش از ایشان بودند نیز چنین کردند.» به بندگی طاغوت پرداختند و برای خود جعل قانون کردند،و مدعی آن شدند که خدا این امر را بر عهدۀ ایشان گذاشته است،ولی باید از آنان پرسید که:

پس خدا برای چه فرستادگان خود را به رسالت برگزید؟ فَهَلْ عَلَی الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ -پس آیا بر عهدۀ رسولان کاری جز رساندن پیام آشکار بوده است؟» /6 پس نه خدا امر زندگی را به بشر تفویض کرده است،بدان سبب که فرستادگانی بر آنان مبعوث کرد،و نه این که چنان می خواهد که مردمان را به جبر و اکراه هدایت کند،پس چون مجبورشان نمی کند از آنان راضی است،زیرا که وظیفۀ رسولان پس از ابلاغ کردن پیام پایان می پذیرد،و در این هنگام است که مسئولیت خود انسان آغاز می شود.

کلمۀ آشکار و رسا

[36]

و بدین گونه خداوند فرستادگان را با کلام و سخنی به کمال آشکاری فرو فرستاد:پرستش خدا و طرد طاغوت.

وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّٰاغُوتَ

-و در هر قومی فرستاده ای را فرستادیم تا به آنان بگوید که:خدا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.» طاغوت خود را بر مردمان تحمیل می کند،و در برابر او تنها خاموش ماندن

ص :52

کافی نیست،بلکه او یک پلیدی است که اجتناب و پرهیز کردن از او واجب است،و باید خود را در برابر او نیرومند سازند و از او پرهیز کنند و بر او بشورند و به فرمانهای او گردن ننهند،و اگر چنین نمی بود خداوند متعال کار بندگان را به خودشان واگذار نمی کرد که برای خود فرمانروایی برگزینند،یا اگر خواستند در برابر کسی که در صدد بهره کشی از آنان و گمراه ساختن ایشان برآمده است خاموش بمانند،هرگز...بلکه حجت را بر ایشان تمام کرده و برای هر گروهی از مردم فرستاده ای را مبعوث کرده است که او را مقتدای خود قرار دهند و با هم به همکاری برخیزند تا هیچ کس از ایشان نتواند بگوید که من چیزی نمی دانستم و بی خبر بودم.

فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَی اللّٰهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاٰلَةُ

پس بعضی از ایشان چنانند که خدا هدایتشان می کند،و بعضی دیگر چنانند که گرفتار گمراهی می شوند و خود سبب آن بوده اند.» آن کس که به هدایت می رسد،البته خدا راهنمای او است،ولی پس از آن که خود وی راه راست و هدایت را برگزیند و خواستار آن شود،و آن کس که گمراه می شود نیز خدا او را گمراه می کند ولی پس از آن که خود وی گمراهی را برگزیده است،و به همین سبب پروردگار ما گفت: حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاٰلَةُ یعنی پس از برگزیدن گمراهی گمراه شدن وی وجوب پیدا کرد،و هر کس باید مسئولیت خود را تحمل کند.

فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ

-پس در زمین سیر کنید تا ببینید که پایان کار تکذیب کنندگان چگونه بوده است.» /6 اگر خدا کفر را برای بندگانش پسندیده است،دیگر چرا باید کافران را عذاب کند؟! [37]

و بار دیگر پروردگارمان تأکید می کند که هدایت اجباری از جانب خدا نیست،و به همین سبب هیچ کس نباید چشم به راه آن باشد که پیغمبری بیاید و او را مجبور به هدایت سازد،و نمی تواند بگوید که چون کسی برای مجبور کردن من به هدایت نیامده است پس من هیچ گناه و تقصیری مرتکب نشده ام.هرگز چنین

ص :53

نیست...و تو مسئولی و رسول مسئولیتی درباره تو ندارد.

إِنْ تَحْرِصْ عَلیٰ هُدٰاهُمْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ

اگر اصرار بر هدایت یافتن ایشان داری،(این را بدان)که خدا آن کس را که به گمراهی رضا داده است هدایت نمی کند،و چنین کسان یار و یاوری ندارند.» پس خود را به این عذر و بهانه ها دلخوش ندارند،و منتظر کسی نباشند که برای هدایت ایشان مأمور شده باشد،هرگز چنین کسی برای راهنمایی ایشان نخواهد آمد،و تنها خدا یار و یاور است،و تو اگر به سوی او راهنمایی شوی به خوشبختی گمشده و مورد اشتیاق خویش دست خواهی یافت.

/6

[سوره النحل (16): آیات 38 تا 44]

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لاٰ یَبْعَثُ اَللّٰهُ مَنْ یَمُوتُ بَلیٰ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (38) لِیُبَیِّنَ لَهُمُ اَلَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰاذِبِینَ (39) إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَیْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (40) وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (41) اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (42) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَیِّنٰاتِ وَ اَلزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (44)

ص :54

/6

آثار ایمان داشتن به آخرت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کافران برای گریختن از دشواری عالم شدن به آخرت،با سوگندهای شدید و غلیظ به خدا می گویند که خدا بار دیگر آن کس را که مرده است زنده نخواهد کرد!و خداوند متعال برای آنان تأکید می کند که به آنان وعدۀ برانگیخته و دوباره زنده شدن ایشان را داده است و هرگز خلف وعده نمی کند،و بیشترین مردمان از این حقیقت آگاهی ندارند.

هدف از بعث آشکار کردن حق در اختلافاتی است که آنان با یکدیگر دارند،و ثابت کردن دروغ کافران،و در این کار هیچ دشواری وجود ندارد،از آن روی که خدا هر گاه که چیزی را بخواهد و اراده کند به آن می گوید باش و هست شو و آن می باشد و هستی پیدا می کند.

در مقابل کسانی را می یابیم که مسئولیت ایمان به حق را تحمل می کنند،و به همین جهت هر زمان که در سرزمین خود از آزادی عمل کردن به حق محروم بمانند به هجرت می پردازند،و خدا وعدۀ نیکی به ایشان در دنیا و بیش از آن در سرای دیگر می دهد که اکنون نعمتهای توصیف ناپذیر آن برای ایشان پوشیده است، بدان سبب که اینان در برابر رنج دنیا تحمل و شکیبایی نشان می دهند و هنگام مقاومت و ایستادگی در برابر کافران بر خدا توکل می کنند.

بعضی از آنان به مناقشه و گفتگو درباره صدق و راستگویی رسول می پردازند که بشری همچون دیگر افراد بشر است،در صورتی که می دانند خدا /6 پیش از او نیز کسانی را به رسالت برگزیده بود که تفاوتی با دیگر مردمان جز در رسیدن

ص :55

وحی پروردگار به ایشان وجود نداشت،پس از اهل علم و کسانی سؤال کنید که بینات و دلایل و کتابهای نازل شدۀ خدایی را در یاد دارند.و قرآن کتاب و ذکری است که به محمد(ص)بدین منظور نازل شده است که رسالتی را که بر آنان به تدریج نازل شده بود برای ایشان توضیح دهد،و عالیترین هدف برانگیختن عقلهای مردمان است و برانگیختن آنان به تأمل و تفکر و اندیشیدن.

شرح آیات:
اشاره
علم دلیل حقیقت است

[38]

سیاق قرآنی معمولا در ضمن یک سوره یا درس پیش از یک خطّ فکری را پیروی می کند،بدان سبب که کتاب خدا است و هیچ کاری آن را از پرداختن به کاری دیگر بازنمی دارد،و چون در پایانهای آیات این درس از قرآن کریم تدبر کنیم،بر ما آشکار می شود که سیاق دربارۀ علم با ما سخن می گوید،و علاوه بر آن از ایمان به بعث و رستاخیز،و از هجرت کردن در راه خدا،و از رسالت،بلکه علم عنوان خط ارتباطی میان موضوعهای مختلف این آیات می شود، بدان جهت که علم مسئولیتی عظیم دارد که مقرون با عمل باشد،و به آن بانگ بردارد که مردمان به ایمان روی آورند و چون پاسخی نشنید به هجرت و مهاجرت در راه خدا بپردازد،و اگر علمی مقرون به عمل نباشد قرآن آن را علم نمی خواند،بدان سبب که علم-در اسلام-روی هم انباشته شدن معلومات در حافظه نیست بدان گونه که،مثلا،حسابگر(کامپیوتر)آنها را انبار می کند،بلکه کشف کردن دانستنیها با وضوح به نور عقل است.و در آن هنگام که حقایق کشف می شود، عمل کردن به آنها نتیجۀ فطری علم است.

ولی آیا عمل کردن به علم آسان است؟هرگز...مگر در حدیث شریف نیامده است که:

«سخن ما دشوار است و دشوار به نظر می رسد».

پس در برابر عمل سدها و گردنه هایی نفسانی و واقعی وجود دارد که

ص :56

می باید از آنها بگذریم و بر آنها پیروز شویم.

و بعضی از مردمان برای آن که از مسئولیت علم بگریزند،خود را به نادانی می زنند و سوگندهای غلیظ یاد می کنند که جاهلند.

/6 از سوی دیگر،علم به آخرت همچون سنگ شالوده برای علم است،زیرا که فهم و شناخت دنیا و آنچه در آن از مسئولیتها و ارزشها و حقایق وجود دارد،جز از طریق معترف بودن به آخرت به دست نمی آید،و اگر جز این باشد همه چیز در دنیا صورت لغز و معما و رازی بزرگ پیدا می کند.

به همین سبب منکر شدن آخرت همچون جهلی کلی به زندگی دنیا است که در یک لحظه پایان می پذیرد.

از جهت سوم:علم به آخرت ما را به آن مؤمن می سازد که حقی ثابت در این جهان وجود دارد،و ما به زودی آن را خواهیم شناخت و بر اساس آن در روزی به حسابمان رسیدگی خواهد شد،پس ناگزیر باید که به جستجوی آن برخیزیم و آن را محور اندیشیدن و به اندیشیده عمل کردن خویش قرار دهیم.

اگر محور بودن حق نباشد،بدان می ماند که اساس و شالودۀ ساختمان فروریخته باشد،که بر اثر آن همه چیز منهدم می شود،پس اگر حق و باطلی واقعی وجود نداشته باشد،و حسن و قبح عقلی-بنا به تعبیر فیلسوفان-در کار نیاید،پس چه نیازی به آن داریم که به جستجوی علم بپردازیم؟و مقیاس در مبارزه ها و گفتگوها چه خواهد بود؟آیا مقیاس«من»است،یا«نیرومندتر»،یا«چیزی دیگر»؟ چنان می نماید که دو آیه به توضیح این حقیقت می پردازد:

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لاٰ یَبْعَثُ اللّٰهُ مَنْ یَمُوتُ

و سخت ترین سوگندها را به خدا در این خصوص یاد می کنند که خدا کسانی را که از دنیا می روند بار دیگر زنده از قبر برنمی انگیزد و زنده بیرون نمی آورد.» قسم یاد کردن دربارۀ چیزی که شخص نسبت به آن نادان است،دلیلی برای تأکید او به جهل خویش و فرار از علم به حق است،و اگر جز این باشد چه

ص :57

دلیل برای مؤکد کردن با قسم است که خدا مردگان را زنده نمی کند و برنمی انگیزد؟ بَلیٰ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ -آری،این وعدۀ راست خدا است،ولی بیشترین مردم نمی دانند.» وعدۀ خدا راست است،و وعده کرده است که هر کس بمیرد بار دیگر زنده خواهد شد،ولی بیشتر مردم این را نمی دانند.

علامۀ طباطبائی گفته است:(یعنی نمی دانند که این وعده ای است که تخلف پیدا نمی کند، /6 و قضایی است که به سبب اعراض و دوری گزیدن ایشان از آیات دلیل بر آن تغییر نخواهد یافت،و کاشف وعدۀ او دربارۀ آفرینش آسمانها و زمین،و عدل و احسان،و تکلیف فرود آمدۀ در شرایع الاهی است). (1)

بعضی گفته اند:معنی آن است که حکمت بعث را نمی دانند پس به آن ایمان نمی آورند. (2)

به نظر می رسد که قرآن علم بیشتر مردم را علم نمی شمارد،تا اکثریت مقیاسی در نظر گرفته نشود،بلکه مقیاس حقی است که در آخرت آشکار می شود،و آیه با بیان حقیقت علم و مقیاسهای آن پایان می پذیرد،و خدا دانا است.

بعث برای چیست؟

[39]

از هدفهای بعث و نشور پس از مرگ آشکار شدن حق است،و اثبات باطل بودن گفته های کافران،و بدین گونه یکی از حکمتهای ایمان به آخرت، ایمان آوردن به ملاک ثابتی برای حق است که مردمان به آن باز می گردند و دربارۀ آنچه با یکدیگر در آن اختلاف داشته اند داوری صورت پذیر می شود.

لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰاذِبِینَ

ص :58


1- 4) -المیزان،ج 12،ص 247.
2- 5) -مجمع البیان،ج 5،ص 360.

-تا بر ایشان آشکار شود که در چه چیز با یکدیگر اختلاف داشته اند،و کافران بدانند که آنان دروغگو بوده اند.» پس هیچ کس نمی تواند حق را به باطل مبدل سازد،و خود را به آن بفریبد که باطل گاه حق می شود،زیرا که رأی اکثریت-چنان که اعتقاد بیشتر مردم بر آن است-مقیاس باز شناختن حق و باطل است،هرگز...پس از ما روزی خواهد آمد که در آن حق از باطل با وضوح کافی بازشناخته خواهد شد.

[40]

و کافران چنان می پندارند که بعث و نشور غیر ممکن است،و این را نمی دانند که چون خدا چیزی را بخواهد به آن می گوید:کن فیکون.

/6

إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَیْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

گفتۀ ما برای (دست یافتن به)چیزی که وجود آن را اراده کنیم،آن است که به آن می گوییم باش و آن می باشد و هستی پیدا می کند.» تکرار کلمۀ«قول»شاید که برای بیان این مطلب آمده است که اراده عبارت از نعمتی در قلب نیست،یا اندیشیدنی در نفس و جان،بدان گونه که برای ما بشر چنین است،بلکه آن همچون گفتن(فعلی است)که خداوند آن را ابلاغ می کند و پدید می آورد،و در حدیث شریف از ابو الحسن-علیه السلام-در پاسخ یکی از یارانش که دربارۀ اراده از او پرسیده بود که آیا از خدا است یا از خلق؟ گفت:

«اراده در افراد بشر در ضمیر است و فعلی که پس از آن پدید می آید،و اما از خدای تعالی ارادۀ او همان پدید آوردن او است و نه چیزی جز آن،زیرا که او تأمل و توجه و تفکر نمی کند،و این صفات در او وجود ندارد و صفات آفریدگان است،پس ارادۀ خدا همان دخل او است نه چیز دیگر که می گوید باش پس می باشد بدون لفظ و گفتن با زبان یا اهتمام دربارۀ چیزی داشتن و نه دربارۀ آن اندیشیدن و نه این که چگونه خواهد شد،به همان گونه که خود و کیف و چگونگی

ص :59

ندارد». (1)

امر واجب هجرت

[41]

بسیاری از مردمان آنچه را که می دانند کنار می گذارند و،از ترس جامعۀ فاسد و طاغوت،به نادانی عمل می کنند،در صورتی که شایسته است که نسبت به آن تمرد نشان دهند و از عمل کردن به آن خودداری ورزند،پس اگر در معرض ستم قرار گیرند و کاری از دستشان برنیاید،از سرزمینی که درآنند هجرت کنند،و زمین خدا پر وسعت است و چه بهتر آن که از آن مهاجرت کنند و با نیرومندی بیشتر به سرزمینهای خویش بازگردند.

وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی اللّٰهِ

-و کسانی را که در راه خدا هجرت کرده اند.» و به منظور عمل کردن به فرمانهای او.

مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً

-پس از آن که ستم دیدند،در دنیا در جایگاهی نیکو جای خواهیم داد.» پس هر چه زودتر خدا برای ایشان سرزمینی گسترده و زندگیی نیکو و آزادی و امنیت و آسایش از خطر فراهم می آورد.

/6

وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ

-و هر آینه پاداش آخرت بزرگتر است و کاش آن را می دانستند،» و بر آنان است که تنها در بند پاداش دنیا نباشند،و فایدۀ علم آن است که ما را پیش از مردن به پهنه های گستردۀ آخرت منتقل می کند و از پاداشهای بزرگی که در آن است آگاه می شویم.

[42]

این همه به شرط آن است که دیدن آزار در راه خدا را تحمل کنند،و به فشار طاغوت تسلیم نشوند،و قضیۀ مکتبی خویش را فراموش نسازند.

ص :60


1- 6) -المیزان،ج 12،ص 259.

اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

-کسانی که شکیبایی نشان دادند و به پروردگارشان توکل داشتند.»

راه معرفت و شناخت

[43]

آنان دربارۀ رسالت محمّد(ص)بدان جهت مجادله می کردند که او فردی همچون خود ایشان بود،و آیا خدا هرگز مردانی را به رسالت برگزیده است که به صورتی از دیگران تمایز و برتری داشته باشند؟! وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ -و ما پیش از تو جز مردانی را به رسالت نفرستادیم که به ایشان وحی می کردیم.» بر انسان است که خود به جستجوی حقیقت برخیزد،پس اگر آن را نیافت در جستجوی کسی برآید که آن را یافته است،از آن گونه کسان که علم و معرفت شخصیت آنان را ساخته و پرداخته است،و با شناخت آثار آشکار و نوشته های موجود در کتابها از جز خود تمایز پیدا کرده اند.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ

-پس،اگر نمی دانید،از آن کسان که می دانند بپرسید.» ولی اگر می دانید حق تقلید کردن از دیگران را ندارید،به همان گونه که پیروی از کسانی که از بینات و زبر آگاهی ندارند نیز روا نیست،یا این که چنین آگاهی را دارند ولی عملا از آن سودی نمی برند و خود شخصا از وحی سودی و از پندهای راهنمای آن بهره ای نگرفته اند.و این آیه و آن که پس از آن می آید، شرطهای تقلید را بیان می کند و به عبارتی دیگر،شرایط پیروی جاهل از عالم را معلوم می سازد،و آنها به حقایقی عقلی اشاره دارند که جان بشر فطرتا آنها را می پذیرد.

/6

شواهد و کتابها

[44]

عالم طبیعت و دانشمند تاریخ و آگاه به طب و نظایر آن نمی تواند در

ص :61

پیوند با دین در امور مربوط به زندگی مورد تقلید قرار گیرند،بل عالم دین کسی است که ادلّه را یادآور می شود و با محتویات آگاه است.

بِالْبَیِّنٰاتِ وَ الزُّبُرِ

-به گواهیها و نوشته ها.» بیّنات به معنی گواهیهای آشکار است،اما زبر عبارت از کتابهایی است که دربارۀ علوم الاهی فراهم شده است.و از آن روی که بینات در آیات دیگری از قرآن گاه در کنار کلمۀ هدی آمده،همچون این گفتۀ خدای تعالی: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدیٰ وَ الْفُرْقٰانِ ،پس معنی آن -چنان که به نظر من می رسد-تفصیلات آشکار کننده تعلیمات آسمانی است،در صورتی که هدی یا کتابهای حاوی آن،بینشها و اشارات محکماتی است که تنها بعضی از آنها به تفصیل بیان شده است.

و بنا بر این تفسیر کلمۀ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ الزُّبُرِ متعلق به این گفتۀ خداوند متعال است: أَهْلَ الذِّکْرِ ،و بعضی دیگر آن را متعلق به این گفتۀ او دانسته اند که: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا .علامۀ طباطبائی را نظر آن است که:(یعنی آنان را با بینات و زبر فرستادیم،و این اشاره است به آن که معنی در آیۀ پیشین آمده،و می خواهد بگوید که بشر بودن رسولان تنها بر حسب عادت است،و چنان است که تا یادی از آنان می شود در ذهن شنونده این سؤال پیش می آید که آنان با چه چیز فرستاده شده اند؟پس به این پرسش پاسخ می دهد که با بینات و زبر،اما بینات برای اثبات رسالتشان،و اما زبر برای محفوظ ماندن تعلیمات ایشان است). (1)

و من می گویم:به همان گونه که پروردگارمان فرستادۀ خود را با بینات و زبر فرستاد،به همین گونه هم اهل ذکر به آنها یادآوری می شوند،با علم به این که متعلق آن نزدیکترین لفظهای سابق است که در این جا ذکر است /6 مخصوصا با اضافه شدن به اهل،و مخصوصا بدان سبب که کلمه غامض و دشوار است و بیشتر از کلمۀ «أرسلنا»سبب سؤال انگیزی می شود،و سپس بنا بر رأی ایشان کلمۀ وحی

ص :62


1- 7) -المیزان،ج 12،ص 259،و نزدیک آن است آنچه در المجمع و جز آن آمده.

شایسته تر است نه«أرسلنا»،پس نیک در این گفته بیندیش.

هدف بعثت

بدین گونه وحی به رسول برای آن فرستاده می شود که سبب تحقق یافتن یکی از دو امر شود:

اول:این که رسول همچون پیشوایی باشد که دیگران از او پیروی کنند،و این چیزی شبیه تقلید است.

دوم:این که عقلهای مردمان برانگیخته شود و افکار خاموش و راکد ایشان به حرکت درآید،و مستقیما به تحصیل علم بپردازند،و هدف نخستین همۀ مردمان را شامل می شود،در صورتی که دومی به عقلا اختصاص دارد.

وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ

-و ذکر و قرآن را از آن روی به تو فروفرستادیم تا برای مردم این مطلب را آشکار سازی که آنچه به سوی ایشان فروفرستاده شده چیست تا مگر به اندیشیدن و تفکّر بپردازند.» /6

[سوره النحل (16): آیات 45 تا 55]

اشاره

أَ فَأَمِنَ اَلَّذِینَ مَکَرُوا اَلسَّیِّئٰاتِ أَنْ یَخْسِفَ اَللّٰهُ بِهِمُ اَلْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ (45) أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمٰا هُمْ بِمُعْجِزِینَ (46) أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلیٰ تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (47) أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلیٰ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلاٰلُهُ عَنِ اَلْیَمِینِ وَ اَلشَّمٰائِلِ سُجَّداً لِلّٰهِ وَ هُمْ دٰاخِرُونَ (48) وَ لِلّٰهِ یَسْجُدُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ مِنْ دٰابَّةٍ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ هُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ (49) یَخٰافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ مٰا یُؤْمَرُونَ (50) وَ قٰالَ اَللّٰهُ لاٰ تَتَّخِذُوا إِلٰهَیْنِ اِثْنَیْنِ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَإِیّٰایَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَهُ اَلدِّینُ وٰاصِباً أَ فَغَیْرَ اَللّٰهِ تَتَّقُونَ (52) وَ مٰا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اَللّٰهِ ثُمَّ إِذٰا مَسَّکُمُ اَلضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذٰا کَشَفَ اَلضُّرَّ عَنْکُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (54) لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55)

ص :63

/6

اوست خدای یکتا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کسانی که با مکر و حیله به گناهان و کارهای زشت می پردازند،و با افکار خود به رفع و دفع آنها می پردازند،شایسته چنان است که از مکر خویش غافل نمانند،چه گاه ممکن است که خدا به سبب ایشان بخشی از زمین را فرو برد،یا از جایی که هیچ توقع آن را ندارند عذاب خدا فرارسد و آنان را احاطه کند،در صورتی که خود به جستجوی معاش خویش در خشکی و دریا مشغولند و توان دور کردن عذاب را از خودشان ندارند،یا عذاب خدا در حالی آنان را گرفتار خود سازد که با کمال هوشمندی بیدارند و قدرت رد کردن آن عذاب را از جانهای خود ندارند،ولی خدا عذاب دادن به ایشان را از آن جهت برای ایشان به تأخیر می اندازد که نسبت به ایشان مهربانی دارد.

چرا با مکر به سیئات و کارهای بد می پردازند؟برای چه به پرستش پروردگار خویش نمی پردازند؟آیا به مخلوقات خدا نمی نگرند که چگونه به هنگام

ص :64

حرکت سایۀ آنها از سمت راست به سمت چپ منتقل می شود!و همۀ این آفریدگان خاضعانه به خدا سجده می کنند،و حتی هر چه در آسمان و در زمین است،از زندگان و فرشتگان سجده می کنند بی آن که از خود استکبار نشان دهند،و آنان از پروردگار خویش بیمناکند که مبادا عذاب او بر سر ایشان فروریزد و به همین جهت از همۀ فرمانهای خدا اطاعت می کنند.

اما مردمان چنانند که بعضی از ایشان شرکایی برای خدا برمی گزینند،در صورتی که او به ایشان فرمان داده است /6 که دو خدا نپرستید،زیرا که خدایی جز اللّٰه یعنی خدای یگانه وجود ندارد که باید از او بیمناک باشند،و این که هر چه در آسمانها و زمین است از آن خدا است،و او را حاکمیت مطلق و واجب است،پس چرا از جزا بیمناک می شوند و او را می پرستند؟!در صورتی که نعمتها همه از او است،پس چون نیازمند نعمت شوند به او پناه می برند و خواستار رفع نیاز خود می شوند،ولی چون سختی و زیان از ایشان دور شد به پذیرفتن شریک برای خدا می پردازند،و نسبت به خیری که از جانب خدا به ایشان می رسد کفران نشان می دهند، پس آنان را به تنعم از نعمت واگذار تا فردا بیاید و از سرنوشت حتمی خویش آگاه شوند.

شرح آیات:
اشاره
حاکمیت الهی

[45]

خدا حاکم است،و دین واجب از آن او است،اما کسانی که برای خود به عنوان قانون نظامهای باطلی را طرح ریزی می کنند،و با نیروی خیال به بدعتگذاری آن می پردازند تا به هدفهای بد و زشت خویش که برای آنها نقشه کشی کرده اند برسند،هرگز از عذاب خدا در امان نیستند.

أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئٰاتِ

-آیا کسانی که با مکر و حیلۀ خویش به کارهای بد و زشت و گناه می پردازند،از این در امانند.» یعنی به مکری پرداخته اند تا به وسیلۀ آن به بدکاری و گناه مشغول شوند،و

ص :65

هدف چیزی بوده ولی آنان حیلۀ شیطانی خویش را برای دست یافتن به آن به کار انداخته اند،گناهی سنگین تر از گناه آن کسان دارند که به خطا یا بر حسب تصادف گناه می کنند،آیا چنین کسان از مکر خدا ایمنی دارند؟که مثلا:

أَنْ یَخْسِفَ اللّٰهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ

-که خدا آنان را با زمین فروبرد،یا عذاب از جایی ایشان را فرا گیرد که هیچ چیزی دربارۀ آن نمی دانند.» از بالای سر یا از اطراف ایشان.

علامۀ طباطبائی می گوید:این آیه و دو آیۀ پس از آن بیم دادن و تهدیدی برای مشرکان است،و آنان کسانی هستند که دیگری جز خداوند متعال را پرستش می کنند،و برای خود مقرراتی در زندگی وضع کرده اند که در زندگی از آنها پیروی می کنند،پس آنچه می کنند همه خواستۀ خودشان است و از شرایع فرو فرستادۀ خدا روی می گردانند که /6 از راه پیامبری به ایشان رسیده است،و در این باره به برهانهای واهی تمسک می جویند که برای خود آفریده اند و همه سیئه و گناه است.و اضافه کرده است که:سیئات مفعول مکروا با متضمن بودن معنی عمل است:یعنی با مکاری و حیله گری به گناه و کارهای زشت می پردازند. (1)

و کلمۀ«الدین واصبا»در سیاق،بنا بر استنباط علامۀ طباطبائی بر معنی تشریع در شرک دلالت دارد.

[46]

و بشر نیازمند به کسب است،و اکتساب احاطه شدۀ با خطرها است،و خداوند سبحانه و تعالی انسان را در آن هنگام که برای دست یافتن به روزی تلاش می کند محفوظ می دارد،ولی چون به ساختن قوانین باطل برای سعی و کوشش بپردازد،خدا او را طعمۀ خطرها قرار می دهد.

أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ

یا آنان را در گشت و گذارشان گرفتار می سازد.»

ص :66


1- 8) -المیزان،ج 12،ص 262.

یعنی در ضمن گردش در برّ و بحر برای اکتشاف روزی.

فَمٰا هُمْ بِمُعْجِزِینَ

-پس از آنها کاری همچون معجزه برنمی آید.» و نمی توانند از رسیدن عذاب به خودشان بگریزند،و از دست عقوبت فرار کنند.

گونه های عذاب الاهی

[47]

عذاب خدا رنگهای گوناگون دارد:

اول:عذاب ناگهانی است که شخص انتظار رسیدن آن را ندارد،و بدون بیم دادنی از پیش فرامی رسد،مثل فرورفتن زمینها و خانه ها و زمین لرزه ها.

دوم:عذابی که بشر خود به سبب خطاهای خویش سبب آن می شود، همچون آن که بر کشتی نشیند و کشتی واژگون شود.

/6 سوم:عذاب تدریجی همچون آن که خدا قومی را به قحطی عذاب دهد که به تدریج از میان خواهند رفت.و برای هر یک از رنگهای عذاب درد خاصی است که از ما می خواهد تا از آن بپرهیزیم،و قرآن ما را از همۀ آنها بیم داده است.پس از رنگهای اول و دوم عذاب آیه های اول و دوم به ما بیم داده اند،و اما دربارۀ رنگ سوم خداوند می گوید:

أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلیٰ تَخَوُّفٍ

-یا آنان را گرفتار کاستی سازد.» طبرسی گفته است:تخوف و تنقص بدان معنی است که پیوسته و یکی پس از دیگری آنان را بگیرد تا هیچ کس از ایشان بر جای نماند،و این همان حالتی است که ترس از نابودی و خوف از هلاکت با آن همراه است،و گفته می شود:

تخوّنه الدهر یعنی روزگار به او خیانت کرد. (1)

در حدیثی مأثور آمده است:

«تخوف همان تیقظ یعنی بیدار و هشیار ماندن است».

ص :67


1- 9) -مجمع البیان،ج 6،ص 363.

در واقع معنی اصلی تخوف همان تیقظ است که عبارت از بیدار ماندن بر ترس و انتظار کشیدن برای پیشامدی هراس انگیز است،چه انسان از آن می ترسد و تمام کوشش خویش را برای دوری جستن از آن به کار می اندازد،و به سبب دردی جسدی یا روانی که برایش فراهم می آید از این کار عاجز می ماند،و بسا هست که این گونه از عذاب از هر گونۀ دیگر دردناکتر است،و به همین سبب پروردگار ما به بندگان خود اطمینان داده است که او نسبت به بندگان خویش رؤوف و مهربان است.

فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ

-پس(بدانید که)پروردگار شما رؤوف و مهربان است.» پس علی رغم شایسته بودن آنان به عذاب تدریجی،به رأفت و رحمت خویش پیاپی نعمت خویش را به ایشان می رساند.

/6

آیات آفرینش و حقیقت پرستش و عبودیت

[48]

چرا باید برای خدا شریک قایل شوند؟آیا همۀ جهان سجده کننده به خدا نیست،و در برابر مشیت و خواست او خضوع و خشوع نمی کند؟! أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلیٰ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ آیا به آنچه خدا آفریده است نگاه نکرده اند.» مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلاٰلُهُ -از چیزهایی که سایه های آنها از راست و چپ در حرکت است.» طبرسی می گوید:تفیؤ مصدر باب تفعل از فیء است،و گفته می شود(فاء الفیء یفیء یعنی سایه پس از آن که نور خورشید آن را از بین برد،بار دیگر به جای خود باز گشت)و بر آن اضافه می کند که:فیء چیزی است که نور خورشید آن را از میان برده است،و ظل به معنی سایه ای است که نور خورشید آن را از میان نبرده است،و از این جا چنین نتیجه می شود که معنی آیه تمایل پیدا کردن سایه های چیزها از طرف چپ و طرف راست است.

ص :68

عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمٰائِلِ

-از راست و از چپها.» شاید یمین در سیاق از آن جهت به لفظ مفرد یمین در مقابل لفظ جمع شمایل آمده است که گاه طرف راست مبدأ حرکت در نظر گرفته می شود که در این صورت طرف چپ عنوان پایان آن را پیدا می کند،و حرکت از یک مکان آغاز می شود ولی در جاهای مختلف پیش می رود.

سُجَّداً لِلّٰهِ وَ هُمْ دٰاخِرُونَ

-که سجده کنندگان به خدایند و نسبت به او خضوع و فروتنی نشان می دهند.» هر چیز به خدا سجده می کند و کوچکی و خضوع و خشوع خود را ابراز می دارد،در صورتی که آن را چنان می بینیم که گویی ایستاده است،از آن روی که تنها سایه های آن حرکت می کند،ولی در واقع به خدا سجده می کند و به تسبیح او می پردازد و نسبت به اوامر او فرمانبردار است، /6 و در سجود معنایی است که ما آن را از خضوع در نمی یابیم،و آن معنی فعل است.

[49]

و به همان که جماداتی که در پیرامون آنها سایه ها در حرکت است و خود ظاهرا بی حرکت به نظر می رسند،ولی آنها به خدا سجده می کنند،و چنینند نیز زندگان در زمین و فرشتگان در آسمان.

وَ لِلّٰهِ یَسْجُدُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ دٰابَّةٍ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ هُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ

-و به خدا سجده می کند آنچه در آسمانها و زمین است از جنبندگان و فرشتگان،و آنان استکبار نمی کنند.» با وجود آن که از ما بشر که خود بزرگ بینیم و در مقابل ارادۀ خدا به چالش می پردازیم،بسیار بزرگترند.

[50]

و هر چیز از پروردگار خودش که می داند ما فوق او و قاهر نسبت به او است می ترسد.

یَخٰافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ

از پروردگار خویش بیم دارند از بالای خود.» عذاب از بالا فرود می آید،و نیز چنین است پاداش،و پروردگار ما گفته

ص :69

است: وَ فِی السَّمٰاءِ رِزْقُکُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ و در آسمان است روزی شما و آنچه به شما وعده داده شده است»و احساس فرد نیز در برابر پروردگار خویش که از لحاظ علم و قدرت بر او محیط است چنین است.

وَ یَفْعَلُونَ مٰا یُؤْمَرُونَ

-و آنچه را که به آن فرمان یافته اند انجام می دهند.» [51]

و در میان همۀ موجودات آفرینش تنها انسان باقی می ماند که نسبت به آنچه که در برابر خدا خاضع است خضوع می کند:به خورشید و ماه و ستارگان خضوع می کند،و به نورها و اشجار و احجار،و نیز در برابر ثروت و نیرومندی و تبلیغ خاضع است.

وَ قٰالَ اللّٰهُ لاٰ تَتَّخِذُوا إِلٰهَیْنِ اثْنَیْنِ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ

-و خدا گفت که دو خدا نگیرید که او خدای یگانه است.» پس چرا باید از طبیعت بترسیم یا به پرستش آن برخیزیم،و چرا از طاغوت چندان در هراس باشیم که به او تسلیم شویم؟!پس بیایید تا تنها از پروردگار یگانۀ بزرگ و بی نظیر بترسیم.

فَإِیّٰایَ فَارْهَبُونِ

-پس تنها از من بترسید.» /6 «و آن کس که از پروردگار خویش بترسد،خداوند همه چیز را از او می ترساند،و آن کس که از پروردگار خویش نترسد،خدا او را از همه چیز می ترساند.» بیشتر آنچه از جانب بشر برای عبادت صورت می گیرد،پرستش چیزها است که به سبب هیبت و ترس انجام می گیرد،پس بیایید تا هیبت طبیعت را از خود دور کنیم و تنها از پروردگار و آفریدگار طبیعت بیمناک باشیم!!

در گذشتن از ترس شرط عبادت است

[52]

و چون از ترس از طبیعت رهایی یابیم و از هراسیدن از آن خلاص شویم،روی خویش را به پروردگار جهانیان و به سروری قانونی او متوجه

ص :70

می سازیم،و نسبت به فرمانروایی و سروری قانونی،و در نتیجه نسبت به دین واجب او خاضع می شویم.

وَ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

و هر چه در آسمانها و در زمین است از آن او است.» آن کس که تسلط بر طبیعت به او اختصاص دارد،سیادت و سروری قانونگذاری نیز به او تعلق دارد.

وَ لَهُ الدِّینُ وٰاصِباً

-و دین واجب مخصوص او است.» طبرسی گفته است:(وصب الشیء وصوبا)یعنی دوام و ادامه یافت،و (وصب الدین)یعنی واجب شد. (1)

أَ فَغَیْرَ اللّٰهِ تَتَّقُونَ

آیا از جز خدا می ترسید و پرهیز می کنید.» چرا باید از کسی که سیادت و سروری به او اختصاص ندارد هراس داشته باشیم؟ سیادت مخصوص خدا است،و تشریع و قانونگذاری که به این سیادت تجسم می بخشد از آن او،و مخالفت با تشریع او چیزی است که باید از آن حذر کنیم.

[53]

و عملا ما در هر کار کوچک و بزرگ به خدا نیاز داریم،چه هیچ نعمتی وجود ندارد که از خدا نباشد،و در هنگام نبودن آن به او پناه می بریم تا آن را به ما باز گرداند،پس آیا سیادت مخصوص او است یا کسی یا چیزی دیگر؟! /6 وَ مٰا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ ثُمَّ إِذٰا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ -و هر نعمتی که در اختیار دارید از خدا است،و چون زیانی با شما برخورد پیدا کند به او پناه می برید و از او درخواست رفع صدمه را می کنید.» [54]

ولی به محض آن که رفع زیان شد،حجابهای شرک میان قلب آدمی و پروردگارش دوباره باز می گردد.

ص :71


1- 10) -مجمع البیان،ج 6،ص 365.

ثُمَّ إِذٰا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ

-و پس از آن که زیان از شما دور شد،ناگهان گروهی از شما به پروردگارشان مشرک می شوند.» شرک در این جا گاه به معنی خضوع در برابر قانونی جز قانون خدا است،و لحظات نیازمندی بزرگترین گواه به سفاهت شرک است،چه در آن هنگام با آشکاری تمام از عجز و ناتوانی شرکا آگاه می شویم،پس آیا طاغوت و استیلای سیاسی فاسدی که بعضی در برابر آن خضوع نشان می دهند،همان است که کشتی را در آن هنگام که امواج دریا نزدیک به این است که آن را ببلعد نجات می دهد و از غرق شدن آن جلوگیری می کند؟! یا این که ثروت و ثروتمندان می توانند کودک مشرف بر مرگ ما را در اطاق پرستاری و توجه شدید و دقیق از چنان مرگی نجات دهند؟!آن چه کس است که در چنین هنگام به او متوسل می شویم؟آیا خدا نیست،پس چرا بار دیگر از او دور می شویم و به خضوع در برابر قانون بشری باز می گردیم؟! [55]

این کفر ورزیدن به نعمتهایی است که خدا به ما ارزانی داشته است.

لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ

-تا به آنچه به ایشان عطا کرده بودیم کافر شوند و کفران ورزند.» شکر آن چیز است که نعمتها را باقی نگاه می دارد،اما کفر به آنها کاری است که صاحب آن باید با انجام دادن آن چشم به راه رسیدن روزی سیاه باشد.

فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

-پس بهره مند شوید که به زودی خواهید دانست.» و بهره مندی امروز پشیمانی بسیار درازی را در پی خواهد داشت.

ص :72

/6

[سوره النحل (16): آیات 56 تا 63]

اشاره

وَ یَجْعَلُونَ لِمٰا لاٰ یَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ تَاللّٰهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (56) وَ یَجْعَلُونَ لِلّٰهِ اَلْبَنٰاتِ سُبْحٰانَهُ وَ لَهُمْ مٰا یَشْتَهُونَ (57) وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (58) یَتَوٰاریٰ مِنَ اَلْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مٰا بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلیٰ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی اَلتُّرٰابِ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ (59) لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ اَلسَّوْءِ وَ لِلّٰهِ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلیٰ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (60) وَ لَوْ یُؤٰاخِذُ اَللّٰهُ اَلنّٰاسَ بِظُلْمِهِمْ مٰا تَرَکَ عَلَیْهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ یَجْعَلُونَ لِلّٰهِ مٰا یَکْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ اَلْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ اَلْحُسْنیٰ لاٰ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ اَلنّٰارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللّٰهِ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ اَلْیَوْمَ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (63)

معنای واژه ها

59[یتواری]

:خود را از شرمساری و خجلت پوشیده و پنهان نگاه می دارد.

ص :73

/6

ارزشهای والا از آن خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

شرک مقتضی آن است که بشر از جزئی از نعمتهای خدا که به او داده شده،به خاطر خدایانی که به گمان خودش تأثیری حقیقی بر روی او دارند، چشمپوشی کند،و هیچ حقی در این خصوص ندارد و گفتۀ او دروغی است که بر خدا بسته و مشرک بار مسئولیت خویش را بر دوش دارد و می بایستی در فردای قیامت نتیجۀ آن را تحمل کند.

آنها به پروردگار خویش نسبتهای بد و نادرستی می دهند،پس چون خود داشتن دختر را ناخوش دارند،برای پروردگار خویش دخترانی جعل می کنند،در صورتی که برای خودشان پسران را که مشتاق داشتن آنان هستند قایل می شوند،و در آن هنگام که به یکی از ایشان خبر می دهند که همسر وی دختری برای او به دنیا آورده است،از شدت خشم چهرۀ او سیاه می شود و خود را از مردمان پنهان می کند، و به این فکر می افتد که آیا دخترش را زنده به گور سپارد یا او را با تحمل خواری و زبونی نگاه دارد؟ آنچه که پروردگار خویش را بدان صورت توصیف می کنند،به جهت نداشتن مقیاسی برای حق،بسیار بد است،و سبب آن کافر بودن ایشان به آخرت است که بدترین پیشوایان و نمونه ها را برای خود بر می گزینند.

پس آنان را-علی رغم نسبت بدی که به خدا می دهند-به گمراهی خودشان واگذار،چه اگر بنا بود که هر وقت مردمان به ستمگری بر نفس خود می پردازند خداوند آنان را مورد مؤاخذه و عذاب دادن قرار دهد، /6 دیگر بر روی زمین

ص :74

جنبنده ای باقی نمی ماند،ولی او-بنا بر حکمتی-آنان را تا موعدی معین به حال خود رها می کند،و چون اجلشان فرارسد نه یک ساعت پیش می افتد و نه یک ساعت تأخیر پیدا می کند،و آنان را می بینی که خدا را به چیزی توصیف می کنند که خود از چنان بودن اکراه دارند،و خیال می کنند که عاقبت نیک خواهند داشت در صورتی که چیزی جز آتش نصیب ایشان نخواهد شد،و آنها در آن گرد خواهند آمد،و این تنها مخصوص آنان نیست،چه خدا پیامبرانی را با همین رسالت بر مردمان مبعوث کرد،و شیطان کارهای زشت ایشان را در نظرشان آراست،و او در آن روز مجازات ولی آنان است و عذابی دردناک را می بایستی بچشند و تحمل کنند.

شرح آیات:
اشاره
شرک بردگی و خواری است

[56]

شرک عبودیت و در قید بودن است،و از دست رفتن استقلال و آزادی بشر در برابر نیروهای طبیعی یا اجتماعی،و شرک در غل و زنجیرهایی تجسم پیدا می کند که انسان آنها را به نام نظامها و قوانین بر خود می نهد و زندگی خویش را مقید به آنها می سازد،و بشر معمولا این نظامها را تقدیس می کند.

در یک سخن:شرک همان عقب نشینی داوطلبانه از رزق خدایی است به مصلحت طبیعت یا مصلحت مراکز نیرومند.

وَ یَجْعَلُونَ لِمٰا لاٰ یَعْلَمُونَ

-و برای چیزهایی که آنها را نمی شناسند،» مقصود بتان و سران قبیله ها و رؤسای احزاب و نیرومندان استیلا یافته است،و هر چه که انسان نمی داند که آیا خدا به فرمانبرداری و پیروی از او فرمان داده است و در این پیروی مصلحت راستین او وجود دارد یا نه؛مشرکان برای اینان..

نَصِیباً مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ

بهره ای از آنچه روزی ایشان کرده ایم قرار می دهند.»

ص :75

یعنی جزئی از نعمتهای خدا،و این به سبب نادانی ایشان از واقعیت بتان سنگی و بشری است /6 که نمی دانند از آنها کاری برای آنان ساخته نیست،و خدا به آن رضا نمی دهد که بشر از مقداری آزادی و کرامت و حقوق خویش چشم بپوشد، بدان سبب که آن روزی که به وی بخشیده است به او اختصاص دارد و نباید به دیگری داده شود.

تَاللّٰهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ

-به خدای سوگند که از دروغهایی که(بر خدا)بسته بودید مورد پرسش و مؤاخذه قرار خواهید گرفت.» [57]

برای زندگی دو نمونه و دو خط است،اوّل:نمونۀ ارزشهای والا،و خط نیرو و علم و آزادی،و دوم:نمونۀ شهوتها و هواهای نفسانی،و خط ضعف و نادانی و بردگی.

مشرک نفس خویش را محور عقیدۀ خود قرار می دهد،و همۀ جهان را با آنچه خود دوست است و هوای آن را در سر می دارد مقایسه می کند،و معیارها در نزد او واژگون می شود،و نمونۀ عالی در نزد وی به صورت پست ترین نمونه در می آید،به همان گونه که خط مشی خط ضعف و جهل و بندگی می شود.

به درجه ای خودخواه و خودپسند می شود که هر خیر و نیکی را به خود نسبت می دهد و به پروردگار متعال خویش دروغ را،و با وجود این که خیر و شر در نزد او خیر و شر واقعی نیست،او هر چه را که بد ببیند به پروردگارش نسبت می دهد.او را می بینی که خدا را دارندۀ دختر تصور می کند،از آن روی که داشتن دختران را برای پدرانشان نقصی می پندارد،ولی در عین حال این را از خود طرد می کند که دخترانی داشته باشد،و پیوسته در جستجوی پسران است،پس اگر -مثلا-چنان فرض کنیم که پسران خیر و نیکی اند،پس چرا این خیر را به پروردگار خویش نسبت نمی دهد،بلکه تنها برای خود چنین می خواهد؟! وَ یَجْعَلُونَ لِلّٰهِ الْبَنٰاتِ سُبْحٰانَهُ وَ لَهُمْ مٰا یَشْتَهُونَ -و برای خدا دخترانی قرار می دهند و برای خودشان آنچه را که دوست می دارند.» از پسران.

ص :76

جایگاه زن در جاهلیّت

[58]

در صورتی که خشم یکی از ایشان،در آن هنگام که به او خبر دختردار شدن می دهند،سخت شدت پیدا می کند.

/6 و این نمونه ای از واقعیت شرک آلودی است که خود را از یکی از برترین نعمتها یعنی دختر خویش که مایۀ بهجت و سرور خانه و خوش سیمایی آن است به سبب جهل و شرک خویش و خاضع بودنش به آداب جاهلیت محروم می سازد،و این سخت زشت و بد است.

و عادت زنده به گور کردن دختران از بدترین عادات شرکی بود،و نخستین بار که چنین حادثه در میان اعراب صورت گرفت مربوط به جنگی است که میان قبیلۀ بنی تمیم و انوشیروان در گرفت و بنی تمیم شکست خوردند و زنان و فرزندانشان به اسارت درآمدند.

وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا

-و چون به یکی از ایشان مژدۀ به دنیا آمدن نوزادی دختر می دادند،صورتش سیاه می شد.» از شدت خشم و غضب.

وَ هُوَ کَظِیمٌ

-و او خشم خویش را فرومی خورد.» بدان جهت که کسی را نمی یافت که خشم را از جان او دور کند.

[59]

به سبب شرمساری از مردم می گریخت،تا به خانۀ خلوت خویش درآید و در اندیشه حلّ مشکل خویش برآید،به این که آیا دختر خویش را زنده به خاک بسپارد،یا این که او را در نزد خویش نگاه دارد و خواری و ذلت را بچشد و آن را تحمل کند.

یَتَوٰاریٰ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مٰا بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلیٰ هُونٍ

-از بدی مژده ای که به او داده شده خود را از دیگران پنهان نگاه می دارد(تا در این باره بیندیشد که)آیا او را با تحمل خواری نگاه دارد.» أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرٰابِ یا او را در خاک پنهان کند.»

ص :77

أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ

-آگاه باشید که بد داوری می کنند.» /6 پس از مدتی که زنان و دختران همچون کنیزان در خدمت فاتحان جنگ به سر بردند،میان دو طرف قرارداد صلح بسته شد و اسیران بازگشتند و برای پیوستن به کسان خویش آزادی پیدا کردند،ولی شماری از دختران از این بازگشتن امتناع ورزیدند و همین امر سبب خشمگین شدن مردان بنی تمیم شد و عزم بر آن جزم کردند که اگر پس از این صاحب نوزاد دختری شوند او را زنده به گور کنند،و سپس بعضی از قبایل دیگر نیز به پیروی از ایشان برخاستند و زنده به گور کردن دختران در میان ایشان شیوع پیدا کرد. (1)

خودپرستی ریشۀ انحراف است

[60]

و فرد جاهلی که به وجود مقیاسی برای حق جز شخص خودش قایل نیست،و هواها و شهوات و تمایلات فردی و اقلیمی خویش،و استکبار بر مردم،و ستم کردن به ناتوانان،و خیالات و افسانه های موروثی خود را میزان و مقیاس برای عمل خویش قرار می دهد،در نتیجه هر چیز را که پیوسته به طرف ضعف و ناتوانی و تسلیم شدن طرف مقابل شود،نمونۀ اعلایی برای خود قرار می دهد،بدان سبب که تصور آن را نمی کند که روزی خواهد آمد و حق بدون پوشیدگی و فریب و نقص جریان پیدا می کند،پس به چه سبب باید به جستجوی آن بپردازد،و آن را اساس زندگی خویش و مقیاسی برای ارزیابی چیزها قرار دهد؟ و این نور،اندک اندک از قلب او دور می شود،نوری که پیوسته هدایت کنندۀ او به حق است،پس در دل او چیزی جز تاریکی شهوات باقی نمی ماند.

لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ

برای کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند.»

ص :78


1- 11) -المیزان،ج 12،ص 277.

این آیۀ کریمه گواه است بر چیزی که آیۀ دیگری در سورۀ(ص)به آن گواهی داده است: فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ الْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا نَسُوا یَوْمَ الْحِسٰابِ -پس میان مردمان به حق داوری کن،و پیرو هوای نفس مباش که تو را از راه خدا دور می کند،و کسانی که از راه خدا گمراه شوند،در روز حساب به سبب آنچه که فراموش کرده بودند،به عذابی سخت گرفتار خواهند شد». (1)

پس فراموش کردن حساب و روز آن سببی برای گمراه شدن است.

/6

وَ لِلّٰهِ الْمَثَلُ الْأَعْلیٰ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

-و مثل و نمونۀ برتر از آن خدا است،و او توانایی حکیم است.» بالاترین مثل و نمونه ای که بشر چشم به تحقق یافتن آن دوخته است، رسیدن به نیرو و فضیلت است،تا فضیلت به وسیلۀ قوتی که همراه آن است تحقق پیدا کند،و خدا عزیز و حکیم است،و هر کس که از نمونۀ خدایی پیروی کند،به فرمان او به عزت و حکمت خواهد رسید.

قرآن با این کلمه هر یک از ما را که خواستار یافتن آنیم راهنمایی می کند، چه در آن جا دو خط است،یکی خط هدایت و عقل،و دیگری خط ستمگری و طغیان،و آن کسی که به آخرت ایمان داشته باشد،با ایمان داشتن به روز حساب به خطا بهتر راه خواهد یافت.

حکمت اجل

[61]

ولی برای چه خدای عزیز حکیم مردمان را به حال خود وامی گذارد که به مخالفت با حق برخیزند،بلکه چیزهای بد را به او نسبت دهند؟آیا همین دلیل بر آن نیست که خدا به آنچه می کنند راضی است؟هرگز...این همه از حکمت و رحمت او است.

ص :79


1- 12) -المیزان،ج 12،ص 26.

وَ لَوْ یُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِظُلْمِهِمْ مٰا تَرَکَ عَلَیْهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ

و اگر خدا مردمان را به ستمگریشان بگیرد،بر روی آن(زمین) جنبنده ای باقی نمی ماند،بلکه رسیدگی به کار آنان را تا اجل و رسیدن مدّتی از پیش تعیین شده به تأخیر می اندازد،و چون اجل ایشان فرارسد نه به اندازۀ یک ساعت پس می افتد و نه به همین اندازه از وقت خود پیشی می گیرد.» هر جنبنده ای بر زمین در زمانی نسبت به چیزی ستم روا می دارد،و همین برای سبب عذاب خدا شدن آن کفایت می کند،و بدان جهت که خدا آن کس است که زنده ها را برای انسان آفریده و آنها را مسخر او قرار داده،پس اگر انسان ستمی روا دارد همین برای سبب شدن برای هلاک همۀ جنبندگان کفایت می کند،و چنین بود که خدا فرعون را همراه با بخشی از جنبندگان غرق کرد،و قوم عاد و قوم ثمود و واژگون شدگان(مؤتفکة)و قوم لوط را با دوابّ(جنبندگان)و مواشی ایشان به هلاکت رسانید.

[62]

و جاهلیان را از لحاظ گناهکاری تنها بستن دروغی بر خدا کفایت می کند،آیا ندیدی که چگونه برای خدا دخترانی قرار دادند که آنها را برای خود ناپسند می شمردند؟! /6 وَ یَجْعَلُونَ لِلّٰهِ مٰا یَکْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنیٰ -و برای خدا چیزهایی قایل می شوند که آنها را برای خود ناپسند می دانند،و زبانهای ایشان به دروغ چنان توصیف می کند که(عاقبت)نیک از آن ایشان است.» و چنان می پندارند که داشتن فرزندان مذکر چیزی نیکو است،و این که برای آنان چنین است،هرگز چنین نیست،و به مراعات حقوق آنان وفا نکردن سبب آن می شود که در وسط آتش دوزخ قرار گیرند.

لاٰ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النّٰارَ

-شکی در آن نیست که آتش از آن ایشان است.» و هیچ نیازی به تفکر ندارد.

ص :80

وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ

-و این که آنان را به سوی آن می رانند.» یعنی شتابان روانۀ دوزخ می شوند،از آن روی که در رفتن به آن بر دیگران پیشی می گیرند،و افراط به معنی اسراف است و سرّ آن این است که صاحب آن بر دیگران پیشی می جوید،و بنا بر این تفسیر معنی آیه آن می شود که صاحبان این نظریه پیش از دیگران به آتش درمی آیند.

این فرو افتادن برای چیست؟

[63]

و این پرسش باقی می ماند که:چرا این گروه به این اندازه به حضیض فرومی افتند؟و چرا بر خدا دروغ بستند؟ بدان سبب که به انجام دادن کارهای بد پرداختند،و شیطان کارهای بدشان را برای ایشان آراست و آنها را نیک جلوه گر ساخت،و بدین گونه شیطان به صورت نزدیکترین دوست ایشان درآمد،و سبب رسیدن آنان به عذابی دردناک شد.

تَاللّٰهِ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ

-به خدای سوگند که به امتهایی پیش از تو(رسولان)فرستادیم، پس شیطان کارهای(بد)ایشان را در نظرشان آراست پس به همین سبب او دوست و ولیّ ایشان در آن روز است.» شاید لفظ«الیوم»دلالت بر مرحله ای از تزیین و آراستن اعمال به توسط شیطان بوده باشد،خواه در دنیا و خواه پس از مرگ،اما /6 در این جا انحراف ایشان از حق آنان را بر این وامی دارد که پیوسته به جستجوی شیطانهای بشری برخیزند تا از آنها پیروی کنند،و اما در آخرت همین اشخاص آنان را به سوی آتش جهنم می رانند.

وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

-و گرفتار عذابی دردناک خواهند شد.»

ص :81

/6

[سوره النحل (16): آیات 64 تا 74]

اشاره

وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ اَلَّذِی اِخْتَلَفُوا فِیهِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (64) وَ اَللّٰهُ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (65) وَ إِنَّ لَکُمْ فِی اَلْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمّٰا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خٰالِصاً سٰائِغاً لِلشّٰارِبِینَ (66) وَ مِنْ ثَمَرٰاتِ اَلنَّخِیلِ وَ اَلْأَعْنٰابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِی مِنَ اَلْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ اَلشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِیهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (69) وَ اَللّٰهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفّٰاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلیٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِکَیْ لاٰ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (70) وَ اَللّٰهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ فِی اَلرِّزْقِ فَمَا اَلَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلیٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَهُمْ فِیهِ سَوٰاءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اَللّٰهِ یَجْحَدُونَ (71) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ أَ فَبِالْبٰاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اَللّٰهِ هُمْ یَکْفُرُونَ (72) وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ شَیْئاً وَ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ (73) فَلاٰ تَضْرِبُوا لِلّٰهِ اَلْأَمْثٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (74)

ص :82

/6

قرآن مقیاس حق و مظهر رحمت است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

حق را مقیاسی است که در آخرت در ضمن حساب تجسم پیدا می کند،و در دنیا کتابی آن را متجلّی می سازد که خدا برای از بین بردن اختلافات فروفرستاده است تا مردمان به حق دسترس پیدا کنند و هر کس که به آن ایمان آورد به رفاه و آسایش فراوان برسد.

کتاب مظهر رحمت خدا است،و به آب آسمان شباهت دارد که خدا آن را برای زنده کردن زمین پس از مرگ آن فرومی فرستد،و آن کس که به آن چنان که باید و شاید گوش فرا دارد،به میانجیگری این نعمت به رحمت خدا یقین پیدا می کند،و در حق خدا به آوردن مثالهای باطل نمی پردازد،بلکه به آن هدایت می شود که نمونۀ اعلی را مخصوص پروردگار خویش بداند،مگر خدا نیست که در زندگی انعام عبرتی برای ما قرار داده،و چنان کرده است که از بعضی از دستگاهها و اندامهای قرار گرفتۀ در شکم محتوی خون و سرگین،به ما شیری خالص و گوارا می نوشاند؟! از رحمت او است که از میوه های گوناگون خرما و انگور و جز آن خوراکی شیرین و رزقی نیکو در اختیار ما قرار گرفته است،و این خود عبرتی دیگر و آیتی برای گروهی از مردم است که تعقل می کنند و می فهمند.

/6 پروردگار به زنبوران عسل الهام کرده است که در کوه ها و همچنین بر سر درختها برای خود خانه هایی بسازند،و همچنین در بناهای گوناگونی که مردمان به منظورهای مختلف می سازند،و سپس به آن فرمان داده است که از همۀ میوه ها

ص :83

بخورند،و این خورده ها به فرمان خدا در درون شکم زنبور عسل سرچشمه شربتی به رنگهای گوناگون درمی آید که وسیله ای برای شفا یافتن مردمان است،و بدین گونه اندیشمندان در آن سوی این پدیده به آثار رحمت خدا می رسند.

دگرگونیهای زندگی بشری و این که چگونه خدا او را می آفریند و سپس جان را از او باز می ستاند،و بعضی از مردمان چنانند که عمر دراز پیدا می کنند.و در آن هنگام وضعی ناپسندیده پیدا می کنند و چنان می شود که پس از دانا شدن هیچ علم و دانشی برای ایشان باقی نمی ماند.

بدین گونه خداوند بعضی از مردم را بر بعضی و به سبب آنچه به حکمت خویش به ایشان عطا کرده است،فضیلت و برتری می بخشد،پس صاحبان فضل و برتری نمی توانند رزق خود را به کسانی بدهند که نصیب کمتر داشته اند و با هم برابر شوند،و با وجود این مشاهده می کنیم که آنان به نعمت خدا کفران و ناسپاسی نشان می دهند و رزق و روزی را وسیله ای برای استعلاء و تسلط یافتن بر دیگران قرار می دهند.

نیز خداوند برای مردمان همسرانی از خود ایشان آفریده است،و به آنان فرزندان و فرزندان فرزندان عطا می کند،و چیزهای پاکیزه را روزی آنان مقرر می دارد،و با وجود این نعمت خدا را ترک می گویند و به باطل تجسم یافتۀ در شریکان خدا ایمان می آورند که هیچ روزیی از آسمانها و زمین از آن ایشان نیست، و هیچ کاری از دست آنان بر نمی آید.

همۀ این آیات و جز آنها دلیل بر آن است که خدا مثل و نمونۀ برتر است،و بر ما روا نیست که پروردگار خویش را با آفریدۀ خودش مقایسه کنیم و به آوردن مثالهای باطل بپردازیم،چه خدا حق را می داند و ما این را نمی دانیم،و هرگز روا نیست که نادانی بر عالم سبحانه و تعالی حکم کند.

ص :84

شرح آیات:
اشاره
کتاب میزان حق است

[64]

به همان گونه که حق را مقیاسی ثابت است که در روز باز پسین به شکل کیفر و پاداش تجلی پیدا می کند،و در آن جا /6 شهوتها با علم آمیخته نمی شود،و نه خرافات باطل با حق،به همان گونه در دنیا خدا کتابی فروفرستاده است که به حق سخن می گوید،و حق را از باطل جدا می کند.

وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ

-و کتاب را بر تو فروفرستادیم مگر بدان جهت که برای ایشان آشکار سازی که آنچه سبب پیدا شدن اختلاف شده است چیست.» ولی این تنها هدف نیست،بلکه آمدن کتاب همچنین برای آن بوده است که انسان به سبب آن به ژرفنای حق راه یابد و به آن هدایت شود،و سپس با تطبیق کردن آن بر ذات خویش به رحمت و آسایشی فراوان دست یابد.

وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

-و راهنمایی و رحمتی باشد برای آن کسان که ایمان آورده اند.» آن کس که به حق ایمان نیاورد،از کتاب تنها یک فایده به او می رسد،و آن از بین رفتن اختلاف میان او و دیگران است،به همان گونه که اعراب،پیش از آن که ایمان در جانهاشان نفوذ کند به چنین استفاده ای دست یافتند،پس به اسلام همچون یک حکم سیاسی و نظام حکومت گردن نهادند،و این تسلیم شدن سبب پیدایش یک وحدت سیاسی در میان ایشان شد،ولی این پس از آن بود که ایمان آوردند و خود به حق رسیدند،و به خیر و نیکی فراوان دست یافتند.

قرآن باران رحمت است

[65]

و کتاب خدا همچون آب آسمان است که خدا به وسیلۀ آن زمین را پس از مرگ آن بار دیگر به زندگی بازمی گرداند.

ص :85

وَ اللّٰهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْیٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ

-و خدا از آسمان آبی فرو فرستاد و به وسیلۀ آن زمین را پس از مرگ آن زنده کرد،و در این آیت و نشانه ای برای آن کسان وجود دارد که گوش فرامی دارند و می شنوند.» به زودی گوش به سه عبارت خواهیم داد که همچون شرطی لازم برای فرا گرفتن عبرت زندگی و فهم پیشینه های طبیعت در نظر گرفته شده،و آنها به ترتیب شنیدن است و عقل و تفکر،و این مراحل علمی است که خدا نور آن را به انسان بخشیده است،و چون به سالخوردگی پیشرفته برسد که مرحلۀ احساس مستقیم است،یا تجربۀ ساده ای که از راه گوش به دست می آید،و نزدیکترین احساس به امور عقلی است،و همچنین وسیله ای برای نقل تجربه های نسلهای متوالی /6 به یکدیگر،و نقل آزمایشهای معاصران به یکدیگر،و سپس مرحلۀ حفظ و انباشته شدن آزمایشها که عبارت از عقل است که در حدیث شریف بدین صورت از آن یاد شده:

«عقل از عقال و پایبند شتر است».

و«عقل حفظ تجربه ها است»و در پایان مرحلۀ تفکر پیش می آید که به واسطۀ آن بعضی از تجربه ها به بعضی دیگر ارتباط پیدا می کند که ما آن را تجزیه و تحلیل یا تعقل می نامیم؛و معلوم می شود که شناخت حق بدون گذشتن از همۀ این مرحله ها صورت پذیر نمی شود،ولی قرآن حکیم میان هر مرحله و آیتی الاهی،و حکمت بالغۀ خود،رابطه ای برقرار کرده است که جز از راه تدبر نمی توانیم آن را بفهمیم.

انعام عبرت است و رحمت

[66]

و نام رحمت الاهی در انعام و چار پایانی تجلی پیدا می کند که با کمترین نگاهی از آنها عبرت می گیریم،و از همین نگاه کردن به هدف آفرینش آنها آشنا می شویم،و آنچه به این هدف عالی برای آفرینش بشر ارتباط پیدا می کند،

ص :86

علم است و عمل.

وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً

و برای شما در انعام و چارپایان عبرت و پندی است.» که از طریق نظر کردن در آنها و تدبر در کارهاشان،به هدف از پیدایش آنها آگاه می شویم،ولی چگونه؟ نُسْقِیکُمْ مِمّٰا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ -می نوشانیم به شما از آنچه در شکمهاشان،از میان سرگین و خون بیرون می آید.» فرث غذایی است که از معده به روده ها راه یافته است تا پس از جذب جوهر غذایی آن و انتقال آن به جگر داخل در جریان خون شود و به مصرف تغذیۀ همۀ یاخته های بدن برسد و باقیماندۀ آن در چارپایان به نام سرگین از بدنشان خارج شود.

لَبَناً خٰالِصاً

شیری خالص را.» /6 خالص و پاک از آلودگیها و جرثومه ها، سٰائِغاً لِلشّٰارِبِینَ -که گوارا است برای نوشندگان،» و در آن به سبب خالص بودنش فایده و لذت وجود دارد و به همین سبب برای طبع بشری گوارا است و آن را دوست می دارد.

[67]

و آیتی دیگر میوه های سودمند همچون خرما و انگور تازه است و آنچه از آنها از کشمش و خرما و مشتقات دیگر به دست می آید.

وَ مِنْ ثَمَرٰاتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنٰابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

-و از میوه های درختان خرما و انگور شراب و سرکه و روزی نیکو به دست می آورید و در این برای کسانی که تعقل کنند آیتی است.» در این شک نیست که میوه های خرما و انگور از لحاظ خوشمزگی بهترین رزق و خوراک محسوب می شوند،و دربارۀ«سکر»میان علما اختلاف نظر وجود دارد و بهترین سخن در این باره مأثور از ابن عباس است که گفت:«سکر حاصلی

ص :87

از میوۀ آن است که خوردن آن حرام است،و رزق حسن میوۀ حلال آن». (1)

گاه معنی سکر چندان گسترش پیدا می کند که سرخوش و شادمان شدن را نیز شامل شود و در این شک نیست که انگور و خرما سبب این انتعاش و سرخوشی می شوند،ولی به درجه ای نیست که حتی اگر در خوردن آنها افراط هم بشود سبب فقدان عقل شود.

زنبور عسل آیتی آشکار است

[68]

و رزقی الاهی وجود دارد که با آنچه از زمین می روید یا از پستان خارج می شود،تفاوت دارد،و آن عسل است که خداوند زنبور عسل(نحل)را مأمور فراهم آوردن آن ساخته و به آن الهام کرده است که خانه های شش گوشه ای به عنوان لانۀ خود در پناه کوه ها یا در میان درختان یا در ساختمانها بسازد.

/6

وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ

-و پروردگارت به زنبور عسل وحی و الهام کرد که در کوه ها و درختان و جاهایی که مردمان بنای خانه های خود می سازند خانه ای برای خود فراهم آور.» بعضی گفته اند:عرش به معنی درختان موی است که برای آنها داربست ساخته باشند تا ساقه هاشان بر روی آنها گسترش پیدا کند.

معنی وحی

این پرسش برای ما پیش می آید:وحی چگونه است؟ پیش از پاسخ گفتن به این پرسش برای یافتن معنی کلمۀ وحی به نقل آنچه راغب لغوی در معنی آن گفته است توجه می کنیم که گفت:وحی به معنی اشارۀ سریع است،که گاه با سخن گفتن به صورت رمزی،و گاه با بانگ تنها و عاری از

ص :88


1- 13) -مجمع البیان،ج 6،ص 371.

ترکیب،و گاه با اشاره و مانند آن صورت می گیرد.

علامۀ طباطبائی می گوید:و آنچه از موارد استعمال آن مفهوم می شود این است که به معنی القا و تلقین یک معنی و منظور به صورتی است که شخص دیگری جز آن کس که منظور فهماندن آن معنی به او است نتواند آن را بفهمد.

1-پس الهام با القا کردن یک معنی در فهم جانور از راه غریزه از وحی است: وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ .

2-همچنین ورود معنی در نفس است از طریق رؤیا: وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ (سورۀ القصص7/).

3-یا ورود معنی در نفس از طریق وسوسه: إِنَّ الشَّیٰاطِینَ لَیُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِیٰائِهِمْ (سورۀ الانعام121/).

4-و از گونۀ وحی است سخن گفتن خدا با پیامبران و رسولان خود: وَ مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ وَحْیاً (سورۀ الشوری51/).

/6 و رسیدن وحی از جانب خدا به زنبور عسل با محیط کلی آیات سوره متناسب است که ما را به آیات و نشانه های خدا در زندگی راهنمایی می کند،تا نقش الهام در علم آشکار شود که از فرستادگان کتاب آغاز می شود،تا به علمی برسد که خدا آن را از کسی که در سالهای عمر بسیار پیش رفته باشد سلب می کند.

از آن جا که این آیه به نقش الهام مستقیم از جانب خدا در زندگی زنبور عسل اشاره می کند،بر ما معلوم می شود که انسان چگونه مشمول این عنایت الاهی می شود.و آن کس که اندیشۀ خویش را برتر از وحی فرو فرستادۀ از آسمان بداند،بر آشکارترین و ساده ترین حقایقی که آدمی در میان آنها زندگی می کند،تکبر و گردنفرازی کرده است،و آن نوری است که راههای زندگی را روشن نگاه می دارد،و امکان آن هست که نامیده شدن این سورۀ مبارکه به نام سورة النحل به همین مناسبت بوده باشد.

[69]

سپس خدا به زنبوران عسل فرمان داد که از گلهای میوه ها بخورند که خلاصه و جوهر مواد میوه ها پیش از آشکار شدن آنها است،و در راههای خدایی

ص :89

و نظامهایی که برای زندگی مقرر داشته است پیش رود،تا این گلها به نوشیدنی گوارایی مبدل شود.

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً

-سپس از همۀ میوه ها بخور و در راههای هموار پروردگارت پیش رو.» یعنی در راههای آماده شدۀ به توسط پروردگارت پرواز کن،چه خدا به همان گونه که در زمین راههایی قرار داده،در هوا نیز چنین کرده است،و سیر در این راههای هوایی آسانتر و دست اندازهای آنها کمتر است،و هواپیمایان به دشواری آنها را پیدا می کنند،در صورتی که خداوند از طریق وحی آنها را به زنبوران عسل و همۀ جانورانی که با بالهای خود حرکت می کنند نشان داده است.

یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ

-از شکمهای آنها شربتی با رنگهای گوناگون بیرون می آید.» و عسل چیزی است که زنبور عسل آن را از راه دهان دریافت می کند،و پس از آن که در درون شکم آن تغییراتی پیدا کرد به عسل تبدیل می شود و به همین سبب خداوند گفته است که عسل از شکمهای زنبوران عسل بیرون می آید.

فِیهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ

-در آن شفا برای مردمان است.» از بیماریهای گوناگون،و به بدن سر زندگی و مصونیت و ایمنی از بیماریها می بخشد.

/6

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و در این آیتی برای آن کسان وجود دارد که می اندیشند و به تفکر می پردازند.» به این جانور خوار و کوچک در دنیا که زنبور عسل نام دارد،خداوند فرمان می دهد که هدف از آفرینش خود را تحقق بخشد،و وسایل این کار را به او می آموزد و این که چگونه خانۀ خود را بسازد،و چگونه فرمانروایی برای خود انتخاب کند و چگونه به تولید مثل بپردازد،و این همه از سنتهای الاهی است که اهتمام ما را به خود جلب می کند،و ما را بر آن می دارد که با کمال خشوع معترف به آن شویم که این جهان عظیم و مهیب را خدایی است که شؤون آن را اداره می کند؛و چنان

ص :90

می نماید که شناخت رازهای زنبور عسل نیازمند بحثی کامل و پیوسته است،و لذا خداوند متعال در دنبال آیه به این مطلب اشاره کرده است که زنبور عسل آیت و وسیله و نشانه ای برای متفکران است،در صورتی که آیت میوه ها محتاج چنین بحث و جستجوی فکری نیست و تنها به محفوظ نگاه داشتن تجربه های کشاورزی نیازمند است،و به همین سبب در آن جا سیاق به آن اشاره کرده بود که میوه ها آیتی برای آن کسان است که عقل دارند و آن را به کار می اندازند،و در مراقبت بار آنها تنها به شنیدن اشاره کرد و گفت: لَآیَةً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ ،و بدین گونه اسرار زندگی گوناگون است و بعضی از آنها با کمترین مطالعه و کتاب خواندن فهمیده می شود، در صورتی که بعضی دیگر نیازمند تحصیل و مطالعۀ ژرف است و بعضی دیگر در میان این دو قرار دارد.

دلیل تدبیر

[70]

و تغییرات و گوناگون شدنهای زندگی بشری ما را به آن راهنمایی می کند که اراده ای متوجه به زندگی ما است،و این که خدا ما را آفریده است و هر گاه که بخواهد امانت خویش را از ما باز پس می گیرد و ما را می میراند،و گاه چنان می خواهد که کسی چندان زیاد در سالهای عمر پیش رود که به سن پستی و بیچارگی برسد،و ناگهان خود را چنان ببیند که همۀ علم و قدرت و کارشناسی را که در ایام جوانی به دست آورده از دست داده است.

وَ اللّٰهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفّٰاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلیٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ

-و خدا شما را آفرید و سپس جان و روان را از شما می گیرد،و بعضی از شما چندان عمر می کنند که به پست ترین حالات عمر می رسند.» یعنی عمری فروافتاده،بدان صورت که در دوران کودکی بوده است.

لِکَیْ لاٰ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ

-تا بعد از دانستن هیچ چیز را نداند،و خدا دانای توانا است.» پس اصل علم آدمی بخششی الاهی است،و به شنیدن و عبرت گرفتن و

ص :91

تعقل و تفکر افزایش پیدا می کند،در صورتی که علم خدا گسترده و دایمی است.

/6

حدود آزادی بشری

[71]

و انسان در زندگی آزاد است،ولی این آزادی محدودیت دارد تا معلوم شود که دست غیبی مدبر زندگانی او است،و حریت محدودی که در اختیار دارد برای آزمودن او است نه ذاتی او،و به همین جهت است که جایگاههای مردمان در جامعه و به دست آوردن درجات بلندی و پستی در آن که سبب برتری یافتن بعضی از آنان بر بعضی دیگر می شود،به ریشه هایی آفرینشی باز می گردد که تغییر دادن آنها دشوار یا غیر ممکن است،چنان که خدا بعضی از مردم را در ذکاوت و هوشمندی بر بعضی دیگر برتری بخشیده است،یا در نشاط و فعالیت،یا در تندرستی و فراهم آوردن فرصتهایی برای پیشرفت،پس آیا این گونه کسان توانایی آن را دارند که این گونه خصوصیات و صفات خود را تغییر دهند؟هرگز...

وَ اللّٰهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ

و خدا به بعضی از شما بر بعضی برتری در روزی بخشیده است.» و آن نعمتی است که خداوند به کوشش خود انسان نصیب او می سازد،یا به سبب پاکیزگی جانش،یا برای آزمودن دیگران به وسیلۀ او،همچون،دانش و تندرستی و ایمنی.

فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلیٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَهُمْ فِیهِ سَوٰاءٌ

-پس کسانی که برتری یافته اند،روزی خود را به بردگان زر خرید خویش نمی بخشند تا در آن برابر با یکدیگر شوند.» و کسانی که خداوند در روزی به ایشان برتری بخشیده،توانایی آن را ندارند که روزی الاهی را به کسان پایینتر از خود که در زیر فرمان ایشانند بدهند.

و تعبیر قرآنی: مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ اشاره به برده داری و خرید و فروش بردگان دارد که در روزگار نزول قرآن شیوع داشته است و-به نظر من- همۀ مراتب اجتماعی را شامل می شود که مقتضی برتری یافتن بعضی بر بعضی دیگر

ص :92

و وجود تفاوتها در شایستگیهای طبیعی باشد،و سبب آن این است که شایستگی بالطبع سبب آن می شود که دارندۀ آن نسبت به کسی که درجۀ کمتری از آن را دارد هیمنه و سلطه پیدا کند،و دانش و نیرومندی نسبت به نادانی و ضعف برتری دارد و بر حسب اندازۀ آن نسبت به کسی که هیچ علم و نیرویی ندارد تغییر پیدا می کند.

/6 هیچ کس منکر آن نیست که مردمان در شایستگیهای طبیعی با یکدیگر اختلاف دارند،و این شایستگی را نمی توان از کسی که مالک آن است به کسی که در درجۀ پایینتری قرار گرفته است منتقل کرد تا چنان شود که همگان با یکدیگر یکسان و برابر باشند.

نظام جهان استوار بر همکاری میان اجزاء آن است،و سنت خدا در میان مردمان بر آن جریان دارد که به تعاون و یاری کردن به یکدیگر بپردازند،به همان گونه که همۀ اجزاء جهان هستی چنین می کنند،و برای برقرار شدن این همیاری و همکاری لازم است که بعضی از آنان به بعضی دیگر نیاز داشته باشند،و شایستگیهای ایشان با یکدیگر برابر نباشد،و اگر انسانها از یکدیگر بی نیاز باشند، همچون جانوران خواهند بود که تنها زندگی می کنند،و در طریق پیشرفت و رسیدن به درجات مختلف تمدن یک گام هم برنخواهند داشت.

أَ فَبِنِعْمَةِ اللّٰهِ یَجْحَدُونَ

-آیا نعمت خدا را منکر می شوند؟» نعمت تفاوت طبیعی موجود میان مردمان،که به همکاری و تعاون و پیشرفت می انجامد،نعمتی بزرگ است که باید از طریق رضا دادن مردم به آن و پذیرفتن آن همچون یک واقعیت،نسبت به آن سپاسگزار باشند،و سپس هر کس به سهم خود در راه خیر و فضیلت پیش رود.

نعمت همسران

[72]

و در کنار نعمت تفاوت و تفاضل طبیعی،و نعمت نیازمندی دو طرفه،و در نتیجه نعمت تعاونی که بر بشر صورت امری واجب پیدا کرده،گونه ای دیگر از نیازمندی دو طرفه وجود دارد که میان مردم مبادله می شود و به تعاون

ص :93

می انجامد و آن نیازمندی هر انسانی از زن و مرد به داشتن همسری است.

وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً

-و خدا برای شما از خودتان همسرانی آفرید و از همسرانتان برای شما فرزندان و نوادگان پدید آورد.» پس اگر نیازمندی نفسانی و طبع شناختی(فیزیولوژیایی)و اجتماعی موجود میان زن و شوهر وجود نمی داشت،این تعاون و همکاری ژرف و گستردۀ میان دو همسر هرگز به وجود نمی آمد.

آن نعمتی بزرگ است که خداوند متعال به ما ارزانی داشته و همسران را چنان آفریده است که گویی /6 همچون پاره هایی جدا شدۀ از یکدیگر،و از هر پاره ای از مرد پاره ای از زن نشأت یافته است که پیوسته در جستجوی یکدیگرند تا آن گاه که مرد و زن با یکدیگر ملاقات کنند،و همۀ پاره های دو وجود بدنی و روانی و عقلانی هر دوشان به هم برسند.

از همسران فرزندان پسر و دختر و همسران دختران یعنی«حفدة»،یا پسران پسران چنان که در تفسیری دیگر آمده،یا پسران دختران چنان که در حدیث شریف آمده پدید آید،و اصل کلمه مشتق از لفظ حفد آمده است که به معنی تند به کار برخاستن است،و به همین سبب به یاران و اعوان به سبب سرعت در فرمانبرداریشان«حفدة»می گویند. (1)

چنان می نماید که حفید به معنی کسی است که به شخص خدمت می کند، خواه پسر پسرش باشد یا پسر دخترش یا همسر دخترش یا پسر دخترش.

وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ

-و از چیزهای پاکیزه به شما روزی داد.» و هر چه نسل فرد افزایش پیدا کند،نعمتهای خدا بر او نیز افزون می شود،در صورتی که حساب بشری مقتضی آن است که کاهش یابد،مگر این دلیل بر آن نیست که خدا رزّاق و روزی دهنده است؟

ص :94


1- 14) -مجمع البیان،ج 8،ص 373.

أَ فَبِالْبٰاطِلِ یُؤْمِنُونَ

-پس آیا به باطل ایمان می آورند.» و چنان می پندارند که روزی ده ایشان ثروتمندان یا دولت یا بتانند؟ وَ بِنِعْمَتِ اللّٰهِ هُمْ یَکْفُرُونَ -و به نعمت خدا کفران می ورزند.» یعنی آن کسان را که خدا نعمت به ایشان عطا کرده است،می بینی که به نعمت او کفران نشان می دهند و رو به سوی شرکای پنداری او می کنند.

/6

اصرار برای چیست؟

[73]

آیا احمقی و گمراهی را می بینی؟چگونه خدای آفریننده و رزّاق ترک می کنند،و به پرستش کسی یا چیزی می پردازند که رزقی در تصرف ندارد،و نمی تواند رزق او را از میان ببرد؟! وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ شَیْئاً وَ لاٰ یَسْتَطِیعُونَ -و به جای خدا چیزی را می پرستند که رزقی از آسمانها و زمین برای دادن به ایشان در تصرف ندارند و از هیچ توانایی و استطاعتی برخوردار نیستند.» کلمۀ استطاعت غالبا به معنی قدرتی است که بشر به دست می آورد،در صورتی که رزق و مالکیت گاه بدون رنج به دست می آید،و بتان نه چیزی را مالک اند و نه قدرتی دارند،یا به تعبیر دیگر:قادر بر روزی دادن،خواه کم باشد یا زیاد و گسترده؛نیستند.

[74]

چگونه آدمی خدا را به آفریده اش تشبیه می کند؟ فَلاٰ تَضْرِبُوا لِلّٰهِ الْأَمْثٰالَ -برای خدا مثل نزنید و مانند مجویید.» که بگویید:فلانی روزی ما را می دهد.

إِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ

-خدا می داند و شما نمی دانید.» خداوند می داند که او خالق رازق است ولی بشر هیچ نمی داند مگر آنچه خدا بدو آموخته،پس آدمی حق ندارد خدایش را با خیال درآمیزد و به وهمش درآورد یا کارش را از نظر کیف و مکان محدود سازد.

ص :95

/6

[سوره النحل (16): آیات 75 تا 83]

اشاره

ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ وَ مَنْ رَزَقْنٰاهُ مِنّٰا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمٰا أَبْکَمُ لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلیٰ مَوْلاٰهُ أَیْنَمٰا یُوَجِّهْهُ لاٰ یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (76) وَ لِلّٰهِ غَیْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا أَمْرُ اَلسّٰاعَةِ إِلاّٰ کَلَمْحِ اَلْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (77) وَ اَللّٰهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (78) أَ لَمْ یَرَوْا إِلَی اَلطَّیْرِ مُسَخَّرٰاتٍ فِی جَوِّ اَلسَّمٰاءِ مٰا یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اَللّٰهُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (79) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ اَلْأَنْعٰامِ بُیُوتاً تَسْتَخِفُّونَهٰا یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقٰامَتِکُمْ وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا أَثٰاثاً وَ مَتٰاعاً إِلیٰ حِینٍ (80) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمّٰا خَلَقَ ظِلاٰلاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ اَلْجِبٰالِ أَکْنٰاناً وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ اَلْحَرَّ وَ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ کَذٰلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (81) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (82) یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اَللّٰهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَهٰا وَ أَکْثَرُهُمُ اَلْکٰافِرُونَ (83)

ص :96

معنای واژه ها

76[أبکم]

:آن کس که گنگ و زبان بسته به دنیا آید و نتواند چیزی را بفهمد یا به دیگری بفهماند.

/6

نعمت خدا را می شناسند ولی سپس آن را انکار می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

گاه یکی از ما،به سبب قانونی اجتماعی یا نقصی طبیعی،قدرت طبیعی خویش را از دست می دهد،و از انجام دادن هر عمل عاجز می ماند،همچون بنده ای مملوک یا گنگ،و قرآن اینها را برای نشان دادن واقعیت حال کافری مثال می زند که قدرت ایمان و عدل و حق را از دست داده است.

خداوند سبحانه و تعالی که مؤمنان به او ایمان دارند،عالم و قادر است،و غیب آسمانها و زمین بر او آشکار،و قدرت او در ساعت قیامت متجلّی می شود،و فرمان او در فاصلۀ چشم بر هم زدنی یا کمتر از آن جریان پیدا می کند.

خدا مصدر علم است،مگر نه آن است که ما را از شکمهای مادرانمان به حالی بیرون آورد که هیچ چیز نمی دانستیم؟و سپس به ما گوش و چشم و دلی

ص :97

بخشید تا به شکرگزاری او بپردازیم! خدا مصدر قدرت است،و او است که پرندگان را در جوّ آسمان مسخر کرد و هیچ کس جز خدا نمی تواند حافظ آنها باشد،و در این آیات و نشانه ها برای کسانی است که ایمان آورده اند.

خدا مصدر رحمت است،و برای مردمان آرامش و آسایشی در خانه هاشان فراهم آورده،به همان گونه که پوستهای /6 چارپایان را فراوان در اختیارشان قرار داده است،تا از آنها برای خود در سفر و حضر خانه هایی فراهم آورند،و از پشم و کرک و موی آنها کالاهای خانگی برای خود آماده می سازید،از بستر و فرش و پوشش،تا آن زمان که از دنیا به جهان باقی و جاودانی آخرت انتقال پیدا کنید.

او است آن که سایه ها و پوششهای زمان صلح و جنگ را فراوان در اختیار انسان قرار داده است تا او را از گزند طبیعت و از جرأت و جسارت دیگران محفوظ دارد،و از آن جهت نعمت خویش را بر آدمی تمام و کامل کرده است که روی خویش را متوجه به جانب خدا سازد،ولی او از این کار اعراض و دوری می کند،و برای رسول همین اندازه کافی است که رسالت خویش را به بندگان خدا ابلاغ کند،زیرا که دلایل کافی این مطلب را آشکار ساخته است که نعمتهای خدا را می شناسند ولی منکر آن می شوند،و بیشترین ایشان به پروردگار خود کافرند.

شرح آیات:
اشاره
ستمگری طاغوت

[75]

در زمانی که مالکیت مطلق نظام حکمفرمای بر جامعه های بشری پیش از انتشار نور قرآن بود،و بندۀ مملوک حق هیچ کاری را جز به اجازۀ مولای خود نداشت،قرآن چنین بنده ای را به عنوان مثالی برای واقعیت انسانی آورده است که خود را به غل و زنجیر شرک مقید ساخته،و خودش را بندۀ دیگری قرار داده،در صورتی که خدا او را آزاد آفریده است.

ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ

-خدا مثل زد به بندۀ

ص :98

مملوکی که بر هیچ چیز قدرت ندارد.» ما می توانیم همین مثل را برای ملتهایی بزنیم که نیرومندان آنان را به بردگی و بندگی خویش مجبور ساخته اند،و چیزی برای آنان باقی نگذاشته اند تا آزادانه در آن تصرف کنند،آیا این گونه کسان می توانند با کسی برابر باشند که خدا ایمان را همچون نعمتی به او عطا کرده،و جان او را از غل و زنجیرهای شرک و بردگی صاحبان مال و قدرت و نیروی گمراهسازی رهایی بخشیده است؟! وَ مَنْ رَزَقْنٰاهُ مِنّٰا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ -و کسی که رزقی نیکو بهرۀ او ساختیم که آن را در نهان و آشکارا به دیگران انفاق می کند،آیا این دو می توانند برابر با یکدیگر باشند؟!» هرگز چنین نخواهد بود.آن کس که خدا او را آزاد آفریده و به دوستی خیر او را آراسته است،هرگز به ریا انفاق نمی کند،و انفاق خویش را از ترس پوشیدۀ از مردمان نگاه نمی دارد،بلکه با ارادۀ آزاد خویش به انفاق می پردازد و هدفش جلب رضای خدا است،و /6 نه امید چیزی جز رضای او دارد و نه از خشم کسی می هراسد.

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ

-سپاسگزاری مخصوص خدا است.» که برای انسان همۀ فرصتهای نیک بودن و نیکی کردن را فراهم ساخته،و آزادی کامل در اختیار او قرار داده،و او را به احساسات خیرخواهانه مجهز ساخته است.

بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

-ولی بیشتر ایشان نمی دانند.» جهل آفت و بلای آزادی است،و از آن جهت که در میان اقوام گمراه رواج پیدا می کند،پس به بردگی طاغیان و گردنکشان درآوردن مردمان در میان این اقوام بسیار آسان صورت پذیر می شود.

تاریکی جادو و جادوگر

[76]

این مثلی بود که قرآن حکیم آن را برای بیان واقعیّت شخصی زد که طاغوت آزادی را از او سلب کرده و او را به صورت موجودی عاجز درآورده بود،و

ص :99

قرآن مثلی دیگر دربارۀ واقعیت شخصی می زند که جادوگر آزادی را از او سلب کرده و او را به صورت شخص گنگی درآورده بود که به همین صورت از شکم مادر بیرون آمده و گوشهای او هیچ چیزی را نمی شنیده است،پس نتوانست که زبان و لغت را فرا گیرد و با اجتماع متمدن همکاری داشته باشد،و آزمایشهای او به حدود ذات خود او محدود ماند،همچون انسانی که در جنگل زندگی کرده باشد،آیا چنین کسی می تواند برابر با کسی باشد که به او عدالت و استقامت بخشیده شده بود.

وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمٰا أَبْکَمُ لاٰ یَقْدِرُ عَلیٰ شَیْءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلیٰ مَوْلاٰهُ

-و خدا دو مرد را مثل زد که یکی از آنها گنگ بود و هیچ کاری از دست وی بر نمی آمد و برای ولیّ خود عنوان باری را داشت که می بایستی آن را تحمل کند.» یعنی همچون بار سنگین بر دوش کسی بود که باید به کار او برسد و مواظب او باشد.

أَیْنَمٰا یُوَجِّهْهُ لاٰ یَأْتِ بِخَیْرٍ

-به هر جا که روانه اش می کرد کار خیری از او به دست نمی آمد.» /6 هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ -آیا او می تواند با کسی برابر باشد که به عدل فرمان می دهد.» چه آن کس که به عدل فرمان می دهد زبانی فصیح دارد و قلبی قوی،در مقابل فشار خضوع پیدا نمی کند،و از تهدید نمی هراسد.

وَ هُوَ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

-و بر راه راست پیش می رود.» پس توانایی آن را دارد که به هدفهای خود از نزدیکترین راه تحقق بخشد.و این دو مثال بیان کنندۀ حال دو نفر است که یکی از آنان مشرک است و دیگری موحد،پس در آن صورت که مشرک بستۀ بر ذات خویش است،و به عالم پیرامون خود هیچ توجهی ندارد،بلکه آیات خدا را منکر می شود و به پرستش ذات خویش می پردازد،و نمی شنود و به دنبال آن به تعقل و تفکر نمی پردازد،و به همین سبب نه

ص :100

تنها قادر به طرح ریزی نقشۀ سالمی برای نفس خود نیست،بلکه اگر دیگران برای او طرح ریزی کنند قادر به عمل کردن آن نخواهد بود-و در صورتی که مشرک چنین است-مشاهده می کنیم که شخص یکتاپرست نه فقط نسبت به شخص خویش جانب عدالت را مراعات می کند،بلکه دیگران را نیز به دادگری می خواند.

و این دو مثل را می توان بر نادان و دانا نیز تطبیق کرد،بدان سبب که سیاق از علم نیز سخن می گوید.

[77]

و علم و قدرت نزد خدا،و علم کلید قدرت است.

وَ لِلّٰهِ غَیْبُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

-غیب و پنهان آسمانها و زمین از آن خدا است.» و در اختیار علم او قرار دارد که بر همه چیز محیط است.

وَ مٰا أَمْرُ السّٰاعَةِ إِلاّٰ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ

-و فرمان دادن به ساعت(و بر پا شدن قیامت و بر پا شدن آن)همچون چشم بر هم زدنی یا کمتر از آن طول می کشد.» إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و خدا بر هر چیز قادر و توانا است.» /6 هر کس که خواستار علم و قدرت باشد،باید به خدا ایمان آورد و بر او توکل کند.

[78]

آیا علم ذاتی ما افراد بشر است؟که در این صورت باید از آغاز به دنیا آمدن عالم بوده باشیم.

هرگز چنین نیست.در آن هنگام که خدا ما را از زهدان مادرمان بیرون آورد،هیچ چیز نمی دانستیم،و سپس پروردگار وسایل ظاهری و باطنی را برای دست یافتن ما به علم و دانش فراهم آورد،پس به ما چشم و گوش بخشید،به همان گونه که به ما قلب عطا کرد.

وَ اللّٰهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ

-و خدا شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید و برای شما گوش و چشم آفرید.»

ص :101

«سمع»احساسی است که ذکر آن در قرآن بر بصر که وسیلۀ دیدن است از آن روی تقدیم پیدا کرده که نخستین وسیله برای انتقال آزمایشهای نسلهای پیاپی از طریق زبان به یکدیگر است،و آن که مفاهیم عمومی را که از ظواهر جزئی تجاوز می کند نیز انتقال می دهد،پس فایدۀ آن مهمتر است و تعبیر از آن بدان سبب به صیغۀ مفرد آمده(و نگفته است اسماع)که مفاهیم کلی به مجردات کلی نزدیکترند،و در آن عمومیتی ملاحظه می شود که به توسط افراد تجلی پیدا می کند،در صورتی که در جزئیات شناخته شدۀ از طریق بصر و دیدن،تنوع و گوناگونی مورد ملاحظه است و به همین جهت به جمع نزدیکتر است.

وَ الْأَفْئِدَةَ

-و قلبها.» این دلها(قلوب)است که افکار را گردآوری می کند و به تحلیل و تجزیۀ معلومات می پردازد،و اگر قلب نبود،حواس به اندازه ای برای انسان مفید بود که برای جانوران چنین است،یا کمتر از آن.

تا مگر سپاسگزاری کنید

لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

-باشد که سپاس گزارید.» هدف برتر برای نعمتهای خدا بر بشر تکامل جسدی و مادی نیست،بلکه هدفی معنوی و روحی است،و به آشنا شدن و شناختن نعمتها و دریافتن اهمیت آنها و فواید بزرگی که دارند و /6 بهره برداری از آنها در آنچه خدا فرمان داده است و نعمتها به آن اختصاص دارد،و از طریق آنها با مصدر و سرچشمۀ خیر و کان رحمت یعنی دوست و سرور برتر آشنا شده است که همۀ اینها بالاتر از استفادۀ جزئی از این نعمتها برای رفع نیازمندیهای زودگذر است،و همۀ اینها در معنی شکر جمع آمده است.

این آیه بدان معنی نیست که عقل و بر اثر آن علم از تکامل طبیعی در نزد بشر به وجود می آید،بلکه مطلب کاملا بر عکس این است،چه آیه بر آن تأکید می کند که پروردگار ما قلوب را مرکز عقل قرار داده است،پس بدون این نعمت

ص :102

چگونه امکان آن پیدا می شد که دست یافتن به علم برای ما میسر شود؟ [79]

شریفترین علم معرفت خداست،و معرفت بدون ایمان کامل نمی شود،چه شهوات و صفت شرک همچون سدهایی بلند از نفوذ کردن جریان معرفت به قلب جلوگیری به عمل می آورند.

منکر ایمان در پرندگانی که در فضا پرواز می کنند،چیزی جز آن را نمی بیند که دوربین عکاسی در عکسهای گرفته شدۀ از پرواز آنها دیده می شود،در صورتی که بینش و بصیرت مؤمن به معرفت خدایی راه می یابد که پرندگان را در جوّ آسمان نگاه می دارد.

أَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ مُسَخَّرٰاتٍ فِی جَوِّ السَّمٰاءِ مٰا یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللّٰهُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

-آیا به پرندگان مسخر و تحت فرمان در فضای جو نگاه نمی کنید و نمی دانید که آنها را جز خدا در آن حال نگاه نمی دارد،و در این برای کسانی که ایمان آورده باشند آیات و نشانه ها است.» یعنی در هوای محیط بر زمین،و اگر هوا نمی بود پرندگان قادر بر باقی ماندن در جو نمی بودند،و اگر قوۀ جاذبۀ زمین وجود نمی داشت،پرندگان به محض صعود در جو در کره ای دیگر پرتاب می شدند یا به فضای نامتناهی بالا می رفتند.

[80]

به همین گونه قلب مؤمنی که خود را به خدا تسلیم کرده است، عبرتها و هدفهایی را که در ما ورای نعمتهای خدا وجود دارد می شناسد و از آنها آگاهی ندارد.

وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً

-و خدا برای شما از خانه هاتان جایگاه آسایش و آرامشی فراهم آورد که در آن ساکن می شوید.» /6 وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعٰامِ بُیُوتاً تَسْتَخِفُّونَهٰا یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقٰامَتِکُمْ -و برای شما از پوستهای انعام و چار پایان خانه هایی فراهم آورد که در سفر و حضر و هنگام جا به جا کردن آنها را سبک می یابید.» یعنی چادرهای پوستی که برای حمل و نقل در مسافرت و جز آن به سبب سبکی آسان جا به جا می شوند.

ص :103

وَ مِنْ أَصْوٰافِهٰا وَ أَوْبٰارِهٰا وَ أَشْعٰارِهٰا

-و از پشمها و کرکها و موهای آنها.» یعنی پشمهای گوسفند و کرکهای شتر و موهای بز.

أَثٰاثاً

-وسایل مورد نیاز خانه.» همچون فراش و فرش و چیزهای پوشیدنی که انسان از آنها بهره برداری می کند.

وَ مَتٰاعاً إِلیٰ حِینٍ

-و کالاهایی که به مقتضای فصل از آنها استفاده می کنید.» [81]

اینها بود نعمت مسکن و کالاهای انسان که بشر را از تغییر یافتن سرما و گرما حفظ می کرد،و سایه های درختان در گرمای نیمروز عابران از صحرا را از گرمای وسط روز محفوظ می دارد،و غارها وسیله ای برای حمایت کردن از انسان در برابر سرما و گرما است و او را از وحوش و درندگان دور نگاه می دارد.

وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمّٰا خَلَقَ ظِلاٰلاً

-و خدا برای شما از آنچه آفریده است سایه ها پدید آورد.» همچون درختانی که خدا آنها را در زمین کاشته است تا مردمان در سایۀ آنها به آسایش برسند.

وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبٰالِ أَکْنٰاناً

-و خدا برای شما در کوه ها خانه هایی پدید آورد.» یعنی جاهایی که خود را در آنها پوشیده و پنهان نگاه دارید.

وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرٰابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ

-و برای شما پدید آورده است لباسهایی را که سبب نگاهداری شما از گرما است،و لباسهایی که شما را از گزند و شدت ضربه هایی که به یکدیگر وارد می آورید حفظ می کند.» /6 کَذٰلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ -بدین گونه نعمت خود را بر شما تمام می کند تا مگر تسلیم شوید و اسلام آورید.» خدا با رحمت گستردۀ خویش بدین گونه انسان ضعیف را احاطه می کند،

ص :104

تا از حاجتی که به پروردگار خویش دارد آگاه شود،پس تنها رو به او کند و بر او تجبّر نشان ندهد.

بنا بر این هدف اعلی برای نعمتهای مسکن و آنچه بشر را از شرور و بدیهای طبیعت حفظ می کند،آن است که:او را به پروردگارش تسلیم کند تا بدین گونه نفس خویش را از خشم خدا دور نگاه دارد.

هدایت در میان اکراه و اختیار

[82]

ولی قوۀ دفع به درجۀ اکراه و به زور به کار برانگیختن نیست،پس خدا می خواهد که انسان را با نعمتهای فراوانی که به او ارزانی داشته است هدایت کند،ولی هرگز نمی خواهد که او را به این کار مجبور سازد،پس چون از رسالت اعراض کند،بر رسول چیزی جز ابلاغ رسالت نیست.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ

-پس اگر پشت گردانند،بر تو وظیفه ای جز ابلاغ آشکار نیست.» [83]

و نقص در آیات یا در وسایل معرفت بشر نیست،بلکه در ارادۀ کفری است که عزم به باقی ماندن بر آن جزم کرده اند.

یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّٰهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَهٰا وَ أَکْثَرُهُمُ الْکٰافِرُونَ

-نعمت خدا را می شناسند و سپس منکر آن می شوند و بیشتر ایشان کافرانند.» /6

[سوره النحل (16): آیات 84 تا 89]

اشاره

وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً ثُمَّ لاٰ یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ لاٰ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (84) وَ إِذٰا رَأَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا اَلْعَذٰابَ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (85) وَ إِذٰا رَأَی اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکٰاءَهُمْ قٰالُوا رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ شُرَکٰاؤُنَا اَلَّذِینَ کُنّٰا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ اَلْقَوْلَ إِنَّکُمْ لَکٰاذِبُونَ (86) وَ أَلْقَوْا إِلَی اَللّٰهِ یَوْمَئِذٍ اَلسَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (87) اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً فَوْقَ اَلْعَذٰابِ بِمٰا کٰانُوا یُفْسِدُونَ (88) وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنٰا بِکَ شَهِیداً عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ (89)

ص :105

/6

به آنها اجازه عذرخواهی داده نمی شود و عذرشان پذیرفته نخواهد بود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کسانی که پشت می گردانند و با وجود شناختن نعمت خدا منکر آن می شوند -بنا بر آنچه در درس سابق دربارۀ آنان گفته شد-چشم به راه روز عذاب بزرگند، که خداوند متعال گواهی را از هر گروه از مردمان برمی انگیزد تا در حق آنان گواهی دهد،و چون گواهی داده شد عقاب و کیفر ملازم آنان می شود بدون آن که کوششی برای اصلاح ایشان همچون در دنیا صورت گیرد،سپس در هنگام عذاب دادن تخفیفی به عنوان دلسوزی و مهربانی بهرۀ ایشان شود،و مهلتی برای دخول در عذاب به آنان نمی دهند،و هیچ چاره و حیله ای برای ایشان جز این باقی نمی ماند که مسئولیت انحراف خویش را متوجه کسانی سازند که از ایشان به جای خدا

ص :106

اطاعت و پیروی می کردند،و آنان همان شرکای پنداری ساختگی خودشانند که،به نوبۀ خود،از آنان تبری و دوری می جویند،و همگان خاموش می مانند و به خدا تسلیم می شوند،و افکار تبریری و بهانه جویانه ای که خود به دروغ به خدا نسبت می دادند ناگهان از میان می رود.

ولی برای آن کافران که بر کفر خویش جریمۀ گمراه کردن مردم،و بریدن راه را بر کسی که خواستار پرداختن به کارهای موجب رضای خدا می شد افزوده بودند،به سبب تباهی کردن در زمین و گمراه کردن دیگران سهم بیشتری از عذاب خواهد بود.

/6

شرح آیات:
اشاره
چه کس گواه است؟

[84]

هر نسل از بشر،و هر گروه از مردم در شهری یا روستایی زندگی می کند،و یکی از مردم آن ناحیه گواه بر ایشان خواهد بود که در رفتار از برترین آنان و نزدیکترینشان به خدا است،و این گواهان از پیامبران و اولیا آغاز می شوند و بندگان صالح و علمای عادل را شامل می شوند و به کسانی پایان می پذیرند که در راه خدا یک گام بر اطرافیان خویش پیشی گرفته باشند،پس حتی چنین کسی بر نسبت گامهای پیشی گرفتن بر دیگران در راه خدا گواه بر ایشان خواهد بود.

وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً

-و روزی که از هر امت گواهی برمی انگیزیم.» این شهید(گواه)پیشوای قوم خویش در نزد خدا است،پس اگر آشکارا از او پیروی کنند،آنان را به بهشت می برد،و اگر به مخالفت با او بپردازند روانۀ آتششان می سازد و علیه ایشان در نزد پروردگار جهانیان شهادت می دهد.

علامۀ طبرسی می گوید:خداوند سبحانه و تعالی بیان کرده است که در روز قیامت از هر امتی شهیدی برمی انگیزد،و این شهدا عبارتند از انبیا و دادگران در هر زمان،که درباره کارهای مردمان عصر خویش گواهی می دهند.و امام

ص :107

صادق(ع)گفت:«برای هر زمان و امت امامی است و هر امت با امام خود برانگیخته خواهد شد». (1)

ثُمَّ لاٰ یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ لاٰ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ

و سپس به کسانی که کفر ورزیده بودند اجازۀ(عذرخواهی)داده نمی شود و عذرهای آنان پذیرفته نخواهد شد.» یعنی آنان نمی توانند به عذرها و بهانه ها متمسک شوند،و هیچ کس در صدد خرسند کردن یا اصلاح کردن آنان،چنان که در دنیا مرسوم است،برنمی آید تا سبب اصلاح آنان شود یا به سخن گواهان گوش فرا دارند.

[85]

و در روز قیامت ستمکارانی که حقوق دیگران را غصب کرده و /6 نسبت به احکام خدا تجاوز روا داشته بودند،بر آتش عرضه می شوند و هیچ تخفیفی در عذاب ایشان یا مهلت دادنی برای جبران گناه داده نخواهد شد.

وَ إِذٰا رَأَی الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذٰابَ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ

و هنگامی که ستمگران عذاب را دیدند تخفیفی در آن و مهلتی برای تأخیر اجرای آن به ایشان داده نمی شود.» اما پیش از آن در دنیا می توانند با توبه کردن عذاب خویش را سبکتر سازند،و با دعا زمان رسیدن آن را به تأخیر اندازند.

مسئولیت انحراف

[86]

در آن روز مبارزۀ داغی میان مشرکان و کسانی از طاغوتان و نمادهای تباهی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که به بندگی و پرستش آنان پرداخته بودند درگیر می شود و هر گروه از گروه دیگر تبرّی و بیزاری می جوید.

وَ إِذٰا رَأَی الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکٰاءَهُمْ قٰالُوا رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ شُرَکٰاؤُنَا الَّذِینَ کُنّٰا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ

ص :108


1- 15) -مجمع البیان،ج 6،ص 378.

-و هنگامی که مشرکان شرکای پنداری خویش را دیدند گفتند:پروردگارا اینانند شریکانی که ما جز تو می خواندیم.» از خدا می خواهند که عذاب خویش را بر ایشان نازل کند و از مشرکان چشم پوشد،بدان سبب که آنان-به پندار خویش-مجبور بوده اند و در برابر طاغوتان کاری از دستشان برنمی آمده است،فرزندان قبیله ای بودند که نیروی تمرد کردن نسبت به رئیس قبیله را نداشتند،گروهی مردم پستی بودند که علمی نداشتند تا با آن از عالمان دینی بد و از وسایل تبلیغ گمراه کننده انتقاد و خرده گیری کنند،و بنا بر این بر پیشوایان واجب است که به جای ایشان تحمل عذاب کنند،ولی شرکا یعنی طاغیان سیاست و اجتماع نیز به نوبۀ خود از ایشان تبری و بیزاری نشان دادند.

فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّکُمْ لَکٰاذِبُونَ

-پس گفتۀ ایشان را رد می کنند و می گویند که شما از دروغگویانید.» پس این سخن را بیفکنید.

[87]

و همگان،شریکان و مشرکان به ایشان،به پروردگار جهانیان خاضع می شوند.

/6

وَ أَلْقَوْا إِلَی اللّٰهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ

-در آن روز مشرکان به خدا تسلیم می شوند.» و خود را خاضع و خاشع نشان می دهند.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

-و خدایانی که به دروغ ساخته و پرداخته بودند از میان می روند.» پس نخوت و غرور جاهلیت از ایشان دور می شود،و افکار باطلی که با آنها شرک خود را آراسته بودند،و نامهای درخشان و عناوین و شعارها و همۀ آنچه به وسیلۀ آنها تسلّط خویش را استقرار بخشیده بودند و دروغی که به خدا نسبت داده بودند،همگی از میان می رود.

ص :109

عذاب گمراه کننده سخت تر است

[88]

ولی این بدان معنی نیست که شرکا در عذاب دیدن با مشرکان برابرند،هرگز...پیشوایانی که مردمان را گمراه کرده بودند عذابی سخت تر خواهند داشت،بدان سبب که عقلهای مردم را تباه کردند و آنان را از بهره برداری از آزادی خویش و پیشرفت در راه خدا بازداشتند.

اَلَّذِینَ کَفَرُوا

-کسانی که کافر شدند.» به خواست خود به خدا کافر شدند،و در برابر نعمت جاه و مال و علم به سپاسگزاری نپرداختند.

وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

-و مردمان را از رفتن در راه خدا بازداشتند.» این نعمتها را وسیله ای برای تسلط یافتن بر مردم قرار دادند و مانع پرداختن مردمان به بندگی خدا و عمل کردن به دستورات او شدند.

زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً فَوْقَ الْعَذٰابِ

-عذابی بر جزا و عذاب(طبیعی)آنان خواهیم افزود.» /6 بِمٰا کٰانُوا یُفْسِدُونَ -به سبب تبهکاریها و فسادی که به آن پرداخته بودند.» بدان سبب که راه خدا را بر مردم بستند،و با گمراه کردن مردم و دروغ بستن به ایشان فطرت پاک مردم را به تباهی کشیدند،به همان گونه که با ایجاد ترس و هراس عملا از رفتن مردم بر راه خدا جلوگیری کردند،پس با سلب کردن آزادی و استقلال مردم از ایشان زندگی آنان را به فساد کشیدند،و این آیه دلیل بر آن است که گمراه کردن گونه ای از تبهکاری و افساد است.

[89]

مبعوث شدن رسول از جانب خدا گواهی بر مردم در زمان خودش و زمانهای بعد از خویش است،پس از این که آنان را صاحب کتابی کرد که برای آنان سودمند است،و در آن به تفصیل از راهها و برنامه های زندگی سخن به میان آمده،و هر کس که خود را به خدا سپرده و به او تسلیم شده باشد،از طریق آن به راه

ص :110

خویش هدایت می شود،و عالیترین زندگی برای او فراهم می آید،و از یک زندگی برتر از آن در آخرت آگاه می شود و بشارت آن را به او می دهند.

وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنٰا بِکَ شَهِیداً عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ

-و روزی(خواهد آمد)که در هر قوم و امتی گواهی از خودشان(برای گواهی دادن بر ایشان)برمی انگیزیم،و تو را گواه بر اینان آوردیم،و کتاب را بر تو فروفرستادیم که شرح و بیان هر چیز در آن آمده و راهنما و رحمت و مژده دهنده برای مسلمانان است.» /6

[سوره النحل (16): آیات 90 تا 97]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ یَنْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ وَ اَلْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (90) وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لاٰ تَنْقُضُوا اَلْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اَللّٰهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ (91) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکٰاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمٰانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبیٰ مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمٰا یَبْلُوکُمُ اَللّٰهُ بِهِ وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ مٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (92) وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93) وَ لاٰ تَتَّخِذُوا أَیْمٰانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهٰا وَ تَذُوقُوا اَلسُّوءَ بِمٰا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لَکُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (94) وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً إِنَّمٰا عِنْدَ اَللّٰهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95) مٰا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ بٰاقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ اَلَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (96) مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیٰاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (97)

ص :111

/6

پیوستگیهای کمال مطلوب در جامعۀ اسلامی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته از فضیلت علم و ارزش تقوا و نیازمندی انسان به شهر از لحاظ ساختمانها و کالاهای آن،و به یک نظام یکتاپرستانۀ دور از شرک،و به یک راهنمایی و پیشوایی آسمانی که در فرستادۀ خدا تجسم پیدا می کند،سخن گفتیم، و اکنون درس حاضر ما را به آن فرمان می دهد که روابط اسلامی و کمال مطلوب و عالی در میان فرزندان آدم برقرار سازیم،به این که حق هر فرد را به او بدهیم،و برای ابراز نکویی و نیکوکاری چیزی بر آن بیفزاییم،و اساس زندگی خانواده را به بخشندگی قرار دهیم،و از فحشاء و منکر و تجاوز کردن به حقوق دیگران دوری گزینیم،و این است موعظۀ خدا که هدف آن توجیه و راهنمایی انسان است.

ص :112

این که همگان پیمانها و سوگندهایی را که خدا را بر آن گواه گرفته اند محترم شمارند،و سوگندهایی را که در میان خود به تأکید اجرا کرده اند نشکنند،و همچون آن زن نباشند که در پایان روز همۀ ریسمانهایی را که در آن روز با دوک خود ریسیده بود وامی ریسید و از ریسمانی بیرون می آورد،پس سوگند را وسیلۀ فریب دادن برای دسترس پیدا کردن به بهرۀ بیشتری از مال و دیگر چیزهای دنیا قرار مدهید،و نه برای آن که بعضی بر بعضی دیگر تسلط و تعالی پیدا کنید،چه خدا شما را با اختلافات طبیعی که با یکدیگر دارید در معرض آزمایش قرار می دهد،و فردا بر شما آشکار می سازد که کدام یک بر حق بوده و کدام یک چنین نبوده اید،و اگر خدا بخواهد در همین جا این امر را آشکار می سازد و صاحب /6 حق را با غیب آشکار شده پیروز می گرداند،ولی او چنان خواسته است که شما را آزاد بگذارد تا سپس دربارۀ اعمالتان از شما سؤال کند،تا بنا بر حکمت خود هر که را که خواهد گمراه سازد و هر که را که خواهد هدایت کند.

پس دین را وسیلۀ دست یافتن به هدفهای مادی قرار مدهید،و سوگند به مکر و دروغ یاد مکنید تا از این راه قدمی که استوار در راه ایمان پیش رفت نلغزد و متزلزل نشود،و به پاداش بدی بر اثر فروریختن اعتماد میان خودتان گرفتار نشوید، و شما را از راه خدای تحقق یافتۀ در وفاداری به عهد و پیمان باز ندارد،به همان گونه که عذابی عظیم را برای شما ثبت خواهد کرد.

پیمان خدا که به آن خیانت روا دارید،شأنی برتر و بزرگتر از یک مصلحت مادی دارد که برای همین به فروختن و از دست دادن آن یک می پردازید،پس آنچه در نزد خدا برای کسی وجود دارد که بر عهد و پیمان خویش ثابت می ماند،بهتر از مصلحتی دنیایی است که از بین می رود و تنها آنچه در نزد خدا است باقی می ماند، و خدا صبرکنندگان را به بهترین کارهایی که کرده اند پاداش می دهد.

این بهترین پاداش فراهم آمدن زندگی پاکیزه ای برای ایشان در دنیا است، و پاداشی نیکو در جهانی دیگر.

ص :113

شرح آیات:
اشاره
عدل یک سنت اجتماعی و واجبی الاهی است

[90]

بر هر یک از فرزندان مجتمع اسلامی واجب است که عادل و دادگر باشد،و حق فطری و قانونی هر کس را به او بدهد،و به عدل و داد رفتار کردن تنها مسئولیت دولت نیست،چه مجتمعی که فرزندان آن از لزوم جریان یافتن قانون و احترام و پاسداری از حقوق دیگران آگاهی نداشته باشند،برای دولتی که بر آن اجتماع حکومت می کند امکان ندارد که بتواند مردمان را به زور بر این کار وادارد.

إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ

-خدا به عادل بودن فرمان می دهد.» عدل با اختلاف درجاتی که آیۀ آینده به آنها اشاره می کند،منافات ندارد، چه گاه می شود که برابری زشت ترین ستمگری است،چه نادان و دانا،و تنبل و با نشاط،فداکار و ترسو...و...و...برابر با یکدیگر نیستند.

/6 علی رغم نیازمندی جامعه به قانونی که ابعاد عدالت و حقوق طبقات مختلف را بر حسب تلاشها و نیازمندیهای ایشان و حاجت مردم تعریف کند،و برای عدالت معانی مختلف بر حسب قوانین و عرفیات در نظر بگیرد،باید بدانیم که عدالت یک واقع فطری است که افراد بشر،هر چند در تفصیلات آن با یکدیگر تفاوت داشته باشند،در خطوط عریض آن با یکدیگر اختلافی ندارند.

ولی گاه مردمان در کاربرد عدالت و شناختن آن گرفتار دشواری می شوند، و به همین سبب نیازمند دستگاه قضا و داوری می شوند که همۀ طرفهای دعوی به آن رضا نمی دهند،به همان گونه که شخص به نتایج آن به صورت صد در صد اطمینان پیدا نمی کند.

احسان و نیکوکاری برای عدالت ضروری است

به همین سبب قرآن به احسان فرمان می دهد،و آن تنازل و چشمپوشی شخص از بعضی از حقوق خود به خاطر دیگران است و میدان گستردۀ آن عدالت را

ص :114

فرا می گیرد و افزایش می یابد...پس می گوید:

وَ الْإِحْسٰانِ

-و بخشندگی و نیکویی کردن.» اسلام دربارۀ احسان نسبت به خویشاوندان تأکید می کند تا نخستین یاخته در کیان و هستی اجتماعی ساخته شود.

وَ إِیتٰاءِ ذِی الْقُرْبیٰ

-و بخشنده دستی به خویشاوندان.» در بعضی از نصوص اسلامی آمده است که تفسیر«ذی القربی»اهل بیت رسول علیهم افضل الصلاة و السلام است،و«إیتاء»به معنی دادن خمس به ایشان که در آیۀ(41)از سورۀ انفال آمد،و ما این را از سیاق گفتار دربارۀ گواه بودن رسول بر امت در درس سابق استنباط می کنیم.

وَ یَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ

-و از پرداختن به کارهای زشت و منکر و ستمگری نهی می کند.» /6 «الفحشاء»چنان که در کتاب«المفردات»آمده:افعال بسیار زشت و قبیح است،و از ریشۀ کلمه چنان برمی آید که در گذشتن از حد است و با اسراف و تبذیر مناسبت دارد،و آشکار است که اسراف اصل و ریشۀ هر خطا و گناه و هر پستی و رذیلت است.

اما منکر گناهانی است که مردمان آنها را انکار می کنند.

ظاهرا معنی آن هر فحشایی است که در نزد مردم قبیح و زشت باشد،و آن از دیگر انواع فحشاء سخت تر است،در صورتی که بغی تعدی و تجاوز کردن به حقوق مردم به صورتی آشکار است،یا از طریق حیله و خدعه و فریب و...و...

یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

-به شما پند می دهد تا شاید پند گیرید.» اینها حقایقی است که قلب آدمی فطرتا از آنها آگاه است،و تنها نیاز به کسی دارد که آنها را به یاد او آورد و به آنها پندش دهد.

به پیمان وفا کردن نه آن را شکستن

[91]

جامعه ای که برای روابط و علاقه های خود اساسی دارد و

ص :115

تکیه گاهی که در هنگام ضرورت به آن باز گردد،می تواند به آسانی با جامعۀ اسلامی قائم بر اساس ملتزم بودن به عهد و سوگندی که تأکید شدۀ با نام خدا است، روابط متبادل برقرار کند.

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لاٰ تَنْقُضُوا الْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّٰهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً

-و به پیمان خدا که بسته اید وفا کنید،و سوگندها را پس از تأکید کردن آنها که خدا را بر آنها ضامن خود قرار داده اید،نقض و باطل مکنید.» پس چون فرزندان یک جامعه به ارزش توحید متمسک و به آن معتقدند،و بدان سبب که سوگندهای خویش را برای دست یافتن به خواسته های این زندگی دنیوی فدا نمی کنند،به یکدیگر در کارهای اقتصادی و حتی در امور سیاسی اعتماد دارند.

اعتماد دو طرفی بزرگترین سرمایه و اعتباری است که جامعۀ اسلامی در رفتار افرادش با یکدیگر مالک آن است، /6 زیرا که شرف توحید و یکتاپرستی آنان را از آن باز می دارد که با ایمان داشتن به رعایت و نظر خدا بر خودشان،با یکدیگر غدر و مکر روا دارند و به فریبکاری بپردازند.

إِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ

-خدا می داند که شما چه می کنید.» [92]

در داستانهای عرب آمده است که زنی از قبیلۀ قریش را عادت بر آن بود که همراه با کنیزانش در سراسر روز به ریسیدن ریسمان با دوک می پرداخت،و چون شب فرا می رسید تابیده ها را وامی ریسید و آنها را به حال اولشان بازمی گرداند که پشم نتابیده بود و دیگر حالت ریسمانی را نداشت،پس قرآن ما مردمان را از آن نهی کرد که همچون او باشیم که خود را در کار دین به رنج اندازیم تا آن را محکم کنیم،و چون دین خویش را محکم کردیم با پیمانشکنی و نقض سوگند به نقض آن بپردازیم.

وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ

-و همچون آن زن مباشید که رشته خود را پس از استوار و نیرومند شدن وامی ریسید.»

ص :116

أَنْکٰاثاً

-و پاره پاره می کرد.» در مجمع البیان آمده است که:هر چیز که پس از به هم تابیده شدن پاره های آن و به صورت ریسمان درآمدن نقض شود انکاث است،خواه ریسمان باشد یا شبیه آن.

تَتَّخِذُونَ أَیْمٰانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ

-سوگندهایتان را وسیله ای برای خدعه و مکر ورزیدن در میان خود برمی گزینید.» یعنی سوگند را وسیله ای برای فریب دادن یکدیگر به کار می برید،و «دخل»در اصل هر چیز است که داخل در چیزی شود و از آن نباشد و بدین طریق از خدعه و خیانت شمرده شدن مصون بماند.

أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبیٰ مِنْ أُمَّةٍ

-تا چنان شود که امتی برتر از امت دیگر شود،» و بر آن تسلط یابد و این برتری را با خدعه نگاه دارد، /6 و سوگند یاد کردن و پیمان بستن و انگیزه های دست یافتن به برتری و سلطه چیزی جز ابتلا و آزمایش الاهی نیست.

إِنَّمٰا یَبْلُوکُمُ اللّٰهُ بِهِ

-و خدا شما را با آن می آزماید.» حق با گمراه کردن مردم باطل نمی شود،و چیز بد با خوب شمردن آن در نزد نفس و دیگران شایسته و صالح نخواهد شد،چه روزی در پیش است که در آن خدا حق را بر همۀ مردمان مکشوف و آشکار خواهد ساخت.

وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ مٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ

-و در روز قیامت آنچه را که دربارۀ آن اختلاف داشتید برای شما بیان می کند و آشکار می سازد.» [93]

ولی چرا خدا در این دنیا واقعیت فریبندگان و مکارانی را آشکار نمی سازد که بر گردن مردمان تسلط دارند؟این را دو حکمت است:

نخست:برای آن که نعمت هدایت نصیب و بهرۀ بعضی،و نور عقل از دیگران بنا به اختیار خودشان سلب شود،نه بر حسب علم او سبحانه و تعالی.

دوم:برای آن که صاحب کار نیک،و کنندۀ کار بد به سبب عملی که با

ص :117

آزادی و اختیار انجام داده بوده اند،پاداش و کیفر خود را دریافت دارند.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

-و اگر خدا می خواست شما را امتی یگانه قرار می داد،ولی هر کس را که خواهد گمراه می سازد،و هر کس را که خواهد راه یافته،و شما دربارۀ آنچه کرده بودید مورد پرسش و مؤاخذه قرار خواهید گرفت.»

آثار سوگند دروغ

[94]

و سیاق بازمی گردد و از خدعه و فریب در سوگند نهی می کند،و مردمان را از آثار فکری و اجتماعی آن آگاه می سازد.

الف:پس از ناحیۀ فکری:وفا نکردن به سوگند و شکستن پیمان به سبب گمراهی صاحب آن است،پس چون این قدم استوار شدۀ با پیمان ناگهان با وفا نکردن به سوگند و شکستن پیمان لغزش و تزلزل پیدا می کند،دیگر از ثبات در اوضاع عادی چه سودی به دست می آید، /6 چه ثبات قدم در آن هنگام ضرورت دارد که بادهای تند مصالح در حال وزیدن باشد.

وَ لاٰ تَتَّخِذُوا أَیْمٰانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهٰا

-و سوگندهای خویش را وسیله ای برای خدعه و خیانت در میان خود قرار ندهید که در نتیجۀ آن قدمی پس از استواری و ثبات آن لغزش پیدا کند.» ب:و از ناحیۀ اجتماعی:ممکن نیست که شخص سوگند خویش(و بر اثر آن شرف و نام نیک خود را در نزد مردم)را بتواند بیش از یک بار مورد استفاده قرار دهد،چه پس از آن مطلب بر همگان آشکار می شود،و حتی فکر پلیدی در نزد همگان شیوع پیدا می کند،و آن این که:مردم این شهر حرمت سوگند را نگاه نمی دارند،و بعضی از آنان چنین کرده اند،و چون ارزش سوگند اجتماعی سقوط کند،در گستردۀ برای اطمینان و همکاری بسته می شود و بر اثر آن ساختمان اجتماعی فرومی ریزد،و همگان مزۀ فاجعۀ سستی نشان دادن خودشان را نسبت به سوگند می چشند،و از راه موثوق و مورد اعتماد بودن خارج می شوند.

ص :118

وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِمٰا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

-و مزۀ بد دور شدن از راه خدا را که انجام دادید بچشید،» راه خدا همه خیر است و پیشرفت و آبادانی و آسایش مردم،و بازداشتن مردم از راه خدا گاه سبب بسته شدن درهای تعاون می شود که سوگند از برترین آنها است،چه هیچ چیز از قوانین و وثیقه ها و ضمانتها و رهینه ها به سهولت سوگند در دسترس قرار نمی گیرد و در ترویج اعتماد و تعاون به اندازۀ آن تأثیر ندارد.

وَ لَکُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ

-و به عذابی بزرگ خواهید رسید.» [95]

و به همان گونه که سوگند پیمانی است که آن را بعضی از مردم به بهای اندکی می خرند،و اگر ارزش قیمتی که فرد در مقابل فروش شرف و پیمان و ایمان خود می گیرد اندک باشد،از آن روی اندک است که هیبت عهد و پیمان را ساقط می کند و در نتیجه باب رحمت بسته می شود.

وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً إِنَّمٰا عِنْدَ اللّٰهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

-و پیمان خدا را به بهای اندک مفروشید،و آنچه در نزد خدا است، اگر بدانید،همان برای شما خوب است.» /6 پس آن چه کس است که رحمت خدا را با چند درهمی که از پیمانشکنی یا دست یافتن به سلطه ای از بین رونده مبادله کند؟!

جاودانگی جزا

[96]

با علم به این که خیری که در نزد خدا است به بقای خداوند سبحانه و تعالی باقی است،در صورتی که حطام و فریبندگیهای دنیا با نابود شدن عواملی که آنها را فراهم آورده بوده اند نابود می شود.

مٰا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ بٰاقٍ

-آنچه در نزد شما است از میان می رود،و آنچه در نزد خدا است باقی می ماند.» حقی که خدا ثبات آن را تضمین کرده است،ماندنی تر از باطلی است که ضامن آن غرور انسان است و فریبکاری شیطان،و خدا آسمانها و زمین را به حق

ص :119

آفریده،و به همین سبب حرکت جهان در خدمت سلطه و استیلای حق است،در صورتی که باطل در جهت عکس حرکت طبیعی و تاریخ جریان دارد.

فطرت انسان حق است،بدان جهت که قوانین روانی و جسمی و اجتماعی فرمانروای بر ابعاد زندگی بشر از زمان آفرینش آدم تغییر نکرده و تا ابد چنین خواهد بود،پس اگر فطرت انسان بر اساس وفا کردن به عهد استوار باشد،مجتمع استقرار یافتۀ بر اساس شرف پیمان ماندنی تر خواهد بود،و خیر خدا بیشتر از چیزی است که بعضی از افراد به میانجیگری مکر و حیله به چنگ می آورند.

چیزی که هست حق به زمانی برای ظاهرشدن نیاز دارد،و به همین سبب ما نیز به صبر نیازمندیم تا زمان به خدمتمان درآید.

وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-و پاداش کسانی را که بردباری نشان داده اند در برابر بهترین کارهایی که انجام داده اند به ایشان خواهیم داد.» پس اعمال پاکیزه در ژرفنای زمان نمود پیدا می کند،در صورتی که عمل بد به همان گونه نابود که خس و خاک روان بر روی سیل،علی رغم ظهور و پدیدار بودن آنها،و در حدیث آمده است که:«باطل را سطوت و صولتی است،و حق را دولتی و جریانی».

/6

حق صلاح است

[97]

حق در واقعیت کوشش،همان صلاح است،پس هر که از حق پیروی کند،عمل او شایسته و صالح است،و با رشد طبیعت رشد می کند،و از این راه تخمهای زندگی پاکیزه را بر زمین زمان مبارک و فرخنده می افشاند،تا در دنیا پاداشی نیکو و در آخرت پاداشی کریمانه درو کند.

مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیٰاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-هر کس،از مرد یا زن،عملی شایسته و صالح انجام دهد،و مؤمن باشد،او را با حیاتی پاکیزه زنده می کنیم،و

ص :120

پاداش این گونه کسان را به بهترین کارهایی که انجام داده اند به آنان می دهیم.» بدین گونه خدا برای کسی که عمل صالح انجام داده باشد،کارهای بدش را مشمول آمرزش خود قرار می دهد،و اعمال صالح او را محفوظ می دارد تا به آنها جزای خیرش دهد.

در حدیثی مأثور آمده است که«حیات پاکیزه رضا به قسمت داشتن است»و در این شک نیست که گنجی از گنجهای خدا است که پایان نمی پذیرد، و هر گاه نفس بشری در ایستارهای خود در برابر آن پاکیزه باشد زندگی پاکیزه می شود،پس رضا و خرسندی از پاکیزه ترین همۀ طیبات و پاکیزه ها است.

سخن انجامین این که:پیمان تنها اساس معاملات مالی در جامعه نیست، بلکه پیش از آن اساس تعاون سیاسی است،و چون شرف پیمان در امتی معدوم شود،هر چه زودتر به گروه بندی سیاسی می پردازد،و از قدیم گفته اند که:«ملک و فرمانروایی وفا ندارد و ملک سترون و عقیم است».

به همین سبب قرآن در این درس به حرام بودن پیمان شکنی برای استیلا پیدا کردن قومی بر قوم دیگر،و این که قومی برتر از قوم دیگر باشد،تأکید کرده است.

/6

[سوره النحل (16): آیات 98 تا 105]

اشاره

فَإِذٰا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ اَلرَّجِیمِ (98) إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ عَلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (99) إِنَّمٰا سُلْطٰانُهُ عَلَی اَلَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (100) وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آیَةً مَکٰانَ آیَةٍ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یُنَزِّلُ قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (101) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ اَلْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ (102) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمٰا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسٰانُ اَلَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هٰذٰا لِسٰانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (103) إِنَّ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ لاٰ یَهْدِیهِمُ اَللّٰهُ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (104) إِنَّمٰا یَفْتَرِی اَلْکَذِبَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْکٰاذِبُونَ (105)

ص :121

/6

چگونه به فهم قرآن دست یابیم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته با بعضی از تعلیمات اجتماعی و راهنمای قرآن آشنا شدیم که جز بی دینان و کافران کسی آنها را انکار نمی کند،و این خود دلیل است بر آن که قرآن از جانب خدا نازل شده است،ولی قرآن را کسی می تواند بفهمد که از زیر نفوذ و سلطۀ شیطان خارج شده باشد،و از این نفوذ تنها متوکلان خلاص می شوند که از شر شیطان به خدا پناه می برند،ولی کسانی که با اطاعت از شیطان او را شریک در کارهای خویش قرار می دهند،شیطان بر ایشان تسلط پیدا می کند و آنان را از دیدن نور قرآن بازمی دارد.

گاه خدا آیه ای را به آیۀ دیگر نسخ می کند،از آن روی که به مصالح عمومی که بر وفق زمان و اوضاع و احوال تغییر می پذیرد علم دارد،ولی مشرکان همین امر را فرصتی برای متهم کردن رسول به این که بر خدا دروغ می بندد قرار می دهند،و از

ص :122

آن جهت چنین می کنند که بیشتر ایشان نسبت به حکم آیات جاهلند.قرآن کتاب خدا است که روح القدس آنها را به حق از جانب او به رسولش نازل کرده است تا وسیله ای برای تثبیت ایمان مؤمنان و راهنمایی آنان و مژده دهندۀ به یک زندگی بهتر به ایشان بوده باشد،و می گویند که:رسول از بعضی از مسیحیان تازه مسلمان شده تعلیم می گیرد،بدون این که از تفاوت میان زبان تکلم ایشان با زبان پیغمبر آگاهی داشته باشند،پس در آن حال که زبان آنان أعجمی یعنی غیر عربی است، قرآن /6 با زبان عربی صریح و آشکار با ما سخن می گوید،و جدل دربارۀ قرآن جز به سبب انکار و بی ایمانی ایشان نیست،و خدا قلب جاحد و منکر بی دلیل را هدایت نمی کند،بلکه به او عذابی دردناک می چشاند.

چگونه امکان دارد که شخصی مخلص به پروردگار خویش و نیکخواه مردمان همچون محمّد(ص)که می داند دروغگویی دورترین خصلت از مؤمنان است،به دروغ چیزی را به کسی نسبت دهد،و این افترا و دروغ بستن بر خدا را کسی جز کسانی که به آیات او ایمان ندارند مرتکب نمی شود،و این گونه کسان واقعا دروغ می گویند؟!

شرح آیات:
اشاره
بر خدا توکّل کنیم

[98]

قلب بشر را لفافی تاریک برخاستۀ از طبیعت ضعف و جهل در آن،و از تأثیر جاذبۀ طبیعت،فرومی پوشاند،و با وجود آن که به چنین کسی سهمی از نور حقیقت عطا شده که آن را عقل و اراده می خوانیم،بر انسان واجب است که از طریق برانگیختن عقل خویش به چالش با تاریکی محیط بر نفس و قلب خویش بپردازد و با توکل بر خدا به چالش و برانداختن ناتوانی و نومیدی و ترس خویش قیام کند.

سخت ترین پرده هایی که مانع رسیدن نور به قلب بشر می شود:خوف از حقیقت است،و هراس از رو به رو شدن با نیروهای باطل و فاسدی که حقیقت را

ص :123

طرد می کنند.

پناه بردن به خدا،و بی واسطه از او خواستار آن شدن که آدمی را از خطر قوای طرد کنندۀ حق حفظ کند،درمان مستقیم برای مشکل ترس از حقیقت،و ایستادگی در برابر تسلط شیطان بر قلب است.

فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ

-پس چون به خواندن قرآن می پردازی،از شیطان رانده شده به خدا پناه بر.» برای رسیدن به اوج حقیقت تحقق یافتۀ در قرآن،ناگزیر باید از حوزۀ جاذبۀ زمین تجاوز کنیم،و قوه ای که با آن می توانیم در برابر این جاذبۀ تجسم یافتۀ در شهوات ایستادگی کنیم،همان قوۀ توکل بر خدا است، /6 و استعاذه و پناه بردن به خدا نوعی از توکل به او است،و تنها تفاوتی که با آن دارد در این است که استعاذه درخواستی عاجزانه از خدا است به این که انسان را از شرّ محیط بر او رهایی بخشد، و کدام شر خطرناکتر از شرّ معتقد بودن به اعتقادی باطل است،یا شر نادانی نسبت به حقیقت که وسوسه های شیطان سبب پیدا شدن آن در قلب می شود؟! در تمام مدت تلاوت قرآن ناگزیر می بایستی بشر از پروردگار خویش استعانت جوید.

توکل دژ مؤمن است

[99]

شیطان به قلب شخص نفوذ می کند،و به شکل نیروهای سیاسی و اجتماعی محیط بر او درمی آید،ولی مؤمنی که بر خدا توکل می کند،خدا او را از این شیطان که در جان او همچون خون جریان دارد محافظت می کند.

إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ

- شیطان را سلطه و استیلایی بر آن کسان نیست که ایمان آورده اند و بر پروردگار خویش توکل دارند.» ولی بر کسی که به خدا ایمان نیاورده است شیطان مسلط می شود،و او را به سبب سستی اراده اش از حقیقت گمراه می کند.

ص :124

[100]

آن کس که شیطان را دوست و سرور و پیشوای فرماندۀ خویش انتخاب می کند،پس به خدا شرک می ورزد و شیطان را شریکی پنداری قرار می دهد،و گاه خدا را می پرستد و گاه شیطان را معبود و مطاع خویش قرار می دهد، اسیر و شکار شیطانی می شود که جز با پناه بردن به خدا رهایی از چنگال او امکان پذیر نیست.

إِنَّمٰا سُلْطٰانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ

-او بر کسانی مسلط می شود که او را دوست می دارند،و بر کسانی که به دست او مشرک شده اند.» معلوم می شود که شیطان بر دو گروه سلطه پیدا می کند،خواه شیطان ایشان انسی و بشری باشد و خواه جنّی،و آشکار باشد همچون طاغیان و مستکبران یا باطنی همچون عقاید باطل و عقده های نفسانی.

گروه اول:آن کسانند که شیطان را ولی و مولای خود قرار می دهند،و در وابستگی به او اخلاص نشان می دهند،همچون /6 پیشوایان کفر،و اطرافیان فرعونها،و کسان و خویشاوندان پیرامون طاغیان و گردنکشان.

گروه دوم:آن کسان که از ترس و طمع به اطاعت از شیطان درآمده اند،و خواه از این دسته باشند یا از آن دسته،همه به صورت بندگان شیطان درمی آیند،و آزادی و استقلال خویش را از دست می دهند و ثروتهاشان به تصرف شیطان درمی آید.

نیروهای استکباری در زمین که در«آمریکا»و زمانی در«شوروی»و ماهواره های تبهکار آنها تجسم پیدا کرده است،از جانب خدای حکیم سبحانه و تعالی سیطره و استیلای بر ملتهای ضعیف و مستضعف به ایشان تفویض نشده،بلکه این خود مستضعفانند که نسبت به اندیشه ورزی(ایدئولوژی)آنان خضوع و تمایل نشان داده اند و خاضع مصالح ایشان شده اند،یا این خضوع برای ثروت و قوت ایشان به ترس یا از روی میل و رغبت بوده،و سبب آن شده است که عنان ثروت و قوت در اختیار آنان قرار گیرد و دیگران را به بردگی و اطاعت خود وادارند.

ص :125

اینک برای رهایی چه باید کرد؟ ناگزیر باید مستضعفان نخست خویش را از شر اندیشه ورزی استعمار آزاد کنند،و از تابعیت مطلق نسبت به مال و صاحبان مال،و سپس به خدا باز گردند،و از شر شیطان به او پناه برند،از آن روی که طبیعت آسایش و بی طرفی را دوست ندارد،و قلب بشری یا فرمانبردار سلطۀ خدا می شود و یا سلطۀ طاغوت،پس چون ولایت و سروری خدا را کنار گذاریم،شیطان ما را به بندگی خود درمی آورد،و بی طرف ماندن میان حق و باطل ممکن نیست،به همان گونه که میان کفر ورزیدن به خدا و طرد حاکمیت او بر انسان و میان ایمان آوردن به طاغوت و نسبت به تسلط و بهره کشی او از آدمی فاصله ای وجود ندارد.

سیاق قرآنی به این معادله در آنجا اشاره کرده که پروردگارمان به ما فرمان پناه بردن به خدا و توکل کردن بر او داده است،و سپس آشکار می شود که شیطان از استیلای بر متوکلان به خدا عاجز است.

این سؤال برای ما پیدا می شود که:آیا معنی استعاذه تنها توجه قلبی به خدا است،یا این که باید راهنماییهای آسمان را در وحدت و شکیبایی و ایستادگی و تلاش و رهبری درست به کار بندیم که همۀ اینها نمایندۀ بعضی از معانی پناه بردن به خدا است،و بنا بر آن از راههای مقاومت و ایستادگی در برابر بندگی نسبت به شیطان انسی /6 و جنی؟؟

شیطان اندیشه

[101]

شیطان فرهنگی برای انسان خطرناکتر از همکارانش شیطانهای ثروت و ایجاد هراس و زینت است؟؟ چرا که قدرت انسان برای تمیز دادن حق از باطل چندان زیاد نیست،بدان سبب ساده که قلب بشری در معرض گردبادهای شهوتها قرار می گیرد و در نتیجه نور عقلش خاموش می شود،و اگر دخالت نیروی غیبی ایمان و توکل نباشد،بادهای شهوت بدان نزدیک می شود که مشعل عقل را خاموش کند.

ص :126

از همین روی شبهه هایی خطرناک پدید می آید،و نیز به همین سبب حتی مؤمنان از وسوسه های شیطان خلاص نمی شوند،پس خدا به این امت در معرض رحمت قرار گرفته آنچه را که از وسوسه های شیطان پدید می آید،اگر مؤمن به آنها معتقد نباشد،می بخشد و می آمرزد.

از جملۀ شبهه ها است آنچه شیاطین در پیرامون تغییر پیدا کردن احکام شرعی بر وفق متغیرهای اوضاع و احوال برانگیختن و گفتند:اگر رسول صادق و راستگو بود،هر روز قانون تازه ای مخالف با قانون سابق نمی آورد!بلکه گفتند:

اگر رسالتهای آسمانی راست بود،در آن صورت شرایع آن تغییر نمی کرد.

ولی خدا نیک می داند که چه چیز نازل کند،و آنان جاهلند و نمی دانند که زندگی در حال تغییر است،و هر قانون و شریعت با وضعی معین تناسب دارد،پس اگر دربارۀ آن نازل شود حکیمانه است،و اگر از آن تجاوز کند سفیهانه.

وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آیَةً مَکٰانَ آیَةٍ وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یُنَزِّلُ

-و چون آیه ای به جای آیۀ دیگر قرار دادیم،با آن که خدا نیک می داند که چه نازل کرده است.» از حکم نسخ و تغییر آگاه است.

/6

قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

-گفتند(به پیغمبر)که تو به دروغ آن را به خدا نسبت می دهی،و اکثر آنان جاهلند و چیزی نمی دانند.» چون این شبهه در قلب رسوخ پیدا کند،از بین بردن آن آسان نیست،و به همین سبب بر ما لازم است که همیشه در هنگام خواندن قرآن،و حتی در تدریس هر قضیۀ علمی به خدا پناه بریم تا حق و باطل در ذهن ما با یکدیگر آمیخته و اشتباه نشود.

[102]

کسانی که دروغ می گویند و رأی خود را هر روز تغییر می دهند،و حتی در فاصلۀ یک ساعت چنین می کنند،در واقع از هوای نفس خویش فرمان می برند،در صورتی که قرآن را خدا به وسیلۀ روح القدس که از لغزش به دور و از پیروی از هوای نفس منزه است فروفرستاده،و حکمت این روح که با رسول همراه است برای آن است که مؤمنان ثبات و استواری پیدا کنند،و از گمراهی شیطان و

ص :127

شبهه انگیزی او در امان و معصوم بمانند.

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ

-بگو که آن را روح القدس از جانب پروردگارت به حق فرود آورده است.» پس حق تجسم یافتۀ در سنتهای خدا،در آفاق و انفس،همان باطن آیات است،که هر آیه ای مظهر سنتی الاهی رسوخ یافتۀ در ضمیر آفریدگان به شمار می رود.و سنتها یگانه نیست و آیات نیز چنینند.و اختلاف میان آفریدگان وجود دارد،و دلیل بر وحدت و یگانگی آفرینندۀ آنان است،و به همین گونه اختلاف در آیات خدا نیز کاشف سنتهای موجود است و علم خدا سبحانه و تعالی را آشکار می سازد.

لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا

-برای آن که کسانی که ایمان آورده اند ثابت و استوار باقی بمانند.» پس کسانی که ایمان آورده اند،به روح القدس متمسک می شوند،و روح القدس آنان را در سایۀ نور خود قرار می دهد.

وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ

-و راهنمایی و بشارتی برای مسلمانان باشد.» هر که روی خود را به جانب خدا بگرداند و به او تسلیم شود،خدا او را هدایت می کند و او را به یک زندگی پاکیزه مژده می دهد،و چون تکامل یابد هر چه زودتر به ایمان دست می یابد،و مؤمن مالک نیرویی الاهی است که او را از کید شیطان و از شبهات او محفوظ می دارد،و همین به نام عدالت خوانده می شود،و به خطا می گویند که آن ملکه ای در نفس است؟؟ /6

از شبهه های شیطان

[103]

و شبهۀ دیگری است که شیطان آن را طرح می کند.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمٰا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسٰانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ

-و ما می دانیم که آنان می گویند که بشری او(پیامبر)را تعلیم می دهد،

ص :128

زبان آن که چنین نسبتی را به او می دهند اعجمی(یعنی غیر عربی)است.» پس گفتند که:مردی به نام ابو فکیهه از وابستگان طایفۀ بنی الخضرمی که زبانش غیر عربی بود و به پیغمبر خدا ایمان آورده بود،و از اهل کتاب بود، رسول خدا را تعلیم می دهد!! بعضی از تفسیرها آن کس را غیر از این شخص دانسته اند،و به هر صورت او زبان غیر عربی داشت در صورتی که قرآن به زبان عربی آشکار و واضح نازل شده است.

وَ هٰذٰا لِسٰانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ

-و این آشکارا زبانی عربی است.»

ردّ بر شبهه

ترجمه هر اندازه هم که مترجم بلیغ باشد،طبیعت زبان اصلی را که از آن ترجمه صورت گرفته است نشان می دهد،زیرا که هر لغت تعبیری از فرهنگی است که این لغت وابستۀ به آن است،و زبان عربی قدرت آن را نداشت که افکار داخل شدۀ از خارج این زبان را به دقت تعبیر و بیان کند،و ترجمه هرگز نمی توانست با چنین وضوحی در بلاغت و نیروی نفوذ در قلب صورت بگیرد مگر این که مترجم توانسته باشد در فهم محتوی موضوع به صورت عمیق دست یابد،و به موضوعی که از آن تعبیر می کند آگاهی کامل به دست آورد،پس چگونه رسول،در صورتی که تنها مترجم محض باشد،توانسته بود آن افکار مفصل و دقیق را از آن زبان بیگانه به صورت بسیار فصیح عربی درآورد؟! [104]

و از این گذشته،قلبی که به خدا ایمان نداشته باشد،قدرت تعبیر کردن از خدا و سخن گفتن به نام او را با وضوح و صراحت و قدرت ندارد،بدان سبب که:

/6

إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ لاٰ یَهْدِیهِمُ اللّٰهُ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

- کسانی که به آیات خدا ایمان ندارند،خدا آنان را هدایت و راهنمایی نمی کند،و آنان را عذابی دردناک در پی است.»

ص :129

[105]

و مؤمن به خدا بر خدا به افترا دروغ نمی بندد،مخصوصا با توجه به این امر که رسول اللّٰه آشکارا دربارۀ وسعت دامنۀ گناه افترا بستن بر خدا تأکید کرده است،پس چگونه امکان آن هست که اگر مؤمن باشد خود مرتکب چنین جرم و گناهی شود؟! إِنَّمٰا یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْکٰاذِبُونَ -کسانی به خدا دروغ می بندند که به آیات خدا ایمان ندارند،و آنان دروغگویان اند.» آن کس که به آیات خدا ایمان دارد،که شخص رسول اللّٰه بدون شک آشکارترین مصداق برای چنین کس بود،از دروغ گفتن می ترسد،و او به اندازه ای نیرومند است که نیازی به دروغ گفتن ندارد،و چندان عالم است که هرگز در گودال دروغ سقوط نمی کند.

به همین سبب در حدیث نبوی:از عبد اللّٰه بن جراد آمده است که از پیامبر(ص)پرسید که«آیا مؤمن زنا می کند؟گفت:امکان دارد!گفت:آیا مؤمن دزدی می کند؟گفت:گاه چنین می شود!گفت:آیا مؤمن دروغ می گوید؟ گفت:نه»و در پی آن پیامبر خدا(ص)این آیه را تلاوت کرد: إِنَّمٰا یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ .

/6

[سوره النحل (16): آیات 106 تا 113]

اشاره

مَنْ کَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِهِ إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ وَ لٰکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (106) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمُ اِسْتَحَبُّوا اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا عَلَی اَلْآخِرَةِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکٰافِرِینَ (107) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْغٰافِلُونَ (108) لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (109) ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هٰاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا فُتِنُوا ثُمَّ جٰاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (110) یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا وَ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (111) وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً قَرْیَةً کٰانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهٰا رِزْقُهٰا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اَللّٰهِ فَأَذٰاقَهَا اَللّٰهُ لِبٰاسَ اَلْجُوعِ وَ اَلْخَوْفِ بِمٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ (112) وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ (113)

ص :130

/6

معنای واژه ها

109[لا جرم]

:حقا،ناگزیر.

112[رغدا]

:پاکیزه و فراوان.

ص :131

/6

عاقبت ارتداد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در دروس گذشته پروردگار کریم ما را از کفر ورزیدن پس از ایمان و از لغزش پس از ثبات و استواری بر حذر داشت،و این بیم دادن به مناسبت آن بود که در آنجا سخن از پیمان شکنی و وفا نکردن به سوگند به میان آمده بود،و اینک به درسی رسیده ایم که در آن از کفر پس از ایمان به صورت کلی آن سخن می رود،و بیم دادن از خشم خدا مطرح است که دامنگیر هر کس می شود که-به گفتار یا کردار-از دین خود برگردد و مرتد شود،مگر کسی که به اجبار بر آن واداشته شده است که به زبان سخنی کفرآمیز بگوید،در صورتی که قلب او مطمئن است و هیچ تردیدی برای او پیش نیامده است،و مرتد کسی است که کفر را با تصمیم قاطع پس از ایمان پذیرفته و در معرض عذابی عظیم قرار گرفته است،بدان سبب که دنیا را بر آخرت برگزیده،که خدا نور هدایت را از این گونه کسان سلب می کند،و بر دلهاشان و گوشها و چشمهاشان مهر می نهد،و آنان از آشکارترین حقایق در پیرامون خویش غافل می مانند،و به تأکید در آخرت زیانکار خواهند بود.

در صورتی که صاحبان ثبات و استواری بر هدایت،علی رغم آن که در معرض پیشامدهای مکروه قرار می گیرند،و پس از ابتلا به سرزمینهای ایمن مهاجرت می کنند،باقی می مانند،که خدا نسبت به آنان آمرزنده و مهربان است و آنان را مشمول رحمت و عنایت خویش در آن روز قرار می دهد که هر کس از خود دفاع می کند،پس به جزای کامل عمل خویش رسد و /6 چیزی از آن کاهش پیدا نمی کند.

اما برای آن کس که پس از ایمان آوردن کافر شود،خداوند مثلی می زند

ص :132

دربارۀ شهری که ایمن و مطمئن بود و روزی مردم آن به صورتی گسترده و پاکیزه از هر جا می رسید،ولی آن مردم به نعمتهای خدا کفران ورزیدند و گرفتار گرسنگی و هراس بر اثر کارهایشان شدند،و هر چه رسول ایشان در آن کوشید که آنان را هدایت کند به سخن او گوش ندادند،بلکه به تکذیب او پرداختند و به خود ستم روا داشتند.

شرح آیات:
اشاره
ایمان،گونه ای مسئولیت

[106]

ایمان چیست؟آیا تنها عمل است؟یا سخن محض؟ هرگز چنین نیست.آن دو مظاهری از ایمان است،ولی ایمان چیزی دیگر است.و آن طرز نگرش و معاملۀ شخص به زندگی این دنیا است،و اندازۀ متکی و مطمئن بودن به آن،و اندازۀ دوست داشتن دنیا در مقایسۀ با آخرت،پس آن که دنیا را با قلب خود خواستار است و آن را بر آخرت ترجیح می نهد،خدا راه را به او نشان نمی دهد.

در صورتی که ایمان ایستار قلبی است،پس نقش گفتار در آن چگونه است؟!آیا چنان نیست که نگرشها و ایستارهای بشر به گفتارهای آنان محدود شود؟! آری چنین است...ولی گاه انسان با زبان خود از چیزهایی سخن می گوید که در قلب و دل او نیست،چنان که شخص منافق به زبان ادعای آن می کند که مؤمن است و در واقع دروغ می گوید،و چنین است کسی که به زور به کفر ورزیدن با زبان کشیده شده ولی به هیچ وجه سخن او از قلب برنخاسته باشد و بر ایمان ثابت و استوار بماند.

عمار بن یاسر که از طرف کفار قریش در معرض عذابهای وحشیانه قرار گرفت،و با زبان خود به گفتن سخنانی پرداخت که آنان را شاد می کرد،از آن جهت که خدایان پنداری آنان را ستود و مدح کرد،و برای نجات جان خویش از

ص :133

رسول اللّٰه(ص)بدگویی کرد،و در این باره آیۀ کریمه نازل شد که بد گویی به رسول خدا از ترس از ایشان بوده است،و رسول به او فرمان داد که اگر بار دیگر گرفتاری مشابهی برایش پیش آید /6 باز به همین گونه عمل کند.

مَنْ کَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِهِ

-هر کس که به خدا پس از ایمان آوردنش به او کافر شود.» آیا ممکن است کسی پس از ایمان آوردن کافر شود؟مگر نه این است که ایمان معرفت و علم است؟و چگونه شخص میان لحظه ای و لحظۀ دیگر می تواند از عارف بودن به جاهل بودن تحول پیدا کند؟!.

آری...ایمان علم است،ولی علم تنها کافی نیست،بلکه ایمان عنصر دیگری دارد که یقین است و اعتقاد قلبی و ثبات و تحمل فشارها ایمان است و وابستگی و کوشش و فداکاری.

در حدیث شریف از ابو عبد اللّٰه الصادق(ع)آمده است که گفت:«و اما آنچه از ایمان بر قلب واجب شده،اقرار و معرفت و عهد بستن و رضا و تسلیم به آن است که خدایی جز اللّٰه(خدای یگانه)بی شریک وجود ندارد که همسر و فرزندی اختیار نمی کند،و این که محمد بنده و فرستادۀ او است،و اعتراف کردن به آنچه از جانب خدا آمده است از پیغمبر یا کتاب،پس این است آنچه خدا بر قلب از اقرار و معرفت واجب کرده است و آن عمل او است،و گفتۀ خدای عز و جل چنین است:

إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ وَ لٰکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً

». (1)

بعضی از مردم چنان اند که به محض قرار گرفتن در معرض فشار،از ایستار خود پایین می آیند،و پس از ایمان کافر می شوند،و بعضی دیگر بر عکس استقامت و ثبات بر ایمان نشان می دهند،و بعضی چنانند که با در خدمت گرفتن تقیّه جان خود را خلاص می کنند،و ایمان خود را همچون عمار نجات می دهند که پروردگار ما دربارۀ او و همانندان او گفته است:

ص :134


1- 16) -المیزان،ج 12،ص 359.

إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ

-مگر آن کس که به زور مجبور شود و قلب او به ایمان مطمئن باشد.» حدیث مأثور دربارۀ عمار می گوید:هنگامی که رسول اللّٰه ارادۀ مهاجرت به مدینه کرد،به اصحاب خویش گفت:از پیرامون من پراکنده شوید،پس آن کس که قوتی داشته باشد تا آخر شب باقی بماند،و اگر چنین نیرویی نداشته باشد /6 در اول شب برود،پس چون شنیدید که در زمین استقرار پیدا کردم به من ملحق شوید.

پس بلال مؤذن و خباب و عمار و کنیزی از قریشیان که ایمان آورده بود(و بنا بر حدیث او سمیة مادر عمّار بود،و همچنین نام یاسر پدر عمار هم روایت شده است)تا صبح در مکه باقی ماندند،و مشرکان و ابو جهل آنان را دستگیر کردند، پس به بلال دستور دادند که کفر ورزد و او امتناع کرد،پس زرهی آهنین را در مقابل آفتاب قرار دادند و آن را بر او پوشاندند،پس چون چنین کردند بلال پیوسته می گفت:أحد،أحد...و اما خباب را در میان خاربنها به این سو و آن سو می کشیدند.

و اما عمار کلمه ای به ایشان گفت که آنان را از تقیه و پرهیز او خوش آمد، و برای کنیز ابو جهل میخهایی حاضر آورد و آنها را وارد قلب او می کرد تا کشته شد، (1) و سپس بلال و خباب و عمار را رها کردند.

پس در آن هنگام که به رسول اللّٰه(ص)ملحق شدند و او را از آنچه بر ایشان گذشته بود آگاه ساختند،و عمار در بیان حال خود ناراحت شد،رسول اللّٰه به او گفت:در آن هنگام که آن کلمات را می گفتی،قلبت چگونه بود؟آیا به آنچه گفتی راضی بود یا نه؟گفت:نه...پس از جانب خدا این آیه نازل شد: إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ .

عمار بدین گونه ایستادگی کرد و به فشارهای قریش تسلیم نشد،بلکه با

ص :135


1- 17) -نیز شوهر این کنیز شهید یعنی یاسر کشته شد و آن دو والدین عمار بن یاسر بودند که نخستین دو شهید در راه خدا در اسلام بوده اند.

تقیه به چالش با ایشان برخاست،و بر ایستار ثابت خود باقی ماند.

دیگران از پا درآمدند و با آسودگی قلب کفر را پذیرفتند و در معرض خشم خدا سبحانه و تعالی قرار گرفتند.

وَ لٰکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّٰهِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ /6 عَظِیمٌ

-ولی آن کسان که سینه ای گشاده برای پذیرفتن کفر دارند،در معرض خشم خدا قرار می گیرند و به عذابی بزرگ گرفتار خواهند شد.» چه آنان خواستار آن شدند که طاغیان را راضی کنند،پس خدا بر ایشان خشم گرفت،و لفظ«فعلیهم»خبر لفظ«من کفر باللّه»است.

ریشۀ مشکل و مسئله

[107]

و ریشۀ مشکل و مسئله به ایستار ایشان نسبت به دنیا بود که آن را از زندگی در سرای دیگر برتر می شمردند.

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا عَلَی الْآخِرَةِ

-بدان سبب که آنان زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح دادند و دوستدار آن شدند.» یعنی دوستی ایشان نسبت به دنیا چندان زیاد شد که آن را بهتر و برتر از زندگی در آخرت شمردند.

وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ

-و خدا گروه کافران را هدایت نخواهد کرد.» پس آن کس که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد و آن را دوست بدارد،خدا با سلب کردن نور عقل وی او را در معرض خشم خویش قرار می دهد،و او را در تاریکی جهل ذاتی خودش رها می کند،از آن روی که از ابتدا کفر را برگزیده بوده است.

این آیه حکایت از آن می کند که معرفت و یقین و هدایت،همه بعد از اختیار و گزینش سالم و برتر شمردن آخرت بر زندگی دنیا حاصل می شود.

ص :136

ارتداد انحطاط است

[108]

آن که از ایمان بازمی گردد و مرتد می شود،نه تنها به مقامی فروتر از شخص عادی که هنوز ایمان نیاورده است بازمی گردد،بلکه از آن بیشتر فرومی افتد،چه خدا«جل جلاله»فرصت هدایت را برای همیشه به سبب ایستار انکاری وی از او سلب می کند.

/6

أُولٰئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ

-آنان کسانی هستند که خدا بر دلهاشان و گوشهاشان و چشمهاشان مهر نهاده است.» بلکه آنان همچون کسی می شوند که شعور ندارد و از ساده ترین حقایق و آشکارترین آنها غافل...

وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ

-و آنان غافلان اند.» [109]

از آن روی که دنیا را بر آخرت برگزیده اند،در آن شک نیست که آخرت را نیز از دست داده اند...

لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخٰاسِرُونَ

-پس قطعا آنان در آخرت از زیاندیدگان خواهند بود.»

راه آمرزش

[110]

آیا چه اندازه باید در مقابل فشار ایستادگی کنیم تا از جملۀ مرتدان به شمار نیاییم؟خداوند برای ما مثلی زده و گفته است:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هٰاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا فُتِنُوا ثُمَّ جٰاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ

-و سپس پروردگارت برای کسانی که پس از گرفتاری و آزمایش هجرت کردند،و سپس به جهاد پرداختند و شکیبایی نشان دادند،آمرزنده و مهربان است.» آری این یک مسئولیت بزرگ است که باید هر مؤمن مستعد پذیرفتن آن باشد،و عزم بر آن جزم کند که به خواست خدا آن را انجام دهد،و از جامعۀ جاهلی

ص :137

پس از آمادگی برای فتنه هجرت کند(و آیا این را می دانید که ریشۀ کلمۀ فتنه داخل کردن طلا در آتش است تا اندازۀ خلوص آن آشکار شود؟!).

هجرت،پایان راه نیست،بلکه ناگزیر باید برای بازگشتن به وطن از دست رفته و آزاد کردن آن از طغیان تبهکاران جهاد کند،و در مقابل دشواریهای این جهاد شکیبایی نشان دهد.

در این صورت است که خداوند متعال گناهان پیشین آنان را می آمرزد، همچون خاموش ماندن پیشین ایشان در برابر ظلم،بلکه خضوع آنان در برابر ستمگر که از گناهان بزرگ است،خود شرک محسوب می شود،به همان گونه که خداوند لغزشهای بعد از آن ایشان را نیز می بخشد و می آمرزد.

/6

[111]

و آمرزش خدا نعمتی بزرگ است که مجاهدان صابر آن را برای روز قیامت خویش ذخیره می کنند که هر کس تنها حاضر می شود و هیچ کس جز عمل خودش نمی تواند به او یاری دهد یا سودی برای او داشته باشد.

یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا

-روزی که هر کس خود به تنهایی دربارۀ خود سخن می گوید و به دفاع می پردازد.» وَ تُوَفّٰی کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و جزای عمل هر کس تمام به او داده می شود و به هیچ کس ظلم و ستم نمی رسد.»

عاقبت ارتداد در دنیا

[112]

این همه مخصوص آخرت است،اما در دنیا کفر مردمان بعد از ایمان سبب آن می شود که نعمتهای خدا از جامعه سلب شود،و شهر ایشان به صورت شهری درآید که پیش از آن از آسایش و صلح برخوردار بوده و سپس کفر بر آن غلبه یافت و خدا فقر و جنگ را بر آن فرو فرستاد.

وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً قَرْیَةً کٰانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهٰا رِزْقُهٰا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ

-و خدا برای شما شهری را مثل زد که قرین امنیت و اطمینان بود،و روزی آن به فراوانی از هر جا به آن می رسید.»

ص :138

از آیه آشکار می شود که امن و ایمنی،و همچنین رفاه و آسایش اجتماعی را درجاتی است،و این که آن شهر در امن آشکار و امن قلبی می زیست که بالاترین درجات صلح و سلم است،به همان گونه که با روزی و رزق خود و شهرها و روستاهای پیرامون زندگی می کرد که از بالاترین درجات رفاه و آسایش است.

فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّٰهِ فَأَذٰاقَهَا اللّٰهُ لِبٰاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ

-پس به نعمتهای خدا کافر شد و کفران ورزید،پس خدا لباس گرسنگی و ترس را به سبب کارهایی که می کردند بر آن پوشاند.» /6 و خدا از وضع آنان پس از کفر به این صورت یاد کرده است که مردم شهر خود را در شهری ملاحظه می کردند که گرسنگی و ترس آن را فراگرفته و پوشانده است.

این تنها شهر در تاریخ نیست که با چنین حادثه ای رو به رو شده باشد و هزارها شهر و روستا در تاریخ جهان مزۀ گرسنگی و هراس را به سبب کفران نعمت خدا و کفر ورزیدن به او چشیده اند،و در حدیثی مأثور دربارۀ یکی از این شهرها چنین آمده است:«این آیه دربارۀ قومی نازل شده است که سرزمین حاصلخیزی داشته و نهری به نام«ثرثار»از آن عبور می کرد،و از کثرت فراوانی و پرحاصلی به جایی رسیده بود که برای پاک کردن محل خروج فضولات غذایی از بدن،به جای آب یا سنگ،از خمیر نان استفاده می کردند و می گفتند که این نرمتر است،پس به نعمتهای خدا کافر شدند و آنها را ناچیز گرفتند،و خدا ثرثار را از آبرسانی به آنان بازداشت و چندان گرفتار شدند که به خوردن آنچه با آن استنجا می کردند پرداختند و آن را میان خود قسمت می کردند». (1)

حجت کامل و بلیغ

[113]

و بر آن مردم رسولی از خودشان مبعوث شد که آنان را به

ص :139


1- 18) -المیزان،ج 12،ص 375.

شکرگزاری نسبت به خدا خواند،ولی دعوت او را نپذیرفتند و خدا آنان را به عذابی سخت گرفتار کرد.

وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذٰابُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ

- پس رسولی از خود ایشان بر آنان مبعوث شد که او را تکذیب کردند،و سپس گرفتار عذاب خدا شدند در حالی که ستمگر بودند.» در پایان این درس قرآن کریم شایسته است که چند نکتۀ مهم را مطرح سازیم:

الف:داستان این شهر یا روستا که معمولا در هر دوره از زمان تکرار پیدا می کند،به ما چنین الهام می کند که مؤمن باید در مقابل فشاری که گاه شدیدتر از فشار بیم دادن است ایستادگی کند،و آن فشار تحریک و اغراء است،چه با آسایش و امنیت آزمندی نفس و شهوت آن افزایش پیدا می کند،و در نتیجه احتمال غافل ماندن از خدا و از حقوق ایمان آوردن به او نیز بیشتر می شود.

/6 در آن حال که عمار در معرض تهدید قریش قرار گرفت و بیشتر اصحاب پیامبر(ص)با او بودند و با ایمان خویش در برابر بیم دادن بزرگ ایستادگی نشان دادند،بعضی از اصحاب پیغمبر را دنیا پس از پیروزی آنان در اسلام،فریب داد،و چنان در اموال مسلمانان فرورفتند که-به گفتۀ امام علی(علیه السلام)-همچون «فرورفتن شتران در گیاهان بهاری»می نمود.

به همین سبب در آیات(112 و 113)دربارۀ ضرورت رو به رو شدن با فشار فریفته شدن و به دنیا پرداختن تأکید شده است،و این پس از آن است که در آیات(106-111)در همین درس دربارۀ مسئولیت مواجهۀ با ارهاب و بیم دادن جاهلی تأکید شده بود.

ب:پروردگار مهربان ما پیامبران را در مراحل ضعف و فروافتادن تمدنها به رسالت مبعوث می کند،تا از انحطاط مجتمع جلوگیری به عمل آید،ولی اغلب جوامع پیش از آن همراه با عوامل دیگر این فروافتادن اجتماعی تا پایان دردناک آن پیش می روند،و به همین گونه رسول این قریه مبعوث شد و چون او را تکذیب کردند

ص :140

گرفتار عذابی دردناک شدند.

ج:در آغازهای این سورۀ کریمه اشاره کردیم که سیاق آن الهامبخش روشهای بحث و راه یافتن به معرفت سخن می گوید،و در این درس خدا معنی ایمان را که از بالاترین درجات علم است به یاد ما می آورد،به همان گونه که آیۀ کریمه ای از آن-نخستین آیه-به مسئولیتی اشاره کرده است که در پی ایمان می آید و بلکه جوهر آن است،و همچنین به استثناهایی که در مسئولیت پیش می آید.

و یک حدیث نبوی شریف به این آیه در این زمینه اشاره کرده و گفته است:«خدا از امت من چهار خصلت را نادیده گرفته:خطا،نسیان،اجبار،و آنچه بدان توانایی ندارند و این در کتاب خدا نیز آمده است: إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ . (1)

/6

[سوره النحل (16): آیات 114 تا 119]

اشاره

فَکُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ حَلاٰلاً طَیِّباً وَ اُشْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ (114) إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ اَلْمَیْتَةَ وَ اَلدَّمَ وَ لَحْمَ اَلْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَیْرِ اَللّٰهِ بِهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (115) وَ لاٰ تَقُولُوا لِمٰا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ اَلْکَذِبَ هٰذٰا حَلاٰلٌ وَ هٰذٰا حَرٰامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ إِنَّ اَلَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ (116) مَتٰاعٌ قَلِیلٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (117) وَ عَلَی اَلَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا مٰا قَصَصْنٰا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (118) ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا اَلسُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (119)

ص :141


1- 19) -همان منبع،ص 359.
معنای واژه ها

115[غیر باغ]

:این که خواستار حرام برای لذت یا به خود اختصاص دادن نباشد.

[و لا عاد]

:و نه این که از حدّ سد رمق و رفع گرسنگی تجاوز کند.

/6

راه سپاسگزاری از نعمتها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که شخص از نعمتهای خدا شکرگزاری کند،ناگزیر می بایستی از حدود تصرف در آنها آگاه باشد،و به مناسبت بحث از علم و ایمان و کفر و ارتداد که در گذشته به میان آمد،این درس کریم به ما فرمان می دهد که به شرطی باید از روزی خدا بخوریم که بدانیم از لحاظ محل پیدایش آن حلال است و از ناحیۀ خود آن خوردنی پاکیزه و قابل خوردن،ولی بر ما لازم است که حقوق نعمت را ادا کنیم و برای دست یافتن به بعضی از آنها نسبت به غیر از خدا خضوع و خشوع نشان ندهیم.

نیز بر ما لازم است که در دین به فهمیدن احکام دست یابیم،و هیچ چیز را بنا بر هوا و هوس خویش حلال یا حرام نشناسیم.خدا مردار و خون و گوشت خوک و ذبیحه ای را که نام جز خدا در هنگام ذبح آن به جای نام خدا بر زبان آمده باشد

ص :142

نخوریم،اما اگر این خوردن ناگزیری باشد و در آن تجاوز از حد نیاز و اسراف صورت نگیرد،خدا آن را می آمرزد،و نباید زبانهای ما به حلال بودن و حرام بودن از ناحیۀ خودمان به حرکت درآید که این دروغ بر خدا بستن و افتراء است،و آن کس که چنین کند رستگار نخواهد شد،از آن جهت که جز متاعی اندک به دست نخواهد آورد و عذابی دردناک را باید تحمل کند.

خدا چیزهای دیگری را به سبب ستمگری مردمان حرام کرده،به همان گونه که در آیات دیگری اشاره به آن کرده است که /6 چیزهایی را بر بنی اسراییل به سبب ستمگری آنان حرام کرده بوده است.

گاه انسان عملی ناپسند را به سبب نادانی انجام می دهد و سپس توبه می کند و آنچه را که با عمل خود تباه کرده بود به ترمیم آن می پردازد،و خدا آمرزنده و مهربان است.

شرح آیات:
اشاره
حدود بهره مندی از نعمتها

[114]

عمل کردن به عدالت در معاش با بهره مندی به صورت مناسب و شایسته از رزق خدا صورت پذیر می شود،و آن کسان که خود را از بهره مند شدن از نعمتهای خدا محروم می سازند و چنان می پندارند که این کار زهد و پرهیزگاری است،باید بدانند که این از تعلیمات آسمانی به دور است،چه پروردگار ما می گوید:

فَکُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ

-پس از آنچه خدا روزی شما قرار داده است بخورید.» ولی سر حدّ و مرز برای این بهره مندی وجود دارد،از این قرار:

الف:این که روزی از سهمیۀ خودت باشد،نه از حق دیگران،تا خوردن آن بر تو حلال شود.

ب:این که طیب و پاکیزه باشد،پس خوردن چیز پلید همچون نجس و

ص :143

حشرات-و پلیدیهای چیزهای زیانبخش و گندیده-روا نیست.

ج:این که حق نعمت را ادا کنیم،به این که بدانیم از جانب خدا است، و سپس ناکامان را فراموش نکنیم،و چون با مصرف کردن نعمت نیرومند شدیم، پس از سپاسگزاری از خدا به عمل خیر بپردازیم.

حَلاٰلاً طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ

-که حلال و پاکیزه باشد و اگر خدا را می پرستید سپاسگزار نعمت او باشید.» [115]

و روا نیست که شخص چیزهای پاکیزه را به نام دین بر خود حرام سازد،و چیزهای حرام /6 معین و شناخته شده است.

إِنَّمٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ مٰا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّٰهِ بِهِ

-بر شما حرام کرد مردار و خون و گوشت خوک و هر چه را که در هنگام ذبح به نام جز خدا ذبح شده باشد.» یعنی به نام بتان که جاهلیان در برابر بتانشان به ذبح می پرداختند.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

-پس هر کس که ناگزیر از آن باشد که از حرام شده ها،بدون این که خود طالب آن باشد یا از حد نیازمندی تجاوز کند،بهره مند شود(بداند)که خدا آمرزنده و مهربان است.»

چگونه از خدا سپاسگزاری کنیم؟

[116]

و برای آن که شکرگزار پروردگارمان باشیم،ناگزیر باید ملتزم به رعایت حدود و شرایع او باشیم،و از تحقیق در درستی قوانین شرعی جاری غافل نمانیم،و به همین سبب پروردگارمان ما را از آن بر حذر داشته است که نادانسته احکامی صادر کنیم یا به پیروی از چنین احکام گردن نهیم.

وَ لاٰ تَقُولُوا لِمٰا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هٰذٰا حَلاٰلٌ وَ هٰذٰا حَرٰامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ

-و با دروغی که زبانهای شما می سازد نگویید که این حلال است و آن حرام و این دروغ را بر خدا مبندید و(بدانید)که کسانی که دروغ بر خدا می بندند رستگار

ص :144

نخواهند شد.» پس آنچه مایۀ سعادت و خوشبختی انسان می شود دین حق است،و از هوا و هوسهایی که سبب افترا و دروغ بستن می شود و به آن نام دین می بندند هیچ خوشبختی و سعادتی به دست نمی آید!!

کیفر دروغ و بدعت

[117]

پایان کار بدعتگذاران و دروغگویان و دروغبندان دردناک است، و بهره مندی آنان از دنیا اندک.

مَتٰاعٌ قَلِیلٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

-متاعی اندک(در این دنیا نصیب آنان می شود)و عذابی دردناک خواهند چشید.» از این آیه معلوم می شود که بدعتگذار تغییری در دین نمی دهد مگر برای تسکین هوای نفس خود یا نفس /6 سلطان و حاکم،و برای تحقق بخشیدن به مصلحتی ذاتی که خدا ما را از آن بیم داده و به عذابی دردناک تهدید کرده است که در مقابل آن خواهیم چشید.

[118]

اینک سؤالی که پیش می آید چنین است:اگر محرّمات منحصر به چیزهایی باشد که پیش از این ذکر شد،پس به چه سبب بر بنی اسراییل چیزهای فراوانی از خوراکیها و جز آن حرام شده است؟! پروردگارمان در پاسخ این سؤال می گوید:

وَ عَلَی الَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا مٰا قَصَصْنٰا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ

-و بر جهودان چیزهایی را حرام کردیم که پیش از این تو را از آن آگاه ساختیم،و ما به ایشان ستم روا نداشتیم بلکه خود بر خویشتن ستم می کردند.» بر خودشان تنگ گرفتند و ستم کردند،پس خدا چیزهایی را که بر ایشان حلال بود حرام ساخت،و در آیه ای دیگر آمده است: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ طَیِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ -پس به سبب ستمی که از یهودیان صورت گرفت،

ص :145

بر ایشان چیزهای پاکیزه ای را که حلال بود حرام ساختیم»(سورة النساء/آیۀ 160).

توبه و اصلاح

[119]

ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهٰالَةٍ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ -سپس پروردگارت برای کسانی که از روی نادانی به کار بد پرداختند و پس از آن توبه کردند و اصلاح شدند،پس از آن آمرزندۀ مهربان است.» گاه فهم و علم شخص ناقص و محدود است و فرصت کافی برای جبران کار زشت خود به دست نیاورده،پس به سبب احمقی خویش(و نه به سبب نادانی)گناهی مرتکب می شود و به محض آن که به حال عادی خود بازمی گردد،از آن توبه می کند،و خدا آنچه را که پیش از آن از او صادر شده می آمرزد.

جهالت غیر از جهل است،پس جهل و ندانستن عذر شرعی در بعضی از موضوعات و احکام است،و با حق قبول توبه ای که خدا به صاحب جهالت وعده داده است تناسبی ندارد،در صورتی که جهالت عذر شرعی نیست،چه کافی است که صاحب آن به صورت مجمل و مختصر از حدود واجب شرعی که بر عهدۀ او است آگاه شود /6 و امکان جستجو در آن باره پیدا کند و آن را بیابد.

در آیات متعددی کلمۀ اصلاح بعد از توبه آمده،و این خود دلیل بر آن است که از توبۀ ظاهری نفعی حاصل نمی آید،بلکه توبه باید نصوح و صادقانه باشد و حال شخص به وسیلۀ آن اصلاح شود و از بد به نیک و از فاسد به صالح مبدل شود،و در آیه بحثهایی پیوستۀ به علم اصول فقه وجود دارد که در کتابهای علمی مختص به آن می توان به آنها دسترس پیدا کرد.

/6

[سوره النحل (16): آیات 120 تا 128]

اشاره

إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ کٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (120) شٰاکِراً لِأَنْعُمِهِ اِجْتَبٰاهُ وَ هَدٰاهُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (121) وَ آتَیْنٰاهُ فِی اَلدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِینَ (122) ثُمَّ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ أَنِ اِتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (123) إِنَّمٰا جُعِلَ اَلسَّبْتُ عَلَی اَلَّذِینَ اِخْتَلَفُوا فِیهِ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (124) اُدْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (125) وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّٰابِرِینَ (126) وَ اِصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُکَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ (127) إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

ص :146

/6

سپاسگزاری از نعمت و برنامه های وحی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سپاسگزاری نعمت را افزایش می دهد،و مجتمع کافر در پوششی از گرسنگی و هراس قرار می گیرد،و فرد شاکر را خدا به صورت امتی برمی انگیزد و او را در گروه صالحان داخل می کند،چنان که ابراهیم که از گمراهی قومش خود را پاک کرد و به خدای واحد پیوست و سپاسگزار نعمتهای او شد،خداوند متعال او را

ص :147

برگزیدۀ خود قرار داد و به راه مستقیم هدایتش کرد،و در دنیا او را مشمول دریافت حسنات خود قرار داد،در آخرت به گروه صالحانش پیوست،و سپس رسول را فرمان داد که از برنامۀ توحیدی دور از شرک او پیروی کند.

اما جامعه کافر و ناسپاس به نعمتهای خدا،مثلش همچون مثل بنی اسراییل است که دربارۀ روز سبت(شنبه)اختلاف پیدا کردند،پس خدا آن را برایشان به تأخیر انداخت و شکار ماهی را در این روز بر آنان حرام ساخت و پروردگارمان در روز قیامت فرمان خویش را دربارۀ آنان صادر خواهد کرد.

در پایان سوره خداوند متعال برنامه های وحی را در سه کلمه خلاصه می کند از این قرار:

1-خواندن مردمان به راه خدا از روی حکمت،بدون آن که دعوت کننده عهده دار مسئولیت مردمان /6 از ایمان یا گمراهی آنان بوده باشد،بلکه ولایت و سروری این کار با خدای یگانه است.

2-در هنگام قیامت کیفر به اندازۀ گناه است،و انتقام به اندازۀ جرم،و چشمپوشی از حق شخصی در راه خدا شایسته تر.

3-با شکیبایی در برابر آزار مردمان ایستادگی کردن،بدون آن که مبلّغ و خوانندۀ به خدا بر سرنوشت آنان اندوهناک شود یا از مکرشان در هراس افتد،بدان جهت که خدا با اهل تقوا و پرهیزگاری و احسان است و از آنان حمایت می کند.

شرح آیات:
اشاره
ابراهیم پیشوای سپاسگزاری

[120]

بر انسان واجب است که شکر نعمتهای خدا گزارد،حتی در آن صورت که مجتمع پیرامون وی به این نعمتها کفران نشان دهد،مگر ابراهیم پیشوای عالی بشریت نبود که بر خلاف روش قوم نادان و جاهلی خویش به شکرگزاری نعمتهای خدا می پرداخت؟! إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ کٰانَ أُمَّةً -ابراهیم یک امت بود.»

ص :148

اگر در عهد ابراهیم فرد مسلم و تسلیم شدۀ دیگری به فرمان خدا وجود می داشت،خداوند متعال از او یاد می کرد،ولی تنها او بود که در برابر مجتمع فساد ایستاد و با آن چالش کرد...

قٰانِتاً لِلّٰهِ

-در برابر خدا خضوع و فرمانبری داشت،» و این خضوع وی برخاستۀ از صمیم قلب بود.

حَنِیفاً

-و یکتاپرست بود،» و از راه گمراهی دوری جست و به راه خدای توانای دانا روی آورد.

/6

وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

-و از مشرکان نبود.» که پیرامون وی آکندۀ از آنان بود.

در حدیثی مأثور از امام صادق(علیه السلام)آمده است که:«دنیا بود و در آن جز یک نفر نبود که خدا را می پرستید،و اگر دیگری جز او(در این پرستش)با او بود،از او با ابراهیم یاد می کرد،چه گفته است إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ کٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ پس او تا آن حد که خدا خواست در مقابل آن مشرکان بردباری نشان داد،و سپس خداوند تبارک و تعالی اسماعیل و اسحاق را به او بخشید و شمارۀ آنان به سه رسید».

[121]

آشکارترین صفتی از ابراهیم که با سیاق قرآنی در این جا مناسبت دارد،صفت شکر است که به سبب همین صفت خدا او را از میان میلیونها افراد بشر همزمان با وی برگزید و به راه راست او را رهبری کرد...

شٰاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَبٰاهُ وَ هَدٰاهُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

-که سپاسگزار نعمتهای او بود و خدا او را برگزید و به راه راست هدایتش کرد.» به همین گونه هر کس که سپاسگزار نعمتهای خدا باشد،خداوند متعال او را به راه راست هدایت خواهد کرد.

[122]

و ابراهیم تنها نماند،بلکه خداوند فرزندان و ذریۀ پاکیزه ای نصیب او کرد که دنیا را پر کردند،و او در آخرت در شمار صالحان محشور خواهد شد.

وَ آتَیْنٰاهُ فِی الدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّٰالِحِینَ

-در دنیا

ص :149

به او نیکی عنایت کردیم و در آخرت از صالحان است.» [123]

و خدا او را پیشوای پیامبران و امام مردمان قرار داد،حتی این که پروردگارمان پیامبر بزرگ خود را فرمان داد که از دین و طریقۀ ابراهیم پیروی کند، بدان جهت که او مستقیم و از لغزشها پاک بود.

ثُمَّ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

-و سپس به تو وحی کردیم که از ملت ابراهیم پیروی کن که یکتاپرست بود و از مشرکان نبود.» و خدا به هیچ وجه به پیروی از مشرک فرمان نمی دهد.

/6

بنی اسراییل و آزمایش

[124]

إِنَّمٰا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَی الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ -شنبه برای کسانی قرار داده شد که دربارۀ آن با یکدیگر اختلاف پیدا کردند.» آیا معنی آیه در این سیاق قرآنی چیست؟! در تفسیر آمده است که«سبت»به معنی قطع و بریدن است،و روز شنبه بدان سبب به این نام خوانده شد که یهودیان فرمان یافته بودند که در این روز دست از کار بکشند.

سپس گفتند:اختلاف یهودیان در سبت بدان بود که آنان با فرمان خدا به استراحت کردن در این روز مخالفت کردند،پس این را برایشان واجب ساخت و این همچون ابتلا و آزمایشی برای ایشان بود.

بعضی گفته اند که:آنچه بر ایشان استراحت در آن واجب شد روز جمعه بود،و چون دربارۀ آن با یکدیگر اختلاف پیدا کردند آن را عقب انداخت و شنبه را جایگزین آن ساخت.

شاید آیه به آن اشاره داشته باشد که بنی اسراییل به آن فرمان یافتند که روزی از هفته را دست از کار بکشند و به نیازمندیهای شخصی و خصوصی خود بپردازند،ولی در تعیین روز آن با یکدیگر اختلاف پیدا کردند،بلکه هر گروهی با

ص :150

گروه دیگر در پرداختن به کسب به همچشمی و مسابقه پرداختند و همین سبب حیرت و سرگردانی آنان شد،و به همین جهت خدا شنبه را آن روز قرار داد تا اختلافات از بین برود،و این حکم امتحان و آزمایشی را برای ایشان داشت.

این گفته با سیاق مناسبتر است که دلالت بر آن دارد که بعضی از احکام شرعی بدان سبب وضع می شود که با اوضاع و احوال خاصی متناسب باشد،و پس از تغییر اوضاع و احوال آن حکم نیز از بین می رود،و این امری است که در بنی اسراییل فراوان صورت می گرفته است.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ

-و پروردگارت در روز قیامت دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف پیدا کرده بودند داوری خواهد کرد.» /6

سفارشهایی برای مبلغان و خوانندگان به خدا

[125]

در پایان سوره که آیات آن تقریبا به وحی اختصاص دارد،و به نام «نحل»خوانده می شود که خداوند به آن هر چه را که بخواهد وحی می کند، توصیه هایی به خوانندگان مردم به سوی خدا که حامل وحی به شمار می روند آمده است.

حکمت

اول آن توصیه ها دعوت کردن به سوی خدا با حکمت است،و آیات قرآن در سورة الإسراء که پس از این می آید،و همچنین در سورۀ لقمان و در سوره های دیگر قرآن معنی حکمت را بیان کرده است که بعضی آن را جنبۀ نظری علم می دانند ولی در واقع بیش از این است و از مجموعه ای از صفات نفسی و سلوکی بحث می کند که خدا در آیات آینده از آنها یاد کرده است...

اُدْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ

-مردمان را با حکمت به راه پروردگارت بخوان.»

ص :151

و این حکمت در سخن پاکیزه ای متجلی می شود که نه سستی در آن باشد و نه خشونت و درشتی،و آن حزمی است همراه با نرمی،و بلاغتی در وضوح،و زیبایی و جمالی در اتقان...

وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ

-و اندرز دادنی نیکو.» در هنگام بحث و جدال شایسته آن است که خشم خوانندۀ به خدا برانگیخته نشود و احکامی زیانبخش و مخرب صادر نکند،و در برابر حریف از خود سستی نشان ندهد و از بعضی حقایق به طمع تسلیم شدن او به حقیقت چشم نپوشد...

وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

-و با آنچه نیکوتر است به مجادلۀ با ایشان برخیز.» و در حدیث شریف آمده است که جدال به احسن قرآن است و در این شک نیست /6 که تفصیلهای سلوک نیکو در قرآن موجود است.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ

-و پروردگارت از هر کس داناتر است که چه کس از راه او گمراه شده،و راهیافتگان کیان اند.» پس متهم کردن مردمان به کفر و زندقه و ایستار سلبی و منفی نسبت به آنان اختیار کردن روا نیست،بلکه خدا به حساب آنان می رسد،و بر دعوت کننده و مبلّغ واجب است که دعوت آنان به سوی خدا را انجام دهد.

در حدیثی دراز معنی جدال به احسن چنین آمده است:به آن است که در همۀ مراحل سخن گفتن از حق پیروی کند،و حقی را منکر نشود به این گمان که طرف مقابل حقی بزرگتر از آن را نفی کرده است،و باطلی را نپذیرد از آن جهت که -به پندار خود-حقی بزرگتر از آن را اثبات می کند،هرگز...شایسته چنان است که به وسیلۀ خود حق به هدف حق برسیم.

آخرین سخن آن که:این آیه دلیل بر آن است که در اسلوب دعوت به سوی خدا باید حکومت و داوری عقل را مراعات کنیم.

ص :152

عدل

[126]

و توصیۀ دوم به داعیان و مبلغان:ملتزم بودن به عدالت در برخورد با دشمنان است،پس نباید در عقوبت اسراف شود،بلکه باید دعوت کنندگان به خاطر مصلحت عامه از بعضی از حقوق خویش چشمپوشی کنند.

وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّٰابِرِینَ

-و اگر عقوبتی دیدید به مثل آن عقوبت کنید و اگر بردباری نشان دهید بدانید که این برای بردباران نیکوتر است.» در حدیثی مأثور از امام صادق(ع)آمده است که:هنگامی که رسول اللّٰه آنچه را که در حق حمزة بن عبد المطلب از طرف دشمنان صورت گرفته بود دید، گفت:«خدایا تو را می ستایم،و به تو شکایت می آورم،و از تو برای آنچه می بینم یاری می طلبم»و سپس گفت:«اگر پیروز شوم عقوبت می کنم و به مثله کردن و پاره پاره کردن دشمنان می پردازم»پس این آیه از جانب خداوند سبحانه و تعالی نازل شد: وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ /6 فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّٰابِرِینَ پس رسول خدا(ص)گفت«صبر می کنم،صبر می کنم».

استقامت و پایمردی

[127]

و سفارش و وصیت سوم:صفات استقامت است.

وَ اصْبِرْ وَ مٰا صَبْرُکَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ

-و بردبار باش،و بردباری تو جز به خدا نیست و بر ایشان اندوهگین مباش و از مکری که می ورزند دلتنگ مشو.» پس بردباری با توکل بر خدا باید صورت گیرد،و شخص از تغییر کردن اوضاع و احوال و گفته های مردمان متأثر نشود،و در مواجهۀ با دشواریها سعۀ صدر داشته باشد.

[128]

و در پایان سوره قرآن بر آن تأکید می کند که خدا خوانندگان به

ص :153

خودش را به دو شرط تأیید می کند:

اول این که:از خدا بترسند.

دوم:به نیکوکاری و فرمانبرداری بپردازند.

إِنَّ اللّٰهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ

-خدا با کسانی است که پرهیزگارند و از او می ترسند،و با کسانی که نیکوکاری می کنند.» امید آن داریم که خود از خوانندگان به خدا و از رهبران در راه او باشیم...

که او عزیز حکیم است.

ص :154

/6

سورۀ اسراء

اشاره

ص :155

ص :156

/6 سورۀ اسراء

فضیلت سوره:

از پیامبر(ص)روایت است که گفت:«هر کس که سورۀ بنی اسراییل را بخواند و در هنگام یادآوری از پدر و مادر رقت قلب پیدا کند،در بهشت دو قنطار از پاداش به او داده می شود،و قنطار هزار و دویست اوقیه است که هر یک اوقیه از آن نیکوتر است از دنیا و آنچه در آن است».

از صادق(ع)نیز روایت است که فرمود:«هر کس سورۀ بنی اسراییل را در هر شب جمعه بخواند،از دنیا نخواهد رفت مگر آن که قائم را درک کند و از اصحاب او باشد». (1)

/6

زمینۀ کلّی سوره

شاید مهمترین موضوعی که در سورۀ الاسراء از آن بحث می شود،مسئولیت انسان از اعمال خودش در موضوع رسالت الاهی بوده باشد.و سوره از گروهی از

ص :157


1- 1) -مجمع البیان،ج 6،ص 393.

مسئولیتهای شخص در برابر اجتماع سخن می گوید که از والدین آغاز می شود و به دیگر مردمان پایان می پذیرد.

در سوره مسئله شرک آوردن به خدا به تفصیل مورد بحث قرار می گیرد،مگر چنان نیست که شرک ریشۀ فساد و سبب شانه تهی کردن از مسئولیتهای انسان است؟ نیز در آن به تفصیل از نقشه های شیطان برای اغوا و برانگیختن بشر به کارهای زشت سخن به میان می آید،و قرآن مثالهای تاریخی متعدد در این خصوص می زند.

سوره با داستان فرزندان اسراییل همچون مثلی برای یک مجتمع آغاز می شود که گاه تلاش می کند و زمانی دیگر شجاعت خود را از دست می دهد،و به آن پایان می پذیرد.

این خلاصۀ گفتار در چارچوب سوره است،و اما تفصیل آن بدین صورت است که زندگی بشر وسیله ای برای تجسم پیدا کردن سعی و کوشش او است،و این خلاصه ای از گفته ها در تمامی سورۀ اسراء است،و نیز خلاصه ای از رسالتهای خدا را در اختیار ما قرار می دهد که در واقع همۀ آنها یک حقیقت را جلوه گر می سازند.

/6 پس از آن که قرآن به واقعۀ اسراء و معراج اشاره کرد،بر ما معلوم می شود که معراج این امر را یادآوری می کند که خدا شنوای بینا است،و بنا بر این علم او بر بندگانش احاطه دارد و همین الهامبخش ما به ضرورت پرهیزگار بودن ما و ترسیدن از او می شود آیۀ(1).

و خلاصۀ کتابی که خدا بر بنی اسراییل فرو فرستاد این است که جز خدا وکیل برای خود انتخاب نکنند(2)چه شرک آوردن به خدا ریشۀ هر تباهی و گمراهی است.

مگر آنان از ذریۀ کسانی نبودند که پروردگارشان آنان را همراه با نوح در کشتی از جایگاهشان خارج ساخت تا از طوفان نجاتشان دهد.و نوح بندۀ

ص :158

سپاسگزار خدا بود(3).

آری،ولی آنان فساد کردند(یا فساد می کنند)دو بار در زمین،و کیفر خود را دریافت خواهند کرد(5)،چه خدا پس از آن که وقت کیفر دادن به ایشان می رسد،در بار اول بندگان نیرومندی را بر ایشان مسلط می سازد که تخت فرمانروایی آنان را واژگون سازند(6).و پس از آن که بار دیگر قدرت خود را بازیافتند،میعاد بار دوم فرا رسید و خدا آنان را گرفتار هلاکت ساخت.برای چه؟ برای آن که خدا در پاداش احسان و نیکی به ایشان احسان و نیکی کند،و در برابر بدی کیفری موافق با آن(6-7)،و سنت خدا در تاریخ چنین است و جزای هر مجموعه را در برابر خلاصۀ کارهای آنان به ایشان می دهد،و در آخرت جهنم را زندان کافران می سازد(8).

هدایت از خدا است که به میانجیگری قرآن به ما می رسد.اما ایمان و عمل صالح کاری است که بشر برای خود می کند،و در برابر آن پاداش بزرگ نصیب او می شود،در صورتی که کفر برای صاحب آن عذابی دردناک آماده می سازد (9-10).

جزاء تأخیر پیدا می کند.و انسان عجول است و به همان گونه که خواستار خیر است و برای رسیدن به آن دعا می کند،برای نرسیدن شر به دعا کردن می پردازد.ولی جزا می رسد(11).

نگاهی به آیات بیفکن،آیا چه می بینی؟ آیت شب را می بینی که خدا به حکمت خویش آن را محو می کند،و آیت روز را می بینی که خدا آن را با حسن تدبیر خویش وسیلۀ دیدن و بصیرت قرار می دهد /6 تا برای دست یافتن به معاش خود در آن تلاش کنی و سالها را بشماری و از حساب و محاسبه آگاه شوی.

پس هر چیز نظم و سامانی دارد،و با تقدیر و تدبیر فراهم آمده،و آن کس که مدبّر کارهای روز و شب و تنظیم کنندۀ آنها است،در این باره به تفصیل برای ما سخن گفته است.

ص :159

پس آیا روا است که بشر از این نظام و سازمان خارج شود؟هرگز.بلکه او نیز محکوم است که خود تلاش کند،و آنچه می کند در صحیفۀ عملی که به گردنش آویخته است ثبت می شود،تا این کتاب را در روز قیامت گسترده ببیند و بخواند.

به او گفته می شود که کتابت را بخوان و به حساب خودت برس،تا اگر خطاکار بوده باشی خودت خویشتن را محکوم کنی(12-13).

هدایت یافتن بستۀ به کوشش خودت و گمراه شدن برخاستۀ از خود تو است،و هیچ کس بار گناه کسی دیگر را بر دوش نمی گیرد،و پروردگارت تا به رسول خویش مردمان را از کارهای زشت بیم نداده باشد،آنان را در برابر گمراهی عذاب نمی کند،و به همین گونه در آن هنگام که زمان هلاک شدن و برافتادن سرزمینی فرارسد،رسولی را می فرستد تا در مرکز آن مترفان و پیشوایان انحرافشان را از عذابی که خواهد آمد بیم دهد،ولی آنان از فسق و نافرمانی خدا بازنمی ایستند.

چون چنین شود حجت تمام شده است و آن دیار و مردم آن را به هلاکت می رساند.

بدین گونه خدا بسیاری از مردمان را،پس از طوفان نوح،برانداخته و به هلاکت رسانیده است.و هلاک فراگیر بهرۀ مفسدان و تبهکاران خواهد شد و خدا آگاه و بینای به گناهان بندگان خویش است و به وقت خود عذاب را برایشان نازل خواهد کرد،پس نباید کسی چنین گمان کند که خدا از او غافل است (14-17).

تلاش و کوشش واقعا نتیجه بخش است،ولی به نیت افراد بشر بستگی دارد.پس آن کس که خواستار دنیا باشد خدا به اندازه ای که سنتها و حکمت او مقتضی آن است به او می بخشد.ولی جزای او در آخرت جهنم است که نکوهیده و طرد شده به آتش آن خواهد رسید.

اما آن کس که خواستار آخرت باشد و برای دست یافتن به پاداش آن تلاش کند،خدا پاداش کوشش و تلاش را به اندازۀ لازم به او خواهد داد.

/6 خدا به اوّلی در دنیای او مدد می رساند و به دومی در آخرتش.و عطای

ص :160

پروردگار دور از دسترس همگان نیست،و بدین گونه زندگی بشر را مولود اراده و کوشش خود او قرار داده است.

به همان گونه که رزق و روزی مردمان در دنیا-به سبب تفاوت داشتن تلاش آنان با یکدیگر-متفاوت است،به همین گونه پاداش در آخرت نیز متفاوت خواهد بود(18-21)و سپس پروردگارمان ما را از شرک ورزیدن به خودش بر حذر می دارد(و چنان می نماید که مراد از آن در این جا پیروی از سنتها و روشهای اجتماع است که به ملامت دیدن و ناکامی و خذلان می انجامد)(22).

او به ما فرمان می دهد که جز او را پرستش نکنیم(و به عبادت پدران نپردازیم و فرمانبردار فشارهای جامعه نشویم)ولی بر ما لازم است که با مردمان پیوستگیهای مثبت برقرار سازیم(در چارچوب یکتاپرستی)که مهمترین آنها احسان نسبت به پدر و مادر است و مخصوصا در هنگام رشد و رسیدن به سالهای پیشرفته تر عمر،و نسبت به آنان بخشنده دست بودن و طلب آمرزش برای ایشان(23-25).

پس از والدین فرد مؤمن ملتزم به مراعات حقوق خویشاوندان و مسکینان و در راه ماندگان است،و باید از تبذیر و ولخرجی خودداری کند،چه تبذیر او را در صف شیاطین(و گردنکشان و طاغیان)و کافران به خدا قرار می دهد که شکر نعمتهای خدا را نمی گزارند،و در هنگام اعراض و جدایی(مادّی)از آنان ناگزیر باید احسان(معنوی)را با گفتار شایسته از آنان دریغ ندارد(24-28).

پروردگار به ما امر می کند که در انفاق میانه روی را اختیار کنیم،نه بخلی داشته باشیم که مایۀ بسته شدن دستها می شود،و نه اسرافی که به ملامت دیدن و تنگی می انجامد،مگر خدا به بندگان خویش رزق را به اندازه مقدر نمی کند،پس چرا به بخل یا اسراف بپردازیم(پس بر ما لازم است که از اصول حکمت در مصرف همچون پروردگار خودمان سبحانه و تعالی پیروی کنیم)و چرا باید به سبب ترس از فقر،با وجود پروردگار رزّاق و روزی دهنده،به کشتن فرزندان خودمان بپردازیم(29-31).

همان گونه که خدا از کشتن فرزندان در چارچوب مسئولیت خانوادگی

ص :161

(که افکندن جنین را نیز شامل می شود)نهی می کند،از زنا به عنوان گناهی بزرگ و رفتاری بد نیز ما را بر حذر می دارد.

در چارچوب مسئولیتهای اجتماعی آدمکشی را،جز به حق،حرام کرده است.و برای ولیّ کسی که کشته شده حق قصاص کردن را مقرر داشته است.و از زیاده روی در قتل نهی می کند و به او مژده می دهد که پیروزی با او است /6 (32-33).

اینها از مسئولیتهای انسان در برابر مردم است،و در سه کلمه خلاصه می شود:توحید(و فرمانبردار نشدن نسبت به رسوم و آداب و فشارها)و احسان و پاسداری از حقوق دیگران و محترم شمردن آن.

در درس هفتم نزدیک شدن محض به مال یتیم را حرام دانسته است(مگر آن که این نزدیک شدن نیکوتر از دوری جستن باشد)و به وفاداری به پیمان و به درست پیمودن پیمانه و وزن در معاملات فرمان می دهد.

شاید این مسئولیتهای اجتماعی و آنچه پس از این می آید سبب آن باشد که گذرگاههایی که از آنها ستمگری به کیان و هستی مجتمع راه می یابد جلوگیری شود،چه برپاداشتن عدل امکان ندارد مگر این که همۀ درهای ظلم و مدخلهای طبیعی برای شیوع یافتن آن در اجتماع بسته شده باشد.و نیز پروردگار به لزوم پیروی از علم،و ترک بدگمانی و خودداری از تکبر و استکبار در زمین فرمان می دهد.و این را از حکمتی می داند که پروردگار پیروی از آن را به بندگان سفارش کرده و یگانه شمردن خدا سبحانه و تعالی همۀ آنها را شامل می شود (36-39).

آری،ساختن جامعه با فضیلت استوار شدۀ بر شالوده ای دور از تهمتها و برابر بودن همگان در برابر قانون است.

و خدا از شرک نهی می کند،مگر نه چنان است که شرک اساس هر جریمه و گناه است،و بهانۀ رایجی برای هر فساد و از مسئولیت شانه تهی کردن؟ آیا این درست است که خدا برای آنان پسران را برگزید و از فرشتگان برای

ص :162

خودش دختران،و این بهتانی بزرگ است.و قرآن برای ایشان از هر گونه مثل زده است ولی آنان بر بیزاری و نفرت خویش افزوده اند(40-41).

اگر آن خدایان،چنان که می پندارند وجود می داشتند،به چالش با سلطه و قدرت پروردگار صاحب عرش برمی خاستند،هرگز.خداوند منزه و برتر از آن چیزی است که می گویند.وجود آسمانهای هفتگانه و زمین گواه بر /6 قدسیت مقام او است و تسبیح او می کند،و هر چیز به حمد او در تسبیح است،ولی بشر از فهمیدن تسبیح و تنزیه آنها عاجز است.و خدا نسبت به نافرمانان و گنهکاران بردبار است و برای مؤمنان آمرزنده و مهربان.

اما درس هشتم از خطرهای کافر شدن به زندگی دیگر در آخرت سخن می گوید،و از این که خداوند میان رسول و کسی که به آخرت ایمان نمی آورد، حجابی پوشیده قرار می دهد که بر قلبهای کافران پوششی به جود می آورد و به همین جهت است که قرآن را نمی فهمند و خدا در گوشهای ایشان سنگینی و ناشنوایی پدید می آورد که هر گاه رسول در قرآن از یکتایی پروردگار خویش یاد می کند پشت می کنند و گریز و بیزاری خویش را آشکار می سازند.

تراکم یافتن نادانی و گمراهی و تعصب بی جا آنان را چنان کرده است که از پشت شبهه های باطل به سخنان رسول گوش می دهند،پس می گویند که او مردی گرفتار جادو شده است و به همین سبب گمراه شدند و به راه رسانندۀ به حقایق هدایت نمی شوند.و آنان را می بینی که رستاخیز را انکار می کنند و می گویند:مگر ممکن است پس از آن که آدمی از دنیا رفت و استخوانهای او به صورت پاره هایی از خاک درآمد،بار دیگر خدا او را بیافریند؟!(45-49).

بدین گونه شبهه ها به صورت پردۀ پوشیده ای میان آنان و قرآن و فهم حقایق آن درمی آید.

خدا آنان را سخت رد می کند و به یادشان می آورد که اگر از سنگ یا آهن یا از هر چیز دیگر که در نظر ایشان بزرگ است می بودند،خدایی که نخستین بار آنان را آفرید قادر بر آن است که بار دیگر آنان را به زندگی بازگرداند.سپس

ص :163

می گویند:چه وقت؟و خدا می گوید که ممکن است آن زمان نزدیک بوده باشد.و آن روزی است که خدا آنان را می خواند پس به ستایش او دعوت را اجابت می کنند و چنان گمان دارند که در دنیا یا در عالم برزخ چند روزی بیشتر نبوده اند(52).

از آن جا که شیطان دشمنی آشکار است،بر بندگان خدا لازم است که کلمات خود را چنان برگزینند که شیطان نتواند فساد کند و آنان را به جان یکدیگر بیندازد.

این که تعصب را برای قوم خود یا پاکیزه نشان دادن خویش ترک کنند، چه خدا به آنان داناتر است و هر که را خواهد می آمرزد و هر که را خواهد عذاب می دهد(53-55).

درس نهم بعضی از مسئولیتهای اجتماعی را که مؤمنان نسبت به یکدیگر دارند بیان می کند.

/6 شاید مبارزات داخلی برخاستۀ از بازمانده ها و رسوبهای شرک بوده باشد.

پس بیان بار دیگر به ابطال شرکای پنداری خدا بازمی گردد و می گوید که از آنان هیچ کاری برای یاری کردن به ایشان برنمی آید(56).

بلکه آنان نیز به نوبۀ خود در صدد یافتن راهی به سوی خدای پروردگارشانند و به او امید دارند و از او بیمناکند.

و همۀ شهرها و مردم آنها پیش از روز قیامت در معرض هلاک قرار خواهند گرفت،که یا با عذاب صورت پذیر می شود و یا به مرگ.و پیشینیان آیات خدا را تکذیب کردند و مستحق عذاب شدند.و چون خدا خواستار هلاک آنان نبود،این عذاب را بر ایشان نازل نکرد،چه اگر به ایشان می رسید و پس از آن کافر می شدند سبب هلاک آنان را فراهم می آورد.و چون خدا به قوم ثمود که خواستار آیتی از او بودند شتر ماده را که آیتی مایۀ بصیرت بود بخشید،به آن کفران ورزیدند و به همین جهت هلاکشان کرد.و حکمت آیات بیم دادن است تا لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ -شاید هدایت شوند»(57-59).

به همین سبب خدا در عالم رؤیا چیزی را به رسول خویش نشان داد تا آن

ص :164

را مایۀ آزمایش آنان قرار دهد،به همان گونه که آنان را از درخت لعنت شده آگاه ساخت و بیمشان داد و سپس بر طغیان خویش افزودند(60).

بدین گونه آیات تنها برای بیم دادن ایشان بود،و نه برای فرود آمدن عذاب بر ایشان.

یک پرسش مهم باقی می ماند:شرک اساسا برای چیست،و چرا مردمان اطاعت و فرمانبرداری را تنها مخصوص به خدا قرار نمی دهند،یا مخصوص کسی که خدا فرمانبرداری از او را وظیفۀ ایشان قرار داده است،و چرا در زمینۀ یک مجتمع مسلمان درختی ملعون همچون بنی امیه رشد می یابد و سروری و سیادت خویش را بر مردم تحمیل می کند؟در آیات درس دهم پاسخ این پرسش را به دست می آوریم که از آن داستان آفرینش و این که چگونه شیطان دشمن فرزندان آدم شد و نقشه های حیله گرانۀ او از چه قرار است بر ما آشکار می شود.

داستان در آن هنگام آغاز شد که عصبیت ذاتی شیطان را فراگرفت و مدعی آن شد که خمیرمایۀ او برتر و بالاتر از خمیرمایۀ آدم است،و از سجده کردن به آدم ابو البشر که همۀ فرشتگان به او سجده کرده بودند امتناع ورزید.

خدا او را تا روز قیامت مهلت داد،و در استیلای بر فرزندان آدم با خدا به چالش برخاست و خدا او را از این امر آگاه کرد که:

/6 اولا:او سرانجام همراه با پیروان خود زیان خواهد دید.

ثانیا:این که با همۀ وسایل مکر و حیله ای که در اختیار دارد،هیچ تسلطی بر بندگان خدا پیدا نخواهد کرد،زیرا که آنان بر خدا توکل دارند،و خدا برای وکالت بسنده است.

اما نقشه های شیطان چهار است:گمراه کردن از راه تبلیغ،ترساندن،و تباه کردن نظام اقتصادی و تربیتی،و غرور(65).

ولی خدا کسی است که کشتی را در دنیا به پیش می راند و زیان را از آدمی دور می کند.و او کسی است که چون بخواهد سرزمینی را با مردم آن در دل زمین فروبرد،یا باد سخت ویرانگری فروفرستد،هیچ کس نمی تواند در مقابل او

ص :165

ایستادگی کند و آنان را نجات دهد.

او است که به فرزندان آدم کرامت عنایت کرده است،و آنان را در خشکی و دریا به حرکت درمی آورد،و بر بسیاری از آفریده های خود فضیلت و برتری بخشیده است(70).

بدین گونه کید و مکر شیطان سست است،بدان جهت که ولایت مخصوص خدا است و دین برای او و امر به دست او،و او است که کرامت انسان را می خواهد در صورتی که دیگران خواستار گمراه کردن اویند.

و ریسمان رهایی از امواج کید و مکر شیطان قرآن است.

چگونه باید در برابر مکر شیطان مقاومت کنیم؟و مبارزۀ میان فرزندان آدم و ابلیس به کجا پایان می یابد؟و چه عبرتهایی از تاریخ در این زمینه می توان گرفت؟ چنان می نماید که درس یازدهم در پیرامون این پرسشها گردش می کند.

با گفتار دربارۀ پیشوایی آغاز می شود که حدود خطر بشر را محدود می کند.

پس در روز بعث خدا هر گروه را به نام پیشوای ایشان فرامی خواند،و اختلاف مردمان در آن است که بعضی با نامۀ اعمال در دست راستشان پیش می آیند و آن را می خوانند،و بعضی کور به محشر می آیند /6 ،و پیشوای راهنما وسیله رهایی از مکر شیطان است.

قرآن پس از آن بیان می کند که چگونه رسول در معرض فشار تبلیغاتی قرار گرفت تا او را از آنچه به وی وحی می شود دور سازند و به چالش با او بپردازند.و رسول خدا برای ما نمونه و سرمشقی نیکو است،و به ما می آموزد که چگونه در برابر فتنه با توکل بر خدا ایستادگی کنیم که رسول(ص)چنین کرد و خدا او را ثابت و استوار نگاه داشت.و این مثلی برای امر گمراه کردن است،و قرآن مثلی برای مسئلۀ ترساندن می زند که نزدیک بود پیامبر را از روی زمین بردارند و اگر چنین می کردند پس از آن جز اندکی برجای نمی ماندند.و این سنت خدا است(77).

برای رو به رو شدن با اغوا و فریب ابلیس بر ما واجب کرده است که

ص :166

نمازهای پنجگانه را برپا داریم و ما را به نماز مستحبّ شب فرمان می دهد که به توسط آن به پیامبر خویش مقامی ستوده و پسندیده بخشید.

برای آن که محافظ نظام اقتصادی و اجتماعی و تربیتی سالم باشیم و از تباهی کردن ابلیس در آن جلوگیری کنیم،بر ما لازم است که از خدا خواهان آن شویم که در ورود و خروج در کارها خواستار آن باشیم که خدا ما را موفق بدارد،و از جانب خود سلطه ای به ما عنایت کند که یاور ما باشد،و این که اطمینان داشته باشیم که حق پیروز است و باطل از میان خواهد رفت(81).

برای ایمنی از مکر و تلبیس ابلیس بر ما است که به دو امر برخیزیم:

1-به ریسمان قیادت و پیشوایی الاهی تجسم یافتۀ در شخص رسول اللّٰه(ص)و خلفای او از پیشوایان و فقیهان پس از وی متمسک باشیم و بر روش او رفتار کنیم.و آیات این درس از صفات رسول در ایستادگی و شکیبایی و توکل و اطمینان داشتن به خدا سخن گفته است و گویی آنها برترین صفات برای آن پیشوا است که ما را از مکر شیطان در امان نگاه می دارد.

2-تمسک جستن و عمل کردن به قرآن و آن را ریسمان محکم خدا دانستن.و در آیات درس دوازدهم آمده است که قرآن برای مؤمنین شفا دهنده و رحمت است،در صورتی که ستمگران را جز زیانکاری و خسران چیزی نمی افزاید، و امکان آن هست که از آیات این درس چگونگی استفادۀ از قرآن و متمسک شدن به آن را استفاده کنیم،با این بیان که انسان به نعمتهایی که به او می رسد مغرور شود، که چون بیاید اعراض کند و از آنها دور شود،و چون از دست برود /6 یأس او را در زیر فشار قرار دهد.

مردمان با یکدیگر اختلاف دارند و هر کس بنا بر روش خود عمل می کند،و خدا می داند که راه برگزیدۀ کدام یک از آنان بهتر به هدایت می انجامد.

اما قرآن از جانب خدا است و معجز است که اگر جن و انس به مدد یکدیگر برخیزند نمی توانند به چالش با آن برخیزند،و در آن از هر چیزی مثلی آمده است،و آنان خواستار آیات مادی اند بدون آن که به این امر توجه داشته باشند که

ص :167

رسول بشر است و قرآن از خدا است،و بر او تنها وظیفه ابلاغ کردن آن به مردمان است.

شاید در این درس مهمترین محورهای این سوره قرار گرفته باشد،و آن اختصاص به مسائلی دارد که در پیرامون رسالت دوران می کند.و آن کس از آن بهره مند تواند شد که مؤمن به آن بوده باشد،و اما ستمگری که از نعمتهای خدا اعراض می کند و به آنها پشت می کند،و کسانی که با مقیاسهای مادی عمل می کنند،از وحی سودی عایدشان نمی شود.

چرا مردمان به هدایتی که برای ایشان آمده است ایمان نمی آورند؟و مهمترین عقبه ها و دشواریها در راه ایمان آوردن آنان به رسالتهای خدا چیست؟ اولا:این پندار ایشان است که رسول می بایستی فرشته بوده باشد.

ثانیا:شکی است که به بعث و نشور در روز بازپسین دارند.

بدین گونه آیات درس سیزدهم موانع و گردنه های دشوارگذری را که شیطان در راه ایمان آورده به رسالت پدید آورده است،از سر راه برمی دارد (94-99)و توضیح می دهد که فرستاده می بایستی از جنس کسانی باشد که بر ایشان مبعوث شده است،و اگر ساکنان زمین از فرشتگان می بودند،فرشته ای به عنوان رسول برای هدایت آنان مبعوث می شد.

پس از بیان این امر که خداوند سبحانه و تعالی گواه بر صدق و درستی رسالت پیغمبر است،و این که هدایت به دست خود او است،و هر کس را که او گمراه کند هیچ هادی و ولی و سروری نمی تواند برای خود پیدا کند،و کور و کر و گنگ در محشر حضور پیدا خواهد کرد،و عاقبت او جهنمی است که آتش و گرمی آن به پاداش عملی که انجام داده است پیوسته باقی می ماند(98).

/6 سپس و جدان آنان را در معرض سؤال قرار می دهد و می گوید:آیا این خدا که آسمانها و زمین را آفریده است،نمی تواند همانند آنها را بیافریند،و از آن روی آنان را گرفتار عذاب نمی کند که برای ایشان اجلی قرار داده که شکی در آن نیست،ولی آنان از فرصتی که در دست دارند بهره ای برنمی گیرند.

ص :168

از آن روی که انسان بنا بر طبع خود ناسپاس و کافر نعمت است و بخیل و خسیس،پس به مربّی و راهنمایی نیاز دارد و او رسولی است که قرآن شفا دهندۀ قلبها و سینه ها را برای او آورده است.

پیامبر ما محمد-صلّی اللّٰه علیه و آله-چیز تازه ای در میان رسولان نبود،و این همان رسالت خدا است که بر موسی علیه السلام نازل شد و خداوند متعال نه آیۀ آشکار برای او قرار داد و فرعون او را با گفتن این که جادوزده است متهم کرد،و موسی بصیرتهایی الاهی را برای او آورد و نشان داد که فرعون دیگر فرزند و جانشینی نخواهد داشت.

آنچه برای محمد رسول خدا پیش آمد برای موسی رسول اللّٰه صلوات اللّٰه علیهما نیز پیش آمده بود،چه فرعون در صدد برآمد که موسی را از روی زمین براندازد،پس خدا او و همۀ کسانی را که با او بودند غرق کرد و سرزمین او را تا مدتی پس از آن همچون میراثی در اختیار بنی اسراییل قرار داد.

این مثلی است برای گواهی خدا به راست بودن رسالتهایش،و نیز مثلی برای مکر و کید شیطان و مثلی برای رسیدن یاری خدا به بندگان مؤمنش،و این که حق پیروز است و باطل نابود خواهد شد.

و قرآن به حق نازل شد،و رسول کاری جز ابلاغ کردن آن نداشت،و از آن جهت به تدریج نازل شد که قلب رسولش به آن ثبات و استواری پیدا کند.

آیات آخرین درس چهاردهم بدین گونه آغاز شد(105-111).

در آن از سد راه و عقبۀ دیگری در راه ایمان سخن به میان آمده است.و آن پاره پاره نزول پیدا کردن قرآن در سالهای بعثت است.و در آن تأکید می شود که قرآن را یارانی است که به آن ایمان آورده اند و چون آیات آن بر ایشان تلاوت شود به سجده می افتند،و ایمانشان به خدا افزایش پیدا می کند و قرآن بر خضوع و خشوع ایشان نسبت به پروردگارشان می افزاید.

/6 این از صفات مؤمنان به قرآن است،و آنان گروهی از بندگان خدایند که ابلیس را سلطه و قدرتی بر ایشان نیست.

ص :169

یکی از صفات ایشان آن است که خدا را-چنان که فرمانشان داده-به نامهای نیکش می خوانند،و به ریا بانگ خود را در نماز بلند نمی کنند و از ترس چندان آرام خدا را نمی خوانند که چیزی از آنان شنیده نشود،بلکه راه میانه ای را برمی گزینند...از آن روی که به نرمی راه می روند و سیرت ایشان میانه روی است و امت ایشان امتی وسط و میانه.

سورة الاسراء با سپاسگزاری و ستایش خدایی آغاز می شود که فرزند و شریک ندارد و نه ولی و سروری که او را از ذلت برهاند،به همان گونه که در ابتدا نیز با حمد خدا و تسبیح او آغاز شده بود(111).

ص :170

/6 سورة الإسراء

[سوره الإسراء (17): آیه 1]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سُبْحٰانَ اَلَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَی اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَی اَلَّذِی بٰارَکْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ (1)

معنای واژه ها

1[أسری]

:شبانه سیر دادن و به سفر بردن.

/6

داستان معراج
اشاره
شرح آیات:
اشاره

«بسم اللّٰه»به نام خدای صاحب قدرت و عظمت،و نور و کمال،و فضل و انعام«الرحمن الرحیم»و بخشندۀ مهربان.

ص :171

سوره با تسبیح آغاز می شود،و تسبیح دلالت بر تنزیه و تقدیس دارد،و مادۀ آن از(سبّح)یعنی پاک و پاکیزه است و هدف آن است که خدا را از هر کاستی و ناتوانی و محدود بودن دور بدانیم.

عقل بشری نمی تواند جز امور نزدیک به ذهن او یا متعارفی در طبیعت را ادراک کند،ولی از دریافت آنچه بیرون از آن است عاجز است،و اگر انسان بخواهد خدا را در حدود مفاهیم و معارف خویش تصور کند،چنان که بعضی گفته اند که:خدا سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا /6 یَصِفُونَ -برتر از هر چیز است که بدان توصیفش کنند»به صورت انسانی است که بالای آن میانتهی و پایین آن پر،و همچون نور درخشانی است و تلألؤ دارد و دارای حواس پنجگانه است،جز این گونه سخن گفتن که هیچ معنی معتبری ندارد کاری از او برنمی آید. (1)

تاریخ حکایت از آن دارد که بعضی از امتهای کافر و مشرک خدا را در حدود معرفت و دانش خود تصور می کرده اند،و امتی که نیازمند به کشاورزی و دامداری بوده آب یا گاو یا هر دو تای آنها را به اعتبار خدا بودن تقدیس می کرد.

امتی که به ستارگان و اوضاع آنها در آسمان نیازمند بود تا از آنها راه سفر خود را در بیابانها پیدا کند،خدا را ستاره ای یا ماهی یا خورشیدی تصور می کرد،و اما امتی که در قبیله می زیست و از سنتها و تقلیدهای موروثی پیروی می کرد، نیای بزرگ آن قبیله را تقدیس می کرد،و در نتیجه خدا را به صورت پیر مردی با اندام درشت و دارای ریش و سبیلی سفید در نظر می گرفت.

در یکی از کتابهای جدید که از غرور علمی نوشته شده بود،سخنان فراوانی آمده که خلاصۀ آنها چنین است:

(از آن روی که خدا در هر جا وجود دارد و صوت و صورتی ندارد، بنا بر این قوۀ جاذبه است).

بعضی گفته اند که خدا همان وجود و هستی است.

ص :172


1- 2) -بحار الانوار،ج 3،ص 289،به نقل از یکی از افراد نادان.

از امام صادق(ع)روایت شده است که گفت:

«اگر مورچه ای بخواهد خدا را تصور کند،برای او دو شاخک در نظر می گیرد». (1)

اگر انسان بخواهد ورود در این میدان تصور را بر خود قطع کند،بر او واجب است که بگوید /6 سبحان اللّٰه-خدا منزه است از این که تعریف و توصیف شود»و در حدیثی از امام باقر(ع)آمده است که ابن ابی نجران از او دربارۀ توحید پرسش کرد و گفت که آیا می توانم او را به صورت چیزی توهم کنم؟در جواب او گفت:

«آری،از تصور عقل بیرون است و به حدی محدود نیست،پس آنچه وهم تو به آن برسد،بر خلاف آن است،نه چیزی به او شباهت دارد و نه اوهام به دریافت او توانا است،چگونه می تواند خیال و وهم به دریافت او راه یابد که او بر خلاف چیزی است که تعقل شود و آنچه به خیال و وهم تصور شود،تنها به چیزی غیر معقول و غیر محدود توهم می شود». (2)

و در نتیجه آنچه قابل تصور ما باشد آفریدۀ ما است و به ما بازمی گردد،و تنها چیزی که از پروردگارمان می توانیم بگوییم آن است که بگوییم او«سبحان اللّٰه»است،و چون چنین بگوییم:اندازۀ یک گام به خدا نزدیک می شویم.

در حدیثی از امام باقر(ع)آمده است که در جواب کسی که از او در این باره پرسش کرده بود که آیا خدا را می توانیم بگوییم که یک چیز است؟گفت:

«آری،بدین گونه او را از دو حد بیرون می کنی:حد تعطیل،و حد تشبیه». (3)

و معنی اعتراف به خدا همین است،و به همین جهت قرآن بیان خود را با تسبیح آغاز کرده و گفته است:

ص :173


1- 3) -این حدیث بر حسب محتوای آن نقل شده نه به نص آن.
2- 4) -همان منبع،ج 3،ص 266.
3- 5) -همان منبع،ص 262.

[1]

سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بٰارَکْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ - منزه است آن که شبانه برد بندۀ خویش را از مسجد حرام به مسجد اقصی که پیرامون آن را مبارک ساخته بودیم تا از آیات خود به او نشان دهیم،و او است آن که بسیار شنوا و بسیار بینا است.» آیا رابطۀ میان تقدیس و تنزیه خدا با آن حادثۀ تاریخی اسراء و معراج که برای رسول خدا(ص)پیش آمد چگونه بوده است؟ بعضی از مفسران گفته اند که تسبیح در این جا به معنی تعجب است،یعنی شگفتا،چگونه خدا شبانه /6 بندۀ خویش را از مکه به بیت المقدس و از آنجا به آسمان عروج داد و بالا برد که این درست است،ولی این پرسش باقی می ماند که تسبیح با تعجب چه ارتباطی دارد؟در واقع هنگامی که ما از چیزی و امری تعجب می کنیم، شیطان و نفس فرماندهنده به بدی ما را به این وسوسه می اندازد که آن چیز یا امر تا حد الوهیت بزرگ است،و برای آن که از شر چنین شرکی خلاص شویم بر ما لازم است که به تسبیح و تنزیه خدا بپردازیم و به یاد خود بیاوریم که او از هر چیز عجیبی که ما را به بهت و حیرت می اندازد بزرگتر است.

به همین سبب است که در آن هنگام که خدا پیامبر(ص)را از مسجد حرام به مسجد اقصی سیر داد و سپس او را به آسمان بالا برد،امکان آن وجود دارد که بعضی چنان معتقد شوند که پیغمبر خدا است و برای رفع همین شبهه است که داستان با«سبحان اللّٰه»آغاز شده است.

و مفردات زبان عربی را معانی دقیقی است،مثلا:در آن هنگام که کسی صبح زود به جایی رود،دربارۀ او می گویند(بکّر)و چون اندکی پس از آن چنین کند می گویند(صبّح)و پس از مدتی دیگر(غدی)و سپس(أضحی)و اگر رفتن در روز صورت بگیرد می گویند(سرب)ولی رفتن شبانه(سری)گفته می شود.

قرآن در این آیه می گوید سُبْحٰانَ الَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ یعنی شبانه او

ص :174

را حرکت داد،پس چرا بعد از آن می گوید«لیلا»یعنی این حادثه شب هنگام اتفاق افتاد در صورتی که شب بودن زمان حرکت در«أسری»وجود داشته است؟ ممکن است دلیل آن چنین بوده باشد:

اولا:درست است که أسری بعبده از رفتن در شب حکایت می کند،ولی آیا این مطلب را نیز برای ما روشن می کند که بازگشت نیز در شب صورت گرفته است،پس کلمۀ«لیلا»در این جا بدان جهت آمده است که تأکیدی بر آن باشد که رفتن و بازگشتن هر دو در هنگام شب صورت گرفته است و تأکیدی برای معجزۀ إسراء باشد.

ثانیا:امکان آن هست که این شکل از بیان تأکیدی برای آن است که این حادثۀ عجیب در شب اتفاق افتاده که هنگام سکون و آرامش است،و کمتر رفت و آمد در آن اتفاق می افتد،و سپس این که عروج ایمانی بیشتر در شب صورت می گیرد تا در روز،و پروردگار ما گفته است: إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً /6 وَ أَقْوَمُ قِیلاً -در آغاز شب قدرت عمل کردن بیشتر و به استواری سخن گفتن بیشتر است».

اما دربارۀ محل شروع این حرکت میان روایات اختلاف است،و بعضی گفته اند که آن مسجد الحرام بوده،و بعضی آن را خانۀ ام هانی دختر ابو طالب دانسته اند،ولی می توان این دو را با یکدیگر جمع کرد و چنین گفت که:

رسول(ص)در خانۀ ام هانی بود و از آنجا به مسجد الحرام رفته و سفر از آنجا به مسجد الاقصی یعنی مسجد دورتر از مسجد الحرام آغاز شده است.

و اما عروج به آسمان از مسجد الاقصی آغاز شد که پیامبر در آن آیات بزرگ پروردگار خویش را مشاهده کرد،چه خداوند متعال می گوید: لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا تا آیات خود را به او بنماییم»و در آیه ای دیگر چنین آمده است: لَقَدْ رَأیٰ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِ الْکُبْریٰ -آیات بزرگ پروردگار خویش را دید»، (1) ولی آن آیات بزرگ چیست و در کجا قرار دارد؟

ص :175


1- 6) -سورۀ النجم18/؛

قرآن چیزی دربارۀ این آیات به ما نمی گوید،ولی در احادیث چیزهایی دربارۀ آنها گفته شده است که به ذکر آنها خواهیم پرداخت.

اما چگونه دیدن این آیات و حوادث در یک شب صورت گرفت در صورتی که مشاهدۀ آنها به زمانی دراز نیازمند است؟این همه پرسشهایی را برای علما سبب شده،پس بعضی گفته اند که:زمان در فضای بالا با زمان در کرۀ زمین ما متفاوت است،و در این خصوص بحثهایی دراز و مفصل صورت گرفته که مجالی برای یاد کردن از آنها در این جا وجود ندارد،و به صورت کلی پرسشهایی فراوان در چگونگی حدوث اسراء برای شخص رسول پیش آمده که خلاصۀ آن چنین است:

1-چگونه رسول خدا فاصلۀ دراز میان دو مسجد را در یک شب پیمود،در صورتی که پیمودن آن به هفته ها زمان نیازمند است؟ 2-و سپس چگونه با وجود نیروی جاذبۀ زمین بالا رفتن به فضا برای او امکان پذیر شد،در صورتی که هم امروز /6 چنین حرکتی جز با آماده بودن سفینه های پر طول و تفصیل فضایی میسر نمی شود،و با وجود این حرکت در حدودی بسیار محدود صورت می گیرد که به هیچ وجه با آنچه دربارۀ معراج رسول اکرم گفته شده قابل مقایسه نیست؟ 3-اگر همۀ آسمانها عرصۀ سفر رسول(ص)بود،چنان لازم می آید که سرعت حرکت چند میلیون برابر سرعت حرکت نور بوده باشد،چه بنا بر آنچه در روایات آمده،پیمودن این همه مسافت فقط در چند ساعت صورت گرفته بوده است.

پرسشهای دیگری سبب شده است که بعضی از علما خود دربارۀ معراج دچار شک و تردید شوند،تا آن جا که بعضی را عقیده آن بوده است که معراج به شکل روانی صورت گرفته و حرکت رسول(ص)به تن و روان انجام نشده است.

ولی اجماع علمای آل البیت علیهم السلام بر آن است که معراج با جسم و روح هر دو بود،و شیخ الطائفه طوسی(قدس اللّٰه سره)و شیخ طبرسی(ره)و علامۀ

ص :176

مجلسی و دیگران چنین نظری داشته اند. (1)

نیز بیشتر محققان از دانشمندان مسلمان چنین نظر داشته اند و برای آن روایات مشهور کتابهای صحاح گواهی می دهد،که رازی مفسّر معروف از آن خبر داده است. (2)

و دلیل بر این است:

نخست:آیه بر آن صراحت دارد که عروج«بعبده»چنان صورت گرفته است که در این آیه آمده و آیات سورة النجم بر آن تأکید می کند: وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْریٰ* عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهیٰ* عِنْدَهٰا جَنَّةُ الْمَأْویٰ* إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ مٰا یَغْشیٰ* مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغیٰ* لَقَدْ رَأیٰ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِ الْکُبْریٰ ». (3)

/6 این تعبیر بر آن صراحت دارد که عروج با تن و روان صورت گرفته و نه تنها با روح رسول(ص).

دوم:رسول(ص)داستان معراج را برای مردم مکه بیان کرد که بیشتر ایشان به آن کافر بودند و او را تکذیب کردند،و به آنان از چیزهایی خبر داد که آنها را در راه دیده بود و راستی آن سپس بر ایشان آشکار شد،و اگر عروج با روح او همچون در خواب صورت گرفته بود،مسئله چندان با اهمیت تلقی نمی شد و این همه سؤالها را پدید نمی آورد.

به صورت کلی باید بر این باور باشیم که عروج رسول همچون بالا رفتن سفینه های فضایی نبوده،بلکه معجزه ای همچون صعود عیسی و ادریس(ع)و همانند کارهایی بوده است که خدا برای پیامبران خویش(علیهم السلام)از طوفان نوح و خاموش شدن آتشی که ابراهیم را در آن افکنده بودند و بلعیده شدن مارهای جادوگران فرعون به توسط عصای موسی(ع)و زنده شدن مردگان به دست عیسی بن مریم(ع)صورت گرفته بوده است.

ص :177


1- 7) -رجوع کنید به تفسیر نمونه،ج 12،ص 13.
2- 8) -همان جا و نیز در تفسیر رازی.
3- 9) -سورۀ النجم13/-18؛

همان گونه که قرآن خود اعجازی است که به چالش همۀ علما و بلغا برخاست و هیچ کس نتوانست مانند آن را بیاورد،سفر شبانه و معراج رسول(ص) نیز معجزه ای الاهی است.

اما فهم این که معجزۀ معراج چگونه صورت گرفت،نیازمند پیشرفت علم است،و باید راه درازی را بپیماید تا بتواند اسرار این سفر جسمانی و روحانی شگفت انگیز را کشف کند.

آری،علم چندان پیش رفته است که اکنون می توانیم بفهمیم که چگونه پیمودن فاصلۀ میان دو مسجد در یک شب امکان پذیر می شود،و سپس چندان پیش رفته است که امر دیگر صعود به فضا به صورت اجمالی ممکن است،در صورتی که همین دو امر برای پیشینیان در آن هنگام که سفر اسراء و معراج صورت گرفت امکان نداشت،و پس از این نیز علم چندان پیش خواهد رفت که بعضی دیگر از اسرار این سفر معجزه را کشف کند.

سرانجام برای آن که بدانیم عروج رسول سفری روحانی نیز بوده است و تنها جنبۀ مادی و جسمانی نداشته،توجه به این امر لازم است که او فرشتگان و پیامبران پیشین و بهشت و دوزخ و کسانی را که در آنها به سر می برند در این سفر ملاقات کرده بوده است.

حدیث اسراء

در حدیثی روایت شدۀ از تفسیر قمی،از ابی عمیر،از هشام بن سالم،از /6 ابو عبد اللّٰه الصادق(ع)روایت شده است که گفت:

«جبرییل و میکاییل و اسرافیل براق را برای رسول خدا(ص)آوردند،پس یکی از آنان لگام این اسب را به دست گرفت و دیگری رکاب را برای سوار شدن رسول خدا(ص)بر پشت آن نگاه داشت و سومی به مرتکب کردن لباس او پرداخت، و چون براق حرکت به خود داد جبرییل همراه با نواختن یک سیلی به آن گفت:ای براق،آرام باش و سر فرود آر،که هیچ پیامبری پیش از این بر پشت تو سوار نشده،و

ص :178

بعد از او نیز هیچ کس همانند او بر تو سوار نخواهد شد،پس براق به پرواز درآمد و رسول(ص)را رو به آسمان به ارتفاعی نه چندان زیاد بالا برد در حالی که جبرییل همراه با وی آیات آسمانی و زمینی را به او نشان می داد،و در آن حال که من به سیر خود ادامه می دادم،کسی از طرف راست من بانگ برآورد که یا محمد!و من توجهی به او نکردم و پاسخی ندادم،سپس کسی از طرف چپ من بانگ برآورد که:یا محمد!و به او نیز توجهی نکردم و پاسخی ندادم،آن گاه زنی از پیش رو با دو بازوی برهنه که با آرایشی از هر گونه زینت دنیایی آراسته بود بانگ برآورد و گفت:ای محمد!به من نگاه کن تا با تو سخن گویم و به او اعتنایی نکردم و پیش رفتم،و سپس بانگی شنیدم که مرا به وحشت انداخت و از آن نیز در گذشتم، پس جبرییل فرود آمد و گفت نماز بگزار و من چنان کردم،پس او گفت که:آیا می دانی در کجا نماز گزاردی؟و من گفتم:نه،پس گفت:در طور سیناء نماز گزاردی،در همان جا که خدا با موسی سخن گفت،و سپس سوار شدم و بدان گونه که خدا می خواست پیش رفتم،و آن گاه گفت که:فرود آی و نماز بگزار،پس فرود آمدم و نماز گزاردم،پس گفت:آیا می دانی که در کجا نماز گزاردی؟و من گفتم نه،و او گفت:در بیت لحم(جایگاه به دنیا آمدن عیسی بن مریم)،سپس سوار شدم و چندان پیش رفتیم که به بیت المقدس رسیدیم،و من دهانۀ براق را به حلقه ای بستم که پیامبران دهانۀ مرکب خود را به آن می بستند،و به مسجد درآمدم در حالی که جبرییل در کنار من بود،و با ابراهیم و موسی و عیسی و چند نفر دیگر از پیامبران خدا(ع)رو به رو شدم که به سوی من پیش می آمدند و در کنار من جمع شدند و نماز اقامه شد و چون جبرییل در پیشاپیش ما راهنمایی می کرد-و بدون تردید جبرییل بود که ما را ره می نمود-پس چون همگان گرد هم جمع آمدیم، جبرییل بازوی مرا گرفت و مرا پیش از دیگران جای داد و همگان با امامت من نماز گزاردند و به این کار افتخار نمی کنم،سپس گنجور سه ظرف پیش آورد که در یکی از آنها شیر بود و در دیگری عسل و در سومی شراب،و بانگ کسی را شنیدم که می گفت:اگر آب را بگیرد غرق خواهد شد و امتش همراه با او،و اگر شراب را

ص :179

برگزیند گمراه می شود و امتش همراه با او،و اگر شیر را اختیار کند هم خودش هدایت می شود و هم امتش،و گفت:پس شیر را گرفتم و از آن نوشیدم،و آن گاه جبرییل گفت:هدایت شدی و امتت نیز هدایت شد.سپس گفت که در مسیر خود چه چیز دیدی؟و من گفتم که گوینده ای از طرف راستم بانگ برآورد،پس گفت:

آیا پاسخ او را دادی؟و من گفتم نه،و توجهی به او نکردم، /6 پس گفت که:او دعوت کننده و مبلغ قوم یهود بود که اگر دعوت او را اجابت می کردی امتت بعد از تو به مذهب قوم یهود درمی آمد،سپس گفت:چه چیز دیدی؟و من گفتم که گوینده ای از طرف چپ مرا خواند و من به او توجهی نکردم،پس گفت:او مبلغ نصرانیان بود و اگر دعوت او را پاسخ می گفتی،پس از تو امتت نصرانی می شدند،و سپس گفت:از پیش رو با چه چیز مواجه شدی؟و من گفتم که:با زنی با بازوان برهنه رو به رو شدم که آراستۀ به زینت دنیا بود و به من گفت:ای محمد!به من بنگر تا با تو سخن گویم،پس گفت که:آیا با او سخن گفتی؟پس گفتم که:با او سخن نگفتم،و به او توجهی نکردم،پس گفت که:آن زن دنیا بود و اگر با او سخن می گفتی امتت دنیا را بر آخرت برمی گزید،سپس بانگی را شنیدم که مرا به وحشت انداخت،پس جبرییل به من گفت:ای محمد!آیا شنیدی که چه گفت، گفتم:آری،گفت:این پاره سنگی است که هفتاد سال پیش از این از جهنم پرتاب شده است،و گفته اند که چون آن سنگ بر روی زمین قرار گرفت، پیغمبر(ص)تا آن وقت که از دنیا رفت هرگز دهان به خنده نگشود».

/6

داستان معراج

در حدیث اسراء و معراج بسیاری از پندها و حکمتها وجود دارد،و در عین حال حدیثی لذتبخش است که آدمی را از افقهای زمان و مکان دورتر می برد،و او

ص :180

را به گردش کردن در افقهایی دور مشغول می سازد و آیۀ قرآنی لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا به همین امر اشاره دارد.

در زمانی که مردمان بر این اعتقاد بودند که زمین مرکز گردش جهان است، و آسمان سقف آن و ستارگان همچون میخهایی کوفتۀ در این سقف تا آسمان بر زمین فرو نیفتد و زینتی برای آن باشد،و گروهی از آنان چنان تصور می کردند که آسمانها عقلهای مجرد است که فساد به آنها راه ندارد،حادثۀ معراج اتفاق افتاد،و احادیث آن را نقل کردند.

ناگزیر باید این را بدانیم که قصۀ آسمانها،مثلا،با موضوع جسمی در بدن انسان همچون جگر تفاوت دارد،چه جگر عضوی پنهان در بدن انسان است که هر کس توجهی به آن ندارد،ولی آسمان چنان است که هر کس چنان تصور می کند که دربارۀ آن چیزهای فراوان می داند،و این نتیجۀ پیوند محکم او به آن است،چه هر روز خورشید و ماه و ستارگان را می بیند و تغییرات صورتهای فلکی را هر شب در آسمان مشاهده می کند،و به همین جهت ناگزیر تصور معینی از /6 آسمان در ذهن او رسوخ پیدا می کند که غالبا نادرست است،و بسیار اتفاق افتاده است که اسطوره های وابستۀ به علم هیئت قدیم به صورت افکاری مقدس درآمده و مثلا، کلیسای مسیحی مدافع علم هیئت و نجوم بطلمیوسی شده و به سوزاندن یا کشتن کسانی برخاسته است که به مخالفت و چالش با آن پرداخته بودند،و همین حادثه ای است که گالیله،در آن هنگام که گفت:این زمین است که بر گرد خورشید گردش می کند و نه عکس آن،گرفتار آن شد.

با وجود این اشاراتی آشکار در بعضی از احادیث دربارۀ ماهیت آسمان مشاهده می شود که امام علی(ع)در حدیثی دربارۀ آن گفت:

«در آن سوی جهان شما چهل جهان دیگر وجود دارد».

چهل،عددی است که در زبان عربی دلالت بر فزونی و پرشماری دارد.

امام علی(ع)در مسجد کوفه می ایستاد و با کمال قدرت و اعتقاد می گفت:

«از من دربارۀ راههای آسمان پرسش کنید که آگاهی من دربارۀ آنها بیش

ص :181

از آگاهی دربارۀ راههای زمین است».

امام رضا(ع)در حدیثی مفصّل فرموده است:

«هر زمینی را آسمانی است که گرداگرد آن را فرا گرفته است».

حدیث معراج

در درس گذشته حدیث از اسراء را به پایان رسانیدیم،و در این جا به بیان حدیثی از معراج می پردازیم که در آن چنین آمده است.

رسول خدا(ص)گفت:«پس جبرییل بالا رفت و من همراه با او به آسمان دنیا(یعنی نزدیکترین آسمان به زمین،از آن جهت که لفظ دنیا مؤنث أدنی است،و أدنی در مقابل اقصی به معنی دورترین است)و بر آن فرشته ای است به نام اسماعیل که صاحب و نگاهبان خطفه(ربودنی)است که پروردگار عز و جل دربارۀ آن گفته است: إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ /6 الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ مگر آن کس که برباید ربودنی را که سپس در پی آن شهابی شکافنده روانه می شود»و هفتاد هزار فرشته در زیر فرمان دارد که هر یک از آنها هفتاد هزار فرشته را در زیر فرمان خود دارد». (1)

پس اسماعیل گفت:ای جبرییل،آن کس که همراه تو است کیست،و او گفت که:محمد رسول اللّٰه(ص)است،پس پرسید که آیا مبعوث شده است؟و جبرییل گفت:آری،پس در گشوده شد(تو گویی آسمان را دری است،ولی برسان درهای معمول ما نیست)پس به او سلام کردم،و او به من سلام کرد،و برای او طلب آمرزش کردم،و او برای من طلب آمرزش کرد،و گفت:آفرین بر برادر پیامبر صالح،و فرشتگان به دیدار من آمدند تا وارد آسمان دنیا شدم،و هیچ فرشته ای با من ملاقات نکرد مگر این که خندان و شادمان بود،تا آن گاه که فرشته ای از فرشتگان به دیدار من آمد که آفریده ای به بزرگی او ندیده بودم،منظره ای

ص :182


1- 10) -وظیفۀ آنان فقط اداره کردن آسمان نخستین است،و احادیثی در این باره وجود دارد که بال یکی از آنان از مغرب تا مشرق امتداد دارد،یا یکی از آنان بار زمین را بر روی بال خویش حمل می کند،و این همه جز اشاره هایی به گستردگی آسمانها نیست.

زشت داشت و خشمناک می نمود،و او نیز همچون دیگران در حق من دعا کرد، ولی نمی خندید و آن شادمانی را که دیگران داشتند نداشت،پس گفتم:ای جبرییل!این کیست که مرا از دیدار او ترس فرا گرفت،و او گفت:ترسیدن از او روا است،و ما همه از او بیمناکیم.او مالک نگاهبان دوزخ است،هرگز نمی خندد،و از آن گاه که مأمور نگاهبانی از دوزخ شده،هر روز از روز پیش خشم و غیظ او بر دشمنان خدا و نافرمانان نسبت به او افزایش پیدا می کند و انتقام خدا را از ایشان می گیرد،و اگر به کسی پیش از تو نخندیده،به هیچ کس پس از تو نیز نخواهد خندید،پس به او سلام کردم و او نیز به من سلام کرد،و مرا به بهشت مژده داد،پس به جبرییل گفتم:آیا به او فرمان نمی دهی که آتش را به من بنمایاند،و جبرییل به او گفت:ای مالک:آتش دوزخ را به محمد بنما،پس پرده از روی آن برکشید،و دری از آن را گشود،پس شعله ای درخشان در آسمان بالا رفت و چندان امتداد یافت که گمان کردم به زودی مرا فرا خواهد گرفت،پس گفتم:ای جبرییل به او بگو که پوشش را بر آن فروافکند،و به او فرمان داد و او گفت:باز گرد و آن در به جایگاه نخستین خود بازگشت. (1)

/6 سپس پیش رفتم و مردی درشت هیکل و گندمگون را دیدم و گفتم:

ای جبرییل!این کیست؟و او گفت که:این پدرت آدم است،و او نزدیک شد و گفت:روحی پاکیزه و بویی پاکیزه از تنی پاکیزه،و سپس رسول خدا(ص)سورة المطففین را از آیۀ هفدهم به بعد خواند: کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ الْأَبْرٰارِ لَفِی عِلِّیِّینَ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا عِلِّیُّونَ* کِتٰابٌ مَرْقُومٌ* یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (تا پایان آیات)،گفت:پس بر پدرم آدم سلام کردم،و او به من سلام کرد،و برای او طلب آمرزش کردم و او برای

ص :183


1- 11) -و از این حدیث چنان برمی آید که جهنم در چارچوب آسمان نخستین یعنی نزدیکترین آسمان به ما قرار دارد،و مثلا جهنم کره ای گداخته از کرات موجود در یکی از کهکشانها است،یا خورشیدی از خورشیدهای کهنه که در آن انفجارهایی صورت می گیرد که میلیونها بار از انفجارهای بمبهای اتمی در دنیا شدیدتر است،یا آنچه سرور و نبی ما محمد(ص)دیده است گوشه ای از جهنم بوده است و خدا عالم است.

من خواستار آمرزش شد،و گفت:مرحبا به پسر صالح و پیامبر صالح،مبعوث شدۀ در زمانی صالح و شایسته.

گفت:سپس بر فرشته ای گذشتم که بر نشستنگاهی نشسته بود و همۀ دنیا میان دو زانوی او قرار داشت،و به دست او لوحی از نور بود و به نوشته ای بر روی آن می نگریست،و به چپ و راست توجه نمی کرد،و اندوهناک بود،پس از جبرییل پرسیدم که این کیست؟گفت:این فرشتۀ مرگ است و مأمور گرفتن روحها،و به جبرییل گفتم تا مرا به او نزدیک کند تا با او سخن بگویم،پس چنین کرد و چون نزدیک شدم به او سلام کردم،و جبرییل به او گفت که:این محمد پیامبر رحمت است که خدا بر بندگان خویش مبعوث کرده است،پس به من خوشامد گفت و با سلام بر من درود فرستاد.گفت:ای محمد!شادمان باش که هر چه خیر است در امت تو می بینم،و من گفتم:سپاس خدای منّان را است که نعمتهای خویش را بر بندگانش ارزانی داشته،و این از فضل پروردگارم و رحمت او بر من است،پس جبرییل گفت:او سخت کارتر از همۀ فرشتگان دیگر است،پس گفتم:آیا همۀ کسانی را که از دنیا رفته اند یا پس از این خواهند رفت او قبض روح می کند؟و او گفت:آری،و من به او گفتم که:آیا همۀ آنان را در هر جا که باشند می بینی و خود مشاهده می کنی؟گفت:آری،و سپس ملک الموت گفت:همۀ دنیا که خدا مرا بر آن تسلط بخشیده همچون یک درهم است که در دست کسی قرار دارد و هر گونه که خواهد آن را زیر و زبر می کند،و هیچ خانه ای نیست مگر آن که در هر روز پنج بار از آن دیدن می کنم،و چون خویشاوندان مرده بر او می گریند،می گویم که:بر او گریه مکنید که من آن اندازه می روم و بازمی گردم که هیچ یک از شما زنده باقی نماند،پس رسول اللّٰه گفت:مرگ برای همگان بلا و مصیبتی بزرگ است،و جبرییل گفت:پس از مرگ بلاها و مصیبتهایی بزرگتر از مرگ در پیش خواهد بود.

گفت:پس پیش رفتم و با گروهی رو به رو شدم که در برابر آنان سفره هایی مشتمل بر گوشت پاکیزه و گوشت پلید گسترده بود،ولی آنان گوشت

ص :184

پلید را می خوردند و گوشت پاکیزه را بر جای باقی می گذاشتند،پس گفتم:ای جبرییل!اینان چه کسانند؟و او گفت:آن کسانند /6 که مال حرام را می خورند و از مال حلال چشمپوشی می کنند،و اینان از امت تواند،پس رسول خدا(ص)گفت:

سپس فرشته ای را دیدم که شکلی شگفت انگیز داشت.نیمی از بدن او از برف بود و نیمی دیگر از آتش،پس نه آتش سبب گداختن برف می شد و نه برف آتش را خاموش می کرد،و او با آواز بلند می گفت:منزه است خدایی که گرمی این آتش را از گداختن برف جلو گرفت و به همین سبب برف آب نمی شود،و با سردی این برف از به کار افتادن گرمی این آتش گرفت و آن را از کار انداخت.خداوندا!به همان گونه که میان این آتش و برف سازگاری به وجود آوردی،میان قلبهای بندگان مؤمنت نیز الفت و سازگاری برقرار ساز.پس از جبرییل پرسیدم که:ای جبرییل! این کیست؟و او گفت:این فرشته ای است که خداوند او را به اطراف آسمان و اطراف زمینها مأمور کرده است،و او اندرزگوترین فرشتگان خدا برای بندگان مؤمن خدا بر روی زمین است و آنچه را که می شنوی از آغاز آفرینش تا کنون به اندرز برای مؤمنان تکرار می کند،و دو فرشته را دیدم که پیوسته دعا می کردند،یکی از آنان می گفت:خدایا!به هر بخشنده و انفاق کننده جانشینی و خلفی عطا کن،و دیگری می گفت:خدایا!به هر که از بخشش و انفاق خودداری می کند،تلفی عنایت فرما.

سپس پیش رفتم و گروه هایی را دیدم با دهانهایی همچون دهان شتر،که گوشتها را از پهلوهای خود می بریدند و به دهانهای خود می انداختند،پس گفتم:

ای جبرییل!اینان چه کسانند؟و او گفت:اینان غیبت کنندگان و سخن چینان اند.

سپس پیش رفتم و ناگهان به گروهی برخوردم که سرهای آنان با سنگ کوفته شده بود،پس گفتم:ای جبرییل!اینان کیانند،و او گفت که:آنان آن کسانند که نماز عشا نخوانده به خواب رفته بوده اند،و سپس به کسانی رسیدم که آتش به دهانهای ایشان فرومی ریخت و از پشت آنان خارج می شد،و چون از جبرییل پرسیدم که اینان چه کسانند؟گفت:اینان اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ الْیَتٰامیٰ

ص :185

ظُلْماً.إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً -آن کسانند که اموال یتیمان را به ستم خورده اند و اکنون در شکمهای خود آتش می خورند و به زودی وارد در آتش افروخته خواهند شد»،و سپس پیش رفتم و به کسانی رسیدم که چون یکی از ایشان می خواست برخیزد،به سبب بزرگی شکمش از عهدۀ این کار برنمی آمد،پس گفتم که:«ای جبرییل!اینان چه کسانند؟او در پاسخم گفت:اینان ربا می خورند و لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ -برپا نمی توانند بایستند مگر همچون کسی که ربا خوار است و در روز قیامت همچون کسی برمی خیزد که شیطان با تماس خود با ایشان آنان را آلوده و پلید کرده است»و به همین جهت آنان را در صبح و شام همچون آل فرعون بر آتش عرضه می دارند...و می گویند:

پروردگارا،ساعت چه وقت فرامی رسد؟؛گفت که سپس به پیش رفتم و زنانی را دیدم که آنان را با پستانهایشان آویخته بودند و من به جبرییل گفتم که آنان چه کسانند؟و او در پاسخم گفت که آنان زنانی هستند که اموال شوهرانشان را به میراث برای /6 فرزندان کسان دیگر باقی گذاشتند. (1) سپس رسول خدا(ص)گفت:

خشم خدا بر زنی افزون می شود که نسب کسی را که از مردمی نیست وارد قومی می کند که از ایشان نیست و بر آنان برتری پیدا می کند و گنجینه های ایشان را می خورد.

سپس گفت:به فرشتگانی از فرشتگان خدای عز و جل گذشتیم که:خدا آنان را به گونه ای که می خواست ساخته بود،و چهره هاشان را به هر گونه که می خواست قرار داده بود،و هیچ بخش از بدنهای آنان نبود که تسبیح و حمد خدا نگوید و بانگ آن از هر ناحیه با صداهای مختلف به گوش نرسد،پس چون از جبرییل دربارۀ آنان پرسش کردم گفت:آنان چنان که می بینی آفریده شده اند،و یکی از ایشان که در کنار مصاحبش قرار گرفته هرگز به کلمه ای با او سخن نمی گوید،و سرش را به طرف بالا بلند نمی کند و به طرف پایین فرود نمی آورد،و

ص :186


1- 12) -یعنی آن زن فرزندی را که از زنا فراهم می آورد و آن را فرزند شوهرش قرار می دهد.

این همه به سبب هراس ایشان از خدا و خاضع بودن نسبت به او است؛پس چون به ایشان سلام کردم با اشاره کردن به توسط سر از خشوعی که داشتند پاسخم دادند، پس جبرییل به ایشان گفت:این محمد پیغمبر رحمت است که خدا او را به عنوان نبی و رسول بر بندگان خود مبعوث کرده است،و او خاتم پیامبران و سید و سرور ایشان است،آیا نمی خواهید با او سخن گویید؟آن گاه گفت که:چون این سخن را شنیدند،با سلام به من روی آوردند و به بزرگداشتم پرداختند و مرا به رسیدن خیر به خودم و امتم مژده دادند.

رسول در آسمانها

رسول خدا(ص)گفت:«سپس رو به آسمان دوم بالا رفتیم و در آن جا دو مرد مشابه یکدیگر را دیدیم و من از جبرییل دربارۀ آنها پرسش کردم،پس او به من گفت:خاله زادگان یحیی و عیسی اند،پس به آنان سلام کردم،و بر ایشان طلب آمرزش کردم،و آنان نیز برای من طلب آمرزش کردند،و گفتند:مرحبا به برادر صالح،و ناگهان فرشتگانی با خشوع را دیدم که خدا چهره های آنان را به هر گونه که می خواست آفریده بود،و هیچ یک از آنان نبود که با بانگهای مختلف تسبیح و حمد او نگوید.

سپس به آسمان سوم بالا رفتیم و ناگهان با مردی رو به رو شدیم که از حیث جمال و نیکویی از دیگر آفریدگان برتر بود،و همچون برتری ماه در حالت بدر بر دیگر ستارگان،پس گفتم:ای جبرییل!این مرد کیست،و او گفت /6 برادرت یوسف است،پس بر او سلام کردم و او بر من سلام کرد،و برایش خواستار آمرزش شدم و او برای من طلب آمرزش کرد و گفت:مرحبا به رسول صالح،و برادر صالح و مبعوث شدۀ در زمانی صالح،و در آن جا فرشتگانی را دیدم که در خشوع چنان بودند که آن را در آسمان اول و آسمان دوم توصیف کردم،پس جبرییل دربارۀ من با آنان سخن گفت همچون سخنانی که با دیگران گفته بود،و آنان نیز با من چنان سخن گفتند که دیگر فرشتگان سخن گفته بودند،سپس به آسمان چهارم بالا رفتیم

ص :187

و ناگهان با مردی رو به رو شدم و گفتم ای جبرییل!این کیست؟و او گفت:او ادریس است که خدا او را به مکانی رفیع بالا آورده است،پس بر او سلام گفتم،و او به من سلام گفت،و برای او طلب آمرزش کردم،و او برای من طلب آمرزش کرد،و در آنجا نیز همچون در آسمانهای دیگر با فرشتگانی با خشوع نسبت به خدا مواجه شدم که مرا و امتم را مژدۀ خیر دادند،سپس فرشته ای را نشستۀ بر تختی مشاهده کردم که هفتاد هزار فرشته در زیر فرمان او بودند و هر یک از آنان بر هفتاد هزار فرشته فرمانروا بود،سپس بر جان پیغمبر چنان گذشت که او هموست، پس جبرییل بر او بانگ برداشت و گفت:بایست،و او تا روز قیامت برپا ایستاده خواهد بود.

سپس به آسمان پنجم بالا رفتم که در آن با مرد پیری با چشمان بزرگ رو به رو شدم که هرگز پیری بزرگتر از او ندیده بودم،و در پیرامون وی گروهی از قوم او را مشاهده کردم و از فزونی شمار ایشان در شگفت شدم و گفتم:ای جبرییل! اینان چه کسانند؟پس گفت آ:این هارون پسر عمران است که محبوب قوم خویش است،پس به او سلام کردم و او به من سلام کرد،و برایش طلب مغفرت کردم و او نیز برای من طلب مغفرت کرد،و در آن جا همچون در آسمانهای دیگر فرشتگان خاشع فراوان دیدم.

سپس به آسمان ششم بالا رفتیم و در آن جا مردی گندمگون و بلند قامت را دیدم که گویی از مردم شنوءة (1) است،و اگر دو پیراهن می داشت موهای تنش از آنها سر بیرون می آورد،و شنیدم که می گوید:بنی اسراییل چنان می پندارند که من در نزد خدا گرامیترین فرد از فرزندان آدمم،و این مرد در نزد خدا از این مرد گرامیتر است(و اشاره به رسول اللّٰه می کرد)،پس از جبرییل پرسیدم که این مرد کیست؟و او در پاسخم گفت که:او برادرت موسی بن عمران است،پس بر او سلام کردم و او بر من سلام کرد،و برای او طلب آمرزش کردم و او نیز برای من چنین کرد،و در

ص :188


1- 13) -شنوه قبیله ای از اعراب است که به بلند بالایی معروف اند.

آن جا نیز همچون در آسمانهای دیگر فرشتگان خاشع بودند. (1)

/6 سپس به آسمان هفتم بالا رفتیم و بر فرشته ای از فرشتگان نگذشتم مگر این که گفت:ای محمد!حجامت کن (2) و به امتت فرمان ده که چنین کنند،و در میان آنان مردی با موهای تر و ریش جو گندمی بر تختی نشسته بود که چون از جبرییل دربارۀ او پرسش کردم که او کیست که در آسمان هفتم بر کنار در بیت المعمور در جوار خدا نشسته است گفت:ای محمد!این پدرت ابراهیم است،و این جا جایگاه تو و پرهیزگاران امت تو است،و آن گاه رسول این آیه را برخواند: إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّٰهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (آل عمران68/)پس بر او سلام کردم و او بر من سلام کرد و گفت:مرحبا به پیامبر شایسته،و پسر شایسته،و مبعوث شدۀ در زمانی شایسته،و در آن آسمان همچون در آسمانهای دیگر فرشتگانی خاشع بودند که مرا به خیر برای خودم و امتم بشارت دادند. (3)

رسول اللّٰه(ص)گفت:و در آسمان هفتم دریاهایی از نور را مشاهده کردم که درخشندگی آنها چشم را از دیدن بازمی داشت،و دریاهایی از تاریکی و ظلمت،و دریاهایی از برف لرزان،و هر وقت که هراسان می شدم از جبرییل پرسش می کردم،و او می گفت:یا محمد!شاد باش،و از بزرگواری و بخشندگی پروردگارت سپاسگزار،و از آنچه برای تو کرده است به شکرگزاری از او بپرداز؛و گفت:پس خدا به قوت و یاری خود چندان استوار داشت که پرسشم از جبرییل و

ص :189


1- 14) -و بدین گونه می بینیم که رسول(ص)در هر آسمان با یک چند پیامبر برخورد می کند که این خود تعبیری از یگانگی رسالتهای آسمانی و وجود برادری در میان پیامبران است و از این که آنان با یکدیگر اختلاف درجه و مقام دارند.
2- 15) -حجامت کردن یعنی این که انسان هر سال مقداری از خون خویش را از بدنش بیرون کند.
3- 16) -پیامبران را چنان می یابیم که در گفتار با رسول خدا(ص)به او می گویند:مبعوث شده در زمان صالح و شایسته،و این دلیلی بر آن است که بشریت با گذشت رسالتها تکامل پیدا کرده و به مرحلۀ رسیدگی و کمال در زمان رسول خدا(ص)و زمانهای پس از آن رسیده است،و انسان امروز به فضل رسالتهای خدا در درجات کمال رو به بالا پیش می رود.

شگفت زدگیم فزونی یافت،پس جبرییل گفت:ای محمد!آیا آنچه می بینی در نظرت عظیم است؟!اینها آفریده هایی از آفرینش پروردگار تواند،پس خالقی که اینها را آفریده است در بزرگی چگونه است،و آنچه نمی بینی از این هم بزرگتر است!! میان خدا و آفریدگانش هفتاد هزار پرده است،و من و اسرافیل نزدیکترین آفریدگان اوییم و میان ما و او تنها چهار پرده و حجاب وجود دارد:حجابی از نور و حجابی از ظلمت و حجابی از ابر و حجابی از آب.

و گفت:و از جمله عجایب آفریدۀ خدا و تسخیر شدۀ برای انجام کاری که او خواسته است،خروسی را دیدم که پاهایش تا /6 اعماق زمین رفته بود و سرش در نزدیکی عرش خدا قرار داشت،و او فرشته ای از فرشتگان خداوند متعال بود که خدا او را به آن سان که می خواست آفریده بود،و سپس رو به بالا چندان صعود می کرد که از هوا در آسمان هفتم سر برمی آورد و می گفت:تسبیح خدا می گویم در هر جا که بوده باشم...از بزرگی مقام پروردگارت تو نمی دانی که او در کجا است؛و آن خروس را دو بال بود که چون آنها را می گشود از مشرق و مغرب فراتر می رفت،و چون هنگام سحر فرامی رسید بالها را می گسترد و آنها را تکان می داد و بانگ به تسبیح برمی داشت و می گفت:سبحان اللّٰه الملک القدوس،سبحان اللّٰه الکبیر المتعال،لا اله الا اللّٰه الحی القیوم،و چون چنین می کرد همۀ خروسهای زمین به تسبیح خداوند متعال بانگ برمی داشتند،و در آن هنگام که این خروس آسمانی خاموش می شد،همۀ خروسهای زمینی نیز خاموش می شدند،و آن خروس را پرهای خردی به رنگ سبز و پرهای درشت با رنگی سخت سفید بود...و من هرگز مثل او ندیده ام،و در زیر پرهای سفید او پرهای سبزی دیده می شد با چنان سبزی که به مثل آن هرگز برنخورده ام.

گفت:سپس با جبرییل به پیشروی ادامه دادم و به بیت المعمور درآمدم، و در آن دو رکعت نماز گزاردم در حالی که گروهی از اصحابم با من نماز می گزاردند که جامه های تازه و نو بر تن داشتند،و گروهی دیگر لباسهای کهنه بر تن

ص :190

داشتند،پس دارندگان جامه های نو داخل شدند و دارندگان لباس کهنه نشستند، (1)سپس بیرون آمدم و با دو نهر رو به رو شدم که یکی نهر کوثر نام داشت و دیگری نهر رحمت،پس از کوثر نوشیدم و با آب رحمت غسل کردم،سپس همگان به سوی من آمدند تا داخل بهشت شدیم و در دو طرف آن خانه های من و کسان من بود،و از خاکش بوی مشک برمی خواست،و کنیزکی را دیدم که در نهرهای بهشت،شنا می کرد و چون از او پرسیدم که تو به چه کس تعلق داری،گفت:به زید بن حارثة.

/6 انار بهشت همچون دلوهای بزرگ از درختهای انار آویخته بود،و با درختی رو به رو شدم که اگر مرغی می خواست بر گرد آن بچرخد،هفتاد سال طول می کشید،و هیچ خانه ای در بهشت وجود نداشت که شاخه ای از این درخت در آن آویخته نباشد،پس گفتم:ای جبرییل!این چه درختی است،گفت:این درخت طوبی است،و خداوند متعال گفته است: طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ -طوبی از آن ایشان است و بازگشتگاهی نیکو»و رسول اللّٰه گفت که:چون به بهشت درآمدم،به خود بازگشتم و از جبرییل پرسیدم که این دریاها و هول و هراس و عجایب آنها چیست؟پس گفت:اینها خیمه های پوشنده ای است که خدای تبارک و تعالی به آنها پوشیده می ماند،و اگر آنها نبودند،نور عرش همه چیز را در آن پاره پاره می کرد.

و عاقبت به درخت سدر پایانی بهشت رسیدم که برگی از آن امتی را می پوشاند،و به آن چنان نزدیک بودم که خدای تعالی دربارۀ آن گفته است:

قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ -به فاصلۀ دو کمان یا نزدیکتر از آن»،پس خداوند سبحانه و تعالی ندا کرد که: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَکَ رَبَّنٰا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ -و همۀ مؤمنان به خدا و فرشتگان و کتابها و رسولان او ایمان آوردند و ما میان احدی از رسولان او با دیگران

ص :191


1- 17) -و قرآن حکیم در سورۀ بقرة می گوید: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّٰادِ التَّقْویٰ -پس توشه فراهم آورید و بهترین توشه تقوی است»پس لباس تقوی بهترین لباس و زاد و توشه تقوی بهترین توشه است،و هر چه برایت فراهم می شود که با رسول اللّٰه(ص)به بیت المعمور داخل شوی و در آن نماز گزاری.

فرق نمی گذاریم و گفتند که:شنیدیم و پروردگارا!برای رسیدن به آمرزش تو اطاعت کردیم و سرنوشت به دست تو و بازگشت به سوی تو است»پس خدای تعالی گفت: لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهٰا مَا اکْتَسَبَتْ -خدا هیچ کس را به چیزی بیش از توانایی او مکلف نمی سازد،و آنچه کسب می کند یا به سود او است و یا به زیان او»پس گفتم: رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا -پروردگارا بر ما کشیدن باری را تحمیل مکن همچون آن که بر کسان پیش از ما تحمیل کردی»،و خدا گفت:«لاحملنّک».

پس گفتم: رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ وَ اعْفُ عَنّٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَی الْقَوْمِ الْکٰافِرِینَ -پروردگارا!باری را که طاقت کشیدن آن را نداریم بر ما تحمیل مکن و ما را ببخش و بیامرز و مشمول رحمت خویش ساز تو سرور و مولای مایی پس ما را بر کافران نصرت ده».

پس خداوند تبارک و تعالی گفت که:«این را به تو و امتت بخشیدم».

و امام صادق علیه السلام گفت:

«بر خدای تعالی هیچ کس گرامیتر از رسول اللّٰه وارد نشد تا خواستار این خصال برای امت خویش شود.» (1)/6 پس رسول خدا گفت:«پروردگارا!به پیامبرانت فضیلتهایی بخشیدی، پس به من نیز از آنها ببخش،و خدا گفت:در میان آنچه به تو بخشیدم دو کلمه از زیر عرش من است:«حول و قوتی جز به خدا نیست،و نجات از تو جز به تو بازگشتن وجود ندارد»گفت:فرشتگان به من گفته ای را آموختند که در صبح و شام آن را می گویم:«خدایا!ستم من به عفو تو پناه برده است،و گناهم به مغفرتت،و خواریم به عزتت،و فقرم به بی نیازیت،و وجه و ارزش فناپذیرم به وجه باقی و فناناپذیر تو».

ص :192


1- 18) -و اینها آخرین آیات از سورة البقرة است و در ضمن مضمون حدیثی از رسول اللّٰه(ص)آمده است در آن جا که گفت:«نه چیز از امت من برداشته شد:خطا و فراموشی و آنچه نمی دانند...تا آخر حدیث».

سپس بانگ اذان را شنیدم که گویندۀ آن فرشته ای بود که پیش از این در آسمان با او روبرو نشده بودم.

پس گفت:اللّٰه اکبر...اللّٰه اکبر.

و خدا گفت:«بنده ام راست گفت،من از هر چیز بزرگترم».

پس گفت:اشهد ان لا اله الا اللّٰه،اشهد ان لا اله الا اللّٰه.

و خدا گفت:«بنده ام راست گفت،من خدایم و معبود و خدایی جز او ندارم».

پس گفت:اشهد ان محمدا رسول اللّٰه،اشهد ان محمدا رسول اللّٰه.

و خدا سپس گفت:«بنده ام راست گفت،محمد بنده و فرستادۀ من است،من او را مبعوث کردم و برگزیدم».

پس گفت:حیّ علی الصلاة،حی علی الصلاة.

خدا گفت:«بنده ام راست گفت که بنده را به گزاردن نماز واجب فراخواند،پس هر کس با میل رو کردن به خدا به سوی او روانه شود،همین کفارۀ گناهان گذشتۀ او خواهد بود».

پس گفت:حی علی الفلاح،حی علی الفلاح.

/6 آن گاه خدا گفت:«به صلاح و نجاح و فلاح برخیزید و روانه شوید».

سپس پیامبر(ص)به امامت فرشتگان به همان گونه برخاست که در بیت المقدس به امامت پیامبران به نماز ایستاده بود.

حدیث را دنباله ای است که در آن رسول خدا(ص)مکلف به گذاشتن پنجاه نماز شد،و هنگامی که با موسی رو به رو شد و از این امر او را آگاه ساخت، موسی(ع)به او گفت که:امتت طاقت این کار را ندارند،پس نزد پروردگارت بازگرد و از او بخواه که از شمار آن بکاهد،پس رسول خدا(ص)چنین کرد و خدا شمار نمازهای شبانه روزی را به پنج نماز تقلیل داد،و بار دیگر موسی به او گفت که از خدایت بخواه که شمار نمازها را کمتر کند که امت تو طاقت آن را ندارند، ولی رسول اللّٰه(ص)از آن شرم داشت که چنین استدعایی را به خدا عرضه دارد و

ص :193

گفت:بر آن خود و امتم شکیبا می شویم،و خدا گفت:«اگر این پنج نماز را تو و امتت بگزارید،هر یک نماز را برای شما ده نماز حساب می کنم».

احادیث دیگری نیز در این باره وجود دارد که با مراجعۀ به آنها در کتابهای نصوص اسلامی می توانید آنها را جستجو کنید.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 2 تا 8]

اشاره

وَ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ جَعَلْنٰاهُ هُدیً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ أَلاّٰ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلاً (2) ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کٰانَ عَبْداً شَکُوراً (3) وَ قَضَیْنٰا إِلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ فِی اَلْکِتٰابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی اَلْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً (4) فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا بَعَثْنٰا عَلَیْکُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجٰاسُوا خِلاٰلَ اَلدِّیٰارِ وَ کٰانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنٰا لَکُمُ اَلْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْنٰاکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْنٰاکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً (6) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ اَلْآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ وَ لِیَدْخُلُوا اَلْمَسْجِدَ کَمٰا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِیُتَبِّرُوا مٰا عَلَوْا تَتْبِیراً (7) عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنٰا وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْکٰافِرِینَ حَصِیراً (8)

/6

ص :194

معنای واژه ها

4[و قضینا]

:قضا،به معنی پایان دادن به امری بنا بر احکام و داوری کردن است.

6[الکرّة]

:بازگشتن و برگشتن.

7[لیسؤوا وجوهکم]

:تا اندوهناکتان سازند.

[و یتبروا]

:از تتبیر به معنی هلاک کردن است.

8[حصیرا]

:حصیر به معنی زندان است و به پادشاه از آن جهت حصیر می گویند که او از رعایای خود پوشیده و محجوب است.

/6

اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن روح مسئولیت را در انسان تقویت می کند،و برای او این امر را آشکار می سازد که طبیعت زندگی او چیزی جز نتیجۀ اراده و کوشش خود او نیست،و برای ما در این سوره مثلی از حال واقعی بنی اسراییل می زند،و این که چگونه در آن هنگام که به نیکوکاری می پرداختند پیشرفت کردند،و چون به بد کاری پرداختند عقب ماندند،و شرط دست یافتن به خوشبختی پیروی کردن از هدایت خدا است که حامل آن رسول وی است و آن را به صورت کتاب الاهی به ما می رساند،و رسالت کتاب در توکل بر خدا و طرد کردن شرکای پنداری او است.

ص :195

فرزندان اسراییل که خدا آنان را از نسل نجات یافتگان از واقعۀ طوفان آفرید و با کشتی نوح(ع)آنها را نجات بخشید که از بندگان سپاسگزار پروردگار خویش بودند،بار دیگر خداوند متعال آنان را با کتاب و رسول آورندۀ آن موسی(ع)از نعمت خویش بهره مند ساخت.

پروردگار در کتاب به بنی اسراییل به صورت مؤکد خبر داد که دو بار در زمین به فساد و تباهی می پردازند و طغیان می کنند و پس از بار اول بر ایشان بندگانی از خود را مبعوث می کند،ولی آنان /6 -به فضل خدا-نیرومند می شوند و خدا به ایشان اموال و فرزندان بیشتر می بخشد.و بنا بر نیرومندی یا ضعف ایشان،و نیکوکاری یا بد کاری ایشان،آن بندگان همچون پیشتر نیرومند می شوند،و به مسجد اقصی بازمی گردند،و این سنت خدا است که بر اساس جزا جریان پیدا می کند،و به دنیای تنها اختصاص ندارد،بلکه در آخرت نیز چنین است که پروردگار ما جهنم را به صورت زندانی برای کافران درمی آورد.

شرح آیات:
اشاره

آیا بر بنی اسراییل چه گذشت؟خداوند متعال می گوید:

[2]

وَ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ جَعَلْنٰاهُ هُدیً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ أَلاّٰ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلاً -و به موسی کتاب دادیم و او را وسیلۀ هدایت فرزندان اسراییل قرار دادیم که جز من برای خود وکیل انتخاب نکنند.» رسالت خدا برای بنی اسراییل که حامل آن موسی در کتاب تورات بود در کلمۀ(توحید خدا)خلاصه می شد و اثر توحید و یکتاپرستی در روش زندگی و عمل أَلاّٰ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلاً است،اعتماد کردن بر خدا است و بهره مند شدن از مواهب بزرگی است که به انسان ارزانی داشته،و اعتماد نکردن بر مردم و افکار و چیزهایی که در نزد ایشان است،و در نتیجۀ آن استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی برای ایشان فراهم می آید،از بزرگترین فواید یکتا شمردن خدا است.

چنان می نماید که این مهمترین چیزی است که با کلمۀ إِنْ أَحْسَنْتُمْ

ص :196

أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا

-اگر نیکوکاری و احسان کنید به خود احسان کرده اید و اگر به بد کاری بپردازید باز هم به خود کرده اید»،بر ما الهام می شود،چه توکل کردن بر خدا و نه بر مردم رمز پیشرفت است،و عکس آن به پسرفت و عقب ماندگی می انجامد.

[3]

ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کٰانَ عَبْداً شَکُوراً -از ذریّه و نسل آن کسانند که ما آنان را با نوح(در کشتی)حمل کردیم و او بنده ای سپاسگزار بود.» میان کسی که وارد کتابخانۀ خود می شود و در آن کتابها را متراکم بر روی یکدیگر می بیند،و کسی که کتابها را می خواند و می فهمد و به نگاهداری آنها می پردازد،و درست و نادرست آنها را از یکدیگر بازمی شناسد،تفاوت فراوان است، پس چنان نیست که هر کس مالک کتابخانه ای باشد عالم و دانشمند است،به همان گونه که میان کسی که علمی را فراگرفته و فهمیده،و کسی که به این علم عمل می کند نیز تفاوت وجود دارد، /6 پس هر عالمی عمل کنندۀ و عامل به آن نیست، و به همین گونه میان کسی که از حقایق روانی و نفسانی آگاه است و آن کس که نفس خویش را به هدایت آن حقایق تربیت می کند،تفاوت موجود است،و اغلب مردمان عالمان غیر عمل کنندۀ به علم خویشند،ولی چون اراده کنی که این حقیقت را به رفتار خود تبدیل کنی،از سپاسگزاران محسوب می شوی،ولی این کار آسانی نیست،و مسافت میان این دو حالت به اندازۀ اراده وابسته است.

شناخت ذات مبدأ و آغاز شکر است

شکر در نزد انسان بنا بر یکی از دو ایستار در طبیعت پیرامون خودش تجسم پیدا می کند:

نخست این که:معتقد به آن باشد که موجودی شایستۀ تکامل اصیل و ریشه دار است،و خود به خود تمایلات و اندامها و علم و خوشبختی و ترقی را ذاتا مالک است،و نیازی به آن نمی بیند که از کسی سپاسگزاری کند.

دوم این که:به آن معتقد باشد که از قطرۀ آب ناچیزی پدید آمده و سرانجام

ص :197

یک انسان شده است،و سپس خدا به او اندامها و نعمتها را ارزانی داشته،و این گونه چیزها ملک ذاتی او نیست،بلکه خدا برای آزمایش وی آنها را به او بخشیده است،پس اگر بر این موهبتهای خدا داد سپاسگزاری کند،بر آنها افزوده می شود،و اگر کفران نعمت کند گرفتار عذابی شدید خواهد شد،و از گفته های خداوند متعال است: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ (سورۀ ابراهیم7/).

بنا بر این هر نعمتی شایستۀ ادا کردن شکری جزیل و ستایشی جمیل است، پس با چشم چیزها را می بینی،و با گوش می شنوی،و قلب با نظم معین به حرکت خود ادامه می دهد تا زندگی تو به فرمان خدا ادامه پیدا کند،و بر انسان است که از آنچه خدا برای او مقدر کرده است برخوردار شود،و جز به کار صالح و شایسته نپردازد،و به آنچه خدا حرام کرده است نگاه نکند،و جز کلام پاکیزه نشنود.و معنی شکر همین است.

بیشتر مردمان چنان اند که به جای آن که نعمتها عاملی برای ایشان باشد که صفت شکر را در ایشان مورد تأکید قرار دهد،و نسبت به آن که این نعمتها را به او ارزانی داشته یعنی خدا متواضع باشند،به تکبر و خودبزرگ بینی می پردازند و چنان می پندارند که خود به خود کمال یافته اند و به تقدیس خویش می پردازند /6 و بر آنند که این همه برخاستۀ از خود ایشان است به همان گونه که قارون دربارۀ خزینه های مالی که در اختیار داشت چنین گمان می کرد،اما مؤمنان هر چه بر مال و دانش و خصوصیات اخلاقی خویش می نگرند همۀ آنها را از مواهب خدای متعال دانند و بر ایمان و سپاسگزاری خویش می افزایند.

در حدیثی از عایشه آمده است که رسول خدا(ص)از بستر خود خارج می شد و رو به گورستان بقیع به راه می افتاد و می گریست و به تضرع و زاری می پرداخت،پس عایشه به او می گفت که:ای فرستادۀ خدا،مگر پروردگارت همۀ گناهان گذشته و آیندۀ تو را نبخشیده است؟و در جواب می شنید که:چرا، می دانم،پس به او می گفت که:پس چرا خود را به رنج می افکنی؟و رسول خدا

ص :198

می گفت:

«مگر نباید بندۀ سپاسگزار او باشم؟» نوح بندۀ سپاسگزار خدا بود،و خداوند متعال به فرزندان اسراییل که پدرانشان را خدا همراه نوح از طوفان بزرگ نجات بخشیده بود،فرمان داد که شکرگزار پروردگارشان بوده باشند،و سپس برایشان منت گذاشت و کتاب را به توسط پیامبری بزرگ یعنی موسی(علیه السلام)برای ایشان فرستاد و موسی به خواست خدا آنان را از یک پیروزی به پیروزی دیگر رهبری می کرد.

پس اگر آنان شکرگزار نعمت خدا می شدند،و از فرمانهای او پیروی می کردند،به خود نیکی کرده بودند،و این مطلب در کتاب خدا نوشته شده و آیه ای که پس از این می آید بیان کنندۀ آن است.

ستمگر شمشیر خدا است

[4]

وَ قَضَیْنٰا إِلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ فِی الْکِتٰابِ -و به فرزندان اسراییل در کتاب فرمان دادیم.» کتاب تورات بنی اسراییل از قضای خدا که هر چه زودتر تحقق پیدا خواهد کرد خبر داد که:

لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً

-که دو بار در زمین به فساد و تبهکاری برمی خیزید و با برتری جویی سخت به خود بزرگ بینی می پردازید.» علوّ و برتری جویی فرزندان اسراییل به علوّ فرعون شباهت دارد که پروردگار ما از آن چنین سخن گفته است: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً - فرعون در زمین به برتری جویی برخاست و مردم آن را به گروه هایی تقسیم کرد» (القصص4/).

/6 و علوّ حالتی از غرور ذاتی و خودبزرگ بینی ذاتی نسبت به حق است که صاحب آن خود را برتر و بالاتر از دیگران می پندارد...

[5]

فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولاٰهُمٰا -پس چون وقت نخستین آنها فرارسید.»

ص :199

یعنی هنگام فساد و تبهکاری نخستین فرا رسید.

بَعَثْنٰا عَلَیْکُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ

-بندگانی از خود را که سخت نیرومند بودند بر ضد شما برانگیختیم.» کلمۀ«بأس»به معنی شدت و غلظت است و معمولا در هنگام سخن گفتن از جنگ به کار می رود.

آیا آن بندگان چه کسانی بوده اند؟ممکن است آنان را بخت نصّر پادشاه بابل در سرزمین عراق بدانیم که با لشکریان خود بر سرزمین فلسطین حمله برد و تمدن یهود را پایان داد،و هفتاد هزار تن از مردم آن را به قتل رسانید،و هزاران کس از آنان را به اسارت به بابل برد؛پس جنگی میان بابل و سرزمین ایران درگیر شد که کورش اول پادشاه هخامنشی بر آن فرمان می راند،و با شکست خوردن بابلیان اسیران بنی اسراییل را به فلسطین بازگردانید،و معبد ویران شدۀ آنان را بازسازی کرد،و چون بنی اسراییل چنین دیدند،بار دیگر به برتری جویی در زمین و فساد کردن دوبارۀ در آن باز گشتند.

اگر مسئله از این قرار بود،آیا این امکان وجود دارد که قرآن مردمان خونریز و سفاکی همچون بخت نصر و سپاهیان او را عِبٰاداً لَنٰا -بندگانی از خودمان» بنامد؟ آری این امکان وجود دارد از آن جهت که صالح و فاسد هر دو از بندگان خدایند،و گاه چنان است که فرد ستمگری وسیلۀ انتقام گرفتن پروردگار از گردنکشان می شود،و در یک حدیث قدسی آمده است که«ظالم شمشیر من است که به وسیلۀ او انتقام می گیرم و از او انتقام می گیرم».

فَجٰاسُوا خِلاٰلَ الدِّیٰارِ

-پس به تجسس و جاسوسی در دیار پرداختند.» و از همه چیز آن آگاه شدند.

/6

وَ کٰانَ وَعْداً مَفْعُولاً

-و پیشگویی و وعده عملی شد و فعلیت پیدا کرد.» هنگامی که بلا نازل می شود،دیگر دعا نمی تواند آن را دفع کند،و نه امر به معروف و نهی از منکر،و هنگامی که ولایت و سروری بر مردم،به سبب عمل

ص :200

نکردن آنان به فرمان خدا و ترک کردن وظیفۀ امر به معروف و نهی از منکر به دست اشرار ایشان می افتد،دیگر دعاهاشان مستجاب نمی شود.برای چه؟برای آن که گناه بر دو گونه است،و در آن هنگام که گناهی مرتکب می شوی و سپس دست به دعا برمی داری و با توبه به سوی او بازمی گردی،خداوند گناه تو را می آمرزد،ولی در آن صورت که جامعه فاسد شود،دیگر از دعای فرد واحد فایده ای نصیب آن نمی شود،بلکه می بایستی که همۀ افراد مجتمع به توبه و بازگشت به سوی خدا بپردازند و تبهکاری خویش را اصلاح کنند.

[6]

ثُمَّ رَدَدْنٰا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ -سپس زبردستی در جنگ را به شما بازگرداندیم.» یعنی بنی اسراییل بار دیگر بر مردم بابل و فرمانروایان بر ایشان پیروز شدند.

وَ أَمْدَدْنٰاکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْنٰاکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً

-و با زیاد کردن مال و فرزندان شما و افزون شدن جمعیت به شما مدد رساندیم.» و«نفیر»جمع نفر و معنی آن شمارۀ جنگندگان است.

انسان وابستۀ به عمل خویش است

[7]

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا -اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید،و اگر بدی کنید،باز هم به خود چنین کرده اید.» برتری و نیرومندی شما به سبب کارهای نیک شما بود.و آدمی در گرو عمل خویش است،که اگر نیکی یا بدی کند نتیجۀ آن هر دو به صورت نیک و بد بهرۀ خود او می شود.و چون از هرتزل مؤسس استیلای صهیونیان غاصب در فلسطین پرسیدند که:یهودیان در مدت چهار هزار سال به صورت مردمانی بدبخت و محروم زندگی می کردند،پس چه چیز آنان را به تأسیس دولتی برای خودشان برانگیخت؟ در جواب گفت:قرآن(محمد)را می خواندم و در آن به این آیه برخوردم که إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا ،دانستم که بدبختی گریبانگیر جهودان شدۀ در عالم جز برخاستۀ از جانب خودشان نیست.

ص :201

/6 هنگامی که صهیونیان سرزمینهای دیگران را غصب کردند،و آنان را از خانه های خود بیرون راندند و به ستمگری و کشتن و سخت گرفتن بر دیگران پرداختند،خدا آنان را به حال خود وا نخواهد گذاشت،بلکه بندگانی را با نیرومندی شدید بر ایشان مسلط خواهد کرد که در نتیجۀ تباهکاریهاشان گرفتار عواقبی شوند که در دو مرتبۀ پیش از آن نیز گرفتار آنها شدند.

فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ

-و چون زمان وعدۀ بازپسین فرارسید.» یعنی هنگام تبهکاری دوم،خدا اسپیانوس پادشاه روم را بر آنان مسلط ساخت که فرمانده سپاهیان خویش(طرطوز)را به فلسطین روانه کرد،و او به بیت المقدس درآمد،و مردم آن را کشت یا به اسیری گرفت و به کارهای بد و زشتی نسبت به بنی اسراییل پرداخت که خداوند متعال دربارۀ آن گفته است:

لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَمٰا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ

-تا اسباب روسیاهی شما را فراهم آورند و همچون در نخستین بار،به مسجد(اقصی) داخل شوند.» البته بخت نصر غیر از اسپیانوس است،ولی قرآن خواسته است که این امر را به یاد ما آورد که طاغیان و گردنکشان،خواه از شمال برخیزند یا از جنوب، همچون یکدیگرند،و روش یگانه و هدفی مشترک دارند.

آنچه پیش از این گفتیم یکی از تفسیرهای معروف دربارۀ این آیات است، و تفسیرهای دیگری نیز برای آنها وجود دارد،مثلا:

1-این که قدس(بیت المقدس)یک بار در زمان داوود و سلیمان (علیهما السلام)بنا شد که بخت نصر آن را ویران کرد،و بار دیگر در روزگار پادشاهان سلسلۀ هخامنشی ایران،که فرمانده سپاهیانی به نام طیطوس آن را خراب کرد و خرابه باقی مانده بود تا آن زمان که به دست مسلمانان در زمان خلافت خلیفۀ دوم.

2-گفته اند که:تبهکاری نخستین بنی اسراییل در آغاز اسلام بود که پس از آن بندگان مسلمان خدا به مقهور کردن آنان پرداختند.اما فساد دوم آنان هم

ص :202

امروز است،و آن نیز به مدد خداوند متعال به دست بندگان مسلمان خدا سرکوب خواهد شد،و امیدوارم که،به خواست خدا،این سرکوبی نزدیک بوده باشد.

وَ لِیُتَبِّرُوا مٰا عَلَوْا تَتْبِیراً

-و آنچه را که بر آن دست یافته اند،سخت ویران سازند.» /6 با بریدن درختان و برانداختن آبادیها و از بین بردن روییدنیها و نسلها.

[8]

عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنٰا -باشد که پروردگار شما بر شما رحم کند،و اگر بازگردید ما نیز بازخواهیم گشت.» وَ جَعَلْنٰا جَهَنَّمَ لِلْکٰافِرِینَ حَصِیراً -و ما جهنم را زندان کافران قرار داده ایم.» بنی اسراییل از این حکمت بالغۀ الاهی بهره برنگرفتند،و ستمگرانه با وابستگی به نیروهای تبهکار و ویرانگر به فلسطین آمدند و به کشتن و در به در کردن و ترساندن مسلمانان پرداختند،و به نام دست یافتن به سرزمین موعود هراس انگیزترین جرمها را در حق فلسطینیانی که ایمن می زیستند مرتکب شدند،و به حق که اگر دین ایشان ستمگری و تجاوز را برای آنان تجویز کرده باشد،چنین دینی دین خدا نخواهد بود،و با و جدان بشری سازگاری نخواهد داشت،بلکه این همه از عقده های نفسانی فراهم آمده که در سراسر تاریخ متراکم شده و امروز منفجر شده است،و اگر پروردگار عزیز و توانا به ایشان مهلت داده باشد،هر چه زودتر همچون عزیز مقتدری گرفتارشان خواهد کرد.

این دربارۀ ایشان بود،و اما خودمان نیز آیه را در پس پشت خودمان قرار داده ایم،و نیز از حکمت نهفتۀ در آن برخوردار نشدیم،پس به کسالت و تنبلی و غافل ماندن و اختلاف در میان خودمان ادامه دادیم،و از خشوع و تضرع نسبت به خدا خودداری کردیم و در هنگام احاطه شدن با بلا به اصلاح خود نپرداختیم،و بنی اسراییل هم امروز نسبت به ما به همان گونه عمل می کنند که بخت نصر نسبت به ایشان ستمگرانه عمل می کرد،و خدا به وسیلۀ آنان از ما انتقام می گیرد،و هر چه زودتر به توسط هر کسی که بخواهد از ایشان انتقام خواهد گرفت،ان شاء اللّٰه.

ص :203

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 9 تا 21]

اشاره

إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً (9) وَ أَنَّ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (10) وَ یَدْعُ اَلْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کٰانَ اَلْإِنْسٰانُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلْنَا اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنٰا آیَةَ اَللَّیْلِ وَ جَعَلْنٰا آیَةَ اَلنَّهٰارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ اَلسِّنِینَ وَ اَلْحِسٰابَ وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنٰاهُ تَفْصِیلاً (12) وَ کُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ کِتٰاباً یَلْقٰاهُ مَنْشُوراً (13) اِقْرَأْ کِتٰابَکَ کَفیٰ بِنَفْسِکَ اَلْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً (14) مَنِ اِهْتَدیٰ فَإِنَّمٰا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً (15) وَ إِذٰا أَرَدْنٰا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنٰا مُتْرَفِیهٰا فَفَسَقُوا فِیهٰا فَحَقَّ عَلَیْهَا اَلْقَوْلُ فَدَمَّرْنٰاهٰا تَدْمِیراً (16) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (17) مَنْ کٰانَ یُرِیدُ اَلْعٰاجِلَةَ عَجَّلْنٰا لَهُ فِیهٰا مٰا نَشٰاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنٰا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاٰهٰا مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرٰادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعیٰ لَهٰا سَعْیَهٰا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ کٰانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (19) کُلاًّ نُمِدُّ هٰؤُلاٰءِ وَ هَؤُلاٰءِ مِنْ عَطٰاءِ رَبِّکَ وَ مٰا کٰانَ عَطٰاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً (20) اُنْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجٰاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً (21)

/6

ص :204

معنای واژه ها

9[أقوم]

:دارای استقامتی شدیدتر.

12[طائره]

:عملی که برای او مقدر شده.

14[و لا تزر وازرة]

:و هیچ نفسی بر دوش نمی کشد.

[وزر أخری]

:بار گناه دیگری را.

/6

انسان مسئول
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که قرآن حکیم در آیات گذشته داستان بنی اسراییل را به صورتی نقل کرد که بحث در آنها در پیرامون ارتباط میان اعمال ایشان و آنچه در نتیجۀ آن اعمال به آنان می رسید تمرکز پیدا کرده بود،خلاصه و مایۀ عبرت را در این جمله خلاصه کرد که: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا ، آیات این درس نیز تأکید بر آن نتیجه دارد،و از مسئولیت انسان فرد یا جامعه سخن می گوید،و ابعاد آن را بیان می کند،و این که چگونه بر انسان شایسته و لازم است که این اندیشۀ خطیر را بفهمد،در صورتی که او هر چه بیشتر از آن دور است،چه او را به سعی و عمل جدی و مقاومت و ایستادگی می خواند که از سببهای پیشرفت است و بر نفس بشری دشوار می نماید.

به همین سبب خداوند متعال یک بار از تاریخ برای ما مثلی می زند،و بار دیگر اهمیت تحمل مسئولیت را در زندگی دنیا و نقش این احساس را در پیشرفت بشریت مورد تأکید قرار می دهد،و سپس روز قیامت را به یاد ما می آورد و از اندازۀ

ص :205

مسئولیتی که انسان در آن روز نسبت به اعمال خویش دارد بحث می کند.

/6

شرح آیات:
اشاره

[9]

در آن هنگام که خدا قرآنی را بر آفریدگان خویش نازل کرد که آنان را به راه راست هدایت می کند،حجت را برایشان تمام کرد.

إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ

-این قرآن به چیزی(ما را) راهنمایی می کند که راست تر و استوارتر است.» هر کس را خواستار«هدایت»باشد،به آن هدایتی که دور از هوای نفس و گمراهی و خرافت باشد رهبری می کند،و در همۀ میدانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و تربیتی و...و...چنین است،و بدین جهت میان کوشش انسان از یک سو،و فطرت او و طبیعت موجود در پیرامون وی و تاریخ و سنتها از سوی دیگر،یک هماهنگی و همسازی برقرار می سازد،و به او خبر می دهد که انسان در گرو و وابستۀ به عمل خویش است،و بنا بر این اگر عملش نیک باشد به سود او است،و اگر بد باشد به زیان او،پس می گوید:

وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً

-و به مؤمنانی که کارهای نیک انجام می دهند،بشارت و مژده می دهد که پاداشی بزرگ دریافت خواهند کرد.» ایمان به تنهایی کافی نیست بلکه مؤمن باید اعمال شایسته انجام دهد و در این صورت نزد خدا پاداش بزرگی خواهد داشت.

[10]

وَ أَنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً -و این که برای کسانی که به آخرت ایمان نیاورده اند،عذابی دردناک آماده ساخته ایم.» پس ایمان به آخرت به تنهایی عامل مهمی است که انسان را بر آن آگاه می سازد که در برابر کارهای خویش مسئول است،و در مقابل آنها پاداش بهرۀ او می شود،و اگر در دنیا نرسد در جهان دیگر به او خواهد رسید،و همین آگاهی او را بر آن می دارد که مسئولیت و عمل پیوسته و مستمر را تحمل کند.

ص :206

[11]

وَ یَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَیْرِ -و انسان به همان گونه خواهان شر است که خواهان خیر.» خطای بزرگی که انسان مرتکب آن می شود،این است که پیوسته شرّ و بدی را خیر و نیک تصور می کند،و پرسشی که پیش می آید این است که:مگر عقل خیر و شر را از یکدیگر تمیز نمی دهد؟آری،او را عقل هست ولی چون حجابی از هواهای نفسانی /6 و مصلحتها او را احاطه کرده است،در رسیدن به آنچه می خواهد شتاب می ورزد،و به انجام دادن گناهان بزرگ به این گمان می پردازد که بعضی از لذتهای آنی را در دسترس او قرار می دهد،و از آن جهت در مقابل سلطان ظالم و ستمگر شورش نمی کند که ترس از نابودی مصالح عاجل خود دارد.

وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً

-و آدمی عجول و شتابزده است.» همین طبیعت است که انسان را به این توهم می اندازد که گنجشکی در دست بهتر از داشتن ده گنجشک درآینده است،پس به سبب همین شتابزدگی است که به دنیا نزدیک می شود که زود به دست می آید،و از این امر غافل است که چه بسا که یک خوراک مانع دست یافتن به چند خوراک است،و از آخرت می گذرد و از راه آن منحرف می شود.

این گفتۀ خدای تعالی که: وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً بیان کنندۀ علت این گفتۀ دیگر او است که: وَ یَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَیْرِ ،چه رسیدن به خیر نیازمند صبر کردن است.و احساس مسئولیت در قلب شتابزده رشد نمی کند، بلکه در قلب مطمئن و بردبار چنین می شود،و شاید آیۀ کریمه ما را به آن یادآور می کند که تأخیر پیدا کردن پاداش از وقت عمل انسان غافل را به ارتکاب گناه برمی انگیزد،بدان جهت که انسان عجول و شتابزده است.

عجله از ذات انسان است که از بی خبری و نادانی نسبت به آینده و محجوب بودن از غیب زمان سرچشمه می گیرد،در صورتی که صبر زادۀ عقل است و علم به نتایج آینده،و معلوم است که ذات انسان از جهل است،و علم از آن خدا است،و بدین گونه بر روش آیاتی که ما را به مسئولیت تذکر می دهد تنظیم شده

ص :207

است.

مسئولیت و عامل زمان

[12]

وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ آیَتَیْنِ -و شب و روز را دو آیت و نشانه قرار دادیم.» پس شب و آنچه از آرامش و سکون دارد،آیتی از آیات خدا است،و به همین گونه است روز و تحرک و فعالیت که آن نیز آیتی است.

/6

فَمَحَوْنٰا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنٰا آیَةَ النَّهٰارِ مُبْصِرَةً

-پس آیت شب را از بین بردیم و آیت روز را وسیلۀ بینایی قرار دادیم،» از آن روی که با فعالیت و نشاط برای دست یافتن به رزق و روزی در حرکت شکوفان و آباد است.

لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسٰابَ

-برای آن که به جستجوی بخششی از پروردگار خویش برخیزید و از شمار سالها و حساب آگاه شوید.» به دنبال یکدیگر آمدن شب و روز وسیله ای برای آگاهی یافتن از حساب زمان است-و این ظاهر آیه را نشان می دهد-اما هدف از آن بیان این امر است که حرکت زمان انسان را به تحمل مسئولیت در دنیا و دریافت حقیقت نفس خویش دعوت می کند،و انسانی که فکر او بسته می شود و از حرکت بازمی ماند،چیزی جز بیهودگی و وقتگذرانی به دست نمی آورد،و خدای تعالی در حدیثی قدسی گفته است:«ای پسر آدم،تو روزهایی و چون یک روز بگذرد پاره ای از تو گذشته است»پس آن کس که بداند زمان را قیمتی است(به حساب نفس خویش در ساعتها و دقیقه ها رسیدگی می کند)پیش می رود،بدان جهت که می داند که«آن کس که بر مرکب شب و روز سوار است،اگر هم ایستاده باشد با آن پیش می رود».

وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنٰاهُ تَفْصِیلاً

-و ما در میان همۀ چیزها جدایی و

ص :208

تمایزی از یکدیگر قرار داده ایم.» پس روزها برای خود حسابی دارند،و امروز با فردا تفاوت دارد،و این ماه از ماه دیگر،هر چند همۀ آنها از آن خدا است،و خدا حقیقت زمان را به تفصیل برای ما بیان کرده است،تا به یاد داشته باشیم و واقعیت نفس خویش را بازشناسیم،و خدایی که امور شب و روز و خورشید و ماه را تنظیم بخشیده،و اندازۀ آنها را با نگاهداری حساب سالها میسر ساخته،چنان نیست که از عملی که شخص به انجام دادن آن برمی خیزد یا گامی که برمی دارد،یا اندیشه ای که در ضمیر او می گذرد غافل بماند و آن را در کتاب او به ثبت نرساند،و در روز قیامت به حساب آن نرسد.

[13]

وَ کُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِی عُنُقِهِ -و برای هر انسان پرندۀ (نامۀ عمل)او را در گردن وی ملازم او ساخته ایم.» /6 این آیه نیز دعوتی ضمنی برای تحمل مسئولیت است،بدان سبب که انسان را به مسئولیتش در برابر اعمال خود تذکر می دهد و به این که پاداش آن را در این دنیا یا در آن دنیا به دست خواهد آورد.

وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ کِتٰاباً یَلْقٰاهُ مَنْشُوراً

-و برای او در روز قیامت آن را در نامه و کتابی گسترده بیرون می آوریم.» پس هر انسان در نزد خدا کتابی دارد که در آن اعمال وی در دنیا به تفصیل آمده است و آن را برای خواندن او در روز قیامت بازمی کنند.

[14]

اِقْرَأْ کِتٰابَکَ کَفیٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً -نامۀ عملت را بخوان که خود برای رسیدگی به حساب بسنده و کافی هستی.» انسان به اعمال خود اعتراف می کند،و خود دربارۀ خویش حکم می دهد،و به محکمه ای برای صادر کردن حکم برای او نیازی نیست،در صورتی که محکمه و گواهان نیز حضور دارند.

سپس پروردگارمان برای ما از بعد دیگری از ابعاد مسئولیت توضیح می دهد و آن مسئولیت انسان در برابر راهیابیها و گمراهیها است،همچون مسئولیت نسبت به

ص :209

کوشش و عملش،چه خدای تعالی می گوید:

[15]

مَنِ اهْتَدیٰ فَإِنَّمٰا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا -هر کس که راه یابد به سود نفس خودش راه یافته است،و هر کس که گمراه شود به زیان آن گمراه شده است.» بسیار دیده می شود که مردمان گمراه شده ملامت این گناه را به گردن دیگران می اندازند،همچون این که می گویند:کسی در آنجا نبود که مرا هدایت کند،یا این که دولت و حکومت مرا گمراه ساختند،یا این که محیط فرهنگی و تربیتی مساعد با هدایت کردن من نبود.هرگز...خدا به هر کس قدرت کشف حقیقت و راهیابی را عنایت کرده است،و فرصت این هدایت را برای او فراهم آورده است،و او بدان جهت از هوای نفس خویش پیروی می کند که آن را راهی آسانتر و نزدیکتر به طبیعت جاهلی و شتابزدۀ خویش می یابد.

به همان گونه که او مسئول گمراهی خویش است،مسئول از اعمال خویش نیز هست،و ملامت را مخصوص دیگران دانستن وی کاری حرام است.

/6

وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ

-و برندۀ باری برندۀ بار دیگری نخواهد شد.» پس هیچ کس نمی تواند دیگری را هدایت و راهنمایی کند مگر این که این شخص دیگر خواستار آن باشد که به وسیلۀ او هدایت شود،به همان گونه که هیچ کس نیز توانایی گمراه کردن دیگری را ندارد مگر در آن هنگام که این دیگری خواستار به گمراه شدن خویش به وسیلۀ گمراهی او باشد.و قرآن می گوید که:عمل هر کس برای خود او است،و هیچ کس نمی تواند حمال وزر و گناه عمل تو باشد.

آیه در این جا لفظ«وازرة»را آورده که اسم فاعل برای مؤنث است که اشاره به نفس بشری دارد،و از این جا ارتباط میان نفس و مسئولیت عملی برای انسان آشکار می شود.

وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً

-و ما کسی را عذاب نمی دهیم مگر آن گاه که فرستادۀ خود را برای راهنمایی او برگزیده باشیم.» تاریخ به ما می گوید که عذاب بر هیچ امتی نازل نمی شود مگر پس از آن

ص :210

که خدا هادی و راهنمایی برای آنان فرستاده باشد تا رسالتهای پروردگارشان را به ایشان برساند.

کلمۀ«الرسول»کلمۀ عامی است که شامل هر کس می شود که مستقیما حامل رسالت توحید باشد،همچون رسول اللّٰه(ص)،یا به صورت غیر مستقیم همچون امامان معصوم(ع)یا فقیهان مجتهد یا رسالیان و مجاهدان.

امتها چگونه از بین می روند؟

دلیل وجود مسئولیت بشر،کیفری است که در دنیا به سزای کارهای بد خود می بیند،و بر ما است که آخرت را به دنیا قیاس کنیم،و دلیل بر رحمت خدا و حکمت او است که هیچ کس را تا بر او رسولی نفرستاده باشد عذاب نمی کند،و خدای تعالی شهری را گرفتار هلاکت نمی سازد مگر این که با فرستادن رسولان حجت را بر ایشان تمام کرده باشد.

[16]

وَ إِذٰا أَرَدْنٰا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنٰا مُتْرَفِیهٰا فَفَسَقُوا فِیهٰا -و چون ارادۀ هلاک کردن شهری کنیم به متنعمان آن فرمان می دهیم تا در آن به فسق و فجور بپردازند.» /6 در این جا قرآن حکیم ارتباطی را میان اسراف و هلاکت آن شهر نشان می دهد،ولی به چه سبب خدا چنین فرمانی را به مترفان و خوشگذرانان می دهد؟ آن که مأمور به این کار است در این جا حذف شده و معطوف بر این گفتۀ خدای تعالی است که: حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً ،پس خداوند سبحانه و تعالی مردمان را به هدایت و نیکوکاری و پرهیزگاری فرمان می دهد،ولی چون آنان به فرمان عمل نمی کنند بلکه فسق و نافرمانی نسبت به آن از خود نشان می دهند،و به محاربه با خدا و فرستاده اش برمی خیزند،آیا چه پیش خواهد آمد؟ فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنٰاهٰا تَدْمِیراً -اجرای فرمان دربارۀ آنان تحقق پیدا می کند و آنان را نابود می کنیم و به هلاکت می رسانیم.» یعنی مسئولیت ایشان تحقق پیدا می کند و حجت خدا بر ایشان کامل

ص :211

می شود،و به سبب ترک آن هلاکشان می سازد،و شاید در آیه اشاره ای به یک حقیقت مهم تاریخی وجود داشته باشد و آن این که:خداوند متعال معمولا رسولان خویش را به شهرهایی روانه می سازد که فساد در آنها انتشار پیدا کرده است.و از آن روی مترفان بر آنها تسلط پیدا کرده اند که از گمراهی باز گردند و در سیر به طرف فنا و نابودی تا آخرین مرحله پیش نروند که معمولا چنین نمی شود و آنان توبه نمی کنند و مستحق چشیدن عذاب می شوند،و امکان آن هست که در آیه همچنین اشاره ای به دوره های مختلف تمدن در تاریخ وجود داشته باشد.

[17]

وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِیراً بَصِیراً -و چه بسیار ملتها که پس از زمان نوح آنان را برانداختیم و هلاکشان کردیم،و برای این هلاکت تنها آن کفایت می کند که خدا از گناهان بندگانش آگاه است و در آن باره بصیرت دارد.» پس اگر بگوییم که ما از قوم نوح یا قوم عاد یا قوم ثمود نیستیم،خداوند برای ما تأکید می کند که او به گناهان ما بیش از خودمان علم دارد،و مسئله منحصر به گروهی خاص نیست،بلکه سنت خدا در آفریدگانش چنین است.

[18]

در آیۀ(12)از این سورۀ مبارکه: وَ یَدْعُ الْإِنْسٰانُ بِالشَّرِّ دُعٰاءَهُ بِالْخَیْرِ وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً و این آیه با ما تکلم می کند و می گوید:

مَنْ کٰانَ یُرِیدُ الْعٰاجِلَةَ عَجَّلْنٰا لَهُ فِیهٰا مٰا نَشٰاءُ لِمَنْ نُرِیدُ

-آن که خواستار عذاب عاجل باشد،آن را برای هر کس که بخواهیم به شتاب به او می رسانیم.» /6 پس اگر انسان خواستار دنیا باشد،خدا به اندازه ای که حکمتش اقتضا کند و بنا بر سنت خود به او می دهد.

ثُمَّ جَعَلْنٰا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاٰهٰا مَذْمُوماً مَدْحُوراً

-و سپس جهنم را بهرۀ او قرار می دهیم که نکوهیده و رانده شده به آن در خواهد آمد.» پس به نکوهش نفس خویش می پردازد و دیگران نیز در حق او چنین می کنند،یعنی او را از خود دور می سازند،و خدا نیز چنین می کند.

ص :212

[19]

وَ مَنْ أَرٰادَ الْآخِرَةَ وَ سَعیٰ لَهٰا سَعْیَهٰا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ کٰانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً -و هر کس خواستار جزای آخرت باشد و در این باره سعی و کوشش خود را به کاربرد و مؤمن باشد،از کسانی است که از سعی ایشان سپاسگزاری می شود.» در آیه اشاره به آن است که کوشش آدمی در دنیا سودمند است،پس اگر خواستار دنیا باشد،خداوند سبحانه و تعالی از دنیا به اندازه به او می بخشد،و آن کس که آخرت را بخواهد و برای آن تلاش کند خداوند از سعی و کوشش او سپاسگزاری می کند.

برای دست یافتن به رضا و خرسندی خدا و به بهشت درآمدن،تنها این کافی نیست که خواب آن را ببیند بلکه لازم است در این باره سعی و کوشش خود را به کار اندازد،و به عمل خویش ایمان داشته باشد،و با خلوص نیت به عمل مشغول باشد.

[20]

کُلاًّ نُمِدُّ هٰؤُلاٰءِ وَ هَؤُلاٰءِ مِنْ عَطٰاءِ رَبِّکَ وَ مٰا کٰانَ عَطٰاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً -به هر یک از آنان و اینان از بخشش پروردگارت مدد می رسانیم و بخشش پروردگارت از هیچ کس بازداشته نمی شود.» گاه این پرسش برای شخص پیش می آید که:نیروی انسانی که به توسط آن راه خویش را برمی گزیند و در آن می کوشد،از کجا می آید؟ حقیقت آن است که نیروی اختیار و گزینش و نیروی کوشش و تلاش همه از جانب خدا می رسد،حتی گناهکاران و نافرمایان نیز قوت خویش را از خدا مدد می گیرند،پس بخشش خدا از هیچ کس ممنوع و بازداشته نیست،و این منتهای آزادی بخشیده شدۀ به انسان است.

[21]

اُنْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ /6 دَرَجٰاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً -بنگر که چگونه بعضی از آنان را بر بعضی دیگر برتری بخشیدیم،و درجات آخرت بیشتر و برتریهایی بزرگتر است.» پس اگر فرق میان انسانی با انسان دیگر در دنیا به داشتن اموال بیشتر و

ص :213

آسایش گسترده تر است،چنین فاصله ها و تفاوتها در آخرت بسیار زیادتر است،و فاصلۀ میان آنها بیشتر،پس انسان مؤمنی را در آخرت می بینی که از گور خویش در روز قیامت خارج می شود و به سرعت از پل صراط می گذرد و وارد بهشت می شود،و مؤمن دیگری هست که مدت پنجاه هزار سال در صحرای قیامت باید منتظر بماند تا نوبت به رسیدگی به حساب او برسد،در صورتی که همسایۀ منافق یا کافر او ملامت دیده و طرد شده به آتش جهنم افکنده می شود.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 22 تا 33]

اشاره

لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22) وَ قَضیٰ رَبُّکَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً إِمّٰا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ اَلْکِبَرَ أَحَدُهُمٰا أَوْ کِلاٰهُمٰا فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً کَرِیماً (23) وَ اِخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُمٰا کَمٰا رَبَّیٰانِی صَغِیراً (24) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمٰا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صٰالِحِینَ فَإِنَّهُ کٰانَ لِلْأَوّٰابِینَ غَفُوراً (25) وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْکِینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً (26) إِنَّ اَلْمُبَذِّرِینَ کٰانُوا إِخْوٰانَ اَلشَّیٰاطِینِ وَ کٰانَ اَلشَّیْطٰانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (27) وَ إِمّٰا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ اِبْتِغٰاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوهٰا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً (28) وَ لاٰ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلیٰ عُنُقِکَ وَ لاٰ تَبْسُطْهٰا کُلَّ اَلْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کٰانَ بِعِبٰادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (30) وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّٰاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کٰانَ خِطْأً کَبِیراً (31) وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلزِّنیٰ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً (32) وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ یُسْرِفْ فِی اَلْقَتْلِ إِنَّهُ کٰانَ مَنْصُوراً (33)

/6

ص :214

معنای واژه ها

23[و لا تنهرهما]

:نهر به معنی از خوراندن با درشتی و فریاد است.

25[للاوابین]

:بازگشت کنندگان به خدا پس از گناه است.

26[تبذیر]

:بخش کردن با اسراف است و اصل آن پخش کردن مال یا چیز دیگر است،همچون پخش کردن بذر در کشت.

28[تعرضین]

:رویگردان شدن از چیزی.

[میسورا]

:سخن گفتنی با لطف و ملایمت.

31[املاق]

:ترس از فقر.

ص :215

/6

مسئولیت اجتماعی انسان مؤمن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیات کریم جنبه هایی از مسئولیت اجتماعی انسان را بیان می کند،و همچون مثالی عملی برای اندیشه و مفهوم مسئولیت،قرآن حکیم دربارۀ قضیه ای از لحاظ نظری آن بحث نمی کند،مگر این که به بیان جنبۀ عملی آن نیز بپردازد،و نظریه ها را بدون برنامه های عملی آنها باقی نمی گذارد،به همان گونه که برنامه های عملی را بدون بحث کردن از ریشه های آنها رها نمی کند.

برای مسئولیت،انسان در زندگی دنیوی روابطی با برنامه های آورده شدۀ در آیات وجود دارد،و به همین سبب است که بعضی از مفسران گفته اند که فلان سوره اختصاص به برنامه های عملی دارد،و بعضی دیگر گفته اند که از قضایای نظری بحث می کند.و این هر دو نظر درست است،بدان جهت که سوره با ما دربارۀ یک واقعیت بحث می کند،خواه از جنبۀ نظری بوده باشد یا از جنبۀ عملی.

مثلا،آیات(22)و(39)از تعلیمات اجتماعی بحث می کند،ولی آیۀ (22)چنین آغاز می شود: لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً ،ولی آیۀ(39)با گفتن: وَ لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتُلْقیٰ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً خاتمه پیدا می کند.

/6 اینک این سؤال پیش می آید که:چرا این آیات با موضوع واحدی آغاز می شود و پایان می پذیرد که بیان کنندۀ نهی از شرک ورزیدن به خدای سبحانه و تعالی است؟ شریک برای خدا قایل شدن ریشۀ هر مسئله و دشواری را تشکیل می دهد،

ص :216

خواه اجتماعی بوده باشد یا نفسانی،پس شرک جنبۀ نظری آن است،در صورتی که جنبۀ عملی آن را دروغگویی و مکر و خیانت و به وعده وفا نکردن و جز اینها تشکیل می دهد،و به همین گونه است ایمان به خدا و یکتا شناختن او از یک سو،و نماز گزاردن و روزه داشتن و به حج رفتن و جز آن از مظاهر پرستش خدا از جهتی دیگر نیز دو جنبۀ یک قضیه را تشکیل می دهند.

و در این جا امری است که اشاره کردن به آن سودمند است،و آن این که خداوند متعال در آیۀ(39)از سورۀ النحل می گوید: إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی الْقُرْبیٰ وَ یَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ،و در آیاتی از سورة الاسراء که پس از این می آید،به تأکید این معانی می پردازد،بدان جهت که عدل عبارت از آن است که:شخص در راه راست حرکت کند،نه به افراط بپردازد و نه به تفریط،و حقوق دیگران را بدهد،اما احسان بدان معنی است که:به دیگران در معامله نیکی کند،و احسان از بالاترین درجات پرداختن حقوق دیگران است،و بغی:کشتن است،و فحشاء:زنا کردن،و منکر:دروغگویی،و به همین گونه است دیگر معانی،و آن کس که بخواهد دربارۀ تطابق این آیات با آن آیات تأکید کند،می بایستی به تفسیر ما دربارۀ سورۀ النحل باز گردد و به این گفته توجه پیدا کند که:«عدالت،دادن کل حقوق است و احسان،دادن بیش از حقوق می باشد».

شرح آیات:
اشاره
شرک ریشۀ انحراف است

[22]

لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً -با خدا معبود دیگری قرار مده که نکوهیده و بی یار و یاور باقی خواهی ماند.» نهی از شرک در مقدمۀ سخن گفتن دربارۀ قضایای اجتماعی آمده است، زیرا که انسان گاه بتی را می پرستد و آن را معبود خود قرار می دهد،خواه این بت نمادی از رئیس قبیله یا صاحب مال یا صاحب قدرت باشد یا هر نیروی اجتماعی

ص :217

دیگر،و چون چنین کند،پشیمان می شود /6 و عقل به نکوهش او می پردازد و به همان گونه که صاحبان عقل نیز به نکوهش او می پردازند،و از نصرت خدا دور می شود.

از حقوق پدر و مادر

[23]

وَ قَضیٰ رَبُّکَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ -خدا فرمان داده است که جز او را نپرستید.» پس واجب است که پرستش خالص نسبت به خدا صورت پذیرد،در صورتی که انسان می تواند به هر کس که بخواهد احسان و نیکی کند.

وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً

-و به پدر و مادر نیکویی کنید.» احسان به معنی بخشندگی همراه با رضایت خاطر است،که خدا آن را ستوده است.بر عکس عبادت که عبارت از فروتنی و تسلیم و در نتیجه بخششی همراه با اکراه است.

إِمّٰا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمٰا أَوْ کِلاٰهُمٰا فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً کَرِیماً

-و اگر یکی از آنان یا هر دو تای ایشان به پیری رسیده باشند و با هم زندگی کنید،پس به آنان حتی«اف»مگو و آنان را از نزد خود دور مران و با تکریم و احترام با ایشان گفتگو کن.» پدر و مادر چون پیر شوند روحیاتشان تغییر پیدا می کند و خواستار چیزهایی می شوند که فرزند نمی تواند آنها را به وفور برای ایشان فراهم آورد،و در این هنگام می بایستی که از فراهم آوردن آن خواسته ها،به اندازۀ توانایی،خودداری نورزی و از گفتن کلمۀ«اف»که مایۀ ناراحتی آنان می شود خودداری کنی،و چنان با ایشان سخن گویی که مایۀ پیدا شدن امید در جانهای ایشان باشد و با حیثیت و کرامت و احترام با آنان به گفتگو بپردازی.

[24]

وَ اخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ -و برای آنان بال فروتنی و خواری را به مهربانی فرود آر.» بر مسلمان واجب است که در برابر پدر و مادر دو بال فروتنی و مهربانی را

ص :218

چنان فرود آورد که پرنده ای با جوجه های خود چنین می کند،و این به معنی خضوع عقل و اراده نیست بلکه خضوع رحمت و شفقت است،پس بر تو فرزند واجب است که دو دست را به دعا بلند کنی:

/6

وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمٰا کَمٰا رَبَّیٰانِی صَغِیراً

-و بگویی:پروردگارا آنان را بیامرز و مورد رحمت خویش قرار ده که از کوچکی به تربیت و پرورش من پرداختند.» پدر و مادر چه بسیار برای بزرگ کردن فرزند خویش رنج می برند،و مادر در شبهای تاریک از خواب خوش خویش برمی خیزد،و بستر آسایش را به خاطر شیر دادن به کودک خویش ترک می کند،به همان گونه که پدر برای فراهم آوردن خوراک فرزندش با چه گرفتاریها و خطرها رو به رو می شود،و برای تأمین آسایش او بیدار می ماند،پس بر فرزند واجب است که برای پدر و مادر خویش از خداوند متعال طلب رحمت و آمرزش کند.و آیه دلیلی است بر این که:دعا کردن برای دیگران به همان گونه برای آنان سودمند است که شفاعت-که آن نیز دعا است- در حق گناهکاران سودمند است.

[25]

رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمٰا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صٰالِحِینَ فَإِنَّهُ کٰانَ لِلْأَوّٰابِینَ غَفُوراً -خدا به آنچه در جانهای شما می گذرد داناتر است،پس اگر از صالحان بوده باشید،او برای بازگروندگان به سویش و توبه کنندگان آمرزنده است.» پس او می داند که در جانهای فرزندان از آرزوها و خواسته ها چه می گذرد، پس گاه می بینی که چون آنان بیمار شوند،فرزند به والدین خود دشنام می دهد،ولی خداوند ما را به آن می خواند که شیطان و وسوسه های او را از خود دور کنیم،و از آنچه گذشته است برای ایشان طلب رحمت و آمرزش کنیم،و همین است که تنظیم کنندۀ علاقه فرزندان را به پدر و مادر در این مجموعۀ آیات تنظیم می کند،و از طریق آن مسئله مبارزۀ میان نسلهای متوالی را از میان می برد،چه هر نسلی به صورتی در زندگی پیش می رود که با شکل پیش رفتن نسل پیش از خودش متفاوت

ص :219

است،و در نتیجه به انتقاد از آن می پردازد،به همان گونه که معمولا در برابر انتقادهای سختی از آن نیز قرار می گیرد،و راه برای حل این مسئلۀ دشوار:

نخست:با احسان است که در نتیجۀ آن نسل فرزندان در حال رشد واجب است که بخشی از نیروهای خویش را به مدد کردن به نسلی اختصاص دهد که نیروهای آن در شرف تلاشی و از بین رفتن است و از این راه ناراحتی از دست دادن بعضی از مصالح خویش برای او بهتر قابل تحمل شود.

دوم:با اخلاق نیکو،همچون مشورت کردن و احترام گذاشتن و فروتنی کردن از روی مهربانی و نه از روی کوچکی.

سوم:با چشمپوشی از بدیهای آنان و طلب آمرزش کردن برای ایشان،پس آیا آنان خطاکار بوده اند /6 که باید از خدا برای ایشان آمرزشخواهی شود؟آری،و شاید آیۀ اخیر اشاره به آن دارد که معلوم نیست چه کس گناهکار است،بلکه این را خدا می داند،پس دیگران را بی جهت خطاکار تصور نکنید.

انفاق زکات مال است

[26]

وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً -و به خویشاوند و مسکین و در راه مانده حقش را بده،و در این باره تبذیر مکن.» آن کس که مال فراوان در اختیار دارد و حقوق آن را نمی دهد،ناگزیر باید مسرف باشد،چه فرد دنیادار را اسراف و بخل از بخشش بازمی دارد،و اسراف چیزی جز به مصرف رساندن چیزی جز برای آنچه خدا برای آن مصرف آفریده است نیست،که به همین سبب عنوان منحرف شدن از مشیت خدا و سنتهای زندگی پیدا می کند،و هر چه بر خلاف اوامر خدا و سنتهای او در آفرینش باشد گونه ای از کفر است،و شیطان کافر است که دربارۀ او خداوند متعال می گوید:

[27]

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کٰانُوا إِخْوٰانَ الشَّیٰاطِینِ وَ کٰانَ الشَّیْطٰانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً -و مبذّران و مسرفان برادران شیاطین اند،و شیطان نسبت به پروردگارش

ص :220

کفران نعمت می کرد.» شیاطین از میان مردم طاغیان و آن کسانند که در مال خود به اسراف و تبذیر می پردازند و به همین سبب ناگزیر از جستجوی مال از راههای غیر مشروع برمی خیزند،و آن را جز از طریق همکاری با طاغیان به دست نمی آورند.

[28]

وَ إِمّٰا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغٰاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوهٰا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً -و اگر خواستار آنی که برای رحمتی از پروردگارت که امید داری به آن برسی،پس این اندیشه دوری جستن را با زبانی نرم و ملایم با آن در میان گذار.» اگر از ایشان اعراض می کنی،پس با خنده رویی و پاسخ دادن لطیف با ایشان رو به رو شو،و این کمترین حقی است که بر تو در برابر پیوستگان رحمی و خویشاوندان مراعات آن واجب است.

چگونه انفاق کنیم

؟ [29]

وَ لاٰ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلیٰ عُنُقِکَ -و دستت را بسته قرار مده.» /6 در این جا قرآن بخیلان را به کسانی تشبیه کرده است که دستهای خود را بر گرد گردن بسته اند و چنان می پندارند که اگر دست به انفاق دراز کنی بر اثر آن خفه خواهی شد و به همین سبب از انفاق خودداری می ورزند.و آدمی مال را برای آن گرد می کند که در تصرف در آن آزاد باشد،و دشواریها بر او آسان شود،پس چون در بخشش آن بخل ورزد،هدف از مالدار شدن آلودگی پیدا می کند و به عکس آن درمی آید،چه در این صورت به صورت خدمتگزاری برای گرد کردن مال درمی آید، و بخل صورت فقر موجود پیدا می کند.

وَ لاٰ تَبْسُطْهٰا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً

-و نه آن را در هنگام بخشندگی باز و گشاده نگاه دار تا مبادا گرفتار ملامت یا پشیمانی و حسرت شوی.»

ص :221

بر عکس بخیلان،کسانی دیگر هستند که در بخشندگی چندان گشاده دستی می کنند که همه چیز خود را از دست می دهند،پس به حسرت آنچه از دست داده اند آه می کشند،و در نتیجه مردمان نیز بر این کارشان به نکوهش و ملامت آنان برمی خیزند.

این گونه کسان بدان جهت توازن و اعتدال خویش را از دست می دهند که بی اندازه مسکینان و درویشان را دوست می دارند،و دربارۀ آنان خداوند تبارک و تعالی می گوید:

[30]

إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کٰانَ بِعِبٰادِهِ خَبِیراً بَصِیراً -پروردگارت برای هر کس که بخواهد روزی او را گسترش می دهد،یا اندازه برای او نگاه می دارد،و او نسبت به بندگانش خبیر و آگاه است.» پس خدا روزی را به حکمت گسترش می دهد،یا به اندازه و تنگ می بخشد.پس کسی از آن نرسد که در اندیشۀ بخشنده تر از خدا بودن برای بندگانش باشد.و شاید در آیۀ گذشته رفتار بشر را به کلی از لحاظ ارتباط با مال تنظیم بخشد،و بر آدمی لازم است که در مصرف مال راه میانه را برگزیند و به اندازه انفاق کند،نه به افراط و تبذیر بپردازد و نه بخل ورزد.

اعتماد به خدا کلید خوشبختی است

[31]

وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاٰقٍ -فرزندان خود را از ترس گرفتار شدن به فقر مکشید.» بعضی از اعراب از بیم فقر و فاقه فرزندان خود را می کشتند و خدا آنان را با این گفته اش اطمینان بخشید که چنین نخواهد شد:

/6

نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّٰاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کٰانَ خِطْأً کَبِیراً

-ماییم که شما و آنان را روزی می دهیم(و بدانید)که کشتن آنان خطا و گناهی بزرگ است.» بدان سبب که کشتن فرزند شما را از نعمت داشتن فرزند محروم می سازد، از سوی دیگر از نعمت زندگی.

ص :222

[32]

وَ لاٰ تَقْرَبُوا الزِّنیٰ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً -و به زنا کردن نزدیک نشوید که کاری بسیار زشت و پیمودن راهی بد است.» زنا بدترین راهی است که انسان برای سیر کردن احساسی غریزی در خود روانۀ آن می شود،زیرا که زنا ستم کردن به خویشتن و تجاوز کردن نسبت به قانون است،و به همان گونه که کشتن یک نفر که خدا آن را حرام فرموده،در حکم ظلم و ستمگری است،به همان گونه نیز خدا بازی کردن با سرنوشت نسلهای جوان را به خاطر اسراف در شهوتها حرام کرده است و از آن جهت چنین است که زنا بنای خانواده را فرومی ریزاند و در نتیجه شالودۀ بنای اجتماعی استوار بر اصول تربیت و تکامل و تعاون را متزلزل می سازد،و به همین سبب است که در جوامع جاهلی که خانواده در آنها از بین رفته،بیشتر ارزشهای انسانی نیز نابود شده است.

[33]

وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کٰانَ مَنْصُوراً -کسی را که خدا کشتن او را حرام کرده،جز به حق مکشید،و برای ولیّ کسی که به ستم و ناحق کشته شده سلطه و قدرتی(برای انتقام و قصاص)قرار داده ایم،پس نباید در کشتن بدان سبب که پیروز شده است اسراف کند.» برای ولیّ آن کس که به ناحق کشته شده حق قصاص کردن از قاتل مقرر شده است،ولی این ولی نباید از حدودی که برای آن معین شده تجاوز کند،و خشم خود را بر قاتل افزایش دهد،چه او به هر صورت از جانب خدا منصور و پیروز شناخته شده است.و این یکی از سنتهای خدا در زندگی است.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 34 تا 44]

اشاره

وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ اَلْیَتِیمِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّٰی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ اَلْعَهْدَ کٰانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا اَلْکَیْلَ إِذٰا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ اَلْمُسْتَقِیمِ ذٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً (35) وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لاٰ تَمْشِ فِی اَلْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اَلْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ اَلْجِبٰالَ طُولاً (37) کُلُّ ذٰلِکَ کٰانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (38) ذٰلِکَ مِمّٰا أَوْحیٰ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ اَلْحِکْمَةِ وَ لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتُلْقیٰ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفٰاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اِتَّخَذَ مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ إِنٰاثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً (40) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا فِی هٰذَا اَلْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ مٰا یَزِیدُهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً (41) قُلْ لَوْ کٰانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمٰا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلیٰ ذِی اَلْعَرْشِ سَبِیلاً (42) سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً (43) تُسَبِّحُ لَهُ اَلسَّمٰاوٰاتُ اَلسَّبْعُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ حَلِیماً غَفُوراً (44)

ص :223

/6

معنای واژه ها

37[مرحا]

:از روی خوشحالی و هجوم نعمت و تکبر.

40[أ فأصفاکم]

:آیا شما را برای آن برگزید؟ 41[صرّفنا]

:به گونه ها و راههای مختلف تکرار کردن.

46[أکنّة]

:پوششها و غلافها.

ص :224

/6

انسان در میان شرک و گریز از مسئولیت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این جا سؤالی پیش می آید:اگر سورۀ الاسراء از مسئولیتهایی سخن می گوید که برای انسان پذیرفتن آنها واجب است،پس چرا در این جا درس به بیان توحید و شرک و ابعاد آنها کشیده شده است؟و به صورتی کلی،به چه مناسبت پروردگار ما سبحانه و تعالی،هر وقت دربارۀ مسئولیت بحث می کند،از قضیۀ شرک و توحید نیز سخن می گوید؟ پاسخ:مسئولیت خود توحید است،و عدم قبول مسئولیت خود شرک،بلکه گریختن از مسئولیت و آن را پسندیده شمردن هدفی است که به دنبال شرک می آید.

در نفس بشری نیرویی است که ما آن را به نام نیروی فریبنده می خوانیم و کار آن خوب و پسندیده نشان دادن تنبلی و جمود و زیبا جلوه دادن فحشاء و منکر است،و این نیرو که انگیزندۀ آن شیطان است،به همین گونه نیز تسلیم شدن به رخوت و در راه شهوتها روانه شدن را نیز در نظر آدمی می آراید،و از این گونه راهها است:

1-مشاهدۀ حتمیات که نفس را بر آن می دارد که خود را در برابر فشارهای طبیعت و جامعه /6 ناتوان پندارد،و در نتیجه به نام حتمی و ناگزیر بودن تاریخی یا اجتماعی یا طبیعی و مانند اینها از مسئولیت شانه تهی کند.

این گونه ای از خدا پنداری طبیعت و جامعه است و آن را برتر از قدرت خدا

ص :225

شمردن،و برتر از اراده ای که خدا به انسان عنایت کرده است.

2-اندیشۀ فداء و قربانی کردن که بشر بنا بر آن چنین می پندارد که اگر انجام دادن فرمانهای دشوار و تحمل ناپذیر باشد،چه بهتر از این که پروردگارهای دیگری جز پروردگار اعلی تبارک و تعالی تصور کنیم و به آنها پناه بریم تا ما را از دشواری مسئولیتی که پروردگار اعلی تحمل آن را بر ما واجب کرده است، برهانند.

همین فکر فدا است که به مذهب نصاری نفوذ یافته است.

خواه پرداختن به شهوات از راه اول حتمیات بوده باشد یا از راه دوم فدا، ایمان به خدای بی همتای یگانه آن را نفی می کند و بشر را بدین گونه با مسئولیتهای بزرگی که دارد رویاروی قرار می دهد.

آن کس که به خدا ایمان دارد و میان خود و عقلش پرده و حجابی به وجود نیاورده است،در ژرفنای ذات و هستی خویش این را می داند که خدا او را در آنچه می کند آزاد گذاشته است تا هر گونه که می خواهد عمل کند.پس چون به این حقیقت برسد مسئولیتهای خودش را می پذیرد و تحمل می کند و به این امر اعتقاد دارد که متغیرهای زندگی او،همچون تندرستی و بیماری،و برده داری یا عبودیت،و ثروتمندی یا فقر،و نظایر اینها نیز همه برخاستۀ از خود او است،و انسان سادۀ بدون عقده و دور از شهوتها پیوسته بر این حقیقت واقف است و همین احساس او را به قبول مسئولیت رهبری می کشد،زیرا که چون به واقعیت خود معترف باشد،برای خود نقشه ای حکیمانه ترسیم می کند تا از راه آن به هدفهای خود دست یابد.

در مقابل چنین انسانی،انسان دیگری را می یابیم که به تصور خود چنان می پندارد که برتر از عقل او چیزهای دیگری نیز وجود دارد-همچون امور حتمی تاریخ و اجتماع و اقتصاد و روانشناسی و آموزش و پرورش-پس یکی از چنین انسانها چنان می پندارد که این حتمیات است که انسان را می سازد،و وظیفۀ انسان آن نیست که /6 قراری برخاستۀ از فکر و ارادۀ خودش را بسازد،بدان جهت که عقل در نظر او چیزی جز صورتی از مادۀ تغییر شکل یافته نیست.

ص :226

در قدیم پزشکان مردمان را بر حسب ساختمان مزاجی آنان تقسیم می کردند،و می گفتند که مزاج این یک صفراوی است،و از آن یک بلغمی و دیگری سوداوی و نظایر اینها،و به همین گونه چنان می پنداشتند که ارادۀ انسان تابع مزاج او است،ولی یکی از فیلسوفان معاصر می گوید که:منشأ ارادۀ انسان از غدۀ سپری(درقیه)است،پس اگر یکی از آنان پزشک شود و دیگری به صورت یک کارگر ساده باقی بماند،این امر به مقدار و نوع ترشحات غدۀ درقیۀ موجود در خون او بستگی دارد،و از همین راه این غده در قرارها و تصمیمات او مؤثر می شود.

فیلسوف معروف انگلیسی،برتراند راسل،گفته است که:طبیعتی که پیدا می کنی وابستۀ به چیزهایی است که می خوری،زیرا که عناصر شیمیایی موجود در انواع خوراکیها در مغز انسان و تصمیمات او مؤثر واقع می شود،و به همین گونه این نظریات شرکی قدرت اتخاذ تصمیم را از او سلب می کند،و در صورتی که انسان نتواند برای خودش تصمیمی بگیرد،به منزلۀ پری است که در گذرگاه باد قرار گرفته و بنا بر این نمی تواند به تحمل مسئولیت بپردازد،و بنا بر این نمی تواند از چیزی مسئول باشد.

اما فکر یونانی قدیم به متعدد بودن خدایان معتقد بود،خدایی برای جنگ، خدایی برای صلح،و خدایانی برای باران و تاریکی و روشنایی و نظایر اینها...و یونانیان بتهایی برای خود می ساختند که هر یک از آنها نماد قوایی بود که برای آنها تأثیری حتمی بر کارها و روحیّات خودشان قایل می شدند،و بدین گونه خود را از مسئولیت کارهای خویش برهنه می کردند و آنها را به خدایان نسبت می دادند،و بدین گونه آیات این درس ارتباطی میان مسئولیت و توحید برقرار می سازد،پس به آن آغاز می کند که از خوردن مال یتیم نهی کند(اشاره به حرمت مال)و به وفاداری به پیمان فرمان دهد(برای یادآوری از احترام پیمان)،و برای آبرو و جستجوی حقایق امور احترام قایل شود،سپس از شرک به خدا نهی کند و به تسبیح او بپردازد،و شاید محرّمات این درس راههای ستمگری را ببندد،و قوانینی اجتماعی گذاشته شود که از حقوق مردمان پاسداری کند،و این از حفظ حقوق یتیمان که حلقۀ ضعیفی در

ص :227

اجتماع به شمار می آید آغاز می شود و سپس به پاسداری از حرمت وزن و پیمانه و احترام گذاشتن به آبروی مردم و لزوم وفادار به پیمان بودن و چیزهایی از همین گونه پایان می پذیرد.

/6

شرح آیات:
اشاره
مسئولیتهای اجتماعی

[34]

وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ الْیَتِیمِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّٰی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ -و به مال یتیم نزدیک مشوید مگر به صورتی که نیکوتر باشد،تا آن گاه که به سن رشد و بلوغ خود برسد.» ولی و سرپرست یتیم حق آن را دارد که مال یتیم را در تصرف بگیرد و به مصلحت او از آن بهره گیری کند،ولی حق تصرف در آن را جز برای سود به دست آوردن برای یتیم ندارد،و چون به مرحلۀ بلوغ رسید می بایستی مال را به او تسلیم کند،از آن روی که یتیم ضعیف است،و بنا بر این حرام بودن تصرف در مال او بر حرمت و احترام اموال نیرومندان دلیل است.

وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کٰانَ مَسْؤُلاً

-و به پیمان وفادار باشید و بدانید که نسبت به آن مسئولیت دارید و دربارۀ آن از شما پرسش خواهد شد.» عهد و پیمان تکیه گاهی اجتماعی در اسلام است،و محور تعاون و تبادل فکری و سیاسی و تجاری به شمار می رود،و اسلام ما را به وفاداری نسبت به پیمانها،نخست به همین سبب برمی انگیزد،و در مرحلۀ دوم به سببی اخلاقی،و در مرحلۀ سوم برای آن که بر وفای به عهد حکم شرع جریان پیدا می کند.و نگاهداری عهد و پیمان یکی از مهمترین مسئولیتهای بشر در زندگانی او محسوب می شود.

[35]

وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذٰا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِیمِ -و در پیمانه کردن درست پیمانه کنید،و برای وزن کردن ترازوی درست به کار برید.» القسطاس المستقیم:خرید و فروشی است که مغبون کردن و نادرستی در آن راه نیابد،و شاید احترام گذاشتن به کیل و پیمانه خود دلیلی بر پاسداری از

ص :228

حقوق مردمان است،چه داخل در ضمن محترم شمردن قوانین کشور است و هرگز نباید برای مصلحت شخصی از آنها انحراف حاصل کنیم.

ذٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً

-که این نیکو است و نتیجه ای بهتر و زیباتر دارد.» این امری است که از لحاظ فطری و اجتماعی نیکو است،و پایان و عاقبتی نیکوتر دارد،بدان سبب که اگر غش و تزویر بر مجتمعی حاکم شود،بلایی بر سر آن می آید که رهایی از آن امکان ندارد،و سپس اگر تو به حقوق دیگران تجاوز کنی،آیا /6 از آن بیم نداری که حقوق خودت نیز سلب شود.

[36]

وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ -به دنبال چیزی که به آن علم نداری مرو و از آن پیروی مکن.» از امری پیروی مکن که از آغاز و انجام آن خبر و آگاهی نداری.

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً

-در برابر شنیدن گوش و دیدن چشم و آنچه بر قلب می گذرد از تو سؤال می شود و باید دربارۀ آن پاسخ دهی.» چنان است که این آیه دربارۀ مسئولیت اندامها و جوارح آدمی که می بایستی بنا بر مقیاسی صحیح تحرک داشته باشند،و این که قلب انسان نسبت به افکار و اندیشه ها و پندارها و حسد و کینه و جوارح آدمی در آنچه می کنند و غیبت و سخن چینی و غیره از او صادر می شود مسئولیت دارد.

این بزرگترین مسئولیت اجتماعی است،و اگر آدم مؤمن به تراز استوار نگاه داشتن قلب و گوش و چشم خویش در برابر آنچه با دیگر مؤمنان ارتباط پیدا می کند برسد،شایستۀ آن است که وارد بهشت شود.

[37]

وَ لاٰ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً -و در زمین خرامان و از روی تکبر بر دیگران راه مرو.» إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبٰالَ طُولاً -هرگز نمی توانی زمین را بشکافی و به دو پاره تقسیم کنی و نه این که در بزرگی به حدّ بزرگی کوه ها

ص :229

برسی.» [38]

کُلُّ ذٰلِکَ کٰانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً -همۀ اینها در نزد پروردگارت بد و زشت و ناپسندیده است.» چنان به نظر می رسد که بنا بر تفسیر این آیه،شایسته است که گاه انسان به تکبر بپردازد،و این در آن هنگام است که با شخص ستمگر و ظالمی رو به رو شود، تا در برابر او این احساس بر وی دست ندهد که ضعیف و ناتوان است،و به همین جهت قرآن تأکید می کند که«سیّئه»مکروه و ناپسند است-پس آنچه جز سیئه است غیر مکروه خواهد بود-و بنا بر این تکبر نشان دادن به متکبر مکروه و ناپسندیده نیست، /6 بلکه مستحبّ و دوستداشتنی است،چنان که در حدیث آمده است که:

«تکبر نشان دادن به متکبر عبادت است».

[39]

ذٰلِکَ مِمّٰا أَوْحیٰ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ -و این را پروردگارت بر حکمت بر تو وحی کرده است.» حکمت جنبۀ عملی علم است،و در این جا حکمت به معنی رفتار نیکو است.

وَ لاٰ تَجْعَلْ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتُلْقیٰ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً

-و با خدا به پرستش معبود و اله(إله)دیگری مپرداز که نکوهیده و طرد شده به جهنم افکنده خواهی شد.» چه اگر چنین کنی تو را به دوزخ خواهند افکند،و مردمان به ملامت و نکوهش تو برمی خیزند و از الاهان پنداریت کاری برای تو ساخته نیست،و این آیه به آن اشاره دارد که آدمی کسی است که از بت اله می سازد،و همچنین از طاغوت و گردنکش و جبار و شیطان،و در آن هنگام که انسان بتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی را می شکند و آنها را از بین می برد،می فهمد که به استقلال و آزادی خویش رسیده است و به همین سبب با عزمی راسخ به کشیدن بار مسئولیتهای خویش گردن می نهد.

[40]

أَ فَأَصْفٰاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ إِنٰاثاً -پس آیا

ص :230

خدا شما را به پسری خود برگزیده،و فرشتگان را به دختری؟» گویی کافران می خواهند به خداوند سبحان خدشه ای وارد کنند،زیرا فرشتگان را ضعیف می دانند،چه،تأنیث را سمبل ضعف به شمار می آوردند و انوثیت را به فرشتگان نسبت می دادند،ولی خداوند سخن آنان را چنین رد می کند:

إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیماً

که در این صورت به گفتن چیزی سخت زشت و ناپسند پرداخته اید.» [41]

وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا فِی هٰذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ مٰا یَزِیدُهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً و در این قرآن به صورتهای مختلف سخن را گرداندیم تا مگر حقایق را بفهمند و از آن پند گیرند،ولی این کار جز دوری از حق و ترس از آن حاصلی برای ایشان نداشت.» خداوند در قرآن نمونه هایی را می آورد تا آیاتش را برای ما روشن کند و بدین ترتیب حقایق ایمان را بازشناسیم ولی بر عکس می بینیم که این یادآوری تنها بر حق گریزی کافران می افزاید.

/6

[42]

قُلْ لَوْ کٰانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمٰا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلیٰ ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً -بگو که:اگر،چنان که می گویند،جز خدای یگانه خدایان دیگری وجود می داشت،در آن صورت راهی به صاحب عرش پیدا می کردند.» پس اگر آلهة و خدایان پنداری متعدد می بودند،در راه آسمان پیش می رفتند و چنان که اینان ادعا می کنند در برابر بزرگترین خدا مقاومت می کردند و از زیر فرمان او خارج می شدند و او را شکست می دادند و سهم خود را از خدایی بازپس می گرفتند و پروردگار سبحانه و تعالی را مقهور خود می ساختند،و چون چنین نشده است چگونه مشرکان به خود اجازه می دهند که برای خود خدایان دیگری اختیار کنند.

[43]

سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً -خداوند متعال منزّه و برتر از چیزهایی است که دربارۀ او می گویند.» از این خرافات ناچیز به دور است،و او کسی است که:

[44]

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰاوٰاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ هفت آسمان و

ص :231

زمین و کسانی که در آنهایند تسبیح او می گویند.» چه آسمانها با عظمتی که دارند و خورشیدها و ستارگان و منظومه هایی که در آنها است،و زمین با آنچه از سنگ و خاک و جز اینها که در آن است،همگی تسبیح گوی خدای یگانه اند و به یگانگی او گواهی می دهند،و آشکار است که همۀ چیزها،هر یک به نسبت خود،از مقداری شعور برخوردارند.

وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ حَلِیماً غَفُوراً

-و هیچ چیز نیست مگر این که به ستایش او تسبیح می گوید،ولی شما تسبیح آنها را فهم نمی کنید،و او بردبار و آمرزنده است.» پس همه چیز تسبیح خدا می کند ولی ما نمی توانیم الفاظ و تسبیحات آنها را دریابیم و ادراک کنیم،بدان جهت که هر چیزی برای خود لغت تسبیح گفتن مخصوص دارد.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 45 تا 52]

اشاره

وَ إِذٰا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجٰاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِذٰا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی اَلْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلیٰ أَدْبٰارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْویٰ إِذْ یَقُولُ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (48) وَ قٰالُوا أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً (49) قُلْ کُونُوا حِجٰارَةً أَوْ حَدِیداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمّٰا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنٰا قُلِ اَلَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هُوَ قُلْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً (51) یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً (52)

ص :232

/6

معنای واژه ها

49[رفاتا]

:آنچه از چیزی که خرد و کهنه و پوسیده شده باشد.

51[فسینغضون]

:نغض به معنی حرکت دادن سر است از روی استهزاء و مسخره کردن.

/6

در پس پرده و حجاب بودن و لزوم اصلاح آن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که انسان ایستار معینی در برابر یک اندیشه اتخاذ می کند،دیگر نمی تواند از حقیقت آگاه و با خبر شود،بدان جهت که از پس حجاب و پرده ای به آن نگاه می کند.و این صفت کافران در نگاه کردن به آخرت و زندگی دیگر است که بیشتر مردمان اسیر آنند،و به همین جهت آیات قرآن را جز از پشت پرده نمی خوانند،و به آن جز به میانجیگری احکامی گوش فرا نمی دارند که خودشان صادر کرده بوده اند.

این سؤال باقی می ماند که:چگونه می تواند انسان به رسالت خدا نظری

ص :233

برهنه از ایستارهای سبقت یافتۀ بر آنها نظر کند؟ پاسخ چنین است:نیروی عقل در نزد آدمی محدود است،پس چون شهوتها بر قلب او متراکم شود،و ابر نادانی و گمراهی بر آن غلظت پیدا کند،به عملی دشوار و خواستار تلاش فراوان نیاز دارد که از این رسوبهای تراکم یافته پاک شود،و به همین گونه به جنبش و تکان سختی نیازمند است که بنای فکری فاسد را فرو ریزد و سپس بر جای آن ساختمان استواری بنا شود،و این کار آسانی نیست.و می پرسیم که:اراده چگونه سختی و استواری پیدا می کند،و عقل چگونه نمو می کند،و چگونه تکان سخت /6 بنای اندیشه های فاسد را منهدم می سازد که بعضی از آنها بر روی بعضی دیگر در قلب آدمی تراکم پیدا کرده اند؟ و پاسخ چنین است:

به وسیلۀ ایمان آوردن به آخرت،که آن نیروی تعادل و افزون شدن آرامش در انسان است،چه هر کس که به آخرت ایمان داشته باشد و از فرمانبرداری شهوتها دوری جوید،و فشارها را تحمل کند،و عقده های نفسانی را از خود بزداید،همۀ اینها پاسدار قلب او از آن خواهند بود که گرفتار اندیشه هایی شود که او را به طرف شهوات و فشارها و عقده ها و...و...متمایل می سازد.

اما کسی که به آخرت ایمان نداشته باشد،خداوند تبارک و تعالی میان او و قرآن حجابی قرار می دهد که وی آن را نمی بیند و بنا بر این نمی تواند آن را بدرد و از شر آن خلاص شود؛چگونه چنین می شود؟از آن جهت که قلب او نمی تواند حقایق را فهم کند،و گوش او برای شنیدن آنها سنگین است،و در نتیجه از حقیقت یکتاپرستی می گریزد،و به جستجوی خدایان دروغین می پردازد،و لذا-در حالی که با یکدیگر نجوا می کنند-دیگر نمی توانند بشنوند و حال آن که پیامبر را جن زده و دیوانه می خوانند و لذا راه را گم می کنند و دیگر از طریق حق به دور می افتند.

ریشۀ گرفتاری و مشکل آنان این است که به آخرت کافرند و می گویند:

چگونه ممکن است که ما پس از مردن و به صورت استخوانها و تن به خاک شده درآمده به زندگی بازگردیم؟اگر از سنگ و آهن ساخته شده بودند یا از هر چیزی

ص :234

که در نظر آنان از اینها هم سخت تر است،آن کس که ایشان را نخستین بار آفریده، بار دیگر به زندگی بازشان می گرداند،اما این که چه وقت این کار صورت می گیرد بستۀ به ارادۀ خدا است و تنها او می داند که زمان آن چه وقت است،و امکان آن هست که نزدیک باشد و پس از خوانده شدن ایشان به بازگشت به توسط خدا، دعوت را بپذیرند و با ستایش پروردگار خویش بازگردند و چنان گمان کنند که جز اندک مدتی در گور درنگ نکرده بوده اند.

شرح آیات:

[45]

وَ إِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجٰاباً مَسْتُوراً -و در آن هنگام که قرآن می خوانی،میان تو و کسانی که به آخرت ایمان نیاورده اند پرده ای ناپدید و پوشیده ای را قرار می دادیم.» این طبیعی است که آنان که مرگ را به یاد دارند و به آخرت ایمان آورده اند و به آنچه از پاداش و کیفر که بهرۀ ایشان خواهد شد،پیوسته به مسئولیت خویش توجه دارند،و با نظری واقعی به قرآن نگاه می کنند /6 که از پندار و رؤیا و خواب دیدن به دور است،بلکه نظرشان برخاستۀ از تأمل و تدبر کامل است،و لذا قلبهای ایشان بینا و بینش آنان نافذ است،اما کسانی که به روز دیگر ایمان ندارند،به سبب همین بی ایمانی از دیدن واقعیت محجوب و در پشت پرده قرار گرفته اند.

و بعضی از مفسران دربارۀ«حجابا مستورا»گفته اند که یک نفر از کافران،در آن هنگام که رسول خدا(ص)به قرائت قرآن اشتغال داشت،ممکن نبود بتواند او را ببیند و در نتیجه به او آسیب برساند.

چنین به نظر می رسد که تفسیر نزدیکتر آن است که گفته شود:حجاب مستور داشتن آن نظر سلبی و منفی است که کافران نسبت به آیات قرآن برای خود برگزیده بودند،و آیات آینده-به نظر من-معنی حجاب مستور را آشکار می سازد.

[46]

وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ -ما بر دلهای ایشان

ص :235

پوششهایی قرار دادیم،تا نتوانند آن را بفهمند.» برای آن که قرآن را نتوانند بفهمند،خدا بر دلهای ایشان«أکنّة»قرار داد.

و این لفظ شکل صیغۀ جمع لفظ کنان به معنی پوشش است،و همین پوشش آن حجاب مستوری است که خدا در میان قرآن و دلهای کسانی که به آخرت کافرند، به عنوان مجازات آنان که بعث و رستاخیز را تکذیب کرده و منکر قدرت خدا برای بازگرداندن مردگان شده و به پیروی از شهوتها و عصبیتهای خود پرداختند،پدید آورده بود.

از خود می پرسیم که آیا این حجاب همان سنت الاهی نیست که در آفریدگان او جریان یافته و حاکی از آن است که هر کس که در پذیرفتن اندیشۀ فاسدی تعصب ورزد هرگز حقیقت را مشاهده نخواهد کرد،یا این که یک فعل الاهی تازه است که خدا به توسط آن بر گمراهی و کفر کافران می افزاید،و آنان را در گمراهی حیرت زده نگاه می دارد؟ آری،آن فعلی تازه است،و حجابی که خدا میان قرآن و کافران قرار می دهد.و این مجازات و عقاب بزرگی است که خدا خواستار گمراهی بشر پس از کفر ورزیدن او به هدایت می شود،و بر ما واجب است که پیوسته از گرفتار شدن به این عقاب بزرگ بر حذر بمانیم،و همیشه خواستار راهنمایی و هدایت الاهی،و این که ما را پس از راه یافتن به هدایت گمراه نکند بوده باشیم،که او پذیرنده و اجابت کنندۀ این خواهش و دعا است.

/6

وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً

-و در گوشهای آنان سنگینی.» که در این حالت گوش سنگین قدرت آن را ندارد که به صورت درست وظیفۀ خود را انجام دهد،به همان گونه که اگر عقل ضعف و سستی پیدا کند، نمی تواند آنچه را که گوش یا دیگر اندامها به آن انتقال می دهند بفهمد.

وَ إِذٰا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلیٰ أَدْبٰارِهِمْ نُفُوراً

-و هنگامی که تنها از خدای یگانه در قرآن یاد می کنی،با نفرت پشت می کنند و دور می شوند.»

ص :236

از آن جا که کافران به یگانگی خدا اعتقاد ندارند،خواستار شنیدن قرآن نیستند،بدان جهت که اندیشه های قرآن با ایشان مخالف است و فرار ایشان به سبب ترسی است که از بیدار شدن ضمیر خود دارند.

[47]

اندامهای بشر همچون دریچه هایی برای قلب او نسبت به جهان خارج از وی محسوب می شوند،و اگر بر قلب شهوتها و تعصب و اندیشه های باطل غلبه کرده باشد،این اندامها از کار می افتند یا بر خلاف آنچه مطلوب است عمل می کنند،زیرا که قلب بیمارگاه حقایقی را که بر آن وارد می شود به صورتی باطل تفسیر می کند که متناسب با بیماریهای غلبه یافتۀ بر آن باشد،چنان که اگر کسی بر چشم خود عینک رنگین گذاشته باشد،همه چیز را بدان رنگ مشاهده می کند،و به همین گونه اگر کسی بر قلب خود گوشی و آلت گیرندۀ گمراه کننده ای قرار داده باشد،همه چیز را از راه آن می شنود و همۀ صداها را به میانجیگری آن به صورتی نادرست می شنود؛چنین کسی برای نفس خود قالبهای آهنگی معینی ساخته است که همه معلومات و دریافتهای تازه را در آنها قرار می دهد و بنا بر این از حقایق چیزی جز گمراهی بهرۀ او نمی شود؛و پروردگار ما می گوید:

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَسْتَمِعُونَ بِهِ

-ما بهتر به آن علم داریم که به وسیله چه چیز می شنوند.» شاید(باء بما)در اینجا برای بیان مدد گرفتن است و از احکام از پیش صادر شده و قالبهای فکری فراهم آمده ای حکایت دارد که به توسط آن به حقایق گوش می دهند و آنها را بر حسب هواهای نفس خود تفسیر می کنند،و آیات آینده دربارۀ این قالبها به ما توضیح می دهد.

إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْویٰ إِذْ یَقُولُ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ /6 رَجُلاً مَسْحُوراً

-در آن هنگام که به تو گوش می دهند و در آن هنگام که ستمگران به نجوی و بیخ گوش با یکدیگر گویند که جز از مرد جادوزده ای پیروی نمی کنید.» ایستارهای خود را نسبت به رسول خدا با دلایلی واهی پسندیده تصور می کردند و می گفتند که او جادوگر نیست بلکه اسیر جادو شده است،در صورتی که

ص :237

مدعی آن بودند که رسول خدا(ص)راستگو و امین است،و به همین جهت چاره ای جز آن نداشته که بگویند او گرفتار مکر و خدعۀ جادوگران شده و مسحور است.

قرآن این تهمت را سفیهانه می خواند و می گوید:

[48]

اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً - بنگر که چگونه برای تو مثلی می زنند و با چه کسان تو را مقایسه می کنند،پس از راه گم شده اند و توانایی یافتن راه راست را ندارند.» به همین سبب بود که آنان رسول خدا(ص)را متهم به تهمتهای واهی می کردند و بر اثر آن توانایی فهم قرآن از آنان سلب شد و نمی توانستند مقصود از گفتارهای آن را چنان که باید و شاید دریابند و راهی به سوی حق پیدا کنند.

چنان که پیش از این گفتیم:ایمان به آخرت ضامنی برای اندیشیدن سالم در زندگی است،و کافران به آن بسنده نکردند که منکر آخرت شوند،بلکه در آن می کوشیدند که اعتقادات خود را با افکاری سخیف و شبهه هایی واهی توجیه کنند که آنچه پس از این می آید شبهۀ سوم است:

[49]

وَ قٰالُوا أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً -و گفتند:پس از آن که مردیم و به صورت استخوانها و چیزهای پوک و خاک شده درآمدیم،آیا می توانیم به صورت آفریده ای تازه از گور برخیزیم؟» اگر انسان در روزی مبعوث شود و از خاک برخیزد،پس برای چه به صورت خاک متلاشی شده درآمده است؟ این پرسشی بود که کفار با تعجب و استنکار طرح می کردند،پس خدا به ایشان چنین پاسخ داد:

[50-51]

قُلْ کُونُوا حِجٰارَةً أَوْ حَدِیداً* أَوْ خَلْقاً مِمّٰا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ -بگو که:اگر سنگ یا آهن باشید*یا آفریده ای که به نظر شما بزرگ می نماید.» خواه سنگ می بودید یا آهن یا هر چیز دیگری که در ذهن خود آن را بزرگ می شمارید، /6 همچون کوه ها و دریاها و صحراها و نظایر اینها.

ص :238

فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنٰا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

-باز هم می گفتند که چه کس ما را(به زندگی بازمی گرداند)؟بگو:آن کس که نخستین بار شما را به وجود آورد و آفرید.» آشکار است که آفرینش بار دوم آسانتر از آفرینش نخستین است.و شاید کافران چنان می پنداشتند که در سنگ و آهن،به مناسبت سفت و سخت بودن آنها نمی توان تصرفی کرد،و همچون گوشت و استخوان نیستند،یا چنین گمان می کردند که آنها به جهت جامد بودن بر خلاف آدمیزادند که از مواد زنده ساخته شده است.

قرآن در پاسخ شبهۀ ایشان می گوید که سخن ایشان با مقیاسهای آفریدگان سازگار است،ولی خداوند آفریننده بر هر چیز توانا است.

فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هُوَ

-پس سرهای خود را تکان می دهند و می گویند که:این در چه وقت خواهد بود؟» یعنی سرهای خود را تکان می دهند و آن را همچون انسان شگفت زده ای به جلو می آورند و می پرسند وعدۀ ما کی خواهد بود اگر وعده ای داشته باشیم؟ این عادت انسان است که اگر دربارۀ امری دو احتمال ممکن بوده باشد، او احتمال وقوع آن یک از آن دو را می پذیرد که آسانتر باشد،و وقوع احتمال دوم را بعید می شمارد،ولی خداوند متعال دربارۀ این احتمال دوم تأکید می کند و می گوید:

قُلْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً

-بگو ممکن است که نزدیک باشد.» چه اعتقاد آدمی به این که در هر لحظه ممکن است دنیا را ترک کند و قیامت در هر لحظه که خدا بخواهد صورت پذیر شود،او را در کارهای خرد و کلانش متقی و پرهیزگار خواهد ساخت.

[52]

یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً -روزی که خدا شما را می خواند و با ستایش او دعوتش را اجابت می کنید و چنان می پندارید که جز مدتی کوتاه(به حال مرده در گور)درنگ نکرده بوده اید.» /6 پس دنیا در برابر آخرت چیزی جز اندک نیست،چه میانگین عمر آدمی در دنیا هفتاد سال یا اندکی بیش از آن است،و این سالها در برابر جاودانگی بقای در

ص :239

آخرت-خواه در دوزخ و خواه در بهشت-چیزی جز اندک نیست.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 53 تا 60]

اشاره

وَ قُلْ لِعِبٰادِی یَقُولُوا اَلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ کٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوًّا مُبِیناً (53) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً (54) وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنٰا بَعْضَ اَلنَّبِیِّینَ عَلیٰ بَعْضٍ وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً (55) قُلِ اُدْعُوا اَلَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلاٰ یَمْلِکُونَ کَشْفَ اَلضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لاٰ تَحْوِیلاً (56) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلیٰ رَبِّهِمُ اَلْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخٰافُونَ عَذٰابَهُ إِنَّ عَذٰابَ رَبِّکَ کٰانَ مَحْذُوراً (57) وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ نَحْنُ مُهْلِکُوهٰا قَبْلَ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهٰا عَذٰاباً شَدِیداً کٰانَ ذٰلِکَ فِی اَلْکِتٰابِ مَسْطُوراً (58) وَ مٰا مَنَعَنٰا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیٰاتِ إِلاّٰ أَنْ کَذَّبَ بِهَا اَلْأَوَّلُونَ وَ آتَیْنٰا ثَمُودَ اَلنّٰاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهٰا وَ مٰا نُرْسِلُ بِالْآیٰاتِ إِلاّٰ تَخْوِیفاً (59) وَ إِذْ قُلْنٰا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحٰاطَ بِالنّٰاسِ وَ مٰا جَعَلْنَا اَلرُّؤْیَا اَلَّتِی أَرَیْنٰاکَ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا یَزِیدُهُمْ إِلاّٰ طُغْیٰاناً کَبِیراً (60)

ص :240

معنای واژه ها

53[ینزغ بینهم]

:در میان ایشان فساد و ایجاد شر می کند.

57[محذورا]

:آنچه از آن حذر و پرهیز می شود.

/6

روابط اجتماعی سازنده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که شیطان روحیۀ دشمنی را میان بندگان خدا پراکنده نسازد،بر آنان لازم است که بهترین گفته را برگزینند و آن این است که شیطان دشمن بزرگ و آشکار انسان است و شایسته نیست که بشر خود را وکیل مردمان بداند(پس چنان که بخواهد به تکفیر آنان بپردازد و به عذاب خدا بر ایشان حکم دهد).

خدا به بندگانش داناتر است،پس او است(و نه کسی دیگر)که می تواند هر کس را که خواهد رحمت کند و هر کس را که خواهد عذاب دهد و علم او بر هر چه در آسمانها و زمین است احاطه دارد و برتری پیدا کردن بعضی از آنان بر بعضی دیگر به مشیت او صورت می گیرد،مگر نه این است که میان بندگانش تفاوت قایل شده و به داوود زبور بخشیده است؟ چنان می نماید که این آیات بیان کنندۀ بعضی از مسئولیتهای واجب انسان را در مقابل یکدیگر بیان می کند و غیر مسلمانان را شامل می شود،پس گفتار نیکو و شتابزدگی نشان ندادن در محکوم کردن مردم و ترک حسد جزئی از مسئولیت مؤمن در برابر برادر خویش است.

/6 شاید عوامل اختلاف از خالص نبودن توحید برخاسته و از رسوبات و

ص :241

بازمانده های شرک بوده باشد،و به همین جهت است که سیاق بار دیگر به قضیه شرک می پردازد،و این که خدایان پنداری باطل نمی توانند زیان و ضرر را از آنان دور کنند یا به آن تغییر شکل دهند.

بلکه کسانی که ایشان آنان را به خدایی می خوانند،به نوبۀ خود در صدد آنند که وسیله ای برای نزدیکی با خدا پیدا کنند،و امیدوار به رحمت اویند و از عذاب او می هراسند.

به رغم وجود خدایان باطل،خداوند همۀ نیروها را تا پیش از روز رستاخیز می میراند تا روشن شود که آنها نمی توانند از مردم خود زیانی را دور کنند.

نخستینیان آیات خداوندی را ردّ کردند.ثمود که انکار کردند و به شتر ستم ورزیدند که این خود نشانه و آیه ای روشنی بخش است و آیات الهی نیست مگر برای ترساندن.

هدف از این ترساندن ما آزمون بشر است در حالی که قدرت و علم خداوند بر مردم احاطه دارد.خداوند آنها را با خوابی به رسولش الهام کرد مورد آزمون قرار داد،چنان که شجرۀ ملعونه در قرآن را موجب فتنه دانسته است.(درخت زقوم که در دنیا تبهکارانی چون بنی امیه مظهر آن به شمار می آیند)،ولی آیات ترساننده تنها بر خود کامگی آنها می افزاید.

شرح آیات:
اشاره
سخن نیکو

[53]

مشرکان این چنین شبهاتی را دربارۀ پیامبر برمی انگیزانند.مسئولیت دعوتگران الهی در این میان چیست؟پاسخ آن است که درون مایۀ رسالت دعوتگران الهی حق است و صواب.اگر آنها بهترین شیوه ها را در دعوت خود به کار بندند در حقیقت این شبهات را تکذیب کرده اند ولی اگر بهترین اسلوب را در دعوت خود برنگزینند،شیطان از این فرصت بهره خواهد برد و اشتباهات را در چشم مشرکان بزرگ خواهد کرد و دشمنی با مؤمنان را در قلب ایشان خواهد آراست و به

ص :242

/6 همین ترتیب عمل خواهد کرد در خطاهایی که دعوتگران در تبلیغات خود مرتکب شده اند،مثل این که به زبانی کند یا تندروی به کار بندند.

وَ قُلْ لِعِبٰادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

-و به بندگان من بگو تا سخنی را بگویند که نیکوتر است.» ظاهرا مراد بندگان در این جا بندگان صالح و شایستۀ او هستند.

إِنَّ الشَّیْطٰانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ

-و شیطان میان مردم شر و فساد ایجاد می کند.» پس شیطان در میان مردمان به دشمنی آمد و شد می کند،و روح دشمنی را می پراکند،و از کلمات فتنه انگیز و حتی از لغزشها و خطاهایی که مردمان معمولا نسبت به آنها چشمپوشی می کنند،برای ایجاد روحیۀ دشمنی در میان مؤمنان استفاده می کند.

إِنَّ الشَّیْطٰانَ کٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوًّا مُبِیناً

-شیطان برای انسان دشمنی آشکار بوده است.» پس عداوت او تازه و پوشیده نیست،و بر انسان عاقل لازم است که از دشمن سرسخت مجاهده گر با دشمنی خود دور و بر حذر باشد.

پس چرا پیرو گامهای شیطان باشیم،و به او فرصت راه یافتن میان صفوف خودمان و کاشتن تخم جدایی را در میان خودمان بدهیم؟

چگونه به مردمان نگاه می کنی؟

بعضی از مردمان احکامی سخت را نسبت به یکدیگر جاری می کنند بدون این که از واقعیت نفوس آنان آگاهی داشته باشند،و این که آیا خدا از آنان راضی است یا چنین نیست،پس آنان را به کفر و فسوق منسوب می دارند و به شمارش عیوب ایشان می پردازند،در صورتی که حدیثی شریف می گوید:

«رحمت بر آن بنده که عیبهای خودش او را از بیان عیبهای مردمان بازداشته است».

ص :243

/6 انسانی که مردمان را به خدا دعوت می کند،و حامل رسالت او بر دیگران است،نزدیکترین مردم به این لغزش شیطانی است که به قلب او راه می یابد و او را به این می خواند که بر تکفیر دیگران بپردازد و نام او را از فهرست مؤمنان حذف کند.

قرآن گرفتاری تکفیر را با این گفته علاج می کند که:در حق مردم به باطل حکم صادر نکنید،چه ممکن است که در حق کسی به منحرف بودن از راه راست حکم کنید و او سپس توبه کند و خداوند متعال از او درگذرد،در صورتی که حکم صادر شدۀ علیه او بر جای مانده است و در نتیجه شخص صادر کنندۀ آن حکم در گرو خطایی باقی می ماند که ممکن است از آن استغفار نکند،و برای آن به توبه نپردازد،و گاه ممکن است استغفار کند ولی خدا توبۀ او را نپذیرد،برای این که آن شخص از گناه او درنگذشته است،و این گناهی است که در آخرت از آن رها نمی شود.

در حدیث آمده است که:«بدانید که ظلم بر سه گونه است:گونه ای که آمرزیده نمی شود،و گونه ای که ترک و رها نمی شود،و گونه ای که آمرزیده می شود؛و اما آن ظلمی که آمرزیده نمی شود شرک ورزیدن به خداوند متعال است،و خدا می گوید: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ -خدا گناه کسی را که برای او شریک قایل شده است نمی آمرزد»،و اما آن که آمرزیده می شود ستم راندن بر نفس خویش بر اثر مرتکب شدن بعضی از گناهان کوچک است،و اما ظلمی که آدمی را ترک نمی کند ستمگری بعضی از مردم بر بعضی دیگر است که در آخرت سبب رسیدن قصاص سختی به شخص مرتکب آن ستمگری می شود،و آن مجروح کردن با چاقو یا ضربه وارد آوردن با شلاق نیست،بلکه چیزی است که اینها در برابر آن کوچک می نمایند».

بنا بر این گاه کسی وارد بهشت می شود که ما به منحرف و فاسق بودن او معتقدیم،در صورتی که خود به آتش افکنده می شویم.و خداوند سبحانه و تعالی در توصیف اهل جهنم گفته است: وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَریٰ رِجٰالاً کُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرٰارِ

ص :244

أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصٰارُ* إِنَّ ذٰلِکَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ النّٰارِ -و گفتند که ما را چه شده است که مردمانی را نمی بینیم که آنان را از جملۀ اشرار می شمردیم*و به مسخره کردن ایشان می پرداختیم،چرا از دیدار ما دور مانده اند؟»،پس برای مردم حکمهای فوری صادر نکنید بلکه لازم است که مقیاس ما در حکم و اظهار نظر وابستۀ به مقدار ملتزم بودن ایشان به ارزشها بوده باشد.

بنا بر این به کارهای نیکی که انجام دادی مغرور مباش،و کارهای بد مردمان را بر ایشان عیب مگیر،و خود را برتر از دیگران مشمار.و باشد که شخصی عملی را در صورتی بر برادر دینی خود عیب شمارد که خود مرتکب کاری زشت تر از آن می شود،و شاید /6 آن شخص به عذری ناگزیر از انجام دادن آن کار زشت بوده،و بر اثر فشارهای تربیتی یا اقتصادی یا اجتماعی مرتکب آن عمل شده است،در صورتی که شخص عیب جوی وی بدون فشار همان عمل را انجام می دهد،و در این صورت است که خدا گناه برادر او را می بخشد ولی خود او را از آمرزش محروم می سازد.

تو را ما به عنوان وکیل برای ایشان نفرستادیم

[54]

رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً -پروردگارتان به خوبی شما را می شناسد،اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خود قرار می دهد،و اگر بخواهد عذابتان می دهد،و تو را به عنوان وکیل برای ایشان به رسالت نفرستاده ایم.» رسول همچون گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده ای به رسالت مبعوث شده است نه برای آن که وکیل خدا برای مردم باشد تا هر کس را که بخواهد در رحمت خدا داخل کند،و هر که را خواهد از آن خارج سازد.این کار تنها اختصاص به خدا دارد.

پس تو نمی توانی مردمان را،چنان که می خواهی،دسته بندی کنی؛آیا این

ص :245

حدیث را که به روایت أبو ذر نشنیده ای که:رسول خدا(ص)گفت:«مردی گفت به خدای سوگند که او فلانی را نخواهد آمرزید،پس خدا گفت:چه کس با سوگند یاد کردن گفت که من نخواهم آمرزید؟پس بدانی که من او را آمرزیدم،و عمل آن دیگری را با گفتن این که خدا فلانی را نخواهد آمرزید باطل کردم».

[55]

وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -و پروردگارت دربارۀ آن کسان که در آسمانها و زمین جای دارند داناتر است،» و می داند که چه می کنند.(من)موصوله را که برای عاقل می آید ملاحظه کن، پس می توانیم بگوییم که:پروردگارت به آنچه در آسمانها و زمین از جنس عاقل زندگی می کند آگاهی دارد،خواه از جنس بشر باشد و خواه از جنس فرشتگان.

وَ لَقَدْ فَضَّلْنٰا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلیٰ بَعْضٍ

-و ما بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری بخشیدیم.» پیامبران نیز همچون دیگر افراد بشر درجات فروتر و برتر دارند،و برترین پیامبران رسولانند،و برترین رسولان /6 پنج رسولند که به نام اولوا العزم خوانده می شوند که برترین آنان رسول اللّٰه(ص)است،و رسول اللّٰه(ص)در حدیثی گفته است:

«به شش چیز از دیگر پیامبران برتری یافتم:جامعترین کلمات به من بخشیده شد،و با ترس دشمنان از من از فاصله ای برابر با یک ماه راهپیمایی نصرت شدم،و غنایم جنگی بر من حلال شد،و زمین محل سجود پاکیزۀ من قرار گرفت،و به همۀ آفریدگان مبعوث شدم،و پیامبری به من پایان یافت».

وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً

-و به داود زبور دادیم.» چنان می نماید که زبور داوود کتاب دعا و مناجات داوود با خداوند سبحانه و تعالی بوده است،و چنان که معلوم شده،شمارۀ کتابهای خدا صد و بیست و چهار است که هر یک از آنها به مقتضای اوضاع و احوال زمانی معین نازل شده است،و شاید تنها ذکر شدن کتاب داود به سببهای زیر می بوده باشد:

1-خدا در آن از آمدن پیامبر محمّد(ص)بشارت داده و گفته است که به زودی زمین را میراث بندگان صالح خویش قرار خواهد داد.

ص :246

2-این که جهودان چنان می پنداشتند که خدا پس از موسی پیامبری مبعوث نخواهد کرد و او و پیامبر پس از او،به اعتراف خود ایشان پیامبر مرسل بود.

3-برتری پیامبران بر یکدیگر به سبب مال و سلطه نبود بلکه به سبب رسالتها بود،و علی رغم آن که داوود پادشاه بود،در این جا از پادشاهی او سخنی به میان نیامده بلکه از زبور نازل شدۀ به او سخن رفته،و تمایز آن با دیگر کتابها در آن است که کتاب دعا است،و این بزرگترین امتیاز آن در میان دیگر کتابها به شمار می رود.

خدایان پنداری و ساختگی

[56]

قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلاٰ یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَ لاٰ تَحْوِیلاً -بگو:کسانی را که جز او(خدا)می پنداشتند(به یاری خود) بخوانید و(ببینید)که نه می توانند شما را از گرفتاری نجات دهند و نه آن را از شما دور کنند.» ناگزیر می بایستی ایمان به خدا را محور زندگی خویش قرار دهیم،زیرا که خدایان پنداری /6 نمی توانند سودی به ما برسانند یا زیانی را از ما دور کنند،و علاوه بر این که نمی توانند آنچه را که از ایشان خواسته ایم انجام دهند،برای انجام دادن آنچه برای خود می خواهند نیز توانایی ندارند،تا چه رسد به این که خواسته های مردم را برآورده سازند،و در این جا از کلمۀ«زعمتم»یعنی مدعی شدید و به پندار خود ساختید،چنان برمی آید که انسان خود کسی است که طاغوت تسلط یافتۀ بر خود و نیز بتان جامد را می سازد و برای آن نیرومندی تصور می کند و سپس از آن می ترسد،در صورتی که می داند هیچ کاری از دست آن برنمی آید و زیان و شری را از او دور یا به صورتی دیگر تحویل نخواهد کرد.

[57]

أُولٰئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلیٰ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ -آن کسان که به یاری خود می خوانند،خود خواستار آنند که وسیله ای برای نزدیکی به پروردگارشان به دست آورند،آیا کدامشان به او نزدیکترند؟»

ص :247

آن کسانی که به گمان ایشان خدایانند،خود در صدد آنند که به پروردگارشان نزدیکی پیدا کنند،نیازمند رحمت اویند،و هر کس به فطرت خود،و بسا هست که به ایمان خویش خواستار نزدیکی به او می شود؛و دربارۀ این آیه و آیات مشابه آن،گروهی از مفسران گرفتار حیرت شده و پرسیده اند که آن کسان که می خوانند کیانند و چگونه می خواهند وسیلۀ نزدیکی به پروردگارشان را به دست آورند؟ بعضی چنان گمان کرده اند که آنها بتان اند،در صورتی که بعضی دیگر بر آنند که منظور فرشتگان و بندگان صالح خدا هستند که پیروان ایشان آنان را به جای خدا ارباب(جمع رب)خود تصور می کرده اند.

و حقیقت این است که هر یک از این دو نظر پاره ای از معنی آیه است،در صورتی که معنی شاملتر این است که هر چیز یا هر شخصی است که جز خدا از او فرمانبرداری شود،بدان سبب که اغلب فرزندان آدم به جای خدا به پرستش صاحبان نیرو و مال و جاه همچون پادشاهان و رهبران سیاسی و مترفان و صاحبان نعمت و خوشگذرانان و کشیشان و حاخامان می پردازند.

پس آیات،چنان که می نماید،شامل همۀ آنان می شود،بلکه متمرکز بر آن است و در آن می کوشد که بشر را از یوغ پرستش آنها خلاص کند،و شاید قراءت سریع آیات شرک این الهام را به ما ببخشد که خدایان پنداری مورد پرستش جز خدا معمولا از افراد بشرند،و پروردگار ما می گوید: وَ إِذٰا رَأَی الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکٰاءَهُمْ قٰالُوا رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ شُرَکٰاؤُنَا الَّذِینَ کُنّٰا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ -و هنگامی که مشرکان شرکای پنداری خویش را دیدند گفتند:پروردگارا!اینانند شریکانی که ما جز تو می خواندیم»(النحل86/).

و گفت: قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلیٰ کَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّٰهَ /6 وَ لاٰ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لاٰ یَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ -بگو:ای اهل کتاب! بیایید تا به کلمه ای یکسان میان ما و شما بازگردیم و جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم،و بعضی از ما بعضی دیگر را ربها(ارباب)ی خویش نگیریم»

ص :248

(آل عمران64/).

و گفت: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ -خاخامان و راهبان خود را به جای خدا ارباب و پروردگاران خویش گرفتند»،و گفت: أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ -آیا ربهای پراکنده بهترند یا خدای یگانۀ قهار؟» (/39یوسف)،و گفت: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَنْدٰاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّٰهِ -و بعضی از مردم آن کسانند که به جای خدا کسانی را همانند او و به اندازۀ خدا دوست می دارند»(/165البقرة)،و گفت: اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُکُمْ -کسانی که جز خدا می خوانید،بندگانی همچون خودتانند»(/194 الأعراف).

بدین گونه از این آیات چنان الهام می گیریم که ارباب(جمع رب)و انداد (جمع ندّ همانند)و شرکاء(جمع شریک)بندگانی از بشرند.

وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخٰافُونَ عَذٰابَهُ إِنَّ عَذٰابَ رَبِّکَ کٰانَ مَحْذُوراً

-و امیدوار به رحمت اویند و از عذاب او می هراسند،چه عذاب پروردگارت پرهیز کردنی و ترسناک است.» و رجا و امیدواری به درجۀ ترس نیست،بدان سبب که ترس از عذاب آدمی را بیش از امیدواری اصلاح می کند؛و در حدیثی از امیر مؤمنان(ع)آمده است که:

«پس هر کس که مشتاق وارد شدن به بهشت باشد،شهوات را از یاد می برد،و آن که از آتش بترسد از محرمات دوری می جوید».

ترس از آتش آدمی را از چیزهای حرام دور نگاه می دارد،در صورتی که امید راه یافتن به بهشت سبب دوری او از شهوات می شود.

سنّت عذاب

[58]

وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ نَحْنُ مُهْلِکُوهٰا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهٰا /6 عَذٰاباً شَدِیداً کٰانَ ذٰلِکَ فِی الْکِتٰابِ مَسْطُوراً -و روستا و شهری نیست که ما (مردم آن)را قبل از روز قیامت هلاک نکنیم یا به عذابی سخت آن را معذّب

ص :249

نسازیم و این در کتاب نوشته شده است.» بعضی گفته اند که:هنگامی که خداوند متعال در قرآن از شهر پاک و پاکیزه ای سخن می گوید،از آن با لفظ بلد و مصر نام می برد،و هر وقت که دربارۀ بلدی ناپاک بحث می کند آن را قریه می نامد،هر اندازه هم که بزرگ بوده باشد.

آیه اشاره به قضیه ای بسیار مهم در زندگی قریه ها دارد که از فرمانبرداری پروردگارشان سرپیچی کرده بودند،و از آغاز انحراف مردمان آن قریه ها عذاب بر ایشان نوشته شد،ولی جریان نیافت و متوقف ماند،و چه بسا می شود که عذاب در این لحظه فرستاده شود،ولی سالهای دراز مردمان به آن معذب می شوند،و از این آیه چنین نتیجه می گیریم که:خدا به انسان مهلت می دهد،و اگر از راه خود انحراف کند،بر او است که حکم خداوند را دربارۀ خودش تحمل کند،و نیز آیه به آن اشاره می کند که طبع بشر به انحراف تمایل دارد و همین تمایل عذاب پروردگار را به سوی او جلب می کند.

[59]

وَ مٰا مَنَعَنٰا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیٰاتِ إِلاّٰ أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ -و ما را از فرستادن آیات و نشانه های عذاب چیزی جز آن باز نداشت که پیشینیان آن را تکذیب کرده بودند.» مشکل افراد بشر اندک بودن آیات نیست،بلکه آن است که مردمان آیات را چنان که شایسته است نمی فهمند و به آن توجه نمی کنند و از ارزش آن آگاه نیستند،و در نتیجه آنها را تکذیب می کنند،و آشکارترین نمونه قوم ثمود است.

وَ آتَیْنٰا ثَمُودَ النّٰاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهٰا

-و به قوم ثمود ماده شتر را که مایۀ بصیرت بود بخشیدیم،پس به آن ستم کردند.» این ناقه نشانه ای کوهستانی و آشکار بود که از کوه بسته بیرون آمد تا آنان از شیر آن بدوشند و مصرف کنند،ولی با کمال تأسف همین ماده شتر،به سبب ستمی که آنان بر خود به میانجیگری آن روا داشتند،وسیلۀ گرفتار شدن آنان به مصیبتی بزرگ شد.

سیاق قرآنی ما را از آن بر حذر می دارد که بدون آماده بودن خودمان برای

ص :250

پذیرفتن آیتی خواستار آن نشویم،چه اگر آیات نازل شود و ما پس از آن به آنها کافر شویم،مستوجب عذاب سخت خدا خواهیم شد،از آن جهت که بر خودمان به سبب آیه ستم روا داشته ایم،چنان که قوم ثمود چنین کردند.

/6 در تفسیر این آیه کریمه آمده است:بنا بر حدیثی مأثور از امام باقر علیه السلام آمده است که:از محمّد(ص)قوم او خواستار رسیدن آیتی برای خود شدند، پس جبرییل فرود آمد و این آیه را بر او از جانب خدا فروخواند: وَ مٰا مَنَعَنٰا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیٰاتِ إِلاّٰ أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ و کنا اذا ارسلنا الی قریة آیة فلم یؤمنوا بها اهلکناهم فلذلک أخرنا عن قومک الآیات. (1)

وَ مٰا نُرْسِلُ بِالْآیٰاتِ إِلاّٰ تَخْوِیفاً

-و آیات را جز برای بیم دادن فرونمی فرستیم.» یعنی دو گونه از آیات وجود دارد،یکی«مبصرة»همچون ناقۀ صالح که قوم وی به آن کافر شدند،و دیگری آیتی برای«تخویف»و بیم دادن به عذاب آخرت همچون جنگ و گرفتاریهای زیانبخش دیگر.

و چون خداوند متعال فرستادن پیامبران را با فرستادن محمد(ص)پایان داد،پس آیاتی فرستاد تا مؤمنان را از عذاب قیامت بترساند،و برای آن نبود که اگر به آن کافر شدند عذاب بر ایشان نازل شود.

رؤیا

[60]

رؤیا چیست؟چنان معلوم می شود که برای هر یک از ما یک حس ششم وجود دارد،و قصد من حسی است که به وسیلۀ آن پیامدهایی همچون نعمت یا مصیبت را پیش بینی می کنیم،و این حس نقشی اساسی در اوضاع و احوال دشوار ایفا می کند که جانها ملتهب و آشفته شده،و شاید رؤیا(به خواب دیدن)جزئی از این حس بوده باشد،چه انسان در حالت بیداری از دیدن حقایق محجوب است و

ص :251


1- 19) -تفسیر صافی،ج 3،ص 199.

تنها چیزهایی را احساس می کند که با چشم می بیند و در زندگی روزانه گرفتار آنها می شود،در صورتی که در خوابها که حسهای دیگر از کار می افتد این حس ششم فعال باقی می ماند و به وسیلۀ آن شخص اموری را مشاهده می کند،و بسیار اتفاق می افتد که خداوند متعال انسان را از آینده و امور متعددی در حالت خواب بیم می دهد و بر حذر می دارد،چیزی که هست بیشتر افراد بشر،به سبب گرفتار شدن به فریب دنیا و نعمتهای خدا در آن،از رؤیای خود بهره ای به دست نمی آورند،و نه از خطری که آنان را در میان گرفته است،و شاید در آیه اشاره ای به این نعمت کرده باشد.

/6

وَ إِذْ قُلْنٰا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحٰاطَ بِالنّٰاسِ

-و در آن هنگام که به تو گفتیم که پروردگارت بر مردمان احاطه دارد.» از لحاظ علم و قدرت.

وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنٰاکَ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلنّٰاسِ

-و رؤیایی را که به تو نشان دادیم جز برای فتنه و آزمایش مردمان قرار ندادیم.» وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ -و درخت لعنت شدۀ در قرآن.» یعنی این آیه را اشاره ای به شجرۀ ملعونه قرار دادیم:

وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا یَزِیدُهُمْ إِلاّٰ طُغْیٰاناً کَبِیراً

-و آنان را بیم می دهیم و چیزی جز یک گردنکشی بزرگ بر ایشان نمی افزاید.» خدای تعالی در آیه ای که پس از آن آمده است می گوید: وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ قٰالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً -و چون به فرشتگان گفتیم که به آدم سجده کنید چنین کردند مگر ابلیس که گفت:آیا من به کسی سجده کنم که او را از گل آفریده ای؟!».

حالت غرور و برتری جویی و تکبر بر مؤمن و بر آیات بیم دهندۀ خدا،این همه برخاستۀ از یک خطای قدیمی است که پدر ما آدم(ع)مرتکب آن شد،و ابلیسی که به فرمان خدا سجده نکرده بود او را بر این خطا برانگیخت،و همین تا کنون بر غرور و کبر انسان می افزاید.

ص :252

شجرۀ ملعونه

آیا درخت لعنت شدۀ در قرآن چیست؟ تفسیرها در معنی این آیه با یکدیگر اختلاف دارد،و بعضی آن را درخت زقوم می دانند،یا می گویند مقصود از آن قوم یهود است،ولی تفسیری که من آن را می پذیرم و روایات فراوانی دربارۀ آن از جانب همۀ مذاهب اسلامی نقل شده به گونه ای است که چند سطر بعد نقل خواهم کرد،و پیش از بیان این تفسیر و روایتهای مربوط به آن،در این باره اندیشه و فکر مهمی وجود دارد که بیان کردن آن را بر خود لازم می دانم:در این شک نیست که رسالت اسلام عظیم ترین و بزرگترین نمود پدیده ای است که ستارۀ زمینی ما شاهد آن بوده است، /6 و در این شک نیست که آنچه بر این پدیدۀ جهانی از تغییرات هولناک گذشته،آن نیز برخوردار از اهمیتی بزرگ است،و مهمترین تغییری که بر این پدیده راه یافته،انتقال پیدا کردن خلافت اسلامی از خلفای راشدین به سلطنتی گزنده که امویان آن را قاپیدند.این تغییر بزرگترین انحرافی است که در امت اسلامی رخ داد،و طبیعتا اسلام که رسالتی غیبی است در مقابل این انحراف بزرگ خاموش نمی ماند،و این تغییر خطیر در رسالت خدا است،و خدایی که رسالت خود و امت اسلامی را دوست می دارد، آن را ترک نکرده و از راهی یا راه دیگر به آن اشاره کرده است،و این اشاره واضح نبود،مثل آن که پیامبر همۀ رهبران بنی امیه را سر ببرد،زیرا این از شأن رسالتهای آسمانی نیست زیرا خداوند می خواهد مردم را به آزمون گیرد در عین حالی که خداوند اجازه نمی دهد هیچ امری بدون حجّت آشکار باشد بلکه به حق و باطل اشاره می کند و سپس زمینه را بازمی گذارد تا مردم حق و باطل را برگزینند.

و در عین حال خدا امر را بدون حجتی آشکار رها نمی کند بلکه به حق و باطل اشاره می کند،و سپس میدان را ترک می کند و جای بحث را برای مسلمانان باقی می گذارد تا از حق و باطل یکی را برگزینند.

و تفسیر اختیار شده آن است که مقصود از رؤیا حادثه ای است که

ص :253

رسول خدا(ص)در خواب دیده بود که میمونهایی بر روی منبر او بالا و پایین می روند و بر روی هم می جهند،و این سخن را به مردمان گفت،ولی کیست که آن را تعقل کند؟؟ صاحبان هوش و ذکاء،و اهل تحقیق ایمانی فقط آن کسانند که منبر رسول (ص)را مرکز پیشوایی و رهبری می دانند،و گروه هایی از امت وجود دارند که در آن می کوشیدند تا این مرکز را بدون حق به تصرف خود درآورند،و آنان بنی امیه بودند، و دیگران گفتند که خواب رسول همچون خواب خود ایشان بی اثر است،ولی حقیقت امر آن است که این دو خواب با یکدیگر بسیار تفاوت دارد،و ابراهیم پیامبر خدا می خواست فرزند خود را به سبب رؤیا قربانی کند.به فرزندش اسماعیل گفت: یٰا بُنَیَّ إِنِّی أَریٰ فِی الْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ -در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم»پس فرزند او اسماعیل پیامبر خدا به او گفت: یٰا أَبَتِ افْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ مِنَ الصّٰابِرِینَ -ای پدرم،مأموریتی را که بر عهده داری به انجام رسان که به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت»،و بدین گونه رؤیای پیامبران در حکم وحی بوده است.

به همین سبب در حدیث آمده است که آن رؤیایی بود که در خواب دید بوزینگان بر منبر او بالا و پایین می روند،پس رسول خدا(ص)از آن ناراحت و اندوهگین شد.

/6 سهل بن سعد از پدرش روایت کرد که:(پیامبر(ص)چون آن رؤیا را دید و تا زمانی که از دنیا درگذشت او را خندان ندیدند).

سعید بن یسار به روایت از ابو جعفر و ابو عبد اللّٰه گفته است(و بر این تأویل شجرۀ ملعونه در قرآن بنی امیه اند که خدا پیغمبرش را به مسلط شدن آنان بر منبر او و کشتن ذریۀ او آگاه کرده بود).

و از المنهال ابن عمر روایت است که گفت:بر علی ابن الحسین علیهما السلام داخل شدم و به او گفتم:ای پسر رسول خدا(ص)چگونه صبح کردی؟ گفت:(به خدای سوگند که چنان صبح کردم همچون بنی اسراییل در

ص :254

مقابل آل فرعون،پسرانشان را می کشتند و زنانشان را زنده بر جای می گذاردند،و پیغمبر خیر البریه(نیکوترین آفریدگان)را پس از رسول اللّٰه(ص)بر منبرها لعن می کردند،و هر کس که ما را دوست داشته باشد،به سبب این دوستی،از حقی که می بایستی به او داده شود می کاستند).

به حسن بصری گفته شد که:ای ابو سعید،حسین ابن علی کشته شد.

پس چنان گریست که دو شانۀ او به حرکت درآمد و سپس گفت:وای بر امتی که پسر دعیّ(متهم در نسب)آن پسر دختر پیامبر آن امت را بکشد.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 61 تا 70]

اشاره

وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ قٰالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً (61) قٰالَ أَ رَأَیْتَکَ هٰذَا اَلَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاّٰ قَلِیلاً (62) قٰالَ اِذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُکُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً (63) وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شٰارِکْهُمْ فِی اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ اَلشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً (64) إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ وَکِیلاً (65) رَبُّکُمُ اَلَّذِی یُزْجِی لَکُمُ اَلْفُلْکَ فِی اَلْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کٰانَ بِکُمْ رَحِیماً (66) وَ إِذٰا مَسَّکُمُ اَلضُّرُّ فِی اَلْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّٰ إِیّٰاهُ فَلَمّٰا نَجّٰاکُمْ إِلَی اَلْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کٰانَ اَلْإِنْسٰانُ کَفُوراً (67) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جٰانِبَ اَلْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تٰارَةً أُخْریٰ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قٰاصِفاً مِنَ اَلرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِمٰا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنٰا بِهِ تَبِیعاً (69) وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلیٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِیلاً (70)

/6

ص :255

معنای واژه ها

64[أجلب]

:راندن سواران و تاخت آوردن که به وسیلۀ بلند کردن صدا(جلب)صورت می گیرد.

66[یزجی]

:إزجاء به معنی به حرکت در آوردن است.

69[قاصف]

:شکنندۀ به سبب شدت آن(در وزیدن).

/6

انسان در میان کرامت خدا و فریب شیطان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چرا بشر از قبول مسئولیتهای خود سرپیچی و تمرد می کند،و کیفر متمردان چیست و اصل و ریشۀ شرک در کجا و چگونه است؟ به داستان آفرینش نخستین بازمی گردیم:پس هر کس که از آغاز با خبر و آگاه باشد،به پایان و عاقبت رهبری می شود؛گفتۀ خدا را به فرشتگان که به آدم سجده کنند و همه چنین کردند مگر ابلیس که به ناحق و استکبار از قبول فرمان

ص :256

پروردگارش سرپیچی کرد و گفت:(من از آتشم و چگونه می توانم به کسی که تو او را از گل آفریده ای سجده کنم)به یاد می آوریم که در نتیجه گرفتار لعنت خدا شد، و آن گاه به خدا گفت که:به زودی خواهی دید که فرزندان این آفریده ات را که بر من برتری بخشیده ای،چگونه گمراه خواهم کرد،به شرط این که مرا تا روز قیامت نگاه داری،و پروردگار ما عز و جل او و پیروانش را به آن بیم داد که کیفر این کار جهنم است که به آن خواهید رسید.

و علی رغم این تهدید،شیطان هر چه زودتر با تحریکات خود آنان را گمراه کرد.

و با سپاهیان خود به نبرد با ایشان پرداخت و در اموال و اولاد شریک ایشان شد،و /6 با وعیدهای دروغین آنان را در معرض تهدید خود قرار داد،و بندگان راستین خدا هر چه زودتر به چالش و مبارزۀ با او با توکل بر خدا پرداختند،و خدا برای وکیل بودن بسنده است.و او همه چیز را در اختیار دارد،و هر کس که او را بشناسد و بر او توکل کند دیگر برای مبارزۀ با شیطان به چیزی نیاز نخواهد داشت.

پس او است که کشتیها را بر روی دریاها به مصلحت بشر به پیش می راند تا بر آنان رحمت کرده باشد،و چون در دریا گرفتار رنج شوند و خدایان پنداری که می پرستیدند از نظرشان دور شود،دست خدا آنان را،علی رغم دوری و اعراض کردن ایشان از او،از گرفتاری نجات می دهد و با ایمنی به کرانۀ دریا می رسند و با رحمت خدا روبرو می شوند، بدون این که به یاد بیاورند که خدا قدرت بر آن دارد که در خشکی آنان را به زمین فروبرد،یا به وسیلۀ باد سختی که ریگ و شن بر سر و رویشان می پاشد هلاکشان سازد،پس چون وکیلی را نمی یابند که از آنان دفاع کند،یا ترس بازگشتن به دریا آنان را فراگیرد،بادهای سختی سبب غرق شدن آنان را در میان می گیرد و به کفرشان در حالی غرق می کند که هیچ کس خواهان پول خون آنان وجود ندارد.

خدا فرزندان آدم را کرامت بخشید،و فرشتگان را به سجده کردن برایشان برانگیخت و آنان را در دریا و خشکی پیش برد،و چیزهای پاکیزه را روزی آنان قرار داد و بر بسیاری از آفریدگانش فضیلت و برتری بخشید و به آنان وعده داد که

ص :257

در نبرد با شیطانی که در کمین ایشان است پیروزشان خواهد ساخت.

شرح آیات:
اشاره
ابلیس با سلطۀ حق به مبارزه برخاست

[61]

وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ -و چون به فرشتگان گفتیم که به آدم سجده کنید،همه سجده کردند مگر ابلیس.» در سورة البقرة اشاره کردیم که سجده کردن فرشتگان رمز و نمادی به فرمانبرداری طبیعت از انسان است،و چنین تعلیل کردیم که:بر هر طبیعتی از جهان فرشته ای موکل است،و بدین گونه فرشتۀ باران،و فرشتۀ باد،و فرشتگان دیگری برای دریاها و روز و شب و...و...وجود دارد،و آنچه از آدمی خواسته شده این است که خود را با نیروهای شر طبیعی هماهنگ سازد.

قٰالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً

-گفت:چگونه به کسی سجده کنم که او را از گل آفریده ای؟» /6 چنان می نماید که ابلیس تعصب عنصری و نژادپرستانه داشته،چه می پنداشت که عنصر آتشی بر عنصر خاکی فضیلت دارد،و این را نمی دانست که اگر تکریم و بزرگداشت خدا با دمیدن قدسیتی در خاک و بخشیدن عقل و اراده به او نبود،خاک و گل ارزشی نمی داشت.

[62]

قٰالَ أَ رَأَیْتَکَ هٰذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ -گفت:با من بگوی چرا این را بر من برتری نهاده ای؟» گفته اند:معنی کلمۀ«أ رأیتک»مرا آگاه کن است،و شاید معنی آن این باشد که گمان می کنی که بر من پیروز خواهی شد،و در آن نشانه ای از چالش و تمرد است،و اسلوب شیطان ملعون سخت از مقام پروردگار جهانیان دور بود،چه روش و اسلوب او چالش و تحدی نشان دادن به هر کس بوده که خدا او را مکرم می داشت،و تو گویی که می خواست بگوید:خواهی دید که چه بر سر این کس وارد خواهم آورد که او را بر من برتری بخشیدی و به سجده کردن بر او فرمانم

ص :258

دادی!! لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ -اگر به من تا روز قیامت مهلت دهی،» تا ببینی که چه بر سر او خواهم آورد!! لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاّٰ قَلِیلاً -ذریۀ او را،جز اندکی،از پای درخواهم آورد و گمراه خواهم کرد.» هدف ابلیس چیست؟ هدف ابلیس احتناک فرزندان آدم است،و احتناک بنا بر آنچه مفسران گفته اند،مشتمل بر دو معنی است:

نخست:گرفتن با گردن است،یعنی پسران آدم را همچون بهائم می رانم.

دوم:ریشه کن ساختن،یعنی به صورت کامل بر آنان مسلط خواهم شد و (احتنک فلان ما عند فلان من مال)یعنی فلانی آنچه از مال در نزد فلانی یافت از او گرفت،و(احتنک الجراد الزرع)یعنی ملخ آنچه را که کاشته بودند به تمامی خورد،و«إلاّ قلیلا»یعنی مگر اندکی از آنان که نسبت به من تمرد کنند و به پیروی عقل خود بپردازند و این گفتۀ شیطان است،و از این گفتگو چنان برمی آید که ابلیس می گوید:من از آدم تواناترم،تو او را بر من بزرگی و کرامت و برتری بخشیده ای و من او را به آتش در خواهم آورد.

/6

[63]

قٰالَ اذْهَبْ -(خدا به شیطان)گفت:برو.» که به تو فرصت و مهلت دادم.

فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُکُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً

-پس تو و همۀ کسانی که از تو پیروی کنند،پاداشتان جهنم است که پاداشی گسترده و شایسته (برای گناهان)شما است.» خداوند متعال جن و انس را آفرید تا به پرستش او بپردازند،و فرزندان آدم را مکرم داشت و شایسته پرستش خویش ساخت،ولی چون فرزند آدم از حد خود خارج شود و در خط شیطان بیفتد،در آن صورت خدا کرامت خویش را از او بازپس می گیرد و او را به آتش جهنم داخل می کند،هم او را و هم سپاهیان ابلیس

ص :259

را.و بدین گونه ابلیس از سخت ترین و خطرناکترین دشمنان برای فرزندان آدم است.و ترجمۀ دعایی چنین است:(خدایا!شکایت می کنم از دشمنی که مرا گمراه می کند،و شیطانی که به اغوا و فریب دادن من می پردازد؛سینۀ مرا از وسواس آکنده،و اندیشه های او قلب مرا در میان گرفته است،هوای نفس را به یاری من برانگیخته و دوستی دنیا را برای من آراسته و میان من و طاعت و بندگی و نزدیکی به تو همچون مانعی قرار گرفته است)،ولی خداوند سبحانه و تعالی به آدمی عقل و اراده بخشیده و مزایای فراوانی بهرۀ او ساخته است،چگونه؟بیایید تا به این گفتگو گوش فرا داریم.

چون خداوند متعال به ابلیس قوت و نیرویی بخشید،آدم گفت:

(پروردگارا!ابلیس را بر فرزندان من مسلط ساختی،و او را در جانهای آنان چنان روان کردی که خون در رگها روان است،و به او بخشیدی آنچه را که بخشیدی، پس من و فرزندانم چه کنیم؟).

گفت:(برای تو و فرزندانت هر یک سیئه و گناه را یکی به حساب می آورم،و هر حسنه و کار خوب را ده برابر آن).

گفت:پروردگارا!بیفزای.

گفت:تا آن زمان که نفس برای بند آمدن به گلو برسد،راه توبه باز است.

گفت:پروردگارا!بیفزای.

گفت:می آمرزم و بر آمرزش می افزایم.

مکر ابلیس بدین گونه است

خطر شیطان در آن است که مکارانه ترین نقشه ها را برای فریفتن و گمراه کردن بنی آدم در خدمت خود می گیرد،و اگر بیداری /6 فرزند آدم و عزم قاطع او برای رهایی از چنگ شیطان نبود،ابلیس با یکی از نقشه های متعدد خود او را از پای درمی آورد.

چه بزرگ است انسانی که در برابر همۀ نقشه های شیطانی به چالش

ص :260

برمی خیزد و سرانجام،پس از گذشتن از راهها و سدهای شیطانی در آنها به بهشت راه می یابد،و سیاق قرآنی به پنج تا از چنین دشواریهای شیطانی متعدد اشاره کرده است:

گمراه کردن تبلیغاتی و ویران کردن اقتصاد و تباه ساختن تربیت و ایجاد ترس و هراس.

الف:گمراهسازی تبلیغاتی

[64]

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ -هر که را که می توانی با بانگ خودت به حرکت کردن برانگیز.» که این بانگ تبلیغ و موسیقی و آواز خوانی همه را شامل می شود و همۀ روشهای گمراه کردن یاد شده را دربرمی گیرد.

گمراه کردن تبلیغاتی برنده ترین سلاح شیطان محسوب می شود،چنان که در آغاز آفرینش شیطان با چنین صوتی آدم و همسرش را فریب داد و آنان را از بهشت بیرون کشید،و شیاطین در سراسر تاریخ با سوگند یاد کردن به دروغ و شیپورهای تبلیغاتی خود به مبارزه پرداخته اند،و در پیرامون طاغیان همیشه سپاهیانی از مدعیان فکر و دین سلطان خویش را تأیید کرده و بندگان خدا را فریفته اند.

شبکه های گمراه کنندگی تبلیغی هنوز هم بدترین نقش را در تسلط شیطانی خویش بر مستضعفان به کار می اندازند،و به همین جهت لازم است که ملت در بالاترین تراز فهم خود را نگاه دارد تا بتواند به مقابلۀ با این گمراهسازی بپردازد،و اگر جز این باشد آدم کشان آنان را،با فریب دادن و حیله گری،آرام آرام به سوی کشتارگاه روانه می سازند.

/6

ب:ترساندن

وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ

-و با سواران و پیادگانت بر ایشان

ص :261

بتاز.» ارهاب و به هراس انداختن وسیله ای شیطانی است که دستیاران شیطان، هر وقت که مردمان برای پاسداری از دین خود به خویشتن حرکتی می دهند،یا به آن آغاز می کنند که دربارۀ دست یافتن به حقوق خویش بیندیشند یا عقلهای خود را به کار اندازند،از آن استفاده می کنند.

ج:تباه کردن اقتصاد

وَ شٰارِکْهُمْ فِی الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلاٰدِ

-و در اموال و فرزندان با ایشان شریک شو.» و این روش سومی است که شیطان بر آن تکیه می کند و آن ایجاد فساد در نظام اقتصادی است،و چون اقتصاد بر اثر استیلای سرمایه داران کافر تباه شود، پرستش خدا سخت دشواری پیدا می کند،بدان جهت که شیطان،پس از مستولی شدن دستگاههای او بر مال،روزی آنان را قطع می کند.

د:فساد پرورش و تربیت

اما مشارکت در اولاد به معنی فساد پیدا کردن تربیت کودکان است،و شیطان با پدر در پرورش فرزندانش شریک می شود،و هر چه زودتر آنان را در اختیار خویش می گیرد تا فکر خود را به ایشان تزریق کند تا حاملان رسالت او شوند.

معنی عمیق برای این آیه چنین است:اگر انسان به فطرت خود واگذار شود،از زندگی خود فایده می برد،ولی شیطان همراه با انسان در هر چیز همچون شریکی وارد می شود و شیرۀ تلاشهای او را می مکد،پس انسان بهره ای برای زندگی آخرت خویش به دست نمی آورد و همچون برده ای در اختیار شیطان قرار می گیرد.

ه:ترغیب و تشویق

وَ عِدْهُمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً

-و به آنان وعده ده،و شیطان

ص :262

جز برای فریب دادن وعده نمی دهد.» /6 این آخرین نقطه ای است که شیطان و دستیاران وی بر آن اعتماد و تکیه می کنند،و آن اسلوب ترغیب و تشویق است،و به سبب خطرناک بودن این نقطه، خداوند سبحانه و تعالی آن را تسفیه کرده،بدان جهت که صدای دنیا و همانندهای آن آدمی را چندان فریفته می سازد که چشمش کور می شود و حق آشکار را نمی بیند.

غرور به معنی فریفتن است،و راغب در کتاب مفردات خویش آورده است که:غرور هر چیزی است که انسان را بفریبد،از جاه و شهوت و شیطان،و از آن جهت به شیطان تفسیر شده که او پلیدترین فریبنده است.

پرستش خدا عصمت و هدایت است

[65]

إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ -تو را بر بندگان من دست و تسلطی نیست.» پرستش خدا سبحانه و تعالی و پیوستگی پیدا کردن به او عصمت و وسیلۀ هدایتی است برای آن که آدمی در دام شیطان نیفتد،و سبب پیدا شدن هدایت در بینش و بصیرت،و نیرومندی در اراده،و پناهگاه در گرفتاری است،و آن کسان که به خدا کافر می شوند و به ریسمان او متشبث نمی شوند،شیطان با فریفتن خود آنان را گمراه می سازد،و از سپاهیان خویش مایۀ هراس ایشان می شود،و در مال و فرزند شریک ایشان می شود.

به همین سبب هیچ کس نمی تواند بدون تمسّک به ریسمان محکم خدا از چنگال شیطان رهایی پیدا کند.

و به همان گونه برنده ترین سلاح شیطان ترساندن به صوت است، بزرگترین دژ مؤمن چیزی جز ایمان نیست که او را از شر گمراه سازی مردمان دور نگاه دارد.

این به بینشهای حاصل از وحی و نور عقل حاصل می آید،و بنا بر این نماز و

ص :263

روزه و دیگر عبادتها وسیله ای برای اندیشیدن سالم و ایستادگی در برابر عوامل انحراف و کجراهی فکری محسوب می شود.و این آیه گفتۀ خداوند متعال را در سورة النحل تفسیر می کند:

فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ، إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ* إِنَّمٰا سُلْطٰانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ - پس چون به خواندن قرآن می پردازی،از شیطان رانده شده به خدا پناه بر*چه شیطان را سلطه و استیلایی بر /6 آن کسان نیست که ایمان آورده اند و بر خدای خویش توکل دارند*او بر کسانی مسلط می شود که او را دوست می دارند،و بر کسانی که به دست او مشرک شده اند»(النحل98/-100).

و(السلطان)به معنی قدرت است.

وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ وَکِیلاً

-و پروردگارت برای وکیل بودن کافی و بسنده است.» این امر سخت طبیعی است که ارادۀ شیطان نمی تواند در برابر خواست خدا ایستادگی کند.بدان سبب که وعدۀ خدا حق است،و شیطان جز به فریب وعده نمی دهد،و خداوند متعال به بندگان خویش وعده داده است که او برای دور کردن شیطان از آنان وکیل ایشان است و دامهای او را می برد و حیله های او را از اثر می اندازد.

مقاومت ورزیدن در برابر اسباب انحراف در نفس،با جریان کلی آفرینش و فطرت که مجسم کنندۀ آن سنتهای خدا و قوانین طبیعت است،پهلو به پهلو پیش می رود،و انحراف بر ضد این جریان است،و به همین جهت انحراف در درون خود عوامل تلاشی و برافتادن را حمل می کند،حتی اگر به روشهای پیچیدۀ ترساندن و فریفتن توسل جوید.

[66]

رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ -پروردگار شما کسی است که کشتی را در دریا برای شما به پیش می راند.» این مقایسه ای میان فریب شیطان و نعمتهای خدا است،پس اگر هدف

ص :264

شیطان دست یافتن به این مقاصدی باشد که خدا از آنها یاد کرد،خداوند تبارک و تعالی انسان را از چنگال شیطان خلاص می کند و به او در تسخیر طبیعت مدد می رساند،به همان گونه که کشتیها را به خاطر مصالح بشر در دریا به حرکت می اندازد.

إزجاء به معنی راندن و به حرکت واداشتن است،و جز با آفریده شدن عوامل مؤثری که مساعد و مناسب با این ازجاء باشد،خواه بادی که آبها را به حرکت درمی آورد و تولید امواج می کند،یا به سبب ماهی که عامل ایجاد کشند (جزر و مد)است،یا با آفریدن عواملی که به حرکت درآوردن کشتیها بر روی سطح آب کمک می کند.

لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کٰانَ بِکُمْ رَحِیماً

-تا خواستار فضل و بخشش او شوید،که او نسبت به شما رحیم و مهربان است.» /6 پیوسته کشتیها بهترین وسیله برای بازرگانی بوده است،و نقل و انتقال فضل و بخشش خدای تجسم یافتۀ در کالاهای گوناگون از سرزمینی به سرزمین دیگر است،و با وجود پیشرفت وسایل نقل در خشکی همچون هواپیماها و اوتوموبیلها و قطارها،هنوز هم انتقال این کالاها به توسط کشتی بر نسبتی است که با نقل به وسیلۀ دیگر آلات نقاله قابل مقایسه نیست،و علاوه بر این دریاها پیوسته برترین و بزرگترین منبع خوراک پاکیزۀ بشر بوده است.

روش قرآن حکیم متکی بر رساندن حقیقت به ژرفنای اندیشه است، و عمق قلب،تا حجابهایی را که میان آن و آنها قرار گرفته است بردارد و شخص به ذات خود حقایقی را مشاهده کند.و علم حق است که عبارت از کشف و شهود و برقرار شدن پیوستگی مستقیمی میان قلب و حقیقت(از روی پل معرفت و شناخت) است.و در این جا پروردگارمان سبحانه و تعالی به ما یادآوری می کند که او خود، به ذات خویش روشی وجدانی بر رفع حجابها و شهود و نگرش واقعی اعتماد می کند.و شاید حدیث سطر بعد همین روش را در نظر ما مجسم سازد:

مردی نزد امام صادق(ع)آمد و به او گفت:ای پسر رسول خدا!مرا به خدا

ص :265

راهنمایی کن و بگو که او چیست؟چه من گرفتار مجادله کنندگانی در این خصوص شده و حیران مانده ام.

پس به او گفت:ای بندۀ خدا!هرگز بر کشتی سوار شده ای؟گفت:

آری،گفت:آیا اتفاق افتاده است که کشتی سواری تو در جایی بشکند که نه کشتی دیگری سبب نجات تو شود،و نه با شنا کردن بتوانی خود را از مهلکه خارج کنی؟گفت:آری.

گفت:آیا هیچ بر دل تو گذشت که چیزی از چیزها می تواند تو را از گرفتاری نجات بخشد؟گفت:آری،و آن گاه امام صادق(ع)گفت:این چیز همان خدای توانا است که در آن جا که هیچ راه نجاتی وجود ندارد،قادر بر نجات دادن تو است،و در آن جا که یار و مدد کاری وجود ندارد یار و مددکاری برساند. (1)

[67]

وَ إِذٰا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّٰ إِیّٰاهُ -و در آن هنگام که در دریا با یک بدبختی و گرفتاری رو به رو می شوید،همۀ کسانی که آنان را به یاری می طلبیدید گم می شوند،و تنها او باقی می ماند.» در لحظه های خطر بنده به یاد پروردگار خویش می افتد و قلب انسان به خدا آویخته می شود و نه به ذات خودش که آن را می پرستد یا به طاغوتی که نسبت به او خضوع می کند.

/6 خدا بدین گونه بر ذات خود استدلال می کند،و هیچ کس از ما نیست که زمانی گرفتار لحظاتی از سختی و گرفتاری نشده باشد،در آن هنگام که خطرها ما را در میان خود فرامی گیرند و بنا به فطرت خود می دانیم که از آن خدایان پنداری که جز خدا پرستیده می شوند هیچ کاری برنمی آید،پس قلبها به رب الارباب یا پروردگار پروردگاران پنداری اتصال پیدا می کند،و به مناجات گرمی آغاز می کند،و پروردگار در برابر ما درهای رحمت خودش را می گشاید،و مژده های فضل و بخشش او به ما می رسد و با خواندن او و پناه جستن به او ما را نجات می دهد.

ص :266


1- 20) -بحار الانوار،ج 3،ص 41.

فَلَمّٰا نَجّٰاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ کَفُوراً

-و چون شما را از خطر برهاند و به خشکی برساند،از او دوری و اعراض می کنید،و انسان کافر نعمت و حق ناشناس است.» پس به جای آن که شکرش افزون شود طغیان و کفرش به نعمتهای خدا افزایش پیدا می کند،و«کفورا»صیغه ای است که بر دوام یافتن و استمرار دلالت دارد.

[68]

أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جٰانِبَ الْبَرِّ -آیا به آن اطمینان دارید که گوشه ای از خشکی شما را در خود فرو نخواهد برد؟» از قدرت خدا به کجا می گریزید؟!درست است که او شما را از دریای خشمگین رهانید،ولی چه کس به شما تأمین داده است که در خشکی فرونخواهید رفت،یا گرفتار انفجار آتشفشانی نخواهید شد؟و این آیه اشاره به امکان حدوث تغییرات زمین شناختی در هر لحظه دارد.

أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً

-یا گرفتار باد حامل ریگ و شن نخواهید شد؟» در هنگامی که کاروانهای اعراب در صحراهایی به حرکت درمی آمد که بادها ریگهای تپه های شنی را از جای می کند و همراه خود به پیش می برد و کاروانها را با هر چه از وسایل بارکشی و سواری و کالا که داشتند،همراه با خودشان در ریگ و شن مدفون می کرد،و شاید این گونه بادها را حاصب می نامیده اند.

طبیعت آدمی چنین است که نخست به جای سپاسگزاری در برابر نعمتهای خدا،و ثانیا رهایی از بلا به کفر و کفران می پردازد.

ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلاً

-و سپس هیچ حامی و وکیلی برای خود نخواهید یافت.» /6 پیش از این در همین سوره خداوند متعال به ما یادآوری کرد که او در دفع شیطان وکیل مؤمنان است،ولی آیا وکیل کافران برای دور کردن مرگ و زیان از

ص :267

ایشان کیست؟این آیه به ضرورت رجوع کردن به خدا اشاره می کند بدان سبب که او قوی است و هیچ قوه و نیرویی برتر از نیروی او نیست.

در آن هنگام که خدا از روشهای عمل شیطان به ما یادآوری می کرد،او را کوچک شمرد و گفت که بندگان خدا به فضل او از ابلیس نیرومندترند،پس اگر شیطان می تواند پیروان خودش را بفریبد و اغوا کند،خداوند می تواند آنان را مستقیما هلاک سازد بدون آن که در آب دریا غرقشان کند،یا در خشکی به ژرفنای فروشان برد،یا گرفتار بادهایشان سازد که هیچ چیز را بر جای نمی گذارد و آنها را می روبد و با خود می برد.

پس از بلا یا شکنجه و عذاب است یا رحمت

[69]

أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تٰارَةً أُخْریٰ فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قٰاصِفاً مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِمٰا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لاٰ تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنٰا بِهِ تَبِیعاً -آیا از آن ایمنی دارید که بار دیگر شما را در آن(دریا)بازنخواهد گرداند،و باد سختی برای غرق کردن شما به سبب کفر ورزیدنتان نخواهد فرستاد،و سپس برای خودتان هیچ یار و یاوری برای مقابله کردن با ما نخواهید یافت؟» این آیه اشاره به نادانی انسان دارد،چه به کجا می تواند برای فرار از عذاب خدا بگریزد؟!و اگر فرصت او را مست کند،و پیوسته رسیدن نعمتها او را بهت زده سازد و از سپاسگزاری پروردگار خویش غافل بماند،آیا این همه برای او سودی خواهد داشت؟! خدا بر آن توانا است که آنچه را که بر تو رسیده است فراموشت سازد،و این به نفع تو نیست،چه ممکن است از سوراخی که در مرتبه اول گزیده شدی بار دیگر نیز گزیده شوی!بر تو لازم است که همیشه بلا را به یاد داشته باشی تا بدین وسیله به یاد خدا سبحانه و تعالی بیفتی تا از یک سوراخ دو بار گزیده نشوی.

هنگامی که خداوند متعال امتی را گرفتار بلایی می سازد،این ابتلا را خود برای خویشتن فراهم آورده بوده اند،و هدف آن رهانیدن ایشان از کارهای بد و

ص :268

گناهانی بوده است که مرتکب آنها شده بودند،و به همان گونه که درد نشانۀ بیماری است،بلا نیز نشانه گناهکاری است،پس اگر کافر شوند و به گمراهی خود ادامه دهند و گرفتار بلا شوند،این بلا نشانۀ آن است که خدا آنان را به سبب گناهکار بودن بیم می دهد،و آنان را از این بلا رهایی نمی بخشد مگر آن که خلوص نیت پیدا کنند، /6 و خلاصه آن است که:خداوند سبحانه و تعالی از آن جهت انسان را مبتلای به بلا می سازد که روح ایمان را در او ژرفتر سازد،ولی او گاه پس از رهایی از بلا کافر می شود،و گاه بلا به عذاب تحول پیدا می کند.

خداوند سبحانه و تعالی به عیسی(ع)گفت:«ای عیسی!مبادا نافرمان به من تو را به تمرد نسبت به من و نافرمانی برانگیزد،که روزی مرا می خورد و دیگری را می پرستد،و سپس در هنگام ناراحتی و بدبختی تو را می خواند و من دعوت او را اجابت می کنم،سپس بار دیگر به آنچه بر آن بود بازمی گردد،پس به تمرد نسبت به من برمی خیزد،یا در معرض خشم من قرار می گیرد،پس سوگند به خودم که او را چنان می گیرم و گرفتار می سازم که هیچ پناهگاهی برای او وجود ندارد،و جز من پناهگاهی نیست».

پس بلا میزان و ترازویی برای بنده است که گاه از آن هدایت می گیرد و خدا او را مشمول رحمت خویش می سازد،و گاه طغیان می کند و خدا بلا را به عذاب مبدل می سازد؛خدا کوه طور را به بالای سر بنی اسراییل بالا برد و آنان را به آن تهدید کرد که کوه را بر روی آنان فروخواهد افکند،ولی آنان نیت خود را خالص کردند پس خدا به ایشان بازگشت و توبۀ آنان را پذیرفت،و چون بار دیگر به گمراهی خویش بازگشتند،خدا عذاب را بر ایشان بازگردانید،و بنا بر این بر ما لازم است که همیشه این را بدانیم که بلا زنگ و آژیر بیم دادن است،پس از شنیدن آن به اصلاح انحراف خویش بپردازیم و رو به سوی خدا کنیم،پیش از آن که به صورت عذابی فراگیر درآمده باشد.

[70]

وَ لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ -و به فرزندان آدم کرامت و عزت و حرمت بخشیدیم.»

ص :269

با عقل و اراده و تعادل خلقت،و قدرت بدن برای راست حرکت کردن و وجود دستگاههای دقیقی در بدنش که به او در تحکم و فرمانروایی داشتن بر طبیعت مدد می رساند.و همین گونه با هدایت کردن آنان و با این که پیامبران و صدّیقان در آن هنگام که رسالتهای او نازل می شد سبب راهنمایی آنان می شدند.و نیز با مسخر ساختن طبیعت و آماده آشکار شدن چیزها برای ایشان کرامت نصیب آنان ساخت.

وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

-و در دریا و در خشکی وسایل حمل و نقل آنان را فراهم آوردیم.» حمل کردن آنان در خشکی به این بود که زمین را سخت قرار داد که بر آن می توانستند جا به جا شوند و برای این کار اسب و استر و خر را مسخر ایشان ساخت تا بر آنها سوار شوند.و همچنین وسایل انتقال دیگری را در اختیار ایشان قرار داد تا به فضل او از جایی به جای دیگر منتقل شوند،به همان گونه که حمل کردن آنان را در دریا با سوار شدن بر کشتیهایی که در دریاها پیش می رفتند فراهم ساختیم.

/6

وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلیٰ کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِیلاً

-و از خوراکیهای پاکیزه و خوشمزه روزی آنان ساختیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خود برتری بخشیدیم.» /6

[سوره الإسراء (17): آیات 71 تا 81]

اشاره

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (71) وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی اَلْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً (72) وَ إِنْ کٰادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ اَلَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنٰا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً (73) وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً (74) إِذاً لَأَذَقْنٰاکَ ضِعْفَ اَلْحَیٰاةِ وَ ضِعْفَ اَلْمَمٰاتِ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنٰا نَصِیراً (75) وَ إِنْ کٰادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اَلْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهٰا وَ إِذاً لاٰ یَلْبَثُونَ خِلاٰفَکَ إِلاّٰ قَلِیلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنٰا وَ لاٰ تَجِدُ لِسُنَّتِنٰا تَحْوِیلاً (77) أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ اَلشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اَللَّیْلِ وَ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اَللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَکَ عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اِجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطٰاناً نَصِیراً (80) وَ قُلْ جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْبٰاطِلُ إِنَّ اَلْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً (81)

ص :270

معنای واژه ها

73[لیفتنونک]

:بلغزانند و از آنچه به تو وحی کرده بودیم منحرفت کنند.

74[ترکن]

:تمایل پیدا کنی.

76[خلافک]

:پس از تو.

ص :271

/6

چگونه باید با نقشه های ابلیس رو به رو شویم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته قرآن برای ما از مکر و حیلۀ شیطان سخن گفت،و در این درس ما را بر آن بصیرت می بخشد که چگونه در برابر او مقاومت و ایستادگی نشان دهیم،و قلبهای مؤمنان را با سخن گفتن دربارۀ سنت خدایی که پیامبران از آن پیروی کرده و به پیروزی رسیده بوده اند،ثبات و استقراری بخشد.

در آن هنگام که خدا همۀ مردمان را با پیشوایانشان فرامی خواند،آیا دوست داری که امام و پیشوایت شیطان باشد؟و آن هنگام که کتابها(نامه ها)ی عمل منتشر می شود،آیا دوست داری که کتابت به دست چپت باشد؟ در آن هنگام کسانی با کتاب به دست راست می آیند که بصیرت خواندن به آنان داده شده و کتاب خویش را می خوانند بدون آن که چیزی از پاداش ایشان کاسته شده باشد،و به سنگینی لیف قرار گرفتۀ در شکاف هستۀ خرما به ایشان ستم نمی شود،در صورتی که در آنجا کسان دیگری دیده می شوند که کتاب به دست چپ دارند و کورند و راه به جایی نمی برند.آری،آنان در دنیا نمی دیدند،و پاداششان آن است که در آخرت نیز چنین باشند.

عاقبت نیکو بهرۀ آن کسان است که در مقابل خدعه و فریب شیطان مقاومت می ورزیدند. /6 و کسانی به رسول خدا(ص)فشار می آوردند که بعضی از

ص :272

آنچه را که به او وحی شده است تغییر دهد تا او را دوست خود بگیرند،و خدا با بخشیدن عصمت و خودداری از گناه بشر را از شر ابلیس حفظ می کند،و پیغمبر،به فرمان خدا،معصوم از آن بود که به آنان تمایلی نشان دهد،و اگر اندکی به خواستۀ ایشان روی خوش و تمایل نشان می داد،در آن صورت عذابی دو برابر در دنیا و دو برابر پس از مرگ می چشید،و خدا به هیچ وجه به او یاری نمی کرد.

مؤمنان بدین گونه در برابر مکر ابلیس و شیاطین که هدفشان گمراه ساختن ایشان به نیرومندی خود و نیز ترساندن پیغمبر از آن بود تکیه کردند و می خواستند او را از سرزمین خویش دور سازند استقامت ورزیدند،ولی اگر چنین کاری را انجام می دادند گرفتار عذاب می شدند،و این سنت خدا در گذشتگان بوده است و سنت خدا تغییر ناپذیر است.

برای آن که در برابر فشارهای شیاطین ایستادگی کنیم،بر ما واجب است که نماز را در ظهر و عصر اقامه کنیم،تا به اوقات ادای نمازهای مغرب و عشا برسیم،و نماز صبح و خواندن قرآن را در هنگام فجر فراموش نکنیم که فرشتگان ناظر و گواهی دهندۀ بر آنند،و این که شب هنگام برای گزاردن نماز نافله (مستحبّ)از خواب برخیزیم،که این وسیله ای برای نزدیک شدن به پروردگار و رسیدن به مقامی پسندیده است،و این که از خداوند متعال بخواهیم که در آمدن ما به هر کار و بیرون آمدنمان را از آن مقارن با صدق و درستی سازد،و از جنب خود برای ما وسیلۀ پیروزی فراهم آورد،و ما را به زنده نگاه داشتن حق و کشتن باطل موفق و کامیاب سازد.

برنامه های رسالت برای مبارزه و چالش با نقشه های ابلیس چنین بود،که آنها را می توانیم به پنج دسته تقسیم کنیم:برپا داشتن واجبات،بیداری در شب، داشتن صدق در همۀ ایستارها،توکل بر خدا،و سرانجام متکی بودن بر نصرت و یاری او.و این است محتوی رسالت خدا که آن را بر بنده اش محمد بن عبد اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله وحی کرد.

از آن روی که سورۀ إسراء حقایق وحی الاهی را برای ما بیان می کند،از

ص :273

وحی در بیشتر دروس آن با ما سخن می گوید،و نیز در ضمن بیان حقایقی دیگر که با وحی تناسب دارد،همچنین قضیۀ مکر ابلیس که می خواست و می خواهد تا فرزندان آدم را اغوا و گمراه کند،و به همین سبب خداوند برای آنان ریسمانهای رهایی از مکر شیطان را از طریق وحی و رسالت در دسترس ایشان قرار داد.

/6

شرح آیات:
اشاره
پیشوایی قرآن برای رسیدن ما به هدایت و رستگاری است

[71]

یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ -روزی که همۀ مردمان را همراه با امام و پیشوای ایشان می خوانیم.» در آن روز خداوند سبحانه و تعالی هر امت را با امام آنان می خواند،و امام منعکس کنندۀ ارزشهای امت خویش و تجسم بخشیدن به آنها در هر فرد از افراد امت است،و بنا بر این واجب است که قیادت و پیشوایی از امت سرچشمه گیرد،و در واقعیت آن زندگی کند،هر پیشوایی که از امت برنخیزد مایۀ بقا و دوام ندارد، بدان سبب که طبیعة با هر فرد از این امت تنافر و ناسازگاری دارد.و امام همان قرآن وحی شدۀ به رسول خدا(ص)است،و او کسی است که تجسم بخشندۀ به قرآن و قرآن ناطق است،پس اندیشۀ مکتبی پیشوا است و آن را این امام ناطق به آن تجسم می بخشد،و بر انسان لازم است که پیش از پیروی شخص از اندیشه و فکر پیروی کند،و به شناخت خط سیر پیشوا پیش از شناختن خود او بپردازد،پس اگر می خواهی از یک قیادت و پیشوایی پیروی کنی،نخست می باید به شناختن خط او بپردازی.

در حدیثی دربارۀ قرآن آمده است:

«هر کس آن را امام خود قرار دهد،او را به بهشت راهنمایی می کند،و چون آن را پس پشت خود اندازد،به جهنمش می راند».

چگونه ممکن است که قرآن را پیشوا و امام خویش قرار دهی،بدون این که پیشوایی و رهبری آن را بر حسب معیارهای آن برگزیده باشی؟

ص :274

فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً

-پس آن کس که کتابش را به دست راست او داده باشند،از جملۀ کسانی است که کتاب خود را می خوانند و به اندازۀ لیف شکاف هستۀ خرمایی(سر سوزنی)به ایشان ستم نمی رسد.» آن کسان که پیروی قرآن کرده اند،به نام قرآن خوانده می شوند،و آن امامی که به نام قرآن به پیروی از او برخاستند و از جملۀ قرآنیان شدند:و چون قرآنی شده اند،خداوند متعال حق آنان را تمام و کمال می دهد،بی آن که به اندازۀ فتیلی در این باره به ایشان ستم شود؛و فتیل رشتۀ باریکی است که در شکاف هستۀ خرما قرار گرفته است،و شاید پایان آیه دلالت بر آن توهمی داشته باشد که شیطان آن را در روح پیروان خودش پراکنده می سازد به این که عمل خیر پاداشی ندارد باطل است.

/6 معنی این آیه آن نیست که خدا به هر کس که نامۀ عملش در روز حساب قیامت به دست راستش نباشد ستم می کند،بلکه خدا عادل است و اگر از بندگانش به عدل خود مؤاخذه کند،هیچ یک از افراد بشر نجات پیدا نخواهد کرد،بلکه خداوند متعال جز به فضل و بخشندگی خویش به رسیدگی به عمل بندگانش نمی پردازد،و در دعایی آمده است که«خدایا به فضلت با ما عمل کن و جزای ما را بده،و به عدلت ما را مگیر،چه ما را طاقت رو به رو شدن با عدل تو نیست،و هیچ راه نجاتی جز از طریق عدلت به دست نمی آید».و خداوند سبحانه و تعالی به مردمان ستم نمی کند،بلکه این مردمانند که بر خود ستم روا می دارند،پس اگر در سرای دیگر خدا آنان را معاقب سازد،این معامله ای است که در برابر ستم کردن بر نفس خودشان بهرۀ ایشان می شود.

[72]

وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً -و هر کس که در این(دنیا)کور باشد،در آخرت نیز کور است و گمراهتر.» خداوند متعال خط سیر کلامش را تغییر داده،و به جای آن که،مثلا،

ص :275

بگوید:«و آن کس که کتابش را به دست چپش داده اند»،گفته است:«و آن که در این جا کور باشد...»و اگر جز این می بود،صفت اساسی آنان آشکار نمی شد،و به هر صورت صفت ممیزه ای وجود دارد که بنا بر آن بعضی از مردم از «اصحاب الیمین»می شوند و بعضی دیگر از«اصحاب الشمال»،و ذکر این صفت در یکی از آنان به معنی وجود عکس آن در دستۀ دیگر است،پس صفت اصحاب شمال کوری است،و بنا بر این صفت اصحاب یمین بینایی خواهد بود،و شاید «عمی»و کوری در قرآن مرادف با نافهمی و بی خردی بوده باشد.

داشتن عقل و فهم در دنیا ضامن سلامت در آخرت است،بدان سبب که انسان فهیم و عاقل جز بنا بر تقدیر و حکمت عمل نمی کند،و بنا بر این نسبت گناهان و خطاهای او کاهش پیدا می کند،و آن کس که در زندگی دنیا از روی عقل و فهم عمل نمی کند و این عقل و فهم او را از ارتکاب گناهان و معصیتها بازنمی دارد،در آخرت برای نظر کردن به رحمت خدا کور است،و کلمۀ«أضلّ» اسم تفضیل بر وزن أفعل است یعنی گمراهی شدیدتر دارد.

خداوند برای انسان فرصت فراوانی قرار داده است تا به هدایت راه یابد، پس اگر هدایت را نپذیرد،و به خدا کافر شود،و از انگیزه های هدایت در جان خود غفلت ورزد،در آخرت کوری کمتری از آن کوری که در دنیا بنا بر آن حرکت می کرد نخواهد داشت بلکه«أضلّ سبیلا»یعنی گمراهتر است،زیرا که پاداش از گونۀ عمل است،پس هر کس که شعلۀ /6 هدایت را در جان خویش خاموش کند،و به راه راست راه نبرد،عاقبت او نیز چنین خواهد بود،و بنا بر این واجب است که آدمی در دنیا به طرف هدایت گام بردارد تا در آخرت کور محشور نشود؛و از آیه چنان برمی آید که شیطان در آن می کوشد که حجابی در برابر بینایی و بصیرت او فراهم آورد،و این از طریق گمراه کردن بشر است که در آیات پیشین به صورت « وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ »تعبیر شده و بر انسان واجب است که به مبارزۀ با آن برخیزد و سر در برابر فریب شیطان فرونیاورد،و برای دسترس پیدا کردن به اسباب هدایت تلاش کند،و از گردنه ها و موانعی که ابلیس بر سر راه او

ص :276

قرار داده است بگذرد،تا بصر و بصیرت او بر جای بماند،و در آخرت کور محشور نشود،و به هیچ کس اجازۀ آن را ندهد که سبب کوری او شود.

رسول به چالش و مبارزۀ با فشار می پردازد

[73]

و هر انسان مسئول بصیرت و بینایی خویش است تا شیطان حجابی در برابر آن پدید نیاورد،و او را از خط راستی که برگزیده است بر اثر پایمال شدن در برابر فشارها منحرف نسازد،و رسول خدا(ص)به همین گونه در برابر فشارهایی که پیروان شیطان بر او وارد می آوردند تا به تغییر رسالت بپردازد ایستادگی می کرد.

تعبیر قرآنی در بیان اندازۀ چگالی فشارهایی که صاحب هدایت با آنها رو به رو می شود،بسیار رسا و بلیغ است،حتی در مرد بزرگی که امام علی(علیه السلام)از او توصیف می کند تأثیر کرده و چنین گفته است:

«درود فرست بر آن کس که راهنمای تو در شب بسیار تاریک است و اسباب تو را با ریسمان طویل شرافت در دست دارد و عشیره ای بس درخشنده دارد و از آغاز،قدمی بغایت ثابت و نیز بر خاندان برگزیدۀ او درود فرست».

و پروردگار ما در ضمن اشاره کردن به این فشارها می گوید:

وَ إِنْ کٰادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ

-و نزدیک بود که (کافران)تو را دربارۀ آنچه به تو وحی کرده ایم بفریبند.» کافران و مشرکان در آن می کوشیدند که رسول را فریب دهند،و او را از آنچه خدا به او وحی کرده است، /6 با وسوسه و تشکیک و ترساندن و وارد آوردن فشارهای اجتماعی و روانی دور سازند.

لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنٰا غَیْرَهُ

-تا چیز دیگری را(به جای وحی)به دروغ به ما نسبت دهی.» هدفشان تنها این نبود که تو را از رسالتت دور سازند،بلکه می خواستند این رسالت را برای مصالح خویش در اختیار خود درآوردند،زیرا که چنان می اندیشیدند که اگر تو را از دین خودت دور کنند،امکان آن هست که به آن بازگردی،ولی

ص :277

چون بر رسالت خود دروغ ببندی و دروغ در آن داخل کنی،این رسالت به صورتی بد شکل و گرفتار دستبرد شده فهمیده می شود،و در نتیجه از دین خودت دور می شوی،و این همان کاری است که امروزه استعمار انجام می دهد و اسلام را به هر صورت که بخواهد نمایش می دهد،و آن را از خط سیر خودش دور می سازد،و آن را دین رسوم و آداب و صورت سازیهای محض جلوه گر می سازد،و این پس از آن است که جوهر آن را از آن بیرون می کشد و برای این کار مدعیان دین را در اختیار خود قرار می دهد.

وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً

-و در آن هنگام تو را دوست خود قرار می دهند.» پس از آن که رسالت را به صورت خاطر خواه آنان درآوردی و خلوص به ایشان نشان دادی،پاداش تو بلندی مرتبه و جایگاه در نزد آنان خواهد بود،و به همین سبب بر مبلّغ دین واجب است که در هر اوضاع و احوال از اصول و مبادی خویش چشم نپوشد و به خاطر رسالتهای پروردگارش فداکاری کند.

[74]

وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً -و اگر بخشیدن ثبات و استواری به تو نبود،نزدیک بود که اندکی به ایشان تمایل نشان دهی.» اگر اتصال و پیوستگی رسول(ص)به سرچشمۀ قوت و نیرو نبود،فشارها او را به آن مجبور می ساخت که از رسالت خود بازایستد،و محال است که رسول از اصول و مبادی خود جدایی گزیند؛و راویان گفته اند که سبب نزول آیه آن است که مشرکان به نزد رسول(ص)آمدند و به او گفتند:(از دشنام دادن به خدایان ما،و سفیهانه شمردن اندیشه ها و رؤیاهای ما چشمپوشی کن و این بردگان و ناچیزان را که بوی گند زیر بغل آنان مایۀ ناراحتی است رها کن،تا ما به نشست و برخاست با تو بپردازیم و به سخنانت گوش فرا داریم)،پس رسول به طمع مسلمان شدن آنان افتاد،و این آیه نازل شد؛و در حدیث عیاش از صادق(علیه السلام)آمده است که چون از او دربارۀ این آیه پرسش کرد،گفت:چون روز فتح فرارسید،رسول خدا بتانی را از مسجد الحرام خارج می کرد،و یکی از این بتان /6 بر کوه مروه قرار داشت،

ص :278

قریش از او خواستند که آن بت را بر جای خود باقی گذارد،ولی او چنین نکرد و فرمان به شکستن آن داد،پس این آیه نازل شد. (1)

و شاید آیه الهامبخش آن باشد که مبلّغ و خوانندۀ به دین گاه به این اندیشه می افتد که بعضی از اعمال رسالت خویش را به امید آن که مخالفان به دین گردن نهند تغییر دهد،و این نیز به نوبۀ خود خطا است،و دو روایت گواهی بر این تفسیر است.

علی رغم آن که عصمت رسول که آیۀ(74)به صراحت دلالت بر آن دارد که رسول خدا هرگز در این اندیشه نیفتاد که به خواستۀ مشرکان تن دردهد،و شاید چنین اندیشه ای بر ذهن او همچون یکی از روشهای اصلاح مطرح شده گذشت،وی به شتاب آن را بنا بر عصمتی که خدا به او عنایت کرده بود طرد کرد؛و از او روایت شده این قول پس از نزول آیه:اللهم لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین ابدا-خدایا! هرگز به اندازۀ یک چشم به هم زدن مرا به خودم وامگذاری». (2)

[75]

إِذاً لَأَذَقْنٰاکَ ضِعْفَ الْحَیٰاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمٰاتِ -در آن صورت (عذاب خود را)دو بار در زندگی و دو بار در مرگ بر تو می چشاندیم.» و نظر به بلندی مقام رسول و بزرگی مسئولیتهای وی،او نیز به اندازۀ این مسئولیتها در معرض حساب قرار می گیرد،و هر چه مسئولیت انسان بیشتر شود، بیشتر در معرض حساب پس دادن قرار می گیرد،و بر عکس کسانی که حامل مسئولیت بزرگی نیستند،بدان جهت که انحراف رهبری به منزلۀ انحراف بخش بزرگی از امت است.

ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنٰا نَصِیراً

-سپس برای خود یار و یاوری بر ضد ما نخواهی یافت.» و این آیه پاسخی به آیۀ پیشین:

ص :279


1- 21) -تفسیر الصافی،ج 3،ص 208.
2- 22) -تفسیر الصافی،ج 3،ص 208.

وَ إِنْ کٰادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنٰا غَیْرَهُ،وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً

است،یعنی اگر انحراف پیدا کنی کسانی را خواهی یافت که به یاریت در دنیا بپردازند،ولی آیا چه کس در برابر عذاب خدا به یاری تو برمی خیزد و از آنت می رهاند؟ /6 [76]

وَ إِنْ کٰادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهٰا -و چیزی به آن نمانده بود که(مشرکان)تو را در اندیشۀ ترک کردن از این سرزمین بیندازند و از آن بیرونت کنند.» انسانی که حامل رسالت است،ناگزیر باید این نکته را در نظر داشته باشد که هر چه زودتر در معرض فشارهای اجتماعی و مادّی قرار خواهد گرفت،که از جملۀ آنها است بیرون رانده شدن از سرزمین و به مهاجرت مجبور شدن و قطع رابطۀ اجتماعی و در معرض آزار قرار گرفتن،و آن کس که خوانده باشد که چه آزارهایی بر رسول اللّٰه(ص)وارد شده بود،اشک از چشمانش روان خواهد شد،مخصوصا در آن هنگام که عمو و همسر خویش را در عام الأحزان یعنی سال غم و اندوه از دست داد،و هیچ کس را نیافت که مشرکان را از آزردن او بازدارد،پس آزار آنان فزونی یافت،و ابو لهب سروری قریش را به دست آورد،و آنچه بیشتر او را رنج می داد این بود که ابو لهب عموی او و از همۀ مردم به او نزدیکتر بود،و در صورتی که ابو لهب به مخالفت او برخاسته بود،آیا مشرکان دیگر نسبت به او چگونه نظر می کردند؟! پس از آن که زمین،با همۀ گستردگی بر او تنگ شد،به طائف هجرت کرد،و در آنجا همچون در مکه گرفتار سختی و مشقت بود،و پسر بچگان آن شهر با پرتاب سنگ خون از پای او روان می کردند،و چون وضع میان رسول و مردم مکه بحرانی تر شد،و در صدد کشتن او برآمدند،به مدینه هجرت کرد تا از این راه صفحۀ تازه ای در تاریخ با نور امیدواری گشوده شد.

«یستفزونک»یعنی تو را بیرون کنند،و این دومین نقشۀ ابلیس و شیاطین او بود که در تغییر رسالت و درآوردن آن به صورتی مطابق مصلحت خود شکست خورده بودند،و نتوانستند رسول را به آن بفریبند که هر چه زودتر به دین او خواهند پیوست،به ترساندن او متوسل شدند،و در صدد بیرون راندن صاحب رسالت

ص :280

از سرزمین خود برآمدند.

و ملاحظه می کنیم که قرآن به این دو نقشۀ شیطان در آیۀ(64)اشاره کرده و گفته است: وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ .

چنان است که گویی قرآن در این جا به شکست ابلیس از پیامبر ما اشاره کرده،و بر ما واجب است که نگذاریم در فریب دادن ما پیروز شود،مگر نه این است که ما از پیروان آن رسولیم؟! وَ إِذاً لاٰ یَلْبَثُونَ خِلاٰفَکَ إِلاّٰ قَلِیلاً -و بنا بر این در ایستادگی در برابر تو چندان درنگ نکردند.» /6 یعنی نتوانستند پس از بیرون راندن تو از مکه با تو رو به رو شوند.و شاید در آیه اشاره ای به این سنت الاهی شده است که خداوند متعال آن را برای بندگانش مقرر داشته است:و آن این که فرستادگان خدا،و کسانی که به روش او پیش می روند،میخهای زمین اند و اگر آنان نباشند زمین مردمان قرار گرفتۀ بر پشت خود را فروخواهد برد،و به وسیلۀ آنها است که خدا نافرمانان نسبت به خود را از هلاکت به بدترین صورت حفظ می کند،پس چون مردمان سر به طغیان بردارند و این فرستادگان و پیروان ایشان را از سرزمین خود بیرون رانند،عذاب دردناک بر سر آنان فرود خواهد آمد.و اگر پیامبر ما(ص)هجرت به سوی مدینه را برنمی گزید، مردم مکه گرفتار عذابی سخت می شدند،بلکه می بینیم که آنان،به سبب تلاشی که برای بیرون راندن از سرزمین خود کردند،در معرض کشته و اسیر شدن قرار گرفتند و سرزمینشان سرانجام به دست رسول(ص)و پیروان او فتح شد.

[77]

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنٰا وَ لاٰ تَجِدُ لِسُنَّتِنٰا تَحْوِیلاً - و این سنت فرستادگانی است که پیش از تو فرستادیم،و برای سنت ما دگرگونی و تحویلی نخواهی یافت.» سنت خدا تا روز قیامت تغییر نمی پذیرد،پس این از امور حتمی الاهی است،و تحویل به معنی بازگرداندن آن به صورتی دیگر است،و سنّت خدا که در پیروزی فرستادگانش تحقق پیدا می کند،سنتی ابدی و حتمی است،و اوضاع و

ص :281

احوال طبیعی این حتمی بودن را برای آن فراهم می آورد،بدان سبب که کفر بر خلاف جریان کلی طبیعت سیر می کند،در صورتی که رسالتهای خدا پیروز می شوند و پیش می روند،از آن روی که در مسیر طبیعی زندگی پیش می روند،به همان گونه که با فطرت نیز توافق و هماهنگی دارند.

نماز

[78]

چگونه انسان در برابر فشارهای شیطان مقاومت می ورزد؟سیاق قرآنی به این پرسش،پس از آن که نقشه های ابلیس را برای اغوا کردن و فریب دادن فرزندان آدم و راندن آنان به طرف آتش بیان کرد،پاسخ می دهد،و این پاسخ به گزاردن نمازهای واجب،و صدق در درآمدن و بیرون شدن(المدخل و المخرج)، و توکل کردن بر خدا،و به یاری او اعتماد داشتن خلاصه می شود،و این پنج برنامه هایی است که مؤمن به وسیلۀ آنها در برابر مکر و حیلۀ شیطان به چالش می پردازد و مقاومت نشان می دهد.

أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ

-نماز را در آن هنگام که خورشید رو به فرورفتن در مغرب می کند،برپای دار و اقامه کن.» /6 دلوک به معنی زوال و ناپدید شدن آن است،و از آن جهت به این نام نامیده شده که آدمی چشم خود را از شدت نورانیت آن پس از نگاه کردن به خورشید «دلک»می کند یعنی می مالد،و بعضی گفته اند که دلوک به معنی میل است،و زوال را از آن روی دلوک گفته اند که خورشید به وسیلۀ آن به جهت مغرب میل می کند،به همان گونه که مغرب نیز به آن نامیده می شود،از آن جهت که خورشید متمایل به غروب کردن می شود.

إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ

-تا تاریک شدن شب.» غسق(همچون دلجة و ظلمة)معنی واحد شدت تاریکی دارند و فراگیر بودن آن،و شاید در نیمۀ شب صورت کمال اتمام پیدا کند.

وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً

-و تلاوت کردن قرآن و

ص :282

خواندن نماز در سپیده دم از آن جهت که قرآن خواندن در فجر مشهود و گواهی شده است.» قرآن فجر نماز صبح است،و نماز صبح را فرشتگان شب و فرشتگان روز مشاهده می کنند و بر آن شاهد و گواهند،و به همین سبب مستحبّ مؤکد است که نماز صبح در آغاز زمان انجام دادن آن در فجر یعنی هنگام دمیدن سپیدۀ صبح گزارده شود.

چنان که می بینیم خداوند سبحانه و تعالی اوقات نماز را به جای آن که پنج باشد،سه معین کرده است،به دلیل نزدیک بودن دو وقت نماز گزاری ظهر و عصر، و مغرب و عشا به یکدیگر.

[79]

وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَکَ -و در هنگام شب،برای گزاردن نمازهای مستحبّ بیدار بمان.» نماز نافلۀ شب نانوشته و غیر واجب و مستحبّ است،و اگر جز نمازهای پنجگانه بر مؤمنان نوشته شده و واجب می بود،به نام نماز شب خوانده می شد برای پاداشی که داشت،و خدا در برابر فرشتگان خویش به داشتن چنین بندگانی مباهات می کند.

تهجد به معنی بیدار ماندن شب است برای خواندن نماز شب،و از هجود گرفته شده که به معنی خواب است،و متهجد کسی است که بر خواب شبش پیروز شود و بیدار بماند.

عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً

-باشد که خدا تو را به مقامی پسندیده مبعوث کند.» /6 این فایدۀ نماز شب است،و مقام محمود رسول شفاعت،و برای مؤمنان سبب رسیدن به درجات کمال می شود،بدان گونه که در احادیث آمده و دربارۀ نماز شب تأکید می شود،و فواید آن را بیان می کند،از جمله این که:بر روزی می افزاید، سالهای عمر را افزایش می دهد،و عذاب قبر را برمی دارد،و به صورت نوری در قبر و نوری در روز قیامت درمی آید،و نام انسان را بالا می برد،و بر روشنی چهره اش

ص :283

افزایش می دهد،و ترس از خدا را در دل وی کشت می کند،و او را محبوب دوستان و برادرانش قرار می دهد و دهها فواید بزرگ دیگر.

شفاعت رسول دربارۀ امتش

از امام صادق(ع)روایت است که:کسی از او پرسید که آیا رسول خدا در تفسیر این آیه گفته است که:«من سرور و آقای فرزندان آدمم و به آن نمی بالم»؟ و امام گفت:«آری،حلقه ای از در بهشت را در دست می گیرد و آن را می گشاید،و سپس به حال سجود بر زمین می افتد،پس خدا می گوید:سرت را بردار...شفاعت کن که شفاعتت پذیرفته می شود...طلب کن که به تو بخشیده می شود،پس سر از خاک برمی دارد و بار دیگر به سجده بر زمین می افتد،و آن گاه خدا می گوید:سر بردار...شفاعت کن که شفاعتت پذیرفته است...طلب کن تا به تو داده شود، سپس سر برمی دارد و شفاعت می کند و شفاعتش پذیرفته می شود،و طلب می کند و آنچه طلب کرده است به او عطا می شود».

در روایت دیگری از امام صادق(ع)به روایت امام کاظم(ع)از او آمده است:مردمان در قیامت به اندازۀ چهل روز بر سر پا می ایستند،و به خورشید فرمان فرود آمدن بر سر بندگان داده می شود که همگان از گرمی تابش به حال عرق ریزی می افتند،و به زمین فرمان می رسد که چیزی از این عرق را به خود جذب نکند،پس به نزد آدم(علیه السلام)می روند تا از آنان شفاعت کند،و او ایشان را به نزد نوح(ع) روانه می کند،و نوح ایشان را به سوی ابراهیم روانه می سازد،به همین گونه سپس به نزد موسی و از او به سوی عیسی روانه می شوند و عیسی آنان را نزد محمد(ص) روانه می سازد و می گوید:بر شما باد به رفتن نزد محمد خاتم پیامبران،پس محمّد(ص)می گوید:من برای همین کارم،و سپس به راه می افتد تا به در باغ بهشت می رسد و در را می کوبد،و ندا می رسد که:کیست؟و او می گوید:من محمدم،پس در را باز کنید،و چون در باز می شود و به سوی پروردگارش به راه می افتد،به سجده در می آید و چندان سر برنمی دارد تا خدا به او می گوید:سخن

ص :284

گوی،و بخواه تا به تو عطا شود،و شفاعت کن تا مورد قبول افتد،پس سر برمی دارد و با پروردگارش رو به رو می شود،و بار دیگر به سجده فرومی افتد،و سخنان دوباره از جانب خدا تکرار می شود،پس سر برمی دارد و چندان شفاعت می کند که نوبت به سوخته شدگان در آتش می رسد،و هیچ کس از مردم در روز قیامت در همۀ امتها نیست که مقامی بالاتر /6 از محمد داشته باشد،و این همان گفتۀ خدای تعالی است که: عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً .

علی رغم آن که آیات پیغمبر(صلی اللّٰه علیه و آله)را مخاطب قرار می دهد، و مقصود از مقام محمود را بیشتر مفسران در نصوص روایت شده از عموم علمای مسلمانان شفاعتی دانسته اند که خداوند متعال اختصاص به دوستش محمد(صلی اللّٰه علیه و آله)قرار داده-با وجود این قرآن به زبانی نازل شده که بر حسب نصوص رسیده لغت:«مقصودم تویی ولی ای همسایه تو گوش فرا ده»است.

و بدین گونه درمی یابیم که نافلۀ شب معراج مؤمن است به سوی کمال،و قلب را از عقده ها و کینه ها و توجه به کارهای کوچک پاک می سازد،و سینه را برای پذیرش مسئولیتهای بزرگ آماده می سازد،و عزیمت را برای درگیر شدن با موانع جزم می کند،و ارادۀ فرد خفته را بیدار و هشیار می سازد،و به نفس نیروی دفع ذاتی می دهد،و این همه به فضل نزدیک شدن به پروردگار است،شاید کلمۀ«عسی بسا که»در این آیه،همچون لفظ«لعل شاید»در آیات دیگر این امر را به یاد ما می آورد که این حقایق همچون حقایق فیزیکی نیست که به حتمی بودن نتایج پس از اسباب حکم می کند،بلکه حقایقی برتر از مادی است که پیرو مشیت خدا است، و خداوند تعالی عمل را جز به تقوا و اخلاص نمی پذیرد،و پیش از آن که به مظهر و صورت خارجی آن نگاه کند به روح آن متوجه می شود،پس بر انسان است که پیوسته کوشش کند،و امیدوار به رحمت خدا باشد،چه بسا هست که خدا او را به نتایج می رساند،و به همین سبب قرآن مؤمنان را به آن تشویق می کند که بر عمل و تضرع نسبت به خدا بیفزایند تا به فضل او به مقام محمود و پسندیده دست یابند.

ص :285

نصرت و یاری خدا

[80]

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ -و بگو:پروردگارا!مرا از در ورودی شایسته داخل کن و از در خروجی شایسته بیرونم آر.» التزام به صدق و راستی در ایستارها،در هر مدخل و مخرجی از آنها از مهمترین واجبات رسول و رسالیان است،و بدان سبب که این احتمال می رود که انسان داخل چیزی شود که خدا آن را نمی پسندد،یا از چیزی خارج شود که خدا آن را دوست می دارد،پس نیازمند به مانع و حاجزی است که او را از انحراف منع کند، و این حاجز از جانب خداوند متعال فراهم می شود،و مراد از این آیه آن است که:

پروردگارا!مرا صادقانه در امور داخل کن،و /6 صادقانه از آنها بیرون آر.

وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطٰاناً نَصِیراً

-و از جانب خودت قدرتی یاری دهنده به من عطا کن.» هنگامی که آدمی ملتزم به واجبات شرعی باشد،و شخصیت قرآنی خویش را تجسم بخشد،در سایۀ رحمت خدا در زمین قرار می گیرد،و از جانب خداوند سبحانه و تعالی صاحب قدرت و سلطه می شود،و طبعا این سلطان و قدرت مادی نیست،بلکه سلطه ای ربانی و رحمانی است،و خدا کسانی را از مؤمنان و فرشتگان به یاری او برمی انگیزد.

اگر خواستار آنی که پیشوا شوی،خود را اصلاح کن و با خدا باش،بدان جهت که هر کس با خدا باشد خدا با او است.

در وصیت و سفارش امام حسن(ع)به جنادة آمده است:

«ای جنادة!هر کس که خواستار عزت بدون عشیره و خویشاوندان،و هیبت و شکوه بدون سلطان باشد،باید از خواری نافرمانی و معصیت خدا به نیرومندی و عزت طاعت او خارج شود».

اگر مسلمانان به این آیۀ کریمه عمل کنند،آنان را از آنچه که در دستهای

ص :286

دشمنان است بی نیاز خواهد ساخت،و برای آنان استقلال اقتصادی و فرهنگی و سیاسی فراهم خواهد آورد؛چگونه؟ خداوند در انسان معادنی فناناپذیر و نامحدود به ودیعه نهاده،و با دانش و نیرومندی و اراده ای که به او بخشیده است،طبیعت را مسخّر و در اختیار او قرار داده است.و از بزرگترین مواهب و عطایای پروردگار به آفریدگانش بلند پروازی است، و هر کس چشم به آن دارد که به عظمت و بزرگی برسد و کمال را دوست می دارد، و همین خواستن همچون بالی برای پرواز او در فضای پیشرفت است.ولی شیطان او را اغوا می کند و بلند پروازی او را در راه خطا می اندازد،و فرمان اوتوموبیل خود را از جادۀ آسفالت شده ای که کوشش صادقانه فراهم آورده است،در راهی سنگلاخ می اندازد،و در گوش او نجوی می کند که راه مجد و بزرگی،دروغ است و تزویر و فریب و دزدی و چاپیدن اموال دیگران و بهره کشی از ایشان یا گدایی کردن یاری از ایشان،و بدین گونه یک بار در آن هنگام که عزیمت را از او سلب می کند او را می فریبد؛و بار دیگر در آن هنگام که چنان می پندارد که دیگران به او سود می رسانند.

/6 اما مؤمن این را می داند که قوت بازو و نافذ بودن بینش و بصیرت و کارگر بودن عزیمت او همه از وسایل پیشرفت او محسوب می شود،و این که روزی او در طبیعت موجود است،در زمینی که آن را کشت می کند،و در کانیهایی که به استخراج آنها می پردازد و مسخر خویش می سازد،و در نتیجه در معاملۀ دو طرفی شریف با مردمان است.

بدین گونه بنای خویش را بر صدق و راستی و درستی می نهد،و اگر در کاری یا برنامه ای یا حرکتی یا در شرکتی داخل شود،به نیت درست وارد شده است نه برای آن که تلاش و کوشش دیگران را در معرض استثمار و بهره کشی خود قرار دهد،و به جای تلاش و کوشش به استراحت و آرامش نمی پردازد،و سپس بیرون نمی رود مگر به صدق و بدین گونه سیر خود را تا پایان کامل می کند،و اگر در آن مواجه با دشواری شد،عمل خویش را به نیکوترین وجه و بدون آن که شیطان او را

ص :287

فریب دهد و به ترک عملش وادارد،به پایان می رساند.

شاید راستی و درستی و صدق عمل در درآمدن(مدخل)و بیرون شدن (مخرج)چالش مناسب در برابر نقشۀ ابلیس در گمراه ساختن بشر است که خدا گفت: وَ شٰارِکْهُمْ فِی الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلاٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً -و در اموال و اولاد شریک ایشان شو،و به آنان وعده بده،و شیطان جز برای فریفتن به آنان وعده نمی دهد».

چه صدق مؤمن هیچ مجالی برای مشارکت ابلیس باقی نمی گذارد که هدفش تباه کردن اقتصاد و تربیت است،و چگونه می تواند اقتصاد قومی را به فساد بکشد که مال حرام نمی خورند و نتیجه تلاش یکدیگر را نمی دزدند،و به معاملۀ همراه با مکر و تزویر یا کم فروشی یا فریب یا دروغ نمی پردازند! از پیوستگی آغاز آیه و خاتمۀ آن چنین الهام می گیریم که صدق در دخول و خروج وسیله ای برای نازل شدن یاری خدا است،و رسیدن به قوت(سلطان)و عزت (پیروزی).

صدق در آغاز خلوص عمل است،در صورتی که دعا در پایان توکل است، و این هر دو،یعنی عمل صادق و توکل بر خدا،کامل کنندۀ یکدیگر است،چه بدون عمل توکل وجود ندارد،و از عمل بدون توکل هیچ سودی به دست نمی آید.

[81]

وَ قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبٰاطِلُ إِنَّ الْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً -و بگو:

حق آمد و باطل نابود شد،از آن جهت که باطل نابود شونده است.» /6 سبب برتری یافتن باطل کاسته شدن از نور حق و در خود فرورفتن آن است،و هر وقت که حق پیدا شود باطل غایب خواهد شد.

این آیه اعتماد کردن به آینده را به ما می بخشد،و شاید فریب شیطان را که به آن اشاره شده و پروردگارمان دربارۀ آن گفته است: وَ عِدْهُمْ وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً از ما دور کند،چه در آن صورت که شیطان آدمی را می فریبد،و به دروغ وعده ای در آینده به او می دهد،خداوند متعال به راستی با او سخن می گوید،و به او مژده می دهد که عاقبت نیکو از آن متقیان است،و این که حق پیروز است و

ص :288

باطل نابود می شود.

بدین گونه است که مؤمن در برابر هر مکر شیطانی با نقشه ای درست و عملی و مبارک مقاومت نشان می دهد:

1-با بصیرتهای وحی به چالش با صورت گمراه کنندۀ او می پردازد.

2-و سپس با سواران و پیادگان او،با نماز و شب زنده داری.

3-4-با مشارکت او در اموال و اولاد به راستی و توکل.

5-و بازگشت او و غرورش که حاصلی از اعتماد به وعدۀ خدا و آرزومندی به آینده است.

و پناه می بریم به خدا از شر شیطان و کید و مکر او.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 82 تا 93]

اشاره

وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ اَلظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً (82) وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَی اَلْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأیٰ بِجٰانِبِهِ وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ کٰانَ یَؤُساً (83) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلیٰ شٰاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدیٰ سَبِیلاً (84) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِیلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنٰا وَکِیلاً (86) إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کٰانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (87) قُلْ لَئِنِ اِجْتَمَعَتِ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا اَلْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا اَلْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبیٰ أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً (89) وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ اَلْأَرْضِ یَنْبُوعاً (90) أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اَلْأَنْهٰارَ خِلاٰلَهٰا تَفْجِیراً (91) أَوْ تُسْقِطَ اَلسَّمٰاءَ کَمٰا زَعَمْتَ عَلَیْنٰا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةِ قَبِیلاً (92) أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقیٰ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّٰی تُنَزِّلَ عَلَیْنٰا کِتٰاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً (93)

ص :289

/6

معنای واژه ها

88[ظهیرا]

:یار و یاور و پشتیبان و اصل آن از ظهر به معنی پشت است.

92[کسفا]

:جمع کسفة به معنی قطعه است.

[قبلا]

:رو به رو و آشکار.

/6

قرآن مرهم زندگی و شفا دهندۀ انسان است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات این درس تمرکز یافته دربارۀ موضوع اساسی سورة الاسراء یعنی وحی است،و به از بین بردن ایستار منفی کفار نسبت به قرآن می پردازد.

ص :290

هر گاه آیه ای از قرآن نازل می شد،برای شفای یک بیماری بود،و رحمت و بخشایشی نسبت به مؤمنان،در صورتی که ظالمان را جز خسارت چیزی از آن عاید نمی شد.چرا؟ بدان سبب که انسان متکی بر نعمتها است،و به آنها مغرور و فریفته می شود،پس چون خدا نعمتی به او انعام کند،از پروردگارش دوری می جوید و به استکبار می پردازد،و چون نعمت از دسترس او خارج شود،یأس او را فرامی گیرد،و شاید این بزرگترین جحود و کفر ورزیدن نسبت به قرآن بوده باشد،چنان که از پایان این درس آشکار می شود.

هر انسان بر حسب آنچه شخصیت وی بر روی آن بنا شده است عمل می کند،و خدا می داند که چه کس بر راه راست تر می رود،و شاید همین امر دومین سببی باشد که کافران را از نعمت قرآن محروم می سازد،و /6 سود بردن و درمان شدن و رحمتی از آن نصیب آنان نمی شود.

وحی نعمتی از خدا است و از خود رسول نیست،و اگر خدا می خواست آن را متوقف می ساخت بدون این که کسی قدرت مطالبۀ آن داشته باشد،و آن رحمتی از خدا است،و فضلی بزرگ،و گمان آنان به این که وحی از خود رسول است سبب سوم کفر آنان بوده باشد،و از آن روی معجزه است که اگر انس و جن با هم گرد آیند و بخواهند همانند آن را بیاورند،بر آن توانایی ندارند،حتی اگر بعضی از آنان به کمک بعضی دیگر برخیزند.

و آن مشتمل بر مثالهایی از زندگی است که اگر بر آن روش عمل کنند هدایت و راهنمایی خواهند شد،ولی بیشتر مردمان نسبت به این نعمت کافرند،و آنان را می بینیم که از رسول خواستار آن می شوند که چشمه ای از زمین روان سازد تا به او ایمان آورند یا باغی از درختان خرما و انگور که نهرها در آن بجوشد و در پای درختان روان شود،و گاه مطالبۀ عذاب می کنند به این که پاره هایی از آسمان بر ایشان فروریزد،یا خدا و فرشتگانش در برابر آنان آشکار شوند،یا خواستار آن می شوند که تو خانه ای زرین داشته باشی،یا به آسمان بالا روی و با خود کتابی

ص :291

بیاوری که آن را بخوانند و به آن ایمان آورند،و آنان از حقیقتی مهم غافلند که رسول بشری همانند ایشان است که بر او وحی نازل می شود،و این قرآن ساختۀ او نیست بلکه از خدا سبحانه و تعالی است.

شرح آیات:
اشاره
شفای قرآن

[82]

قرآن شفا دهنده و رحمت است،شفا از آن جهت که قلب و بدن و مجتمع را از جرثومه ها و میکروبها شفا می بخشد،و رحمت از آن جهت که نیکی و فضیلت در آن رشد پیدا کند.

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ

-و با قرآن چیزی نازل می کنیم که برای مؤمنان درمان و رحمت است.» همۀ قرآن وسیلۀ شفا یافتن از بیماریها است،و بعضی از آن شفای آن بیماری خاص است که به سبب آن نزول پیدا کرده است،و از آن روی که قرآن به تدریج و متناسب با اوضاع و احوال پیشامده نزول پیدا می کرد،آیات آن وسیلۀ درمان کردن و شفا یافتن /6 از آن بیماریها محسوب می شود که برای درمان آنها نازل شده بود،و شاید کلمۀ«من»دلیلی بر این باشد.

و سؤالی که پیش می آید این است:قرآن چگونه شفا و رحمت برای مؤمنان است؟ مفسران دربارۀ معنی و ابعاد شفا با یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند،ولی شفائی که در این آیه مقصود است:شفای عامّ و فراگیر برای همۀ جنبه های زندگی است.

قرآن شفای قلب و جامعه و بدن است

نخست:میان انسان و شناخت حقایق حجابها و پرده های متراکمی از فشارهای شهوت و عقده های نفس و قید و بندهای مجتمع فراهم آمده است،و

ص :292

رهایی یافتن انسان از این حجابها جز به برانگیختن گنجینه های عقل و تکان دادن ضمیر او میسر نمی شود،و این نقشی است که ایفای آن تنها از عهدۀ قرآن برمی آید، چه همچون یک صاعقۀ برقی است که ضمیر آدمی را به حرکت و تکان خوردن وا می دارد،و عقل از درون با این حرکت پرده های نادانی و گمراهی را می درد،و غرور بزرگترین حاجز و مانع میان انسان و حقیقت است،و به همین جهت این آیات گدازه های بیم دادن و انذار را از خلال مصور ساختن منظره های روز قیامت،و هلاک شدن گذشتگان فرومی ریزد تا آدمی از ادامه دادن به غفلت و رؤیاهای در بیداری خود را خلاص کند،و در این راه مقررات مفصلی برای رشد دادن موهبتهای نیکو در قلب پس از پاک کردن آن از بیماریهای خودبزرگ بینی و رشک و کینه توزی و عجب و غرور و...و...وضع می کند.

بنا بر این قرآن به معالجۀ طرز تفکر او از آن جهت می پردازد که گرفتار خطاهای رایج در فهم حقایق نشود،و این از راه نشان دادن روش و برنامۀ صحیح صورت پذیر می شود.

دوم:قرآن وسیله شفا یافتن بیماریهای اجتماعی است،از آن روی که برنامه هایی در اقتصاد و سیاست و تربیت و خانواده در اختیار ما می گذارد که به وسیلۀ آنها همۀ دشواریها را از پیش پای خود دور کنیم،و هیچ امری را بدون حکمی آشکار دربارۀ آن بر جای نمی گذارد.

/6 سوم:قرآن برای حفظ بدن و تندرستی اندرزهایی به ما می دهد،و دربارۀ ضرورت پاکیزگی و نظافت،و ضرورت عمل و رفع کسالت و سستی تأکید می کند،و زندگی اجتماعی و اقتصادی و جز آن را برای او منظم و مرتب می سازد،تا وی را از بیماریهای روانی و تنی هر دو دور نگاه دارد.

ما در هنگام مبتلا شدن به بیماریهای گوناگون نیازمند مسلح شدن به اراده و سرزندگی هستیم،و چون نیّت را خالص متوجه خدا کنی،بر تو به شفایت از راهی که می دانی یا نمی دانی منت می گذارد.

در حدیثی مأثور از امام جعفر صادق(علیه السلام)آمده است که:«شفا

ص :293

در علم قرآن است»بدان جهت که خدا گفت: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ ،برای اهل آن بدون شک و تردید،و اهل آن امامان راهنمایند که خدا دربارۀ آنان گفته است: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتٰابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا -سپس کتاب را به میراث به کسانی دادیم که آنان را برگزیدیم». (1)

در حدیثی دیگر مأثور از امام باقر(ع)آمده است:

«هرگز احدی از مؤمنان شکایت و گله نمی کند،و گفت:با خلوص نیت به جای بیماری دست بمالد و بگوید: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً -از آن بیماری نجات می یابد،هر گونه که بوده باشد،و مصداق در آیه ای است که می گوید: شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ . (2)

خوشبختی و ابعاد آن

سعادت را دو بخش است:اول(رفع نقمت)که شفا است و(جلب نعمت)که رحمت است،و مقصود از آن برطرف شدن درد و ناداری و مرض است، و جلوگیری از پیش آمدن فتنه ها و جنگها و چیزهای دیگر مشابه آنها.

/6 اما بخش دوم خوشبختی:آرامش خاطر است و اطمینان یافتن انسان به این که به هدفهای خویش دست خواهد یافت.و بدین گونه قرآن شفا و رحمت است.

وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً

-و بر ستمگران چیزی جز خسارت و زیانکاری افزوده نمی شود.» در قرآن برنامه و راه رسانندۀ تو،به هدفهایت آمده است،و از این برنامه تنها کسانی بهره بر می گیرند که ایمان دارند و از روی فهم و استقامت و اخلاص به قرآن عمل می کنند،اما ستمکارانی که معانی آیات قرآن را به مصلحت خود تغییر

ص :294


1- 23) -تفسیر الصافی،ج 3،ص 213.
2- 24) -همان منبع.

می دهند،قرآن برای ایشان شقاء و بدبختی در دنیا،و زیان و خسارت در آخرت است،و در آن از هیچ فرصتی برای نکوهش از ستمگران حق فروش و بندگان شیطان و هوای نفس غفلت نشده است و پرسش این است که:چرا در آیه به صورت خاص از ستمگران یاد شده،و پاسخ چنین است:

نخست:ستم و ظلم مایۀ تاریکی قلب و فرورفتن آن در حجاب و تاریکی قیامت است.

دوم:بدان سبب که ظالم از حدود خدا تجاوز می کند،و به پرستش خواسته ها و شهوات خود می پردازد،و آیات قرآن را به هوای نفس خود تفسیر می کند و به جای این که آیات قرآن راهنمای وی برای رسیدن به راه بهشت باشد،او را به سوی جهنم راهنمایی می کند،بدان جهت که او کسی است که آنها را تحریف می کند،و معانی آنها را تغییر می دهد،و مثل او همچون مثل کسی است که علامات و نشانه های کنار راه را تغییر دهد،و از راه راست منحرف شود،و اگر از هوای نفس خود پیروی نمی کرد به راه راست هدایت می شد.

[83]

چگونه ستمگران چیزی جز زیان عایدشان نمی شود؟ چنان می نماید که خدا به این پرسش در دو آیه بعدی پاسخ می دهد،چه در اولی از طبیعت انسان سخن می گوید که حکم به استقبال نعمتها رفتن و از آنها سود بردن می دهد،اما آیۀ دوم از تأثیر عادت در رفتار بشر سخن می گوید،و چون آنچه ستمگران،یعنی باقی مردم جز مؤمنان به آن خو کرده اند و به سبب آن پذیرای قرآن نشده اند،آن است که هنگام رسیدن نعمت اعراض می کنند و آنچه را که پیشتر بر آن بوده اند /6 ترک نمی کنند و آسان به قرآن بازنمی گردند و به مؤمنان نمی پیوندند،آری تنها مؤمنانند که از این حد تجاوز می کنند و به تراز ایمان بالا می روند.

وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَی الْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأیٰ بِجٰانِبِهِ

-و چون به انسان نعمت بخشیدیم،از ما دوری گزید و خود را کنار کشید.» گفتند که:معنی آیه آن است که در هنگام رسیدن نعمت به آدمی از یاد کردن پروردگارش اعراض کند و نعمت را در جز راه شایستۀ با آن مصرف کند،این

ص :295

آیه نظیر این گفتۀ خدای تعالی است که: إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً آدمی حریص و ناشکیبا آفریده شده و چون گرفتار شری شود به جزع می پردازد و چون خیری به او رسد مانع رسیدن آن به دیگران می شود.» شاید نزدیکتر به سیاق آن باشد که بگوییم:این آیه صفت دیگری از انسان را نیز بیان می کند،و آن خوار شمردن نعمتها و استفاده نکردن از آنها و قدر آنها را ندانستن است،و اعراض در این جا رویگردان شدن از خود نعمتها است نه از خداوند متعال،آری اعراض از خدا و از نعمتهای او از صفتی واحد سرچشمه می گیرد،بدان سبب که هر کس از پروردگار خویش اعراض کند و شکر نعمت او نگزارد،و چنان پندارد که نعمت بر اثر علم و کوشش خودش به او رسیده،و بلکه نعمت را جزئی از ذات خود شمارد،و این که طبیعتی متمایز از دیگران دارد،و از همین روی است که نعمت به او رسیده و به دیگران نرسیده،و بنا بر این عنصر او با دیگران متفاوت است،چنین کسی نعمتها را خوار می شمرد و از آنها اعراض می کند،و بنا بر این هر دو صفت به طبیعتی واحد بازگشت پیدا می کند.

چون انسان از نعمت اعراض کند،و خود را برتر از آن شمارد و به آن پشت کند،از قرآن حکیم سود نمی برد،و قرآن نسبت به او شفا نیست،و این بزرگترین ستم بر خویشتن است که کسی سود بردن از بزرگترین نعمت را به سبب خوار شمردن آن ترک کند.

ولی مؤمن در آن تلاش می کند که از نعمت وحی بهره مند شود،بدان سبب که نسبت به آن متواضع است و می شنود و اطاعت می کند و با خاضع بودن به کتاب خدا نسبت به او فروتنی نشان می دهد،پس کتاب برای چنین کسی شفا است،و همچنین دیگر نعمتهای خدا در زندگی.

/6 مگر علم نعمت نیست،ولی چه کسی از آن سود می برد،آن کس که آن را خوار می شمارد و خود را برتر از آن می داند،یا آن کس که به آن احترام می گذارد و جایگاه آن را محترم می شمارد؟! وَ إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ کٰانَ یَؤُساً -و چون شری به او رسد نومید می شود.»

ص :296

بدان سبب که نعمتها را از ذات خود می داند و استمرار و پیوسته بودن آنها را می بیند،و بر آنها متکی می شود،و چون از میان برود،دچار صدمه و آسیب می شود و فرومی ریزد،بدان جهت که متکا و مورد اعتماد خود را از کف داده است،و به همین جهت نومیدی او را فرامی گیرد.

اما در مؤمنان خداوند متعال این نقص را که از طبیعت آدمی برمی خیزد،با قرآن که مکمل این نقص است شفا می دهد،و او را متکی بر خدای می سازد،و بردباری و امید را به او الهام می کند.

شخصیت و روش عمل

[84]

و مردمان از لحاظ مقدار بهره مندی آنان از وحی با یکدیگر متفاوتند، و اختلاف از شخصیتهای درونی آنان سرچشمه می گیرد که برخاستۀ از صفات و عادات مختلف و متباین است.

و علی رغم آن که خداوند متعال به آدمی آن اندازه قدرت و معرفت بخشیده است که می تواند شخصیت خویش را بدان گونه که خواستار آن است طرح ریزی کند،ولی اگر چنین نکند،هر چه زودتر به لگام شخصیت ساخته نشده بدان گونه که شایسته است کشیده می شود،و اعمال او متوجه به سوی شخصیت خودش می شود،و حتی ایستار او نسبت به معارف الاهی نیز از نوع شخصیت وی تأثیر می پذیرد،و همچنین صفات و عادات و ملکات وی.

قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلیٰ شٰاکِلَتِهِ

-بگو که هر کس بنا بر روش خود عمل می کند.» چنان می نماید که اصل کلمۀ شاکله،مشتق از شکل به معنی لگام و دهانۀ مرکب است /6 و مناسبترین معنی برای آن در این آیه روش و مذهب یا طبیعت و خلقت است،و بدین گونه معنی آیه آن می شود که هر شخص بنا بر روش و طریقۀ خود در کارها و پیشامدها عمل می کند،و به همین سبب ظاهر عمل او از ضمیر و نیت او خبر می دهد،و بنا بر این اعمال مردمان تعبیر کنندۀ روشها و طبایع و عادات

ص :297

و نیت ایشان است،و بر ما است که از طریق همین اعمال نیات ایشان را بازشناسیم و بدانیم که برای چه به عمل مورد نظر پرداخته بوده اند.

به همین سبب در حدیثی مأثور از امام صادق(ع)آمده است:

«نیت بر عمل فضیلت دارد،و آگاه باشید که نیت همان عمل است».

و سپس این آیه را تلاوت کرد: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلیٰ شٰاکِلَتِهِ .

گاه اعمال متشابه با یکدیگر به نظر می رسد،ولی نیتها با یکدیگر اختلاف دارد،و شخصیتهای عمل کنندگان و هدفهای عمل آنها را متناقض می سازد،پس چون شخص با اخلاص به ادای نماز و روزه و حج بپردازد،عمل او همچون معراج و جهاد اکبر و وسیلۀ رفتن به بهشت است،و چون ریاکاری به همین اعمال بپردازد، برای او چیزی جز وبال و زیان نخواهد داشت.

خداوند متعال داوری است که بر حسب سالم بودن یا مغشوش و خیانت آمیز بودن عمل داوری می کند.

فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدیٰ سَبِیلاً

-پس پروردگارتان خوب می داند که آن کس که بر راه راست می رود کیست.» اگر عملی را دوست می داری،یا به روشی متمایلی،یا بر رفتار و روشی خو گرفته ای،بدان معنی نیست که آن خوب و مطلوب و حق است،بلکه مقیاس حق و باطل خدا است که کتاب را برای آن فرستاده است تا فرقان و وسیله تمیز دادن حق از باطل باشد،و ما را به راههای درست و سالم هدایت کند،پس به تزکیۀ نفس و خود را پاک و پاکیزه شمردن مپرداز و آن را مقیاس حق و باطل مدان.

قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی

[85]

چه کس قرآن را از نزد خدا بر قلب رسول نازل کرد؟و کیست که پیامبران را استوار می سازد و به فرمان خدا به تأیید آنان می پردازد؟ /6 آیا همان«روح»نیست که پروردگارمان سبحانه و تعالی دربارۀ او گفته است:

ص :298

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ -آن(قرآن)را روح الامین بر قلب تو فرود آورد تا از بیم دهندگان بوده باشی».(/193الشعراء).

پس روح کیست و از کجا می آید و چه کس او را روانه می سازد؟ وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی -و از تو دربارۀ روح پرسش می کنند،بگو:روح آفریدۀ به فرمان پروردگار من است.» این روح،فرشته ای از فرشتگان خدا و آفریدۀ او است،و همو است که در شب قدر فرود می آید و پروردگارمان می گوید: تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهٰا - فرشتگان و روح در آن(شب)فرود می آیند»و همو است که خدا به وسیله او پیامبران را به راهشان هدایت می کند و از جبرییل و میکاییل بزرگتر است،و بدین گونه در احادیث از او سخن رفته و بعضی از آنها چنین افزوده اند:

«هفتاد هزار چهره دارد،هر چهره هفتاد هزار زبان که با همۀ آنها به تسبیح خدا می پردازد». (1)

بعضی از مفسران بر آنند که مقصود از روح در این جا روح آدمی و موجودات زنده است،ولی سیاق نشان می دهد که منظور از آن همان روح القدس است،مگر نه آن است که سخن پیوسته دربارۀ قرآن است و آن را روح الامین نازل کرده بوده است،آری نمی توانیم مقصود از روح را روان انسان و همۀ زندگانی بدانیم،چه حتی ارواح فرشتگان نیز زندگی را از آن روح اقتباس می کنند،و روح واسطه ای میان انسان و زندگی است،و عقل سایه ای از سایه های روح است،و روح واسطه ای میان آدمی و زندگی و علم بشری جزئی از علم روح یعنی این فرشتۀ بزرگ است،و بدین گونه حدیثهای روایت شدۀ از مصادر وحی در معنی روح متفاوت شده،و در آن صورت که بعضی از آنها را می بینیم که در فرشتۀ بزرگ بودن آن تأکید می کنند،بعضی دیگر آن را روح انسان می شمارند،و واقع امر آن است که این هر دو معنی از منبع نور واحدی سرچشمه می گیرند، پس بیایید تا با هم به خواندن بعضی از این نصوص بپردازیم:

ص :299


1- 25) -رجوع کنید به کتاب نور الثقلین،ج 3،ص 215-219.

/6 1-عمران از ابو جعفر(ع)و ابو عبد اللّٰه(الصادق)(علیهما السلام)روایت کرده است که پس از پرسش از آنان دربارۀ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ،گفتند:

«خداوند تبارک و تعالی احد(یگانه)و صمد است،و صمد به چیزی گفته می شود که جوف ندارد،پس روح آفریده ای از آفریدگان او است که بصیرت و نیرو و تأیید دارد و آن را در قلبهای مؤمنان و فرستادگان قرار می دهد».

2-و ابو بصیر از یکی از دو امام باقر یا صادق(ع)پرسید که مقصود از روح در: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی چیست؟ گفت:«آنچه در جنبندگان و مردمان است»،گفتم که:آن چیست؟ گفت که:«آن از ملکوت و از قدرت است».

3-ابو بصیر نیز نقل می کند:از امام جعفر صادق(ع)پیرامون این آیه سؤال کردم که: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی .فرمود:«آفریده ای است بزرگتر از جبرییل و میکاییل که با رسول اللّٰه بوده و او با ائمه و او از ملکوت است». (1)

بدین گونه می فهمیم که روح از ملکوت(مملکت و سلطنت آسمانی) است،خواه آن باشد که رسول را تأیید می کند،یا آن که به وسیلۀ آن خدا انسان و زندگان را زنده نگاه می دارد،و خدا آن را به هر اندازه که بخواهد و به هر کس که بخواهد عطا می کند،و او از حقیقت آن آگاه است و به همین سبب گفته است:

وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِیلاً

-و جز اندکی علم به شما داده نشده است.» [86]

وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنٰا وَکِیلاً -و اگر بخواهیم،آنچه را که به تو وحی کردیم از تو باز پس گیریم،و سپس کسی را نخواهی یافت که به وکالت از تو به نزد ما بیاید.» قرآن ساختۀ رسول خدا نیست و نه بشری،بلکه به تو به میانجیگری روح

ص :300


1- 26) -همان منبع.

وحی شده است، /6 و دلیل بر آن این که:خداوند سبحانه و تعالی می تواند این وحی را از پیامبرش باز پس گیرد،و در مقابل آن از آن پیغمبر هیچ کاری برنمی آید،و این دلیل بر قدرت خدا است.

[87]

إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کٰانَ عَلَیْکَ کَبِیراً -مگر رحمتی از پروردگارت که فضل و بخشندگی او به تو بزرگ است.» از رحمت و مهربانی خدا است که وحی را به میانجیگری روح بر فرستادۀ خود فرو فرستاد،و این از بزرگترین نعمتهای رسیدۀ به امت رسول است که از برنامۀ او پیروی می کنند و از پرتوهای نور هدایت او کسب روشنی می کنند،و عقل و علم سایه هایی از آن روح است،و چنین روحی مقهور و مغلوب نمی شود،و چنین قرآنی شکست نمی خورد.

قرآن به مبارزه طلبی می پردازد

[88]

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً -بگو که:اگر آدمیان و پریان با هم جمع شوند تا چیزی همانند این قرآن بیاورند،نمی توانند مثل آن را بیاورند،هر چند بعضی از آنان به کمک و یاری بعضی دیگر بپردازند.» اگر همۀ ساکنان زمین برای ساختن آیه ای همانند آیات قرآن گرد هم جمع آیند،نمی توانند که از عهدۀ این کار برآیند،و داستانهای تاریخی در این زمینه فراوان است،از جملۀ آن که یک بار سه تن از صاحبان بلاغت و فصاحت و زندیقان ایشان که ابو العوجاء ملحد معروف یکی از آنان بود با هم جمع شدند و در این اجتماع قرار بر آن گذاشتند که آیاتی مشابه قرآن تدوین کنند،و این کار آنان مدت یک سال ادامه یافت،و چیزی جز ناکامی و زیان بهرۀ آنان نشد،و اکنون قرآن را می بینیم که پس از(1400)سال هنوز به این چالش و مبارزه طلبی ادامه می دهد؛ آیا رقیبی پیدا خواهد شد؟!هرگز.

[89]

وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ -و ما برای

ص :301

مردمان در این قرآن از هر گونه مثل(برای عبرت گرفتن آنان)پراکنده ساخته ایم.» یکی از معجزات قرآن این است که دربارۀ همه چیز با ما سخن می گوید،و برای ما در هر مورد مثل می زند،و به همین جهت قرآن راهنما و قانونگذاری واقعی و برنامه ای درست است که واضع آن دانندۀ غیبها است و هیچ چیز در آسمانها و زمین بر او پوشیده نیست.

/6

فَأَبیٰ أَکْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً

-پس بیشتر مردمان از پذیرفتن آن خودداری ورزیدند و به عملی جز کفر ورزیدن به آن نپرداختند.» پس به جای شکرگزاری نسبت به این نعمت به آن کافر شدند.برای چه؟ بدان سبب که مبنا و مقیاس مردم برای ارزیابی قرآن مقیاسی مادی خالص است،و چنان می پندارند که قرآن می بایستی با مقداری طلا و پیمانه هایی نقره،و پهنه هایی از ملک و زمین توزین شود،و روش اندیشیدن ایشان منحرف است.

سخن ناتوانان و عاجزان

[90]

وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً -و گفتند که:ما به تو ایمان نمی آوریم مگر آن گاه که برای ما از زمین یک چشمۀ آب بیرون آوری.» مخالفان به آن آغاز می کنند که اندیشه های حق به جانب بودن خویش را عرضه دارند،و شرطهای سخت خود را نومیدانه برای رهایی یافتن از قبول مسئولیتهای ایمان آوردن به رسالت پیشنهاد کنند،پس به جای آن که از مسئولیتهای رسالت و برنامه های آن در زندگی پرسش کنند،از رسول چنان خواستند که چشمۀ آبی برای آنان به معجزه در زمین خشک پدید آورد؛آیا چشمۀ آب در مقابل برنامۀ زندگی و نظم بخشیدن به رفتار و مجتمع و اجتماع چه ارزشی می تواند داشته باشد؟! [91]

أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهٰارَ خِلاٰلَهٰا تَفْجِیراً -یا آن که صاحب باغی از درختان خرما و انگور شوی که خود نهرهای آبی را از زمین بیرون آورده و در میان درختان روانه کرده ای.»

ص :302

در این جا آشکارا مادّی بودن روش تفکر کفار تجلی پیدا می کند که به عنوان گواهی بر راست بودن رسالت،خواستار آب و نخلستان و باغها و نهرها شده اند،و سؤالی که در این جا طرح می شود این است که:روان کردن آب در نهر چه نسبتی با رسالت دارد؟و میان مبدأ رسالت و بر حق بودن آن با این خواسته های مادّی چه ارتباطی موجود است؟و آیا این گونه چیزها شایستگی آن را دارد که گواه صدقی بر عصمت و عظمت رسالت شود؟ [92]

أَوْ تُسْقِطَ السَّمٰاءَ کَمٰا زَعَمْتَ عَلَیْنٰا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّٰهِ /6 وَ الْمَلاٰئِکَةِ قَبِیلاً -یا از آسمان را،چنان که می پنداری پاره هایی را بر ما فروافکنی یا خدا و فرشتگانش را در برابر ما حاضر کنی!» سفاهت فکری و ناچیزی فرهنگی برخاستۀ از ریشه های مادّی جوامع کفرآلود ادامه پیدا می کند،پس آنان گاه خواستار چشمه های آب می شوند،و گاه مطالبۀ باغها و نهرها می کنند،و این سفاهت آنان را به جایی کشیده بود که خواستار حضور خدا و فرشتگانش در نزد خود شدند تا از راستی رسالت اطمینان پیدا کنند(!!)؛ آنان از آن کسانند که جز به محسوس ایمان نمی آورند،و به هر چه جز آن باشد کفر می ورزند،و قرآن از آنان می خواهد که عقلهای خویش را به کار برانگیزند،و از این مقیاسهای سخیف در ارزشیابی اندیشه ها و ابعاد زندگی دست بردارند.

[93]

أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقیٰ فِی السَّمٰاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّٰی تُنَزِّلَ عَلَیْنٰا کِتٰاباً نَقْرَؤُهُ -یا سرایی آراسته به زیورهای زرین داشته باشی،یا به آسمان بالا روی،و به بالا رفتنت ایمان نخواهیم آورد مگر آن گاه که از آنجا برای ما کتابی فرود آوری که آن را بخوانیم.» از نشانه های رسالت و رسول در نزد این گونه کسان:مالک بودن وسایل زندگی همچون سرایی زیبا،و داشتن مقام بلند اجتماعی،و سخن نافذ،و بنا بر نظر مادی کوتاه آنان برتر از بشر است،و خواهان آنند که به طرف آسمان بالا رود و رسالتنامۀ نوشته شدۀ بر روی کاغذ بگیرد و پس از پایین آمدن به آنان نشان دهد.

هر رسالتی که مهر شدۀ به مهر واقعیت نباشد،یا نشانی از حق الاهی بر آن

ص :303

دیده نشود،بی چون و چرا باطل است،و همین معیار حق و درست برای ارزیابی رسالتها است و نه آن خواسته های سست و ضعیف ایشان.

قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً

-بگو:منزه است پروردگار من،آیا من چیزی جز بشری به رسالت مبعوث شده بوده ام؟» مسئلۀ دشوار مردم توقف کردن در نزدیک نقطۀ بشر بودن رسول است، و آمیخته شدن مقدمات با نتایج به صورتی نادرست در ضمن ارزیابی رسالت،و همین امر است که به پیدایش معیارها و مقیاسهایی نادرست انجامید،پس مصدر و منبع رسالت خدا است و بازگشتگاه و مصیر به او است،و رسول چیزی جز مژده دهنده و بیم دهنده ای نیست /6 که رسالتهای خدا را و اوامر و نواهی او را ابلاغ می کند و به مردمان می رساند،و برگزیده شدن او به مقام فرستادگی از میان مجتمعی که در آن زندگی می کند ذاتا بنا بر اعتباراتی ذاتی و واقعی و نفسی و اجتماعی و جز آن است که جز بر علم گستردۀ خدا کسی را به یافتن این خصوصیات راه نیست.

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 94 تا 104]

اشاره

وَ مٰا مَنَعَ اَلنّٰاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ اَلْهُدیٰ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَ بَعَثَ اَللّٰهُ بَشَراً رَسُولاً (94) قُلْ لَوْ کٰانَ فِی اَلْأَرْضِ مَلاٰئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنٰا عَلَیْهِمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مَلَکاً رَسُولاً (95) قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کٰانَ بِعِبٰادِهِ خَبِیراً بَصِیراً (96) وَ مَنْ یَهْدِ اَللّٰهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّمٰا خَبَتْ زِدْنٰاهُمْ سَعِیراً (97) ذٰلِکَ جَزٰاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا وَ قٰالُوا أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً (98) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاٰ رَیْبَ فِیهِ فَأَبَی اَلظّٰالِمُونَ إِلاّٰ کُفُوراً (99) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزٰائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ اَلْإِنْفٰاقِ وَ کٰانَ اَلْإِنْسٰانُ قَتُوراً (100) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ تِسْعَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ فَسْئَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ إِذْ جٰاءَهُمْ فَقٰالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یٰا مُوسیٰ مَسْحُوراً (101) قٰالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا أَنْزَلَ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ بَصٰائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102) فَأَرٰادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ فَأَغْرَقْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً (103) وَ قُلْنٰا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ اُسْکُنُوا اَلْأَرْضَ فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ اَلْآخِرَةِ جِئْنٰا بِکُمْ لَفِیفاً (104)

ص :304

/6

معنای واژه ها

97[خبت]

:از مصدر خبو است که به معنی فرونشستن التهاب آتش و به خاموشی نزدیک شدن آن است.

100[قتورا]

:القتر تنگ و سخت گرفتن است که مبالغۀ در بخل معنی می دهد.

102[مثبورا]

:هلاک شونده.

104[لفیفا]

:لفیف به معنی جماعت است،و معنی آن این است که درهم پیچیده و مخلوط شده اند.

ص :305

/6

تکذیب و سببها و نتیجه های آن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چه چیز مردمان را بر آن وامی داشت که از ایمان آوردن به رسالتهای خدا خودداری کنند؟قرآن به این پرسش پاسخ می دهد و به درمان آن می پردازد.

نخست:با شگفتگی و انکار پرسیدند که آیا امکان دارد که خدا بشری را به رسالت روانه کند،و وحی به آنان پاسخ داد که:آری،مگر نباید که پیغمبر از جنس کسانی باشد که به پیامبری بر ایشان برگزیده شده است،و اگر ساکنان زمین فرشته بودند،در آن صورت رسول آنان فرشته ای همچون خود آنان می بود.

دوم:خدا کسی است که به راستی رسالت گواهی می دهد،و او به تنهایی برای گواهی دادن بسنده است،و هدایت به دست او است،اما برای کسانی که او گمراه کند هیچ ولی و سروری نخواهی یافت و به رو افتاده کور و کر و گنگ در محشر حاضر می شوند،و کیفر ایشان جهنم است،برای چه؟زیرا که به آیات و نشانه های خدا کافر شدند و به روز رستاخیز و نشور کفر ورزیدند.

از سیاق چنین الهام می گیریم که درمان کردن کفر با رسالتها از راه یادآوری از کیفر فراوانی است /6 که در روز قیامت چشم به راه کافران است،و به همین جهت در این جا می بینیم که قرآن شبهۀ کفار را در خصوص بعث و زنده شدن دوبارۀ پس از مرگ از ما دور می کند،و می پرسد که:مگر آفرینندۀ آسمانها و زمین توانایی بر آن ندارد که همانندان ایشان را بیافریند؟ پس از آن که طبیعت خست را در نزد انسان بیان کرد(که شاید سببی از سببهای کفر به رسالتها بوده باشد)،به بیان داستان موسی می پردازد،و این که

ص :306

چگونه مواجه با فرعون شد که به او گفت:ای موسی!گمان می کنم که تو جادوزده شده باشی،و او به وی پاسخ داد که وحی سبب رسیدن به بصیرت و بینش است و به فرعون گفت که: إِنِّی لَأَظُنُّکَ یٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً -ای فرعون!گمان می کنم که در معرض هلاکت قرار گرفته ای»؛و این داستان بسیاری از حقایق سورۀ اسراء را خلاصه می کند،چه فرعون می خواست موسی و قومش را تحریک کند و مایۀ ناراحتی آنان را فراهم آورد،پس خدا او و کسانی را که با او بودند همه را غرق کرد،و سرزمین آنان تا مدتی محدود به میراث در اختیار بنی اسراییل قرار گرفت.

شرح آیات:
اشاره

از مهمترین مانعهایی که گروه فراوانی از مردم را از ایمان آوردن به رسالات بازمی دارد،این شبهۀ دارای ریشه های ژرف است که:چرا فرستادگان از افراد بشرند؟و شاید ریشه آن به دو احساس شاذ و غریب بازگردد:

الف:کوچک شمردن انسان نفس خود را در مقایسۀ با چیزهای عجیب و غریبی که از آفریده های خدا در عالم طبیعت مشاهده می کند،و به همین سبب چنان می پندارد که خداوند سبحانه و تعالی بزرگتر از آن است که به صورت مستقیم با انسان اتصال و ارتباط پیدا کند،یا فردی از افراد بشر را به رسالت خود برگزیند.

ب:ناآگاه بودن از وسیله ای که از راه آن خدا ارتباط خود را با مردم زمین برقرار می کند،پس آیا خدا فرشته ای را به زمین فرومی فرستد؟پس او کیست؟و چگونه این امر صورت می پذیرد؟ و پیش از هر چیز باید این را بدانیم که:

تعجب و شگفت زدگی گونه ای از نادانی و جهل است و به صورت حجاب و پرده ای میان انسان و حقیقت درمی آید،و بیشتر مردم از آن روی حقایق را تکذیب می کنند که نسبت به آن گرفتار تعجب و شگفت زدگی شده اند،و دانش آنان بر شناختن ابعاد آنها احاطه ندارد،چنان که پروردگارمان می گوید: بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ و به همین سبب پروردگار ما تأکید می کند که سنت خدا بر آن جاری

ص :307

و روان شده است که فرستادگان خویش را از جنس کسانی برگزیند که رسول به سوی آنان روانه شده است،و اگر ساکنان کرۀ زمین فرشته می بودند،در آن صورت /6 فرستادۀ بر آنان نیز یک فرشته می شد.

[94]

وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدیٰ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَ بَعَثَ اللّٰهُ بَشَراً رَسُولاً -و مردمان را هیچ چیز از ایمان آوردن به هدایت رسیدۀ به ایشان بازنداشت مگر این که گفتند:مگر می شود که خدا بشری را به رسالت مبعوث کند؟!» حجابی که مانع ایمان آوردن مردمان به رسالتهای خدا شد،تصدیق نکردن آنان به این حقیقت بود که:خدا بشری را به رسالت بفرستد،و تو گویی رسالت مرتبه ای عالی است که امکان رسیدن بشری به این مرتبه وجود ندارد و اتصال غیب و شهود یا آشکار و پنهان محال و غیر ممکن است.

[95]

قُلْ لَوْ کٰانَ فِی الْأَرْضِ مَلاٰئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنٰا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ مَلَکاً رَسُولاً -بگو که اگر در زمین فرشتگانی می بودند که با ثبات و اطمینان بر روی آن راه می رفتند،برایشان فرشته ای از آسمان به رسالت فرومی فرستادیم.» اگر ساکنان کرۀ زمین از فرشتگان بودند،رسولی را از جنس خود ایشان و از خودشان به رسالت مبعوث می کردیم،و بنا بر این هر رسول باید از خود قومی باشد که بر ایشان فرمان رسالت یافته است،و خداوند سبحانه و تعالی گفته است:

رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ

بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ

وَ إِلیٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً

کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صٰالِحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ .

تفسیر دیگری برای این آیه نیز وجود دارد که می گوید:«پروردگار ما سبحانه و تعالی به ما یادآور می شود که از طبیعت انسان نیازمندی او به تذکر شنیدن و به اندرز گوش دادن است،بدان جهت که مادۀ خاکی وی او را به طرف شهوات می کشاند،به همان گونه که در او برق و درخششی روحی مشاهده می شود که او را به طرف ارزشها بالا می برد،و بنا بر این محتاج به عاملی خارجی است که فهم و

ص :308

شعور او را نسبت به درخشش روحانی تقویت کند تا سبب علو و برتری یافتن او شود،و از همین جا نیازمندی وی به رسالت پیدا شده است:و اگر خدا فرشتگان را،همچون افراد بشر،از خاک آفریده بود،آنها نیز گرفتار فساد و تباهی می شدند که فرشتگان گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا -آیا در زمین کسانی را می آفرینی که در آن فساد کنند؟»در آن صورت خدا فرشته ای را به رسالت آنان مبعوث می کرد،و این تفسیر از علامۀ طباطبائی رحمة اللّٰه علیه است که با اشارۀ به کلمۀ «یمشون مطمئنین»می گوید که این اطمینان دلیلی بر وجود جاذبۀ زمین نسبت به انسانی است که در حرکت کردن بر روی آن اطمینان و توازن پیدا کرده است،و اگر جز این می بود در هوا بالا می رفت،یا راه رفتن وی بر روی زمین همراه با اضطراب می بود.

/6

گواهی خدا

[96]

قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کٰانَ بِعِبٰادِهِ خَبِیراً بَصِیراً -خدا برای گواه بودن میان من و شما کفایت می کند و او به بندگانش آگاهی و بصیرت دارد.» اینها شبهه هایی بود که مردمان را از تصدیق رسالتها و ایمان آوردن به آنها بازمی داشت،ولی صدق و صحت رسالتها از راه مظاهر چندی آشکار می شود که خدا آنها را گواه بر راستی رسالتها قرار داده است،و گواه بودن خدا کافی و بسنده است.

نخست:خداوند متعال در عقل آدمی مجموعه ای از ارزشها و آموزشهایی قرار داده است که او را به سوی خود راهنمایی می کنند،و رسالتهای آسمانی در آن هنگام که برای بشریت می آیند،او را به همان ارزشها و آموزشها می خوانند،و از همین راه است که بشر به صدق تعلیمات رسالت اطمینان پیدا می کند،و آن را بر ارزشها و تعلیماتی که خود حامل آن است منطبق می کند،و در این باره رسول خدا(ص)گفته است:

ص :309

«برای هر حقی حقیقتی است،و بر کار پسندیده و صوابی نوری».

یک بار مردی به نزد رسول اللّٰه(ص)آمد و گفت:یا رسول اللّٰه!من در بیابان زندگی می کنم و کسی را ندارم که مرا هدایت کند و استطاعت آن را ندارم که پیوسته به نزد تو آیم،پس مرا پندی ده،پس از او خواست که به نزدیک وی آید، و چون در برابر رسول اللّٰه رسید پیامبر بزرگوار دست خویش بر روی قلب او نهاد و گفت:«هر چه را که این به تو فرمان دهد انجام ده،و آنچه را که از آن بازت می دارد ترک کن»و این گواهی است بر این که:اگر از فشارها و هواهای نفسانی و عادات و افکار پیشین خود را برهنه سازیم،آشکارا منطبق بودن آموزشهای قرآن را با آموزشهای جای گزیدۀ در عقل و فطرت مشاهده خواهیم کرد.

دوم:علی رغم همۀ دشواریهایی که دشمنان رسالت ایجاد کردند و هنوز هم چنین می کنند،مشاهده می کنیم که اسلام سراسر زمین را فراگرفته،و اگر تأیید خدا برای مسلمانان در جنگهای بدر و حنین و احزاب و جز آن نمی بود،اسلام و مسلمانان از همان آغاز مطرود و دور افتاده می شدند،و /6 اگر نصرت خدا برای بندگانش در حطّین و عین جالوت وجود نمی داشت،چراغ اسلام خاموش می شد،و اگر تأیید او از مؤمنان در مقابل شاه در کار نبود آرزوی تحقق یافتن وعدۀ خدا هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ -و او است آن که رسولش را با هدایت و دین حق به رسالت فرستاد تا این دین را بر همۀ دینها پیروز کند،هر چند مایۀ ناراحتی مشرکان شود»و پیوستگی تأیید غیبی بر دینش دلیلی بر راستگویی نبی و صدق رسالت او است،و چه بسیار شواهد غیبی و الطاف پنهان و آشکاری را خداوند متعال نصیب بندگان مؤمن خویش در جهاد ایشان بر ضد کفر و بی ایمانی کرده است.

سوم:درجۀ رسول خدا(ص)و پایگاه خاص او در نزد خدا بالا رفت و افزایش یافت،پس بعضی از اصحاب او آزمودند که چگونه برای تحقق یافتن خواهشهای آنان در نزد خدا شفاعت می کند،و خدا درخواست آنان را پذیرفت،بلکه شفاعت تا زمان ما نیز در جریان است،و خدا خواهش هر مؤمن را که با اشارۀ به

ص :310

جاه و مقام رسول(ص)به او متوسل شود برآورده می سازد.و در کتاب(فیض القدیر)به روایت طبرانی در کتاب(الاوسط)خود از علی(ع)به صورت موقوف آورده است که گفت:

«هر دعا پنهان و در حجاب است تا آن گاه که دعا کننده بر محمد و آل محمد درود فرستد».

شواهد فراوانی وجود دارد که خداوند متعال آنها را خلاصه کرده و چنین گفته است: کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً -خدا برای گواه بودن بسنده است».

بعضی در تفسیر خود بر این آیه قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ چنین نظر داده اند که این آیه برای آن نازل شد که جدال و مبارزۀ میان رسول(ص)و قومش را در آن هنگام که بر آنان خشم گرفت و گفت: کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ قطع کند،و این تفسیری دور است،بلکه این آیه خود گواهی خدا بر صدق رسالت است،چنان که خدا برای پیامبران پیشین خود نیز چنین کرده بود،در آن هنگام که آتش نمرود را برای ابراهیم سرد و سلامت ساخت،و حجتی برای راستی ابراهیم شد،غرق کردن فرعون و پیروز گردانیدن موسی(علیه السلام)بر او،و زنده کردن مردگان به دست عیسی(ع)و بسیاری از حجتها و براهینی که قرآن از آنها با ما سخن گفته،به همین گونه معجزه هایی عاجل یا آجل حاکی /6 از صدق رسالات است.

[97]

وَ مَنْ یَهْدِ اللّٰهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِهِ -و هر کس که خدا او را هدایت کند،راهیافته است،و هر که خدا او را گمراه سازد از کسانی است که جز او برای ایشان ولی و دوست و سرور نخواهی یافت.» سپس قرآن بیان می کند که او راهنمایی است که بندگان را به پیروی از رسالت و ایمان آوردن به آن راهنمایی می کند،و پیش از این توضیح دادیم که هدایت شدن مرحلۀ پیشین تکامل بشری است،بدان سبب که انسان به مرحلۀ هدایت نمی رسد مگر پس از عبور از مرحله ای دشوار،و گمراهی که پردۀ گناهان او

ص :311

را از دیدن حق محروم نگاه داشته،به آن نمی رسد و اینان کسانی هستند که از دوستان و سروران خود هیچ سودی عاید ایشان نمی شود.

وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا

-و آنان را در روز قیامت بر خاک افتاده و کور و لال و کر محشور خواهیم کرد.» بدان سبب که آنان از نعمتهای حواس و عقل بهره ای نگرفتند،خداوند متعال در روز قیامت این نعمتها را از ایشان دور می کند،و این جزای کسی است که وظیفۀ دو چشم و دو گوش و زبان خویش را باطل و عاطل سازد.

مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّمٰا خَبَتْ زِدْنٰاهُمْ سَعِیراً

-جایگاه آنان جهنم است که هر چه شعلۀ آن فرونشیند بر گرمی آن می افزاییم.» هر اندازه آتش جهنم به جهت مادی بودن آن فرونشیند،خداوند تبارک و تعالی به سوخت آن می افزاید تا حرارت آن افزایش پیدا کند-و پناه می بریم به خدا-پس عذاب دایمی است و آتش تجدید می شود،و راه گریزی برای ما جز داشتن اخلاص در ایمان و فرمانبرداری محض وجود ندارد،و باید در عمر خود پیوسته چشم به راه فرصت باشیم تا چنین کنیم و لحظات عمر را به پرستش خدا بگذرانیم و در سر پیچ راه ما فرصتی برای عبادت خدا وجود دارد.پس ماه رمضان بهار مؤمنان است،و حج معراج صالحان،پس بر ما واجب است که این فرصتها را از دست ندهیم،و حدیث شریف می گوید:

«آن کس که در ماه رمضان آمرزیده نشود،آمرزیده نخواهد شد مگر این که به عرفات برسد».

پس بیایید تا خویشتن را از آتش جهنمی که ناگزیر باید در آن وارد شد، چنان که پروردگارمان گفت: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا -و هیچ یک از شما نیست مگر این که وارد آن شود و این کار بر پروردگار حتمی است و قطعا صورت خواهد گرفت»،پس آن کس که بتواند خود را نجات دهد و لباس تقوای ضد جهنم برای بدن خود فراهم آورد، /6 رستگار شده است.

ص :312

[98]

ذٰلِکَ جَزٰاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا -و از آن جهت چنین کیفری بهرۀ ایشان شده که به آیات ما کافر بوده اند.» پس عذاب دایمی جهنم جزای کسی است که به آیات خدا کافر شده باشد،و مهربانی و لطفی برایشان نخواهد رسید بدان جهت که کفر ورزیدند،و حجابهای عصبیت و خودخواهی و پیروی از شهوتها قلبهای آنان را پوشاند و بیم دادن نتوانست قلبهاشان را بیدار کند،و برای عقل و اراده امکان آن فراهم نیامد که آن پرده های متراکم شده را از هم بدرد،و چه بیم دادنی اثری ژرفتر از ترساندن آنان به عذاب جهنم می توانست داشته باشد؟!کتاب خدا بدین گونه بیماریهای قلب را درمان می کند،و بهترین فرصت را برای رهایی یافتن از حجابهای آن فراهم می آورد.

بعث و برانگیخته شدن دوباره

وَ قٰالُوا أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً

-و گفتند:آیا ممکن است پس از آن که استخوان و خاک شدیم،بار دیگر به صورت آفریده ای تازه برانگیخته شویم(و از گور)سر برداریم؟» چنان گمان می کردند که عرضه کردن این اشکال و دشواری نجاتشان می دهد!خدا بر این کار توانا است،و عذاب را خواهند چشید،و حالت ناممکن شمردن و تعجبی که از بعث حایل میان آنان و ایمان آوردن به آخرت فراهم آمد، فایده ای برای ایشان ندارد.

[99]

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ -آیا نمی دانند که خدایی که آسمانها و زمین را آفریده بر آن توانایی دارد که مثل آنان را بیافریند؟» آیا طبیعت با همۀ شکوه و زیبایی،و کوه ها و دره ها و دریاها و نهرها و منظومه های فلکی و کهکشانها و...و...یی که در آن دیده می شود،گواه بر قدرت خداوند سبحانه و تعالی نیست؟!و آیا آفرینندۀ همۀ اینها از آن عاجز است که

ص :313

آفرینش آدمی را بار دیگر تجدید کند؟! وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاٰ رَیْبَ فِیهِ -و برای آنان اجل و لحظه پایان عمری قرار دارد که هیچ شکی در آن نیست.» /6 اجل حتمی و همۀ امور انسان از زیستن و مردن و بار دیگر به زندگی بازگشتن به دست خدا است،و اگر خداوند متعال زمان عذاب دادن ایشان را به تأخیر می اندازد،برای رحمت او نسبت به ایشان است،و این که اجل از پیش تعیین شدۀ برای آنان اجرا شود،و شاید آنان از کارهای زشت و کفر خویش بازگردند،ولی ایشان به جای آن که از این نعمت خداداد سپاسگزاری کنند و از آخرین فرصت بهره مند شوند،به خدا کفر می ورزند و کفران نعمت اجل می کنند، بلکه پس افتادن زمان اجل را دلیلی برای نبودن عقاب و عذاب می شمرند،آیا این منتها درجۀ کفران نعمت نیست؟!آری هست،و سؤالی که پیش می آید آن است که:این کفران برای چیست؟و پاسخ این:زیرا که بر خود و بر مردم ستم کردند، و به حقوق خدا و حقوق مردمان به تجاوز پرداختند.

فَأَبَی الظّٰالِمُونَ إِلاّٰ کُفُوراً

-پس ستمگران از انجام هر کار دیگر جز کفران نعمت خودداری کردند.» هر اندازه گناه و جرم افزایش یابد،قلبها از ایمان پوشیده تر می شود و مردمان به کفر و کفران نعمت رو می کنند،و این اندیشه ای است که بیان آن بارها در قرآن کریم تکرار شده است،و در این باره تجربه ای شخصی وجود دارد که هر کس می تواند آن را در نفس خود ملاحظه کند،و آن این که شیطان آدمی را به ارتکاب معصیتی وامی دارد،و او قلب خویش را در حال اعراض و دوری گزیدن از ذکر خدا می یابد،و در نماز خاطر خویش را به چیزهای دیگری جز یاد خدا مشغول می بیند، ولی در آن هنگام پاک و پاکیزه باشد،قلب را متصل به نور خدا مشاهده می کنی، حتی در غیر نماز.

[100]

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزٰائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ

ص :314

الْإِنْفٰاقِ وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ قَتُوراً

-بگو که:اگر مالک مخازنی از رحمت پروردگار من باشید،بازهم آنها را سخت نگاهداری می کنید و از انفاق کردن آنها(به بهانۀ فقیر شدن پس از انفاق)خودداری می ورزید،و انسان حریص و بخیل است.» مانع دیگری که بازدارندۀ آدمی از ایمان می شود،بخل است،و هر اندازه دارا یا ندار باشد خصلت بخیل بودن را از خود آشکار می سازد،پس اگر مالک خزینه های خدا باشد که خزائن رحمت او بسیار گسترده است،باز هم مشت خود را برای انفاق نکردن گره می کند.

در سورۀ مبارکۀ إسراء آیاتی همچون این که ما را به طبیعت انسان آگاه می سازد،تکرار شده است،و همچون این گفته او سبحانه و تعالی: وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً (11)و این گفته اش وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ /6 کَفُوراً (17)و این گفته وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَی الْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأیٰ بِجٰانِبِهِ وَ إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ کٰانَ یَؤُساً (83) و شاید سبب این تکرار آن باشد که در این سوره از فواید وحی سخن رفته،و از بزرگترین فواید آن این است که:بشر را از صفات و طبایع سست و منحرف او دور می سازد،و به همین جهت سوره به ذکر بعضی از این طبیعتها پرداخته است.

[101]

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ تِسْعَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ فَسْئَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ إِذْ جٰاءَهُمْ -و به موسی نه آیۀ آشکار دادیم،پس از بنی اسراییل بپرس که در آن وقت که نزد ایشان آمد.» او را تکذیب کردند،بدان سبب که به او چنان نگاه می کردند که شما به پیغمبر خودتان نگاه می کنید،زیرا که چوپانی بود که لباسهای ساده بر تن داشت،و هنگامی که گفت:من فرستادۀ پروردگار جهانیان به سوی شمایم،فرعون او را متهم به دیوانگی کرد.

فَقٰالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یٰا مُوسیٰ مَسْحُوراً

-فرعون به او گفت که:گمان می کنم که تو جادوزده شده باشی.» از آن جهت که سحر و جادو در جامعه او شایع بود،و عواقب این دعوت به

ص :315

زیان موسی بود و آدم عاقل اقدام به چنین کاری نمی کرد.

فرعون جبار و کافر به جبار آسمانها و زمین چنین می پنداشت.

واقع آن است که چالش پیامبران خدا در برابر سلطه های زمینی زمان خود فساد جامعه بزرگ و فراگیر و ریشه دار بود،به درجه ای که آنان را متهم به دیوانگی می کردند،در صورتی که همۀ گفتار و کردار آنان سرشار از حکمت و معرفت بود، پس اگر به غیب اتصال نداشته،و به یاری خدا نسبت به خودشان متکی نبودند و در امر رسالت و پیامبری خویش مخلصانه عمل نمی کرد،آیا چالش ایشان می توانست چیزی جز دیوانگی باشد؟و قرآن از آن روی تهمتهای طاغیان را نسبت به پیامبران و دیوانه شمردن آنان را برای ما نقل می کند که از این حقیقت آگاهی حاصل کنیم.

موسی جادوزده نبود بلکه رسول خدا بود،و علامت رسالت وی چالش او در برابر سلطۀ فرعون است و ترساندن وی از گمراهیش که گفت:

/6

[102]

قٰالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا أَنْزَلَ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ بَصٰائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً -(موسی)گفت:تو خوب می دانی که این آیات را کسی جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است،و ای فرعون!به گمان من تو در معرض هلاکت قرار گرفته ای.» تو از آن روی در معرض هلاک شدنی که می دانی حق با من است،و فرعون از پیامبری موسی علم ایمانی نداشت،و علم حجتی داشت،بدان جهت که پیامبری او را حجت و برهانی بر وی ثابت کرد،ولی ایمان نیاورد.و از آنها آیات نه گانۀ بزرگ بر دست انسانی که پیامبر خدا نباشد کاری برنمی آید،و به همین سبب پروردگار ما گفت که ای فرعون لَقَدْ عَلِمْتَ -تو دانستی و دریافتی»که این آیات نه گانه،یعنی:ید بیضا و عصا و قحطی و کاهش یافتن میوه ها و ثمرات و طوفان و ملخ و شپش و قورباغه ها و خون همه از جانب خدا بوده و به دست انسان عادی پدید نیامده است،و به صورت وَ لَقَدْ عَلِمَتِ با ضمّ تا نیز خوانده شده یعنی موسی کسی است که می دانسته است و آن را حدیثی از امام علی(ع)تأیید می کند که سخنی گفت که چنین معنی می داد:

ص :316

«هرگز فرعون نمی دانست که خدا موسی را به این رسالت مبعوث کرده است،بلکه خود موسی بود که می دانست و به همین جهت نسبت به کار خود اعتماد کامل داشت».

قرآن کتابهای آسمانی را وسیلۀ دست یافتن به بصیرتی که به دیدن حقایق کمک می کند قرار داده است،و چون فرعون همۀ آن حقایق را تکذیب کرد،موسی او را در پایان سخن خود آگاه ساخت و گفت: وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً .

[103]

و چون فرعون این سخن را شنید در صدد انتقام گرفتن بر آمد.

فَأَرٰادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ

-اراده کرد که آنان(موسی و بنی اسراییل)را از سرزمین خود بیرون راند.» ولی خداوند تبارک و تعالی در کمین گاه ایستاده بود.

/6

فَأَغْرَقْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِیعاً

-پس او و کسانی را که با او بودند غرق کردیم.» [104]

و این یکی از معانی گواه بودن خدا بر راستی رسالتهای پیامبران است،و خداوند متعال فرعون و کسانش را گرفت و در دریا افکند و آب آنان را همچون سنگریزه بلعید و در خود فروبرد.

وَ قُلْنٰا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنٰا بِکُمْ لَفِیفاً

-و پس از آن به بنی اسراییل گفتیم که در این سرزمین(مصر) ساکن شوید،و چون موعد زندگی دیگر در آخرت فرا رسد،همه را با هم جمع خواهیم کرد.» گفته اند که لفیف به معنی به هم چسبیده و پیچیدۀ به صورتی است که تشخیص آنان از یکدیگر امکان پذیر نیست.

بدین گونه فرعون رفت و از او عبرتی برای جهانیان بر جای ماند.

ص :317

/6

[سوره الإسراء (17): آیات 105 تا 111]

اشاره

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (105) وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی اَلنّٰاسِ عَلیٰ مُکْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِیلاً (106) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاٰ تُؤْمِنُوا إِنَّ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذٰا یُتْلیٰ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ سُجَّداً (107) وَ یَقُولُونَ سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنْ کٰانَ وَعْدُ رَبِّنٰا لَمَفْعُولاً (108) وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (109) قُلِ اُدْعُوا اَللّٰهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمٰنَ أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِکَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا وَ اِبْتَغِ بَیْنَ ذٰلِکَ سَبِیلاً (110) وَ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی اَلْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ اَلذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً (111)

معنای واژه ها

106[مکث]

:درنگ و تأنی.

/6

و ما آن را به حق نازل کردیم و به حق نزول یافته است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این کتاب است،و آن رسالتهای خدا که در آن وجود دارد،و آن حقی است که خدا فرو فرستاد و آن را حفظ خواهد کرد،و اما رسول جز مژده دهنده و بیم دهنده نیست،و پروردگار ما کتاب را به دفعات فرو فرستاد تا تأثیر بیشتر داشته

ص :318

باشد،بدان سبب که فهم و دریافت آن برای مردمان آسانتر می شود.و گروهی از مردم چنان به قرآن ایمان دارند که چون آیات آن بر ایشان خوانده شود،به رو و بر چانه و ریش سجده می کنند،و به تسبیح خدا می پردازند و به وعدۀ او اعتماد دارند و می گریند و قرآن بر خضوع و خشوع آنان می افزاید.

کسانی که پروردۀ وحیند،مثالی زنده برای قرآن و گواهی آشکار بر صدق آنان اند،و بدان سبب که قرآن از خدا است،آیا مردمان مؤمن را به پروردگارش نمی خواند و به آنان فرمان نمی دهد که خدا را به نامهای نیکویش(اسمائه الحسنی) بخوانند،و نیز فرمان می دهد که نماز را با صدای بسیار بلند نگزارند،و خداوند متعال سورۀ مبارکۀ اسراء را به ستایش و حمد خدا به پایان می رساند،به همان گونه که به تسبیح او آغاز کرده بود،خدای یکتا و یگانه ای که برای خود کسی را به فرزندی نگرفت و شریکی در فرمانروایی بر جهان ندارد،و ولی و سروری برای او نیست.

/6 تسبیح و تکبیر و حمد مخصوص صفات خدا است،و بنده از همین راه با او سبحانه و تعالی اتصال و پیوستگی پیدا می کند.

شرح آیات:
اشاره

[105]

آیا محتوای رسالتها چیست؟حقی است که خدا با آن قرآن را فرو فرستاد،و آن حقی است که قرآن بر آن باقی می ماند بی آن که دست تحریفی به طرف آن دراز شود،ولی آیا حق چیست؟ 1-وجود جهان و انسان حق است.

2-قوانین طبیعت،و سنتهای الاهی که خدا آنها را در هر چیز به جریان انداخته حق است.

3-عقل بشری که خداوند متعال آن را در قلب هر انسان به امانت نهاده و به وسیلۀ آن واقعیت چیزها فهمیده می شود حق است.

قرآن حقیقتی است که وقوع یافته و از آن جهت فروفرستاده شده است تا حقایق را منعکس سازد و مردمان را به سنتها رهبری کند و عقول را به سان

ص :319

درون مایۀ خود برانگیزد،حقی است که هیچ شکی در آن نیست.

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ

-و آن را به حق فروفرستادیم و به حق نازل شد.» خدا مقدر کرده بود که آن را به حق نازل کند وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ و این تقدیر تحقق یافت وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ و محتوای آن حق است وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ و ثمرات آن حق است وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ و حقی که خدا با آن فروفرستاده وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ استمرار پیدا خواهد کرد وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ .مگر پروردگار ما نگفته است:

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ -ما ذکر(قرآن)را فروفرستادیم و ما پاسدار آنیم»پس کسی به تغییر دادن آن توفیق نیافته و هرگز پس از این نیز کسی به تغییر آن موفق نخواهد شد؛این دو کلمه را باید بدین گونه فهم کنیم.

بعضی از مفسران گفته اند که:نزول قرآن مصاحب و همراه با حق بوده،به همان گونه که حق مصاحب قرآن بوده است،و می پرسیم که معنی باء در گفتۀ او بالحق چیست؟ /6 باء حرف جرّ است برای خواستار یاری شدن،پس اگر بگویی:(اکتب بالقلم با قلم بنویس)،یعنی برای نوشتن از قلم بهره مند شو،و همین معنی در آیه صحت دارد،زیرا که حق محتوای قرآن و جوهر آن است و بلکه هر آیه از آن دلیلی بر حق است،از آن روی که برای احقاق حق و همۀ حق نازل شده است.

خداوند متعال گفت: وَ یُرِیدُ اللّٰهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ وَ یَقْطَعَ دٰابِرَ الْکٰافِرِینَ -و خدا می خواهد که حق را به وسیلۀ کلماتش تحقق بخشد،و نسل کافران را براندازد»(/7الانفال).

وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً

-و ما تو را جز همچون مژده دهنده و بیم دهنده به رسالت نفرستادیم.» رسول نسبت به کسانی که به رسالت بر ایشان مبعوث شده،کاری جز آن ندارد که:اگر ایمان آوردند به آنان بشارت و مژدۀ خیر دهد،و اگر کافر شوند از عذاب خدا آنان را بترساند،و رسول کفیل یا وکیل ایشان نیست و صلاحیت تغییر

ص :320

قرآن به او داده نشده،و خدا او را از این که در قرآن تغییر دهد،دور و معصوم نگاه داشته است.

[106]

وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّٰاسِ عَلیٰ مُکْثٍ -و از آن جهت قرآن را به تدریج فروفرستادیم که آن را بر مردمان با درنگ و بدون شتاب بخوانی.» قرآن را چندین نام است،و گاهی گفته می شود که آن را از آن روی که نوشته می شود«کتاب»می خوانند،و گاه گفته می شود که آن«فرقان»و وسیلۀ جدایی است از آن جهت که حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند،و گاه گفته می شود که آن ذکر است از آن روی که به یاد ما می آورد،و به همین گونه آن را بدان سبب قرآن می خوانند که قرائت و خوانده می شود،و بدین گونه نامها تغییر پیدا می کند،ولی آنچه نامیده شده یکی است،و شاید از آن جهت چنین شده باشد که آدمی چنین اعتقاد نداشته باشد که اهمیت قرآن در کتابت یا قراءت آن است،بلکه این اهمیت در جوهر او وجود دارد،و این نامها چیزی جز خلاصه ای از هدفها اشاره ای به آنها نیست.

(فرقناه)یعنی بخشهای آن را جدا جدا و(علی مکث)به تأنّی و در زمانهای متفاوت فرستادیم تا مردمان آن را بهتر فهم کنند و در ذهنهاشان جایگزین شود.

وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِیلاً

-و آن را فروفرستادیم و نازل کردیم.» در دو آیۀ گذشته خداوند متعال کلمۀ واحدی را،با اختلافی جزئی،به دو صورت بیان کرد و یک بار گفت:«أنزلناه» /6 و بار دیگر«نزّلناه»،پس فرق میان این دو کلمه در چیست؟ تفاوت در آن است که کلمۀ«أنزلناه»یعنی تمام آن را یکباره فروفرستادیم،و«نزّلناه»از آن حکایت می کند که این فرو فرستادن تدریجی بوده است،و این تأکیدی بر این گفته است:قرآن دو بار بر قلب رسول(ص)نازل شد، یک بار در شب قدر،و بار دیگر به تدریج در ظرف مدت بیست و سه سال آخر زندگی پیغمبر(ص)بر حسب مناسبتها و اوضاع و احوال،تا آیات و تعلیمات آن در

ص :321

ضمایر و ذهنهای مؤمنان رسوخ پیدا کند و در واقعیت زندگی اجتماعی ایشان وارد شود.

[107-108]

نفس بهره مند از علم نمی تواند در برابر نور درخشندۀ برخاستۀ از قرآن شکیبا بماند،و در برابر صاحب آن به سجده می افتد.

ولی آیا علم به چه کسانی عطا می شود؟ کسانی که به علم دست یافته اند از افراد یکی از این دو گروه اند:

1-یا کسانی از اهل کتاب بودند که خدا علم را از رسالتهای الهی گذشته به آنان عطا کرده بود،و چون آیات قرآن را می شنیدند آنها را می فهمیدند و درمی یافتند که این آیات تصدیق کنندۀ کتابهای دینی ایشان و بلکه بزرگتر از آنها است،و بنا بر این در مقابل حق به سجده می افتادند و به آن خضوع نشان می دادند.

2-یا کسانی از اعراب بودند که جانهای آنان را نور دانش فراگرفته بود و جز از آن اعراب جاهل بودند که دربارۀ امور ناچیز بحث می کردند و چون صوت حق را می شنیدند،چون به بانگ حق گوش فرامی دادند،و نور درخشان آن را مشاهده می کردند،ایمان می آوردند و به ندای حق پاسخ مثبت می دادند.

اویس قرنی در بادیه(بیابان)چنان می زیست که با عزت و شرف همراه بود،و چون از رسول و قرآن او آگاه شد،به او و قرآنش ایمان آورد،بی آن که رسول خدا(ص)را دیده باشد،و به همین سبب از مقربان رسول اللّٰه شد،و اسلام آورد و اسلام خود را به صورتی نیکو برگذار می کرد:روزش به روزه می گذشت و شبش به عبادت،و ابو ذر و مقداد و بسیار کسان دیگر همچون اویس بودند.

/6

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاٰ تُؤْمِنُوا

-بگو که اگر ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید.» برای ما تفاوتی ندارد،چه نیازمند به ایمان شما در آن صورت نیستیم که خواست خدا گمراه ماندن شما باشد،و در آن جا کسانی وجود دارند که به صورتی به قرآن مؤمن اند،و آنان اهل علم و معرفتند.

إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ

-کسانی که پیش از این علم به آنان عطا شده است.»

ص :322

یعنی پیش از فرود آمدن قرآن به علم دست یافته بوده اند.

إِذٰا یُتْلیٰ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ سُجَّداً

-چون قرآن بر ایشان تلاوت شود،بر چانه و ریش بر زمین به سجده می افتند.» خرور به معنی وقوع سریع است،یعنی هر چه زودتر به سجده کردن می پردازند،و شاید خودشان را در برابر قرآن فراموش می کنند و بر چانه ها و ریش و نه بر پیشانیهاشان خاضعانه سجده می کنند،از آن جهت که این سجده کردن بسیار سریع صورت می گیرد.

وَ یَقُولُونَ سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنْ کٰانَ وَعْدُ رَبِّنٰا لَمَفْعُولاً

-و می گویند منزه است پروردگار ما که وعدۀ او عملی شد.» از این آیه چنان برمی آید که آنان توقع چیزی را داشته اند که در قرآن تحقق پیدا کرده بود یا آنان چنین تعبیر می کردند،و این از منتهای ایمان و منتهای یقین ایشان بود که خدا را از خلف وعد تنزیه کردند،و به تأکید گفتند که وعدۀ او در کتاب به پیروزی مؤمنان دنیا،و پاداش نیک آنان در آخرت حق است و تحقق خواهد یافت.و این یکی از معانی حقی است که در آیۀ پیشین وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنٰاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ آمده بود.

إن مخففه به معنی کٰانَ وَعْدُ رَبِّنٰا لَمَفْعُولاً است.

[109]

وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقٰانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً -بر چهره ها و چانه ها برای سجده فرومی افتند و می گریند و خشوع و فروتنی آنان افزایش می یابد.» /6 چنان معلوم می شود که بر انسان در برابر حالات غریب و شگفت انگیزی که پیش می آید،یکی از دو حالت رخ می دهد:

اوّل:حالت بیهوشی و حیرت و سرگشتگی.

دوم:حیرت آگاهانه.

شاید آیۀ بعد به این دو حالت اشاره کرده و گفته است: اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ

ص :323

وَ قُلُوبُهُمْ إِلیٰ ذِکْرِ اللّٰهِ ذٰلِکَ هُدَی اللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (/23الزمر).

در آغاز آدمی به لرزه درمی آید و سخت مرتعش و همچون صاعقه زده می شود،و سپس از این حالت بیرون می آید و بر آن پیروز می شود،و مؤمنان نیز چنانند که نخست بر اثر شدت نور به سجده فرومی افتند،و چیزی نمی گذرد که بر قوت نور پیروز می شوند و برای خشوع نسبت به خدا بار دیگر سجده می کنند.

یگانگی خدا

[110]

قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ -بگو خدا را بخوانید یا رحمان را،هر چه را می خواهید که او اسماء حسنی دارد.» علامۀ طباطبایی در تفسیر المیزان دربارۀ این آیه به بحثی مفصل پرداخته و چیزی گفته که محتوای آن چنین است:بودائیان و مجوس و جز ایشان از پیروان دینها،و کسانی که به آنها تأسی کرده اند،بر این اعتقادند که خدا را مظهری و جوهری است،و این که مظهر خدا با جوهر او تفاوت دارد،پس مظهر او نامهای وی است که از جوهر او جدا است،یا به معنی دیگر از ذات او جدا است،و به آن معتقدند که خدا برتر از آن است که به این نامها خوانده شود،و نامهای او فرشتگان اند،پس هر فرشته ای از فرشتگان حامل صفتی از صفات خدا است،پس یکی از آنها نمایندۀ علم او است،و یکی عزت،و دیگر قدرت او،پس آنان فرشتگان را می پرستیدند و آنها را به صورتهای مختلف تجسم می بخشند،و در نتیجه آنها را نمی پرستند مگر /6 این که وسیلۀ تقرب آنان به خدا شوند،پس برای خدا سیصد و شصت إلاه(إله)ساختند که هر یک با دیگری اختلاف داشت،پس جمال خدا با عمل او تفاوت دارد،و علم او با جلال او و جلال او با قدرت او...و همچنین.

این بت پرستی است،ولی عقیدۀ توحید این طرز تفکر را طرد می کند و بر آن است که نامهای خدا به حق یگانه اشاره دارد،پس خدا رحیم عزیز است،و عزت و

ص :324

رحمت هر دو به یک ذات اشاره می کند،و به همین گونه جبار و کریم و رؤوف و...،و این نامها نشانه های محضی است که اشاره به او سبحانه و تعالی دارد،و هنگامی که می گوییم سمیع بصیر،پس او شنونده و بیننده است بدون آلت شنیدن و آلت دیدن،و شاعر گفته است:

عباراتنا شتّی و حسنک واحد

و کل الی ذلک الجمال یشیر

عبارتهای ما مختلف و زیبایی تو یگانه است*و همه به این جمال و زیبایی اشاره می کنند کفار قریش یک بار دربارۀ رسول(ص)گفتند:به این صائبی نگاه کنید که به ما فرمان می دهد تا خدای یگانه را بپرستیم،و او دو خدا را می پرستد؛ می گوید:اللّٰه،الرحمن،پس این آیه نازل شد تا بگوید که خواه اللّٰه بگویی یا الرحمن یا الرحیم یا الواحد،یا القهار،همۀ اینها بر شیء واحدی دلالت دارد،و این که اسماء الحسنی همه برای خدا است و اینها از او دور نیست-و همه صفات او و جز ذات او است.

در حدیثی آمده است که هشام بن الحکم از امام صادق(ع)از اشتقاق کلمۀ(اللّٰه)پرسش کرد،پس به او گفت:«ای هشام!«اللّٰه»مشتق از«إله» (معبود)است،و وجود«إله»مقتضی وجود مألوه(عابد)است،و اسم(نام)غیر از مسمّی(نامبردار)است،پس هر که اسم را بدون معنی بپرستد کافر است و چیزی را نپرستیده است،و آن که نام و معنی را بپرستد کافر است از آن روی که دو معبود را پرستیده است،و آن کس که معنی را بدون نام بپرستد،به توحید پرداخته و یکتاپرست است،آیا دریافتی ای هشام!»گفت:پس به او گفتم:بازهم بگو و او گفت:«خداوند تبارک و تعالی را نود و نه نام است،پس اگر اسم همان مسمی باشد،هر اسمی یک اللّٰه است،ولی اللّٰه معنایی است که این نامها دلالت کنندۀ ما به سوی او است،و همۀ آنها جز او است،ای هشام!نان اسم یک خوردنی است، و آب نام یک نوشیدنی،و جامه نام یک پوشیدنی،و آتش نام چیزی سوخته شده، آیا چنان فهمیدی که با دشمنان ما که جز او دیگری را معبود خود گرفته اند مبارزه کنی و از خود به دفاع بپردازی؟»گفتم:آری /6 و او گفت:«خدا از آن به تو سود

ص :325

رساند و استوارت سازد»،پس هشام گفت:«به خدا سوگند که هیچ کس در علم توحید بر من غالب نشد،تا به مقامی که اکنون دارم رسیدم». (1)

وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِکَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذٰلِکَ سَبِیلاً

-و نمازت را با صدای بسیار بلند نخوان و نه بانگت را چندان فرود آر که خودت آن را نشنوی و راه میان دو راه را برگزین.» در حدیثی مأثور از امام صادق(ع)آمده است:

«جهر به معنی بلند کردن صدا است،و تخافت آن است که صوت را چندان پایین میاور که خود آن را نشنوی،و میان این دو بخوان». (2)

شاید در آیه اشاره به این اندیشۀ مهم شده باشد که شایسته نیست در نماز بانگ خود را بیش از اندازه بلند کنیم،چه بانگ بلند از آداب دعا نیست،و به همین گونه جایز نیست که آهسته خواندن به درجۀ بسیار پایین برسد،و این درست است که خدا با علوّ و جلال خویش از تو دور است،ولی به لطف و علم خویش به تو نزدیک است و بانگ تو را می شنود،و چنان که در دعا آمده است(آن که دور است نمی بیند،و چون نزدیک شود نجوی را مشاهده می کند)و لذا نمازهای روز را باید با پایین آوردن صدایمان بخوانیم و نمازهای شب را با صدای به اندازه بلند.

خدا در کتابش متجلی می شود

[111]

بشریت در هیچ مسئله ای چندان گرفتار حیرت و سرگردانی نشده است که در مسئله ربّ و پروردگار،بدان جهت که عقل انسان محدود است،و علی رغم آن که خدا همۀ نامها را به او آموخته،از شناخت کنه وجود خدا سبحانه و تعالی قاصر مانده است،چه علم و عقل وی،و همۀ وجودش کوچکتر از آن است که بر پروردگار آسمان محیط شود،تا چه رسد به این که بخواهد بر کنه و حقیقت او

ص :326


1- 27) -البحار،ج 4،ص 158.
2- 28) -نور الثقلین،ج 3،ص 234.

محیط شود در صورتی که بر نفس خود نیز محیط نشده است.بلکه در احاطه یافتن بر کنه طبیعت پیرامون خود نیز چنین است،ولی خداوند متعال انسان را در زندگی این جهانی او متحیر و سرگردان نکرده است،بلکه نفس خویش را به او شناسانده و دو بار بر او متجلی شده است:یک بار در آفاق جهان و بار دیگر در نفس خودش از طریق قرآن حکیم.و آیات ذکر(قرآن)ما را به آیات طبیعت متذکر می سازد. /6 بنا بر این ما بسیار بیش از آنچه تصور شود،برای شناختن پروردگارمان و شناختن اسمای حسنای او،به قرآن نیازمندیم.و شناخت خدا سبحانه و تعالی بزرگترین سودی است که انسان از خواندن قرآن به دست می آورد،در صورتی آن را بدون این که حجابی میان او و خواندن قرآن کشیده شده باشد بخواند،و بنا بر این قرآن بزرگترین گواه بر صدق رسالتهای پروردگار است.

در حدیث مأثور آمده است که:

«خدا در کتابش بر بندگان خویش متجلی شده،ولی مردمان نمی بینند».

خدا در این قرآن چیزهایی نازل کرده است که اگر بر کوه ها نازل می شد آنها را از هم می پاشید،چنان که گفت: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ*وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ -اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم،آن را می دیدی که از ترس خدا می شکافد و فرومی ریزد*و این مثالها را از آن جهت برای مردمان می زنیم تا مگر اندیشه کنند و به تفکر بپردازند»(/22الحشر).

حال کوه سخت و صلب از عبرتها و درسهای قرآن چنین است،پس حال انسان چگونه است؟! وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً -و بگو سپاس خدای را که فرزندی اختیار نکرد.» شاید یکی از معانی این آیه آن باشد که او سبحانه و تعالی،عنصری را بر عنصر دیگر و جوهری را بر جوهر دیگر برتری نبخشید مگر به تقوا که به همه فرصت بالا رفتن به سوی او را فراهم می آورد تا به فضل او به کمال دست یابند.و آیه اعتقاد

ص :327

بت پرستان را رسوا می کند که فرشتگان را فرزندان خدا می دانند.

در حدیث آمده است:

«سپاس خدای را که فرزندی نیاورد که میراث خوار او باشد،و زاییده نشد تا شریکی داشته باشد».

و چون نفی ولد کرد،این خود نفی شرک نیز هست،بدان سبب که آن که فرزند نمی آورد و میان پر است،پس چگونه می تواند مولود باشد،و آن که مولود نباشد به چیزی شباهت ندارد،پس همتا و شریک یا /6 ولی ندارد که به او یاری کند،بدان جهت که به ذات خود بی نیاز است پس چگونه از غیر خود مدد بگیرد؟! وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ -و نه شریکی در ملک و فرمانروایی دارد و ولی و سروری که او را از ذلت و خواری نجات دهد.» گفته اند که این آیه در پاسخ به جهودان و نصرانیان آمده است که گفتند:

خدای برای خود فرزندی برگزید،و به مشرکان عرب که گفتند:لبیک شریکی برای تو نیست مگر شریکی که او برای تو است،و به صابئین و مجوس که گفتند:

اگر اولیای خدا نمی بودند،خدا خوار می شد. (1)

در دعای مأثور آمده است:(سپاس و ستایش خدای را که فرزندی نگرفت که موروث باشد،و شریکی در ملک نداشت تا در آنچه می کند علیه او به عمل برخیزد،و سروری نداشت که او را از خواری نجات دهد تا شریکی در آنچه می کند و می سازد نداشته باشد). (2)

خدا شریکی ندارد تا به ضدیت با او برخیزد یا به مساعدت او،چه اگر شریکی می داشت به ضدیت با او برمی خاست و نظام جهان متزلزل می شد،و اگر شریکی می داشت که به او کمک می کرد و اولی قوی و دیگری ضعیف بود،دیگر چه نیازی به ضعیف وجود می داشت.

ص :328


1- 29) -مجمع البیان.
2- 30) -دعای عرفۀ امام حسین(ع)در مفاتیح الجنان.

در حدیث مأثور از هشام بن حکم موجود در حدیث زندیقی که نزد ابو عبد اللّٰه(ع)آمد،از قول ابو عبد اللّٰه(ع)گفته است:«گفتۀ تو نمی تواند حکایت از آن داشته باشد که:آن دو نفر یا هر دو قدیم و قوی بودند،یا هر دو ضعیف،یا یکی قوی و دیگری ضعیف.اگر هر دو قوی بوده باشند،چرا یکی از آنان دیگری را دفع نکرده تا تدبیر را تنها خود به دست بگیرد،و اگر چنان می پنداری یکی از آنها قوی و دیگری ضعیف است،معلوم می شود که خدا یکی است،چون چنان که می گویی عجز و ناتوانی در دومی آشکار است،و اگر بگویی که هر دو ضعیف اند،یا از هر جهت با یکدیگر اتفاق نظر دارند یا اختلاف نظر،پس چون مشاهده می کنیم که آفرینش و خلق انتظام دارد،و کشتی در دریا پیش می رود و تدبیر یگانه است و روز و شب و خورشید و ماه منظم در سیر خود پیش می روند،این همه دلیل بر صحت امر و تدبیر است و انتظام بر این که دلیل است که مدبر یگانه است». (1)

/6 آنچه متوهمان توهم می کنند و به وهم می پندارند،آفریدۀ آنان است و به خودشان بازمی گردد،چه به مثال زدن و شبیه ساختن توصیف نمی شود،پس به جای آن که در ذات خدا بیندیشند،می بایستی در آفرینش و آفریدگان او نظر کنند تا از این راه به او برسند.

وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً

-و او را بزرگ شمار و به تکبیر او بپرداز.» این درست نیست که بگویی خدا از هر چیز بزرگتر است،مگر چیزی وجود دارد که احتمال بزرگتر بودن از خدا دربارۀ او صدق کند؟!و هنگامی که این چیز از آن چیز بزرگتر است به خاطر وجود تقارنی میان آنها است،ولی درست تر این است که خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود،نه این که بگویی خدا بزرگتر از خورشید است،چه میان آنها مقارنه ای وجود ندارد،و چگونه می توانی مخلوق کوچکی را طرف مقایسۀ با خالقی بزرگ قرار دهی؟!ولی می توانی بگویی که:

خورشید از ماه بزرگتر است.

ص :329


1- 31) -نور الثقلین،ج 3،ص 238.

در حدیثی از ابو عبد اللّٰه(ص)آمده است که به جمیع بن عمیر گفت:

«چه چیز از خدا بزرگتر است»؟ پس من گفتم:خدا از هر چیز بزرگتر است،پس گفت:«آیا در آغاز چیزی بود تا بزرگتر از خدا بوده باشد»؟و من گفتم:پس او چیست؟گفت:

«بزرگتر از آن است که توصیف شود». (1) و در حدیثی دیگر آمده است از ابو عبد اللّٰه(ع)که:مردی در نزد او گفت اللّٰه اکبر،پس او گفت:بزرگتر از چه چیز؟ و او گفت که از همه چیز،و امام گفت که:او را محدود کردی،و او گفت:پس چه بگویم؟و امام گفت که بگو:خدا از هر چه توصیف شود بزرگتر است. (2)

ص :330


1- 32) -نور الثقلین،ج 3،ص 239.
2- 33) -نور الثقلین،ج 3،ص 239.

/6

سورۀ کهف

اشاره

ص :331

ص :332

/6 سورۀ کهف

فضیلت سوره:

از امام حسین(ع)روایت است که گفت:

«هر کس سورة الکهف را در هر شب جمعه بخواند،جز شهید از دنیا نخواهد رفت،و خدا او را در قیامت با شهیدان مبعوث می کند،و در روز قیامت با شهدا محشور می شود».

نور الثقلین،ج 3،ص 245 از رسول اکرم(ص)روایت است که گفت:

«هر کس ده آیه از آیات سورۀ الکهف را حفظ کند،فتنۀ دجّال در او مؤثر نخواهد افتاد،و هر که تمام سوره را بخواند به بهشت داخل می شود».

اسم سوره:

معلوم است که نام کهف از داستانی تاریخی گرفته شده که پس از مبعوث شدن عیسی بن مریم(علیه السلام)به پیغمبری اتفاق افتاد و میان اهل کتاب و حتی در وسط جزیرة العرب شایع شد،و به سبب اهمیت آن داستان سوره به نام کهف(غار)خوانده شد که رمزی از حمایت خدا از انسان در مقابل خطرهایی که از آنها به خدا پناه برده باشد محسوب می شود.

ص :333

/6

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
مقدّمه:

روشنی خورشید سراسر زمین را فرامی گیرد و همۀ اشخاص و اشیاء را روشن می سازد و رنگها را آشکار می سازد،و نقش خود را تا این اندازه به انجام می رساند،و هنگام انجام گرفتن نقش چشم در دیدن فرامی رسد.و به همین گونه قرآن نقش خود را در آن هنگام به انجام می رساند که هدایت انتشار می یابد و حقایق آشکار می شود، و پس از آن قلب و بصیرت عمل خود را برای ادراک و دریافت این حقایق آغاز می کنند،پس اگر آدمی بصیرت و قلب خویش را قفل کند،از هدایت قرآن چیزی به دست نمی آورد و حقایق را نمی تواند بشناسد،درست همچون کسی که چون چشم را ببندد،علی رغم تابش نور خورشید بر همۀ چیزها و آشکار بودن آنها،هیچ چیزی را نمی تواند ببیند.

به همین گونه قرآن نقش عقل و اندیشیدن را از بین نمی برد،ولی عقل، بدون آن که از هدایت قرآن بهره برداری کند،نمی تواند حقایق را بازشناسد،و درست همچون چشم است که امکان ندارد بدون روشنی اشیاء را ببیند،و به همین گونه تفکر و اندیشیدن نقش قرآن را از بین نمی برد،چنان که چشم نقش روشنی را از بین نمی برد.

/6 بنا بر این بر انسان روا نیست که چنین بگوید:تا زمانی که قرآن وجود دارد،هیچ نیازی به آن ندارم که به تفکر و تعقل و تبصر بپردازم،چه اگر چنین کند مثل او همچون مثل کسی است که دیدن و مشاهده کردن را ترک گوید و حجابی در برابر دو چشم خود قرار دهد،به این بهانه که روشنی موجود است،و زمین

ص :334

روشن،و رنگها آشکار،در صورتی که وضوح چیزها و روشن بودن آنها به دیدن مدد می رساند ولی خود رؤیت و دیدن نیست.

مفردات قرآنی

و به همین جهت ملاحظه می کنیم که قرآن خود را با نامهای نور و ذکر و بصیرت و هدی می خواند،و کلمۀ نور را در این آیات می یابیم:

1- نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ .

2- إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً* وَ دٰاعِیاً إِلَی اللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً .

3- فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ .

کلمۀ«الذکر»در قرآن به صیغه های مختلف آمده است همچون:

1- إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ .

2- وَ یُبَیِّنُ آیٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ .

3- إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ .

4- کَلاّٰ إِنَّهٰا تَذْکِرَةٌ .

/6 این بدان معنی است که عقل انسان حقیقت را می شناسد.ولی آن را فراموش می کند،و همچنین قلب او از آن آگاه است ولی نسبت به آن غافل می ماند، پس آدمی به مذکّر و یادآوری نیاز دارد که آن را به یاد او آورد و توجهش را به آن جلب کند.

کلمۀ«البصیرة»تعبیر از حقیقت آن بیّنه ای است که به توسط آن هر چیز بدان گونه که هست دیده می شود.مجمع البیان،ج 4،ص 345.

قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ .

مجموع بصیرتهایی که خداوند متعال به بندگان خود تفضل کرده است، هدی و نور قلب و عقل را تجسم می بخشد.

1- فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ

ص :335

یَحْزَنُونَ .

2- وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْریٰ لِلْمُسْلِمِینَ .

و چون اندکی در این صفات تدبر کنیم،آنها را به معنی حقیقتی خواهیم دید که عقل را بر تفکر،و قلب را بر تدبر یاری می کند،و نه این که چیزی باشد که جایگزین آن شود.

جهت گیری نادرست

چون اندیشه استقرار و ثبات پیدا کرد،ناگزیر باید جهت گیری نادرست دربارۀ تفسیر را که پیشتر رایج بود تغییر داد،و آن:تبدیل کردن قرآن است به چیزی که جایگزین تفکر و تعقل شود در صورتی که قرآن تفکر و تعقل است،و آن کس که قرآن را جانشین اندیشه سازد،همچون کسی است که بخواهد دوربین را جایگزین چشم قرار دهد،یا نور را جانشین دیدن،یا همچون کسی است که ارقام را در ریاضیات /6 به جای حقایقی قرار دهد که این ارقام بیان کنندۀ آنها محسوب می شوند.

تفسیر و تدبّر

و شاید این همان تفاوتی باشد که میان دو کلمۀ تفسیر و تدبر،و نیز میان دو کلمۀ تفسیر و تأویل وجود دارد.

تفسیر به معنی شرح و توضیح دادن خود آیات قرآنی است از لحاظ ارتباطی که با ذات قرآن دارند یعنی:حروف آن و کلمات آن و جمله ها و آیات آن،و سیاق مجموعۀ توجیه کنندۀ در قرآن و ارتباط سوره ها با یکدیگر.

ولی تدبر چیزی دیگر است،و قرآن آن را وسیله تأویل یعنی دست یافتن به پایانها و نتیجه های آیات خوانده است،و این کلمه مشتق از(الدّبر)به معنی قسمت پایانی هر چیز است،و از این جا می فهمیم که تدبر عبارت از توقف نکردن

ص :336

بر ظاهر معانی و حوادث است،بلکه تلاش و کوششی برای شناختن چیزی است که در پس آنها قرار دارد.

طبرسی(قدس سره)گفته است که تدبر به معنی نظر کردن در عواقب امور است.

مجمع البیان،ج 3،ص 81 سرانجام:چیزی است که امر به آن بازمی گردد یعنی تأویل آن است.

و خداوند سبحانه و تعالی گفته است: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ -آیا انتظار چیزی جز تأویل آن را دارند،آن روز که تأویل آن بیاید،کسانی که آن را از پیش فراموش کرده بودند خواهند گفت که:فرستادگان پروردگار ما به حق بر ما مبعوث شدند»(/53 الاعراف).

در داستان یوسف گفت: قٰالَ لاٰ یَأْتِیکُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُکُمٰا بِتَأْوِیلِهِ - خوراکی برای خوردن نزد شما نخواهد آمد مگر این که شما را تأویل آن خواب آگاه کرده باشم»(/37یوسف).

/6 پس تأویل یک بیم دادن تحقق یافتن چیزی است که بیم به آن داده شده بود،و تأویل خواب تحول یافتن آن به یک حقیقت وقوع پیدا کرده است،و چنان به نظر می رسد که تدبر به معنی جستجوی تأویل است.

این کلمه را چند بعد است:

بعد اول

آن اندیشیدن از آغاز کار است دربارۀ پایان آن،پس در آن هنگام که قرآن می گوید ظلم ظلمات و تاریکی است و پایان آن شرمساری در دنیا و چشیدن عذاب در آخرت،نباید در این حد توقف کنیم،بلکه لازم است این دانسته را همچون شمعی در دست گیریم و به سوی واقعیت خارجی روانه شویم،به سوی زندگی حرکت کنیم و به جستجوی ستم بپردازیم و سپس آن شمع را در کنار این ظلم که

ص :337

عملا راه خود را طی می کند قرار دهیم و یا آن که چندان پیش رویم تا به نتیجۀ نهایی برسیم.

در آن هنگام که قرآن از قوم عاد برای ما سخن می گوید و این که چگونه همچون جبّاران شدت و نیرو به خرج دادند،و در نتیجه هلاک نصیب ایشان شد،بر ما واجب است که چون این داستان را خواندیم خود را بی نیاز از اندیشیدن دربارۀ آن ندانیم،بلکه آن را همچون چراغ درخشانی در دست گیریم،و سپس به بحث دربارۀ تمدن مادی بپردازیم،و به مدد این چراغ از سرنوشت آن در آینده آگاهی پیدا کنیم و بفهمیم که به چه پایانی خواهد انجامید.

بعد دوم

از خود کلمۀ(تدبر)سرچشمه می گیرد و آن از صیغه هایی است که به تلاش و کوشش به خرج دادن در کار اشاره دارد،و آدمی در آن نیروهای خویش را به کار می اندازد،و کلمه(تصرّف)غیر از کلمۀ(صرف)است،چه اولی به معنی مستولی شدن بر چیزی است،و تلاش برای(صرف)و دور کردن آن با نیرو یا کوشش،و به همین گونه است(تحدث)که عبارت از استخدام جهد و تلاش است در(حدیث)و سخن،و به همین گونه تدبر به معنی کوشش در اندیشیدن برای رسیدن به پایان کارها است،و در این جا بار دیگر به ذات حقیقت می رسیم و آن این که:

قرآن جانشین جهد و کوشش آدمی نیست.

/6

بعد سوم

این که کلمۀ تدبر مربوط به واقعیت خارجی است،در صورتی که تفسیر به ذات و خود آیات ارتباط دارد و معنی آیه را از راه تفسیر کردن بعضی از آیات به وسیلۀ بعضی دیگر به دست می دهد،و شناختن معانی کلمات مفرد از راه رجوع کردن به کتابهای لغت،و ربط دادن بعضی از جمله ها به یکدیگر،و استفاده کردن از روش و سیاق،و استخراج معنی کلمه را از مقایسه کردن آن با کلمات مفرد شبیه

ص :338

به آن که در آیات دیگر از قرآن حکیم آمده است،و همچنین تفسیر کردن آیات به وسیله روایتها و حدیثهای شریف و استفاده بردن از علم حدیث.

ما پس از تدبر و تأویل،و پایان یافتن عمل تفسیر،و دست یافتن به شناختی ذاتی از آیه،آیۀ قرآن را به واقعیت خارجی می بریم و در این می کوشیم که آن را بر مردمان و چیزها و پیشامدهای متغیر منطبق سازیم.

پس چون در قرآن کلماتی همچون: اَلَّذِینَ آمَنُوا -کسانی که ایمان آوردند»، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا ،المنافقون،المستکبرون،المستضعفون...

آمده باشد،بر ما لازم است که آنها را به صورت واقعی تعریف کنیم و تشخیص دهیم،و تنها به شناختن معانی این کلمات و مدلولهای لغوی آنها اکتفاء نکنیم.

و هنگامی که از جوامعی همچون:عاد،ثمود،قوم لوط،اصحاب الایکة، اصحاب موسی(ع)و اصحاب محمد(ص)چیزی می خوانیم،باید در صدد یافتن چیزهایی در واقعیت کنونی برآییم که می تواند تجسمی از آنها بوده باشد،پس آن که از علی و حسین(علیهما السلام)در زمان حاضر پیروی می کند کیست؟و کیست که نقش معاویه و یزید را بازی می کند؟و همچنین.

پس تدبر عبارت است از جستجو برای یافتن کس یا چیزی است که در واقع خارجی نقش داستانها و آیات قرآنی را ایفا می کند،و در نتیجه عبارت از شناختن عملی معانی چیزها و تلاش برای دریافتن و نزدیک شدن به آن است.

تدبر نیازمند به تلاشی فکری و تلاش دیگر جسدی است،پس ما نمی توانیم /6 با بستن درها بر روی خود و جدا شدن از واقعیتها به تدبر بپردازیم،و چون خواستار تدبر باشیم بر ما واجب است که در زندگی جامعه داخل شویم و از خصوصیات آن آگاهی حاصل کنیم،و طبیعت و ماهیت آن را مورد مطالعه قرار دهیم،و سپس به قرآن بازگردیم و از آن بپرسیم که:جامعه ای که تمایزات و خصوصیات آن چنین،و امور مثبت و منفی آن چنان است،به چه نام باید نامیده شود؟آیا جامعه لوط است یا شعیب یا ثمود یا جز ایشان؟و آنچه از انسان در مطالعه اش از قرآن مطلوب است،تفسیر است و سپس تدبر و تأویل به آن معانی که پیش از این ذکر آن

ص :339

گذشت.

تدبر و مسلمانان زمان حاضر

مسلمانان امروز در کنار قرآن توقف کرده اند،و تو گویی که قرآن ایستگاهی است که باید از آن به راه بیفتند،یا فرودگاهی است که باید آنان را از روی زمین بر کند و به همین سبب منتظر رسیدن فرمان سوار شدن توقف کرده اند،و از قرآن که پیش از این چراغی بود که جهان را روشن می کرد،تنها به این بسنده کرده اند که آن را وسیلۀ تزیین قرار دهند،و از روشن شدن به وسیلۀ نور آن در راههای تاریک زندگی چشم پوشیده اند.

نقش افکار و عقلهای خویش را کنار گذاشته اند،و در نتیجه تدبر دربارۀ قرآن را ترک گفته اند،پس در بزرگی از درهایی که خدا درآمدن به آنها را به ما فرمان داده بود به روی خود بسته اند؛ما در قرآن حکیم آیه ای که به تفسیر اشاره ای داشته باشد نمی یابیم،در صورتی که چندین آیه در پیرامون ضرورت تدبر در قرآن یافت می شود:

1- أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا .

2- کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ،و دهها آیه ما را به تفکر و سیر و حرکت تذکر،و هر چه محرک به کار افتادن نیروهای خود انسان است فرمان می دهد.

راز وجود غموض و تاریکی در فهم قرآن برای بیشتر مسلمانان در همین جا نهفته است،بدان جهت که دو عمل تأویل و تفسیر مکمل یکدیگر است و چون تفسیر به وسیلۀ تأویل و تطبیق تقویت شود،وضوح بیشتر پیدا می کند و امکان کشف کردن پوشیدگیهای آن به صورتی بهتر فراهم می آید.

/6

زینت زندگی و هدایت

قرآن حکیم در سورۀ کهف دو رشته از قضایا را پیگیری می کند:

ص :340

نخست:دربارۀ زینت و آرایش زندگی دنیا،و ایستار و نظر اسلام نسبت به آن.

دوم:قضایایی که به راهیابی و علم و معرفت پیوسته است.

در آن شک نیست که میان این دو رشته علاقه ها و پیوستگیهای مهمی وجود دارد،چه انسانی که به سلاح هدایت و علم مسلح باشد،ایستاری مثبت و برتر از زینت زندگی دنیا برای خود اختیار می کند،ولی آن کس که فاقد چنین سلاحی باشد،ایستار و نظر او نسبت به آرایش زندگی دنیا و متاع نابود شوندۀ آن ایستار پیروی مطلق و تسلیم کامل است.

در واقع این یکی از مظاهر اعجاز قرآن است،و رسیدن بلاغت آن به آخرین درجه،از آن جهت که آیات کریمۀ آن در چندین خط متوازی و متناسب با یکدیگر پیش می رود که برای توجه دادن قلب آدمی به یک قضیۀ جوهری و اساسی به کمک یکدیگر حرکت می کنند،ولی سلسلۀ نخستین،چنان که آشکار است،در آیات این سوره محور اصلی است،چه سورۀ کهف از نگاه اسلامی به زینت زندگی با ما سخن می گوید،و این که آدمی چگونه باید خود را از فشارهای زینت زندگی و دوستی دنیا خلاص کند،و به زندگی نظری موضوعی و عینی پیدا کند که بر شناخت عاقبت زندگی،و پیوند محکم میان زینت زندگی دنیا و بهره مند شدن از آن و عمل انسان متکی باشد.

پس در این سوره با داستان اصحاب کهف و رقیم مواجه می شویم که خود را از دوستی جاه و مقامی که داشتند آزاد کردند،و ارادۀ والای آنان توانست ایشان را از پهنۀ زندگی مادی بر کند و به آسمان حقیقت و ارزشها بالا برد،و در همین سوره عکس آن را نیز مشاهده می کنیم،و آن داستان شخص صاحب باغی است که به آن داخل شد و چنان پنداشت که جاودانه در آن باقی خواهد ماند،و هر چه اندرز دهندۀ امینی به او نصیحت کرد و گفت که:این باغ به اذن خدا در این جا است،پس چرا هنگامی که داخل در باغت می شوی نمی گویی«ما شاء اللّٰه»آنچه خدا بخواهد»، /6 و ممکن است روزی برای تو هیچ سودی نداشته باشد،به این اندرز

ص :341

گوش نداد،و با ستم کردن بر نفس خویش به باغ درآمد و گفت:چنان نمی پندارم که این هرگز نابود شود،تا این که زندگی او پایان یافت،و همۀ باغ او رو به تباهی و نابودی روانه شد،و در آن مثلی از واقعیت ذو القرنین برای کسانی زده است که به جاه و مقام عظیم و فرمانروایی بزرگ دست یافتند،ولی هرگز راضی به آن نشدند که در مقابل فشارهای مقام و زینت فرمانروایی خاضع باشند.

سورۀ کریمه در چارچوب کلی خود نگرشی فراگیر دربارۀ ایستار اسلام نسبت به زینت زندگی دنیا را بیان می کند،و بخش اول آن نظری به موضوعهای سوره بنا بر عادت قرآن در اوایل سوره هایی می اندازد که حاکی از نیکی آغاز شدن سوره است و نوری بر چارچوب سوره و خلاصه ای از موضوعاتی که پس از آن خواهد آمد می افکند.

چنان که آیات(1-8)این درس یادآور ما می شود که قرآن کتاب هدایت است،و هدایت راه مستقیم انسان به سوی نعمتهای خدا.

نیز از انگیزه هایی سخن می گوید که انسان را به ملتزم و پایبند بودن به هدایت خدا وامی دارد و از آن جمله است بیم دادن و مژده دادن.

به خطرهای شرک از راه نسبت دادن فرزندی به خداوند متعال اشاره می کند،و پس از آن می گوید که بر رسول یا پیشوایی که در جای او می ایستد،بیان حقایق واجب است،و او را نمی رسد که اگر مردمان هدایت خدا را نپذیرفتند،خود را با غم و اندوه هلاک کند.

در پایان از دید اسلامی نسبت به زینت زندگی دنیا و متاع و کالای آن بحث می کند و می گوید که اینها همه آزمودن الاهی نسبت به انسان است،و در نتیجه نابود خواهند شد،چه زمین سرانجام به صورتی درمی آید که پهنه ای بی حاصل است و گیاهی در آن نمی روید.

سپس آیات(9-16)از لزوم توجه داشتن انسان به سنتهای خدا در جهان سخن می گوید که،بنا بر آن،می بایستی به حکم خدا گردن نهد،و هر اندازه هم که حوادث مشاهده یا شنیده شده در نظر /6 او عجیب و تازه جلوه گر شود بازهم چنین

ص :342

باشد؛و انقلاب و شوریدن بر ضد ستم یکی از سنتهای خدا در زندگی است،زیرا که خدا به عدل و داد فرمان می دهد و او قائم به قسط است.و به همین گونه آیات روش شورش را بیان می کند و آن چنین است که:آدمی به الهام فطرت خود پاسخ مثبت دهد،و با آغاز کردن از خودش،به شورش بر ضد اشکال مختلف ظلم و ستم بپردازد،و از جامعه شرک و جاهلیت خود را دور سازد،و سپس خدا او را با وسایل مادی و معنوی تأیید خواهد کرد تا به پیروزی دست یابد.

بعد از آن آیات(17-20)از الطاف الاهی و بخششهای ربّانی سخن می گوید که اشخاص برخاستۀ به نام خدا و برای خدا در معرض آن قرار می گیرند،تا آن حد که خداوند متعال برای او بعضی از سنتهای طبیعی را متوقف می سازد یا به آنها تغییر شکل می دهد،و سپس اشاره به سلاح مهمی می کند که خدا آن را به اولیاء خود بخشیده،و آن سلاح ایجاد ترس است؛و آیات به ذکر بعضی از صفات اخلاقی شورشی پرداخته است.و به این نکته اشاره کرده است که نخستین مرحله از مراحل علم برای انسان اعتراف کردن به جهل و نادانی است،و پس از آن دست یافتن به علم و گرفتن آن از منبع راستین علم که خداوند علیم و حکیم است.

سپس آیات(21-26)از نقش حادثۀ اهل کهف همچون یکی از ظواهری که وعدۀ خدا را برای مردمان آشکار ساخت،و هر شک را دربارۀ قضیۀ ساعت و بعث در روز قیامت از دلهای آنان زدود سخن می گوید،و آن گاه به صورتی الهامی به نظر قرآن دربارۀ زیارت قبور اولیا و صالحان اشاره می کند،و پس از آن بیان می کند که اسلام روش علمی متکی بر حقایق را تأیید می کند که متکی بر حقایق است نه متکی بر حدس و پیشگویی غیب و مجادله های عمیق،و این که قرآن ما را به نرمی و انعطاف پذیری و سازگار شدن سالم با زندگی دعوت می کند و از پیروی برنامه های جامد و افکار سنگ شده بازمی دارد.

در آیات(27-31)از تضمینهای محافظتی برای انسان در برابر فشارهای زینت زندگی با ما سخن می گوید،و آن تلاوت قرآن است و اتصال دایمی با خدا، و وابسته بودن به مجتمعی ایمانی که بر اساس مبادی و اصول رسالی،و نه بر

ص :343

اعتبارها و نظرهای مادی،به وجود آمده است،و در پایان مجهز شدن به روح چالش و مبارزطلبی و آماده بودن برای آن است،و آن گاه مقیاسی را که می بایستی آدمی از آن برای شناختن رهبری شایسته پیروی کند،عرضه می دارد،و به عرضه کردن صورتهای تجسیم یافته ای از بهشت و دوزخ می پردازد تا عبرت گیرندگان از آن عبرت گیرند.

/6 و در آیات(32-44)ایستار آدمی را که باید در برابر نعمت و نعمت دهنده برگزیند،بیان می کند،و از مکر خدا در برابر منکرانش آن است که به ایشان مهلت می دهد و نعمت خویش را بر آنان گسترده می سازد،و همین وسیله ای برای فریفته شدن آنان به نعمت می شود تا سپس مجازاتی جان گزا بهرۀ آنان شود؛و سپس از مراحل مختلف فروافتادگی اعتقادی و رفتاری در نزد انسان نمک ناشناس و کافر نعمت سخن به میان می آید که متکی بر یک معادلۀ نادرست است،و آن این که در معرض عطا و بخشش خدا قرار گرفتن در دنیا دلیلی بر رضایت خدا از شخص است،در صورتی که این بخشش تنها برای آزمایش کسی است که بخشش خدا نصیب او شده است،و آن در واقع آزمایشی از بندگان است،به همان گونه که در جای دیگر خدا بیان کرد که خضوع در مقابل ثروت و ثروتمندان همچون شرک ورزیدن به خدا است،و این که ولایت حقیقی بر بندگان اختصاص به خداوند صمد دارد،نه غیر او از آفریدگانی که در معرض تغییر و زوال قرار می گیرند.

آیات(45-49)زندگی را از لحاظ واقعیت داستان طبیعت برای ما تصویر کرده و ما را به کوشش و تلاش برای دست یافتن به زینت آخرت که باقیات صالحات است دعوت کرده است،و سپس از نقش عمل نیک و صالح در ساختن تمدن برای ما سخن گفته و به شمول نگرش توجه داشتن به آینده و امتداد آن تا بعد از این زندگی فناپذیر دعوت کرده است.

سپس منظره ای از مناظر روز قیامت را بر ما عرضه می کنند که بنا بر آن معلوم می شود که هر چیز در این زندگی در حال حرکت است و بر یک حال باقی نمی ماند،و حتی کوه های ثابت و استوار نیز چنین است،و بنا بر این هیچ مجوزی

ص :344

برای اعتماد کردن به زینت دنیا وجود ندارد،زیرا که آن نیز حرکت می کند و نابود می شود،و انسان ناگزیر باید بار مسئولیت کامل در برابر اعمالش را در برابر پروردگار خویش تحمل کند،اعمالی که آنها را به صورت ثبت شده و تجسم یافته در برابر خویش خواهد دید،اگر خوب بوده باشد خوب،و اگر بد بوده باشد بد.

سپس آیات(50-56)ایستار انسانی از اصحاب زینت را که مستکبران در زمین اند،از طریق صورتهای تاریخی و آینده ای بیان می کند،و قرآن آدمی را بر آن برمی انگیزد که فاصله ای موجود میان مؤمنان و اصحاب زینت برقرار سازد،تا از آنان پیروی نکنند و از ایشان یاری نجویند،از آن روی که،اولا،از دشمنانند و، ثانیا نادان و گمراه کننده.

سپس از نقش تصور ذهنی در شناخت حقیقت عینی سخن می گوید،و این مطلب را بیان می کند که جدل /6 انسان حدی ندارد،و هر اندازه شمارۀ حقایق قرآنی در برابر او فراوان باشد،بازهم چنین است،سپس بر آن تأکید می کند که انسان برای هدایت شدن در زیر فشار قرار نگرفته،و این که استهزا و ریشخند کردن خطرناکترین پرده و حجاب در میان عقل آدمی و دست یافتن به هدایت است.و آن کس که سخت ترین ستمگر نسبت به نفس خویش و مردمان و حقایق است که خدا فطرت ایمان را در قلب او به ودیعه نهاده و سپس آن را از طریق رسالتهایش به یاد آیات او انداخته،پس از آن دوری جسته و گناهان خودش را فراموش کرده،پس خداوند متعال بر روی قلب او پوششی قرار داده و فهم را از او دور ساخته و در گوش او سنگینی پدید آورده است که بنا بر این هرگز به هدایت دست نخواهد یافت.

بدان سبب که خدا آمرزنده و رحمان و رحیم است،با شتاب به عذاب مردمان کافر نمی پردازد،ولی عذاب را اجلی است که از آن منحرف نمی شود،و شاهد بر آن است شهرهایی که در موعد معین برای هلاک مردم آن هلاک شدند (57-59).

سیاق قرآنی در آیات(60-64)ادامه پیدا می کند و از داستان موسی با شخص عالم،و از طریق آن از صفات عالم و متعلم،و اهمیت تعلیم با ما سخن

ص :345

می گوید،و همچنین به نتایج مهمی که از تقدیرهای الاهی و احکام شرعی به دست می آید اشاره می کند.

موسی عزم بر آن جزم کرد که به محل تلاقی دو دریا(مجمع البحرین)سفر کند،و به ملازم جوان خود گفت که هر چند مدت از زمان طول بکشد از این عزم خویش بازنخواهد گشت،و چون به مجمع البحرین رسیدند،ماهی صید شدۀ خویش را فراموش کردند که به دریا پرید،و چون آنجا را ترک کردند از مصاحب خود خواستار خوراک شد،و او داستان ماهی را که فراموش کرده بود به یادش آورد و گفت:شیطان آن را از یاد من برد،و چون موسی از داستان ماهی آگاه شد، دانست که جایی نزدیک ماهی در دریا همان جایی است که میعادگاه او با عالم است،پس بازگشتند یا به او رجوع کردند.

در همان جا موسی فرد عالم و دانشمندی را یافت که پروردگارش به او رحمت و علم عنایت کرده بود،و چون موسی از او پرسید که آیا آمادگی آن را دارد که چیزی از علم خود را به او بیاموزد،گفت که:تو استطاعت همراهی با من را نداری و چگونه می توانی بر آنچه از آن آگاهی نداری صبر کنی،و چون موسی اصرار کرد،گفت بدان شرط می توانی با من همراه شوی که دربارۀ هیچ چیز از من نپرسی مگر خود تو را از آن با خبر کنم.

/6 موسی پیامبری بود که از احکام ظاهری رسالت آگاه بود،و از راه فراگرفتن زمینه ای احکام با استنکار از جای برمی جست،بدان جهت که از حکم شریعت علم و آگاهی نداشت.

پس چون عالم کشتی را سوراخ کرد،این امر در نظر موسی بزرگ جلوه گر شد،ولی در آن هنگام که پسری را کشت،سخت آن را زشت شمرد،و همچنین در آن هنگام که برای قومی که شایستگی آن را نداشتند دیواری ساخت و از آنان مطالبۀ مزد نکرد.

آن عالم در هر یک از این حوادث موسی را به یاد وعدۀ پرسش نکردن می انداخت و موسی عذرخواهی می کرد،تا سرانجام از یکدیگر جدا شدند،آیات

ص :346

(65-78).

عالم به او خبر داد و گفت که کشتی متعلق به مردمانی فقیر بود،و چون پادشاه به مصادره کردن کشتیهای درست و بی عیب فرمان داده بود،پس آن را به خاطر مصالح صاحبان آن عیبناک کردم.

اما غلام پدر و مادری مؤمن داشت و بیم آن می رفت که فرزندشان آنان را آلودۀ به کفر سازد،پس خدا خواست که او را با فرد پاکیزه تر و دوستدارتری از صلۀ رحم مبادله کند.

اما دیوار در زیر خود گنجی برای دو یتیم پنهان داشت،پس خداوند متعال چنان خواست که آن دو یتیم به آن گنج دسترس پیدا کنند،از آن جهت که پدری صالح و شایسته داشتند،آیات(79-82).

در چارچوب سخن گفتن از زینت زندگی دنیا در سورۀ کهف،سیاق از مهمترین زینت آن که سلطه و استیلا پیدا کردن بر دیگران است یاد کرد،و از واقعیت زندگی ذو القرنین برای ما مثل زد،که چگونه او را خدا در زمین به قدرت و ثروت رسانید و خدا از هر چیز به او سبب و وسیله ای بخشید،ولی او به میانجیگری این سببها و وسیله ها به سوی هدفهای پاکیزۀ خود پیش رفت تا به جای برآمدن خورشید رسید،و در آنجا با مردمانی رو به رو شد که زندگی ابتدایی و ساده ای داشتند،و حتی چیزی نداشتند که با آن خود را در مقابل او بپوشانند،و باز در راه خود پیش رفت تا به منطقه ای کوهستانی رسید که مردم آن به آن نیاز داشتند که سدی برای آنان ساخته شود که سبب محفوظ ماندن ایشان از چپاولهای یأجوج و مأجوج مایۀ فساد بوده باشد،پس بدون خواستار مزد شدن آن را برای ایشان ساخت، بلکه از پروردگار خویش به سبب سلطه ای که به او عنایت کرده بود به سپاسگزاری پرداخت.

/6 از نیروهای بشری آنان و وسایلی که برای ساختمان داشتند بهره برداری کرد،پس پاره های آهن را بر روی یکدیگر نهاد و به آنان دستور داد که شعلۀ آتشی را در زیر آهنها افروخته سازند،و چون پاره های آهن گداخته شد و به یکدیگر پیوست،پوششی

ص :347

مصنوعی از مس گداخته بر روی آن فروریخت تا به صورت سدی محکم و بلند درآمد،و دیگر کسی نمی توانست از آن بگذرد یا آن را بشکافد.

ذو القرنین به سپاسگزاری پروردگارش به سبب تسلطی که به او عطا کرده بود پرداخت،و چنان نبود که به جای این کار مردمان را مجبور به سپاسگزاری از خود سازد،که پادشاهان معمولا چنین می کنند.

به آنان خبر داد که سد در مقابل فرمان خدا مقاومت نشان نمی دهد،و چون وعدۀ موعود فرارسد،خدا آن را به صورت زمینی هموار درمی آورد و مردمان همچون موج در یکدیگر داخل می شوند،و در صور دمیده می شود و خدا همۀ مردمان را بر پهنه صاف و همواری در کنار یکدیگر جمع می کند.

تا به کورانی که آیات خدا را نمی دیدند،و به نصیحت مصلحان گوش فرانمی دادند جهنم را به سبب کفرشان به خدا عرضه کند.

بدین گونه خدا برای ما مثلی از یک مؤمن می زند که بر سلطه شورید و آن را به چنگ آورد و مالک آن شد ولی مملوک آن نشد،و از آن برای رسیدن به هدفهای خود بهره گرفت،آیات(83-101).

در درس آخر از این سوره با مهمترین عبرتهای قرآن رو به رو می شویم که در آن و در داستانهای شگفت انگیز آن پراکنده شده است،و از آشکارترین آنها ضرورت یکتاشناسی و پرستش خدا است،و این که بندگان نباید ولی و سروری جز او برای خود برگزینند.و قرآن برای ما بیان می کند که زیانکارترین مردم در اعمال خود آن کسان اند که کوشش ایشان در زندگی دنیا در طریق گمراهی بود و خود چنان می پندارند که کارهای نیکو انجام داده بوده اند،آری آنان کافران به آیات خدایند،که علی رغم مظاهر قوت و زینتی که در دنیا داشتند،خدا در قیامت هیچ اعتنایی به آنان نمی کند،از آن روی که آیات و رسالتهای او را خوار می شمردند،در صورتی که صاحبان اعمال صالح جایگاهی در بهشت دارند، جاودانه در آن می مانند و هیچ اندیشۀ تبدیل کردن آن را پیدا نمی کنند.

/6 این سوره از کلمات خدا و کلمات خدا فراوان است،و حتی اگر آب دریا

ص :348

مرکبی برای نوشتن آنها بوده باشد،پیش از آن که کلمات خدا به پایان رسیده باشد، آبهای دریا نابود می شود.

خلاصۀ کلمات خدا توحید خدا است،و اعتقاد به این که رسول بشری است که وحی به او می رسد،و این که هر کس آرزومند ملاقات با خدا باشد،بر او واجب است که به عمل صالح بپردازد و آن را خالصانه برای خدا انجام دهد،و هیچ کس را شریک پروردگار خویش قرار ندهد.

ص :349

/6 سورة کهف

[سوره الکهف (18): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلیٰ عَبْدِهِ اَلْکِتٰابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (1) قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2) مٰاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً (3) وَ یُنْذِرَ اَلَّذِینَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً (4) مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاٰ لِآبٰائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّٰ کَذِباً (5) فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا اَلْحَدِیثِ أَسَفاً (6) إِنّٰا جَعَلْنٰا مٰا عَلَی اَلْأَرْضِ زِینَةً لَهٰا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) وَ إِنّٰا لَجٰاعِلُونَ مٰا عَلَیْهٰا صَعِیداً جُرُزاً (8)

/6

معنای واژه ها

1[عوجا]

:اختلاف.

2[قیما]

:مستقیم و معتدل.

ص :350

6[باخع]

:کشند و هلاک کننده.

8[صعیدا]

:روی زمین یا راهی است که گیاهی در آن وجود ندارد.

[جرزا]

:زمینی است که گیاهی در آن نمی روید و تو گویی که کاشته شدۀ در خود را می خورد.

/6

تا بیازماییمشان تا کدامین عملی بهتر داشته باشند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

افراد بشر سرچشمۀ نعمتها را دوست می دارند،و دارندگان آن را می ستایند، ولی همۀ نعمتها از خداوند متعال است،پس همۀ حمد و ستایش مخصوص او است.و برترین نعمت هدایتی است که او در کتاب بی نقص خود فروفرستاده و نظام زندگی بشر بر آن قوام و استقرار پیدا می کند،و کاخ خوشبختی را بر آن بنیان می گذارد.و آن مردمان را سخت از عذاب خدا بیم می دهد و به مؤمنان صالح وعده می دهد که به پاداش نیکوی جاودانی دست خواهند یافت.

سورۀ کهف بدین گونه با بیان نعمت هدایت که کامل کنندۀ نعمتهای خدا است آغاز می شود،و کسانی را که به او شرک ورزیده و او را صاحب فرزند پنداشته اند بیم می دهد.این کلمه ای بزرگ است که از دهانهای آنان بیرون آمده،و دروغی آشکار(آری،مگر شرک ریشۀ گمراهی و انحراف نیست؟!)و با وجود این رسول خدا نباید به تأسف از این که چرا آنان به کتاب ایمان نمی آورند خود را هلاک کند(و خدا است که آنان را با نعمت و زینت زمینی آزمایش می کند)و خدا همه

ص :351

چیز را بر روی زمین نعمت قرار داده،ولی دوامی ندارد،و بعد از این پهنۀ زمین را صاف و بی حاصل خواهد ساخت.

بدین گونه آیات این درس همۀ درسهای قرآن در سورۀ کهف را خلاصه می کند، /6 و ضرورت تسلیم شدن به کتاب خدا را آشکار می سازد که نعمتهای خدا با آن تکمیل می شود،و این از طریق یکتاپرستی و یگانه دانستن خدا و گرفتار نشدن به زینت زندگی دنیا صورت پذیر می شود.

شرح آیات:
اشاره

[1]

سوره پس از« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ »به حمد و سپاس خدا آغاز می شود،و حمد و سپاس تمرکز یافتۀ بر نعمت هدایت است،چه ما گاه زیرا خدا را می ستاییم که نعمت چشم و دیدن را به ما عنایت کرده است،یا نعمت دست و نعمت علم و نعمت حرکت و نعمت خوردن و آشامیدن،و نعمت داشتن خانه و لباس،ولی همۀ این نعمتها با همۀ عظمتی که دارند در مقابل نعمت هدایت به چیزی شمرده نمی شوند،چه اگر نعمت هدایت نمی بود،از هر نعمت دیگر با هر اندازه از بزرگی که می داشت،سودی به آدمی نمی رسید.هدایت گل سرسبد نعمتهای خداوند تبارک و تعالی و وسیلۀ دست یافتن به آنها است،چه اگر در جایی خوراک و نوشیدنی وجود داشته باشد ولی تو راه دست یافتن به آنها را ندانی،آیا می توان آنها را برای خود نعمت بخوانی؟هرگز...پس هدایت راه انسان برای رسیدن به نعمت و بهره مند شدن از آن است.

هدایت خدا در کتاب او که به یکی از بندگان خویش وحی می کند که او را به رسالت برگزیده و مأمور ابلاغ رسالت به افراد همجنس بشر خود قرار داده است،تکامل پیدا می کند.و در آیه اشاره ای آشکار به این امر وجود دارد که هدایت به هیچ وجه از کتاب یعنی رسالت الاهی دور و بر کنار نیست،و نه از رسولی که مردی از مردمان زمین است.

ص :352

سنتهای قرآن و سنتهای طبیعت

کتاب خدا کتابی محکم و استوار است که آدمی را مستقیما به هدفهای او و دیگر نعمتهای موجود فراوان در جهان ارتباط می دهد،و به همین جهت قرآن در این سوره بر وجود این صفت در رسالت تأکید می کند.

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلیٰ عَبْدِهِ الْکِتٰابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً

- سپاس خدای را که بر بندۀ خود کتاب را فرو فرستاد و هیچ پیچیدگی در آن قرار نداد.» کتاب خدا برنامه های درست و روشهای عمل سالمی را در اختیار انسان قرار می دهد که او را به /6 هدفهای مورد جستجوی خودش می رساند،و این کار به وسیلۀ حرکت از راهی مستقیم و بدون مانع صورت می گیرد،و بدیهی است که کتاب نزدیکترین راه برای دست یافتن به آن هدفها خواهد بود که او را به سرعت به آنها خواهد رساند.

همین جهت گیری را در طبیعتی که سنتها و قوانین آن بر اساس رسیدن به هدف از کوتاهترین و سریعترین راه فراهم آمده نیز می یابیم،و مثلا نور و صوت و حرارت و امواج برقی از طریق نزدیکترین و بهترین خطاط به حرکت درمی آید که خط مستقیم است،و بنا بر این طبیعت سستی و کندی را در انجام دادن کارها و کجروی را در رسیدن به هدف دوست ندارد،و راههای قرآنی نیز چنین است،و این تطابق میان سنتهای قرآنی و سنتهای طبیعی و جهانی دلیلی بر یگانگی و رحمانیت خالق و آفرینندۀ جهان است،و این که حمد در آغاز و انجام مخصوص او است.

کتاب قیّم و استوار

[2]

قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً -(کتابی)راست و استوار که مردمان را از جانب او با عذابی سخت بترساند و به مؤمنانی را که اعمال شایسته و صالح انجام

ص :353

می دهند،به دریافت پاداشی نیکو مژده دهد.» کتاب خدا کتابی تکامل یافته و حکیم است که کارها را در جاهای خود قرار می دهد،و دربارۀ هر چیز حق آن را ادا می کند،متناسب با نیازی که به آن دارد،نه بیشتر و نه کمتر.

شاید کلمۀ«قیّما»به این امر اشاره داشته باشد که هر اظهار نظر و هر حکم شرعی و در نتیجه هر سفارش و اندرز در آن به اندازه آمده است و متناسب با واقعیت خارجی و به صورت دقیق.

مثلا،در آن جا که قرآن می گوید همسر مرد نیمی از دارایی او را پس از مرگش،در صورتی که فرزندی از او بر جای نمانده باشد مالک می شود،این گفته جز بدان معنی نیست که این سهم با حکمت زندگی و با واقعیات اقتصاد خانوادگی و با نیازمندی همسر و طبیعت علاقۀ شوهر به زن تطابق دارد، /6 یعنی این حکم با همۀ اوضاع و احوال محیط بر او بدون کم و زیاد موافق است.

و تفسیر دیگری برای کلمۀ قیم وجود دارد،و آن این که قرآن نه فقط در ذات خود راهنما و تکامل یافته و حکیم است،بلکه نیز به زندگی تکامل و حکمت می بخشد،و آن را به شالوده ای منظم و متین و بدون شکاف و سوراخ استوار می سازد،چنان که خداوند متعال گفته است: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ -پس به دین راست و درست روی آور».و قیمومت کتاب و دین الاهی از قیمومت پروردگار سبحانه و تعالی سرچشمه می گیرد،چنان که خداوند متعال گفت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ -خدا که معبودی جز او وجود ندارد زنده و قیوم است»،پس هر چیز در عالم تکوین به پروردگارش برپا و ایستاده است.و هر چیز در جهان تشریع و قانونگذاری به وسیلۀ کتاب او شایستگی و صلاحیت پیدا می کند.

چون کتاب قیم است پس همۀ رسالتهای خدا را حفظ می کند،بدان جهت که بر همۀ آنها برتری دارد،و خدا آن را از دستبرد و تحریف دور نگاه می دارد،و به توسط آن از امت اسلامی پاسداری می کند.

ص :354

هدفهای کتاب و انگیزه های هدایت

و بنا بر این کتاب چون خواستار بهره مند شدن مردمان از هدایت است،در وجود آنان انگیزه های نفسانی مناسبی به وجود می آورد که سبب توجه کردن اشخاص به آن و عمل کردن به مقتضای آن است،و از این گونه است:

بیم دادن

که آن تأثیر کاملتر دارد،چه انسان بنا بر طبیعت خود از زیان بیش از آن می ترسد که از چیزی توقع منفعت دارد،پس اگر به تو بگویند که چون فلان کار انجام ندهی به یک میلیون دینار دست نخواهی یافت،چنان متأثر و ناراحت نمی شوی،ولی اگر بگویند که چون فلان کار را انجام ندهی یکصد دینار زیان خواهی دید،تمام کوشش خود را به کار می اندازی که از زیان کردن یکصد دینار اجتناب کنی.

و از این قرار گریختن از زیان بیش از خاصیتی از طبیعت بشر است که در جستجوی منفعت و سود بردن،و به همین سبب بیم دادن نقشی اساسی در زندگی انسان ایفا می کند.و کتاب بیم دهندۀ حقی /6 به آن عذاب شدید است که از جانب پروردگار قوی عزیز نازل می شود.

انگیزۀ دوم

آن،انگیزۀ بشارت و مژده دادن است که خدا به انسان وعدۀ آن می دهد که چون به توسط کتاب هدایت شود،و به وفق برنامه های آن عمل کند،به پاداشی نیکو و نعمتهای اضافی دست خواهد یافت که از همۀ آنچه در دست بشر است بزرگتر است،چه بنا بر آن در بهشت برین جاودانه باقی خواهد ماند.

در این جا احساس مهمی از انسان برانگیخته می شود که عبارت از دوستی و علاقۀ او به خلود و جاودانگی و ترس از زوال و فنای نعمت است،و کتاب از این

ص :355

احساس و آن ترس برای آن استفاده می کند که انسان را به پذیرفتن هدایت الاهی متوجه سازد که برای او درنگ کردن همیشگی در نعمتهای خدا را تضمین می کند.

لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ

-که مردمان را از جانب او با عذابی سخت بترساند.» در این جا میان«البأس»و«الضّر»تفاوتی وجود دارد،چه ضرّ و زیان از جانب طبیعت به آدمی می رسد،یا به سبب بیماری و چیزهای شبیه به آن نصیب او می شود،ولی بأس از سویی عاقل به او می رسد،و قرآن ما را به بأس و عذاب و زیانی تهدید می کند که از جانب خدا بر انسان نازل می شود،یعنی خدا است که عذاب را برای آدمی مقدّر و مقرر می سازد و این از موعظه کردن و پند دادن مؤثرتر است،زیرا که خطر رسیدۀ از طبیعت را بسا هست که آدمی به طریقی می تواند از خود دور کند،ولی پیکان عذابی که پروردگارت به سوی تو پرتاب می کند،هرگز خطا نمی کند،چرا؟برای آن که ارادۀ علیم و قدیری که جهان و تو و هر چیز دیگر را آفریده،حتما نافذ است،و گریزگاهی برای پناه بردن به آن و از عذاب خدا رستن وجود ندارد،و چنان که در دعا آمده است:«و لا یمکن الفرار من حکومتک امکان گریختن از حکومت تو وجود ندارد».

علاقه و پیوند محکم

وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً

-و به مؤمنانی که به انجام دادن کارهای شایسته می پردازند،مژده دهد که پاداشی نیکو خواهند داشت.» در این جا قرآن به وسیلۀ آیات کریمۀ خود بارها پس از یکدیگر و با تأکید شدید و از راههای /6 گوناگون در آن می کوشد که شعور و فهم انسان را به این که ارتباط محکمی میان عمل او و زندگی کنونی و آیندۀ وی وجود دارد،هر چه بیشتر ژرف و عمیق کند،ولی انسان خواهان آن است که همه چیز را بفهمد جز این حقیقت،و خواستار آن است که نعمتهای خدا را در دسترس داشته باشد بدون آن که در کوشش

ص :356

برای انجام دادن عمل شایسته که تعبیر از آن با یَعْمَلُونَ الصّٰالِحٰاتِ دلیلی بر پیوستگی و استمرار آن است،از خداوند متعال اطاعت کند.

معنی این جملۀ قرآن آن است که آنان پیوسته و ادامه دار به انجام دادن کارهای نیک می پردازند،و همین استمرار حایز اهمیت است،چه کار نیکی در فلان وقت انجام دادن بهره ای نصیب انسان نمی کند،بلکه شایسته است که نیت عمل صحیح و درست باشد،و رفتار فرد سالم،تا بتوان گفت که اعمال او صالح و شایسته است.

[3]

مٰاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً -که همیشه در آن باقی و برقرار خواهند ماند.» آیا آدمی در کجا به چنین پاداشی دسترس پیدا می کند؟در دنیا یا در آخرت؟در عالم برزخ یا در روز قیامتی که پنجاه هزار سال طول می کشد یا در بهشت؟ قرآن آن را محدود نمی کند،و این بیان کنندۀ مطلق بودن آن است،یعنی که این پاداش پاداشی دایمی است که از دنیا آغاز می شود و در همه آن مراحلی که ذکر آن گذشت ادامه می یابد،تا آدمی به در بهشت برسد و در آن گام نهد.

در این گفته اطمینان و مژده ای برای مؤمنان وجود دارد که اگر به اعمال صالحه ادامه دهند،هیچ سببی برای آن وجود ندارد که از مرگ بهراسند،بلکه تمایل ایشان به جهاد در راه خدا و بالا بردن کلمۀ او چنان است که مرگ نسبت به آنان عنوان خسارت و زیان ندارد،و تنها انتقال از مرحله ای با نعمتهای محدود،به مراحل دیگری است که نعمتهای با دوامتر و بزرگتر دارد.

انواع شرک

[4]

وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً -و کسانی را بترساند که گفتند:خدا برای خود فرزندی اختیار کرده است.» بزرگترین گناهی که انسان مرتکب آن می شود این است که از میدان یکتاپرستی خالص و محض خارج شود،و برای خدا /6 در وحدانیت و یگانگی او

ص :357

شریک قایل شود،همچون این که فرد نادانی چنان پندارد که خداوند سبحانه و تعالی فرزندی دارد،و او منزه و پاک از هر نقص است،و به آن نیازی ندارد که فرزند یا چیز دیگری داشته باشد.

نسبت دادن فرزندی به خداوند متعال صورت رمزی غیر آشکار پیدا می کند، و آن این که انسان در حکم خدا و سلطنت و ملکوت او دیگری را شریک قرار دهد، خواه یک فرد باشد یا یک دستگاه،و آن را امتدادی از سلطه و حاکمیت خدا قرار دهد.

مایۀ تأسف است که این اندیشۀ خطا در میان گروه کثیری از مسلمانان انتشار پیدا کند،ولی به صورتی پنهان و بدون این که توجهی به آن داشته باشند،از آن روی که از علمای بد و ناشایسته پیروی می کنند،و به تقلید از کسانی می پردازند که مدعی فقه و اجتهاد و دانش شناخت اسلامند در صورتی که چنین نیستند،پس این گونه عالمان بد کسانی را که از آنان پیروی می کنند گمراه خواهند کرد،و در نتیجه آنان را از خط توحید منحرف می سازند و به لغزشگاه شرکشان می اندازند.

به همین سبب مسلمانی که می خواهد در امور دینی خود از دیگری تقلید کند،واجب است که از این امر کاملا آگاه شود که شخص مرجع تقلید او مردمان را به خدا می خواند و به اذن و اجازۀ خدا چنین می کند،تا اعمال وی خالصانه برای خدا باشد،و به حق بتوان گفت که او مسلمان موحد و یکتاپرست است.

[5]

مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاٰ لِآبٰائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّٰ کَذِباً -نه آنان علمی در این باره دارند و نه پدرانشان؛سخنی که از دهانهای ایشان بیرون می آید دروغ است و چیزی جز دروغ نمی گویند.» آن کسان که برای خدا پسران و شریکانی قایل می شوند،خواه آشکارا چنین گویند یا به صورت ضمنی،خطا و گناه بزرگی را مرتکب می شوند،و آنان در سرّ ضمیر خود می دانند و یقین دارند که آنچه می گویند و مدعی آنند عین دروغ است،ولی با آوردن بهانه های مختلف گفتن این گفته ها را جایز می شمارند،ولی هدف آن تأمین منافع و مصالح سریع این جهانی بنا بر تصور و تصدیق خود ایشان

ص :358

است.

رسول را کاری جز ابلاغ کردن رسالت نیست

[6]

آدم عاقل از این امر دچار شگفتی می شود که چگونه آن افراد بشر راه درست را رها می کنند و به بیراهه می روند /6 تا مردمان را به هلاکت برسانند؟! هر چه ایمان انسان قویتر شود،و درجۀ دوستی او نسبت به دیگران و احساس او به داشتن محبت و مهربانی در حق آنان بالاتر رود،حزن و اندوهش بر این انحراف افزایش پیدا می کند،و به همین جهت ملاحظه می کنیم که فرستادگان خدا (صلوات اللّٰه علیهم)در آن هنگام که با این انحراف بزرگ مواجه می شدند،به صورتی درمی آمدند که نزدیک آن می شد تا از غم و اندوه خوردن و تلاش شدید برای اصلاح آن کردن،خود را هلاک سازند،و لذا قرآن در این جا تأکید می کند که بر رسول یا مصلحان به صورت کلی روا نیست که خود را در راه هدایت مردمان هلاک کنند.

این حکمتی از خدا است که مردمان را برای آن آفریده است که آنان را در معرض امتحان و آزمایش قرار دهد،و رسول را کار و وظیفه ای جز آن نیست که بدکاران را بیم دهد و نیکوکاران را مژده.

فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً

- شاید خواهان آنی که خود را به سبب ایمان نیاوردن به این گفتار و کتاب از اندوه و تأسف هلاک کنی؟!»

زینت زمین وسیلۀ آزمایش بشر است

[7]

إِنّٰا جَعَلْنٰا مٰا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَهٰا -آنچه را که بر زمین است،ما زینت آن قرار داده ایم.» و همۀ اینها برای هدف و مراعات حکمتی است.

لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

-تا آنان را بیازماییم که کدام یک

ص :359

نیکوترند.» تا بدین وسیله کسانی را که به انجام دادن کارهای صالح و شایسته می پردازند،از کسانی که مرتکب سیئات و کارهای زشت و ناپسندیده می شوند بیازماییم(و از یکدیگر جدا کنیم).

[8]

ولی مبادا زینت و آرایش دنیا تو را فریب دهد که آن دوامی ندارد،و چند روز و چند سالی بیش دوام نمی کند و به پایان می رسد.

وَ إِنّٰا لَجٰاعِلُونَ مٰا عَلَیْهٰا صَعِیداً جُرُزاً

-و آنچه را که بر روی زمین است به صورت پهنه ای بی حاصل و زینتهای آن را به صورت گرد و غبار درخواهیم آورد.» /6 شهر زیبایی را در نظر بیاورید که مردمانی در آن زندگی می کنند و با خیابانهای پر درخت و راههای آمد و شد خوب و خانه های گرانبها و کاخها و باغها و دیگر ضروریات زندگی آراسته شده باشد و همه گونه نعمتهای خدا در آن از خوردنی و پوشیدنی و مرکوب و جز آن در دسترس آن مردم باشد،و ناگهان صاعقه ای سوزان یا زمین لرزه ای هراس انگیز یا جنگی خانمانسوز آن شهر را به صورت زمینی صاف و غیر حاصلخیز درآورد،چنان که در فاصلۀ کوچک 16/1 ثانیه شهر هیروشیما و سپس ناکازاکی با همۀ کارخانه ها و عمارتها و چیزهای دیگر به صورت چیزی شبیه به خاکستر درآمد.

بر آدمی است که از این گونه حوادث عبرت بگیرد،ممکن است که فریفتۀ و مجذوب زینت زندگی باشد،ولی این فریفتگی به صورت مطلق و چنان نیست که با آن ارزشها و روش زندگی خویش را از دست بدهد،بلکه جذب شدن او به زندگی دنیا به اندازۀ نیازمندی وی به آن است،و در حدود توجه او به نگاه داشتن قدرت و سلطنت بر نفس خودش و بر زندگی،که در این صورت او مالک زندگی است نه مالک کالا و زینت آن،و نباید این حدیث شریف را که از امام علی(ع) روایت شده است فراموش کنیم که گفت:

«زهد آن نیست که چیزی نداشته باشی،بلکه در آن است که چیزی مالک

ص :360

تو نشود».

/6

[سوره الکهف (18): آیات 9 تا 16]

اشاره

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً (9) إِذْ أَوَی اَلْفِتْیَةُ إِلَی اَلْکَهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً (10) فَضَرَبْنٰا عَلَی آذٰانِهِمْ فِی اَلْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ اَلْحِزْبَیْنِ أَحْصیٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنٰاهُمْ هُدیً (13) وَ رَبَطْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قٰامُوا فَقٰالُوا رَبُّنٰا رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً لَقَدْ قُلْنٰا إِذاً شَطَطاً (14) هٰؤُلاٰءِ قَوْمُنَا اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لاٰ یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطٰانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً (15) وَ إِذِ اِعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰهَ فَأْوُوا إِلَی اَلْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً (16)

/6

معنای واژه ها

9[الکهف]

:غار پر وسعت در کوه.

[الرقیم]

:لوح نوشته شده که داستان اصحاب کهف در آن ثبت شده است.

14[ربطنا]

:شدت بخشیدیم و قوت دادیم.

ص :361

[شططا]

:از اندازه بیرون شدن با مبالغه کردن در آن و ریشۀ معنی آن تجاوز از حد است.

16[مرفقا]

:آسانی و لطف.

/6

یاران غار:سنتی در جریان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در داستان یاران غار(اصحاب الکهف)و سنگ نوشته(رقیم)دروس و عبرتهایی در بیان ضرورت ایستادگی انسان در مقابل شهوتهای دنیا،و اثبات توانایی او بر این کار،نخست از طریق اراده ای ذاتی،و سپس از راه توکل بر خدا وجود دارد.

این مجموعۀ آیات با بیان زمینۀ کلی این داستان آغاز می شود و سپس به تفصیل دربارۀ آن سخن می گوید.

شرح آیات:
اشاره
داستان اصحاب کهف و رقیم

[9]

برخاستن آنان برای رضای خدا و انقلاب کردن علیه طغیان و گردنکشی و آزاد کردن خود از فشارهای جوامعی تباه شده و فاسد،و سپس یاری کردن خداوند متعال با روشی غیبی،از چیزهای استثنایی در زندگی به شمار نمی رود،و شگفتی پدید نمی آورد،بدان جهت که ما در هر لحظه و هر چیز آثار آن را می بینیم و لمس می کنیم، /6 و این خود دلیل بر وجود حکمتی در تدبیر جهان و نیروهای قاهر و فراگیری است که این حکمت را به جریان می اندازد.

آثار قدرت و حکمت الاهی آشکار است،و یاران غار و رقیم مجموعه ای از

ص :362

افراد بشر بودند که در این معادلۀ جهانی حکیمانه زندگی می کردند،بنا بر این تعجبی در آن نیست که دست غیبی بیرون آمده و آنان را از سیلگاهی بیرون آورده و از قید غل و زنجیر رهانیده باشد.

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً

-آیا چنان گمان می کنی که آنچه بر اصحاب کهف و رقیم از آیات ما گذشت شگفت انگیز بود؟» مورخان گفته اند که:چون یزید بن معاویه نوادۀ پیامبر(ص)،حسین بن علی(ع)را کشت،سر او را بر بالای نیزه گذاشت و فرمان داد تا برای عبرت مردم آن را در شهرها بگردانند،و آن سر در این مسیر پیوسته همین آیۀ مبارکه را قراءت می کرد.آیا می دانی که چرا مخصوصا به تلاوت این آیۀ مبارکه ادامه می داد؟ شاید برای این معادلۀ جهانی بود،و برای آن که مردمان از این دچار شگفتی نشوند که آن سر شریف قرآن می خواند.

بدین گونه آن سر مبارک به این امر اشاره می کند که جهان در ضمن معادله ای حکیمانه جریان می کند که یکی از جمله های آن حمایت کردن خداوند متعال از مظلومان و ستمدیدگان است،بدان جهت که یاری دادن به ستمدیدگان جزئی از آن معادله به شمار می رود که پروردگار ما سبحانه و تعالی در همۀ ابعاد جهان به جریان انداخته بوده است.

معنی این آیه آن است که:ای انسان!آیا چنان گمان می کنی که آنچه بر آنان گذشت چیزی عجیب و غریب است؟هرگز چنین نیست.

آیات و حقایقی است که ما به دیدن آنها خوگر شده ایم،و حقایقی که آنها را ندیده ایم،چنان که اگر تازه به شهری درآمده باشی،از زبان و عادات مردم آن دچار شگفتی می شوی،و نیز از شکل ساختمانها و پلها و نظام جاده ها و پیش رفتن در آنها...و...،ولی چون مدت یک سال در آن شهر بمانی،همه چیز برای تو عادی می شود.

پاره ای از جامعه به همکاری و هم احساسی و هم اندیشی و همیاری با

ص :363

پاره ای دیگر از آن برمی خیزد،و این امر برای ما همچون امری عادی و طبیعی به نظر می رسد،برای آن که نتیجه ای از پیروی کردن از سنتهای زندگی است،چه خدا بعضی از مردمان را نیازمند بعضی دیگر آفریده، /6 و این یک سنت الاهی بزرگ و شگفت انگیز است،ولی چون مدت درازی است که به آن انس گرفته ایم،آن را امری عادی می بینیم و در ما شگفتی ایجاد نمی کند.

خورشید هر روز از طرف خاور طلوع و از طرف باختر غروب می کند و با دقت و نظامی ثابت در آسمان پیش می رود،و این سنتی عجیب است ولی ما به آن چندان عادت کرده ایم که توجهی به آن نشان نمی دهیم،اما اگر یک خورشید گرفتگی(کسوف)کلی،مثلا،بر خورشید عارض شود،مردمان اهتمام و توجه تمام به این پیشامد مبذول می دارند،و دانشمندان علم نجوم به رصدخانه های خود می روند و با دستگاههای علمی خویش به مطالعه و تحقیق درباره این نمود و پدیده مبذول می دارند.

اگر نظام طاغوتی در سرزمینی حاکم باشد و مردمان نسبت به آن خاشع و از این واقعیت منحرف خرسند باشند،این امری است که به سبب زیاد بودن این گونه حکومتها و انتشار آن چنین حادثه ای را همچون امری طبیعی در نظر می گیریم،ولی اگر یک انقلاب الاهی صورت پذیرد و شورش کنندگان به برانداختن آن نظام تباه شده برخیزند تا نظام حق و عدل و آزادی را به جای آن جانشین سازند،این شورش و انقلاب امری شگفت انگیز به نظر می رسد،و مردمان به آن همچون یک معجزه نگاه می کنند،در صورتی که آن در واقع سنتی الاهی همچون سنتهای دیگری است که به آنها انس گرفته و عادت کرده ایم.

شاید این آیه به آن اشاره داشته باشد که هنگامی که انسان پیشامدها و وقایع تازه را می بیند یا برای نخستین بار می شنود،حق ندارد منکر آنها شود و به تکذیب آنها بپردازد،تنها برای آن که با آنها الفتی نداشته و انس نگرفته است،و علم نداشتن به چیزی بدان معنی نیست که آن چیز وجود ندارد،و بر انسان لازم است که در سنتهای جاری خدا در میان آفریدگانش تأمل کند،و به بزرگی و حکمت و قدرت او

ص :364

بنگرد،و به آنچه از خدای عز و جل از گفته و کرده صادر شده است ایمان آورد.

قرآن این نکته را به ما یادآوری می کند که:در آن هنگام که فرشتگان هلاک قوم لوط را به ابراهیم مژده دادند،همسرش در کنار او ایستاده بود و خندید و فرشتگان به او بشارت دادند که از او اسحاق و پس از اسحاق یعقوب به دنیا خواهند آمد،و او گفت:آیا ممکن است از من پیر زن و این پیر مرد شوهرم فرزندی به دنیا آید؟چه این چیزی عجیب است.آن گاه فرشتگان گفتند:آیا از فرمان خدا دچار شگفتی می شوید؟ آن تعجب که قرآن آن را نهی می کند،آن است که به استنکار و تصدیق نکردن بینجامد /6 ،اما حیران شدن در برابر بزرگی و نیرومندی خدا که در آفریده های بدیع او تجسم پیدا می کند،و به افزایش ایمان و کمال تصدیق به او می انجامد،امری نیکو است،از آن روی که همۀ آفریده های خدا پس از تأمل و تدبر کردن دربارۀ پیدایش آنها انگیزنده تعجب و شگفتی است.

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً

.

کهف به معنی غاری است که در درون صخره های کوه ها پدید می آید،و رقیم به معنی کتاب و نویسندگی است-بنا بر بیشتر تفسیرها-و تفاسیر در این باره که اصحاب کهف و اصحاب رقیم یکی می بوده باشند،با یکدیگر اختلاف نظر دارند،و گروهی به دو قوم بودن آنان اعتقاد داشته اند.

حدیثی به آن اشاره دارد که اصحاب رقیم طایفۀ دیگری بوده اند،ولی بعضی از مفسران یادآور می شوند که کلمۀ رقیم دلالت بر نقش و نوشته ای دارد که قوم یاران غار در کنار در غار حک کرده بودند و به همین سبب به نام یاران رقیم خوانده شده اند.

آزادی انسان سبب چالش است

آنچه در داستان اصحاب الکهف مایۀ شگفتی است،قدرت یافتن آن جوانان بر گریختن از غل و زنجیرهای طاغوت،و مقررات و قوانین یک فرهنگ

ص :365

فاسد است که بدون رسالت یا رسولی صورت پذیرفته بوده است.پس ما می دانیم که خدا رسولی را بر قومی مبعوث می کند تا به آنان موعظه کند و اندرزشان دهد،و آن گاه گروهی به او ایمان می آورند و دیگران کافر می شوند.ولی این که ضمیری پاکیزه را در گروهی از جوانان مبعوث کند که در میان توده ای از خرافات و در سایۀ اوضاع و احوالی فاسد زندگی می کنند،و آنان سر به شورش بردارند و خود را آزاد کنند،قضیه ای است که عجیب می نماید و مایۀ شگفتی می شود،ولی پس از تأمل دقیق آشکار می شود که فطرت انسان آمادۀ تمیز دادن و بازشناختن انحراف از استقامت است،و این که قدرت و نصرت خدا انسانی را که به ندای فطرت خود پاسخ مثبت داده است یاری می کند.

پس به همان گونه که خدا رسولی را به رسالت برمی گزیند،و با روح خود به او مدد می رساند،به همان گونه هم ای انسان!اگر به ندای فطرتت پاسخ مثبت بدهی،و پس از شناختن حقیقت از آن پیروی کنی،خدا بر هدایت تو می افزاید و دستت را می گیرد،و چنان که می نماید،حکمت بیان داستان یاران غار همین است، /6 پس مگو که تو رسول نیستی و وحی و کتابی بر تو نازل نشده است،و بدان که فطرت الاهی در تو وجود دارد که اگر از آن پیروی کنی خدا تو را برای رو به رو شدن با اوضاع و احوال یاری خواهد کرد.

[10]

إِذْ أَوَی الْفِتْیَةُ إِلَی الْکَهْفِ فَقٰالُوا رَبَّنٰا آتِنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً -در آن هنگام که جوانان به غار پناه بردند و گفتند:

پروردگارا!به ما از جانب خود رحمتی عطا کن،و به فرمان خود ما را آمادۀ رفتن بر راه راست ساز.» چون بر روی زمین پناهگاهی نجستند،به غاری پناه بردند،چه در آن جا کسی نبود که به سخنان ایشان گوش فرا دارد،یا به دعوت آنان پاسخ مثبت دهد و به یاری آنان برخیزد،پس ناگزیر این وسیله را که در برابر ایشان وسیلۀ دیگری وجود نداشت برگزیدند.

در آن هنگام که آدمی را اوضاع و احوال ناگزیر از آن می سازد که به غاری

ص :366

در درون کوهی پناه برد،معلوم می شود که دست او از همۀ وسایل و اسباب نیرومندی و امنیت داشتن کوتاه است و یار و یاوری ندارد،و همین امر برای آن کسان اتفاق افتاد که می خواستند خود را از غل و زنجیرها آزاد کنند،و بر اوضاع منحرف شدۀ از حق بشورند.

چون جوانان غار هیچ کس را در زمین نیافتند که به یاری ایشان برخیزد،به پروردگار آسمان سبحانه و تعالی پناه بردند،و از خدا خواستند که دو چیز به ایشان عنایت کند:

اول:رحمت یعنی خیر و پیشرفت،و آنچه در زندگی وسیلۀ خوشبختی و رستگاری است.

دوم:این که آنان را به راه راست هدایت کند؛درست است که فطرت ایشان برای آنان توضیح داد که راه قومشان راهی نادرست است،ولی این را نمی دانستند که به جای آن چه راهی را باید انتخاب کنند و این گفتۀ خداوند متعال: وَ هَیِّئْ لَنٰا مِنْ أَمْرِنٰا رَشَداً دلیلی بر آن است.

دریدن سنتهای طبیعت

[11]

فَضَرَبْنٰا عَلَی آذٰانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً -و گوشهای آنان را مدت چند سال در آن غار از کار انداختیم.» /6 ضرب و زدن بر گوشها اشاره ای لطیف به این امر است که مهمترین علامت در خواب بودن در نزد انسان سنگینی گوش او است،و از کار افتادن حس شنیدن،و اما فروافتادن پلکهای چشم و پوشیده ماندن آن برای اثبات این که به خواب رفته است کافی نیست،چه بسیار می شود که چشم انسان بسته است ولی به خواب نرفته است،ولی چنین کیفیتی برای گوش وجود ندارد.

این از یک سو،و از سوی دیگر،بشر استطاعت آن را دارد که یک یا دو روز را بدون خوردن و آشامیدن چیزی به سر برد و در این فاصله به خواب رود،ولی آن گروه سالهای متعدد به خواب رفتند و چندان در حال خواب ماندند که دولت و

ص :367

حکومت پایان پذیرفت،و بنا بر این ظاهری همچون مردگان داشتند،و به همین سبب قرآن می گوید:

[12]

ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصیٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً -سپس آنان را مبعوث و برانگیخته کردیم تا معلوم شود که کدام یک از آنان بهتر می تواند مدت به خواب رفتن ایشان را حدس بزند.» قرآن بیدار شدن آنان را به بعث مردگان تشبیه کرده است،و سبب آن طول مدت در خواب ماندن ایشان است،ولی چرا خداوند متعال آنان را از خواب مبعوث و بیدار کرد؟ برای آن که مردمان بدانند که او نیرومند و توانا است،و این که حزب خدا غالب است،چه در میدان زندگی،هر اندازه عنوانها و نامها مختلف باشد،تنها دو حزب و گروه وجود دارد،یکی حزب مستکبران و خودبزرگ بینان که از فرمانروایی ظلم و جور راضیند،و دیگر حزب اللّٰه انقلاب کنندۀ علیه ظلم و جور.

افراد حزب خدا در آغاز چیزی جز خودشان را مالک نیستند،حتی ناگزیر از آن اند که به غار پناه برند،یا در زمان ما به کار کردن مخفیانه یا به سرزمینهای دیگر هجرت کردن بپردازند،و این خود دلیل محروم بودن آنان از وسایل مادی است.

هنگامی که اصحاب کهف را با حکومت طاغوتی زمان ایشان مقایسه می کنیم،که در آن پادشاه و یاران او همۀ وسایل مادی را در اختیار داشتند،و نیرو و سلطه مخصوص آنان بود،به این نتیجه می رسیم که کفۀ اصحاب حق در ترازوی مقایسه پایینتر است،با وجود این چون طاغوتها بر راه نادرست پیش می رفتند و نمی توانستند از آنچه در تملک خویش دارند حمایت کنند،آن کسان که مالک چیزی جز نفس و ارادۀ خویش نبودند،آن را با پناه بردن به غار حفظ کردند،و سپس /6 قادر بر مبارزطلبی در میدان مبارزه شدند.

و اما تفسیر ظاهر احصاء در آیه شمردن و شناختن سالهایی است که در زندان درنگ کرده بودند،و بنا بر این تفسیر مراد از دو حزب دو گروهی است که در

ص :368

شمارۀ آن سالها که به خواب رفته بودند با یکدیگر اختلاف نظر داشتند،و حدیثهای آینده به آنها اشاره می کند.

این خلاصه داستان یاران غار بود،و تفصیل آن در آیات بعد خواهد آمد.

[13]

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ -ما خبر آنان را به حق برای تو حکایت می کنیم.» قرآن خبرها را به حق روایت می کند،و بنا بر این اولا:خبرهای درست را در دسترس ما قرار می دهد،و ثانیا:در پی آن هدفهای سالمی وجود دارد،یعنی در آن هنگام که آیات قرآنی داستان و قصه ای را نقل می کند،هدفی که در ما ورای نقل داستان وجود دارد،ایجاد حکمتی صحیح در ذهن انسان است،و برپا داشتن حکم و سلطۀ حق در جهان،و ثالثا:این که جریانات قصه با سنتهای حق در زندگی تطابق داشته باشد،و این بعدهای سه گانه در هر قصه از قصه های قرآن وجود دارد.

إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنٰاهُمْ هُدیً

-آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت و راهیافتگی آنان افزودیم.» آن جوانان از افراد بشر بودند و رسول نبودند،ولی با ایمان آوردن به پروردگارشان از فشار جاهلیت رهایی یافتند و خدا آنان را تأیید کرد،و به همین گونه هر انسان در جهان ارادۀ آزاد شدن دارد و چون آن را به کار بیندازد هدایت خدا به او می رسد و به تأیید او می پردازد.

بنا بر احادیث همۀ آنان جوان نبودند،ولی قرآن آنان را جوان(فتیة)خوانده است،بدان جهت که جوان بر تغییر دادن و به شورش برخاستن تواناتر است،و بهتر می تواند راه و برنامۀ خود را تغییر دهد،و قرآن از این شورش و انقلاب در آیۀ بعد سخن می گوید،و کلمۀ جوان(فتی)اشاره به شخصی دارد که فتوت و جوانمردی و شجاعت و قهرمانی دارد.و ابو عبد اللّٰه الصادق(علیه السلام)از مردی پرسید که فتی /6 در نزد شما چه معنی دارد،و او گفت:کسی که شاب(جوان در سن)است،پس به او گفت:نه چنین است و فتی به معنی مؤمن است و اصحاب کهف پیرانی

ص :369

بوده اند که خداوند متعال آنان را بنا بر ایمانی که داشتند فتی خوانده است. (1)

[14]

وَ رَبَطْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قٰامُوا -و در آن هنگام که برپا خاستند ما دلهای آنان را تقویت کردیم.» یعنی به شورش قیام کردند،ولی چرا گفته است وَ رَبَطْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ ؟ زیرا که انسانی که می خواهد خود را از اطاعت طاغوت آزاد کند،در ابتدا این کار را مسئلۀ غامض و پیچیده ای تصور می کند،سپس رفته رفته پیش می رود و نشانه های راه در برابر او آشکار می شود،ولی آن اندازه قدرت و نیرو ندارد که مقاومت کند،و در این هنگام است که خدا بر اراده و خواست او می افزاید و به او نیرومندی و شکیبایی می بخشد،و به شورش خود به صورتی ادامه می دهد که از ترس رهایی یافته و آزاد شده است.

آغاز قیام آن زمان است که خود را آزاد سازی،ولی پس از آن حلقه های نهضت و بیداری و انقلاب به صورتی پیوسته و یکی پس از دیگری با تأیید الاهی پیش می رود،یعنی خداوند سبحانه و تعالی کار را در دست می گیرد و بر وضوح دید و رؤیت شورش کنندگان می افزاید،و معنویات آنان را تقویت می کند،و برای انقلاب اسباب پیشروی و پیروزی و رستگاری را به صورت عادی یا غیر عادی فراهم می آورد.

فَقٰالُوا رَبُّنٰا رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

-پس گفتند:پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است.» این کلمات انقلابی شدید و کوبنده و شکننده همچون رعد معمولا جز از رسول صادر نمی شود،ولی از آنان،به تأیید خدا،یعنی پس از نیرو بخشیدن به قلبهاشان صادر شد.

سپس اعلان کردند که قصد آن دارند که با شورش پیش روند و به هیچ

ص :370


1- 1) -نور الثقلین،ج 3،ص 245.

بازگشتی نخواهد پرداخت.

لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً

-و جز او از اله دیگری یاری نمی خواهیم.» /6 و کلمۀ«لن هرگز»دلالت بر ابدیت دارد،یعنی محال است که ما به واقعیت فاسد خویش بازگردیم،سپس به بیان سبب آن می پردازند:

لَقَدْ قُلْنٰا إِذاً شَطَطاً

-که در آن صورت از حق دور شده ایم.» یعنی بازگشت ما به اندیشه ها و گفته های گذشته مان گمراهی و انحراف خواهد بود.

ریشه داری

آنان بر انقلابی ریشه دار پرداختند،و این از نشانه های انقلاب رسالی است،پس از آغاز گفتند که:جز او خدایی را به یاری نخواهیم خواند،یعنی نه در برابر این طاغوت سر به طاعت فرود می آوریم و نه در برابر آن یک که به جای وی خواهد آمد،و نه این امر را می پذیریم که گروه ستمگر کمی از بین بروند برای آن که گروهی ستمگرتر از آنان جایگزین ایشان شوند ولی در زیر نام دیگر و شعارهای دیگر،یا این که پادشاهی ساقط شود تا پسرش جایگزین او شود و نظام فاسد به همان گونه که بود برقرار بماند.

پس کلمۀ«إلها»اشاره به آن دارد که مختص پادشاهی نیست که در زمان آنان حکومت می کرده،بلکه هر کس را شامل می شود که ادعای ندّ و همتا بودن با خداوند سبحانه و تعالی را دارد،و بدان جهت دید و نظر آنان پاکیزه بود که خداوند سبحانه و تعالی آنان را تأیید کرد و به قلبهایشان استحکام و قوت بخشید.

به همین سبب در حدیثی از امام ابو جعفر الباقر(علیه السلام)آمده است که گفت:«آیا می دانی که اصحاب کهف صرافانی بوده اند،یعنی صرافان کلام و سخن و نه صرافان درهم و دینار». (1)

ص :371


1- 2) -همان منبع.

[15]

هر گونه علاقه و ارتباط خود را با گذشته قطع کردند و آن را سفیهانه شمردند،و به این هم بس نکردند بلکه دیگران را نیز سفیه می شمردند.

هٰؤُلاٰءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً

-قوم ما جز خدای واحد برای خود خدایانی قرار دادند.» /6 منکر و مخالف ایستار آنان شدند که سلاطین و رؤسا را معبودان و خدایانی برای خود تصور می کردند.

لَوْ لاٰ یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطٰانٍ بَیِّنٍ

-پس چرا هیچ دلیل آشکاری برای این کار خود ارائه نمی کنند؟» اگر انسان خواستار آن شود که راه خالصی را برای خود برگزیند یا به فرمان پیشوایی گردن نهد،مختار است،ولی برای آن باید دلیلی قاطع و قوی اقامه کند،و اصحاب کهف روش کافران را در اختیار اله و معبود از راهی غیر عقلانی روشی غیر عقلانی شمردند،و نه تنها نتیجه را خطا شمردند،بلکه از سببی آغاز کردند که ریشۀ انحراف بود،و این از قویترین و ژرفترین شورشهای فرهنگی و سیاسی در عالم به شمار می رود،که تنها به نتایج آشکار و فساد موجود نگاه نمی کند،بلکه به جستجوی راهی می پردازد که مردمان از آن رفتند و بر اثر آن به این فساد رسیدند،یا روش تفکری که آنان را به این نتیجه کشانید.

سیاست طاغوت

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً

-پس چه کس ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ بندد؟» این آیه و آیه های دیگر مشابه آن به این نکته اشاره می کند که طاغیان و ستمگران عمل خود را در چارچوبی قدسی و مقدس قرار می دهند و قصد آن دارند که مردمان را از این راه گمراه کنند و چنان وانمود کنند که آن عمل از جانب خدا سبحانه و تعالی و به فرمان او صورت گرفته،و از راهی خود را به خدا و اصول و مبادی عالی مربوط سازند.

ص :372

حتی هیتلری که دمار و هلاک را نصیب عالم کرد،خود را نجات دهنده ای در نظر می گرفت که خدا او را برای نجات بشریت فرستاده است،و چلیپای شکسته اشاره ای به آن بود که وی خدا را در زمین تجسم می بخشد،و در این آیه اصحاب کهف می گویند:قوم ایشان به خدا دروغ بستند و گفتند:خدا ما را به آن فرمان داده است که این آلهه را بپرستیم،و خدا از آنچه ادعا می کردند بیزار است.

تأیید خدا

و سرانجام یاران غار به نتیجه ای رسیدند و قرار بر آن گذاشتند که از قوم خویش،در آغاز کناره گیری کنند،و سپس /6 به غار پناه برند و خواستار آن شوند که رحمت خدا در حرکت انقلابی آنان به ایشان نصرت و پیروزی دهد.

[16]

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّٰهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ -و چون از آنان و از آنچه جز خدا می پرستیدند کناره گرفتید و به غار پناه بردید،پروردگار شما رحمت خویش را برای شما گسترش می دهد.» چه کس به آن جوانان گفت که اگر از مردمان کناره گیری کنید و به غار پناهنده شوید،خداوند سبحانه و تعالی به شما یاری خواهد کرد؟آیا فرستاده ای از خدا در آنجا وجود داشت که کلام خدا را به ایشان ابلاغ کند؟ هرگز...بلکه آن الهامی از فطرت بود،که چون عمل برای خداوند توانای عزیز صورت پذیر شود،خدا آنان را تأیید خواهد کرد و به پیروزی خواهند رسید.

تأیید الهی

وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً

-و برای شما دربارۀ بهبود کارتان تکیه گاهی آماده خواهد ساخت.» یعنی خداوند متعال برای عملی ساختن برنامه هایتان وسایلی فراهم می آورد.درست است که رسیدن وسایل قطع شده و راهها اکنون در برابر شما بسته

ص :373

است،ولی از کافران کناره گیری کنید و به غار پناه برید و منتظر رحمت خدا باشید که بدون شک به شما خواهد رسید،و برای شما راههای مناسب مادی و معنوی آماده خواهد کرد.

بدین گونه از آیۀ کریمه برای پرداختن به یک انقلاب راهی به ما الهام می شود و آن:دوری جستن شخص یا گروهی از اشخاص از طاغیان است و پیروی نکردن از آنان،و چشم به راه رسیدن رحمت خدا بودن،و بر ما است که شکیبا بمانیم و منتظر رسیدن فرج باشیم.و انقلابهای الهی معمولا بدین گونه آغاز می شده است که:شخص یا اشخاصی خود را کنار می کشیدند،سپس کسان دیگری به آنان ملحق می شدند،و پول و سلاح و مردان کار از جایی که به حساب نمی آوردند به ایشان می رسید،و در عین حال حکومت طاغوتی با مرور زمان ضعیف می شد و سوراخها و شکافهایی در آن پدید می آمد و اوضاع و احوال مساعد آن می شد که انقلاب منفجر شود و سپس به پیروزی برسد.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 17 تا 20]

اشاره

وَ تَرَی اَلشَّمْسَ إِذٰا طَلَعَتْ تَّزٰوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذٰاتَ اَلْیَمِینِ وَ إِذٰا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذٰاتَ اَلشِّمٰالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذٰلِکَ مِنْ آیٰاتِ اَللّٰهِ مَنْ یَهْدِ اَللّٰهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقٰاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذٰاتَ اَلْیَمِینِ وَ ذٰاتَ اَلشِّمٰالِ وَ کَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اِطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرٰاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ کَذٰلِکَ بَعَثْنٰاهُمْ لِیَتَسٰاءَلُوا بَیْنَهُمْ قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قٰالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هٰذِهِ إِلَی اَلْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهٰا أَزْکیٰ طَعٰاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لاٰ یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)

ص :374

معنای واژه ها

18[بالوصید]

:وصید از اوصدت الباب یعنی در را بستم است و جمع آن وصائد.

/6

و باید که به مهربانی رفتار کند تا کسی به شما آگاهی نیابد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این مجموعه از آیات کریمه برای ما پاره ای از داستان اصحاب الکهف را آشکار می سازد،که گواه بر این حقیقت است که انسان می تواند از سرزمین شهوات و فشارها خود را بر کند و به آسمان ارزشها با نیروی ارادۀ خود و نصرت و یاری خداوند تبارک و تعالی بالا رود.

لطف خدا نسبت به انسان لطفی دایمی و قدیمی و فراگیر است،ولی به آن نیاز دارد که از جانب خود انسان تحریک شود،پس اگر آدمی یک گام به سوی پروردگار خویش بردارد،هر چه زودتر پروردگارش فرسخها به او نزدیک می شود.

جوانان کهف در آن هنگام که قوم خود را ترک گفتند،و برای طلب رحمت

ص :375

خداوند سبحانه و تعالی پناهندۀ به غار شدند،خداوند متعال غار را برای آنان وسعت بخشید،و خورشید را از ایشان دور کرد تا پرتوهای آن ایشان را ناراحت نکند و به همین سبب از طرف راست آنان طلوع می کرد و از طرف چپ غروب،و چنان بود که از آن پرتوها آن اندازه که برای زندگی لازم بود،بدون رسیدن آزاری به آنان بهرۀ ایشان می شد.

/6 از سوی دیگر،خدا به گونه ای آنان را در حال خواب نگاه می داشت که به سبب سبکی خوابشان به این سو و آن سو خود را می گرداندند،و این نیز به نوبۀ خود رحمتی از خدا بود که به ایشان می رسید،بدان سبب که باقی ماندن آنان بر یک حال به بدنهای ایشان آسیب می رساند و سبب پاره شدن لباسشان نیز می شد.

اما سگ آنان در برابر در غار دو بازوی خود را به سوی پیش دراز کرده بود،بدان گونه که سگ برای پاسداری و مراقبت چنان می کند،و آن کس که بر آنان می گذشت،چنان گمان می کرد که گروهی از مردانند که برای خواب قیلوله بدین جا آمده اند و پس از بیدار شدن به دنبال کار خویش روانه خواهند شد،زیرا که خوابشان سبک است،و سگ از آنان پاسداری می کند،و آنان،علی رغم مستولی شدن خواب،به چپ و راست خود را می غلطانند.

پس خداوند سبحانه و تعالی آنان را به سبب رعب و ترس از آسیب دشمنان محفوظ نگاه داشت،چه جانوران از سگ می ترسیدند،و اما مردمان را از آن جهت هراس فرامی گرفت که چون به غار می رسیدند و آنان را خفته در آن مشاهده می کردند،در نظر آنان همچون پهلوانانی جلوه گر می شدند که به آنجا پرده اند و به همین سبب به گریز از آنان دور می شدند،و ترس آنان را فرامی گرفت.

آنان را خداوند بزرگ نسلها و قرنها بر این حال نگاه داشت و به جایی رسیدند که همچون مردگان به نظر می رسیدند،زیرا خدا در آن هنگام که ایشان را از خواب بیدار ساخت،این عمل خود را با لفظ«بعث»بیان کرد.

آنان از خواب برخاستند و نشستند و پس از سؤال کردن از یکدیگر که چه مدت خفته بوده اند،و بلندترین زمانی که به آن رسیدند یک روز یا پاره ای از یک

ص :376

روز بود،احساس گرسنگی کردند،و یکی از آنان با خود پولی همراه داشت که عبارت از سکه هایی نقره ای بود که وزیر سلطان بدو داده بود،پس لباس چوپانی بر تن کرد و با آن سکه ها به سوی شهر روانه شد و ناگهان حیرت او را فراگرفت،چه شهر را تغییر یافته و اوضاع و احوال را تبدیل یافته دید.

همچنین سکه هایی که با خود داشت حقیقت او و حقیقت گروه همراه او را آشکار ساخت،زیرا که اطرافیان شاه در آن هنگام که آنان را گمشده یافتند، چون بعضی از آنان عنوان وزارت یا ریاست اداری داشتند،در هر جا به جستجوی آنان برخاستند و خبری به دست نیاوردند،پس این خبر در زمان خود منتشر شد و عنوان حادثه ای مهم پیدا کرد و در کتاب تاریخ آنان به ثبت رسید، /6 و نسلهای متوالی این داستان را در خاطر داشتند و برای یکدیگر نقل می کردند،تا آن وزیر لباس چوپانی پوشیده همراه با آن سکه ها که به روی آنها تصویر پادشاه آن زمان نقش شده بود در میان آنان ظاهر شد،و مردمان دریافتند که آنان همان کسانند که داستان گم شدن ایشان در تاریخ مدوّن موجود در نزد آنان به ثبت رسیده است.

شرح آیات:
اشاره

[17]

وَ تَرَی الشَّمْسَ إِذٰا طَلَعَتْ تَزٰاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ -و خورشید را می بینی که چون طلوع می کرد،از غار آنان دور می شد.» شاید سیاق می خواهد سه حقیقت موجود در این آیه را به یکدیگر ارتباط دهد و در ذهنهای ما صورتی دارای سه بعد را مصور سازد.

بعد اول:به ما آیت خورشید را ارائه می کند و این که خداوند چگونه آن را بدون خارج شدن از مدار مخصوص خودش،و ملتزم بودن آن به نظام معین به جریان انداخت،و این اشاره به سنتهای جهانی دارد که خدا آنها را به قدرت و حکمت خودش به جریان می اندازد.

بعد دوم:هنگامی که انسان نفس خویش را با این سنتها هماهنگ سازد، از آن بهره برمی گیرد،پس خورشیدی که در مدار معینی طلوع و غروب می کند،چون

ص :377

آدمی به صورت مستقیم در معرض گرمی آن قرار گیرد،از آن متأثر می شود،و چون از آن دور شود ممکن است ناراحتی پیدا کند،و اگر در وضعی معین قرار گیرد از آن استفاده می کند،و بدین گونه قرار گرفتن در برابر خورشید به صورتی معتدل سبب بهره مند شدن از آن می شود.

بعد سوم:هماهنگی با سنتهای جهانی بدون هدایت کردن خداوند متعال صورت پذیر نخواهد شد،بدان جهت که او بر این سنتها احاطه دارد و انسان را با آنها آشنا می سازد.

از طریق تدبر کردن در آیه اندازۀ لطف علاقۀ موجود میان کلمات آن بر ما آشکار می شود،و قرآن می گوید: وَ تَرَی الشَّمْسَ إِذٰا طَلَعَتْ تَزٰاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذٰاتَ الْیَمِینِ ،یعنی در هنگامی که آفتاب طلوع می کند از آنان دور می شود».

/6 «تزاور»به معنی دور و منحرف شدن است.و بعضی گفته اند که مادۀ حکمت از زیارت مشتق شده و متناسب با طلوع کردن خورشید است،و تو گویی که خورشید عاقل و صاحب اراده است و چنین نیست،ولی آن کس که حرکت خورشید را برای آن مقدر کرده حکیم و قادر است و او خداوند سبحانه و تعالی است.

وَ إِذٰا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذٰاتَ الشِّمٰالِ

-و چون غروب می کرد از روی آنان می گذشت و به طرف چپ آنان می رفت.» و کلمۀ تقرضهم با غروب کردن خورشید مناسبت دارد.

وَ هُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ

-و آنان در مکان گسترده ای از آن غار قرار داشتند.» یعنی جای بزرگ و گسترده ای در اختیار ایشان بود و با آسایش کامل در آن به سر می بردند،و گفته شده است که در غار رو به شمال بود و خورشید از طرف راست آن طلوع و از جانب چپ آن غروب می کرد،و این از خصوصیات خوابگاهی بهداشتی است که گسترده باشد و خورشید مستقیما بر آن نتابد،ولی نزدیک باشد،

ص :378

به طرف راست یا به طرف چپ.

ذٰلِکَ مِنْ آیٰاتِ اللّٰهِ

-این از آیات خدا است.» در این جا داستان هدایت با داستان خورشید و حرکت آن ارتباط پیدا می کند و از جملۀ آن آیات خدا است که اشاره به حکمت و قدرت گستردۀ او دارد.و همچنین باقی ماندن آن گروه در طول آن سالها از آیات خدا است.

مَنْ یَهْدِ اللّٰهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ

-پس هر کس که خدا او را هدایت کند هدایت شده و راهیافته است.» از آنجا که این از آیات خدا و حکمت او است،و بر آن دلالت دارد که او امور را با سنتهایی ثابت قرار داده است،پس بر ما لازم است که به هدایت خدا هدایت پذیریم و راه حرکت خود را بیابیم،و از او سبحانه و تعالی خواستار معرفت شویم.

وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً

-و برای کسی که او گمراه سازد،ولی و راهنمایی نخواهی یافت.» /6 یعنی او را به سوی طریق حق ارشاد کند،چه خدا ولیّ انسان است که او را ارشاد و هدایت می کند،و روشهای صحیح زندگی را به او نشان می دهد،و او هدایت یافته می شود،و آن کس که از این دوری کند،خدای دیگری وجود ندارد که به هدایت او بپردازد.

[18]

وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقٰاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ -و آنان را بیدار تصور می کنی در صورتی که آنان خفته اند.» این دلیل بر آن است که خواب آنان سبک بوده و بر همۀ حواس و اندامهای ایشان استیلا نیافته بوده است،بدان سان که بیننده در اولین نظر نمی توانست کشف کند که آنان در خوابند،و شاید این امر نتیجه آن بوده است که چشمهای ایشان باز بود و گاه به این سو و آن سو می غلطیدند.

وَ نُقَلِّبُهُمْ ذٰاتَ الْیَمِینِ وَ ذٰاتَ الشِّمٰالِ

-و غلط خوردن آنان به طرف راست و چپ خود.»

ص :379

و این غلطیدن سبب راحتی بدن آنان می شد،و نیز از شکافتن و پاره شدن لباسهای آنان جلوگیری می کرد.

وَ کَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ

-و سگ آنان با پنجه های دو دست کشیدۀ خود کنار دهانه غار قرار گرفته بود.» چنان می نمود که بر در غار در کمین هر انسان یا جانور وحشی قرار گرفته بود که بخواهد داخل غار شود و به اصحاب آن آسیب برساند.

لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرٰاراً

-اگر بی خبر با آنان رو به رو می شدی،به ایشان پشت می کردی و پا به فرار می گذاشتی.» از سوی دیگر ظاهر ایشان از نیرومندی و پهلوانی آنان خبر می داد،و بینندگان را به این وهم می انداخت که ایشان بیدارند و به خواب نرفته اند،و همین سبب ترس برای بینندگان می شد و از آنجا می گریختند.

وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً

-و از ترس و هراس از ایشان آکنده می شدی.» این حکایت از آن دارد که ظاهر ایشان ترس بینندگان را برمی انگیخت، چه هر کس آنان را می دید گرفتار ترس می شد و در آن هنگام که با ترس دور می شد،قلب وی آکندۀ از رعب و هراس بود و به همین سبب در اندیشۀ بازگشتن نمی افتاد، /6 و این حمایتی الهی از ایشان در مقابل خطر دشمنان بود،چه در حال عادی گاه امکان آن هست که شخص از چیزی بترسد و فرار کند،و پس از آن که آرام شد و اندیشید و مجوزی برای ترسیدن نیافت،امکان آن پیدا می کند که بار دیگر برای دیدن به آنجا بازگردد.و اما نسبت به اصحاب کهف چنان بود که ترس از آنان پس از ترک ایشان در جان بینندگان باقی می ماند.

[19]

در تمام آن دورۀ زمانی دراز آنان در خواب بودند،ولی پس از آن از جانب خدای تعالی از خواب برانگیخته و مبعوث شدند و به پرسش از یکدیگر پرداختند.

وَ کَذٰلِکَ بَعَثْنٰاهُمْ لِیَتَسٰاءَلُوا بَیْنَهُمْ

-و بدین گونه آنان را از خواب برانگیختیم تا به پرسش از یکدیگر بپردازند.»

ص :380

در این جا اندکی توقف می کنیم تا این سؤال را مطرح سازیم:چه رابطه ای میان بعث و بیدار کردن آنان از خواب و میان پرسش کردن آنان از یکدیگر وجود دارد؟ شاید رابطۀ میان بعث و پرسش کردن ایشان از یکدیگر این باشد که انسان در آن هنگام که در خواب است،از آنچه در پیرامون وی می گذرد غافل است،و چون بیدار شود می فهمد و می داند و فکر او نشاط و فعالیت پیدا می کند،و نخستین چیزی که پس از خواب به انسان بازمی گردد عقل او است که حتی پیش از شنیدن گوشش یا دیدن چشمش یا حرکت دادن دستش به او بازمی گردد،پس عقل به حرکت درمی آید،و چون چنین شد به جستجوی معلوم و دانستۀ تازه ای برمی خیزد.

این حالت برای انسان در آن هنگام که در روز قیامت با بعث دوباره زنده می شود،پیش می آید،و مردمان از یکدیگر می پرسند که چه مدت در گورهای خود درنگ کرده بوده اند.

بعضی در جواب می گویند:یک روز،و بعضی دیگر:آن را ساعتی از روز می دانند،ولی آنچه مهم است خود طرح این سؤال است و گفتگو کردن دربارۀ آن،و رابطۀ محکمی میان داستان اصحاب کهف و عبرت گرفتن از آن،و داستان انسان در سفر دراز او از زندگی به مرگ،و از مرگ به زندگی دوباره وجود دارد که ان شاء اللّٰه در آینده از آن یاد خواهیم کرد.

/6

قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ

-گوینده ای از آنان گفت:چه مدت درنگ کردید؟و در پاسخش گفتند:روزی یا پاره ای از روز.» در آغاز گفتند یک روز و چنان معتقد بودند که یک روز تمام را در خواب گذرانیده بوده اند،و سپس چون مسیر خورشید را پیدا کردند و خوب به اندیشه کردن پرداختند،به این نتیجه رسیدند که آن اندازه در خواب نبوده اند،و بنا بر این گفتۀ پیشین خود را اصلاح کردند و گفتند:بخشی از روز.

قٰالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثْتُمْ

-گفتند پروردگار شما داناتر است از این

ص :381

که چه اندازه وقت را در خواب گذرانیده اید.» سپس به تفکر بیشتر پرداختند و در برابر ایشان پرسشهایی حضور پیدا کرد...بسا هست که در برابر غار درختی بوده است که آن را اکنون نمی بینند،یا پاره سنگی را اکنون می بینند که پیش از خواب آن را ندیده بودند،و شک نیست که بعضی از تغییرات و تطورات در خصوصیات پیرامون کهف صورت گرفته است،و به همین سبب از گفتۀ خود بازگشتند و دانستند که در آن جا حقیقتی مجهول وجود دارد که هنوز برای آنان غامض و پیچیده به نظر می رسد،و آن درازی مدت خواب ایشان است،و لذا از بحث کردن دربارۀ این امر خودداری کردند و گفتند:

پروردگار شما می داند که چه اندازه درنگ کردید؟و چگونه چنین کردید؟

راهی به علم و دانستن

پیش از آن که به مجموعۀ دوم از آیات بپردازیم،مانعی ندارد که اندکی دربارۀ این آیه به تدبّر بپردازیم؛انتقال انسان از شک به یقین،و از جهل به علم،و از غرور و فریب به بصیرت و بینش،تا حد دوری به رحلت انسان از خواب به بیداری شباهت دارد،چه به خواب رفتن بدن با به خواب رفتن عقل و علم یعنی جهل شباهت دارد،و به همان گونه که خداوند متعال کسی است که جسم را از حالت خواب و سکون به حالت بیداری و حرکت منتقل می کند،به همان گونه نیز عقل را از حالت جهل و رکود فکری به علم و فعالیت فکری خلاق انتقال می دهد، پس بر انسان لازم است که نخست به جهل خود هدایت شود که این هدایت آغاز راه علم است،و چنین است که می گوید:نمی دانم،ولی این سخن بدان معنی نیست که علم وجود ندارد،پس خدا می داند،و چون خدا می داند و من نمی دانم،ناگزیر باید به جانب خدا حرکت کنم تا از نور علم او اقتباس کنم و دانشی نصیب من شود.

/6 و کلمۀ«لبثتم»مشتمل بر عده ای از پرسشها است:چگونه درنگ کردید؟،چه مدت درنگ کردید؟گردش کارها و گونه گون شدن پیشامدهایی که

ص :382

در این فاصله شما را احاطه کرده بود چگونه است.

فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هٰذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ

-یکی از خودتان را با این پول روانۀ شهر سازید.» برای دست یافتن به علم بر انسان لازم است که خود را از واقعیات کنار نکشد و به تحصیل علمی بپردازد که برای وی سودمند است و به مسائل جدلی روم شرقی نپردازد و قرآن می گوید که آنان نشستند و نقشه کشیدند و اندیشیدند و گفتند:

بسیار خوب،چه اندازه بر حال خود باقی ماندیم؟و چگونه باقی ماندیم؟این قضیه ای حاشیه ای است،اما قضیۀ اصلی قضیۀ گرسنگی است،پس باید از جای خود حرکت کنیم و در صدد یافتن چیزی برآییم که به کار ما بخورد و دربارۀ چیزی بیندیشیم که برای ما سودمند باشد.

بورقکم:از سکه فلزی خبر می دهد

فَلْیَنْظُرْ أَیُّهٰا أَزْکیٰ طَعٰاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ

-باید نگاه کند که کدام خوراکی پاکیزه تر است و از آن برای خوردن ما بیاورد.» انسان مؤمن از طعام پاکیزه جستجو می کند-پاکیزگی مادی و معنوی- پس به سراغ آن خوراکی نمی رود که برای او زیانبخش باشد،بلکه از لحاظ بهداشتی و شرعی به آن نگاه می کند.

سپس قرآن به مسئلۀ اسراف نکردن در خوردن اشاره می کند،پس شایسته نیست که انسان به اندازه ای که می تواند بخورد،بلکه باید فقط به اندازۀ نیازمندی خود اکتفاء کند،و به همین جهت گفتند که: فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ یعنی به اندازه ای که باید بخورند و نه بیش از آن.

وَ لْیَتَلَطَّفْ

-و با لطف و نرمی عمل کند.» یعنی روش کار کسی که به جستجوی خوراک می رود و آن را می خرد پاکیزه و حرکات او لطیف باشد،چه گاه انسان طعامی برای خود به اندازه نیازمندی می خرد،ولی این کار پس از نزاع و خشونت با مردم انجام می شود،ولی قرآن به

ص :383

اشارۀ الهامی از آن نهی می کند و می گوید وَ لْیَتَلَطَّفْ و این از آداب /6 معامله است.

وَ لاٰ یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً

-و نباید کسی از شما خبر و اطلاعی به دست آورد.» تا دشمنان از حال آنان آگاهی حاصل نکنند،و این اشاره به آن دارد که اگر کسی کاری را به صورت سرّی انجام می دهد،باید آن را مکتوم و پوشیده نگاه دارد،و چنان هوشمندانه آن را انجام دهد که هیچ کس متوجه به آن نشود که در حال انجام دادن عملی سرّی است،و نه تنها باید نوع عمل خود را پوشیده نگاه دارد، بلکه نسبت به شخص خودش نیز باید چنین باشد تا کسی از اسرار کار او سر در نیاورد،و این کاملترین نوع سری بودن و کتمان مطلوب در عمل انقلابی قرین با رستگاری است.

[20]

إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً -چه اگر آنان بر شما دست یابند،سنگسارتان می کنند یا شما را به ملت و دین خودشان بازمی گردانند،و بنا بر این هرگز رستگار نخواهید شد.» این بدان معنی است که انسان نباید خود را با ارادۀ خویش در معرض این گونه فشارهایی قرار دهد که از آنها بر جان خویش بیمناک است،و بگوید که زندان و دیدن عذاب برای من مهم نیست،چه من مرد مقاوم و استوارم،و هر اندازه چنین باشی،چون در زندانهای تاریک طاغوتان در زیر فشار و شکنجه قرار گیری، این مقاومت و استواری را ناگزیر از دست خواهی داد،و فروخواهی ریخت،و با فروریختن تو دینت نیز چنین می شود،و به همین سبب بود که یاران غار شروط تقیه و هوشیاری و پرهیز و سری بودن را مراعات کردند تا در معرض فشار دشمنان قرار نگیرند و به آن مجبور نشوند که از دین خود به دین پادشاه درآیند،و در نتیجه از رسیدن به سعادت و رستگاری محروم شوند.و در واقع آنان در مدتی دراز به صورت سری خدا را می پرستیدند.و خدا نیکوترین پاداش را به ایشان داد،چنان که در حدیث شریف مأثور از ابو عبد اللّٰه الصادق(علیه السلام)آمده است که:«اصحاب

ص :384

کهف ایمان خود را پنهان و سری نگاه داشتند و ظاهرا خود را همچون دیگران کافر نشان می دادند،و بر آشکار کردن کفر پاداش ایشان بزرگتر از پاداشی بود که از پنهان کردن ایمانشان به آنان می رسید». (1)

/6

[سوره الکهف (18): آیات 21 تا 26]

اشاره

وَ کَذٰلِکَ أَعْثَرْنٰا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ أَنَّ اَلسّٰاعَةَ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا إِذْ یَتَنٰازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقٰالُوا اِبْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیٰاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قٰالَ اَلَّذِینَ غَلَبُوا عَلیٰ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (21) سَیَقُولُونَ ثَلاٰثَةٌ رٰابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سٰادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثٰامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مٰا یَعْلَمُهُمْ إِلاّٰ قَلِیلٌ فَلاٰ تُمٰارِ فِیهِمْ إِلاّٰ مِرٰاءً ظٰاهِراً وَ لاٰ تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فٰاعِلٌ ذٰلِکَ غَداً (23) إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ إِذٰا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسیٰ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هٰذٰا رَشَداً (24) وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاٰثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ اِزْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً (26)

ص :385


1- 3) -نور الثقلین،ج 3،ص 244.
معنای واژه ها

21[أعثرنا]

:عثر علی الشیء یعنی از آن چیز آگاه شد.

22[رجما بالغیب]

:پنداری و بدون دلیل.

[تمار]

:از مراء است به معنی جدال.

/6

رستخیز بدون تردید آمدنی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با اصحاب کهف همراه بودیم و دریافتیم که یکی از افراد خودشان را به شهر روانه کردند تا برای آنان طعامی فراهم آورد که برای رفع نیاز ایشان کافی باشد،و آن مرد پس از(309)سال روانۀ شهر شد که دنیا پیش رفته و اوضاع و احوال تغییر یافته و شاهان عوض شده بودند،و چون سکه ای قدیمی با خود داشت، مردمان او را شناختند و یقین کردند که او یکی از آن کسان است که مدتها پیش از سرزمین ایشان خارج شده و هستۀ حرکت توحیدی را تأسیس کرده بودند،و این همان حرکتی بود که اکنون پس از سالهای دراز بر آن سرزمین حکومت می کرد؛آیا پس از آن چه اتفاق افتاد؟...آیا آنان بار دیگر به غار خود بازگشتند و به خوابی دراز فرورفتند که از آن جز در روز قیامت یا روز حشر کوچکتر بیدار نخواهند شد؟ قرآن به این پرسش پاسخی نمی دهد و تنها خدای یگانه از آن آگاه است.

شرح آیات:
اشاره

[21]

قرآن حقیقتی را به یاد ما می آورد که باید از آن در ضمن داستان

ص :386

اصحاب کهف عبرت گیریم،و آن حقیقت بعث و دوباره زنده شدن از گور و نشور است که حدیث به صورت خلاصه آن را چنین بیان می کند:کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون-به همان گونه که به خواب می روید می میرید،و به همان گونه که بیدار می شوید از گورهای خود زنده می شوید و بیرون می آیید»،و چون آدمی در این باره بیندیشد که قادر بر مقاومت در برابر مرگ است،باید در اندیشۀ /6 مقاومت در برابر به خواب رفتن برخیزد،و اگر خواستار دانستن این مطلب باشد که چگونه پس از مرگ بعث پیدا می کند و بار دیگر زنده می شود،باید در این اندیشه بیفتد که چگونه پس از به خواب رفتن بیدار می شود،و اگر انسان خواهان دست یافتن به آیت و نشانه ای باشد که بر این دلیل و راهنمای او شود،لازم است که به سراسر زندگی نظر کند،چه سراسر زندگی مرگ است و بعث و برخاستن از مرگ.

بعث در زندگی چیز تازه ای نیست،چه هر چیز در زندگی برای خود بعثی دارد،و در خود انسان نیز دلیلی بر بعث مشاهده می شود،و آن این که او نطفه ای در صلب پدرش بود،و سپس به رحم مادرش انتقال یافت،و پس از مدتی به صورت کودکی شیرخوار از زهدان مادر بیرون آمد،و رفته رفته بزرگ شد تا مردی بزرگ جثه و نیرومند شد،آیا این بعث نیست؟ زمین را می بینیم که خداوند سبحانه و تعالی بر آن آبی از آسمان فرومی ریزد،و ناگهان به جنبش درمی آید و زمین با سر برآوردن گیاهان سبز می شود، و سپس طولی نمی کشد که این سبز شدن و سبزه ها می میرد و سبزه ها به صورت علفهای خشکی درمی آیند که باد آنها را با خود می برد.این داستان سراسر زندگی است.آیا بر آفریدگار این زندگانی دشوار است که مردمان را پس از مرگشان بار دیگر زنده کند؟! با وجود دانستن این مطلب که عقلهای قاصر ما به آن معتقد است که زنده کردن پس از مرگ در نزد خدا آسانتر از زنده کردن پس از عدم است،باید بدانیم که این معادله نسبت به قدرت خدای عزّ و جل نادرست است،بدان جهت که قدرت او نامتناهی است،و او هرگز با تلاش و تعبی رو به رو نیست که انجام دادن کاری

ص :387

برایش آسانتر از انجام دادن کاری دیگر باشد،ولی بر حسب مفاهیم و آگاهیهای حیاتی بازگرداندن ساخت چیزی آسانتر از آغاز کردن به ساختن و اختراع کردن آن است،پس چگونه می توانیم به این ایمان آوریم که زندگی نبود و سپس بود،ولی به آن ایمان نیاوریم که پس از برافتادن بار دیگر بازخواهد گشت؟! بنا بر این بر ما است که،از داستان اصحاب کهف،این عبرت را بهره مند شویم.

وَ کَذٰلِکَ أَعْثَرْنٰا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّٰاعَةَ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا

-و بدین گونه آنان را از این سر آگاه کردیم تا بدانند که وعدۀ خدا راست است و درآمدن ساعت قیامت هیچ شکی وجود ندارد.» از این می توانیم به سه امر پی ببریم:

اول:راست بودن وعدۀ خدا به بندگان مؤمن خودش که پیروزی نصیب ایشان خواهد شد،چه اصحاب /6 کهف را با دور نگاه داشتن آنان از خشم و غضب طاغیان و کافران به پیروزی رسانید،و پیروزی آنان با برافتادن آن طاغیان و جریان یافتن فرمان صالحان در بلاد و آنان را خلیفه و پیشوا قرار دادن به اثبات رسید.

دوم:خداوند متعال اراده کرد که انسان را از آن آگاه کند که همۀ کارها به دست او است،و توانایی آن را دارد که کارهایی را انجام دهد که آدمی صورت پذیرفتن آنها را محال می شمارد،و این نیز در مورد قدرت محدود آفریدگان چنین است،و اما در برابر قدرت مطلق خداوند سبحانه و تعالی آسان و میسر است، همچون قضیۀ بعث و زنده کردن مردگان.

سوم:علم و جهل،و هدایت و ضلالت،همه از جانب خداوند متعال است،و در زمان درازی که مردمان در جستجوی یافتن اثری از اصحاب کهف بودند که در منطقه ای بسیار نزدیک به ایشان جای داشتند،و تنها در آن هنگام آگاهی پیدا کردند که آن مرد برای فراهم آوردن خوراک یاران به شهر آمد،ولی آنان هیچ اثری نیافتند،و در آن هنگام که خدا می خواست ایشان را از این امر آگاه سازد،راه را برای آنان هموار کرد،پس علم و اسباب دست یافتن به علم هم از خدای سبحانه

ص :388

و تعالی است.

سؤالی که اینک پیش می آید چنین است:چه رابطه ای میان این امر که وعدۀ خدا حق است،و این که در فرارسیدن ساعت شک نیست وجود دارد؟ پاسخ:ساعت از جملۀ وعده های خدا است،که رسیدن آن را به صالحان وعده و مجرمان را از آن بیم داده است،و ما می توانیم این را از طریق جریان امور در زندگی،و به وسیلۀ تدبر و اندیشیدن خودمان در پیشامدهای تاریخی بفهمیم و نسبت به آن بصیرت پیدا کنیم؛و در آن هنگام که خدا وعده می دهد،به وعدۀ خود در دنیا وفا می کند،و چون به صالحان وعدۀ پیروزی می دهد،این پیروزی به ایشان خواهد رسید،و در آن هنگام که وعدۀ جانشین کردن مستضعفان به جای مستکبران را می دهد،این وعده صورت عمل پیدا خواهد کرد،وعدۀ مدد رساندن به متوکلان بر خودش را عملی می سازد،و خدا سبحانه و تعالی هرگز وعدۀ دروغ نمی دهد،و چون چنین است در روز قیامت نیز به وعده های خود وفا می کند.

زیارت قبور

آنان بر در غار ایستادند،و دریافتند که آن کسان که تا آن زمان زنده جلوه گر می شدند، /6 در آن هنگام که خدا خواسته است که بمیرند مرده اند،و زندگی و مرگ به دست خدا است،پس حیران و مدهوش بر جای ماندند.آیا چگونه در آن مدت دراز اینان زنده مانده بوده اند؟و چگونه ناگهان مردند و از دنیا رفتند؟ إِذْ یَتَنٰازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقٰالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیٰاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ -و در آن هنگام که(همشهریان ایشان)دربارۀ آنان به نزاع پرداخته بودند، گفتند:بر روی ایشان آرامگاهی بنا کنید و پروردگارشان به حال آنان داناتر است.» با ایشان چه کنیم؟چگونه بزرگشان داریم؟و چگونه یاد آنان را در میان مردمان زنده نگاه داریم؟ قٰالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلیٰ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً -و کسانی

ص :389

که در این جدال غلبه پیدا کردند،گفتند که بر روی آنان مسجدی بنا می کنیم.» در این جا اندکی درنگ می کنیم تا به گفتگوی با بعضی از مفسران بپردازیم،چه واجب است که ذکر و یاد مؤمن پیوسته در نفوس زنده بماند،از آن رو که او نمونه و پیشوای نیکی است،و قرآن حکیم پیوسته از داستانهای پیامبران با ما سخن می گوید و به ستایش آنان می پردازد تا آنان را به صورت نمونه های نیک پیشوایی برای نسلهای متوالی درآورد،و یکی از آثار مؤمن قبر او است،و به همین سبب شرعا مستحبّ است که مؤمن به دیدار و زیارت مقابر برود.

بالاترین عملی که به آن در گورستان مؤمنان می پردازیم،آن است که در آنجا به عبادت خداوند سبحانه و تعالی بپردازیم،و قرآن بخوانیم و به یاد مرگ بیفتیم،و به یکدیگر اندرز دهیم،و یاد مردگان را زنده نگاه داریم،و به بیان رسالتی که آنان بر عهده داشتند و به خاطر آن جان خود را فدا کردند بیفتیم و برای خدا نماز گزاریم،و آیا بهتر آن نیست که رکعتهایی نماز بخوانیم و پاداش آن را به روان آنان تقدیم کنیم؟ در آن هنگام که می خواهیم میان خودمان و مردگان مؤمن و شهید شده رابطه ای برقرار سازیم،آیا عمل خیر انجام دادن و نماز گزاردن و دعا کردن و تلاوت قرآن و نظایر اینها بهترین وسیلۀ ارتباط نیست؟!البته که هست و خدا در این آیه:

اَلَّذِینَ غَلَبُوا عَلیٰ أَمْرِهِمْ

(که ظاهرا آنان از مؤمنان بوده اند)گفتند:بر روی آنان مسجدی بنا کنیم که در آن به عبادت خدا بپردازیم،و به یاد قیامت بیفتیم،و با یکدیگر درباره سیرت و روش زندگی آنان سخن گوییم،و قرآن چنان به ما الهام می بخشد که این کار کاری مشروع است،بدان سبب که از آن یاد کرده /6 و آن را منکر و زشت نشمرده و از آن نهی نکرده است...چگونه چنین است؟ قرآن را بخوانید و در آن تدبر کنید،تا بدانید که این کتاب که پروردگار حکیم آن را فرستاده است جز به میزانی دقیق سخن نمی گوید،و هیچ داستان تاریخی یا عملی را که پیشینیان انجام داده بودند،جز برای یکی از دو امر برای ما نقل نمی کند:یکی این که از آن نهی کند،و دیگری آن که پرداختن به نظیر آن را

ص :390

به ما فرمان دهد،پس اگر از امری نهی نکرده باشد،دلیلی بر آن است که به انجام دادن آن فرمان داده است.

این ردّی قاطع بر بعضی از کسان است که چنین فتوی داده اند که زیارت قبور پیامبران و امامان معصوم(ع)و صالحان،و نمازگزاردن و به عبادت پرداختن در آرامگاههای آنان را بدعت و ضلالت و حرام شمرده اند،و ما می پرسیم که:چه کس گفته که چنین است؟ قرآن در این آیه مخصوصا برای ما بیان می کند که این عمل خوب و مشروع است،و قرآن برای آن آمده است که مورد عمل قرار گیرد،و نه برای این که در آیات آن بر حسب میل و هوس خویش به مناقشه بپردازیم،یا به اتکای بر احادیثی که صحت و مورد اعتماد بودن آنها شناخته نیست،چنین کنیم،و حدیثی که با قرآن اختلاف دارد،ناگزیر باید به دیوار پرتاب شود و مورد توجه قرار نگیرد!

روش علمی نه حدس و گمان

[22]

سَیَقُولُونَ ثَلاٰثَةٌ رٰابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سٰادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ -می گویند شمارۀ یاران غار سه نفر بوده است و چهارمین ایشان سگشان،و بعضی دیگر شمارۀ آنان را پنج نفر می دانند که ششمین آنان سگشان است،به حدس و گمان.» یعنی کسی که بدون استناد به داشته ها و حقایق ثابت سخن گوید،همچون کسی است که در تاریکی سیاه سنگ پرتاب کند که هیچ کس نمی تواند بداند که کجا فروخواهد افتاد؟ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثٰامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ -و بعضی شمارۀ آنان را هفت گفته اند و هشتمین ایشان را سگشان دانسته اند.» آیه کلمۀ رَجْماً بِالْغَیْبِ را پیش از گفتن سَبْعَةٌ وَ ثٰامِنُهُمْ آورده است،و این نوع /6 از بیان الهامبخش آن است که آنچه در پایان آمده حدس و گمان و رجما بالغیب نیست.

ص :391

قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مٰا یَعْلَمُهُمْ إِلاّٰ قَلِیلٌ فَلاٰ تُمٰارِ فِیهِمْ إِلاّٰ مِرٰاءً ظٰاهِراً

-بگو که:خدا از این که شمارۀ آن چند بوده آگاهتر است و این شماره را جز اندکی از مردم کسی نمی داند،پس جز به صورت ظاهری دربارۀ آن به مشاجره و نزاع مپرداز.» در این جا آیات از گفتگو دربارۀ بعث و از وعدۀ خدا سبحانه و تعالی به گفتار دربارۀ قضیۀ دیگری انتقال پیدا می کند که قضیۀ علم است،و این که بر آدمی گفتن چه چیز و معتقد بودن به آن واجب است.

بر او لازم است که به حدس و گمان سخن نگوید،و به دانسته های خود مغرور نشود،از آن روی که هر اندازه علم داشته باشد باز هم کم است،و آن کس که علم دارد نباید از آن برای مراء و جدال استفاده کند،بلکه از مسائل جدلی عقیم و بی حاصل هر چه زودتر بگذرد،یعنی به حقیقت ایمان آورد و حجت آن را بیان کند و سپس پی کار خود رود،چه جدال علم را فاسد می کند،و فکر انسان را متوجه وسایل برتری جویی نسبت به دیگران می اندازد،نه به طرف حقیقت،و در نتیجه اندیشه ای مستکبر می شود که در بند فهم حقایق نیست،در صورتی که علم پسر تواضع است و معرفت دختر فکر بخشنده و با گذشت و صاحب سماحت،به همان گونه که استعلاء و خواستار شدن برتری بر دیگران حجاب علم می شود و معرفت را از بین می برد.

وَ لاٰ تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً

-و در این باره از آنان رأی و نظر مخواه و طالب فتوی مشو.» اگر جاهلی بخواهد استفتا و نظر خواهی کند،آیا به دنبال هر نادان مغرور می رود که توده ای از خرافات را بر پشت دوش خود حمل می کند و از او فتوی می طلبد؟هرگز...

شاید آیه بر چیزی دلالت داشته باشد که پیشتر از آن یاد کردیم،و آن این که قرآن به حدیث نسخ نمی شود و بر ما است که نظر خویش را دربارۀ قرآن با حجابهای تاریخ در تاریکی قرار ندهیم،و آن را همچون دوربینی قرار دهیم که با آن

ص :392

به قرآن بدان صورت نگاه کنیم که گویی در همین لحظه بر ما نازل شده است،و آیات قرآن را مدفون در زوایای تاریخ در 1400 سال پیش از این قرار ندهیم،و تو گویی این آیه در حق فلان کس نازل شده است،و فلان آیه برای فلان کسی دیگر و...و این که فلان حادثه /6 در غزوۀ بدر یا أحد یا جز آن نازل شده است،بلکه باید چنان در نظر داشته باشیم که خدا قرآن را برای هر زمان و مکان و انسان آفرید و بر ما لازم است که آن را با داشتن همین نظر بخوانیم،و ممکن است که آیه نیز به همین حقیقت اشاره کرده باشد،و تا زمانی که قرآن در میان ما پابرجا و قائم است، به تورات و انجیل بازنگردیم،و همچنین به افکار موجود در کتابهای منحرف و اسطوره های پراکندۀ میان مردمان،و دربارۀ آن از کسی پرسش کنیم که آن را می شناسد و حامل آن است.

زندگی در میان تدبیر پروردگار و تقدیر بنده

[23]

وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فٰاعِلٌ ذٰلِکَ غَداً -و دربارۀ چیزی یا کاری نگویید که من فردا آن را انجام خواهم داد.» [24]

إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذٰا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسیٰ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هٰذٰا رَشَداً -مگر این که بگویی:اگر خدا بخواهد،و در آن هنگام که آن را فراموش کردی،بگو که:امید آن دارم که پروردگارم مرا به آن رهنمایی کند و بتوانم به آن نزدیکتر شوم.» در نخستین وهله چنان می نماید که این دو آیه با یکدیگر ارتباطی ندارند، ولی بهتر است اندکی در این باره تدبر کنیم...

از آنجا که زندگی پیوسته در حال تغییر و تطور است،رسالتهای خدا حسابهای دقیقی برای متغیرهای زمان و تغییر شکل قرار داده اند،پس بر انسان است که رسالت نازل شده به سوی خودش را در همۀ تصرفات و اعمال خویش نصب العین خود قرار دهد،و برای این که فلانی چنان گفت،یا پیشینیان چنین عمل کرده اند آن را ترک نکند.

ص :393

قرآن کریم در آیۀ نخستین به ما این را می گوید،اما در آیۀ دوم توجه ما را به موضوعی دقیق جلب می کند و می گوید که:انسان باید برای خود برنامه ای بلند مدت وضع کند بدون این که حساب عوامل تحوّل پذیر زمان را در برنامۀ خود منظور نظر قرار دهد،چه خداوند به چیزی جامد فرمان نمی دهد،بلکه به پیروی از ارزشهایی فرمان می دهد که در هر زمین به صورتی معین قابل انطباق است.

نباید بگویی که فردا فلان کار را انجام خواهم داد،بدان جهت که گاه فردا می آید و /6 پیشامدها در آن تغییر پیدا می کند،و بر تو انجام عمل دیگری جز آن که بر آن عزم جزم کرده بودی لازم می شود،پس بر تو لازم است که میان آن با خدا و رسالتی که بر تو نازل شده و آن را می فهمی ارتباطی مستقیم و محکم برقرار سازی، نه با نقشه ای معین و تاریخی معین،یا با افکار پیشین،یا با کتابهای نوشته شده،یا با برنامه های جامد،و این منتهای(پیشرفتگی)در قرآن است،اگر چنین تعبیری صحیح باشد.

اما ارتباط آن با مشیت دو معنی دارد.

اول:معنای آشکار و معروف،و آن این که موهبتها و امکانات من همچون یک انسان،و امکانات طبیعت و فرصتهای عمل،همه پیوستۀ به ارادۀ خداوند سبحانه و تعالی است،پس کار او است که مرا در عمل فردایم توفیق دهد یا چنین نباشد،و این استثنا کردن به مشیت و ان شاء اللّٰه گفتن معنی مألوف است.

از همین جا است که امام علی(ع)گفته است:«خدا را به فسخ شدن عزیمتها و نقض شدن همتها شناختم»یعنی من عزم انجام دادن کاری کردم و قضای الهی آمد و عزیمت مرا نسخ کرد،و همت بر انجام امری متوجه ساختم و قدر آمد و همت را باطل کرد.

دوم:این که در آن هنگام که خدا به من فرمان دهد که فلان کار انجام ده،آن را انجام می دهم،و چون مرا از انجام دادن آن نهی کند،آن را ترک می کنم، پس انجام دادن و انجام ندادن من مربوط به امری است که فردا به من می کند و نه امروز،و بسا هست که برترین عمل امروز نمازگزاردن و عبادت و مسجد بوده باشد،

ص :394

ولی فردا شریک شدن در تظاهرات فضیلت بیشتر داشته باشد،و پس فردا عمل مسلحانه،و پسین فردا نشستن بر تخت فرمانروایی و اداره کردن امور مردم،پس بر من لازم است که نقشه های خود را چنان که خدا فرمان داده است ترسیم کنم و نه بر حسب خواست و میل خودم،و باید همیشه هوا و خواست خودم را موافق چیزی قرار دهم که خداوند متعال آن را می خواهد.

مردی نزد امام صادق(ع)آمد و امام به او گفت:«چگونه صبح کردی و او گفت:در حالی صبح کردم که بیماری برایم بهتر از تندرستی است،و فقر نیکوتر از بی نیازی،خواری بهتر از عزت و ارجمندی...الخ.پس امام به او گفت:اما ما چنین نیستیم،و آن مرد پرسید:پس شما چگونه اید؟و امام گفت: /6 ما چنانیم که اگر خدا خواهان بیمار شدن ما باشد،بیماری را بیش از تندرستی دوست می داریم، و اگر چنان دوست دارد که تندرستی را روزی ما کند،صحت و تندرستی را دوست تر می داریم،پس فقر با رضای خدا دوست تر و بی نیازی با رضای خدا را نیز دوست تر می داریم،و اگر خواری در راه خدا محبوب باشد،یا عزت در راه خدا محبوب باشد همان برای ما محبوب است».

این از مهمترین صفات مؤمن است که:به رضای خدا راضی باشد،و به آنچه خدا فرمان داده است عمل کند،و چون به این درجه رسیدی خدای را سپاس گوی که به ترازی بالا از ایمان رسیده ای،و اگر جز این باشد،چندان بکوش تا به این سطح و درجه برسی.

عیبی ندارد که برای آیندۀ خود برنامه ریزی کنی،ولی بدان شرط که استثنا را در آن مراعات کنی و بگویی ان شاء اللّٰه،تا چنان باشد که اگر اوضاع و احوال تغییر یافت و فرمان خدا نسبت به این برنامه تغییر کرد بگویی که بنا بر این تغییر آن را تغییر خواهم داد.

گاه شخص وارد حزبی می شود از آن جهت که آن را وسیله ای برای تقرب به خداوند متعال تصور می کند،ولی آن حزب رفته رفته به صورت الاهی درمی آید که جز خدا می بایستی مورد پرستش قرار گیرد،یا از انسانی پیروی می کند بر این اساس

ص :395

که او مردی مؤمن و عالم است،و او را همچون سببی میان خود و خدا تصور می کند و می خواهد از این راه رضایت پروردگار را از خودش جلب کند،ولی خرده خرده آن مرد به بتی تبدیل پیدا می کند که می بایستی آن را بپرستی؛و همچنین در پاره ای از موارد انسان برای خود برنامه ای می سازد که آن را برای پذیرفتن فرمان خدا عملی کند،ولی به تدریج آن برنامه در زندگی به صورت گمراهی و ضلالت درمی آید.

هنگامی که از شخصی پیروی می کنی و چنان گمان داری که برای خدا به پیروی از او پرداخته ای،و به همین گونه در آن هنگام که با جماعتی ارتباط پیدا می کنی،منسوب بودن خودت را به خدا برتر از وابستگی به آنان قرار ده،و پیوسته از خدایت بخواه که تو را به پیروی از عالمی افضل و بالاتر رهبری کند،و برنامه ای کاملتر،و گروهی با ایمان و تقوای بیشتر،و پیوسته در پیشاپیش زمانت حرکت کن،و به خود روا مدار که همچون یک پاره چیز موزه ای وابستۀ به تاریخ باشی، حتی اگر ما قبل تاریخ هم بوده باشد.

/6

[25]

وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاٰثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً -و در غار خود سیصد و نه سال درنگ کردند.» آیا چگونه این مدت را گذراندند؟و با کدام حالت و به تدبیر کدام قوه چنین کردند؟ [26]

قُلِ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا لَبِثُوا -خداوند آگاهتر است که درنگ آنها چگونه خواهد بود.» پی این موضوع مگرد که خداوند آگاهتر است آنها چگونه،کجا و چقدر درنگ خواهند کرد.

لَهُ غَیْبُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ

-پنهان آسمانها و زمین از او است چه بیناست و چه شنواست.» أبصر و أسمع و مشابه اینها صیغه های لغوی حاکی از مبالغه و تعجب است،یعنی:خدا را به آنچه چشمت می بیند و گوشت می شنود بزرگ شمار،چه هر چه می بینی یا می شنوی آیتی از خدا سبحانه و تعالی است.

ص :396

مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً

-ایشان را جز او ارباب و سروری نیست و در فرمانروایی خود هیچ کس را شریک خویش قرار نمی دهد.» خدا هیچ شریکانی از خدایان فرهنگ و فرمانروایی یا کاهنان معابد ندارد، و او یگانه و بی همتایی است که احدی را در حکم خود شریک قرار نمی دهد، بنا بر این بر انسان واجب است که با او اتصال مستقیم برقرار کند،و میان خود و خدا واسطه ای قایل نشود،مگر آن که خدا فرمانی دربارۀ آن کس صادر کرده باشد،و در حدود آن و نه بیشتر.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 27 تا 31]

اشاره

وَ اُتْلُ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتٰابِ رَبِّکَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27) وَ اِصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لاٰ تَعْدُ عَیْنٰاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ لاٰ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنٰا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنٰا وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ وَ کٰانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28) وَ قُلِ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ نٰاراً أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغٰاثُوا بِمٰاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی اَلْوُجُوهَ بِئْسَ اَلشَّرٰابُ وَ سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً (29) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30) أُولٰئِکَ لَهُمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْهٰارُ یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیٰاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهٰا عَلَی اَلْأَرٰائِکِ نِعْمَ اَلثَّوٰابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31)

/6

ص :397

معنای واژه ها

27[ملتحدا]

:ملجأ و پناهگاهی که به آن پناه می بری.

28[لا تعد]

:از عدی یعدو به معنی دور کردن.

[فرطا]

:اسراف و افراط.

29[سرادقها]

:سرادق همان سراپردۀ محیط بر چیزهای درون آن است-و به قولی پارچه و پرده ای است که گرداگرد سراپرده کشیده شده است-و شعله های آتش به آن تشبیه شده از آن جهت که مخروطی شکل است و به آنچه در درون است احاطه دارد.

[کالمهل]

:هر چیز گداخته همچون مس و سرب...

[مرتفقا]

:تکیه گاه یا قرارگاه.

31[الارائک]

:جمع اریکه به معنی تخت.

/6

زینت زندگی و وسایل تضمین استقامت
اشاره
زمینۀ کلّی سوره:

یکی از مظاهر اعجاز قرآن حکیم آن است که آیات کریمۀ آن در خطوط متوازی و متناسب با یکدیگر پیش می رود،و همین به آن کمک می کند که فکر انسان به قضیۀ جوهری و اساسی معینی توجه پیدا کند.پس سورۀ واحدی از قرآن دربارۀ امور متعددی سخن می گوید که ظاهرا دور از یکدیگر به نظر می رسد،ولی در

ص :398

پایان کار به هدف یگانه ای یا چند هدف معین مربوط به هم خاتمه پیدا می کند.

در سورۀ کهف،چنان که در آغاز سوره دربارۀ آن تأکید کردیم،متوجه می شویم که موضوع عمده و اساسی در آن علاقۀ انسان به زندگی دنیا است،و ایستار وی دربارۀ زینت دنیا و کالاهای فریبنده که همه از چیزهایی نابودشدنی است،چه دست قدرت مطلقۀ خدا سطح زمین را سرانجام از زینت زندگی پاک می کند و زمین را در یک آن به صورت سطح خاکی بی حاصل درمی آورد.

به همین سبب بر انسان است که با چنین زینت و آرایشی پیوند و رابطۀ بسیار مستحکم پیدا نکند،بلکه علاقۀ متین و از جان برخاسته را با صاحب و پروردگار این حیات و پروردگار این زمین برقرار سازد،و علاقۀ او به زینت دنیا علاقۀ برتری باشد بدان سان که او مالک زینت دنیا شود ولی چنان نباشد که زینت دنیا به صورت مالک او درآید.

/6 در سورۀ الکهف عبرت رئیسی و اساسی عبارت بوده از:برکندن آنان از سرزمین زینت،و آویختن آنها در آسمان ارزشها،و قدرت دادن به ایشان برای تجاوز کردن بر فشار سلطۀ ستمگر و طاغی؛و قرآن با ما از صورت دیگری سخن می گوید که متقابل و معکوس صورت یاران غار است،و آن صورت مردی است که سخت به زمین چسبیده و از هوای نفس خویش پیروی می کند،و زینت سلطه و تسلط یافتن او را در اختیار خود قرار داده،و اندرز دوست وی در او هیچ تأثیری ندارد.

رهنمودهایی از آیات:

اصحاب کهف مثلی برای فرار بشر از جاذبۀ ماده و زینت زندگی دنیا بود.

و سؤالی که پیش می آید چنین است:چگونه می توانیم همچون آنان شویم؟و پاسخ چنان که پس از این می آید:

نخست:با عمل کردن به تضمینهای حفاظتی برای رهانیدن انسان از فشارهای زینت دنیا،و این که چگونه می تواند برای نفس خویش دژهایی فراهم

ص :399

آورد که وی را از این فشارها در امان نگاه دارد.

که اولین آنها:تلاوت قرآن است و ارتباط مستقیم پیدا کردن به آیات کریمۀ آن،همان آیاتی که با تبدل و تطور زندگی تغییری پیدا نمی کند،و این مهم است،چه در آن هنگام که به زینت زندگی تعلق خاطر پیدا می کنی،هر چه زودتر به چیزی آویخته شده ای که نابود می شود و باقی نمی ماند،و همچون ریسمانی است که بریده می شود و دیواری که فرومی ریزد،و بنا بر این ناگزیر باید به ریسمانی محکم خود را بیاویزی و بر دیواری متین و استوار اعتماد کنی،و آن کتاب خدا است.

دوم:این که با تجمع ایمانی وابستگی و انتساب داشته باشی،و چون چنین کنی و افراد را بر اساس ارزشهای رسالی اختیار کنی،نفس خویش را با باروی دیگری از باروهای ضد فشار زینت تحصن بخشیده ای.

سوم:چالش و آمادگی برای مبارزه،و این به معنی آمادگی انسان است برای مبارزه و رو به رو شدن با دشمن،و همچون دیوار محافظ دیگری است که آدمی به وسیلۀ آن خود را از فریبهای زینت دنیا و متاع نابود شوندۀ آن در امان نگاه می دارد.

/6 پس از بیان سه بارو،سیاق قرآن بر این امر تأکید می کند که بعضی از ارزشها مساعد بر آن است که آدمی را در این جهت توجیه کند و این مطلب را برای ما بیان می کند که:هر عملی که انسان مرتکب آن می شود،خواه کوچک باشد و خواه بزرگ،و خواه به صورتی قاطع وابستۀ به گروه مؤمنان باشد و خواه چنین نباشد،برای او نگاهداری می شود.

عمل صالح در نزد خدا گم نمی شود،به هر شکلی که بوده باشد و به هر صورتی که آشکار شود،و خدا به جای زینت زندگی دنیا از زینت زندگی باقی در زندگی آخرت به او می بخشد که در نزد خداوند مقتدر عزیز،حیوان و زندگی حقیقی است.

ص :400

شرح آیات:
اشاره
میان ثابتها و متغیرها

[27]

وَ اتْلُ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتٰابِ رَبِّکَ -آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است بخوان.» قرآن چراغ است و نور،و بر انسان است که آن را بخواند و در آن تبصر و تعقل کند،و بنا بر این نمی توان به نور اکتفاء کرد و از دیدن خودداری ورزید،بدان جهت که چون چشم را فروبندد،دیگر چیزی را نمی بیند،حتی در آن صورت که خورشید به وسط آسمان صاف رسیده باشد.

شاید مقصود از تلاوت خواندن تدریجی بوده باشد،که آن جستجوی بارهای متوالی و اندیشیدن در دفعات متعدد است،و این مسئله امروز به صورت یک قاعدۀ منطقی شناخته شده است،یعنی:اگر می خواهی چیزی را بشناسی،آن را به بخشهای کوچک تقسیم کن تا بتوانی بر آن استیلا پیدا کنی و آن را بفهمی.

لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ

-هیچ کس نمی تواند تغییری در کلمات او بدهد.» این برای ما آشکار می سازد که در زندگی یک خط ثابت و یک خط متغیر وجود دارد،و آنچه ثابت است کلمات خدا است؛خط متغیر زینت زندگی دنیا است، /6 که انسان باید بر آن تسلط پیدا کند.

وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً

-و هرگز جز در او برای خود پناهگاهی نخواهی یافت.» اگر خواستار تکیه و اعتماد کردن بر چیزی باشی،جز خدا برای پناه بردن به او نخواهی یافت،چه هر چیز فانی می شود،ولی توکل تو بر خداوند سبحانه و تعالی باقی می ماند،و همین دژ و بارویی است که از هستی و حیثیت تو پاسداری می کند.

ص :401

وابستگی و شرایط و اسباب تقویت آن

پس از آن که در آغاز خودت را آماده کردی،و در پایان به پدید آوردن شخصیت خود توفیق یافتی،بر تو لازم است که به جستجوی رفیقان راه بپردازی.

[28]

وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ -و خودت را با کسانی که پروردگارشان را صبح و شام می خوانند و خواستار توجه او هستند،صبور و بردبار نشان ده.» هنگامی که می خواهی وابستۀ به جماعتی شوی،موانعی در راه این وابستگی تو وجود دارد که می بایستی بر آنها پیروز شوی و از آنها بگذری و خودت را بردبار نشان دهی،چه برای هر عضویت و وابستگی به یک گروه و دسته مالیاتی است که باید آن را بپردازی،و سؤال این است که:آنان که می خواهی خودت را وابستۀ به ایشان سازی چه کسانند؟ شما شب و روز به بندگی و پرستش خدا می پردازید،ولی پیوستن به خط آنان دشوار و نیازمند صبر است.

وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ.

به جستجوی آنان برخیز و وابسته و همراه ایشان شو،و از عقبه ها و موانع بگذر،و به خاطر وابسته شدن به آنان فداکاری کن،و در آن هنگام به جستجوی فواید و مصالح مپردازد،بلکه نفس خود را بر بخشندگی راضی ساز، /6 و وابستگی خوب آن نیست که افراد گروه تحمل رنج فراهم آوردن وسایل زندگی تو را کنند، بلکه آن است که تو همراه آنان سختیهای آنان را تحمل کنی،و به همین سبب است که قرآن در این جا از صبر و بردباری سخن گفته است.

وَ لاٰ تَعْدُ عَیْنٰاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا

-دو چشم خودت را، به خاطر خواستن زینت زندگی دنیا،از ایشان دور مکن.» گاه انسان در نگریستن به دیگران و به تجمعی که باید به آن متعلق باشد و

ص :402

با آن همکاری کند،اهتزاز و تکان و جا به جا شدنی را احساس می کند،و این اهتزاز نتیجه ای از فشارهای زینت زندگی دنیا است.گاه انسان مؤمن کور و پیری را مشاهده می کند که در راه خود بر اثر برخورد با مانع کوچکی فرومی افتد و از دنیا می رود،و در کنار او کافر قهرمانی صاحب مال و خاندان سرشناسی را مشاهده می کند و این یک را بهتر از آن یک می پندارد،و وضع او همچون وضع مرد مسلمانی از اصحاب رسول خدا(ص)با ابن(ام کلثوم)می شود که از آن مرد،با وجود ایمانش،به سبب کور و نادار بودن اعراض و دوری جست و به کسانی روی آورد که از زینت زندگی خدا برخوردار بودند و به زینت دلها یعنی تقوا نیازمند.و آیاتی از سورۀ عبس در شأن او نازل شد که او را وعید و بیم می داد.

نظر خود را به آن گونه مؤمنان متوجه ساز و به اهتمام دربارۀ آنان بپرداز،و اجازۀ آن مده که دو گونگی در دوست شدن به نفس تو راه یابد،و چنان بخواهی که وابستۀ به جمعیتی مکتبی باشی،و در عین حال به اصحاب زندگی و ثروت نیز وابسته باشی،تا اگر اینان به منافعی دست یافتند با ایشان باشی،و اگر آنان چیزهایی به دست آوردند خود را متمایل به ایشان نشان دهی؛باید دوستی خالص داشته باشی و خواستار فرصت بودن را ترک کنی!!

از صفات پیشوا

وَ لاٰ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنٰا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنٰا

-و به فرمانبرداری از کسی که قلب او را از یاد خودمان غافل ساخته ایم،گردن منه.» این اجتماع نیازمند پیشوایی است،پس چه کس باید پیشوا شود؟و صفات او چیست؟ قرآن می گوید:مهمترین صفت پیشوا و قائد برخورداری از روح ایمانی پیوستۀ به ذکر خدا است، /6 پس از آن قائد که پیروی راه و برنامۀ خدا نمی کند،و دل او خالی از تقوا است،علی رغم آن که گاه ممکن است در راه تقوا باشد،همچون این که نماز بخواند و روزه بدارد یا مسجدی بسازد و نظایر اینها،اطاعت و

ص :403

فرمانبرداری مکن.چه هر کس بنا بر نیت خود عمل می کند،و نیت انسان است که به زندگی او رنگ خاص می بخشد،و هدف شخص آن چیز است که راه او را مشخص می سازد،و بسیار کسانند که مسجد و مدرسه می سازند و به کارهای خیر می پردازند و...ولی چون بر مسند حکم و فرمانروایی قرار می گیرند،مال خدا را وسیلۀ بخشیدن بی دلیل به این و آن و بندگان او را بردگان خود تصور می کنند.

آیا روا است که از امثال این اشخاص پیروی کنیم؟ قرآن می گوید:هرگز...و مقیاسی به ما عطا می کند که با آن کسانی را که شایسته پیروی هستند تشخیص دهیم،و این وسیلۀ اندازه گیری و مقیاس قلب است،پس اگر قلب انسانی را به ذکر خدا روشن و درخشان دیدی از او پیروی کن، و اگر جز این باشد نباید ظاهر او تو را بفریبد.

وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ وَ کٰانَ أَمْرُهُ فُرُطاً

-و از تمایلات خود پیروی می کند و در کارهایش افراط می ورزد.» اگر بخواهی بدانی که این انسان از هوای نفس خود پیروی می کند،یا پیرو رسالت است،به آنچه می کند نظر کن،پس آن کس که از رسالت پیروی می کند، رفتار و کردارش ثابت و مستقیم است،و از برنامه های قویم و استوار خدا الهام می گیرد.اما رفتار و کردار کسی که پیرو تمایلات و هواهای خویش است،بنا بر همین تمایلات تغییر می پذیرد و کار او فرط یعنی غیر منظم است.و این باروی دوم و خط دوم برای دفاع علیه شهوتها است.

اما با روی سوم آن است که:

[29]

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شٰاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْیَکْفُرْ -و بگو که:حق از پروردگار شما است،پس هر که آن را خواهان است،ایمان آورد، و هر که خواهد کافر شود.» هنگامی که قرآن می خوانی و از آن الهام می گیری،و به گروهی مکتبی می پیوندی،در آن هنگام به چالش مستکبران بپردازد و رودررو با آنان مبارزه کن، ولی آیا چگونه می توان این آیه را /6 در دنیایی که آکنده از نیروهای جاهلیت است به

ص :404

کار انداخت؟ خدا می گوید:

إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ نٰاراً أَحٰاطَ بِهِمْ سُرٰادِقُهٰا

-ما برای آنان آتشی آماده کرده ایم که سرا پرده های آن ایشان را احاطه کرده است.» سرا پرده های آتش در جهنم شبیه است به زندانهایی که باروهای متعدد آنها را در میان گرفته است،به صورتی که گذشتن از آنها برای گریختن از زندان ناممکن است،و درکات جهنم نیز محیط بر ساکنان آن است،پس به کجا می توانند بگریزند؟؟ وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغٰاثُوا بِمٰاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ -و اگر طلب یاری کنند،با آبی همچون فلز گداخته به یاری ایشان می آیند که چهرۀ ایشان را بریان می کند.» مهمترین چیزی که انسان در آتش قرار گرفته به آن نیازمند است،آب است،ولی پس از خواستار آب شدن سرب گداخته برایش می آورند که صورتش را کباب می کند.

آن گاه که شخص چیز داغی را می آشامد دهان و درون تنش می سوزد،ولی فلز گداخته بسبب شدت حرارت آن صورت او را پیش از آغاز کردن به آشامیدن آن می سوزاند،پس در نظر بیاورید که پس از آشامیدن آن چه حالی در هنگام استقرار یافتن مادۀ گداخته در معده و روده هایش پیش خواهد آمد؟ بِئْسَ الشَّرٰابُ وَ سٰاءَتْ مُرْتَفَقاً -چه بد آشامیدنی است و چه بد آرامگاهی(جهنم).» این مهمانی که خدا بندگان ستمکار خود را به آن فرامی خواند،در آتش دوزخ صورت می گیرد که بد جایگاهی است،ولی خدا این را به یاد ایشان آورده و رسولانی مژده دهنده و بیم دهنده برای آگاهی آنان روانه ساخته و قرآن را فروفرستاده است،ولی به این همه ایمان نیاوردند و به حق تسلیم نشدند و این سرنوشت سیاه را برای خود برگزیدند! [30]

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ

ص :405

عَمَلاً

-کسانی که ایمان آورده و کارهای صالح و خوب و شایسته انجام داده اند، (بدانند)که ما پاداش کسانی را که نیکوکار بوده اند ضایع نخواهیم کرد(و به ایشان خواهیم داد).» /6 توجه داشته باشید که تعبیر قرآنی به صورت إِنّٰا لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً آمده و نه به صورت انا لا نضیع اجرهم پاداش آنان را ضایع نخواهیم کرد)،و شاید مقصود آن بوده است که دادن پاداش هیچ وقت و به هیچ کس فراموش نمی شود،پس اگر عمل صالح از تو که مؤمنی باشد،خدا آن را ضایع و فراموش نمی کند،خواه آن را در دنیا دهد و خواه در آخرت،و به همین است که پاداش عمل شایستۀ کافر،که یا پاداش را در دنیا به او عنایت می کند یا همسنگ آن در آخرت از عذاب او می کاهد.

پیش از این گفتیم که:بر عمل صالح باید نیت پیشی گرفته باشد،چه نیت صالح است که به عمل رنگ شایستگی می دهد،و بدون آن این شایستگی و صالح بودن،هر اندازه هم که ظاهر عمل سالم و شایسته بوده باشد،از عمل حذف می شود.

[31]

أُولٰئِکَ لَهُمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ -این گونه کسان به باغهای بهشت می رسند.» یعنی باغهای ماندگار و با دوام،بر عکس باغهای فناپذیر دنیا.

تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ

-که در زیر درختان آنها نهرها روان است.» بر خلاف آن آشامیدنی جهنم که روده های دوزخیان را کباب می کرد.

یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ

-که در آنها با دستبندهای زرین آراسته می شوند.» کاملا بر عکس مهمانی بد دوزخی.

وَ یَلْبَسُونَ ثِیٰاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ

-و جامه های سبز رنگی به نامهای سندس و استبرق بر تن می کنند.» سندس و استبرق دو گونه از پارچه های ابریشمی حریری گرانبها است.

ص :406

مُتَّکِئِینَ فِیهٰا عَلَی الْأَرٰائِکِ

-و در بهشت بر تختها می نشینند و تکیه می دهند.» /6 یعنی در راحتی و آرامش زندگی می کنند،و تعب و رنجی که آدمی آن را در این دنیا تحمل می کند،در آن جا به ایشان نخواهد رسید و از غم پیدا کردن دست یافتن به روزی آسوده اند.

نِعْمَ الثَّوٰابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً

-پاداشی بسیار خوب است،و جایگاه پسندیده ای برای آسودگی.» در حدیثی از امام علی(ع)که در آن سخن از پایه ها و ارکان ایمان به میان می آید،چنین می خوانیم:«هر کس که به یاد بهشت بیفتد،شهوتها را فراموش می کند».پس اگر بر کاخ ستمگری گذشتی و آن را دیدی که با ویران کردن خانه های دیگران بنا شده است،به شیطان اجازه مده که تو را به آن برانگیزد که همچون صاحب آن کاخ ستم کنی و چنان بنایی برای خود بسازی،بلکه چنین بگو:اگر خدا بخواهد کاخی بهتر از این را در بهشت نصیب من خواهد کرد.

چون چنان پیش آید که نفس فرماندهنده تو را به تنبلی و کسلی برانگیزد،و به راحت طلبی و دست کشیدن از کارهای خواسته شدۀ از تو بپردازی،به توبیخ و سرزنش نفس خویش بپرداز و بگو:ان شاء اللّٰه مطابق پیشنهاد و نظر تو در بهشت به آرامش و استراحت خواهم پرداخت.

اگر در خویشتن این رغبت و تمایل را احساس کنی که خواستار همنشین شدن با اصحاب جاه و مال شوی،زمین را در خاطر خود از جای خود پیشتر آر و چنان بیندیش که در بهشت در همسایگی پیامبران و پیشوایان و مؤمنان صالح نشسته ای،یعنی کسانی که امیران و پادشاهان و جاهمندان آن سرایند،و میان آدمی و بهشت یک گام بیشتر نیست و آن مرگ است،و در ظرف مدت یک چشم به هم زدن خویشتن را می بینی که از دنیا به آخرت انتقال یافته ای.و چنین است که انسان باید به حیات دیگری که در پیش دارد بیندیشد،و از شهوتها خود را دور کند،و به مجرد آن که انسان در اندیشۀ مرگ و گور و حساب بیفتد،نفس او

ص :407

خود به خود از شهوتها چشم می پوشد.و رسول اللّٰه(ص)گفت:«به یاد از بین برندۀ لذتها بیفتید»یعنی مرگ،پس چه نیکو است که ما از آن کسان باشیم که به یاد این گونه چیزها می افتند و خود را از جهنم به بهشت انتقال می دهند،ان شاء اللّٰه.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 32 تا 44]

اشاره

وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنٰا لِأَحَدِهِمٰا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ حَفَفْنٰاهُمٰا بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمٰا زَرْعاً (32) کِلْتَا اَلْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهٰا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنٰا خِلاٰلَهُمٰا نَهَراً (33) وَ کٰانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ قٰالَ مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً (35) وَ مٰا أَظُنُّ اَلسّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلیٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهٰا مُنْقَلَباً (36) قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّٰاکَ رَجُلاً (37) لٰکِنَّا هُوَ اَللّٰهُ رَبِّی وَ لاٰ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (38) وَ لَوْ لاٰ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مٰالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسیٰ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْهٰا حُسْبٰاناً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (40) أَوْ یُصْبِحَ مٰاؤُهٰا غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (41) وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلیٰ مٰا أَنْفَقَ فِیهٰا وَ هِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا وَ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (42) وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ مٰا کٰانَ مُنْتَصِراً (43) هُنٰالِکَ اَلْوَلاٰیَةُ لِلّٰهِ اَلْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ عُقْباً (44)

/6

ص :408

معنای واژه ها

40[حسبانا]

:عذابی همچون صاعقه ها و آفات.

[زلقا]

:زمین صاف و هموار که گیاهی در آن وجود ندارد.

41[غورا]

:غائر یعنی فرورونده به باطن و درون زمین.

/6

انسان در میان ماده پرستی و پرستش خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیش از این دربارۀ چارچوب و زمینه کلّی سورۀ کهف سخن گفتیم، که برای ما این مطلب را بیان می کند که دو گونه علاقه و ارتباط میان انسان و طبیعت وجود دارد:اول:علاقۀ استیلا یافتن بر طبیعت و در اختیار گرفتن آن.

دوم:علاقۀ فریفته شدن به آنچه زینت که در آن است.

در این مجموعه از آیات خداوند متعال برای ما مثلی از علاقه ای که کافران را به دنیا مربوط می سازد آورده است،که بر آن اعتماد می کنند و چنان می پندارند که آن برای ایشان پدیدارندۀ جاودانگی است،ولی این علاقه هر چه زودتر پایان می پذیرد،و آن گاه درمی یابند که پیوند و رابطۀ صحیح می بایستی میان آنان و

ص :409

پروردگارشان پدید آمده باشد،و این که ولایت حق مخصوص خدا است و نه مال و ثروت،یا جاه و سلطه.

/6

شرح آیات:
اشاره
میان شکر و کفر

[32]

به مردی خدا دو باغ بخشید،و همۀ اسباب زینت را در اختیار او گذاشت،پس در حق آن چنان که شایسته است عمل نکرد،و به جای آن که از پروردگار خود برای ثروت و نعمتی که به او عنایت کرده است سپاسگزاری کند،و در عوض آن که به کسی که آن را به او بخشیده است بر خود ببالد،به عزت بالیدن و نازیدن پرداخت،در صورتی که بخشندۀ نعمت جاودانی و ابدی است و نعمت پایان پذیر و زایل شونده،و سپاس و پرستش و افتخار کردن به او شایستۀ وی.

چون دوستش با وی در این باره به جدال نیکو پرداخت،و می خواست او را از عاقبت ناسپاسی و غرور وی بیم دهد و از آتش بر حذر دارد،بالیدن به گناه گریبانگیر وی شد،و سرنوشتش به آنجا انجامید که دو باغش را از کف داد که به صورت زمینی هموار و بی درخت و خشک درآمد،که آبش فرورفته بود و زمینش بی حاصل.

بدین گونه آن مرد را اندوهی سخت فراگرفت که قلب او را شکافت،و سخت بر فریفته شدن خویش به نعمت پشیمان شد،و همچنین بر بالیدن به فرزند و عشیره که در محنت و رنج وی هیچ سود و فایده ای از آنان برای او حاصل نیامد.

اما مرد فقیر از لحاظ مال و عشیره،و ثروتمند از لحاظ ایمانش به پروردگار خویش و توکل کردنش بر او به آنجا آمد و شد می کرد:جایی که ولایت حق بر آن فرمان می راند.

قرآن در ضمن حکایت کردن از دو باغ و علاقۀ آن مشرک به آنها،برای ما از انواع نعمتها و عوامل ثروتمند شدن که آن مرد برای خود فراهم کرده بود ولی به هیچ وجه او را از خدا بی نیاز نمی ساخت با ما سخن می گوید و بیان می کند که

ص :410

چگونه از دست او خارج شد و جز حسرت و ندامت چیزی برای او بر جای نماند.

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنٰا لِأَحَدِهِمٰا جَنَّتَیْنِ

-و مثلی برای آنان بزن از آن دو مرد که به یکی از آنان دو باغ بخشیده بودیم.» اول:یکی از آن دو مرد ایمانی را مجسم می سازد که برتر و بالاتر از زینت و آرایش زندگی دنیا است،در صورتی /6 بر آن دیگری دوستی دنیا سخت مسلط شده بود و متاع نابود شوندۀ آن پیوسته او را به خود مشغول می داشت.

دوم:مالک شدن آن مرد بر بیش از یک باغ،اشاره به بعضی از اوضاع و احوال اقتصادی دارد که سرمایه داران به آن پناه می برند تا جوشیدن سودها و منافع را برای ایشان تضمین کند،پس اگر باغی که در این جا است مایۀ زیان شود،سود باغ دیگر که در جای دیگر است تلافی زیان را خواهد کرد و سود و زیان یکدیگر را جبران خواهند کرد.

مِنْ أَعْنٰابٍ وَ حَفَفْنٰاهُمٰا بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمٰا زَرْعاً

-از درختان انگور،و آن دو باغ را در پیرامون درختان مو با درختان خرما سیر کرده بودیم و در وسط آنها بر زمینهای باقی مانده زراعت می کرد.» و سبزیجات مختلف را در آن می کاشت.

[33]

کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهٰا -و هر دو باغ ثمر و محصول خود را فراهم می آوردند.» خدا چنان خواست که به آن مرد مهلت دهد،پس خیر فراوان نصیب او ساخت،و به دو باغ اجازه آن داد که محصول فراوان برای صاحب آن بیاورند،و بدین گونه در آن هنگام که خدا ارادۀ آن کند که به سبب نیّت بد بنده ای بدی نصیب او کند،در پاره ای از موارد نعمتها را برای او افزایش می دهد تا او را رفته رفته و به تدریج مبتلای به آنچه از بدی و تباهی که در درون جان او است مبتلا کند و در معرض آزمایش قرار دهد.

وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنٰا خِلاٰلَهُمٰا نَهَراً

-و ستمی بر او نرفت،و در میان درختان دو باغ نهری روان ساختیم.»

ص :411

خدا به آن انسان این باغها را عطا کرد،و باغها به او هر چه را که از میوه های پاکیزه آرزو می کرد بخشید و بر او ستم نرفت،ولی او بر خود ستم کرد،و در برابر احسان آفریدگار به او به بد کردن به شخص خودش پرداخت،از آن جهت که به غرور و استکبار پرداخت و از سپاسگزاری پروردگار بخشندۀ نعمت خود اعراض و دوری جست.

درجات پایین رونده یا درکات نزول و فروافتادن

[34]

وَ کٰانَ لَهُ ثَمَرٌ -و میوه و محصول خوبی نصیب او شد.» زمین داران و کشاورزان و کسانی که با زمین و زراعت سر و کار دارند،از این مطلب آگاهند که لحظه حصاد و درو و برداشتن محصول /6 لحظه ای خوش و سعادتمند در زندگی ایشان است،که در آنان غرور را برمی انگیزد،بدان جهت که پس از صبر و انتظاری دراز میوه ها و محصول فراوان را مشاهده می کنند،پس گرفتار نخوت و غرور می شوند و تو گویی که آن ثمره و حاصل تلاش ایشان است،و این را از یاد می برند که خدا است که آن را کشت کرده و در این لحظه به حاصل رسانیده است.

فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً

-به هم صحبت و دوست خود که با او گفتگو می کرد گفت که:مال من از تو بیشتر و شمارۀ افراد خاندانم از تو افزونتر است.» به آن پرداخت که به خود بزرگبینی بپردازد،از آن روی که تکیه و اعتماد به چیزهای موقتی و نابود شونده داشت،و در آیات دلالتی بر آن وجود ندارد که این مرد را یاران و انصاری بوده است،و شاید غرور وی او را به این گونه سخن گفتن برانگیخت و چنان معتقد شد که تا زمانی که مالک چیزی از مال است تو گویی همۀ مردمان را نیز در ملکیت خود دارد،و لذا گفت:« وَ أَعَزُّ نَفَراً ».

[35]

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ -و در حالی به درون باغ خود درآمد که بر خود ستم روا می داشت.»

ص :412

ستم کردن بر خودش همان مغرور بودن به زینت دنیا بود که او را به برتری جویی بر دیگران کشانید،و چنان اعتقاد پیدا کرد که تا آن زمان که مالک مال است مالک مردمان و رجال نیز خواهد ماند.

قٰالَ مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً

-گفت که:گمان ندارم که این باغ هرگز از دست برود.» این علاقه و ارتباط نادرستی است که میان انسان و طبیعت وجود دارد، یعنی علاقۀ اعتماد کردن بر آن و متمایل شدن به آن،و آن را جاودانه به سود خود تصور کردن.

[36]

وَ مٰا أَظُنُّ السّٰاعَةَ قٰائِمَةً -و گمان ندارم که ساعت(قیامت)هرگز برپا شود.» در آغاز مغرور به خود شد و گفت:من از تو از لحاظ مال و کسان پیشترم، سپس به ستم کردن بر خود پرداخت و گفت که باغ او جاودانی از آن وی است،و آن گاه منکر معاد شد،و به پایان درکات تنزل در آن هنگام رسید که معتقد به آن شد که خدا و دین و رسالت و همۀ ارزشها در جیب او است! آدمی تا آن زمان صالح و شایسته باقی می ماند که در جان او اندکی از ایمان وجود دارد،و معتقد به آن است که امکان دارد عملی که انجام داده است نادرست باشد و خدا آن را نپسندد،اما در آن هنگام که معتقد به آن شد که خدا و دین دو پیرو اویند، /6 و به آن آغاز کرد که اعمال بد خویش را با اندیشه های غلط و خطا خوب و پسندیده جلوه دهد،دیگر امیدی به راه یافتن و هدایت او نمی رود،و از انسانیت به پایین ترین درجۀ جانور بودن نزول پیدا می کند،و این در آن هنگام است که می گوید:

وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلیٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهٰا مُنْقَلَباً

-و اگر به پروردگار خویش بازگردم باغی نیکوتر از آن بهرۀ من خواهد بود.» صاحب دو باغ چنان معتقد بود که چون خدا در دنیا دو باغ به او بخشیده که در آنها درختان خرما و انگور و زمین زراعتی وجود دارد،و در دنیا خیر و نیکی بهرۀ

ص :413

او ساخته است،پس در آخرت افزونتر از این به او خواهد بخشید،و این نتیجه گیری او برخاستۀ از معادله ای نادرست بود به این قرار:بخشش خدا در دنیا دلیل بر رشاد و هدایت است و به راستی که هلاک انسان و زیان دیدن شدید او از همین محاسبۀ غلط برمی خیزد،چه اگر خدا به رزق او گسترش داده،این برای آزمایش او بوده است و نه برای بزرگداشت یا خوار شمردن وی.

چگونه سستی و ضعف ذات را جبران کنیم؟

[37]

قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّٰاکَ رَجُلاً -دوستش که با او گفتگو می کرد،به او گفت:آیا به آن کس کافر شده ای که تو را از خاک و پس از آن از نطفه آفرید و سپس به صورت یک مرد کامل درآورد؟» آیا کارت به آن جا کشیده است که به خدا کافر شوی؟و تو علم یقینی داری که او چگونه تو را آفرید و از حالی به حال دیگرت درآورد،و تو که نمی توانی به نفس خود و قدرتهایت اعتماد کنی،چگونه بر باغ بیرون از خودت اعتماد و تکیه می کنی که نتیجۀ تواناییها و حاصل کارمایه های تو است؟ تو خاک بودی،و سپس به صورت نطفه درآمدی،و آن گاه مردی تمام عیار شدی،یعنی تو موجودی هستی که در معرض تغییرات پیاپی قرار گرفته ای و بر حالی ثابت قرار نداری،و در معرض همۀ احتمالات و خطرها هستی،پس کسی چون تو باید بر رکنی سخت و ثابت اعتماد کند که در معرض تغییر قرار نگیرد،و دربارۀ وی احتمالات جریان نداشته باشد،و او خدا است،نه این که بر چیزهای پذیرندۀ تحول و تغییر همچون خودت اعتماد کنی که اگر مصیبتهای زمان بر تو هجوم آورد هیچ کاری از دست آنها برای تو برنمی آید.

قرآن طبیعت انسان را به صورتی ژرف در معرض بحث و تحقیق قرار می دهد،برای آن که فروفرستندۀ قرآن خدایی است که این انسان را آفریده، /6 و همچنین ترس فرورفتۀ در ژرفنای وجود او را که هر چیز را در جهان و زندگی

ص :414

می بیند،حتی ذات خودش را که در تغییری دایمی و حرکتی پیوسته است،و بر یک حال ثابت نمی ماند،پس از این پریشان و مضطرب است که در آینده چه بر سر او خواهد آمد،و به همین سبب تلاش می کند تا به چیزی تکیه کند که به آن اعتماد دارد،ولی به جای آن که این ترس او را بر آن دارد که به خدا اعتماد و بر او توکل کند،و بیش از پیش پیرو برنامه های او باشد،بیشتر به تکیه کردن بر متاع دنیای زایل شونده می پردازد،و به افزایش مال و ثروت خویش،و لذا قرآن به آدمی هشدار می دهد که اگر در هنگام تغییرات زندگی و تحولات زمان ترس بر او عارض می شود، این احساس و شعوری سالم است،ولی بر او لازم است که این شعور را متوجه مال نسازد که از بین می رود،بلکه این شعور باید متوجه چیزی شود که باقی می ماند.

[38]

لٰکِنَّا هُوَ اللّٰهُ رَبِّی -ولی او پروردگار من است.» یعنی که من هنوز بر دین خود باقی و برقرارم.

بیشتر فقیران و ناکامان،در آن هنگام که در برابر خود ثروتمندان را می یابند،به آنان تعظیم می کنند،و در مقابل سلطۀ ایشان خضوع و خشوع نشان می دهند،و بدین گونه آتش بهره کشی و خودبزرگبینی آنان را تیزتر می کنند،و قرآن این شکل از رفتار را در ضمن این داستان طرد می کند،و چنان است که گویی می خواهد بگوید که:ای فقیران!به شما واجب است که به ایمان آوردن خودتان به خدا بر خود ببالید،زیرا که او بر آن توانایی دارد که شما را غنی و بی نیاز کند به همان گونه که آنان را بی نیاز کرده است.

وَ لاٰ أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً

-و هیچ کس را شریک پروردگار خویش قرار نمی دهم،» و چنان می نماید که سیاق در این جا خضوع به شخص ثروتمند و بی نیاز را شرک و اختیار کردن معبودی جز خدا دانسته است.

[39]

وَ لَوْ لاٰ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ -و چه می شد اگر در هنگام داخل شدن به باغت می گفتی:هر چه خدا بخواهد(درست است).» در آغاز شخص فقیر ایستاری دفاعی برای خود اختیار کرد و خود را از نشان

ص :415

خضوع نسبت به شخص ثروتمند محفوظ داشت،ولی اکنون به قصد اصلاح کردن غنی زمام سخن گفتن را به دست خود گرفته،و این همان نقشی است که از فقیران مطلوب است،پس به او گفت:ناگزیر باید فهمیده باشی که آنچه پیش آمده همه به خواست خدا و اذن و فرمان او است،و بر حسب قضا /6 و قدر وی،و نه بر حسب اراده و علم تو،و گر نه چرا نمی گویی؟:

لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ

-هیچ نیرویی جز به وسیلۀ خدا برای شخص فراهم نمی آید.» سپس تو هم اکنون از این میوه ها جز به یاری خدا نمی توانی بهره مند شوی،و به همین گونه هر خیری که پیش از این به تو رسیده،و آن خیری که امید داری در آینده به تو برسد،آن نیز از خدا است،و این چارچوبی است که باید در آن به همکاری با طبیعت و ثروت و بی نیازی بپردازیم.

إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مٰالاً وَ وَلَداً

-اگر مرا از حیث مال و فرزند از خود کمتر می بینی.» غرور و برتری طلبی تو سبب رسیدن زیان کلی به تو خواهد شد،و در آن هنگام من کسی خواهم بود که با حقیر دانستنم مرا نکو حالتر از خود می یابی،زیرا که قناعت گنجی است که تمام نمی شود.

سپس من امید آن دارم که با سپاسگزاری خود به فضل خدا دسترس پیدا کنم،در صورتی که تو با کفر خویش خشم و غضب خدا را بر ضد خود برانگیخته ای.

[40]

فَعَسیٰ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْهٰا حُسْبٰاناً مِنَ السَّمٰاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً -پس امکان آن هست که پروردگارم به من باغی نیکوتر از باغ تو بدهد،و بر باغ تو آفتی از آسمان فروفرستد که آن را به صورت زمین هموار بی حاصلی درآورد.» فرق در آن است که،فقیر به امید و آرزو چنگ می زند و امیدوار به رحمت خدا می شود،در صورتی که غنی به غرور خود را عزیز می شمارد،و این،ای انسان،

ص :416

برای تو عبرتی بزرگ است:پس در هر لحظه از لحظات زندگیت،خواه غنی باشی یا فقیر،چون خوب نظر کنی و دوربین باشی،خواهی دید که بی نیازی به نیازمندی تغییر پیدا می کند،و به همین گونه فقر عنوان راهی برای رسیدن به ثروت می شود، بنا بر این نومید مباش،و این است آموزشها و تعلیمات رسالت.

عقاب و کیفر الهی

مفسران گفته اند که:کلمۀ حسبان دلیل بر تیراندازی حساب شده است که تیراندازان در یک زمان به آن برمی خیزند،و کلمه مأخوذ از لفظ حساب است،و در این با یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند که:آیا حسبان عذابی آسمانی است یا سیلی که در زمین به وجود می آید،یا زمین لرزه ای،یا چیزی دیگر.

/6 گمان من آن است که حسبان عذابی حساب شده است که بنا بر نقشه ای صورت می گیرد،و در این حالت خاص حتما همان سیل خواهد بود،و گاه معنی آن می شود که سیلی از آسمان فروریزد و دو باغ را فراگیرد.

صعیدا زلقا:یعنی زمین بایر غیر قابل آن که بار دیگر از آن استفادۀ کشاورزی به عمل آید.

[41]

أَوْ یُصْبِحَ مٰاؤُهٰا غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً -یا این که آب آن فرونشیند و دیگر نتوانی از آن بهره برداری کنی.» یعنی آبی که به مصرف آبیاری باغ و سبزیهای کاشته شدۀ در آن می رسید چنان شود که دیگر نتواند به مصرف رسد.

از تفصیل آنچه پس از این اتفاق افتاد آگاهی نداریم،و آنچه می دانیم آن است که مرد صاحب باغ به در باغ خود آمد،و ناگهان دید که منبع میوه هایی که به آنها می نازید و محصول کوششهای فراوان در سالهای دراز بود از دست رفته است.

[42]

وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ -و میوه های آن نابود شده است.» یعنی آفت و عذابی رسیده و میوه ها را از میان برده و سپس همۀ درختان و گیاهان موجود را هلاک کرده است.

ص :417

فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلیٰ مٰا أَنْفَقَ فِیهٰا

-و به آن پرداخت که کف دستهای خود را بر گرد هم می چرخاند.» از عمر و مال و...مصرف شده! وَ هِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا -و داربستها شکسته و با درختان فروریخته.» وَ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً -و گفت:کاش هیچ کس را با پروردگارم شریک قرار نمی دادم.» /6 تا به مال و ثروت ببالم،و چنان معتقد شوم که مال ضامن باقی ماندن و جاودانگی است،و قرآن که می گوید:«أحدا»و نمی گوید«شیئا»،شاید برای اشاره کردن به این امر باشد که انسانی که امروز ثروت را می پرستد،روزی خواهد رسید که پرستش کنندۀ کسی شود که مالک آن ثروت شده است،و در نتیجه او هم در خط شرک قرار خواهد گرفت.

[43]

وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -و گروهی را در اختیار نداشت که در معارضۀ وی با خدا به یاریش برخیزند.» شاید آن مرد گروهی را در اختیار داشته و چنان تصور می کرده است که آنان می توانند عذاب خدا را از او دفع کنند،پس تنها نبود و در ضمن مجموعه ای از ثروتمندان جای داشته است که ما امروز آنان را به نام سرمایه داران و مستکبران می خوانیم،و پرستش او تنها به خاطر مال نبود بلکه به خاطر این طبقه نیز بوده است.

ولی دیدیم که این طبقه،در آن هنگام که عذاب خدا رسید،او را تنها گذاشتند،بدان سبب که هر شخص را تا زمانی که مثل خود ایشان ثروتمند باشد دوست می دارند،ولی چون گرفتار یک نکبت و بدبختی شد و جزو طبقۀ فقرا درآمد، دیگر کاری به کار او ندارند.

وَ مٰا کٰانَ مُنْتَصِراً

-و دیگر یار و یاوری نخواهد داشت.» حتی اگر هم بخواهند که به یاری او برخیزند،هرگز توانایی این کار را پیدا نخواهند کرد.

ص :418

[44]

هُنٰالِکَ الْوَلاٰیَةُ لِلّٰهِ الْحَقِّ -در آنجا ولایت و سروری مخصوص خدای بر حق و حقیقی است.» پس اگر خواستار آنی که کسی را بپرستی،یا به تکیه گاهی اعتماد کنی، بدان که خدای یگانه ولی و پیشوا و معبود تو است و بنا بر این او را بپرست و به او اعتماد داشته باش.

هُوَ خَیْرٌ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ عُقْباً

-آن ثواب و عاقبتی بهتر دارد.» او همان است که امروز ثواب می دهد و امید آن را در آینده به تو می دهد.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 45 تا 49]

اشاره

وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا کَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ اَلْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ اَلرِّیٰاحُ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً (45) اَلْمٰالُ وَ اَلْبَنُونَ زِینَةُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ اَلْبٰاقِیٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً (46) وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ اَلْجِبٰالَ وَ تَرَی اَلْأَرْضَ بٰارِزَةً وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلیٰ رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونٰا کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (48) وَ وُضِعَ اَلْکِتٰابُ فَتَرَی اَلْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یٰا وَیْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا اَلْکِتٰابِ لاٰ یُغٰادِرُ صَغِیرَةً وَ لاٰ کَبِیرَةً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً وَ لاٰ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (49)

ص :419

معنای واژه ها

45[هشیما]

:علف خشکیده و خرد و پراکنده شده.

49[مشفقین]

:ترسندگان از وقوع حادثه ای بد و خوفناک.

/6

آنچه را انجام داده اند حاضر می یابند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ کهف علاقه و ارتباط میان انسان و دنیا و زینت آن را آشکار کرد.

در آیات پیشین برای ما مثل از داستان دو مرد زد که یکی از آنان دو باغ از درختان خرما و انگور و کشتزارهایی در آن داشت،پس به آنها فریفته و مغرور شد و بر آنها اعتماد کرد،و پایان کار او زیان کردن و خسران دنیا و آخرتش بود.

قرآن در این آیات عبرتی را که از این داستان گرفته می شود خلاصه می کند، و برای ما توضیح می دهد که مثل زندگی دنیا و زینتی که در آن است،همچون مثل بهاری است که پس از درنگی کوتاه به پایان می رسد،در صورتی که کارهای خیر و شایسته ای که آدمی انجام می دهد از بین نمی رود و باقی می ماند.

قرآن منظره ای را از مناظر روز قیامت برای ما مجسم می سازد که انسان نمی تواند چیزی را به دست خود بگیرد مگر آن که عملی باشد که از پیش انجام داده است،پس اگر آن عمل صالح باشد پاداشی خوب و مایۀ امیدواری است، /6 و گر نه پاداش او جهنم است و پروردگار تو به هیچ کس ستم نمی کند.و بدین گونه نظر مسئول بودن در برابر زینت دنیا را برای ما تعریف می کند،و مقصود از تطورهای آزمودن بشر است تا آن که اندازۀ مسئولیت او شناخته شود.

ص :420

مثلی که قرآن از زندگی دنیا و زینت آن می زند،الهام گرفتۀ از فصل بهار است،که آب از آسمان فروریخته می شود،و گیاهان گوناگون سر از خاک بیرون می آورند،و آدمی چنان خیال می کند که آنها به صورت دایمی باقی خواهند ماند،و ناگهان دوران بهار پایان می پذیر،و تابستان فرامی رسد،و خورشید فروزان همۀ آن گیاهان را می سوزاند،و به صورت علفهای خشکی درمی آورد که وزش باد آنها را پراکنده می سازد.

پس چه چیز بعد از دورۀ بهار بر جای می ماند؟ تنها چیزی که باقی می ماند قدرت خداوند متعال است که تغییر می دهد و تغییر نمی پذیرد،همان که پیوسته بود و پس از این نیز خواهد بود و هرگز زوال نمی پذیرد و همچون طبیعت نیست که به تقدیر پروردگار حکیم تغییر می پذیرد.پس سراسر دنیا در دست قدرت الهی انقلاب پیدا می کند،و به همان گونه که آغاز شده بازمی گردد،و ساعت برپا می شود،و خداوند عزیز و حکیم کوه ها را با عظمتی که دارند به راه می اندازد،و زمین خالی از زینت می شود و برجستگیهای آن از میان می رود.و خدا همۀ مردمان را،بدون استثنا،در محشر حاضر می کند،و در برابر پروردگار عزت صف می بندند،و ندای الهی واقعیت ضعیف آنان را آشکار می سازد که آنان بازگشتند به همان گونه که خدا آنان را آفرید و هیچ چیزی را مالک نیستند.و این همان ساعتی است که به آن کفر می ورزیدند.و ناگهان کتاب و نامۀ اعمال خویش را قرار گرفتۀ در برابر خودشان مشاهده می کنند که مجرمان از آن در هراس می افتند و ویل و بدبختی را برای جانهای خود حدس می زنند،چه هیچ فعلی از کوچک و بزرگ افعال آنان نیست که در این کتاب ثبت نشده باشد.

مسئولیت بشر بدین گونه آشکار می شود،و همین هدف از زینت زندگانی در دنیا بوده است.

ص :421

شرح آیات:
اشاره
مثل دنیا

[45]

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا کَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ السَّمٰاءِ زندگی دنیا را همچون آبی برای آنان مثل بزن که از آسمان فروریختیم.» /6 خدا آب را از آسمان فرو فرستاد،پس به جای آن که،همچون فرعونهای مصری بر آب اعتماد کنیم،و تمدن و ارزشهای فکری خودمان را بر روی آن بها نهیم،شایسته چنان است که بر پروردگار آب اعتماد کنیم که مسلط و مستولی بر آن و بر همه چیز است،و بدین گونه تمدنی الهی و بلند مرتبه بنا کنیم.

فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ الْأَرْضِ

-پس گیاهان زمین به آن مخلوط شد.» یعنی به وسیلۀ آب بعضی از نباتات با بعضی دیگر مخلوط شدند،و آب عاملی است که سبب شد تا تخم گیاهان که در زیر خاک قرار داشت،به قدرت خدا رشد کند و درهم آمیزد،و آدمی چنان می بیند که گویا گیاهان قائم به ذاتند،و این را نمی داند که بخش بزرگی از آنها را آبی تشکیل می دهد که از آسمان نازل شده است،و به زودی یا در زمین فرومی رود و یا از راه بخار شدن به آسمان بازمی گردد.و در این جا رنگ دیگری از رنگهای غرور وجود دارد و آن:اعتقاد داشتن انسان است به این که علفها گیاهان اند،در صورتی که در واقع آبهایی هستند که بدین صورت درآمده اند،و چون این آبها از میان برود،علفها و نباتات به صورت چیزهای خشکی درمی آیند که باد آنها را پراکنده می سازد،نه بر ساقۀ خود باقی می مانند و نه در جای خود برقرار.

فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیٰاحُ

-پس به صورت علف خشکیده ای درآمدند که بادها آنها را پراکنده سازند.» پس از آن که گیاهانی ثابت و در جای خود قرار گرفته بودند که بعضی از آنها وسیلۀ بر جای ماندن بعضی دیگر بود،به صورت گیاهان خشکی درآمدند که بادها آنها را از جایی به جای دیگر منتقل می سازند.

ص :422

وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً

-و خدا بر هر چیز قدرتمند و توانا است.» قدرت خدا همان عاملی است که سبب حرکت گیاه در این دورۀ از رویش خود است و به دیگر دوره های زندگی شباهت دارد،و چون با مقیاسی تاریخی به بعضی از دوره های تاریخی نگاه کنی،تمدن و حضارت را می بینی که آمد و آغاز شد و نسلها بر آن گذشت،و سپس مضمحل شد و پایان یافت،و تنها چیزی که از آن برای ما بر جای ماند،سنت خدا و دلایل قدرت او است،و کلمۀ«کان»دلالت بر ماضی دارد یا بر /6 استمرار،پس چون به ماضی و گذشته دلالت داشته باشد،معنی آن می شود که آنچه بر همۀ این زندگی پیشی داشته قدرت خدا بوده است،و بنا بر این آنچه که باقی خواهد ماند همین قدرت خدا خواهد بود،بدان جهت که در زمانی وجود داشت که زندگی وجود نداشت،و به همین گونه پس از پایان یافتن زندگی نیز باقی و برقرار خواهد ماند.

ماندنیهای شایسته،الباقیات الصالحات

[46]

اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -مال و فرزندان زینت و آرایش زندگی دنیا است.» از آن روی چیزهایی شبیه به گیاهان است که با هم مخلوط می شوند و بعضی بر گرد بعضی دیگر می پیچند،و این زینتی است که انسان باید از آن بر همین اساس بهره مند شود نه بیشتر،اما اگر بخواهد بر آن سخت اعتماد کند،به زودی سقوط خواهد کرد.

و گل زیبای جذاب خوشبوی پاکیزه نیز زینت است،و امکان تکیه کردن بر آن وجود ندارد،بدان سبب که فرومی افتد،و اگر تو چنین کنی حتما با آن فروخواهی افتاد.

مال و فرزندان نیز چنین است،پس به اندازه ای که رنج می بری و مالی به دست می آوری و خانه ای بنا می کنی تا از آن برای زندگی بهره مند شوی،یا

ص :423

فرزندانی پیدا می کنی که از دیدار آنان شادمان می شوی،همین اندازه بهره مند شدن برای تو مجاز است،اما این که به مال و فرزندان مغرور و فریفته شوی،خطایی بزرگ است،بدان جهت که این مال باقی نمی ماند،و حتی اگر باقی هم بماند تو برای بهره برداری از آن بر جای نمی مانی،و فرزندان برای تو یا تو با آنها با هم باقی نمی مانید،و با پایان یافتن دور زینت دور آنها نیز پایان می پذیرد.پس چه چیز برای تو باقی می ماند؟ عمل تو تنها چیزی است که باقی می ماند.و آنچه که برای خود از اعمال صالح ذخیره می کنی آن چیز است که باقی می ماند،و همان است که زینت حیات آخرت را فراهم می آورد.

وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً

-و اعمال صالح باقی ماندۀ در نزد پروردگارت،هم پاداش بیشتر دارد و هم مایۀ امیدواری بیشتر است.» پس به جای آن که کوشش خویش را به گرد کردن مال و روی هم انباشتن اموال مصرف کنی،و در لحظه ای از دنیا بروی، /6 یا این که خود را برای فرزندانی به رنج و تعب بیندازی که روزی بر تو بشورند و از دوست بودن با تو به دشمنی با تو گرایند و تو را رها کنند و تنهایت گذارند،به جای همه اینها با انجام دادن اعمال صالح به خدا اعتماد کن.

آیا اعمال صالح چیست؟ این است که در خانه بنشینی و به یاد پروردگارت باشی و تسبیحش گویی؟؟و نمازهای پنجگانه را با نافله های آنها بگزاری؟یا خمس و زکات بدهی؟یا به جهاد بپردازی؟یا این که کارخانه ای تأسیس کنی و راهی بسازی به خاطر خدا و خیر مجتمع؟ همۀ اینها چون خالصانه برای خدا باشد،از باقیات صالحات است،و بر دو گونه تقسیم می شود:

گونۀ اول:آن که آدمی پاداش آن را تنها در آخرت می بیند،هر چند در دنیا

ص :424

سبب رسیدن شخص به بهره های معنوی نیز می شود،چون نمازگزاردن و تسبیح گفتن و ذکر و جز آن.

گونۀ دوم:آن که آدمی پاداش آن را در دنیا نیز می بیند،همچون این که بنیانگذار تمدنی شود،چه تمدنها و آبادانیها ساخته های بشری ماندگار است،پس آنچه می خوری و می آشامی تمدن نیست،اما آنچه بنا می کنی و می سازی جزئی از تمدن و آبادانی است،و آنچه می دانی و می شناسی از تمدن نیست،ولی آنچه از دانشها که می گویی یا می نویسی،از مکاسب و دستاوردهای حضاری و تمدنی است،و به تعبیر دیگر:از ذخیره های تمدنی برای آینده.

تمدن به دست کسانی آغاز می شود و رشد می کند و باقی می ماند که دربارۀ آینده می اندیشند و اعمال صالح را برای آن ذخیره می کنند،راهسازی می کنند،و به آبادانی شهرها می پردازند،و کارخانه ها می سازند،و...و...که باقی می ماند و آیندگان از آن بهره مند می شوند.

امت و ملتی که بیشتر آنچه را که به دست می آورد به مصرف می رساند،و بیشتر آنچه را که می سازد ویران می کند،و بیش از آن که به اصلاح بپردازد به فساد می پردازد، /6 تمدنی ندارد و سرنوشت آن فراموش شدن است.

اما جامعه ای که عمل می کند و برای آنچه باقی می ماند بیش از آن می کوشد که برای آنچه نابود می شود،و بیش از آنچه مصرف می کند به تولید می پردازد،و در نتیجه آنچه را که فاسد است اصلاح می کند،مجتمعی تمدن ساز و حامی تمدن شمرده می شود.

نظر قرآن به آینده بر دو گونه است:

نظری به آینده در زندگی دنیا،و نظری به آینده در آخرت،و حدیث شریف می گوید«برای دنیایت چنان بکوش و تلاش کن که گویی تا ابد زنده خواهی ماند،و برای آخرتت چنان که گویی فردا رخت از جهان برخواهی بست»که اشاره به این مفهوم دارد که:برای آیندۀ دنیوی و آیندۀ اخروی هر دو باید به عمل و تلاش بپردازی.

ص :425

تأکید اسلام دربارۀ این موضوع به صورت بیشتر از این حدیث رسول اللّٰه(ص)بر ما معلوم می شود که گفت:«اگر ساعت قیامت در حالی برپا شد که در دست شما قلمه ای برای کاشتن قرار دارد،آن را بکارید»،و این خود تأکیدی برای ضرورت عمل به خاطر آینده است.

صورتهایی از قیامت

برای آن که نگرش انسان تعادل پیدا کند و به دنیا فریفته نشود،ناگزیر باید که به یاد آخرت بوده باشد،و به اندازۀ نیازی که در آن جا به باقیات صالحات دارد.و به همین سبب پروردگارمان در این جا ما را به یاد آن روز وحشتناک می اندازد،روزی که دنیا به صورتی بازمی گردد که در آغاز چنان بود،و دورۀ زندگی بر روی زمین که شبیه به دورۀ بهار است پایان می پذیرد.مگر پروردگار ما نگفته است: مَثَلَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -مثل زندگی دنیا»،آری آن مثل بود و این حقیقت است،و قدرت خدا که طبیعت را در دورۀ فصلها تغییر می دهد،هو آن را در دوره هستی تغییر می دهد.

اگر به وجود و هستی از طریق این بصیرت قرآنی نظر افکنیم،آن گاه زینت دنیا در نظر ما خوار و بی مقدار می شود، /6 و آمادۀ تحمل مسئولیت خویش می شویم،و از این معبر و گذرگاه سریع برای آن منزل باقی زاد و توشه ای برای خویش برمی گیریم،مگر چنین نیست؟چه خوب است که لحظه هایی در ژرفنای آیندۀ حق زندگی کنیم.آن روز هراس انگیزه از گور برخاستن و به صحرای محشر رفتن.

سیاق،ما را انتقال می دهد تا منظره ای از مناظر قیامت را برای ما مصور سازد،در آن جا که نیروی جاذبۀ زمین-چنان که به نظر من می رسد-پایان می پذیرد،و زمین همچون پشم حلاجی شده می شود،و به راه می افتد و پراکنده می شود.خدای تعالی می گوید:

[47]

وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبٰالَ -و روزی که کوه ها را در آن به راه

ص :426

می اندازیم.» این کوه ها با عظمت و ضخامتی که دارند به حرکت می افتند،و چون کوه ها حرکت کنند و بر جای خود ثابت نمانند،آیا من می توانم بر جای خود استوار و ثابت بمانم؟ هرگز...چنین است زینت دنیا،پس امکان ندارد که به چیزی اعتماد کنی و به آن متکی شوی،بدان سبب که آن چیز تا ابد غیر ثابت است.

وَ تَرَی الْأَرْضَ بٰارِزَةً

-و زمین را هموار شده و صاف می بینی.» هیچ چیز بر روی زمین ثبات و قرار ندارد،نه ساختمان و نه درخت و نه تپه ها،و زمین صاف و هموار می شود.

وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً

-و(همۀ مردگان را)زنده کردیم و به محشر آوردیم و یکی از آنها را فراموش نکردیم.» پس خدا،به خاطر آن که گور کسی در جای دور افتاده ای است،یا مدت درازی است که از دنیا رفته،یا نام او در فهرست نیامده،یا نظایر اینها،او را فراموش نمی کند و همۀ مردمان بدون استثنا در زمین صاف و هموار محشر به صورت برهنه و بدون پوشش بر سرپا می ایستند.

[48]

وَ عُرِضُوا عَلیٰ رَبِّکَ صَفًّا -و در صف قرار گرفته به پروردگارت عرضه می شوند.» /6 در صفهایی که از اندازۀ آنها هیچ کس جز خدا آگاهی ندارد،زیرا که همه آدمیانی که از میلیونها سال پیش تا پایان دنیا آفریده شده بوده اند در آن جا جمع می شوند و در صفها قرار می گیرند.

لَقَدْ جِئْتُمُونٰا کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

-به صورتی پیش ما آمدید که نخستین بار شما را بدان صورت آفریدیم.» مالها کجا است؟فرزندان و عشیره کجا؟و لقبها و منصبها کجا؟و هیچ چیزی از آن روز بر جای نمانده است؟ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً -گویا چنان می پنداشتید که هرگز

ص :427

برای شما وعده گاهی قرار نخواهیم داد؟» روز قیامت نخواهد آمد،در صورتی که امروز آمد،پس اکنون در چه حالید؟ رسول اللّٰه(ص)دربارۀ مردمان در روز محشر گفت:«پابرهنه و بی پوشش و ختنه ناکرده به محشر خواهند آمد،و چون عایشه این را شنید گفت:چه بد!آیا بعضی از آنان به نادیدنیهای یکدیگر از زنان و مردان نگاه می کنند؟!پس رسول(ص)گفت:هر کس را در آن روز کاری است که وقت پرداختن به این گونه کارها برای او باقی نمی ماند».

پس چشمهای آنان دوختۀ به هراسها و حوادث هراس انگیزی است که در آن روز پیش می آید،و همۀ تفکر آنان به سرنوشت خودشان اختصاص پیدا می کند.

[49]

وَ وُضِعَ الْکِتٰابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا فِیهِ -و کتاب و نامه(در برابر هر کس)نهاده شده،پس مجرمان و گناهکاران را می بینی که به سبب کارهاشان سخت گرفتار ترس شده اند.» از آن تعجب می کنند که:چگونه این تفصیلهای دقیق مادی و معنوی همه در آنها به ثبت رسیده است،پس از ترس به لرزه درمی آیند،چه گناهان خود را در آن نوشته می بینند و خود را مسئول آنها می یابند.

وَ یَقُولُونَ یٰا وَیْلَتَنٰا

-و می گویند:وای بر ما!» /6 یعنی:بدبختی و هلاک نصیب ما خواهد بود.

مٰا لِهٰذَا الْکِتٰابِ لاٰ یُغٰادِرُ صَغِیرَةً وَ لاٰ کَبِیرَةً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا

-این کتاب را چه شده که هیچ کوچک و بزرگی(از اعمال ما)نیست که آن را از قلم انداخته باشد!» هر کار بد و گناه،هر خصلت یا حالت روانی در کتاب به ثبت رسیده،و حتی نیتهای قلبی و اندیشه های ذهنی به وضوح در برابر آنان قرار گرفته است.

وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً

-و هر چه کرده بودند همه را حاضر می بینند.» در برابر خود،و تنها اسم عمل نیست که ثبت شده،بلکه عمل به صورتی

ص :428

مجسم و قابل دیدن و احساس کردن به ثبت رسیده است،اعمال طیب و پاکیزه با تجسمی پاکیزه در روز قیامت بر صاحبان آنها عرضه می شود،و اعمال بد و زشت به صورتهای هولناکی همچون عقرب و مار و آتش و غل و زنجیر و تاریکی و...و...و این نه ظلم خدا است-حاشا للّٰه-چه او بندگان را برای آن نیافریده است تا به آنان ستم کند بلکه برای آن آفریده است که مشمول رحمت وی قرار گیرند،ولی آدمی چیزی را می درود که خود در دنیا کشته است،اگر نیک است نیک،و اگر بد است بد.

وَ لاٰ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً

-و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند.» /6

[سوره الکهف (18): آیات 50 تا 56]

اشاره

وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ کٰانَ مِنَ اَلْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّٰالِمِینَ بَدَلاً (50) مٰا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ مٰا کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً (51) وَ یَوْمَ یَقُولُ نٰادُوا شُرَکٰائِیَ اَلَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً (52) وَ رَأَی اَلْمُجْرِمُونَ اَلنّٰارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوٰاقِعُوهٰا وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْهٰا مَصْرِفاً (53) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا فِی هٰذَا اَلْقُرْآنِ لِلنّٰاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کٰانَ اَلْإِنْسٰانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً (54) وَ مٰا مَنَعَ اَلنّٰاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ اَلْهُدیٰ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ اَلْأَوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ اَلْعَذٰابُ قُبُلاً (55) وَ مٰا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ یُجٰادِلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ وَ اِتَّخَذُوا آیٰاتِی وَ مٰا أُنْذِرُوا هُزُواً (56)

/6

ص :429

معنای واژه ها

51[عضدا]

:یار و یاور.

52[موبقا]

:هر چیز که میان دو چیز حایل شود.

53[مواقعوها]

:افکنده شدگان در آن.

[مصرفا]

:جای کناره گیری.

56[یدحضوا]

:إدحاض به معنی هلاک کردن و باطل کردن است.

/6

ولایت خدا یا ولایت شیطان؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از سیاق بیان قرآن حکیم نسبت به زینت زندگی دنیا و ایستار انسان در برابر آن است آن ایستار متعالی که بنا بر آن انسان مالک این زینت و حاکم بر آن می شود به جای آن که زینت دنیا حاکم بر او شده باشد او حاکم بر آن می شود،و قرآن دربارۀ پلیدترین صفتی برای ما سخن می گوید و بحث می کند که انسان را به فزون خواهی در مال و فرزند برمی انگیزد،و آن خود برتربینی و خود بزرگتربینی است،و پروردگارمان عاقبت کار ابلیس را به یاد ما می آورد که نسبت به پروردگار خویش تمرد کرده و خواستار برتری نسبت به آدم شد،و به ما فرمان می دهد که در برابر او استقامت نشان دهیم،و-در همین چارچوب-ایستار مؤمن را در برابر

ص :430

گروه مستکبران برای ما بیان می کند.

از آن روی به بیان طبیعت آنان می پردازد که مانعی نفسانی میان مؤمن و آنان به وجود آورد،و برای این منظور گاه در اعماق تاریخ پیش می رود،و زمانی دیگر آیندۀ بسیار دور را برای ما تصویر می کند.

و اما از تاریخ برای ما مثلی از واقعیت می زند،یعنی ابلیسی که استکبار ورزید و از این که به آدم سجده کند سرپیچی کرد،در صورتی که همۀ فرشتگان به فرمان خدا چنین کرده بودند،و ابلیس از گروه جن بود که درجه ای کمتر و پایینتر از درجۀ فرشتگان داشتند.

/6 قرآن از مثل زدن به این اندیشه به ما الهام می بخشد،و سیاق با تعجب و استنکار به این پرسش می پردازد که:چگونه ابلیس مستکبر و متمرد نسبت به فرمان خدا،یا فرزندان او را که دشمن آشکار شمایند،پرستش می کنید؟ در آوردن مثل از آینده برای ما بیان می کند که مجرمان،در آن هنگام که آتش را می بینند،و خود را ملازم و در تماس با آن تصور می کنند،بندهای بدنشان از ترس بر خود به لرزه درمی آید،ولی چگونه می توانند از آتش بگریزند؟! میان این آینده و آن تاریخ گذشته،بر انسان است که ایستار خویشتن را در برابر ثروت و سلطه و دارندگان مستکبر آن که ذریۀ ابلیسند و سبب فساد و تباهی در زمینند،محدود و معین کند.

شرح آیات:
اشاره
ولایت مخصوص کیست؟!

[50]

وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ کٰانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ -و در آن هنگام به فرشتگان گفتیم تا به آدم سجده کنند،چنین کردند مگر ابلیس که از گروه جنیان بوده و نسبت به قبول فرمان پروردگارش سرپیچی کرد.» ابلیس از جنیان بود که در درجه ای پایینتر از فرشتگان قرار داشت،و ابلیس

ص :431

و فرشتگان همه به آن فرمان یافته بودند که به آدم ابو البشر سجده کنند،ولی او از فرمانبرداری سرپیچی کرد،و فسوق به معنی خارج شدن از حدود است،و گاه خارج شدن از جایگاهی تنگ به جایگاهی گسترده تر است،و گاه از مکانی نامناسب به مکانی مناسب،ولی هنگامی که این خروج از حدود تعیین شده برای چیزی باشد،همچون این که انسان از محدودۀ خود خارج شود،یا میوه از پوستش بیرون آید،این عمل را فسق می گویند،زیرا که سبب فساد و هلاک او می شود.

/6

أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ

-آیا او و فرزندان او را به جای من اولیای خود قرار می دهید،در صورتی که آنان دشمنان شمایند؟» یعنی آیا این درست است که به جای خدا ابلیس را دوست و سرور خود گیرید،در صورتی که ولی انسان دوستی است که او را دوست بدارد،و ابلیس در برابر فرمان خدا تمرد کرد و از فرمان او سرپیچید،پس چگونه ممکن است با وجود دشمنی او نسبت به انسان در برابر او به استکبار نپردازد؟! بِئْسَ لِلظّٰالِمِینَ بَدَلاً -برای ستمکاران بد جانشینی است.» برای کسی که او را به جای خدا دوست خود گیرد جانشین بدی است، ولی آیا آن کیست که ابلیس را به دوستی خود برمی گزیند؟ این گونه کسان ستمگرانند،پس عمل انسان بر عقل و عقیدۀ او اثر می گذارد،و ستم کردن او بر دیگران و در نتیجه بر خودش در عقیدۀ او منعکس می شود،و انسان از شیطان دور نمی شود و مگر آن گاه که مؤمن بوده باشد،و به همین سبب است که قرآن توجیه کلام را تغییر داده و نگفته است:(بئس لکم بدلا برای شما جانشین بدی است)،بلکه گفته است: بِئْسَ لِلظّٰالِمِینَ بَدَلاً .

[51]

مٰا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لاٰ خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ - آنان را گواه و شاهد بر آفرینش آسمانها و زمین،و آفرینش خودشان قرار ندادم.» آنان نمی دانند که در آسمانها و زمین چه می گذرد،و بنا بر این شایستگی برای پیشوایی ندارند،و ولی قائد و پیشوا آن کس است که:بداند چه چیزها در

ص :432

آسمان است تا بتواند مردمان را به راههای درست رهبری کند،و ممکن است هدف آیه از تعبیر آسمانها و زمین قانونگذاریهای معنوی و راههای مادّی برای زندگی بوده باشد،و آنان هیچ علمی به آن ندارند،بدان جهت که گواه بر آفرینش نبوده اند تا بدانند که برای آفریدگان چه قانونها و مقرراتی ضرورت دارد،و مصدر معرفتی جز خدا وجود ندارد.

در صورتی که خداوند سبحانه و تعالی تنها گواه بر آفرینش نبوده بلکه خود آفریننده بوده است و در نتیجه به آن چه در آسمانها و زمین است داناتر است و برای آن که از راهنمایی او پیروی شود شایسته تر؛آنان چیزی نمی دانند و حتی خودشان را نمی شناسند،و آن کس که نتواند خودش را به خیر و هدایت برساند،آیا ممکن است شایستگی پیشوایی دیگران را داشته باشد؟! /6 از سوی دیگر:مردمان چنان تصور نمی کنند که انسان گمراه می تواند از نیرو و توان خویش نفعی برای آنان داشته باشد.هرگز...بدان جهت که گمراهی سبب تباه شدن قوت و قدرت می شود،و هر اندازه هم که این قدرت و نیرو بزرگ باشد باز چنین است،قرآن این حقیقت را به یاد ما می آورد و می گوید:

وَ مٰا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً

-و من کسی نبودم که گمراه کنندگان را به یاری خویش برگزینم.» آن کس که تو را گمراه کرده،نمی توانی او را همچون یار و یاوری برای خود انتخاب کنی،و در این جا ملاحظه می کنیم که قرآن مضلین را که جمع است با کلمۀ«عضدا»که مفرد است توصیف کرده،و نگفته است«اعضادا»بدان جهت که می خواهد موضوع را به صورت کلی نفی کند.

مبالغه و رسایی این بیشتر است،بدان جهت که انسان معمولا چند عضد و یاور نمی گیرد،بلکه عضدی واحد برای خود اختیار می کند،و نفی مجموع به معنی نفی واحد نیست،در صورتی که نفی واحد نفی مجموع را نیز می رساند.

حرام است که آدمی در زندگی دنیوی خود مرد گمراهی را همچون یار و بازوی خود در نظر بگیرد و از او برای انجام کارهای خویش استفاده کند،و به

ص :433

همین درجه از سختی قرآن مسئلۀ استعانت و یاری جویی از ستمگران و همیاری با ایشان در هر زمینه را نفی و منع می کند.

وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً

[52]

وَ یَوْمَ یَقُولُ نٰادُوا شُرَکٰائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ -و در آن روز که می گوید:شریکانی را که برای من می پنداشتید بخوانید.» در روز بازپسین خداوند به کسانی که شیطان و ذریۀ او را به پیشوایی بر خود برگزیده بودند،می گوید:از شما می خواهم که پیشوایان و رهبرانی را که در دنیا از آنها طلب یاری می کردید فراخوانید،و آنان بانگ به دعوت آنان برمی دارند تا آن حد که از قدرت بانگ برداشتن می افتند،ولی هیچ نتیجه و حاصلی به دست نمی آید.

فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً

-پس آنان را می خوانند ولی دعوت ایشان را پاسخ مثبت نمی دهند،چه ما میان ایشان گودالی ژرف قرار داده ایم.» /6 ولی آیا این گودال برای چه به وجود آمده است؟ علی رغم این که اینان و آنان در بسیاری از اوقات در راه واحدی گام برمی دارند،و عاقبت همۀ آنان جهنم است؟شاید این گودال عمیق اشاره به گودالی داشته باشد که می بایستی انسان را از شریکان پنداری خدا جدا کند.

[53]

وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النّٰارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوٰاقِعُوهٰا -و مجرمان آتش را می بینند و می دانند،یا تصور می کنند که آنان در آن افکنده خواهند شد.» وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْهٰا مَصْرِفاً -و چون راه گریزی از آن برای خود نمی یابند.» برای ما چنان اتفاق افتاده است که می توانیم این حالت را تصور کنیم،و آن آتش افروخته را که ندیده ایم پیش خود چنان مجسم سازیم که گویی بر آتش قسمت پایین عمیق و گرمای شدید و عذاب سخت آن ایستاده ایم،و شعله های سوزان آن را در حالی که مماس بر بدنهای ما است احساس می کنیم،بدون آن که

ص :434

هیچ راه گریزی از آن به نظرمان نمی رسد،و همین تصور و تجسم حقیقت را به ذهن آدمی نزدیک می کند و از عنوان میانجی میان او و حقایق دور می شود،و در نتیجه عنوان مربّی انسان پیدا می کند و تقوا و پرهیزگاری او را رشد می دهد.

دانشجویی که تالار امتحانات پایان سال تحصیلی را در نظر خود می آورد، و بر ضد رد شدن در امتحان خود را مجهز می سازد،عملا از عهدۀ امتحانات برمی آید، و همچنین آن کس که فرصت جریمه و انجام دادن کار بد و غیر قانونی را در اختیار دارد،هنگامی که به یاد تالار محاکمه در دادگستری می افتد،از پرداختن به جرم خودداری می کند،و به همین گونه خود ما،چون آتش دوزخ را در خاطر داشته باشیم،از گناه ورزیدن و تباهی کردن اجتناب خواهیم کرد.

آن است تاریخ دور،و این است آینده ای که خواهد آمد،و در میان این دو قرآن اندکی انصراف پیدا می کند /6 تا به ما بگوید که:ای مردم!داستان گذشتۀ شما چنان بود،و حوادث مستقبل و آیندۀ شما چنین خواهد بود،پس برای زمان حاضر خود بیدار و هشیار باشید.

چگونه خود را از طبیعت جدال خلاص کنیم؟

[54]

وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا فِی هٰذَا الْقُرْآنِ لِلنّٰاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ -ما در این قرآن برای مردمان از هر گونه مثل زدیم.» هر چه حقیقت را تجسم بخشد به نام مثل خوانده می شود،و قرآن حقایق محض و مجرد را در مثالهایی از تاریخ گذشته یا حوادثی که در آینده وقوع پیدا کرده است به عنوان مجسم می سازد،ولی برای چه،برای آن که این حقایق مجرد را به ذهنها و قلبهای مردمان نزدیک کند،ولی انسان هر اندازه برای او مثل زده شود و داستانهای حوادث و پیشامدها به گوشش برسد،بازهم به مجادله و چون و چرا دربارۀ آنها می پردازد.

وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً

-و انسان بیش از هر کار دیگر به جدال کردن می پردازد و چون و چرا می کند.»

ص :435

به جستجوی هر وسیله برمی خیزد تا با میانجیگری آن از حفظ کردن امانت عقل بگریزد،و سنگینی مسئولیتهای خویش را از دوش کم کند،و در پی یافتن راه گریزی از هدایت است تا از سختی بسیار شدیدی که در سفر پر مشقت از سرزمین طبیعت به اوج کمال می بیند خلاص شود،و چون طبیعت جدلی دارد،بر او لازم است که سخت بکوشد تا در برابر این طبیعت مقاومت و ایستادگی نشان دهد،و به این معرفت دست یابد که اگر نفس خویش را به حال خود رها کند،نفس متمایل به هوا و فرمان دهنده به بدی او را به جدل و دوری جستن از حقیقت و فروافتادن به حضیض شهوتها خواهد خواند.

ای انسان!بر تو واجب است که مقاومت کنی،چه دست یافتن به علم نیازمند به کوشش و مجاهدت است،و راهیابی و هدایت نیازمند تلاش،و کامل شدن نیازمند به مقاومت پیوسته در برابر انگیزه های هوای نفس،تا از این راه به کمال برسی.

شاید اگر اندکی در کلمۀ جدل تعمق کنیم،به شناخت طبیعت انسانی دست یابیم که آفریدۀ مجموعۀ متناقض از هواها و تمایلات و گرایشها و چیزهای مشابه اینها است،پس انسان /6 پیوسته در حالت مجاذبه و همربایی درونی است،و در نفس تو مجموعه ای از جاذبه های مختلف وجود دارد که هر یک از آنها تو را به طرفی جذب می کند،یکی تو را به طرف فرمانبرداری از پدران می کشد،و دیگری به غلوّ و مبالغۀ در دوستی فرزندان دعوت می کند،و سومی از تو می خواهد که گداختۀ در جریانها شوی و نظایر اینها،و همۀ این عوامل در عقل و تفکر تو تأثیر دارد،و رسیدن به کمال برای تو میسر نیست،مگر این که همۀ این ریسمانهای طبیعت را قطع کنی.

به همین سبب در احادیث آمده است که:در قلب انسان 33 فرشته و 33 شیطان وجود دارد،و یکی از آن فرشتگان مجسم کنندۀ صبر است،و دیگری یقین، و سومی تقوا،و همچنین...و از آن شیطانها یکی غیبت را تجسم می بخشد،و دیگری تهمت،و سومی فسق و فجور و...و فرشتگان و شیاطین و آنچه که نمایندۀ آنند،

ص :436

همگی در داخل انسان به حالت جدالی مستمر و پیوسته قرار دارند.

بعضی از مفسران گفته اند:کلمۀ«أکثر شیء»در آیه بر سبیل مبالغه آمده،و حقیقت آن است که در آن مبالغه ای وجود ندارد،و هیچ چیز در طبیعت جدلیتر از مخ انسان نیست،و اگر چنان فرض کنیم که در آبشارهای نیاگارا جدلی از آن جهت پیش آید که با آبهای دیگر برخورد و تصادم پیدا می کنند،آیا این جدل بیشتر است یا جدلی که در تفکر آدمی پیش می آید؟و آیا جریانهای متعارض و مخالف با یکدیگر که در بعضی از اقیانوسها،و میان بادهای مخالف یکدیگر یا طوفانها پیش می آید بیشتر است یا آنچه در قلب وجود دارد که تناقضهای وجود و هستی در آن انعکاس پیدا می کند؟! [55]

و از انواع تناقض و جدل در نزد انسان است آنچه که میان واقعیت و حقیقت وجود دارد،چه آنچه وقوع پیدا کرده و به صورت واقعیت درآمده،فشار و جاذبیت دارد،و آنچه حقیقت است از صحت و پایان نیک برخوردار است.

/6 خداوند متعال هادی است و هدایت را برای مردم می فرستد،و به مردمان فرمان می دهد که زندگی خود را بر وفق این راهنمایی تنظیم کنند و از همین راه به اصلاح گذشتۀ خود بپردازند،ولی آنان چندان چشم به راه می مانند و از قبول هدایت خودداری می ورزند تا عذاب به ایشان برسد که یا آنان را ناگهانی گرفتار خود می سازد،یا مستقیما آن را در برابر خود مشاهده می کنند،پس چشم به راه واقعیت می مانند،و به حقیقت نظر نمی کنند،و قرآن می گوید:

وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدیٰ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ

-و چه چیز مردمان را از آن بازداشت که چون هدایت به آنان رسید،ایمان آورند و از پروردگار خویش طلب آمرزش کنند؟» إِلاّٰ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ -جز این که بر روش گذشتگان برای ایمان آوردن چشم به راه رسیدن عذابی باشند که آنان را در میان گرفته باشد.» أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذٰابُ قُبُلاً -یا این که عذاب را مستقیما در برابر خود مشاهده کنند.»

ص :437

[56]

بنا بر این،چرا پروردگار ما عذاب را بر مردمان فرونمی ریزد تا هدایت پذیرند؟ زیرا که مطلوب آن است که مردمان به عقل و ارادۀ خویش هدایت شوند،و نقش رسالتهای الاهی نقش مژده و بیم دادن است و نه نقش فشار وارد آوردن و پیش از موقع عذاب دادن.

وَ مٰا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ یُجٰادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ

-و ما فرستادگان را جز برای مژده دادن و بیم دادن روانه نمی کنیم،و آن کسان که کافرند،با باطل به جدل و مبارزه می پردازند تا حق را به وسیلۀ آن باطل سازند.» هدف کافران برانداختن کیان و هستی حق با سلاح باطل است،و چون بر این کار توانایی ندارند،به سلاح دیگر استهزاء می پردازند که خطرناکترین سلاحی است که انسان برای ایستادگی در برابر حقیقت و گردن ننهادن به آن در خدمت خویش قرار می دهد.

/6

وَ اتَّخَذُوا آیٰاتِی وَ مٰا أُنْذِرُوا هُزُواً

-و آیات مرا و آنچه را که به آن بیم داده شده بودند در معرض استهزاء و ریشخند قرار می دهند.» سختی و خطرناکی این سلاح از دو سوست:یکی از آن لحاظ که چون انسان حقیقت را در معرض تمسخر و استهزا قرار دهد،امکان ندارد که به آن راه یابد و هدایت شود.

دوم این که چون به استهزا پردازد،هیچ کس نمی تواند برای او مثل بزند،یا دلیلی برای اثبات آن حقیقت بیاورد که سبب قانع شدن او باشد. /6

[سوره الکهف (18): آیات 57 تا 64]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیٰاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهٰا وَ نَسِیَ مٰا قَدَّمَتْ یَدٰاهُ إِنّٰا جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی اَلْهُدیٰ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّکَ اَلْغَفُورُ ذُو اَلرَّحْمَةِ لَوْ یُؤٰاخِذُهُمْ بِمٰا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ اَلْعَذٰابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58) وَ تِلْکَ اَلْقُریٰ أَهْلَکْنٰاهُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنٰا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً (59) وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِفَتٰاهُ لاٰ أَبْرَحُ حَتّٰی أَبْلُغَ مَجْمَعَ اَلْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (60) فَلَمّٰا بَلَغٰا مَجْمَعَ بَیْنِهِمٰا نَسِیٰا حُوتَهُمٰا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی اَلْبَحْرِ سَرَباً (61) فَلَمّٰا جٰاوَزٰا قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا لَقَدْ لَقِینٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً (62) قٰالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنٰا إِلَی اَلصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ اَلْحُوتَ وَ مٰا أَنْسٰانِیهُ إِلاَّ اَلشَّیْطٰانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اِتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی اَلْبَحْرِ عَجَباً (63) قٰالَ ذٰلِکَ مٰا کُنّٰا نَبْغِ فَارْتَدّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمٰا قَصَصاً (64)

ص :438

/6

معنای واژه ها

60[لا أبرح]

:از آن بازنمی ایستم.

[حقبا]

:حقب به معنی روزگار و زمان و جمع آن أحقاب است.

64[قصصا]

:به پی جویی و دنبال کردن کاری پرداختن.

ص :439

/6

از حقایق هدایت و معرفت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس قرآن کریم سه حقیقت را به یاد ما می آورد که به قضیۀ هدی و راهیابی و معرفت و شناخت پیوستگی دارد:

حقیقت نخستین:کسب کردن و تحصیل علم و معرفت و در نتیجۀ آن راهیابی به مسئولیت انسان که به مصالح حال و آیندۀ او تعلق دارد،پس هر کس راهیابی را نپذیرد،و مسئولیت دست یافتن به معرفت را قبول نکند،به خویشتن ستم کرده است،و مثل او مثل کسی است که چشم خود را از جای برکند،یا گوش خود را ببندد یا حس دیگری از خود را از کار بیندازد،پس بدین گونه پلی را که وسیلۀ ارتباط ذات او با طبیعت است ویران کرده است،آیا پس از آن چه می تواند بکند؟و آنچه وجود او را در زندگی ضروری می شمارد چیست؟ حقیقت دوم:اگر انسان مشاهده کند که امکان بقای او در مدتی از زمان به حال گمراهی وجود دارد و در این مدت به او آسیبی نخواهد رسید،باید توجه داشته باشد که خدا این مهلت را بنا بر رحمت خود به او عطا کرده است تا شاید از گمراهی خویش بازگردد و به هدایت راه یابد.

و گرنه در لحظه ای که چشم انسان کور است،و گوش او کر،و عقلش از کار افتاده، /6 شایسته آن است که بمیرد و عمرش پایان پذیرد،زیرا که هر چه زودتر با طبیعت و حقایق راسخ و سخت آن تصادم پیدا خواهد کرد و به بدترین صورت می شکند و از پای درمی آید،و در پی آن گمراهی برای او جرم و گناهی است که در واقع عقوبت و جزای آن فوری می رسد،ولی خدا این عقوبت را به تأخیر

ص :440

می اندازد،و این حاکی از فضل گسترده و بردباری بزرگ او است.و شاید برای آن است که وی را به تدریج به سرنوشت سیاهش گرفتار سازد.

حقیقت سوم:این تأخیر پیدا کردن کیفر جز برای مدتی معلوم و شناخته نیست،که اندازۀ آن در نزد خداوند متعال معلوم است،و چون اجل فرارسد دیگر تأخیری به آن راه ندارد،و این نیز به نوبۀ خود قضیۀ مهمی است که اگر آدمی آن را احساس کند،قادر بر آن خواهد شد که در برابر نادانی خود بایستد و به حقایق برسد.

برای آن که قرآن این حقایق را بیشتر آشکار سازد،برای ما مثلی از واقعیت موسی(ع)و کوشش و تلاش او برای دست یافتن به دانش و شناخت می زند.

در این مجموعه از آیات،قرآن این مطلب را به یاد ما می آورد که انسان،در حالات تحمل رنج و تعب و ستمدیدگی،و مشغول بودن ذهن او به قضایایی فرعی، گاه امور مهم را از یاد می برد.

موسی با جوان همراه خود به سفری دراز پرداخت که مایۀ رنج و آکنده از دشواریها بود،و از سختی سفر گرفتار درد و رنجی سخت شدند،و چنان بود که همراه برداشتن غذایی را که برای سفر خود آماده ساخته بودند از یاد برد،و فراموشی نیز از شیطان است،و در امان بودن از آن تنها از راه به یاد بودن مستمر از خداوند متعال فراهم می آید،و از این گذشته سبب دیگری نیز برای نادانی وجود دارد و آن:

دوری گزیدن آدمی از آیات خدا و منصرف شدن از آنها است.

شرح آیات:
اشاره
آثار ستم و ستمگری

[57]

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیٰاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهٰا -و چه کس ستمگرتر از کسی است که چون آیات پروردگارش را به یاد او آورند،از آنها دوری جوید و اعراض کند.» آیات خدا آشکار و پراکندۀ در هر مکان است،ولی انسان نیازمند کسی

ص :441

است که آیات را به یاد او آورد و توجهش را به آنها جلب کند، /6 ولی چون او را به مطلب یادآوری می کنند و آیات را برای او می خوانند،آنها را ترک می کند و از آنها به هدایت نمی رسد،پس ستمگرترین ستمگر است.

وَ نَسِیَ مٰا قَدَّمَتْ یَدٰاهُ

-و آنچه را که دستهایش انجام داده است فراموش می کند.» حقیقتی اساسی را فراموش کرد،و آن این که:او انسانی غیر عالم است و غیر فاضل،و بلکه نادان و غرق در گناه است؛انسان بر خود ستم روا داشت و به ارتکاب خطاها و گناهان پرداخت،و همینها مانعی بر سر راه او برای رسیدن به هدایت شد،پس چنان شایسته است که خود را به اراده و عزم مسلح کند،و از این مانع،به جای غافل ماندن از آن و فراموش کردن آنچه پیشتر با دستهای خود انجام داده بود،بگذرد.

از این جا می دانیم که رسیدن به هدایت نیازمند گذشتن از سدّ و مانع دشواریها است،و به تعبیر قرآن،(اقتحام العقبة)یعنی گذشتن دشوار از یک گردنۀ کوهستانی سخت است،و آن کس که از گردنه نگذرد،و به عزیمت شایسته برای عبور از موانع مسلح نباشد،هرگز به هدایت دست نخواهد یافت.

إِنّٰا جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ

-ما بر دلهای ایشان پوششهایی نهاده ایم تا نتوانند آن(قرآن)را فهم کنند.» آیا این حجابها و پوششها چیست؟ گناهان و معصیتهایی است که مرتکب آنها می شوند و بر انجام دادن این کار اصرار می ورزند،و همینها است که بر روی قلبهای ایشان به صورت پرده هایی ستبر بر روی هم قرار می گیرد و از نفوذ یافتن هدایت به آنها جلوگیری می کند.

وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً

-و در گوشهای ایشان سنگینی(پدید می آوریم).» «وقر»به معنی چیزی سنگین است،و در آن هنگام که آدمی چیزی را نمی شنود،چنان احساس می کند که چیزی سنگین در گوش او قرار گرفته و مانع شنیدن او شده است.

ص :442

وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدیٰ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً

-و اگر آنان را به هدایت بخوانی هرگز هدایت نمی شوند و راه راست را بازنمی شناسند.» تا زمانی که حجابها بر دلها و سنگینی در گوشهای آنان قرار دارد،و تا آن هنگام که /6 گذشتۀ پر از جرم و گناه خویش را فراموش می دارند،و در آن نمی کوشند که دربارۀ خطرناک بودن این امور به تأمل و تدبر بپردازند،و به سلاح ارادۀ کافی برای ایستادگی در برابر آنها مسلح نشده اند،محال است که راهی به هدایت پیدا کنند.

در صورتی که گمراهی ستم است،پس چرا خداوند متعال در رسیدن عذاب به این گونه کسان شتاب نمی ورزد؟ قرآن می گوید:این نمایندۀ رحمتی از خدا است،و فرصتی گرانبها برای بازگشتن به هدایت،و آدمی نباید فریفتۀ این فرصت شود،چه کوتاه و محدود است.

[58]

وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤٰاخِذُهُمْ بِمٰا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذٰابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً -و پروردگارت آمرزنده و صاحب رحمت است و اگر بنا شود که آنان را به سبب آنچه کسب کرده اند مورد مؤاخذه قرار دهد،رسیدن عذاب را به ایشان زودتر فراهم می آورد،ولی برای آنان اجل و موعدی است،و هرگز پس از آن پناهگاهی برای فرار از عذاب نخواهند یافت.» در قدرت ایشان نیست که گریزگاهی برای پناه بردن به آن در اختیار داشته باشند،به همان گونه که هر کس که در معرض دربند شدن به توسط عوامل حکومت قرار گرفته است در صدد یافتن جایی برای پناه بردن به آن برمی آید،یا متوسل شدن به صاحب نفوذی که بتواند او را نجات دهد،ولی در نزد خدا چنین واسطه ها را فایده ای نیست،و هیچ کس نمی تواند از سلطه و قدرت او به هیچ کس یا هیچ چیز متشبث شود.

موئل:مکان یا زمانی است که کیفر را از انسان پنهان می دارد.

[59]

وَ تِلْکَ الْقُریٰ أَهْلَکْنٰاهُمْ لَمّٰا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنٰا لِمَهْلِکِهِمْ

ص :443

مَوْعِداً

-و آن شهرها(و مردم آن)را،به سبب ستمی که مرتکب شدند ویران و هلاک کردیم،و برای این هلاک کردن موعدی مقرر داشتیم.» چون آن موعد فرارسید،فرصت تعیین شدۀ برای آنان پایان یافت و دیگر فرصت یافتن حتی به یک لحظه بیشتر ممکن نبود برای ایشان فراهم شود.

/6

فراموشی برای چه؟

[60]

فراموش شدن گذشتۀ انسان و آنچه در آن کرده است برای او،یکی از سببهای اساسی نادانی و بی هدایتی او است،و قرآن مثلی برای این مطلب از داستان موسی(ع)می زند که او-چنان که می نماید-،به آن مکلف شده بود که در صدد یافتن مرد دانشمندی برآید که به ارشاد و راهنمایی او بپردازد،و موسی(ع) عزم سفر به جایی نزدیک نقطۀ التقای دو دریا-شاید خلیج عقبه یا خلیج سوئز از دریای سرخ-کرد،و چون همراه با جوان ملازم خود به آنجا رسید،و آن هر دو بر صخره ای آرام گرفتند،یک ماهی که از دریا گرفته بودند و هنوز زنده بود،بر اثر عدم توجه آنان به طرف دریا جست و از دسترس ایشان خارج شد و خود را به دریا انداخت،و شاید آیۀ:

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِفَتٰاهُ لاٰ أَبْرَحُ حَتّٰی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً

-و موسی به جوان خود گفت که:من از پیش رفتن در راه بازنمی ایستم تا آن گاه که به مجمع البحرین(محل تلاقی دو دریا)برسم،یا مدتهای دراز پیش بروم.» هر چند دشواریهای راه زیاد باشد،باز چنین خواهم کرد،اشارۀ به آن بوده باشد؛و جوان ملازم او یوشع بن نون از نزدیکترین فرزندان اسراییل به موسی علیه السلام و جانشین او بود،و ممکن است اشارۀ به او به صورت(فتی جوان)اشاره به معانی بلندی روحی آن و کمال رسالی باشد که از آن برخوردار بوده،و بر اثر آن ذاتا از پیشوایی الهی او پیروی می کرده و در نزد رسول خدا علیه السلام از هیچ خدمتی خودداری نمی کرده است.

ص :444

[61]

فَلَمّٰا بَلَغٰا مَجْمَعَ بَیْنِهِمٰا -و چون به محل تلاقی آن دو رسیدند.» یعنی به محل تلاقی دو دریا.

نَسِیٰا حُوتَهُمٰا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً

-ماهی(صید شدۀ) خویش را از یاد بردند و آن رو به پایین جهید و خود را به دریا افکند.» ماهی از بالا به پایین میل کرد و شاید این ماهی هنوز جان داشته است و چون به آب بازگشت زندگی بدو بازگردانده شد یا در آن جا آب حیات وجود داشته است.

/6

[62]

فَلَمّٰا جٰاوَزٰا -پس چون گذشتند.» یعنی به کنارۀ دیگر دریا منتقل شدند.

قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا لَقَدْ لَقِینٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً

-به جوانش گفت:غذایمان را بیاور که در این سفر بسیار رنج برده ایم.» یعنی سفرشان بسیار رنجاور بود و احساس گرسنگی کردند،و غذا چاشت است که در آغاز روز خورده می شود.

از عوامل فراموشی

[63]

قٰالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنٰا إِلَی الصَّخْرَةِ -(جوان)گفت:آیا به یاد داری آن هنگام را که در کنار تخته سنگ توقف کردیم؟» تا اندکی رفع خستگی کنیم.

فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ

-من ماهی را از یاد بردم.» ماهی را در کنار دریا گذاشتم و همراه خود نیاوردم،و برای آن که این واقعیت را که نتیجه ای از فراموشکاری بود توجیه کند،گفت:

وَ مٰا أَنْسٰانِیهُ إِلاَّ الشَّیْطٰانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً

-و به یاد داشتن ماهی را کسی جز شیطان از یاد من نبرد(و نتوانستم خبر آن را به تو بگویم)،و ماهی به صورتی شگفت انگیز راه دریا را در پیش گرفت و خود را در آن

ص :445

افکند.» جوان داستان را فراموش کرد که به موسی علیه السلام بگوید،و این که چگونه ماهی را با پریدن رو به پایین راه دریا را پیش گرفت.

[64]

و چنان می نماید که نشانۀ موسی برای شناخته شدن منزل آن عالم، درست همین زنده ماندن ماهی بوده است،و به همین سبب موسی علیه السلام گفت که:

قٰالَ ذٰلِکَ مٰا کُنّٰا نَبْغِ

-گفت که:این همان چیزی است که خواستار آن بودم.» /6 یعنی همان منظور نظر ما و هدف مسافرتمان است.

فَارْتَدّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمٰا قَصَصاً

-پس بر خلاف جهت حرکتشان قصه گویان بازگشتند.» پیش از آن که داستان موسی را با آن دانشمند در درس آینده دنبال کنیم، روا است دربارۀ فراموشی که در این آیات مکرر از آن یاد شده به تدبر بپردازیم.

پیش از این(در آیه های 23 و 24 از همین سوره)قرآن قضیۀ مهمی را برای ما بیان کرد و گفت: وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فٰاعِلٌ ذٰلِکَ غَداً* إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذٰا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسیٰ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هٰذٰا رَشَداً و در آیه 63 از همین سوره نیز با ترکیب وَ مٰا أَنْسٰانِیهُ إِلاَّ الشَّیْطٰانُ رو به رو می شویم،و از این دو آیه معلوم می شود که شیطان آدمی را به فراموش کردن چیزی گرفتار می سازد،و خدا آنچه را که فراموش کرده ایم به یاد ما می آورد،و آیا این چه معنی را می رساند؟ فکر آدمی همچون چراغی پر نور است،و نیازی به سوخت ندارد،ولی موانعی وجود دارد که راههای بیرون رفتن این نور را می بندد،آیا این موانع چیست؟ مجموعه ای از عوامل مادی است که بر اثر اهتمام و توجه انسان به زینت زندگی دنیا و متاع آن استوار است،و ممکن است که جوان موسی(ع)،در آن هنگام که در کنار دریا راه می پیمودند به دیدن آرایش دریا،یا به بعضی از چیزهای غریبی که در راه بودند،مشغول بوده است،ولی آنچه مهم است این است که جذب

ص :446

شدن انسان به طبیعت و خضوع کردن در برابر آن خود از سببهای فراموشی است،و زندگی آکندۀ از شهوتها و چیزهای جاذب و جالب توجهی است که شیطان آنها را تقویت می کند،ولی ذکر و یاد خدا این شهوتها را به دور می راند،و به تحت فشار قرار دادن این عوامل جذب کننده مدد می رساند و نفس را از عقده هایی که شیطان می سازد پاک می کند،و در نتیجه ذکر خدا و به یاد او بودن دشمن فراموشی است،از آن جهت که این موانع سبب پوشیدن قلب آدمی را می شکند و از میان می برد.

در آن هنگام که به یاد خدا و قدرت و هیمنۀ او بر جهان می افتی،تعادل و توازن به تو بازمی گردد،و نفست ارادۀ گمشده را بازمی یابد،و به عقلت این معرفت دوباره راه می یابد که تو از طبیعت قویتری، /6 و از زینت زندگی دنیا برتر و والاتر،پس واجب نیست که به آن تسلیم شوی.

بدین گونه قرآن حکیم در سورة الکهف با ما دربارۀ زینت حیات دنیا از یک سو،و ضروری بودن برتری یافتن بر آن از سوی دیگر می گوید،و از ابعاد تسامی و برتری در عین حال:به یاد خدا بودن و فراموش نکردن است،زیرا که انسان تسلیم شدۀ به زندگی و زینت دنیا نه تنها فکر خویش را از دست می دهد،بلکه حتی خود زندگی را نیز از کف می دهد،چه دوستی چیزی آدمی را کور و کر می سازد.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 65 تا 78]

اشاره

فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا آتَیْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً (65) قٰالَ لَهُ مُوسیٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلیٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قٰالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (67) وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلیٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قٰالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِی لَکَ أَمْراً (69) قٰالَ فَإِنِ اِتَّبَعْتَنِی فَلاٰ تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتّٰی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً (70) فَانْطَلَقٰا حَتّٰی إِذٰا رَکِبٰا فِی اَلسَّفِینَةِ خَرَقَهٰا قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً (71) قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (72) قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِی بِمٰا نَسِیتُ وَ لاٰ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً (73) فَانْطَلَقٰا حَتّٰی إِذٰا لَقِیٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً (74) قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً (75) قٰالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهٰا فَلاٰ تُصٰاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً (76) فَانْطَلَقٰا حَتّٰی إِذٰا أَتَیٰا أَهْلَ قَرْیَةٍ اِسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمٰا فَوَجَدٰا فِیهٰا جِدٰاراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقٰامَهُ قٰالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً (77) قٰالَ هٰذٰا فِرٰاقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (78)

ص :447

/6

معنای واژه ها

77[ینقض]

:فروافتد و خراب شود.

/6

تو هرگز نخواهی توانست در کنار من صبوری کنی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یکی از مظاهر اعجاز قرآن حکیم آن است که آیه های آن در یک زمان از چیزهای متعدد سخن می گوید،و یک آیه مثالی است هم برای قدرت خدا در

ص :448

جهان،و هم برای علم خدا نسبت به امور و مسائل،و ابعاد مختلف حقیقت واحد یا حقایق مختلف حقایق زندگی را برای ما بیان می کند توضیح می دهد.

در آن جا که سورۀ کهف از علاقۀ انسان به زندگی بحث می کند،از علم انسان نیز سخن می گوید،و گاه چنان می نماید که این دو امر در این آیه با یکدیگر انسجام ندارد و حتی با یکدیگر مختلف و متفاوت است،در صورتی که حقیقت آن است که علاقۀ انسان به زینت دنیا و ایستار سالم وی در برابر آنها،از علم و دانش انسان نسبت به حقیقت دنیا سرچشمه می گیرد،پس اگر انسان تنها ظاهری از زندگی را بشناسد،غرور وی را فرامی گیرد،و چنان می پندارد که همین ظاهری که مشاهده می کند عین حقیقت است،در صورتی که اگر اندکی تعمق کند و به جوهر زندگی دنیا برسد،از دامنۀ تغییر و تبدیل آن آگاه خواهد شد،و خواهد دانست که حقیقت آن با ظاهر آن تفاوت دارد،و به همین جهت در حدیث آمده است که:

«دنیا می فریبد و زیان می رساند و می گذرد».

نیز آمده است:«همۀ آنچه را که در دنیا است،اگر بشنوی بهتر از آن است که ببینی».

/6 و همچنین سخن گفتن از آنها مستلزم آن است که شخص از روی دانش و هدایت در این باره سخن بگوید،زیرا که هدایت و شناخت انسان نسبت به حقایق معرفتی ژرف و فراگیر است که از او چنان می خواهد که نسبت به زینت حیات دنیا ایستاری سالم اختیار کند و نه ایستار غرور و تسلیم مطلق.

در داستان موسی(ع)با آن بندۀ صالح خدا که در احادیث از او به نام خضر(ع) یاد شده گوشه ای از این حقیقت را برای ما آشکار می سازد.

موسی(ع)پیامبر بود،و از احکام شرعی ظاهری آگاهی داشت،ولی به دنبال کسی داناتر از خود می گشت تا از وی زمینه ها را بیاموزد،یا از حکم احکام عام و خاص آگاهی پیدا کند.

در ضمن درس خواندن،در برابر بعضی از حوادثی که آنها را می دید ولی تحمل دیدن آنها را نداشت،تکان می خورد و گرفتار حالت روانی خاصی می شد،

ص :449

پس چون بر کشتی سوار شدند،خضر کلنگ یا مته ای را به دست گرفت و دیوارۀ کشتی را سوراخ کرد و ناگهان آب دریا به درون آن وارد شد،و چون در راه خویش به جوانی رسید،خضر به او حمله کرد و او را کشت.در پایان گردش به شهری رسیدند که خضر در آن با دیوار نزدیک ویران شدنی رو به رو شد،و رنج زحمتی فراوان را برای تعمیر کردن آن بر خود تحمیل کرد،و از آن قوم،علی رغم استقبال بدی که از آنان کرده و از پذیرفتن ایشان به مهمانی خودداری ورزیده بودند، خواستار هیچ مزدی برای تعمیر دیوار نشد،و تأثیر این حوادث بر روی موسی چندان شدید بود که در هر بار زمام خودداری از دست او بیرون می رفت و شرط صبری را که می بایستی ملتزم آن باشد فراموش می کرد.

یکّه خوردن و از جای جستن موسی در برابر همۀ اعمالی که آن بندۀ صالح خدا انجام می داد،دلیلی بر آن است که انسان هیچ احتمال آن را نمی دهد که شاید در آن سوی علم وی چیزهای فراوان مجهول دیگری وجود دارد که وی به دانستن و دریافتن آنها هنوز نرسیده است،و اگر احتمال محضی از این نادانی خود بدهد، رزین و بردبار و آرام بر جای می ماند،و از ظواهر تنها متأثر نمی شود،بلکه به عمق نیز نگاه می کند.

شرح آیات:
اشاره
میان علم و رحمت

[65]

فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا آتَیْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ /6 مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً -پس با بنده ای از بندگان ما رو به رو شدند که از جانب خود رحمتی به او بخشیده و علمی به او آموخته بودیم.» آن بنده علاوه بر علمی که به دست آورده بود،به رحمت خدا نیز دست یافته بود،پس آیا میان علم و رحمت علاقه و ارتباطی وجود دارد؟ با تفکر و تدبر ساده ای دربارۀ مفهوم دو کلمۀ علم و رحمت به این نتیجه می رسیم که:علم معمولا زاییده و پیدا شدۀ از رحمت نیست،و جوهر رحمت

ص :450

نرمدلی است که صفتی در مقابل صفت دیگر سخت دلی است،و سختی دل و قساوت قلب سبب آن می شود که حقایق زندگی در آن نفوذ نکند و به آن راه نیابد و در نتیجه شخص گرفتار جهل و نادانی شود،و نرمی دل،بر عکس،سبب پدید آمدن علم است و به همین سبب می توانیم بگوییم که نخستین فضل و بخشش مخصوص رحمت است،و این همان چیزی است که خدا آن را به خضر(ع)عطا کرده و سبب رسیدن او به علم شده بود،و بعضی به این کلمه استناد کرده و گفته اند:خضر(ع) پیغمبر بود و پیغمبری رحمتی الهی است،در صورتی که دیگران گفته اند:سعۀ صدر خضر و قدرت او بر تحمل اعتراضهای شاگردش موسی همان رحمتی است که خدا به او عطا کرده بود.

در آیه اشاره ای آشکار به این امر است که علم از خداوند متعال و نوری است که آن را در قلب هر کس که خواسته باشد می افکند،و چنان که بعضی می پندارند،با زیادی درس خواندن به دست نمی آید.

شکیبایی وزیر عقل است

[66]

قٰالَ لَهُ مُوسیٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلیٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً - موسی به او گفت:آیا اجازه می دهی که همراه تو روانۀ راه شوم و از تو پیروی کنم، و تو به من پاره ای از رشد و راهیابی که به آن دست یافته و آموخته ای تعلیم کنی و بیاموزی؟» موسی(ع)می دانست که دست یافتن به علم بدون تلاش و کوشش میسر نمی شود،و به همین سبب پیروی و تبعیت خویش را به عالم عرضه کرد که چون به کارهای روزانۀ خویش می پرداخت،موسی(ع)از راه توجه کردن به همین اعمال یومیۀ او و ایستارهایی که در موارد مختلف نسبت به حوادث زندگی اختیار می کرد، حکمت بیاموزد،و علمی که بر آدمی جستجو و دست یافتن به آن واجب است،علم مطلق نیست بلکه آن علم است که /6 راه راست و بینش و بصیرت در رفتار و کردار را بهرۀ انسان می سازد،و این علم عملی است،و به همان گونه که به عمل و کار

ص :451

علمی نیازمندیم،به علم عملی نیز احتیاج داریم،و باید هر چه را که به سود ما است بیاموزیم و فراگیریم.

امّا خضر(ع)شیوۀ دیگری را برای آموختن در اختیار ما می نهد و می گوید:

نخستین و مهمترین ویژگی به دست آوردن علم،صبر است و لذا صبر وزیر عقل به شمار می آید و این در احادیث مختلف آمده است.

[67]

قٰالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً -(خضر)گفت:تو هرگز نخواهی توانست که بودن با مرا تحمل کنی و شکیبا باشی.» این مشکل و مسئله ای برای انسان است که برای آموختن علم نیازمند بردباری است،و بردباری نیز به نوبۀ خود نیازمند به علم است تا برای انسان اطمینان و آرامش خاطر فراهم شود،چه«شخص جاهل و نادان می ترسد و هراسناک است».

در این جا می خواهیم به این نکته اشاره کنیم که گذشتن از سدّ و مانع جهل برای انسان عملی دشوار است،و آدمی نمی تواند،در صورت نداشتن عزمی جزم،از این مانع بگذرد،چه دست یافتن به علم،علاوه بر تلاشهای عملی،نیازمند به گذشتن از مانع نفسانی است،و چنان که مشاهده می کنیم،موسی(ع)علی رغم این که برای طلب علم به سفری دور و دراز پرداخت،و با انواع سختیها رو به رو شد،و خوراک خود را فراموش کرد،و با آن که پیامبر پیشوای امت خود بود در مصاحبت جوانی به راه افتاد و نظایر اینها،و همچنین علی رغم اعمال بدنی به تلاشهای روانی بزرگی نیازمند بود که انجام دادن آنها وظیفۀ قلب یا به تعبیر دیگر رحلت و سفر قلب است،و قرآن حکیم در این آیات به آن اشاره کرده است.

[68]

وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلیٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً -و چگونه می توانی بر چیزی صبر کنی و بردبار بمانی که از آن آگاهی و خبر کامل نداری؟» این مطلب معلوم است که خضر عالم قدرت حقیقی موسی را بر صبر کردن فراموش نکرد،چه موسی(ع)به صورت حقیقی و فعلی توانایی بر شکیبا شدن داشت،ولی شخص عالم با آگاهی خود این را می داند که مردمان جاهل نسبت به

ص :452

یک امر در برابر تحمل دشواریهای علم پیدا کردن نسبت به آن امر صبر نشان نمی دهند،و در نتیجه علم سبب آسیب دیدن به ایشان می شود و سبب دست یافتن به فهمی می شود که گاه نسبت به آن کافرند.

/6

[69]

قٰالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِی لَکَ أَمْراً -گفت (موسی)که به خواست خدا مرا بردبار خواهی یافت و نسبت به فرمان تو نافرمان نخواهم شد.» بدین گونه موسی به صبور بودن و پیروی کردن از استاد خود تعهد سپرد، پس مثل عالم همچون مثل درختی باردار است که چون تکان داده شود،تو را از میوه های خود بهره مند می سازد،و آن که می بایستی برنامۀ آموزش تو را تنظیم کند عالم است نه شخص خودت.

موسی(ع)بردباری خویش را منوط به مشیت الاهی کرد و گفت:

سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ صٰابِراً

چه این را می دانست که بر آدمی دشوار است که در چنین ایستگاهها،صبر کردن بر آسیبهایی که به سبب پیدا کردن معرفت نسبت به واقعیت مجهول به او می رسد،دشوار است.

[70]

قٰالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاٰ تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتّٰی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً -(خضر)گفت:اگر با من روانه شدی،دربارۀ چیزی از من پرسش مکن،تا خودم دربارۀ آن چیزی به تو بگویم.» عالم(علیه السلام)در آن هنگامی که موسی را به قبول چنین شرطی دعوت کرد،در واقع به این امر اشاره می کرد که بر دانشمندان لازم است که از آغاز شروع به تعلیم قرار کار خود را با شاگرد خود مقرر دارند،از آن روی که استاد است که برنامه و روش کار و تدریس را تنظیم می کند.

اولا:یک کشتی را سوراخ کرد

[71]

فَانْطَلَقٰا حَتّٰی إِذٰا رَکِبٰا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهٰا -پس به راه افتادند، و چون بر کشتی سوار شدند،(خضر)آن را سوراخ کرد.»

ص :453

در این هنگام موسی(ع)تحت تأثیر اخلاق رسالی خویش قرار گرفت که بدان گونه با جامعۀ اسراییلی خویش عمل می کرد که مجتمع وارفته و سستی بود و می بایستی با مردم آن با شدت و سختی عمل شود،بر عکس محمد رسول اللّٰه(ص) که در مجتمع خشن و غلیظ می زیست،و به سلاح مهربانی و نرمی مسلح شد،و به همین جهت موسی تحت تأثیر عمل سوراخ کردن کشتی قرار گرفت و با خشم بانگ برداشت و:

قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا

-گفت آیا برای آن سوراخ کردی که آن کسان را که در آنند غرق کنی؟» /6 حتی به این پرسش نپرداخت که:چرا آن را سوراخ کردی،بلکه به صورت مستقیم منکر موضوع شد،و بر این آرام نگرفت بلکه به کار انجام شده این رنگ مخصوص را بخشید که همراهش تنها به این سبب کشتی را سوراخ کرده که همۀ کسانی را که در آنند غرق کند،و هدف یگانه مورد نظر از این عمل همان بوده است،و گفت:

لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً

-کار عجیب و زشتی انجام دادی.» این خطای دیگری از موسی بود که دلالت بر نادانی او بر موضوع داشت،و چون چنین شد،خضر(ع)گفت:

[72]

قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً -گفت:مگر به تو نگفتم که توانایی صبر کردن و بردبار بودن با مرا نداری؟» [73]

و با آرامش اعصاب حادثه ای را که میان آنان پیش آمده بود به او یادآوری کرد،پس آتش خشم موسی فورا فرونشست،و از آنچه کرده بود عذرخواهی کرد و گفت:مرا بر کاری که تحمل آن برایم دشوار است مورد مؤاخذه قرار مده،چه این برای انسان بسیار دشوار است که بر چیزی صبر کند که از ژرفنا و عاقبت آن هیچ اطلاعی ندارد،و به همین سبب موسی از آن عالم خواست که به سبب آنچه از او سر زده وی را مورد مؤاخذه قرار ندهد.

قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِی بِمٰا نَسِیتُ

-(موسی)گفت:به سبب چیزی که آن را

ص :454

فراموش کردم،مرا ملامت مکن.» در کار تعلیم و آموزش دو امر مهم وجود دارد:

اول این که:بر معلم و عالم لازم است که واقع بین باشد،و بداند که دیگران بشرند،و در معرض فراموشی قرار می گیرند،بدان سبب که معرفت و شناختی که به آنان داده و تعلیم می شود،از تراز و سطح دریافت معرفت آنان بالاتر است،و ذهن معمولا آنچه را که در نظر او غریب می نماید فراموش می کند.

دوم:این گونه کسان تحمل آن را ندارند که از راه تصادف کسب علم کنند،بلکه شخص عالم و معلم به آن نیاز دارد که برنامه ای تدریجی برای تعلیم و آموزش خود طرح ریزی کند،و به همین جهت موسی گفت:

وَ لاٰ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً

-و مرا به انجام دادن کاری فرمان مده که بر من دشوار است.» /6 إرهاق به معنی منطبق کردن چیزی بر چیز دیگر است.و عسر و سختی و دشواری از همه طرف بر شخص وارد و بر او منطبق می شود.

ثانیا:پسری را کشت

[74]

فَانْطَلَقٰا حَتّٰی إِذٰا لَقِیٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً -پس به راه افتادند تا به پسری رسیدند و (خضر)او را کشت،پس(موسی)گفت:چرا صاحب جان پاکی را،بی آن که کسی را کشته باشد،کشتی؟و بدان که عملی زشت و منفور انجام داده ای.» و بار دیگر خضر(ع)با اعصاب آرام گفت:

[75]

قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً -مگر به تو نگفتم که نمی توانی با من تحمل داشته باشی و بردبار باشی؟» موسی بار دیگر متوجه شرطی که پذیرفته بود شد،و احساس کرد که این بار دوم است که با شرط پذیرفتۀ به توسط خودش مخالفت کرده است،و چون عزم به تعلیم پذیرفتن و چیز آموختن جزم کرده بود،خواستار مهلت و فرصت دیگری شد.

ص :455

[76]

قٰالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهٰا فَلاٰ تُصٰاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً -(موسی)گفت:اگر پس از این دربارۀ چیزی از تو پرسش کردم، مصاحبت با من را ترک کن و مرا از خود دور ساز.» این نیز درسی برای عالم و معلم است،پس بر شاگرد واجب است که بکوشد تا از آنچه آموخته است استفاده کند،و این استفاده برای خودش نیست، بلکه در راه تعلیم گرفتن و رشد یافتن و تربیت شدن است،و شاگرد حقیقی آن کس است که در کنار علم و معرفت صفات نفسانی بالا را نیز کسب کند،و آنها را فراگیرد و بر آنها تمرین و تجربه کند،و از این راه بر صفات نیک خویش بیفزاید،و نفس خویش را پاک و پاکیزه سازد،ولی اگر آموختن بدون تجربه کردن و به کار بستن آموخته و تزکیۀ نفس باشد،یا او را به فداکاری و از خودگذشتگی نرساند،باید گفت که او شاگرد و متعلمی بی حاصل بوده است.

ثالثا:دیواری را بنا کرد

[77]

فَانْطَلَقٰا حَتّٰی إِذٰا أَتَیٰا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا فَأَبَوْا أَنْ /6 یُضَیِّفُوهُمٰا فَوَجَدٰا فِیهٰا جِدٰاراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقٰامَهُ قٰالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً -پس به راه افتادند و چون به مردم شهر یا روستایی رسیدند و از آنان خواستار خوراک شدند،و آنان از پذیرایی کردن از ایشان امتناع ورزیدند،پس با دیواری در آن رو به رو شدند و آن را در شرف فروریختن دیدند،و خضر آن را ترمیم کرد و بر سر پا نگاه داشت،و موسی گفت که:اگر می خواستی می توانستی از ایشان برای انجام دادن این کار مزد طلب کنی.» در این جا عالم(ع)بر آن شد که گردش در مصاحبت شاگردش را پایان دهد،چه موسی نمی توانست بیش از این تحمل کند،پس:

[78]

قٰالَ هٰذٰا فِرٰاقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً -(خضر)گفت:این جا جای جدا شدن من و تو از یکدیگر است و به همین زودی بر تو آشکار خواهم ساخت که آنچه قدرت صبر کردن بر آن را نداشتی

ص :456

چه بوده است.» ظواهر امور همیشه چنان نیست که حقایق آنها را آشکار سازد،و بنا بر این بر انسان لازم است که به سلاح صبر مسلح شود،تا بتواند به دوربینی کامل دست یابد،و از حقیقت زندگی شناختی ژرف به دست آورد،و در آن هنگام است که ایستار سالمی نسبت به زندگی پیدا خواهد کرد.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 79 تا 82]

اشاره

أَمَّا اَلسَّفِینَةُ فَکٰانَتْ لِمَسٰاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی اَلْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهٰا وَ کٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا اَلْغُلاٰمُ فَکٰانَ أَبَوٰاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینٰا أَنْ یُرْهِقَهُمٰا طُغْیٰاناً وَ کُفْراً (80) فَأَرَدْنٰا أَنْ یُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا خَیْراً مِنْهُ زَکٰاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا اَلْجِدٰارُ فَکٰانَ لِغُلاٰمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی اَلْمَدِینَةِ وَ کٰانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمٰا وَ کٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً فَأَرٰادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغٰا أَشُدَّهُمٰا وَ یَسْتَخْرِجٰا کَنزَهُمٰا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ مٰا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذٰلِکَ تَأْوِیلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (82)

معنای واژه ها

79[أعیبها]

:در آن عیبی پدید آورم.

ص :457

/6

این است تأویل آنچه بدان شکیبایی نتوانستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تا این جا با خضر بودیم که به موسی درس علم عملی می داد،و او را به فهم زندگی و تحمل مسئولیتها و تدبر در عواقب پیشامدهای آن آزموده و آماده می ساخت، و دیدیم که چگونه موسی،هر وقت عملا انجام یافتن عملی را مخالف با ظواهر شریعت می دید از خشم افروخته می شد،تا آن جا که خضر به موسی گفت:« هٰذٰا فِرٰاقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ »،ولی-پیش از جدایی-این قضایا را که به نظر تو پیچیده و غامض می نمود،برایت تفسیر خواهیم کرد،و به بیان آنها،یکی پس از دیگری، پرداخت.

از این جا بر ما آشکار می شود که بعضی از احکامی که خدا به پیامبران گرامی خویش انجام دادن آنها را فرمان می دهد،با احکامی که مردمان عادی را به اجرای آنها فرمان داده است،اختلاف دارد؛کشتی مالک خاص داشت،و احترام مالکیت واجب است،ولی خضر با استمداد از خدا آگاهی پیدا کرده بود که پادشاهی هر کشتی سالم را غصب می کرد،و همین علم او را به فرمان خدا بر آن داشت که آن کشتی را سوراخ و معیوب سازد،تا در دست صاحبان فقیر آن باقی بماند،چه آن پادشاه کشتیهای عیبناک را غصب نمی کرد.

بنا بر این،احترام نفس واجب است،ولی احترام محدود به نرسیدن ضرر آن /6 به دیگران است،اما اگر نفس زیانکار باشد،خداوند متعال به صاحبان امر از جانب خودش اجازه می دهد که آن نفس را هلاک سازند،و مجتمع را از شرّ آن

ص :458

آسوده سازند،و به همین جهت به خضر فرمان داد که آن پسر را بکشد تا مایۀ رسیدن زیان به دیگران نشود،و همچنین مسئله دیوار،و این چیزی است که ما از ظاهر آیات استنباط می کنیم،و در این جا عمق دیگری نیز وجود دارد که پس از این به تدبر در آن خواهیم پرداخت.

شرح آیات:
اشاره
چرا کشتی را شکاف داد؟

[79]

أَمَّا السَّفِینَةُ فَکٰانَتْ لِمَسٰاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهٰا -اما کشتی متعلق به مسکینانی بود که در دریا کار می کردند،پس من خواستم که آن را عیبناک سازم.» رسم و عادت پادشاهان و سران کشورها،چه در قدیم و چه در زمان حاضر، آن است که چون گرفتار جنگی شوند،به مصادرۀ وسایل نقلیه فرمان دهند،بدان جهت که جنگ در قدیم به وسایل نقلیه ای از گونۀ کشتیها و شترها،و در این ایام به اوتوموبیلها و قطارهای راه آهن و هواپیماها نیازمند است،و به همین سبب یا آنها را به صورت کامل مصادره می کردند،یا تنها در زمان جنگ آنها را نگاه می داشتند و پس از آن به صاحبان آنها بازمی گرداندند،و آن کشتی که من او را سوراخ کردم در معرض مصادره قرار داشت،و اگر آن را معیوب نمی کردم گرفتار مصادره می شد،چه دیگر مشمول حکم مصادره که تنها به کشتیهای بدون عیب تعلق داشت نمی شد.

وَ کٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً

-و در پی ایشان پادشاهی بود که هر سفینه را غصب می کرد.» آیه نگفته است که پادشاه تنها کشتیهای بی عیب را مصادره می کرد،و کلمۀ پیش از این بر این معنی دلالت داشت،و این از بلاغت قرآن است.

غلام(پسر)چرا کشته شد؟

[80]

وَ أَمَّا الْغُلاٰمُ فَکٰانَ أَبَوٰاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینٰا أَنْ یُرْهِقَهُمٰا

ص :459

/6 طُغْیٰاناً وَ کُفْراً

-و اما آن پسر را پدر و مادری مؤمن بود پس از آن بیم داشتیم که آنان را بر آن وادارد که(به سبب دوستی وی)گرفتار طغیان و کفر شوند.» سبب کشتن پسر بدون بیم دادن پیش از آن به وی آن بود که:آن پسر سبب آن می شد که آن دو مؤمن صالح را به طغیان نسبت به خدا و کفر ورزیدن وادار کند،چه آنها،از فرط محبتی که نسبت به این پسر داشتند،از تمایلات و هواهای نفسانی وی پیروی می کردند،در صورتی که آن پسر بر بی بندوباری و لوسی و تبهکاری اخلاقی پرورش یافته بود،و لذا خضر بیم آن داشت که پدر و مادر به سبب این پسر سر به طغیان نسبت به خدا بردارند و به همین جهت او را کشت،از آن روی که وجودی فاسد و زیانمند بود.

[81]

فَأَرَدْنٰا أَنْ یُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا خَیْراً مِنْهُ زَکٰاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً -پس چنان خواستیم که پروردگارشان به جای وی پسری بهتر و پاکیزه تر و در صلۀ رحم به آنان نزدیکتر باشد.» خضر در آن می کوشید که خدا این پسر را به مولودی پاکیزه تر مبدل سازد، یعنی رشد پاکیزه تر داشته باشد،و مانند این یک گردنکش و طاغی نسبت به خدا نباشد،چه رشدی زاکی و پاکیزه وجود دارد و رشدی طاغی و گردنکشانه:رشد پاکیزه رشدی است که از نقاط منفی تهی باشد،و اما رشد فاسد آن است که پلید و آکندۀ از نقاط منفی بوده باشد.

به همین گونه میان صلۀ رحم و کافر شدن به سبب رحم و خویشاوندی فرق وجود دارد،پس علاقه ای که پسر و پدر را به یکدیگر نزدیک می سازد،اگر علاقه ای دور از ایمان آوردن به خدای متعال و سپاسگزاری نسبت به او باشد،این علاقه علاقۀ کفر است و ناشکری نسبت به خداوند سبحانه و تعالی است،در صورتی که اگر مبتنی بر مهربانی بوده باشد که امتدادی از علاقۀ انسان به خدا است،همچون این که بگوید:من از آن روی پسرم را دوست می دارم و به او کمک می کنم که برای من همچون نعمتی از خداوند متعال است،این علاقه علاقه ای امتدادی است، و در آن هنگام این علاقه علاقه ای رحمی می شود،و همان است که قرآن از آن با

ص :460

«أقرب رحما»یاد کرده است،و این دو کلمه اخیری که قرآن آورده،برای مقابله کردن آنها با دو کلمۀ نخستین است،و زکاة و رحم در مقابل طغیان و کفر آمده است.

میان مصلحت عمومی و مصلحت خصوصی

احکام شرعی عموما وابستۀ به مصلحت افراد نیست،بلکه بیشتر در آنها مصلحت عامه در نظر گرفته شده است،و مصلحت عامه مصلحت همۀ افراد جامعه روی هم رفته است،در صورتی که مصلحت خصوصی /6 مصلحت افراد جدا از یکدیگر است،و طبیعی است که می بایستی مصلحت افراد با یکدیگر جمع شده بر مصلحت افراد جدا از یکدیگر ترجیح و تفوق داشته باشد،و مخصوصا در آن هنگام که معارضه ای میان این دو مصلحت وجود داشته باشد پس،مثلا،مصلحت یک میلیون انسان مهمتر از مصلحت پنج نفر است.

هنگامی که از مصلحت عامه یاد می کنیم،مقصود ما مصلحت بشر است،و این معقول نیست که اسلام به خاطر مصلحت عدۀ قلیلی از افراد،مصلحت بشر را کنار گذارد.

فرهنگ سرمایه داری که نسبت به مصلحت فردی تأکید دارد و در آن مبالغه می کند،فرهنگی مبتنی بر بهره کشی است که از طریق آن منحرفان حریص استثمار خود را از دیگران و تسلط پیدا کردن نامشروع بر ایشان،به خیال خویش،خوب جلوه می دهند و پسندیده می شمارند،و از مالکیت و مصلحت فردی سخن می گویند،و چه مصلحتی می تواند در مقابل مصلحت مجموع افراد برای یک فرد وجود پیدا کند؟!و فرد چه احترام و آزادی در برابر احترام و آزادی جامعه و همۀ مردم می تواند داشته باشد؟!و معنی این کلمه چیست؟و آیا این مصلحت است یا مضرت؟ ما در این شک داریم که کلمۀ مصالح فردی راست باشد،بلکه درست تر آن است که به نام مضار فردی خوانده شود،چه خیر و شر در مقایسۀ با فرد نباید باشد،بلکه در مقایسۀ با مجموع می بایستی بوده باشد،و خیر آن چیزی است که

ص :461

برای مردمان سودمند است،و شر آنچه برای آنان زیانمند،پس اگر چیزی سبب رسیدن نفعی به من شود و به دیگران زیان برساند،آن چیز شر است،و مفهوم کلمه از آغاز مفهومی فراگیر و اجتماعی بوده است،و در این شک نیست که هر شر و بدی به شخص نفع می رساند،پس آیا مفهوم آن به سبب منفعت داشتن برای یک فرد یا برای مجموعه ای کوچک از فرزندان مجتمع انسانی عوض می شود؟! آیات کریمه دال بر این حقیقت است که:مصلحت حقیقی و منفعت صادقانه با قیاس کردن به مجموع است،و احکام شرعی صفات مطلقی برای بعضی از مفهومها قایل نمی شود،پس مالکیت فردی سدی در برابر اسلام نیست،و چنین است حرمت و احترام افراد،با علم به این که من اهتمام اسلام را به مالکیت نفی نمی کنم،ولی محدود به مصالح دیگران است،و در آن هنگام که زیان رساندن به دیگران آغاز شود،حرمت و احترام مالکیت پایان می پذیر.

/6

در علاقه نسبت به نعمتها

نگرش اسلام به زندگی دنیا و وسایل آرایش آن چنین است که:بسیاری از چیزهای زندگی دنیا برای انسان مفید به نظر می رسد،ولی در نظر خدا از آن روی غیر مفید است که از آینده و مستقبل آنها آگاهی دارد،پس اگر بشری شراب بنوشد،و بر سفرۀ قمار بنشیند،و اموال یتیمان را بخورد،در آن حال که چنین می کند برای او مفید است،ولی از طریق آن به عواقب بسیار بدی گرفتار می شود،و عکس آن نیز درست است،پس کدام یک از این دو بهتر است،انسان تندرست یا انسان بیمار؟ گاه چنین پیش می آید که انسان بیمار افضل و بهتر است،چه در دولت ایجاد کنندۀ ترس و هراس،انسان سالم به زندان افکنده می شود،اما بیمار در خانۀ خود در امان است،و بعضی از اوقات نگرش و نظر ما نسبت به زندگی غیر حکیمانه است،چه از نظر ندیدن آینده به دوست داشتن چیزی می پردازیم که برای ما زیانبخش است،و از چیزی بدمان می آید که برای ما سودمند است.هرگز...آنچه

ص :462

واجب است این است که به آنچه خدا خواسته است راضی باشیم،و به قضای او تسلیم شویم،پس اگر خدا به ما چیزی را عطا کرد که کمال مطلوب نیست،اصرار برای به دست آوردن آن خطا است،چه،ممکن است که خدا به سبب اصرار ما آن را به ما بدهد ولی برای ما مایۀ زیان باشد.

پس از جملۀ سنتهای خدا برای هلاک کردن اقوام و ملتها،گشودن درهای رحمت به روی ایشان و تدبیری برای هلاک کردن آنان است،و نیز چنین است برای افراد انسان،پس اگر دیدی که انواع نعمت به وفور از هر سو برای تو می رسد، بیدار و بر حذر باش،بدان جهت که این نعمتها گاه برای آزمودن تو می رسد و خدا می خواهد اراده و قدرت تو را برای مقاومت بیازماید،و ارادۀ آن کرده است که همۀ روزی تو را یکباره تحویلت دهد تا هیچ بهره ای در آخرت نداشته باشی،و بنا بر این بر انسان لازم است که در بهره برداری از زینت دنیا معتدل و حکیم باشد،و در آن مبالغه نورزد،و از خدا نخواهد که همۀ آنها را یکباره به او ببخشد.

از سوی دیگر،واجب است که علاقۀ انسان به نعمتهای زندگی علاقۀ شکر و سپاسگزاری بوده باشد و نه علاقۀ ناسپاسی و کفران نعمت،و علاقۀ زکات و پاکیزگی و نه طغیان و گردنکشی.

/6 علاقۀ شکر عبارت است از:علاقۀ محافظت کردن اسباب و عواملی است که به رسیدن نعمت می انجامد،پس چون به انقلابی بپردازی و در آن پیروز شوی و به سلطه دست یابی،در آن بیندیش که چه عاملی از عوامل بشری و معنوی سبب رسیدن تو به این سلطه و قدرت شده است،و چون آن را یافتی باید به محافظت از آنها بپردازی و در این صورت است که سپاسگزار نعمت خدا محسوب می شوی،اما اگر در حفظ آنها نکوشی کافری،و آن کس که به پاسداری اسباب و عوامل دست یافتن به نعمت نکوشد،نعمت او را ترک می کند و شاید هرگز به او بازنگردد؛اما علاقۀ کفر فروگذاشتن آن عوامل است.و علاقۀ زکات نیز چنین است که در قرآن به معنی انفاق است و در لغت به معنی پاکیزگی و رشد و نمو است،زیرا که هر انفاق و بخشش به معنی نمو است،و ماهیچه های بدن آدمی نمو نمی کند مگر این که آنها

ص :463

را در خدمت کار قرار دهی،و عقل هنگامی به رشد می رسد که آن را به اندیشیدن و تدبر برانگیزی،و توان زبان آن گاه افزایش پیدا می کند که آن را در سخن گفتن به کاربری،و به همین گونه هر چیز در زندگی از راه بخشش و انفاق پاکیزه می شود و نمو می کند،و عکس این مطلب نیز درست است،و چون انسان تلاش و کوشش خویش را ذخیره کند،همین سبب طغیان می شود و طغیان سبب هلاک شدن و به پایان رسیدن.

بدین گونه قرآن حکیم-چنان که به نظر می رسد-درسی در ارتباط با زینت زندگی دنیا به ما می دهد،و پیش از این گفتیم که سورة الکهف عبارت از درسها و عبرتهایی است که علاقۀ ما را با زندگی دنیا و زینت و اموال و اولاد و...

که در آن است تصحیح می کند.

چرا دیوار را ساخت؟

[82]

وَ أَمَّا الْجِدٰارُ فَکٰانَ لِغُلاٰمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کٰانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمٰا وَ کٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً فَأَرٰادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغٰا أَشُدَّهُمٰا وَ یَسْتَخْرِجٰا کَنزَهُمٰا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ -و اما دیوار از آن دو پسر یتیم در شهر بود که گنجی برای آنان در زیر آن قرار داشت،و پدر آن دو مردی صالح بود،پس پروردگارت چنان می خواست که آن دو یتیم به سن رشد برسند و گنج خویش را که رحمتی از پروردگارشان بود بیرون آورند.» پس اگر دیوار خراب می شد و اهل شهر می آمدند و می خواستند بر جای آن چیزی بسازند،به آن گنج دسترس پیدا می کردند /6 که عبارت از مقداری درهم و دینار بود یا،بنا بر احادیث،کتابهایی مخصوص آن دو یتیم که پدرشان در آنها چیزهایی برای فرزندان خود نوشته و آن را در زیر دیوار پنهان کرده بود،پس ارادۀ خدا بر آن قرار گرفت که یتیمان به سن رشد برسند و گنج خود را بیرون آورند و از آن بهره مند شوند.و قمی از امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است که:«آن گنج لوحی زرین و بر آن نوشته بود:بسم اللّٰه لا اله الا اللّٰه محمد رسول اللّٰه،در شگفتم از آن

ص :464

کس که می داند مرگ حق است،چگونه شادی می کند،در شگفتم از آن کس که به قدر مؤمن است چگونه اندوهگین می شود،در شگفتم که آن که آتش را به یاد دارد چگونه می خندد،در شگفتم که آن کس که دنیا و تصرف اهل دنیا را در آن لحظه به لحظه می بیند،چگونه به آن اطمینان پیدا می کند». (1)

این آیه و آیۀ پیش از آن دلیلی بر این اندیشه مهم به شمار می روند که:

خداوند سبحانه و تعالی انسان را به خاطر پدر و مادرش گرامی می دارد،و چون شخص عملی صالح انجام دهد و خدا او را مورد اکرام قرار دهد،تنها به خاطر خودش نیست بلکه برای فرزندانش نیز هست،و بسیاری از حکمتهای حوادث در زندگی که پیش می آید و طبیعت آن را نمی توانیم بازشناسیم،تنها مربوط به خود شخص نیست،بلکه مربوط به کسی دیگر است،پس بسا هست که گرامی داشتن مریم صدیقه و رشد پیدا کردن وی از خردسالی با تربیتی پاک و پاکیزه به خاطر مادرش بوده باشد که او را از آن هنگام که در زهدان وی جای داشت وقف بر خدمت به خدا کرد،و عیسی(ع)به سبب مادر صدیقه اش مورد اکرام قرار گرفت،و بسیاری از مردمان مصلح و شایسته بوده اند از خردسالی نشانه هایی از شجاعت و هوشمندی به خاطر پدران یا مادرانشان در آنان مشاهده می شده است.و در حدیث العیاشی از صادق(علیه السلام)چنین روایت کرده است:«خدا فرزند مؤمن را تا هزار سال حفظ می کند،و دو پسر بودند که میان آنان و پدر و مادرشان هفتصد سال فاصله بود،و گفت:خداوند متعال به سبب صالح بودن مرد،فرزند او و فرزند فرزند او را صالح قرار می دهد و او را در خانگکها و خانگکهای اطراف محفوظ نگاه می دارد زیرا که از اوامر الهی سرباز نپیچیده اند». (2)

/6 این تکریم شخص را برای پرداختن به عمل شجاعت می بخشد،حتی اگر چنان فکر کنی که در زندگی خود از آن نتیجه ای به دست نخواهی آورد،ولی،اگر

ص :465


1- 4) -تفسیر الصافی،ج 3،ص 257.
2- 5) -همان منبع.

زنده باشی حتما به تو خواهد رسید،و گر نه پس از تو بهرۀ فرزندانت خواهد شد.

عکس این نیز درست است:و خداوند متعال هلاک انسانی را بدان سبب مقدر می سازد که می داند اگر زنده بماند به دیگران آسیب می رساند،و هلاک آن پسر را بدان سبب مقرر داشت که اگر زنده می ماند سبب کافر شدن و به طغیان پرداختن پدر و مادرش می شد،پس اگر چیزی را می بینی و از آن سردرنمی آوری، منکر آن مشو،چه شاید حکمتی نهفته از گونۀ این حکمتها برای آن وجود داشته است.

وَ مٰا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذٰلِکَ تَأْوِیلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً

-و من به فرمان خود به آن کار نکردم،و این است توضیح چیزهایی که نتوانستی دربارۀ آنها صبور و شکیبا بمانی.» در پایان این داستان کوتاه بار دیگر این نکته را به یاد شما می آورم که کوشش برای دست یافتن به علم و آگاهی می بایستی همیشه هدف انسان مؤمن بوده باشد،و آگاهی و خیرگی علم توجه کردن و ممارست زنده به پیشامدهای زندگی است،و این خیرگی ایمان و فهم آدمی را نسبت به احکام و حکمتهای خدا در زندگی افزایش می دهد و در نتیجه به احکام شرعی نزدیکتر می شود.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 83 تا 95]

اشاره

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی اَلْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (83) إِنّٰا مَکَّنّٰا لَهُ فِی اَلْأَرْضِ وَ آتَیْنٰاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ مَغْرِبَ اَلشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهٰا قَوْماً قُلْنٰا یٰا ذَا اَلْقَرْنَیْنِ إِمّٰا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّٰا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً (86) قٰالَ أَمّٰا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلیٰ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذٰاباً نُکْراً (87) وَ أَمّٰا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُ جَزٰاءً اَلْحُسْنیٰ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنٰا یُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ مَطْلِعَ اَلشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَطْلُعُ عَلیٰ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهٰا سِتْراً (90) کَذٰلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنٰا بِمٰا لَدَیْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92) حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ بَیْنَ اَلسَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمٰا قَوْماً لاٰ یَکٰادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قٰالُوا یٰا ذَا اَلْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلیٰ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (94) قٰالَ مٰا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً (95)

ص :466

/6

معنای واژه ها

86[حمئة]

:دارای حمأة(گل سیاه).

87[نکرا]

:زشت و هولناک.

94[خرجا]

:مقداری مال به عنوان پاداش و مزد.

95[ردما]

:سدّ و مانعی محکم.

/6

ایستار سالم در برابر سلطه
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سیاق سخن گفتن قرآن از ایستار آدمی نسبت به زینت زندگی دنیا،این آیات دربارۀ ایستار سلیم در برابر شهوت تسلط پیدا کردن بر دیگران با ما سخن

ص :467

می گوید،که انگیزش و جاذبۀ آن از هر زینت دیگر از زندگانی دنیا بیشتر است،و ذو القرنین را برای ما مثال می زند که در روزگاران قدیم می زیست،و به یقین نمی دانیم که آیا مقصود از آن اسکندر مقدونی است که از یونان به راه افتاد و بسیاری از شهرها و کشورهای جهان را گشود و بر آنها مسلط شد،یا پادشاه حمیر، یا کورش اول هخامنشی از ایران-که تحقیقات تازه مؤید آن است-یا شخص دیگری که تاریخ اطلاعات بیشتری در این باره برای ما بر جای نگذاشته است،و خواه این یک بوده باشد یا آن یک،مردی صالح بوده است که فریب درآمدهای سلطه را نمی خورده و این تسلط او را از حدود شرع خارج نمی کرده است،و در این داستان قرآن ما را به عده ای از حقایق یادآور می شود،از جمله:

نخست:آنچه ذو القرنین از سلطه به دست آورد،به سببی از خودش و سببی از خدا بود؛و سببی که به او اختصاص داشت:پیروی کردن از راهنمایی خدا،و بهره مند شدن از امکانات فراوان طبیعت بود،و سبب خدایی این که:خدا راه و سنت زندگی /6 و اسلوب دست یافتن و تسلط پیدا کردن بر آنها را به او آموخت، پس در این راه به همت عمل کرد و عمل از او بود و توفیق بزرگ از خداوند سبحانه و تعالی.

دوم:کارهایی که ذو القرنین به انجام دادن آنها پرداخت،از آن گونه بود که در چارچوب قدرت و علم و احاطۀ خدا قرار داشت،پس هیچ کس نمی تواند در سلطه به جایگاهی از ملکوت گستردۀ خداوند متعال دسترس پیدا کند مگر به اذن و فرمان خدا.

سوم:ذو القرنین مردی خوب و صالح بود،و نسبت به دنیا نگرشی منحرف نداشت،و چون صاحب سلطه شد،خدا به او وحی(الهام)کرد که:می توانی برای مردمان،هر چه می خواهی انجام دهی:به آزردن آنان بپردازی،یا این که به نیکی عمل کنی.

پس ذو القرنین گفت:در میان مردم به عمل کردن از روی عدالت و دادگیری خواهم پرداخت،پس اگر کسی ستمگری کند او را عذاب خواهم داد،و

ص :468

آن را که ستمگر نباشد مورد بخشش قرار خواهم داد.

در عمل رسیدن به سلطه از این اصل و قاعده به راه افتاد که:آنچه هست نعمت و فضلی از خدا است،و شایسته و واجب است که از آن به صورت مشروع بهره داری شود،و همین اصل را برای برپاداشتن عدل و طرد کردن باطل عملی کرد.

این گفته حقیقتی دیگر را به ما الهام می کند و آن عبرتی است که می بایستی از این داستان گرفته شود:این عبرت که انسان توانای چیره شدن بر شهوتهای خویش است،و همچنین بر مکان و موقع اجتماعی خود،پس آیا بدین سبب که تو از طبقۀ ثروتمندان یا از افراد حاشیه نشین دربار پادشاهان و شریفی از اشرافی،بر تو واجب است که حتی نسبت به نقاط منفی طبقه یا جایگاه یا مالت سر فرودآوری؟هرگز...تو بر آن توانایی داری که از قید و بندهای ماده و آنچه احاطه ات کرده است خود را برهانی و در اوج آسمان ارزشها پرواز کنی،و توانای بر آنی که پادشاه یا ثروتمند باشی و در برابر نقاط منفی طبقۀ خودت مقاومت نشان دهی،و از طبقۀ اشراف باشی و دوستی این شرف و جاه تو را بر آن واندارد که از فرمانبرداری نسبت به پروردگارت خارج شوی.

قرآن کریم این اعتماد را به انسان عطا می کند که می تواند بر جاذبۀ زمین و ماده پیروز شود و از آنها چشم بپوشد.این الهام و ایحاء مکرر و پیوسته در قرآن سنگ شالودۀ /6 در پرورش انسان است،و اگر فهم و احساس انسان به اعتماد داشتن بر ذات خود نبود،و به این که می تواند بر فشارهای زندگی پیروز شود،هرگز نمی توانست انسانی صالح و روندۀ در راه راست باشد.

چهارم:بر مؤمنان است که برای آسایش و رفاه انسان بر روی زمین به عمل بپردازند،و اسلام به مصلحت گروه معینی از اسلام نیامده و هدف حکومت اسلامی بنیانگذاری دولتی نیرومند است که از صناعت پیشرفته بهره مند باشد،بلکه می بایستی برای بهبود زندگی همۀ مستضعفان در روی زمین،خواه مسلمان بوده باشند و خواه نه،تلاش کنند،بدان جهت که انسان،به عنوان انسان بودن،در اسلام محترم است،و بر مؤمن واجب است که به خاطر آسایش همۀ انسانها سعی و

ص :469

کوشش کند.

بنا بر این هدف حزب اسلامی و تجمع ایمانی سلطه و استیلا نیست،بلکه می باید برای مردم به تلاش و کوشش بپردازد تا ستمگری و بی عدالتی را از همۀ انسانها دور کند،خواه به سلطه رسیده یا نرسیده باشد،آری،گاه سلطه وسیله ای برای انجام دادن این امر مهم است،ولی خود ذاتا هدف نیست.

اسلام تو را به عنصر پرستی و نژادپرستی دعوت نمی کند،و به این که خود را برتر و بالاتر از دیگران بشماری و مرکز دنیا بدانی،و در آن بکوشی که خود را به مرکز قدرت برسانی؛انسان با این خودپرستی سخت معارضه می کند،و این همان انحرافی است که جهودان در سراسر تاریخ گرفتار آن بوده اند،و پس از آن که مجموعه ای از مردمان بودند که به خاطر مردمان به کار برمی خاستند،به صورت مجموعه ای درآمده اند که به هزینۀ مردم برای خود کار می کنند،و خود را فرزندان خدا و ملت برگزیدۀ او می پندارند.

ذو القرنین بندۀ صالحی بود،در خاور و باختر جهان به حرکت برخاست،و طبیعی است که فرزندان جهان در آن روز ایمان نداشتند،ولی او در آن هنگام که به سرزمین معینی رسید،و مردمانش از او خواستار آن شدند که برای ایشان سدی بسازد،آنان را از خود دور نکرد،بلکه گفت:بسیار خوب،خدا به من قدرت و سلطه برای فراهم آوردن آسایش مردمان عنایت کرده است،و برای شما ناکامان، خواه مؤمن بوده باشید و خواه غیر مؤمن،پس سدّ را برای آنان ساخت و خواستار مزدی برای این کار نشد،و این بهترین مثل و نمونه برای دولتی /6 اسلامی است.

اگر چنان فرض کنیم که دولتی اسلامی در نیرو و سلطه همتای یکی از دو قدرت بزرگ امروز جهان شود،آیا چنین دولتی در صدد پیدا کردن بازارهای تازه ای برای صادر کردن کالاهای خود به آنجا،و به دست آوردن مواد خامی از آنجا،یا سرزمینهای تازه ای برای مستعمره کردن آنها برمی آید؟هرگز...بلکه بر آن دولت مسلمان ثروتمند واجب است که برای ایجاد آسایش و رفاه مردم جهان تلاش کند، و در صدد یافتن ستمدیده ای در جهان برآید و به یاری او برخیزد که از شر ظلم و ستم

ص :470

خلاص شود،و محرومان را جستجو کند و آنان را از گرسنگی و ناکامی نجات بخشد.

هدف امت و ملت مسلمان چنین است،و این در واقع از مرزهایی است که ایمان و جاهلیت را از یکدیگر جدا می سازد،و شعارها و کلمات نمی تواند عنوان حد و مرز داشته باشد،آداب و عبادتها نیز چنین است،و مؤمن آن کس است که برای دیگران از ذات خویش بیرون می آید،و مسلمان آن کس است که مردمان از دست و زبان او ایمن و سالم بمانند،و دولت اسلامی دولتی است که از ذات خود به خاطر آسایش دیگران بیرون آید.

شرح آیات:
اشاره
بازگشت به تاریخ

[83]

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ -و از تو دربارۀ ذو القرنین پرسش می کنند.» آنچه از تاریخ برای ما می تواند سودمند واقع شود،به یاد بودن حوادث آن و عبرت گرفتن از آنها است،چه حوادث آشکار است و فطرت آدمی شاهد آنها،ولی آدمی فراموشکار است و شهوتها و فشارهای زندگی او را از مشاهدۀ حوادث محجوب و پشت پرده نگاه می دارد،و به همین جهت پروردگارمان گفت:

قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً

-بگو:من داستانی از او را به یاد شما می آورم.» به همین سبب انسان به کسی احتیاج دارد که حوادث را به یاد او بیاورد، و تاریخ بهترین یاد آورندۀ انسان است،و قرآن از آن جهت داستانهای تاریخ را برای ما نقل می کند که آنها را به یاد ما بیاورد و از این طریق به راهنمایی ما بپردازد.

/6

ذو القرنین کیست؟

در این باره سه روایت وجود دارد.

ص :471

1-بیرونی و گروهی از مفسران گفته اند که او یکی از پادشاهان حمیر در یمن بود،و شاهان یمن نامهاشان با کلمۀ(ذی)آغاز می شد،و مقصود از سد در قرآن سدّ معروف مأرب است،ولی شواهد تاریخی این نظر را تأیید نمی کند،چه هیچ شاه یمنی نبوده است که مالک خاور و باختر شده باشد،و توصیفی که در قرآن از سد می آید با سد مأرب توافق ندارد.

2-و رازی و دیگران از رأیی پیروی کرده اند که اسکندر مقدونی را منظور از ذو القرنین می شمارند،بدان سبب که به پادشاهی شرق و غرب رسید،و نیز بدان جهت که داستان او در میان مردمان رایج بوده است که دربارۀ او از پیغمبر(ص) پرسش کرده بودند،و او نیز این رأی را نپسندید،بدان جهت که اسکندر از پیروان ارسطو بود،و تعلیمات اسکندر جنبۀ الهی نداشت و آیات قرآن را نمی توان بر او منطبق ساخت،و علاوه بر این از او خبری به ما نرسیده است که حاکی از ساختن چنین سدی به توسط او بوده باشد.

3-اما محقق مسلمان هندی،ابو الکلام آزاد،که مدت زمانی وزیر فرهنگ هندوستان بود،بر این اعتقاد است که کورش کبیر از فاتحان شرق و غرب بوده،و به بحث مفصلی در این باره پرداخته و چنین استدلال کرده است که کورش،بنا بر آنچه از مورخان یونانی همچون هرودوت نقل شده،با وجود دشمنی یونانیان با وی،مردی صالح بود،و یهودیان بدان جهت از او قدردانی می کنند که آنان را از شر دشمنان دینشان رهایی بخشیده بود،و از آن روی دربارۀ او از پیغمبر پرسش کردند که علاقه میان آنان و کورش محکم و در کتابهاشان به او اشاره شده بود،و ابو الکلام این نکته را اضافه کرده است که در کاوشهای منطقۀ استخر فارس به مجسمه ای از کورش دست یافته اند که دارای دو بال و بر بالای سرش تاجی با دو شاخ گوسفند است و بنا بر نظر بعضی از مفسران درست ذو القرنین را مجسم می سازد.

برای تأیید نظر خود به این مطلب اشاره کرده است که سدّ آهنینی که هنوز در کوه های قفقاز در منطقه ای به نام داریال،میان درۀ ولادی کیویکز و درۀ تفلیس

ص :472

وجود دارد، /6 با توصیف قرآن از سد موافقت دارد،و این مطلب دانسته است که بانی آن کورش بوده است تا وسیلۀ دفاعی برای مردم آن منطقه در برابر هجوم قبایل وحشی باشد که در طول تاریخ مردمان متمدن و شهرنشین را عرصۀ غارت و چپاول خود قرار می دادند،و آخرین این هجومها به رهبری چنگیزخان مغول (1) صورت گرفت.و احادیث وارد شدۀ در قصۀ ذو القرنین با آن متناسب می نماید،و خدا دانا است.

[84]

إِنّٰا مَکَّنّٰا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْنٰاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً -ما به او در زمین قدرت دادیم و وی را در زمین صاحب تمکن ساختیم و وسیله ای برای انجام دادن هر کار در اختیار او قرار دادیم.» این تمکن ذو القرنین از راه شناسایی او به سببها و علتها فراهم آمد،پس خدا به ذو القرنین اسباب و وسایل زندگی را آموخت،و او از طریق علم خود توانست در زمین صاحب مکانت و تمکن شود و طبیعت را مسخر خویش سازد.

[85]

فَأَتْبَعَ سَبَباً -پس او در راه سبب به حرکت در آمد.» یکی از سببها را گرفت و پس از آن که خداوند از هر چیزی سببی به او داد در پی آن روانه شد.علم انسان زیاد است و به همین سبب از میان دانسته های خود آن را برمی گزیند که با عمل کردن آن بتواند خود را به مطلوب خویش برساند،و اگر بخواهد به پیروی از همۀ آنچه می داند حرکت کند،زندگی محدود او برای این کافی نخواهد بود.

سیاست دادگستری

[86]

حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهٰا قَوْماً -تا به جای غروب کردن خورشید رسید و چنان دید که در مخزن آبی گل آلود فرو می رود و در آن جا قومی یافت.»

ص :473


1- 6) -تفسیر«نمونه»از شیرازی،ج 12،ص 549،545.

ذو القرنین به آخر سرزمین مسکونی در غرب رسید و در آنجا دید که خورشید در دریا یا برکه یا چیزی از این قبیل فرومی رود و غروب می کند،و انسان در خشکی باشد،در هنگام غروب چنان به نظرش می رسد که خورشید در زمین فرومی رود،و چون در نزدیکی دریا باشد /6 چنان می نماید که خورشید در هنگام غروب به درون دریا فرو می ریزد،و اگر در نزدیکی باتلاق بزرگی گل آلود باشد، چنان می پندارد که خورشید در آن فرو رفته است.و چنان می نماید که ذو القرنین در مغرب زمین به چنین سرزمین با پهنه های آب گل آلود رسیده بوده است.و گفته شده است که او به منطقه ای دارای خلیجهای متعدد و در آسیای میانه در منطقه ازمیر واقع در ترکیه رسیده بود که شاید آبهای ایستاده و جمع آمدۀ از بارانها چنین تصوری را برای او فراهم آورده بوده است.

قُلْنٰا یٰا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمّٰا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّٰا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً

- گفتیم:ای ذو القرنین!تو می توانی مردم این جا را یا عذاب دهی،و یا در میان آنان بخشندگی و به آنان نیکویی کنی.» تو می توانی به سبب سلطه و قدرتی که داری یکی از این دو رفتار را با مردم این نقطه داشته باشی.

[87]

قٰالَ أَمّٰا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلیٰ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذٰاباً نُکْراً -و(ذو القرنین)گفت:هر آن کس را که ستم کند،هر چه زودتر عذاب می دهیم تا آن زمان که به نزد پروردگارش بازگردد و عذاب هولناک او را بچشد.» بعضی از مفسران گفته اند که مقصود از این ظلم و ستم شرک است.و خداوند متعال از ذو القرنین خواست که از عذاب دادن به مردم یا آسان گرفتن بر ایشان یکی را برگزیند،بدان سبب که آن مردمان کافر بودند،و برای او این امکان وجود داشت که در معرض عذاب قرارشان دهد تا از کفر بازگردند،یا آن که نخست به ایمان دعوتشان کند و با آن کسان که ایمان آوردند به عدل رفتار کند،و با کسانی که بر شرک باقی ماندند به شدت و سختی رو به رو شود.و علامۀ طبرسی در مجمع البیان چنین آورده است:(و در این گفته دلالتی بر آن وجود دارد که آنان

ص :474

قومی کافر بودند،و معنی آن می شود که هر کس را که بر شرک باقی ماند بکشد،یا به اسارت خود درآورد و پس از آن به آموختن هدایت به ایشان بپردازد و از کوری نجاتشان دهد)، (1) و چنان به نظر می رسد که این تفسیر درست تر و بر آن دلالت می کند که:سلطۀ اسلامی سلطه ای است که با مردمان بر حسب معتقداتشان رفتار می کند،ولی به نظر من ظلم در این جا به مفهوم واقعی خود همچون غصب کردن حقوق مردمان ارتباط پیدا می کند،به دلیل این گفتۀ خداوند متعال:

/6

[88]

وَ أَمّٰا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً -و اما آن کس که ایمان آورد و به انجام دادن عمل صالح بپردازد.» و این گفته دلالت بر آن دارد که سلطۀ اسلامی با مردمان بر حساب اعمالشان عمل می کند و نه بنا بر معتقداتشان،و این مطلب درست است که اعتقاد به اعمال می انجامد،و ایمان به عمل صالح،و شرک به ظلم و ستمگری،ولی مهم آن است که جزا وابستۀ به معتقدات نیست و در برابر اعمال نصیب افراد می شود.

فَلَهُ جَزٰاءً الْحُسْنیٰ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنٰا یُسْراً

-پس پاداش نیکو خواهد داشت و دربارۀ او فرمانهای آسان خواهیم راند.» ایمان ذو القرنین به خدا و روز دیگر به انتخاب سیاستی درست در حکمرانی و ادارۀ کشور انجامید،و آن پیروی از عدل و حق است و خدمت کردن به مردم و به راه انداختن امور افراد کشور و آزاد کردن آنان از کاغذ بازی و چیزهای مشابه آن.

[89]

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً -و سپس به پیروی از سبب پرداخت.» ذو القرنین همچنین از اسباب بهره گرفت و علم و عمل خویش را در راه سودمند دیگری به کار انداخت.

[90]

حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَطْلُعُ عَلیٰ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهٰا سِتْراً -تا به جایگاه طلوع خورشید بر قومی رسید که برای آنان

ص :475


1- 7) -مجمع البیان،ج 6،ص 940.

پوشش و وسیلۀ دفاعی از(گرمی)آن قرار نداده بودیم.» آیا ذو القرنین در مشرق به کجا رسید؟نمی دانم،ولی آنجا منطقه ای چندان ابتدایی بود که مردم آن خانه هایی برای حفظ کردن خود از گرمی خورشید نداشتند، چنان که در حدیثی مأثور از امام باقر(علیه السلام)آمده است:

«از ساختن خانه ها علم و اطلاعی نداشتند». (1)

بعضی گفته اند که منطقه به صورت بیابانی بود که کوه ها بر آن سایه می افکندند،و شاید مردمان /6 پوششی هم بر روی تن نداشتند.

[91]

کَذٰلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنٰا بِمٰا لَدَیْهِ خُبْراً -و بدین گونه بر هر چه از آگاهی و خبر در نزد او بود ما احاطه و اطلاع داشتیم.» این سیر کردن از مغرب تا اول مشرق دلیلی بر قدرت و سلطۀ ذو القرنین بود، ولی دور از سلطۀ خدا نبود،و خدا محیط بر او بود.

[92]

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً -سپس با پیروی از سببی به راه افتاد.» [93]

حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ -تا به میان دو سد رسید.» بین السّدّین ظاهرا به معنی میان دو کوه است،و پیشتر از آن سخن گفتیم که جای آن در منطقۀ قفقاز است،و بدین جهت حملۀ او رو به جانب شمال بوده است.

وَجَدَ مِنْ دُونِهِمٰا قَوْماً لاٰ یَکٰادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً

-و در آن سوی آن با قومی رو به رو شد که تقریبا از فهم زبان عاجز بودند.» زبان تکلم آنان سخت از زبانی که ذو القرنین با آن سخن می گفت بیگانه بود و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند،و خدا که سخن گفتن را به آدمی آموخته است وسیله ای برای ایجاد تفاهم میان دو طرف پدید آورد.

ص :476


1- 8) -الصافی،ج 3،ص 262.
یأجوج و مأجوج

[94]

قٰالُوا یٰا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ - گفتند:ای ذو القرنین!یأجوج و مأجوج در زمین فساد و تباهی می کنند.» گفته اند که مقصود از یأجوج و مأجوج قبیله های مغول بدوی است که بر شهرهای آباد و متمدن حمله می کردند و به فساد می پرداختند،و شاید ذو القرنین از آن روی به آن سرزمینها رفت که در برابر خطر آن(بنا بر این تفسیر که مقصود از ذو القرنین کورش هخامنشی بوده باشد)مقاومت کند...

/6

فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلیٰ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا

-پس آیا ممکن است میان ما و آنان سدی بنا کنی که هزینه آن را خود ما تحمل کنیم؟» یکی از عادات پادشاهان آن است که چون وارد سرزمینی شوند به انجام دادن خدمتی به سود آنان بپردازند،ولی در مقابل آن سرزمین را مستعمرۀ خویش قرار می دهند و از منابع آن به سود خود بهره برداری می کند،و از مردم آن می خواهند که سند بردگی و بندگی کامل خویش را امضا کنند،و چنان می نماید که آنان آمادۀ آن بودند که برای خلاص شدن از خطر یأجوج و مأجوج علاوه بر آن پولی به ذو القرنین بدهند تا سدّی در برابر محل حملۀ آنان بنا کند.

ولی ذو القرنین مطالبۀ خراج یا گرفتن مالی از ایشان نکرد و:

[95]

قٰالَ مٰا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ -گفت:آنچه پروردگارم از قدرت و مکانت به من عطا کرده بهتر و نیکوتر است.» خدا به من نیرو بخشیده و زندگی را مسخر من ساخته است که به خدمت شما و دیگر محرومان و مستضعفان بپردازم،و سپس من در پی آنم که از راههای مشروع و پسندیده به بهره گیری از زندگی بپردازم،آری...در آن هنگام که سلطه و زبردستی چنان بخواهد که برای رسیدن به هدفهای خود مردم را مسخر خویش سازد و آنان و سرزمینشان را در معرض استثمار و بهره کشی خویش قرار دهد،سلطۀ او دوام پیدا نخواهد کرد،ولی اگر بر آن باشد که از زمینهای کشت نشده بهره برداری

ص :477

کند و صناعت را رونق دهد و به استخراج کانیهای آن سرزمین بپردازد،این خیری است که هم بهرۀ او می شود و هم بهرۀ مردمان آن سرزمین.

فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً

-پس با نیروی خود به من کمک کنید تا میان شما و آنان سدی به وجود آورم.» ذو القرنین از آنان فقط خواستار آن شد که در بنا کردن سد با نیروی خویش به کمک و یاری او برخیزند و در انجام دادن کارهای دشوار سهیم شوند،و این مطلوبترین و برترین علاقه ای است که می تواند میان افراد یک ملت و دستگاه حاکم و مسلط بر آن وجود داشته باشد.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 96 تا 101]

اشاره

آتُونِی زُبَرَ اَلْحَدِیدِ حَتّٰی إِذٰا سٰاویٰ بَیْنَ اَلصَّدَفَیْنِ قٰالَ اُنْفُخُوا حَتّٰی إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً قٰالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (96) فَمَا اِسْطٰاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اِسْتَطٰاعُوا لَهُ نَقْباً (97) قٰالَ هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکّٰاءَ وَ کٰانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (98) وَ تَرَکْنٰا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَجَمَعْنٰاهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنٰا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکٰافِرِینَ عَرْضاً (100) اَلَّذِینَ کٰانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطٰاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَ کٰانُوا لاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً (101)

معنای واژه ها

96[الصدفین]

:دو طرف(سد)از دو کوه.

[قطرا]

:مس گداخته.

ص :478

97[نقبا]

:شکافتن و سوراخ کردن.

98[دکّاء]

:زمین هموار.

/6

ذو القرنین سرمشق و نمونۀ یک حکومت برتر و فاضل تر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ذو القرنین در برابر نعمت سلطه و قدرتی که پروردگار به او بخشیده بود، چگونه به سپاسگزاری پرداخت؟و ایستار وی در برابر این زینت زندگی چگونه بود؟و مؤمنان صالح در برابر زینت زندگی چه ایستاری باید برای خود اختیار کنند؟ همۀ اینها از چیزهایی است که آیات کریمۀ سورۀ کهف دربارۀ آنها با ما به تفصیل سخن گفته است،و همچنین دربارۀ علاقه و ارتباط انسان با طبیعت؛ ذو القرنین برای مردمانی که با ایشان هیچ علاقه ای جز علاقۀ خدمت کردن به انسانیت نداشت،سد محکمی ایجاد کرد که شکافتن و از آن گذشتن ممکن نبود، و از گرفتن مزد یا خواستار شکر گزاری آنان شدن چشم پوشید،بلکه خود کسی بود که به سپاسگزاری از پروردگار خویش به خاطر قدرتی که در اختیار او گذاشته بود پرداخت.

ذو القرنین دو بار به شکرگزاری از پروردگارش پرداخت:یکی در آن هنگام که قدرت خود را در راه منفعت مردمان به کار گرفت،و دیگری در هنگامی که کار خویش را وسیله ای برای راهنمایی آنان قرار داد،و برای مردمان آشکار ساخت که قدرت و نیروی او از چیزهایی است که خداوند متعال از فضل خویش به

ص :479

او عطا کرده است،و بر این امر واقف شد که نیازمندی مردم به رسالت و هدایت بزرگتر از احتیاج آنان به نیرو و سلطنت او است،پس لحظه ای را که در آن کسانی که /6 هر سال دو بار در معرض هجوم هولناک قرار می گرفتند،با پیدایش سد احساس ایمنی و آسایش کردند،و دریافتند که خدا آنان را به دست وی نجات بخشیده است،آری همین لحظه را به توجیه مردم و هدایت آنان اختصاص داد،و این بالاترین کاری است که انجام دادن آن از عهدۀ یک دارندۀ سلطه یا مالک نیرو و قدرت برمی آید،پس در آن هنگام که،مثلا،چیزی از مال خود می بخشد،ممکن است شکم گرسنه ای را سیر کند،یا فقیری را بی نیاز سازد،یا یتیمی را از دربه دری نجات دهد،ولی به این همه اکتفاء نمی کند بلکه به راهنمایی و هدایت آن فرد می پردازد و می گوید:این مال از آن من نیست،و از آن تو است،و بخششی از پروردگار من است،و خدا به تو بهتر از این را خواهد بخشید،و با گفتن این کلمات خیری که از او به گیرندۀ مال می رسد بیش از خیری است که از مال بخشیده شدۀ به او نصیب وی می شود.

فقیری به در خانه امام حسین(علیه السلام)آمد و چیزی از او خواست،و امام چهار هزار درهم را در گوشۀ عبای خود نهاد و سپس اندکی در را باز کرد و عبایش را از میان دو لنگه بیرون داد تا مرد آن پول را بردارد و چشمش به چشم او نیفتد تا احساس خواری کند،و نیز برای این که آن سائل را تزکیه و تربیت کرده باشد،و به او نشان دهد که بخشیدن مال خدمت نیست،بلکه خدمت حقیقی به کاربردن روش برگزیده و متواضعانه است،و بدین گونه امام بیش از آن که مالی به او عطا کرده باشد به تربیت او پرداخت و از این راه سود به او رسانید.

مردی از امام علی(ع)طلب حاجتی کرد و امام از او خواست که نیازمندی خود را بنویسد،و آن را بر زبان نیاورد.و از آن جهت چنین کرد که آبروی او محفوظ بماند،و آنچه در تربیت او انجام داد و بیشتر و گرانبهاتر از برآوردن حاجت او بود.

این همان ایستار سالمی است که مؤمنان می بایستی خود را به آن آراسته

ص :480

سازند،و از آنچه خداوند متعال از فضل خود به آنان بخشیده است سپاسگزاری کنند و همین امر را اساس و شالودۀ علاقه و ارتباط خویش با دیگران قرار دهند.

در این آیات درس دیگری نیز وجود دارد که می بایستی از آن استفاده کنیم،و آن این که:ایستار مردمان در برابر صاحب سلطه،حتی اگر ذو القرنین صاحب سلطۀ بزرگ بوده باشد،باید مبتنی بر این امر در نظر گرفته شود که این سلطه از خدا و به وسیلۀ خدا و به سوی خدا است،و در روز قیامت مردمان به پروردگارشان بازمی گردند و نه به پادشاهان و ثروتمندانشان، /6 و همۀ مردمان در روز قیامت با یکدیگر آمیخته می شوند،بدون آن که معلوم شود که این یک آقا و سرور بوده و آن یک برده و کارگر،این یک بزرگ و آن یک کوچک،و به صورت زنبوران عسلی درمی آیند که برای وارد شدن به کندو بی هیچ تمایزی در کنار مدخل آن جمع شده اند و به تدریج در آن داخل می شوند،و میان بزرگ و کوچک و نر و ماده و پیر و جوان هیچ تمایز و امتیازی وجود ندارد،از آن روی که همگان در برابر پروردگارشان در روز قیامت بر سطح واحدی ایستاده اند،و بدین گونه همۀ ملاحظات و اعتبارهای ذاتی فرومی ریزد و آدمی تنها به تراز ارزشها بالا می رود.

شرح آیات:
اشاره
ساختن سدّ

[96]

آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتّٰی إِذٰا سٰاویٰ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ -برای من پاره های آهن بیاورید و چون با آنها فاصلۀ میان دو کوه پر شد.» و زبر پاره های در کنار هم جمع شدۀ از هر چیز است،خواه مادی باشد همچون آهن و خواه معنوی همچون فکر،و کتاب آسمانی از آن جهت زبور خوانده شده که اندیشه هایی در آن در کنار یکدیگر فراهم آمده است،و آهن کنار هم جمع شده را به همین جهت زبر خوانده است.

پس از آن که اهالی آن سرزمینها از ذو القرنین خواستند که برای از بین بردن رنج آنان به یاری ایشان برخیزد،آنان را جمع کرد و قوای آنان را منظم ساخت

ص :481

و از ایشان خواست تا پاره های آهن را که در آنجا فراوان یافت می شد گرد آورند،و سپس دستور داد تا در پیرامون آن آهنها آتش روشن کنند و آتش را به صورتی که در آن زمان معمول بود در میان قطعات آهن بدمند.

قٰالَ انْفُخُوا حَتّٰی إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً

-گفت که(شعلۀ آتش را در میان پاره های آهن)چندان بدمید تا گداخته و همچون آتش شود.» تا پاره های گداختۀ آهن به یکدیگر پیوستگی پیدا کند،و به این هم بس نکرد بلکه:

/6

قٰالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً

-مس گداخته بیاورید تا بر روی آنها فروریزم.» چون آن مخلوط گداخته را مدتی به حال خود واگذاشت سرد شده و به صورت یکپارچه درآمد و سدی عظیم در میان دو کوه از پاره های آهن به هم چسبیده و روی آن را مس فراگرفته به وجود آمد که قدرت مقاومت آهن را دو چندان می کرد و شکافهای میان قطعات را پر می ساخت و از زنگ زدن آهن جلوگیری به عمل می آورد.

چون این سد هم اکنون در منطقۀ قفقاز وجود دارد،سلسلۀ کوه هایی که همچون مانعی طبیعی میان سرزمینهای مغول نشین و منطقۀ قفقاز به شمار می رود،با این سد کامل شد و به صورت دیواری عظیم درآمد و از بزرگترین کارهای مهندسی و معماری در آن زمان به شمار می رفت،و شاید هنوز هم قویترین سد در سراسر جهان بوده باشد.

[97]

فَمَا اسْطٰاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطٰاعُوا لَهُ نَقْباً -پس(یأجوج و مأجوج)نه می توانستند بر آن بالا روند(و از آنجا سرازیر شوند)و نه قدرت سوراخ کردن آن را داشتند.» امکان دارد که ذو القرنین گودال بزرگی به وجود آورده و پایۀ دیوار آهنی را در آن قرار داده بوده است تا در نتیجه نتوانند از آن راهی به منطقۀ سنگی سخت باز کنند.

ص :482

تمام آنچه ذو القرنین انجام داد،فراهم آوردن کارشناسی و تنظیم بخشیدن به نیروی مردم در بنای آن سد بود،و او نه آهنی فراهم آورد و نه مسی و نه نیروی بشری،چه همۀ امکانات در منطقه به صورت فراوان وجود داشت،و با وجود این اهالی آن منطقه برای دست یافتن به انجام چنین عملی به راهی دسترس نداشتند که یا این امر نتیجۀ اختلافات موجود میان ایشان بود،یا نامنظم بودن نیروهای ایشان،یا به سبب وجود کمبودی در کارشناسی تمدنی آنان،چه از این مطلب آگاه نبودند که با جمع آوردن پاره های آهن و گداختن آنها و بر روی آن مس گداخته ریختن می توانند سدی محکم و استوار بنا کنند،و این تأکیدی بر آن است که /6 سلطۀ استوار و نیرومند آن سلطه است که نیروهای مردم را جمع کند و آن را آمادۀ برای به کار بردن در راه مصلحت خودشان به کار اندازد.

ما هم اکنون مشاهده می کنیم که در سرزمین خودمان به صناعتهای سنگین نیازمندیم،در صورتی که همۀ امکانات را در تصرف خود داریم تا آن صناعتی را به وجود آوریم.چرا چنین است؟ از آن روی که برای چنین کارها آماده ساختن همۀ نیروها و کارمایه های ملت ضرورت دارد،و به همین جهت می بایستی دولت و دستگاه حاکم به تأسیس دانشگاههایی بپردازد تا صاحبان صلاحیت برای انجام دادن این گونه کارهای تخصصی از آنها بیرون آیند که از استفادۀ از امکانات بشری و مادی دربارۀ این امور آگاه باشند،و این خود یکی از فایده های اساسی دولت و حکومت دانا و حکیمی است که می بایستی کانیها را استخراج کند و برنامه های بزرگ را برای تولید کارمایه (انرژی)از نفت و برق به جریان اندازد،و راهها و پلها را بسازد و بنادر را بنا کند،و سپس نقشه و پول و قوانین شایسته ای برای ایجاد صنایع سنگین فراهم آورد،و از آن پس زمان تحمل رنج و تلاش و کوشش و ابداع و اختراع پیش خواهد آمد.

وعدۀ خدا

[98]

قٰالَ هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکّٰاءَ وَ کٰانَ

ص :483

وَعْدُ رَبِّی حَقًّا

-(ذو القرنین)گفت که:این رحمتی از پروردگار من است،و چون موعد وعدۀ پروردگارم فرارسد،آن را می شکند و پراکنده می سازد،و وعدۀ پروردگار من حق است و صورت خواهد گرفت.» ذو القرنین در آن لحظه که مردمان از هوش و نبوغ او دچار شگفتی شده بودند و به اکرام و بزرگداشت او می پرداختند،ناتوانی خود را در برابر خدا آشکار ساخت تا مردمان فریفتۀ او نشوند و پروردگار خویش را پرستش کنند،و گفت:این سد سدی بزرگ و بلند است،و عمل انجام شده یک عمل شهرسازی عظیم،ولی در آن هنگام که خدا اراده کند،از هم پاشیده می شود،خواه در روز قیامت باشد یا در روز ظهور حجت یا روزی که کار سد تمام شده باشد و بشر از لحاظ تمدن و شهرنشینی، همچون در عصر کنونی ما،به اندازۀ لازم پیشرفت کرده باشد،یا روزی که ایمان مردمی که در برابر سد بودند سست شود،این را نمی دانیم ولی آنچه از آن آگاهیم این است که در روز موعود سد ویران خواهد شد،و همۀ کارها به دست خدا است.

وعدۀ خدا حتما صورت عمل پیدا خواهد کرد و در آن هیچ شکی وجود ندارد،و بر مردمان لازم است که بر بستر /6 ابریشمین آرزو نخسبند،و احساس خطر آینده را از دست ندهند،پس هر چه در توان دارند باید در راه آن به ایثارش کمر بندند.

[99]

وَ تَرَکْنٰا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ -و آنان را به حال خود واگذاشتیم که همچون موج با یکدیگر اختلاط و آمیزش پیدا کنند.» و همچون گروه پرندگان در آسمان یا زنبورهای عسل با هم مخلوط شوند و وسایل تمایز و جدایی همه از میان آنان برداشته شود.

وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنٰاهُمْ جَمْعاً

-و چون در صور(اسرافیل)دمیده شود،آنان را جمع خواهیم کرد با چه جمع کردنی!» در آن هنگام که در قیامت در صور دمیده شود،همۀ مردمان بی اندکی خودداری و درنگ حاضر خواهند شد و هیچ کس از آن سرپیچی نخواهد کرد،و از هیچ کس تکبر و اظهار کسالت مشاهده نخواهد شد،و این خود دلیل ناتوانی و دلیل

ص :484

تسلیم مطلق آنان به فرمان خدا است،که می بایستی در زندگی دنیا با ایشان همراه بوده باشد و چنین نشده است.

[100]

وَ عَرَضْنٰا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکٰافِرِینَ عَرْضاً -و در آن روز جهنم را برای کافران عرضه خواهیم کرد.» کافران در آن روز طبقات جهنم و درکات ملتهب و افروختۀ آن را همراه با مارهای هراس انگیز همچون تپه ها و کژدمهایی به بزرگی استران خواهند دید،و از ترس و هراس و نومیدی پر خواهند شد،و پشیمانی نسبت به آنچه در دنیا کرده بودند و اینک برای آنان فایده ای ندارد،سخت ایشان را تحت فشار قرار می دهد.

[101]

اَلَّذِینَ کٰانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطٰاءٍ عَنْ ذِکْرِی -کسانی که پیش از آن چشمهایشان را پوششی از یاد من غافل کرده بود.» این پوشش را کسانی بر چشمهای خویش نهاده بودند که از هواهای نفسانی و شهوتهای خویش پیروی می کردند،و در برابر گمراه سازی تبلیغی کافر و دور از حقی خضوع و خشوع می کردند که می کوشید که از رسیدن انوار حقیقت به چشمهای مردمان با ایجاد کردن حجاب و پرده ای جلوگیری می کرد،ولی این پرده در روز قیامت پاره پاره می شود و صاحبان آن سرنوشت دردناک و عذابی دایم را که چشم به راه ایشان است مشاهده خواهند کرد.

/6

وَ کٰانُوا لاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً

-و توانا بر شنیدن(فرمان ما)نبودند.» چشمان خویش را بسته بودند،و میان خودشان و رؤیت ذکر(قرآن) پوششی از کبر و تکبر و غفلت و عناد خویش قرار داده بودند،و در گوشهاتان وقر و سنگینی،و این یک نیز پدید آمدۀ از کبریا و افاده و تعلیمات دروغینی بود که دریافت کرده بودند.

/6

[سوره الکهف (18): آیات 102 تا 110]

اشاره

أَ فَحَسِبَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبٰادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیٰاءَ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا جَهَنَّمَ لِلْکٰافِرِینَ نُزُلاً (102) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً (103) اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقٰائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَلاٰ نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَزْناً (105) ذٰلِکَ جَزٰاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمٰا کَفَرُوا وَ اِتَّخَذُوا آیٰاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً (106) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ کٰانَتْ لَهُمْ جَنّٰاتُ اَلْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107) خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً (108) قُلْ لَوْ کٰانَ اَلْبَحْرُ مِدٰاداً لِکَلِمٰاتِ رَبِّی لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمٰاتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً (109) قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)

ص :485

/6

معنای واژه ها

102[نزلا]

:نزول به معنی چیزی است که برای پذیرایی از مهمان آماده شده باشد.

105[وزنا]

:ارزش و اعتبار.

108[حولا]

:جابه جا شدن و انتقال پیدا کردن.

109[مددا]

:امداد به معنی مساعدت کردن و مدد رساندن است.

ص :486

/6

پاداش و کیفر مشرکان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

معمولا آغازها و پایانهای هر سوره در قرآن خلاصه ای از موضوع اساسی را که در آن سوره مورد بحث قرار گرفته به ما ارائه می دهد و پرتوی بر مجمل افکاری که در آن آیه آمده است می افکند.

در پایان سورة الکهف که دربارۀ دو رشته متوازی و مرتبط با یکدیگر از افکار،یعنی گفتگو از ایستار انسان در برابر طبیعت و زینت زندگی دنیا،و بحث دربارۀ علم و ذکر و چگونگی به دست آوردن آن با ما سخن می گفت،با تلخیص از این دو مبحث خود را رو به رو می بینیم.

درس اخیر از کسانی سخن می گوید که به جای خداوند متعال بندگان او را به ولایت و سروری خود برمی گزینند،و شاید این امر به مناسبت یاد کرد از داستان ذو القرنین بوده باشد که صاحب سلطۀ کامل بوده و در عین حال یکی از بندگان صالح خدا به شمار می رفت.و هیچ کس را نمی رسید که او را به جای خدا پرستش کند،و به همین گونه آیات این درس به بیم دادن کسانی پرداخته است که بشر را می پرستند،و آنان را از این که سرنوشتشان جهنم است و حتما به آن درخواهند آمد بیم می دهد؛سپس به ریشۀ این مسئله می پردازد که خودفریبی ذاتی و پسندیده جلوه دادن زشتیها با آوردن عذرها و بهانه ها است،و این در واقع از خطرناکترین بیماریهای /6 فکری به شمار می رود که بشر با آن رو به رو است.

آن کس که گرفتار این بیماری است،چنین می اندیشد که عمل او صالح است،در صورتی که در ذات خود فاسد است،به همین جهت همۀ نگرشهای وی

ص :487

دربارۀ کار خیر در پس آن عمل قرار می گیرد،و همچون سوختی برای پیش رفتن در راه خطا مصرف می شود و به هیچ یک از هدفهای خود نمی رسد،بلکه زیان و خسارت فراوانی را در انتظار خود می یابد.

آدمی به این درد گرفتار نمی شود مگر در مراحل گمراهی خویش،پس در آغاز نفس لوّامه و بازدارندۀ از خطا او را از انحراف و نتایج وخیم آن آگاه می سازد،و ضمیر شخص پیوسته به توبیخ و ملامت کردن او می پردازد،به همان گونه که عقل او نیز پیوسته بخشی از راه صواب را به او نشان می دهد،و علاوه بر این با کسانی رو به رو می شود که به او اندرز می دهند و حقایق را برای او آشکار می سازند،و به همین جهت این آرزو برای وی پیدا می شود که کجیهای راه و روش خویش را مستقیم سازد.

ولی چون عناد ورزد و در راه خود پیش رود،خدا ضمیر و عقل را از او سلب می کند،و بر چشم او پوشش و در گوش وی سنگینی قرار می دهد،و بر دل او مهر می نهد،و اندرزگویان از پیرامون او پراکنده می شوند،و جای آنان را کسانی می گیرند که او را به کاری بدش تشویق می کنند،و سرانجام کارش به جایی پایان می پذیرد که به صورت یک شیطان پلید و شریر درمی آید.

سپس قرآن این حقیقت مهم را آشکار می سازد که:آنچه آدمی در زندگی خود از مال و فرزندان و سلطه و جاذبه های دیگر زندگی دنیا بزرگ و مهم می شمارد، بسیار ناچیز است مگر این که در راه راست خود به کار برده شود.

بلافاصله پس از آن که قرآن دربارۀ گمراهی انسان در زندگی با ما سخن گفت،به یاد ما می آورد که این شهوتها قلب او را می پوشاند و او را به گودال گمراهی فرومی افکند،و سبب آن می شود که به درک اسفل برسد،و چنان شود که کار شرّی را که انجام می دهد کار خیر بداند.

سپس قرآن به جانب دیگری بالا می رود که در آن جا مؤمنان با عمل صالح در فردوس زندگی می کنند که از بلندیهای بهشت است،و هنگامی که انسان به آنجا درآید،چنان می یابد که خدا آن را برای او آفریده است، /6 و در جان خود آزمند و

ص :488

چشمداشت دیگری نمی یابد،بدان جهت که جنت فردوس سطح بالای خواستها و آرزوها و توقعات او را نشان می دهد،همان انسانی که هیچ چیز در دنیا او را راضی نمی کرد،و اگر هفت قارۀ جهان را به او می دادند،خواستار پرواز کردن به سوی ستارگان و دست یافتن به آنها می شد،و چون به بهشت برسد می گوید:مرا بسنده است و خواستار انتقال از آن به جای دیگر نیستم.

با مقایسۀ آن دو صورت،یعنی صورت انسانی که در آخرت به همۀ آرزوهای خود دست یافته،و صورت انسانی که در درک اسفل زندگی می کند،و گمانش آن است که در دنیا کارهای نیک انجام می داده است،به شناختن تفاوت موجود میان راه حق(که چنین نهایتی دارد)و راه گمراهی(که چنان عاقبت بهرۀ آن است)توفیق حاصل می کنیم.

این حقایق همه از کلمات خدا است که پایان نمی پذیرد،و از معارف و هدایتها و راهنماییهای منعکس کنندۀ سنتهای خدا در آفرینش طبیعت و انسان به شمار می رود،و بنا بر این بر انسان واجب است که به علم و دانش محدود خویش فریفته نشود و چنان نپندارد که همه چیز را می داند،در صورتی که همین غرور سبب اعتقاد پیدا کردن وی به این امر شده است که بر راه راست می رود،در آن حال که حقیقت کاملا بر عکس آن است.

این سوره با بیان خلاصه ای از اندیشۀ بهره مند شدن از فیض این کلمات جاودانی و پایان نیافتنی،که اگر همۀ دریاها مرکب بود و بنا بود آن کلمات را به وسیله آن بنویسند،مرکب تمام می شد و کلمات به پایان نمی رسید،پایان می پذیرد،و آن بندگی انسان است که نسبت به خدا و طاعت را مخصوص او قرار دادن و عمل کردن برای آن که امیدوار لقای خدا بودن در جهان دیگر است.

شرح آیات:
اشاره

[102]

أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبٰادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیٰاءَ - آیا کسانی که کافر شده اند،چنان می اندیشند که به جای من بندگان مرا به ولایت

ص :489

و سروری خود برگزینند؟» بیشتر کفر به آن نیست که آدمی منکر وجود ذات خدا شود،بلکه صورتهای دیگری نیز پیدا می کند که از مهمترین آنها است:انکار ولایت خدا و حاکمیت وی در قانونگذاری برای بشر،و بسیاری از کافران را در روزگارهای گذشته،و نیز در زمان حاضر،می بینیم که به وجود خدای آفرینندۀ آسمانها و زمین و آنچه در میان آنها است اعتراف دارند،ولی برای اداره کردن زندگی خود قانونهایی از پیش خود وضع می کنند، /6 از اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و جز آن،و چنان می پندارند که خدا قاعده و قانونی از آسمان برای آنان فرونفرستاده و سر خود رهایشان کرده است.

إِنّٰا أَعْتَدْنٰا جَهَنَّمَ لِلْکٰافِرِینَ نُزُلاً

-ما جهنم را برای پذیرایی از آنان آماده ساخته ایم.» پندار چنین کسان بر برهانی سالم و دلیلی قانع کننده متکی نیست،بلکه همۀ حجتها و دلیلهای منطقی با آن تناقض دارد و ضد آن را تأیید می کند،و به همین جهت آنان با این کار خود خویشتن را در معرض خشم پروردگار قرار می دهند که برای پذیرایی از ایشان و جایگاه شایستۀ جهنم را آماده ساخته است.

زیانکارترین مردمان

[103]

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً -بگو:آیا می خواهید که شما را از کسانی که زیانکارترین مردمانند آگاه سازم؟» [104]

اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً -آنان کسانی هستند که کوشش ایشان در زندگی دنیا حاصلی برای آنان نداشت،و خود چنان می پندارند که کار نیک کرده اند.» در روزگارهای قدیم هنگامی که می خواستند از دیوانگی کسی آگاه شوند،چلیکی را که ته نداشت در برابر او قرار می داده اند و از می خواستند که آن را پر از آب کند،پس اگر عاقل بود از این کار امتناع می ورزید،و اگر دیوانه بود سخت به انجام دادن این کار مشغول می شد.

ص :490

و زیانکارترین مردم همچون این دیوانگانند که تمام سعی و تلاش خویش را در زندگی به کار می اندازند و هیچ حاصلی از آن بدست نمی آورند،و همچون آن کسانند که می خواهند هوا را با تور به دام بیندازند،آنان نمی دانند که ماندنی چیست و نابودشدنی چه،پس مثلا یکی از آنان خود را به خاطر اولادش به رنج و تعب می اندازد،و دین و ارزشهای خود را برای بزرگ کردن آنان به کار می اندازد،و چون به سن رشد رسیدند پدر خود را ترک می کنند و او را تنها می گذارند و دچار حسرتش می سازند،و بزرگترین کاری که برای او می کنند تشییع از او است تا به بازپسین جایگاه خود سپرده شود،و فاتحه خواندن بر روان او اما در گور و محشر و در برابر ترازوی حساب از هیچ کس برای دیگری کاری ساخته نیست.

به همین گونه است در آن هنگام که انسان برای به دست آوردن مال تلاش می کند و میلیونها بر روی هم انباشته می سازد؛ /6 هانری فورد صاحب شرکت اوتوموبیل سازی معروف در مخزن آهنی اموال خویش از دنیا رفت که مشتمل بر مخازنی دیگر و داخل در یکدیگر بود و در آنها طلا و جواهر و چیزهای گرانبها را در مخزن مرکزی قرار داده بود و هر روز در آن داخل می شد تا به آنها نگاه کند و اندکی آسایش بدست آورد،و هر وقت از یکی از درهای متعدد آن داخل می شد آن را بر روی خود می بست و یک روز چون به غرفۀ مرکزی داخل شد و در را بر روی خود بست،کلید را فراموش کرد و با خود به درون آن نیاورد،و در آن هنگام که چشمان او از نظر کردن به متاع ارزان دنیا سیر شد و خواست از آن جا بیرون آید،کلید را با خود نیافت و به داد و فریاد کردن پرداخت و نتیجه ای از آن حاصل نشد و پس از گذشتن چند روز به همین حالت در آن غرفۀ خوشبختی خود دنیای فانی را وداع گفت.

این انسان گمراه از مال خود بهره ای به دست نمی آورد،و او را از گرسنگی و تشنگی در دنیا که مال ارزشی دارد خلاص نمی کند،تا چه رسد به آخرت که مال را در آن جا هیچ ارزشی نیست.

[105]

أُولٰئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقٰائِهِ -آنان کسانی هستند

ص :491

که به آیات پروردگارشان و ملاقات او کافر شدند.» سبب رسیدن آدمی به این جایگاه پایین و درک اسفل:اعراض و دوری گزیدن او از آیات خدا،و آمادگی نداشتن برای ملاقات با او است که این کفر به مبدأ و معاد است.

آدمی بنا بر و جدان خود به خدا ایمان دارد،و به فطرت خود دربارۀ معاد به بحث و جستجو می پردازد،ولی عملا دشوار است که انسان به ایمان به خدا و روز دیگر برسد،و به همین جهت نیازمند عزم و ارادۀ بیشتری است تا بتواند بر این قله صعود کند و ایمان او از چارچوب فطرت و و جدان خارج شود و به چارچوب عمل و به کار انداختن آن برسد.

جانهای کافران کوچکتر و عزمهاشان سست تر است،و همت آنان ناچیزتر از آن است که به حقیقت ایمان دست یابد،و به همین سبب مشاهده می کنیم که آنان منکر آیات خدا می شوند و لقای او را تکذیب می کنند.

فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ

-پس اعمال ایشان فرومی ریزد و حاصلی ندارد.» /6 اعمال انسان جز در چارچوب ایمان به خدا و روز بازپسین محفوظ نمی ماند،و همچون آبی است که در چلیک بدون ته ریخته و ذخیره شده باشد.

فَلاٰ نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَزْناً

پس در روز قیامت وزنی برای آنها قایل نمی شویم.» علی رغم این که در دنیا از ثروتمندان و صاحبان سلطه و جاه بودند،و در نزد بسیاری از مردم وزنی داشتند،به صورتی در روز قیامت حاضر می شوند که هیچ وزن و حیثیتی از جانب خدا ندارند،و هر چه زودتر خوارترین و حقیرترین مردمان عرصۀ محشر خواهند شد.

[106]

ذٰلِکَ جَزٰاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمٰا کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیٰاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً -جزای آنان،به سبب کفر ایشان و استهزا کردن آیات و رسولان من،جهنم خواهد بود.» در آن هنگام که آدمی در مقابل حقیقت و کسی که حامل آن است به

ص :492

ریشخند و استهزا می پردازد،به آخرین درجات سرکشی و لجاجت و در به روی خود بستن و سخت دلی رسیده است،و او در آغاز حق آن را دارد که گرفتار شک و خواستار دلیل شود،و به مجادلۀ از طریق عقل بپردازد تا قانع شود و اطمینان پیدا کند،اما این که فرستادۀ خدا و رسالت او را در معرض استهزاء قرار دهد،دلیل بر آن است که اساسا نمی خواهد از حق پیروی کند،آیا چنین کسی لیاقت جایگاهی جز جهنم دارد؟

پاداش مؤمنان

[107]

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ کٰانَتْ لَهُمْ جَنّٰاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً -کسانی که ایمان آوردند و کارهای صالح و شایسته انجام دادند، به باغهای فردوس درخواهند آمد.» [108]

خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً -به صورت جاودانی در آن می مانند،و هیچ خواهان جابه جا شدن از آن نخواهند شد.» بر آدمی واجب است که ژرفنای ذات خویش را کشف کند و از خود بپرسد که:برای چه آفریده شدم؟و آرزوی رسیدن به چه چیز را دارم؟ /6 او با یک محاسبۀ ریاضی ساده می تواند این مطلب را بفهمد که این دنیا و هر چه در آن است جوابگوی امیدها و آرزوهای او نیست،و یکی از این آرزوها مخلّد ماندن و جاودانه زیستن است،چه نمی خواهد پس از هستی نیست شود،پس اگر دنیا برای ما و ما برای آن آفریده شده ایم،شایسته است که همیشه در آن زنده بمانیم.

یکی از فلاسفۀ پیشین گفته است که:اگر مرا در درون شکم خری مرده قرار دهند،و از راه سوراخی که در پس پشت او است نفس بکشم،و در مقابل این از خودگذشتگی در دنیا زنده بمانم،به چنین زندگی راضیم!! این سخنی غیر منطقی است،ولی از میل انسان به بقای جاودانی خبر می دهد.

ص :493

ولی آیا کسی در دنیا بدین گونه باقی مانده است؟همه خواستار بقا بودند و همه مردند،پس دنیا برای ایشان نیست،و این آرزوشان تحقق پیدا نخواهد کرد.

از حکمت خداوند متعال دور است که میلی را در وجود انسان بیافریند که تحقق ناپذیر باشد،یا نیازی را اجابت نکند؛در آن هنگام که چشم را آفرید،در مقابل آن چیزهایی را نیز برای دیدن خلق کرد،و چون گوش را آفرید به همان گونه چیزهایی را برای شنیده شدن پدید آورد،و چنین است در دیگر حواس و غریزه های آدمی،و به همین گونه است که چون چشمداشت به خلود و جاودانگی و خواستار شدن ملکی تمام ناشدنی را آفرید،در پی آن حقیقتی مناسب آن را نیز خلق کرد، آیا این حقیقت کدام است؟ آن بهشت فردوس است در جهان دیگر،و این ساده ترین دلیل وجدانی بر ضرورت بعث و رستخیز و قیامت و برخاستن مردگان از گورها است.

کلمات خدا

[109]

قُلْ لَوْ کٰانَ الْبَحْرُ مِدٰاداً لِکَلِمٰاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمٰاتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً -بگو:اگر دریا برای نوشتن کلمات پروردگار من مرکب شود دریا به پایان می رسد و کلمات پروردگار من به پایان نمی رسد،هر چند دریای دیگری به مدد آن بیاوریم.» /6 اگر همۀ دریاها و اقیانوسهای موجود بر روی زمین به مرکب تبدیل شود تا به وسیلۀ آن آیات علم و قدرت و حکمت و نیز فضل و نعمت خدا نوشته شود،دریاها تمام می شود در صورتی که اندکی از آنچه نوشتنی بود نوشته شده است.

ملاحظه می کنیم که برای جستجوی دربارۀ فضا تازه ترین وسایل الکترونی را برای مشاهده و رصد کردن ستارگان پدید آورده و از این راه کهکشانهایی را اکتشاف کرده اند،و سپس بار دیگر به همین کار پرداخته و کهکشانهای دیگری را بازشناخته اند،و چنین بوده است که یکی از ایشان گفت:خدا پیوسته می آفریند،و هر چه دوربینهای عظیمتری برای دیدار آسمان می سازیم،خدا در آن فاصله

ص :494

کهکشانهایی می آفریند که پیش از آن وجود نداشته است،و شاید این مصداق آیۀ شریفه ای باشد که می گوید: وَ السَّمٰاءَ بَنَیْنٰاهٰا بِأَیْدٍ وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ -و آسمان را ساختیم و به آن وسعت و گستردگی خواهیم داد»(/47الذاریات).

آفرینش خدا سریعتر از ساخته شدن وسایلی است که برای دیدن آفریده های تازۀ او لازم است،پس چگونه ممکن است کلمات خدا پایان پذیرد؟ این کهکشانهای گسترده در فضای با وسعت متناهی در ضخامت،و آن ذرات متناهی در کوچکی را،هر اندازه مورد مطالعه قرار دهند و به بحث دربارۀ آنها بپردازند،و به خواصی کشف ناشده دسترس پیدا می کنند،و از آخرین خاصیت کشف شدۀ در اتوم بومبهای نوترونی ساخته شده است.

ملاحظه کنید که چند جلد کتاب در پیرامون آن،و راه ساختن آن،و اسرار مربوط به آن،و معلومات مخصوص به استعمال آن نوشته شده است؟! این مربوط به ذره ناچیزی است که با بزرگترین ذره بینها قابل دیدن نیست، و این خود یکی از کلمات پروردگار ما است،و کلمات خدا نامتناهی است،پس، ای انسان!برای غرور خود اندازه نگاه دار،و این گمان را از خود دور کن که به آخرین حقیقت رسیده ای،و بر راه راست پیش می روی،و پیوسته در برابر خود علامت سؤالی را مجسم داشته باش،و به جستجوی حقیقت بپرداز و هرگز خودت را برتر و بزرگتر از آن مپندار.

[110]

قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ -بگو که:من بشری مثل شمایم که به من وحی می رسد.» /6 رسول پادشاهی صاحب چوگان سلطنت نیست،و نه ثروتمندی صاحب گنجینه ها،بلکه او بشری همانند دیگران است،و وجه امتیاز یگانۀ او این است که از آسمان به او وحی می رسد،و این وحی در یک جمله بدین صورت خلاصه می شود:

أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ

-که خدای شما اله و معبودی یگانه است.» پس بتان را از جانها و از مجتمع خود دور کنید و خدای یگانه را بپرستید.

ص :495

فَمَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

-پس هر که امید دیدار پروردگار خویش دارد،باید به انجام دادن عمل صالح بپردازد،و هیچ کس را در پرستیده شدن شریک پروردگار خویش قرار ندهد.» این دو شرط ساده است،ولی مسئولیت انسان را در زندگی مجسم می سازد،و کشتی نجات او را در ضمن عبور از دریای بزرگ متلاطم و بادهای هولناکی برای رسیدن به خدا فراهم می آورند که منتهای آرزوی صاحبان معرفت و طالبان حقیقت و نجات است.

ص :496

جلد 7

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ مریم

فضیلت سوره:

1-در کتاب«ثواب الاعمال»به اسناد راوی از ابو عبد اللّٰه(ع)آمده است که فرمود:«کسی که به خواندن سورۀ مریم عادت کند نمی میرد مگر آن که در جان و مال و فرزند به بی نیازی رسد و در آخرت از اصحاب عیسی بن مریم -علیهما السّلام-خواهد بود،و پاداشی بدو داده خواهد شد همسنگ سلطنت سلیمان بن داود در دنیا».

تفسیر نور الثقلین،ج 3،ص 319 2-در مجمع البیان،ابی بن کعب از پیامبر(ص)نقل کرده است که:

«هر که این سوره را بخواند پاداشی برد به اندازۀ ده برابر کسانی که زکریا و یحیی و مریم و موسی و عیسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل را تصدیق یا تکذیب کردند و نیز به شمار کسانی که برای خدا فرزند قایل شدند و کسانی که قایل نشدند».

تفسیر نور الثقلین،ج 3،ص 319

ص :7

زمینۀ کلّی سوره

موضوع اصلی و کلی سورۀ کهف بحث در گرایش انسان بود به زینتهای این جهانی و در سورۀ مریم موضوع اصلی و کلی بحث در وابستگی انسان است به خانواده و فرزندان به عبارت دیگر آنچه موجب بقای نوع نو بشر می شود آنهم عاری از هر گونه شوائب ناسالم.

این موضوع از دو جهت در خور ملاحظه است:

نخست آن که:اسلام انسان را ملزم می دارد که رابطه اش با طبیعت در محدودۀ رابطه اش با خدا-که هم آفریدگار او و هم آفریدگار طبیعت است- جای داشته باشد،زیرا رابطۀ با خداست که اعمال آدمی و رفتار و گرایشهای او را تحت ضابطه در می آورد.

بر انسان است که همه چیز خود را در راه این رابطه فدا کند،زیرا او بندۀ پروردگار خود است و باید او را دوست بدارد و دوستان او را به دوستی برگزیند و با دشمنان او دشمنی ورزد.رابطۀ انسان با طبیعت امری عرضی است نه ذاتی،زیرا خدا ما را فرمان داده که زمین را آبادان گردانیم و خانه ها بسازیم و خانواده تشکیل دهیم و فرزندان خود را دوست بداریم و برایشان دل بسوزانیم ما همۀ این امور را در حدود اوامر و نواهی الهی انجام می دهیم.

سوره مریم نازل شده تا در این مسیر راهنمای ما باشد از این رو در حدیث آمده است که«هر کس به خواندن سورۀ مریم مداومت ورزد نمی میرد تا آن گاه که چیزی به او رسد که او را از حیث جان و مال بی نیاز سازد».

«مداومت»به خواندن که در این حدیث آمده مراد از آن مداومت در عمل

ص :8

است و نیز عبارت از این است که انسان کیفیت زندگی خود را با میزانی که آن سوره به دست او می دهد بسنجد ناگفته نماند که زمانی که اسلام رابطه دلبستگی انسان را به طبیعت امری عرضی به شمار می آورد منظور آن نیست که نعمتها و طیبات دنیا را بر خود حرام گرداند بلکه مراد این است که از آنچه حلال و طیب است استفادۀ ممکن را ببرد زیرا خداوند که خالق زندگی و بشر است بهتر می داند که چه چیز به صلاح ما است و خیر ما در آن است و در نتیجه اوست که می تواند برنامۀ زندگی ما را معین کند و راه و روش ما را به ما تعلیم نماید.

دیگر آن که:فرق است میان تعریف طبی یک بیماری و دارویی که به موجب آن تجویز می شود.کتابهای تربیتی و اخلاقی شبیه همان تعریف طبی هستند ولی قرآن کتابی است که هم بیماری را معرفی می کند و هم خود دارویی است شفا بخش که بیماری های نفوس مردم را معالجه می کند.مثلا قرآن به این اکتفاء نمی کند که در باب روابط آدمی با فرزندانش اندرز دهد،بلکه می کوشد تا ریشه های مشکلات روانی را بشناسد و آنها را از جای بر کند.و برای این منظور مثالها می آورد و حقایق تاریخی را تبیین و تحلیل می کند.

این سوره را به نام مریم نامید زیرا رابطه و علاقۀ مریم عذرا به فرزندش عیسی علیه السلام یک علاقۀ استثنایی و نمونه است.

ص :9

[سوره مریم (19): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . کهیعص (1) ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا (2) إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِیًّا (3) قٰالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ اَلْعَظْمُ مِنِّی وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا (4) وَ إِنِّی خِفْتُ اَلْمَوٰالِیَ مِنْ وَرٰائِی وَ کٰانَتِ اِمْرَأَتِی عٰاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا (5) یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اِجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا (6) یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ یَحْییٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا (7) قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ کٰانَتِ اِمْرَأَتِی عٰاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ اَلْکِبَرِ عِتِیًّا (8) قٰالَ کَذٰلِکَ قٰالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً (9) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا (10) فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ مِنَ اَلْمِحْرٰابِ فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا (11)

ص :10

معنای واژه ها

4[وهن]

:وهن،همان ضعف و کاستی در نیروست.

5[عاقرا]

:نازا.

8[عتیّا]

:هر گاه زمان،کسی را به پژمردگی و خمودگی کشاند.

مرا از جانب خود فرزندی عطا کن
اشاره
شرح آیات:
اشاره
دعای زکریا

[1]

کهیعص .

مفسران در این حروف و رموزی که در بر دارد اختلاف کرده اند.بسا اشاره به کلماتی باشد که زکریا پروردگارش را با آن کلمات می خواند در حدیث آمده است که این حروف رموز اسماء حسنای خداوند هستند سفیان الثوری از امام صادق علیه السلام حدیثی مفصل روایت کرده که در آن آمده است:

کهیعص

معنایش چنین است:من کافی هستم،هادی هستم ولی هستم عالم هستم و صادق الوعد هستم.(تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 320).

در حدیثی هم از امام دوازدهم حضرت مهدی عجل اللّٰه تعالی فرجه روایت شده که فرمود:

در این حروف اشاراتی به واقعۀ کربلاست یعنی کاف رمز کربلاست و ها،رمز هلاکت عترت رسول اللّٰه و یاء اشاره به یزید علیه اللعنه است که بر حسین

ص :11

بن علی علیه السلام ستم کرد و عین حاکی از عطش اوست و صاد اشارت است به /7 صبر آن حضرت.(نور الثقلین همانجا).

[2]

ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا بیان بخشایش پروردگارت بر بندۀ خود زکریا.» میان انسان و پروردگارش دو خط است:خط فرا رونده و خط فرود آینده.

خط فرارونده دعاست که از زمین به آسمان می رود و خط فرود آینده وحی است که از آسمان به زمین می آید.به نظر من این آیه را به هر دو خط اشارت است یاد کردن خدا از زکریا همان خط وحی است و یاد کردن زکریا پروردگارش را خط دعاست.بعضی از مفسران در معنی این آیه گفته اند که مراد این است که یاد کن که چگونه خداوند بر بندۀ خود زکریا رحمت آورد:و به تعبیر دیگر مراد یاد کردن رحمتی است که خداوند به بندۀ خود زکریا ارزانی داشت.

[3]

إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِیًّا آن گاه که پروردگارش را در نهان ندا داد.

زکریا را در گیر و دار حوادث پیامبری و مبارزه برای تحقق اهداف الهی خواستها و رغبتهایی دیگر هم بود که از آن جمله آرزوی فرزندی بود که پس از او ادامه دهندۀ راه و روش او باشد.این احساس در درون دل و نهانجای ضمیر رسول نهفته بود.به دو سبب:

یکی:حذر از زبان طاعنان که آرزوی فرزند را از مردی که خود پیر و سالخورده شده و زنش نیز پیر زالی نازا بود عیب می گرفتند.

دیگر آن که:بندۀ صالح هر چه را که خدا برای او مقرر و مقدر کرده به منّت می پذیرد و خواست و اراده پروردگارش را نعمت و احسان در حق خود می داند.

از این رو زکریا رغبت به فرزند را در دل نهان می داشت و حال که آن را به درگاه خدا عرضه می دارد،به گونه ای نهانی و در خفا دعا می کند.

[4]

قٰالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی گفت ای پروردگار من استخوان من سست گشته.

ص :12

چون انسان به مرحلۀ پیری رسد آثار پیری در جسم او پدیدار گردد چنان که گویی استخوانهایش نیروی خود را از دست داده اند.

وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً

و سرم از پیری سفید شده است.

برای بیان سفید شدن مو واژۀ«اشتعل»به کار رفته و این یک تعبیر بلاغی است حاکی از این که در مدت عمر دراز خود سختیها و رنجهای بسیار تحمل کرده.

هم چنان که حاکی از سفید شدن موی سر پیش از زمان معهود نیز هست.

وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا

و هرگز در دعا به درگاه تو-ای پروردگار من-بی بهره نبوده ام.

یعنی:ای پروردگار هر گاه که به دعا از تو چیزی خواسته ام مرا محروم نساخته ای و بدین گونه راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز نشانۀ صدق نیّت و صفای باطن کسی است که دست به دعا برداشته است.

شروط وراثت

[5]

وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوٰالِیَ مِنْ وَرٰائِی من پس از مرگ خویش از خویشاوندانم بیمناکم.

«موالی»که در متن آیه آمده فرزندان عمو و دایی و خویشاوندان دورتر است.معلوم می شود که زکریا به سبب فسق یا ضعف ایمانشان آنان را خوش نمی داشته.

وَ کٰانَتِ امْرَأَتِی عٰاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا

و زنم نازاینده است.

مرا از جانب خود فرزندی عطا کن.

[6]

یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا که میراثبر من و میراثبر خاندان یعقوب باشد و او را-ای پروردگار من-شایسته و پسندیده گردان.

هیچ یک از خویشاوندان زکریا شایستۀ وراثت او نبودند.از این رو از خداوند طلب فرزندی می کند که در او سه صفت باشد:

ص :13

یکی آن که:وارث واقعی علم و مال او باشد.

دیگر آن که:صفات و سجایای خاندان را هم به ارث برده باشد.

سوم آن که:در درگاه خدا و در نظر مردم شایسته و پسندیده باشد.

اینها صفاتی است که هر وارث نیکو و پسندیده و اهل باید از آنها برخوردار باشد.

باید توجه داشت که در متن آیه از وارث به«ولی»تعبیر شد تا در فرزند منحصر نگردد.به عبارت دیگر مهم این است که وارث ادامه دهندۀ راه و روش کسی باشد که از او ارث می برد،حال چنین کسی اگر غیر فرزند هم باشد اشکالی ندارد.

[7]

یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اسْمُهُ یَحْییٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا ای زکریا،ما تو را به پسری به نام یحیی مژده می دهیم.ازین پیش کسی را همنام او نساخته ایم.

بزودی تو را فرزندی روزی می کنیم که حامل صفات برجستۀ تو و نیز دارندۀ مقام رسالتت باشد او دست به کاری تازه خواهد زد که پیش از این کسی چنان نکرده است،و مهمترین چیزی که هر کس برای فرزندش آرزو می کند این است که میراثبر او باشد و ادامه دهندۀ خط فکری و عملی او.مثلا اگر برای اجرای یک عمل اسلامی قیام کرد و نتوانست چنان که آرزوی اوست پیروزی حاصل کند فرزندش آن کار را دنبال کند و با همان شور و حماسه تلاش کند تا به پیروزی رسد.زکریا از آنجا که زنش از خاندان سلیمان پیامبر و پادشاه بنی اسراییل بود وارث اموال بسیار بود بیم آن داشت که آن اموال در راهی جز راه خدا صرف شود.

از سوی دیگر در این زمان حبر اعظم و پیشوای بزرگ یهود بود بیم آن داشت که این مقام دینی را پس از او یکی از عموزادگانش تصاحب کند که لیاقت احراز چنان مقامی را نداشته باشد و نتواند امت خود را به راه راست هدایت کند.

خدای تعالی دعای او را مستجاب کرد و یحیی را به او عنایت فرمود.یحیی نه تنها وارث همۀ فضایل پیشینیان خود بود بلکه خود نیز از صفات و سجایای

ص :14

عالیه ای برخوردار بود زیرا کسی همتای او نبود به عبارت دیگر همنامی برای او نبود.

عبارت«از این پیش کسی را همنام او نساخته ایم»اشارت است به دو مورد:یکی آن که یحیی از مواهبی بهره مند شد که در تاریخ پیامبران برای پیامبر دیگری حاصل نشده بود...یحیی در برابر قدرتهای ستمگر زمان مقاومت ورزید و خود را در آن راه،راه مبارزه با آن قدرتهای جبار فدا کرد.به عبارت دیگر یحیی در میان پیروان عیسی(ع)همانند امام حسین(ع)در امت محمد(ص)است. /7 دیگر آن که هر کس باید چشم به راه فرزندی باشد که از گذشته ارث ببرد و آینده را بسازد.و یحیی چنین شخصیتی بود.

[8]

قٰالَ رَبِّ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ کٰانَتِ امْرَأَتِی عٰاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا گفت ای پروردگار من!مرا از کجا پسری باشد،حال آن که زنم نازاینده است و من خود در پیری به فرتوتی رسیده ام.» زکریا می گوید:چطور ممکن است که من صاحب فرزند شوم در حالی که شرایط طبیعی صاحب فرزند شدن در من نیست.اولا زنم سترون است و اساسا نازاست ثانیا من خود فرسنگها از ایام جوانی فاصله گرفته ام و پیر و فرتوت شده ام.

[9]

قٰالَ کَذٰلِکَ قٰالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ گفت پروردگارت این چنین گفته است:این برای من آسان است.

خدای عز و جل عالم وجود و قوانین حاکم بر آن را آفریده است و او خود می تواند که آن قوانین را دیگرگون کند و دگرگون کردن قوانین طبیعت برای آفرینندۀ آنها آسان است.

وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً

و تو را که پیش ازین چیزی نبوده ای بیافریده ام.

وقتی که انسان به خود می اندیشد که چگونه خدای خالق توانا او را از عدم جامۀ هستی پوشیده،در می یابد که خدا قادر به هر کاری است.بنا بر این اگر به اموری برخورد کند که در نظرش نامعهود می آید،شگفت نخواهد کرد.چون زکریا از

ص :15

آن حالت شگفت زدگی به خود آمد و دلش آرامش یافت.گفت:خداوندا به تو ایمان آوردم ولی چگونه با مردم رو به رو شوم که خواهند گفت:این خانوادۀ پیر و سالخورده،این فرزند را از کجا آورده اند؟

فلسفه گوشه گیری

[10]

قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قٰالَ آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا گفت:ای پروردگار من به من نشانی بنمای.گفت:نشان تو این است که سه شب و سه روز با مردم سخن نگویی بی هیچ آسیبی.» این نشانه،همانند ناقۀ صالح و عصای موسی جنبۀ وجودی ندارد.زکریا از مردم کناره می جوید و گوشۀ عزلت برمی گزیند و با آنان سخن نمی گوید و این نشانه ای شگفت انگیز است.

در این موضوع فکر کردم و به این نتیجه رسیده ام که سکوت و خاموشی در پاره ای از احوال از سخن گفتن و نوشتن بسی رساننده تر به مقصود است.به دو سبب:

1-سکوت باعث می شود که زبان بدگویان نادان در حق کسی که سکوت پیشه کرده است بسته گردد و دشمنان نتوانند در باب او تشکیک یا چون و چرا کنند.

2-سکوت،دیگران را وامی دارد که به افکار خود باز گردند.به عبارت دیگر به جای این که او با سخن گفتن با دیگران عقیدۀ خود را بر آنان تحمیل کند آنان را وامی گذارد تا خود بیندیشند و خود پرده از چهرۀ حقیقت بردارند.از این رو پس از سه روز که قوم او حدسها زدند و از حدسهای خود نتیجه ها گرفتند،اکنون آماده شده بودند که حقیقت را از دهان خود زکریا بشنوند.زکریا چون سکوت خود را شکست از چیزهای دیگری جز ولادت یحیی سخن گفت.زیرا ولادت یحیی قضیه ای بحث انگیز بود که سخن گفتن دربارۀ آن نیاز به زمانی دراز می داشت.قرآن به این مسئله اشاره می کند و می فرماید:

ص :16

[11]

فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا از محراب به میان قوم خود بیرون آمد و به آنان اعلام کرد که صبح و شام تسبیح گویید.» مدتی که زکریا از مردم اعتزال گزیده بود و در محراب اعتکاف کرده بود، خدا را عبادت می کرد و با احدی سخن نمی گفت،کافی بود که مردم را به تفکر وا دارد تا مآلا به موضوعی راه بیابند که مدتها از آن غافل بودند،زیرا فرو رفتن در حوادث زندگی و گرفتاریهای روزمره فرصت تأمّل در قدرت آن خداوندی که مدبر عالم وجود است از آنان گرفته بود.زکریا اکنون آنها را آماده می دید که حکم خدا و شریعت او را گردن نهند و معنی عملی«تسبیح»که در این آیه آمده همین است.

[سوره مریم (19): آیات 12 تا 21]

اشاره

یٰا یَحْییٰ خُذِ اَلْکِتٰابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکْمَ صَبِیًّا (12) وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا وَ زَکٰاةً وَ کٰانَ تَقِیًّا (13) وَ بَرًّا بِوٰالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبّٰاراً عَصِیًّا (14) وَ سَلاٰمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا (15) وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ اِنْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا (17) قٰالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا (18) قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاٰماً زَکِیًّا (19) قٰالَتْ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا (20) قٰالَ کَذٰلِکِ قٰالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا وَ کٰانَ أَمْراً مَقْضِیًّا (21)

ص :17

معنای واژه ها

16[انتبذت]

:اصل آن به معنای افکندن است.یعنی در گوشه ای رفت و نشست.

20[بغیّا]

:زناکار.

یحیی نمونۀ یک میراثبر صالح
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چهار چوب سخن از انسان و فرزندانش،آیات اولیۀ سورۀ مریم از زکریا سخن به میان آورد،زکریا که پیری سالخورده بود و با وجود این در اعماق دلش آرزویی بود که با پروردگار خود آن را در میان نهاد و پروردگارش یحیی را به او ارزانی داشت.

در آیات قرآن از صفات یحیی سخن رفته است که یک فرزند صالح چگونه تواند بود و چگونه باید پدر،فرزند خود را در مواردی که به او یا به جامعه مرتبط است زیر نظر داشته باشد.

در اینجا وجه دیگری است از این رابطه و آن رابطۀ مادر است با فرزندش و این امر در خلال داستان مریم بازگو می شود.مریم زایندۀ یکی از پیامبران خداست.

خدا به او فرزندی نیکو و آراسته به فضایل و پیراسته از رذایل عطا کرد.مریم مثل اعلی و الگوی برازندۀ همۀ مادران شد.

از خلال آنچه در قرآن در باب صفات یحیی و قصۀ مریم آمده است چند مسئله روشن می شود.

ص :18

نخست آن که،پدر و مادر در امر تربیت فرزند خود باید چند نکته را در نظر داشته باشند:

1-پدر توجه داشته باشد که پسرش امتداد وجود او باشد و صفات و سجایای خانواده را در خود مجسم سازد.هر کس وارث تمدنی است که دیگران در به وجود آوردنش سهم داشته و در راه آن رنج برده اند.تجارب همۀ افراد بشر گرد آمده و به صورت تمدنی درآمده که اینک به دست ما رسیده است،تجارب ما هم بر آن افزوده خواهد شد و به آیندگان خواهد رسید پس هر نسلی باید آنچه را که از پیشینیان گرفته است تکامل بخشد و به آیندگان تحویل دهد.و این خود یکی از مسئولیتهای انسان است.هر کس را به طور فطری رغبت این است که چون دیده بر هم نهاد و زندگی را ترک گفت کسی باشد که راه او را ادامه دهد و حامل ارزشهای او گردد و نام و مال او را حفظ نماید.

2-شایسته است که پدر به این امر دانا و آگاه باشد که نسل آینده دقیقا همانند نسل او نیست.بلکه نسلی است با ویژگیها و اعمال و رفتارهای خودش بنا بر این مسئولیتهای دیگری بر دوش خواهد داشت.پس بر پدر است که فرزند خود را به گونه ای تربیت کند که شایستۀ زیستن در نسل آینده باشد و بتواند وظایف و مسئولیتهای خود را به نیکوترین وجهی به جای آورد و به عهده گیرد.اگر جز این بیندیشد و جز این عمل کند کار او جز تکرار گذشته نخواهد بود و موجودی یک بعدی و عاری از هر گونه آمادگی و تجربه به اجتماع بالنده تحویل خواهد داد.

3-در عین حال نباید فرزندی که تربیت می کند به کلی رابطۀ خود را با گذشته بریده باشد.نتیجۀ چنین تربیتی این است که چون پدر به سبب سالمندی از کار باز ماند و خانه نشین گردید فرزندش او را به چشم موجودی عجیب که هیچ گونه ارتباطی با او نتوان گرفت ننگرد و تنها و بی همدم و بی سرپرست رهایش نکند.

بنا بر این از صفاتی که فرزندان باید به آنها متصف باشند یکی این است که پلی باشند میان گذشته و آینده به گونه ای که هم با سنتهای گذشته آشنا باشند و هم برای زندگی در جامعۀ آینده مهیا و مستعد.

ص :19

موضوع دوم:این است که قرآن برای ما مثلها می آورد و موضوع مورد بحث را در ضمن آن مثلها به خوبی توضیح می دهد.

قرآن وقتی که از علاقه پدر به فرزندش سخن می گوید هر گونه پدر و هر گونه فرزند را تأیید نمی کند و الگو قرار نمی دهد.مثلا پدری چون یعقوب و پسری چون یوسف یا پسری چون یحیی و پدری چون زکریا را مثال می آورد.و رابطۀ مادر و فرزندی را که مورد توجه قرار می دهد مادر مریم است و فرزند عیسی.مریم زنی است که می خواهد خود را وقف پرستش خدا کند در عین حال از تربیت فرزند غافل نیست.

مریم الگویی است والا برای هر زنی تا از مسئولیتهای مادری شانه خالی نکند،زیرا این مسئولیت مسئولیت طبیعی اوست زن ها باید همانند مریم راه را تا پایان بپیمایند.

سوم:جمع میان مکتبی بودن انسان با طبیعی بودن او.آدمی برای آن که مکتبی باشد ضرورة نباید طبیعت خود را کنار نهد و مسئولیت اجتماعی خود را در زندگی نادیده انگارد.آدمی می تواند در همان حالی که انسانی است مکتبی،پدر باشد یا فرزند یا مادر و به همۀ مسئولیتهای اجتماعی بپردازد که هر فرد عادی بدان همّت می گمارد.

شرح آیات:
اشاره
در کودکی به او دانایی عطا کردیم

[12]

یٰا یَحْییٰ خُذِ الْکِتٰابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا ای یحیی کتاب را به نیرومندی بگیر و در کودکی به او دانایی عطا کردیم.

چون یحیی متولد شد خداوند به او مقام رسالت ارزانی داشت و او را فرمان داد که همۀ زندگی و عزم و اراده اش را و نیرو و توانش را در راه تبلیغ این رسالت به کار برد.گاه انسان دست به کاری می زند که به طبیعت آن یا به نتیجۀ آن اطمینان ندارد در حالی که دیگری به طبیعت آن کار یا به نتیجۀ مثبت آن مطمئن است.

ص :20

بنا بر این دامن همت بر کمر می زند و تا پایان پایداری می ورزد و آن مهم به انجام می رساند؛هر چند سر بر سر آن نهد.خدای تعالی به یحیی امر می کند که امر رسالت را به پایان رساند و زندگی خویش وقف آن کند.شاید به همین علت است که یحیی هم چنان مجرد باقی می ماند.همانگونه که عیسی(ع)مجرد زیست تا جزء جزء زندگی اش را در راه رسالت الهی خویش به کار برد.

این سؤال پیش می آید که مراد از«حکم»در آیه چیست و چرا خدای تعالی آن را به کودکی عطا کرد.

جواب به چند گونه تواند بود:

یکی آن که:می خواست پدر بزرگوار او زکریا را تجلیل کند،تا برای بنی اسراییل و همه مردم جهان نشانه ای باشد.یحیی آمده بود تا امت را که به راه کج می رفت بر جادۀ صواب اندازد.و برای تحقق این هدف هم جان فدا کرد.مسلم است کسی که چنین مقصد و مقصودی داشته باشد هدف تیر تهمت مدعیان گمراه کننده خواهد بود.پس خدای تعالی برای صدق مدعایش او را نشانه ای عطا کرد.

دیگر آن که:به یحیی از همان آغاز کودکی وحی نازل می شد و در حدیث به جا مانده از ابو الحسن علی بن موسی الرضا(ع)آمده است که:

«کودکان به یحیی گفتند بیا برویم بازی کنیم.یحیی گفت ما برای بازی کردن آفریده نشده ایم».این است که می فرماید و در کودکی بر او دانایی دادیم.

هنگامی که زکریا از خدای سبحان خواست که او را فرزندی عنایت کند خدای تعالی خواست او را به گونه ای کافی و وافی اجابت کرد و او را فرزندی داد که مقام نبوت داشته باشد و از اقران به سبب مسئولیت رسالت برتر باشد.آن گاه او را در همان اوان کودکی مقام پیشوایی مردم داد.

آری،زمانی که از روی اخلاص و پاکدلی خدا را با تضرع و خشوع و در نهان بخوانیم خدای تعالی نه تنها دعای ما اجابت می کند،بلکه ما را چیزی هم افزون عطا می نماید.

ص :21

و او پرهیزگار بود

[13]

وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا وَ زَکٰاةً وَ کٰانَ تَقِیًّا و به او شفقت کردیم و پاکیزه اش ساختیم و او پرهیزگار بود.» یحیی(ع)به چند صفت اصلی و اساسی متصف بود:

یکی آن که:به مردم شفقت می کرد.می بینیم که اکثر مردم فقط در اندیشۀ خود هستند و کمتر به فکر دیگرانند.خود را از زندان محیط بیرون افکنده اند و جز خود و منافع خود چیزی نمی بینند.شفقت به مردم و دوست داشتن آنها صفتی است که هر کس باید فرزند خود را به آن متحلی سازد.پدر باید فرزندان خود را اجتماعی بار آورد.مثلا هرگز به او نگوید با بچه های همسایه بازی نکن،مبادا تو را بزنند.یا نگذار اسباب بازیهایت را ببینند مبادا آنها را از تو بگیرند.این گونه تربیت صحیح نیست.بلکه بر عکس باید اگر پدر و مادر پولی به او می دهند توصیه کنند که چیزی بخرد و دوستانش را هم در آن شرکت دهد.کودک با این روش تربیت می شود،راه و رسم شفقت به همنوعان خود را می آموزد و خود را در برابر دیگران مسئول احساس می کند.

شایسته است که این شفقت در چهار چوب توحید خدای سبحان باشد.گاه شفقت جنبۀ سلبی دارد و آن بدین گونه است آدمی در برابر دیگران خاضع می شود و از حدود فرمان خداوند خارج گردد.

البته این امری خطاست.درست این است که انسان هم بر مردم شفقت کند و هم در برابر خدا خاضع باشد و یحیی چنین بود و اشارت آیه هم به همین امر است.

صفت دوم تقوا است.در باب تقوای یحیی(ع)احادیث زیادی نقل شده و یحیی از خدا می ترسید تا آنجا که می گویند زکریا یحیی را از حضور در مجالس خود منع می کرد زیرا پسر طاقت شنیدن مواعظ پدر را نداشت ولی یحیی به مجلس وعظ پدر حاضر می شود و در زیر منبر خود را پنهان می ساخت چون زکریا از عذاب خدا و

ص :22

آتش جهنم سخن آغاز می کرد به ناگاه یحیی بی تاب شده از نهانگاه خود بیرون می زد و گریان راه صحرا در پیش می گرفت.مردم برای یافتن او همه جا را می گشتند و او را می یافتند که به کنار جوی آبی نشسته و سخت می گرید و با خدای خود راز و نیاز می کند و از او می خواهد که به آتش دوزخ گرفتارش نسازد.در حدیث شریف آمده است که ابو بصیر گفت از ابو عبد اللّٰه علیه السلام در باب این فقره از آیه پرسیدم که می فرماید:«به او شفقت کردیم»حضرت فرمود:

«هر گاه یحیی در دعای خود می گفت یا اللّٰه،از آسمان خطاب می رسید:

لبیک،ای یحیی حاجت خود بخواه».

[14]

وَ بَرًّا بِوٰالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبّٰاراً عَصِیًّا به پدر و مادر نیکی می کرد و جبار و گردنکش نبود.

او با پدر و مادرش رابطه ای نیکو داشت و به آنان توجه می کرد.این سومین صفت از صفات یحیی است.یعنی شفقت،پرهیزگاری و نیکوکاری.همۀ اینها از یک صفت واحد سرچشمه می گیرند و آن رابطۀ مثبت است با پدر و مادر و اجتماع.

فرزند سرکش را قرآن جبار خوانده و جبار کسی است که فقط برای خود زندگی می کند و جز ارضاء هواهای نفسانی مقصد و مقصودی ندارد.هر کار که می کند به مقتضای شهوت و غضب اوست.همواره خود را از دیگران برتر می شمارد.

ولی یحیی جبار نیست همچنین گردنکش هم نیست.به عبارت دیگر در زندگی اش از عصیان و تمرد /7 در برابر پدر و مادر و مردم دیگر بیزار است.

[15]

وَ سَلاٰمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا و سلام بر او،روزی که زاده شد و روزی که می میرد و روزی که دیگر بار زنده برانگیخته شود.» از چیزهایی که زکریا برای فرزند خود از خدا طلب کرد این بود که گفت «ای پروردگار من او را شایسته و پسندیده گردان».در این آیه می بینیم که خدای تعالی این خواست او برآورده ساخته.یحیی سالم زیست و این سلامت همواره همراه او بود.جامعه او را دوست می داشت،خدا او را دوست می داشت و پس از

ص :23

مرگش هم مردم او را دوست می داشتند.

یحیی در راه خدا به شهادت رسید.و شهادت در نظر اسلام نه زیان است و نه خسران،بلکه عین سلامت است.وقتی از مرگ چاره نیست و هر کس باید بمیرد،پس چه فوز عظیمی و چه فیض سرشاری که این مرگ شهادت باشد.

هر کس از سه مرحلۀ صعب باید بگذرد،روزی که متولد می شود،روزی که می میرد و روزی که برای روز حساب زنده از گور برمی خیزد.اگر در این سه روز یا در این سه مرحله از سوی خداوند در پناه و سلامت باشد واقعا در زمرۀ سعیدان خواهد بود.در حدیث از امام علی بن موسی الرضا(ع)روایت شده که فرمود:

«آدمی را در سه روز وحشت است.یکی روزی که به دنیا می آید یعنی از بطن مادر خارج می شود و دنیا را می بیند دیگر روزی که می میرد و دیده به آخرت می گشاید و حقیقت آخرت را می بیند و سوم روزی که برای سؤال و جواب زنده می شود.در آنجا صحنه هایی را می بیند که در دار دنیا ندیده بود.خدای تعالی در این سه روز و در این سه مرحله بر یحیی(ع)سلام کرده و سلام پروردگار سبب شده که ترس و وحشت یحیی از میان برود.عیسی بن مریم(ع)هم در این سه روز و در این سه مرحله بر خود سلام کرده است و گفته است«سلام بر من روزی که تولد یافتم و روزی که می میرم و روزی که زنده برانگیخته می شوم».

کاری مقرر و شدنی

[16]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا و در این کتاب مریم را یاد کن آن گاه که از خاندان خویش به مکانی رو به سوی برآمدن آفتاب دوری گزید.» آنچه گفتیم داستان یحیی و پدرش زکریا(ع)بود.پس از آن پروردگار ما /7 داستان مریم و عیسی را می آورد که مریم در جایی آفتاب رو در غرفه ای که در جانب شرقی بیت المقدس برای او ساخته شده بود زندگی می کرد.از مردم دوری گزیده بود تا یکسره به خدا پردازد.خانه را آفتاب رو انتخاب کرده بود شاید از این

ص :24

رو که خانۀ آفتاب رو به سبب تابش آفتاب پاکیزه تر است.

[17]

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً میان خود و آنان پرده ای کشید.

مریم میان خود و مردم پرده کشید تا چیزی مانع اخلاص او در عبادت نشود و کسی او را از خدا به خود مشغول ندارد.شاید هم آیه اشاره به این دارد که نماز زن در مکان امن خانه از نماز او در جاهای عمومی افضل باشد.و در حدیث هم آمده است که«مسجد زن خانۀ اوست».

فَأَرْسَلْنٰا إِلَیْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِیًّا

و ما روح خود را نزدش فرستادیم و او چون انسانی تمام بر او ظاهر شد.» مریم آن زن صدیقۀ طاهره(ع)از دیدن او بر خود لرزید،زیرا تا آن زمان چنان چیزی ندیده بود که مردی به حجرۀ او آید.آیا به چه منظور می آید و هدفش چیست؟بویژه آن که مریم میان خود و مردم حجابی کشیده بود تا کس به حریم او گام ننهد و عجیب آن بود که آن مرد بدون اجازۀ او به نزدش داخل شده بود.

«تمثّل»روح عبارت است از ظهور آن در شکلی معین،و خدا اکنون اراده کرده بود که روح او به صورت انسانی تمام ظاهر شود.شاید به این علت بود تا مریم عذراء را بیازماید که مردان تمام یعنی بدون نقص در انگیزش غرایز زنان مؤثّرتر خواهند بود.

[18]

قٰالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا مریم گفت:از تو به خدای رحمان پناه می برم که پرهیزگار باشی.» مریم،هم زنی شجاع بود و هم مؤمن و به خوبی می دانست که در چنین موقعیتی چه رفتاری داشته باشد.پس رو به آن مرد کرد و گفت:من از اینکه تو پرهیزگار باشی به خدا پناه می برم.مریم او را از خدا ترسانید /7 تا مگر از آن کار که آهنگ آن دارد باز ایستد،و این پناه بردن به خدا دلیل عمق ایمان او بود.بسیاری از مردم مؤمن هستند که در مواقع صعب از پناه بردن به خدا غفلت می کنند ولی مریم از دو نظر این عبارت بر زبان آورد:

یکی آن که:ارادۀ خود را تقویت کند و در دل آن مرد بیم اندازد.

ص :25

دیگر آن که:به او بفهماند که عمل او مخالف تقوا و پرهیزگاری است.

[19]

قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاٰماً زَکِیًّا گفت من فرستاده پروردگار تو هستم.تا تو را پسری پاکیزه ببخشم.» [20]

قٰالَتْ أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا گفت از کجا مرا فرزندی باشد،حال آن که بشری به من دست نزده است و من بد کاره هم نبوده ام.» می بینیم که مریم باز هم توانسته است در برابر این فاجعۀ ناگهانی زمام اعصاب خود را در اختیار داشته باشد،هر چند هنوز در آغاز جوانی است.

پس با آن فرشته به گفتگو می پردازد و می گوید که من شوهر نکرده ام، بدکاره هم نیستم.پس چگونه ممکن است صاحب فرزند شوم.

[21]

قٰالَ کَذٰلِکِ قٰالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ گفت پروردگار تو این چنین گفته است:این برای من آسان است.

خدای تعالی می گوید که این عمل در برابر قدرت خلاقیت او عملی سهل و آسان است.و هدفش این است که این فرزند بر مردم نشانه ای از پروردگار عالمیان باشد پس باید درد بارداری و رنج زادن را به خوبی تحمل کند و هم در برابر تهمتهای مردم پایداری ورزد،زیرا فرزند نشانه قدرت و عظمت پروردگارش برای مردم خواهد بود.

وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا

ما آن پسر را برای مردم آیتی و بخشایشی کنیم.

علاوه بر نشانه،برای مردم هم رحمت و بخشایش است.علم او رحمت است و رسالت او رحمت و اعمالش رحمت.با این کلمات آن فرشته که به صورت انسانی درآمده بود،مریم را آرامش بخشید.

وَ کٰانَ أَمْراً مَقْضِیًّا

و این کاری است حتمی و پایان یافته.

جبرییل امین که برای مریم به صورت مردی تمام ظاهر شده بود به همۀ سؤالهای مریم چنین پاسخ داد که این فرمان خداوند است.او می داند که چگونه این

ص :26

امر را پدید آورد و برای چه پدید آورد.چیزی است که خدا مقدر کرده و هر چه خدا مقدر کند تحقق خواهد یافت.

[سوره مریم (19): آیات 22 تا 33]

اشاره

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکٰاناً قَصِیًّا (22) فَأَجٰاءَهَا اَلْمَخٰاضُ إِلیٰ جِذْعِ اَلنَّخْلَةِ قٰالَتْ یٰا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا (23) فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا (24) وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ اَلنَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا (25) فَکُلِی وَ اِشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ اَلْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ اَلْیَوْمَ إِنْسِیًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا (27) یٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا کٰانَ أَبُوکِ اِمْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا (28) فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا (29) قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (30) وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا (31) وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا (32) وَ اَلسَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا (33)

ص :27

معنای واژه ها

22[قصیّا]

:یعنی دور و قاصی خلاف دانی(نزدیک) است.

25[جنیّا]

:جنی به معنی مجنّی است از«جنی الثمر» یعنی چیدن میوه.

27[فریّا]

:عظیم و بزرگ.

ای کاش پیش از این واقعه مرده بودم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در دو مبحث پیش،از رابطۀ انسان و پدر و مادرش سخن آوردیم،و گفتیم که باید که این رابطه در چهارچوب تقوی باشد،زیرا محور اساسی در زندگی بشر باید عبودیت مطلق در برابر خدای سبحان باشد.ولی این سؤال مطرح می شود که چرا باید رابطه با پدر و مادر بلکه کلیه روابط ما در چهار چوب تقوا و عبودیت باشد؟جواب این است که:

اولا:سنت حیات و طبیعت آن این است که هر چیزی از خداست و برای خداست.یعنی زندگی طبیعی و فطری قائم به عبودیت مطلقه در برابر خداست.پس باید روابط ما انعکاسی از زندگی طبیعی و موجود در عالم وجود باشد.

چه کسی مرا فرزند عطا کرده؟ /7 و چه کسی مقدر کرده که این طفل نمو کند؟ چه کسی است که این نعمت را اگر خواهد ارزانی می دارد؟آیا جز خدا

ص :28

کس دیگری هم هست؟ ثانیا:زمانی که در اثر ستم فرزندانمان علاقه ما به آنها کاستی گیرد رابطۀ ما با خدا هم چنان سالم می ماند و اگر در چنین موقعیتی به تقوی تکیه کنیم هیچ ملجئی که بدان پناه ببریم جز خدا نخواهیم یافت.

از این آیات به معنی فرج بعد از شدت هم آگاه می شویم تشکیل خانواده و ازدواج خود یکی از دشواریهایی است که هر کس در پیش پای خود دارد.برای حل این مشکل و رسیدن به راحت و سعادت زناشویی باید از خدا یاری خواست زیرا چه بسا آدمی عزمش سستی گیرد و نتواند بار سنگین چنان مسئولیتی صعب را بر دوش کشد.در این آیات خدای تعالی از رنجی که مریم تحمل کرده و دشواریهایی که بر سر راهش آمده است سخن می گوید.ولی آن دشواریها و رنجها ابدی نبودند با عنایت باری تعالی رنجها به راحت و دشواریها به آسانی بدل گردیدند.

شرح آیات:
اشاره
درد سخت زادن

[22]

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکٰاناً قَصِیًّا پس به او آبستن شد و او را با خود به مکانی دور افتاده برد.

هنگامی که مریم قصد آن کرد که برای عبادت پروردگارش از مردم دوری گزیند جایی در مکانی آفتاب رو نزدیک به بیت المقدس انتخاب کرد و حجره ای را محراب عبادت خود ساخت و میان خود و مردم پرده ای کشید و چون عیسی زاده شد از میان مردم به جایی دور دست رفت.دوران بارداری مریم بسیار دشوار بود، زیرا نمی خواست مردم از وضع او خبر یابند.پس از آنان کناره گرفت.

[23]

فَأَجٰاءَهَا الْمَخٰاضُ إِلیٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ درد زائیدن او را به سوی تنۀ درخت خرمایی کشانید.

مدت زمان میان حمل برگرفتن و زادن چقدر بوده؟در اینجا روایات متعدد آمده است.بعضی می گویند شش ماه و این قولی است در خور پذیرش و بعضی

ص :29

می گویند نه ساعت.مریم در /7 آغاز روز به عیسی حامله شد و غروب آن روز زایید.

بعضی می گویند دو ساعت-و خدا داناتر است-ولی آنچه در خور توجه است حالت دردناک اوست،زیرا به هنگامی که زادن فرا رسید او مجبور شد به تنۀ درخت خرمایی پناه برد،زیرا نه خانه ای داشت نه مکانی دیگر و تنها یک چیز یافت که در کنار آن بار خود بر زمین نهد و آن هم درخت خرمایی بود.

قٰالَتْ یٰا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا

گفت:ای کاش پیش از این مرده بودم.

دختری دوشیزه دنیا را ترک گفته و مسئولیتهای زندگی را ندیده بود.خواه مسئولیتهایی در قبال خانه خواه در برابر اجتماع،زیرا مریم همواره در پرستش خدای تعالی بود و از علایق زندگی آزاد.اکنون درد زادن به سراغ او آمده و این نخستین تجربۀ اوست در زندگی.او نمی داند در برابر آن چکار کند.همانند کسی است که در صحرایی بی فریاد تنها رها شده باشد و هیچ کس دست یاری به سوی او دراز نکند.در چنین حالی است که نومیدی چهره می نماید و مریم می گوید:

وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا

کاش از یادها فراموش شده بودم.

هر کس زندگی را دوست دارد و می خواهد خوشنام در میان همنوعان خود زندگی کند،برای تحقق این منظور تحمل مشقات می کند.در دریای بی سرانجام پیکارها خوض می کند و خود را در معرض مرگ و تلف قرار می دهد تا همه بگویند که فلان انسان،رزمندۀ شجاعی است،ولی مریم به هیچ یک از این امور رغبتی نداشت و دلش می خواست که کاش از یادها فراموش می شد.به گونه ای که گویی اصلا وجود نداشته است و اثری از او در جهان باقی نماند.

آرزوی او آن بود که فراموش می شد و نیز فراموش شدنش در یاد کسی نماند.چنان که گویی اصلا وجود نداشته است.گاه انسان چیزی را فراموش می کند ولی به یادش هست که چیزی را فراموش کرده است مثل یک بیت شعر که می داند از کیست ولی آن را به یاد نمی آورد،پس به اندیشه فرو می رود و می کوشد تا آن را از اعماق تاریک ذهن به سطح روشن آن آورد و گاه هست که اصلا نمی داند

ص :30

که چیزی را از یاد برده است در این حال آن چیزی فراموش شده است که فراموش شدنش هم فراموش شده.مریم(ع)آرزو می کرد که کاش بدین گونه فراموش می شد و از او اثری که چیزی را به یاد کسی آورد باقی نمی ماند.

فرزند پسندیده

[24]

فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا کودک از زیر او ندایش داد.

در این که چه کسی مریم را ندا داده است میان مفسران اختلاف است آیا این ندا کننده جبرییل بود؟زیرا مریم بالای تپه ای ایستاده بود و جبرییل در فرود تپه و او مریم را از پایین تپه ندا داد.یا ممکن است که ندا دهنده عیسی بوده.به نظر من ندا کننده فرزند نوزاد او عیسی بوده است.زیرا با سیاق سخن قرآن مناسب تر است و جبرییل نامش در سیاق این آیات نیامده است.

أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا

محزون مباش پروردگارت از زیر پای تو جوی آبی روان ساخت.

معلوم می شود که مریم چون فرزند خود را بزاد به حوادث بعد از زادن می اندیشید که آیا مردم به او چه خواهند گفت؟آری اکنون مریم با این فکر دست به گریبان بود که چه بکند؟به کجا برود؟پس نخستین کلمه ای که عیسی به او گفت این بود که ای مادر غصۀ آینده را مخور.باید زن در برابر مسئولیتهای خود در زندگی زناشویی چنین باشد.بعضی هستند که همواره در اضطراب سرنوشت زندگی کودک خود هستند.مسلم است که این دلشوره ها کاری نادرست است، زیرا آن کس که کودک را آفریده است مادر را برای پرورش او قرار داده و این مادر مهربان وظیفۀ خود را در قبال او انجام خواهد داد.بر ماست که به جای آن همه نقشه های عجیب برای آینده کشیدن در لحظه زیست کنیم.و نباید لحظۀ موجود را با ترس از آینده تباه کنیم که ترس از آینده و اندوه بر گذشته بسا که آدمی را از فعالیت باز می دارد.

در این آیه به جای«النهر»«سری»به کار رفته،زیر این واژه در عربی

ص :31

برای مفهوم نهر رساتر است.عیسی به مادرش اشاره کرد که نهر در پای تپه جاری است.

از دل مشغولیهای مریم یکی هم این بود که اکنون چه بخورد تا رفع گرسنگی کند و برای غذای فرزند پستانهایش پر شیر شوند.

[25]

وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا نخل را بجنبان تا خرمای تازه چیده برایت فرو ریزد.

1-در احادیث آمده است که مریم سر خود به آسمان بلند کرد و گفت:

پروردگارا!در روزهای معمولی که من تندرست بودم طعام من از آسمان نازل می شد ولی اکنون که در این حالت هستم باید درخت خرما را بجنبانم تا برای من خرما ریزد.چرا؟به او وحی شد یا عیسی به سخن آمد-دقیقا نمی دانم-که در آن ایام علاقه ات تنها به من بود ولی امروز علاقۀ خود را میان من و پسرت تقسیم کرده ای،پس باید خود درخت را بجنبانی.

2-برای این آیه تفسیر دیگری هم هست از این قرار که بر انسان است که سختیهای زندگی را تحمل کند و اگر تحمل نکند چیزی به دست نخواهد آورد برای تحصیل معاش هر کس باید زحمت بکشد و خدا هم او را یاری دهد تا به نتیجه برسد.

«خرمای تازه چیده برایت فرو ریزد» در احادیث آمده است که بهترین غذا برای زنی که تازه وضع حمل کرده خرمای تازه است.در خرمای تازه همۀ موادی که جسم به آنها نیازمند است وجود دارد بعضی از علما می گویند که در خرما 13 مادۀ حیاتی و پنج نوع ویتامین وجود دارد از این جهت در پاره ای از جاها تا چهل روز به زنی که زاییده است خرما می دهند.

[26]

فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً پس ای زن بخور و بیاشام و شادمان باش.

در فکر این مباش که در آینده سرنوشت این کودک چه خواهد شد او به

ص :32

زودی روشنایی دل و دیدۀ تو خواهد شد.

فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا

و اگر از آدمیان کسی را دیدی بگوی:برای خدای رحمان روزه نذر کرده ام و امروز با هیچ بشری سخن نمی گویم.

یاریگری عیسی مادرش را از همین لحظات اولیه آغاز شد.سبب آن بود که /7 عیسی وجودش یک معجزه بود و کارهای او شگفت انگیز...مثلا رسم بر این است که چون کودک بزرگ شد و نیرومند گردید به مادرش یاری دهد،مادران همواره چشم به آیندۀ فرزند خود دارند بدین امید که چون سختیهای ایام کودکی به پایان آمد زمان آسایش و راحت فرا رسد و آنان در سایۀ فرزندان خویش بیارامند،ولی در مسئلۀ عیسی،این فرزند است که مادر را راهنمایی می کند که به مردم بگوید:«روزه نذر کرده ام».از این عبارت می فهمیم که در شرایع پیشین روزه مقرون به سکوت بوده است.عیسی هم به مادر اشارت می کند که به مردم بگوید که من روزه هستم اما نه با کلمات بلکه با اشارت،زیرا اگر مریم کلمه ای حرف بزند روزه اش باطل می شود.البته چنین روزه ای در آیین محمدی(ص)منسوخ شده ولی تأکید شده که روزه دار زبان را از گفتن سخنان بیهوده و زاید حفظ کند.از امام صادق روایت شده که:

«روزه تنها از باز ایستادن از خوردن و آشامیدن نیست بلکه همانطور که مریم در زمانی که روزه بود با کسی سخن نمی گفت،شما هم زبانهای خود را حفظ کنید و چشمان فرو بندید.نه بر کس حسد ورزید و نه با کس کشاکش و مجادله نمایید».

تهمت به مریم

[27]

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ کودک را برداشت و نزد قوم خود آورد.

دختری دوشیزه و جوان و شوی ناکرده،کودکی شیر خوار در آغوش دارد.

ص :33

قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا

گفتند:ای مریم کاری قبیح کرده ای.

بعضی«فریا»را در آیه به معنی عظیم و عجیب گرفته اند. /7 از اینجا معلوم می شود که قوم او در آغاز او را متهم به زنا کاری نکردند ولی کم کم و غیر مستقیم به او چنین تهمتی زدند.

[28]

یٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا کٰانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا کٰانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا ای خواهر هارون نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بد کاره.

مریم را خواهر هارون خطاب کردند.در واقع مریم خواهر هارون نبود،بلکه از خاندانی شریف و پاکیزه بود که هارون برادر موسی(ع)در رأس آن جای داشت یعنی مریم از خاندان هارون بود و چون هارون به تقوی و پرهیزگاری معروف بود مریم را«ای خواهر هارون»خطاب کردند.در میان عربها رسم است که چون مردی را بخواهند به خاندانی نسبت دهند می گویند«یا اخا فلان».ای برادر فلان.

قوم او گفتند که ما پدرت را می شناسیم مردی عاری از محاسن اخلاق نبود و مادرت هم بد کاره نبود.پس این کودک از کجا آورده ای؟از این آیه می توان به مسئله وراثت و تأثیر آن در نسل آگاه شد.یعنی در خانواده ای که مزایای اخلاقی خانوادۀ تو را داشته باشد چنین کارهای زشت عجیب است.

[29]

فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا به فرزند اشارت کرد.گفتند:چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم.

به راستی سخن گفتن با کودک که هنوز در گهواره آرمیده کاری شگفت است.پنداشتند که مریم آنان را مسخره می کند ولی بی درنگ عیسی به سخن آمد و با زبانی فصیح و روشن سخن گفت:از بندگی اش در برابر خدا از وظیفۀ رسالت که بر عهده دارد، /7 از اخلاق و سیرۀ خویش و از آنچه خود و پیروانش از آن بهره خواهند گرفت.

ص :34

عیسی بن مریم کیست؟

[30]

قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا گفت:من بندۀ خدایم.به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانید.

عیسی(ع)به دنیا آمد در حالی که حامل صفاتی عالیه بود و چون از چنان صفاتی برخوردار بود سمت پیشوایی ما یافت.پس باید در این آیه بیشتر نگریست تا آن صفات را که عیسی بدان متصف بود شناخت.سپس بکوشیم تا خود به آن صفات متصف گردیم.ابتدا عیسی می گوید من بندۀ خدایم.با این بیان صفت عبودیت را در وجود خود تأکید می کند تا مباد دربارۀ او کسی به خطا رود زیرا ولادتش معجزه آساست،در گهواره هم سخن می گوید و در خردسالی به کتاب خدا آگاهی دارد.

ممکن است کسی بپرسد که ما چگونه می توانیم در این صفات به عیسی اقتدا کنیم.آیا ممکن است مادر فرزند خود را به پیامبری برساند؟ می گویم:نه.این در توان مادر نیست ولی مادر می تواند فرزند خود را به گونه ای تربیت کند که مبلغ و داعی حق گردد،همان گونه که زن عمران چنین کرد وقتی که کودکی را که در شکم داشت نذر معبد کرد.پس چرا هر زنی کودکی را که در شکم دارد نذر نمی کند که او را وقف عبادت پروردگارش سازد.

وقتی زنی برای فرزند خود-که هنوز متولد نشده-چنین برنامه ای را طرحریزی کند خدای تعالی آن مولود را برای او مبارک می گرداند.

مادر شیخ مرتضی انصاری را گفتند:پسرت /7 مرجع دینی بزرگی شده است.

آن زن تعجب نکرد و گفت:خودم چنین انتظاری از او داشتم.پرسیدند:چگونه؟ گفت:برای این که در کودکی اش حتی یک بار بدون وضو او را شیر نداده ام.

حتی در نیمه های شب که بیدار می شد و شیر می خواست ابتدا وضو می گرفتم سپس پستان به دهنش می گذاشتم.

آری،این مادر از همان آغاز چنین مقامی را برای فرزند خود خواسته است

ص :35

خداوند تعالی نیز آنچه او می طلبیده به او ارزانی می داشته.

رسالت عیسی

[31]

وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ هر جا که باشم مرا برکت داد.

عیسی چراغ تابناک خیر و سرچشمۀ فیاض نیکی و پاکی بود.

هر کس باید فرزند خود را چنین تربیت کند که خیر را بشناسد و آن را دوست بدارد و برای رفاه و سعادت دیگران بکوشد.چنین کسان هر جا که باشند چشمه های برکت از وجودشان جاری است.

در تواریخ خوانده ایم که حضرت فاطمه زهراء(ع)شبی در محراب عبادت خود نماز می خواند و دعا می کرد تا صبح بدمید.فاطمه(ع)برای همۀ مردم دعا کرد ولی برای خود و فرزندانش از خدا چیزی نخواست.فرزندش حسین(ع)که خردسال بود در کنارش بود.گفت:

«مادر،برای همۀ مردم دعا کردی و برای ما دعا نکردی.فاطمه گفت:

چنین است پسرم...اول همسایه سپس خانه».

بنگرید که فاطمه فرزند خود را چگونه تربیت می کند.او از همان آغاز فرزندان خود را به گونه ای تربیت می کند که مردم دیگر را بر خود ترجیح دهند و اگر خیری هست نخست برای آنان بخواهند.عیسی نیز چنین تربیتی داشت.

وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا

و تا زنده ام به نماز و زکات وصیت کرده است.

نماز و زکات بعد از پرستش خدا قرار گرفته اند.عیسی نیز برای صدق رسالت خود،خود را به اقامۀ نماز و دادن زکات موظف می دارد.

اخلاق او

[32]

وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا و نیز نیکی کردن به مادرم و مرا جبار و شقی نساخته است.

ص :36

جبار کسی است که برای هیچ کس بر عهدۀ خود هیچ حقی قائل نیست و می خواهد خود را بر همۀ مردم تحمیل کند و شقی کسی است که اعمالش سبب آن می شود که جانش به بلا گرفتار گردد.سه صفتی که عیسی بن مریم(ع)برای خود بر شمرد همه به یک اصل برمی گردند و آن بیرون آمدن نفس است از دایرۀ تنگ خود پرستی به سوی افق حق،و زندگی کردن برای مردم نه برای خود و دیگر آن که حق را محور اعمال خود قرار دهد نه هواهای نفسانی را.

از این آیه به این معنی هم پی می بریم که نیکی کردن به مادر یکی از ضروریات اخلاقی است.همۀ پیامبران خدا به آن وصیت کرده اند.نیکی به مادر دلیل ایمان و وسیلۀ تقرب به خداست.مردی از رسول خدا پرسید:

«چه کسی بیش از همه بر من حق دارد؟گفت:مادرت.پرسید دیگر چه کسی؟گفت مادرت.سپس پرسید:بعد از مادرم؟گفت:پدرت. (1)

روزی ام سلمه نزد رسول اللّٰه آمد و از روی شکایت گفت:آیا همۀ افتخارات برای مردهاست؟رسول اللّٰه گفت:

آری...وقتی زن آبستن می شود به منزله روزه دار است و به منزلۀ کسی است که همواره در نماز است و در راه خدا به جان و مالش جهاد می کند و چون بار خود بر زمین نهد خداوند او را اجری عطا می کند که هیچ کس را توان سنجش عظمت آن نیست و چون /7 فرزند خود را شیر دهد هر بار که کودک پستانش را بمکد مثل این است که یکی از فرزندان اسماعیل را از بندگی آزاد کرده است و چون از شیر دادن فراغت یابد ملکی به پهلوی او می زند که کار از سر گیر زیرا خدا تو را آمرزیده است. (2)

[33]

وَ السَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا و سلام

ص :37


1- 1) -وسائل الشیعة ج 15 ص 270.
2- 2) -جامع السعادات ج 2 ص 261.

بر من روزی که زاده شدم و روزی که می میرم و روزی که دیگر بار زنده برانگیخته می شوم.

حقیقت سعادت و شقاوت از همان لحظۀ ولادت شکل می گیرد.

پس از آن که عیسی(ع)اهداف و محتوای رسالتش را بیان داشت می خواهد آن اهداف را کامل گرداند پس می افزاید که او جبار نیست که در زمین فساد کند بلکه رسولی است که رحمت است و صلح و سلامت است.او از همان لحظۀ ولادت سخن از صلح و سلامت می گوید و تا آن گاه که بمیرد و باز زنده شود همراه و همقدم صلح و سلامت خواهد بود.

[سوره مریم (19): آیات 34 تا 40]

اشاره

ذٰلِکَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ اَلْحَقِّ اَلَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ (34) مٰا کٰانَ لِلّٰهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (35) وَ إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (36) فَاخْتَلَفَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنٰا لٰکِنِ اَلظّٰالِمُونَ اَلْیَوْمَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (38) وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ اَلْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (39) إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ اَلْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهٰا وَ إِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ (40)

ص :38

چرا شک؟و چگونه آن را بزداییم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با عیسی علیه السلام بودیم.در کودکی به رسالت خویش بشارت داد و مردم را فرمان داد که پروردگارشان را بپرستند.

قرآن حکیم در اینجا ما را متوقف می کند تا حقیقت مهمی را برای ما بیان کند.و آن حقیقت این است که اختلافاتی که در باب عیسی بن مریم میان مردم افتاد به سبب آن بود که خدا را نشناخته بودند.اینان اسماء و صفات خدا و قدرت واسعۀ مطلقه او و چگونگی آفرینش او اشیاء را نمی دانستند.این اختلاف ثمرۀ ضعف ایمان آنان به آخرت بود.

آفرینش خدا عالم وجود را آفرینشی ارادی است.زیرا می گوید موجود شو و آن بدون کوچکترین تأخیری موجود می شود.پس پروردگار ما را نیازی نیست که فرزندی برای خود برگزیند یا او را یار و مددکاری باشد که از او میراث برد،بلکه خداست که هر چه را که در آسمانها و زمین است به میراث می برد.

کسانی که خدا را با خود مقایسه می کنند از غایت جهل فرق بزرگی میان طبیعت مخلوق و صفات خالق نمی یابند اینان بودند که گفتند:عیسی پسر خداست.

ایمان به آخرت بسیاری از اختلافات دینی را از میان می برد،زیرا قسمت بزرگی از این اختلافات تابع هواهای نفسانی و شهوات است و نیز مولود عدم تحمل مسئولیت آنهاست در برابر علم.زیرا کسانی که از علم بهره مند هستند ولی نتوانسته اند امیال و شهوات خود را مهار کنند علم خود را به پشیزی چند می فروشند.

ص :39

قرآن کریم مردم را از قیامت بیم می دهد تا بیان کند که این اختلافات در صورتی که مردم ایمان راسخ به قیامت داشته باشند از میان می رود.

شرح آیات:
اشاره
کن فیکون

[34]

ذٰلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ این است عیسی بن مریم-به سخن حق-همان که دربارۀ او در تردید بودید.

یعنی این قصه عیسی بن مریم است و آن سخن قرآن و سخن حق است که در آن تردیدی نیست.اما مردم تردید می کنند و مجادله،زیرا شناختی از خدا ندارند و روز رستاخیز را نمی دانند.قرآن در آیات بعد این معنی را توضیح می دهد:

[35]

مٰا کٰانَ لِلّٰهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ نسزد خداوند را که فرزندی برگیرد-منزه است-.

یکی از صفات خدا صفت قدرت و آفرینش است.پس چگونه یکی از مخلوقات خود را به فرزندی می گیرد؟ فرزند به دو گونه است.یا به تبنّی است یا به ولادت.وقتی کسی کس دیگر را به فرزندی قبول می کند برای این است که به چنین کاری نیازمند است و خدای تعالی بسی بالاتر و برتر از این است که یکی از مخلوقات خود را به فرزندی اختیار کند در حالی که بدان نیازی ندارد.

اگر فرض کنیم که ولد به ولادت تحقق می یابد در اینجا این نظریۀ فلسفی مورد توجه قرار می گیرد که جهان از خدا زاده شده چنان که نور خورشید از خورشید و چنان که اوهام از قلب می زاید و چنان که آب رودخانه ها از چشمه ها می تراود.این گونه سخنان مشتی اقوال جاهلان است و از صفت الوهیت و ربوبیت به دور و متناقض با آن.زیرا طریقۀ آفرینش خدای تعالی اشیاء را به مجرد اراده و مشیت است خدا مشیت را آفرید و مشیت اشیاء را.می گوید«موجود شو پس موجود می شود».موجود شو یا«کن»به معنی تلفظ به آن عبارت نیست،بلکه مجرد اراده

ص :40

است.آفریدن خدا اشیاء را از طریق ممارست و معالجت نیست تا چیزی از چیزی بیرون آید،پس آن را ولادت بنامند.بلکه از طریق امر و ابداع است.بنا بر این نسبت دادن فرزند به خدا خطاست.و اگر این اندیشه درست باشد باید دربارۀ تمام موجودات عالم صادق باشد.یعنی بتوانیم بگوییم که آسمانها و زمینها و هر چه در آنهاست فرزندان خدا هستند که بر حسب آن قول جاهلی از خدا بیرون آمده اند تناقض آن در این است که چگونه مخلوق خالق شود؟ چون چیزی از چیز دیگر زاده می شود باید زاده شده از جنس زاینده باشد در این اختلافی نیست که در فرزند همۀ صفات پدر موجود است و این به افراد انسانی اختصاص ندارد.مثلا صفات شعاع خورشید درست صفات خود خورشید است و آبی که از چشمه بیرون می آید دارای صفات چشمه است.پس باید اشیاء مخلوق دارای صفات ایجاد کنندۀ خود باشند.مانند صفات حیات و خلود و ثبات و عدم دگرگونی.و حال آن که این صفات در مخلوقات وجود ندارند و تنها منحصر به آفریدگار هستند.اگر وجود آنها را در مخلوق فرض کنیم بنا بر این دیگر نیازی به خالق نخواهند داشت.

اساسا این اندیشه ای است که عقل آن را طرد می کند.خدای تعالی این دو اندیشه را در این آیه پاسخ می گوید:

«نسزد خداوند را که فرزندی برگیرد،منزه است او».

چرا خدا فرزند گیرد؟و این از صفات الوهیت نیست،خدای تعالی از همه بی نیاز است /7 و بنا بر این نیازی به اختیار فرزند ندارد.

از این گذشته پدید آمدن فرزند از خدا ناچار یا از طریق تناسل است و انقسام و این هر دو از خدا محال است زیرا خدای تعالی مرکب از اجزاء نیست و اگر دارای اجزاء بود صفت کمال مطلق را که هر ذره از ذرات عالم وجود بدان گواهی می دهد،فاقد می بود.

إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

چون ارادۀ کاری کند، می گوید:موجود شو پس موجود می شود.»

ص :41

خداوند جهان را بدین طریق آفریده است ارادۀ چیزی می کند و می گوید «موجود شو»آن چیز نیز موجود می شود.پس آفرینش او به صدور چیزی از او نیست.

[36]

اما رسالت عیسی آن نبود که مردم را به پرستش خود بخواند بلکه عیسی مردم را به پرستش خدا می خواند.اگر عیسی خدا بود،چگونه ممکن است خدا مردم را به پرستش دیگری دعوت کند؟

صراط مستقیم

وَ إِنَّ اللّٰهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ

و اللّٰه پروردگار من و پروردگار شماست.پس او را بپرستید که راه راست این است.

در اینجا سؤالی مطرح می شود:در این آیه رابطۀ بین دو جمله چگونه است؟ جمله اول می گوید:«اللّٰه پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستید»و جمله دوم می گوید:«این است راه راست».

رابطۀ عمل به فکر است و در نتیجه رابطۀ زندگی دنیاست با آخرت.ایمان تو به خدا و عبودیت مطلق تو در برابر او نقشۀ مسیر تو را در زندگی ترسیم می کند،و راه تو را برای رسیدن به خدا روشن می سازد.که همان صراط مستقیم باشد.چون /7 خدا را-تنها خدا را-پرستش کردی در برابر خود همان راه راستی را که تو را به خدا می رساند گشوده ای ولی اگر خدا نپرستی زندگی تو از مسیر صحیح خود منحرف خواهد شد و تو نمی توانی به اهدافت برسی.این است رابطۀ میان این دو جمله در آن آیه.

با آن که رسالت عیسی چنین رسالتی بود ولی قوم او دربارۀ او سخت اختلاف کردند.تا آن گاه که قسطنطین امپراتور روم دو هزار و صد و هفتاد تن از اسقفها را در مجمع بزرگی گرد آورد و سؤالاتی مطرح کرد حاکی از این که عیسی کیست؟ جمعا ده رأی مختلف ارائه شد.بعضی گفتند:عیسی خداست که به زمین آمد،سپس به آسمان باز گردید.بعضی گفتند که عیسی پسر خداست و ما را دو

ص :42

خداست یکی پسر و یکی پدر.بعضی گفتند که او یکی از این سه است:پدر،پسر و روح القدس.بعضی دیگر گفتند که او دو جزء است:جزئی الهی و جزئی بشری.بعضی هم گفتند که:عیسی بندۀ خداست.خلاصه فقط از آن میان سیصد و چند نفر بر یک رأی متفق شدند.امپراتور رأی آنها را رأی اکثریت تلقی کرد.

(البته اکثریت نسبی زیرا فقط یک ششم آراء بود)و آن را رأی برتر و نظریه قوی تر اعلام کرد.

پس اختلافی که دربارۀ عیسی بن مریم کردند همین اختلاف است.در حالی که مطلب روشن بود آن که جهان را آفریده همان کسی است که عیسی را آفریده است و روش آفرینش عیسی همان روش آفرینش عالم است که خدا گفت:«موجود شو،پس موجود شد».

تحزب راه ضلالت است

[37]

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَیْنِهِمْ گروه ها با هم اختلاف کردند.

مردم عادی نخست بر مقتضای فطرت عمل می کنند.بعد از آن میانشان گروه های مختلف پدید می آید. /7 در داستان عیسی(ع)هدف این گروه ها کشف حقیقت نبود.اینان هدفشان چیز دیگر بود.هدفشان منافع خود و طایفه شان بود.از این رو قرآن اختلاف را به تحزب منسوب می دارد.

اول تحزب پدید می آید،و از پی آن اختلاف.برای آن که من بتوانم جمعی از مردم را به گرد خود جمع کنم،رقیب من هم جماعت دیگری را به گرد خود جمع کند،باید میان مردم نوعی اختلاف ایجاد کنیم تا من یک چیز شوم و او یک چیز دیگر.و خیال بشر می تواند که پاره ای از تفرقه ها را کشف کند و برخی امور مورد اختلاف را ایجاد کند.زیرا اختلاف اصل نیست بلکه فرع خود محوری است.تنها در روز قیامت است که این اختلافها از میان می رود و چهرۀ حقیقت آشکار می شود.

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ

پس وای بر کافران به هنگام حضور در آن روز بزرگ.»

ص :43

قرآن به ما تذکر می دهد که این اختلاف بر سر دین نیست و از برای خدا هم نیست.بلکه به خاطر شهوات و هواهای آنهاست و عبارت«وای بر کافران»در آیه اشاره است به موضوع آنان در روز قیامت.

[38]

أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنٰا چه خوب می شنوند و چه خوب می بینند آن روز که نزد ما آیند.

آری،در آن روز خواهند دید و خواهند شنید که آنان که در این جهان بر خود ستم می کردند و در گمراهی آشکار بودند.اینان به جای آن که برای رهایی خود از آتش جهنم به دنبال راهی بگردند هم چنان سرگرم شهوات بی ارزش و خود پسندیها و تنگ نظریهای خود هستند.

لٰکِنِ الظّٰالِمُونَ الْیَوْمَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

ولی ستمکاران امروز در گمراهی آشکاری هستند.

ستمکاران امروز در گمراهی آشکاری هستند آن چنان دیدۀ حقیقت جویشان بر بسته است که نمی توانند حتی سرنوشت خود را تصور کنند.و این امر به سبب اختلافی است که دارند.اگر می توانستند سرنوشت خود را تصور کنند به جای اختلاف در دین دین را مقیاس کارهای خود قرار می دادند و به جای اختلاف در آن اختلافات خود را بدان رفع می کردند.

[39]

وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ آنان را از روز حسرت که کار به پایان آمده بترسان.

اعمال-یا افکارشان-و همه قدرتهایشان از دست رفته است و فقط یک چیز برای آنها مانده است حسرت و ندامت.زیرا در آن روز راهی به بازگشت ندارند و برای اصلاح مسیر خود فرصتی نمی یابند.

وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

آنان هم چنان در حال غفلت و بی ایمانی هستند.

امروز مردم از آن روز غافلند و بدان ایمان ندارند در حالی که می پندارند به آن ایمان دارند دروغ می گویند.اگر ایمان می داشتند اختلاف نمی کردند و به

ص :44

گروه های مختلف تقسیم نمی شدند،بلکه همه چنگ در ریسمان خدا می زدند.

در حدیث شریف آمده است که در روز قیامت گوسفندی را می آورند و بین اهل بهشت و اهل جهنم قرار می دهند.و این در موقعی است که اهل بهشت در نعمت خود متنعم هستند و اهل دوزخ در عذاب خود معذب.

منادی ندا می دهد که ای بهشتیان این گوسفند را می شناسید؟او مرگ است و اکنون او را می کشند.در این هنگام حسرت بزرگ نصیب اهل جهنم است که نمی میرند تا از عذاب خلاصی یابند و عذابشان تخفیف نمی یابد.اگر مرگ در آخرت موجود می بود،اهل بهشت از شادمانی و خوشی می مردند و اهل جهنم از حسرت جاویدانی در آتش.اکنون که مرگ کشته شده یکی در نعمت جاوید خواهد بود و یکی در عذاب جاوید.

خدا میراث بر است

[40]

إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهٰا وَ إِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ هر آینه ما زمین را و هر که بر روی آن است به ارث می بریم و همه به نزد ما باز گرداننده می شوند.

این زمین با همه زیبائیها و نعمتهایش از آن آنها نیست.به ما باز می گردد و ما وارث آن هستیم و آنان خود به نزد ما باز می گردند،تا حساب اعمال خود را پس بدهند که چرا برای این نعمتهای اندک و ناپایدار اختلاف می کردند.

از این رو می گوییم:اختلافهای انسانی بویژه اختلافهایی که در چهار چوب ادیان و رسالتهای آسمانی جای می گیرد باید به دو طریق از میان برده شود:

اوّل:با یاد آوردن خدا به مردم تا به آفرینندۀ هستی ایمان آورند.

دوم:با یاد آوردن روز رستاخیز به مردم.

آری،اگر مردم پروردگار خود را می شناختند،اختلافات به پایان می رسید.

اگر مردم می دانستند که در روز رستاخیز در پیشگاه عدل الهی حاضر خواهند شد گرد اختلاف نمی گشتند.اختلاف ثمرۀ جهل است و چون خدا شناخته شد و به

ص :45

آخرت ایمان حاصل گردید اختلاف هم از میان می رود.

[سوره مریم (19): آیات 41 تا 50]

اشاره

وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ إِبْرٰاهِیمَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا (41) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مٰا لاٰ یَسْمَعُ وَ لاٰ یُبْصِرُ وَ لاٰ یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً (42) یٰا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا (43) یٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ اَلشَّیْطٰانَ إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ کٰانَ لِلرَّحْمٰنِ عَصِیًّا (44) یٰا أَبَتِ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذٰابٌ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطٰانِ وَلِیًّا (45) قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اُهْجُرْنِی مَلِیًّا (46) قٰالَ سَلاٰمٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کٰانَ بِی حَفِیًّا (47) وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسیٰ أَلاّٰ أَکُونَ بِدُعٰاءِ رَبِّی شَقِیًّا (48) فَلَمَّا اِعْتَزَلَهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِیًّا (49) وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنٰا وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِیًّا (50)

معنای واژه ها

46[و اهجرنی ملیّا]

:مدّتی طولانی از من کناره بگیر.

47[حفیّا]

:نیکوکار مهرورز.

ص :46

از شما و از آن چیزهایی که به جای خدای یکتا می پرستید کناره می گیرم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

رابطۀ انسان با پروردگارش باید برتر از همه روابط او باشد.بلکه باید جهت دهندۀ دیگر روابط او باشد که در رأس همۀ آنها رابطۀ اوست با خانواده اش.

یکی از قضایای طبیعی در زندگی انسان،الهام گرفتن هر فرزندی است از پدرش.او طرز فکر و تجارب پدر را فرا می گیرد.نسلهای بشر که از پی هم آمده اند هر نسلی از نسل پیشین خود چیزهایی فرا گرفته و به نسل بعد از خود به میراث داده است.

خدای سبحان به انسان غریزۀ تقلید و پیروی از پدران را داده است،همان گونه در پدران نیز غریزۀ تعلیم و انتقال افکار خود را به فرزندان خود و مجبور کردن آنها به فرا گرفتن آن تعلیمات را به ودیعت نهاده است.

اما این غریزه که از سنن عالم وجود است نباید به حال خود رها شود بلکه باید در مسیر درستی قرار گیرد.فرزندی که بدون هیچ تفکری و چون و چرایی از پدر اطاعت می کند نه تنها قدرت ابتکار و خلاقیت خود را از دست می دهد بسا که به گمراهی هم کشیده شود.نسلهایی که خود مبتکر نیستند و همواره از حاصل تجارب پیشینیان سود می برند، /7 به ارزش والای تجربه پی نمی برند و قادر به استفادۀ از آن چنان که بایسته است نخواهند بود.

در این آیات توجه قرآن کریم به انتقال افکار از نسلهای گذشته به نسلهای بعدی است و در عین حال هشدار می دهد که باید نسلهای بعد در افکار و اندیشه های

ص :47

گذشتگان بنگرند و چشم بسته آنها را سرمشق خود قرار ندهند.

بسا اتفاق می افتد که نسل نو بر آمده افکار و اندیشه های نسل پیش از خود را به ترازوی انتقاد می سنجد و آن را در خور قبول نمی یابد پس خود به اصلاح و دگرگون ساختن آنها می پردازد از همین جا نبرد و کشاکش میان نسلها به وجود می آید و همین کشاکش خود از عوامل تکامل است.

چنان که از این آیات بر می آید اگر اختلاف حول یک محور اساسی مانند پرستش خدا باشد باید نخست روش مدارا را به کار برد.از این رو می بینیم که ابراهیم به پدرش خطاب می کند که«تو را سلامت باد از پروردگارم برایت آمرزش خواهم خواست»ولی اگر مدارا با قومی سودمند نیفتاد باید از آنان اعتزال جست، زیرا آخرین راه حل همین است.ابراهیم وقتی ملاحظه می کند که پدرش هدایت نمی شود و مسئلۀ توحید چیزی نیست که بتوان آن را بازیچه انگاشت بر ضد او قیام می کند.این قیام به چه صورت است؟ او پدرش را نکشت،سرکشی و تمرد هم در برابر او نکرد،بلکه از معبود او کناره گرفت و اعراض نمود.پس معلوم می شود روش مدارا،سپس اعراض و اعتزال بهترین روش در مبارزه با افکار و اندیشه های نسلهای پیشین است.

در این آیات مسئله جالب توجه دیگری هم هست و آن این که توجه قرآن به یک صحنه است:داستان ابراهیم خلیل(ع)که با پدرش بحث و جدل می کند،در حالی که صحنۀ دیگر معارضه و کشاکش،چون معارضه و کشاکش با نظام حاکم و جامعۀ جاهلی از نظر دور مانده است.شاید سبب آن باشد علاقه و بستگی انسان به خانواده و خویشاوندان از محکمترین علایق و بستگیهاست و چون برای خدا از آن دل بر کند هر اعتزال و اعراضی آسان خواهد بود.و چون چنین اعتزال و اعراضی حاصل گردید خداوند به عوض آنها بهتر از آنها را نصیب او خواهد ساخت همانطور که اشارت رفته است که چون ابراهیم از پدر کناره گرفت خداوند به او اسماعیل و اسحاق و یعقوب و ذریۀ آنها را عنایت فرمود.

ص :48

شرح آیات
اشاره

[41]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ إِبْرٰاهِیمَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا در این کتاب ابراهیم را یاد کن که او پیامبری راستگو بود.» ابراهیم پیشوا بود و راستگو بود و به هر چه از جانب پروردگار نازل شده بود ایمان آورده بود.بعضی از مردم حاضرند به چیزهایی که از جانب خدا نازل شده ایمان بیاورند ولی به شرطی که به منافع و مصالحشان تعارضی نداشته باشد.در حالی که ابراهیم با همۀ مشکلات و سختیهایی که بر سر راهش بود به آنچه از جانب خدا نازل شده بود،ایمان آورد.خود نیز پیامبر مرسل خدا بود.

[42]

إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مٰا لاٰ یَسْمَعُ وَ لاٰ یُبْصِرُ وَ لاٰ یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً آن گاه که پدرش را گفت:ای پدر!چرا چیزی را که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ نیازی از تو برمی آورد،می پرستی؟» ابراهیم از روی فطرت خویش به هدایت رسیده بود و دریافته بود که پرستش بتان سنگی خطاست.آنها نه می بینند و نه می شنوند و نه توانایی کاری را دارند.

در بسیاری از اوقات افراد بشر به نقطه ای محوری و فطری در عین وضوح می رسند،ولی در آن حال کار را رها می کنند و جدا به اندیشه نمی پردازند تا به آنچه به سوی آن در حرکت اند برسند.بلکه هر انسانی که در جامعه ای فاسد زندگی می کند،گاهگاهی برق هدایتی بر او می تابد که اگر در پی آن رود به عرصۀ هدایت خواهد رسید.از این رو می بینیم که آنهایی که در نقاط دور دست زمین زندگی می کنند و از بارقۀ هدایت پیامبران محروم اند،گاهگاهی به بعضی نتایج اولیه دست می یابند در این هنگام باید از شجاعت کافی برخوردار باشند تا بتوانند راه خود ادامه دهند و آنچه را که در پی آن هستند بیابند.اما اگر از چنان شجاعتی برخوردار نباشند تا به طلب حق برخیزند و راه خو ادامه دهند،خداوند بر آنان حجت می آورد که چرا بیم به دل راه دادند و چرا به پرتو عقل خویش در

ص :49

حالی که راهشان روشن و گشاده بود به هدایت نرسیدند.

ابو ذر غفاری در زمان جاهلیت از سفری به قبیله خود بازگشت.رسم چنان بود که به هنگام بازگشت از سفر نخست به نزد بتان خود می رفتند.ابو ذر هم به نزد آن بتان آمد،در این حال بارقۀ هدایت در دلش جرقه زد و با خود گفت که این بت جز قطعه سنگی سخت نیست چرا باید سنگی را که نمی شنود و نمی بیند بپرستم.او در حق من چه خواهد کرد؟ابو ذر را به خاطر گذشت که قدری آب و نان نزد آن بت نهد.اگر خورد و آشامید معلوم می شود زنده است.ابو ذر قدحی شیر نزد او نهاد و در جایی نشست و منتظر شد که شیر را بخورد.ولی بت از جای خود تکان نخورد،ابو ذر گفت:حتما از من خجالت می کشد.پس دورتر رفت و پشت سنگی پنهان شد و بت را زیر نظر گرفت در این حال دو روباه رسیدند،شیر را خوردند و سپس بر آن بت شاشیدند و از آنجا دور شدند بدون آن که آن بت را از خود یارای دفع مضرت باشد.پس ابو ذر چنین گفت:

ا رب یبول الثعلبان برأسه

لقد هان من بالت علیه الثعالب

(آیا آن که دو روباه بر او بشاشند خدا تواند بود چه پست است و بی مقدار کسی که روباهان بر او بشاشند).

نظیر این واقعه در تاریخ عصر جاهلی بسیار است،ولی کسان دیگر شجاعت ابو ذر را نداشتند که از اعتقادات فاسد خود دل بر کنند.آن دیگران هم چنان با اوضاع مماشات می کردند و با خود می گفتند ما را توان تغییر دادن آن نیست.

ابراهیم(ع)هم به آن نقطۀ ساده ای که آغاز یک مسیر طولانی است رسیده است.از این رو می بینیم که به پدر خود می گوید:«ای پدر چرا چیزی را که نه می شنود و نه می بیند می پرستی؟».

ابراهیم چون آن نقطه کشف می کند در او شهامتی است که او را به برداشتن گام دیگر وا می دارد.از اینجاست که او پیروی از پدر را خطا می انگارد، زیرا پدرش بتی را می پرستد که نه می بیند و نه می شنود و نه برای او سودی دارد.

مسلم است که این پرسش جدیدی است که عادة هر کس به آن نمی رسد

ص :50

مخصوصا اگر در یک جو خانوادگی زندگی کند و مجبور باشد در همه حال از پدر متابعت کند.اما ابراهیم با شهامت فطری خویش این قید و بندها را پاره می کند.

ولایت شیطان

[43]

یٰا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ ای پدر!مرا دانشی داده اند که به تو نداده اند.

میزان و مقیاس اطاعت و تقلید علم است.اگر من از تو عالمتر باشم تو مجبور هستی که از من اطاعت کنی،نه من از تو.

فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا

-پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم.» ابراهیم با چنین شهامتی با پدر رو به رو می شود،و از او می خواهد پیرو او باشد،زیرا که او دارای علم است.از این جا به این نکته پی می بریم که شرط رهبری جامعه نه افزون بودن سن است و نه مقام و منزلت اجتماعی بلکه شرط اصلی داشتن علم است و بس.

[44]

یٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ الشَّیْطٰانَ إِنَّ الشَّیْطٰانَ کٰانَ لِلرَّحْمٰنِ عَصِیًّا ای پدر!شیطان را مپرست.زیرا شیطان خدای رحمان را نافرمان بود.» /7 ابراهیم در وهلۀ اول از پدر خواست که بتانی که نه می شنوند و نه می بینند نپرستد،و در اینجا می گوید:شیطان را نپرست.شیطان در اینجا همان چیزی است به صورت بت مجسم شده است.یا به صورت وساوس نفسانی که پرستش غیر خدا را در دل آنها می آراید.چون شیطان خدا را نافرمان است پس محال است بندگان خدا را به راه راست هدایت کند بلکه همواره آنان را به راهی می کشاند که به نافرمانی خدا منتهی می گردد.

چرا خدای تعالی«الرحمن»را در برابر شیطان قرار داد و نگفت«الربّ»، زیرا می خواهد به ما بفهماند که شیطان ضد رحمت خدا و نقیض آن است.

مراد از پرستش شیطان تنها پرستش بتان سنگی نیست،بلکه شیطان

ص :51

می تواند در طاغوتان یا خادمان معابد بتان یا همۀ کسانی که به نحوی خود را به آستان بتان وابسته کرده اند نیز تجسم یابد.

[45]

یٰا أَبَتِ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذٰابٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطٰانِ وَلِیًّا ای پدر!من می ترسم عذابی از جانب رحمان به تو رسد و تو دوستدار شیطان بوده باشی.» انسانی که می خواهد میان حق و باطل و هدایت و ضلالت و خیر و شر جمع کند در می یابد که خیر و هدایت از میان می روند و جز شر و ضلالت برای او باقی نمی مانند،زیرا ممکن نیست که هم خیر و هم شر با هم در یک جای گرد آیند.مسلما یکی از آنها آن دیگری را از میدان به در خواهد کرد.زمانی که انسان به پرستش شیطان سرگرم شود خدای تعالی نور عقل را از او خواهد گرفت /7 و او تا ابد دوستدار شیطان خواهد شد و این عذاب عظیمی است که پیروان شیطان را در بر خواهد گرفت.

گفتگوی ابراهیم چند خصوصیت دارد:

اولا:گفتگویی است ملایم.

ثانیا:اندک اندک اوج و شدت می گیرد.ابتدا می پرسد:چرا؟سپس می گوید:نپرست.و آن گاه می گوید که از من پیروی کن.در وهلۀ آخر پدر را مخاطب می سازد که می ترسم تو دوستدار شیطان باشی.

در واقع عموی ابراهیم یعنی همان کسی که ابراهیم او را پدر خطاب می کند -از این رو که در خانۀ او می زیست-در عمل دوستدار شیطان است ولی ابراهیم حقیقت را ناگهانی رو در روی او نمی گوید.ولی بنگریم که عموی او چگونه او را مخاطب می سازد.

وحشت در محیط خانواده

[46]

قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ گفت:ای ابراهیم آیا از خدایان من بیزار هستی؟»

ص :52

نمی گوید آیا از حق بیزار هستی،زیرا حق و باطل محور کارهای«آزر» نیست بلکه می گوید:«از خدایان من»زیرا می خواهد قدرت و هیمنۀ خود را بر او تحمیل کند.

لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ

اگر باز نایستی سنگسارت می کنم.» این یک ترور خانوادگی است،«اگر باز نایستی سنگسارت می کنم».

یعنی یا تو را به سنگ می کشم آن سان که مرتکبان گناهان کبیره را به سنگ می کشند که سخت ترین انواع اعدام است،یا به تو تهمت ضلالت می زنم یا به گونۀ دیگر تو را در برابر جمع متهم می سازم.از سیاق آیه بر می آید که مقصود آزر معنی دوم است نه اعدام.

ابتدا او را به رجم و تشهیر تهدید می کند.سپس امر می کند از او دور شود یعنی برای همیشه از خانۀ او برود.این عادت را امروز نزد برخی پدران می بینیم که مثلا اگر فرزندانشان دست به فعالیتهای انقلابی بزنند یا با جنبشهای اسلامی ارتباط داشته باشند آنها را از خانه طرد می کنند.

وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا

اکنون زمانی از من دور باش.

مواجهه با تهدید

[47]

وقتی که ابراهیم دید که کار به این حد رسیده است و اگر خانواده را ترک کند در گمراهی خویش بیشتر فرو خواهند رفت،گفت:

قٰالَ سَلاٰمٌ عَلَیْکَ

تو را سلامت باد.» ابراهیم اکنون که در برابر پدر به بن بست رسیده است راه و روش دیگری پیش می گیرد.می خواهد وسیلۀ بهتری پیدا کند تا مگر پدر را به دعوت راستین خویش قانع سازد.راه و روشی که ابراهیم در برابر پدر اختیار کرده می تواند ما را نیز الهام بخش باشد.بسیاری از جوانانی که چشم دلشان به روی حقایق گشوده شده می خواهند آنچه را خود بدان رسیده اند به پدر و عموها و برادران خود هم که به سال بزرگتر از آنها هستند نشان بدهند ولی غالبا با موانعی برخورد می کنند،

ص :53

زیرا چگونه ممکن است کسی که به سال بیشتر است و به خیال خویش از تجارب بهره مند است سخن جوان تازه سالی را بشنود.در چنین موقعیتی جوانی که می خواهد زبان به تبلیغ گشاید باید نرمگویی کند و نرمخویی پیش گیرد.ابراهیم می گوید:

سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کٰانَ بِی حَفِیًّا

از پروردگارم برایت آمرزش خواهم خواست،زیرا او بر من مهربان است.» ابراهیم به پدرش می گوید برای تو از اللّٰه خدای یکتا آمرزش می خواهم.زیرا او مرا دوست می دارد و در حق من نیکی می کند.ابراهیم مرادش از این آمرزش خواستن هدایت پدر است،زیرا چنان که از آیات دیگر بر می آید پدرش خواستار هدایت نبود و می خواست هم چنان در ضلالت بماند.

[48]

وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسیٰ أَلاّٰ أَکُونَ بِدُعٰاءِ رَبِّی شَقِیًّا از شما و از آن چیزهایی که به جای خدای یکتا می خوانید کناره می گیرم و پروردگار خود را می خوانم،که چون او را بخوانم محرومم نگرداند.» ابراهیم پدرش را می گوید که تو می خواهی مرا از خانه طرد کنی و می گویی زمانی چند از من دور شو.خوب،من نیز به نوبۀ خود از شما کناره می گیرم و شما را ترک می گویم.آری چون شما را ترک گویم پناهگاه دیگری دارم او کسی است که زمانی که او را خواندم محرومم نساخت آری او پروردگار من اللّٰه است.

خانواده فاضل

[49]

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ چون از آنها و آنچه جز خدای یکتا می پرستیدند کناره گرفت اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم.» ابراهیم مؤسس یک تمدن بود و پدید آورندۀ یک خط فکری خداوند از رحمت خود اسحاق و یعقوب را به او داد.

وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِیًّا

و همه را پیامبری دادیم.»

ص :54

خداوند به او اسحاق و اسماعیل را داد ولی خدا می گوید اسحاق و یعقوب را به او دادیم تا بیانگر استمرار خط رسالت باشد.

[50]

وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنٰا وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِیًّا و رحمت خویش را به آنها ارزانی داشتیم و سخن نیکو و آوازۀ بلند دادیم.» این خاندان یک خاندان نمونه است.هر گاه بخواهند به یک خاندان نمونه مثل زنند به خاندان ابراهیم مثل می زنند.هنوز پس از بیش از پنج هزار سال که از آن زمان می گذرد در عالم دو میلیارد انسان از ابراهیم به عظمت یاد می کنند و این یکی از معانی سخن نیکو و آوازۀ بلند است.

بدین سان می بینیم که ابراهیم،پدر و مردمش را ترک گفت و از ایشان کناره گرفت ولی البتّه پس از آن که حجّت را بر ایشان تمام کرد و با تمام نیرو کوشید آنها را هدایت کند و هنگامی که آنها را ترک کرد خداوند مردمی بهتر را در تماس با او قرار داد و آنها را جلودارانی شایسته برای دیگران قرار داد.بنا بر این پیوند ما با پدران و اطرافیانمان باید پیوندی مکتبی باشد که توحید و ایمان به خدا بدان جهت دهد.

آخرین اندیشه این که:جوامع انقلابی و مکتبی همان جوامعی هستند که در برابر ترور و وحشت تسلیم نمی شوند،ولی آدمی چگونه می تواند از وحشت رهایی یابد و چگونه می تواند در برابر آن ایستادگی کند؟ این کار از طریق ساختن خانوادۀ او بر اساس آزادی،شدنی است،زیرا شخصی که در خانه تسلیم وحشت پدر می گردد نمی تواند در برابر وحشت نظام مقاومت کند.وحشت نظام،چهره ای است از وحشت خانواده و هر گاه آدمی توانست از وحشت خانواده رهایی یابد و خویش را از آن جامعۀ تنگ اختناق آور برهاند فردا خواهد توانست با وحشت سلطه های ستم پیشه مقابله کند،ولی کسی که امروز از هیبت پدر می هراسد آیا فردا تسلیم نظام فاسد نخواهد بود؟! خانواده،مادر حقیقی جامعه است و لذا داستان ابراهیم با پدرش برای ما روشن می سازد که:گام نخست در آزاد سازی جامعه همان آزاد سازی خانواده است

ص :55

از وحشت و فشار فکری.

نکته دیگر آن که خانواده مادر حقیقی اجتماع است.پس داستان ابراهیم و پدرش برای ما بیان می دارد که اولین قدم در آزادی اجتماع آزادی خانواده است از تهدید و فشار فکری.

[سوره مریم (19): آیات 51 تا 59]

اشاره

وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ مُوسیٰ إِنَّهُ کٰانَ مُخْلَصاً وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا (51) وَ نٰادَیْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ اَلطُّورِ اَلْأَیْمَنِ وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِیًّا (52) وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِیًّا (53) وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ إِسْمٰاعِیلَ إِنَّهُ کٰانَ صٰادِقَ اَلْوَعْدِ وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا (54) وَ کٰانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّکٰاةِ وَ کٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا (55) وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا (56) وَ رَفَعْنٰاهُ مَکٰاناً عَلِیًّا (57) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْرٰائِیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنٰا وَ اِجْتَبَیْنٰا إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُ اَلرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا (58) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا اَلصَّلاٰةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا (59)

معنای واژه ها

59[غیّا]

:جزای گمراهی.

ص :56

پیشوایان در امر نبوت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تا روابط انسان با خاندان بویژه پدر و فرزندان و برادرانش یک رابطۀ ایمانی و سالم باشد،نیاز دارد که به اولیاء صالح خدا تأسّی جوید و راه و روش آنان را در زندگی برگزیند.

در سوره مریم خدای تعالی ما را با بعضی از این روابط سالم و صحیح آشنا می کند در عین حال به برخی روابط ناسالم و نادرست هم اشارت دارد.

مثلا می بینیم که موسی(ع)برادر خود هارون را در تبلیغ امر رسالت خود به عنوان یاور و معاون خویش برمی گزیند تا رسالت الهی را به شیوه ای نیکو به انجام رساند.هارون کسی است که خود را با دلی پاک مهیای خدمت در راه خدا ساخته و در بوتۀ مجاهدت از همۀ ضعفها و ناشایستها که در وجود او بوده است پالوده شده از این رو هیچگاه از اینکه برادری چون موسی دارد به خود نمی بالد و مغرور نمی شود بلکه همواره در طریق اعتلای امر رسالت موسی سعی و تلاش می کند.

نیز مشاهده می کنیم که اسماعیل هم با دیگران در وعده صداقت می ورزد او را با خاندانش تنها یک رشتۀ استوار مرتبط می سازد و آن دین است و پرستش حق.

اسماعیل خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می دهد.اعمال او در نزد خداوند پسندیده است.

زکریا و پسرش یحیی،مریم و پسرش عیسی،موسی و برادرش هارون ابراهیم و خاندانش همه و همه در خور آن هستند که به عنوان الگوی صالح در زندگی خود از آنان پیروی کنیم.

ص :57

در طرف مقابل خاندان دیگری را می بینیم که نماز را ضایع گذاشته اند و پرستش خدا را ترک گفته اند و از پی شهوات و امیال نفسانی خود رفته اند.

شرح آیات:
اشاره
موسی پیامبر با اخلاص

[51]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ مُوسیٰ و در این کتاب موسی را یاد کن.» شرح کارهای پیامبران در قرآن از نظر رهبری و پیشوایی ایشان است که باید الگو قرار گیرد.

یکی از مستحبات اساسی حتی از واجبات صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است،زیرا هر بار که ما رسول اللّٰه(ص)را یاد می کنیم صفات او و راه و روش او را نیز به یاد می آوریم.در نتیجه سعی می کنیم که در زندگی خود را شبیه به او سازیم و به رهنمودهای او عمل کنیم.همچنین یاد کردن از پیامبران دیگر هم مستحبّ است تا هر چه بیشتر با آنها رابطۀ روحانی برقرار کنیم.به همین سبب در چند جای قرآن بر این امر تأکید شده:«در این کتاب موسی را یاد کن»یا«در این کتاب اسماعیل را یاد کن»یا«در این کتاب ادریس را یاد کن»الخ.از سوی دیگر متوجه می شویم که در طریق ایمان به خدا تنها نیستیم بلکه ابراهیم و عیسی و یحیی و موسی و اسماعیل هم با ما هستند.و ما از آنان درس /7 مقاومت می آموزیم تا سستی به ما راه نیابد.

إِنَّهُ کٰانَ مُخْلَصاً

و او بنده ای مخلص بود.» رابطه موسی با خدا یک رابطۀ مخلصانه بود.پس ای کسی که دعوی ایمان می کنی باید رابطۀ تو نیز با خدا مخلصانه و بی هیچ شایبه ای باشد.از سوی دیگر تو در این خط با موسی همراه هستی و موسی برادر ایمانی تو است و نیز پیشوایی است صالح.

وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا

و فرستاده ای پیامبر بود.» موسی برادر ایمانی تو است هم او بمنزلۀ پدر تو است و این کسی که هم

ص :58

برادر تو و هم پدر تو است از سوی خدا برای هدایت تو آمده است.

[52]

وَ نٰادَیْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ و او را از جانب راست کوه طور ندا دادیم.» به راستی انسان احساس اطمینان می کند وقتی که می بیند یکی از همنوعان خود تا این حد به خدا تقرب جسته که خدا او را ندا دهد و با او سخن گوید آنهم به طور مستقیم از جانب راست کوه طور.

وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِیًّا

و نزدیکش ساختیم تا با او راز گوییم.» اگر کسی در فاصله ای از تو قرار داشته باشد،چنین سخن گفتن را نجوا و راز گفتن نگویند.نجوا و رازگویی در صورتی است که آن دو بسیار نزدیک هم باشند.موسی به خدا نزدیک شده و با او نجوا می کند.

بنگرید که انسان باید به چه مقامی از تقرب رسیده باشد که خدا با او به صورت نجوا،سخن بگوید.

مسلم است که انسان خدا نمی شود ولی می تواند تا این حد به خدا نزدیک گردد.و این برترین کرامت است انسان را نسبت به دیگر مخلوقات.

[53]

وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِیًّا و از رحمت خود برادرش هارون پیامبر را به او بخشیدیم.» از بزرگترین نعمتهایی که خدا به موسی داد یکی این است که دعای او را مستجاب نمود و برادرش هارون را پیامبری داد و در این امر مهم یار و یاور او گردانید.

اسماعیل درست قول

[54]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ إِسْمٰاعِیلَ إِنَّهُ کٰانَ صٰادِقَ الْوَعْدِ وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا و در این کتاب اسماعیل را یاد کن او درست قول و فرستاده ای پیامبر بود.» در حدیث شریف آمده است که این اسماعیل،اسماعیل بن حزقیل است نه اسماعیل فرزند خلیل(ع)او با شخصی در پشت کوهی وعده نهاده بود.آن مرد وعده

ص :59

را فراموش کرد ولی اسماعیل مدت یک سال در همانجا منتظر ایستاد.اتفاقا آن شخص تصادفا از آنجا گذشت و اسماعیل را هم چنان منتظر خود دید.از آن پس اسماعیل را درست قول و وفا کننده به وعده نامیدند.

سه قاعدۀ تربیتی

[55]

وَ کٰانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ وَ کٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا و خاندان خود را به نماز و زکات امر می کرد و نزد پروردگارش شایسته و پسندیده بود.» در این آیه سه مسئله مهم است:

یکی آن که مهمترین ارکان تربیت خانوادگی تربیت فرزندان است به ادای نماز.زیرا نماز پایه و اساس دیگر اعمال نیک است و نماز سبب تقرب انسان به خدا می شود.

ضرورتی ندارد که کودک خود را به انجام همۀ واجبات و اخلاقیات از خرد و کلان آنها تلقین کنی.بلکه اگر میان او و خدا یک رابطۀ ایمانی ایجاد کنی بقیه کارها خود بخود به سامان خواهد آمد.این رابطه به وسیلۀ نماز است و بس.

چون /7 فرزند در کودکی مؤمنی صادق گردید هنگامی که بزرگ شود علاوه بر واجبات مستحبات را هم به جای خواهد آورد.اما اگر ایمانش بر پایۀ استواری قرار نداشته باشد،مسلم است،اگر از تعالیم دینی هم بر خوردار باشد به حالش سودمند نخواهد بود.

نماز کاری است منظم و هر شبانه روز پنج بار به انجام آن پرداختن کاری دشوار است.اگر کسی از کودکی به نماز عادت کرده باشد نماز جزیی از زندگی اش خواهد بود،چنان که گویی هرگز از آن احساس بی نیازی نخواهد کرد.

مطلب دوم زکات است.به معنی یک فریضۀ خاص که به غلات چهارگانه و ستوران سه گانه و زر و سیم تعلق می گیرد.گاه نیز زکات به معنی مطلق انفاق و عطاست.در هر حال خود ورزشی است برای این که انسان را بیاموزد که فقط به خود نپردازد بلکه به مردم دیگر نیز توجه کند.

ص :60

مطلب سوم که از سورۀ مریم حاصل می شود این است که مسئله رضا و خشنودی بارها در آن تکرار شده و از زورگویی نهی گردیده است و این به دو سبب است:

اول این که:هر کس موظف است که کودک خود را به نوعی تربیت کند که دارای شخصیتی کمال یافته باشد تا مردم از معاشرت با او و از اعمال و رفتارش راضی باشند.نه به گونه ای که هیچ به فکر دیگران نباشد.

دوم:طبیعت انسان اقتضا می کند که انسان در جامعه دارای مقبولیت اجتماعی باشد.از وظایف والدین است که فرزند خود را طوری تربیت کنند که در عین مقبولیت در نزد مردم در نزد خدا هم آبرومند و مقبول باشند.یعنی در محدودۀ پرهیزگاری،به راه و روش پیامبرش سیر کنند.

ادریس صدیق

[56]

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتٰابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا و در این کتاب ادریس را یاد کن او راست گفتاری پیامبر بود.» /7 اما ادریس،قرآن یکی از صفات او را که هر کسی باید به فراوانی از آن برخوردار باشد ذکر می کند و آن صفت صدق است.صدیق صیغۀ مبالغه است از صدق.صدیق کسی است که در موقعیتهای سخت قدم از طریق راستی بیرون نمی نهد و صدق رنگ زندگی اوست.

می توان به این نکته نیز توجه نمود که غالبا همراه با نام و یاد پیامبران آنان را به صفت صدق متصف می کند،از قبیل( کٰانَ صٰادِقَ الْوَعْدِ وَ کٰانَ رَسُولاً نَبِیًّا )یا ( إِنَّهُ کٰانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا )زیرا از لوازم نبوت یا برترین صفات پیامبران صدق است و بس.

دیگر این که:یکی از دواعی نبوت،رسالت است.هنگامی که کسی از روی فطرت رسالت الهی را بر عهده گیرد،خداوند او را مقام نبوت دهد.ابراهیم از همان خردی با پدر بحث و گفتگو می کرد و درباره نفی عبادت بتان با پدر محاجه

ص :61

می نمود.بسیاری از پیامبران پیش از نبوت دارای رسالت هستند یعنی امر رسالت در ذات آنان نهفته است.چون کسی حاضر شد بار رسالت را بر دوش کشد و خداوند او را در عملش صادق دید،نبوتش ارزانی دارد.چرا در این آیه رسالت قبل از نبوت آمده و گفته است«رسولا نبیّا»زیرا مقام رسالت بر مقام نبوت برتری دارد و درجۀ آن فراتر است.

[57]

وَ رَفَعْنٰاهُ مَکٰاناً عَلِیًّا او را به مکانی بلند فرا بردیم.» اگر خواستار مکان بلند هستی باید که صدق بورزی،همانند ادریس.زیرا فرد صادق را مردم دوست دارند و مقامش را فرا می برند.پس در میان مردم همواره دارای منزلتی عالی است.

فرزندان صالح

[58]

أُولٰئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْرٰائِیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنٰا وَ اجْتَبَیْنٰا اینان گروهی از پیامبران بودند که خدا به آنان انعام کرده بود از فرزندان آدم و فرزندان آنان که با نوح در کشتی نشاندیم و فرزندان ابراهیم و اسراییل و آنها که هدایتشان کردیم و برگزیدیمشان.» اینان ذریۀ صالحی هستند که تو نیز باید خاندان خویش را بر وفق مرام و روش آنان راهنمایی کنی.شاید قرآن که بر کلمۀ«ذریه»تأکید می کند چنین مقصودی دارد.

إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُ الرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُکِیًّا

و چون آیات خدای رحمان بر آنان تلاوت می شد گریان به سجده می افتادند.» مهمترین صفت اینان پس از آن که خدا ایشان را هدایت کرده و برگزیده علاقۀ آنها به خداست و نزدیکی معنوی است به او و این مقام تقرب بالاترین مقامی است که انسان مؤمن صادق به آن دست می یابد.

چون آیات خدا بر مؤمنان تلاوت شود و آنان اوامر و نواهی خدا را بشنوند و

ص :62

به برنامه های اخلاقی او آگاه شوند به سجده می افتند و این سجده را دلالت بر این است که آنچه را شنیده اند قبول کرده اند و آماده اجرای آنها هستند.

سجود اظهار خشوع است به عمل و گریه اظهار خشوع در روح،زیرا چون آدمی تحت تأثیر موعظه ای قرار گیرد اشکش جاری می شود.اینان در برابر آیات خدا هم سجده می کنند و هم می گریند.

[59]

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا سپس کسانی جانشین ایشان شدند که نماز را ضایع گذاشتند و پیرو شهوات گردیدند و به زودی در غی خواهند افتاد.» این هم نشانۀ دیگری است از کسانی که رکن اساسی دین را تباه کردند و نماز را ترک نمودند.

قرآن نمی گوید نماز را ترک کردند بلکه می گوید نماز را ضایع گذاشتند که ضایع گذاشتن از ترک کردن چیزی افزون دارد و آن تبدیل کردن نماز است به چیزی عاری از محتوی و حقیقت. /7 نمازی عاری از خشوع.اینان نماز را ضایع می گذارند و از پی هواهای نفسانی و شهوات خود می روند آری چنین کسانی را نصیبی جز دوزخ نیست.که در این آیه از آن به«غی»تعبیر شده است.

[سوره مریم (19): آیات 60 تا 67]

اشاره

إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ شَیْئاً (60) جَنّٰاتِ عَدْنٍ اَلَّتِی وَعَدَ اَلرَّحْمٰنُ عِبٰادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا (61) لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً إِلاّٰ سَلاٰماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهٰا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا (62) تِلْکَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ کٰانَ تَقِیًّا (63) وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مٰا بَیْنَ أَیْدِینٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا وَ مٰا بَیْنَ ذٰلِکَ وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ نَسِیًّا (64) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فَاعْبُدْهُ وَ اِصْطَبِرْ لِعِبٰادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا (65) وَ یَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ أَ إِذٰا مٰا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا (66) أَ وَ لاٰ یَذْکُرُ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً (67)

ص :63

آخرت محصول مزرعه دنیا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یک خانواده برتر و شریف در این دنیا خانواده ای است که در سرای خود بهشتی معنوی ایجاد کند که تا حدودی به بهشت جاویدان اخروی شبیه باشد.

هر کس که در این دنیا در چنان بهشتی زیست کند شایسته است که در آخرت هم به بهشت رود.در بهشت آخرت آدمی به حد وفور از آسایش روح و رفاه جسد برخوردار است.در بهشت دنیوی نیز چنین حالتی است.آسایش معنوی سلامت و آرامش است آن که در چنین بهشتی است به راستی از هر لغو و ناشایستی به دور است.او بر قله ای رفیع فرا رفته که از آنجا بر زندگی اشراف دارد.در جوی که او برای خود آفریده نه از بیماری و وحشت و حزن خبری است نه از حسد و عقده های روحی اثری.اینها عواملی است که زندگی را به کام آدمی تلخ و تیره و تار می کنند.

هر که از آنها دوری گزیده باشد از هر خطر رهایی یافته است.

در روز قیامت پروردگار ما پرهیزگاران را به بهشت جاویدان داخل می کند، زیرا پرهیزگاران از هر چه سبب چنین انحرافها و فسادها می شوند دوری گزیده اند.

آخرت حاصل دنیاست و بازتاب اعمال ما در این جهان است.چنان که قرآن می فرماید آخرت میراث دنیاست.هر چه در دنیا عمل کنی در آخرت آن را به ارث می بری.

ص :64

صفات بد را در این دنیا پاداشی است و در آخرت نیز پاداشی.آتش حسد یک بار در دنیا انسان را می خورد و یک بار در آخرت و مار کینه توزی یک بار انسان را در این جهان به گونه ای می گزد و یک بار در آن جهان به گونه ای دیگر.

در آخرت کینه توزی به صورت ماری عظیم الجثه و سهمناک مصور می شود و کینه توز را می گزد.در دنیا هم به قلب او نیش می زند.فرقی نیست که این مار گزنده در این جهان روح را نیش بزند یا در آن جهان جسم را.سایر صفات نیز بر همین منوال اند.هر که در این جهان کور باشد در آن جهان هم کور است و راه گم کرده تر.

بدین گونه در می یابیم که جهنم آخرت انعکاسی است از جهنم دنیا.من نمی گویم که جهنم آنجا رمز جهنم اینجاست.هرگز،زیرا عذاب جهنم در آخرت بسی دردناکتر است.تخمی که در این جهان پاشیده شود در و کردنش در آن جهان است.از اینجاست که در آیات قرآن سخن از ارث می رود.این ارث چیست؟آیا ارث به این معنی نیست که کسی کار می کند و دیگران می آیند و پس از مرگ نتیجۀ کار او را می برند.در این باب آن که ارث برنده بعد از مرگ است باز هم خود انسانی است که میراث گذارده است.

در اینجا در فکر انسان شبهه ای است عمیق و ریشه دار.او گاه از خود می پرسد چگونه ممکن است که پس از مرگ زنده شود و از گور بیرون آید؟ منشأ این شبهه همانا جهل انسان است به آغاز خلقتش.اگر انسان بداند که خدا چگونه او را آفریده است و پیش از آن چه بوده،مسئله برایش حل می شود.

آری،او نطفه ای بود در صلب پدرش یا تکه گوشتی در شکم مادرش یا جنینی بود که وزنش از 3 کیلو گرم تجاوز نمی کرد.اگر همۀ اینها را به یاد آورد به خوبی درمی یابد که آن که او را آفریده است می تواند پس از آن که مرد و خاک شد دوباره زنده اش کند.

این گونه شبهات گویی جزء طبیعت انسان است.تو گرسنه می شوی و غذا می خوری و سیر می شوی باز هم پس از سیری گرسنه می شوی و باز هم سیر می شوی این

ص :65

امر به طور مستمر ادامه دارد.زیرا جزء فطرت و طبیعت انسان است.شبهات نیز همین حال را دارند.کتابی را می خوانی و پس از خواندن آن را به سویی می افکنی و دیگر از آن یاد نمی کنی.سخن کسی را می شنوی و پی کار خود می روی به مرور ایام آنچه در آن کتاب خوانده ای و آنچه از آن گوینده شنیده ای فراموش می شود، زیرا جهل و غفلت جایگزین در طبیعت انسان است.

بنا بر این انسان نیازمند نیشتری است که به وسیلۀ آن پیوسته سلولهای فاسد سرطانی که در قلبش رو به افزایش دارد بر کند و بیرون ریزد.این نیشتر همان اندیشه در آغاز و انجام خویشتن است.

شرح آیات:
اشاره
وعدۀ خدای رحمان

[60]

إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ شَیْئاً «مگر آن کس که توبه کرد و ایمان آورد و کارهای شایسته کرد اینان به بهشت داخل می شوند و هیچ مورد ستم قرار نمی گیرند.» قرآن در این باب سه مرحله را که جامعه باید طی کند،بیان می دارد.

مرحله پیشوایان که همان پیامبرانند.مرحلۀ انحراف که پس از آنها قرار دارد و در قرآن از آن به این عبارت تعبیر شده که«پس از آنها جانشینانی آمدند که نماز را ضایع گذاشتند».از درون این نسل طایفه ای زاده می شوند که آنان را مرحلۀ سوم می نامیم.این کسان جنبۀ منفی اسلاف فاسد را ترک می گویند و توبه می کنند و خود را به صلاح می آورند.خدای تعالی برای انسان بهشتهایی با آن توصیفات معین کرده است.

[61]

جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمٰنُ عِبٰادَهُ بِالْغَیْبِ بهشتهای جاوید که خدای رحمان در غیب به بندگان خویش وعده کرده است.

بهشتها به چشم دیده نمی شوند بلکه در عالم غیب اند.پیش از این گفتیم که طالب علمی که در نظر خود سالن امتحان را مجسم می کند و بازرگانی که روز

ص :66

ضرر و زیان را در نظر می آورد و سربازی که صحنۀ پیکار را در ذهن خود مجسم می کند اینان از دیگر کسان نافعترند.سراسر زندگی نیز چنین است.قرآن حکمت آموز می گوید:«خدای رحمان در غیب به بندگان خود وعده کرده است».

خداوند تعالی که دارای چنان رحمت پهناوری است می خواهد به بندگانش که مخلوق او هستند رحمت آورد.برای شان بهشتی آفرید پر از نعمتها ولی به شرطی از آن متمتع می شوند که به غیب ایمان آورند.

إِنَّهُ کٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا

و وعدۀ او فراخواهد رسید.

[62]

لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً إِلاّٰ سَلاٰماً در آنجا سخن لغو نمی شنوند، گفتارشان سلام است.

لغو انحراف است،مثل دشنام و فحش و جدل.به عبارت دیگر هر چه حاکی از عداوت و خصومت در میان مردم باشد،در برابر آن سلام است.سلام نوری است که بهشت را روشن می کند.مهمترین و نخستین تجلیات سلام،آرامش و صفای دل است.در آنجا همه در سایۀ این آرامش آرمیده اند،از جام آرامش می نوشند و در سرای آرامش می خرامند.در دلشان نه کینه است و نه حسد و چون خازنان بهشت به ایشان رسند به تحیت سلامشان گویند.«که اینک به سلامت و آرامش درآیید.امروز روز جاویدان شدن شماست»(/34ق).

خدای تعالی هم بر آنان سلام می کند.

«سلام سخنی است از پروردگار مهربان»(/57یس).

چون در دل آرامش جای گیرد همۀ اعضاء در آرامش خواهند بود و از هر آفت و خطری چه در حال و چه در آینده در امان خواهند زیست.

وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهٰا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا

روزی شان هر صبح و شام آماده است.» از این آیه و از دیگر نصوص برمی آید که بهترین موقع برای غذا خوردن اول روز و پایان روز است.

شاید در بهشت چیزی همچون شب و روز این جهان باشد که با کم شدن

ص :67

و افزون شدن روشنایی حاصل می شود.

اکنون این سؤال پیش می آید که آیا در بهشت فیضان نعمت بر دوام نیست؟.پس چرا می گوید روزی آنها هر صبح و شام می رسد؟جواب این است که روزی مؤمن هر روز در تزاید است و همه را به سوی تکامل می رود.

در حدیث شریف نبوی آمده است که در اوقاتی که در دنیا نماز می خواندند از جانب پروردگار به آنان هدایا و نعمی عطا می گردد. (1)

[63]

تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ کٰانَ تَقِیًّا این همان بهشتی است که به بندگانمان،آنها که پرهیزگاری کرده اند،عطا می کنیم.» بهشت میراث بندگانی است که برای اکتساب آن در دنیا از طریق پرهیزگاری اقدام کرده اند.

[64]

وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّکَ و ما جز به فرمان پروردگار تو فرود نمی آییم.» فرشتگان جز به فرمان خدا و حکمت او از آسمان به زمین نمی آیند.در حدیث آمده است /7 که رسول اللّٰه(ص)به جبرییل گفت:«چرا بیشتر از آنچه بر ما نازل می شوی،به دیدار ما نمی آیی؟»پس این آیه نازل شد.از این آیه این نکته هم دانسته می شود که وعده ای که خدای تعالی به بندگانش داده است وعده ای است اکید که قرآن آن را اثبات کرده و آن جز به امر پروردگار سبحان نازل نمی شود.

لَهُ مٰا بَیْنَ أَیْدِینٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا وَ مٰا بَیْنَ ذٰلِکَ

آنچه در پیش روی ما و پشت سر ما و میان این دو قرار دارد از آن اوست.» آن که وعده می دهد پروردگار است نه ملائکه.ملائکه رسولانی هستند که وعده را برای بشر می آورند و خدا وعدۀ خویش فراموش نمی کند.

وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ نَسِیًّا

و پروردگار تو فراموشکار نیست.»

ص :68


1- 3) -روح المعانی ج 16 ص 103.

خداوند سبحان به شما وعده می دهد و از آنچه وعده داده است آگاه است و به وعدۀ خود وفا خواهد کرد.اگر خدای تعالی وعده ای را که می دهد از یاد ببرد نظام عالم وجود مختل می شود.و در این حال نمی تواند که به ندای کائنات پاسخ گوید و نمی تواند پاداش نیکوکاران را نگهدارد و چون روز قیامت رسد نمی تواند میان نیکوکار و زشتکار فرق نهد.

ایمان به خدا و به قیامت

[65]

رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبٰادَتِهِ پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است.او را بپرست و در پرستش او شکیبا باش.» اطاعت از فرمان خدا و پرستش او و پایداری بر آن نیازمند صبر بسیار است، زیرا پرستش خدا به معنی آزادی از هر بندی است و نیز پایداری و شکیبایی در برابر هر فشاری.از این رو خدای تعالی می گوید:(شکیبا باش)یعنی نفس خود را به شکیبایی عادت ده تا بتوانی پروردگارت را عبادت کنی.

هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا

آیا همنامی برای او می شناسی؟» شاید یکی از معانی این آیه این باشد که آیا کسی را که دعوی خدایی کند و لو این که مجرد ادعا باشد دیده ای؟یا شنیده ای.مراد این است که چنین صاحب ادعایی اصلا دارای وجودی در خور اعتناء نخواهد بود.

[66]

پس از ایمان به خدا باید به روز قیامت ایمان آورد.بعد دیگر ایمان همانا ایمان به روز رستاخیز است.هر انسانی باید مبدأ و معاد خویش را بشناسد. وَ یَقُولُ الْإِنْسٰانُ أَ إِذٰا مٰا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا آدمی می گوید:آیا زمانی که بمیرم،زنده از گور بیرون آورده خواهم شد؟» پندارم که قرآن وقتی که واژۀ انسان را به جای ناس یا بشر به کار می برد برای دلالت بر طبیعت اوست.غریزه ای در خلقت بشر به ودیعت نهاده شده و آن این است که بسیار می پرسد که آیا زمانی که من مردم زنده از گور به در خواهم آمد؟

ص :69

[67]

أَ وَ لاٰ یَذْکُرُ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً و آدمی به یاد ندارد که او را پیش از این آفریده ایم و او خود چیزی نبوده است.» هر کس باید به اندیشه فرو رود و از خود بپرسد که پیش از آن که آفریده شوم چه بودم.آن که مرا خلق کرده می تواند مرا بازگرداند.این کلامی است موافق و جدان چون تو به و جدان خود رجوع کنی و گذشتۀ خود را تصور کنی،و بدانی که پیش از آن که جامۀ وجود بر تن کنی در کتم بوده ای به قدرت خدای /7 تعالی پی خواهی برد.و به برخی از اسماء حسنای الهی آگاه خواهی شد و خود را خواهی شناخت که تو مخلوقی بیش نیستی و خداست که زندگی تو را تدبیر می کند.پس به او و به آخرت ایمان خواهی آورد.

[سوره مریم (19): آیات 68 تا 75]

اشاره

فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ اَلشَّیٰاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی اَلرَّحْمٰنِ عِتِیًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلیٰ بِهٰا صِلِیًّا (70) وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّی اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِینَ فِیهٰا جِثِیًّا (72) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ اَلْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا (73) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْیاً (74) قُلْ مَنْ کٰانَ فِی اَلضَّلاٰلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ مَدًّا حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ إِمَّا اَلْعَذٰابَ وَ إِمَّا اَلسّٰاعَةَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75)

ص :70

معنای واژه ها

68[جثیّا]

:جثی جمع جاثی و آن به کسی گویند که بر زانوانش نشسته باشد.

69[عتیّا]

:عتیّ مصدر است مثل عتوّ که به معنای سرکشی است.

73[ندیّا]

:ندی و نادی به مجلسی گویند که در آن جا گرد آیند.

74[رءیا]

:رئی چیزی است که آدمی از ظواهر احوال قوم آن را ببیند.

هیچ کس از شما نیست که وارد جهنم نشود...
اشاره

ولی پرهیزگاران را نجات می دهیم

رهنمودهایی از آیات:

آخرت صورت کوچک شده ای از دنیاست،از اعمال و خیالات و افکار آن.قرآن کریم هنگامی که صحنه های آخرت را برای ما به نمایش می گذارد به حقایقی که آن صحنه ها را می سازند اشاره می کند تا آدمی بتواند دریابد که چگونه اعمال او در دنیا به موجود زنده ای در آخرت تحول می یابد.

قرآن در این صحنۀ هولناک برای ما بیان می دارد که چگونه علاقاتی که در

ص :71

این دنیا هست تطور و دگرگونی می یابند و در آخرت شکل می گیرند و در آنجا چیز دیگری می شوند و سرانجام راه انسان را یا به جهنم می گشایند و یا به بهشت.

کسی را که در این دنیا پیروی می کنی و از فرمانهای او اطاعت می نمایی پیشوای تو می شود و تو را به بهشت راه می نماید یا به دوزخ.قرآن در این آیات دربارۀ این کسانی که مردم را به آتش می کشانند سخن می گوید.

آن گاه جنبۀ دیگر قضیه را بیان می دارد،از این قرار که دنیا را هم خیر است و هم شر،هم صلاح است و هم فساد.خیر و صلاح در آخرت به بهشت و نعمتهای بهشتی تحول می یابند و شر و فساد به عذاب شدید.هر کس در دنیا از شر و فساد بپرهیزد و با آن که گرد بر گرد او را گرفته اند از آنها دوری گزیند در آخرت به آتش جهنم داخل می شود ولی به سرعت از آن بیرون می آید.

قرآن برای ما حقیقتی را توضیح می دهد و می گوید:مردم همه به آتش جهنم داخل می شوند زیرا همه در دنیا به نحوی با شر و فساد نزدیک بوده اند.پس باید با نتایج آنها هم نزدیک بوده باشند ولی کسانی که در عین نزدیکی به شر و فساد در آنها غرقه نشده اند می توانند خود را از عذاب جهنم برهانند.

تصور کنید کارهای زشتی را که کسی در دنیا مرتکب شده مثلا آزردن دیگران به زبان یا به قلم و یا به عمل خود.اینگونه اعمال او در آخرت به صورت ماری در می آیند به بزرگی اعمالی که مرتکب شده.زمانی که انسان در روز قیامت بخواهد از پل صراط بگذرد تا به بهشت رود هنگام عبور از پل با این مار برخورد می کند.

گاه این فکر به سر بعضی از مردم می آید که نعمتی که خدا در این جهان به آنها ارزانی داشته دلیل این است که آنها به خدا نزدیک هستند.اگر خدا آنها را دوست نمی داشت آن قدرت و توان را به آنان عطا نمی کرد.

بسیاری از آیات قرآنی این فکر را نفی می کنند و می گویند که هرگز چنین نیست.نعمتهایی که در دنیا خدا به بندگان خود می دهد گاه به سبب خشنودی او از آنهاست و گاه به سبب /7 خشمی است که به آنها دارد.به کسی که کفر می ورزد و

ص :72

ستم می کند نعمت بسیار می دهد تا او را بیازماید و اندک اندک فرو گیرد.آن گاه یا عذاب دنیا را به او بچشاند یا عذاب آخرت را.

شرح آیات:
اشاره

[68]

خدای سبحان انسان را به تنهایی در روز قیامت به بازخواست احضار نمی کند بلکه شیاطین او هم با او همراه اند؛شیاطینی که انسان را اغوا می کنند و گمراه می نمایند در آخرت در تعذیب او شرکت دارند.انسان گناهکار فریبخورده از شیطان او را در مقابل خود می بیند که بر تن و پشت گردنش می زند.شیطانی را که در قلب اوست و او را به پیروی از شهوات وامی دارد در این جهان مشاهده نمی کند ولی همین شیطان در روز قیامت با صورتی زشت در برابر او آشکار می شود.اولین کاری که آن ملعون می کند این است که به صورت او تف می اندازد و می گوید که آن روز که از ما پیروی می کردی مرتکب چه کار زشتی می شدی.چه راه بدی را در پیش گرفته بودی.آن گناهکار می گوید به پاداش این که به سخن تو گوش می دادم اکنون مرا از آتش برهان آن ملعون می گوید بگذار تا نخست خود را نجات دهم.

بنا بر این روابط گناه آلود ما با شیطانها(چه شیطان جنی و چه انسی)در این دنیا هم چنان ادامه می یابد تا عرصۀ آخرت.اگر در این دنیا از گناهان خود توبه نکنیم این شیطانها در آخرت با ما قرین خواهند شد:

فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیٰاطِینَ

به پروردگارت سوگند آنها را با شیطانها گرد آوریم.» یعنی با شیطانها محشور می کنیم،زیرا در دنیا پیروان آنها بوده اند.

ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا

آن گاه همه را در اطراف جهنم به زانو می نشانیم.» مردم به زانو می نشینند،زیرا نمی توانند روی پاهای خود بایستند،از شدت خوف.از سوی دیگر به علت ازدحام مردم،نمی توانند روی زمین دراز بکشند یا به گونه ای راحت تر بنشینند.و این خود /7 برای آنها عذاب دیگری است.

ص :73

[69]

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمٰنِ عِتِیًّا آن گاه از هر گروه کسانی را که در برابر خدای رحمان بیشتر سرکشی کرده اند جدا می کنیم.» در روز قیامت خدا به پیشوای مجرمان اشارت می کند و او را به کناری می کشد تا پیشوای پیروان خود به سوی آتش باشد.

[70]

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلیٰ بِهٰا صِلِیًّا و ما آنهایی را که سزاوارتر به داخل شدن در آتش باشند بهتر می شناسیم.» چه کسانی سزاوارتر از دیگران به دخول در آتش جهنم هستند؟پیشوایان گمراه کننده و راهنمایان نظامهای فاسد.اینان نخستین گروهند که به آتش می روند.و از پی آنها پیروانشان بر حسب نزدیکی به ایشان رهسپار جهنم می شوند.

مثلا اول پادشاه به جهنم می رود و پس از او نخست وزیر،سپس وزیران و پس از آنها کارمندان.آری،بر حسب درجاتی که در پیروی امام یا پیشوای ظالم داشته اند در روز قیامت روانۀ دوزخ می شوند...

[71]

وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا هیچ یک از شما نیست که وارد جهنم نشود.» یک یک شما به جهنم داخل خواهد شد.

کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا

این حکمی است حتمی از جانب پروردگار تو.» این حتم در اراده و عمل خداست.هم چنان که انسان به این دنیا می آید تا در آنجا امتحان بدهد به همین نحو در آخرت داخل در آتش می شود.پس باید در این جهان کاری کند که در آن جهان درنگ او را در آتش هر چه کمتر سازد.در حدیثی از عبد اللّٰه بن مسعود روایت شده که رسول اللّٰه(ص)گفت:

«مردم به آتش داخل می شوند و از آن بیرون می آیند برخی به سرعت درخشیدن برق و برخی چون وزش باد /7 و برخی چون تاخت اسب...و برخی چون

ص :74

کسی که می دود و برخی هم چون کسی که به آهستگی قدم می زند». (1)

و نیز در حدیث از رسول اللّٰه(ص)آمده است که:

«در روز قیامت آتش به مؤمن می گوید:ای مؤمن بگذر که پرتو وجود تو شرار مرا خاموش کرد.» (2) [72]

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِینَ فِیهٰا جِثِیًّا آن گاه پرهیزگاران را نجات دهیم و ستمکاران را هم چنان به زانو نشسته در آنجا وامی گذاریم.» ستمکاران هم چنان روی زانوهای خود می نشینند تا عذاب خدا را بچشند زیرا آنان به خود ستم کردند و در این دنیا از آتش جهنم پرهیز نکردند.

رسول اللّٰه(ص)در خطبه ای که پیش از ماه رمضان ایراد کرد گفت:

«از خدا پروا کنید هر چند به قدر نصف خرما باشد».

در واقع همان نصف خرمایی که انسان به دیگری می بخشد بسا سبب رهایی او از آتش جهنم می شود.به عبارت دیگر همۀ اعمال خیری که انسان در این دنیا به جای می آورد راهتوشۀ اوست برای بیرون آمدنش از جهنم.

مقیاسهای مادی

[73]

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا چون آیات روشنگر ما را بر آنان بخوانند،کافران به مؤمنان می گویند کدام یک از دو فرقه را جایگاه بهتر و محفل نیکوتر است.» در اینجا قرآن مسئلۀ معنوی دیگری را بررسی می کند و آن مسئله سنجش

ص :75


1- 4) -نور الثقلین ص 353.
2- 5) -نور الثقلین ص 354.

حقایق است به وسیلۀ مادیات.آیه ای از قرآن بر شخصی خوانده می شود ولی او به آن آیه گوش فرا نمی دهد.هر چند این آیه از آسمان نازل شده باشد ولی چون کسی که آن را تلاوت می کند مرد فقیری است،با خود می گوید:چگونه به سخن چنین کسی گوش فرا دهم.باید بدانی که تو به سخن آن فقیر گوش نمی دهی بلکه به کلام خداست که گوش می سپاری.چنین کسی می خواهد /7 حقایق را به ترازوی مادیات بسنجد و می گوید:کدامیک از این دو فرقه را جایگاه بهتر و محفل نیکوتر است.

[74]

وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْیاً پیش از آنها چه بسا مردمی را به هلاکت رسانده ایم که از حیث اثاث و منظر بهتر از آنها بوده اند.» ما بسیاری از امتهای پیشین را به هلاکت رسانیدیم با آن که هم از حیث آلات و اثاث مادی بهره مند بودند و هم ظاهری پر شکوه داشتند ولی نه دربارۀ امور می اندیشیدند و نه به دیده عبرت می نگریستند.

باید حقایق را با خود حقایق مقایسه کرد نه با داراییها و تملکات مادی.این ظواهر آراسته و پر شکوه دلیل آن نیست که خدا هم از صاحبان آنها خشنود است و از اعمالشان راضی است.

[75]

قُلْ مَنْ کٰانَ فِی الضَّلاٰلَةِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمٰنُ مَدًّا «بگو هر کس که در ضلالت باشد،خدای رحمان او را به فزونی مدد می رساند.» خداوند به گمراهی شخص گمراه بدین گونه مدد می رساند که او را نعمت می دهد تا او آرزوی بازگشت به هدایت را از دست بدهد.در آن هنگام است که او را به ناگهان فرو می گیرد.

حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذٰابَ وَ إِمَّا السّٰاعَةَ

«تا آن گاه که آنچه را به او وعده داده شده است بنگرد:یا عذاب یا قیامت.» عذاب یا عذاب دردناک دنیاست یا عذاب دردناک آخرت است.

فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً

آن گاه خواهند دانست که چه کسی را جایگاه بدتر و سپاه ناتوانتر است.»

ص :76

آری در چنین حالی است که در می یابند که اموال و اولادشان هیچ سودشان نکند.همچنین یاران و لشکریان و مردانشان به حالشان فایده ای نبخشد.تا ساعت آشوب فرا رسد.یا در دنیا گرفتار پنجۀ قهر زحمتکشان می شوند یا می میرند و به آتش جهنم می افتند.در چنین حالی است که می فهمند عاقبت فریفته شدن به زخارف دنیا چیست؟.

خدای تعالی در همان حال که بر ضلالت ستمکاران می افزاید به هدایت هدایت یافتگان هم می افزاید.فرق میان این دو فرقه در همین است.پس هر گاه راه هدایت را بیابی خداوند نیز تو را در طی این طریق یاری می رساند.اما انسان گمراه، خداوند به شهرت و اموال و یاران او می افزاید تا روز معین که روز گرفتار آمدن است فرا رسد.

[سوره مریم (19): آیات 76 تا 84]

اشاره

وَ یَزِیدُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ اِهْتَدَوْا هُدیً وَ اَلْبٰاقِیٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَیْتَ اَلَّذِی کَفَرَ بِآیٰاتِنٰا وَ قٰالَ لَأُوتَیَنَّ مٰالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ اَلْغَیْبَ أَمِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (78) کَلاّٰ سَنَکْتُبُ مٰا یَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ اَلْعَذٰابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ مٰا یَقُولُ وَ یَأْتِینٰا فَرْداً (80) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) کَلاّٰ سَیَکْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا (82) أَ لَمْ تَرَ أَنّٰا أَرْسَلْنَا اَلشَّیٰاطِینَ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84)

ص :77

معنای واژه ها

83[تؤزّهم]

:الأز،ایجاد سختی است و گفته شده معنای آن چنین است که با گناه کسی را فریب دهند.

باقیات الصالحات
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سورۀ مریم رهنمودی است در زمینۀ روابط میان انسان و فرزندانش و خانواده اش که این روابط نباید از طریق حق و صراط مستقیم منحرف گردد.آیات این درس دارویی است برای بیماریهای نفس بشری چون مغرور شدن به مال و فرزند و فریفته شدن به آنها.و نیز بیان این معنی که هر کس مسئولیت خویش بشناسد خداوند نیز او را در انجام کارهای نیک یاری خواهد کرد.آری خدا بر هدایت چنین کسان خواهد افزود و ثواب اعمال نیک در نزد باری تعالی باقی خواهد ماند و سرانجام نیک از آن نیکوکاران است.اما گمراهانی که آیات خدا را کفران می کنند و به مال و فرزندان مغرور می شوند آیا از غیب می دانند که خدا آنان را عذاب نخواهد کرد یا در این باب با خدا پیمانی بسته اند؟هرگز!بلکه این ادعاهای فاسد خود وبال آنان خواهد شد و چنین کسان بدون آن که از مال و فرزند خود نصیبی برند به جزای اعمال ننگین خود می رسند.

می بینی که به جای خدای یکتا برای خود خدایان دیگری برگزیده اند تا مگر آن خدایان یاریشان دهند.ولی به عیان خواهند دید که پرستش /7 آن خدایان دروغین وبال آنان شود و آن معبودان عبادت اینان انکار کنند با آنان به ضدیت

ص :78

برخیزند.شیطانها کافران را بر می انگیزند و به سوی وادی ضلالت می کشانند.پس در طلب عقوبت برای ایشان شتاب مکن زیرا همان ادامۀ کفر و ضلالت سبب افزون شدن بار گناه و شدیدتر شدن عذابشان می شود.

بدین گونه است که نباید انسان به مال و فرزند و آن معبودان دروغین اعتماد کند بلکه رابطه ای که با خدای یکتا برقرار می کند از هر چه هست برتر و بالاتر است.

شرح آیات:
اشاره

[76]

آیات قرآن کریم تنها اندرزها و وصایا نیست بلکه می خواهد بیماریهای روح ما را عمیقا درمان کند و آن گونه انحرافات نفسانی را که موجب فرو غلتیدن انسان در ورطه علاقات دنیوی می شود معالجه کند.این بیماریها به چند گونه است یا به سبب فریفته شدن به مال و فرزند است یا به تسلیم کورکورانه در برابر آنهاست.از این رو از سیاق عبارت چنین مستفاد می شود که وظیفۀ هدایت یافتن بر عهدۀ بشر است اگر گامی به سوی خدا بردارد و مهیّای پذیرش هدایت حق باشد خدا نیز او را راهنمایی خواهد کرد.

وَ یَزِیدُ اللّٰهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً

خدا بر هدایت آنان که هدایت یافته اند خواهد افزود.»انسان نباید تنها به حال بیندیشد بلکه باید به آیندۀ دور فکر کند و بیندیشد که برای آینده اش چه باید بکند.

اعمال نیک با آن که در آغاز از میان رونده به نظر می آیند،همواره باقی و جاودانه اند و فایدۀ آنها به طور مضاعف به کنندگان آن می رسد.از این رو وقتی به سخن قرآن گوش فرا می دهیم این نغمۀ آسمانی را می شنویم.

وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا

و نزد پروردگار تو پاداش و نتیجۀ کردارهای شایسته ای که باقی می مانند بهتر است.» /7 پاداش برتر و سرانجام نیکوتر است.

ص :79

آری،هر عمل صالحی که امروز انجام می دهی فردا به صورت بهشتهایی وسیع که در آنجا به اذن خدا زندگی جاوید داری در می آید.حتی کلماتی که بر زبان می آید و ممکن است در نظر بی مقدار آیند مواد اولیه ای هستند برای بنای قصرهایی در بهشت.

در حدیث از ابو عبد اللّٰه(ع)از جد گرامی اش رسول اللّٰه(ص)روایت شده که:

«که چون مرا به آسمان گردش می دادند به بهشت داخل شدم در آنجا زمینهایی سفید دیدم و در آن زمینها ملائکه ای بودند که بناهایی بر می آوردند از خشتی از طلا و خشتی از نقره،و گاهی هم دست از کار می کشیدند.از ایشان پرسیدم سبب چیست که گاه کار می کنید و گاه از کار باز می ایستید.گفتند:دست از کار می کشیم تا هزینۀ ما برسد.پرسیدم هزینۀ شما چیست:گفتند:این است که مؤمن در دنیا بگوید سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا اله الاّ اللّٰه و اللّٰه اکبر چون بگوید می سازیم و چون نگوید دست از کار باز می داریم». (1)

[77]

سپس بیان می دارد که کسانی که به اموال دنیا دلبسته اند و چنان می پندارند که هر کار که می کنند باید برای گردآوری مال و افزونی و فرزندان باشد در خطایی بزرگ اند.زیرا زینت دنیوی چیزی نیست که حتما به دست آید بلکه گاه به دست می آید و گاه نمی آید.

اگر فرض بر این باشد که آن را حاصل می کند،نمی تواند تضمین کند که رحمت است.بلکه گاه سبب عذاب می شود.خواه در دنیا و خواه در آخرت.

بالآخره چه بسا انسان چیزی را حاصل کند که برای دنیایش سودمند باشد ولی برای آخرتش زیانمند.

بنا بر این نباید همۀ اهتمام و همۀ کوشش خود را منحصر به جمع آوری مال و /7 فرزند کند.انسان نباید جز به خدا تمسک جوید و نباید برای خود معبودی جز خدای

ص :80


1- 6) -تفسیر نور الثقلین.

یکتا برگزیند ولی بسا ممکن است که مال و خواستۀ دنیوی معبود او گردد همچنین فرزند و ثروت حتی علم گاه به صورت معبودهایی در می آیند.

به طور کلی نباید انسان به خاطر چیزی غیر از خدا-حال هر چه می خواهد باشد-خود را ببازد و بنده و بردۀ او گردد.

اگر تو فقط به خاطر علم نه برای سود رساندن به مردم به علم عشق بورزی یا هنر را فقط به خاطر نفس هنر نه برای جامعه محبوب و معشوق خود قرار دهی دچار خسران و حسرت بسیار خواهی شد.آری علم باید در محدودۀ ایمان قرار گیرد و هنر در محدودۀ سعادت خود و جامعه به کار رود و ثروت و دارایی هدفش عمران و آبادی باشد تا هم به دارندۀ خود سود رساند و هم به جامعه.

أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیٰاتِنٰا وَ قٰالَ لَأُوتَیَنَّ مٰالاً وَ وَلَداً

آیا کسی را که به آیات ما کافر شده بود دیدی که می گفت:البته به من مال و فرزند داده خواهد شد.» چنین کسی در مقابل کسی است که اعمال صالح انجام می دهد تا ذخیرۀ آیندۀ او باشد.او اگر در کاری سعی می ورزد فقط و فقط برای این است که مالی اندوزد نه برای رضای خدا یا برای رضای دین خدا یا برای رفاه و سعادت جامعه.

قرآن می فرماید:آیا چنین کسی را دیدی؟یعنی به او بنگر و در عاقبت کار چنین کسی تدبر کن.کار او کافر شدن است به آیات ما.انسانی که برای به دست آوردن مال و فرزند تلاش می کند ولی از حدود /7 الهی و ارزشهای الهی خارج نمی شود گناهی بر او نیست.اما کسی که برای مال و فرزند به آیات خدا کافر می شود باید در انتظار عواقب شوم اعمال خود باشد.از آیه معلوم می شود که انسان در اعماق روحش احساس ضعف می کند.و ذاتا خواهان آن است که آن ضعف را به نیروی ایمان به خدا و آیات او جبران نماید ولی شیطان او را از راه حق منحرف می نماید و اغوا می کند که به مال و فرزند چنگ در زند تا مال و فرزند او را بی نیاز گردانند و ضعف ذاتی او را جبران کنند ولی این خیالی محال است.

آیا آدمی می داند که او به زودی صاحب مال و فرزند خواهد شد که آن گونه با تأکید می گوید که«به من مال و فرزند داده خواهد شد».

ص :81

ساده ترین دلیل بر این که انسان را علم به غیب نیست،این است که گاه برای خود برنامه ای تنظیم می کند که فردا حتما فلان کار را انجام دهد ولی روز بعد هر چه تلاش می کند نمی تواند برنامۀ خود را به انجام رساند.از این رو از امام علی(ع)روایت شده که فرمود:«عرفت اللّٰه بفسخ العزائم و نقض الهمم».

[78]

أَطَّلَعَ الْغَیْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً آیا از غیب آگاهی داشت یا از خدای رحمان پیمان گرفته بود.» انجام کاری تضمین می شود از دو راه:یکی،علم به آینده یا قدرت خداوند.نه ضمانتی از خدا دارد و نه علمی به آینده،چگونه به چیزی که موجود نیست اعتماد می ورزد.در حدیث،در سبب نزول این آیه چنین آمده است که:

از ابو جعفر(ع)در تفسیر این آیه روایت شده که عاص بن وائل بن هشام القرشی سهمی،یکی از کسانی بود که رسول را استهزاء می کرد.خباب بن الارت را از عاص بن وائل طلبی بود برای گرفتن آن رفت.

عاص بن وائل او را گفت:آیا شما نمی پندارید که در بهشت طلا و نقره و حریر هست؟خباب گفت:بلی.عاص بن وائل گفت:پس وعدۀ ما در بهشت.

به خدا سوگند تو را در آنجا چیزهایی خواهم داد /7 که از آنچه در دنیاست بسی بهتر است.خدای تبارک و تعالی در جواب چنین کسان می فرماید که:«آیا از غیب آگاهی داشت،یا از خدای رحمان پیمان گرفته بود»؟ [79]

کَلاّٰ سَنَکْتُبُ مٰا یَقُولُ نه چنین است آنچه می گوید خواهیم نوشت.» اما آنچه را از نعمتهای دنیوی از راه کار و پیشه گرد آورده چه کسی می تواند تضمین کند که منبع سعادت او گردد،بر عکس،بسا سبب شوربختی و شقاوت او شود.

وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذٰابِ مَدًّا

و البته بر عذابش خواهیم افزود.» این نعم مادی برای او سعادت آفرین نخواهد بود.بلکه گناهی است که او در عقوبت آنها شتاب می ورزد.هم چنان که در حدیث آمده است.و او آگاه به امر

ص :82

خود نیست.

[80]

وَ نَرِثُهُ مٰا یَقُولُ وَ یَأْتِینٰا فَرْداً آنچه را که می گوید از او می ستانیم تا تنها نزد ما آید.» معنی آیه این است که خداوند هر چه را که فرد حاصل کرده است از مال و فرزند به ارث می برد به عبارت دیگر هر چه را که در زندگی بر آن متکی است از او می ستاند.و آنچه که تا پایان حیاتش می پندارد متعلق به اوست با او به گور نخواهد رفت.آنچه او به گور می برد فقط دو قطعه کفن است و بس.

فقط خدای سبحان باقی است.او میراث بر زمین است و هر چه بر روی آن است نه مال می ماند و نه فرزندان. /7 او در روز قیامت تنها،برهنه پای و برهنه سر به محکمۀ عدل الهی حاضر می شود.

[81]

بشر در پی یافتن چیزی یا کسی است که به آن تکیه کند و ضعف ذاتی خود را به وسیلۀ او جبران کند.یکی از چیزهایی که می پندارد جبران کنندۀ آن ضعف ذاتی است یکی مال و یکی فرزند در این حال از خدایانی از بتان جاندار یا بی جان جستجو می کند خدای تعالی می فرماید:

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا

و به غیر از اللّٰه خدایانی اختیار کردند تا سبب عزتشان گردند.» ایشان به نوبه خود به خدایانی انتساب می جویند تا سبب عزتشان شود یکی از این خدایان،عشیره و خاندان است یا حزب و گروه یا جریانات سیاسی یا قدرتهای حاکمه و همانند آنها.انسان وقتی چنگ در دامن چنین کسان یا چیزها می زند که در خود احساس نقص کند و چنان پندارد که به هیچ عزت و قدرتی دست نخواهد یافت جز از طریق اینان.ولی دریغا که ریسمانهایی که در آنها چنگ می زند پوسیده است و تاب و توان نگهداری او را ندارند.

[82]

کَلاّٰ سَیَکْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا نه چنین است.به زودی عباداتشان را انکار کنند و به مخالفتشان برخیزند.» در این هنگام سخت پشیمان شوند و بر جوانی خود که در فعالیت در راه او

ص :83

تباه شده حسرت خواهند خورد و می گویند ما از او پیروی کردیم و بر عزت و سلطۀ او افزودیم به خیال آن که مصلحت ما و مصلحت ملتمان و ارزش رسالتمان در خدمت کردن به اوست.ولی در مقابل آن جز بر خشم خدا نیفزودیم.این حسرت و ندامت تنها در روز قیامت نیست در دنیا هم حال بر همین منوال است.

آن طاغیه ای /7 که او را به جای اللّٰه معبود خود ساخته ای و گوش به فرمان او نهاده ای و اوامر او را اطاعت می کنی و می پنداری عزت و پیروزی تو وابسته به وجود اوست زودا که او پرستش تو را انکار کند و چتر حمایت خویش از سر تو بردارد زیرا او هم در فکر خویشتن است و هر جا که مصالح او در خطر افتد به خلاف تو بر خواهد خاست ولی ممکن است جدال لفظی کنی و بگویی که من او را نمی پرستم بلکه از او اطاعت می کنم.ولی نه چنین است وقتی گوش به فرمان او نهاده ای و هر چه می گوید به جای می آوری او را می پرستی که جوهر پرستش اطاعت کردن است.و در حدیث شریف از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت شده در تفسیر این آیه که «عبادت تنها سجود و رکوع نیست بلکه اطاعت از رجال را نیز شامل می شود.

هر کس مخلوقی را در معصیت خالق اطاعت کند مثل این است که او را عبادت کرده است». (1)

کیفر کافران

[83]

أَ لَمْ تَرَ أَنّٰا أَرْسَلْنَا الشَّیٰاطِینَ عَلَی الْکٰافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا آیا ندیده ای که شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنها را برانگیزند.» شیطانها کافران را به سوی عذاب می رانند.آنجا که هر چه هست بدبختی و شقاوت است.آری شیطانها با کافران چنین می کنند.ولی خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد پس /7 شیطانها را بر مؤمن مخلصی که از آغاز به راه هدایت رفته برنمی گمارد.شیطان هر چه بخواهد به مؤمن زیان و آزار برساند نمی تواند.اما

ص :84


1- 7) -تفسیر نور الثقلین.

انسانی که از آغاز به خدا کافر شده و چنگ به ریسمان هدایت او نزده است،او را محوری که بر گرد آن بگردد نیست و پایۀ ثابتی که بر آن متکی باشد ندارد.پس خدا شیطانی را به سوی او می فرستد تا او را به آتش براند.آتش در آخرت و عذاب در دنیا.این آیه شاهدی است برای آیه پیشین.شیطان همانا حاکمان ستمگر و دار و دسته های کافر و ابلیس و لشکریان او هستند.اینان همواره مریدان و پیروان خود را از پی خود می کشند تا در آتش سرنگونشان کنند.

[84]

فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ پس بر تو بر آنان شتاب مکن.» یعنی تو در کیفر آنان شتاب منمای اینان که در طریق باطل قدم نهاده اند به زودی شیطان به سوی سرنوشت محتومشان می برد.در حدیث آمده است که این آیه در حق کسانی نازل شده که زکاة نمی دهند و انفاق نمی کنند خدای تعالی بر چنین کسان سلطانی یا شیطانی می گمارد و او آنچه را که باید در راه خدا انفاق کند به آنها می دهد و به عذاب خدا گرفتار می آید. (1)

إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا

ما روزهایشان را به دقت می شماریم.» هر گامی که برمی دارند و هر عملی که می کنند به عذابی تبدیل می شود.

خدا حساب آنها را نگاه می دارد زیرا بر هر کس ملکی موکل است که حرکات و سکناتش را به دقت می نویسد آن سان که حتی ذره ای از قلم نمی افتد و این موکل که آن را«رقیب»می گویند نه خسته می شود و نه از کار ملول و نه مرتکب خطا و اشتباه می شود.چه بسا عذاب آخرت زمانی دراز را در بر گیرد،حتی میلیونها سال تا ذره ذره اعمال او در این دنیا کیفر داده شود.

هر کاری که بدان می پردازید هر چه هم کوچک باشد به عقربی مبدّل خواهد شد که در روز رستاخیز خواهد گزیدتان،خواه به این پدیده ایمان داشته باشید یا خیر،ضروری نیست ایمان داشته باشید این را که می خورید زهری کشنده است تا آن برای شما زیان داشته باشد.آیا اگر قرصی را بگیرید و بخورید و گمان

ص :85


1- 8) -نور الثقلین.

کنید تکّه قندی است در حالی که زهری کشنده است آیا این تأثیر سم را از شما دور می کند؟هرگز...

در آن زمان که به خدمت ظالم قیام کرده ای و پنداشته ای که مرتکب خطایی نشده ای در همان حال جرایم تو را که همان نفس کشیدن تو است می نویسند این تقدیر خدای تعالی است و واجب است که تو در برابر تقدیر خداوندی خاضع باشی.

کسی که بخواهد خود را برهاند باید فورا توبه کند که چون مرگش فرا رسد یا قیامت در رسد دیگر توبه اش پذیرفته نخواهد شد.در حدیث در تفسیر این آیه آمده است که:

«مرا گفت:چه داری؟گفتم:شمار روزها را.گفت:پدر و مادرت شمار روزها را دارند تو باید شمار نفسها را داشته باشی». (1)

[سوره مریم (19): آیات 85 تا 98]

اشاره

یَوْمَ نَحْشُرُ اَلْمُتَّقِینَ إِلَی اَلرَّحْمٰنِ وَفْداً (85) وَ نَسُوقُ اَلْمُجْرِمِینَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لاٰ یَمْلِکُونَ اَلشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (87) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا (89) تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا (90) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (91) وَ مٰا یَنْبَغِی لِلرَّحْمٰنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِنْ کُلُّ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ آتِی اَلرَّحْمٰنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فَرْداً (95) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمٰنُ وُدًّا (96) فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ اَلْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً (98)

ص :86


1- 9) -تفسیر نور الثقلین.
معنای واژه ها

86[وردا]

:به جماعتی گویند که به آب وارد شوند.

89[إدّا]

:امر عظیم.

90[هدّا]

:نابود کردن با صدای بلند.

97[لدّا]

:جمع الدّ است که به دشمن سخت ستیزه جو گویند.

98[رکزا]

:صدای پنهان.

گفتند خدا فرزندی برگزیده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در مبحث پیش آوردیم که خدای تعالی ما را با یک رشته از حقایق آشنا می کند که ثمرۀ آنها اصلاح روابط ماست با مردم و اشیاء.بارزترین آنها:یکی یادآوری روز قیامت است،روزی که پرهیزگاران معزّز و مکرّم گروه گروه در آستان پروردگارشان قرار می گیرند،در حالی که مجرمان را به جهنم می برند.این یادآوری تنها یک یادآوری و تذکر عقیدتی نیست،بلکه در قلب انسان معادله ای می آفریند از

ص :87

این قرار که چون کسی آغاز و انجام چیزی را دریابد آن را بهتر می شناسد و بدون چنین دریافتی شناخت او ناقص است.

چون انسان دریافت که زندگی دنیوی اش به کجا منتهی می شود و سرنوشت او چیست،به آن شناختی عمیق حاصل کرده است و با آن برخوردی سالم خواهد داشت،با این علم که آیات سورۀ مریم-چون بسیاری از آیات قرآن- هدفش این است که انسان با زندگی دنیوی رابطۀ سالمی پیدا کند.

در این آیات سخن از نفی شرک است و خود به خود تصور فرزند برای خدا را نفی می کند.شاید حکمت در این باشد که اندیشۀ فرزند یک گرایش نژادی را در پی دارد و آن یکی از روابط ناسالم میان انسان و دیگران است.

انسانی که خود را فرزند خدا به حساب می آورد یا می پندارد که چنان پدرانی دارد،رابطه اش با پدران و قوم و عشیره یک رابطۀ انحرافی می شود که بر محور«شیء»می گردد در حالی که قرآن هدفش این است که انسان را از چنین رابطه ای به دور دارد.خواه نژادی باشد،خواه از عصبیت مایه گرفته باشد در چنین رابطه ای ارزشهای معنوی را جایی نیست مراد از چنین ارزشی تأکید بر این مسئله است که رابطۀ میان انسان و خدا بر دو گونه است یکی رابطه خالق و مخلوقی یعنی خدا ما را آفریده و ما بندگان او هستیم دیگر ایمان و عمل صالح.از این دو که بگذریم هر گونه رابطۀ دیگری در اسلام مردود است.

قرآن این اندیشه را به دل ما می اندازد سپس ما را به آفاق دور می برد و بیان می کند که انسان بندۀ خداست و هر چه در آسمان و زمین است بندۀ اوست و در روز قیامت هر انتساب و علاقه ای ساقط می شود و همگان در پیشگاه او تک تک-نه به صورت گروه های نژادی یا عصبی-حاضر می آیند.پس باید برنامۀ زندگی خود را بر آن منوال مرتب کنیم.

فلان پسر کیست؟برادر کیست؟با چه کسی نسبت دارد؟باید همۀ این واژه ها را از دفتر زندگی خود حذف کنیم تا حقیقت را توانیم دید.

در پایان مقال در آیات قرآن ملاحظه می کنیم که قرآن آمده است تا مردم را

ص :88

هشدار دهد ولی چه کسی از این هشدار سود می برد؟سود برندگان پرهیزگارانند، اما معاندان که می گویند که به آیات قرآنی ایمان ندارند و از آینده نمی ترسند،و نمی خواهند که خود را از /7 عذاب برهانند هرگز از آیات قرآنی بهره مند نمی شوند و از مواعظ آن به خود نمی آیند.سرنوشت آنان همانند سرنوشت کسانی است که هلاک شدند و اندک صدایی چه آهسته و چه بلند از آنان به گوش نرسیده است.

شرح آیات:
اشاره
حشر و شفاعت

[86/85]

یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمٰنِ وَفْداً* وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وِرْداً روزی که پرهیزگاران را نزد خدای رحمان سواره گرد آوریم*و مجرمان را تشنه کام به جهنم برانیم.» این یکی از مناظر آن روز است.پرهیزگاران معزز و مکرم گروه گروه به دیدار پروردگارشان می روند در حالی که مجرمان را چون بهایم به جهنم می رانند.

همین یک منظره کافی است که ما به طریق پرهیزگاران رویم و از طریقه مجرمان بر حذر باشیم.در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق(ع)در تفسیر این آیه روایت شده که:علی بن ابی طالب از رسول اکرم تفسیر این آیه را سؤال کرد.حضرت رسول فرمود:

«یا علی!«وفد»که در آیه آمده به معنی گروه سواران است.اینان مردانی هستند که از خدا می ترسند و خدا آنها را دوست دارد.و آنان را ویژۀ خود ساخته و از اعمالشان خشنود است.خدا اینان را پرهیزگاران نامید.سپس گفت:یا علی، سوگند به آن خدایی که دانه را رویانید و مردم را بیافرید که آنان از گورها بیرون آیند در حالی که چهره هایشان سفید است چون سفیدی برف و بر تن جامه هایی دارند به سفیدی شیر و کفشهایی در پایشان باشد که بند آنها از مروارید درخشان است».

و در حدیث دیگر آمده است که:

ص :89

«ملائکه به استقبال آنها می روند سوار ناقه هایی از ناقه های بهشت بر این ناقه ها جهازهایی است که طلا و مرصع به مروارید و یاقوت.و جلهایی از استبرق و سندس و افسارهایی از یاقوتهای ارغوانی /7 و از زبرجد.بهشتیان بر این ناقه ها سوار می شوند و به سوی محشر در پرواز می آیند.با هر یک از آنها هزار ملک از پیش و در طرف راست و چپ در حرکتند و در نهایت عزت و اکرام آنها را می برند تا به در بزرگ بهشت رسند بر در بهشت درختی است که در سایۀ هر برگ آن صد هزار تن از مردمان جای گیرند.در طرف راست درخت چشمه ای است پاکیزه و گوارا.از آن چشمه جرعه ای می نوشند.و خدا با آن آب دلهایشان را از حسد پاک می گرداند و موی صورتشان می ریزد.معنی قول خداوند این است که می فرماید« وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً »آن گاه به چشمۀ دیگری که در جانب دیگر درخت است می روند و در آن غسل می کنند و هر که در آب آن چشمه غسل کند هرگز نخواهد مرد».

سپس گفت:

«آنها را در برابر عرش نگه میدارند،در حالی که از هر آفت و مرضی در امانند.نه گرما آسیبشان می رساند و نه سرما.خدای جبار جلّ ذکره به ملائکه ای که با آنها هستند می گوید.دوستان مرا به بهشت برید و آنها را با کسانی که اصحاب سیئات و حسنات اند نگاه ندارید.ملائکه آنها را به بهشت می برند.چون به در بزرگ بهشت رسند بر در حلقه زنند از آن آوازی برخیزد.از آن آواز همۀ حوریانی که خدا برای اولیاء خود آفریده است به وجد آیند و به یکدیگر گویند اولیاء خدا آمدند.درهای بهشت را می گشایند و اینان به بهشت داخل می شوند.

همسرانشان از حوریان و آدمیان به پیشبازشان آیند و گویند:خوش آمدید،چقدر مشتاق دیدار شما بودیم.اولیاء خدا نیز چنین پاسخ می دهند».

حضرت علی(ع)پرسید:یا رسول اللّٰه اینان چه کسانند؟حضرت رسول(ص)فرمود:

«یا علی اینان شیعیان مخلص تو هستند که محبت تو در دلهای آنهاست و تو امامشان هستی.خدای تعالی که می فرماید: /7 « یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمٰنِ

ص :90

وَفْداً

»مرادش دوستان تو است و از« وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلیٰ جَهَنَّمَ وِرْداً »دشمنان تو.

چه کسی شفاعت می کند؟

[87]

لاٰ یَمْلِکُونَ الشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً از شفاعت بی نصیبند مگر آن کس که با خدای رحمان پیمان بسته باشد.» شفاعت در دنیا بر دو نوع است.شفاعت باطل و شفاعت بر حق.وقتی می گویی که من فرزند فلانم و پیرو فلان دینم بی آن که به وظایف و اعمال آن دین قیام کرده باشی،این یک شفاعت باطل است.همچنین اگر بگویی که وابسته به این حزب یا آن سازمان هستم و در آنجا جز خدا را می پرستند نه تو شفیع آنها هستی و نه آنها شفیع تو بلکه تو شفیع عمل خود هستی،یعنی قرین عمل خود.عمل تو است که با تو می ماند.از اعمال انسان انتساب صحیح اوست به دین خدا.پس اگر تو به یک پیشوا یا امام عادل انتسابی صحیح داشته باشی و با اخلاص و برای خدا از او اطاعت کنی،سپس مرتکب گناه کوچکی شوی خدای تعالی شفاعت این پیشوا دربارۀ تو را می پذیرد.پس این یک شفاعت صحیح است.از اینجا تو در شمار پرهیزگاران خواهی بود.آری،در چنین موردی بین تو و این پیشوای دینی هیچ گونه پیوند خویشاوندی و نژادی نیست.تو او را برای رضای خدا اطاعت می کنی و دوست او هستی و در روز قیامت در زمرۀ همراهان او خواهی بود.در تفسیر این آیه از ابو بصیر از امام صادق روایت شده که گفت:«کسانی مشمول شفاعت می شوند که به خدا و به ولایت امیر المؤمنین و امامان بعد از او ایمان داشته باشند و این همان عهد و پیمانی است که در آیه آمده است».

شفاعت باطل

[88]

اکنون قرآن می خواهد شفاعتهای باطل را بیان دارد:

وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً

گفتند که خدای رحمان صاحب فرزندی است.»

ص :91

این سخن بدان گفتند تا مدعی شوند که ما فرزندان خدا یا فرزندان پرهیزگاران هستیم چگونه ممکن است به جهنم داخل شویم و مسلم است که خدا ما را عذاب نمی کند.

قرآن این اندیشه را از اساس باطل می کند.

[89]

لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا هر آینه سخنی زشت آورده اید.» یعنی دروغی بزرگ می گویید.اللّٰه است که آسمانها و زمین را آفریده و منظومه های شمسی را خلق کرده و مجردات و فضای لایتناها را پدید آورده است اگر او را فرزندی می بود،می بایست که فرزند هم در همان سطح بوده باشد.

[90]

تَکٰادُ السَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا نزدیک است که از این سخن آسمانها بشکافند و زمین شکافته شود و کوه ها فرو افتند و در هم ریزند.» آسمانها و زمین و کوه ها را تحمل این دروغ نیست و قرآن کریم این معنی را بدین گونه بیان داشته که برای ما توضیح دهد که این سخن در مقیاس حق سخنی خرد نیست.آن خداوندی که آسمانها را آفریده که ستارگانش را کس شمار نتواند کرد و زمینی چنین پهناور را بیافریده،آیا ممکن است که برای خود فرزند برگزیند.

این اندیشه ای است که به هیچ روی با مقیاسهای عقل جور در نمی آید.

یتفطّرن،یعنی شکاف بر می دارد.

شاید آیه اشارۀ دیگری هم دارد و آن این که چنین دروغ بزرگی جنایات بسیاری را سبب شد تا جایی که گویی آسمانها و زمین شکاف برداشت و کوه ها به ویرانی کشیده شد،همچون جنایات نازیسم در جهان یا نژادپرستهای آفریقا و یا جنایات امریکا و شوروی سابق و دیگر مستکبران جهان. /7 هنگامی که در صدد یافتن ریشه های تمامی این جنایات برمی آییم،می بینیم که این ریشه ها در زمین نژاد پرستی رشد می کند،چه،آن برخاسته از خودمحوری آدمی و این اعتقاد اوست که وی از نظایرش برتر است.

مثلا به این اندیشۀ نژادپرست بنگرید که چگونه گمان می کند تمدّن از نژاد

ص :92

آریا برخاسته است،چرا که خدا آن را به گونه ای برتر آفریده است؛حماقتی که پس از انقلاب فرانسه انتشار یافت و مشتی از اشراف عهده دار آن شدند و پاره ای از جامعه شناسان و مورّخان در آن فرو رفتند،آن هم با علم به این که آریاییها اصولا در هیچ دوره ای از تاریخ تمدّن را نیافریدند و نبوده مگر این که آنها دنباله های یونان باستان بوده اند که تمدّن را در تاریخ ساخته اند و از میان بیست و یک تمدن تنها یک تمدّن از آن ایشان است و بیست تای باقی مانده اصولا غیر اروپایی هستند و اروپاییها تنها از آن بهره مند بردند،چنان که از تمدّن اسلامی نیز بهرۀ فراوان گرفتند.

[92/91]

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً* وَ مٰا یَنْبَغِی لِلرَّحْمٰنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً زیرا برای خدای رحمان فرزندی قائل شده اند*خدای رحمان را سزاوار نیست که صاحب فرزندی باشد.» خدای رحمان که رحمت او همۀ بندگانش را در برگرفته،ممکن نیست که نژادی را بر نژاد دیگر برتری دهد.یا بگوید که سفید یا سیاه یا اروپاییان و یا آسیاییان غیر از دیگران هستند.بلی،خدای تعالی رحمان است و رحمت او همۀ موجودات را شامل است.

اگر آفتاب فقط بر آسیا می تافت یا فقط بر اروپا،یا مثلا باد ابرها را فقط به فلان سرزمین حمل می کرد و باران تنها بر فلان قوم می بارید یا همۀ معادن را ویژۀ یک ملت می ساخت یا برای یک نژاد علف از زمین می رویانید،چنین ادعاهایی را وجهی بود.ولی هنگامی که نعمت و رحمت او شامل همه اقوام و ملل و همۀ سرزمینها می شود،چگونه ممکن است قومی خود را بر قوم دیگر برتر شمارد.آری برتری یک قوم تنها حاصل سعی و عمل آنهاست.

[93]

إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّٰ آتِی الرَّحْمٰنِ عَبْداً هیچ چیز در آسمانها و زمین نیست مگر آن که به بندگی سوی خدای رحمان بیایند.

زیرا همه در عبودیت در برابر خدای رحمان مساوی هستند.

[94]

لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا او همه را حساب کرده و یک یک شمرده است.

ص :93

محال است که حضرت احدیت یکی از بندگانش را فراموش کند چه در ته غاری باشد یا در جنگلی.در هر حال بندۀ خداست.خدای تعالی اسم او مکتوب داشته و برایش از مواهب خود چیزی مقرر نموده و رزقی قرار داده و تأکیدی که در سه جا بر روی حساب و شمارش شده دلیل بر این است که هیچ چیز و هیچ کس از قلم نمی افتد نه بزرگ و نه کوچک،نه فقیر و نه غنی.از همه حساب خواهد کشید، و جزای اعمالشان را خواهد داد.

[95]

وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَرْداً و همگیشان در روز قیامت تنها نزد او می آیند.

مراد این است که روابط و پیوندهای دنیوی ساقط می شوند.

مردم خود-تنها-بی هیچ انتساب و پیوندی در پیشگاه خداوندی حاضر می آیند.آن علاقه که پس از اسقاط همۀ علایق باقی می ماند علاقۀ ایمان و عمل صالح است.

[96]

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا خدای رحمان کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند محبوب همه گرداند.

خدا اینان را دوست می دارد و اینان خدا را دوست می دارند.این علاقه و پیوند صحیح میان بنده و پروردگارش است.از این رو رسول اللّٰه(ص)علی(ع)را فرمود که از خدا بخواهد دوستی در قلوب مؤمنان را روزی او گرداند.

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است /7 که امام صادق(ع)فرمود که سبب نزول این آیه آن بود که امیر المؤمنین در برابر رسول اللّٰه(ص)نشسته بود او را گفت:

یا علی بگو:خدایا محبت مرا در دل مؤمنان انداز».

پس این آیه نازل شد.

[97]

فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا این قرآن را بر زبان تو آسان کردیم تا پرهیزگاران را مژده دهی و ستیزه گران را بترسانی.

ص :94

از مظاهر رحمت خداوند این است که قرآن را آسان ساخته و آیات آن را سهل و واضح قرار داده تا رسول اللّٰه بتواند مردم را بشارت دهد یا هشدار فرماید.

یکی از بزرگترین هشدارها برای بیدار ساختن مردم از خواب غفلت مرگ است.که مرگ بهترین اندرز دهنده است.بعضی از مردم می گویند اگر ما مردیم چه باک فرزندان ما باقی خواهند ماند یا اندیشه و فکر ما در جهان پایدار خواهد بود.

با این پندارها مرگ را برای خود آسان جلوه می دهند.قرآن در پاسخ اینان می گوید:

شما به تنهایی نمی میرید بلکه فرزندان شما و قوم و قبیلۀ شما هم و اندیشه و فکر شما هم و هر چه با شما مرتبط است خواهد مرد.این بهترین هشدار است به آدمی که اگر به آن توجه نکند گرفتار سرنوشت وحشتناک خود خواهد شد.

[98]

وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً و چه بسیار مردمی را پیش از آنها هلاک کرده ایم.آیا هیچ یک از آنها را می یابی یا حتی اندک آوازی از آنها می شنوی؟ گاه ممکن است از ملتی حتی یک تن هم باقی نماند ولی آثاری از آنها در این مجسمه یا /7 کتیبه باقی بماند.ولی قرآن می گوید ما کاملا تصفیه می کنیم که حتی هیچ صدایی از آنها نه بلند و نه پنهان نخواهد ماند و در حدیث آمده است که عیسی علیه السلام چنین اندرز می داد:

به منازل ویران گذشتگان خود قدم بگذار و آنان را با صدای بلند یا با صدای خفیف ندا در ده و بنگر آیا پاسخی از آنها خواهی شنید؟پس پند بگیر و بدان که تو هم به آنها ملحق خواهی شد.

سخن آخر:این فکر که خدا را فرزند است به دو علت پدید آمده:

یکی آن که:به ظالم حق می دهد که ظلم کند.

دیگر آن که:حق تمرد و پایداری مظلوم در برابر ظالم را از او می گیرد.

می بینیم که استعمارگران در اشاعۀ این فکر در بین ملتهای مستضعف کوشش بسیار می کنند و می گویند اگر ما از شما پیش افتاده ایم برای این است که خدا چنین می خواهد و به همین سبب است که اراضی ما بارور و پر نعمت است و از

ص :95

طبیعت حد اکثر بهره را می بریم.

قرآن،این اندیشه را باطل می سازد و می گوید:ای انسان!مپندار که فلان نژاد بر تو برتری دارد یا خدا او را بر تو فضیلت داده است،حتی چه بسا خردش از تو کمتر باشد یا زمینش از زمین تو سخاوتمندتر نباشد در نتیجه او کمتر از تو در معرض رحمت الهی باشد پس تمدن به تو نزدیکتر است ولی تقدم از آن کسی است که برای دست یافتن به آن بکوشد و واپس ماندگی محصول عمل ملتی است که نخواهد برای اعتلاء تلاش کند.هر کس پیش افتاده یا واپس مانده به سبب عمل اوست.

آری،می پندارم که اشاعه این فکر در میان ملل مستضعف آنان را به فعالیت وامی دارد تا اساس تمدن خویش بر پایه محکمی بگذارند و از یوغ مستکبران رهایی یابند.

ص :96

سورۀ طه

اشاره

ص :97

ص :98

سورۀ طه

فضیلت سوره:

1-از پیامبر اکرم(ص)روایت است که فرمود:

«کسی که این سوره را بخواند در روز رستاخیز ثواب مهاجران و انصار بدو داده شود».

نور الثقلین/ص /366ج 3 2-امام حسین(ع)می فرماید:«خواندن سورۀ طه را رها نکنید که خداوند این سوره و خوانندگان او را دوست دارد و در روز قیامت کارنامه اش را به دست راست او دهد بدون آن که از او حساب کشد و آن قدر به او پاداش دهد که خشنود گردد».مجمع البیان/ص /1ج 7

ص :99

زمینۀ کلّی سوره

نام این سوره از نخستین کلمۀ آن گرفته شده و در قرآن سوره هایی هستند که چنین اند.در برخی دیگر نام سوره از کلمه یا مطلب بارزی که در آن هست گرفته شده.مثلا نام سوره«یس»از نخستین کلمۀ آن است و نام سورۀ«الطارق»از بارزترین کلمه آن.

اکنون این سؤال پیش می آید که سورۀ«طه»در چه موضوعی است؟ بعضی از مفسران معتقدند که موضوع سوره های قرآن همه توحید و ایمان به حاکمیت مطلق خدا بر زمین و آسمان و انسان است.

این سخنی درست است ولی کامل و شامل نیست.در سوره های قرآن موضوعات مهم دیگری هم وجود دارد که بعضی نیز به گونه ای مکرر در همۀ سوره ها آمده است.حال باید به این سؤال پاسخ داد که این تکرار را سبب چیست؟ چه فرقی میان آنهاست؟آیا برای شناخت یک شهر کافی است که بگوییم از آجر و سمنت ساخته شده و خیابانهایش آسفالته است؟یا نه، /7 باید نقشۀ تفصیلی آن را بکشیم،خیابانها و بازارهایش را مشخص کنیم،جغرافیای طبیعی و اقتصادی و انسانی آن را بخوانیم تا معلوم شود که با شهرهای دیگر چه فرقی دارد.

علم همانا احاطه به دقایق امور و حدود اشیاء است که آن را از دیگر چیزها ممیز می سازد.

در علم تفسیر نیز چنین است باید صفات و خصوصیات مشخصۀ هر سورۀ را شناخت.آیه ای که عینا در قرآن مکرر شده بر حسب موضع و مورد،معانی متفاوت دارد.می گویند بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ که بر سر سوره ها آمده هر یک معنی تازه ای

ص :100

دارد مرتبط با همان سوره.مثلا ما وقتی می خواهیم کاری را شروع کنیم می گوییم:

بسم اللّٰه چون می خواهیم طعام بخوریم بسم اللّٰه می گوییم و هنگامی که قلم بر کاغذ می گذاریم که بنویسیم باز هم با بسم اللّٰه آغاز می کنیم.آیا«بسم اللّٰه»ها در این موارد همه یک معنی می دهند.؟نه در مورد نخست یعنی به نام خدا کار را آغاز می کنم و در مورد دوم:به نام خدا طعام می خورم و در مورد سوم:به نام خدا می نویسم.پس معلوم شد که هر بسم اللهی برای منظوری گفته می شود و معنی آن با بسم اللّٰه دیگر فرق دارد.

در قرآن کریم- بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -با هر سوره ای نازل شده نه این که فقط یک بار نازل شده باشد و آن گاه رسول اللّٰه به میل خود آن را بالای همۀ سوره ها جای داده باشد،زیرا رسول اللّٰه از روی هوا سخن نمی گوید و هر چه می گوید وحی از جانب پروردگار اوست.از آنجا که هر آیۀ تازه ای که از سوی خدا نازل می شود مسلما اندیشۀ تازه ای را القاء می کند هر بسم اللّٰه هم که بر پیامبر گرامی نازل شده معنی تازه ای را بیان می دارد.

هر گاه مؤمن بخواهد برخیزد بسم اللّٰه گوید و هر گاه بخواهد طعام خورد بسم اللّٰه گوید و هر گاه بخواهد جایی رود بسم اللّٰه گوید و هر گاه بخواهد بنویسد بسم اللّٰه گوید.آیا اینها همه به یک معنی هستند؟هرگز.هر گاه کسی به هنگام برخاستن یا نشستن یا خوردن یا رفتن یا نوشتن بسم اللّٰه می گوید از خدایی یاری می جوید که قدرت برخاستن را بدو داده و نعمت طعام و عقل بدو بخشیده و بدین سان بسم اللّٰه گفتن در زمینه های مختلفی که به کار می رود معانی مختلفی دارد.

این چنین است که بسم اللّٰه در قرآن با هر سوره تکرار شده و برای تمام قرآن یک بار نیامده است و در غیر این صورت پیامبر در آغاز هر سوره یک بسم اللّٰه قرار نمی داد، /7 پیامبری که از روی هوس سخن نمی گوید و آنچه می گوید وحی است و ترتیب قرآن به این شکل بدون علّت نیست بلکه با رهنمودهای پیامبر بوده است که دستور می داد آیات در محلّ خود قرار گیرند که از سوی خدا مشخص شده که این از

ص :101

مشاهده سیاق قرآن روشن است و تاریخ نیز گواه آن می باشد.

بنا بر این چرا در قرآن بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ در آغاز هر سوره آمده است؟ اگر این آیه نازل نمی شد محال بود پیامبر آن را از سوی خود به آیات بیفزاید و اگر چنین نبود پس چرا آیه یا کلمۀ دیگری به جای بسم اللّٰه نیامد؟! هر آیه ای که از نو از آسمان نازل می شود ناگزیر باید اندیشۀ جدیدی را نیز با خود به همراه داشته باشد.در تفسیر ما از آیات قرآنی و شناختمان از سوره های قرآنی و موضوعاتی که باید به جستار پیرامون آنها بپردازیم باید از دیگر مقوله ها جدا باشد و این در همان زمانی است که در جستجوی خطوط مشترک این آیه با آیات دیگر نیز هستیم.

آیات قرآن متشابه هستند(آیات نظیر یکدیگرند)زیرا ریشه ها و بلاغت و سطح آن یکسان است و همۀ آیات قرآنی معجز است و گواه آن است که از سوی خداست نه دست پرورد بشر،ولی در عین حال می بینیم که هر یک از آیات قرآنی به خود اختصاص دارد و موضوعات نسبت به سیاقشان اعمّ هستند و نسبت به سوره ای که آیه را در آن می یابیم اعمّ می باشند.پس موضوع اصلی سوره طه کدام است؟ و چنین است داستانهایی که در قرآن آمده است.مثلا نود آیه از صد و سی و پنج آیۀ این سوره قصۀ موسی است و چهل آیۀ دیگر در موضوعات دیگر.مثلا قصۀ آدم(ع)و سبب خروج او از بهشت و چگونگی اغوای شیطان.

آیا این سوره هم مانند سورۀ یوسف که داستان یوسف را بیان می کند بیان کنندۀ قصۀ موسی است.

در سورۀ بقره هم که داستان بنی اسرائیل را بیان می کند داستان موسی و فرعون و جادوگران و قوم موسی را هم ذکر می کند ولی در سورۀ بقره به جنبۀ اجتماعی داستان بنی اسرائیل توجه دارد،که آنها قومی مستضعف بودند و در برابر مستکبرین ایستادگی کردند.و حال آن که در سورۀ طه به جنبه دیگری از زندگی موسی و بنی اسراییل توجه دارد.یعنی به جنبۀ انسانی آن.

ص :102

انسانی که به سبب داشتن دو غریزه یکی غریزۀ تملک و یکی غریزۀ عشق به جاوید زیستن از بهشت اخراج شده است.

می بینیم که در صورت فرعون اسباب انحراف در او بیشتر شده و به جایی رسید که باید گفت به نهایت ضلالت رسیده است و در صورت موسی انسانی است که بر غرایز غلبه یافته و در برابر ستم و ضلالت مقاومت به خرج می دهد.و در دیگر سوره های قرآن کریم جنبۀ دیگری از انسان به نمایش گذاشته می شود.

در آیات سورۀ طه اشاراتی دقیق است به موضوعاتی پنهانی شایسته است که در آنها بیندیشم تا به عوامل و علل ترقی انسان آگاه شویم همان علل و عواملی که راه انسان را به بهشت خدا می گشایند.

ص :103

[سوره طه (20): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . طه (1) مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ اَلْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ (2) إِلاّٰ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشیٰ (3) تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ اَلْأَرْضَ وَ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلْعُلیٰ (4) اَلرَّحْمٰنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَویٰ (5) لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ اَلثَّریٰ (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ اَلسِّرَّ وَ أَخْفیٰ (7) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ (8)

معنای واژه ها

5[استوی]

:کنایه است از مالکیت مطلق.

6[الثّری]

:خاک.

ص :104

دعوتگر و دشواریهای دعوت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات از سورۀ طه موضوعات مختلفی بحث می شود.و ما بارها گفته ایم در آغاز یا پایان هر سورۀ از سوره های قرآن موضوعاتی آمده است که در نظر اول بدون ارتباط به یکدیگر است ولی چون در آن تأمل رود درمی یابیم که هر یک از آن آیات موضوع یکی از مطالبی است که در آن سوره آمده است.

موضوعات این بخش به نقش نبوت اشارت دارند که پیامبران برای سعادت انسان آمده اند و پیامبر نباید برای هدایت مردم خود را بکشد،بلکه کافی است که به آنان تذکر دهد.هر کس بترسد پند می گیرد و هر کس نترسد اعراض می کند،و این رسالت از سوی خداوند آسمانها و زمین است که محیط بر آنهاست و بر انسان است.او سخن بندۀ خود را می شنود چه او را به آواز بلند بخواند و چه آهسته و در خفا.نامهای خوب از آن اوست و این امر در داستان موسی شکل گرفته.موسی مردی فقیر بود و مسکین به خدا پناه برد و مشعل فروزان نبوت به دست گرفت و مردم را که در ظلمت جهل و شرک گم شده بودند،رهایی بخشید.

مشعل نبوت مشعلی است که قوام آن یاد خداست و تنها و تنها پرستش اوست و ایمان به آخرت است و ایمان به این که عمل انسان در این دنیا،در آخرت شکل می پذیرد و هر کس بر حسب عملش پاداش می بیند.اینهاست موضوعهایی که در آغاز سورۀ طه آمده است.

ص :105

شرح آیات:
اشاره
پیامبر و آهنگ هدایت:

دربارۀ«طه»همان سخنان گفته شده که دربارۀ دیگر حروف مقطعۀ آغاز سوره گفته اند.من نیز همان می گویم که دیگر مفسران گفته اند.«طه»ها چنان که در نصوص اسلامی آمده است اشارت است به پیامبر(ص).می توان گفت که«طا» رمز«طالب حق»باشد و«ها»رمز«هادی به حق». (1)

بعضی نیز گویند«طه»رمز این کتاب است یعنی قرآن و بعضی هم گویند که مراد حضرت رسول است.

[2/1]

طه* مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ طا،ها*قرآن را بر تو نازل نکردیم که در رنج افتی.» همانا رسالت آسمانی که بر انسان نازل می شود برای آن نیست که خود را در این اندوه هلاک سازد که چرا جامعه به او ایمان نمی آورد.پس رسول را بیش از حد توان او مسئولیتی نیست و او موظف است که رسالت خویش ابلاغ نماید.

بنا بر این نباید بیش از رساندن پیام حق تعالی خود را در رنج افکند.

روایت است که رسول اللّٰه(ص)شبها را به عبادت زنده می داشت و روزها را روزه می گرفت و نیز از حضرت امیر المؤمنین علی(ع)روایت شده که گفت /7 که رسول اللّٰه(ص)ده سال همواره بر سر انگشتان پای خود می ایستاد و عبادت می کرد آن قدر که پاهایش ورم نمود و چهره اش زرد شد.و همۀ شب را بیدار می ماند و نماز می خواند.خدای تعالی این آیات نازل کرد و او را مورد خطاب قرار داد که ای پیامبر!ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که در رنج افتی.بلکه نازل کرده ایم که تو به خوشبختی و راحت رسی. (2)

ص :106


1- 1) -نور الثقلین ج /3ص 367.
2- 2) -همان مأخذ.

آری،سبب نزول این آیه همین است که از آن حضرت روایت شده ولی چنان که از حضرت صادق روایت شده اگر چه خطاب به پیامبر(ص)است ولی طرف خطاب همه مردم هستند.به عبارت دیگر رسول نباید احکام و وظایفی برای مردم بیاورد که آنان را توان تحمل آنها نباشد.اعم از واجبات یا مستحبات.

حضرت امام حسن مجتبی یک بار در عبادت خود را سخت به رنج افکند،حضرت امیر(ع)او را از این عمل منع فرمود و گفت که ای فرزند در اعمال دینی همواره طریق اعتدال پیش گیر.

[3]

إِلاّٰ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشیٰ تنها هشداری است برای آن که می ترسد.» چون مردم بترسند و پند گیرند همین ترس از خدا را پاداشی است.

قرآن برای کسی که پند می گیرد اندرزی است نیکو.به عبارت دیگر وقتی کسی از پند و اندرز سود می برد که مستعد پذیرش آن باشد همان گونه که اگر زمین را استعداد بارور شدن باشد از باران هر چه بیشتر سود می برد.

چه کسی می ترسد؟ آیا دیوانه و کودک خردسال می ترسند؟یا انسانی که خشم،عقل از سر او برده است یا غافل مردی که عقلش در حجاب غفلت است؟.هیچ یک.تنها کسی می ترسد که به آینده بنگرد /7 و در عواقب امور بیندیشد.چنین انسانی است که از احکام دین سود می برد.پس خوف از علامات عقل است.

نگاهبانی خدا

[4]

تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّمٰاوٰاتِ الْعُلیٰ از جانب کسی که زمین و آسمانهای بلند را آفریده است نازل شده.» گاه انسان را از خواندن برخی ارقام علمی حیرت فرا می گیرد.در قدیم ستاره شناسان شمار ستارگان آسمان را هزارها رقم می زدند سپس به میلیونها و میلیاردها رقم زدند و از آن پس علمشان از شمارش ستارگان عاجز آمد.همچنین روزگاری

ص :107

فواصل میان ستارگان را با واحدهای معتاد متعارف می سنجیدند پس از چندی که ادوات اندازه گیری تلسکوپها تکامل یافت آنها را به سال نوری سنجیدند با توجه به این که نور در هر ثانیه 300000 کیلومتر راه طی می کند و گفتند فاصلۀ میان فلان ستاره و زمین فلان میلیون سال نوری است.

این ارقام گاه چنان عظیم می شوند که بسا انسان آنها را تصدیق نکند ولی زمانی هم بود که ما فرود آمدن انسان را بر کرۀ ماه محال می پنداشتیم در حالی که بعدها آن را به چشم خود دیدیم.قرآن حکیم اشارت بر این دارد که رسالت آسمانی نوری است که از سوی آفرینندۀ آسمان بلند نازل می شود.

[5]

اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ خدای رحمان بر عرش استیلا دارد.» خدا رحمان است زیرا آسمانها و زمین و ستارگان و این فضای بی انتها و این انسان را آفریده است.پس رحمت او در ایجاد اشیاء بعد از عدم تجلی می کند و آنها را پس از نیستی هستی می بخشد.

خداوند تعالی پس از آفریدن آسمان آن را عبث و به حال خود رها نمی کند بلکه بر آن استیلا و اشراف دارد به امر اوست که آسمان بر پاست و به امر اوست که آسمان می گردد.آری خداست که بر آسمانها و زمین سیطره دارد و بر همۀ ذرات آن محیط است و از همۀ ذرات آن آگاه.چنان که در حدیث شریف آمده که حجاج بن عبد الرحمن از ابو عبد اللّٰه امام صادق(ع)پرسید معنی« اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ »چیست؟فرمود یعنی خدا بر همۀ آن احاطه دارد.هیچ چیز نیست که از چیز دیگری به او نزدیکتر باشد هیچ چیز از او دور نیست.خدا بر هر چیز استیلا و اشراف دارد. (1)

عرش در اینجا به معنی مرکز قدرت و سلطه و تدبیر است.نادان اند که می پندارند که عرش همانند تختی است که خدا بر آن استقرار دارد.هرگز،چنین

ص :108


1- 3) -نور الثقلین/ص 368.

نیست.عرش،خدا را حمل نمی کند بلکه خداست که عرش را بر پا نگهداشته و این معنی در مذاکرۀ علی(ع)با جاثلیق رئیس مسیحیان بخوبی بیان شده است. (1)

از جمله سؤالاتی که جاثلیق از حضرت پرسید این بود که گفت:به من بگو آیا پروردگار تو حمل می شود؟علی(ع)فرمود:پروردگار بزرگ ما حمل می کند اما حمل نمی شود.مرد نصرانی گفت:چگونه چنین است حال آن که در انجیل می خوانیم:«در آن روز هشت نفر عرش(تخت)پروردگار تو را بر دوش خود حمل می کند».حضرت فرمود:فرشتگان عرش را به دوش می کشند و این عرش آن گونه که تو خیال می کنی به صورت تخت نیست بلکه چیزی است محدود و مخلوق و مدبّر و پروردگار بزرگ تو مالک آن است نه به این معنا که روی آن قرار گرفته باشد همانند قرار گرفتن چیزی روی چیزی.او فرشتگان را فرمان داد تا عرش را بر دوش کشند،بنا بر این آنها عرش را با قدرتی که خداوند در اختیارشان نهاده است حمل می کنند.مرد نصرانی گفت:درست گفتی،خدایت رحمت کناد.

در حدیث دیگری از قول حنان بن سدیر آمده است که گفت:از امام صادق(ع) دربارۀ عرش و کرسی پرسیدم،حضرت فرمود:عرش دارای خصوصیات فراوان و گوناگونی است.برای هر سبب آن در /7 قرآن صفت جداگانه ای قرار داده شده است.مثلا جملۀ«ربّ العرش العظیم»یعنی:پادشاه بزرگ.و جملۀ« اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ » یعنی بر ملک احاطه دارد.از این گذشته،عرش در عین پیوند داشتن با کرسی از آن جداست زیرا عرش و کرسی از بزرگترین ابواب غیب هستند،این هر دو غیب هستند و در غیب به هم بسته شده اند؛زیرا کرسی باب آشکار و بیرونی غیبی است که پدیده های جدید از آن سر می زند و همۀ اشیاء و موجودات از آن به وجود می آیند،و عرش باب پنهان و درونی است که علم کیف و کون و قدر و حد و این و مشیت و صفت اراده و علم الفاظ و حرکات و ترک و علم بازگشت و بداء در آن موجود است.بنا بر این،عرش و کرسی دو باب به هم بسته اند؛چرا که ملک عرش غیر از ملک کرسی است و علم آن ناپیداتر و غیب تر از علم کرسی می باشد.از همین روست که فرمود:«پروردگار عرش

ص :109


1- 4) -نور الثقلین/ص 368.

بزرگ».یعنی صفتش از صفت کرسی است و هر دو در این خصوصیت یکسان و قرینند.

[6]

لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ الثَّریٰ از آن اوست آنچه در آسمانها و زمین و میان آنهاست و آنچه در زیر زمین است.» قرآن برای کسی قائل به مالکیت چیزی نیست.خدا مالک همه چیز است و بس اوست که بر همۀ کاینات فرمان می راند.اگر چیزی به کسی دهد تنها به او اجازه می دهد که از آن استفاده برد نه این که مالک حقیقی آن باشد.

[7]

وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفیٰ اگر سخن بلند گویی،او به راز نهان و نهانتر آگاه است.» چون به صدای بلند چیزی گویی نه تنها خدا به آنچه گفته ای آگاه است بلکه منظور و مقصودی را که در پس آن نهفته داشته ای می داند و بر ظاهر و باطن سخن تو علم دارد.

تجلّی خداوند

[8]

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ اللّٰه،آن که هیچ خدایی جز او نیست.نامهای خوب از آن اوست.» همۀ هر چه جمال است و جلال و آن عظمت که در عالم وجود مشاهده می کنی همه نشانی از اسماء خداوندی هستند و انعکاسی از آن اسماء بر طبیعت اند.گاه تو جوینده زیبایی هستی،چون به چیزی زیبا دست می یابی خواستار چیزی زیباتر از آن می شوی.گاه در جستجوی قدرت و توانایی هستی چون شخص قوی و توانایی را می بینی در این اندیشه ای که به قوی تر و تواناتر دست یابی چنین است دیگر صفات و سجایا،زیرا بر قلب تو جلوه ای از جمال و جلال و عظمت پروردگار تو تابیده است و به مخلوق هرگز راضی نمی شود،مگر آن را یابد که صاحب جمال و جلال و قدرت و عظمت حقیقی باشد. (1)

ص :110


1- 5) -نور الثقلین/ص 369.

اسماء اللّٰه که به صفات او اشارت دارند بسیارند.بعضی را همۀ افراد بشر می شناسد و بعضی را تنها اصفیاء و اولیاء توانند شناخت و بعضی چنان در پردۀ غیب مستورند که جز خدای تعالی آن را نشناسد.در حدیث نبوی آمده است:«خدای سبحان را نود و نه اسم است که هر که آنها را تواند شمرد به بهشت می رود». (1)

[سوره طه (20): آیات 9 تا 16]

اشاره

وَ هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ مُوسیٰ (9) إِذْ رَأیٰ نٰاراً فَقٰالَ لِأَهْلِهِ اُمْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی اَلنّٰارِ هُدیً (10) فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ یٰا مُوسیٰ (11) إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُویً (12) وَ أَنَا اِخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمٰا یُوحیٰ (13) إِنَّنِی أَنَا اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِذِکْرِی (14) إِنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِیَةٌ أَکٰادُ أُخْفِیهٰا لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعیٰ (15) فَلاٰ یَصُدَّنَّکَ عَنْهٰا مَنْ لاٰ یُؤْمِنُ بِهٰا وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَتَرْدیٰ (16)

معنای واژه ها

10[بقبس]

:شعله ای است برای گرم کردن.

ص :111


1- 6) -تفسیر نور الثقلین ج /3ص 373.
ندای مقدس
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سورۀ طه آنجا که از وابستگیهای بشر به دنیا و زینت های آن از یک سو و مسئله نبوت و رسالت از سوی دیگر صحبت می شود این سؤال مطرح می گردد که آیا قصه موسی را شنیده ای؟آن گاه که با زن و فرزند خود حیران در صحرا مانده بود و از دور آتشی دید و به سوی آن رفت تا از آن اخگری بیاورد یا راهی به جایی یابد و از گرفتاری که دست به گریبانش شده بود،برهد.

چون به آتش رسید پروردگارش ندا در داد که من پروردگار تو هستم و فرمان داد که کفشهایش را از پای به در کند،زیرا در مکانی مقدس ایستاده است.آن گاه او را خبر داد که به رسالتش برگزیده است و اکنون وظایفی بر عهده دارد نخست باید او را بپرستد و نماز بگزارد و از آنان که به قیامت باور ندارند خود را نگهدارد،زیرا آنان در پی هواهای نفس خویش اند و او را به هلاکت خواهند رسانید.

کسی را تصور کنید که در صحرایی گرفتار آمده است و تاریکی او را احاطه کرده و چیزهایی که او را به وحشت می اندازد گردش را گرفته است.در این حال آنچه او می جوید مشعلی است که راهش را روشن سازد و گرمش کند تا اندکی در کنار آن بیارامد.

موسی چنین کسی بود.در شب سرد زمستان در بیابانی تاریک گرفتار آمده بود و اکنون در پی یافتن نوری بود که او را گرم کند و راهش را روشن سازد.چون از دور آتش دید دلش بیارمید به آن نزدیک شد دید چیزی است بسی برتر و بهتر از نور و نار.آن رسالت بود رسالتی که مشکلات انسان را حل می کند و کشتی عقل او

ص :112

را به حرکت وامی دارد و خدا را به یادش می آورد و او را از راست ترین راهها به خدا می رساند.

تصور موسی در آن شب و در آن صحرا و در کنار وادی طوی که با خدا تکلم می کند و خدا با او تکلم می کند،در دل آدمی هم برانگیزانندۀ شادمانی است و هم ایجاد کننده وحشت.

بسا اتفاق افتاده که ما نیز در بیابان بی فریاد زندگی سرگشته می شویم در آن حال در پی دستی هستیم که ما را از گمراهی برهاند این دست رهاننده دست خدای مهربان است خدایی که در آن شب سرد و تاریک با موسی سخن گفت و موسی با او به راز و نیاز پرداخت.خداوند با موسی به کوتاهی سخن گفت ولی موسی دوست داشت که با خدا سخن به درازا کشد،زیرا سخن با محبوبان بس به دراز کشد.با آن که زن و فرزندش چشم به راه او بودند موسی دلش می خواست هم چنان در آنجا می ایستاد و با محبوب خود به گفتگو می پرداخت.

اما فایده ای که از این آیات حاصل می شود این است که انسان تا چه حد می تواند فرا رود که به هم صحبتی خدای تعالی نایل آید.در مقابل تا چه حد می تواند نزول کند که به صورت فرعون در آید.آری در هر انسانی دو گونه استعداد متضاد است:استعداد موسی شدن و استعداد فرعون شدن.

شرح آیات:
اشاره
قصۀ موسی

[9]

وَ هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ مُوسیٰ «آیا خبر موسی به تو رسیده است؟» مخاطب این سؤال تنها خدای تعالی نیست بلکه خطاب متوجه همۀ مردم است.خطاب است هم به تو و هم به من.

[10]

إِذْ رَأیٰ نٰاراً فَقٰالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً آن گاه که آتشی دید و به خانوادۀ خود گفت:درنگ کنید که من از دور آتشی می بینم.» زمانی که موسی از مدین به مصر می آمد،در راه خسته شده بود.هم خود او

ص :113

و هم زن و فرزندش.بناگاه از دور فروغ آتشی دید.موسی به سمت آتش رفت شاید شراره ای با خود بیاورد که آنان را گرم سازد.

لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ

شاید برایتان قبسی بیاورم.

ممکن است که آتش در نقطۀ دوردستی بوده و موسی نمی خواسته زن و فرزند خستۀ خود را به نزد آن بکشاند. /7 از این رو آنها را در همانجا نشاند.

أَوْ أَجِدُ عَلَی النّٰارِ هُدیً

یا در روشنایی راهی بیابم.» شاید از کسانی که در اطراف آتش باشند راه را بپرسم.

قرآن،بیشتر موجز سخن می گوید و در خلال ایجاز خود به نیازمندیهای انسان در زندگی دنیوی اش اشارت دارد.مثلا در اینجا نخست یک نیاز مادی مطرح می شود و آن آتش و گرم شدن به آن است ولی از سوی دیگر سخن از راهیابی و هدایت است و رسولان پروردگار به این دو جنبه یعنی جنبۀ مادی و معنوی زندگی توجه دارند.

ندای مقدس

[11]

فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ یٰا مُوسیٰ چون نزد آتش آمد ندا داده شد:ای موسی.» موسی آمد که قدری آتش بستاند و از صاحبان آن راه را بپرسد.ولی ندایی را شنید که نمی دانست از کجاست.از این رو در تعبیر قرآنی آمده است که«ندا داده شد»موسی پیش از آن که مناجات را آغاز کند ندا را شنید.چرا؟زیرا انسان بی خبر از همه جا را نخست باید از دور صدایش بزنند تا آن گاه که به خود آید از نزدیک با او حرف بزنند.

این کسی که مرا به نام صدا زد کیست؟چه کسی در این صحرا مرا می شناسد؟ [12]

إِنِّی أَنَا رَبُّکَ من پروردگار تو هستم.» این بار پاسخ صریح و روشن بود.آن که با تو سخن می گوید خدای تعالی

ص :114

است.

فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ

پای افزارت را بیرون کن.» نخستین فرمان بیرون آوردن کفشها بود به احترام کلام خدا.

إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً

که اینک در وادی مقدس طوی هستی.» چرا کفشها را بیرون آورد؟چه رابطه ای میان بیرون آوردن کفشها و انسان در یک مکان مقدس است؟چرا آن مکان مقام تقدس یافته است؟ اما جواب:به نظر من بیرون آوردن کفش رمزی است که به تجرد انسان از همۀ علایق اشارت دارد و تا این تجرد نباشد پرتو آسمانی را نتواند یافت.

وقتی که به زن و فرزند به مقام و مال و جاه دلبسته باشد هرگز معنی رسالت الهی را در نیابد.

زمانی که تو از همه علایق مجرد شدی به خدا توجه می یابی.در حج هم همین گونه است در آنجا نیز فرمان می شود که لباسها را از تن بیرون کنند و لباسی ساده بر تن پوشند.آن که احرام می بندد از همۀ علایق زمینی و ارزشهای مادی دل برمی کند و به خدای تبارک و تعالی روی می آورد.

بعضی از کوته بینان نظران پنداشته اند از این روی به موسی خطاب شد که کفش بیرون کند،که کفشهای او از پوست خر بود ولی در حدیثی به جا مانده از حضرت حجت(عج)،در کتاب کمال الدین و تمام النعمه از عبد اللّٰه القمی چنین روایت شده که:من به امام دوازدهم عرض کردم یا بن رسول اللّٰه مرا بگوی از خطاب«پای افزار بیرون کن»که خدا در وادی مقدس طوی به موسی خطاب کرد.بعضی می گویند از این رو چنین فرمانی آمد که کفشهای او از پوست مردار بود.حضرت فرمود:آنان که چنین پنداشته اند مردمی نادانند و گویی نبوت او را انکار می کنند.

این سخن که می گویند از دو اشتباه خالی نیست. /7 یا نماز موسی در آن کفشها جایز بوده یا جایز نبوده است.اگر نمازش در آنها جایز بوده پس پوشیدن آنها در آن بقعه هم جایز بوده است،زیرا آن بقعه هر چه هم مقدس و مطهر بوده باشد از نماز مقدس تر و مطهرتر نبوده است و اگر نماز موسی در آن کفشها جایز نبوده است لازم می آید که

ص :115

اعتراف کنیم که موسی حلال از حرام نمی شناخته و نمی دانسته که نماز در چه لباسی رواست و در چه لباسی نارواست و چنین پنداری کفر است.راوی می گوید:پرسیدم پس تأویل آن چیست؟آن حضرت(عج)فرمود که موسی با پروردگارش در آن سرزمین مقدس مناجات کرد و گفت پروردگارا من محبت خود برای تو خالص کردم و دل از جز تو شستشو دادم.موسی به زن و فرزند خود بسیار دلبسته بود خطاب آمد که«پای افزار بیرون کن»یعنی محبت زن و فرزند را از دل بران... (1)

سؤال دیگر این است که چه رابطه ای است میان بیرون کردن کفش و سرزمین مقدس طوی؟ رابطه میان این دو این است که انسان در اماکن مقدسه و مشرفه نباید فقط به خشوع قلب اکتفاء کند بلکه باید ظاهر خود را هم به گونه ای درآورد که نشان خشوع از آن آشکار باشد.

چنان که در بعضی از اماکن مقدسه واجب است که انسان با گامهای کوتاه و آهسته آهسته پیش رود و این دلیلی است به رفتار خاشعانۀ او.خدای تعالی هم موسی را امر می کند پای افزار بیرون کند در مکان مقدسی که تقدس آن از خود نیست بلکه از آن رو مقدس است که وحی الهی در آنجا نازل شده و وحی مقدس است.

وادی مقدس طوی در کنار طور سیناست و سبب قداست او بر حسب حدیثی که از رسول اللّٰه روایت شده این است که ارواح در آنجا تقدیس یافته اند و ملائکه صفا یافته اند و خدای عز و جل با موسی سخن گفته است. (2)

[13]

وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمٰا یُوحیٰ و من تو را برگزیده ام پس به آنچه وحی می شود گوش فرا دار.»

ص :116


1- 7) -نور الثقلین ج /3ص 273-274.
2- 8) -المصدر/ج /3ص 374.

اختیار گزینش چیزی است به سبب صفت ممیزۀ ممتازی که دارد.خدای تعالی که موسی را برگزید به سبب صفات و سجایای عالیه ای بود که در موسی بود و او را شایستگی مقام رسالت می داد.

این صفات در همۀ پیامبران به حدّ وفور بود و در موسی هم بود.ملاحظه می کنید که او زن و فرزند خود فراموش کرد و به گفتگو با خدا نشست و نگفت که پروردگارا اجازت فرمای بروم زن و فرزندم را بیاورم و گفتگو با تو را ادامه دهم و به اتمام رسانم.همچنین خدای تعالی دربارۀ یوسف هم می فرماید که«چون به سن رشد رسید او را حکم و علم دادیم و نیکوکاران را چنین پاداش دهیم»خداوند ایشان را که به مردم نیکی می کنند و آنان را دوست می دارند و برای آنان رنج می برند، جزا می دهد.آنان برای مصلحت عموم خود را از یاد می برند،خدا آنان را راه می نماید و رسالت خود به آنان ارزانی می دارد.

خلاصۀ وحی

[14]

إِنَّنِی أَنَا اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی خدای یکتا من هستم:

هیچ خدایی جز من نیست پس مرا بپرست.» خلاصه وحی الهی همین کلمات است:ایمان به خدای یکتا و پرستش او.

وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِکْرِی

و تا مرا یاد کنی نماز بگزار.» نماز تنها همین حرکات و اعمال نیست که نمازگزار انجام می دهد.نماز رمز خضوع انسان است در برابر فرمان خدا و آمادگی اوست برای اجرای فرمانهای شرایع او.از این رو که نماز ستون دین است که اگر نماز پذیرفته شود دیگر عبادات پذیرفته شوند و اگر نماز قبول نشود دیگر عبادات هم پذیرفته نخواهند شد.از این رو هر وقت که نماز فوت شده بیاد آید واجب است که ادا شود چه در وقت نماز باشد و چه بعد از آن.

انس از پیامبر خدا(ص)روایت کرده که فرمود:

ص :117

حتمیتی که از آن چاره نیست

[15]

إِنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ أَکٰادُ أُخْفِیهٰا لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعیٰ قیامت آمدنی است.می خواهم زمان آن را پنهان دارم،تا هر کس در مقابل کاری که کرده است سزا بیند.» در بعضی از شهرها که دچار اغتشاش و ناامنی شده گاه از طرف حکومت بناگهان و بدون اخطار قبلی گروه هایی از مأمورین سر چهارراهها پیدا می شوند و به بازرسی مردم می پردازند.مسلما اگر قبلا مردم را از وجود چنین گروه هایی آگاه کنند آنها راه خود به جانب دیگر کج می کنند تا گرفتار نشوند.

در بعضی از مدارس هم گاه ممکن است که معلمی وقت امتحان را معین نکند تا شاگردان همیشه آماده امتحان باشند نه اینکه فقط روزهای نزدیک به امتحان درس حاضر کنند و بقیۀ روزها تنبلی کنند.

خدای تعالی دنیا را سرای عمل و سعی در کارها قرار داده.هر کس بارها مورد امتحان واقع خواهد شد و همۀ سعیش این است که هر چه بهتر از امتحان موفق بیرون آید،و چون نمی داند که اجلش چه وقت خواهد رسید همیشه مهیّای امتحان خواهد بود.چه بسا اگر غفلت ورزد مرگ به ناگاه فرا رسد و او کار خود ناساخته پشیمانی برد و حسرت خورد.انسان طبیعة غافل است و یا خود را به غفلت می زند و نمی خواهد روز حساب را به حساب بیاورد.انسان در هنگام غفلت مرتکب جریمه و خطا می شود.غفلت طبیعت انسان است چه بسا از سنتهای الهی باشد پس اگر غفلت وجود نداشته باشد امتحان هم وجود نخواهد داشت.

پس چه کسی است که میان پاکیزگان و نیکان و بدکاران فرق نهد؟ /7 پاکیزگان و نیکان کسانی هستند که می کوشند تا غافل نباشند پس همواره برای بیداری خود و دیگران در تلاش اند.

قرآن مسئولیت هدایت و تربیت را بر عهدۀ خود انسان می گذارد.پس ای انسان!چشم به راه مساعدت دیگر کس مباش که تو را از خواب غفلت بیدار کند

ص :119

بلکه باید خود از خواب برخیزی و این خواب غفلت از سر به درکنی،و گر نه گرفتار خطاهای بزرگ خواهی شد و در آخرت سرنوشتی شوم خواهی داشت.

از مهمترین عواملی که موجب از میان رفتن غفلت می شود،نماز است.

هر گاه با همۀ شروط و آدابش گزارده شود.نمازی که با حضور قلب نباشد جز یک مشت عبارات و اوراد نیست.از این رو در حدیث شریف آمده است:

«خدایت را چنان بپرست که گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند».

عبارت«می خواهم زمان آن را پنهان دارم»اشاره به این امر است که خدای عز و جل قیامت را به کلی مخفی نکرده است.بلکه آن را و هر چه را وابسته به آن است بیان کرده و آشکار نموده است.ولی تنها زمان دقیق آن مخفی است.و این بدان سبب است که انسان همواره در انتظار آن باشد و خود را برای رویارویی با آن همواره مهیا دارد.

[16]

فَلاٰ یَصُدَّنَّکَ عَنْهٰا مَنْ لاٰ یُؤْمِنُ بِهٰا وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ فَتَرْدیٰ آن کس که به آن ایمان ندارد،و پیرو هوای خویش است،تو را از آن رو گردان نکند تا به هلاکت افتی.» کسی که به قیامت ایمان دارد و پیوسته آن را یاد می کند،برنامه های الهی را پیروی می نماید و اوامر او را اجرا می کند در نتیجه رستگار می شود.اگر نه چنین باشد سرنوشتش چیزی جز مرگ و نابودی نیست.اگر موسی از پی هواهای نفس خود رفته بود،مسلما به حضیض سقوط می کرد،چنان که بلعم باعوراء بدان گرفتار آمد.خدا بلعم را مورد کرامت خود قرار داده بود و به او اسم اعظم آموخته بود ولی او پیرو هواهای نفس خود شد.خدا نیز هر نعمت که به او داده بود بستد و او را به سگ شبیه نمود.خلاصه آن که یاد خدا به معنی سعادت است و انصراف از یاد خدا به معنی شقاوت است.

ص :120

[سوره طه (20): آیات 17 تا 36]

اشاره

وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یٰا مُوسیٰ (17) قٰالَ هِیَ عَصٰایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلیٰ غَنَمِی وَ لِیَ فِیهٰا مَآرِبُ أُخْریٰ (18) قٰالَ أَلْقِهٰا یٰا مُوسیٰ (19) فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعیٰ (20) قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِیدُهٰا سِیرَتَهَا اَلْأُولیٰ (21) وَ اُضْمُمْ یَدَکَ إِلیٰ جَنٰاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْریٰ (22) لِنُرِیَکَ مِنْ آیٰاتِنَا اَلْکُبْریٰ (23) اِذْهَبْ إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ (24) قٰالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِی صَدْرِی (25) وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی (26) وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی (27) یَفْقَهُوا قَوْلِی (28) وَ اِجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی (29) هٰارُونَ أَخِی (30) اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (31) وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (32) کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً (33) وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً (34) إِنَّکَ کُنْتَ بِنٰا بَصِیراً (35) قٰالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یٰا مُوسیٰ (36)

معنای واژه ها

18[و اهشّ]

:زدن برگ است تا به زمین افتد،یعنی به وسیلۀ آن برگ درخت به زمین می ریزد.

22[جناحک]

:جناح به معنای دست است و برای تشبیه به بال پرنده چنین نامیده شده است و مقصود از جناح«زیر بغل»است.

28[و احلل]

:یعنی باز کن.

31[أزری]

:پشت من و از این واژه است«مئزر»که به پشت بسته می شود.

ص :121

موسی حامل رسالت الهی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی در آن شب سرد زمستانی در نزد پروردگار خویش گرمی یافت و آرامش یافت و هدایت یافت و چون خدا از عصایش پرسید موسی به تفصیل سخن گفت.آری نخستین فایده ای که مؤمن از ایمانش حاصل می کند آرامش و اطمینان روحی است.

ولی خدای تعالی به زودی او را بیازمود و به کاری دشوار مبتلا ساخت، زیرا کافی نیست که مؤمن دعوی ایمان کند بدون آن که به اندازۀ ایمانش تحمل مسئولیت نماید.هر چه ایمان عمیق تر باشد بلا سخت تر است.

موسی نیز به آزمایشی سخت کشیده شد.در آغاز فرمان شد که کفشهایش را از پای به در کند،زیرا او در وادی مقدس طوی است.چه بسا موسی ترسید که مبادا از جانب پروردگارش موظف به ترک عصا شود هم چنان که موظف به ترک کفشهایش شد.از این رو هنگامی که خدا در باب عصا سؤال کرد موسی برای آن فواید بسیار نقل کرد،که بر آن تکیه می کند /7 و برای گوسفندانش علف می ریزد و نیازهای دیگری دارد.خدای تعالی فرمان داد که عصایش را بیفکند،عصا را انداخت و عصا به اژدهایی بزرگ تبدیل گردید.در نصوص آمده است که آن اژدها را چنان نیرویی بود که سنگهای عظیم را خرد می کرد و درختان تناور از ریشه برمی کند و در شب چشمانش می درخشید.امتحان دیگر آن که به او فرمان داد که اژدها را بگیرد.موسی از گلوی او گرفت و آنجا خطرناکترین عضو او بود.ملاحظه کن که باید ایمان انسان به خدا تا چه پایه باشد که دست به چنین کاری زند.

ص :122

انسان طبعا در چنین مواردی دچار تردیدها می شود.اگر در مقام آزمایشهایی چون آزمایشهای موسی قرار گیرد،خواه و ناخواه با خود می گوید:چه کسی می گوید که او خداست؟چه کسی می گوید که اجرای این فرمان واجب است!و از این گونه پرسشها و حال آن که موسی هیچ تردید به خود راه نداد و چون خطاب آمد که اژدها را بگیرد بی درنگ آن را بگرفت.

راهی که موسی رفت تا به مقام نبوت رسید درست همان راهی بود که ابراهیم طی کرد.ابراهیم به آتش افکنده شد.موسی نیز با خطری از این قبیل مواجه شد وقتی دست برد که اژدها را بگیرد.ابراهیم زن و فرزند شیرخوار خود را تنها در صحرا رها کرد موسی زن و فرزند خویش را در شرایط سختی رها کرد و روی به خدا آورد.

ابراهیم خلیل بار دیگر دستخوش غربت و دوری از وطن شد و موسی نیز چنین کرد.مدتی دراز در صحرا سرگردان شد تا عاقبت به فضل خداوندی راه خود بیافت و این غیر از فرار او به مدین است و مدت ده سال درنگ در آن شهر.

بدین گونه موسی مراحل آزمایشی را طی کرد.و از هر مرحله سربلند بیرون آمد.چون همۀ مراحل را پشت سر گذاشت خدای تعالی وظیفۀ رسالت را بر عهدۀ او نهاد.موسی از پروردگارش چیزهایی طلب کرد که در واقع اقرار به چیزهایی بود که در وجود خود بود.

بنده هنگامی که خدای خود را می خواند و از او چیزی می خواهد باید وسائل رسیدن به آن مقصود را که فراهم آوردنش از دست خود او بر می آید فراهم کند و آنچه را که از فراهم آوردنش ناتوان است به خدا واگذارد.مثلا کسی که از خدا طعام می خواهد نباید در خانه بیارامد تا در باز شود و کسی طعامش دهد باید از جای برخیزد زمینی مناسب پیدا کند،زمین را شخم بزند و تخم بپاشد و آبش دهد و درو کند سپس گندم را آرد کند و نان بپزد و بخورد.البته برای طی این راه طولانی بسا مشکلاتی پیش آید که مانع حرکت او می شود در این موارد واجب است که خدا را بخواند و از او بخواهد تا آن موانع از سر راهش بردارد.

ص :123

موسی نیز برای انجام دادن اوامر پروردگارش نیاز به چند چیز دارد.اول آن که او را دلی دهد دانا و زبانی بدون لکنت.و کارش را آسان سازد و نیز یکی از افراد خاندانش-یعنی برادرش هارون-را وزیر او قرار دهد تا در کارها یاری اش کند.هر یک از این پنج که موسی از خدای خود خواسته وسیله ای است برای نیل او به مقصدی که در پیش دارد.

شرط اول:گشادگی دل یا سعۀ صدر از لوازم ریاست است.سعۀ صدر به معنی شکیبایی است و اندوهگین نشدن است از مخالفت /7 جهال.

شرط دوم:قدرت بر تکلم است.از لوازم نبوت فصاحت بیان است تا بتواند هر چه در دل می گذراند بر زبان آورد.

شرط سوم:باید سعی فراوان کند تا مردم را قانع سازد.زیرا احکام الهی را نمی توان به تحکم و استبداد و اکراه به مردم تحمیل نمود.

شرط چهارم:این است که کسی باید صاحب رسالت را در کارهایش یاری نماید و چنین کسی باید نزدیکترین مردم به او باشد.

شرط پنجم:باید صاحب رسالت و وزیرش هدفشان تسبیح و یاد خدا باشد و دعوت به سوی او.نه برتری جستن در زمین و نه طغیان.

موسی از خدای خود خواست اکنون که بار رسالت را بر دوش او می گذارد این نیازها را هم برآورد.اکنون به گفتگوی موسی با پروردگار بزرگ توجه کنید.

شرح آیات:
اشاره
دو معجزه

[18/17]

وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یٰا مُوسیٰ* قٰالَ هِیَ عَصٰایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلیٰ غَنَمِی وَ لِیَ فِیهٰا مَآرِبُ أُخْریٰ ای موسی،آن چیست به دست راستت؟گفت این عصای من است بر آن تکیه می کنم و برای گوسفندانم با آن برگ می ریزم و مرا با آن کارهای دیگر است.» خدای سبحان می داند که در دست موسی چیست و می داند چرا موسی عصا

ص :124

به دست گرفته است.با وجود این /7 می پرسد تا موسی را بیازماید.زیرا از این سؤال، موسی به اهمیت و فواید مادی عصایش که چه بسا از آنها غافل بوده است آگاه می شود.

از جوابی هم که موسی به خدا می دهد چند چیز دانسته می شود.موسی هم کار می کند و هم عبادت وقتی می گوید که«بر آن تکیه می کنم»معلوم می شود کار شبانی دارد.و از عصایش سودهای دیگر هم می برد،چون دفاع از خود هنگامی که در معرض تجاوز و تعدی قرار گیرد.

[19]

قٰالَ أَلْقِهٰا یٰا مُوسیٰ گفت:ای موسی آن را بیفکن.» دستور خداوند به موسی پس از دستور به بیرون آوردن کفشهای خود درس دیگری است به موسی(ع)و به ما.و آن درس این است که باید انسان فقط به خدا متکی باشد،خدایی که ملکوت هر چیز به دست اوست خدایی که همه را در پناه می گیرد و خود در پناه کسی قرار نمی گیرد.اعتماد انسان بر وسائل مادی موجود در زندگی اگر به اذن و اراده خدا نباشد و اگر برای امتثال امر او نباشد برای او هیچ فایده ای حاصل نمی کند.

[20]

فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعیٰ بیفکندش به ناگهان ماری شد که می دوید.» این حادثۀ ناگهانی برای موسی سخت وحشت آور بود ولی بیش از آن که از خود بیخود شود ندای پروردگار او را جرئت و شهامت بخشید که:

[21]

قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِیدُهٰا سِیرَتَهَا الْأُولیٰ گفت:بگیرش و مترس.بار دیگر او را به صورت نخستینش باز می گردانیم.» یعنی به صورت عصایی که بود.

[22]

وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلیٰ جَنٰاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ دست خویش در بغل کن بی هیچ عیبی سفید بیرون آید.» موسی دست در بغل کرد.سپس آن را بیرون آورد دید که می درخشد.معنی «بی هیچ آزاری»این است که این سفیدی به علت بیماری برص نیست هم چنان

ص :125

که در تورات تحریف شده آمده است.

آیَةً أُخْریٰ

این هم آیتی دیگر.» تا تحکیم آیت نخستین یعنی مار شدن عصا شود.

[23]

لِنُرِیَکَ مِنْ آیٰاتِنَا الْکُبْریٰ تا آیتهای بزرگتر خود را به تو بنمایانم.» خدا به موسی وعده می دهد که آیات دیگری بزرگتر از این آیات به او نشان دهد.از این آیات یکی شکافتن دریا و غرقه ساختن فرعون و لشکر اوست و نیز نباید آیات دیگر را چون آمدن ملخ و شپش و قورباغه و خون را فراموش کرد.

اما آیت بزرگتر پیروزی موسی(ع)است با همۀ موانع و مشکلاتی که در پیش داشت در امر رسالتش.

[24]

اِذْهَبْ إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ نزد فرعون برو که سرکشی می کند.» قرآن برای فرعون تنها به یک کلمه بسنده می کند:سرکشی.و این خود به جای هزار کلمه است.انسان سرکش هر جریمه ای را مرتکب می شود و هر کار بدی از او سر می زند.

ضروریات رسالت

اینها خواستهای موسی است و در واقع همان نقشه و برنامۀ کار او است.

[25]

قٰالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی گفت:ای پروردگار من!سینۀ مرا برای من گشاده گردان.» یعنی مرا مهیا کن که بتوانم با مشکلات مواجه شوم.من می دانم که تحمل امر رسالت کاری صعب است و من محتاج به دلی هستم که بتواند به همه مشکلات پنجه درافکند و بر همه فایق آید.

[26]

وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی کار مرا آسان ساز.» مشهور چنان است که موسی(ع)برای کارهای خدایی سخت خشمگین

ص :126

می شد.

اینک می خواهد که امور در طریقی سیر کند که او نیازی به شدت عمل و خشم نداشته باشد.

این از یک سو و از سوی دیگر موسی به اهمیت مسئولیتی که بر عهده گرفته بود آگاه بود می خواست که خداوند چنان کند که برداشتن بار مسئولیت بر او آسان باشد.

[28/27]

وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی و گره از زبان من بگشای،تا گفتار مرا بفهمند.» کلمۀ زبان در اینجا به این معنی است که موسی می خواهد خداوند کلامش را نافذ گرداند تا در دلها نشیند و به عبارت دیگر موسی را دو منظور است:

یکی نفوذ کلام و این زمانی حاصل می شود که گوینده با منطق عوام مردم آشنایی داشته باشد.چنان که /7 رسول اللّٰه(ص)فرمود که:ما پیامبران مأمور شده ایم که به اندازه عقل و خرد مردم سخن گوییم.و این امر دلیل سخن موسی است که از خدا خواست که گره از زبانش بگشاید.

دیگر تأثیر سخن است که موسی از خدا می خواهد تا بر عقول قوم نیرویی دهد تا معنی رسالت او را دریابند و موسی برای آنها خردمندی از خدا می طلبید و معنی سخن او:«تا گفتار مرا بفهمند»همین است.

در تفسیر قمی از امام باقر(ع)روایت شده که:«فرعون فرزندان بنی اسراییل را تا به دنیا می آمدند می کشت ولی موسی را پرورش می داد و اکرام می کرد و نمی دانست که هلاک او به دست موسی است.وقتی موسی به راه افتاد روزی در نزد فرعون بود عطسه کرد و گفت: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ .فرعون را این سخن ناخوش آمد و بر روی او سیلی زد و گفت:این چه سخن بود که گفتی.موسی چنگ به ریش او در زد و ریش فرعون دراز بود و آن را کشید و کند.درد در سر و روی فرعون پیچید و آهنگ قتل او کرد.زنش گفت:این کودکی بیش نیست و نمی داند که چه می گوید و چه می کند.فرعون گفت:نه،خوب هم می داند.خرما

ص :127

و آتش افروخته در برابرش بگذار تا بنگری که آن دو را از هم تمیز می دهد.چنین کردند و گفتند بخور.موسی دست به طرف خرما برد.ناگهان جبرییل بیامد و دست او به طرف آتش گردانید.موسی آتش را در دهان نهاد و زبانش سوخت و گریه سر داد آسیه گفت:نگفتم که هنوز چیزها را از هم فرق نمی گذارد.فرعون نیز موسی را عفو کرد»از آن زمان در زبان موسی گرفتگی پدید آمد.

[30/29]

وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی* هٰارُونَ أَخِی و از خاندان من برای من یاوری قرار ده.برادرم هارون را.» هارون به سال از موسی بیش بود.جلالت نبوت بر چهرۀ او مشهود بود.

موسی کارهای مهمی در پیش داشت.زیرا کار او منحصر به تبلیغ رسالت نبود.

موسی می بایست در برابر طاغوت هم مقاومت ورزد و ملت مستضعف خود را از رنج برهاند و رهبری کند. /7 پس از خدا خواست که هارون را وزیر او گرداند.

از امام محمد باقر(ع)روایت شده:که از او پرسیدند آیا هارون از پدر و مادر برادر موسی بود؟حضرت فرمودند آری،مگر ندیده ای که خدای تعالی می گوید که هارون گفت:«ای پسر مادرم!چنگ به ریش و سر من مینداز».

راوی گوید:از او پرسیدم کدام یک به سال بیش بودند؟گفت:هارون.

گفت:آیا وحی بر هر دو نازل شد.امام گفت:نه،بر موسی نازل شد و موسی آنچه را که بر او وحی می شد با هارون در میان می نهاد.گفت:آیا احکام و قضایا و امر و نهی به هر دو امر می شد.حضرت گفت:موسی با خدا مناجات می کرد و علم را می نوشت و در میان بنی اسراییل داوری می نمود و چون موسی برای مناجات می رفت هارون به جای او می نشست. (1)

[31]

اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی پشت مرا بدو محکم کن.» یعنی مرا قوی پشت گردان.شاید به این معنی باشد که چون من غایب می شوم او جانشین من گردد.

ص :128


1- 9) -نور الثقلین ج /3ص 377-378.

[32]

وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی و در کار من شریکش گردان.» یعنی او نیز جزیی از این مسئولیتها را بر عهده گیرد.

[33]

کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً تا تو را فراوان یاد کنیم.» تسبیح همانا منزه دانستن خداست در حدیث آمده است که از امام صادق(ع)از معنی تسبیح پرسیدند گفت:سبحان اللّٰه یعنی منزه است خدا. (1)

[34]

وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً و تو را فراوان یاد کنیم.» ذکر خدا مجرد حرکت زبان نیست بلکه مراقبت است در پنهان و آشکار.از امام صادق(ع)روایت شده که گفت:شدیدترین ابتلای مؤمن این است که از سه خصلت محروم بماند.پرسیدند آن سه خصلت کدام است؟فرمود:مواسات در ذات خدا،انصاف از نفس خود و فراوان یاد کردن خدا.من به شما نمی گویم که تنها به گفتن سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا إله إلاّ اللّٰه و اللّٰه اکبر بسنده کنید.بلکه خدا را در یاد داشته باشید هنگامی که به چیزی حلالی می رسید یا حرامی.

[35]

إِنَّکَ کُنْتَ بِنٰا بَصِیراً که تو بر حال ما آگاه بوده ای.» یعنی به اعمال ما و تصرفات ما.شاید از این آیات چنین استنباط شود که هدف موسی و هارون سیطره نیست بلکه اجرای واجبات رسالت است.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا موسی از خدا خواست که هارون را وزیر او گرداند؟پاسخ این است که موسی از آغاز ابعاد رسالتی را که بر عهده اش گذاشته شده بود می دانست و از مشکلاتی که بر سر راهش بود آگاه بود و نیز از ضعف و ناتوانی قوم خود بنی اسراییل که در اثر سالها بردگی عارض آنها شده بود خبر داشت.و قدرت قبطیان را به رهبری فرعون می شناخت.پس نیاز به کسی داشت که او را در این مرحله یار و یاور باشد. /7 هر یک از پیامبران به چنین یار و معاونی نیاز داشته اند.چنان که هارون وزیر موسی بود و آصف بن برخیا وزیر سلیمان و یحیی وزیر عیسی بن مریم و علی بن ابی طالب وزیر محمد به

ص :129


1- 10) -بحار الانوار ج /93ص 177.

عبد اللّٰه(ص)و پیامبر پیوسته به علی می گفت:تو نسبت به من به منزلۀ هارون هستی برای موسی جز این که بعد از من پیامبری نیست.

روزی که حضرت رسول برای غزوۀ تبوک بیرون می رفت امیر المؤمنین علی را به جای خود در مدینه نهاد و گفت:یا علی مدینه یا باید به من اصلاح شود یا به تو.منافقان بر او حسد بردند،زیرا می دانستند که با وجود علی آنها نمی توانند مقاصد شوم خود را اجرا کنند.از این رو گفتند اگر رسول اللّٰه علی را جانشین خود کرده برای اکرام و اجلال او نبوده است بلکه می خواسته باری از دوش خود بردارد.وقتی که سخن منافقان به گوش علی رسید،از پی رسول اللّٰه(ص)برفت تا به او رسید و ماجرا باز گفت.رسول اللّٰه(ص)گفت:یا علی بازگرد و در مقام خود بمان که شهر مدینه جز به وجود من یا وجود تو کارهایش اصلاح نشود.تو جانشین من هستی در میان خاندانم و شهری که به آن مهاجرت کرده ام و قوم من.آیا نمی خواهی که نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی باشی ولی بعد از من پیامبری نخواهد بود. (1)

[36]

قٰالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یٰا مُوسیٰ گفت:ای موسی!هر چه خواستی به تو داده شد.» بدین گونه خدای تعالی بر بنده و پیامبر خود موسی بن عمران منت نهاد و هر چه خواسته بود به او ارزانی داشت،زیرا آنچه موسی طلب کرده بود همه از مؤیدات رسالت او بود نه از مطالبات شخصی.

[سوره طه (20): آیات 37 تا 42]

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْریٰ (37) إِذْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّکَ مٰا یُوحیٰ (38) أَنِ اِقْذِفِیهِ فِی اَلتّٰابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی اَلْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ اَلْیَمُّ بِالسّٰاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی (39) إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْنٰاکَ إِلیٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْنٰاکَ مِنَ اَلْغَمِّ وَ فَتَنّٰاکَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلیٰ قَدَرٍ یٰا مُوسیٰ (40) وَ اِصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (41) اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیٰاتِی وَ لاٰ تَنِیٰا فِی ذِکْرِی (42)

ص :130


1- 11) -بحار الأنوار/ج /93ص 378.
معنای واژه ها

39[التّابوت]

:صندوقی از چوب.

[الیمّ]

:دریا،دریای سرخ در مصر.

[و لتصنع]

:تا پرورش یابی.

42[و لا تنیا]

:سستی نورزید،از ونی ینی به معنای ضعف و سستی.

موسی در برابر عنایت الهی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دو رشته از نعمتهاست که همواره به انسان ارزانی می شوند تا او بتواند به نعمت بزرگتر که همانا نعمت هدایت الهی است دست یابد.

ص :131

رشته نخست:نعمتهای مادی است.مانند نمو جسم و تکامل عقل و وجود ضروری ترین ضروریات زندگی.

رشتۀ دوم:نعمتهای معنوی است،مانند سلامت قلب عدم وجود نقص در هیچ یک از نیازهای روحی یا در احساس انسان در برابر دیگران و سلامت او از عقده های نفسانی.

از این آیات برمی آید که موسی پیش از آن که به مقام نبوت رسد از نعم مادی و معنوی برخوردار شده بود.خدای تعالی موسی را از /7 قتل حتمی رهانید.

فرعون پسران بنی اسراییل را می کشت و دخترانشان را زنده می گذاشت.وقتی مشاهده کرد که اگر این راه در پیش گیرد نسل بنی اسراییل منقطع می شود قرار بر این نهاد که یک سال آنها را بکشد و یک سال زنده گذارد.موسی در سالی به دنیا آمد که سال کشتار بود ولی خداوند او را از کشتن نجات داد.موسی بار دیگر با مرگ رویاروی شد،آن هم وقتی بود که یکی از قبطیان را کشت و به مدین گریخت.در آن سالهایی که در مدین می زیست برای نبوت آمادگی یافت.

همان طور که موسی با یک سلسله خطرها رو به رو شد همچنین هر انسانی هم با خطرهایی رو به رو می شود که نزدیک است به مرگ او منجر شود ولی به رحمت و فضل خداوندی از آن خطرها رهایی می یابد.اندکی از مردم هستند که در ایامی که بزرگ می شوند،حوادث ایام کودکی را به یاد داشته باشند.در اینجا موسی از ایام کودکی اش یاد می کند جلادان فرعون به کشتنش تیغ آهخته بودند ولی خداوند نجاتش داد.ما نیز باید از چنان روزهایی در زندگی خود یاد نماییم،تا قدر نعمتهای خدا را بشناسیم.

آن گاه خدای تعالی به ذکر رشتۀ دوم از نعمتها می پردازد.که محبت او را در دل اطرافیان افکند تا موسی پرورش یابد بدون هیچ عقده و نقصی و بدین گونه مستعد پذیرش نعمت هدایت شود.ولی اکنون این سؤال پیش می آید که آیا این نعمت نعمتی خاصه بود؟یعنی تنها ویژۀ او بود؟پاسخ این است که هرگز.هر یک از ما از سوی پدر و مادر خود مهربانیها و دلسوزیها دیده ایم.و همچنین مورد احترام و

ص :132

عطوفت اطرافیان بوده ایم.بسیاری نفوسشان سالم و مستقیم و مستعد دریافت نعمت هدایت رشد یافته ولی در نزد موسی این امر هر چه روشنتر و واضحتر بوده است.

خدای تعالی صندوقی را که موسی را در آن نهاده بودند به سرای دشمنش فرعون حمل کرد و چون فرعون را چشم بر آن افتاد،محبتش در دل او جای گرفت و از کشتنش صرف نظر کرد.و هنگامی که فرعون از پی دایه ای فرستاد که موسی را شیر دهد جز مادر او را نیافتند.فرعون آن زن را نمی شناخت.موسی به مادرش باز گردانده شد تا در دامن گرم مادر پرورش یابد.زیرا هر کودکی به محبت مادر سخت محتاج است.

کودک از پستان مادر فقط شیر نمی خورد.بلکه محبت و گرمی هم احساس می کند در داستان موسی به این گونه پرورش کودک هم اشارت است.

چون این دو نعمت که به منزلۀ پایه و اساس هستند،حاصل شدند نعمت بزرگتر یعنی نعمت هدایت مطرح می شود.

شرح آیات:
اشاره
نعمت رهایی

[37]

وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْریٰ و ما بار دیگر به تو نعمت فراوان داده ایم.» هم چنان که امروز به تو نعمت رسالت ارزانی داشته ایم بیش از آن هم تو را نعمت دادیم که از مرگ رهانیدیمت و شیرت دادیم تا بزرگ شدی.

[38]

إِذْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّکَ مٰا یُوحیٰ آن گاه که بر مادرت هر چه وحی کردنی بود وحی کردیم.» نقشۀ خلاص تو را از دست فرعون و دژخیمانش گرفتیم آن گاه که به مادرت الهام کردیم که تو را در صندوقی بگذارد و به دریا اندازد.

انسان در زندگی اش تعالیمی کسب می کند تا سلامت خود را حفظ کند و بدان روزی خود را به دست آورد.بدون آن که بداند که آن تعالیم را از کجا

ص :133

حاصل کرده است.در تعقیب نماز عشاء آمده است که اللهم انه لیس لی علم، بموضع رزقی و انما اطلبه /7 بخطرات تخطر علی قلبی. (1)

همه اینها الهاماتی است از سوی خداوند سبحان.ولی این تعالیم در داستان موسی به گونه ای بزرگتر تجلی می کند.

[39]

أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التّٰابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ که او را در صندوقی بیفکن و صندوق را در دریا افکن.» گویند که چون به مادر موسی الهام شد که صندوق بسازد نمی دانست که آن صندوق چگونه ساخته می شود.جبرییل آمد و ساختن صندوق را به او یاد داد.

درون صندوق را از پنبه پر کرد تا آب به درون آن نفوذ نکند سپس در آن را بست و در دریا افکند.دریا در اینجا رود نیل است.

فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسّٰاحِلِ

تا دریا به ساحلش اندازد.» یعنی نیل آن صندوق را به کناره پرتاب کند.در آنجا خانۀ فرعون بود.از اینجا معلوم می شود که طبیعت چسان در خدمت انسان قرار می گیرد.

یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ

و یکی از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگیرد.» چرا خدا موسی را در سرای دشمنش پرورش داد،زیرا خدای سبحان به همۀ افراد بشر خطاب می کند که ای انسان،من آفریدگار تو هستم و کارهای تو به دست من است.این منم که می توانم در خانه فرعون که دشمن من و تو است و در جلو چشم او موسی را بپرورم و سپس بر فرعون مسلطش گردانم.و این دلیل است که قدرت و قوت خداوندی در همه جا سیطره دارد،حتی در خانۀ /7 طاغیانی چون فرعون.

وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی

و محبت خویش بر تو ارزانی داشتم.» خدای تعالی بر قامت موسی جامۀ محبت پوشید.چنان که انسان جامه بر

ص :134


1- 12) -مفاتیح الجنان/ص 43.

تن می کند تا هر کس او را می بیند مجذوب او شود.

1-باقی مواهب الهی

وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی

تا زیر نظر من پرورش یابی.» غرض این است که خداوند موسی را از یک سلسله نعمتها به صورت استثنایی بهره مند نمود.به عبارت دیگر کسانی که به پیامبری انتخاب می شوند از همان اوان کودکی در معرض آزمایش هستند.این آزمایشها به گونه ای است که مردم عادی تحمل آن نمی کنند. /7 مثلا حضرت عیسی بدون داشتن پدر متولد شد و جاهلان مادرش را متهم کردند و خدا او و مادرش را از آن اتهام رهانید.ابراهیم نیز وضعی همانند وضع موسی داشت،زیرا نمرود هم دختران را زنده می گذاشت و پسران را می کشت.

پیامبر ما هم در کودکی از وجود پدر و مادر محروم بود.

2-در سرای فرعون

[40]

إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ مَنْ یَکْفُلُهُ آن گاه که خواهرت می رفت و می گفت می خواهید شما را به کسی که نگهداریش کند راه بنمایم.» چون خدا موسی را از فرعون رهانید او را از یک خطر مادی رهانید ولی اکنون او را از یک خطر معنوی و روحی می رهاند،و آن پرورش یافتن اوست بدون پدر و مادر.موسی نیاز به محبت مادرانه دارد.باید محیط پرورش او به گونه ای باشد که آمادگی برای پذیرش وحی را از دست ندهد.

فرعون کودک خردسال را از بنی اسراییل می گیرد.خدا محبت او را به دلش می اندازد.ولی با وجود این تاب نمی آورد و جلاد را فرمان می دهد که گردنش را بزند.از قیافه اش در می یابد که از قوم بنی اسراییل است.در این حال آسیه بنت مزاحم وارد می شود و شوی خود را می گوید که«او را مکش شاید که ما را سودمند افتد،یا او را به فرزندی بپذیریم»فرعون خواستۀ زن را بر می آورد و به اطراف

ص :135

می فرستد تا کسی را که کودک را شیر بدهد بیابند.موسی از گرفتن پستان زنان سر بر می تابد.در این حال خواهرش که قبلا از طرف مادر /7 در پی آن صندوق بوده است سر می رسد.کسانی که از خانۀ فرعون برای پیدا کردن دایگان بیرون می روند او را می بینند و به درون می برند.او می گوید زنی را که بچه ها را شیر می دهد می شناسد.

3-بازگشت به دامن مادر

فَرَجَعْنٰاکَ إِلیٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ

ما تو را نزد مادرت باز گردانیدیم تا چشمانش روشن گردد.و غم نخورد.» روشنی چشم مادر به وجود فرزند.قرآن در این عبارات تأکید می کند به محبت مادر زیرا کودک در آن سالها چیزی نمی فهمد تنها مادر است که می داند تا چه حد فرزندش را دوست دارد.و می داند که طفل روشنی چشم و شادی دل اوست و اگر او را از دست بدهد غمگین می شود.

4-قتل قبطی

بار دیگر موسی از یک خطر معنوی رها می شود و می گوید:

وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّیْنٰاکَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنّٰاکَ فُتُوناً

و تو یکی را بکشتی و ما از غم آزادت کردیم و بارها تو را بیازمودیم.» خدای تعالی یک بار دیگر او را از مرگ رهایی داد.ولی این فقط رهایی از مرگ نبود،بلکه رهایی از غم هم بود،زیرا وقتی موسی در منازعت قبطی را کشت اندوهگین شد.دلی که غمزده باشد هرگز مستعد دریافت رسالت نیست.خدا او را از این غم رهانید.و چه بسا خداوند ما را از غم نجات داده است.

فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلیٰ قَدَرٍ یٰا مُوسیٰ

و سالی چند میان مردم مدین زیستی و اکنون ای موسی در آن هنگام که مقدر کرده بودیم آمده ای.»

ص :136

موسی ده سال در مدین زیست نزد عمویش شعیب.پس از این /7 ده سال باز گردید.گویی ده سال عددی بود از سوی خدای تعالی مقدر.

ممکن است که ما بعضی از کارها را اتفاقی تلقی کنیم و حال آن که اتفاق نیست که تقدیر است.خدا مقدر کرده بود که موسی ده سال در مدین درنگ کند سپس باز گردد و در آن شب در آن بیابان سرد زنش را درد زادن گیرد و موسی در پی آتش رود و ندای الهی را بشنود.

گاه حوادثی پیش می آید که تو را به اختیار راهی وادار می کنند که خیر تو در آن است.مثلا بعضی از مردم علاقه ای به امور سیاسی ندارند و در آن دخالت نمی نمایند.ولی فرزندشان به یکی از حرکتهای اسلامی می پیوندد و تحت تعقیب قرار می گیرد.مأمورین خانه را تفتیش می کنند و همین امر موجب می شود که پدر و مادر و برادران هم به آن نهضت بپیوندند.ای بسا رهبران و شهیدانی از میان آنها به وجود آید.

سپس مرحلۀ تربیت در می رسد.بر انسان واجب است که از پرورندۀ خویش یعنی کسی که او را نیکی و تقوی و پایداری بخشیده است سپاس گوید.از همان اوان کودکی هر کس باید پرورنده و پروردگار خود را سپاس گوید.

پرورش عالی

[41]

وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی تو را خاص خود کردم.» خدا انسان را برای خود آفریده و اشیاء را برای انسان.

چنان که خدای تعالی در حدیث قدسی گفته است:«ای بندۀ من اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خودم.دنیا را /7 به احسان به تو دادم و آخرت را به ایمان». (1)

خدا انسان را آفرید تا خلیفۀ او در زمین باشد و همۀ چیزها را مسخر او

ص :137


1- 13) -مشارق الیقین.

گردانید.علم و اراده و عقل از آن اوست.ولی بسیاری از مردم خدای خود را سپاس نمی گویند و به منزلت خویش آگاه نیستند و خود را تا سر حدّ ستوران تنزل می دهند.

حتی از حیوانات هم گمراه تر می شوند.احسان خداوندی در حق پیامبران بروز بیشتری دارد،زیرا پیامبران باید از پرورش ویژه برخوردار باشند.از پدر و مادر مؤمن به وجود آمده باشند که اگر پدر و مادر صالح نباشند خداوند پیامبر خود را از فرزندان آنان بر نمی گزیند.

در آیۀ کریمه در حق پیامبر ما(ص)آمده است که«و تقلبک فی الساجدین» (1) یعنی در صلب آباء و امهاتی بودی که همگان برای خدا سجده می کردند و همگان مؤمن بودند.

[42]

اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیٰاتِی وَ لاٰ تَنِیٰا فِی ذِکْرِی تو و برادرت آیات مرا ببرید و در رسالت سستی مکنید.» اکنون که تمام وسایل مهیاست،و وسایل مادی و معنوی را به تو ارزانی داشته ایم باید و تو و برادرت بار مسئولیت رسالت را بر عهده گیرید و در تبلیغ رسالت سستی به خرج ندهید.

مراد از ذکر

در متن آیه آمده است«فی ذکری»مراد از این ذکر چیست؟گاه همان ذکر خداست که باعث تربیت نفس /7 انسان می شود تا بتواند سختیهای رسالت را تحمل کند،زیرا اجرای امر نبوت با مشکلات بسیار توأم است و گذشتن از این مشکلات جز با یاد و ذکر خدا میسر نیست،زیرا یاد خدا سبب آرامش دل می شود و اراده را استوار می نماید.موسی را برای اجرای فرمان خدا سستی در ذکر خدا جایز نیست.

باید خدا را به یاد داشته باشد تا خدا او را در کاری که در پیش دارد پیروز گرداند.

ص :138


1- 14) -الشعراء219/.

[سوره طه (20): آیات 43 تا 55]

اشاره

اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ (43) فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ (44) قٰالاٰ رَبَّنٰا إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنٰا أَوْ أَنْ یَطْغیٰ (45) قٰالَ لاٰ تَخٰافٰا إِنَّنِی مَعَکُمٰا أَسْمَعُ وَ أَریٰ (46) فَأْتِیٰاهُ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولاٰ رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لاٰ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنٰاکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ وَ اَلسَّلاٰمُ عَلیٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدیٰ (47) إِنّٰا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنٰا أَنَّ اَلْعَذٰابَ عَلیٰ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی (48) قٰالَ فَمَنْ رَبُّکُمٰا یٰا مُوسیٰ (49) قٰالَ رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ (50) قٰالَ فَمٰا بٰالُ اَلْقُرُونِ اَلْأُولیٰ (51) قٰالَ عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی فِی کِتٰابٍ لاٰ یَضِلُّ رَبِّی وَ لاٰ یَنْسیٰ (52) اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیهٰا سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰی (53) کُلُوا وَ اِرْعَوْا أَنْعٰامَکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلنُّهیٰ (54) مِنْهٰا خَلَقْنٰاکُمْ وَ فِیهٰا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُکُمْ تٰارَةً أُخْریٰ (55)

معنای واژه ها

45[یفرط علینا]

:در عذاب بر ما مقدّم می شوند.

53[مهدا]

:همچون گاهوارۀ کودک که در آن آرام می گیرد و موجب راحتی و آرامش او می گردد.

[شتّی]

:جمع شتیت،یعنی گوناگون.

54[النّهی]

:جمع نهیه،یعنی خرد،و نهیه گفته اند زیرا که انسان را از فساد نهی می کند و باز می دارد.

ص :139

جنبش مکتبی و شیوه های دعوت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در راهی که انسان به سوی خدا می رود گردنه ها و موانع است که باید آنها را از میان بردارد.

نخست:استهزاء(یا عدم احساس مسئولیت).

دوم:واپسگرایی(یا علاقه به سیرت قدما).

در این آیات این گردنه ها و موانع از پیش پای برداشته می شود.

چون خدای تعالی موسی و هارون را به دعوت فرعون فرمان داد،نخستین سخنی که گفت این بود که«او طغیان کرده است»سبب طغیان فرعون احساس بی نیازی او بود و هر گاه انسان را چنین احساسی دست دهد طغیان می کند.خداوند موسی و هارون را فرمان داد که با روش اندرز و راهنمایی مانع این طغیان شوند.و به او ثابت کنند که هر چند احساس بی نیازی می کند ولی موجودی است بسیار نیازمند.

دوم آن که فرعون را وادارند که به کیفر روز رستاخیز معترف شود و دریابد که مسئول اعمال و رفتار خویشتن است.

اما گردنه و مانع دوم علاقه و دلبستگی مردم است به گذشته و ترس از دگرگونی آن.قرآن این مشکل را چنین حل کرده که سراسر زندگی از گذشته و حال و آینده هم محکوم ارادۀ خدا هستند.و تدبیر و تقدیر و قضای او بر همه حیات احاطه دارد.امتهای ماضیه نباید به طور مطلق مورد ستایش واقع شوند بلکه خداست که از آنها آگاه است.هر گاه در راه حق قدم برمی داشته اند مورد تقدیس و ستایشند و اگر در راه باطل گام می زده اند مستحق لعنت و نفرین هستند.

ص :140

همچنین ادیان الهی آمدند تا این مشکلات را حل کنند.فرعون بنی اسراییل را به بردگی گرفت به این عنوان که آنها نژادی مخالف نژاد او هستند.قرآن در حل این مشکل گفت که بنی اسراییل باید آزاد شوند هر چند این موانع را ابعاد مختلف باشد.چون بعد اجتماعی بعد سیاسی،بعد فرهنگی و ابعاد دیگر.ولی آیات سورۀ طه بیشتر پرتو خود را بر دو بعد روانی و فرهنگی تابانده است.

شرح آیات:
اشاره

[43]

اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ به سوی فرعون روید که او طغیان کرده است.» انسان،از آن رو طغیان می کند که احساس بی نیازی می کند و دیگران را محتاج به خود می بیند.اما اگر احساس نیازمندی کند از طغیانش کاسته می شود.

طغیان بدان سبب عارض شخص می شود که احساس می کند که همۀ هدفهایش در زندگی تحقق یافته و /7 سرکشیهایش به غایت رسیده ولی کسی که احساس می کند که اهدافش تحقق نیافته در برابر راهها و وسایلی که سبب تحقق اهدافش می شود،مجبور است که سر فرود آورد.

[44]

فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ با او به نرمی سخن گویید شاید پند گیرد یا بترسد.» چگونه ممکن است زبان نرم علاج سرکشی باشد.سرکشی حالت استکبار و غرور است.چارۀ غرور گاه به عنف صورت نمی پذیرد.باید در اعماق نفوذ کرد.

پس آن که مردم را دعوت می کند،باید بداند که هدفش فرو کوفتن و نابود کردن متکبر نیست،هدفش ارشاد اوست.و نیز نباید طغیان را به طغیان پاسخ گوید بلکه پاسخ طغیان سعۀ صدر و نرمخویی است.

سخن نرم برای سرکشان و طاغیان درس عملی است.تا بداند که طغیان او

ص :141

عملی است نابجا گاه همین سخن نرم اساس طغیان را منهدم می سازد و طاغی درمی یابد که برای تحقق اهدافش راه دیگری هم هست.

اندیشۀ دیگری هم از این آیه به ذهن راه می یابد.که هر طغیانگر سرکشی تا در طغیان خویش به سطح فرعون رسد که ضرب المثل طغیان است هم چنان انسان است و او را برای راهیابی و هدایت فرصت است.پس نباید از هدایت افراد بشر نومید شد.

[45]

قٰالاٰ رَبَّنٰا إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنٰا أَوْ أَنْ یَطْغیٰ گفتند:ای پروردگار ما!بیم داریم که بر ما تعدی کند یا طغیان از حد بگذراند.» موسی و هارون پیش از آن که بر جان خود بترسند بر امر رسالتشان بیمناک بودند اگر فرعون آنها را می کشت یا به گونه ای شکنجه می داد که از گفتن باز می ماندند یا نمی توانستند پیام حق را به مردم برسانند دچار غبن بزرگی شده بودند.

بنا بر این آنها بیش از آن که بر جان خود بترسند از ناکام ماندن در امر رسالت خود بیمناک بودند.هم چنان که بیم /7 موسی در جای دیگر هم بر نفس خود نبود.علی(ع)در این باره فرماید:«روی رستگاری نبیند آن که راهی جز راه من رود.از آن روز که حق را شناخته ام در آن شک نکرده ام.موسی نیز بر جان خود نمی ترسید ترس او از غلبۀ نادانان و فرمانروایی گمراهان بود». (1)

مراد از سخن نرم

بعضی از مردم پندارند که مراد از سخن نرم،سخن گفتن خاضعانه است.

ولی نه،سخن نرم را معنی وسیعتری از این هست.سخنی است که چون آب که آرام و بی صدا از هر جا راهی باز می کند،در دل مردم راه باز کند و نرمگویی روش مشخصی نیست هر کس می تواند برای خود روشی پیدا کند.

[46]

قٰالَ لاٰ تَخٰافٰا گفت:مترسید.»

ص :142


1- 15) -نهج البلاغة ج /4ص 51.

پس از آن که قرآن آن دو مسئله را مطرح کرد و به حل آنها پرداخت برای مسئله روانی دعوت کننده یعنی ترس هم راه حلی به دست داد.

إِنَّنِی مَعَکُمٰا أَسْمَعُ وَ أَریٰ

من با شما هستم می شنوم و می بینم.» هنگامی که خدا از آنها خواست که نترسند راه پیروزی دعوتشان را باز کرد و گفت که آن را از دشمن حفظ خواهد کرد و دلگرمشان ساخت که همراه آنهاست /7 صدایشان را می شنود و اعمال و رفتارشان را می بیند.

جنبۀ اجتماعی رسالت

[47]

فَأْتِیٰاهُ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولاٰ رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لاٰ تُعَذِّبْهُمْ پس نزد او روید و گویید:ما رسولان پروردگار توایم.بنی اسراییل را با ما بفرست و آزارشان مده.» در اینجا رسالت الهیه برای انسانی عذاب کشیده مژدۀ عدالت می آورد.آیا نه چنین است که رسالت الهیه به خاطر اصلاح نابسامانیهای زندگی مردم نازل شده است؟آیا فساد جامعه فرعونی،نژاد پرستی و ستم به قشری از مردم مظلوم نبود؟ آری،این مردم مظلوم بنی اسراییل بودند.بدین گونه رسالت الهی فرمانش این بود که:باید فرعون طاغی اساس حکومتش در هم کوبیده شود و آن قشر مردم مظلوم از بندگی آزاد گردند.

قَدْ جِئْنٰاکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ وَ السَّلاٰمُ عَلیٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدیٰ

ما نشانه ای از پروردگارت برایت آورده ایم و سلام بر آن کس که از پی هدایت قدم نهد.» مراد از هدایت اسلام است و اسلام به معنی سلام(صلح و آشتی)است.و محال است که صلح بدون هدایت تحقق یابد.این اشتباه است که بعضی پنداشته اند که صلح از طریق ستم تحقق می یابد.

اسلام این اندیشه را طرد می کند و می گوید که صلح باید بر اساس هدایت استوار باشد و اگر هدایت نبود صلح هم نخواهد بود جنگ و ستیز باقی خواهند ماند

ص :143

تا زمانی که هدایت تحقق یابد.

[48]

إِنّٰا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنٰا أَنَّ الْعَذٰابَ عَلیٰ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی هر آینه به ما وحی شده است که عذاب برای آن کسی است که راست را دروغ شمارد و از آن رخ برتابد.» از سیاق مطلب برمی آید که دومین اندیشه ای که رسالت الهی مطرح می کند،اندیشۀ مسئولیت است و بشر در برابر عملش پاداش می بیند.پس اگر از هدایت پیروی کند به صلح و«سلام»هم خواهد رسید ولی اگر تکذیب کند و رخ برتابد نصیب او عذاب است. /7 این اندیشه ای است که فطرت و سرشت بشر آن را تأکید می کند و آن سنگ بنای کاخ فرهنگ سالم است.

[49]

قٰالَ فَمَنْ رَبُّکُمٰا یٰا مُوسیٰ گفت ای موسی پروردگار شما کیست؟» بشر در طول تاریخ معتقد بوده است که خدا آفریدگار آسمانها و زمین است.ولی این اعتقاد همواره با شرک آمیخته بوده است.

از این رو این سؤال را مطرح کرده است که وقتی فرعون دربارۀ پروردگار موسی و هارون از آنها می پرسد،مقصودش چیست؟جواب این است که شاید فرعون می خواهد حرکت موسی و هارون را از نوع جنبشهای سیاسی زمینی به حساب آورد و هنگامی که می پرسد پروردگار شما کیست؟یعنی مسئول جنبش شما کیست؟فرعون می گوید:شما می خواهید سلطنت مرا براندازید و دولت دیگری روی کار بیاورید.ولی موسی به او پاسخ می دهد که ما را قصد برافکندن این حکومت یا آوردن آن حکومت نیست.ما می خواهیم نوع بشر و بویژه بنی اسراییل را برهانیم.آنهم نه تنها از بندگی تو،بلکه از بندگی هر سلطۀ دیگری.دعوت ما به بندگی خداست که آزادی مطلق است.

[50]

قٰالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ گفت:

پروردگار ما،همان کسی است که آفرینش هر چیز را به او ارزانی داشته و سپس هدایتش کرده است.»

ص :144

ما شما را به سوی این فرد یا آن فرد نمی خوانیم ما شما را به خدایی فرا می خوانیم که انسانها را آفریده است و سپس آنها را راه نموده است که چگونه تنفس کنند و چگونه بخورند و بیاشامند و از خود دفاع کنند.خداوند وقتی انسانها را می آفریند می داند که آنها نیازمند وسایل تغذیه و حمایت اند و باید از مواهب حیات بهرۀ خود ببرند.پس او را به فضل و کرم خود به همۀ این امور راه می نماید.آری او در واقع آفریدگار حقیقی بندگان خویش است.

از خلال هدایت کردن خدا اشیاء را،باید که انسان به هدایت عقل راه یابد و به وسیلۀ رسالت الهی منافع و مصالح حقیقی خود را بشناسد.

اندیشۀ ارتجاعی

[52/51]

قٰالَ فَمٰا بٰالُ الْقُرُونِ الْأُولیٰ* قٰالَ عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی فِی کِتٰابٍ لاٰ یَضِلُّ رَبِّی وَ لاٰ یَنْسیٰ گفت:حال اقوامی که ازین پیش می زیسته اند، چیست؟گفت:علم آن نزد پروردگار من است.پروردگار من نه خطا می کند و نه فراموش.» ای فرعون!افکاری که تو به آنها چنگ زده ای افکار امم پیشین است.از اینجا معلوم می شود که طاغوتان دفاع از رسوم و عادات گذشته را دستمایۀ تسلط خود می شمارند و در این کار از دو هدف پیروی می کنند.

اول:فریب دادن مردم به این که او از مقدساتشان دفاع می کند،پس او خود سزاوارتر از دیگران به فرمانروایی است.

دوم:ترس از تحول،زیرا همراه تحول بسا عواملی پدید می آید که قدرت و سلطه را درهم می کوبد.برای آنها آنچه بیش از هر چیز دیگر اهمیت دارد،همانا ثبات است.

فرعون از سرنوشت پیشینیان می پرسد که آیا آنها در بهشت هستند یا دوزخ و اگر کافر بوده اند،چرا خداوند آنها را در دنیا عذاب نکرده است.

موسی از پاسخ مستقیم ابا می کند و از سنت کلی الهی نام می برد.به این

ص :145

که علم آن نزد خداست و در کتابی مضبوط و محفوظ است.پس تأخیر عذاب دلیل بر نفی آن نیست.هم چنان که خدای تعالی فرمان به عدالت می دهد و به کس ستم روا نمی دارد.و در این کتاب نه باطلی ثبت می شود و نه چیزی از آنچه ثبت شده باطل می گردد،و نه چیزی فراموش می شود.

پس موسی به صفات پروردگار اشارت می کند،باشد که فرعون دلش به ذکر خدا خاشع گردد و هر که دلش به ذکر خدا خاشع نگردد دلش از سنگهای سخت هم سخت تر است.

[53]

اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیهٰا سُبُلاً کسی است که زمین را آرامگاه شما ساخت و برایتان در آن راهها پدید آورد.» یعنی زمین را به گونه ای ساخت که می توانید بر روی آن زندگی کنید.

مثلا اگر زمین از آهن بود یا از ریگ روان یا اگر ازین که هست نرمتر و یا سخت تر می بود معادلۀ حیات به هم می خورد و زندگی بر روی آن دوام نمی یافت.

وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰی

و از آسمان باران فرستاد تا بدان انواعی گوناگون از نباتات برویانیم.» نگاهی به جهانی که اطراف انسان را گرفته است کافی است که به او افکاری مهم الهام کند.این جهان مخلوق است و هر چه بر روی آن است مرتب به ترتیب دقیقی است و برای هدف معینی آفریده شده.زمین برای سکونت و کشت و زرع و جایگاه ذخیره شدن معادن و آبهاست و کوه ها برای استوار ساختن زمین است و جلوگیری از بادهاست.

بر حسب نیازهای انسان و حیوان و زمین و جامعه نباتات می رویند و این دلیل است بر حکمت بالغۀ خداوندی.

[54]

کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعٰامَکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی النُّهیٰ بخورید و چارپایانتان را بچرانید و در این برای خردمندان عبرتهاست.» خردمندان به معنی صاحبان فکر هستند.خداوند در این آیه از آنان یاد کرده است:«کسانی که در آفرینش آسمانها و زمین تفکر می کنند و می گویند که ای

ص :146

پروردگار ما تو اینها را بر باطل نیافریده ای منزه هستی تو.پس ما را از عذاب آتش حفظ کن».همچنین خردمندان مردم را از انحراف بازمی دارند.

[55]

مِنْهٰا خَلَقْنٰاکُمْ وَ فِیهٰا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُکُمْ تٰارَةً أُخْریٰ شما را از زمین آفریدیم و به آن باز می گردانیم و بار دیگر از آن بیرون می آوریم.» این زمین مادر مهربان ماست.ما از آن آفریده شده ایم و به درون آن باز می گردیم و بار دیگر برای آن که حساب پس بدهیم از درون آن بیرون آورده می شویم.موسی به فرعون چنین گفت.

شاید مراد این آیه این باشد که خدای تعالی به طاغیان که عبث در زمین برتری می جویند و مردم را بندۀ خود می دانند هشدار می دهد که همۀ شما از خاک آفریده شده اید پس نباید بر یکدیگر اظهار برتری کنید.تنها آنچه مایۀ برتری است عمل صالح است و پرهیزگاری.

[سوره طه (20): آیات 56 تا 64]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا کُلَّهٰا فَکَذَّبَ وَ أَبیٰ (56) قٰالَ أَ جِئْتَنٰا لِتُخْرِجَنٰا مِنْ أَرْضِنٰا بِسِحْرِکَ یٰا مُوسیٰ (57) فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لاٰ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لاٰ أَنْتَ مَکٰاناً سُویً (58) قٰالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ اَلزِّینَةِ وَ أَنْ یُحْشَرَ اَلنّٰاسُ ضُحًی (59) فَتَوَلّٰی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتیٰ (60) قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ وَیْلَکُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذٰابٍ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ اِفْتَریٰ (61) فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْویٰ (62) قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ یُرِیدٰانِ أَنْ یُخْرِجٰاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِمٰا وَ یَذْهَبٰا بِطَرِیقَتِکُمُ اَلْمُثْلیٰ (63) فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ اِئْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ اَلْیَوْمَ مَنِ اِسْتَعْلیٰ (64)

ص :147

معنای واژه ها

58[مکانا سوی]

:نیمۀ ما و شما به گونه ای که نه به شما نزدیکتر است نه به ما.

61[فیسحتکم]

:شما را ریشه کن می کند یا به نابودیتان می کشاند.سحت یا اسحت به معنای نابود کردن است.

62[و اسرّوا النجوی]

:برخی با برخی دیگر به سرّ نجوا می کنند.

63[المثلی]

:مؤنث الامثل مثل افضل و احسن.

شیوه های کار طاغوتان در مواجهه با رسولان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کسی که از سوی خدا به رسالت آمده است نباید تصور کند که طاغوت از آهن است و نرم ناشدنی.او نیز انسانی است همانند دیگران از گوشت و خون.دلی دارد که گاه می ترسد و گاه امیدوار می شود.صاحب آرزو است و چون به آرزویش نرسد مأیوس می گردد.بنا بر این پیامبر خدا باید راههای رخنه در قلب او را بیابد.ولی چه بسا که سر فرود نیاورد و هم چنان طریق تکبر و برتری،جوید.

در رابطۀ میان این آیات و آیات پیشین،فرعون را می بینیم که چنان حرف

ص :148

می زند که گویی زمام همۀ کارها به دست اوست ولی اکنون لحن سخن خود را تغییر داده و چونان اکفاء و همسران با موسی سخن می گوید.

این تغییر موضع فرعون به سبب حملۀ برق آسایی است که موسی متوجه او گردانید.

فرعون به موسی می گوید:آیا می توانی معجزه ای به من نشان دهی؟موسی به او دو معجزه می نمایاند،یکی عصا و یکی دست سفید.ولی فرعون هر دو را -آن سان که روش اینگونه کسان است-رد می کند.در واقع سه روش است که طاغوتان برای معارضه با مصلحان از آنها سود می جویند:

اول:اشاعۀ برخی معایب بر ضد مصلحان.مثلا گویند که اینان دیوانه اند.

چنان که درباره رسول اللّٰه گفتند.یا می گویند که اینان وحشت افکن و ماجراجو هستند یا می گویند که اینان جادوگرند یا در دین افراطی.

دوم:در برابر انقلاب خدایی شعارهای کاذب ولی مشابه طرح می کنند.

مثلا زمانی که شاه دید که انقلاب مردم شکل می گیرد،انقلاب سفید خود را مطرح ساخت.یا تبلیغ فضای باز سیاسی که چیزی جز فریب مردم نبود.

سوم:به میدان کشیدن مردم به سود خود،همان گونه که فرعون هم به فکر نظر سنجی از مردم افتاد.

شرح آیات:

[56]

وَ لَقَدْ أَرَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا کُلَّهٰا فَکَذَّبَ وَ أَبیٰ هر آینه همۀ آیات خود را به او نشان دادیم ولی تکذیبش کرد و سرباز زد.» عصا و ید بیضاء دو تا از این معجزات بودند.هفت معجزۀ دیگر هست که در سورۀ اعراف از آنها یاد کرده است، /7 چون قحطی و کم شدن ثمرات و طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون.

رساتر از اینها این بود که فرعون را موسی به یاد خدا و معاد انداخت.و گفت که اصل او از خاک است و بر دیگران هیچ برتری ندارد ولی فرعون سخن او

ص :149

دروغ انگاشت و از قبولش سرباز زد.

[57]

قٰالَ أَ جِئْتَنٰا لِتُخْرِجَنٰا مِنْ أَرْضِنٰا بِسِحْرِکَ یٰا مُوسیٰ گفت:

ای موسی!آیا نزد ما آمده ای تا ما را به جادویی از سرزمینمان بیرون کنی.» دو تهمت علیه موسی،یکی اتهام اینکه موسی مخل امن و آرامش است و دوم اتهام جادوگری.

[58]

فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ ما نیز در برابر تو جادویی چون جادوی تو می آوریم.» فرعون می خواهد مردم را علیه موسی بشوراند.همان گونه که همۀ طاغوتان چنین می کنند.از موسی می خواهد جایی را معین کند تا مردم گرد آیند و جادوگران با موسی معارضه کنند.

فَاجْعَلْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لاٰ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لاٰ أَنْتَ مَکٰاناً سُویً

بین ما و خود وعده گاهی در زمین همواره بگذار که نه ما وعده را خلاف کنیم و نه تو.» موسی این تحدی و معارضه را پذیرفت:

[59]

قٰالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ و گفت:موعد شما روز زینت است.» روز زینت روز عید بود.ولی چرا درست روز عید را انتخاب کرد.زیرا در روز عید مردم کارها را تعطیل می کنند و برای حضور در این اجتماعات فرصت دارند.

وَ أَنْ یُحْشَرَ النّٰاسُ ضُحًی

همۀ مردم بدان هنگامی که آفتاب بلند گردد،گرد آیند.» /7 موسی هنگام نیمروز را برگزید،زیرا در آن روز دیگر کسی در خواب نیست و آنها که در جایی دور هستند می توانند خود را به محل برسانند.از سوی دیگر در چنین زمانی فکرها نیز آزادتر است.

[60]

فَتَوَلّٰی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتیٰ فرعون بازگشت و یاران

ص :150

حیله گر خویش را گرد آورد و باز آمد.» آری فرعون برای مبارزه کاملا مهیا شده بود.

[61]

قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ وَیْلَکُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَی اللّٰهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذٰابٍ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَریٰ موسی گفتشان:وای بر شما،بر خدا دروغ مبندید که همۀ شما را به عذابی هلاک می کند که هر که دروغ بندد نومید شود.» موسی پیش از آن که معارضه را آغاز کند حجت را بر آنان تمام کرده و این اتمام حجت به چند جهت بود.

اولا:او پیامبر بود و اولین وظیفۀ رسول،نجات مردم است به وسیلۀ موعظه.

ثانیا:موسی می خواهد وجدانهای خفتۀ آنان را بیدار کند که ای جادوگران!ای خادمان رژیم فاسد!ای مزدوران ستمگران!بر خدا دروغ می بندید به جادوی خویش غره نشوید تا رسالت مرا تکذیب کنید.به زودی به عذاب خدا گرفتار می آیید،زیرا هر کس را که خدا نعمتی داده باید که شکر آن نعمت به جای آورد،اگر نه،نعمتش به محنت بدل می گردد و موجب هلاکتش می شود.

[62]

فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ پس در کار خود به مشاورت پرداختند.» بعضی سخن موسی را تأیید و تصدیق و برخی تکذیب کردند.

وَ أَسَرُّوا النَّجْویٰ

و پنهان رازها گفتند.» /7 معلوم می شود دربارۀ تصمیمی اتفاق کرده بودند ولی آن را مخفی می داشتند.

بعضی از مفسّران نوشته اند که تصمیمشان آن بود که اگر موسی بر آنان غلبه کند در برابر او خاضع شوند.ولی از قدرت فرعون در هراس بودند.

[63]

قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ یُرِیدٰانِ أَنْ یُخْرِجٰاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِمٰا وَ یَذْهَبٰا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلیٰ گفتند:این دو جادوگرانی هستند که می خواهند به جادوی خویش شما را از سرزمینتان برانند و آیین برتر شما را براندازند.»

ص :151

چنین برمی آید که طاغوت از گرایش مردم به موسی بیم داشت از این رو می کوشید میان آن دو و مردم جدایی افکند.پس ادعا کرد که موسی و هارون جادوگری را در راه نیل به اهداف سیاسی به کار می برند و قصدشان آواره ساختن شماست از وطنتان.و این شیوۀ همۀ طاغوتان است.و نیز مردم را از چیز دیگری هم ترساند و علماء سوء همین روش را در یاری نظامات فاسد به کار می گیرند که به مردم خود گویند شما را آیینی است والا و ارجمند ولی موسی و هارون می خواهند آن آیین را تباه کنند.

[64]

فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا شما تدبیرهای خود گرد کنید و در یک صف بیاید.» می خواهد-آن سان که همه طاغوتان چنین کنند-میان مردم اتحادی بر ضد موسی و هارون پدید آورد. /7 اتحادی بر اساس باطل.از این رو گفتند:

وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلیٰ

کسی که امروز پیروز شود،رستگاری یابد.» ما اکنون در حال مبارزه هستیم،مبارزه ای سخت.لحظاتی سرنوشت ساز.

ما می خواهیم همۀ شما جادوگران حیله گر متحد شوید و در یک صف درآیید.تا بر این متمردین غالب گردیم.اینها شبیه همان سخنانی است که واعظان درباری مزدور بر زبان می آورند و فکری است که آنها رواج می دهند.

[سوره طه (20): آیات 65 تا 73]

اشاره

قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّٰا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقیٰ (65) قٰالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعیٰ (66) فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسیٰ (67) قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْأَعْلیٰ (68) وَ أَلْقِ مٰا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا إِنَّمٰا صَنَعُوا کَیْدُ سٰاحِرٍ وَ لاٰ یُفْلِحُ اَلسّٰاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ (69) فَأُلْقِیَ اَلسَّحَرَةُ سُجَّداً قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسیٰ (70) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقیٰ (71) قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلیٰ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ اَلَّذِی فَطَرَنٰا فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ إِنَّمٰا تَقْضِی هٰذِهِ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا (72) إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا لِیَغْفِرَ لَنٰا خَطٰایٰانٰا وَ مٰا أَکْرَهْتَنٰا عَلَیْهِ مِنَ اَلسِّحْرِ وَ اَللّٰهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (73)

ص :152

معنای واژه ها

67[فاوجس]

:احساس کرد و در خویش یافت.

71[من خلاف]

:یعنی دست راست و پای چپ قطع می گردد و یا بر عکس تا در توازن بدن خلل ایجاد شود و این عذاب در صورتی که آدمی زنده باشد دردناکتر است.

[جذوع]

:اصول و ریشه ها.

72[لن نؤثرک]

:تو را ترجیح نمی دهیم و برنمی گزینیم.

به سجده افتادن ساحران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی با سخنان خود قلب ساحران را لرزاند.آن گاه پذیرفت که با آنان

ص :153

تحدی و مبارزه کند و گفت که آنها نخست کار خویش بیاغازند.این گونه مبارزه طلبیها را نزد دیگر پیامبران هم می بینیم و خود بارزترین دلیل بر صحت نبوت آنهاست و معلوم می دارد که به عالم غیب وابسته اند.

جادوگران با مشتی ریسمان و عصا آمده بودند و با مهیا کردن محیط که خود از همان اعمال جادوگرانه است به آنان تلقین کردند که اینها مارانند و هم اکنون به جنبش در می آیند.در حالی که حقیقت نبود.آنچه حقیقت بود عصای موسی بود که به ناگاه همه آنچه را جادوگران به جادو ساخته بودند،نابود کرد.ساحران که از حقیقت آگاه شدند ایمان آوردند و در برابر پروردگارشان به سجده در آمدند.

این برای ما عبرتی است،زمانی که خود با حقیقت همراهیم و مخالفان را جز خیال باطل چیزی در دست نیست.به زودی خواهیم دید که چه سان حقیقت باطل را خواهد بلعید.

زمانی که ساحران سجده کردند و ایمان آوردند فرعون زبان به تهمت گشود.تا برای قتل و تعذیب آنان وجهی بیابد.ولی آنان نیز با استواری در مقابلش ایستادند.

شرح آیات:

[65]

قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّٰا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقیٰ گفتند ای موسی آیا تو می افکنی یا ما نخست بیفکنیم.» یعنی تو شروع می کنی یا ما شروع کنیم؟ [66]

موسی از آنان خواست که آنان آغاز کنند و این معارضه ای عظیم بود.

قٰالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعیٰ

گفت:شما بیفکنید،ناگهان از جادویی که کردند،چنان در نظرشان آمد که آن ریسمانها و عصاهاشان به هر سوی می دوند.» یعنی کاری کردند که خیال موسی را بر انگیخت و به طریق اولی در خیال

ص :154

آن جمع نیز تصرف نمودند.

از این بر می آید که سحر همانا تأثیر روانی در انسان است از خلال انگیزش خیال او و هدف آن گمراه ساختن است و عاقبتش خسران.نخستین چیزی که به فکر ساحران می گذرد سیطره بر نفس حاضران است.و این جوّ را با یک سلسله حرکات و یک سلسله حرفها و قصه ها ایجاد می کنند.بعضی از آنان از قوای اجنه و بعضی از علوم غریبه سود می جویند.ساحران جماعتی هستند مزدور که علمشان در خدمت شهواتشان است.برای استحکام سلطۀ ستمگران.درست مانند همان نویسندگان مزدور که قلم خود را برای سلطه ظالمان به کار می برند.

این است حقیقت سحر.خیالاتی است که می خواهد در برابر حق پایداری کند ولی نتواند.از واژه های«ریسمانها و عصاها»بر می آید که سحر جز تأثیر روانی نیست و در ماهیت آن شیء که موضوع سحر است تغییری حاصل نمی شود. /7 از تعبیر قرآنی که می گوید«چنان در نظرش آمد که آن رسنها و عصاها به هر سو می دوند» این معنی به خوبی روشن می شود.

[67]

موسی در حالی معارضه را آغاز کرد که می دانست که خود بر حق است و آنان بر باطل.ولی باز هم ترس او را گرفت.

فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسیٰ

موسی خویشتن را ترسان یافت.» چرا موسی ترسید؟ این آیه را دو تفسیر است:

نخست آن که:موسی هم بشر است و مانند دیگر افراد بشر دارای غریزۀ ترس است.پس می تواند از چیزی بترسد و ترسید هم.قرآن هر گاه سخن از معجزۀ پیامبران می گوید به گونه ای به ضعف آنها که از جنبۀ انسانی شان نشئت می گیرد اشاره می کند.مانند خوف،عجله،جزع و زیر فشار قرار گرفتن.ولی این حالات به زودی از میان می روند و قدرت اعجاز نبوت آشکار می شود.این امر بدین منظور است که بشر نپندارد که اعجاز از ذات نابغه آسای آنان سرچشمه می گیرد.

دوم آن که:ترس موسی از این بود که مبادا ساحران قلوب مردم را تسخیر کنند و دیگر اعجاز او سودبخش نیفتد.

ص :155

[68]

قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلیٰ گفتیم مترس که تو برتر هستی.» این آیه نظر دوم را تأیید می کند و به موسی اطمینان می دهد که غلبه با اوست و نباید از شکست بترسد.مردان خدا همواره در چنین وضع روحی هستند.بیم آن دارند که وسایل ارتباط جمعی /7 و فرهنگ گمراه کننده قلوب مردم را فاسد کنند و جایی برای ارشاد آنان باقی نگذارند.ولی باید بر خوف خود غلبه جویند و به قلم و بیان خود اعتماد داشته باشند و یقین کنند که در این پیکار همواره حق است که بر باطل غالب می شود.

[69]

وَ أَلْقِ مٰا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا آنچه در دست داری بیفکن تا هر چه را که ساخته اند ببلعد.» عصای موسی به بلعیدن آن رسنها و چوبدستها آغاز کرد و هم وجود مادی آنها را نابود کرد و هم آثار روانی آنها را.

إِنَّمٰا صَنَعُوا کَیْدُ سٰاحِرٍ وَ لاٰ یُفْلِحُ السّٰاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ

آنان حیلۀ جادوان ساخته اند و جادوگر هیچگاه پیروز نمی شود.» آن سان که تاریکی از نور منهزم می شود باطل هم از برابر حقیقت می گریزد.

جادو هم در برابر معجزه پایداری نتواند و خدای تعالی دربارۀ جادوگران چنین فرموده که«آنان جز به فرمان خدا به کس زیانی نرسانند».

و به همین سبب است که می فرماید جادوگر پیروز نگردد و در آخرت هم به عذاب الیم گرفتار می آید.

[70]

درست است که جادوگر را جز خسران عاقبتی نیست ولی تا کی و با چه شرایطی؟تا زمانی که به همان پیشۀ انحرافی خود ادامه دهد.اما اگر توبه نمود و به خدا ایمان آورد و از رسول پیروی کرد،مسلما عاقبتش خیر خواهد شد و این ما را بدین اصل اخلاقی رهبری می کند که هر کس در گرو عمل خویش است.و در سعادت او رنگ و نژاد را تأثیری نیست.

موسی از ساحران طلب کرد که آنان نخست بیفکنند تا اثر پیروزی اش در

ص :156

روح فرعون عمیق تر باشد و جادوگران جادوی /7 خود را که هنوز از قدرت آن سرخوش بودند یکباره ناچیز بنگرند.

مسلما نتیجه هم مهم و عظیم جلوه نمود و اثر معجزۀ موسی در اعماق قلب آنان جای گرفت.

فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسیٰ

ساحران به سجده افکنده شدند.گفتند به پروردگار هارون و موسی ایمان آوردیم.» تأثیر چنان قوی بود که جادوگران در مقابل نور حقیقت به سجده در آمدند.

گویی خود نمی خواستند سجده کنند ولی بدون اراده پیشانی بر زمین نهادند.سجود اوج عبودیت و خضوع در برابر خداست.این سجود از نوع سجودهای در معبد نبود.

سجودی بود بسی برتر از آن.اعتراف به عبودیت در برابر اللّٰه بود.

سؤال این است که چرا آنها گفتند«خدای هارون و موسی»در حالی که موسی بود که با ساحران معارضه می کرد و او بود که عصا را افکند و مار شد.

این امر به دو سبب است:

اول آن که:هارون به نام موسی سخن می گفت و در میان اسباط معروفتر بود.

دوم آن که:جانشینی و رهبری هارون تأیید می شود و این گونه هشدارها در لحظات دشوار اتفاق می افتد.مثلا رسول اللّٰه به هنگام دخول در مکه پرچم پیروزی را به دست علی داد و گفت:امروز روز رحمت و بخشایش است.امروز باید حریم مردم از تجاوز مصون بماند،و نیز ورود به مدینه را به تعویق انداخت تا علی(ع)هم از راه رسید.

رسول اللّٰه با این اعمال می خواست مقام علی را نسبت به نبوت بیان دارد و نقش او را را در رهبری امت مشخص سازد.

[71]

ولی آیا فرعون به حق اعتراف کرد و به شکست خویش اذعان نمود.

یا حتی این اجازه را به دیگران داد.هرگز! قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ فرعون گفت:آیا پیش از آن که شما

ص :157

را رخصت دهم به او ایمان آوردید؟» نظام حکومتی فرعون نظام دیکتاتوری بود و می بینیم که چگونه طغیان فرعون را به جایی رساند که مردم را از آزادی عقیده محروم ساخت.

اما ایمان به خدا در برابر دیکتاتوری به مقاومت می پردازد و نعمت استقلال ارزانی می دارد.

هنگامی که فرعون دید که ساحران از او بریده اند،آهنگ آن کرد که از ایشان انتقام بگیرد،پس گفت:

إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ

او بزرگ شماست که به شما جادوگری آموخته است.» شیوۀ طاغوتان نسبت به مؤمنین این است که چون در حجت فرومانند بکوشند تا چیزی به آنها بچسبانند و تهمت و افترا زنند.فرعون هم چنین کرد سپس تهدید نمود که:

فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقیٰ

دستها و پاهایتان را از چپ و راست می برم و بر تنه درخت خرما بر دارتان می کنم تا بدانید عذاب کدامیک از ما سخت تر و پاینده تر است.» بر دار کردن یکی از گونه های شکنجه است که سابقه ای دیرساله دارد.و آن چنان بود که شخص را بر چوبی صلیب مانند وامی داشتند و /7 بر دستها و پاهای او میخ می کوبیدند.و او هم چنان گرسنه و تشنه و مجروح می ماند تا بمیرد.

فرعون علاوه بر دار آنها را به قطع دست و پای هم وعده داد.و ای بسا خیالهای دیگر هم داشت،مثل بد نام کردن موسی و هارون و تهمتهای ناروا زدن حتی پس از مرگ از این رو می گوید«تا بدانید که عذاب کدامیک از ما سخت تر و پاینده تر است».

[72]

ولی آنان سخت مقاومت کردند و هر مؤمنی باید که در برابر طاغوتان و جبابرۀ زمان این گونه باشد.

ص :158

قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلیٰ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ الْبَیِّنٰاتِ وَ الَّذِی فَطَرَنٰا

گفتند:

سوگند به آن که ما را آفریده است که تو را بر آن نشانه های روشن که دیده ایم ترجیح نمی دهیم.» یعنی برای ما پرده از چهرۀ حقیقت بر افتاده است و هر که چهرۀ تابان حقیقت را بنگرد عاشق آن شود.پس:

فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ إِنَّمٰا تَقْضِی هٰذِهِ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا

هر چه خواهی حکم کن که رواج حکم تو در زندگی این جهانی است.» بدین قرار بر مؤمن واجب است که برای تحمل عواقب ایمانش و استقلالش مهیا باشد.

این سؤال پیش می آید که این ساحران چگونه به این سرعت به این پایه از ایمان رسیدند؟یعنی تا جایی که از جان گذشتند و در برابر سلطان جایر سخن حق گفتند.

پاسخش این است:

اولا:حقایق هم چنان غامض باقی می مانند تا قلب به آن حقیقت بزرگ برسد و آن حقیقت بزرگ خداست.چون انسان خدا را شناخت کوه های یخ که روی قلب او را گرفته اند،آب می شوند و او آن گاه حقایق را بی پرده و آشکارا خواهد دید.

آیا خدای سبحان آفرینندۀ آسمانها و زمین و همۀ خلایق نیست؟همچنین شناخت او سر هر علم و سرچشمۀ هر معرفت است.

آن ساحران هم هنگامی که به خدا ایمان آوردند به طور مسلم به قیامت و هر چه مربوط به آن است معترف شدند.

ثانیا:طریق ایمان به یک حقیقت معین پر از موانع و فشارهای روحی است ولی انسان اصرار دارد که از آنها بگذرد،اگر به ایمان خالص دست یابد همۀ مشکلات راه برایش آسان خواهد شد.

ساحران هم هنگامی که به خدا ایمان آوردند دیگر به ترغیب و ترهیب یا

ص :159

وعد و وعید فرعون ارجی ننهادند.از آن اعتباری که نزد فرعون داشتند چشم پوشیدند ولی از حضیض دنیا به اوج عالم بالا بال گشودند.

و در نتیجه به این مرتبۀ والا رسیدند.آری حرف ایمان آنها در این شرایط به مفهوم رویارویی با سلطه های شهوت و زور با همۀ ابعاد آن است.آنها در لحظه ای حسّاس که خداوند در دلهایشان تجلّی یافت پس از آمادگی برای فداکاری و چشمپوشی از همه چیز در راه خدا و حقّی که خود،آن را دیدند همۀ این مراحل را پیمودند.

ثالثا:آنان اگر هم طاغوت را می پرستیدند از اعماق دل نبود بلکه به دلالت عقل و وحی ضمیر دریافته بودند که پرستش کسی چون فرعون یک جرم عظیم است معجزۀ موسی چون تازیانه ای بود که و جدان خفتۀ ایشان را بیدار ساخت /7 و ناگهان به سجده در آمدند و گفتند:

[73]

إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا لِیَغْفِرَ لَنٰا خَطٰایٰانٰا وَ مٰا أَکْرَهْتَنٰا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ اینک به پروردگار خویش ایمان آوردیم تا از خطاهای ما و آن جادوگری که ما را بدان واداشتی در گذرد.» اگر این ایمان و این آرزوی آمرزش،عذاب و بر دار شدن را در پی داشته باشد،به جان می توان خرید.این یک ایمان حقیقی است که ایمان آورنده را برای هر کیفری مهیا می سازد.

اگر چه آمرزش پروردگارشان را به طور عام خواستار بودند ولی از گناه جادوگری به طور مشخص نام بردند،زیرا به ابعاد فساد انگیز آن آشنا بودند و می دانستند تا چه حد سبب گمراهی مردم می شود و وسیله ای است برای مبارزه با ادیان الهی.

وَ اللّٰهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ

خدا بهتر و پایدارتر است.» این در جواب فرعون است که می گفت:عذاب من سخت تر و پایدارتر است.اکنون اینان می گویند که تو و عذابت زوال پذیر هستید.تنها باقی لا یزال ذات احدیت است.

ص :160

[سوره طه (20): آیات 74 تا 82]

اشاره

إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ (74) وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ اَلصّٰالِحٰاتِ فَأُولٰئِکَ لَهُمُ اَلدَّرَجٰاتُ اَلْعُلیٰ (75) جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَکّٰی (76) وَ لَقَدْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی اَلْبَحْرِ یَبَساً لاٰ تَخٰافُ دَرَکاً وَ لاٰ تَخْشیٰ (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ اَلْیَمِّ مٰا غَشِیَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدیٰ (79) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ قَدْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ وٰاعَدْنٰاکُمْ جٰانِبَ اَلطُّورِ اَلْأَیْمَنَ وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْویٰ (80) کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ لاٰ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَویٰ (81) وَ إِنِّی لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ثُمَّ اِهْتَدیٰ (82)

معنای واژه ها

77[درکا]

:یعنی دست یافتن فرعون به تو.

78[فغشیهم]

:یعنی آن قدر آب به ایشان رسید که در برشان گرفت و پوشاندشان.

ص :161

فرعون قوم خود را گمراه کرد نه هدایت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خلاصۀ رسالتهای پیامبران که در قرآن مکرر آمده است این است که آدمی گروگان عمل خویش است و عاقبت مجرمان آتش است آتشی که در آن نه می میرند و نه زندگی می کنند در حالی که سرانجام پرهیزگاران بهشتی است که در نهرهایش آب روان است.نتیجۀ عمل محدود به آخرت نیست،بلکه گاه انسان نتیجۀ عمل خود را در دنیا می بیند.همانگونه که فرعون هم بخشی از کیفر اعمال خود را در این جهان دید،یعنی در آب غرق شد.

از این روست که خدای تعالی بنی اسراییل را از طغیان و کفران نعمت بر حذر می دارد تا مورد غضب او واقع نشوند.اما اگر انسان اندکی منحرف شود در رحمت و توبۀ صادق برای او هم چنان مفتوح است.

شرح آیات:

[74]

إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ هر آینه هر کس که گنهکار نزد پروردگارش بیاید جهنم جایگاه اوست که در آنجا می میرد و نه زندگی می کند.» کسی که تا پایان عمر هم چنان گنهکار بماند سرنوشتش جهنم است.تعبیر «له /7 جهنم»از این روست که گناهکار با عمل ناصالح خود گویی جهنم را خریده است پس جهنم ملک اوست.

آیا مدت توقف در آتش چه زمانی خواهد بود؟در تمام این مدت مجرمان را

ص :162

حالتی است میان مرگ و حیات و هم چنان به عذاب الهی معذب است.

در حدیث آمده است که اهل آتش نزد مالک جهنم می آیند و مدت هفتاد سال در برابر او عجز و لابه می کنند تا اندکی از عذابشان بکاهد و مالک به جزع و زاری آنها گوش نمی دهد.پس می گویند که ما زندگی نمی خواهیم و مالک باز هم پاسخ نمی دهد.سپس ندا می آید که شما در اینجا خواهید ماند و رهایی از آن ندارید.آنان مأیوس می شوند و از مالک می خواهند که اجازه دهد به سبب غفلتی که کرده اند گریه کنند.اجازه صادر می شود و آنها مدت هزار سال به حال خود می گریند.

[75]

حال مؤمنان درست بر عکس این است.

وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّٰالِحٰاتِ

و آنان که با ایمان نزد او آیند و کارهای شایسته کنند.» یعنی تا زمان مرگ هم چنان اعمال شایسته می کرده اند،پاداشی جز بهشت ندارند.

فَأُولٰئِکَ لَهُمُ الدَّرَجٰاتُ الْعُلیٰ

صاحب درجاتی بلند باشند.» هر عمل صالح در این جهان سبب فرا رفتن درجتی است در آن جهان.و در حدیث آمده است فاصلۀ میان درجه ای و درجۀ دیگر به قدر فاصلۀ آسمان تا زمین است.

[76]

جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بهشتهای جاویدان که در آن نهرها روان است و همواره در آنجا باشند.» خلود و جاویدانی عالی ترین موهبت انسان است.

وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَکّٰی

و این است پاداش پاکان.» /7 بزرگترین و دشوارترین مسئولیت بشر در این دنیا این است که خویشتن را تزکیه کند و آثار شرک را از خود دور سازد.و این آثار عبارتند از بخل و تنبلی و انزجار و ترس از غیر خدا.و کسی که در این دنیا خود را پاکیزه نسازد به نسبت رذایل و انحرافاتش در جهنم خواهد ماند.زیرا فقط پاک شدگان به بهشت می روند.

ص :163

راه پاکی تزکیه است در دنیا و اگر در دنیا نشد پاک شدن به وسیلۀ آتش است در آخرت.

[77]

پس از پیروزی موسی بر فرعون و شکست جادو و غلبۀ معجزۀ خدای تعالی موسی را امر به خروج از مصر کرد.

وَ لَقَدْ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِی

به موسی وحی کردیم که بندگان ما را شب هنگام بیرون ببر.» «ساری»روندۀ در شب است و«سارب»رونده در روز.خدا موسی را فرمان داد که قوم خود را در شب حرکت دهد تا فرعون و لشکریانش نفهمند.

با آن که شمارۀ بنی اسراییل هفتصد هزار نفر بود.ولی هیچ یک از آنها راز را افشاء نکردند.و از این رو خداوند آنها را بندگان خود خواند.زیرا در اخلاص به پایه ای رسیده بودند که شایستۀ این عنوان شوند و خدا بر ایشان در دریا راهی خشک باز کند.

فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً

و برایشان در دریا گذرگاهی خشک بجوی.» چون موسی عصای خود بر دریا زد دریا شکافت و آب در دو سوی راه چون کوهی بایستاد و میان آن راهی خشک پدید آمد.

لاٰ تَخٰافُ دَرَکاً

مترس که بر تو دست یابند.» یعنی هرگز آنان به تو دست نخواهند یافت.

وَ لاٰ تَخْشیٰ

و بیم به دل راه مده.» یعنی از غرق شدن مترس.

[78]

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فرعون و لشکرهایش از پی ایشان روان شد.» چون صبح بر دمید و قضیه روشن شد.فرعون و لشکریانش سوار شده از پی بنی اسراییل برفتند تا مگر به آنها رسند.چون به دریا رسیدند موسی و بنی اسراییل را دیدند که از میان دریا می گذرند.اینان نیز از پی آنها به دریا درآمدند.فرعون را دیدۀ

ص :164

بصیرت چنان کور شده بود که نمی دانست این یک معجزه است.امواج دریا فرعون و لشکرش را در خود فرو برد.

فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ مٰا غَشِیَهُمْ

دریا چنان که باید آنان را در خود فروپوشید.» تعبیر قرآنی این است که وضعی که فرعون و لشکریانش در آن گرفتار آمده بودند چنان وحشت انگیز بود که به وصف در نمی گنجد.

[79]

عبرتی که از این وضع می گیریم این است که:

وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدیٰ

فرعون،قومش را گمراه کرد نه راهنمایی.» آری،این داستان به اینجا انجامید که ضلالت حاکم چگونه باعث ضلالت مردم خواهد شد.

[80]

برای این که بنی اسراییل طغیان نکنند و نعمتی را که خدا به آنها داده است از یاد نبرند خداوند یادآوریشان می کند:

یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ قَدْ أَنْجَیْنٰاکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ وَ وٰاعَدْنٰاکُمْ جٰانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ

ای بنی اسراییل!شما را از دشمنتان رهانیدیم و با شما در جانب راست کوه طور وعده نهادیم.» /7 امنیت مهمترین اساس هر تمدنی است،در حالی که وحی و قوانین الهی سبب عزت و رستگاری امت است.

خدا بر بنی اسراییل منت می نهد که آنها را نجات بخشید و در جانب طور با آنان وعده نهاد.

وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْویٰ

و برایتان منّ و سلوی نازل کردیم.» «منّ»گونه ای شیرینی است و«سلوی»مرغ بریان است که برای آنها از آسمان نازل می شد.

[81]

هدف نعمتهای خدا سعادت بشر است ولی گاهی هم سبب انحراف او می شوند.از این رو خدای تعالی بنی اسراییل را بر حذر می دارد و می گوید:

ص :165

کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ لاٰ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی

از چیزهای پاکیزه ای که شما را روزی داده ایم بخورید و از حد در مگذرانیدش.تا مبادا خشم من به شما رسد.» غضب خدا عذاب شدید اوست در دنیا و آخرت.

وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَویٰ

هر کس که خشم من به او برسد در آتش افتد.» پناه می بریم به خدا از غضب او.گویی چون کسی به عذاب او گرفتار آید یکباره از فراز کوهی در ته دره ای سقوط می کند.البته این تمثیلی بیش نیست و واقع امر بسی وحشتناکتر از این است.

[82]

وَ إِنِّی لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ثُمَّ اهْتَدیٰ هر کس که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند و به راه هدایت افتد می آمرزمش.» طبیعت انسان این است که هر گاه احساس نعمت کند سر به طغیان برمیدارد.ولی راه توبه همواره در پیش پای او گشاده است.چون به سبب غفلت مرتکب خطایی شود و پس از آن پشیمان شود و توبه کند خدا را آمرزنده خواهد یافت.ولی در صورتی که توبه اش راستین باشد نه دروغ و از روی ریا.

در بعضی از روایات آمده است که هدایت در اینجا به معنی ولایت است.

شایسته است که انسان به خدا ایمان آورد و پس از توبه کارهای نیک انجام دهد و در جستجوی رهبری باشد.زیرا عمل صالح جز به ولایت کامل نگردد.ولایت یعنی امامی که او را به راه راست هدایت کند،نه مانند فرعون که گمراه کننده بود.این است راه توبۀ واقعی و این است معنی کلمۀ شفاعت.

[سوره طه (20): آیات 83 تا 91]

اشاره

وَ مٰا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یٰا مُوسیٰ (83) قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلیٰ أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضیٰ (84) قٰالَ فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ اَلسّٰامِرِیُّ (85) فَرَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطٰالَ عَلَیْکُمُ اَلْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی (86) قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنٰا وَ لٰکِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً مِنْ زِینَةِ اَلْقَوْمِ فَقَذَفْنٰاهٰا فَکَذٰلِکَ أَلْقَی اَلسّٰامِرِیُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ فَقٰالُوا هٰذٰا إِلٰهُکُمْ وَ إِلٰهُ مُوسیٰ فَنَسِیَ (88) أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَلاّٰ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاً وَ لاٰ یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ اَلرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی (90) قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عٰاکِفِینَ حَتّٰی یَرْجِعَ إِلَیْنٰا مُوسیٰ (91)

ص :166

معنای واژه ها

84[هم اولاء]

:اولاء جمع الّذی است یعنی الّذین.

87[بملکنا]

:یعنی ما چیزی را از امور خود در دست داریم.

[اوزارا]

:سنگینیها.

88[فنسی]

:یعنی این که موسی فراموش کرد که پروردگارش اینجاست،پس به سوی طور رفت تا بخواندش،و گفته شده است که معنایش:پس سامری فراموش کرد.یعنی ایمانی که بر او بود را ترک کرد.

90[فتنتم به]

:یعنی با این گوساله آزمایش شدید.

ص :167

چرا بر قوم خود پیشی گرفتی؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی پیامبر خدا با پروردگارش مناجات کرد.هنوز از میعادگاه بازنگشته بود که قومش کافر شدند.آری،رهبر از میان قوم رفته بود و فرصت طلبان موقع را مناسب یافتند و به اغوای مردم پرداختند.از این آیات برمی آید که علاقۀ بنی اسراییل،به شخص موسی بود نه رسالتش.و همین امر باعث شد که پس از غیبت او تمرد کردند و به سخن جانشین او هارون هم،وقعی ننهادند.ضروری است که این علاقه دگرگون شود و علاقه به رسالت جای هر علاقۀ دیگری را بگیرد.

موسی عمل آنان را انتقاد کرد و آنان را از غضب پروردگارشان بر حذر داشت و از سبب این ارتداد پرسید.وقتی بنی اسراییل اعمال خود را توجیه کردند، موسی گفت که خدا به آنان عقل داده که نیک و بد را از هم تمیز دهند و این بزرگترین حجت است بر آنها.اما حجت دوم شخص هارون و وصی موسی بود که آنان را اندرز داد ولی قوم به سخن او گوش ندادند.

شرح آیات:

[83]

وَ مٰا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یٰا مُوسیٰ ای موسی چه چیز تو را واداشت تا بر قومت پیشی گیری؟» چرا از آنان پیش افتادی و آنان را پس پشت نهادی.

[84]

قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلیٰ أَثَرِی گفت آنها همانهایند که از پی من روانند.»

ص :168

یعنی قوم من هم چنان پیرو من هستند و راه رو راه من اند.

وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضیٰ

ای پروردگار من!من به سوی تو شتافتم تا خشنود گردی.» آنچه مرا به شتاب واداشت عشق دیدار تو بود.این آیه حکایت از عشق بسیار موسی به خدا دارد.شتاب او برای نیل به خشنودی او بود.چنین است حال کسانی که حلاوت مناجات با پروردگار را چشیده اند و به قرب او انس گرفته اند و خدا به قلبشان تجلی کرده.اینان پروانه وار مجذوب پرتو عشق پروردگار خود هستند.

و چون جمال محبوب خویش ببینند جمال هر کس از یاد ببرند.

از این رو رسول اللّٰه در محراب عبادت خویش هم چنان در التهاب مناجات با خدای خود بود تا وقت نماز کی در رسد و چون وقت نماز می رسید می گفت:ای بلال ما را به نماز راحت بخش.

مؤمنان صادق هم از پروردگار خود می خواهند که نور معرفت در دلهایشان بتاباند و از جمله کسانی گردند که راحت و آسودگیشان در دیدار محبوب است و همۀ عمر در ناله و زاری اند،تا مگر جمال دل آرای معشوق واقعی خویش را دمی بنگرند.و در برابر عظمت او ساجداند و راکع.شبها را به خدمت او زنده می دارند و سرشک اشتیاقشان بر چهره می غلتد و قلوبشان رهین محبت اوست...(برگرفته از صحیفۀ سجادیه ص 249) /7 و همواره این ذکر را مکرر می کنند که:

وای خداوندی که انوار قدس تو چشمان عاشقان را می نوازد و پرتو چهرۀ تو قلوب عارفان را به شوق می آورد!ای آرزوی دل مشتاقان و ای غایت آمال محبان!(همانجا) [85]

غیبت موسی فرصتی به دست فرصت طلبان داد تا به حسب منافع خود فتنه انگیزی کنند.

قٰالَ فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السّٰامِرِیُّ

گفت:ما قوم تو را از پس تو آزمودیم و سامری گمراهشان ساخت.» معلوم می شود که سامری مردی منافق بوده است و همواره مترصد فرصت،تا

ص :169

بر اریکۀ فرمانروایی برجهد.جمعی فرصت طلبان و مردم ضعیف النفس هم دور او را گرفتند.گویا پیش از ظهور سامری اینان برای برافکندن موسی و خلع او از رهبری توطئه می چیده اند.

اکنون که موسی(ع)دیر کرده بود اینان پنداشتند که موسی گرفتار آسیب شده و دیگر باز نخواهد گشت.پس دست به کار شدند تا خلیفۀ شرعی او هارون(ع) را کنار بزنند.سامری شایع کرد که موسی مرده است آن گاه برای ایشان گوساله ای ساخت که سمبل سلطه و قدرت باشد.و ایشان را به پرستش آن فرمان داد.بنی اسراییل به زر دلبستگی بسیار داشتند و نیز شرک در اعماق دلشان رسوخ کرده بود.

آیا اینان همانهایی نبودند که از پیامبر خود خواسته بودند که برای ایشان خدایی بسازد تا عبادتش کنند.

این اقدام سامری از یک سو هم برای نهضت موسی خالی از فایدتی نبود.

زیرا اگر سامری پرده از کار خود برنگرفته بود هم چنان به صورت یک فرد منافق و خرابکار در میان قوم باقی می ماند و بسا زیانهای دیگر به بار می آورد و ضربه های دیگر می زد.

[86]

فَرَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً موسی خشمگین و پر اندوه نزد قومش بازگشت.» خشمگین از قوم به سبب عملی که مرتکب شده بودند.

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً

و گفت:ای قوم من!آیا پروردگارتان شما را وعده های نیکو نداده بود.» از این وعده ها بود:بازگشت به سرزمین مقدس و فرود آمدن در طرف راست طور و برکت و اینکه اگر پایداری ورزید تمدن از دست رفتۀ شما را به شما باز می گرداند؟ أَ فَطٰالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی آیا درنگ من به دراز کشید یا خواستید که خشم پروردگارتان به شما فرود آید که وعدۀ مرا خلاف کردید.»

ص :170

مسلما بنی اسراییل خود در برابر پروردگارشان تحدی نکرده و به منازعه برنخاسته بودند تا مشمول غضب او گردند بلکه پیروی از سامری کرده بودند.یا فریب او را خورده بودند و این گناهی درخور بخشایش بود.

[87]

قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنٰا وَ لٰکِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنٰاهٰا گفتند:ما به اختیار خویش وعدۀ تو خلاف نکردیم بارهایی از زینت آن قوم بر دوش داشتیم،آنها را در آتش بیفکندیم.» و این انحراف از جانب شخص دیگری بود.سامری بود که طلاها و نقره های ما را که از فرعونیان گرفته بودیم از ما بستد و از آن گوساله ای زرین ساخت.معلوم است که قوم موسی می خواهند عمل خود را توجیه کنند و بار مسئولیت از دوش خود بردارند.

فَکَذٰلِکَ أَلْقَی السّٰامِرِیُّ

و سامری نیز بیفکند.» /7 سردستۀ گروه فرصت طلبان جدایی طلب که غالبا در میان هر نهضتی نظایر آن را توان یافت.از این آیه بر می آید که سامری تنها نبوده که قوم را به گمراهی کشیده.اینان گروهی توطئه گر بودند ولی سامری رهبری آنها را به عهده داشته.

در معنی«سامری نیز بیفکند»چند وجه است یکی آن که در قلوب آنها تخم خدعه و فریب افکند.یا آن که سامری بود که زینت قوم در آتش افکند یا آن که سامری هر چه زر و سیم داشت در آتش انداخت.

[88]

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ و برایشان تندیس گوساله ای که نعرۀ گاوان را داشت بساخت.» یعنی جسد مرده ای که عاری از زندگی بود ولی از آن بانگ گاو بیرون می آمد.

دربارۀ گوسالۀ سامری اقوال مفسرین مختلف است.بعضی می گویند که گوساله حرکت می کرد،زیرا سامری از جای پای جبرییل مشت خاکی برداشته بود جبرییل سوار بر اسب آمده بود تا اسبان فرعونیان را که از رفتن به دریا واپس می کشیدند ترغیب کند که به دریا بروند.خاکی که اسب جبرییل بر آن قدم می نهاد

ص :171

تکان می خورد.سامری آن مشت خاک را با خود داشت و در درون تندیس گوساله افکند و گوساله هم حرکت می کرد و هم چون گاو نعره می کشید.

بعضی دیگر گویند که گاو را به گونه ای تعبیه کرده بودند که حاضران فقط سرش را می دیدند و شخصی از پشت آن در آن می دمید و صدای آن باد چون نعرۀ گاوان از دهانش بیرون می آمد...البته وقتی که باد می وزید همان صدا می داد.

فَقٰالُوا هٰذٰا إِلٰهُکُمْ وَ إِلٰهُ مُوسیٰ فَنَسِیَ

و گفتند:این خدای شما و خدای موسی است و موسی فراموش کرده بود.» [89]

ولی آیا عذر آوریهای بنی اسراییل و توجیهاتی که می کردند نزد خدا قبول افتاد.هرگز...دو دلیل وجود داشت که ادعای آنان را باطل می کرد:

اول:عقل،پس عاقلان اگر فکرشان را به کار اندازند به سوی خدا هدایت خواهند شد.

أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَلاّٰ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلاً وَ لاٰ یَمْلِکُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً

آیا نمی دیدند که هیچ پاسخی به سخنشان نمی دهد و هیچ سود و زیانی برایشان ندارد.» /7 از صفات خدا چه دارد،آن که نه می جنبد و نه ارادۀ سود و زیان تواند کرد؟ [90]

دوم:رهبری الهی.

وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِیعُوا أَمْرِی

هارون نیز پیش از این به آنها گفته بود:ای قوم من شما را به این گوساله آزموده اند.پروردگار شما خدای رحمان است.از پی من بیایید و فرمانبردار من باشید.» هارون آنها را به اطاعت خود خواند و به عنوان یک رهبر دینی،برای آنها توضیح داد که آنچه سامری و جماعتش ادعا می کنند باطل است.

از آیه برمی آید که مبارزه میان خط نبوت که موسی و هارون رهبری آن را داشتند و خط جاهلی به رهبری سامری سخت شکل گرفته بود.شاید رهبران خط جاهلی همان پیشوایان بنی اسراییل قبل از ظهور موسی بودند.مانند قوم بنی امیه که

ص :172

پیش از ظهور حضرت رسول در مکه صاحب سلطه و مزایایی بودند و اسلام بر آن مزایا و سلطه خط بطلان کشید.

[91]

قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عٰاکِفِینَ حَتّٰی یَرْجِعَ إِلَیْنٰا مُوسیٰ گفتند که ما همواره به پرستش او می نشینیم تا موسی به نزد ما بازگردد.» به نظر من وابستگی و تعلق خاطر بنی اسراییل به موسی بیشتر از تعلق خاطر و وابستگی آنها به امر رسالت او بود.مثلا موسی برادر خود هارون را به عنوان وصی و جانشین که امتداد رسالت او بود بر آنها برگماشت ولی بنی اسراییل به سخن او گوش فرا ندادند و هر چه آنها را از پرستش گوساله منع کرد به او گوش نسپردند تا موسی خود بازگشت.

این فتنه برای بنی اسراییل مفید بود،چه،گروه هایی را جدا کرد که هنوز رسوبات جاهلیت در آنها وجود داشت در برابر گروه های اصلاح طلب دیگری که در ایمانشان صادق و مؤمن بودند.دومین فایده این که دژبندیی بود علیه انحرافات فکری و اجتماعی که در آینده در مسیرشان قرار می گرفت که این پس از زمانی بود که موسی در میان آنها حضور نداشت.

طبیعت انسان این است که همواره بر گرد محور اشیاء بی ارزش بچرخد و چون بخواهد خود را به درجۀ عالی ایمان فرابرد با مشکلاتی رو به رو خواهد شد.

بشر برای این که از آنچه طبیعت اوست ببرد و به آنچه عزت و اعتلای او بدان وابسته است بگراید نیاز به تربیت و تعلیم و راهنمایی دارد.

اگر انسان را هم چنان اسیر طبیعتش رها سازند ای بسا تا درۀ ژرف بت پرستی هم هبوط کند.

بنی اسراییل به چنین درۀ ژرفی در حال هبوط بودند آن گاه که موسی از میان آنها رفته بود و چون باز آمد بار دیگر از ضلالت به هدایت راه یافتند.و این عبرتی است بزرگ برای همگان.

ص :173

[سوره طه (20): آیات 92 تا 98]

اشاره

قٰالَ یٰا هٰارُونُ مٰا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی (93) قٰالَ یَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لاٰ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی (94) قٰالَ فَمٰا خَطْبُکَ یٰا سٰامِرِیُّ (95) قٰالَ بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ اَلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهٰا وَ کَذٰلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی (96) قٰالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی اَلْحَیٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ اُنْظُرْ إِلیٰ إِلٰهِکَ اَلَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عٰاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی اَلْیَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّمٰا إِلٰهُکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً (98)

موسی و مرتدان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون موسی به مدت چهل شب قوم خود را ترک گفت وقتی که باز گردید دید که پرستش پروردگار را رها کرده به پرستش گوساله پرداخته اند.موسی به تحقیق برخاست تا سرچشمۀ فساد را بیابد و آن را چاره کند.نخست برادر را بازخواست کرد که خلیفۀ او بود سپس بنی اسراییل را مورد خطاب قرار داد.ولی قبل از همه به سامری سرکردۀ مرتدان پرداخت و با دوراندیشی و احتیاط با او برخورد کرد.

موسی برای آن که انحرافی را که پدید آمده بود ریشه کن کند دو کار انجام

ص :174

داد:

نخست:رهبران منحرف را عزل کرد.

دوم:گوساله را که وسیلۀ این انحراف شده بود سوزاند و خاکستر آن در دریا افشاند.

موسی در چنین موقعیتی،سخت و قاطع عمل کرد،آن سان که با فرعون و جادوگران عمل کرده بود.

شرح آیات:

خصلت بشر است که اشیاء بی ارزش را محور کار خود قرار دهد.و اگر او را به حال خود گذارند تا سرحد بت پرستی هم سقوط می کند،زیرا طبع انسان همواره به جنبه های منفی متمایل است در حالی که ایمان به خدا عملی است والا و فراتر از تصرفات قوای طبیعی و نیازمند به هشدار از سوی کسی که با مقام ربوبیت رابطه داشته باشد.

بنی اسراییل هم بار دیگر به حالت بشری خود هبوط کرده بودند و به پرستش اشیاء پرداختند.وقتی در برابر زرق و برق گوسالۀ زرین قرار گرفتند نتوانستند زمام نفس خویش به دست گیرند.همۀ سخن قرآن کریم این است که بشر به درجه ای از تشخیص فرا رود که از اشیاء اطراف خویش دل برکند و به خدا توجه نماید.

تعجب در این است که بعضی از مورخان برای پرستش توتم و ستاره و بت، فلسفه بافی می کنند و به برخی تعلیلات پیچیده روی می آورند در حالی که نیازی به این همه تلاش نیست زیرا همه از طبیعت انسان سرچشمه می گیرند.روزگاری بشر حیواناتی را که از آنها می ترسید می پرستید مثلا فیل یا شیر را می پرستید زیرا آنها رمز قوت و بزرگی بودند امروز هم امپراتوران و پادشاهان را به عنوان نماد قدرت و قوت می پرستد.اگر ما بخواهیم به درجۀ عبادت خدا نایل گردیم باید از اشیاء چشم بپوشیم و به آفریدگار اشیاء روی آوریم و از اشیاء به ارزشها پردازیم و از شهود به

ص :175

غیب روی آوریم.

آری،بنی اسراییل به درۀ شرک سقوط کرده بودند و به آنچه سامری بر ایشان ساخته بود سر پرستش فرود آوردند.موسی(ع)نخست هارون را مورد خطاب قرار داد:

[93/92]

قٰالَ یٰا هٰارُونُ مٰا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا* أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی گفت:ای هارون!هنگامی که دیدی گمراه می شوند،چرا از پی من نیامدی؟آیا تو نیز از فرمان من سرپیچی کرده بودی؟ سبب آن بود که:

اولا:هارون خلیفۀ او بود بر آن قوم،و رهبری شرعی بر عهدۀ او بود،پس باید نخست ماجرا را از او بپرسد.

ثانیا:موسی وقتی که پای توحید در میان می آمد از کسی ملاحظه نداشت حتی اگر آن کس وصی و خلیفه او هارون باشد.

ثالثا:موسی می خواست برای بنی اسراییل توضیح دهد که قضیۀ توحید قضیه ای ساده نیست.حتی ممکن است هارون را هم به سؤال کشد یا به محاکمه.

تا ثابت شود که وظیفۀ خود را نسبت به آن انجام داده است یا نه.خدای سبحان در روز قیامت از رسولان می پرسد که امتهایشان چگونه اند؟موسی قبل از آن که به کوه طور رود،به هارون گفت که /7 (بر قوم من جانشین من باش و به راه فساد کنندگان پای منه)اکنون آمده است از نتیجۀ اقدامات او می پرسد.

اما هارون به موسی پاسخ داد که بنی اسراییل جز از تو از دیگری فرمانبرداری نمی کنند،زیرا وقتی آنان را از پرستش گوساله منع کردم گفتند ما بر آستان آن معتکف هستیم تا موسی به نزد ما بازگردد.سامری شایع کرد که تو مرده ای ولی من می دانستم که بازخواهی گشت و اکنون که بازگشته ای دروغ او آشکار شد.شاید موسی می دانست که هارون در برابر شرک به خدا سخت خشمگین می شود،از این رو او را سفارش کرد که به اصلاح آنان پردازد ولی بر ضدشان اقدامی نکند.از این برمی آید که در جوامع منحرف نیاز به انقلاب هست ولی این

ص :176

انقلاب تحققش به شرایط مناسب بستگی دارد.در واقع قوم بنی اسراییل اکنون با مسئلۀ تازه ای رو به رو شده و از آنجا که در هر تازه ای لذت دیگر است چنان به زرق و برق گوساله فریفته شده اند که برای انصراف از آن نیاز به زمان دارند.باید کم کم نقطه های ضعف و جنبه های منفی قضیه آشکار شود.و پس از یک سلسله روشنگریها ضربۀ انقلابی فرود آید.

[94]

وقتی که موسی هارون را مورد عتاب قرار داد و دست در سر و ریش او افکند و به سوی خود کشید هارون از برادر خود خواست که بدان سبب که قوم به حرف او گوش نداده اند خشمگین نشود،زیرا اگر شدت عمل به خرج می داد همانا پراکنده می شدند.چه بسا چنین حرکتهای حساب نشده ای نتیجۀ منفی در پی داشته باشد.پس باید صبر کند تا موسی باز گردد.

اختلاف میان موسی و هارون در نظر اول در موضوع درک موقعیت بود نه در حکم شرعی.هارون دریافته بود که وضع به گونه ای نیست که او شدت عمل به خرج دهد.موسی هم سفارش کرده بود که«اصلاح کن و از پی مفسدان قدم منه» موسی می پرسد /7 چگونه شد که هارون در برابر این انحراف بزرگ سکوت کرد.تغییر رهبری و شرک به خدا و پرستش گوساله چیزی نیست که به آسانی بتوان از کنارش گذشت.بر هارون لازم بود که در باب مقاومت در برابر انحراف به همان راهی رود که موسی رفته است ولی هنگامی که عذر هارون را شنید و دانست مصلحت را اقتضای سکوت او بوده،خشم او نیز فرو نشست.

قٰالَ یَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لاٰ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی

گفت ای پسر مادرم!چنگ به ریش و سر من مینداز.من ترسیدم که بگویی که تو میان بنی اسراییل جدایی افکندی و گفتار مرا رعایت نکردی.» آن زمان که موسی گفت:«اصلاح کن».

از سوی دیگر خشم ظاهری موسی برای آن بود که موقعیت را برای مردم توضیح دهد.پس آرام گرفت.

ص :177

[95]

چون موسی سخن را با برادرش به پایان آورد رو به سامری کرد.

قٰالَ فَمٰا خَطْبُکَ یٰا سٰامِرِیُّ

گفت:و تو ای سامری،این چه کار بود که کردی؟» چرا مرتکب چنین عملی شدی؟ [96]

قٰالَ بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ گفت من چیزی دیدم که آنها نمی دیدند مشتی از خاکی که نقش پای آن رسول بر آن بود برگرفتم.» یعنی از خاکی که اسب جبرییل بر آن پای نهاده بود.

فَنَبَذْتُهٰا

و در آن پیکر افکندم.» /7 یعنی درون آن گوساله.

وَ کَذٰلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی

و نفس من این کار را در چشم من بیاراست.» و مرا بدان ترغیب نمود.

سامری منسوب است به سمرون او پسر یشاکر از فرزندان یعقوب است.از آیه چنان مستفاد می شود که سامری در ایمان به درجه ای عالی رسیده بود یعنی او می توانست چیزهایی را ببیند که دیگران نمی توانستند دید.مثلا او توانست جای پای جبرییل را ببیند.سامری از کسانی بود که عاقبتی ناگوار در انتظارش بود.زیرا مردی فرصت طلب بود وی خواست در غیاب موسی رهبری قوم را به دست گیرد تا به مطامع و مصالح مادی خود برسد.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا بسیاری از مؤمنان پس از ایمان از راه منحرف می شوند،مثل بلعم باعوراء و سامری و زبیر بن العوّام.

جواب این است:

که انحراف در مسیر بشر امری است ممکن،زیرا عوامل انحراف بسیار است.در راه انسان بسی دامهای فتنه گسترده شده و یکی از این دامها ریاست است.

بلعم مؤمن بود ولی وقتی که دید که به جای او موسی به نبوت مبعوث شده

ص :178

حسد کارش را به انحراف کشانید و به حدی سقوط کرد که خدای تعالی او را به سگی تشبیه کرد که در هر حال چه به او حمله کنند و چه به حال خود رهایش کنند زبان از دهان بیرون می کند.سامری هم از اصحاب موسی بود ولی نمی توانست ریاست هارون را برتابد،پس گوساله ساخت و کرد آنچه کرد.زبیر بن العوام هم چنین بود.همراه رسول اللّٰه نبرد می کرد و از او دفاع می نمود ولی چون ریاست در برابرش چهره گشود توان صبرش نبود.

مؤمنان صادق آنهایی هستند که در برابر عوامل انحراف چون حسد و حب دنیا مقاومت می کنند اگر نتوانند مقاومت کنند سقوط می کنند و به آتش جهنم گرفتار می آیند.

دیگر آن که بعضی هستند که در لحظات آخر حیات منحرف می شوند و به جهنم می روند.اینان به خود،مغروراند.

سوم از علل مهم انحراف آرزوی دراز و آزمندی است اینها نمی گذارند تا شخص روی به توبه آورد.زیرا می پندارد همواره در این جهان خواهد بود.

[97]

اما موسی(ع)چگونه توانست مشکل سامری را حل کند.به دو طریق:

1-عزل سامری از جامعه.زیرا که او ریشۀ فساد و فتنه بود.

قٰالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ

گفت:برو.در زندگی این دنیا چنان شوی که پیوسته بگویی«به من نزدیک مشو»و نیز تو را وعده ای است که از آن رها نشوی.» آری،باید ریشۀ فساد را برکند.مثلا به جای مبارزه با شرابخواری و فساد اخلاقی و برنامه های گمراه کنندۀ رسانه ها باید با طاغوتی که پشت سر آنها ایستاده است مبارزه کرد و به حیات او پایان داد.

موسی(ع)سامری را نکشت تا هم چنان به عنوان یک نمونۀ کامل شکست خورده از یک فرد فرصت طلب عبرت مردم شود.

در خبر آمده است که چون موسی آهنگ قتل سامری نمود از رب العزة

ص :179

خطاب آمد که او را مکش که مردی سخاوتمند است.و می گویند که سامری به یک بیماری جسمی یا روحی مبتلی شد به گونه ای که از ملاقات مردم حذر می کرد و از آنان می گریخت و به هر کس می گفت به من نزدیک مشو.

2-شکستن و نابود کردن گوساله رمز نابودی انحراف و ارتداد.

وَ انْظُرْ إِلیٰ إِلٰهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عٰاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً

اینک به خدایت که پیوسته عبادتش می کردی بنگر که می سوزانیمش و به دریایش می افشانیم.» موسی گوساله را سوزانید و خاکسترش را در دریا ریخت یا ریشۀ فتنه را برکند.نمی خواست حتی ذره ای از آن یا خاکسترش باقی بماند تا مباد در آینده مورد تقدیس طاغوتان گردد.

از این آیه درمی یابیم که برانداختن طاغوت کافی نیست بلکه باید ریشۀ آن را برکند همۀ آثار و نمادها حتی قصرهای او را هم نابود کرد.درست است که از آن زیانهایی حاصل می شود ولی زیانی که از باقی ماندن آن چیزها به جامعه می رسد بسی بیشتر خواهد بود.

[98]

خطاب اول به هارون بود که زمام رهبری را در آن زمان در دست داشت و خطاب دوم به سامری بود که سبب انحراف و ارتداد شده بود ولی خطاب سوم به بنی اسراییل است که می فرماید:

إِنَّمٰا إِلٰهُکُمُ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

جز این نیست که خدای شما اللّٰه است که هیچ خدایی جز او نیست.» پس گوساله را مپرستید،مال و مالداران را مستایید.پرستش از شدت علاقه و محبت حاصل می شود.باید به یاد داشت که خدای تعالی از اعماق دلهای ما آگاه است دلهایی را که به باطل میل می کنند می داند.

وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً

و علمش همه چیز را دربر گرفته.» پایان آیه با همۀ داستان هماهنگ است،زیرا گناه و توجیه گناه چیزی نیست که از خداوندی که علمش بر همه جا و همه کس احاطه دارد مخفی بماند.

ص :180

[سوره طه (20): آیات 99 تا 110]

اشاره

کَذٰلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ مٰا قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَیْنٰاکَ مِنْ لَدُنّٰا ذِکْراً (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وِزْراً (100) خٰالِدِینَ فِیهِ وَ سٰاءَ لَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ حِمْلاً (101) یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ وَ نَحْشُرُ اَلْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) یَتَخٰافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ یَوْماً (104) وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلْجِبٰالِ فَقُلْ یَنْسِفُهٰا رَبِّی نَسْفاً (105) فَیَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً (106) لاٰ تَریٰ فِیهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً (107) یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ اَلدّٰاعِیَ لاٰ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً (108) یَوْمَئِذٍ لاٰ تَنْفَعُ اَلشَّفٰاعَةُ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً (109) یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً (110)

معنای واژه ها

102[زرقا]

:جمع ازرق،زیرا انسان غمگین رنگش کبود می شود.

106[فیذرها]

:آن را قرار می دهد.

[صفصفا]

:یعنی صاف،بی پستی و بلندی و «صفصف»زمین صاف را گویند که گیاهی در آن نروییده باشد،گویی در یک رده قرار دارد.

107[و لا أمتا]

:به پستی و بلندیهای زمین گفته می شود.

ص :181

108[لا عوج له]

:یعنی انحرافی در آن نیست که برخی را در پیش چشم داشته باشد و از برخی چشم فروبندد،بلکه دعوتی فراگیر و همگانی است.

[همسا]

:صدای کوتاه.

خشوع در برابر پروردگار
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از پندهایی که آدمی از قصه های تاریخ می گیرد،یکی این است که زندگی را دوام و بقایی نیست.و نیکو درمی یابد که زندگی به منزلۀ پلی است که او را به زندگی حقیقی در سرای آخرت رهنمون می شود.

در کتاب خدا از این حقیقت فراوان سخن رفته،سخنانی که اعراض از آنها موجب فقدان بصیرت انسان در دنیا و بینایی او در آخرت می شود.و گناهانش به بارهای سنگین بدل می گردد که باید در روز قیامت بر دوش کشد همان روز ترسناکی که کسی را از بیم پروردگارش توان برآوردن آوازی نیست و همۀ محشور شوندگان در جستجوی کسی هستند که آنان را از عذاب آتش برهاند و در آنجا بدون اجازۀ باری تعالی کسی را یارای شفاعت نیست.

برای این که مجبور نشویم چنین بار گرانی را بر دوش کشیم باید به تاریخ بازگردیم،از تاریخ پند گیریم آن سان که قرآن به ما توصیه می کند.

شرح آیات:
اشاره

[99]

کَذٰلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ مٰا قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَیْنٰاکَ مِنْ

ص :182

لَدُنّٰا ذِکْراً

این چنین خبرهای گذشته را برای تو حکایت می کنیم و به تو از جانب خود قرآن را عطا کردیم.» بشر چون غفلت ورزد از راه راست منحرف می گردد و بسیاری از ملتها به سبب همین غفلت و فراموشی به سر درآمده اند.انسان برای این که واقعیت خود را دریابد و آینده اش را بشناسد دو وسیله در اختیار دارد.

نخست:نظر کردن در تاریخ از روی تدبر و تفکر.تاریخ چراغی است که راه آینده را برای خردمندان روشن می کند.تاریخ همان دانشگاه تجربه آموزی است که از زیر رواقهای آن برترین دانشمندان بیرون آمده اند.تاریخ همان ناصح امینی است که فطرت خیر را در ضمیر جویندگان خیر بیدار می کند.

تاریخ همان تذکر و اندرزی است که در آیات قرآن تجلی می کند،آن گاه که برای ما بیان می دارد که چگونه امتهای سعادتمند به سعادت رسیدند و امتهای شور بخت به حضیض شوربختی نزول کردند.امیر المؤمنین علی(ع)در اندرزی اهمیت تجارب تاریخی را به فرزندش چنین گوشزد می فرماید:

«ای پسر هر چند که عمر من به درازی عمر کسانی که پیش از من زیسته اند،نبوده ولی در اعمال آنان نظر کرده ام و در سرگذشتهایشان اندیشیده ام و بر آنچه از آنان بازمانده گام زده ام آن سان که همانند یکی از آنان شده ام.حتی چنان با کارهای آنان آشنایی یافته ام که گویی با همۀ آنها از ابتدا تا انتها زندگی کرده ام و سایه و روشنها و سود و زیانهای ایشان را شناخته ام و از صحنه بهترین آن را برای تو برگزیده ام» (1) اما وقتی به تاریخ می نگریم باید آنچه را که جوهر و عصارۀ آن است فراچنگ آریم نه اینکه همۀ همّ ما مصروف /7 تفاصیل و جزئیات آن شود.

دوم آن که:قرآن ذکر نامیده شده،زیرا مؤمنان را از خواب غفلت بیدار می کند.ضمیر ایشان را برمی انگیزد و عقل و خردشان را تشحیذ می کند.

ص :183


1- 16) -نهج البلاغة نامۀ 31.

به انسان یادآوری می کند که او را با خدا عهدی است که باید به عهد خویش وفا نماید.

جهانی که در آن زندگی می کنیم همانند زمینی است که در آن مینهایی پنهان کرده باشند اگر بخواهیم به سلامت از آن بگذریم باید چراغی تابان و راهنمایی دانا و بینا داشته باشیم تا از خطر مصون بمانیم.آری،در این سرزمین پرخوف و خطر حیات،قرآن همان چراغ تابان راهنما و یا راهنمای دانا و بینایی است که انسان ضعیف را تا آستان پروردگار توانمند و توانا رهبری می کند.

[101/100]

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وِزْراً* خٰالِدِینَ فِیهِ وَ سٰاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ حِمْلاً هر کس از آن رخ برتابد روز قیامت بار گناه بر دوش می کشد*در آن کار همواره بمانند و بار روز قیامت برای شان بار بدی است.» قلب انسان به معرفتی که در طول تجربه و تفکر به دست می آورد روشن می گردد مهمترین این کانونهای فروغمند همانا اندرزها و راهنمایی هایی است که از منبع رسالت الهی سرچشمه گرفته باشد،یعنی قرآن کریم.

غفلت سبب می شود که قلب در حجابهایی که مانع تابش نور حقیقت می شود فروپوشد و ابرهای متراکمی از حسد و کینه توزی و عقده ها /7 و حب دنیا و دلبستگی به زخارف آن بر آسمان دل خیمه زند.این حجابها چون دل را در خود فروپوشند و انسان را به ارتکاب معاصی وادار نمایند به صورت بارهایی گران بر دوش دنیاپرستان در عالم آخرت سنگینی خواهند کرد.

«وزر»که در آیه آمده است به معنی بار سنگینی است که برکشندۀ خود فشار آورد.مثل یک کیسۀ بزرگ پر از خاک.آنان هم که حسد می ورزند یا کینه توزی می کنند یا بندۀ شهوات هستند یا در ظلمات غفلت سرگردان اند قلوبشان در یک فشار معنوی هولناک قرار گرفته است.

تعبیر قرآنی از غفلت به«وزر»رساترین تعبیر است.آیا غفلت نتیجۀ فشار عوامل مادی نیست؟همچنین«وزر»هم از فشارهای مادی است.

ص :184

زیان اعراض از ذکر خدا منحصر به دنیا نیست که انسان بصیرت خود را در آن از دست می دهد،بلکه تا روز قیامت نیز ادامه دارد و پس از آن هم عذاب آتش را پیش روی خواهد داشت.

در عبارت«خالدین فیها»(در آن جاویدانند)ضمیر به وزر برمی گردد زیرا گناه انسان در اینجا وسیلۀ تعذیب او در آنجاست.عذابی که همواره و بر دوام است.پناه می برم به خدا.

[102]

یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ روزی که در صور دمیده شود.» در آن روز راه گریزی نیست.چه بخواهد یا نخواهد باید از گور خود بیرون آید.هم چنان که انسان به دنیا می آید و می میرد بدون ارادۀ خویش،در قیامت هم بدون میل و ارادۀ خود به صحرای محشر کشیده می شود.

وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً

مجرمان را در آن روز کبود چشم گرد می آوریم.» /7 کبودی چشمانشان از شدت خوف است.شاید هول و هراس قیامت سبب کبود شدن اجسادشان می شود.

[103]

یَتَخٰافَتُونَ بَیْنَهُمْ آهسته با هم سخن می گویند.» یعنی یارای آن که صدا بلند کنند ندارند.پس به یکدیگر می گویند:

إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً

که ده روز بیش نیارمیده اید،» زیرا کوتاهی زندگی دنیا برایشان روشن شده،آنان می پنداشتند که دنیا سرای باقی است.در حالی که اگر میلیونها سال هم تصور کنید در برابر جاویدانی آخرت هیچ وزن و اعتباری ندارد.حال چگونه است مدت زندگی چند ده سال آدمیان در برابر ابدیت آخرت.

[104]

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ یَوْماً ما به گفتار آنان آگاهتریم،آن گاه که نیکو روشن ترین آنها می گوید جز یک روز نیارمیده اید.» علم خدا بر همه چیز احاطه دارد.و بر هر زمانی محیط است.در برابر قانون

ص :185

زمان خاضع نخواهد بود.گذشته و حال و آینده برای او یکسان است او اکنون می داند که مجرمان در روز قیامت هنگامی که پس از میلیونها سال هم که برای بازخواست حاضر شوند چه خواهند گفت.

نکتۀ دیگر آن که کسی که از عقل بهرۀ کافی نداشت عمر دنیا را ده روز پنداشته بود و حال آن که خردمندان عمر دنیا را یک روز می دانند،نه حتی ده روز انسان باید بداند که زندگی اش کوتاه است،بسیار هم کوتاه است و در برابر آن زندگی اخروی است که بسیار گسترده است چنان که در حساب کس نمی گنجد.

سعادت و شقاوت در این جهان مرهون عمل خود اوست.پس باید بکوشد تا خوشبخت شود.

از صحنه های قیامت

[105]

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبٰالِ تو را از کوه ها می پرسند.» کوه های سخت و استوار.

فَقُلْ یَنْسِفُهٰا رَبِّی نَسْفاً

بگو پروردگار من همه را پراکنده می سازد.» [106]

فَیَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً و آنها را به زمینی هموار بدل می کند.» یعنی زمینی خالی از هر اثری از آثار زینت و زخارف دنیا.

[107]

لاٰ تَریٰ فِیهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً در آن هیچ کجی و پستی و بلندی نمی بینی.» یعنی زمین مسطح می شود نه در آن گودالی است و نه تپه ای و کوهی.همۀ نشانه های جغرافیایی از بین می رود.تصور کنید که شما در نزدیکی کوه هیمالیا ایستاده باشید و کوه ناگهان منفجر شود،چه منظرۀ مهیبی خواهد بود؟ این سؤال مطرح می شود که سبب چیست که قرآن در جاههای بسیار از پراکنده شدن کوه ها و آتش گرفتن دریاها و متلاشی شدن ستارگان سخن می گوید؟ جواب چنین به نظر می رسد که هر چه در جهان است برای پرستش خداست و خدمت به انسان.چون زمان وجود انسان به پایان رسد و نقش او در دنیا تمام

ص :186

گردد،نقش همۀ موجودات هم به پایان خواهد رسید.در حدیث قدسی آمده است در خطاب به انسان که:

«تو را برای خود خلق کردم و اشیاء را به خاطر تو آفریدم».

اسلوب قرآن در پرداختن به مناظر و صحنه های قیامت، /7 جهت بیدار کردن ضمیرهای خفته،اسلوبی است در اوج بلاغت.

[108]

قرآن حدیث روز قیامت را پی می گیرد:

یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدّٰاعِیَ لاٰ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً

در آن روز از پی آن داعی که هیچ کژی را در او راه نیست روان گردند و صداها در برابر خدای رحمان به خشوع می گراید و از هیچ کس جز صدای پایی نخواهی شنید.» از فرقهای موجود میان دنیا و آخرت دو فرق مهم هست که هر دو را در این آیات آورده است:

نخست آن که:فرق میان آن دو فرق زمانی است.دنیا محدود است ولی آخرت ابدی است.

دوم آن که:در زندگی دنیا بشر اراده می کند ولی در آخرت بشر را هیچ گونه اراده ای نیست.جبرا در برابر ارادۀ خداوند خاضع است.

این انسانی که در برابر رسولان خدا سرکشی می کرد در آنجا در برابر داعی حق خاضع است و آن که صدای خود را برای محاربه با خدا و بندگان او و رسولان او بلند می کرده در قیامت یارای آن ندارد که حتی بانگی و لو خرد و ضعیف برآورد.

تنها زمزمه ای که می شنوی تکرار کلمۀ عفو و استغفار است.از پی آن دعوت کننده که آنان را به سوی صراط مستقیم حق فرا می خواند بدون آن که گامی از راه دور شوند مستقیم پیش می روند.

[109]

یَوْمَئِذٍ لاٰ تَنْفَعُ الشَّفٰاعَةُ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً در آن روز شفاعت سود ندهد.مگر آن که را که خدای رحمان اجازت دهد و سخنش را بپسندد.»

ص :187

هیچ گونه وابستگی در روز قیامت سودمند نمی افتد.تنها یک رابطه و علاقه موجود است،علاقه مؤمنان و شفاعتشان و شفاعت رسولان و صدیقان و شهداء و صالحان در حق پیروانشان در دنیا و کسانی که از آنان اطاعت کرده اند. /7 اکنون می پرسیم در آن روز شفاعت را چه فایده است و به چه کسی صلاحیت شفاعتگری داده می شود.

اولا:شفاعت در آنجا نتیجۀ وابستگی ها و ارتباطهای ایمانی است در این دنیا.هر چه در دنیا محبت تو نسبت به پیامبران و امامان و جانشینان آنها بیشتر باشد و بیشتر مطیع فرمانشان باشی احتمال رهایی تو از آتش بیشتر است،زیرا تنها آنان حق شفاعت به درگاه خدا دارند.

ثانیا:شیطان در دل گناهکاران یأس از رحمت خدا را القاء می کند.خدا نیز به وسیلۀ شفاعت در رحمت خود را به روی آنان می گشاید و آنان را به طریق توبه راهنمایی می کند و این بازگشت به خداست و اطاعت از رسول اوست و اولو الامر شرعی بعد از اوست.

سؤال دیگر چرا پس از شفاعت سخن از رضایت حق رفته است؟جواب این است اندیشۀ مسئولیت را ارزش و اعتبار بسیار است ولی بشر می خواهد خود را از آن خلاص کند یکی از راههای خلاصی از مسئولیت شفاعت است بشر همواره به این امید است که اگر در عمل سعی نکند کسی هست که او را شفاعت کند.

خدای تعالی تأکید می کند که شفیعان حق کسی را شفاعت می کنند که خدا از او راضی و خشنود باشد.تا مردم مسئولیت خود را فراموش ننمایند.

[110]

یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ هر چه در پیش روی آنهاست و هر چه در پشت سرشان است می داند.» رفتار انسان و خلقیات او معین کنندۀ سرنوشت اخروی اوست و خدا همه اینها را می داند.

وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً

و علم آنان او را دربر نگیرد.» /7 بدین گونه انسانها در برابر قدرت قاهرۀ پروردگار عاجز می ایستند.علم آنها

ص :188

به او احاطه ندارد.و غلبه بر او برای ایشان ممکن نیست.زیرا جز تسلیم در برابر او و فرار از عدل او به سوی عفو او از غضب او به سوی خشنودی او چاره ای ندارند.

[سوره طه (20): آیات 111 تا 122]

اشاره

وَ عَنَتِ اَلْوُجُوهُ لِلْحَیِّ اَلْقَیُّومِ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ یَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً (112) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنٰا فِیهِ مِنَ اَلْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً (113) فَتَعٰالَی اَللّٰهُ اَلْمَلِکُ اَلْحَقُّ وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضیٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً (114) وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ (116) فَقُلْنٰا یٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاٰ یُخْرِجَنَّکُمٰا مِنَ اَلْجَنَّةِ فَتَشْقیٰ (117) إِنَّ لَکَ أَلاّٰ تَجُوعَ فِیهٰا وَ لاٰ تَعْریٰ (118) وَ أَنَّکَ لاٰ تَظْمَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تَضْحیٰ (119) فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ اَلشَّیْطٰانُ قٰالَ یٰا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلیٰ شَجَرَةِ اَلْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاٰ یَبْلیٰ (120) فَأَکَلاٰ مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ اَلْجَنَّةِ وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ (121) ثُمَّ اِجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَیْهِ وَ هَدیٰ (122)

ص :189

معنای واژه ها

111[و عنت الوجوه]

:عنوه به معنای خضوع و خواری است و عانی به معنای اسیر،و چیزی را با عنوه گرفتن یعنی با زور اخذ کردن که موجب خواری کسی که از او گرفته شده می شود.گاهی نیز عنوه با فرمانبری و تسلیم همراه است که ذلیل از عزیز فرمان می برد.

121[و طفقا یخصفان]

:یعنی آدم و حوّا برگ بر خویش نهادند تا عریان نمانند.

مسئولیت...از یادآوری تا فراموشی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انسان در برابر خدای سبحان با تمام وجود خاضع است و در روز قیامت این خضوع به حد کمال است.اما در دنیا خدای تعالی به او فرصت داده تا ارادۀ خویش بیازماید.پس استطاعت آن دارد که ترقی کند و فرا رود تا به صورت برترین مخلوقاتی که قهرا و بگونه تکوینی در برابر خدا خاضع اند درآید.

این مسئولیت نیاز به آن دارد که همواره به او تذکر داده شود.هر چند انسان بر حسب طبع و فطرت احساس مسئولیت می کند ولی بسا اتفاق می افتد که فشارهای زندگی و وسوسه های شیطانی و مسائل و مشکلات زندگی مسئولیتش را از یادش می برند.بنا بر این نیازمند به هشدار دهنده ای است که او را به مسئولیتش آگاه سازد.

از این رو قرآن حکیم همواره یادآور این مسئولیت است.

ص :190

عامل دیگری هم هست که مانع می شود که انسان مسئولیت خود را فراموش کند و آن عامل،عزم و اراده است در این آیات خداوند به ما تذکر می دهد که آدم که عهد خدا را فراموش کرد و از بهشت بیرون رانده شد از صاحبان عزم و اراده نبود.

آدم از بهشتی که خدا برای او مهیا کرده بود و آن همه نعمت به او و همسرش ارزانی داشته بود،بیرون نیامد مگر بدان سبب /7 که شیطان غریزۀ علاقه به جاویدان بودن را در او برانگیخت.چون از شیطان پیروی کرد جامۀ بهشت از تن بیرون کرد (هم چنان که نفس او لباس تقوی از تن به در کرد)و عاصی و گمراه شد.ولی خداوند تعالی در توبه را به روی او گشود و توبه اش بپذیرفت و آدم را برگزید و هدایت کرد.

در پایان مقال به این نکته اشاره شده که اگر گناه سبب هبوط انسان است به زمین توبه معراج اوست به بهشت برین.

شرح آیات:

[111]

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ و چهره ها در برابر خدای زنده و پاینده خاضع می شود.» خضوع اظهار ذلت و خواری است.«چهره ها»گفت،زیرا چهره بارزترین عضو از اعضای انسان است.وقتی کسی می گوید به فلان کس یا فلان جای روی کردم یا روی آوردم،یعنی همۀ ابعاد زندگی ام را به آن طریق در انداختم.آری این موجود ضعیف و فانی سزاوار است که در برابر آن خدای زندۀ پاینده خاضع باشد.

بدین گونه دعا می کنیم که:

(ای خداوند!چهرۀ ذلیل من در برابر تو ای خداوند عزیز جلیل به خاک می افتد و چهرۀ فرسوده فنا پذیر من در برابر تو ای خداوند دایم و باقی به خاک می افتد.چهره فقیر من در برابر تو ای خداوند بی نیاز بزرگ به خاک می افتد چهرۀ من و گوش من و گوشت و خون و پوست و استخوان من...در برابر تو ای پروردگار جهانیان به سجده می افتد).

ص :191

شاید این دو نام خدای تعالی یعنی حی و قیوم جامع همۀ اسماء حسنای خداوندی باشند.

وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً

و هر که بار کفر بر دوش کشد نومید گردد.» /7 نومیدی سستی و از پا افتادگی است.هر که نومید شود به هدفش نمی رسد.

ظلم بار گرانی است بر دوش انسان و در دنیا به صورتهای مختلف منفی نمودار می شود.چون:عدم توفیق و سستی و کسالت و...اما در آخرت به صورت عذاب خوار کننده جلوه گر می شود و این خلاف انتظاری است که انسان از آن دارد.آیا هدف ظالم این نیست که به نیروی ظلم برای خود و خاندانش سعادت و رستگاری ایجاد کند؟ولی چون روز قیامت فرا رسد می بیند که آرزویش بر باد شده و بار گران ظلم بر دوش او قرار گرفته است.

[112]

در برابر ظلم عمل صالح قرار دارد و آن حالت سازندگی است.

خواه برای خود و خواه برای جامعه.به جای آن که برای خود تنوری از آتش جهنم برافروزی برای خود قصری در بهشت بنا می کنی و به جای آن که به سبب ستمکاری روابط خود را با مردم بگسلی با نیکوکاری و احسان رشته های محبت میان تو و مردم هر چه استوارتر می گردد.کسی که نیکوکاری را شعار خود ساخته نه از نابودی بیمی به دل راه می دهد نه از ستم ستمگران.

اما نیکوکاری اگر در خط فساد باشد ارزش و بهایی ندارد.از این رو قرآن می گوید:

وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ

هر کس کاری شایسته کند و مؤمن باشد.» یعنی اعمال نیک وقتی مثمرثمر است که در خط ایمان باشد و چون در خط ایمان بود، فَلاٰ یَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً نباید از هیچ ستمی و شکستی بهراسد.» در روز قیامت محال است که صحیفۀ عمل خود را بنگری در حالی که

ص :192

عملی از اعمال تو را از آن محو کرده یا ثبت ننموده باشند.مثلا اگر تو در یکی از شبهای تاریک لحظاتی چند از خواب برخیزی و تسبیحی بگویی خداوند این عمل تو را هر چند هم خرد و بی مقدار باشد در نامۀ عملت درج می کند و تا روز قیامت نوشته در آن نامه باقی می ماند.در متن آیه هم«ظلم»آمده است و هم«هضم»فرق میان آن دو این است که«ظلم»از میان رفتن همۀ عمل است و هضم نقصان پاره ای از اجزاء است.

[113]

وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا این چنین آن را قرآنی عربی نازل کردیم.» /7 عربی:به معنی بلیغ است.همۀ مردم آن را می فهمند و همۀ حقایق را توضیح می دهد زبان عربی-به اعتراف علمای لغت-از دیگر زبانها از حیث بلاغت ممتاز است.بلاغتی را که در زبان عربی هست در دیگر زبانها نمی یابیم.

وَ صَرَّفْنٰا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ

و در آن گونه گون هشدار دادیم.» یعنی هشدارهای خود را به شیوه های مختلف با مثالهای واقعی جای دادیم.

لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

شاید بترسند.» تا روح تقوا در آنها راسخ گردد.هر کس که این روحیه در وجود او راسخ گردید نه ستم می کند نه غفلت می ورزد و نه گناه می کند زیرا او به سلاح تقوی مسلح است و پرهیز نتیجۀ هشدار و وعید است.

أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً

یا پندی تازه گیرند.» هدف قرآن افشاندن بذر تقوی است در نفس انسان.اگر دل انسان پذیرای تقوی نباشد لا اقل تذکری یابد.و تذکر بر حسب آنچه در احادیث آمده است یاد کردن خداست به هنگام ممارست خطا.از این رو می توان گفت که تقوی نوعی عصمت است و اما تذکر همانند تقبیح کردن عمل زشت است.

[114]

فَتَعٰالَی اللّٰهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ پس برتر است خدای یکتا آن پادشاه راستین.»

ص :193

برتر است ذات احدیت از هر تشبیه و تصوری.او ملکی است که مالک هر چیزی است و بر هر چیزی تسلط دارد.او حق است و جز او باطل.

برای آن که به علم قرآن دست یابیم باید تسلیم شویم و هر چه بیشتر از منبع وحی بهره گیریم بدون هیچ شتابی.

وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضیٰ إِلَیْکَ وَحْیُهُ

و پیش از آن که وحی به پایان رسد در خواندن قرآن شتاب مکن.» /7 در تفسیر علی بن ابراهیم در تفسیر این آیه آمده است که چون قرآن بر پیامبر نازل می شد پیش از اتمام نزول وحی رسول اللّٰه به خواندن مبادرت می فرمود.خداوند او را خطاب می کند که«در خواندن قرآن شتاب مکن».شاید شدت علاقه و محبت آن حضرت به وحی او را به چنین کاری وادار می کرد.خدای تعالی او را از این عمل نهی می فرماید.هر علتی که داشته باشد عجله کاری نکوهیده است به چند دلیل.

1-زیرا مؤمن شایسته است که تسلیم مطلق باشد در برابر پروردگارش تا خداوند بر علم او بیفزاید و عجله در وحی هر چند به سبب کمال شوق باشد مانع کمال تسلیم می شود و در نتیجه سبب ازدیاد علم نمی شود.

2-مهم این است که قرآن با دقت و تدبر خوانده شود تا معانی آن دریافته گردد.زیرا تنها از طریق تأنی و تدبر است که ما به معنی قرآن پی می بریم.

پس اگر کسی بخواهد قرآن را فقط به منظور قرائت بخواند بدون این که در معانی آن تدبر کند عملش مطلوب نخواهد بود.

وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً

و بگو:ای پروردگار من؟به علم من بیفزای.» مراد این است که پس از تسلیم،خواستار افزون شدن علم باشیم کسی که به آنچه آموخته است غره شود و نخواهد که بر آن افزوده شود،خدا نیز بر علم او نخواهد افزود.

بنگرید که چه سان خدای تعالی از پیامبرش می خواهد که خواستار افزونی علم خود باشد.در حدیث مأثور از عایشه روایت شده که رسول اللّٰه(ص)می فرمود

ص :194

اگر روزی بر من بیاید که در آن روز بر علم من علمی که مرا به خدا نزدیک کند افزوده نشده باشد خداوند طلوع خورشید را بر من مبارک نگرداند. (1)

[115]

وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ و ما پیش از این با آدم پیمان بستیم ولی فراموش کرد.» خدای سبحان هدف قرآن را معین کرد:تقوی و تذکر.سپس برای بیان این دو هدف داستان آدم را ذکر کرد.آن گاه که او را از آن درخت نهی کرد و از شیطان بر حذر داشت و گفت که شیطان او را از بهشت بیرون می راند ولی آدم از شیطان پرهیز نکرد و تذکر الهی را به گوش نگرفت.

از عبارت«فراموش کرد»معلوم می شود که عصیان آدم عمدی نبوده است.

قسمت دیگر آیه دلیل بر این است که آدم نتوانست شکیبایی کند.

وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً

و شکیبایش نیافتیم.» در تفسیر این آیه گفته اند که:

اولا:آدم عهد الهی را از یاد برد ولی خطایی که کرد از روی قصد نبود.

دوم:آدم از صاحبان عزم نبود.پیامبران اولو العزم پنج تن هستند:نوح، ابراهیم،موسی و عیسی و محمد(ص)و از این آیه بر می آید که اراده یا عزم مانع غفلت و نسیان می شود.«و این در صورتی است که عزم را در متن آیه به معنی اراده بگیریم نه شکیبایی».

[116]

وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ و آن گاه که به فرشتگان گفتیم:آدم را سجده کنید،همه جز ابلیس که سرپیچی کرد سجده کردند.» /7 سجود ملائکه موکل به طبیعت در برابر انسان به این معنی است که خدا طبیعت را مسخر انسان کرده است.آری ابلیس موکل به نفس امّاره می ماند که هیچگاه در برابر خدا سجده نمی کند مگر آن که انسان او را به سجده مجبور نماید.

ص :195


1- 17) -نور الثقلین ص 298.

[117]

فَقُلْنٰا یٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلاٰ یُخْرِجَنَّکُمٰا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقیٰ گفتیم:ای آدم این دشمن تو و همسر تو است.شما را از بهشت بیرون نکند که نگونبخت شوی.» خدای تعالی برای آدم و زوجه اش بیان نمود که شیطان دشمن آنهاست و برای اخراج آنها از بهشت سعی می کند.از این آیه چند نکته استفاده می کنیم.

1-انسان باید دشمن خود ابلیس را بشناسد و همواره او را دشمن دارد.

2-ابلیس همان قدر که با مرد دشمن است با زن هم دشمن است.حتی زن باید بیشتر از مرد از ابلیس حذر کند.

3-هدف شیطان گمراه کردن بشر است و کشیدن آنهاست به شقاوت مادی و معنوی وسیلۀ او در این کار فریب دادن و مکر نمودن و خدعه کردن است.

[119/118]

إِنَّ لَکَ أَلاّٰ تَجُوعَ فِیهٰا وَ لاٰ تَعْریٰ* وَ أَنَّکَ لاٰ تَظْمَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تَضْحیٰ که تو در بهشت نه گرسنه و نه برهنه مانی*و نه تشنه می شوی و نه دچار تابش آفتاب.» این چهار که بر شمرد از نعم مادی است که خداوند در بهشت به ودیعت نهاده است و آنها نعمت های خوردن و لباس پوشیدن و نوشیدن و داشتن مسکن است.

[120]

ولی آیا ممکن است که شیطان انسان را به حال خود رها کند؟...هرگز.

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطٰانُ قٰالَ یٰا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلیٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاٰ یَبْلیٰ

شیطان وسوسه اش کرد و گفت:ای آدم!آیا تو را به درخت جاویدانی و ملکی زوال ناپذیر راه بنمایم؟» /7 از این آیه چند نکته استفاده می شود:

1-شیطان انسان را وسوسه می کند و غرائز سرکوفته و خاموش شده را بر می انگیزد،تا بتواند تخم شبهات را در دلها بیفشاند.بر ماست که این کید او را بشناسیم تا مباد به دام او بیفتیم.

ص :196

2-آدم نخستین کسی بود که در دام شیطان افتاد ولی او از روی عمد مرتکب گناه نشد بلکه شیطان سبب شد که امر پروردگارش را فراموش کند و شیطان به دروغ به خدا سوگند خورد که خدا او را از خوردن آن درخت نهی نکرده است.

آدم هنوز نمی دانست که ممکن است کسی پیدا بشود که خدا را به دروغ سوگند بخورد،و نیز شیطان او را در اشتباه انداخت که خدا او را از هر درخت گندمی نهی نکرده،بلکه او را از نوع خاصی از آن درخت منع کرده است.در اینجا شیطان از این نقطۀ ضعف انسان استفاده کرد،که با جزئی توجیهی از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کند.

3-غریزۀ سروری و حب خلود دو غریزۀ ریشه دار در اعماق وجود انسان هستند.با آن که خدای تعالی آدم را در بهشت جای داد،آنها هنوز نمی دانستند که مدت درنگشان در بهشت تا چه زمان خواهد بود.شیطان نیز از این نقطۀ ضعف سوء استفاده کرد ولی خوردن از میوۀ آن درخت همان بود و به جای جاوید ماندن در بهشت،به زمین فرو فرستاده شدن همان.

شیطان بر طبق عادت خویش از راه غرایز انسان را منحرف می کند،زیرا اگر انسان از غرایز خود استفادۀ صحیح کند سبب عروج و اعتلای او می شوند و اگر از جنبۀ منفی استفاده کند باعث سقوط و هبوط او می گردد.

شیطان هنگامی که بشر را وسوسه می کند در چشم او آشکار نمی شود بلکه به صورت اوهام و خیالات به نزد او می آید.

[121]

فَأَکَلاٰ مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ از آن درخت خوردند و شرمگاهشان در نظرشان پدیدار گردید و هم چنان برگ درختان بهشت بر آنها می چسبانیدند.» نتیجۀ گناهکاری شان همان پدیدار شدن شرمگاهشان بود در حالی که خداوند بر آنها لباس پوشانیده بود.

وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ

آدم در پروردگار خویش عاصی شد و راه گم

ص :197

کرد.» عصیان آدم ارتکاب خطا بود یا ترک هدایت و در نتیجه گمگشتگی و رفتن به سرای نگونبختی و شقاوت.

[122]

ثُمَّ اجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَیْهِ وَ هَدیٰ سپس پروردگارش او را برگزید و توبه اش را بپذیرفت و هدایتش کرد.» از این آیه برمی آید که شقاوت و سعادت انسان به دست خود اوست و هر گاه که در دام شیطان بیفتد و به نابودی نزدیک گردد اگر به هوش آید و توبه کند و از راه منحرف،خویشتن را به یک سو کشد به معراج فضیلت عروج خواهد کرد.

سخن آخر آن که شیطان به اغوای بشر تا زمانی قادر است که انسان به خود مغرور است و به خدای خود از شر ابلیس و خدعه ها و دامهای او پناه نمی برد.

آدم از آن رو در دام شیطان افتاد که به خود اعتماد داشت ما نیز باید به ابعاد خطر وجودی شیطان آگاه شویم و همواره از شر او به خدا پناه بریم.

من در اینجا تکرار می کنم:به خدای توانا پناه می بریم از شیطان گمراه کننده.در حدیث آمده است که ابو جعفر(ع)گفت:

(خدا به آدم و حوا گفت به این درختان نزدیک نشوید یعنی از آنها مخورید آدم و حوا هم گفتند:آری،پروردگار ما نه به این درختها نزدیک می شویم و نه از آنها می خوریم ولی«انشاء اللّٰه»نگفتند.خدا نیز در این جا آنها را به حال خود رها کرد) (1) /7

[سوره طه (20): آیات 123 تا 130]

اشاره

قٰالَ اِهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اِتَّبَعَ هُدٰایَ فَلاٰ یَضِلُّ وَ لاٰ یَشْقیٰ (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَعْمیٰ (124) قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمیٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً (125) قٰالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ اَلْیَوْمَ تُنْسیٰ (126) وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقیٰ (127) أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسٰاکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلنُّهیٰ (128) وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی (129) فَاصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا وَ مِنْ آنٰاءِ اَللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرٰافَ اَلنَّهٰارِ لَعَلَّکَ تَرْضیٰ (130)

ص :198


1- 18) -نور الثقلین ص 402.
معنای واژه ها

124[ضنکا]

:تنگنا.

128[أ فلم یهد لهم]

:آیا برای آنان تبیین نساخت و هدایتشان نکرد؟این استفهام استنکاری است.

130[تربّص]

:چشم به راه راست تا سرنوشت را ببیند و شاهد باشد پیروزی از آن چه کسی است و کدام یک از ما عذاب می شویم و کدام یک در نعمت قرار می گیریم؟

ص :199

هدایت الهی،معراج فضیلت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انسان آمیزه ای است از مشتی خاک و پرتوی نور.خاک جنبه های ضعف اوست و نور پرده ای است که عیبهای خاک را می پوشاند.ارادۀ انسان ساتر شهوات اوست و عقل او ساتر جهلش و تقوای او پوشندۀ غرائزش اگر این جنبه نورانیت نباشد آدمیان از آنچه هستند باز هم ناتوان و عاجزتر خواهند بود.

آری،جامۀ تقوا برترین چیزی است که انسان جهل خود و عجز خود و غرور خود را بدان می پوشد.اگر جامۀ ساتر نبود همانا آدمی از گرگ هم درنده تر می بود و از روباه مکارتر و از مار گزنده تر.هر گاه کسی را این جامه از تن دور شود باز هم راه او به سوی خدا گشاده است آری،راه توبه.

انسان هر گاه به جنبۀ خاکی خود میل کند ناتوان می شود و ذوب می گردد و چون به جانب نور مایل گردد رشد می یابد و فرا می رود.

آدم چون به جنبۀ خاکی خود میل کرد-نه به روحی که خدا در او دمیده بود-هبوط کرد.

چون شیطان آدم را فریب داد خداوند او را به زمین فرو فرستاد تا در آنجا نبردی سخت را میان حقیقت و هوی و هوس و میان حقیقت جویان و هوی پرستان آغاز کند و در آن فرو رود و این چیزی است که انسان را به امر نبوت نیازمند می کند، تا او را به راه رشاد و سعادت رهبری نماید پس هر کس که از هدایت الهی پیروی کند گمراه نشود و دچار شوربختی نگردد اما هر کس که از هوی و هوس خود پیروی کند و از یاد خدا اعراض ورزد در برابر فشار شهوات تسلیم شود،و در زندان جهل و

ص :200

جهالت بماند و در تنگنای زندگی گرفتار گردد.ولی در روز قیامت نابینا محشور گردد و چون از سبب آن پرسد جواب شنود که«آیا تو آیات خدا را فراموش نکردی؟»آری،امروز تو هم در زمرۀ فراموش شدگان هستی.

اسراف کنندگان را که به آیات خدا کافر می شوند در دنیا عذاب شدید خواهد بود،همانگونه که خدا نسلهای پیشین را هلاک نموده است.عذاب آخرت از عذاب دنیا سخت تر و باقی تر خواهد بود.

خدای تعالی کفار را تا زمانی معین مهلت می دهد و اگر این مهلت نمی بود در حال آنان را به کفرشان بازخواست می کرد.

شرح آیات:

[123]

قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ گفت همگی از آنجا پایین روید،دشمنان یکدیگر.» کسانی که در بهشت بودند و فرمان شد که از آنجا فرود آیند،آدم و زنش بودند در آیۀ نخست«اهبطا»به لفظ مثنی آورده و سپس کلمۀ«جمیعا»را افزوده.شاید ابلیس را هم به آنها منضم کرده و در ذیل آیه هم می گوید دشمنان یکدیگر،به صورت جمع،زیرا آدم در زمین با زنش هرگز اختلافی نداشت بلکه در جوی آرام می زیستند،تا آن که صاحب فرزندان شدند.بعضی فرزندان او به راه خیر و صلاح رفتند و بعضی به سوی شر و فساد و از این پس میان فرزندانش اختلاف و دشمنی پدید آمد.

فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدٰایَ فَلاٰ یَضِلُّ وَ لاٰ یَشْقیٰ

اگر از جانب من شما را راهنمایی آمد،هر کس از آن راهنمای من متابعت کند نه گمراه می شود و نه تیره بخت.» /7 ضلالت انحراف است و بدبختی ثمرۀ آن.پس کسی که از فرمانهای پروردگارش متابعت کند،اولا منحرف نمی شود ثانیا بدبخت نمی گردد،زیرا در طریق صحیح گام برمی دارد که او را به اهدافش نزدیک می کند.نیز ممکن است که

ص :201

مراد از ضلالت جنبه معنوی باشد و بدبختی جنبه مادی.

[124]

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی و هر کس از یاد من اعراض کند.» اعراض از یاد خدا،همانا اعراض از حقیقت است و بارزترین قضایای آن اعراض از کسی است که عهده دار رهبری شرعی است.زیرا انسان بدون راهنمایی او نمی داند چگونه از زندگی بهره مند گردد از این رو در زندگی تیره بخت خواهد بود.

فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً

زندگی اش تنگ می شود.» یعنی زندگی سخت بر او فشار می آورد و موجب بدبختی او می شود هر چند هم از مال و ثروت دنیا بهره مند باشد.در واقع تنگی معیشت در دو بعد نمایان می گردد:

1-به سبب نقص وسایل مادی.

2-به سبب خشنود نبودن از زندگی و مطمئن نبودن به آن،هر چند وسایل مادی هم به حد وفور وجود داشته باشد.

وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَعْمیٰ

و در روز قیامت نابینا محشورش سازیم.» /7 چرا انسان در آخرت نابینا می شود؟زیرا در دنیا از بصیرت عاری بوده.از نابینایی به دو گونه در قرآن یاد شده:یکی در بصر و یکی در بصیرت.می توانیم نابینایی در بصیرت را به عدم آگاهی تعبیر کرد،زیرا هر کس نور نبیند چیزهایی را هم که این نور روشن می کند نتواند دید.هدایت خدا نوری است که حقایق را روشن می کند و سنتهای حاکم در زندگی را بیان می کند و این امری بدیهی است که کسی که به بصر و بصیرت از مشاهدۀ این هدایت نابینا است از دیدن حقایق زندگی و سنتهای آن هم نابینا خواهد بود تمییز حق از باطل برای او دشوار خواهد بود در آخرت هم دیدگان او کور می شود.از این رو است که می فرماید:

[125]

قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمیٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً گوید:ای پروردگار من،چرا مرا نابینا محشور کردی و حال آن که من بینا بودم.»

ص :202

از مضمون آیه معلوم می شود که آن که چنین می گوید از کافران نیست،بلکه از کسانی است که آیات خدا را فراموش کرده است.از این رو در سبب نابینایی خویش حیران می شود و می پرسد که«پروردگارا چرا مرا نابینا محشور نمودی»و می افزاید«و حال آن که من بینا بودم».چنین کسی اگر کافر می بود هرگز چنین ادعایی نمی کرد.خدای تعالی نیز وقتی که به او پاسخ می دهد تأکید می کند که تو آیات خدا را فراموش نموده ای و نمی گوید که به آیات ما ایمان نیاورده ای.در حدیث نیز آمده است که کسانی در قیامت نابینا محشور می شوند که ولایت الهیه را ترک کرده اند یا حج واجب را به جا نیاورده اند.ابو بصیر روایت می کند که از امام صادق(ع)شنیدم که می فرمود که«هر کس بمیرد در حالت صحت و توانگری و حج به جای نیاورده باشد از زمرۀ کسانی است که خدای تعالی می فرماید که«او را نابینا محشور می کنیم».ابو بصیر می گوید که من گفتم:سبحان اللّٰه،نابینا؟ حضرت فرمودند آری خدا او را از راه حق نابینا می سازد». (1)

چون شخص گمگشته از خدای خود سبب نابینایی اش را پرسد او را چنین جواب آید:

[126]

قٰالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ الْیَوْمَ تُنْسیٰ گوید هم چنان که تو آیات ما را فراموش کردی و امروز خود فراموش گشته ای.» یعنی تو را مهمل رها کردم،هم چنان که چیزی را از یاد ببرند.از این آیه معلوم می شود که مسئلۀ انسان مهمل گذاشتن اوست تعالیم رسالت الهیه را،به سبب عدم جدیت(عزم)در آنها.علاج این آفت همانا ذکر خداوند است در نمازهای پنجگانه و به جای آوردن اعمال صالحه.نماز سبب می شود که انسان همواره به یاد خدا باشد و به اوامر و نواهی او توجه داشته باشد و این امر سبب رستگاری او در دنیا و آخرت می شود.

[127]

چه چیز سبب می شود که انسان به آیات خدا ایمان نیاورد.آن هم

ص :203


1- 19) -نور الثقلین ج /3ص 406.

ایمانی که در واقعیت زندگی او اثر بگذارد و او را ملزم به انجام احکام دینی از روی جدیت و عزم و اراده باشد.آری،یکی گرایش به اسرافی است نهفته در جان که پیوسته او را به زیادت طلبی وامی دارد و به سوی رذایل می کشاند.در حالی که تمسک به دین موجب صبر و تحمل و فداکاری است.همین است که خدای تعالی می فرماید:

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ

این چنین اسرافکاران و کسانی را که به آیات پروردگارشان ایمان نمی آورند،جزا دهیم.» انسانی که می خواهد از سختیهای زندگی با عدم توجه به آیات بگریزد در آخرت مواجه با عین صعوبات و مشقتها می شود.که دو صفت بزرگ پیدا کرده اند یکی شدت و یکی امتداد.آن چنان امتدادی که می توان گفت جاویدان اند.

وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقیٰ

«هر آینه عذاب آخرت سخت تر و پایدارتر است.» [128]

أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسٰاکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِأُولِی النُّهیٰ آیا همۀ مردمی که پیش از این در مساکن خویش راه می رفتند و ما همه را هلاک کردیم،سبب هدایت اینان نشده اند؟اینها نشانه هایی است برای خردمندان.» کسی که پند نمی گیرد،یا خطر را احساس نمی کند و خود را از مکر خدا در امان می داند،یا آن که دلش سخت شده و عبرتها را در آن اثری نیست.و حال آن که تنها خردمندان هستند که از روزگار عبرت می گیرند.

[129]

وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَکٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی اگر نه سخنی بود که پروردگارت پیش از این گفته و زمان را معین کرده بود، عذابشان در این جهان حتمی بود.» یعنی این سخن که خدا پیش از رسیدن قیامت از تأخیر عذاب سخن گفته، اگر نه چنین بود خداوند در حال عذابشان می کرد.رحمت خداوندی چنین اقتضا می کند که فرصتی دهد تا مردم توبه کنند و به هدایت دست یابند.پس در عقوبت

ص :204

شتاب نمی کند.

[130]

چگونه می توان از فراموشکاری رهایی یافت؟به دو چیز:

اولا:صبر.

فَاصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ

بر آنچه می گویند شکیبا باش.» عدم تأثر به سخن کفّار و افکار منفی ایشان و پرهیز از متابعت از سخن آنان.

دوم:ذکر خدا و تسبیح او به طور مداوم.

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ

و پروردگارت را پیش از طلوع خورشید.» یعنی نماز صبح.

وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا

و پیش از غروب آن به پاکی بستای.» یعنی نماز عصر.

وَ مِنْ آنٰاءِ اللَّیْلِ

و در ساعات شب.» نماز مغرب و عشاء.

وَ أَطْرٰافَ النَّهٰارِ

و اول و آخر روز تسبیح گوی.» /7 یعنی وسط روز که نماز ظهر است.

لَعَلَّکَ تَرْضیٰ

شاید خشنود گردی.» این جمله در برابر«تنگی معیشت»است که در آیه پیشین آمده بود.

«معیشت تنگ»از آن انسانی است که خود را در زندان محدود حیات حبس کرده.

اما زندگی گشاده،زندگی انسانی است که به قضای خداوندی راضی است.

[سوره طه (20): آیات 131 تا 135]

اشاره

وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (131) وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاٰةِ وَ اِصْطَبِرْ عَلَیْهٰا لاٰ نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْویٰ (132) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ یَأْتِینٰا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ مٰا فِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولیٰ (133) وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَکْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقٰالُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزیٰ (134) قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحٰابُ اَلصِّرٰاطِ اَلسَّوِیِّ وَ مَنِ اِهْتَدیٰ (135)

ص :205

جنبه های منفی روح انسان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ طه برای ما از انسان سخن گفت و برای ما خبرهای چهار نمونه از نمونه های بشری را بیان داشت.آن چهار عبارتند از موسی،هارون،که در اوج اعلای انسانیت بودند.سپس ساحران که پس از گمراهی هدایت یافتند آن گاه فرعون که در حضیض گمراهی بود و سرانجام لشکریان فرعون که فرعون آنان را به خواری افکنده و گمراهشان کرده بود و هیچگاه روی هدایت ندیدند.

در پایان سوره خلاصه ای از مطالب پیشین آمده است و جنبه های منفی روح انسان را بیان می دارد،پس از آن که به عوامل انحراف می پردازد.اگر انسان خود را بشناسد و به عوامل مؤثر در نفس خود پی ببرد می تواند راه درست را برگزیند.

قرآن در این سوره چشم ما را به حقیقت وسوسه های شیطان می گشاید و به ما می آموزد که نسیان(و عدم عزم)و غفلت از مکر شیطان و اهمال در یاد خدا بشر را از بهشتش که همه امن و آسایش است به زمینی که سراسر اختلاف و منازعه است

ص :206

فرو می افکند.

آری،برای انسان مجالی است که فرا رود و بر دیگران پیشی گیرد ولی باید این مسابقه /7 یک مسابقۀ سازنده و سالم باشد و حطام بی مقدار دنیا سبب آن نگردد که مسابقه به جنگ و ستیز بدل شود.

برای این که از گمراهی دور شویم و از عوامل حسد متأثر نگردیم و رقابتمان به منازعات نکشد لازم است که همواره خدا را به یاد داشته باشیم و نماز به جای آریم و زن و فرزند خویش را به نماز واداریم،زیرا آنها اگر مؤمن نباشند در ما تأثیر منفی خواهند گذاشت.پس نماز معراج مؤمن است و هر که به سوی خدا عروج کند تحت تأثیر فشارهای نفسانی نخواهد بود و به زخارف دنیوی فریب نخواهد خورد.

سپس قرآن به یکی از عوامل گمراهی اشاره می کند و آن راضی نشدن به قضای خداوندی است.و تردیدی نیست که کسانی که چنین روحیه ای دارند رسولان خدا را و رسالت ایشان را نخواهند پذیرفت و موضع خود را همواره به طلبیدن معجزات و آیات بیشتر توجیه می کنند ولی از حقیقت بزرگ غفلت می ورزند.

بسیاری از پیامبران پیشین را آیات و معجزات ظاهری بود چون موسی و عصای او و عیسی و زنده کردن مردگان و شفا دادن بیماران.ولی این گونه مردم باز هم به آنها ایمان نیاوردند.

شرح آیات:

[131]

وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ اگر زنان و مردانی از آنها را از یک زندگی خوش بهره مند ساخته ایم تو به آنها منگر.این برای آن است که امتحانشان کنیم.رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.» نعمتهایی را که خدا به انسان ارزانی می دارد هر یک را حکمتی است و هر یک را هدفی است جداگانه و این نعمتها بسا برای آزمودن اشخاص است،زیرا بعضی هستند که تاب تحمل نعمتهای بزرگ را ندارند بنا بر این مقتضای حکمت

ص :207

است که بار مسئولیت چنان نعمتها بر دوش آنها نباشد.بنا بر این بهتر است که چشم به نعمتی که خدا به آنان عنایت کرده است ندوزی.

گاهی نیز نعمتهایی که خدا به کسانی می دهد برای افزون شدن گناهان آنهاست یا برای امتحان کردن و راندن آنهاست به سوی یک سرنوشت شوم و سیاه.

بسیاری در این امتحان سقوط می کنند و مستحق عذاب می شوند پس جای آن نیست که انسان به مال و دارایی دیگران حسد بورزد بلکه باید به آنچه خود دارد قناعت کند و به جای تحصیل مال از طرق ناشایست چون کلاه برداری و دزدی دامن همت بر کمر زند و با کوشش شرافتمندانه و تلاش به آنچه می خواهد برسد.

[132]

همچشمی و رقابت در حطام دنیوی تنها ویژۀ مردان نیست بلکه بعضی را می بینیم که به قسمت خود از زندگی راضی هستند ولی زن و فرزند ایشان آنان را به افزون طلبی در دنیا وامی دارند و همواره در گوش آنان زمزمه می کنند که نمی بینی زن و فرزند فلان در چه نعمت و آسایشی هستند؟چرا تو برای زن و فرزندت همانند او کوشش و تلاش نمی کنی؟پس معنی مسئولیت مرد در برابر زن و فرزندش چه می شود؟آری مرد باید در خانوادۀ خود صاحب اراده و تصمیم باشد نه آن که تحت تأثیر القائات آنان قرار گیرد.برای این که آنان را از این وسوسه های شیطانی بازدارد به نماز وادارشان کند.

وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاٰةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْهٰا لاٰ نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ

کسان خود را به نماز فرمان ده و خود در آن کار پای بیفشر.از تو روزی نمی خواهیم ما به تو روزی می دهیم.» از این آیه برمی آید که نماز تنها یک عبادت فردی نیست که شخص آن را در برابر پروردگارش به جا می آورد.بلکه نماز علاوه بر عبادت یک کار اجتماعی هم هست.این معنی از دو کلمۀ«فرمان ده»و«پای بیفشر»دانسته می شود.کلمه نخستین دلالت بر ضرورت التزام جامعه به این عبادت دارد در حالی که کلمۀ دوم حکایت از آن دارد که نماز یک عمل ساده نیست و همراه با مشقت ها و رنجهاست پس باید در استمرار آن صبر و پافشاری به خرج داد.

ص :208

مثلا نماز نیازمند به امر به معروف و نهی از منکر است و التزام شدید به تعالیم شریعت در همۀ عرصه های زندگی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و غیره.

همچنین از آیه درمی یابیم که نماز دری است از درهای روزی و فایدۀ آن /7 به بر پای دارندۀ آن باز می گردد.

وَ الْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْویٰ

و عاقبت خیر از آن پرهیزگاران است.» برای آن که بتوانیم ابعاد این عبارت قرآنی را توضیح دهیم مثلی می آوریم:

انسان غذایی از روی میل می خورد ولی نمی داند که در آن غذا میکربی هست و او آن را نمی بیند.چنین کسی هر چند از لذت آنی بهره مند شود ولی باید در آیندۀ نزدیکی منتظر بستر بیماری هم باشد و برای باز یافتن سلامت خود مجبور است که مقدار زیادی وقت و مال خود را صرف نماید.در همان حال شخص دیگری یک غذای کم بها ولی سالم را می خورد که هم سیر می شود و هم از آسیب مصون می ماند.

مفاسد اجتماعی شبیه میکرب است در طعام.کسی که از طریق حرام مال به دست می آورد مثلا از راه دزدی،کلاه برداری هر چند مال فراوانی گردآورده ولی عاقبتش در دنیا نامحمود است.زیرا مردم دیگر با او خصومت می ورزند و بسا خود فدای ظلم و سرقت و کلاهبرداریهای دیگران شود.و همانگونه که او با هزار نیرنگ مال دیگران را از چنگشان به درمی آورد،دیگران هم در مال او طمع می ورزند و سرانجام در راهی فدا شود که دیگران را فدا کرده بود.در حدیث شریف آمده است که:

«هر که سنگ به در مردم زند به درش سنگ خواهند زد» اشخاص پرهیزگار هر چند مال اندکی به دست آورند ولی همواره در دنیا احساس برکت و راحت خواهند کرد و در آخرت هم سعادتمند خواهند بود و در سایۀ رضای خداوندی خواهند غنود.

کسانی که به آنچه خدا به آنها از زندگی مادی داده است راضی

ص :209

نمی شوند،و همواره چشم به مال دیگران دارند و از نعمت شکر و رضا و طمأنینه بی بهره اند و از پیامبران خدا هم پیوسته معجزات و آیات تازه می خواهند و به آن مقدار آیات بینات که بر آنان نازل گردید خشنود و خرسند نمی باشند.

[133]

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ یَأْتِینٰا بِآیَةٍ مِنْ رَبِّهِ و گفتند چرا معجزه ای از پروردگارش برای ما نمی آورد.» آری نشان تازه تری برای تصدیق رسالت پیامبر می طلبند خدای تعالی هم آنان را چنین جواب می دهد:

أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ مٰا فِی الصُّحُفِ الْأُولیٰ

آیا دلیلهای روشنی که در صحیفه های پیشین آمده،به آنها نرسیده است.» خدای تعالی پیامبر و رسالت خود را در آیات واضحات احاطه کرده است از آن جمله آیاتی است که در کتب پیشین آمده(مثل تورات و انجیل)که از ظهور حضرت محمد بن عبد اللّٰه(ص)خبر داده و از صفات و حالات آن حضرت یاد کرده به گونه ای که تردیدی برای کس باقی نمی ماند،جز آنهایی که چشم دلشان کور شده.اینان هستند که پیوسته آیات و معجزات تازه می طلبند تا ایمان بیاورند.

[134]

عیب کارشان این است که به آنچه واقعیت دارد قانع نیستند و به حکم خدا رضایت ندهند.چون خداوند رسولی برای هشدار آنان فرستد و آیات و معجزات با آنان همراه کند،اعراض می کنند و می گویند معجزاتی می خواهیم که چشم ما آنها را تواند دید و دست ما آنها را لمس تواند کرد.و چون مورد خشم خدا واقع شوند و نشانه های عذاب آشکار گردد گویند اگر خدا برای ما رسولان می فرستاد و آنان ما را هشدار می دادند،ما ایمان می آوردیم.

وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَکْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقٰالُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزیٰ

اگر پیش از آمدن پیامبری عذابشان می کردیم،می گفتند:ای پروردگار ما!چرا رسول بر ما نفرستادی تا پیش از آن که به خواری و رسوایی افتیم از آیات تو پیروی کنیم.» با چنین موضعی که اختیار کرده اند،هرگز آنان را فرصت ایمان به خدا و

ص :210

خضوع در برابر حاکمیت او نیست.آیات خدا آسمانها و زمین را پر کرده است ولی بدون تفکر و تعقل عمیق به کس سودی ندهند.

[135]

قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحٰابُ الصِّرٰاطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدیٰ بگو:همه منتظرند.شما نیز منتظر بمانید.به زودی خواهید دانست آنها که به راه راست می روند و آنها که هدایت یافته اند چه کسانی هستند.» همه منتظر آینده هستند ولی انتظار مؤمن بر اساس تعلیمات الهی مبتنی است در حالی که انتظار کافران بر وهم و خیال مبتنی است.اینان در گمراهی اند و سرنوشتشان تاریک است.این آیه برای این گروه هشداری تمام است.

ص :211

ص :212

سورۀ انبیاء

اشاره

ص :213

ص :214

سورۀ انبیاء

فضیلت سوره:

پیامبر(ص)می فرماید:«کسی که سورۀ انبیا را تلاوت کند خداوند هنگام حساب بر او آسان گیرد و هر پیامبری که نامش در قرآن آمده با او مصافحه کند و درودش فرستد».

مجمع البیان/ص 38،ج 7 امام حسین(ع)می فرماید:

«کسی که سورۀ انبیا را از روی عشق بخواند،چونان کسی است که در بهشتهای پرنعمت همراه همۀ پیامبران است و در زندگی دنیوی در چشم مردم از ابّهت برخوردار است».

نور الثقلین/ص 413،ج 3

ص :215

زمینۀ کلّی سوره

آغازش لرزش درون است و پایانش درخشش امید.میان آن آغاز توفنده و پایان آرمنده قرآن برای ما آیات هشدار دهنده را تلاوت می کند تا غفلت و اعراض ما را علاج کند و لهو و بازیچه از دل ما و عمل ما بزداید و ما را از عاقبت کار کسانی که رسالت محمدی را انکار می کنند آگاه سازد.زندگی تلاش است و فرشتگان بندگان گرامی خدایند و بتان به کس سود نرسانند و نتوانند پناهگاه مشتی جویندگان لهو و لعب قرار گیرند.خدا یکتاست و مرگ واقع شونده است و مسخره کردن پیامبران ثمره ای جز عذاب ندارد.همچنین بیان می کند نقش پیامبران را و عاقبت تکذیب کنندگان آنها را و شهادت به صدق گفتار ایشان را آن گاه که می گویند که خدا یاور آنهاست.

بنا بر این زمینۀ کلی در این سوره چیست؟آیا همانگونه که نام سوره گواهی می دهد همه دربارۀ پیامبران است؟یا محور آن قضیۀ غفلت است و چگونگی زدودن آن از نفس تا انسان به مسئولیتهای خویش آگاهی یابد و بداند که زندگی جدی است نه لهو و بازیچه.

در این سوره از پیامبران هم سخن رفته است ولی از زاویۀ هشدار دادن ایشان به انسان و اینکه چگونه به آنان گوش فرا داریم تا غفلت را از نفوس خود دور سازیم و به آنان ایمان آوریم.

در سوره های دیگر هم از پیامبران یاد شده ولی از زوایای دیگر،مثلا از مبارزۀ اجتماعی و سیاسی که به آن پرداخته اند(مثل سورۀ القصص)یا آزارهایی که به آنان رسیده و استقامت ایشان در برابر آن آزارها.(چون سورۀ هود).

ص :216

احساس مسئولیت قلۀ آگاهی است و راه رسیدن به آن مقاومت است در مقابل حالت غفلت و سهو.چیزی که تحقق نمی یابد مگر از طریق هشدار به نزدیک شدن موعد حساب.

پیامبر آمد و هشدارشان داد ولی آنان سخن او شنیدند در حالی که سرگرم لهو و بازیچه بودند،زیرا دلهایشان مایل به لهو بود و بر اندیشۀ درستی قرار نمی گرفت.

اعراضشان از آیات خدا به این بهانه بود که ادعا می کردند آنها جادو هستند یا رؤیاهای آشفته یا دروغ یا خیالهای شاعرانه و تا بتوانند تکذیب حق را توجیه کنند می گفتند که ما خواستار آیات تازه ای هستیم و خدای تعالی انذارشان داد که هلاک سرنوشت مکذبین است.(11) قرآن بیان می کند که زندگی جدّی است نه بازیچه و خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده پس نباید آنها را لهو و بازیچه پنداشت(16)و نیز تأکید می کند که فرشتگان(که هم از آنها آگاهترند و هم نیرومندتر)خدا را بجد می پرستند و تسبیحش می گویند و سجده اش می کنند.(19) ولی مردم نادان عادة از مسئولیت می گریزند و خود را در پناه خدایان می کشند و می پندارند که آنان را از کیفر اعمالشان خواهند رهانید.خدا به آنان تذکر می دهد که پروردگار یکتای بی همتا اوست و بس(20)در سوره هم چنان سخن از توحید است و شواهد و دلایل فطری بر آن(30)سپس مرگ را به یاد بشر می آورد که هر کسی چشندۀ مرگ است حتی پیامبر بزرگوار نیز در جوار پروردگارش خواهد آرمید(34)تا مگر انسان غافل را از اندیشۀ بی ارزش شرک به در آورد.

اما استهزاء و ریشخند گرفتن آیات پروردگار(که خود صورتی است از لهو) عاقبتش مرگ است(36) /7 پس از بحث دربارۀ شرک و استهزاء مطلب دیگری پیش می آید از این قرار که بشر می خواهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند،پس مدعی می شود که اگر هر عملی را کیفری است چرا کیفر اعمال مردم بزه کار به تعویق می افتد.

آن گاه سیاق سوره به سرنوشت استهزاء کنندگان باز می گردد.(41)و

ص :217

می گوید که خدا در شب و در روز نگهبان شماست.از او بترسید و استهزاء مکنید، زیرا اوست که با شما سخن می گوید نه دیگری و خدایان شما نمی توانند عذاب را از شما باز دارند.

استمرار نعمتهای خدا به انسان القاء می کند که در زندگی بشر انتقام و کیفری نیست.خدای تعالی تذکر می دهد که نظر کردن در زمین کافی است که به این حقیقت آگاه شویم که خدا بر هر چه اراده کند غالب است.(44) کسی که اهل لهو و بازیچه است از وحی الهی بهره مند نمی شود،همان گونه که کر نمی تواند سخن کسی که او را فرا می خواند بشنود.(حتی در آن زمان هم که عذاب خداوندی در راه باشد هشدار را نمی شنود تا عذاب آنها را در میان گیرد.)(45) هر گاه نشان کوچکی از عذاب خدا را بنگرند فورا به گناه خود اعتراف می کنند پس چگونه از روز قیامت که برای سنجش اعمال ترازوی عدل بر پا می شود هم چنان در غفلت به سر می برند؟(47) پیامبران برای هشدار به انسان و بیدار کردن ضمیر او و برانگیختن عقلش آمده اند.خدا نیز آنان را یاری کرده است و کسانی را که آنان را تکذیب می کرده اند هلاک نموده است.آنان را و مؤمنان به آنان را از عذاب رهانیده و آوازۀ آنها بلند کرده.خدای تعالی داستان موسی و هارون و پیامبر اسلام محمد(ص)و ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب و نوح و داود و سلیمان و ایوب و اسماعیل و ادریس و ذا الکفل و ذو النون و زکریا و یحیی و مریم و پسرش عیسی برای ما بیان می دارد و مقام و کرامت ایشان را در نزد پروردگارشان بر می شمرد و تأکید می ورزد که همۀ اینان پرتو یک نور بودند و اگر اختلافی هست از سوی مردم است.(93) /7 از این قصه های تابناک برمی آید که هر کس کاری نیکو کند و مؤمن باشد سعی او باطل نگردد(94)و این جنبۀ دیگر مسئولیت است.

پس از آن که نزدیک بودن قیامت و نزدیکی وعدۀ خدا و ندامت کافران و سوختن بتان و بت پرستان به امر خدا در آتش سخن می گوید،تأکید می کند که

ص :218

سوختن بتان در آتشی که زبانه و فریاد می کشد دلیل این است که آنها مقام خدایی نداشته اند.(99) آیا می خواهی از آتش خلاص شوی؟پس از کسانی باش که خدا هدایتشان کرده تا صدای آتش را نشنوی و در روز قیامت محزون نباشی.(103) در آنجا خدا آسمان را در هم می نوردد آن سان پاره کاغذی در هم نوردیده شود ولی پیش از آن روز،فرمانروایی در زمین را به بندگان صالح خود خواهد سپرد.(106) رسول رحمت عالمیان است و این رحمت در آن روز تجلی می کند در آیات آخر سوره از این که خدا هم سخن آهسته را می شنود و هم سخن آشکار را و متاع دنیوی را ارزشی نیست سخن رفته و آیه به دعایی ختم می شود که به رسول خود تعلیم می کند که از خدا بخواهد که میان او و منکران حکم کند که او یاری دهندۀ حق بر باطل است.(112)

ص :219

[سوره الأنبیاء (21): آیات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اِسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (2) لاٰهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ اَلسِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قٰالَ رَبِّی یَعْلَمُ اَلْقَوْلَ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (4) بَلْ قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ بَلِ اِفْتَرٰاهُ بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ فَلْیَأْتِنٰا بِآیَةٍ کَمٰا أُرْسِلَ اَلْأَوَّلُونَ (5) مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ (6) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (7) وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یَأْکُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ مٰا کٰانُوا خٰالِدِینَ (8) ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ اَلْوَعْدَ فَأَنْجَیْنٰاهُمْ وَ مَنْ نَشٰاءُ وَ أَهْلَکْنَا اَلْمُسْرِفِینَ (9) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ کِتٰاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (10)

ص :220

معنای واژه ها

2[محدث]

:جدید.

3[و اسرّوا النجوی]

:یعنی برخی با برخی دیگر دربارۀ قرآن و پیامبر با یکدیگر نجوا می کردند.

[أ فتأتون السحر]

:یعنی چگونه سحری را که محمّد آورده قلب می کنید و«تأتون»به معنای«به سوی سحر می روید»است.

5[اضغاث احلام]

:یعنی آمیختگیهای خواب و خوابهای پریشان.«اضغاث»جمع«ضغث»است و آن آمیزۀ از هر چیزی است.

روز محاسبۀ مردم نزدیک شد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

عجب در این است که مردم سرگرم لهو و بازیچه اند و حال آن که روز حساب نزدیک شده است.

چرا از حق اعراض می کنند؟و به گونه ای اعراض می کنند که سخن حق به مسخره می گیرند و غفلت بر دلهایشان چیره شده و بینی که سر در گوش هم برده می گویند او نیز انسانی همانند ما است،چرا از او متابعت کنیم؟.آری سخن حقی را که تازه به گوششان خورده است به سخن جادوگران تعبیر می کنند.

رسول رسالت پروردگارش را به آنان میرسانید و بر او توکل می کند و

ص :221

خداوندی که در آسمان و زمین است و سخن هر کس را می شنود بر صدق گفتار او شهادت می دهد.ولی آنان سخن او را خواب پریشان می خوانند و گاه به دروغ نسبتش می کنند و گاه می گویند خیالهای شاعرانه است و گاه از او معجزات و آیات تازه می طلبند.

شرح آیات:
اشاره
شناخت سرنوشت

[1]

اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ روز حساب مردم نزدیک شد.» شناختن انسان سرنوشتش را و حسابش را بهترین وسیلۀ هدایت اوست.و در حدیث آمده است«مرگ بهترین واعظ است»زیرا مرگ مهمانی است بدون دعوت.در هر لحظه ای که بخواهد به دیدار ما می آید،بدون قرار قبلی.پس انسان باید همواره چشم به راه مرگ باشد و«چون پسر آدم بمیرد قیامتش برپا می شود».

پس آن کسان که می پندارند که روز قیامت دور است در اشتباه هستند.پس این غفلت را چه معنی است و چرا باید از رسالت حق و رسولان او اعراض کرد.

مردم بر سه گونه اند:گروهی قبرشان به باغی از باغهای بهشت بدل خواهد شد.اینان صالحان اند و برخی قبرشان حفره ای از حفره های آتش خواهد گردید اینان مجرمان اند.

واضح است که حساب اینان به اینان خیلی نزدیک است زیرا میان آنها فاصله ای جز مرگ نیست؛مرگی که در هر لحظه تواند آمد. /7 گروه سوم کسانی هستند که تا روز قیامت واگذاشته شوند بر حسب بعضی از روایات.با آن که میان حساب آنها و آنها فاصلۀ بسیاری است ولی مرگ احساس و شعورشان را معدوم می کند چنان که گویی مرگ آنها و روز حساب به هم پیوسته است.

وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ

و آنان هم چنان به غفلت رویگردانند.» غفلت چنان بر آنها احاطه کرده است که خود از رویارویی با حقیقت گریزانند.

ص :222

[2]

مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ از سوی پروردگارشان برایشان هیچ اندرز تازه ای نیامد جز آن که آن را شنیدند و سرگرم بازیچه بودند.» هر زمان که اندرز تازه ای از سوی پروردگارشان نازل گردید و آنان را به واقعیت سرنوشتشان هشدار داد،آنان رخ برتافتند و به کارهای خود پرداختند یا آن اندرزها را بازیچه پنداشتند و با آنها به جد رو به رو نگردیدند.تصور کن که در برابر دادگاهی ایستاده ای و معتقدی که یا به اعدام محکومت می کند یا تبرئه ات می کند.

آیا چگونه در قفس اتهام می مانی.نه چنین است که کاملا سعی می کنی که سخنی نابجا نگویی،زیرا لحظه لحظه ای دقیق است.اما اگر بی خیال شروع به گرداندن تسبیح کنی یا در جیبهایت به دنبال چیزی معمولی بگردی این عمل تو را بازیچه گویند.

همین گونه انسان در این زندگی مثل کسی است که در سالن محکمه منتظر حکمی است که صادر شود که آیا باید به بهشت رود یا در دوزخ.

از این رو باید زندگی را جدی بگیرد و گفتار و کردارش همه از روی حساب و دقت باشد و گرنه مشمول سخن خداوند می شود که می فرماید«سرگرم بازیچه بودند».

دروغ پنداری

[3]

لاٰهِیَةً قُلُوبُهُمْ دلهایشان به لهو خو گرفته است.» /7 دلهایی که به لهو خوگر شده اند حقایق زندگی را درنمی یابند و از آنها متأثر نمی شوند،گویی سنگهای سخت هستند که هر چه بر آنها آب ریزند حتی قطره ای در آنها نفوذ نمی کند.

وَ أَسَرُّوا النَّجْوَی الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ

و آن ستمگران سر در گوش یکدیگر نهادند و گفتند:آیا این مرد جز این است که انسانی همانند شماست؟آیا با آن که با چشم خود می بینید

ص :223

هم چنان از پی جادو می روید؟» چرا با هم پچ پچ می کردند؟ زیرا می ترسیدند در حضور جمع به سبب ضعف استدلال و بیان خود رسوا شوند زیرا در واقع خویشتن را در برابر قدرت رسالت شکست خورده احساس می کردند بنا بر این چاره ای جز این نداشتند که در نهان توطئه کنند.اینان ادعا می کردند که کار رسول اللّٰه جادو است و این بطلانش آشکار بود.پس می بایست یک نقشۀ پنهانی شیطانی طرح کنند.میان سحر و رسالت تفاوت بسیار است سحر خیالها را به بازی می گیرد و حال آن که رسالت عقول را برمی انگیزد.

[4]

قٰالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ گفت:پروردگار من از هر سخنی در آسمان و زمین آگاه است و او شنوا و داناست.

انسان عمل خود را در برابر دیگران توجیه می کند تا زمانی که بتواند آنها را به بازی بگیرد ولی اگر دریابد که در آن میان کسی هست که به حقیقت کار او آگاه است و به زودی او را شرمنده می سازد اگر مرد منصفی باشد از کجرویهای خویش باز می ایستد.

بدین سبب است که پیامبر(ص)به مشرکین تذکر می دهد که خدا کلام باطل آنها را می شنود و به کارهایشان آگاه است،آنها نیز خود به این امر آگاهند، پس از چه سخن می گویند؟از سوی دیگر رسول اللّٰه نیز می داند که هیچ سخن در آسمان و زمین نیست،مگر این که خدا به آن آگاه است.پس چگونه ممکن است که بر او افترا زنند در حالی که شاهد و ناظر است؟ [5]

بَلْ قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ گفتند:نه،خوابهای پریشان است.» /7 خوابهای بی سر و ته و آشفته.

بَلِ افْتَرٰاهُ

«یا دروغی است که می بندد.» یعنی درست است که سخنش معقول است ولی ادعای او که می گوید از خدا به او وحی شده دروغ است.

ص :224

بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ

یا شاعری است.» چون دیدند که کلامش عمیق و مؤثر است گفتند:شاعر است.زیرا شعر در نزد آنان بالاترین درجۀ فرهنگ بود.وقتی که از رسالت بدین گونه متناقض سخن می گویند دلیل این است که سخت حیرت کرده اند و همه دست و پا زدنهایشان برای این است که ایمان نیاورند و مسئولیتی را به گردن نگیرند.آری،این استدلالهای واهی همه برای فرار از مسئولیت است.

سپس گفتند:

فَلْیَأْتِنٰا بِآیَةٍ کَمٰا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ

پس از آن گونه که به پیامبران پیشین داده شده بود معجزه ای بیاورد.» ممکن است ایمان بیاوریم ولی به شرط آن که برای ما معجزات تازه ای بیاوری.آیات خدا که بر بشر نازل می شود دو گونه است:

گونۀ نخست آیاتی است که برای انگیزش عقل و بیان حجت می آید از قبیل آیات قرآن که در زمان فرصت و مهلت می آید اما گونۀ دوم آیاتی است که می خواهد امری را بر انسان واجب گرداند خواه بپذیرد یا ابا کند و این بعد از پایان مدت است.

مثلا فرعون می گفت:من پروردگار شما هستم و چون در دریا غرق شد و امواج او را به کنار انداخت گفت:به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردم.ولی این گونه ایمان مردود است،زیرا،پس از سپری شدن فرصت و مهلت است.

اینان نیز که از پیامبر معجزات حسی می خواهند،در خطا هستند،زیرا این آیات و معجزات وقتی بیایند فرصت و مهلت هم به پایان آمده است.و دیگر نمی توانند از آن استفاده برند.

[6]

مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا پیش از آنها مردم قریه ای را که هلاک کردیم ایمان نیاورده بودند.» یعنی تا آن نشانی پروردگار نازل شد مردم این قریه نابود شدند،تا عبرت نسلهای دیگر باشند.

ص :225

أَ فَهُمْ یُؤْمِنُونَ

آیا اینان ایمان می آورند.» آری اینان منتظر بودند که نشانه ای از نشانه های هلاک کنندۀ قریه های پیشین بر آنان نازل گردد تا ایمان بیاورند در حالی که ایمان به آن گونه آیات عقلی را رد می کردند و این خطای بزرگی بود که مرتکب شدند زیرا سبب هلاکتشان گردید.

حقیقت پیامبران

[7]

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را که به آنها وحی می کردیم.» وقتی گفتند که او بشر است،قرآن پاسخ می دهد که آری بشر است همچنین همۀ پیامبران پیشین هم از جنس بشر بوده اند.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ

اگر خود نمی دانید از اهل کتاب بپرسید.» خدای تعالی به جاهل هم آن قدر علم داده که برای راه یافتن به حقیقت از عالم سؤال کند.اگر مردم هم خود نمی توانند حقیقت رسالتها را درک کنند باید از اهل علم بپرسند.آیه اشارت دارد به این که سؤال جاهل از عالم یک اصل شرعی است،در صورتی که عالم از اهل ذکر باشد یعنی از کسانی که /7 از علم خود بهره برده باشد.

[9/8]

وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یَأْکُلُونَ الطَّعٰامَ وَ مٰا کٰانُوا خٰالِدِینَ* ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْنٰاهُمْ وَ مَنْ نَشٰاءُ وَ أَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ آنها را کالبدهایی نکرده ایم که به طعام نیازمند نباشند و عمر جاودان هم نداشتند*سپس هر وعده ای که با ایشان نهادیم بر آوردیم و آنها و هر کس را که خواستیم رهانیدیم و گزافکاران را هلاک کردیم.» با این همه به شما تأکید می کنیم که رسولان پیوسته به خدایند و کلامشان وعدۀ خداست.خدا وعدۀ خویش به نفاذ می رساند و رسولان خود را نجات می دهد و

ص :226

دیگران را هلاک می کند.

در قرآن واژۀ اسراف به صورتهای مختلف آمده است،باشد که در معنی آن تدبر کنیم.اسراف،یکی از عوامل مهم انحراف بشر است.انسانی که می خورد و می آشامد و می خوابد و ازدواج می کند،اگر همۀ اینها به قدر نیازش باشد منحرف نمی شود،زیرا خداوند پیوسته او را روزی می دهد.ولی کسی که از جادۀ صواب خارج شود منحرف است.منحرف کسی است که به مال خود قانع نیست و چشم به مال مردم دارد و می خواهد از کیسۀ دیگران زندگی خوش برای خود فراهم کند قرآن تأکید می کند که این گونه زندگی زندگی اسرافکاران است و موجب هلاکت می شود.

نقش قرآن

قرآن آمده است که انسان را از این خواب غفلت بیدار کند.غفلتی که نمی گذارد حساب کار و سود و زیان خود را داشته باشد و نمی گذارد بفهمد که روز حساب نزدیک است.

بنا بر این هر گاه در خود احساس غفلت کردی قرآن بخوان،زیرا خواندن قرآن حقیقت را به یاد تو می آورد و تو را برای رسیدن به آن یاری می کند.

[10]

لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ کِتٰاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ کتابی بر شما نازل کرده ایم که در آن آوازۀ شماست آیا به عقل درنمی یابید؟» /7 قرآن نمی گوید:آیا عقل ندارید؟زیرا به هر کس بهره ای از عقل داده شده ولی همه به یک طریق و به یک اندازه،از این موهبت خداوندی استفاده نمی کنند.

قرآن می گوید:چرا از عقل خود بهره نمی گیرید؟ انسان در جستجوی حقیقت است و برای رسیدن به آن تجسس می کند خواندن قرآن حقیقت را به او می شناساند و او را برای رسیدنش به حقیقت یاری می رساند.

ص :227

[سوره الأنبیاء (21): آیات 11 تا 20]

اشاره

وَ کَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ کٰانَتْ ظٰالِمَةً وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِینَ (11) فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا یَرْکُضُونَ (12) لاٰ تَرْکُضُوا وَ اِرْجِعُوا إِلیٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَسٰاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ (13) قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (14) فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْکَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰی جَعَلْنٰاهُمْ حَصِیداً خٰامِدِینَ (15) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ (16) لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ کُنّٰا فٰاعِلِینَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی اَلْبٰاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَکُمُ اَلْوَیْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ یَسْتَحْسِرُونَ (19) یُسَبِّحُونَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لاٰ یَفْتُرُونَ (20)

معنای واژه ها

11[قصمنا]

:از میان بردیم.اصل قصم شکستن پشت است همراه با صدا.

13[ما أترفتم فیه]

:یعنی عوامل ریخت و پاش شما از زینتهای دنیا و«ترفّه»یعنی نعمت.

15[حصیدا]

:یعنی برداشت شده.عذاب چنان آنها را در برگرفته که گویی سنبله ای برداشت شده هستند که حیاتی ندارند.

18[زاهق]

:از میان رونده و«زاهق»از اضداد است.گفته می شود:«للهالک زاهق»و«للسمین من الدواب زاهق»

ص :228

و«زهقت نفسه».

19[لا یستحسرون]

:دست از کار کشیدن از روی عجز و ناتوانی.

20[لا یفترون]

:یعنی در عبادت ضعف و سستی آنها را نگیرد.

هدفمندی زندگی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،در اینجا از کیفری که در انتظار انسان مسئولیت ناشناس است که زندگی را لهو و بازیچه می پندارد،سخن می گوید.و چون عذاب در رسد هیچ یک از کسانی که می خواهند از آن بگریزند موفق به فرار نمی شوند.بر اینها ندا می آید که به نزد همان عواملی بازگردید که شما را به گناه فرا می خواندند و بنگرید که آیا شما را شفاعت توانند کرد.یا اموالی که ذخیره کرده بودید و فرزندانی که به خاطر آنها عبادت خدا را فروگذاشتید آیا اینک شما را یاری خواهند کرد.

امروز ثمرۀ لاابالیگریها و بی خیالیهای خود را خواهید چشید و در خواهید یافت که همان گونه که قرآن می گوید:نظام جهان نظامی است قائم بر حق نه بر لهو و لعب.

ای انسان!جهانی را که در آن زیست می کنی و تابع قوانین و سنتهای آن هستی،خدای تعالی به علم و قدرت خود آفریده است پس با وجود ضعف و ناتوانی ات چگونه می خواهی از دایرۀ حق بگریزی و به دایرۀ لهو و لعب روی آری؟ آری،این امری محال است.

قرآن حکیم این اندیشه را بار دیگر تأکید می کند که آسمان و زمین به حق

ص :229

آفریده شده نه از روی لهو و بازیچه،همچنین جوامع بشری.از این رو سنتهای حاکم بر آنها سنتهای حق است.این سنتها باید همان گونه که بر آسمانها و زمین حاکم هستند،بر جوامع بشری نیز حکومت کنند.ولی با یک فرق:و آن این است که در آسمانها و زمین به صورت مستقیم و فوری فرمان می رانند ولی در جوامع به صورت غیر مستقیم و پس از دادن فرصت و دادن هشدار و پس از آهنگ اصلاح و هدایت.این نعمتی بزرگ است از سوی خدا.پس اگر خداوند انسان را با هر خطا که از او سر می زند بدون دادن فرصت توبه مؤاخذه کند زندگی او به جهنم سوزانی تبدیل می شود.

ولی دادن فرصت یک چیز است و اجرای حق چیزی دیگری.معنی دادن فرصت این نیست که خدای تعالی حقی را که محور همۀ آفرینش است از یاد برده باشد بلکه خداوند همواره یاور حق است و بسا که باطل را با آن سرکوبی نماید.

هر چیز که از سنت حیات منحرف گردد بزودی به پایان می رسد و از بین می رود.پس بر ما واجب است که بر گرد حق مجتمع شویم که حق عبادت خدا است خدایی که هیچ کس در الوهیت همتای آن نیست.پس همان طور که ملائکه و ارواح و آسمانها و زمین ها همه خدا را می پرستند و در برابر عظمت او خاضع هستند،انسان هم باید چنین باشد.

اندیشۀ دیگری هم هست که از این آیات استنباط می شود و آن ایمان صادق است.از این قرار که ایمان بیاوریم که محور عالم وجود حق است.پس عالم جدّ است نه بازیچه.و این ایمان ضامن برانگیختن احساس انسان است به مسئولیت در زندگی دنیوی خود.همانگونه که لهو و بازیچه دشمن احساس مسئولیت انسان است.

شرح آیات:
اشاره
کیفر ستم

[11]

وَ کَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ کٰانَتْ ظٰالِمَةً وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً

ص :230

آخَرِینَ

چه ستمکاره مردمی را که هلاک کردیم و به جایشان مردمی دیگر بیافریدیم.» نعمتهای خدا که ما را احاطه کرده است این پندار خطا را در ما پدید آورده که خدا ارحم الراحمین است و هیچ کس را عذاب نخواهد کرد.برای این که این پندار را از ذهن خود ریشه کن سازیم باید به تاریخ بنگریم تا آثار گذشتگان را ببینیم و دریابیم که چگونه نابود شدند و عذاب خدا به آنان فرود آمد.خدای تعالی شهرهای بسیاری را به سبب ستمکاری اهلشان نابود کرده است،زیرا آنان به حق ایمان نمی آوردند.پس قضیه جدّی است.آنچه خدا ما را از آن بیم می داد برای امتهایی که پیش از ما بودند اتفاق افتاده است پس باید بترسیم که نکند ما نیز چنان سرنوشتی داشته باشیم.

از نکته های دیگری که از این فهمیده می شود این است که خدای تعالی وقتی عذاب به مردم شهری می فرستد چنان نیست که فقط اهل آن شهر را هلاک کند و ساختمان ها و راه ها و آبگیرها را سالم باقی بگذارد.بلکه همه چیز را یکباره نابود می کند و چون قومی دیگر می آفریند با آنها شهرها و معابد و دیگر تأسیسات را نمی آفریند.فقط مردم را می آفریند و به آنان می گوید:اکنون خود بروید و به دست خود تمدن خود را بسازید.آنها خود مسئول بنای خانه ها و راهها و دیگر تأسیسات شهری خود هستند.

[12]

فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا یَرْکُضُونَ چون عذاب ما را حس کردند بناگاه از آنجا گریختند.» /7 خشم و غضب خداوند همواره بر آنها سایه افکنده ولی آنها از آن غافلند.اگر آن را احساس کنند و توبه نمایند،پیش از آن که عذاب خدا گریبانگیر آنها شده توبه شان پذیرفته می شود.همانگونه که توبۀ قوم یونس پذیرفته شد ولی آنان به همان حال کفر باقی ماندند تا عذاب خدا را بر سر خود مشاهده کردند آن گاه برخاسته پای به دویدن نهادند،بدین پندار که از عذاب رهایی توانند.

[13]

لاٰ تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلیٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَسٰاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ

ص :231

تُسْئَلُونَ

مگریزید،به ناز و متنعم به خانه های خویش بازگردید تا بازخواست شوید.» ای ستمکار!به کجا می گریزی؟چرا از شهری که آبادش کرده بودی و آن همه زر و زیور که گرد آورده بودی دل برکندی؟بازگرد و در همانجا بمان تا خانه ات را بر سرت خراب کنیم و کارگاهت را منفجر سازیم در حالی که تو خود در آنجا باشی.

شاید آیه اشارت دارد بر اینکه دویدن را سودی نیست.عبارت«بازخواست شوید»ممکن است به معنی«مورد سؤال واقع شوید»باشد.گویی پس از هلاکت ایشان و ویرانی خانه هاشان نسل دیگر به آنجا می رسند و به آن گروه در خاک هلاکت خفته خطاب می کنند که آن تمدنی که به ناز نعمت آن می بالیدید چه شد و آن کاخها به کجا رفت.در ابیاتی منسوب به حضرت علی(ع)آمده است:

ناداهم سائل من بعد دفنهم

این الاسرة و التیجان و الحلل

این الوجوه التی کانت منعمة

من دونها تضرب الاستار و الکلل

فأفصح القبر عنهم حین ساءلهم

تلک الوجوه علیها الدود ینتقل

(حاصل معنی:پرسنده ای پس از آن که آنان در خاک شدند می پرسد که آن تختها و تاجها و حله ها چه شد؟آن چهره های در نعمت پرورش یافته که پس پرده سراها و پرده سراها می غنودند به کجا رفتند؟آن گاه قبر به آشکارا در پاسخ آن پرسنده می گوید:بر آن چهره ها اکنون کرمها در جنبش اند).

ممکن است معنی دیگری از آیه فهمیده شود:

بشر بر خود ستم می کند و بر دیگران نیز.مشوق این ستم عامل مادی است.

ای بسا همین عامل مادی /7 موجب هلاکت گردد.مثلا قوم فرعون در کنار نیل می زیستند و از برکات آن سود می بردند یا آنجا که آب را می پرستیدند و اول هر بهار زیباترین دوشیزگان خود را می آوردند و در آب نیل می انداختند تا قربانی خدایان شوند.فرعون می گفت که این آبها از زیر پای من بیرون می آید.هنگامی که خداوند خواست از او انتقام بگیرد او را در همان آب غرق کرد.

ص :232

قوم عاد هم به خانه های خود که از سنگ ساخته بودند بر خود بالیدند می پنداشتند که این خانه ها آنها را از هر آسیبی در امان می دارد.خدای تعالی بر آنان بادهای سخت فرستاد تا آن صخره ها بر سر ایشان ویران ساخت.همچنین اقوام دیگر.معنی«به ناز و متنعم به خانه های خویش بازگردید»این است که به آن نعمتها که موجب ضلالت شما شد بازگردید و بنگرید که چگونه آن نعمت به نقمت بدل شده است.

[14]

قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ گفتند:وای بر ما که ستمکار بوده ایم.» [15]

آنان به خطا و ظلم خود اعتراف کردند،ولی این اعتراف دیر انجام گرفت.چون در گناه استمرار ورزیدند تا لحظۀ نهایت خویشتن را چنین ندا می دادند که وای بر ما.

فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْکَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰی جَعَلْنٰاهُمْ حَصِیداً خٰامِدِینَ

و همواره سخنشان این بود تا همه را چون کشتۀ درویده و آتش خاموش گشته گردانیدیم.» /7 آنان را عذاب خدا درو کرد آن سان که مزارع گندم را درو می کنند و هیچ ساقه و سنبله ای بر پا نمی گذارند.سپس خاموش می شوند چونان جرقه ای بدون حرارت و حرکت.

هدفمندی آفرینش

[16]

بار خدایا چرا چنین کنی؟آیا اینان بندگان تو نیستند؟آیا تو ارحم الراحمین نیستی؟آری،خدای ما ارحم الراحمین است و آسمان و زمین را به حق آفریده است و اینان از ارزشهای حق تجاوز کردند.

وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ

ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است به بازیچه نیافریده ایم.» اینان زندگی را لهو و بازیچه گرفتند و سرنوشتشان چنین بود.

[17]

لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ کُنّٰا فٰاعِلِینَ اگر

ص :233

خواستار بازیچه ای می بودیم خود آن را می آفریدیم.اگر خواسته بودیم.» اگر آفرینش بدون هدف آفریده شده یعنی خدای تعالی هدفمندی را از آن گرفته بود و آن را لهو و بازیچه ساخته بود دیگر جهان را غایت و مقصودی نبود و از قوانین و سنن بی بهره می بود یعنی،در آن قوانینی نبود که از ذره تا کهکشان را زیر فرمان داشته باشد.

وقتی که می بینیم که هر چیز به سوی هدفی می رود یا به تعبیر بهتر به سوی غایت و مقصودی در حرکت است آیا می توان گفت که انسان را عبث آفریده است؟ و بدون هدف.«آیا پنداشته اید که شما را به عبث آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید».

نه...تو به نوبۀ خود در برابر قانون هدفمندی خاضع و تسلیم هستی بنا بر این هم مسئول هستی و هم کیفر می بینی هر گاه به مسئولیت خود نپردازی.

در معنی این آیه اقوال مختلفی هست ولی این معنی کلی چیزی است که از همۀ آن اقوال حاصل می شود.

[18]

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبٰاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ بلکه حق را بر سر باطل می زنیم تا آن را درهم کوبد و باطل نابود شونده است.وای بر شما از آنچه به خدا نسبت می دهید.» این سنت خداست که بر عالم جاری است در تمام اعصار و قرون.بر انسان لازم است که زندگی خویش بر اساس نهد اگر خواهد که موفق شود.و به اهداف خود برسد و از عذاب محتوم رها گردد.

کلمات این آیه همانند صاعقه ای شدید است که تا اعماق ضمیر نفوذ می کند.حق-چنان که گویی از جایی دوردست-مغز سر باطل را هدف قرار می دهد و بر آن فرو می کوبد و آن را متلاشی می سازد و هیچ چیز از آن باقی نمی گذارد.

این آیه ما را به واقعیت خلقت و نظام حاکم آگاه می کند ما را به تزکیۀ نفس خویش وامی دارد.آری،قانون جاذبه که به وسیلۀ آن سنگی از بالا به پایین

ص :234

سقوط می کند از قانون سقوط ظالم از کرسی حکومت قوی تر نمی باشد.

[19]

وَ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ یَسْتَحْسِرُونَ از آن اوست هر که در آسمانها و زمین است و آنان که نزد او هستند از عبادتش به تکبر سر برنمی تابند و خسته نمی شوند.» این حقیقت باید در تمام کردارهای انسان تجسم یابد هم چنان که فرشتگان و بندگان صالح خدا چنین کنند.آنان در عبادت تکبر نمی ورزند و هر چه خدا به آنان فرمان داده چنان می کنند.

[20]

یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ لاٰ یَفْتُرُونَ شب و روز بی آن که فتوری در آنان پدید آید تسبیح می گویند.» زندگی جدی است و هر بنده ای باید خدای خود را بدون تکبر و احساس تعب تسبیح گوید.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 21 تا 29]

اشاره

أَمِ اِتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اَلْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ (21) لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ (22) لاٰ یُسْئَلُ عَمّٰا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ هٰذٰا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ اَلْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ (26) لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (27) یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ اِرْتَضیٰ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذٰلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلظّٰالِمِینَ (29)

ص :235

معنای واژه ها

21[هم ینشرون]

:یعنی می توانند مردگان و زندگان را برانگیزند.

نه برای شانه خالی کردن، بلکه برای تحمل مسئولیت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بار مسئولیت بر دوش آدمی چه بار گرانی است.اگر به مسئولیت سنگین خود پی ببرد نزدیک است که قلبش از هراس در برابر آفرینندۀ آسمانها و زمین بشکافد.

همچنین می بینیم در جستجوی چیزی است که از گرانی این بار می کاهد و به زعم خود او را از بازخواست خداوندی می رهاند.

قرآن با این پندار مبارزه می کند و می گوید:آیا خدایان مردگان را از گور برمی انگیزانند؟آیا نمی دانند که اگر در آسمان و زمین خدایی جز اللّٰه می بود، آسمان و زمین درهم می ریختند؟خداوند صاحب عرش از توصیفی که مشرکان می کنند بسی برتر است و منزّه تر.آنان در برابر اعمالشان مؤاخذه می شوند و حال آن که هیچ کس را نرسد که او را مؤاخذه کند.سپس از آنها برهان می طلبد و تأکید

ص :236

می کند که همۀ رسالتهای الهی در یک مورد با هم اتفاق دارند و آن کلمۀ توحید است.شرک اینان از رویگردان شدنشان از حقیقت سرچشمه گرفته است.

گروهی پندارند که ملائکه فرزندان خدا هستند.آیا اینان نمی دانند که آنها بندگان مقرب خدایند نه فرزندان او و آنان خود دارای رأی و اراده ای در برابر رأی و ارادۀ خداوندی نیستند و علم خدا بر آنها احاطه دارد و هیچ کس را بدون اذن پروردگار شفاعت نمی کنند و از خدای خود می ترسند.پس چگونه با او معارضه توانند کرد.ملائکه نیز پاداش اعمال خود را می بینند.اگر افتراء و دروغی بگویند چون دیگر ظالمان به کیفر عذاب جهنم گرفتار می آیند.

شرح آیات:
اشاره

[21]

از عواملی که موجب دوری انسان از احساس مسئولیت می شود، یکی اعتقاد به خدایی غیر از اللّٰه است.حال این خدا هر شکل و صورتی و هر نام دیگری که داشته باشد،فرقی نمی کند.

انسان به هر چیز غیر از خدا تعلق داشته باشد سبب می شود که آن را واسطۀ میان خود و خدا قرار دهد و به او تقرب جوید و گاه انسان مرتکب چنین اعمالی می شود تا بار مسئولیت را از دوش خود بیفکند،زیرا در واقع برای انسان دشوار است که در برابر قوۀ قاهره ای عالم و حکیم که بر همه چیز احاطه دارد احساس مسئولیت کند.او همواره می کوشد که از این مسئولیت بگریزد و اگر نه آن بود که مؤمنان رحمت خدا را احساس می کنند دلهایشان را توان آن نبود که در زیر بار مسئولیت پایداری کنند.

قرآن حکیم بارها تأکید کرده است که هیچ شخصی نمی تواند در برابر قدرت خداوندی بایستد و این بدین منظور است که انسان در آن سعی نکند که در برابر فرمان خدا عذر و بهانه بیاورد یا به سود خود دلیلی بتراشد و چون با این حقیقت آشنا شود ترک لهو و بازیچه خواهد کرد و زندگی را جدی خواهد گرفت.به همین سبب است که بار امانت پروردگار را که آسمانها و زمین و کوه ها نتوانستند تحمل

ص :237

کنند به دوش می کشد.

این آیه تأکید می کند که خدای حقیقی یعنی خدای یکتاست که می تواند مردگان را زنده کند ولی این خدایان پنداری چنین کاری توانند کرد؟یا آیا کسی می تواند چنین ادعایی نماید؟.هرگز.آنان را می بینی که در لحظات نیاز از ضعف و ناتوانی خود سخن می گویند.حتی نمرود که یک بار اعتراف کرد که می تواند زنده کند و بمیراند وقتی دید آتشی را که برای سوزانیدن ابراهیم افروخته است،رو به خاموشی نهاد و برای ابراهیم سرد شد:گفت هر کس می خواهد برای خود خدایی انتخاب کند باید مثل خدای ابراهیم باشد.همچنین وقتی با ابراهیم محاجه کرد و ابراهیم گفت:خدای من آفتاب را از مشرق بر می آورد تو از مغرب برآور،حیران و بهت زده فروماند.

هر چه در آسمانها و زمین است از خرد و کلان دلیل است بر وحدت خداوندی در تمام عالم وجود.نظم و دقتی که در جهان ملاحظه می کنیم دلیل است بر این که بیش از یک خدا وجود ندارد که همۀ موجودات مطیع امر و ارادۀ او هستند.

امام علی(ع)می فرماید:اگر به دیدۀ عبرت بنگری دانی که آن که آفریدگار مورچه است همان کسی است که آفریدگار یک نخل بلند است.آری نظامی که بر حیات یک مورچه حاکم است همان نظامی است که بر حیات یک نخل حاکم است.و همانگونه که جسد مور ضعیف را غذا می رساند تمام اجزاء آن نخل را هم آب و غذا می رساند.

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ

آیا در زمین خدایانی برگزیده اند که مردگان را از گور برانگیزند؟» بدین گونه این آیه اندیشۀ وحدت خدا را در زندگی عملی ما بیان می دارد.

پیش از این گفتیم که توحید خدای تعالی توحیدی حقیقی است و اعتقاد به آن یکی از بارزترین عواملی است که انسان را به /7 تحمل مسئولیت در زندگی وامی دارد.

[22]

لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا اگر در زمین و آسمان

ص :238

خدایانی جز اللّٰه می بود هر دو تباه می شدند.» اگر در آسمانها و زمین خدای دیگری جز خدای یکتا می بود نظام آسمان و زمین مختل می شد زیرا تعدد مراکز قدرت سبب فساد مملکت و اختلال امور آن می شود.در حدیثی که در کتاب توحید آمده و آن را هشام بن حکم روایت کرده، زندیقی نزد امام صادق(ع)آمد.امام به او گفت:آن دو خدا که تو به آنها معترفی از دو حال بیرون نیست یا هر دو قوی هستند یا هر دو ضعیف یا یکی قوی است و دیگری ضعیف.اگر هر دو قوی هستند چرا با هم نبرد نمی کنند تا یکی آن دیگری را از فرمانروایی طرد کند و خود به تنهایی زمام امور را به دست گیرد اگر می پنداری که یکی قوی و دیگری ضعیف است ثابت شد که خدا یکی بیش نیست آن چنان که ما می گوییم،زیرا ناتوانی آن دیگر آشکار است و خدایی را نشاید.و اگر بگویی که آن دو از هر نظر متفق اند یا از هر نظر مختلف اند پس وقتی که آفرینش را منظم می بینیم و فلک را در رفتار و شب و روز را می بینیم و ماه و آفتاب را که با نظمی خاص در آمد و شد و حرکت اند صحت امر و تدبیر دلالت می کند که مدبر یکی است ولی اگر تو مدعی به دو تا شوی باید میان آن دو فرجه ای باشد که بتوان گفت آنها دو تا هستند پس آن فرجه هم که میان آنهاست باید مانند آنها قدیم باشد پس به جای دو تا سه تا لازم می آید.اگر بگویی سه تا هستند همان ایرادها که در دو تا بودن خدا وارد بود باز هم وارد است و باید میان آنها دو فرجه باشد پس تعداد قدیم ها به پنج می رسد و این امر تا بی نهایت تواند بود». (1)

این از نظر عقلی بود اما از نظر روانی اندیشه تعدد خدایان پدید آمده تا بتوان حالت منازعه و مشاجرۀ میان افراد بشر را توجیه کرد و جنگ خدایان را به جنگ میان افراد بشر برگردانند.

اساطیر از قصه های خیالی دربارۀ زندگی خدایان انباشته است خدایان دائما در جنگ و کشاکش با یکدیگر هستند.

ص :239


1- 1) -نور الثقلین/ج /3ص 417 و 418.

مثلا مجوس را دو خداست یکی خدای خیر که«اهورامزدا»نامیده می شود و یکی خدای شر که«اهریمن»نام دارد.اهریمن خالق شر است و اهورامزدا خالق خیر.میان خدای خیر و خدای شر پیوسته جنگ است.در میان برخی فرقه های منحرف مسیحیت هم چنین پنداری دیده می شود.مثلا«پدر»می خواهد که بشر را عذاب کند ولی«پسر»می آید و علی رغم پدر شفاعت می کند.

در اساطیر کهن یونان نیز از نبرد میان خدایان در آسمان داستانها آمده است.از اینجا در می یابیم که اندیشۀ تعدد خدایان از حالت فرار از مسئولیت و جستجو از ملجئی موهوم که بشر را از بار گران جزاء برهاند پدید آمده است اعتقاد به تعدد خدایان منعکس کنندۀ حالت نزاع داخلی میان شهوت و عقل است و برای توجیه تسلیم عقل در برابر شهوت است.

همۀ اینها دلیل آن است که اگر خدای دیگری در کار می بود که هر دو با هم سازش کرده باشند دیگر نیازی به تعدّد خدایان احساس نمی شد و نیاز انسان به تعدّد خدا از میان می رفت.

از این رو می بینیم که قرآن کریم برای ما روشن می کند که اندیشۀ چند خدایی انعکاس یافته از تناقض ذات است؛اندیشه ای که بر پایۀ آن در آسمانها و زمین خدایانی هستند در ستیز که البتّه اندیشه ای خطاست،چه،وجود سلطه های ستیزنده در هستی منجر به وجود تباهی و خلل در نظام هستی می گردد.

فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ

«پس اللّٰه پروردگار عرش از هر چه به وصفش می گویند منزه است.» پروردگار عرش رمز خدای آسمانها و زمین است و عرش به معنی قدرت و سلطه است نه این که مکانی باشد که خدای تعالی بر آن قرار گرفته باشد.

ممکن است این خاتمۀ بلیغ حاکی از آن باشد که عدم شناخت خدا سبب تصور شریک برای او می شود،زیرا تصور شریک برای خدا دلیل بر جهل چنین تصور کننده ای است.زیرا خدای تعالی پادشاه جباری است که هیچ چیز بر قدرت او غالب نیاید و فرار از حکومت او ممکن نباشد.

ص :240

[23]

دلیل قدرت مطلقه و سلطه همگانی و بزرگ او این است که او برتر از این است که کسی او را بازخواست کند در عین حال هیچ کس از آفریدگانش نیست که بتواند خود را از مؤاخذه او دور نگهدارد.

لاٰ یُسْئَلُ عَمّٰا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ

او در برابر هیچ یک از کارهایی که می کند بازخواست نمی شود ولی مردم بازخواست می شوند.» [24]

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ آیا به جز او خدایانی برگزیده اید؟بگو حجت خویش بیاورید.» همان گونه که ما برای اثبات الوهیت اللّٰه دلیل و برهان می آوریم،شما نیز ای مشرکان،باید برای اثبات الوهیت خدایانتان دلیل و برهان بیاورید.از این آیه این معنی مهم هم دانسته می شود که کسانی که مدعی وجود خدایی جز اللّٰه خدای یکتا هستند،در جستجوی پایگاهی هستند که بر آن ایستند و عدم التزام و مسئولیت خود را در برابر اللّٰه توجیه کنند و چون از آنها برهان عقلی بخواهی یا دلیل منطقی جویا شوی،از اقامۀ آن عاجز می شوند آن گاه دعویهایشان دود شده به هوا می رود.

هٰذٰا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَ ذِکْرُ مَنْ قَبْلِی

در این کتاب سخن کسانی است که با من هستند و سخن کسانی که پیش از من بوده اند.» /7 یعنی موضوع توحید باری در رسالت آسمانی موضوع تازه ای نیست.همۀ رسالتهای آسمانی وجهۀ همتشان توحید بوده است.

از عوامل گمراهی انسان یکی این است که می پندارد چون بسیاری از مردم با عقیدۀ او موافق هستند،پس عقیده اش درست است.در حالی که کثرت گمراهان نمی تواند دلیل صدق آنها باشد،بلکه آن حقیقت که با برهان علمی به اثبات رسیده باشد مقیاس همان است.

بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ

نه،بیشترشان چیزی از حق نمی دانند و از آن اعراض می کنند.» [25]

وقتی مردم در شهری(مثل مکه در روزی که این آیات در آنجا نازل

ص :241

شده)به خدا شرک بورزند،اینان خط ضلالت اند و در مقابلشان طریق هدایت است که ریشه هایش تواناتر و عمیق تر است.

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ

ما پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم،جز آن که به او وحی کردیم که جز من خدایی نیست،پس مرا بپرستید.» رسالت های الهی را در امر توحید هیچ اختلافی نیست.اگر در بعضی از ادیان نشانه هایی از تعدد خدایان می بینیم،نتیجۀ تحریف در دین خداست.و گرنه یهودیان حقیقی و مسیحیان حقیقی و اصلی و همۀ ادیان الهی که پیش از اسلام بوده اند همه مانند اسلام به یکتایی خدا دعوت می کرده اند و از عبادت غیر خدا به هر نوع و به هر صورتی خواه مستقیم و خواه غیر مستقیم منع می کرده اند.

شفاعت پیامبران

[26]

وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ عِبٰادٌ مُکْرَمُونَ و گفتند خدای رحمان صاحب فرزند است.منزه است او.بلکه آنان بندگانی گرامی هستند.» در آنجا مردمی پاکیزه و صالح باشند ولی فرزندان خداوند نخواهند بود، بلکه بندگان خدا هستند.تنها صفت آنان صفت کرامتی است که از سوی خدا به آنان عنایت گردیده.پس ای انسان مپندار که /7 در روز قیامت یکی از ایشان می آید تا تو را از عذاب خدا برهاند در حالی که در ایام حیات خود مورد خشم و سخط خدا قرار گرفته باشی.

[27]

لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او کار می کنند.» این بندگان خدا کلامی که خدا نگفته است بر زبان نمی آورند.ایشان امتداد رسالت خدا و سلطۀ او هستند از این رو در هیچ مورد خلاف اراده و قدرت خداوند کاری از آنان سرنمی زند.

ص :242

[28]

یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضیٰ می داند،هر چه در برابر آنهاست و هر چه پشت سر آنهاست و آنان کسانی را که خدا از آنها خشنود است شفاعت می کنند.» در پاره ای از حکومتهای فاسده حکومت قانونی وضع می کند ولی یک صاحب نفوذ می تواند با دادن پولی به یکی از مسئولین این قانون را بشکند.

ولی هیچ انسانی نمی تواند چنین کاری با سنت الهی بکند،پس فرشتگان خدا و بندگان گرامی او رشوه نمی ستانند و نمی خواهند کاری خارج از حیطۀ مشیت الهی انجام دهند.

وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ

و از بیم لرزانند.» پیامبران و ملائکه هم از خدا می ترسند و می دانند که خدا بر همۀ آنها احاطه دارد،پس چگونه جرئت توانند که به میل خود کسی را شفاعت و به بهشت داخل کنند.

در حدیث مأثور در باب معراج پیامبر آمده است که آن حضرت فرماید:

«به جماعتی از ملائکه گذر کردیم که خدا آنها را به گونه ای که خود خواسته بود آفریده بود و صورتهایشان به نوعی بود که خود خواسته بود.تمام ذرات وجودشان تسبیح و حمد خدا را می گفت. /7 از هر سو و به آوازهای مختلف.

صداهایشان به ستایش و گریه از خوف خدا بلند بود.از جبرییل پرسیدم که اینان کیستند؟گفت:اینان به همین گونه که می بینی آفریده شده اند.ملکی که در کنار مصاحبش ایستاده هرگز یک کلمه با او سخن نمی گوید و سر بر نمی دارند یا سر خم نمی کنند از خوف خدا بی حرکت اند.من به آنها سلام کردم آنان به اشاره سر تکان دادند و از شدت خشوع به من ننگریستند». (1)

[29]

این کسان در زمرۀ بندگان صالح هستند و به سبب عبادت و خضوع خود گرامیان درگاه خداوند هستند،اگر یکی از ایشان بر زبان آرد که من به جای

ص :243


1- 2) -نور الثقلین/ج /3ص 417.

اللّٰه خدا هستم،سرنوشتی چون سرنوشت ظالمان خواهد داشت.

وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذٰلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الظّٰالِمِینَ

هر کس از آنها که بگوید من سوای او خدایم،جزای چنین کسی را جهنم می دهیم و ظالمان را چنین کیفر می دهیم.» بنا بر این ممکن نیست که به خدایان دیگری متوسل شویم تا ما را از عذاب خدا برهانند.بدین گونه قرآن اساس این فکر را که بتان موجوداتی هستند که انسان به آنها متوسل می شود تا خود را از مسئولیت و کیفر نجات دهد درهم می شکند.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 30 تا 36]

اشاره

أَ وَ لَمْ یَرَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا وَ جَعَلْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلاٰ یُؤْمِنُونَ (30) وَ جَعَلْنٰا فِی اَلْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا فِجٰاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا اَلسَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (33) وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ اَلْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ اَلْخٰالِدُونَ (34) کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ اَلْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنٰا تُرْجَعُونَ (35) وَ إِذٰا رَآکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَ هُمْ بِذِکْرِ اَلرَّحْمٰنِ هُمْ کٰافِرُونَ (36)

ص :244

معنای واژه ها

31[فجاجا]

:فجاج جمع فج است و آن راهی است گشاده در میان دو کوه.

36[یذکر آلهتکم]

:یعنی می گویند این خدایان نه زیان می رسانند نه سود.

همه چیز می گوید:
اشاره

زندگی جدّی است نه بازیچه

رهنمودهایی از آیات:

این آیات به ما می آموزند که زندگی بر اساس حق و به حکمت بالغه و برای هدفی محدود بنا شده است.اگر انسان نگاهی به اطراف خود کند کافی است که به این اصل قانع شود که هر چیزی را هدفی است و هیچ مخلوقی از آن مستثنی نیست،و نیز هر چیزی از روی اندازه و حساب به وجود آمده است.کوه های بلند و استوار دارای هدفی است هم چنان که سقف آسمان را هدفی است.با اندکی امعان نظر در می یابیم که خورشید و ماه هر یک به راهی معین و حساب شده در حرکت اند تا در سیر منظم خود به هدف خود برسند.

انسان نیز باید که آن فلکی را که در آن سیر می کند بیابد و از آن منحرف نشود.و بشر به این معنی دست نیابد مگر وقتی که به فطرت خود باز گردد و به آنچه گرد او را فرا گرفته بیندیشد تا ببیند که در ورای این مخلوقات تقدیر و تدبیر دقیق است.این اندیشه ما را به حق،حقی که باید محور اعمال و رفتار ما باشد می کشاند

ص :245

و مسئولیتی را که باید به عهده گیریم به ما نشان می دهد.زیرا اگر حق را بشناسی، در می یابی /7 که باید در برابر آن مسئول باشی و در زندگی به سوی آن گام برداری.

قرآن در این آیات به ما می آموزد که آغاز و انجام انسان حق است،پس چگونه می تواند از آن بگریزد؟همانگونه آغاز و انجام به دست انسان نیست استمرار آن نیز به دست او نخواهد بود.پس باید همواره و در هر حال با حق همراه باشد و همراهی با حق مستلزم تحمل مسئولیت است.

شرح آیات:
اشاره

[30]

أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا آیا کافران نمی دانند که آسمان و زمین بسته بودند و ما آنها را گشودیم.

یعنی به هم پیوسته بودند آنها را از یکدیگر جدا کردیم.آسمان و زمین چگونه بسته بودند و چطور باز شدند؟ جواب:

اولا:ماده اولیه ای که خدای تعالی آفرید و عرش قدرتش و سلطه اش بر آن بود کپّه ای بود سخت فشرده.خدای تعالی در آن انفجاری عظیم پدید آورد که هنوز هم با وجود گذشت پانزده میلیارد سال انعکاسش در اطراف فضا منتشر است علم جدید هم همین نظریه را دارد و می افزاید که عالم پیوسته در حال اتساع است و دستگاههای تلسکوپ هر بار که نگاه را تا اعماق فضا می برد،کهکشانهایی تازه را به ما نشان می دهد.

نگریستن علمی در این حقایق کافی است که در نفوس ما فطرت ایمان را تبلور بخشد.

ثانیا:آیه بیانگر تجلیات این حقیقت است.در پدیدۀ باران آن را نگاه می کنیم که چگونه /7 آسمان بسته بود و نمی بارید و چگونه زمین بسته بود و از آن گیاهی نمی رویید و خدا هر دو را باز کرد و بگشود.

ص :246

همچنین خدای تعالی خفایای زمین و آسمان را می گشاید و بسا تا دیدنی ها را در برابر چشم ما قرار می دهد.

پس دنیا بازیچه نیست چنان که بعضی پنداشته اند.بلکه هر چیزی را هدفی است و بر آدم لازم است که هدف خود را تشخیص دهد و به سوی آن بتازد.

وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلاٰ یُؤْمِنُونَ

و هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم؟چرا ایمان نمی آورند.» چون پدید آمدن عالم به گشودن پس از بسته بودن کامل شد حیات بر روی زمین از طریق آب به وجود آمد.و این نیز با نظریه های علمی موافق است.آب 70% از وجود انسان را و وجود مغزی را که حیات در آن به بارزترین صورت خود تجلی می کند،تشکیل می دهد.

[31]

وَ جَعَلْنٰا فِی الْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِهِمْ و بر زمین کوه ها بیافریدیم تا نلرزاندشان.» کوه ها در زمین نقش لنگر را در کشتی بر عهده دارند همان گونه که لنگر کشتی را ثابت نگه می دارد کوه ها نیز زمین را ثابت نگه می دارند.

کوه ها مانند زرهی هستند که از اعماق بر گرد زمین پیچیده شده اند تا تعادل آن را حفظ کنند.

اولا:در مواجهۀ بادها و توفانهایی که بر زمین می گذرند.

ثانیا:مقاومت در برابر زلزله هایی که متعرض سیارۀ ما می شوند،به سبب فشار گازهایی /7 که در درون آن هستند.

ثالثا:مانع تأثیر جاذبۀ ماه در خشکی می شوند و نمی گذارند که هم چنان که در دریا جزر و مد صورت می گیرد در خشکی هم جزر و مد پدید آید.

پس بنگر که چگونه خدای تعالی کوه ها را در مواضع خود قرار داده و چگونه آنها را با یکدیگر مرتبط ساخته وقتی در این جهان هر چیز به جای خویش قرار گرفته و در آنجا که هست وظیفۀ خود را انجام می دهد چگونه تو-ای انسان- به گرد لهو و بازیچه می گردی؟و می پنداری که زندگی ات را هدفی نیست.

ص :247

وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا فِجٰاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ

و در آن راهها فراخ ساختیم باشد که راه خویش بیابند.» میان این کوه ها راههایی است که مردم از آنها می گذرند و از جایی به جای دیگر می روند و با یکدیگر مراوده برقرار می کنند.این راهها را دو فایده است:

اول:از خلال آنها راه یافتن به اهداف و اماکنی که انسان به وجود آورده است.

ثانیا:حرکت در این راه سبب شناخت می شود زیرا تفکر در کوه هایی که آن دره ها را فرا گرفته او را به حقیقت والایی که قدرت خداوندی است راه می نماید و از معانی«باشد که راه خویش بیابند»همین است.

[32]

وَ جَعَلْنَا السَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً و آسمان را سقفی مصون از تعرض کردیم.» وقتی به آسمان نگاه می کنیم خواه نظری ابتدایی همان گونه که پدران ما از هزارها سال پیش نگاه می کردند یا نگاهی از روی علم چنان که دانشمند ستاره شناس امروزی بدان می نگرد،اجرام بسیاری را می بینم از کوچک و بزرگ که در آن شنا می کنند و بسا برای ما خطرها در برداشته باشند.چه کسی مانع فرو افتادن آنها و نگهداری ما از آن خطرهاست؟ بدوی صحرانشین هنگامی که شب هنگام که آتشها را در آسمان می دید آنها را شهاب نامید ولی دانشمند ستاره شناس اعتراف می کند که آنها سنگهای عظیم آسمانی هستند و اگر آن غلاف که زمین را در خود گرفته نمی بود زمین از برخورد آنها ویران می شد.پس چه کسی است آن که آسمان را سقفی مصون از تعرض کرده است،جز خدای تعالی.

در هر روزی بیست میلیون جرم آسمانی با سرعت 50 کیلومتر در ثانیه به طرف زمین می آیند،اگر آسمان سقفی مصون از تعرض نبود حتی یکی از آنها اگر با آن جرم و آن سرعت به زمین اصابت می کرد چیزی از زمین باقی نمی ماند.

جوی که زمین را به قدرت خداوندی در بر گرفته به گونه ای است که هر چه

ص :248

از فضا به آن برخورد کند ذوب می شود یا بخار می گردد.

از سوی دیگر از فضای کیهانی شعاعهای زیانمند و خطرناک کیهانی به طرف زمین می آیند.جوی که اطراف زمین را احاطه کرده مانع می شود که آن اشعه به زمین برسد و برای موجودات روی زمین خطر آفرین باشد.اگر این غلاف حتی به قدر یک کیلومتر هم پاره گردد اشعۀ کیهانی ویرانگر خواهد بود.

آیا وقتی به این سقف بلند می نگریم قدرت و مشیت خداوندی را ملاحظه نمی کنیم؟آفرینش آسمانها به بازیچه بوده است؟.خدا از این گونه توضیحی که می کنید منزه است.

جو زمین سبب می شود که حرارت به مقدار معینی در زمین باقی بماند آن مقدار معین که برای افراد بشر سودمند است.آیا همۀ اینها شاهد صادقی بر این نیستند که خدای تعالی حیات را به عبث نیافریده است. (1)

وَ هُمْ عَنْ آیٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ

و باز هم از عبرتهای آن اعراض می کنند.» /7 با وجود این همه آیات و نشانه ها که خدای تعالی در آسمان و زمین گسترده است باز هم مردم اعراض می کنند،نه به این سبب که چشمانشان نمی بیند بلکه از روی عمد دیده از دیدن حقایق فرو می بندند.

[33]

وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ اوست کسی که شب و روز را بیافرید.» این آیه اشارت به زمان دارد.علما توانسته اند برای اندازه گیری زمان ساعتی را اختراع کنند که دقت آن 1/2000 ثانیه است.مقدار زمان شب و روز تغییر نمی کند حتی کمتر از این مقدار هم.و این خود دلیل است بر این که آفرینش جهان عبث نبوده است پس باید زندگی ما بر اساس دقت و جدیت باشد.

جوهر حقیقت و مسئولیت در زندگی جستجو از هدف است و حرکت به سوی آن.

ص :249


1- 3) -رجوع کنید به تفسیر«نمونه»ج /13ص 400-402.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ

و آفتاب و ماه را که هر یک در فلکی شناورند.» آن دو در حرکت اند بشر نیز باید در حرکت باشد.ولی حرکت باید به سوی هدفی باشد زیرا حرکت بدون هدف لهو و بازیچه ای بیش نیست.

سنت مرگ

جدی بودن زندگی و این که لهو و بیهوده نیست،در دو چیز است:مرگ و ابتلاء.خدای تعالی مرگ را برای بشر امری حتمی قرار داده.

[34]

وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخٰالِدُونَ ما پیش از تو هیچ بشری را جاویدان نساخته ایم.چسان اگر تو نیز بمیری آنها جاویدان بمانند.» /7 آری همۀ مردم خواهند مرد.قرآن به شیوۀ والای خود ضمیر مخاطب می آورد تا همگان را در جوی وحشتناک قرار دهد تا تلخی مرگ را حس کنند و زندگی را بازیچه نپندارند.

در حالی که رسول اللّٰه که گرامی ترین آفریدگان است طعم مرگ را می چشد،آیا ممکن است کسانی پس از او جاودانه زندگی کنند.

[35]

کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ هر کس طعم مرگ را می چشد.» تعبیر«طعم مرگ چشیدن»معنی را به ذهن نزدیکتر می کند،زیرا مرگ را چونان شربتی می پندارد که همه آن را سر می کشند.

آری،همۀ ما باید جام مرگ را سر بکشیم.آیا از آنان که رفته اند عبرت نمی گیریم؟کسی که از مرگ که حقیقتی مسلم است عبرت نگیرد از چه چیز عبرت خواهد گرفت.روزی امیر المؤمنین علی(ع)مردی را دید که در تشییع جنازه ای می خندید.حضرت فرمودند:«گویی مرگ برای دیگران و نه برای ما معین شده یا بعضی چنان پندارند که آنان که مرده اند به سفری کوتاه رفته اند و به زودی باز می گردند.آنها را در گورهایشان دفن می کنیم و میراثشان را می خوریم،گویی که

ص :250

ما بعد از آنها همواره خواهیم زیست.دریغا که ما هر اندرزی را فراموش کرده ایم». (1)

وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنٰا تُرْجَعُونَ

شما را به خیر و شر می آزماییم و همه به نزد ما باز گردند.» خیر برتر از شر است ولی قرآن نخست شر را آورده و پس از آن خیر را،تا بیان دارد که ما محکوم ارادۀ خدا هستیم و هر دگرگونی که در ما پدید آید معلول این اراده است. /7 با آن که شر با خیر در ظاهر مختلف است ولی هر دو در یک نقطه به هم می رسند و آن این است که هر دو برای آزمایش بشر هستند.به عبارت دیگر بشر میان دو چیز احاطه شده یا بیمار است یا تندرست،یا فقیر است یا غنی،یا ایمن است و یا خایف،و امثال اینها و از آن چاره ای هم ندارد.آیا هرگز بیماری را دیده ای که بخواهد همیشه در طوفان درد و رنج سرگردان باشد؟یا فقیری را دیده ای که زیستن ابدی در سیاهی فقر را دوست داشته باشد؟یا خائفی را دیده ای که نخواهد چهرۀ آرامش را بنگرد؟ولی تدبیر خداوندی محیط به ماست.ما را میان خیر و شر می گرداند تا طعم هر دو را بچشیم سپس ما را به نزد خود خواهد برد تا حساب اعمال ما را بکشد.آیا از خواب غفلت بیدار نمی شویم؟آیا زمان آن نرسیده که زندگی را لهو و بازیچه نپنداریم؟تردیدی نیست کسی که حقیقت حشر و نشر اموات را دریافته باشد،از لهو و بازیچه دوری خواهد کرد.

[36]

وَ إِذٰا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَ هُمْ بِذِکْرِ الرَّحْمٰنِ هُمْ کٰافِرُونَ کافران چون تو را ببینند بی شک مسخره ات خواهند کرد که آیا این همان مردی است که از خدایانتان به بدی یاد می کند و اینان خود یاد خدای رحمان را منکرند.» با وجود این آیاتی که در آفاق و انفس تجلی می کند،باز هم کفار را می نگریم که حق را به مسخره می گیرند.قرآن اخطار می کند که نباید حق را به

ص :251


1- 4) -نور الثقلین/ج /3ص 428.

مسخره گرفت زیرا حق از مسخره کنندگان خود انتقام خواهد گرفت.حال در آیندۀ نزدیک یا دور.این آدمی در سفاهت گاه تا چه پایه نزول می کند در حالی که خشمگین است که رسول اللّٰه بتانشان را به بدی یاد می کند و تا به بتان توهینی نکرده باشد سخن رسول اللّٰه را بر زبان نمی آورد،می بینیم که به خدای رحمان که او را نعمتهای آشکار و نهان داده است کافر می شود؟! /7

[سوره الأنبیاء (21): آیات 37 تا 45]

اشاره

خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیٰاتِی فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (38) لَوْ یَعْلَمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاٰ یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ اَلنّٰارَ وَ لاٰ عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهٰا وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (40) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنٰا لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا یُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی طٰالَ عَلَیْهِمُ اَلْعُمُرُ أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِی اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّمٰا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَ لاٰ یَسْمَعُ اَلصُّمُّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا مٰا یُنْذَرُونَ (45)

ص :252

معنای واژه ها

40[فتبهتهم]

:پس آنها را متحیّر ساخت.

42[یکلؤکم]

:حفظ می کند شما را.از«کلأ»به معنای حفظ گرفته شده است.

انسان شتابکار آفریده شد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بر سر راه انسان موانعی است که نمی گذارند مسئولیت بزرگش را در زندگی احساس کند و او را به سوی لهو و لعب سوق می دهند و بر دیدۀ بصیرت او پرده می افکنند تا رسالتهای الهی را نبیند و بر گوش او پنبۀ غفلت می نهند تا مواعظ الهی را نشنود.این موانع روانی و روحی که قرآن کریم به رفع آنها هشدار داده است عبارتند از:

اولا:حالت شتابکاری در انسان.انسان چنان می پندارد که تأخیر در دادن کیفر دلیل بر این است که عمل مستلزم پاداش نیست و این پندار مانع آن می شود که به طور جدی درباره زندگی بیندیشد زیرا بیشتر کارها کیفرشان پس از گذشت زمانی چند آشکار می شود و این بر حسب حکمت و تقدیر خداوند است.

ثانیا:شرک که حجاب نفس است،مانع آن می شود که انسان به مسئولیت خویش پی ببرد.کسانی که به خدا شرک می ورزند به هر شکل و تحت هر عنوانی غرضشان رهایی از زیر بار مسئولیت یکتا پرستی است که مستلزم فداکاری و شکیبایی است.ولی آنان که از حق به باطل عدول می کنند خویشتن را در برابر

ص :253

زندگی راحت این جهانی در معرض عذاب الهی قرار می دهند.

سپس قرآن به مسئله مهم دیگری اشاره می کند و آن این است که جزاء در لحظاتی می آید که آدمی فریفتۀ باور خود شده است.جامعه در آغاز زندگی خود اهل حذر و پرهیز است ولی هنگامی که عمرش دراز شود و نعمتش افزون گردد و به خیرات و برکات رسد،آن پرهیزگاری و حذر را از یاد می برد و غرور بر او چیره می شود و چنان می پندارد که نعمت و راحت او ابدی است ولی سخت در اشتباه است.کیفر اعمالش بر روی هم انباشته می گردد تا در لحظۀ محتوم بر سر او فرود آید و همه چیز را ویران سازد.این یک قانون ثابت اجتماعی است و هیچ یک از جوامع از آن مستثنی نیستند.

شرح آیات:
اشاره

[37]

انسان برای جزای عملش شتاب می ورزد زیرا شتابکار آفریده شده ولی معنی شتابکاری چیست؟و چگونه انسان از شتاب آفریده شده است؟ بعضی گویند که شتابکاری صفت ذاتی انسان است نه صفت عارضی که انسان از جامعه کسب کرده باشد.

بعضی می گویند عامل شتاب آفرینش انسان است از گل.یعنی انسان از مادۀ پستی که دارای صفات منفی است آفریده شده.از این رو در کارها شتاب می ورزد و نمی تواند شکیبایی کند و این امر طبیعت مادی محض اوست.

بعضی دیگر می گویند شتابکاری معنی وسیعتری و عمیقتری دارد.و آن این است که زمان از عوامل آفرینش انسان و یکی از عناصر اوست.شأن آن شأن همۀ طبیعت مسخر اوست.هر موجودی را که در زمین و آسمان می بینیم زمان جزئی از ترکیب و طبیعت اوست.

قرآن می خواهد به ما بگوید که این طبیعت بشری که زمان جزئی از آن را تشکیل می دهد،انسان را به مسئولیت ناپذیری دعوت می کند زیرا او بنا بر طبیعت خود در لحظه زندگی می کند بنا بر این از ادراک حتمیت پاداش عاجز است.

ص :254

فیزیک هسته ای با زنجیره ای از آزمونهای عملی این نکته را به اثبات رسانده است تا جایی که دیگر هیچ گونه پیچیدگی در آن به چشم نمی خورد.قبلا شماری از آیات قرآنی بدان اشاره کرده اند که از آن جمله است: خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ،که از این آیه بر می آید خداوند زمان را نیز بخشی از آفرینش خود معرفی کرده است،چه،مراحلی بر آن گذشته تا توانسته شکل پایانی خود را بگیرد.

انسان نیز زمان را احساس می کند،زیرا عنصر اساسی آفرینش سرشت مادّی اوست.اگر نمی بود روحیۀ انسان و ارزشهای رسالتهای خدایی که این روح را متبلور می سازد و ویژگیهای والا را بدو می بخشد،هر آینه آدمی در همان لحظه می زیست و دیگر به آینده چشمی نداشت و دیگر افقهای دور زندگی را نمی دید.

او منتظر پاداش کوتاه مدّت اعمال خویش است و هر گاه این پاداش مدّتی طول کشد گوید:دیگر پاداشی در کار نیست و طبیعی است کسی که پاداش را انکار کند مسئولیت را نیز انکار خواهد کرد.برای مثال اگر حکومتی ستم پیشه گیرد و ملّت پس از بیست سال بر او بشورد مردان انقلاب نمی گویند:این انقلاب به سبب آن ستم ظهور کرد و آن ستم را هم نمی بینند و پیوند میان این دو را هم درک نمی کنند بل در صدد یافتن دلیلی بر می آیند تا بگویند انقلاب از خارج آمده است، در حالی که که علّت حقیقی در درون و دقیقا در دل نظام /7 فاسد نهفته است،آنها نمی اندیشند که این ستم به زودی انقلابی بالنده را دامن خواهد زد که به زودی منتشر می شود و پس از اندکی به آتشفشانی ویرانگر مبدّل خواهد شد.

قرآن کریم به ما هشدار می دهد که خواه در آینده زندگی کنیم یا نه و به آن ایمان بیاوریم یا نه،پاداش آن حتما ظهور خواهد کرد یا عذاب آن شما را دربر خواهد گرفت و از آن جا که آینده،حق است باید بدان ایمان آوریم در حالی که همه در فشارهای زندگی با یکدیگر همداستانیم که در رأس همه آنها سرشت شتابندۀ بشری قرار دارد.

آن که پاداش را انکار کند و راهبری خویش را به نفس شتاب طلب و

ص :255

بی خرد خویش سپارد،خداوند عقل و بصیرت را از او بستاند و اندک اندک او را ساقط کند و دیگر هیچ نمی فهمد مگر آن که ناگهان در می یابد عذاب بر او خیمه زده،حال یا عذاب ساعت یا کمتر از او.طاغوت حاکم تشخیص امور را از دست می دهد و دیگر آینده را نمی خواند و لذا سیاست خطای خود را ادامه می دهد و ناگهان روزی به خود می آید که همچون شاه ایران از اریکۀ قدرت به زیر افکنده شده است یا همچون فرعون مصر با مسلسل مجاهدان،تکّه تکّه می شود.

نیز بعضی از گروه های بشری که بد کرداریهای آحادش آنها را در برگرفته و رسولان و اوصیا و علمای خود را به استهزا می گیرند و توصیه های آنها را غیر جدّی می گیرند،مسخرگیهاشان خود آنها را در برمی گیرد و تمدّنشان را از میان می برد.

بسیاری اوقات ما می بینیم که قرآن نه از افراد که از جوامع سخن می گوید و این سؤال را برمی انگیزد که:اگر مسئولیت،مسئولیت فردی است دیگر چرا قرآن با صیغۀ جمع سخن می گوید؟ این کار دو علّت دارد:

اوّل:مسئولیت فرد محدود به حدود تنگ خود او نمی شود و آن قدر ادامه می یابد /7 که جامعه را نیز در برمی گیرد،زیرا بیشتر کارهای مردم،جمعی است که کیفر آن نیز ناگزیر باید جمعی باشد و دلیل آن هم طبیعت همیابی در یک مکان و تأثیر و تأثّر روانی و مادی مردم است در یکدیگر.

دوم:معمولا کیفر افراد دیده نمی شود.برای مثال ما نمی توانیم جوانی را که در آغازینۀ زندگی مرده است زنده کنیم تا از او بپرسیم کدام اعمال ناشایست تو چنین انجامی را برای تو رقم زد،و در نتیجه در می یابیم که مرگ وخیم او نتیجۀ انحرافش بوده است،در صورتی که جوامع،اعمالی پیدا دارند و آثار آن آشکار است و به همین سبب قرآن،نمونه هایی از آن را می آورد تا از آن پند گیریم.

جوامعی هستند که به جزاء اعمال ایمان ندارند و مسئولیت را لهو و بازیچه گرفته اند.کفر آنان را در بر گرفته و سبب زوالشان می شود.در این هنگام خدایانشان به درد آنها نمی خورند زیرا در برابر اللّٰه خدای یکتا کاری از آنها ساخته نیست.

ص :256

خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ

آدمی شتابکار آفریده شده.» یعنی هر چه را به شتاب می طلبد و نمی خواهد صبر و شکیبایی به کار برد زیرا عجله طبیعت و از عناصر اساسی در تکوین خلقت اوست.

سَأُرِیکُمْ آیٰاتِی فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ

آیات خدا را به شما نشان خواهیم داد،شتاب مکنید.» به زودی نشانه های عذاب آشکار می شود،پس این عجله برای چیست؟ [38]

وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ می گویند:اگر راست می گویید پس آن وعده کجاست؟» آنها هر گاه از کسی سخن وعظ و تذکیر بشنوند می گویند پس این عذابی که ما را وعده می دهی کجاست.اگر می دانستند که عذاب بر گرد آنها حلقه زده و /7 ایشان را راه فرار از آن بسته است هرگز به مسخره و استهزاء نمی گراییدند و سر را به اعتراض نمی گردانیدند.

جزای استهزاء

[39]

لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاٰ یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النّٰارَ وَ لاٰ عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ کافران آن گاه که نتوانند آتش را از چهره و پشت خود بازدارند و کسی به یاریشان برنخیزد،خواهند دانست.» این دو نقطۀ حساس از انسان هستند و این اشاره است به شدت عذاب و احاطۀ آن.معنی«کسی به یاریشان برنخیزد»مراد بتانی است که به جای خدای یکتا می پرستند و در بر آنها خضوع می کنند.

[40]

بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ اما نه،قیامت به ناگهان فراز آید و حیرانشان سازد.» اولا:آتش ناگهان در رسد.و این به معنی این است که همواره عادت کرده بودند که آنها را هشدار دهند.و آمدن عذاب را به آینده واگذارند.اکنون که عذاب را مشاهده می کنند می پندارند ناگهانی آمده است و حال آنکه عذاب خدا همیشه در

ص :257

راه بوده است.

ثانیا:شعله های سرکش آتش سبب حیرت زدگی شود.به عبارت دیگر از دیدن آن عقل و خرد خود را از دست می دهند.

فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهٰا وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ

و از عهدۀ بازگرداندن آن برنیایند و مهلتشان ندهند،» زیرا نمی توانند عذاب را از خود دفع کنند و بیش از آنچه در زندگی دنیا آنان را مهلت داده بودند مهلت ندهند حتی به قدر لحظه ای..

[41]

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ پیامبرانی را که پیش از تو بودند نیز به مسخره گرفته بودند.» امتهای پیشین رسولان را مسخره می کردند.زیرا این رسولانی که مورد استهزاء واقع می شدند می خواستند که زندگی آلوده به هوی و هوس آنها را دگرگون کنند و این علاوه بر عذاب جسمانی برای کافران عذاب روحی هم بود.

ولی این سؤال پیش می آید که آیا رسالتهای الهی ذاتا عذاب است؟آیا این رسالتها سبب فروافتادن معاندان در جهنم می شود؟ مسلما،نه.رسالتهای الهی بیان کنندۀ حقایق هستند و چون کسی آنها را مورد استهزاء قرار دهد حقیقت را به استهزاء گرفته است.وقتی می گوییم این غذا را مخور زیرا میکرب در آن هست،این عبارت بیانگر حقیقتی است.هنگامی که کسی مخالفت کند و از آن طعام بخورد میکرب که همان حقیقت و واقعیت است او را بیمار می کند.

قرآن کریم برای این معنی تعبیری دقیق دارد و می گوید:

فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

ولی عذابی که مسخره اش می کردند بر سر مسخره کنندگان فرود آید.» قرآن در این آیه چون بسیاری از آیات دیگر سورۀ انبیاء فراوان سخن از لهو و بازیچه و استهزاء و سخریه به میان می آورد،چرا؟ سبب این است که در این سوره سخن به گرد مسئولیت می چرخد و این

ص :258

چیزها با آن متناقض اند و همه اینها روحیۀ احساس مسئولیت را در زندگی می کشند.

کران چگونه توانند شنید؟

[42]

قُلْ مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ مِنَ الرَّحْمٰنِ بگو کیست آن که شما را شب و روز از قهر خدای رحمان حفظ می کند؟» /7 تدبیر زندگی به دست خداست هم چنان که تقدیر زندگی هم به دست اوست.پس چه کسی است که ما را در شب و روز از خطرها حفظ می کند،غیر از خدای تعالی؟ اوست که ما را به نعمتهای خود از بلایش و به رحمت خود از خشمش حفظ می کند.زیرا ذات احدیت رحمان و رحیم است ولی ما قدر این نعمت شگرف را نمی دانیم و کفرانش می کنیم و از یاد او روی می گردانیم.

بَلْ هُمْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ

با این همه از یاد کردن پروردگارشان اعراض می کنند.» خداست که آنها را می پرورد،اوست که نعمتهای خود را در حق آنان به کمال می رساند و برکات خود بر آنان نازل می کند.با این همه مردم را می بینیم که کفران می ورزند و رسولان او را مسخره می کنند.

از آنجا که عذاب خدا را در این دنیا مانعی نیست(مگر آن که خدا خود بخواهد)و هیچ یک از خدایان دروغین را توان جلوگیری از آن نیست،پس باید به این حقیقت اعتراف کنیم که بتان هیچ نیستند نه سودی می رسانند و نه زیانی و نه قدرتی به دفع عذاب دارند.

[43]

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنٰا یا آن که خدایانی دارند که به جای ما آنان را از حوادث نگه می دارند.» هرگز حتی به قدر یک ساعت نعمتهای خدا از ما منقطع نمی شود.پس چرا کفر می ورزیم؟اگر پدرت به تو پول ندهد و نگذارد که تو در خانه بخوابی و تو را به چیزی نگیرد،تو به دنبال دوستی می گردی که ضروریات زندگی ات را برایت

ص :259

برآورد.ولی خدای تعالی-در مثل قصد مقایسه نیست-درها را به روی تو نمی بندد و عذاب را بر تو مسلط نمی کند مگر زمانی که تو او را ترک کنی و به خدایانی جز او روی بیاوری که تو را در پناه خود نگه دارند.

در دعاها تعابیر دقیقی است که احساس انسان را برمی انگیزند.تا زمانی که خدای تعالی احساس خود از ما برنگرفته، /7 چرا ما در پی یافتن ملجأ دیگری باشیم؟تا زمانی که پروردگار ما توانا و قاهر است چرا خود را فریب دهیم و به بندگان ضعیف او روی آوریم.مثلا در دعای روز عرفه که از حضرت امام حسین(ع)روایت شده،می خوانیم:

«آن که تو را از دست داد چه یافت؟و آن که تو را یافت چه از دست داد؟آن که به جای تو دل در دیگری بست نومید شد.زیانمند شد هر که به جای تو دیگری را طلب کرد.چگونه می توان به دیگری امید بست در حالی که تو احسان خود را قطع نساخته ای؟.چگونه می توان از دیگری چیزی طلب داشت و حال آن که تو وظیفۀ روزی نبریده ای»؟ (1) لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ نه،آن خدایان یاری خویشتن نتوانند.» وقتی خود را یاری نتوانند کرد دیگران را چه سان یاری توانند کرد؟ وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا یُصْحَبُونَ و نه در برابر ما پناه داده شوند.» ما آنها را اصحاب خویش به حساب نمی آوریم.آنها را قوتی نداده ایم اصلا آنها را قدرت ذاتی نیست.

[44]

بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی طٰالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ بلکه ما آنها و پدرانشان را بهره مند کردیم تا عمرشان به درازا کشید.» آنچه سبب فراموشی آنها می شود استمرار نعمتهای خداست بر آنها.از این رو می بینیم که با گذشت روزگار به غرورشان افزوده می شود و با افزون شدن غرور نقمت و عذاب خدا که در انتظار آنهاست بر سرشان می آید.

ص :260


1- 5) -مفاتیح الجنان/ص 273.

أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ الْغٰالِبُونَ

آیا نمی بینند که قصد این سرزمین می کنیم و از اطراف آن می کاهیم؟آیا باز هم آنها پیروزند؟» در هر روز بسیاری از جوامع به سبب اعمال ناپسندشان هلاک می شوند زیرا زمان کیفرشان فرا رسیده است.پس چرا عبرت نمی گیریم.در اینجا قرآن ما را به دو گونه عبرت توجه می دهد:

1-عبرت گرفتن از امتهایی که از میان رفته اند.

2-عبرت گرفتن از امتهای معاصر که به سبب اعمالشان از میان می روند و نابود می شوند.

بر انسان واجب است که از گذشته از پدرانش که مرده اند و منقرض شده اند و نیز از کسانی که در گرداگرد او هستند و هر روز می میرند عبرت بگیرد.

حال جوامع هم همین است (1) ولی مسئله اساسی همان است که قرآن در آخرین آیه به آن اشارت می کند:

[45]

قُلْ إِنَّمٰا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ وَ لاٰ یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعٰاءَ إِذٰا مٰا یُنْذَرُونَ بگو:من شما را به وحی بیم می دهم ولی کران را چون بیم دهند نمی شنوند.» مسئله این است که انسان گوش درونش کر شده و قلبش به بازیچه خو کرده پس حقیقت را به مسخره می گیرد و آنجا که باید عبرت گیرد چشم فرو می بندد و از آن بهره نمی گیرد.

ص :261


1- 6) -تفسیرهای دیگری برای این آیه وجود دارد.از جمله:همانا نقصان زمین به خاطر مرگ علما است.و روایات آن را آورده است.و آن تفسیر عمیقی است که با آنچه قبل از آن یاد کردیم تفاوتی ندارد چون که مرگ جوامع همانا به سبب کمی علما است«رجوع کنید به تفسیر نور الثقلین/ج 3-ص 429».

[سوره الأنبیاء (21): آیات 46 تا 58]

اشاره

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (46) وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِینَ اَلْقِسْطَ لِیَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنٰا بِهٰا وَ کَفیٰ بِنٰا حٰاسِبِینَ (47) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ وَ هٰارُونَ اَلْفُرْقٰانَ وَ ضِیٰاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ (48) اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ اَلسّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هٰذٰا ذِکْرٌ مُبٰارَکٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (50) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا إِبْرٰاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا بِهِ عٰالِمِینَ (51) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ اَلتَّمٰاثِیلُ اَلَّتِی أَنْتُمْ لَهٰا عٰاکِفُونَ (52) قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِینَ (53) قٰالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (54) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اَللاّٰعِبِینَ (55) قٰالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلیٰ ذٰلِکُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (56) وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (58)

معنای واژه ها

46[نفحة]

:یعنی رخداد زود گذری که رخ می دهد مانند نفح طیب که آن مقدار ناچیزی از بو است.

47[القسط]

:عدل.

ص :262

52[عاکفون]

:در استمرار و مداوم بر عبادتها.

57[و تاللّه]

:به خدا سوگند خورد برای تأکید آنچه که می گوید،و تاء برای تعجّب است.

58[جذاذا]

:یعنی قطعه قطعه،و اصل آن از جذ به معنی قطعه هاست.

نفحات عذاب نشانه های مسئولیت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق سخن قرآن حکیم مسئولیت انسان است در زندگی،مسئولیتی که مرتکز در جدیت و هدفمندی است،اینک بحث از این پیش می آید که از علائم مسئولیت نفحات عذاب است که افراد بشر به سبب سوء افعالشان در معرض آن قرار می گیرند.آدمی برای آن که آخرت و عذاب و ثواب آن را بشناسد باید درباره دنیا و نحوۀ عذاب و ثواب آن تفکر کند.ترازوهای عدل که هر عمل خرد و کلانی را می سنجند و صاحب آن عمل را به مقتضای آن پاداش می دهند.به گونه ای که به کس ستمی نمی شود حتی اگر به اندازۀ وزن یک دانه خردل باشد.

رسولان پروردگار آمده اند تا به دست مردم ترازویی دهند که به وسیلۀ آن میان حق و باطل فرق نهند و نوری فرا راهشان دارند که در ظلمات حیات راه خویش بیابند و پرهیزگاران را تذکر دهند تا همواره بر عزم و ایمانشان افزوده شود.

یکی از بارزترین اهداف پیامبران این است که مردم را به یاد روز قیامت اندازند.آنجا که ترازوی اعمال تعبیه شده.پرهیزگاران کسانی هستند که از خدایشان می ترسند و از صحنه های هولناک قیامت بیمناکند.و این کتاب-یعنی قرآن مجید-آخرین کتاب آسمانی است که خدای تعالی برای همین غایت و

ص :263

هدف نازل کرده است.

سؤال این است که چه چیز باعث می شود که انسان به قرآن عمل نکند و به رسولان حق ایمان نیاورد و از یاد آخرت غافل بماند.

یکی از علل،تقلید و تبعیت افراد بشر است از آباء و اجداد خود.بدون این که در باب افکار و عقاید آنان تحقیق کرده باشد.خدای تعالی در این مورد ابراهیم(ع)را مثل می آورد.ابراهیم در برابر قوم خود که هم چنان بر سنت پدران بودند ایستاد و در رویشان فریاد کشید که این بتان چیست که عبادت می کنید؟و آنان در برابر این فریاد هیچ ندانستند گفت.جز این که گفتند:اینها همان چیزهایی است که پدران ما می پرستیدند و ابراهیم هم در برابر این پاسخ نامعقول گفت:شما و پدرتان هر دو گمراه هستید.

شرح آیات:
اشاره

[46]

دنیا آمیزه ای است از بهشت و دوزخ.خدای تعالی برای اولیاء خود سرایی آفریده و در آن هر گونه نعمتی را قرار داده.در آنجا نه خوف است /7 و نه اندوه.

همچنین سرای دیگری برای معاندان خلق کرده که انباشته از عذاب و آلام است.

بی آن که در آنجا رحمت را جایی باشد و نعمت را مکانی.اما سرای سومی هم آفریده که در آن هم نعمت بهشت است و هم عذاب دوزخ و این سرای سرای دنیاست.این است حاصل معنی حدیثی که از حضرت امیر(ع)روایت شده.

در این آیات تأکیدی است بر همین موضوع تا تو بدانی که در آخرت مورد سؤال واقع می شوی پس باید به نتایج اعمال خود در دنیا اندیشه کنی و عذاب و ثواب آخرت را در دنیا تجربه نمایی.

به همین سبب بود که صحابی رسول اللّٰه ابو ذر به صحراء می رفت و تن خود برهنه می ساخت و بر روی ریگهای داغ صحرا می خوابید تا آفتاب گرم بر او بتابد و ریگهای داغ تن او را بسوزاند.ابو ذر در آن حال با خود می گفت که ای ابو ذر بچش حرارت دنیا را تا مگر خود را از آتش عذاب الهی در آخرت دور نگهداری،زیرا

ص :264

آتش جهنم حرارتش پیش از اینهاست.در حدیث شریف آمده است که در ماه رمضان از تشنگی و گرسنگی خود تشنگی و گرسنگی قیامت را به یاد بیاورید.

هر گونه دشواری و خطر که در این جهان می بینیم همه نشانی از عذاب خدا هستند که اگر قرآن را پیروی کنیم و به یمن پیروی آن فرق میان حق و باطل را دریابیم و حلال و حرام را بشناسیم و خیر و شر را تمیز دهیم رهایی از آن عذاب ممکن خواهد بود و گرنه،راهی به رهایی نیست.

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ

اگر شمه ای از عذاب پروردگارت به آنها برسد خواهند گفت:وای بر ما که ستمکار بوده ایم.» /7 اولین اثر عذاب خدا که بر مغرضین و معاندین نازل می شود این است آن حالت مستی و بی خبری را که بر عقولشان سیطره انداخته بود،از میان می برد.

حالت غرور و شیفتگی که به دنیا داشتند از میان می رود و بر سر عقل می آیند آن گاه می گویند دریغا که خود را در معرض هلاک قرار دادیم و از مسئولیتی که بر عهدۀ ما بود سرباز زدیم و در اداء امانت سستی ورزیدیم.

[47]

وَ نَضَعُ الْمَوٰازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً در روز قیامت ترازوهای عدل را تعبیه می کنیم و به هیچ کس ستم نمی شود.» این همان شمه ای است که از آن سخن رفته بود.پاداش اعمال خود را در روز قیامت خواهند دید.اگر عملشان خیر بوده جزایشان هم خیر است و اگر عملشان شر بوده جز ایشان هم شر است.و باری تعالی به هیچ کس ستم روا نمی دارد.

ترازوی عدل،مردان خدا و پیامبران و اوصیاء هستند. (1) اینان را خداوند به شهادت می گیرد و اعمال هر کس با اعمال آنان مقایسه می شود و سیرت و طریقت هر کس با سیرت و طریقت آنان سنجیده می آید.

ص :265


1- 7) -نور الثقلین/ج 3،ص 430.

وَ إِنْ کٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنٰا بِهٰا

اگر عملی به سنگینی یک خردل هم باشد به حسابش می آوریم.» خردل نباتی است که آن را دانه هایی است در نهایت خردی.اگر انسان عملی انجام داده باشد هر چند به خردی دانۀ خردل هم باشد خدای تعالی جزای آن را حساب می کند.در هر جا از روی زمین هر چند مکتوم و پوشیده.

وَ کَفیٰ بِنٰا حٰاسِبِینَ

که ما حساب کردن را بسنده ایم،» و نیاز به آن نداریم که کسی ما را در این حسابگری یاری دهد.

دلائل مسئولیت

[48]

از آنجا که خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد و از آنجا که او بخشنده و مهربان است نسبت به بندگانش،و از آنجا که حساب آخرت دقیق و سخت است و از آنجا که انسان مسئول است،خدای تعالی بر بندگانش منت نهاده و چند موهبت به آنان عطا کرده است:

اولا:فرق میان حق و باطل و شناخت شایست و نشایست افعال را.

ثانیا:دلهایشان را به نور ایمان روشن ساخته تا بتوانند مسئولیتهای خود را تحمل کنند و آنچه را که بر عهدۀ ایشان است ادا نمایند.

ثالثا:همواره پرهیزگارانشان را تذکر می دهد تا فراموشی عارضشان نشود.

بدین گونه خدای تعالی حجت خویش بر بندگانش تمام کرده و بار مسئولیت را بر دوش آنان ننهاده مگر این که نخست وسایل تحمل آن را برایشان فراهم آورده است.

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسیٰ وَ هٰارُونَ الْفُرْقٰانَ وَ ضِیٰاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ

به موسی و هارون کتابی دادیم که حق و باطل را از یکدیگر تمیز می دهد و روشنی و اندرز است برای پرهیزگاران.» «فرقان»که در آیه آمده است،چیزی است که میان متناقضات موجود در زندگی فرق می گذارد و ما به وسیلۀ آن حق را از باطل تمیز می دهیم.و حدود و

ص :266

فواصل را معین می کنیم.گاه فرقان به معنی تورات است،چنان که در این آیه آمده است و گاه به معنی یکی از کتب آسمانی دیگر است و از جمله قرآن.

و«روشنی»نوری است که دل را روشنی می بخشد و در پرتو آن مؤمنان می توانند به تاریکیهای تنگنای زندگی راه یابند و با اعتماد و اطمینان در آنها گام نهند.

اما«ذکر»چیزی است که عقل را می کاود و دفاین آن را بیرون می کشد،و انسان را از تمایل به غفلت و نسیان بازمی دارد.ذکر به معنی نصایح و اندرزهایی است که پرهیزگاران را که از خدای تعالی می ترسند سودمند می افتد.

قیامت و غیب

[49]

اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ آنان که از خدای خویش در نهان می ترسند.» ایمان به غیب همان چیزی است که انسان را وامی دارد که از جهان محسوسات فراتر رود و پیوسته فراتر و فراتر رود تا به ساحل حقیقت رسد.انسان چون به این مرحله رسد به نادیده ها ایمان می آورد و یکی از آن نادیده ها قیامت است. وَ هُمْ مِنَ السّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ و از روز قیامت هراسناک اند.» یعنی از قیام قیامت در وحشت اند.

اشفاق،حالتی است از ترس همراه با انتظار،زیرا پرهیزگاران میان ترس از رستاخیز(که نتایج اعمالشان را نمی دانند)و انتظار(امید پاداش نیکیهاشان)به سر می برند.

[50]

وَ هٰذٰا ذِکْرٌ مُبٰارَکٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ این مبارک قرآنی است که نازل کرده ایم.آیا منکر آن هستید.» بسیاری از کافران منکر امر نبوت و کتب الهی هستند،زیرا در نزول وحی شک دارند. /7 و این عبارت«نازل کرده ایم»آمده است تا راه انکار را بر آنان بربندد.

همان گونه که تورات فرقان و روشنی و ذکر بود،قرآن نیز همان گونه است،

ص :267

بلکه به درجات افزونتر.و هم چنان که تورات برکت بود بر بنی اسراییل قرآن نیز برای پیروان خود برکت است و آنها را از تاریکیها به سوی نور می آورد و تکامل مادی و معنوی می بخشد.

ابراهیم بتان را می شکند

[52/51]

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا إِبْرٰاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا بِهِ عٰالِمِینَ* إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ التَّمٰاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهٰا عٰاکِفُونَ پیش از این به ابراهیم نیروی شناختش را عطا کردیم و به او آگاه بودیم*آن گاه که به پدر و قومش گفت:این تندیسها که به پرستش آنها دل نهاده اید چیستند؟» در عبارت«نیروی شناختش را»ضمیر به ابراهیم باز می گردد از این عبارت برمی آید که خدا انسان را با ضمیری پاک آفریده است ولی چون بدون اندیشه و تدبر از پدران و نیاکان گمراه پیروی کند او نیز گمراه می شود و عقل و خرد خویش از دست می دهد.پاسخ سخیف قوم ابراهیم به ابراهیم این بود که ما در پرستش این بتان از پدران خود پیروی می کنیم.

[53]

قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِینَ گفتند پدرانمان را دیدیم که آنها را می پرستیدند.» [54]

قٰالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ گفت:هر آینه شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده اید.» ابراهیم با یک کلمه بنیاد عقاید سخیفشان را در هم ریخت و آنان را در وادی حیرت افکند و آنها دریافتند که جز یاد هیچ در دست ندارند از این رو از ابراهیم پرسیدند که:

[55]

قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّٰعِبِینَ گفتند:برای ما سخن حقی آورده ای یا ما را به بازی گرفته ای؟» سخن ابراهیم در اعماق روحشان نشسته بود.سؤالی که مطرح کردند، سؤال کسی بود که برای خود در جستجوی فرصتی است تا مگر اندیشه کند و راهی

ص :268

به حق جوید.

[56]

ابراهیم حجت نیرومند خود را ادامه داد و حقیقتی را بیان کرد که راهی برای انکار آن نبود.

قٰالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلیٰ ذٰلِکُمْ مِنَ الشّٰاهِدِینَ

گفت:نه،پروردگار شما،پروردگار آسمانها و زمین است.آن که آنها را بیافریده است و من بر این سخن که می گویم گواهی می دهم.» خدای یکتا اوست نه آن بتان شما که خود مخلوقاتی زبون و بینوا هستند.

خداوند این جهان فراخ بتان کر و لال شما نتواند بود.بدین گونه ابراهیم پاسخ داد که آنها را به بازی نگرفته بلکه آنها را به پرستش خدای آسمانها و زمین دعوت می کند.خدایی که شاهد راستین ادعای اوست و او در این دعوی ثابت قدم است و حتی حاضر است جان خویش فدا کند.

درست است که قوم او در برابر برهان برندۀ او مجاب شدند ولی نفس انسانی گاه مانع آن است که با اولین دیدار حق به آن اعتراف کند.اینان دیدند که آنچه ابراهیم می گوید درست است ولی پذیرفتن آن مستلزم آن است که از بسیاری از نعم مادی چشم بپوشند.از این رو صریحا به او پاسخ ندادند و سکوت اختیار کردند،تا مگر آن توفان به سلامت بگذرد باشد که کار دعوت به پایان آید.

[57]

ولی ابراهیم ساکت نماند و اجازه ادامۀ سکوت نداد.بلکه راه تقلید و خوض در باطل را بر بست و گفت:

وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ

به خدا سوگند چون شما بروید چاره این بتان را خواهم کرد.» یعنی آنها را خرد خواهم کرد،هنگامی که شما برای شرکت در مراسم عید خود بروید.ابراهیم عمل شکستن بتها را مشروط به این شرط کرد زیرا او یک تن بیش نبود و برایش امکان آن نبود که در حضور آن بت پرستان بتان را بشکند.

[58]

ولی ابراهیم تهدید شفاهی خود را به حیطۀ عمل درآورد:

ص :269

فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ کَبِیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ

آنها را خرد کرد.مگر بزرگترینشان را تا مگر به او بازگردند.» ابراهیم از آن خدایان دروغین یکی را بر جای گذاشت.بت پرستان آن را بزرگترین بتان به حساب می آورند.ابراهیم تبر بر دوش آن بت نهاد تا بار دیگر آنها را به تفکر وادارد و دریابند که خدای سنگی نه سودی در بردارد و نه زیانی.ابراهیم می دانست که چون از مراسم عید بازگردند او را خواهند گرفت.

ابراهیم آن بت را باقی گذاشت و تبر بر دوش آن نهاد تا چون به او بازگردند و از او یاری جویند و بدو پناه برند ضعف و ناتوانی اش مسلم گردد و بت پرستان را حجتی در دست نماند.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 59 تا 73]

اشاره

قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا إِنَّهُ لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (59) قٰالُوا سَمِعْنٰا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِیمُ (60) قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلیٰ أَعْیُنِ اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (61) قٰالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا یٰا إِبْرٰاهِیمُ (62) قٰالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کٰانُوا یَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلیٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ اَلظّٰالِمُونَ (64) ثُمَّ نُکِسُوا عَلیٰ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ یَنْطِقُونَ (65) قٰالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لاٰ یَضُرُّکُمْ (66) أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (67) قٰالُوا حَرِّقُوهُ وَ اُنْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ (68) قُلْنٰا یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (69) وَ أَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَخْسَرِینَ (70) وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَی اَلْأَرْضِ اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا لِلْعٰالَمِینَ (71) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِینَ (72) وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ اَلْخَیْرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ اَلزَّکٰاةِ وَ کٰانُوا لَنٰا عٰابِدِینَ (73)

ص :270

معنای واژه ها

72[و یعقوب نافلة]

:یعنی زائدة،زیرا یعقوب بر حسب دعای ابراهیم نبوده و صرفا لطفی بوده است از سوی خداوند سبحان.

باطل شدن کید کید کنندگان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

همان گونه که شمه ای عذاب دنیا حکایت از عذاب آخرت دارد،همچنین ثواب دنیوی هم دلیل است بر ثواب عظیم آخرت.

و همان گونه که انسان هنگامی که بندۀ بتان تاریخ یا بتان جامعه می شود جزای خود را در دنیا و آخرت می بیند،و آن بتان که به جای اللّٰه خدای یکتا می پرستید و بال او خواهند شد،همچنین زمانی که خود را از پرستش بتان تاریخی یا

ص :271

بشری دور نگاه دارد زندگی سالم و دور از آلودگی خواهد داشت و این پاداشی نیک است که خدای تعالی به او می دهد.

ابراهیم پیش از هر کار دیگر بتانی را که مردم را به بندگی گرفته بودند در هم شکست و آنان را از تقلید پدران و نیاکان منع کرد و نه تنها خود از پی پدرش آزر نرفت،کوشید تا پدر را پیرو خود قرار دهد،زیرا ابراهیم به مقام یقین رسیده بود.

انسانی که از عبودیت طاغوت و عبودیت نیاکان و عبودیت شهوات و عبودیتهای دیگر رهایی یافته دارای شخصیتی مستقل خواهد شد و جز در برابر آفریدگار جهان خاضع نخواهد بود.ابراهیم زندگی را در عین سلامت آغاز کرد، خدای تعالی هم او را به جای آن جامعۀ فاسد جامعه ای صالح عطا نمود و به جای آن وحشت افکنی و طغیان امن و راحت و آزادی بخشید.و به جای آن تاریخ فاسد شخص او را را خاستگاه تازه ای برای بنای یک تاریخ صالح قرار داد.

خدای تعالی در برابر هر بلایی که بدان صبر نمود او را نعمتی دیگر بخشید.

او خود را از قید طاغوت رهانید،خداوند نعمت رهبری اش داد و مقام پیشوایی اش عنایت کرد.ابراهیم از قید جامعۀ مشرک خود را رهانید و خداوند پیروان مؤمنش بخشید و فرزندان داد و پسر خاله اش لوط را پیرو او ساخت.ابراهیم از قید تاریخ منحرف خود را نجات داد خدای تعالی او را نقطۀ آغازین تاریخی والا قرار داد.

اینهاست برخی حقایقی که از آن آیات کریمه دریافته ایم.

شرح آیات:
اشاره

[60/59]

قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا إِنَّهُ لَمِنَ الظّٰالِمِینَ* قٰالُوا سَمِعْنٰا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِیمُ گفتند چه کس به خدایان ما چنین کرده است؟هر آینه او از ستمکاران است*گفتند شنیده ایم که جوانی است به نام ابراهیم،از آنها سخن می گفته است.» /7 چه کسی بتان را شکست؟ هر کس که شکسته باشد بر خود ستم کرده یعنی خود را در معرض انتقام

ص :272

قرار داده است.آری،شخصی است به نام«ابراهیم»که غالبا از آن بتان به بدی یاد می کرده است و پرستش آنها را نفی می کرده مسلما کسی جز او دست به چنین کاری نزده است.

[61]

شکستن بتان تنها به شکستن آن مجسمه های سنگی دلالت ندارد، بلکه بر ویران کردن اساس جامعه فاسد دلالت دارد.از این رو طاغوت زمان،نمرود را می بینیم که به اعدام ابراهیم بسنده نمی کند بلکه می خواهد همۀ آن رسوم و آیینها را با از میان بردن ابراهیم حفظ کند.و مرگ ابراهیم را برای دیگران باعث عبرت سازد.

قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلیٰ أَعْیُنِ النّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ

گفتند او را به محضر مردم بیاورید تا شهادت دهند.» از این آیه چنین استنباط می شود که در آن روزها در جامعه زمزمه هایی بر ضد بتان بوده است.

[62]

قٰالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا یٰا إِبْرٰاهِیمُ گفتند ای ابراهیم تو با خدایان ما چنین کرده ای؟» ابراهیم نه منکر عمل خود شد و نه به آن اقرار کرد.

[63]

قٰالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کٰانُوا یَنْطِقُونَ گفت:بلکه بزرگترینشان چنین کرده است.اگر سخن می گویند از آنها بپرسید.» /7 این شیوۀ طنز و ریشخند که ابراهیم در سخن به کار برد توجه آنها را به حقیقتی دیگر جلب کرد.زیرا آنها خود می دانستند که بتان سنگی حرف نمی زنند.

زیرا آنها را خود به دست خود ساخته بودند.

[64]

فَرَجَعُوا إِلیٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ با خودشان گفتگو کردند و گفتند:شما خود ستمکار هستید.» اولین ضربه ای که بر آنها وارد آمد فروریختن مقام و منزلت پوشالی بتان بود.بتانی که رمز ایمان آنها به تاریخ فاسد بود و به خضوع در برابر حاکم ظالم و جبار و اعتقادشان به اساطیر...الخ.

ص :273

پس به خود مراجعه کردند و هر کس با خود گفت که من ستمکارم.من خطا کارم که راضی به پرستش بتان شدم.بتانی که نه توان سخن گفتن دارند و نه می توانند از خود دفاع کنند.

[65]

ثُمَّ نُکِسُوا عَلیٰ رُؤُسِهِمْ آن گاه به حیرت سر فروداشتند.» ولی از آنجا که انسان بودند و از آنجا که بشر نمی تواند با یک پدیدۀ فاسد به سهولت مبارزه کند،آنان نیز دچار غرور شدند و با آنکه حقیقت بر آنها آشکار شده بود باز هم در عقاید خویش پای فشردند.

لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ یَنْطِقُونَ

و گفتند که تو خود می دانی که اینان سخن نمی گویند.» یعنی چگونه از ما می خواهی که از آنها سؤال کنیم؟آیا ما را به مسخره گرفته ای؟اگر بتان را قدرت حرف زدن نیست پس چسان می توان از آنها امید هدایت داشت.پس فایدۀ آنها چیست؟ مهمترین صفت خدایی که مورد پرستش واقع می شود یکی این است که بر هدایت انسان توانا باشد.زیرا /7 بزرگترین نیاز انسان،نیاز به هدایت است.و بزرگترین امتیاز انسان عقل و ادراک است پس چگونه می توان به پرستش موجودی که نه عقل دارد و نه ادراک ایمان آورد.

[66]

ابراهیم هیبت بتان را در نظر بت پرستان در هم شکست و به آنان فهماند که محور،محور هدایت است و منطق حق.نه محور ضلالت و منطق زور.

قٰالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لاٰ یَضُرُّکُمْ

گفت:آیا سوای اللّٰه چیزی را می پرستید که نه شما را سود می رساند و نه زیان.» [67]

در برابر موضع جاهلی آنها ابراهیم منطق عقل را آورد و با آرامش و نرمی تمام به بحث پرداخت و چون دید که در اعتقاد فاسد خود پای می فشرند، گفت:

أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

بیزارم از شما و از آن چیزهایی که سوای اللّٰه می پرستید.آیا به عقل درنمی یابید؟»

ص :274

بار دیگر ابراهیم بر فضیلت عقل تأکید می ورزد و توصیه می کند که باید عقل را در هر کار به کار گرفت که مصلحت و تکامل ذات انسان همانا در اتکاء به عقل است.

[68]

چون در برابر حجت او عاجز ماندند:

قٰالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ

گفتند اگر می خواهید کاری بکنید بسوزانیدش و خدایان خود را نصرت دهید.» این حرف آخر آنها بود که ابراهیم باید سوخته شود و تا قدرت و توان و مردانگی و شجاعت دارید باید بتان خود را یاری کنید.

جای پهناوری را اختیار کردند و مدت چهار ماه به آنجا هیزم کشیدند.نه فقط برای سوزاندن ابراهیم بلکه برای اعادۀ حیثیت بتان.که طاغوت را زندگی به دو چیز است:یکی هیبت و یکی وحشت افکنی.اگر آن دو را از دست بدهد مردم بر او غلبه خواهند کرد.

آنان فلسفۀ دیگری هم داشتند:می خواستند همۀ مردم را در این جرم یعنی سوختن ابراهیم شرکت دهند پس همه را به گردآوردن هیزم امر کردند.تا مجالی برای تفکر باقی نماند.ابن زیاد والی اموی هم در قتل حسین(ع)چنین کرد.همۀ اهل کوفه را به جنگ با امام حسین(ع)بسیج کرد تا همه را در قتل امام مفترض الطاعه شریک گرداند و در نتیجه راهی برای اعتراض باقی نگذارد.

برای نمرود جایی بلند ترتیب دادند و نمرود در آنجا قرار گرفت تا مراسم سوختن را خوب تماشا کند.آتش به قدری زورمند بود که هر کس را که در نزدیکی آن بود می سوخت.شیطان به آنها گفت که از منجنیق استفاده کنند.ابراهیم را دست و پای بسته در منجنیق نهادند و به میان آتش سوزنده پرتاب کردند.

دست رحمت

[69]

قُلْنٰا یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ گفتیم ای آتش بر ابراهیم خنک و سلامت باش.»

ص :275

وقتی خداوند به آتش فرمان داد که سرد شود چنان سرد شد که ابراهیم از سرما بر خود می لرزید.و چون«سلامت»در پی فرمان الهی آمد درجۀ حرارت معتدل گردید روایت این حادثه در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است:

روایت می گوید:ابراهیم نشست و برای سوختن او هیزم گرد آوردند.چون روز موعود رسید نمرود با لشکر خود بیامد.برای او جایگاهی رفیع ساخته بودند،تا از آنجا بتواند ابراهیم را نگاه کند.ولی اکنون چگونه ابراهیم را به آتش بیندازند، زیرا از شدت حرارت کسی را یارای نزدیک شدن به آتش نبود.هر گاه پرنده هم از فراز آن می پرید کباب می شد شیطان ساختن منجنیق را به آنان آموخت.ابراهیم را در منجنیق نهادند پدرش آمد و بر او بانگ زد که ای پسر دست از این عقیده بردار.

خدای تعالی ملائکۀ خود را به آسمان دنیا فرستاد و هیچ موجودی بر روی زمین نماند مگر آن که از خدا طلب کرد که ابراهیم را نجات دهد.زمین گفت:ای پروردگار!بر پشت من کسی نیست که تو را بپرستد،جز ابراهیم،آیا می گذاری سوخته شود؟ملائکه گفتند:ای پروردگارا آیا خلیل تو در آتش بسوزد؟خدای تعالی به آنها خطاب کرد که اگر ابراهیم مرا بخواند،اجابتش کنم و او را بس باشم.جبرییل عرض کرد پروردگارا ابراهیم دوست تو است و در روی زمین کسی جز او تو را نمی پرستد آیا دشمنت را بر او مسلط می کنی تا به آتشش کشد؟خطاب شد که خاموش باش!آیا تو نیز می ترسی که فرصت از دست برود؟او بندۀ من است هر وقت که بخواهم او را می گیرم.اگر مرا بخواند اجابتش می کنم.پس ابراهیم خدا را به سورۀ اخلاص خواند یا اللّٰه،یا واحد،یا احد،یا صمد،یا من لم یلد و لم یولد،و لم یکن له کفوا احد.برحمت خود مرا برهان.ابراهیم را در منجنیق نهادند و بلند کردند،جبرییل در هوا خود را به او رساند و گفت:ای ابراهیم!آیا حاجتی داری؟ابراهیم گفت:به تو،نه.اما به خدای تعالی آری.آن گاه جبرییل انگشتری به او داد که بر نگین آن نوشته شده بود:لا اله إلاّ اللّٰه،محمّد رسول اللّٰه، الجأت ظهری الی اللّٰه و اسندت امری الی اللّٰه و فوضت امری الی اللّٰه.در این حال خدا به آتش فرمان داد که بر ابراهیم سرد شو.آتش چنان سرد شد که از سرما

ص :276

دندانهای ابراهیم به هم می خورد و چون«سلامت شو»به آن در افزود گرمایی دلنشین و ملایم یافت.جبرییل نازل شد و در آن گلستان کنار ابراهیم به صحبت نشست.نمرود نگاه کرد و گفت:اگر کسی خدایی می خواهد،باید مثل خدای ابراهیم باشد.یکی از بزرگان اصحاب او گفت:من بر آتش وردی دمیدم تا سرد شد در این حال شعله ای از آتش بیرون آمد و آن مرد را بسوخت.لوط که به او ایمان آورده بود به شام مهاجرت کرد.نمرود ابراهیم را دید که در باغی سبز و خرم در وسط آتش با پیر مرد صحبت می کند.رو به آزر کرد و گفت:آزر،چقدر خدای پسرت او را دوست می دارد.

[70]

وَ أَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ الْأَخْسَرِینَ می خواستند برای ابراهیم مکری بیندیشند ولی ما زیانکارشان گردانیدیم.» این برای من و تو عبرت است.با طاغوت مبارزه می کند با اجتماع فاسد و منحرف به پیکار برمی خیزد با بتانی که مردم به جای خدا آنها را می پرستند به مخالفت برمی خیزد و در سخت ترین لحظات رحمت خداوندی او را از هر بلایی می رهاند. /7 پس مترس.زیرا آنچه تو را به انحراف می کشاند همانا ترس تو است.

ترس را از خود دور کن تا آزاد شوی و بر دشمنان حق پیروز گردی و دشمن زیان دیده و خسران کشیده بماند.

هجرت در راه خدا

[71]

وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا لِلْعٰالَمِینَ او و لوط را رهانیدیم و به سرزمینی که آن را برکت جهانیان قرار داده ایم بردیم.» به جای این سرزمینی که محکوم طاغوت است خداوند زمینی به او عطا کرد،آزاد و مبارک.آنجا سرزمین فلسطین بود.

[72]

وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِینَ و به او اسحاق و فرزند زاده ای چون یعقوب را بخشیدیم و همه را از شایستگان گردانیدیم.»

ص :277

خدای تعالی اسحاق را به او عنایت کرد و پس از او یعقوب را و پس از یعقوب نسل یعقوب«اسباط»را که همه مؤمن و پرهیزگار بودند.

تو نیز ای مؤمن به خدا،مهاجرت کن و مگوی که این پدر من است و این برادر من و این دوست من...همه را ترک کن و از جامعۀ فاسد وقتی نمی توانی اصلاحش کنی کناره بگیر.تا خدا تو را بهتر از آنها دهد.

[73]

وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا همه را پیشوایان ساختیم که به امر ما هدایت می کردند.» خداوند کسانی را که مهاجرت کردند مقام پیشوایی داد و این از نتایج هجرت در راه خداست.

وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرٰاتِ وَ إِقٰامَ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ الزَّکٰاةِ وَ کٰانُوا لَنٰا عٰابِدِینَ

و انجام دادن کارهای نیک و برپای داشتن نماز و دادن زکات را به آنها وحی کردیم و همه پرستندۀ ما بودند.» این است برنامۀ او:کارهای نیک،زکات و نماز... /7 و آزادی کامل از سلطۀ شرق و غرب و فقط گردن نهادن به عبودیت مطلقۀ خدای سبحان.

رهبری و امامت مدت پنج هزار سال است در ابراهیم مجسم شده و تا به امروز هم ادامه دارد.در آن روز حامی ظاهری او و نزدیکترین کسانش عمویش آزر وقتی او را بسته بودند که در آتش بیندازند،به نزدش آمد و گفت:آیا تو را از این کارها منع نکرده بودم؟چرا چنین کردی؟اکنون بکش.آری ابراهیم در روی زمین حتی یک مدافع هم نداشت ولی تا به امروز نامش سرمشق همۀ کسانی است که در راه خدا مبارزه می کنند.این پاداش دنیوی اوست و پاداش اخروی را خدا می داند که چقدر عظیم است. /7

[سوره الأنبیاء (21): آیات 74 تا 82]

اشاره

وَ لُوطاً آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ اَلْقَرْیَةِ اَلَّتِی کٰانَتْ تَعْمَلُ اَلْخَبٰائِثَ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فٰاسِقِینَ (74) وَ أَدْخَلْنٰاهُ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (75) وَ نُوحاً إِذْ نٰادیٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَنَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْکَرْبِ اَلْعَظِیمِ (76) وَ نَصَرْنٰاهُ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِینَ (77) وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی اَلْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ اَلْقَوْمِ وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ (78) فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَیْمٰانَ وَ کُلاًّ آتَیْنٰا حُکْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ اَلْجِبٰالَ یُسَبِّحْنَ وَ اَلطَّیْرَ وَ کُنّٰا فٰاعِلِینَ (79) وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شٰاکِرُونَ (80) وَ لِسُلَیْمٰانَ اَلرِّیحَ عٰاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلیٰ اَلْأَرْضِ اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ کُنّٰا بِکُلِّ شَیْءٍ عٰالِمِینَ (81) وَ مِنَ اَلشَّیٰاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِکَ وَ کُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِینَ (82)

ص :278

معنای واژه ها

78[الحرث]

:کشاورزی.

[نفشت]

:نفش به معنای فرار شتر یا چهار پا در شب است تا بدون چوپان بچرد.

80[صنعة لبوس]

:لبوس یعنی سلاحی همچون زره که می پوشند.

ص :279

بدین گونه خدا رسولان خود را به غیب یاری می دهد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

وقتی که انسان قرآن را می خواند دو سؤال به ذهن او می آید:

اولا:چرا قرآن اینهمه داستانهای پیامبران را ذکر می کند؟ ثانیا:چرا داستانهای پیامبران را به صورت پراکنده در سوره های مختلف آورده است؟ جواب این سؤالها چنین است:

در پاسخ سؤال اول گوئیم که:

الف:برای این که برای ما بیان کند که رسالتهای همۀ پیامبران یکی است و در یک خط حرکت می کند و همه در اصل به یک راه و روش دعوت می نمایند.

ب:برای این که همه را یک جا پیشوایان ما معرفی کند و در نتیجه ما از اقوال و احوال آنها بهره می گیریم و در زندگی خود دستورهای آنان را به موقع اجرا گذاریم.

جواب سؤال دوم هم از این قرار است:

الف:در قرآن داستانهای انبیا هدف اصلی نیستند که همه پشت سر هم و در یک جا بیایند.

ب:تکرار یک داستان در جاهای مختلف دلیل اهمیت آن است.و انسان به این فکر می افتد که دربارۀ آنها به خوبی بحث کند تا هر چه بیشتر به اخلاق و

ص :280

سیر پیامبران آگاهی یابد.

ج:هنگامی که قرآن یک قصه واحد را تکرار می کند،در هر موضع به جزئی معین از آن توجه دارد که مناسب است با مطلبی که قصد بیان آن دارد.

این روش بر حوادث قصه پرتو خاص می تاباند و آن معنی را که باید از آن عبرت گرفت بیرون می کشند.

در سورۀ انبیاء قرآن حکیم به دو گونه انسان را متوجه مسئولیت خود می کند:

اول:مسئولیت در برابر اعمال بد که پاداش آن عذاب و عقاب است چنان که قوم لوط و نوح بودند.

دوم:مسئولیت در برابر اعمال نیک که ثواب فراوان در پی دارد چنان که نوح و لوط و کسانی که به آنها ایمان آورده بودند از آن بهره مند گردیدند.

همچنین برای ما بیان می کند که پیامبران در ساعات سختی به پروردگارشان روی می آوردند و به درگاه او دعا می کردند و خداوند هم آنان را از آسیب دشمنانشان در امان می داشت.از خواندن داستانهای پیامبران درمی یابیم که زندگی ایشان همه /7 راحت و شادمانی نبود،بلکه سراسر آلام و مشکلات بود.ولی آنان به اذن خدا بر آن مشکلات غلبه یافتند.ما نیز در زندگی با سختیهایی مواجه می شویم که باید در برابر آنها پایداری ورزیم ولی مسلم است که تا از ذات احدیت مدد نجوییم آن مشکل از پیش پای نتوانیم برداشت.

شرح آیات:
اشاره
رهایی لوط

[74]

وَ لُوطاً آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً و به لوط حکم و علم دادیم.» بزرگترین نعمتی که خداوند به بنده اش می دهد نعمت هدایت است که به شناخت حقیقت منجر می شود.و غایت هدایت نبوت است.خداوند به لوط«حکم» عنایت کرد،یعنی نبوت.و نبوت مجرد علم غیب به حقایق نیست بلکه اجازتی است که از خدا برای پیامبر صادر می شود تا خلیفۀ او در روی زمین باشد به عبارت دیگر

ص :281

پیشوای امت.

در معنی کلمۀ«حکم»اختلاف است.بعضی می گویند مراد از آن رسالت است بعضی می گویند قضاء است و بعضی می گویند عقل است و همه اینها به همان منصب الاهی یعنی نبوت منتهی می شوند که نبوت جامع جمیع آن فضایل است.

سپس می گوید به نوح«علم»دادیم.مراد از علم شناخت تفصیلی حقایق است.

در کنار حکم و علم خداوند به لوط نعمت دیگری هم داد و آن رهایی اوست از خطرهای مادی و معنوی که او را احاطه کرده بود.آن گاه که او را از آن شهری که مردمش لواط می کردند و راهزنی می نمودند و مرتکب بسیاری دیگر از منکرات می شدند نجات داد و از میان آن قوم بد کاره و خارج /7 از امر خدا و دور از دین و شریعت او را بیرون برد.

وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کٰانَتْ تَعْمَلُ الْخَبٰائِثَ

و از آن قریه که مردمش مرتکب پلیدیها می شدند نجاتش بخشیدیم.» در این آیه عمل منکرات را به خود قریه نسبت داده است.و این اشاره بر این است که همۀ مردمش مرتکب فساد و منکرات می شدند تا آنجا که آن شهر سراسر ناپاک گردیده بود.

إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فٰاسِقِینَ

آنها که مردمی بد و فاسق بودند.

اختلافشان بد و عملشان فسق بود.از چنین کسانی جز بد چه توقع توان داشت و جز آزار و تجاوز به رسولان چه انتظاری.آنان هر کس که صدایش را به اصلاح بلند می کرد و می خواست که در روش خویش تغییری دهد مورد آزار قرار می دادند.

[75]

وَ أَدْخَلْنٰاهُ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُ مِنَ الصّٰالِحِینَ او را در رحمت خویش داخل کردیم که او از شایستگان بود.» رحمت را به خانه ای تشبیه کرده که انسان بدان داخل شود و خانه بر او محیط گردد و او را از خطرهای خارجی حفظ کند و اسباب راحت او را مهیا نماید و آرامش بخشد.خدای تعالی پیامبر خود لوط را در سرای رحمت خاص خود داخل

ص :282

کرد.زیرا او از صالحان بود.یعنی نیتی سالم و قلبی مخلص و اخلاقی عالی داشت.

خداوند چنین دعای نوح(ع)را اجابت کرد

[76]

وَ نُوحاً إِذْ نٰادیٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَنَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ و نوح را یاد کن که پیش از آن ما را ندا داد و ما به او پاسخ دادیم.آنان بد مردمی بودند و ما همه را غرقه ساختیم.» این آیه اهمیت دعا را بیان می دارد.نوح در ادای رسالت خویش صبر و استقامت نشان داد و در اطاعت پروردگارش اخلاص می ورزید. /7 آن گاه که امت منحرف او با خطر طوفان مواجه شد و هیچ کس و هیچ چیز نمی توانست در برابر آن مقاومت کند حتی کشتی نوح هم در برابر آن چون پر کاهی می نمود،نوح از خدا خواست که او و کسانی را که همراه او هستند نجات دهد و مشمول لطف و عنایت خود گرداند.آیه برای استجابت دعا به دو شرط اشارت دارد:

الف:عمل در مسیر دعا.یعنی انسان وقتی دعا می کند نباید بدون هیچ عملی که انجام دهد منتظر اجابت باشد.یا خدای خود را بخواند و باز هم به دنیا و امور دنیوی مشغول باشد و نوح مدت 950 سال هم دعا کرد و هم جهاد.

ب:خشوع و تضرع در برابر خدای متعال.به گونه ای که انسان خود را در برابر پادشاه جبار آسمانها و زمین احساس کند.اما اگر خدا را بخواند و فکرش جای دیگر در پی امور مادی باشد یا خود وابسته به اشخاص دیگر ادب دعا را رعایت نکرده است.و راهی برای استجابت باقی نگذاشته.

دعایی که با شرایط انجام گرفته باشد بسا ممکن است کسی را از اعماق تاریک چاه بر تخت سلطنت فرابرد،چنان که یوسف را برد یا کسی را که در برابر پادشاهی ستمگر دست بر بسته قرار گرفته و بی درنگ او را در آتش خواهند افکند، از سوز آتش برهاند و آتش را بر او گلستان کند چنان که دعای ابراهیم چنین اثری بخشید.یا کسی را که در دایرۀ فروبسته فقر و مرض گرفتار آمده و مال دنیا از دست

ص :283

داده بار دیگر سلامت و نعمت بخشد،چنان که ایوب بود.همۀ اینها به لطف و محبت و رحمت تحقق یافته و نیز به سبب اخلاص آن دعا کنندگان در عبادت و طاعت.

[77]

وَ نَصَرْنٰاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا و او را بر مردمی که آیات ما را تکذیب می کردند پیروزی دادیم.» رها شدن انسان از جامعۀ فاسدش مسئلۀ مهمی است که موضوع اصلی این آیات است.بلکه سراسر سورۀ انبیاء همین موضوع است.هر مؤمنی وقتی نتواند جامعۀ فاسد را اصلاح کند باید خود را از آن برهاند و به خدا پناه برد،زیرا چون بلا نازل شود همه گیر گردد و رهایی نوح از قومی که خدا را تکذیب می کردند به همین سبب بود.

إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِینَ

آنان بد مردمی بودند و ما همه را غرقه ساختیم.» اعمالشان منحرف و نفوسشان پلید بود به همین سبب خداوند آنها را غرق کرد به گونه ای که حتی یک تن از آنها هم بر روی زمین نماند و خدا دعای نوح را که گفته بود:«ای پروردگار من!حتی یک تن از کافران را در روی زمین باقی مگذار»به اجابت رسانید.

سلیمان و امر قضاوت

[78]

وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ و داود و سلیمان را یاد کن آن گاه که دربارۀ کشتزاری داوری کردند که گوسفندان آن قوم شبانه در آنجا می چریدند و ما شاهد داوری آنها بودیم.» از مظاهر رحمت خدا به بنده اش که در جستجوی هدایت است و برای رسیدن به آن تلاش می کند،این است که او را به زودی هدایت خواهد کرد.سورۀ انبیاء در جاهای مختلف بر این اندیشه تأکید می کند.و آن این که عقل و هدایت

ص :284

برترین نعمتی است که انسان از آن بهره مند می شود.خداوند این نعمت را به داود و سلیمان داد،آنجا که در باب یک قضیۀ پیچیده داوری کردند.از این قرار که گلّه گوسفند قومی داخل باغ انگور قوم دیگر شد و زراعت آن را فاسد نمود.از این آیه درمی یابیم که /7 جامعۀ داود به دو قسمت تقسیم می شد قسمی کشاورز و قسمی دامدار.میان اینان اختلاف بود زیرا گله داران گوسفندان خود را به شهر می آوردند و چون شب می شد آنها را به مزارع کشاورزان رها می کردند.صاحبان مزارع خواستار جبران زیان خود بودند.

خدای تعالی می فرماید:

«گوسفندان آن قوم شبانه در آنجا می چریدند،» زیرا گوسفندان در شب به طور نامنظم می چرند و چون به مزرعۀ کسی داخل شوند آن را تباه می کنند.چون کشاورزان آمدند دیدند که از تاکستانشان هیچ بر جای نمانده،نه برگ و نه انگور.چنان که در بعضی نصوص آمده است داود حکم داد که باید گوسفندان را به صاحب مزرعه بدهند.شاید حکمت این قضاوت در این امر نهفته بود که رمه داران باید رمۀ خود را در شب نگهدارند همانگونه که صاحبان مزارع در روز آنها را نگهبانی کنند.و در حدیث آمده است که رسول خدا محمد بن عبد اللّٰه فرمود:مقرر شده که نگهداری مواشی در شب بر صاحبان آنها واجب است همانگونه که حفظ مزارع در روز بر صاحبان آنها مقرر است. (1)

نیز در حدیث آمده است که سلیمان در نزد پدر نشسته بود.پدر را گفت:

این حکم چنان نیست که تو گفتی.داود پرسید:پس حکم آن چیست؟ سلیمان گفت:باید مزارعی را که به سبب چرای شبانۀ گوسفندان ویران شده اند به صاحبان رمه ها دهیم تا آبادش کنند و گوسفندان را به صاحبان مزارع تا از شیر و پشم و زادگان آنها سود برند تا باغ ها و بستانها به رونق آیند.آن گاه هر چیز را به صاحب اصلی اش داد.بدین طریق صاحبان گله ها بهای اهمال و تفریط خود

ص :285


1- 8) -مجمع البیان/ج /7ص 58.

پرداخته باشند و صاحبان باغها و بستانها هم عوض /7 خسارت خود را گرفته باشند.

[79]

فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَیْمٰانَ و این شیوۀ داوری را به سلیمان آموختیم.» خداوند حکم را به سلیمان داد زیرا وصی داود بود و به تحمل مسئولیت بسیار اهتمام می ورزید.همواره برای اجرای عدالت تلاش می کرد.

وَ کُلاًّ آتَیْنٰا حُکْماً وَ عِلْماً

و همه را حکم و علم دادیم.

داود نیز در قضاوت بر حق بود.سؤال این است که اگر داود هم پیامبر بود، چرا قضاوتش با قضاوت سلیمان فرق داشت.آیا هر دو حکم صحیح است.چنان که از آیه فهمیده می شود؟.یا چگونه ممکن است یک واقعه دو گونه حکم داشته باشد؟ جواب:

اولا:در نصوص آمده است که حکم ثانی به منزلۀ نسخ حکم اول است.

چنان که ابو بصیر از امام صادق(ع)سؤال کرد.گوید پرسیدم آیا داود و سلیمان هر دو در باب یک موضع حکم کردند؟امام فرمود:خدای عزّ و جلّ به پیامبران پیش از داود وحی کرده بود که چون شب هنگام گله ای وارد کشته ای شود آن گله از آن صاحب کشته است.پس حکم داود بر طبق سنت پیامبران پیشین بود ولی خدا به سلیمان وحی کرد که هر گله ای شب وارد کشته ای شود آنچه از شکم آنها بیرون می آید به صاحب کشته تعلق می گیرد.از این رو سلیمان بر طبق آنچه به او وحی شده بود حکم کرد و حکم هر دو حکم خدای عزّ و جلّ بود.

ثانیا:در حدیث مأثور آمده است که خدای تعالی می خواست برای مردم فضیلت سلیمان را آشکار کند که او وصیّ پدر و خلیفۀ اوست.

ثالثا:داود حکم صادر نکرد،بلکه با پسر خود در باب حکم مذاکره می کرد این قول هم در احادیث آمده است.

رابعا:بهای آنچه گوسفند در مزرعه آن قوم تلف کرده بود به اندازۀ بهای گوسفند بود.و برای گرفتن غرامت دو طریقه وجود داشت یکی آنچه داود حکم کرد و یکی آنچه سلیمان حکم کرد.

ص :286

نعمت و مسئولیت

وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ الْجِبٰالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنّٰا فٰاعِلِینَ

و کوه ها را مسخر داود گردانیدیم که آنها و پرندگان با او تسبیح می گفتند و این همه ما کردیم.» پیرامون این آیه تفسیرهای مختلف آمده است.شاید-و خدا داناتر است- که خدا کوه ها را با همه معادن و امکانات آن مسخر داود کرده بود و همچنین پرندگان را.پس چرا باید انسان پروردگار خود را تمرد کند در حالی که معادن و پرندگان را به خدمت می گیرد.پس ای انسان آهن مسخر تو است ولی ملک تو نیست او تا مدت محدودی در دست تو است و این ابزار آهنی که تو به خدمت می گیری،روز قیامت حاضر می شود و می گوید:خداوندا تو مرا مسخر فلان کردی، او را بر من چه فضیلت است؟ /7 اگر در روز قیامت ثابت شود که تو به مسئولیتهای خود عمل کرده ای پس تو بر آهن برتری داری.

پرندگان و کوه ها همه از آن خدا هستند نه از آن ما.ولی وقتی که ما آنها را به خدمت می گیریم بر مسئولیت ما افزوده می شود و در روز قیامت مورد محاسبۀ سخت قرار می گیریم.اگر زمین مرده ای باشد و بتوان آن را به وسیله کشت و یا بنا یا مرتع احیاء نمود و ما چنین کارهایی نکنیم در روز قیامت از ما به نزد خدا شکایت می کند و می گوید خدایا تو مرا مسخر مردم کردی ولی آنها از من استفاده نکردند.

داود کوه ها را به نیروی خود مسخر نکرده بود و افراد بشر را توان آن نیست که آهن یا آتش را مسخر خود سازند،بلکه خداست که به قدرت خود آنها را مسخر بشر می کند.اگر همۀ افراد بشر شبی به خواب روند و فردا که بیدار می شوند خدا عقلشان را از آنها گرفته باشد،آیا می توانند به آنچه نشان تمدن آنهاست دست یابند هرگز!حتی روشن کردن ماشین یا روشن کردن چراغ از آنها ساخته نیست.پس چرا انسان با انجام اعمال نیک شکر نعمتهای پروردگارش را به جای نمی آورد؟ [80]

وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ

ص :287

أَنْتُمْ شٰاکِرُونَ

و به او آموختیم تا برایتان زره بسازد تا شما را به هنگام جنگیدنتان حفظ کند،آیا سپاسگزاری می کنید؟» /7 نهضت داود یک نهضت اصلاح طلبانه بود در روی زمین و این امر موجب آن شده بود که جمعی بر ضد او برخیزند.از این رو خدای تعالی به او ساختن زره را آموخت و آهن را به دست او نرم کرد.از این آیه یک نکتۀ ظریف دیگر هم فهمیده می شود و آن اینکه خداوند به داود ساختن سلاحهای تهاجمی را نیاموخت بلکه ساختن سلاحهای دفاعی را یاد داد.زیرا رسالتهای الهی مردم را به تهاجم و قتل فرا نمی خوانند بلکه به صلح و آرامش می خوانند.اگر هم سلاحی لازم باشد برای دفاع از نفس است در برابر دشمنان اسلام و انسانیت.

[81]

وَ لِسُلَیْمٰانَ الرِّیحَ عٰاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلیٰ الْأَرْضِ الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا وَ کُنّٰا بِکُلِّ شَیْءٍ عٰالِمِینَ و تندباد را مسخر سلیمان کردیم که به امر او در آن سرزمین که برکتش داده بودیم حرکت می کرد و ما بر هر چیزی آگاهیم.» باد سلیمان(ع)را به امر خدای تعالی از جایی به جای دیگر می برد در زمانی بس اندک.روزی خواهد رسید که علمای تاریخ و باستان شناسی کشف کنند که هواپیما در ایام سلیمان(ع)ساخته شده و سلیمان با هواپیمای خود میان بیت المقدس و قراء بعلبک گردش می کرده تا از اوضاع مملکت خود آگاه شود.

[82]

وَ مِنَ الشَّیٰاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِکَ و گروهی از دیوان برایش در دریا غواصی می کردند و جز آن به کارهای دیگر مشغول بودند.» تا کنون علم به این سطح از ترقی نرسیده ولی محال نخواهد بود که زمانی برسد که بشر شیاطین را برای انجام برخی از کارهایش استخدام کند.امروزه انسان بعضی از حیوانات را چون دلفین برای نجات غرقه شدگان یا عملیات تجسس و سگان را برای شناختن مجرمان و کبوتر را برای بردن نامه به خدمت گرفته است.

حتما در آینده به جایی می رسد که ارواح و شیاطین را به خدمت گیرد.

غوص در دریا یکی از دشوارترین کارهاست و در آن روزگاران هیچ یک از

ص :288

افراد بشر را چنان توانی نبود ولی شیاطین این کار را به سهولت انجام می دادند و کارهای دشوار /7 دیگر چون ساختن بناها نیز کار آنها بود.

کسی که به بعلبک می رود و آن قلعه های عظیم را می بیند که از تخته سنگهای بزرگ ساخته شده اند در شگفت می شود.بشر امروز نمی داند که در آن ایام چگونه آن سنگها را از جاهای دیگر به آنجا آورده اند،زیرا در آن منطقه از آن گونه سنگها وجود ندارد.آیا چه کسی جز جنها این بناهای سطبر را برآورده اند.

وَ کُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِینَ

و ما حافظ آنها بودیم.» این نیروی عظیم که در شیاطین و اجنه به وجود آمده بود از جانب خودشان نبود،از جانب خدا بود.و این اشاره است به این که انسان اگر به خداوند توجه و توکل کند خداوند او را توان تسخیر اشیاء و حل مشکلات زندگی را خواهد داد.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 83 تا 91]

اشاره

وَ أَیُّوبَ إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ اَلضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (83) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَکَشَفْنٰا مٰا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ ذِکْریٰ لِلْعٰابِدِینَ (84) وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا اَلْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ اَلصّٰابِرِینَ (85) وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (86) وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنٰادیٰ فِی اَلظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (87) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی اَلْمُؤْمِنِینَ (88) وَ زَکَرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوٰارِثِینَ (89) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کٰانُوا یُسٰارِعُونَ فِی اَلْخَیْرٰاتِ وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِینَ (90) وَ اَلَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهٰا مِنْ رُوحِنٰا وَ جَعَلْنٰاهٰا وَ اِبْنَهٰا آیَةً لِلْعٰالَمِینَ (91)

ص :289

وحدت رسالت و پیامبران
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش بیان کردیم که پیامبران(ع)پیشوایان بشر هستند.و داستانهای آنها در قرآن حکیم بارها تکرار شده و به گونه و شیوه های مختلف آمده است تا بر رهبری ایشان تأکید بیشتر کند.آیات قرآن حکیم پیوسته این اندیشه را تأکید می کند.پس از ذکر داستانهای پیامبران معلوم می شود که همۀ آنها از یک خط واحدی متابعت می کردند که خط توحید است.پس بر انسان واجب است که از آنها پیروی کند و آنها را پیشوایان زندگی خویش گرداند.اعمال و رفتار پیامبران و سیرت و صفات آنان هر چند در ظاهر مختلف باشند ولی در محتوی یکی هستند.

قرآن کریم با آن که در این سوره جوانب مختلف زندگی پیامبران را بیان نمی دارد ولی به نامهای آنان و بارزترین صفاتشان اشاره ای گذرا دارد /7 در پایان این کنایات و اشارات می فرماید:

«این امت شماست امتی واحد و من پروردگار شما هستم پس مرا بپرستید».

ص :290

چرا؟ برای این که ما را متوجه سازد که این مجموعه نسبت به شما مجموعۀ پیشوایی و رهبری است،و برای تأکید این فکر در این آیات و آیات پیش از آنها نام یک یک آنها از پی هم می آید هر چند که در زمانهای مختلف می زیسته اند و در شهرها و بلاد مختلف زندگی می کرده اند هر چند از نظر تاریخی ترتیب خاص رعایت نشده است.

قرآن،نخست از موسی می گوید،سپس از ابراهیم آن گاه از سلیمان و ایوب و ادریس و میان هر یک از اینها هزاران سال فاصله است.نام یکی پیش از نام دیگری که سالها پیش از او آمده است ذکر شده،تا کسی یا قومی نگوید که آن پیامبر آخری را پیروی می کنیم نه پیامبر نخستین را،یا من پیامبرانی را که در میانه قرار گرفته اند قبول ندارم.قرآن می خواهد بگوید که همه پیامبران یک نور واحد هستند.هر چند نامشان به ترتیب زمانی ذکر نشود.

قرآن حکیم وقتی قصه ای یا حکمی یا عبرتی و یا مثلی می آورد،در همه یک خط،خط توحید را دنبال می کند.رنگ توحید رنگی است که قرآن بر هر مطلبی که بیان می کند می زند.

خدای تعالی را اسماء حسنی است و قرآن ما را به آن اسماء راه می نماید.

پس هر سوره ای از سوره های قرآن ویژۀ بیان اسمی از اسماء حسنای خداست این سوره بیانگر اسم«مجیب»است.زیرا خدا به انسان نزدیک است و دعوت او را اجابت می کند و ندای او می شنود.پیامبران بزرگ پس از این که در لحظات سخت به خدای تعالی توکل کردند،خدای تعالی دعایشان را مستجاب می گرداند و آنان را یاری می دهد و بیشتر از آنچه طلب کرده اند به آنان می بخشاید.

این خصایص فضل خداست که چون ابواب رحمتش گشوده شود آن چنان فیضانی دارد که همه را فرامی گیرد به قدری که بشر از تحمل آن عاجز آید،هم چنان که چون باران شروع به باریدن نماید بسا زمین از پذیرش همه آن عاجز آید و باران به صورت نهرهای خروشان رهسپار دریاها شود.

ص :291

شرح آیات:
اشاره
داستان پیامبر صابر،ایوب

[83]

این پیامبر بیمار شد و فرزندانش مردند و مواشی و گله و رمه اش تباه شدند و به سبب فقر و مرضش مردم از گردش پراکنده شدند.زن با وفایش هم چنان در خدمت او بود.و گاه از این خانه به آن خانه می رفت تا قوتی برای او فراهم کند.

چون کاسۀ صبرش لبریز شد دست دعا به درگاه پروردگار برداشت و بنگر که ایوب چگونه دعا می کند:

وَ أَیُّوبَ إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ

و ایوب را یاد کن آن گاه که پروردگارش را ندا داد:به من بیماری و رنج رسیده است.» خدای تعالی خود به حال ایوب آگاه بود.پس دعای او جنبۀ استعطاف دارد.گویی می گوید پروردگارا بیماری و رنج من به غایت رسیده.از کلمۀ«ندا داد»در آیه چنان بر می آید که ایوب از شدت درد فریاد می زده است.در حالی که خدا به او نزدیک بوده و با او به نجوی و راز گونه سخن می گفته.

وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

و تو مهربان ترین مهربانانی.» پس دعای من به درگاه تو است تا از من دفع ضرر و رنج نمایی.

[84]

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَکَشَفْنٰا مٰا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ ذِکْریٰ لِلْعٰابِدِینَ دعایش را اجابت کردیم و آزار از او دور کردیم و خاندانش را و همانند آنها را با آنها به او بازگردانیدیم و این رحمتی بود از جانب ما تا خدا پرستان همواره به یاد داشته باشند.» این برای ما که خدا را عبادت می کنیم عبرتی است،تا بدانیم که چه پروردگار مهربانی را می پرستیم و چگونه او دعای ما را مستجاب می کند خداوند نه تنها از ما دفع بلا و آسیب می نماید بلکه بر ما فضل خویش را ارزانی می دارد.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا خدای تعالی چنین پیامبری بزرگ و گرامی را به بلا مبتلی نمود؟

ص :292

بلای او چگونه بلایی بود و ما از قصۀ او چه پندی می گیریم.

برای پاسخ به این سؤال نص دو حدیث مأثور را که از ائمۀ هدی(ع)نقل شده است در اینجا ذکر می کنیم:

1-حدیث اول از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است که او از پدر خود امام باقر روایت می کند که:بعضی پنداشته بودند که ایوب به سبب ارتکاب گناه به آن بلا مبتلا شد،امام علیه السلام این پندار را رد می کند و می فرماید:ایوب به سبب گناه به بلا گرفتار نشد،زیرا پیامبران معصوم هستند و مرتکب گناه نمی شوند،نه گناه کوچک و نه بزرگ.امام در ادامۀ حدیث فرمود:ایوب با آن که بیماری اش سخت شده بود نه تنش بد بو شد و نه چهره اش زشت گردید و نه از بدنش چرک و ریم بیرون آمد.و نه به صورتی بود که مردم از او برمند و نه بدنش کرم گذاشت.

خداوند تعالی با همۀ پیامبرانش وقتی آنها را به بلایی مبتلی می کند چنین می کند.

مردم از او دوری گزیدند به سبب فقر او و ضعف ظاهری او.زیرا نمی دانستند که او را در نزد پروردگارش چه مقام والایی است و رهایی او نزدیک خواهد بود...

2-اما حدیث دیگر از ابو بصیر روایت شده در این حدیث بلاهایی که ایوب دچار آنها شده بود به تفصیل ذکر شده و نیز از لبریز شدن کاسۀ صبر او هم یاد شده است:

بلایی که ایوب به آن دچار شد به سبب نعمتی بود که خدا به او داده بود و ایوب شکر آن نعمتها به جای می آورد.ابلیس در آن زمان از رفتن به عرش ممنوع نشده بود چون شکرگزاری ایوب به نزد باری تعالی رفت ابلیس به رشک آمد.پس به درگاه خدا عرضه داشت که ایوب که این گونه شکرگزار تو است به سبب نعمتی است که به او داده ای.اگر نعمت دنیا از او برگیری او را شکرگزار نخواهی یافت.

خدا به ابلیس گفت:تو را بر دنیای او مسلط کردم.ابلیس نیز مال و فرزندان و هر چه ایوب داشت نابود کرد و ایوب هم چنان شکر خدا می گفت و حمد باری تعالی را می سرود.شیطان نزد خدا رفت و گفت:ایوب می داند /7 که هر چه از مال او گرفته ای به او باز پس خواهی داد مرا بر بدنش مسلط کن.تا بدانی که او شکر

ص :293

نعمت تو به جای نخواهد آورد.خدای عز و جل گفت:تو را بر بدنش مسلط کردم جز چشم و قلب و زبان و گوش او.ابو بصیر گوید:ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:شیطان فورا فرود آمد،از بیم آن که مباد رحمت خدای تعالی شامل حال ایوب شود و میان او و ایوب مانع گردد.پس شیطان از نار سموم در منخرین او دمید و سراسر بدنش زخم شد.

چون بلا از حد گذشت و این آخرین ابتلای او بود یاران ایوب نزد او آمدند و گفتند:هر کس را دیده ایم که به این بلا گرفتار شده به سبب اعمال زشت او بوده.

تو نیز ممکن است در نهان مرتکب عمل زشتی شده باشی.در این هنگام ایوب با خدای خود به مناجات پرداخت و گفت:بار خدایا هر گاه دو مورد پیش می آمد من آن مورد را انتخاب می کردم که تحمل آن برای من دشوارتر بود و هرگز نشد که غذایی تناول کنم مگر این که یتیمی را بر سر سفرۀ خود می نشاندم...تا آخر روایت.

از این روایت چند حقیقت مستفاد می شود:

الف:شکر ایوب شکری بزرگ بود،خدای سبحان او را به بزرگترین بلا دچار نمود،تا مردم بدانند که شکر در منطق پیامبران همیشه به سبب نعمت و راحت نیست در بلا نیز خدا را شاکرند.پس شکرگزاری ایوب و سلیمان هر دو همانند هم بود.

ب:حکمت نبوت با عیبجویی منافات دارد.از این رو خدای تعالی نمی گذارد پیامبرانش مورد شماتت واقع شوند،پس دعای آنان را اجابت می کند.

ج:ایوب بندۀ صالح و پیامبر بزرگوار خدا به سبب جزئی تفاخری که به اعمال خود کرده بود به درگاه پروردگارش توبه نمود با آن که صبر و اجتهاد او در نهایت عظمت بود.

شکیبایی پیامبران

[85]

وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِدْرِیسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصّٰابِرِینَ و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را یاد کن که همه از صابران بودند.»

ص :294

خدای تعالی ادریس و ذو الکفل و اسماعیل را با هم یاد می کند با آن که ترتیب زمانی آنها چنین است:ادریس،سپس اسماعیل و سپس ذو الکفل.تا صفتی را که باید در آن صفت به آنها اقتدا کنیم بیان دارد و آن صفت،صفت شکیبایی است.

ادریس مدتی قوم خود را دعوت کرد و جز اندکی به او نگرویدند ادریس بر جفای آنها صبر کرد تا خدا او را به آسمان برد.

اما اسماعیل،زمانی که پدرش او و مادرش را در آن بیابان لم یزرع نزد خانۀ خدا رها کرد و او طعم تشنگی و غربت را چشید صبر کرد.تا زمانی که به حد رشد رسید.پدرش از سوی خدا مأمور شد که او را ذبح کند باز هم صبر کرد.

اما ذو الکفل بر قوم خود مبعوث شد او تابع شریعت داود بود،جمعی از پیامبران را در کفالت خود داشت.بعضی گفته اند هفتاد پیغمبر را.مخالفان او، او را در چاهی عمیق که تخته سنگی بر سر آن نهاده بودند زندانی کردند و او بر آن بلا صبر کرد.تا خداوند آن طاغوت را هلاک کرد و ذو الکفل را نجات داد.

[86]

وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ الصّٰالِحِینَ آنان را مشمول بخشایش خویش گردانیدیم و همه از شایستگان بودند.» زیرا از صالحان بودند و به همین سبب خدا آنها را مشمول رحمت خود ساخت ما نیز باید از صابران باشیم تا مشمول رحمت و عنایت خداوند شویم.

دعای یونس

[87]

معنی ذو النون صاحب ماهی است و مراد از آن یونس پیغمبر است.نام پدر او متّی بود.یونس قوم خود را به یگانگی خدا دعوت کرد و این بیش از آن بود که زمان دعوتش برسد.سپس از آن شهر خارج شد.شمار ساکنان آن شهر صد و بیست هزار نفر بود.یونس آنان را رها کرد و خود را از دست آزار آنان برهانید.ولی او خود را از چاله به چاه افکند.یعنی گرفتار حبس در شکم ماهی شد.ماهی او را بلعید و او در شکم ماهی رنج فراوان دید.

ص :295

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ

و ذو النون را آن گاه که خشمناک برفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمی گیریم.» ذو النون می پنداشت که به سوی آزادی می رود،در حالی که به سوی زندانی ترسناک می رفت.

او به ساحل دریا رفت در آنجا سفینه ای آمد و او سوار شد در این حال نهنگ عظیمی به سفینه حمله کرد و قصد بلعیدن آن داشت.مسافران گفتند:قرعه بزنیم.قرعه به نام هر کس آمد او را به کام ماهی بیندازیم تا سفینه به راه خود ادامه دهد.چنین کردند و قرعه به نام او درآمد. /7 سه بار قرعه زدند.هر بار به نام یونس بود.

خداوند تعالی اراده کرده بود که پیامبرش را به زندان کند تا عبرت دیگران باشد.

پس او را به دریا افکندند ماهی شتابان او را بلعید و به اعماق آب فرو رفت.یونس در شکم ماهی به خطای خود پی برد و از خداوند آمرزش خواست.

فَنٰادیٰ فِی الظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ

و در تاریکی ندا داد:هیچ خدایی جز تو نیست.تو منزه هستی.» پیامبران معصوم هستند ولی در برابر خدا احساس گناه و تقصیر می کنند.حتی به سبب شدت ایمانشان به خدا،عبادتهای خود را هم به چیزی نمی شمارند،زیرا می گویند عبادت یک موجود ناتوان عاجز به چه ارزد.

إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ

و من از ستمکارانم،» زیرا من از افراد بشرم و شخصا مسئولیت خطای خود به گردن می گیرم نه آن را به خدا نسبت می دهم و نه به تقدیر.

[88]

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّیْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را اینچنین می رهانیم.» جملۀ«اینچنین می رهانیم»ما را امیدوار می کند که اگر مرتکب خطایی شویم در رحمت خداوندی باز است و نباید مأیوس و نومید گردیم.

ص :296

دعای زکریا

[89]

وَ زَکَرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوٰارِثِینَ و زکریا را یاد کن آن گاه که پروردگارش را ندا داد:ای پروردگار من مرا تنها وامگذار و تو بهترین وارثانی.» یعنی بار خدایا هر چند تو بهترین وارثانی من محتاج کسی هستم که از من میراث برد.زکریا از خدا میراث بری نمی خواست که وارث امور مادی او باشد.او وارثی می خواست که رسالتش را به ارث برد.

[90]

فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ دعایش را مستجاب کردیم و به او یحیی را بخشیدیم و زنش را برایش شایسته گردانیدیم.» یعنی یک خانوادۀ به تمام معنی صالح به او دادیم.

یحیی از کودکی پیامبر بود.و زکریا عمر خود در تبلیغ رسالت و دعوت سپری کرد.او شیخ پیغمبران بود و زنش صالحه بود و همه اعضای یک خانوادۀ صالح بودند.

إِنَّهُمْ کٰانُوا یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ

اینان در کارهای نیک شتاب می کردند.» اساس کار این خانواده سبقت گرفتن بر یکدیگر در اعمال نیک بود.همۀ آنها به گرد محور معینی می چرخیدند.این محور روح تجمع آنان بود.خانوادۀ فاضل خانواده ای است که افراد آن دست به دست هم دهند تا یکدیگر را در انجام کارهای نیک مدد رسانند.

وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً

و با بیم و امید ما را می خواندند.» آخرین صفتی که برای این خانواده ذکر کرده توجه بیشتر است به خدا و عمل /7 به برنامه های او و تمسّک به روح عبادت و جوهر عبادت و لبّ ایمان و آن دعا است،زیرا دعا ریسمانی است میان انسان و پروردگارش.

چون از چیزی بترسند خدا را می خوانند و چون چیزی بخواهند خدا را

ص :297

می خوانند.این است محتوای حدیثی که خدا موسی را خطاب می کند به او می گوید «ای موسی برای نمک طعامت هم مرا بخوان».

وَ کٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِینَ

و در برابر ما خاشع بودند.» خشوع صدق توجه است به خدا.

مریم نمونۀ یک زن فاضل

[91]

وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهٰا مِنْ رُوحِنٰا و آن زن که شرمگاه خود نگه داشت و ما از روح خود در او دمیدیم.» خدا برای هر نسلی و برای هر فردی و برای هر طبقه ای و برای تمام حالات بشری نمونه ای آفریده که به او اقتدا کند.از نمونه های مطلوب در هر زمانی و بویژه در زمان حاضر که یک زن می تواند سر مشق همگان قرار گیرد مریم(ع)دخت عمران است.

مریم خود را از رذایل دور داشت و خدا عیسی را به او عنایت کرد؛پس از آن که جبرییل در گریبان او دمید بدون اینکه به او دست بزند.

وَ جَعَلْنٰاهٰا وَ ابْنَهٰا آیَةً لِلْعٰالَمِینَ

و او و فرزندش را برای جهانیان عبرتی گردانیدیم.» زنی دوشیزه که هنوز شوی نکرده و هیچ بشری به او دست نزده فرزندی می زاید.مسلم است که این معجزه ای است بزرگ.خداوند مریم را برای تمام نسلها آیتی از آیات خود گردانید تا دلیل بر قدرت و عظمت ذات کبریایی باشد در سراسر عالم وجود.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 92 تا 104]

اشاره

إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنٰا رٰاجِعُونَ (93) فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ کُفْرٰانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنّٰا لَهُ کٰاتِبُونَ (94) وَ حَرٰامٌ عَلیٰ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (95) حَتّٰی إِذٰا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (96) وَ اِقْتَرَبَ اَلْوَعْدُ اَلْحَقُّ فَإِذٰا هِیَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یٰا وَیْلَنٰا قَدْ کُنّٰا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا بَلْ کُنّٰا ظٰالِمِینَ (97) إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ (98) لَوْ کٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا وَ کُلٌّ فِیهٰا خٰالِدُونَ (99) لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یَسْمَعُونَ (100) إِنَّ اَلَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا اَلْحُسْنیٰ أُولٰئِکَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ (101) لاٰ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهٰا وَ هُمْ فِی مَا اِشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ (102) لاٰ یَحْزُنُهُمُ اَلْفَزَعُ اَلْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ هٰذٰا یَوْمُکُمُ اَلَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103) یَوْمَ نَطْوِی اَلسَّمٰاءَ کَطَیِّ اَلسِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنٰا إِنّٰا کُنّٰا فٰاعِلِینَ (104)

ص :298

معنای واژه ها

96[حدب]

:یعنی ارتفاعات زمین همچون کوه و تپه.

97[شاخصة]

:شاخصه به چشمی گویند که از شدّت هول

ص :299

بر هم نخورد.

98[حصب]

:هر سنگی که پرتاب شود و به همین سبب به ریگ کوچک«حصباء»گفته می شود.

102[حسیسها]

:صدای آن که احساس می شود.

104[السّجلّ]

:سجلّ چیزی است که در آن ثبت شود.

پاداش سرنوشت حتمی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات سخن از جزای اخروی است.هر قومی که در این دنیا به پاداش افعالش هلاک شود،در آخرت بازمی گردد تا پاداش عادلانۀ خود را ببیند.

چه وقت؟وقتی که نشانه های قیامت آشکار شود و راه اقوام یأجوج و مأجوج گشوده گردد.آنها مانند سیل از بلندیها به پستی ها سرازیر می شوند.در آن زمان قیامت نزدیک است و آن وعدۀ خداوندی به تحقق خواهد پیوست.چشمان کفار از هول و هراس قیامت حیرت زده بماند.آنها به حسرت می گویند که چه سان در دار دنیا دچار غفلت شدیم و به خود ستم روا داشتیم.خطاب از حضرت عزت بیاید که پاداش شما امروز این است که در آتش جهنم افکنده شوید و شما و خدایانتان سوخته گردید.آن گاه در خواهید یافت که شفیعان شما تا چه حد زبون و بینوا بوده اند.

اگر آنان چنان که شما می پنداشتید خدا بودند به آتش داخل نمی شدند.

آری همه در آتش عذاب خدا جاودانه خواهند بود.آتشی که بانگ می کند ولی آنها از شدت عذاب هیچ نمی شنوند. /7 در حالی که گروهی که خدا هدایتشان کرده از

ص :300

جهنم به دور هستند،آن قدر که حتی صدای خش خشی از آن هم نمی شنوند.آنها در بهشت خداوند هستند و هر چه بخواهند جاودانه برایشان مهیاست.

از وحشت بزرگ بیمی به دل راه نمی دهند.در آنجا فرشتگان به استقبالشان می آیند و می گویند:ای بندگان خاص خدا!این همان چیزی است که به شما وعده داده شده بود.

در آن روز وحشتناک خدای تعالی بساط آسمان را جمع می کند آن سان که طومار کاغذی را درهم می نوردد.بدین گونه خدا مردمی را که به دیار عدم برده بود بازمی گرداند.این وعدۀ خداست و خدا به وعدۀ خود عمل خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
وحدت رسالت پیامبران

[92]

با آن که مردم از جهت وابستگیها و پیوندهایشان مختلف اند و هر یک خود را به رسولی یا امامی وابسته می داند ولی در ملأ اعلی به این وابستگیها توجهی نمی شود،مهم در آنجا عمل صالح است.آن هم عملی که از روی اخلاص تمام برای خدا انجام گرفته باشد و در سایۀ یک وابستگی مشروع و خدایی بوده باشد.عمل گاه میان دو برادر جدایی می افکند و میان دو بیگانه دوستی ایجاد می کند.

صبر میان اسماعیل و ادریس و ذو الکفل دوستی افکند،در حالی که ادریس در یک جا می زیست و اسماعیل در جای دیگر و هر یک در زمانی دیگر.

قرآن بار دیگر مسئلۀ مسئولیت را مطرح می کند و مردم را به شکستن بت نفس اماره فرا می خواند که میان آنها و مسئولیتشان فاصله می افکند.یکی از این گونه بتان بتهای قبیلگی است.

بعضی از مردم از مسئولیتهای خود در زندگی می گریزند به این اعتقاد که دینی که بدان معترف اند و به عقاید آن متمسک از دین دیگر و عقاید دینی دیگر برتر است.و پیامبرشان بر دیگر پیامبران فضیلت دارد.یا امامشان را بر امامهای دیگر

ص :301

برتری است و می پندارند همین امر آنان را از عمل بی نیاز می کند و از تحمل مسئولیت جدی در زندگی بسنده است.قرآن می خواهد این اعتقاد بیهوده را درهم کوبد و بیان دارد که پیامبران هم امتی واحد هستند که برای افراد بشر رهبران صالح اند.بنا بر این جایی برای اختلاف میان پیامبران نیست که مثلا ما بگوئیم که ما چون به این پیامبر وابسته ایم پس از شما برتر هستیم.نه،آن که به محمد(ص) وابسته است به عیسی و موسی و ابراهیم و ادریس و نوح و همه پیامبران دیگر وابسته است.و هر کس به همۀ آنها از روی صدق انتساب داشته باشد به محمد(ص) منتسب است.وابستگی حقیقی عمل صالح است.از این رو قرآن میان اندیشۀ پیامبران و اندیشه جزاء ارتباط ایجاد می کند.و فورا برای ما از وحدت پیامبران سخن می گوید:

إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ

این شریعت شماست،شریعتی یگانه و من پروردگار شمایم مرا بپرستید.» در آیات بعد از آخرت سخن می گوید و از نزدیکی قیامت،زیرا بسنده کردن بر ولاء نظری جامد و خود یک نوع بت پرستی است که باید در نفوس افراد بشر شکسته شود تا مبادا از وحشت تحمل مسئولیت به آن پناه ببرد. /7 به راستی چرا انسان در سایۀ گروه گرایی قبیلگی و مذهبی می خواهد میان خدا و پیامبرانش جدایی افکند؟زیرا به طور جدی به مسئلۀ پاداش اخروی اعتقاد ندارد.

اگر انسان یقین داشته باشد که عملش را پاداشی در پی خواهد بود و او را توان گریز از آن نیست و از تحمل مسئولیت آن چاره ای ندارد،هرگز دستخوش این افکار خطا و پوچ نمی شود.

آیه امت اسلامی را به وحدت فرا می خواند.امروزه مشاهده می کنیم که دول اسلامی بسیارند ولی از آن وحدت که خواست اسلام و قرآن است نشانی نیست.

آری،این است سبب عقب ماندگی و بدبختی ما.

[93]

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ در دین خویش فرقه فرقه شدند.» دین یکی است پیروان آن دین راه تفرقه در پیش گرفتند و هر فرقه بر حسب

ص :302

هوی و مصلحت مادی خویش راهی در پیش گرفت.و چون چنین کردند در برابر خداوند تعالی مورد بازخواست واقع خواهند شد.این است که می فرماید:

کُلٌّ إِلَیْنٰا رٰاجِعُونَ

همه نزد ما بازمی گردند.» ولی ما با مقیاس خود اعمال آنها را می سنجیم زیرا رسالت ما واحد است و حکم،واحد.

[94]

وقتی کسی می گوید من مسلمانم،اول از او می پرسیم،عملت چگونه است؟یا اگر کسی بگوید من مسیحی هستم.می گوییم:مسیح پاداش عمل خود را می گیرد و تو نیز پاداش عمل خود را.

فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ کُفْرٰانَ لِسَعْیِهِ

هر کس که کاری شایسته کند و ایمان آورده باشد،کوشش او را ناسپاسی نیست.» هر طور که خواهی عمل صالح به جای آور،چه اندک و چه بسیار.تو پاداش عملت را خواهی دید و جزای مناسب را به تو خواهند داد ولی در صورتی که مؤمن باشی.

وَ إِنّٰا لَهُ کٰاتِبُونَ

و ما اعمالش را می نویسیم.» تا زمانی که قلم و دفتر به دست خداست او هیچ عملی را از اعمال تو فراموش نخواهد کرد.پس هرگز مگو:که چه کسی از این کار آگاه خواهد شد پس انجام آن را چه فایده؟در کلمه«از کارهای نیک»اشارتی است بر این که نباید هیچ عمل خیری را کوچک بشماریم.زیرا این اعمال خیر کوچک چون گرد آیند اعمال عظیم خواهند شد که اثر شگرف آنها در زندگی دیر یا زود آشکار گردد.

بگذار که این احساس در تو نمو کند که خدا مراقب تو است و هر عمل کوچک و بزرگی از اعمال نیک تو را ضبط می کند.

[95]

وَ حَرٰامٌ عَلیٰ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ و قریه ای را که به هلاکت رسانده ایم،محال است که بازگشتی داشته باشند.» شهرها و جوامعی که به سبب کفرشان به هلاکت رسیده اند دوباره به این زندگی دنیوی بازنمی گردند.البته مراد بازگشت به این دنیاست نه بازگشت معادی

ص :303

که در آن تردیدی نیست.

پایان تمدنها

[96]

حَتّٰی إِذٰا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ تا آن گاه که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنان از بلندیها به شتاب سرازیر گردند.» یعنی را بر یأجوج و مأجوج باز شود و آنان به سرعت از اماکن مرتفع پایین بیایند تا با بلاد عالم جنگ کنند.سدی که قرآن در سورۀ کهف از آن یاد می کند ویران می شود و یأجوج و مأجوج که رمز ویرانی هستند می آیند.بعضی از متخصصان تاریخ تمدن بشر می گویند:تمدن مانند درختی است در گذرگاه زمان که پس از زمانی دراز از درون می پوسد ولی هم چنان برپای است تا بر او فشاری آید و سرنگون گردد.تمدنهای بشری هم از درون فاسد می شوند ولی برپا هستند تا زمانی که مهاجمانی از جایی برخیزند و به آن پایان دهند و اینگونه مهاجمان در تاریخ نظایری دارند.

در این آیه هم اشاره است به پایان تمدن بشر به دست قوم یأجوج و مأجوج.

اینان قومی وحشی و مهاجم اند که می آیند به این اجتماعات پر زرق و برق پایان می دهند.

معلوم می شود که پیش از قیام قیامت افواج وحشیان آشکار می شوند.خدای تعالی می خواهد تمدن بشر را به دست خود او پایان دهد.ندیده ای که ظالم با همان شمشیری که خون دیگران را می ریزد خونش ریخته خواهد شد.

وعدۀ حق

[97]

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ آن وعدۀ راستین نزدیک گردد.» چون این چیزها پدیدار شود پس بدان که قیامت نزدیک شد.و چون قیامت نزدیک شود،انسان نداند که چه بایدش کرد،زیرا ارادۀ خود را از دست می دهد و خوف بر او چیره می شود می بینی که حیرت زده به نقطه ای نگاه می کند حتی به

ص :304

جانب راست و چپ هم سر برنمی گرداند.از این رو است که می فرماید:

فَإِذٰا هِیَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یٰا وَیْلَنٰا قَدْ کُنّٰا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا

و چشمان کافران هم چنان خیره ماند.وای بر ما.از این حال غافل بودیم.» می بینی که می گویند غافل بوده اند ولی به زودی در می یابند که غفلتشان از خود بوده و برای رفع مسئولیت از خود هیچ توجیهی ندارند.

پس می گویند:

بَلْ کُنّٰا ظٰالِمِینَ

نه،که ستمکار می بودیم.» [98]

این بتانی که به جای خدای تعالی پرستیده می شوند،و بت پرستان می پندارند که از آنان رفع مسئولیت می کنند،به زودی هیزم دوزخ شوند و خوار و زبون بمانند.ای انسان!چگونه بتانی را می پرستی که در جهنم اندازند و بسوزند و آیا می پنداری که آنها تو را در زندگی یاری خواهند کرد؟ إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ شما و آن چیزهایی که سوای اللّٰه می پرستیدید هیزمهای جهنّم اند شما به جهنم خواهید رفت.» [99]

لَوْ کٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا اگر اینان خدایان می بودند به جهنم نمی رفتند.» /7 زیرا معقول نیست که خدا به جهنم رود.

وَ کُلٌّ فِیهٰا خٰالِدُونَ

و حال آن که همه در جهنم جاویدانند.» همه پرستندگان بتان و هم بتان.

وابستگیها و دوستیهایی است که انسان می پندارد مسئولیتهای او را در زندگی کفایت می کنند و اینها بر دو نوع هستند:

1-وابستگی و دوستی با صالحان.ولی از روی خطا بعضی می پندارند که جانشین عملشان خواهد بود.مثلا کسی که حضرت رسول را دوست بدارد و خود را وابسته به او بداند ولی به تعالیم او عمل نکند،این دوستی و وابستگی فایده ای به حالش ندارد.

ص :305

2-وابستگیها و دوستیهایی که از بن منحرف اند.چون وابستگی رئیس طایفه و رئیس جامعه و طاغوت و...

این وابستگیها خطاست:زیرا خدای سبحان به انسان اجازه نمی دهد که به عبث از انسان دیگری متابعت کند.کسانی که باید از آنها متابعت کرد همانهایند که قرآن معین کرده است:یعنی خدا و پیامبر و اولو الامر که امامان علیهم السلام هستند.

[100]

لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یَسْمَعُونَ آنان در جهنم فریاد می کشند و در آنجا هیچ نمی شنوند.» یعنی چیزی جز ناله و فریاد ندارند ولی از شدت عذاب و الم صدای فریاد یکدیگر را نمی شنوند.

[101]

جمعی از مؤمنان صادق هستند که از آتش جهنم به دوراند و در نعمتهای بهشت متنعم.در حالی که جمعی دیگر در آتش می سوزند.گوشهای آنها /7 از شدت فریاد و فغان گرفته شده آن سان که حس سامعه را از دست داده اند.این نعمت بزرگی که در دنیا سپاس آن ادا نکردند و در راه اطاعت پروردگار به کارش نبرند.

[101]

إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنیٰ أُولٰئِکَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ کسانی که پیش از این مقرر کرده ایم که به آنها نیکویی کنیم از جهنم برکنارند.» «نیکویی»مراد رسالت نیکو و اندیشۀ نیکو و سیرت نیکو است.خدا آنان را در دنیا موفق داشته و از این رو در آخرت از آتش جهنم برکنارند.

[102]

لاٰ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهٰا وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ اینان صدای دوزخ را نمی شنوند و در بهشت هر چه خواهند مهیاست.جاودانه اند.» از نعم جاویدان و حور و غلمان بهره ور خواهند بود.

[103]

لاٰ یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ هٰذٰا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ آن وحشت بزرگ غمگینشان نکند و فرشتگان به دیدارشان آیند این همان روزی است که به شما وعده داده شده بود.»

ص :306

در آیات قرآنی بر این فکر تأکید بسیار شده که انسان در آخرت به انواع نعمتها متنعم است و این در پاداش عمل آنهاست.ولی خدای تعالی نعمت دیگری هم به آنها داده است و آن این است که فرشتگان به استقبال آنها می آیند و سپاس خداوندی را در برابر اعمال نیکشان به آنها عرضه می دارند.و این یک تکریم معنوی است.

[104]

یَوْمَ نَطْوِی السَّمٰاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ و روزی که آسمان را چون طوماری نوشته درهم نوردیم.» طومار به معنی اوراق مکتوب است.آن سان که کاغذ نوشته ای را درهم نوردند و لوله کنند آسمانها هم درهم نوردیده شوند و این پایان دنیا و آغاز فرارسیدن روز حساب است. /7 عظمت آن روز چنین است ولی خداوند تعالی به دل مؤمنان آرامش می فرستد.

از آیه مستفاد می شود که آفرینش و از میان بردن آسمانها در نزد خدا چنان آسان است که دفتری را بربندند یا بگشایند.

تصوّر پاسداری خدا از هستی ما را به واقعیّتهای زندگی نزدیکتر می گرداند و در نتیجه زندگی و مسئولیتهای آن جدّیتر گرفته می شود.

کَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنٰا إِنّٰا کُنّٰا فٰاعِلِینَ

و چنان که نخستین بار بیافریدیم از سرگیریم این وعده ای است که برآوردنش بر عهدۀ ماست و ما چنان خواهیم کرد.» در این آیه اشارت است به این اصل علمی که آفرینش همانگونه که آغازی دارد انجامی هم دارد و این آغاز کردن و به نهایت رساندن دلیلی است بر بازگشت آفرینش زیرا آفرینش و تطورات آن همواره بر یک سنت واحد هستند.

[سوره الأنبیاء (21): آیات 105 تا 112]

اشاره

وَ لَقَدْ کَتَبْنٰا فِی اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّکْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ اَلصّٰالِحُونَ (105) إِنَّ فِی هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِینَ (106) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ (107) قُلْ إِنَّمٰا یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مٰا تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ یَعْلَمُ اَلْجَهْرَ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ (111) قٰالَ رَبِّ اُحْکُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا اَلرَّحْمٰنُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (112)

ص :307

معنای واژه ها

106[لبلاغا]

:یعنی کافی بودن در رسیدن به قصد و هدف و آن حق است.

109[آذنتکم]

:آگاهتان کردم.

[و إن أدری]

:یعنی نمی دانم.

خدایا به حق حکم کن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از آنجا که انسان مسئول اعمال خویشتن است خدا بر بندگان صالح خود منت گذاشت و آنان را وارث زمین گردانید.خداوند این معنی را در زبور پس از تورات نوشته است.

آخرین بخش از سورۀ انبیاء را-سوره ای که همه در باب کرامت خداوندی

ص :308

بود دربارۀ پیامبران و اجابت دعای ایشان و نجات آنها از قوم ستمکارشان-با این امید آغاز می کنیم.

رسالت رسول اکرم محمد بن عبد اللّٰه به عنوان رحمتی برای همۀ جهانیان بود نه برای یک قوم یا یک عصر.و این رسالت را یک جهت بود.و آن وادار کردن بندگان خدا است بر این اعتقاد که عبادتشان تنها برای خدا باشد زیرا رسالت اسلام همین است.

اما این مردم اگر سرباز زدند آنان را هشدار ده و آگاه ساز که من ندانم آن هشدار که به شما داده ام چه وقت گریبان شما را خواهد گرفت:زودتر یا دیرتر.

بدین گونه مسئولیت انسان در برابر افعالش آشکار می شود.مسئولیتی که هیچ کس /7 را از آن گریز به سایۀ کتمان نیست.زیرا بر خدای تعالی هیچ چیز پوشیده نخواهد بود.خواه آهسته سخن گویید یا به صدای بلند خدا از آن گاه است.

رسول اللّٰه به آستان قدرت الهی پناه می برد تا به حق حکم کند و پروردگار ما یاور کسانی است که به آستان قدرت او پناه می برند.

شرح آیات:
اشاره

[105]

خداوند بندگان صالح خود را بشارت می دهد که زمین را و هر چه بر روی آن است به میراث خواهند برد.سپس می فرماید که این تبلیغی است برای کسانی که خدا را می پرستند و امور خود به پروردگارشان وامی گذارند.

رابطۀ میان این دو آیه چیست؟ واقع این است که حقیقت امر چندان غامض نیست بلکه دلایل و شواهد بسیار بر صدق آن گواه است.ولی انسان عادة گرفتار عقده یا عقیدۀ فاسد است یا دستخوش غفلت.بر او است که کوشش بسیار کند تا نفس خویش اصلاح نماید و از عقده ها و عقاید فاسد برهاندش و نیز از خواب غفلت بیدارش سازد.

زمانی که تو نفس خود از عقده ها و عقاید فاسد رهانیدی و از خواب غفلتش بیدار کردی،در این زمان می توان گفت که تو حقیقت را دریافته ای.نه تنها

ص :309

دریافته ای که در اعماق وجودت جای گرفته است.

خدای تعالی این امر را که«این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد»بلاغ نامیده است.زیرا انسان وقتی نفس خود را از رسوبهای عقده ها و عقاید فاسد صافی کرد و از خواب غفلتش بیدار نمود مستعد پذیرش این حقیقت می شود که صالحان وارث سراسر زمین هستند.

چگونه؟ زیرا زندگی بر اساس صلاح بنا شده به بر اساس فساد.اگر عالم وجود فاسد باشد ویران می گردد و از میان می رود.

سپس می پرسیم که انسان صالح کیست؟ انسان صالح کسی است که بر وفق سنتهای الهی گام برمی دارد پس باید حرکت او هماهنگ حرکت کَون باشد و بناچار روزی از روزها با او برخورد خواهد کرد.اما انسان فاسد بر وفق سنتهای الهی گام برنمی دارد و طبیعی است از مسیر کَون جدا می افتد و میان آنها گودالی عظیم پدید می آید که با گذشت زمان وسیعتر می گردد.کسی که مطابق برنامه های حق حرکت می کند باید با کَون برخورد کند اما آن که بر وفق هواهای خود حرکت می کند یا او و بال کَون خواهد شد و در او فساد خواهد کرد یا کَون وبال او می شود و هلاکش می کند.

سنّتهای الهی چه بخواهیم یا نه جریان می یابد و هر که با آن همسویی دارد با این سنّتها همرسگاهی می یابد،و حال آن که اگر کسی خلاف جریان آن شنا کند به پایان می رسد و عنوان این سنّتها همان صلاح است و هستی بر صلاح بنا شده است و بندگان صالح خدا همان کسانی هستند که زمین را به ارث می برند، زیرا سنتهای الهی را در زمین به جریان می اندازند.

وَ لَقَدْ کَتَبْنٰا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ الصّٰالِحُونَ

ما در زبور-پس از تورات-نوشته ایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد.» مقصود از زبور و«ذکر»در آیه چیست؟و چرا خدای تعالی آن دو را

ص :310

اختصاصا ذکر کرده است؟آیا منت الهی نیست که با همۀ رسالتهای پیامبران همراه است؟ آری،از این رو بعضی از مفسران گفته اند ممکن است«ذکر»مراد قرآن باشد و زبور /7 همۀ کتابهایی است که بیش از آن آمده و آن وقت«بعد از آن»به معنی اضافه بر قرآن باشد.

ولی ما از زبور همان معنی واقعی اش را که کتاب آسمانی داود است اراده می کنیم.

در حالی که در آیات پیش«ذکر»بر تورات اطلاق شد،این سؤال پیش می آید که چرا داود را پس از موسی به این بشارت مخصوص گردانید؟ جواب به نظر من این است که:

خداوند بنی اسراییل این قوم مستضعف را از سلطۀ فرعون به دست موسی رهانید و سرزمین ظالمان را به میراث به آنان داد.

هم چنان که به داود حکم عنایت کرد و برای او اسباب قدرت مهیا نمود.

پس ضروری بود که از هر دو یاد کند تا مردم بدانند که وارثان همۀ زمینها صالحان هستند.از این آیه دو معنی دیگر را نیز استنباط می کنیم:

اولا:هر انسان مؤمنی که خدا را به حق عبادت کند و صالح باشد می تواند وارث زمین گردد.

ثانیا:هر سرزمین روزگاری به دست حکومت عادل خواهد افتاد و ما این معنی را در کتابی که مزامیر داود نامیده می شود دیده ایم.با آن که کتب عهدین تحریف شده باز هم حقایق بسیاری در آنها باقی مانده است.آنجا که می گوید:

«خدا ایام صالحان را می داند به زودی میراثشان ابدی خواهد شد».

در نصوص اسلامی هم از حضرت رسول(ص)روایت شده که اگر از دنیا حتی یک روز باقی بماند خدا آن یک روز را طولانی می کند تا در آن روز مردی از اهل بیت برانگیزد و او زمین را پر از عدل و داد کند پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.

ص :311

در حدیث به جا مانده از امام باقر(ع)روایت شده که در تفسیر این آیه فرمود «ایشان اصحاب مهدی هستند در آخر الزمان». (1)

صلاح،عقب افتادگی ما و پیشرفت غرب

صلاح مرکب پیشرفت است و این یعنی هماهنگی میان عمل انسان است و سنتهای خلایق.پس چرا ما عقب افتاده ایم و غرب پیشرفت کرده است.با آن که آنها کافرند.آیا در عمل صالح اند؟.

می گوییم:بلی.آنها بعضی از سنتهای الهی را کشف کردند و بر وفق آن عمل نمودند(مانند کوشش،نظم و ترتیب،نقشه و برنامه)بدین سبب بر ما تقدیم یافتند.

ولی آنها بنیان اعتقادی درستی ندارند یعنی فاقد چارچوب سالمی برای فعالیتهایشان هستند. /7 پس به راه راست نمی روند مثل کسی هستند که با جدیت تمام در راهی غیر از آنچه مقصد اوست پیش می رود.می بینی که می دود،یا برای حرکت و سیر وسایلی دارد که او را برای رسیدن به هدف مساعدت می کنند ولی راهی که در پیش دارد به هدف منتهی نمی شود.پس نه کوشیدن به دردش می خورد نه نظم و ترتیب و نه نقشه و برنامه و هزینه های هنگفت.

غربیان جزئی از شرط دوم را دارا هستند بدون شرط اول.شرط مهم برای وراثت زمین بندگی خداست پس آنها هرگز وارث زمین نخواهند شد،زیرا بندگان صالح خدا نیستند.آنها از صلاح همان اندازه دارند که جزای آن پیشرفت محدود است و موقت.و ما مسلمانان نیز از فساد همان اندازه بهره داریم که ما را در دنیا به عقب می اندازد.

بنا بر این باید به تمام دستورهای دینی عمل کنیم تا در خور نام بندگان صالح خداوند شویم آن گاه وارث سراسر زمین گردیم.

ص :312


1- 9) -نور الثقلین ج /3ص 464،465.

[106]

إِنَّ فِی هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِینَ و در این کتاب تبلیغی است برای مردم خدا پرست.» زیرا اگر انسان خدا پرست نباشد به حقیقت نخواهد رسید.

[107]

وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ و نفرستادیم تو را جز آن که می خواستیم به مردم جهان رحمتی ارزانی داریم.» صیغۀ کلی رسالتهای الهی و از جمله اسلام،رحمت است.زیرا اوست که مردم را به نعم خداوندی و راه راست و بهره مند شدن از آن راهنمایی می کند.

از خصوصیات پیامبر اکرم ما این است که او برای همۀ مردم عالم به صورت یکسان رحمت است.هم برای سیاه رحمت است و هم برای سفید،هم برای عرب و هم برای عجم،هم برای فقیر و هم برای غنی،هم مردان و هم زنان.

او همانند ابر بارنده ای است که باران خود را بر هر جا و هر کس فرو می بارد.یا چون خورشید است که به همه جا و همه کس نور می افشاند.

چون پیامبر اسلام رحمت عالمیان است خدای تعالی می خواهد بر سراسر عالم سروری یابد تا وراثت زمین به صالحان و تابعان آنها تعلق گیرد.و این بشارتی است که هر مؤمنی باید برای تحقق آن بکوشد.

در اینجا برای این آیه تفسیر دیگری هم هست که در همان اثر شریف آمده است.از این قرار که پیامبرانی که پیش از حضرت محمد بودند مبعوث به تصریح بودند و چون یکی از آنها را تکذیب می کردند،خدای تعالی بر آن قوم تکذیب کننده عذاب می فرستاد در حالی که پیامبر ما مبعوث به تعریض است،پس در عهد نبوت او بر مخالفان و معاندانش عذاب نازل نگردید.دلیل بر این حدیثی است که از علی(ع)روایت شده خطاب به یکی از زنادقه که گفته بود:اما سخن خداوند خطاب به پیغمبرش که می گوید« وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ »،کسانی را می بینی که هم چنان کافر مانده اند و تا این زمان هم کافرند.اگر خداوند«رحمت عالمیان»بود اینان را هدایت می کرد تا مسلمان شوند و در قیامت گرفتار عذاب آتش نشوند.حضرت در پاسخ او می فرماید:خداوند تبارک و تعالی از این بی نیاز است.

ص :313

پیامبران پیشین هم /7 به تصریح مبعوث شده بودند نه به تعریض...الخ.

[108]

اگر رسالتهای الهی رحمت است جوهرۀ این رحمت چیست؟ جوهر رحمت دعوت به یکتایی خداست و ترک بتان و هر شریک دیگر برای خدا،زیرا رهایی انسان از هوی پرستی و تمرد در برابر فشارها و رهایی از یوغ طاغوتان و مستکبران و فرارفتن تا سطح پرستش خدای یگانه که قلۀ استقلال و آزادی و کرامت است.

حب استقلال و آزادی و کرامت یک غریزۀ فطری است که طینت انسان با آن عجین شده است ولی مردم عملا از ظلم و بندگی رها نمی شوند.چرا؟ زیرا انسان نیازمند کسی است که این فطرت را در او بیدار کند و برانگیزدش و عزم و اراده اش را تشحیذ کند و این جز از پیامبران ساخته نیست،زیرا آنها و کسانی که در مسیر آنها هستند،از بندگان صالح خدا افراد بشر را-به اذن خدا-از قهر و استعمار و سیطرۀ اقویا می رهانند.

قُلْ إِنَّمٰا یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

بگو:به من وحی شده که خدای شما خدایی است یکتا.آیا بدان گردن می نهید؟» این دعوتی است کاملا صریح به استقلال و آزادی و کرامت و آن عهدی است میان رسول و کسانی که رسول بر آنها مبعوث شده زیرا آن رسول قصد برده ساختن آنان را ندارد،بلکه می خواهد به آنان آزادی دهد ولی از آنها می خواهد که تسلیم حق شوند تا آنان را از بندگی باطل برهاند.

[109]

رسول از آنان مزد نمی طلبد و نیز آنها را برای مصلحت خویش فرا نمی خواند.خداست که بر آنها منّت می نهد،زیرا آنان را که در غفلت بودند، هشدار داد و از عذاب الیم بیم داد /7 و همگان در این هشدار برابرند از دور و نزدیک و از خویشاوند و بیگانه.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مٰا تُوعَدُونَ

پس اگر رویگردان شدند،بگو:شما را خبر دادم تا همگی در آگاهی یکسان باشید و من نمی دانم آنچه شما را وعده کرده اند نزدیک است یا دور.»

ص :314

هشداری است شامل همۀ مردم و بیم دادنی است از خدا آن آفریدگار جهانیان و رسول را در تفاصیل آن دخالتی نیست.او نیز نمی داند که چه وقت خدا فرمان عذاب خواهد داد.اگر رسول خدا که حامل انذار است نمی داند که قیامت چه وقت می آید،پس چه کسی می داند؟هیچ کس!ما در سورۀ طه خواندیم که «قیامت آمدنی است،می خواهم زمان آن را پنهان دارم تا هر کس در مقابل کاری که کرده است سزا ببیند».(آیه 15) چه وحشتناک است.قیامت در راه است با همه هول و هراسش و حوادث دردناکش و کسی نمی داند چه وقت خواهد آمد.

مخفی نگاه داشتن زمان قیامت تأثیر به سزا در اعمال مردم دارد.اگر خداوند زمان قیامت یا زمان مرگ را معین کند،مردم در عمل سستی خواهند کرد.

همانند عمر بن سعد که چون از طرف دولت اموی به او پیشنهاد جنگ با حسین(ع) در مقابل حکومت ری شد،او با خود به کشاکش پرداخت عمل خود را که همانا قتل امام حسین بود توجیه کرد.

و و اللّٰه لا أدری و إنّی لحائر

أفکر فی أمری علی خطرین

أ أترک ملک الریّ و الریّ منیتی

أم أرجع مأثوما بقتل حسین

حسین ابن عمی و الحوادث جمّة

ولی فی الریّ قرّة عین

یقولون:إنّ اللّٰه خالق جنّة

و نار و تعذیب و غل یدین

فإن صدقوا فیما یقولون إننی

أتوب إلی الرحمن من سنتین

و إن إله الکون یغفر زلّتی

و إن کنت فیها أرذل الثقلین

و إن کذّبوا فزنا بدنیا عظیمة

و ملک عظیم دائم الحجلین

(حاصل معنی:به خدا قسم حیرانم و در کار خود به فکر فرورفته ام،آیا حکومت ری را که آرزوی من است رها کنم یا مرتکب قتل حسین شوم.در کشتن حسین گرفتار آتش دوزخ می شوم و حال آن که ملک ری نور چشم من است.

می گویند خدا بهشت آفریده و عذاب آتش اگر آنچه می گویند درست باشد از کاری که کرده ام در آینده توبه خواهم کرد و خدای تعالی گناه مرا هر چند رذلترین جن و

ص :315

انس باشم خواهد بخشید.اگر هم قیامت دروغ باشد ما به دنیا و حکومت ری دست یافته ایم).

برای این که چنین حسابگریهایی نشود خدای تعالی زمان قیامت را مخفی داشته.دیگر چه کسی می تواند برای دو سال دیگر خود برنامه ریزی کند و یقین داشته باشد تا آن زمان قیامت نخواهد آمد.

همچنین در وصایای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب به پسر خود حسن(ع) می خوانیم:بدان که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا.برای فنا آفریده شده ای نه برای بقا.برای مردن آفریده شده ای نه برای زندگی.تو در خانه ای هستی که نمی دانی چه وقت از آنجا کوچ خواهی کرد و خانه ای که پیش از چند روز در آن نتوانی نشست.در راهی هستی که پایانش آخرت است و شکار مرگی که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید بدو رسد و از دست ندهد و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتی قرار گیری ناخوشایند:با خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن باز دارد و خویشتن را تباه کرده باشی! (1) مرگ انسان چون مرگ جوامع بشری نامعلوم است و همچنین است قیامت.

[110]

در برابر جهل ما به روز حساب و قیام قیامت خداوند تعالی از درون و بیرون ما آگاه است.

إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْتُمُونَ

اوست که می داند هر سخنی را که به آواز بلند گویید یا در دل پنهان دارید.» بسا انسان کارهایی را که می کند بر زبان نیاورد.و جرایم خود را به شیوه های مختلف پنهان دارد.ولی علم خدا بر همه چیز احاطه دارد.پس نباید انسان پندارد که خدای خود را فریب می دهد.یا از قوانین او سرپیچی می کند یا از /7 مسئولیتهای شرعی می گریزد.باید دل خود را از افکار باطل و وسوسه های شیطانی و

ص :316


1- 10) -نهج البلاغة ص 303.

القائات نفس اماره برهاند.

[111]

اما نعمتهای زندگی که ظالمان و مستکبران بدان می بالند و می پندارند که سبب بقای ابدی آنها خواهد بود بسا برای آنان فتنه شود و بلا گردد.

وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ

و نمی دانم،شاید این آزمایشی برای شما و بهره مندی تا به هنگام مرگ باشد.» [112]

حق محور کاینات است.خدای تعالی به سبب رحمت خود بر بندگانش آنان را وامی گذارد و آنان را به سبب اعمالشان به زودی مؤاخذه نمی کند اگر چنان کند بر روی زمین جنبنده ای باقی نمی گذارد.

جز آن که حق مقیاس اعمال مردم و میزان جزای آنهاست.مردم به خدا باز می گردند خواه در زمانی نزدیک یا دور.

قٰالَ رَبِّ احْکُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمٰنُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ

گفت:ای پروردگار من،به حق داوری کن و پروردگار ما بخشاینده است و به رغم آنچه می گویند همه از او یاری می جویند.» از این آیه دو معنی مستفاد می شود:

1-خدا به حق حکم می کند و رسول در دعای خود از حق همین می خواهد.

در حدیث آمده است که حضرت رسول(ص)هر گاه در جنگ با مشرکان رو به رو می شد بدین گونه دعا می کرد،و این دلیل بر این است که نخست باید دست به تلاش و کوشش زد،سپس دست به دعا برداشت.در عین حال نباید بر عمل اعتماد کرد و از خدا چیزی به دعا نخواست.

2-خداوند بندگان صالحش را چون دعا کنند روزی دهد و آن روزی نوری است که به آن در میان مردم راه روند.و حق را از باطل تمیز دهند.خداوند آنان را نیرویی عطا کند که باطل را طرد کنید و در مقابل القائات گمراه کنندگان و طاغیان و کافران ایستادگی ورزند.

ص :317

جلد 8

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ حج

اشاره

فضیلت سوره:

از حضرت ابی عبد اللّٰه(امام جعفر بن محمد صادق)علیه السّلام که فرمود:

«هر کس سورۀ حج را در سه روز متوالی بخواند هنوز سالی را تمام نکرده به زیارت خانۀ خدا خواهد رفت.و اگر در این سفر خود بمیرد وارد بهشت می شود».

نام این سوره:

نام این سوره از احکام فریضۀ حج که در آن آمده گرفته شده است.

زمینۀ کلّی سوره

نخستین آیات سورۀ حج هول و هراسهای ساعت قیامت را برای ما مصوّر و مجسّم می سازد تا روح پرهیزگاری نسبت به خدای متعال را بر انگیزد.

شاید تقوی و پرهیزگاری از هدفهایی باشد که تمام سوره های قرآنی آن را محقّق می سازند،ولی بازتابهای آنها بر زندگی متفاوت است.پیش از این هنگام

ص :7

اندیشیدن درباره سوره بقره گفتیم که هدف آیات آن بیان سرشت و خمیره ای است الهی که خداوند آن را برای امّت مسلمان قرار داده،سرشت و صبغه ای که در تقوا متبلور می شود و شکل می گیرد.سوره حج نیز تقریبا تأکیدی بر همان سرشت و صبغه است،بویژه آن که این سوره چنین آغاز می شود که مردم را به تقوا و پرهیزگاری فرمان می دهد،و مناسک و مراسم حج و وظایف و واجبات جهاد را به ما یادآور می شود و سرانجام به بیان ویژگیهای امّت اسلامی پایان می یابد.

امّا این سوره-که مفسّران در محل نزول آن که مکّه یا مدینه بوده یا در هر دو شهر فرود آمده است اختلاف دارند-چنان که به نظر من می رسد،از سورۀ بقره تمایزی دارد،و این وجه تمایز در آن است که این سوره شفای قلب از بیماریهای غفلت و جدل و نادانی و دورویی است و نیز عذر و بهانه هایی را که انسان برای گریز از مسئولیت بدانها متوسّل می شود مثل گمان باوری و آرزوجویی و تکیه به پرستش بتها(از هر نوع)و بیم از /8 طاغوتها و گردنکشان،و خوف از شکست خوردن در برابر نیروی(ظاهری)آنها،همه و همه را چاره می کند.

چگونه خداوند با آیات این سوره آن بیماریها را شفا می بخشد و قلب را از عذرهایی که مانع پرهیزگاری و تقوا می شود پاک و زدوده می سازد؟ در مطالبی که ذیلا می آید حقایقی را که از اندیشیدن در آیات این سوره که سرشار از هیبت و جلال است با یکدیگر به خاطر می آوریم:

در آغاز این سوره نهیب و زلزله ای سخت را می بینیم که نقابهای انسان را فرو می ریزد،انسانی که در گمراهی و جهل سرگشته و حیران شده و از سرنوشت تباهی که در انتظار اوست غافل و بیخبر مانده است.

آن گاه روند سوره به بهانه سازیهای دیرین و تازه ای می پردازد که نفس بشری برای گریز از عظمت مسئولیّت و هیبت مجازات بدانها متوسّل می شود و عبارت است از جدل نادانسته و ناآگاهانه درباره خداوند و شک و تردید نسبت به رستاخیز،بدین عنوان که امری محال است.

این سوره پس از یادآوری به قدرت خداوند بر برانگیختن مردگان(بدین

ص :8

استدلال که):مگر نه آن که انسان را در اطوار و مراحل و به صورتهای گوناگون آفریدیم؟به درمان حالت جدل ناآگاهانه،و حالت ایمان زبانی می پردازد که صاحب آن به فکر چاره کردن مصالح آنی و زودگذر خویش است و او را از اینکه زیان دیدۀ دنیا و آخرت باشد بر حذر می دارد.

آن گاه سیاق قرآنی ما را به گمراهی کسی که می پندارد خدا در دنیا و آخرت بدو یاری نمی رساند آگاه می سازد،بدین استدلال که مگر نه آن که ذات متعال او سلطان و صاحب قدرت مطلق و به حق برای آسمانها و زمین است و اوست که هر چه بخواهد می کند؟ و اوست که به حق-با وجود اختلاف عقاید مردم-در قیامت میان آنها داوری می کند.

سپس پاداش مؤمنان و مجازات کافران،و بطبع کسانی را بیان می کند که مردم را از مسجد الحرام باز می دارند،خانه ای که ابراهیم آن را بنا کرد و واجب است که فقط برای کسب خشنودی خدا آهنگ آن کنند.

بیگمان از بزرگترین حکمتهای حج برانگیختن روح تقوا در قلب است تا آن را از پلیدی و چرک شرک پاک کند و بزداید،و این امر از طریق ذکر خدا،و اطعام بینوا و فقیر،و پاک ساختن بدن از کثافات و اضافات است.

بدینسان روند سوره از آیۀ 26 به ذکر حج آغاز می کند،و به بیان بعدی مهم از تقوا ادامه می دهد که همانا بزرگداشت حرمت نهاده های خداوند و احترام شعائر اوست،و از پرستش بتهای پلید منع می کند و فرمان به مردود شمردن آنها از طریق وسیله ای می دهد که به معنی طهارت و زدودگی(ظاهر و باطن)است.

به راستی که بزرگداشت شعائر خدا از تقوای قلب است،و هدف از ذبح پرورش تقوا از طریق یاد کردن خدا به هنگام ذبح است.خداوند برای هر امّتی رسمی نهاده و معیّن و مشخص کرده است تا خدا را بر نعمتهای او بیاد آورند.

والاترین مراتب و درجات تقوا حالت تواضع و فروتنی است و روند سوره صفات متواضعان را از خوف خدا و صبر و بر پای داشتن نماز و انفاق به ما یادآور

ص :9

می شود.

فحوای کلام در خلال آیات(38-41)ما را یادآور جهادی می شود که دژ مقدّسات و زره حرمت نهاده هاست و پیوند میان حج که جهاد ناتوانان خوانده می شود با جهاد خونین بسی استوار است،مگر نه این که هدف این هر دو فریضه همان بالا بردن و بر افراشتن کلمۀ حق،یکی به صورت مسالمت آمیز و دیگری با دفاع خونین است؟ شاید اذن به جهاد در این روند قرآنی و در سیاق این سوره برای تکمیل جوانب تقوا و پرهیزگاری است تا به ذهن کسی خطور نکند که تقوا به معنی گوشه گیری و در خود فرورفتن و رهبانیّت است...و به طور کلی پیداست که این آیات همان قلّه و اوج این سوره است.

آن گاه روند سوره به بیان بهانه تراشی شیطانی دیگری می پردازد که تکذیب کنندگان نسبت به رسالتهای الهی می آورند و می گویند که تأخیر رسیدن عذاب دلیل مسامحه و اهمال خدا نسبت به آنان است.در حالی که سزاوار است در زمین بگردیم و به سرانجام تکذیب کنندگانی که خدا به آنان مهلت داد و سپس به شدت مجازاتشان کرد بنگریم در حالی که خداوند نعمتهای آشکار و پنهان خود را بر صالحان و نیک اندیشان فروباراند البته گردش در زمین برای کسانی که در ردّ آیات خدا می کوشند و می خواهند او را(سبحانه و تعالی)به عجز آورند و به /8 لجاج و معاندت با آن آیات بر می آیند و مقابله سازی می کنند سودی نمی رساند و عذابی سخت در انتظار آنهاست.

قرآن حکیم به بیان چیزی از خصوصیات قلب بشر می پردازد که همانا زمین و کشتگاه وسوسه های شیطان است،و می گوید که خدای سبحان پیامبران خود را بدین گونه تأیید و پشتیبانی می کند که آنچه را شیطان به دل ایشان می افکند نسخ و باطل می کند،و آن گاه به آیات خود استواری و استحکام می بخشد.و بر ماست که این آرزوجویی ها و وسوسه ها را با آیات قرآن از دل خود بزداییم و درمان کنیم تا سبب فتنه ای برای ما نشود.

ص :10

امّا قلب بیمار و سخت از هر چه شیطان به هنگام آرزوجویی بدان القا کند و در آن بیفکند استقبال می کند و در نتیجه از راه راست منحرف می شود.

کافران همواره و بر دوام در شک و ناباوری خود تردید می کنند و آنان را عذابی سخت باشد.

عذر شیطانی دیگری نیز وجود دارد که آیات این سوره بدان نیز می پردازد،و آن عذر،یأس و نومیدی است،آنجا که آدمی از خود می پرسد،قیام برای خدا و مطالبۀ حقوق از دست رفته چه سودی دارد؟ آری،آنان را که در راه خدا تن به مهاجرت دادند و بر ضد ستم از خویشتن دفاع نمودند خدا یاری و پیروزی می دهد.و هیچ چیزی در آسمانها و زمین خدا را ناتوان نمی سازد،مگر نه این که او همان شهریار بی نیاز ستودۀ رئوف مهربان است و هموست که زنده می کند و می میراند؟ برای آن که حالت یأس را درمان کنیم باید به آیات قدرت و رحمت خدا بنگریم.

شاید آنچه انسان را از عمل(به احکام)باز می دارند همان جدل درباره دین است،و خداوند از آن نهی کرده،و به ما خبر داده که ذات متعالش برای هر امتی راه و رسمی نهاده و بیگمان او خود به همه چیز آگاه و داناست.

شرک پناهگاه بهانه آوران است زیرا مشرک می پندارد که اعتماد و توکّل او به شریکان دروغین او را از مسئولیتها نجات می دهد،ولی قرآن به ما یادآور می شود که آن شریکان جعلی حتی مگسی را نیافریده اند و نمی توانند در برابر او مقاومت کنند.

در آخرین درس این سوره،خداوند بیان می کند که چگونه پیامبران را از میان فرشتگان و /8 مردم برگزید...و اوست که بر ایشان تسلّط مطلق دارد،پس پاره ای نپندارند که آنان(فرشتگان)نیمه خدایانند.

و در پایان این سوره آیۀ کریمه ای را می خوانیم که خصوصیّات امّت اسلامی را مشخّص می سازد،و به جهاد چنان که سزاوار است،امر می کند.

ص :11

سورة الحج /8

[سوره الحج (22): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ (1) یَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا وَ تَرَی اَلنّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ وَ لٰکِنَّ عَذٰابَ اَللّٰهِ شَدِیدٌ (2) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اَللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطٰانٍ مَرِیدٍ (3) کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّٰهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلیٰ عَذٰابِ اَلسَّعِیرِ (4) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ اَلْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی اَلْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلیٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِکَیْلاٰ یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَی اَلْأَرْضَ هٰامِدَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْهَا اَلْمٰاءَ اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ (5) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ اَلْمَوْتیٰ وَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (6) وَ أَنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِیَةٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا وَ أَنَّ اَللّٰهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ (7)

ص :12

معنای واژه ها

1[زلزلة]

:«زلّ شدت حرکت به حالی هولناک باشد و گویند اصل آن لغزید»بوده و برای بیان مبالغه مضاعف شده است.

2[تذهل]

:

3[مرید]

:

5[نطفة]

:آب مرد.

[علقة]

:لختۀ خون.

[مضغة]

:پارۀ گوشت.

[مخلقة]

:تمام آفریده.

[أرذل العمر]

:سالخوردگی.

[ربت]

:به جنب و جوش آید.

[البهیج]

:شادی افزا.

ص :13

با قیامت زیستن راه اصلاح است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در نخستین آیات این سوره سیاق قرآنی ضمیر انسان را با مصوّر ساختن نخستین لحظات دشوار وقوع قیامت سخت به لرزه در می آورد تا آنجا که آدمی دست از همه چیز می شوید و از لحاظ ذهنی از تمام عواملی که زندگی او را به بیراهه می کشاند می گسلد و دور می شود.

می پرسیم:چرا انسان گمراه می شود؟ زیرا او مال و مقام و فرزند و آنچه را به اینها می ماند دوست می دارد،امّا در آن لحظات هراس انگیز از مال و فرزندش و...چشم می پوشد زیرا قیامت سترگ تر و تلخ ترین چیز و بزرگتر و عظیمتر از این امور است،پس زن شیردهنده از کودکی که بدو شیر می دهد دست می کشد و زن باردار بار خود را بر زمین می نهد و هر انسانی همچون مست می گردد،نه مست از تشنۀ شراب بلکه مدهوش و بیهوش از گیرایی شرنگ عذاب و هیبت قیامت و عقاب.

پس از آن که قرآن ضمیر انسان را از این هول مهیب و واقعۀ رهیب سخت می لرزاند بدو می گوید:آیا می دانی چرا به ورطه ای چنین هولناک درافتادی؟و چگونه می توانی خود را از آن نجات دهی؟ /8 در واقع از آن رو بدین ورطه افتادی که نادانسته از خدایی غیر از خدای یکتای بی همتا پیروی کردی،و نیز برای آن که غافل ماندی و خود را سرگرم ساختی.وقتی انسان می خواهد رختخوابی برگزیند یا رنگ اتاق خود را انتخاب کند یا ساعتی یا چیز دیگری به خود بیاویزد،می بینی که می اندیشد و برنامه می ریزد و

ص :14

می پرسد و مشورت می کند،ولی وقتی می خواهد خدایی جز خداوند یکتا را بپرستد بدون اندکی اندیشیدن یا جست و جو به ستایش او می پردازد،و در نتیجه رفته رفته بدان ورطۀ عظیم در آن جایگاه مهیب فرو می افتد.

امّا انسان چگونه از این امر هولناک رهایی می یابد؟این رهایی جز از طریق ایمان به خدا بتنها و ایمان به رستاخیز و حسابرسی واپسین ممکن نیست.

در حقیقت هر انسانی بر فطرت ایمان به رستاخیز سرشته شده،امّا از آنجا که همواره در معرض وسوسه های شیطان قرار دارد که بذر شکّ و تردید را در دل او می کارد،اگر در براندازی این وسوسه ها نکوشد کافر می شود،و قرآن این شک را با این گفته خود ریشه کن می کند که:«همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم آن را دیگر بار باز می گردانیم».

نگریستن به زنجیرۀ زندگی گذشته ما را به آینده رهنمون می شود،زیرا سنّت و قاعده ای یگانه بر گذشته و حال و آینده تطبیق می کند،پس اگر می خواهی آینده را بدانی اندکی به گذشته برگرد و بدان بنگر که چگونه بوده است.

انسان از خاک و سپس از نطفه آفریده شده آن گاه از لخته خونی و پاره گوشتی،و پس از زاده شدن نیز در حال دگرگونی بوده،و پس از خردسالی به جوانی و پیری تا وفات راه سپرده است.این دگرگونی بر حسب قانون و تدبیری کاملا خردمندانه،از جانب خدای توانای نوآفرین صورت می گیرد.پس برای آن که از آینده خود آگاه شوی به آغاز آفریده شدن خود بنگر که پس از آن که در رحم مادر خویش ضعیف و ناتوان بودی نیرو یافتی و باز در پایان زندگی به همان حالت باز می گردی،(ای نوع بشر)مگر نه هموست که تو را در ظلمات رحمها پرورانید و در زندگی خلقی را از پی خلقی پدید آورد؟آیا همو نمی تواند تو را پس از مرگت دیگر بار پدید آورد؟ در یکی از احادیث دربارۀ روز قیامت آمده است که:زمین همچون رحم مادر می شود و انسان همان گونه که در رحم مادر پدیدار شد /8 در زمین دگر بار پدیدار می شود،اگر انسان از شکم مادر به وسیله ولادت و زایمان زاده می شود در آن روز نیز

ص :15

چون گیاه از زمین می روید.تفاوت در این است که مردم در دنیا به تدریج و نسلی پس از نسلی دیگر زاده می شوند و در روز قیامت همه با هم و یک جا پدید می آیند.

قدرت خدا در زمین در چیزی متجلّی است که پروردگارمان به ما امر می کند دربارۀ آن چیز بیندیشیم،و آن چیز این است که خدا اشیاء را به صورتها و اشکال گوناگون به نیکی می آفریند،پس او نوعی واحد از جانداران را نیافریده بلکه همه چیز را به اندازه ها و رنگهای گوناگون آفریده است.تمام این جانداران و موجودات را آفریده و کار و صورت آنها را تدبیر کرده و ترتیب داده است تا آنجا که ما نمی توانیم هیچ چیزی را به تصوّر آوریم که پروردگار آن را نیافریده باشد.آیا آن ذاتی که توانسته همه چیز را بیافریند نمی تواند انسان را همان گونه که در آغاز در رحم مادر آفرید،در آخرت دیگر بار برانگیزد و پدید آورد؟ در پایان این آیات خداوند ما را یادآور دو امر می شود:

اوّل:ضرورت ایمان به قدرت و توانمندی خدا.

دوم:ضرورت ایمان به روز قیامت.

زیرا در واقع ایمان به قدرت خدا همان راه ایمان به رستاخیز و قیامت است.پس هر چه در رستاخیز شک کردیم ناگزیر باید به آیات و نشانه های قدرت خدا بنگریم،چون شکّ در رستاخیز نتیجۀ شک دربارۀ خداست،و کسی که واقعا و حقیقة خدا را می شناسد کمترین شکّی در رستاخیز ندارد.

شرح آیات:

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.» بسم اللّٰه اشاره بدین حقیقت است که زندگی و آنچه در آن است آفریده شده از جانب خدای سبحان و قائم و پایدار به اوست،زیرا ما هر چه در کاری با بسم اللّٰه آغاز کنیم توجّه این بسم اللّٰه گفتن به جانب همان کار است پس اگر بگویی به نام خدا می ایستم یعنی ایستادن تو به خدا بر می گردد و برای اوست،و اگر بگویی به نام خدا می خوابم،یعنی خفتن تو /8 به خدا بر می گردد و برای اوست،و

ص :16

همچنین.

سوره های قرآن کریم از لحاظ معانی عام خود تفاوت دارند،از این رو هر (بسم اللّٰه گفتن)در آغاز هر سوره اشاره بدین دارد که همه چیز قائم به خدا است، پس هنگامی که حج می گزاریم در واقع این حج گزاری به نام خدا و هدف حجّ همان تقوی و پرهیزگاری نسبت به خداست،و تقوی نیز به نوبۀ خود از خدا و به یاری خداست،وقتی روزه می گیرم،روزه گیری ما به نام خداست،و هدف روزه داری همان تقوی نسبت به خداست،و تقوی نیز به نوبۀ خود از خدا و به یاری خداست.همچنین است هنگامی که نماز می گزاریم یا به هر تکلیف واجب دیگری اقدام می کنیم.

[1]

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّٰاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ -ای مردم از پروردگارتان بترسید،که زلزلۀ قیامت حادثه ای بزرگ است.» هدف از سورۀ حج همان بالا بردن سطح تقواست به بالاترین درجۀ ایمان و اعتقاد به مسئولیّت.در سورۀ انبیاء-که پیش از سورۀ حج آمده است-گفت و گو از مسئولیّت است،امّا در این سوره سخن از تقواست بدین لحاظ که مرحلۀ مقدّمه ایمان است.

بر انسان دشوار است که به مسلّماتی ایمان بیاورد و بپندارد که آن مسلّمات پایه هایی استوارند که می تواند افکار خود را بر آنها بنا کند و آن گاه به غیر آنها ایمان بیاورد،هر چند این«غیرها و دیگر»ها نیرومندتر باشند.اینجا-و درست- همین جاست که خطای انسان در آن نهفته شده زیرا مسلّماتی فکری تمام زندگی او را متوجّه خود می سازد و می پندارد که وی در برابر آن مسلّمات ضعیف و ناتوان است.هرگز چنین نیست،انسان از مسلّم پنداشته های خود نیرومندتر است،و دانش آدمی با نفوذتر از سوابق ذهنی و خیالی او و چیزهایی است که اجتماع و پدران او بدان اعتقاد داشته اند.در واقع ایمان به قیامت و زلزله و هول و هراسهای آن تمام این مسلّمات پنداری و سوابق ذهنی را درهم می کوبد و به بشر نیرویی پرتوان برای اندیشیدن از نو می دهد.و این از طریق شکّ برنامه ای و هدف دار دربارۀ

ص :17

چیزهایی صورت می گیرد که وی آنها را از حقایق مسلّم می پنداشته است.

[2]

« یَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ -آن روز که ببینیدش،هر شیردهنده ای شیرخواره اش را از یاد ببرد...» زن شیردهنده-از هول و هراس قیامت-نمی تواند حتّی به کودک شیرخوارۀ خود بیندیشد.

« وَ تَضَعُ کُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا وَ تَرَی النّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ وَ لٰکِنَّ عَذٰابَ اللّٰهِ شَدِیدٌ -و هر آبستنی بار خود را بر زمین گذارد و مردم را چون مستان بینی،حال آن که مست نیستند بلکه عذاب خدا شدید است.» اصولا زن باردار دچار خونریزی می شود و جنین خود را می اندازد،و زن به خونریزی دچار نمی شود مگر بر اثر گذشتن بر هول و هراسی عظیم،و نیز در آن روز هر کسی را چون مستان می بینی که نمی تواند آنچه را در پیرامونش می گذرد تشخیص دهد،و شخص خودش او را از دیگران باز می دارد،و این عذاب قیامت آن قدر او را فرا می گیرد تا فاقد نیروهای اندیشیدن خویش می گردد.

تصوّر این هوسهای هراس انگیز متضمّن بیدار ساختن دل غافل و بی خبر است.گذشتگان صالح نیز چنین بوده اند.در داستان نزول این دو آیه از سورۀ حج چنین آمده است:

آیات نخستین سورۀ حج شبی در جنگ بنی مصطلق-که تیره ای از خزاعه هستند-فرود آمد.مردم راه می پیمودند،آن گاه پیامبر خدا(ص)ندا کرد،شتابان بازگشتند و پیرامون پیامبر خدا(ص)گرد آمدند،حضرتش این آیات را برایشان باز خواند،همه گریان شدند چنان که هیچ کس بیش از آن شب گریان نشده بود، چون صبح شد زین بر پشت مرکبها ننهادند،و چادر نزدند و همه یا گریان بودند و یا اندوهگین نشسته بودند و می اندیشیدند.آن گاه پیامبر(ص)به آنان گفت:آیا می دانید آن روز چگونه است؟گفتند:خدا و پیامبرش آگاه ترند،فرمود:آن روز روزی است که خدا به آدم(ابو البشر)می گوید:فرزندانت را که برای دوزخ برانگیخته می شوند،برانگیز!آدم می گوید:چند از چند؟خدای عزّ و جل می فرماید:

ص :18

از هزار تن نهصد و نود و نه تن به دوزخ و یک تن به بهشت.این امر بر مسلمانان دشوار آمد و سخت به گریه درآمدند و عرض کردند:ای پیامبر خدا،پس چه کس ما را نجات می دهد؟پیامبر(ص)گفت:شما را بشارت باد که دو نوع آفریدۀ دیگر نیز با شمایند:یأجوج و مأجوج که به هر چیز پردازند افزونش کنند و شما در آن میانه جز به قدر مویی سفید در بدن گاوی سیاه یا رقمی در ذراع بلند یا خالی بر تن شتر نخواهید بود،سپس فرمود:من امیدوارم که شما یک چهارم اهل بهشت را تشکیل دهید.آن گاه تکبیر برآوردند.سپس گفت:من امیدوارم که شما یک سوّم بهشتیان باشید،آن گاه گفت:من به یقین امیدوارم که شما دو سوّم بهشتیان باشید زیرا اهل بهشت یکصد و بیست صف هستند که هشتاد صف آنان امّت منند،آن گاه گفت:

هفتاد هزار تن از امّت من بی حسابرسی به بهشت در می آیند.

[3]

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ -بعضی از مردم،بی هیچ دانشی دربارۀ خدا مجادله می کنند...» و این گفته« یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ »یعنی بدون اندیشه در این که او خدایی است که باید خواه و ناخواه از او فرمان برد و اطاعتش کرد.

جدال به باطل همانا شاهد و گواهی است بر حالت استقرار دروغین،که دارندۀ آن حالت حاضر نمی شود از آن دگرگون شود،چه می پندارد که تغییر آن وضع پایۀ زندگی او را درهم می ریزد یا با عزّت شخصی او مخالف است.در حالی که احساس زلزلۀ روز قیامت مؤمنان را قادر می سازد که در پرتو خرد و وحی و استقبال از حقایق جدید،بدون تعصّب و عزّت جویی از گناه و باطل،به افکار و اندیشه های خود مراجعه کنند و از افکار باطل بازگردند و دست بشویند.

کافران هنگامی که به افکار باطل خود تکیه می کنند و از آن عزّت می جویند می پندارند که از کرامت و حیثیّت خود دفاع و حمایت می کنند در حالی که با همین تصوّر باطل استقلال فکر و کرامت خود را از دست می دهند زیرا بدین سان از شیطانی سرکش پیروی می کنند.

« وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطٰانٍ مَرِیدٍ -و از هر شیطان سرکشی پیروی می کنند.»

ص :19

بدور از هر گونه خیر و غوطه ور در غرقاب فساد و فاسد سازی.

[4]

« کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّٰهُ -بر شیطان چنین مقرّر شده که هر کس را که دوستش بدارد...» کسی که با ارادۀ خویش شیطان را دوست بدارد و او را بر خود مسلّط و حکمروا سازد.

« فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلیٰ عَذٰابِ السَّعِیرِ -گمراه کند و به عذاب آتش سوزانش کشاند.» محال است که این شیطان سرکش هادی و رهنمای پیروان خود به خیر باشد،زیرا خدا مقدّر فرموده است که او پیروان خود را گمراه کند،و سرانجام آن هر دو:(تابع و متبوع)همان آتش سوزان دوزخ است.

[5]

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ /8 تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ -ای مردم اگر از روز رستاخیز در تردید هستید،ما شما را از خاک و سپس از نطفه،آن گاه از لخته خونی و سپس از پاره گوشتی آفریدیم...» اگر دربارۀ رستاخیز و تجدید حیات مردگان در تردید هستید به گذشتۀ خود بنگرید،آیا می توانید بگویید:خدا نمی تواند شما را از نو بیافریند؟پس چگونه توانسته است شما را به حالات و در مراحل گوناگون یاد شده،پس از آن که هیچ نبودید،بیافریند؟ در قرآن و سنّت آمده است که انسان دو بار آفریده شده،یک بار در عالم ذرّ آنجا که همۀ مردم از خاک آفریده شده اند،و دیگر بار هنگامی که آنان را در پشتهای پدرانشان و سپس رحمهای مادرانشان نهاده اند.پس بعد از آن که نطفه در رحم مادر جای داده شد،می بینیم که پس از زمانی به صورت لخته ای خون در می آید که به رحم مادر می چسبد(علقه)و سپس به شکل پاره گوشتی کوبیده(مضغه)تغییر می یابد.

« مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ -گاه تمام و گاه ناتمام...»

ص :20

گاه اندامهای چنین چون دو چشم و سر و دست و پا معیّن شده و گاه ناتمام است که دیری نمی گذرد که قبل از آن که اندامهایش معیّن شود از رحم سقط می شود و می افتد.

« لِنُبَیِّنَ لَکُمْ -تا(قدرت خود را)برایتان آشکار کنیم...» تا انسان بفهمد این تغییرات و دگرگونیهایی که وجود و هستی او را استوار کرده است دلیل بر آن است که آن همه تدبیر شده،و خداوند همان مدبّر حکیم او و همۀ آفریدگان و آفرینش است.

« وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی -و تا زمانی معیّن هر چه را خواهیم در رحمها نگه می داریم...» مضغة(پاره گوشتی که در اصطلاح علمی بدان گاسترولا گویند)تا وقتی که خدا بخواهد و به جنین اجازۀ زاده شدن دهد می ماند.درنگ جنین در رحم محدود به مدّت نه ماه نیست،و بسا که قبل از اتمام این مدّت زاده شود،از این رو فرماید:(و نقرّ...و تا زمانی معیّن هر چه را خواهیم در رحمها نگه می داریم)و از معانی(نقرّ)این است که:می نویسیم،زیرا چنان که در احادیث آمده نیکبختی و بدبختی است هر دو در حالی که آدمی در شکم مادر است بر او نوشته(و مقرّر و مقدّر)شده است.

« ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ -آن گاه شما را که کودکی هستید بیرون می آوریم تا به حدّ زورمندی خود برسید...» آغاز این آیه دگرگونی جنین را در رحم بیان می کرد،امّا اینجا دگرگونی آن را پس از آن که به صورت کودکی زاده شد بیان می کند که از آن پس نیز به صورت جوانی رسیده دگرگون می شود تا به اوج قوّت و نیرومندی خود(اشدّه)دست می یابد.

« وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی -بعضی از شما می میرند...» چنان که بر اثر بیماری یا حادثه یا کشتن می میرند و جنین را چاره ای بر وفات خود نیست،زیرا این قضیّه به فرمان خدا و تقدیر اوست.و بعضی مدتی

ص :21

طولانی در زندگی به سر می برند تا دیگر بار همان گونه که از آغاز بوده اند ضعیف و ناتوان شوند.

حقیقت این است که زمان همواره به مصلحت انسان نیست،و آدمی همواره در حال تکامل(و تعالی)ذاتی و خود به خود نمی باشد.چگونه است که چون به اواخر عمر برسد به صورت کودکی در می آید گرچه ذاتش راه کمال پیموده و ناگزیر می بایستی همواره در جهت تعالی و فرا رفتن بوده و دچار شکستگی و نقصان نشده باشد.

در واقع،مهمترین چیزی که انسان با بسیار افزون شدن سنّ خود از دست می دهد همان دانش اوست.دانش-در عین حال-بزرگترین نعمتی است که بشر برای بدست آوردن آن می کوشد و می خواهد آن را نگهدارد،زیرا دانش است که او را از دیگر آفریدگان متمایز می سازد،و هنگامی که دانش خود را از دست بدهد در میان خاندان و فرزندان و اجتماع خویش صاحب کرامت و ارج نیست.آیا همین امر گواه بر آن نتواند بود که تکامل بشر از سوی او و خود به خودی نیست؟ « وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلیٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاٰ یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَی الْأَرْضَ هٰامِدَةً -و بعضی از شما به سالخوردگی برده می شوند تا آن گاه که هر چه را آموخته اند فراموش کنند.و تو زمین را فسرده می بینی...» چنان که گویی زمین نارسته و مرده است.

« فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ - چون باران بر آن فروباریم،به جنب و جوش آید و نموّ کند و از هر گونه گیاه بهجت انگیز برویاند.» زمین هنگامی که بارانها بر آن می بارد مرده است امّا آن گاه فزونی می یابد و زنده می شود و گیاهان بر آن می روید.

گیاهان به یک گونه و شکل نیستند،و اگر طبیعتی که بر زندگی حکم می راند کور و ناآگاه می بود بایستی همه چیز به یک شکل می بود،ولی موادّی یگانه:خاک،نمکها،آب و نور به صورت گونه هایی از گیاهان در می آید.و

ص :22

خداوند از هر گونه ای جفتی آفریده است تا استمرار هر گونه و نوعی جداگانه تضمین و تأمین شود.وانگهی متانت و استواری ساختار انواع مانع زیبایی آنها نیست.

[6]

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ -و اینها دلیل بر آن است که خدا حقّ است...» جز او را حقّی نیست،و بیگمان او را حقّی است که در او و توانمندیش شکّ و تردیدی وجود ندارد،و از آنجا که او حق-و تمامی حق-است پس سزاوارتر است که پیروی شود.

« وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتیٰ وَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -اوست که مردگان را زنده می سازد و بر هر کاری توانا است.» [7]

« وَ أَنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا وَ أَنَّ اللّٰهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ -و نیز قیامت خواهد آمد،شکّی در آن نیست.و خدا همۀ کسانی که در گورها هستند زنده می کند.» آنان که در گورها هستند به قدرت خدای سبحان برای حسابرسی برانگیخته و زنده می شوند،همان قدرتی که امروز در برانگیختن بذرها و دانه های گیاهان -نهفته در دل زمین-جلوه می کند.و زمین نسبت به این بذرها مانند گور برای مرده است.امّا پروردگار ما همان گونه که با باران دانه ای را زنده می کند به همان نحو ذات سبحانش انسان را که در گور خود خفته است زنده می کند.

از این رو در حدیث آمده است:«چون خدا بخواهد که آفریدگان را به رستاخیز برانگیزد،آسمان چهل روز بر زمین ببارد،آن گاه قطعه ها گرد آید و گوشتها بروید».

[سوره الحج (22): آیات 8 تا 14]

اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اَللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدیً وَ لاٰ کِتٰابٍ مُنِیرٍ (8) ثٰانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ لَهُ فِی اَلدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (9) ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ یَدٰاکَ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (10) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اَللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اِطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ اِنْقَلَبَ عَلیٰ وَجْهِهِ خَسِرَ اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِینُ (11) یَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَضُرُّهُ وَ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُ ذٰلِکَ هُوَ اَلضَّلاٰلُ اَلْبَعِیدُ (12) یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ اَلْمَوْلیٰ وَ لَبِئْسَ اَلْعَشِیرُ (13) إِنَّ اَللّٰهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ إِنَّ اَللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ (14)

ص :23

ایمان در میان جدل کنندگان و کناره روان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات قرآن در این جا بعدی از حقیقت ایمان و موضعگیریهای مردم را نسبت بدان بیان می کند.گروهی از آنان مجادله کنندگانند و گروهی مؤمنان مردّد که در برابر فتنه باستواری نمی ایستند،و گروهی مؤمنان راستین هستند که در عمل نیز صالحند.

آیۀ نخستین اشاره به حجّت و دلیلی می کند که بدون آن مجادله دربارۀ خدا

ص :24

باطل است و آن حجت همانا دانش و رهنمایی یا کتابی روشنگر است.

پس هر کسی که حجّتی ندارد غیر مؤمن است،و حتی مستکبر و گردنکش از حق است که به یک سو می پیچد و می کوشد مردم را از راه خدا منحرف سازد،و جزای او در دنیا خواری است که شامل کوچک شدن و پست و ذلیل گشتن است.

امّا روز قیامت نصیب او عذاب سوختن است به جزایی مطابق با آنچه خود به دست خویش کرده و اندوخته است.

امّا کسانی را که حقیقت ایمانی که آنها را در برابر فتنه ها مقاوم و پایدار کند و با فشارها بستیزد،به دلهایشان رسوخ نکرده است می بینی که خدا را با تردید از کنار راه می پرستند.اگر خیری /8 به ایمانشان برسد دلگرم می شوند و اگر به فتنه ای دچار شوند یا در معرض فشاری قرار گیرند به قعر گاوچالۀ انکار فرومی افتند.آن گاه دنیا و آخرت را زیان می بینند و این همان زیان آشکار است.

اینان با بادهای سلطه و ثروت به این سو و آن سو می گرایند و چیزهایی جز خدای را می خوانند که نه زیانی به آنان می زنند و نه سودی می رسانند-بتهایی سنگی یا بشری-و این همان گمراهی بی پایان است.

آری آنان با خواندن بتهایی که همان رهبری بد و یاران بد باشند به خود زیان می زنند.امّا کسانی که خدا را با اطمینان و استواری قدم می پرستند،و در برابر فتنه ها و فشارها می ستیزند،از سوی پروردگارشان پاداشی است نیکو و زیبا، بهشتهایی که نهرها در آنها جاری است،زیرا خدا هر چه بخواهد می کند.

شرح آیات:
اشاره

[8]

حجّت میان خدا و آفریدگانش خرد است؛و از خرد،دانش و شناخت و رهیابی حاصل می شود.خرد است که دارندۀ خود را به پیروی از کتاب روشنی بخش رهنمون می گردد،و کسی که این حجّت را ندارد بباطل دربارۀ خدا مجادله می کند.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ -و از مردم کسی است که دربارۀ خدا

ص :25

مجادله می کند...» و می گوید:آیا خدا قادر است که مردگان را برانگیزد؟یا چنین کند؟و برای چه؟ ما از این آیه در می یابیم که:ایمان به رستاخیز فرع ایمان به خدا و به نامهای او از جمله قدرت و حکمت(قدیر و حکیم)و بلکه ایمان به دیگر حقایق دین است که همه فرع شناخت نسبت به خداست،شناختی که می سزد او را با عظمتش و حکمتش و مهربانیش به بندگان خود شناخت.

« بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدیً وَ لاٰ کِتٰابٍ مُنِیرٍ -بی هیچ دانشی و هیچ راهنمایی و هیچ کتابی روشنی بخش.» حقایق این کلمات که هر کس بدانها چنگ درزند رستگار می شود چیست؟ الف:دانش،که همان نور و پرتو خرد است،و همان گشوده شدن حقایق برای دل به نور خداست، /8 بدان درجه که صاحب خود را از پیروی دلیل یا جست و جوی حجّت بی نیاز می سازد.

ب:رهیابی و هدایت که سطحی پایین تر از دانش دارد،مانند کسی که در بیابانی سرگردان راه می رود ناگهان نشانه ای را از دور می بیند که او را به سمتی که باید از آن سمت برود راهنمایی می کند.تفاوت بین این دو سطح(میان دانشمند و رهیاب)آن است که دانشمند نقشه ای مفصّل و با جزئیّات دارد که می تواند در رهنوردی خود به سوی خدا بدان اعتماد کند،و از این رو نیازی به نشانه ندارد،امّا رهیاب مانند کسی است که نوری را که راه او را روشن می سازد دنبال می کند.

ج:کتاب روشنی بخش،اگر انسان نه دانشمند باشد و نه رهیاب ناگزیر در دنبال و به رهنمایی دانشمندی روان می شود،چنان که گروهی از مردم در بیابانی پشت سر راهنمایی راه می پیمایند،و راهنما همان دانشمند است،و این راهنما می تواند کتاب باشد که به هر سو برود و نشان دهد،رهنوردان به دنبالش راه می پیمایند.

ص :26

[9]

« ثٰانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -گردن را(با تکبّر)به یک سو می پیماند تا مردم را از راه خدا گمراه کند...» یعنی مایل میان سرشانه و گردنش،که تعبیری از تکبّر و روی گرداندن در برابر حقّی است که با آن روبرو شده،و او همواره از آن رویگردان بوده،و می کوشد مردم را از راه خدا منحرف کند،و راه خدا همان ایمان بدو و کردار نیک ناب به خاطر اوست.

« لَهُ فِی الدُّنْیٰا خِزْیٌ -نصیب او در دنیا خواری است...» شاید بتوانیم از این آیه دریابیم:کسی که دربارۀ خدا مجادله می کند در دنیا گرفتار خواری و خفّتی می شود که خدا برای او فراهم ساخته و او نمی تواند از آن بگریزد،یا شکستی فوری،یا مرگی بد،یا رسواییی نزد مردم،یا لعنتی جاودانی.

مگر نه این که او خود با پیروی از شیطان و فرمانبرداری از گردنکشان و تسلیم و فروتنی نسبت به ثروتمندان ذلّت و خواری را برای خویش خریده است؟ « وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ عَذٰابَ الْحَرِیقِ -و در روز قیامت عذاب آتش را به او می چشانیم.» دستاورد و حاصل او در آخرت بهتر از دنیا نیست،بلکه بسی سخت و بدتر است،هر بار /8 پوستشان پخته و سوخته شود به پوستی دیگر تبدیل می شود تا عذاب سوختن را بچشند.

[10]

« ذٰلِکَ بِمٰا قَدَّمَتْ یَدٰاکَ -این کیفر کارهایی است که پیش از این از دو دستت بر آمده...» دو دست در اینجا تعبیری است از تمام اندامها.پس این حکمت خداست که انسان را در دنیا رها می گذارد تا هر چه می خواهد بکند و هر جرمی می خواهد مرتکب شود،ولی در کمین او ایستاده و هر گاه بخواهد گریبانش را می گیرد.» « وَ أَنَّ اللّٰهَ لَیْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ -و خدا به بندگانش ستم نمی کند.» زیرا خدای سبحان به تو عقل عطا کرده،و پیامبران را به نزدت فرستاد،و راهت را روشن ساخته،و برای تو معلوم کرده که چه بکنی،و چگونه در دنیا برای

ص :27

خود عزّت و در آخرت نعمت فراهم سازی،خدا هنگامی که به مردم فرمان داد او را عبادت و بندگی کنند و بندگی نسبت به آفریدگان را رها کنند عزّت آنان را می خواست،امّا آنان خود به خویشتن ستم کردند و از این رو برای آنچه خود کرده اند باز خواست و مجازات نمود.

شاید از این آیه چنین استنباط شود که خداوند بندگانش را برای بدیهایی که نیّت انجام دادنش را داشته اند مؤاخذه نمی کند بلکه برای آنچه در عمل بدان پرداخته اند مجازات می کند و از این رو تعبیر«آنچه پیش از این از دستهایت بر آمده» به کار رفته است.

پیروان کناره رو و مردّد

[11]

این واقعیّت مجادله کنندگان بباطل دربارۀ خدا بود.امّا گروهی دوّم نیز وجود دارند که سیاق آیه در اینجا از آنان سخن می گوید،و آنها همان گروه حرفی ها(مردّدان)هستند که به خدا ایمان دارند امّا با شکّ و تردید.هر گاه خیری متوجّه آنها شود نفوسشان اطمینان پیدا می کند و بر آن استقرار و آرامش می یابد،و اگر بد و گزندی به آنها برسد به گاوچاله های نومیدی و بدگمانی فرو می افتند،آنان همچون کسی هستند که بر لبۀ گاوچاله ای راه می رود و به اندک لغزش گامی در آن می افتد.اینان می پندارند که مقیاس حق منافعی است که به دست می آورند،و اگر مقداری از مال یا سلطه و قدرت به آنان برسد با حق همراهند امّا اگر از جانب خدا آزمونی فرا رسد و بلایی ببینند روی بر می گردانند.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ -و از میان مردم کسی است که خدا را با تردید و از کناری می پرستد...» /8 حرف به معنی کناره و طرف است.

« فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ -اگر خیر به او رسد دلش بدان آرام گیرد...» این اطمینان و آرامش قلب نسبت به خدا نیست،بلکه نسبت به آن خیری

ص :28

است که بدو رسیده،پس او تا وقتی آن خیر به وی می رسد از رهبری پیامبر پیروی می کند.

« وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلیٰ وَجْهِهِ -و اگر آزمایشی پیش آید و گرفتار فتنه ای شود رخ برتابد...» شاید«انقلب علی وجهه»تعبیر از دگرگونی کلّی و به صورتی ناگهانی باشد که رابطۀ خود را به کلی با مؤمنان می گسلد و کاملا در صف کافران قرار می گیرد.

خداوند از اینان چنین سخن می گوید:

« خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةَ -در دنیا و آخرت زیان بیند...» زیرا انسانی که با شک رفتار می کند در دنیا کالایی به دست نمی آورد و در آخرت نیز به مزدی دست نمی یابد،چون در دنیا همراه مؤمنان بوده و ایشان عادتا گرفتار سختیها هستند و در شرایطی دشوار از بینوایی و محرومیّت و در بدری زندگی می کنند،امّا در آخرت هنگامی که خدا پاداش مؤمنان را می دهد وی در شمار ایشان محسوب نمی شود،زیرا دلش وابسته به کافران بوده و از این رو همان چیزی را به دست می آورد که به کافران می رسد.

قرآن به شدّت بر عذاب اینان تأکید می کند،زیرا بیشتر مردم ادّعای ایمان می کنند امّا براستی از این گروهند،آنها در شرایط آرامش و صلح و امنیّت نماز می گزارند امّا اگر کار سخت شد و نماز جرمی محسوب گردید که مجازات قانونی در پی دارد،آنها دیگر آمادۀ نماز گزاری نیستند،آنها همراه دگرگونیهای سیاست یا اقتصاد یا اجتماع،چون پری در معرض باد،حرکت می کنند.

کلمۀ«حرف»در احادیث به«شکّ»تفسیر شده و بارزترین مظاهر حرفی بودن(یعنی شک و تردید داشتن)در /8 زندگی اینان پیوستن آنها به رهبریهای رسالتی مطابق قانون حرفی بودن(و شک و تردید داشتن)است.وقتی رهبری را در حال پیروزی ببینند با آن همراهند و هر گاه عکس این را ملاحظه کنند از آن روی

ص :29

می گردانند.از این رو در احادیث بسیار و منقول از پیامبر(ص)آمده است که:

«حرفی ها»همان کسانی هستند که در رهبریهای الهی شک می کنند،در حالی که فرمانبرداری مطلق از پیامبر و امامان توصیه شدۀ او و پس از ایشان از فقیهان، همانا آشکارترین مظاهر ایمان است.از این رو می بینیم که روند قرآنی در آیات آینده دربارۀ مسألۀ ولاء(و پیروی)با ما سخن می گوید.

[12]

مقیاس ایمان راستین پیوستن به رهبری الهی است و ثابت قدم بودن همراه آن و فرمانبرداری از آن در شرایط دشوار با وجود مخالفت آن با خواهشهای نفسانی و مصالح شخصی.

و بارزترین مظاهر«حرفی بودن»(و تردید)در ایمان شک در رهبری ربّانی است هنگامی فرمان به کاری دشوار می دهد،یا تصمیم رهبری با خواهش نفس آدمی مخالفت دارد،یا هنگامی که رهبری در معرض نگونساری یا شکست قرار می گیرد.سرنوشت«حرفی ها»پرورش در دامان رهبریهای جاهلیّت همچون سلطه های طاغوتی،یا احزاب الحادی،یا دسته های گمراه است.و این همه در منطق قرآن شرکی آشکارا و در عین حال گمراهی بی پایان است.

« یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ -سوای خدا کسی را می خواند...» یعنی سوای خدا و رهبرییی که خدا به پیروی از آن فرمان داده است،از پیامبری مرسل یا امامی معصوم،یا رهبری گماشته شده از جانب او.

« مٰا لاٰ یَضُرُّهُ وَ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُ ذٰلِکَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِیدُ -که نه زیانی به او (به انسان)می رساند و نه سودی،و این گمراهی و ضلالتی است بی پایان.» گاه انسان از رهبرییی پیروی می کند که بدو سودی نمی رساند ولی او گمان می کند که آن رهبری بدو سودی می رساند در حالی که این خود اوست که با پیروی از آن رهبری بدان سود می رساند.آیا این گمراهی نیست که انسان نیروهای خود را برای هیچ و پوچ نه برای کسب سود و دفع زیان،صرف کند؟ /8 و بی پایان تر از این گمراهی آن است که بشر به رهبرییی بپیوندد که زیان می رساند و سودی نمی بخشد.

ص :30

[13]

« یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ -کسی را می خواند که زیانش نزدیکتر از سود اوست...» آنجا که به نظر می رسد رهبریهای جاهلیّت مقداری عزّت و ثروت فراهم می سازند،در حالی که سرانجام همان فقر و بندگی است.

«و لبئس المولی-چه بد دوستداری است...» آن رهبر.

«و لبئس العشیر-و چه بد مصاحبی است.» این مصاحب و پیرو.

شاید از این آیه بتوانیم استنباط کنیم که جایز نیست آدمی وقتی در خود کفایت و شایستگی نمی بیند از دیگران بخواهد که از او پیروی کنند و برای او جایز نیست که بدین گفته عذر آورد که:براستی این مردمند که مرا به پیشوایی و فرماندهی خود گماشته اند،بلکه بر او واجب است که خود از این مقام کناره گیرد، و اگر کناره نگیرد از کسانی است که خدا دربارۀ آنها می گوید«لبئس المولی، چه بد دوستدار و سروری».

[14]

« إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند به بهشتهایی که در آن نهرها جاری است وارد می کند...» و ایشان همان کسانند که به نحوی راسخ به خدا ایمان آوردند و ایمان خود را با تداوم کارهای عملی و رفتار شایسته نشان دادند و بیان کردند.

« إِنَّ اللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یُرِیدُ -همانا خدا هر چه خواهد همان کند.» زیرا او قادر اراده کننده ای است با قدرت و ارادۀ مطلق،هر چه خود خواهد می کند،نه هر چه دیگری بخواهد و از /8 مظاهر ارادۀ حکیمانۀ او حسن پاداش اوست به مؤمنان نیکو کردار شایسته،و پاداش بد اوست به مجادله کنندگان و مردّدان دربارۀ پیامبران و اولیاء او.

آیا برای ما سزاوارتر آن نیست که به سوی بهشت پروردگارمان بشتابیم که

ص :31

آنها را در صورتی که مؤمنانی راستین باشیم به ما وعده داده است؟چه بهشتهایی است که خدا از غیب و بدون دیدار ما آنها را به بشر وعده داده است؟بگذارید پاسخ را از امامان اهل بیت علیهم السّلام بشنویم که در تفسیر قرآن گفته اند،و ما را به پهنۀ آن بهشتها که در قرآن به بشر مژده داده شده است منتقل می کنند.

إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ

...خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند...تا آنجا که خدای تعالی فرماید:

لباسهم فیها حریر.در آنجا لباسشان از حریر است. (1) پدرم از ابن ابی عمیر از ابی بصیر برایم حدیث کرد و گفت:به ابی عبد اللّٰه(امام صادق)(ع)عرض کردم:

فدایت شوم،مرا به شوق آور،گفت:«ای ابو محمّد،کمترین نعمتهای بهشت آن است که بویش از فاصلۀ هزار سال راه پیمایی از مسافت دنیا به مشام می رسد،و کمترین منزل و جایگاه اهل بهشت منزلی است که اگر تمام جن و انس در آن منزل کنند خوراک و نوشابۀ آنان به قدر کافی به آنان می رسد و چیزی از آنچه در آن سرای است کم نمی شود،و کم منزلت ترین مقام کسی که به بهشت در می آید آن است که به محض ورود سه باغ را بر سر او بر می آورند،چون به نزدیکترین آنها وارد شود در آن جفتها و خادمان و جویبارها و میوه ها بیند چندان که خدا بخواهد که چشمش سیر شود و آرام گیرد و دلش شادمان شود،اگر خدا را سپاس گزارد و او را بستاید بدو گویند:بالای سر خود به باغ دوّم بنگر،و در آن چیزهاست که در باغ نخستین نبود.آن گاه گوید:پروردگارا این باغ را به من عطا فرما،خدای تعالی فرماید:اگر این را به تو دهم جز آن را نیز خواهی خواست و پروردگار گوید:اینک از تو.چون بدان درآید خدا را شکر گزارد و بستاید گویند:در بهشت را بر او بگشایید و بدو گویند:سرت را بالا کن،آن گاه دری از سرای جاوید بر او بگشایند که چندین برابر آنچه پیشتر دیده بود در آن بیند و هنگامی که از این فزونیها سخت شادمان شد گوید:پروردگارا حمد و ستایشی بی قیاس از آن تو باد که با دادن

ص :32


1- 1) -الحج23/.

باغهای بهشت بر من منّت نهادی و مرا از دوزخ رهانیدی.ابو بصیر گفت:آن گاه من گریستم و عرض کردم فدایت شوم،در این باره بیشتر بفرمای!امام(ع)گفت:

ای ابو محمد در بهشت نهری است که بر کناره های آن کنیزانی روینده رسته اند، چون مؤمن بر کنیزی بگذرد و از او خوشش آید او را بر کند و بر گیرد و خدای عزّ و جلّ به جای او دیگری را برویاند.عرض کردم:فدایت شوم،بیش از این برایم بفرمای!فرمود:ای ابو محمد مؤمن در آنجا با هشتصد دوشیزه و چهار هزار بیوه و دو زن حوری همسری می کند.عرض کردم:فدایت شوم،هشتصد دوشیزه؟فرمود:

آری با هر یک از آنان هم آغوشی کند /8 او را بدین صفت(دوشیزه)یابد.عرض کردم:فدایت شوم حور عین از چه چیز آفریده شده اند؟فرمود از خاک پاک نورانی بهشت،و از فرط لطافت چنانند که مغز استخوانشان از پشت هفتاد دست جامۀ حریر پیداست.جگر آن حوری آیینۀ این مؤمن و جگر این مؤمن آیینۀ آن حوری است.

عرض کردم:فدایت شوم،آیا حوران زبانی دارند که در بهشت بدان سخن گویند؟ فرمود:آری سخنی لطیف که آفریدگان دلپذیرتر از آن نشنیده اند.عرض کردم:آن زبان چیست؟فرمود:با صداهایی نازک و موزون می گویند:ما جاودانگانیم و نمی میریم،ما لطیفانیم و خشن نمی شویم،ما درست اندامان جوانیم و پیر نمی شویم،ما خوشنودانیم و خشمگین نمی شویم،خوشا آن که برای ما آفریده شد، و خوشا آن که ما برای او آفریده شدیم و بدو اختصاص یافتیم.ما زنانی هستیم که چون کسی با ما هم آغوش شود چنان در جوّ فضا به پرواز در آید که نورش چشمها را بزند و خیره کند». (1)

[سوره الحج (22): آیات 15 تا 22]

اشاره

مَنْ کٰانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اَللّٰهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی اَلسَّمٰاءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مٰا یَغِیظُ (15) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ أَنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ (16) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئِینَ وَ اَلنَّصٰاریٰ وَ اَلْمَجُوسَ وَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اَللّٰهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ وَ اَلنُّجُومُ وَ اَلْجِبٰالُ وَ اَلشَّجَرُ وَ اَلدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ اَلْعَذٰابُ وَ مَنْ یُهِنِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اَللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ (18) هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اِخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ اَلْحَمِیمُ (19) یُصْهَرُ بِهِ مٰا فِی بُطُونِهِمْ وَ اَلْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِیدٍ (21) کُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهٰا وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِیقِ (22)

ص :33


1- 2) -بحار الانوار،ج 8،ص 120.
معنای واژه ها

15[بسبب]

:هر چه به وسیلۀ آن به چیزی برسند و بدان دست یابند.

[یغیظ]

:هر چه موجب خشم و ناخرسندی کسی شود از مشکلات و فتنه هایی که به آنها گرفتار می شود.

17[الصابئین]

:آنان ترکیبی از ادیان هستند،و گفته اند هر کس از دینی به دین دیگر درآید صابئ است.

[المجوس]

:آتش پرستان که پیامبر و کتابی داشتند، پیامبرشان کشتند و کتابشان را سوزاندند.

ص :34

تدبیر خدا بدین گونه بر انسان احاطه دارد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات پیشین چنین بیان کردند که کسانی هستند که با تردید و شک نسبت به خدا ایمان دارند،پس اگر نعمتی نصیبشان شود آرامش می یابند و اگر با آزمونی به آزمایش گرفته شوند روی می گردانند،و گفتند:این گروه از رهبرانی پیروی می کنند که نه زیانی برای آنان دارند و نه سودی می رسانند.

در این درس قرآن به ما یادآوری می کند که حکمروای حقیقی هستی،و آن که ولایت به حقّ بر انسان دارد همانا خداست،نه تنها در عرصۀ تشریعی و در آخرت،بلکه در دنیا و عرصۀ تکوینی و کلّ عالم هستی نیز هم چنان است.

این آیات برای تأکید همین تفکّر حقایقی چند را به ما گوشزد می کنند:

نخست:کسانی که می پندارند از اراده و تدبیر خدا جدا و بیرونند هر چه می خواهند بکنند و هر حیله ای می خواهند به کار برند،سپس بنگرند که آیا می توانند از حدود توانایی و حکمرانی خدا بیرون روند؟ /8 دوم:آیا انسان می تواند خود به راه درست راه یابد و جادّۀ مستقیم را بدون هدایت و راهنمایی خدا که در آیات و پیامبران و توفیق هدایتش شکل پذیرفته است،هدایت شود؟ سوّم:آیا ممکن است نوع بشر بر پایه ای جز رسالت به حقّ الهی یگانه و یک پارچه شود؟هرگز...زیرا رسالت الهی و کردار بدان همانا تنها پایه و شالودۀ

ص :35

یگانه شدن مردم است.

آن گاه قرآن تأکید می کند که آنچه در آسمانها و زمین است نسبت به خدا فروتن و سر سپرده و سجده گزار اوست،همچون خورشید و ماه و ستارگان و درخت و جنبندگان.ولی گروهی از افراد بشر باقی می مانند که از این سنّت و روش معیّن فترت مستثنی و از نوادرند.برای انسان ممکن نیست که نخورد یا نیاشامد یا نخوابد، و همچنین نمی تواند خود را از حوزۀ زمین بیرون برد،یا از قوانین و سنّتهای زندگی سر پیچد،آری،در امکان او هست که روزه نگیرد یا نماز نگزارد،تنها در این زمینۀ محدود به او آزادی داده اند که ارادۀ خود را بیازماید،امّا در دیگر زمینه ها،ناچار است خواه و ناخواه تسلیم شود و سر بسپارد.

اینک ما دام که نمی توانی از ولایت خدا بیرون روی،پس چرا بر ضدّ او سرپیچی می کنی و جز او را به عنوانی ولیّ و سرپرست خود می گیری؟ این در دنیا،امّا در آخرت،گناهکاران را به سختی به سوی جهنم می رانند و جامه هایی آتشین برای آنها می برند،و آب جوشان بر سرشان فرو می ریزند چنان که آنچه در شکمها و درون خویش دارند می گدازد و گرزها(و پتکها)ی آهنین افروخته ای برای آنها آماده است،و هر چه بخواهند از دوزخ و آتش بگریزند آنها را که مقهور و مغلوبند بدانجا باز می گردانند.

بنا بر این انسان و سرانجام او هر دو به تدبیر خدا معیّن و محدود شده اند،زیرا آدمی نمی تواند از قلمرو حکمروایی و چیرگی و سلطنت خدا بیرون رود.پس بر انسان می شاید و می سزد که غیر از خدا ولیّ و فرماندهی برای خود نگیرد.

شرح آیات:
اشاره

[15]

« مَنْ کٰانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللّٰهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّمٰاءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مٰا یَغِیظُ -کسی که می پندارد که خدا در دنیا و آخرت او را یاری نخواهد کرد خویشتن را با ریسمانی به آسمان بیاویزد آن گاه ببرد و بنگرد که آیا این حیله خشمش را از میان خواهد برد.»

ص :36

(هاء)در کلمۀ(ینصره)به دو معنی باز می گردد:یا به پیامبر ما محمد(ص) یا به«من کسی»جملۀ( مَنْ کٰانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللّٰهُ -کسی که می پندارد خدا یاریش نخواهد کرد).

در حالت اوّل معنی چنین می شود:همانا آن کسی که بر محمد(ص)و آنچه به رسالت خدا آورده است کینه می ورزد و در پیامبری،او شک می کند،و اعتقاد ندارد که خدا یاری دهندۀ به او در دنیا و آخرت است،هر چه می تواند بکوشد و برای مقصود خود هر حیله ای را بیازماید حتی اگر این کار مستلزم آن باشد که ریسمانی از بالا بیاویزد و خود را با آن به دار زند،سپس بنگرد که آیا می تواند با جلوگیری از پیامبر خدا یا جلوگیری از رسالت او در برابر ارادۀ خدا بستیزد و بدین گونه کینه و گمان بد خود را شفا بخشد؟ امّا در حالت دوم معنی آیه این است که خدای سبحان به انسان یاری می کند و او را نگه می دارد و در دنیا و آخرت بدو کمک می کند.هر کس جز این می پندارد،و هر چه می خواهد می کند حتّی اگر خواسته باشد خود را خفه کند(با کشاندن ریسمانی به آسمان و سپس بریدن آن)،بیگمان نمی تواند که در برابر قدرت خدا بستیزد،و اقدام و کینۀ او را بر خدا دسترسی نیست.

شاید این آیه متضمّن ستیزۀ ناتوانمندانۀ بشر باشد،زیرا وقتی بعضی در قدرت خدا شک کنند بایستی از قلمرو حکمروایی و ملکوت خدا و از سنّتها و قوانین ثابت او که هر چیزی بدان تسلیم است و آنان از تسلیم بدان اکراه دارند نیز بیرون روند،و آن گاه-پس از آن که تمام امکانات و دانشهای خود را بدین منظور بکار گرفتند-بنگرند که آیا توانسته اند از حکمروایی خدا بیرون روند،یا از قوانین مادّی و معنوی زندگی رسته اند،بدین گونه است که خشم برخاسته از نادانی آنها نسبت به ارادۀ خدا و سنّتهای او که برای مصلحت آنها وضع شده فرو می نشیند،سنّتهایی که بر آنان واجب است به موجب آنها عمل کنند و خدا را بر آن سنّتها شکر گزارند زیرا مهمترین مظاهر رحمت خدا نسبت به بندگان اویند.پس معنی آیه چنین می شود: /8 با ریسمانی خود را به آسمان برکشند،آیا بر این کار توانایند؟خدا

ص :37

داناست.

هنگامی که پیش آهنگ فضانورد،آرمسترانگ به ماه رفت،آیا توانست از ارادۀ خدا بیرون رود؟هرگز،او نتوانست چنین شود،حتی او مشکلات خانوادگی خود را با همسر خویش نیز فراموش نکرد،و پس از فرود آمدن به زمین خود این امر را تصریح کرد و گفت:در حالی که بر سطح ماه بودم به اختلافاتم با همسرم می اندیشیدم...و این که آیا او از کاری که من بدان پرداخته ام خرسند است یا نه؟ بدین سان انسان محکوم به پیروی از نظامها و نیروهای طبیعی پیرامون خویش،خواه مادّی یا معنوی است،چه آن را بخواهد و چه نخواهد،همچنین در صورتی که حال چنین است نمی تواند فرمان مولا و سرور خود را اطاعت نکند و بدان گردن ننهد،و اگر تکبّر و خویشتن بزرگی کند و استنکاف ورزد جز به خود زیان نزده است.

و بالأخره اگر انسان بیندیشد:کیست که بدو روزی می رساند و نعمتها را بر او فرو می بارد،و کیست که در برابر خطرهایی که لابلای آنها مرگ و نابودی نهفته است،از او نگهداری و دفاع می کند،بیگمان در می یابد که او خدای روزی رسان صاحب قدرت استوار است و آنچه جز اوست همه ابزارها و سببهایی است آفریده شده.

خدا هر که را بخواهد هدایت می کند

[16]

« وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ أَنَّ اللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ -بدین سان قرآن را نازل کردیم با آیاتی روشنگر.و خدا هر کس را که بخواهد هدایت می کند.» همان گونه که جنبۀ مادّی زندگی ما محکوم به ارادۀ خدای سبحان است جانب معنوی آن مانند هدایت نیز چنین است،و اگر خرد و سرشت برای رهنمایی بشر کافی بودند،چرا بعضی گمراه و بعضی ره یافته می شوند در حالی که همه از

ص :38

خرد و سرشت بهره دارند؟هرگز چنین نیست...همانا خداست که هر کس را بخواهد راهنمایی می کند،و تا وقتی راهنمایی و هدایت از جانب خداست ما باید او را ولیّ خود بگیریم و جز او را نپرستیم و بندگی نکنیم.

[17]

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئِینَ وَ النَّصٰاریٰ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللّٰهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -خدا میان آنان که هدایت یافته اند و آنان که کیش یهود یا صابئان یا نصاری یا مجوس برگزیده اند و کسانی که شرک ورزیده اند،در روز قیامت حکم می کند...» آن گاه براستی اختلاف میان بشر دلیل روشنی است بر این که آدمی نیازمند آن است /8 که خدا او را به راه راست و استوار رهنمایی کند،و به یقین خداست که به حق داوری می کند و در میان پیروان مذاهب گوناگون حکم خواهد کرد.

« إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ -زیرا او بر هر چیزی(و کاری)ناظر است.» در واقع داوری خدا میان مذاهب و آراء گوناگون،و در نتیجه میان حق و باطل و هر قضیّه ای کوچک یا بزرگ همان تجلّی و نمودار نظارت فراگیر او بر هر چیزی است،و براستی او چیرۀ توانایی است که در آسمانها و زمین هیچ بر او پنهان نیست.

از آنجا که او بر هر چیز ناظر و شاهد است،ناگزیر باید به حضور فرخندۀ همیشگی او احترام نهاد و مراقبت مستقیم و اشراف همیشگی او را احترام نهاد.و هر انسانی هنگامی که به کار یا گفتار مهمّی می پردازد،یا اندیشۀ آن به ذهنش خطور می کند و بر خاطرش می گذرد و می خواهد تصمیمی بگیرد یا رأیی صادر کند، باید از خود بپرسد:آیا خدا از این خرسند است،زیرا خدا فردا همان امر را بر او به حسابرسی می گیرد.در واقع این احساس است که نور هدایت را در درون و ضمیر بشر بر می انگیزد و کمر خرد را بر ضد خواهش و هوی استوار می بندد و به برنامه نگری اندیشیدن بدون اضطراب مساعدت می کند و رفتار فرد را بدون چپ و راست روی

ص :39

استوار می دارد و از شخص او برای خود او واعظ و ارشاد کننده ای قرار می دهد.

در خبر آمده است که:وقتی زلیخا از یوسف(ع)خواستار کار ناپسند شد و درها را بست در کنار اتاق بتی را دید،برخاست و روی آن بت را پوشاند،یوسف از او پرسید:چرا چنین کردی؟زلیخا گفت:برای آن که ما را نبیند،یوسف گفت:

تو از این بت خود شرم می کنی در حالی که نه می شنود و نه می بیند،آن گاه من از پروردگار خود که سمیع و بصیر است شرم نکنم؟ [18]

قرآن حکمت آموز سپس نظر انسان را به آسمان و زمین جلب می کند...به نشانه هایی که همه گواه بر تسلّط مطلق خدا و سرسپردگی و فروتنی همه چیز در عالم هستی نسبت به ذات سبحان و منزّه اوست.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبٰالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ النّٰاسِ

-آیا ندیده ای که هر کس در آسمانها و هر کس که در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درخت و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده می کنند؟...» در واقع همۀ این چیزها به خدا سر سپرده اند و بدو فروتنی می کنند.

« وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذٰابُ -و بر بسیاری عذاب محقّق شده...» امّا بسیاری از مردم به خدا سجده نمی گزارند و این دسته در واقع جز نسبتی اندک را تشکیل نمی دهند که چون با مجموعۀ حیرت انگیز آفریدگان و شمارهای افزونی که کامپیوترها نیز از شمردن و آمار گرفتن آنها ناتوانند،مقایسه شوند،چیزی به حساب نمی آیند.

راستی را،کرامت انسان اقتضا و ایجاب می کند به خدایی که آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست از آن اوست سجده گزارد،آن خدایی که هر چه بخواهد می کند،امّا سجده گزاری به بتی که نه زیانی می رساند و نه سودی یا زیان می زند و سودی ندارد،یا به بشری حقیر و خرد چون شاهان مغرور،یا ثروتمندان فسادگر، بیگمان موجب اهانت و ذلّت و خواری و کوچکی است.

ص :40

خدای سبحان هنگامی که بشر را هدایت نمی کند او را به عبادت و بندگی بتهای خاموش یا گویا دچار می سازد و بدین خوار و خفیفش می کند،و کسی که خدا او را خوار سازد هرگز گرامی کننده ای برای خود نمی یابد.

هیچ کس نمی تواند در برابر ارادۀ خدا عرض اندام کند و با آن بستیزد،و از محدودۀ اهانت حاصل از شرک به عزّت توحید و یکتا پرستی راه یابد،زیرا خدا هر چه بخواهد می کند و هیچ کس جز ذات سبحان او نیست که هر چه بخواهد بکند.

« وَ مَنْ یُهِنِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللّٰهَ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ -و هر که را خدا خوار سازد،هیچ کس گرمیش نمی دارد،زیرا خدا هر چه بخواهد همان می کند.» از خوار شدن اینان،یا گرامی شدن آنان که به خدا سجده می گزارند،از اینجا بر ماست که بدو پناه جوییم تا ما را به سوی خود راهنمایی فرماید،و ما را از جملۀ کسانی قرار دهد که به سبب سجده گزاریشان به درگاه خویش گرامیشان داشته و اکرامشان فرموده است.

[19]

« هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ -این دو گروه دربارۀ پروردگارشان به خصومت برخاسته اند...» /8 گروه ره یافتگان و گروهی که گمراهی بر آنها محقّق شده و سزاوار آن بوده اند.

« فَالَّذِینَ کَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیٰابٌ مِنْ نٰارٍ -برای آنان که کافرند جامه هایی از آتش بریده اند...» برای کسانی که کافرند جامه هایی آتشین به اندازۀ تنشان بریده و آماده کرده اند تا آتش بیشتر و نزدیکتر به تمام اجزاء بدنشان برسد و این بدان جهت است که عذاب سخت را بچشند.

« یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ -از بالا بر سرشان آب جوشان می ریزند.» وقتی جامۀ آتشین بدن را می پوشاند برخی اندامها مانند سر عریان و آشکار می ماند،پس بر آنها نیز آب جوشان می ریزند تا عذاب تمام بدن آنان را فرا گیرد.

ص :41

[20]

« یُصْهَرُ بِهِ مٰا فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ -بدان آب جوشان هر چه در درون شکم دارند و نیز پوستهایشان گداخته می شود.» «حمیم»که از شدّت حرارت جوشان است(و همانست که دربارۀ آن گفته اند سرب ذوب شده باشد)آنچه را در درون جسم خود دارند از قبیل قلب و جگر سیاه و امعاء و احشاء می گدازد.

[21]

« وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِیدٍ -و برای آنهاست گرزهایی آهنین.» «المقمعة»:ابزاری است که برای کوفتن به کار می رود،فرشتگان آن را بر می دارند تا بر سر گناهکاران بکوبند.

[22]

« کُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهٰا وَ ذُوقُوا عَذٰابَ الْحَرِیقِ -هر چه خواهند از آن عذاب،از آن اندوه بیرون آیند،بار دیگر آنان را بدان باز گردانند که:بچشید عذاب آتش سوزنده را.» با وجود آن که کافران در دوزخ می دانند که امیدی به نجاتشان از آن نیست،از شدت عذاب می کوشند که به سبب اندوه و تیرگی آن از آن بیرون آیند،و در هر نوبت که چنین کوششی می کنند ناکام می شوند،و این به نوبۀ خود عذابی روانی برای آنهاست.

بدین سان دامنۀ خطای اندیشۀ تفویض گرانه(وانهادگی)آشکار می شود که بر آنند که خدا در /8 دنیا و آخرت به بنده یاری نمی کند و این امر هیچ ربطی به تقدیر و تدبیر ندارد،هرگز...براستی خداست که نعمت می دهد و رهنمایی می کند و گرامی می دارد و پاداش می دهد،پس به پناهگاه پناهنده شویم و از خشم او به دامان رحمتش بگریزیم و از عذاب او بدو پناه جوییم.

[سوره الحج (22): آیات 23 تا 29]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَی اَلطَّیِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْحَمِیدِ (24) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ اَلَّذِی جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً اَلْعٰاکِفُ فِیهِ وَ اَلْبٰادِ وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِیمَ مَکٰانَ اَلْبَیْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْقٰائِمِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِی اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجٰالاً وَ عَلیٰ کُلِّ ضٰامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (27) لِیَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ فِی أَیّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْبٰائِسَ اَلْفَقِیرَ (28) ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ اَلْعَتِیقِ (29)

ص :42

معنای واژه ها

25[بإلحاد]

:الحاد عدول و انصراف از میانه روی و حرکت مستقیم است.

26[بوّأنا]

:آشکار کردیم.

27[فج عمیق]

:راه دور.

29[العتیق]

:به معنی آزاد از بندگی در مقابل رقیق یعنی بنده و غلام،صفت کعبه است،و آن را بدین جهت عتیق نامیدند که آزادتر از آن است که بندگان خدا مالکش شوند.

ص :43

مردم را به حجّ فراخوان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات درس گذشته با بیم دادن و هشداری سخت به آنان که کفر می ورزند پایان یافت،و این هشدار از طریق تصویری از مناظر عذاب در روز قیامت به عمل آمد.از آنجا که هر جا در قرآن حکمت آموز تهدید و هشداری آمده ترغیب و مژده ای نیز آمده است آیات این درس آمد که به مؤمنان مژده می دهد که نزد پروردگار خود پاداشی دارند که در بهشتی جلوه گر می شود که در آن جویبارها جاری است و زیوری که بهشتیان که خدا پیشتر آنان را به گفتار پاکیزه و راه ستوده رهنمایی کرده است خود را بدان زیورها می آرایند.آن گاه آیات به موضوع حجّ می پردازند که روش عبادتی از روشهای امّت یگانۀ اسلامی است،و هدفش به کرسی نشاندن تقوا در نفوس فرزندان این امّت است.امّا کافران که مردم را از راه خدا که برجسته ترین مصداقهای آن مسجد الحرام(و خانۀ خدا)است نصیبشان عذابی دردناک است، و بلکه هر کس با ستم بر مردم از راه درست منحرف شود گرفتار عذابی دردناک خواهد شد.

قرآن ما را برمی گرداند به نخستین روزی که مسجد الحرام در آن روز بنا شد و اینکه چگونه خدای تعالی به ابراهیم علیه السّلام فرمان داد آن خانه را برای تمام مردم،نه برای گروه یا قومی خاصّ بنا کند.براستی آن خانه از آنِ نزدیکان و دوران و مقیمان و مجاوران و غیر مقیمان و مجاوران است.

این حرم را برای آن بنا ننهاده اند که از طریق آن مردم به خدا شرک آورند، بلکه در واقع برای آن است که در آنجا تنها و تنها خدا را بپرستند(با برپاداشتن

ص :44

نماز و رکوع و سجود).خداوند به ابراهیم(ع)فرموده است که خانۀ او را از بتهایی که در روزگار جاهلی به جای او پرستیده می شدند و بتهای بشری که امروز در آنجا و به نام او مورد پرستش قرار گرفته اند،پاک و زدوده سازد.

آیات این درس-چنان که به نظر من می رسد-همان قلّه و اوج این سوره است،زیرا از وسیلۀ به کرسی نشاندن و استقرار تقوا گفت و گو می کند،و حج برترین وسیلۀ این کار است،و ما پیش از این شناخته ایم که تقوا والاترین درجات احساس مسئولیّت است.

شرح آیات:
اشاره
بهشت نعمتهایی است فراگیر

[23]

« إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند به بهشتهایی که در آنها نهرها جاری است وارد می کند...» کسانی که به خدا ایمان راستین و صادقانه آورده اند،هم آنانند که به حق مؤمنند،و همانانند که ایمانشان در زندگیشان با اقدام به کارهای شایسته بازتاب دارد و منعکس و متجلّی می شود.بهشتهایی که اینان بدان وارد می شوند همان ترجمان و انعکاس کردار شایستۀ ایشان است و از این رو کلمۀ«جنّات جمع جنّة»به لفظ جمع آمده است،بدین لحاظ که کار شایسته درجاتی دارد و برای هر درجه ای بهشتی است خاصّ همان درجه.

« یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ -در آنجا با دستبندهایی از طلا و مروارید آراسته شوند و لباسشان از حریر است.» یعنی به دستبندهای زرّین آراسته شوند،همچنین بر سرشان تاج نهند و بر گردنشان مروارید ناب ارزشمند آویزند و جامه هایی سبز از حریر فاخر بپوشند،و تصوّر این منظره انسان را مشتاق بهشت می سازد.

[24]

وانگهی روند آیات به بیان نعمتهای مادّی اکتفاء نمی کند،بلکه

ص :45

نعمتهای معنوی را نیز بدانها می افزاید، /8 آنجا که گوید:

« وَ هُدُوا إِلَی الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلیٰ صِرٰاطِ الْحَمِیدِ -آنان به آن سخن پاک و به راه خداوند ستودنی راهنمایی شده اند.» «الطّیّب من القول»همان«السّلام علیکم و رحمة اللّٰه و برکاته-درود و رحمت و برکتهای خدا بر شما باد»است.در یکی از حدیثها آمده است،که «سخن پاک»کلمۀ توحید«لا اله الاّ اللّٰه»باشد،و در یکی از نصوص آمده است:

همانا خداوند هر دم برای بهشتیان هدیه ای می فرستد که از نوع«سخن پاک» است،و این همان معنایی است که مفسّران پذیرفته و بر آن رفته اند،و چنان می نماید که هدایت و راهنمایی در بهشت تمام می شود.امّا معنی این آیه چنان که به نظر می رسد این است که:خدا مؤمنان را در دنیا به سخن پاک رهنمایی کرده که همان کلمۀ توحید و اخلاص و راه ستوده باشد که راه پیامبران و امامان هدایت است که بر همۀ ایشان درود باد و صلوات.

باز داشتن از راه خدا

[25]

پس از این قرآن به گروهی از کافران و کردار آنها در مقایسه با مؤمنان و کردارشان می پردازد و می گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -آنهایی که کافر شدند و مردم را از راه خدا باز می دارند...» کفر تنها همان سخن نظری یا فقط عقیدۀ مجرّد و محض نیست.بلکه همچنین چیزهایی است که از آن سرچشمه می گیرد مانند دشمنی ورزیدن و کار بد،از این رو قرآن پس از آن که کافران را یاد کرد در این که واقعیّت کفر آنها چگونه است درنگ نمی کند و می افزاید:« وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -از راه خدا باز می دارند»یعنی این گروه در دل خود کافر شده اند،امّا عملشان همانا بازداشتن مردم از راه خداست،و از این رو می بینیم که کلمۀ«کفروا-کافر شدند»به صیغۀ ماضی و گذشته آمده،در حالی که کلمۀ«یصدّون-باز می دارند»به صیغۀ مضارع

ص :46

است که دلالت بر زمان حال و آینده می کند.پس کفر آوردن قراری است واحد که یک بار روی می دهد،امّا بازداشتن از راه خدا کاری است مکرّر و پی در پی و بر دوام.

باز داشتن از راه خدا،آن است که میان انسان و اقدام او به کردار شایسته -هر نوع کرداری که باشد از امر به معروف یا نهی از منکر یا ساختن مساجد برای خدا و انجام دادن فریضه های او-مانع و رادع ایجاد می کند، /8 زیرا«الصدّ- بازداشتن»بر عکس تمام این کردارهاست همچون مشکل تراشیهایی که مانع انجام فرایض و واجبات حاجیان گردد،یا منع مقامات قدرتمند و صاحب سلطه از آبادانی زمین،و محدود ساختن آزادی کار و بازرگانی،و به طور کلّی کفر به عنوان سنگی لغزنده در راه انسان قرار می گیرد تا به قلّۀ پیشرفت و تکامل مادّی و معنوی نرسد.

« وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ -و مسجد الحرام،خانۀ خدا...» بازداشتن از مسجد الحرام دو گونه است:

گونۀ نخست:دست و پا بستن مردم با قوانین ستمگرانۀ اداری،و اساسا جلوگیری از سفر به حجّ است.

گونۀ دوم:آن است که می گذارند حاجیان به مسجد الحرام برسند،امّا نمی گذارند شعائر دینی خود را،چنان که خدا بر ایشان واجب کرده،با آزادی کامل انجام دهند،و وسیلۀ این بازداشتن همان تسلّط و فشار سلطه های ستمگر حکمفرما بر اماکن مقدّس است.

تضمین آزادی انسان در حرم خانۀ خدا

پیش از آن که قرآن رشتۀ سخن را به پیرامون خانۀ خدا و مراسم و مناسک حج گزاری به آن بکشد،احترام به مسجد الحرام را واجب می سازد و کسانی را که در آن ستم می ورزند و به محترم داشته های مردم تجاوز می کنند و آزادیهایشان را سلب می نمایند،به عذاب دردناک تهدید می کند.

آزادی در اینجا یعنی هر چیزی که فقدانش مراسم و مناسک حج را از محتوای خود تهی و بی معنی می سازد.چگونه حاجیان شاهد و ناظر منافعی اخروی

ص :47

از حجّ باشند در حالی که تیغ بیداد بر آنان مسلّط و برکشیده شده است؟و چگونه در شؤون امت بیندیشند در حالی که دستگاههای سرکوب کنندۀ حکمفرما و چیره شده آنان را تعقیب می کنند؟و چگونۀ چرکین جامۀ شرک را از تن بیرون کنند و از بیم ستمگران رها شوند تا تنها و تنها خدای یگانه را بپرستند و بستایند در حالی که شیطانهای سلطه پیرامون ایشان را گرفته اند؟ /8 بدین سان در می یابیم که هر انحرافی که به ستم انجامد مشمول این آیه است حتی اگر از جانب دولت نباشد و از طرف صاحبان تسلّط کوچک همچون شوهر و مالک و مدیر و...و...معمول گردد.در حدیثی منقول از امام صادق-علیه السّلام-آمده است:

«هر ستمگری که در مکّه به خود ستم کند یا به دیگری،از دزدی و تجاوز و هر گونه ستم دیگر من آن کردار را الحاد می دانم،و از این رو سکونت در حرم خانۀ خدا نهی شده است». (1)

یعنی اقامت دائم در مکّه از لحاظ شرعی مکروه است،زیرا آدمی به هر حال از ظلم به خویشتن با انجام یکی از این امور حرام شده منزّه و عاری نیست و اگر در خانۀ خدا(و مکّه)سکونت دائم گزیند این گونه معصیتها و نافرمانیهای او همه الحاد شمرده می شود و خدا مجازات آن را دو چندان کرده است.

« اَلَّذِی جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ -که آن را برای مردم قرار دادیم...» پس مسجد الحرام ملک یک تن یا خانواده ای معیّن یا دولتی خاصّ نیست، بلکه متعلّق به تمام مردم،و خدا آن را چنین قرار داده است.

« سَوٰاءً الْعٰاکِفُ فِیهِ وَ الْبٰادِ -چه برای مردم مقیم و چه صحرا نشین غریب...» یعنی شخص مقیم دائم در مکه با آن کس که از بادیه و صحرا بدان شهر می آید یکسانند،آن گاه خداوند این حقیقت را دیگر بار تأکید می کند و گوید:

ص :48


1- 3) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 65.

« وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ -و نیز هر که را در آنجا قصد کجروی یا ستمگری داشته باشد،عذاب درد آور می چشانیم.» در واقع صاحبان سلطۀ ظالمانه ای مسجد الحرام و نیاز مردم را بدان وسیلۀ منحرف ساختن مردم و گمراه کردنشان قرار می دهند،یا آن که راه و روشی معیّن را در اندیشیدن بر آنان واجب می شمرند و تحمیل می کنند...به زودی عذابی دردناک خواهند چشید.معنی«بإلحاد»به انحراف یعنی«به کجروی»است.

جاهلیان را می بینی برای آن که ستم و تسلّط و فساد انگیزی خود را در حرم کعبه ادامه دهند کلمات را از مفاهیم واقعی خود تحریف می کنند و این مشکل اساسی انسان است.چه صاحبان سلطه می توانند راه و روشهایی را که برای نجات حرم از گزند آنها وضع شده تحریف کنند به گونه ای که مفید واقع نشوند یا وسیله ای برای تسلّط جدید آنها بر حرم باشند.و پیداست که این آیه در اینجا از چنین حالتی بر حذر می دارد تا مسجد الحرام تبدیل به مکانی برای ستم و انحراف به نامی تازه نشود! [26]

« وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِیمَ مَکٰانَ الْبَیْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِکْ بِی شَیْئاً -و مکان خانه را برای ابراهیم آشکار کردیم و گفتیم:هیچ چیز را شریک من مساز...» خداوند سبحانه و تعالی جای بیت الحرام را برای ابراهیم-علیه السلام- معیّن کرده است تا پایه های آن را بلند برآورد و این برای هدفی معیّن بوده است که اوّلا:این خانه پایه ای اساسی برای درهم شکستن اندیشۀ کفر باشد و ثانیا:راه و روشی برای توحید درست بر پای شود.واقع این است که کعبۀ شریف پیش از ابراهیم(ع)نیز وجود داشته ولی با گذشت زمان آثار آن کهنه شده و خطّی باقی نمانده بود که از آن نشانی دهد،و ابراهیم(ع)حدود آن خانه را نمی دانست و همچنین در اختیار شخص او نبود که بر حسب نظر خاصّ خود خانه ای برگزیند، زیرا این امر به آفرینندۀ عظیم،جلّ شأنه که امر و آفرینش از آن اوست اختصاص داشت.از این رو خداوند جای آن را معیّن کرد و سپس به او فرمان داد:

وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ الْقٰائِمِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ

-و خانۀ مرا برای

ص :49

طواف کنندگان و به نماز ایستادگان و رکوع گزاران و سجده گزاران پاکیزه بدار.» یعنی خانۀ مرا از پلیدیهای مادی و چرکهای بت پرستی پاک کن.این آیه حالات چهار گانۀ عبادت را در مسجد الحرام یاد آور شده است:طواف و قیام...

(ایستادن یا دعا و ذکر)و رکوع(خم شدن تمام)و سجود(پیشانی بر زمین نهادن) که نمادی از نماز و تعبیری از کثرت و تکرار است و این عبادتها نشانه و رمز توجّه ناب به خداوند و فروتنی نسبت به او و تسلیم و سر سپردن مطلق به فرمان او و پذیرفتن شریعت او به عنوان محور زندگی است.

ندای حجّ

[27]

« وَ أَذِّنْ فِی النّٰاسِ بِالْحَجِّ -و مردم را به حج فراخوان...» در حدیث دربارۀ این آیه آمده است که چون ابراهیم(ع)از ساختن خانه فارغ شد خدا بدو فرمان داد که مردم را به حج فرا خواند.وی گفت:پروردگارا! صدای من نمی رسد.پروردگار بدو گفت:اذان بگو بر تو فرا خواندن است به وسیلۀ اذان و بر ماست رسانیدن آن.پس وی بر فراز مقام ابراهیم رفت که آن روز پیوسته به خانۀ کعبه بود.آن گاه مقام به حدّی بالا آمد که از کوه ها نیز بلندتر گشت.وی در حالی که انگشت خود را در گوشش نهاده بود و روی به شرق و غرب می کرد می گفت:ای مردم بر شما نوشته و مقرر شده است که این خانۀ آزاد شده را حج گزارید،پس به پروردگار خود پاسخ دهید،و مردم از آن سوی دریاهای هفتگانه و از میان خاور و باختر،تا گسیختگیهای خاک در کرانه های سرتاسر زمین و از پشت مردان و زهدانهای زنان با لبّیک گویی پاسخ دادند:لبّیک اللّهم لبّیک-آری پروردگارا،آری...آیا نمی بینی که هم اکنون نیز لبّیک می گویند؟پس کسانی که از آن روز تا روز رستاخیز حج گزارند از کسانی هستند که دعوت خدا را پذیرفتند و پاسخ گفتند و این گفتۀ اوست که« فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ -در آنجاست آیات روشن و مقام ابراهیم» (1) یعنی ندای ابراهیم بر فراز مقام ابراهیم.

ص :50


1- 4) -آل عمران97/.

« یَأْتُوکَ رِجٰالاً وَ عَلیٰ کُلِّ ضٰامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ -تا پیاده یا سوار بر شتران تکیده از هر راه دور نزد تو بیایند.» رجالا:یعنی پای پیاده،و ضامر:چارپایی که بر اثر کثرت تمرین یا درازی مسافت لاغر و تکیده شده است.این آیه نشانۀ آن است که حاجیان با سوز و گداز شوق پیاده یا سوار بر چارپایان لاغر شدۀ خود به حج می شتابند.

[28]

« لِیَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ -تا سودهایی را که از آن آنهاست ببینند...» سودهای مادّی و معنوی گوناگون که صلاح معاش و استوار کردن زندگی آنان در آن است.

« وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ فِی أَیّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ -و نام خدا را در روزهای معیّن یاد کنند...» /8 یعنی در روزهای حج از ماه ذی الحجه.

« عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعٰامِ -به هنگام(ذبح)چارپایانی که خدا رزق آنها ساخته...» قربانیهایی که در منی به روز دهم ذی الحجّه کشته می شوند.

« فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْبٰائِسَ الْفَقِیرَ -پس از آنها بخورید و به بینوای نیازمند نیز بخورانید.» یعنی شما خود و نزدیکانتان بخورید و به نیازمندی که به سختی دراست و گرسنه شده است بخورانید.این دعوتی است روشن از توانگران تا از حدود به خویشتن اندیشی و آزمندی بیرون آیند و نیازمندیهای ناداران نیازمند را برآورند.

[29]

« ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ -سپس چرک را از خود دور کنند...» چون موهایشان از کثرت رهسپاری و سفر ژولیده و چرک و غبارآلود شده،و ناخنهایشان نیز بلند گشته است،در پایان موسم حج موهای خود را کوتاه می کنند و ناخن می گیرند.و بدنهایشان را از چرکها پاک می کنند.تفث در لغت یعنی چرک.

« وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ -و نذرهای خویش را ادا

ص :51

کنند و بر آن خانۀ آزاد شده طواف کنند.» این آیه به ضرورت ادای نذرها اشاره می کند و نذر-عادتا-چیزهایی است که فرد خود را ملزم و متعهد می کند که اگر سالم به مکّه برسد،یا حاجتهایش برآورده شود آن نذر را ادا کند.شاید از این آیه تأکید بر پاکسازی قلب و سبک ساختن آن را با پرداختن نذرها به صورتی که حاجی با صفحه ای جدید از زندگی به خانۀ خود بازگردد،استنباط کنیم.امّا دربارۀ طواف و گشتن در پیرامون خانۀ آزاد شده(از قید هر ملکیّت فردی)،در احادیث آمده است که مراد آخرین طواف است که به نام طواف زن نامیده شده برای آن که زنان حاجیان بر شوهران خود حلال نمی شوند مگر پس از آن طواف،و بعضی آن را طواف وداع و بدرود نامیده اند زیرا آخرین طواف در پیرامون خانۀ خداست که پروردگار آن را در اینجا«بیت العتیق» نامیده،چه از آن که به ملکیّت افراد درآید و زیر سلطۀ جابران و زورگویان قرار گیرد آزاد است و مرکزی است برای آزادی مردم.و این /8 نخستین خانه ای است که برای مردم(تمام مردم)بنا شده و خداوند آن را از گزند غرقه شدن به هنگام طوفان بزرگ در روزگار نوح پیامبر-علیه السّلام-رها و آزاد گذاشته است.

سخن اخیر

در احادیث اهل بیت-علیهم السّلام-آمده است که کلمۀ«لیقضوا تفثهم-چرک خود را از خویش دور کنند»به وسیلۀ دیدار با(امام)است.مگر نه آن که حضور نزد امام و دیدار با او در فضای آزادی در بیت الحرام چرکهای معنوی قلب حاجیان از میان می برد و می زداید و آنان را برای آغاز کردن سفر جهادی دیگری آماده می سازد؟این تفسیر بر بعد تمدّنی حج تأکید می کند که در تحوّل زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی امّت از طریق حج مجسّم و متبلور می شود و از طریق دیدار با امام امّت و رهبر و فرمانده مسیر و حرکت آن و پیشاهنگ جنبش فرخندۀ آن صورت می گیرد.

در حدیثی دیگر آمده است:امام یکی از احکام روانه شدن به خانۀ خدا را

ص :52

تفقّه و آگاهی از دین و انتقال اخبار فرماندهی و رهبری به اقطار عالم قرار می دهد.

در حدیث مروی پشت در پشت از امام رضا-علیه السّلام-که علل حج را بیان می کند آمده است که گفت:به علّت روانه شدن به نمایندگی دسته جمعی به سوی خدای تعالی،و درخواست افزونی(علم و توفیق طاعت)و افزود:و نقل اخبار امامان-علیهم السّلام-به هر سرزمین و ناحیه ای،چنان که خدای عزّ و جلّ گفته است:« ...فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (1) ...لیشهدوا منافع لهم... (2) -چرا از هر گروهی دسته ای به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند،باشد که از زشتکاری حذر کنند*تا سودهایی را که از آن آنهاست ببینند...» (3) .

[سوره الحج (22): آیات 30 تا 35]

اشاره

ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اَللّٰهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ اَلْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ (30) حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَکَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَتَخْطَفُهُ اَلطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ اَلرِّیحُ فِی مَکٰانٍ سَحِیقٍ (31) ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اَللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَی اَلْقُلُوبِ (32) لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ مَحِلُّهٰا إِلَی اَلْبَیْتِ اَلْعَتِیقِ (33) وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَإِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ اَلْمُخْبِتِینَ (34) اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اَلصّٰابِرِینَ عَلیٰ مٰا أَصٰابَهُمْ وَ اَلْمُقِیمِی اَلصَّلاٰةِ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (35)

ص :53


1- 5) -التوبة122/.
2- 6) -الحج28/.
3- 7) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 490.
خدای شما خدای یکتاست پس به او تسلیم شوید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تقوا در زمین توحید و یکتاپرستی می روید،و شاخه های آن تمام زمینه های زندگی را در بر می گیرد،و مهمترین و برجسته ترین مظاهر و نمادهای آن همانا بزرگداشت حرمتهای خدا و شعائر اوست.

آنان که با تقوا مخالفت می ورزند همان کسانی هستند که مرتکب پلیدیهای بت پرستانه می شوند،آنچه را سزاوار است ترک شود می کنند و آنچه را سزاوار است بکنند ترک می گویند،و از سخن دروغ و باطل پیروی می کنند،و آن گاه هر چه را خدا حرام شمرده،همچون پرستش بتها مرتکب می شوند،و از سویی دیگر از آنچه خدا بر آنها حلال ساخته با دروغ و بهتان خودداری می ورزند،و این منافی و معارض با تقواست.

قرآن-بار دیگر-بدین نکته باز می گردد که ریشۀ تقوا را در نفس که همان ستیزه و مقاومت در برابر فشارهاست به ما یاد آور شود،به گونه ای که انسان

ص :54

حق گرای و مسلمان گردد،از آنچه دیگران برای او می خواهند و می کوشند بدو تحمیل کنند روی بگرداند.کسی که شرک می ورزد مانند کسی است که از آسمان به فرو می افتد،یا شیطان او را در فضا می رباید و توانمندیها و نیروهایش را می بلعد،همانسان که پرندگان شکاری شکار خود را از آسمان می ربایند،یا او را رها می گذارد تا به جایی ژرف فرو افتد.

درجۀ والای تقوا همان بزرگداشت شعائر خداست با بزرگداشت آنچه به خدای تبارک و تعالی پیوستگی دارد به احترام ذات متعال او.

قرآن دیگر بار باز می گردد و پاره ای مناسک و مراسم حج را که از شعائر خداست بیان می کند،مانند شتری که آن را به حج می کشند تا در آنجا بکشند.و تأکید می کند که:تنها کردار انسان است که تقوا را در دل او می پروراند و رشد می بخشد.

شرح آیات:
اشاره

بزرگداشت حرمتها

[30]

« ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ -همچنین هر کس دست از حرام بدارد،در نزد پروردگارش برایش بهتر است...» زیرا نفع بزرگداشت حرمتهای خدا و قوانین او به خود انسان بر می گردد،زیرا خدا آنها را به حساب او می گذارد و از بابت آن بدو پاداش خیر می دهد،خواه در دنیا با افزودن برکتها،یا در آخرت به وسیلۀ بهشتها.

« وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ -و چارپایان بر شما حلالند مگر آنهایی که برایتان خوانده شده...» در واقع خدا بسیاری از چارپایان را جز دسته ای اندک چون خفه شده و از بلندی به زیر افتاده و از ضربۀ شاخ مرده و نیمخوردۀ درنده را برای ما حلال کرده،و التزام و پایبند بودن نسبت بدانچه خدا حلال یا حرام کرده و روا یا ناروا شمرده است همان جوهر و ذات تقوا و مهمترین مصداقهای آن است.

ص :55

« فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ -پس از بتهای پلید اجتناب ورزید...» این بخش از آیه ابعاد معنوی تقوا را بیان می کند،و انسان را از لزوم اجتناب از خوردن گوشتهای حرام شده به اجتناب و دوری گزیدن از پستیهای اخلاقی که به بزرگواری و کرامت آدمی،و بلکه به اجتماع زیان می رساند و تمام بدیهایش را متوجّه شخص او می سازد،می کشاند.

می پرسیم پلیدی(الرّجس)چیست؟ /8 مفسّران بر سر این کلمه درنگ بسیار کرده اند که«رجس»چیست.برخی از ایشان گفته اند:«همان قمار و نرد و شطرنج است،و برخی از ایشان گویند:

بتهایی است که به جای خدا،آنها را می پرستند.از آنجا که حج در روزگار جاهلی به پرستش بتها آلوده بود،خدای سبحان فرمان داده است که حج را از پرستش بتها بزدایند.دیگری از مفسّران گفته است:«رجس»و پلیدی همان مجرّد پذیرفتن وجود بت در خانۀ خداست.و دیگری از ایشان گوید:در واقع آن قربانیهایی که برای غیر خدا سر بریده می شوند با توجه به این که خدای تبارک و تعالی پیشتر گفته است:

« وَ أُحِلَّتْ لَکُمُ الْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا یُتْلیٰ عَلَیْکُمْ... و چارپایان بر شما حلالند مگر آنهایی که برایتان خوانده شده»و در جایهایی چند از قرآن خدا تأکید می کند که آنچه برای غیر خدا ذبح شود حرام است و به راستی همان پلیدی است.

همۀ اینها درست و پسندیده،ولی به نظر می رسد در اینجا فکری ژرفتر وجود دارد و آن این است که انسان یا خدای یگانۀ بی شریک را می پرستد و خود را به ارزشهایی که خدای سبحان بدانها امر کرده ملتزم و متعهّد می سازد،یا آن که به چیزی،هر چه باشد،سر می سپارد و تسلیم می شود.به عبارتی دیگر:مردم دو دسته اند یا انسان ارزشی که ارزشها را مقدّس می شمارد و به غیب ایمان دارد،یا انسانی شیء که جز به مشهودات ایمان ندارد،و چیزهای پست،انحراف،ستم و امثال آنها را مقدّس می شمارد.تمام اینها ناشی از شیئیت و چیزستایی(فیتیشیسم) انسان و مقدّس ناشمردن ارزشها از جانب اوست،و گاه ملاحظه می شود که در نظر او حتی ارزشها نیز تبدیل به چیزها و اشیاء شده اند.مثلا می بینی کسی که به سفر

ص :56

حج می رود اما نه بدین هدف که از خلال حج به خدا برسد،بلکه به مناسک حج به دیدۀ چیزستایی می نگرد و دلش متوجّه این«چیزها»می شود،بی آن که آنها را راه و نمودی به سوی ارزشهایی که در پس آنها نهفته است قرار دهد.کعبه باید در نظر ما رمز و نماد یکتا پرستی و یگانگی باشد،و قربانی باید رمز و نماد فدا کردن همه چیز در راه خدا محسوب گردد،و پرتاب سنگریزه ها باید به منزلۀ مقاومت و پایداری در برابر شیطان به شمار آید...الخ.

کسی که منحرف می شود و«چیز»می پرستد بی شک به انحرافات دیگر نیز کشانده می شود،از جمله شطرنج که تا حدّی شبیه عادات بیهودۀ جاهلیّت است که با قرعه کشی نزد بتها صورت می گرفت و سپس به حکم قرعه ای که بیرون می آمد رفتار می کردند.

از این رو در خبر مأثور از حضرت ابی عبد اللّه صادق-علیه السّلام-آمده است که دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ که فرمود /8 فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ گفت:«رجس من الاوثان شطرنج است و قول الزّور ساز و آواز باشد». (1)

و در حدیثی دیگر از امام صادق-علیه السّلام-نیز آمده است:قول الزّور-سخن باطل،«سخن مردی است که به کسی که آواز می خواند می گوید:

احسنت،آفرین» (2) .

و در روایت ایمن بن خزیم از پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که حضرتش ما را مخاطب قرار داد و گفت:

«ای مردم گواهی باطل با شرک نسبت به خدا برابر است«سپس خواند» فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ -پس از پلیدی بتها و سخن

ص :57


1- 8) -نور الثقلین،ج 3،ص 496.
2- 9) -همان مصدر،ص 495.

باطل اجتناب کنید» (1) .

از مجموع این احادیث در می یابیم که«قول الزّور»یعنی هر گفتۀ باطل.

« وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ -و از سخن باطل اجتناب کنید.» درست است که کلمۀ(قول الزّور-سخن باطل)به ساز و آواز و طرب و لهو تفسیر شده ولی مهمتر و بزرگتر از این،قول الزّور و سخن باطل آن است که انسان خود سخنی بگوید و آن را به خدای تعالی نسبت دهد و بدان وسیله آنچه را خدا ناروا خوانده و حرام کرده حلال و روا شمارد و آنچه را خدای سبحان روا دانسته و حلال فرموده حرام و ناروا انگارد.

حنیفی بودن دین خداست

[31]

« حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ -روی آورندگان به خدا باشید و شرک نیاورندگان به او...» حنیفی بودن یعنی پاک بودن از پلیدیهای اجتماع و گرایش بدانچه خدا از تو می خواهد و روی گردانی از رفتار اجتماع یا از فشارهای هوسها و شهوتها به گونه ای ناب و فقط برای خدا.

پس از حنیفی بودن این را نمی خواهند که با یک فشار اجتماعی بستیزی ولی به فشار اجتماعی دیگری روی آوری،یا با یک هوای نفسانی یا طاغوتی غربی مبارزه کنی برای آن که به دامن طاغوتی شرقی بیفتی،هرگز،چنین نیست.بلکه بر تو واجب است که با تمام فشارها و تمام هواها و تمام سلطه های ستمگر برای خدای حق سبحان بستیزی و مبارزه کنی.

پس حنیفی بودن راهی است روشن و روشی است آشکار که با هر راه دیگری اختلاف کامل و تناقض تامّ و تمام دارد و آن را دو صورت است:روی گرداندن از شرکای مجعول و فشارها،و روی آوردن تنها به خدا.

ص :58


1- 10) -همان مصدر،ص 496.

در واقع،حنیفی بودن همان فطرت و سرشت پاک و پاکیزۀ انسان است که مؤمنان بدان آراسته اند،از اینجاست که در حدیث پشت در پشت منقول از ابی جعفر باقر علیه السّلام آمده است که وقتی زراره از حضرتش دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ:« حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ »و دربارۀ حنیفی بودن پرسید،گفت:

«همان فطرت و سرشتی است که مردم را بر آن سرشته اند،و هیچ تبدیلی در آفرینش خدا نیست و گفت آنان را بر اساس معرفت و شناخت خدا آفریده است». (1)

« وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَکَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ السَّمٰاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکٰانٍ سَحِیقٍ -و هر کس که به خدا شرک آورد،چونان کسی است که از آسمان فرو افتد و مرغ او را برباید یا بادش به مکانی دور اندازد.» /8 با عمل جاذبیّت چیز از آسمان فرو می افتد،اگر این چیز شکاری باشد پرندگان برای شکار کردنش می شتابند،و اگر شکار نشود هم چنان به فرو افتادن ادامه می دهد تا به گودالی در افتد.همچنین است انسانی که به خدا شرک می آورد، یا دستخوش طاغوتهایی می شود که او را به مصلحت خود بدین سو و آن سو می کشانند و از نیروهایش بهره می برند،و یا به درّه ای دور و فرو کوفته،به گودال دوزخ در می افتد.

هدفهای شعائر خدا

[32]

« ذٰلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ -آری، کسانی که شعائر خدا را بزرگ می شمارند همانا کارشان نشان پرهیزگاری دلهایشان باشد.» التزام و احترام به حرمتهای خدا بخشی از تقوا و پرهیزگاری است،اما بخش کاملتر از آن همان بزرگداشت شعائر خدا،یعنی بزرگداشت هر چیزی که ما را

ص :59


1- 11) -همان مصدر،ص 496.

به خدا رهنمون شود.بزرگداشت تکّه پارچه ای که بر کنار میله ای افراشته شده بزرگداشت خود آن پارچه نیست،بلکه بزرگداشت میهنی است که این درفش نشانه و رمز آن است.همچنین بزرگداشت مسجد و عالم و قرآن در واقع همانا بزرگداشت خداست.پس خدای سبحان حق و حقیقت اصل است و دیگر حرمت نهاده ها و شعائر وسیله هایی به سوی او هستند،و هر چیز یا شخص محترم مقرّبی به خاطر خدا تقدیر و ستوده می شود نه به خاطر شخص و عین خود.

شعائر:جمع شعیره است به معنی نشانه ای که بر چیزی دلالت می کند.و شعائر خدا همان فرایض و واجب شده های دینی است که بر بزرگی و عظمت پروردگار گواه است مانند مناسک و آداب حج و نماز جمعه و جماعت و دیگر مظاهر و نمادهای توحید و یکتا پرستی.«شعیره»یا نشانه ای که این آیه در روند آن آمده همان چارپایانی است که آنها را از جایگاه خود به سفر حج می کشانند و نشانه ای بر آنها نهاده است که آنها قربانیهایی هستند که به کعبه می رسند.

[33]

« لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی -از آن چارپایان قربانی تا زمانی معیّن برایتان سودهاست...» می توانید از چارپایانی که نیّت کرده اید به خداوند تقدیم کنید بهره جویید، از شیر /8 و پشم و کرک آنها،تا به مکه برسید،همان گونه که احادیث متعدّد این معنا را تأکید کرده است. (1)

« ثُمَّ مَحِلُّهٰا -سپس جای قربانیشان...» یعنی آخرین منزل آنها.

« إِلَی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ -در آن خانۀ آزاد شده است.» العتق(ضدّ رقّ)همان آزاد شدن بعد از بردگی است،خدا بیت الحرام را از ملکیّت افراد،هر که باشند،رها و آزاد کرده و آن را برای همۀ مردم به نحو یکسان قرار داده است،و در عین حال این خانۀ مقدّس خود جایگاه آزاد شدن و رهایی

ص :60


1- 12) بنگرید به نور الثقلین،ج 3،ص 497.

است،یعنی انسان می تواند که وجود خود را از بند گناهانش آزاد کند و از چنگ هر یک از شیطانهای جنّ و انس که او را به بندگی و بردگی می گیرند رها سازد.

[34]

« وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعٰامِ -برای هر امّتی رسم قربانی کردنی نهادیم تا بدان سبب که خدا از چارپایان روزیشان داده است نام او را بر زبان رانند...» هر امّتی را شعایری است که برای نام بردن و یاد کردن از خدا وضع شده است.پس مقدّس شمردن این شعائر بخاطر و برای خود آنها نوعی از پلیدی و بت پرستی است،بر ماست که این مناسک و مراسم را صرفا بخاطر خود آنها مقدّس نشماریم بلکه این مناسک و آداب و نشانه ها را برای آن مقدّس بداریم که ما را به خواندن نام و یاد کردن از خدا فرا می خوانند.پیش از این گفتیم که مناسک یاد شده در این سوره هدفشان-که بدان هدف وضع شده اند-بیان حقایقی است که در فراسوی آنها قرار دارد،نه آن که خود آن مناسک تقدیس شوند و ارزشها و هدفهایی که فراسوی آنها قرار گرفته به عهده اهمال و بی اعتنایی واگذار گردد.هدف از چارپایانی که برای خدا کشته می شود تقدیم گوشت آنها به ذات سبحان خدا نیست،زیرا ذات متعال او نه گوشت آنها را می خورد و نه پیه و دنبۀ آنها را،بلکه این امر موجب تقوی و یاد خدا می شود.پس هدف اصلی از تمام مناسک همان یاد و نام خداست،از این رو فرموده است:« لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلیٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعٰامِ -تا بدان سبب که خدا از چارپایان روزیشان داده است نام او را بر زبان رانند»و نام بردن و ذکر خدا آن ذکر زبانی نیست بلکه نیّت قلب،و ناب و سره سازیِ کردار است و از این رو خدای متعال گوید:« وَ لٰکِنْ یَنٰالُهُ التَّقْویٰ مِنْکُمْ (1) -ولی آنچه به او می رسد پرهیزگاری شماست».

منسک به نظر راغب،عبادت و به موجب نوشتۀ طبری و رازی آن است که گفته می شود:منسک و مراد ذبیحه و قربانی است (2) .

ص :61


1- 13) -الحج37/.
2- 14) -تفسیر نمونه،ج 13،ص 102.

« فَإِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ -پس خدای شما خدای یکتاست...» خدای شما چارپایانی نیست که قربانی می کنید،و خدای شما زینت و زیوری نیست که در روز عید خود را با آنها می آرایید،و خدای شما اجتماع شما نیست.هرگز...همانا خدای شما خدای یکتاست و تمام این نعمتها از خداست و به فرمان خدا احترام گذاشته می شود.

« فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ -پس در برابر او تسلیم شوید،و تسلیم شدگان را بشارت ده.» المخبتین:آنان که به اوامر او تسلیم شدند و به یکتایی او تسلیم گشتند و سر فرود آوردند.

[35]

تسلیم شدگان به چند صفت متمایزند که عبارت است از:

1-اندیشناکیِ دل به ذکر و یاد خدا.و این تعبیر و نشانه ای از نیروی روح،و ژرفی ایمان است که تقوای الهی به وجود و نفوسشان راه یافته تا آنجا که به مجرّد ذکر خدا اشکشان جاری می شود،و خدا در نفوس آنان آشکارترین و بزرگترین حقیقت است،چنان که در دعای منقول از سرورشان امام حسین-علیه السّلام- آمده است:«بار الها چگونه بر تو دلیل شود آن که تمام وجود و هستیش نیازمند به توست،آیا غیر از تو را بروز و ظهوری هست که تو را نیست تا او دلیل بر هستی تو شود؟کی غایب و پنهان بوده ای تا نیازی به دلیلی بر وجود تو باشد و کی دور بوده ای تا آثار و آفریده ها ما را به تو برسانند،کور باد چشمی که تو را ناظر و حاضر و مراقب خود نبیند».

2-صبر و پایداری بر رسالت،و بر ستم مردم،و نیز صبر و پایداری بر ریشه کن کردن هواها و شهوتها.

3-بر پای داشتن نماز که نشانه و رمز دیگر عبادتهاست.

4-حرص و نگهبانی آنها بر بنای اساس اجتماع با انفاق.

چنین است که پروردگار ما در توصیف مخبتین(تسلیم شدگان به حق) گوید:

ص :62

« اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصّٰابِرِینَ عَلیٰ مٰا أَصٰابَهُمْ وَ الْمُقِیمِی الصَّلاٰةِ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ -آنان که چون نام خدا برده شود در دل اندیشناک شوند و بدان هنگام که به آنها مصیبتی رسد شکیبایانند و نماز گزارانند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند.» /8

[سوره الحج (22): آیات 36 تا 41]

اشاره

وَ اَلْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَکُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ لَکُمْ فِیهٰا خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَیْهٰا صَوٰافَّ فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْقٰانِعَ وَ اَلْمُعْتَرَّ کَذٰلِکَ سَخَّرْنٰاهٰا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (36) لَنْ یَنٰالَ اَللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا وَ لٰکِنْ یَنٰالُهُ اَلتَّقْویٰ مِنْکُمْ کَذٰلِکَ سَخَّرَهٰا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ وَ بَشِّرِ اَلْمُحْسِنِینَ (37) إِنَّ اَللّٰهَ یُدٰافِعُ عَنِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ خَوّٰانٍ کَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ (39) اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اِسْمُ اَللّٰهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اَللّٰهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (40) اَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنّٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ اَلْأُمُورِ (41)

ص :63

جهاد دژ مقدّسات
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بدین سان خداوند«بدن»را که همان شتر است از شعائر خود قرار داد که آن را از راهی دور به بیت الحرام می رانند،چون دست و پای آن را برای نحر کردن ببندند،مردم پیرامونش را می گیرند،و از جملۀ آنان گرسنگانند،آن گاه نام خدا را بر آن می خوانند و چون از پای در افتد و نحر شود از گوشتش می خورند و به فقیر و نیازمند می خورانند و خدا را شکر می گزارند.

این گوشتهایی که خورده می شود و آن خونهایی که بر زمین ریخته می شود برای کیست؟اینها برای مردم است،و فایدۀ ذبح و نحر پرورش و رشد تقوی در نفوس است و هدف از رام ساختن چارپایان برای آدمیان یاد آوری عظمت خداست به ایشان و این که به سبب هدایتی که به آنان ارزانی داشته ذات متعال او را بزرگ دارند و به مردم نیکی و احسان کنند.

به مناسبت گفت و گو از حرمتها و شعائر روند آیات حکم دفاع از آنها را بیان می کند.

خدای سبحان از کسانی که ایمان آورده اند دفاع و حمایت می کند زیرا او خائنانی را که بسیار و همواره خیانت می ورزند و نسبت به نعمتهای خدا کفران و ناسپاسی می ورزند دوست نمی دارد.خائنان همان کسانند که با مؤمنان می جنگند و به عهد و ذمّۀ خود وفا نمی کنند.اما بر مؤمنان است که با کافران بجنگند زیرا به مؤمنان ستم شده است در حالی که آنان به خدا پشتگرمی داشته و توکل کرده اند و به یاری و مددکاری او اعتماد داشته اند. /8 مگر نه آن که آنان را بناحق از خانه های

ص :64

خود و برای آن که گفته اند:پروردگار ما خداست،بیرون رانده اند؟آری،حرمت مقدّسات با دفاع مؤمنان از آنها بر جای می ماند.و گرنه عبادتگاهها نابود می شود.

خدا به کسی که به دین او کمک کند کمک و یاری می کند و او توانمند مسلّط و چیره است.

هدف مؤمنان از جنگ و مبارزۀ خود یافتن امکان در زمین و بر پا داشتن حکم خدا در آن است.

شرح آیات:
اشاره
هدفهای شعائر

[36]

« وَ الْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَکُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ لَکُمْ فِیهٰا خَیْرٌ -شتران قربانی را برای شما از شعائر خدا قرار دادیم.شما را در آن خیری است...» البدن همان شتر است که بر گردنش بندی می بندند و برای نحر کردن به منی می کشانند،و این از شعائر مقدّس است،و برای در این کار و شعائر مانند آن خیری است،خیر مادّی و معنوی،اوّلا با استفادۀ از آن و ثانیا با دستیابی بر تقوی از طریق و به وسیلۀ آن.

« فَاذْکُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَیْهٰا صَوٰافَّ -و هم چنان که بر پای ایستاده اند نام خدا را بر آنها بخوانید...» یعنی در حالی که دستها و پاهای شتر راست ایستاده و آمادۀ نحر کردن است،و ذکر خدا هنگام نحر کردن واجب است،امّا در این خصوص صیغه و لفظ معیّنی نیست.جز این که در خبر آمده است که با عبارتی کاملتر باشد،در حدیث مروی از ابی عبد اللّٰه الصّادق-علیه السّلام-این ذکر برای نحر کردن آمده است:

«روی خود را به جانب کسی کردم که آسمانها و زمین را سرشته است در حالی که خود بر کیش حنیف روی دل به خدا دارم و مسلمانم و از مشرکان نیستم، همانا نماز و عبادتم و مرگ و زندگیم از آن خدای پروردگار جهانیان است که شریکی ندارد و مرا بدین امر کرده اند و من از مسلمانانم،بار الها(همه چیز)از تو و

ص :65

برای توست،به نام خدا و به خدا،و خدا بزرگتر از همۀ هستی است(اللّٰه اکبر)، بار الها از من بپذیر» (1) .

فایدۀ این شعائر آن است که کمالات روحی و معنوی را می افزاید.

« فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا -و چون پهلوهایشان بر زمین رسید...» یعنی چون پس از نحر شدن بر زمین در غلتیدند به گونه ای که پهلویشان کاملا بر خاک قرار گرفت،کنایه از پایان جنبش و نشان بیحرکتی کامل.

« فَکُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْقٰانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ -از آنها بخورید و فقیران قانع و گدایان را بخورانید...» دو کلمۀ«القانع و المعترّ»دلالت بر دو معنی دارند که عبارت است از فقیر و مسکین.فقیر آن است که قوت و آذوقۀ یک سال خود را ندارد،امّا مسکین آن است که فقر و ناداری او را خانه نشین کرده و فقر و نیازمندی او از آن یک سخت تر است.

اصل کلمۀ قانع همان فقیری است که بدانچه بدو دهی قانع و خرسند است،پس او چنان که پروردگار سبحان در آیه ای دیگر گفته است:(تحسبهم اغنیاء من التعفّف) (2) آنان را از آن روی که خویشتن دارند توانگران پنداری.در حالی که اصل کلمۀ معترّ کسی است که از گدایی خودداری نمی ورزد.این کلمه مشتق است از«عرّ»که مرض جربی است که به پوست شتر می رسد،و معترّ گویی چنان است که این بیماری به صورتش زده و پوست چهره اش را افکنده،که کنایه از رفتن آبرو و عدم شرم نزد اوست.و در روایتی آمده که معترّ کسی است که از تو چیزی می طلبد...و سؤال نمی کند.و در حدیثی دیگر از ابی عبد اللّٰه الصّادق-علیه السّلام-آمده است:

«قانع کسی است که بدانچه بدو دهی خرسند می شود و خشم نمی گیرد و

ص :66


1- 15) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 107.
2- 16) -مضمون وسط آیه 273 از سورۀ بقره.

سخنی نمی گوید و از غضب لب بر هم نمی فشارد،و معترّ آن است که بر تو می گذرد تا بدو بخورانی» (1) .

« کَذٰلِکَ سَخَّرْنٰاهٰا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -اینها را برای شما رام کردیم.باشد که سپاسگزاری کنید.» هدف از رام ساختن چارپایان برای بشر همانا سپاسگزاری او نسبت به خدای سبحان است،و به طور کلّی /8 هدف از نعمتهای مادّی همان تکامل معنوی است.

از این آیه در می یابیم که نعمتهای مادّی در زندگی دنیا وسیله ای است برای تکامل معنوی،پس بر انسان گرسنه ای که سر پناهی ندارد تا در آن پناه جوید که او را از گرمای تابستان و سرمای زمستان حفظ کند،دشوار است که برای بنای کیان و موجودیّت معنوی خود بکوشد،و دانش و ایمان و پرهیزگاری خود را رشد دهد،امّا کسی که توانست ضرورتهای زندگی خود را بگذراند،توانایی آن را دارد که به دیگر اموری که برای آنها آماده شده است بپردازد.

ضرورتهای زندگی مانند سوخت اتومبیل است،وقتی مخزن اتومبیل از سوخت پر شد آن گاه آمادۀ به راه افتادن می شود،پس حرکت اتومبیل هدف است در حالی که سوخت ضرورت آن هدف می باشد.اتومبیل برای آن ساخته نشده که سوخت را ببلعد،بلکه آن را ساخته اند که حرکت کند.همچنین است انسان،برای آن به دنیا و زندگی نیامده است که بخورد و بیاشامد و بخوابد و...و...بلکه به عالم زندگی آمده و این سنّتها و قوانین بر او واجب شده تا با روح خود فرا رود و در مدارج کمال عروج کند و بلندا گیرد.این اندیشه را از دو آیۀ اوّل و دوم این درس استنباط می کنیم.

[37]

وانگهی تقوی همچون درختی است که در دل می روید و نیاز به رشد و بالیدن دارد و قربانیها درخت تقوی را در دل رشد می دهد و بر می آورد.

ص :67


1- 17) -نور الثقلین،ج 3،ص 498.

« لَنْ یَنٰالَ اللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا -گوشت و خون آنها به خدا نمی رسد...» آن گاه خدای سبحان بیان می کند که پروردگار آنها را نصیبی از گوشتها و خونهای شتران قربانی نیست،بلکه نصیب به قربانی کننده می رسد که بدین سان تقوی و ایمانش افزون می شود.

« وَ لٰکِنْ یَنٰالُهُ التَّقْویٰ مِنْکُمْ -ولی آنچه به او می رسد پرهیزگاری شماست.» در حدیث شریف نبوی چنین آمده است:علّت قربانی کردنها چیست؟ گفت:

«به محض آن که نخستین قطرۀ خون قربانی به زمین می رسد صاحب قربانی آمرزیده می شود و خدای عزّ و جلّ می داند که چه کسی او را از نهان پرهیزگار است.و افزود:بنگر که چگونه خدا قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی قابیل را رد کرد».

« کَذٰلِکَ سَخَّرَهٰا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ -همچنین آنها را رام شما ساخت تا خدا را به شکرانۀ آن که هدایتتان کرده است به بزرگی یاد کنید...» نحر کردن چارپایان یا سر بریدن آنها به هدف سپاسگزاری از خداست.در آیۀ پیشین،خداوند یاد کرد که هدف این شعائر همان پرهیزگاری دلهاست،امّا هدف رام ساختن چارپایان به بزرگی یاد کردن خداست،اینها همه چنین می رساند که هدف عالیتر از نعمتهای مادّی تکامل معنوی است.و بزرگ یاد کردن خدا بیرون ساختن اوست از حد تعطیل و تشبیه،چنان که در حدیث آمده است،و بزرگ یاد کردن خدا بر هدایتش ستودن عظمت اوست بر این که ما را به ایمان هدایت کرد و به راه درست روشن رهنمون گشت.این آیه اشاره دارد به تکبیر و بزرگ یاد کردن خدا در ایّام تشریق در نمازهایی که در منی در تعقیب پانزده رکعت نماز

ص :68

می خوانند،و در شهرها پس از ده نماز. (1)

« وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ -و نیکوکاران را بشارت ده.» چگونه برای انسان ممکن است که در مجال و فرصت تکامل معنوی و روحی از نعمتها استفاده کند؟ قرآن بدین پرسش پاسخ می دهد و می گوید:« وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ - نیکوکاران را مژده ده»پس با احسان و نیکوکاری از خود خواهی به فضای خیر بیرون می آید،پس عطا و بخشش کلید رزق و روزی و طریق ایمان است.

شرعیّت جهاد

[38]

ایمان تنها سخنی نیست که گفته می شود و حتی عقیدۀ ریشه گسسته و بی پایه نیز نیست،هرگز،زیرا ایمان حقیقتی است راسخ و ثابت در دل که عمل صدق آن را نمایان می سازد،و نشان می دهد /8 که آیا ایمان انسان ثابت و پایدار است یا گذرا و ناپایدار؟ هنگامی که انسان در حلقۀ مبارزه و نبرد می افتد میزان و دامنۀ ایمان او شناخته می شود،و این مبارزه و نبرد را فوایدی است بسیار که مهمترین آنها عبارت است از:

1-انسان را مؤمن راستین می سازد و رسوبات و بقایای کفر و شکّ و نادانی و بی خبری او را می زداید و از بین می برد.هم چنان که افراد سست ایمان و سست اراده را در اجتماع اسلامی و آنان را که شایستگی ندارند افرادی مؤثر در آن اجتماع باشند مشخّص و آشکار می سازد،و در یک کلمه:جهاد واقعیّت ایمانی را در اجتماع پی ریزی می کند.

2-جهاد دژ مقدّسات و زره حرمتها و شعائر است.پس هر گاه آزادی برای تمام مردم در حرم خدا تضمین و تأمین شده باشد،و هر گاه مؤمنان-با کمال

ص :69


1- 18) -رجوع کنید به کتب فقهی،و نیز نور الثقلین،ج 3،ص 500.

امنیّت و اطمینان-آهنگ خانۀ خدا کنند و شعائر خود را از دورترین نقاط زمین همراه برند،از آن روست که مجاهدان از سرزمینهای اسلام از هر طرف دفاع و حمایت می کنند و اگر نیروهای کافر و منافق و نازپرورده حرمتهای مردم را در درون این سرزمینها هتک نمی کنند از آن روست که مجاهدان در کمین آنان ایستاده اند، و هر گاه مراکز طاعت مقدّس در کران تا کران زمین اعتلاء می یابد از آن روست که شیران جهاد سخت کوشند و مانند شیری که از کنام خود دفاع کند از آنها حمایت می کنند.

و در نتیجه مساجد و معابد و کلیساها همه بر پایۀ دفاع مؤمنان از آنها بر پا مانده اند،و اگر دفاع مؤمنان از مراکز عبادت و پرستشگاههای خود و محلّ بر پا داشتن شعایر و مراسمشان نمی بود در آن صورت بیگمان این مساجد و معابد و کلیساها همه به دست دشمنان خدا و دشمنان دین او از بین رفته بود.

پس کعبه،مثلا به سبب دفاع مؤمنان از وجود آن و آزادی عبادت در درون آن بر پای است و اگر مؤمنان دفاع از آن را ترک گویند بی یقین حرمت و قداست آن از میان می رود.

همانا پیوستگی مقدّسات به عمل و اقدام و جهاد مؤمنان مهمترین و برجسته ترین اندیشۀ متمدّنانه ای است که مسلمانان امروز بدان نیازمندند،بعضی از مسلمانان گمان می کنند که وجود رسم قرآن در میان آنان /8 آنها را عزیز و چیره می گرداند،هرگز...بلکه ایمان آنها به قرآن و دفاعشان از آن است که قرآن را در میانشان عزیز و در سر تا سر جهان گرامی و محترم می دارد.

پس وجود کعبه نیست که به طور یک جانبه مؤمنان را عزیز و مسلّط می سازد بلکه وجود مؤمنان در پیرامون آن نیز کعبه را عزیز و مکرّم می سازد،و بدون این عزّتی که مؤمنان به مقدّسات خود می بخشد،آن مقدّسات باقی نمی مانند.ما در اینجا به نقش غیبی که سایه های تأیید و رعایت و نگهداری را بر سر مؤمنان می افکند ایمان داریم،بدین معنی که نبرد میان حق و باطل از تسلّط و هیمنۀ غیب دور نیست،مگر نه اینکه خدا از مؤمنان دفاع می کند؟آری،ولی او به دست خودشان از آنها دفاع

ص :70

می کند،به عبارتی دیگر:آغاز هر حرکت و جنبشی از ناحیۀ مردم است،آن گاه تأیید و پیروزی از جانب خدا فرا می رسد. (1)

« إِنَّ اللّٰهَ یُدٰافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ خَوّٰانٍ کَفُورٍ -خدا از کسانی که ایمان آورده اند دفاع می کند،و خدا خیانتکاران ناسپاس را دوست ندارد.» این آیه نهال آرزو و اعتماد و اطمینان را در دلهای ما می کارد،زیرا خدا از ما دفاع می کند،و پیداست که امید و آرزو همان سوخت و نیروی محرّک انقلاب است و اعتماد سوخت و عامل کار و فعالیّت و اطمینان پایه و اساس کوشش.

[39]

همانا شیطانهای جن و انس از اطراف دل آدمی را محاصره می کنند و آن را از نومیدی و بیم انباشته می سازند،اما ذکر خدا-بر عکس این-هشیاری و آگاهی را در ما رشد می دهد و ما را برای گرفتن حق خود آماده می سازد،هم چنان که در دل دشمنان دین و دزدان آزادی که پیوسته در امانت خدا و مردم خیانت می کنند و نعمتهای خدا سپاس نمی گزارند،بیم و نگرانی ایجاد می کند.

« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ -به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند رخصت داده شد و خدا بر پیروز گردانیدشان تواناست.» انسان مؤمن در جست و جوی شرعیّت جهاد است و اجازۀ شرعی است،و خداوند در اینجا آن شرعیّت را با گفتۀ خود بدو می دهد که«رخصت داده شد».

پس خدا به مظلومانی که به ایشان ستم و تعدّی شده اجازه داده است که درفش مبارزه و نبرد را برای رفع ستم از خود برافرازند،و این برای آن است که هر چه ظلم و استضعاف(ضعیف و ناتوان خواهی)بر سرت درآید،روا نیست که از پیروزی ناامید شوی،بلکه باید عزم خود را تجدید و تازه کنی،زیرا خدا بر پیروز کردن تو تواناست.پس تا وقتی که اجازه و مشروعیّت جهاد را داری /8 و در درون سینۀ خویش

ص :71


1- 19) -بنا به ضرب المثل فارسی:از تو حرکت،از خدا برکت-م.

آرزو و امید را می پروری،و کسی هم وجود دارد که از تو دفاع و حمایت می کند، دیگر منتظر چه هستی؟هر دژ و لانه ای را درهم شکن و با هر طاغی و سرکشی بستیز و جهاد کن،زیرا نیرو و تسلّط خدا در بازوهای مؤمنان جلوه گر و نمودار می شود و خدا به وسیلۀ آنان دشمنان خود و دین خویش،و دشمنان بشر را دور می راند.

[40]

« اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ - آنهایی که به ناحق از دیارشان رانده شده اند جز آن بود که می گفتند:پروردگار ما خدای یکتاست؟» این نمودارترین صورت ستم است که خدای سبحان دربارۀ آن گوید«مورد ستم قرار گرفتند».

و این از آن روست که کسانی که براستی و صدق گفتند پروردگار ما خدای یکتاست تسلّط گردنکشان را رد کردند و در برابر هیمنه و چیرگی جبّاران و زورگویان مقاومت و ایستادگی نمودند،در برابر کسانی که خواستند قوانین و فرهنگ خود را بر مردم تحمیل کنند.پس ایشان نسبت به آنها کفر ورزیدند و به خدای یکتا ایمان آوردند.آن گاه استقامت کردند و از خانه های خود اخراج گشتند زیرا استقلال رأی خود را نگهداشتند.شاید گردنکشان بیرون رفتن را بر آنها فرض و واجب نکردند اما آنان خود از بیم فشار و عذاب جبّاران مهاجرت کردند و خود را برای نبرد تا مرحلۀ آزاد ساختن زمین از سلطۀ آنها آماده ساختند،چنان که مسلمانان هنگامی که خدا و پیامبرش به هجرت به مدینه فرمان دادند،چنان کردند.تا آنجا که این آیه دربارۀ ایشان نازل شد و شامل دیگران نیز گشت.

در حدیث مروی در کتاب کافی از امام ابو جعفر باقر-علیه السّلام-آمده است که گفت:

«این آیه دربارۀ پیامبر خدا و علیّ و حمزه و جعفر نازل شد و در مورد حسین

ص :72

-علیه السّلام-جملگی جاری گشت» (1) .

کلمۀ«پروردگار ما خدای یکتاست»همان هدف هجرت و جهاد است و در عین حال همان وسیلۀ پیروزی و سبب فتح است،زیرا مهمترین شروط پیروزی روی آوردن کلّی به سوی خدا و محافظت و مداومت در مستقلّ بودن کردار و اقدام در راه اوست،و این که نپنداریم پیروزی از طریق پایتختهای /8 بلوک شرق یا غرب به دست می آید زیرا آنها ناتوانتر از آنند که عهده دار پیروزی ما شوند،و عاجزتر از آن که پیروزی خود را تأمین کنند،بلکه خدا به ما فرمان ایستادگی در برابر آنها داده است زیرا هم آنها منشأ و مصدر بلای ما هستند و آنها مسئول حقیقی مصائبی هستند که بر ما می گذرد.

پس اینان که از خانه های خود اخراج شده اند همان ستمدیدگانی هستند که خدا عهده دار پیروزی و پشتیبانی از آنها شده است،به شرط آن که فقط به ذات سبحان او روی آورند.

« وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّٰهِ کَثِیراً -و اگر خدا بعضی را به وسیلۀ بعضی دیگر دفع نکرده بود،دیرها و کلیساها و کنشتها و مسجدهایی که نام خدا به فراوانی در آن برده می شود ویران می گردید.» صوامع،صومعه ها:پرستشگاههایی که برخی در مناطق دور بنا می کنند و در آنها به عبادت می پردازند.امّا بیع:همان کنیسه های یهود باشد،و صلوات:

پرستشگاهها و کلیساها و نمازخانه های مسیحیان است،و مساجد،محرابهای مؤمنان باشد،و هدف تمام این مراکز ذکر خداست،و ذکر خدا کامل نمی شود مگر با بسیج اجتماعی و آماده سازی ایمانی مردم از خلال آن،و اگر این مراکز از بین برود سببی از اسباب گردآوری مردم بر اساس ایمان از بین رفته و به زودی فرو خواهد ریخت،پس مسجد و کلیسا و دیر همان نشانه و رمز مؤمنان است و درهم

ص :73


1- 20) -نور الثقلین،ص 501.

شکستن این رمز یعنی نابودی سبب وحدت مؤمنان و گرد آمدنشان پیرامون مبدءهای خود،از این رو مؤمنان مأمورند که از این مقدّسات خود مراقبت و محافظت نمایند.

« وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ -و خدا هر کس را که یاریش کند،یاری می کند،و خدا توانا و پیروزمند است.» خدا و ارزشها را یاری کنید،مقدّسات و کرامت آنها را پاس دارید،از آزادی انسان دفاع کنید،در واقع وقتی این کارها را انجام می دهید خدا شما را یاری می کند،و وقتی او شما را یاری کند هیچ پیروز شونده و غلبه کننده ای بر شما نیست، زیرا خدا نیرومند است و ابزارهای قدرت و نیرومندی را مالک است.اوست که:

« تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ -ملک را به هر کس خواهد دهد و از هر کس خواهد باز گیرد» (1) و اوست پیروزمندی که« تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ -هر که را خواهد چیره و مسلّط سازد و هر که را خواهد خوار و ذلیل کند». (2) پس او،اگر یاریش کنید شما را مسلّط و چیره می سازد و گرنه خوار و ذلیلتان می کند،و اگر براستی او را یاری کنید دشمنان شما را خوار و ذلیل می کند.

هدفهای حرکت اسلامی

[41]

« اَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنّٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ وَ آتَوُا الزَّکٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ -همان کسان که اگر در زمین مکانتشان دهیم نماز می گزارند و زکات می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند...» این آیه هدفهای حرکت اسلامی را بیان می کند که باید هر فرد وابسته به رسالت با دیدۀ بصیرت بدانها بنگرد و نیّت خود را خالصانه در کوشش در رسیدن به آنها بگمارد و برای رسیدن به آنها عمل جدّی بکند،که عبارتند از:

1-بر پا داشتن و برگزاری نماز:زیرا نماز از یک طرف رمز و نشانۀ دیگر

ص :74


1- 21) -برگرفته از مفهوم آیه 26 سورۀ آل عمران.
2- 22) -برگرفته از مفهوم آیه 26 سورۀ آل عمران.

عبادتهاست و از طرف دیگر برگزاری نماز یعنی حاصل کردن شروطی که برای بر پایی آن وضع شده،مانند ساختن مسجد و سلامت روحی و...

2-دادن زکات:که شامل تمام ابعاد انفاق واجب و مستحبّ می شود و در اجرای عدالت اجتماعی و بلکه افزون ساختن آسایش در اجتماع اسلامی سهمی بسزا دارد.

3-امر به معروف:اقدام بدانچه شارع مقدّس امر کرده از قبیل تشویق و تشجیع نیکوکار بر کردار نیک.

4-نهی از منکر:از بین بردن تمام مفاسد اجتماعی و اقتصادی و سیاسی،و...و...

« وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ -و سرانجام همۀ کارها با خداست.» کسی که عمل و حرکت خود را متوجّه خدا می سازد،به زودی زمام امور را به دست می گیرد و در نتیجه از خداوند عاقبت نیکی نصیب او می شود.

این آیات گرامی هدفهای حرکت اسلامی را و شروط مجاهدان در راه خدا را بیان کرد که به ایشان اجازۀ جنگ داده شده،و آنان کسانی هستند که تعلیمات اسلامی را بر خود به مرحلۀ اجرا در می آورند، /8 آن گاه برای گسترش آنها در میان مردم اقدام فعّالانه می کنند.در حدیث مفصّل زیر بیانی رسا دربارۀ اهمیّت هدفهای حرکت اسلامی و شروط پردازندگان بدان آمده است که ما این درس را با آن حدیث تمام می کنیم:

در کتاب کافی با اسناد از ابی عمرو زبیری از ابی عبد اللّٰه(ع)آمده است که گفت:به حضرتش عرض کردم:مرا از دعوت به سوی خدا و جهاد در راه او آگاه کن.آیا این امور اختصاص به گروهی خاص دارد و جز برایشان بر دیگری روا نیست و کسی جز اینان نمی تواند بدان اقدام کند؟یا برای هر کس که خدای عزّ و جلّ را به یکتایی و بی همتایی می پرستد و به پیامبر او(ص)ایمان دارد آزاد و رواست؟آیا کسی که چنین باشد حق دارد مردم را به خدای عزّ و جلّ و به فرمانبرداری از او دعوت کند و خود در راه خدا جهاد کند؟فرمود:این کار را

ص :75

گروهی است معیّن که جز برای آنها حلال نیست و هیچ کس جز یکا یک ایشان بدین کار نمی پردازد.عرض کردم:ایشان چه کسانند؟گفت:کسی که به شرایط خدای تعالی که در جنگ و جهاد بر مجاهدان مقرّر است رفتار کند او اجازه دارد که مردم را به خدای تعالی فرا خواند،و هر کس واجد شرایط خدا در جهاد که بر مجاهدان مقرر است نمی باشد اجازۀ جهاد و نیز اجازۀ دعوت به سوی خدا را ندارد تا آن که شرایط جهاد را که خدا بر او مقرر داشته در وجود خود فراهم و استوار سازد.

عرض کردم،خدایت رحمت کناد بیشتر برایم روشن ساز و توضیح بفرمای! گفت:همانا خدای تعالی در کتاب خود دعوت به سوی خود و داعیان و فرا خوانندگان به سوی خویش را توصیف کرده و برای آنان درجاتی قرار داده است که بعضی دیگری را می شناسانند و از بعضی به بعض دیگر راه برده می شود.تا آنجا که حضرتش-علیه السلام-گفت:آن گاه خدای تبارک و تعالی خبر داده است که جز صاحبان این شروط را به جنگ امر نکرده است،خدای سبحانه و تعالی گوید:« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ* الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ -به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند،رخصت داده شد و خدا بر پیروز ساختنشان تواناست*آنهایی که به ناحق از دیارشان رانده شده اند،جز آن بود که می گفتند:پروردگار ما خدای یکتاست؟»و این از آن روست که تمام آنچه میان زمین و آسمان است از آن خدای عزّ و جلّ و پیامبر او و مؤمنان پیرو آنهاست که اهل این صفت بوده باشند،پس آنچه اکنون از دنیا در دست مشرکان و کافران و ستمگران و فاجران و مخالفان با پیامبر خدا(ص)و روی گردانندگان از پیروی آنهاست قرار دارد از نخست در دست آنها نبود بلکه در این باره بر مؤمنانی که دارای آن صفات بودند ستم کردند و آنچه را خدا به پیامبر خود داده بود (1) به قهر و غلبه از مؤمنان گرفتند در حالی که این همه حق مؤمنان است و خداوند به آنان بخشیده بود

ص :76


1- 23) -متن:ما أفاء اللّٰه و در مصدر«مما افاء اللّٰه»و در الوافی«فما افاء اللّٰه».

و دیگر بار نیز به آنان باز خواهد گرداند (1) .

آن گاه حضرتش-علیه السّلام-گفت:به مؤمنانی که به شرایط ایمانی که وصفش کردیم عمل کرده اند اجازه و رخصت دادند و این از آن روست که اجازۀ جنگ به کسی داده نمی شود مگر این که مظلوم و ستمدیده باشد و کس مظلوم شناخته نمی شود مگر آن که مؤمن باشد،و مؤمن محسوب نمی گردد مگر آن که به شرایط ایمانی که خدای تعالی بر مؤمنان و مجاهدان شرط کرده است عمل کند، پس چون شرایط خدای تعالی در او کامل گشت مؤمن است و اگر مؤمن بود مظلوم است،و اگر مظلوم واقع شد اجازۀ جهاد دارد،به دلیل گفتۀ خدای عزّ و جلّ که:

« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ -به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده اند و مورد ستم قرار گرفته اند،رخصت داده شد و خدا بر پیروز ساختنشان تواناست»و اگر شرایط ایمان را کامل نکرده باشد ظالم و بغی کننده و سرکش است و واجب است با او جنگید تا توبه کند و خود اجازه ندارد به جهاد بپردازد یا مردم را به خدای عزّ و جلّ فرا خواند زیرا در شمار مؤمنان مظلوم که قرآن به ایشان اجازۀ جهاد داده محسوب نمی شود.چون این آیه:« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا... -به کسانی که بر سرشان تاخت آورند و مورد ستم قرار گرفته اند رخصت داده شد...»در حق مهاجرین که اهل مکّه آنان را از خانه ها و اموالشان رانده و دور ساخته بودند،نازل شد.به سبب ظلمی که بر ایشان رفته بود جهاد برای آنان حلال گشت و رخصت جنگ به ایشان داده شد.

عرض کردم:این آیه دربارۀ مهاجران که مورد ظلم مشرکان مکّه قرار گرفته بودند صادر شد،پس سبب جنگ با خسرو و قیصر و جز آنان،مشرکان قبایل عرب چه بود؟فرمود:اگر فقط به ایشان اجازه داده می شد که با اهل مکّه که به ایشان ستم کرده بودند بجنگند آن گاه مجوّزی برای جنگ با گروه های خسرو و قیصر و

ص :77


1- 24) -شاید از این عبارت دریابیم که:سلطه در جهان باید از آن مؤمنان راستین باشد چه حقا متعلق به آنان است.

قبایل عرب غیر اهل مکّه وجود نمی داشت.زیرا کسانی که به اینان ظلم کرده بودند غیر از آنها بودند،و اگر تنها بدین سبب که اهل مکّه بنا حق مهاجران را از خانه و اموال خود بیرون کرده و دور رانده اند به مهاجران اجازۀ جنگ با این ظالمان داده می شد آن گاه این آیه فرضش نسبت به کسانی که بعد از ایشان می آمدند منتفی می شد زیرا از آن ظالمان و مظلومان مشمول آیه کسی در جهان باقی نمانده بود و فرضش از مردم نسلهای بعد که حتی یک تن از آن ظالمان و مظلومان نخستین در میانشان نبود برداشته می شد.پس نه چنان است که تو پنداشتی و نه بدان گونه که یاد کردی بلکه مهاجران از دو جهت ستم کشیدند یکی ظلم اهل مکه به ایشان با اخراج آنان از خانه ها و اموالشان که اینان به نوبۀ خود با اجازۀ خدا با آنها جنگیدند،و دیگری ظلم خسرو و قیصر و جز آنها از قبایل عرب و غیر عرب بر اموالی که در دست اینان بود /8 و مؤمنان به داشتن آن اموال سزاوارتر از آن غاصبان بودند، بنا بر این با اجازۀ خدای تعالی در این مورد نیز با آنها جنگیدند (1) .

به دلیل این آیه مؤمنان هر زمان می جنگند و در واقع خدا به مؤمنانی که بدانچه ذات متعالش توصیف کرده از شرایطی که خدا در ایمان و جهاد بر مؤمنان شرط نموده اجازه داده است و هر کس بدان شرایط آراسته باشد و قیام و اقدام کند مؤمن است،و همو مظلوم است و بدین معنی مجاز و مأذون به جهاد است،و هر که بر خلاف این باشد ظالم است و از مظلومان نیست و اجازۀ جنگ و نهی از منکر و امر به معروف ندارد زیرا شایستۀ این امور نیست و همچنین اجازه ندارد مردم را به خدای تعالی فرا خواند زیرا مثل آن دیگری جهاد نمی کند که بدو امر شده مردم را به خدا فرا خواند و نیز مجاهدی نیست از آن گونه که خدا به مؤمنان امر به جهاد در راه خود داده است،بلکه جهاد بر ضدّ او و جلوگیری او را از آن فرمان داده.و نیز از

ص :78


1- 25) -مجلسی(ره)گوید:حاصل جواب که ما پیش از این گفته ایم این است که آنچه در دست مشرکان بود از اموال مسلمانان بود،پس تمام مسلمانان از این جهت مظلوم بودند و مهاجران از این جهت بعلاوه از جهت اخراجشان بویژه از مکّه.

دعوت کنندگان به سوی خدای-تعالی-نیست که به مثل او فرمان فرا خواندن به توبه و حق و امر به معروف و نهی از منکر داده اند،پس نه امر به معروف می کند بدان سان که به شایستگان فرمان داده اند و نه نهی از منکر.پس کسی که تمام شرایط خدای-تعالی-که خود اهل آن را از اصحاب پیامبر(صلی اللّٰه علیه و آله) توصیف کرده است،حائز باشد که مظلوم نیز هست اجازۀ جهاد دارد،همان گونه که به آنان اجازۀ جهاد داده شده است،زیرا حکم خدای-تعالی-دربارۀ پیشینیان و آیندگان است و فرائض او بر آنان یکسان است مگر علّت و رویدادی متفاوت پیش آید،امّا پیشینیان و آیندگان در جلوگیری از این حوادث شریکند و فرائض بر آنان یکسان است از آیندگان دربارۀ فرائض همان پرسشی را می کنند و همان قدر مسئولند که پیشینیان و همان طور به حساب اینان می رسند که از آنان حساب می کشند.

هر کس از مؤمنان که به صفت آن کس که خدا بدو اجازۀ جهاد داده موصوف نباشد،شایستۀ جهاد نیست و مأذون بدان نیست مگر آن که بدانچه خدای -تعالی-بر او شرط کرده برسد و واجد آن شود.پس هر گاه شرایط خدای تعالی که بر مؤمنان و مجاهدان مقرّر است در او کامل شد آن گاه او نیز از کسانی است که به ایشان اذن و اجازۀ /8 جهاد داده شده است.پس بنده باید خدای-تعالی-را پرهیزگاری کند و خود را به آرزوهایی که خدای-تعالی-از آنها نهی فرموده نفریبد و گول نزند،از قبیل این داستانهای دروغی که بر خدا می بندند،که قرآن آنها را تکذیب کرده و از آنها و حاملان و ناقلان آنها بیزاری جسته است و چیزی باشتباه به خداوند تقدیم نکند که عذری نداشته باشد.فراسوی مقام کسی است جان خود را در معرض قتل و کشته شدن قرار می دهد مقام و منزلتی نیست که خداوند آن را ارزانی داشته باشد،و چنین جانبازی و ایثاری از لحاظ عظمت مقدار و مرتبت غایت اعمال و نهایت کردارهاست.امّا مرد باید خود داوری کند،و به کتاب خدای-تعالی-بنگرد و توجّه کند و مسئله را بر آن کتاب الهی عرضه کند،زیرا هیچ کس آگاه تر از خود انسان نسبت به خویش نیست.اگر دید واجد

ص :79

شرایطی است که خدا در مورد جهاد فرض و واجب کرده است،بدان اقدام کند در حالی که از هر پلیدیی که میان نفس او و جهاد حایل و مانع می شود پاک و پاکیزه شده باشد.ما به کسانی که می خواهند جهاد کنند،ولی بر خلاف شرایط خدای عزّ و جلّ بر مؤمنان و مجاهدانند که توصیف کردیم،نمی گوییم جهاد نکنید،بلکه می گوییم:ما شما را از شرایط خدای-تعالی-بر شایستگان جهاد-که وجود خود و اموالشان را با بهشت داد و ستد کرده اند-آگاه کرده ایم.پس اگر مردی در آن شرایط در وجود خود نقصانی می بیند آن را اصلاح کند و نقص را برطرف سازد، وقتی دید کاملا در داشتن شرایطی که خدای-تعالی-اذن جهاد داده کامل شده آن گاه شایستگی لازم را به دست آورده است.امّا اگر از این مقدّمات سرپیچی کند مجاهد نخواهد بود،به سبب اصراری که بر معاصی و کارهای حرام و اقدام به جهاد بر اساس خبط و کوردلی دارد و از سر نادانی روایات دروغین بر خدای -عزّ و جلّ-می بندد.به جان خودم سوگند که در خبر پشت در پشت دربارۀ کسی که چنین کاری کند آمده است که خدای-تعالی-این دین را به وسیلۀ اقوامی که آنان را در آخرت بهره ای از نیکی نباشد،نصرت می دهد.پس انسان باید خدا را پرهیزگاری کند و بپرهیزد از این که جزو چنان اقوامی باشد.اینک برای شما بیان و معلوم و آشکار شد،و پس از این بیان عذری در نادانستن ندارید،و نیرویی نیست جز به خدا و خدا ما را بس که بدو توکّل می کنیم و سرانجام و سرنوشت به سوی اوست. (1)

[سوره الحج (22): آیات 42 تا 51]

اشاره

وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوْمُ إِبْرٰاهِیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحٰابُ مَدْیَنَ وَ کُذِّبَ مُوسیٰ فَأَمْلَیْتُ لِلْکٰافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ (44) فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ فَهِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ (45) أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهٰا أَوْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی اَلْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ (46) وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ (47) وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهٰا وَ إِلَیَّ اَلْمَصِیرُ (48) قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّمٰا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (49) فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (50) وَ اَلَّذِینَ سَعَوْا فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِیمِ (51)

ص :80


1- 26) -نور الثقلین،ص 502-505.
معنای واژه ها

45[کأیّن]

:چه قدر.

[خاویة علی عروشها]

:گویند خوت الدّار یعنی از ساکنانش تهی شد.

[قصر مشید]

:بنای بلند.

ص :81

انکار چگونه بود؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب گفت و گو از هدفهای حرکت اسلامی و فراخواندن به سوی خدا (موضوع درس پیشین)روند آیات ما را یاد آور تأیید الهی نسبت به رسالت و خوار ساختن و ناکامی دشمنان و تکذیب کنندگان آن شد.

پیامبر اسلام در میان پیامبر نو پدید نبود و تکذیب کردن او نیز جدید و امری تازه و بی سابقه نبود.رسالتهای خدا در میان قوم نوح و عاد و ثمود،و همچنین قوم ابراهیم و قوم لوط و مردم مدین تکذیب شده بود،همچنین فرعون و قومش موسی -علیه السّلام-را تکذیب کردند.

براستی،رسالت و تکذیب آن حقیقتی است که چندین بار تکرار شده،و تجاربی سرشار پیرامونش گرد آمده است آیا نباید برای آن که از آنها عبرت گیریم آنها را مورد بررسی قرار دهیم؟پس چرا در زمین نمی گردیم و به عاقبت آن تکذیب تکرار شده نمی نگریم،بدان کافران پیشین نگاهی نمی کنیم تا خود از تأخیر عذاب فریب نخوریم چه پروردگار ما به آنها مهلت داد و به تدریج آنها را به حال خود وانهاد تا ناگهان گرفتارشان ساخت؟ /8 چرا به سرزمینهای تهی از ساکنان و آن تک چاه ترک شده که آب نمی دهد،و آن کاخ بنا شده ای که کس در آن سکونت ندارد نمی نگریم.

تجربه های تاریخی بسیار است،و دیدگانی که آنها را بنگرد نیز بسیار،امّا دلهایی که بدانها بیندیشد و از آنها بهره جوید اندک است،این دلها دچار کوردلی و گرفتار ناشنوایی قلبی شده که سینه ها را فرا گرفته است.

ص :82

از آنجا که افق دید بشر تنگ و محدود است حساب آیندۀ خود را چنان که باید نمی کند،از این رو می بینی که از پیامبر شتاب در عذاب را می طلبد(و می گوید پس آن عذابی که مرا از آن می ترساندی چه شد؟و کجاست؟)و نمی داند که صبر خدا و مهلت دادنش بسیار بزرگ و زیاد است،هر یک روز در آنجا برابر هزار سال است که بشر در اینجا می شمارد،ولی تهدید خدا عقب نمی افتد،هم اینک قریه ها و آبادیهایی که خدا به مردمش مهلت داده بود و با وجود آن که مردمش ستمگر بودند به آنان مجال بخشیده و سپس ناگهان گرفتارشان ساخته بود،در برابر ما قرار دارد.

این رسالت خداست که مردم را به نظیر چنان عذابی بیم می دهد و آن تهدیدها و بیمها را به بیانی روشن و آشکار به آنان می رساند.

پس مؤمنانی که کارهای نیک کرده اند پاداششان آمرزش گناهانی است که مرتکب شده اند و رزقی کرامند برای انجام کارهای شایسته ای که کرده اند.امّا کسانی که عاجزانه کوشیده اند با نشانه های خدا بستیزند،و مسیر آنها را به تأخیر اندازند و پنداشته اند که بر پروردگار پیشی می گیرند و او را عاجز می سازند،اهل دوزخند،جهنّم را به دست می آورند و دوزخ نیز آنها را در بر می گیرد.

فرصت و مجال این گروه را فریفته و مغرور کرده بود،امّا خدا ناگهان آنها را گرفتار ساخت،خدایی مسلّط و قدرتمند،و در پایان این درس تأکید است بر دو وظیفۀ مهمّ مژده دادن و بیم دادن در رسالتهای الهی(امر به معروف و نهی از منکر).بیم دادن معمولا پیش از مژده دادن است زیرا هدف بیم دادن ایجاد زمینه ای در نفس انسان است،پس خوف انسان دربارۀ از دست دادن چیزی که در دست خود دارد بیش از ترس اوست نسبت به فقدان آنچه دیگری در دست دارد.پس بیم دادن اشاره به خطری است نزد کافران زیرا بیم زوال آنان و زوال نعمتهایشان را می دهد و بنا بر این از ترس به سوی ایمان رانده می شوند و سپس مژده می آید تا این خوف را از میان بردارد و نوید بهشت دهد.

ص :83

شرح آیات:
اشاره
سرانجام تکذیب کنندگان

[42-43-44]

« وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ ثَمُودُ* وَ قَوْمُ إِبْرٰاهِیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ* وَ أَصْحٰابُ مَدْیَنَ -اگر اینان تو را تکذیب کرده اند،پیش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود نیز تکذیب کرده اند*و نیز قوم ابراهیم و قوم لوط*و مردم مدین...» تکذیب عادتی است که پیشینیان این تکذیب کنندگان بر آن رفته اند،و اینها مثالهایی است از تاریخ از آنان که آن پیامبران را تکذیب کرده و بر انکار خود اصرار ورزیده اند.پس ما دام که ما در خطّ پیامبران هستیم شایسته نیست پذیرفتن سریع سخنان خود را از اقوام خویش داشته باشیم،ولی باید مطمئن باشیم که راه و حرکت ما با خطّ کلّی زندگی منطبق و پیوسته است.زیرا خطّ کلّی هستی و راه ما در آن صورت در یک مسیر حرکت می کنند که همان راه به سوی خداست.

از وظایف پیامبر نیست که مردم را بناخواه و اکراه به پذیرفتن رسالت خود وادار کند هم چنان که نباید از تکذیب آنها نیز نگران شود.زیرا این عادت مردم است،بلکه وظیفۀ پیامبر صبر است و انتظار فرج و گشایش،خواه مردم بدو گوش فرا دهند یا از او روی برگردانند...او را تصدیق یا تکذیب کنند،وظیفۀ او با رساندن پیام تمام می شود و پس از آن نتیجه به دست خداست،اگر خواست آن مردم را عذاب می کند یا تا زمانی معیّن به آنها مهلت می دهد.

« وَ کُذِّبَ مُوسیٰ -و موسی را تکذیب کردند...» موسی(ع)از جانب قوم خودش تکذیب نشد بلکه فرعون و اطرافیانش او را تکذیب کردند،از این رو این دنبالۀ مطلب به بخش سابق عطف نشده و آمده است «و کذب موسی-و موسی تکذیب شد».

« فَأَمْلَیْتُ لِلْکٰافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ -من به کافران مهلت دادم،آن گاه آنها را فرو گرفتم...»

ص :84

«املیت»یعنی مدّتی از وقت را که به درازا کشید یا کوتاه بود به آنان مهلت دادم،«ثمّ أخذتهم-سپس آنها را فرو گرفتم»و آن گاه عذاب ویرانگر من آنها را در بر گرفت.

« فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ -پس انکار من چگونه بود.» خداوند عذاب خود را بر آنها مسلّط ساخت،و آنها را کاملا درهم کوبید و گرد از مغز استخوانشان برآورد و بر تکذیب و انکارشان حدّی نهاد و به کارشان پایان داد،و خدا این چنین تکذیب مردم را به نحو عملی انکار و منتفی می کند.آیا دیدید که انکار خدا چگونه است؟ [45]

خدای سبحان در تاریخ حتمیّتی نهاده است که از آن گزیر نیست و آن حتمی بودن انتقام از دشمنان خداست،از آنجا که سنّتها و قوانین خدا در طبیعت در تمام نقاط با حق التقا دارد و تجاوز از حق تعدی و تجاوز به آن سنّتها و قوانین محسوب می شود،ناگزیر باید به ارادۀ ذات سبحان خداوند،به هر شکلی باشد،انتقام گرفته شود،خواه به شکل صاعقه ای که فرود می آید،یا آتشفشانی که منفجر می شود،یا جنگی که ویران می کند،یا قحطی فراگیر،یا طاعونی مرگبار.بر انسان است که از مکر خدا غافل نماند و انتقام او را فراموش نکند،و نپندارد که نعمتهای خدا و فضل و داده های او تنها چیزی است که در زندگی وجود دارد، هرگز،بلکه زندگی را چهره ای دیگر است که در انتقام سخت نمایان می شود.

آری،برای آدمی دشوار است که باور کند آن خدای مهربان بخشنده ای که آفریدگانش را به صورتهای گوناگون آفریده،و در هر حرکتی همراه آفریدۀ خویش است و رحمت و فضل او در همه چیز جلوه گر است،چنان ذات متعالی با او مکر نیز می ورزد و سخت ترین انتقام را از او می گیرد،از این رو می بینیم که رفته رفته آدمی را در نعمتها غرقه می سازد،و آرزوها او را می فریبد،تا آن که گناهش کاملا او را در بر می گیرد.آن گاه که انسان گرفتار حسابرسی می شود می گوید:پروردگارا مرا باز گردانید شاید کرداری شایسته انجام دهم(در حالی که دیگر بازگشتی در کار نیست).پس برای آن که چنان نشود بر انسان است که رنجهایی را که به

ص :85

دیگران رسیده و آنچه را بر آنها گذشته به خود یادآور شود،و در زمین در جست و جوی تمدّنهایی که سروری و سیادت کرده اند،بگردد و از خود بپرسد که آنها به کجا رانده شدند.گردیدن در زمین،و دیدار از موزه ها و بقایای شهرهای بزرگ،و بررسی تاریخ،بویژه تاریخ تمدّنهای از میان رفته،همۀ اینها ما را بدین حقیقت تلخ که میل نداریم بشنویم و نمی خواهیم بشناسیمش رهنمون می شود که اگر انسان ظلم و گردنکشی کند خدا نیز با او مکر می ورزد،و با سخت ترین عذاب از او انتقام می گیرد.

آیات این درس بر این فکر تأکید می کند،و نیز به سرنوشت کسانی اشاره می کند که این حقیقت آشکار را تکذیب کردند و نهی از منکری که پیامبران خدا(ع)و پیروان رفتار آنان بدان پرداختند،آنها را سودی نداد.

« فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنٰاهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ فَهِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ -چه بسیار قریه هایی ستم پیشه را هلاک کردیم و با سلامت ارکان از ساکنان تهی شده و چه بسیار چاه بیکار مانده و کاخ بلند گچکاری شده.» تمدّن گاه به صورت طبیعی از میان می رود مانند انسان که پس از پیر شدن و ضعف نیروی جسمانی می میرد و شمع زندگیش اندک اندک به خاموشی می گراید.گاه نیز تمدنهایی به صورت ناگهانی و به عذاب الهی نابود می شود و این به مرگ جوانی می ماند که بر اثر سکته در گذرد،در حالی که تمام اندامهای او سالم به نظر می رسد،و فقط روح از پیکر او جدا شده است،همچنین است حال تمدّنها، وقتی از هدفهایی که برای آنها معیّن شده منحرف گردند،خداوند ضربتی کاری به صورت زلزله ای ویرانگر یا صاعقه ای از آسمان وارد می سازد که آن تمدّن بشری را از بین می برد،با وجود آن که مظاهر مادّی چنین تمدّنهایی سالم به نظر می رسند و گمان می رود که نسلها و نسلها باقی خواهد ماند.

شاید از این گفته خدای سبحان که گوید«و هی ظالمة-و آن قریه ها ستمگر بودند»دریابیم که دلالت بر آن دارد که هلاک در حالی بر سر مردم آن

ص :86

قریه ها در آمد که مشغول ستم بودند.

خدای سبحان طبیعت را چنان آفریده است که با انحراف و جرم سازگاری ندارد،از این رو زمانی صبر می کند و سپس-هنگامی که خدا بخواهد-از خشم و غضب منفجر می شود تا امور به حدّ متعارف و نصاب خود باز گردانده شود.

« فَهِیَ خٰاوِیَةٌ عَلیٰ عُرُوشِهٰا »یعنی با وجود سلامت بناها و آبادیش از ساکنان خود خالی است.«و بئر معطّلة»چاهی است که هم چنان آب دارد ولی بی استفاده و بی تجدید آب مانده است.امّا«و قصر مشید-کاخ بلند»نشان از بناهای شاهان و حکمرانان بیدادگر دارد که خود رفتند و کاخهایشان در نزد خدا سودی به حالشان نکرد.

آن قوم هلاک شده اند و خانه ها را در آن آبادی وانهادند و از ساکنان خالی شده،و سقفهایش فرو ریخته،و چاهی که محور تمدّن در صحرا بود و صاحبش سرور مردم محسوب می شد،پس از آن که مرکز جذب اشخاص و موجب زد و خوردها بود عاطل و باطل مانده،در حالی که کاخهای بلند که افراشته و گچکاری شده بودند به نشانۀ فنا و نابودی اهل و ساکنان خود تهی مانده اند.

در احادیث آمده است که عالم خاموش،همان چاه متروک است و عالم گویا همان کاخ بلند، (1) و شاید مناسبت میان این تأویل و آن تفسیر تنها مجرّد تشبیه نباشد،بلکه نیز برای آن است که هلاک ستمگران به تعطیل علم است و این امر با استفاده نکردن از عالم خاموش«بئر المعطّلة»و عالم گویا«القصر المشید» صورت می گیرد.

می بینی قرآن چگونه این حقایق را به صورتی بدیع مصوّر می کند بدان سان که اگر قلم مویی برگیری و آن را بکشی کاملترین سایه و روشنهای بیانگر این اندیشه و رساترین تعبیر از زیر دستت بیرون می آید.هم اکنون قلم مویی بردار و بکوش که روستایی تهی را با بناها و خیابانهایش بکشی،آن گاه چاهی را بکش

ص :87


1- 27) -نور الثقلین،ج 3،ص 506-507.

که دلوش را به درونش انداخته اند و چرخ چاه بر سر آن است و هیچ کس پیرامونش نیست،سپس کاخی بزرگ و متروک را بکش،آن گاه بنگر تا چه چیز را می بینی، لوحه ای را می بینی که از مرگی هراس آور سخن می گوید و به کسانی که فریب خورده اند خبر از دگرگونی زندگی و عبرتی رنجبار می دهد.

وقتی دل کور می شود:

[46]

« أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ -آیا در زمین سیر نمی کنند...» یعنی برای چه در زمین نمی گردند،تا از آثار گذشتگان عبرت بگیرند؟البته در جهان گردش می کنند امّا عبرت نمی گیرند.

« فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهٰا -تا صاحب دلهایی گردند که بدان تعقّل ورزند...» اشتقاق«قلوب»از لحاظ لغوی از فعل(قلب-یقلب)است یعنی دگرگونی امر به گونه های مختلف و احتمالات گوناگون خود،پس مدلول قلب به مدلول فکر و اندیشه نزدیک می شود،از این رو معنی این آیه چنین است:آیا دربارۀ زندگی نمی اندیشند،و به حقایق آن تعقّل نمی ورزند،و به این فکر نمی کنند که بر سر آنان که پیش از ایشان بودند و نافرمانی کردند و دشمنی می ورزیدند چه آمده است؟.

« أَوْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا -یا گوشهایی که بدان بشنوند...» انسان،یا باید خود توانایی شخصی برای فهم حقایق داشته باشد یا آنها را از کسی که به آنها اندیشیده بشنود و فراگیرد.از این روست که قرآن می گوید:

« فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهٰا -تا صاحب دلهایی گردند که بدان تعقّل کنند...»به صورت مستقیم،« أَوْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا -یا گوشهایی که بدان بشنوند...»با استفاده از دانشها و تجربه های دیگران.

« فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی الْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ -زیرا چشمها نیستند که کور می شوند،بلکه دلهایی که در سینه ها جای دارند کور

ص :88

باشند.» وقتی در انسان فکر وجود ندارد و نور دلش خاموش گشته و از عبرتها پند نمی گیرد،چشم چه سودی دارد،و گوش چه معنی می دهد؟! تعبیر« اَلَّتِی فِی الصُّدُورِ -که در سینه ها جای دارد»به فسادی اشاره می کند که به ظاهر انسان برنخورده ولی-در حقیقت-درون انسان،و شخصیّت و روح و وجود او را تباه کرده است.در حدیث شریف از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است که در حالی که به کوری دل و چگونگی نگهداری آن از کوردلی یاد می کرد گفت:«آن که جهل ورزد کوردل شود و آن که بصیرت و خرد ورزد هدایت شود و ره یابد:همانا خدای عزّ و جلّ گوید:« فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی الْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ -زیرا چشمها نیستند که کور می شوند،بلکه دلهایی که در سینه ها جای دارند کور باشند.» و چگونه کسی که بصیرت نمی ورزد هدایت شود؟و چگونه کسی که می بیند تدبیر و اندیشه نمی ورزد؟از پیامبر خدا و اهل بیت او پیروی کنید،بدانچه از نزد خدا نازل شده اقرار کنید و آثار هدایت را پی گیرید /8 که اینها نشانه های امانت و تقواست» (1) .

زمان نزد خدا

[47]

« وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ وَعْدَهُ -از تو به شتاب عذاب می طلبند و خدا هرگز وعدۀ خود را خلاف نمی کند...» یکی از مشکلات روانی که قرآن حکمت آموز را در آیات خود یکی پس از دیگری به مداوای آن می پردازد همانا فریب خوردن و غرّه شدن به فرصت است.پس انسان را می بینی،وقتی که انواع نعمتها بر او فرو می بارد،می گوید:پس عذاب خدا کجاست؟و چرا فرو نمی آید؟پس بدان سبب که مجازات او دیر رسیده،از پایه و

ص :89


1- 28) -نور الثقلین،ص 507.

اساس منکر مجازات می شود.

خدا بطور حتم و قطع وعدۀ عذاب داده است،اما به انسان نیز مهلت و فرصت کافی داده تا شاید خطای خود را کشف کند و گر چه پس از ارتکاب آن باشد و در نتیجه به درگاه خدا به نحو حقیقی توبه کند،پس اگر در دلش جایی برای اعتراف و آمرزش طلبی نباشد و مهلتش سرآید و اجلش برسد یک ساعت پیش و پس نخواهد شد.

در دعا آمده است:«سبحانک،منزّها،چه شگفت است که من بر خویشتن گواه آمدم و کار پنهان خود را دریافتم،و شگفت تر از آن این که مرا واگذاشتی و درمانم را به عهدۀ تأخیر نهادی و این از گرامی بودن من در نزد تو نیست،بلکه تأنّی و درنگی است از تو برای من و تفضّلی است از جانب تو تا من از سرپیچی خشم انگیز نسبت به تو باز گردم و از تباهکاریها و بدیهای خود دست بکشم،زیرا بخشایش تو بر من نزد تو محبوبتر از مجازات و عقوبت من است...» « وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ -و یک روز از روزهای پروردگارت برابر با هزار سال است از آن سان که می شمارید.» اگر زمان را نزد خدا ارزشی می بود در آن صورت بیگمان ما در نخستین گناه هلاک شده بودیم،ولی خدایی که هیچ کس نمی تواند از حکمرانی او بگریزد،و هیچ چیز در آسمانها و زمین از دست تسلّط او بیرون نمی رود شتابان مبادرت به مجازات نمی کند و یک روز نزد او برابر هزار سال است.

ذات سبحان او مانند ما نیست،ما به زمان و مکان محدودیم،و دانشها و تواناییهای ما نیز محدود است،در حالی که خدا بر هر چیزی تواناست،و اوست که بر آفریدن آن تسلّط داشته و قادر است که تکذیب کنندگان را هر وقت بخواهد گرفتار کند،پس شتاب برای چیست؟زیرا کسی شتاب می ورزد که می ترسد چیزی از دست او برود،خداوند منزّه از این قیاسهاست.

[48]

در واقع تأخیر عذاب،و ناچیز بودن قانون زمان نزد خدا،بدین معنی نیست که عذاب نخواهد آمد.چه بسا امّتی که با آن که ستمگر بوده است خدایش

ص :90

مهلت داده و آن گاه هنگامی که حجّت بر آنها تمام شده آنان را گرفتار ساخته است؟ « وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَهٰا وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهٰا وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ -چه بسیار قریه هایی را که ستم پیشه بودند و من مهلتشان دادم،آن گاه آنها را فرو گرفتم.و بازگشت همه نزد من است.» آنها کجا رفتند؟مگر نه به سوی خدا؟آری،ذات سبحان او از فوت وقت پروایی ندارد،و کسی که از فوت وقت بیمی ندارد به انتقام گیری نمی شتابد.

[49]

وظیفۀ پیامبر همانا رساندن رسالت و پیام به مردم است،تا تهدید کننده ای برای آنان باشد در برابر عذاب سخت و در صورتی که بر نافرمانی اصرار ورزند.با آن که پیامبر مژده رسان نیز می باشد روند آیه در اینجا بر جنبۀ بیم دهندگی تکیه می کند زیرا چارچوب کلّی گفت و گو در اینجا موضوع تکذیب و عذاب آن است.

« قُلْ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنَّمٰا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ -بگو ای مردم!من برای شما هشدار دهنده ای آشکارم.» [50]

« فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ -پس آنان را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند،آمرزش و رزقی کرامند است.» کسی که در کنار رسالت بایستد و بدان و به پیامبر ایمان بیاورد و به موجب آن رسالت کار نیک کند،بیگمان به دو جایزه نایل می شود:اول آمرزش و افکندن بار گناهان،و دوم رزق کرامند،یعنی رزقی که کرامت انسان را می افزاید،زیرا نوعی رزق نیز وجود دارد که کرامت را می برد و سبب خواری می شود.

در این آیه تنها آنچه بر آخرت دلالت می کند نیامده بلکه شامل دنیا نیز می شود.بدین معنی که آمرزش و پوشاندن گناهان و پاکسازی واقعیّت فردی و اجتماعی از آثار انحراف و فساد و تزکیۀ نفس از پلیدی رشک و کینه ها،همۀ اینها نعمتهایی بزرگ است که خدا در دنیا نیز بر مؤمنان فرو می بارد.

ص :91

همچنین رزق کرامندی که خدا به وفور به بندگان مؤمن خود می رساند، بندگانی که فروتنی نسبت به صاحبان زور و زر را رد کردند و از سطح ذلّت و خواری بسی فراتر قرار گرفتند.مگر پروردگار ما سبحانه و تعالی نگفته است:« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ -هر که خدا را پرهیزگاری کند برای او راهی برای بیرون شدن قرار خواهد داد*و از جایی که گمانش را ندارد روزیش می دهد» (1) .

[51]

« وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ - و آنان که در ردّ آیات ما می کوشند و می خواهند با ما معاجزه کنند،اهل دوزخند.» آنان که نهایت سعی و کوشش خود را در راه عاجز و بی اثر ساختن آیات خدا،بر حسب پندار خودشان،بکار می برند،یعنی در مسیر آنها مشکل می تراشند یا اجرای آنها را به تأخیر می اندازند و با آنها می ستیزند یا آنها را تکذیب یا تأویل می کنند،براستی که اهل دوزخند.

این گروه می کوشند که عجز و ناتوانی را از طریق ستیزه و رویارو شدن با آیات به آنها بچسبانند،بر خلاف مؤمنان که نسبت به آیات تسلیمند و می گویند:

هر چه از نزد پروردگار ما آمده جای مناقشه و مجادله ندارد.

دسته هایی در شمار آن گروه در می آیند و عبارتند از:

آنان که مستقیما آیات را تکذیب می کنند و دروغ می انگارند.

آنان که آیات را تأویل می کنند و از مواضع خود تحریف و جابجا می کنند،مانند عالمان بد که خدمتگزاران پادشاهانند.

آنان که اجرای احکام آیات را به عهدۀ تأخیر می افکنند همچون حکّام بیدادگر.

و بالأخره آنان که آیات را در حدودی تنگ محبوس و محدود می سازند.

کلمۀ«معاجزین»از معاجزة بر وزن مفاعلة می آید یعنی گرداندن

ص :92


1- 29) -سورۀ طلاق،ذیل آیۀ 2 و صدر آیۀ 3.

چیزی از صورت خود.

و انسانی که نمی خواهد فرمانهای خدا و شریعت او را اجرا کند،آغاز می کند به تأویل آیاتی از قرآن که حاوی احکام و شرایع است و آنها را از مقاصد خود دور می سازد،و این همان معاجزه است.

مثلا قرآن بر مبارزه و جنگ با طاغوت تأکید می کند،اما معاجز (تحریف کنندۀ معنی)می گوید:درست است که قرآن بر مبارزه و جنگ با طاغوت تأکید کرده است ولی طاغوت مورد نظر و قصد قرآن همان فرعون و نمرود...بوده اند نه این گروه گردنکش و طاغوتان امروزی.یا قرآن ربا را حرام می داند امّا معاجز می گوید:ما ربا نمی گیریم بلکه بهره می ستانیم.

آیات قرآن چنان وضوحی دارند که راهی برای تحریف مدلولهای خود نمی گذارند،طاغوت همان طاغوت است و راهی برای پوشاندن مدلول آن پس از این که آیات قرآنی پرتوهای آشکار کننده را بر آن افکند،وجود ندارد،پس فرعون گفت:من پروردگار والای شما هستم،و فلان...حاکم نیز مانند او را با کردار و رفتارش گفت و از خود نشان داد.این دو برابرند،هم چنان که هیچ فرقی بین بهره و ربا وجود ندارد.

براستی،در قرآن حکمت آموز درمان موفقیّت آمیز بیماریهای انسان وجود دارد.قرآن تنها به درمان اشاره نمی کند بلکه مستقیما به درمان انسان نیز می پردازد به شرط آن که بیمار نیز با آیات قرآن هماهنگی کند و به تحریف معنی آنها نپردازد که دردی بر درد بیفزاید.

[سوره الحج (22): آیات 52 تا 57]

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی اَلشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اَللّٰهُ مٰا یُلْقِی اَلشَّیْطٰانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اَللّٰهُ آیٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (52) لِیَجْعَلَ مٰا یُلْقِی اَلشَّیْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْقٰاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ (53) وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهٰادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (54) وَ لاٰ یَزٰالُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذٰابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ (55) اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (56) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (57)

ص :93

معنای واژه ها

55[عقیم]

:یعنی در عظمت کارش نظیر و مانندی ندارد.

چگونه به وسیلۀ ذکر با آرزوجویی بستیزیم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ حج در چارچوب یاد آوری از مواضع مردم نسبت به هدایت و پس از گفت و گو از مبارزۀ(معاجزه و تحریف معانی آیات)نزد بعضی،آیات این درس

ص :94

خطای تمنّا و آرزوجویی را بیان می کند،و این که حتی انبیا و پیامبران نیز اگر دستخوش تمنّا شوند شیطان مطالبی در همان آرزوهای ایشان می افکند با وجود آن که پروردگار ما ایشان را با آیات حکمت آموزی که افکنده های شیطان را نسخ و ابطال می کند حفظ می فرماید و معصوم نگه می دارد.آن افکنده های شیطان دستمایۀ فریبی است که صاحبان دلهای بیمار و مردم دل سخت به دنبال آن می روند و این به سبب ستم آنهاست که آنها را از راه راست به مسافات بسیار بسیار دور گمراه می سازد.

اما مؤمنان،براستی که هدایت خدا دلهایشان را نورانی می کند و از آرزوهای شیطان پاک می سازد،پس می دانند که بیگمان حق از پروردگارشان است و بدان ایمان می آورند،و دلهایشان به حق متواضع می شود و خود به فرمان خدا سر می نهند و تسلیم می شوند،و خدا نیز آنان را به وسیلۀ ایمانشان به راه مستقیم هدایت می کند،در حالی کافران نعمت یقین را گم می کنند و آنها را می بینی که همواره با وجود نشانه های صدق و صحت،همواره دربارۀ آن در شکّ و تردیدند،تا با مرگ قیامت ناگهان فرا می رسد،یا پروردگار آنها را به عذاب روز بی نظیر بزرگ گرفتار می سازد.

و روز قیامت،ملکوت و فرمانروایی بی چون و چرای خداوندی که میان آنها داوری می کند جلوه گر می شود،کسانی را که ایمان آورده و کردار شایسته کرده اند گرامی می دارد و به بهشتهای پر نعمت می فرستد،و کافران را که آیات خدا را دروغ انگاشته اند به عذابی دردناک گرفتار می سازد.

شرح آیات:

[52]

آیات این درس ارجمند سه گونه موضعگیری انسان را در برابر ذکر و یاد خداوند حکیم بررسی می کند:

الف:موضع مبارزه و معاجزه(و تحریف معانی).

ب:موضع تمنّا و آرزوجویی.

ص :95

ج:موضع تسلیم.

دو نوع موضعگیری اوّل هر دو خطاست و افراطی،یکی به راست و دیگری به چپ،امّا جادۀ روشن درست و سالم همانا موضعگیری سوّمی است.

بر انسان واجب است که خود را بتمامی تسلیم حق کند و به شیرین و تلخ و ثواب و عقاب و آسان و دشوار آن ایمان داشته باشد و-در نتیجه-هر گونه باشد خود را با آن تطبیق دهد و هماهنگ سازد.

از مردم کسانی هستند که با حق می جنگند و با آیات خدا معاجزه می کنند و از طریق تحریف معنی آیات با آنها می ستیزند و مقابله می کنند،و برخی تمنّا و آرزوجویی دارند و حقایق را با خواب و خیال و رؤیا می آمیزند،میان آنچه حق و واقع است و آنچه آرزو می کنند و خیالشان بدان پر می کشد.

شاید رابطه میان معاجزه و تمنّا آن است که این هر دو از تسلیم نشدن به حقّ،چنان که هست،سرچشمه می گیرند ولی از راههای متفاوت،اهل معاجزه با حق مقابله و ستیزه می کنند و آن را می پوشانند و نادیده می انگارند ولی اهل تمنّا و آرزوجویان روش تحقّق و تجسّم حق را که /8 کوشش و اجتهاد و جنگ است و سپس پذیرفتن نتایج را رد می کنند.

شایسته نیست که مؤمن رفته رفته پا به پای آرزوهایش پیش رود و همراه بادهای خیال و آرزوجویی به هر سویی برود،حتی انبیاء بزرگ و پیامبران گرامی اگر به طبیعت بشری خویش دستخوش تمنّا و آرزوجویی شوند چنینند،مثلا آرزو کنند که تمام مردم هدایت شوند،یا ستمگران بی درنگ هلاک گردند،یا مردم بدون کوشش و سختی به وفور از تمام نعمتها بهره مند و نیکبخت شوند،یا صالحان و نیکوکاران عمر جاودان یابند و مصیبت مرگ بر آنها فرود نیاید یا امثال این از رؤیاهایی از کثرت مهربانی و دلسوزی به مردم و ارزشهای رسالتی سرچشمه می گیرد ولی شیطان خواسته های خود را در میان این آرزوهایشان می افکند،مگر آن که خدا ایشان بر کنار و معصوم بدارد و آیات خود را در واقع وجودشان استوار سازد.

بر مؤمنان است که این آرزوجوییها را بر حقّی که در آیات خدا نازل شده

ص :96

عرضه کنند و خود را ملزم به حقایق موجود در قرآن سازند و بدانند که خدا دنیا را به عنوان خانۀ امتحان آفریده نه خانۀ پاداش تا عذاب کافران را به شتاب و ثواب مؤمنان را به سرعت برساند! و دیگر آن که هدایت اکراهی بر مردم نیست و براستی خدا جنگ را بر مؤمنان به حکمتی فرض و واجب ساخته است گرچه بعضی از آنان آن را خوش ندارند.

همچنین در احادیث آمده است اضافۀ حکمت و نه محدّث که شاید دلالت بر این باشد که عالمان ربّانی نیز به نوبۀ خود از تلقینات شیطان به دورند و به روح ایمان تأیید می شوند.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی الشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ -ما پیش از تو هیچ پیامبر یا نبیّی را نفرستادیم مگر آن که چون به خواندن آیات مشغول شد شیطان در آرزوی او چیزی افکند...» به نظر معنی این آیه چنین است که نبیّ و پیامبر و امام سخنگوی تقریبا به تمنّا و آرزومندی نزدیک می شوند ولی تمنّا نمی کنند،بنا به گفتۀ خدای سبحان که:

« فَیَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ -و خدا آنچه را که شیطان افکنده بود نسخ کرد...» /8 در دل پیامبر از جهت مقام ضعیف بشری او در صورتی که تأیید و یاری خداوند نباشد.

« ثُمَّ یُحْکِمُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ -سپس خدا آیات خود را استواری بخشید...» با عصمت و عامل باز دارنده ای که پیامبر را چنان می سازد که از روی هوا و میل خود سخن نگوید بلکه مطلبی است که به او وحی می شود.

« وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -و خدا دانا و حکیم است.» پس او از لحاظ آگاهی بر قلب بشری،و افکنده های شیطان در آن احاطه و آگاهی کامل دارد و خود آنها را از ضمیر و ذهن تأیید شدگانی چون نبیّ و رسول و

ص :97

(امام)سخنگوی به حکمت خویش نسخ می کند و می زداید.این آیه بزرگترین گواه بر عصمت و بر کنار بودن انبیاء و ائمّۀ هدی از لغزش و گناه است.از این رو که خدا نمی گذارد شیطان آنان را در دل وسوسه کند،بلکه عزم و آرزو و افکارشان را از تلقینات شیطان بر کنار و معصوم نگه می دارد.این آیه به دیگر آیات قرآن حکمت آموز در این زمینه شبیه است،مانند گفتۀ خدای سبحان:

« وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ (1) -آن زن آهنگ وی کرد.و اگر نه برهان پروردگارش را دیده بود،او نیز آهنگ آن زن می کرد...» که دلالت بر این دارد که یوسف-علیه السلام-در معرض نازک کاریهای شیطان قرار گرفت ولی خدا مستقیما خود او را بر کنار و پاکدامن نگاهداشت،و گفتۀ خدای تعالی است که:

« وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً -و اگر نه آن بود که پایداریت داده بودیم،نزدیک بود که اندکی به آنان میل کنی».

آنجا که خداوند نگذاشت فشارهای جاهلیّت بر مسیر مستقیم پیامبر اثر گذارد.

از نکات غریب این که تلفیقات و آمیختگیهایی از القائات شیطان پیرامون این آیه می یابیم.

آنجا که در یکی از روایات آمده است که:پیامبر خدا(ص)در یکی از باشگاههای مکه نشست و سورۀ النّجم را بر مشرکین خواند تا بدین گفتۀ خدای تعالی رسید:« أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰی* وَ مَنٰاةَ الثّٰالِثَةَ الْأُخْریٰ -آیا لات و عزّا را دیده اید؟*و منات آن بت سوّمی دیگر را؟»و بدان افزود:«و إنهن الغرانیق العلا و إن شفاعتهن لهی التی ترتجی-و آنان بتهای والایند و شفاعتشان چیزی است که انتظار می رود»و به خواندن سوره ادامه داد تا به سجدۀ پایان آن رسید،و خود سجده کرده و مشرکان نیز با او سجده کردند و هیچ کس از او جا نماند،آن گاه

ص :98


1- 30) -یوسف22/.

قریش خرسندی خود را اظهار کردند...!!! و در یکی از روایات آمده است که پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-سورۀ نجم را در نماز می خواند،در حین خواندن او یکی از پشت سر ایشان آیات«غرانیق» را خواند و پیامبر(ص)ناآگاهانه آنها را تکرار کرد،پس این آیه فرود آمد.

در این روایت و امثال آن احتمال درست بودن نمی رود،زیرا سورۀ جنّ در مکه نازل شد و سورۀ حجّ در مدینه،بویژه آن که پیامبر به علم یقین نیک می دانست که سورۀ النّجم که حاوی سجدۀ واجب است در ضمن نماز خوانده نمی شود.

مهم این است که این آیه آمد تا تأکید کند که امید شفاعت این بتها نمی رود،و این داستان نیز جز خیالاتی بیش نیست که شیطان القا می کند تا خدا بندگان مؤمن خود را بدانها بیازماید.و سر تا سر آن جز داستانی نیست نه بیشتر و نه کمتر.زیرا پیامبر بسی فراتر از آن است که در مهمترین اصل و پایه از ریشه های رسالت خود به سطح نادانی تنزّل کند.اصلی که نخستین سنگ بنایی است که تمامی دین بر آن استوار شده و آن اصل یکتاشناسی و توحید است.حتی اگر از این نکته نیز چشم پوشی کنیم که پیامبران خدا از گناه و خطا و سهو و فراموشی معصوم و بر کنارند و به طبع رسول اللّٰه،محمد،خاتم پیامبران-صلّی اللّٰه علیه و آله-که خدای سبحان دربارۀ او می گوید:« وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ* إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1) -سخن از هوای نمی گوید*نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می شود».وانگهی با توجه به همین آیه که آن را در همان سورۀ النّجم می خوانیم که آن داستان را در پیرامونش پرداخته اند،آیا ممکن است تصوّر کنیم که خدا پیامبری را برای رسالتش که توحید و یکتاپرستی است می فرستد و او این حقیقت را از یاد می برد و آن را به خرافۀ شرک تبدیل می کند؟ این حدیث را که ابو بکر الزّار از پیامبر نقل می کند هیچ نمی دانیم که به اسناد پیوسته ای که یاد کردن آن جایز باشد از پیامبر روایت کرده باشند،بلکه جاهلیان

ص :99


1- 31) -النّجم3/ و 4.

کین توز به پیامبر(ص)بسته اند،و جاهلانی که نه پیامبر خدا را می شناسند و نه رسالتهای الهی را می فهمند آن را باز گو می کنند.

اگر از باب جدل،صحّت این روایت را فرض کنیم باید این سخن از /8 القائات شیطان در دلهای مشرکین باشد که بدان آیات در افزودند و میان مردم پخش کردند تا برای مردم شبهه ایجاد کنند،ولی خداوند سبحان-که وعده داده است قرآن را از بیهوده گویی بیهوده گویان و تحریف باطل کنندگان حفظ کند-آیات خود را استوار ساخت و تلقینات شیطان را آشکار نمود،و بسیاری از مفسّران همین احتمال را در مورد این روایت تاریخی ذکر کرده اند.

[53]

دلهای مردم بر سه نوع است:سالم،بیمار و سخت.دل سالم را خدا از آنچه شیطان از آرزوهای خود بدان می افکند بر کنار و معصوم می دارد،در حالی که دلهای بیمار و سخت آنچه را شیطان تلقین می کند می پذیرند و این القائات نسبت بدان دو گروه آزمونی می شود،و بر این دو گونه دل دشوار است که از قید وسوسه ها و القائات شیطان رهایی یابند.

« لِیَجْعَلَ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقٰاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ -چنین شود،تا آنچه شیطان در سخن او افکنده برای کسانی که در قلبهایشان بیمارییی است و نیز سخت دلان آزمایشی باشد...» دل بیمار و سخت کدام است؟ شاید بیماریهای دل همان عقده های روانی باشد که در صفات پست همچون حسد و کین توزی و خویشتن بزرگی و نومیدی و ریاست دوستی و جدل بناحق دربارۀ خدا ظاهر می شود.

امّا سختی دل همان است که از تراکم آثار گناهان بر دل حاصل می شود، و بر اثر آن حق را نمی پذیرد و از تهدیدها و هشدارها نمی لرزد و از سرنوشت تبهکاران عبرت نمی گیرد و از نشانه های خدا در آفاق سودی نمی جوید.

چگونه تلقینات و القائات شیطان برای صاحبان این دو گونه دل آزمون و فتنه ای است؟

ص :100

زیرا دل بیمار یا سخت همواره در جست و جوی چیزی است که با آن موافق باشد،از این رو با سرعت به وسوسه های شیطان پاسخ می دهد و آنها را می پذیرد، همچون جسم بیماری که میکربها در آن فزونی یافته و دفاع ذاتی آن ضعیف شده و هر گاه میکربهایی تازه بدان هجوم آورند به آسانی در آن راه می یابند. /8 مقاومت چنین جسمی در برابر بیماری ضعیف و خطر بیماری بر آن بسیار شدید است.دل بیمار یا سخت نیز چنین است،برای آن دشوار است که در برابر تلقینات و شایعه های شیطانی که همواره پراکنده می شود و با خواهش نفس حسن قبول می یابد،مقاومت کند.

مثلا،می بینی که دل جاهلیان به دوستداری«غرانیق العلا-بتهای والا!»بیمار و مبتلاست،دلهایی که آثار پرستش بتها در آنها متراکم و انبوه شده و به دوران پیشین بر می گردد که خود را در برابر بتهای آرایش شده بر زمین می افکندند و از بانگ سرودها و طبلها مسحور می گشتند و در جشنهای لهو و لعب به انتظار میزهای خوراک و مشروب و مسکرات و همراهی با زیبا رویان مادینه و نرینۀ کوی و برزن بودند.

آن گاه می بینی که امروز در مکّه این شایعه را می پراکنند که پیامبر این بتها را ستوده و بالاتر از این،در برابر آنها بر زمین افتاده و جبین بر خاک سوده است و از نو مشروعیتی بدانها فزوده است.این شایعۀ رسوا با شور و شوقی عظیم دهان به دهان می گردد و در نتیجه مادّۀ اعلامیه ای می شود برای کسانی که می خواهند بر مقام سیّد البشر و مشعل هدایت و پیشوای صالحان محمد بن عبد اللّه پاک پاکیزۀ پاک شده که خداوند او را از هر گناهی بر کنار و معصوم داشته،-صلّی اللّٰه علیه و علی آله المعصومین-،فایق آیند.

بازگویی این بهتان تا امروز نیز ادامه می یابد و قلمهای مستشرقان مغرض آن را فرا می گیرد و در پیرامونش خانه های عنکبوت و تارهای اوهام و دروغ می تنند.

هر کس به سخنان این قبیل مستشرقان و محورهای تأکید آنها مراجعه کند می بیند که بیشتر پیرامون این شایعات دروغ می گردد که بر دهان کین توزان نسبت به

ص :101

پیامبر(ص)گذشته و سپس،یا به سهو یا از طریق صاحبان دلهای بیمار که تظاهر به اسلام می کردند و می خواستند بر اسلام غلبه یابند،مانند بنی امیّه و احزابشان،وارد کتابهای تاریخ شده است.

با کمال تأسف قلمهای بعضی مفسّران نیز این بافته های دروغین را به نگارش در آورده تا آنجا که از پیامبر شخصیّتی محدود ساخته و به این حدیث مورد اتّفاق و پشت در پشت /8 از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-توجه نکرده اند که فرمود:

«پس از من سخنان بر بافتۀ بسیار در آورند»و نیز به بر حذر داشتن اصحاب پیامبر، پس از او از پذیرفتن احادیث توجّه نکرده اند مگر آن که دست کم دو شاهد بر آنها گواهی صحّت دهند و توجّه نکرده اند که بعضی راویان را طرد و رد کرد و با درّه زده اند زیرا آنها احادیث درست و نادرست را با هم نقل می کرده اند.

امامان اهل بیت با این پدیدۀ خطیر با حزم و احتیاط برخورد کرده اند و اصرار بر آن داشتند که سخن پیامبر و سخنان خود ایشان نیز بر کتاب عرضه و با آن سنجیده شود و محک بخورد.اگر با کتاب خدا سازگار آمد پذیرفته شود و گرنه آنچه را مخالف کتاب است به سینۀ دیوار بکوبند،و بدین سان توانستند بسیاری از شایعات گمراه کننده را با این مقیاس و محک ارزشمند از میان ببرند.

« وَ إِنَّ الظّٰالِمِینَ لَفِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ -و ستمکاران در اختلافی بزرگ گرفتارند.» کسانی که با ارتکاب نافرمانیها به خویشتن ستم کردند تا دلهایشان بیمار و سخت شد و فتنۀ شیطان را پذیرا آمد و پاسخ قبول داد بسی از حق به دورند.

از این آیۀ ارجمند در می یابیم که:سختی دل مرحلۀ دوّم و بعدی بیماری آنست،و آنچه سبب بیماری دل می شود همان ظلم است که چون فزونی یابد و آشکارا گردد،دل سخت می شود.

[54]

« وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ -و تا دانش یافتگان بدانند که قرآن براستی از جانب پروردگار توست و بدان ایمان بیاورند و دلهایشان بدان آرام گیرد...»

ص :102

کسانی که دانش به ایشان داده شده است بدین صفت از دیگران متمایزند که موضعشان پی گیری تکامل است از علم به ایمان و از ایمان به آرام گرفتن دلها و اطمینان قلبی،زیرا دانش همان اکتشاف حقیقت است و ایمان اعتراف و شناخت یافتن بدان و«اخبات»یا آرام گرفتن دل آن است که با تمام وجود خود بی دغدغه ای آن حقیقت را پیروی کنی.

این تکامل از طریق صراط مستقیم و شاهراهی راست صورت می پذیرد که هر چه انسان در آن پیش رود نشانه های حق بر او بیشتر آشکار می شود،و خداست که مؤمنان را به چنین شاهراهی هدایت می کند،و هیچ کس جز او قادر به راهنمایی بدین شاهراه نیست.

« وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهٰادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و خدا کسانی را که ایمان آورده اند حتما به راه راست هدایت می کند.» [55]

امّا کسانی که کفر ورزیدند در بند اسارت شکّ خود که ناشی از نادانی آنهاست باقی می مانند،و نمی توانند به سبب کفر خویش از این شک رها شوند و به یقین دست یابند.

« وَ لاٰ یَزٰالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذٰابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ -همواره کافران در آن شک می کنند تا آن گاه که قیامت ناگهان بر سرشان فرا رسد یا به عذاب روز بی نظیر بزرگ گرفتار آیند.» «السّاعة»همان روز قیامت است،اما عذاب عقیم،عذاب و مجازات در دنیاست.

[56]

آنجا،هنگام قیام قیامت ملکوت و حکمروایی مطلق خدا و داوری فیصله دهنده و پاداش عادلانۀ او جلوه گر می شود،و او فرمانروا و داور و تدبیر کننده و گردانندۀ همه چیز است.

« اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ -فرمانروایی در آن روز از آن خداست...» پس سلطنت و فرمانروایی مطلق آشکارا از آن اوست،به طوری که سلطه های جایر و ستمگر را که شیطان گسترش بخشیده،و خداوند به حکمت خود

ص :103

تا مدّتی معین به آنها مهلت داده است،درهم می نوردد.

« یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ -میانشان حکم می کند...» و هیچ کس نمی تواند حکم او را رد کند و یا به دروغ چنان که امروز در دنیا مرسوم است،مدّعی شود که حق با او است.

« فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فِی جَنّٰاتِ النَّعِیمِ -پس کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند در بهشتهای پر نعمتند.» [57]

چنین است سرنوشت مؤمنان که برای امور باقی ماندنی شایسته کار کرده اند،اما سرنوشت کافران همانا عذاب خوار کننده است.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَأُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کسانی که کفر ورزیده اند و آیات ما را دروغ شمرده اند،بر ایشان عذابی است خوار کننده و اهانت بار.» کلمۀ«مهین-اهانت بار و خوار کننده»،این معنی را می رساند که مهمترین عاملی که انسان را به شک و آرزوجویی فرا می خواند همانا تکبّر و بزرگ خویشتنی است،و اهانت و خوار کردن همان عذاب نفسانی و روانییی است که نصیب متکبّران می شود،و شاید از عذاب مادّی دردناکتر باشد.

[سوره الحج (22): آیات 58 تا 66]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اَللّٰهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (58) لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً یَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ (59) ذٰلِکَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (61) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْکَبِیرُ (62) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ اَلْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اَللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (63) لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ اَلْفُلْکَ تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ اَلسَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (65) وَ هُوَ اَلَّذِی أَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَکَفُورٌ (66)

ص :104

خدا این گونه ستمدیده ای را که مبارزه می کند یاری می دهد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دو نوع هجرت وجود دارد:هجرتی معنوی و دیگری مادّی.هجرت مادی عادتا آن است که پس از هجرت معنوی می آید،از این رو می بینیم قرآن حکمت آموز وقتی در این درس از هجرت مادی از خانۀ کفر و کشور سرکوب و محرومیّت به سرای آزادی و اسلام سخن می گوید،بی درنگ از ابعاد معنوی این هجرت با ما

ص :105

سخن می گوید.

به مناسبت گفت و گو از هجرت قرآن حکمت آموز از قدرت خدا با ما سخن می گوید که مهمترین و بارزترین نمادهای این قدرت حرکت شب و روز و درون شدن هر یک از آنها به دیگری است.پس هم چنان که خدای سبحان شب و روز را به یکدیگر تبدیل می کند ظلمات خوف و وحشت و کفر و جاهلیّت را به نور عدالت و اسلام و آزادی تبدیل می کند.

آن قدرت چیره و مسلّط بر عالم هستی همان قدرت چیره بر اجتماع نیز می باشد،زیرا رهبری این جهان هستی و ولایت و سرپرستی آن خواه در آسمان یا زمین تنها و تنها از آن خدای حقّ است.

شرح آیات:
اشاره

[58]

پروردگار سبحان پس از آن که در آیات پیشین بعضی حقایق ایمان را یاد آور شد،در این آیه ما را یاد آور نقش هجرت در راه خدا می شود.چرا؟ زیرا راه به سوی ایمان از طریق هجرت و جهاد می گذرد.وقتی گردنکشان و طاغوتان تو را آزاد نمی گذارند که تنها به خدا ایمان ورزی و فقط روش او را به کار بندی و اجرا کنی،می خواهند تو را با پرستیدن خودشان از پرستش و بندگی خدا منحرف سازند،و ناچار باید با آنها بستیزی تا فقط مؤمن به خدا باشی.از اینجا مرحلۀ جهاد به وسیلۀ هجرت از دیار کفر به سرزمین اسلام آغاز می شود.در واقع هجرت خود مرحلۀ پیشین از مراحل ایمان است،پس هر مؤمنی آماده هجرت برای خدا و دور شدن از خانواده و زادگاه خود نیست،و هجرت نیز بدون رنج و مشقّت صورت نمی گیرد،و مهاجر معمولا بدین یا آن سبب در معرض قتل واقع می شود.

و چیزی در عوض این قتل یا مرگ جز رزق نیکو از جانب خدا نتواند بود، پس به این مهاجری که محل درآمد پر برکت خود را در سرزمین خویش ترک می کند خداوند عوض خیری در سرای جاودانی می بخشد و در مقابل خروج ناخرسندانه اش از زادگاهش او را بدان سرای قرار خرسند و راضی شده وارد می کند.

ص :106

این برای کسی است که مهاجرت کرده و مرگ خود را به گونه ای دریافته است،امّا آن کس را که زنده می ماند خداوند چنان که باید و شاید یاری می دهد و بر آنان که سبب مهاجرت و دربدری او شده اند پیروزی می بخشد.از آنجا که هجرت از خانۀ کفر به سرای ایمان از ناخرسندی و خشم بر اوضاع فاسد سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی بر می خیزد،هجرت در عرف گردنکشان لبۀ حربه را تشکیل می دهد از این رو می کوشند برای فرونشاندن این جنبش مهاجران را بکشند یا در فشار قرار دهند چنان که موافقتهایی با دولتهای دیگر به عمل می آورند که مهاجران را تسلیم کنند یا ایشان را در فشار و مضیقه قرار دهند به طوری که پیروزی ایشان غیر ممکن شود و خود پس از سالیان دراز مبارزه و در بدری بمیرند.

« وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللّٰهُ /8 رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ -و کسانی را که در راه خدا مهاجرت کردند، سپس کشته شدند یا خود مردند،خدا به رزقی نیکو روزی می دهد.زیرا خدا بهترین روزی دهندگان است.» قرآن از آیۀ 58 تا 65 ما را یادآور پانزده نام از نامهای نیک خدا می شود که عبارت است از:خیر الرّازقین-بهترین روزی دهندگان،العلیم-دانا،الحکیم- شکیبا،العفو-عفو کننده،الغفور-آمرزنده،السمیع-شنوا،البصیر-بینا،العلیّ- والا،الکبیر-بزرگ،اللّطیف-باریک بین،الخبیر-آگاه،الغنیّ-بی نیاز، الحمید-ستوده،الرؤوف-نرم دل،الرّحیم-مهربان.

از روش قرآن در ذکر نامهای پروردگارمان در اینجا و در دیگر سوره ها در می یابیم که خداوند می خواهد خود را در ابعاد مختلف زندگی تشریعی و اجتماعی یا مادّی و تکوینی به ما بشناساند،و مسافتی میان ایمان(باور قلبی)و معرفت(شناخت آگاهانه)وجود دارد هم چنان که مسافتی میان اسلام و ایمان موجود است.پس هر مسلمانی مؤمن نیست و هر مؤمنی عارف و دل آگاه نمی باشد و عرفان و شناخت را درجات و مراتبی است.

همانا خدای سبحان در آیه های قرآن بر بندگان خود جلوه گر می شود،

ص :107

هم چنان که در آیات و نشانه های زندگی متجلّی می شود تا خود را به ما بشناساند، پس چگونه خدا را بشناسیم؟ ما می توانیم خدای سبحان را از طریق صفات و نامهای نیکویش که در آیات قرآنی و آیات و نشانه های عالم هستی وجود پراکنده است بشناسیم.پس هر چیز و هر آیه همان تجلّی آشکار و روشن نامهای خدا و صفات اوست.

زیبایی بهار،و طراوتش،و سرسبزی گلهایش ما را به زیبایی خدا رهنمون می شود،و عظمت شب و روز و گردش فلک عظیم با خورشیدها و ماههایش ما را به عظمت خدا و بدین حقیقت هدایت می کند که او والا و بزرگ است.

قطره های بارانی که از آسمان فرو می ریزد،سپس در زهدان زمین جای می گیرد و با دانه های خاک به فعل و انفعال می پردازد و آن گاه آن دانه بذر کوچک به سوی آسمان سر می کشد،و درختی کلان می شود،همۀ اینها ما را به باریک بینی و نازک کاری خدا در آفرینش راهنمایی می کند.

امّا اگر به نهفته های کوه ها نظر افکنیم و به ثروتهای کانی و حیوانی موجود در دریاها،و بدانچه از گنجها و کانها که در دل زمین سپرده اند بنگریم،آن وقت در می یابیم که پروردگار ما بی نیاز و ستوده است و بر هر کاری قادر و بسیار تواناست.

وقتی دریافتیم که پروردگار سبحان ما آسمانها و زمین را به عنوان نظامها و قوانینی قرار داده که با آنها وجود ما را حفظ کند،می فهمیم که اگر اینها نبود بیگمان زندگی بر روی زمین پایان می یافت یا در بهترین شرایط به دوزخی توانفرسا تبدیل می گشت.

نظام لایۀ جوّی(ازن)همچون برجسته ترین مثال دقّت است،تا آنجا که اگر ضخامتش اندکی کمتر می بود تیرهای شهاب آن را از هم می گسیخت و زمین را می سوزاند،و اگر اندکی ستبرتر می بود زمین نمی توانست مقدار کافی از پرتوهای خورشید را جذب کند و در نتیجه می فسرد و یخ می زد.همچنین است نیروی جاذبه و ضخامت زمین...،می گویم وقتی تمام اینها را شناختیم خدا ما را بدین حقیقت

ص :108

رهنمون می شود که ذات بی چون او منزّه و رئوف و مهربان است.

همچنین دگرگونیهای زندگی ما از مرگ تا زندگی و از زندگی تا مرگ ما را دلالت بر این می کند که تدبیر این امور به دست دیگری است نه به دست خود ما، و این که خدای بخشنده بر عرش و مرکز ادارۀ کلّ هستی مستقرّ است.همچنین در این آیات روش قرآنی بزرگی را می یابیم،که نخست ما را یاد آور نشانه ای از نشانه ها و آیات آفرینش می شود،آن گاه به صفتی از صفتهای آفریدگار،و نامی از نامهای او،و این اسلوبی است مناسب برای معرفت و شناخت نسبت به خدا و به عبارت دیگر تحوّل از درجۀ ایمان به درجۀ معرفت.

پاداش هجرت

[59]

« لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً یَرْضَوْنَهُ -آنان را به جایی در آورد که از آن خشنود باشند...» این محلّ ورودی که آنان را خشنود می کند می تواند در دنیا باشد،زیرا ایشان با خشم و ناخرسندی،در راه خدا خارج شدند،و می توانید این محل ورود بهشت باشد زیرا حرف لام در گفتۀ او«لیدخلنّهم»مفید معنی آینده است.

« وَ إِنَّ اللّٰهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ -و هر آینه خدا دانا و شکیباست.» /8 پس او کردار تو را می داند و بر آن پاداشت می دهد-امّا بعد از این لحظه- زیرا او شکیباست و شتاب نمی ورزد،و از جهتی به کافران مهلتی درازتر می دهد و از طرف دیگر از مؤمنان می خواهد که شکیبایی کنند تا صدق ایمانشان معلوم شود.

[60]

« ذٰلِکَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللّٰهُ -هر کس عقوبت کند هم چنان که او را عقوبت کرده اند،آن گاه بر او ستم کنند،خدا یاریش خواهد کرد...» چنین است،زیرا کسانی که به صورت مهاجران به سوی خدا از خانه های خود بیرون رفته اند،به زودی به اذن او فاتحانه بدان باز می گردند،پس دشمنان خدا و دشمنان خویش را می کشند،زیرا در معرض بغی و بی حقّی قرار گرفته اند،و بغی

ص :109

آن است که حق غصب شدۀ خود را بطلبی و آن را به تو ندهند و حتی با سرکوب و ترور مواجه شوی زیرا غاصبان حق تو راهی برای خاموش کردنت جز از بین بردن تو نمی یابند.

« ذٰلِکَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ -هر کس عقوبت کند هم چنان که او را عقوبت کرده اند»یعنی مقابله کردن اعدام به اعدام،مثلی به مثلی،«ثمّ بغی علیه-آن گاه بر او ستم کنند»یعنی ستم کردن پس از آن که حق مشروع خود را گرفت.«لینصرنّه اللّٰه-حتما خدا یاریش خواهد کرد»در این کلمه دو تأکید برای محقق ساختن یاری خدا و پیروزی وجود دارد،لام تأکید بر نخستین و نون تأکید بر دوّمین قطعیّت و حتمیّت پیروزی دلالت دارد.

« إِنَّ اللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ -زیرا خدا عفو کننده و آمرزنده است.» عفو کننده و آمرزنده است در مورد آنچه شما تجاوز کرده اید،و دلیل عفو و آمرزندگی او همان یاری او به شماست.

یکی از مفسّران از این آیه اندیشه ای مهمّ را استنباط کرده و آن این است که مبارزه و نبرد در اسلام قاعده ای کلی نظیر آنچه در مارکسیسم آمده نیست.بلکه حالتی است اضطراری و ناگزیرانه.اسلام تو را دعوت می کند که کسانی را که ستمی به تو کرده اند یا بعضی از حقوق ساده ات را سلب نموده اند ببخشی و مورد عفو قرار دهی.امّا وقتی که آنها از حدّ سلب حقوق و ستمگری تجاوز کردند و کارد را به استخوانت رساندند،آن گاه بر تو واجب است که فریاد خود بر آوری و رو در روی آنها بایستی،پس مبارزه و نبرد تو برای خود نبرد و مبارزه نیست بلکه برای عدالت است و هر وقت حقّت را به تو باز گرداندند در آن حدّ تو نیز از مبارزه باز می ایستی.و مثل این آیه است گفتۀ خدای تعالی که: /8 « وَ لاٰ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنٰا لِوَلِیِّهِ سُلْطٰاناً فَلاٰ یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کٰانَ مَنْصُوراً -کسی را که خدا کشتنش را حرام کرده است مکشید مگر به حق.و هر کس که به ستم کشته شود،به طلب کنندۀ خون او قدرتی داده ایم.ولی در انتقام

ص :110

از حد نگذرد،که او پیروزمند است». (1)

در این صورت،و پیش از هر چیز واجب است که این مبارزه و نبرد در راه خدا و برای خدا باشد،هر گاه او ما را بر انگیخت برخیزیم و چون توفانی دمنده بتوفیم و هر وقت فرمان ایستادن داد باز ایستیم.

شب و روز

[61]

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ یُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ - این بدان سبب است که خدا از شب می کاهد و به روز می افزاید و از روز می کاهد و به شب می افزاید...» آنچه در عالم طبیعت می گذرد مثلی است زنده که امّتها نیز بدان می گذرند، پس یک بار جریان تاریخ کافران فاجر را درهم می نوردد و مؤمنان جام انتقام خود را بر آنها فرو می ریزند و جامعه چنان که بود مؤمن می شود،ولی این وضع دیری نمی پاید و از بین می رود و متلاشی می شود و دیگر بار جامعه کافر و فاجر می گردد.بدین سان امّتها از پی یکدیگر می آیند تا خداوند به دوستداران صالح خود اجازه می دهد برای از بین بردن جاهلیّت و گمراهی از سرتاسر زمین انسانیت قیام و اقدام کنند.

معنی«ایلاج»داخل کردن است،پس یک بار شب وارد روز می شود و یک بار دیگر روز وارد شب می شود.در مرتبۀ نخست فصل زمستان است که شبها به حساب روزها طولانی می شود و دیگر بار تابستان است که روزها به حساب کوتاه شدن شبها دراز می شود،زیرا ایلاج و وارد شدن شب در روز یعنی پیمودن شب قطعه ای از روز را که بدین سان شب طویل می گردد و این در زمستان است و عکس آن ایلاج و وارد شدن روز در شب باشد.

« وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ -و خدا شنوا و بیناست.» یعنی خدا به قوانین جاری در آسمانها و زمین نزدیک و نیک آشناست و از

ص :111


1- 32) -الاسراء33/.

مظاهر نزدیکی او شنیدن و دیدن اوست و احاطۀ او به هر چیز از کوچک و بزرگ.

نامهای خدا

[62]

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبٰاطِلُ -این بدان سبب است که خدا حق است و آنچه جز او به خدایی می خوانندش باطل است...» سلطه و چیرگی او فراتر از سلطۀ دیگران است،این سخن و تعبیر در صورتی است که در حال جدل و مناقشه به فرض بپذیریم که دیگران را نیز سلطه ای هست، در حالی که در حقیقت آنچه را سلطه فرض می کنند سرابی است که تشنه آبش می انگارد،و خداست که همان حقّ روشن و آشکار است.

« وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ -و همانا خدا بلند مرتبه و بزرگ است.» پس جز او کسی بلند مرتبه و بزرگ نیست،مگر بلند و بزرگ شده به سبب او،بلندی مرتبه و بزرگی دو تعبیر از قدرت و پهنای فرمانروایی اوست،پس باید بتهای بشری و حجری که به جای خدا پرستیده می شوند فروافتند،و صاحب شناخت و عارف باید نیّت و عمل خود را خالصانه و فقط برای خدایی قرار دهد که شب را در روز و روز را در شب وارد می کند زیرا تنها اوست که حق است و آنچه جز اوست باطل است.

[63]

و او صاحب لطف و آگاه است.به بندگانش لطف و احسان دارد و به آنان از جایی که حساب می کنند یا به حساب نمی آورند روزی می رساند و از نیازمندیهایشان آگاه است.

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ -آیا ندیده ای که خدا از آسمان باران فرستاد و زمین پر سبزه گردید؟ هر آینه خدا صاحب لطف و آگاه است.» آسمان می بارد و زمین دانه های باران را در آغوش می گیرد تا آن دانه ها به سفره ای سبز تبدیل گردد که خوراک ما و چارپایان ما باشد.براستی که این همه

ص :112

دلالت بر آن دارد که خدا صاحب لطف و آگاه است.

گیاه شناسان می دانند که قوانینی که رشد و نموّ گیاهان را اداره می کند چه قدر دقیق و عظیم است.چیزی که ما بنا بر عادت بی توجّه و عبرت گیری بر آن می گذریم.پس از آن که میلیونها دلار در آزمایشگاههای گیاهی هزینه کرده اند هنوز راز«فتوسنتز»یا تمثیل نوری را در نیافته اند که چگونه پرتو خورشید مثلا به میوه ای چون سیب تبدیل می شود که بیشتر مواد آن را از نور آفتاب می شمارند.

[64]

« لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ -از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است.اوست بی نیاز و ستوده.» همانا خدای،سبحانه و تعالی مالک همۀ چیزهاست،و قوانین آنها را به حرکت در می آورد،و با وجود آن که مالک همۀ چیز و قوانین آنهاست از آنها بی نیاز است و بدانها حاجتی ندارد،پس این چیزها بدو قوّت و نیرو نبخشیده است و او از این روی از آنها غنی و بی نیاز است و از سوی دیگر چون ذات او،تبارک و تعالی بدانها هستی و حرکت می بخشد شایستۀ حمد و ستوده است.

[65]

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ -آیا ندیده ای که خدا هر چه را در روی زمین است مسخّر شما کرده است و کشتیها را که در دریا به فرمان او می روند؟...» هر چه در زمین است رام و تسخیر شده برای ماست،از هر دو گونۀ خود زمینی و دریایی،بخش زمینی شامل کانها و گنجها،و درختان و جانوران است و بخش دریایی نیز جانوران آبزی و کانها است،و شاید مهمترین فایده ای که ما از دریا می بریم همان حمل و نقل آبی باشد که به فرمان خدا کشتیهایمان در آبها در حرکتند و به فرمان خداست که بادها کشتیها را می رانند و به جلو می کشانند. (1)

ص :113


1- 33) -اعمّ از کشتیهای بادبانی یا پارویی یا موتوری،زیرا وزش باد از جلو یا پشت یا پهلوها در هر جهت رفت یا برگشت در سرعت یا کندی حرکت انواع کشتیهای یاد شده اثر قطعی دارد و نمونۀ این اثر در حالت منفی بادهای توفانی است که کشتیهای عظیم موتوری و نفتکشهای نیم میلیون تنی را درهم می شکند-م.
نیروی جاذبه

« وَ یُمْسِکُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ -و آسمان را نگه داشته که جز به فرمان او بر زمین نیفتد...» ستارگان ثابت و سیّار و دیگر اجرام آسمانی در مسیرهای خود به قدرت خدا قرار گرفته و باقی مانده اند،و اگر نیروی جاذبه وجود نمی داشت نظام افلاک بر هم می خورد و آنها همه به یکدیگر می خوردند و قطعاتشان پراکنده می شد و به زمین اصابت می کرد و آن را متلاشی و نابود می کرد.چه بسا تفسیر درست این آیه در پایان خود آن نهفته باشد که گوید«إلاّ باذنه-جز به اجازۀ او»یعنی ممکن است اگر خدا به آن اجازۀ سقوط دهد فرو افتد،این قطعات سقوط کننده چیست؟ این قطعات فرود آینده که خداوند از آنها به لفظ آسمان تعبیر کرده عبارت است از:ستاره های دنباله دار و شهابهایی که به اذن خدا بر زمین می افتد،و دانش جدید و تا امروز راز جاذبیّت آن را در نیافته که چیست؟ /8 و کجاست؟ولی خداوند بدین گفته از آنها تعبیر می کند:

« وَ یُمْسِکُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ -اوست که آسمان را نگه داشته که به فرمان او بر زمین نیفتد»یعنی نیروی جاذبه به دست خداست.

آن را هر جا خواسته قرار داده و در توان اوست که آن را نابود کند،امّا کلمۀ «بإذنه»دلیل بر آن نیست که خداوند نیروی جاذبه را از زمین می برد بلکه این بیان اثباتی است برای نیروی جاذبه،پس ستاره های دنباله دار و شهابهایی که بر زمین سقوط می کند خود بر اثر عملکرد نیروی جاذبه است.

پیداست که کاهش و کوچک شدن زمین نتیجۀ طبیعی کارهای انسان است به سبب آن که انرژیهای موجود در زمین را با افزایش مصرف انرژی در دوران اخیر به کار می گیرد و زمین را از معادن و دیگر چیزها می دوشد و تهی می کند.

چنان که خدای تعالی گوید:« ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا

ص :114

کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ -به سبب اعمال مردم،فساد در خشکی و دریا آشکار شد» (1) .

شاید از این آیات دریابیم که خداوند به زمین اجازه ویرانی و تباهی نمی دهد مگر به سبب فساد مردم.

« إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ -زیرا خدا را بر مردم رأفت و مهربانی است.» نشانۀ رأفت و مهربانی او آن است که آنچه را در خشکی و دریاست برای ما رام و مسخّر ساخته،و آسمان را نگهداشته تا جز به فرمان او بر زمین نیفتد و گرنه او قادر است که تمام اینها را بر ما دوزخی سازد،پس در این جا احتمالاتی هولناک در عالم هستی وجود دارد که باور کردنش ممکن نیست،و برجسته ترین مثال بر آن وجود بسیاری از ستارگان دنباله دار و شهابها است که به شماره ها فراوان بر زمین می افتند ولی بی درنگ چون به غلاف و پوشش جوّی زمین بر می خورند متلاشی می شوند،و چنین است که در دعا می خوانیم:«سبحان من لا یأخذ أهل الأرض بألوان العذاب،سبحان الرؤوف الرحیم-منزه است آن که اهل زمین را به گونه گون عذاب گرفتار نمی سازد،منزّه است آن صاحب رأفت مهربان».

[66]

« وَ هُوَ الَّذِی أَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَکَفُورٌ -اوست که شما را زندگی بخشید و سپس بمیراند و باز زنده می سازد،و آدمی ناسپاس است.» آن گاه پس از عرضه کردن نشانه های خدا،و پس از بیان علم و رأفت عظیم او به ما نشان می دهد که نسبت به نعمتهای خدا ناسپاسی می کنیم.براستی مشکل انسان این است که نظرش تنگ و دیدش محدود است،اگر به نشانه های خدا که در پیرامون اوست بنگرد،آری اگر به آفرینش خود بنگرد...و به تمام دگرگونیهای آن از زندگی به مرگ بی گمان ایمان می آورد،ولی انسان نسبت به

ص :115


1- 34) -الروم41/.

نعمتهای پروردگارش و به عطای او ناسپاس است،و شاید این ناسپاسی او همان علّت کفر او مستقیما نسبت به خدا باشد.

[سوره الحج (22): آیات 67 تا 73]

اشاره

لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً هُمْ نٰاسِکُوهُ فَلاٰ یُنٰازِعُنَّکَ فِی اَلْأَمْرِ وَ اُدْعُ إِلیٰ رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلیٰ هُدیً مُسْتَقِیمٍ (67) وَ إِنْ جٰادَلُوکَ فَقُلِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ (68) اَللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّ ذٰلِکَ فِی کِتٰابٍ إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیرٌ (70) وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مٰا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ (71) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلْمُنْکَرَ یَکٰادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکُمُ اَلنّٰارُ وَعَدَهَا اَللّٰهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (72) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اِجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ اَلذُّبٰابُ شَیْئاً لاٰ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ اَلطّٰالِبُ وَ اَلْمَطْلُوبُ (73)

ص :116

معنای واژه ها

72[یسطون]

:نشان دادن حالت و گرفتن قیافه ای هول آور برای ترساندن.

گردنکشان هرگز مگسی را نتوانند آفرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که بشر تقوی و احساس مسئولیت خود را در زندگی بیفزاید، ناگزیر است معرفت و شناخت خود را نسبت به خدا بیفزاید و بداند که او از لحاظ علم و آگاهی بر وی محیط است،و ناگزیر است احساس کند که مراقبی وجود دارد که او را مراقبت می کند و می پاید و بر او احاطه و تسلّط دارد،و این شناخت است که او را نسبت به مسئولیّتهایش بیشتر ملزم می سازد.

در این درس ما قبل آخر از سورۀ حج که پیرامون موضوع تقوا و پرهیزگاری دور می زند-در این آیات-الهاماتی می یابیم که بر علم خدا بر عالم هستی و وجود دلالت می کند و بر این نکته که مسئولیّت در برابر پیامبر و پیشوا و امام مؤمنان به اندازۀ آنچه در برابر خدای پروردگار جهانیان وجود دارد،نمی باشد.پس خداست که مناسک و آیینهای هر امّتی را وضع می کند،و هموست که اجرا و ادای آنها را می خواهد،و بر ترک آن حسابرسی می کند،پس چرا در این صورت گروهی از کافران با پیامبر مجادله می کنند؟

ص :117

مسئولیّت پیامبر همان دعوت به سوی خدا از طریق صراط مستقیم و مسئولیّت او از این حدّ در نمی گذرد،امّا حساب مردم با پروردگار او و پروردگار خود است.

بی یقین،علم خدا بر آنچه در آسمانها و زمین است احاطه دارد،و براستی همه چیز نزد او در کتابی نوشته شده است که پروردگار مرا نه گمراه می کند و نه به فراموشی می افکند،و این کار بر خدا آسان است.زیرا ثبت و مسجّل کردن رویدادهای جهان و متغیّرات و دگرگونیهای آن و درج آنها در کتابی کاری است ساده.پس چون ساعت حساب برسد،دست تو خود کتابی است،و پوستت کتابی، و چشمت کتابی و آنچه در وجود توست کتابی گواه بر تو،آنچه می کنی چون ذرّات غبار از میان نمی رود،و با تمام این احوال،مردمی را می یابی که به جای خدا مردم ناتوانی دیگر از همانندان خود را می پرستند و به بتهای بشری یا حجری سر می سپارند.

برای انسان سزاوار است که از یکی از این دو امر پیروی کند:یا از شریعت خدا پیروی کند و به فرمانها و بازداشتنهای او گردن نهد،و یا از دانش پیروی کند(که مآلا به همان وجه اوّل بر می گردد-م.).پس کسی که از هیچ یک از این دو امر پیروی نکند به خود ستم کرده است،و کسی که به خود ستم کند،آیا می پندارد که آن گاه بتهای بشری و حجری شفیع و واسطۀ نجات او خواهند شد؟! در واقع آن بتها از هر نوع که باشند بر ضدّ او خواهند بود و در دوزخ با او محشور خواهند بود،چنان که خدای تعالی گفته است:

« إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ -شما و آن چیزهایی که سوای اللّٰه می پرستیدید هیزمهای جهنّمید.شما به جهنّم خواهید رفت.» و تو خود دامنۀ تعصّب و جانبداری از باطل را نزد بندگان طاغوت می بینی، چنان که اثر انکار در چهره هایشان آشکار است...آن گاه که هر بار آیات بسیار روشن و واضح خدا بر آنها خوانده شود،چهره هایشان تیره می گردد و درهم می رود،

ص :118

حتی اعصابشان بر انگیخته می شود گویی برای درگیری و جنگ آماده می شوند و نزدیک باشد که دست خود را بر روی آنان که این آیات را بر آنها می خوانند بلند کنند،بی آن که به محتوا و مفهوم آیات توجّهی کنند و بدانند که تلاوت کنندگان آیات جز مبلّغان و رسانندگان پیام نیستند و اگر سخن حق تلخ باشد از آن روست که تهدید و هشداری به مجازات واقعی است،و خود آن مجازات و عذاب،یعنی آتشی که خدا آن را به کافران وعده داده است بسی سوزانتر و بدانجامتر است.

به مناسبت گفت و گو از بتهایی که بجای خدا پرستیده می شوند،خدا به نبرد با بتهای بشری می پردازد و رشتۀ سخن متوجّه آنها می شود که در توان و امکانشان نیست یک مگس را بیافرینند،حتی اگر تمام نیروهای عظیم امروز مثلا امریکا و روسیّه و اروپا و ژاپن و وابستگانشان گرد آیند، /8 راهی بر این کار نمی یابند.

آنها از آفریدن حشره ای کوچک چون مگس عاجزند،و اگر همین مگس کوچک چیزی از آنها برباید خود عاجزتر از آنند که آن را از مگس با وجود ضعف و ناتوانی آن حشرۀ کوچک بازستانند.«طالب و مطلوب هر دو ضعیفند و ناتوان»در این صورت گردنکشی و طاغوت بازی برای چه؟و پرستش این چنین ضعیفان عاجز و ناتوان از بهر چیست؟

شرح آیات:
اشاره
تفاوت شریعتها و وحدت شارع و قانونگذار

[67]

« لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَکاً هُمْ نٰاسِکُوهُ -برای هر امّتی آیینی نهادیم تا بر آن آیین باشند...» مفسّران یاد آور شده اند که:هر امتی را مناسک و مراسم و شرایطی است خاصّ خود که با امّتی دیگر تفاوت دارد،و این تفاوتها دلیل بر اختلاف و تفاوت قانونگذار و واضع شریعت نیست یا نشان از اختلاف شریعت اسلامی که همۀ انبیاء بر آن اساس آمده اند با دیگر شریعتها ندارد،نهایت امر این که خداوند شریعت نوح را وحی کرد و سپس آن شریعت را با شریعت ابراهیم نسخ فرمود،آن

ص :119

گاه این شریعت را با شریعت موسی نسخ کرد،سپس آن را با شریعت عیسی و سپس آن را با شریعت محمّد(ص)نسخ فرمود.

این تفسیر درست است،امّا کافی نیست،زیرا در این شریعتها با وجود وحدت رسالت و وحدت نبوّت احکام مختلف است و نیز واجبات و تکالیف فردی نسبت به فرد دیگر بر حسب اوضاع و احوال و شرایط مکانی و زمانی و اقتصادی و دیگر چیزها تفاوت می کند.از باب اولی اگر این مسأله بر ملّتها و امّتها تسرّی داده شود در حالی که ملاک و مقیاس سنجش این شرایط یکی و همان وحی خدای سبحان است،و بر انسان تکلیفی نیست مگر اطاعت و سر سپردن به کسی که آفرینش و امر از آن اوست و ما دام که خدا همان پروردگار و واضع تمام شریعتهاست،در این صورت اختلاف برای چیست؟!پس در این حال باید توجّهمان را به اصلاح میان خود معطوف داریم تا صلح و امنیّت تمام معمورۀ جهان را فرا گیرد.

شاید این آیه همین مطلب را می رساند که بحث دربارۀ جزئیّات مناسک و مراسم عبادی سودی ندارد،بلکه /8 باید در پیرامون اصل درستی رسالت گفت و گو شود،آن گاه وقتی آدمی یقین کرد که پیامبر از راهی راست و مستقیم مردم را به سوی خدا می خواند،مجادله در فروع و جزئیات روا نیست.

و نیز این که:چرا نماز به سوی کعبه باشد و به سوی مسجد الاقصی نباشد؟و چرا روزه در ماه رمضان باشد و در روزهای عید فطر نباشد؟و چرا اسلام چیزهایی را که شریعت موسی نهی کرده حرام نشمرده است و امثال این«چرا»ها که کافران در آنها مجادله می کنند و آنها را وسیلۀ انکارهای خود قرار می دهند،و مطالبی که هم چنان بعضی گروه های تحصیل کرده آنها را مادّۀ جدل بی ثمر خود قرار می دهند،و بدین ترتیب فسق و کفر خود را نسبت به دین توجیه و تعلیل می کنند.

اساسا هر چه عصبیّت و دسته و گروه گرایی بشر را از روش سالم باز دارد و دلایل او در ردّ اصول توفیق نیابد و کار آمد نباشد،شروع به مناقشه در جزئیات و فروعی می کند که نه خود بدانها علمی دارد و نه کسی می تواند دیگری را در آن

ص :120

موارد جزئی اقناع کند.

و شاید از این آیه دریابیم که:امّت یکی است گر چه راهها و رهروان متفاوتند،زیرا امّت بر پایۀ آیینی یگانه قرار دارد،و آیین همان رمز و نشانۀ مبدئی بودن و وحدت و یگانگی امّت است،پس مسلمانان در هر چیزی با هم اختلاف دارند مگر در نمازگزاری به سوی کعبه و حجّ بدان و روزه و...و...و مسیحیان نیز در هر چیز با یکدیگر اختلاف دارند مگر در مورد بیت المقدس و مثلا مجموعۀ مناسکی که در آنها با یکدیگر متّفقند.

« فَلاٰ یُنٰازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ -پس در این کار با تو مجادله نکنند...» ای رسول تو را جز بر رساندن پیام دستی نیست و اینان حق ندارند دربارۀ آنچه خدا به تو فرمان داده است با تو مجادله کنند،بویژه درباره مناسک و آیینها،و در خصوص فرو رفتن در ژرفای چنین مناقشه و جدلی نهی حتمی و قطعی است.

« وَ ادْعُ إِلیٰ رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلیٰ هُدیً مُسْتَقِیمٍ -و مردم را به پروردگار خود دعوت کن،زیرا تو به راستی بر راه راست گام می نهی.» تو بر راه راست می روی،هدف و همچنین راه مستقیم به آن را می شناسی پس به /8 جدل و جدال آنها اعتنایی مکن،و در راه خویش با استواری و دقّت به پیش رو و مردم را به خدای سبحان دعوت کن.

[68]

« وَ إِنْ جٰادَلُوکَ فَقُلِ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ -و اگر با تو مجادله کردند،بگو:خدا به هر کاری که می کنید آگاه تر است.» کوشش مکن که خود را با آنها در جدالی بی نتیجه وارد سازی،بلکه آنها را به پروردگارشان واگذار کن که در برابر او مسئولند،و در برابر تو جز به اندازۀ دعوت و ابلاغ پیام مسئولیّتی ندارند.

[69]

« اَللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ -در آنچه مورد اختلاف شماست،خدا در روز قیامت داوری خواهد کرد.» اگر انسان خدا را مقیاس و مرجع سنجش خود قرار دهد و بداند که او مراقب آدمی است،اختلافات به زودی حلّ می شود و به پایان می رسد،و شاید این

ص :121

آیه همچنین برساند که ضرورتا اختلافات نباید موجب جنگ و نبرد شود،بلکه این انسان است که بر این اختلافات رنگ دشمنی و خصومت می زند.

[70]

« أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذٰلِکَ فِی کِتٰابٍ -آیا ندانسته ای که خدا هر چه را که در آسمانها و زمین است می داند؟و این در کتابی نوشته است...» خداوند آنچه را در آسمان و زمین می گذرد می داند،و همه چیز نزد او در لوح محفوظ که در اینجا آن را قرآن می نامد نوشته شده است،و این دو مطلب است:علم و آگاهی خدا،و ضبط رویدادها نزد او.و این دو اندرزی است رسا برای انسان در صورتی که نیک بدان دو بنگرد و دریابد که تمام گفتارها و کردارهای او،و معتقدات و باورهایش همه و همه مورد مراقبت و نظارت قرار دارد،در نتیجه برای اصلاح همه چیز خود اقدام می کند و از هر انحرافی که فطرت و سرشت الهی او را جریحه دار کند دوری می جوید.

« إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ -و این کاری است بر خدا آسان.» با وجود آن که حساب کردن دقیق آنچه در لوح محفوظ قرار دارد فوق تصوّرات بشر است،با اینهمه این کار بر خدا بسیار آسان است.

در واقع کردارها آثاری به ثبت می رسانند که در صفحه های گوناگون محو نمی شود و جز اصحاب /8 علم و دانش نمی توانند آنها را بخوانند...هر چه علم پیشرفت ژرف نگری و پرداختن دقیق به شناخت آثاری که این ظواهر و عوارض را بر جای می گذارد بیشتر می شود.برجسته ترین مثال این امر بیماری است که آثاری بر تمام اندامها می گذارد،بر جریان گردش خون انسان،و شبکۀ غدّه های او،و ترشّحات یاخته هایش،و نسجهای گوناگون پیکر او...با این تفاوت که علمای پزشکی از دوره ای تا دورۀ دیگر در قدرت تشخیص بیماری از خلال این آثار مختلفند،برخی به وسیلۀ نبض و ضربه های قلب یا رنگ پوست و چهره یا خطوط کف دست بیماری را تشخیص می دهند و برخی به وسیلۀ موجهای الکتریکی برخاسته از حرکت قلب یا مغز یا تجزیه و تحلیل خون و ترشّحات.همچنین می بینی که این تأثیرات بر لوح

ص :122

طبیعت نگاشته شده،و تفاوت در توانایی بر خواندن و تشخیص آنهاست.

به همین گونه اعمال ما بر دهها لوح نوشته شده و روز قیامت در برابرمان جلوه گر می شود و زبانمان از انکار آنها بند می آید.هان،پس برای آن روز هولناک که نهفته های درون سینه ها آشکار می شود از هم اکنون آماده شو!

ناتوانی طالب و مطلوب

[71]

« وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً -و سوای اللّٰه چیزی را می پرستند که هیچ دلیلی بر وجودش نازل نشده...» یعنی آنها معتقدند که می توانند از قبضۀ حق و از محدودۀ مسئولیّت از طریق پرستش چیزی غیر از خدا که هیچ دلیل قطعی بر وجود و پرستش آن نازل نشده،و اجازه ای صریح و آشکار به آنها برای چنان پرستشی داده نشده است،بگریزند.

« وَ مٰا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ -و هیچ دانشی بدان ندارند...» که با علم و آگاهی که حجّتی است قطعی به عبادت آن پردازی و در غیر این صورت ناگزیری که با پیروی از کسی که بدانی خدا او را بر تو ولیّ و سرپرست قرار داده به عبادت پردازی،امّا اگر بدون علم و بی شریعت عبادت کنی،عبادتت باطل و کارت بیهوده است و به هدر می رود.

« وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ -و ستمکاران یاوری ندارند.» /8 یعنی این بتها را اگر خدای سبحان گرفتار سازد هیچ یار و یاوری نیست.

این بتهایی که تو آنها را می پرستی هرگز نمی توانند خود را نجات دهند،پس چگونه می توانند دیگران را رهایی بخشند؟ [72]

« وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ یَکٰادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا -چون آیات روشنگر ما بر آنان خوانده شود،نشان انکار را بر چهرۀ کافران می شناسی؛چنان که نزدیک باشد بر آنان که آیات را می خوانند حمله ور شوند...» هنگامی که آیات را می شنوند آثار انکار و ردّ بر چهره هایشان به طور ژرف و

ص :123

شدید پدیدار می شود تا آنجا که ناظر گمان می برد که می خواهند از خشم به آن کسی که این آیات را بر آنها می خواند حمله ور شوند،گویی اگر این آیات بر آن گروه خوانده نشود از قیام به مسئولیتهای مندرج در آن آیات بر کنار می مانند.

« قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکُمُ النّٰارُ وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -بگو:آیا شما را به چیزی بدتر از این آگاه کنم؟آتش.خدا آن را به کسانی که کفر ورزیده اند وعده داده است و آتش بد سرانجامی است.» یعنی انحراف شما به آتش منتهی می شود،و اگر تنها هشدار و تهدید آنها به آتش خوشایندشان نیست و نمی توانند آن تهدید را تحمّل کنند،آیا می پنداری که خود آتش برای آنها خوشایند است و می توانند حرارتش را تاب بیاورند؟.

[73]

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبٰابُ شَیْئاً لاٰ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّٰالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ -ای مردم،مثلی زده شد.بدان گوش دهید.

کسانی که آنها را به جای اللّٰه به خدایی می خوانید،اگر همه گرد آیند هرگز مگسی را نخواهند آفرید؛و اگر مگسی چیزی از آنها بر باید بازش نتوانند ستاند.طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.» چنان که از نظر علمی ثابت شده است هر گاه مگس چیزی را بخورد بی درنگ از طریق تعدادی فعل و انفعالهای شیمیایی آن چیز به موادّی دیگر تبدیل می شود که این حشره از آنها استفاده می کند و در این صورت بازگرداندن آنها به حال اوّل محال است.بدین سان ناتوانی بشر هویدا می شود که نمی توانند چیزی را که مگس از آنان ربوده برگردانند،علاوه بر این حجم مگس آن قدر کم و کوچک است که دقیقترین دستگاهها نمی تواند موادّی را که در درون شکمش جای دارد تجزیه و آزاد سازد،با دانستن این نکته که موادّ قندی و کربوهیدراتی و پروتئینی از دو عنصر اصلی تشکیل می شوند:اکسیژن و کربن،پس چون این /8 مواد در شکم مگس به عناصر اولیّۀ خود تحلیل شود بر بشر محال است که آن عناصر اولیّه را به صورت مادّۀ پیشین درآورد.

ص :124

و بالأخره قرآن-یک بار پس از دیگر بار-تأکید می کند که طاغوت را اصلا نیرویی جز بر نفوس بیمار نیست،و فقط پیروان او وی را چندان یاد کرده و ستبر انگاشته اند که نزد آنان تبدیل به پروردگار والاشان شده و آن قدر او را حقیر می کنند که حقیرتر از مگس می گردد.

[سوره الحج (22): آیات 74 تا 78]

اشاره

مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (74) اَللّٰهُ یَصْطَفِی مِنَ اَلْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (75) یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (76) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِرْکَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جٰاهِدُوا فِی اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اِجْتَبٰاکُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی اَلدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکُمُ اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هٰذٰا لِیَکُونَ اَلرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ فَأَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ هُوَ مَوْلاٰکُمْ فَنِعْمَ اَلْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ (78)

ص :125

خدا بدین گونه دعوت کنندگان به سوی خود را بر می گزیند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در روند آیاتی که در سورۀ حج آمد پروردگار سبحان متعال ما نامهای نیک خود را به ما یادآوری کرد که هر نام تازه ای را شناختیم ایمانمان به خدا و شناختمان نسبت بدو و آنچه آفریده است افزونتر شد،و هر چه شناخت انسان نسبت به آفریدگار و آفریده افزونتر شود استقامت و راست روی و هدایت او بیشتر می شود.

آن محور اساسی که تمام این خطها در آن با یکدیگر تلاقی می کنند همان یکتاشناسی خدا و شناختن نامهای نیک اوست.از این رو آیات نخستین این درس دیگر بار بر نامهای خدای تبارک و تعالی تأکید کرد که بر بندگان واجب است آفرینندۀ این عالم هستی و پدیدآورنده این زندگی را بشناسند،ولی آنان نمی توانند حق قدر خدا را با مقایسه با آفریدگانش دریابند و اندازه گیرند.

براستی،خدا نه تنها با نظایر ما سنجیده نمی شود بلکه حتی با آن نیروهای فراتر از ما همچون فرشتگان و رسولان نیز سنجیده نمی شود،جز این که پاره ای از مردم که خدا را نمی شناسند و حق قدر و مقام در نمی یابند ذات متعال او را با گردنکشان و طاغوتها می سنجند و آن موجودات را می پرستند،و از جمله مردمی هستند که فرشتگان را برای خدا شریک می سازند و روی به آنها می آورند،و برخی نیز هستند که او را برابر با رسولانش می نهند.

در واقع خداست که از فرشتگان و از مردم فرستادگانی بر می گزیند که

ص :126

شریعت و رسالت و پیام خدا را به مردم برسانند و منتقل کنند،و در میان مردم به امر او در وقتی که از لحاظ شنیدن و دیدن بر آنها احاطه دارد به پیام رسانی بپردازند،بی آن که بتوانند سخنی را به او،سبحانه و تعالی،ببندند.اگر ما خدا را با شناختی حقیقی بشناسیم تمام جوارح و اندامهایمان بانگ عبادت او را برای نزدیکی بدو بر می آورند،زیرا هر که خدای سبحان را بشناسد به نور او می پیوندد،و هر که به نور او بپیوندد آن نور بر تمام وجود او پرتو می افکند و او را خود به خود به جانب خشنودی خدا سوق می دهد.

پس بنا بر این جوهر عبادت شناخت است،و هر گاه شناخت به کمال حاصل شود روح انسان به نور خدا می پیوندد و اندامهای او خود به خود در جهت فرمانبرداری از خدا حرکت می کند،از این روست که خدا به ما فرمان رکوع و سجود و کار خیر می دهد و سپس فرمانمان می دهد که رسالت آسمان را به زندگی ببریم.

انسانی که شیرینی ایمان را در دل خود بیابد و حقیقت و فواید شکوهمند آن را دریابد سزاوار است که برای متوجّه ساختن دیگران به سوی ایمان،و بیان فواید و سودهای آن برای ایشان پیش رود.و از اینجاست که خدای سبحان به ما امر می کند که چنان که باید و شاید در راه او جهاد کنیم.همانا جهاد و فداکاری تو در راه خدا به اندازۀ شناخت تو نسبت به اوست،زیرا هر چه در راه او فداکاری کنی و نسبت به او صاحب شناخت باشی،احساس می کنی که فداکاریهایت کمتر و کوچکتر از مقام پروردگار توست.

آن گاه پروردگار سبحان ما،پس از آن نعمتهای خود را بر ما می شمارد، همچون اجتماع و می گوید:ای مسلمانان شما اجتماعی با فضیلت هستید،خدا شما را برگزیده است تا رسالت و پیام او را به تمام مردم برسانید و واجب است که چنین باشید که«براستی این دین آسان است،نه دشوار»،و«در این دین برای شما هیچ تنگنایی پدید نیاورد»، (1) و پس از آن،شما اجتماعی هستید رهبر و پیشوای

ص :127


1- 35) -همین سورۀ حج،وسط آیۀ 78.

دیگر اجتماعات همان گونه که پیامبر رهبر و پیشوای شما بود،و بالأخره اجتماع شما از زمان ابراهیم(ع)قبل از پنج هزار سال پیش یا بیشتر از آن گاه که روش توحیدی جدید در جهان آغاز شد،تجربۀ جهادی دارد،پس بر شماست که نماز را بپای دارید و زکات را بپردازید و به خدا بپیوندید و به ریسمان استوار او چنگ در زنید(به کتاب خدا و پیامبر او و جانشینانش به عنوان آخرین شریعت خدا و امام تأیید شده از جانب این شریعت)و آن گاه است که عبادت خود را خالصانه برای خدا،مولا و یاورتان انجام داده اید که( فَنِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ -بهترین سرور و بهترین یاور)است.

شرح آیات:
اشاره
خدا را چنان که می سزد نشناختند

[74]

« مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ -خدا را چنان که سزای اوست نشناختند.هر آینه خدا نیرومند و پیروز است.» خدا را چنان که می سزد نشناختند زیرا او را با بندگانش مقایسه کردند و سنجیدند،و او را چنان که سزای بندگی نسبت به اوست بندگی و عبادت نکردند، و هر فساد و گمراهی و گرفتاری همانا به سبب عدم معرفت و شناخت شایستۀ خدا پدید می آید.

تفاوت میان قوّت و عزّت چیست؟ به نظر می رسد که فرق میان قوی و عزیز آن است که قوی-بدین یا آن سبب-قوّت و نیروی خود را برای تسلّط بر دیگران به کار می برد،امّا عزیز نیست.

ولی اگر نیرومند باشد و قدرت و قوّت خود را در عرصۀ اجتماعی به کار برد،در آن صورت عزیز یعنی چیرۀ ارجمند نامیده می شود.و خدای سبحان چنین است جز این که با آفریدگانش مقایسه نمی شود،پس او قوی و قدرتمند صاحب قوّت مطلق است و عزیزی است که این قوت را در تدبیر امور آفریدگان به کار می برد.پس کسی نپندارد که می تواند با خدا بستیزد و برابری کند یا در توان اوست که پس از آن

ص :128

برابری نمودن از مجازات او برهد،و به طور کلّی قوّت و عزّت ضرورت تقوا را می رسانند زیرا خدا کسی را که او را چنان که می سزد نشناخته و اندازه نگرفته باشد تعقیب و مجازات می کند.

رسولان مسئولیّت

[75]

« اَللّٰهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ -خدا از میان فرشتگان و مردمان رسولانی بر می گزیند...» در واقع خدا چنان که روش و سنّت او جاری بوده قومی را بدون آن که رسولی به نزد آنها فرستاده باشد،حتّی اگر او را چنان که می سزد نشناسند،عذاب نمی کند،« وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً -ما هیچ قومی را عذاب نمی کنیم تا آن گاه که پیامبری بفرستیم» (1) .پس خدا قبل از هر چیز فرستادگانی از فرشتگان و از اهل زمین بر می گزیند و آنها را با وحی به سوی اینان می فرستد،پس فرستادگان خدا در زمین رسولان مسئولیّت هستند،و این آیه می رساند که فرستادگانی خدا خواه فرشته یا بشر باشند،درجاتی دارند.

« إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ -هر آینه خدا شنوا و بیناست.» وقتی خدای سبحان از فرشتگان و از مردم فرستادگانی را بر می گزیند،دیگر بندگانش را وا نمی نهد،بلکه او نسبت به آنان شنوا و نسبت بدانچه می کنند بیناست، امورشان را تدبیر و اعمالشان را تسجیل و ثبت می کند و آنچه را در سینه ها و ضمیرهایشان می گذرد می داند،و برگزیدن این فرستادگان با علم و با شنودن و دیدن او صورت می گیرد و عبث و بیهوده نمی باشد.شاید ما از این گفتۀ خدای سبحان:

«و من النّاس»دریابیم که خدا از مؤمنان کسی را بر می گزیند که حامل رسالت و پیام شود،پس آن رسول وجود دارد و رسول آن رسول و همچنین به ترتیب.دلیل ما بر این اندیشه گفتۀ خدای تعالی است در آخرین آیۀ همین درس که هنگام بحث از

ص :129


1- 36) -الاسراء15/.

اجتماع اسلامی گوید:« وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاکُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ -در راه خداوند چنان که باید جهاد کنید.او شما را برگزید.و برایتان در دین هیچ تنگنایی پدید نیاورد...»و آیه ای دیگر که خدای سبحان در آن می گوید:« وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاٰ یَکُونُوا أَمْثٰالَکُمْ -و اگر روی برتابید،به جای شما مردمی دیگر آورد که هرگز همسان شما نباشند». (1) پس خدای سبحان از دیگر بندگانش کسی را انتخاب می کند که دارای شایستگی علمی و عملی و رهبری باشد و مسئولیّت نقل رسالت و پیام را بدو می دهد.

[76]

خدای سبحان از لحاظ علم و آگاهی هر لحظه بر رسولانی که برگزیده است احاطه دارد و از این رو قادر بر مخالفت و نافرمانی نسبت به او و نقل گفته ای به مردم که او خشنود نباشد نیستند و چنان گفته ای براستی گمراهی آشکاریست،در صورتی که نسبت پروردگار خود را با رسولانی که برگزیده است قیاس کنیم می بینیم که:

« یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ -آنچه را که در پیش رویشان است و آنچه را که پشت سرشان است می داند...» همانا علم خدا شامل رسولانش نیز می شود،پس او همواره با ایشان است و آنچه را پیش رویشان و پشت سرشان است می داند.

« وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و همۀ کارها بدو باز می گردد.» امور پیامبران و امور مردم،و در ضمن آن حق نیکوکار را از تبهکار می گیرد و نیکوکار را به نکوکاریش و تبهکار را به تبهکاریش پاداش می دهد.

[77]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا /8 الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،رکوع کنید و سجده کنید و پروردگارتان را بپرستید و کار نیک به جای آورید،باشد که رستگار گردید.»

ص :130


1- 37) -محمّد38/.

از این آیه و آنچه پس از آن آمده است،خداوند این سوره را به اجمال خلاصه می کند،هم چنان که خلاصه ای را که ارادۀ طرح آن را دارد یادآور می شود.

این آیه مراحل ایمان را بیان می کند که عبارت است از:

1-خضوع و سرسپردگی،که دلیل و نشانۀ آن رکوع(دو تا شدن)برای خداست.

2-خشوع و فروتنی،و احساس کوچکی و ناچیزی در برابر خدا که دلیل و نشانه ای سجود(پیشانی بر خاک سودن)است.

3-استمرار این سرسپردگی و فروتنی و پایداری بر آن دو که این معنا و مفهوم عبادت و بندگی خداست.

4-عطای مستمرّ،خواه با انفاق یا روابط نیکو یا...و یا...که این معنی گفته اوست که:«و افعلوا الخیر-و کار نیک کنید».

و نتیجۀ این سلسله از فرمانها همان نیکبختی و سعادت انسان و رسیدن او به پایانه های مراد و مقصود و فرا رفتن او به قرب رحمت حق است،و این معنی گفته اوست که فرمود:«لعلّکم تفلحون-باشد که رستگار شوید».

و این چنین است که در حدیث پشت در پشت منقول از امام امیر مؤمنان در سفارش خویش به پسرش،محمّد بن حنفیه-که خدا از او خشنود باد-آمده است که:

«ای پسرک من آنچه را نمی دانی مگوی،و بلکه تمام آنچه را می دانی نیز مگوی،زیرا خدای تبارک و تعالی بر تمام اندامهای تو فرایض و تکالیفی نهاده است»و بعد از ذکر این آیه مبارک افزود:«پس این فریضه این است جامع و واجب بر اندامها». (1)

دربارۀ خیری در پایان این آیه به ما امر شده،در حدیث نبوی آمده است:

«سر آمد عقل پس از ایمان دوستی ورزیدن نسبت به مردم است و رساندن

ص :131


1- 38) -نور الثقلین،ج 3،ص 520.

خیر به هر نیکوکار یا تبهکار» (1)

برگزینی و حق جهاد چنان که باید

[78]

« وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ -در راه خداوند چنان که باید جهاد کنید...» در این جا رابطه ایست میان امر به جهاد و گفتۀ خدای سبحان که:«چنان که باید خدا را نشناختند»و این رابطه به اندازه معرفت تو نسبت به خداست که جهادت در راه او صورت می گیرد.

« هُوَ اجْتَبٰاکُمْ -او شما را برگزید...» یعنی شما را برگزینی و انتخاب کرد،و به نظر می رسد که اجتباء (برگزینی)یک درجه از اصطفاء(بهین گزینی)کمتر است،زیرا خدا دربارۀ پیامبران گوید که آنها را بهین گزینی می کند،امّا مؤمنان را برگزینی می کند.شاید سبب این است که خدا پیامبرانش را به غیب(و بی سابقه ای)بهین گزین می کند امّا مؤمنان را وقتی که شروط مطلوب در آنها جمع آمد و بر حسب قوانین و سنّتهای جاری بر می گزیند.

بیگمان ایمان سطحی است بالا و رفیع که هر انسانی را بدان دسترس نیست،پس چون کسی بدان مقام رسید ناچار باید بداند که خداوند پس از این برگزینی مسئولیت را بر دوش او نهاده،این برگزینی نیز با اعلان و خبر دادن مستقیم نیست بلکه با افکندن موضوع به دلهای مردم و با الهام صورت می گیرد.

از اینجاست که در حدیث منقول از امام رضا(ع)هنگامی که مأمون عبّاسی دربارۀ زید بن علی(ع)از او پرسید،گفت:به خدا سوگند زید از آنان بود که بدین آیه مخاطب قرار گرفتند که:« وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاکُمْ -در راه خداوند چنان که باید جهاد کنید،او شما را برگزید». (2)

ص :132


1- 39) -همان مصدر،ص 521.
2- 40) -همان مصدر،ص 522.

« وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ -و برایتان در این دین هیچ تنگنایی پدید نیاورد...» احکام اسلامی احکامی آسان است،آنان که نماز نمی خوانند تصوّر می کنند که نماز دشوار است،ولی آنان که نماز را با خشوع و فروتنی به خدا می گزارند نه تنها آن را آسان می یابند بلکه در آن لذّتی نیز می یابند.اسلام همۀ عبادتها را آسان کرده است،و از نماز انتظار حرکاتی دشوار چون صعود بر کوه را ندارد بلکه آن حرکات را سبک ساخته است،و همچنین روزه را اقدام به گرسنگی کشیدنی رنجبار نخواسته بلکه شامل ساعتی چند شکیبایی است و سپس به خوردن و آشامیدن عادی می پردازیم.این از یک سو و از سوی دیگر اسلام بعضی احکام را در حالت تنگنا و معذوریّت که انسان نمی تواند آنها را کاملا به جای آورد سبک ساخته است.

مردی نزد امام صادق(ع)آمد و گفت:انگشتم زخم شد و بر آن زهره نهادم تا دملی چرکین شد،حال چگونه وضو بگیرم؟امام(ع)گفت:این و امثال این از قرآن دانسته می شود،زیرا خدای سبحانه و تعالی می گوید:« وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ -و برایتان در این دین هیچ تنگنایی پدید نیاورد»،بر آن مسح بکش.

صفات رهبر

« مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ -کیش پدرتان ابراهیم است.او پیش از این شما را مسلمان نامید...» براستی،این دین را ریشه هایی تاریخی و مجدی دیرین که پدرتان ابراهیم(ع)آن را آغاز نهاد.

« وَ فِی هٰذٰا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ -و در این(قرآن)تا پیامبر بر شما و شما بر دیگر مردم گواه باشید...» یعنی در این دین اسلام مسئولیّت رسول است،چنان که از وظایف پیامبر

ص :133

است که از شما رهبرانی برای نسلها و گواهانی بر اجرای رسالت بسازد.این مقطع آیه هدفهای والایی را که واجب است ما برای رسیدن بدانها بکوشیم مجسّم می سازد،پس هدف خود را این قرار مده که فردی مانند دیگر /8 مردم باشی بلکه هدفت را این قرار بده که رهبر و بر مردم گواه و ناظر باشی.

در اسلام رهبر را امام می خوانند،زیرا او نخستین و پیشگامترین کسی است که اجرای دین بر او واجب است و دیگر مردم مأموم و پشت سر اویند،اما سبب نامگذاری رهبر و فرمانده به شهید(به معنی گواه)آن است که در اجرای رسالت به وسیلۀ مردم گواه و ناظر آنهاست.

« فَأَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ -پس نماز بگزارید و زکات بدهید و به خدا توسّل جویید...» در واقع مهمترین صفات رهبری عبارت است از:

1-بر پای داشتن نماز.

2-دادن زکات.

3-توسّل به خدا و چنگ در زدن به ریسمان او.

این کلمات سه گانه همان احکام اجتماعی است،حتی نماز با وجود آن که در واقع رابطۀ میان فرد و پروردگار اوست،با این همه نماز و بویژه نماز جمعه و نماز جماعت روح اجتماعی را تقویت می کند،و به طور کلّی مهمترین شرطی که رهبری بدان ملتزم است همانا تقویت ارتباط خود با خداست از طریق بر پا داشتن فرایض او.امّا زکات،اثر اجتماعیش روشن است که عبارت است از جلوگیری از فقر نیازمندان و احساس رنجها و دردهای ایشان و...و...،و توسّل به خدا یعنی چنگ در زدن به ریسمان استوار او که برای آفریدگانش امتداد داده و همان امامان هدی و رهبران اهل تقوا هستند.با تلخیصی بسیار کوتاه باید گفت صفات انسان رهبری کننده عبارت است از:پیوند روحی به خدا،رابطۀ خوب او با مردم و خط سالم.

« هُوَ مَوْلاٰکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ النَّصِیرُ -اوست مولای شما چه نیکو

ص :134

مولایی و چه نیکو یاوری.» /8 براستی،خدا مولا و سرور ماست که با کمال افتخار اوامر او را دریافت می کنیم،پس چه نیکو مولایی است خدا که بیش از تواناییهایمان به ما تکلیف نمی کند و ما را بدون راهنمایی نمی گذارد،و چه نیکو یاوری است که ما را بر دشمنان خود و دشمنان ما یاری می کند و پیروز می سازد.

ص :135

ص :136

سورۀ مؤمنون

اشاره

ص :137

ص :138

سورۀ مؤمنون

فضیلت سوره:

از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-که فرمود:

«هر کس سورۀ«مؤمنون»را بخواند فرشتگان او را به آسایش و روزی و آنچه هنگام نزول ملک الموت به دیدۀ او قرار و آرام بخشد مژده دهند» (1) .

و از امام حسین-علیه السّلام-مروی است که:

«هر که سورۀ«مؤمنون»را بخواند خدا او را عاقبت به خیر و سعادتمند گرداند،اگر به قرائت آن در هر روز جمعه عادت کند،جایگاه او در فردوس برین با انبیا و پیامبران باشد» (2) .

زمینۀ کلّی سوره

زمینۀ کلّی این سوره چیست؟ به سرعت پاسخ می دهیم:چهارچوب کلّی سورۀ مؤمنون همان ایمان

ص :139


1- 1) -مجمع البیان،ج 7،ص 98.
2- 2) -نور الثقلین،ج 3،ص 527.

است،یا صفات این گروه متمایز بشر که همان مؤمنان باشند.

آری،ولی پرسشی دربارۀ رابطۀ موضوعات این سوره با این چهارچوب کلّی باقی می ماند.بگذارید نخست خلاصه ای از آن موضوعات را یاد کنیم.

1-مراحل آفرینش انسان.(آیات 12-16) 2-این که حرکت خورشید و ماه و وجود باران و کشت و میوه ها و چارپایان،همۀ اینها به زندگی بشر خدمت می کند.(آیات 17-22) 3-تکذیب قوم نوح نسبت به پیامبران،و همچنین بسیاری از مردم قرنهای بعد از آنان که خدا /8 به سبب استکبارشان آنها را هلاک کرد.چنان که فرعون و همراهانش را هنگامی که پیامبر خود،موسی بن عمران را تکذیب کردند به هلاکت رساند.(آیات 23-48) 4-پروردگار مریم صدیقه و پسر گرامی او را پناه داد،و به پیامبران امر کرد چیزهای پاکیزه را بخورند و به کارهای شایسته اقدام کنند.(آیات 49-52).

5-کافران به نعمتهای الهی فریفته شدند و سرانجامشان دوزخ بود.

(آیات 53-56) 6-صفات نمونۀ مؤمنان.(آیات 57-62) 7-پاداش کافران در دنیا.(آیات 63-91) 8-موقعیّت پیامبر نسبت بدین پاداش.(آیات 92-98) 9-عذاب کافران در آخرت.(آیات 99-115) 10-مناظری از روز قیامت،و پاداش مؤمنان در آن روز.(آیات 116-118) و شاید پاسخ زیر را بر این پرسش نیز بیابیم که تنها رابط میان این موضوعات و چهار چوب کلّی آن نیست بلکه همچنین رابط میان موضوعات سایر سوره های کریم قرآن و چهارچوبهای کلی آن است و آن پاسخ این است:قرآن فقط دعوت به اصلاح نیست،بلکه خود همان اصلاح است،و تنها تشخیص پزشک نیست،بلکه داروی بیمار،و شفای فوری است،و براستی پرتو و نور هدایت است.

ص :140

مگر نه این که حقایق ایمان آشکار است و بروز و ظهوری شدید دارد،و مگر نه این که آفریدگار آسمانها و زمین گواهیش بزرگتر از هر چیز است؟ /8 پس چرا-در این صورت-بیشتر مردم با وجود علاقۀ شدید صاحبان رسالت به هدایتشان بدان ایمان نمی آورند؟ زیرا دلها بیمار است،و چشمها آسیب دیده،و گوشها سنگین،و پوزه بند عقده ها و پرده های غفلت و ابرهای کبر و بزرگ خویشتنی و غرور و سخریّه نمی گذارد نور حق دلها را در بر گیرد.

مؤمنان تمام این بیماریها را با قرآن درمان می کنند،و موضوعات این سوره همچون جویبارهایی به این مجری سرازیر می شود و می ریزد...چگونه؟پس از آن که قرآن خصوصیات اجتماع مؤمن را مشخص نمود و نشان داد که براستی آنان رستگارانند،خود از خلال آیاتش دربارۀ آفرینش انسان ما را یاد آور می شود که:

مگر نه پایۀ ایمان شناخت پروردگار است؟!آن گاه نعمتهای او را بر ما می شمارد و این که چگونه آن نعمتها انسان را در بر گرفته و ما را بدان تدبیر خردمندانه ای هدایت می کند که در آفرینش به کار رفته است،و امّا مگر نه چنین است که این نشانه ها آشکار است و از خلال وحدت تدبیر بر یکتایی پروردگار دلالت دارد؟چرا.در این صورت از چه رو بیشتر مردم نسبت به پروردگارشان کفر می ورزند؟زیرا مستکبرانند.چگونه استکبار را درمان کنیم؟بیگمان با شناختن سرانجام کسانی که پیش از این استکبار کردند و بزرگی فروختند،و قوم نوح برجسته ترین شاهد این امرند که خدا با آن طوفان عظیم غرقشان کرد،و تنها مؤمنان را در یک کشتی انباشته حمل کرد،و همچنین عاد و ثمود،و مردم قرنهای پیاپی که پروردگار آنها را یکی بعد از دیگر از میان برد و آنها را به داستانها و گفته هایی عبرت آموز تبدیل کرد.

و همچنین گروهی از قوم فرعون که آن گاه که موسی-علیه السّلام-آنها را یاد آور پروردگارشان شد استکبار کردند و بزرگی فروختند،پس خدا آنها را در نیل غرقه ساخت،و بنی اسراییل را از غرق نجات داد و بر موسی کتاب تمیز دهندۀ

ص :141

حق از باطل و روشنایی را فرو فرستاد.

بیگمان نجات مؤمنان دلیل رحمتی است الهی که به آنان اختصاص یافته، در حالی که شیطان می خواهد ما را با وسوسه های خود،از جمله این که ایمان به بشر زیان می زند،بفریبد.هرگز...اینک این مریم و پسر گرامی اوست که پروردگار ایشان را در سرزمین امن و آسوده مأوی داد،و به انبیاء فرمود که از میوه های پاکیزه بخورند و کارهای نیک کنند،و پروردگار یکتای خود را بپرستند و به دسته های متعدد منشعب و پراکنده نشوند،جز این که موضع گیری کافران نسبت به نعمتها /8 و بلکه نسبت به رسالتهای الهی بر خطا بود،آنجا که دین خود را میان خویش قطعه قطعه کردند.چرا؟زیرا به نعمتها مغرور و از آنها شادمان شدند و پنداشتند که این دلیل سلامت و درستی خط و مسیر آنهاست در حالی که درک نمی کردند.

و از برجسته ترین صفات مؤمنان این است که:آنان از نعمتها مغرور نمی شوند و نه از صدقاتی که به ایشان می رسد.پس جزای آن گروه پیشین چیست؟ جز عذابی خوار کننده که بر سر شاد خوارانشان فرود آید،پس آنها از پای در آمدند و این پاداش استکبار و بزرگی فروشی آنها بود.

قرآن حکمت آموز در همین سیاق(آیات 51-77)یک سلسله بیماریهایی را که به سبب پی در پی بودن نعمتها به قلب صدمه می زند درمان می کند،و بینشهایی به دست می دهد که مؤمنان از خلال آنها به زندگی و به نعمتهای خدا در آن می نگرند و بدین وسیله جز به ایمان و تسلیم خود نمی افزایند.

سپس باز می گردد و ما را یاد آور نعمتهای خدا در حق ما می شود(آیات 78-80)و سیاق مطلب اختصاص به بعدی مهم از درسهای آخر سوره دربارۀ ایمان به آخرت می یابد زیرا آن نیز به خودی خود جزئی از ایمان است و در عین حال کامل کنندۀ ایمان به خدا و شرط ایمان به رسالتها است.

پس خداست که زنده می کند و می میراند،و تدبیر زندگی می کند،و در نتیجه او قادر است انسان را پس از آن که خاک و استخوان پوسیده شده است

ص :142

باز گرداند.

قرآن کریم به ما کمک می کند تا از گردنه هایی دشوار که در طریق ایمان وجود دارد،همچون جهل و غفلت و فسق و تأثیر پذیری از گمراهیهای گمراهان به سلامت بگذریم.(آیات 84-90) یکی از این گردنه ها این پندار است که خدای سبحانه و تعالی شریکی دارد،و قرآن ما را یادآور بی پایگی و سخافت این پندار می شود.(آیات 91-92) برای آن که مؤمنان از کافران متمایز باشند خدا به پیامبر فرمان می دهد که از عذابی که بر کافران وارد می شود به خدا پناه جوید،و به او امر می کند که رفتار نیکو در پیش گیرد،و از وسوسه های شیطانها و حتی از تنها حضورشان به خدا پناهنده شود.(آیات 93-98) /8 شاید تمام اینها به حالت تمیز مطلوب میان مؤمن،و گمراهانی که مردم را مسخره می کنند نمی گذارند به پروردگار کریم خود ایمان بیاورند،خدمت کند و مفید واقع شود.

ما ناچاریم از سرانجام کسانی بر حذر باشیم که هنگام فرا رسیدن مرگشان پشیمان می شوند و می خواهند به زندگی باز گردند تا رفتار خود را تصحیح کنند،و پاسخشان می آید که:هرگز...بلکه در عالم برزخ خواهند ماند تا در صور دمیده شود،و آن وقت نه نسبی در میان آنهاست و نه دربارۀ آن پرسشی از آنها شود،و شاید تکیه بر انساب در این مورد از آن جهت است که نسبها و تبارها گردنه ای است در راه ایمان.(آیات 99-100) پروردگار دربارۀ سنجش حساب قیامت ما را هشدار می دهد و بر حذر می دارد،آنجا که کسانی که وزنه ثوابشان سبک باشد زیان می بینند،در حالی که مؤمنان که کفۀ ترازوی ثوابشان سنگین است رستگار می شوند.و پیداست که این توجّه بزرگترین وسیلۀ تربیت نفس است،زیرا مؤمن برای رهایی از آتش می کوشد که نصیب کسانی است که آیات خدا را تکذیب کردند و سپس به بدبختی خود اعتراف نمودند و خواستند به دنیا بازگردند،ولی درخواستشان رد شد و خود خاموش

ص :143

گشتند.مگر آنان نبودند که بندگان خدا را که آنها را به خدا می خواندند به باد مسخره گرفتند-و با آن سخریه-یاد خدا را فراموش کردند؟!پس آن مؤمنان به سبب شکیبایی و صبرشان برندگانند.(آیات 102-111) پیداست که روند سوره-پس از این-حالت به تأخیر افکندن کردار شایسته و اصلاح را در نفس که آخرین گردنه در راه ایمان است درمان می کند.

پس اگر پرسنده ای از چنان مردمی بپرسد:چه قدر در دنیا درنگ کردید؟ حساب زمان درنگ خود را نمی دانند،ولی آن را یک روز یا بخشی از یک روز می شمارند.آری،(در قیاس با زمان آخرت)اندکی در دنیا درنگ کرده اند،امّا خود این را نمی دانند و گرنه چرا زندگی آخرت خود را خوار و بی مقدار انگاشتند.

(آیات 112-114) همچنین قرآن بیهوده انگاری و پوچ شمردنی را که پیروانش می پندارند زندگی بی هدف است درمان می کند و به آنان یادآور می شود که به زودی برای حسابرسی به نزد پروردگارشان باز می گردند،و ذات متعال پروردگار است که حکمروای بر حق است،پس بیهودگی و پوچی و سرگرمی و بازی در آفرینش وجود ندارد.

پروردگار ما را یاد آور توحید می شود،و این که حساب مشرکان نزد پروردگارشان دشوار است و آنان رستگار نمی شوند.این سوره با گشودن در توبه و دعا به درگاه خدا که مهربانترین مهربانان است پایان می یابد.

ص :144

سورة المؤمنون /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ (1) اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2) وَ اَلَّذِینَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِلزَّکٰاةِ فٰاعِلُونَ (4) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ (5) إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (6) فَمَنِ اِبْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلعٰادُونَ (7) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ (8) وَ اَلَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلَوٰاتِهِمْ یُحٰافِظُونَ (9) أُولٰئِکَ هُمُ اَلْوٰارِثُونَ (10) اَلَّذِینَ یَرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (11)

ص :145

براستی مؤمنان رستگار شدند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیات برجسته ترین صفات مؤمنان را بیان می کند که نشانگر رفتاری ریشه دار و ژرف در شخصیّت آنان است و تنها اعمالی عارضی نیست.فرق بین رفتار و عمل یا کردار این است:

1-عمل یا کردار گاه پیاپی صورت می یابد و گاه ترک می شود،در حالی که رفتار(یا روش)همواره با وجود اختلاف شرایط و دگرگونیها مستمر و مداوم است.

2-رفتار ناشی از قانع شدن و پذیرفتنی است فکری،در حالی که عمل (یا کردار)چنین نیست،و تابع نیّتها و عوامل نفسانی گوناگون است،پس چه بسا عملی از شخصی در دو وقت صورت گیرد ولی با دو نیّت متناقض،مثلا نماز یک بار برای عبادت و دیگر بار برای ریا در برابر مردم باشد.

امّا صفات نمونه ای که مؤمنان بدان آراسته اند عبارت است از:

1-خشوع(یا تسلیم کامل)که همان ایمان حقیقی است.

2-روی گرداندن از کار لغو و بیهوده.

3-عطا(زکات).

4-محدود ساختن شهوتها(انواع خواهشهای نفسانی).

5-رعایت امانتها و پیمانها.

6-مواظب بودن و نگه داشت واجبات و حدود.

شک نیست که این صفات به فضل خدا دارندۀ خود را به زودی به باغ

ص :146

بهشت می رساند.

شرح آیات:
اشاره

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.» بیگمان رستگاری مؤمنان و رسیدنشان به سعادت خویش به«بسم اللّٰه» است نه به ذات خودشان.

صفات مؤمنان
1-خشوع(یا تسلیم کامل پیکر و روان)به خدا

[1-2]

خشوع آن شرارۀ ایمانی است که در دل شعله می کشد،و پرتو آن به دیگر انواع سلوک و رفتار منتشر می شود.پس ایمان در حقیقت همان خشوع است که به معنی تسلیم خود به ارادۀ خدا از طریق ملزم شدن به رسالت او،و فرمانبرداری از اولیاء اوست.ممکن است انسان به چیزی عالم و از آن آگاه شود ولی بدان ایمان نیاورد.زیرا ایمان تنها علم و آگاهی نیست،بلکه مؤمن کسی است که خود را تسلیم معرفت و شناخت کند و کاملا به حق تسلیم شود.

نفس خاشع(و کاملا تسلیم شده به حق)تکبّر و بزرگ خویشتنی نمی کند، زیرا اگر تکبّر در دل انسان،گر چه به اندازۀ دانۀ خردلی،یافت شود مانع خشوع(و تسلیم مطلق)خواهد شد،هم چنان که نفس خاشع و تسلیم شدۀ به حق از سنگدلی به دور است،زیرا /8 سنگدلی نفس را چون صخره و تخته سنگی می کند که کشت بر آن نمی روید و امواج نور را نمی پذیرد.

بنا بر این خشوع(تسلیم مطلق به حق)همان صفت اصلیی است که مؤمنان بدان آراسته اند،و بلکه خود همان ایمان است.

« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ -به تحقیق رستگار شدند مؤمنان*آنان که در نمازشان خشوع می ورزند.» در واقع رستگاری مؤمنان،و کامیاب شدنشان به سعادت در آن است که

ص :147

نماز خود را با خشوع(تسلیم مطلق به حق)می گزارند.چه خشوع در نماز بیش از هر چیز و هر وقت دیگر جلوه گر می شود،و از این رو امام حسن(ع)هر گاه برای نماز وضو می ساخت رنگش زرد می شد،و خطوط چهره اش چنان دگرگون می گشت که کسی که او را می شناخت در آن حال تشخیصش نمی داد که هموست.دین به خشوع قلبی امر کرده نه به خشوع ظاهری در نماز،و در خبر منقول پشت در پشت از پیامبر خدا(ص)آمده است که گفت:

«آنچه خشوع جسم افزون بر خشوع دل باشد همان فزونی نزد ما نفاق و دورویی است».

دین از سرگرم شدن به چیزی در ضمن نماز نهی کرده است زیرا این حالت با خشوع دل منافات دارد.امیر مؤمنان(ع)گوید:

«مرد باید در نماز خود خشوع کند،زیرا کسی که دلش نسبت به خدای عزّ و جلّ خشوع ورزد،دیگر اندامهایش نیز خشوع می کنند،پس به چیزی دیگر سرگرم نمی شود» (1) .

2-روی گرداندن از بیهوده

[3]

زیرا دل مؤمن خاشع است،پس آگاهانه احساس مسئولیّت می کند، مگر نه آن که کاملا به حق تسلیم شده است و می داند که به زودی از تمام کارهای خرد و کلانش مورد باز پرسی قرار می گیرد،و بر او حساب می کنند؟وی می داند که زندگی جدّی است،و بیهودگی و پوچی در آن وجود ندارد.در حالی که آن کس که نمی داند فراسوی زندگی او پاداشی است،و می باید زندگی خود را به گونه ای درآورد که با رهنمود آن پاداش مناسب باشد،زندگی را سرگرمی و بازیچه می گیرد.

« وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ -و آنان که از بیهوده روی گردانند.» کسی که بیماری در حالی خطرناک دارد،اگر بر گروهی بگذرد که بازی

ص :148


1- 3) -نور الثقلین،ج 3،ص 528.

می کنند آیا همراه آنها به بازی خواهد ایستاد؟هرگز...همچنین است حال مؤمن، زیرا دل او سخت مشغول اندیشیدن به هدفها و مسئولیتهای خویش در زندگی است، چندان که او را از مسائل کوچک و کم ارزش زندگی باز می دارد.حتی اگر چیز بیهوده ای نیز پیش آید و بخواهد او را سرگرم دارد وی اهتمامی بدان نمی ورزد،قرآن دربارۀ ایشان نمی گوید:آنان خود به جستجوی بیهودگی نمی پردازند بلکه می گوید:

« عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ -یعنی اگر کسی بکوشد و بخواهد بر آنان تأثیر گزارد،آنان تحت تأثیر او و بیهودۀ او قرار نمی گیرند و از آن روی بر می گردانند.

«لغو»در سخنان امامان اهل بیت(ع)تفسیر شده است به گوش فرا دادن بدانچه گوش دادن به آن حلال و روا نیست،که شامل فحش،و غیبت،و کندوکاو در آیات خدا می شود.

در حدیث پشت در پشت از ابی عبد اللّه صادق(ع)در تفسیر این آیه آمده است:

«اگر کسی به باطل سخنی بر تو بست یا نسبتی به تو داد که در تو نیست، برای خدا از او روی گردان».

و در حدیثی دیگر«لغو»تفسیر شده است به آوازه خوانی،و سرگرمیهای بیهوده،و در حدیثی دیگر به شنودن سخن قصّاص و داستان پردازان خیالباف.امّا امام امیر مؤمنان(ع)گوید:

«هر سخنی که در آن یادی از خدا نباشد لغو است.» (1)

3-عطا

[4]

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکٰاةِ فٰاعِلُونَ -و آنان که زکات را می پردازند.» و زکاتی که قرآن در اینجا ذکر می کند،تنها ده یکی نیست که مسلمان بر نه چیز،یعنی غلاّت چهارگانه،و چارپایان سه گانه،و دو نقدینه(طلا و نقره)

ص :149


1- 4) -همان مصدر،ص 529.

می پردازد،بلکه زکات کامل است، /8 و زکات هر چیز بر حسب همان چیز و مناسب با آن است.پس زکات دانش انتشار و پراکندن آن و زکات مقام بذل و بخشش آن، و زکات مال انفاق و پخش کردن آن،و زکات تندرستی فعالیّت است.

در واقع نگرش مؤمنان به زندگی از خشوع و تسلیم آنان است به حق که در رسالتهای پروردگارشان تجسّم و تبلور پذیرفته است.پس برای آن که نسبت به خدا خاشع و تسلیم محض هستند به شرایع و قوانین او عمل می کنند،و پروردگارشان را به وسیلۀ انفاق بر نعمتهایی که داده است سپاس می گزارند زیرا هر نعمتی را از او می دانند،و کلمۀ«فاعلون»از«معطون عطا کنندگان»فرق دارد،زیرا استمرار و دوام انفاق پیاپی را می رساند و رفتار است نه حالتی زودگذر،یعنی کردار و کارشان همان زکات است.حقیقت این است که زکات در قرآن همواره قرینۀ صلات (نماز)آمده،و نماز جز با زکات پذیرفته نمی شود و اسلام بر آن تأکید کرده است.

در حدیثی از امام صادق(ع)آمده است:

«کسی که یک قیراط از زکات خودداری کند،نه مؤمن است نه مسلمان و نه کرامتی دارد» (1) .

4-محدود ساختن و مهار کردن شهوتها

[5]

خداوند انسان را دارای غرایز گوناگون آفریده است،و این نیست مگر برای آن که از آنها بهره برد،امّا به شکلی مناسب.و تنها مؤمنانند که از این غرایز به مصلحت خود بهره می کشند،زیرا بر نفس خود تسلّط دارند،و از سرکشی شهوتها،با خشوع و تسلیم به حق،جلوگیری می کنند.

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ -و آنان که شرمگاه خود را نگه می دارند.» «حفظ»در اینجا یعنی نگهداری به اضافۀ پایبندی به شریعت و مراعات

ص :150


1- 5) -همان مصدر،ص 529.

آن،و جهت دادن به غریزه بر طبق آن.نگهداری و حفاظ بر شرمگاه از ناحیه بهداشتی نیز هست،و آن از طریق عدم زیاده روی در شهوت و پایبند بودن به راههای شرعی آن است.

[6]

« إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ -جز بر همسران یا آنچه به ملکیّت خود در آورده اند...» /8 از کنیزان.

« فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ -که(در نزدیکی با آنان)مورد سرزنش قرار نمی گیرند.» یعنی نزد خدا از این بابت مؤاخذه نمی شوند،زیرا شهوتهایشان را در محل مناسب خود به کار برده اند.و شاید در این آیه اشاره به خطا بودن دوری جستن کلّی از شهوتهاست،و این که وسوسه های شیطان است که در دل کسانی که به اندازۀ متعارف خود به ممارست شهوتها می پردازند،بذر سرزنش می کارد،و بر مؤمن است که بدان اعتنایی نکند.

[7]

« فَمَنِ ابْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ العٰادُونَ -و کسانی که غیر از این دو بجویند از حدّ خویش تجاوز کرده اند.» کسانی که در خور مجازات در دنیا با حدود شرعی هستند و در آخرت با عذاب خوار کننده.«العادی»یا«المعتدی»:کسی است که از حدود تجاوز کند.

در این آیه فساد هر گونه بهره گیری از شهوت در غیر مورد خود بیان شده است،چون بر انگیختن شهوت با نگریستن به زن بیگانه،و عکس عریان،و فیلمهای جنسی(سکسی)،یا با شنیدن داستانهای عشقی.

امّا نوادر جنسی،و عادت پنهانی(استمناء)،و سپوختن چارپایان،این آیه به صراحت از حرام بودن آنها سخن می گوید.

و در حدیث از امیر مؤمنان-علیه السّلام-آمده است:

«بنده از خداوند بسیار دور است اگر همّت او صرف شرمگاه و شکمش

ص :151

باشد».

هم از آن حضرت است:

«شرمگاهها به سه گونه حلال است:هم آغوشی به میراث(نکاح دائم)،و هم آغوشی بدون میراث(نکاح موقّت یا متعه،در اصطلاح عامّه-صیغه)،و هم آغوشی به مالکیّت یمین(نکاح کنیز)» (1) .

5-اداء امانتها و پیمانها

[8]

روابط مؤمنان با مردم بر اساس پایبندی به تعهّدها و مسئولیتها استوار است،نه بر بی مبالاتی و بی بند و باری،پس اگر چیزی را از کسی گرفتند این امر از دیدگاه آنان تبدیل به کرامت و بزرگوارییی می شود که اگر آن را به صاحبش باز نگردانند به شخصیّت ایشان زیان می زند،و موجبی فراتر از این که مؤمنان را وادار به ردّ امانتها می کند خشوع و تسلیم محض و پروای ایشان نسبت به خداست.

انگیزه ای انسانی و انگیزه ای دینی،از این رو امانت و پیمان را مراعات می کنند.

پیمان و امانت هر دو یک چیز است،انسان در برابر دیگران مسئول چیزی است که می گیرد(امانت)و چیزی که می گوید(قول و پیمان).

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ -و آنان که امانتها و پیمانهای خود را مراعات می کنند.» تعبیر در این آیه بسیار دقیق است آنجا که قرآن کلمۀ«راعون- مراعات کنندگان»را به کار گرفته و نگفته است:(ردّوا الأمانة-امانت را باز گرداندند)و این به دو سبب است:

اوّل:برای این که شامل هر دو کلمۀ پیمان و امانت شود،پیمان را باز نمی گردانند زیرا چیزی است معنوی نه مادی.

دوّم:کلمۀ«راعون مراعات کنندگان»حتی در موضوع و مورد امانت

ص :152


1- 6) -همان مصدر،ص 530-531.

دقیق تر از کلمۀ«رد کنندگان باز گردانندگان»است،چه علاقۀ شدید مؤمنان را بر حفظ اموال دیگران بیان می کند،پس فکر و همّتشان تنها بر این نیست که امانت را به هر صورت باشد بر گردانند بلکه همواره آن را«مراعات»و نگاهداری می کنند و بر آن مراقبت و محافظت دارند شاید بیشتر از دارائیهای شخصی خود،تا آن را به صاحبش بازگردانند،(البته مؤمنان چنین هستند)در حالی که بیشتر مردم را می بینیم نگهداریشان از دارائیهای شخصی خود به مراتب بیشتر از دارایی دیگران است که نزد آنهاست.

همچنین پیمان را با پایداری بر آن،و تأکید پایبندی بدان مراعات می کنند، و از بزرگترین پیمانهایی که مؤمنان چنان که باید آن را مراعات می کنند،پیمان ولایت است که آن را به شایستگانش ادا می کنند.در احادیث اهل بیت،-علیهم السّلام-تفسیر پیمان به ولایت آمده است.

6-مراقبت بر واجبات و حدود

[9]

قرآن پس از بیان این مجموعه از صفات ما را یاد آور اهمیّت مراقبت بر نماز می شود.شاید نمازی که در اوّل صفات ذکر کرده است از این یک که در پایان صفات مؤمن آورده است تفاوت داشته باشد.در حالی که خشوع(و تسلیم محض به حق)در نماز یعنی خود نماز که همان اصل و حقیقت ایمان است،امّا مراقبت بر نماز یعنی مراقبت و محافظت بر حدود آن،و این تأثیر و انعکاسی را که تمام ابعاد زندگی یک فرد بر نماز می گذارد روشن می سازد،پس هر انحرافی در هر بعدی بر نماز او اثر می گذارد.و همچنین محافظت و مراقبت بر نماز به معنی پایبندی به دیگر حدود شرعی است،و مؤمنان در حدود و شرایط احکام شرعی به نام جوهر و اساس آن سستی نمی ورزند،مثلا نماز را به دلیل این که خشوع اصل آن است ترک نمی کنند،که اگر آن اصل تحقق یافت دیگر رکوع و سجود اهمیّتی ندارد،چنان که بعضی از متصوّفه تصوّر می کنند،که می بینی حدود شرعی را محترم نمی شمارند بدین پندار که این حدود وسیله هایی برای رسیدن به حق است،و آنان به وسایلی دیگر به

ص :153

حق رسیده اند،و چون به حق رسیده و بدان پیوسته اند تکالیف شرعی از گردن آنان ساقط است. (1) زیرا خدا می گوید وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (2) -و پروردگارت بپرست تا آن یقین به تو برسد» (3) و-به پندار آنان-«یقین»به ایشان رسیده است.

هرگز...مؤمنان راستین حدود نماز را نگه می دارند ولی تنها به حدود و ظواهر نماز بدون جوهر آن و دیگر عبادتها نیز پایبند نیستند،پس آنان از یک سو در نماز خود خاشعان و تسلیم شدگانند،برای جوهر آن و از سویی دیگر بر نماز خود محافظت و مراقبت دارند و حدود و آداب آن را مراعات می کنند(برای اطاعت امر و بر روش پیامبر اکرم).

« وَ الَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلَوٰاتِهِمْ یُحٰافِظُونَ -و آنان که بر نمازهای خود مواظبند.»

میراث بردن فردوس

[10-11]

چرا انسان ایمان می آورد؟ /8 برای آن که می داند او به بهشتی منتهی می شود که پهنای آن همچون پهنای

ص :154


1- 7) -ذکر لطیفه ای برای ایضاح این گونه استدلال بی مناسبت نیست.«به قلندری خاکسار گفتند:چرا نماز نمی خوانی؟گفت:من«یا هو»یی می کشم که پدر جدّ نماز است!»-م.
2- 8) -الحجر99/.
3- 9) -در این باره ذکر دو نکته خالی از فایده نیست: (1)اغلب مفسّران و مترجمان قرآن«یقین»را به لحظۀ مرگ تفسیر و ترجمه کرده اند،پس معنی این آیه (نود و نه)از سورۀ الحجر چنین است:«پروردگارت را بپرست تا لحظۀ مرگت(که یقین و حتمی است)تو را فرا رسد». (2)اگر«الیقین»را به معنی«علم قطعی»بگیریم ترجمه و معنی آیه چنین است:«پروردگارت را بپرست تا تو را یقین حاصل شود»و کلمۀ«حتّی تا»با توجه به فعل مضارع«یأتیک»در اینجا تعطیلی است.یعنی «برای این که تو را یقین حاصل شود»نه«تا وقتی که تو را یقین حاصل شود»که مفهوم آن را بدین گونه تأویل کنند که:بنا بر این پس از حصول یقین دیگر پرستش پروردگار نه امر شده و نه لزومی دارد!-م.

آسمانها و زمین است،و از این روی است که پس از ذکر آن صفتهای مؤمن سخن از بهشت به میان می آید.

« أُولٰئِکَ هُمُ الْوٰارِثُونَ -اینان همان میراث برانند.» این آیه را دو معنی است:

اوّل:آنچه در احادیث آمده که هر انسانی را دو خانه است.یکی در بهشت و دیگری در دوزخ.پس هر کس دوزخی شد،پرهیزگاران وارث خانۀ او در بهشت می شوند.از پیامبر(ص)روایت کرده اند:

«هیچ یک از شما نیست که او را دو منزل نباشد،منزلی در بهشت،و منزلی در دوزخ،پس چون بمیرد و به دوزخ رود،بهشتیان وارث منزل بهشتی او شوند». (1)

دوّم:مؤمنان فردوس را به میراث می برند که بالاترین مراتب بهشت است بدون کاری که گفتنی باشد،جز انتسابشان به بهشت،مانند کسی که بدون کار و کوششی که خود کرده باشد دارایی پدرش را فقط به سبب انتساب و وابستگی بدو به ارث می برد.

و خدای سبحانه و تعالی از انسان می خواهد که به سببی به بهشت برسد،تا وقتی مرد وارث آن شود.

« اَلَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -آنان که فردوس را که همواره در آن جاویدانند،به میراث می برند.» /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 12 تا 22]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اَللّٰهُ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِینَ (14) ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ لَمَیِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ تُبْعَثُونَ (16) وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ وَ مٰا کُنّٰا عَنِ اَلْخَلْقِ غٰافِلِینَ (17) وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنّٰاهُ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِنّٰا عَلیٰ ذَهٰابٍ بِهِ لَقٰادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنٰا لَکُمْ بِهِ جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ لَکُمْ فِیهٰا فَوٰاکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنٰاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ (20) وَ إِنَّ لَکُمْ فِی اَلْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمّٰا فِی بُطُونِهٰا وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (21) وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی اَلْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (22)

ص :155


1- 10) -همان مصدر،ص 532.
معنای واژه ها

12[سلالة]

:السلاله اسم است برای هر چیز که به آهستگی از چیزی دیگر بیرون آید،و نطفه را سلاله گفته اند و فرزند را نیز سلاله خوانند.جمعش سلالات و سلائل است.پس سلاله زبده و چکیدۀ چیز است که از آن بیرون آید.

ص :156

در خور تعظیم است خداوند،آن بهترین آفریدگان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تنها راه به ایمان شناخت خداست،شناختی که کرانه های نفس را فراگیرد و به اعماق آن راه یابد.

ولی چگونه برای انسان که آفریده ای است ناتوان شعاع و عمل و تواناییهایش محدود است ممکن می شود که آفریدگار توانمند مسلّط را بشناسد؟! (1) ما نمی توانیم خدا را بشناسیم مگر آن که خود را بشناسیم.در دعا آمده است«بار الها تو را به تو شناختم،و تو مرا به خودت راه نمودی،و اگر رهنمایی تو نمی بود در نمی یافتم که تو چه ای»خداوند سبحان خود را به ما هنگامی شناسانده است که گاه در آیات و نشانه های هستی که انسان نیز خود یکی از آنهاست،و گاه در آیه های قرآن با مفاهیمی که در آنهاست،جلوه گر ساخته است،و این بر انگیختن خردهاست به سوی مهمترین و ارجمندترین شناختها که همان شناخت خدا باشد.

اندیشیدن به مراحل گوناگون آفرینش انسان از پاره گلی،به نطفه،به لخته خونی،به پاره گوشتی تا آنجا که بشری درست اندام می شود،پس از آن که خدا روح در او دمید،و توشۀ خرد و اراده و دیگر اندامها را بدو داد و این که او رهسپار

ص :157


1- 11) -به گفتۀ مولوی بلخی: پشه کی داند که این باغ از کی است؟ در بهاران زاد و مرگش در دی است.

وادی مرگ می شود،و نگرشی ژرف به هستی و آنچه از آیات و نشانه های خدا در آن هست،ما /8 را به شناخت خدا راهنمایی می کند،و این شناخت-به نوبۀ خود- ما را به هشیاری نسبت به حقیقت زندگی رهنمون می شود.امّا وقتی شناخت خدا را از شناخت چیزها جدا کنیم،همه چیز تبدیل به معماهایی حیرت انگیز می گردد.

اگر به نیاز جسم به اندازه ای از مواد توجه کنیم و سپس آنها را در روغن زیتون آماده بیابیم،آیا همین امر ما را بدین حقیقت دلالت نمی کند که این جهان هستی را مدیر و مدبّری است؟ جز این که نادانی و تکبّر و عقب ماندگی بشر حجاب او در شناخت آفریدگار شود،مانند قوم نوح که وقتی پیامبرشان آنان را به پرستش خدای یگانه فرا خواند،تکبر مانع شناخت و عبادتشان شد.آنجا که گفتند:« مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ،یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ (1) -این مرد انسانی است همانند شما، می خواهد بر شما برتری جوید»،سپس او را متّهم کردند و گفتند:« إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ (2) -او مرد دیوانه ای بیش نیست»،ولی او به پروردگار خود توکّل کرد،و بر تکذیب آنها از او یاری طلبید.

شرح آیات:
اشاره

[12]

وقتی انسان پروردگار خود را بشناسد،پیوستگی وی بدو فراتر از آن کسی است که از بیم دوزخ یا علاقه مندی به بهشت ایمان می آورد،پس ایمان حقیقی آن است که از شناخت و قانع شدن برخاسته باشد،مانند ایمان علی(ع)که دربارۀ خدا می گفت:

«پروردگارا تو را از بیم دوزخت یا به امید بهشتت نپرستیدم،براستی تنها تو را شایسته پرستش دیدم و از این رو پرستیدمت».

ص :158


1- 12) -همین سورۀ مؤمنون،وسط آیۀ 24.
2- 13) -همین سوره،صدر آیۀ 25.

راه شناخت خدا عبارت است از:

1-اندیشیدن دربارۀ خویشتن

و از این خاستگاه است که خدا حقیقت خود را به انسان می شناساند.

«هر که خود را بشناسد خدا را شناخته است».

پس قرآن می گوید:

« وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِینٍ -هر آینه ما انسان را از زبده ای از گل آفریدیم.» انسان از زبده ای از گل زمین بر می آید،و خدا او را از گل تبدیل به نطفه می کند.

[13]

« ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ -سپس او را نطفه ای در جایگاهی استوار قرار دادیم.» اوّل در پشت پدر،و دوم در زهدان مادر،و«النّطفة»همان آب اندک باشد.

اندیشیدن در آفرینش انسان ما را به شناخت بعضی از نامهای نیک خدا دلالت می کند،چگونه خدا از خاک بی جان نطفه ای زنده را آفرید؟و چگونه آن را از پشت پدر تا زهدان مادر،در آن قرارگاه امن به ودیعه نهاد،و نمو و بالیدن او را تأمین کرد تا بشری درست اندام شد،و آن گاه عقل را بدو الهام کرد و ذات سبحانش چیزها را مسخّر و رام او ساخت؟ برخی ادّعا می کنند که اینها تصادف است،آیا ممکن است به تصادف ناگهان یک یاخته پدید آید؟یکی از عالمان گوید:این ادّعا یا پندار بدین گفته می ماند که انفجاری در چاپخانه تصادفا سبب چاپ و نشر مجموعۀ دایرة المعارف بریتانیکا با تمام علومی که در آن مندرج است شد!و عالم غربی دیگری گوید ادّعای تحوّل یاختۀ زنده بر اثر تصادف شبیه داستان خیالی زیر است:

(مردی بر روی سیّارۀ زمین،ضمن مجموعۀ شمسی،ضمن کهکشان ما

ص :159

می زیست.در همسایگی کهکشان ما کهکشانی دیگر وجود داشت،و در یکی از مجموعه های شمسی آن،در یکی از ستارگانش،و در یکی از اقلیمهایش رودی بود که ماهیی داشت.آن گاه تصادفا این مرد قلاّب ماهیگیری خود را پرتاب کرد،آن قلاّب از سیّارۀ ما پرید و مجموعۀ شمسی را در نوردید و از کهکشان ما گذشت و داخل کهکشان دوّم و سپس مجموعۀ شمسی معیّنی از آن کهکشان و همان ستاره و همان اقلیم و همان رودخانه شد و سر آن ماهی بدان قلاّب بند شد)! [14]

« ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً آن گاه از آن نطفه،لخته خونی آفریدیم...» /8 یعنی آن نطفه تبدیل به دو نطفۀ پدر و مادر شد،و به یکدیگر پیوستند و لخته خونی شدند.

« فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً -پس از آن لخته خون،پاره گوشتی آفریدیم...» «المضغة»مقداری گوشت است که به اندازۀ جویدن باشد.

« فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ -و از آن پاره گوشت استخوانها آفریدیم و استخوانها را به گوشت پوشاندیم؛بار دیگر بدو آفرینشی دیگر دادیم.در خور تعظیم است خداوند،آن بهترین آفرینندگان.» ملاحظه می شود که در آیات(12-14)هفت فعل آمده است که نقش ارادۀ الهی را در تحوّلاتی که انسان از حالت گل تا تبدیل به بشری درست اندام می پیماید،بیان می کند.این هفت فعل عبارت است از:آفریدیم،قرار دادیم، آفریدیم،آفریدیم،پوشاندیم و دادیم،و این برای آن است که انسان تصوّر نکند این قانون طبیعی است که می آفریند،هرگز...بلکه خداست که مسلّط و مدبّر فراتر از قانون است« وَ مٰا کُنّٰا عَنِ الْخَلْقِ غٰافِلِینَ (1) -و حال آن که از این مخلوق غافل

ص :160


1- 14) -مؤمنون17/.

نبوده ایم.» و از اینجاست که می گوییم امور انسان به دست خداست،پس انسان از لحاظ تکوینی تسلیم تدبیر اوست،چرا از لحاظ تشریعی و رفتاری سر سپردۀ او نیست؟!در اینجا ملاحظه ای مهمّ وجود دارد و آن این است که خداوند در تمام مراحل نگفته است«تبارک اللّٰه-در خور تعظیم است خدا»مگر در مرحلۀ آخرین که در آن عقل را به انسان داده است،و اینجاست که باید صاحب این فضل را تجلیل کنیم و بگوییم« فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ -در خور تعظیم است خداوند،آن بهترین آفرینندگان».

[15-16]

« ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ لَمَیِّتُونَ* ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ تُبْعَثُونَ -و بعد از این همۀ شما خواهید مرد*باز در روز قیامت زنده می گردید.» قرآن بدین گونه ما را از شناخت خود و دگرگونیهای آفرینش به قدرت خدا که هیچ چیز آن را ناتوان نمی سازد،می کشاند،و از قدرت خدا به زنده شدن بعد از مرگ و در نتیجه به مسئولیت،و همچنین می بینیم که روش قرآن همان یاد آوری حقایق علمی است برای غنی ساختن هشیاری انسان /8 با حقایق تا نقش و وظیفۀ خود را در این عالم هستی احساس کند.

2-اندیشیدن به هستی

[17]

« وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ -و بر فراز سرتان هفت آسمان بیافریدیم...» هفت آسمان که هر یک را راهها و فلک آن و طبیعت آفرینش بر آن و پیرامون آن است.

کلمۀ«طرائق»در اینجا چه معنی می دهد؟آیا همان آسمانهای هفتگانه است،یا راههای آنها؟و آسمانهای هفتگانه چیست؟آیا هفت غلاف و پوشش برای این ستارگان است که از آنها محافظت می کند؟یا همان هفت کرده است؟یا هفت کهکشان؟یا هفت عالم است؟که تمام کهکشانهایی که بشر تا کنون

ص :161

شناخته و یا خواهد شناخت در آینده جزء یک عالم از آن عالمها قرار خواهد گرفت، و جز خدا و کسی که او بخواهد از رازش آگاه شود،نمی داند که در عالمهای دیگر چه وجود دارد؟ مهمّ این است که دقّت آفرینش خدا را همان گونه در یک نطفه می بینی که در آسمانها می یابی،و هماهنگی آفرینش میان نطفه و آسمانها دلیلی است فطری بر وحدت اندازه سنجی و تدبیر-سبحان اللّٰه-! « وَ مٰا کُنّٰا عَنِ الْخَلْقِ غٰافِلِینَ -حال آن که از این مخلوق غافل نبوده ایم.» پس خدا آسمانها را آفرید،و اوست که آنها را به تدبیر خود می گرداند،و بر آنها تسلّط مطلق دارد،و روش و سنّت او در تمام آفرینش نیز چنین است،نه چنان که یهود ادّعا می کنند که:او هستی را آفرید و سپس آن را هم چنان رها کرد.پس او -سبحانه و تعالی-گر چه برای زندگی قوانینی قرار داده،امّا هموست که آنها را چنان که می خواهد و هر گونه می خواهد جاری می سازد.

[18]

سلطۀ او بر قوانین و سنتهای جاری،در حکمت رسای او تجلّی می کند،پس باران به طور تصادفی و بی حساب نمی بارد،بلکه برای مصلحت و زنده کردن زمین از آسمان می بارد.

« وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنّٰاهُ فِی الْأَرْضِ -و از آسمان به اندازۀ نیاز آب فرستادیم و آن را در زمین جای دادیم...» /8 بارانی که از آسمان می بارد به اندازۀ نیاز حال و آیندۀ زمین است،پس اگر تمام دریاها بخار شود و به ابرها و سپس به باران تبدیل گردد سیلها به وجود می آورد و کشاورزی و دامداری را نابود می کند،چنان که طوفان نوح(ع)کرد،و بر عکس این اگر بارانها کم شود و برای مردم کافی نباشد بی یقین از تشنگی می میرند،ولی آن که نیازهای انسان را آفرید در کنارش چیزهایی را به اندازۀ خود آفرید،پس در زمین مخزنهایی نهاد که آبهای زمستانی را برای تابستان نگه می دارند.

ص :162

کسی که مخزنهای زیر کوه ها(چون غار جعیتا در لبنان) (1) را دیده باشد می داند که خدا چگونه در زهدان این کوه ها مخزنهایی تعبیه کرده که باران زمستان را پذیرا می شوند تا در طول تابستان به صورت نهری جاری شود.

امّا آیا این حقیقت علمی بدین معنی است که باران از ارادۀ خدا به دور است؟هرگز.

« وَ إِنّٰا عَلیٰ ذَهٰابٍ بِهِ لَقٰادِرُونَ -و ما بر نابود کردنش توانا هستیم.» نمونه ای از فقدان بارندگی به ارادۀ خدا،مطلبی است که دربارۀ صحرای بزرگ افریقا می گویند،که روزی به سبب فرو ریختن بارانها بر آن دارای کشت و زرع و آباد بوده،اما اکنون به ندرت آسمان آن رنگ ابر به خود می بیند و دانه های شن،اگر بارانی بیاید،آن را به سرعت فرو می برند.

[19]

پس از آن که خداوند یاد کرد که باران به ارادۀ اوست و آن را فرو می بارد و هر وقت خواست آن را می برد،اکنون روند سوره دیگر بار بر می گردد و برخی منافع آب را توضیح می دهد که مهمترین و بزرگترین آنها تأثیرش در کشاورزی است،و این یاد آوری برای آن است که انسان فریب نخورد و دستخوش غرور نشود که چون خیرات و برکات را دید تکبّر ورزد و از ستایش خدا باز ایستد.

« فَأَنْشَأْنٰا لَکُمْ بِهِ جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ لَکُمْ فِیهٰا فَوٰاکِهُ کَثِیرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ -با آن آب برایتان بوستانهایی از خرما و انگور پدید آوردیم.شما را در آن باغها میوه هایی بسیار است که از آنها می خورید.» افزون بر خوردن که انسان از باغها و بوستانها بهره می جوید، /8 نعمتهای دیگر در درختان وجود دارد.مگر نه این که جنگلها و مزارع باعث بارش آسمان می شوند و موجب افزایش ذخیره سازی آب زمین به سبب ایجاد حوضه های زیرزمینی آب و افزون شدن گوشت پرندگان و خوراک چارپایان می گردند،و از فرسودگی خاک و حرکت خزندۀ شنهای روان صحرایی که برای شهرها خطرناک است جلوگیری

ص :163


1- 15) -نمونۀ آشناتر از این غارها،غار علی صدر در همدان است.م.

می کنند؟هم چنان که در برابر بادهای سوزان مقاومت می ورزند و هوا را در تابستان و زمستان لطیف می سازند،-و افزون بر همۀ اینها-مواد اولیّۀ صنایع گوناگون محسوب می شوند،و انسان در ساختن منازل و تهیۀ لباس،و جاده سازی و پل سازی و امثال اینها بدان تکیه دارد.

و بر سر تمام اینها،فضاهای سبز و خرم را تشکیل می دهند که برای خرد و کلان دلپذیر و فرح افزاست.

این آفرینش خداست،پس ما را بنگر که او را چگونه شکر می گزاریم؟! [20]

« وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنٰاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ - و درختی است که در طور سینا می روید.روغن می دهد و آن روغن برای خورندگان،نان خورشی است.» این درخت همان زیتون است و«طور»کوه کوچک باشد و«سینا»نام کوهی است که در آن مزارع زیتون وجود دارد،و هر جایی که در آن زیتون درختکاری شود در زبان عربی«سیناء»نامیده می شود.درخت زیتون درختی است مفید،و از فواید آن این که روغن می دهد و غذایی خوب«صبغ للآکلین» برای خورندگان تشکیل می دهد.

در این آیات خداوند از سه میوه نام می برد:خرما و انگور و زیتون که در واقع سود بخش ترین میوه ها برای انسان است و آدمی بدانها نیازهایی گوناگون دارد.

[21]

همانند میوه ها،می بینیم که جاندارانی گوناگون به صورتی آفریده شده اند که ما می توانیم آنها را رام کنیم و از آنها بهره جوییم.

« وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً -و شما را در چارپایان عبرتی است...» «العبرة»کلمه ای است که از عبور گرفته شده،یعنی در حدود خود چیزها نایستیم،بلکه /8 از آنها به دلالتهایشان تحوّل یابیم و پی ببریم،پس چون شتر را دیدیم که مدّتی طولانی گرسنگی و تشنگی را تحمّل می کند و این مقاومت او به ما کمک می کند که بیابانهای پهناور را در نوردیم،و بسیاری منافع دیگر،نباید در این حدّ بمانیم و شتر را بزرگ داریم یا بپرستیم،بلکه بر ماست که آفرینندۀ او را بزرگ

ص :164

بدانیم و تجلیل کنیم.

« نُسْقِیکُمْ مِمّٰا فِی بُطُونِهٰا -از آنچه در شکمشان است شما را سیراب می کنیم...» از شیر و فراورده های آن.

« وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ کَثِیرَةٌ -و از آنها شما را سودهای بسیار است...» از کرک و پشم و پوست آنها و...و...

« وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ -و از آنها می خورید.» گوشت و چربی آنها.

[22]

و بعضی از چارپایان چون شتران و خران و استران و اسبان بدین کار می آیند که وسیلۀ خوبی برای حمل و نقل باشند.

« وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ -و بر آنها و بر کشتیها سوار می شوید.» و بدین سان می بینیم که زندگی سرشار از نعمتهای خداست،چارپایان در خشکی به ما سواری می دهند تا به دریا برسیم و آنجا کشتی را می یابیم که ما را به پهنۀ دریا جابجا می کند.

سخن پایانی:

دل پاکیزه،و گوش باز و هوشمند،و دیدۀ حقیقت بین شرط پذیرا شدن نور معرفت الهی است که از نشانه های آشکار او بر می خیزد و ساطع است،پس به هر جا بنگری هماهنگی و ترتیب و تنظیم و تدبیری می بینی، /8 و رابطۀ عمیق میان آفریدگان و طبعا میان انسان و چیزهایی را که برای او آفریده اند می نگری.

انسان از زبده ای از گل آفریده شده و پروردگار او را در دگرگونیهایش رهبری کرده،آن گاه پس از آن که به جهان آمده است تمام موجبات رفع نیازمندیهای خود را برابر خویش حاضر و آماده یافته است.آسمان را چون سقفی محفوظ یافته و آب را دیده است که از آن آسمان فرو می بارد و آب اصل و مایۀ هر خیر و برکت است،و کشاورزی را یافته که با نیازمندیهای گوناگون او تناسب

ص :165

دارد،و جانداران را دیده که برای او رام و تسخیر شده اند.آیا اینها او را بر آن نمی دارد که به پروردگار جهانیان فروتنی ورزد و تسلیم او باشد؟ /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 23 تا 39]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (23) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِکَةً مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی آبٰائِنَا اَلْأَوَّلِینَ (24) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰی حِینٍ (25) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ أَنِ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ فَاسْلُکْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ اَلْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27) فَإِذَا اِسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی اَلْفُلْکِ فَقُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی نَجّٰانٰا مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبٰارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْمُنْزِلِینَ (29) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ وَ إِنْ کُنّٰا لَمُبْتَلِینَ (30) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (31) فَأَرْسَلْنٰا فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (32) وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّٰا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّٰا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (34) أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذٰا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَیْهٰاتَ هَیْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا اَلدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (37) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً وَ مٰا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ (38) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ (39)

ص :166

معنای واژه ها

25[جنّة]

:جنون،دیوانگی.

پروردگارا،اکنون که تکذیبم می کنند یاریم کن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در روند گفت و گو از ایمان در این سوره،این درس از سرانجام کسانی که بر خدا کبر و بزرگی فروختند و به رسالت الهی و نمایندۀ آن ایمان نیاورند با ما سخن می گوید.این درس پس از یاد آوری قرآن از نشانه های خدا می آید،برای آن که گردنه ها و دشواریهایی را که از موانع راه ایمان و بزرگترین آنها استکبار است برطرف سازد.در آن هنگام نمایندۀ ولایت در زمین پیامبر خدا نوح(ع)بود که قومش استکبار نمودند و بزرگی فروختند و به گفتار او گوش فرا ندادند و می پنداشتند که او

ص :167

هم چنان بشری است عادی،پس ممکن نیست که به گفته او سرسپارند و در زمین خود را برتر و فراتر انگاشتند،آیا سرانجامشان چه بود؟ خدا به نوح فرمود که کشتیی بسازد و چون ساختن کشتی پایان یافت طوفانی همه جا را فراگرفت،آن گاه خدا آنچه را در آن کشتی بود نجات داد و دیگران غرق کرد و قدرت و علم خدا در زمین به دست نوح ظهور و تجلّی کرد.

بنا بر این موجبی برای استکبار و بزرگی فروختن بر کسی که نمایندۀ این ولایت است وجود ندارد،و ما هیچگاه معتقد نیستیم که اگر او را رد کنیم این ردّ ما چیزی از واقعیّت را تغییر دهد.زیرا او هم چنان ولیّ می ماند خواه ما بپذیریم یا نپذیریم،و اگر ولایت تشریعی او را /8 به رغبت و دلخواه خود نپذیریم از لحاظ تکوینی بناچار و ناخواست خواهیم پذیرفت،و ما را در گذشتگان عبرت و پندی است.

در واقع ولایت نوح خود به خود و از جانب او نبود بلکه ولایتی بود به فرمان و به قدرت خدا،از این رو از پروردگار خود درخواست که او را در منزلی مبارک که در آن خیر و امنیّت باشد فرود آورد.

داستان قوم نوح با دیگر اقوام بعد از آن-که از سرانجام پیشینیان خود پند نگرفتند-تکرار شد.و این سنّت و قانون کلّی الهی است.خدا آنها را نابود کرده است زیرا پیامبر را تکذیب کردند و بر رسالت بزرگی فروختند و سببهای آن چنین بود:

1-آنها به پیامبر به نظر مادّی می نگریستند چه کسی را می خواستند که صاحب مال و مقام باشد،امّا اگر پیامبر نظیر آنها بود،می پنداشتند که اگر از او اطاعت کنند زیان خواهند دید،و فراموش کرده بودند که ارزش حقیقی انسان به داشتن ارزشهای معنوی و کردار و رفتار شایسته و در نتیجه به اذن خداست.

2-گردنۀ استکبار بود که دوّمین گردنه و مانع در راه ایمان به رسالتهاست:شک در رستاخیز،از این رو گفتند:او شما را به رستاخیز پس از مرگ و بعد از آن که خاک و استخوان شدید وعده می دهد.براستی که این وعده ای

ص :168

است بعید،سپس گفتند:بلکه وعده ای دروغ و رستاخیز همین زندگی دنیاست که در آن می میریم و زنده می شویم.

آنها بدین گمراهی خود ادامه دادند و نوح را تکذیب کردند که بر خدا دروغ می بندد و تصمیم گرفتند که هرگز بدو ایمان نیاورند و سخنش را باور نکنند.

این تکذیب بر دل نوح(ع)آن بندۀ صالح که شناخت پروردگار سراسر قلب تسلیم شدۀ او را فرا گرفته بود،و خود از خویشتن قدرتی سراغ نداشت،سخت گران آمد،و به درگاه پروردگار خود دعا کرد و گفت:« رَبِّ انْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ - پروردگارا،اکنون که تکذیبم می کنند،یاریم کن».

شرح آیات:

[23]

در آیات پیشین نعمتهای خدا را بر بشر دیدیم،ولی از چه روست که می بینیم انسان با وجود تجلّی در همه چیز،به او ناسپاسی و کفر می ورزد،و میان خود و شناخت او پرده هایی دروغین می آویزد و از نشانه های ذات متعال او روی می گرداند؟ « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -هر آینه نوح را بر قومش فرستادیم،گفت:ای قوم من، خدای یکتا را بپرستید.شما را خداوندی جز او نیست.آیا پروا نمی کنید؟» همانا تسلیم و سر سپردگی انسان به نیروهای دیگر است که او را از شناخت خدا و فرمانبرداری از او دور می کند.این آیه مشکل قوم نوح را بیان می کند،آنها به نیروهایی دیگر سر سپرده بودند.آیۀ بعدی به دو نیرو از آنها توجّه می افکند:

[24]

نخست:خود پرستی که آنها را به جانب بزرگی فروشی نسبت به حق راند.

« فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِکَةً -مهتران قومش گفتند:این مرد انسانی است همانند شما،می خواهد بر شما برتری جوید.اگر خدا می خواست

ص :169

فرشتگانی را می فرستاد...» اگر انسان حق را ملاک و میزان قرار می داد نه خود را،پروایی نداشت که به چه کسی تسلیم می شود،وقتی آن کس نمایندۀ رسالت و رفتار الهی بود.

دوّم:تقلید از پدران.

« مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی آبٰائِنَا الْأَوَّلِینَ -ما هرگز چنین چیزی در روزگار نیاکانمان نشنیده ایم.» [25]

این دو سبب بود که آنها را وادارد پیامبر خدا،نوح(ع)را متّهم به جنون کنند.

« إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰی حِینٍ -او مرد دیوانه ای بیش نیست.یک چند بر او صبر کنید.» شناخت و معرفت به انسان نزدیک است و دسترسی بدان برای او آسان، ولی آدمی به کبریا تقلید یا کوردلی گرفتار می شود،و بدین سان تا می تواند از ایمان و معرفت دوری می گزیند.ما برای آن که ایمان را در نفوس خود بیافرینیم باید با کبر و بزرگی فروشی بستیزیم و قسمتی از عادات و تقلیدهای منفی خود را که پیشینیان بر آن می رفته اند تغییر دهیم /8 و بلکه حتی عادات نیکویشان را نیز که به علّت تغییر شرایط مناسب نیستند و شایسته تر است که عاداتی دیگر جایگزین آنها شود،ترک گوئیم.

نکته ای باقی است که ناگزیر باید از خلال داستان نوح و قومش گفته شود و آن این است که:آنها هنگامی که می خواستند رهبری الهی را انکار کنند اصلا خدا را انکار کردند،و برای آن که ایمان کامل شود التزام به رهبری الهی ناگزیر است و از این روست که پیامبر خدا(ص)گفت:

«کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرگش مرگ جاهلیّت است».

و امام علی(ع)راست و درست گفت وقتی که فرمود:

«کسی که حکیمی او را ارشاد و راهنمایی نکند هلاک می شود».

ص :170

کسانی که رهبری الهی را انکار می کنند منحرفند،و بر آنهاست که در ایمانشان شک و تردید کنند،زیرا اگر واقعا مؤمن بودند نسبت به کسی که خدا بر آنها گماشته تسلیم می شدند و رهبری او را می پذیرفتند و زندگی خود را بر حسب فرمان خدا برنامه ریزی می کردند نه بر حسب پایبندی به گذشته،البته اصالت (اصول گرایی)نیکوست امّا نه به حساب بدعت گذاری در حدود موضوعی واقعی.

[26]

« قٰالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ -گفت:پروردگارا،اکنون که مرا تکذیب می کنند یاریم کن.» در واقع اطمینان آن پیامبر به حتمی بودن پیروزیش،و تأییدش از جانب خدا بود که او را واداشت چنین دعایی کند،و اگر این بر چیزی دلالت داشته باشد همان دلالت بر وجود ایمان مطلق به خدا نزد پیامبران و انبیاء و اولیاء است.

[27]

وقتی نوح از قوم خود کفر و انکار را احساس کرد از خدا یاری خواست تا به آنها نشان دهد و برایشان روشن سازد که در عمل نماینده و مظهر ولایت الهی است،پس یاری بدو رسید،و این دلالت بر آن دارد که هر چه فشارها بر مأمور رسالت بیشتر شود و او به وظیفۀ خود در اصلاح ادامه دهد همان قدر پیروزی و /8 یاری خدا نزدیکتر می شود،و پیروزی خدا به کسی که عوامل ذاتی و مادّی بدو کمکی نمی کند،به شرط آن که نهایت کوشش خود را به کار برد،بدو نزدیک است.

یاری خدا همواره به صورت غرّشها و زلزله ها نمی آید،بلکه بخشی از آنها بر دست مؤمنان جاری می شود.مگر نه پروردگاری که فرمان داد آسمان و زمین طوفانی هولناک پدید آورند می توانست برای نوح کشتیی بیافریند،و سپس بدو فرمان دهد که بر آن سوار شود؟ولی او اراده کرد که نوح نیز خود در نجات خویش و کسانی که با او ایمان آورده اند مشارکت و همکاری کند.

در احادیث آمده است که پس از آن که نوح به درگاه پروردگارش دعا کرد جبرئیل برای او دانه هایی خرما آورد و بدو گفت:نجات تو در این است،آنها را بکار.وی آنها را کاشت تا درخت خرما شد و پس از سی سال بدو فرمان داد که

ص :171

میوه را بخورد و دانه اش را بکارد،و همچنین بار دیگر،سپس به او فرمان داد که ساقه های خرما را بکند و از آنها کشتی بسازد،و هنگامی که آغاز به ساختن آن کرد،خداوند با علم و قدرت خود او را در رعایت خود داشت،و قومش چون بر او می گذشتند ریشخندش می کردند زیرا در سرزمینی کشتی می ساخت که اصلا دریایی نداشت.

« فَأَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا -به او وحی کردیم که کشتی را زیر نظر ما و به وحی ما بساز.» ما به تو نزدیکیم،به تو می نگریم و به تو مساعدت می کنیم.

گوییم:زیر نظر خدا یعنی زیر رعایت و سایۀ او،و وحی،اشاره به علم و معرفتی است که خدا به نوح(ع)داد.

« فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ التَّنُّورُ -و چون فرمان ما در رسید و آب از تنور بیرون زد...» در نور الثّقلین (1) آمده است«به نوح گفتند:چون دیدی آب از تنور بیرون می زند،تو و همراهانت در کشتی سوار شوید،از این رو چون آب از تنور فوران کرد همسرش او را آگاه ساخت و او سوار شد».

شاید آن تنور در جایی مرتفع نهاده شده بوده،و چون آب از آن فوران کرده دلیل بر حدوث امری است خارق قوانین طبیعی که واقع شده است و از این روست که آن را برای نوح(ع)علامتی برای آغاز طوفان قرار داده اند.

« فَاسْلُکْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ /8 الْقَوْلُ مِنْهُمْ -و از هر جنسی دو تا و نیز کسان خود را به آن ببر.مگر آنان که پیش از این دربارۀ آنها سخن رفته است...» زیرا آنها غرق خواهند شد.

« وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ -و دربارۀ ستمکاران با

ص :172


1- 16) -ج 3،ص 543.

من سخن مگوی که آنها همه غرقه شدگانند.» این اشاره است به محبّت نوح به قوم خود،و این که چگونه امید هدایت آنها را داشت،ولی خدا او را از این که دربارۀ ستمکاران با او گفت و گویی کند منع کرد.

[28]

« فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی الْفُلْکِ -چون خود و همراهانت به کشتی نشستید.» یعنی بدان سفینه(کشتی اقیانوس پیما).

« فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی نَجّٰانٰا مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -بگو:سپاس خدایی را که ما را از مردم ستمکاره رهایی بخشید.» هنگامی که یاری خدا می رسد واجب است که او را سپاس گزاریم،و به یاد آوریم که پیروزی از خود ما نیست،و این برای آن است که دستخوش غرور نشویم،و خدا به نوح فرمود که او را سپاس گزارد تا قومش نپندارند که وی خداست و اوست که آنان را نجات داده است.

[29]

« وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبٰارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ -و بگو:ای پروردگار من،مرا فرود آور در جایگاهی مبارک که تو بهترین راهبرانی.» پس نپندار که نیازت به خدا تمام شده است،بلکه تو در هر لحظه بدو نیازمندی،پس آن کشتی در منطقه ای بی کشت و دام بر زمین نشست،و کلمۀ برکت(مبارکا)دلالت بر همان چیزی دارد که دو کلمۀ تکامل و رشد به علاوه مفاهیم و اندیشه های دیگر بر آنها دلالت دارد.و هنگامی که از خدا درخواست می کنیم در چیزی به ما برکت مرحمت فرماید و زندگی ما را بدان کامل کند از او درخواست می کنیم که در ابعاد زندگی تکامل به ما مرحمت کند.

و درخواست نوح از پروردگارش جایگاه مبارک را درخواست و دعایی است بر این که نزول او را بر زمینی که دورۀ پایان نعمتهای خدا بر آن رسیده قرار ندهد، بلکه آغاز رشد و نمو و تکامل آن باشد.و در عمل هنگامی که بر زمین نشستند به بنای تمدّن آغاز کنند، /8 و به حساب گذشتگان نخورند و زندگی نکنند.مؤمنان نیز

ص :173

وقتی پیروز می شوند و طاغوت را سرنگون می کنند می دانند که نقطۀ آغاز کار است و از آن زمان مسئولیّت دشوارتر آنان در دنیای تکامل و تمدّن آغاز می شود.

[30]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ وَ إِنْ کُنّٰا لَمُبْتَلِینَ -در این داستان عبرتها و پندهاست،و ما همانا آزمایندگانی بودیم.» دنیا همه وقت بر یک شکل و هموار نیست،پس انباشته از دشواریها و مشکلات است،و مسئولیّت ما آمادگی برای زندگی در چنین دنیایی است،نه این که عزم و ارادۀ خود را از دست بدهیم یا ارادۀ ما در برابر دشواریها سست شود.

و در گفتۀ خدا«و إن کنّا لمبتلین»تأکیداتی بر بلا و آزمایش وجود دارد.

[31]

« ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ -و بعد از آنها مردمی دیگر بیافریدیم.» «قرن»در تعبیر قرآنی همان نسل یا امّت است.زیرا با یکدیگر هم قرن و معاصرند.ما نمی دانیم که آن نسل کدام بودند،شاید قوم ثمود بودند که با بانگ و خروشی بلند هلاک شدند،یا قوم عاد که از لحاظ تاریخی به قوم نوح نزدیکتر بودند.

شاید پنهان داشتن نام آنها بدین هدف است که آنها را به زمان ما نزدیکتر قرار دهد،و این که عذاب دروغگویان سنّت و قانونی است الهی که تنها به یک قوم بدون قومی دیگر یا عصری بدون عصر دیگر اختصاص ندارد.از این رو امیر مؤمنان-علیه السّلام-در حالی که قوم خود را اندرز می دهد،گوید:

«ای مردم،خداوند است خواسته است که بر شما جوری نرود و نخواسته است که شما را گرفتار بلا و آزمون کند،شکوهمند است گوینده ای که گفت( إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ وَ إِنْ کُنّٰا لَمُبْتَلِینَ -در این عبرتها و پندهاست،و ما همانا آزمایندگانی بودیم) (1) ».

خدا به ما جور و ستم نمی کند،بلکه ما را می آزماید،و بر ماست که همواره

ص :174


1- 17) -همان مصدر،ص 544.

از آن پروا داشته باشیم،چه ابتلا و آزمون به قومی بدون قوم دیگر اختصاص ندارد و همه در معرض آزمون قرار می گیرند.

[32]

« فَأَرْسَلْنٰا فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -و از خودشان به میانشان پیامبری فرستادیم که:خدای یکتا را بپرستید،شما را خدایی جز او نیست.آیا پروا نمی کنید؟» بار دیگر تأکید می کنیم:دعوت انبیا مجرّد یا ناقص نبوده است،بلکه دعوتی دارای دو جهت و صورت بوده:اول:ساقط کردن گردنکشان و طاغوتها،و دوم:بر پا داشتن حکم خدا،زیرا ولایت اولیاء او،و جواب قوم آنها دلیل بر همین است...

[33]

« وَ قٰالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ -گروهی از مهمتران قومش گفتند...» اشرافی که سلطه و چیرگیشان بر مردم مورد تهدید قرار گرفته بود،آنهایی که قرآن آنها را«الملأ-مهتران»می نامد،آنها بودند که پیش از دیگران به مخالفت با پیامبران پرداختند،و چرا به مخالفت می پرداختند؟قرآن می گوید:

« اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا - آنان که کفر ورزیدند و دیدار آخرت را دروغ شمردند و در این دنیا به ایشان عیش و نعمت داده بودیم...» پس سببها سه چیز است:

1-کفر آنان،و پرده افکندشان میان خویشتن و حقیقت.

2-تکذیبشان نسبت به آخرت.

3-شاد خواری و عیش و عشرتشان در زندگی دنیا،و سرمستی و غرورشان از نعمتها.آنجا که شادخواریشان بدین دعوت مورد تهدید قرار گرفت،زیرا بر پایه ظلم و ربودن مال دیگران و بهره کشی بنا شده بودند و رسالتها با تمام این امور مبارزه می کنند.

(گفتند)« مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمّٰا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَ یَشْرَبُ مِمّٰا تَشْرَبُونَ -این مرد انسانی است همانند شما،از آنچه می خورید می خورد و از آنچه

ص :175

می آشامید می آشامد.» /8 یعنی این از طبقه و طبیعت شماست،پس او را اطاعت نکنید،و هر گاه بدانیم که بیشتر گردنکشان و طاغوتان مردم ساده را بدین سان گمراه می سازند که عنصر و نژاد آنان از نژاد دیگر مردم برتر است و آنان از نظر ذاتی و ارثی از دیگران متمایزند و نیرومندتر و توانگرتر از دیگرانند،آن گاه بعدی از ابعاد این آیه را در می یابیم،باری این بزرگ مآبان!به مردم می گویند:ما از انبیاء سزاوارتریم به طاعت و باید از ما فرمانبرداری کنید،زیرا انبیاء خود از طبقۀ محرومانند،مثل شما می خورند و مانند شما می نوشند پس شایستگی رهبری ندارند،در حالی که ما -یعنی طاغوتان گردنکشان-در خورد و خوراک از دیگر مردم متمایز و برتریم.

[34]

« وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ -و اگر از انسانی همانند خود اطاعت کنید زیان کرده اید.» وقتی زندگی انبیاء را مورد بررسی قرار می دهیم می پنداریم ایشان مردانی تنومند و بلند بالا بوده اند و ایشان را درون هاله ای از ارزشها و اعتبارهای مادّی به تخیّل در می آوریم،اما اگر تصوّر کنیم که ایشان مردمی بوده اند چوپان،با جامه های درشت و ژنده و با این همه یکی از همانان نزد فرعونی می آید که در کاخ با شکوه خویش بر اریکۀ قدرت و شوکت نشسته و لشکریانش پیرامونش صف کشیده اند،و شهرت و آوازه اش آفاق را در نوردیده و آن گاه این چوپان عادی از آن سلطان والا جاه می خواهد که از او اطاعت کند و فرماندهی را بدو سپارد،آن گاه میزان دشواری ایمان آوردن به ایشان را در می یابیم.

[35]

« أَ یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذٰا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ - آیا به شما وعده می دهد که چون مردید و خاک و استخوان شدید،شما را از گور بیرون می آورند؟» آیا ممکن است خاکهای پوسیده دیگر بار باز گردد و استخوانهای پوک و پوسیده بشری شود؟! [36]

« هَیْهٰاتَ هَیْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ -این وعده ای که به شما داده شده

ص :176

است بعید است،بعید.» یعنی بعید است آنچه رسولان وعده داده اند تحقّق پذیرد،و انسان دیگر بار پس از مرگ زنده شود.در این مورد احتمالی دیگر برای این کلمه وجود دارد و آن این که کفّار امور را به عقب افکنده می انگاشتند و به آیندۀ دور موکول می پنداشتند تا آنجا که می گفتند اگر رستاخیزی هم حقیقة وجود داشته باشد موکول به زمانی بس بعید و بسیار دور از روزگار ماست،همچنین گناهکاران نیز جزای اعمال را موکول به آینده ای بسیار دور می انگارند.و در دعا آمده است:«مرا بر گریستن بر خویشتن کمک فرمای چه عمر خود را به آرزوجویی و به آینده افکندن تباه کردم»و در حدیث آمده است که بیشتر چیزی که دوزخیان از آن شکایت می کنند همان«به آینده افکندنها،و خواهم کردنها»است.

[37]

« إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ -جز همین زندگی دنیوی ما هیچ نیست،به دنیا می آئیم و می میریم و دیگر بار زنده نمی شویم.» /8 منبع و سرچشمۀ این اندیشه کفر نسبت به خدا و شک کردن در قدرت ذات متعال اوست.

[38]

آن گاه تهمت را متوجّه شخص پیامبر و رسول کردند،اوّل گفتند او مردی است همانند شما،سپس ادّعا کردند که افکار او خطاست و اکنون بدو نسبت افترا بر خدا می دهند.

« إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً وَ مٰا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ -این مردی است که به خدای یکتا دروغ می بندد و ما به او ایمان نمی آوریم.» ایمان حق است،و روز آخرت حق است،ولی تمام اینها وقتی در کردار شایسته نمودار نشود و در نظام اجتماعی در زندگی دنیا مجسّم و متبلور نگردد،چه سودی دارد؟ این گروه با پلیدی و مکرشان همانند تمام گمراه کنندگان و راهزنان جریان تاریخند که کوشیدند دین را از دنیا جدا سازند،میان ایمان به خدا از یک سو و تطبیق

ص :177

نظام دینی موجود بر زمین از سویی دیگر،از این رو گفتند:خدا حق است،ولی این مرد(رسول)نمایندۀ او در زمین نیست و ولایتی از جانب او ندارد.

[39]

سرانجام وقتی پیامبرشان از آنها مأیوس شد به درگاه پروردگار خویش دعا کرد:

« قٰالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمٰا کَذَّبُونِ -ای پروردگار من!اکنون که تکذیبم می کنند،یاریم کن.» این است آن کلمه ای که نوح(ع)گفت و چنان آثاری بر جای نهاد که در طول زمان آیت و نشانه و عبرتی برای مردمان شد،و خداوند بدین سان به کسی که ارزشها را بر خویشتن تطبیق می دهد یاری می رساند.

[سوره المؤمنون (23): آیات 40 تا 49]

اشاره

قٰالَ عَمّٰا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نٰادِمِینَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (41) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ (42) مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا کُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ (44) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ (45) إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً عٰالِینَ (46) فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا لَنٰا عٰابِدُونَ (47) فَکَذَّبُوهُمٰا فَکٰانُوا مِنَ اَلْمُهْلَکِینَ (48) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (49)

ص :178

نصیب مردم ستمکاره دوری از رحمت خدا باد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از آنجا که قرآن به خودی خود شفاست،و از آنجا که سورۀ مؤمنون به درمان نفوس بیمار از طریق عبرتهای گذشتگان برای پاکسازی دلها می پردازد و دلها را به نور درخشان ایمان پیوند می دهد،و از آنجا که ایمان امری مختص به قومی خاصّ نیست و متعلّق به تمام اقوام است،روند قرآنی در اینجا سرانجام کسانی را یاد آور می شود که به تکذیب پیامبران پرداختند و امثال آنان را بیم می دهد که هنگامی که عذاب الهی بر آنان فرود آید نادم و پشیمان خواهند شد و در خواهند یافت که آن عذاب هولناک نتیجه و پاداش کارهای خودشان است،و همچنین آن بانگ غریو آسایی که یکی از اقوام پیشین را فرا گرفت سزای عادلانه غفلت و بی خبری و انکارشان بود که آنان را مانند خس و خاشاکی دستخوش سیل خروشان کرد و گرفتار لعنتشان ساخت و از آنجا که مردمی ستمکاره بودند از رحمت خدا دور ماندند.

آن گاه خداوند قومی دیگر بیافرید و سنّت ذات متعال او دربارۀ ایشان نیز جریان یافت،و هر بار به تکذیب پرداختند به آنان مهلت داد تا مدّتشان سپری شد و اجلشان فرا رسید،امّا آن لحظه که مهلتشان سر رسید هیچ تأخیر و تقدیمی در آن نبود،و پیامبران یکی پس از دیگری آمدند ولی آن مردم ایشان را تکذیب می کردند، از این رو خداوند نیز آن اقوام را یکی پس از دیگری هلاک کرد تا سرنوشتشان تبدیل

ص :179

به داستانهای اندوهبار و قصه هایی عبرت آموز شد و هیچ اثری از وجودشان باقی نماند جز آن که در حافظۀ تاریخ عبرتها و مثالها و نیز نعمتهای الهی از آنها به یادگار ماند و از آنجا که ایمان نیاوردند از رحمت خدا دور و محروم ماندند.

به نظر می رسد زندگی این اقوام تقریبا شبیه یکدیگر بوده است،ولی در مورد فرعون و همراهانش وضع تفاوت داشته و از این رو نام او جداگانه آمده است،بدین معنی که موسی و هارون را پروردگارشان نزد آنها فرستاد و آنها گردنکشی و استکبار کردند و به طغیان و گردنکشی در زمین پرداختند و گفتند:شگفتا!چگونه است که این دو به ما فرمان می دهند به ایشان ایمان بیاوریم و از آنها اطاعت کنیم در حالی که قومشان همۀ ما را عبادت می کنند و می پرستند؟!و این تکبّر و گردنکشی آنها را خوار و ذلیل ساخت و به تکذیب آن دو فرستادۀ الهی پرداختند،و از این رو سنّت جاری الهی در خصوص هلاک کردن تکذیب کنندگان در حق آنها نیز جاری و ساری گردید.

امّا خداوند ارادۀ هلاک آنان را نفرموده بود بلکه می خواست آنها را هدایت کند و از همین رو بود که پیامبری همراه با کتابی رهنما نزد آنان فرستاد.

شرح آیات:

[40]

پس از آن که یکی از پیامبران(هود یا صالح)قوم خود را دعوت کرد،و آنها بر ضد او گردنکشی کردند و بدو بزرگی فروختند،وی از درگاه خداوند مسئلت کرد که او را یاری کند،آن گاه خطاب الهی چنین نازل شد:

« قٰالَ عَمّٰا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نٰادِمِینَ -گفت:به همین زودی از کرده پشیمان می شوند.» پس پایانشان نزدیک است و خواهند دانست که چنان سرانجامی نتیجه کردار خودشان است،و پشیمان خواهند شد.بیان الهی که گوید:(عمّا قلیل- به زودی)برای آن است که آنها پاداش خود را دور و بعید می شمردند و می گفتند:

«دور است،دور است».

ص :180

[41]

« فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ -پس به حق بانگی سخت آنان را فرو گرفت...» در قرآن کلمۀ«به حقّ»بسیار تکرار شده،خدای تعالی گوید:

«إنا ارسلنا رسلنا بالحق-ما رسولان خود را به حقّ فرستادیم.» « إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً -ما تو را به حق مژده رسان و بیم دهنده فرستادیم.» و امثال این.کلمۀ«بالحقّ»چند اندیشه را می رساند:

1-زندگی بر پایۀ سنّتها و قوانینی نهاده شده که هیچ کس نمی تواند از آنها تجاوز کند و بر ماست که خود را با آن سنّتها و قوانین سازگار سازیم،و گرنه ارادۀ خدا اقتضا می کند که خود را با آنها تطبیق دهیم،مانند کافری که به خدا سجده نمی کند ولی علی رغم او سایه اش به درگاه حق سجده می گذارد و بر خاک کشیده می شود.

2-این قوانین و نظامها عبث و بیهوده و بدون حکمت نیست و تساهل بر نمی دارد،و اگر انسان با آنها مخالفت ورزد خود هلاک و نابود می شود.

3-براستی قدرت و تدبیر خداوند محدودیّتی ندارد ولی با وجود این -ذات متعال او-چیزی را بدون همین قوانین و سنّتهایی که خود وضع کرده انجام نمی دهد مگر در حالات و مواردی خاصّ زیرا او خود فوق این قوانین است.

پس از لحاظ نظری قدرت خدا فوق هر قدرتی است،امّا ذات متعال او خود ابا دارد که عدالت را در عالم هستی جز به رحمت و حکمت مجری سازد،پس هر گاه اراده کند انسانی را گرفتار عذاب سازد آن عذاب را به اندازۀ گناه او و به روشی متناسب با آن فرو می فرستد.

پس کسی را که آب را می پرستد در نیل غرق می کند و آن را که به نیروی خود می بالد به وسیلۀ تند باد بر می اندازد،و بر سر متکبّر بانگی از بالا می فرستد،و این بانگ که در این درس از آن سخن می رود بانگی است حق و برای آن برخاسته است که حق را به مرحلۀ تطبیق و اجرا درآورد.

ص :181

« فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً -پس مانند زباله خشکشان کردیم...» الغثاء همان زباله و زوایدی است که هنگام سیل گرد می آید یا در پشت بندهای رودها جمع می شود،آلودگیها و زوایدی که برای انسان سودی ندارد،و پایان متکبّران نیز چنین است و هلاک آنها عاطفۀ هیچ کسی را بر نمی انگیزد،زیرا مردمی ستمکارند و از این رو لعنت شبانه روزی بدرقۀ راهشان می شود.

« فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -ای نصیب مردم ستمکاره دوری از رحمت خدا باد.» [42]

هنگامی که خدا آنان را هلاک می کند هیچ توجّهی به آنان ندارد زیرا وجودشان هیچ چیزی به ملک او نمی افزاید و از عدم و هلاکشان هیچ کاستی و خسرانی حاصل نمی شود،از آنجا که« أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ - (1) چون بخواهد چیزی را بیافریند،فرمانش این است که می گوید:موجود شو؛پس موجود می شود.» /8 از این رو قومی دیگر را جز آنها بیافرید.

« ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ -و بعد از آنها مردمی دیگر بیافریدیم.» [43]

و هر یک از امّتهای این نسلها را اجل و مهلتی محدود بود.

« مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ -هیچ ملّتی از اجل خود نه پیش می افتد و نه تأخیر می کند.» یقین آدمی بدین حقیقت که فرصت دنیا محدود است و چون اجلش فرا رسد نمی تواند آن را به تأخیر اندازد او را بر آن می دارد که از پروردگار خود پروا داشته باشد و پرهیزگاری کند زیرا می داند که پایانش مهلتی است که بر شخص او معلوم نیست و هر لحظه ای ممکن است عذاب او را در بر گیرد.

آیات قرآنی عادتا به جماعت و گروه(امّت،ملّتها یا طائفه،...)اشاره

ص :182


1- 18) -یس82/.

می کند زیرا انسان طبعا مدنی و اجتماعی است و خواه و ناخواه در برابر دیگران مسئولیّت دارد.

[44]

سنّت خداوند در زندگی بر این جاری است که برای هر امّتی راهنما و پیامبری می فرستد.

« ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا -سپس پی در پی پیامبران خود را فرستادیم...» که یکدیگر را در خصوص همان برنامه و همان هدف تأیید می کردند.

« کُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً -هر بار که پیامبری بر ملّتی آمد تکذیبش کردند و ما نیز آنها را از پس یکدیگر به هلاکت رسانیدیم...» هم چنان که خدا پیامبران را یکی پس از دیگری می فرستاد،آن امّتهای تکذیب کننده را نیز یکی پس از دیگری به هلاکت می رساند.

« وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِیثَ -و آنها را به داستانهای اندوهبار تبدیل کردیم...» کلمۀ«احادیث»در اینجا جمع احدوثه است نه جمع حدیث،و أحدوثه به معنی حادثۀ ناگواری است که دهان به دهان نقل می شود و موجب عبرت می گردد.

« فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ -ای نصیب مردمی که ایمان نمی آورند دوری از رحمت خدا باد.» یعنی محرومیّت و دوری از رحمت و حق نصیب آنان باد.

[45]

یکی از امّتهایی که خداوند برای آنها پیامبرانی فرستاد و آنها ایشان را تکذیب کردند امّت فرعون بود.

« ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ -آن گاه موسی و برادرش هارون را با آیات خود و دلایل روشن فرستادیم.» مراد از آیات همان تورات است،امّا«سلطان اللّٰه»یا قدرت خدا همان اژدها و دیگر نشانه ها و معجزات بود.

[46]

« إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ -نزد فرعون و مهتران قومش...»

ص :183

در اینجا مقابله و رویارویی است.در یک سو موسی و هارون قرار دارند و در سوی دیگر فرعون و مهتران قوم او،و بدین سان تمام پیامبران به نزد طاغوتان زمان خود و اطرافیان جیره خوار و صاحبان منافع و مصالح پیرامون آنها اعزام شده اند.

هر کس در داستان موسی و فرعون نیک بیندیشد در می یابد که این قضیّه موضوعی بسیار عظیم بوده است.چه خداوند دو تن(موسی و هارون)را به رسالت می فرستد و این امر نشان از عظمت مسئولیّت دارد.مسئولیّت انتقال تمدّن از مردابی عفن که فرعون و گروه او در آن دست و پا می زدند به قلّۀ رفیع و شامخ یکتاپرستی و ایمان،و موسی از بزرگترین پیامبران خداست،و داستانهای موسی شبیه و نزدیک به واقعیّت وضع امّت اسلامی است،زیرا بشریّت هم چنان در شرایطی شبیه به همان دورانی که قوم موسی می زیستند به سر می برد،هنوز مستکبران،قوم فرعونهای زمین دیگر مردم را به استضعاف می کشند،و آنان را گروه گروه و متفرّق می سازند،و خود بناحق در زمین بزرگی می فروشند.از این رو ما نیازمندیم که بدین داستان نیک بیندیشیم تا هشیاری و عزم و جهادمان افزون شود تا خداوند اذن پیروزی و نصرت را به ما مرحمت فرماید.و از همین روست که قرآن نزدیک به هفتاد بار این داستانها را یادآور شده و به عبارات گوناگون باز گفته است.

امّا آیا فرعون و مهتران قوم او سخن پیامبر خدا،موسی و برادرش هارون(ع) را پذیرفتند؟هرگز...

« فَاسْتَکْبَرُوا وَ کٰانُوا قَوْماً عٰالِینَ -پس گردنکشی کردند که مردمی برتری جوی بودند.» گاه ممکن است انسان استکبار ورزد و بزرگی بفروشد ولی از دستمایه های استکبار چیزی نداشته باشد از این رو او را خوار و حقیر و فقیر می بینی...ولی گاه انسان استکبار می ورزد و دستمایه های ظاهری این بزرگی فروشی را نیز فراهم آورده،مانند فرعون که در زیر قصر او نهرها روان بود و بر ملّت مصر تسلّط داشت و زمام زندگی آنان را در قبضۀ قدرت ظاهری خود گرفته بود.

[47]

از این رو چون موسی و برادرش به رسالت نزد آنان آمدند،آنها آن دو

ص :184

را تکذیب کردند.

« فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا لَنٰا عٰابِدُونَ -و گفتند:آیا به دو انسان که همانند ما هستند و قومشان بندگان ما بودند،ایمان بیاوریم؟» و چرا نگفتند که آن دو بندگان مایند و ما را می پرستند؟ برای این که در واقع آن دو فرعون را نمی پرستیدند و به طاغوت تسلیم نشده بودند،بلکه قوم آن دو(یعنی بنی اسراییل)بودند که به فرعون و اطرافیانش تسلیم شده و سر سپرده بودند.

[48]

« فَکَذَّبُوهُمٰا فَکٰانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ -آن دو را تکذیب کردند و خویشتن را به هلاکت افکندند.» به وسیلۀ غرق شدن.

[49]

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ -هر آینه ما به موسی کتابی دادیم،باشد که هدایت شوند.» کتابی که خداوند به وسیلۀ موسی برای آنان فرستاد بدین هدف بود که آنها را به راه راست هدایت کند،ولی آنان از آن کتاب بهره ای نبردند.

براستی خداوند مردم را برای این نمی آفریند که گروهی هلاکشان سازد، بلکه برای آن که با رستگاری به آنان رحمت کند و در دنیا رهنماییشان کند و در آخرت بهشت را نصیبشان سازد،اما این خود مردمند که این همه را رد می کنند و چنین سعادتی را نمی پذیرند.

تمام این آیات از ما دعوت می کند که بدانها بیندیشیم و آنها را بر خویشتن و اجتماع خود تطبیق دهیم،پس ما می توانیم که یا موسی شویم و یا فرعون،و این در صورتی است که در زندگی حامل رسالت موسی باشیم /8 یا رهسپار وادی گمراهی فرعون.در حدیث آمده است:

«خوشا بر آن کس که از هواپرستی فرعون سر بتافت،و به پرهیزگاری موسی گردن نهاد»و هر چند راهها و گونه های عذاب متفاوت و مختلف است، انتقام الهی در حقیقت یکی و یکسان است و بر ماست که اگر از راه هدایت خدایی

ص :185

انحراف جستیم هرگز عذاب را از خود دور نشماریم و نپنداریم که بی مجازات خواهیم ماند.

[سوره المؤمنون (23): آیات 50 تا 62]

اشاره

وَ جَعَلْنَا اِبْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً وَ آوَیْنٰاهُمٰا إِلیٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِینٍ (50) یٰا أَیُّهَا اَلرُّسُلُ کُلُوا مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (51) وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتّٰی حِینٍ (54) أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِینَ (55) نُسٰارِعُ لَهُمْ فِی اَلْخَیْرٰاتِ بَلْ لاٰ یَشْعُرُونَ (56) إِنَّ اَلَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (58) وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ یُشْرِکُونَ (59) وَ اَلَّذِینَ یُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلیٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ (60) أُولٰئِکَ یُسٰارِعُونَ فِی اَلْخَیْرٰاتِ وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ (61) وَ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ لَدَیْنٰا کِتٰابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (62)

معنای واژه ها

53[زبرا]

:کتابهایی.

ص :186

مؤمنان چه کسانند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از آنجا که سورۀ مؤمنون ما را یاد آور واقعیّت ایمان می شود،این درس در این سورۀ مبارک-چنان که پیداست-به بیان مقیاس و محک حقیقی مؤمن اختصاص یافته است.در حالی که در درسهای پیشین سرانجام انکار و عناد با اصل ایمان یاد آوری شده است.

مریم و پسرش(ع)دو آیت و نشانه اند که پروردگار آن دو را در قرارگاهی بر شده از زمین که در آن جای آسایش و آب روان وجود داشت مسکن و مأوی داد،و این دلیل بر آن است که خداوند-سبحانه و تعالی-پیامبران را برای آسایش بشر فرستاده است،و از این روست که به ایشان امر فرمود که از چیزهای پاکیزه و خوش بخورند و کار نیک و شایسته انجام دهند.

راه پیامبران یکی است،گر چه اهل کتاب با یکدیگر اختلاف یافتند و به سبب اموال و فرزندانی که به دست آوردند به گروه هایی پراکنده شدند و هر یک به گروه خود دل بستند و شادمان گشتند،و پنداشتند که خداوند،هم چنان خیرات و برکات را بر آنان فرو می بارد،و در نیافتند که شاید این استمرار خیرات نوعی استدراج باشد که آنان را پلّه پلّه به سوی سرانجامی تلخ روانه کند تا وقتی مهلتشان سر آمد گریبان آنان را بگیرد.

امّا نیروی ایمان را نزد کسانی می یابیم که مهربان و دلسوزند،از بیم خدا اندیشناکند،و به آیات و نشانه های او پاسخ مثبت می دهند،برای پروردگار خود شریک نمی تراشند،و حتی در آنچه به درگاه خدا تقدیم می کنند اطمینان کامل

ص :187

ندارند و هم چنان /8 بیمناکند زیرا ایمان دارند که به سوی پروردگار خود باز می گردند و باید جوابگوی اعمال خود باشند.از این رو در انجام دادن کارهای نیک شتاب می ورزند و در این کار بر یکدیگر پیشی می جویند.

البته این سخن بدین معنی نیست که خداوند آنان را سر تا سر در مسئولیّتها غرقه ساخته،بلکه پروردگار مهربان ما هیچ کس را جز به اندازۀ طاقت و توانش مکلّف نکرده و خداوند تمام اعمال ایشان را به سود آنان می نویسد و ثبت و ضبط می کند و در این مورد به ایشان ظلم و ستمی نمی شود.

این است راه هدایت و رستگاری مؤمنان.بگذارید ما نیز بدین راه رهسپار شویم.

در آیات این درس مقیاسهایی دقیق برای ایمان می یابیم که اندک خللی در آنها نیست.

شرح آیات:
اشاره

[50]

هدف از گرد آمدن مؤمنان دشوار سازی امور بر مردم نیست،بلکه مراد پاکیزه ساختن و پاک کردار نمودن آنهاست تا از نعمتهای خود بیشتر سود برند،و دیگر این که مورد رحمت خدا قرار گیرند.و بیان این مطالب و تجسّم آنها در وجود و زندگانی عیسی و مادرش مریم(ع)است که خداوند آن دو را در قرارگاهی آرامبخش قرار داد که ایشان را در بر گیرد و آبی زلال و گوارا به آن دو بزرگوار بنوشاند.و بدین سان است که خداوند برای پیامبران و مؤمنانی که از خطّ آنان پیروی می کنند اراده فرموده است که چیزهای پاکیزه بخورند و کارهای نیک و شایسته انجام دهند و خدا را سپاس گزارند.

بر آدمی حرام است که نعمتهای خدا را بخورد و با انجام دادن کارهای پلید نسبت بدو نافرمانی کند،هم چنان که حرام خوار نمی تواند کارهای نیک و شایسته را به صورت کامل خود انجام دهد،مگر نه آن که پروردگار سبحان ما می گوید:

ص :188

« وَ الَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً (1) -و زمین بد،جز اندک گیاهی از آن برنیاید»؟! « وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً -و پسر مریم و مادرش را آیتی ساختیم...» مریم بی آن که همسری داشته باشد عیسی را بزاد و عیسی نیز در حالی که کودکی در گهواره بود با مردم سخن گفت(و این هر دو از نشانه ها و آیات الهی است).

« وَ آوَیْنٰاهُمٰا إِلیٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِینٍ -و آن دو را بر بلند جایی که قرارگاهی و آب روان داشت جای دادیم.» /8 پس از آن که آن دو به مسکن نیاز داشتند،خداوند آن مأوی را که زمینی مرتفع بود و امتیازاتی داشت برای آن دو فراهم کرد،امتیاز این قرارگاه آن بود که از حشرات و موجبات بیماریها به دور بود،و چنین است که وقتی پروردگارمان به ما امر می کند تیمّم کنید می گوید:« فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً (2) -بر خاکی بلند و پاکیزه تیمّم کنید».

یکی از معانی«صعید»بخشی مرتفع از زمین است،و در علم زمین شناسی آمده است که زمینهای مرتفعی که دارای آب نیز باشند از لحاظ ایمنی و کشاورزی و بهداشتی بهترین جایها هستند.

مفسّران از خود می پرسند:این قرارگاه مرتفع کجا بوده است؟آیا شهر ناصره در فلسطین بوده،که مریم-علیها السّلام-از بیم جان پسر خود،عیسی -علیه السّلام-از گزند یهودیان بدانجا پناه جسته است؟ یا منطقه ای مخصوص در مصر بوده که مریم و پسرش مدّتی چند در آن زیسته اند؟

ص :189


1- 19) -الاعراف58/.
2- 20) -النساء43/.

آیا در دمشق یا در شهر رمله بوده که آن دو چندی در آنجا زیسته اند؟ و یا جز همان محلّی نبوده است که مریم در پیرامون خود بیت المقدّس وضع حمل کرده است (1) .

در روایتی پشت در پشت از امامان باقر و صادق-علیهما السّلام-آمده است که:

«الربوة-(جای مرتفع)،حیرۀ کوفه و اطراف آن است و القرار (قرارگاه)،مسجد کوفه،و المعین(آب گوارا)فرات است». (2)

به هر صورت،در این آیه درسی است دربارۀ انتخاب و گزینش جایی مناسب برای سکونت،چنان که در آیۀ بعد ما را یاد آور ضرورت انتخاب چیزهای پاکیزه برای خوراک می شود.

[51]

این نعمتها برای آن است که جسم آدمی نیرو گیرد و بر پای بماند، ولی هدف دورتر از آنها این است که انسان جسم و پیکرش را برای خیر خود و مردم به وسیلۀ کردارهای نیک به کار گیرد.

این ندای خداوند به تمام پیامبران و پس از ایشان به مؤمنان بوده است که بخورند،امّا تنها نه برای آن که زندگانی کنند یا از این نعمتها لذّت برند،بلکه برای آن که کردارهای نیک و شایسته کنند.

« یٰا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبٰاتِ وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ -ای پیامبران،از چیزهای پاکیزه و خوش بخورید و کارهای شایسته کنید که من به کارهایی که می کنید آگاهم.» مسئلۀ مهمّ در کردار این است که خالصانه و فقط برای خدا انجام گیرد تا نتایج خود را-در دنیا و آخرت-به بار آورد.و آیا جز کسانی که همواره نظارت خدا را بر خویشتن و علم و آگاهی او را بر خود احساس می کنند،خالصانه و تنها

ص :190


1- 21) -رجوع کنید به تفسیر نمونه،ج 14،ص 252.
2- 22) -نور الثقلین،ج 3،ص 544.

برای خدا کار می کنند؟!بر مؤمنان واجب است که به موجب آنچه شرع و عقل به آنان فرمان می دهد و به ایشان دیکته می کند،بی آن که به خرسندی مردم چشم داشته باشند،عمل کنند.

پیداست که اسلام مردم را به عقل و خردشان ارجاع می دهد،خردی به دور از هوی و فشارها که خداوند همان را حجّت میان خود و بندگان قرار داده است.

پس چیزهای پاکیزه و خوشی که این آیه ما را به بهره گیری از آنها فرا می خواند، چیزهایی که عقل و خرد را استوار سازد،و همچنین است مراد از کردارهای شایسته.شرع عقل را به تکاپو می افکند و آن را متبلور می سازد و بدان شکل می بخشد.در حدیث آمده است:

«خرد سفیری است پنهان و سفیر خردی است آشکار».

[52]

مقیاسهایی که خداوند سبحان برای سنجش ایمان وضع کرده،چنان است که حقیقت بسیاری از کسانی را که ادّعای ایمان می کنند آشکار می سازد، زیرا مقیاس ایمان و حقیقت آن نه آن چیزی است که بشر ادّعا می کند یا بدان باور دارد،بلکه چیزی است که خداوند به عنوان قانون و سنّت الهی وضع کرده و خود از واقعیّت هر انسان و هر اجتماعی به خوبی آگاهی دارد.

دشواری قضیّه در این است که انسانی که در احساس ساده به ایمان راستین خویش غرق شده و چنین پنداری به سرش راه یافته خطای این ادّعای خود را جز بعد از فوت وقت در نمی یابد.یعنی هنگامی که مرگ او را از سرای آزمون و کار و کردار به سرای حساب و پاداش منتقل می کند و در آنجا نمی تواند هیچ چیزی را در مورد خویش تغییر دهد یا جبران کند.

بنا بر این ناگزیر باید مقیاسهای شخصی خود را به کناری بگذاریم و به جست و جوی مقیاسها و میزانهای حقیقی الهی بر آییم که حجّت میان ما و خداوند سبحان به هنگام حساب و پاداش است.نه برای آن که دیگران را قانع سازیم که مؤمن هستیم،زیرا آنان با دیدن انجام دادن شعائر ظاهری به وسیلۀ ما یا خودشان بدین امر قانع می شوند که انجام دهندۀ این شعائر و ظواهر مؤمن است،وانگهی آدمی

ص :191

از این گونه قانع شدن مردم نسبت به ایمان خویش چه سودی جز بعضی مصالح محدود و حقیر در این دنیا می برد؟و چه بسا که حقیقت امر او روزی بر مردم نیز آشکار شود.مهمّ این است که خداوند از ما خرسند باشد.

قرآن حکمت آموز در این آیه مقیاسی اجتماعی برای باز شناختن منافق و دور و از مؤمن وضع کرده است و آن مقیاس وحدت ایمانی است.پس اگر گروهی ادّعا کنند که مؤمنند،آن گاه بر حسب خواهشها و مصالح شخصی خود به گروه ها و فرقه هایی چند تقسیم شوند،بیگمان آن ادّعای ایشان سخیف و باطل است،زیرا مؤمنان را کلمه ای یکتا و یگانه گرد هم جمع می کند که همان کلمۀ توحید و یکتا پرستی است،و در واقع پرهیزگاری محور فعالیّت و مظهر کردارها و زندگی ایشان است.

« وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ -هر آینه این دین شما دینی است واحد،و من پروردگار شمایم،از من بترسید.» [53]

« فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً -پس دین خود را فرقه فرقه کردند...» برای شناختن مؤمنان ناگزیریم که منافقان و دورویان را که با آنان در تناقض و تضادّند بشناسیم،در حالی که مؤمنان بر اساس ارزشها و رهبری رسالتی متوجّه وحدت و یگانگی هستند،و با شتاب برای نیل به وحدت به تمام معنی کلمه می کوشند،آن گروه دیگر در راه تفرقه و تقسیم رهسپارند.کلمۀ«فتقطّعوا»بیانگر مبالغه در تقطیع و گسیختگی و چندین دستگی است به گونه ای که هر جماعتی همواره و پی در پی مورد تقسیم و تفرقه قرار گیرد.

« کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ -و هر فرقه ای به روشی که برگزیده دلخوش بود.» اساس در این تفرقه و تقسیم شدن به اجزاء مختلف همانا فریفته شدن به نیرویی است که هر یک از فرقه ها از لحاظ افراد و مال و افکار نزد خود می انگارند، در حالی که می بینیم مؤمنان از بیم پروردگارشان بیمناکند،نه دلخوش،آن گونه

ص :192

شادمانی و دلخوشی همان نشانۀ غرور و فریفتگی است و پیداست که حالت خودپسندی را منعکس می سازد.

در واقع این دلخوشی همان سبب مستقیم چند دستگی و تحزّب است.زیرا فرد را کوته بینان نظر می کند و فراخنای سینۀ او را تنگ و دشوار می سازد،و هدفهایش را کوچک و بی مقدار و خودش را حقیر و خوار و توانمندیهایش را سست و بی اعتبار می کند.

چنین کسی خود خواه و خود پسند می شود و برای دیگران فضیلت و ارزشی قایل نیست و هدفهای بزرگی را که نیاز به وحدت و هماهنگی انبوه کوششها دارد نمی بیند و بدانها نمی نگرد و نمی اندیشد.

[54]

قرآن این گروه را که خود پسندی و دلخوشی بر آنها غلبه کرده به غریقی تشبیه می کند که آب از هر سو او را فرا گرفته است.

« فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتّٰی حِینٍ -آنان را تا چندی در غوطه وری در گمراهیشان رها کن.» پس چیزی جز صاعقۀ عذاب که ناگهان بر سرشان فرود آید،بیدارشان نمی کند.

[55-56]

پرسش این است که دلخوشی و شادمانی این گروه برای چیست؟ برای آن که نهایت آمال و آرزوهایشان این است که صاحب مال و فرزندان شوند،و از فرط خود خواهی و خویشتن پسندی از مال و فرزندان که به آنها اختصاص دارد،می بینی که این دو را مقیاس و وسیلۀ سنجش خیر و صلاح قرار می دهند،و می پندارند که اگر افکارشان درست نمی بود و خداوند از آنان خشنود نبود این اموال و فرزندان را به دست نمی آوردند،و در نتیجه دستیابی آنان بر این دو مزیّت در دنیا دلیل صلاح آنان و دستیابیشان بر رستگاری در آخرت است،چنان که یکی از گویندگانشان گفته است:

«هر گاه نزد پروردگارم باز گردم بیگمان خیری بیش از آنچه اکنون دارم نزد او خواهم یافت».

ص :193

جهان مادّی امروز میزان پیشرفت را در درآمد ملّی می شمارد، کسی می پندارد که خدا با اوست زیرا از جهت قدرتمندی و ایجاد ترس و هراس در زمین از دیگران برتر است،و بر دلارهای خود می نویسد«با تکیه بر خدا»آن گاه با آن اموال با سرنوشت ملّتها بازی می کند-هرگز و هرگز خدا چنین نمی کند-او ستمگران را بر بشریّت مسلّط نمی سازد و از آنان خشنود نمی گردد.

« أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِینَ* نُسٰارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرٰاتِ -آیا می پندارند که آن مال و فرزندان که ارزانیشان می داریم*برای آن است که می کوشیم خیرهایی به آنها برسانیم؟...» آیا آن گروه تصوّر می کنند که خیر و کمال در داشتن افراد و اموال است؟ و ما وقتی این چیزها را به آنان دادیم شیفتۀ آنان بودیم یا از آنان خرسند بودیم؟! « بَلْ لاٰ یَشْعُرُونَ -نه،که آنان در نمی یابند.» زیرا خیر حقیقی فقط همان چیزی است که قرآن می گوید،نه آن چیزی که آنها به دست آورده و مالک آن شده اند.و نیز خیر در وجود کسانی متبلور شده است که آیات بعدی از آنان سخن می گوید:

[57]

« إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ -آنهایی که از خوف پروردگارشان لرزانند.» پس مؤمنان عمل می کنند،اما بدانچه تقدیم می کنند مغرور و فریفته نمی شوند،بلکه بر خویشتن بیمناکند،زیرا می دانند که این پیکرها طاقت تحمل شعلۀ آتش را ندارد،در نتیجه تمام کوشش و شغل شاغل آنان نجات دادن خود از دوزخ است،و این عبارت در دعا تکرار می شود که«ما را از عذاب دوزخ بازدار»و در آیه ای قرآنی آمده است:

« فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ (1) -و هر کس را از آتش دور سازند و به بهشت در آورند به پیروزی رسیده است».

ص :194


1- 23) -آل عمران185/.

این آیه و آیات بعد از آن بر تفاوتهای موجود میان اجتماع مؤمن و اجتماعی دیگر که بنا بر مصالح /8 شخصی بر اساس مال و افراد بنا شده تأکید می کند،و آن تفاوتها از این قرار است:

الف-بیم داشتن از کردار،بدین معنی که مؤمنان هیچگاه اعمال نیک خود را به چیزی محسوب نمی دارند و همواره احساس تقصیر خدمت و کوتاهی در عبادت آنان را بیمناک نگه می دارد زیرا احساس می کنند که به خشنودی خدا نرسیده اند،و این احساس عزیمت و پافشاری آنان را بر تقدیم چیزهایی افزونتر و به کار بردن اخلاصی ناب تر وا می دارد.امّا منافقان به اعمال خود دلخوش می شوند و آنها را بزرگ می شمارند و از آنجا که خود را در حد کمال و دوری از گناه می بینند انتقاد نسبت به خویشتن را نمی پذیرند،در حالی که آن گروه مؤمن انتقاد سازنده را با کمال میل استقبال می کنند و می پذیرند.تا آنجا که خود خویشتن را متّهم به قصور و کوتاهی در عمل می کنند که شاید اشتباهی کرده یا غفلتی ورزیده باشند.محور این مقایسه همان وجود بیم در دسته ای و فقدان آن در دستۀ دیگر است.پس مؤمنان هر چه انجام می دهند هم چنان ارادۀ انجام بقیّۀ آن را دارند و از تقصیر در عمل بیمناکند و گریبان خود را از چنگ دوزخ رها نمی شمارند.

در نهج البلاغه از امیر مؤمنان امام علی-علیه السّلام-در توصیف مؤمنان آمده است:«اگر خدا رخصت کبر ورزیدن را به یکی از بندگانش می داد،بیقین چنین منّتی را بر پیامبران گزیده و دوستانش می نهاد،لیکن خدای سبحان بزرگی فروشی را بر آنان ناپسند دید و فروتنیشان را پسندید.پس پیامبران(از روی فروتنی) گونه های خود را بر زمین چسبانیدند،و چهره های خود را به خاک مالیدند،و برابر مؤمنان فروتنی نمودند و خود مردمانی مستضعف بودند.خدایشان به گرسنگی آزمود و به سختی مبتلاشان فرمود،و با ترس و بیمها امتحانشان کرد و با زیر و زبر کردنشان در سختیها،ایمانشان را پدید آورد.پس مال و فرزندان را میزان خشم یا خشنودی خدا مینگارید و آزمایش و امتحان او را نشانۀ توانگری و توانایی

ص :195

مپندارید». (1)

و لقمان پسر خود را اندرز داد و بدو گفت:

«از خدای عزّ و جلّ بترس چنان که اگر نیکی جن و انس را تقدیم کنی باز هم تو را عذاب کند و چنان به خدا امیدوار باش که اگر گناهان جن و انس را مرتکب شوی بازهم بر تو رحم خواهد کرد». (2)

و ما در سیرت اولیاء خدا مطالبی می خوانیم که ما را در نظر خویشتن(در مقایسه با ایشان)بسی خوار و کوچک می سازد،ما نسبت به تکلیف خود در کجاییم و تا کی از سرنوشت خویش غفلت می ورزیم،و نمی دانیم که آیا ما را برای بهشت آفریده اند یا سرانجام به کام آتش دوزخ خواهیم رفت؟! سعید بن جبیر دربارۀ سیرت زید بن علی بن حسین-علیه السّلام- گوید:

به محمد بن خالد گفتم:زید بن علی در دلهای مردم عراق چه جایگاهی دارد؟گفت:من از مردم عراق با تو سخن نمی گویم،ولی از مردی که در مدینه به نازلی موسوم است با تو سخن می گویم،وی گفت:من میان مکه و مدینه با زید هم سفر بودم.او نماز واجبش را می گزارد و آن گاه میان این نماز و نماز دیگرش هم چنان نماز می گزارد،و سر تا سر شب را نماز می خواند و تسبیح می گفت و تکرار می کرد:« وَ جٰاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ مٰا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ (3) -براستی که بیهوشی مرگ فرا می رسد.این است آنچه از آن می گریختی».

وی شبی بر ما به امامت جماعت نماز گزارد،سپس خود این آیه را تا نزدیک نیمه شب تکرار کرد،من بیدار شدم و دیدم که او دستهایش را به سوی آسمان برداشته و می گوید:پروردگار من،عذاب دنیا برایم از عذاب آخرت آسانتر است،سپس به آواز بلند بگریست.من برخاستم و به خدمتش رفتم و گفتم:ای

ص :196


1- 24) -نهج البلاغه،خطبۀ 192،ص 214.
2- 25) -نور الثقلین،ج 3،ص 547.
3- 26) -ق19/.

فرزند رسول خدا امشب زاری و گریه ای از تو دیدم که هرگز ندیده بودم و سبب آن را در نمی یابم.گفت:وای بر تو ای نازلی من امشب هنگامی که در حال سجود بودم دیدم دسته ای از مردم با جامه هایی که دیدگان نظیر آنها را ندیده است برخاستند تا پیرامون مرا که هم چنان در سجود بودم گرفتند.آن گاه بزرگ آنان که دیگران از او حرف شنوایی داشتند گفت:آیا او همین است؟گفتند:آری.گفت:ای زید مژده باد تو را که در راه خدا کشته می شوی و به دارت می آویزند و می سوزانندت،و از آن پس هرگز آتش دوزخ دامانت را نخواهد گرفت.من نالان و زاری کنان بیدار شدم.به خدا سوگند،ای نازلی من خوش دارم که بارها و بارها مرا بسوزانند و در عوض خداوند کار این امّت را اصلاح کند. (1)

ب-پذیرفتن حق،بدین معنی که مؤمنان اگر بر خطا بروند زود در می یابند و از راه خطا باز می گردند زیرا آنان حق را-و نه شخص خود را-محور زندگی خویش قرار داده اند،و از خشوع و سر سپردگی ناشی از ایمان آگاهند و می دانند که تسلیم شدن به حق در دنیا بهتر از تن سپردن به عذاب آتش دوزخ در آخرت است.

[58]

« وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ -و آنهایی که به آیات پروردگارشان ایمان می آورند.» آنان در برابر حقایقی که در آیات خدا می بینند سینه ای باز و آغوشی گشاده دارند،و بر اثر گروه بندیها و تقلیدها و حزب سازیها،خود را از انجام دادن خیرات باز نمی دارند،بلکه در جست و جوی حق هستند،هر جا که باشد،حتّی اگر مخالف مصالح یا آداب و رسوم یا خود پسندی شخص آنان باشد.

[59]

« وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ یُشْرِکُونَ -و آنهایی که به پروردگارشان شرک نمی آورند.» ج-توحید و یکتا پرستی ایشان نسبت به خداوند در دیگر ابعاد و جوانب زندگی،از سیاسی و اجتماعی و...و...جلوه گر می شود.پس وقتی رهبریی را

ص :197


1- 27) -بحار الانوار،ج 46،ص 308.

بر می گزینند آن را به انگیزه ایمانشان اختیار می کنند نه بر اثر خواهش دل یا بدین سبب که فلان کس همشهری اوست یا هم حزب اوست یا از طایفۀ اوست و بدین جهت رهبر اوست،هرگز...بی یقین تنها مقیاس آنان آن چیزی است که خدا می گوید و از آن خشنود می شود.

هراس از کوتاهی

[60]

« وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلیٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ - و آنهایی که همۀ آنچه را باید ادا کنند ادا می کنند،و باز هم دلهایشان ترسان است که باید نزد پروردگارشان باز گردند.» د-در حالی که منافقان از اندک کاری که انجام می دهند دلخوش و شادمانند،این گروه مؤمنان را می بینی که همواره در حال بخشش و تقدیم و ایثار همراه با بیم از خدا و ترس از تقصیر و کوتاهی در خدمت و طاعتند،زیرا اگر موضوع تنها مربوط به خشنودی مردم می بود،با عطا و بخششی که به آنان می کردند خشنودی آنان را به دست می آوردند،ولی مؤمنان در صدد جلب خشنودی خدایند که کسی جز با اخلاص در عمل بدان نایل نمی شود،و آنان یقین ندارند که اعمالشان در درگاه خداوند پذیرفته می شود که ذات متعال او عزّ و جل گفته است:

« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (1) -که خدا(قربانی)پرهیزگاران را می پذیرد».

بیم از تقصیر مؤمنان را وادار به عطا و بخشش بیشتر می کند،زیرا احساس کمال کردن مانع ادامۀ پیشروی و استمرار عطا و ایثار می گردد.وقتی مردی از امام صادق-علیه السّلام-سبب بیم و نگرانی مؤمنان را پرسید،حضرتش بدو پاسخ داد«آنها بیم دارند که مبادا نیکیهایشان پذیرفته و بدیهایشان آمرزیده نشود»و چه قدر خلل و نقصانها که در کارهای نیکی که می کنیم وجود دارد که بیگمان بعضی

ص :198


1- 28) -المائدة27/.

از آنها سبب نپذیرفتن آنها می شود.

پس ما نمی توانیم به تأکید مطمئن باشیم که رستگار شده ایم،پس بگذار در عطا و بخشش و انفاق خود در مرز و سطح معیّنی متوقّف نشویم و هم چنان ادامه دهیم و نیز دلخوش و شادمان نگردیم که این دلخوشی و شادمانی از سپاهیان شیطان است.

[61]

در واقع بیم اینان از تقصیر و کوتاهی آنان را وادار به کار خیر و بلکه شتافتن در آن می کند.

ه-« أُولٰئِکَ یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ -اینان هستند که به کارهای نیک می شتابند...» مسابقه در میان اینان برای کسب شهرت نیست بلکه برای خود کار نیک است،و این صفتی است کاملا متعارض و متناقض با آنچه اجتماعی منافق در آن به سر می برد،پس در حالی که می بینی این گروه منافق سرگرم افزون طلبی بر یکدیگر در اموال و فرزندانند،آن گروه مؤمن در انجام دادن کارهای نیک با یکدیگر مسابقه گذاشته اند.

« وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ -و در آن بر یکدیگر سبقت می گیرند.» در این آیه احتمال دو معنی می رود:

اوّل:ذات آنان با خیر و بخشش و کردار نیک سرشته شده و این صفات پسندیده زاییدۀ شرطی معیّن نیست،بلکه زاییدۀ ملکه ای راسخ در ذات ایشان است، مثلا در حالی که آنان اکنون صدقه می دهند،ذاتشان پیش از این حامل این معنی خیر(یعنی کمک به ناتوان)بوده است.

دوّم:شتافتن به خیر،بدین معنی که ایشان همواره در کار خیر بر دیگران پیشی می جویند و مجالها و وسیله هایی جدید برای کردار رسالتی کشف می کنند و می یابند،و این ویژگی نتیجۀ اهتمامی است که برای تحوّل و پویایی مسیر حرکت خود می ورزند /8 و این امر آنان را وامی دارد که مجالها و ابعادی تازه برای پیشرفت در مسیر کار نیک و شایسته یا رویارویی با گردنه ها و مشکلاتی که مانعشان می شود

ص :199

جست و جو کنند.

این گروه همواره برای کسب خشنودی خدا می کوشند و در اندیشۀ یافتن راه و روشهایی تازه برای کار نیک و انجام دادن آن هستند.

[62]

« وَ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا -بر هیچ کس جز به اندازۀ توانش تکلیف نمی کنیم...» خداست که انسان را آفریده است،و او به قدرت و طاقت آدمی آگاهتر است،از این رو او را جز به اندازۀ توانش مکلّف نمی سازد،و بر انسان واجب است که به اندازه کمال سعی و کوشش و امکان خود در راه خیر بکوشد.پس اگر چنین کرد تکلیف از او ساقط می شود و گرنه به اندازۀ بقیّۀ توان خود که آن را بکار نبسته باشد مسئول است.

پس تا وقتی که انسان توانایی دارد باید عمل کند و به اندازۀ تواناییش ببخشد و به قدر توانش بکوشد،بنا بر این نباید یکی از ما بگوید:من کار نیک کردم و فلان وظیفه را کاملا انجام دادم و همان کافی است.در واقع وظیفه وقتی کاملا ادا می شود که پس از آن به وظیفه ای دیگر بپردازند،چنان که خدای تعالی گوید:

« فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (1) -چون از کار فارغ شوی،به عبادت(یا خدمتی دیگر)کوش».

پس چون کاری نیک را به پایان رساندی کمر به کار نیکی دیگر بند،و نباید یکی از ما بگوید که وظیفۀ واجب خود را تمام کرده است،چه خدای تعالی فرموده است:

« وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (2) -و پروردگارت را بپرست،تا لحظۀ مرگت فرا رسد.» پس کردار نیک تا لحظۀ مرگ بر ما واجب است.

ص :200


1- 29) -الانشراح7/.
2- 30) -الحجر99/.

از این آیۀ کریم چنین مستفاد می شود که مسئولیّت هر انسانی بر حسب توانایی و قدرت اوست،پس مسئولیّت قویّ و توانمند با مسئولیّت ضعیف و ناتوان،و دانا با نادان و مسئول با فرد عادی و...و...تفاوت می کند.شاید این آیه بدین نکته نیز اشاره می کند که در انجام کار به خویشتن ارفاق کنیم و یکی از ما خود را به مهلکه و نابودی نکشاند، /8 و افزون بر طاقت خود بر خویشتن بار ننهد.امیر مؤمنان به پسرش حسن-علیهما السّلام-که دید در عبادت سختکوشی می کند گفت:

«ای پسرک من!این دین استوار است،پس با مدارا و نرمی در آن کردار کن».

بعد دیگر این آیه واقع گرایی در هدفهای عالی رسالت است.بنا بر این هدفهای شخص مسلمان باید به اندازۀ توانمندیهای او باشد و خود را بدانچه پروردگارش مکلف ساخته مجبور و مکلّف نسازد.

« وَ لَدَیْنٰا کِتٰابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ -و نزد ما کتابی است که به حق سخن می گوید...» پس اگر شخصی ادّعا کند که براستی(از کردار شایسته و نیک)خسته شده است،خداوند بر او حجّت می آورد که قدرتی بدو بخشیده ولی او تمامی آن قدرت و توان را به کار نبسته است تا ادّعای خستگی کند،و نیز دیگران را که تواناییهایی همسان او دارند بر او حجّت می آورد که آنان هم چنان می بخشند و کار نیک می کنند و دمی واپس نمی نشینند و اظهار خستگی نمی کنند.البتّه در برابر این سخت گیری در مسئولیّت،مهربانی و رحمت الهی نیز وجود دارد که در عدل و فضل خدا تجسّم یافته و نمودار می شود.

« وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و بر آنها ستمی نمی رود.» پس خدا انسان را برای هر کار خیری،خواه کوچک یا بزرگ پاداشی چند برابر می دهد،تا آنجا که پاداش یک کار نیک به ده برابر آن می رسد.

ص :201

[سوره المؤمنون (23): آیات 63 تا 71]

اشاره

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ (63) حَتّٰی إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذٰابِ إِذٰا هُمْ یَجْأَرُونَ (64) لاٰ تَجْأَرُوا اَلْیَوْمَ إِنَّکُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ (65) قَدْ کٰانَتْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ تَنْکِصُونَ (66) مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سٰامِراً تَهْجُرُونَ (67) أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا اَلْقَوْلَ أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ یَأْتِ آبٰاءَهُمُ اَلْأَوَّلِینَ (68) أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (69) أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ (70) وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71)

معنای واژه ها

67[سامرا]

:السّمر داستان شب،قصّه پردازی شبانه.

بیشترشان حق را نمی پسندند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در روند سخن گفتن سورۀ المؤمنون دربارۀ محوری بودن حق در زندگی به ما یاد آور می شود که گروه کافران در غرقابهای شهوتها و گمراهیها،به دور از حق زندگی می کنند و مرتکب اعمال جنایتکارانه می شوند و آن قدر بدین تباهکاریها

ص :202

ادامه می دهند تا خداوند ناز پروردگان آنها را(که همان رهبران فاسدشان هستند) گرفتار عذاب می سازد،آن گاه از هول آن عذاب به لابه و زاری می پردازند.امّا چه کسانی در دنیا عذاب می بینند؟همان ناز پروردگان که به آنان خطاب می رسد:

لابه و زاری مکنید،زیرا ناله و زاری به هنگام فرود آمدن عذاب سودی ندارد،و خدا به آنها کمکی نمی کند.مگر نه این که اینان وقتی آیات خدا بر ایشان خوانده می شد از آن می گریختند و نسبت بدان بزرگی می فروختند و استکبار می نمودند و در شب زنده داریهای خود سخنانی گمراهانه بر ضدّ آن آیات می گفتند؟! استکبار و بزرگی فروشی در برابر حق برای چیست؟و چرا در قرآن نمی اندیشند تا دریابند که قرآن آنان را به حقّی رهنمایی می کند که تمام پیامبران و صالحان(که بشر به فضل و فضیلت آنان اعتراف دارد)مردم را به سوی آن دعوت کرده اند.و این پیامبر را که همگان اخلاص و صداقت و امانت او را قبول دارند از چه رو انکار می کنند؟و آیا عقل باور می کند که /8 او دیوانه باشد؟!هرگز...بیگمان سبب انکار آنها نسبت بدو همان دعوت او به سوی حق است،و حق را بیشتر مردم (به سبب نادانی و پیروی خود از شهوتها)نمی پسندند و از آن اکراه دارند.

وانگهی عالم هستی بر وفق سنّتها و نظامهایی آفریده شده است که پاره ای از آنها را می شناسیم و به عنوان قوانین طبیعی از آنها نام می بریم،مانند:جاذبۀ زمین،و سرعت انتشار نور،و شکافتن بذر در خاکی مناسب،و پاره ای دیگر قوانینی است پنهان و غیبی همچون آمرزش خداوند نسبت به گناهکاران توبه کننده یا عذاب دادن مجرمان.

این قوانین،خواه از آن دسته باشد یا از این دسته به هر حال حق است،که خداوند بر وفق آنها آسمانها و زمین را آفریده است و چیزی است که اگر از بین برود و جای آن را هوی و باطل بگیرد،بی یقین عالم هستی در یک لحظه تباه می شود.

بر انسان واجب است که به حقی که آسمانها و زمین بر اساس آن استوار است پاسخ مثبت دهد و به عنوان دلیل بر این حکم کافی است که به زندگی انسان نظر افکنیم.آدمی ضمن شرایط و قوانینی زندگی می کند که نمی تواند خود را از آنها

ص :203

بر کنار دارد مانند:گرسنگی،و تشنگی،و خواب،جز یک سنّت و قانون در میان هزاران سنّت و قانون که خداوند پس از آن که ابعاد و حدود آن را برای او بیان کرده به وی اختیار و حق انتخاب داده است.با وجود این انسان خود را تباه کرده و با داشتن همین اختیار زمین را نیز فاسد و تباه می کند.

و تو،ای انسان از این حقیقت عبرت گیر،و بدان که اگر از حق روی گردانی و از باطل پیروی کنی بیگمان زندگیت تباه می شود و دیگران را نیز فاسد و تباه خواهی ساخت.

شرح آیات:

[63]

« بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا -نه دلهایشان از این سخن در پردۀ غفلت است...» شهوتها دلهایشان را از هر طرف چنان فرا گرفته که گویی در لجنزاری متعفن رسوب کرده است.

« وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ -و آنها را کارهایی است جز این کارها که می کنند.» کارهای انسان از اندیشه و دل او سرچشمه می گیرد،و تا وقتی دلهای این گروه در /8 گرداب شهوات غرق شده است جز کارهای بد از آنها بروز نمی کند.شاید کلمۀ«من دون ذلک جز این که می کنند»بدین حقیقت اشاره می کند،یا به اعمال جنایتکارانه ای که با وجود زشتی و ناهنجاریش از افکار گمراه کنندۀ آنان ریشه می گیرد و نتیجۀ آن محسوب می شود،و براستی که پلیدی عقاید و افکار فاسد از پلیدی اعمال ناشایسته بیشتر است.

[64]

« حَتّٰی إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذٰابِ إِذٰا هُمْ یَجْأَرُونَ -تا آن گاه که ناز پروردگانشان را به عذاب گرفتار کنیم و ناله سر دهند.» خداوند نگفته است(تا آنان را به عذاب گرفتار کنیم)و این تغییر در لحن روند قرآنی شاید دلیل بر اندیشه ای معیّن است و آن این است که خداوند تمام

ص :204

کسانی را که دلشان غرقه در گناه شده گرفتار نمی سازد بلکه ناز پروردگانشان را گرفتار عذاب می سازد.و آیاتی که بعد از این آیه می آیند آن را تفسیر می کنند،و این امر از ویژگیهای روند قرآنی است که آیات آن یکدیگر را تفسیر می کنند.

کلمۀ«یجئرون»از جأر است که نهایت حالت گریه و لابه و درخواست باصرار باشد.

[65]

ولی دعا و درخواست ناز پرورده آن گاه که عذاب او را در بر گرفته است سودی ندارد.

« لاٰ تَجْأَرُوا الْیَوْمَ إِنَّکُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ -امروز ناله سر می دهید که شما را از عذاب ما کس نرهاند.» [66]

و آیۀ بعد،پاسخ به پرسشی است که فرض می شود ناز پروردگان، هنگامی که خود را با عذاب رویاروی می بینند،به عمل می آورند،آن گاه که سبب ردّ پناهجویی و لابه و زاری خود را جویا می شوند،به آنان پاسخ داده می شود:

« قَدْ کٰانَتْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ تَنْکِصُونَ - آیات من بر شما خوانده می شد و شما نمی پذیرفتید و واپس می رفتید.» براستی آیات قرآنی وسیله و سوخت موتور تحرّک و پیشرفت است و شرط این است که انسان را به سوی جلو براند،امّا اگر قلب طبعا به عقب افتادگی و انحراف عادت کرده باشد این وسیله و سوخت با چنان قلبی ابدا سازگار نیست و سودی نمی دهد بلکه به سرکشی و کفر آن می افزاید و واپس برگشتن کنایه از سیر قهقرایی و عقب گرد است.

[67]

از این رو قرآن می گوید:

« مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ -به آن بزرگی و نخوت می فروختید...» یعنی به قرآن.

« سٰامِراً تَهْجُرُونَ -شب هنگام در افسانه سرایی ناسزا می گفتید.» تکبر انسان بر قرآن چیزی است،و تکبّر او به قرآن چیزی دیگر-و این بزرگتر است-زیرا این رسالت بزرگ الهی را تبدیل به وسیلۀ استکبار و بزرگی

ص :205

فروشی می کند،و این امر درست بر ضدّ و نقیض هدفهای قرآن در آزادسازی انسان از پرستش بت و طاغوت است.یکی از مفسّران کلمۀ«به-به آن»را در اینجا به کعبه تفسیر کرده است،که مشرکان آنجا را وسیلۀ بزرگی فروشی و استکبار خود در زمین قرار داده بودند،در حالی که دیگران آن را به«قرآن»تفسیر کرده اند که وجود کلمۀ«آیات»اشاره بدان دارد و کلمۀ«القول»نیز در همین روند دلالت بر «قرآن»می کند.

اعراب جاهلی،چون شب تیره می شد و تیرگی شب با نور ماه به هم می آمیخت و شرایط افسانه سرایی برایشان آماده می شد،پیرامون کعبه حلقه می زدند و به گفتارهایی لغو همچون هذیان بیماران می پرداختند که مرادشان از آنها هیچ معنایی حقیقی نبود.

این سخنان بیهوده نمایانگر میزان بی خبری و فرو رفتن آنها در گرداب لهو و هوی و بی هدفی بود که آنها را به پست ترین مراحل عذاب که از آن رهایی نداشتند کشانید.اینک به دو حالت ناله و زاری و ناسزا گویی و پریشان بافی آنان بیندیشید.

[68]

« أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ -آیا در این سخن نمی اندیشند؟...» در برابر آن دسته مؤمنان را می بینیم که در معانی قرآن می اندیشند،و تدبّر از کلمۀ الدّبر آمده که به معنی نهایت است،پس مؤمن از قرآن آغاز می کند و با عقل و خرد خود حرکت می کند و در پرتو این آیه به حقایق دست می یابد،پس می بینی که این آیه چه می خواهد و واقعیّت خارجی و تطبیق زندۀ آن چیست.

در واقع قرآن بدعت و چیزی بی سابقه و نو پدید نیست بلکه ادامۀ رسالتهای الهی برای بنی نوع بشر در طول زمان است و /8 آنان که از اجرای آن سرمی پیچند یا بر آن بزرگی می فروشند و آن را از معانی خود عاری می سازند هیچ حجّت و دلیلی ندارند.

« أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ یَأْتِ آبٰاءَهُمُ الْأَوَّلِینَ -یا برای آنها چیزی نازل شده که برای نیاکانشان نازل نشده بود؟»

ص :206

بشر عادتا،پیشینیان صالح خود را تقدیر می کند و حافظۀ خود را از داستانهای پرهیزگاران و مصلحان و در پیشاپیش آنان پیامبران انباشته می سازد،ولی -در عین حال-نسبت به پیامبری که آیات الهی را آورده است کفر می ورزد،و صحّت رسالت او را به زیر پرسش می گیرد،در حالی که رسالت او همانا تکمیل رسالتهای پیشین است.

[69]

« أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ -یا آن که پیامبرشان را نشناخته اند که انکارش می کنند؟» هرگز...پس مردم پیامبر خدا را به راستگویی و امانت و اخلاص می شناختند،و می دانستند رسالتی که او برای ایشان آورده است همان چیزی است که عقل آنان نیز ایشان را بدان فرا می خواند،و خداوندی که قرآن را از آسمان فرو می فرستد عقلی در درون انسان آفریده است که آن را تصدیق کند و باور دارد، پس انسان می داند آنچه قرآن آورده است حق است،و همچنین هر کسی می تواند با اندکی تعقّل و خرد ورزی به پیامبر خدا راه ببرد،و دریابد آن کس که او را اندرز می دهد آیا پیامبر خداست یا مبلّغ شیطان؟ولی به شرط آن که از زندان شهوتهایی که او را در خود غرقه ساخته بیرون آید،و تنها در آن هنگام است که حقایق را به روشنی و وضوح خواهد دید.

[70]

« أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ -یا می گویند که او دیوانه است؟...» آیا این سخن گفتۀ شخصی دیوانه است که حاوی سرچشمه های حکمت، و خزاین معرفت و شناخت،و برنامه های زندگی است تا آنجا که خردمندان از دریافت کنه آنها عاجز و ناتوانند؟ و آیا دیوانه می تواند کاری را که پیامبر اکرم در تنظیم زندگی و سپس رهبری اجتماع به بهترین صورت انجام داد،عملی سازد؟ « بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ -نه،پیامبرشان با دین حق بر آنها مبعوث شد،ولی بیشترشان حق را نمی پسندند.» هرگز...آنها حق را نمی پسندند و از این رو در آن مجادله می کنند و

ص :207

پیامبری را که دعوت کنندۀ به حق است منکر می شوند /8 و در گفتار و کتابی که محتوی حق است نمی اندیشند.چرا بیشتر آنان حق را نمی پسندند؟زیرا آنان در گردابی زندگی می کنند که شهوتهایشان آن را در برگرفته است،و این همان فرق میان مؤمنان و کافران است.

[71]

« وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ -اگر حق از پی هوسهایشان می رفت،آسمانها و زمین و هر که در آنهاست تباه می شد...» نه تنها از ناحیۀ غیبی الهی،بلکه از ناحیۀ واقعی نیز چنین می شد،زیرا حقّی که قرآن آورده است تعبیری است از حقایق انسان و زندگی،عدل است که زندگی را بر پا می دارد،در حالی که ظلم منجر به تباهی و نابودی می گردد،راستی است که به مردم سود می رساند،در حالی که دروغ آنان را زیاندیده می کند،و همچنین است دیگر ارزشهای منفی و مثبت.

« بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ -ولی ما اندرزشان فرستادیم و آنها از اندرزشان روی گردان شدند.» برخی این آیه را چنین تفسیر می کنند که:قرآن برای مردم شرف را آورده است،ولی آنها از شرف خود روی گردان شده اند،و این درست است،امّا تفسیری دیگر نیز وجود دارد-که من آن را نزدیکتر به مفهوم این آیه می دانم-و آن این است که قرآن چیزی را که مردم از یاد برده اند فرا خاطر آنان آورد،ولی آنان از آن یاد آوری غفلت ورزیدند،قرآن آمده است تا آنان را روشن سازد پس چرا از آن روشنایی روی می گردانند؟.

این تفسیر تأکیدی است برای اندیشۀ پیشین که:خداوند رسالتی را به وسیلۀ پیامبری می فرستد،و در قلب انسان نیز رسالتی به ودیعه نهاده است،و انطباق این دو رسالت با یکدیگر دلیل بر صدق آن پیامبر است.

ص :208

[سوره المؤمنون (23): آیات 72 تا 83]

اشاره

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرٰاجُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ هُوَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (72) وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (73) وَ إِنَّ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ اَلصِّرٰاطِ لَنٰاکِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ وَ کَشَفْنٰا مٰا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ فَمَا اِسْتَکٰانُوا لِرَبِّهِمْ وَ مٰا یَتَضَرَّعُونَ (76) حَتّٰی إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِیدٍ إِذٰا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (77) وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ (78) وَ هُوَ اَلَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ اَلَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ لَهُ اِخْتِلاٰفُ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (80) بَلْ قٰالُوا مِثْلَ مٰا قٰالَ اَلْأَوَّلُونَ (81) قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (82) لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا هٰذٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (83)

معنای واژه ها

74[لناکبون]

:یعنی عدول کنندگان و منحرفان از حق.

77[مبلسون]

:ناامید از هر خیر.

ص :209

با دشواریهای راه ایمان چنین می ستیزیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ المؤمنون برای گستردن روح ایمان در دلها آمده است،ولی دلهای بیمار این روح را نمی پذیرند،پس نخست باید شفا یابند.در درس گذشته خواندیم که چگونه نپسندیدن حق ناشی از مردابهای گمراهی است که انسان در آنها غرقه شده،و موجب انکار رسالت می شود.در اینجا روند مطلب به ما کمک می کند که از گردنه هایی که راه ایمان را دشوار و صعب العبور ساخته بگذریم و در نتیجه حق به ما پاسخ گوید و دل از وسوسه های شیطان که ما را از وصول به حق باز می دارد، پاک و زدوده شود.

اوّل:بیم بر دارایی،قرآن می گوید:(ای پیامبر)تو از آنان مزدی نمی طلبی بلکه خدا خود بهترین روزی دهندگان است،و به یقین اگر آنان از حقّی که پیامبر آورده است پیروی کنند خداوند به دارایی آنان برکت و فزونی خواهد داد.

دوّم:حفظ آداب و رسوم،و قرآن می گوید:براستی که راه کج و بیراهه است-و تو ای پیامبر خدا-آنها را به راه راست می خوانی،و سبب گمراهیشان این است که به آخرت ایمان ندارند،و در پایان این درس تأکیدی بر این سبب را می خوانیم.

سوم:اگر رسالت بر حق می بود بیگمان خدا بدان وسیله هر گونه گزند و زیانی را بر می داشت،ولی وجود مقداری گزند و زیان توازن بشری را که اگر خداوند هر گونه گزندی را از او دفع کند به نافرمانی می پردازد،حفظ می کند،و با

ص :210

وجود عذابی که خداوند آنها را بدان گرفتار ساخته می بینی که به پروردگار خود تسلیم نمی شوند و به درگاه او لابه و زاری نمی کنند،تا آن که عذابی سخت بر آنها فرود آید و آن گاه در ورطه و حیرت و درماندگی فرو می مانند.

پس از پاکسازی دل از این وسوسه ها،پروردگار ما را یاد آور نعمتهای بی شمار خود می شود.مگر نه این که او به ما گوش و چشم و دل داده است،آیا نباید او را سپاس گزاریم؟! اوست که بشر را به گونه ای قرار داده که در زمین به توالد و تناسل پردازد،و پس از مرگ از نو زنده و بر انگیخته شود،و زندگی و مرگ،و تدبیر شب و روز به دست اوست.آیا این حجّت کافی نیست که ما از خرد خود بهره جوییم و تعقّل ورزیم؟ هرگز...آنها-هم چنان که پدران گمراهشان می گفتند-می گویند:

چگونه خدا کسی را که مرده و استخوان پوسیده و خاک شده است دوباره زنده می کند و بر می انگیزد؟!این سخنان از افسانه های پیشینیان است.همان وعده ای است که به آنان داده شده بود و اینک به ما داده می شود! بدین سان انکار آنها نسبت به برانگیخته شدن مردگان سبب انکارشان نسبت به رسالتهای الهی شد و همچنین این انکار-به نوبۀ خود-از حالت جهل و نادانی و بعید شمردن زنده شدن انسان پس از مرگ سرچشمه گرفت.و آخرین سخن این که:می بینیم روند مطلب از گفت و گو دربارۀ گردنه ها و دشواریهای موجود در راه ایمان،و چگونگی غلبه یافتن بر آنها به گفت و گو از آیات و نشانه های خدا می پردازد که ما را به سوی ایمان راهنمایی می کند،و این همان روش قرآن در هدایت و راهنمایی انسان به سوی پروردگار خویش است،و با روشها و راههای بشری تفاوت دارد.طریقۀ قرآنی هدایت بر سرشتهای اساسی تکیه می کند که از میان آنها مهمترینشان اسلوب و روش وجدانی است.پس انسان بر سرشت و فطرت ایمان آفریده شده،و خداوند،بارزترین و آشکارترین حقیقت در این عالم وجود و هستی است،و سرشت انسان او را به سوی خدا می خواند.

ص :211

« فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ (1) -فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است و در آفرینش خدا تغییری نیست.دین پاک و پایدار این است».

ولی چرا بشر ایمان نمی آورد؟ زیرا میان آنها و خدا حجابها و پرده هایی وجود دارد.همچون حجاب غفلت،و حجاب شهوت،و حجاب پیروی از آداب و رسوم پیشینیان،و حجاب بیم یا امید در امور دنیوی،و حجاب شک دربارۀ آخرت.و بر انسان واجب است که با این حجابها مبارزه کند و بستیزد،به ارادۀ خود،و با یادآوریهای خداوند-از طریق پیامبرانش-تا به معدن ایمان و نور درخشان الهی برسد و دست یابد.

این نظر و دیدگاه قرآنی را می بینیم که در جا به جای کتاب خدا پخش شده، و کسی که در قرآن بیندیشد این روش توجیه و راهنمایی انسان را به سوی خدا در آیات قرآن حکمت آموز به روشنی و وضوح می یابد،که من آن را روش وجدانی می نامم که با زدودن و تزکیۀ دل،و دور راندن پلیدیها و ناپاکیها از آن آغاز می شود و پرده ها را از میان بر می دارد تا دل مستقیما به نور شناخت و معرفت خدا بپیوندد،و آن گاه است که معنی این گفتۀ امام علی(ع)را در می یابیم که وقتی مردی از او پرسید و گفت:ای امیر مؤمنان!آیا پروردگارت را دیده ای؟گفت:«وای بر تو،چگونه پروردگاری را بپرستم که او را ندیده باشم؟!».پرسنده گفت:چگونه او را دیدی؟گفت:«دیدگان او را به نگریستن نبینند،بلکه دلها با حقیقت ایمان او را دریابند».

شرح آیات:

[72]

یکی از گردنه های دشواری که در راه بشر به سوی ایمان مانعی ایجاد می کند این تصوّر و پندار اوست که ایمان وی را مکلّف به فداکاری مالی خواهد

ص :212


1- 31) -الروم30/.

کرد،ولی نمی داند که ایمان اجتماع را به سوی قانونی متکامل به پیش می راند که همکاری و تعاون و عدالت و فعّالیت را گسترش می دهد و در چنین اجتماعی انسان می تواند داراییی بیشتر و سعادتی افزونتر به دست آورد،گر چه آنچه را در راه خدا می پردازد از قبیل خمس یا زکات یا فعّالیت و خدمات،خسارت و زیان محسوب دارد،زیرا او نمی داند که همین گردش و تقسیم دارایی به صورت عادلانه به فعالیّت اجتماع و در نتیجه به رشد اقتصادی کمک می کند.

نگرش انسان به زندگی از خلال شناخت او نسبت به خدا،بدو می فهماند که بخشش و انفاق او در راه خدا چیزی از وی نمی کاهد،بلکه دارایی و نیکبختی او را می افزاید،وانگهی از طریق همین شناخت بر او آشکار خواهد شد /8 که خداوند به دارایی و خدمات او نیازی ندارد،بلکه آنچه انفاق می کند برای خود و برای گردش دارایی و توزیع و تقسیم عادلانۀ آن و به خاطر پاکسازی دل خود از پلیدی بخل و زدودن آفت طبقاتی بودن اجتماع می کند.

« أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً -یا تو از آنها مزدی می طلبی؟...» «خرج»چیزی است که انفاق می کنند و گویی از اموال آنها بیرون می رود،و این کلمه در برابر«دخل»یا در آمد قرار دارد.

« فَخَرٰاجُ رَبِّکَ خَیْرٌ -مزد پروردگارت بهتر است...» چگونه پیامبری که مشمول برکت خداست از بشر ناتوان نیازمند چیزی طلب کند؟و نزد کسی که خورشید و ماه در برابر او ناچیزند دارایی جهان چه ارزش و بهایی تواند داشت؟ « وَ هُوَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ -و او بهترین روزی دهندگان است.» پس خدا روزی دهندۀ اصلی است که عطا و بخشش او حدّ و اندازه،و خوار کردنی همراه ندارد،و خود بی نیاز و ستوده است.

[73]

« وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -هر آینه تو به راه راستشان می خوانی.» تو،ای پیغمبر آنان را به پیروی از برنامه هایی درست برای زندگیشان

ص :213

می خوانی،که در راه راستی که آنان را در صورت پیروی و پیمودن آن به هدفهایشان می رساند.مشکل آدمی در بسیاری موارد این است که هدف خود را می شناسد،ولی نیازمند به دانستن راه و وسیله ای درست است که بدان هدف برسد،و رسالتهای الهی او را به درست ترین راه برای وصول به هدفهای برترش راهنمایی می کنند.

آشکارترین مصداقهای صراط مستقیم و بلکه میزان و وسیلۀ تشخیص صراط مستقیم رهبری خردمندانه و پیشوای عادل است که خداوند او را برای مردم شاخص قرار داده،و به وسیلۀ او حق را از باطل باز می شناسند و این پیشوا در وجود شخص پیامبر و پس از او امامان معصوم(ع)و عالمان الهی که پس از ایشان نسبت به حلال و حرامی که خدا مقرر داشته امینند تجسّم و تمثّل یافته است.در حدیثی پشت در پشت از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که به علی-علیه السّلام- گفت:

«آن کس که تو را به سبب دینت دوست دارد و راه تو را در پیش می گیرد، بیگمان از کسانی است که به صراط مستقیم هدایت شده است،و آن کس که از راهنمایی تو روی می گرداند و تو را دشمن می دارد و راهش را از تو جدا می کند،روز قیامت با خداوند روبرو می شود و او را از نیکی بهره ای نیست» (1) .

[74]

« وَ إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرٰاطِ لَنٰاکِبُونَ -و کسانی که به آخرت ایمان ندارند از راه راست منحرفند.» این بیان از آن جهت است که ایمان به آخرت سنگ بنیاد وجود علمی انسان را تشکیل می دهد،مگر نه آن که شناخت پایان کار در شناختن حقایق زندگی سهمی بسزا دارد؟کسی که حقیقت دنیا را نشناسد می پندارد که دنیا سرای آسایش و پاداش است،و وقتی این دو را نباید تیره بختی و شقاوت او افزونتر می شود،و کسی که به آخرت ایمان نداشته باشد هدف زندگی را نمی شناسد و در جهان به دنبال هدفهایی می رود که بدو زیان می رساند و سودی برای او در بر ندارد،

ص :214


1- 32) -بحار الانوار،ج 46،ص 548.

یا به ورطۀ نومیدی فرو می افتد و خود کشی می کند،زیرا در زندگی انگیزه و مزه ای نمی یابد،و کسی که به آخرت معتقد نباشد در لجّۀ شهوت پرستیها غرقه می شود و بدین سان از شناخت خدا دور و محروم می ماند،و به شریعتها و قانونهای الهی گردن نمی نهد و از رسالتهای الهی هدایت نمی یابد،چنین کسی در کجراهه ای دور گمراه شده است،و شاید بدین سبب است که پروردگار نگفت:إن الذین لا یؤمنون باللّٰه-کسانی که به خدا ایمان ندارند،بلکه گفت:« وَ إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ -و کسانی که به آخرت ایمان ندارند».

[75]

وقتی انسان از راه راست منحرف می شود خدا با او چه می کند؟ آیا بدو روزی و نعمت می دهد،که در این صورت وی به سرکشی و نافرمانی خود می افزاید؟ یا انتقام را بر او نازل می کند،و او از کجراهه باز نمی گردد و به درگاه خدا لابه و زاری نمی کند؟ « وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ وَ کَشَفْنٰا مٰا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ -اگر بر آنها رحمت می آوردیم و آزاری را که بدان گرفتارند از آنها دور می ساختیم...» آزار و گزندهایی چون فقر و بیماری و ترس.

« لَلَجُّوا فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ -باز هم هم چنان در طغیان خویش سرگشته می ماندند.» /8 «لجّوا»یعنی وارد شدند و فرو رفتند،و خداوند در این آیه طغیان و سرکشی را به نقبی وحشتناک تشبیه کرده که هر چه خدا بدان گروه طاغی و سرکش رحم کند به جای آن که از مسیر خطای خود باز گردند بیش از پیش در باتلاق آن نقب فرو می روند و بینایی و بینش خود را از دست می دهند.

در واقع یکی از گردنه هایی که مانع راه ایمان است همان وضع و رفتار انسان نسبت به نعمتهاست که چون خداوند نعمتی را بدو ارزانی دارد گردنکشی می کند و می پندارد این گردنکشی سبب آن نعمت است،هم چنان که دولتهای سوسیالیست پیشرو گمان می کنند که نظام اقتصادی و ایدئولوژی انحرافی آنها سبب

ص :215

پیشرفتشان است،یا کشورهای سرمایه داری می پندارند که نظام آنها سبب پیشرفت و تمدنشان شده است و دنیا را از جار و جنجال خود پر کرده اند که اقتصاد آزاد سبب پیشرفت است.

در حالی که می بینیم وقتی بذر سرمایه داری را در جهان سوّم کاشتند، چیزی جز عقب ماندگی بیشتر به بار نیاورد،و همچنین سوسیالیسم را وقتی به جهان پیشرفته تزریق کردند جز نکبت و درماندگی حاصلی نداد،و بدین سان در می یابیم که نه سوسیالیسم و نه سرمایه داری هیچ یک سبب پیشرفت این یا آن دولت نبوده است.

«العمه»نابینایی مادر زادی است و چنان نابینایی نمی تواند هرگز چیزی را (با حسّ بینایی)تمیز و تشخیص دهد،ولی کسی که پس از مدّتی بینایی نابینا شده می تواند بعضی چیزها را با تکیه بر حافظه و دیگر حواس خود تشخیص دهد.

[76-77]

همچنین اگر خدا آنها را گرفتار انواع عذاب سازد،از انحراف خود باز نمی گردند،و به درگاه او لابه و زاری نمی کنند،بلکه می بینی به جای توسّل به خدا به این و آن تکیه می کنند،مثلا راه حلّ قحطی و گرسنگی در نظر آنها تکیه کردن به کمکهای نظامهای کافر است،به جای آن که چارۀ آن را در بازگشت به سوی خدا و دست برداشتن به سوی او،و تغییر دادن خویشتن،و کوشش،و تعاون و دانش و عدالت بدانند.

« وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ فَمَا اسْتَکٰانُوا لِرَبِّهِمْ وَ مٰا یَتَضَرَّعُونَ -به عذاب گرفتارشان کردیم پس در مقابل پروردگارشان نه فروتنی کردند و نه تضرّع.» /8 در روایتی از امام باقر-علیه السّلام-آمده است:

«الاستکانة،همان فروتنی است،و التضرّع،برداشتن دو دست به درگاه خدا و التماس و لابه کردن با هر دو دست باشد» (1) .

اصولا دو گونه عذاب وجود دارد:

ص :216


1- 33) -بحار الانوار،ج 46،ص 549.

1-عذاب آزمون،که هدف آن دیگرگون ساختن انسان است« فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (1) -آنان را به بلا و مصائب گرفتار ساختیم شاید لابه و زاری کنند»و عادتا بشر از این گونه عذاب سودی نمی برد که خود را مشمول رحمت خدا سازد.

2-عذاب انتقام:که چون فرود آید هیچ مانعی آن را بر نمی گرداند،مانند عذابی که بر سر فرعون و قوم او آمد،زیرا او بعد از وقت و بسیار دیر ایمان آورد که فایده ای نداشت.این گونه عذاب چنان انسان را به ژرفا می کشاند که دچار حیرت و گمگشتگی می شود،یعنی مشاعرش به هم می آمیزد و در سرگشتگی و حیرت می ماند و نمی داند چه کند.

« حَتّٰی إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِیدٍ إِذٰا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ -تا آن گاه که دری از عذاب سخت بر رویشان گشودیم،چنان که حیران و از همه جا نومید گشتند.» [78]

پس از آن که قرآن گردنه های دشواری را که موانع راه ایمانند به ما یاد آوری می کند،اکنون ما را یاد آور خداوند و آیات او می شود.پس وقتی انسان گردنه های دشوار و پرده هایی را که مانع راه ایمان اویند شناخت و با نیرومندی و اراده و یاد خدا با آنها مبارزه کرد،بیگمان در آن صورت آمادۀ شنیدن یاد خدا و فهم قرآن می شود و بیشتر بدان ایمان می آورد.

« وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ -و اوست آن که برایتان گوش و چشم آفرید...» که این دو اندام دو پنجرۀ خرد بر روی شناخت و معرفتند.

« ...وَ الْأَفْئِدَةَ -و دلها را(آفرید)...» /8 که مهمتر از گوش و چشم است،زیرا اگر دل آگاه نباشد آن دو اندام دیگر فایده ای ندارند.ولی ما بر این نعمتها خدا را بسیار اندک سپاس می گزاریم.

ص :217


1- 34) -الانعام42/.

« قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ -چه اندک سپاس می گزارید.» [79]

« وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ -اوست آن که شما را در روی زمین پدید آورد و همه نزد او گرد آورده می شوید.» ذرأ به معنی آفرید و پدید آورد است،و شاید کلمۀ«فی الأرض-در زمین»برای دلالت بر این حقیقت است که اصل آفرینش بشر خاک بوده است،و باز نیز به خاک بر می گردد و از خاک بر می خیزد و دیگر بار در رستاخیز گرد می آید.

[80]

« وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ -و اوست که زنده می کند و می میراند...» تمام جهان با همۀ پیشرفتهای تکنولوژیک خود از این که یک لحظه به زندگی انسان بیفزاید عاجز و ناتوان است،زیرا این کار تنها به دست خداست،و نیز اوست که می میراند،و نه تنها انسان است که تسلیم ارادۀ خداست بلکه هیچ پدیده ای را در این جهان هستی نمی یابی که بدو منتهی نشود.

« وَ لَهُ اخْتِلاٰفُ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -و آمد و شد شب و روز از آن اوست.چرا تعقّل نمی کنید؟» شب و روز از پی یکدیگر می آیند،نه تنها در تناوب زمانی یکسان بلکه در کوتاهی و بلندی مدّت نیز چنینند،و کسی که بهره ای از بصیرت برده باشد و به دیدۀ دل خود به استواری و درستی تدبیر خدا دربارۀ شب و روز بنگرد به معنی زندگی و مرگ و قدرت چیرۀ خداوند بر آنها نیز آگاه می شود.

[81]

انسان وقتی از این حقایق هدایت می یابد که از خرد خود بهره جوید، امّا وقتی عقل خود را به سببهای گوناگون،همچون تقلید از پیشینیان،از کار باز می دارد،از درک این حقایق روشن و نزدیک به خود دور می شود.

« بَلْ قٰالُوا مِثْلَ مٰا قٰالَ الْأَوَّلُونَ -نه،آنها همان سخن گفتند که پیشینیان می گفتند.» /8 [82]

پیشینیان چه می گفتند؟ قرآن در اینجا ما را به سبب اصلی و ریشه دار بی ایمانی آنها ارجاع می دهد

ص :218

که همانا کفر و ناباوری نسبت به آخرت است و سبب آن شک کردن یا کفر نسبت به قدرت خدا و ارادۀ نامحدود اوست.

« قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ -گفتند:اگر ما بمیریم و خاک و استخوان شویم باز هم زنده می شویم؟» تعجّب می کردند که چگونه استخوانهای پوسیده تبدیل به بشری درست اندام می شود؟ [83]

« لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا هٰذٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ -به ما و پدرانمان نیز پیش از این چنین وعده هایی داده شده بود.اینها جز افسانه های پیشینیان نیست.» آنها می پنداشتند که این حقیقت افکاری ارتجاعی و عقب مانده است و فراموش کردند که آغاز آنان خاک بوده است و همان کسی که ایشان را نخستین بار آفریده است می تواند دیگر بار آنان را از خاک بر انگیزد.

[سوره المؤمنون (23): آیات 84 تا 100]

اشاره

قُلْ لِمَنِ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهٰا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلسَّبْعِ وَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ (86) سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (87) قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لاٰ یُجٰارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ فَأَنّٰی تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (90) مَا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ (91) عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَتَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (92) قُلْ رَبِّ إِمّٰا تُرِیَنِّی مٰا یُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلاٰ تَجْعَلْنِی فِی اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (94) وَ إِنّٰا عَلیٰ أَنْ نُرِیَکَ مٰا نَعِدُهُمْ لَقٰادِرُونَ (95) اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ اَلسَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزٰاتِ اَلشَّیٰاطِینِ (97) وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ (98) حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ (99) لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (100)

ص :219

معنای واژه ها

98[یحضرون]

:یعنی شاهد من باشند و به من نزدیک شوند و مرا از طاعت تو باز دارند.

خواهند گفت:از آن خدا، بگو:آیا پند نمی گیرید؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

روند قرآن در سورۀ المؤمنون بیان گردنه ها و دشواریهای نفسانی را که مانع راه ایمان می شود مقدّمه ای برای به یاد داشتن خدای سبحان ساخته،و پس از آن آیاتی می آید که ژرفترین مشاعر فطری انسان را بر می انگیزد.مشاعری که از طریق

ص :220

از خود پرسیهای فطری انسان را به پروردگار و آفرینندۀ خود هدایت می کند و به گونه ای استوار قبول خود را بر و جدان آدمی واجب می سازد،از این قبیل:کیست که آسمانها و زمین را آفریده است؟کیست که فرمانروایی بر این آسمان پهناور و هستییی را که حدود آن را نمی دانیم به دست دارد؟صاحب این قدرت عالی بر ما کیست که مردم هنگام سختیها بدو پناه می جویند؟ آیات این درس به روشنی بدین پرسشها پاسخ می دهند:بیگمان او«اللّٰه» قاهر و برتر از همه چیز است که هیچ چیز مانند او نیست،و دلهای مردم به فطرت و سرشتی که خدا آنان را بر آن فطرت آفریده است متوجّه او می شود،و چنان که امام رضا(ع)گفته است:

«حجّت او به فطرت ثابت می شود». (1)

در این صورت،چه چیز مانع و عایق یاد کردن از خدا می شود؟و آن گردنۀ دشوار و مانعی که در برابر راه تقوی قرار گرفته کدام است که گاه ما را بی خبر و گاه مسحور و حیران می سازد؟و ما در نتیجۀ فشارهای گوناگون داخلی و خارجی ارادۀ خود را از دست داده و به حضیض تکذیب و شرک فرو افتاده ایم.

انسان از خلال مراحلی چند بدین دور تسلسل باطل کشانده می شود که عبارت است از:

1-غفلت:وقتی انسان غافل شد نخستین سنگ بنای مانعی را که میان او و کنه حقیقت موجود فاصله می افکند بر زمین می نشاند،از این رو آشکارترین حقیقت این هستی پهناور را فراموش می کند،حقیقتی که خدای تبارک و تعالی دربارۀ آن می گوید:

« قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ؟ (2) - پیامبرانشان گفتند:آیا در خدا-آن آفرینندۀ آسمانها و زمین-شکّی هست؟».

ص :221


1- 35) -بحار الانوار،ج 4،ص 233.
2- 36) -ابراهیم10/.

این شکّ است که برای هوی و شهوت زمینه فراهم می سازد تا پردۀ آن دو در برابر نور خرد و پرتو فطرت حجاب و مانع شود.

2-آنچه باعث می شود ما از عذاب و خشم خدا به وسیلۀ تقوی نپرهیزیم همانا حجابهای غفلت و شهوت است که انسان را در تیرگی جهل و لجاجت، بر خلاف فرمانهای خرد و احساسات درونی و فریادهای وجدانش،دچار خبط و اشتباه می سازد.

3-سحر:که مرحلۀ از دست دادن ارادۀ انسانی و هشیاری و بیداری بشری است،چنان که گمراهان می کوشند دیگران را نیز گمراه سازند،و با معتقدات فاسد خود که بر اثر آنها از راه خدا به گمراهه افتاده اند بر دسته ای از مردم تأثیر می گذارند،و آنها را به ورطۀ غفلت و شهوت می افکنند تا مشاعرشان را از آنان برباید،پس چشمان کور می شود و حقیقت را نمی بیند،گوشها کر می شود و وحی خدای سبحان و حقایق زندگی را نمی شنود،و زبانها لال می شود و سخن نمی گوید مگر در زمینۀ بیهودگی و لهو و اهتمامهای شخصی،و مشاعر خود پرستانه.آن گاه این همه آنان را به آخرین مرحلۀ پایین افتادگی و سقوط فرو می افکند.

4-تکذیب:از خود می پرسیم:چرا این حقیقت آشکار را دروغ می شماریم و کفر می ورزیم و این عقیدۀ راسخ در ژرفنای روان بشریّت را به مسخره می گیریم در حالی که خود با هشیاری و ادراک از این مسئله آگاهیم؟ امّا آفریدگار توانا این مسئله را به عوامل نخستین آن بر می گرداند و مسئولیّت انحراف را متوجّه خود انسان می کند و می گوید:

« قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (1) -از سوی پروردگارتان برای شما نشانه های روشن آمد، هر که از روی بصیرت می نگرد به سود اوست و هر که چشم بصیرت بر هم نهد به زیان اوست.و من نگهدارندۀ شما نیستم.»

ص :222


1- 37) -الانعام104/.

5-در این مورد یک گردنۀ دشوار و صعب العبور دیگر نیز وجود دارد که گردنۀ تکیه کردن به خدایان دروغینی است که خواهشهای نفسانی و تیرگیهای جهل برای توجیه واقعیّت ارتزاق،آنها را آفریده است،و اعتقاد به این که خدا را فرزندی است،یا وسایلی دیگر-غیر از آنچه خدای سبحان برای آنان بیان کرده است-که آنها را بدو می رساند،و این که خدایانی کوچک سوای اللّٰه وجود دارند که نزد او از انسان شفاعت می کنند.خدای سبحان بدین گفتۀ خود بر آنان حجّت می آورد که:همانا او فرزندی نمی گیرد،و شما ای افراد بشر خود به فطرت خویش می دانید و خردهایتان شما را هدایت می کند که همانا خداست که مالک آسمانها و زمین،و صاحب عرش بزرگ،و عالم غیب و شهود و آشکار و نهان است.پس چگونه نمی دانید که او را فرزند یا شریکی نیست؟!بیگمان شما خود را می فریبید و برای خدا شریکان و فرزندانی می پندارید و می انگارید،تا خویشتن را خلاص کنید و از خشم خدا نجات دهید.

اینها بود حجابهای پنجگانه و درجه به درجه ای که مؤمن ناچار است با ارادۀ خود-پس از ذکر خدا-آنها را از هم بدرد.این مطلبی است که از روند این درس در می یابیم آنجا که پروردگار ما می گوید:« أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -آیا پند نمی گیرید؟» اشاره به حجاب غفلت و بی خبری است،و به حجاب شهوتها بدین گفتۀ خود اشاره می کند که« أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -آیا پروا نمی کنید؟»و به حجاب گمراهی و مسحور شدن بدین گفتۀ خود اشاره می کند که« فَأَنّٰی تُسْحَرُونَ -پس چرا سحر می شوید و فریب می خورید؟»و به حجاب /8 تکذیب بدین گفته خود که« وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ -و آنان دروغ می گویند»و سرانجام به بزرگترین و خطرناکترین حجابها که همان شرک باشد،چنین اشاره می کند و ذات سبحانش می فرماید:« فَتَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -از هر چه شریک او می سازند برتر است».

در واقع این وسوسه ها از همزات و حملات شدید شیطان است،«همزه» مفرد همزات و به معنی حملۀ شدید برای راندن کسی به سویی است،و شیطان انسان را به سوی کفر می راند،و شرک به خدا همان حملۀ شدید شیطان است پس بر

ص :223

انسان ناتوان غافل ستمکاره و بسیار ناسپاس واجب است که به نیرو و قدرت خدا متوسّل شود تا خود را از گزند این حمله ها نگهدارد،زیرا هیچ حرکت و نیرویی نیست مگر به خدای والای عظیم،و بدون توکّل به خدا و پشتگرمی و اعتماد بر او و پناه جستن به نیروی او و چنگ در زدن استوار به کلمۀ والای او،آدمی در برابر این حملات نفسانی شیطان نیست و نابود می شود.و راست گفته است خدای والای عظیم آنجا که فرمود:

« وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّیٰاطِینِ* وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ (1) -بگو:ای پروردگار من،از حمله های شیطانها به تو پناه می آورم*و به تو پناه می آورم،ای پروردگار من،اگر نزد من حاضر آیند».

شیطان در زندگی انسان دو نقش را بازی می کند.

اوّل:راندن او به سوی اعتقادات خطا و اقدام به کارهای انحرافی و گرچه به شکل تدریجی.

دوّم:حضور همیشگی در نفس بشری و نقش مراقبت و همراهی دائمی هر جا حرکت کند یا به فکری پردازد.و بر انسان واجب است که همواره از شیطان و وسوسۀ وسوسه گر نهانی به خدا پناه جوید و به دژ استوار او پناهنده شود و به ریسمان محکم او چنگ در زند.

اما انسان چگونه از شیطان به خدا پناه می جوید؟و چگونه از گردنۀ شرک و اعتقاد به این که در این عالم هستی نیرویی وجود دارد که افزون بر /8 نیروی خدای سبحان و متعال است،می گذرد؟ چارۀ نفسانی گذر از این گردنه همانا یاد آوری آخرت،و عذاب روح و برزخ است.

از گفتۀ امیر المؤمنین-علیه السّلام-به محمد بن ابی بکر(رض)دربارۀ مرگ و عذاب قبر است که:

ص :224


1- 38) -المؤمنون97/،98.

«ای بندگان خدا،عالم پس از مرگ-برای کسی که او را نیامرزند- سخت تر از مرگ و قبر است،پس از تنگی و فشار و تاریکی و غربت آن بپرهیزید، براستی قبر هر روز می گوید:منم خانۀ غربت و تنهایی،منم خانۀ خاک،منم خانۀ کرمها و حشرات.قبر می تواند باغی از باغهای بهشت یا گودالی از گودالهای دوزخ باشد».

در جایی دیگر گوید:

«ای بندگان خدا،براستی که نفسهای شما ضعیف است و پیکرهایتان نرم و نازک که به آسانی از این نیز ضعیفتر و ناتوانتر می شود،پس اگر می توانید بر پیکرها و نفسهای خود دلسوزی کنید از آنچه تاب تحمّل آن را ندارید،و بر آن شکیبایی نتوانید،و آنچه را خدا نمی پسندد ترک کنید».

قرآن مناظری بسیار از آخرت را برای ما ترسیم می کند،و هنگامی که فرشتگان برای قبض روح می آیند آدمی آن عالم را مصوّر می کند و از این رو فریاد می کشد و می گوید:

« رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ (1) -پروردگارا مرا باز گردانید*شاید کارهای شایسته ای را که ترک کرده بودم به جای آورم».

پس او التماس می کند که چند روزی به دنیا باز گردد،و تمام تواناییها و داراییها و نیروهایش را در راه خدا صرف کند،اموال خود را به صدقه دهد و نیروی جسمانی خود را به کار شایسته بندد و چشمش را برای توجّه به آفریدگان خدا بگمارد،و بر گناهانی که مرتکب شده زار بگرید،اما جواب این درخواست و آرزو قاطع و برنده و صاعقه آساست که اگر بر کوه فرود آید آن را از هم فرو می پاشد که همانا کلمۀ«هرگز»...است،و این که فرصت به پایان رسیده و سالهای زندگی تو سپری شده و بازگشتی ندارد.

امّا آدمی چه قدر زندگی می کند؟و ساعت مرگ او کی فرا می رسد؟تنها

ص :225


1- 39) -المؤمنون99/.

خداست که از آن آگاه است و دیگری جز او از آن لحظه آگاه نیست،این حقیقت بر ما آشکار می سازد که واجب است این خدایهای دروغین و جعلی را که انسان معتقد است شریک اویند،و ادامۀ قدرت و نیروی خدای واحد محسوب می شوند از دیدگان خود بیفکنیم و در درون ضمیر خود آنها را بشکنیم،تا خالصانه خدا را بپرستیم که قیامت از آن اوست،گر چه مشرکان نپسندند.

شرح آیات:

[84]

« قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهٰا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -بگو:اگر می دانید،این زمین و هر که در آن است از آن کیست؟» اگر از علم خود استفاده کرده باشید-و همین استفاده است که میزان سنجش جهل و علم است-پس خدا علم را به بیشتر مردم-و گر چه به اندازه ای محدود-عطا می کند،امّا انسان تنها کی عالم می شود؟وقتی که از علم خود بهره جوید و گرنه همان جاهل است.وقتی از آنها می پرسی آفریدگار و مالک شما-و آنچه در این آسمانها و زمین وجود دارد-کیست؟و فرمانروایی عالی در دست کیست؟پاسخشان این است که:

بیگمان خداوند است،آنجا که خود فرماید:

« إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفٰاصِلِینَ (1) -حکم تنها حکم خداست.حقیقت را بیان می کند و او بهترین داوران است.» و در برابر کسی که صاحب قدرت اجرایی مطلق در عالم هستی پهناور است،انسان راهی جز تسلیم و فروتنی ندارد.

[85]

« سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -خواهند گفت:از آن خدا،بگو:

آیا پند نمی گیرید.» در این صورت،پس چرا حجاب غفلت و بی خبری شما را از این پروردگار

ص :226


1- 40) -الانعام57/.

بزرگ که مالک زمین و تمام کسانی است که در آنند دور می سازد؟ این سخن اختصاص به دیگران ندارد،بلکه شامل همۀ ما می شود،زیرا براستی،ما هم چنان همواره در سرزمین /8 غفلت و بی خبری به سر می بریم،و تنها وقتی که در فضای یاد آوری قرار داشته باشیم به یاد می آوریم و پند می گیریم،امّا وقتی که با شهوتی یا غضبی رویاروی شویم یاد خدا کجا می رود؟ در آن هنگام نفس بشری به آوردن بهانه ها و توجیهات متوسّل می شود تا مسئولیّت را از دوش خود بیفکند،و از این روست که پروردگار از لحاظ شرعی ذکر خود را مستحبّ قرار داده،و کسی را که او را یاد کند از مؤمنان محسوب داشته است،آنجا که گوید:

« اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ (1) -آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته،یاد می کنند...».

پس در تمام حالات مادّی و شرایط و اوضاع نفسانی و روانی،خداوند ذکر و یاد خود را ضروری ساخته است.

اکنون می پرسیم آن یاد آوری و ذکری که مراد این آیات است کدام است؟ در واقع یاد آوری و ذکر آن است که هنگامی که می خواهی به نافرمانی و معصیتی دست بزنی یا خطایی را مرتکب شوی خدا را به یاد آوری.وقتی می بینی از درون تو،وجدانت تو را نسبت به کاری که می کنی سرزنش می کنی ناگزیر باید خدا را به یاد آوری تا این یاد،تو را در مبارزه با نفس یاری کند و بتوانی آن را درهم شکنی،اما وقتی این ذکر و یاد آوری را از دست دادی وجدانت می میرد،و احساس و شعور از بین می رود و در نتیجه کفّۀ ترازو به سود ارادۀ شریر و تبهکار در نفس انسان سنگین می شود.

[86]

« قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ -بگو:

کیست پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ؟»

ص :227


1- 41) -آل عمران191/.

خدا پروردگار آسمانهای هفتگانه است،زیرا او آنها را آفریده،و آفرینش آنها را از گونه ای به گونه ای دیگر تکمیل کرده و این آفرینش را همچون کودکی که بزرگ می شود و رشد می کند عملی ساخته است.پس اوست که آسمانها را آفریده و اوست که بر آنها سیطره و چیرگی مطلق دارد،و سلطنت و قوانین و نظامهای خود را با قدرت کامل بر آنها حمل و در آنها اجرا می کند.و عرش یعنی سلطۀ عملی بر عالم هستی،و با این پرسش مسیر استدلال منطقی بر وجود خدا کامل می شود،پرسشی که مخاطب آن عقل بشری و فطرت و سرشت انسانی است.

[87]

« سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ -خواهند گفت:خدا،بگو:آیا پروا نمی کنید؟» انسان باید از کسی که این همه قدرت و چیرگی در دست اوست پروا کند، پس چرا پرده های ستیزه و لجاج و بزرگی فروشی را از برابر خود بر نمی داری؟! این بیم و پروا همان حدّ فاصل میان تقوی و انحراف،و ایمان و کفر است.

[88]

« قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ -بگو:(اگر می دانید)ملکوت همه چیزها به دست کیست؟...» «ملکوت»مبالغۀ در ملک است چنان که«جبروت»مبالغه در جبّاریّت، و«طاغوت»مبالغۀ در طغیان است.و ملک خدا شامل تمام چیزهای آشکار و نهان می شود نه همچون دیگر ملوک و سلطانها(شاهان و صاحبان سلطه)که تنها بر ظاهر مردم تسلّط دارند نه بر باطن آنان.

« وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لاٰ یُجٰارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -کیست آن که به همه کس پناه می دهد و کسی را از او پناهی نیست؟اگر می دانید.» خدا می تواند دیگران را از(گزند زدن به)تو باز دارد،پس او تو را پناه می دهد،ولی هیچ کس نمی تواند تو را از عذاب خدا و انتقامگیری او از تو،در صورتی که ارادۀ عذاب و انتقام کند،مانع شود.در این خصوص اندیشه ای از افلاطون(حکیم الهی)نقل کرده اند که چنین است:اگر آسمان کمانی باشد،و بلا تیری،و تیرانداز خدا،دیگر گریزگاه کجاست؟این اندیشه را از پیامبر

ص :228

خدا(ص)نیز نقل کرده اند که بر اثر آن این آیه نازل شد که« فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ (1) - پس به سوی خدا بگریزید»و تفاوت میان اندیشۀ نخستین که منفی است و دوّمی که مثبت است در این است که این یک ما را دعوت می کند که هنگام مشاهدۀ بلا دست بسته نایستیم،بلکه به سوی خدا بگریزیم و بدو پناه بریم،پس از دست تیرانداز هم بدو پناه می جوییم،و از خشمش به مهرش متوسّل می شویم.(همچون کودکی که وقتی از مادر خود پرخاشی بیند،هم به دامان او پناه می برد.-م.)در دعایی منقول پشت در پشت(از ائمۀ اطهار)می خوانیم:

«از کجا مرا خیری به دست آید که خیر جز نزد تو به دست نیاید؟و از کجا مرا نجات حاصل شود که نجات دادن جز به دست تو کس را نشاید؟نه آن کس که نکویی کند از کمک و رحمت تو بی نیاز شود،و نه آن کس که بدی کند و بر تو جسارت ورزد از حیطۀ قدرت تو بیرون رود».

[89]

هر چه از این مقولات از آنها بپرسی، « سَیَقُولُونَ لِلّٰهِ -خواهند گفت:از آن خداست...» /8 و این پاسخ را بنا بر فطرت و سرشت خود می دهند.

« قُلْ فَأَنّٰی تُسْحَرُونَ -بگو:پس چرا فریب می خورید؟» از جانب دیگران فریب می خورید و مشاعر و ارادۀ شما را می ربایند.

[90]

« بَلْ أَتَیْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ -نه،ما بر آنان سخن راست فرستادیم و آنان دروغ می گویند.» دروغگویی مرحله ای خطرناک از کفر و انکار است،که در آن صورت بشر حق را نه از روی جهل و نادانی نسبت بدان بلکه با آگاهی و هشیاری بدین امر که به یقین حقّ است،مورد انکار قرار می دهد.

[91]

از بزرگترین دروغهای آنها این بود که ادّعا می کردند خدا را فرزندی و شریکی است.و قرآن سخن این دروغگویان را نفی می کند آنجا که می گوید:

ص :229


1- 42) -الذاریات50/.

« مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ -خدا هیچ فرزندی ندارد و هیچ خدایی با او نیست...» کلمۀ«من»مفید معنی حصر است،و این آیه ردّی است بر کسانی که ادّعا می کنند و می پندارند خدا قدرت و تسلّط خود را به بعضی مردم سوای دیگر مردم داده است.و اگر فرض کنیم که با خدای یکتا خدایانی دیگر نیز وجود دارند:

« إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ -آن گاه(اگر چنین می بود)،هر خدایی با آفریدگان خود به یک سو می کشید...» برای آفریدگان خود نظام و قوانینی خاصّ خود می نهاد،ولی ما می بینیم همان نظامی که بر یک ذرّه و اتم حکم می کند همان است که بر کهکشان نیز حکم می راند،و اگر آنچه آنها ادّعا می کنند و می پندارند درست می بود میان آن خدایان تناقض و اختلاف پدید می آمد.

« وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ -و بر یکدیگر برتری می جستند...» ما دام که ما وحدت نظام و آفرینش را لمس می کنیم پس خدا یکی است و شریکی برای او نیست.اندیشۀ چند خدایی را در اساطیر یونان باستان زیاد می یابیم،و اندیشه ای ژرف که در این بخش از آیه آمده است این است که:اگر خدایانی غیر از اللّٰه(خدای یکتای بی همتا)وجود می داشتند هر خدایی قدرتی ذاتی و مخصوص به خود می داشت /8 و بیگمان می کوشید قدرت و چیرگی خود را برای تسلّط بر دیگری گسترش دهد،و در آن صورت به یقین زندگی دگرگون می گشت و این امر منجر به فساد و تباهی عالم هستی می شد.« لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (1) - اگر در آن دو(آسمان و زمین)خدایانی وجود داشتند،آن هر دو فاسد و تباه می شدند.» « سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ -خدا از آن گونه که او را وصف می کنند منزّه است.»

ص :230


1- 43) -الانبیاء22/.

و او منزّه تر و مقدّس تر از آن چیزی است که آنها او را وصف می کنند.

[92]

« عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَتَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -دانای نهان و آشکارا،از هر چه شریک او می سازند برتر است.» و اگر به فرض دسته ای خدایان دیگر جز او وجود می داشتند بی گمان او خود آگاهتر به وجود آنها می بود،زیرا او بدانچه نهان و آشکار است علم و آگاهی تمام دارد.

[93]

« قُلْ رَبِّ إِمّٰا تُرِیَنِّی مٰا یُوعَدُونَ -بگو:ای پروردگار من،کاش چیزی را که به آنان وعده داده شده به من می نمایاندی.» از آنجا که کافران و مشرکان را به شکست و نابودی وعده داده اند.

[94]

« رَبِّ فَلاٰ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -پس ای پروردگار من، مرا در زمرۀ ستمکاران قرار مده.» پس وقتی بلا نازل شود فراگیر و همه گیر است،و راهی برای رهایی از عذاب خدا که بر ستمکاران و مشرکان فرود آمده وجود ندارد مگر جدایی پیشاپیش از آنها،و ناپسند شمردن کارهای آنان،نه سکوت و خاموشی گزیدن در برابر آن، زیرا خداوند می گوید:

« وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً (1) -و بترسید از فتنه ای که تنها ستمکارانتان را در بر نخواهد گرفت».

[95]

« وَ إِنّٰا عَلیٰ أَنْ نُرِیَکَ مٰا نَعِدُهُمْ -و ما(اگر بخواهیم که)آنچه را به آنان وعده داده ایم تو را بنمایانیم...» وعدۀ عذاب و انتقام.

لَقٰادِرُونَ

-به یقین می توانیم.» /8 [96]

برای آن که از آن عذاب برهی،و با ستمکاران شریک نشوی باید با کجروی آنها از طریق درست رفتاری و استقامت خود بر راه حق و گناهان و

ص :231


1- 44) -الانفال25/.

نافرمانیهایشان با فرمانبرداری و طاعت خدا رویارویی کنی.شاید بتوان این آیه را صورتی آشکار از مبارزه و ظلم ستیزی شمرد،و آیه ای است روشن و آشکار برای تسلّط و قدرت خدا،و چیرگی مؤمنان به او و قدرتشان در رویارویی با دشمنان دین.

« اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَصِفُونَ -سخن بد آنان را به هر چه نیکوترت آید پاسخ گوی،ما به سخن آنان آگاهتریم.» درست است که خدا می تواند دشمنی کافران را دفع کند و دور سازد،و درست است که هر گاه حکمت رسای او اقتضا کند چنین خواهد کرد،ولی این امر نباید موجب بد خلقی مؤمنان و زورگویی آنان در زمین شود،بلکه باید در رفتار با دیگران از اخلاقی والا برخوردار باشند و بر گزند و آزاری که از آنها می بینند صبر و شکیبایی ورزند و برای تبلیغ دعوت دشواریهای شخصی را تحمّل کنند.

[97]

« وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّیٰاطِینِ -بگو:ای پروردگار من، از حمله های شیطانها به تو پناه می آورم.» «همزات»همان حملات عقب راننده است که شیطان برای گمراه ساختن و فریفتن انسان بدان مبادرت می کند،و ضرورتی ندارد که شیطان فقط همان موجود پنهانی باشد که او را تصوّر می کنیم،بلکه به صورت شهوت و میلی شدید که عارض آدمی می شود،یا انسانی منحرف که می کوشد بر آدمی تأثیری منفی بگذارد،مجسّم می گردد.

[98]

« وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ -و به تو پناه می آورم،ای پروردگار من،اگر نزد من حاضر آیند.» بر مؤمن واجب است که از نشیمنگاههای شیاطین-انس و جنّ-همچون مجالس معصیت و غیبت گویی بر مردم بگریزد.

[99]

انسانی که در دنیا از شیطان به خدا پناه نبرد و از خدا پروا نکند هنگامی پشیمان می شود که دیگر پشیمانی سودی ندارد،از این رو خداوند پس از آن که انسان را از شیطان بر حذر می دارد به شرح حال انسان منحرفی می پردازد که لحظۀ مرگش فرا رسیده است و می فرماید:

ص :232

« حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ -چون یکیشان را مرگ فرا رسد،گوید:ای پروردگار من،مرا باز گردانید.» «ارجعون»(از قول آن شخص پشیمان)به صیغۀ جمع آمده برای بزرگداشت و تعظیم نسبت به خدا تا شاید بار دیگر او را به دنیا برگرداند که با تمام توانمندیهایی که دارد آینده ای تازه برای خود بسازد.

[100]

« لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ -شاید کارهای شایسته ای را که ترک کرده بودم به جای آورم...» ولی وای از آن حسرت و پشیمانی وقتی بدو پاسخ می رسد:

« کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا -هرگز!این سخنی است که او می گوید...» و اگر هم باز گردانده شود تغییری نمی کند،پس برای او بهتر آن می بود که از رسالت الهی و نیز از فرصت دنیا بهره می جست تا خود را نجات می داد.

« وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ -و پشت سرشان تا روز قیامت مانعی است(که بازگشت نتوانند).» /8

[سوره المؤمنون (23): آیات 101 تا 118]

اشاره

فَإِذٰا نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ وَ هُمْ فِیهٰا کٰالِحُونَ (104) أَ لَمْ تَکُنْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ (105) قٰالُوا رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَیْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ کُنّٰا قَوْماً ضٰالِّینَ (106) رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ (107) قٰالَ اِخْسَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تُکَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبٰادِی یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلرّٰاحِمِینَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتّٰی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ (110) إِنِّی جَزَیْتُهُمُ اَلْیَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (111) قٰالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی اَلْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ (112) قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ اَلْعٰادِّینَ (113) قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ (115) فَتَعٰالَی اَللّٰهُ اَلْمَلِکُ اَلْحَقُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْکَرِیمِ (116) وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمٰا حِسٰابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلْکٰافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اِغْفِرْ وَ اِرْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلرّٰاحِمِینَ (118)

ص :233

معنای واژه ها

104[کالحون]

:الکلوح جمع شدن لبان به بیرون است چنان که دندانها نمایان شود.

108[اخسئوا]

:یعنی کاملا دور و گم شوید.

همانا کافران رستگار نمی شوند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

گرفتن موضع ریشخند نسبت به پیامبران خدا خطرناکترین

ص :234

موضع گیریهاست که از حالت بی بند و باری و این پندار که آفرینش بیهوده و بی هدف است سرچشمه می گیرد.پیداست که این آخرین درس سورۀ المؤمنون این موضع گیری را چاره و درمان می کند،و بشر را یاد آور حسابرسی دقیق و سپس پاداش متناسبی که پس از مرگ منتظر اوست می شود.

روند مطلب چنین بیان می کند:

اوّلا:آن روابط خویشاوندی که سبب انکار و دور شدن از خدا شده است در روز قیامت(که خویشاوندییی وجود ندارد)پایان خواهد یافت.پس بر انسان واجب است که این گردنه که در راه ایمان قرار دارد او را از حرکت به سوی ایمان باز ندارد.

ثانیا:مقیاس و وسیلۀ سنجش حق برای ارزش گذاری انسان همانا خود اوست،انسان خود همانا ترازویی است که نمایانگر ارزشهای درستی است که خرد بر اساس آنها سرشته شده است،و بدان وسیله رسالتهای الهی را فرا خاطر می آورد،و همان است که ما از /8 طریق آن در می یابیم در حال انجام دادن خیریم یا شرّ،پس اگر کفّۀ ترازوی کارهای نیک انسان سنگین تر شود و نیکیهایش بیشتر از بدیهایش باشد از بهشتیان است،و گرنه از دوزخیان خواهد بود.آیاتی که حاوی این مضمون است(آیات 102-103)چنان که به نظر من می رسد از آیاتی در قرآن است که بیشترین حدّ بر حذر داشتن را در بر دارد،زیرا کیست که بتواند مطمئن شود -گر چه به طور نسبی-که نیکیهایش بیشتر از بدیهای اوست؟!از این رو مؤمنان هیچ لحظه و فرصتی را برای استفاده از آن به منظور انجام کار شایسته،از دست نمی دهند.

آن گاه قرآن مناظری از روز قیامت را برای ما توصیف می کند،روزی که آتش چهره های کافران و ستمکاران را چنان می سوزاند که لبهایشان به بیرون بر می گردد و تمام دندانهایشان نمایان می شود،و هنگامی که از خدا درخواست بازگشت می کنند تا کار را از سر گیرند پاسخ می شنوند:گم شوید،و این کلمه ای است که جز به سگ گفته نمی شود،شما بودید که بندگان مرا آن روز که شما را به

ص :235

پرستش من می خواندند،مسخره و ریشخند می کردید،اینک به آنان بهشت را پاداش دادم و شما در دوزخید.

سیاق آیات هم چنان به بیان خطاهای این گروه ادامه می دهد،که مهمترین آن خطاها اعتقادشان بدین امر است که پس از مرگ بازگشتی نیست،و در نتیجه مسئولیّتی وجود ندارد،و از این رو به گمراهی و انحراف خود ادامه می دهند،و فرصت دنیا را که برای کاشتن بذر کردار شایسته ای داده شده که در آخرت از آن سود برند،از دست می دهند،سود بردنی که هرگز بدون داشتن ایمان خالص به خدا ممکن نمی شود.

برای آن که این سختگیری سبب نومیدی مطلق نشود،خداوند در آخرین آیۀ این سوره دری برای امید می گشاید،آنجا که به ما یاد آور می شود که خود مهربانترین مهربانان است،و چه قدر این انسان نگون بخت است که درهای رحمت خدا را که شامل همه چیز و به فراخی بر او گشوده شده بر روی خود می بندد!

شرح آیات:

[101]

« فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ -چون در صور دمیده شود،هیچ خویشاوندییی آن روز میانشان نماند...» وقتی روابط خویشاوندی گسست،پس کسی دیگری را نمی شناسد،و همه کس فریاد می زند:خودم،خودم،جز مؤمنان که خدای تعالی گوید:

« اَلْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ (1) -در آن روز دوستان-غیر از پرهیزگاران-دشمن یکدیگرند.» « وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ -و هیچ از یکدیگر نپرسند.» نسبتهای خویش را نمی پرسند،از بیم شرایط و آن جایگاه،و نیز به سبب بی فایده بودن آن،زیرا در آن روز هر یک وضعی دارد که او را از توجّه به وضع

ص :236


1- 45) -الزخرف67/.

دیگران باز می دارد.

ائمۀ هدی-علیهم السّلام-با وجود پیوند خویشاوندی نزدیک با پیامبر خدا(ص)،خود در عبارت سختکوشی می کردند،و هر گاه کسی در این باره از ایشان می پرسید،همین آیه را بر او تلاوت می کردند.طاووس فقیه گوید:«او را -یعنی امام زین العابدین(ع)را-دیدم که از سر شب تا سحر طواف و عبادت می کرد،و چون کسی را پیرامون خود ندید چشم به سوی آسمان بر دوخت و گفت:

«الهی،ستارگان آسمانهایت فرو شدند،و دیدگان مردمانت فرو خفتند،و درهای اجابتت بر خواهشمندان گشوده شد،به درگاه تو آمده ام تا مرا بیامرزی و بر من رحمت آوری و چهرۀ جدّم محمّد(ص)را در عرصات قیامت به من بنمایانی»آن گاه بگریست و گفت:«سوگند به عزّت و شکوه تو که من با نافرمانی از تو آهنگ مخالفت با تو نداشتم و آن گاه که دست به نافرمانی از تو زدم عصیانگر نبودم و اینک هم شکایت به تو آرم،و از مجازات تو بی خبر نیستم و بر عقوبت تو اعتراضی ندارم،ولی نفسم مرا فریفت و چشم پوشی و پنهان داری تو مرا در آن کار کمک کرد،پس اکنون چه کسی مرا از عذاب تو نجات می دهد؟و اگر تو ریسمان خود را از من بگسلی به ریسمان کدام کس چنگ در زنم؟و فردا،آن گاه که به صاحبان کفّۀ سبک گناه گویند بگذرید و به سنگین کفّه ها گویند فرو افتید،در پیشگاه تو چه چاره کنم؟آیا با سبک کفّه ها می گذرم؟یا با سنگین کفّه ها فرو می افتم؟!وای بر من،که هر چه عمرم افزون شد خطاهایم نیز فزونی یافت و توبه نکردم،آیا وقت آن فرا نرسیده است که از پروردگارم شرم کنم؟!»آن گاه گریست و این شعر را بخواند:

«ای غایت آرزوها،آیا مرا به آتش می سوزانی*پس امید من کجاست،وانگهی محبّتم چه شده؟ من در زندگی کارهای زشت و ناشایست کردم*و در میان مردم هیچ کس جنایتی چون من نکرده است» آن گاه گریست و گفت:«منزهی تو که از تو نافرمانی می کنند چنان که

ص :237

گویی تو آن را نمی بینی،و حلم و شکیبایی می ورزی چنان که گویی از تو نافرمانی نکرده اند،چندان /8 به آفریدگانت با رفتار نیکو دوستی و محبّت می کنی که گویی تو به آنان نیازمندی،در حالی که ای سرور من تو از همۀ آنان بی نیازی»آن گاه به حال سجده بر زمین غلتید.(طاووس فقیه)گوید:من بدو نزدیک شدم و سرش را بلند کردم و بر زانوی خود نهادم و چندان گریستم که اشکهایم بر گونۀ او فرو ریخت،پس حضرتش برخاست و نشست و گفت:«کیست که مرا از ذکر پروردگارم باز می دارد؟»گفتم:منم،طاووس ای پسر پیامبر خدا،این گریه و زاری و بی تابی از چیست؟در حالی که بر ما که مردمی نافرمان و جنایتکاریم لازم است که چنین کنیم،پدر تو حسین بن علی و مادرت فاطمۀ زهرا،و جدّت پیامبر خداست(ص).گوید:حضرتش روی به من کرد و گفت:هیهات،هیهات ای طاووس،سخن گفتن از پدر و مادر و جدّم را فرو گذار،خدا بهشت را برای کسی آفرید که از او فرمان برد و نیکی کند و گر چه بنده ای حبشی باشد،و دوزخ را برای کسی آفرید که نافرمانی کند و گر چه فرزندی قرشی باشد،آیا این گفتۀ خدای تعالی را نشنیده ای که:« فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ (1) -چون در صور دمیده شود،هیچ خویشاوندییی آن روز میانشان نماند و هیچ از حال یکدیگر نپرسند»؟به خدا سوگند که فردا هیچ چیز به تو سودی نخواهد رساند مگر کار شایسته ای که پیشاپیش به تقدیم رسانده باشی». (2)

[102]

همه در برابر ترازو می ایستند و دست هر کس بر قلبش قرار دارد و منتظر نتیجه است،یا به بهشت و یا به دوزخ روانه می شود.شاید درست ترین ترازوها و وسایل سنجش همان حجّتهای خدا بر آفریدگان باشند که در دنیا ارزشهای رسالت را نمودار می سازند و ایشان پیامبران و امامانند.

« فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -آنان که ترازویشان

ص :238


1- 46) -المؤمنون101/.
2- 47) -بحار الانوار،ج 46،ص 81.

سنگین باشد،خود،رستگارانند.» که به سوی نعمتهای بهشت می روند،و مهمتر از این به خشنودی خدا دست می یابند.

[103]

« وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ فَأُولٰئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ -و آنان که ترازویشان سبک باشد،به خود زیان رسانیده اند و در جهنّم جاوید ماندگانند.» و شاید معنی«به خود زیان رسانیده اند»این باشد که تنها فرصت خود را در دنیا از دست داده اند.

[104]

این گروه چگونه عذابی می بینند؟ /8 « تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ -آتش چهره هایشان را می سوزاند...» «اللّفح»به معنی ضربۀ سخت شمشیر است،پس در آخرت آتش چنان بر چهرۀ آنان می زند که گویی دم شمشیر است.

« وَ هُمْ فِیهٰا کٰالِحُونَ -و آنان در آتش لبانشان آماس کرده و برگشته است.» یعنی به سبب سوختن لبانشان و تابیدن آن به بیرون دندانهایشان نمایان شده.

[105]

و آن گاه که دوزخیان از آتش به زاری و التماس افتاده اند به آنان ندا می رسد:

« أَ لَمْ تَکُنْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ -آیا آیات من برایتان خوانده نمی شد و آنها را دروغ می انگاشتید؟» [106]

« قٰالُوا رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَیْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ کُنّٰا قَوْماً ضٰالِّینَ -گویند ای پروردگار ما،شوربختیمان بر ما غلبه کرد و ما مردمی گمراه بودیم.» آنها خود با کارهایشان خویش را شوربخت ساختند،و گرنه خدا کسی را به فطرت خود تیره بخت نمی آفریند.

[107]

و می افزایند:

ص :239

« رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ -ای پروردگار ما،ما را از این آتش بیرون آور.اگر دیگر بار چنان کردیم،از ستمکاران باشیم.» فرصتی دیگر به ما بده،و ما را بار دیگر بیازمای،اگر همان کارهای ناشایست را تکرار کردیم بیگمان از ستمکاران باشیم.

[108]

« قٰالَ اخْسَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تُکَلِّمُونِ -گوید:در آتش گم شوید و با من سخن مگویید.» «اخسئوا»یعنی برگردید(و دور شوید)،و این کلمه ای است که صاحب سگ وقتی کسی را دنبال می کند تا بدو گزندی رساند و امثال آن می گوید،و خدا از باب اهانت و تحقیر این کلمه را به آنها می گوید،و در واقع همان تحقیری که آنها خود در دنیا بر خویشتن روا داشتند آنها را در آخرت خوار و حقیر می سازد، زیرا به سطح اجرای آیات خدا ارتقاء نیافتند و در حضیض پیروی از شیطان رانده شدۀ محروم گشته از رحمت خدا فرو افتادند.

[109]

« إِنَّهُ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبٰادِی یَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ ارْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّٰاحِمِینَ -آری،گروهی از بندگان من می گفتند:ای پروردگار ما، ایمان آوردیم،ما را بیامرز،و بر ما رحمت آور که تو بهترین رحمت آورندگانی.» آری گروهی از شما،و در میان شما بودند که پروردگار خود را می خواندند و به او ایمان می ورزیدند،آنان ایمان آورده و سپس به تقصیر اعتراف کرده بودند و در راه جلب خشنودی پروردگار می کوشیدند.

[110]

« فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتّٰی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ -و شما ریشخندشان می کردید،تا یاد مرا از خاطرتان بزدودند.و شما هم چنان به آنها می خندیدید.» استهزاء نسبت به مؤمنان در اصل مسخره کردن مبادئ و معتقدات ایشان است ولی این مبارزه بعدا به صورت مبارزه ای شخصی در می آید،تا آنجا که کافران با شخص مؤمنان دشمنی می ورزند و هیبت آنان را فرو می افکنند و تمام کارها و اقدامات ایشان را حقیر و ناچیز می شمارند و در نتیجه،این رفتار مانعی روانی،بدون

ص :240

اندیشیدن به مبادیی که آنان مردم را بدان فرا می خوانند،می گردد.شاید همین است که قرآن در اینجا بدین عبارت بدان اشاره می کند که:« حَتّٰی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی - تا یاد مرا از خاطرتان بزدودند».

اما گفته او که فرماید:« وَ کُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ -و شما هم چنان به آنها می خندیدید»جنبۀ رفتاری و عملی حالت روانی آنهاست که مؤمنان را ریشخند می کردند.

[111]

مؤمنان در دنیا در معرض انواع بلا و آزمون و مشکلات،از ریشخند و مسخره شدن و غیره قرار گرفته اند،ولی استقامت ورزیده و صبر و شکیبایی کرده اند و اکنون در آخرت پاداششان بهشت است.

« إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفٰائِزُونَ -امروز آنها را به خاطر صبری که می کردند پاداش می دهم.آنها به مراد خود رسیده اند.» از این آیه پیداست که بزرگترین صبر همانا صبر بر جریحه دار شدن شخصیّت است و از این روست که می بینیم بارزترین صفات مؤمنان براستی این است که به سرزنش اعتنایی نمی کنند و از آن نمی ترسند.

[112]

آن گاه خداوند از آنها می پرسد:

« قٰالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ -گوید:به شمار سالها،چه مدت در زمین زیسته اید؟» تا ببینیم دنیایی که آخرت را بدان فروختید برای شما چگونه بوده است؟ [113]

پاسخشان این است که:

« قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعٰادِّینَ -گویند:یک روز یا قسمتی از یک روز،از آنها که می شمرند(فرشتگان حسابدار)بپرس.» از این اندازه سنجی مقدار تفاوت میان آخرت و دنیا از لحاظ زمان به دست می آید.

[114]

« قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -گوید:اگر آگاهی می داشتید،می دانستید که جز اندکی نزیسته اید.»

ص :241

اگر می دانستید که زندگی حقیقی و جاودانی پس از دنیا آغاز می شود.

آگاهی داشتن از زمان و گسترش یافتن دیدگاه انسان به دورترین نقطۀ آینده همانا شرط اساسی تکامل است.و از آنجا که عالیترین مرحلۀ تکامل ایمان است مؤمن زمان درنگ در دنیا را با میزان جاودانی بودن در آخرت می سنجد،و از این رو به فضیلت صبر نایل می شود زیرا در این مسابقه درست اندازه گیری کرده و مسابقه را برده است.

پیداست که توجّه به زمان و مقدار آگاهی آدمی از آن پایۀ ایمان به آخرت را تشکیل می دهد،و قرآن حکمت آموز بدین ناحیۀ روانی بشر می پردازد و می گوید اگر آنها آگاهی می داشتند و می یافتند که تمام فرصتی که در دنیا می گذرانند در حساب آخرت و در مقام مقایسه با آن بسیار اندک است،پس چرا در برابر این فاصلۀ اندک آخرت جاودانی را از دست بدهند و زیان ببینند؟! [115]

« أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ - آیا پندارید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید؟» آیا زندگی شما در دنیا بی هدف بوده است؟ و آیا این از حکمت و دانایی است که انسان تنها برای خوردن و آشامیدن آفریده شود و سپس بمیرد؟ /8 [116]

« فَتَعٰالَی اللّٰهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ -پس فراتر است خدای یکتا،آن فرمانروای راستین...» خدا منزّه تر از آن است که انسان را بی هدفی بیافریند.وانگهی وقتی هر یک از اندامهای انسان هدفی معیّن دارند،چشم می بیند،و گوش می شنود،و دیگر اندامها هر یک به وظایف معیّن خود می پردازند،و اندامهای داخلی کار خود را می کنند،و غدد و دستگاهها و هر یاخته ای کاری را انجام می دهد که به خاطر آن کار آفریده شده،و حتی زایده آپاندیس که علم پزشکی آن را چنین می خواند در دوران کودکی نقشی معیّن دارد،آیا معقول است که آفرینش خود انسان بیهوده و بدون هدفی معیّن بوده باشد؟!وقتی ما به پیرامون خود می نگریم می بینیم که از پرتو

ص :242

خورشید و نور ماه و حرکت زمین و جنبش موجودات زنده در آن گرفته تا نظامهای دیگر موجودات همه و همه برای آن آفریده شده اند که به وجود بشر خدمت کنند و هر یک برای کار و هدفی معیّن خلق شده اند،آیا در این صورت آفرینش خود انسان بدون هدف بوده است؟!منزّه است خدا!از اینجاست که شخصی از امام صادق(ع)پرسید:چرا خدا آفریدگان را آفرید؟و آن حضرت پاسخ داد:«خدای تبارک و تعالی آفریدگان خود را بیهوده نیافرید،و آنها را سر خود رها نکرد،بلکه آنها را آفرید تا قدرت خود را نشان دهد و آنان را مکلّف به طاعت خود کند».

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ -هیچ خدایی جز او نیست.

پروردگار عرش بزرگوار است.» پس خدا پروردگار سلطه و توانایی مطلق است،ولی توانایی مطلق او سلطه ای است بزرگوارانه و حکیمانه،و با بیهودگی نیست،تا ما را بدون هدفی آفریده باشد.

[117]

« وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمٰا حِسٰابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ -آن کس که جز خدای یکتا خدایی دیگر را می خواند که به حقّانیّتش هیچ برهانی ندارد،جز این نیست که حسابش نزد پروردگارش خواهد بود...» حتی اگر دیگری را غیر از خدای یکتا بپرستد بدان وسیله از زیر سلطه و فرمانروانی مطلق خدا خارج نمی شود و حساب و جزای او نزد خدا خواهد بود.

« إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الْکٰافِرُونَ -همانا کافران رستگار نمی شوند.» /8 آن بخش از آیه از حسابرسی سخن می گفت،در حالی این مقطع پایانی از پاداش سخن می گوید،و اینجاست که معادله ای میان آغاز این سوره می یابیم که می گوید:« قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ -به تحقیق،رستگار شدند مؤمنان»و پایان آن که رستگاری را از کافران نفی می کند.

شرک،به ضرورت،این نیست که انسان وجود آفریننده ای جز خدا را تصوّر کند،بلکه به فرمانبرداری از اشخاص،از قبیل صاحبان مال و سلطه،بدون برهانی الهی نیز هست.

ص :243

[118]

انسان بنا بر طبیعت خاکی خود به جانب زمین شرک کشیده می شود و می اندیشد که آن که بدو روزی می دهد پدر و مادر اوست و آن که بر او فرمان می راند همان سلطۀ سیاسی و قدرت مسلّط بر کشور و سرزمین اوست و آن که او را هدایت می کند همان رادیو و تلویزیون است.ولی انسان با عقل و اراده و ایمان خود می تواند خود را از این طبیعت به نحو کامل برهاند و برکند و در آسمان توحید به پرواز درآید تا ببیند همۀ کارها و امور به دست خدایی است که وی بدو تسلیم شده و سر سپرده است.

از مشکلات انسان این است که این طبیعت حتی وقتی که وی ایمان آورده است با او همراه است،از این رو گاه بدان پاسخ مثبت می دهد و گاه با آن می ستیزد و بر آن غلبه می یابد،و شرکی که بشر بدان دچار می شود پنهان است و دل از شرک به کلّی تهی نمی شود و خالی نمی ماند،امّا خداوند به انسان مؤمن برنامه ای برای رویارویی با این مشکل و گرفتاری می دهد و می گوید:

« وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّٰاحِمِینَ -و بگو:ای پروردگار من بیامرز و رحمت آور و تو بهترین رحمت آورندگانی.» نیرو بخش انسان همان آمرزش طلبی است،و همراه شدن آمرزش طلبی با رحمت-در این آیه-برای آن است که ما نومید نشویم تا هنگام گناه،خواه بزرگ یا کوچک،آمرزش طلبی و توبه را ترک کنیم.

ما به نوبۀ خود از درگاه او مسئلت داریم که بر ما رحمت آورد و ما را در زمرۀ مؤمنانی که به رستگاری نایل می شوند قرار دهد.

ص :244

سورۀ نور

اشاره

ص :245

ص :246

سورۀ نور

فضیلت سوره:

در روایتی از حضرت ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است:

«اموال و شرمگاههای خود را با تلاوت سورۀ النّور حفظ کنید،و زنان خود را در دژی امن در آورید،زیرا کسی که هر روز و هر شب به قرائت این سوره عادت کند،هرگز هیچ یک از اهل خانۀ او زنا نمی کند،تا وی بمیرد و چون بمرد هفتاد هزار فرشته تا گورش او را بدرقه می کنند و همه برای او دعا می کنند و آمرزش می طلبند تا داخل گور خود شود». (1)

زمینۀ کلّی سوره

شرایع و قوانین پروردگار در اجتماع همچون بارویی بلند خانواده و شرف و ارزشهای انسان را مصون و محفوظ می دارد.خانواده همچون چراغی است که پرتو فطرت و نور وحی را از تند بادهای شهوت و پلیدیهای هوی حفظ می کند.

ص :247


1- 1) -نور الثقلین،ج 3،ص 570.

و نور خدا که از آسمان فرود می آید در خانه هایی قرار می گیرد که پروردگار آنها را با ذکر خود سربلند ساخته است.

موضوعات سورۀ مبارک نور پیرامون این محور دور می زند،ولی چگونه؟ در آغاز این سوره اشاره ای می خوانیم به سوره ای که پروردگار آن را واجب ساخته و در آن آیاتی روشن فرو فرستاده است،بدین هدف که مردم را متذکّر شود،و این سوره که پروردگار واجبش ساخته است با آیات خود با حزم و چاره جویی فطرت بشر را مصون و محفوظ می دارد،بدین سان:

اوّلا:با واجب ساختن مجازات حدّ در مورد زن و مرد زناکار،و تهدیدی ضمنی و نهفته که زن و مرد مؤمن مرتکب زنا نمی شوند.

ثانیا:با استوار کردن و حمایت خانه(و خانواده)از بیهوده گویی فاسقان،و واجب ساختن مجازات حدّ قذف بر کسی که زنی شوهر دار را بی آن که چهار شاهد بیاورد متّهم به زنا کند.

سوّم:با قانونگذاری حکم لعان میان زن و شوهری که زن خود را متّهم به زنا می کند و بر آن دو واجب است که چهار بار سوگند خورند و در مرحلۀ پنجم یکدیگر را لعن کنند.

قرآن بیماری شایعی که از لحاظ تاریخی پیرامون داستان افک دور می زند و در هر شایعه سازی باطل نیز جاری است درمان می کند.

و بدین گونه قرآن فضای جامعۀ اسلامی را از قذف(اتّهام زنا)و شایعۀ ناموسی(که همان قذف گروهی است)پاک و زدوده می سازد.

و به تطابق اجتماعی و سنخیّت میان زنان پلید با مردان پلید و همچنین زنان پاکدامن با مردان پاکیزه اشاره می کند.(آیۀ 26) پس از آن که درسهای نخستین این سوره فضای اجتماع را از پلیدی زنا و قذف(اتّهام به زنا کاری)و شایعه پراکنی می زداید و پاک می سازد،روند مطلب به مقرر داشتن«احترام خانه»و«آزادی انسان در درون خانۀ خود»می پردازد و از ورود به هر خانه ای بدون کسب اجازه و انس و الفت داشتن و سلام کردن بر اهل

ص :248

آن نهی می کند و می گوید در صورتی که اجازۀ ورود به خانه ای را ندهند باز گشتن و انصراف از ورود بدان پاکیزه تر است مگر خانه های عمومی و غیر مسکون.

در چار چوب صیانت و حفاظت خانواده،قرآن فرمان می دهد که راهها و مراکز عمومی از تیرهای شیطان پاک و زدوده شود،آنجا که به مردان امر می کند چشمان خود را فرو بندند،هم چنان که همین نکته و نیز حجاب را به زنان امر می کند.

(آیۀ 31) شرع حنیف وقتی درهای فساد را می بندد،در زناشویی را باز می کند و مردم را بدان تشویق می کند و به کسانی که راه و امکانی برای زناشویی ندارند فرمان پاکدامنی می دهد و به وضع غلامان و کنیزان(از این لحاظ)می پردازد،و نیز فرمان می دهد که درخواست باز خرید بندگانی را که خیری در آنها یافت شود بپذیرند و کنیزکان جوان را که می خواهند پرهیزگار باشند وادار به زنا نکنند.(آیۀ 33) /8 پایه های یک خانۀ پاک بر چه شالودۀ استواری بالا می رود؟مگر نه آن که بر شالودۀ وحیی که بر آن فرود می آید و ذکر خداوند که هر لحظه از آن خانه به آسمان فرا می رود؟آری.و از این روست که سورۀ قرآن همان سور و با روی خانواده است و نور آن خانه از پرتو وحی است،و خانواده چراغدانی است،که چراغی از پرتو وحی در آن قرار دارد و شیشه ای شفّاف از بینادلان-مردانی پرهیزگار که حافظان خانواده اند-پیرامون آن را فرا گرفته است،و نور آن از پرتو درخت معرفت و شناخت افروخته می شود.چنین خانه هایی بود که خداوند به آنها اجازه داد دژهایی استوار و بلند برای وحی در سطح عموم امّت باشند،هم چنان که خانه نیز دژی است برای حفظ ارزشها در سطح خانواده.(آیۀ 38) امتی که خاندان نبوّت را گرامی ندارد،و هم چنان خانواده ای که به ارزشها اهتمامی نورزد،دیوارهایش فرو می ریزد و ارزشهایش به تیرگی و تاریکی شدید می انجامد.(آیۀ 40) نور اجتماع از خاندان نبوّت است،و نور خانواده از پرتو ارزشها و این پرتو و آن نور هر دو از نور خدا روشنایی می یابند و جلوه می نمایند.

ص :249

آسمانها و زمین از نور پروردگار خود روشن می شوند،مگر نمی بینی که هر چه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می گوید،و فرمانروایی از آن اوست،و اوست که ابر را به حرکت در می آورد و برق را بر می انگیزد،و شب و روز را جابجا می کند،و اوست که هر جانداری را از آب آفریده است؟آری.براستی پروردگار است که آیات روشنگر را فرو فرستاده و اوست که هر که را بخواهد به راه مستقیم هدایت می کند.(آیۀ 46) و بدین سان روند مطلب نواحی معنوی خانۀ و خانوادۀ والا را در بر می گیرد، سپس به موضوع طاعت و فرمانبرداری می پردازد که از مهمترین عوامل تربیت محسوب می شود و می گوید:ناگزیر باید به فرمانروایی خدا و پیامبر تسلیم شد،و به حق رضا داد خواه به سود آدمی باشد یا بر زیان او،و پس از آن که مؤمنان را با داشتن فضیلت طاعت توصیف می کند،برخی دیگر را ملامت می کند که مدّعی آن هستند و بر وجود طاعت در خود سوگند می خورند،اما چون موضوع طاعت را جدّی ببینند می هراسند و سر می پیچند.(آیۀ 53) قرآن مردم را به فرمانبرداری از خدا و پیامبر فرا می خواند،تا هدایت شوند.و یاد آور می شود که براستی خداوند به مؤمنانی که کارهای نیک و شایسته می کنند وعده داده است که آنها را جانشین دیگران در زمین قرار دهد،و به آنان امر می کند که نماز را به پا دارند و زکات بپردازند /8 و از پیامبر فرمان برند،و از روح خدا ناامید نشوند و گرنه کافرانی ناتوان در زمین محسوب خواهند شد.(آیۀ 57) آن گاه قرآن دیگر بار به موضوع احترام خانه و خانواده باز می گردد و به ما فرمان می دهد که در برابر کودکان و خدمتگزاران احتشام و بزرگواری را حفظ کنیم، و در اوقات آسایش به خانه های یکدیگر-که همان عورت و چیزی محفوظ داشتنی است-بدون کسب اجازه و سرزده وارد نشویم.(آیۀ 59) این سوره از پیر زنان که امید شوهر کردنشان نیست فریضۀ حجاب را بر می دارد،هم چنان که از نابینا و لنگ و بیمار(شاید برای آسان گیری نسبت به آنها)حرج و تکالیف دشوار را بر می دارد،و نیز حرج در مورد غذا خوردن در منزل

ص :250

خویشاوندان و دوستان را بر می دارد،و امر می کند که هنگام ورود به خانه ها سلام گویند.و پس از آن که برخی از آداب اجتماع و وارد نشدن به خانۀ دیگران را در هنگام گرد آوری نفرات برای جنگ یا آنچه بدان می ماند،مگر با اجازۀ رهبری، بیان می کند از این که پیامبر را بدان گونه که یکدیگر را صدا می زنند،صدا کنند نهی می کند و کسانی را که در صورت وجود فتنه یا عذابی دردناک پشت سر دیگران پنهان می شوند و آهسته آهسته بیرون می خزند بر حذر می دارد.آن گاه قرآن با یاد آوری این حقیقت که علم خدا بر مردم احاطه دارد و آنها را از آنچه می کنند آگاه می سازد، این سوره را به پایان می رساند.

ص :251

[سوره النور (24): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا وَ فَرَضْنٰاهٰا وَ أَنْزَلْنٰا فِیهٰا آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (1) اَلزّٰانِیَةُ وَ اَلزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاٰ تَأْخُذْکُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (2) اَلزّٰانِی لاٰ یَنْکِحُ إِلاّٰ زٰانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ اَلزّٰانِیَةُ لاٰ یَنْکِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِکَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ (3) وَ اَلَّذِینَ یَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِینَ جَلْدَةً وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (4) إِلاَّ اَلَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (5)

ص :252

خانواده با روی فضیلت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این سورۀ مبارک با دو کلمه آغاز می شود:

نخست:کلمۀ«سورة»که تعبیر کنندۀ مجموعه ای متکامل از آیه های قرآنی است.

پس سوره از جهتی شبیه«سور»و دیواری است که خانه را در بر می گیرد،و آن را از دیگر خانه ها جدا و مستقلّ می سازد و از جهت دیگر مانند«سوار»یعنی دستبند و النگویی است که پیرامون مچ دست را فرا می گیرد و بدان آراستگی و زیبایی می بخشد.هم چنان که هر مجموعۀ بشری را دیوار و بارویی است که بر آنها احاطه دارد خانواده که سنگ اصلی و بنیادی بنای اجتماع است در حکم همان دیوار است.

دوّم:کلمۀ«فرضناها»یعنی واجب ساختیم است.پس سورۀ قرآنی چنان آمده است که ثابت و پایدار و در اجتماع بشری واجب و استوار باشد،و اجرا و عملی ساختن آیات و مفاد آن بر تمام بندگان خدا فرض و واجب باشد.

وقتی باران از آسمان فرو می بارد هر قطرۀ آن به سویی متفاوت با آنچه دیگر قطره ها رفته اند،می رود.امّا آیات قرآن برای آن فرود نیامده اند که اینجا و آنجا پراکنده شوند،بلکه خداوند چنین مقدّر کرده است که واحدی بهم پیوسته در درون بارویی یگانه باشند که همان قرآن کریم است و به عنوان یک مجموعۀ جدایی ناپذیر از یکدیگر به مرحلۀ عمل و اجرا در آیند،و ممکن نباشد که بخشی از

ص :253

آنها را بگیرند و بپذیرند و بخشی دیگر را نپذیرند و رها کنند.خداوند سوره را این چنین فرض و واجب ساخته است.

همان گونه که خداوند سورۀ قرآنی را فرض و واجب ساخته،خانواده را نیز که به منزلۀ بارو و دژ انسان است که در زندگی اجتماعی بدان پناه می برد،فرض و واجب ساخته است و این چیزی است که این آیات از سورۀ نور آن را تأکید می کند.

از آنجا که واجب ساختن چیزی جز به وسیلۀ نیرو و قوّت صورت نمی پذیرد خداوند نیز حرمت خانواده را به نیروی مجازاتهایی استوار ساخته که دربارۀ هر کس که به نظام خانواده در جامعۀ اسلامی تجاوز کند معمول می گردد،و ما این شدّت مجازات را در مورد زن و مرد زنا کار می بینیم که بدون رحم و شفقتی به هر یک صد ضربه تازیانه می زنند.

اسلام همان گونه که مجازاتی سخت برای مرتکب عمل زنا مقرر داشته برای کسانی که به مردان و زنان پاکدامن تهمت زنا بزنند نیز مجازاتی سخت معیّن کرده است،زیرا چنان تهمتی نوعی از تجاوز به سلامت خانواده محسوب می شود که پیوندی استوار با آبروی پاک و حیثیّت اخلاقی مردم دارد و خانه و خانواده ای که در معرض گزند زبان بدگویان و تهمت زنندگان قرار گیرد جای امنی برای زندگی درست نیست.

قرآن حکمت آموز همان قدر که بر حرام بودن زنا تأکید دارد بر حرام بودن تهمت زنا نیز تأکید می کند،زیرا از متّهم می خواهد که دلایل اثبات کنندۀ کافی ارائه دهد،چون اتّهام زنا خود وسیلۀ انتشار گناه و فحشاء است،و جامعه ای که ارزش خانوادگی در آن سقوط کرده باشد به آسانی به گرداب مفاسد و فحشاء فرو می افتد.

قرآن با وجود شدّت عملی که ناگزیر برای مبارزه با انحرافات اخلاقی در /8 اجتماع به کار می برد،در برابر مردم دری فراخ برای توبه نیز می گشاید تا آنچه را فاسد و تباه کرده اند به درستی و صلاح باز آورند،زیرا خدای سبحانه و تعالی-که آفریدگار انسان است-خود نیک می داند که در نهاد این موجود چه بارهایی

ص :254

غریزی به ودیعه نهاده که لغزشها و سقوط او را توجیه می کند،پس اگر درهای توبه را برای او نمی گشودند هرگز نمی توانست پس از سقوط در منجلاب از جای برخیزد.

شرح آیات:
اشاره

[1]

« سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا وَ فَرَضْنٰاهٰا وَ أَنْزَلْنٰا فِیهٰا آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ -سوره ای است که آن را نازل کرده ایم واجبش ساخته ایم و در آن آیاتی روشن فرستاده ایم.باشد که پند گیرید.» خداوند این سوره را فروفرستاده و واجب ساخته و با وجود تمام خواهشهای نفسانی بشری و شهوتها و فشارهایی که می کوشد قدسیّت و محتوای قرآن را سلب کند،خود نگهبان و نگهدار آن است.آیات روشنی که در این سوره آمده، همانهاست که انسان را یادآور می شود و پند می آموزد،زیرا دل آدمی بر اساس حقایق سرشته شده و نیاز به یادآوری کننده ای دارد که نهفته های فطرت و سرشت و دفینه های عقل و خرد را در آن بر انگیزد و آشکار سازد.

حدود شرعی نگهداری و نگهبانی از اجتماع

[2]

با وجود آن که خانواده از لحاظ عملی با زناشویی آغاز می شود،قرآن در این سوره از موضوع زناشویی آغاز نمی کند بلکه نخست مجازات زنا را یاد آور می شود، و سبب این است که بدون وجود قانونی که خانواده را در بر گیرد و آن را از انحراف و تجاوز حفاظت و حمایت کند،تمام قوانین دیگر ساقط می شود،پس دژی که دیوار و بارویی استوار و بلند نداشته باشد که از آن حمایت و دفاع کند چه سودی دارد؟ همچنین بر زناشویی در کشورهای غربی چه سودی مترتّب تواند بود،در حالی که برای هر دو طرف خانواده(زن و شوهر)راه سیر کردن غریزۀ جنسی در بیرون از منزل باز و آزاد است؟ بنا بر این خانواده در واقع از هنگامی آغاز می شود که مصونیّت و حفاظی،با واجب ساختن مجازات بر کسی که آن مصونیّت را درهم می شکند،بدان داده شود.

ص :255

« اَلزّٰانِیَةُ وَ الزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ -زن و مرد زنا کار را هر یک صد ضربه تازیانه بزنید...» «الجلدة»ضربه ای است که پوست بدن انسان را لمس کند،و از آنجا که زنا کار از راه پوست خود که پوست جنس دیگر را لمس کرده لذّت برده است،پس باید مجازات این لذّت حرام را نیز از همان راه دریابد.درست است که نفس بشری از دیدن منظرۀ انسانی برهنه که یکصد تازیانه می خورد ناراحت و متألّم می شود،ولی نباید فراموش کنیم که آن محکوم حرمت دین را هتک کرده است.پس اگر بدو امکان دهیم که از چنگ مجازات بگریزد،بدان معنی است که تمام اجتماع را در معرض فساد و تباهی قرار داده باشیم،از این رو قرآن ما را از رأفت و مهربانی ورزیدن به زناکاران نهی می کند زیرا سختگیری نسبت به آنها از یک سو به صلاح خود آنهاست و از سوی دیگر مانعی است برای دیگران که به گودال این جنایت زشت فرو نیفتند.

« وَ لاٰ تَأْخُذْکُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّٰهِ -و مبادا که در حکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحّم گردید...» و شاید برای جلوگیری از همین ترحّم بی جاست که قرآن حکمت آموز بدین گفتۀ خدای سبحان تأکید کرده است که:

« إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ -اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید...» حدود(و مجازاتهای)شرعی در جامعه ارزشی اساسی دارد،امّا بسیاری از مردم هنگامی که می بینند قاتلی در برابر چشم آنان اعدام می شود،یا زنا کاری را تازیانه می زنند،یا دست دزدی را می برند،بدون آن که نتیجه و پی آیند این عمل بزرگ را دریابند،دستخوش ترحّم و دلسوزی می شوند،در حالی که اعدام-مثلا- مانع قتل بسیاری از مردم می شود و در نتیجه به جامعه حیات و زندگی می بخشد،و همچنین تازیانه زدن به زنا کار خانواده را مصون و محفوظ می دارد،و بریدن دست دزد اموال مردم را در امان نگه می دارد.

ص :256

و همچنین اگر زنا در جامعه رواج یابد خانه ها و خانواده هایی ویران و نابود می شود،و کودکان بیگناه تباه و فاسد می گردند،یا با عقده های روانی فشرده ای پرورش خواهند یافت که خود به جنایاتی زشت و وحشتناکی تبدیل خواهد گشت.

مگر نه این که بیشتر کسانی که تمدّنها را ویران کرده اند از فرزندان خانواده های فاسدی بوده اند که شرف خانوادگی را نمی شناختند؟ /8 از آنجا که این دسته از مردم تمام حقایق را نمی دانند و در نمی یابند دستخوش ترحّمی منفی به زیان دین می شوند و از این رو اجرای حدود و مجازاتهای شرعی را تعطیل و ترک می کنند.امّا کسی که به خدا ایمان دارد،و می داند که خداوند نسبت به بندگانش از شخص او مهربانتر و دلسوزتر است،و هنگامی که فرمان می دهد به زناکار تازیانه زنند،این امر نه تنها متضمّن مصلحت تمام مردم بلکه متضمن مصلحت شخص زنا کار نیز هست،دستخوش چنین ترحّمی نمی شود.

پروردگار ما سپس می گوید:

« وَ لْیَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -و باید که به هنگام شکنجه کردنشان گروهی از مؤمنان حاضر باشند.» تازیانه زدن باید در حضور مؤمنان صورت گیرد،زیرا ارزش مجازات تنها در اثر آن بر جنایتکار نهفته نیست بلکه باید بر جامعه نیز انعکاس یابد.در واقع حدّ و مجازات زنا بر یک گونه نیست،بلکه بر حسب شرایط و اوضاع و احوال گوناگون نوع و میزان حدّ تفاوت می کند.در حدیث شریفی که ذیلا می آید انواع حدود و مجازاتهای زنا جمع شده است:

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که:«شش نفر را که به جرم ارتکاب زنا گرفته بودند نزد عمر بن خطّاب آوردند،و او دستور داد که بر هر یک از آنان حدّ را اجرا کنند.امیر مؤمنان-صلوات اللّٰه علیه-نزد عمر نشسته بود،گفت:ای عمر این حکم ایشان نیست،عمر گفت:پس تو حدّ و مجازات آنها را اجرا کن.آن گاه یکی از آنها را پیش آوردند و حضرت گردنش را بزد،دومین را آوردند و حضرت او را سنگسار فرمود،سوّمین را آوردند و او را تازیانه زد،و چهارمین را نیمی از حدّ

ص :257

تازیانه زد و پنجمین را تعزیر کرد(یعنی کمتر از اندازۀ حدّ بزد و تنبیه کرد)و ششمین را رها فرمود.عمر در شگفت شد و مردم متحیّر گشتند.آن گاه عمر گفت:

ای ابو الحسن چه شد که شش نفر را به جرم ارتکاب یک قضیّه آوردند و تو پنج گونه مجازات بر آنها راندی و ششمین فرد را نیز رها ساختی و در این میان حکم هیچ یک از آنها نظیر دیگری نبود؟حضرتش فرمود:آری،اوّلی مردی بود ذمّی که با زنی مسلمان به زنا آمیخته بود و بدین سان از ذمّه(و تعهّد مسلمانان بر حفظ جانش) خارج شده بود،از این رو در مورد او فرمان به قتل با شمشیر دادم.امّا دوّمی مردی بود زن دار که زنا کرده بود،او را سنگسار کردیم.سوّمی مردی بود بی زن که وی را حدّ زدیم.امّا چهارمین بنده ای بود که زنا کرده بود،او را نصف حدّ زدیم.پنجمین این عمل را به شبهه صورت داده بود او را تعزیر و تنبیه کردیم.امّا ششمین مردی بود دیوانه که عقلش را از کف داده بود و تکلیف از او ساقط شده بود» (1) .

پاکدامنی دیوار و باروی محافظ جامعه

[3]

« اَلزّٰانِی لاٰ یَنْکِحُ إِلاّٰ زٰانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزّٰانِیَةُ لاٰ یَنْکِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِکٌ -مرد زنا کار،جز زن زنا کار یا مشرک را نمی گیرد،و زن زنا کار جز مرد زنا کار یا مشرک نمی گیرد...» طبیعت زندگی اجتماعی این است که مردان و زنان شریف-جنس تفاوتی نمی کند-جز همانندان خود را نمی جویند،در حالی که بر عکس می بینیم مردمی که از لحاظ اخلاقی فرو غلتیده اند غیر همگونان خود را می جویند،از این رو و برای خطرناک بودن آمیختگی و درهم و برهمی،خداوند می خواهد که مجموعۀ مردان و زنان زنا کار را از جامعه جدا سازد تا اجتماع را با بارویی استوار و دیواری بلند و مستحکم از پاکدامنی و شرف حفظ و حراست کند.شاید در پیوستن کلمۀ شرک به زنا،اشاره ای باشد بر این که زنا کاری خود نوعی از شرک پنهان و نهفته

ص :258


1- 2) -نور الثقلین،ج 3،ص 570.

است،مگر نه این که زنا مبتنی بر پایۀ شهوت پرستی و هوی طلبی است؟ « وَ حُرِّمَ ذٰلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ -و این بر مؤمنان حرام شده است.» در مورد این عبارت قرآنی روایتی پشت در پشت از امامان(ع)آمده است مبنی بر این که زناشویی با زن یا مرد زناکار حرام است،و از این رو بر مؤمنان واجب است که از مجموعه های زنا کاران دوری گزینند،بلی،اگر مرد یا زن زناکار توبه کرده باشند زناشویی با آنها جایز است.

محمد بن مسلم از امام ابی جعفر-علیه السلام-دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ روایت کرده است که گفت:آنها مردان و زنانی در زمان پیامبر خدا بودند که به زنا کاری شهرت داشتند،و خداوند زناشویی با آنها را نهی کرد،و مردم امروز بر همان منزلت هستند اگر کسی به چیزی از این قبیل شهرت یابد یا بدین سبب بر او حدّ اجرا کنند با او زناشویی نمی کنند.مگر آن که توبۀ او به رسمیّت شناخته شود و پذیرفته آید». (1)

شاید معنی سخن آن حضرت(ع)«مردم امروز بر همان منزلت هستند»این باشد که سیرت و روش پیامبر(ص)بر مردم امروز نیز جاری است.

قذف(تهمت زنا زدن به زن شوهردار)میان حدّ و توبه

[4]

« وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِینَ جَلْدَةً وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ - کسانی را که زنان پاکدامن را به زنا متّهم می کنند و چهار شاهد نمی آورند،هشتاد ضربه بزنید،و از آن پس هرگز شهادتشان را نپذیرید که مردمی فاسقند.» در اینجا خداوند مجازاتی سخت را بر کسانی واجب ساخته است که زنان شوهر دار پاکدامن را به تهمت زنا متّهم می کنند،بدون آن که چهار گواه عادل بر این امر بیاورند که به چشم خود آن ماجرا را دیده باشند.

ص :259


1- 3) -همان مأخذ،ص 572.

در این مورد تنها به ذکر مجازات شرعی چنین اتهامی اکتفاء نشده بلکه مجازاتی قضایی را که همردیف و توأم با آن است ذکر می کند،بدین معنی که شخصی که مجازات قذف(تهمت زنا بستن به زنی شوهردار)در حق او اجرا شد.

اعتبارش نیز در اجتماع ساقط می شود زیرا با این اقدام خود عدالت خویش را از کف داده است از این رو پس از آن هیچ شهادتی از او پذیرفته نمی شود،نه تنها در قضیۀ زنا بلکه در دیگر قضایای اجتماعی چون عقود مالی،و اثبات هلال(ماه نو)و دیگر موضوعات شهادت او مسموع نیست.و این محرومیّت افزون بر تأدیب بدنی که همان تازیانه خوردن بوده،متضمّن تأدیبی معنوی است.

در قانونگذاریهای تشریعی اسلامی مجازاتی قاطع را بر زبان همچون مورد «قذف»(تهمت زنا زدن به زن شوهردار)نمی یابیم.پس اگر شخصی بگوید:

همانا فلان زن زنا کرده است،بر او واجب است که تعداد شرعی شاهدان عادل را یک جا حاضر آورد.هر گاه دو تن از آن گواهان گواهی زنا کاری دهند و سپس گویند دو تن دیگر که عین چیزی را که ما دیده ایم دیده اند،در راهند و از عقب می رسند، در حال هر یک از آن دو گواه را بی درنگ هشتاد ضربه تازیانه می زنند،زیرا چنان شهادتی ثابت نمی شود مگر آن که /8 هر چهار تن گواه یک جا نزد قاضی حاضر شوند و بر عمل زنا گواهی دهند.اسلام که مجازات تازیانه و سنگسار را بر مرتکب زنا واجب ساخته ضمنا پذیرفتن گواهی کمتر از چهار تن را نیز منع کرده است،و آیا عمل زنا چنان صورت می گیرد که چهار تن بتوانند ناظر عینی و گواه بر آن باشند؟ دیگر جنایتها از قبیل قتل و خانه دزدی و امثال آن ممکن است در برابر مردم روی دهد،امّا در مورد زنا باید در نظر داشت که شرمی که خدا در سرشت هر انسانی به ودیعه نهاده است مانع از آن می شود که این عمل را آشکارا در برابر دیدگان دیگران صورت دهد،پس چگونه ممکن است که چهار تن به وضوح تمام این عمل را هنگام ارتکاب ببینند؟چنین وضعی صورت نمی پذیرد مگر در حالاتی بسیار نادر و دلالت بر آن دارد که چنین مجازات سختی در واقع مخصوص کسانی خواهد شد که به حدود شرعی و آداب عرف عمومی جامعه تجاوز و تخطّی می کنند.

ص :260

بگذارید نصوصی را که احکام گواهی بر زنا را بیان می کنند بخوانیم:

از ابی بصیر،از حضرت ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-منقول است که:

«مرد و زن را سنگسار نمی کنند مگر آن که چهار تن گواهی بر همخوابگی و وارد کردن و داخل کردن را همچون دخول میل در سرمه دان بدهند» (1) .

در خصوص حکمت مقرر داشتن گواهان چهارگانه،ابو حنیفه پیشوای مذهب حنفی از امام صادق-علیه السّلام-روایت می کند و می گوید:به او گفتم:آیا زنا شدیدتر است یا قتل؟گفت:قتل:(ابو حنیفه)گوید:گفتم:پس چگونه است که در مورد قتل گواهی دو شاهد جایز است و در مورد زنا جز گواهی چهار شاهد جایز نیست؟به من گفت:«ای ابو حنیفه،در این خصوص چه سندی در دست دارید؟»گفتم جز حدیثی از عمر در دست نداریم که گوید:خداوند در گواهی دو کلمه را بر بندگان مقرر داشته است.حضرتش گفت:«ای ابو حنیفه، چنین نیست،در زنا دو حد وجود دارد و جایز نیست که هر دو تن بر ضد یک تن گواهی دهند،زیرا بر هر دو طرف یعنی مرد و زن حدّ واقع می شود،در صورتی که در مورد قتل،حد بر قاتل اجرا می شود و از مقتول دفع می گردد» (2) .

اسلام از سختگیری در مسئلۀ شهادت بر زنا قصد دارد که زندگی خانوادگی را در جامعه از پراکندگی و نابودی حمایت و حراست کند،هم چنان که زنا از شدیدترین عوامل نابودی خانواده است اتّهام بدان نیز تقریبا به همان نتیجه منجر می شود،زیرا زنا از جرایمی است که بسیار زود و ممکن است مردم را بدان متّهم ساخت و این جرایم غریزه مردم بویژه صاحبان عقده های جنسی را بر می انگیزد و مانند جنایت قتل و جز آن نیست.از این رو اسلام از سویی بر مجازات آن سختگیری کرده و از سوی دیگر بر گواهی بر آن شدت عمل نشان داده

ص :261


1- 4) -همان مأخذ،ص 569.
2- 5) -همان مأخذ،ص 574.

است،و این هر دو امر هدفی واحد دارد که همانا حفظ و نگهبانی خانواده و پاسداری نسبت به پاکدامنی و شرف در زندگی اجتماعی است.

قرآن کسانی را که زنان شوهردار را،بدون آوردن چهار گواه،متّهم به زنا می کنند فاسق شمرده است زیرا آنها با این عمل خود بزرگترین ضربه را بر شرف جامعه،که ادیان آسمانی برای اصلاح و استوار ساختن بنای آن آمده اند،وارد می سازد.

[5]

« إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند و به صلاح آیند.زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.» برای کسانی که قرآن را می خوانند تازگی ندارد که پیوستگی کلمۀ اصلاح را به توبه ملاحظه می کنند،چه این مطلب در جایهایی گوناگون از قرآن کریم تکرار شده است،و این از آن روست که شرط پذیرفته شدن توبه آن است که انسان آنچه را با گناهان خود تباه و فاسد ساخته با توبه درست و اصلاح کند،و خداوند به گروه توبه کاران تأکید می کند که آمرزش و رحمت او شامل حالشان خواهد شد مشروط بر این که پس از انحراف به جادّۀ حق باز گردند و با کوشش خالصانه و کردار سازنده آنچه را از کف داده اند تدارک و جبران کنند و آنچه را با گناهانشان تباه کرده اند اصلاح نمایند.پس اگر زنان شوهردار را به هرزگی متّهم کرده اند و شرف ایشان را بدین وسیله ساقط ساخته اند،بر آنها واجب است که دروغ بودن اتّهام خود را آشکارا اعلان کنند و برای اجرای مجازات حدّ بر خویشتن آماده شوند تا حیثیت اعتبار آن زنان را باز گردانند.سماعه گوید از حضرتش درباره گواهان به دروغ پرسیدم که جزای آنها چیست؟فرمود:«تازیانه ای می خورند که وقتی ندارد، و تعیین آن با امام است،و نیز آنها را دوره می گردانند تا مردم آنها را بشناسند»اما در مورد گفتۀ خدای عزّ و جلّ که:« وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً إِلاَّ الَّذِینَ تٰابُوا -و از آن پس هرگز شهادتشان را نپذیرند مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند»(سماعه) گوید:«گفتم چگونه توبۀ او معلوم و شناخته می شود؟حضرتش فرمود:خود را در /8 برابر مردم دروغگو می خواند و گفتۀ پیشین خود را تکذیب می کند تا حد بر او می زنند و

ص :262

از پروردگارش آمرزش می طلبد،و اگر چنین کرد توبۀ او معلوم شده است». (1)

خداوند برای کسی که پس از زنا توبه کند موجبات و اسباب زناشویی را فراهم می سازد،هم چنان که به کسی که از دزدی توبه کند و حقوق مردم را باز پس دهد روزی حلالی می رساند،و همچنین برای کسی که پس از تسلیم شدن به فشارهای سلطه که در معرض آنها قرار داشته توبه کند،جایی امن فراهم می سازد که در آن پناه جوید و آن فشارها را از دوش او بر می دارد.

خداوند بدین سان بندگان خود را به توبه و بازگشت به سوی خویش تشجیع می کند که به آنان وعده می دهد اگر توبه کردند و خود را اصلاح نمودند مورد آمرزش و رحمت او قرار می گیرند.

[سوره النور (24): آیات 6 تا 15]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِینَ (6) وَ اَلْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَیْهِ إِنْ کٰانَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (7) وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا اَلْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (8) وَ اَلْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اَللّٰهِ عَلَیْهٰا إِنْ کٰانَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (9) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ حَکِیمٌ (10) إِنَّ اَلَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اِکْتَسَبَ مِنَ اَلْإِثْمِ وَ اَلَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (11) لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْکٌ مُبِینٌ (12) لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدٰاءِ فَأُولٰئِکَ عِنْدَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْکٰاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اَللّٰهِ عَظِیمٌ (15)

ص :263


1- 6) همان مأخذ،ص 575.
معنای واژه ها

8[یدرأ عنها]

:یعنی از او برداشته می شود.

11[الافک]

:دروغ بزرگ.

[تولی کبره]

:آن که بخش عظیم چیزی را تحمّل کرده و بر عهده دارد.

مسلمانان با تهمت بزرگ منافقان چگونه روبرو می شوند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چار چوب برقرار ساختن قانون خانواده در جامعه-که قرآن در درس پیشین بیان کرد-و پس از بیانی که دربارۀ رابطۀ میان روح ایمانی و خانوادۀ با ایمان در خصوص مجازات زنا و مجازات تهمت به زنا گذشت،این آیات کریم رابطۀ سالم میان شوهر و همسرش را در مورد این مسئله حساس بیان می کند،آنجا که اسلام لعان را به عنوان راه حلی برای کسانی که همسران خود را به تهمت زنا متّهم

ص :264

می کنند،به منزلۀ عوضی از گواهان وضع و تشریع می کند.لعان آن است که از یک طرف شوهر چهار بار بر زنا کاری همسر خود گواهی می دهد،و هر بار گواهی او به منزلۀ یک شاهد محسوب می شود،آن گاه در مرتبۀ پنجم می گوید در صورتی که خود دروغ گفته باشد لعنت خدا نصیبش باد،و از طرف دیگر،زن چهار بار گواهی بر مبرّا بودن خود از آن تهمت می دهد،و در مرتبۀ پنجم می گوید که اگر شوهرش در اتّهام زنایی که بدو زده راست گفته باشد خشم و غضب خدا بر آن زن باد.

چرا ایراد تهمت زنا به زن خود با ایراد همان تهمت به زنی دیگر تفاوت دارد؟این تفاوت به سبب وجود رابطۀ مخصوص میان شوهر با زن خویش است.

شوهر چیزی دربارۀ زن خود کشف می کند که کشف آن به وسیلۀ دیگران ممکن نیست،و اگر /8 اسلام قانونی خاص برای این رابطه وضع نکرده بود،بیگمان خانواده ها به سبب فقدان چیزی که رابطۀ شوهر را با زنش در حالت تهمت زنا و قذف تنظیم کند،از بین می رفتند و نابود می شدند.

از این رو پس روند قرآنی متوجّه قضیّۀ مهمّی می شود که همان مسئلۀ «افک»است که مورد نزول آن در این مقطع قرآنی اختصاص به تهمت زنایی دارد که بعضی افراد به همسر پیامبر(ص)(ماریۀ قبطی)بنا بر یکی از اقوال،وارد ساختند.روند آیات بر ضرورت متوقّف ساختن امثال چنین تهمتی که در جامعه شیوع یافته و رویارویی در برابر کسی که آن را می آفریند یا رواجش می دهند، تأکید می کند.این آیات حقایق زیرین را به ذهن وحی و القاء می کنند:

اوّلا:ایراد تهمتها،عادة از جانب افرادی صورت می گیرد که گردهم جمع می شوند و قرآن آنها را«دار و دسته»می نامد.

متشکّل شدن این دارو دسته تجمّعی است طاغوتی،که در روابط خود بر ارزشهای اسلامی تکیه نمی کنند،زیرا آنها تهمتهایی باطل و بی اساس را می آفرینند و اخباری دروغین را به هم می بافند و افترا می زنند،و مانند افعی که زهر خود را به درون بدن قربانی خود می دمد،آن اکاذیب را در جامعه پخش و منتشر می کنند.

ثانیا:این که جامعۀ صالح آن اجتماعی است که بر ضدّ این تهمتها مصون

ص :265

و محفوظ شده و قادر است که دروغ بودن تهمت را کشف کند،و با سرعتی بسیار آن را به صاحبش برگرداند.امّا جامعۀ بیمار و نااستوار آن است که فرزندانش تهمتهای باطل را از یکدیگر می ربایند تا بدون آگاهی از هدف پلیدی که پشت سر آن تهمتهاست و سلامت جامعه را تهدید می کند،آنها را پخش کنند،چنین جامعه ای به شتاب هر چه بیشتر فرو می ریزد و از هم می پاشد زیرا آبرو و حیثیت و نوامیس فرزندان آن اجتماع در معرض تهدید و دستخوش ولنگاری متجاوزان است.

اجتماع با فضیلت و دارای رشد فکری،بدین سان خطرناک بودن تهمتهای باطل را از همان آغاز در می یابد و می شناسد و از این رو برای محفوظ داشتن سلامت هر یک از فرزندان خود برای ردّ آن تهمتها می کوشد.

ثالثا:قرآن حکمت آموز بر نفع این شایعات نسبت به جامعۀ مؤمن /8 تأکید می کند،زیرا همین سخنان طبیعت بعضی از افراد جامعه را آشکار می سازد،زیرا تهمت زنندگان و بر انگیزندگان آن را کشف می کند و میزان کم عمقی وابستگی آنها را به مجتمع ایمانی روشن می سازد،هم چنان که کسانی را که سخنان باطل آنها را به سرعت می شنوند و می پذیرند کشف و معرفی می کند و این امر به اشخاص موجّهی که قصد اصلاح آنها را دارند فرصتی بزرگ می دهد.

شرح آیات:
اشاره

حکمت لعان در اسلام

[6]

« وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ -و کسانی که زنان خود را به زنا متّهم می کنند و شاهدی جز خود ندارند...» بسی دشوار است که شخصی که زن خود را به تهمتی چون زنا متّهم می کند با سعادت و اطمینان زندگی کند.

اسلام برای آن که خانواده محلّی برای جنگ و زد و خورد میان زن و شوهر نباشد،و فرزندانی عقده ای به بار نیاورد که به سبب پرورش خود در محیطی و بازده و ناسالم،نسبت به جامعه کینه توز باشند،و برای آن که بر عکس خانواده را سرایی

ص :266

برای آسایش و خانه ای امن و آرام سازد،لعان را وضع و تشریع کرده است که رابطۀ میان زن و شوهر را به طور ابدی و همیشگی نهی می کند.راویان داستانی جالب توجّه دربارۀ نزول این آیه که بعضی از احکام لعان را بیان می کند،ذکر کرده اند که چگونگی چاره جویی اسلام را در مورد مشکلات اجتماعی منعکس می سازد.این روایت که مفسّر معروف علی بن ابراهیم آن را نقل می کند می گوید که این آیه دربارۀ لعان نازل شده،و سببش آن است که چون پیامبر(ص)از غزوۀ تبوک بازگشت،عویمر بن ساعدۀ عجلانی که از انصار بود نزد حضرتش آمد و گفت:ای پیامبر خدا شریک بن سمحا با زن من همبستر شده و وی از او باردار گشته است.

پیامبر(ص)از او روی بگردانید،امّا او سخن خود را تکرار کرد،دیگر بار پیامبر از او روی بگردانید تا چهار مرتبه چنان کرد،آن گاه پیامبر(ص)به خانۀ خود رفت،و آیۀ لعان بر او نازل شد،آن گاه عصر از خانۀ خود نزد مردم آمد و به عویمر گفت:

همسرت را بیاور که خدای عزّ و جلّ دربارۀ کار شما آیه ای فرستاده است.عویمر نزد زنش رفت و بدو گفت:پیامبر خدا تو را فرا خوانده است،آن زن در میان قوم خود مقام و شرفی داشت از این رو همراه گروهی بیامد و چون وارد مسجد شد پیامبر(ص)به عویمر گفت:نزدیک منبر بیایید و یکدیگر را لعان کنید.عرض کرد چگونه این کار را بکنم؟پیامبر(ص)فرمود پیش بیا و بگو:خدای را گواه می گیرم که در نسبتی که به زنم می دهم از راستگویان هستم. /8 وی پیش آمد و آن عبارت را بگفت.آن گاه پیامبر(ص)بدو گفت:این عبارت را تکرار کن،وی آن را تکرار کرد تا چهار مرتبه شد.سپس در نوبت پنجم بدو فرمود:لعنت خدا بر تو باد اگر در نسبتی که به زنت داده ای از دروغگویان بوده باشی.وی در نوبت پنجم گفت که هر آینه لعنت خدا بر«وی»باد اگر در نسبتی که به زن خود داده است از دروغگویان بوده باشد. (1) سپس پیامبر(ص):بیگمان اگر دروغ گفته باشی این لعنت شامل تو می گردد.

ص :267


1- 7) -همان مأخذ،ص 580.

آن گاه به وی فرمود:به کناری برو،سپس به زن او گفت:تو نیز همچون او گواهی بده و گرنه حدّ را بر تو اجرا می کنم،آن زن به روی افراد قوم خود نگریست و گفت:من این افراد را در این عصرگاه رو سیاه نمی کنم.آن گاه پیش آمد و گفت:خدا را گواه می گیرم که عویمر بن ساعده در نسبتی که به من داده از دروغگویان است.پیامبر خدا بدو فرمود:این عبارت را تکرار کن،و او آن را چهار بار تکرار کرد.سپس پیامبر(ص)به وی گفت:در مرتبۀ پنجم خود را لعنت کن که اگر در نسبتی که شوهرت به تو داده از راستگویان بوده باشد.آن زن در نوبت پنجم گفت:هر آینه خشم خدا بر«وی»باد اگر شوهرش در نسبتی که به وی داده از راستگویان بوده باشد.آن گاه پیامبر خدا(ص)به وی گفت وای بر تو که اگر دروغ گفته باشی مشمول این لعنتی.سپس پیامبر خدا(ص)به شوهر وی گفت:برو که از این پس این زن هرگز بر تو حلال نباشد.عرض کرد:ای پیامبر خدا مالی که بدو داده ام چه می شود؟پیامبر(ص)گفت:اگر دروغ گفته باشی دستت از آن مال بسی کوتاه است و اگر راست گفته باشی آن مال در عوض آن که وی شرمگاه خود را به تو واگذار و حلال کرده بوده از آن اوست.

و معنی آیه این است که اگر کسی زن خود را متّهم کند و نتواند چهار گواه شرعی در موردی این چنین بیاورد،باید چهار بار سوگند بخورد که در نسبت زنایی که به زنش می دهد راست می گوید.

« فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّٰادِقِینَ -هر یک از آنها را چهار بار شهادت است به نام خدا که هر آینه از راستگویان است.» [7]

« وَ الْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَیْهِ إِنْ کٰانَ مِنَ الْکٰاذِبِینَ -و بار پنجم بگوید که خشم خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد.» هنگام لعان شخص می گوید:«لعنة اللّٰه علیّ-لعنت خدا بر من»اگر از دروغگویان باشم،ولی خدای /8 سبحانه و تعالی می گوید:«إنّ لعنة اللّٰه علیه- همانا لعنت خدا بر او»با ضمیر«او»تا چنان به نظر نرسد که این لعنت بر کسی است که این عبارت را در قرآن می خواند.

ص :268

[8]

« وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکٰاذِبِینَ -و اگر آن زن چهار بار به خدا سوگند خورد که آن مرد دروغ می گوید، حدّ از آن زن برداشته می شود.» پس اگر زن چهار بار بر دروغگو بودن شوهر خود به خدا سوگند بخورد،حدّ از وی برداشته می شود،و تازیانه و سنگساری در کار نیست،و اگر چنین نکند(و سوگند نخورد)چنان است که گویی وی تهمت زنایی را که شوهرش بدو وارد کرده تصدیق کرده است.

[9]

« وَ الْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّٰهِ عَلَیْهٰا إِنْ کٰانَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -و بار پنجم،زن بگوید که خشم خدا بر او باد اگر مرد از راستگویان باشد.» یعنی مرد در ادّعایی که در حق وی کرده و تهمتی که به وی زده است گفته باشد،و همچنین خود را لعنت می کند که اگر مرتکب زنا شده باشد،و در نتیجه اتّهامی که شوهرش بر وی وارد ساخته درست بوده باشد.

[10]

« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّٰهَ تَوّٰابٌ حَکِیمٌ -چه می شد اگر فضل و رحمتی که خدا بر شما ارزانی داشته است نمی بود؟و اگر نه این بود که خدا توبه پذیر و حکیم است؟» اگر فضل خدا و امکان توبه به درگاه او نمی بود،بیگمان کسانی که زنان خود را قذف می کردند و متّهم می ساختند گرفتار عذاب می شدند زیرا قذف نزد خدا تهمتی بزرگ شمرده می شود،و بر کسی جایز نیست که به صرف گمان یا انتقام طلبی دیگران را متّهم سازد.جواب«لولا-اگر نه این بود»از خلال روند عبارت معلوم است،و شاید آیۀ 14 نیز اشاره به همین معنی دارد،آنجا که پروردگار ما سبحانه و تعالی می گوید:« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت ارزانیتان نمی بود،به سزای آن سخنان که می گفتید شما را عذابی بزرگ در می رسید».

ص :269

سوگند در قانون اسلامی

آنچه در این جا تفکّر را بر می انگیزد و باید بدان نیک اندیشید،دامنه و میزان اعتماد اسلام بر روح«ایمان»در نظامها و قوانین اجتماعییی است که وضع می کند،زیرا به عنوان مثال،سوگند یکی از ستونهای نظام اسلامی در امر قضاوت است،و هنگامی که جامعه روح ایمان و التزام بدانچه را می گویند و بدان سوگند می خورند از دست می دهد /8 نمی تواند ارزشهای رسالت را به مورد اجرا در آورد،و در نتیجه به هر حال نظام آن جامعه نمی تواند نظامی اسلامی باشد.

با وجود آن که جوامع بشری امروز به پایه ای از پیشرفت تکنولوژی نایل آمده که آدمی را به حیرت می افکند،هم چنان در نظامها و قوانین اجتماعی و انسانی ناکام است.از این رو در اجتماع بی ایمان کمتر کسی را می توان یافت که به خاطر چند دینار از سوگند خوردن دروغین به خدا پرهیز داشته باشد،در صورتی که فرزندان جامعۀ با ایمان از سوگند خوردن به دروغ سخت پرهیز دارند و اجتناب می کنند.

اگر به تاریخ نسل اوّل مسلمانان نظر افکنیم،در می یابیم که نظام قضایی در آن روزگار تا چه حد کامیاب و موفّق بوده است.در آن عصر همۀ کارهای اجتماع اسلامی از جانب حکومت اسلامی به سهولت می گذشته و تمام مشکلات آن بدون هیچگونه دشواری حلّ می شده است،زیرا مؤمنان سخت پرهیز داشته اند که خدا را دستمایۀ موضوع سوگند خود قرار دهند گر چه آن سوگند راست و به حقّ بوده باشد،تا آن جا که برخی از ایشان حاضر بوده اند که از حق خود در گذرند و مبالغی کلان از مال خود را بدهند امّا حاضر نبودند که به نام خدای بزرگ سوگند بخورند.

داستانی از امام زین العابدین را به عنوان شاهدی بر این مدّعا نقل می کنیم:

یکی از زنان طلاق داده شدۀ او نزد قاضی بر ضد او دعوایی برد و مطالبۀ مهری به مبلغ چهارصد دینار کرد،چون آن دو نزد قاضی حاضر شدند و دعوایشان مطرح شد، امام منکر مطالبه ای شد که آن زن می کرد.قاضی از امام(ع)خواست تا سوگند بخورد،ولی آن حضرت نپذیرفت و محکوم شد،و تمام مهر مورد ادّعای آن زن را

ص :270

پرداخت.چون از محضر قاضی بیرون آمد پسرش امام باقر(ع)از او پرسید:ای پدر چرا به خدا سوگند نخوردی؟مگر حق با تو نبود؟امام(ع)فرمود:چرا حق با من بود،ولی خدا بسی بزرگتر از آن است که من به خاطر چهارصد دینار به نام او سوگند بخورم.

ایشان بدین گونه پرهیز داشتند و سوگند خوردن را سخت و دشوار می دانستند و پایه های اجتماع اسلامی بر این اساس نهاده شده است.

سازندگان افک،آن تهمت بزرگ و مسئولیّت جامعۀ مسلمان

[11]

« إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ -کسانی که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهی از شمایند...» کسانی که به همسر پیامبر تهمت زدند چه کسانی بودند؟ این پرسشی است که مهم نیست با بردن نام اشخاص بدان پاسخ گوییم، بلکه موضوع مهم برای ما طبیعت آن دار و دسته و هدف آنها از آن تهمت است.

هدف آن تهمت کاستن از کرامت و حیثیت پیامبر(ص)بوده است و آن دارو دسته کسانی بوده اند که با یکدیگر بند و بستی بر پایۀ مصالح مادّی داشته اند نه بر پایۀ ارزشها،و قرآن برای آن که احتمال تصوّری غلط پیرامون این قضیّه را از اذهان مؤمنان بزداید ایشان را مخاطب می سازد و می گوید:

« لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ -مپندارید که شما را در آن شرّی بود.نه،خیر شما در آن بود...» زیرا سرانجام به زودی منتهی به خیر خواهد شد،بدین اعتبار که آزمایشی است برای جامعۀ مسلمان،و اگر مؤمنان بر این قضیّه و امثال آن غلبه کنند و فایق آیند اجتماعشان جامعه ای با فضیلت و قادر بر پایداری در برابر فشارها و مشکلات گوناگون خواهد بود.

« لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ -هر مردی از آنها بدان اندازه از گناه که مرتکب شده است به کیفر رسد...»

ص :271

هم چنان که انسان مسئول رفتار و حرکات خویش است،تهمت آفرینان بر ضدّ پیامبر(ص)نیز بار مسئولیّت سخن خود را در سرای دنیا با رسوا شدن و آشکار گشتن شایعات باطل خویش،و در آخرت با تحمل عذاب دردناک بر دوش می کشند.

« وَ الَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و از میان آنها آن که پیرتر است و بیشترین این بهتان را به عهده دارد به عذابی بزرگ گرفتار می آید.» پیداست که روند آیه به سر کردۀ این دارو دسته که بار سنگین این گناه را بر دوش دارد و متحمّل عذابی بزرگ می شود،اشاره می کند.عادت اقتضا می کند که این دار و دسته سرکرده و بزرگی داشته باشند که منبع و سرچشمه سرهم بندی کردن این تهمت بوده یا لا اقل بدان جهت و قانونمندی داده باشد.و به نظر می رسد که کهنسالان که روزگار زندگیشان سپری شده، /8 و احساس می کنند که آفتاب عمرشان بر لب بام است و نزدیک به غروب و افول است،هم آنانند که این تهمت را شایع و پخش کرده اند،زیرا آنها پیش از دیگران منفی باف و حسود بوده اند،و شاید مراد از کهنسالترین در اینجا همان پیر گروه منافقان در روزگار رسول اکرم(ص)بوده باشد.

تا اینجا مطلب مقصود بر«خود آن تهمت»بود،امّا گفتار آینده متوجّه جنبه ای دیگر از این قضیّه می شود،آنجا که خداوند مسئولیتی را که در برابر نظیر چنین امری بر دوش اجتماع می افتد معیّن می کند و می گوید:

[12]

« لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْکٌ مُبِینٌ -چرا هنگامی که آن بهتان را شنیدند،مردان و زنان مؤمن به خود گمان نیک نبردند و نگفتند که این تهمتی آشکار است؟» بر اجتماع با ایمان لازم است که پیش از هر موضعگیری ماجراهایی را که پشت صحنۀ بهتان و جعل آن دروغ بزرگ می گذشته دریابد و بشناسد،زیرا این موضوع منحصر تنها به شخص پیامبر نبوده بلکه شامل آنان نیز می شده و سلامت اجتماع آنان را تهدید می کرده،دارو دستۀ یاد شده نمی خواسته اند تنها از کرامت

ص :272

پیامبر بکاهند و حیثیت حضرتش را لکّه دار کنند بلکه می خواسته اند شرف امّت اسلام را نیز از طریق شایعه پراکنی باطل بر ضدّ رهبری آن بکاهند و لکّه دار کنند،و هنگامی که مؤمنان برای پذیرفتن شایعاتی که این دار و دسته می پراکندند و سم پاشی می کردند همصدایی نشان می دهند و به همسر پیامبر(ص)گمان بد می برند،آیا از آن پس شرفی سالم و درست برای امّت باقی می ماند که در معرض زخم زبان آن گروه منافق قرار نگیرد؟! بنا بر این بر کسانی که این تهمتها را می شنوند لازم است که در صدد شناختن طبیعت آن برآیند و عوامل و عناصری را که در وراء آن قرار دارد بشناسند،و بر اجتماع نیز واجب است که دارای فضیلت و رشد باشد و اندیشه ها و شخصیّتها را ارزیابی کند و بسنجد.

مبارزه ای جدّی که امروز میان استعمار و جنبشهای رسالتی-که هدفش درهم شکستن موجودیّت استعماری جاهلیّت و برقراری حکومت عادلانۀ اسلامی است-جریان دارد،صورتی است زنده از همان مبارزه ای که دیروز میان منافقانی که آن تهمتها را می ساختند با جامعۀ مؤمن به رهبری پیامبر در جریان بوده است.

اکنون که استعمار با تمام نیروهای شیطانی خود می کوشد کرامت امّت اسلامی را از طریق انتشار اتّهامات بر ضدّ جنبشهای رسالتی خدشه دار سازد، تکلیف واجب امّت اسلام امروزه دقیقا همان مسئولیّت و تکلیف مؤمنان آن روزگار است تا خود را در این پیکار طرف مقابل بدانند و عوامل و عناصر استعماری را که در ورای این اباطیل و تهمتهای گوناگون بر ضدّ فرزندان بیگناهشان قرار دارد کشف و رسوا سازند.

خداوند سبحانه و تعالی می گوید:هدف این اتّهامات قبل از هر چیز سلامت معنوی اجتماع است،و بر اجتماع واجب است که نسبت به خود خوش گمان باشد و به گونه ای جدّی با این اتّهامات برخورد کند« لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْکٌ مُبِینٌ -چرا هنگامی که آن بهتان را شنیدید مردان و زنان مؤمن به خود گمان نیک نبردند و

ص :273

نگفتند که این تهمتی آشکار است؟»و باید اجتماع از وارد کنندگان اتهام دلایلی قوی و کوبنده بخواهد.پس اگر کسی بدون دلیل دیگری را به جاسوسی متّهم کند،در واقع اتّهام زننده خود جاسوس است،زیرا جاسوس کسی است که به مصالح استعمار بر ضدّ جنبشهای آزادیبخش رسالتی خدمت می کند،و اسلام به ما فرمان می دهد که به عنوان یک امر واجب الاطاعه همچون تکلیفی شرعی و اسلامی با این اشخاص رویاروی شویم و برخوردی جدّی کنیم،آنجا که می گوید:

[13]

« لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ -چرا چهار شاهد بر ادّعای خود نیاوردند...» تا آنچه را بر ضدّ سلامت اجتماع و رهبری آن جعل کرده اند اثبات کنند.

« فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدٰاءِ فَأُولٰئِکَ عِنْدَ اللّٰهِ هُمُ الْکٰاذِبُونَ پس اگر شاهدانی نیاورده اند،در نزد خدا در زمرۀ دروغگویانند.» زیرا سخنشان در واقع عاری از هر دلیلی بود،و حتّی اگر راست هم می گفتند نیز دلیلی نداشتند،و براستی نشر فکری که دلیلی بر آن وجود ندارد،گر چه از روی سادگی و بی اطّلاعی باشد،خطایی بزرگ محسوب می شود.

«برای اثبات نادانی انسان کافی است که چیزی بگوید که نمی داند و از آن آگاهی ندارد،بلکه حتی اگر تمام چیزهایی را که می داند نیز(در زمان و مکان غیر مناسب)بگوید برای احراز نادانی او کافی است» (1) .

پس انتشار دادن تهمتی که دلیلی بر آن وجود ندارد به همان نتیجه ای منجر می شود که دروغ پرداز برای آن می کوشد.

امروزه عوامل و نظامهای استعماری بهتانهایی را به هم می بافند و آنها را در جامعه پخش می کنند تا زبان به زبان بگردد و همچون بیماری وبا منتشر شود،و براستی اجتماع با فضیلت آن اجتماع است که بهتان زنندگان را متّهم کند و حتّی اگر راستی بی دلیل هم گفته باشند معتقد باشد که آنها دروغگویانند،زیرا نشر

ص :274


1- 8) -این مضمون و محتوای حدیثی است پشت در پشت منقول از امام حسن بن علی-علیهما السّلام-.

قضیه ای مجمل و بی دلیل نیز کذب و دروغ محسوب می شود،زیرا کاستن و از بین بردن ارزش انسان با فضیلت-که خدا او را با کرامت و شرف آفریده،و خواسته است که با کرامت زندگی کند،و آبرویی نیک پشت سر خود باقی گذارد-عینا همان دروغ است.

ممکن است انسان در آنچه می گوید راستگو باشد،ولی وقتی در تعیین موقعیّت و مشخصات سخنی که می گوید خطا کند دروغگو می شود(یعنی سخنش مطابق با واقع نیست).و بر عکس این،در مضمون حدیثی پشت در پشت آمده است:

«دروغ به خاطر اصلاح در نزد خدا راست محسوب می شود» (1) .

کلمۀ«عند اللّٰه-در نزد خدا»در این آیه دلالت بر آن دارد که گر چه آنها به نظر خود راستگو باشند ولی در نزد خدا دروغگویانند و جزای دروغگو را دریافت می کنند،و شاید این امر از آن رو باشد که جوانب و شرایط محیط بر سخن خویش را مراعات نکرده اند.

[14]

قرآن بر ناهنجاری و درشتی این خطا تأکید می کند،بنا بر این سخنی ساده که بدون علم و آگاهی و اثباتی بر زبان بسیاری از مردم می گذرد خطرهای جدّی بزرگی در پشت سر خود دارد،و اگر خداوند بر مردم مهربان نبود بیگمان آنان را گرفتار عذابی بزرگ می کرد.

« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیمٰا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و آخرت ارزانیتان نمی بود،به سزای آن سخنان که می گفتید شما را عذابی بزرگ در می رسید.» به سبب سخنان بدی که در گرداب آن افتاده بودید.

[15]

« إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ /8 وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ -آن گاه که آن سخن را از دهان یکدیگر

ص :275


1- 9) -شاید سعدی از همین حدیث تأثّر پذیرفته که گفته است:دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز.م.

می گرفتید و چیزی بر زبان می راندید که دربارۀ آن هیچ نمی دانستید و می پنداشتید که کاری خرد است،و حال آن که نزد خدا کاری بزرگ بود.» زیرا انسان بدون آن که خود را دریابد خدمتگزار و بوق تبلیغات استعمار می شود.این آیۀ کریم چه قدر ما را متنبّه می سازد!چون بسیاری از ما آنچه را می شنود باز می گوید،و نمی داند که آن گفتار بر ضدّ شخص او و دین او یا اجتماع او هست یا نیست،پس واجب است که آدمی از روی علم و اثبات سخن بگوید نه آن که هر چه را دیگران می گویند نقل قول کند.

اگر مقیاس و وسیلۀ سنجش اجتماع ایمانی را رفتار و برخورد افرادش با تهمتها و بهتانها قرار دهیم،در می یابیم که بسیاری از اجتماعاتی که امروز وجود دارد از ضابطه و خصوصیّات اجتماع ایمانی خارج است زیرا در آن اجتماعات بهتانها را همچون کودکان که به سوی یکدیگر توپ پرتاب می کنند،به جانب یکدیگر می افکنند و آنها را همچون بیمار جذامی که میکرب پخش می کند،بین خود منتشر می سازند.

[سوره النور (24): آیات 16 تا 22]

اشاره

وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهٰذٰا سُبْحٰانَکَ هٰذٰا بُهْتٰانٌ عَظِیمٌ (16) یَعِظُکُمُ اَللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (17) وَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (18) إِنَّ اَلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ اَلْفٰاحِشَةُ فِی اَلَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (20) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مٰا زَکیٰ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یُزَکِّی مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (21) وَ لاٰ یَأْتَلِ أُولُوا اَلْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ اَلسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینَ وَ اَلْمُهٰاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (22)

ص :276

بعد اجتماعی شایعه پراکنی باطل
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از ویژگیهای قرآن کریم در بررسی و طرح موضوعات گوناگون این است که بدون بیان ابعاد مختلف هر موضوع و دیگر قضایایی که بدان مربوط می شود دست از مطلب نمی کشد.

با وجود آن که مناسبت گفت و گو از افک(بهتان و دروغ بزرگ)و شایعه پراکنی باطل در اجتماع،بیشتر موضوع خانواده است که واجب است با دیواری استوار و بلند از سلامت معنوی احاطه شود،قرآن حکمت آموز این بحث و گفت و گو را کاملا سرشار می سازد تا ما را از بیشتر ابعاد و جوانب موضوع آگاه کند، و از میان ابعاد گوناگونی که این سوره در این درس بحث می کند بعد اجتماعی شایعه پراکنی باطل است و این که اصولا موضعگیری اجتماع والا و با فضیلت نسبت به شایعه پراکنیها و شایعه سازان چه باید باشد.

نقاط روشنگر

اوّلا:ضروری است که اجتماع پیشاپیش موضعگیری ثابت و مشخّصی

ص :277

نسبت به شایعات داشته باشد.خداوند در وجود هر انسانی عقلی به ودیعه نهاده که به وسیلۀ آن می تواند از درستی /8 یا نادرستی افکاری که در اجتماع منتشر می شود آگاه گردد،زیرا هر موضوع درستی نور و پرتوی از حقیقت دارد،و از این رو هدفها و منشأ شایعه شناخته و درک می شود.

ثانیا:بر مؤمنان راستین واجب است که هر چه بیشتر در پیرامون رهبری رشید خود حلقه زنند تا روشهای درست و شایسته را برای مقاومت در برابر شایعات هنگامی که در اجتماع پراکنده می شود،بیاموزند.

ثالثا:بر فرزندان جامعۀ مؤمن واجب است که پای به جای پای شیطان نگذارند و از او پیروی نکنند زیرا نخستین گام آنان را به نهادن آخرین گام نیز وا می دارد تا اجتماع را بکلّی ویران و نابود سازد.

به عنوان مثالی بر این امر خاطرنشان می شویم که هنگامی که شخصی سخنی باطل را شنید و آن را منتشر کرد،در واقع به سبب فریفته شدن به گناه از آن دفاع و پشتیبانی می کند و این امر او را بر آن می دارد که به دارو دسته ای که آن سخن را شایع کرده اند بپیوندد و بدین سان در دام دشمن می افتد.و از اینجاست که اسلام تأکید می کند که بر انسان مؤمن واجب است که پای جای پای شیطان ننهد و از او پیروی نکند،بلکه هشیار و بیدار باشد و از نهادن نخستین گام خطا بپرهیزد تا کار به نهادن آخرین گام غلط نیانجامد.

رابعا:در منطق اسلام هدف وسیله را توجیه نمی کند،پس درست نیست که مؤمنان برای رسیدن به هدفهای خود راههای پیچ در پیچ و خطا را بپیمایند،زیرا آن راهها نه تنها به هدف نمی رسند،بلکه رهنورد خود را به فحشا و کارهای زشت و ناپسند می کشانند.

پس ممکن نیست که باطل راه رسیدن به حق باشد،هم چنان که ممکن نیست جنبش ایمانی از راه انتشار دروغ و کوشش برای تأثیر گزاری بر مردم با نیرنگ و گمراه سازی به پیروزی برسد،و اصولا چنین روشهایی از صفات جنبش رسالتی نیست زیرا ناشایست و دروغ جز ناشایست و دروغی همسان خود نزاید،و

ص :278

همانا فحشا زاییده و نتیجۀ مجموعۀ انحرافات ساده ای است که در نزد آدمی و در نهاد اجتماع انبوه و افزون می گردد.

خامسا:هدف نهفته در ورای افک(دروغ و بهتان بزرگ)و انتشار /8 شایعات دروغین همانا از بین بردن وحدت جامعۀ مؤمن است،از این رو بر افراد چنان اجتماعی واجب است که از شخصی که به انتشار شایعات گسترده و در نتیجه پراکندن اجتماع با بهتان و افترا می پردازد،با گذشت و احسان نگذرند.

شرح آیات:
اشاره

[16]

« وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهٰذٰا -چرا آن گاه که این سخن را شنیدید نگفتید:ما را نشاید که آن را باز گوییم...» خداوند به عنوان موضعگیری استوار مؤمنان،بر ایشان واجب ساخته که شایعات را باز نگویند و به انتشار آن بین صفوف جامعه کمک نکنند،و هیچ سخنی را بدون آن که ثابت شده و دلایل بسیار و شواهد کافی داشته باشد نپذیرند،و گفتۀ خدای تعالی که« وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ -چرا آن گاه که این سخن را شنیدید» یعنی:آیا هنگامی که سخنی می شنوید که در آن طعن و اتّهام به دیگران وجود دارد،با خاموشی و سکوت با آن روبرو می شوید؟ آن گاه قرآن ضرورت سنجیدن و ارزیابی شایعات را با ارزیابی ناشی از عقل،نه از روی هوی بیان می کند.

« سُبْحٰانَکَ هٰذٰا بُهْتٰانٌ عَظِیمٌ -پروردگارا تو منزّهی،این تهمتی بزرگ است.» ساده نیست که انسان به دیگران تهمت زنا بزند،این امر تا وقتی دلیلی بر آن اقامه نشده بهتان است،آری.متّهم بیگناه و بری از تهمت است تا آن که مجرمیّت او به اثبات برسد،همچنین قذف(تهمت زنا به زوجه)که بهتان است،مگر آن که درستی آن ثابت شود.

اینجا اندکی بر سر کلمۀ«سبحانک-منزّهی تو»درنگ می کنیم.در

ص :279

واقع ما این کلمه را بر زبان نمی آوریم مگر آن گاه که چیزی بسیار حیرت انگیز را ببینیم،و از آنجا که بیم داریم،به چیزی غیر از خدا سر بسپاریم که فکر و استقلال و ارادۀ ما را از ما سلب کند،می گوییم:سبحان اللّٰه منزّه است خدا،برای آن که در برابر حالت حیرت زدگی و در شگفت شدنی که منجر به نوعی شرک پنهانی می شود،مقاومت کنیم.پس تنها خداست که منزّه است و بزرگ است و...نه آنچه می بینیم یا آن که بدو می نگریم و به دیدۀ ما بزرگ می نماید.تسبیح گویی در اینجا برای چیست؟ /8 حقیقت این است که این آیۀ کریم به ضرورت توجّه به خداوند در حالت گرفتاری به تعارض و تضادّ اشاره می کند،زیرا نفس آدمی مایل به تصدیق هر سخنی است که در اجتماع شایع می شود،بویژه آن که آن سخن از کهنسالان یا صاحبان مقامات اجتماعی صادر شده باشد،و بر ماست که با یاد خدا در برابر چنین گرایشی مقاومت کنیم،زیرا یاد خدا به مناعت و پایداری مؤمن می افزاید تا در مقابل تأثیر پذیری از فشارها و شگفت زدگی نسبت به دیگران،و سر سپردگی به گمراهی مقاومت کند،و در نتیجه عقل آدمی را بدو باز می گرداند،و به او فرصت می دهد که با روش درست بیندیشد و نیز به انسان استقلال و نیرو و اطمینان می بخشد،همچون لنگری که به کشتی امکان می دهد در میان امواج پایدار بماند.

[17]

« یَعِظُکُمُ اللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -خدا شما را اندرز می دهد که اگر از مؤمنان هستید،بار دیگر گرد چنان کاری مگردید.» یعنی اگر براستی مؤمن هستید دیگر بار از آن اظهارات دروغ تأثّر نپذیرید، گویی همگان را مخاطب قرار می دهد،گر چه کسانی که آن بهتان دروغ را زدند دار و دسته ای کوچک از ایشان بودند،و گفتۀ خدای تعالی خود دلالت بر اندک بودن آنها دارد که گوید:« إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ -کسانی که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهی از شمایند»و این برای آن است که تمام جامعه دریابد که مسئول است،زیرا بدان دارو دسته اجازه داد که دروغ خود را در میان اجتماع منتشر کنند و آنها را به جای خود ننشاند و آن اتّهام را به خود آنها برنگرداند.

ص :280

[18]

« وَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -خدا آیات را برای شما بیان می کند و خدا دانا و حکیم است.» او مصالح شما را می داند،و شما را با حکمت رسای خود بدانچه سعادتتان در آن است راهنمایی می کند.

[19]

سیاق مطلب جزای کسانی را که به شایعه پراکنی در اجتماع می پردازند و عادة از بیماران روانی هستند،بیان می کند.بررسیهای علمی جدید تأکید کرده است که مبتلایان به عقده های جنسی همان کسانی هستند که برای نشر شایعات مجعول و آفریدۀ بیماری روانی خود می کوشند،چون خود از نقایص جنسی رنج می برند می کوشند که آن شایعات را بپراکنند تا از اجتماع انتقام بگیرند، گویی سبب کاهش این غریزه در وجود آنها اجتماع بوده است یا دست کم با این سخنان خود را تسلّی می دهند تا عوض آنچه از دست داده و فاقد آنند و عقده های جنسی خود چیزی بیابند و به دست آورند.خدای تعالی گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ -برای کسانی که دوست دارند دربارۀ مؤمنان تهمت زنا شایع شود،در دنیا و آخرت عذابی درد آور مهیّاست...» زنا کاری هیبت و هراسی دارد که از شرم و شرف بشری سرچشمه می گیرد و ضمیر و و جدان انسان بر آن شرم و حیا سرشته شده است.هنگامی که زنا در جامعه ای شایع شود هیبتش از دیدۀ مردم فرو می ریزد و در منجلاب آن غوطه ور می شوند و از ارتکاب پی در پی آن پروا و پرهیزی نمی کنند.

فحشاء به مجرد بازگو کردن سخنان پلیدی که آدمی شنیده است به دیگران شایع و منتشر می شود،و این چیزی است که دیوار شرف و شرف افراد اجتماع را فرو می ریزد،آن گاه فرد این جا نه انسانی را که قلبش تباه و بیمار است به کردار نیک و شایسته فرا می خواند،و نه مردم را نصیحت می کند که کاری کنند که خیرشان در آن باشد بلکه در جستجوی شایعه ای باطل بر می آید تا آن را منتشر کند و اندیشه ای خبیث و مرده تا آن را زنده کند و به هر سو پخش نماید،زیرا او خود اهل

ص :281

فحشا است و گر چه آن را به زبانش انکار کند یا به اکراه خود از آن تظاهر نماید، اگر به ژرفی بدو بنگری می بینی که وی با سخن خود واقعیت خویش را بیان می کند نه حقیقت دیگران را،و به نظر می رسد که تعبیر قرآنی« یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَةُ -دوست دارند تهمت زنا شایع شود»دلالت بر گرایش روانی این گروه به اشاعه و انتشار فحشا دارد،که یا به سبب کراهیّت اجتماع نسبت بدان،یا کراهیّت گروه متّهم از آن و یا از آن رو که اینان خود عملا مرتکب فحشا می شوند، می خواهند آن را میان تمام مردم منتشر کنند تا خود از سرزنش مردم و عذاب و جدان آسوده شوند.

بر انسان واجب است که در برابر چنین تمایلی در نفس خود مقاومت کند و به انگیزۀ این گرایش شیطانی در نقل تهمتهایی چنان عامل دست نشود.

سپس قرآن گفتار راستین خود را بدین سان پایان می دهد که خدا به حقایق آگاه است.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ -خدا می داند و شما نمی دانید.» شما طبیعت مردم،و انگیزه هایی را که آنها را به جعل بهتانهایی بر ضد این و آن بر می انگیزد نمی شناسید،پس روا نیست که به هر کسی اعتماد کنید و سخنش را باور نمایید،بلکه بر شما واجب است که هر سخنی را در صورتی که از لوث علاقه به انتشار فحشا پاک و بری باشد،تحقیق کنید و مطلب بر شما ثابت شده باشد.

[20]

« وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ -چه می شد اگر فضل و رحمتی که خدا به شما ارزانی داشته است نمی بود؟...» این که برای شما پیامبری فرستاده و فرصت هدایت را به نحوی فراوان به شما داده-اگر این فضل الهی نمی بود-هرگز یک تن از شما پاکیزه نمی ماند، یعنی از ورطۀ اتهام ناروا و بهتان زنی دیگران رهایی نمی داشت.

پیداست که مراد از«فضل»همان هدایت(قرآن و رسالت)است و مراد از «رحمت»نعمتهای مادی(امنیّت و سلامت و هر آن چیزی است که انسان را از

ص :282

افتادن به گرداب جنایات گوناگون باز می دارد).

« وَ أَنَّ اللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ -و اگر نه این بود که خدا مهربان و بخشاینده است.» و پیداست که جواب«لولا-اگر نه آن بود»همان است که در گفتۀ خدای تعالی در آیات آینده بدان اشاره می شود که:« مٰا زَکیٰ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً -هیچ یک از شما هرگز روی پاکی نمی دید».

[21]

شیطان اعمّ از نوع جنّی آن که از آدمیزاد موجودی خونریز می سازد یا نوع انسان گونۀ آن که بوقها و دامهای او زندگی امروز ما را انباشته است،یکباره ما را دعوت به کارهای زشت نمی کند،بلکه اندک اندک و گام به گام ما را بدان کجراهه می کشاند،و بر ما واجب است که از پیروی او در نخستین گامها پرهیز کنیم تا بیشتر و بیشتر در ما طمع نبندد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،پای جای پای شیطان مگذارید...» وقتی که خدا فضل و رحمت خود را بفراوانی به انسان ارزانی داشته پیروی از شیطان برای چیست؟! /8 کسانی که از گامهای شیطان پیروی می کنند سعادت و هدایت مردم را محقّق نمی سازند.بسیارند کسانی که خود را برای رسیدن به حکمرانی و سپس اجرای عدالت و آزادی برای مستضعفان نامزد کرده اند ولی در گرداب جنایات ترور و کشتار و انتشار فحشا و منکر فرو غلتیده اند،و رستگار نشده بلکه فاسدتر از روزگار پیشین خود گشته اند.شیطان وابستگان حزب بعث را در عراق به همین شعارها فریفت ولی وقتی آنان به حکومت رسیدند عراق را ویران کردند و خود مورد لعن و نفرین ملّت قرار گرفتند.

براستی سلطه ای که بر اساس دروغ و بهتان پایه گذاری شده باشد،هرگز در راه خدا و خدمت به مستضعفان نبوده و نمی باشد.از این رو قرآن می گوید:

« وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ -و هر

ص :283

که پای به جای پای شیطان گذارد،بداند که او به فحشا و منکر فرمان می دهد...» انسان نباید گمان کند که شیطان روزی برای او دلسوزی و خیر اندیشی خواهد کرد،و شاید مقصود از« لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ -از گامهای شیطان پیروی مکنید»پیروی از وسایل و راههای اوست،پس هدف وسیله را توجیه نمی کند،بلکه هدف وسیلۀ مناسب برای رسیدن به مقصود را محدود و معیّن می سازد.

وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مٰا زَکیٰ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً

-و اگر فضل و رحمتی که خدا بر شما ارزانی داشته است نمی بود،هیچ یک از شما هرگز روی پاکی نمی دید...» «لولا-اگر نه آن می بود»حرف امتناع برای امتناع و ادات شرط در این مقطع آیۀ کریم است«و فضل»مصدری است نایب از فعل شرط،امّا جواب شرط،گفتۀ خدای تعالی است که:«ما زکی-روی پاکی را نمی دید».

و شاید این جواب خود جواب«لولا»در آیۀ پیشین باشد که فرمود:

وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ

-اگر فضل و رحمتی که خدا به شما ارزانی داشته است نمی بود؟و اگر نه این بود که خدا مهربان و بخشاینده است(چه می شد)؟»(جواب این است که«هیچ یک از شما هرگز روی پاکی نمی دید».-م).این آیه به میزان دشواری رهایی از دامهای شیطان اشاره می کند،و از این رو بر ماست که هرگز در سایۀ غرور نیارامیم و از خطر استدراج یعنی رفته رفته گرفتار شدن به دامهای شیطان و پلّه پلّه خزیدن به قعر گناهکاری غافل نمانیم،بلکه به خدا توکّل کنیم و همواره بر حذر و بسیار بیدار و هشیار باشیم.

« وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یُزَکِّی مَنْ یَشٰاءُ -ولی خدا هر کس را بخواهد پاکیزه می سازد...» /8 و این امر از طریق پیامبران و هدایت و توفیق صورت می گیرد،و با نعمتهایی که خدا به فراوانی به آنان ارزانی می دارد،آنان را از آرزوهای شیطان بدور و

ص :284

بی نیاز می سازد.

« وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا شنوا و داناست.»

موضع درست

[22]

« وَ لاٰ یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبیٰ وَ الْمَسٰاکِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ -و توانگران و آنان که گشایشی در کار آنهاست،نباید سوگند بخورند که به خویشاوندان و مسکینان و مهاجران در راه خدا چیزی ندهند...» گویند:پس از آن که حادثۀ افک(آن بهتان بزرگ)روی داد،مسلمانان قرار گذاشتند که با مشرکان به کلّی قطع مراوده کنند(و به اصطلاح امروز آنها را بایکوت کنند)،پس با آنها زناشویی نکنند،و چیزی از اموال خود را به آنها ندهند و آنها را به مساجد خود دعوت نکنند و الی آخر،و این همان چیزی بود که دشمنان می خواستند که ببینند اجتماع با ایمان به کلّی از بقیّۀ جامعه گسیخته و منزوی و تنها شده است،پس واجب بود که هشیاران اجتماع اسلامی متوجّه این گام شیطانی باشند و در برابر آن ایستادگی کنند،از این رو خداوند مؤمنان را از اجرای آن قرار سختگیری و قطع مراوده نهی کرد،و معنی آیه این است که بهره مندان از نعمتها برخورداری از بخشش و ترک صلۀ رحم و خویشاوندی پیمان نبندند و سوگند نخورند.

هم چنان که گفتیم:مقصود از«فضل»دین و هدایت،و مراد از«السّعة- گشایش»مال و نعمتهای مادّی است،و معنی آیه بدین تفسیر چنین می شود که:بر کسانی که خداوند با هدایت و مال به آنان نعمت بخشیده واجب است که به خویشاوندان و مسکینان و مهاجران-گر چه در ورطۀ گناه آن«افک»و تهمت زدن افتاده بودند-چیزی از نعمتهایی که خود دارند بدهند و کمک رسانند.

« وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا -باید ببخشند و ببخشایند.» و از آنچه گذشته در گذرند،شاید مراد از«عفو-بخشش»پی جویی نکردن بر گذشته است و مراد از«صفح-گذشت»آن چیزی است که سبب بر گرداندن

ص :285

پیوند اجتماع می شود.

وظیفۀ امّت اسلامی پس از رویدادهایی همچون افک(تهمت زنی بزرگ) و آنچه باعث تفرقه و اختلاف می شود،کوشش به سوی وحدت برای بنا نهادن موجودیّت جدیدی است که بر پایۀ وحدت و یگانگی نهاده شده باشد.

« أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -آیا نمی خواهید که خدا شما را بیامرزد؟و خداست آمرزندۀ مهربان.» چه بسا مؤمنان کسانی را که بر ضدّ ایشان تهمت زده اند مؤاخذه کنند،ولی آیا برائت و برکنار بودن کامل خود را از وارد کردن چنان اتّهامی به دیگران تضمین می کنند،در حالی که همگان در معرض مرتکب شدن خطا در حق دیگران قرار دارند؟ از این رو سزاوار است دیگران را عفو کنند تا خداوند نیز عفو کنندگان را مورد بخشایش قرار دهد.در عمل نیز به محض آن که این آیۀ کریم نازل شد مسلمانان،به امید بخشایش الهی،بی درنگ گفتند عفو کردیم و گذشتیم.

[سوره النور (24): آیات 23 تا 29]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ یَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ اَلْغٰافِلاٰتِ اَلْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (23) یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (24) یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اَللّٰهُ دِینَهُمُ اَلْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِینُ (25) اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ اَلْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثٰاتِ وَ اَلطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ اَلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبٰاتِ أُولٰئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (26) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ اِرْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (28) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهٰا مَتٰاعٌ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ (29)

ص :286

معنای واژه ها

26[مبرّأون]

:بری و بر کنار،پاک شدگان.

29[جناح]

:حرج و گناه.

بازدارندۀ دینی و اثر آن در نگهداری اجتماع
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

روند مطلب در اینجا پیرامون دو قضیّۀ اساسی دور می زند:

اوّل:بیم دادن و هشداری به زبانی تند که خداوند خطاب به کسانی می کند که زنان پاکدامن بی خبر از فحشا را متّهم به زنا می کنند،و این افراد را از آتش دوزخ،بدان روز که امکان انکار افترایشان برای آنها وجود ندارد،بر حذر می سازد،و این هشدار و خطاب برای آن است که مانع دینی را در و جدان مردم زنده کند،تا اجتماع از حضیض مشاجرات بی ارزش به اوج آداب والا ارتقا یابد.

دوّم:پس از آن که آیات پیشین از ضرورت حفظ و حمایت معنوی

ص :287

خانه های مسلمانان با ما سخن گفتند،آیات این درس از ضرورت نگهداری و حراست ظاهری آن خانه ها در برابر ورود بیگانگان با ما سخن می گویند،زیرا (چنان که پیامبر(ص)گوید):خانه ها حرم انسانند.پس نباید کسی که صاحب خانه نیست جز با کسب اجازه و به دست آوردن موافقت ساکنان خانه بدان وارد شود،و پیش از ورود ناگزیر باید نام خدا را که بدان انس و الفت دارند بر زبان آورد و به بانگ بلند بگوید تا اهل خانه صاحب صدا را بشناسند،و پس از آن به سلام آغاز کند،و اگر پاسخی از اهل خانه نشنید باید به همان جایی بازگردد که از آن آمده و به زور وارد خانه نشود و کبر و بزرگ نمایی و علاقۀ به گناهکاری او را وادار به ورود قهری نسازد زیرا چنان ورودی از جانب او نه تنها تجاوز به اهل آن خانه است بلکه تجاوز به تمام جامعه محسوب می شود.

شرح آیات
اشاره

[23]

« إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الْغٰافِلاٰتِ الْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبر از فحشا و مؤمن تهمت زنا می زنند،در دنیا و آخرت لعنت شده اند و برایشان عذابی است بزرگ.» ممکن است زنی در لانۀ فساد و مظانّ زنا کاری باشد،چنین زنی مسئولیّت این تباهکاری را تحمّل می کند،همچون زن زیورنمای بی حجابی که از این خانه بدان خانه می رود،و حرکات ولنگارانۀ شبهه آمیزی می کند،خود را در دایرۀ اتّهام قرار می دهد و موجب می شود مردم بر ضدّ او سخنانی بگویند.

امّا زنی که از این تهمت بی خبر و از مظانّ آن دور است باید به نیکوترین صورت محترم داشته شود،و هر کس وی را متّهم کند در دنیا ملعون است،یعنی از خیر به دور و نزد مؤمنان مطرود است،و در آخرت نیز ملعون است و خدا او را از رضوان خود دور می کند و به عذابی بزرگ گرفتارش می سازد.

ص :288

گواهی اندامها

[24]

« یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -روزی که زبانهاشان و دستهایشان و پاهایشان به زیانشان بر کارهایی که می کرده اند شهادت دهند.» هر یک از اندامهای انسان روز قیامت بر ضدّ او گواهی می دهد،و نخستین اندام کسانی که زنان پاکدامن را متهم به زنا کرده اند گواهی می دهد زبانهای آنهاست که بدون ارادۀ آنها زبان به رسوا ساختنشان می گشاید،سپس دستهای آنان است که با آنها به مواضع تهمت اشاره کرده اند(چه عادتا گوینده برای تعبیر مقاصد خود زبان و دستش را به کار می برد)،سپس پاهای آنان است که به وسیلۀ آنها برای انتشار تهمت در بزرگترین پهنۀ ممکن جامعه دوندگی کرده و با سخن چینی و سم پاشی کوشیده اند میانۀ مردم فساد افکنند و روابط اجتماعی را آشفته سازند و برهم بزنند. /8 مفسّران روزگاران پیشین در برابر این آیه در شگفت مانده بودند،نه در مورد گواهی زبان-که امری است طبیعی-بلکه در مورد گواهی پاها و دستها.

بعضی از آنان گفته اند:همانا خداوند در هر اندامی زبانهایی آفریده است که دربارۀ کردار انسان سخن می گویند،و برخی دیگر گفته اند که:همانا خداوند است که خود از جانب اندامها سخن می گوید چنان که به گونه ای با موسی سخن گفت.ولی ما امروز با وجود دستگاههای الکترونیک پیشرفته،در این بار نیازی به اندیشۀ بسیار نداریم تا چگونگی گواهی دادن دستها و پاها را دریابیم.دانش جدید با تجربۀ عملی ثابت کرده است که هر سخن یا حرکت و اقدامی که از انسان سر بزند،آثارش در چیزهای موجود در پیرامون او همچون دیوار و سقف و هوا و غیره (و طبعا در اندامهای شخص او)ترسیم و ضبط می شود.

هر گاه انسان مراقبت الهی را بر خود احساس کند و این باز دارنده و مانع دینی در و جدان او رشد و نموّ یافته باشد،هرگز آگاهانه مرتکب نافرمانی نمی شود.

[25]

« یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللّٰهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ -آن روز که خدا جزایشان را

ص :289

به تمامی بدهد...» آن گاه که حقیقت برای آنها کشف شود،و بطلان چیزی که ادّعا می کردند روشن گردد،و بدانند که خداوند همه چیز حتی احساسات و مشاعر و نیّتهای قلبی آنان را بر آنها حساب می کرده،پاداش تمام اینها را جزء به جزء و ذرّه به ذرّه به تمامی به آنان می دهد.و دین انسان آن چیزی است که بدان ملتزم است،پس اگر به اسلام ملتزم بوده باشد خداوند همان را روز قیامت بدو باز می گرداند،و همچنین اگر به جرم و گناهکاری ملتزم بوده روز حساب همان گناهکاری پیشاپیش او می رود و بر همان مجازات می شود.

« وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ -و بدانند که خدا حقیقت آشکار است.» زیرا او تابناکترین و آشکارترین حقایق است،این حقیقت به آسانی و سهولت هر چه تمامتر بر سرشت سالم و فطرت آدمی جلوه گر می شود،بی آنکه نیازی به بحثهای فلسفی یا برهانهای پیچیده در میان باشد،ولی مردم با کارهای خطای خود،بر دلهای خویش پرده های غفلت می آویزند،و پروردگار خود و نامهای /8 نیکوی او را،از روی اراده و نه با جبر،از یاد می برند،و آن گاه که روز قیامت این پرده ها از آنان فرو افتد آن حقیقت بزرگتر«اللّٰه»بر آنان جلوه گر می شود،همچون کسانی که برای نخستین بار به حقیقتی هدایت شده اند.

[26]

« اَلْخَبِیثٰاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثٰاتِ وَ الطَّیِّبٰاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبٰاتِ أُولٰئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ -زنان ناپاک برای مردان ناپاک و مردان ناپاک برای زنان ناپاک و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک.آنها از آنچه درباره شان می گویند منزّهند.

آمرزش و رزق نیکو برای آنهاست.» وجهۀ نظر مفسّران دربارۀ این آیه متعدّد و گوناگون است.گروهی گفته اند:این آیه اشاره دارد به این که گفتارها و کردارهای پلید برای پلیدان و بر عکس این در مورد گفتارها و کردارهای پاک،و برخی دیگر گفته اند:زنان

ص :290

ناپاک برای مردان ناپاک و بر عکس آن دربارۀ زنان پاک.

امّا پیداست که این آیه بر حقیقتی اجتماعی و اساسی تأکید می کند و آن این است که انسان نمی تواند نام خود را در سیاهۀ تبهکاران و بدان ثبت نماید و آن گاه با نیکان زندگانی کند،بلکه ناگزیر باید سرانجام در عمل با کسانی زندگانی کند که نامش را در سیاهۀ ایشان ثبت کرده است.(که گفته اند:کند همجنس با همجنس پرواز.-م.) امّا این در بخش دوّم خود تأکید بر توانایی اجتماع والا بر بنای موجودیّت مستقل،به دور از زبانهای بدگو و مفتری،و تهمتهای دروغین دارد،و این چیزی است که دستیابی بر آمرزش خدا و رزق نیکوی او را زمینه چینی می کند و فراهم می آورد.

حرمت خانه

[27]

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،به خانه هایی غیر از خانۀ خود بی آن که اجازت طلبیده و بر ساکنانش سلام کرده باشید،داخل مشوید.این برای شما بهتر است.باشد که پند گیرید.» این آیه و آنچه پس از آن می آید مجموعه ای از آموزشهای مربوط به حرمت خانه را برای ما مطرح می سازد،آنجا که می سزد انسان در درون منزل خود،جامه های خویش را بیرون آورد و از عادتهای اجتماعی خسته کننده رها شود و به طبیعت خود بیاساید و نفسی آسوده بکشد و احساسات نهفتۀ خود را نشان دهد، /8 و با همسر خود خلوت کند و رازها و عواطف خود را بدو بیان کند و شاید بخواهد با وی هم آغوش شود.پس پیش از آن که به خانه ای غیر از خانۀ خود گام نهی،ناگزیر باید آداب ورود را مراعات کنی که از آن جمله است:درخواست انس و الفت و دادن اشاره ای پیشاپیش برای آهنگ ورود،و به تعبیر قرآنی«پروا و لطف».کلمۀ

ص :291

استیناس از لفظ«انس»گرفته شده و ضرورت مراعات جوانب عاطفی را می رساند، نه کلمات خشن،یا بانگ بلند یا در کوفتن سخت را،بلکه بر نرمش و محبت و لطف ورزی و دوستداری دلالت می کند.در خبر آمده است که«استیناس(یعنی درخواست انس و الفت کردن)عبارت است از بیرون آوردن کفش و سلام گفتن (به اهل خانه)» (1) و از ابی ایوب انصاری نقل شده است که گفت:به پیامبر(ص) عرض کردیم:ای پیامبر خدا استیناس چیست؟گفت:این که مرد به تسبیح و ستایش و تکبیر سخن گوید و بر اهل خانه آوای سرفه بر آورد (2) و سپس سلام گوید تا حسن نیّت و سلامت قصد خود را اشعار کند.این ترتیب از طبیعت بشری نیز دور و نسبت بدان نادر و شگفت نیست بلکه با آن هماهنگ و همراه است.همچنین است دیگر احکام و آداب در اسلام که همه با سرشت و عقل بشر موافقت و مطابقت دارد،و این آن چیزی است که این آیه که انسان را به یاد آوری بر می انگیزد بدان اشاره می کند.باری،بسیاری از حقایق را مردم می شناسند و با آنها آشنایی دارند، ولی آنها را فراموش کرده اند و نیاز بدان دارند که بیندیشند تا آنها را به یاد آورند.

[28]

« فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکیٰ لَکُمْ -و اگر در خانه کسی را نیافتید،داخل مشوید تا شما را رخصت دهند.و اگر گویند:باز گردید؛باز گردید.این برایتان پاکیزه تر است...» اگر کسی که صلاحیّت دادن اجازۀ ورود را دارد در خانه نبود،یا مالک خانه وجود داشت ولی اجازۀ ورود نداد باید مراجعه کننده بدان خانه باز گردد،و در این کار پاکیزه سازی جامعه نهفته است،یعنی اخلاقیّات و روابط پاکیزه را در جامعه رشد می دهد،متون اسلامی بر کسب اجازۀ ورود و آداب آن پیش از وارد شدن به خانه ها تأکید بسیار کرده اند.

ص :292


1- 10) -نور الثقلین،ج 3،ص 585.
2- 11) -همان مأخذ.

مردی از پیامبر خدا(ص)با در آوردن صدای سرفه و تنحنح اجازۀ ورود می خواست.پیامبر(ص)به زنی که روضه نام داشت فرمود:نزد این مرد برو و بدو بیاموز و به او بگوی:بگو سلام بر شما،آیا وارد بشوم؟آن مرد این سخن را شنید /8 و به وی هم چنان گفت،آن گاه(پیامبر،ص)بدو گفت:«وارد شو» (1) .

مردی از رسول اکرم پرسید آیا اجازۀ ورود خواستن از مادر ضرورتی دارد؟ و افزود که مادر مرا خدمتگزاری جز من نیست آیا هر بار که نزد او می روم باید از وی اجازۀ ورود بگیرم؟پیامبر(ص)فرمود:آیا دوست داری که مادرت را برهنه ببینی؟آن مرد گفت:نه،حضرتش فرمود:پس از وی هر بار اجازۀ ورود بگیر. (2)

روش پیامبر(ص)چنین بوده است.جابر بن عبد اللّٰه انصاری روایت کرد و گفت:«پیامبر خدا به قصد دیدار فاطمه-علیها السلام-بیرون آمد و من در خدمتش بودم چون به در خانۀ وی رسید،دست بر در نهاد و آن را به درون راند و سپس گفت:سلام بر شما.فاطمه-علیها سلام-گفت:سلام بر تو ای رسول خدا.پیامبر گفت:آیا وارد شوم؟فاطمه گفت:ای رسول اللّٰه،وارد شوید،پیامبر گفت:با کسی که همراه من است وارد شوم؟فاطمه گفت ای رسول اللّٰه من پوششی بر سر ندارم،پیامبر گفت:دستۀ ملحفه را بگیر و با آن سر خود را بپوشان وی چنان کرد.آن گاه پیامبر گفت:سلام بر شما،وی گفت:و سلام بر تو ای رسول اللّٰه.پیامبر گفت:آیا وارد شوم؟فاطمه گفت:آری،ای رسول اللّٰه.پیامبر گفت:من و آن کس که همراه من است(هر دو وارد شویم)؟فاطمه گفت:آری با آن کس که همراه دارید وارد شوید» (3) .

اسلام بدین ظرافت و دقّت و مهرورزی ما را ادب آموخته است.

شایسته است که به پایان این آیات هشیارانه توجّه کنیم،زیرا عادتا پایان آنها کلیدهای آنهاست،چنان که آیات اخیر این سوره کلیدهای آن است،و در

ص :293


1- 12) -همان مأخذ،ص 586.
2- 13) -همان مأخذ.
3- 14) -همان مأخذ،ص 587.

اینجا خدای تعالی می گوید:

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ -و خدا به هر کاری که می کنید آگاه است.» پس از آن که مجموعه ای از قوانین و نظامها را طرح می کند،چرا چنین می گوید؟پاسخ این که:

شاید برای آن که انسان قدرتی عجیب در پیچاندن و بازی کردن با قانون دارد به گونه ای که آن را تبدیل به پوستی بی مغز و محتوی می سازد،و برای آن که خدای سبحان مردم را از پرسه زدن و سعی در پیماندن نظام اسلامی بر حذر دارد آنان را به ملزم شدن به دقّت و اخلاص بدان بر می انگیزد و تشویق می کند،و به آنان یاد آور می شود که حقیقت اعمال ایشان را می داند و آنان را گریزی از دلسوزی و خیر اندیشی در اجرای احکام نیست،ممکن است انسان اهل خانه ای را بفریبد و هنگام ورود بدان خانه صاحبانش را بدین پندار افکند که وی به دنبال هدفی شرافتمندانه است و در واقع بر خلاف آن بوده باشد،ولی نمی تواند خدا را بفریبد، زیرا او به هر چه مردم می کنند آگاه است.

ورودی این چنین،مانند آن است که بدون اجازه وارد شده باشد و با آن فرقی ندارد،زیرا اگر اهل آن خانه از قصد بد او آگاه می بودند،به او اجازۀ ورود نمی دادند.

بسیاری از موارد تبهکاران از حرفه ها و مشاغلی استفاده می کنند که برای ورود به خانه ها به آنها کمک می کند،بدین بهانه که می خواهند خدماتی معیّن را انجام دهند از قبیل درست کردن برق،یا تلفن،یا آویختن پرده و تعمیر اثاث خانه، و بدین وسیله فرصتی مناسب می یابند که از وضع درون منزل مردم و نوامیس آنان مطّلع شوند و بر مؤمنان جاسوسی کنند،و نمی دانند که با این حرکت مرتکب دو گناه می شوند:

نخست:گناه ورود به منزلی بدون اجازه،زیرا هدف آن ورود بدو تباه است.

دوم:گناه فساد کردن در زمین.

ص :294

و اگر اینان از گیر آگاهی اهل خانه یا مقامات قانونی و شرعی برهند و بگریزند از حیطۀ علم و آگاهی مطلق خدا هرگز نمی رهند و نمی گریزند.

[29]

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهٰا مَتٰاعٌ لَکُمْ -بر شما گناهی نیست اگر به خانه های غیر مسکون که متاعی در آن دارید داخل شوید...» زیرا آن خانه ها(و اماکن عمومی)برای منفعت عامّه قرار داده شده،چون مهمانسراها،و گرمابه های عمومی،یا محلّهای بازرگانی،و دفاتر خدمات گوناگون،و امثال آنها،ولی ورود /8 بدون هدف معیّن به آنها نیز جایز نیست،گر چه ورود بدون اجازه به این اماکن مجاز شناخته شده است.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَکْتُمُونَ -هر چه را آشکار سازید یا پنهان دارید خدا به آن آگاه است.» از نیّتها و هدفها(هر چه را پنهان دارید،او می داند)و این دعوتی است برای رشد مانع و مراقب دینی در و جدان انسان،برانگیخته از احساس او به وجود مراقبتی الهی بر خویشتن.

پس کسانی که به محلهای بازرگانی وارد می شوند،مثلا نه برای آن که کالاهای عرضه شده در آنها را بخرند بلکه برای آن که از خستگی پیاده روی و ازدحام بازار بیاسایند یا از تهویۀ مطبوع آن محل در تابستانی گرم یا زمستانی سرد استفاده کنند،یا وارد اداره ای می شوند،نه برای آن که در آنجا کاری دارند،بلکه برای گفت و گو دربارۀ مسائل خصوصی با دوستان خود که کارمند آن اداره هستند...و چیزهایی دیگر از این قبیل.این اشخاص باید بدانند که اسلام چنین کارهایی را به آنان اجازه نمی دهد و روا نمی شمارد زیرا این کارها متضمّن زیانهایی اجتماعی است که اثر آن جز با گذشت زمان پدیدار نمی شود،هم چنان که این رفتارها با اخلاق والا،و خصلتهای عالی منافات و تناقض دارد،و اگر این اشخاص خود را به جای صاحبان آن اماکن و سراهای عمومی بگذارند هرگز راضی نمی شوند که دیگری چنین کارهای خلافی با خود آنها بکند.

ص :295

[سوره النور (24): آیات 30 تا 33]

اشاره

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ أَوِ اَلتّٰابِعِینَ غَیْرِ أُولِی اَلْإِرْبَةِ مِنَ اَلرِّجٰالِ أَوِ اَلطِّفْلِ اَلَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ اَلنِّسٰاءِ وَ لاٰ یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مٰا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَی اَللّٰهِ جَمِیعاً أَیُّهَا اَلْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (31) وَ أَنْکِحُوا اَلْأَیٰامیٰ مِنْکُمْ وَ اَلصّٰالِحِینَ مِنْ عِبٰادِکُمْ وَ إِمٰائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرٰاءَ یُغْنِهِمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (32) وَ لْیَسْتَعْفِفِ اَلَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً حَتّٰی یُغْنِیَهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَلَّذِینَ یَبْتَغُونَ اَلْکِتٰابَ مِمّٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ فَکٰاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اَللّٰهِ اَلَّذِی آتٰاکُمْ وَ لاٰ تُکْرِهُوا فَتَیٰاتِکُمْ عَلَی اَلْبِغٰاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ (33)

ص :296

معنای واژه ها

30[یغض]

:الغض اصلش نقصان است گویند غضّ در صفتی یا چشمش یعنی آن را از دست داد.

عزبهایتان را که شایسته باشند همسر دهید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با ادامۀ گفت و گوی گذشته دربارۀ حدود شرعی برای غریزۀ جنسی،و پس از آن که قرآن حرام بودن زنا و قتل نفس و نیز حرام بودن ورود به خانه های مردم را جز پس از انس و الفت خواهی و سلام کردن بیان کرد،این درس حدّی دیگر را که حرام بودن نگریستن به نامحرم و ضرورت حجاب است و موضوعات مهمّی را که تحت این عنوان قرار می گیرد،بیان می کند.

اسلام حجاب را واجب ساخته است تا انگیزش جنسی را در راهها و مجاری شرعی مفید برای آن محدود و معیّن کند و عفّت و پاکدامنی و کرامت زن را حفظ نماید و در جامعه موقعیّتی مناسب به وی بدهد.

اسلام به زن در خانوادۀ کوچک یا خانوادۀ بزرگ وی آزادی می دهد...

یعنی نزد همسرش یا پدر و پسر و برادر و برادرزادگان و خواهرزادگان و پدر شوهران، و در نتیجه تمام کسانی که بر اثر نسب یا به سبب زناشویی بر وی محرم می شوند.

امّا آیا برای زن جایز است به لحاظ آن که زن است در برابر هر زنی زیباییها و زینتهای خود را آشکار کند؟ /8 هرگز...اسلام با گفتۀ خود:«أو نسائهنّ-یا زنان

ص :297

آنان»زنانی را که جایز است زن در برابر ایشان زیباییها و زینتهای خود را آشکار سازد محدود و معیّن کرده است.پس برای زن جایز نیست که در برابر زنان غیر مؤمن زیباییها و زینتهای خود را آشکار سازد،و این مطلبی که متون اسلامی بر آن نصّ صریح دارند.

اما در مورد مردانی که دارای احساسی خاصّ نیستند،چون نابالغان و دیوانگان،زن حق دارد که در برابر آنها حجاب را مراعات نکند،زیرا هدف از حجاب-چنان که پیش از این گذشت-محدود ساختن«انگیزش جنسی»در اجتماع است،و از آنجا که احساسات جنسی در این قبیل افراد تقریبا مرده است، مانعی ندارد که در برابر آنها زیباییهای و زینتهای خود را آشکار سازد،و همچنین است در مورد کودکانی که به مرحلۀ مردی نرسیده و هنوز تمیزی نمی دهند.

اسلام پس از آن که غریزۀ جنسی را محدود می سازد،به تشویق بر زناشویی می پردازد،اگر غریزۀ جنسی از نیرومندترین غرایز بر انگیزانندۀ انسان نمی بود،هیچ کسی مسئولیتهای زناشویی را متحمّل نمی شد.ما بسیاری را می بینیم که برای گریز از اقدام به مسئولیّت زناشویی سرکوبی و محرومیّت جنسی را تحمّل می کنند، و اگر در اجتماع راههایی دیگر برای ارضای این غریزه پیدا شود بسیاری از اشخاص تن به مسئولیّت زناشویی نمی دهند.

اسلام هنگامی که مردم را به زناشویی فرا می خواند مشکلات روانی را که مانع آن می شود نیز بررسی و درمان می کند،و مهمترین آنها ترس از مسئولیّتهایی است که بارزترین آنها مسئولیّت خرج کردن و تأمین زندگی برای خانواده است.از این رو خداوند به زناشویی کنندگان وعده می دهد که به آنان برکت بخشد و روزی آنها را به اندازۀ نیازشان برای آنها بفرستد،و این چیزی است که سنّت خدای سبحانه و تعالی آن را اقتضا می کند،زیرا انسان وقتی احساس نیاز نکند تنبلی و اهمال می ورزد،ولی هنگام نیاز نیروهایش شکفته می گردد،و خدای تعالی نیز بدو روزی می رساند.

ص :298

شرح آیات:
اشاره

[30]

« قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ -به مردان مؤمن بگو که چشمان خویش فرو گیرند و شرمگاه خود نگه دارند...» حفظ و نگهداری کامل و مطلق و در هر زمینه ای،پس برای انسان جایز نیست که به هر وسیلۀ شبهه آمیزی-آن گونه که فقها آن را نامیده اند-شهوت خود را بر انگیزد،پس نگریستن به روی زن بیگانه یا حتی زن خویشاوند،یا /8 نظر به شبهه و به هدف و قصد انگیختن شهوت به عکسها و فیلمها،تمامش حرام است زیرا این وسایل غریزۀ جنسی را که خدا به نگهداری آن فرمان داده است،بر می انگیزد.

« ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ -این برایشان پاکیزه تر است...» پاکیزه تر است از این که دست خود را در لجنزارهای فساد انباشته از میکربهای خطرناکی بگذارند که بیم آن می رود که به جسم انسان وارد شوند،و آیا اگر آدمی خود را از آنها محفوظ دارد و از جایهایی که هستند دور نگهدارد،آن میکربها به درون جسم او راه خواهند یافت؟! همانا غریزۀ جنسی از نیرومندترین غریزه های بشر است،پس اگر برانگیخته شود تمام سدها را در برابر خود فرو می ریزد،و به هر سویی روان می شود، و چه بسا که صاحب خود را به جنایاتی هولناک وادارد.وقتی از آمار جنایات جنسی در کشورهای غربی که گرفتار تباهی و هرزگی شده اند آگاه می شویم دچار حیرت و دهشت می گردیم،و اگر برگهای دادگاههای جنایی را برای یافتن انگیزه هایی که در وراء جنایات بزرگ قرار دارد بررسی کنیم در می یابیم که در پشت بیشتر آن جنایات غریزۀ جنسی نهفته است.

اگر محیطهای زندگی را از وسایل تحریک کننده انباشته کنیم و غرایز را از لحاظ انگیزش و تهییج کاملا سیر و سرشار سازیم توالی و تکرار پی در پی ارضای غرایز جنسی بر اعصاب فشار می آورد و موجب بیماریهای خطرناک بسیاری برای مردان و بویژه جوانان می گردد،و این از آن روست که ارضاء و فارغ کردن این غریزه

ص :299

به نحو همیشگی مقدور نیست،آن گاه جوانی هیجان این غریزه در وجود او استمرار می یابد به شریک زندگی خود قناعت نمی ورزد،و هر چند جنس مخالف فتّان و دل انگیز باشد اقناع نمی شود،بلکه به گودال موارد نادر و غیر طبیعی سقوط می کند و سپس به دامان مخدّرات،این ژرفنای وخیمی که آیندۀ تمدّن بشری را تهدید می کند، فرو می غلتد.

بر انگیختن هیجانهای جنسی در همین حدّ مفاسد خود متوقّف نمی شود و بدان بسنده نمی کند،و در این خصوص آثاری خطرناکتر نیز وجود دارد...مگر نه آن که بر انگیختن غرایز جنسی بزرگترین تیشه ای است که شیطان به ریشه و اساس خانواده می زند و موجب شیوع اختلافات خانوادگی و رواج طلاق و زنا و افزون شدن فرزندان حرامزاده و در نتیجه تباه کردن نسل آینده می شود؟ /8 پس چه نعمت بزرگی است که اسلام با تحریم نگریستن به بیگانه و پاکسازی محیطهای عمومی از گزند تیرهای ابلیس به بشر ارزانی داشته است؟! « إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ -زیرا خدا به کارهایی که می کنند آگاه است.» پس اگر کسی از چنگ قانون بگریزد،یا حکمران از پیگرد او عاجز باشد، در واقع نمی تواند از نظر خداوندی که از وضع آن که طبق قانون رفتار می کند یا با آن مخالفت می ورزد آگاه است،چه در ظاهر و چه در باطن پنهان بماند و بگریزد.

پس برای انسان بهتر آن است که و جدان خود را نگهبان و مراقب اعمال خویش سازد،تا خدا به خشم نیاورد که سزاوار عذاب گردد.

[31]

« وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ - و به زنان مؤمن بگو که چشمان خویش فرو گیرند و شرمگاه خود نگهدارند...» زیرا مسئولیّت میان مرد و زن مشترک است.ولی ملاحظه می کنیم که خداوند وقتی حجاب را واجب می سازد آن را بر زن واجب می سازد،و هنگامی که به فرو گرفتن چشم امر می کند نخست به مرد فرمان می دهد،زیرا نگریستن مرد به زن بیشتر بر انگیزندۀ فتنه است تا نگریستن زن به مرد.و شاید دیدگان زن و نگاههای

ص :300

فتنه انگیز وی مردان را پیش از آن که زن را فاسد کند،فاسد می سازد،و این به چگونگی ترکیب فیزیولوژیک بر می گردد،و احتمال همسازی مرد با زن در صورتی که مرد به زن بنگرد بیشتر احتمال همسازی زن با مردی است که زن بدو نگریسته باشد.

در حدیثی پشت در پشت از امیر مؤمنان-علیه السّلام-آمده است:

«در بدن چیزی کم سپاس تر از چشم نیست،پس آنچه را چشم می خواهد بدو ندهید،زیرا شما را از یاد خدا غافل می سازد.آن گاه(پیامبر،ص)گفت:شما را حق یک نظر برای نخستین بار به زن هست،امّا آن نظر را با دوّمین نظر دنبال مکنید،و از فریفتگی و فتنه بپرهیزید.هر گاه یکی از شما زنی را دید و او را خوش آمد،باید نزد همسر خویش بیاید،زیرا نزد همسر او نیز نظیر آنچه در دیگری دیده است یافت می شود» (1) .

خداوند در این آیه کلمۀ« مِنْ أَبْصٰارِهِمْ -از دیدگان خویش»را در تعبیر قرآنی به کار برده است که دلالت بر بعضی از موارد دارد پس هر نظری حرام نیست، بلکه همانا نظر شبهه ناک و نظر بدانچه خدا حلال نکرده است حرام محسوب می شود.

کلمۀ«غضّ»در لغت به معنی فرو گرفتن و به پایین افکندن است،و مقصود آیه این است که چشمان خود را به پایین افکنند.انسان نمی تواند جهان را تغییر دهد،ولی می تواند خود را بر حسب حکم شرع تطبیق دهد،پس هر گاه منظری حرام را دید می تواند از دو راه از آن دوری ورزد:یا آن واقعیّت خارجی فاسد را از بین ببرد،و یا آن که چشم خود را از آن برگیرد،و خداوند نفرموده است که بکلّی چشم خود را ببندد زیرا در این کار احتمال خطر سقوط و سرنگون شدن به گودالی وجود دارد.

قرآن فرو گرفتن چشم و نگهداری شرمگاه را به یکدیگر مربوط می سازد،

ص :301


1- 15) -همان مأخذ،ص 589.

زیرا این هر دو امر در نگهداری مرد یا زن از زناکاری به هم کمک می کنند،مگر نه آن که آغاز زنا همانا یک نگاه دزدانه است؟!

حدود شرعی حجاب

« وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ -و زینتهای خود را جز آن مقدار که پیداست آشکار نکنند و مقنعه های خود را تا گریبان فرو گذارند...» این بخش از آیه حجاب شرعی را که واجب است زن مسلمان مراعات کند،بیان می کند.و این حجاب چنان که بعضی فقیهان آن را تفسیر کرده اند،و در احادیث آمده این است که واجب است زن تمام پیکر خود را بپوشاند بجز چهره،و دو کف دست و دو قدم و سورمۀ چشم و حنا و انگشتری که ظاهر ساختن آنها جایز است،وانگهی بر زن واجب است که روسری یا مقنعه ای بپوشد که سینه و گردن را بپوشاند.

در حدیثی از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-که یکی از یارانش از او پرسیده آمده است که:(راوی)گفت:به حضرتش گفتم:مرد کدام بخش از اندامهای زنی را که محرم او نیست می تواند ببیند؟فرمود«چهره و دو کف دست و دو قدم». (1)

زن در دورۀ جاهلیّت نیز روسری می پوشید،ولی زینت خود را بر مردان آشکار می کرد،بدین گونه که روسری را پشت گوش خود می افکند،تا گوشواره هایش آشکار شود،و گردن و گلو و قسمتی از سینۀ خود را نیز آشکار می ساخت و در نتیجه زیباییها و جذابیّتهای خود را نمایش می داد.آن گاه این آیه آمد که به زنان مؤمنان دستور می دهد مقنعه بپوشند به گونه ای که موی و گوشها و گردنها و سینه هایشان پیدا نباشد.در روایتی پشت در پشت از امام ابی جعفر باقر

ص :302


1- 16) -همان مأخذ،ص 589.

-علیه السّلام-آمده است که سبب آمدن این آیه چنین بود:

جوانی از انصار در مدینه با زنی روبرو شد،زنان در آن هنگام مقنعه هایشان را به پشت گوشهایشان می افکندند،آن جوان به وی که از سمت مقابل می آمد نگریست و چون از کنار او گذشت هم چنان بدان زن نگریست و وارد کوچه ای تنگ شد که آن را نام برده است-یعنی فلان کوچه-و مرد هم چنان چشم در پشت آن زن داشت و در این هنگام صورتش به استخوان یا پاره شیشه ای که در دیوار قرار داشت برخورد و بشکافت،چون آن زن برفت مرد به خود نگریست و دید که خون بر جامه و سینه اش می ریزد.گفت:به خدا سوگند که باید نزد پیامبر بروم و او را از این رویداد آگاه کنم.راوی گوید:خدمت پیامبر آمد و چون پیامبر خدا او را دید بدو گفت:این چه وضعی است؟وی به حضرتش ماجرا را باز گفت،آن گاه جبرییل این آیه را فروآورد:« قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ -به مردان مؤمن بگو که چشمان خویش فرو گیرند و شرمگاه خود نگه دارند.این برایشان پاکیزه تر است» (1) .

امّا زینت آشکار را واجب نیست بپوشانند،و در حدیث منقول از امام صادق(ع)آمده است که:«عبارت است از سورمه و انگشتری» (2) .

« وَ لاٰ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّٰ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ -و زینتهای خود را آشکار نکنند،جز برای شوهر خود یا پدر خود یا پدر شوهر خود یا پسر خود یا پسر شوهر خود یا برادر خود یا پسر برادر خود،یا پسر خواهر خود یا زنان همکیش خود...» از این آیه در می یابیم که نشان دادن زیباییها و جذابیّتهای زن جز به زنان مؤمن جایز نیست، /8 و در حدیث از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است

ص :303


1- 17) -همان مأخذ،ص 588.
2- 18) -همان مأخذ،ص 592.

که:

«برای زن جایز نیست که خود را در برابر زنان یهودی و نصرانی برهنه کند زیرا آنان این را برای همسران خود توصیف می کنند» (1) .

« أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ أَوِ التّٰابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ -یا بندگان خود یا مردان خدمتگزار خود که رغبت به زن ندارند...» و آنان نابالغان و دیوانگان و کسانی هستند که غریزۀ جنسی در آنها مرده است همچون پیران کهنسال و جز ایشان از کسانی که شهوت جنسی را از دست داده اند،امّا آنچه بعضی ادّعا می کنند که برای زن جایز است که زینت خود را به خدمتگزار و نگهبان نشان دهد،خواه در خانه یا مدرسه یا اداره،خطایی است بزرگ که با آموزشهای قرآن مخالفت دارد.بنا بر این برای زن جایز نیست که زینت خود را جز برای کسانی که پیشتر در این آیه ذکر شده است،نشان دهد.

« أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ -یا کودکانی که از شرمگاه زنان بی خبرند...» پس چون کودک به مرحلۀ مردان برسد یا در این زمینه صاحب تمیز و تشخیص شود،بر زنان حرام است که زینت خود را در برابر او نمایان سازند.

« وَ لاٰ یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مٰا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ -و نیز چنان پای خود را بر زمین نزنند تا آن زینت که پنهان کرده اند دانسته شود...» و شهوت جنسی مرد را بر انگیزد،از این رو برای زنان شایسته نیست با بوی عطری که پراکنده می شود و جلب می کند،به میان مردان بیگانه بیرون آید،و این امر دلالت بر آن دارد که اسلام نه به ظاهر و پوسته ها بلکه به مغز و جوهر امور توجّه و عنایت دارد زیرا داشتن حجاب باطنی را نیز بر زن فرض و واجب می سازد.

از همین جاست که بعضی فقیهان شنیدن صدای زن بیگانه را حرام شمرده اند،یا این که زن در گفتار خود چنان نرمشی به کار برد که مرد را بر انگیزد و

ص :304


1- 19) -همان مأخذ،ص 593.

تحریک کند،و شاید از مضامین این آیه آن است که زن کفش /8 یا نعلینی بپوشد که هنگام راه رفتن وی از آن صدایی برخیزد که مردم را متوجّه او کند،در حالی که اگر آن پایپوش نمی بود کسی هنگام عبور وی بدو توجّهی نمی کرد.

« وَ تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -ای مؤمنان، همه به درگاه خدا توبه کنید،باشد که رستگار شوید.» انسان معصوم آفریده نشده است،در این صورت شگفت نیست اگر به لغزشهای نافرمانی در افتد،ولی شگفت این است که آن لغزشها را با توبه چاره و درمان نکند.پیامبر(ص)هر روز صد بار از پروردگار خود آمرزش می طلبید.

[32]

اسلام مردم را به زناشویی تشویق می کند تا کانالی پاکیزه برای نیرومندترین غریزه بشر باشد،از این رو خدای سبحان گوید:

« وَ أَنْکِحُوا الْأَیٰامیٰ مِنْکُمْ وَ الصّٰالِحِینَ مِنْ عِبٰادِکُمْ وَ إِمٰائِکُمْ - عزبهایتان را و غلامان و کنیزان خود را که شایسته باشند،همسر دهید.» زیرا آنان بشری هستند که همان غرایز و همان نیازمندیهای شما را دارند.

«أیّم»مفرد«أیامی»است و کلمه ای است که بر کسی اطلاق می شود که زناشویی نکرده،خواه زن یا مرد،امّا فراهم ساختن وسایل و تسهیلات لازم برای همسری مسئولیّتی است اجتماعی همانند دیگر مسئولیّتها.

این آیه جوان عزب و زناشویی ناکرده را شامل می شود خواه آزاد باشد یا بنده،که بر اجتماع واجب است تمام آنها را همسر دهد.

از آنجا که بزرگترین موانع روانی در برابر زناشویی بیم از مخارج عائله مندی است،پروردگار سبحان،این مانع را بدین گفتۀ خود بر طرف می سازد که:

« إِنْ یَکُونُوا فُقَرٰاءَ یُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -اگر بینوا باشند خدا به کرم خود توانگرشان خواهد ساخت،که خدا گشایش دهنده و داناست.» پس قدرت او فراخ و فضل او گسترده است،و علم او بر هر چیزی احاطه

ص :305

دارد،و هیچ چیز او را ناتوان نمی سازد.اگر در این آیه و از خلال آن دربارۀ سنّتهای خدا در زندگی بیندیشیم،در می یابیم /8 که به گردونۀ زندگی بدون زناشویی،که برجسته ترین مظاهر تعاون میان جنس بشر است،نمی گردد.مگر نه آن که احتیاج مادر و باعث اختراع است،و مگر نه آن که احساس مسئولیّت انگیزه ای نیرومند است که در وجود انسان نهاده شده؟!همانا روزی خدا در زمین نهفته شده،و توانمندیهای انسان در وجود خود او نهفته است،وقتی این توانمندیها شکفته شود روزی خدا نیز با امید و نیازمندی و به وسیلۀ سعی و کوشش بیرون خواهد آمد.

و از اینجاست که در روایتی پشت در پشت از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«هر کس زناشویی را از بیم مخارج عائله مندی ترک کند به خدای عزّ و جلّ بدگمان شده است،همانا خدای عزّ و جلّ می گوید:اگر بینوا باشند خدا به کرم خود توانگرشان خواهد ساخت». (1)

آری،پیامبر به بینوایان سفارش می کرد که زناشویی کنند تا خداوند به ایشان فراخ معاشی دهد.

امام صادق(ع)روایت می کند که جوانی از انصار نزد پیامبر خدا آمد و از نیازمندی شکایت کرد.پیامبر بدو فرمود:«زناشویی کن»آن جوان گفت:من شرم دارم که دیگر بار نزد پیامبر خدا بروم،آن گاه مردی از انصار خود را بدو رسانید و گفت:مرا دختری است زیبا روی،و آن دختر به همسری او در آورد،(امام صادق) گوید:پس خدا بدو گشایش معاش داد،و آن جوان نزد پیامبر آمد و حضرتش را خبر داد.آن گاه پیامبر خدا گفت:ای گروه جوانان!بر شماست که زناشویی کنید. (2)

تشویق اسلام بر زناشویی تا بدانجاست که امام صادق-علیه السّلام-

ص :306


1- 20) -همان مأخذ،ص 595.
2- 21) -همان مأخذ،ص 596.

می گوید:

«دو رکعت نمازی که مرد زن دار بگزارد بهتر از هفتاد رکعتی است که مرد زن نگرفته بگزارد» (1) .

و از پیامبر خدا این سخن او را روایت کرده اند که گفت:

«هر که زناشویی کند نیمی از دین خود را احراز و مسلّم کرده است».

و گفت:

«بی مقدارترین مردگان شما آنانند که زناشویی نکرده باشند» (2) .

[33]

وقتی انسان موفق به زناشویی نمی شود یا در اقدام بدان توانایی ندارد باید پاکدامنی ورزد،و به ایمان پناهنده شود،نه آن که در زمین فساد کند یا سبب رواج فحشا در جامعه شود.

« وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکٰاحاً حَتّٰی یُغْنِیَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ - آنان که استطاعت زناشویی ندارند،باید پاکدامنی پیشه کنند تا خدا از کرم خویش توانگرشان گرداند...» پیامبر(ص)گفت:

«هر کس از شما که می تواند زناشویی کند باید همسری گیرد،و هر کس توانایی ندارد باید روزه بگیرد،زیرا روزه برای او حفاظی است».

روند آیه به مناسبت گفت و گو از مسئولیّت زناشویی به چاره جویی مشکلی اجتماعی که در آن روزگار حادّ بوده است می پردازد،و آن مشکل بردگان است، که جنس ذکور آنان بدون زناشویی می ماندند و با رنج بی همسری می زیستند،و حفرۀ فسادی را تشکیل می دادند،از این رو خدا باز خرید آنان را فرمان داد تا از بردگی آزاد شوند،و مانند دیگران زناشویی کنند.

« وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتٰابَ مِمّٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ فَکٰاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً

ص :307


1- 22) -همان مأخذ.
2- 23) -همان مأخذ.

و از بندگانتان آنان که خواهان باز خرید خویشند،اگر در آنها خیری یافتید،باز خریدشان را بپذیرید...» مکاتبه(-باز خرید)آن است که بنده نزد صاحب خود می آید تا با مبلغی که قسط بندی می شود خود را از او باز خرید کند، /8 و از هر کس که برده ای دارد سزاوار است که این برنامه را به بردۀ خود پیشنهاد کند،و اگر آن برده موافقت کرد و توانست خود را باز خرید کند آزاد می شود،و این عمل را مکاتبۀ مشروط نامیده اند، نوعی دیگر از باز خرید نیز وجود دارد که آن را مکاتبۀ مطلق گویند،بدین معنی که برده بر حسب توانایی خود مبلغی را که گردن او را از بند بردگی آزاد می کند، می پردازد.

« وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اللّٰهِ الَّذِی آتٰاکُمْ -و از آن مال که خدا به شما ارزانی داشته است به آنان بدهید...» از سهم« وَ فِی الرِّقٰابِ -در خصوص بردگان»که یکی از مستحقّان زکات هستند و در احادیث آمده است که صاحب برده یک پنجم یا یک چهارم مبلغ را از عهدۀ آنان بر می دارد و کسر می کند.

امّا دربارۀ کنیزان،در جاهلیّت با جسم آنان سوداگری می کردند،که در این مورد در اسلام نهی صریح آمد:

« وَ لاٰ تُکْرِهُوا فَتَیٰاتِکُمْ عَلَی الْبِغٰاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -و کنیزان خود را اگر خواهند که پرهیزگار باشند به خاطر ثروت دنیوی به زنا وادار مکنید...» این آیه دو تفسیر ظاهر و باطن دارد:تفسیر ظاهر آن که عبد اللّٰه بن ابی کنیزان خود را وادار به زنا می کرد تا از زنا کاری آنان مالی اندوزد،این کنیزان از کار او به پیامبر(ص)شکایت کردند و این آیۀ کریمه نازل شد که:«و لا تکرهوا...»و از این رو براستی جایز نیست که اجتماع راه را برای چنان اشخاصی باز گذارد که دست به پلیدترین سوداگری بزنند که همان سوداگری

ص :308

به وسیلۀ پیکر زنان است.

« وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ -هر کس که آنان را به زنا وادارد،خدا برای آن کنیزان که به اکراه بدان کار وادار گشته اند آمرزنده و مهربان است.» جامعۀ فاسد،و اقتصاد منحرف،و در نتیجه فقر گزنده،عواملی بودند که زنانی را که به فطرت شریف بودند وادار می کردند که به انحراف پناه جویند و زنا کاری را پیشۀ خود سازند،از این رو خداوند توبۀ آنها را در این خصوص می پذیرد.در حدیث در تفسیر این آیۀ کریم آمده است:

«اعراب و قریش کنیزان را می خریدند،و باجی سنگین بر آنها می نهادند /8 و می گفتند:بروید،و زنا کنید و مال فراهم کنید و بیاورید،از این رو خدای عزّ و جلّ آنان را از این کار نهی کرد» (1) .

شاید این آیه نیز اشاره می کند به ضرورت رفع موانع اجتماعی که دختران را به اکراه به زنا وامی دارد،مانند افزونی مهرها،و وضع شروط سنگینی برای زناشویی -که خداوند آنها را مقرر نکرده است-و اسلام با قدرت با این موانع رویارویی می کند.در سیرت(پیامبر اکرم)آمده است که:پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله- ضباعه دختر زبیر بن عبد المطلب را به مقداد بن اسود به زنی داد،تا هزینۀ زناشویی کاسته شود و مردم به پیامبر تأسّی کنند و بدانند که گرامیترین آنان نزد خدا پرهیزگارترین ایشان است» (2) .

اسلام بر مساعدت در کار زناشویی برای تسهیل صورت گرفتن این برنامۀ اساسی تمدّن تشویق و تشجیع کرده است.در حدیث منقول از امام باقر-علیه السّلام-آمده است:

«در روز قیامت،که هیچ سایه ای جز سایۀ عرش وجود ندارد،سه کس در

ص :309


1- 24) -همان مأخذ،ص 602.
2- 25) -همان مأخذ،ص 597.

پناه سایۀ عرش خدا قرار می گیرند:مردی که برادر مسلمان خود را زن داده،یا بدو خدمت کرده،یا رازش را پنهان داشته است». (1)

[سوره النور (24): آیات 34 تا 40]

اشاره

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (34) اَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اَللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (35) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اَللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ (36) رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ اَلزَّکٰاةِ یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ (37) لِیَجْزِیَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (38) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ کَسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اَللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اَللّٰهُ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (39) أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اَللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (40)

ص :310


1- 26) -همان مأخذ،ص 599.
معنای واژه ها

39[بقیعة]

:قیعة جمع قاع و آن زمینی است گسترده که در آن سراب باشد.

40[بحر لجّیّ]

:لجة البحر بخش بزرگ دریا که امواجش بر یکدیگر سوار می شوند و ساحل از آنجا دیده نمی شود.

خانه هایی که خدا رخصت داد ارجمندش دارند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در واقع نوری که در طبیعت جلوه گر می شود همان نوری است که در قلب بشر پرتو می افکند،زیرا سرچشمه یکی است،و خداست آن که آسمان و زمین را در دست قدرت خود نگه می دارد،و اگر تسلّط ذات متعال او نمی بود سنگ بر سنگ قرار نمی گرفت،و اگر فیض رحمت او نمی بود هیچ چیزی از هستی باقی نمی ماند.

پس هستی قائم به خود نیست بلکه وجودش وابسته به نور بقایی است که خدا بدان مددش می رساند.

به عنوان مثالی بر این حقیقت-با آن که خداوند والاتر از امثال است- اگر چراغ از پرتو افکنی باز ایستد بیگمان تاریکی بیدرنگ می رسد،و این بدان معنی نیست که آفرینش چیزها به قدرت خدا همانند نوری است که از چراغ می تابد،

ص :311

هرگز...بلکه به اراده ای است که به زمان نیاز ندارد،و رنجی متحمّل نمی شود،و همانا فقط لحظه ای ارادۀ آفریده شده و دمی رحمت بخشیده شده است.

اسلام چیزی جز حکمت استوار بر پایۀ این اندیشه نیست که:« وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا (1) -زمین به نور پروردگارش روشن شد»و شاید ما آن را به نام بینشهای نور بنامیم،که اینک مجال گفت و گو از ابعاد پهناور اسلامی آن نیست،و ما فقط برای آن این مطلب را بیان و عنوان کردیم تا جنبۀ دیگر آن را بشناسیم،و آن این است که نوری که در دل /8 و در جامعه وجود دارد همان نوری است که در زندگی تشریعی انسان وجود دارد،و همان است که در زندگی تکوینی او نیز موجود است.

و اگر خدای تعالی فیض نور خود را از آسمانها و زمین باز دارد در کمتر از یک لحظه هر دو نابود می شوند،همچنین اگر فیض نور رسالتش را از بشر در زندگی تشریعی و اجتماعیشان بازدارد بیگمان ظلم و تیرگی حکمفرما خواهد شد.

از این رو نور خدا در تشریع همچون چراغی است در چراغدانی(و مشکاة- چراغدان،محفظه ای است که در دیواری تعبیه کنند و درون آن را شیشه نصب کنند تا نور چراغی را که در آن نهاده اند بازتاباند و افزون کند)و وظیفۀ آن چراغدان بازتاباندن و متمرکز ساختن نور است.بهترین روغنی که در آن عهد برای ایجاد روشنایی به کار می رفت روغن زیتون بود که درختش را بر فراز کوه ها می کارند و هنگام بر آمدن آفتاب تا نیمروز سمت چپ کوه سایه نمی گیرد و از نیمروز تا غروب نیز سمت راستش سایه گیر نیست.پس درختی است نه شرقی و نه غربی،و هر چه آن روغن صافی تر بود نورش نیز پرفروغتر بود...و بنگرید که وقتی مایۀ روشنی چراغی روغن زیتون باشد و چراغ در چراغدانی در پشت شیشه قرار گیرد چه قدر نورش تابناک و درخشان خواهد شد؟! همچنین نور خداوند که به صورت وحی به پایین می تابد و در دل پیامبر پاک نهاد پاکیزه(ص)جای می گیرد،همچون چراغی است که پرتو خود را از روغن

ص :312


1- 27) -الزمر69/.

ناب می گیرد و می تاباند،و پیامبر این چراغ را با شیشۀ سنّت و رفتار شریف محاط می سازد تا تمام آن را در چارچوب اهل بیت پاکیزۀ خود-علیهم الصلاة و السّلام- قرار دهد که بیش از هر چیز به چراغدانی پاکیزه می مانند که هم نور را حفظ می کند و هم نوری بر نور می افزاید.

براستی خانه های ایشان که خداوند رخصت داده رفعت یابد،چراغدانی برای رسالت بود،زیرا همواره ذکر خدا را که از دلهای دوستداران خدا بر می خاست در برداشت،و از سوختی فرخنده که همان نماز و روزه و بیم و پروای الهی است افروخته بود،و چنین خانه ای نمونۀ والا و برتر آن خاندان خجسته و برکت یافته است که روند قرآنی در سورۀ نور صفات نمونه ای آن را بیان می کند.

همچنین از این آیه ضرورت قرار دادن نور ایمان را در چراغدان خانواده در می یابیم،و این امر برای تربیت جان بشری و پرورش عوامل خیر در آن است تا خیرات و /8 برکاتش دو چندان شود،همچون درخت زیتونی که نه شرقی است و نه غربی،پاکترین و پرورنده ترین پرتوهای خورشید رسالت را می گیرد و جذب می کند، همچنین از این آیات در می یابیم که خانوادۀ صاحب فضیلت و والا را دو دیوار استوار است:

دیواری مادّی که همان خانه ای است که بر بیگانه حرام است حریم آن را بشکند،و دیواری معنوی که با ارزشهای والا بالا می آید و رفعت می یابد،و خانه ای که خداوند رخصت داده است که ارجمندش دارند و رفعت یابد همانا خانه ای است که ذکر و تسبیح خدا آن را محصون و محفوظ می دارد،و فرزندان آن خانه به کسب معاش حلال خود می پردازند بی آن که تلاش معاش آنان را از یاد پروردگارشان باز دارد.بدین سان خانواده از وظیفۀ انسان پاسداری و نگهبانی می کند،انسانی که خداوند او را به عنوان چراغی برای زندگی آفریده است،از چهار جانب او-اعمّ از اراده و عقل و عواطف-نور می تابد و پرتو می افشاند،و اگر این نور را رها کند و بی حفاظ گذارد که بادهای شهوت بر آن بوزند بیگمان خاموشش می کنند یا دست کم از نورش می کاهند،ولی ضمنا مردمی را می یابی که از اساس نوری ندارند،آنها

ص :313

خود را در گورهای ظلمات کفر و انکار قرار می دهند،همچون شبی تیره که امواج شهوت آن را آگنده و ابرهای غفلت آن را پوشانده است،و هرگز راهی برای فهم حقیقت نمی یابند.

شرح آیات:
اشاره
خدا نور آسمانها و زمین است

[34]

« وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ -به تحقیق برای شما آیاتی روشنگر نازل کردیم...» آیات روشنگر آیاتی است که راه را به مردم نشان می دهد و روشن می سازد، و آنان را نزدیک به حقایق قرار می دهد،روش قرآن در فهماندن حقیقت همان روش یاد آوری و بر انگیختن خرد و عقل در جهت و به سوی آن است.پس حقایق وجود دارند و انسان نیز آنچه را برای کشف آنها لازمست در اختیار دارد،ولی نیاز به کسی دارد که او را بر آنها دلالت و بدانها راهنمایی کند و حقایق را به یادش آورد، و این امر از طریق نشانه ها و آیاتی صورتی می گیرد همچون پند آموزیها و عبرتهای تاریخی که بدانها اشاره می کنند.

« وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ -و داستانهایی از کسانی که پیش از شما بودند...» تا شما از تجربه های دیگران پند آموزید و عبرت گیرید و به شناخت و رهیابی خود بیفزایید.

« وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ -و نیز اندرزهایی برای پرهیزگاران.» کسانی که از عقوبت خدا می ترسند،اما کسی که از عقوبت خدا نمی ترسد،از قرآن بهره ای نمی برد،چنین کسی مانند کور است که از نور خورشید بهره نمی جوید.همچنین است قرآن که حاوی دانش و حکمت و اندرز است،و در آن آیاتی است که سنّتهای خدا را بیان می کند که بشر را دانش افزاید،سپس مثالهایی از امّتهای گذشته می زند که بشر را حکمت افزاید،سپس آن دانش و این

ص :314

حکمت را مستقیما به زندگی خواننده می پیوندد و این اندرزی است برای کسی که اندرز پذیر باشد.

[35]

« اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ - خدا نور آسمانها و زمین است.مثل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی باشد...» آفرینشی از پس آفرینشی،و دم به دم به خواست بی چند و چون او از نورش بهره مند می شوند،و هم چنان که این کار را در عالم تکوین(طبیعت)انجام می دهد در عالم تشریع(احکام)نیز چنان می کند که فیض پیامبران و رسالتهای خویش را به ما ارزانی می دارد،و دم به دم به آدمی نور(عقل)می بخشد تا بدان وسیله رسالت را دریابد و بفهمد.

نور خدا همان گونه که در طبیعت متجلّی است در تشریع و قانونگذاری و احکام نیز جلوه گر است.و چه بسا که این آیه مثال دوّم را بیان کند.در یکی از تفسیرها آمده است که مقصود از چراغدان همانا قلب پیامبر(ص)است و چراغ همان رسالتهای الهی است که آن را بر دلهای پاک نازل ساخته است.

« اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ -آن چراغ درون آبگینه ای است...» می توانیم آبگینه را در اینجا به عقل تأویل کنیم که نور رسالت را پذیرا می شود،مگر نه این که عقل رسول و مظهر درون و باطن است،و مگر نه آن که همان حجّت درون است و تصدیق آنچه خدا نازل کرده به وسیلۀ عقل انجام می پذیرد؟!همچنین ممکن است آن را به مردان صالح تأویل کنیم که رسالتهای الهی را حفظ می کنند،و این تأویل در حدیث نیز آمده است.

« اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ -آن آبگینه چون ستاره ای است درخشنده...» در پاکیزگی و نابی و درخشندگی خود،پس هنگامی که این آبگینه کدر و آلوده می شود آن نور پوشیده و پنهان می گردد،و همچنین است امر /8 در مورد عقل که به خواهشها و هواها آلوده می گردد،و حقیقت را به چشم خود نمی بیند و به گوش خود

ص :315

نمی شنود،و از این رو چراغ وحی بدو سودی نمی رساند جز اندکی،ولی کسی که نفسش متذکّر و عقلش تابان باشد رسالت را تأیید می کند،و هیچ چیز او را از رسالتهای پروردگارش باز نمی دارد و منصرف نمی کند.

« یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ -از روغن درخت پر برکت زیتون افروخته باشد...» زیرا آن چراغ نیاز به روغنی دارد که بر اثر آن بسوزد و روشن شود،و اگر بخواهیم آن درخت پر برکت را تأویل کنیم،گوییم براستی آن درخت،درخت دانش و پرهیزگاری است.زیرا شناخت و معرفت به چراغ وحی سوخت می رساند و درخشش و نور آن را در چراغدان قلب می افزاید،و در این خصوص نیز روایت پشت در پشت آمده است.

« لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ -نه خاوری است و نه باختری...» بلکه در جایی است که برکتهای آن به تمام جهان پخش می شود،بدون آن که به سرزمینی اختصاص داشته و به سرزمینی دیگر اختصاص نداشته باشد،و شاید این کلمه به استقامت در پرهیزگاری و تقوی اشاره می کند،زیرا فشارهای زندگی پرهیزگاران را به راست و چپ متمایل نمی کند،نصوصی که این آیۀ کریم را تفسیر کرده متعدّد است و ما در زیر مطلبی را که در تفسیر این آیه از امام علی بن حسین آمده ذکر می کنیم:

«دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ« کَمِشْکٰاةٍ فِیهٰا مِصْبٰاحٌ -چون چراغدانی که در آن چراغی باشد»گفت:آن چراغدان نور دانش است در سینۀ پیامبر(ص).

« اَلْمِصْبٰاحُ فِی زُجٰاجَةٍ -آن چراغ درون آبگینه ای»:آبگینه سینۀ علی است،که علم پیامبر به سینۀ علی منتقل شد،پیامبر علی را تعلیم داد.

« اَلزُّجٰاجَةُ کَأَنَّهٰا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ -آن آبگینه چون ستاره ای درخشنده از روغن درخت پر برکت زیتون افروخته باشد»گفت:نور دانش است.

« لاٰ شَرْقِیَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِیَّةٍ -نه خاوری است و نه باختری»گفت:نه

ص :316

یهودی است و نه نصرانی.

« یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ -روغنش روشنی بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد»گفت:دانایی که از آل محمد است /8 پیش از آن که دانشی را از او بپرسند،خود از آن سخن می گوید.

«نور علی نور-نوری افزون بر نور دیگر»:یعنی امامی مؤیّد به نور دانش و حکمت از پی امامی دیگر از آل محمد(ص)و این از روزگار آدم باشد تا قیام قیامت،پس ایشان سفارش شدگانی هستند که خدای عزّ و جلّ آنان را در زمین خود جانشینانی ساخته و حجّتهای خود بر آفریدگانش قرار داده است،و زمین در هیچ عصری از یکی از آنان تهی نمی شود». (1)

« یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ -روغنش روشنی بخشد هر چند آتش بدان نرسیده باشد...» انسان درست و معتدل-دارای عقل پاکیزه-دارای علمی پاکیزه،به دور از هواها و خرافات است.پس نفس او بی آلایش و شفّاف است و به کوچکترین اشاره ای می نگرد تا حقایق را کسب کند،و این آیه-چنان که به نظر من می رسد-بدین اشاره می کند که تقوی-که همان روغن چراغ زلال و پاکیزۀ وحی است-همانا طریق هدایت و راه شناخت و معرفت،و مهد حکمت و استوار اندیشی است،پس روشنی حقایق را برای بشر می افزود،و گر چه آتش وحی و نورش بدان نرسیده باشد،از این رو پروردگار ما پس از آن گوید:

« نُورٌ عَلیٰ نُورٍ -نوری افزون بر نوری دیگر...» پس نور وحی از نور تقوی نیرو و سوخت می گیرد،و وحی به نور عقل فزونی می یابد،جز این که توفیق هدایت ناگزیر باید از جانب خدای سبحان برسد.

« یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ -خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه می نماید...»

ص :317


1- 28) -همان مأخذ،ص 604.

پس خداوند است که هر یک از بندگانش را که بخواهد به نوری که آن را می فرستد راهنمایی می کند،و آن نور پرتو وحی و نور محمّد(ص)و سنّت هدایت یافتۀ او،و نور اهل بیت طاهرین او-علیهم السلام-است.

« وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و خدا برای مردم مثلها می آورد،زیرا بر هر چیزی آگاه است.» /8 پس با دانش خود نور رسالت را به نور عقل افزود،و برای هیچ کس ممکن نیست که بدون مشیّت و خواست او از این نور بهره جوید،و این امر میسّر نخواهد شد مگر آن که انسان عبودیّت و پرستش خود را خالصانه منحصر بدو کند.

و شاید این که خدای متعال گفت:«لنوره-به سوی نور خود»و نگفت:

«بنوره-به نور خود»برای این است که انسان را به وسیلۀ نور رسالت خود به سوی نور رحمت خویش رهبری می کند.

خانه های خدا

[36]

براستی،نور رسالت باید در خانۀ والا و خانوادۀ با فضیلت قرار گیرد تا افروختگی آن افزون شود،امّا خانه و خانواده ای که انباشته از عقده های روانی و صفات پست باشد،نه تنها نور در آن افروختگی نمی یابد بلکه فرو می نشیند و کاستی می گیرد و به تیرگی منجر می شود.

در آن خانه های والا نفوس پاکیزه رشد و نمو می یابد،و خرد روشن نیرو می گیرد،زیرا خانه هایی است که یاد و نام خدا در آنها بسیار می گذرد،و خداوند بدان خانه ها رخصت می دهد که به سوی آسمان وحی بلندا گیرند و رفعت یابند،و چنان خانه هایی محلّ عبادت و تسبیح در آغازها و پایانهای روز است،به وسیلۀ مردانی که یاد و نام خدا را فراتر از هر یاد و نام و برتر از تجارتی نهاده اند که آنها را از پروردگارشان باز نمی دارد،و مانع بر پای داشتن نماز و دادن زکات از طرف آنان نمی شود.

« فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ -در خانه هایی است که خدا رخصت داده

ص :318

ارجمندش دارند...» این خانه ها،همان خانه های پیامبران و صدّیقان و صالحان است،و اگر خداوند رخصت نداده بود که ارجمند و والا شمرده شوند و مردانش بهترین مردان،و زنانش بهترین زنان،محسوب شوند و از جملۀ آنان امامان و اولیاء،و بانوی بانوان و رهبر زنان نیکوکار یعنی اهل بیت رسالت باشند،چنین شایستگی برای آن خانه و خاندان محقّق نمی شد.در واقع مردم بندگان خدایند،و اوست که امامان و سروران را برای آنان به گزین می کند،و مردم را نسزد که خود اختیار کار خویش را به دست داشته باشند،حتی فرمانبرداری مردم از پیامبران خدا چیزی است که جز با اذن و رخصت خداوند صورت نمی گیرد.پروردگار ما،عزّ و جلّ گفته است:« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِیُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ (1) -هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آن که دیگران به امر خدا باید مطیع فرمان او شوند»و در حدیث پشت در پشت /8 از امام باقر(ع)در تفسیر«خانه ها»که در اینجا آمده،نقل شده است:

«همانا آن خانه ها،خانه های انبیاء و پیامبران و حکما و امامان هدایت است» (2) .

امّا چرا این خانه ها رفعت یافته و والا شمرده شده است؟بیگمان به وسیلۀ ذکر خدا.

« وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ -و نامش در آنجا یاد شود...» همانا ذکر خدا از دلهایی پاک بر می خیزد که همان چراغدان نور خداست.

« یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ -او را در آنجا هر بامداد و شبانگاه تسبیح گویند.» پس چون به استقبال روز روند پروردگار خود را تسبیح می گویند،و بامداد خود را با تقدیس و ستایش او زنده می سازند تا دیگری جز او را نستایند و تقدیس

ص :319


1- 29) -النساء64/.
2- 30) -نور الثقلین،ج 3،ص 608.

نکنند،و چون خورشید روی به نهانگاه نهد و به استقبال سیاهی شب روند به تسبیح پروردگارشان می پردازند تا دلهایشان را از پلیدیهای زندگی بشویند و با دلهایی پاک به بستر خود روند و سر بر بالین گذارند.

[37]

براستی نور خدا در و جدان و ضمیر این تسبیح گویان جلوه گر می شود زیرا ایشان فراتر از عوامل سرگرم کنندۀ زندگی هستند،پس بیم خسارت در تجارت و تبادل مصالح و منافع در خرید و فروش که ممکن است این هر دو آنان را از ذکر خدا و ادای تکالیف واجبشان باز دارد،در کار نیست.

« رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ -مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی از یاد خدا بازشان ندارد.» و از این رو می بینی که آنان از دریچۀ وحی به زندگی می نگرند و شرایع و قوانین دین را در آن اجرا می کنند،و بنا بر این فشارهای معاش و زندگانی آنان را از اجرای احکام دین باز نمی دارد.

« وَ إِقٰامِ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ الزَّکٰاةِ -و از نمازگزاردن و زکات دادن(بازشان ندارد).» زیرا بیم معاد نزد ایشان از بیم خسارت در بازرگانی و خرید و فروش برتر است.

« یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصٰارُ -از روزی که دلها و دیدگان در آن روز دگرگون شوند هراسناکند.» پس آنان همواره بر حذرند زیرا می ترسند که مبادا در رستاخیز بر دینی غیر از دین خدا بر انگیخته شوند و کارهای نیکشان پذیرفته نیاید و کارهای بدشان آمرزیده نشود.

[38]

« لِیَجْزِیَهُمُ اللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -تا خدا به نیکوتر از آنچه کرده اند جزایشان دهد،و از فضل خود بر آن بیفزاید،و خدا هر که را خواهد بی حساب روزی دهد.» پس خدا بدان بسنده نمی کند که برای بهترین کارهایشان به آنان پاداش

ص :320

دهد،بلکه از فضل و لطف خود بر آن می افزاید،زیرا او بی نیاز توانگری است که افزونی بخشش جز بر جود و کرم او نمی افزاید.

[39]

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ کَسَرٰابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اللّٰهُ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -اعمال کافران چون سرابی است در بیابانی.تشنه،آبش پندارد و چون بدان نزدیک شود هیچ نیابد،و خدا را نزد خود یابد که جزای او را تمام بدهد.و خدا زود به حسابها می رسد.» آدمی قطع نظر از ایمان یا کفرش،و درست رفتاری یا انحراف خود،همواره می کوشد که کارهایش ثمر بخش باشد و او را به هدفها و آرزوهایش برساند،ولی تنها انسان مؤمنی که از آموزشهای آسمانی پیروی می کند به سرانجام سعادتمندانه می رسد و شخص کافر با وجود رنجی که به خود می دهد به هیچ یک از هدفهایش نمی رسد.

ای کاش قضیّه در همین حدّ متوقّف می شد،امّا وی افزون بر شکست در رسیدن به سعادت خود را در برابر پروردگاری می یابد که مراقب اعمال اوست و همه را حساب می کند و به سزای کفر او عذابی سخت برایش آماده کرده است.

آدمی نباید گمان کند که حسابرسی خدا تنها مخصوص به روز آخرت است بلکه نتیجۀ کردارش را در زندگی دنیوی خود نیز می بیند اگر خوب بوده باشد خیر می بیند و اگر بد بوده باشد بد می بیند،و خدا زود حساب می کند.

[40]

« أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرٰاهٰا /8 وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ -یا همانند تاریکیهایی است در دریای ژرف که موجش فرو پوشد و بر فراز آن موجی دیگر و بر فرازش ابری است تیره، تاریکیهایی بر فراز یکدیگر،آن سان که اگر دست خود را بیرون آرد آن را نتواند دید.و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فرا راه خویش نیابد.»

ص :321

همچون کسی که در تاریکیهای اعمال منحرف خود فرو رفته،و در زندگی هیچ چیزی از راه خود را نمی بیند بلکه بدانجا رسیده که اگر دستش را به چشمش نزدیک کند آن را نمی بیند،و این به سبب نافرمانی و سرکشی اوست نسبت به پروردگارش که باعث شده است نور از عقل و چشم و گوشش سلب شود،پس در تیرگی دیجور ناپیدا کرانه گیج و گمراه شده است و این آیۀ کریم بیان می کند که اعمال کافر خود به خودی خود تیرگی و ظلمت است،و آیا کسی که خدا برای او نوری در زندگی قرار نداده راهی خواهد یافت؟! و آخرین سخن:در آیات این درس کمال جمال و غایت زیبایی را می یابیم،پس از آن که آیۀ نخست به ما یاد آور شد که قرآن آیاتی است روشنگر،و مثل و اندرز،آیۀ دوّم ما را به جلوه گریهای نور خدا در آسمانها و زمین آگاه و بینا ساخت...و به عنوان مثال آنجا که به صورت وحی در چراغدان قلب پیامبر تجلّی می کند و نور بر نور می افزاید،و پس از آن که آیۀ نور-که این سوره بدان عنوان نامگذاری شده-جزئیّات این نور را به ما یاد آور شد آنها را با مثل واقعی برای مجسّم ساختن این نور تفسیر کرد:

الف:این خانه های نبوّت است که بر اثر ذکر خدا والا و رفیع منزلت گشته،و همچون مثلی است برای چراغدانی که چراغ را پذیرا می شود«مثل نوره کمشکاة».

ب:یاد و نام خدا در آنها می تابد و می درخشد،همچون چراغی که در چراغدان می تابد«فیها مصباح».

ج:صالحان در این خانه ها همچون دیوارهایی نگهبان ذکر خدایند،مانند شیشه برای چراغ،و در عین حال دژهای دین و میخهای استوار دانش و فضیلتند «چراغ در شیشه».

از این رو صبح و شام پروردگار خود را تسبیح می گویند و تجارت و خرید و فروش آنان را سرگرم نمی سازد.

د:شعایر خدا،از بر پا داشتن و دادن زکات بر شانه های آنان بلندا می گیرد،

ص :322

و این شعایر سوخت و نیرو بخش راه توحید،و روغن بر افروختن نور وحی در سر تا سر آفاق جهان است« یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَکَةٍ ».

ه:آن گاه روند مطلب ما را از پاداش آنان آگاه می سازد که خداوند از فضل خود افزون بر عملشان به ایشان می بخشد«نور علی نور».

قرآن از سوی دیگر صفات کفر را بیان می کند تا میزان فاصلۀ میان این دو طرف را به ما نشان دهد:

الف:در حالی که در این جا چراغداران یا خانه های سرفراز را می بینیم،در آن طرف جز سرابی در بیابانی که حقیقتی ندارد،و فاقد دیوار و حدود و موانع طبیعی است نمی یابیم.

ب:در اینجا نور گسترش می یابد و منتشر می شود،امّا در آن جا تیرگیها بر فراز تیرگیها و موجهای دریا وجود دارد که ابرهای شب و تاریکی آنها را پوشانده است.

ج:در اینجا خانه هایی سرافراز و والا،که نور رسالت آنها را ارجمند و جلیل می سازد و ذکر و نام بر زبان مردان وارسته از دنیا بلندا می گیرد،و بر بندگان احترام بدین خانه ها و بزرگداشت اهل آنها،و فرمانبرداری از ایشان واجب است،امّا در آن سوی تیرگیها بر فراز تیرگیها انبوه شده،نه سر پناهی از شرّ و نه حمایتی در برابر خطر وجود دارد،آنان طاغیان و سرکشانند و فرمانروایانشان ستمگرانی هستند که بیزاری جستن از آنها واجب است.در تفسیر امامان هدایت آمده است که ظلمات «فتنه های بنی امیّه» (1) است و در مورد کسانی که روش جاهلی طاغیان و ستمگران اموی را تعقیب می کنند نیز همین حکم جاری است.

[سوره النور (24): آیات 41 تا 44]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلطَّیْرُ صَافّٰاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَفْعَلُونَ (41) وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَی اَللّٰهِ اَلْمَصِیرُ (42) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یُزْجِی سَحٰاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکٰاماً فَتَرَی اَلْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ وَ یُنَزِّلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ جِبٰالٍ فِیهٰا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشٰاءُ یَکٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصٰارِ (43) یُقَلِّبُ اَللّٰهُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی اَلْأَبْصٰارِ (44)

ص :323


1- 31) -همان مأخذ،ص 611.
معنای واژه ها

43[یزجی]

:الإزجاء و التزجیة دور کردن و راندن باشد.

[رکاما]

:یعنی متراکم و انبوه و فشرده بر یکدیگر.

[سنا]

:درخشش و پرتوتابی.

همه نماز و تسبیح او را می دانند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه از حقیقتی مهم که آیات درس پیشین بدان پایان یافت آگاه شویم که گفت:« وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ -و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فرا راه خویش نیابد»؟و چگونه خود را به درجۀ مردانی برسانیم که صبح و شام خدا را تسبیح می گویند و چیزی آنان را از این کار باز نمی دارد؟

ص :324

روند این درس پاسخ می دهد:با شنیدن تسبیح کردنهای آفریدگان« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -آیا ندیده ای که هر چه در آسمانها و زمین است تسبیح گوی خدا هستند؟...» بیا و به پرندگان در حال پرواز بنگر که به آوازهای گوناگون پروردگار خود را تسبیح می گویند،و خدا نیایش و تسبیح آنها را می داند،و از آنچه می کنند آگاه است.

خداوند ملک و تسلّط خود را بر آسمانها و زمین گسترانیده،و هر گاه بخواهد آن دو را می گیرد،و سرانجام به سوی اوست.

اوست که ابرها را می راند،سپس آنها را انبوه و متمرکز می کند و متراکم می سازد،و آن گاه از خلال آنها باران می فرستد، /8 پروردگار با آن باران هر یک از بندگانش را بخواهد سیراب می کند،و آن را از هر که بخواهد باز می دارد،و چون دو پاره ابر به یکدیگر برسند آذرخشی پدید می آورند که برقش چشمها را خیره و کور می سازد.

و همچنین خدا شب و روز را می گرداند،و در این رفت و آمد شب و روز عبرتی است برای بینا دلان.

و بدین سان خدا با برهان رسای خویش تو را به ذات خود راهنمایی می کند:

پس اوّلا:حقیقتی را که در هر چیزی جلوه گر و بر زبان هر جانداری جاری است یعنی تسبیح و تقدیس خدا را به تو نشان می دهد.

ثانیا:ملک و تسلّط خود را به تو یاد آور می شود.

ثالثا:تو را از لطایف نظم و حسن تدبیر خود آگاه می سازد.

پس اگر از بینادلان باشی این عبرت برای هدایت تو کافی است.

شرح آیات:
اشاره
تدبیر خدا نشانۀ ملک و مالکیّت اوست

[41]

ملک و تسلّط فراگیر خدا در تدبیر او در شئون هستی،و دگرگونیهای

ص :325

مستمرّی که در آن مشاهده می کنیم جلوه گر می شود.هستی ثابت نیست بلکه همواره در حرکت و تبدیل است،شب از پس روز می آید،و روز را شب فرا می گیرد،و ابرها می آیند و می روند،و بارانها بین حالت بارندگی و انقطاع رفت و آمدی دارند.

این حرکت به خودی خود دلیل بر وجود کسی است که آن را به جنبش در آورده،و نظام آن دلیل حکمت و قدرت فراگیر و گستردۀ اوست،کیست که ابرها را بدین سوی و آن سوی می راند؟ /8 و چرا ابرها در ارتفاعاتی ثابت متراکم می شوند و به ژرفای فضا نمی روند؟و چرا به همان اقیانوسهایی که از آنها برخاسته اند باز نمی گردند و به جای آن که بر زمین خشک ببارند و آن را سیراب کنند بر آن اقیانوسها فرو نمی بارند؟و چرا در پیاپی آمدن شب و روز پریشانی و بی نظمی حاصل نمی شود؟و چرا...و چرا...؟الخ.

براستی این ظواهر طبیعت(و بسیاری چیزهای دیگر)دلیل حکمت رسای آفریدگار ابداع کنندۀ سبحان است،و شاید گفتۀ ذات متعال او:« یُقَلِّبُ اللّٰهُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ -خدا شب و روز را می گرداند»اشاره ای به ضرورت نگریستن به دگرگونیهای زندگی و تحوّلات آن باشد،پس لحظه دمیدن آفتاب،لحظه غروب، لحظه های فرارسیدن بهار و خزان،لحظه های باران...و امثال آنها انسان را به راز زندگی هدایت می کند.

و همچنین تحوّلات اجتماعی و سیاسی بزرگ،همچون پدید آمدن جنگها و سقوط دولتها و ایجاد دولتهایی دیگر سنّتهای خدا را در اجتماع منعکس می سازد و نشان می دهد،زیرا قوانین و ساختارهای زندگی در همین لحظات کشف می شود، آیا ناظران سیاسی از راهی دیگر جز از خلال پدیده ها و تحوّلات مهم قوانینی را که بر جهان سیاست حکمفرماست در می یابند؟ باران می بارد،و زمین خشک را سیراب می کند و آن زمین سبز و خرّم می شود،و طبیعت بر سفرۀ گستردۀ آن غنا می پذیرد و جانوران و پرندگان به فعالیّت در می آیند.براستی که این دگرگونیها معانی تازه ای را بر دلهای پاکیزه می افکند و از این رو به تسبیح و تکبیر پروردگار خود می پردازند.

ص :326

وقتی انسان بداند که زیورها و دلخوش کننده های زندگی همواره تغییر می کند،و هیچ ملکی و ثروتی و جاه و مقامی پایدار نمی ماند،در آن صورت بدانها دل نمی بندد و اطمینان نمی یابد بلکه به ذات زنده ای اطمینان می یابد که هرگز نمی میرد.پس اگر سلطان به زوال حکمرانی و توانگر به نابودی دارایی بیندیشد هرگز استبداد و بخل به خرج نمی دهد،و نفس او جز به پروردگار خود،حقّی که هرگز دیگرگون نمی شود،آرام و قرار نمی یابد.

و چنین است که پروردگار ما را از تسبیح آفریدگان یادآور می شود و می گوید:

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّٰاتٍ - آیا ندیده ای که هر چه در آسمانها و زمین است و نیز مرغانی که در پروازند تسبیح گوی خدا هستند؟» به ستایش خدا تسبیح می گویند،و این آیه دلالت بر آن دارد که هر آفریده ای قادر بر تسبیح است،و این که خداوند غیر خردمندان را به صفت خردمندان وصف کرده است ما را دلالت بر آن می کند که هر جانداری شعوری دارد که به اندازۀ آن پروردگارش را تسبیح گوید.خدای تعالی فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (1) -و هیچ موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می ستاید ولی شما ذکر تسبیحشان را نمی فهمید».

شنوا بودن گوش جان بینادلان به آنان امکان می دهد که تسبیح هر جانداری را در آسمانها و زمین بشنوند،زیرا آنان از پوست به مغز و از برون به درون راه می برند،و از دلالتها و شواهد به سوی حقّ نهان عبور می کنند،پس برای آنان جنبش ماهیان در دریاها،و زد و خورد جانوران وحشی در جنگلها و آوای پرندگان در آسمان،تنها کوششی بیهوده برای باقی ماندن نیست،بلکه هم چنان متضمن محتوایی است ربّانی و ابعادی فراتر از مادّه،یعنی تسبیح و نیایش و کوششی به سوی بالاتر و فراتر

ص :327


1- 32) -الاسراء44/.

از این عالم است.

چگونه آن دل پاکی که به هر جانداری متوجّه می شود تسبیح او را می شنود، و نماز و نیایش او را می بیند و می نگرد که اگر یکی از جانداران در معرض بلایی واقع شود می داند که سببش آن بوده که ذکر خدا را از یاد برده است،خود تسبیح نگوید؟ در روایتی از ابی عبد اللّٰه صادق-علیه السّلام-آمده است:

«هیچ پرنده ای نیست که در بیابان و دریا شکار شود و هیچ یک از وحوش نیست که صید گردد مگر آن که تسبیح را فروگذار کرده باشد» (1) .

« کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَفْعَلُونَ -همه تسبیح و نماز او را می دانند.و خدا به هر کاری که می کنند آگاه است.» /8 هر کاری،از ذکر و تسبیح و تمام عبادتها و کارهای نیک و شایستۀ دیگر، و این همان است که انسان را وادار به اهتمام ورزیدن در عبادت و توجّه به پروردگار جهانیان می سازد.

همچنین از امام ابی جعفر باقر-علیه السّلام-در تفسیر این آیه آمده است:

«همانا خدای عزّ و جلّ را فرشته ای است به شکل خروسی سفید که سرش زیر عرش است و پاهایش در بن طبقۀ هفتم زمین،او را بالی است در خاور و بالی در باختر،و تا او بانگ برنیارد خروسها بانگ برنیاورند،و چون بانگ بر آورد دو بال خود را بر هم زند و سپس بگوید:سبحان اللّٰه،سبحان اللّٰه،منزّه است خدای بزرگی که هیچ چیز چون او نباشد،(حضرتش گفت):آن گاه خدای عزّ و جلّ بدو پاسخ می دهد و می گوید:هیچ کس که آنچه را تو می گویی بفهمد و دریابد هرگز سوگند دروغ به من نمی خورد». (2)

ص :328


1- 33) -همان مأخذ،ص 613.
2- 34) -همان مأخذ.

این آیه ما را یادآور علم خدا بر همه چیز،حتّی بر زوایای پنهان نیّت پرندگان می شود.

[42]

« وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَی اللّٰهِ الْمَصِیرُ -از آن خداست فرمانروایی آسمانها و زمین و بازگشت همگان نزد اوست.» هم چنان که آغاز از اوست پایان نیز به نزد اوست،و در این حقیقت-که تمام شواهد عقلی به اثبات آن بر می خیزد،و جلوه هایش در سرتاسر طبیعت نمودار می شود-بزرگترین اندرز برای شخص اندیشمندی وجود دارد که حجابهای غفلت یا شهوت چشم و بینادلی او را نپوشانده باشد،و بزرگترین انگیزنده برای توجّه دادن او به جانب ذات مسلّط و حکیم باری تعالی است،بدان سان که کردار خود را خالصانه به خاطر پروردگار کریم خود انجام دهد و از هیچ کس جز او پاداش و سپاسی نخواهد،و از کسی جز او نترسد و پروا نکند.

این آیه ما را به حکمفرمایی و سلطۀ مطلق خدا بر جوهر چیزها دلالت می کند و این که اوست که به قدرت خود زمام حقایق را به دست دارد که زایل و نابود نشوند.

[43]

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یُزْجِی سَحٰاباً -آیا ندیده ای که خدا ابرهایی را به آهستگی می راند؟» /8 پس جایی برای تصادف و وقوع خود به خودی،یعنی دروغی که منکران ساخته و پرداخته اند وجود ندارد،و ممکن نیست این نظام و ساختار بدون تدبیر کننده ای حکیم ایجاد شده باشد،و او همان خداست که ابرهایی را که میلیونها تن وزن دارد به کمال سبکی و نرمی در طبقات فراز آسمان به حرکت در می آورد و می راند.

« ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ -سپس آنها را به هم می پیوندد...» اگر ابرها انبوه و فشرده نشوند باران نمی بارد،بعلاوه ابرها حاوی بارهای منفی و مثبت هستند و اگر چنین نباشند برای کشاورزی سودی ندارد،پس آذرخشی که موادّ ضروری برای پرورش گیاهان را فراهم می آورد مرکّب از امواج

ص :329

الکتریکی نیرومندی است که از برخورد میان آن امواج پدید می آید.

« ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکٰاماً -و ابری انبوه پدید می آورد...» برای آن که باران را فروبارد،پس بی آن که ابرها متراکم و انبوه شوند بارانی نمی بارد،و انبوه و متراکم شدن ابرها صورت نمی گیرد مگر از طریق قوانینی که خدای سبحان در خصوص آنها جاری کرده است.

« فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ -و قطرات باران را بینی که از خلال آن بیرون آید...» «ودق»دانه های نم نم باران در حال تکوین و بیرون آمدن از میان ابرهاست.

« وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّمٰاءِ مِنْ جِبٰالٍ فِیهٰا مِنْ بَرَدٍ -و از آسمان،از آن کوه ها که در آنجاست تگرگ می فرستد.» ابرها در آسمان همچون کوه ها در زمین هستند،از لحاظ ستبری و تفاوت ارتفاعهای خود،و انسان هنگامی که با هواپیما از فراز ابرها می گذرد و از شهری به جایی سفر می کند،می تواند بر این حقیقت آگاه شود و آن را از بالا بنگرد.

و شاید در این آیه اشاره به حقیقتی است که دانشمندان آن را یاد می گویند که:طریقۀ تشکیل یافتن«تگرگ»این است که قطرۀ آب از ابرها فرو می چکد، سپس از طبقات بسیار سرد می گذرد و منجمد می شود،آن گاه بادهای سخت آن را از نو به بالا می برند،و میان کوه ها و ابرها بالا و پایان می رود،هر بار ابری بگذرد /8 مقداری بیشتر از آب را با خود می برند،و باز فرو می ریزد و-دیگر بار-ابرها آن را به بالا می برند تا آن که سنگین می شود و به زمین فرود می آید.گاه دانه های تگرگ به اندازۀ تخم مرغی فرو افتاده است.

« فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشٰاءُ -و هر که را خواهد با آن می زند و از هر که خواهد بازش می دارد...» از بندگانش،و تمام آفریدگانش،پس در این صورت این امر بر اثر تصادف و خود به خودی نیست.

ص :330

« یَکٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصٰارِ -روشنایی برقش نزدیک باشد که دیدگان را کور سازد.» به سبب شدّت درخشش ربایندۀ حاصل از تهی کردن بارهای الکتریکی عظیم بین ابرها...

و بدین سان ما در این پدیدۀ طبیعی مژدۀ خیری به نزول رحمت خدا(یعنی باران)می یابیم و نیز هشداری سخت به عقوبت و مجازات الهی که اگر نازل شود هیچ چیز را باقی نمی گذارد و در نمی گذرد و زندگان را به کلّی نابود می کند.

بین ایمان و علم

[44]

« یُقَلِّبُ اللّٰهُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصٰارِ - خدا شب و روز را می گرداند.خردمندان را در این عبرتی است.» خدای سبحان است که شب و روز به دست قدرت اوست و او آن دو را به قدرت خود می گرداند،و این عبرت و اندرزی است برای صاحبان بصیرتهای نافذ و خردهای روشن،مگر نه آن که خدا می گوید:« وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ -و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فرا راه خویش نیابد»؟و مگر نه آن که دربارۀ کافران می گوید:« أَوْ کَظُلُمٰاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ -یا همانند تاریکیهایی است در دریایی ژرف»؟ و این بدان معنی است که کسی که ایمان ندارد راز زندگی را نمی فهمد، هم چنان که تحوّلات و دگرگونیهای اجتماعی را در نمی یابد،و کسی جز بینادلان نمی فهمد خداست که شب و روز را می گرداند،کسانی که دارای دید حقیقی و برگرفته از ایمان هستند،و این دلالت بر آن دارد که شناخت خدا آغاز هر شناخت و معرفت است و کفر به خدا انحرافی است که رفته رفته انسان را به هر انحرافی می کشاند.

ص :331

[سوره النور (24): آیات 45 تا 52]

اشاره

وَ اَللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (45) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ اَللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (46) وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (47) وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ اَلْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ (49) أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ اِرْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (50) إِنَّمٰا کٰانَ قَوْلَ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (51) وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اَللّٰهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (52)

معنای واژه ها

49[مذعنین]

:مطیعان و منقادان.

50[یحیف]

:ستم با کاستن از حق.

ص :332

انگیزه ها و نتایج اطاعت مصلحتی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پروردگار ما با یادآوری آفرینش جانداران،ما را به چیرگی و قدرت خود آگاه می سازد.مگر نه این که همه چیز را از آب آفریده است؟اما به میزان تفاوت و فاصلۀ میان جانداران بنگر،برخی از آنها بر شکم خود می خزند مانند مارها،و برخی بر دو پا راه می روند و بعضی بر چهارپا،بدین سان پروردگار قدرتمند هر چه را بخواهد به وجود می آورد،تا ما را به قدرت خود که بر هر چیز احاطه دارد آگاه سازد.

این آیات قرآن ما را یاد آور پروردگار می شود،و خداوند هر کس را بخواهد به راه درست هدایت می کند.

هدایت و رهیابی تنها اعتراف زبانی نیست بلکه باید به هنگام داوری فرمانبرداری و اطاعت آن را گواهی کند و راست بودن آن اعتراف را نشان دهد.

برخی از افراد ادّعای فرمانبرداری می کنند امّا وقتی اگر حق مخالف با خواهش یا مصالح آنها باشد از آن روی می گردانند.هرگز...اینان مؤمن نیستند.پس ایمان تنها اعتراف به هنگام موافقت حق با مصلحت و پشت کردن بدان هنگام مخالفت آن با مصلحت فردی نیست.سبب این رفتار دو گانه و تفاوت موضع گیری چیست؟ آیا در دلهای آنان بیماری جسمانی و کینه و دنیا دوستی وجود دارد یا در مورد درستی و صدق رسالت تردید دارند؟یا می ترسند که پروردگار در حکمی /8 که پیامبر آن را صادر می کند به آنها ستم کند؟واقعیّت این است که آنها هنگامی که از داوری و عدالت الهی روی می گردانند خود به خویشتن ستم می کنند.

نشانۀ ایمان چیست؟بیگمان فرمانبرداری به هنگامی است که پیامبر آنان

ص :333

را دعوت می کند تا میان ایشان داوری کند،و این فرمانبرداری نجات و رستگاری آنان را در بردارد زیرا آنان از خدا و پیامبرش اطاعت کرده و از خداوند پروا داشته و نسبت بدو پرهیزگاری کرده اند.

اکنون پرسش زیر باقی می ماند:

رابطۀ این آیات با محور اصلی سورۀ نور(که عبارت از خانواده و قضایای اجتماعی و پرورشی پیرامون آن است)چیست؟ برای پاسخگویی بدین پرسش می توان گفت:

اوّلا:قرآن تنها به بیان درمانهایی که بیماریها و انحرافات اجتماعی را بر طرف می سازد اکتفاء نمی کند بلکه خود همان درمان و شفای عوارضی است که در دلها وجود دارد و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان.قرآن به دادن نسخه های سطحی و ساده اکتفاء نمی کند بلکه برای درمان انحرافات اساسی و بنیادی می کوشد، و از اینجاست که می بینیم یک آیۀ قرآنی حکمی شرعی را به ما باز می گوید و ضمنا مجازات یا پاداش الهی را در برابر آن حکم به ما یادآور می شود.

پس حکم بیان و نسخه ای است برای درمان،امّا تهدید به مجازات و تشویق به پاداش نیک خود،همان درمان است،زیرا هر یک از دو امر پرورش یا بیم دادن به نفس بشری نیرویی از نوع ارادۀ استوار می بخشد که در برابر انحراف مقاومت کند.

قرآن در این سوره با ما از خانوادۀ با فضیلت سخن می گوید که یکی از ویژگیهای آن خانواده ایمان به خداست،و خانه ای که این خانواده را در بر گرفته همان خانۀ ایمان است که نام و یاد خدا در آن بسیار است...و این درمان انحرافی است که خانواده در درون اجتماع به دام آن می افتد،و درمانش این است که:

واجب است ایمان به خدا همراه با ذکر و تسبیح انحرافات بشری را از میان ببرد.

افزون بر این،قرآن بدین حدّ نیز اکتفاء نمی کند،بلکه از طریق انتشار و گسترش روح ایمان در دل مردم به دادن خود دار و نیز اقدام می کند.از این روست که می بینیم به تفصیل از ایمان به خدا و یادآوری ارزشهای حقیقی و توجّه به

ص :334

پروردگار آسمانها و زمین...و جز آن با ما سخن می گوید.

ثانیا:در واقع هر انحرافی در بشر برخاسته از انحرافی دیگر است،و انحرافات یکی پس از دیگری به دنبال هم می آید تا به بزرگترین انحراف در زندگی انسان می رسد که همان کفر نسبت به خدا و دور شدن از هدایت اوست،و این همان گمراهی دور و با فاصلۀ بسیار از راه درست است.

قرآن در همان حال که به درمان این انحرافات فرعی می پردازد، خود گمراهی دور را(که همان کفر باشد)نیز درمان می کند.از این رو می بینیم که سوره ها و آیات و درسها و عبرتهای قرآن به ذکر خدا آغاز می شود و بدان پایان می یابد، زیرا ذکر خدا براستی،همان محوری حقیقی است که تمام قضایا پیرامونش دور می زند.

ثالثا:بیگمان مهمترین صفت انسان در خانوادۀ با فضیلت،و صفتی که واجب است خانواده برای تمرکز و پرورش آن در وجود فرزندان خود بکوشد،همان صفت فرمانبرداری مستقیم و درست از حق است.

افراد انسان از لحاظ فرمانبرداری حالات گوناگون دارند:

الف:برخی اصولا بر ضدّ نظام و هر سلطه ای هستند،و گرچه آن سلطه شرعی و قانونی باشد و حتی بر ضدّ هر گونه نصیحت و خیر اندیشی نیز رفتار می کنند و این امر آنها را به صورت موجودی وحشی و هیجان زده در می آورد.

ب:برخی خوار و ذلیل پرورش می یابند و به هر نوع رهبری گردن می نهند، و به هر کس و هر نظامی تسلیم می شوند،و به هر گونه فرمان و تعلیماتی گوش فرا می دهند،چنین اشخاصی شبیه به کالایی هستند که هر کس بخواهد آنها را می خرد.

ج:برخی بر اساس فرمانبرداری از خواهشها و شهوتها و در نتیجه پیروی از هر کس که امیال آنها را اقناع و ارضا کند بار می آیند،قطع نظر از این که وی بر راه درست باشد یا منحرف،عادل باشد یا ظالم، /8 و در واقع بیشتر مردم از این نمونه هستند و از کسی فرمان می برند که مال یا سلطه را در اختیار دارد.اینان نیز مانند آن

ص :335

دو گروه پیشین فاسدند.

د:گروه چهارم کسانی هستند که فرمان می برند،ولی نه به خاطر شهوتها و مصالح،و نه به سبب علاقه به اطاعت کورکورانه،بلکه از ارزشها اطاعت می کنند.

فرمانبرداری چنین اشخاصی از هر کس برانگیخته از حق دوستی و ایمان آنان به ارزشهای والاست.این است همان انسانی که واجب است خانوادۀ با فضیلت برای پرورش و بار آوردن مواهب و شکل دادن به شخصیّت او بکوشد.

قرآن حکمت آموز در نیمۀ این سوره از ضرورت فرمانبرداری با ما سخن می گوید،و این که واجب است اطاعت فقط محض خدا باشد نه به خاطر مصالح یا ترس از هر سلطۀ بشری.و این همان نقطۀ اساسی و محوری برای ساختن انسان والاست در خانوادۀ با فضیلت است.

وانگهی خانوادۀ با فضیلت از انسان مطیع خدا آغاز می شود و بدو نیز پایان می یابد.پس پدری که به شهوتهای زودگذر،و مصالح فریبنده و شریکان دروغین برای خدا همچون سلطان ستمگر،و صاحبان مال تسلیم نمی شود،می تواند فرزندانش را آزادگانی به بار آورد که در برابر انحراف خود و اجتماع مقاومت ورزند.

رابعا:اگر به ژرفی دربارۀ موجبات حقیقی انحرافهای بشری پژوهش کنیم، در می یابیم که از فرمان بردن انسان از شهوتها سرچشمه می گیرند،پس کسی که به دنبال شهوت خود نمی رود دست به دزدی نمی زند،زیرا آن که دزدی می کند برای آن می دزدد که توانگرتر از دیگری شود،آیا این شهوت نیست؟ همچنین انسان دروغ می گوید یا ستم می کند،یا از مردم می هراسد،در حالی که می داند تمام اینها راه سقوط و سرنگونی در پستی و رذالت است.

هنگامی که انسان این بیماری خود را درمان کند دیگر انحرافاتی که وی از آنها رنج می برد /8 نیز طبعا به سبب درمان شدن ریشۀ فساد درمان خواهد شد.

ص :336

شرح آیات:
اشاره

[45]

« وَ اللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ -و خدا هر جنبنده ای را از آب بیافرید.» بیگمان هر کسی مورچه ای ریز را که تقریبا به چشم نمی آید دیده است که چگونه در جستجوی روزی خود بر می آید و چگونه تمام اعضای داخلی و اندامهای گوناگونی را که جانوران بزرگ و عظیم دارند حائز است؟و با غریزه ای که خدا در وجود او نهاده و راهنماییش کرده می داند که چگونه واجب است دانه ای را که به دست آورده پیش از ذخیره سازی از هم بشکافد تا در دل خاک رشد نکند و سبز نشود،و شگفت این که مورچه تمام دانه ها را به دو قسمت می شکافد جز دانۀ ذرّت را که آن را چهار پاره می کند،گویی آموخته است که اگر دانۀ ذرّت را دو نیمه کنند،ممکن است هر نیمۀ آن نیز بروید و سبز شود،و دانه های دیگر چنین خاصیّتی ندارند.همچنین وقتی مورچه جایی را می یابد که در آن خوراکی وجود دارد می رود و به زودی با سپاهی از مورچگان باز می گردد تا همگی در انتقال و ذخیره سازی آن یاری و همکاری کنند،بنگر چگونه این امر را به دیگر مورچگان رسانیده و به چه زبانی با آنها سخن گفت؟ خدا این مورچۀ کوچک را از آب آفریده و آن فیل ستبر درشت را که چون بنگری از دیدنش می هراسی نیز هم چنان از آب آسمان آفریده است،و همین گونه است دیگر جانوران خشکی و دریایی و پرندگان و حشرات و بر سر آنها انسان.

در واقع گوناگونی آفرینش و نظام مدوّنی که هر گونه ای بر حسب سلسله ای معین از تکامل در زندگی پیش می رود،به ما ایمان به خدا و قدرت بی پایان او را عطا می کند که می بینیم همۀ آنها را با تمام تنوّعی که دارند از آب آفریده است.

« فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ بَطْنِهِ -بعضی از آنها بر شکم می روند...» مانند خزندگان.

« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ رِجْلَیْنِ -و بعضی بر دو پا می روند...»

ص :337

مانند انسان.

« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلیٰ أَرْبَعٍ -و بعضی بر چهار پا می روند...» مانند چهار پایان.

« یَخْلُقُ اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -خدا هر چه بخواهد می آفریند،زیرا خدا بر هر کاری تواناست.» مردی از امام صادق(ع)پرسید:چرا خداوند تمام این جانداران را آفرید؟ حضرتش(ع)بدو پاسخ داد:از آن رو خدای عزّ و جلّ انواع آفریدگان را آفرید که انسان نگوید که آیا خدا می توانست جانداری با فلان صفات بیافریند؟ پس آنچه از انواع جانداران را که ممکن است انسان تصوّر کند آفریده است،و اگر در عصر آدمی نباشد در دورانهای پیشین بوده و اگر در محیط او نباشد در محیطهای دیگر وجود دارد. (1)

پس پروردگار ماست که خواسته است و اراده و مشیّت او غالب و چیره است،و تو نیز به نوبۀ خود محکوم ارادۀ او هستی،در این صورت نافرمانی و سر پیچی برای چیست؟ [46]

در عین حال که خداوند این آیات را نازل کرده است که ما را یادآور نشانه های خود شود،بشر به فضل و رحمت خدا نیازمند هدایتی است مستقیم که ذات متعالش به هر کس از آدمیان که بخواهد اختصاص می دهد تا به راه درست هدایت شوند،و این هدایت نعمتی است بزرگ و هدفی والا که هر کس را بدان دسترس نیست.

« لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ اللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ - به تحقیق آیاتی روشنگر نازل کردیم و خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت می کند.» بنا بر این بر تو واجب است که با فرمانبرداری از خدا و نزدیکی جستن بدو با

ص :338


1- 35) -این روایت نقل به مضمون شد نه به عین عبارت.

کارهای شایسته برای به دست آوردن این هدایت بکوشی.

[47]

البتّه کسانی نیز وجود دارند که مدّعی ایمان هستند ولی واقعیّت آنها بر خلاف چیزی است که ادّعا می کنند.

« وَ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ وَ مٰا أُولٰئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ -و می گویند:به خدا و پیامبرش ایمان آورده ایم و اطاعت می کنیم.پس از آن،گروهی از آنان باز می گردند.و اینان ایمان نیاورده اند.» [48]

براستی درست ترین ترازوی ایمان همان فرمانبرداری به هنگام مرافعه است،اگر شخص به حق و لو آن که بر خلاف میل و مصلحتش باشد تسلیم شود و عدالت را که به سود طرفش باشد قبول کند و به رضای خود در صورتی که قاضی عادل بر ضدّ او حکم دهد،بگذرد ایمانش حقیقی است و گرنه ادّعای ایمان پذیرفته نیست.

« وَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ - چون آنها را به خدا و پیامبرش خوانند تا میانشان حکم کند،بینی که گروهی اعراض می کنند.» [49]

و از آنجا که فرمانبرداری آنها از خدا و پیامبر از مصالح مادّیشان سرچشمه گرفته اگر امر به مصلحتشان باشد اطاعت می کنند و مردم را به اطاعت دعوت می کنند،امّا اگر امر چنین نباشد آنها با حکم خدا مخالفت می ورزند و از شریعت او روی می تابند،و اگر یکی از آنها بداند که اگر نزد حاکم شرعی برود بیگمان بر ضدّ او حکم خواهد کرد،به نزد حاکم ستمگری می رود تا بتواند با دادن رشوه قوانین را به بازی گیرد.

امّا به دادگاههای اسلامی قاطع که به حق حکم می کنند نمی رود مگر آن که بداند در قضیۀ خود سود می برد و برنده می شود،و در چنین حالتی از همۀ مردم به جانب حکم و داوری اسلامی شتابنده تر است و بیش از همۀ مردم دعوت به پذیرفتن و حفظ آن می کند.

ص :339

« وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ -و اگر حق با آنها باشد می آیند و به حکم گردن می نهند.» [50]

و این نوع رفتار گونه ای از فرمانبرداری مصلحتی و ایمان منفعتی است که در اسلام مردود است.امّا انگیزۀ چنین ایمانی چیست؟ /8 « أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -آیا در دلهایشان مرضی است یا در تردید هستند یا بیم آن دارند که خدا و پیامبرش بر آنها ستم کنند؟نه،آنان خود ستم پیشگانند.» کسانی که از بازگشت به فرمانبرداری از خدا و حکم پیامبر می هراسند یکی از گروه هایی هستند که صفاتشان در زیر می آید:

اوّلا:صاحبان دلهای بیمار:

کسانی که برای استکبار و بزرگی فروشی در زمین و سر پیچی از فرماندهی شرعی پیامبر با رهبری او مخالفت می کنند.بنی امیّه و جز آنها،از تیره های قریش بر محمد(ص)-یعنی فرماندهی شرعی-حسد می بردند زیرا او از خاندان بنی هاشم بود که آقایی و برتری خود را بر دیگر خاندانها اثبات کرده بود،و همین امر آنها را به حسد ورزی با این خاندان برانگیخت،و سپس بر رسالت و فرماندهی نتیجه شده از آن رشک ورزیدند.

و این نوعی از بیماریهای قلب است که صاحبش به گرفتن موضع گریز و تنفّر ضد هر کس که به اخلاق و رفتار والا و پاکیزه آراسته است،می شتابد تنها برای آن که وی مردم را به دور محور وجود خود گرد آورده و بر او برتری یافته است.

ثانیا:تردید:

حالت شکّی بر دل بعضی چیره می شود و او شخصیّتی نگران و مضطرب می گردد که در هر چیزی شکّ می کند و به همین گونه در رهبری رسالتی نیز به سبب شکّ اصلی خود در دین شکّ و تردید می کند.

ص :340

ثانیا:بیم از ستم:

دسته ای دیگر نیز وجود دارند که به تمرّد نسبت به فرماندهی رسالتی می پردازند زیرا بیم آن دارند که اطاعت از آن سبب زیانشان گردد،چنان که اگر بخواهد حقوق ستمدیدگان را به آنان بازگرداند،اینان آن حرکت عادلانه را ظلمی نسبت به خود می شمارند،در حالی که ستمگر حقیقی آن کسی است که خون مستضعفان و بیچارگان را می مکد،و به حساب محرومان خوشگذرانی می کند،و ستمی نیست که خدا حقوق مستضعفان را از مستکبران باز بستاند،بلکه این عین /8 عدل و کمال انصاف است،و بس بعید است از خدا یا پیامبر او که به احدی ستم کنند،بلکه آنان که با خدا و پیامبرش مخالفت می ورزند به همین سببها خود ستمگرند.

[51]

در مقابل اینان که می گویند اطاعت کردیم،و سپس در لحظۀ جدّی با فرماندهی و رهبری رسالتی مخالفت می ورزند،و به مصالح و امیال شخصی خود روی می آورند،مؤمنان راستین و کسانی را که می بینیم که چون گفتند اطاعت کردیم بر سر گفتۀ خود می ایستند،و مصالح شخصی خود را با استواری قدم برای مصلحت اسلام و مسلمانان فدا می کنند و به تمام فرمانهای فرماندهی با وجود سختی و برندگی آن پاسخ مثبت می دهند.

« إِنَّمٰا کٰانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذٰا دُعُوا إِلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -چون مؤمنان را به خدا و پیامبرش فرا خوانند تا میانشان حکم کند،سخنشان جز این نیست که می گویند:

شنیدیم و اطاعت کردیم.اینان رستگارانند.» [52]

زیرا احکام و قانونهای خدا و آموزشهای پیامبر گرامی او را می گیرند، و در معاملات اقتصادی و سیاسی و قضایی خود و دیگر چیزها-به تمامی-به موجب آنها رفتار می کنند،هم چنان که این کار را در امور پرستشی و عبادی خود چون نماز و روزه و جز آن انجام می دهند.هیچ رویدادی نیست که خداوند حکمی در آن داده باشد و اینان آن حکم را پیروی نکنند.همچنین بر فرزندان امّت اسلامی

ص :341

واجب است که به ندای علمای اسلام هنگامی که آنان را به راه خدا در حکومت و سیاست و اقتصاد،و دیگر شؤون زندگی فرا می خوانند،پاسخ مثبت دهند،نه این که گاه به غرب و گاه به شرق روی آورند و به جست و جوی برنامه ها و راهها و احکام آنها پردازند.

« وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللّٰهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰائِزُونَ -و کسانی که از خدا و پیامبرش فرمان می برند و از خدا می ترسند و پرهیزگاری می کنند،رستگارانند.» زیرا کسانی که دارای این صفتهای سه گانه(فرمانبرداری،بیم و پرهیزگاری)هستند سببهای ایمان حقیقی را کامل کرده اند و از این رو به رستگاری از جانب خدا نایل می شوند.

آنان براستی از بیم مجازات خوار کننده و عذاب دردناک الهی از خدا و پیامبرش فرمان می برند،و از آنجا که بیم و پروا /8 شعور و احساسی است موقّت که با گذشت زمان در نفس بشری پنهان می شود،آنان آن را با پرهیزگاری محکم و استوار می کنند و این پرهیزگاری همان التزام و پایبند بودن دقیق به آموزشهای اسلامی از خرد و کلان آنها،و اهتمام کامل به اجرای تمام فرمانهای الهی است.

[سوره النور (24): آیات 53 تا 57]

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْهِ مٰا حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (54) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضیٰ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاٰ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (55) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (56) لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ لَبِئْسَ اَلْمَصِیرُ (57)

ص :342

وحشتشان را به ایمنی بدل می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درس در چارچوب گفتار پیشین دربارۀ فرمانبرداری از فرماندهی شرعی که خدا بدان فرمان داده است-یعنی طاعتی که یکی از هدفهای پرورش سالم است-بیان می کند که مقیاسی واحد و حقیقی برای شناختن میزان تسلیم انسان نسبت به پروردگارش،و در نتیجه شناختن میزان عمق و راست بودن ایمان او وجود دارد،و آن مقیاس همان میزان فرمانبرداری انسان از فرماندهی رسالتی است که در فرمانهای خدای سبحان شکل یافته و مجسّم شده است.

فرمانبرداری مورد نظر همان فرمانبرداری مستقیم و درست در اوقات سختی و آسایش است نه تنها به هنگام رفاه و آسایش،زیرا ممکن است انسان آمادۀ فرمانبرداری باشد،ولی در حدود قضایای ساده ای که نیاز به کوششی فراوان از جانب او نداشته باشد،امّا وقتی بدو فرمان می دهند که دشواریهایی بزرگ را در زندگی در نوردد،همچون جهاد،وی رویگردان می شود و خسران دیدۀ دنیا و آخرت

ص :343

می گردد.بسیاری از این کسان تنها به ایمان تظاهر می کنند و به استوارترین و سخت ترین سوگندها قسم می خورند که هنگام سختی و دشواری از رهبری اطاعت کنند،امّا وقتی رهبری به آنان فرمان بیرون رفتن برای مبارزه را می دهد عهد شکنی می کنند،پس در این صورت ادّعای صرف آنها با سوگند پوششی است برای نفاق و دورویی آنها.

پروردگار ما سبحانه و تعالی بر ضرورت فرمانبرداری از فرماندهی شرعی، چون پیامبر(ص)و اولی الامر تأکید می کند،و این که واجب است پس از آن انسان نسبت به آینده نگران نباشد،زیرا خداوند آنجا که به مؤمنانی که کردار شایسته می کنند وعده پیروزی و پشتیبانی داده توفیق آنان را تضمین نموده و تأکید کرده است که پیامبر رسالت را آورده است و شما طاعت و فرمانبرداری را آورده اید.

در لحظۀ پیروزی انسان تمام لحظه های دشواری را که گذرانده است فراموش می کند،از این رو خدای سبحان به مسلمانان مؤمن تأکید کرده که آنها را، پس از هلاک کردن دشمنانشان،در زمین جانشین دیگران خواهد ساخت،هم چنان که این امر را در مورد کسانی که پیش از آنان ایمان آورده و کردار شایسته کرده بودند تحقّق بخشیده است.البته جانشینی به خودی خود هدفی را تشکیل نمی دهد، بلکه وسیله ای است برای هدفی والاتر که همان اجرای حکم خداست،و پس از آن پرستش خدا به تنهایی و فروافکندن و محور کردن سلطۀ خدایان باطل و دروغین.

قرآن در این درس سخن را به درهم کوفتن اندیشۀ کافرانی پایان می دهد که باورشان شده بر انجام هر چیزی قادرند،زیرا برای هیچ کس امکان ندارد که در برابر جنبش و موج ایمانی که رسالت الهی آن را فرماندهی و رهبری می کند،و مؤمنان راستین آن را صادر می کنند ایستادگی ورزد،پس کافران در زمین قدرت اعجاز ندارند و نمی توانند که حرکت تاریخ را از گام نهادن و پیشروی،ضمن قوانین خدا در طبیعت و اجتماع،باز دارند.

ص :344

شرح آیات:
اشاره

[53]

« وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ -به خدا قسم خوردند،قسمهای سخت،که اگر به آنها فرمان دهی از دیار خود بیرون روند...» به معرکه نبرد و میدان جهاد،با غلیظ ترین قسمهای ممکن بر این امر سوگند خوردند،امّا آیا انسان راستگو برای آن که به وعدۀ خود وفا کند نیازی به سوگند خوردن دارد؟ « قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ -بگو قسم مخورید،طاعتی نیکو و در خور بیاورید...» طاعت حق شناخته شده است زیرا عمل آن را گواهی می کند و نیازی به قسم ندارد،آیا /8 انسان در بدیهیّات محتاج به قسم خوردن است؟طبعا هرگز چنین نیست...زیرا آن امور قضایایی هستند شناخته شده و موجبی برای قسم خوردن در آن موارد وجود ندارد.از این رو واجب است که طاعت و فرمانبرداری در زندگی شخص مسلمان پایه ای ثابت و استوار و جزئی از موجودیّت و هستی او باشد،پس موجبی ندارد که آن را در زمرۀ نوادر و مستثنیاتی قرار دهد که صاحبش برای مبرهن ساختن راستگویی خود در آن موارد نیاز به قسم خوردن دارد،بلکه واجب است این فرمانبرداری را تبدیل به قضیه ای ثابت و پایدار در زندگی خود سازد.

« إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -خدا به کارهایی که می کنید آگاه است.» پس اگر رهبری رسالتی را با سوگند خود فریب می دهید،هرگز نمی توانید پروردگار خود را که از آنچه می کنید آگاه است،فریب دهید،و اگر عمل شما پست و تباه باشد هرگز سوگند نمی تواند چیزی از طبیعت پلید آن را تغییر دهد، هر چند آن سوگند شداد و غلاظ و مؤکّد بوده باشد.

ص :345

نقش رهبری و مسئولیّت امّت

[54]

« قُلْ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْهِ مٰا حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ -بگو از خدا اطاعت کنید و از پیامبر اطاعت کنید.پس اگر رویگردان شوید بر پیامبر است آنچه بدو تکلیف کرده اند و بر شماست آنچه به شما تکلیف کرده اند...» فرمانبرداری از پیامبر-و همچنین از فرماندهی شرعی پس از او-همانا طریق فرمانبرداری از خدای سبحان است،و فرمانبرداری از خدا بدون فرمانبرداری از پیامبر معنایی ندارد.آنان که می گویند تنها کتاب خدا برای ما بس است خطا می کنند،زیرا آنها فرمانبرداری از فرماندهی رسالتی را که خداوند بر آنان فرض و واجب ساخته تا برنامه ها و راههای دقیق و جزئی تغییرات گوناگون زندگی را برای آنان معین سازد،مردود می شمارند.

خدای تعالی نگفته است:بگو از خدا و پیامبر اطاعت کنید،با آن که اطاعت از پیامبر ادامۀ همان اطاعت از خداست،بلکه کلمۀ«أطیعوا فرمان برید» را تکرار کرده تا بر اطاعت دوم مستقیما تأکید کرده باشد و این برای آن است که فرمانبرداری دوّم بر بسیاری از مردم دشوار است.

فرمانبرداری از خدا در مورد اموری است ثابت،امّا فرمانبرداری از پیامبر -که همان فرمانبرداری از خداست-عبارت از پیروی از برنامه و راهی است عملی در قضایای سیاسی و شرعی و دگرگونیهای زندگی عامّه،مانند حوادث تازه ای که روی داده است.

کسی که این حقیقت را نفهمد بیگمان در معرض سر پیچی و تمرّد نسبت به پیامبر و کسی است که بعد از آن حضرت جانشین او شده است.

« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَیْهِ مٰا حُمِّلَ -پس اگر رویگردان شوید،بر پیامبر است آنچه بدو تکلیف کرده اند...» و عبارت است از رساندن رسالت و گزاردن پیام.

ص :346

« وَ عَلَیْکُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ -و بر شماست آنچه به شما تکلیف کرده اند...» و عبارت است از پذیرفتن آنچه وی بدان فرمان می دهد.

خداوند هر کسی را جداگانه پاداش می دهد،بی آن که مسئولیّت مردم را بر دوش پیامبر(ص)نهد،هم چنان که پیامبر را نیز مکلّف نساخته است که فرمانبرداری را بر مردم فرض و تحمیل کند.

« وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا -و اگر از او اطاعت کنید هدایت یابید...» زیرا بدین وسیله به فهم حقیقی زندگی می رسید.

از این آیه به تأویل گفتۀ خدای سبحان در آیه ای که پیشتر گذشت پی می بریم که:« وَ اللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و خدا هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت می کند»زیرا می فهمیم که فرمانبرداری از پیامبران و سفارش شدگان همان وسیلۀ هدایت و مخالفت با ایشان همانا راه گمگشتگی است.

« وَ مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ -و بر پیامبر جز تبلیغ آشکار هیچ نیست.» با وجود آن که ما به عنوان مسلمان به این اندیشه اعتقاد داریم،ولی وقتی می خواهیم آن را به مرحلۀ اجرا در آوریم /8 بر ما گران می آید،زیرا انسان به طبع خود می کوشد از مسئولیّت بگریزد و خطاها را بر دوش دیگران بیفکند،یا انجام ندادن تکالیف خویش را بر عهدۀ رهبری اندازد،هر چه باشد،پس پسر گناه را به گردن پدر می افکند،و شاگرد به گردن استاد،و مدرّس به گردن مدیریّت مدرسه و مدیریّت مدرسه به گردن وزارتخانۀ مربوط به خود،و همچنین...

هر یک از ما برای آن که از سنگینی بار مسئولیّتی که آسمانها و زمین و کوه ها از آن خودداری کردند،خلاص شود،از چپ و راست تهمت می زند و در این مورد حتی از رهبری نیز فروگذار نمی کند بلکه سهم بیشتر اتّهامات را نصیب رهبری می سازد،و این خود در عین حال اندیشه ای گمراهانه است.

ص :347

هدف دولت اسلامی

[55]

« وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -خدا به کسانی از شما که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند وعده داد که در روی زمین جانشین دیگرانشان کند...» در اینجا باید به سه پرسش پاسخ داد:

یکم:رابطۀ میان این وعده که پس از امر به فرمانبرداری خدا آمده با آن امر چیست؟ /8 دوم:چرا قرآن بر کلمۀ«منکم از شما»تأکید کرده است؟ سوم:معنی جانشین کردن در زمین چیست؟ پاسخ،اوّل:برای آن که اطاعت از فرماندهی کاری است بسیار دشوار،و ممکن نیست که آدمی همواره با تمام اخلاص آن را مراعات کند،مگر آن که در پشت آن هدفی معیّن وجود داشته باشد.

وقتی گروهی با ایمان برای تحقّق جانشین شدن در زمین می کوشند و فعّالیت می کنند،افراد آن مرحله به مرحله و اندک اندک از خود خواهی خویش می کاهند و فرود می آیند و خود را در بوتۀ فرماندهی ذوب می کنند،و این امر بر هر یک از آنان جامۀ شخصیّتی جدید می پوشاند،که همان شخصیّت مجموع آنها و حیثیّت دسته جمعی است و در نتیجه شخصیّت فرماندهی و رهبری را مجسّم می سازد.

دوم:کلمۀ«منکم از شما»برای آن آمده است که بیان کند جانشین سازی سنّتی است که در مورد پیشینیان وجود داشته،امّا محدود و منحصر به آنها نیست بلکه در مورد ما و مؤمنانی که پس از ما می آیند نیز جریان می یابد،زیرا این سنّت و قانون منحصر به دسته ای در زمانی معیّن نیست بلکه کافی است دو شرط(ایمان و کردار شایسته)تحقق یابد تا این سنّت جریان خود را در هر

ص :348

اجتماعی در پیش گیرد.

امّا پاسخ پرسش سوّم:

الف:گروهی از مفسّران گفته اند(استخلاف جانشین کردن)یعنی رفتن گروهی از مردم و در آمدن گروهی دیگر به جای آنها.

ب:بعضی دیگر گفته اند معنی استخلاف همانا گرامی داشتن مؤمنان به وسیلۀ خداست بدین سان که ایشان را پیشوایان و امامان مردم قرار می دهد،تا به اجرای شریعت بپردازند،هم چنان که پیامبران و سفارش شدگان و شایستگان«از» مؤمنان را پیش از ایشان جانشین ساخت.

واقع این است که جانشینی بدان معنی که در تفصیل(الف)آمده معنایی تنگ و محدود برای این کلمه است،چه همۀ مردم جانشین کسانی هستند که پیش از اینان بوده اند،حتّی کافران نیز چنین هستند،و موجبی برای تخصیص وجود ندارد،زیرا خداوند به مؤمنان وعدۀ خلافت عامّه داده است.

و به طور عموم جانشینی(و خلافت)در زمین همان رهبرییی است که خداوند به گروهی از مردم می بخشد،زیرا ایشان از ارزشهایی که بر آنان نازل شده پیروی می کنند.

در این صورت واقع جانشینی(و استخلاف)یعنی دو امر:

یکم:این که خداوند به مؤمنان سلطه و چیرگی می بخشد و آن را به استواری برایشان ممکن می سازد.

دوم:این سلطه جز به اذن خداوند نیست که آن را تحقق بخشیده و بدان شرعیّت داده است.

« وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضیٰ لَهُمْ -و دینشان را-که خود برایشان پسندیده است-استوار سازد...» پس سلطه آنان مانند هر سلطۀ دیگر مادّی نیست،بلکه سلطه ایست روحی که ارزشهای رسالت آن را فرماندهی و رهبری می کند.

« وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ -و وحشتشان را تبدیل کند...»

ص :349

وحشتی که در زیر سایه شوم سلطه های ستمگر داشتند و در برابر آن مقاومت می کنند تا دولت حق را بر پا سازند.

« أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاٰ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً -به ایمنی.مرا می پرستند و هیچ چیزی را با من شریک نمی کنند...» همانا هدف حقیقی از حکومتی که خدا به انسان می دهد تسلّط بر گردن مردم نیست،پس آن حکومت به خودی خود هدف نیست،بلکه قصد و حکمت آن همان پرستش خدا و شرک نیاوردن نسبت به اوست.

براستی فراهم شدن شرایط و امکانات رهایی از فشارهای شرک آمیز بدان نحو که انسان از دامهای بندگی گمراه کننده و بندهای مالی و سلطه ای برهد و آزاد شود،همان بزرگترین نعمتی است که خداوند به انسان می بخشد.

و معلوم است که شرک بدان اندازه که با پرستش طاغوت و سرسپردن به سلطۀ ستمگر یا به پرستیدن مال و زمین و نژاد و غیره...محقّق می شود،با پرستش بت تحقّق نمی یابد.

رد کردن شرک در واقع رد کردن ارزشهایی است که شرک از آنها تغذیه می کند و نیرو می گیرد،و شاید این همان چیزی است که ما در تعبیر قرآنی آن را ملاحظه می کنیم،که خدای تعالی نگفته است«لا یشرکون بی(شخصا)- شخصی را شریک من نمی سازند»بلکه عبارت به طور اطلاق ادا کرده و گفته است «شیئا چیزی را»که اعمّ از اشخاص و اشیاء است،و این از آن روست که کسی که به طاغوت سر می سپارد جسم او را نمی پرستد بلکه عصای زرّینی را که به دست اوست و قدرتی را که زیر سلطۀ اوست می پرستد،و همچنین است کسی که به توانگران سر می سپارد،در واقع به درهم و دینار و نقدینه سر می سپارد و تسلیم می شود.

« وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ -و آنها که از این پس ناسپاسی کنند،نافرمانند.» پس هنگامی که سلطۀ سیاسی شرعی بر پا شد،هر کس که ناسپاسی کند

ص :350

و کفر ورزد فاسق و نافرمان است،زیرا /8 هیچ بهانه و توجیهی برای ناسپاسی و کفر خود ندارد.

در واقع برای تأویل و تفسیر حقیقی و شامل این آیه باید گفت مراد هنگامی است که وعدۀ خدا با جای گرفتن و استوار شدن دین برگزیده،در سراسر اقطار زمین،تحقّق یافته باشد.چنان که در احادیث پشت در پشت از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که گفت:

«زمین برای من درهم نوردیده شد،و من مشرقها و مغربهای آن را دیدم،و امّت من به تمام نقاطی که برای من درنوردیده شد خواهد رسید».

و نیز آن حضرت-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«در زمین خانه ای از خشت و گل یا پشم و موی (1) باقی نمی ماند مگر آن که خدای تعالی با عزّت عزیز و ذلّت ذلیل کلمۀ اسلام را بدان وارد می کند،آنان را که خدا عزیز دارد از اهل آن کلمه می سازد،و آنان را که ذلیل دارد با خواری و سرافکندگی بدان کلمه تسلیم می شوند» (2) .

امّا چه وقت این امر تحقّق می یابد؟همانا هنگام قیام مهدی آل محمد(عج)چنان که در حدیثی که مورد اتّفاق تمام مسلمانان است آمده است:

«اگر از عمر دنیا بیش از یک روز باقی نمانده باشد،خدا آن روز را طولانی می کند تا از خاندان من مردی بیاید که همنام من است،و زمین را همان گونه که انباشته از ظلم و جور شده است از عدل و داد پر می کند».

[56]

« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ - و نماز بگزارید و زکات بدهید و از پیامبر اطاعت کنید،باشد که بر شما رحمت آورند.» بر پا داشتن نماز و پرداختن زکات از قانونگذاریهای الهی است که در ضمن

ص :351


1- 36) -مراد خیمه های پشمین و موئین چادر نشینان است-م.
2- 37) -نور الثقلین،ج 3،ص 621.

مجموعۀ فرمانبرداری از خدای سبحان در می آید،از این رو این دو اطاعت بدون فرمانبرداری از پیامبر کافی نیستند.شاید مراد از«رحمت» /8 در این آیه پیروزی بر دشمنان باشد.

یاری رساندن زاییدۀ اعتماد به نفس است

به امّتی که به نیرومندیها و توانمندیهای خود بر پیروزی اعتماد ندارد یاری نمی رسانند.

پس سزاوار نیست که اشخاصی به صورت مانعی میان مؤمنان و بر پا کردن حکومت اسلامی و سلطۀ شرع در سرزمینی که نیروی گردنکشان و ثروت توانگران یا نادانی مردم را در آن می یابند،قرار گیرند،و حتّی اعتقاد آن اشخاص دائر بر این که کافران قدرت و ارادۀ آنها را بر مبارزه و پیروزی سلب کرده اند نیز باطل است.

پس ای مؤمن از کافران باک مدار! [57]

« لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ -هرگز مپندار که کافران در این زمین عاجز کنندگانند...» گمان مبرید که سلطه های کافر ارادۀ شما را سلب کرده و شما را به لبۀ پرتگاه عجز و ناتوانی کشانده اند.

« وَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ -جایگاهشان جهنّم است و چه بد سرانجامی است.» پس از لحاظ مادّی نیرویی ندارند که مؤمنان را از گرفتن حقّ خود باز دارند و از لحاظ معنوی سرانجامشان به دوزخ است و چه بد سرانجامی!و این بدان معنی است که خدا پشتیبانی خود را از آنها بر گرفته،پس هرگز کسی را نمی یابند که به آنها بر ضدّ مؤمنان یاری دهد،« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکٰافِرِینَ لاٰ مَوْلیٰ لَهُمْ (1) -این بدان سبب است که خدا یاور کسانی است که ایمان آورده اند، و کافران را هیچ یاوری نیست».

ص :352


1- 38) -محمّد11/.

ای کاش ما مسلمانان امروز این آیۀ کریم را شعار زندگی سیاسی و فعّالیتهای اجتماعی خود قرار دهیم و با بزرگترین مانع و گردنۀ دشوار در زندگی مسلمانان بستیزیم که باورشان گشته و معتقد شده اند کافران بر آنان برتری دارند،و می توانند آنان را از گرفتن حقّ خود،و رسیدن به هدف خویش بازدارند،در حالی که واقعیّت امر به کلّی بر عکس است.

خداوند این عقیدۀ باطل را با وعدۀ یاوری و پیروزی به مؤمنان،و بیان عجز و ناتوانی کافران نابود می کند.

[سوره النور (24): آیات 58 تا 61]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ اَلَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ وَ اَلَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا اَلْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاٰةِ اَلْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیٰابَکُمْ مِنَ اَلظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاٰةِ اَلْعِشٰاءِ ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ عَلَیْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (58) وَ إِذٰا بَلَغَ اَلْأَطْفٰالُ مِنْکُمُ اَلْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اِسْتَأْذَنَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (59) وَ اَلْقَوٰاعِدُ مِنَ اَلنِّسٰاءِ اَللاّٰتِی لاٰ یَرْجُونَ نِکٰاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِینَةٍ وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (60) لَیْسَ عَلَی اَلْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی اَلْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبٰائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوٰانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَوٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمٰامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمّٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوٰالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خٰالاٰتِکُمْ أَوْ مٰا مَلَکْتُمْ مَفٰاتِحَهُ أَوْ صَدِیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتٰاتاً فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُبٰارَکَةً طَیِّبَةً کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اَللّٰهُ لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (61)

ص :353

آموزشهای اسلام در ورود به خانه ها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب گفت و گوی سورۀ نور دربارۀ روابط خانوادگی و ضرورت تنظیم آن،پروردگار ما در این درس از پاره ای قضایا با ما سخن می گوید که به نظر جزئی می رسند،ولی در واقع مهمّند،زیرا حدود خانواده را ترسیم می کنند که از جملۀ آنها ضرورت تنظیم دید و بازدید به صورتی است که خانواده بتواند در مأوا و پناهگاه خود ایمن و دور از چشمان بیگانه بماند.پس بر بندگان و کودکان حرام است که وارد اتاقها شوند،مگر پس از کسب اجازه،و این امر مربوط به اوقات استراحت در شب و هنگام ظهر و پیش از نماز صبح است.

کودکانی که به حدّ بلوغ رسیده اند از این که به عادت خردسالیشان در

ص :354

ورود به خانه ها،غیر از اوقات سه گانۀ یاد شده،بدون اجازه وارد شوند،منع شده اند.

از آنجا که بزرگترین حکمت این امر محافظت از عفّت اجتماعی است روند مطلب بدین مناسبت از زنان بازنشسته سخن می گوید که زنانی هستند که به سبب کهولت سنّ کسی میل زناشویی با آنان نمی کند،و به آنان اجازه می دهند که مقنعه و چادر خود را کنار بگذارند به شرط آن که زینتهای خود را /8 که شهوت مردان را بر می انگیزد آشکار نسازند.

آن گاه روند مطلب حکم ورود به خانه و غذا خوردن از آن را در مورد خانواده های بزرگ بیان می کند،و از حکم صاحبان نقص عضو آغاز می کند که ورود تمام آنان به خانه ها(ی خویشاوندان)و خوردن خوراک در آنها بدون کسب اجازه جایز است.

شرح آیات:

[58]

برای آن که فضای اجتماع پاکیزه شود،و احتشام و پاکدامنی در محیط خانوادگی باقی بماند،جایز نیست که بندگان و کودکان آزاد باشند که بدون اجازه حریم اتاقهای خواب و آسایش را بشکنند و سر زده وارد آنها شوند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید باید کسانی که در ملکیّت شما هستند رخصت بطلبند...» یعنی غلامان و کنیزان.

« وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ -و کسانی که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده اند...» یعنی کودکان خانواده که بر آنان واجب است در اوقاتی معیّن از صاحبان خانه اجازۀ ورود بگیرند و آن اوقات عبارتست از:

« ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاٰةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیٰابَکُمْ مِنَ

ص :355

الظَّهِیرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاٰةِ الْعِشٰاءِ

-در سه هنگام:پیش از نماز صبح و هنگام ظهر که لباس از تن بیرون می کنید و بعد از نماز عشاء...» زیرا این اوقات هنگام استراحت است که مردم در خانه های خود می آسایند،پس از آن که در نماز جماعت در مساجد حضور یافته،یا کارهای مختلف و فعّالیتهای گوناگون خود را برای کسب روزی،و به دست آوردن معاش انجام داده اند.اسلام بدین سان وقت را با دقّت تنظیم می کند،بخشی برای گردهمایی مسلمانان در مساجد تا فریضه های خود را بگزارند و بین خود به تبادل افکار و اخبار بپردازند،و بخشی برای کار و کوشش،و بخشی برای آسایش و رفع خستگی،تا نیرو و نشاط بازیابند و /8 چرخۀ زندگی را تکمیل کنند.

« ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَکُمْ -سه وقتی که وقت خلوت(و پوشیدنی) شماست...» اوقات و احوالی که واجب است بر دیگران آشکار نباشد،زیرا اوقات آسایش است.و چه قدر انسان احساس آسایش درونی می کند وقتی که مطمئن باشد کسی بر او وارد نمی شود و می تواند تکلّف را از خود دور کند.

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ عَلَیْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ -در غیر آن سه هنگام،شما و آنها مرتکب گناهی نشده اید...» امّا پس از آن اوقات یاد شده مؤاخذه ای بر شما و بر آنان یعنی کودکان و غلامان و کنیزان نیست اگر بدون کسب اجازه وارد شوند.

« طَوّٰافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلیٰ بَعْضٍ -اگر بر یکدیگر بگذرید...» یعنی ورود و دید و بازدید و رفت و آمدها به خانۀ شما پس از آن منع و توقّف به جریان عادی بیفتد،طبعا این ورود بی اجازه مخصوص وابستگان و خویشاوندان شخص است نه بیگانگان.

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -خدا آیات را این چنین برای شما بیان می کند و خدا دانا و حکیم است.» پس او به مصالح شما دانا و حکیم است که این احکام پیشرفته و درست را

ص :356

برای شما وضع کرده است.در نصّ مروی از امام باقر(ع)در تفسیر این آیه آمده است:

«انسان بر مادر و یا خواهر خود و یا دختر خویش و جز ایشان وارد نشود،مگر با کسب اجازه،و به کسی اذن ندهند مگر پس از سلام گفتن،زیرا سلام گفتن طاعت خدای رحمان است» (1) .

فایدۀ این حکم چیست؟ پیش از آن که بدین پرسش پاسخ دهیم ملاحظه ای مهمّ را در اینجا می آوریم:انسان معمولا /8 به حدود و قیود تنظیم اجتماعی اهتمام دارد ولی به جوهر و محتوای آن کمتر می اندیشد،و گاه بر عکس به جوهر و هدف این تنظیم توجّه دارد ولی در مورد حدود آن که وسیلۀ تحقّق یافتن این هدف است تجاهل می ورزد و توجّهی نمی کند و معتقد است که این حدود و رسوم غیر مهمّ و سطحی است.

در حالی که اسلام از فرزندان خود می خواهد هم به جوهر این تنظیم و هم به حدود آن اهتمام ورزند،یعنی به هدف و وسایلی که این هدف را تحقّق می بخشد ملزم و پایبند باشند.

در واقع جوهر تنظیم اجتماعی همان فرمانبرداری خالصانه نسبت به خدای تعالی،و دور از خواهشها و مصالح آنی و تمام تعصّبات جاهلی است.و عالیترین مظاهر فرمانبرداری از خدا در فرمانبرداری از رهبری و فرماندهی رسالتی نمودار می شود که درجه به درجه پایین می آید تا به ولیّ امر که حاکم شرعی است می رسد و همچنین شامل ولیّ خانواده و سرپرستان تمام سازمانهای اجتماعی و سیاسی شرعی می شود.

خانوادۀ با فضیلت خانواده ایست که بر پایۀ تعاون و همکاری سازنده نهاده شده باشد،و این صورت نمی بندد مگر از طریق فرمانبرداری سالم از ارزشهای بر حق،به گونه ای که این فرمانبرداری از قانونی که آن را معیّن و مشخّص کند خالی

ص :357


1- 39) -نور الثقلین،ج 3،ص 622.

نباشد،بلکه واجب است که در مجراهایی قانونی وارد شود.پس انسان منظّم به فرمانبرداری از فرماندهی یا ولیّ امر یا رئیس خانوادۀ خود اکتفاء نمی کند بلکه هم چنان به حدود قوانین اجتماعی واجب نیز ملتزم است و آنها را مراعات می کند، شاید این قوانین دارای اهمیّتی چندان به نظر نرسد،ولی وقتی در زندگی اجتماعی به مرحلۀ اجرا درآید دارای سودی بزرگ می گردد،مثلا وقتی اسلام فرد مسلمان را ملزم به وفای عهد و پایبندی به وعدۀ خود می کند،می دانی که این امر چه قدر زندگی اجتماع را منظم می سازد و چه قدر وقت را که به هدر می رود حفظ و مراعات می کند؟و تا چه اندازه روابط استوار و پاکیزۀ مردم را محافظت می کند؟ همچنین وقتی اسلام تنظیم وقت را لازم می شمارد از آن روست که این امر نیازی است اجتماعی و ضرورتی حیاتی زیرا در آن صورت انسان نمی تواند هر کاری را هر وقت خواست انجام دهد و هر لحظه میل داشت دست به خرید و فروش بزند و حتّی در خصوص خوابیدن هر جا و هر وقت خواست بخوابد،بلکه برای هر یک از فعالیّتها و امور زندگی اوقاتی معیّن وجود دارد، /8 و با وجود آن که تنظیم وقت به نظر بسیاری از مردم کاری ثانوی می آید بیشتر شبیه به قنات و مجرایی است که آب باران را از پراکندگی حفظ می کند،زیرا تعیین اوقات نیروهای انسان را از تشتّت و پراکندگی محفوظ می دارد و تمام نیروها را برای جریان یافتن در مجرایی واحد گرد می آورد.

از اینجاست که در این آیات تأکیدی بر ضرورت مراعات اوقات آسایش انسان می یابیم که بنا بر عادت معمولا پیش از نماز صبح و هنگام ظهر و همچنین پس از نماز عشاء است،و به عبارت دیگر تأکید بر ضرورت مراعات اوقات و برنامه های دیگران است.

و حتّی بر کودکان واجب است که در این فواصل اجازه بگیرند تا خانه ها به صورت محلّی امن باقی بمانند که انسان بتواند هر وقت خواست در آنها بیاساید.

ما باید اوقات آسایش را از اوقات کار جدا سازیم،تا وقتی برای آسایش وجود داشته باشد،هم چنان که وقتی به کوشش و فعالیّت برای به دست آوردن

ص :358

فضل و لطف خداوند اختصاص دارد،و کسی که وقتی کافی برای آسایش بیابد توانایی جدّیّت و نوآوری به هنگام کار را پیدا می کند.پس واجب است که اوقات آسایش-مانند خواب پیش از ظهر-انگیزه اش تحرّک دوباره برای کار و با روحی پر نشاط و زنده باشد.

این قانون مقداری بسیار از وقت منظّم را برای انسان فراهم می آورد که به معنی مقداری بیشتر از پیشرفت مدنی است.

سخن پایانی:

بیگمان حکمت این قانونگذاری مهمّ همانا دور داشتن کودکان از پاره ای مظاهر نامناسب و پوشاندنی در اتاقهای خواب است،که آنان را بر می انگیزد و بذر زنا دوستی را در درونشان می کارد،و حتّی موجب دشمنی ورزیدن نسبت به یکی از والدین می شود که سبب پدید آمدن عقده های جنسی و پیامدهای خطرناک منتج از آن است.

نصوص شرعی ما را از این امر بر حذر داشته و آن را نوعی از تشویق به زنا شمرده است،زیرا شرم را از میان می برد و آمیزش جنسی را عملی عادی در نظر آنان وانمود می سازد که با بروز /8 نخستین موجبات فیزیولوژیک بدان مبادرت خواهند کرد.

حتی در حدیث پشت در پشت از پیامبر(ص)آمده است:

«از هم آغوشی مرد با زن خود،در حالی که کودک در گهواره به آن دو بنگرد بپرهیزید» (1) .

امّا در مورد غیر از کودکان و بندگان،در هر حال کسب اجازه بر آنان واجب است که در آیات پیشین از آن سخن رفت،و بر کودکانی که به حدّ بلوغ رسیده اند واجب است که از ورود به اتاقها،بدون اجازه خودداری کنند.

[59]

« وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا -و چون اطفال شما به حدّ بلوغ رسیدند باید رخصت طلبند...»

ص :359


1- 40) -تفسیر نمونه،ج 14،ص 546 نقل از موسوعة بحار الانوار،ج 103،ص 295.

در وارد شدن(به اتاقهای آسایش شما).

« کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -همانند کسانی که ذکرشان گذشت...» از آزادها(غیر بندگان).

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -خدا آیات را این چنین برای شما بیان می کند و خدا دانا و حکیم است.» این تکرار تأکیدی است بر اهمیّت این اوامر الهی که اثری ژرف در اجتماع دارد و اگر انسان نتوانسته باشد به سبب کمی دانش و ناتوانی عقل خود بر تمام ابعاد آن آگاهی عالمانه یافته باشد آنها را دست کم می گیرد و ناچیز می شمارد و کوشش لازم برای مراعات کامل و اجرای دقیق آنها به کار نمی برد.

از این رو واجب است که حکمت و علم خدا مقیاس قوانین جامعۀ بشری باشد،نه خواهشها و تخمین زدنهای انسان.

[60]

« وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللاّٰتِی لاٰ یَرْجُونَ نِکٰاحاً فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ /8 جُنٰاحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیٰابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِینَةٍ -پیر زنان که دیگر امید شوهر کردنشان نیست،بی آن که زینتهای خود را آشکار کنند،اگر چادر خویش بنهند مرتکب گناهی نشده اند...» در اینجا شارع مقدس به زنان کهنسال،که کسی مایل به زناشویی با آنان نیست،اجازه می دهد که بخشی از جامه های خود مثل مقنعه و چادرهای ایشان را که سر آنان را می پوشاند بردارند،به شرط آن که با ارائۀ جایگاههای زینت خویش خودنمایی نکنند،ولی بهتر آن است که حالتی از پاکدامنی و احتشام بر سرتاسر جامعۀ اسلامی سایه گستر باشد.

« وَ أَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ -و خودداری کردن بر ایشان بهتر است...» پس زن گر چه کلان شده و به سنّ یائسگی رسیده باشد،حجاب احترام و هیبت او را بیشتر حفظ می کند،و بعلاوه حجاب او زنان جوان را نیز به حفظ حجاب تشویق می کند.

ص :360

« وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ -و خدا شنوا و داناست.» پس بر چنان زنی جایز نیست سخنانی بگوید که شهوت مردان را بر انگیزد یا نیّت اقدام به حرکت حرامی معیّن کند،زیرا خداوند گفتۀ آشکار را می شنود و از نیّت پنهان نیز آگاه است.

[61]

« لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ -بر نابینا حرجی(و پروایی)نیست و بر لنگ حرجی نیست و بر بیمار حرجی نیست...» یکی از مفسّران گوید:برخی از مردم در دوران جاهلیّت از رفتار با این سه گروه پروا داشتند و بر این باور بودند که خداوند بر کسانی که بدین حالات گرفتار شده اند خشم گرفته است،و از این رو از آنان دور می شدند.این آیه نازل شد تا حقیقت را بیان کند که خداوند بر ایشان خشم نگرفته است،بلکه ضرورت دارد که با نیکی با آنان معاشرت شود.در روایت پشت در پشت منقول از امام باقر-علیه السّلام-آمده است:

«اهل مدینه قبل از آن که اسلام بیاورند کور و لنگ و بیمار را از غذا خوردن با خود کنار می نهادند-و با آنها غذا نمی خوردند-و انصاری که در میان آنها بودند از لحاظ مراعات و بزرگداشت می گفتند: /8 کور خوراک را نمی بیند،و لنگ نمی تواند به سبب انبوهی دیگران خود را به غذای سفره برساند،و بیمار نیز نمی تواند مانند تندرست غذا بخورد،از این رو غذای آنان را کناری نهادند و بر آن بودند که هم غذایی با ایشان متضمّن گناهی است،و کور و لنگ و بیمار نیز می گفتند:اگر ما با آنان غذا بخوریم شاید موجب آزارشان شویم،و بدین سبب خود را از هم غذا شدن با تندرستان کنار کشیدند.چون پیامبر بیامد در این باره از او پرسیدند، آن گاه خدای عزّ و جلّ این آیه را نازل کرد:« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتٰاتاً (1) -گناهی مرتکب نشده اید اگر با هم بخورید یا جدا جدا».

ص :361


1- 41) -همین آیۀ 61.

شاید از روند مطلب نیز چنین استنباط کنیم که نفی حرج و پروا در اینجا یعنی جایز بودن خوردن،پس مفهوم آیه چنین می شود که بر کور پروایی نیست،و بر لنگ پروایی نیست و بر بیمار پروایی نیست،اگر از خانه های مردم غذا بخورد،اما در مورد شما،بر شما پروایی نیست که از خانه های خود یا خانه های خویشاوندان خود غذا بخورید.

و حکمت آن این است که:این افراد عناصری ناتوانند که عادتا نمی توانند رزق خود را به دست آورند،پس بر تندرستان است که از آنها کفالت کنند و اجازه دهند که این افراد به خانه هایشان در آیند و از خوراک و نیکوکاری ایشان بهره برند.

« وَ لاٰ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبٰائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوٰانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَوٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمٰامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمّٰاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوٰالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خٰالاٰتِکُمْ -و بر شما پروایی نیست اگر از خانۀ خود یا خانۀ پدرتان یا خانۀ مادرتان یا خانۀ برادرتان یا خانۀ خواهرتان یا خانۀ عمویتان یا خانۀ عمّه تان یا خانۀ داییتان یا خانۀ خاله تان چیزی بخورید...» این آیه به تفصیل خانه هایی را یاد کرده است که باکی نیست انسان وارد آنها شود و از آنها چیزی بخورد.

پیداست که تنها در مقام دادن اجازه نیست بلکه در مقام تشویق بدین امر نیز می باشد،پس چه بسا که انسان از وارد شدن به خانۀ خویشاوندان یا آشنایان و دوستان خود پروا و ملاحظاتی داشته باشد،امّا نصّ آیه این ملاحظات و پروا را بر می دارد،تا الفت و محبّت میان خانواده های گوناگون رشد یابد،و چنان که /8 حدیث شریف منقول از امامان(ع)می گوید:

«محبوبترین کسان از شما در نزد ما آنانند که در خانه های ما بیشتر بخورند».

زیرا نشستن بر سر سفرۀ غذا در خانه دلها را بر روی یکدیگر می گشاید و روابط را استوار می سازد،و در نتیجه راه تعاون و همکاری میان افراد اجتماع را باز می کند.

ص :362

چه بسا همکاریهایی که از مجلس خوراک آغاز شده،حتی انقلابهای رسالتی بیشتر از نظیر چنین مناسبتهایی شروع شده است،پس هنگامی که نفوس به یکدیگر نزدیک شود و پرده های میان انسان و برادرش،دور از چشم و گوش دیگر مردم،برداشته شود،آنجاست که انسان به گفت و گو از آنچه مورد نظر اوست می پردازد و غمها و مشکلات خود را با برادرش در میان می گذارد و در نتیجه فضاهای مناسب گفت و شنود و تبادل افکار برای گرد آوردن امکانات و توانمندیهای گوناگون و از میان بردن دشواریها به وجود می آورد.

در واقع گردهماییهای خانوادگی در اسلام همان خشتهای اوّل و اساسی در زمینۀ مقاومت و پایداری و فداکاری در جامعۀ اسلامی است.ممکن است انسان نتواند در برابر ستیزه گریهای روزگار و سرکشیهای گردنکشان ایستادگی کند و به تنهایی به پیروزی برسد،ولی هنگامی که با خویشاوندان و آشنایان خود بنشیند و با آنان همکاری کند می تواند چنین کند زیرا نیرویی در خود احساس می کند که او را با دلاوری به رویارویی با هر ستیزه و مبارزه ای بر می انگیزد.

از آنجا که نشستن بر سر سفره ها با یکدیگر متضمّن فواید اجتماعی بزرگ است،می بینیم که اسلام این امر را تشویق می کند،و اگر در کشورهایی که طاغوت بر آنها حکمرواست روابط اجتماعی استوار و فعّال باشد بیگمان شمشیر سرکشی و طاغوت منشی می شکند،زیرا در آن هنگام طاغوت افراد را جدا جدا نمی زند بلکه خانواده به خانواده می زند،و خانوادۀ نیرومند و بهم پیوستۀ فعّال صخره ایست سخت که از پای در نمی آید،و اگر سر تا سر جامعه از طریق فرماندهیهای خود به همکاری با یکدیگر پردازند،بیگمان طاغوت مسلّط بر گردن مردم سقوط می کند.

قرآن کریم سپس حکمی دیگر می دهد که به روابط اجتماعی حرارت و دلچسبی می بخشد و می گوید:

« أَوْ مٰا مَلَکْتُمْ مَفٰاتِحَهُ -یا خانه هایی که کلیدهای آنها نزد شماست...» پس وقتی مالک کلید خانۀ خود را به کسی می دهد،آن کس می تواند-به موجب فحوای عمل-که خبر از رضایت قلبی مالک می دهد،خوراکی را که در آن

ص :363

خانه وجود دارد بخورد.

در تاریخ آمده است که:

وقتی پیامبر خدا یکی از اصحاب خود را به غزوه یا گروهی تکاور می فرستاد،آن شخص کلید خانه اش را به برادر دینی خود(یعنی کسی که پیامبر میان آن دو عقد برادری بسته بود)می سپرد،و به او می گفت:هر چه و هر قدر خواستی بر گیر،ولی این امانتداران از استفاده از این اجازه خودداری می کردند تا آنجا که بسا خوراک در آن خانه فاسد می شد.پس خداوند این آیه را نازل کرد: (1)

و اسلام به دوست وفادار همان موقعیّتی را داد که خویشاوند دارد و گفت:

« أَوْ صَدِیقِکُمْ -یا خانۀ دوستتان...» و در حدیث از امام صادق(ع)آمده است:

«از عظمت احترام دوست این است که او را از لحاظ هم خویی و اعتماد و ساده بودن با هم،و ترک رودربایستی به منزلۀ خود شخص و پدر و برادر و پسر قرار داده اند» (2) .

« لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمِیعاً أَوْ أَشْتٰاتاً -و گناهی مرتکب نشده اید اگر با هم بخورید یا جدا جدا...» /8 پس خانواده می توانند همگی بر سر یک سفرۀ غذا گرد آیند یا فقط افرادی بر سر سفره حاضر شوند چنان که برادر با برادر و دوست با دوست خود هم خوراک شوند.

« فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُبٰارَکَةً طَیِّبَةً -چون به خانه ای داخل شوید بر خودتان سلام کنید.این تحیّتی است مبارک و پاکیزه از جانب خدا...» واجب است که دلها دوست و الفت گرفته،و به صف در آمده در یک سپاه

ص :364


1- 42) -همان مأخذ،ص 625.
2- 43) -همان مأخذ،ص 626.

باشد،و سلام مظهر و رمز هم خویی و پیوستگی دلهاست و هنگامی که مرد به برادر خود سلام می کند،خود را با او با رابطۀ محبّت و دوستی پیوند می دهد و تعهّد می کند که در حضور و غیاب او با او سر مسالمت و سازگاری داشته باشد.

از این رو قرآن تأکید می کند و می گوید:«فسلّموا علی أنفسکم-بر خودتان سلام کنید»یعنی این که شما یک تن را تشکیل می دهید،« تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ -درودی از جانب خدا»پس وقتی انسان به برادرش می گوید السّلام علیکم درود بر شما،خدا نیز می گوید:سلام بر تو ای اجتماعی که افرادت با یکدیگر سازگارند و فرزندانت به یکدیگر سلام می کنند،من نیز به شما سلام تحیّت و درود خواهم بخشید«مبارکة طیّبة-مبارک و پاکیزه»و این سلام سبب برکت یعنی رشد اجتماعی و معنوی است،که با رشد مادّی فاسد نزد شاد خواران یا حکمروایان گردنکش تفاوت اساسی دارد،بلکه همان تکامل پاکیزه و آینده ای بزرگ و شکوهمند است.

« کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -خدا آیات را این چنین بیان می کند،باشد که تعقل کنید.» هر چه احکام قرآن حسّاس و ژرف باشد،به همان نسبت در پایان آنها مستقیما عباراتی از این گونه می یابیم:«شاید تعقّل کنید»«شاید بیندیشید»،زیرا این امر نیاز به تعقّل و تفکّر و خرد ورزی دارد تا مؤمنان اهمیّت آن را بدانند،و فهم آن ممکن نیست مگر این که انسان عقل خود را برانگیزد و آتش زنۀ افکارش را برافروزد.

[سوره النور (24): آیات 62 تا 64]

اشاره

إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذٰا کٰانُوا مَعَهُ عَلیٰ أَمْرٍ جٰامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتّٰی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ اَلَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اِسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمُ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (62) لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ اَلرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعٰاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً قَدْ یَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِوٰاذاً فَلْیَحْذَرِ اَلَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (63) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قَدْ یَعْلَمُ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (64)

ص :365

میان فرماندهی رسالتی و امّت مؤمن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان این سوره که از خانوادۀ با فضیلت و ارزشهایی سخن می گوید که سزاوار است در آن رشد یابد،و برجسته ترین آنها فرمانبرداری از ولیّ امر بر انگیخته از اطاعت نسبت به ارزشهای بر حقّ است،پروردگار ما در این آیات کریم بر ضرورت فرمانبرداری از فرماندهی رسالتی در قضایای گوناگون اجتماعی تأکید می کند.

پس هر گاه مسلمانان در امری چون جنگ یا ساختمان یا هر کاری دیگر گرد آمده اند برای هیچ یک از آنان جایز نیست که خود را آهسته از آن اجتماع کنار بکشد و به دنبال کارهای مخصوص به خود رود،حتی اگر نیاز بدان کار وی را به سوی خود فرا خواند،زیرا نیاز اجتماع مهمتر از نیاز شخصی است.

آری،وی حق دارد که از فرماندهی اجازه بخواهد،و اگر فرماندهی اجازه داد،آن گاه برود و گرنه بماند.و فرماندهی نیز-به نوبۀ خود-می تواند به هر کس

ص :366

اجازه دهد،در صورتی که بداند دیگران برای انجام آن کار همگانی کافی هستند، و با وجود این فرماندهی برای او طلب آمرزش می کند،زیرا اجازه خواستن آن شخص در چنان موقعیّتی نوعی گناه است،زیرا او از /8 مسئولیّت اجتماعی می گریزد.

پس از این،قرآن تأکید می کند بر ضرورت تفاوت و تمیز دادن پیامبر از دیگران به عنوان فرمانده و ابلاغ کنندۀ رسالت که او را شخصیّتی دارای تأثیری فعّال در صدور و واجب ساختن فرمانها و آموزشها می سازد و آنان را که از فرمانهای او سرپیچی کنند به شدّت از گرفتار شدن به فتنه بر حذر می دارد،که بارزترین نوع این فتنه ها همانا تسلّط گردنکشان یا عذاب درد آور در آخرت است.

آن گاه پروردگار ما را از ذات متعال خود پرهیز می دهد،مگر نه این که آنچه در آسمانها و زمین وجود دارد از آن اوست و او بدانچه ما بر آنیم از خیر یا شرّ آگاه است؟و هنگامی که نزد او باز گردیم تمام کارهای ما را به ما خبر می دهد،و بر هر چیزی داناست،پس بهانه و توجیه و دورویی و نیرنگ ذاتی برای چیست؟

شرح آیات:

[62]

اسلام می خواهد که اجتماعش اجتماعی همکار و متکامل و یگانه باشد،و فرماندهی همان رابط اجتماعی است که جامعه را از فروپاشی و پراکندگی مصون می دارد.و در همین نکته است که اهمیّت وحدت و نشکستن ستون فقرات جامعه نهفته است.پس برای فرد جایز نیست که به نظری پابند شود که او را از مسیر عمومی امّت جدا سازد،و این همان مقیاس درست میزان وابستگی فرد مسلمان به جامعۀ اسلامی و پیوستگی حقیقی اوست.

اما افرادی که برای خود برنامه هایی می ریزند،و آن را بر اجتماع فرض و واجب می سازند،خواه فرماندهی آن را بخواهد یا از آن امتناع کند،ممکن نیست که بدان اجتماع پیوسته باشند،و اینان همان منافقان در منطق قرآن کریمند.

از این رو می بینیم تعبیر قرآنی می گوید:«إنّما المؤمنون-همانا مؤمنان»برای تأکید بر این که تنها ایشانند که به جامعۀ ایمان پیوسته اند،اما

ص :367

دیگران پیوندی با آن ندارند.

و همچنین قرآن می خواهد احساس مسئولیّت را در نفوس مؤمنان رسوخ دهد، و از /8 این آیات پیداست که بعضی از مردم می خواستند از زیر بار مسئولیّتهایشان شانه خالی کنند.

بسیار پیش می آید که انسان وقتی سنگینی مسئولیّت یا خطر آن را برای مصالح خود حسّ می کند می خواهد از تحمّل آن بگریزد،و برای آن که این احساس را پنهان سازد قبایی از بهانه ها و توجیهات برای خود می سازد.اسلام برای درمان این گرفتاری بر انسان مؤمن واجب ساخته است که به دو صفت اساسی آراسته شود که عبارتند از:

1-فرمانبرداری و تسلیم.

2-اجرای جدّی تصمیمات فرماندهی.

هر گاه انسان مسلمان چگونگی اندیشۀ فرماندهی رسالتی و همچنین جهت دهی آن را بشناسد،بیگمان خود را کاملا و عمیقا بدان به گونه ای تسلیم می کند که به سبب آن به کلّی در خطّ فرماندهی محو و ذوب می شود،و تنها به پیروی تصمیمات ظاهری اکتفاء نمی کند،بلکه از روح تصمیم و هدفهای فرماندهی و رهبری پیروی خواهد کرد،حتی بدون آن که رهبری آن را عینا معین کرده باشد.در اینجا داستانی را که در ایران روی داده نقل می کنیم.

شخصی نزدیکی از رهبران انقلاب آمد و از او اجازه خواست که یکی از افراد ساواک را بکشد-ساواک سازمانی تجسسی و تروریستی وابسته به نظام به خاک سپردۀ شاهنشاهی بود-آن رهبر پاسخ منفی بدو داد،به طوری که شگفتی حاضران در آن مجلس را بر انگیخت،و همه از او پرسیدند چرا در حالی که وی برای کشتن جنایتکاری که مردم را کشته و در زمین فساد کرده و چنین و چنان نموده،با درخواست او موافقت نمی کنید؟به آنان پاسخ داد:برای این که چنین شخصی برای انجام این وظیفه مناسب نیست زیرا اگر در این زمینه کار آمد بود نمی آمد و از من نمی پرسید که او را بکشم یا نه!در حالی که خود عاقل است و احکام شرعی و

ص :368

توجّه عام را به گفته های مردمی من می داند.

و همچنین بنی اسراییل هنگامی که موسی(ع)به آنان گفت:خدا به شما امر می کند که گاوی را بکشید،او را به زیر رگباری از پرسشها گرفتند که:این گاو کدام است؟رنگش چیست،شکلش چیست؟و چه...و چه...الخ؟ « فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ (1) -سرانجام آن را کشتند،هر چند که نزدیک بود از آن کار سرباز زنند»زیرا تسلیم روانی در میان آنها /8 به قدر کافی وجود نداشت،و می خواستند به هر وسیله ای که باشد از زیر بار مسئولیّت شانه خالی کنند.

ایمان شخص مؤمن کامل نمی شود مگر آن که شخصیّت خود را در شخصیّت امّت ذوب و محو سازد،و خود و توجّهات خود را در زندگی به فرماندهی رسالتی بفروشد،بدین سان که در گرو فرمانهای آن باشد،هم چنان که تنها به اجرای ظاهر آن فرمانها بسنده نکند،بلکه در اعماق آنها شناور شود تا ابعاد آنها را کشف کند،و به شکلی کاملتر و با سر سپردگی قلبی تمام به مرحلۀ اجرا در آورد.

قرآن مؤمنان را بدین صفت توصیف کرده است آنجا که گوید:« فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (2) -نه،سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند، مگر آن که در نزاعی که میان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حکمی که تو می دهی هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند»و تسلیم همان سرسپردگی کامل روانی است.

« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ -مؤمنان کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند...» پس تنها ایمان به خدا تا وقتی که همراه با ایمان به پیامبر و آنچه بر آن مترتّب می شود از دریافت فرمانها و آموزشها و قانونگذاریهای الهی از پیامبر،ارزش

ص :369


1- 44) -البقرة71/.
2- 45) -النساء65/.

حقیقی ندارد،و این چیزی است که مؤمن حقیقی را از مؤمن ظاهری متمایز می سازد.

« وَ إِذٰا کٰانُوا مَعَهُ عَلیٰ أَمْرٍ جٰامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتّٰی یَسْتَأْذِنُوهُ -و چون با پیامبر در کاری همگانی باشند،تا از او رخصت نطلبیده اند نباید بروند...» یعنی بر حسب تمایلات شخصی خود از قرارگاه نمی روند،بلکه تصمیم گیری قطعی را به دست فرماندهی می سپارند.

« إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولٰئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ -آنان که از تو رخصت می طلبند،کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند.پس هنگامی که از تو برای پاره ای کارهایشان رخصت خواستند،به هر یک از آنان که خواهی رخصت بده...» تو به وجود این شخص نیاز داشته ای،پس حق داری بدو اجازه دهی.

« وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و برایشان از خدا آمرزش بخواه،که خدا آمرزنده و مهربان است.» زیرا رفتن آنها از قرارگاه گرچه با اجازه و به فرمان پیامبر بوده است،نوعی گناه است،و از این رو پیامبر را سزاست /8 که برای آنان آمرزش بخواهد،تا از سویی خداوند آنها را بیامرزد و این امر اعلامی باشد برای دیگران که اجازه ای مشابه با آن نطلبند،و از سوی دیگر مردم اندک اندک نروند که پیامبر در میدان تنها بماند.

در تاریخ آمده است:«این آیه دربارۀ گروهی نازل شد که هنگامی که پیامبر خدا آنان را برای کاری گرد می آورد-به قصد اعزام به مأموریّتی با گروهی یا حضور در جنگی-بدون اجازۀ او پراکنده می شدند،پس خدای عزّ و جلّ آنان را از این کار نهی کرد» (1) .

در نصّی دیگر آمده است:«این آیه دربارۀ حنظلة بن ابی عیاش نازل شد،

ص :370


1- 46) -همان مأخذ،ص 628 نقل از تفسیر علی بن ابراهیم.

بدین معنی که او در شبی که بامدادش جنگ احد بود همسری گرفته بود،پس از پیامبر خدا اجازه طلبید،که آن شب را نزد خانواده اش به سر برد،آن گاه خدای عزّ و جلّ این آیه را فرستاد که« فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ -به هر یک از آنان که خواهی رخصت بده».پس وی نزد خانواده اش به سر برد و چون بامداد برخاست غسل بر او واجب بود(و او فرصتی نداشت)،پس در نبرد حضور یافت و به شهادت رسید،آن گاه پیامبر گفت:فرشتگان را دیدم که حنظله را در تشتهایی سیمین میان آسمان و زمین با آب باران ابر سپید غسل می دهند.و حضرتش آن را غسل دادن فرشتگان می نامید» (1) .

[63]

احترام رهبری و فرماندهی در تصمیماتش واجب است بر احترام او در ظاهر نیز منعکس شود،پس وقتی به نام پیامبر،یا به نام فرماندهی خود همان گونه بدون احترام سخن گفتی که به نام دیگران سخن می گویی،یا هر گاه نزد پیامبر می نشینی صدایت را در برابر او همان گونه بلند کنی که در برابر دیگر بلند می کنی، یا او را از پشت دیوار اتاقها به آواز بلند بخوانی همان گونه که دیگران را صدا می زنی،بیگمان تو پس از این رفتار آمادۀ پذیرفتن فرمانهای او و سپس اجرای آنها نیستی،بنا بر این ناگزیر باید پیشاپیش آمادگی روانی کاملی فراهم شود تا فرمانهای پیامبر یا فرماندهی و رهبری رسالتی که تجسّم آن در واقع است دریافت گردد، چنان که فرد پیش از رفتن به مجلس پیامبر وضو می سازد یا اگر غسل بر او واجب باشد غسل می کند،آن گاه در محضر مبارک او به عنوان مجلسی فیض بخش و بهره دهنده می نشیند تا با تمرکز فکر خود در سخن آن حضرت از دانش عظیم او پرتوهایی برگیرد و اقتباس انوار هدایت کند و خود را به تمامی صرف اجرای آموزشهای او می سازد...و همچنین /8 تا کار به اجرای فرمانهای فرماندهی و رهبری به صورتی بسیار دقیق بینجامد.

پس وقتی که به فرماندهی احترام گذاری فرمانها و جهت دهیهای آن را

ص :371


1- 47) -همان مأخذ.

اجرا می کنی،و بر عکس اگر احترامش نگذاری،فرمانها و جهت دهیهای آن را به مسخره می گیری.

« لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعٰاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً -آن چنان که یکدیگر را صدا می زنید،پیامبر را صدا مزنید...» این مقطع آیه دو صورت دارد:یکی ظاهری و دیگری باطن.

امّا ظاهر این است که:انسان پیامبر خدا را به نام خاصّ او نخواند بلکه به کنیه اش بخواند و هنگامی که این آیه آمد بر مسلمانان حرام شد که پیامبر خدا را به نام بخوانند،و از آن هنگام شروع کردند که او را به نام مقام رهبری و فرماندهیش «یا رسول اللّٰه ای پیامبر خدا»بخوانند.

امّا صورت باطن:همان ضرورت آماده شدن روانی شخص مسلمان برای پذیرفتن رهبری و فرماندهی پیامبر(ص)و هر کسی است که در جایگاه او بنشیند و به نام او حکم کند.کسی نباید بگوید این انسان است و من هم انسانم،بلی بیگمان او بشر است،ولی دارای صفتی است اعتباری که تو آن صفت را نداری،و آن این است که وی در جایگاه پیامبر نشسته است.از این رو بسیاری از فقهای ما گفته اند:«هر گاه ولیّ امر مجتهد جامع الشرائط حکمی صادر کند بر مردم-خواه مقلّدان این مجتهد باشند یا جز آنان-پیروی حکمش واجب است،بلکه حتی بر مجتهدان دیگر است که در حکمش از او پیروی کنند»زیرا وی هنگامی که حکم می کند به نام مقام و منصب خود حکم می کند،و خوار شمردن حکم او خوار شمردن مرکز اوست و خوار شمردن مرکز او خوار شمردن دین او و در نتیجه بی ادبی به ساحت مقدّس پروردگار است سبحانه و تعالی،و چنان است که این حدیث در حق امامان گوید:

«ایراد کنندۀ بر ایشان مانند ایراد کنندۀ بر ماست و ایراد کنندۀ بر ما همچون ایراد کننده بر خداست».

« قَدْ یَعْلَمُ اللّٰهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِوٰاذاً -خدا می داند چه کسانی از شما در پناه دیگری خود را پنهان می سازند و آهسته آهسته بیرون می خزند...»

ص :372

یعنی آهسته آهسته و بی آن که پیامبر رفتن آنها را احساس کند یا آنها را ببیند که از مجلسش خارج می شوند،آرام به بیرون می خزند.

« فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ -آنان که از فرمان او سرپیچی می کنند باید بترسند...» مقصود از« اَلَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ -آنان که از فرمان او سرپیچی می کنند»تنها مخالفت و سرپیچی از فرمانهای ظاهر نیست بلکه مخالفت با روح فرماندهی نیز منظور است.

آنها می توانند در پناه دیگران به بیرون بخزند و آرام و بی صدا از جلسه بگریزند،ولی آیا چنان که می پندارند،در جایی امن و پناهگاهی قرار گرفتند؟ هرگز...بلکه آنها خود را در معرض فتنه و عذاب دردناک قرار می دهند، پس اگر پیامبر روزی آنها را فرا خواند،و فرمانهایی مستقیم دائر بر حمل سلاح،و روی نهادن به غزوه ای را مثلا به آنها بدهد،در آن حالت در برابر دو وضعیّت قرار می گیرند:یا سر سپردن به فرمانها،که این بر خلاف میل آنهاست،و یا رد کردن فرمان-که بدین وسیله از لحاظ ظاهر و باطن از اسلام خارج می شوند و خود را زیر بار دراز دامنی از مجازات شرعی در دنیا و آخرت قرار می دهند.

بر فرض که آنها امر اوّل را اختیار و انتخاب کردند،بیگمان دشواری فراوانی در اجرای آن فرمانها می یابند،زیرا کسی که خود را برای اجرای فرمانهای کوچک آماده نساخته و پرورش نداده است نمی تواند در قضایا و مسائل بزرگ به اجرای فرمان بپردازد،و کسی که امروز از گرما و سرما و بیدار ماندن شبانه و مشکلات تمرین می گریزد،چگونه فردا از جنگ و کشتار نمی گریزد؟! بنا بر این بر انسان واجب است که خود را بر اساس فرمانبرداری و انضباط و تحمل دشواریها پرورش دهد و بار آورد تا از نظر بدنی و روانی برای اجرای فرمانهای مهمّ کاملا آماده باشد.

« أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -که مبادا به آنها فتنه ای یا عذابی درد آور برسد.»

ص :373

در حدیث پشت در پشت منقول از امام صادق-علیه السّلام-آمده است:

«سلطانی ستمگر،یا عذابی دردناک در آخرت بر آنها چیره می شود» (1) .

و واقع این که:رابطه ای محکم میان چیرگی گردنکشان و مخالفت با فرمانهای فرماندهی و رهبری شرعی وجود دارد.

[64]

« أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ یَعْلَمُ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ -از آن خداست هر چه در آسمانها و زمین است.می داند که شما بر چه کارید...» یعنی براستی خداوند،و با تمام تأکید،هر چه را می کنید می داند،و قادر است از شما حساب بکشد و مجازاتتان کند،زیرا او مالک عالم هستی و وجود است.

« وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و آن روز که به او باز گردانده شوند.آنان را از کارهایی که کرده اند آگاه سازد.و خدا بر هر چیزی داناست.» و فردا شما را از هر چه کرده اید آگاه می کند،زیرا علم او بر انسان احاطه دارد،و معرفت انسان به این حقیقت او را مسئول گفتارها و کردارهای خود قرار می دهد،پس برای اصلاح و نیکو ساختن آنها می کوشد،تا پاداش نیک خدا را به دست آورد و از عذاب و عقوبت او دوری کند.

ص :374


1- 48) -همان مأخذ،ص 629.

سورۀ فرقان

اشاره

ص :375

ص :376

سورۀ فرقان

فضیلت سوره:

از پیامبر خدا(ص):

«هر کس سورۀ فرقان را بخواند روز قیامت با ایمان به محشر درآید،همانا روز قیامت می آید و در آن شکّی نیست و خداوند تمام کسانی را که در گورها هستند بر می انگیزد».

نور الثّقلین،ج 4،ص 2 از امام رضا(ع)که گفت:

«ای ابن عمّار قرائت تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ را فرو مگذار، که هر کس هر شب آن را بخواند خدا هرگز او را عذاب نخواهد کرد،و به حسابش نمی رسد،و جایگاه او در فردوس برین است».

مجمع البیان،ج 7،ص 159

نام سوره:

از آنجا که این سوره حقایقی را دربارۀ وحی بیان می کند،و مهمترین ویژگی وحی همان جداسازی میان حق و باطل است،این سوره به نام«الفرقان» نامیده شده که به آیات محکمات قرآن که تمیز دهنده میان حق و باطل است اشاره می کند.

ص :377

زمینۀ کلّی سوره

چار چوب اصلی این سوره رسالت است،و عظمت رسالت در درجۀ اول از جانب فرستندۀ آن است.

درس اوّل این سوره حقایق وحی و گردنه هایی را که در راه ایمان بدان وجود دارد بیان می کند،و ما را یادآور می شود که فرستندۀ این کتاب و خود این کتاب و پیامبری که با آن فرستاده شده است کیست و چیست؟ اوّلا:خداست که این فرقان را فرستاده،و او پروردگار آسمانها و زمین است که این کتاب را فرو فرستاده است.

همانا خداست که تبارک و تعالی است.مگر نه این که خیر او پایدار و بر همگان گسترده است و همه را بی نیاز می کند و هیچ نمی کاهد،و ملک آسمانها و زمین تنها از آن اوست و اوست که هر چیزی را اندازه گیری کرده و مقدّر داشته است.

ثانیا:هر کس به خدا ایمان آورد رسالتهای او را می شناسد،امّا هر کس شریکانی برای او بگیرد از ایمان آوردن بدان رسالتها بهره مند نمی شود،از این رو آنها را می بینی که به رسالت تهمت می زنند و افترا می بندند،و ادّعا می کنند که رسالت اساطیر و داستانهای کهن است.

در حالی که آن کس که خدا را می شناسد و می داند که او از راز آفرینش آگاه است به رسالت که بخشی از این راز را کشف می کند ایمان می آورد.

ثالثا:گفتند:چگونه خدا بشری را به پیامبری می فرستد،شخصی که چون دیگر مردم خوراک می خورد و معاش خود را به دست می آورد،و گفتند:چرا همراه

ص :378

او فرشته ای را نفرستاد،و گنجی را به دامانش نیفکند،و سپس گفتند:او مردی است سحر شده.

و بدین گونه به سبب ضرب المثل زدنهاشان برای پیامبر از راه راست گم گشتند.

پس از آن که سیاق مطلب به افتراهای آنان بدین سان پاسخ می دهد که پروردگار قادر است به پیامبر باغها و کاخهایی دهد که چشم همه را بگیرد،ریشۀ کفر نسبت به رسالت را بیان می کند که عبارت است از:

اوّلا:دروغ شمردن روز قیامت،و قرآن به آنان هشدار می دهد که دوزخ با جوش و خروش خود آنها را از دور فرا می خواند،و چون دست بسته بدان درافتند فریادکنان مرگ خود را می خواهند،آن گاه این وضع را با باغهای بهشت که به پرهیزگاران وعده داده شده است مقایسه می کند.

ثانیا:اعتماد آنها به شریکانی که برای خدا تراشیده اند،آنجا که پروردگار به ما یادآور می شود که در آن روز که این افراد در برابر دادگاه قرار گیرند و از کسانی که آنها را می پرستیده اند اظهار نفرت و بیزاری کنند،آن شریکان بر ساخته هیچ سودی به آنان نمی رسانند.

ثالثا:همانا از سببهای کفر نسبت به رسالت فراموش کردن یاد خدا به سبب درازی عمر و استمرار نعمتهاست که همین فراموشی موجب هلاک آنهاست.

آن گاه قرآن به ردّ شبهه هایی که گذشت،یکی پس از دیگری می پردازد:

اوّلا:گفتند:چرا پیامبر ما خوراک می خورد و در بازارها می گردد؟ پروردگار گوید:همانا پیامبران پیشین نیز خوراک می خوردند و در بازارها می گشتند،و نیاز مردم به یکدیگر سنّتی است الهی که در میانشان نهاده تا آن کس که بردباری می کند شناخته شود،و او خود بر آنان بیناست(20).

ثانیا:گفتند:چرا فرشته ای بیم دهنده را همراه او نفرستاد،پروردگار ما گوید:این گفتار و توقّع بزرگی طلبی و گردن افرازی است. /8 مگر نمی دانند که اگر فرشته نازل می گشت و پرده از میان برداشته می شد،جزای آنها لازم می آمد،و آن

ص :379

روز برای آنها مژده ای نبود،کردارهایشان فاش می شد و سودی به آنها نمی رساند.

روند مطلب به بیان هول و هراسهای قیامت ادامه می دهد که شاید اینان که آن را تکذیب کرده اند،یادآوری شوند.

ثالثا:از سببهای کفر به وحی،دوستان بد هستند،آنجا که ستمگر-در آن هنگامه هنگام-دستهای خود را به دندان می گزد،و بر خود شیون می کند که چرا دوستانی بد گرفت که او را از یاد خدا باز داشتند.

رابعا:پیامبر روز قیامت از دست قومش که قرآن را مهجور و متروک نهاده اند به پروردگار شکایت می کند.

خامسا:و گفتند:چرا قرآن در یک لحظه و با هم فرود نیامد؟و روند آیات پاسخ می دهد که حکمت آن استوار ساختن دلها،و مقاومت در برابر مثالهای باطل آنها با حقّ آشکار کننده است.

روند آیات از مثالهای رسالت الهی بحث می کند،بدانگاه که خدا موسی را به رسولی نزد فرعون فرستاد،چنان که نوح را نزد قومش فرستاد،و پیامبرانی نزد قوم عاد و ثمود و اصحاب رسّ(احتمالا مردم پیرامون چاهی در انطاکیه یا رود ارس) فرستاد.سرانجام کسانی که آن رسالت را تکذیب کردند چه بود؟در واقع سرنوشت قریه ای که بر آن باران عذاب بارید مثلی است برای سرانجام این تکذیب کنندگان.آیا اینان از آنان عبرت نمی گیرند و دست از تکذیبشان نمی کشند؟! سادسا:پیامبر را به مسخره می گیرند،ولی خود از دامنۀ تأثیر او در میان خویش آگاهند،و واقعیّت این است که:هدایت از جانب خداست و پیامبر وکیل و ضامن آنان نیست،و در صورتی که آنها خواهشها و هواهای خود را به عنوان خدایان خویش بگیرند خداوند آنها را هدایت نمی کند،و قرآن بیان می کند که خداست آن که خورشید را دلیل سایه قرار داد،و سرزمینهای مرده و خشک را زنده و شاداب کرد،و امثالی بیاورد،و او راهنما و یادآوری کننده است،امّا بیشتر مردم ناسپاسند.

خدای سبحان مالک و مقتدر است،و به پیامبر فرمان داده است که با آنها

ص :380

جهادی بزرگ کند،و آیات قدرت رسای خود را آشکار ساخته است،آنجا که دو دریا را به هم آمیخته و میان آن دو مانعی قرار داده و بشر را از آب آفریده است.

شاید این آیات می رساند که کسی که به رسالت کفر ورزد به زودی در معرض دشمنی مؤمنان قرار می گیرد،و آن شریکان بر ساخته هیچ سودی بدو نمی رسانند،هم چنان که اگر با آنها مخالفت ورزد زیانی بدو نمی زنند.

و پیامبر در مقابل تبلیغ رسالت هیچ مزدی نمی طلبد،و جز بر خدا اعتماد نمی کند.

خداوند به پیامبر فرمان می دهد که بدان ذات زندۀ پایدار و استوار توکّل کند، و او را به نامهای نیکش به یاد آورد و بخواند،او آسمانها و زمین را در شش روز آفریده،و سپس بر عرش قدرت قرار گرفته است،رحمت خود را بر بندگانش می پراکند و با وجود این برخی با ناسپاسی خود از سجده بردن به درگاه ذات رحمان و بخشندۀ او روی می گردانند.

قرآن در آخرین درس این سوره ما را یادآور نام«تبارک»می شود که بدان نام در آسمان برجهایی قرار داد،و چراغی فروزان در آن نهاد،آن گاه مثالی از واقعیّت بندگان خدای رحمان می زند،که وحی آنان را در بر گرفته،و به آهستگی و سبکی بر زمین راه می روند،و اگر نادانان آنها را مورد خطاب قرار دهند گویند:

سلام،و برای پروردگارشان شب را در حال سجده و نماز به روز آورند،و از عذاب آخرت می پرهیزند،و در مصرف میانه روی می کنند،و همراه با خدا دیگری را به خدایی نمی خوانند،و نفسی را که خدا کشتنش را جز به حق حرام کرده، نمی کشند،و به درگاه خدا توبه می کنند،و گواهی دروغ نمی دهند و اگر ناپسند و ناگواری از کسان بینند بزرگوارانه می گذرند،و دلهایشان به نشانه های پروردگارشان هشیار و بیدار است و می کوشند تا پیشوای پرهیزگاران شوند،و خداوند به پاداش صبری که کردند غرفۀ بهشت را به آنان می دهد و در آنجا با درود و سلام روبرو می شوند.

در آخرین آیه روند مطلب نقش دعا را به ما یادآوری می کند،و شاید سبب

ص :381

آن در این نکته خلاصه می شود که دعا پاسخ درود از جانب بنده به رسالتهای پروردگار است.

ص :382

سورة الفرقان

[سوره الفرقان (25): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَبٰارَکَ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً (1) اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی اَلْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (2) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاٰ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ وَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ لاٰ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَیٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً (3) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلاّٰ إِفْکٌ اِفْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4) وَ قٰالُوا أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ اِکْتَتَبَهٰا فَهِیَ تُمْلیٰ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ اَلَّذِی یَعْلَمُ اَلسِّرَّ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (6)

ص :383

بزرگ و بزرگوار است آن که این فرقان را فرستاد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس اوّل این سوره که حقایقی را دربارۀ وحی بیان می کند، پروردگارمان به ما یادآور می شود که آن کس که این فرقان را نازل کرده است خداست که برکتهای او گوناگون و افزون است،و هدف از این فرقان که آن را بر بنده و پیامبر خود،محمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله-نازل کرده همان هشدار دادن به تمام مردم است.

قرآن گفت و گو از کسی را که فرقان را فرو فرستاده تفصیل می دهد.آیا اهمیّت شأن رسالت در این نیست که چه ذاتی آن را فرستاده است؟او فرمانروای مقتدر یگانۀ یکتای بی شریکی است که همه چیز را با سنجیدگی مقدّر کرده و آنچه را که ما را به حقیقت اشیاء دلالت می کند فرو می فرستد.

در حالی که گمراهانی که با قرآن هدایت نمی شوند،شریکانی برای پروردگار خود می آورند که چیزی نمی آفرینند و حتی نمی توانند زیانی را از خود دور یا سودی را برای خود کسب کنند،و اختیار مرگ و زندگی و رستاخیز را ندارند.

شرک آوردن آنها به خدا بر آن می داردشان که بدین فرقان کفر آورند و بپندارند و ادّعا کنند که این کتاب جز دروغی از خود ساخته از جانب پیامبر با همکاری و یاری دیگران نیست.بدین سان به پیامبر ستم می کنند،و این چنین باطل می گویند.

ص :384

و می گویند:همانا این کتاب گردآوردۀ اندیشه های پیشینیان است که بر او املا می شود و او آنها را هر صبح و شام می نویسد.

هرگز...نه چنین است،براستی این فرقان را آگاهی به راز آسمانها و زمین فرو فرستاده است.مگر نه این که خدا همان آمرزندۀ مهربانی است که از گناهان بندگانش در می گذرد و با فرو فرستادن وحی به سوی آنها به آنان ترحّم می کند؟

شرح آیات:
اشاره

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.»

بزرگ و بزرگوار است آن کس که این فرقان را فرستاد

[1]

بیگمان از برجسته ترین ویژگیهای قرآن کریم حکمتی است که در آن نمایان است،زیرا از جانب ذات حکیم خبیر و آگاهی آمده است،پس هیچ لفظی از الفاظ آن را نمی یابی که به صیغه ای معیّن آمده است مگر آن که در آن حکمتی باشد.

شاید سبب نامگذاری این سوره به سورۀ«فرقان»از این قرار باشد:

اوّل:در برگرفتن این کلمه در آغاز.

ثانیا:از آنجا که انسان را برای بقا در زندگی دیگری که فنایی ندارد آفریده اند،و او را از آن رو به دنیا آورده اند که خود را به تکامل رساند،و برای آن زندگی آماده شود،و راه تکامل وحی است،و سورۀ فرقان از وحی با ما سخن می گوید،و ضرورت ایمان به آن،و چگونگی عبور از گردنه هایی که در راه ایمان به وحی وجود دارد،و در پایان این سوره نموداری از برجسته ترین صفات مؤمنان را می خوانیم-که در عین حال-تصویری از انسان کمال یافته ای را که فرقان او را برای بهشت آماده کرده است ترسیم می کند،بدین جهات وحی در اینجا به نام فرقان نامیده شده زیرا براستی انسان متکامل آماده برای بهشت را از بشری ناقص که به دوزخ افکنده می شود فرق می نهد و تمیز می بخشد.پس فرقان همان قرآنی است که

ص :385

بدان عمل می کنند و از طریق آن شخصیّت بهشتیان ساخته و پرداخته می شود.

پس به وسیلۀ قرآن حق از باطل و خیر از شرّ شناخته می شود،و هر که بدان هدایت شود،بدو فرقان(یا ملکۀ تمیز بین حق و باطل)را می دهند،و از لحاظ قانونگذاری و تشریع به درجۀ ولایت بر مردم ارتقا می یابد،تا آنجا که خداوند او را در زمین خود جانشین می سازد،نه به خاطر ویژگی ذاتی،بلکه بدان سبب که او -بیشتر از دیگران-رسالت خدا را در رفتار و اقدامات خود مجسّم می کند و شکل می بخشد،هم چنان که به سطح ولایت تکوینی فرا می رود،زیرا اصول رسالت را بر خود تطبیق داده چندان که بدو قدرت می بخشد زمین و آنچه را در آن است رام و مسخّر کند.

وقتی آیات این سورۀ مبارک به کلمۀ«تبارک»که معنی تکامل در زندگی می دهد آغاز می شود،برای آن است که به حقیقتی بزرگ اشاره کند که برای انسان به عنوان مسئول زندگی و سرنوشت خویش حائز اهمیّت است،پس اگر روزی آرزوی تکامل داشت و خواست بدان برسد،باید این حقیقت را درک کند،و گرنه از رسیدن بدان هدف بزرگ ناتوان خواهد شد.

آن حقیقت این است که انسان خود قدرت ذاتی بر تکامل ندارد و راهی برای کسب آن نیست مگر با پیوستن به سرچشمه و منبع تکامل و برکت که همانا رحمت خداست-جلّ شأنه-از طریق چنگ زدن به ریسمان او که از آسمان به سوی زمین کشیده شده،و همان قرآن است که انسان را به سوی مدارج کمال بالا می برد،و نیروهای خیرآفرینی را که پروردگار ما در نهاد او ودیعه نهاده مکشوف و آزاد می سازد.

از این رو می بینیم که این کلمه سه بار یا بیشتر به عبارتهای گوناگون در این سوره آمده است،که روند آن در نخستین از انسان می خواهد درنگ کند تا معلوم دارد که هدف بنیادی از وحی همان بیم دادن و هشدار است،زیرا انسان برای دفع شر از خود نزدیکتر و راغبتر است تا جلب خیر،پس اگر بداند که دشمنی می خواهد حریم خانۀ او را بشکند می بینی که برای آماده شدن به قصد دفاع به تکاپو در می آید،

ص :386

بیش از آن که اگر آگاه می شد که در برابر او فرصتی برای کسب وجود دارد،و شاید همین سبب است که بیم دادن را مقدّم بر مژده دادن قرار می دهد.

قرآن رسالتی است برای جهانیان

این آیۀ کریم اشاره می کند که قرآن رسالتی جهت داده شده به جانب گروهی از ابناء بشر /8 مستثنی از دیگران نیست،بلکه رسالتی است با ابعاد گسترده، که تمام بشریّت را در بر می گیرد،و این رو شامل همگان و فراگیری و عمومی است،و این ویژگی از بزرگترین دلایل روشن بر این حقیقت است که این رسالت وحیی است که خدای سبحان آن را فرستاده و از ساخته و پرداخته های پیامبر -صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-نیست،زیرا انسان نمی تواند به سطح پیشرفتۀ رها شدن و گسستن از خود و مصلحت نژادی و اقلیمی و دیگر وابستگیهای مادّی برسد،و تنها وقتی می تواند چنین کند که به چراغدان نور بپیوندد،و از هر پیوستگی مادّی بگسلد و به خدای مقتدر چیره بر تمام حدود و قیود و دوستیها مربوط شود.

پس حدیث بودن قرآن برای بشریّت دلیل بر راست بودن آن است و دلیل است که بیگمان از جانب خدا فرستاده شده،وانگهی در حقیقت آن که برای زندگی برنامه می گذارد و آن را بر انسان واجب می کند ناگزیر باید بر دو چیز آگاه باشد:انسان و هستی،پس باید طبیعت انسان و نیروهای نهفته و افزون طلبیهای او را بداند.امّا در مورد هستی،ناگزیر باید بر آن کاملا مسلّط و چیره باشد،قوانین و نظامهای آن را نیک بداند،و این کار را به غیر خدا-سبحانه و تعالی-نسبت ندهد،که این قوانین و نظامها را در عالم به ودیعه نهاده و آنها را به دقّت سنجیده و به اندازه مقدّر و مقرّر کرده است.

« تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً -بزرگ و بزرگوار است آن کس که این فرقان را بر بندۀ خود نازل کرد تا جهانیان را بیم دهنده ای باشد.» چرا خدای سبحان کلمۀ«عبده-بندۀ خود»را انتخاب کرد؟

ص :387

به نظرم می رسید که مقصود از این تعبیر دو امر باشد که عبارت است از:

اوّلا:این که عظمت پیامبر(ص)ناشی از بندگی او نسبت به پروردگار خویش و اخلاص وی نسبت به ذات سبحان اوست.

ثانیا:این که قرآن از اندیشۀ پیامبر نیست،و تراوشی طبیعی از ذهن و کمال عقل او یا دلیلی بر تفاوت نژاد و عنصر او نمی باشد.

«فرقان»کلمه ای است مشتق از فرق یفرق مفارقة،و قرآن از این جهت فرقان نامیده شده /8 که به انسان قدرت تمیز و تشخیص می دهد،و مسئولیّت اختیار را بر عهدۀ او می نهد.

در نصّ منقول پشت در پشت از ابی عبد اللّٰه(ع)دربارۀ معنی فرقان آمده است که:دربارۀ گفتۀ خدای تعالی«نزّل الفرقان فرقان را فرو فرستاد»گفت:

«مراد آیات محکمات است،و تمام کتاب قرآن است که پیامبران پیش از آن تصدیقش کرده اند» (1) .

در صحیفۀ سجّادیّه از ابی محمد باقر زین العابدین-علیهما السّلام-آمده است:

«و فرقان را(فرستادی)که بدان میان حلال و حرام خود فرق نهادی،و قرآن را که قوانین احکام خود را بدان وسیله اعلام کردی» (2) .

[2]

وقتی انسان پروردگار خود را که فرقان را فرستاده بشناسد راستی و درستی این کتاب را می شناسد،و هر چه شناخت او به پروردگارش افزون شود تواناییش بر استفاده از کتاب او افزونتر می شود،و این کتاب نزد او به صورت مقیاس خیر و شر،و سود و زیان در می آید.و این از آن روست که هر کس که پروردگارش با نامها و ویژگیهای نیک او بشناسد و آن گاه آیات این کتاب را بر او بخوانند، جلوه گریهای پروردگارش را در آن می بیند،و در می یابد که ممکن نیست چنین

ص :388


1- 1) -تفسیر نور الثقلین،ج 1،ص 310.
2- 2) -همان مأخذ.

کتابی جز از جانب خدای آگاه دانا آمده باشد،و دیگر هیچ شک و تردید دربارۀ درستی رسالت پروردگارش به دل او راه نمی یابد.

بدین سان سورۀ فرقان نخست به ما یادآور می شود که چه کسی این کتاب را فرستاده است.

« اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ /8 شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً -آن کس که از آن اوست فرمانروایی آسمانها و زمین،و فرزندی نگرفته است،و او را شریکی در فرمانروایی نیست،و هر چیز را بیافریده است،و آن را با اندازه(و نظام و قانون)آفریده است.» همانا پاره از مردم دیگران را می پرستند،بدین باور که آنها را-چنان که می پندارند-صاحب نیروی خدایی می دانند،یا مشروعیّت آنها را ناشی از ذات خدا می انگارند،مانند این باور که پادشاه سایه خداست در زمین،یا خداوند فرمان به پرستیدن خاک و بوم و تقدیس قوم و عشیره داده است.

وقتی خداوند این دو اندیشه را درهم می شکند،در واقع بدین وسیله قاعدۀ تمایز طبیعی میان نژادها یا ملیّتها و وطن گراییها یا هر چیزی دیگر از این قبیل را درهم می شکند.

پایان این آیۀ کریم-با هم آهنگی و تناسب-مکمّل کلمۀ«فرقان» است که در آیۀ پیشین یاد شد،و آن آیه از آنچه مراد از دو کلمۀ«فقدّره تقدیرا- پس آن را به اندازه و نظم و قانون مقدّر ساخت»که در پایان این آیه آمده،به دور نیست،زیرا فرقان آمده است تا انسان را با تقدیرها و برسنجیدنهای الهی و نظامهای ربّانی آشنا کند،و تقدیرها همان نظامها و قوانین هستند.

احادیث دربارۀ معنای تقدیر و حدود آن مطالبی افزوده اند که ما پاره ای از آنها را در اینجا یادآور می شویم:

از علی بن ابراهیم هاشمی روایت کرده اند که گفت:شنیدم ابو الحسن موسی بن جعفر-علیهما السّلام-می گوید:

«هیچ چیزی وجود ندارد مگر آن که خدا آن را خواسته و اراده کرده و تقدیر

ص :389

نموده و گذرانده است» (1) .

گفتم:معنی«شاء خواست»چیست؟گفت:«آغاز به کار کرد».

گفتم:معنی«قدّر اندازه گرفت»چیست؟گفت:«اندازه گیری چیزی از درازا و پهنای آن».

گفتم:معنای«قضی گذرانید»چیست؟گفت:«چون چیزی را بگذراند تنفیذ و اجرا می کند و این همان است که هیچ بازگشتی ندارد» (2) .

تقدیر الهی مدتی طولانی پیش از آفرینش بوده است.از ابو علی بن موسی الرضا از پدرانش،از علی-علیهم السّلام-با اسناد چنین روایت کرده اند که گفت:پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«همانا خدای عزّ و جلّ دو هزار سال پیش از آن که آدم را بیافریند،مقادیر را تقدیر کرد،و تدابیر را تدبیر کرد» (3) .

و امام رضا-علیه السّلام-به یونس گفت:

«می دانی تقدیر چیست؟گفت:نه.گفت:نهادن حدود است از اجلها و روزیها و بقا و فنا» (4) .

سوای او خدایانی برساخته گرفتند

[3]

« وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاٰ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ -سوای او خدایانی دیگر گرفتند که هیچ چیز نمی آفرینند و خود مخلوقند...» روند قرآنی هم چنان جریان می یابد تا دلها را از اساطیر(داستانهای کهن و خیالی)جاهلیت پاک سازد و بگوید که هیچ خدای بر ساخته ای نیست که سوای خدای یکتا بتواند بیافریند و نو آفرینی کند.هرگز...بلکه آن خدایان دروغین خود

ص :390


1- 3) -همان مأخذ،ج 4،ص 3.
2- 4) -همان مأخذ،ج 4،ص 3.
3- 5) -همان مأخذ،ص 4.
4- 6) -همان مأخذ،ص 5.

آفریده و ساخته و پرداخته شده اند،و حتّی این انسان است که آنها را-چنان که آیات دیگر بدان اشاره می کند-خود ساخته است.اساطیری که می رساند که خدا نخستین بار این خدایان را از عدم به وجود آورد و بیافرید،آن گاه بشر به آنها منصب خدایی داد،نه خدایی که ردای یگانگی بر تن پوشید،و شلوار عزّت و یکتایی بر پا کرد،و نه از جانب خود آنها.

ما جا به جا هجوم قرآنی شدیدی ضد این اساطیر و افسانه های باستان و خرافات می یابیم که برای باطل ساختن آنها به عمل می آید و می خواهد پس از سرنگون کردن خدایان دروغین که در لجنزار پندارهای بشر ابتدایی و انسان صاحب ذهنیّت ساده و محدود روییده و خلق شده اند،دست انسان را بگیرد و به حقیقت رهنمون شود.

عقب ماندگی انسان همان مسئول اوّل و آخر گمراهی و تباهی اوست، خواه در سطح افراد /8 یا در سطح جامعه ها و امّتها،زیرا اگر نادانی و تنگی افق دید و جهت گیریهای انحرافی او در قالب شهوت و مصلحت نمی بود،این خدایان دروغین نیز وجود نمی داشتند.

و اگر جز این است،پس تفسیر پدیدۀ طغیان و سرکشی چیست؟آن گاه که فرد یا جامعه ای خود را برتر می انگارد و ابر قدرت می شود تا بر سرنوشت جوامع بزرگ بشری چنان حکمروایی کند که گویی خدایی است،مردم پیرامون او یا آن جامعه گرد می آیند و به درگاهش سر می سپارند و حقیقتی بزرگتر را در این عالم هستی از یاد می برند و از این واقعیّت کسانی که آنها را می پرستند غافل می مانند که آنها نیز مردمی چون ایشانند،از گلی چسبناک آفریده شده اند،و اکنون از گوشت و پیه و استخوان و خونند.بر آنها همان قوانین و نظامات جسمی و روانی حکومت می کند که بر دیگر مردم حاکم است،و تنها آنان با چنین هاله تقدیس میان تهی وضعی یافته اند که مردم از شرّ آنها می هراسند و به خیرشان امید بسته اند.

اگر اجتماعی بخواهد این حقیقت را مکشوف سازد،تکلیفی جز این ندارد که غبار عقب ماندگی را از خود بزداید و برای خدا ترس را از وجود خود بتکاند و از

ص :391

مصلحت و خواستۀ زودگذر در راه هدفی مقدّس که همان خشنودی خداست دست بکشد،آن زمان است که طاغوت دیگر نمی تواند حتی یک لحظه بر تخت قدرت باقی بماند،زیرا عوامل سرنگونی او در ضمیر انسان و جامعه و قوانین زندگی موجود است.

مراد از خدایان دروغین و بر ساخته تنها حکمرانان نیستند بلکه بیشتر مراد از این کلمه هر چیزی است که انسان آن را تا حدّ پرستش مقدّس می انگارد،خواه این امر در حکمرانی چون فرعون تجسّم یابد،یا در قبیله ای چون قریش،یا نژادی چون یهود،یا اقلیم یا حزب یا آنچه بدین می ماند.

شاید در نادانیهای گمراهی خیال انسان این تصوّر را برای او پدید آورد که وطن چیزی است قائم به ذات،یا درفش ساخته شده از پارچه است که سرزمین و انسان را حفظ و حمایت می کند،و بدین سان آدمی تصوّر می کند که تکّه پارچه ای که وجودش چیزی نیست جز رمز و نشانه ای از محبّتی که در دلها نسبت به وطن نهفته است،اصالت دارد.

پس هر گاه وطن دوستی دستمایۀ دشمنی و کینه نسبت به وطن دیگران شود،یا فداکاری برای آن مایۀ خشم و عداوت بدون حق بر ضد دیگران گردد،بدین ترتیب خدایی می شود که سوای خدای یگانه می پرستندش.

بشر به سرشت خود درک می کند که در عالم هستی خدایی به جز خدای یکتا وجود ندارد،و همو آفریننده وی است،و قوانین او را وضع و مقرّر می کند،و بر او تسلّط مطلق دارد،و براستی هموست که پیامبر خود را به رسالت فرستاده که آن قوانین را بیان و آشکار می کند،اما انسان به دعوتهای شیطان و نفس که پس از تبلور و تجسّم در عالم واقعیّت خارجی به صورت خدایانی تقدیس شده در آمده اند،پاسخ مثبت می دهد.

اگر انسان لحظه ای درنگ کند و پیش خود بیندیشد،و دعوتهای شیطان،و فشارهای نفس را بر پرتو سرشت و خرد عرضه کند،به یقین حتما تیرگی انحراف از دلش بر طرف می شود،و بیگمان در می یابد خدایانی که سوای خدای یکتا می پرستد

ص :392

مالک هیچ چیز نیستند،بلکه خدای یکتا مالک آنها و مالک کسی است که آنها را سوای ذات متعال او می پرستد.

روند آیات تا آنجا انعطاف می یابد که به انسان ندا می دهد و می گوید:

اکنون که این تو هستی که بدین خدایان برساخته مشروعیّت می دهی،چرا گاهی از ترس خشم آنها به عجز و لابه در می آیی،و گاهی به امید خیرشان به آنها پاسخ مثبت می دهی؟ولی کسی جز آن که خدا قلبش را برای ایمان هدایت کرده باشد به این ندای مقدّس پاسخ نمی دهد،و آن کس که در دریای انکار و کفر غرق شده و در گنداب گمراهی و هوی فرورفته،علاوه بر این که این ندا را رد می کند،قرآن را به دروغ بزرگ و پیامبر را به دروغ بستن و افترا متّهم می سازد.و انسانی که دروغگویی و تزویر را به خدا می بندد و افترا می زند این دروغ بزرگ را به خاطر لذّتی گذرا به هم می بافد،زیرا دروغگو بدون میل و مصلحتی دروغ نمی گوید.

امّا پیامبر،آن انسان بزرگ که از امیال و شخص خود جدایی گرفته،در هر چیزی از هدف و مصلحت شخصی دور شده و برای او ممکن نیست که چنین دروغ بزرگی را از خود بسازد،و چرا او که از مصلحت شخصی جدایی گرفته و رها شده دروغ بسازد؟! براستی از سخافت است که کسی پیامبر خدا را به جعل و دروغ متّهم کند،قرآن بدین تهمت آنان به پیامبر که او را دروغگو می خوانند اعتنایی چندان نمی کند بلکه بزرگوارانه از آن می گذرد. /8 واقعا برای او که زندگی و دارایی خود را به مردم بخشیده،چه مصلحتی شخصی وجود دارد؟! و همچنین اعتنایی چندان به آنان نمی کند که پیامبر را متّهم کردند قرآن را شبانه از گروهی از بندگان که در مکّه بودند اقتباس می کند،از جمله عبد بن طحیّ «مولای طحیّ»و رحب«مولای عبد شمس»و مردمی دیگر که به سبب تصور افکارشان از بهره دهی فکری که کمتر از بهره دهی انسانی عادی بود،هرّ را از برّ تمیز ندادند چه رسد به قرآنی عظیم که ضمیر و روح زندگی است،زیرا آن کس که زندگی را آفرید همو آن را با پیامبر خود محمد(ص)بفرستاد!

ص :393

همانا قرآن حقّی است که در آن شک و تردیدی نیست،و هر چه انسان بیشتر در ژرفای زندگی به اندیشه فرو رود و در آیات قرآن بیندیشد،رابطۀ استوار میان رازی را که از ژرف اندیشی در زندگی کشف می کند با رازی دیگر که از اندیشیدن در قرآن بدان پی می برد بیشتر در می یابد و کشف می کند.و هر چه خرد انسان افزون شود و دانش او بیفزاید،و شخصیّتش تکامل یابد به فهم قرآن و شناخت آیات کریم آن نزدیکتر می شود.

پس انسان خود مسئول چیره ساختن خدایان،و پوشاندن ردای قداست دروغین بر آنهاست،در حالی که بتها بیش از سنگی نیستند که به یک ضربه درهم می شکنند.

ابو ذر غفاری-رضوان اللّٰه علیه-هنگامی که دید دو روباه بر سر«ثعلب» بت قبیلۀ او زهراب می ریزند راست گفت که:

أ ربّ یبول الثّعلبان برأسه

لقد هان من بالت علیه الثّعالب

دیدم دو روباه بر سر او زهراب ریختند،آن که روباهان بر او زهراب ریزند خوار و ذلیل شده است.

« وَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً -نه مالک زیان خود هستند و نه سود خود...» وقتی نمی توانند زیانی را از خود دور کنند،چگونه می توانند به دیگران زیانی برسانند؟! /8 آنها ناتوانتر از اینند،ولی فرهنگ جاهلیّت بود که بتها را هولناک می ساخت و بزرگ می شمرد،و همان بود که برای نیروهای اجتماعی حاکم رمزی محسوب می شد،تا آنجا که در تاریخ می خوانیم که:بعضی قبایل عرب به اسلام درآمده بودند امّا شکستن بتهایشان را به دست خود نمی پذیرفتند از بیم آن که اگر آن سنگها را که ساختۀ دست آنهاست به دست خود بشکنند عذاب بزرگ بر آنان فرود آید،و در تاریخ آمده است که پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-شرط قبیلۀ ثقیف را که با وی کردند پذیرفت که آنان خود عهده دار شکستن بتهایشان نشوند،و به بعضی از

ص :394

یاران خویش فرمود تا چنان کنند،ثقیفیان می پنداشتند اگر بدان سنگهای بی زبان توهین کنند خشکسالی و بلا بر سر آنان خواهد تاخت و این به سبب تبلیغات فشردۀ سلطه گرایانه ای بود که شادخوارانی که به نام آن بتها بر ساده دلان حکم می راندند، به راه انداخته بودند.

و امروز می بینیم که بعضی ملتها بتهایی بشری را تقدیس می کنند،و می پندارند که آنها مصدر آرامش و آسایشند،برخی می گویند:«خدا شاه را عزّت دهد»و برخی می گویند«خدا شیوخ را عزّت دهد»یا«خدا،شاه،میهن»به جای توجّه به خدا،و دعا برای مؤمنان،وانگهی شاه و رئیس و فرمانروا کیست که ما باور کنیم اوست که اساس هر خیر و برکتی است؟! آری،در واقع منفی گرایی مردم همان بیرون کشیدن خود از پهنۀ سیاست است،و همین است که محیطهای مناسب را برای رشد رژیمهای فاسد و باد افکندن طاغوت در پوست خود ساخته است.

« وَ لاٰ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَیٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً -و مالک مرگ و زندگی و رستاخیز نیستند.» شاید مقصود از خدایانی که قرآن در گفتۀ خود یاد کرده« وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً -سوای او خدایانی گرفتند»رموز و مظاهر اجتماعی مورد پرستشی سوای خداست،نه بتهای سنگی،زیرا بت را مرگ و زندگی نیست و این دو امر از طبیعت انسان است.

نشور،همان رستاخیز پس از مرگ است،و چگونه کسی که اختیار این امر را برای خود ندارد مورد پرستش قرار می گیرد؟ [4]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلاّٰ إِفْکٌ افْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ /8 آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً -و کافران گفتند که این جز دروغی که خود بافته است و گروهی دیگر او را بر آن یاری داده اند،هیچ نیست.حقّا آنچه می گویند ستم و باطل است.» از لحاظ لغوی افک به معنی دروغ است و افتراء ساختن دروغ بی پایه

ص :395

باشد.

چنان که عادت جاری است کافران این صفات پست را به پیامبر نسبت می دهند و بدین اندازه نیز بسنده نمی کنند بلکه ادّعا می کنند که گروهی از موالی مکّه در این کارها به پیامبر کمک می کنند،امّا قرآن در ردّ این نسبت درنگ نمی کند و به کافران مهلت نمی دهد،بلکه پاسخ می گوید:شما ستم و باطل آورده اید،و شاید این آیه اشاره بدان می کند که انحراف زاییدۀ ظلم عملی و باطل فکری است.

[5]

« وَ قٰالُوا أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَهٰا فَهِیَ تُمْلیٰ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً -و گفتند این اساطیر پیشینیان است که هر صبح و شام بر او املا می شود و او می نویسدش.» پیامبر را متّهم کردند که قرآن را از گروهی دریافت می کند که در آغاز و پایان روز برای او می آورند،آن گاه بر مردم باز می خواند و آن را وحی نازل شده از جانب خدا می نامد.و این اتّهام چیزی نبود جز توجیه کفر و انکار به آیه های خداوند،زیرا اعترافشان به قرآن و پیامبر-که هر دو از جانب خدایند-برای آنها گران تمام می شد و بسیار مکلّفشان می ساخت.

[6]

« قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً -بگو:این کتاب را کسی نازل کرده است که نهان آسمانها و زمین را می داند و آمرزنده و مهربان است.» از آنجا که خدا دانای راز در آسمانها و زمین است و از آنجا که آمرزنده و مهربان است،می خواهد گناهان ما را بیامرزد و به ما مهربانی کند،از این رو و بدان سبب راز زندگی را بر ما آشکار ساخته،بی آن که ما را در جستجوی آن به رنج و زحمت افکند،و این از طریق پیامبر او محمد(ص)و اولیاء صالح او صورت گرفته که ایشان را نور و چراغ فروزان قرار داده تا مردم را از گمراهی و گمگشتگی نجات دهند.

پس چگونه ممکن است این بیانات قرآن از اساطیر پیشینیان باشد که نه رازی را می گشایند و نه پرتوی می افکنند و حقیقتی را آشکار می کنند؟

ص :396

[سوره الفرقان (25): آیات 7 تا 16]

اشاره

وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی اَلْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً (7) أَوْ یُلْقیٰ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهٰا وَ قٰالَ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (8) اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (9) تَبٰارَکَ اَلَّذِی إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذٰلِکَ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً (10) بَلْ کَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِیراً (11) إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (12) وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَکٰاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنٰالِکَ ثُبُوراً (13) لاٰ تَدْعُوا اَلْیَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً وَ اُدْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (14) قُلْ أَ ذٰلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ اَلْخُلْدِ اَلَّتِی وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ کٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِیراً (15) لَهُمْ فِیهٰا مٰا یَشٰاؤُنَ خٰالِدِینَ کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلاً (16)

ص :397

بنگر که چگونه برایت داستانها زدند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که پروردگار به ما یادآور می شود که این فرقان را به وسیلۀ چه کسی فرستاده-تا چنان که پیداست-ما را به راه درست شناخت این کتاب و سپس تصدیق بدان راهنمایی کند،توجیهات و بهانه گیریهای کافران را نسبت به رسالت درهم می کوبد و هم چنان روند مطلب آنها را یکی پس از دیگری ابطال و نابود می کند.

نخست گفتند:چگونه خدا پیامبری می فرستد که به خوراک و نیز کسب معاش خود از بازارها نیازمند است،و چرا با او فرشته ای نفرستاده است که بیم دهنده باشد؟ و چرا او را با افکندن گنجی به دامانش بی نیاز نکرده،و یا چرا دست کم باغی بدو نداده است که روزی خود را از آن بخورد.

و ستمگران پیشتر رفتند و گفتند:این شخص که از او پیروی می کنند جز مردی جادو شده نیست.

قرآن این افکار بیمار را چنین درمان می کند که:

اوّلا:سنجیدن و قیاس پیامبر با خود آنها و داستان زدن برای او،آنها را از راه درست گمراه ساخته.و شاید اگر از این مقایسه ها و پیشداوریها دست می کشیدند راه را گم نمی کردند.

ص :398

ثانیا:براستی قرآن در عمل از نزد خدای بزرگواری آمده که خیرش بس بزرگ و فضلش بس عظیم است،و اگر می خواست و حکمتش اقتضا می کرد، بیگمان بسی بهتر از این برای پیامبرش فراهم می کرد،باغهایی که جویبارها در آن جاری باشد(در آخرت،یا حتّی در دنیا،در حالی که ثروتهای زمین به اقوامی می رسد که هرگز خواب آن را ندیده اند،و جاهلیان که نخستین بار به رسالت او کفر ورزیدند آن را به خیال در نتوانند آورد).

ثالثا:در واقع سبب انکار آنها،احساس ایمن ماندنشان از عذاب خداست، آنها رستاخیز را تکذیب کرده اند،و پروردگار آتش گداختۀ افروخته ای را به آنها وعده داده است که آنان را از دور به خود می خواند و با جوش و خروش از آنها استقبال می کند.

براستی که جایی سخت تنگ است،همچون جای میخی در دیوار،و دست آنها با شیطانهای خود به هم بسته است،و بانگ و شیون بر می آورند،و فرشتگان به آنها بانگ می زنند:هان بیشتر شیون و زاری کنید! ارزش گنج و بوستان،در برابر بهای رهایی از آتش دوزخ چیست؟و در برابر،ارزش بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده اند که پاداش و سرنوشت ایشان است و در آن هر چه خواهند جاودانه وجود دارد چه قدر است؟ بدین سان قرآن نگرش مادّی بی مسؤولیّت را با یادآوری نفس بشریّت به عذاب قیامت و پاداش الهی در بهشت بررسی و درمان می کند.

و نیز بدین گونه گردنه ها و موانع را از راه ایمان به فرقان هموار و برطرف می کند.

شرح آیات:
اشاره
مقیاس غلط

[7]

کافران خواسته اند پیامبری که به نزد آنها مبعوث شده همانند یکی از رهبران /8 قلاّبی آنها،یا بهتر بگوییم،نظیر خداهای دروغینی باشد که سوای خدای

ص :399

یکتا می پرستند،و در نتیجه به مقیاسهای جاهلیّت در گزینش رهبری تطبیق و تسلیم شود،و از مهمترین مقیاسهایی که آنها در تشخیص رهبری بدان تکیه می کردند سه چیز بود:

1-نیروی انسانی(شمارۀ پیروان و یاران).

2-نیروی اقتصادی(مال و دارایی).

3-چیرگی سیاسی که بنا بر عادت تابع دو نیروی پیشین است.

و تا وقتی که پیامبر سپاههایی مجهّز ندارد که اینان بر اثر قلع و قمعی که می کند تسلیم شوند،و ثروتی ندارد که با آن طبقۀ سرمایه دار را به بندگی درآورد،و زمینهای پهناوری ندارد که او را چون فئودالهای بزرگ محترم شمارند،پس-در این حال-شایستگی رهبری و فرماندهی آنان را نیز ندارد.ولی نمی دانستند که در این خصوص فرقی بسیار در میان پیامبر و رهبران جاهلی آنان وجود دارد،و از این رو وقتی برای او داستانها زدند،راه را گم کردند و به بیراهه رفتند:

« وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً -و گفتند چیست این پیامبر را که غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟چرا فرشته ای بر او فرود نمی آید تا با او بیم دهنده ای باشد؟» پس از یک طرف تعجّب می کنند،زیرا پیامبر(ص)در زندگی و معیشت با آنها همانند است،غذا می خورد،و روزی خود را در بازارها می جوید-گویی می خواستند که او در برجهای عاج منزل گیرد و میان خود و مردم دهها پرده آویزد، چنان که شاهان و سلاطین می کردند-و از طرف دیگر می پرسند چرا همراه او آفریده ای غیبی نیامد که هر کس را که با دعوت پیامبر معارضه می کند،بیم دهد و بترساند؟ شاید از این گفتۀ خدای تعالی که از زبان کافران گوید«نذیرا بیم دهنده یا هشدار دهنده ای»و نگفتند«بشیرا-مژده دهنده ای»دریابیم که آنها می خواستند پیامبر را نیرویی کوبنده باشد تا رسالت را با خم کردن گردنها استوار کند،و از رسالت نیرویی مادّی می خواستند که به چشم خود آن را ببینند،امّا نیروی غیبی

ص :400

الهی خود پشتیبان و تکیه گاه رسالت بود،و این چیزی بود که عقل آنان که از بند مفاهیم مادّی آزاد نشده بود،بدان نمی رسید.

[8]

« أَوْ یُلْقیٰ إِلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهٰا -چرا از آسمان گنجی برایش افکنده نشود؟چرا او را باغی نیست که از آن بخورد؟...» و اگر ثروتی به صورت گنج از آسمان در دامان او نمی افتد که او را از طبقۀ توانگران سازد،دست کم باید بوستانی داشته باشد که چنان درآمدی به او برساند که از تحصیل غذای خود بی نیازش سازد! اینان با چنین تصوّراتی از کرامت و بزرگواری انسان که فراتر از نیرو و دارایی و میوه های محصول زمین است غافل بودند.

« وَ قٰالَ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً -و ستمکاران گفتند:شما جز از مردی جادو شده پیروی نمی کنید.» قرآن به آنان صفت ستمکار داده و به آوردن ضمیری که به اسم پیش گفته اکتفاء نکرده است زیرا سخن آنان دو جنبه دارد:

اوّل:خواستن حجّتی قاطع بر درستی رسالت،که برای جنبۀ موضوعی تصوّر کرده است.

دوّم:تهمت بستن آنها بر پیامبر که وی مردی است جادو شده.یعنی فاقد عقل و ارادۀ حقیقی و این اتّهام ستمی است در حق پیامبر،و کسی که باطلی را در برابر حق ادّعا کند از این که تنها منکری زبانی باشد به محاربی به تمام معنی کلمه تبدیل می شود.هنگامی که شخص دیگری را به اندیشه ای فرا می خواند یا طرف می پذیرد و یا رد می کند،امّا اگر بر ضدّ او اعلان جنگ دهد و او را به دیوانگی متّهم سازد،این عین ظلم و ستم است،زیرا قانع نشدن او به دعوت-اگر آن را فرض کنیم-بدو اجازه نمی دهد که دیگران را از پذیرفتن آن باز دارد.

[9]

هنگامی که کافران مقیاسها را تبدیل کردند،برای مقیاسهای غلط خود داستانها زدند،چون از پیامبر رهبرییی همچون رهبری دیگران خواستند تا بدو پاسخ مثبت دهند،پس درخواست کردند فرشته ای به عنوان نشانۀ رهبری صاحبان

ص :401

قدرت در میان آید،یا گنجی به عنوان نشانه و رمز رهبری مالداران در کار باشد،یا بوستانی به عنوان نشانه و رمز رهبری /8 زمینداران به آنان نموده شود،امّا نتیجۀ این خطای آشکار چه بود؟همانا گمراهی نه چیز دیگر.

« اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً -بنگر که چگونه برایت داستانها آوردند،گمراه شده اند،و توان راه یافتنشان نیست.» وقتی رهبری پیامبر را با نیروهای مادّی سنجیدند خود را از فهم حقیقت محروم ساختند،و تا وقتی تنها و تنها افکار جاهلیّت بر عقل آنها حکمرواست راهی برای هدایتشان وجود ندارد.

[10]

« تَبٰارَکَ الَّذِی إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذٰلِکَ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً -بزرگ و بزرگوار است آن کس که اگر خواهد بهتر از آن به تو ارزانی می دارد.باغهایی که در آن نهرها جاری باشد و برایت قصرها پدید آورد.» اگر خدا بخواهد باغها و کاخهایی به پیامبر ارزانی می دارد،ولی این همه را در کجا می دهد؟ یکی از مفسّران گفته است:مراد از آن-باغها و کاخها-در دنیاست و این احتمال دارد،ولی سخن بهتر این است که پروردگار ما آخرت را ذکر می کند،و دنیا از لحاظ انسان آخرین جولانگاه نیست.

از این رو پاسخ الهی چنین آمده است که پیامبر نزد خدا گرامی است و خدا او را دوست می دارد،امّا دنیا را به پاداش کردار او بدو نمی دهد،زیرا دنیا با تمام زر و زیورهایش در سطح و شأن او نیست،و خداوند همین رفتار را با مؤمنان نیز می کند.این نظر را گفتۀ خدای تعالی که بلافاصله پس از این آیه آمده تأیید می کند:

[11]

« بَلْ کَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِیراً -بلکه اینان قیامت را دروغ انگارند.و ما برای کسانی که قیامت را دروغ انگارند آتش سوزان آماده کرده ایم.» پس آنها که برای دروغ انگاشتن آخرت در مقیاسها و سنجشهای خود بر

ص :402

دنیا اکتفاء کردند،پاداشی جز آتش سوزان ندارند.

آیات قرآن بیماریهای نفسانی را که دل را مبتلا می سازد و مانع از بصیرت و بینا دلی می شود،درمان می کند.آیا کسی را که در گرداب غرق و امواج بر او انبوه شده اند دیده ای؟آیا او می تواند خود را ثابت نگهدارد،یا بر خود تسلّطی داشته باشد؟همچنین است کسی که امواج شهوت او را بدین سوی و آن سوی پرتاب می کنند،تند بادهای /8 دشمنی و غیظ بر او می تازند.

پس برای آن که چنین دلی که در دست شهوت و خشم زیر و زبر می شود بتواند با تجرّد از هدفهای شخصی بیندیشد و از نور خردی که در نهادش به ودیعه نهاده اند پرتو گیرد و به سرشتی که بر آن آفریده شده باز گردد،ناگزیر باید موج شکن و لنگرگاهی داشته باشد که کشتی وجودش را از تلاطم امواج حفظ کند،و ناچار باید نیرویی داشته باشد که آن را از دگرگونیها و زیر و زبر شدنها نگاه دارد.

و ایمان به قیامت،درست همان لنگرگاه و عینا همان قوّه و نیروست.

براستی ایمان به قیامت به نفس موضع استقراری می بخشد که از آن پایگاه به سوی ارزیابی دیگر چیزها حرکت می کند و بیگمان بدو نیرویی می بخشد که از امواج شهوت و گروه گرایی فراتر رود.امّا چگونه؟ بگذارید مثالی بزنیم:کسی که جز یک دینار ندارد و از دزدیده شدن آن می ترسد،تمام اندیشه اش متوجّه آن دینار خود است،تا آنجا که به تمام دنیا از دریچۀ همان دینار می نگرد،اما کسی که یک میلیون دینار دیگر دارد از آن یک دینار غافل می ماند و اگر آن را از او بدزدند آن قدر دینار دارد که او را تسلّی بخشد.

همچنین است کسی که به بهشت ایمان دارد،از سرکوب خواهشهای دنیوی تسلّی می یابد،و از لحاظ روانی بر آنها غلبه می کند و در نتیجه بر مقاومت در برابر فشارهای آنها نیرو می یابد.

همچنین است کسی که از آتش دوزخ می هراسد،پس دل او مصیبتهای دنیوی را به بازی می گیرد.مگر نه این که این مصیبتها اگر با آتش سوزان دوزخ مقایسه شود بسیار ناچیز است؟

ص :403

همچنین دلش از دوستی و دشمنی و از شهوت و خشم و گروه گرایی و کین توزی فراتر می رود،و بر بیم و طمع چیره می آید،و حقایق را چنان که هست می بیند نه چنان که مصالح زود گذرش بدو تلقین می کنند.

همچنین کسانی که به رسالت کفر ورزیدند از آن رو که پیامبر گنجی یا بوستانی ندارد که از آن روزی بخورد،یا /8 فرشته ای بیم دهنده همراه او نیامده است.

بیگمان دلشان بیمار است و ناچارند شفا بخواهند،و شفای آنها در یادآوری قیامت است،آن گاه که با رسیدن آن تمام ثروت و مصیبتهای دنیا ناچیز و نابود می شود و بدان هنگام دلهایشان از بند خواهشها و امیال آزاد می گردد.

و از اینجاست که این آیه و آیۀ پس از آن را در خصوص بیان سبب کفر آنها و نیز شفای بیماری کفرشان می خوانیم.

سیاق مطلب به توصیف دوزخ ادامه می دهد تا جدا شدن و دور گشتن از فرو بستن دل را در خوانند بیفزاید و در نتیجه ایمان او را به قرآن افزون سازد.در واقع قرآن تنها با کافران بر سر رسالت مجادله نمی کند بلکه ایمان مؤمنان را به رسالت از طریق هشدار دادن به قیامت می افزاید،پس هر چه به حقیقت آن عذاب آگاهتر شوند با نور دلهایشان حقایق وحی را روشنتر و آشکارتر می بینند.

صورتهایی از عذاب

[12]

از صفات دوزخ این است که طعمۀ خود را از فاصلۀ دور به سبب نیروی جاذبه ای که دارد به خود می کشد،پس چون اصحابش که دستهایشان را به زنجیرها بسته اند آن را ببینند،تسلیم می شوند و هیچ حرکت و جنبشی نمی کنند،و دوزخ آنها را با لهیبش به سوی خود می کشد،و در همان لحظه گداختن و سوزندگی آتش با صدایی هولناک شدیدتر می شود و این همان جوشش دوزخ است.این همه برای استقبال از دشمنان خدا و رسالت است،و در حدیث شریف از امام صادق -علیه السّلام-آمده است که:

ص :404

«براستی دوزخ دوزخیان را از مسافت یک سال راه فرا می خواند». (1)

« إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً -که چون از راه دور بیندشان جوشش و خروشش را بشنوند.» افزون بر این،آنها به طور عادی وارد دوزخ نمی شوند،بلکه در آن فرو می افتند،زیرا دوزخ در محلّی گود قرار دارد.

[13]

« وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَکٰاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنٰالِکَ ثُبُوراً -و چون دستها بر گردن بسته،در تنگنایی از آن افتند،به دعا مرگ خویش می خواهند.» «مقرّنین»یعنی فروبسته به غل و زنجیر،و«الثّبور»یعنی هلاک و مرگ.

اینجا این آیه کریم گونه هایی از عذاب دوزخ را برای ما تصویر می کند، پس افزون بر سوختن به آتش عذابهایی دیگر بدین شرح وجود دارد:

1-افکنده شدن از بلندی به زیر:ممکن است انسان بتواند سقوطی را گرچه تقریبی به خیال آورد و تصوّر کند که کسی که از طبقۀ دهم ساختمانی به زیر می افتد،پیکرش با برخورد به زمین پیاده و متلاشی و استخوانهایش خرد می شود،امّا عقل محدود انسان نمی تواند فرو افتادن در دوزخ را به روز قیامت تصوّر و تخیّل کند،زیرا از میان کسی که به درون دوزخ افکنده می شوند کسانی هستند که هزار سال سقوط می کنند تا به جایگاه مقدّر خود در آن برسند.

2-جایگاه تنگ:که در آن عذاب روحی شدیدی است چنان که فغان و شیون صاحبش را بلند می کند،و در حدیث آمده است:

«سوگند به آن که جانم به دست اوست:آنها چنان در آتش فشار می بینند که میخ در دیوار فشرده می شود» (2) .

3-بسته بودن به غلها و زنجیرها:که رنجهای کلان سرانجام شوم با

ص :405


1- 7) -همان مأخذ،ص 7.
2- 8) -همان مأخذ،ص 8.

سنگینی غلها و زنجیرها و فقدان نیروی حرکت به تمامی همراه می شود.

4-تکذیب کنندگان رسالت،در آنجا بانگ و شیون بر می آورند،از هول و هراس آنچه می بینند،آن گاه ندایی به آنها می رسد که دردی بر دردهایشان می افزاید.

[14]

« لاٰ تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً -امروز نه یک بار مرگ خویش خواهید،مرگ خویش فراوان خواهید.» /8 این بانگ و شیون و هلاک و مرگ خواستن را تنها یک بار بر زبان مرانید، بلکه بارها و بارها آن را تکرار کنید،که البتّه این نیز برای شما هیچ سودی ندارد زیرا جاودانه در این عذاب گرفتارید.

[15]

« قُلْ أَ ذٰلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ کٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِیراً -بگو آیا این بهتر است یا آن بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده شده است،که پاداش و سرانجام آنان خواهد بود؟» کدام یک بهتر است؟دنیا با آنچه دارد از میوه ها و گنجها که به دنبال آن دوزخ و آتش سوزان باشد،یا بهشت جاودانی که پیش از آن کردار نیک بوده،و آن گاه نعمتهای پایدار و عزّت همیشگی را همراه دارد؟ به طبع اگر انسان عقلش را در این مسئله داور سازد بیگمان پاسخ درست می دهد،ولی این به تنهایی برای ورود به بهشت کافی نیست مگر با کردار شایسته در راه خدا،زیرا بهشت از آن کسانی است که غذا می خورند،و در بازارها راه می روند،و بر مردم بزرگی نمی فروشند،و عزّت را جز از درگاه خدا نمی جویند.

[16]

« لَهُمْ فِیهٰا مٰا یَشٰاؤُنَ خٰالِدِینَ کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلاً -تا ابد هر چه بخواهند در آنجا هست.وعده ای است که انجام آن از پروردگارت خواسته آمده است.» هیچ کس منکر آنچه تمدن امروز بدان رسیده نیست،از تکنیک و برنامه داری و علمی بودن.ولی این تمدّن هم چنان در برابر بلند پروازیها و آرزوجوییهای بشر ناتوان است،و نتوانسته و هرگز نمی تواند تمام چیزهایی را که از

ص :406

آن انتظار می رود تحقّق بخشد،آن که از بخشیدن زندگی پس از مرگ به انسان عاجز است بیگمان در بخشیدن جاودانگی بدو عاجزتر است.

در واقع والاترین چیزی که انسان برای رسیدن بدان می اندیشد دو چیز است:

الف:بدانچه می خواهد برسد.

ب:جاودانگی که همان چیزی است که به نام غریزۀ دوستی بقا نامیده می شود.

تحقّق یافتن این آرزوهای بلند به سبب طبیعت دنیا در این جهان ممکن نیست،پس انسان ناگزیر است /8 به سرایی بیندیشد که این آرزوهای او در آن امکان یابد،و آن سرا جز سرای آخرت نیست،و این وعده ایست اکید از خدا برای پرهیزگاران« وَ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ (1) -و چه کسی به عهد خود وفادارتر از خدا است؟»و« وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّٰهِ قِیلاً (2) -و چه کسی در گفتار راستگوتر از خداست؟».

آورده اند که فضل بن سهل وزیر مأمون عبّاسی خواست دختر خود«پوران» را به همسری مأمون درآورد،وی شخصی خوشگذران و شادخوار بود،و تمام اموال دولت اسلامی را برای جشن زفاف گرد آوردند،و همچنین هستند گردنکشان که میلیاردها دلار را برای جشنهای همسری خود خرج می کنند.

پس ساختند آنچه ساختند و تکلّف کردند،و از جملۀ آن تکلّفها بستری بود زربفت و گوهرنشان به مروارید و گوهرهای گوناگون.هنگامی که پدر دست دختر خود را گرفت که به دست داماد بسپارد-بدان سان که رسوم آن زمان اقتضا می کرد-به دخترش گفت:دخترکم آیا در حقّ تو کوتاهیی کرده ام؟و آیا از من چیزی دیگر می خواهی؟من هر چه را آرزو کنی برایت آماده کرده ام.

ص :407


1- 9) -التوبة111/.
2- 10) -النساء121/.

دختر گفت:تو در حق من هیچ کوتاهی نکرده ای،ولی من یک چیز را می خواهم.

-آن چیز چیست؟ -میخ و چکّشی می خواهم که فلک را بدان میخکوب کنم که از حرکت بازماند،تا همۀ شبها مثل امشب باقی بماند.

-و من آن را از کجا بیاورم؟ عروس گفت:پس در این صورت یک شب چه سودی دارد؟ براستی،انسان هر چه از نعمتهای خدا در این دنیا بیابد هم چنان از رسیدن به آرزومندیهای دور و دراز خود وا می ماند،امّا اگر با خرد خود ژرف بنگرد در می یابد که بهشت هدف است نه دنیا.

ج:هر چه نعمتهای انسان در دنیا افزونتر شود،به همان اندازه نیز بیم او از نابودی آنها افزونتر می شود، /8 آیا نمی بینی که هر چه خیر بیشتر به انسان می رسد بخل آدمی افزونتر می شود؟و در حدیث آمده است:

«خدا بر انسان دری از دنیا را نگشود مگر آن که دری دو چندان از حرص بر او گشود».

زیرا براستی هر چه نعمت بر او افزون شود حرصش بر آن بیشتر می شود که مبادا از دستش برود،و در عمق نهادش می داند که آن نعمت ناچار زایل شدنی است.

از این رو ممکن نیست که انسان از نعمتها شادمان شود،و احساس ژرف بیم زوال هر لحظه او را پریشان می سازد.امّا بهشتیان همواره در آن جاودانند و بیم دگرگونی و انتقال از آن را ندارند.

[سوره الفرقان (25): آیات 17 تا 26]

اشاره

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبٰادِی هٰؤُلاٰءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا اَلسَّبِیلَ (17) قٰالُوا سُبْحٰانَکَ مٰا کٰانَ یَنْبَغِی لَنٰا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیٰاءَ وَ لٰکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی نَسُوا اَلذِّکْرَ وَ کٰانُوا قَوْماً بُوراً (18) فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِمٰا تَقُولُونَ فَمٰا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لاٰ نَصْراً وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً کَبِیراً (19) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ یَمْشُونَ فِی اَلْأَسْوٰاقِ وَ جَعَلْنٰا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کٰانَ رَبُّکَ بَصِیراً (20) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْنَا اَلْمَلاٰئِکَةُ أَوْ نَریٰ رَبَّنٰا لَقَدِ اِسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً (21) یَوْمَ یَرَوْنَ اَلْمَلاٰئِکَةَ لاٰ بُشْریٰ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنٰا إِلیٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (23) أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلاً (24) وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ اَلسَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ وَ نُزِّلَ اَلْمَلاٰئِکَةُ تَنْزِیلاً (25) اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ وَ کٰانَ یَوْماً عَلَی اَلْکٰافِرِینَ عَسِیراً (26)

ص :408

معنای واژه ها

18[بورا]

:البور هلاک شده،جمع:البایر.

21[و عتو عتوّا]

:راه سپردن در آشکارترین انواع ظلم و ستم.

ص :409

23[هباء منثورا]

:الهباء غباری که در پرتو خورشید از روزن دیده می شود.

24[مقیلا]

:المقیل محلّ خواب قیلوله،خواب نیمروز.

شما را وسیلۀ آزمایش یکدیگر قرار دادیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به پیامبر کفر ورزیدند،و به بت و طاغوت ایمان آوردند،و گفتند:چرا بر پیامبر گنجی فرو نفرستادند؟و پرسیدند:چرا غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟ ولی آیا آن شریکانی که برای خود تراشیدند و آنچه پرستیدند روزی که خداوند در محشر آنها را حاضر کند به آنها سودی می رسانند؟تمام آنها از اینان بیزاری می جویند و می گویند:منزّهی تو،ما را نمی سزید که جز تو کسی را به یاری گیریم، تو خود آنان را برخوردار از نعمتها ساختی،و می بینند که طول برخورداری از نعمتها یاد خدا را از خاطرشان برد،و در نتیجه هلاک شدند.

بنا بر این:فریفتگی آنها به ارزشهای مادّی،و کفر ورزیدنشان به پیامبر که گنجی برای او فرستاده نشده بود،آنها را گمراه ساخت و قومی هلاک شده کردشان.

قرآن حکمت آموز بدین سان این گردنه و مانع راه ایمان به وحی را درهم می ریزد و می گوید:سنّت خدا در فرستادن پیامبران بر این جاری شده که غذا بخورند،و در بازارها راه بروند،و خدا مردم را به پیروی یکی از ایشان فرمان داده تا آنان را بیازماید که آیا بر فرمانبرداری او صبر و شکیبایی می کنند؟و خدا از پشت سر

ص :410

آنان،ایشان را می بیند و مراقبی است دانا.

آن گاه گردنه ای دیگر را فرو می ریزد،آنجا که گفتند:چرا فرشته ای بر ما نازل نشده یا چرا پروردگار خود را نمی بینیم؟و می گوید این طغیانی است بزرگ.چگونه می خواهند فرشته را ببینند؟آن روز هیچ مژده ای برای مجرمان در کار نیست،در آن هنگام که سرانجام بی امانشان در قیامت فرا می رسد فرشتگان به آنان گویند:

محروم و ممنوع باشید-اشاره به خواری و تسلیم شدن با ذلت آنان-و خداوند اعمالشان را چون ذرّات غبار بر باد می دهد.در حالی که اهل بهشت در آن روز در بهترین جای استقرار دارند،روزی که آسمان با ابرها می شکافد،و فرشتگان به زمین فرود می آیند و ملکوت و حکمروایی خدا بر هر کسی آشکار می شود،و بر کافران روزی است بس دشوار.

شرح آیات:
اشاره
چندان برخوردارشان کردی که یاد تو را فراموش کردند

[17]

مهمترین گردنه ای که مانع راه ایمان به وحی می شود همان گرفتن اولیائی سوای خداست.زیرا وابستگی به بت یا طاغوت انسان را متّکی به چیزی سوای ارزشها می کند،و آدمی به باطل تکیه می کند نه به حق،و در نتیجه راه را گم می کند.

از آنجا که روز قیامت روزی است که حقایق در آن نمودار می شود،و نهفته ها آشکار می گردد حقیقتی که قرآن اینجا بیان می کند در آنجا و بدان هنگام روشنتر جلوه گر می شود.هنگامی که هر یک از پرستنده و پرستیده از یکدیگر به کلّی جدا می شوند،و این هنگامی است که کشف می کنند آن اولیاء هیچ یک صاحب تصرّف و کمک و یاوری نیستند،امّا در آن روز دیگر این آگاهیشان سودی به آنان نمی رساند.وقتی قرآن این حقیقت را مکشوف می سازد برای آن است که اساس بهانۀ آنها را در مورد کفر ورزیدن به پیامبر درهم بشکند که می گفتند:وی گنج یا بوستانی ندارد،و از رجال توانگر دو شهر بزرگ(مکّه و طایف)نیست.

ص :411

و این برای آن است که پایه آن بهانه و توجیه همان تکیه بر ارزشهای مادّی بود،غافل از این که آن ارزشها متلاشی و نابود می شود و روزی که در آخرت کمال نیاز را بدان دارند،احتیاج مبرم آنها را بر طرف نمی کند،و حتی در دنیا نیز اگر پرده های فریفتگی از هم بدرد و از بین برود نیز آن اعتبارات بی ارزش می شود.

« وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ مٰا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ /8 عِبٰادِی هٰؤُلاٰءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ -روزی که آنان را با چیزهایی که سوای خدای یکتا می پرستیدند به محشر گرد آورد و سپس پرسد:آیا شما این بندگان مرا گمراه می کردید،آیا آنها خود راه را گم کرده بودند؟» این پرسش متوجّه تمام کسانی است که در گمراهی مردم شریکند،مانند روزنامه نگار مزدور،و سلطان ستمگر و عالمان درباری.و پیداست که وابستگی به رهبری جاهلیّت از عوامل کفر نسبت به پیامبر بوده که رهبر بر حق عرصۀ روزگار به جای رهبریهای گمراه کننده است،و از این رو قرآن ضرورت رهایی از آن رهبریهای فاسد و ولایتهای جاهلیّت را برای فراهم ساختن زمینۀ ایمان به وحی ضروری شمرده است.

[18]

« قٰالُوا سُبْحٰانَکَ -گفتند:منزّهی تو...» تویی تسبیح و تقدیس شده و منزّه از هر شریکی.

« مٰا کٰانَ یَنْبَغِی لَنٰا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیٰاءَ -ما را سزاوار نبوده است که جز تو کسی را به یاری گیریم...» پس ما به نوبۀ خود نیز بندگان توییم،چگونه ممکن است که خدایانی بوده باشیم؟ آن گاه قرآن حکمت آموز عامل حقیقی شرک و وابستگیهای جاهلیّت را بیان می کند،و گوید:

« وَ لٰکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی نَسُوا الذِّکْرَ -تو خود آنها و پدرانشان را برخوردار ساختی.چنان که یاد تو را فراموش کردند...» تویی که با نعمتهایت که آزمونی بود آنها را سرگرم کردی،چنان که یاد تو

ص :412

را از خاطر بردند.

« وَ کٰانُوا قَوْماً بُوراً -و مردمی شدند به هلاکت افتاده...» یعنی هلاک شدگان،و زمینهای بوار(بایر)زمینهایی که به کار هیچ زراعتی نمی خورد.

[19]

گردنکشانی که سوای خدای یکتا به خدایی گرفته شده اند،خود در می یابند که خدایان نیستند.

« فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِمٰا تَقُولُونَ فَمٰا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً -اینان آنچه را می گفتید دروغ می خواندند(و اکنون)نتوانید (1) عذابی را از خود دور سازید...» /8 اینان نمی توانند از عذاب خود یا عذاب آنان که می پرستیدند روی بگردانند و بگریزند.

« وَ لاٰ نَصْراً -و یا یاری دهید...» و سوای خدا آنها را یاری دهند.

« وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً کَبِیراً -و هر کس از شما که ستم کند عذابی بزرگش می چشانیم.» اگر انسان در تسخیر مردم برای پرستش خود شرکت نکرده باشد،بلکه آنان خود به سبب نادانیشان او را پرستیده باشند،گناهی بر او نیست،مانند پیامبر عیسی(ع)،که نصرانیان او را سوای خدا به خدایی گرفتند در حالی که او در روز قیامت نخستین برائت جویان و بیزاران از آنها خواهد بود.

[20]

سیاق مطلب به رسوا ساختن بهانه های کافران نسبت به رسالت،پس از آن که پیشتر اساس آن را درهم شکست،ادامه می دهد،وقتی که در اینجا گفتۀ آنها را ابطال می کند که می گفتند:چگونه از پیامبری پیروی کنیم که غذا می خورد، و در بازارها(همچون مردم عادی در طلب روزی)راه می رود؟

ص :413


1- 11) -در علم معانی بیان این انتقال از غایب به مخاطب را صنعت التفات گویند که از صنایع بدیعی است -م.

اوّلا:به این گونه که این امر سنّت الهی است که در مورد پیامبران پیشین نیز جاری بوده و گذشته است،چه خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده مگر آن که غذا می خورده و در بازارها راه می رفته است.

و ثانیا:به این که،این وسیله ای برای امتحان مردم است که آیا بر فرمانبرداری صبر و بردباری نشان می دهند یا نه.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَیَأْکُلُونَ الطَّعٰامَ وَ یَمْشُونَ فِی الْأَسْوٰاقِ -پیش از تو پیامبرانی نفرستاده ایم جز آن که طعام می خوردند و در بازارها راه می رفتند...» پس پیامبر اسلام بدعتی نبود،بلکه آمده بود تا پایان بخش مسیر فرخندۀ ممتدّ رسالتها باشد.

و جاهلان به یکی از سببهای زیر این سنّت را در نمی یافتند:

الف:به سبب نادانیشان از واقعیّت بشر،و پندارشان دائر بر این که انسان نمی تواند فرستاده و پیامبر پروردگار جهانیان باشد،که البتّه هرگز این پندار درست نبود...انسان هر گاه پروردگار را بپرستد و از او فرمان برد نزد پروردگار با کرامت و گرامی است.

ب:پندارشان دائر بر این که سزاوار است پیامبر توانگر صاحب قدرت باشد،و قرآن این اندیشۀ مبتنی بر تقدیس ماده(و قدرت مادّی)را درهم شکسته و رد کرده است.

ج:به سبب جهلشان از حکمت آفرینش که پنداشتند:خدا حتما و به جبر خواستار هدایت آنهاست،در حالی که خداوند به حکمت رسای خود خواسته است آنها را به رغبت و میل خودشان هدایت کند،نه به صورت حتمی و جبری،و بدین سان آنها را با پیامبری از جنس خودشان آزموده و به آنها فرمان داده که از او پیروی کنند تا ببیند که آیا آنها صبر و تحمّل(اطاعت از همنوع خود را)دارند.

« وَ جَعَلْنٰا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ -و شما را وسیلۀ آزمایش یکدیگر قرار دادیم.آیا صبر توانید کرد؟...»

ص :414

روش قرآن کریم بیان حکمتها به هنگام بیان چیزی است که با آنها متناسب است،و از این رو آیات قرآن به فراسوی حدود روند مطلب گسترش می یابد.

بدین سان می بینیم که این حکمت رسا به مناسبت گفت و گو از پیامبر ذکر می شود تا برای ما بیان کند که براستی،فرمانبرداری از پیامبر،و مخالفت با هوای نفس نوعی آزمایش دربارۀ انسان است.ولی این آیه همچنین بینادلی نافذی به ما می بخشد که بسیاری از رازهای زندگی مکشوف می سازد.پس توانگر برای فقیری که به اندیشۀ دروغگویی و تقلّب و دزدی می افتد تا مانند او شود،آزمون است،و همچنین فقیر آزمونی است از توانگر،که در برابر خدا یا به بخل و ربا خواری یا به غرور و تکبّر آزمایش می شود.

مردی نیازمند روزی نزد پیامبر خدا(ص)آمد،و نزدیک مردی توانگر-که پیش از او به مجلس پیامبر آمده بود-نشست.آن توانگر با جابجا کردن دامان جامۀ خود به شکلی که تحقیر نسبت به فقیر را نشان می داد خود را کج کرد و از او کناره گرفت.پیامبر بدو نگریست و گفت:ترسیدی که توانگری تو به او یا نیازمندی او به تو منتقل شود؟آن توانگر برخاست و دانست کار بدی کرده است و گفت:ای پیامبر خدا،خطا کردم...خطا کردم،آن گاه روی بدان فقیر کرد و گفت:نیمی از مالم را به تو می بخشم،فقیر گفت:آیا می خواهی من نیز توانگر شوم و همان رفتاری که تو کردی بکنم؟و بر نیازمندان بزرگی بفروشم؟مالت را برای خود نگهدار که من آن توانگری را که نتیجه اش چنین باشد نمی خواهم.

حکمت تفاوت و برتری مردم این است.آزمودن آنها به وسیلۀ یکدیگر برای شناختن میزان پایداری و استواری آنان در برابر فریبندگیهای دنیا.

« وَ کٰانَ رَبُّکَ بَصِیراً -و پروردگار تو بیناست.» اقدامات مردم بر آنان حساب می کند،و رفتارشان را نسبت به یکدیگر رصد می کند و به دقّت می نگرد،و چرا چنین نباشد در حالی که خداوند چشمکی پنهانی و آنچه را در دلها نهفته است می داند؟

ص :415

[21]

تا اینجا سیاق قرآنی گردنۀ نخست در راه ایمان را چاره جویی کرد، که عبارت بود از نگرش غلط نسبت به پیامبر،از این رو اکنون به چاره جویی گردنۀ دوّم می پردازد که عبارت است از گردنۀ کفر به قیامت.

وقتی انسان به هر فکری ایمان می یابد در جستجوی هر چیزی برمی آید که آن ایمان را توجیه کند،تا آنجا که می توانیم از این رهگذر فکر انسان را به دو بخش تقسیم کنیم:

1-بخش اعتقاد:که همان ایمان به خود آن فکر است.

2-بخش توجیه:که برای باقی ماندن بر آن فکر است.

این تقسیم را نه تنها نزد کافران نسبت به حق بلکه نزد مؤمنان نیز می یابیم، زیرا هر یک از دو طرف ناگزیر است بکوشد تا موضع خود را توجیه و تعلیل کند، پس این توجیه اگر برای حق باشد حالت ایجابی و مثبت دارد،و اگر برای باطل به عمل آید رنگ سلبی و منفی دارد.

بخشی از مردم رد کردن رسالت را از جانب خود با بهانه هایی توجیه می کنند،پس می پرسند:اگر خدا پیامبری نزد ما فرستاده،چرا همراه او فرشته بر ما نازل نکرده تا درستی آن رسالت را به ما خبر بدهد؟یا دربارۀ خدا می پرسند:چرا ما آشکارا او را نمی بینیم؟ « وَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاٰئِکَةُ أَوْ نَریٰ /8 رَبَّنٰا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً -کسانی که به دیدار ما امید ندارند،گفتند:چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند؟یا،چرا پروردگار خود را نمی بینیم؟براستی که خود را بزرگ شمردند و طغیان کردند،طغیانی بزرگ.» هنگامی که خواستند هر یک از آنان را پیامبری باشد که فرشتگان بر او نازل شوند،خود را بزرگ شمردند(و پای از گلیم خود بسی بیرون گذاشتند)و هنگامی که خواستند خدای سبحانه و تعالی را(که منزّه و از هر چیز والاتر است) ببینند،طغیان و سرکشی کردند.

[22]

دنیا سرای امتحان و آزمون است،و این امتحان درست و تمام نیست

ص :416

مگر با آزادی قرار و تصمیم گیری،و هنگامی که فرشتگان آشکار شوند،بدان معنی است که مرحلۀ امتحان تمام شده و مرحلۀ پاداش فرا رسیده است،و در آن هنگام هیچ چیزی سودی به گناهکاران نمی رساند.

« یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاٰئِکَةَ لاٰ بُشْریٰ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً -روزی که فرشتگان را ببینند،در آن روز مجرمان را هیچ مژده ای ندهند و به آنها گویند:مژده بر شما حرام است.» فرشتگانی که این گروه خواستار آمدنشان هستند،آفریدگانی با جبروتند، صداهای بعضی از آنها همچون رعد و نگاههایشان همچون آذرخش است،هر یک از آنها می توانند زمین و هر که را در آن است،در صورتی که خدا بدو اجازه دهد،به یک دمیدن به کلّی ویران و نابود کند.

گناهکاران،هنگامی که شرط فرود آمدن فرشتگان را بر خود نهادند،دامنه حماقت خود را کشف خواهند کرد،و هنگامی که آن فرشتگان را ببینند در می یابند که عنادشان چه اندازه آنها را در مهلکۀ جهل افکنده است،و گفتارشان آن روز چنین است«حجرا محجورا-پناهی حمایت شده»یعنی ای کاش میان ما و آن فرشتگان هولناک دیوار و مانعی بود که آنها را از چشم ما می پوشانید و از هول و هراس این لحظه و موقع که طاقت آن را نداریم،خلاص می شدیم.این کلمه و تعبیر نزد عرب درخواست تسلیم و درخواست از دشمن بود که تسلیم شده را نزند و نکشد.

[23]

« وَ قَدِمْنٰا إِلیٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً -و به اعمالی که کرده اند پردازیم و همه را چون ذرّات خاک بر باد دهیم.» پس تلاشی که در دنیا،برای به دست آوردن مال و مقام کردند،از دستشان بیرون خواهد رفت،و جز حسرت و پشیمانی نمی یابند.زیرا در افقی بسته و محدود زندگی می کردند و حساب آخرت را نکرده بودند.و شاید در این اشاره ایست به این که کارهای شایسته /8 بدون فرمانبرداری از پیامبر و رهبری شرعی سودی ندارد.

[24]

امّا آنچه را مؤمنان به رسالت الهی که پیامبر او را قبول دارند،تقدیم می کنند،خدای عزّ و جلّ برای ایشان حفظ خواهد کرد،و به صورت پاداش بزرگ و

ص :417

جزای کریمانه به آنان باز می گرداند،آنان را به بهشت در می آورد،و در آن آسوده بال و فارغ خیال خواهند بود،و احساس استقرار و آرامش می کنند و چنان راحت و آسوده می خوابند که انسان به هنگام خواب نیمروز می خوابد و هیچ دردی او را نمی آزارد و خطری تهدیدش نمی کند.

« أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلاً -اهل بهشت در این روز در بهترین جایگاه و بهترین مکان برای آرامش هستند.» [25]

« وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ -روزی که آسمان با ابرها می شکافد...» شاید تفسیر این قسمت از آیه چنین باشد که آسمان چنان از هم می شکافد که گویی ابر است،یا ابر از آسمان به کنار می رود،و چه قدر وحشتناک است هنگامی که این آسمان گسترده دامان در برابر دیدگان این انسان ناتوان که ساده ترین سختیها را تحمّل نمی کند،از هم می شکافد؟ از سوی دیگر:خداوند آسمان را سقفی محفوظ قرار داده،و منظرۀ آن را در روز روشن و در شب زیبا ساخته،و دل بشر را بدان مطمئن کرده است.انسان برای دفاع و حفاظت خود از دیوارهایی که پیرامون خویش می کشد بهره می جوید،امّا نمی تواند از خطرهایی که از آسمان بدو می رسد در امان ماند،از این رو شکافتن آسمان-این سقف محفوظ-بسیار هراس آور و سخت تر است.

این خطر به صورتی بی هدفگیری مانند آذرخش یا شهابهای ساقط شونده نیست،هرگز...بلکه فرشتگان سخت گیر و تندخو فرود می آیند و گنهکاران را می گیرند و آنها را در غل و زنجیر می کنند،و به سوی آتش دوزخ و سرانجامی بد می کشانند.

« وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِکَةُ تَنْزِیلاً -و فرشتگان بر زمین فرو فرستاده می شوند،چه فرو فرستادنی.» دسته به دسته و مرتبه ای پس از مرتبۀ دیگر.

ص :418

بیم و امید

[26]

« اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ -فرمانروایی در آن روز -براستی-از آن خدای رحمان است...» با وجود آن که فرمانروایی همه وقت و در هر حال از آن خداست،امّا در روز قیامت فرمانروایی خدا به صورتی آشکارتر و بزرگتر جلوه گر می شود،و آیات در این مورد صفت رحمت و مهربانی الهی را یاد آور شده اند،نه صفت خشم را،برای آن که اشاره کنند در آن هنگام که نیرو و قدرت نامحدود پروردگار جلوه گر می شود، روند مطلب قرآن به ما امید رحمت گستردۀ او را می دهد،ولی ما را از این که فرصت را از دست دهیم و از مهربانی او استفاده نکنیم بر حذر می دارد،و انسان چقدر باید بدبخت باشد که بهره جویی از مهربانی خدا را که همه چیز را در برگرفته است از دست بدهد؟! « وَ کٰانَ یَوْماً عَلَی الْکٰافِرِینَ عَسِیراً -و برای کافران روزی دشوار خواهد بود.» وقتی انسان به رحمت و مهربانی خدا می نگرد امید و آرزوی او می افزاید، بدان درجه که تصوّر می کند نزد خدا عذابی وجود ندارد،و او همۀ مردم را به بهشت گستردۀ خود وارد خواهد کرد.

ولی وقتی بشر به نافرمانیهای خود،و مخالفتش با پروردگار خویش می اندیشد،احساس می کند که هر عذابی در حقّ او اندک است،از این رو معادله ای قرآنی را در گفتار خدای تعالی می یابیم که:« اَلْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ -فرمانروایی در آن روز-براستی-از آن خدای رحمان است»از یک سو و« کٰانَ یَوْماً عَلَی الْکٰافِرِینَ عَسِیراً -و برای کافران روزی دشوار خواهد بود»از سوی دیگر.و این معادلۀ توازن روانی میان مهربانی و خشم است که واجب است بر رفتار انسان منعکس شوند.

ص :419

[سوره الفرقان (25): آیات 27 تا 33]

اشاره

وَ یَوْمَ یَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِیلاً (27) یٰا وَیْلَتیٰ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ اَلذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِی وَ کٰانَ اَلشَّیْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً (29) وَ قٰالَ اَلرَّسُولُ یٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اِتَّخَذُوا هٰذَا اَلْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ اَلْمُجْرِمِینَ وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ هٰادِیاً وَ نَصِیراً (31) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ اَلْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً (32) وَ لاٰ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاّٰ جِئْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً (33)

معنای واژه ها

28[خلیلا]

:الخلیل همان صدیق و دوست است.

برای آن که دلت را بدان استوار کنیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در فضای شکافتن آسمان،و فرود آمدن فرشتگان،و تجلّی فرمانروایی پروردگار مهربان-که پیش از این گذشت-این درس دوستیهای بد را

ص :420

چاره جویی می کند که پیوندش در روز قیامت گسیخته می شود تا آن جا که ستمگر کافر می گوید:ای کاش فلان را دوست نگرفته بودم،و این پشیمانی در وجودش شدّت می یابد،به درجه ای که او را می بینی به گزیدن انگشت اشارۀ خود اکتفاء نمی کند بلکه دست خود را به دندان می گزد،و می گوید:« یٰا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً -ای کاش راهی را که پیامبر در پیش گرفته بود،در پیش گرفته بودم».

همانا دوست بد رفیق خود را گمراه می سازد،و او را از یاد خدا دور نگه می دارد،آن گاه او را به حال خود رها می کند،هم چنان که شیطان می کند و پیرو خود را در ساعت دشواری وامی گذارد.

پیامبر به عنوان گواه بر قوم خود می آید که قرآن را ترک کردند،و بدان ایمان نیاوردند،یا پس از آن که به ایمان بدان تظاهر نمودند،بدان عمل نکردند.

سیاق مطلب پس از آن که پایۀ نظم جاهلیّت را در اجتماع ویران می کند،بر منظرۀ هراسناک قیامت پرده می افکند.آنجا که می گوید دوستیهای جاهلیّت نه سودی می رساند و نه زیانی،و آنجا که می گوید دوستیهایی بد است که آدمی را گمراه می سازد.و این همه بدین بیان پایان می یابد که هر پیامبری را دشمنی است /8 از گردنکشان جاهلیّت و مجرمان جامعه.

سپس قرآن به ردّ شبهه های منکران رسالت ادامه می دهد که می گفتند:چرا قرآن به یکباره بر او فرود نیامده؟و این سخن را بدین سان ردّ می کند که:

فرو فرستادن تدریجی برای دل پیامبر استوارتر و ثابت تر و در بیان واضحتر و در رویارویی فرهنگ جاهلیّت با حقّ آشکار رساتر و بلیغتر است.

شرح آیات:
اشاره

[27]

مردم در دنیا به فشارهای اجتماعی که بسیاری از آنها را به ترک رسالت الهی وامی دارد محکومند.

همانا شیطان انسان را به انحراف می خواند،و بدو وعدۀ یاری می دهد، سپس هنگامی که وی با سرانجام و نتیجۀ کار خود روبرو می گردد نخستین کسی

ص :421

است که از او بیزاری می جوید.امّا شیطان کیست؟ شیطان دو صورت دارد:گاه در نیروهای پنهانی که ما را از حق گمراه می سازند مجسّم می شود،و گاه در نیروهای آشکار و به صورت گوناگون نمودار می گردد،و ممکن است به صورت دوستی باشد که آرزوها و خواهشها را در درون ما می دمد،یا اجتماع که آدمی را به سوی رسوم و عادات منحرف می راند،و چه بسا سلطان حاکم،یا تبلیغات گمراه کننده و...و غیره باشد.تمام اینها روز قیامت از انسان بیزاری می جویند.

« وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً -روزی که ستمگر(کافر)دستهای خود را به دندان می گزد و گوید:ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود،در پیش گرفته بودم.» هنگامی که ستمگر می بیند که بهشت و دوزخ به دست خداست-سبحانه و تعالی-و فرمانبرداری یا نافرمانی نسبت به پیامبر نزد او مقیاس ورود هر کس بدان دو جاست،از آنچه نسبت به خدا و رسالت او از وی سرزده پشیمان می شود و آرزو می کند ای کاش از پیامبر و راه حقّ او پیروی کرده بود.

[28]

« یٰا وَیْلَتیٰ -وای بر من!...» با پشیمانی بسیار به خود می گوید.

« لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً -کاش فلان را دوست نمی گرفتم.» دوستی که او را گمراه کرد،خواه دوستی بد یا سلطانی جورپیشه یا جاذبه ای شیطانی،ولی این همه چه سودی برای او داشتند؟بدانچه این دغل دوستان برای او آراستند فریفته و گمراه شد،و رسالت خدای سبحان را رها کرد،در حالی که بر او واجب بود اگر می خواست از دوزخ برهد و در بهشت مأوی گیرد و بیاساید،از دوستداریهای شیطانی در دنیا خود را رها کند و دوستی خود را خالصانه برای خدا و کسی که خدا فرموده است قرار دهد.

[29]

« لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِی -با آن که قرآن برای من نازل شده بود،مرا از پیرویش بازداشت...»

ص :422

بسیارند کسانی که از دوستانی بد پیروی می کنند که مردم را با دعوت به نافرمانیها از کتاب و ذکر خدا باز می دارند،و پیداست که مسئلۀ دوستان بد آن است که با قدری خوش خدمتی انسان را از یاد خدا مشغول و سرگرم می کنند،و از این رو سزاوار است که مؤمن از مجالس لهو و لغو و سرگرمی و بیهوده و جلسات وقت گذرانان دوری جوید و در باغهای بهشت مأوی گیرد که همانا مجالس دانشمندان و حلقه های قرآن و مدارس علم و جلسات کار و اقدام در راه خداست.

این شیطان که تو را به نافرمانی می خواند در ساعت سختی تو را تنها وا می نهد،و بدین عنوان که از خداوند پروردگار جهانیان می هراسد تو را وامی گذارد، و در حدیث آمده است که شیطان روز قیامت به روی پیروان خود آب دهان می افکند.

« وَ کٰانَ الشَّیْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً -و این شیطان همواره آدمی را تنها می گذارد.»

برای آن که پیامبر طرف مقابل ما نباشد

[30]

برای آن که شفیع گرامی،طرف مقابل ما نباشد،و سرور و پیشوای ما که /8 مهربانترین مردم نسبت به بندگان خداست بر ضدّ ما گواهی ندهد،ناگزیر باید در گلزارهای قرآن به سر بریم و آن را مونس تنهایی خود و حکمروا بر اجتماع،و داور هنگام مرافعه،و پیشوای طریق،و رهنما به هنگام پیاپی آمدن فتنه ها و آزمونها قرار دهیم.

در حدیث پشت در پشت از امام صادق-علیه السّلام-از پدرانش،از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-آمده است که گفت:

«هر گاه فتنه ها همچون پیمودن شبی تیره بر شما مشتبه شد به قرآن متوسّل شوید،که قرآن شفیعی است که شفاعتش را بپذیرند و دشمن ستیزی است که تصدیقش کنند،و هر کس را که آن را فراروی خود قرار دهد به بهشت رهبری می کند،و هر کس را که آن را پشت سر خود نهد به دوزخ می راند،و راهنمایی است

ص :423

که به بهترین راهها رهنمون است و کتابی است که در آن تفصیل و بیان و تحصیل وجود دارد». (1)

« وَ قٰالَ الرَّسُولُ یٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً -پیامبر گفت:ای پروردگار من،قوم من این قرآن را ترک گفتند.» پیامبر روز قیامت امّتش را نزد خدا به داوری می کشاند،زیرا عمل به قرآن را ترک کردند.

این آیه چنین دلالت می کند،و سنّت شریف به همین نحو آمده است.امام باقر-علیه السّلام-از جدّش،پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-روایت کند که گفت:

«روز قیامت،من نخستین اعزام شونده به نزد خدای مسلّط و با جبروت هستم.و کتابش و اهل بیتم و سپس امّتم.آن گاه از ایشان می پرسم که با کتاب خدا و اهل بیت من چه کردید؟». (2)

بگذار امروز-و پیش از آن که فرصت از دست برود-از خود بپرسیم:آیا حقّی را که قرآن بر ما دارد ادا کرده ایم؟ وقتی روز قیامت پیامبر می آید که دربارۀ قوم خود گواهی دهد،آیا به سود ما گواهی می دهد یا به زیان و ضدّ ما؟ حقّا می ترسیم که بر ضدّ ما گواهی دهد.پس در این صورت معارف قرآن در فرهنگ ما کجاست؟! /8 و آموزشهای اخلاقی در رفتار ما کجاست؟!و احکام آن در سیاست و قضاوت و قوانین سرزمین ما کجاست؟و آیا ما مسلمانانی قرآنی هستیم،و فرق میان آن که به قرآن ایمان ندارد با آن که بدان ایمان دارد ولی آن را به کلّی کنار گذاشته چیست؟ براستی،قلب مؤمن چون به پیامبر و اهل بیت او-علیه و علیهم السّلام-

ص :424


1- 12) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 13.
2- 13) -همان مأخذ.

که قرآن را بدو سفارش می کنند گوش بسپارد؟قلب او تقریبا از خود بیخود می شود -می گوییم قلب او تقریبا از خود بیخود می شود،از بیم آن که مبادا حقّ کتاب پروردگار خود را نپرداخته باشد.

پیامبر خدا(ص)می گوید:

«قرآن هدایت از گمراهی،و روشنگری از نابینایی،و بازگشت از لغزش، و نور از تیرگی،و پرتوهایی از نو پدیدها،و باز دارنده از هلاک و نابودی،و رهیابی از کجروی،و بیان آزمونها،و رسیدن از دنیا به آخرت است،و در آن کمال دینتان وجود دارد،و هیچ کس از قرآن روی نتابد مگر آن که به سوی دوزخ روان شود». (1)

و امام صادق-علیه السّلام-گوید:

«قرآن را،قرآن را بپایید!همانا روز قیامت آیۀ و سورۀ قرآن می آید تا هزار مرتبه و جایگاه را(در بهشت)به تصوّر آری،و می گوید:اگر مرا نگاه می داشتی تو را بدانجا می رساندم». (2)

پس آیا به قرآن برمی گردیم و در بهشت بدان درجات بلند،و رستگاری و سعادت در دنیا می رسیم؟امیدواریم خدا ما را بر آن توفیق دهد.

[31]

در آیات گذشته از رهبری مخالف با پیامبر در اجتماع سخن رفت که همان از سببهای دور کردن مردم از ارزشهای رسالتی است که در وحی الهی نمودار می شود،و اکنون این آیه بدان امر با تأکید تصریح می کند که این سنّت الهی که باید قلّه و اوج حق باشد همان رهبری مکتبی است و،در واقع باطل را نیز قلّه و اوجی است که همان رهبری باطل است،و انسان در میان این و آن راه خویش را خود بر می گزیند.

« وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ -این چنین هر پیامبری را از میان مجرمان دشمنی پدید آوردیم.»

ص :425


1- 14) -همان مأخذ،ص 14.
2- 15) -همان مأخذ.

هم چنان که خدای را در آفرینش خود سنّتی است که پیامبرانی بفرستد که حامل مسئولیّت رهنمایی بشر باشند،یا در سر هر قرن و در هر منطقه ای مصلحانی را بفرستد،در مقابل آن سنّت اوست که در برابر هر رهبریِ حقّی رهبری باطلی نیز قرار دهد،و جنبه های منفی مردم آنها را ضدّ رهبری مکتبی در یک قطب گرد می آورد، و این همان چیزی است که مردم روز قیامت از آن بیزاری می جویند و می گویند:

« لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِیلاً -ای کاش ما فلان کس را دوست نمی گرفتیم».

پس اینجا نظامی است و آنجا نظامی،اینجا گرد آمدنی است و آنجا گرد آمدنی،اینجا وابستگی و پیوندی است و آنجا وابستگی و پیوندی،و بر ماست که هشیارانه خطّ خود را بر گزینیم.

همچنین همراه با ابراهیم نمرود است،و همراه با موسی فرعون،و همراه پیامبر گرامی ما گردنکشان قریش قرار دارند.

« وَ کَفیٰ بِرَبِّکَ هٰادِیاً وَ نَصِیراً -و پروردگار تو برای راهنمایی و یاری تو کافی است.» همانا در زندگی دو خطّ متناقض وجود دارد که همان خطّ حق و خطّ باطل است.برای آن که بشر به اشتباه دچار نشود و راه درست را گم نکند و بعد بگوید:

ای پروردگار ما،براستی ما رهبری حقّ را از رهبری باطل باز نشناختیم،پروردگار ما بر عهده گرفته که صفات هر یک از آن دو خط را بیان کند،و این کار از طریق وحی او صورت می گیرد که اگر از آن پیروی کنیم به سوی حق هدایت می شویم و به یاری خدای تعالی به یقین بر باطل پیروز می گردیم.

حکمت فرود آمدن تدریجی قرآن

[32]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً - کافران گفتند:چرا این قرآن به یکباره بر او نازل نمی شود؟...» پس از آن که تمام بهانه هایشان شکست خورد،گفتند:ما از آن رو ایمان نمی آوریم که این قرآن به یکباره نازل نشده است،و این امر دلیل بر ناتوانی پیامبر

ص :426

است،و اگر از جانب خدا می بود از این که آن را به یکباره فرستد عاجز نبود،و این سخنها برای آن بود که آنها از پیامدهای نوبت به نوبت فرستادن قرآن هیچ آگاهی نداشتند.پس چرا قرآن نوبت به نوبت نازل شد؟ 1-براستی،قرآن کتابی عادی مانند هر کتاب دیگر نیست،بلکه کتاب زندگی است،و سزاوار است که نسلی از پیوستگان به خود را بسازد و بپرورد،و این امر ممکن نیست مگر وقتی که افکار و آیات آن در نفسهای مردم رسوخ کند.اشاره به نسل قرآنی را در آیات پایانی این سوره،آنجا که صفات بندگان خدای مهربان یاد می شود،می یابیم.

فرود آمدن تدریجی همان است که نسل اوّل رسالتی را در دورۀ نخستین از مسلمانان پدید آورد،به هنگامی که مسلمانان زندگی خود را موافق و مطابق هر آیه ای که بر ایشان فرود می آمد پی ریزی می کردند تا آیۀ دوم که تکمیل کنندۀ آیۀ پیش از خود است بیاید،و تکاملی تازه به شخصیّت آنان بیفزاید.زیرا نمی توانستند تمام شخصیّت خود را یک باره موافق راه و برنامۀ قرآنی بریزند،و خدا نیز نمی خواست قرآن فقط میراثی فکری و علمی باشد،بلکه می خواست راه و روشی عملی برای زندگی مردم باشد.

این امر ما را بدین ضرورت هدایت می کند که هر اجتماع و فردی باید قرآن را به اندازه ای که می تواند و جا دارد بر خود به مرحلۀ اجرا گذارد،و این آیه کریم بدان اشاره می کند که می گوید« فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ (1) -پس تا توانید خدا را پرهیزگاری کنید»که واجب می آید آنچه از آیات میسّر و آسان است اجرا شود تا زمینه ای برای اجرای آیات دیگر در آینده فراهم آید،و نیز گفتۀ خدای تعالی در آیه ای دیگر ما را بدین معنی می رساند که می گوید:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا انْظُرْنٰا (2) -ای کسانی که ایمان آورده اید،مگویید:(راعنا ما را

ص :427


1- 16) -التغابن16/.
2- 17) -البقرة104/.

مراعات کن)بگویید:(انظرنا به حال ما بنگر)».بر پایۀ تفسیری که گذشت، معنی نظر-در اینجا-انتظار برای وقت امکان است.

پیداست که این از بزرگترین پایه های پرورشی در اسلام است،و شک نیست که این امر /8 مربوط به تکالیف واجب دینی چون نماز و روزه نمی شود،بلکه مخصوص درجات معارف الهی یا مراتب والای طاعتهاست.

در این امور انسان از خلال قرآن،هنگامی که آن را بر خویشتن اندک اندک می خواند ثابت قدم می شود،همان طور که خدا نیز کتابش را بر پیامبر خود اندک اندک برخواند تا دل او آرام و استوار شود.

2-این خصوصیت بیانی است از عظمت قرآن و این که از جانب خدا آمده است،و با وجود آن که در طول بیست و سه سال و در شرایط گوناگون نازل شده،آنچه آیۀ اوّل ما را بدان هدایت می کند و خاستگاهی که دارد همان هدایت و خاستگاهی است که در تمام آیات دیگر نیز ملاحظه می شود،زیرا خداوندی که آن را فرستاده تمامش را به شیوه ای یکسان ساخته است و اختلاف و تناقضی در آن نیست.

با آن که مراحل دعوت در زندگی پیامبر(ص)متفاوت بوده و از مکّه به مدینه منتقل شده است که شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی و مسائل در آن شهر تفاوت داشته هیچ اثری و لو ساده به روح و روش قرآن نگذاشته است.

بعضی از خاورشناسان که بدین وحی ایمان ندارند خواسته اند این آیات را با اوضاع اجتماعی که با آن زمان بر امّت ناظر بوده مربوط سازند،از این رو آیات را بر حسب زمان نزول خود ترتیب داده اند،به طوری که سورۀ علق را مقدّم بر سورۀ الحمد نهاده اند،و چون به شکلی نیکو مرتّب نشده دریافته اند که قرآن از جانب خداست.زیرا برخی آیات از بعضی سوره ها در مکه فرود آمده و برخی دیگر در مدینۀ منوّره و در حالی که فاصلۀ زمانی نه چندان اندکی در میان بوده و در لابلای آنها آیاتی از سوره هایی دیگر نازل شده است،تمام آنها را در غایت هم آهنگی و وحدت موضوعی می یابیم تا آنجا که اگر یک کلمۀ اضافی به سیاق آیات بیفزاییم

ص :428

یا کلمه ای را حذف کنیم سیاق مطلب اختلافی بزرگ می یابد،و حتی در صورتی که عین کلمات قرآن را نگه داریم و فقط آنها را پس و پیش کنیم نیز چنین خواهد بود.

هر چه بشر دربارۀ قرآن حکمت آموز بیندیشد،بیشتر یقین می یابد که از جانب خداست،زیرا محال است که انسان پیوندی استوار میان سخنی که اکنون می گوید /8 با سخنی که بیست سال پیش گفته بیابد،و این به سبب تغییر محتوی و رشد و پختگی افکار و حتی در ادب و ترکیب عبارات است.پروردگار ما تبارک و تعالی گفته است:« أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً (1) -آیا در قرآن نمی اندیشند؟هر گاه از سوی دیگر جز خدا می بود در آن از لحاظ لفظ و معنی،اختلافی بسیار می یافتند».

و این استنتاج در حالی است که ما روایات و احادیثی را که دربارۀ اسباب نزول آیات با ما سخن می گویند به کناری بگذاریم زیرا بیشتر آنها به درجۀ یقین علمی نرسیده اند.

3-برای استوار کردن رهبری پیامبر در اجتماع،که مردم به او مراجعه می کردند و هر بار که رویدادی برای آنان پیش می آمد از او رأی و راه حلی انتظار داشتند.

« کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ -برای آن است که دل تو را بدان استوار کنیم...» و تو را به گونه ای قرار دهیم که شخصیّت خود را مطابق با آیات آن بسازی و به وجود آوری.

« وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً -و آن را به آهستگی و ترتیب فروخوانیم.» آیه به آیه و مقطع به مقطع،که روشن باشد و به یکدیگر نیامیزد،تا در و جدان اجتماع وارد شود و نسل به نسل در طول تاریخ ادامه یابد.

ص :429


1- 18) -النساء82/.

سزاوار است که وقتی ما قرآن را تلاوت می کنیم،آن را با اندیشیدن و به آهستگی و ترتیب تلاوت کنیم و از نور هدایتش در تیرگیهای زندگی خود بهره جوییم و پرتوهای روشنگر آن را بر هر گوشۀ تاریکی بیفکنیم.

حدیث شریف مروی از پیامبر(ص)گوید که حضرتش به ابن عبّاس گفت:

«ای ابن عبّاس هر گاه قرآن می خوانی آن را چنان که باید به ترتیل(به آهستگی و ترتیب)بخوان».

گفت:ترتیل چیست؟فرمود:

«آن را چنان که باید آشکارا بخوان،و مانند پراکندن ریگ پراکنده مکن، و مثل شعر با شتاب مخوان،چون به شگفتیهای آن برسید درنگ کنید، /8 و دلها را با آن به جنبش درآورید،و نباید تمام توجّه کسی مقصور به این باشد که سوره به پایان رسد» (1) .

ما می بینیم که قرآن دو بار نازل شده است:

یک مرتبه روح الامین(جبرئیل)آن را یکباره بر قلب پیامبر امّی(ص)در شب قدر فرود آورد که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت:« إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ (2) -ما آن را در مبارک شبی نازل کردیم،ما هشدار دهنده بودیم»و گفت:« إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (3) -ما آن را در شب قدر نازل کردیم».بدین سان تمام قرآن بر حسب نیاز کلّی اجتماعی نازل شد و سپس بر حسب شرایط و مناسبات گوناگون جدا جدا نازل گردید،آنجا که خدای سبحان به پیامبر خود فرمان می دهد که هر آیه ای را در هر مناسبتی باز خوانی کند،و شاید این آیۀ کریم بر این معنی دلالت دارد که گوید:

ص :430


1- 19) -همان مأخذ،ص 15.
2- 20) -الدخان3/.
3- 21) -القدر1/.

« لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (1) -به تعجیل زبان به خواندن قرآن مجنبان.که گرد آوردن و خواندنش بر عهدۀ ماست».

[33]

پروردگار مهربان ما با قرآن بیماریهای جامعۀ بشری را که در فرهنگهای جاهلی نمودار است،درمان می کند.پس هر جا اندیشۀ پیچیدۀ جاهلیّتی طرح شده است وحی با حقیقتی روشنگر آمده است.

« وَ لاٰ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاّٰ جِئْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً -هیچ مثلی برای تو نیاورند مگر آن که پاسخش را به راستی و در نیکوترین بیان برای تو بیاوریم.» مثل چیست؟ پیداست که از هر مجموعۀ فکری به مثل(یا بر حسب تعبیر امروز ما به شعار)تعبیر می شود،و مثلها نزد مردم انبوهی هماهنگ از افکار را جدا و مشخص می سازد و سلسلۀ فکری به هم بافته ای را تعبیر می کند.

برای توضیح این نکته بگذارید مثالی بزنیم:

الف:نظام عشایری یک روش اجتماعی و ارزشی فکری است که شعار آن چنین است:«به برادرت خواه ستمگر باشد /8 یا ستمدیده یاری کن»یا«من و برادرم بر ضدّ پسر عمویم هستیم،و من و برادر و پسر عمویم بر ضدّ دشمنم هستیم».

ولی قرآن می گوید:« کُونُوا قَوّٰامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوٰالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ (2) -به عدالت فرمانروا باشید،و برای خدا شهادت دهید، هر چند به زیان خود یا(پدر و مادر یا)خویشاوندان شما باشد».این همان حق است که در برابر آن مثل رایج قرار دارد.

ب:ملیّت گرایی چارچوبی است سیاسی که از آن به مثل(یا شعار) تعبیر می شود،و قرآن با این گفتۀ خود آن را نفی می کند که گوید:

ص :431


1- 22) -القیامة16/ و 17.
2- 23) -بر گرفته از صدر آیۀ 135 سورۀ النساء.

« ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ (1) -آیا کتابی به زبان عجم و پیامبری عرب؟»و در برابر آن جهانی بودن اسلام را می آورد که پروردگار دربارۀ آن گوید:« إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (2) -این شریعت شماست،شریعتی یگانه،و من پروردگار شمایم، مرا بپرستید».

ج:و همچنین پرستش بتها روشی بود سیاسی که قریش با شعار خویش در روز جنگ احد:«اعل هبل هبل والاست»آن را تعبیر می کردند و پیامبر به حق در برابر آن شعاری آورد و گفت«اللّٰه اعلی و اجلّ خدا والاتر و شکوهمندتر است».

و همچنین است در سایر زمینه ها که وحی اندک اندک و به ترتیب نیاز آمد تا با فرهنگهای جاهلیّت برابری کند،شعاری در برابر شعاری،و اندیشه ای باطل با اندیشه ای بر حق و روشن و دارای تفسیری نیکو و رسا.

[سوره الفرقان (25): آیات 34 تا 44]

اشاره

اَلَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ إِلیٰ جَهَنَّمَ أُوْلٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضَلُّ سَبِیلاً (34) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِیراً (35) فَقُلْنَا اِذْهَبٰا إِلَی اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِیراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا کَذَّبُوا اَلرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آیَةً وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ عَذٰاباً أَلِیماً (37) وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحٰابَ اَلرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذٰلِکَ کَثِیراً (38) وَ کُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ اَلْأَمْثٰالَ وَ کُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِیراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَی اَلْقَرْیَةِ اَلَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ اَلسَّوْءِ أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَهٰا بَلْ کٰانُوا لاٰ یَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَ إِذٰا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِی بَعَثَ اَللّٰهُ رَسُولاً (41) إِنْ کٰادَ لَیُضِلُّنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا لَوْ لاٰ أَنْ صَبَرْنٰا عَلَیْهٰا وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً (42) أَ رَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (44)

ص :432


1- 24) -فصّلت44/.
2- 25) -الانبیاء92/.
معنای واژه ها

40[نشورا]

:از النشر که همان زندگی پس از مرگ، (رستاخیز)است.

آیا آن کس را که هوای نفس را به خدایی گرفته بود دیدی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

روند آیات هم چنان موانع و گردنه هایی را که شیطان در راه ایمان نهاده است یا وحی نابود می کند،و این به وسیلۀ بیم دادن سخت به سرانجام

ص :433

تکذیب کنندگان،و آوردن ضرب المثلهایی از رویدادهایی صورت می گیرد که بر گذشتگان عارض شده است.قرآن در اینجا ما را یادآور می شود که واقعیّت انسانی که در دنیا به وحی متوسّل و متمسّک نمی شود شبیه واقعیّتی است که در آخرت برای او مجسّم می شود،او در حالی که چهره بر زمین دارد راه می رود ولی راه را نمی بیند،پس اگر بایستد ایستادنش در محلّ شرّ است و اگر راه بسپارد راهش گمراهه است.

قرآن تأکید می کند:کسی که به وحی ایمان ندارد و به رسالت دست در نمی زند نه تنها به آرزوهایش نمی رسد بلکه افزون بر آن از نعمتهای خدا بر خویشتن که خرد و دانش است نیز محروم می ماند.

همانا خداوند به بشر به اندازه ای خرد و دانش داده است که اگر آن را از طریق توسّل به وحی،که اندوخته های خرد را در دلش بر می انگیزد،به کار گیرد، بیگمان خرد و دانش او افزون می شود.ولی اگر رسالت را رد کند،براستی خرد را از دست می دهد،چنان که خداوند آنچه بدو داده از او باز می گیرد و در حالی راه می رود که با چهره بر خاک افتاده و چون افراد گیج و حیران خبط و خطا می کند،و مانند چارپایان و بلکه از آنها نیز گمراه تر است.

پس از این بیان قرآن کسانی را بیم و هشدار می دهد که این مطالب را می شنوند ولی از سرانجام گذشتگان،از قبیل قوم نوح و عاد و ثمود،و آل فرعون پند و عبرت نمی گیرند،وقتی آل فرعون موسی و برادرش را تکذیب کردند،خداوند آنها را نابود کرد زیرا به شرعی بودن ارزشها اعتراف نمی کردند،پس اگر ارزشها نبود افراد بشر با تمام نیروها و توانمندیها و نامها و شعارهایی که دارند نزد خدا وزن و اعتباری نداشتند،زیرا در پیشگاه او مهمتر همان ایمان و کردار شایسته و نیک است.و هر امّتی که این دو،ایمان و کردار نیک،را از دست بدهد علّت وجودی را از دست داده است،و نابود کردن اصحاب رسّ به وسیلۀ خداوند جز برای این نبوده که آنان امّتی بوده اند که نسبت به حقّ کفر ورزیده اند،و این سنّت الهی در زندگی است.

برخی از مردم هستند که به قلبشان دنیا دوستی نوشانده شده و ارزشهای

ص :434

علم و پرهیزگاری را به تجاهل می گیرند،و به پیامبر و فرستادۀ پروردگار خود از دیدگاه ارزشهای مادّی می نگرند،پس به رسالت کفر می ورزند و می گویند:آیا این است آن که خدا او را پیامبر فرستاده است؟!و می بیند که صبر او در برابر تأثیر رسالت فضیلتی است،و به یاد نمی آورد که کفر او نسبت بدان برایش گران تمام می شود،زیرا او را به درون گودال ژرف گمراهی فرو می افکند.

ولی خاستگاه این نظریۀ خطا نسبت به پیامبر(ص)و سپس به وحی از هوی پرستی سرچشمه می گیرد،پس پیامبر او را به حال خود وامی گذارد زیرا ضامن او نیست،و او خود نعمت دانش و خرد را از کف داده است و بنا بر این از چارپایان و جانوران گمراه تر است.

قرآن حقایقی را که با وحی مربوط می شود چنین بیان می کند:

اوّل:کسی به وحی کفر می ورزد به نور کفر می ورزد و بر روی چهرۀ خود راه می رود.

دوم:سرانجام او مانند کسانی است که پیش از این کافر شدند و خدا در دنیا نابودشان کرد و در آخرت وعدۀ عذابی به آنها داد.

سوم:هر کس پیامبر را مسخره کند بدین ترتیب نسبت به رسالت او کفر ورزیده و گمراهی را برگزیده است و در نتیجه چون چارپایان گشته و گمراه شده است.

شرح آیات:

[34]

همانا خداوند دلها و دیدگان کسانی را که به قرآن کفر می ورزند در سرای دنیا /8 به صورتی معنوی سلب می کند،امّا در آخرت آنها به هر دو صورت مادّی و معنوی هر دو را از دست می دهند،و از این روست که با چهره هاشان فرومی افتند و افتان و خیزان راه می روند.

« اَلَّذِینَ یُحْشَرُونَ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ إِلیٰ جَهَنَّمَ -کسانی را که بر روی می کشند و در جهنّم گرد می آورند...»

ص :435

یکی از مفسّران گفته است که آنها بر عکس دیگران راه می روند،پس سرهایشان به سمت زمین است و پاهایشان به سوی آسمان،و شاید تفسیر بهتر این آیه چنین باشد:آنها پیش روی خود را نمی بینند،و بر چهره هایشان به خاک افتاده و بدان بسیار می نگرند.

« أُوْلٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً -آنان به جایگاه بدترند...» وقتی درنگ کنند و بایستند.

« وَ أَضَلُّ سَبِیلاً -و گمراه ترند.» چون به حرکت درآیند و به راه بیفتند،و پیداست که آیات بعدی شواهدی است تاریخی بر حقیقت آن گروه،و شاید این عبارت تنها مخصوص به آخرت نباشد بلکه شامل دنیا نیز بشود،زیرا کافران به وحی دنیا و آخرتشان شرّ و تباه است.

[35-36]

سپس آیات به داستان قوم فرعون می پردازد که موسی(ع)را تکذیب کردند،و این مطلب به عنوان مثالی است از سرانجام بد تکذیب کنندگان رسالت،و ملاحظه می شود که در این داستان اختصاری بسیار به کار رفته و این امر برای توجّه دادن به سرانجام و عاقبت کار است که هدف بیان این داستانها در اینجاست.

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِیراً* فَقُلْنَا اذْهَبٰا إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِیراً -به موسی کتابی دادیم و برادرش هارون را مدد کارش ساختیم،و گفتیم:نزد مردمی که آیات ما را تکذیب کرده اند،بروید،و آن قوم را به سختی هلاک کردیم.» این تصویر قرآنی رسا فکری مهمّ را می رساند،و آن این که مقیاس نزد خدا همان /8 ایمان به آیات و نشانه های اوست،امّا سلطه و دارایی و جز این دو هیچ یک نزد خدای تعالی ارزشی ندارد.

[37]

آیات هم چنان به زدن مثالهایی از سرنوشت کسانی که به سبب کفرشان هلاک شدند برای ما می زند و می گوید چگونه به سبب تکذیبشان نسبت به

ص :436

پیامبران خدا و آیات او نابود شدند.مگر نه این که خدا آفریدگان را برای پرستش خود آفریده است؟پس وقتی وحی را که موجب و توجیه کنندۀ وجودشان است تکذیب کردند منعی ندارد که خدا نابودشان کند.

« وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا کَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ -و قوم نوح چون پیامبران را تکذیب کردند غرقه کردیم...» به وسیلۀ طوفان.

« وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آیَةً -و آنها را برای مردم نشانه(و عبرتی) ساختیم...» نشانه و شاهدی بر سرانجام تکذیب کنندگان پیامبران خدا و رسالتهای الهی.

« وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِینَ عَذٰاباً أَلِیماً -و برای ستمکاران عذابی درد آور آماده کرده ایم.» این قسمت از آیه روشن می کند که آن عذاب منحصر به گذشتگان نیست، بلکه نسبت به هر کس که به راه آنها می رود ادامه دارد،و این برای آن است که ما خود را برتر از قانونهای خدا یا قادر بر گریختن از آنها نپنداریم.

امّا چرا قرآن می گوید عذابی درد آور و مثلا نمی گوید عذابی بزرگ؟ شاید برای آن که کسی که آیات خدا را تکذیب می کند هدفش انواع بهره گیری از حرام دنیا است و کسی که چنین می کند باید از عذاب آخرت درد بکشد،و این اندیشه در جاهایی بسیار از قرآن جلوه گر می شود،و غالبا پس از آن که از لذّتی حرام سخن می رود بی درنگ از عذاب درد آور نیز یاد می شود تا بیان کند که براستی خداوند در برابر آن لذّت انسان را به درد خواهد آورد.

[38]

« وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحٰابَ الرَّسِّ -و عاد را و ثمود را و اصحاب رسّ را...» «الرّس»:معنی چاه می دهد،و اصحاب الرّسّ قومی بودند که چاهی داشتند و بر سر آن چاه زندگی می کردند،پیامبرشان آنان را ترسانید و هشدار داد،اما

ص :437

آنها ایمان نیاوردند،پس خداوند چاهشان را ویران کرد و آنها و چارپایانشان را از میان برد.

از حدیثی مفصّل که امام رضا(ع)از کسی که از جدّش امام علی(ع) دربارۀ اصحاب رسّ پرسیده نقل کرده است،و ما در اینجا آن را مختصر می کنیم، بر می آید که:

اصحاب رسّ دوازده درخت صنوبر را می پرستند که به نام ماههای سال نامگذاری کرده بودند می پرستیدند(این نامها همان نامهای فارسی متداول برای ماههاست)و معتقد بودند که نوح(ع)آن درختها را کاشته است.آنها آب رودی را که داشتند بر خود حرام کرده و آن را مخصوص آن درختها که به اعتقاد آنان مقدّس بودند،ساخته بودند.

خداوند پیامبری از بنی اسراییل از فرزندان یهودا پسر یعقوب را به نزد آنان فرستاد،و او آنان را به یکتاپرستی دعوت کرد ولی آنها ردّ کردند،و آن پیامبر از پروردگار خود خواست تا معبود آنان را نابود کند،از این رو بزرگترین درخت خشکید،و آنان پنداشتند که به سبب دعوت آن پیامبر درخت مذکور بر آنان خشم گرفته است،و گفتند:بگذارید پیامبر خود را زنده به زیر آن درخت در خاک کنیم،شاید آن درخت که معبود ماست خرسند شود.پس در میان آن رود گودالی کندند و پیامبرشان را در آن افکندند،و سنگی بزرگ بر آن گودال نهادند،آن گاه خدای متعال بر آنان خشم گرفت و همه را به عذابی شدید گرفتار ساخت،بدین سان که بادی توفنده و بسیار سرخ رنگ بر آنان تاخت،و سپس زمین در زیر قدمشان تبدیل به سنگ گوگرد و افروخته شد،و ابری سیاه همچون گنبدی بر سر آنان درآمد که سنگریزه های گدازان بر آنها می افکند و در نتیجه پیکرهایشان همچون سرب گداخته ذوب شد. (1)

حدیثی دیگر بیان می کند که از کارهای زشت آنها عمل طبق زنی بوده که

ص :438


1- 26) -بنگرید به تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 16-19.

از نوادر اعمال جنسی زنان است،و امام صادق(ع)ذکر کرده است که حدّ(و مجازات)شرعی چنان زنی حدّ زن زناکار است (1) .

« وَ قُرُوناً بَیْنَ ذٰلِکَ کَثِیراً -و نسلهایی بسیار را که میان آنها بودند.» پس بر تمام آنها سنّت خدا جاری شد،که همه را به سبب تکذیبشان نسبت به آیات خود،و رد کردن آنچه پیامبرانش آورده بودند هلاک و نابود ساخت.

به نظر می رسد منظور از کلمۀ«قرن»در قرآن حکمت آموز همان«جیل- نسل»در تعبیر امروز ماست،و آنان کسانی هستند که همدورۀ یکدیگرند.و گفته اند قرن یکصد یا هفتاد سال است،و گفته اند پنجاه پاییز است،و شاید چهل سال باشد زیرا هر چهل سال یک بار نسلی از مردم تبدیل می شود،و ما پیش از این، در داستان بیابان بنی اسراییل از این مطلب به تفصیل سخن گفته ایم.

[39]

« وَ کُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ الْأَمْثٰالَ -و برای همه مثلهایی آوردیم...» و پیداست که مراد از مثل در اینجا بیم دادنشان از سرانجام تکذیب کنندگان پیش از آنهاست.

« وَ کُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِیراً -و همه را نیست و نابود کردیم.» «التّبر»همان قطعه های پراکنده شدۀ طلاست،و از آن روی تبر خوانده شده که جدا و پراکنده می شود،و تتبیر تکّه تکّه کردن کامل است،پس خداوند آنان را به کلّی تکّه تکّه کرد.

قابل توجّه این که قرآن از اسلوبی به اسلوبی دیگر تغییر لفظ می دهد،یک بار می گوید«دمّرنا ویران کردیم»و بار دیگر«عذابا ألیما عذابی دردآور چشاندیم»و بار سوم«تبّرنا تتبیرا تکّه تکّه کردیم»و بار چهارم«یحشرون علی وجوههم آنان را بر روی می کشند»آیا در این تأکیدها چیزی وجود دارد که ما را از تکذیب نسبت به آیات خدا متنفّر کند و دور سازد؟ و چه قدر باید دل انسان سخت باشد که او را از هدایت یا تأثّر پذیری از این

ص :439


1- 27) -همان مأخذ،ص 19.

تهدیدهای پیاپی مانع شود! [40]

« وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ یَکُونُوا یَرَوْنَهٰا بَلْ کٰانُوا لاٰ یَرْجُونَ نُشُوراً -و بر قریه ای که بر آن باران عذاب باریده بودیم گذر می کردند.آیا آن را نمی دیدند؟آری،به قیامت امید نداشتند.» /8 این قریه نشانی از نشانهای خدا بود که واجب است انسان از آن پند گیرد و چنان که در حدیث آمده همان قریۀ سدوم از آن قوم لوط بود،ولی آنها از آنچه از آثار آن می دیدند عبرت نگرفتند،نه بدان سبب که آن را ندیدند بلکه از آن جهت که باور داشتند دنیا آخرین دور وجود است و حساب و رستاخیزی در کار نیست.

این سنّت تنها کسانی را که به وحی،اعمّ از کلّی و جزئی،کفر می ورزند در بر نمی گیرد،بلکه شامل هر کسی می شود که قرآن را کنار می گذارد.و ما این حقیقت را یاد آور می شویم زیرا مشکل بسیاری از ما در این است که باور دارد این هشدار و بیم دادن یا مژده رساندن منحصر به دیگران است و به او ربطی ندارد.

پس قرآن را می خوانیم تا دیگران آن را بشنوند،و گویی ما به صرف لقلقۀ زبان که دو عبارت شهادت را گفته ایم وظیفۀ خود را کاملا انجام داده و تمام کرده ایم.هرگز...باید هر یک از ما بداند که جز با کوشش بسیار و عمل جدّی ممکن نیست به درجۀ ایمان برسد،و باید هر یک از ما معتقد باشد که قرآن سخن گفتن خداست با او.

پس کسی که قرآن را نمی خواند یا بدون اندیشیدن بدان می خواند،یا بدان می اندیشد امّا عمل نمی کند،یا به بخشی از آن عمل می کند و به بخشی عمل نمی کند،یا به تمام آن عمل می کند ولی بدون پی گیری و تحمّل دشواریها،تمام این افراد مشمول گفتۀ خدای تعالی هستند که:« إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً -ای پروردگار من،قوم من قرآن را ترک گفتند»،زیرا کسی که پیشتر به قرآن کفر ورزیده از آن جهت نبوده که سرشتش با سرشت ما تفاوت داشته،بلکه مثل او همچون هر بشری است که دشواری ایمان به قرآن و اجرای آیات و

ص :440

برنامه های آن را می بیند و از این رو آن را ترک می کند و سنّت عذاب او را در بر می گیرد.

و وقتی ما همان گامها را دنبال کنیم،مانند او هستیم.بلی،ما در محیطی مسلمان زیستیم که دو عبارت شهادت را ادا می کند،و می گوید قرآن از جانب خدا نازل شده است،و ما هم از روی تقلید و بر اثر وراثت بدان ایمان آوردیم،ولی حقیقت ما هنگامی روشن می شود که ساعتهای دشواری که قرآن خود آنها را «عقبة-گردنه»نامیده فرا رسد،که وظیفه داریم آنها را در نوردیم،و در این آیه اشاره شده که کفر به رستاخیز سبب دیگر انواع کفر است.

[41]

پس از آن که قرآن سرانجام تکذیب کنندگان وحی را به ما یادآور شد که شاید دلها نرم شود /8 و رسالت را پذیرا گردد،شروع به درمان دلهای منکر می کند.

از آن رو که بیماری استهزا نسبت به صاحب رسالت به عنوان مانعی در برابر دریافت پرتو وحی قرار می گیرد.آیا شده است که کسی را مسخره کنی،و سخن او را نیز خوار و ناچیز شماری؟ولی چرا آنها پیامبر را مسخره کردند؟زیرا دلهایشان شربت مادّه دوستی را نوشیده بود،و عادت نکرده بودند که جز دارایی و توانمندی و جاه دامنه دار را بشناسند،و دانش و فضیلت را با این مقیاسها می سنجیدند،و می خواستند که موازین پروردگار هم تابع کم خردیهای غیر عادی و نظرهای تنگ آنها باشد.

قرآن در آغاز این سوره سخافت و بی ارزشی این مقیاسهای مادّی را بیان کرده است،ولی-چنان که به نظر من می رسد-در اینجا دیگر بار به همان گفتار بازگشته تا آنان را به خطا بودن روش علمیشان آگاه کند.پس آیا درست است که ما هشدار و بیم دادنی را که در پس آن نابودی و تکّه تکّه شدن است از طریق استهزا نسبت به کسی که آن هشدار را آورده است،رد کنیم؟فرض کن-اعوذ باللّه- وی چنان بوده که آنها می پنداشتند،امّا آیا این از عقل است که ما به صرف این که آورندۀ هشدار و آگاه کنندۀ خود را گرامی نمی شماریم،خویشتن را به چاه افکنیم؟ « وَ إِذٰا رَأَوْکَ إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا الَّذِی بَعَثَ اللّٰهُ رَسُولاً -چون تو

ص :441

را دیدند مسخره ات کردند که آیا این است آن پیامبری که خدا بر ما مبعوث کرده است؟» این کیست که ما از او پیروی کنیم،یا به هشدارش پاسخ دهیم؟ [42]

چه قدر آنان در نادانی و گمراهی غرق شده بودند که نزدیک بود وحی به دلهایشان برسد و چیزی نمانده بود که انوار هدایت پرده های لجاج را در ضمیرشان از هم بدرد،ولی هم چنان به پرستش خدایان خود ادامه دادند،و با عناد و انکار در گمراهی پافشاری کردند،و هدایت را گمراهی انگاشتند،و پافشاری بر گمراهی را مقاومت و صبر بر حق پنداشتند،وای بر آنان که چه قدر کافر بودند که گفتند:

« إِنْ کٰادَ لَیُضِلُّنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا لَوْ لاٰ أَنْ صَبَرْنٰا عَلَیْهٰا وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذٰابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً -اگر به خاطر خدایانمان سرسختی نمی کردیم نزدیک بود که ما را از پرستش آنها گمراه کند.چون عذاب را ببینند خواهند دانست چه کسی گمراه تر بوده است.» [43]

در واقع منشأ این گردنه(و مشکل روانی)گردنۀ دیگری است که با تغییر محور انسان از مقیاس شمردن ارزشها به ارج نهادن /8 به خواهشها حاصل می شود،آدمی به جای خردش از هوای نفسش پیروی می کند و این پیروی او را چنان می کند که حق را از باطل تمیز نمی دهد.

براستی پرستش خواهشها و هواهای نفسانی پایۀ کفر انسان است،زیرا -در آن حال-مقیاسش در ارزیابی زندگی شهوتهای او(یعنی دوستی و دشمنی او)خواهد بود نه دانش و خردش،از آنجا که فلان نزد او محبوب است پس خوب است و افکارش درست است و از این رو از او پیروی می کند،و از آنجا که فلان مورد تنفّر اوست،پس پلید است و تمام افکارش خطا و رفتارش منحرف است.

« أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ -آیا آن کس را که هوای نفس خود را به خدایی گرفته بود دیدی...» اکنون به روشنی می بینیم که پایۀ پیوستگی و وابستگی و طرفداری در

ص :442

جهان امروز ما بر دوستی و دشمنی قرار دارد نه بر خرد و دانش،و سیاستمداران و طرفداران فرهنگ جاهلیت دانسته اند که کلید شخصیّت جامعۀ جاهلی همان دوستی و دشمنی است.پس کوشیدند که افکار خطای خود را چنان زرق و برق دهند که شهوتهایشان را برانگیزد،و توان ارزیابی افکار مردم را پریشان کردند،و آنان را طوری کردند که بی اختیار پشت سر هر مجلّه ای که عکسهای تحریک کننده را منتشر می کند بدوند،و از دستگاههایی تبلیغاتی پیروی کنند که ساز و آواز و رقص و تصاویر دلربا و چیزهایی را پخش می کنند که شهوت جنسی یا تسلّط جویی یا خوراک و...و...را بر می انگیزد.

اگر جوانی با فرهنگ به کتابفروشییی برود و در آن کتابی ارزشمند بیابد که حاوی افکاری مهم باشد ولی دویست سال قبل و بر کاغذ پست زرد رنگ چاپ شده باشد،کمتر انگیزه ای برای خرید و خواندن آن در خود می یابد،و اگر سخت بگیرد و بر خود فشار آورد که برخی صفحات آن را بخواند بیگمان از وجود غلطهای چاپی یا ناخوانا بودن کلمات آن منزجر می شود تا آنجا که چیزی نمی ماند که آن کتاب را تخطئه کند و مطالب با ارزش آن را خطا شمارد.

همچنین اگر برگی اعلامیّۀ جنبش اسلامی به دستش برسد که گروهی با ایمان که اموال مردم را ندزدیده اند تا آثار فکری خود را بر کاغذهای زیبای گلاسه، یا مجلّه هایی /8 با جلدهای رنگین چاپ کنند،بیگمان آن را کنار می گذارد تا به جای آن مجلّه ای را بخواند که دستگاههای استکباری برای گمراه ساختن مردم هزینه اش را تأمین کرده،و بخشی از اموالی را که از ملّتهای مستضعف دزدیده اند صرف آن کرده اند،یا آگاهیهای شادخواران و خوشگذرانهایی آن را به راه انداخته که داراییهای نیازمندان و بیچارگان را می مکند،و بخشی از آن را خرج وسایل تبلیغات جاهلی می کنند تا کارهای زشت و ناپسندشان را در نظر مردم توجیه کنند و خوب جلوه دهند.

بدین سان می بینی که جامعۀ جاهلی به سبب فرمانبرداری فرزندانش از شهوتها و خواهشهای نفسانی به جای خرد و دانش در گرداب جهل و نادانی

ص :443

فرو می رود.

در اینجا اساس خطا در محور مورد اعتماد برای ارزیابی واضح می شود،آیا محور درست این است که هر چه تو دوست داری حق است؟یا حق چیزی است که می سزد تو آن را دوست بداری؟ « أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً -آیا تو ضامن او هستی؟» چنین انسانی را شفاعت شفاعت کنندگان سودی نمی دهد،و پیامبر خدا از او شفاعت نمی کند،گرچه هفتاد بار برای او استغفار کرده باشد،زیرا به ارزشها پشت کرده و از هوای نفس پیروی نموده است.

[44]

آن کس که خردش را به خاطر خواهش خود رها می کند،و حق را به خاطر آنچه دوست یا دشمن می دارد فرومی گذارد،خود را گمراه تر از چارپایان می سازد،زیرا چارپایان مقداری شعور و فهم دارند که بر آن تکیه می کنند و از آن کناره نمی گیرند،بدین جهت ندیده ایم که چارپایان روزی وارد دوزخی از آتش شوند،یا به سبب دوست داشتن آن گزندش را پیروی کنند،ولی انسان چیزهایی را به کار می گیرد که او را می آزارد و از چیزهایی پیروی می کند که بدو زیان می زند.

« أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ -یا گمان کرده ای که بیشترشان می شنوند و می فهمند؟» هرگز،براستی که آنها دانش را نمی شنوند،و اگر هم بشنوند بدان نمی اندیشند،و بی دانشی هستند که آن را از دیگران بهره جویند،و بی خردی که خود آن دانش را با کوشش به دست آورند.

« إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ -اینان چون چارپایانی بیش نیستند...» /8 و این نتیجۀ پیروی آنها از هوای نفس است،که آنها را چنان ساخته که مقیاسهایشان را تبدیل کنند و به جای آن که حق را دوست بدارند آنچه را دوست می دارند حق می انگارند.

یک پرسش باقی است:

کدام برترند،چار پایانی که از شعور اندک خود پیروی می کنند،یا افراد

ص :444

بشری که خرد پرتو افکن خود را رها می کنند؟بگذاریم قرآن بدین پرسش پاسخ دهد، آنجا که گوید:

« بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً -بلکه از چارپایان هم کمترند.» چارپایان بر اثر غرایز خود به صورت شبه اجباری رفتار می کنند،در حالی که به انسان خرد داده اند تا نقش غرایز و بهتر از آن را ایفا کند،پس اگر خرد خود را رها کند هلاک می شود،زیرا انسان مانند چارپایان عامل دور کننده ای غریزی ندارد،و خود نعمت خرد خویش را که جانشین غریزه است از دست داده است.

[سوره الفرقان (25): آیات 45 تا 50]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا اَلشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً (45) ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَیْنٰا قَبْضاً یَسِیراً (46) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ لِبٰاساً وَ اَلنَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ اَلنَّهٰارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ اَلرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (48) لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً وَ نُسْقِیَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً وَ أَنٰاسِیَّ کَثِیراً (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا فَأَبیٰ أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً (50)

معنای واژه ها

49[اناسی]

:جمع انسان و یاء عوض نون نهاده شده و گویند جمع انسی است.

50[صرفنا]

:پخش و تقسیم کردیم.

ص :445

سپس آفتاب را بر آن دلیل کردیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته دربارۀ کسانی خواندیم که خواهشهای خود را خدای خود گرفتند و پیامبر را مسخره کردند و به رسالت خدا کفر ورزیدند...قرآن این بیماری را با یادآوری بشر از پروردگار خود درمان می کند که هر گاه او را بشناسد خدایان برساختۀ به جای خدای یکتا متلاشی می شوند.

آیا به آثار پروردگار خود در این سایۀ گسترده نمی نگری؟چگونه آن را می گسترد و سپس با حرکت خورشید از مشرق به مغرب جمعش می کند؟آن گاه شب و روز را تقسیم می کند به اندازه ای که شب خواب و پوشش و آسایش باشد،و روز برخاستن و تکاپو و جست و جوی معاش.

و معاش را پروردگار به نوبۀ خود هنگامی ترتیب می دهد که ابرها را می فرستد تا رحمتها و برکتهای او را مژده دهند.آن گاه از آسمان آب پاکیزه را فرو می بارد.و آن گاه زندگی در سرزمینی که خاک و بشر و چارپایانش مرده اند به جنبش در می آید.

تمام اینها برای آن است که انسان به یاد آورد،ولی بیشتر مردم کفر می ورزند،و این کفر آنان را فرا می خواند که هوی و خواهش را خدای خود بگیرند و -در نتیجه-با رهبری پیامبر بستیزند.

ص :446

شرح آیات:

[45]

ایمان به خدا پایه هر شناخت و خاستگاه هر ایمانی است،پس برای انسان ممکن نیست که به وحی ایمان آورد پیش از آن که به فرستندۀ وحی ایمان آورده باشد.

در نخستین آیۀ این درس گفتۀ خدای تعالی را می یابیم که:« أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ -آیا به پروردگارت ننگریسته ای؟»و این چیزی است که مفسّران را حیران ساخته،و آنان را بر آن داشته که این سخن را به گونه ای تأویل کنند...آیا انسان -این موجود ناتوان محدود-می تواند به خدا بنگرد؟! برخی از ایشان گفته اند:در این آیه جابجایی کلمات وجود دارد و معنای آن این است که:آیا به سایه ننگریسته ای که چگونه پروردگارت آن را گسترد،و بعضی گفته اند در آن حذفی است،و معنایش این است که:آیا به کردار پروردگارت ننگریسته ای که...ولی به نظر من می رسد که در تعبیر این آیه رسانیدن فکری است که در جای دیگر نظیرش را نمی یابیم،انسان پروردگار خود را بالفعل می بیند نه به دو چشمش و نه به صورت مستقیم،بلکه او را با دل خود می بیند که از خلال نشانه های خدا در عالم هستی گشوده شده است،و این نشانه ها به سبب آشکار بودن شدید خود به صنع زیبا و نوپدید خدا تعبیر می شود،و گواه بر آن است که فراسوی آنها نیرویی مسلّط بر آنها وجود دارد که همان نیروی خدا و نامهای نیکوی اوست.

وقتی انسان چیزی را می بیند چه نتیجه ای برای او حاصل می شود؟ مگر نه این که به ژرفی بدان ایمان و یقین پیدا می کند؟ و گرنه چرا به خورشید و پرتو آن،و به زمین و آنچه در آن است ایمان و یقین دارد؟ به طبع برای آن که این همه را به چشم می بیند،پس در این صورت دیدن این شناخت را بدو داده،و این حالت روانی از ایمان و اطمینان را در او به وجود

ص :447

آورده که به درجۀ ژرفترین یقین می رسد.

به طبع او جز بازتابی از نور خورشید را بر چیزها نمی بیند.

و از خورشید چه چیزی را می بیند؟ مگر نه این که تنها نورش را بدون جرم آن می بیند؟ همچنین است نسبت به ماه و دیگر ستارگان و چیزها.

بعضی از ستارگان،تا آن جا که دانش در می یابد،مدتها پیش جرمشان متلاشی شده و ما جز نوری از آنها نمی بینیم که پیش از یک ملیون سال از آنها برخاسته تا مثلا امروز به ما برسد،پس ما نمی توانیم از نابودی آن ستاره به تأکید آگاه شویم مگر پس از یک میلیون سال.

ما از سیبی که در دست خود داریم جز نوری که برانگیخته از یک منبع نوری است و بر آن بازتافته چه می بینیم؟ حتی در مورد جرم سیب جز اجزاء محیط بر آن را نمی بینیم،و سنگینی عارضی است ظاهر که بر جسم محیط است نه خود جسم.

همچنین است حقیقت عالم غیب،انسان بدان نمی رسد مگر از طریق پدیده ها و شواهد پیوسته بدان و دلالت کننده بر آن،پس غیب شبیه است به امواج اتر که جز بر صفحۀ تلویزیون دیده نمی شود،و موجهای بی سیم که بدون دستگاه گیرندۀ رادیو و دستگاههای مشابه آن گرفته و شنیده نمی شود.

و آیا حقیقتی وجود دارد که بهتر از آن که ممکن است انسان پروردگارش را ببیند،دیده شود؟ وقتی شواهد است که ما را بر آن می دارد که به هر چیزی ایمان و اعتقاد بیابیم،نه احاطۀ بر آن چیز،و در صورتی که قضیّه در مورد دیگر چیزها،چون زمین و آسمان و آنچه در آنهاست چنین است،آیا چیزی از این نشانه ها و شواهد و در نتیجه ظهور و روشنی را چنان روشنی و ظهوری هست که خدای سبحانه و تعالی راست؟! پس چرا رواست که بگوییم خورشید را دیدیم و به ماه نگریستیم...و الی

ص :448

آخر...ولی روا نیست که بگوییم پروردگار خود را دیدیم؟! /8 همانا ایمان ما به خدا باید از ایمان ما به هر چیز دیگری جز او قوی تر باشد، زیرا ما او را در هر چیزی می یابیم و فی کل شیء له آیة تدلّ علی إنّه واحد در هر چیزی برای او نشانه ای است*که دلالت بر آن دارد که او یکتاست.

پس در هر چیزی آثار قدرت و عظمت و حکمت و نظام و زیبایی و دل انگیزی جلوه گر است و اینها از نامهای نیک خداست.

ما از طریق نوری که از خورشید به سوی زمین می تابد خورشید را کشف می کنیم و به وجود آن یقین می یابیم،و خورشید آشکارترین حقایق نزد ماست،و اگر کسی بخواهد وضوح و روشنی چیزی را بیان کند گوید:«چون خورشید نیمروز» ولی آیا ما جرم خورشید را به چشم دیده ایم؟ هرگز...بلکه هر آنچه ما از خورشید دیده ایم همان سایۀ آن است که بر زمین گسترده شده است.یکی از مفسّران گفته است که سایه از آغاز در عالم هستی وجود داشت،سپس خورشید می آید تا سایه را ببرد،پس هر چه خورشید بلندا گیرد سایه محدودتر شود،تا آن که هنگام زوال(نیمروز)فرا رسد که سایه تقریبا از بین می رود،آن گاه پس از گردش زمین به دور خورشید باز می گردد و هنگام شب می شود.

احتمالی دیگر برای معنای ظلّ(سایه)وجود دارد که در اینجا طرح می کنم،باشد که تدبیر کنندگان دربارۀ آن بیندیشند:ظلّ(سایه)همان بازتاب نور خورشید است،و از این رو در حدیث در تفسیر علی بن ابراهیم و در روایت ابی الجارود از ابی جعفر-علیه السّلام-آمده است که دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ:

« أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ -آیا به پروردگارت ننگریسته ای که چگونه «ظلّ»را می کشد؟گفت:«الظلّ میان دمیدن سپیده و دمیدن خورشید است».

وقتی شبح چیزها را سایه می نامی برای آن است که پرتو خورشید به سوی آن کشیده می شود.

ص :449

می پرسیم:مردم از سایۀ خورشید چه می بینند؟ جز نوری برانگیخته از خورشید را نمی بینند که بر زمین گسترده شده،و به مشیّت خدا نوری است در حال انقباض و انبساط،شب را به روز و روز را به شب تبدیل می کند،و این همه نشانه ای است دلالت کننده بر وجود خورشید. /8 ما به خورشید یقین داریم،بی آن که جز سایه اش را دیده باشیم،که از خلال همان سایه طبیعت و نیرو،و میزان گرمای آن را چنان می شناسیم که اگر خود خورشید را دیده بودیم می شناختیم.همچنین واجب است از طریق نامها و نشانه های خدا در عالم هستی پروردگار خود را بشناسیم و یقین راسخ بدو بیابیم،و همان گونه که به اذن خدا آفتاب دلیل سایه است نه بر عکس،پروردگار است که خود دلیل به خویش و به نشانه ها و نامهای خود است نه بر عکس.

« أَ لَمْ تَرَ إِلیٰ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاکِناً -آیا به پروردگارت ننگریسته ای چگونه سایه را می کشد؟اگر می خواست در یک ساکنش می گرداند.» و این کار را با متوقف کردن گردش زمین صورت می داد تا همواره در شب پایدار،یا روز دنباله دار باقی بماند.

« ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلاً -آن گاه آفتاب را بر آن دلیل گردانیدیم.» تعبیرات و الهامات قرآنی بر یکدیگر موج می زند تا پرتو نور را به دل بیفشاند و انسان را به غیب حقایق برساند،وقتی آنچه می بینیم پرتوی است از خورشید و نشانی از نشانه های خدا،چرا از طریق این پرتو خورشید را کشف نکنیم و از این نشانه ها خدا را نشناسیم؟!و ما کجاییم و آن امامی که گفت:«هیچ چیز را ندیدم مگر آن که خدا را پیش از آن و همراه آن و پس از آن دیدم»؟! پس مؤمن احاطه شده به شناخت خدا زندگی می کند،زیرا او هر جا نظر افکند نشانه های آشکار خدا را می بیند که ایمان بر ایمانش می افزاید.اگر جمال و کمال را ببیند گوید منزّه است خدا،و اگر عظمت و قدرت را ببیند گوید بزرگتر

ص :450

است خدا.شاید این آیه همسانی میان آفتاب طبیعت و آفتاب وحی را می رساند،و این که آن کس که آفتاب را دلیل سایه ساخت رسالت را وحی کرد تا رهنمایی و نوری باشد.

[46]

« ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَیْنٰا قَبْضاً یَسِیراً -سپس برگرفتیمش،گرفتنی اندک اندک.» در اینجا تسلّط و چیرگی مطلق خدا جلوه می کند،و این که او چگونه سایه را می گسترد و سپس به صورتی سهل و آسان،بدون رنج و زحمتی که خدا بس برتر از اینهاست،آن را بر می گیرد و جمع می کند.

[47]

در فاصلۀ یک ساعت عالم هستی لباس تیرگی شب را می پوشد،و هر چیز در جای خود درنگ می کند،و نوری که از آسمان می آید فرو می خوابد،و دسته های جانوران که از این سوی و آن سوی به جنبش درآمده بودند به لانه های خود باز می گردند،و گروه های پرندگان به آشیانه های خود می آیند،و انسان به خانۀ خود بر می گردد و جایی می جوید که در آن بیاساید،گویی از چیزی بیگانه می هراسد.و پس از لحظه هایی می بینند انسانی که مجموعه ای از تکاپو و فعّالیت بود،در بستر خواب خود آرام غنوده است.

شاید این تعبیر به تغییری اشاره کند که در انسان مؤمن حاصل می شود،زیرا کسی که از قرآن هدایت یافته مانند کسی است که بامداد و روز به تمامی شناخت و جنبش و تکاپوست،در حالی که کافر و گمراه به کسی می ماند که در خوابی ژرف،در شبی سخت تیره خفته است،و تمام وجودش سکون از پویایی و هراس و جمود است.

در میان این دو حالت بر انسان واجب است که از طریق وحی به سوی پویایی و فعّالیت حرکت کند،و خداوند در این سورۀ قرآن در این باره با ما سخن می گوید،منتهی عباراتی بر می گزیند که با موضوع آن از نشانه های طبیعت سازگارتر باشد.

« وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبٰاساً -اوست که شب را پوشش شما

ص :451

کرد...» آنجا که پروردگار ما شب را تشبیه می کند چنان که گویی پوششی است که میلیونها فرد بشر را در برمی گیرد،هم چنان که طبیعت را اعمّ از دشت و کوه،و بیابان و دریا نیز می پوشاند.

« وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً -و خواب را آرامشتان...» «السّبات»همان گسیختن از کار و جنبش است.چون دستگاهی از حرکت بازماند گویند«سبتت»و روز شنبه را(در عربی)از آن رو«سبت» گفته اند که پیشینیان در آن روز دست از کار می کشیدند،و همچنین اندامها و ارگانهای انسان در شب از فعّالیت و جنبش دست می کشند،و از این رو خواب را «سبات»(یعنی آرامش)نامیده اند.

« وَ جَعَلَ النَّهٰارَ نُشُوراً -و روز را زمان برخاستنتان.» پس روز بر عکس شب است زیرا زمان برانگیخته شدن و کار و کوشش است.

[48]

« وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ -اوست که پیشاپیش رحمت خود بادها را به مژده دادن فرستاد.» انسان از وزش بادها شادمان می شود زیرا برای او بوی گلها و اکسیژن را می آورد،هم چنان که ابرهای سرشار از باران را حمل می کند،و از این رو منشأ مژده و شادمانی اوست.

« وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً -و از آسمان آبی پاک نازل کردیم.» دانش ثابت کرده است که بهترین آبها آب باران است،زیرا آنچه از آسمان می بارد افزون بر آن که خود آب است اکسیژن پاکیزه را نیز با خود می آورد، پس هم پاکیزه است و هم پاک ساز،چنان که بارش آن بیماریها را نیز از میان می برد.

[49]

« لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً -تا سرزمین مرده را بدان زندگی بخشیم.» چنان که پیداست،تعبیرهای قرآنی در اینجا به رسالت خدا اشاره می کند.

ص :452

پس خداوندی که زمین را با آبی که از آسمان فرو می فرستد پاک می کند دل را نیز با وحی پاکیزه می سازد.

« وَ نُسْقِیَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً وَ أَنٰاسِیَّ کَثِیراً -و چارپایان و مردم بسیاری را که آفریده ایم بدان سیراب کنیم.» خدا آب را آفرید و در زمین به ودیعه نهاد تا چارپایان و مردم را بدان سیراب کند.

[50]

« وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا -و باران را میانشان تقسیم کردیم تا به تفکّر پردازند.» چه چیز را خدا میانشان تقسیم کرد؟ برخی گویند این عبارت دلالت بر تقسیم ابرها به وسیلۀ خدا دارد که باران را به اذن او در /8 مناطق گوناگون زمین فرو می بارند،و اگر این تقسیم نبود ابرها در یک جا انبوه می شدند و تمام بار خود را که باران باشد،بر سرزمینی واحد فرو می ریختند که در آنجا آب سرریز می شد و دیگر زمینها به سبب نرسیدن آب تشنه و خشک می ماندند.

ولی قرآن می گوید:« وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَیْنَهُمْ لِیَذَّکَّرُوا -و آن را میانشان تقسیم کردیم تا به تفکّر پردازند»و کلمۀ صرّفناه بر ابرها بدان اندازه دلالت نمی کند که بر مثلهایی که پیش از این زد دلالت می کند.

و معنی این است که ما مثلها و کلمات خود را تقسیم کردیم و آنها را برای همۀ مردم بیان نمودیم،و در سرزمینهای گوناگون کتابی از سوی خدا فروفرستادیم که از طریق پیامبری که از جانب اوست رسالت او را برای بشریّت حمل می کند.

« فَأَبیٰ أَکْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً -ولی بیشتر مردم جز ناسپاسی چیزی نکردند.» در اینجا گونه ای تشابه و هماهنگی میان بارانی می بینیم که از آسمان می بارد و از طریق توزیع قناتهای طبیعی در زمین جریان می یابد تا چارپایان و مردم را سیراب کند،و رسالتی که از آسمان فرو می آید تا در دلهای مردم مستقر شود.

ص :453

[سوره الفرقان (25): آیات 51 تا 58]

اشاره

وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً (51) فَلاٰ تُطِعِ اَلْکٰافِرِینَ وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ جِهٰاداً کَبِیراً (52) وَ هُوَ اَلَّذِی مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (53) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ مِنَ اَلْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کٰانَ رَبُّکَ قَدِیراً (54) وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ لاٰ یَضُرُّهُمْ وَ کٰانَ اَلْکٰافِرُ عَلیٰ رَبِّهِ ظَهِیراً (55) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (56) قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً (57) وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَلْحَیِّ اَلَّذِی لاٰ یَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ کَفیٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِیراً (58)

معنای واژه ها

53[مرج]

:أصل المرج مخلوط کردن است و مرج یعنی به هم آمیخت.

به حکم خدا با آنها جهادی بزرگ کن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدا بشر را بیهوده نیافریده و آنان را سر خود رها نمی گذارد،ذات سبحان او

ص :454

تمام وسایل هدایت را به فراوانی برای آنان فراهم ساخته است،و این که اکثریّت مردم کافرند دلیل بر نبودن فرصت در برابرشان نیست،بلکه بدین معنی است که از آنجا که ایمان تکاملی است بزرگ انسان کمتر بدان پایگاه بلند فرا می رود.

هم چنان که کم بودن اصلاحگران اجتماعی یا مخترعان و دانشمندان دلیل بر بی اهمیّتی دانش و اختراع یا امر اصلاح اجتماعی نیست،چه در واقع اینها مراتبی است والا که جز اندکی از مردم بدان دست نمی یابند.

و این که خداوند یک تن پیامبر را برای تمام جهان می فرستد دلیل بر ناچیز بودن ارزش رسالت نزد خدا نیست،حاشا که چنین باشد،بلکه بر عکس درست این است که به سبب عظمت امر رسالت به شخصی واحد اکتفاء کرده تا آن را به سرتاسر بشریّت ابلاغ کند.و همان گونه که یک خورشید کافی است تا چراغ نور افشان تمام زمین و ستارگان پیرامون آن باشد،وجود مبارک پیامبر(ص)نیز کافی است که مژده رسانی برای تمام بشریّت باشد.

و به طبع این امر ممکن نخواهد شد مگر آن که وی به قرآن مسلّح باشد و بدون فرمانبرداری از کافران یا دست شستن از ارزشها با آنان بستیزد.پس یک تن که به قرآن مسلّح باشد می تواند بر سرتاسر جاهلیّت جهانی پیروزی یابد. /8 پروردگار ما را به قدرت ذات متعالش یادآور می شود تا شاید از هشدار او بهراسیم و از هشدار دهنده ای که از جانب او آمده است پیروی کنیم.بنگرید به دو دریا:یکی شیرین و گوارا و دیگری شورابی سخت گزنده که چگونه خدا آبها را در آنها جاری ساخت و سد و مانعی در میانشان قرار داد که به یکدیگر نیامیزند! همچنین از مظاهر قدرت او آفرینش انسان است که او را از آب آفرید و تنظیم زندگی اوست بدین طریق که او را صاحب نسبی ساخت که از راه زادن نسلهایش به یکدیگر می پیوندند یا با زناشویی تکامل و گسترش می یابند.

بدین سان سزاوار است که ما بندگی و عبادت خود را خالصانه برای خدا انجام دهیم و به کسی که او فرستاده است تسلیم شویم،در حالی که کافران به جای خدا بتها و مردمی را می پرستند که نه سودی به پیروان خود می رسانند،و نه

ص :455

زیانی به منکران خود،و کافران بر ضد پیامبران و رسالتهای خدا عرض اندام می کنند.

پیامبر وکیل و ضامن آنها نیست،بلکه او فقط مژده رسان و بیم دهنده است، و خود در برابر رنجهایی که می برد مزدی نمی طلبد و تنها برای نیکبخت ساختن انسان از طریق هدایتش به راه درست،می کوشد.

پیامبر بر نیروی فناپذیر بشری تکیه نمی کند،بلکه به ذات زنده ای توکّل دارد که هرگز نمی میرد و هنگامی که به ستایش او تسبیح می گوید از او نیرو می طلبد،و او تنها کسی است که از بندگانش حساب می کشد،و خود برای آگاهی از کار بندگانش کافی است.

قرآن پیامبر خدا را بدین صفات توصیف می کند و شبهه هایی را که شیطان در دلهای سادگان می افکند تا به وحی کفر ورزند،زایل می سازد.

شرح آیات:

جهاد بزرگ

[51]

« وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً -اگر می خواستیم به هر قریه ای بیم دهنده ای می فرستادیم.» خدا تواناست که به هر قریه ای هشدار دهنده ای بفرستد،ولی او با حکمت برای تمام افراد بشر یک تن را هشدار دهنده قرار داد، /8 و این دلیل بی عظمتی آن هشدار دهنده نیست،و نیز دلیل بر بی اهمیّتی گروه اندکی از مؤمنانی که پیرامون گرد آمده اند نتواند بود،بلکه شاید درست بر عکس آن دلالت کند.وقتی دل پاک و گوش بیدار باشد یک هشدار دهنده برای تمام جهانیان کافی است،امّا اگر در گوشها کری و بر دلها سختی و بی خبری حکمروا باشد وجود هشدار دهندگان در هر قریه و حتی در هر خانه سودی ندارد.

[52]

بسیاری از مؤمنان هنگامی که خود را گروهی اندک می یابند احساس شخصیّت و اعتماد به نفس خود را از دست می دهند،و در نتیجه در برابر

ص :456

فشارهای کافران می گریزند،در اینجا خداوند پیامبر را از این منفی گرایی بر حذر می دارد که می گوید:

« فَلاٰ تُطِعِ الْکٰافِرِینَ وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ جِهٰاداً کَبِیراً -از کافران اطاعت مکن،و به حکم خدا با آنها جهاد کن،جهادی بزرگ.» یعنی با سلاح قرآن با کافران جهادی بی امان کن.یکی از مفسّران گوید که جهاد اکبر در اینجا همان جهاد کلمه و حجّت آوردن است،ولی روند مطلب بر این تفسیر دلالت نمی کند،زیرا تعبیر در این مورد شاملتر از آن است که تنها بر جهاد کلمه دلالت کند،چه وقتی مؤمن فرمانبرداری از کافران یا تسلیم شدن به افکار و فشارهایشان را رد می کند،این امر او را به فرورفتن در معرکه ها با آنها می کشاند که او را بر آن می دارد که به صورت جهاد اکبر وارد پیکار،از هر گونه و در جهات گوناگون شود.و کافران باید بدانند که مخالفتشان با رسالت آنها را از دو جانب در معرض خطر قرار می دهد:از جانب خدا و پیامبر و از جانب مؤمنان.و گمان نکنند نعمتهایی که می ترسند با آوردن ایمان از دستشان برود در صورتی که هم چنان نسبت به وحی کفر ورزند،برایشان پایدار خواهد ماند هرگز...چه به زودی پیامبر جهادی بزرگ را بر ضدّ آنها اعلان خواهد کرد،خواه با کلمه و سخن صاعقه آسا و خواه با شمشیر برّان یا با وسایل فشار آورندۀ دیگر.

می پرسیم کلمۀ«به»در اینجا چه معنی می دهد؟پاسخ:همانا قرآن خود روش جهاد فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و نظامی است،پس جهاد به وسیلۀ قرآن فراگیر و متکامل و پی گیر می شود.

[53]

پروردگار ما را از ذات متعال خود بر حذر داشته،و قدرت گستردۀ خود را به ما ابلاغ کرده،و ما را با نشانه هایش در آفرینش یادآور شده است.پس آیا از او پروا نکنیم و نهراسیم؟بگذار در کتاب طبیعت نامهای پروردگار مسلّط مقتدر خود را بخوانیم...بگذار پرده های ظاهر را به سوی حقایق پنهان بر دریم:این آبهایی را که نزدیک است به هم بیامیزد،پروردگار در مجراهای خود در دو دریای مختلف،یکی شیرین و گوارا و دیگری شورابی سخت گزنده به جریان انداخته،و

ص :457

میان این دو جریان جدا کننده ای ناپیدا نهاده که آنها را از آمیختن به هم باز می دارد.

آیا اینها نشانه های قدرت و گواههای حکمت نیست؟پس چه قدر به گزافه می رود کسی که با پروردگاری بستیزد که این نشانه های او و آن نامهای نیک اوست؟ « وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً -اوست که دو دریا را به هم بیامیخت:یکی شیرین و گوارا و دیگری شورابی سخت گزنده.و میان آن دو آب مانعی و سدّی استوار قرار داد.» «العذب»آب شیرین است،و«الفرات»شیرین ترین آبها باشد،و «الملح»آب شور است و«الاجاج»آبی است که شوری آن بسیار و گزنده باشد.و «البرزخ»سدّی است که از آمیختن دو گونه آب به یکدیگر جلوگیری می کند.

[54]

« وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کٰانَ رَبُّکَ قَدِیراً -اوست که آدمی را از آب بیافرید و او را نسب و پیوند(زناشویی) ساخت و پروردگار تو به این کارها تواناست.» همان گونه که خدا میان آبها تفاوت نهاد،همان تفاوت را در میان فرزندان بشر نیز قرار داد،پس مردم همه از یک آب برآمده اند،و زمین یکی است،جز این که از لحاظ آن که پیوندشان نسبی باشد یا سببی(زناشویی)با یکدیگر تفاوت دارند، برخی از طریق نسب به دیگران مربوطند چون پدر و برادر و پسر،و برخی به سبب دامادی و زناشویی با دیگران پیوند دارند.

[55]

« وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ لاٰ یَضُرُّهُمْ -سوای خدای یکتا چیزهایی را می پرستند که به آنها نه سود می دهد و نه زیان...» می پرسی:آیا پرستیدن بتها به انسان زیان می زند یا نه؟ به طبع این پرستش بدو زیان می زند،ولی قرآن می گوید:«چیزهایی را می پرستند که آن چیزها نه به ایشان سود می دهد نه زیان»و این بیان برای آن است که آنچه به انسان زیان می رساند پرستش بتها به وسیلۀ اوست نه خود بتها(که هیچ کاری نمی کنند و طبعا سود و زیانی نمی توانند برسانند.م.). /8 پس حکمرانان

ص :458

گردنکش،و شادخواران،و مؤسّسات فرهنگی گمراه کننده...همۀ اینها بتهایی هستند،و انسان است که هنگامی که به آنان سر فرود می آورد و شیطان و کافران را تأیید می کند،به خویشتن زیان می زند.

و اگر خواری و سرسپردن مردم ساده و تسلیم شدن صاحبان مصلحتها نمی بود،پایه ای از ظلم بر پا نمی ماند.بگذار حدیثی حکمت آموز را در این مورد با هم بخوانیم:

از علی بن ابی حمزه منقول است که گفت:مرا دوستی بود از کاتبان بنی امیّه،به من گفت:برای من از ابی عبد اللّٰه اجازۀ دیدار بگیر،برایش اجازه گرفتم.

چون وارد شد سلام گفت و نشست،آن گاه گفت:فدایت شوم،من در دیوان آن قوم بودم،و از دنیای آنها مالی بسیار به من رسید،اما از مطالبۀ آن چشم پوشیدم،ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:اگر بنی امیّه کسانی را نمی یافتند که برای آنها کاتبی کنند و عایدات گردآورند،و به جای آنها بجنگند،و در نماز جماعتشان حضور یابند،حق ما را سلب نمی کردند،و اگر مردم آنها را و آنچه را در دست آنهاست ترک کنند چیزی نمی یابند مگر آنچه به دستشان افتد.آن گاه آن جوان گفت:فدایت شوم،آیا برای من راه گریزی از آن هست؟گفت:اگر بگویم همان را انجام می دهی؟ گفت:می کنم،گفت:تمام آنچه را از کار در دیوانهای آنها به دست آورده ای جدا کن،اگر صاحبان آنها را شناختی مالش را بدو بازده و اگر نشناختی آن را به صدقه ده،و من بهشت را برای تو بر عهدۀ خدا تضمین می کنم.گوید:آن جوان دیری سر به زیر افکند و سپس گفت:فدایت شوم،کردم.ابن ابی حمزه گوید:سپس آن جوان با ما به کوفه آمد و هیچ چیزی را که بر پهنۀ زمین داشت باقی ننهاد و همه را حتی جامه ای را که بر تن داشت بیرون آورد و باز پرداخت.وی گوید:از این رو ما برای او به قسمت بندی میان خود چیزی گردآوردیم و برای او جامه هایی خریدیم و هزینه ای برای او فرستادیم. (1)

ص :459


1- 28) -بحار الانوار،ج 75،ص 375.

« وَ کٰانَ الْکٰافِرُ عَلیٰ رَبِّهِ ظَهِیراً -و کافر همواره پشتیبان مخالفان پروردگار خویش است.» براستی آن کس که با سرسپردگی خود طاغوت را می پرستد از او پشتیبانی می نماید و بر ضدّ حقّ بدو یاری می رساند،و گرنه گردنکشان و طاغوتها به وسیلۀ چه کسی می توانند بر گردن مردم تسلّط یابند؟! /8 1-مگر نه به وسیلۀ روزنامه نگاران مزدور و امثال آنهاست که برای ریزۀ نان و پس ماندۀ غذا سر بر آستان کاخها می سایند،و آن گاه چهره زشت گردنکشان و طاغوتها را با مقالات بی ارزش خود می آرایند و برق می اندازند؟! 2-مگر نه به وسیلۀ ارتشهای گرد آمده از جوانانی است که نیروهای خود را در خدمت به گردنکشان صرف می کنند،به جای آن که هر یک در اجتماع خود رهبر و فرماندهی باشند؟! 3-مگر نه به وسیلۀ کارمندانی که خود را در اداره های سلطه خوار کرده اند تا شکمشان را پر کنند؟! 4-و آن گاه مهمتر از تمام اینها،مگر نه به وسیلۀ سکوت مردم دربارۀ آنها،و کناره گیری مردم از رویارویی و انقلاب بر ضدّ آنها؟! پس بنا بر این جرم تنها از جانب گردنکشها و طاغوتها نیست،بلکه ملّتهای تسلیم شده و سر به خواری سپرده را نیز در این مسئولیّت سهمی بسیار است.

[56]

پیامبر هشدار می دهد و مژده می رساند و مردم مسئولیّتهای خود را بر عهده دارند.وقتی تیرگی چیره شود،امّتی از مردم به ظاهر به رسالت الهی می پیوندند ولی این هرگز بدان معنی نیست که در رسالتهای خدا نقصی وجود دارد،بلکه آنها خود مسئولند زیرا عمل جدّی نسبت بدان و تحمّل مسئولیّت انقلاب بر ضدّ گردنکشان را رها کردند.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً -ما تو را نفرستادیم مگر برای آن که مژده دهی و بترسانی.» وقتی طاغوت چیره شود،برخی می کوشند که سرزنش و مسئولیّت را بر

ص :460

دوش جنبش اسلامی فعّال بیفکنند،و سپس منتظر رها شدن آن از این گرفتاری و دشواری می مانند،هرگز چنین نیست و این کار خطاست.

همان گونه که درست نیست مردم منتظر بمانند تا پیامبر به تنهایی با طاغوت جهاد کند، /8 نیز درست نیست امّت اسلامی امروز منتظر بماند،تا طلیعۀ رسالتی و پیشاهنگان نهضت اسلامی به این وظیفه بپردازند،زیرا وظیفۀ پیامبران همچون جنبشهای رسالتی همان رهبری و فرماندهی مبارزه و جهت دادن به آن است،نه جنگیدن به جای مردم،آن گونه که بنی اسراییل منتظر پیامبر خود موسی(ع) ماندند و چون او به نزدشان آمد و مسئولیّت جهاد را بر عهده شان نهاد« قٰالُوا أُوذِینٰا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنٰا وَ مِنْ بَعْدِ مٰا جِئْتَنٰا (1) -گفتند:پیش از آن که تو بیایی در رنج بودیم و پس از آن که آمدی باز در رنجیم.» اعضاء جنبش اسلامی نهایت کوششهای خود را مبذول می دارند،از نگارش،و توزیع و تشکیل کنفرانسها و سخنرانی ها برای رسوا سازی طاغوتها یا آشکار ساختن اعمال جنایتکارانۀ آنها،و تمام پی آمدهای این فعالیّتها را متحمل می شوند،از زندان و شکنجه و اعدام،حتی هتک ناموسها و حرمت داشتنیها،ولی برای مردم جایز نیست که تماشا کنند و منتظر پیروزی دست روی دست بمانند، زیرا مسئولیّت پیشاهنگان حامل رسالت همان مسئولیّت شخص پیامبر است،یعنی تبلیغ رسالت و پیام به مردم و فرماندهی و رهبری معرکه،و پایداری و انقلاب بر ضد فساد و انحراف بر عهدۀ مردم است.

[57]

« قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً -بگو من از شما هیچ مزدی نمی طلبم و این رسالت بدان می گزارم تا هر که خواهد به سوی پروردگارش راهی یابد.» پیامبران و نمایندگان در طول تاریخ در برابر خدمت مژده رسانی و هشدار دهی که نسبت به مردم انجام می دهند از آنان مزدی نمی طلبند،این در مورد

ص :461


1- 29) -الاعراف129/.

آن چیزهایی است که به مردم اختصاص دارد.

[58]

امّا آنچه به پیامبر و حاملان رسالت اختصاص دارد،تکلیف واجبشان رهسپاری در این راه است با وجود تمام دشواریها و با توکّل به ذات زندۀ پایدار و قائم به خود،بدون توجه به اندک بودن یاران پیرامون خویش،یا میزان پیروی یا نپذیرفتن رسالت از طرف مردم.

« وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاٰ یَمُوتُ -و بر آن زنده ای که نمی میرد توکّل کن...» /8 اگر برخی به نیرویی بشری تکیه می کنند،مؤمن به خداوندی تکیه می کند که تنها اوست که نمی میرد،و حتی بر یاران و یاوران تکیه نمی کند،زیرا گام اینان می لرزد یا می لغزد و ناامید می شوند و جهاد را رها می کنند.

« وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ -و به ستایش او تسبیح گوی...» رهبری یا پیشاهنگان رسالت در آغاز حرکت و جهش اندکند،و از واقعیّت خود بیگانه اند،زیرا احساس تنهایی و هراس راه می کنند،هم چنان که بی خیالی اجتماعی را احساس می کنند،و برای آن که با این جنبه های منفی مقاومت ورزند بر آنان واجب است که این همه را با پیوستگی استوار و ژرف به خدای سبحانه و تعالی عوض کنند،زیرا چنان پیوندی سینه های سوزان آنان را سرد می کند و هراس دلهاشان را تسکین می دهد و به آنان پایداری و طمأنینه می بخشد.

« وَ کَفیٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِیراً -و او خود برای آگاهی از گناهان بندگانش کافی است.» یعنی همانا خدا قادر است گناهان کسانی را که مؤمنان حامل رسالت را ترک گفته اند بشمارد،پس نباید گروه مؤمن خود را سرگرم شمارش جنبه های منفی و گناهان دیگران کند که مخالف ایشانند،و نباید بدان بیندیشد که مردم ایشان و رسالت را مردود کرده اند،بلکه بر آن گروه واجب است که در خط رسالت گام بردارد و آنچه را در پیرامونش می گذرد به خدا واگذارد،و اوست که گناهان مردم را می شمارد و خود برای آگاهی از آن گناهان کافی است.

ص :462

[سوره الفرقان (25): آیات 59 تا 67]

اشاره

اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ اَلرَّحْمٰنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (59) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اُسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا اَلرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً (60) تَبٰارَکَ اَلَّذِی جَعَلَ فِی اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیهٰا سِرٰاجاً وَ قَمَراً مُنِیراً (61) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُکُوراً (62) وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی اَلْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (63) وَ اَلَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً (64) وَ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اِصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذٰابَهٰا کٰانَ غَرٰاماً (65) إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (66) وَ اَلَّذِینَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کٰانَ بَیْنَ ذٰلِکَ قَوٰاماً (67)

معنای واژه ها

63[هونا]

:و الهون مصدر الهین،خرامنده نرم و سبک در آرامش و وقار.

65[غراما]

:الغرام سخت تر از عذاب است.

ص :463

بندگان رحمان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درس در چار چوب یادآوری به توحید که پایۀ ایمان به رسالت است بعضی از نامهای پروردگار ما را بیان می کند که همانا دو نام«رحمن»و «تبارک»است.

نام«الرّحمن»در آفرینش آسمانها و زمین و تدبیر آن دو تجلّی می کند،و به رغم گریز کافران از این نام کریم و رد کردن سجود به پروردگاری که رحمت او بر آنان احاطه دارد،آنان از سر استهزاء نسبت به پیامبر و ستیزه با او گفتند به کسی که پیامبر به آنان فرمان سجده می دهد،سجده نمی کنند.

در حالی که نام«تبارک»در این بنای استوار که بر فراز ما افراشته است،و چراغ پرتوفشانی که چون قندیل بدان آویخته،و ماه درخشانی که آن را زینت بخشیده و نور ملایم خود را بر کوه ها و دشتها می تاباند،تجلّی می کند.

همچنین در پیاپی آمدن روز و شب تا فرصتی باشد برای کسی که می خواهد خدا را به یاد آورد یا خدا اراده کرده است که او سپاسگزار باشد.

نامهای خدا در دلهای ذاکران سپاسگزار تجلّی می کند،و آنان به حق بندگان رحمان هستند،از این رو می بینی که سبک و همراه با فروتنی بر زمین راه می روند،نه با گردن فرازی و تبختر،و با جاهلان با نرمی و ملایمت روبرو می شوند،و شب را در نماز و مناجات می گذرانند،و برای بر کناری از آتش پر لهیب جانکاه دوزخ شب زنده داری می کنند،و چون هزینه کنند اقتصاد می ورزند و نه بخل می کنند و نه اسراف و شاد خواری.

ص :464

و درس آینده گفت و گو از دیگر صفات آن صالحان را پی گیری می کند.

شرح آیات:
اشاره

[59]

قرآن کریم در این مجموعۀ آیات از دو امر نزدیک به یکدیگر با ما گفت و گو می کند:

اوّل:ایمان به خدا.

دوّم:این که ایمان چگونه در رفتار انسان راستگو تجلّی می کند.برای توضیح این امر ناگزیر باید یادآوری کنیم که میان ایمان به خدا و شناخت او-به حقّ-تفاوتی وجود دارد.زیرا در این مورد درجاتی در مسیر توحید وجود دارد و فرقهایی در میان است که شایسته است آنها را بشناسیم و عبارت است از آنچه در زیر می آید:

1-ایمان اجمالی و کلّی است،چنان که انسان بداند آن سوی پشته ها درختانی است،یا آن سوی کوه جنگلی قرار دارد،و شاید از راه دانش بدین امر راه یابد مثلا از افزونی باران در پشت تپه ها یا وجود جانوران گوناگون که از آن سوی کوه می آیند یا از طریق مخبری راستگو که بدو اعتماد دارد این امر را دریابد.

این ایمان حالت شناخت پیدا می کند وقتی که انسان وارد آن جنگل شود یا از نزدیک بر آن اشراف بیابد و هر چه بیشتر به جزئیّاتی که در جنگل وجود دارد بیشتر احاطه پیدا کند شناختش نسبت بدان افزونتر می شود.

2-کسانی که از طریق یک نشانه از نشانه های خدا بدو ایمان می آورند، ممکن است به سوی رفتاری متکامل سوق داده نشوند /8 که ایمان عرفانی و همراه با شناخت شخصیّت مؤمنان را از طریق شناخت آنان نسبت به نشانه های مختلف خدا که آنها را می بینند می سازد و می پرورد.

3-اگر انسان بخواهد حقیقت ایمان خود را کشف کند،و بداند آیا به درجۀ عرفان و شناخت رسیده است یا هم چنان ایمان او ساده است و تنها او را از حدود انکار و کفر بیرون آورده،بر او واجب است که به جست و جوی آثار ایمان

ص :465

راستین بپردازد،اگر به صورت کامل در رفتار و اقدامات خود آن را یافت درست است و گرنه ایمانش کامل نیست.

از این رو می بینیم قرآن میان کسی که به خدا ایمان کامل دارد و این امر به صورت توکّل به ذات زنده ای که نمی میرد منعکس می شود و رفتار بندگان رحمان چنان که آیات کریم آنها را توصیف کرده،پیوند می دهد.

4-هر چه انسان پروردگارش را از طریق نزدیک شدن بدو از خلال عبادت بشناسد،همان قدر خود را به صورت کاملتر می شناسد،و این دو شناخت متقابلند،و سبب مقابله آن است که خداست که انسان را آفریده،پس ایمان او به خدای آفریننده،وی را به ایمان نسبت به بندۀ آفریده شده فرا می خواند.چیزی که او را به اندازۀ عبودیّت و بندگی و ناتوانی خود،یا محدودیّت و تنگی افق خویش عارف و صاحب شناخت می کند،و میان این دو امر(شناخت خدا،و شناخت خویشتن)به سوی تکامل شخصیّت ایمانی موجود در انسان مؤمن رشد و نموّ می کند.

بدین سان قرآن ما را به نشانه های پروردگارمان که در آفاق پراکنده است با یادآوری از پس یادآوری دل آگاه می سازد و می گوید متعال است:

« اَلَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ -آن که آسمانها و زمین و هر چه را در میان آنهاست به شش روز بیافرید...» هنگامی که انسان بر فراز بلندای تپه ای می ایستد،و به سوی زمینی که زیر پای او گسترده یا آسمانی که بر فراز او کشیده شده است چشم می افکند،از تمام اینها حیران و مبهوت می شود،و در اینجا،و بویژه در لحظات حیرت و شگفتی،بر اوست که این شگفت زدگی را راهی برای ایمان به خدا قرار دهد،پس هر چه عظمت و قدرت /8 و زیبایی و نیکویی را که در آفرینش جلوه گر است بیابد و درک کند،همان قدر ایمانش به عظمت آفریننده ژرفتر می شود.

شاید این که خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفریده دلیل بر آن باشد که خدا آنها را به استمرار تحوّل بخشیده و دیگرگون ساخته است تا به صورتی که امروز دارند رسیده اند.و این بر ناتوانی خدا دلالت نمی کند،بلکه به استمرار تسلّط و

ص :466

چیرگی الهی بر آن دو دلالت دارد که پس از آفرینش آن دو را به حال خود رها نکرده است.

« ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ -آن گاه بر عرش چیره آمد...» بنا بر این در اینجا رابطه ای سیاقی میان دو کلمۀ«فی ستّة أیّام-در شش روز»و«ثمّ استوی علی العرش-آن گاه بر عرش قرار گرفت»که این آیه اشاره می کند که آن که آسمانها و زمین را آفرید بر آن دو اشراف یافت و کارشان را تدبیر کرد.

سپس«استوی»:یعنی بر عرش چیره شد و هیمنه افکند،و این رمز و نشانۀ تدبیر و اداره کردن پس از تقدیر و اندازه گیری،و امضا و گذراندن پس از قضاست.

« اَلرَّحْمٰنُ -مهربان...» این کلمۀ الرّحمن در جاهایی بسیار از این سوره تکرار می شود،و شاید حکمت آن این است که رسالت الهی بزرگترین منّت از جانب پروردگارمان بر ماست،و این که راه ایمان بدان رسالت از طریق ایمان به این حقیقت می گذرد که خداوند است که رحمان و مهربان است،و نشانه های رحمت او در آفرینش ما را بر آن می دارد که اعتماد بیابیم و بلکه یقین پیدا کنیم که او بندگانش را در بیابان نادانی و گمراهی رها نمی کند که خواهشهای شادخواران و عیّاشان و خود پرستیهای مستکبران آنان را به سوی خود بکشد.

بنا بر این،پس به رسالتی ایمان آوریم که فرستادن آن بزرگترین گواه بر رحمت و مهربانی اوست.

« فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً -پس دربارۀ او از کسی بپرس که آگاه باشد.» یعنی این امر(آفرینش آسمانها و زمین و در مراحل پی در پی /8 و متکامل)را از آگاهی بپرس که تو را از آن خبردار کند.و او،چنان که از خلال این آیه می شناسیم،خدا و جبرییل(ع)است.پس این آیه خطاب و مخصوص به پیامبر محمد(ص)می شود.

ص :467

و شاید مراد از خبیر آگاه،هر دانشمندی از دانشمندان کیهان شناس و فیزیک و شیمی و جز آنان باشد که به کشفیاتی علمی رسیده اند که ما را با آثار رحمت پروردگارمان سبحانه و تعالی آشنا می کند،و در نتیجه این گواه آوردن از دانش است،که گردن با فرهنگیان و اندیشه وران را برای ایمان آوردن به نشانه های خدا و اعتراف به رسالت،می گیرد.

هنگامی که بشر پروردگارش را تصوّر می کند

[60]

کافران می پرسند«و ما الرّحمن رحمان چیست؟»و این وقتی است که مأمور می شوند بدو سجده کنند،و بدین پندار خویش که پیامبر از پشت پردۀ این فرمان می خواهد خود او را بزرگ دارند،و این سبب ردّ آنان نسبت به فرمان فروتنی و سر سپردگی به خداست.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا -و چون به آنان گفته شد که رحمان را سجده کنید،گفتند:رحمان چیست؟آیا بر هر کس که تو فرمان می دهی سجده کنیم؟...» یعنی آیا می خواهی با واجب ساختن سجود،بر ما حکمرانی کنی.

براستی اجتماعی جاهلیّت مدار که در روابط اجتماعی خود بر پایه هایی فاسد،همچون خشونت و بهره کشی،ایستاده است،ممکن نیست به مهربان بودن خدا ایمان بیاورد،و می پندارد که روابط موجود در عالم هستی شبیه روابط موجود میان افراد بشر است،پس اجتماع جاهلیّت مدار وقتی خدا را به تصوّر در می آورد بسا که او را بر حسب آمیزه و ترکیب روانی برگرفته از خیال خود،یا از وضع اجتماعی موجود،تصوّر کند.

پس هنگامی که جامعۀ یونانی خواست خدا را تصوّر کند، اندیشه وران آن جامعه خدایانی از تندیسهای سنگی و تابلوهای هنری گوناگون نهادند،پس هر خدایی را لشکری و ملّتی بود،و مرزها و اقلیمی داشت و ملّت و لشکر خود را در جنگ با خدایان دیگر به خدمت می گرفت.

ص :468

این خیال برخورد موجود در آن جامعۀ یونانی باستانی را منعکس می سازد، زیرا وضع آنها انباشته از پیکار و روابطشان سرشار از کینه و دشمنی بود،و تصوّر کردند بدین سان خدا در ترکیب مزاج و شعور همانند آنهاست «تَعٰالیٰ عَمّٰا یَصِفُونَ -خدا بسی فراتر از آن چیزی که وصفش می کنند».

بدین گونه جامعۀ عربی پیش از اسلام تصوّر می کرد،و هر گروهی بدانچه دارند دلشادند.از این رو در حدیث مروی از امام صادق(ع)آمده است:

«اگر مورچه پروردگار خود را تصوّر می کرد برای او دو شاخک می انگاشت».

پس تا وقتی که قضیه در حدّ تصوّر باشد،مورچه قدرت تصوّر پروردگار را دارد، ولی در حدّ امکان و شعور خود.

برخی از مسلمانان ساده لوح نیز به همین خطا دچار شدند و گفتند:خدا شخصی است که ریش سفید بلندی دارد،و بر دراز گوش می نشیند تا در شبهای جمعه به زمین فرود آید،و بعضی از آنها هر شب جمعه دسته ای علف در حیاط خانۀ خود می نهادند،تا دراز گوش خدا آن را بخورد(سبحانه و تعالی عن الأمثال- او منزّه و والاتر از این مثالهاست).

سبب این تخیّلات تسلیم شدن انسان به خیال محدود خود هنگام تصوّر خداست،پس گاه او را بر حسب واقعیّت و طبیعت خود چون انسانی تصوّر می کند و او را چنین می انگارد و گاه بر حسب واقعیّت جامعه و طبیعت آن دست به تخیّل می زند،و وضع اجتماعی بر تصوّر او نیز منعکس می شود،و از آنجا که رابطۀ جامعۀ جاهلی با جامعۀ ایمانی رابطه ای است مادّی بی ثمر است،و براستی برای آنها مقدور نیست که تصوّر کنند رحمت و مهربانی صفتی از صفات خداست.پس شگفت نیست که فرمان پیامبر را دائر بر سجود به رحمان رد کنند و بگویند:«و ما الرّحمن-رحمان چیست؟».

پس بعید نیست از این اسم تازه نسبت به واقعیّتشان در شگفت شوند،زیرا واقعیّت آنها انباشته از هراس و ترساندن و دیگر صفات زشت و خوار کننده است.

ص :469

« وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً -و بر گریزشان افزوده شد.» فرمان پیامبر به ایشان دائر بر سجده کردن به خدا جز برای گردآوری پراکندگی آنان نبود،تا آفتاب رحمت بر آنها بتابد و ابر لطف الهی آنها را به زیر سایه خود گیرد،ولی به سبب ژرفی احساس آنها به ترساندن و بیم و مانند این صفتهای پست دور شدند و گریختند حتی از این کلمه همچون شتری رمیده فرار کردند.

این گریز و نفرت بیانگر میزان نادانی کسانی است که در گرداب جهل غرق شده بودند،و آنان که هنوز از نظر اندیشه در عصر جاهلی به سر می برند هم چنان در آن گرداب مغروقند و دست و پایی می زنند،و فرقی میان این دو نوع جاهلیّت نیست جز این که یکی نو است و دیگری کهنه.

پس اگر یک تن اهل رسالت برخیزد و شرق ملحد و خدا ناشناس،و غرب مشرک را به سجده کردن به رحمان،و انتشار صلح و عدل در اطراف زمین آباد فرا خواند،بدو نیز پاسخ می دهند«و ما الرّحمن رحمان چیست؟»،خدا به آنها ستم نکرده است بلکه خود به خویشتن ستم می کنند.

از نشانه های هستی

[61]

« تَبٰارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیهٰا سِرٰاجاً وَ قَمَراً مُنِیراً -بزرگ و بزرگوار است آن کس که در آسمان برجها بیافرید و در آنها چراغی و ماهی تابان پدید آورد.» شاید کلمۀ«برکة»در منطق جدید ما شبیه کلمۀ تکامل باشد،پس مبارک یعنی خیر پایدار و گسترده،یا متکامل آن است که رشد و نموّ می یابد-و خدا والاتر از نموّ و بالیدن است زیرا او-«کاملی است که کمالی برتر از او نیست،زیرا صفت او را حدّی محدود،و وصفی موجود،و زمانی محدود»نباشد و این گفتۀ امام علی(ع)است.

پس معنی« تَبٰارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً »چه می شود؟

ص :470

در واقع آن کس که به آسمان برکت و کمال بخشید همان کسی است که به انسان برکت و کمال می بخشد،و برجها در عین حال همان مواضع آشکار و بلند است،و بنا بر عادت برج شهر (1) رمز و نماد آن است، /8 و خورشید و ماه و دیگر ستارگان ثابت و سیّار برجهای آسمانند،و آن کس که خورشید و ماه و برجها را قرار داده همو صاحب برکت و کمال است،پس شایسته تر آن که به سوی او روی آوریم نه دیگری،زیرا او رحمان(و مهربان)است.پس چرا این صفت ستوده از صفات پروردگار خود را نشناسیم؟ [62]

« وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُکُوراً -و اوست که شب و روز را برای کسانی که می خواهند به یاد آورند و عبرت گیرند یا شکرگزاری کنند از پی هم قرار داد.» خداوند هر یک از شب و روز را یکی به دنبال دیگری قرار داده است،پس اگر شب دوام یابد زندگانی و کسب معاش نابود می شود،و اگر روز دوام یابد آسایش از میان می رود.

اما انسان چه وقت در حالت تذکّر و یادآوری به خویش است؟در شب هنگام.

و چه وقت نعمتها را به دست می آورد و خدا را شکر می گزارد؟به هنگام روز.

و چه قدر روند عبارت زیباست آنجا که می گوید:شب را برای کسانی که می خواهند متذکّر باشند قرار داد! پس هنگامی که صداها آرام می شود،و جانداران از جنبش می ایستند،و خاموشی فراگیر می شود،آنجا که همۀ مردم به بستر خواب می روند،و جدان مؤمن زنده می شود تا با پروردگار خود راز و نیاز کند« إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً

ص :471


1- 30) -مراد شهرهای قدیم است که برج و بارو داشتند-م.

(1)

-هر آینه شب هنگام از بستر برخاستن،موافقت دل و زبان را افزاینده تر است و بیان سخن را استوار دارنده تر.» امّا در روز که انسان از خواب خود به طلب روزی و معاش بر می خیزد،نه برای آن که گردنکشی و نافرمانی کند بلکه برای آن که پروردگارش شکر گزارد،و به مقرّری نعمتهایی برسد که خدا برای او به فراوانی فراهم کرده است،بازتاب شناخت و معرفت ایمانی را بر رفتار بندگان رحمان می یابیم که شخصیّت خود را از خلال ایمان عرفانی(و شهودی و اشراقی)بدان می آرایند.

بندگان رحمان

[63]

همانا بندگان رحمان،کسانی که نامهای خدا و در پیشاپیش آنها «الرّحمن»بر /8 دلها و رفتارشان تجلّی می کند صفاتی نیکو دارند که برجسته ترین آن صفات عبارت است از:

1-فروتنی

« وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً -بندگان خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین به فروتنی راه می روند...» پس رابطۀ آنان با طبیعت و مردم رابطۀ رحمت و مهربانی است،زیرا براستی آنان بندگان رحمانند-و این غرابتی ندارد-زیرا نام الهی الرّحمن بر شخصیّت آنان باز تافته و به قالب این اسلام مقدّس در آمده است،و این ویژگی است که آنان را بر آن می خواند که با فروتنی بر روی زمین راه بروند،رفتاری متواضعانه نه همچون رفتار متکبّران و بزرگی فروشان بر بندگان و راه رفتن مفسدان در زمین،و نه همچون رفتار مردم خوار و پست،از این رو در حدیث در تفسیر این آیه آمده است:

ص :472


1- 31) -المزّمل6/.

«به روشی که بر آن سرشته شده راه می رود،تکلّف نمی کند و ناز نمی فروشد» (1) .

پس بندگان رحمان(مهربان)حتی به زمینی که بر آن گام می نهند مهر می ورزند و آن را دوست می دارند،و چنان که معرّی گوید:

خفّف الوطء فما أظنّ أدیم

الارض إلاّ من هذه الاجساد

آهسته گام نه،از آن که نپندارم سفرۀ چرمین زمین جز از این پیکرها بوده باشد.

و به سبب رفتار نرمی که با زمین می کنند و گامهای آهسته و سبکی که بر می دارند حتّی مورچه را لگدمال نمی کنند و حتّی گیاه کوچکی را نمی کشند،و جانوران را نمی رمانند،بلکه آگاهانه به جای پایشان گام می نهند و راه می روند.

این نسبت به زمین،امّا نسبت به اجتماع رابطۀ ایشان رابطۀ مدارا با دیگران است،و در پشت این همه آن است که ایشان در روابط خود با طبیعت و اجتماع با سنّتها و قوانین ثابت الهی سازگاری دارند،و به وجود راهها و روشهایی قانع شده اند که شایسته است موافق و مطابق آن عمل کنند /8 و در چارچوب آن حرکت کنند تا از امکانیّات بسیار عظیمی که از طرف خدا در طبیعت به ودیعه نهاده شده بهره گیرند، و این امر نیز در موضعگیریهای اجتماعی و سیاسی آنها منعکس می شود،زیرا از سرشت پاکیزۀ آنها سرچشمه گرفته که تکلّف و نازفروشی را رد می کند و از این رو رفتاری است معتدل.نه تظاهری در آن است و نه داد و فریادی.

در حدیث پشت در پشت از امام باقر علیه السّلام آمده است:

«امامان علیهم السّلام از بیم دشمنشان بر زمین آهسته راه می روند» (2) .

و این خلاف کاری است که دیگران می کنند و آیۀ کریم«و عباد الرّحمن»شاملشان نمی شود و می بینیم که رابطۀ آنها با طبیعت و اجتماع رابطه ای

ص :473


1- 32) -بحار الانوار،ج 75،ص 26.
2- 33) -همان مأخذ.(مراد از دشمن ظاهرا تکبّر است که از بیم آن که دچار آن شوند آهسته و آرام راه می روند-م.).

است مبتنی بر پایه های فاسد خشونت و زورگویی،و بهره کشی از مردم،و توجّه انحرافی آنها به سرپیچی و تمرّد از نظامها و قوانین طبیعت،که آثار آن را در فاسد کردن روابط اجتماعی و انتشار تشنّجات و جنگها میان دولتهای گوناگون می بینیم.

2-مدارا

« وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً -و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند،به ملایمت سخن گویند.» زیرا رابطۀ آنان رابطۀ صلح و ایمنی است و از این رو به کسانی که با جهل آنان را مخاطب قرار می دهند،با گفتن سلام پاسخ می دهند،و گفته اند مقصود از سلام سلامی است که به هنگام وداع و جدا شدن گویند،یعنی ایشان پس از سلام گفتن به جاهل از او کناره می گیرند و دور می شوند و جهل او را با جهل مقابله نمی کنند و پاسخ جاهلانه نمی دهند.

امّا نزدیکتر به گفتۀ خدای تعالی«قالوا سلاما سلام گویند»این است که آنان در سخن و رابطۀ خود با دیگر مردم از راه سلام و صلح آغاز می کنند،و این آغاز کردن به حالتی از ایمنی و رابطۀ مثبت با طرف دیگر است.

3-شب زنده داری

[64]

« وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً -و آنان که شب را در سجده یا در قیام برای پروردگارشان به صبح می آورند.» اندکند کسانی که شب خود را به عبادت زنده می دارند،و برای فروتنی و لابه به خدا و از بیم او نماز بسیار می گزارند و دعای بسیار می کنند.در حالی که مردم در خوابی ژرف فرورفته اند،و بسیاری از مردم آرزو دارند به سطح بندگان رحمان ارتقاء یابند،امّا نمی توانند.چرا؟ زیرا این گونه مردم می خواهند خود را به اجبار بر فضایل وادارند و فضایل به

ص :474

اکراه حاصل نمی شود،و به تشکیل و ترکیب شخصیّت بستگی دارد،پس وقتی نشانه های خدای رحمان بر رفتار انسان بازتابی نداشته باشد،نفس خود را با سجود شبانه به پروردگار رشد نمی دهد زیرا نفسش را در برابر هجوم خواب ناتوان می بیند، امّا وقتی نشانه های خدای رحمان در برابر دیدگانش تجلّی کند،و بر رفتار او بازتابد و شخصیّت او را تشکیل دهد،آن گاه است که خواب شبانه نمی تواند پهلوی آنان را به بستر خواب بچسباند.

چندی پیش در یکی از شبهای تابستان گذشته بر بام خانه ای طاق باز آرمیده بودم امّا خوابم نمی برد،دوستم در کنار من قرار داشت و دیدگانش را به آسمان دوخته بود،و گفتی از طریق ستارگان نزدیک شدن سپیده دم را دریافت، ناگهان-مانند کسی که مارش بگزد-از بستر خود با جهشی بیرون پرید و به شتاب وضو ساخت که به نماز بایستد.بندگان رحمان چنینند.

اصل در هر فضیلتی شناخت خدا و اصلاح نفس است،پس کسی که خدا را نمی شناسد و بدین سبب نفس خود را اصلاح نمی کند،به هیچ یک از فضایل دیگر دست نمی یابد،زیرا این مسئله چندان که به سرشت دل مربوط است به تکلّف و خود را به زحمت انداختن مربوط نیست.

4-پرهیز از دوزخ

[65]

« وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ -و آنان که گویند:ای پروردگار ما،عذاب دوزخ را از ما بگردان...» براستی صدای دم برآوردن و دم کشیدن دوزخ به قدر چشم بر هم زدنی از خاطر آنان نمی رود بلکه اشکال آتش دوزخ هر لحظه در برابر دیدگان آنهاست،و هر یک از ایشان می گوید:پروردگارا،عذاب دوزخ را از من بگردان،گویی می بیند که او را در آن می افکنند.مگر نه آن که خدای تعالی می گوید:« وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا* ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِینَ فِیهٰا جِثِیًّا -هیچ یک از شما نیست که وارد دوزخ نشود،و این حکمی

ص :475

است حتمی از جانب پروردگار تو آن گاه پرهیزگاران را نجات می دهیم و ستمکاران را هم چنان به زانو نشسته در آنجا وامی گذاریم».

پس هر انسانی از روی پل صراط بر دوزخ خواهد گذشت،و خردمند کسی است که راه نجات را جسته باشد.

« إِنَّ عَذٰابَهٰا کٰانَ غَرٰاماً -زیرا عذاب دوزخ عذابی است دائم».

یعنی عذاب دوزخ همواره به انسانی که وارد آن می شود پیوسته و دمی او را ترک نمی کند،و این خسارت و گزندی سخت بزرگ است.پس خسارت حقیقی خسارت و زیانمندی در دنیا و بی بهره ماندن از لذّتهای آن نیست بلکه خسارت واقعی آن است که روز قیامت که سرانجام تکاپوهاست آدمی خود را از رحمت خدا محروم و خسارت زده بیند.

[66]

« إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً -دوزخ بد قرارگاه و بد مکانی است.» پس دوزخ قرار گاهی نیکو نیست که انسان در آن اقامت کند،و جایی خوب نیست که صلاح باشد همواره در آن بماند.

5-میانه روی در زندگانی

[67]

« وَ الَّذِینَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کٰانَ بَیْنَ ذٰلِکَ قَوٰاماً - و آنان که چون هزینه می کنند اسراف نمی کنند و خسّت نمی ورزند بلکه میان این دو،راه اعتدال را می گیرند.» /8 بسیاری از مردم مال را انفاق می کنند،و اندکی از آنان به پاداش آخرت دست می یابند،و کمتر کسانی هستند که مال را آن گونه که خدا می خواهد انفاق می کنند،و آنان براستی همان بندگان رحمانند،پس انفاقشان به انگیزۀ شادخواری و شهوت،یا ریا و ظاهر سازی و ریاست نیست،بلکه به انگیزۀ ایمان و عقل و اراده است،از این رو اسراف نمی ورزند و خسّت هم نمی کنند بلکه در این میانه راه اعتدال را می گیرند.

پس در میان اسراف و خسّت و با اعتدال خرج می کنند که زندگی خود و

ص :476

دیگران را بدان بر پا نگهدارند.

عیاشی چنین روایت می کند و گوید:از امام رضا(ع)دربارۀ هزینۀ خانواده کسب اجازه کردم که چگونه باید باشد؟گفت:میان دو مکروه(و ناپسند).

گوید:گفتم:فدایت شوم به خدا نمی دانم آن دو مکروه کدامند.گفت:آری -خدایت رحمت کناد-آیا نمی دانی که خدای تعالی اسراف و خسّت را نمی پسندد و گفته است:« وَ الَّذِینَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کٰانَ بَیْنَ ذٰلِکَ قَوٰاماً -و آنان که چون هزینه می کنند اسراف نمی کنند و خسّت نمی ورزند، بلکه میان این دو،راه اعتدال را می گیرند».

امام صادق-علیه السّلام-مثالی برای این موضوع زد و مشتی ریگ برداشت و سخت در مشت خود گرفت و گفت:این«اقتار خسّت»است-که خدای عزّ و جلّ آن را در کتاب خود ذکر کرده است-آن گاه مشتی دیگر ریگ برداشت و مشت خود را چنان آزاد گرفت که تمام آن بریخت.آن گاه گفت:این اسراف و زیاده روی است.سپس مشتی دیگر برداشت و مقداری از آن را ریخت و مقداری را نگاهداشت و گفت این است قوام و اعتدال و میانه روی.

روایتی سوّم مقدار هزینه را با سطح زندگانی در اجتماع مربوط می کند،و روایتی چهارم،هزینه در راه استواری بدن و آنچه بدن را می سازد و تندرست می دارد -هر چه باشد-اسراف می شمارد.امّا نصوصی دیگر بر ضرورت گسترش هزینه بر خانواده فرمان می دهد.و از مجموع این نصوص می فهمیم که میانه روی در زندگانی مربوط به مجموعه ای از عوامل می شود که شرع و عقل و عرف آنها را معیّن می کند.

[سوره الفرقان (25): آیات 68 تا 77]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ یَقْتُلُونَ اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً (68) یُضٰاعَفْ لَهُ اَلْعَذٰابُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهٰاناً (69) إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (70) وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اَللّٰهِ مَتٰاباً (71) وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً (72) وَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهٰا صُمًّا وَ عُمْیٰاناً (73) وَ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّیّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اِجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً (74) أُوْلٰئِکَ یُجْزَوْنَ اَلْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیهٰا تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً (75) خٰالِدِینَ فِیهٰا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (76) قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزٰاماً (77)

ص :477

معنای واژه ها

77[لزاما]

:یعنی ناگزیر واقع می شود.

بندگان رحمان بین رفتار و آرزومندیها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

غالبا آیات پایانی سوره افکار موجود در آن سوره را خلاصه می کند تا توضیح و بیان آن را بیفزاید،و در ضمیر خواننده بذری از خلاصۀ آنچه دربارۀ آن سخن رفته

ص :478

است بکارد.

در پایان سورۀ فرقان که به بیان رساله و وحی و ایمان به آن دو اختصاص دارد،خداوند موضوعات مهمّی را که در خلال این سوره یاد کرده است برای ما خلاصه می کند.

نخست:ایمان به رسالت سخنی نیست که بر زبان جاری شود،بلکه تعهّد و باری است بزرگ و موقعیّتی دقیق که هر فرد از افراد جامعه ارزش و اهمیّت آن را احساس می کند.

دوم:اجتماعی که آن را رسالت بسازد از سلطه گری دور است،پس در آن اجتماع کسی بر دیگری تسلّط و چیرگی ندارد،زیرا خضوع و سرسپردگی در آن برای غیر ولایت خدا نیست،اما سر سپردگی به ولیّ امر خدا چون پیامبر یا امام یا فقیه عادل عارف در حقیقت همان سرسپردگی و تسلیم به خدای سبحان است.زیرا اشخاص اجتماع تقدیس نمی شوند بلکه در واقع تقدیس و سر سپردگی نسبت به ارزشهایی به عمل می آید که ایشان آن را مجسّم می سازند و در وجودشان تجسّم و تبلور یافته است.

سوم:بر این اجتماع روح احترام متقابل در میان فرزندانش حکومت می کند،و از این رو کسی را نمی کشند و زنا نمی کنند.

در این جا رابطه ای میان قتل نفس از یک سو و زنا از سوی دیگر وجود دارد،و هر دو نوعی از تجاوز و تعدّی به کرامت انسان تلقّی می شوند،و در نتیجه هر دو-چنان که در شرح آیات خواهیم دید-قتل نفس هستند.

آنان که سروری سلطه ای غیر الهی را بر خود ترجیح می دهند،نفس بشری را محترم نمی شمارند و مرتکب عمل زشت می شوند،پس به زودی عذاب را در دنیا و آخرت خواهند دید،مگر آن که به درگاه پروردگار خود،خداوند توبه کنند.

چهارم:در اجتماع رحمانی هرگز کسی به دیگری ستم نمی کند.

برای آن که انسان به دیگری ستم نکند،بر او واجب است که از گواهی دادن به دروغ خودداری کند،و بسیاری از کسانی که محیطی مناسب برای

ص :479

ستمگری می یابند،خواهشها و مصالحشان آنها را به ارتکاب جرایم،و تجاوز به حقوق دیگران بر می انگیزد.امّا در اجتماع اسلامی،فضای عمومی و قانون الهی حکمروا کسی را به ستمگری یا گردنکشی ترغیب و تشویق نمی کند،پس اگر ستمگری کسی را بجوید که به نفع او گواهی دهد هرگز به مراد خود نخواهد رسید و چنان کسی را نخواهد یافت.

پنجم:جدیّت از مهمترین ویژگیهای برجستۀ اجتماع ایمانی است.

این اجتماع از کار لغو و بی هدف،که یکی از عوامل انحرافات اجتماعی و فکری و جز آن است،به دور است،و همچنین از بی مبالاتی که به معنی بیهودگی و بی هدفی است بسی فاصله دارد.پس واجب است که اجتماع در جست و جوی هدفهای خود جدّی باشد،و از بی هدفی و بی مبالاتی که آن را از رحمانیّت دور و به جنایت و انحراف نزدیک می کنند دور باشد.

چنین اجتماعی است ذکر کننده ای است که با ذکر خدا تکامل می یابد، زیرا ذکرش را نسبت به آفریدگارش معراجی برای ارتقاء معنوی و نیز مادّی خود قرار می دهد،و به عبارت دیگر همین ذکر خداست که آن اجتماع را طوری می سازد که به سطح تمدّن و پیشرفت عروج کند، /8 و بدین وسیله تمدّن ایمان را می سازد،همان گونه که پیامبر خدا،سلیمان آن را در زمان پیشین ساخته است.

ششم:صفت بلند نظری و بلند اندیشی از برجسته ترین خصوصیّات اجتماع اسلامی است که قرآن در این سوره آن را توصیف می کند،و با وجود تکیۀ فرزندان آن بر عناصر با فضیلت و سر آمد خانواده در تربیت آنان بلند نظریهای اجتماعی خود را فراموش نمی کنند،زیرا آرزوی پیشوایی پرهیزگاران را دارند و این سوره به ذکر دعایی پایان می یابد که پاسخ درود بشر به رسالت پروردگار سبحان است.

مراد پیشوایی و امامت برترین طبقه و فاضلترین گروه در اجتماع است.

انسان عادّی آرزو می کند که پیشوا باشد و همین،امّا آرزوی والای بندگان رحمان رهبری پیشاهنگان و پیشگامان در اجتماع است،و این دلالت بر بلند اندیشی گسترده در بعد آینده و حال فرزندان اجتماع اسلامی رحمانی دارد.

ص :480

پس از یک سو می کوشند شخصیّت فرزندان خود را مطابق مفاهیم درست بسازند،یا از طریق فرزندان خود همانند همسرانشان به نحو عمودی در طول زمان ادامه و دنباله داشته باشند،و از سودی دیگر می کوشند و جدیّت می کنند که پیشوای مردم پیرامون خود شوند تا به نحو افقی از طریق افراد اجتماعی که در آن زندگی می کنند و در گسترده ترین بخش مکانی ادامه و اطاله داشته باشند.

اینانند که با بلند اندیشیها و آرزوهای والا و رفتار خود زندگی برتر را در دنیا بنا می کنند،و در آخرت پاداشی نیکو می یابند،چه خداوند به فرشتگان و طبیعت امر می کند که به آنان سلام گویند و سر بسپارند،و وقتی فرشتگان و طبیعت با هم سر سپردگان انسانی باشند،چنین کسی از هیچ چیز نمی هراسد زیرا احساس می کند که گویی پروردگار طبیعت و فرشتگان و آفرینندۀ آنها از یک سو،و خود طبیعت و فرشتگان گماشته بر آن از سوی دیگر او را دوست دارند و بدو توجّه می کنند.

و این به خاطر آن است که بندگان رحمان با یکدیگر در مسالمت و سازگاری بودند،و دانسته بودند که وظیفه و نقش آنان ساختن انسان رسالتی برتر برخاسته از خود ایشان،و امّت رسالتی برتر برخاسته از میان خانوادۀ آنان، /8 و تمدن اسلامی پیشرفته برخاسته از اجتماع آنان است،و این همه در چارچوب سنّتها و قوانین رسالتی درست صورت می گیرد.

و بر عکس تمام اینها کسانی که مرتکب جنایات می شوند و به ارتکاب گناهان مبادرت می ورزند خویشتن و خانواده و اجتماع خود را گمراه می کنند،و به هدفهایی که آرزو دارند نمی رسند،و معادلۀ بر عکس چنین می شود:انسان منحرف، امّت با اختلاف،پایان آبادی و تمدّن،چنان که اقوام پیشین بدین نتیجه و سرانجام رسیدند.خدای تعالی گوید:

« أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعٰادٍ، إِرَمَ ذٰاتِ الْعِمٰادِ، الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی الْبِلاٰدِ، وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جٰابُوا الصَّخْرَ بِالْوٰادِ، وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتٰادِ، الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلاٰدِ، فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسٰادَ، فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذٰابٍ، إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ -آیا ندیده ای که پروردگار تو با قوم عاد چه کرد؟با ارم که

ص :481

ستونها داشت؟،و همانند آن در هیچ شهری آفریده نشده بود،و قوم ثمود که در آن وادی سنگ را می بریدند،و قوم فرعون آن دارندۀ میخها،آنها در بلاد طغیان کردند، و در آنها به فساد در افزودند،و پروردگار تو تازیانۀ عذاب را بر سرشان فرود آورد، زیرا پروردگارت به کمینگاه است».

هفتم:در پایان این سوره نکته ای است شگفت آور.

می بینیم سورۀ فرقان که با ذکر قرآن آغاز شد و به عنوان فرقان،یعنی ترازوی تمیز حق از باطل،از آن تعبیر کرد،در اینجا به ذکر دعایی در گفتۀ خدای تعالی پایان می یابد که می گوید:« قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ -بگو اگر دعای شما نمی بود پروردگار من به شما نمی پرداخت».

رابطۀ میان قرآن و دعا چیست؟ شاید حدیث شریف نبوی این رابطه را تفسیر کند که می گوید:

«هر گاه خواستی که خدا با تو سخن گوید قرآن بخوان،و هر گاه که خواستی با خدا سخن گویی دعا بخوان».

پس انسان پیش از آن که منتظر باشد پیامی از سوی خدا بر او نازل شود، واجب است که پیامی از طریق دعا به پیشگاه خدا تقدیم کند، /8 و خداوند پیام انسان را دوست دارد،و بدان گوش می دهد،هموست که گفت:« أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذٰا دَعٰاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ (1) -یا آن که درمانده را چون بخواندش پاسخ می دهد و رنج از او دور می کند»و اوست که گفت:« وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (2) -چون بندگان من دربارۀ من از تو پرسند،بگو که من نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند پاسخ می دهم»و اوست که چون دعا کننده ای او را بخواند،می گوید:بلی،ای بندۀ من.

ص :482


1- 34) -النمل62/.
2- 35) -البقرة186/.
شرح آیات:
اشاره

گونه ای دیگر از قتل

[68]

« وَ الَّذِینَ لاٰ یَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ -و آنان که با خدای یکتا خدای دیگری نمی گیرند...» یعنی به هیچ سلطۀ مادّی سر فرود نمی آورند و گردن نمی نهند،و تسلیم آنها فقط نسبت به خداست،و در منطق ایشان تنها اوست که صاحب سلطۀ مطلق است نه دیگری.

« وَ لاٰ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ یَزْنُونَ -و کسی را که خدا کشتنش را حرام کرده-مگر به حق-نمی کشند و زنا نمی کنند...» یعنی شخصی را که ریختن خونش حرام است نمی کشند و مرتکب کار زشت زنا نمی شوند.امّا پرسش این است که چرا از زنا بیدرنگ پس از قتل یاد شده است؟ پاسخ این است که قتل دو گونه است:

1-قتل از طریق گرفتن جان.

2-قتل از طریق ربودن روح انسانیّت با بدی تربیت و جهت دادن،و نیز با از میان بردن عقل و اراده در نفس انسان،پس اگر انسان عواطف نیکو و شخصیّت ایمانیش سلب شود بر او دشوارتر و سخت تر از آن است که با گرفتن جان یا ریختن خونش کشته شود.

در تفسیر این آیۀ کریم« مِنْ أَجْلِ ذٰلِکَ کَتَبْنٰا عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنَّهُ مَنْ /8 قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیٰاهٰا فَکَأَنَّمٰا أَحْیَا النّٰاسَ جَمِیعاً (1) -از این رو بر بنی اسراییل مقرّر داشتیم که هر کس کس دیگر را نه به قصاص قتل کسی یا ارتکاب فسادی بر روی زمین،

ص :483


1- 36) -المائدة32/.

بکشد،چنان است که همۀ مردم را کشته باشد.و هر کس که به او حیات بخشد چون کسی است که همۀ مردم را حیات بخشیده باشد»آمده است که:کسی که شخصی را با گمراه ساختن او به صورت مرده درآورد مانند آن است که تمام مردم را کشته است و کسی که دیگری را با هدایتش زندگی بخشد مثل آن است که تمام مردم را زنده کرده است.

و کسی که زنا می کند و موجب می شود فرزندانی زنا زاده پدید آیند که در کوچه ها پرورش یابند مثل آن است که آنها را کشته باشد،زیرا آن فرزندان خانواده ای ندارند که آنها را به قصد تربیت سرپرستی کند و تبدیل به موجوداتی وحشی می شوند که برای جامعه مزاحمت می آفرینند،زیرا صفات نیک و مواهب فضیلت ساز در وجودشان می میرد و در مقابل تمام صفات بد در آنها رشد می یابد،و این همان قتل معنوی است.

وقتی مردی از امام رضا(ع)پرسید:ای زادۀ پیامبر خدا،کدام سخت تر است،قتل یا زنا؟امام بدو پاسخ داد:«زنا از قتل سخت تر است».

آن مرد باز پرسید ای پسر رسول خدا،برای چه؟ امام(ع)پاسخ داد:برای آن که کسی که بر اثر زنا زاده شود فرزندانی خواهد یافت.

و چه بسا که تمام آنها نسلی از منحرفان را پدید آورند،در حالی که اگر کسی جان دیگری را بگیرد،جان یک تن را به وسیلۀ این قتل از میان برده است امّا در مورد اوّل،زنا کار عملا نسلهایی را کشته است.

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً -و هر که این کارها کند،عقوبت گناه خود را می بیند.» طبیعی است که پاداش کار خود را ببیند،و در حدیث آمده است:

«اثام درّه ای از درّه های جهنّم و از مس گداخته است،و زمینش از سنگهای سیاه باشد،و جای کسی است که سوای خدای تعالی را پرستیده است،و کسی که دیگری را که خدا ریختن خونش را حرام کرده کشته است،و زنا کاران

ص :484

در آنجایند و در آنجا عذابشان دو چندان می شود». (1)

[69]

« یُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهٰاناً -عذابش در روز قیامت مضاعف می شود و تا ابد به خواری در آن عذاب خواهد بود.» پس به هر عملی پاداشی به اندازۀ آن و عذابی در سطح آن داده می شود، پس اگر کسی به دیگری که از او راه را پرسید به عمد دروغ گوید و او را به راهی دیگر روانه کند،مجازات خواهد شد:اوّلا به سبب دروغگویی و ثانیا برای عذاب و رنجی عملی که به آن کس که وی بدو دروغ گفته تحمیل کرده است،و اگر آن شخص در راه خود گرفتار آسیبی شود دروغگو مسئول است.

و شاید این معنای مضاعف شدن عذاب باشد.

توبه تصمیم گیری است و کردار

[70]

« إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -مگر آن کسان که توبه کنند و ایمان آورند و کارهای شایسته کنند.خدا بدیهایشان را به نیکیها بدل می کند و خدا آمرزنده و مهربان است.» براستی رحمت خدا بسیار گسترده دامان است،پس هر چه عمل انسان از گناهانی چون زنا و قتل باشد،باز هم در رحمت خدا را بر دو لنگۀ خود برای توبه کاران و آمرزش طلبان گشوده می یابد-و تازه تنها همین نیست-بلکه بزرگتر از این آن است که خدا بدیهای توبه کاران را به خوبیهایی تبدیل می کند که از آنها پاداش نیک می برند.شاید سبب تبدیل کردن بدیها به خوبیها این باشد که توبه کار متذکّر شدن خود را نسبت به آنها،و پشیمانی خود را از ارتکاب بدیها سکّویی برای جهش به سوی تصحیح و اصلاح و شتافتن به عرصۀ شناخت بزرگتر،و ایمان ژرفتر قرار خواهد داد،و هر کار بدی را که به یاد آورد مسئولیّت محو و تبدیل آن را به

ص :485


1- 37) -نور الثقلین،ج 4،ص 31.

کردار شایسته احساس می کند.بدبخت تیره بخت کسی که از با پافشاری خود بر گناهان بدون توبه از آمرزش خدا محروم است.بیگمان گناهان بندگان هر قدر بزرگ و زیاد باشد از رحمت خدا کوچکتر و کمتر است.در حدیث مروی از امام باقر-علیه السّلام-در تفسیر این آیه آمده است:

«روز قیامت مؤمن گناهکار را می آورند تا در محلّ حسابرسی می ایستد،آن گاه خدای تعالی است که خود به حساب او می رسد و هیچ یک از مردم بر حساب او آگاهی نمی یابد که گناهانش را بداند،حتی اگر به بدیهای خویش اقرار کند، خدا به کاتبان گوید:آنها را به نیکیها تبدیل کنید و به مردم بنمایانید. /8 پس مردم در آن هنگام گویند:این بنده را حتی یک کار بد نبوده است،سپس خدا امر می کند او را به بهشت برند» (1) .

راستی را که امید به رحمت خدا مؤمن را چنان می کند که محبّتش نسبت به پروردگارش دم به دم بیفزاید و از نافرمانیهایش دور شود.از این رو آیات قرآن و نصوص سنّت تأکید بر خشنودی خدا را استفاضه می کند.و حدیث زیر میزان عطوفت پروردگار را به بندگان خود بیان می کند،هم چنان که مساهمت شناخت این حقیقت را در اصلاح بشر نشان می دهد.از امام رضا-علیه السّلام-روایت می کنند که:«به پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-گفتند:فلان هلاک شد که گناهانی چنین و چنان را مرتکب می شود.پیامبر خدا(ص)گفت:نه،بلکه نجات یافت،و خدا کار او را جز به نیکی به پایان نمی رساند،و خداوند بدیهای او را محو و به نیکیها تبدیل خواهد کرد،زیرا او یک بار در راهی می گذشت و به مؤمنی خفته برخورد که عورتش آشکار شده بود و خود احساس نمی کرد،وی آن را بپوشانید و از بیم آن که وی شرمگین شود او را از پوشاندش آگاه نساخت،سپس آن مؤمن در بیداری از ماجرا آگاه شد و بدو گفت:خدا پاداشت را افزون کند و آینده ات را کرامت بخشد،و در حساب با تو گفت و گو نکند،پس خدا دعای او را در حق وی

ص :486


1- 38) -برای آگاهی از این خبر بنگرید به همان مأخذ،ص 34.

پذیرفت،از این رو این بنده به سبب دعای آن مؤمن عاقبت به خیر خواهد شد.سخن پیامبر خدا بدان مرد رسید،پس توبه کرد و روی به درگاه خدا آورد،و به فرمانبرداری از خدای عزّ و جلّ پرداخت،هفت روز از این ماجرا نگذشت که بخشی از قلمرو اسلام را غارت کردند و پیامبر خدا گروهی را به تعقیب غارتگران فرستاد -و آن مرد یکی از اعزام شدگان بود-و در آن معرکه به فیض شهادت رسید». (1)

[71]

« وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللّٰهِ مَتٰاباً -و هر که توبه کند و کار شایسته کند به شایستگی نزد خدا بازگردد.» یعنی آن کس که توبه می کند و به کردار شایسته می پردازد،براستی به خدای مهربان توبه می کند.

صفات بندگان رحمان
1-گواهی به دروغ نمی دهند

[72]

« وَ الَّذِینَ لاٰ یَشْهَدُونَ الزُّورَ -و آنان که به دروغ شهادت نمی دهند...» همانا بندگان رحمان به دروغ گواهی باطل نمی دهند،و از سوی دیگر سخن را جز در زمان و مکان مناسب ادا نمی کنند،چه احساس می کنند که سخن جزئی از کردار انسان است،چنان که پیامبر(ص)به عربی صحرانشین که از او پرسید:آیا خدا ما را به خاطر آنچه می گوییم به حساب می کشد؟گفت:

«آیا مردم را جز به سبب نتایج حاصل از زبانهایشان،با بینیهایشان به دوزخ می کشند؟».

و در حدیثی دیگر از امام صادق(ع)آمده است که گفت:

«اگر مردم می دانستند که سخنشان جزئی از کردارشان است بیگمان از

ص :487


1- 39) -همان مأخذ،ص 35.

سخن گفتن می کاستند».

و در یکی از روایات آمده است که«الزّور،در این آیه یعنی غنی آوازه خواندن طربناک» (1) و در حدیثی دیگر آمده است که«مراد از آن مجالس فاسقان است و(بندگان رحمان)در مجالس باطل حاضر نمی شوند»و امام باقر و صادق -علیهما السّلام-از عیسی بن مریم-علیه السّلام-روایت کرده اند که«از مجالس دو خطا پرهیز کنید» (2) در حدیث چهارم آمده است که«آنان وقتی سخن از شرمگاه گویند،برای حفظ عفّت زبانشان از آن به کنایه نام برند».

بدین سان دلالت این آیه وسعت می یابد تا شامل هر گونه باطلی بشود،پس آنها شهادت نمی دهند(یا در مجالس بیهوده حضور نمی یابند)زیرا دربارۀ زندگی اندیشیده و دریافته اند که زندگی هدفی مقدّس دارد،و از این رو به سوی آن هدف کوشیده و رفته اند،و خود را از باطل دور نگاهداشته اند.

« وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً -و چون بر ناپسندی بگذرند به شتاب از آن دوری می جویند.»

2-از امور ناپسند دوری می جویند:

پس لب به سخنی خطایا بی هدف نمی گشایند،و همچنین در اجتماعات لهو و لعب و سرگرمی و بازی،و ساز و رقص شرکت نمی کنند،زیرا وقتشان گرانبهاتر از آن است،و چون می دانند /8 که زندگی فرصتی است تکرار نشدنی،ناچارند از سالها و روزها و ساعتها و دقیقه های آن بهره جویند،و تمام اینها وسیلۀ پرهیز آنان می شود تا به روز پشیمانی بر از دست دادن فرصت عمر افسوس نخورند.

آنان بر ناپسند و لغو کریمانه می گذرند زیرا درک می کنند که خود براستی از پرداختن بدان والاتر و گرامیترند،پس کرامت و شرفشان آنان را به دوری جستن از مجالس لهو و سرگرمی فرا می خواند.

ص :488


1- 40) -حدیث مروی از امام صادق-علیه السّلام-در همان مأخذ،ص 41.
2- 41) -همان مأخذ.
3-بینادلی و هشیاری

[73]

« وَ الَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهٰا صُمًّا وَ عُمْیٰاناً - آنان که چون به آیات پروردگارشان اندرزشان دهند،در برابر آن چون کران و کوران نباشند.» بینادلی و بصیرت از صفات برجستۀ بندگان رحمان است.چه در آیات خدا که بر آنان تلاوت می شود برای جست و جوی حقیقت و به عشق بینادلی می اندیشند و در پرتو آن به امور زندگی فکر می کنند،و برای دریافت نظامها و قانونمندیهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و پرورشی و جز آنها از آن آیات به گوشۀ خلوت می نشینند و تمام ذهن خود را بر آنها متمرکز می کنند،چون می دانند کسی آن آیات را فرستاده که خود زندگی را آفریده و قوانین و نظامها را در آن وضع کرده است.

پیداست که ترک لغو فراغتی و فرصتی بزرگ به ایشان می دهد که آن را از فعالیّت فکری رشد یافته ای سرشار می کنند،در دعای مکارم الاخلاق آمده است:

«بارالها،آنچه را شیطان از آرزومندی و بدگمانی و حسد در دل من می افکند به گونه ای قرار ده که ذکری برای عظمت تو،و تفکّری در قدرتت،و تدبیری ضدّ دشمنت شود،و آنچه را بر زبان می گذرد از نقطه ای دشنام یا بدگویی، یا لطمه به آبرویی یا شهادتی باطل یا غیبت کردن از مؤمنی غایب،یا بدگویی از مردی حاضر و آنچه بدین می ماند،همه را تبدیل کن به گفتار به ستایش خاصّ برای خدا،و افزون گویی در ثنا بر تو،و پی سپاری در راه تمجید تو،و سپاسگزاری از نعمت تو و اعتراف به احسانت و شمردن منّتهای بیکرانت».

ابو بصیر از امام صادق-علیه السّلام-در تفسیر این آیه روایت کرده است که گفت:

«بینادل شدگان شکّاکان نیستند».

اکنون مسلمانان نسبت به اینان در کجا قرار دارند؟

ص :489

اگر به واقعیّت امّت اسلامی از فراز بنگریم،بیگمان می بینیم که بیشتر مسلمانان از جمله کسانی هستند که همچون کران و کوران با آیات خدا برخورد دارند،آنها را با ابتکار و زیبایی تلاوت می کنند،امّا معانی آنها را نمی فهمند و مدلولهای آنها را درک نمی کنند،و بلکه در آنها نمی اندیشند تا آنها را بر رفتار خود، و پس از آن بر اجتماع خویش تطبیق دهند و اجرا کنند.

4-آرزومندی بزرگ

[74]

« وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّیّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً -و آنان که می گویند:ای پروردگار ما،از همسران و فرزندانمان دلهای ما را شاد دار(و دیدگان ما را آرام بخش)،و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان.» رابطۀ میان خواستن همسران و فرزندان شایسته،و درخواست پیشوایی و رهبری نزد بندگان رحمان،در آرزومندی آنان به ادامه یافتن رسالتشان در فرزندانشان و نیز در مردمی است که پیرامون آنها هستند،تا رهبر پرهیزگاران شوند، و پرهیزگاران-به نوبۀ خود-پیشاهنگ اجتماع گردند.پس آنان آرزومندند که رهبر پیشاهنگان شوند نه این که فقط پیشاهنگ باشند.

و این آیۀ کریم دلالت بر روحیۀ رقابتی بر خیر دارد که آنان از آن برخوردارند،پس در اجتماع رحمانی همه خود را ترقّی می دهند تا در جولانگاه خیر و کردار بهتر و برتر از دیگران باشند.

در حدیث امامان اهل بیت-علیهم السّلام-آمده است که این کلام ایشان را در نظر دارد و ایشان تأویل آنند.و در حدیث شریف از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب-علیه السّلام-آمده است که:

«به خدا سوگند از پروردگار خود درخواست نکردم که فرزندانی با چهرۀ شاداب و اندام و قامت زیبا به من عطا کند،بلکه از پروردگارم فرزندانی مطیع نسبت به خدا و بیمناک از او تقاضا کردم که چون به فرزندی بنگرم که مطیع خداست

ص :490

چشم بدو قرار و آرام گیرد که گوید« وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً -مرا پیشوای پرهیزگاران گردان»و گوید:ما آنان را که پیش از ما بودند به رهبری گرفتیم پس پرهیزگاران پس از ما،ما را به رهبری گیرند» (1) .

[75]

« أُوْلٰئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیهٰا تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً - اینان همان کسانند که برای صبری که تحمّل کرده اند غرفه های بهشت را پاداش یابند و در آنجا به درود و سلامشان بنوازند.» آنجا که خدا با غرفه های بنا شده از زر و سیم و یاقوت و درّ آنان را استقبال می کند و در آنها شادباش و سلام از خدا و فرشتگان دریافت می کنند.

این آیه اندیشه ای مهم را می رساند که عبارت است از این که براستی تحقّق یافتن آرزوهای بلند و رسیدن به هدفها نیازمند صبری است بسیار،و آرزوی میان تهی و بلند پروازی بی جان سودی ندارد و انسان بر آرزوجویی خود بدان اندازه پاداش نمی یابد که بر کوشش خود برای تحقّق بخشیدن بدان آرزومندی پاداش می گیرد.و آنچه از این آیه در می یابیم این است که این پاداش بر صبری است که در راه هدفهای والا تحمّل شده باشد.

[76]

« خٰالِدِینَ فِیهٰا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً -جاودانه در آن باشند.چه نیکو قرار گاه و مکانی است.»

5-دعا معراج مؤمن است

[77]

« قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ -بگو اگر دعای شما نمی بود پروردگار من به شما نمی پرداخت...» دعا پل ارتباط با خداست،و از چیزهایی که بندگان رحمان را مشخّص می کند دعای ایشان است.پس آنان در کنار کردار و کوشش به دعا نیز اهتمام دارند،به سبب ایمانشان به این که توفیق خدا از کردار آنان برتر است و بلکه روح

ص :491


1- 42) -همان مأخذ،ص 44.

کردار و عمل است که آنان را به درهای بهشت می رساند.

اگر در کرداری فروتنی و سر سپردگی برای خدا نباشد آن کردار سودی ندارد،و کسی که بر کردار خود بدون فضل خدا حسابی بطلبد زیان می بیند،پیامبر اعظم(ص)به سبب کردار خود وارد بهشت نمی شود،بلکه به فضل خداست و اگر خدا مردم را به اعمالشان حسابرسی کند یک تن وارد بهشت نمی شود.

« فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزٰاماً -شما تکذیب کرده اید و کیفرتان همراهتان خواهد بود.» وقتی مردم از خدا روی بگردانند و با دعا و لابه به درگاه او روی نیاورند، بیگمان او بر آنان عذاب می فرستد،و چنان که در حدیث آمده است:

«صدقه بلا را می گرداند،و دعا قضای استوار شده را باز می کند».

ص :492

جلد 9

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

سورۀ شعراء

اشاره

ص :5

ص :6

سورۀ شعراء

فضیلت سوره:

از پیامبر محمد صلی اللّٰه علیه و آله روایت شده است که گفت:

«به من سوره ای عطا شد که در آن از آغاز یادی از بقره آمده است،و طه و طاسینها از الواح موسی به من عطا شد،و همچنین کلمات نمادی بعضی از سوره های قرآن،و کلمات پایانی سوره هایی که در آنها از زیر عرش یادی از بقره شده،و نیز سوره های کوتاه به عنوان عطیّه و نافله به من بخشیده شده است».

(مجمع البیان ص /183ج 7) ابو بصیر از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت کرده است که گفت:

«هر کس که سه سورۀ طاسین را در شب جمعه تلاوت کند،از اولیای خدا است،و در جوار و کنف او قرار دارد،و خدا او را در بهشت عدن جایگزین خواهد کرد در وسط بهشت همراه با پیامبران و فرستادگان و اوصیای راشدین،و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی نخواهد شد،و در آخرت به عنوان پاداش چندان از بهشت به او عطا خواهد شد که خرسند شود،و بیشتر از آن،و خدا صد حوری از حوریان بهشتی را به همسری او در خواهد آورد».

(همان منبع)

ص :7

زمینۀ کلّی سوره

نام سوره:این سوره بدان سبب به نام«الشعراء»خوانده شده که در آن از رسالتهای خدا در مواجهۀ با فرهنگهای بشری سخن رفته است.

آیات این سوره در پیرامون رسالتهای خدا گردش می کند،به همان گونه که در سورة الفرقان از آن یاد شد،ولی با تفصیل بیشتر،و این کار در ضمن بیان مبارزۀ میان رسالتهای الاهی و معتقدات جاهلی برخاستۀ از فرهنگهای انحرافی صورت پذیر می شود.

پس از آن که آغاز سوره ما را به یاد خدا می اندازد،سخنی از خواست شدید پیغمبر نسبت به راهنمایی مردمان به میان می آید،و در این باره تأکید می شود که خدا مردمان را با اکراه به هدایت و راهیابی دعوت نمی کند،و در این مورد از میان صفات خداوند متعال دو نام عزت و رحمت آشکار می شود که در طبیعت و در مبارزه تجلّی پیدا می کنند.

سیاق قرآن خبرهای پیامبران را برای ما حکایت می کند،و در هر یک از آنها از این دو نام بزرگوار یاد می شود،و در این باره تأکید صورت می گیرد که در این حکایتها آیاتی است،ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.

در داستان موسی خدا او را به فرستادگی به سوی فرعون فرمان می دهد،و موسی از دشواریهای این راه سخن می گوید،و خدا همۀ آنها را به صورت کلّی نفی می کند،و به او وعدۀ پیروزی می دهد،و موسی با سمت فرستادگی از جانب خدا به گفتگوی با فرعون می پردازد،و فرعون با اشارۀ به قدرت خود با موسی مجادله می کند.

این امر آشکار می شود که هر فرستادگی در رسالت دارای محتوایی

ص :8

اجتماعی،و هدف آن اصلاح آن فساد است که در جامعه انتشار یافته،و به همین جهت است که موسی به مبارزۀ با نژاد پرستی و خود بزرگبینی پرداخت،و ابراهیم با بت پرستی و ارتجاع،و نوح با امتیازات طبقاتی و بی ایمانی،و هود با یاوه سرایی و گردنکشی،و صالح با اسراف و تبهکاری،و لوط با انحراف جنسی و آزاد اندیشی،و شعیب با دغلی و کم فروشی.

شاید از این مفاسد با ترتیبی که یاد کردیم،در این سوره سخن به میان آمده باشد.

گفتگو میان پیامبر و قومش که با او به لجاج برخاسته اند و تهدیدش می کنند،جریان پیدا می کند،و در لحظۀ شایسته و قطعی خدا به یاری پیامبر و مؤمنان می پردازد،و کافران را گرفتار عذاب سخت می سازد،و شاید عذاب متناسب با نوع فساد بوده باشد.

پیامبر سخن خود را با یاد از خدا آغاز می کند،و مردمان را به ترسیدن و فرمانبرداری از او فرمان می دهد،و از عذاب پروردگارشان بر حذر می دارد.

پیامبران در این باره تأکید می کنند که از مردم خواستار مزدی نیستند،و اجر آنان را خدا به ایشان می دهد،و در نتیجه جای شکّی برای مردمان در راستی فرستادگی ایشان باقی نمی ماند،و علاوه بر این،گواهیهایی بر راستی رسالتهای خدا وجود دارد،چه مردمان را به خدا می خواند،و این سخن بالاتر از موانع خون و زمین و زمان است،و چالش و معارضه با تأیید آن به نیرومندی و قوت خدا است که ایستادگی در برابر آن برای افراد بشر امکانپذیر نیست،و هدف آن برانداختن فساد از اجتماع است.

دست غیب برای یاری فرستادگان و مؤمنان در وقت مناسب آشکار می شود،و دشمنان ایشان هلاک می شوند،و این همه علاوه بر نیرومندی حجت و برهان و سلامت رفتار و معجزات آشکار همچون عصا و ناقه(شتر)و خاموش شدن /9 آتش و شکافته شدن دریا و طوفان است.

و در پایان سوره برای ما بیان می کند که:قرآن را پروردگار جهانیان

ص :9

فرو فرستاده،و روح الامین(جبرییل)آن را به پیغمبر ابلاغ کرده،و با زبان آشکار عربی عرضه شده،و علمای بنی اسراییل گواه بر راستی آن بوده اند.

پس از آن که تفاوتهای اساسی میان وحی حق و افکار شیطان آشکار شد، و خدا به فرستادۀ خود فرمان داد که نخست به بیم دادن خویشان و افراد عشیرۀ خود بپردازد،و نسبت به ایمان آورندگان مهربان باشد،و از نافرمانان دوری گزیند،و بر خدای عزیز و رحیم توکل کند،پس از همۀ اینها قرآن نشانه های وحی شیطان را که بر هر دروغگوی گناهکاری نازل می شود،آشکار می سازد،و می گوید که شعرا (مدعیان داشتن علم و دین)آن کسانند که گمراهان از آنان پیروی می کنند،و آنان را به صفت سستی و فرار از مسئولیت متصف می سازد،و در پایان سوره از آن خبر می دهد که ستمگران به زودی خواهند دانست که سرانجام به کجا باز خواهند گشت.

ص :10

سورة الشّعراء

[سوره الشعراء (26): آیات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . طسم (1) تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ (2) لَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِینَ (4) وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ مُحْدَثٍ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ (5) فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبٰؤُا مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (6) أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی اَلْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ (7) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (8) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (9) وَ إِذْ نٰادیٰ رَبُّکَ مُوسیٰ أَنِ اِئْتِ اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لاٰ یَتَّقُونَ (11) قٰالَ رَبِّ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (12) وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لاٰ یَنْطَلِقُ لِسٰانِی فَأَرْسِلْ إِلیٰ هٰارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (14) قٰالَ کَلاّٰ فَاذْهَبٰا بِآیٰاتِنٰا إِنّٰا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ (15)

ص :11

معنای واژه ها

3[باخع نفسک]

:یعنی هلاک کننده و کشندۀ نفس خودت با تأسفی.

5[محدث]

:جدید،نو.

ما هم با شما می شنویم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هر اندازه که شناخت تو نسبت به خدا افزایش یابد،افقهای ایمانت گستردگی بیشتر پیدا خواهد کرد،و از رازهای آسمانها و زمین آگاهتر خواهی شد، و چنین بوده است:

«آغاز دین معرفت او است». (1)

این سوره که با ما دربارۀ رسالتهای خدا سخن می گوید،همچون سورة الفرقان،با یادآوری از خدا آغاز می شود که راهی برای شناختن وحی است.

سیاق با بیان حرص و ولع پیغمبر برای راهنمایی قومش پیش می رود،و این حرص نزدیک به آن بود که سبب هلاک وی شود،و خداوند فرستادۀ خود را به آن تسلّی می دهد که حکمت خدا بر آن جاری شده است که بندگانش آزاد باشند،و گرنه می توانست آیت و نشانه ای بر ایشان فرو فرستد و آنان را بدین وسیله به ایمان آوردن مجبور کند،ولی آنان از پاداش اعمال خود نمی توانند بگریزند.

ص :12


1- 1) -نهج البلاغة/خ 1.

سیاق این مطلب را به یاد ما می آورد که پروردگار ما در زمین از هر جفت بهجت انگیز رویانیده،تا مگر از این آیت و نشانۀ الاهی به هدایت و راهیابی برسیم،و بدانیم که او عزیز و رحیم است،و در نتیجه با عزت و رحمت خویش فرستادگانی را برای راهنمایی افراد بشر مبعوث کرده و برگزیده است:به موسی(ع) فرمان داد که به نزد ستمکاران قوم فرعون روانه شود،و آنان را از عذاب خدا بر حذر دارد،ولی موسی از آن بیم داشت که آنان رسول و فرستاده از جانب خدا بودن او را تکذیب کنند و گرفتار تنگی سینه شود و زبانش از ادای وظیفۀ رسالت به تمام معنی آن باز ماند،و از خدا خواست که برادرش هارون در این رسالت با او شریک باشد؛ و نیز از خدا درخواست کرد که در مواجهۀ با خطر مرگ بر دست دشمنان به او مدد رساند،چه یکی از آنان را کشته است،و از جانب خدا چنین ندا رسید که:هرگز چنین نخواهد شد...و خدا بازگشت و او را به رفتن نزد ایشان فرمان داد،و موسی و برادرش را از آن مطمئن ساخت که با ایشان خواهد بود.

شرح آیات:

[1]

طسم .

دربارۀ حروف رمزی آغاز بعضی از سوره های قرآن چندین بار سخن گفته و اشاره به آن کرده ایم که:آنها اشاره به قرآن است و رمزها و نمادهایی میان خدا و اولیایش.

و در حدیثی مأثور از امام صادق(علیه السلام)آمده است که:

و اما معنی طسم آن است که من خواستار(طالب)و شنونده(سمیع)و آغاز کننده و بازگرداننده(المبدئ،المعید)ام. (1)

[2]

« تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ -این است آیتهای کتابی روشن.» این جمله غالبا پس از نمادهای حرفی آغاز سوره ها آمده است،و از ما

ص :13


1- 2) -نور الثقلین،ج 4،ص 444.

می خواهد که معنی ظاهری این حروف را اشاره ای به قرآن و حروف آن بدانیم.

[3]

چون اخلاص رسول برای انجام دادن رسالت و فرستادگی از جانب پروردگارش شدید،و حرص او برای مصلحت مردم بسیار /9 بزرگ بود،از آن هنگام که متوجه کفر ورزیدن مردمان به رسالت خویش می شد،نزدیک آن بود که خود را هلاک کند.

« لَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ -شاید می خواهی خودت را بدان جهت که ایمان نیاورده اند هلاک کنی.» [4]

ولی آیا رسول توانایی آن را دارد که بدون اجازه و فرمان خدا مردمان را به ایمان آوردن به رسالت خویش برانگیزد؟هرگز...چه خدا به مردمان آزادی اراده را در انتخاب راه بخشیده و نخواسته است که آنان را برای ایمان آوردن مجبور سازد،و دلیل این امر آن که عذاب شدیدی برایشان فرو نفرستاده است تا از بیم آن سر تسلیم در برابر حق فرود آورند.

« إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِینَ - اگر می خواستیم،از آسمان نشانه ای بر ایشان فرو می فرستادیم،تا گردنهاشان در برابر آن خاضع و فرو افتاده شود.» ولی پروردگار ما چنان خواست که آنان با تمام آزادی خود ایمان آوردند،و اگر عذابی بر ایشان نازل می کرد و از ترس گرفتار شدن به آن ایمان می آوردند،چنین ایمانی برای آنان سودمند واقع نمی شد،چه ایمان سودمند آن است که بدون جبر و اکراه به آن رسیده باشند.

از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که در ضمن سخن گفتن از پیامبران و حکمت آزمایش و ابتلا گفت:

«و اگر خدا-جلّ ثنائه-در هنگام برگزیدن آنان به رسالت،چنان می خواست که گنجهای زر و کانهای جهان،و کشتزارهای بهشت در اختیارشان قرار گیرد،و پرندگان آسمان و جانوران وحشی زمین در کنار ایشان باشد،چنین می کرد،و اگر چنین می شد،بلا و آزمایش از میان می رفت،و پاداش باطل می شد،و

ص :14

آزمایش و ابتلا صورت نمی گرفت،و برای قائلان به حق مزد مبتلایان و در حق مؤمنان ثواب و پاداش نیکوکاران وجوب پیدا نمی کرد،و نامها برای اهل آن معنی آشکار نمی داشت،و به همین جهت اگر خدا از آسمان آیتی را فرو می فرستاد، گردنهاشان در برابر آن خاضع می شد،و اگر چنین می شد بلوی و آزمایش از همۀ مردم ساقط می شد». (1)

[5]

رسالتهای خدا برانگیزندۀ عقل و بیدار کنندۀ فطرت است،و قلب را از رسوبات /9 تقلید می رهاند،و قید و زنجیرهایی را که مانع جنبش و حرکت است باز می کند،و کسانی که به آنها کفر می ورزند،از ذکر و یادآوری آنها خودداری می کنند و متوجه و متشبّث به تقلیدهای کهنه می شوند.

« وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمٰنِ -و هیچ یاد آوری از رحمان به ایشان نمی رسد.» خدا از آن نظر قرآن را ذکر نامیده است که برای آدمی حکم آگاه کننده دارد،همچون کسی که در تاریکی راه می پیماید و چراغی در دست دارد که از آن غافل است،و کسی او را به یاد چراغش می اندازد.

« مُحْدَثٍ -تازه و نو.» این ذکر و قرآن،علی رغم آن که رسالتها در طی قرنها یکی است،و حتی این که جاهلان گفته اند که:اینها چیزی جز اسطوره های پیشینیان نیست،تازه و نو است.برای چه؟ اولا:برای آن که قرآن پس از خوابی از بشر نازل شده که در آن پیوندهای وی با ارزشها سست شده و صورت ذکری تازه پیدا کرده است.

ثانیا:بدان سبب که رسالتهای خدا آدمی را به عقل دعوت می کند،و عقل در پیش روی آدمی است و پیوسته او را به پیش می راند،و همان است که قید و بند تقلید را از انسان باز می کند،و از تسلّط نیروی جمود و بهبود ناپذیری او را خارج

ص :15


1- 3) -همان منبع،ص 46.

می سازد،و به همین جهت بوده است که فرستادگان خدا در میان مردم غالبا برخوردهایی با تقالید و سنتهایی داشته و از آنها اعراض می کرده اند.

« إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ -مگر این که از آن دوری می کردند.» [6]

مردمان همیشه به گذشته می چسبیدند و تازه ها را در معرض ریشخند قرار می دادند،و لذا رسالت را تکذیب می کردند و خبر آن به ایشان می رسید:که بر باطل آنان پیروز شده است،و بیهوده پشیمان می شدند.

« فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبٰؤُا مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ -پس تکذیب کردند و خبر آنچه که آن را مورد استهزاء قرار می دادند،به زودی به ایشان خواهد رسید.» [7]

و اگر در آیات خدا می نگریستند،و به میانجیگری آنها پروردگار خویش را می شناختند،و به نامهای نیکوی او ایمان می آوردند، /9 هرگز آنها را تکذیب نمی کردند.

اگر نظر آدمی به آفریدگان پیرامون خودش سالم باشد،حتما از راستی رسالتهای خدا آگاه خواهد شد،چه آنها تعبیر درستی از سنّتهای خدا در آفریدگانش را جلوه گر می سازند.

« أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ -چرا به زمین نگاه نکردند(تا ببینند که)چه اندازه از جفتهای گرامی در آن رویانیده ایم.» در زمین سیر کن،و بر کشتزار شکوفنده ای نظر انداز،و در کنار هر درخت بار دار اندکی درنگ کن؛آیا چه می بینی؟همۀ اینها به راستی تکامل یافته است:

ریشه ها در زمین فرو رفته،و درخت بر ساقۀ ستبر خود ایستاده،و شاخه های خود را با نظم و آرایش کامل در فضای اطراف تنه پراکنده ساخته،و در مقابل باد و باران و آفتها به میانجیگری دهها وسیلۀ دفاع که خداوند حکیم در آن آفریده است به چالش برمی خیزد؛سپس چه می بینی؟می بینی که این درخت-با وجود تکامل تمام خود-نیازمند جفتی است که هر دو با آن تکامل پیدا کنند.چگونه خدا آن را از همه جهت بی نیاز و گرامی داشته،و چگونه از این جهت خاص او را نیازمند

ص :16

دیگری ساخته است.

آیا در این دلیلی برای راهنمایی ما به پروردگارمان،و این که او بخشنده و مهربان است،و آیت رحمت او کامل کنندۀ نعمت او و فراگیر بودن آن نیست،و این که او توانا و عزیز است و نشانی عزت او این است که هر چیزی را در آفرینش نیازمند غیر از خود قرار داده،و به همین سبب هر چیز را جفت آفریده تا ما را به آن رهبری کند که تنها او قادر و بی نیاز است و به تسبیح او بپردازد؟ [8]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً -هر آینه در این آیت و نشانه ای است.» اگر آدمی به دنبال برهان و حجت باشد،همین دلیل برای آن خواهد بود که از برهان و دلیل به هدایت دست یافته است،ولی بیشترین مردم در جستجوی دلیل بر نمی آیند و خواستار حجت نیستند.

« وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ -و بیشترینشان مؤمن نیستند.» پس چشم به راه ایمان آوردن مردم مباش تا با ایشان ایمان آوری،بلکه هر چه زودتر به حق تسلیم شود.

[9]

عزّت خدا در سنت جفت بودن تجلّی پیدا می کند،در صورتی که تجلّیگاه رحمت او کرامتی است که به چیزها بخشیده،و مردمان را از دسترس یافتن به نیازمندیهای خود محروم نساخته،بلکه در زمین چیزهایی به ودیعه نهاده که برای ایشان سودمند است،و به همان گونه که نیازمندی در یک طرف آفریده،همان را در طرف دیگر نیز آفریده است،و پیوسته این یک از جفت به آن یک و آن دیگری به این یک نیازمند است.

« وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -و پروردگار تو توانا و مهربان است.» نفس مؤمن در میان دو اسم عزّت و رحمت تعادل را حفظ می کند.یعنی زندگی او همراه با ترس از خشم خدا و امیدواری به رحمت او می گذرد،ولی بیشترین مردمان را رحمت خدا گرفتار غرور و فریب می سازد و،به گفتۀ دعا،از عزّت و توانایی او غافل می مانند،دعا می گوید:

(خدایا!پیاپی رسیدن نعمتت مرا از شکر گزاری در برابر آن غافل ساخت،و

ص :17

فزونی بخششت مرا از نگاهداری حساب سپاسگزاری از خودت ناتوان ساخت،و پی در پی رسیدن مکرمتهایت مرا از ذکر محامد و ستایشگوییت باز داشت). (1)

و در دعایی دیگر چنین آمده است:

(و بردباری تو نسبت به من مرا بر آن داشت که جرأت نافرمانیت را پیدا کنم،و مستور ماندن گناهانم به بزرگواری تو،مرا به کمی شرم و آزرم رهبری کرد، و آگاهیم از گسترش رحمت و بزرگی عفو تو،به من در ارتکاب حرامهای تو شتاب بخشید). (2)

مؤمنان در مقابل این غفلت با یادآوری نعمتهای خدا و آگاهی یافتن از احتمال قطع شدن آنها مقاومت می ورزند.

[10]

و یکی از آیات و نشانه های رحمت خدا آن است که پیامبران خود را بر بندگان ستمگر خویش مبعوث کرده است؛مگر نه این است که ستمکاری مایۀ از میان رفتن نعمت و فرا رسیدن عذاب است؟پس چه کس شایسته تر از پروردگار رحیم است که کسی را بر بندگان خویش مبعوث کند /9 که آنان را از عاقبت بد ستمگریشان آگاه سازد؟ « وَ إِذْ نٰادیٰ رَبُّکَ مُوسیٰ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و در آن هنگام که پروردگارت به موسی ندا کرد که:به سوی گروه ستمکاران روانه شو.» با ندایی آشکار که هیچ شنونده ای در آن دچار شک نمی شد،و آمیختۀ به حدیث نفس و وسوسه های قلبی نبود،و ندا کنندۀ آن به موسی پروردگاری بود که نعمتهای او پیوسته و گوناگون و مرحله به مرحله به بندگانش می رسد.

[11]

و هدف آن آشکارا ایستادگی و مقاومت در برابر ظلم و ستم بود که تنها مصلحت ستمدیدگان را در برنمی گرفت،بلکه مصلحت ستمکاران را نیز شامل می شد که نزدیک بود ظلم سبب هلاکشان شود.

ص :18


1- 4) -مناجاة الشاکرین در الصحیفة السجّادیة ص 122.
2- 5) -از دعای ابو حمزۀ ثمالی در مفاتیح الجنان ص 187.

موسی مدتی از زمان را در میان آن ستمگران می زیست بدون آن که حامل رسالتی باشد.پس آنچه صورت گرفت رسالت خدا بود و کاری به هوشمندی و نبوغ موسی نداشت.

« قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لاٰ یَتَّقُونَ -یعنی قوم فرعون،(و از ایشان بپرس)که:چرا از خدا نمی ترسند؟» کسانی که به مردم ستم می کنند،چرا از عذاب پروردگارشان بیم ندارند و از آن پرهیز نمی کنند؟! [12]

و نخستین چیزی که آدمی،پیش از شروع به کار،از آن می هراسد، شکست خوردن و نومید شدن است،و بسیاری از مردم به مجرد پیدا شدن ترس از شکست دست از کار می کشند،و بدان سبب قرآن همۀ دردهای بشر را درمان می کند،و نیز بدان سبب که این سورۀ مبارکه برنامۀ کار تکامل یافته ای برای دعوت کنندگان مردم به سوی خدا است،در آن به تفصیل از دشواریهایی که ناگزیر باید از سر راه برداشته شود،در ضمن بیان داستان موسی و هارون سخن رفته و گفته شده است که چگونه مردمان را به خدا دعوت کردند.

این آیه اولا:ما را به لزوم ایستادگی در مقابل بیم از شکست هدایت می کند،و این بیمی است که حتی پیامبران نیز پیش از وابستگی به خدا گرفتار آن می شده اند.

« قٰالَ رَبِّ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ -گفت:پروردگارا!بیم آن دارم که گفتۀ مرا تکذیب کنند.» و در پایان سیاق درمان این ترس با گفتۀ خداوند سبحانه و تعالی با لفظ «کلاّ هرگز چنین نخواهد شد»بیان می شود.

[13]

ثانیا:رساندن رسالتهای خدا به ستمگران به آسانی صورت اتمام پیدا نمی کند،بلکه سبب دشواریهای بیشتری برای حامل آن می شود،و علی رغم این که قدرتهای فردی وسعت رو به رو شدن با این دشواریها را دارد،مقیاس اندازۀ توانایی سینه و قلب او برای فرا گرفتن دشواریهای عمل است.

ص :19

« وَ یَضِیقُ صَدْرِی -و سینه ام تنگ شود.» ثالثا:شاید شدّت تکذیب مردمان سببی برای بسته شدن زبان شود،یا این که چنین تکذیبی نیازمند رو به رو شدن زبان روانتر و بلیغتری با آن است.

نیز گفته اند که:موسی-علیه السلام-لکنت زبان داشت و نمی توانست بعضی از حروف را به خوبی ادا کند.

هنگامی که امر از این قرار بوده باشد،درسی که سیاق می دهد آن است که:باز دارنده هایی جسمانی گاه مانعی برای قیام کردن به رسالت خدا می شود،و بر ما است که به چالش با آنها بپردازیم.

« وَ لاٰ یَنْطَلِقُ لِسٰانِی فَأَرْسِلْ إِلیٰ هٰارُونَ -و زبانم روان نشود،پس رسالت را بر عهدۀ هارون قرار ده.» رساندن پیامها و رسالتهای خدا نیازمند تبلیغی نیرومند است،و موسی -علیه السلام-از دشواری این کار آگاه بود،پس خواستار مساعد و یاوری در این میدان عمل شد.

[14]

رابعا:ضرورتی ندارد که حامل رسالت بنا بر عرف و قوانین مورد عمل در شهر مورد قبول قرار گرفته باشد،و این گردنۀ دشواری نیست که گذشتن از آن امکان پذیر نباشد.اگر قومی تو را مورد استهزا قرار دادند،یا حتی تو را مجرم قلمداد کردند،به آن توجهی نکن و در راه خود به پیش رو، /9 چه این پیامبر بزرگ یعنی موسی بن عمران-علیه السلام-از لحاظ قانونی بر خلاف مقررات آنان عمل کرده بود،و از جملۀ عناصر مستضعف و به بردگی گرفته شده محسوب می شد،و از میان ایشان یکی را به قتل رسانده بود و بنا بر قوانین آنان می بایستی در معرض قصاص قرار گیرد،و با همۀ اینها به حمل رسالت از جانب خدا مأمور شد.

و موسی برای اشارۀ به این گرفتاری چنین گفت:

« وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ یَقْتُلُونِ -و گناهی در حق ایشان مرتکب شده ام و از آن بیم دارم که مرا بکشند.» [15]

همۀ این گذرگاههای دشوار در برابر موسی جمع شده بود.اینک بهتر

ص :20

است به پروردگار گوش فرا داریم و ببینیم که چگونه با سخن خود همۀ آنها را طرد می کند:

« قٰالَ کَلاّٰ -(خدا)گفت:هرگز چنین نیست.» این همه بیش از آن که موانع و دشواریهای واقعی باشد،برخاستۀ از بیم و هراسی است که از جان برمی خیزد،و چون توکّل بر خدا شود همه متلاشی خواهند شد.

مگر تو و برادرت حاملان رسالت خدا نیستید،پس این ترس برای چیست؟ « فَاذْهَبٰا بِآیٰاتِنٰا إِنّٰا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ -پس با آیات ما روانه شوید و ما هم با شما(آنچه را که خواهند گفت)می شنویم،» و این خود ضامنی برای پیروزی است.

پس هر کس با خدا باشد،خدا با او خواهد بود،و هر کس که نیروی خدا با او است،هیچ نیرویی در زمین نمی تواند در برابر او ایستادگی کند.

و تو ای دعوت کنندۀ کریم،در برابر خدا از ذات خود برهنه شود،و نفس خود و هر چه را که مالکی به خدا ببخش،که خدا را بهترین دوست و سرور و بهترین یاور خواهی یافت.

[سوره الشعراء (26): آیات 16 تا 33]

اشاره

فَأْتِیٰا فِرْعَوْنَ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولُ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ (17) قٰالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینٰا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینٰا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ اَلَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (19) قٰالَ فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ اَلضّٰالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّٰا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (21) وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ (22) قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (23) قٰالَ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (24) قٰالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لاٰ تَسْتَمِعُونَ (25) قٰالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبٰائِکُمُ اَلْأَوَّلِینَ (26) قٰالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ اَلَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قٰالَ رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قٰالَ لَئِنِ اِتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ اَلْمَسْجُونِینَ (29) قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ (30) قٰالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (31) فَأَلْقیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ ثُعْبٰانٌ مُبِینٌ (32) وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذٰا هِیَ بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ (33)

ص :21

معنای واژه ها

22[عبّدت]

:یعنی(بنی اسراییل)را به بندگی گرفته ای.

33[و نزع یده]

:یعنی دستش را بیرون آورد.

ما فرستادۀ پروردگار جهانیانیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی پیامهای پرودگارش را به فرعون و قوم او می رساند،و در مقابل او فرعون با منطق زور و قوه به مجادله می پردازد.موسی و برادرش به فرمان پروردگارشان نزد فرعون رفتند و گفتند:ما فرستادۀ پروردگار جهانیانیم و از تو می خواهیم که فرزندان اسراییل را آزاد کنی،و فرعون با سه حجّت به مجادله

ص :22

می پردازد:

اولا:او ولی نعمت موسی است،پس وی چگونه از فرمانبرداری او خارج شده؟! ثانیا:موسی یکی از قوم او را کشته و(بنا بر قوانین کشور او)کافر است،و موسی به او پاسخ می دهد که او کافر نبوده است،بلکه از راهنمایی پروردگار و رسالتهای او بی بهره بوده،و از آن روی از مصر گریخته که از ستمگری فرعون هراس داشته است،ولی اکنون وضع به صورتی دیگر است،چه خداوند متعال به او فرمانی داده و پیشوا شده است و بر فرعون فرمانبرداری از او واجب است،و او را خدا به فرستادگی از جانب خود برای راهنمایی مردمان به اطاعت از خداوند قادر مطلق جهان مأمور کرده است و بر مردمان فرمانبرداری از او واجب است؛و دیگر این که:به بندگی گرفته شدن بنی اسراییل(که او هم یکی از آنان بوده)منتی نیست که از وی خواستار امتنان و تحمل منت شود،و بنا بر این منت گذاشتن وی بر او که مدتی از عمر خود را در نزد او گذرانده است،درست نیست.

ثالثا:فرعون هنگامی که دربارۀ پروردگار جهانیان مجادله می کند-و شاید دربارۀ ماهیت او پرسشی کرده بوده است-،با این پاسخ موسی رو به رو می شود که:او«پروردگار آسمانها و زمین است»،و چون موجب استهزای فرعون می شود که به کسان پیرامون خود می گوید:«مگر نمی شنوید»که اشارۀ وی به قانع نشدن به پاسخ موسی است،موسی چنین اضافه می کند که:خدا«پروردگار شما و پروردگار پدران و نیاکان شما است»،و آن گاه بار دیگر فرعون به ریشخند می گوید که:او«هر آینه دیوانه است»،و موسی به سخن خود ادامه می دهد و می گوید:

«خدا پروردگار خاور و باختر است».

پس چون فرعون با نیروی منطق موسی مواجه شد،به منطق زور و قوه توسل جست و گفت:«اگر معبودی جز من اختیار کنی به زندانت خواهم افکند».

و موسی در مقابل تهدید فرعون،به چالش پرداخت و گفت:من برهانی در اختیار دارم،و چون خواستار دیدن آن برهان شد،عصای خویش را بر زمین افکند

ص :23

که به صورت اژدهایی در آمد،و دست خویش را از زیر بغل بیرون آورد که در برابر بینندگان به سفیدی می درخشید.

اینها از رسالتهای خدا،و منطق حق همراه با آنها است.

شرح آیات:
اشاره
منطق فرستادگان خدا

[16]

پروردگار درخواست موسی را حاکی از آن که برای او وزیری قرار دهد پذیرفت،و او را همراه با برادرش به نزد فرعون روانه کرد.

« فَأْتِیٰا فِرْعَوْنَ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -پس نزد فرعون روانه شوید و بگویید که ما فرستادۀ پرودگار جهانیانیم.» یک رسالت بود که دو نفر حامل آن بودند،و شاید به همین جهت تعبیر به صورت«إنّا رسول ما فرستادۀ»آمده است نه به صورت«إنّا رسولا ما دو فرستاده»،و در واقع رسول موسی بود و هارون وزیر و دستیار او،و وحی تنها بر موسی نازل می شد،و در غیاب موسی هارون جانشین او محسوب می شد.

در حدیثی بلند مأثور از امام باقر(ع)دربارۀ چگونگی رفتن موسی به در قصر فرعون چنین آمده است:

«...پس به سوی فرعون به راه افتاد،و به خدای سوگند که گویا او را چنان می بینم که با قدرت و صاحب گیسوان سیاهرنگ با جبّه ای از پشم بر تن و عصایی در دست و کمربندی بر گرد کمر و کفشی از پوست الاغ که با الیافی آن را بر گرد پا بسته بود در برابر قصر حاضر شد،و فرعون را آگاه کردند که جوانی بر در قصر ایستاده که گمان دارد فرستادۀ پروردگار جهانیان است؛پس فرعون به نگاهبان شیرهای خود گفت:زنجیرهای آنها را باز کن،و هر گاه که بر کسی خشم می گرفت چنین می کرد،تا شیری آن شخص را بدرد و نابود سازد.پس موسی نخستین در قصر را کوفت-و آن قصر نه در داشت-و چون چنین کرد هر نه در برای او گشوده شد،و چون داخل شد شیران در میان پاهای او آمد و شد کردند و با

ص :24

محبت به او می نگریستند؛و فرعون که چنین دید،به همنشینان خویش گفت:آیا تا کنون چنین چیزی دیده بودید؟!». (1)

[17]

برای رسالتهای خدا گواهیهایی در دسترس است،و از این جمله است چالش در برابر بزرگترین فساد اجتماعی،بدون خلاف و سازشکاری،چنان که نوح-علیه السلام-به چالش و مبارزۀ با اختلاف طبقاتی برخاست،و ابراهیم -علیه السلام-در برابر بت پرستی چنین کرد،و همانند او پیامبر ما محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-به کار برخاست،و لوط به مبارزۀ با فساد اخلاقی پرداخت،در صورتی که شعیب به معارضۀ با فساد اقتصادی قیام کرد،اما موسی-علیه السلام-با نژاد پرستی به نبرد پرداخت و از فرعون خواست تا بنی اسراییل را که به دست او ضعیف شده بودند از اسارت خود آزاد کند؛به فرعون گفت:

« أَنْ أَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ -که بنی اسراییل را با ما روانه کن.»

منطق گردنکشان:

[18]

از سیاق چنان برمی آید که فرعون-همچون دیگر طاغیان-در آن کوشید تا نعمتهای خدا را به خود نسبت دهد،و بر موسی بدان سبب منّت گذارد که با تعلیم و تربیت وی و خوراک دادن به او بر وی حق نعمت دارد.

« قٰالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینٰا وَلِیداً -گفت:آیا در کودکی تو را پیش خود نپروردیم؟» پس چرا بر مقررات و ارزشهای اجتماعی که در دامان آن رشد کرده بودی خروج کردی،و این را به فراموشی سپردی که از اندیشه ها و فرهنگ آن تغذیه کرده و بهره مند شده بودی؟و شاید از این آیه بتوانیم استنباط کنیم که طاغیان و ستمگران چه اندازه بر عامل تربیت در فاسد کردن ضمیر مردم متکی بوده و به آن اعتماد داشته اند،و علی رغم اهمیت این عامل رسالتها به چالش و مبارزۀ با آن

ص :25


1- 6) -نور الثقلین،ح 4،ص 48.

می پردازند،چنان که موسی که زمانی در نزد مردم منسوب و وابستۀ به فرعون به شمار می رفت،بر او خروج کرد و سلطنت او را ویران کرد،و ناگهان مؤمن آل فرعون که در دربار او به سر می برد،به شورش بر ضد او برخاست،و آسیه دختر مزاحم و همسر فرعون به یاری حق برخاست و خود را در راه خدا قربانی کرد،و چنین بود که اصحاب غار(کهف)که وزیران طاغوت زمان خویش(دقیانوس)بودند،به راه راست پروردگار خویش بازگشتند.

سپس فرعون گفت:

« وَ لَبِثْتَ فِینٰا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ -و سالها از عمرت را در میان ما گذراندی.» و طاغیان بدین گونه سخن می گویند:آیا راهها را برای رفتن هموار نکردیم، و بیمارستانها بنا ننهادیم؟آیا از دانشگاههای ما هزاران دانشجو فارغ التحصیل نشدند؟و آیا اقتصاد سرزمین ما در راه پیشرفت نیفتاد؟ آنان دو بار خطا می کنند،نخست:از آن روی که پیشرفت مادّی را دلیل بر سلامت برنامۀ خود می گیرند،در صورتی که پیشرفت مادی گاه نتیجۀ عوامل دیگری همچون به کار افتادن چاههای نفت یا خوبی محصولات کشاورزی یا حتی کوششهای مردم از دانشمندان و مدیران ادارات و بازرگانان و کارگران و روستانشینان است.مردمان به کار برمی خیزند و فرمانروایان به نتیجۀ کار آنان می بالند،در صورتی که فخر و بالیدن حکام می بایستی به روان کردن عدالت و حفظ آزادی و فراهم آوردن فرصتهایی برای کمال معنوی و روحی بوده باشد.

ثانیا:در آن هنگام که ارقام نادرستی را در محاسبات به مردم نشان می دهند،و فقط بخشهای روشن را به تفصیل مورد بحث قرار می دهند و از ذکر نتایج منفی خودداری می کنند،و اگر شخصی دربارۀ آنها سخن بگوید و گوشه ای بزند، چنان می کنند که دیگر کسی جرأت چنین کاری را نداشته باشد و رسواییهای ایشان آشکار نشود.

فرعون بر موسی از آن روی منّت نهاد که به او اجازه داد که همچون

ص :26

مستضعفی در سرزمینهای او زندگی کند،و بنا بر قاعده می بایستی همچون دیگر نوزادهای پسر اسراییلی کشته شده باشد،و این که زنده ماند بر اثر نعمتی بود که خداوند متعال به او ارزانی داشته بود.

[19]

و فرعون از کشته شدن یک فرد قبطی به دست موسی یاد کرد و آن را جریمه ای بزرگ به شمار آورد که عامل آن را در صف کفار قرار می داد،پس گفت:

« وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکٰافِرِینَ -و کاری را که می بایستی بکنی انجام دادی،و از ناسپاسان بودی.» فرمانروایان ستمگر برای خود قوانینی وضع می کنند و به وسیلۀ آنها تسلط خویش را بر مردم استحکام می بخشند،و سپس تخطی نسبت به آن قوانین خود ساخته را جرم و بلکه کفر محسوب می دارند-و شاید فرعون می خواسته است به موسی بگوید که در آن روز به خدا ایمان نداشته است-و در پرونده های انقلاب کنندگان برای آن به جستجو می پردازند تا بهانه ای برای آزردن آنان به دست بیاورند،و این را فراموش می کنند که باقی ماندن ایشان در حکومت بر خلاف میل مردم خود بزرگترین جرم و کفر است.

گاه قانون درست و سالم است،ولی حق سلطان ستمگر نیست که جاری کنندۀ چنان قانونی باشد.چه سلطۀ او مشروعیت ندارد،و در آن هنگام که فرد انقلابی منکر مشروع بودن سلطه است،دیگر نمی توان به نتایجی که بر آن در میان نظامهای جاری مترتب می شود،استناد کرد.

ولی طاغیان و گردنکشان می خواهند از این راه مردمان را گمراه کنند،و بر پیروان رسالت است که به این گفته ها اعتنا نکنند،و اصل وجود نظام را به اذهان مردم بازگردانند،و آن کس که اگر مشروع بودن سلطۀ وی به اثبات نرسد حق اجرا کردن قانون را ندارد،بلکه خود روان کردن قانون جرمی است که بر ضد او و کسانش مورد استناد قرار می گیرد.

[20]

آن قبطی که قصد آن داشت تا یک اسراییلی را به بیگاری خود

ص :27

وادارد،به دست موسی کشته شد،و ممکن بود که اگر آن اسراییلی به بیگاری تن نمی داد،آن قبطی وی را به قتل برساند،و به همین سبب آن مرد قبطی،به حکم ارزشهای حقی که فطرت مردمان بر آن بنا شده است و به حکم شرایع خدا مستحق کشته شدن بود.مگر نه چنان است که اگر کسی برای حفظ خود یا عرض یا مال خود کشته شود شهید است؟ /9 چنان می نماید که موسی از سخن گفتن دربارۀ کشتن قبطی گذشت و بر دو امر تکیه کرد:

نخست:این که وی در آن روز نسبت به خدا کافر نبوده است(اگر مقصود فرعون از کافر خواندن موسی کفر به پروردگارش بوده باشد)ولی به سبب فقدان رسالتی که روشنی و هدایت است ضال و گمراه بوده است:

« قٰالَ فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّٰالِّینَ -آن روز که چنین کردم،از گمراهان بودم.» گمراهی همچون انکار و ناسپاسی و کفر نیست بلکه از راهیابی دور ماندن است و آن عیب نیست،و پروردگار ما دربارۀ پیغمبر اکرم خود محمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفته است: وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ و رسول اللّٰه ضالّ و گمراه نبود، بلکه حامل رسالت نبود و خدا او را به رسالت هدایت کرد.

و همۀ پیامبران خدا از افراد بشرند و پیش از پیامبری و رسالت علم و حکمی ندارند،و آنچه سبب تمایز آنان از دیگر مردمان می شود وحی است،و یک عنصر الاهی نیست که در آنان تداخل کند،و قرآن آشکارا یا با اشاره به این حقیقت اشاره کرده و گفته است:« قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ -بگو که من بشری همچون شمایم که خدا به من وحی می فرستد».

دلیل راستی گفتار آنان اساسا این است که وحی تحوّلی ناگهانی در ایشان به وجود می آورد،و رسولی که مدت درازی در میان قوم خود می زیسته و هیچ ادّعایی نداشته،ناگهان بر قوم خود از جانب خدا به رسالتی تکامل یافته منصوب می شود که امکان ندارد آن را میان شامگاه و بامدادی از پیش خود بافته باشد.

ص :28

این امر بر خلاف کار دانشمندان و پژوهندگان است که افکار و اندیشه های ایشان روز به روز پیشرفت و تکامل پیدا می کند.

شاید گفتۀ موسی به لفظ«إذا»دلیل بر آن است که تهمت را به صورتی اساسی رد کرده و گفته است که:اگر وجود نقصی در نزد او-به جدل-مسلم فرض شود،آن عبارت از ضلال و عدم رسیدن وحی در هنگام بروز آن حادثه است.

در حدیثی مأثور از امام رضا-علیه السلام-آمده است:

«مقصود وی آن بوده است که از راه گم شده و خود را در شهری از شهرهای فرعون یافته بوده است». (1)

[21]

موسی از شهرهای فرعون به سبب ترس از نژاد پرستی رایج در آن زمان گریخت،چه اگر یک اسراییلی با یک قبطی درگیری پیدا می کرد،بنا بر طرز تفکر نژاد پرستانه بدون شک محکوم می شد.

« فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّٰا خِفْتُکُمْ -پس چون از شما هراسان بودم از نزد شما گریختم،» و آیه بر آن دلالت دارد که فرار از ظلم فضیلت است،یا لا اقل عیبی ندارد.

و نیز از آیه این گونه می فهمیم که:سرپیچی از قوانین ساخته شدۀ به توسط نظامهای غیر شرعی عملی شریف است.

چون موسی به یاری حق برخاست،و از فرمانبرداری از نظام طاغوتی امتناع کرد،و به خدا متوکل شد و از سرزمینهای کفر مهاجرت کرد،خدا او را به پیامبری و فرستادگی(رسالت)مورد اکرام قرار داد.

« فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً -و پروردگارم به من فرمانی بخشید.» حرف«فا»پیش از«وهب»این نظر را القا می کند که میان فرار وی از ستم فرعون و حکمی که خدا به او عنایت کرد،ارتباطی وجود دارد،و شاید حکم همان علم باشد،یا نبوّتی که پیش از رسالت بهرۀ او شد.

ص :29


1- 7) -همان منبع،ص 48-49.

« وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ -و مرا از فرستاده شدگان قرار داد،» و از کلمۀ«جعلنی»این طور استنباط می کنیم که صاحب رسالت حاکم و خلیفۀ خدا در زمین است،و این منصب نیازمند قرار و منصوب کردن است.

[22]

و موسی جدل فرعون را که گفت: أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینٰا وَلِیداً بدین گونه داد که:به بردگی گرفتن بنی اسراییل و کشتن پسران و زنده بر جای گذاشتن زنان ایشان،و به خدمت گرفتن بعضی از آنان برای پرورش بعضی دیگر را به زور، همه از عیبهای تو می دانم،و این که مرا تربیت کرده ای در مقابل آن کارهای زشت چه ارجی می تواند داشته باشد تا به سبب آن بر من منت گذاری،در صورتی که من تو را به این کارهای زشت ملامت می کنم.

چه کسی موسی را در کودکی بزرگ کرد و پرورش داد؟مگر خود بنی اسراییل به فرمان فرعون متصدی این کار نبودند،و سپس چه چیز مادر موسی را به آن برانگیخت که نوزاد خویش را در صندوقی قرار دهد و سپس او را در رود نیل بیفکند،و چه کس این حق را به فرعون عطا کرد که این یک را بکشد و آن یک را عفو کند،و مالهای این یک را بدزدد و آنها را در نزد آن یک قرار دهد.آیا این همه جریمه و گناه نیست که می بایستی فرعون کیفر آنها را بچشد،فرعونی که همه ستمگری و گردنکشی است و هیچ نعمتی از او نیست تا بدان سپاسگزاری او کنند! « وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ -و آیا این نعمت است که بنی اسراییل را به بردگی گرفته ای و منّت آن را بر من می نهی؟» و از این آیه دو اندیشه به ما الهام می شود:

الف:این که واجب است فرعونان هر زمان را که گمان می کنند ایشان را بر مردمان منتی است سنگی به حلقشان کنند و جانشان را بگیرند،چه همۀ تصرفاتی که در زندگی بندگان خدا می کنند از جرایمی است که بدون اجازۀ خدا صورت گرفته است و مردمان نیز رسیدگی و فرمانروایی برایشان و کارهاشان بر عهدۀ آنان قرار نداده بوده اند.

ص :30

ب:موسی از خود گذشت و به سخن گفتن دربارۀ بنی اسراییل پرداخت، بدان گونه که بحث دربارۀ یک قضیۀ محدود به بیان ریشه های آن کشیده می شود،و بنا بر این شایسته چنان است که فرد رسالی با سخن گفتن در موردی که ستمکاران از آن سخن می گویند،گرفتار خطا نشود و دربارۀ خود سخن نگوید،بلکه از ریشه های دشواریها بنا بر برنامۀ اعلام شدۀ مستقل خود بحث کند و از دردهای همۀ ملت و امت سخن بگوید.تنها اینان نمایندگان مردمند،و بر عهدۀ ایشان است که به نام مردم و از احساسات و خواسته های ایشان سخن بگویند.

[23]

فرعون از توسل جستن به قضایای انحرافی سودی به دست نیاورد، بدان سبب که موسی با حجتی بلیغتر به سراغ او آمده بود،و به همین روی ناگزیر از پرداختن به جدل در پیرامون رسالت شد،و از سیاق سخن آشکار است که او روش استهزاء را وسیله ای برای ادامۀ مجادلۀ خویش قرار داده بود.

« قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ الْعٰالَمِینَ -فرعون گفت:پروردگار جهانیان چیست؟» نگفت که:رب العالمین کیست که این نماینده ای از جهل مفرط و روش ریشخند آمیز او است،و شاید از ماهیت خدا پرسش کرده باشد،و موسی به راه او نرفت،بدان جهت که شناخت ذات خدا محال است.

[24]

موسی در دعوت به خدا از راه عرضه کردن آیات او پیش رفت،و گفت که نادانی ایشان نسبت به خدا برخاستۀ از نقصی در خود ایشان است.

« قٰالَ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ -گفت:

پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است،اگر یقین داشته باشید.» بدین گونه شایسته است که انسان مؤمن برای استدلال دربارۀ وجود پروردگارش به آیات و افعال او توسل جوید،و این روشی است که پیامبران به کار می برده اند.

در حدیثی مأثور از امیر المؤمنین در صفت خداوند سبحانه و تعالی چنین آمده است:

ص :31

«اگر کسی از پیامبران دربارۀ خدا پرسش می کرد،او را به حدّ و به بعض توصیف نمی کرد،بلکه به افعال و آیاتش توصیف می کرد». (1)

در آن هنگام که موسی گفت: «إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ» ،به این مطلب اشاره کرد که آن کس که به کوشش و جستجوی از روی علم و یقین متوسل نشود،به ایمان به خدا دست نخواهد یافت،و این که نادانی ایشان نسبت به پروردگارشان برخاستۀ از نقصی در خود ایشان است،چه آنان دریچه های قلبهای خود را بسته اند تا نور معرفت به آن راه پیدا نکند.

[25]

سخن در میان موسی و فرعون جریان داشت،و فرعون ناگهان از موسی روی گرداند و اطرافیان خود را طرف خطاب قرار داد؛ /9 چرا چنین کرد؟آیا بیم آن داشت که بر او بشورند،یا چون از سستی برهان خود آگاه شد،خواستار آن بود که اینان به پشتیبانی او برخیزند؟ « قٰالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لاٰ تَسْتَمِعُونَ -به کسانی که در پیرامون وی بودند گفت:مگر نمی شنوید؟» من از او دربارۀ چیزی پرسش می کنم،و او در پاسخ من از چیزی دیگر سخن می گوید،و در سخن وی نشانه ای از استهزا وجود داشت و گویی می خواست بگوید:حجت او سست است.

[26]

و موسی-علیه السلام-به تمسخر او توجهی نکرد و روش استوار خود را در یادآوری از پروردگار و گشودن قید و بندهای نادانی از جانهای ایشان ادامه داد.

« قٰالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبٰائِکُمُ الْأَوَّلِینَ -گفت:پروردگار شما و پروردگار پدران گذشتۀ شما.» پس او خدایی است که می بایستی پدران شما به او تسلیم شده باشند،و بنا بر این اگر آنان نسبت به او کافر بوده اند،شما حق آن ندارید که به پدرانتان تسلیم

ص :32


1- 8) -همان منبع،ص 49.

شوید،و آنان را تقدیس کنید،و بر افکار کهنۀ ایشان باقی بمانید،و اگر پدرانتان به سبب کافر بودن به پروردگار در معرض عذاب قرار گیرند،همین عذاب،به همان سبب،دامنگیر شما نیز خواهد شد.موسی بدین گونه غل و زنجیر پرستیدن پدران را از ایشان باز کرد و آنان را از زیان انکار پروردگار بر حذر داشت.

[27]

حال فرعون دگرگون شد،و موسی را به دیوانگی متّهم ساخت،و روش استهزا آمیز خود را دنبال کرد و برای برانگیختن پیرامونیان خود آنان را طرف خطاب قرار داد:

« قٰالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ -فرستاده ای که به سوی شما فرستاده شده دیوانه است.» بدین گونه سبکسری فرعون چندان اوج گرفت که فرستادۀ پروردگار جهانیان را به دیوانگی منسوب کرد.

[28]

اما موسی که از ادعاهای گمراهانۀ فرعون بیمی نداشت،و گرفتار خشم نشد،به راه خود ادامه داد و پیاپی دعوت به پروردگار خویش را ادامه می داد.

« قٰالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ -گفت:

پروردگار خاور و باختر و میان آن دو،اگر خرد خود را به کار بیندازید.» این خود دلیل راستی دعوت او بود و معلوم می کرد که او به خاطر خودش قیام نکرده و قیام او برای پروردگارش بوده،و مردمان را به خدا،و نه به خود، دعوت می کرده است،و چنین است که رسالیان می بایستی هر رنجی را تحمل کنند، و به سبب تهمتهایی که طاغوتیان به ایشان می زنند،هر اندازه هم که بزرگ باشد، تسلیم نشوند و از دعوت خود دست برندارند.

[29]

و فرعون از ادامه دادن به روش گمراه کننده و مسخره آمیز خویش بیمناک شد،و از آن دست کشید و به تهدید پرداخت.

« قٰالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ -گفت که:اگر جز من خدای دیگری برای خود برگزینی،حتما تو را در زمرۀ زندانیان قرار خواهم داد.»

ص :33

طاغیان از نیروی منطق هراسناکند و به منطق زور و نیرو پناه می برند،و بر تختهای فرمانروایی خویش بیمناکند و از ارتکاب هر گونه جرم خود داری نمی کنند.

ولی موسی-علیه السلام-و همۀ دعوت کنندگان به خدا،در آن هنگام که از هر نظام پوشش و لباس گمراه کنندگی را بردارند و آن را برهنه کنند،به درجه ای عالی از پیروزی دست می یابند،و آن نظام ناگزیر به وسیلۀ دیگری برای پیروزی متوسل می شود که چیزی جز تهدید و بیم دادن نیست.

[30]

و موسی همچون کوهی استوار در برابر تهدید فرعون ایستادگی نشان داد،به همان گونه که پیش از آن در برابر استهزا و تهمتهای وی مقاومت نشان داده بود،و پیوسته با سلاح منطق به او رو به رو می شد.

« قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ -گفت:حتی اگر چیزی آشکار برایت بیاورم؟» که در آن دلالتی بسیار آشکار وجود داشته؛و با عقلهای بسته و جامد شما سازگارتر باشد.

[31]

و در این جا نیز فرعون زیانکار شد،بدان سبب که خواستار دیدن آن چیز آشکار شد،و همچون پیشتر غرور و گمان خود را به این که باطل مغلوب نخواهد شد،از دست نداد.

« قٰالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -گفت:اگر راست می گویی آن را بیاور.» /9 [32]

و موسی این چالش را هر چه زودتر پذیرفت و اجابت کرد.

« فَأَلْقیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ ثُعْبٰانٌ مُبِینٌ -پس عصای خود را فرو افکند که ناگهان به صورت اژدهایی بزرگ در آمد.» چندان بزرگ که دهانش را برای بلعیدن کاخ فرعون و هر چه در آن بوده گشوده نگاه می داشت.

[33]

« وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذٰا هِیَ بَیْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِینَ -و دست خود را بر آورد که

ص :34

از درخشندگی در نظر بینندگان سفید می نمود،» و فرعون مبهوت شد،و حجت موسی به نتیجه رسید،و برهان او آشکار شد.

[سوره الشعراء (26): آیات 34 تا 51]

اشاره

قٰالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِیمٌ (34) یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ (35) قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ اِبْعَثْ فِی اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ (36) یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحّٰارٍ عَلِیمٍ (37) فَجُمِعَ اَلسَّحَرَةُ لِمِیقٰاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قِیلَ لِلنّٰاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنٰا نَتَّبِعُ اَلسَّحَرَةَ إِنْ کٰانُوا هُمُ اَلْغٰالِبِینَ (40) فَلَمّٰا جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ قٰالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ کُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِینَ (41) قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ (42) قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبٰالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ وَ قٰالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلْغٰالِبُونَ (44) فَأَلْقیٰ مُوسیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ تَلْقَفُ مٰا یَأْفِکُونَ (45) فَأُلْقِیَ اَلسَّحَرَةُ سٰاجِدِینَ (46) قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (47) رَبِّ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ (48) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (49) قٰالُوا لاٰ ضَیْرَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنّٰا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنٰا رَبُّنٰا خَطٰایٰانٰا أَنْ کُنّٰا أَوَّلَ اَلْمُؤْمِنِینَ (51)

ص :35

معنای واژه ها

36[حاشرین]

:آن کسانند که جادوگران را خبر می کنند تا در یک جا جمع شوند.

49[من خلاف]

:بریدن پای راست و دست چپ،یا بر عکس آن.

50[لا ضیر]

:یعنی هر کار که در حق ما انجام دهی به ما زیانی نمی رساند.

ساحران به سجده افتادند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آتش مبارزه افروخته تر شد،و فرعون در آن کوشید تا موسی را به جادوگری متهم سازد،و در اطرافیان خود دوستی میهن را برانگیخت،زیرا چنان گمان می کرد که موسی برای آن آمده است تا مردمان را از سرزمینشان بیرون راند،و به وسیلۀ مشورت کردن با ایشان برای به دست آوردن نظرشان دربارۀ موسی به استمالت آنان پرداخت،پس به او چنین نظر دادند که موسی باید به زندان افکنده شود،و کارگزاران به همۀ شهرها فرستاده شدند تا جادوگران مشهور را به مرکز کشور احضار کنند،و چون همگی آمدند،در روز عیدی مردمان را برای اجتماع فرا خواندند،و جادوگران از فرعون خواستار مزد شدند و فرعون وعده های فراوان به ایشان داد،پس موسی به ایشان گفت:ریسمانهای خود را فروافکنید،و چون چنین کردند،به عزت فرعون قسم خوردند که پیروزی با ایشان است.

ص :36

کلمۀ غلبه(پیروزی)که در آیات مکرر به کار رفته،ظاهرا،حکایت از آن می کند که مبارزه بسیار شدید و سرنوشتساز بوده است.

موسی عصای خود را فرو افکند که ناگهان همۀ وسایل دروغین آنان را بلعید،پس جادوگران به سجده فرو افتادند و گفتند:ما به پروردگار جهانیان، پروردگار موسی و هارون،ایمان آوردیم،و جادو به ضرر جادوگر تمام شد.

اما فرعون(که از لجاجت و سرسختی او چیزی کاسته نشده بود)به ایشان گفت:چگونه پیش از آن که به شما اجازۀ آن را بدهم به او ایمان آوردید؟!(و به سرعت در دل احساس شکست کرد)و به ایشان گفت:او رهبر شما است،و شما در این انقلاب با او شرکت دارید،و آنان را به آن تهدید کرد که دستها و پاهایشان را خواهد برید،و همۀ آنان را به دار خواهد آویخت.

بار دیگر نیرومندی رسالت از این راه آشکار شد که جادوگران گفتند که:

«هیچ باکی نداریم و ما به نزد پروردگارمان باز می گردیم»و امید آن داریم که از خطاهای ما درگذرد،و ایمان آوردن ما را همچون کفارۀ گناهمان بپذیرد.

شرح آیات:
اشاره
گردآمدن جادوگران

[34]

ناگزیر صاحب رسالت باید پیوسته آمادۀ دگرگونیهای مبارزه بوده باشد،و بداند که چالشها پیوسته افزایش می یابد تا به اوج خود برسد.این پیامبر بزرگ دعوت خود را با گرفتاری ملایم آغاز کرد،و علی رغم تحریکات فرعون با وجود استهزاهای گزنده اش همین روش را ادامه می داد،ولی فرعون او را به زندان افکنده شدن تهدید کرد،و چون چنین شد موسی آیت آشکار را به او نشان داد و با وجود این فرعون دست از لجاجت و سرسختی برنداشت و موسی را متهم به جادوگری کرد.

« قٰالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِیمٌ -(فرعون)به کسانی که در پیرامون او بودند گفت که:این جادویی آشکار است.»

ص :37

چنان می نماید که جادوگری،با وجود انتشار آن در میان مردم آن روز در مصر،در نظر او منفور بوده و به همین سبب موسی را به سحر متهم کرده است،ولی با وجود این در صدد یاری جستن از جادوگران برآمد و به ایشان وعده داد که از نزدیکان او خواهند شد،ولی چون آنان به موسی ایمان آوردند،از گفتۀ خود بازگشت و موسی را به تهمت ریاست جادوگران متهم ساخت.

و طاغیان پیوسته بنا بر مصلحت خود از شاخی به شاخ دیگر می پرند،و همین دگرگونه شدنها خود دلیلی بر بطلان و قلابی بودن ایشان است.

[35]

آدمی بر حسب فطرت دوستار سرزمینی است که در آن به دنیا آمده و رشد کرده است،و طاغیان از همین /9 دوستی به صورتی ناپاک بهره داری می کنند،و مدّعی آن اند که پیوسته نگاهبان زمین زادگاه مردمانند،و در برابر خطرهای خارجی و داخلی از آن نگاهبانی می کنند.

و از همین راه موسی را به آن متهم کرد که در امنیّت مردم اخلال می کند،و هدف نهایی او بیرون راندن قبطیان از سرزمین خودشان است،پس گفت:

« یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ -می خواهد با جادوی خود شما را از سرزمینتان بیرون راند،» و فرعون اعتنایی به رأی و نظر مردم نداشت،چه او خود را معبود و پروردگار اعلای ایشان می پنداشت،و چگونه ممکن است پروردگار از پروردگار خویش استشاره و نظر خواهی کند؟! ولی در آن هنگام که بیم فرو ریختن تخت فرمانرواییش سراسر جان او را فرا گرفت،به مشورت با اطرافیان خود پرداخت،و این برای آن نبود که از عقل و تجربۀ ایشان مدد خواهی کند،مگر نه این بود که پیش از آن بدون چنین مشاوره ای فورا به پاسخگویی به موسی پرداخت،بلکه منظورش آن بود که آنان را به هواداری خویش برانگیزد،و از تأثیر دلایل قاطع در جان و روان ایشان جلوگیری کند،و نیز برای این که آنان را در گناهی که می خواست در حق پیغمبری چون موسی مرتکب شود شریک خود سازد،تا اگر پس از آن می خواست به عملی کردن آن بپردازد رأفت

ص :38

و مهربانی آنان برانگیخته نشود.

و به همین سبب در میان پیرامونیان خود به پرسش برخاست:

« فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ -پس شما چه می فرمایید؟» طاغوتان پیوسته در نظر خواهی از رأی دهندگان مقصودشان آن نیست که به رأی اکثریت ایشان گردن نهند،بلکه مقصود رسیدن به هدفهای آینده است:

الف-این را به مردم تلقین کردن که آنان هستند که مقررات را برای خود وضع می کنند و تنها او نیست.

ب-به دست آوردن نظر مردم و شناختن اندازۀ تأثیر نظر ابلاغ شدۀ به توسط وی در میان ایشان،و اندازۀ نیروی معارضان،و شناختن جایگاههای نفوذ ایشان تا به برانداختن آنها بپردازد.

ج-رنگ کاذب مشروع بخشیدن به فرمان خود،و به همین جهت است که پیوسته در آن هنگام که ترس ایشان به نهایت درجه می رسد،به انتخابات مبادرت می کنند،و بر رسالیان(طرفداران رسالت الاهی)لازم است که از این بازی به خوبی آگاه باشند،و از پیش مردمان را از آن آگاه سازند که این کار گردنکشان تنها برای فریب دادن ایشان است و ادامه دادن به تسلّط ظالمانۀ آنان.

[36]

فرهنگ فاسد و تبلیغات گمراه کننده همیشه بزرگترین تکیه گاه تسلط طاغوتان بوده و پیوسته چنین خواهد بود،و آثار فریب و فتنه و گمراه کردن بسیار نیرومندتر از آثار زندان و قتل و آزار دادن به مردمان است.

چنان به نظر می رسد که دستگاه فرعونی از جادوگری به عنوان وسیله ای برای تقدیس سلطۀ خود بهره می گرفته است،و در آن زمان سحر در میان قبطیان انتشار فراوان داشت،و جادوگری پایان پیشرفت تمدن به شمار می رفت،و انتشار آن دلیل بر رسیدن مردمان به پستترین تر از علم و معرفت بوده است.چه سحر چیزی جز برانگیختن خیال به میانجیگری مجموعه ای از حرکتها و بانگها و بازیهای فریبنده نیست،و از آن تنها کسی متأثر می شود که نفس خود را به تأثیرات آن تسلیم کرده باشد.

ص :39

نیز چنان می نماید که مرکز تأثیر جادو اعصاب مردم به میانجیگری آگاه کننده های صوتی و حرکات هماهنگ و پهلوانی است.

مردم پیرامون فرعون چنین نظر دارند که از جادوگران می بایستی در مواجهۀ با موسی،پس از دربند کردن او و برادرش،بهره برداری شود.

« قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ -گفتند:او و برادرش را در بند کن.» با وجود آن که رایزنان فرعون نسبت به رسول خود جانب انصاف را مراعات نکردند،از رایزنان نمرود رشد و هدایت بیشتری داشتند که مستقیما او را به سوزاندن پیامبرشان ابراهیم-علیه السلام-برانگیختند،و در حدیث آمده است که:رایزنان فرعون صاحب رشد عقلی بودند و رایزنان نمرود زنازاده.

در روایت دیگری از ابو عبد اللّٰه صادق(ع)آمده است که گفت:

«فرعون ابراهیم و یاران وی رشد عقلی نداشتند،و آنان به نمرود گفتند:

«او را بسوزانید تا کاری برای نصرت خدایان خود انجام داده باشید»و فرعون موسی و اصحاب او راهیافته بودند،و چون او با اصحاب خود مشورت کرد،به او گفتند:

او و برادرش را دربند نگاه دار و کسانی را به شهرها روانه ساز تا هر جادوگر دانایی را به نزد تو دعوت کنند». (1)

« وَ ابْعَثْ فِی الْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ -و گرد آورندگانی را به شهرها فرست.» کسانی را به همه جای کشور روانه ساز تا جادوگران را به مرکز آورند،و فرعون-بنا بر این رأی-خواستار یک حالت آمادگی کامل برای همۀ دستگاه فرهنگی و تبلیغاتی خود شد که احساس وی را از خطرناک بودن موقعیت به خوبی نشان می داد.

[37]

و بدین گونه او را مأمور آن کردند که همۀ جادوگران زبر دست را تجهیز کند.

« یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحّٰارٍ عَلِیمٍ -تا همۀ جادوگران دانا را نزد تو آورند.»

ص :40


1- 9) -بحار الانوار،ج 12،ص 32.

پس جادوگران به سجده درافتادند [38]

« فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقٰاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ -پس جادوگران در روز تعیین شده گرد یکدیگر جمع آمدند.» شاید آن روز یکی از روزهای عید ملی می بوده است.

[39]

فرعون می توانست مبارزه را در میدان جلو کاخ خود در میان موسی و جادوگران یا در خود کاخ به جریان اندازد،ولی همۀ مردم را دعوت کرد تا شاهد این مواجهه بوده باشند،به همان گونه که پیش از وی نمرود نیز در آن هنگام که آهنگ سوزاندن ابراهیم پیغمبر-علیه السلام-را کرده بود،به اندکی هیزم قناعت نکرد، /9 بلکه آتشی را چندان بزرگ به راه انداخت که مرغان هوا در فاصلۀ چند میلی به آتش کشیده می شدند.برای چه؟ برای آن که طاغیان و گردنکشان پیوسته در حالت ناآرامی به سر می برند و دلهاشان از کوچکترین معارضه گرفتار لرزش می شود،و به همین سبب تظاهر به نیرومندی می کنند تا از این راه تعادل نفسانی خویش را حفظ کنند و ضمنا مردمان را از آن بترسانند که در تحت تأثیر تبلیغات دشمنان قرار گیرند،و فرعون نیز چنین کرد.

« وَ قِیلَ لِلنّٰاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ -و به مردم گفته شد که آیا دوست دارند که در اجتماع(جادوگران)حضور داشته باشند.» تعبیر در این جا به صورتی محبت آمیز آمده،چه فرعون خطری را در پیرامون خویش احساس می کرد و لذا به استمالت و دلجویی از مردم پرداخت.

آری...گردنکشان خواستار آنند که احکام خود را به میانجیگری نظر و رأی مردم به جریان بیندازند،تا آنان چنان تصور کنند که قرار و حکم از طرف خود ایشان به موقع اجرا گذاشته شده است،و چه مایۀ تأسف است که هم امروز نیز ملتهای جاهل در چنین وضعی به سر می برند و بدین گونه بازیچۀ زورمندان و طاغوتان می شوند.

ص :41

[40]

هدف از گرد هم جمع شدن مردم آن نبود که میان دستگاه و طرف معارض با آن داوری کنند،و آنچه را که حق است برگزینند،بلکه مقصود و منظور اصلی تقدیس و تأیید سلطۀ فرعون بوده و به همین جهت گفتند:

« لَعَلَّنٰا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ کٰانُوا هُمُ الْغٰالِبِینَ -تا اگر جادوگران پیروز شدند،از ایشان پیروی کنیم.» شاید این آیه اشاره به آن هجوم تبلیغاتی داشته باشد که دستگاههای فرعونی بر ضد موسی-علیه السلام-به راه انداخته بودند تا مگر محیط را برای طرد کردن رسالت خدا و پیروی از جادوگران،حتی پیش از حاضر شدن مردم در میدان مبارزه آماده سازند.

[41]

و جادوگران آمدند،و مردمان گرد هم جمع شدند،و محیط برای تأیید فرعون آمادگی پیدا کرد،و گروه های تحریک مردم به سود جادوگران در پیرامون میدان مبارزه قرار گرفتند و طبلها به کوفته شدن درآمد و جلادان /9 برای فرو ریختن سختترین عذاب و عقوبت بر سر موسی و برادرش،و نیز بیش از پیش خوار کردن بنی اسراییل،آماده شدند،و هر بانگ تأیید موسی را خاموش کردند،و جادوگران در برابر فرعون حضور یافتند و خواستار مزد شدند.مگر نه چنان بود که پیش از آن در دربار فرعون به بیگاری گرفته می شدند،و این رفتار به بیگاری گرفتن در عهد فرعون رواج داشت؟مگر مردمانی که برای ساختن اهرام مصر به بیگاری گرفته شده بودند در پیرامون همین اهرام تا چندین میل سراسر زمینها را فرا نگرفته بودند؟آنان بدون دریافت مزدی به ساختن اهرام و گورهای فراعنه مشغول بودند و چون از دنیا می رفتند در پیرامون همان گورهای سلطنتی به خاک سپرده می شدند.آه که ستمکاران چه بلاهایی در حق ارواح بشر مرتکب شده اند و هنوز هم به اشکال و رنگهای دیگری به این کار ننگین خود ادامه می دهند! ولی این بار خواستار مزد شدند.فرعون این روز با فرعون دیروز تفاوت داشت،او در حال اضطراب و نگرانی به سر می برد.پس به یکدیگر گفتند بیایید که لا اقل این دفعه از او در مقابل کارمان درخواست مزد کنیم.

ص :42

« فَلَمّٰا جٰاءَ السَّحَرَةُ قٰالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ کُنّٰا نَحْنُ الْغٰالِبِینَ -پس چون ساحران آمدند،به فرعون گفتند که:آیا اگر امروز پیروز شدیم مزدی خواهیم داشت؟» اگر چنین باشد،برای پیروز شدن تلاش بیشتری به خرج خواهیم داد.

در اولین لحظه ای که با موسی رو به رو شدند،ضمیر ایشان گرفتار لرزشی شد.

آیا این چوپانی که با عصای رانندگی گوسفندان خود به چالش ضد بزرگترین طاغوت آمده کیست،و چرا فرعون از عذاب سخت دادن به او همچون به هزاران نفر از افراد قوم خود درمانده است؟! در تفسیر علیّ بن ابراهیم آمده است که:«جادوگران چون چشمشان به موسی افتاد،او را دیدند که به آسمان می نگرد،و به فرعون گفتند که ما مردی را دیدیم که به آسمان نگاه می کند و جادوی ما قدرت رسیدن به آسمان را ندارد». (1)

[42]

فرعون-همچون دیگر طاغوتان-از آن آگاه بود که تاج و تخت او را آن مدعیان دین و علمی می سازند که سلاح مخالفت و طرد احکام نادرست را از دست ناکامان می ربایند،و در دلهای ایشان ایجاد ترس و توسل جستن به تسلیم ایجاد می کنند،و ناگزیر باید ضمیرهای این گروه زیانکار به هربها که باشد خریده شود...

« قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ -(فرعون)گفت:آری،و آن گاه شما از مقربان خواهید بود.» قیمت حقیقی برای این ضمیرهای خیانتکار مشارکت در فرمانروایی است، و فرعون همین را به جادوگران وعده داد؛مگر نه این است که در ساختن تاج و تخت او و در همۀ گناهانی که صاحب آن مرتکب می شود با او شریکند،پس چرا نباید در غنیمتهای آن سهیم باشند.

ص :43


1- 10) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 51.

ولی دانایان و علمای فاسق معمولا از قیمت حقیقی آنچه که می فروشند آگاه نیستند،و به همین سبب آن را به بهایی ناچیز می فروشند،و دنیا و آخرت هر دو را از دست می دهند که این خسران و زیانی آشکار است.

[43]

از بزرگترین صفات پیامبران(ع)که گواهی بر راستگویی ایشان است،این که در برابر نیرویی بسیار بزرگتر از توان خودشان-همچون یک بشر- ایستادگی می کنند،و این گواهی بر اعتماد ایشان به پروردگار صاحب عزت و قدرت و عظمت سبحانه و تعالی است.

و موسی بدین گونه به چالش و تحدی با فرعون برخاست.

« قٰالَ لَهُمْ مُوسیٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ -موسی به ایشان(جادوگران) گفت:آنچه را که خیال افکندن آن دارید بیفکنید.» و آیا می تواند در برابر قدرت پروردگار برای شما سودی داشته باشد؟! [44]

و آن تیره بختان چیزی جز مجموعه ای از ریسمان و عصا نداشتند و آنها را فروافکندند.

« فَأَلْقَوْا حِبٰالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ -پس ریسمانها و چوبدستهای خود را فرو افکندند.» /9 و همۀ تلاش خود را در این راه به کار انداختند،و علاوه بر آن چنین سوگند یاد کردند:

« وَ قٰالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّٰا لَنَحْنُ الْغٰالِبُونَ -و گفتند که:سوگند به عزت و شوکت فرعون که ما پیروز خواهیم بود.» عزّت فرعون-به پندار ایشان-منتهای قوت موجود بر روی زمین بود،و به همین سبب به آن سوگند یاد کردند،و در آن هنگام که انسان به درجه ای متّکی بر نیروی مادّی می شود که به آن قسم می خورد،پایان او نزدیک شده است.مگر جزای کسی که جز از طریق خدا به عزت رسیده باشد غیر از این می تواند باشد؟! در حدیثی قدسی آمده است:

«عظمت ردای من است،و کبریا پوشش من،و هر کس که در آن به

ص :44

منازعۀ با من برخیزد،گرفتار لعنت من خواهد شد».

[45]

در این هنگام خدا به موسی فرمان داد تا عصای خود را بیفکند.

« فَأَلْقیٰ مُوسیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ تَلْقَفُ مٰا یَأْفِکُونَ -پس موسی عصای خود را افکند و آن ناگهان همۀ دروغهای افکندۀ آنان را بلعید.» [46-47]

آدمی بر فطرتی آفریده شده که در آن آیات خدا تجلّی پیدا می کند،و اگر صفحۀ سفیدی که از آن قلب آدمی به وجود آمده است،با تربیت و نظام فاسد و شهوتها و...و...آلوده و پلید نشود،هر چه زودتر تجلّیات پروردگار در آن انعکاس پیدا می کند.

حتی اگر آدمی در گناه فرو رفته باشد،نفس وی پیوسته او را سرزنش می کند،و در لحظاتی خاص قلب آدمی در معرض آبشاری از نور حقیقت قرار می گیرد که بر اثر آن سخت تکان می خورد،و این در اثر بیدار شدن و جدان است،و در این هنگام است که به چالش در برابر گناهان بر می خیزد،و اگر خدا به او توفیق عنایت فرماید،تحول و تغییری بزرگ و مبارک در وی به وجود خواهد آمد.

چون چنین شد،جادوگران در گیرودار دهشت همگان،در برابر خدا به سجده فرو افتادند.

« فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سٰاجِدِینَ* قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ الْعٰالَمِینَ -پس جادوگران به سجده افتادند*گفتند که:به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم.» /9 بر هر کس که مشعل فرهنگ مکتبی را در دست دارد،واجب است که سست نشود،و پیوسته بر تاریکیهای شیطانی هجوم آورد،و بداند که عاقبت نور بر ظلمت،هر اندازه هم که متراکم بوده باشد،غلبه پیدا خواهد کرد.

[48]

چون جادوگران به راهنمایی موسی به خدا ایمان آوردند،و آیت خدا را به دست او برایشان متجلّی شد،از او یاد کردند،و از آنجا که هارون-به سهم خود-وزیر موسی بود،یادی از او در این لحظۀ ناگهانی بزرگ آمده است.

« رَبِّ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ -پروردگار موسی و هارون.» [49]

فرعون فرو رفتۀ در گمراهی و انکار خدا بود،پس به همۀ این آیه ها و

ص :45

نشانه ها راه نیافت،بلکه با تمام نیرو به عناد خود باقی ماند.

« قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ -گفت که:پیش از آن که من اجازه تان بدهم به او ایمان آوردید؟هر آینه او بزرگ شما است که به شما سحر آموخته و به زودی خواهید دانست(که چه خواهم کرد).» و به آنان عذاب دردناکی را وعید داد،و چون در برابر وی هیچ حجتی برای مخالفت با رسالت بر جای نمانده بود،گفت:

« لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ -دستها و پاهای شما را از دو جهت مخالف خواهم برید.» یعنی:دستی از جانب راست و پایی از جانب چپ،یا بر عکس آن.

« وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ -و همه تان را به دار خواهم آویخت.» [50]

عقاب شدید بود،ولی تقدیر بر آن رفته بود که این جادوگران که تا آن نزدیکی از پشتیبانان نظام فرعونی بودند،آن عذاب را استقبال کنند تا هیچ کس در راستی ایمانشان دچار شک نشود و در نتیجه /9 به راستی رسالت تردید نکنند و حجت آن بر مردمان تمام شود.

« قٰالُوا لاٰ ضَیْرَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ -گفتند:باکی نیست،ما به نزد پروردگارمان باز می گردیم.» آیا چگونه جادوگران به این درجۀ بلند از ایمان به خدا و رسالتهای وی در یک لحظه دست یافتند،و چگونه به حیات دیگری به آن درجه یقین پیدا کردند که خواستار شهادت شدند و آن را بازگشت به جانب خدا در نظر گرفتند؟! در آن هنگام که پرده های خود خواهی و بردگی هوای نفس و خضوع و خشوع نسبت به طاغوت فرو می افتد،حقیقت به صورت مستقیم برای قلب آشکار می شود،و علمی که به دست می آید علمی شهودی و همراه با یقینی راست و درست است.

[51]

سپس بدان سبب که جادوگران مدّت درازی در زمین خدا آمد و شد

ص :46

کرده و از خوان نعمت او برخوردار بوده اند و به جای او دیگری را می پرستیدند،چون متوجه این امر شدند،صدمه ای که به جانهاشان رسید سخت بود و به همین جهت بر آن شدند که کفارۀ گناهان خود را ادا کنند که همچون باری بر همه جای بدن ایشان سنگینی می کرد،و صفحۀ زندگی خود را با خون شهید شدن پاک و طاهر سازند،و به همین سبب گفتند:

« إِنّٰا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنٰا رَبُّنٰا خَطٰایٰانٰا أَنْ کُنّٰا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ -ما امید آن داریم که پروردگارمان خطاهای ما را که نخستین ایمان آورندگان بوده ایم بیامرزد.» از این آیه چنان بر می آید که کسان دیگری جز جادوگران همچون آنان به ایمان روی آوردند،ولی اینان در جریان به سوی ایمان پیشاهنگ بوده اند.

[سوره الشعراء (26): آیات 52 تا 68]

اشاره

وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (52) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ (53) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنٰا لَغٰائِظُونَ (55) وَ إِنّٰا لَجَمِیعٌ حٰاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْنٰاهُمْ مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (57) وَ کُنُوزٍ وَ مَقٰامٍ کَرِیمٍ (58) کَذٰلِکَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ (59) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ (60) فَلَمّٰا تَرٰاءَا اَلْجَمْعٰانِ قٰالَ أَصْحٰابُ مُوسیٰ إِنّٰا لَمُدْرَکُونَ (61) قٰالَ کَلاّٰ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ (62) فَأَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ اَلْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکٰانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ اَلْعَظِیمِ (63) وَ أَزْلَفْنٰا ثَمَّ اَلْآخَرِینَ (64) وَ أَنْجَیْنٰا مُوسیٰ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اَلْآخَرِینَ (66) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (67) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (68)

ص :47

معنای واژه ها

54[لشرذمة]

:شرذمة گروه باقیماندۀ از گروهی بزرگتر است و شرذمۀ هر چیز بازماندۀ اندک آن.

64[و أزلفنا]

:و ازدلاف به معنی نزدیک شدن است و مزدلفة از آن است.

بدین ترتیب آن را برای بنی اسراییل به ارث نهادیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات سورۀ الشعراء،در بیان آن مبارزۀ تمدنی که به دست پروردگار پیروزی در آن نصیب فرستادگان خدا شد،ادامه می یابد،و در آن دو صفت الاهی عزت و رحمت تجلّی پیدا می کند.

خداوند به موسی وحی فرستاد که بنی اسراییل را به صورت گروهی وادار به مهاجرت کند،و او آنان را به طرف دریا رهبری کرد و به ایشان خبر داد که فرعون در پی ایشان خواهد آمد.

فرعون همۀ نیروهای خود را بسیج کرد و همۀ سپاهیان را از شهرها فراخواند،و با این گفته آنان را گمراه کرد که:بنی اسراییل گروه اندکی آمیختۀ با مردمان مصرند و با کارهای خود خشم ما را برانگیخته اند(اموال ما را دزدیدند و از دین ما بیرون رفتند)پس ما آنان را از این سرزمین پر باغ و پر چشمه و خانه های

ص :48

عالی بیرون کردیم.آری...ولی خدا سپس بنی اسراییل را به مصر بازگرداند و آن را به میراث به آنان بخشید.

پس سپاهیان فرعون در هنگام سرزدن آفتاب آمادۀ رو به رو شدن با بنی اسراییل شدند،و هنگامی که دو گروه به یکدیگر نزدیک شدند،همراهان موسی گفتند:آنان با نیروهای عظیم خود به ما خواهند رسید.موسی به ایشان گفت:

هرگز چنین نخواهد شد...خدا /9 با من است و او مرا به راه رهایی راهنمایی خواهد کرد؛پس به موسی وحی رسید که عصایت را به دریایی که به آن رسیده بودند بزند، و چون چنین کرد،دریا به دو قسمت تقسیم شد و در میان آن دو راه خشکی برای عبور به وجود آمد،و پروردگار آل فرعون را،به دنبال موسی و نبی اسراییل،به همین راه دریایی کشاند،ولی بنی اسراییل را(که در آن سوی دریا از آن خارج شدند) نجات داد و دیگران را غرق کرد(که در آن هنگام که آب دریا به حال خود بازگشت هنوز در آن راهپیمایی می کردند).

در این معجزه نشانه ای از عظمت و قدرت،و نیز از رحمت و مهربانی او، وجود دارد،ولی بیشترین مردمان ایمان نمی آورند،و خدا از جبّاران و گردنکشان انتقام می گیرد،و نسبت به مستضعفان مهربان است.

شرح آیات:
اشاره
و آنان وارثان بودند

[52]

فرعون در مواجهۀ با رسالت با همه گمراه کردنهای خود شکست خورد،در صورتی که تمام دستگاه تبلیغاتی خود را برای این منظور به کار گرفته بود،و عزم آن داشت که موسی و یارانش را سخت تنبیه کند،ولی راهنمایی خدا بر کید او پیروز شد و مکر او را بی اثر ساخت،چه خدا به پیامبر خود فرمان داد که راهنمایی بنی اسراییل در راه هجرت باشد.

« وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ -و به موسی وحی فرستادیم که بندگان مرا شب هنگام به راه بینداز،چه آنان شما را دنبال خواهند

ص :49

کرد.» فرهنگ شعرا که در این جا به صورت فرهنگ جادوگران نمایش داده شده، در خدمت طاغوتیان است و مردمان را گمراه می کند،و آن افزاری در دست جباران است تا با آن محرومان را مقهور سازند،در صورتی که رسالتهای خدا حقایق را برای مردم آشکار می سازد،و در آنها مقررات آشکاری برای رهانیدن محرومان از چنگال ستمکاران وجود دارد،و به همین سبب فرمان مهاجرت صادر شد،و سبب آن را وجود خطری یاد کرده که مردمان را تهدید می کند،و این نمونه ای برای رسالتهای خدا محسوب می شود.

[53]

فرعون مأموران خود را به شهرهای متعدّد و پراکندۀ مصر روانه کرد،و هدف آن فراهم آوردن نیروهای نظامی لازم برای رو به رو شدن با خطر بنی اسراییل بود،و چنان می نماید که به بسیج عمومی پرداختند،ولی برای چه؟ آیا در آن هنگام که فرعون نیت بدی برای بنی اسراییل پیدا کرد و آنان بیرون رفتند،این احساس خطر برایش پیش آمد که خروج ایشان مقدمه ای برای مقاومت نظامی در برابر او است،و به همین جهت به حرکت دادن لشکریانش پرداخت؟یا آن که چنین اندیشه ای را پیش از خروج بنی اسراییل داشت،و به حرکت واداشتن سپاهیان به منظور تظاهر به نیرومندی بوده است تا کسی در اندیشۀ انقلاب و شورش ضد او نیفتد،چه امکان آن هست که در مصر نیروهای دیگر معارض با فرعون نیز وجود می داشته و انتظار زمان ایفای نقش خویش در انقلاب بر ضد فرعون را می کشیده اند.

از ملاحظۀ سیاق معلوم می شود که احتمال نخستین قوت بیشتر دارد.

« فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدٰائِنِ حٰاشِرِینَ -پس گرد آورندگان(سپاهیان) را به شهرها روانه کرد.» یعنی کسانی که برای او نیروهای نظامی گردآوری کنند.

[54]

و چون سپاهیان خود را از لحاظ مادّی مهیّا ساخت،به تعبیۀ معنوی آنان از طریق راههای آینده پرداخت:

ص :50

اولا:این که نیروی مخالف را در نظر ایشان ناچیز جلوه دهد،و گفت:

« إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ -هر آینه اینان گروهی اندکند.» نیروی منتظم و به هم پیوسته نیستند و در عین حال شمار آنان اندک است.

در این شک نیست که خوار نمایش دادن منزلت دشمن یکی از روشهای تقویت معنوی سپاهیان است،و آن کس که به چنین کاری می پردازد،همیشه یکی از طاغیان است که بر ضد انقلاب کنندگان به چنین عملی می پردازد.

[55]

ثانیا:سبب جنگ خود را با بنی اسراییل بیان کرد،چه طاغیان همیشه در صدد دست یافتن به بهانه ای هستند که به وسیلۀ آن آتش جنگ را بر ضد مخالفان روشن کنند،پس گفت:

« وَ إِنَّهُمْ لَنٰا لَغٰائِظُونَ -و آنان خشم ما را برانگیخته اند.» این انگیزش خشم ما به سبب تمرد آنان نسبت به خودمان است،و بیرون رفتن ایشان از دین ما،و نیز بدان جهت است که بنی اسراییل زر و زیورهای اهل مصر را پیش از این از مردم مصر به عاریت گرفتند و چنان که مفسّران گفته اند آنها را با خود از کشور خارج کردند.

[56]

ثالثا:فرعون از آمادگی آنان برای مقاومت در مقابل خودش آگاهی به دست آورده بود و بیم آن داشت که با وجود کمی شماره مایۀ دردسری برای او شوند.

« وَ إِنّٰا لَجَمِیعٌ حٰاذِرُونَ -و ما همه بیمناک و بر حذریم.» یعنی همگی آمادۀ رو به رو شدن با آنها هستیم،و شاید مقصودش از این دور کردن ترس شکست از سپاهیان خود بود که همگی آمادۀ برای ایستادگی در برابر این دشمنند،و بر هر فرد لازم است که نقش خود را در مواجهۀ با خطر مورد انتظار ایفا کند.

[57]

رابعا:به آن آغاز کرد که از خوبیهای سرزمینهای خود یاد کند که دفاع از آنها ضرورت دارد،و به همین سبب گفت:

« فَأَخْرَجْنٰاهُمْ مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ -پس آنان را از باغها و چشمه سارها

ص :51

بیرون راندیم.» او چنان می پنداشت که همۀ ضروریات تمدن را از کشاورزی متکی بر چشمه ها در اختیار دارد که سبب دور ماندن آن از خطرهای احتمالی است،و چنان که معروف است تمدن آن فرعون تمدنی مبتنی بر کشاورزی بود و نسبت به زمان خود جنبۀ پیشرفتگی داشت،و فرعون فراوان به آن می بالید و آن را دلیلی بر سلامت روش خود می شمرد.

[58]

« وَ کُنُوزٍ وَ مَقٰامٍ کَرِیمٍ -و گنجینه ها و جایگاهی گرامی.» وجود ذخیره های مالی همچون ارزهای خارجی سخت در دسترس امروز، و گنجهای قدیمی،نشانه ای از نشانه های پیشرفت تمدنی به شمار می آید،به همان گونه که خانه های دارای امنیتی که به اهل آنها احترام گذاشته می شود و در آنها مورد تکریم قرار می گیرند،یکی /9 دیگر از نشانه های چنین تمدنی است که فرعون به آن افتخار می کرده است.

شاید تعبیر به«أخرجناهم»تهدیدی ضمنی برای سپاهیان بوده باشد که اگر از فرمانهای داده شده اطاعت نکنند،آنان نیز این گونه داراییها را از کف خواهند داد.

چنان می نماید که باغها و چشمه سارها منعکس کنندۀ فراهم بودن ضروریات زندگی است،در صورتی که گنجها و مقام گرامی داشتن از آن پیشرفت حکایت می کند که سبب ایجاد امنیت اقتصادی و سیاسی است.

[59]

رسالتهای خدا مخالف با پیشرفت مدنی و فرهنگی نیست،بلکه با ستمی معارضه دارد که به نام آن به مردمان می رسد،و پیشرفت تمدنی ثابت و مستقر حقی برای اهل حق است،بدان سبب که خود آنان آن را وضع کرده اند و طاغیان از ایشان دزدیده اند،پس خدا آن را به ایشان بازمی گرداند.خداوند متعال بدین گونه ما را آگاه ساخته و گفته است:

« کَذٰلِکَ -بدین گونه.» فرعون بدین گونه به قوم خود سخن گفت،و به آنچه مالک آن است بالید،

ص :52

ولی آیا عاقبت او چگونه بوده؟بشنوید:

« وَ أَوْرَثْنٰاهٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ -و آن را همچون میراثی به بنی اسراییل واگذار کردیم.» خدا آل فرعون را هلاک کرد،و فرزندان اسراییل به مصر بازگشتند،و از باغها و سرچشمه ها و گنجها و جایگاه بزرگوار متنعّم شدند،و خدا بدین گونه بندگان شایستۀ خود را به میراث می رساند،پس نباید که محرومان فریب چیزهایی را بخورند که در اختیار طاغوتان قرار داد،و خود را برای دست یافتن به بازماندۀ سفرۀ ایشان خوار نسازند،و بدانند که همۀ خیر و نیکی مخصوص ایشان است،و بر ایشان است که دست دزدان را کوتاه کنند تا آن خیرات را نوش جان سازند.

[60]

فرعون مبادرت به جنگ کرد،و او بود که در هنگام برآمدن خورشید بنی اسراییل را در معرض تهاجم خود قرار داد.

« فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ -پس چون آفتاب سر برمی آورد به دنبال ایشان به راه افتادند.» [61]

ارتش فرعون سخت کوشیدند که به بنی اسراییل برسند و سرانجام به نزدیکی ایشان رسیدند،و هر گروهی گروه دیگر را می دید.در این هنگام موسی احساس خطری کرد که او و قومش را در میان گرفته بود.

« فَلَمّٰا تَرٰاءَا الْجَمْعٰانِ قٰالَ أَصْحٰابُ مُوسیٰ إِنّٰا لَمُدْرَکُونَ -پس دو گروه یکدیگر را دیدند،یاران موسی گفتند که ما در دسترس قرار گرفتیم.» [62]

هنگامی که موسی-علیه السلام-نقاط ضعف خود را در حمل بار رسالت برای خداوند خویش بیان کرد،کلمه ای بزرگ از خدا شنید،و آن«کلاّ» بود بدان معنی که«هرگز چنین نخواهد شد»،و به همین جهت هر وقت که قوم او در مقابلۀ با فرعون و قومش احساس ناتوانی می کردند،این کلمه را تکرار می کرد.

« قٰالَ کَلاّٰ -گفت هرگز.» در این جا خدا او را آگاه ساخت که او با موسی و برادرش همراه است و می شنود و می بیند،و به همین جهت موسی نیز به قوم خود گفت که خدا با ایشان

ص :53

است.

« إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ -پروردگارم با من است و مرا راهنمایی می کند.» چه اندازه ایمان موسی به پروردگارش بزرگ و یقین او به یاری خدا شدید بود،و چه بهتر که از داستان زندگی او نور و حرارت یقین و نفحه و دم ایمانی اقتباس کنیم.امواج دریا در برابر وی و امواج سپاهیان کفر در پشت سر او جای داشتند،و او تنها مالک قوم ناتوانی بود که در میان ایشان زنان و کودکان و درماندگان دیده می شدند،و ارادۀ آنان به سبب طولانی شدن دوران استعباد و بردگی متلاشی شده بود،ولی موسی با هر ترسی و بیمی چالش می کرد و بر خدا متوکل بود و امیدوار به یاری و یاوری وی،مگر خدا با او نبود،پس دیگر برای چه بترسد،بلکه چگونه ترس می تواند به قلب کسی راه یابد که به یقین می داند که خدا با او است؟! /9 [63]

و وحی بر قلب شریف او نازل شد:

« فَأَوْحَیْنٰا إِلیٰ مُوسیٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ -پس به موسی وحی کردیم که با عصایت بر دریا بکوب،پس دریا شکافته شد.» دریا خود به خود شکافته شد و دوازده راه در آن پدید آمد،که هر یک از آنها به یکی از بخشهای دوازدهگانۀ قوم بنی اسراییل اختصاص داشت.

« فَکٰانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ -پس هر یک از دو پارۀ دریا همچون کوهی بزرگ می نمود.» که در آن آبها بر یکدیگر سوار و موجها بر روی یکدیگر محکم بسته شده بودند.

[64]

و بنی اسراییل وارد راههایی شدند که برای ایشان در دریایی که معلوم نیست نیل بوده است یا دریای سرخ پیش می رفتند.

آل فرعون به دریا رسیدند و دشمنان خویش را در نیمه راه وسط دریا مشاهده کردند،که پس پشت سر ایشان به راه افتادند و-سبحان اللّٰه-که چگونه

ص :54

انسان تا این حدّ پایین از نژاد پرستی و قوم پرستی تنزل پیدا می کند.معجزات را به چشم می بیند و از آن عبرت و بصیرت به دست نمی آورد بلکه به گمراهی خویش ادامه می دهد؛فرعون آیت الاهی عصای موسی را که سبب به سجده افتادن ساحران شد،و نیز آیت ید بیضا و هفت آیت دیگر را به چشم دید،و اکنون می بیند که دریا چگونه برای عبور موسی و همراهانش شکافته شده و آبهایش همچون کوه ها بر یکدیگر سوارند،و با وجود این همه باز به لجاج و بی ایمانی خود ادامه می دهد؛آیا چگونه چنین چیزی امکان پذیر می شود؟! حقیقت آن است که:گناه قلب را سخت می کند،و هر چه شمارۀ گناهان افزونتر شود سنگ شدن قلب بیشتر و بیشتر می شود،و خدا گناهکاران را به سبب سختی قلبهاشان معاقب می سازد و رفته رفته در مسیر سیاهشان می اندازد،و لذا در این جا می گوید:

« وَ أَزْلَفْنٰا ثَمَّ الْآخَرِینَ -و دیگران را به آنجا نزدیک کردیم.» /9 خداوند همۀ آنان را در دریا هلاک کرد،ولی آیا به چه جهت خدا همۀ لشکریان فرعون را هلاک کرد،و تنها هلاک کردن فرعون و هامان را بسنده ندانست؟ جواب:

دنیا سرای امتحان و آزمایش همۀ مردمان است،خواه فرمانروا باشند و خواه فرمانبر،و پیروی کردن فرمانبران از طاغیان آنان را به جایگاه طاغیان می کشاند،و حتی خاموش ماندن و رضا دادن به فرمانروایی آنان سبب شریک شدن در جرم و چشیدن کیفر ایشان می شود، و خدا اسباب راهیابی را برای قوم فرعون در اختیار ایشان گذاشت،چه دیدند که چگونه جادوگران در مقابل رسالت موسی از خدا به سجده درافتادند،و خدا همۀ آنان را به گونه های مختلف بلا مبتلا کرد تا مگر در مقابل او به تضرّع و خشوع بپردازند،و در آن هنگام که در کنار دریا ایستاده و عبور قوم موسی را تماشا می کردند و می دیدند که گوسفند چرانی که تنها یک تکه چوب در دست دارد آنان را

ص :55

راهنمایی می کند و دریا بدین گونه بر ایشان شکافته شده،آیا هیچ حجتی برای فرمانبرداری از فرعون برای ایشان باقی مانده بود؟هرگز...بلکه بر ضدّ ایشان حجّت بالغه در اختیار داشت،پس اگر هلاکشان کرد،پس از بیّنه و اتمام حجت بود.

[65]

معجزه یکی و آن شکافته شدن دریا بود،ولی عاقبت کار متفاوت بود،چنان که پروردگار سبحانه و تعالی می گوید:

« وَ أَنْجَیْنٰا مُوسیٰ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ -پس موسی و همۀ کسانی را که با او بودند نجات بخشیدیم.» [66]

« ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ -و سپس دیگران را غرق کردیم.» پس آیا می شود گفت که این تصادفی بوده است که در آن نمود واحدی بر آنان مایۀ رحمت باشد و بر اینان وسیلۀ عذاب و هلاک؟! [67]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ -در این نشانه و آیتی است،و بیشتر ایشان مؤمن نبودند.» علی رغم نیرومندی حجت و برهان،چشمها بسته است،و قلبها در حجاب پوشیده،و بنا بر این روا نیست که مردمان را مقیاسی برای باز شناختن حق از باطل قرار دهیم.

در حدیثی از رسول خدا(ص)آمده است:

«همچون کسی مباش که می گوید:اگر مردمان به من نیکویی کردند،من هم در حق ایشان نیکویی خواهم کرد،و اگر بدی کردند،من نیز به ایشان بدی می کنم،بلکه خود را چنان آماده سازید که اگر مردمان نیکویی کردند شما نیز با ایشان چنین کنید،و اگر بدی کردند،از این که در حق ایشان بدی کنید اجتناب ورزید».

[68]

« وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -و پروردگارت عزیز و رحیم است.» عزیز و صاحب قدرت است و از کافران انتقام می گیرد،و رحیم و مهربان

ص :56

است و مؤمنان را یاری می دهد.

[سوره الشعراء (26): آیات 69 تا 104]

اشاره

وَ اُتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرٰاهِیمَ (69) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا تَعْبُدُونَ (70) قٰالُوا نَعْبُدُ أَصْنٰاماً فَنَظَلُّ لَهٰا عٰاکِفِینَ (71) قٰالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (73) قٰالُوا بَلْ وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا کَذٰلِکَ یَفْعَلُونَ (74) قٰالَ أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمُ اَلْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلاّٰ رَبَّ اَلْعٰالَمِینَ (77) اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ (78) وَ اَلَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ (79) وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (80) وَ اَلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ (81) وَ اَلَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ اَلدِّینِ (82) رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ (83) وَ اِجْعَلْ لِی لِسٰانَ صِدْقٍ فِی اَلْآخِرِینَ (84) وَ اِجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ اَلنَّعِیمِ (85) وَ اِغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلضّٰالِّینَ (86) وَ لاٰ تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (87) یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ (88) إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ (90) وَ بُرِّزَتِ اَلْجَحِیمُ لِلْغٰاوِینَ (91) وَ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ أَوْ یَنْتَصِرُونَ (93) فَکُبْکِبُوا فِیهٰا هُمْ وَ اَلْغٰاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ (95) قٰالُوا وَ هُمْ فِیهٰا یَخْتَصِمُونَ (96) تَاللّٰهِ إِنْ کُنّٰا لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (97) إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (98) وَ مٰا أَضَلَّنٰا إِلاَّ اَلْمُجْرِمُونَ (99) فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِینَ (100) وَ لاٰ صَدِیقٍ حَمِیمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (102) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (103) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (104)

ص :57

معنای واژه ها

90[و أزلفت]

:یعنی نزدیک شود.

91[و برّزت]

:التبریز به معنی آشکار شدن است.

94[فکبکبوا]

:اصل آن کببوا است به معنی«همراه با هم افکنده شدن(در دوزخ)».

پدران خود را یافتیم که چنین می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در ضمن بیان مبارزۀ میان رسالتهای خدا و فرهنگ شاعران،پروردگار مثلی از داستان ابراهیم و قومش برای ما می آورد،و این که چگونه خدا به او وحی کرد که در برابر فساد گسترده ای که در میان ایشان راه یافته بود و به پرستش بتان پرداخته بودند،مقاومت نشان دهد،و در آن هنگام که ابراهیم از ایشان در این خصوص پرسش کرد هیچ حجتی در تأیید بت پرستی خودشان نداشتند،بلکه گفتند که:ما پدرانمان را دیدیم که چنین می کنند،و به همین سبب ابراهیم از آنان و پدران و بتانشان کناره گرفت و به پرستش پروردگار جهانیان پرداخت که او را

ص :58

آفریده و راهنماییش کرده،و خوردنی و نوشیدنی و سلامتی وی به دست او است،و او است که می میراند و زنده می کند،و در روز ملاقات امید آمرزش او وجود دارد،و از او با فروتنی درخواست کرد که:فرمانروایی را به او بخشد،و او را به مردمان صالح و شایستۀ گذشته ملحق کند،و به دست او روزگار شایستۀ تازه ای آغاز شود، و بهشت را بهرۀ او سازد و پدرش را که از گمراهان بوده است بیامرزد،و در روز رستاخیز او را با آتش دوزخ بدبخت و بیچاره نسازد.و آن روزی است که از بتان کاری ساخته نیست،و پیروی از پدران نیز سودی ندارد،و از مال و فرزندان نفعی عاید نمی شود،مگر این که آدمی با قلبی سالم و پاکیزه در برابر پروردگارش در آن روز حضور پیدا کند.در چنان روزی بهشت نزدیک می شود تا پرهیزگاران به آسانی در آن گام نهند،و آتش آشکارا به نظر می رسد تا گمراهان به آن درآیند،و اینان آن کسانند که از ایشان پرسیده می شود:آنچه به جای خدا می پرستید اکنون کجا است،و بتان شما به کجا رفته اند،و از /9 دنباله روی پدران چه حاصلی برای شما بر جای مانده،و آیا آنان می توانند به یاری شما برخیزند یا برای خود کاری انجام دهند؟!و چون از پاسخ دادن به پرسشها درمی مانند،آنان را همراه با دیگر گمراهان و سپاهیان ابلیس به درون آتش می افکنند.

در آن هنگام وسعت دامنۀ گمراهی آنان آشکار می شود،و در آتش به مخاصمۀ با یکدیگر می پردازند،و کافران به دوستان و سروران خود می گویند:ما در گمراهی آشکار بودیم که شما را با پروردگار جهانیان برابر می دانستیم،و به نکوهش کسانی می پردازند که آنان را به گمراهی کشانده بودند-که شاید مقصودشان مدعیان علم و دین بوده باشد-و آنان را مجرمان و گناهکاران توصیف می کنند؛و می گویند که:هیچ کس نیست که از ما شفاعت کند و به تصدیق گفته های ما بپردازد و توجهی به کار ما داشته باشد،و آرزوی آن می کنند که کاش بازگشتی به دنیا امکان پذیر بود تا آنان نیز در زمرۀ مؤمنان قرار می گرفتند.

و قرآن این درس را،همچون داستان موسی(ع)بدین گونه ختم می کند که این همه آیت و راهنمایی برای ایمان است،ولی بیشتری مردم به ایمان گرایشی

ص :59

نشان نمی دهند،و سپس از پروردگار بزرگ با آوردن دو نام عزت و رحمت یاد می کند.

شرح آیات:

[69-70]

از داستانهای سرور خودمان ابراهیم-علیه السلام-چنین بر ما معلوم می شود که فطرت ایمانی وی پیش از آن که وحی بر او نازل شود تجلّی پیدا کرده بوده است،و با همین فطرت با بزرگترین فساد یعنی پرستش بتان و پیروی بی حاصل و بی راهنمایی از پدران رو به رو شده بود.

انحراف آدمیزاد با تحریک شیطان و نیروی شهوتها آغاز می شود،ولی هر چه زودتر لباس مشروع بودن آن را در میان می گیرد و مدعیان دروغین علم و دین،به فرمان خوشگذرانان و کامرانان به آن رنگ قداست دینی می دهند،و پرستش اصنام و بتان در نزد قوم ابراهیم از همین قرار بوده است.

« وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرٰاهِیمَ* إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا تَعْبُدُونَ -و بخوان برایشان خبر ابراهیم را در آن هنگام که به پدرش و خویشان گفت:شما چه می پرستید؟!» ابراهیم نخست پدرش را،که نه پدر بلکه عموی او آزر بود و او را به فرزندی اختیار کرده بود،در معرض چالش قرار داد،و شاید سبب آن دو چیز بوده است:

اولا:این که پدرش مسئول مستقیم او و کسی بود که آموزشهای جامعه خود را دربارۀ او اجرا می کرد،و به میانجیگری او ابراهیم در زیر فشار مجتمع قرار گرفته و در جهت پرستش بتان رانده می شد.

ثانیا:ابراهیم در یک محیط عقب افتاده و ارتجاعی تقلید از پدران قرار داشت،و به همین سبب شایسته چنان بود که چالش خود را نخست در حق مردمان همین محیط آغاز کند تا پیشوا و نمونه ای برای همۀ کسانی باشد که در چنین مجتمع عقب افتاده ای زندگی می کنند.

[71]

به فساد خود اعتراف کردند که بتانی را می پرستند که هیچ سود و

ص :60

زیانی برای ایشان ندارند.

« قٰالُوا نَعْبُدُ أَصْنٰاماً فَنَظَلُّ لَهٰا عٰاکِفِینَ -گفتند که:بتانی را می پرستیم و پیوسته در پیرامون آنها جمع می شویم.» برای آنها نماز می گزاریم،و به پرستش آنها ادامه می دهیم،و شاید این تعبیر حاکی از آن بوده باشد که آنان دربارۀ سودمند بودن عبادت خود تردید و شک داشته و تنها به پیروی از گذشتگان چنین می کرده اند.

[72]

نظام زندگی بر سود و زیان متکی است،و فطرت آدمی در لحظات سختی،و نیازمندی او را به پروردگارش راهنمایی می کند،و به همین سبب ابراهیم از بت پرستان قوم خود پرسید که:آیا این بتها در هنگام سختی،که امید شخص از همۀ وسایل در دسترس او(بدان گونه که خداوند متعال دعای او را اجابت می کند)، به اجابت درخواست او قیام می کنند،یا در اوقات عادی برای او سود و زیانی دارند؟! « قٰالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ -گفت که:آیا در آن هنگام که آنان را می خوانید،سخن شما را می شنوند(و به پاسخ دادن به شما برمی خیزند؟).» در هنگام سختی و گرفتاری وهمها فرو می ریزد،و قلب به آفرینندۀ جهان متوسل می شود و جز او کسی را به یاری نمی خواند،و این خود بزرگترین برهان بر باطل بودن بت پرستی است.

[73]

« أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ -یا برای شما سود و زیان دارند.» ابراهیم بدین گونه سنگ بزرگی در دریای قلبهای راکد ایشان افکند،و پیاپی موجهایی /9 از شک به وجود آورد،و حقیقت آن است که افشاندن تخم شک در قلب نسبت به وضع فاسدی که پیش آمده،مخصوصا در نزد کسانی که بر معتقدات نادرست حالت جمود دارند،بزرگترین کار محسوب می شود.

در مکالمۀ میان یک پزشک هندی ملحد و امام صادق-علیه السلام- امام شکی برای آن پزشک نسبت به عقاید فاسدش به وجود آورد،و او گفت:

نمی دانم،شاید کسی در سخن من اندیشه کند.

ص :61

و امام به او گفت:

«اما این که از حدّ انکار خارج شده و به منزلگاه شک رسیده ای،امید آن دارم که از این نیز خارج شوی و به معرفت و شناخت حقیقت راه یابی». (1)

[74]

و چون قوم ابراهیم حجّت و برهانی در اختیار نداشتند،مسئله را به میراث احاله کردند که آفت متدینان است و دین را در ذهن مردم با چیزی درهم می آمیزد که جدا کردن آنها از یکدیگر دشوار است.

« قٰالُوا بَلْ وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا کَذٰلِکَ یَفْعَلُونَ -گفتند:ما پدران خویش را چنان یافتیم که بدین گونه عمل می کنند.» [75]

در این جا چالش ابراهیم برای قومش آشکار شد،و آن را به صراحت بیان کرد و گفت:من از شما و آنچه می پرستید بیزارم و آنها را دشمن خود می دانم:

« قٰالَ أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ -گفت:آیا می دانید که چه چیز را می پرستید؟» و این تعبیر با درجه ای بالا از سبکسر شمردن ایشان و ریشخند همراه است.

[76]

« أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ -هم شما و هم پدران در گذشته و نخستین شما.» /9 یعنی تنها شما و پدران بی واسطه تان را در نظر ندارم،بلکه همۀ نیاکان شما را که با این بت پرستی از دنیا رفته اند و قداست بیشتر دارند در نظر دارم.مگر در جامعه ای ارتجاعی هر چیز قدیمی ارزشی ندارد که،همچون سرکه یا شراب،با گذشت زمان رشد پیدا می کند؟ [77]

« فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی -پس آنها(که می پرستید)دشمنان من اند.» من به صراحت با آنچه دشمن من است دشمنم.

این کلمه کلمۀ بیزاری بود.ابراهیم با گفتن آن مصونیتی را که مرتجعان برای بتها فراهم آورده بودند،از ایشان دور کرد،و شاید ابراهیم از این کار دو هدف

ص :62


1- 11) -بحار الانوار،ج 3،ص 155.

دیگر را نیز در نظر داشته است.

اولا:ناتوانی بتان برای زیان رساندن به کسی عملا به اثبات رسیده است، چه آنان نادانان به بتان هشدار می دادند که در صورت نرسیدن به مقصود آمادۀ ترک پرستش آنان خواهند شد،و بدین گونه در رد کردن پیشتاز بودند،و به همین گونه مؤمنان راستینی که از ابراهیم پیروی می کردند،تسلیم شدن به طاغیان را نمی پذیرفتند،و در این کار پیشوا بودند و با عمل خود ثابت می کردند که از آنان کاری در زمین ساخته نیست.

ثانیا:بتها رمزی برای نظام سیاسی و اقتصادی محسوب می شد،و تقدیس آنها سنگ شالوده در ساختمان فرهنگی مجتمع نادان بود،و استمرار در پرستش آنها یعنی استمرار در وضع فاسدی که برای انسان زیانبخش است،پس بتها عملا دشمن آدمی به شمار می آیند،و بر انسان است که آنها را دشمن خود بداند.

و تنها طرد کردن بتان کافی نیست،بلکه ناگزیر آدمی باید به خدا توجه پیدا کند،و به همین سبب است که ابراهیم گفت:

« إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِینَ -مگر پروردگار جهانیان.» /9 [78]

« اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ -آن که مرا آفرید سپس رهبریم می کند.» خدا همه چیز را به قدرت خود با استحکام آفرید،و در آفریدگان سنّتهایی با حد اکثر دقت برقرار کرد،و انسان را از طریق غریزه و فطرت و عقل و وحی به آن سنتها رهنمون شد،و مطابقت داشتن وحی با سنّتها بزرگترین گواه بر صدق و درستی رسالت است،و رساترین حجت بر حکمت پروردگار،و حسن تدبیر او سبحانه و تعالی.

[79]

و انسان فطرتا از آن که به او چیزی می خوراند یا می نوشاند قدردانی می کند،ولی در باز شناختن سرچشمۀ حقیقی این خوراک و نوشاک مرتکب خطا می شود.به وسیله نگاه می کند و توجهی به مصدر و منبع آن ندار.نهر آب روان را می بیند،ولی از سرچشمۀ آن غافل است،و دست پزندۀ نان را می بیند ولی از دهها

ص :63

دست که نتیجۀ کار آنها به دست نانپز رسیده و آنها را به صورت نان فراهم آورده،و به دنبال آن همه دست غیب،یا نادان است و یا خود را به نادانی می زند.

اما کسی که صاحب فطرت پاکیزه است،به چالش با سلطۀ جامعه می پردازد،و انسانیت خویش را با تسلیم به فساد فرهنگی مسلط بر آن ضایع نمی کند،و او کسی است که به جوهر حقایق راه می یابد و از غیب ظواهر با خبر می شود،همچون ابراهیم که گفت:

« وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ -و آن که به من خوردنی و آشامیدنی می رساند.» [80]

خداوند متعال در بدن آدمی یک دستگاه ایمنی آفریده که به توسط آن در برابر جرثومه های بیماری و میکروبها مقاومت می کند،و بر بیماری پیروز می شود،و اندازۀ توانایی یا ناتوانی این دستگاه،و نیز اندازه توانایی یا ناتوانی عوامل تولید بیماری در فرمان تقدیر خداوند سبحانه و تعالی است،و بنا بر این بیمار به صورتی از دنیا می رود یا از بستر بیماری برمی خیزد که بشر را،هر اندازه به علم و معرفت دست یافته باشد،تصرفی در آن نیست.

اگر خدا این ایمنی و مصونیت را دور کند،هیچ کس قادر بر حفظ آن نخواهد بود،حتی اگر چندین تن داروهای ضد بیماری را مصرف کند.

و ابراهیم با فطرت پاکیزۀ خود این حقیقت را دریافت و گفت:

« وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ -پس چون بیمار شوم،او مرا شفا خواهد داد.» شفای از مرض به دست خدا است،و خدا در بدن آدمی چیزی به وجود آورده که با آن بر بیماری پیروز می شود،و بهترین درمان مقاومت کردن در برابر بیماری با نیروی بدن است،و نصهای اسلامی بر این ضرورت تأکید کرده است.

در حدیثی آمده است:

«با دردت تا زمانی که با تو راه می آید راه برو.» و در حدیثی مأثور از امام صادق(ع)آمده است که گفت:

«هر کس که تندرستی او بیش از بیماری او است،و با چیزی به معالجۀ

ص :64

خود بپردازد و بر اثر آن بمیرد،من به سوی خدا از او ابراز بیزاری می کنم». (1)

شاید برای همین امر که آدمی لازم است تا حدی متحمّل مرض باشد،و به مقاومت کردن در برابر آن به وسیلۀ عواملی که به مصونیت وی آسیب می رساند نپردازد،در نصوص بر این تأکید شده است که بیماری برای مؤمن پاداش و ثواب محسوب می شود.

در حدیثی مأثور از عبد اللّٰه بن مسعود آمده است که گفت:

روزی که در نزد رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)بودیم،ناگهان تبسّمی کرد،و من گفتم:شما را چه رسید یا رسول اللّٰه؟و او گفت:

«از مؤمن و بیتابی او نسبت به بیماری در شگفتم،و اگر می دانست که برای بیماری چه اندازه پاداش وجود دارد،چنان دوست می داشت که پیوسته تا هنگام ملاقات پروردگارش عز و جل بیمار بوده باشد». (2)

در شرع کتمان کردن درد در سه نوبت متوالی مستحبّ خوانده شده،و وسیلۀ رسیدن به سه پاداش بزرگ به حساب آمده است،چنان که از امام باقر علیه السلام روایت شده است که گفت:

«خداوند تبارک و تعالی گفت که:هیچ بنده ای نیست که چون به بلایی مبتلا شود از آن در نزد دیدار کنندگانش لب به شکایت نگشاید،مگر این که گوشت وی را با گوشتی بهتر،و خونی نیکوتر از خون خودش مبادله کنم،و اگر او را قبض روح کنم به رحمت من باز خواهد گشت،و اگر زنده بماند،بی گناه زنده خواهد ماند». (3)

[81]

در چنگال دشواریهای روزانه ای که بشر با آنها رو به روست، حقایق بزرگ فراموش می شود،و همچون کسی است که به تماشا و شناسایی درختی در میان راه خود پرداخته باشد که او را از یاد جنگلی که این درخت در آن

ص :65


1- 12) -نور الثقلین،ج 14،ص 55.
2- 13) -همان منبع،ص 56.
3- 14) -همان جا.

است غافل می سازد،و هدایت شدگان از بندگان خدا پیوسته به این حقایق بزرگ توجه دارند.از کجا آمده ایم و به کجا می رویم و مدبّر کیست؟ مرگ و زندگی دو مهمترین نمود است که بشر از آنها می گذرد،و چون پردۀ غفلت از پیش چشم او بر کنار شود،به آن کس هدایت پیدا می کند که مردمان را با مرگ مقهور می سازد،و سپس آنان را برای حساب برمی انگیزد.ابراهیم(ع)گفت:

« وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ -و آن که چون بمیرم بار دیگر مرا زنده می کند.» [82]

دلبستگی آدمی به هر چیز یا شخص با مرگ پایان می پذیرد،ولی با پروردگار تا روز جزا برقرار می ماند،یعنی آن روز که هیچ دلبستگی دیگر را فایده ای نیست.

« وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ -و آن که آرزوی آن دارم که از خطای من در روز جزا درگذرد.» قلب آگاه حقایق را چندان کشف می کند تا به اوج آنها که یقین پیدا کردن به بعث و نشور است برسد،و قلب ابراهیم علیه السلام چنین بود.

[83]

حقایق در قلب ابراهیم(ع)تجلّی کرد،چرا که تسلیم خدای جهانیان گشته بود و وجودش آکنده از یقین و آرامش شد و دیدگاههای والایی را برخاسته از همین حقایق بر زبان می آورد.کسی که به خدای جهانیان ایمان آورد و بداند که او آفریننده ای هدایتگر است و رازق خوراک و نوشاک و شفا بخش و زنده کنندۀ مرده و بخشایندۀ گناهان،دیگر نمی تواند به درگاه او زاری نکند و نیازهایش را نطلبد.

بلند پروازیهای انسان،فراوان است،زیرا خداوند او را در بهترین شکل آفریده و گرامیش داشته و برتریش داده است و روحیۀ رشد و پرواز را در جان او به ودیعت نهاده است،ولی بت پرستی جلوی رشد روح را می گیرد و به خواریش می کشاند و اندیشۀ پرواز را در او می میراند.ولی ابراهیم(ع)از این گونه پرستش رهایی یافته بود و لذا به وسیلۀ دعا قریحه اش شکوفا گشته بود و چه بزرگ است

ص :66

دعا کننده و آن که در دعا مورد خطاب قرار می گیرد و چه با شکوه است خود دعا هنگامی که می گوید:

« رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً -پروردگارا!به من فرمانی عطا کن.» این طلب چیز بزرگی است که شخص از خدا خواستار آن شود که جانشین وی در زمین باشد،و چنان می نماید که این حکم و فرمان همان پیامبری و دانش است که مؤمنان بدین گونه آن را در دعا خواستار می شوند:

«پروردگارا به ما همسران و فرزندانی همچون نور چشم عنایت کن و ما را پیشوای پرهیزگاران قرار ده». (1)

« وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ -و مرا به صالحان و شایستگان ملحق ساز.» گرامیترین صالحان پیامبرانند،و چنان می نماید که ابراهیم(ع)با این دعا خواستار استقامت پیدا کردن بر راه راست تا آن حد بوده است که به صالحان ملحق شود،و این به سبب علم وی به این مطلب بوده است که کارها به پایانهای آنها وابستگی دارد،و آدمی باید خود را بر آن وادارد که در راه پیشرفت فشارها را تحمل کند و تا آخرین حد پیش برود و به نتیجۀ نیکی که از آغاز در نظر داشته است برسد.

[84]

گاه آدمی به پایان راه می رسد،و اثر او محو می شود،و نام او در معرض فراموشی قرار می گیرد،ولی نفس استوار و درست چشم به آن دارد که ذکر نیکوی وی پس از مرگش بر جای بماند،و به همین سبب ابراهیم گفت:

« وَ اجْعَلْ لِی لِسٰانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ -و قرار ده برای من زبان صدقی در پسینیان.» و رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-همان دعای مستجاب شدۀ ابراهیم است،چنان که گفت:پس او لسان صدق در پسینیان است از آن جهت که شریعت او را تجدید کرد و به اعتلای یاد او پرداخت.

چنان که امام علی-علیه السلام-چنین کرد،و در ضمن تفسیر علی بن

ص :67


1- 15) -الفرقان74/.

ابراهیم از این آیه آمده است که:او امیر المؤمنین علیه السلام است. (1)

و تشویق اسلام برای خواستار شدن یاد نیکو تنها از آن لحاظ نیست که خواسته ای مشروع است،بلکه نیز از آن نظر است که کمال نفس و تکامل آن را آشکار می سازد،و در نهج البلاغة آمده است که امیر المؤمنین علیه السلام گفت:

«آگاه باشید که زبان صالحی که خدا برای شخص در میان مردم بر جای می گذارد،نیکوتر از مال برای او است که برای وارثانی باقی گذارد که سپاس او نمی گزارند». (2)

[85]

شرّی نیست که بهشت در پی داشته باشد و منتهای آرزوی نفس سالم و درست دست یافتن به بهشت است که سرای کسانی است که خدا از آنان راضی است و آنان را خرسند می سازد.

« وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ.

[86]

اولین کسی که ابراهیم(ع)به چالش او برخاست،پدرش آزر بود،و شاید چنان احساس می کرد که این پدر خوانده حقی بر گردن او دارد و باید در حق او نیکی کند،و به همین جهت در حق او نخست به راهیابی و سپس به رسیدن به مغفرت خدا دعا کرد و گفت:

« وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کٰانَ مِنَ الضّٰالِّینَ -و پدرم را بیامرز که از گمراهان بود.» /9 و شاید طلب آمرزش برای گمراهی که هنوز به مرحلۀ انکار خدا نرسیده است نیکو باشد،بالخاصه اگر بر گردن کسی که دربارۀ او دعا می کند حقی داشته باشد،و معنی استغفار ظاهرا در این جا خواستن هدایت برای او شدن است.

و ابراهیم به پدرش وعده داده بود که برای او از خدا طلب آمرزش کند،چه

ص :68


1- 16) -همان جا،ص 57.
2- 17) -همان جا.

به او گفته بود که:« سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کٰانَ بِی حَفِیًّا -به زودی برای تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست،چه او نسبت به من مهربان است». (1)

ولی ابراهیم،در آن هنگام که آزر از گمراهی کارش به لجاج و انکار رسید،از او بیزاری جست،و پروردگار ما در این باره چنین گفته است:

« وَ مٰا کٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِیّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ -و آمرزشخواهی ابراهیم برای پدرش جز برای وفا کردن به وعده ای نبود که به او داده بود،و چون بر وی آشکار شد که او دشمن خدا است،از وی بیزاری جست،و ابراهیم بسیار زاری کنندۀ در برابر خدا و بردبار بود». (2)

[87]

ابراهیم گناهکار نبود،و مقام نبوتی بلند مرتبه داشت،و خدا او را از گناه منحرف می ساخت،ولی چون خود را در محضر پروردگارش می یافت، خویشتن را آکندۀ از نقص تصور می کرد،و کاری جز طلب آمرزش نداشت و خواستار پاکی و کمال افزونتر می شد،و هیچ لغتی میان بنده و پروردگارش در میدان دوستی و شوق شدید بلیغتر از لغت تذلل و خواری نمودن و اعتراف به گناه و طلب عفو نیست.پس ابراهیم علیه السلام گفت:

« وَ لاٰ تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ -و آن روز که(همگان از گورها)برانیگخته می شوند،مرا خوار مساز.» خواری در آن سرا به افتادن در آتش است که مؤمنان می گویند:« رَبَّنٰا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ -پروردگارا!هر کس را که به آتش درآوری،همانا خوارش کرده ای و ستمگران یار و یاوری ندارند». (3)

[88]

« یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ -روزی که داشتن مال و فرزندان سودی ندارد.»

ص :69


1- 18) -مریم47/.
2- 19) -التوبة114/.
3- 20) -آل عمران192/.

آنچه بیش از هر چیز آدمی را به بردگی و بندگی دیگران می کشاند،دوستی مال و فرزندان است،و چون خود را از پرستش آنها آزاد کند،به رستگاری رسیده است.

[89]

« إِلاّٰ مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ -مگر آن که با دلی درست در برابر خدا حاضر شود.» چون قلب سالم باشد همۀ اندامها سالم و پاک است،و سلامت قلب نتیجه ای از پاک بودن آن از دوستی دنیا است،بدان جهت که دوستی دنیا سر هر خطا و گناه است،که پیامبر ما-صلّی اللّٰه علیه و آله-از آن خبر داده است.

و در حدیثی مأثور از امام صادق-علیه السلام-در تفسیر این آیه چنین آمده است:

«مقصود قلبی است که از دوستی دنیا خود را سالم نگاه داشته است». (1)

[90]

و در آن روز بهشت چندان به پرهیزگاران نزدیک می شود که عروس و داماد در شب زفاف به یکدیگر پیوستگی پیدا می کنند،و امّا آتش برای کفار به صورتی آشکار تجلّی پیدا می کند و آگاه می شوند که در آن فرو افکنده خواهند شد.

« وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ -و بهشت به پرهیزگاران نزدیک می شود.» [91]

« وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغٰاوِینَ -و دوزخ برای گمراهان آشکار می شود.» یعنی کسانی که گمراه شدند و پس از علم پیدا کردن هم بر گمراهی باقی ماندند.

[92]

وحی پیوستگیهای اجتماعی فاسد را که به صورت قفلها و بیماریهایی برای قلب درمی آید،و سلامت آن را تباه می کند،می شکافد و قفلها را می گشاید،و برای آن که علاقه های میان خودمان را به نیکوترین وجه تنظیم کنیم، ناگزیر باید روز قیامت را مقیاس قرار دهیم و از خود بپرسیم که:آیا از این علاقه

ص :70


1- 21) -مجمع البیان،ج 5،ص 161(چاپ بیروت).

فایده ای در آن روز به ما خواهد رسید تا آن را حفظ کنیم، /9 یا چنین نیست که باید به آزاد کردن خود از آنها بپردازیم؛خدای تعالی می گوید:

« وَ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ -و به آنان گفته می شود که:کجا است آنچه پرستش می کردید.» [93]

« مِنْ دُونِ اللّٰهِ هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ أَوْ یَنْتَصِرُونَ -جز خدا؟آیا به یاری شما برمی خیزند،یا خود پیروز می شوند؟.» هرگز...نه به یاری کسی می توانند اقدام کنند و نه خود به پیروزی می رسند.

[94]

موجهای پیاپی کافران برای افکنده شدن به جهنم کسانی که گمراه شدند و کسانی که گمراه کردند فرا می رسد و هیچ کس به یاری آنان بر نمی خیزد.

« فَکُبْکِبُوا فِیهٰا هُمْ وَ الْغٰاوُونَ -پس آنان و گمراهان با هم به رو به دوزخ افکنده می شوند.» در حالی که بعضی بر روی بعضی دیگر فرو می افتند.

چنان می نماید که اینان تشکیل یافتۀ از سه گروهند،که یکی از آنان تودۀ مردم است،و دیگر طاغوتان،و سوم کسانی که به تأیید این طاغوتان پرداخته بودند.

در حدیثی مأثور از امام باقر-علیه السلام-آمده است که گفت:

«آنان کسانی هستند که عدل را به زبان توصیف می کنند،و سپس چیز دیگری مخالف با آن را به جای آن قرار می دهند». (1)

[95]

« وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ -و همۀ سپاهیان ابلیس.» این گروه-چنان معلوم می شود-آن کسانند که طاغوت را تأیید می کردند،و بنا بر این کسانی نیز که به آتش افکنده می شوند به سه گروه تقسیم می شوند:پیروان ابلیس از میان تودۀ مردم،و کسانی از آنان که به فرمانروایی رسیدند،و کسانی که همچون سپاهیان ابلیس به یاری فرمانروایان پرداختند.

ص :71


1- 22) -نور الثقلین،ج 4،ص 59.

[96]

و در روز حسرت علاقه و پیوند میان فرمانروایان و فرمانبران گسیخته می شود،بلکه آنان را چنان می یابیم /9 که به ملامت و نکوهش یکدیگر پرداخته اند.

« قٰالُوا وَ هُمْ فِیهٰا یَخْتَصِمُونَ -با یکدیگر به مخاصمه برخاسته اند و می گویند.» [97]

« تَاللّٰهِ إِنْ کُنّٰا لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -به خدای سوگند که ما در گمراهی آشکار بودیم.» « إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِینَ -در آن هنگام که شما را با پروردگار جهانیان برابر می گرفتیم.» به دامنۀ گمراهی خود از حق و دوری از صواب و صلاح اعتراف کردند،از آن جهت که کسانی امثال خود را با پروردگار جهانیان برابر شمردند.

[99]

ولی آیا چه کس مسئول این گمراهی ایشان است؟هر کس بوده باشد،جرم و گناه بزرگی در حق آنان مرتکب شده است.

« وَ مٰا أَضَلَّنٰا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ -و گمراه نکردند ما را مگر گناهکاران و مجرمان.» مفسران دربارۀ لفظ«مجرم»اختلاف کرده اند و آنان را طاغوتان یا شیاطین یا کافران گذشته دانسته اند که دیگران را به گمراهی دعوت کرده بودند.» حقیقت آن است که چنین وصفی بر همۀ اینان قابل تطبیق است،ولی شایسته ترین آنان به این صفت آن دسته از مدعیان داشتن دین و علم اند که به گمراه کردن مردمان اشتغال دارند.

[100]

و آیا امروز آن مجرمان کجایند؟! « فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِینَ -پس ما هیچ شفاعتگری نداریم.» [101]

« وَ لاٰ صَدِیقٍ حَمِیمٍ -و نه دوستی مهربان.» پس هیچ یک از آن مجرمان شفاعت یکدیگر نخواهند کرد،و حتی صمیمیترین دوستیها /9 در آن روز هیچ سودی ندارد.

آری...بعضی از مؤمنان از بعضی دیگر شفاعت می کنند،چنان که در

ص :72

بعضی از نصوص آشکارا به این مطلب اشاره شده است.

پس پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-برای امت خود شفاعت می کند،و امامان-علیهم السلام-به شفاعت کردن از شیعیان خود می پردازند،و بعضی از مؤمنان به شفاعت کردن از بعضی دیگر برمی خیزند.

در حدیثی از أبان بن تغلب آمده است که گفت:از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-شنیدم که می گفت:

«مؤمن در روز قیامت از اهل خانۀ خود شفاعت می کند و چون نوبت به خدمتگزار خانه اش می رسد،انگشت سبّابۀ خود را بلند می کند و می گوید:

پروردگارا!این خادمک من است که مرا از سرما و گرما محفوظ می داشت،و آن گاه به شفاعت از وی اقدام می کند». (1)

[102]

سپس حسرت و ندامت پیوندهای دلهاشان را قطع می کند که،با آنها،اگر فرصتی دیگر در اختیار داشتند مؤمن می شدند.

« فَلَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً -اگر فرصت بازگشت به دنیا می داشتیم.» به آن بازگشتیم.

« فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -و از ایمان آورندگان می بودیم.» [103]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ -هر آینه در این آیتی است،و بیشتر آنان مؤمن نبوده اند.» در صورتی که آیات فراوان در برابرشان وجود داشت.

[104]

« وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -و پروردگارت توانا و مهربان است.» و این حقیقتی است که از همۀ این داستانهایی که پروردگارمان برای ما در سورة الشعراء آورده بر ما الهام می شود.هدایت است و نور.پروردگار صاحب قدرت و عزیز تو با نیرو کافران را مورد مؤاخذه قرار می دهد،و او رحیم و مهربان

ص :73


1- 23) -بحار الأنوار،ج 8،ص 61.

است و با فضل و منت خویش به مؤمنان یاری می رساند.

[سوره الشعراء (26): آیات 105 تا 122]

اشاره

کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ اَلْمُرْسَلِینَ (105) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (106) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (107) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (108) وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (109) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (110) قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اِتَّبَعَکَ اَلْأَرْذَلُونَ (111) قٰالَ وَ مٰا عِلْمِی بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلْمُؤْمِنِینَ (114) إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ (115) قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یٰا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ اَلْمَرْجُومِینَ (116) قٰالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (118) فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنٰا بَعْدُ اَلْبٰاقِینَ (120) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (121) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (122)

معنای واژه ها

111[الأرذلون]

:اشخاص پست و ناچیز و رذل،و ضد رذیلت فضیلت است.

118[فافتح]

:فتح به معنی حکم است،و فتاح به معنی حاکم است از آن جهت که با حکم قاطعی که می دهد صورت کار را می گشاید.

ص :74

من کسی نیستم که مؤمنان را طرد کنم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مبارزۀ میان رسالت خدا و فرهنگ زمینی مبارزه ای است که در سراسر گذشت زمان ادامه داشته است،بدان جهت که هدف رسالتهای الاهی تغییر دادن همه ارزشهای جاهلیت است و برقرار کردن یک کیان و ماهیت فرهنگی تازه،پس در آن هنگام که نوح قوم خویش را به تسلیم و ایمان آوردن به خدا دعوت می کند،در عین حال این دعوت برای تسلیم شدن آنان به ارزشهای الاهی است که تمدن و شهرنشینی را بر آن کسان تحمیل می کند که خود را به خرافات گذشته و به فساد واقعیت تسلیم کرده اند،و علی رغم آن که فرستادگان خدا(ع)دشواریهای سختی را در راه تبلیغ رسالتهای خود متحمل شده اند،توانایی آن پیدا کردند که افکار بشر را تغییر دهند،و حتی افکار صحیحی که اکنون در میان اقوام جاهلی مشاهده می کنیم، ناگزیر مصدری رسالتی داشته است،بدان سبب که رسولان به حق محرک اساسی بشریت بوده اند،و گرنه بشریت به شکلی طبیعی به طرف پایان خود پیش می رفت.

بر بشر عادی دشوار است که نسل کاملی را پرورش دهد و آن را به آسمان ارزشها بالا برد،چه برای کار لازم است که در میان افراد آن نسل فهم و فرهنگ و روحی ایمانی پراکنده سازد که در ملکیت داشتن آن برای بشر عادی غیر ممکن است، /9 پس چگونه می تواند آن را در میان افراد یک نسل کامل پراکنده و جایگزین سازد،و نیز بر وی لازم است که به چالش با فرهنگ موجود و کسانی که در پشت سر آن ایستاده اند برخیزد.

ص :75

این امر واجب است که برای بزرگداشت این فکر که سازندۀ نسلهای مؤمن است،در مقابل آن به احترام بایستیم.و همچنین می بایستی در برابر صبر و شکیبایی و فداکاریهای رسولانی همچون نوح-علی نبینا و آله و علیه افضل الصلاة و السلام-به اجلال آن بر سر پا بایستیم.

افراد جامعۀ نوح در یک زندگی طبقاتی و با حضور متکبّران و متجبران در زمین زندگی می کردند،و با نوح بدین گونه به احتجاج و مجادله برمی خاستند که می گفتند:ما چگونه به پیروی از تو گردن نهیم در صورتی که پستترین طبقات پیرو تو شده اند؟!و نوح-علیه السلام-و پیروان او را به سنگسار کردنشان از روی گردنکشی و بلندی طلبی در زمین تهدید می کردند.

پیروی کردن افراد پست از نوح نمی تواند دلیلی برای ایمان نیاوردن بوده باشد،و اگر آنان پست بوده باشند،رسیدگی به حساب ایشان برای خدا شایسته تر است تا برای آن گردنکشان و طاغیان،و به هر حال پایان کار قوم نوح بهتر از پایان کار قوم فرعون یا قوم ابراهیم نبود که نوح آنان را نفرین کرد و از خدایش خواست که میان او و ایشان حکم خود را صادر کند،پس خدا آنان را غرق کرد و نوح و مؤمنانی را که با او همراه بودند از غرق شدن رهایی بخشید.

باری دیگر عزت و قدرت خدا در انتقام از قوم نوح تجلّی پیدا کرد،به همان گونه که رحمت او در نجات مؤمنان متجلّی و آشکار شد،و در این بزرگترین آیت الاهی وجود داشت ولی بیشترین مردم با دیدن آیات ایمان نمی آوردند.

شرح آیات:

[105]

« کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ -قوم نوح فرستادگان خدا را تکذیب کردند.» پیامبران در خطی واحد قرار گرفته و مکمل یکدیگرند،و همگی آنان از جانب پروردگار یکتا به رسالت مبعوث شده اند،و رسالتهای همۀ ایشان از لحاظ مبادی و اصول کلی با یکدیگر متوافق است،و تنها از لحاظ محتوای اجتماعی میان

ص :76

آنها تفاوتی به نظر می رسد.پس موسی برای برانداختن طاغوت زمان خودش از جانب خدا به رسالت برگزیده شد،و نیز برای رهانیدن امت مستضعف خود از زیر یوغ بردگی فرعون و دیگر گردنکشان و طاغیان مصر،و نوح برای برانداختن برتری طبقاتی و شکستن غرور و جبروت سران طبقات مبعوث شد،و تکذیب کردن یک رسول چنان اقتضا می کند که همۀ رسالتهای دیگر در معرض تکذیب قرار گیرد.

شاید معنی این آیه آن باشد که خدا برای قوم نوح پیامبران زیادی را مبعوث کرده بود و آخرین آنان نوح(ع)بوده است.

[106]

خداوند متعال برای قوم جبّار و متکبّر نوح برادری از ایشان را در نسب به پیغمبری مبعوث کرد که عصبیت و نژادپرستی آنان سبب خودداری ایشان از پیروی رسالتهای الاهی نشود،و در این کار نهایت منت را بر ایشان داشت.

« إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ -که به ایشان برادرشان نوح گفت:

چرا از خدا نمی ترسید و پرهیزگار نمی شوید؟» چرا با ترک فساد خود را از خشم پروردگارتان محافظت نمی کنید،و چنان می نماید که قوم او هر چه تمامتر در بد کاری پیش رفته بودند.

[107-108]

« إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ* فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -من برای شما فرستاده ای امینم*پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید.» به آنان فرمان داد که از وی،به عنوان فرستادۀ خدا،اطاعت کنند،و چنین بوده اند همۀ رسولان دیگر که رهبران فعلی مجتمع به شمار می رفتند و در برابر رهبریهای فاسد به معارضه بر می خاستند.

[109]

و میان رهبری رسول خدا برای قومش و رهبریهای دیگر غیر خدایی تفاوت بسیار است،چه آن-بر خلاف آنها-چیزی از قوم خود کسب نمی کرد و خواستار مزدی نبود.

« وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -و من برای این کار از شما مزد نمی خواهم،چه مزد مرا پروردگار جهانیان خواهد داد.» [110]

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -پس از خدا بترسید و از من فرمانبرداری

ص :77

کنید.» [111]

« قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ -گفتند که:آیا باید به تو ایمان آورد که پستترین افراد از تو پیروی کرده اند؟» این همان تمایز زشت طبقاتی است که مستضعفان عنوان اراذل و اوباش پیدا می کنند و مستکبران به بهانۀ ایمان آوردن آنان به رسول از ایمان آوردن خودداری می ورزند.

در تفسیر علیّ بن ابراهیم آمده است که:مقصود آنان از ارذلون مردمان فقیر بوده است،و در تفاسیر دیگر نیز معانی مشابهی آمده است،همچون صاحبان حرفه های پست یا مسکینان.

[112-113]

« قٰالَ وَ مٰا عِلْمِی بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ* إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ -گفت:من از آنچه می کنند آگاهی ندارم*رسیدگی به حساب آنان تنها به پروردگارم مربوط می شود،و کاش این را می فهمیدید.» یعنی،من از آنان چیزی جز نیکی ندیدم،چون از ایشان دعوت کردم،به ندای من پاسخ مثبت دادند،رسیدگی به حساب ایشان بر عهدۀ من نیست و پروردگارم به حساب ایشان خواهد رسید.

[114]

« وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الْمُؤْمِنِینَ -و من کسی نیستم که مؤمنان را طرد و دور کنم.» کسی نیستم که برای نشان دادن فرمانبرداریم نسبت به شما به طرد مؤمنان بپردازم،بلکه من بیم دهندۀ به همۀ مردمانم.

در این جا ملاحظه می کنیم که نوح پیغمبر خدا(ع)این پیشنهاد را رد کرد که دین او دین مستکبران باشد،چه مستضعفان اگر مؤمنان خالص و مخلص باشند، بهتر از مستکبران اند،و دین ملک نوح(ع)نیست بلکه در مالکیت خدا است،و او حق طرد کردن مؤمنان را ندارد.

[115]

« إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ -من چیزی جز یک بیم دهندۀ آشکار نیستم.»

ص :78

حدود مسئولیت من همین است،و تنها آشکارا بیم می دهم،و هر کس که در عرصۀ ایمان آوردن به خدا داخل شود،خدا برای رسیدگی به کار او شایسته تر است.

[116]

« قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یٰا نُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ -گفتند که:

ای نوح،اگر به این کار پایان ندهی،حتما از سنگسار شدگان خواهی بود.» دور حجّت و برهان پایان پذیرفت،و دور تهدید و بیم دادن فرا رسید،پس او را(ع)به آن تهدید کردند که اگر از دعوت خود دست برندارد،سنگسارش خواهند کرد،بدان سبب که به هستی و حیثیت اقتصادی و اجتماعی آنان-به پندار خودشان-آسیب رسانیده است،و چنان که می نماید مردمان خرد و کم ارزش اجتماع را بر ضد بزرگان قوم تحریک کرده است،از آن روی که /9 بانگ به از میان برداشتن تقسیم طبقاتی در اجتماع بلند کرده است،در صورتی که آنان،همچون دیگر کافران به رسالت و اندیشه های آن،سخت نسبت به این امر حساسیت داشتند و به همین جهت به دشمنی با او برخاستند.

[117-118]

« قٰالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ* فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -گفت:پروردگارا!قوم من مرا تکذیب کردند*پس میان من و ایشان حکمی صادر کن و گشایشی فراهم آور و مرا و کسانی را که با من ایمان آورده اند از دست ایشان نجات بده.» یعنی با فرستادن عذابی میان من و ایشان داوری کن.

[119]

« فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ -پس او و کسانی را که با او بودند در کشتی پر و آماده شده نجات دادیم.» در حدیثی مأثور از امام باقر(ع)آمده که مقصود از کشتی مشحون:

«کشتی مجهّزی است که از بارگیری و مهیا کردن آن برای حرکت فراغت حاصل شده و باید حرکت کند». (1)

ص :79


1- 24) -بحار الانوار،ج 8،ص 62.

[120]

« ثُمَّ أَغْرَقْنٰا بَعْدُ الْبٰاقِینَ -و پس از آن بازماندگان را غرق کردیم.» پس از آن که فرستادگان خدا و پیروان ایشان ناامید از ایمان آوردن دیگران شدند،یا یقین پیدا کردند که مردمان آنان را دروغزن می پندارند،یاری خدا به نصرت ایشان فرا رسید،بدان سبب که ارادۀ خدا مقتضی چنان دید که در زندگی دنیا به یاری رسولان خود و کسانی که به ایشان ایمان آورده اند برخیزد،و کسانی را که تکذیب کرده اند مجازات کند،ولی یاری خدا جز پس از تلاش و کوشش نخواهد رسید و این سنّتی الاهی است.

[121-122]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ* وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -در این آیتی است و بیشتر ایشان مؤمن نبودند*و همانا پروردگارت عزیز و رحیم است.» فزونی شمار کافران خدا را فریب نمی دهد،و بیشتر مردم از عبرت پند نمی گیرند و به فرستادگان ایمان نمی آورند و از خطاهای گذشتگان استفاده نمی کنند.

بار دیگر عزت و قدرت الاهی در غرق کردن کافران تجلّی پیدا می کند،به همان گونه که در نجات مؤمنان متجلی می شود.

[سوره الشعراء (26): آیات 123 تا 140]

اشاره

کَذَّبَتْ عٰادٌ اَلْمُرْسَلِینَ (123) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (124) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (125) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (126) وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (127) أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّٰارِینَ (130) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (131) وَ اِتَّقُوا اَلَّذِی أَمَدَّکُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ (132) أَمَدَّکُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِینَ (133) وَ جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (134) إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (135) قٰالُوا سَوٰاءٌ عَلَیْنٰا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ اَلْوٰاعِظِینَ (136) إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ اَلْأَوَّلِینَ (137) وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (138) فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (139) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (140)

ص :80

معنای واژه ها

137[خلق]

:یعنی عادت و خویی از اخلاق و خویها.

و کاخهایی برای خود اختیار می کنید تا مگر در آنها جاودانه ماندگار شوید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدا بر قوم عاد هود را همچون فرستاده ای از خود ایشان به رسالت مبعوث کرد،و هود آنان را به رسالتهای خدا و طرد کردن ارزشهای زمینی-و فرهنگ شاعران-فرا خواند،و با آن که هود از همان محیط اجتماعی قوم عاد بود،از فرهنگ قوم خود بری و پاک و پاکیزه بود،و از آن فرهنگ تأثیر نپذیرفت چه ارتباط مستقیم با وحی داشت،و از بشر عادی به بشری رسول و فرستادۀ خدا تحوّل پیدا کرد.

خداوند متعال به قوم عاد نعمتها و نیرویی عنایت کرده بود و آنان با

ص :81

تراشیدن کوه ها در آنها برای خود خانه می ساختند،و کاخها فراهم می آوردند تا مگر در آنها جاودانه ماندگار شوند؛پس سر به طغیان برداشتند و به ستمگری پرداختند،و جبّارانه مستضعفان را در زیر فشار قرار می دادند.و در برابر قوم عاد جزیرة العرب آکندۀ از قبایلی بود که نمی توانستند وسایل معیشت خود را فراهم آورند.

در پایان این داستان قرآن به بیان همان نتیجه ای می پردازد که با آن همۀ داستانها در این سوره خاتمه پیدا می کند،و از آن همان عبرت نتیجه می شود،و آن این است که خداوند سبحانه و تعالی عزیز یعنی صاحب قدرت و نیرو است و رحیم یعنی بخشنده و مهربان.

شرح آیات:

[123]

« کَذَّبَتْ عٰادٌ الْمُرْسَلِینَ -قوم عاد فرستادگان را تکذیب کردند.» چنان که پیشتر گفتیم،دروغزن خواندن یک فرستادۀ خدا به معنی تکذیب کردن دیگر پیامبران است،و خطّ هود همان خطّ پیامبران دیگر پیش از او است،با اختلاف در محتوای اجتماعی برای هر رسالت به سبب اختلاف پیدا کردن اوضاع و احوال بر حسب زمان،نه اختلافی در رسالتهای خدا.

[124]

« إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ -در آن هنگام که برادرشان هود به ایشان گفت که:چرا پرهیزگاری نمی کنید و از خدا نمی ترسید؟» هود از میان قوم خود به رسالت مبعوث شده بود،و به همین جهت خدا او را برادر قوم خودش خواند.

[125]

« إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ -من برای شما فرستاده ای امینم،» و رسالت خدا را با امانت و راستی به شما می رسانم.

امین کلمه ای است که از کلمۀ حفیظ(نگاهبان)متمایز است،چه حفیظ به معنی حفظ کنندۀ چیزی است،در صورتی که امین کسی است که مورد اطمینان است و حفظ می کند و حفظ شده را به صاحب آن پس می دهد.

ص :82

[126]

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید.» آنان را به تقوی و ترس از خدا و عملی کردن دستورها و برنامه های او سفارش کرد و خواست که به ولایت و رهبری او گردن نهند.

[127]

« وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ الْعٰالَمِینَ - و برای این کار از شما مزدی نمی خواهم،چه دادن مزد من تنها به پروردگار جهانیان اختصاص دارد.» یعنی طمعی در تسلط پیدا کردن بر شما ندارم،و برای تبلیغ رسالت خدا به شما مزدی از شما مطالبه نمی کنم.

[128]

« أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ -آیا بر هر پشته ای نشانی از خود بنا می نهید و بیهوده به بازی می پردازید.» /9 ریع به معنی زمین مرتفع است و جمع آن ریاع،و آنان برای خود و لهو و لعب خویش خانه های بلند بر روی زمینهای مرتفع و پشته ها بنا می کردند.

[129]

« وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ -و کاخهایی برای خود اختیار می کنید تا مگر جاودانه در آنها ماندگار شوید.» آنان برای خود مصانعی بنا می کردند که در لغت به معنی کاخها است،و با مراجعۀ به مشتقات این کلمه(صنع،صانع،مصنوع...)معلوم می شود که قوم عاد به گونه ای از پیشرفت دست یافته بودند،و خداوند متعال این مطلب را در سورۀ احقاف بدین گونه بیان کرده است:« وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاهُمْ فِیمٰا إِنْ مَکَّنّٰاکُمْ فِیهِ -و آنان را در چیزی توانایی و قدرت دادیم که به شما آن توانایی و قدرت را نداده ایم». (1)

چنان می نماید که آلت و افزار در تمدن قوم عاد اثری بزرگ داشته،و به کار بردن آلت در خدمت انسان یا تسخیر طبیعت کاری پسندیده است،ولی به کار گرفتن افزار به شکل بد در آن هنگام است که به قصد جاودانی شدن صورت پذیرفته باشد.

ص :83


1- 25) -الاحقاف26/.

[130]

آرزوی جاودانه ماندن یا تصور محض آن انسان را به سرکشی و طغیان برمی انگیزد،و به همین سبب قوم عاد خانه های خود را بر بالای بلندیها می ساختند،و به ساختن کاخهای بزرگ می پرداختند و به این کار مغرور می شدند و تکبّر پیدا می کردند،و نیروهای خود را برای فرو نشاندن خشم خویش ضد پیرامونیان خود به کار می گرفتند؛و خداوند متعال گفت:

« وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّٰارِینَ -و هنگامی که خشمگین می شوید، ستمگرانه خشم خویش را نشان می دهید.» خشم شما نسبت به خطا کاران نیست،بلکه آن را برای گسترش تسلط خویش به کار می گیرید،و می خواهید در دلهای مردمان ایمن و آرام نسبت به خودتان ایجاد هراس کنید.

[131]

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -پس از خدا بترسید و به فرمان من باشید.» /9 خداوند متعال کلمۀ تقوی را از زبان هود(ع)چهار بار در این سوره تکرار کرده است،و این مرتبۀ سوم آن است،و شاید بعضی بپرسند که:چرا این کار چهار بار در این سوره تکرار شده است؟ پاسخ آن چنین است:کلمۀ تقوی بعد واحد ندارد،و در برابر هر گناهی ترس و تقوای ویژۀ آن وجود دارد،چنان که تقوی در دروغگویی ترک دروغ گفتن است،و در کفر ایمان،و در گناهکاری ترک گناه،و در تجاوز و دشمنی ترس از خدا.

و بنا بر این تقوی در این آیه در ترک کردن کارهای بیهوده تجسم پیدا می کند، و در دور کردن اندیشۀ جاودانه زیستن،و اجتناب از خشم گرفتن بر مردمان و آزردن ایشان،و به همین جهت در ضمن داستان قوم هود هر گاه از انحرافی از آنان یاد شده،امر به تقوی و ترس از خدا با آن همراه است،بدان جهت که انحراف سبب رسیدن به عذاب الاهی است که ناگزیر باید از آن اجتناب شود،و اما منظور از تقوی در آیه ای که پس از این می آید،شاید آن سپاسگزاری و شکر و ترک ناسپاسی و کفر به نعمتهای خدا از راه نپرداختن حقوق آنها بوده باشد.

ص :84

هود کلمۀ تقوی را با کلمۀ«و أطیعون»مقارن ساخته تا دلیل بر آن باشد که اصلاح از راه اطاعت و فرمانبرداری صورت پذیر می شود،بدان سبب که جانشینی خدا را در زمین تجسم می بخشد.

[132-133]

« وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ* أَمَدَّکُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِینَ -و از آن کس بترسید که با آنچه می دانید به شما مدد و یاری رساند*با دامها و فرزندان به شما مدد رساند.» شاید این دو آیه به آن مرحلۀ بیابان نشینی اشاره داشته باشد که قوم عاد از آن گذشت و خدا از آن به گفتۀ«بأنعام و بنین»یاد کرده است،و این نعمتها معمولا مخصوص اهل صحرا و بیابان است.

[134]

اما مرحلۀ دومی که قوم عاد بر آن گذشت،مرحلۀ شهر نشینی است که در این گفتۀ خداوند متعال آمده است:

« وَ جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ -و باغها و چشمه ها.» /9 که در آن کشاورزی گونه ای از پیشرفت در جریان بشریت است.

[135]

« إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ -من برای شما از عذاب روز بزرگ بیمناکم.» هود از آن نگران بود که قومش با آنچه می کنند گرفتار عذاب روزی بزرگ شوند،و شاید فرق میان عذاب بزرگ و عذاب روزی بزرگ که در قرآن از آن یاد شده،در این بوده باشد که:چون عذاب به روز نسبت داده شود،آن را فرا می گیرد و با امتداد یافتن آن استمرار پیدا می کند،و شاید بیش از یک نوع عذاب بوده باشد، پس آنان را از این روز بر حذر داشته است.

[136]

« قٰالُوا سَوٰاءٌ عَلَیْنٰا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْوٰاعِظِینَ -گفتند که:خواه ما را اندرز دهی و خواه از اندرز دهندگان نباشی،برای ما یکسان است.» به هر صورت ما به تو ایمان نخواهیم آورد.

[137]

« إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ الْأَوَّلِینَ -این چیزی نیست جز خلق و خوی

ص :85

پیشینیان».

قوم عاد پیامبر خود را با این گفته به مرتجع بودن و داشتن اندیشه های عقب مانده متهم کردند.پیامبر خدا نوح(ع)به فرزندان خود خبر داده بود که پس از او از نسل وی پیغمبری مبعوث خواهد شد،و آنان را از وصف او آگاه کرده و فرمانبرداری از وی را به ایشان گوشزد کرده بود،و این وصیت میراثی بود که از نسلی به نسل دیگر انتقال می یافت،و ایشان را هر سال جشنی بود که در آن از وصیت و سفارشی نیای خویش نوح(ع)یاد می کردند،و چون هود به پیامبری بر ایشان مبعوث شد،نسبت به او کافر شدند و لعنت خدا بر کافران قرار گرفت.

در حدیثی از امام صادق(ع)روایت شده است که گفت:

«چون دوران نبوت نوح(ع)منقضی شد و ایام او پایان پذیرفت،خداوند به او چنین وحی کرد:ای نوح!پیامبری خویش را به پایان رسانیدی و روزهای خود را تمام کردی،پس علم و ایمانی را که در نزد تو است،و اسم بزرگ،و میراث علم،و آثار علم نبوت را در ذرّیه و نسل خودت که پس از تو خواهند قرار ده،چه من آن را قطع نخواهم کرد به همان گونه که از همۀ خاندانهای نبوت که میان تو و آدم(ع) بوده اند قطع نکرده ام، /9 و زمینی را بر جای نمی گذارم مگر این که در آن عالمی بوده باشد که به وسیلۀ وی دین من و فرمانبرداری از من شناخته شود،و وسیلۀ نجاتی برای کسانی باشد که در میان مرگ یک پیامبر و بعثت پیامبری دیگر به دنیا می آیند».

و او(ع)گفت:

«و نوح به سام(پسرش)از آمدن هود علیه السلام بشارت داد». (1)

[138]

« وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ -و ما گرفتار عذاب نخواهیم شد.» یعنی برای کرامت و مقامی که در نزد خدا داریم،عذاب نخواهیم دید،و شاید چنان تصور می کردند که از جهت غیر ممکن بودن عذاب گرفتار عذاب

ص :86


1- 26) -نور الثقلین،ج 2،ص 62.

نخواهند شد! [139]

« فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ -پس هود را تکذیب کردند و سپس ما آنان را هلاک کردیم.» خدا فاصلۀ میان تکذیب و هلاک شدن ایشان را با گفته اش:« فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ -کوتاه کرده است،چه این فاصله چیزی است که آن کس که عذاب بر او وارد می شود آن را فراموش می کند،و زندگی در نظر او یک روز یا پاره ای از روز است،و به سبب حقارت ایشان در نزد خدا،از همه یک جا یاد کرده،و زندگی و آنچه ساخته بودند و خشمی که به دیگران می گرفتند،همه را در این دو کلمه خلاصه کرده است.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ -در این آیت و نشانه ای است،و بیشتر آنان مؤمن نبودند.» یعنی در هلاک شدنشان آیتی است،ولی بیشتر مردم که با چنین عبرتهایی رو به رو می شوند،به آنها ایمان نمی آورند و به همین سبب خداوند متعال سنّت خود را که هلاک کردن پس از بیم دادن است در حق ایشان به جریان می اندازد.

ولی آن کس که از عبرتها سود می برد،کسی است که ایمان بیاورد و از وعید و تهدید خدا بترسد،و این را بپذیرد که خدا عقاب و عذاب دارد.

[140]

« وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -و هر آینه پروردگارت توانا و مهربان است.» /9

[سوره الشعراء (26): آیات 141 تا 159]

اشاره

کَذَّبَتْ ثَمُودُ اَلْمُرْسَلِینَ (141) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صٰالِحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (142) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (143) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (144) وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (145) أَ تُتْرَکُونَ فِی مٰا هٰاهُنٰا آمِنِینَ (146) فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهٰا هَضِیمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ اَلْجِبٰالِ بُیُوتاً فٰارِهِینَ (149) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (150) وَ لاٰ تُطِیعُوا أَمْرَ اَلْمُسْرِفِینَ (151) اَلَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ یُصْلِحُونَ (152) قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ اَلْمُسَحَّرِینَ (153) مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (154) قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (155) وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (156) فَعَقَرُوهٰا فَأَصْبَحُوا نٰادِمِینَ (157) فَأَخَذَهُمُ اَلْعَذٰابُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (158) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (159)

ص :87

معنای واژه ها

157[فعقروها]

:عقر به معنی بریدن چیزی از بدن موجود زنده است.

و فرمان مسرفان را مبرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم ثمود که فراهم آمدۀ از ده قبیله بود و در اطراف جزیرة العرب،در یکی از واحه ها،نزدیک دامنۀ کوهی بلند(مدائن صالح)زندگی می کردند،و خانه های خود را در آن می ساختند،در قسمت پایین درۀ آن کوه به کشاورزی می پرداختند،و آبادانی شکوفا پیدا کردند،و پس از آن که زندگیشان با کامرانی توأم شد،از فطرت

ص :88

خود منحرف شدند،و این کامرانی قوم ثمود را به دو طبقه تقسیم کرد:یکی طبقۀ ثروتمند و مسلط،و دیگری طبقۀ فقیر و سرکوب شده،پس به فساد پرداختند و مستضعفان نیز با ایشان در فساد شریک بودند.

چون پیامبرشان صالح(ع)برای آن مبعوث شد تا مردمان را از فرمانبری مسرفان و ولخرجان و کامرانانی بازدارد که در زمین تباهی می کنند و به کار شایسته نمی پردازند،او را به آن متهم کردند که از جادو شدگان است،و از او خواستند که اگر راست می گوید برای ایشان آیت و نشانه و دلیلی بیاورد،پس ماده شتری را برای ایشان به عنوان آیت خدا آورد و با ایشان چنان قرار گذاشت که آب محدود سرزمین ایشان یک روز مخصوص آن ماده شتر و روز دیگر مخصوص ایشان باشد،ولی از فرمان او سرپیچیدند و آن ماده شتر را پی کردند و سپس گرفتار پشیمانی شدند.

در پایان خداوند متعال همان نتیجه را می گیرد که در هر درس آن را تکرار کرده است.

شرح آیات:
اشاره
ویژگیهای پیامبر(ص)

[141]

« کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ -قوم ثمود فرستادگان(خدا)را تکذیب کردند.» آن کس که فرستادۀ خدا را تکذیب می کند،چون اندکی بیندیشد خواهد دانست که سنت خدا در زندگی آن است که فرستاده ای را روانه کند،و فرستادن صالح به رسالت بر قومش ثمود بیرون از این سنت نبود،و خداوند متعال گفته است:« وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِیهٰا نَذِیرٌ -هیچ امت و قومی نیست مگر در آن بیم دهنده ای بوده است.» (1)

ص :89


1- 27) -سورۀ فاطر24/.

[142]

« إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صٰالِحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ -در آن هنگام که برادرشان صالح به ایشان گفت که:چرا از خدا نمی ترسید و پرهیزگار نمی شوید؟» تقوی در این جا به معنی حذر کردن از عذابی است که احتمال فرود آمدن به سبب فسادی که در زمین کرده اند می رود.

شاید تکرار کاربرد این کلمه در سورۀ حاضر،هدفی جز کاشتن تخم تقوی در قلب آنان نبوده باشد،چه سیاق رابطه ای میان هلاک قوم بر اثر گناهانشان و کارهایی که انجام می دادند برقرار کرده است،و شاید ایمان خوانندۀ قرآن-یعنی من و تو-به این حقیقت افزایش یابد که:جزا به دنبال عمل می آید،و در نتیجه عمل بد را هر اندازه هم که کوچک باشد اختیار نکند،از آن جهت که سنّت خدا در حقایق بزرگ و کوچک یکسان جریان دارد،پس آتش آتش است و کم و زیاد آن دارای طبیعت واحد است.

[143]

آن کس که مردمان را به خدا دعوت می کند،باید از دو شرط برخوردار باشد:یکی رسالتی که آن را تمام و کمال بفهمد،و دیگر امانتی که آن را به خوبی حفظ کند.

« إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ -من برای شما فرستاده ای امین و قابل اعتمادم.» [144-145]

و بدین ترتیب زندگی روزانه به دو چیز انتظام پیدا می کند که یکی فهم و تفقه دین(رسالت)و ملتزم بودن به آن است،و دیگری داشتن عدالت شرعی(امانت).

و مسئولیت مردمان در برابر رسالت ترس از خدا و پرهیزگاری است،و در برابر حامل رسالت فرمانبرداری از او.

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ* وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -پس از خدا بترسید و از من فرمانبرداری کنید*و برای این کار از شما هیچ مزدی نمی خواهم،چه مزد مرا پروردگار جهانیان می دهد.» تأکید خدا-سبحانه و تعالی-بر این دو مفهوم«تقوی»و«اطاعت»و تکرار این دو آیه در این سوره برای ما آشکار می سازد که از صفات فرستادگان آن

ص :90

است که ایشان فرستادگی خویش را وسیله ای برای نزدیک شدن به خدا قرار می دهند،ولی شاعران شعر خود را وسیلۀ کسب مال می شمارند.

[146-148]

« أَ تُتْرَکُونَ فِی مٰا هٰاهُنٰا آمِنِینَ* فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهٰا هَضِیمٌ -آیا خیال می کنید که شما را در آنچه این جا در آن به سر می برید آسوده و ایمن به حال خود رها می کنند*در باغها و چشمه سارها*و کشتزارها و نخلستانهایی که شکوفه هاشان به میوه های پخته و رسیده مبدل می شود؟» چنان گمان مکنید که نعمتها و امنیت و آسایش خاطر شما دوام پیدا خواهد کرد و شما جاودانه در آن باقی خواهید ماند،چه گاه گرفتار عذابی زشت و ناگوار خواهید شد که گریز از آن ممکن نیست و کسی به یاری شما برنمی خیزد.

[149]

به همین گونه نباید فریب نیرومندی خود را بخورید و این که می توانید خانه های پر از آسایش و در نهایت قوت و استحکام و نو آوری برای خود بنا کنید.

« وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً فٰارِهِینَ -و کامروایانه از کوه ها برای خود خانه های خوب و مایۀ آسایش می سازید.» تمدن ثمود به جایی رسیده بود که به کشاورزی می پرداختند و به ساختن خانه های ییلاقی و تابستانی و شهرهای کوهستانی،و خداوند خانه هایی را که می ساختند با صفت فارهة به معنی نشاط انگیز توصیف کرده است،در صورتی که رسم و قاعدۀ مناطق کوهستانی چنین نیست،بلکه خانه های بزرگی را در دامنه های کوه ها بنا می کنند،بدان جهت که در زمین به خود بزرگنمایی بپردازند.

[150-151]

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ* وَ لاٰ تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ - پس از خدا بترسید و فرمان من برید*و به فرمان مسرفان و گزافکاران مباشید.» اسراف را بعدهایی است:یا در مال است،یا در ستم،یا در معاصی،و این تأکید است بر آن که در قوم ثمود طاغوتهای متکبر فراوان وجود داشته است.

دیگر این که تمایز طبقاتی در میان ایشان انتشار داشته و به همین سبب

ص :91

پیامبرشان صالح به آنان گفت که:«فرمان مسرفان و گزافکاران را مبرید»،و این خود نشانه ای از آن است که افراد این طبقه به صورت خطری درآمده و در صدد به دست گرفتن رهبری قوم بوده اند.

و پیامبرشان صالح(ع)به آنان گفت که:از من فرمان برید و به فرمان مسرفان مباشید،و پیش از خود از اطاعت و ترس از خدا یاد کرد و گفت:« فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -تا بدین گونه حجتی برای اطاعت از خودش به عنوان دنباله ای از اطاعت خدا اقامه کرده باشد.

چنان می نماید که جوهر فساد و تباهی یا عامل اساسی برای آن همان اسراف و زیاده طلبی است،پس چون نعمت بر انسان افزونی پیدا کند،در آنچه خدا به او عنایت کرده است به اسراف و زیاده روی می پردازد،و در نتیجه آن را ماده ای برای فساد خود قرار می دهد،پس گاه خدا به انسانی نعمت زیبایی می بخشد و همان سبب فساد او می شود،یا نعمت جنس او را به فساد می کشاند،یا نعمت مال و فرزند که با آنها به تکبر و گردنکشی نسبت به دیگران می پردازد...و نظایر اینها.

پس به جای آن که با این نعمتها به خرسندی خدا از خودش دسترس پیدا کند،و به اصلاح جامعه و آبادانی زمین بپردازد،کارش به خودپرستی و در نتیجه به فساد کردن در زمین کشیده می شود.

خدا نعمتها را به ما ارزانی داشته است که از آنها در آبادانی زمین بهره مند شویم،و به بهشت و رضایت او دسترس پیدا کنیم؛دست را به ما عنایت کرده اند که با آن حق خودمان را بگیریم نه این که آن را سبب آزردن دیگران قرار دهیم،و به همین گونه چشم برای دیدن است نه برای نگاه کردن به حرام،و زبان برای آن است که با آن به مردمان سخنان نیکو و حکمت آمیز بگوییم نه این که به غیبت و بهتان و دشنام دادن و...بپردازیم.

در روز قیامت خدا بر بندگانش حجّت و برهان اقامه می کند:یوسف حجت است بر کسی که با زیبایی خود به فساد کشیده شده،و مریم حجتی بر ضد خود فروشان،و ایوب حجتی ضد آن کسان که در برابر بلا بردباری را پیشه نکرده

ص :92

بودند.

[152]

آیا مسرفان کیانند؟ پس از آن که قوم ثمود با کشاورزی و ساختمان به آبادانی زمین پرداختند، طبقۀ مسرفان در میان ایشان رشد پیدا کرد که کانون فساد محسوب می شوند،و هنگامی که مسیر جامعه انحراف پیدا کند،و ارتفاع نقطۀ قرار و توقف افزایش پیدا کند،در میان آنان مردمانی پدید می آیند که هیچ اندیشه ای جز تباهی ندارند،و گامهای ایشان به طرف نهایت و پایان سرعت پیدا می کند،و در همین لحظه های قاطع از تاریخ امتها و ملتها است که خدا رسولان خویش را برمی انگیزد تا مگر مردمان به سوی او بازگردند،و از او بترسند و به فرمان رسولان وی باشند که مجری فرمانهای پروردگارند.

« اَلَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ -کسانی که در زمین فساد می کنند.» در آن هنگام که حالت تبهکاری در انسان غلبه پیدا می کند،دیگر مصلح و اصلاح کننده نیست،و آنچه در ظاهر به اصلاح دعوت می کند همه هوای نفس است،و مسرفان چنین اند.

« وَ لاٰ یُصْلِحُونَ -و درستکاری و اصلاح نمی کنند.» امروز مستکبران و خود بزرگشماران وسایل هلاک همۀ بشریت را فراهم می آورند،و در عین حال به دروغ بانگ به ایجاد صلح و سلام و حفظ حقوق انسان بلند می کنند.

شاید یکی از معانی اسراف،علاوه بر اسراف و پر خرجی و ولخرجی در مال،اسراف در فساد و ریختن خون مردمان بوده باشد.

در حدیثی از امام باقر(ع)آمده است:

«مسرفان آن کسانند که حرامها را حلال می شمارند و خونها را می ریزند». (1)

ص :93


1- 28) -میزان الحکمة،ج 4،ص 447.

[153]

« قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ -گفتند که:هر آینه تو از جادوشدگانی.» ظاهرا در این سخن باید اتهام سبکی به دیوانگی وجود داشته باشد.

فأت بآیة

[154]

« مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا -تو نیستی جز بشری همچون ما.» و درست است که رسول خدا بشری همچون ایشان است،ولی به او از جانب خدا وحی می رسد،و آنان-همچون فرعون و کافران قریش-چنان تصور می کردند که رسول می بایستی تمایزی ظاهری نسبت به ایشان داشته باشد و،مثلا، فرشتگانی با او همراه باشند یا جامۀ زرین بپوشد یا مالک گنجینه ها باشد،یا این که لازم است رسولان از جنسی جز بشر بوده باشند،در صورتی که خدا فرستادگان خود را برای مردم از جنس خودشان برگزیده است تا آزادانه به او ایمان آورند،و این ایمان با علم و یقین کامل همراه باشد،و اگر خدا آنان را مطابق خواستۀ ایشان می فرستاد،اختیار و آزادی پذیرفتن رسالت از افراد بشر سلب می شد.

« فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -پس اگر راست می گویی نشانه و آیتی بیاور.» بعضی از مردم به محض دیدن گواهیهای رسالت به آن ایمان می آورند،از جمله این که بدان سبب ایمان می آورند که فرستادگان پیشین از آمدن این پیغمبر خبر داده بوده اند،در صورتی که بعضی دیگر با ملاحظۀ صفات رسالت به آن روی می آورند،و کسانی دیگر جز با مشاهدۀ معجزه ایمان نمی آورند،و چنان به نظر می رسد که قوم ثمود رسول خود را می شناختند،ولی فاقد وثوق و اعتماد داشتن به او بودند،و نیازمند دلیلی آشکار برای قبول راستی و درستی گفتار او.

[155]

« قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ -گفت:این شتر است،روزی معین آب مخصوص او است،و روزی دیگر مخصوص شما.» صالح معجزۀ ماده شتر و نتاجش را برای ایشان آورد و مقرر داشت که آب

ص :94

موجود در آن ناحیه(چاه یا گونه دیگر)یک روز به شتر و بچه اش تعلق داشته و روز دیگر به ایشان،و در آن روز که آب به شتر اختصاص دارد،شیر او را بدوشند و مصرف کنند.

[156]

« وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ -و به آن آسیب و آزاری مرسانید که گرفتار عذاب روزی بزرگ خواهید شد.» پس انضباط و پیروی از اوامر در دوام آرامش و آبادانی سهم بزرگ دارد،و بر عکس آن است سستی و تجاوز و تعدی که این همه مخالف با سنتهای زندگی طبیعی است.

[157]

« فَعَقَرُوهٰا فَأَصْبَحُوا نٰادِمِینَ -پس شتر را پی کردند و کشتند و سپس پشیمان شدند.» آنان از کشتن شتر پشیمان شدند(و کشتن از گناهانی است که سبب پشیمانی می شود)چنان که در حدیثی به گفتۀ خدا در داستان دو پسر آدم ابو البشر چنین اشاره شده است:« فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخٰاسِرِینَ .

[158]

« فَأَخَذَهُمُ الْعَذٰابُ -پس عذاب ایشان را فرا گرفت.» یعنی عذاب بر ایشان فرود آمد.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ -هر آینه در این آیتی است،و اکثر ایشان مؤمن نبودند.» پس آیا عبرت گیرنده ای وجود دارد؟!با وجود آن که هلاک شدن قوم بیمدادنی همچون صاعقه است،گوشهای بیشترین مردم در برابر این تهدید کر است.

[159]

« وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -و همانا پروردگارت توانای مهربان است.» در نفس خود عزت و رحمت را جمع کرده،و عقاب او سخت است،ولی رحمت و بخشایش او بر عذابش سبقت می گیرد جز در مورد کافرانی که گرفتار عذاب می شوند،که در آن صورت جایی برای جریان یافتن رحمت او باقی

ص :95

نمی ماند.

[سوره الشعراء (26): آیات 160 تا 175]

اشاره

کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ اَلْمُرْسَلِینَ (160) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (161) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (162) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (163) وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (164) أَ تَأْتُونَ اَلذُّکْرٰانَ مِنَ اَلْعٰالَمِینَ (165) وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عٰادُونَ (166) قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یٰا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُخْرَجِینَ (167) قٰالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ اَلْقٰالِینَ (168) رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمّٰا یَعْمَلُونَ (169) فَنَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (170) إِلاّٰ عَجُوزاً فِی اَلْغٰابِرِینَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا اَلْآخَرِینَ (172) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ اَلْمُنْذَرِینَ (173) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (174) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (175)

معنای واژه ها

168[القالین]

:قالی به معنی خشمگین و خشمناک است.

ص :96

چرا با نرها از مردم جهان آمیزش جنسی انجام می دهید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سیاق بیان کردن رسالتهای خدا و هدفهای اصلاحی آنها،پروردگارمان داستان قوم لوط را که انحراف جنسی پیدا کرده بودند بیان می کند که خدا فرستاده ای از خود ایشان بر آنان مبعوث کرد و او به ایشان خبر داد که با امانت حامل رسالتی از جانب پروردگارشان است،و آنان را به فرمانبرداری از خدا و از خودش همچون فرستادۀ خدا دعوت کرد و گفت که:از ایشان مزدی نمی خواهد، بلکه در راه خدا به کار برمی خیزد و آرزوی آن دارد که خدا پاداش تمام و وافی به او بدهد،و سپس با انحراف بزرگ ایشان رو به رو شد که آزاد اندیشی و انحراف جنسی ایشان بود،که از همسرانی که خدا برای آنان آفریده بود چشم می پوشیدند و برای اعمال جنسی با گروه همچون خود از هر طایفه آمیزش پیدا می کردند،و خدا آنان را به تجاوز از حق و ستمگری توصیف کرده است.

پس لوط را تهدید کردند که اگر از معارضۀ با ایشان بازنایستد،او را از میان خود بیرون خواهند کرد،ولی او از عمل ایشان بیزاری جست و از خدا خواست که او را از این عمل زشت نجات دهد،و خدا همۀ کسانش را جز زن پیرش که هلاک و مایۀ عبرت دیگران شد رهایی بخشید.

و هلاک دیگران بر اثر باران بدی بر روی ایشان بود،و چه بد بارانی بود /9 برای آن کسان که پیشتر آنان را پیامبرشان بیم داده بود،و از داستان ایشان آیت و علامتی باقی ماند تا مگر مردمان با مشاهدۀ آن هدایت و راهنمایی شوند،ولی

ص :97

بیشترین مردمان ایمان نمی آورند،و خلاصۀ حقیقتی که معرفت آن از این سوره دستگیر ما می شود،آن است که خدا توانا و مهربان(عزیز و رحیم)است.

بدین گونه فساد صورتهای گوناگون پیدا می کند،ولی نهایت و نتیجه یکی است،و شاید سبب اساسی برای فساد و تباهی اسراف بوده باشد.

شرح آیات:
اشاره
أ تأتون الذّکران؟

[160-164]

« کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ* إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ* إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ* فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ* وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -قوم لوط فرستادگان(خدا)را تکذیب کردند*در آن هنگام که برادر ایشان-لوط-به آنان گفت که:چرا از خدا نمی ترسید؟*من برای شما فرستاده ای ایمن(از جانب خدایم)*پس از خدا بترسید و از من(رسول خدا)فرمان برید*و بر آن از شما مزدی نمی خواهم و پروردگار جهانیان مزد مرا خواهد داد.» همان کلمات و همان گونه تأکید را از لوط(ع)نیز می شنویم،بدان جهت که جوهر و مایۀ انحراف در همۀ گروه ها،علی رغم اختلاف صورت آن،یکی است،و بنا بر این ناگزیر باید جوهر رسالتها نیز یکی باشد،در صورتی که هر رسالت با رسالتهای دیگر در زمینۀ اصلاحی که نوع انحراف مقتضی آن است،تفاوت و اختلاف دارد.

[165]

« أَ تَأْتُونَ الذُّکْرٰانَ مِنَ الْعٰالَمِینَ -چرا با نرها از مردم جهان آمیزش جنسی انجام می دهید؟» شاید این آیه به طبیعت فساد آزاد اندیشی در عمل جنسی و انحراف جنسی اشاره داشته باشد که از حدود یک شهر تجاوز کرده و در آن زمان این تبهکاری اخلاقی در قوم لوط انتشار یافته بود،چنان که پیش از این در جای دیگر گفته شد که:آیا در میان شما یک مرد رشید و راهیافته وجود ندارد؟!و این کار زشت به

ص :98

همه جهانیان سرایت کرده است.

[166]

« وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ /9 عٰادُونَ -و آنچه را که پروردگارتان از همسران برای شما آفریده است فرو می گذارید،بلکه شما گروهی متجاوز و تعدّی کننده اید.» چشم پوشیدن مردان ایشان از زنان و رو کردن ایشان به نران برای عمل جنسی،یک تعدی و تجاوز بود،بلکه نیز تمرّد نسبت به فطرتی به شمار می رفت که مردمان بر آن آفریده شده اند،و هدف آنان-و خدا داناتر است-راضی نگاه داشتن شهوتشان نبود،علی رغم آن که خدا به آن که عمل لواط نسبت به او صورت می گیرد-العیاذ باللّه-شهوت زنان را داده باشد،و نزدیکی با زنان شهوت انگیز از عمل جنسی با نران است،و به همین جهت خداوند سبحانه و تعالی آنان را متجاوز خوانده است.

و عمل ازدواج در اسلام تضمینی برای جلوگیری از این انحراف است،و دریچۀ اطمینانی برای این گونه انحرافات است که به صورتی هولناک همۀ بشریت را در میان گرفته است.

« إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقٰالِینَ - [167]

« قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یٰا لُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ -گفتند که:

ای لوط!اگر(به اندرز دادنت)پایان ندهی،تو را از میان خودمان بیرون خواهیم کرد.» پیامبر خود را به نفی و تبعید از زادگاهش تهدید کردند،بدان سبب که به جایی رسیده بودند که کلمۀ حاکی از اندرز و راهنمایی را نمی توانستند تحمّل کنند،و انحراف جنسی عنوان یک عمل رایج عرفی اجتماعی پیدا کرده بود،و هر کس به انتقاد از آن می پرداخت خود غیر عادی و منحرف محسوب می شد،و آن که در شهوت غرق شده،دوست ندارد که کسی صفای شهوت او را مکدر سازد.

[168]

« قٰالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقٰالِینَ -گفت که:من این عمل شما را

ص :99

طرد می کنم و به مبارزۀ با عادت شما خواهم پرداخت.» پس قصد او دوری نفسانی از عمل ایشان بوده،و معروف است که هر کس به عمل قومی رضا دهد با آنان محشور می شود،و هر که آن را طرد کند،هرگز با ایشان آمیزش پیدا نخواهد کرد.

وجود میل نفسانی محض به یک عمل زشت سببی از سببهای پرداختن به آن عمل است،در صورتی که زشت شمردن عمل و بیزاری نفسانی از آن مانعی برای اقدام کردن به آن و سرانجام غوطه ور شدن در آن است.

معارضه و چالش از صفات پیامبران بزرگوار(ع)است،چه آنان سخت و آشکار به مخالفت و چالش با انحرافات می پردازند و از خشم جوامع خود بیمناک نمی شوند.

[169]

« رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمّٰا یَعْمَلُونَ -پروردگارا!مرا و کسانم را از آنچه می کنند رهایی بخش.» از عمل آنان به خداوند سبحانه و تعالی ابراز بیزاری کرد و از خدا درخواست که خود و کسانش شرکای قوم وی در این کارهای زشت نباشند،چه بیم آن داشت که خاندانش نیز همچون دیگران به این مصیبت گرفتار شوند،پس لوط(ع)پدری بود که می کوشید تا کسان و خویشاوندان خود را از فساد دور نگاه دارد،و با تربیت آنان را از بدی و زشتی مصونیت بخشد،و او از کسانی نبود که برای فرزندان خویش معتقد به آزادی مطلق بوده باشد،و تربیت آنان را به امثال خودشان یا به مردان واگذارد.

[170-171]

« فَنَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ* إِلاّٰ عَجُوزاً فِی الْغٰابِرِینَ - پس او و همۀ خاندانش را رهایی بخشیدیم*مگر پیر زنی را از پیشرفتگان در سن.» هنگامی که مهمانانی بر لوط(ع)-که بسیار مهمان نواز بود-وارد می شد، همسر او بر بالای بام خانه اش در هنگام شب آتش می افروخت،و در هنگام روز از آن دود برمی خاست تا مردم قومش از مهماندار بودن خانواده با خبر شوند،پس همگان به سوی خانۀ او می شتافتند و از مهمانان او خواستار عمل زشت جنسی با مردان

ص :100

می شدند،و لوط از این فرصتها استفاده می کرد و به اندرز قوم خود می پرداخت و به همین سبب همسر او از غابرین خوانده شده است،و غابر از غبار بر جای ماندۀ از روفتن و جارو کردن پلیدیها گرفتار شده،و از این تعبیر چنان نتیجه می گیریم که آن پیر زن لوط در زباله دان تاریخ فرو افتاده بوده است.

[172]

« ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ -سپس دیگران را هلاک کردیم و برانداختیم.» و تدمیر به معنی از بین بردن کامل است،و تدمیر ایشان به فرمان خدا کامل و نیرومند بود،تا حدی که سنگی بر روی سنگ دیگر بر جای نماند،و شمارۀ شهرهای قوم لوط هفت بود.

[173]

« وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ -و بر ایشان بارانی باراندیم،و باران بیم داده شدگان باران بدی بود.» آیا چه بارانی بود؟ /9 چنان می نماید که آن باران یکی از دو چیز بوده است:یا سنگهای فرو ریختۀ از آسمان از گونۀ شهابها و آسمانسنگها که به گونه ای نامحتمل می نماید،بدان سبب که از آسمان به انبوهی از چنین نمودها فرو نمی ریزد که هفت شهر کامل را به کلی نابود کند،و اگر چنین بوده باشد البته از کار خدا بعید نیست.

یا این که مقصود از مطر(باران)یک انفجار آتشفشانی از کوهی نزدیک آن شهرها بوده است،و این احتمالی است که ممکن است درست باشد.

[174-175]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ* وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -همانا در این آیتی است،و بیشترین آنان مؤمن نبودند* و پروردگارت عزیز رحیم است.» خدا چه اندازه نسبت به بندگانش مهربان است که،حتی پس از انحراف ایشان و فاسد شدنشان،تا رسول بر ایشان نفرستد و حجت را بر آنان تمام نکند،آنان را مورد مؤاخذه قرار نمی دهد،و چه عزیز و قدرتمند است خداوند جبّاری که،چون منحرفان نسبت به رسول او تمرد و نافرمانی نشان دادند،آنان را به سخت ترین

ص :101

عذاب دنیایی معذب ساخت،و عذاب آخرت شدیدتر و رسوا کننده تر است.

با وجود همۀ این آیات مشاهده می کنیم که بیشترین مردم ایمان نمی آورند، و به جایی می رسد که مستقیما در معرض چشیدن عذاب خدا قرار می گیرند.

[سوره الشعراء (26): آیات 176 تا 191]

اشاره

کَذَّبَ أَصْحٰابُ اَلْأَیْکَةِ اَلْمُرْسَلِینَ (176) إِذْ قٰالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (177) إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (178) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (179) وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (180) أَوْفُوا اَلْکَیْلَ وَ لاٰ تَکُونُوا مِنَ اَلْمُخْسِرِینَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ اَلْمُسْتَقِیمِ (182) وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (183) وَ اِتَّقُوا اَلَّذِی خَلَقَکُمْ وَ اَلْجِبِلَّةَ اَلْأَوَّلِینَ (184) قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ اَلْمُسَحَّرِینَ (185) وَ مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَیْنٰا کِسَفاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (187) قٰالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ (188) فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذٰابُ یَوْمِ اَلظُّلَّةِ إِنَّهُ کٰانَ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (189) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (190) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (191)

معنای واژه ها

183[و لا تبخسوا]

:نکاهید،و بخس به معنی کاستن از مقدار چیزی است که شخص باید به دیگری بدهد،مثلا

ص :102

فروشندۀ جنس به خریدار آن.

[و لا تعثوا]

:یعنی فساد مکنید.و العشیّ به معنی بسیار فساد کننده است.

184[الجبلة]

:خلق و خو،ساختمان طبیعی.

و در زمین به ایجاد فساد و تباهی نپردازید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

و صاحبان ایکه نیز رسولان را تکذیب کردند،در آن هنگام که پیامبر ایشان،شعیب(ع)،به ایشان گفت:در توزین کردن و پیمانه کردن امین باشید و از فساد کنندگان مباشید،و با ترازوی درست وزن کنید،و در زمین به فساد و تباهی مپردازید،پس پیامبر خود را تکذیب کردند و از او خواستند که اگر راست می گوید آیتی برای ایشان بیاورد،پس خداوند آنان را به عذاب روز ظلّه(سایه بان،ابر) گرفتار کرد که عذابی بزرگ بود.

اصحاب ایکه گروهی بودند که در کنار جنگلی سرسبز زندگی می کردند، و ایکه به معنی درختان درهم پیچیده و باغها است.

آنان نسبت به یکدیگر حالت درندگان پیدا کردند و هر کس در جستجوی روزی خود از دیگری بود،پس به جای آن که برای به دست آوردن خیرات طبیعی به همکاری با یکدیگر بپردازند،و آن جنگلها را مورد بهره برداری قرار دهند، کمفروشی می کردند و به فرمان رسول خود شعیب گردن نمی نهادند.

ص :103

شرح آیات:

وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِیمِ

[176]

« کَذَّبَ أَصْحٰابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ -مردم ایکه فرستادگان خدا را تکذیب کردند و آنان را دروغزن خواندند.» أیکة و جمع آن أیائک به معنی باغها و جنگلهای پر از درختان درهم پیچیده است.

[177-180]

« إِذْ قٰالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ* إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ* فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ* وَ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -در آن هنگام که شعیب به ایشان گفت که:چرا از خدا نمی ترسید؟*من برای شما فرستاده ای امینم*پس از خدا بترسید و از من فرمان برید*و برای این کار از شما مزدی نمی خواهم و پروردگار جهانیان است که مزد مرا می دهد.» همۀ انبیا با محتوای عقیدتی یگانه ای بر مردمان مبعوث شدند،و به همین جهت تکذیب یک فرستاده به معنی تکذیب همۀ فرستادگان است،و شاید تأکید پیامبران بر این که خواستار مزدی نیستند همچون دست برداشتن پیشکی از حقوقشان بوده است.

[181]

« أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ لاٰ تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ -پیمانه را درست و تمام بپیمایید و از زیان رسانندگان مباشید.» [182]

« وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِیمِ -و با ترازوی درست وزن کنید.» با عدل و قسط به توزین بپردازید.و قسطاس به معنی میزان و ترازو است، آن هم ترازویی درست،و چنان برمی آید که واجب توزین با ترازو به صورتی است که حق مردم بدون زیاد و کم به دست ایشان برسد.آنچه واجب است همین است، و بنا بر روایات افزودن در پیمانه و وزن و به صاحبان حق اندکی بیش از حقشان دادن مستحبّ است.

ص :104

[183]

« وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ - و چیزهای(حق)مردم را کمتر از اندازۀ آن به ایشان مدهید و در زمین به ایجاد فساد و تباهی نپردازید.» /9 رابطۀ میان اصحاب ایکه با یکدیگر رابطه ای فساد آمیز بود،و به جای آن که با یکدیگر برای افزایش درآمدها و بهره برداری از زمین همکاری کنند،به ایجاد فساد در زمین و زندگی می پرداختند،و زارع متکی بر زراعت خود،و تولید کنندۀ معتمد بر تولید خود نبود،زیرا که هر چه به دست می آوردند،سرمایه داران حریص آن را به صورتی از چنگ ایشان خارج می کردند،و در نتیجه مجبور می شدند که به نظام فاسد اقتصادی بپیوندند،و چنان می نماید که سلطه و قدرت در اختیار دزدان بود،به همان گونه که در نظام سرمایه داری کنونی جهان نیز چنین است:روحیۀ فرد حریص همچون روحیۀ کشور گشای نظامی و امپراطور و...و...است،و آنان نیز چنین روحیۀ برتری جویی داشتند،چنان که خداوند متعال گفته است:« وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ -و او در دوستی خیر و خواسته سرسخت است» (1) و در حدیثی آمده است که:

«فرزند آدم اگر به اندازۀ کوه أحد طلا داشته باشد،آرزومند داشتن مثل آن است».

گاه چنین روحیه ای در نزد فقیر مشاهده می شود،و فقیرانی متکبر نیز وجود دارد،و در داستانی آمده است که:رسول اللّٰه(ص)همراه با گروهی از یارانش از راههای مدینه می گذشت،و ناگاه چشمش به پیر زنی سپید موی و ناراحت افتاد که روزی خود را در میان زباله ها جستجو می کرد،پس به او گفته شد:راه را برای رسول خدا(ص)باز کن،و او گفت:راه تنگ نیست،و اصحاب به سرزنش او پرداختند و رسول اللّٰه(ص)گفت:

«به حال خودش واگذارید که او جبّاره است».

ص :105


1- 29) -العادیات8/.

[184]

« وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ -و از خدایی بترسید که شما و آفریدگان پیش از شما را آفرید.» و در معاملات با یکدیگر کمفروشی مکنید.

[185]

« قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ -هر آینه تو از جادو شدگانی.» برای چه به او چنین گفتند؟ /9 برای آن که به شعیب(ع)احترام می گذاشتند و مایۀ امیدواری ایشان بود،و به خاطر گستردگی عقلش امید فراوان به او داشتند.

خداوند متعال گفت:« قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ أَ صَلاٰتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ -گفتند:ای شعیب:آیا نماز توبه تو فرمان داده است که ما باید آنچه را که پدرانمان می پرستیدند ترک گوییم یا از تصرف در اموال خودمان بدان صورت که می خواهیم دست برداریم،در حالی که تو بردبار و خردمندی»؟ (1) پس او را دیوانه نخواندند،بلکه او را تأثیر پذیرفتۀ از جادوگری دیگران به شمار آوردند.

[186]

« وَ مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکٰاذِبِینَ -و تو جز بشری همچون ما نیستی،و گمان می کنیم که تو از دروغگویانی.» تو بشری همچون مایی،پس چگونه ممکن است فرستادۀ خدا باشی؟!گمان داریم که دروغ می گویی.

[187]

« فَأَسْقِطْ عَلَیْنٰا کِسَفاً مِنَ السَّمٰاءِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -پس اگر از راستگویانی،پاره هایی از آسمان را بر ما فرو ریز.» این را قبول نمی کردند که خدا می تواند نعمتها را از تصرف ایشان خارج کند،پس به چالش از او خواستند که پاره هایی از آسمان را بر ایشان ساقط کند، پس چگونه آن کس که در نعمت غوطه می خورد،می تواند به رسیدن عذاب خدا

ص :106


1- 30) -هود87/.

ایمان آورد؟! چنان می نماید که شعیب(ع)آنان را از عذاب خدا ترسانده است،مگر او پیش از رسیدن عذاب آشکار بیم دهندۀ آنان نبوده است؟! [188]

« قٰالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ -گفت:پروردگارم از آنچه شما می کنید آگاهتر است.» از خدای خود خواستار عذاب برای ایشان نشد،بلکه امر ایشان را به او سبحانه و تعالی واگذاشت که او به آنچه شایسته تر است آگاهی بیشتر دارد،اگر خواهد راهنماییشان می کند،و اگر خواهد عذابشان می دهد.

[189]

« فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذٰابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ کٰانَ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ -پس او را تکذیب کردند و به عذاب روز ظلّه(سایه بان،ابر)گرفتار شدند که عذاب روزی بزرگ بود.» پس چون رسول خود را تکذیب کردند،خدا آنان را گرفتار عذاب روز ظلّة ساخت که در آن گرفتار گرمایی سخت شدند که مدت شش روز ادامه یافت و گروه کثیری از ایشان مردند،و ایکه ها و باغها نتوانست دردی از ایشان دوا کند، پس چون روز هفتم فرا رسید،خداوند متعال بر ایشان ابری روانه کرد که سایه بر سرشان می افکند و به همین سبب به هر سو که ابر حرکت می کرد آنان نیز روانه می شدند،و چون به وسط صحرا رسیدند،خداوند از آن ابر صاعقه ای بر ایشان فرو فرستاد و همگی هلاک شدند.آری،هر گاه که مردمان مرتکب گناهی شوند، خداوند بلایی متناسب با آن گناه بر ایشان نازل می کند،و ظاهرا عذاب اصحاب الأیکة نیز متناسب با گناهشان بود،چه گرفتار فریب ابر شدند،به همان گونه که یکدیگر را در ترازو فریب می دادند و کمفروشی می کردند.

[190]

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً وَ مٰا کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ -هر آینه در این آیتی است،و بیشترین ایشان مؤمن نبودند.» هر انحراف در قوم و ملتی نوع معینی از عذاب در پی دارد،و هر انحرافی در گذشته را مشابهی در زمان حاضر دیده می شود،و هر عذاب آیت و نشانه است برای

ص :107

کسی که به همان انحراف می پردازد.

[191]

« وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -و پروردگارت عزیز است و رحیم.» /9

[سوره الشعراء (26): آیات 192 تا 212]

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (192) نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِینُ (193) عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ اَلْمُنْذِرِینَ (194) بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ اَلْأَوَّلِینَ (196) أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمٰاءُ بَنِی إِسْرٰائِیلَ (197) وَ لَوْ نَزَّلْنٰاهُ عَلیٰ بَعْضِ اَلْأَعْجَمِینَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (199) کَذٰلِکَ سَلَکْنٰاهُ فِی قُلُوبِ اَلْمُجْرِمِینَ (200) لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّٰی یَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِیمَ (201) فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (202) فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذٰابِنٰا یَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْنٰاهُمْ سِنِینَ (205) ثُمَّ جٰاءَهُمْ مٰا کٰانُوا یُوعَدُونَ (206) مٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یُمَتَّعُونَ (207) وَ مٰا أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ لَهٰا مُنْذِرُونَ (208) ذِکْریٰ وَ مٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (209) وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ اَلشَّیٰاطِینُ (210) وَ مٰا یَنْبَغِی لَهُمْ وَ مٰا یَسْتَطِیعُونَ (211) إِنَّهُمْ عَنِ اَلسَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)

ص :108

آن را روح الامین فرود آورد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

محتوای رسالتهای خدا یکی است،و تنها بر حسب اوضاع و احوال تغییر شکل پیدا می کند،بدان سبب که هدف هر رسالت اصلاح فساد رواج یافتۀ در مجتمعی است که رسالت برای آن صورت گرفته است،و هر قومی که فرستادۀ خود را تکذیب کند،خدا رسول خود و مؤمنان را به پیروزی می رساند و دیگران را گرفتار عذابی سخت می سازد.

و این چیزی است که از آیات گذشته به ما الهام می شود،و اما این درس که-همراه با آخرین درس پس از آن-خلاصۀ حقایق این سوره است،به تحدید و تعریف نشانه های رسالت الاهی و خصوصیات ویژۀ آنها می پردازد:

الف:رسالتهای خدا به قوم یا سرزمین یا زمانی اختصاص ندارد.مگر از جانب پروردگار جهانیان نیست پس همچون غیب برکات آن شامل هر بقعه می شود.

ب:رسالت حقی است که منعکس کنندۀ حقایق آشکار و پنهان زندگی مادّی و معنوی است،و از دنیا تا آخرت امتداد دارد،و از مصالح فوری و مستقیم تا منافع مدت دار و آجل جهان دیگر امتداد می یابد،مگر /9 نازل کنندۀ آن روح الأمین نیست؟ ج:هدف آن اصلاحی اساسی است که جز با ریشه کن کردن فساد و انحراف امکان پذیر نخواهد بود.

د:و با مردمان به زبان خودشان سخن می گوید،و لغت آن همچون لغت شاعران نیست که غامض و پیچیده باشد،بلکه لغت واقعیتی است که حقایق را

ص :109

آشکارا«با زبان آشکار عربی»واضح و متجلّی می سازد.

ه:خطّ سیر آن در تمام زمانها از آدم(ع)تا پیامبر خاتم محمد(ص)ادامه داشته و همان زبورهای پیشینیان است که علمای بنی اسراییل از آن آگاهی دارند، و جاهلان با تعصب خود نسبت به آن تمرّد و گردنکشی نشان می دهند،و اگر بر ناآگاهان از زبان عربی نازل می شد،به آن ایمان نمی آوردند،و همچون رسالتهای نخستین است،و مجرمان تا عذاب دردناک را نبینند به آن ایمان نمی آورند،و این عذاب ناگهانی بر ایشان نزول پیدا می کند و خواستار فرصتی دیگر می شوند،در صورتی که هم امروز برای رسیدن عذاب پروردگار شتاب می ورزند.

حتی اگر عمر ایشان سالهای دراز دوام پیدا کند،هنگامی که عذاب فرا می رسد،و عمرشان به بدی خاتمه پیدا می کند،سودی برای ایشان نخواهد داشت.

ولی پروردگار،تا فرستاده ای بر ایشان نفرستد که از رسیدن عذاب بیمشان دهد،به عذاب کردن ایشان نمی پردازد،و خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد.

و رسالت از وحی شیاطین نیست،و با آنان تناسبی ندارد،و قادر بر آن نیستند،بدان سبب که آنان از شنیدن به دور رانده شده اند.

شرح آیات:

[192]

از بزرگترین گواهیهای حق در رسالتهای پیامبران،آن است که از موانع و سدّهای مادّی میان انسان و نظیرش انسان تجاوز می کند،و این گواه بر آن است که فرستاده شدۀ از جانب خدایی است که جهان را آفریده و تدبیر امور آن به دست او است.

« وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -و آن فروفرستادۀ پروردگار جهانیان است.» ضمیر متصل هاء در«إنّه»به قرآن یا وحی بازمی گردد،که اولین بار بر آدم نازل شد و سپس بر نوح و هود و صالح و ابراهیم و...و...فرود آمد،زیرا که جوهر و

ص :110

مایۀ رسالتها یکی است،و اما فضیلت قرآن بر همۀ آنها از این روی است که پایان دهندۀ رسالتها است و مهیمن و نگاهبان همۀ آنها.

[193]

« نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ -آن را روح الأمین فرو آورد.» جبرییل(ع)که امین وحی خدا است،آن را بر رسول اللّٰه(ص)نازل کرد.

و شاید از این کلمه چنین الهام بگیریم که:رسالت برتر از مادّی و دقیق است،چه حقایق را بدون کم و زیاد منعکس می سازد.

[194]

« عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ -بر قلب تو تا از بیم دهندگان باشی.» بیم دادن نبرد با وضع منحرف است با نیرو،و بیم دادنی است همراه با هشدار،و قرآن پیش از آن که مبشّر و مژده بخش باشد،بیم دهنده و ترساننده است،و در بعضی از آیات عمل پیامبر تنها منحصر به بیم دادن است.

[195]

« بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ -به زبان واضح و آشکار عربی.» /9 تأکید خدا بر کلمۀ عربی برای قرآن،دلیل بر اهمیت این زبان و لزوم فرا گرفتن آن است،چرا که لغت قرآن است،و زبان عربی برای پذیرفتن چیزی همچون قرآن گسترده ترین زبانها محسوب می شود.

و در کتابهای لغت آمده است که:اعراب سخن به معنی آشکار کردن آن است،و عربی به معنی فصیح شده است،و إعراب با کسر همزۀ آن به معنی بیان است.

در حدیثی دربارۀ این گفتۀ خداوند تبارک و تعالی:« بِلِسٰانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ -آمده است که گفت:

«زبانها را بیان می کند،و زبانها آن را بیان نمی کند». (1)

شاید معنی آن چنین باشد که:زبانها نمی تواند با دقت مترجم زبان عربی باشد،ولی عکس آن چنین نیست.

ص :111


1- 31) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 65.

[196]

« وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ -و آن در کتابها و نوشته های پیشینیان آمده است.» یکی از گواهیهای صدق و درستی رسالت پیامبر ما(ص)توافق آن با رسالتهای پیشین است،و این که پیامبران دیگر مژدۀ آن را داده بوده اند،و مؤمنان با یکدیگر پیمان بسته بودند که نسلی پس از نسل دیگر یکدیگر را به آن سفارش کنند.

[197]

« أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمٰاءُ بَنِی إِسْرٰائِیلَ -آیا این برای آنان آیه و نشانه نیست که علمای بنی اسراییل آن را می دانند؟» آیا این دلیل کافی نیست که بعضی از علمای بنی اسراییل،مانند عبد اللّٰه بن سلام و أسید بن خضیر و جز ایشان به آن ایمان آوردند؟و ایمان آوردن چنین کسانی حجت و برهان نیرومندی به شمار می رود،اولا:بدان سبب که اینان از بنی اسراییل بوده اند،و ثانیا:بدان جهت که از دانشمندان و اشخاص مورد اعتماد ایشان بوده اند،و خدا در سورۀ احقاف در این خصوص تأکید کرده و گفته است:

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ .

[198-199]

و پس از آن که سیاق شواهد صدق را در رسالت اسلام نشان داد، /9 به بیان عوامل کفر ورزیدن به آن از جانب آن نادانان می پردازد که آشکارترین آنها از این قرار است:

اوّلا:عصبیت و نژادپرستی:

« وَ لَوْ نَزَّلْنٰاهُ عَلیٰ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ* فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ -و اگر آن را بر بعضی از غیر اعراب نازل می کردیم*و سپس آن را برای ایشان می خواند،به آن ایمان نمی آوردند.» چه عصبیت مانع پذیرفتن آن می شد،پس خدا بر ایشان منّت نهاد که بر اعراب رسولی از خودشان برگزید تا او آیاتش را بر ایشان تلاوت کند،و در حدیثی از ابو عبد اللّٰه علیه السلام آمده است که در تفسیر این آیه گفت:

«اگر این قرآن را بر عجمان می فرستادیم،اعراب به آن ایمان نمی آوردند،

ص :112

و چون بر عرب نازل شد عجمان نیز به آن ایمان آوردند،و این فضیلتی برای عجم است». (1)

ثانیا:عامل دوم برای کفر ایشان مرتکب شدن جرایم به توسط ایشان است.

[200]

« کَذٰلِکَ سَلَکْنٰاهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ -بدین گونه آن را به قلبهای مجرمان و گناهکاران روانه کردیم.» جریمه و گناه از مهمترین سببهایی است که مانع پذیرش رسالت می شود، بدان سبب که آن کس که در باتلاق جریمه و گناه فرو رفته،و بر خود روا داشته است که طعمۀ شهوات بی ارزش شود،به رسالت ایمان نخواهد آورد،چه رسالت برتر از آن است که دست چنین کسان به آن برسد،و آنان گویی چنان اند که در ژرفنای چاهی تاریک قرار گرفته اند،و بنا بر این چگونه می توانند نور خورشید را ببینند،بلکه چگونه می توانند از معنی نور خورشید آگاه شوند.

پس در آن هنگام که عقل آدمی محکوم به فرمانبرداری از شهوتهای او است،و سدهایی بر قلب او زده شده،و آکندۀ از هوی و هوس است،حق از او دوری می گزیند بدان سبب که قلب وی سختتر از آن است که به استقبال حق بشتابد.

و بعضی از مفسران گفته اند که:معنی این آیه آن است که:به همان گونه که قرآن را به زبان عربی آشکار فرو فرستادیم،آن را به درون قلبهای کافران روانه کردیم،چه به پیامبر(ص)فرمان دادیم تا آن را برای ایشان بخواند و معنی آن را آشکار سازد. (2)

از سیاق آیات چنان معلوم می شود که تفسیر اول پسندیده تر است،چنان که در آیۀ کریمه آمده است:« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً -و از قرآن چیزهایی نازل می کنیم که برای مؤمنان شفا و رحمت

ص :113


1- 32) -همان جا.
2- 33) -مجمع البیان،ج 5،ص 185.

است،و برای ستمگران تنها زیانشان را افزایش می دهد»، (1) در آیه ای دیگر مطلب بدین صورت بیان شده است:« وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیٰاناً وَ کُفْراً -و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده،برای بسیاری از آنان مایۀ افزودن بر طغیان و کفرشان می شود» (2) ،و بدین گونه است کلمه ای که آن را چنان به جریان می اندازیم تا بنا بر سنتی ثابت جریان پیدا کند و از آن منحرف نشود! [201-202]

پس طبیعت مجرمان چنان است که به این رسول عربی ایمان نمی آورند-صرف نظر از عجمی-و در این جا مجرمان می پرسند که آیا برای ما فرصتی دیگر وجود دارد،و بنا بر این « لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّٰی یَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِیمَ* فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ -به آن ایمان نمی آورند تا این که عذاب دردناک را ببینند*پس عذاب ناگهانی و بدون خبر داشتن ایشان فرا می رسد.» [203]

« فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ -پس می گویند که:آیا به ما مهلت داده شده است؟» [204]

« أَ فَبِعَذٰابِنٰا یَسْتَعْجِلُونَ -آیا برای رسیدن به عذاب ما شتاب دارند؟» اما امروز آنان را می بینی که ایمان نمی آورند تا آن گاه که عذاب به ایشان برسد و چنان است که گویی برای رسیدن به عذاب شتاب می ورزند.

[205-207]

« أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْنٰاهُمْ سِنِینَ* ثُمَّ جٰاءَهُمْ مٰا کٰانُوا یُوعَدُونَ* مٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یُمَتَّعُونَ -آیا دیده ای که اگر سالها آنان را کامروا گردانیم*و سپس آنچه به ایشان وعده شده است به ایشان برسد*آنچه آنان را بهره مند و کامروا کرده بود دردی از ایشان دوا نخواهد کرد.» /9 اگر عذاب ایشان را به تأخیر بیندازیم،و سالها آنان را از زندگی بهره مند

ص :114


1- 34) -الإسراء82/.
2- 35) -المائدة68/.

سازیم،و عذاب ایشان فرا رسد،آیا آن سالهای تمتع و بهره مندی سودی برای ایشان خواهد داشت،و اگر هزار سال هم زندگی کنند،خدا آنان را از عذاب دور نخواهد کرد،و خدا به آنچه می کند بصیر است.

نوح(ع)سه هزار سال عمر کرد،و برای او کوخی جز آن ساخته نشد که نیمی از بدن او را می پوشانید،پس عزراییل نزد او آمد و پرسید:چرا برای خود خانه ای بنا نمی کنی که همۀ بدنت را بپوشاند؟گفت:کسی که تو پیوسته در پی او می آیی چگونه می تواند بنایی برای خود بسازد؟! [208]

« وَ مٰا أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ لَهٰا مُنْذِرُونَ -و ما شهر و روستایی را هلاک نمی کنیم مگر آن که بیم دهنده ای داشته باشد.» بدین گونه رحمت خدا به نیکوترین صورت آشکار می شود،و خدا گفته است:« وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً -و عذاب نمی کنیم مگر این که فرستاده ای(بر عذاب دیدگان)روانه کرده باشیم». (1)

[209]

« ذِکْریٰ وَ مٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ -تا یادآوری باشد،و ما ستمگر نیستیم.» در آنچه گفته شد،برای کسی که قلب پاک داشته باشد،یا گوش فرا دارد و آگاه شود،یک یادآوری است،و در آن هنگام که خدا عذابشان می دهد،دیگر کسی نمی تواند بگوید که خدا ستم کرده،چه پیش از آن برای ایشان رسولی فرستاده بوده است.

[210-211]

جوهر اندیشه ای که خدا آن را وحی می کند،از جوهر اندیشۀ تلقین شدۀ به توسط شیطان متفاوت است و با آن تناقض کلّی دارد،چه مصدر این یک هوی و هوس است و مصدر آن یک نور خدا،این یک گمراه می کند و آن یک به هدایت می انجامد،این یک شهوات را برمی انگیزد و به فحشاء و منکر و ستمگری فرمان می دهد و آن یک به عدل و دادگری،پس چگونه ممکن است که

ص :115


1- 36) -الاسراء15/.

با هم آمیخته شوند؟ « وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیٰاطِینُ* وَ مٰا یَنْبَغِی لَهُمْ وَ مٰا یَسْتَطِیعُونَ -و(قرآن) را شیاطین فرود نیاورده اند*و شایستگی و توانایی آوردن آن را ندارند.» /9 [212]

« إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ -آنان از شنیدن به دور رانده شده اند.» و قدرت و جرأت شنیدن وحی خدا را ندارند.

بدین گونه بینشهای وحیانی از وسوسه های شیطانی متمایز می شود.

راه برای تمیز دادن آن دو از یکدیگر،با شناخت منبع آنها و نیز با شناخت آثار آنها فراهم می شود.

پس بصیرتها و بینشهای وحیی که از جانب خدا یا فرستادۀ او یا صاحبان امر پس از او بوده باشد،در تو روح مسئولیت را بر می انگیزد،و راه را به تو می نماید، و به راه مستقیمت راهنمایی می کند،و بر عکس آن است وسوسه های شیاطین که در تو سبب برانگیخته شدن تکذیب و استهزاء و حقد و حسد و خود پسندی و...

است.

[سوره الشعراء (26): آیات 213 تا 227]

اشاره

فَلاٰ تَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ اَلْمُعَذَّبِینَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ (214) وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِمَنِ اِتَّبَعَکَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (215) فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَلْعَزِیزِ اَلرَّحِیمِ (217) اَلَّذِی یَرٰاکَ حِینَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَکَ فِی اَلسّٰاجِدِینَ (219) إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلیٰ مَنْ تَنَزَّلُ اَلشَّیٰاطِینُ (221) تَنَزَّلُ عَلیٰ کُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ (222) یُلْقُونَ اَلسَّمْعَ وَ أَکْثَرُهُمْ کٰاذِبُونَ (223) وَ اَلشُّعَرٰاءُ یَتَّبِعُهُمُ اَلْغٰاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وٰادٍ یَهِیمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ مٰا لاٰ یَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ ذَکَرُوا اَللّٰهَ کَثِیراً وَ اِنْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (227)

ص :116

معنای واژه ها

227[أیّ منقلب ینقلبون]

:یعنی به کدام مرجع مراجعه کنند، و به کجا پناه برند.

و نزدیکان عشیره ات را بیم ده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پایان سورۀ(الشعراء)به بیان تفاوتهای بزرگ میان رسالتهای پروردگار و وسوسه ها و فریبهای شیطانی اختصاص دارد،و سیاق در این جا بیان می کند که محور رسالتهای الاهی توحید و یکتاپرستی است،و سپس از آن به پیش می رود و از صفات رسول برخاستۀ از این محور سخن می گوید،پس رسول کسی است که نخستین بار نزدیکان و عشیرۀ خویش را بیم می دهد و به یاد خدا و پرهیزگاری نسبت به او می اندازد،و او به مؤمنان رؤوف و مهربان است،و بیزاری خود را از نافرمانان نسبت به خدا با توکل بر او که توانا و بخشنده است بیان می کند،و دیگر این که در هنگام شب به شب زنده داری می پردازد(و از خاندان پاکیزه ای برخاسته)و خدا سخنان او را می شنود و از نهانهای جانش آگاه است.

از سوی دیگر شیطان به سوی هر دروغگوی فاجر روانه می شود،و شیطانها در گوش پیروان خود وحی می کنند و بیشتر اینان دروغ می گویند.

ص :117

امّا شاعران با گروه پیروان خود از گمراهانند که از هواهای نفس خویش پیروی می کنند،و سخنانشان غیر مسئولانه است،و آنان را می بینی که در هر وادی سرگردانند و گمراه و ضایع شده،و چیزهایی می گویند /9 که به آنها عمل نمی کنند.

آری.گروهی از شاعران مؤمن و صالح نیز وجود دارند که فراوان از خدا یاد می کنند(تا گرفتار فریب شیطان نشوند)و اگر جبّاران به سبب کلمات حقی که اینان می گویند در معرض ستمشان قرار می دهند،آنان به خدا پناه می برند و از او طلب یاری می کنند،و عاقبت ظلم نومیدی و شکست است،و کسانی که ستم می کنند به زودی خواهند دانست که چه سرنوشت بدی در انتظار ایشان بوده است.

شرح آیات:
اشاره

[213]

توحید و یکتا پرستی رنگ اصلی رسالتهای خدا است،و آن در سیاست عبارت است از:عدل و احسان و شور و مشورت و امنیت و آزادی،و در اقتصاد:انصاف و قوام،و در رفتار و سلوک:فضیلت و تقوی،و در فرهنگ:ثبات قدم و پیروی از نیکوترین سخن و گوش دادن به سخنگوی خدا و نه به سخنگوی شیطان.

از شواهد و گواههای راستی رسالت نبی(ص)دعوت خالص او به پروردگار است و دوستی شدید خدا و خود را در راه او فنا کردن.

« فَلاٰ تَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ -پس با خدا معبود دیگری را مخوان که از عذاب چشندگان خواهی شد.» [214]

از خصوصیات رسول و گواهیهای بر صدق و راستی او،تهی بودن او است از تحمّل فشار و تسلیم شدن به آن از هر منبع که می خواهد بوده باشد،و به همین جهت به او فرمان رسید که نخست به بیم دادن به عشیره و خاندان خود بپردازد.

« وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ -و نزدیکان عشیره ات را بیم ده.» رسول چنین کرد و نخستین چالش او متوجه افراد نزدیک خانواده و

ص :118

عشیره اش بود،به همان گونه که ابراهیم(ع)در رسالت خدای خود نخست به دعوت پدرش به دین حق پرداخت.بهتر است که به دو حدیث در این باره گوش فرا دهیم:

از امیر مؤمنان علی(ع)روایت شده است که گفت:

«چون آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نازل شد،رسول اللّٰه(ص) فرزندان عبد المطلب را-که در آن هنگام چهل مرد یا یکی کمتر یا بیشتر بودند- دعوت کرد و به ایشان گفت که:کدام یک از شما می خواهد برادر من و وارثم و وزیرم و وصیم و جانشینم در میان شما پس از خودم باشد؟و این را از یک یک آنان پرسید و همه از آن امتناع کردند،تا این که به من رسید،پس من گفتم:من،ای رسول خدا،پس او گفت:ای فرزندان عبد المطلب!این وارث من است و وزیرم و جانشینم در شما پس از خودم،پس همۀ قوم برخاستند و بعضی به بعضی دیگر نگاه می کردند و می خندیدند،و به ابو طالب می گفتند:به تو فرمان داد که به حرف این پسر بچه گوش کنی و فرمان او بری». (1)

در روایتی دیگر چنین آمده است:

«چون این آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نازل شد،رسول اللّٰه(ص)از برجستگی کوهی صفا بالا رفت و مردمان را دعوت کرد،پس افراد طایفۀ قریش بر او گرد آمدند و گفتند:تو را چه می شود؟!و او گفت:اگر به شما خبر دهم که بامداد یا شامگاه دشمنی بر شما حمله خواهد کرد،آیا سخن مرا باور می کنید؟ گفتند:آری.آن گاه گفت:پس بدانید که من شما را از عذابی سخت بیم می دهم،و أبو لهب گفت:مرگ بر تو(تبّا لک)،آیا ما را برای همین به این جا خواندی،و از جانب خدا این آیه نازل شد:« تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ -بریده باد دستهای ابو لهب و بریده باد». (2)

از این آیه چنان الهام می گیریم که عامل رسالت الاهی برای رساندن

ص :119


1- 37) -علل الشرائع،شیخ صدوق،ص 170.
2- 38) -تفسیر مجمع البیان،ج 7،ص 204.

رسالتهای پروردگارش بر هیچ نیروی زمینی تکیه نمی کند،بلکه تمام توکل او بر خدا است و به همین سبب می تواند با همۀ انحرافهای مردم به چالش برخیزد،حتی اگر از خویشاوندان نزدیکش بوده باشد.

نیز آیه به آن اشاره دارد که خویشاوندی محض با رسول خدا هیچ کس را از آتش جهنم خلاص نمی کند،علی رغم آن که پیامبر(ص)دربارۀ امتش به شفاعت برمی خیزد،و پروردگار سبحانه و تعالی گفته است:« وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ - و به زودی(حق شفاعت)را به تو خواهد داد تا خرسند باشی».

در خبری مأثور از ابو أمامة،به روایت طبرانی و ابو مردویه آمده است که چون آیۀ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ نازل شد،رسول اللّٰه مردان بنی هاشم را دعوت کرد و آنان را بر در خانه اش نشانید،و زنان و کسان خود را در داخل خانه جای داد،سپس بر ایشان ظاهر شد و گفت:

«ای فرزندان هاشم!خودهاتان را از آتش بخرید،و در آن بکوشید که گردنهای خود را از بند رها کنید و خود از خدا چنین بخواهید،چون من در این باره مالک هیچ چیزی از خدا نیستم».

سپس به اهل خانه اش رو کرد و گفت:

ای عایشۀ دختر ابو بکر،و ای حفصۀ دختر عمر،و ای أمّ سلمة،و ای فاطمۀ دختر محمّد،و ای مادر زبیر و عمۀ رسول خدا!خودهاتان را از خدا بخرید،و در گشودن بندهای گردنهایتان بکوشید،چه من در این باره مالک هیچ چیزی از جانب خدا نیستم...» [215]

و در همان هنگام که عشیرۀ خود را که نزدیکترین مردمان به اویند بیم می دهد،به آن فرمان می یابد که نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باشد،حتی اگر از او دور باشند،پس او همچون پرنده ای است که دو بال خود را برای زیر بال گرفتن جوجه های خرد خویش پایین می آورد.

« وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -و بالت را برای هر یک از مؤمنان که از تو پیروی می کند،فرود آور.»

ص :120

چنین رفتاری در ساختن جامعه ای اصولی بلند مرتبه و دور از علاقه های مادّی،سهمی دارد،و از این آیه چنان الهام می گیریم که تواضع و فروتنی،و مخصوصا در نزد کسی که حامل رسالت پروردگار خویش است،چه اهمیتی دارد.

در کتاب مصباح الشریعۀ منسوب به امام صادق(ع)آمده است:

«و خدا گرامیترین آفریده و خواجۀ آفریدگانش محمّد(ص)را به فروتنی فرمان داد،و گفت: /9 وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و تواضع کشتزار خشوع است و ترس از خدا و آزرم،و اینها جز از آن و در آن آشکار نمی شود، و شرف تمام حقیقی جز برای متواضع در برابر خدا مسلم نمی شود». (1)

[216]

اصولی بودن ایستار در بیزاری از کسی که مخالف شرع الاهی است تجلّی پیدا می کند.

« فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ -پس اگر فرمان تو نبردند، بگو که:من از آنچه می کنید بیزارم.» رسول اللّٰه(ص)در برابر رسالتهای پروردگارش هیچ سستی نمی ورزید،و اگر کسی نافرمانی خدا می کرد و بر او سخت می گرفت،و بر کسی که می خواست از محکوم به حدّی شرعی شفاعت کند سخت خشمگین می شد.

خلفای راشدین نیز چنین بودند،و امیر المؤمنین(ع)،در آن هنگام که بزرگان قوم و سران سپاه از او تقاضای عفو برای محکوم به حدی می کردند به آنان وعده می کرد که هر چه دارد به آنان ببخشد،سپس آنچه داشت می داد و سپس مقصر را به مجازات تعیین شده می رساند،و چون از او در این باره پرسش می کردند، می گفت که این حدّ شرعی چیزی است که در ملکیت من نیست.

[217]

و رسول اللّٰه(ص)برای دنبال کردن خط سیر اصلاحی با حزم و استقامت بر پروردگارش توکل می کرد که با نیروی خود مؤمنین را بر کافران پیروز می ساخت.

ص :121


1- 39) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 69.

« وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ -و بر خدای توانا و مهربان توکل کن.» توکل بر خدا اساس تدبیر اصحاب رسالت است،و هر چه ایمان ایشان به رسالتی که بر عهده دارند ژرفتر باشد،در مقابل توکل ایشان بر خدا در تدبیرهای خود نصیب بیشتری عاید آنان خواهد شد.

آشکار است که دو نام«العزیز الرّحیم»در آغاز سوره آمده و پس از آن بعد از هر داستان از زندگی پیامبران تکرار شده است.

[218]

در آن هنگام که موسی(ع)در آغاز وحی شمارۀ دشواریهای ملاقاتش را با فرعون برشمرد،پاسخی آشکار از پروردگار خویش دریافت کرد،و چون فرعون و سپاهیانش هنگام خروج موسی و بنی اسراییل در پی او روانه شدند، اینان گفتند که«به ما رسیدند»و جواب نیرومندانه رسید و موسی به ایشان گفت:

« کَلاّٰ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ -هرگز چنین نیست و پروردگارم با من است و مرا هدایت خواهد کرد».

و در این جا هنگامی که خدا به رسولش فرمان داد تا بر عزیز رحیم متوکل باشد،به او خبر داد که از وی محافظت خواهد کرد،ملاحظه می کنیم که او شب هنگام برای گزاردن نماز و عرض بندگی به خدای از بستر خویش برمی خیزد،و در آن هنگام که به انجام دادن وظایف رسالت خویش می پردازد نیز این توکل و اعتماد مطلق به پروردگار را از یاد نمی برد.

« اَلَّذِی یَرٰاکَ حِینَ تَقُومُ -که تو را در آن هنگام که برپا می ایستی می بیند.» [219]

و نیز در آن هنگام که برای اقامۀ نماز چنین می کنی.

« وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ -و آمد و شدت را در میان سجده کنندگان.» در حدیثی مأثور از امام باقر-علیه السلام-در تفسیر این آیه آمده است:

«در صلبهای پیامبران صلوات اللّٰه علیهم». (1)

ص :122


1- 40) -همان منبع.

با اعتماد بر این روایت آیه به پاکی ولادت رسول اکرم و سلسلۀ پدران و مادرانش اشاره دارد،و حکایت از آن می کند که خداوند متعال برای نور محمد(ص)پاکترین اصلاب و پاکیزه ترین ارحام را از لحاظ ایمان و شرف و فضیلت برگزیده بوده است.

دروغگویان و شاعران

[220]

به همان گونه که رسالتها خصایص و نشانه ها و گواهیهای مخصوص به خود دارند،فرهنگهای مادی و افکار جاهلی نیز از ویژگیهای مختص خود شناخته می شوند،و چون آدمی نسبت به علایم و نشانه های آن و این بصیرت و بینایی پیدا کند،به راه راست رهبری می شود،و با نور خدا توفیق آن پیدا می کند که اندیشۀ خطا آمیز الهام شدۀ به توسط /9 شیطان را از حقیقتی که با وحی الاهی و عقل می توان به آن راه یافت،از یکدیگر بازشناسد.

در دنیا حق و باطل با یکدیگر آمیخته است تا دنیا دار بلا و آزمایش باشد،و از این راه نه تنها ارادۀ آدمی بلکه عقل و فهم او نیز در معرض امتحان قرار گیرد،پس هر که بتواند آن دو را از یکدیگر تمیز دهد،از شرّ گمراهی در امان است،ولی بیشترین مردم با هواهای نفس خویش گرفتار گمراهی می شوند.

بهتر است به بیان اصل تفکر و منبع آن بپردازیم:قلب همچون صفحۀ سفیدی است که حقایق آفرینش به میانجیگری خرد و دانشی که خدا به آدمی عطا کرده است،در آن انعکاس پیدا می کند،ولی گاه در برابر قلب چیزهایی پدیدار می شود بدون آن که-اساسا-حقیقتی خارجی داشته باشد.آیا چگونه این اتفاق می افتد؟ بهتر است در این باره مثلی بزنیم:می دانید که چشم به میانجیگری روشنایی چیزها را می بیند،ولی آیا هیچ برای شما این اتفاق افتاده است که با چیزی تصادم کرده باشید و برق شدیدی در برابر چشمان جهیده باشد،یا آن که سرتان به جایی بخورد و با چشمان خویش چیزهایی چون ستارگان را مشاهده کنید.

ص :123

آیا اینها چیست؟اینها نتیجه ای از لرزش و ارتعاش ناگهانی اعصاب چشم است نه این که بازتابی از اشعۀ نورانی وارد شدۀ از خارج در چشم بوده باشد،و در واقع در این مورد بدان می ماند که چشم حرکت درونی خود را مشاهده می کند.آیا چنین نیست؟! مثالی دیگر:آیا با سرمای سخت رو به رو شده ای که ناگهان گرفتار لرزش شدید تمام اندامهای بدن خود شدی؟مصدر این نیز اعصاب داخلی بدن است و نه سرمای برخاستۀ از برف شدیدی که در بیرون بدن در حال فرو ریختن است.

آن کسان که به خیال خود برای فراموش کردن سختیهای زندگی خود را به استعمال مواد مخدّر گرفتار می کنند،بسیار چیزها را ظاهرا با چشم خویش می بینند که در جهان خارجی ایشان وجود ندارد.این نیز نتیجه ای از حرکت اعصاب داخلی ایشان است؛به همین گونه در داخل قلب نیز دو مصدر و منبع برای افکار و اندیشه ها وجود دارد که هیچ ارتباطی با حقایق ندارند.

اولا:هواهای نفسانی،در آن هنگام غلبه پیدا می کند که به آنها اجازه دهیم تا همۀ قلب را اشغال کنند و آن را سیاه و تاریک سازند،که در این صورت از خود اندیشه هایی را ابداع می کند،و این درست همان چیزی است که به نام دروغ خوانده می شود.

ثانیا:خیال و پندار که آن نیز به نوبۀ خود حرکتی مخصوص به قلب است و هیچ ارتباطی با واقعیت خارجی ندارد، /9 چیزی که هست از دروغ سبکتر است.

گویا سیاق به این دو نیز همچون الهامات شیطانی اشاره کرده و گفته است:

[221]

« هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلیٰ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیٰاطِینُ -آیا می خواهید از آن آگاهتان سازم که شیطانها بر چه کسان نازل می شوند؟» شیطان،بدان گونه که از تدبّر در سیاق آیاتی آشکار می شود که ذکر وی در آنها آمده،بر هر فریبنده ای اطلاق می شود،خواه از جنّ و خواه از انس،که به فریب دادن آدمی می پردازد.و خداوند متعال گفته است:« وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا

ص :124

شَیٰاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ -و بدین گونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای بشری و جنّ قرار داده ایم». (1)

در آیۀ کریمۀ دیگری چنین آمده است:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،همگی به صلح و سلم درآیید و از گامهای شیطان پیروی مکنید». (2)

و خدای تعالی گفت:« وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ -و چون با شیطانهای خود خلوت می کردند،می گفتند که:ما با شماییم و (در واقع آنان را)مسخره می کردیم». (3)

[222]

« تَنَزَّلُ عَلیٰ کُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ -بر هر دروغگوی گناهکار فرود آمد.» علاّمۀ طبری گفته است:أفّاک به معنی بسیار دروغگو است،و معنی اصلی افک قلب و دگرگون کردن است،و افّاک کسی است که خبر را از صورت اصلی آن به صورت دیگر قلاّبی درمی آورد،و راست بودن آن را به دروغ تبدیل می کند،و أثیم به معنی کسی است که مرتکب کار زشت می شود. (4)

[223]

« یُلْقُونَ السَّمْعَ -که افکار شنیده شده را(در قلب دروغگویان) می افکنند.» « وَ أَکْثَرُهُمْ کٰاذِبُونَ -و بیشتر ایشان دروغ می گویند.» چنان معلوم می شود که أفاکان پیشوایان کفر و رهبران گمراهیند،و در معرض خشم خدا قرار دارند،و از آن کسانند که از خدا طلب می کنیم تا ما را از جملۀ آنان قرار ندهد،و آن گمراهان اند که عدل و داد را توصیف می کنند ولی خود چنان نمی کنند،و در نتیجه در اردوگاه مستکبران جای دارند.

ص :125


1- 41) -الانعام112/.
2- 42) -البقرة208/.
3- 43) -البقرة14/.
4- 44) -مجمع البیان،ج 7،ص 207.

منبع اندیشه های ایشان هوا و هوسهایی است که آنها را می پرستند،و انحراف و فساد ایشان به وسیلۀ آنها تلقین می شود،و شیاطین به آنان تلقین می کنند از آن روی که اولیا و دوستان ایشان اند.

در حدیثی مأثور از امام باقر(ع)آمده است:

«روز و شبی نیست مگر آن که همۀ جنّیان و شیطانها به دیدار پیشوایان گمراهی می شتابند،و به شمار ایشان فرشتگانی از امام و پیشوای هدایت دیدار می کنند». (1)

و با وجود مقداری سخن راست در گفته های ایشان،صفت کلی در گفتار ایشان دروغ بودن است.

و به همین جهت از طبیعت آنان با دو امر آگاهی پیدا می کنیم:

یکی:این که حقایق را قلب و دگرگون می سازند.

و دیگری:این که مرتکب اثم و گناه می شوند.

[224]

و گروه گمراه دوم شاعرانند که خیال و تصورهای خویش را همچون وحی در نظر می گیرند و دیگران را به پذیرفتن آن برمی انگیزند.

و پروردگار ما دربارۀ ایشان گفته است:

« وَ الشُّعَرٰاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغٰاوُونَ -و شاعران آن کسانند که گمراهان از ایشان پیروی می کنند.» شاید نامیدن این گروه به نام شاعران از آن روی بوده باشد که:

اولا:در آن زمان،و بیشترین ایشان در زمانهای پس از آن،از همین گروه گمراه بوده اند.

ثانیا:بدان جهت که شعر متّکی بر خیال و تصوّر است.

به حق باید گفت که مراد از شعرا در این آیه اختصاص به کسی ندارد که شعر می سراید،بلکه همۀ کسانی را شامل می شود که از خیال خود پیروی می کنند و

ص :126


1- 45) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 70.

وحی خدا را نادیده می گیرند،و از جملۀ این گروهند:فیلسوفان یونان و پیروان ایشان که برای معرفت حقایق جهان بر تصورهای ایشان اعتماد می کردند و نه بر علم و پیروی از یک پیشوای بر حق و واقعی.

عارفان و متصوفان و گروهی از متکلمان و بعضی از متفقهان از علمای بد دینی که از هواهای خود و مدافعان خویش پیروی می کنند و قلمهای خویش را می فروشند.همۀ اینان و جز اینان از گروه شعرا محسوب می شوند،و نصوص اسلامی پیاپی در وصف آنان و بیزاری جستن از ایشان آمده است:

1-«دربارۀ کسانی این آیه نازل شده است که دین خدا را تغییر دادند و به مخالفت با امر او-عزّ و جلّ-برخاستند!آیا شاعری را دیده ای که کسی از او پیروی کند؟!مقصود کسانی است که آراء و اندیشه های خویش را جانشین دین کردند /9 و مردمان بدین گونه پیرو ایشان شدند». (1)

2-از امام باقر(ع)در تفسیر این آیه چنین آمده است:

«آیا شاعری را دیده ای که کسی پیروی او کند؟!مقصود کسانی است که در چیزی جز دین به تفقه پرداختند و در نتیجه گمراه شدند و دیگران را گمراه ساختند». (2)

3-و از امام صادق(ع)روایت شده است که گفت:

«آنان به تعلّم و تفقه چیزی جز علم پرداختند،پس گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند». (3)

4-در حدیثی دیگر از او(ع)آمده است که گفت:

«آنان داستان سرایانند». (4)

و از این جا می فهمیم که آن کسان که شعر را برای دفاع از حق می سرایند

ص :127


1- 46) -همان منبع،ص 70،به نقل از علی بن ابراهیم.
2- 47) -همان جا.
3- 48) -همان جا.
4- 49) -همان منبع،ص 17.

در چارچوب این شعرا قرار نمی گیرند؛و از رسول اللّٰه(ص)روایت شده است که به حسّان بن ثابت(شاعر)گفت:

«به هجو کردن و بدگویی از ایشان بپرداز و روح القدس با تو است». (1)

[225]

و از ویژگیهای این گروه است:بی بندوباری آنان در سخن گفتن و مقید نبودن به حدود شناخت یا مصلحت.

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وٰادٍ یَهِیمُونَ -آیا آنان را نمی بینی که در هر وادی سرگردانند؟» /9 آیه شاید دلالت بر آن داشته باشد که آنان در مسیر خود روش معینی برای پیشروی ندارند و بی اندیشه گام برمی دارند.

[226]

و از نشانه های ایشان یکی آن است که حرف را جانشین عمل می سازند و هیچ مسئولیتی در برابر گفتۀ خویش احساس نمی کنند.

« وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ مٰا لاٰ یَفْعَلُونَ -و چیزهایی می گویند که به آن عمل نمی کنند.» تحریک حاصل از آرزوها،و انگیزش بر اثر خیال،و ساختن رؤیاهای آمیختۀ به گل و بلبل،همه از طبیعت فرهنگهای مادّی است،و معمولا دارندگان چنین فرهنگهایی از همۀ مردم کمتر خود را ملتزم به چیزهایی می کنند که می گویند، و سبب آن است که،در تصور ایشان،سخن جایگزین عمل است.

[227]

در آیات پایانی این سوره،پروردگار از صفات صاحب رسالت واقعی سخن به میان می آورد و می گوید:

« إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ ذَکَرُوا اللّٰهَ کَثِیراً -مگر آنان که ایمان آوردند و به انجام دادن کارهای نیکو و شایسته پرداختند و از خدا فراوان یاد کردند.» صاحب رسالت در معرض فشار جریانهای فرهنگی و نیروهای اجتماعی

ص :128


1- 50) -همان جا.

گوناگون قرار می گیرد،و بر او است که از خدا فراوان یاد کند تا عزیمت او دچار سستی نشود،و رؤیت و دید او آشفتگی پیدا نکند،بلکه علی رغم شبهه ها و تبلیغها بینش نافذ او استوار بماند،و در برابر زیورها و مکرهای شیاطین سخت مقاوم باشد،و ذکر حقیقی خدا همان یادآوری قلبی در آن هنگام است که با حرامی مواجه می شود و از آن پرهیز می کند،یا در رو به رو شدن با حلال از آن فایده برمی گیرد.

و اما امیر المؤمنین(ع)گفته است:

«هر کس از خدا در نهان یاد کند،فراوان به یاد او می افتد.منافقان آشکارا به ذکر خدا می پرداختند،و در نهان یادی از او نمی کردند،پس خدای عزّ و جلّ گفت:« یُرٰاؤُنَ النّٰاسَ وَ /9 لاٰ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ إِلاّٰ قَلِیلاً -در برابر مردم ریا و خودنمایی می کنند و جز اندکی به یاد خدا نمی افتند». (1)

و شاید آشکارترین نشانۀ صاحب دعوت الاهی تحمل مسئولیت جهاد و مبارزۀ بر ضدّ ستمگری بوده باشد،به همان گونه که آشکارترین نشانۀ شعرا آن است که به چیزهایی که می گویند عمل نمی کنند.

« وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا -و پس از آن که ستم دیدند به پیروزی دست یافتند.» ستیز با ظلم و سر فرود نیاوردن در برابر ستمکاران ملازم یک فرد مکتبی صادق است که از مکتب خود سلاحی می سازد در برابر کژراهان.

« وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ -و آنان که ستم کردند، به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازگشته اند.» سورۀ شعراء بدین گونه با شادمانی آرزوی مبارکی که به ستمدیدگان می بخشد،و بانگ شدیدی که هراس بر جان ستمگران فرو می ریزد،پایان می پذیرد، تا چنان باشد که قلب مؤمن در میان آرزو و هراس،و میان دو نام رحمت و عزت

ص :129


1- 51) -همان منبع،ص 73.

پروردگار جهانیان استوار باقی ماند.

این آیۀ کریمه در حق همۀ ستمگران بر آل محمد(ص)تحقق پذیرفت و خدا ظالمان را هلاک کرد و یاد اهل بیت پیامبر را در طول تاریخ رفعت بخشید.

ص :130

سورۀ نمل

اشاره

ص :131

ص :132

سورۀ نمل

فضیلت سوره:

از کتاب ثواب الاعمال با اسناد آن از ابو عبد اللّٰه علیه السلام آمده است که گفت:

«هر کس سوره های طواسین را در شب جمعه تلاوت کند،از اولیای خدا است و در پناه او قرار دارد،و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی نخواهد شد،و در آخرت چندان از بهشت به او بخشیده می شود که خرسند باشد و از خرسندی بالاتر،و خداوند صد همسر از حور العین را به همسری او درمی آورد».

(تفسیر نور الثقلین/ج 4 ص 74) و از ابن عباس روایت است که رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله گفت:

«و طه و طاسینها به من از الواح موسی عطا شد».

(همان منبع)

ص :133

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

از مورچه(النمل)در داستان سلیمان یاد شده و به همین جهت این سوره بدین نام خوانده شده است.آیا این پسندیده نیست که نام بزرگترین پادشاهی که خدا او را به این سمت برگزید با نام یکی از بندگان کوچکش به نام مورچه مقارن شود؟!آری.مملکت عدل و داد الاهی ناگزیر باید چنان بوده باشد که مورچه در سایۀ آن احساس ایمنی کند.و این همان چیزی است که رسالتهای الاهی مژدۀ آن را داده اند،و شاید به همین سبب است که این سوره به نام«النّمل»خوانده شده است.

موضوعهای این سوره از زمینۀ عمومی و کلی طاسینهای سه گانه(الشعراء و القصص علاوه بر سورة النمل)بیرون نیست که عبارت از بیان ویژگیهای وحی همراه با آوردن مثالهایی از تاریخ رسالتهای نخستین خدا است،و تو گویی که همۀ آنها تفصیلهایی است برای آنچه قرآن در سورة الفرقان از آن یاد کرده است.

آغاز سوره یادآوری از قرآنی است که خدا آن را راهنما و مژده ای برای مؤمنان قرار داده است،و اما برای کسانی که به سرای دیگر کافر شده اند،خدا کارهاشان را آراسته و بصیرتهاشان را سلب کرده است و به عذاب بدی گرفتار خواهند شد، /9 و رسول(ص)قرآن را از جانب خداوند بسیار فرزانه(حکیم)و دانایی (علیم)دریافت کرده است.

چنان می نماید که این دو نام الاهی در این سوره به همان گونه تجلّی پیدا کرده است که دو نام عزیز و حکیم در سورة الشعراء متجلّی شده بود.

ص :134

آیات تابۀ نوری بر داستان موسی می افکند:این که چگونه وحی الاهی را در آن هنگام دریافت کرد که از دور آتشی را دید،و خداوند آن آتش و پیرامون آن را مبارک ساخت و به موسی چنین ندا کرد که:من خدای عزیز و حکیم،و به او معجزۀ عصا و ید بیضا را با نه آیت دیگر بخشید و به او فرمان داد تا برای ابلاغ رسالتهای پروردگارش به نزد فرعون روانه شود،و چون فرعون و فرعونیان-پس از آن که جانهاشان با یقین مواجه شد-منکر آن شدند،خدا آنان را در دریا غرق کرد.

سپس داستان سلیمان به تفصیل مورد بحث قرار می گیرد،و چنان به نظر می رسد که در آن مقابله هایی وجود دارد که اولی آنها:میان فرعون بزرگترین پادشاه کافر و سلیمان بزرگترین پادشاه عادل است،و دومی:میان بلقیس ملکۀ کشوری عربی است که ایمان آورد با قوم ثمود ساکن روستاهای عربی که به خدا کافر شدند و خدا آنان را به بدترین صورت هلاک کرد.

در داستان سلیمان از تسخیر جنیان و پرندگان و از مملکت مورچگانی آگاه می شویم که دادگری سلیمان شامل حال آنان نیز شد،و از به کار بردن هدهد و باد به عنوان دو وسیلۀ تمدنی خبر پیدا می کنیم،و نیز از بهره مندی با اسم اعظم خدا برای جابه جا کردن تخت پادشاهی بلقیس بدان منظور که صورت مملکت حق در زمین به حدّ کمال برسد.

اما در داستان بلقیس می خوانیم که او با قوم خود رایزنی کرد و قراری حکیمانه را به جریان انداخت،ولی در آن هنگام که به خدا کفر ورزید،این حکمت برای او سودی نداشت،و به جای خدا در برابر خورشید به سجده افتاد،ولی عاقبت در برابر سلیمان به خدای پروردگار جهانیان ایمان آورد.

اما در داستان ثمود قصۀ مبارزۀ میان مستکبران و مستضعفان را می خوانیم، و این که چگونه کافران نسبت به صالح پیغمبر(ع)و مؤمنانی که با او بودند فال بد زدند،و چگونه نظام قبیله ای گرفتار فساد شد، /9 و به جای آن که حامی و نگاهبان ضعفا بوده باشند،ضد پیامبرشان به توطئه و مکر پرداختند،و در برابر مکر ایشان مکر

ص :135

خداوند متعال سبب هلاک همۀ آنان شد.

و داستان فرستادگان با قصۀ قوم لوط به پایان می رسد که پیامبرشان آنان را از انحراف جنسی باز می داشت،و چون خواستند او و کسانش را از شهر خود بیرون کنند خداوند باران بد و پلید و مایۀ هلاکتی بر ایشان باراند.

سوره در بخش اول(آیات 1-58)مثالهایی از نظام اجتماعی فاسدی می آورد که باید از فساد پاک شود(به همان گونه که بلقیس چنین کرد)و گرنه همین فساد سبب نابودی آن خواهد شد،و آن را با مثالی با شکوه از یک نظام الاهی در زمین مقایسه می کند که در داستان سلیمان تجسم پیدا کرده است و بشریت باید از آن آگاهی پیدا کند؛و اما در بخش دوم،آیات سوره،پس از آن که ما را به نشانه ها و آیتهای پروردگارمان در آفرینش آشنا کرد که دلالت بر یگانگی خدا دارد،و شریکی برای خدا چه در اصل آفرینش و چه در تقدیر و تدبیر او مشاهده نمی شود،ما را به قرآن توجه می دهد.

خدا آسمانها و زمین را آفرید،و نظامهای زندگی آدمی را در آن به جریان انداخت،و او کسی است که هر درمانده و بیچاره به او پناه می برد و او شرّ و بدی را از وی دور می کند،و مردمان را در تاریکیهای خشکی و دریا راهنما است،و بادها را همچون مژده دهنده ای از رحمت خود می فرستد.

سپس یادآوری می کند که دانندۀ غیب تنها او است،و مالک روز جزاست که علم دیگران را به آن راهی نیست.

و سیاق در یادآوری از آخرت پیش می رود،و خدا به مردمان فرمان می دهد که در زمین به سیر و سفر بپردازند تا از پایان کار مجرمان و گناهکاران آگاه شوند، و برای رسیدن به عذاب شتاب نورزند،چه ممکن است به ایشان نزدیک باشد؛و اما قرآن و خصوصیات آن بدین گونه مورد بحث قرار می گیرد:

اولا:محتوی بر دانش چیزهایی است که بر مردمان پوشیده است.

ثانیا:به گشودن اختلافاتی می پردازد که هنوز میان پیروان کتابهای گذشتگان وجود دارد.

ص :136

ثالثا:راهنما و رحمتی برای مؤمنان است.

رابعا:میان مردمان به حق داوری می کند.

و خدا به رسولش فرمان می دهد که بر او توکل کند،و اعتنایی به آن منکران نداشته باشد که خدا آنان را به مردگان و کران تشبیه می کند،بلکه باید به مؤمنانی توجه داشته باشد که اسلام آورده و به پروردگار خود تسلیم شده اند.

همگان را از عقاب در روزی بر حذر می دارد که خدا برای ایشان جنبنده ای را از زمین بیرون می آورد که با آنان سخن می گوید.

در آن هنگام که بعضی از مجرمان در محشر حضور پیدا می کنند و از ایشان پرسیده می شود که:چرا آیات خدا را تکذیب کردید!به سبب ستمی که کرده بودند گرفتار می شوند.

سپس قرآن ما را به یاد خدا می اندازد،و این که چگونه شب را برای آرامش و روز را برای تأمین معاش قرار داده است،ولی با دمیده شدن در صور همه را به هول و هراس و فزع می اندازد،و از این آشوب بزرگ کسی جز نیکوکاران نجات نمی یابد،و کسانی را که بدکاره بودند به رو در آتش دوزخ می افکنند.

در پایان سوره رسول خدا به اعتبار حامل بودن رسالات خدا طرف خطاب قرار می گیرد،و از پرستش خدا و تلاوت قرآن او سخن به میان می آید.پس هر که طلب هدایت کند برای خود و به سود خود چنین کرده است،و امّا دربارۀ گمراهان پیامبر تکلیفی جز بیم دادن ایشان ندارد.

و سوره با حمد خدا و بیم دادن منکران پایان می یابد،و به آنان می گوید که به زودی آیات معجزه آمیز خدا به صورتی به ایشان خواهد رسید که آنها را بشناسند، و خدا از آنچه می کنند غافل نیست.

ص :137

سورة النّمل

[سوره النمل (27): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . طس تِلْکَ آیٰاتُ اَلْقُرْآنِ وَ کِتٰابٍ مُبِینٍ (1) هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (2) اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (3) إِنَّ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنّٰا لَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ (4) أُوْلٰئِکَ اَلَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ اَلْعَذٰابِ وَ هُمْ فِی اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی اَلْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ (6)

معنای واژه ها

4[یعمهون]

:العمه به معنی کوری قلب است،یعنی آنان در معصیتها چنان راه می روند که شخص کور در راه،و به جایی راه نخواهند برد.

ص :138

هدایت و مژده برای مؤمنان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

محور درسهای سورۀ نمل-همچون سورۀ شعراء-رسالتهای الاهی و خصایص و ویژگیهای آنها،و بنا بر این گواهیهای فطری و وجدانی گواه بر صدق و راست بودن آنها است.

سوره با اشاره کردن به قرآن حکمت آمیز آغاز می شود،و آن کتابی است که تنها اشاره کردن به واقعیت علمی و شناخت حقیقت آن برای ما کفایت می کند، بدان سبب که برای دریافت حقایق آشکار جهانی-که هواهای نفسانی و غفلت ما را از آنها غافل کرده است-نیازی بیش از این اشاره ضرورت ندارد،زیرا که عقل و و جدان و فطرت،و در نتیجه انسان با افزارهای فهمی که در اختیار دارد،و با وسایل دست یافتن به معرفت،آن کس است که شایستۀ شناخت و دست یافتن به حقایق است،و راهنما و یاد آورند.و بیم دهنده برای او چیزی جز ابلاغ و یادآوری نیست:« فَذَکِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکِّرٌ، لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ -پس(ای پیغمبر!)تو یادآور باش و برایشان مسیطر و مستولی نیستی»و بسیاری از سوره های /9 قرآن حکیم برای اشارۀ به خود قرآن به همین گونه آغاز می شود.

در قرآن آیه ها و تشریعها و مقرراتی وجود دارد،و آن از طریق علامتها و اشاره ها ما را به خدا راهنمایی می کند،و به نامهای نیکوی او،و به سنّتهای جهانی و جز آن که خدا آنها را در زندگی به جریان انداخته است،و از سوی دیگر دستورها و اوامر ثابت و قوانین مستمری در حیات تشریعی انسان است.

در ابتدا قرآن از طریق بخشیدن آرزو و امید و هدایت ما را به خدا راهنمایی

ص :139

می کند و«هدی و بشری للمؤمنین»است،و سپس به ما فرمان می دهد که به انجام دادن کارهای واجبی همچون گزاردن نماز و ادای زکات بپردازیم.

ولی چرا گروهی از مردم به قرآن ایمان نمی آورند و به دستورهای آن عمل نمی کنند؟بدان سبب که کارهای پیشتر آنان-از قبیل جرمها و فسق و فجورها و گمراهی-که به اختیار خود کسب کرده اند به صورت حجابی میان ایشان و حقیقت درمی آید،و دشواری حقیقی در آن هنگام پیش می آید که این اعمال صورت عادت پیدا کرده باشد،چه حجاب عادت از محکمترین حجابها و دشوارترین آنها در برابر انسان است،و آن کس که بر عادت و سوابق فکری خویش پیروز شود،به آسانی از شر حجابها و دشواریهای دیگر رهایی پیدا می کند،ولی دریدن این حجاب از دشوارترین کارها برای بشر است.

در آن هنگام که این آیات به وجود این حجاب اشاره می کند،آشکار می شود که این یک سنّت جهانی است که خدا آن را در زندگی قرار داده،پس آن کس که به گزاردن نماز آغاز می کند،از دشواری آن رفته رفته کاسته می شود و سرانجام نسبت به آن انس پیدا می کند،ولی در آن هنگام که انسان به انجام دادن یک فاحشه یعنی یک کار زشت اقدام می کند،در آغاز نسبت به آن وحشت دارد و گرفتار سرزنش ضمیر می شود،ولی اگر پیاپی به تکرار آن بپردازد،آن نیز برای وی حکم عادتی را پیدا می کند و در هنگام پرداختن به آن دیگر گرفتار ملامت ضمیر و و جدان نمی شود، و مثالی برای این طرز تفکر عادی شدن جرم و گناه در نظر طاغوتان آن است که نخستین باری که به کشتن کسی یا فرمان دادن به این کار می پردازند،این کار در نظرشان دشوار می نماید،ولی چون تکرار پیدا کند،به جایی می رسد که به گفتۀ یکی از ایشان:«اگر بر فرمانروایی خویش باقی بمانم،کشتن دو ثلث از مردم کشورم برای من زیانی ندارد»و او در انجام دادن چنین عملی هیچ زشتی مشاهده نمی کند بلکه به آن مأنوس می شود،و این نیز یکی از سنتهای الاهی است که شیطان به آراستن عمل انسان در نظر او بپردازد.

انسان شجاع و دلاور حقیقی آن کس است که بر نفس خویش و هواها و

ص :140

آرزوهای شیطانی آن پیروز شود،و سدّ عادت را بشکند تا به مشاهدۀ نور حقیقت راه پیدا کند،و به آن متمسک شود،حتی اگر این کار سبب آن بوده باشد که از همۀ دستاوردهای نادرست پیشین خود صرف نظر کند.

سپس آیات به این امر اشاره می کند که تدبر و اندیشیدن در قرآن آدمی را به معانی حکمت و علمی که این کتاب آسمانی مشتمل بر آنها است نزدیک می کند، که در قرآن نشانه های حکمت و گواههای آن به صورت وضوح در احکامی که در آن آمده مشهود است،و در هر حکم مراعات همۀ جوانب می شود و به هیچ کس به خاطر رسیدن سودی بی دلیل به کس دیگر ظلم و ستمی نمی رسد،و اما حقایق علم در باطن آیات حکم نهفته است،و مؤمنان،به میانجیگری این یک و آن یک از دو نام حکیم و علیم پروردگارشان آگاهی پیدا می کنند.

و در پایان این آیات خداوند مثلی از واقعیت موسی(ع)می زند که پاک و پاکیزه بود،و وحی چراغ عقل او را به نور خدا روشن کرد،و این در آن هنگام اتفاق افتاد که،در ژرفنای بیابان و در شبی تاریک،سرما و همسر حامله و ترس از تلف شدن او را در میان گرفته بود،و بدین گونه است که وحی خدا در لحظات پاکی و پاکیزگی و تجرّد به پیامبرانش می رسیده است،و این لحظات متقارن با همان لحظه های سختی و گرفتاری آنان می شده است.

وحیی که به موسی رسید برای آن نبود که به چاره جویی دشواریهای شخصی بپردازد،بلکه وحی از آن روی بر وی نازل شد که به درمان دردها و مشکلات همۀ امت قیام کند،و این دلیل بر آن است که از بالا به اتصال غیبی دست یافته بود،و اگر رسالتی که آورد ساختۀ خود وی می بود،آثار اوضاع و احوالی که در میان آنها گرفتار بود در آن مشاهده می شد و هرگز توجه آن معطوف به امتش و بلکه تمام بشریت نمی شد،زیرا که ثقافت و فرهنگ زمینی از محیط انسان سرچشمه می گیرد و از آن تأثیر می پذیرد،ولی موسی(ع)در آن لحظه این ندا را از پروردگار خویش شنید که:من خدای پروردگار جهانیانم،و او در آن حال همه چیز را فراموش کرد،و به صورتی خالص به پروردگار خویش توجه پیدا کرد،و

ص :141

هدفش حل مشکلات امتش شد،و خلاصۀ داستان رسالت چنین است:از یک سو بیرون رفتن از محیطی که فرد در آن زندگی می کند،و از سوی دیگر دریافت فکر و اندیشۀ فراگیر و مطلقی که اوضاع و احوال خاصی که فرد در آنها به سر می برد آن را محدود نمی کند؛و به میانجیگری این داستان و داستانهای مشابه با آن،قرآن حقیقت وحی را بر ما مکشوف می سازد و تفاوت اساسی آن را /9 با فرهنگهای بشری به ما نشان می دهد.

شرح آیات:

[1]

« طس تِلْکَ آیٰاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتٰابٍ مُبِینٍ -طس،این است آیتهای قرآن و کتابی آشکار.» «تلک»اشاره به«طس»است که از آیات ثابت قرآن از یک جهت است (چه کتاب چیز ثابتی است)و از آیات واضح و آشکار آن از سوی دیگر،چه آیه آن را«مبین»(آشکار)معرفی کرده است.

[2]

« هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ -هدایت و بشارتی برای مؤمنان است.» قرآن در آیات خود راهنما و بشارت دهنده است،ولی نه برای همۀ مردم، بلکه برای کسانی که خواستار راهیابی و بر اثر آن دریافت مژده و بشارتند،پس از یک لحاظ تو به سوی قرآن به حرکت درمی آیی و قرآن به جانب تو حرکت می کند،تا تو با خوشبختی و رستگاری ملاقات کنی،ولی اگر بدون حرکت به سوی قرآن بر جای خود باقی بمانی،به این هدایت و بشارت نخواهی رسید.

[3]

« اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ - (یعنی)کسانی که نماز را برپا می دارند و زکات می دهند و به وجود آخرت یقین دارند.» نماز و زکات دو نمایه و رمز برای دو جنبه از اعمال انسان است:اولی رمز بندگی مطلق نسبت به خدا،و در نتیجه آزادی مطلق از قیود ذات و جنبه های سلبی است،و دومی نماد بخشندگی،و این علاقه و ارتباطی است که می بایستی میان

ص :142

انسان و انسان دیگری نظیر خودش باقی و برقرار بماند،و تفاوت دو علاقه با یکدیگر آشکار است،چه علاقه و ارتباط با خداوند-سبحانه و تعالی-علاقۀ بندگی است،و با مردم ارتباط و علاقۀ احسان و نه شرک،و قرآن از این دو پیوستگی در جای دیگر بدین گونه تعبیر کرده است:« وَ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ لاٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً -و خدا را پرستش کنید و برای او شریکی قرار ندهید و به پدر و مادر احسان و نیکی کنید». (1)

[4]

« إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنّٰا لَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ - کسانی که به آخرت ایمان نیاورند،اعمالشان را بر ایشان می آراییم تا سرگردان شوند.» آن کس که برای خود هدف دوری همچون آخرت در نظر می گیرد،با آن هدف خوش است و از آن لذت می برد و به همین سبب از آداب و عادات و اوضاع و احوال محیط بر خودش متأثر نمی شود،بدان سبب که کارهای دیگر زندگی را وسیله ای برای هدفی برتر و بالاتر قرار می دهد،و به همین جهت به بندگی این عمل درنمی آید،و دوستی وی نسبت به آن عمل تنها به خاطر هدفی است که این عمل به آن می انجامد،ولی آن کس که هدفی ندارد،تنها وسیله را دوست می دارد و به آن بس می کند،همچون کسانی که ایمان به آخرت ندارند و به همین سبب پیوسته به اعمال دنیا مشغولند،از آن روی که عمل ایشان فقط محدود به ظواهر است،و شاید گفتۀ خدا به صورت: زَیَّنّٰا لَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ اشاره به همین اندیشه بوده باشد، چه کافران به جنبه های مختلف عمل نگاه نمی کنند،بلکه تنها به خود عمل می نگرند و از دیدن عواقب نابینا می مانند.

[5]

« أُوْلٰئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذٰابِ وَ هُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ -آنان کسانی هستند که عذاب بدی مخصوص ایشان است و در آخرت از زیانکاران خواهند بود.»

ص :143


1- 1) -النساء36/.

از اعمال ایشان چیزی جز عذاب و زیانکاری بهره شان نخواهد شد.

[6]

« وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ -و تو قرآن را از جانب حکیمی دانا دریافت می کنی.» خدا قرآن را به قلب رسول القا می کند،و رسول آن را با فهم و علم می پذیرد، و خدا حکیم است،و قرآن حکمت،و نیز دانا و علیم است و علم او در قرآن تجلّی یافته است.

و بدین گونه ظاهر قرآن حکمی درست و صائب است،زیرا که از خدای حکیم است،و باطن آن علم و دانش است،بدان جهت که از جانب خدای بسیار دانا رسیده است.

[سوره النمل (27): آیات 7 تا 17]

اشاره

إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً سَآتِیکُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهٰابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمّٰا جٰاءَهٰا نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی اَلنّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (8) یٰا مُوسیٰ إِنَّهُ أَنَا اَللّٰهُ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (9) وَ أَلْقِ عَصٰاکَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ کَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یٰا مُوسیٰ لاٰ تَخَفْ إِنِّی لاٰ یَخٰافُ لَدَیَّ اَلْمُرْسَلُونَ (10) إِلاّٰ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (11) وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیٰاتٍ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ (12) فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ آیٰاتُنٰا مُبْصِرَةً قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ (13) وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اِسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُفْسِدِینَ (14) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ عِلْماً وَ قٰالاَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی فَضَّلَنٰا عَلیٰ کَثِیرٍ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْمُؤْمِنِینَ (15) وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ وَ قٰالَ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ اَلطَّیْرِ وَ أُوتِینٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْفَضْلُ اَلْمُبِینُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَیْمٰانَ جُنُودُهُ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ وَ اَلطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (17)

ص :144

معنای واژه ها

7[تصطلون]

:اصطلاء به معنی گرم شدن از آتش است،از یصلی،و اصل آن اصتلی است.

10[لم یعقّب]

:یعنی برنگشت و توجه نکرد،و گویی چنان است که آن کس که بازگردد و توجه کند،گویی به امر سابق بازگشته است.

خجسته و مبارک باد آن که در آتش است و آن که در پیرامون آن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موسی(ع)در آن شب سرد زمستانی به سوی آتشی که از دور دیده بود روانه شد تا شاید پاره ای از آن برگیرد و با روشنی آن راه را ببیند و گرما و راهنما را به همسرش برساند،ولی ناگهان بانگی به گوشش رسید که با برکت آغاز می شد،و شاید تعبیری از تکامل و نمو می بوده باشد.

در نزد آدمی صفات فطری گوناگون وجود دارد که نیازمند رشد و پاکیزه شدن است تا به برکت و مبارک بودن منتهی شود؛او مالک علم و اراده و تندرستی و نیرومندی است-یعنی بالامکان همۀ این چیزها را در اختیار دارد-و تربیت و

ص :145

پرورش عاملی است که وظیفۀ آن پروردن و پاکیزه کردن این صفات است،و بدین گونه است که امکان علم به علم مبدل می شود،و امکان تعقل به عقل،و امکان تندرستی به تندرستی و،بنا بر تعبیر فلسفی،چیزی از قوه به فعل درمی آید،و این نیازمند برنامه ای تکامل یافته است که همان رسالتهای الاهی است که منبع تواناییهای آدمی را منفجر می کند و به رشد دادن و توجیه آنها می پردازد،و به همین سبب است که کلمۀ برکت در قرآن فراوان آمده است،چنان که:قرآن برکت است،و رسول برکت،و خانۀ خدا مبارک،و همچنین.

نخستین چیزی که موسی(ع)از وحی دریافت،اشارۀ به برکت بود: أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا و شاید مقصود از آن که در آتش بود خداوند تبارک و تعالی،و مقصود از آن که در پیرامون آن بود موسی(ع)بوده باشد.

اما مبدأ برکت در زندگی انسان ایمان آوردن به خداوند سبحانه و تعالی است،و لذا ندای دیگری پس از ذکر برکت می آید-که در آن تعبیری از توحید است-چه خدا منشأ هر خیر در عالم طبیعت است،و ایمان آوردن به خدا منشأ هر خیر در عالم تشریع.

قرآن،پس از اشاره کردن سیاق به آیاتی که بر دست موسی(ع)تجلی پیدا کرد،به داستان سلیمان(ع)می پردازد که علم و پادشاهی را از داوود به میراث برد و پادشاهی پیامبر شد،تا اندیشۀ مهمی را برای ما بیان کند،و آن این است که:

ملتزم بودن به رسالت به معنی تحمل کردن دشواریها نیست،چه بالطبع صاحبان آن را به پیروزی و فرمانروایی می رساند.

و قرآن حکیم غالبا احکام و اندیشه ها را به میانجیگری مثالهای تاریخی و داستانها برای ما بیان می کند،چنان که با داستان یعقوب و فرزندش یوسف(ع)در ما عاطفۀ پدری را بر می انگیزد،و از طریق داستان ابراهیم و فرزندش اسماعیل(ع) -در آن هنگام که اندیشۀ قربانی کردن او را داشت-چالش انسان را در مقابل این عاطفه برای ما بیان می کند،و اما از داستان سلیمان(ع)بر ما معلوم می سازد که جمع کردن دنیا با آخرت در یک تراز امکانپذیر است،و شخص رسالی این امکان

ص :146

را دارد که یک زندگی آکندۀ به تقوی و فضیلت داشته باشد،و قوت و نعمت دنیوی را با آن جمع کند،و این داستان همچنین بر ما معلوم می دارد که با تفکری سالم امکان جمع کردن دنیا و آخرت با یکدیگر وجود دارد،و از همین داستان معنی برکتی که ذکر آن در آغاز آیات آمده،مفهوم ما می شود،چه امکان آن هست که انسانی همچون سلیمان به مقام پیغمبری برسد،و به صورت مستقیم وحی را از پروردگار خویش دریافت کند،و در عین حال پادشاه کشوری باشد که هیچ کس پیش از او و نیز پس از او به چنین کشور و پادشاهی دسترس پیدا نکرده است.

شرح آیات:

[7]

برای آن که هیچ کس از این که چگونه رسول وحی را از جانب خدای حکیم و علیم دریافت می کند گرفتار شگفتی نشود، /9 و نیز برای آن که مؤمنان از ویژگیهای بیشتر وحی و دریافت آن به توسط فرستادۀ خدا آگاه شوند،و این که اوضاع و احوال دریافت وحی چگونه است،پروردگار داستانهای پیامبران را برای ما بیان می کند:به میانجیگری قرآن موسی(ع)را در ضمیر خود مشاهده می کنیم که با همسر خود در سفر است و ناگهان از دور آتشی را مشاهده می کند،پس به راه می افتد تا خبری(از راه)یا مقداری آتش با خود بیاورد که برای آن دو مایۀ گرمی و روشنی بوده باشد.

« إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً سَآتِیکُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهٰابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ -در آن هنگام که موسی به کسانش گفت که من آتشی را احساس می کنم و به زودی از آن خبری می آورم یا آتشگیرانه ای که شاید از آن گرم شوید.» [8]

« فَلَمّٰا جٰاءَهٰا -پس چون به آن رسید.» و پس از مدتی به آن نزدیک شد.

« نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا -ندا آمد که:خجسته و مبارک باد آن که در آتش است و آن که در پیرامون آن.»

ص :147

بعضی گفته اند که آن که در آتش بوده فرشتگانند و آن که در پیرامون آن موسی(ع).

بعضی دیگر«من فی النّار»را خدا دانسته اند که با یکی از نامهایش در آن متجلّی شده بود،و پروردگارمان گفت: وَ سُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ و این گفته در پایان آمده تا وسیلۀ تقدیس و تنزیه پروردگارمان از جلال و قرار گرفتن در مکانی بوده باشد.

ممکن است مقصود از«من فی النّار»موسی و از«من حولها»کسانی باشد که از او پیروی کردند و در خط او روانه شدند.

« وَ سُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -و منزه است خدای پروردگار جهانیان.» یعنی خدای تعالی برتر از آن است که در آتش باشد،چه بزرگتر از آن است که چیزی او را محدود سازد.

[9]

ندایی که موسی(ع)دریافت کرد،مسئولیتی است که در رسالت الاهی نازل شده به او تجسم پیدا کرد تا با آن قوم خویش را بیم دهد و به چالش و مبارزۀ با نظام فاسد بپردازد.

« یٰا مُوسیٰ إِنَّهُ أَنَا اللّٰهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -ای موسی!من خداوند توانا و نیرومند و حکیمم.» و این مبدأ و خاستگاه رسالت بود.

[10]

« وَ أَلْقِ عَصٰاکَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ کَأَنَّهٰا جَانٌّ -و عصایت را بیفکن،پس چون(آن را افکند)آن را دید که همچون ماری در حرکت است.» مفسران گفته اند که«جان»به معنی مار کوچکی است که سریع حرکت می کند،ولی ما می دانیم که عصای موسی(ع)به اژدهایی بسیار بزرگ تحوّل پیدا کرد،و بنا بر این تعبیر با کلمۀ«جانّ»که به معنی ماری کوچک است،برای بیان دو معنی بوده است،اول:جنبۀ سبکی و تندی در حرکت که گویی آن اژدهای عظیم در سبکی همچون مار کوچکی بوده است،و دوم:این که در ستبری همچون جنّ بوده است،و چون موسی(ع)این منظرۀ هولناک را دید.

ص :148

« وَلّٰی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ -پشت کرد و گریخت و بازنگشت.» یعنی این که امر را مرحله به مرحله و لحظه به لحظه دنبال نکرد،ولی غایت الاهی پیوسته و در هر حال به یاری او برمی خاست،و به همین سبب برای دلگرمی او چنین ندا رسید:

« یٰا مُوسیٰ لاٰ تَخَفْ إِنِّی لاٰ یَخٰافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ -ای موسی!نترس که در نزد من فرستادگان نمی ترسند.» رسالت و فرستادگی بخشش الاهی تازه ای است که به رسول عطا می شود، و یک نبوغ فکری نیست،یا رشدی طبیعی در زندگی وی،و به همین سبب بود که موسی(ع)از عصایی که خود بر زمین افکند به هراس افتاد،چه نمی دانست که به مار مبدّل خواهد شد.

موسی(ع)در یک لحظه به افق پیامبری صعود کرد و از حاملان رسالت الاهی شد،و از آن پس امر خدا را بدون ترس و تردد به انجام می رسانید؛و چه بزرگ است تحولی که وحی در این /9 انسان ضعیف به وجود می آورد،و با آن به نیرویی ما فوق نیروی مادّی دست می یابد،بدان جهت که سبب نزدیک شدن او به پروردگار قدرت و جبروت است.

و فرستاده لازم است که نترسد،چه در تحرّک خود بر نیروی غیبی مطلق متّکی است.

[11]

« إِلاّٰ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ -مگر کسی که ستم کند،و سپس ستمگری را که بد است به نیکی بدل سازد،که من آمرزنده و مهربانم.» آن کس که باید در برابر خدا بترسد موسی(ع)و دیگر پیامبران و فرستادگان نیستند،بلکه ستمگرانند که به سبب گناهان و کارهای بدشان گرفتار ترس می شوند،و ما چرا باید از خداوند ارحم الراحمین بترسیم؟!چیزی که هست این که گرفتاری از خود ما آغاز می شود و به خود ما پایان می پذیرد و سبب آن گناهان و نافرمانیهای ما است پس،مثلا،طبیعت را خدا آفریده است و ما از آن

ص :149

نمی ترسیم،بلکه ترس ما از آن است که قدرت برخوردار شدن سالم از طبیعت را نداشته باشیم.

حتی شخص ستمکار و گناهکار نیز می تواند توبه کند و خدا را آمرزنده و بخشنده بیابد،و بنا بر این دیگر چیزی که مایۀ ترس باشد در برابر او باقی نمی ماند.

[12]

« وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ -و دستت را در جیبت داخل کن که چون آن را بیرون آوری،بی هیچ نقص و بدی سفید و درخشان خواهد بود.» گاه سفیدی قسمتی از بدن در نتیجۀ مرض برص است که بد است،ولی موسی چنین بیماری نداشت و سفیدی دست وی بر اثر نوری بود که از آن برمی خاست.

« فِی تِسْعِ آیٰاتٍ -با نه آیت و نشانۀ معجزه آمیز.» که هفت تای از آنها آیات بیم دادن و عذاب بود،یعنی:خون و شپش و ملخ و قورباغگان و طوفان و اژدها و شکافته شدن دریا،و دو تای دیگر آیات رحمت،یعنی ید بیضا و بیرون جستن آب از پاره سنگی که موسی(ع)عصای خود را بر آن کوفت.

« إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ -به سوی فرعون و قوم او روانه شو که آنان قومی فاسق و نافرمان نسبت به خدا بوده اند.» /9 و فسق به معنی از حدّ خود تجاوز کردن است،و انحراف از راه راست نیز فسق نام دارد.

[13]

« فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ آیٰاتُنٰا مُبْصِرَةً قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ -و چون آیات بصیرت بخش ما به ایشان رسید،گفتند که این جادویی آشکار است.» آیات آشکار بود و امکان شک کردن در آنها وجود نداشت،ولی آنان موسی را به جادوگری متهم کردند تا بهانه ای برای کفر ورزیدن آنان به آیات بوده باشد،و نیز بدان سبب که می خواستند به مردم ستم کنند و در زمین به استکبار و گردنکشی بپردازند،و رسالت الاهی آنان را از این کار منع می کرد،رسالت را به

ص :150

سحر و جادوگری متهم ساختند،و با وجود این که خود یقین به صدق و درستی آن داشتند،به آن کافر شدند،و خدا آنان را برانداخت و در دریا غرقشان کرد و آنان را مایۀ عبرتی برای مؤمنان قرار داد.

[14]

« وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ -و در حالی که نفسهای آنان بدان یقین داشت،به ستم و سرکشی و تکبر منکر آن شدند،پس بنگر که پایان کار مفسدان چگونه بوده است.» [15]

فرعون و اطرافیان او گرفتار استکبار و خود بزرگ بینی شدند،و در آن کوشیدند که مردمان را در زیر سلطه و فرمان فاسد خود درآورند،در صورتی که داوود و سلیمان،که خدا به ایشان دانش و هدایت فرمانروایی عنایت کرده بود، سپاسگزار او شدند،و همین است تفاوت میان برکت الاهی و پیروی از خط شیطان در نعمتهای دنیا.

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ عِلْماً وَ قٰالاَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی فَضَّلَنٰا عَلیٰ کَثِیرٍ مِنْ عِبٰادِهِ الْمُؤْمِنِینَ -و به داوود و سلیمان علم دادیم و آنان گفتند:

سپاس خدای را که به ما بر بسیاری از بندگان مؤمن خویش فضیلت و برتری بخشید.» [16]

« وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ وَ قٰالَ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ -و سلیمان وارث داوود شد و گفت:ای مردم!به ما فهم سخن مرغان آموخته و از همه چیز به ما داده شد،و این یک برتری آشکار است.» سلیمان(ع)با این گفته اعلان کرد که بر مردم سمت پادشاهی دارد.

برای چه؟ زیرا که به برترین تراز علمی رسید و از سخن گفتن مرغان با خبر شد و به آن علم پیدا کرد،و در نزد او دانش هر چیز که مردمان به آن نیاز داشتند همچون ادارۀ کشور و رهبری ارتش وجود داشت،و این دلیل بر آن است که اسلام /9 به رهبری از دیدگاه شایستگی می نگرد نه از لحاظ حسب و نسب،پس اگر سلیمان شایستگی

ص :151

کشورداری نمی داشت،وارث فرمانروایی و پادشاهی نمی شد.

از پاره ای نصوص چنین پیداست که سلیمان دانش و شایستگی را که خدا در او به ودیعت نهاده بود از کودکی از پدرش به ارث برده بود.

در اصول کافی از بعضی از اصحاب ما از ابو جعفر دوم(ع)روایت کرده است که به او گفتم:مردم درباره کمی سن و سال تو سخن می گویند،پس او به من گفت:«خدای تعالی به داوود وحی فرستاد که سلیمان را به جانشینی خود برگزیند،در صورتی که کودکی بود گوسفند می چرانید،پس بنی اسراییل و علمای ایشان این کار را نپسندیدند و خدا به داوود وحی فرستاد که:عصاهای سخنگویان و ناراضیان و عصای سلیمان را بگیر و آنها را در اطاقی قرار ده و در آن اطاق را مهر و موم کن،پس چون فردا شود آن در را بگشا و هر عصایی که شاخ و برگ و میوه پیدا کرده است،صاحب آن جانشین تو خواهد بود،و چون داوود(ع)این مطلب را به ایشان خبر داد،گفتند:به این راضی و تسلیم شدیم». (1)

[17]

« وَ حُشِرَ لِسُلَیْمٰانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ -و سپاهیان سلیمان از جنّ و انس و مرغان را گردهم فراهم آوردند.» شاید وظیفۀ مرغان رساندن نامه ها همچون کبوتر نامه بر،یا جاسوسی و خبر رسانی همچون هدهد بوده است.

« فَهُمْ یُوزَعُونَ -و بر حسب نوع کار تقسیم شدند.» یعنی:سلیمان کارها را میان سپاهیان خود تقسیم کرد،و حشر در این آیه بدان معنی نیست که به صورتی پریشان و نامنظم گردهم جمع شدند،بلکه توزیع و تقسیم آنها صورتی منظم داشت،و چنان می نماید که تمدّن در دوران سلیمان(ع) تکامل پیدا کرده و او از زبانهای مختلف آگاهی داشته است.

در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق(ع)آمده است:

«به سلیمان پسر داوود-با وجود علمش-شناخت سخن گفتن به هر

ص :152


1- 2) -نور الثقلین،ج 4،ص 75.

زبان و معرفت زبانها و سخن گفتن مرغان و چارپایان و درندگان عطا شده بود،و در جنگها با زبان فارسی سخن می گفت،و چون با مردم کشور خودش و کارمندان اداره ها و سپاهیانش کاری داشت از زبان رومی بهره می گرفت،و در خلوت با زنان به زبانهای سریانی و نبطی تکلم می کرد،و در محراب مناجات با پروردگارش به زبان عربی می پرداخت،و در مقابل دیدار کنندگان و در رسیدگی به کارهای قضایی با زبان عبرانی». (1)

در حدیثی دیگر چنین آمده است:

«به داوود و سلیمان آیاتی داده شده بود که به هیچ یک از پیامبران داده نشده بود:از سخن مرغان آگاه بودند،و آهن و روی بی آتش برای ایشان نرم می شد،و کوه ها با داوود(ع)به تسبیح می پرداختند». (2)

[سوره النمل (27): آیات 18 تا 26]

اشاره

حَتّٰی إِذٰا أَتَوْا عَلیٰ وٰادِ اَلنَّمْلِ قٰالَتْ نَمْلَةٌ یٰا أَیُّهَا اَلنَّمْلُ اُدْخُلُوا مَسٰاکِنَکُمْ لاٰ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضٰاحِکاً مِنْ قَوْلِهٰا وَ قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلیٰ وٰالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبٰادِکَ اَلصّٰالِحِینَ (19) وَ تَفَقَّدَ اَلطَّیْرَ فَقٰالَ مٰا لِیَ لاٰ أَرَی اَلْهُدْهُدَ أَمْ کٰانَ مِنَ اَلْغٰائِبِینَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ (21) فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقٰالَ أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (22) إِنِّی وَجَدْتُ اِمْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِیمٌ (23) وَجَدْتُهٰا وَ قَوْمَهٰا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ اَلسَّبِیلِ فَهُمْ لاٰ یَهْتَدُونَ (24) أَلاّٰ یَسْجُدُوا لِلّٰهِ اَلَّذِی یُخْرِجُ اَلْخَبْءَ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ (25) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ (26)

ص :153


1- 3) -همان کتاب،ص 78.
2- 4) -همان کتاب،ص 78.
معنای واژه ها

19[اوزعنی]

:یعنی بر من الهام کن و توفیقم بده.

22[فمکث]

:مکث به معنی درنگ کردن مختصر است.

25[الخبء]

:الخبیء المخبوء به معنی چیزی است که چنان با چیز دیگری پوشیده شده که از ادراک و دریافت آن جلوگیری می کند.

و خبری یقین از سبأ برای تو آورده ام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سلیمان مالک سپاهیانی شد که هیچ کس پیش از او مالک چنان سپاهیان نبود،و پس از او نیز کسی مالک آن نشد،و لشکریان منظمی از جن و انس و پرندگان داشت که در زمین به گردش می پرداختند و سبب عمران و آبادانی بودند.و در یکی از سفرهاشان به سرزمین مورچگان رسیدند و ملکۀ مورچگان به آنان چنین

ص :154

ندا داد:ای موران!به خانه های خود درآیید که سلیمان و لشکریانش در راهند،و بیم آن دارم که شما را زیر پاهایشان و زیر سمهای ستورانشان نابود سازند،و چون سلیمان آن را شنید تبسّم کرد.

گاهی انسان دارای شناختها و اندیشه هایی است که جز بر اثر پیش آمدن حوادثی در زندگی او برانگیخته و آشکار نمی شود،و در این باره از خود غافل است و ناگهان حادثه ای آن را برمی انگیزد و درهای شناخت و دانش به روی او باز می شود و،چنان که گفته اند،نیوتن دانشمند جستجوی خود را دربارۀ قانون جاذبه پس از آن آغاز کرد که ناگهان با افتادن سیبی از درخت بر روی زمین رو به رو شد،و از خود پرسید که:چرا به طرف آسمان بالا نرفت؟!و دنبالۀ این جستجو به کشف قانون جاذبه انجامید.

سلیمان(ع)از لحاظ نیرومندی و تسلط به مقامی بالا رسید،پس از حدود استیلای خویش غافل ماند یا خود را به تغافل زد-و کار پیامبران و صالحان چنین است-و آنان هر اندازه ایمانشان افزایش یابد تواضعشان نسبت به خدا بیشتر می شود،و سلیمان(ع)توجهی به جنبه های مادی و پادشاهی خود نداشت که او را از توازن و پرستش خدا خارج کند-که شأن و کار دیگر پادشاهان چنین است- و پادشاهی در نظر وی وسیله ای برای تکبر و برتری جویی نبود،بلکه آن را وسیله ای برای برپا داشتن عدل و داد بر روی زمین قرار داده بود،روزها را به روزه می گذراند و شبها را ایستاده به عبادت خداوند سبحانه و تعالی می پرداخت،و از دامنۀ کشور خود تا آن زمان آگاه نبود که بانگ مورچه ای را شنید که در او اثر گذاشت،پس روی به پروردگار خویش کرد و بر نعمتهای متوالی وی از او سپاسگزاری کرد،و این امر حقیقتی مهم را آشکار می سازد که چنین است:آنچه برا آدمی حادث می شود بر جهانهای محیط بر وی تأثیر دارد،پس عدالت انسان و طبیعت پیرامون وی را فرا می گیرد،و ستمکاری نیز چنین است.و سلیمان از خطاب مورچه دچار شگفتی شد!چه شده که انسانی ضعیف همچون وی به اندازه ای از قوت و نیرو دست یافته است که حتی مورچه هم از او هراسان است!به همین سبب به سپاسگزاری خدا

ص :155

پرداخت تا مبادا احساس قوت وی سبب کفران او نسبت به نعمتهای خدا و طغیان شود.لذا از خدای خود خواست که توفیق شکرگزاری به او عنایت فرماید،و آن هم نه سپاسی شخصی و لفظی بلکه نیز عملی،بدان گونه که هر چه را که خدا از نیرو و بزرگی و ملک به او بخشیده است در راه اعمال شایسته ای مصرف کند که موجب رضای خداوند متعال بوده باشد،چه هر عمل صالحی خودبه خود خدا را راضی نمی کند،و اگر کسی از آفریدگان خدا با مردمان قطع رابطه کند و با نماز و روزه به عبادت خدا بپردازد و مایۀ رنج کسانی شود که باید به نگاهداری آنان بپردازد،این عمل را خدا نمی پسندد،هر چند نماز خود به خود عملی صالح است.

نیز حادثۀ دیگری برای سلیمان(ع)اتفاق افتاد که ما را از کشور داری و روش حکمرانی او آگاه می سازد،و آن در هنگامی بود که هدهد از دستگاه او مدتی از زمان غایب ماند،و او در ابتدا چنان گمان می کرد که از پیروی قوانین انضباطی او تخلف ورزیده است،و به همین جهت تهدید کرد و وعید داد که اگر بیاید او را شکنجه خواهد کرد تا عبرتی برای دیگر افراد سپاهیانش باشد،و در صدد مخالفت با نظام نباشند و بی بندوباری در ارتش رواج پیدا نکند؛و عادت سلیمان آن بود که پرهای پرندگان مخالف یا تقصیر کار را می برید،ولی هدهد در آن هنگام که با سلیمان(ع)رو به رو شد،ناگهان خبری مهم به او داد،و آن این که:کشور سبأ را در سرزمین یمن دیده است،و سلیمان هیچ علم ظاهری به آن سرزمین نداشت،بدان جهت که مرکز سلطنت وی در /9 فلسطین بود،و بنا بر این چنان واجب می نمود که میان دو تمدن رابطه ای برقرار شود(و این خود سنتی از زندگی است)و هدهد همچون وسیله ای برای برقرار کردن این ارتباط در نظر گرفته شد.

پس از آن سلیمان(ع)چنان مقرر داشت که قضیه مورد رسیدگی قرار گیرد،و اگر هدهد راست گفته باشد در معرض نوازش و تکریم قرار گیرد،و گرنه گرفتار عذاب مقرر شود،و به همین سبب نامه ای به او داد تا آن را در دربار ملکۀ سبأ فرو افکند،و در این داستان عبرتها و درسهایی است که در بیّنات به آنها خواهیم رسید.

ص :156

شرح آیات:
اشاره

[18]

« حَتّٰی إِذٰا أَتَوْا عَلیٰ وٰادِ النَّمْلِ قٰالَتْ نَمْلَةٌ یٰا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاکِنَکُمْ لاٰ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ -تا به درۀ مورچگان رسیدند،و مورچه ای گفت:ای گروه مورچگان!به خانه های خود درآیید تا سلیمان و سپاهیانش نادانسته شما را لگدمال نکنند.» مورچه نگفت که سلیمان و سپاهیانش اساسا احساس ندارند،بلکه گفت که توجه و اهتمام ایشان به چیزهای دیگر آنان را چنان کرده است که نمی دانند که زیر پای ایشان چیزهایی است،و این اشاره ای به انسان مقتدر است که مورچه را از یاد نبرد بلکه دربارۀ آن توجه و اهتمام داشته باشد،بدان جهت که دارای روح و شعور است.

و فرمانروای دادگر حتّی نسبت به مورچه هم حساب خود را دارد،و بهتر آن است که در این باره به سخن امام علی(ع)که در زمان خود بر یک امپراطوری بزرگ فرمانروایی داشت گوش فرا داریم:

«به خدای سوگند که اگر هفت اقلیم را با همۀ آنچه در زیر فلکهای آنها است به من ببخشند تا در مقابل آن مورچه ای را از دست یافتن به یک دانۀ جو باز دارم،هرگز چنین نخواهم کرد،چه دنیای شما در نزد من خوارتر از برگی است که ملخی در حال جویدن و فرو بردن آن به درون خویش است.علی را با نعمتی که نابود می شود و لذتی که دوام نمی کند چه کار؟!». (1)

اما طاغوتان ملتهایی را به تمامی نادیده می گیرند و دربارۀ آنها به تجاهل می پردازند،چنان که امریکا در اندیشۀ آن است که در افغانستان بر روسیه فشار وارد آورد،در صورتی که این یک در لهستان آن یک را در زیر فشار قرار می دهد،و در هر دو سرزمین /9 ملتهای مستضعفی زندگی می کنند،ولی برای امریکا و شوروی تنها

ص :157


1- 5) -نهج البلاغة،خطبۀ 224.

چیزی که مهم است سیاست و مصالح ایشان است،حتی اگر برای این کار میلیونها مستضعف روانۀ دوزخ شوند.

به همین گونه آن دو کشور بزرگ موشکهای هسته ای هولناک خویش را در میان میلیونها افراد بشر می کارند و آرامش و آسایش را از آنان سلب می کنند،و آنچه برای ایشان اهمیت دارد نیرومندی خودشان است،و همین مایۀ تفاوت میان مملکت ایمان و سرزمین ایجاد هراس و وحشت گردنکشان و طاغیان است.

[19]

« فَتَبَسَّمَ ضٰاحِکاً مِنْ قَوْلِهٰا -پس از شنیدن گفتۀ او لبخند زد.» گفته اند که:چون سلیمان(ع)سخن مورچه را شنید،فرمان داد تا سپاهیان در صحرا چندان متوقف بمانند تا مورچگان به درون لانه هاشان بازگردند، و پس از آن به راهپیمایی خود ادامه دهند،و در عین حال سلیمان از سخن مورچه دچار شگفتی شد،و دانست که به مقام بلندی از نیرو و سلطه دست یافته است و دعای او:« رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ پروردگارا!مرا بیامرز،و به من پادشاهی و ملکی ببخش که پس از من احدی شایستگی را نداشته باشند،چه تو بسیار بخشنده ای» (1) به اجابت پیوسته است،و به همین سبب به سپاسگزاری خدا پرداخت تا گرفتار غرور نعمت نشود و به طغیان و سرکشی نپردازد.

و حدیثی شریف دربارۀ گفتگوی سلیمان با مورچه در دست است:

در کتاب عیون أخبار الرضا با اسناد به داود بن سلیمان الغازی آمده است که:علی بن موسی الرضا(ع)از گفتۀ پدرش موسی بن جعفر(ع)دربارۀ تفسیر آیۀ:

« فَتَبَسَّمَ ضٰاحِکاً مِنْ قَوْلِهٰا »گفت:چون مورچه بانگ برآورد که:« یٰا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاکِنَکُمْ لاٰ یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمٰانُ وَ جُنُودُهُ »،باد بانگ مورچه را به گوش سلیمان(ع)رسانید و او توقف کرد و گفت:مورچه را به نزد من آورید، و چون او را نزد سلیمان آوردند به او گفت:ای مورچه!آیا نمی دانستی که من

ص :158


1- 6) -ص35/.

پیامبر خدایم و به احدی ستم نمی کنم؟!و مورچه گفت:آری،می دانستم. /9 و سلیمان گفت:پس چرا آنان را از ستم من بیم دادی و گفتی:« یٰا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاکِنَکُمْ ؟»و مورچه گفت:بیم آن داشتم که به زینت تو بنگرند و زینت خود را با آن مقایسه کنند و از خدای عزّ و جلّ دور شوند،و سپس مورچه گفت:آیا تو بزرگتری یا پدرت داود؟و سلیمان گفت:البته پدرم داود،و چون مورچه آن را شنید،گفت:پس چرا شمارۀ حروف نام تو بر شمارۀ حروف نام پدرت فزونی دارد؟و سلیمان در پاسخ او گفت که:من دلیل آن را نمی دانم،با شنیدن این سخن مورچه گفت:برای آن که پدرت داود جراحت خود(داء،دا)را با دوستی(ودّ)درمان کرد،و امید آن دارم که تو نیز ای سلیمان به پدرت ملحق شوی، و سپس مورچه گفت:آیا می دانی که چرا باد مسخّر تو شده است؟و سلیمان گفت که در این باره علمی ندارم،و آن گاه مورچه گفت:مقصود خدای عزّ و جلّ از این کار آن بوده است که اگر همۀ مملکت را همچون باد مسخّر تو می کرد،از دست تو بیرون رفتن آنها همچون از میان رفتن باد می نمود،و در این هنگام بود که سلیمان از گفتۀ او به تبسّم افتاد». (1)

« وَ قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلیٰ وٰالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبٰادِکَ الصّٰالِحِینَ -و گفت:

پروردگارا!مرا توفیق آن ده که سپاسگزار نعمتی باشم که بر من و بر پدر و مادرم ارزانی داشتی،و به انجام دادن کاری شایسته بپردازم که آن را می پسندی،و مرا به رحمت خود از جملۀ بندگان صالح خودت قرار ده.» سلیمان هم پادشاه بود و هم پیامبر،به همان گونه که پدرش نیز چنین بود، و مادری مؤمنه و صالحه داشت،و سلیمان به انجام دادن کارهای صالح موجب رضای خدا می پرداخت،ولی تنها به این صفات بسنده نمی کرد،بلکه از خدا می خواست که او را در زمرۀ صالحان قرار دهد،و برای آدمی چه سود از آن که پدر و

ص :159


1- 7) -نور الثقلین،ج 4،ص 82.

مادرش صالح باشند و خود او چنین نباشد؟و نیز هر کس که به او فرمانروایی و پیامبری و صلاح بخشیده شده،چنان شایسته است که آنچه را خدا در تصرف او گذاشته است،وسیله ای برای ایجاد جدایی میان او و دیگر صالحان قرار ندهد.

[20]

« وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقٰالَ مٰا لِیَ لاٰ أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کٰانَ مِنَ الْغٰائِبِینَ - و به جستجوی مرغان پرداخت و گفت:چه شده است که هدهد را نمی بینم،یا شاید از غایبان است.» /9 [21]

شاید بیم آن داشت که بیرون رفتن بدون اجازۀ وی دیگران را به عدم مراعات انضباط تشجیع کند،و به همین جهت او را تهدید به عذاب کرد.

« لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ - همانا او را با عذابی سخت شکنجه خواهم داد،یا سرش را خواهم برید،مگر این که دلیلی آشکار و معقول(برای غیبت خود)بیاورد.» [22]

« فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ -پس چندان طول نکشید.» هدهد بازگشت و چون سلیمان از او پرسید که:کجا بودی؟ « فَقٰالَ أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ -گفت:به چیزی دست یافتم که تو به آن دست نیافته ای،و خبری یقین از سبأ برای تو آورده ام.» در روایت شریفه آمده است که:

«ابو حنیفه به ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:سلیمان برای چه در میان مرغان به جستجوی هدهد پرداخت؟و در جواب شنید:برای آن که هدهد در زیر زمین آب را چنان می بیند که روغن در میان ظرف شیشه ای دیده می شود،پس ابو حنیفه به یاران خود نگاه کرد و به خنده افتاد،و چون ابو عبد اللّٰه(ع)از سبب خندۀ او پرسید، گفت:فدایت شوم،بر تو پیروز شدم،و چون از او پرسید که:چگونه؟گفت:آن کس که آب را در زیر زمین می بیند،آیا نمی تواند دام را در خاک ببیند و گردنش گرفتار آن نشود؟و ابو عبد اللّٰه(ع)در پاسخ وی گفت:ای نعمان،آیا نمی دانی که

ص :160

چون تقدیر الاهی نازل شود،چشم را پوششی از دیدن باز می دارد؟!». (1)

[23]

« إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ -این مطلب را دریافتم که زنی بر ایشان پادشاهی می کند.» /9 « وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ -و همه چیز در اختیار دارد.» « وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِیمٌ -و دارای تخت پادشاهی بزرگی است.» گفته اند که تخت بلقیس ملکه سبأ درازا و پهنا و بلندایی هر یک به اندازۀ بیست و پنج ذراع داشت،و از طلا ساخته شده بود،و بلقیس دختر شرحبیل با داشتن مجلس شورایی بر مردم حکومت می کرد که بیش از 313 مرد در آن عضویت داشتند و هر یک از آنها از طرف یکی از قبیله ها در آن مجلس نمایندگی داشت.

[24]

« وَجَدْتُهٰا وَ قَوْمَهٰا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -او را و قومش را دیدم که،به جای خدا،در برابر خورشید سجده می کنند.» مردمان بر دو گروهند:گروهی پس از تفکر کردن دربارۀ امری به عمل برمی خیزند،و گروهی دیگر بدون تفکر و اندیشیدن چنین می کنند،و اگر آنان پیش از سجده کردن به خورشید دربارۀ آن به تفکر پرداخته بودند،راه درست را حتما تشخیص می دادند،ولی آنان به این کار نپرداختند و تنها به واقعیت موجود یا میراثی بسنده کردند.

آری.چنان است که امام علی(ع)گفت:

«و اگر در قدرت عظیم و نعمت جسیم می اندیشیدند،به راه راست بازمی گشتند،و از عذاب سوزان می ترسیدند،ولی قلبها بیمار است و بصیرتها پریشان و آشفته». (2)

« وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ -و شیطان اعمال ایشان را آراسته بود.» از راه بهانه آوردن بی جا برای گناهکاری و گمراه کردن ایشان.

ص :161


1- 8) -همان منبع،ص 85.
2- 9) -نهج البلاغة،خطبۀ 184.

« فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاٰ یَهْتَدُونَ -پس آنان را از رسیدن به راه راست بازداشت.» و چگونه ممکن است کسی که خود را به شیطان تسلیم کرده است،و به نیابت از او می اندیشد و برنامه ریزی می کند،به هدایت دست یابد؟! [25]

« أَلاّٰ یَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -چرا برای خدایی سجده نمی کنند که نهفته ها را از آسمانها و زمین بیرون می آورد.» خورشید نیست که سبب بیرون آمدن نیروها و انرژیهای پنهان است تا حق پرستیدن او را داشته باشند.

« وَ یَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ -و از آنچه پنهان کرده اید یا آشکار گذاشته اید،آگاه است.» [26]

« اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ -خدایی که معبودی جز او وجود ندارد و پروردگار عرش بزرگ است.» که عرش و اریکۀ بلقیس و دیگر پادشاهان قابل مقایسۀ با آن نیست تا در برابر آن خضوع کنند،و نیز دیگر آفریده ها همچون خورشید که به خدایی گرفته شود و آن را پروردگار خود بدانیم! آغاز برخورد دو تمدن(تمدن عربی و تمدن عبری)از این قرار بوده است.

درسهایی از این داستان:

1-انسان گاه چندان در زندگی خویش پیش می رود و تکامل پیدا می کند که از راز سخن گفتن مرغان آگاه می شود و از آن سود می برد،و این بدان معنی است که:برای دست یافتن به یک تمدن بشری تکامل یافته در آینده،بر ما واجب است که در آن بکوشیم تا از موجودات زندۀ در پیرامون خودمان و طبیعتی که ما را در میان گرفته است،تا آخرین حد ممکن بهره برداری کنیم.

2-انضباط امری ناگزیری است و مخصوصا برای سپاهیان در مورد

ص :162

پیروی از مقررات ارتش در حالت صلح و جنگ،ولی مبادرت و پیشتازی نیز اهمیت مخصوص به خود را دارد،و چون یک فرد سپاهی به انجام دادن کار برجسته ای مبادرت کرد،بر فرمانده ارتش واجب است که او را مورد احترام قرار دهد تا چنان باشد که روح مبادرت در ارتش از میان نرود.

3-پرندگان نیز همچون افراد بشر از راه به سوی خدا آگاهند،و به همین سبب هدهد دریافت که پرستش خورشید انحراف و گمراهی است.

[سوره النمل (27): آیات 27 تا 34]

اشاره

قٰالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (27) اِذْهَبْ بِکِتٰابِی هٰذٰا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مٰا ذٰا یَرْجِعُونَ (28) قٰالَتْ یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتٰابٌ کَرِیمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (30) أَلاّٰ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ (31) قٰالَتْ یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مٰا کُنْتُ قٰاطِعَةً أَمْراً حَتّٰی تَشْهَدُونِ (32) قٰالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ اَلْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی مٰا ذٰا تَأْمُرِینَ (33) قٰالَتْ إِنَّ اَلْمُلُوکَ إِذٰا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهٰا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً وَ کَذٰلِکَ یَفْعَلُونَ (34)

معنای واژه ها

32[قاطعة]

:یعنی به صورت قطعی کاری را انجام دادن.

ص :163

که بر من جویای برتری مباشید و تسلیم شده به نزد من آیید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

غیبت هدهد راه را برای تلاقی دو تمدن بزرگ در زمان خودشان هموار ساخت،که یکی از آنها تمدن عبری بود که رهبری آن را سلیمان(ع)داشت،و آن تمدنی الاهی بود که ارزشهای خود را از وحی دریافت می کرد،و دیگری تمدن عربی با رهبری بلقیس ملکۀ سبا،و آن تمدنی زمینی بود که ارزشهای خود را گاه از عقل انسان و بیشتر از شهوات به دست می آورد.

به همان گونه که جوهر رسالت خدا با واقعیّت فرهنگ زمینی-بدان گونه که سورة الشعراء آن را به ما یادآوری کرد-تفاوت دارد،روش زندگی و عمل فرستادگان خدا و شخصیّتهای ایشان با روش زندگی و عمل و شخصیتهای صاحبان فرهنگ زمینی متفاوت است،پس با وجود آن که سلیمان(ع)پادشاه بود و برتری جویی و تکبر و فساد برای پاسخگویی به انگیزه های سلطنت از عادات پادشاهان است،ولی سلیمان پادشاهی صالح و پاک از همۀ رذیلتها بود،و پادشاه پیوسته چنین است تا آن گاه که به رسالت الاهی برسد که مثالی متعالی برای رفتاری همراه با فضیلت است،و اگر این امر بر چیزی دلالت داشته باشد،بر آن دلالت می کند که قدرت رسالت بر همۀ اوضاع و احوال غلبه دارد،و روح معنویتی که در وجود فرد برمی انگیزد،او را بالاتر از متغیرها و مؤثرهای منفی در زندگی قرار می دهد، /9 و اگر خواهی می توانی بگویی که او را به مقامی برتر و به دانسته های حتمی علم می رساند.

ص :164

اگر به منابع جامعه شناسی نگاه کنید،فهرستی از امور لازم و حتمی اجتماعی را در آنها خواهید یافت،و به همین گونه است در مورد منابع روانشناسی و تاریخ،ولی گاه انسانی پیدا می شود که از حدود این قطعیات تجاوز می کند و در اجتماع خود تغییری پدید می آورد که سبب عوض شدن مجرای تاریخ می شود،و جریانی بر عکس واقعیت موجود در جامعه ایجاد می کند که-بنا بر نظریۀ مارکس- سر در مقابل مسیر تاریخی فرود نمی آورد،و به جایی می رسد که علی رغم ارتباط طبقاتی و خانوادگی به صورت شخص کاملا مخالف با آنچه تصور می شد درمی آید،و این از وجوه تمایز نور الاهی است که در قلوب بندگان راستین خدا نفوذ می کند،و خدا از سلیمان(ع)به عنوان یک چنین شخصی برای ما مثل می زند.

سلیمان با هدهد که پرنده ای در خدمت او بود،معامله ای بزرگوارانه کرد، چه به مجازات او نپرداخت،بلکه فرصتی به او داد تا اندازۀ درستی خبری که آورده بود معلوم شود،پس نامه ای نوشت و به او تسلیم کرد و هدهد آن را گرفت و روانۀ کشور سبأ شد و آن را بر تخت فرمانروایی ملکۀ سبأ انداخت،و چون بلقیس ملکه آن را دید گرفتار شگفتی شد.

آوازۀ سلیمان پیش از آن رساله به گوش او رسیده بود،و بلقیس از آنچه در سرزمینهای دیگر می گذشت آگاهی داشت،و این را می دانست که سرزمین فلسطین شام در زیر فرمان پادشاه کریم و بزرگواری است.پس از دست یافتن به نامۀ سلیمان اعضای مجلس مشاورۀ خویش را که بنا بر گفتۀ بعضی از مفسران متضمن 313 مرد بود دعوت کرد،و به آنان خبر داد که نامه ای به مهر سلیمان دریافت کرده که در آن فرمانهایی حکیمانه و عاقلانه به نظر می رسد،و از وی دعوت کرده است که در زیر فرمان او درآید،ولی این کار را برای آن نمی کند که سیطره و هیمنۀ خود را بر ما تحمیل کند و کشور ما را به کشور خودش منضم سازد،بلکه برای افراشته شدن پرچم حق و عدالت الاهی می خواهد چنین کند.

سپس بلقیس از آن مجلس خواست که نظر خود را دربارۀ کاری به این خطیری و این که وی باید چگونه به سلیمان پاسخ دهد ابراز دارد،ولی مجلس

ص :165

بلقیس چنان نظر داد که بلقیس به هر گونه که صلاح می داند عمل کند و آنان هر چه را که وی فرمان دهد اجرا خواهند کرد. /9 و قرار نهایی بلقیس آن بود که به سلیمان تسلیم شود،از آن روی که می دانست نفوذ و قدرت وی بیش از خود او است،و اگر استقلال سرزمین خود را از طریق همکاری با سلیمان خریداری نکند،او و سپاهیانش گرفتار جنگی خواهند شد که نتیجۀ آن ویرانی و بدبختی و هلاکت است.

قرآن حکیم حوادث تاریخی را تنها از آن روی برای ما بیان نمی کند که از آنها آگاهی حاصل کنیم یا مایۀ تسلیت خاطر باشد،بلکه آنها را برای عبرت و پند گرفتن ما از این گونه حوادث در اختیار ما قرار می دهد،و هیچ سخن از لغو و عبث و چیزهای بیهوده در آنها به میان نمی آید،و بنا بر این بر عهدۀ مردمان هر نسل است که به اندازۀ قدرت فهم و فرا گرفتن مطالب از آنها بهره مند شوند.

از داستان چنین نتیجه می شود که بهترین حکومتی که باید برای تنظیم زندگی و امور مردم تأسیس شود،آن حکومت است که مشورت مردم را با حزم و دور اندیشی در مقررات جمع کند،زیرا که آنچه عالم را به حرکت درمی آورد دو امر است:علم و اراده.پس بر هر کس لازم است که نخست راه را بازشناسد و سپس قرار را بر گذشتن از آن بگذارد،چه گاه ممکن است که قرار بدون علم و معرفت نادرست و مایۀ هلاکت باشد،و قراری که با اراده همراه نباشد سست و ضعیف است،و سلطه و قدرت می بایستی مجسم کنندۀ این دو عامل اساسی برای حرکت تاریخ بوده باشد.

در آن حکومتهای پارلمانی که مقررات و قوانین به سبب اختلاف افراد به صورت خوشی درنمی آید،تصمیمات برخاستۀ از روی حزم و دوراندیشی کمتر گرفته می شود،و اما در حکومتهای استبدادی حزم در قرارها وجود دارد ولی رأی صائب و قرار علمی در آن کمتر به وجود می آید،بدان سبب که فکر یک نفر نمی تواند فرا گیرندۀ معرفت و تجربۀ کافی باشد،و اما در حکومتهایی که مقررات در اختیار بزرگترین سلطه یعنی فردی است که زمام امور را در اختیار دارد،ولی

ص :166

هنگامی تصمیم می گیرد که با گروهی از مردم دربارۀ آن رایزنی کرده باشد،خواه این گروه از کارشناسان بوده باشند یا از مستشاران یا نمایندگان مجلس،به صواب و صلاح نزدیکتر است،چه در این گونه حکومتها علم مشورت با دوراندیشی در قرار با هم جمع می شود،و در آیۀ کریمۀ:« وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ -و با ایشان در امور مشورت کن،پس چون عزم جزم کردی بر خدا متوکل باش». (1) اشاره به همین امر شده است.

چه در آن خدا فرستادۀ خویش را به مشورت کردن با مسلمانان دربارۀ کارهای ایشان مأمور می کند،به شرط آن که انتخاب قرار نهایی مخصوص خود او باشد.

درستی و سالم بودن این گونه حکم از داستان بلقیس آشکار می شود که با معتمدان قوم خود با گفتن لفظ«أفتونی به من فتوی و نظر خود را ابراز دارید» مشورت می کرد و آنان،به سهم خود،نظرشان را ابراز می داشتند و حق گرفتن قرار نهایی را بر عهدۀ او واگذار می کردند،و این نقطۀ مهمی در حکومت و فرمانروایی بر کشور است.بلقیس سیطره و نیروی خود را بر آنان تحمیل نمی کرد،بلکه آنان حق انتخاب راه عمل و قرار را بر عهدۀ او می نهادند.و از نکات برجسته و لطیف حکم اسلامی آن است که مردمان به ارادۀ کامل خود و با تمام آزادی شخصی حق انتخاب قرار نهایی را،بنا بر ولایت فقیه،به شخصی دیگر واگذار می کنند،چه فقیه حاکم و قاضی به فرمان خدا ولی امر ایشان است،و او منتخب از جانب مردم از طریق انتخابات اسلامی است و حق گرفتن قرار و تصمیم را مردمان پیش از آن که عملا به اطاعت از او برخیزند به او واگذار کرده اند.

و با وجود آن که حکومت بلقیس از بهترین انواع تسلط و قدرت بود،از آن روی که از روح ایمان و هدایت رسالی بهره ای نداشت منحرف و فاسد بود،پس سالم بودن قوانین و درستی نظامی و حتی سالم بودن کاربرد آنها دلیل بر این نیست

ص :167


1- 10) -آل عمران159/.

که بشریت می تواند به وسیلۀ آنها به کرانۀ خوشبختی و سلامت و صلح برسد،چه قانونها همچون جسدی است که برای زندگی به روح نیاز دارد،و روح آنها هدایت و راهنمایی خدا است،پس علی رغم آن که تمدن عرب در مملکت سبأ خوب و نیروی آن بزرگ بود،آنان ارتباطی با خدا نداشتند،و به جای خدا خورشید را پرستش می کردند،و چون روح ایمان را فاقد بودند،ناگزیر از آن شدند که نسبت به سلطانی که از این روح ایمانی برخوردار بود خاضع و فرمانبردار باشند.

تفاوت میان بلقیس و سلیمان در سالم بودن یا نبودن نظامها یا درست و نادرست بودن قوانین نبود،بلکه به جنبۀ غیبی(ایمان به خدا)ارتباط داشت،و چون بلقیس از این جنبه بهره ای نداشت ناگزیر از فرمانبرداری نسبت به سلیمان شد،و قانون زندگی همین است و اگر حاکمی دارای جنبۀ ایمانی قوت یعنی توکل بر خدا،و حاکمی دیگر تهی از این جنبه باشد، /9 در صورتی که از همۀ لحاظهای دیگر با یکدیگر برابر بوده باشند،آن اولی است که به اذن و فرمان خدا پیروز می شود.

بنا بر این ما به آن نیازمندیم که پس از مشورت(علم)و عزم(حزم)و نیروی دیگری برای به وجود آوردن یک حکومت کمال مطلوب متّکی باشیم که همان نیروی توکل بر خدا است.

شرح آیات:

[27]

« قٰالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکٰاذِبِینَ -گفت که:به زودی در این باره تحقیق می کنیم که راست گفته ای یا از دروغگویانی.» یعنی از راه کاری که بر عهدۀ تو گذاشته شده،درستی گفتارت را مورد تحقیق قرار می دهیم.

[28]

« اِذْهَبْ بِکِتٰابِی هٰذٰا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ -این نامه را ببر و بر ایشان فرو افکن،و از ایشان کناره گیر.» سلیمان هدهد را به آن مکلف ساخت که:اولا نامه را ببرد و به ایشان برساند و:ثانیا دربارۀ آنان به تجسّس بپردازد.

ص :168

« فَانْظُرْ مٰا ذٰا یَرْجِعُونَ -سپس مواظب باش که در برابر آن چه می کنند.» تا از واکنشی که نسبت به رسالت نشان می دهند آگاه شوی.

هدهد با نامه به پرواز درآمد،و چون به سبأ رسید بلقیس را خفته یافت،پس آن را بر روی گلوی او نهاد و بلقیس بیدار شد و آن را خواند و بدون فاصله مستشاران را برای گرد هم جمع آمدن سریع دعوت کرد.

[29]

« قٰالَتْ یٰا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتٰابٌ کَرِیمٌ -(بلقیس) گفت:ای آقایان!نامه ای گرامی به من رسیده است.» الملأ به معنی اشراف و بزرگان است،و بلقیس به آنان گفت که کتابی کریم و اصل شده دلیل بر آن است که فرستندۀ آن مردی بزرگ و در نامه کرامت است و سپس نامه را برای ایشان خواند:

[30]

« إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -از سلیمان است و به نام خدای بخشندۀ مهربان(آغاز شده).» /9 چنان می نماید که شرطهای کریم و بزرگوارانه بودن در نامۀ سلیمان به بلقیس وجود داشته،مگر نه این است که نامۀ شخص رسول و فرستادۀ عقل او است؟! نامه با اسم خدای رحمان و رحیم آغاز شده که منعکس کنندۀ روح توحید است و وجود معانی عطف و رحمت در صاحب نامه،و از سلیمان است که شهرت او به همۀ سرزمینها رسیده،و مهر و موم شده است و آورندۀ آن پرندۀ سعدی از فضا که آن را به ملایمت بر روی گردن وی نهاده است،و این دلیل بر نهایت احترام نسبت به او به شمار می رود.

[31]

« أَلاّٰ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ -که بر من جویای برتری مباشید و تسلیم شده به نزد من آیید.» در آن مکوشید که به جنگ با من بپردازید.و در این شک نیست که نامه ای با این روش بیان و چنین کوتاه متضمّن وعید و تهدید است.

[32]

« قٰالَتْ یٰا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی -(بلقیس)گفت که:ای

ص :169

آقایان،به من دربارۀ کارم فتوی و نظر دهید.» فتوی در واقع حکمی برخاسته از پیروی قواعد و اصولی کلی است که همگان ملتزم به پیروی از آنهایند،پس اگر قاعدۀ موسوم به قاعدۀ براءت فقهی را در مورد حادثه ای معین یا حکمی خاص تطبیق کنیم،این تطبیق به نام فتوی خوانده می شود،و ملکۀ سبا از گروه مستشاران خواست که بنا بر قواعد و رسوم در این مسئله به بحث بپردازند و این ارزشها را بر واقعیت زندگی تطبیق کنند و نظر نهایی خویش را ابراز دارند.

« مٰا کُنْتُ قٰاطِعَةً أَمْراً حَتّٰی تَشْهَدُونِ -من در هیچ کاری نظر قطعی نمی دهم مگر این که شما گواهان بر آن بوده باشید.» چه وی قرار را پس از نظر خواهی از ایشان اتخاذ می کرد و آنان را بر آن گواه و مؤید می گرفت.

[33]

« قٰالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ -گفتند که:ما از نیرومندی و شجاعت فراوان بهره مندیم.» /9 ما از قوت و ارادۀ مقاومت برخورداریم،و اینها دو صفتی است که می بایستی در میان امت فراوان وجود داشته باشد،و پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است:« وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ -و برای ایشان تا آن حد که می توانید نیرو و اسبان بسته فراهم آورید». (1)

قوت و نیرویی که از آن در انجام دادن کاری بهره گیری نشود سودی ندارد، و نیرو بدون استعداد فعلی برای جنگ بی حاصل باقی می ماند.یک میلیارد انسان ظاهرا به وجوب جهاد در جهان متعهد و ملتزمند،ولی هنگامی که اسراییل تعدی و تجاوز را نسبت به مسلمانان آغاز کرد،نیرویی برای مواجهۀ با آن تجهیز نشد،بدان سبب که ما برای این کار آمادگی نداریم.

« وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی مٰا ذٰا تَأْمُرِینَ -و کار به دست تو است،پس بنگر

ص :170


1- 11) -الانفال60/.

که به چه فرمان باید بدهی.» و تو به هوا و هوس فرمان نمی دهی،ولی خوب تأمل کن و سپس فرمان بده.

[34]

« قٰالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذٰا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهٰا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً -(بلقیس)گفت:هنگامی که پادشاهان وارد شهر می شوند،در آن فساد می کنند،و بزرگان آن سرزمین را خوار می سازند.» بلقیس دیدگاه خود را برای مشاوران چنین بیان کرد که:اگر ما به کشور سلیمان برویم،سرزمینهایمان سالم می ماند،ولی اگر او با سپاهیانش بر ما فرود آیند،سرزمینهای ما در زیر سم ستوران ایشان ویران خواهد شد،چه هنگامی که پادشاهان به سرزمین وارد می شوند،قصد بهره مند شدن از خیرات آن را دارند و به بهره کشی از آنها به مصلحت خود برمی خیزند و سبب ویرانی می شوند،و صاحبان زمین و فرزندان آن سرزمین طبعا نسبت به درآمدهای کشور خود چشم امید دارند،و چون خیرات سرزمین خود را گرفتار غارت بیگانه می بینند همچون نیشتری بر جانهاشان کارگر می شود؛کشاورزی که-مثلا-زمین خود را محافظت می کند و با بهره برداری لا ینقطع آن را از حاصلخیزی نمی اندازد،و آن را یک سال کشت می کند و سال دیگر ناکشته به حال خود می گذرد تا آمادۀ برای کشت سال بعد باشد، /9 و به همین گونه در همۀ موارد لازم دیگر همۀ احتیاطها را به کار می برد،با تسلّط اجنبی آن زمین را از دست می دهد و گاه تا پس از ده سال هم آن حاصلخیزی عادی به زمین بازنمی گردد.

بنا بر این اگر از نیروهای شرق و غرب دوری گزینیم،می توانیم برای خود برنامه ریزی سالمی فراهم آوریم،و از نفت خود به اندازه ای که نیاز داریم و هزینه های ما را تأمین می کند استخراج کنیم،و قسمتی درآمد صادرات نفت را برای کشاورزی و قسمتهای دیگر را برای صنعت و آبادانی زمین و دیگر هزینه های کشور اختصاص دهیم و روی پای خودمان بایستیم.ولی اگر منابع نفتی ما به غرب و شرق ارتباط پیدا کند،چیزی از آنها به دست ما نمی رسد،چه درآمد آنها به گنجینه های اموال اجنبی ریخته می شود تا برای ما سلاح و کالا صادر کنند و

ص :171

محصولات آنان بازارهای ما را پر کند،و در عین حال رنجهایی را که از این شکل زندگی فراهم می آید تحمل کنیم.

هزینه های تسلیحاتی بر دوش ما بار می شود،و کالای تجملی و مایۀ تباهی بازارهای ما را پر می کند،چه بیگانه دربند مصلحت سرزمین و مردم ما نیست،و به همین سبب به تبهکاری در سرزمین و در میان مردم آن برمی خیزد،چنان که کشتزارهای پنبه در مصر به دست استعمارگران ویران شد،و بهبود کشاورزی استعماری در ایران زمان شاه مقبور،ایرانی را که از خود بسندگی کشاورزی بهره مند بود و محصولات کشاورزی و صنعتی صادر می کرد،به صورت سرزمین غیر کشاورزی درآورد،و از دولتی صادر کننده به دولتی وارد کنندۀ فرآورده های کشاورزی استهلاکی از خارج مبدل شد،و این همه بر عکس وضعی است که هم اکنون پس از آزاد شدن ایران به دست یک رهبری عاقل و فهمیده و جمهور مستضعفان صورت می گیرد.

و بارها استعمارگران در راه فاسد کردن جامعه از طریق خود افراد آن برخاسته اند،و با استفادۀ از طرد شدگان اجتماع به سبب دوری آنان از ارزشهای آن،و به کار گرفتن آنان برای ایجاد تفرقه و فساد در میان فرزندان ملت واحد اقدام کرده اند،و اگر دربارۀ ریشه های /9 خاندانهای حاکم بر اجتماع جستجو شود،معلوم خواهد شد که آنان از میان بدترین و پستترین خاندانها و قبیله ها برخاسته اند،و استعمارگران پیوسته از این گونه کسان در هر جا که باشند سراغ می گیرند و آنان را به فرمانروایی بر فرزندان پاک سرزمین می گمارند.

هرگز در صدد یافتن مردمان شریف و بزرگوار برنمی آیند،زیرا که انسان شریف هرگز به آن راضی نمی شود که مقدرات کشور خویش را به دست بیگانگان بسپارد،و از همکاری با آن شانه تهی می کند،و روا نمی دارد که کشور خویش را محل تاخت و تاراج غربیان و شرقیان ببیند.

اگر بیگانه از کشور بیرون رود،فرزندان ملتزم به ارزشهای اسلامی بر آن به حکومت خواهند رسید،و جامعه به صورت مجتمعی اسلامی درمی آید،و احکام و

ص :172

شرایع و اخلاقیات اسلامی در آن رواج پیدا می کند و در نتیجه به صورت یک مجتمع مبتنی بر فضیلت درمی آید،ولی بیگانه به عکس این عمل می کند،و چنان که قرآن حکیم گفته است:« وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً -عزیزان اهل آن را ذلیل می کنند».

هنگامی که انگلیسیها به عنوان استعمارگر در عراق داخل شدند،اعلانی در نجف اشرف انتشار یافت که در آن حکومت استعماری نیاز خود را به عده ای از مردم برای خدمتگزاری در دستگاه پلیس اظهار کرده بود،و شرط آن بود که سن داوطلبان خدمت میان هجده و سی و پنج سال بوده باشد،و داوطلبان کار در موعد معین حضور پیدا کردند،و چون به بیش از ده تن برای خدمت نیازی نبود،فرمانده محلی برپا خاست و به ایشان گفت:به شما نیازی ندارم،ولی اگر در میان شما عده ای ولد الزّنا وجود داشته باشد،آنان بر جای خود باقی بمانند،پس در حالی که هر یک از حاضران به دیگری نگاه می کرد،متفرق شدند و جز عدۀ کمی باقی نماندند و آنان از کسانی بودند که جامعه آنان را از خود طرد کرده بود و بنا بر این بیمی از آن نداشتند که ولد الزنا به شمار آیند،و مردمانی پست و رذل بودند و بسا امکان آن بود که زنازاده نباشند،ولی فدا کردن شرف برای خدمت کردن به اجنبی برای آنان هیچ اهمیتی نداشت،در صورتی که انسان شریف هرگز به آن راضی نمی شود که ضد فرزندان میهن خویش به خدمت بیگانه درآید و ارزشهای اجتماع را فدا کند.

« وَ کَذٰلِکَ یَفْعَلُونَ -و چنین می کنند.» و در این بخش از آیه تأکیدی از جانب خدا بر حقیقتی که بلقیس آن را دربارۀ پادشاهان طرح کرد،مشاهده می شود.

[سوره النمل (27): آیات 35 تا 44]

اشاره

وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ اَلْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمّٰا جٰاءَ سُلَیْمٰانَ قٰالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمٰالٍ فَمٰا آتٰانِیَ اَللّٰهُ خَیْرٌ مِمّٰا آتٰاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (36) اِرْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لاٰ قِبَلَ لَهُمْ بِهٰا وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهٰا أَذِلَّةً وَ هُمْ صٰاغِرُونَ (37) قٰالَ یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (38) قٰالَ عِفْرِیتٌ مِنَ اَلْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (39) قٰالَ اَلَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْکِتٰابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّمٰا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (40) قٰالَ نَکِّرُوا لَهٰا عَرْشَهٰا نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ اَلَّذِینَ لاٰ یَهْتَدُونَ (41) فَلَمّٰا جٰاءَتْ قِیلَ أَ هٰکَذٰا عَرْشُکِ قٰالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِینَا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهٰا وَ کُنّٰا مُسْلِمِینَ (42) وَ صَدَّهٰا مٰا کٰانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنَّهٰا کٰانَتْ مِنْ قَوْمٍ کٰافِرِینَ (43) قِیلَ لَهَا اُدْخُلِی اَلصَّرْحَ فَلَمّٰا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ سٰاقَیْهٰا قٰالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوٰارِیرَ قٰالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمٰانَ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (44)

ص :173

با سلیمان به خدای جهانها اسلام می آورم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از رایزنی بلقیس با قوم خودش دربارۀ مسئلۀ نامه ای که هدهد برای او

ص :174

آورده بود،مشاوران گفتند:ما از نیرو و شجاعت برخورداریم،و برای جنگ آماده ایم،ولی او گفت:ما خرسندی سلیمان را از راه فرستادن هدایای گرانبها طلب می کنیم،پس اگر از کسانی باشد که خواستار این جهانند،آنها را خواهد پذیرفت،و اگر چنین نشود و او پیغمبر باشد،مسئله صورت دیگری پیدا می کند و دیگری ما مجالی برای معارضۀ با او نداریم.

آنچه از این کار-یعنی فرستاده شدن هدایای بلقیس-می فهمیم این است که نشانۀ عقل آن ملکه-و عاقلترین مردم کسی است که عقلهای دیگران را بر عقل خود بیفزاید-این است که قراری برای جنگ یا صلح نگذاشت،و برای خود،تا زمان بازگشت فرستادۀ همراه هدایا،فرصت اندیشیدن درباره این امر را فراهم آورد،تا اگر قراری اتخاذ کند،قراری سالم باشد،چه قرار کارساز آن است که صاحب آن بعد از فراهم آمدن همۀ اسبابهای وجود پیدا کردن آن(معلومات و کارشناسیها و اندیشۀ سلیم)گرفته شود.

بدین گونه فرستادگان بلقیس به راه افتادند تا به سلیمان رسیدند،و چون هدایا را به او تسلیم کردند، /9 هدایا و ایشان را کوچک شمرد،و چون به نزد بلقیس بازگشتند و از آنچه گذشته بود سخن گفتند،بلقیس دانست که سلیمان پادشاهی همچون پادشاهان دیگر نیست،و چون فرستادگان بلقیس عامل تهدیدی از سلیمان نیز بودند که اگر بلقیس و قومش ایمان نیاورند،به سرزمین ایشان حمله خواهد کرد،بر آن شد که روانۀ دربار سلیمان شود،و پیش از آن که از یمن حرکت خود را آغاز کند، سلیمان در جستجوی کسی بود که تخت زرّین با ابعاد طول و عرض و ارتفاعی هر یک 25 ذراع را به نزد او حاضر کند،پس دیوی از میان جنّیان برپا خاست و گفت که:پیش از این که از جایت برخیزی من آن را نزد تو حاضر خواهم کرد،و آن گاه آصف بن برخیا،وصی سلیمان،که از اسم اعظم خدا آگاهی داشت برپاخاست و گفت که:من پیش از آن که مژه بزنی آن را خواهم آورد،و سلیمان به او فرمان داد که این کار را انجام دهد،و در همان لحظه تخت را در برابر خود دید؛آن گاه سلیمان دستور داد تا اندک تغییری در وضع تخت بدهند و قسمت پیشین آن را به

ص :175

جای آن که از طلا باشد از نقره فراهم کنند،و از بلقیس پرسید که آیا این تخت خودت است؟و چون او با تفکر در آن نگریست گفت:مثل این است که همان باشد،و این گونه پاسخ دادن وی دلالت بر عقل کامل او دارد،چه علی رغم ناشناس کردن آن با تغییرات آن را شناخت،و از انتقال آن از مسافت دوری به قصر سلیمان دچار شگفتی نشد،ولی آنچه مایۀ دهشت و پریشان خاطری او شد این بود که آن تخت در هفت راهرو درهم داخل شده قرار داشت و همۀ آن راهروها بسته بود،و خدمتگزاران و سپاهیان در پیرامون آنها وجود داشتند،و در کشور او تغییری جز این صورت نگرفته بود که او به مملکت سلیمان(ع)انتقال یافته بود،پس چگونه امکان انتقال تخت او صورت پذیرفته است؟!پس دانست که آن به قدرت توانایی بزرگ انتقال یافته است.

هدف سلیمان از انتقال تخت بلقیس یادآوری بلقیس به این مطلب بود که معرفت او برایش سودی ندارد،و نیروی او بزرگ نیست،و آنچه ساخته است به بافتۀ عنکبوتی می ماند،بدان جهت که متکی به نیروی ایمان نیست،و اگر بلقیس فاقد بصیرت و بینش ایمان باشد،از دست یافتن به باطن امور محروم خواهد ماند چنان که حال و وضع بسیاری از درسخواندگان و صاحبان فرهنگ در عالم امروز نیز چنین است و برای این که او را بیازماید و بیشتر حقیقت را بر او آشکار سازد، سلیمان فرمان داد تا تخت او را در جایی قرار دهند،و در زیر آن ماهیان و موجودات زندۀ آبی دیگر را در آب قرار داد و سپس فرمان داد تا بلقیس را به آن مکان آوردند، و چون او با آب اطراف تخت رو به رو شد،ناگهان یکه خورد و چنان گمان کرد /9 که سلیمان آهنگ غرق کردن او در آب را دارد،ولی بر خود گرفت که گام در آب نهد و به همین سبب دامان خود را بالا کشید و برای عبور از میان آب دو ساق پای او آشکار شد،و ناگهان پاهای او بر پلی از شیشه نهاده شد،و این امر او را از آن آگاه کرد که علم به همه چیز ندارد،و کبریای او فریبنده و نادرست است،و از لحاظ اعتقاد بر خطا است،پس به راهنمایی سلیمان به پروردگار جهانیان تسلیم شد و اسلام آورد.

ص :176

شرح آیات:

[35]

« وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ -و من هدیّه ای برای ایشان می فرستم تا ببینم که آنان که همراه با آن رفته بودند با چه چیز باز می گردند.» می خواست از این راه بداند که واکنش سلیمان و اطرافیانش دربارۀ هدیه چگونه بوده است.

[36]

« فَلَمّٰا جٰاءَ سُلَیْمٰانَ قٰالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمٰالٍ فَمٰا آتٰانِیَ اللّٰهُ خَیْرٌ مِمّٰا آتٰاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ -پس چون(حامل هدایا)به نزد سلیمان آمد، سلیمان به او گفت که:آیا می خواهید به من از آنچه(خدا)به شما داده است مدد رسانید،یا این که از هدیه فرستادن خودتان لذت می برید؟» آیا خیال آن دارید که مرا با مال بفریبید،ولی بدانید که آنچه خدا به من بخشیده است از هدیۀ شما که هیچ ارزشی ندارد نیکوتر است.مال مایۀ خوشی و شادمانی من نیست،و این شما هستید که به آن شادمان می شوید،از آن روی که بندۀ دنیایید،و کالای دنیا در نزد من ارزشی ندارد،و آن کس از مال خوشحال می شود که هدف و مقصود و معبودش مال باشد.

آری.او فریب زینتهای بی ارزش زندگی دنیا را نمی خورد و جان را گرفتار و اسیر آن نمی کرد،و به همین جهت مایه های فریب ملکه را به دو دلیل خوار و کوچک شمرد:

1-بدان سبب که آنچه خود داشت،بسیار بر هدایای بلقیس فضیلت و برتری داشت،چه خدا به او سلطنتی بخشیده بود که هیچ کس پس از وی به آن نخواهد رسید و پیش از آن نصیب کسی نشده بود.

2-و بدان سبب که وی در صدد دست یافتن به مال نبود،بلکه برای نشر رسالت و فهم آن کوشش می کرد، /9 و به همین سبب به آنان چنین پاسخ داد:این شما هستید که از هدیه و ارمغان شادمان می شوید،ولی ما به دنیا و آنچه در آن است دل

ص :177

نمی بندیم،بلکه هدف ما نشر رسالت و برپاداشتن حق است.

[37]

« اِرْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لاٰ قِبَلَ لَهُمْ بِهٰا -به سوی ایشان بازگرد و ما با سپاهیانی به سوی ایشان خواهیم آمد که تاب مقاومت در برابر با آن را ندارند.» هدف سلیمان مال نبود،بلکه راهنمایی گمراهان به راه راست و درست بود،و لذا به رئیس نمایندگان بلقیس که حامل هدایا بودند گفت که به نزد ملکه اش بازگردد،و آنان را به جنگ و رو به رو شدن با سپاهیانی تهدید کرد که جرأت رو به رو شدن با آنان را ندارند.

« وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهٰا أَذِلَّةً وَ هُمْ صٰاغِرُونَ -و آنان را از سرزمین خودشان سرافکنده و خوار بیرون خواهیم راند.» میان سرزمینی که با جنگ فتح شده باشد و پیروزمندان با خونهای ریخته شده آن را به ملکیّت خویش درآورده اند،و میان کشوری که مردم آن به صلح رضا داده باشند،تفاوت بسیار است،چه در این صورت سرزمین در اختیار مالکان آن باقی می ماند و مردمان از آزادی و کرامت و آبروی خویش بهره مند خواهند بود.

بلقیس دانست که می بایستی با رضای خویش،پیش از آن که ناگزیر وی را به اکراه به نزد او ببرند روانه شود،پس چون بار سفر خود را بست و سلیمان از این مطلب آگاه شد،از اطرافیان خود خواست که تخت او را نزد وی بیاورند.

[38]

« قٰالَ یٰا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ -به اطرافیان خود گفت:کدام یک از شما تخت او را،پیش از آن که به حال تسلیم به نزد من حاضر شوند،برایم خواهد آورد؟» [39]

« قٰالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ -دیوی از پریان(جنّیان)گفت که:من آن را پیش از این که از جایت برخیزی برایت خواهم آورد،و من برای این کار نیرو و توانایی دارم و امینم.» /9 مقصودش این بود که هنوز چند ساعت متعارف حضور سلیمان در مجلس

ص :178

روزانه اش به پایان نرسیده،آن را با کمال امانت و بدون آن که چیزی از گوهرها و آرایشهای آن تلف شده باشد،در مجلس سلیمان حاضر خواهد کرد.

چگونه امکان آن وجود داشت که یک پری بتواند آن تخت بزرگ را در ظرف مدت چند ساعت از یمن به فلسطین انتقال دهد؟!این چیزی است که قرآن دربارۀ آن سخن نگفته است،و بهتر آن است که پس از ایمان اجمالی به آن داشتن به سبب آن که دلیلی بر محال بودن آن وجود ندارد،در این باره سخن نگوییم.

[40]

« قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ -کسی که در نزد او دانشی از کتاب وجود داشت گفت که:من آن را پیش از آن که مژگانت را برگردانی برایت خواهم آورد.» مقصود از کتاب در این جا لوح محفوظ در نزد خداوند سبحانه و تعالی است،و بلا فاصله با اسم اعظم خدا آن را در برابر سلیمان حاضر کرد؛و در حدیثی مأثور از امام باقر علیه السلام آمده است که گفت:

«آصف بن برخیا به سلیمان(ع)گفت:دو چشمت را تا می توانی به یک طرف بگردان،و چون او چشمانش را چنان گرداند که متوجه یمن شد،تخت در جای خود در مأرب به زمین فرو رفت و،به قدرت خداوند متعال،پیش از آن که سلیمان برای دید چشم خود را تغییر دهد،در مجلس سلیمان در شام از زمین بیرون آمد». (1)

اینک جای این سؤال باقی می ماند که:آیا سلیمان داناتر بود یا وزیرش آصف بن برخیا؟و امام هادی(ع)در حدیث زیر پاسخ آن را داده است:

عیّاشی در تفسیر خود گفته است:موسی بن محمد بن علیّ بن موسی با یحیی بن أکثم رو به رو شد و این یک دربارۀ مطلبی از او پرسش کرد،و سپس موسی بر برادرش علی بن محمد علیهما السلام وارد شد /9 و میان ایشان مواعظ و اندرزهایی مبادله شد که به فرمانبرداری موسی از علی انجامید،و آن گاه موسی به

ص :179


1- 12) -نور الثقلین،ج 4،ص 87.

او گفت:فدایت شوم،ابن أکثم از من پرسشهایی کرد تا رأی خودم را دربارۀ آنها بیان کنم،و علی خندید و سپس گفت که:آیا چنین کردی؟و من گفتم:نه، گفت:برای چه؟گفتم:بدان سبب که پاسخ را نمی دانستم،و او گفت که:

پرسش چه بود؟و من گفتم:به من گفت که:آیا سلیمان نیازی به دانش آصف بن برخیا داشت؟و سپس پرسش را بیان کردم و او گفت:

«ای برادرم!بنویس:بسم اللّٰه الرحمن الرحیم،این که پرسیدی از این گفتۀ خدای تعالی در کتابش: قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ مقصود آصف بن برخیا است،و سلیمان از مدد گرفتن از آنچه آصف می دانست عاجز نبود،ولی او -صلوات اللّٰه علیه-مقصودش آن بود که جنّ و انس بدانند که پس از سلیمان او حجت است،و آن از علم سلیمان بود که به فرمان خدا آن را در نزد آصف به امانت نهاد و خدا این را به او فهماند تا در امامت و راهنمایی او اختلافی پیش نیاید،به همان گونه که در زندگی داوود نیز چنین به سلیمان فهمانده شد تا امامت و نبوت او پس از وی شناخته شود و تأکیدی بر حجت بودن او برای مردمان باشد». (1)

آری،سلیمان(ع)از آن روی آصف بن برخیا را برای این کار برگزید که مردمان بدانند که آصف وصی سلیمان است،و هنگامی که تاریخ پیامبران(ع)را می خوانیم،ملاحظه می کنیم که آنان در مواقع حساس معیّنی چنان عمل می کنند که مردمان از وصی و جانشین ایشان پس از وفاتشان با خبر و آگاه باشند و معلوم شود که خلیفۀ بعد از ایشان چه کس خواهد بود،و بدین گونه آیندۀ رسالت را تضمین می کنند.

از سورة النمل چنین الهام می گیریم که سلطنت بر سه پایه متکی است:

یکی علم که بالاترین درجۀ آن عبارت از این است که انسان از خیرات دیگران و عقلهایشان« وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ -در امور با ایشان مشورت کن»و از حزم و دوراندیشی آنان« فَإِذٰا عَزَمْتَ -و چون تصمیم گرفتی»و توکل کردن بر خداوند

ص :180


1- 13) -همان کتاب،ص 91.

متعال« فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ -پس بر خدا توکل کن»بهره مند شود،و سلیمان(ع)دارای ملک و قدرت بود و رعایای وی از او فرمانبرداری می کردند،و در ارتش او کسانی بودند که تختی همچون تخت بلقیس را جابه جا کنند و آن را از سرزمین دوری همچون سبأ-در یک طرفة العین-به نزد او آورند،ولی اساس حقیقی و واقعی ملک و پادشاهی وی همۀ اینها نبود،بلکه نیروی حقیقی که بر آن تکیه داشت امداد /9 غیبی بود که از جانب خدا می رسید،و خداوند متعال گفته است:« وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّٰهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ -و اگر بخواهند با تو نیرنگ کنند،خدا برای تو بسنده است و او کسی است که با یاری خود تو را تأیید کرد و با مؤمنان»، (1) و چنان که در این آیه ملاحظه می شود،خداوند نصرت و یاری خویش را بر مدد و معاونت مؤمنان مقدم داشته است،بدان سبب که اولی مهمتر است.

ما هر گاه به کاری آغاز می کنیم،از نام خداوند رحمان و رحیم مدد می جوییم،و سلیمان نیز به نوبۀ خود از قدرت و نیروی خدا-در آن هنگام که برای بلقیس نامه روانه کرد-طلب یاری کرد،و خدا گفت:« إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -این نامه از سلیمان است و به نام خداوند بخشایندۀ مهربان آغاز شده است»،و نیز نوح را می بینیم که به یارانش چنین خطاب می کند:« اِرْکَبُوا فِیهٰا بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا -بر آن(کشتی)سوار شوید که روان شدن و لنگر انداختن آن به نام خدا است»، (2) زیرا که هر چیز به نام خدا صورت اتمام پیدا می کند،و اگر نام خدا نبود،آصف بن برخیا نمی توانست عرش بلقیس را در یک لحظه از یمن به سرزمین فلسطین انتقال دهد.

« فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ -پس چون آن(تخت)را قرار گرفتۀ در نزد خود دید،گفت که:این از فضل

ص :181


1- 14) -الانفال62/.
2- 15) -هود41/.

پروردگار من است که مرا می آزماید که سپاسگزار می شوم یا ناسپاسی می کنم.» پس چون سلیمان عرش بلقیس را در برابر خود دید،گفت:حاضر کردن این تخت به نیروی مادی یا زمینی صورت نگرفته،رسیدن نعمت خدا به آدمی دلیل بر سلامتی نیست او نیست،بلکه وسیله ای برای آزمایش است،پس تندرستی و ثروت و امنیت همه نعمتهایی برای ابتلا و آزمایش است و خبر گرفتن از اراده،پس آدمی نباید به آنها فریفته شود،بلکه باید شکر نعمت را به جای آورد.

« وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّمٰا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ -پس هر کس که سپاس گزارد به سود خود چنین کرده است.» فایدۀ سپاسگزاری به خود او باز می گردد.

« وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ -و هر کس ناسپاسی کند،(باید بداند) که پروردگار من بی نیاز و کریم است.» /9 پس اگر همۀ مردم جهان نسبت به خدا کافر و ناسپاس شوند،از کفر ایشان هیچ زیانی به او نمی رسد،و باز هم رحمت او شامل حال همگان خواهد بود،و پیوسته به کافران لطف و مرحمت می کند و پس از فرصتی فرصت دیگر به ایشان می دهد،بدان سبب که رحمت او همه چیز را فرا می گیرد.

[41]

« قٰالَ نَکِّرُوا لَهٰا عَرْشَهٰا نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لاٰ یَهْتَدُونَ -(سلیمان)گفت که:تخت او(بلقیس)را چنان کنید که برای او ناشناخته جلوه گر شود تا ببینیم که آیا به آن راه می برد یا از کسانی است که راه نمی برند.» یعنی شکل و ظاهر عرش او را چنان تغییر دهید که به صورتی دیگر درآید تا از این راه عقل او را بیازماییم و بر طبیعت او واقف شویم،و او را به حق و رسالت هدایت کنیم.

[42]

« فَلَمّٰا جٰاءَتْ قِیلَ أَ هٰکَذٰا عَرْشُکِ قٰالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهٰا وَ کُنّٰا مُسْلِمِینَ -پس چون(بلقیس)آمد،به او گفتند که:آیا تخت تو همین است؟و او گفت:چنان می نماید که همان باشد،و پیش از این به ما علم

ص :182

داده شد و از مسلمانان و تسلیم شوندگان بودیم.» سپس سلیمان گفت که:او دو درجه از این زن برتری دارد:یکی علم است که او از آن تهی است،و دیگری ایمان است که وی فاقد آن است،و اساس ملک و فرمانروایی علم مقرون به ایمان.

[43]

« وَ صَدَّهٰا مٰا کٰانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنَّهٰا کٰانَتْ مِنْ قَوْمٍ کٰافِرِینَ - و او(بلقیس)را باز داشته بود آنچه جز خدا پرستش می کرد و از گروه کافران بود.» بلقیس بر دین پدران و قوم خویش بت پرست بود و به همین جهت خورشید و ستارگان را پرستش می کرد،و از پرستش خدایی که او را آفریده است بازمانده بود و همین پرستش نادرست میان او و علم پرده ای کشیده بود که او را از شناختن خدا که آغاز علم است بازمی داشت.

[44]

« قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمّٰا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ سٰاقَیْهٰا -به او گفته شد که به کاخ داخل شود،پس چون آن(محل عبور)را دید، گمان کرد که آبگیری است و(برای درآمدن)به آن پوشش روی دو ساق پای خویش را بر کنار زد.» /9 تا دامان لباسش خیس نشود.

« قٰالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوٰارِیرَ -(و سلیمان به او)گفت که این کاخ از شیشه و بلور ساخته شده است.» ممرد به معنی صاف و هموار است و از لفظ امرد یعنی کسی که هنوز صورتش مو در نیاورده است گرفته شده،و زمین بلورین آنها چندان صاف و هموار بود که هیچ ناصافی در آن دیده نمی شد و همچون سطح آب جلوه گر می شد،و از این جا معلوم می شود که صنعت بلور و شیشه سازی در زمان سلیمان(ع)،همچون بسیاری از صناعتهای دیگر،صناعتی پیشرفته بوده است.

« قٰالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمٰانَ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -(بلقیس)گفت:پروردگارا!من بر نفس خود ستم کرده ام،و (اکنون)با سلیمان به خدای پروردگار جهانها اسلام می آورم.»

ص :183

بلقیس حقیقت را دریافت،و مه و غباری که عقل او را پوشانده بود وی را از دیدن حق و شناختن آن بازمی داشت کنار رفت،و به آن آغاز کرد که با دید دیگری که در آن جایی برای تکبر و خود بزرگ بینی وجود ندارد به زندگی نگاه کند.

چرا چنین دگرگونی کاملی برای او پیدا شد که شباهت به لحظۀ اعتراف مجرمان پس از مدتی دراز زبانبازی و حیله گری دارد؟ هنگامی که آدمی به قضیه ای برمی خورد که نسبت به آن نادان بوده است، این قضیه عقل او را تحریک می کند و به تأمل برمی انگیزد،پس به آن آغاز می کند که در اندیشه ها و اعتقادهای خود به تجدید نظر بپردازد،و بر اثر آن نظام فکری وی که بر آن متکی بود فرو می ریزد،و عقل وی از بند غل و زنجیرهای قدیمی رها می شود،و چندان به طرز تفکری تازه ادامه می دهد تا به حقیقت برسد...جادوگران به موسی در آن هنگام که از او شکست خوردند ایمان آوردند،و همین کیفیت برای بلقیس هنگام برخورد با حادثه ای که سلیمان برای او فراهم آورده بود نیز پیش آمد، و بر اثر آن نگرش خود را دربارۀ زندگی تغییر داد و دریافت که طرز دید سابق او درست نبوده است،و بر خود گرفت /9 که بر فکر صحیحی مستند بر ایمان به خدا متکی شود،پس پرستش بتها را ترک گفت و ایمان آورد و روی خود را متوجه به پروردگار جهانیان ساخت و به او تسلیم شد.

[سوره النمل (27): آیات 45 تا 53]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ فَإِذٰا هُمْ فَرِیقٰانِ یَخْتَصِمُونَ (45) قٰالَ یٰا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ اَلْحَسَنَةِ لَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرُونَ اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (46) قٰالُوا اِطَّیَّرْنٰا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ قٰالَ طٰائِرُکُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ کٰانَ فِی اَلْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ یُصْلِحُونَ (48) قٰالُوا تَقٰاسَمُوا بِاللّٰهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مٰا شَهِدْنٰا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (49) وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنٰا مَکْراً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنّٰا دَمَّرْنٰاهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (51) فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خٰاوِیَةً بِمٰا ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَیْنَا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ (53)

ص :184

معنای واژه ها

47[اطّیّرنا بک]

:یعنی تو را به فال بد گرفتیم.

همۀ آنها و قومشان را سرنگون و هلاک کردیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در سورۀ گذشتۀ الشعراء از داستان صالح پیامبر(ع)و قوم او ثمود سخن گفت،و در این جا همان داستان بار دیگر تکرار می شود و نمود تکرار در قرآن آشکار است،چنان که داستان موسی(ع)با فرعون هفتاد بار تکرار شده است،و داستانهای پیامبران در قرآن بنا بر مناسبتها تکرار می شود،و در هر نوبت هدف با

ص :185

هدف پیش از آن متفاوت است،و هدف کلی از یادآوری داستانها پراکندن روح ایمان در ما از راه گفتگو و مبارزۀ درگیر شدۀ میان پیامبران و مردمان جاهل و نادان قوم ایشان است،و تکرار خود این اندیشه یادآوری دیگری است،بدان سبب که غفلت انسان و شهوتهای او پیوسته او را از حقیقت در زمانی پس از زمان دیگر دور می کند،و هنگامی که انسان تذکر به امری پیدا نکند،از آن غافل می ماند و در نتیجه حجاب شهوتها بر او هجوم می آورد و عقل او را می پوشاند و به همین سبب پیوسته نیازمند تذکره و یادآوری است.

نماز آدمی را از کارهای زشت و منکر دور می کند،و انسان به یک نماز در شبانه روز بسنده نمی کند،و بر او واجب است که در هر روز پنج بار نماز بگزارد تا آثار شهوتها محو شود، /9 و شهوتهای تازه در معرض حمله قرار گیرد،و قلب او از آثار آنها پاک شود...و بدین گونه شخص پیوسته با نماز خود در حال جنگ با شهوتها و بدیها است تا عملش به پایان برسد و رفتارش به خوشی خاتمه پیدا کند.

در هر جا که قرآن ما را به یاد خداوند سبحانه و تعالی و رسالتهای او می اندازد،و از مبارزۀ ابدی میان حق و باطل سخن می گوید،و از معارضۀ رسالیان و جاهلان یاد می کند،اوضاع و احوال برای خود را به فراموشی زدن دربارۀ این مبارزه ما را در معرض فشار قرار می دهد،و ما را به سوی غفلت از آنچه در جانهای ما و در محیط اجتماعی از مبارزۀ میان کفر و ایمان می گذرد می کشد،و تکرار داستانهای فرستادگان خدا در قرآن نیز برای یادآوری از همین امر است.

اما هدف خاص از تکرار داستانهای قرآنی،تفاوت گذاشتن میان نور الاهی فرود آمدۀ از جانب خدا به اسم رسالت است با فرهنگ زمینی فرو رفتۀ در باتلاق شهوتها و هوا و هوسها،و میان این دو فرهنگ فرق بسیار است،و قرآن کریم این اختلاف را از راه تمایز میان کسی که حامل این نور الاهی و میان کسی که تأثیر پذیر از فرهنگ زمین است بیان می کند،و در آن حال که شعرا را ملاحظه می کنیم که در هر وادی سرگردانند،و چیزهایی می گویند که به آنها عمل نمی کنند، رفتار پیامبران را بر خلاف کارهای شعرا می بینیم که مسئولیت را تحمل می کنند و به

ص :186

مبارزه برمی خیزند.

و در این سوره نیز سیاق قرآن تأکید کردن و آوردن توضیحی برای همان هدف است،تا بر ما معلوم شود که فرستادگان خدا بر حقند،ولی هنگامی دربارۀ این ایستادگی تأکید می کند که پیغمبری در برابر وسایل فریب مادی و فشارهای مختلف مقاومت نشان داده است،و به همین جهت بوده است که سلیمان(ع)را می بینیم که در برابر فریبهای مادی و سلطه جویی برای فرمانروایی سخت می ایستد، و حتی بر حدود و حقوق مورچگان نیز تعدی و تجاوز را مجاز نمی شمارد،و از طرف دیگر صالح پیغمبر(ع)را مشاهده می کنیم که بر قوم ثمود به پیغمبری مبعوث شد و از فشار و تهدید نهراسید،و به همین جهت قوم وی برای کشتن وی که از خودشان بود با هم به مشورت پرداختند،و چون کشتن فرد در مقررات زندگی سرزمینشان چنین اجازه ای را به ایشان نمی داد،چنان قرار گذاشتند تا از هر قبیله ای از قبایل نهگانۀ ایشان یک نفر در این قتل دسته جمعی شریک شود و بر طبق برنامۀ معینی در شهر حجر واقع میان شامات و حجاز او را به قتل برسانند و همگی منکر آن شوند تا بدین ترتیب قصاص خون او در میان قبایل از میان برود و بدین گونه همۀ /9 مردم شهر در قتل او سهیم باشند و از شر قصاص نیز در امان بمانند.

در شبی که قرار کشتن صالح را با یکدیگر می گذاشتند،خدا به صالح(ع) فرمان داد که از آن شهر خارج شود،و چون او از شهر بیرون رفت،عذاب سختی بر آن نازل شد و همۀ مردم آن شهر را هلاک کرد؛و داستان این شرکت در قتل همگانی تبانی مردم مکه را برای کشتن پیامبر ما(ص)در شب هجرت او بود و خفتن علی بن ابی طالب در بستر او به یاد ما می آورد که به سبب هجرت پیغمبر(ص)از مکه به مدینه بی نتیجه ماند.

این داستان داستان مبارزه و چالش است،و این دو صفت از نشانه های رسالت الاهی است،و به همین جهت است که فرستادگان خدا به چالش می پردازند و در مقابل فشارها ایستادگی می نمایند و در معرض ناراحتیها قرار می گیرند،چه آنان در آن می کوشند که از فساد جلوگیری و ریشه های آن را قطع کنند،و از این جا بر ما

ص :187

معلوم می شود که ممکن نیست فرستادگان خدا از کسانی بوده باشند که از کارهای جهادی خودداری می کنند،و از چالش و مبارزه و اقدام خودداری می ورزند.

شرح آیات:

[45]

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً -و بر قوم ثمود برادر ایشان صالح را به رسالت فرستادیم.» خداوند متعال برای مردم پیامبرانی مبعوث می کند،و آنان را از میان قوم خودشان برمی گزیند تا به زبان خودشان با ایشان سخن گویند،و حجت ضد ایشان رساتر باشد و تا نگویند که:اگر پیامبر از قوم خود ما بود بدو ایمان می آوردیم.

رسالت صالح همچون رسالت دیگر پیامبران برای آن بوده که به ایشان بگوید:

« أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ فَإِذٰا هُمْ فَرِیقٰانِ یَخْتَصِمُونَ -که خدا را بپرستید،پس ناگهان آنان به دو گروه تقسیم می شوند و به ستیزه گری با یکدیگر می پردازند.» و در این آیه اشاره ای به مبارزۀ دو گروه از کسانی که پیامبر بر ایشان مبعوث شده است دیده می شود:گروهی به رسالت و پیامبری صالح ایمان آوردند،و گروه دیگری نسبت به او کافر شدند و به تکذیب او پرداختند، /9 و مبارزه در اصل با سخن و کلمات و جدل است و سپس به رو به رو شدنهای سخت منتهی می شود،و قرآن معمولا دربارۀ همین رویارویی بحث می کند که آشکارترین آنها را در سورة القصص مشاهده می کنیم.

[46]

« قٰالَ یٰا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ -گفت که:

ای قوم!چرا به بدی کردن پیش از نیکی کردن شتاب می ورزید؟» صالح به ایشان گفت:مخالفت و چالش کردن شما با رسالت دلیل بر آن است که شما برای رسیدن به عقاب و عذاب بیش از رسیدن به ثواب و پاداش شتاب می ورزید،و به خود فرصت آزمودن رسالت را نمی دهید،و این کار را پیش از رد کردن و منکر شدن آن انجام نمی دهید.

ص :188

برای انسان فرصت آزمودن بعضی از حوادث تازه وجود دارد،ولی بعضی از حادثه ها قابل تجربه و آزمایش نیست،و ناگزیر باید از خرد خود بهره مند شویم، ولی تجربه ها متفاوت است و بعضی جنبۀ منفی دارد و بعضی دیگر جنبۀ مثبت.

کسی از جنگلی می گذرد و سواری به او می رسد و می گوید که بیا با ما سوار شو،و گرنه گرگان تو را خواهند خورد؛آیا اگر او بگوید که باید آزمایش کنم و اگر سخن شما درست بود نصیحت شما را بپذیرم.آیا برای چنین شخصی تجربه سودی دارد؟! هرگز...و چنین است حال کسانی که،تا عذاب را با چشمان خود نبینند، به رسالت ایمان نمی آورند،و در این صورت ایمان ایشان هیچ دردی از آنان را درمان نخواهد کرد.اگر به تجربه ایمان داشتند،چرا پیش از آن از این تجربه بهره مند نشدند؟! « لَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرُونَ اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ -چرا از خدا آمرزشخواهی نکردید تا شاید آمرزیده شوید.» شما خطا کردید و از راه منحرف شدید،پس شایسته تر برای شما آن است که از پروردگارتان آمرزش خواهید چه ممکن است که شما را ببخشد و بیامرزد و گرفتار آثار گناهان خویش نشوید.و گاه آثار گناهان دیده نمی شود،چنان که اگر به یک جذامیخانه بروید و قصد درآمدن به آن را داشته باشید،کسی را خواهید دید که به شما می گوید:داخل نشوید،و اگر داخل شوید میکروب بیماری به شما سرایت می کند و شما نیز به مرض جذام مبتلا خواهید شد؛و حدیث شریف می گوید:

«چنان از مجذوم فرار کن که از شیر می گریزی»،و تو برای درآمدن به جذامیخانه اصرار می کنی که جذام را بیازمایی،و پس از بیرون آمدن از آن خود را سالم و بدون عیب می بینی و خیال می کنی که جذام به تو آسیبی نرسانده است، ولی پس از گذشت مدتی از زمان آثار مبتلا شدن به جذام بر بدن تو ظاهر می شود،و پزشک آن را تأیید می کند،و تو قبول نداری که بیماری در هنگام داخل شدن به خانۀ

ص :189

جذامیان گریبانگیر تو شده است،بلکه خیال می کنی که علت آن چیزی دیگر بوده است،ولی پزشک می داند که عامل مرض جذام از طریق سرایت از شخص مبتلا انتقال پیدا می کند ولی اثر آن پس از مدتی که شمارۀ عوامل مرض افزایش یافت آشکار می شود.

گناهان به میکروبها و ویروسها در آثار خود شباهت دارند و در جسم و روح و عقل آدمی و مجتمع او تأثیر می گذارند،ولی این تأثیر پس از گذشت مدت زمانی آشکار می شود.و مشکل آدمی فراموشی وی نسبت به گناهی است که مرتکب شده،و این را نمی داند که آن گناه آثاری از خود بر جای می گذارد که محو نمی شود، پس مردی که پا به داخل جذامیخانه گذاشت می توانست از مرض،پیش از ظاهر شدن،پرهیز کند و به پزشک مراجعه کند و با مایه کوبی ضد جذام در مقابل ابتلای این بیماری مصونیت پیدا کند،و این در زبان دین همان استغفار است،پس در آن هنگام که کسی مرتکب گناهی می شود،باید هر چه زودتر به استغفار بپردازد تا از شر آثار آن خلاصی پیدا کند.

[47]

« قٰالُوا اطَّیَّرْنٰا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ -ما تو را و کسانی را که با تواند به فال بد گرفتیم.» شاید از این روی چنین کردند که آنان را از عاقبت بد گناهانشان بیم می داد،و از طبیعت انسان آن است که با کسی که او را می خنداند و پیوسته هدفها و آرزوهای او را غلغلک می دهد انس می گیرد،و چنان می پندارد که راه زندگی فرش شدۀ با گلها است،اما آن کس که او را بیم می دهد و عیوب وی را برایش برمی شمارد و او را به گریه می اندازد،در نظر او منفور و مشئوم هرگز آرزوی دیدار او را نمی کند.

در حدیثی حکیم آمده است:

«دوست تو آن کس است که تو را به گریه می اندازد،نه آن کس که مایۀ خندۀ تو می شود».

« قٰالَ طٰائِرُکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ -گفت که:فال بد شما در نزد خدا است.»

ص :190

پس صالح به ایشان گفت:آن شومی و بدبختی که نصیب شما شده به سبب خطاها و گناهان شما است،و شما گناهکارید،و عذاب از جانب خدا بر شما فرود خواهد آمد،و هم او است که مرا برای به هراس انداختن شما برگزیده است.

« بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ -بلکه شما در معرض فتنه و آزمایش قرار گرفته اید.» این را نمی دانید که خداوند تبارک و تعالی در آن هنگام که به شما نعمت ارزانی داشت،می خواست بدین وسیله در معرض آزمایش و امتحانتان قرار دهد،پس نعمتها چیزی جز اسباب آزمایش نیست،و همیشگی نخواهد بود،و همیشه هم نشانه ای از خیر و شایسته بودن برای آدمی نیست،و چه بسا نعمتی که در پی آن شرّی در کمین است.

[48]

و چنان به نظر می رسد که گروهی از قوم صالح به او ایمان آوردند،و اگر اشرار ثمود مانع نمی شدند،ایمان در میان همۀ مردم رواج می یافت.

« وَ کٰانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ یُصْلِحُونَ -و در شهر نه تیره بودند که تباهی می کردند و به اصلاح نمی پرداختند.» نه تن از شیوخ سران عشایر به تبهکاری می پرداختند و در صدد اصلاح و نیکوکاری برنمی آمدند.نظام قبیله ای چارچوبی برای مجتمع بشری است که خود به خود زیانبخش نیست،بلکه قوانین و مقرراتی که در آن است-و روح و وجهۀ آن را منعکس می سازد-چیزی است که تباه می شود و سبب ایجاد تباهی است،و ظاهرا قبایل ثمود به این درک اسفل رسیده بودند،و در آن هنگام که نظام فساد و تباهی پیدا کند،پایان کار شهر آغاز می شود،و چون نظامی که برای حمایت از حقوق مردم و جلوگیری از گرد آمدن مال در نزد مشتی از مردم ایجاد شده است تحول پیدا کند،و دستگاههای محافظ ارزشهای جاری به صورت وسایلی برای تبهکاری و تعدی و تجاوز به کار گرفته شود،نهایت آن جامعه نزدیک شده است.

[49]

« قٰالُوا تَقٰاسَمُوا بِاللّٰهِ -گفتند:به خدا سوگند یاد کنید که.»

ص :191

هنگامی که بر کشتن صالح یک سخن شدند،و شاید این دلیل بر آن بوده است که دین را نیز وسیله ای برای تجاوز و تعدی و تبهکاری خویش قرار داده بودند.

« لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ -بر او شبیخون زنند و او و کسانش را به قتل رسانند.» « ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مٰا شَهِدْنٰا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ -پس به ولیّ خون او خواهیم گفت که ما شاهد هلاک شدن خاندان او نبوده ایم و راست می گوییم.» [50]

« وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنٰا مَکْراً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ -و به مکر و نیرنگ پرداختند،و ما مکر کردیم و آنان از آن آگاه نشدند.» و در آن هنگام که برای عملی کردن نیرنگ خود برنامه ریزی می کردند، خداوند سبحانه و تعالی برای ایشان تدبیری کرد،چه خدا می داند که در نفس آدمی چه می گذرد،ولی آدمی از آنچه در نفس خدا است آگاهی ندارد،و ناگزیر باید در مقابل پروردگار خویش خاضع و خاشع باشد.

[51]

« فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ مَکْرِهِمْ -پس بنگر که عاقبت مکر و نیرنگ ایشان چگونه بوده است.» کارشان به پایان رسید و از فرصت بهره ای نبردند.

« أَنّٰا دَمَّرْنٰاهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ -همۀ آنان و قومشان را سرنگون و هلاک کردیم.» چرا چنین شد و به چه سبب قوم ایشان مستحق عذاب شدند؟ پاسخ:بدان جهت که به کفر خرسندی نشان داند و خاموش ماندند،و بر ضد آن به اتّحاد و انقلاب نپرداختند،و به همین سبب هنگامی که عذاب رسید همۀ آنان را نیز فرا گرفت،و خداوند متعال گفته است که:« وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و از فتنه و آزمایشی پرهیز کنید و بترسید که تنها بهرۀ خاص ستمگران شما نیست،و بدانید که عذاب و عقاب خدا

ص :192

بسیار سخت است»، (1) و چون عذاب آمد تنها /9 کفار را فرا نمی گیرد بلکه کسانی را نیز که در مقابل آنان خاموش مانده بودند و کارهای آنان را می پسندیدند نیز شامل می شود،و به همین گونه هم-امروز-حال کسانی در مقابل ظلم طاغوتان و تبهکاران خاموش می مانند از همین قرار است.

[52]

« فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خٰاوِیَةً بِمٰا ظَلَمُوا -و آن است خانه های ایشان که به سبب ستمگری که کرده بودند اکنون فرو ریخته و ویران است.» مردم جزیرة العرب بنا بر عادت به شام سفر می کردند،و در راه خود به آن سرزمین بر مدائن صالح که همان شهر ویران شدۀ حجر است می گذشتند و خانه های تراشیده شدۀ در کوه و ویران شدۀ آنان را می دیدند که تا زمان حاضر آثار آنها قابل ملاحظه است و گفته اند که:آنان خانه های در کوه را برای خود تراشیدند،و سپس به صحرا فرود آمدند،پس خداوند ایشان را به گناهشان گرفت،و به سبب ستمی که کرده بودند هلاکشان کرد،و در روایات شریفه آمده است.

«ستمگری در دنیا مرگ است و در آخرت هلاکت». (2)

«هر کس ستم کند،ستم او را هلاک خواهد کرد». (3)

«هر کس با ستمگری عمل کند،خداوند در هلاک کردن او شتاب می ورزد». (4)

«بر خدای عزّ و جلّ حق است که در خانه ای نافرمانی او نشود مگر این که آن را در مقابل خورشید قرار دهد تا آن را پاک کند». (5)

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ -و در این آیه و نشانه ای است برای کسانی که بدانند.»

ص :193


1- 16) -الانفال25/.
2- 17) -میزان الحکمة/ص 595.
3- 18) -همان منبع،ص 598.
4- 19) -همان منبع،ص 598.
5- 20) -نور الثقلین،ج 4،ص 96.

در آثار ایشان گواه و دلیلی برای آن کسان است که از نمونه ها عبرت می گیرند.

میان داستان ثمود که خدا آنان را هلاک کرد و قصۀ بلقیس که همراه سلیمان به پروردگار جهانیان اسلام آورد،تفاوت وجود دارد،و آنها دو تمدن عربی بودند که یکی از آنها به رسالتی که حامل آن سلیمان(ع)هم عرب نبود ایمان آورد،و دیگری به چالش رسالتهای خدا پرداخت که حامل آنها برادری از ایشان و شریفی از میان آنان بود،و در صدد کشتار او برآمدند که خدا به یاری خود او یعنی صالح را نجات داد و ایشان را هلاک کرد.

[53]

« وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ -و کسانی را که ایمان آوردند و پرهیزگار بودند،نجات بخشیدیم.» خدا مؤمنان را که از خدای خود می ترسیدند و پرهیزگار بودند،از عذابی که به قوم ثمود رسید نجات بخشید،پس به همان گونه که کفر و ظلم سبب دمار و هلاک است،ایمان و پرهیزگاری سبب نجات و رستگاری است.

[سوره النمل (27): آیات 54 تا 64]

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ اَلْفٰاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54) أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ اَلرِّجٰالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ اَلنِّسٰاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنٰاسٌ یَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاّٰ اِمْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰاهٰا مِنَ اَلْغٰابِرِینَ (57) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ اَلْمُنْذَرِینَ (58) قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ وَ سَلاٰمٌ عَلیٰ عِبٰادِهِ اَلَّذِینَ اِصْطَفیٰ آللّٰهُ خَیْرٌ أَمّٰا یُشْرِکُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَنْبَتْنٰا بِهِ حَدٰائِقَ ذٰاتَ بَهْجَةٍ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهٰا أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ اَلْأَرْضَ قَرٰاراً وَ جَعَلَ خِلاٰلَهٰا أَنْهٰاراً وَ جَعَلَ لَهٰا رَوٰاسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ اَلْبَحْرَیْنِ حٰاجِزاً أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ یُجِیبُ اَلْمُضْطَرَّ إِذٰا دَعٰاهُ وَ یَکْشِفُ اَلسُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفٰاءَ اَلْأَرْضِ أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ (62) أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ مَنْ یُرْسِلُ اَلرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ تَعٰالَی اَللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (63) أَمَّنْ یَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (64)

ص :194

خدا بهتر است یا آنچه بدان شرک می ورزید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم لوط مردمانی مبتلای به انحراف جنسی و زیاده روی در استفادۀ از شهوت جنسی شده و به همین سبب از اوامر خدا سرپیچی می کردند،و در آن هنگام

ص :195

که به مطالعۀ زندگی پیامبران با مردم خودشان می پردازیم،متوجه این امر می شویم که اساس فساد در نزد همۀ امتها و اقوام ایشان یکی است،و آن سستی ایمان به خدا و بر اثر آن شرک ورزیدن نسبت به او است،و هر اندازه هم که مظاهر فساد و تباهی از قومی تا قوم دیگر متفاوت بوده باشد باز چنین است.و شرک ورزیدن به خدا علت مستقیم ضعف انسان و بستگی شدید او را به زینت زندگی دنیا تا حد فروپاشی در برابر آن است،در صورتی که هدف وی مسخر کردن آن برای خود بوده است،و خدا از آن روی فرشتگان را به سجده کردن در برابر او واداشت که تعبیری از خضوع طبیعت در مقابل او باشد،زیرا که فرشتگان موکل بر آن به او سجده کرده اند،و از سوی دیگر خدا نام چیزها را به آدم آموخت،و به او دانش و خرد بخشید تا وسیله ای برای تسخیر زندگی به سود خودش باشد.

ولی آدمی غالبا پیروی هوای نفس و هوس را برمی گزیند،و به سبب وسوسه های ابلیس در برابر طبع خویش خاضع می شود،و در این شک نیست که آن کس که از تسلط بر نفس خویش ناتوان است و نمی تواند طبع و هوس خود را نسبت به عقل و علمی که خدا به او بخشیده است به فرمانبرداری وادارد،هرگز نمی تواند طبیعت پیرامون خویش را مسخر خود سازد،چه در آن صورت /9 جزئی از آن شده است،و بشر جز با اراده نمی تواند طبیعت را مسخر مصالح خویش سازد،و بر طبع خود مسلط شود.و نظریه ای که از ملاحظۀ تأثیر اراده در انسان غافل مانده است، همان است که به حتمیات گردن می نهد و اعتماد آدمی را به نفس خود در برابر فشار اوضاع و احوال گوناگون از او سلب می کند.

نظریۀ مارکسی می گوید که:اقتصاد گردانندۀ زندگی است،و وسایل تولید چیزهایی است که مجتمع را می سازد و به آن شکل می بخشد،و تاریخ را به جریان می اندازد،و به جای آن که انسان بر اقتصاد مسلط باشد،اقتصاد را بر او مسلط می سازد؛و نظریۀ اجتماعی می گوید:محیط اجتماعی،و مرحلۀ اجتماعی تاریخی همان چیزی است که به زندگی انسان شکل می بخشد،و توافق اجتماعی نیرومندترین احساسی است که بشر را به اجبار در جهت معینی می اندازد.و یک

ص :196

نظریۀ افراطی در روانشناسی ساختۀ فروید از آن حکایت می کند که:ملاحظه می کنیم که انسان مستقیما از شهوتهای جنسی خویش فرمانبرداری می کند،یا از واکنشها و شکست خوردنهای معین نتیجه شدۀ از آنها،و همۀ این نظریات گاه می تواند درست باشد،و آن در صورتی است که انسان فاقد اراده و ایمان به خدا باشد،ولی مؤمن برتر و بالاتر از همۀ این حتمیّات است،و چون بر نفس خویش تسلط دارد،شهوت جنسی و جامعه فاسد و اقتصاد یا سیاست یا هر عامل مادی دیگر قدرت خاضع کردن وی و مسلط شدن بر او را ندارد،و جوهر اسلام که آخرین آیات این درس دربارۀ آن تأکید می کند همین است.

آیا انسان باید کدام یک از اینها را بپرستد:سنگی یا انسانی همچون خودش،و طبیعتی را که مکلف به تسخیر آن است،یا این که باید به پرستش خدای یگانه بپردازد؟پرستش خدا همان چیزی است که با فطرت انسان و عقل او توافق دارد،چه ایمان از عالم ذرّ در انسان کاشته شده است،یعنی آن روزی که خدا به فرزندان آدم گفت:« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ -آیا پروردگار شما نیستم؟(و آنان) گفتند:البته که هستی». (1) ولی عوامل گوناگون که از مهمترین آنها نفس انسان است،سبب محجوب ماندن بشر از این حقیقت شده،و هیچ راهی برای حفظ عهدی که با خدا بسته است،جز راه تربیت نفس و تسلط پیدا کردن بر آن وجود ندارد.

انسان-هر اندازه هم که در الحاد پیش رفته باشد-در لحظه های خطر پناهگاهی جز خدا ندارد،پس اگر بر یک کشتی سوار شود و در وسط دریا باد سختی کشتی او را بشکند،به چه کس پناه خواهد برد؟آیا به بت خویش ملتجی می شود؟!یا به رئیس خود که به جای خدا در برابر او سر به تعظیم فرود می آورد؟!هیچ یک از این کارها را نخواهد کرد،بلکه خواهد دانست که نیرویی بزرگتر از همۀ اینها وجود دارد،و همان است که سرنوشت او را تعیین می کند،و رهانیدن وی از مصیبت و فاجعه به دست او است،و در آن هنگام است که رو به

ص :197


1- 21) -الاعراف172/.

سوی او می کند و از او خواستار نجات می شود،و همان خدای پروردگار جهانیان است.

علی رغم آن که خدا را نمی پرستید و بلکه طاغوت و شیطان تجسم یافتۀ در نفس امّاره یا جامعه منحرف را می پرستید،خداوند سبحانه و تعالی دعای او را مستجاب می کند و او را از ورطه ای که در آن گرفتار شده است نجات می بخشد،و چون از مهلکه رهایی یافت و به کرانۀ دریا رسید،به انحراف و خطای خویش بازمی گردد،چنان که بنی اسراییل نیز پس از بیرون آمدن از دریا به موسی(ع) گفتند:« اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً کَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ -برای ما خدایی برقرار کن به همان گونه که آنان نیز خدایانی دارند»، (1) و این طبیعت آدمی در هر زمان و مکان بوده است.

قلب انسان در لحظات سختی و بدبختی و اوقات یادآوری به خدا اتصال پیدا می کند،ولی در هنگام غفلت و فراموشی و فشارها خدا و عهدی را که با او بسته است فراموش می کند-و این آغاز انحراف است-که در آن به فراموش کردن خدا و قدرت و محافظت او می پردازد،و اگر چنین نمی بود ما هرگز بندگی هواهای نفسانی خویش نمی کردیم،و نظامهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و نظامی و جز آن توجیه کنندۀ حرکت و روش زندگی ما نمی شد.

ضمیر زندۀ پاکیزه آن است که پیوسته متوکل بر خدایش باشد و در هر وضع و حالی اتصالش با او قطع نشود.

شرح آیات:

[54]

بزرگترین تلاش پیامبران برای رهایی بخشیدن جوامع بشری از انحراف صورت می گرفته است /9 و نیز برای به جریان انداختن آن در جهت خیر و نیکی،و در هر جامعه ای که بوده اند هیچ تمایلی آنان را از این هدف بازنمی داشته است،چه خود را مسئول تبلیغ رسالت خویش می دانستند و به خاطر آن هر رنجی را

ص :198


1- 22) -الأعراف138/.

تحمل می کردند،و لوط پیامبر خدا نیز چنین بود:

« وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفٰاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ -و از لوط یاد کن در آن هنگام که به قوم خود گفت:چرا با بصیرت و بینشی که دارید به کار زشت و پلید و قبیح می پردازید؟» [55]

« أَ إِنَّکُمْ -چرا شما.» بر خلاف سنت طبیعی.

« لَتَأْتُونَ الرِّجٰالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسٰاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ -به جای زنان مردان را وسیلۀ دفع شهوت خویش قرار می دهید،یا این که قومی نادانید،» که علم برخاستۀ از عقل و و جدان را ترک می گویید و به جهلی می پردازید که رفتار هدایت نایافتۀ از نور دانش است و با فطرت انسان سازگار نیست.

[56]

آن کس که حامل رسالت تغییر است،ناگزیر بایستی برای تبلیغ آن هر مکروه و ناپسندی را تحمل کند،نه این که تا زمانی که به او آزاری نمی رساند آمادۀ تحمل آن باشد،و چون آزار ببیند عقب گرد کند.و لوط پیامبر خدا از پیش می دانست که قوم او ایستاری منفی دارند ولی در تحمل مسئولیت از خود سستی نشان نداد.

« فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ -و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند:خاندان لوط را از شهر خودتان بیرون کنید.» هنگامی که انسان از نادانی پیروی می کند،و به معارضۀ با علم می پردازد، با عالم نیز معارضه می کند،و آن کس که با اندیشه و دانش انسانی مخالف و معارض است،در بیشتر اوقات با شخص او نیز چنین است،و به همین سبب ملاحظه می کنیم که مبارزۀ میان لوط و قوم وی از این که اختلاف در پیرامون موضوعی معین-یعنی /9 لواط-بوده باشد،تحول پیدا می کند و به مبارزه ای شدید تبدیل می شود که در آن مجتمع لوط تلاش در بیرون راندن پیغمبر خدا از میان خود می کند،و چه بسیار اتفاق می افتد که چون انسانی در نبردگاه منطق از حریف خود شکست می خورد به منطق زور در برابر او متوسل می شود،و در آن هنگام که مجتمع

ص :199

لوط در صدد طرد مؤمنان از میان خود برآمد،مردم آن می گفتند که:

« إِنَّهُمْ أُنٰاسٌ یَتَطَهَّرُونَ -آنان مردمانی طالب طهارت و پاکیزگیند.» آل لوط خواستار یک زندگی پاک و پاکیزه بودند،و به همین جهت مخالفان طرد آنان را از میان خود خواستار شدند.مگر پاکیزگی با عقل و فطرت انسان سازگار نیست؟!البته چنین است.ولی صاحبان منطق زور و قوه به آن کاری ندارند که حق با کیست،چه آنان خواستار حق نیستند،بلکه خواستار آن چیزند که با شهوت ایشان سازگار باشد،هر چند عین باطل است.

منطق طاغوتان در هنگام بیرون راندن مؤمنان از جامعه خود همین است،و آنان را بدان سبب عذاب می دهند و می کشند که برای برپا داشتن حکم خدا تلاش می کنند و تو گویی که این کار جریمه و گناهی است!آنان از ما می خواهند که نمازمان منحصر به چار دیواری مساجد باشد،و اما انعکاس پیدا کردن آن را بر واقعیت سیاسی و اجتماعی را هرگز نمی پسندند.

[57]

هنگامی که رأی آنان بر اخراج لوط و مؤمنان به او قرار گرفت،خدا اینان را نجات داد،و زن منحرف لوط با ایشان بر جای ماند و چون عذاب خدا رسید او را نیز فرا گرفت.

« فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاّٰ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰاهٰا مِنَ الْغٰابِرِینَ -پس او و کسانش را نجات دادیم،مگر زنی که او را از بازماندگان مقرر داشتیم.» [58]

« وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ -و باراندیم بر ایشان بارانی،پس چه زشت است باران بیم داده شدگان.» کلمۀ مطر(باران)در قرآن فقط برای باران بد و مخرب و مهلک به کار رفته است و اما بارانی(الغیث)که از آسمان فرو می ریزد نامهای گوناگون دارد،و خدا هیچ باران بد و زشتی را پیش از آن که دربارۀ آن بیم داده باشد فرو نمی فرستد،بلکه بیم می دهد و چون آن را تکذیب کردند و از آن بهره مند نشدند،با آن گرفتار عذابشان می کند.

[59]

« قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ -بگو سپاس می گزارم خدای را.»

ص :200

کار آنان پایان یافت،پس سپاسگزار خدا باش که به اسلام هدایت شدی.

و آن کس که در برابر هدایت خدا و بودن با مؤمنان سپاسگزاری می کند،ناگزیر به گروه بندگان برگزیدۀ خدا پیوسته است.

« وَ سَلاٰمٌ عَلیٰ عِبٰادِهِ الَّذِینَ اصْطَفیٰ -و سلام بر بندگانی که او برگزیده است.» اگر ما به حق خدا را می پرستیم،ناگزیر باید در پیوستن به بندگان برگزیدۀ خدا شتاب ورزیم،و فرمانبردار و خاضع نسبت به خدا کسی است که بر اولیای برگزیدۀ او در میان آفریدگانش سلام کند و سلام گفتن و تسلیم حقیقی خاضع بودن نسبت به ایشان در گفتار و کردار از یک سو،و بیزاری جستن از دشمنانشان از سوی دیگر است،و به همین جهت در زیارت امامان علیهم السلام چنین آمده است:

«خدا را گواه می گیرم و خود گواهی می دهم...که من دوستار دوستان شمایم،و کینه توز نسبت به دشمنانتان و دشمن ایشانم،در حال صلحم با کسی که با شما در حال صلح باشد و در حال جنگ با کسی که با شما می جنگد». (1)

« آللّٰهُ خَیْرٌ أَمّٰا یُشْرِکُونَ -آیا خدا بهتر است یا آنچه شما شریک او قرار می دهید؟!» در این جا یک رشته از پرسشهای توجیهی آغاز می شود:آیا خدا بهتر است یا آنچه شریک او قرار می دهید؟و هدف از این پرسشها تحریک انسان است بر این که عقل خود را به کار اندازد و به تفکر بپردازد،تا از روی فهم و قانع شدن برخاستۀ از عقلش،در صورت پاسخ دادن به این پرسشها به صورتی سالم و صحیح،از شرک دوری جوید.

[60]

در چارچوب بیان قرآن از عبرتهای اقوام گذشته،سیاق لحظاتی ما را متوقف می سازد،از طریق آیات خدا در زندگی،ما را به یاد پروردگار عزیز و توانایمان می اندازد:

ص :201


1- 23) -مفاتیح الجنان،زیارت جامعه.

اولا:زیرا که شناخت خدا در شناخت حقایق دیگر و مخصوصا در زمینه رسالت سهیم می شود.

ثانیا:بدان جهت که کتاب آفریدگان نسخۀ صامتی از کتاب ناطق خدا است که بر فرستادگان او نازل شده است.

شاید قرآن در هر سیاق به آن آیت و نشانۀ طبیعی اشاره داشته باشد که همان نامها را که آیات خدا بیان می کند به یاد می آورد.

« أَمَّنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَنْبَتْنٰا بِهِ حَدٰائِقَ ذٰاتَ بَهْجَةٍ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهٰا أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ -آیا آن کس که آسمانها و زمین را آفرید،و از آسمان برای شما آبی فرو فرستاد که با آن باغهای خوش منظر و خرم را رویانیدیم و رویاندن درخت آن از عهدۀ شما بیرون بود(شایسته است)که با او خدای دیگری بوده باشد؟،و(آنان که چنین شریکی را برای خدا قائل می شوند)آن کسانند که از راه راست عدول کرده و از آن منحرف شده اند.» پاسخ گفتن به این گونه پرسشها همه ما را به سوی خدا هدایت می کند،ولی افراد بشر بسیار از حق،بدان جهت که مخالف با هوا و هوسهای ایشان است،دوری می گزینند.

[61]

« أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرٰاراً -آیا آن کس که زمین را قرارگاه(انسان) قرار داد.» از طریق قوۀ جاذبه که اگر آن نبود در فضای بیکران شناور می شدیم.

وَ جَعَلَ خِلاٰلَهٰا أَنْهٰاراً

-و در جایجای آن نهرها به وجود آورد.» که انسان از آنها بهره مند می شود و تمدن با آنها قوام و دوام پیدا می کند.

« وَ جَعَلَ لَهٰا رَوٰاسِیَ -و برای آن لنگرهایی قرار دارد.» مقصود کوه ها است که وظیفۀ آنها حفظ توازن زمین است.

« وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حٰاجِزاً -و میان دو دریا سدّی آفرید.» چه آبهایی که از کوه ها سرازیر می شود و شیرین و گوارا است،و در نزدیکی

ص :202

آن دریای وجود دارد که آب شور و تلخ دارد،و چون آب به خاک برسد،خاک به صورت گل درمی آید و مانع نفوذ کردن آن می شود.

« أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ -آیا ممکن است با خدا معبود دیگری بوده باشد؟نه بلکه بیشتر آنان نادانند.» پس از عرضه شدن این آیات در قرآن،و قرار گرفتن در برابر عقل انسان،از خود می پرسد که:آیا ممکن است با خدا معبودی دیگر وجود داشته باشد؟!که جواب طبیعتا هرگز است.اگر معبود دیگری وجود می داشت،اثر او را در زندگی زمین یا در آسمان یا در دریاها...یا...مشاهده می کردیم،پس اگر بدون دلیل برای او شریک قائل شویم از نادانان خواهیم بود.

[62]

سپس قرآن پرسش دیگری را خطاب به و جدان انسان طرح می کند و می گوید:

« أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذٰا دَعٰاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ -آیا چه کس دعوت بیچاره ای را برای مدد خواهی اجابت می کند و شرّ و بدی را از او دور می سازد؟.» « وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفٰاءَ الْأَرْضِ -و شما را جانشینان در زمین قرار می دهد؟» الف:با بخشیدن تسلط سیاسی،شما را جانشینان(خود)در زمین می سازد.

ب:بعضی از شما را جانشین بعضی دیگر می کند.

خواه این باشد یا آن،آن کس که پادشاهان را هلاک می کند و دیگران را به جای آنان می نشاند،و قومی را نابود می سازد و قومی دیگر را پدید می آورد،آیا امکان آن هست که شریک داشته باشد؟!پس چرا با عقلهای خود به تفکر نمی پردازید تا به خدا توجه پیدا کنید؟ « أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ -آیا می شود با خدا معبودی دیگر بوده باشد؟چه کم به یاد می آورید.» در بسیاری از مواقع انسان بر این باور است که تسلط سیاسی به دست مردم

ص :203

است و به این جهت به پرستش آنها می پردازد، /9 ولی این را نمی داند که اگر خدا می خواست همۀ کسانی را که بر اریکه های فرمانروایی نشسته اند،همچون برگهای خزانی بر زمین می افکند،و این حقیقت با آدمی بسیار نزدیک است،و اگر به فطرت خود بازگردد و به جستجوی در درون خود بپردازد آن را خواهد یافت،ولی به سبب شهوتها و دشواریها و فشارها آن را فراموش می کند.

هنگامی که خدا ما را متوجه به ایمان می سازد،برای آن است که بتوانیم بر خودمان تسلط پیدا کنیم،و به تسخیر طبیعت پیرامون خویش بپردازیم،و چنان شویم که در حدیث قدسی آمده است:

«ای بندۀ من!از من اطاعت کن تا مثل من شوی:من برای ایجاد چیزی می گویم:باش،پس می باشد و وجود پیدا می کند،و تو نیز به شیء می گویی:باش، و آن چیز وجود پیدا می کند».

ولی در آن هنگام که بشر از دژ استوار خدا خارج می شود،و از او دور می ماند،هر چه در طبیعت است او را به بردگی خویش درمی آورد و مسخر خود می سازد،همچون کسی که به خاطر خری شهید شده است که رسول خدا(ص) برای او همراه با دیگران شهید نماز نگزارد.

[63]

أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ -آیا چه کس در تاریکیهای خشکی و دریا شما را راهنمایی می کند؟» هدایت از جانب خدا است،و اگر به کسی ساختن قطب نما را الهام نمی کرد،در راه خود گم می شد،و اگر پیامبران را نمی فرستاد،حق و باطل از یکدیگر شناخته نمی شد.

گاه انسان چنان می پندارد که در هنگام گم شدن در پهنۀ دریا قطب نما او را هدایت می کند،یا عقل او به راهنماییش برمی خیزد،ولی آیا آن وقت که از قطب نما یا عقل او کاری برای هدایت برنیاید،چه کس شناختن راه را به او الهام می کند؟!و در آن هنگام که هدایت از راه عقل صورت می گیرد از جانب خداوند متعال است.

ص :204

و مخترعان بزرگ می گویند که:اختراع گونه ای از الهام است،و حتی بعضی در حال خواب به اکتشافات خود دست می یابند،و شاعران بزرگ می گویند:

شعر در غالب اوقات گونه ای از الهام است.

« وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ -و چه کس بادها را همچون مژده دهنده ای از رحمت(باران)خود می فرستد؟» خداوند متعال پیامبران را چوپانان گوسفندان جز بعضی از ایشان قرار داده است،و حکمت این امر بدان گونه که در حدیث آمده،آن است که چشم به راه باران باشند،و انسان این را می داند که آن کس که ابرها را به وسیلۀ بادها جابه جا می کند و سبب باریدن باران رحمت می شود خدا است،بنا بر این:

« أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ تَعٰالَی اللّٰهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -آیا می شود با خدا معبود دیگری وجود داشته باشد؟و خدا برتر از آن است که برای او شریک قایل شوند.» با وجود همۀ این آیات آشکار،بعضی از مردم چنان تصوّر می کنند که سود و زیان از جانب حاکمان می رسد،و به همین سبب به فروتنی و خضوع در برابر آنان برمی خیزند،و آنان را شریک خدا قرار می دهند.

[64]

« أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ -آیا چه کس آفرینش را(از عدم) آغاز کرد و سپس بار دیگر آن را(در قیامت)تجدید می کند؟» « وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ -و چه کس از آسمان و زمین به شما روزی رساند؟» از کجا تحصیل روزی می کنیم؟آیا از پیش خودمان است؟!هرگز...از جانب خدا است که روزیهای بندگانش به دست خود او است،و بعضی از مردم به علت مستقیم روزی می نگرند،و از میلیونها عامل که در پیدایش آن سهیم بوده اند غافل می مانند که همه به تدبیر پروردگار در پشت سر این علت مستقیم قرار گرفته اند.

« أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ -آیا خداواره ای با خدا هست؟» برخی همچون طاغوتها ادّعا می کنند که خدا شریکانی دارد.

ص :205

« قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو:دلایل خود را،اگر راست می گویید،اقامه کنید.» یکی از سران جهان هواپیمای مخصوصی خرید که در آن یک بیمارستان قلب وجود داشت،و گروهی از پزشکان پیوسته در آن حضور داشتند تا مبادا مرگ ناگهان وی را از دنیا ببرد،آیا می توانیم او را معبودی تصور کنیم و با نافرمانی خدا وسایل خرسندی خاطر او را فراهم آوریم؟ /9

[سوره النمل (27): آیات 65 تا 73]

اشاره

قُلْ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلْغَیْبَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ (65) بَلِ اِدّٰارَکَ عِلْمُهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْهٰا بَلْ هُمْ مِنْهٰا عَمُونَ (66) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَ إِذٰا کُنّٰا تُرٰاباً وَ آبٰاؤُنٰا أَ إِنّٰا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنٰا هٰذٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (68) قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُجْرِمِینَ (69) وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ (70) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (71) قُلْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ اَلَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَشْکُرُونَ (73)

معنای واژه ها

72[ردف]

:نزدیک باشد.

ص :206

اللّٰه بزرگتر از آن است که بدان شرک می ورزید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات خلاصۀ عبرتهایی را مشاهده می کنیم که از داستانهای سوره برای ما پیدا شد،و آن یادآوری حق است،پس در بخش اول خدا خود را به یاد ما می آورد،در صورتی که در بخش دیگر روز قیامت را به یاد ما می آورد،و برای آن که به شناخت حقایق دست یابیم،تنها این بسنده نیست که عقلهای ما برانگیخته شود،بلکه انگیختن و جدان نیز ضرورت دارد،زیرا که عقل گاهگاه به سبب غفلت و خودسری محجوب می شود،ولی چون و جدان در اهتزاز باشد،حجابها فرو می افتد و انسان به پروردگار خویش باز می گردد،و به همین جهت بر ما لازم است که در هنگام تلاوت آیات ذکر حکیم با آن به صورت نفسانی همکاری داشته باشیم تا به معرفت راستین حق دست یابیم،و در عین حال نیز واجب است که این همه را بر عقل عرضه کنیم،چه درست پنداشتن هر اندیشه بدون عرضه کردن آن بر عقل خطا است،و آن کس که بدون بازگشت به عقل تسلیم به امری شود،در واقع به باطل تسلیم شده است،و همچنین بر انسان واجب است که عقل و و جدان خویش را در هر قضیه به کار برانگیزد تا از حق و باطل آن آگاه شود؛و مقصود از و جدان جنبه های نیک نفس آدمی است که او-مثلا-کسی را که به وی نیکی کند دوست می دارد،و از کسی که بزرگ است و سود و زیان وی به دست او است می هراسد، /9 پس در آن هنگام که خدا را می پرستیم،بدان سبب است که در او مصدر بزرگی و نیرومندی را می یابیم،و او را برای انس گرفتن خودمان به وی کافی

ص :207

می شماریم،و در عین حال باید بدان جهت از او در هراس باشیم که در عقاب کردن و انتقام کشیدن سخت است و ممکن است از او به ما عذابی بزرگ برسد.

از طبیعت انسان دور نگاه داشتن حقایق بزرگ از ذهن خویش است،پس به همان گونه که نمی تواند مدت درازی حواس خویش را متوجه قرص خورشید سازد و به آن نگاه کند،به همان گونه هم مرکزیت بخشیدن به فکر و عقل خود دربارۀ حقایق بزرگ همچون اندیشیدن به خدا و مرگ یا قیامت،برای مدتی قابل توجه امکان پذیر نمی شود،و هنگامی که شخص در مجالس ذکر می نشیند و به این حقایق گوش فرا می دهد،یا کتابی می خواند که دربارۀ این مطالب بحث می کند،قلب او خاشع می شود و به یاد قیامت می افتد،ولی مدتی دراز بر این حال باقی نمی ماند و بار دیگر به غفلت بازمی گردد،و بدین گونه آدمی با خود در حال جدال است و گاه از حقیقت تذکر و پند می گیرد و گاه از آن دوری می گزیند،و به همین جهت جایگاه گزاردن نماز محراب یعنی محل حرب و رزمگاه خوانده شده است،چه در آن شخص به حالت نبرد باطنی با هواها و شیطان درمی آید،و در پیشرفت خود به سوی شناخت خدا همچون هواپیمایی است که در آسمان مشغول پرواز است،و به محض آن که محرکهای آن از کار بیفتد فرود می آید و بسا هست که خرد می شود و از هم می پاشد،و بدین گونه است که آدمی در آن هنگام که از خدا و حق غافل می شود، در منجلاب رذیلت و بدبختی سقوط می کند.

آخرت،از آن لحاظ که اکنون وجود ندارد و در آینده خواهد آمد،و نیز بدان سبب که مرحلۀ دیگری از زندگی انسان است،علم آن با دیوارۀ آن اصطکاک پیدا می کند،و به همان گونه که آب پشت سد چنین حالتی را دارد و در آن جا جمع می شود،علم بشر نیز در پشت این دیوار گرد می آید و علمهای مختلف به یکدیگر می رسد،و چون در برابر آن سد و مانعی از شک و انکار و کفر به سرای دیگر وجود دارد،علم او در حدود شناخت دنیا متوقف می ماند،اما علم مؤمن از دنیا به آخرت نفوذ می کند،و شاید ما بتوانیم سدهای در مقابل دست یافتن به حقایق را از راه تدبر در قسمتهای پایانی آیات فهم کنیم؛خداوند متعال در آیۀ(60)می گوید: بَلْ

ص :208

هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ

و در آیۀ(61): بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ ،و در آیۀ(62):

قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ

،و در آیۀ(64): قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ،و در آیۀ(66): بَلِ ادّٰارَکَ /9 عِلْمُهُمْ ،پس نخستین مصیبت ایشان آن است که با غیر خود سنجیده می شوند و در نزد ایشان مقیاسهای حق و باطل با هم مخلوط می شود،در صورتی که از بزرگترین صفات عقل بازشناختن حق از باطل است،و خیر از شر،و نفع از ضرر؛اما مصیبت دوم:جهل است و نبودن علم،که جهل ایشان از غفلت آنان به وجود می آید،و از این مطلب را به یاد نیاوردن،و راه علم تذکّر است و یادآوری و به یاد سپردن،و انسان یا از راه دیگران به علم دسترس پیدا می کند و یا از طریق آزمایشها و تجربه ها،و آن کس که تذکّر پیدا نکند نمی تواند چه از راه دیگران به علم برسد و چه از طریق تجربه،و سپس قرآن از ما خواستار برهان می شود،و آن کس که برهانی را مالک نباشد نمی تواند چیزی بگوید،و در پایان برای ما بیان می کند که علم ایشان در حدود دنیا متوقف مانده است.

شرح آیات:

[65]

اگر انسان به و جدان خود رجوع کند،خاضع شدن نسبت به امثال خود را طرد می کند.و آشکارترین چیزی که آدمی از آن بیم دارد،آینده است و حوادث ناشناخته آن که ناگهان فرا می رسد و گاه شادی بخش نیست.

چه کس جز خدا از غیب آگاه است،و آیا کسی جز خدا می تواند حکمی دربارۀ حوادث آینده صادر کند؟! آیا کارتر می دانست که طوفانی هواپیماهای جنگی او را در بیابان طبس از کار می اندازد،و آیا دستگاه مخابراتی او از آن با خبر بود که سفینۀ فضایی چالنجر پس از لحظاتی از رها شدن از هم خواهد پاشید؟!اگر از چنین چیزی آگاه می بودند به روانه کردن آن به فضا نمی پرداختند.

آخرین سخن:

ص :209

علم غیب تنها چیزی نیست که انسان از آینده می داند،بلکه معرفت چیزها به صورت ذاتی آنها نیز چنین است،و امام امیر المؤمنین(ع)خبرهایی از آینده داده است که بعضی آن را علم غیب دانسته اند،ولی از خود تمایز علم غیب را از شناخت حوادث آینده به وضوح /9 برای مرد کلبی که چنین تصوری داشته،بدین گونه بیان کرده است:

«ای برادر کلبی!این علم غیب نیست،بلکه تعلیم گرفتن از صاحب علم است؛و علم غیب علم ساعت است که خدا آن را بدین گونه توصیف کرده است:

« إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْأَرْحٰامِ وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ مٰا ذٰا تَکْسِبُ غَداً وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ... الآیة-علم غیب در نزد خدا است و او است که باران را فرو می فرستد و می داند که در زهدانها چیست،و هیچ کس نمی داند که فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمی داند که در کدام سرزمینی از دنیا خواهد رفت...»پس خدا است که از نر یا ماده بودن،و زشت یا زیبا بودن، و بخشنده یا بخیل،و بدبخت یا خوشبخت بودن کودکی که در رحم مادر است آگاهی دارد،و می داند که چه کس هیزم دوزخ خواهد بود،و چه کس در بهشت همنشین پیامبران،پس این است علم غیبی که جز خدا کسی آن را نمی داند،و جز آن چیزهایی است که علم آن را خدا به پیامبرش آموخته و من از او فراگرفته ام،و در حق من دعا کرد که سینه ام آن را فهم کند. (1)

« قُلْ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ -بگو که:از کسانی که در آسمانها و زمین اند،هیچ کس از غیب علم ندارد مگر خدا،و نمی دانند که چه وقت(از گورها)برانگیخته خواهند شد.» حتی مختصر شعور و آگاهی از آن ندارند که چه وقت برای رسیدگی به حسابهاشان از گورها برمی خیزند.

[66]

« بَلِ ادّٰارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ -بلکه علم ایشان(در دنیا)پایان

ص :210


1- 24) -نهج البلاغة،خطبۀ 128.

یافت و(به علم)آخرت نرسید.» دانش آنان متوقف شد و به سبب نظر مادّی ایشان در حدود دنیا به پایان رسید،و نیز به سبب کفر ایشان به خدای تعالی،و مؤمن از خدا چنان می خواهد که علم و ادراک او از دنیا تجاوز کند و به آخرت نیز برسد،چنان که در دعا آمده است:

«و دنیا را بزرگترین همّ و مقصود و پایان علم ما قرار مده». (1)

در این شک نیست که آن کس که تنها دربارۀ دنیا می اندیشد،مصیبت او در دین او است.

سبب منحصر بودن علم ایشان به دنیا شک داشتن آنان دربارۀ آخرت است.

« بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْهٰا -بلکه آنان دربارۀ آن(آخرت)شک دارند.» بلکه از آن هم بیشتر.

« بَلْ هُمْ مِنْهٰا عَمُونَ -بلکه دربارۀ آن کورند.» پس به یاد آخرت نمی افتند،و به کوری می مانند که از نور و رنگ چیزی نمی داند.و چنان می نماید که در سیاق پیشرفتی در مراحل نادانی آنان مشاهده می شود،پس علم ایشان دچار رکود و توقف شده و چیزی از امور آخرت نمی دانند،و همین به تنهایی کافی است که از جانب پیروانشان طرد شوند،و سپس پروردگار ما بیان کرده است که آنان اساسا دربارۀ وجود آخرت شک دارند،و آن گاه می گوید که آنان چیزی را که ممکن است به وسیلۀ آن به شناخت آخرت دست یابند،از دست داده اند،و آن چشم بصیرت است،و آن کس که دستگاه ادراک را از کف داده است،مگر می تواند به ادراک و دریافت چیزی دسترس پیدا کند؟! [67]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَ إِذٰا کُنّٰا تُرٰاباً وَ آبٰاؤُنٰا أَ إِنّٰا لَمُخْرَجُونَ -و کسانی که کفر ورزیدند گفتند:هنگامی که ما خاک شدیم،و نیز پدرانمان،مگر

ص :211


1- 25) -مفاتیح الجنان،در اعمال شب نیمۀ شعبان.

ممکن است که از خاک بیرون آییم؟» آنان،به سبب نادانی نسبت به خدا و قدرت او،در بعث و جزا شک دارند، و نیز به خاطر نادانیشان چنین اند.

[68]

« لَقَدْ وُعِدْنٰا هٰذٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ -این به ما،و پیش از ما به پدرانمان وعده داده شده است،و این نیست مگر افسانه های پیشینیان.» اساطیر به معنی داستانها و گفته های خرافی است که در داخل جامعه شیوع پیدا می کند و هیچ واقعیّتی ندارد.و اگر آنان اندکی ژرفنگری می کردند،از این امر آگاه می شدند که در پی هر چیزی در زندگی حکمتی ایستاده است،و سپس از همین راه به حقیقت مسئولیّت آشنا می شدند،و به این که سرایی برای جز او پاداش در آخرت وجود دارد،و شاید این آیه وسیلۀ تفسیر آیۀ پیش از آن بوده باشد، و این مطلب را بیان کند که سبب کوری آن انداد و کسانی از نادانان که آنان را شریک خدا می دانستند،بعید شمردن بعث و رستاخیز و پندارشان به عدم وجود آن بوده است،چه آنان نمی دانند که چگونه ممکن است چنین حادثه ای اتفاق بیفتد، /9 و آیا روا است که شخص به محض آن که نداند که چگونه چیزی وجود پیدا می کند،و از عوامل وجود آن یا تفصیلات آن بی خبر باشد،منکر وجود آن شود؟! [69]

« قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ - بگو:در زمین گردش کنید و بنگرید که پایان کار گنهکاران چگونه بوده است.» هنگامی که در زمین سیر می کنیم و به تاریخ می نگریم،چه چیزها را مشاهده می کنیم؟ آثار آن تمدنها را می بینیم که به سبب انحراف اهل آن نابود شده است،و نیز به سبب طرد کردن رسالتهای الاهی،و در پی آن شاهد آثار کیفری دنیوی می شویم که دلیلی بر وجود پاداش و کیفر در آخرت است.

[70]

و تو که به آخرت ایمان داری،در آن هنگام که عاقبت زشت گنهکاران را مشاهده می کنی،اندوهگین مباش و دربارۀ آنان میاندیش:

ص :212

« وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ -به سبب ایشان اندوهی به خود راه مده،» و غم مجرمانی را که چنین سرنوشتی انتظار آنان را می کشد،مخور،و از مکر ایشان مترس،بدان جهت که مکر ایشان در نزد خدا است و در چارچوب استیلای او سبحانه و تعالی،و کسانی که پیش از ایشان بودند از اینان مکری بیشتر داشتند،و در آن هنگام که قضای الاهی بر هلاک و بر افتادن ایشان قرار گرفت،از مکر آنان کاری برنیامد.

« وَ لاٰ تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ -و از مکری که می ورزند تنگدل مباش.» تعبیر قرآنی این را به ما الهام می کند که هرگز توجهی به مکر آنان نداشته باشیم،و حتی از آن در هراس نباشیم که مکر ایشان ممکن است در برنامه های ما برای تبلیغ رسالت تأثیر بد داشته باشد.

[71]

« وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و می گویند که:

اگر راست می گویید،به ما بگویید که این وعده چه وقت تحقق پیدا می کند.» /9 دلیل این گونه کسان برای نبودن آخرت این است که تأخیر پیدا کرده است،ولی آیا نبودن چیزی در دیروز و امروز دلیل بر آن است که در آینده هم هرگز وقوع پیدا نخواهد کرد؟ [72]

« قُلْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ -بگو که:شاید آنچه برای رسیدن به آن شتاب می ورزید،به شما نزدیک بوده باشد.» شما وجود روز جزا را بعید می دانید،ولی از کجا معلوم است که در همین نزدیکی با آن رو به رو نخواهید شد؟و کلمۀ«ردف»دلالت بر نزدیکی دارد،چه چندان فاصله ای میان دو نفر که مترادف با یکدیگر بر یک مرکب سوار شده اند وجود ندارد،و سخت ترین عذاب عذاب روز قیامت است،و شتاب کردن برای رسیدن به چنین عذابی از بی عقلی است! [73]

و می پرسی که:چرا خدا عذاب را به تأخیر می اندازد؟ « وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّٰاسِ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَشْکُرُونَ -و

ص :213

پروردگار تو بر مردمان صاحب فضل و بخشندگی است،ولی بیشتر آنان سپاس نمی گزارند.» تأخیر قیامت تفضّلی از خداوند متعال است،ولی بیشترین مردم از این فرصت با توبه بهره مند نمی شوند،بلکه پیوسته کفری را بر کفر دیگر می افزایند تا زمانی که اجلشان فرا رسد،و چون اجل فرا رسید دیگر به اندازۀ ساعتی پیش و پس نخواهد شد.

[سوره النمل (27): آیات 74 تا 81]

اشاره

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ مٰا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مٰا یُعْلِنُونَ (74) وَ مٰا مِنْ غٰائِبَةٍ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (75) إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَکْثَرَ اَلَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (77) إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْعَلِیمُ (78) فَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ إِنَّکَ عَلَی اَلْحَقِّ اَلْمُبِینِ (79) إِنَّکَ لاٰ تُسْمِعُ اَلْمَوْتیٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (80) وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِی اَلْعُمْیِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81)

و آن هدایت و رحمتی برای مؤمنان است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب بیان خصوصیات وحی الاهی،و پس از یادآوری از خدایی

ص :214

که کتاب را وحی کرده،و از غیب جز او هیچ کس آگاهی ندارد...پروردگار به ما یادآوری می کند که از همۀ آنچه در ضمایر مردمان از خوب و بد می گذرد آگاهی دارد،و آنچه برای ایشان عنوان غیب دارد،در کتابی آشکار به ثبت رسیده است (لوح محفوظ و قرآن و علم انبیاء و امامان از آن).

قرآن برای بنی اسراییل دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف داشتند،حق را بیان کرده است،و این خود گواه بر آن است که کتاب ایشان از جانب خدای حکیم و عالم نازل شده بوده است.

قرآن وسیلۀ رسیدن هدایت و رحمت به کسی است که به آن ایمان دارد،و این گواه صدق و راستی آن است،و به فرمان عادلانۀ او حکم می کند،و او عزیز و علیم است.

خدا به فرستادۀ خود و به مؤمنان فرمان می دهد که بر او توکل کنند،و هیچ تردیدی نداشته باشند،زیرا که بر راه راست آشکاری پیش می روند، /9 و به منکرانی که خدا برای ایشان نوری قرار نداده است اعتنایی نکنند،مگر ممکن است بانگ دعوت خود را به گوش مردگان یا کرانی که به تو پشت کرده اند برسانی؟!و چنین است آن کوردلی که از گمراهی خود دست برنمی دارد،و هدایت یافتن مخصوص کسی است که خود را به خدا تسلیم کرده باشد.

در آن هنگام که پروردگار از روز جزا سخن می گوید،ناگزیر رسالتی را به یاد ما می آورد که وسیلۀ آمادگی انسان برای روز حساب است،و بدین گونه هیچ جنبه ای از عقاید اسلامی را در قرآن نمی یابی که از جنبه های دیگر بریده شده باشد،بدان جهت که همۀ آنها بر گرد محور واحد ایمان به خدا گردش می کنند، پس با عمق و گستردگی ایمان،و بنا بر این به وسیلۀ معرفت خدای تعالی با میانجیگری نامهای نیکوی او است که ما با دیگر بعدهای عقاید اسلامی آشنا می شویم.

آیا رسالت الاهی برای چه آمده است؟ و پاسخ:رسالت برای تحقق بخشیدن به هدفهای زیر آمده است:

ص :215

1-رفع اختلاف.چه خداوند سبحانه و تعالی،به میانجیگری رسالت،بر فرصت ایجاد وحدت میان مردم می افزاید،اما اگر از این فرصت برای رفع اختلاف میان خود بهره مند نشوند،به زیان خود برخاسته اند.

2-هدایت و راهیابی،و آن دارای دو مرحله است:

الف:گشوده شدن معمّاها.و کمترین اندازۀ هدایت آن است که انسان برای پرسشهایی حیرت انگیز موجود در ذهن خودش به پاسخهایی دست یابد:چه کس این جهان را آفرید،و برای چه آفرید؟و چه کس مرا آفرید و برای چه آفرید؟ از کجا آمده ام و به کجا خواهم رفت؟و این همه برای آن است که بشر سرگردان و حیران نماند،و همچون إیلیا أبو ماضی در قصیدۀ معروفش طلسمها چنین بگوید:

جئت لا اعلم من أین و لکنی أتیت

و لقد أبصرت قدّامی طریقا فمشیت

و سأبقی سائرا إن شئت هذا أو أبیت

کیف جئت؟کیف ابصرت طریقی؟لست ادری

آمدم و نمی دانم از کجا آمدم،ولی آمدم*و در برابر خویش راهی را دیدم و در آن به راه افتادم و خواه و ناخواه به سیر خود ادامه خواهم داد*چگونه آمدم،چگونه راهم را دیدم؟این را نمی دانم /9 و بدون فرستاده شدن رسولان،بسیاری از معماها مایۀ حیرت می شد،و آدمی بر گرد جهان می گشت و کلیدی برای حل آنها به دست نمی آورد،و در پایان قلم به دست می گرفت و می نوشت:«انسان،این ناشناخته!»و لغز بدون ایمان آوردن به خدای آفرینندۀ جهان به همان حالت لغزی و معمایی باقی می ماند،و معادله ناقص.

آن کسان که از کفر به ایمان راه می یابند،به کسی می مانند که در صحرایی گم شده باشد،و ناگهان شخصی برسد و راه را به او نشان دهد،که در این صورت آرامش و اطمینان پیدا می کند،و حیرت از او دور می شود،و این نیست مگر هدایت.

ب:مرحلۀ تکامل.و آن مرحله ای است که در آن روح آدمی در پلکانهای کمال یافتن معرفت عروج می کند و به جایی می رسد که می گوید:

«لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقینا اگر پرده از برابر من بر کنار رود،

ص :216

چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد».

یا این که خدا به او بگوید:« إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً -منم پروردگار تو،پس کفشهایت را از پا بیرون کن،چه در وادی مقدس طوی جای داری». (1)

یکی از مظاهر رحمت خدا به انسان آن است که پروردگار ما فرصت رسیدن به کمال را در هدایت بشر گسترده است.

3-رحمت.و آن هدف از بعثت فرستادگان است،و منظور از آن این است که مردمان در این دنیا مطمئن و آرام و در معرض رحمت و نه محروم و ناکام زندگی کنند،و خدا فرصت رحمت را برای انسان فراهم آورده است و اگر بخواهد می تواند از آن بهره مند شود.

شرح آیات:

[74]

« وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ مٰا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ -و پروردگار تو می داند که در سینه های ایشان چه چیز نهفته است.» /9 از اندیشه ها و نقشه ها و برنامه ها.

« وَ مٰا یُعْلِنُونَ -و چه چیز را آشکار خواهند کرد.» شاید در این آیه اشاره ای به آن باشد که گفتۀ آنان با نیتهاشان مخالف است.

[75]

« وَ مٰا مِنْ غٰائِبَةٍ فِی السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ -و هیچ ناپیدایی در آسمان و زمین نیست مگر آن که در کتابی آشکار شده است.» هیچ چیز که از دید یا شناخت یا خیال ما پنهان باشد نیست مگر آن که کتاب پروردگارمان بر آن احاطه دارد،و آن قرآنی است که کلیدهای غیب و اسم اعظم و شناختهای زندگی را خدا در آن به ودیعه نهاده،و کسانی که در علم حق

ص :217


1- 26) -طه12/.

پیش رفته باشند به آن راه خواهند یافت،چنان که گفت:« ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتٰابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا -سپس کتاب را میراث کسانی قرار دادیم که از میان بندگان خویش برگزیده بودیم»و رسول و امامان راهنما از اهل بیت وی آن کسانند که خدا آنان را برگزیده،و در این خصوص نصهای متعدد آمده است. (1)

[76]

« إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ -این قرآن با بنی اسراییل دربارۀ بیشتر چیزهایی که درباره آنها با یکدیگر اختلاف داشته اند سخن می گوید.» [77]

به همان گونه که قرآن در جایجای خود حامل هدایت و بصیرت است.

« وَ إِنَّهُ لَهُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ -و آن هدایت و رحمتی برای مؤمنان است.» و«هدی»در این جا به دو معنی است،اول:مرحله ای است که تنها معما گشوده می شود،و دوم:این که به مرحله ای از شناختهای معنوی و ساختن ذات خود و عروج روحی به آسمان دست یابیم که خواستار آنیم.

پس قرآن خوشبختی و رستگاری است-ولی به شرط آن که مؤمنان آن را چنان که بایسته است بفهمند-و نیز برنامۀ عمل /9 و زندگی را که از خلال تطبیق آنها با سعادت و زندگی به دست می آید.

[78]

و پروردگار سبحانه و تعالی در موارد مختلف میان حق و باطل قضاوت می کند:

الف:در کنار ترازوی حساب در روز قیامت،که آخرین ترازوهای قسط و عدالت در آن روز است و در حق هیچ کسی ظلمی نخواهد شد.

ب:در آنجا که مردمان با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند و می خواهند رفع اختلاف را به صورتی عادلانه انجام دهند،قرآن کریم را داوری قاطع می یابند،و به

ص :218


1- 27) -رجوع کنید به تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 96.

همین گونه است امام و پیشوای عادلی که کتاب را بفهمد و به آن قضاوت کند و نگهبان کتاب پروردگارش باشد.

ج:در آنجا که به هلاک باطل و یاری حق فرمان می دهد.و قضای پروردگار سبحانه و تعالی را هیچ کس نمی تواند رد کند.

« إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ -پروردگارت میان ایشان به حکم خود داوری می کند،و او بسیار توانا و دانا است.» [79]

و چون چنین است،پس از هیچ کس مترس:

« فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّکَ عَلَی الْحَقِّ الْمُبِینِ -پس بر خدا توکل کن که تو بر حقی آشکاری.» چون حق مایۀ پیروزی است،و تو بر حقی،پس بر خدا توکل کن،و مطمئن باش که به پیروزی خواهی رسید.

[80]

و به افکار مخالفان اعتنایی مکن،و کار تو تنها ابلاغ پیام است.

« إِنَّکَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتیٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ -تو نمی توانی دعوت را به گوش مردگان برسانی و نیز به گوش کرانی که به تو پشت کرده اند.» غیر ممکن است که شخص بتواند مرده ای را به شنیدن بانگ خود وادارد،و این نه به سبب وجود اشکالی در بانگ است،بلکه بدان جهت است که آن مرده دستگاه دریافت بانگ را فاقد است،و شاعری گفته است:

لقد اسمعت لو نادیت حیّا

و لکن لا حیاة لمن تنادی

که ترجمۀ آن چنین است:

اگر با زنده ای سخن می گفتی آن را می شنید،ولی آن کس که او را می خوانی زنده نیست.

اما کری که نمی شنود،از راه چشم و اشاره و بعضی از حرکات دهان از کری خود تو را آگاه می سازد،ولی چون پشت کرده باشد،از دادن این آگاهی نیز محروم خواهد شد.

ص :219

[81]

و ای رسالی!کسانی که از سخن تو استقبال نمی کنند،شایسته نیست که تو را متأثر و ناراحت کنند،و به واکنشی بپردازی یا دربارۀ برنامۀ رسالت خویش دچار شک شوی،زیرا که اشکال حقیقی در نزد ایشان است که دستگاه گیرندۀ پیام تو را فاقدند.

« وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ -و تو نمی توانی کوران را از گمراهی راهنما باشی،و تنها سخنت را می توانی به گوش کسانی برسانی که به آیات ما ایمان دارند و از گروه تسلیم شدگان و مسلمانانند.» آن کس که نفس خود را به حق تسلیم کرده،و آن را آمادۀ پذیرفتن هدایت ساخته،می تواند به تو گوش فرا دارد،نه آن کسان که چشمانشان کور است و دلهاشان مرده.

[سوره النمل (27): آیات 82 تا 93]

اشاره

وَ إِذٰا وَقَعَ اَلْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اَلْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ اَلنّٰاسَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا لاٰ یُوقِنُونَ (82) وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ یُوزَعُونَ (83) حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُ قٰالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیٰاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِهٰا عِلْماً أَمّٰا ذٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ اَلْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِمٰا ظَلَمُوا فَهُمْ لاٰ یَنْطِقُونَ (85) أَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا جَعَلْنَا اَللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (86) وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اَللّٰهُ وَ کُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِینَ (87) وَ تَرَی اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ صُنْعَ اَللّٰهِ اَلَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهٰا وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی اَلنّٰارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90) إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هٰذِهِ اَلْبَلْدَةِ اَلَّذِی حَرَّمَهٰا وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (91) وَ أَنْ أَتْلُوَا اَلْقُرْآنَ فَمَنِ اِهْتَدیٰ فَإِنَّمٰا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمٰا أَنَا مِنَ اَلْمُنْذِرِینَ (92) وَ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ سَیُرِیکُمْ آیٰاتِهِ فَتَعْرِفُونَهٰا وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (93)

ص :220

معنای واژه ها

82[دابة]

:یعنی جانور،از دبّ یعنی بر روی زمین جنبید و به حرکت درآمد.

83[یوزعون]

:یعنی رانده می شوند،و به قولی:زندانی می شوند که نزدیکتر است.

87[داخرین]

:حقیران و ناچیزان،از دخر به معنی ذلیل و خوار شد.

و همگان سرافکنده در نزد او حاضر شوند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

شاید آخرین آیه از این درس خلاصۀ مفهوم همۀ سوره را بیان کند،چه از

ص :221

یک سو ما را با خدا و نامهای نیکوی او آشنا می سازد و احساس سپاسگزاری را در ما برمی انگیزد،و کلمۀ حمد بدون تکلفی بر زبانهای ما جاری می شود،و ما چاره ای جز این نداریم که به نکوهش خویشتنهای خود بپردازیم که شقاوت و بدبختی را برای خود برگزیده اند،اما پروردگار با کمال تأکید شایستۀ ستایش است،چه جهان را به رحمت خویش آفریده،و سنتهای خود را در آن روان ساخته،به همان گونه که در دلهای ما جریانی از عقل و علم و اراده برقرار کرده است تا از همۀ سنتهای زندگی برخوردار شویم.

ولی مشکل ما،که از آن سنتها و این جریان نیکو بهره برنمی گیریم،باقی می ماند،و به همین سبب به زودی سنت الاهی دیگری با ما رو به رو می شود که همان سنت پاداش و کیفر است که این درس به تأکید دربارۀ آن می پردازد.

در آن هنگام که مردمان به فساد روی می آورند،چیزی از برکات رسالتهای الاهی برای ایشان باقی نمی ماند، /9 و تباهی در زمین منتشر می شود،و به گفتۀ رسول(ص)در آن هنگام موعد ساعت فرا می رسد،و قیامت برپا می شود که از علامتها و نشانه های آن بیرون آمدن جنبنده و جانوری از زمین است و با مردمی سخن می گوید که به صورت گروه های پاکیزه و پلید در محشر حاضر می شوند و بر ضد گروه پلیدان گواهی می دهیم که آنان از آیات خدا دوری می گزیدند،و خود آنان نیز چنین گواهی می دهند،و محاسبه آغاز می شود و پس از آن جزا می رسد.

و ملاحظه می کنیم که قرآن در آن جا که یادی از قیامت و روز بعث در میان می آید،حکمت خدا را یادآور ما می شود،پس ببینیم که میان یاد کرد از آخرت و یادآوری از حکمت خدا چه ارتباطی وجود دارد؟ ما از طریق ایمان آوردن به حکمت خدا که آثار آن را در همۀ اجزاء جهان مشاهده می کنیم،به آخرت ایمان می آوریم،و چون هر چیزی را غایت و هدفی است که به آن پایان می پذیرد،ناگزیر می بایستی آفرینش آدمی نیز برای هدفی بوده باشد، و چون نیک بیندیشیم خواهیم دانست که این هدف بعث و دوباره به زندگی بازگشتن پس از مرگ است.

ص :222

سپس پروردگارمان از بعضی از آثار حکمت در آفرینش با ما سخن می گوید،و چون به کوه ها نگاه کنیم چنان می پنداریم که آنها ساکنند و هیچ حرکتی ندارند،در صورتی که همچون ابرها حرکت می کنند،و آن کس که عالمی به این دقت را آفریده آیا آن را به علم آفریده است یا به جهل؟ البته به علم آفریده،پس او نیز این را می داند که ما افراد بشر چه می کنیم.

سپس آیات به ذکر بعضی از منظره های روز قیامت می پردازد،و از پاداش نیکوکارانی یاد می کند که خدا آنان را از هراس و ناراحتیهای آن روز ایمن نگاه می دارد-و این ایمنی تنها به آنان اختصاص دارد-و کافران به رو به دوزخ افکنده می شوند و جاودانه در آن می مانند.

رسول خدا(ص)به مردمان خبر می دهد که خدا به وی فرمان داده است که او را که پروردگار مکه است و به آن حرمت بخشیده و همه چیز از او است بپرستد، و قرآن را تلاوت کند که برای راهنمایی او کفایت می کند،و هر کس راه یابد به سود خود برخاسته است،و هر که گمراه شود به زیان خود،و رسول خدا(ص)وکیل خدا نیست،بلکه بیم دهنده است،و ستایش همیشه مخصوص به خدا است.

و سوره با آیاتی پایان می پذیرد که خواهند دید و به آنها تهدید می شوند،و چنان می نماید که آنها آیات و نشانه های عذاب است.

شرح آیات:

[82]

« وَ إِذٰا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ -و چون گفته بر ایشان واقع شود.» و اجلشان فرا رسد،و روز جزا پیش آید.

« أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّٰاسَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا لاٰ یُوقِنُونَ -برای ایشان جنبنده ای را از زمین بیرون می آوریم که با ایشان تکلم می کند و می گوید که مردمان آیات ما را باور نمی کردند.» چون ایمان نیاوردند،قضای مبرم دربارۀ ایشان صادر شد،و این حکم محکمة الاهی است که آن جانور جنبنده به خواندن آن می پردازد.

ص :223

مفسران دربارۀ«دابّه»از دو معنی و تفسیر یاد کرده اند:

اول:دابّة و جنبنده ای که سخن بگوید،جانوری متفاوت با دیگر جانوران است،مثلا این که سری چون سر فیل و تنه ای همچون کرگدن دارد.

دوم:دابّه انسان است،و هر چه بر سطح زمین به حرکت و جنبش درآید در لغت دابّة است،و سخن گفتن آن با دیگران مؤید انسان بودن او است،چه در میان جنبندگان و جانوران تنها انسان است که سخن می گوید،و خداوند متعال در کتاب خود در دو جا دربارۀ این مطلب تأکید کرده و گفته است:« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ...

اَلَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ -بدترین جنبندگان در نزد خدا آن کران و گنگانند که خرد خود را به کار نمی اندازند»،و نیز گفت:« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ -بدترین جنبندگان در نزد خدا آن کسانند که کافر شدند و ایمان نیاوردند». (1) و یکی از مفسران روایتی مأثور از عمّار بن یاسر(رض)را بدین گونه نقل کرده است:مراد از این دابّه امام علی(ع)است که خدا او را پس از شهید شدنش زنده می کند /9 و او به مردمان پایان دنیا و آغاز دورۀ آخرت را خبر می دهد،و وعدۀ خدا حق است،ولی بیشتر مردم به این امر ایمان نمی آورند مگر در زمانی که بر ایشان فایده ای ندارد.

ابو بصیر گفت که:ابو عبد اللّٰه(ع)چنین گفت:

«رسول اللّٰه(ص)در مسجد که راه می رفت به امیر المؤمنین(ع)رسید که مشتی ریگ فراهم آورده و سر خود را بر آن نهاده بود،پس با پایش او را تکان داد و گفت:ای دابة الارض برخیز،و آن گاه یکی از اصحاب رسول خدا(ص)به او گفت:آیا روا است که یکی از ما دیگری را به این نام بخواند؟!و پیامبر(ص) گفت:سوگند به خدا که روا نیست،و این تنها به او اختصاص دارد،و همان دابّه ای که خدا در قرآنش از او یاد کرده و گفته است:« وَ إِذٰا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّٰاسَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا لاٰ یُوقِنُونَ -و

ص :224


1- 28) -الانفال22/ و 55.

سپس گفت:ای علی!چون آخر الزمان شود،خدا تو را به نیکوترین صورت بیرون می آورد و با تو داغه ای است که با آن دشمنان خودت را نشانه گذاری می کنی». (1)

و بنا بر این باید گفت که این آیه اشاره به ایام رجعت دارد که احادیث آل البیت دربارۀ آن فراوان است و حاکی از آن که پیش از قیامت بزرگ یک قیامت کوچک برپا می شود،و در آن روز بعضی از مجرمان و صالحان زنده می شوند و این آیه اشاره به آن روز است.

[83]

و چون قیامت کوچک برپا شود،خداوند متعال از هر امتی گروهی از مجرمان ایشان را پیش از دیگران به دنیا بازمی گرداند تا علیه خود گواهی دهند و جرمها و گناهان خویش و تکذیب خودشان را به آیات خدا مشاهده کنند.

« وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ یُوزَعُونَ -و روزی که برمی انگیزیم از هر امت گروهی از کسانی را که به تکذیب آیات ما می پرداختند پس آنان زندانی می شوند.» [84]

و در آن جا محاکمۀ آنان جریان پیدا می کند:

« حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُ قٰالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیٰاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِهٰا عِلْماً أَمّٰا ذٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -و هنگامی که آمدند به آنان گفت:چرا آیات مرا تکذیب کردید و به آنها علم شما احاطه پیدا نکرد،مگر چه می کردید؟» از خطاهایی که بشر گرفتار آنها می شود،تکذیب کردن حقایق است زیرا که از جنبه های گوناگون آنها علم پیدا نکرده است،همچون کسی که به وجود منطقه ای در دنیا به نام امریکای لاتین ایمان نداشته باشد،بدان سبب که از اوضاع و احوال آنجا آگاهی ندارد،حال کفاری که آخرت را تکذیب می کنند نیز چنین است و از جنبه های مختلف آن آگاه نیستند؛و معنی آیه چنین است:آیا تکذیب شما به آیات من برای آن بوده است که دربارۀ آنها به علمی دست نیافته بودید،یا به کار دیگری جز این تکذیب می پرداختید؟!...هرگز چنین نیست و شما چندان به

ص :225


1- 29) -نور الثقلین،ج 4،ص 98.

تکذیب پرداخته بودید که هیچ کاری جز آن نداشتید،و آیه با این معنی شبیه این گفتۀ خدای تعالی می شود که گفت:« بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ -بلکه چیزی را تکذیب کردند که دانش ایشان بر آن محیط نشده بود و به تأویل و توجیه آن دست نیافته بودند». (1)

[85]

و قضای الاهی به عذاب ایشان به سبب ظلمشان جریان یافت،و هیچ ایرادی نتوانستند بر آن بگیرند،بدان سبب که حجت و برهان رسا در اختیار نداشتند.

« وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِمٰا ظَلَمُوا فَهُمْ لاٰ یَنْطِقُونَ -و گفته بر ایشان واقع شد(و اجلشان فرا رسید)به سبب ستمی که کرده بودند،پس سخنی برای گفتن ندارند.» چه عذر و منطقی که آنان را از مسئولیتشان خلاص کند ندارند،و خدا بر همه چیز محیط است و حجت بالغه با او است،چه دستها و اندامهای ایشان بر ضد آنان گواهی می دهد،و اگر انسان بتواند با حیله گری و تکذیب در محکمه های دنیا پیروز شود،در آخرت چنین کاری از او ساخته نیست.

[86]

و از جملۀ حجتهای خدا علیه ایشان آن است که از آنان می پرسد:آیا آیات و دلیلها برای ایمان آوردن اندک یا دشوار بود که کافر شدید؟! « أَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً -آیا ندیدند که ما شب را آفریدیم تا در آن آرام بگیرند،و روز را برای آن که ببینند و بینش و بصیرت پیدا کنند؟» /9 این همه از آثار حکمت خدا است که ما را به آخرت دلالت می کند،و در ما ایمان به آن را برمی انگیزد،به شرط آن که خواستار ایمان بوده باشیم،و اگر زندگی سراسر شب بود یا روز،زندگی بر آن امکان پذیر نبود.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ -و در این آیات و نشانه ها برای کسانی

ص :226


1- 30) -یونس39/.

که ایمان داشته باشند وجود دارد.» در پی هم آمدن شب و روز،و در تغییراتی که از این راه در طبیعت پیدا می شود،و تدبر در دقت عظیم این تناوب شب و روز،نشانه هایی است که گواه بر حقیقت است،ولی قلبهای سخت و همچون سنگ شده هیچ سودی از آنها برنمی گیرد.

[87]

با وجود آن که آیات آشکار است و برای دلالت بر آخرت و بعث کفایت می کند،بیشتر مردم در آن هنگام که قیامت برپا می شود ایمان می آورند،و آیا می تواند چنین ایمانی برای ما که فرصت عمل در دنیا را برای آخرت از دست داده ایم سودی داشته باشد؟! « وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ -و آن روز که در صور دمیده می شود،همۀ کسانی که در آسمانها و در زمینند،گرفتار هول و هراس می شوند.» مؤمنان با دلهای آرام باقی می مانند،چه آنان که کارهای موجب رضای خدا کرده اند،و برای چنین روزی آمادگی دارند،به چه جهت باید بترسید؟! آنان،بر خلاف ترس داشتن،چشم به راه ساعت پاداشند و درآمدن به بهشت و لذت بردن از ملاقات با خدا.

« إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ وَ کُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِینَ -مگر کسانی که خدا بخواهد(که بیمی نداشته باشند)و همگان سرافکنده در نزد او حاضر می شوند.» [88]

خداوند متعال آیتی از شب و روز را برای ما بیان کرد که دلیلی بر حکمت او است،و اکنون مثالی از آیت حرکت زمین برای ما می زند که بنا بر آن آگاه می شویم که او از هر چه بندگانش می کنند دانا و با خبر است.

این نشانه از آن نشانه ها و آیات قرآن حکیم است که حرکت زمین را،پیش از آن که بشر کشف کرده باشد،برای ما بیان می کند، /9 و این مثالی بسیار عالی است که حرکت زمین را به حرکت پاره ابری تشبیه کرده است که آن را نیز بشر گاهی احساس نمی کند.

ص :227

« وَ تَرَی الْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحٰابِ -و کوه ها را می بینی که آنها را جامد و بی حرکت تصور می کنی در صورتی که حرکت می کنند و همچون ابر جابه جا می شوند،» و ما از حرکت آنها بی خبریم.

« صُنْعَ اللّٰهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ -و این ساخت و صنع خدایی است که هر چیز را درست و متقن آفریده است،» و کار خود را به بهترین صورت و بدون کمترین خدشه و نااستواری به انجام می رساند.

« إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَفْعَلُونَ -و او از هر چه می کنید آگاه و با خبر است.» [89]

اتقان و استواری آشکار شدۀ در آفرینش دلیلی بر حکمت صانع و آفرینندۀ جهان است،و انسان برای هدفی آفریده شده و بنا بر آن در معرض محاسبه قرار می گیرد و در نتیجه یا به بهشت می رود یا به آتش دوزخ سپرده می شود.

« مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهٰا وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ -هر کس نیکی کند بهتر از آن بهرۀ او می شود،و از کسانی است که از هول و هراس آن روز در امانند.» مؤمنانی که تسویه شدۀ اعمالشان نیکی و احسان است،در روز فزع و هراس قیامت احساس اطمینان می کنند،و این به سبب فرمانبرداری ایشان از خدا است-که دلها به یاد و ذکر او آرامش و اطمینان پیدا می کند-و اولین چیزی که مؤمن در روز قیامت پس از برخاستن از گور خود می بیند،دو فرشته است که در چپ و راست او قرار گرفته اند و به او سلام می کنند،و آرامش و سکون را در جان او فرو می ریزند،و نیز آن که خدا نوری در پیشانی او قرار می دهد که برخاستۀ از اعمال نیک او است و صحرای محشر را برای او روشن می کند.

[90]

و در مقابل کافر و منافق را محاصره شدۀ در تاریکیهای می بینیم که راه خود را در آن نمی تواند تشخیص دهد.

« وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النّٰارِ -و کسانی که کار بد و

ص :228

گناه کرده اند،از جانب چهره هاشان در آتش افکنده خواهند شد.» /9 این سرنوشت ستمی از جانب خدا نیست،بلکه نتیجۀ کردار خود ایشان است،و به همین جهت،در آن حال که عذاب را می چشند،ندایی به ایشان می رسد و تأکید می کند که این جزای عادلانۀ اعمال خودشان است.

« هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -آیا جزای شما می تواند جز آن باشد که انجام داده اید؟» [91]

سپس پروردگار ما-سبحانه و تعالی-از نعمتی یاد می کند که آنان در آن غوطه ور بودند،و خود وی آن را به ایشان ارزانی داشته بود،و آن نعمت امنیت موجود در حرم مکه است،و سپس(پیامبر)می گوید:

« إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هٰذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَهٰا -فرمان یافتم که پروردگار این شهری که(جنگ در آن)را حرام دانسته است بپرستم.» و بتانی در آن وجود ندارد.

« وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ -و همه چیز از آن او است.» پس تنها پرودگار شهر نیست،بلکه پروردگار همه چیز است.

« وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ -و فرمان یافتم که از مسلمانان باشم.» از نشانیهای رسول و آیات او و همچنین از مهمترین کارهای واجب او آن است که ارزشهایی را آورده است دربارۀ خود مورد تطبیق قرار دهد و سپس مردمان را به آن فرمان دهد.

[92]

به همان گونه که از مسئولیتهای رسول تبلیغ رسالت است به مردم به کاملترین صورت،و اما این که پس از آن چه خواهد شد و این که مردمان به آن هدایت خواهند یافت یا به باقی ماندن در گمراهی ادامه خواهند داد،کاری است که به او مربوط نمی شود.

« وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدیٰ فَإِنَّمٰا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمٰا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ -و این که قرآن بخوانم،پس هر که راه یابد و هدایت شود،به سود خود راه یافته است،و دربارۀ هر که گمراه شود،بگو که:من از

ص :229

بیم دهندگانم.» /9 [93]

« وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ -و بگو سپاسگزاری مخصوص خدا است.» هنگامی که شکر او می گزاریم،نگرش خویش را نسبت به زندگی متّکی بر اساس خیر و نیکی منعکس می سازیم،و امّا شر از خود ما است،و حمد تنزیهی برای خدا است و این که آفریدۀ او ستوده و شایسته بوده است.

« سَیُرِیکُمْ آیٰاتِهِ فَتَعْرِفُونَهٰا -به زودی آیات خود را به شما نشان خواهد داد و آنها را خواهید شناخت.» آیات خدا در هر چیز تجلی پیدا می کند،چه در آن چیزها که در پیرامون ما وجود دارد و چه در وجود خودمان،در صورتی که بیشتر مردم آنها را نمی بینند،ولی زود باشد که خدا آیات خارق العادۀ خود را به صورتی معرفی کند که همگان بتوانند آنها را ببینند،ولی در آن روز فرصت آنان پایان یافته و ساعت جزا فرا رسیده است.

« وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و پروردگارت از آنچه می کنید غافل نیست.»

ص :230

سورۀ قصص

اشاره

ص :231

ص :232

سورۀ قصص زمینۀ کلّی سوره نام سوره:

کلمۀ«قصص»نام این سوره محتوی بر مجموعۀ پراکنده ای از داستانهای کوتاه دارای عبرت و پند دهندگی مشترک است.

زمینۀ کلی:

ظاهر آن فرمان و حکم است و باطن آن دانش و علم،و روایات کتاب پروردگار عزیز و توانای ما را بدین گونه توصیف کرده است،و اگر به ظاهر سورة القصص نگاه کنی،بسیاری از احکام را از آن به دست خواهی آورد،ولی در باطن مجموعه ای از بینشهای علمی است که ما را به مجموعه ای از حقایق راهنمایی می کند که آشکارترین آنها:

این است که ظاهر دنیا غیر از حقیقت و واقعیت آن است،و آدمی را به زیور خود می فریبد و به خبر گیرندۀ از آن آسیب می رساند؛در نظر کسی که به آن می نگرد،چنان می نماید که مردمان بر آن قدرت دارند،ولی آنچه سرانجام حوادث

ص :233

آن را به گردش درمی آورد،دست غیب است،پس بر ما است که به آن اطمینان پیدا نکنیم،و بر دعوت کنندگان به حق لازم است که از صاحبان قوت و ثروت از اهل دنیا هراسی به دل راه ندهند.

برای آن که سیاق ما را به این حقیقت راهنمایی کند،به تفصیل دربارۀ مسائل گوناگونی به بحث می پردازد که سرانجام با این حقیقت تلاقی پیدا می کند.

الف:سیاق به تفصیل بیان می کند که چگونه دست غیب به یاری اصحاب رسالت برمی خیزد،و چگونه الطاف پنهانی پروردگار مقتدرمان حوادث را چنان به گردش درمی آورد تا به هدف مقدر شده منتهی شود.

فرعون در زمین به گردنکشی برخاست،و گروهی از مردمان را بیچاره و مستضعف ساخت.این ظاهر زندگی دنیا است،اما حقیقت آن ارادۀ خدا بر صاحب میراث شدن مستضعفان است و صاحب مکانتی در زمین شدن آنان،و این که فرعون و هامان و سپاهیان ایشان چیزی را بچشند که از آن بر حذر نبودند،و این چشاندن به دست مستضعفان صورت پذیر شود.

ببینیم که این اراده و خواست بلند چگونه صورت تحقق پیدا کرده است.

فرعون پسران بنی اسراییل را می کشت،ولی خداوند به مادر موسی فرمان داد که نوزاد خود موسی را در صندوقی نهد و صندوق را بر رود نیل اندازد.

گماشتگان فرعون صندوق را یافتند و در صدد قتل موسی برآمدند،ولی دست غیب او را تنها نگذاشت.چه به همسر فرعون الهام کرد که شوهرش را از این کار باز دارد تا چنان شود که دشمن و مایۀ غم و اندوه وی در خانۀ او بزرگ شود و به رشد برسد.

نزدیک بود که مادر موسی از ترسی که به خاطر فرزندش داشت سرّ خود را فاش کند،ولی خدا به قلب او استحکام و قوت بخشید.

سپس در صدد یافتن کسی برآمدند که موسی را شیر دهد و از بنی اسراییل نباشد،ولی خدا همۀ دایه ها را بر او حرام کرده بود چنان شد که او را سرانجام برای شیر دادن به مادرش سپردند تا مایۀ روشنی چشمش باشد و اندوهگین نماند.

ص :234

مردی سرّ رهبری موسی را پس از کشته شدن قبطی برملا کرد،و رهبر-به نوبۀ خود-در مبادرت به قتل قبطی اشتباه کرد،و از خدا خواست که او را حفظ کند و چنین شد.

فرعون و اطرافیان وی نقشۀ گرفتار کردن و کشتن موسی را می کشیدند،پس خدا مرد مؤمنی را به نزد او فرستاد تا از این خبر آگاهش سازد،و پروردگار اسباب مهاجرت او را به مدین فراهم آورد و مقدر چنان شد که در آن جا کسی به استقبال او بیاید.

بدین گونه حاملان رسالتهای پروردگار متوجه می شوند که خدا با ایشان است،و این که علی رغم طاغیان جریانی به مصلحت رسالیان در کار است تا سست و اندوهگین نشوند.

ب:و معنی الطاف نهانی پروردگار آن نیست که رسالیان بر فراش حریر آرزوها به خواب روند،بلکه بر ایشان نیز واجب است که پیوسته بر حذر باشند،و در هشیاری و بیداری بر طاغیان بچربند و سخت انضباط را مراعات کنند و آمادۀ فداکاریهای بزرگ باشند.چگونه؟ پروردگار در سورة القصص-که از آن درسهای بزرگی دربارۀ روشهای حرکت رسالی می گیریم-داستان همسر فرعون و مؤمن آل فرعون را،که هر دو در ظاهر در زمرۀ اصحاب سلطه بودند ولی در باطن به مصلحت رسالت کار می کردند، برای ما حکایت می کند،و نیز می گوید که چگونه حرکت کسان موسی با حذر و دور اندیشی همراه بوده است،چنان که خواهر موسی با مراقبت پنهانی حرکت صندوق حامل برادر نوزادش را بر روی رود نیل در نظر داشت(و شاید به سبب خردسالی یا بدان جهت که دختر کوچکی بود توجه کسی را به خود جلب نکرد).

اما موسی(ع)در هنگام غفلت مردم آن داخل شهر شد،و گمراهی از بنی اسراییل این راز را فاش کرد،و سپس قرآن به ما می گوید که موسی در حین بیرون رفتن از شهر چگونه مراقب اوضاع بود تا دچار گرفتاری نشود،و چگونه به شهر مدین رسید،چه پیوسته از خدای خود خواستار آن بود که وی را به راه راست رهبری کند.

ص :235

در جای دیگری از سوره(آیۀ 54)ستایش خدا را بر اهل صبر و خودداری و پرهیز می خوانیم که همان بازماندگان مؤمن از اهل کتابند،یعنی کسانی که بردبارند،و بدی را به نیکی پاسخ می دهند و در راه خدا انفاق می کنند،و از لغو نادانان و جدلهای آنان دوری می گزینند،و این صفات از برنامه های اصحاب رسالت در روزگار تقیه و خود پنهان کردن و به کار سرّی پرداختن بوده است.

در سیاق این سوره از اخلاق مهاجر در راه خدا با خبر می شویم که سرآغاز آن احسان کردن به مردم است،و پاسداری از ارزشهای رسالت علی رغم دشواریهایی که از مهاجرت و بی خانمانی نتیجه می شود،و وفا کردن به حقوق(که موسی در همۀ اینها به حد اعلی پیش رفته بود)و ریشه دار شدن در سرزمین از طریق برقرار کردن رابطۀ زناشویی.

ج:سورة القصص-ظاهرا-متمرکز در پیرامون شخصیت قائد و راهبر و صفات او است،و پس از بیان ارادۀ خدا به خلاص کردن مستضعفان،مستقیما با داستان ولادت موسی(ع)رو به رو می شویم،و سپس شخصیت موسی(ع)به صورت یک پیشوای غایب و سری بر ما عرضه می شود،ولی ناگهان در میدان مبارزه حضور پیدا می کند و به یاری یکی از پیروان خود برمی خیزد،پس از آن دستگاههای نظام فرعونی به جستجوی وی برمی خیزند،و صفت احسان بزرگترین صفت او پیش از مبعوث شدن به پیامبری می شود،و سیاق در این باره تأکید می کند که اینها سوای برگزیدگی او به علم و حکم است« وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ -و نیکوکاران را بدین گونه پاداش می دهیم»و این را در آن وقت می یابیم که از خود و هر علاقه ای که به دنیا دارد درمی گذرد،یعنی در آن هنگام که در جانب غربی در نزدیکی درختی ایستاده بود و وحی پروردگار خویش را دریافت می کرد.

د:و در جهت عکس،شخصیت پیشوای کفر یعنی فرعون،و رمز مال یعنی قارون گردنکش و طاغی،و نمونۀ دیوانسالاری یعنی فاسد و تباه شده به نظر ما می رسد.

ه:سوره پیوستگی وحی را از موسی-علیه السلام-تا محمد-صلی

ص :236

اللّٰه علیه و آله و سلم-بیان می کند و هدف آن مخصوصا یادآوری از قومی است که پیش از آن رسول و بیم دهنده ای از خود نداشته اند،و این رسالت که به رسالت موسی(ع)شباهت دارد،حادثه ای غیبی است که خدا به وسیلۀ آن قوم گمشده و گمراهی را از عذابی سخت بیم می دهد،و از این سخن می گوید که آنان از هواهای خود پیروی می کردند،از آن جهت که پیوسته خواستار رسیدن آیات تازه بودند و، مثلا،می گفتند:چرا پیامبر اسلام آیتی شبیه به آنچه بر دست موسی آشکار شده نمی آورد،در صورتی که آنان به آنچه بر موسی نازل شده بود کافر بودند.

پس از آن که سیاق صفات مؤمنان راستین از اهل کتاب را بیان می کند، که در ایمان آوردن به پیامبر شتاب می ورزیدند،از شبهۀ دیگری سخن به میان می آورد که منکران به آن متشبث می شدند و می گفتند که:ما بیم آن داریم که صلح و سلمی که در حرم از آن برخورداریم،پس از ایمان آوردن از ما سلب شود و پروردگار آن را پس بگیرد،چه:

اولا:خدا کسی است که این امنیت را به حرم خانۀ خودش بخشیده است.

ثانیا:شادی و سرور امنیت و فریفته شدن به آن سبب هلاک پیشینیان شده است،ولی خدا آنان را هلاک نکرد مگر آن گاه که رسولی بر ایشان مبعوث کرد تا آیات او را بر ایشان تلاوت کند.

ثالثا:کالای دنیا در مقابل آخرت ناچیز است،و آن که خدا او را از نعمت دنیا بهره مند ساخته،و در روز قیامت او را برای حساب و عقاب حاضر می کند،با که آن خدا به او وعدۀ خوشی داده و به آن دست یافته است،برابر با یکدیگر نیستند.

و:در قسمتهای پایانی سورۀ قصص خداوند ما را از شریک پذیرفتن برای خودش-انداد-که صاحبان سلطه یا مال بوده اند،بر حذر می دارد،که همۀ آنان را که پیشوایان گمراهی و پیروان ایشانند(و با اطاعت آنان به خدا شرک ورزیده اند) حاضر می کند که بعضی از آنان ابراز بیزاری می نمایند،و خبرها بر ایشان پوشیده می ماند،و پروردگارمان به ما یادآوری می کند که آن که رهبری را برای ما برمی گزیند پروردگار است،و او از آن که برایش شریکی قائل شوند برتر است،و پس از آن که

ص :237

پروردگار ما را از هیمنه و تسلط و نگاهبانی خویش بر آفریدگان یادآوری می کند،و از این که اگر روشنی روز و آرامش شب از میان می رفت چه کار می توانستیم بکنیم؟! پس از این همه سیاق به موضوع شرک بازمی گردد،ولی این بار شرک را با صاحبان ثروت درمان می کند.از داستان قارون شروع می کند که از قوم موسی بود و بر آنان ستم کرد،و سرنوشت او به هلاکت انجامید،که خدا او و خانه اش را در زمین فرو برد و هیچ کس نتوانست به یاری او برخیزد.

در دو درس آخر خدا ایستار سالم در برابر سلطه و ثروت را نشان می دهد و آن ایستار برتری جستن بر آن است،و از آن جهت چنین است که خدا خانۀ آخرت را برای کسانی قرار داده است که قصد برتری جویی و فساد در زمین را ندارند،و عاقبت خوب به پرهیزگاران اختصاص دارد.

و قرآن ما را به نیکوکاری ترغیب می کند،بدان جهت که هر کس کار نیکی کند،نیکوتر از آن پاداش وی خواهد بود،در صورتی که بدکاران جز به اندازۀ بدی خود جزایی نمی بینند.

و به فرستاده اش مژده می دهد که به بازگشتگاه خویش باز خواهد گشت،و این امر را بیان می کند که کتاب رحمتی از پروردگار است،و بر او است که با کافران به جهاد برخیزد،و در مقابل فشارهای آنان ایستادگی ورزد.

ص :238

سورة القصص /9

[سوره القصص (28): آیات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . طسم (1) تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ (2) نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسیٰ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ (4) وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوٰارِثِینَ (5) وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَحْذَرُونَ (6) وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی اَلْیَمِّ وَ لاٰ تَخٰافِی وَ لاٰ تَحْزَنِی إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا کٰانُوا خٰاطِئِینَ (8) وَ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (9)

ص :239

معنای واژه ها

4[شیعا]

:یعنی طایفه ها که جمع شیعه است،و آن گروه و طایفه ای است که از مسلک خاصی پیروی می کند.

دست خدا برتر از دست ایشان است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات سوره،چنان که از فاتحه و آغاز آن معلوم می شود،بر گرد سلطه های فاسد گردش می کند،و این که چگونه باید آنها را از میان برد،و همچنین در موضوع آن جنبشهای رسالی به گفتگو می پردازد که خدا-سبحانه و تعالی-از راه آنها فرمانروای دادگری را به جای فرمانروای ستمگری می نشاند،و به جای سلطۀ فاسدی سلطۀ شایسته و صالحی را جایگزین می سازد،و می توانیم این حقیقت را به صورتی آشکار از آن مبارزۀ رسالی به خوبی بازشناسیم که به رهبری موسی(ع)با بنی اسراییل علیه جاهلیت فرعونی و مستکبران پیرامون او صورت گرفت.

پیش از هر چیز قرآن این موضوع را برای ما توضیح می دهد که مبارزه،افزار و وسیله ای اندیشه ورزانه و عواملی فرهنگی دارد،و آشکارترین افزار مبارزۀ رسالی در دوران جاهلیت،و گسترده ترین مجاری و بهترین عوامل مؤثر در پیروزی جبهۀ حق قرآن حکیم است،و به همین جهت سوره با اشاره ای آشکار به خود قرآن آغاز می شود،و سپس قرآن به بیان علتهای مبارزه می پردازد،و به این که چرا رسالیان

ص :240

قیام می کنند و،در سراسر تاریخ،چاشنی انقلابهای بر ضد سلطه های جاهلی را به کار می اندازند.

قرآن بدین گونه پاسخ می دهد که نخستین مسئول مبارزه پیشوای جاهلیت است و نظامی که /9 آن را مجسم می سازد،پس برای آن که فرعون از سنت خدا خارج شد و به استکبار در زمین پرداخت تا به اشکال گوناگون در زمین سبب فساد و تباهی شد،و گروهی از مردم جامعه را به استضعاف کشاند و حقوق ایشان را پایمال کرد،مسئول عمده برای مبارزه و آثار آن خود او بوده است،نه حرکت رسالی.چه امکان ندارد که مردمان در برابر سلطه و نیرویی که در سایۀ آن حقوق و آزادیهای ایشان ربوده می شود،و با ظلم و فساد خود تخم انقلاب را می افشاند، ساکت و خاموش بمانند و آن گاه رسالیان با ایجاد هراس و انگیختن شرّ عامل مبارزه و انقلاب شناخته شوند،و به همین جهت سوره با اشاره کردن به علت مبارزه که خود فرعون است آغاز می شود.

سپس سیاق به بیان دو سنت در این زندگی می پردازد:یکی سنتی که قضای الاهی آن را مراعات می کند،و دیگری سنتی که قدر خداوند سبحانه و تعالی آن را به جریان می اندازد،چه قدر خدا در زندگی آن است که سلطه ای که به اسباب نیرو متمسک می شود،و به دوام بخشیدن به مادیت که ایجاد هراس است و فریب دادن و گمراه کردن،باقی و مستمر می ماند،ولی بالاتر از این سنت قانون و سنت دیگری وجود دارد که همان قضای الاهی است،چه عدالت الاهی از آن ابا دارد که سلطۀ جبّارانۀ متکی بر این سه عامل استمرار پیدا کند،و خداوند عزیز و رحیم که همه چیز را به حق به جریان می اندازد،و هر چیز را برای حکمت و هدفی آفریده است،اجازۀ دوام یافتن آن را نمی دهد.آیا ممکن است خدایی که مردمان همگی حکم عائلۀ او را دارند،روا دارد که این عائله در زیر گامهای جباران پایمال شوند؟!هرگز...

اراده ای از درجۀ بالا وجود دارد که قرآن حکیم در این سوره از آن به شکلی آشکار چنین سخن گفته است:« وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ

ص :241

وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِینَ

-و ارادۀ ما بر آن است که بر کسانی که در زمین ضعیف و ناچیز نگاه داشته شده اند،منت نهیم و آنان را پیشوایان و میراث برندگان قرار دهیم»،ولی آیا چگونه این اراده صورت اتمام پیدا می کند؟آیا ارادۀ پیروز شدن حق بر باطل با یک حرکت جهانی برخاستۀ از ستارگان صورت پذیر می شود؟یا با همه گیر شدن یک بیماری کشنده در صفهای مستکبران؟ شاید از این راه وقوع پیدا کند،ولی بیشتر چنان است که ارادۀ پیروز شدن حق بر باطل که ارادۀ خدا است،تنها از طریق عوامل غیبی تحقق پیدا نمی کند، بلکه به دست خود مؤمنان صورت می گیرد،و پیش از آن به توسط دستگاه رهبری و امام و پیشوای ایشان،و به همین جهت مشاهده می کنیم که سیاق قرآنی به محض آن که از اراده اعلای خدا در پیروزی با ما سخن می گوید،به این مطلب اشاره می کند که ارادۀ خدا جز به تربیت یک پیشوای رسالی تحقق پیدا نمی کند /9 و به همین جهت می گوید:« وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ -و به مادر موسی وحی کردیم».

هنگامی که پروردگارمان ارادۀ آن کرد تا بنی اسراییل را از زیر سلطه و هیمنۀ فرعون خارج کند،یک پیشوا و رهبر مکتبی آفرید،و او را در دوران کودکی تربیت کرد،و مراحل پیروزی پس از آن که پیام خدا به مادر موسی رسید تا نوزاد خویش را در دریا افکند،پیاپی صورت گرفت،و آب صندوق حامل موسی را به کنار قصر فرعون رسانید،و علی رغم آهنگ فرعون برای کشتن هر نوزاد پسر بنی اسراییل،بنا بر خواست خدا چنان شد که موسی در کاخ فرعون بزرگ شود،و سنتهای الاهی پیاپی چنان پیشرفت کرد تا خدا فرعون و نظام او را نابود ساخت.

موسی(ع)تجلی کریمی از ارادۀ خدا است،و او مرکز تحقق قضای الاهی در آن جامعه فرعونی بود،تا چنان شود که عدالت الاهی غیبی متجلی شود،و این سوره نیز همچون بسیاری از سوره های دیگر قرآن در این باره تأکید می کند که این قضا به میانجیگری دو امر تحقق پیدا می کند:که یکی از آنها عمل مردم است،و دیگری ارادۀ خدا،و از یک طرف مشاهده می کنیم که موسی زمام مبادرت و ابتکار را به دست می گیرد تا شورندگان علیه فرعون و سرسپردگان او به پیشروی نایل شوند،

ص :242

و با مبارزۀ همراه با بنی اسراییل و مؤمنان پیرامون خودش رو به رو شود،و از طرف دیگر،عنایت الاهی او را در میان گرفت و در تحت رعایت آن واقع شد،و می توانیم بگوییم که سنت قدر را خداوند سبحانه و تعالی اجرا می کند،در صورتی که سنت قضا به دست خود مردم اجرا می شود.

و بدین گونه قضای خدا به پیروزی موسی(ع)و کسانی که به نیکی از او پیروی می کردند جریان یافت.

شرح آیات:
اشاره
و نجعلهم الوارثین

[1-2]

« طسم* تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ -طا،سین،میم*این است آیات کتاب مبین.» این حروف از هم جدای آغاز سوره(طا سین میم)اشارۀ به قرآن و بلکه جوهر آن،و به تعبیری بهتر مادۀ اولیّه ای است که قرآن حکیم از آنها تألیف می شود، و کلماتش با آنها به ثبت می رسد،و با خود نور و هدایت را حمل می کند،و اینها رمزها و اشاره هایی است که اولیای خدا از آنها آگاهی دارند و شاید کلیدهای علوم سوره بوده باشند.

[3]

و این کتاب به زودی وسیله ای برای انتقال دادن یک آزمایش بزرگ به سوی شما افراد بشر خواهد شد،و به تو که با ایمنی در مبارزۀ میان حق و باطل داخل شده ای.

« نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسیٰ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ -که بر تو به حق از داستان موسی و فرعون برای قومی که ایمان آورده اند می خوانیم.» پس زندگی برپا به حق است،و حق در همۀ اجزاء آن جریان دارد،ولی آیا چه کس از این داستانها سود برمی گیرد؟ سود برندگان مؤمنانند،و اگر استجابت حق از جانب مردم نمی بود،آنان نمی توانستند از قرآن کریم بهره برگیرند،حتی اگر آن را هزار بار می خواندند و به

ص :243

حافظه می سپردند و حروف و کلمات آن را حفظ می کردند.

بنا بر این اگر خواستار فایده برگرفتن از قرآن باشیم،بر ما واجب است که ایمان آوریم و به آن تسلیم شویم،و چون این داستانها راست و حق است،بازتابی از آن جز در قلوب و دلهای مؤمنانی مشاهده نمی شود که قدرت و قابلیت فهم حق را داشته باشند.

[4]

سپس قرآن به سخن گفتن از فرعون که رمز فساد و باطل است آغاز می کند.

« إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی الْأَرْضِ -فرعون در زمین سر به برتری جویی برداشت.» بر مردم مستولی شد،ولی از این سلطه و استیلای خود نه برای خیر مردم بهره برداری کرد و نه برای خودش،و در یک آیۀ قرآنی پایان سوره پروردگار ما چنین گفته است:« تِلْکَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ -اینک خانۀ آخرت را قرار می دهیم برای کسانی که در زمین طالب برتری و فساد کردن نیستند،و عاقبت(نیکو)مخصوص پرهیزگاران است».

آن کس که خواستار ریاست و سروری و سلطه است،و حکم و فرمانروایی در نزد او از وسیله بودن خارج می شود و به صورت هدف درمی آید،همو است که فساد و تباهی را رواج می دهد،و چه بسیار جرایم که در تاریخ بر اثر طالب ریاست بودن صورت گرفته و هنوز هم صورت می گیرد! /9 و از عبرتهای تاریخ است این که:امام موسی الکاظم-علیه السلام- روزی بر هارون الرشید وارد شد،و هارون به صورتی او را مورد تجلیل و احترام قرار داد که حاضران متعجب ماندند،و هنگامی که امام از مجلس برخاست،هارون نیز برخاست و رو به امین و مأمون کرد و گفت:ای محمّد و ای ابراهیم!در میان دستهای عمویتان و سرورتان سیر کنید،و رکاب او را برای سوار شدنش بگیرید،و به استوار کردن لباسش بپردازید.

پس مأمون از آنچه که از پدرش در این مجلس دیده و شنیده شد به شگفتی

ص :244

افتاد و از او سبب این احترام و تقدیس را خواستار شد،و رشید گفت:ای فرزندانم، او صاحب حق است،و آن گاه مأمون به وی گفت:اگر این را می دانی پس حق او را به وی بازگردان،و پدرش به او نگاه کرد و گفت:ملک و فرمانروایی سترون و عقیم است،و به خدای سوگند که اگر آنچه را که اکنون در دست من است بخواهی که از دستم خارج کنی،آنچه را که چشمان تو در آن است از جای خود برخواهم گرفت.

این است صورتی از تاریخ در انسان در آن هنگام که حکم عنوان هدف پیدا می کند،که آن را سخت نگاه می دارد،حتی اگر مخالف با عقل و شرع در وسایل دست یافتن به آن بوده باشد،و میان آن کس که خواهان حق است،با آن که خواستار سلطه و سروری است،تفاوت بسیار است.

فرعون خواستار برتری و سروری بود،و به همین جهت در زمین فساد می کرد،و بزرگترین فساد وی برقرار کردن امتیاز طایفه ای بود که گروهی از مردم را بر گروهی دیگر مسلط ساخته بود،و چنان می نماید که این کار روش هر نظام فاسد است که مردم را به دو گروه تقسیم می کند:یکی گروهی که حکومت بر گروه دیگر می کند،و دیگری گروه مستضعفان و ضعیف نگاهداشته شدگان،و این تقسیم گاه بر اساس طایفه ای و نژادی یا حزبی و جز آن صورت می گیرد که با وجود صورتهای گوناگون داشتن جوهر آنها یکی است،و آن برپا کردن وسیلۀ تسلطی فاسد است که به میانجیگری آن طاغوت بر مردم حکمران باشد.

« وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ -و مردم آن را به چند گروه تقسیم کرد و یکی از آنان را ضعیف نگاه داشت.» هنگامی که امت و ملت متحد و یکپارچه باشد،طاغوت نمی تواند بر آن استیلا پیدا کند،و به همین سبب فرعون در آن کوشید که بنی اسراییل را به گروه ها و دسته های مختلف تقسیم کند،و بنا بر قاعدۀ جهنمی«اختلاف بینداز و فرمانروایی کن»که وسیلۀ /9 پرداختن سلاطین برای پرداختن به گناهان و ستمهایشان است،تسلط خویش را محفوظ نگاه دارد،ولی او تنها به این ایجاد تفرقه بسنده نکرد

ص :245

و بر آن سیاست ترساندن و ایجاد رعب را نیز افزود.

« یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ -(نوزادان)پسرشان را می کشت.» چرا فرعون کودکان شیرخوار را که معمولا عواطف بشری نسبت به آنها تمرکز پیدا می کند ذبح می کرد،و این غنچه های ناشکفته و این براءت ذمه و پاکیزگی را از جهان هستی بیرون می راند؟ زیرا که هر کس خواستار سلطه و قدرت و استیلا است،مشاعر خود را از دست می دهد و ندای ضمیر در جان او خاموش می شود.

« وَ یَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ -و نوزادان دختر ایشان را زنده بر جای می گذاشت.» تا سپس برای خدمت کردن در خانه ها از آنان بهره برداری شود.

« إِنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ -او از مفسدان و تبهکاران بود،» و این فساد را قرآن در سه چیز خلاصه می کند:

1-ایجاد تفرقه و در نتیجۀ آن برانداختن حیثیت یگانۀ اجتماعی.

2-از بین بردن جانهای پاکیزه.

3-بهره کشی از نیروهای بشری به صورت نامشروع.

این سنت قدر است که فرعونی پیدا شود و این وسایل زشت را برای نظام خویش به کار گیرد که هدف آن تباه کردن مجتمع از طریق برانداختن وحدت و یگانگی آن،و اخلال کردن در آرامش و امنیت،و فرو ریختن مبانی اقتصاد بوده است.

[5]

« وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ /9 أَئِمَّةً -و ما می خواهیم که بر کسانی که در زمین به ضعف کشیده شده اند منت نهیم و آنان را پیشوایان قرار دهیم.» این که به سبب وجود پزشک بیماری شفا پیدا کند،امری شناخته شده است،ولی اگر پزشکی مدعی آن شود که بیماری را که از مرض خود لرزان است نیرومندترین مرد جهان سازد،امری بعید و مستبعد است،و قرآن می گوید که ارادۀ

ص :246

خدا نه تنها استضعاف را از مستضعفان دور می سازد،بلکه آنان را پیشوایان و رهبران بشر قرار می دهد،و این هدف برتر حرکت تاریخ است.

آنان هر چه زودتر به آنچه در تصرف مستکبران است،از نعمتها و زیورها و کالاها،دست خواهند یافت:

« وَ نَجْعَلَهُمُ الْوٰارِثِینَ -و آنان را میراثبران قرار دهیم.» [6]

و هنگامی که مستضعفان به قدرت برسند،در زمین استقرار پیدا می کنند و سلطۀ خود را برقرار می سازند،و آن در هنگامی است که ریشه های فساد را از بن برکنند،و مستکبران را به بیابان پرت کنند،یعنی چنان کنند که خداوند متعال با فرعون و اطرافیان او کرد،و از حقایق تاریخ است:این که قبطیانی که بر بنی اسراییل تحکم می کردند،تا زمان ما به حالت محکومی باقی مانده اند،و بار دیگر سلطه و قدرت هرگز به ایشان باز نگشته است.

« وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا -و آنان را در زمین صاحب قدرت و تمکن سازیم،و به فرعون و هامان و سپاهیان ایشان نشان دهیم.» و نیز به دیگر مستکبران در گذشت زمانها.

«منهم:از ایشان.» یعنی از مستضعفان.

« مٰا کٰانُوا یَحْذَرُونَ -آنچه را که از آن می ترسیدند و حذر می کردند.» /9 در آن هنگام که مستضعفان به قدرت می رسند،مستکبران گرفتار عذاب سخت می شوند و از دست آنان هر چه را که از آن حذر می کردند خواهند چشید.

إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ

[7]

ولی آیا چگونه این همه حوادث صورت وقوع پیدا می کند؟ در آن هنگام چنین خواهد شد که امام و پیشوای رسالی وجود پیدا کند،و مسئولیت را بپذیرد،و انقلاب در میان توده ها منفجر شود،تا ببینیم که چگونه خدا

ص :247

درخت این پیشوای بزرگوار را در زمین شایسته و صالحی رویانیده است.

« وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لاٰ تَخٰافِی وَ لاٰ تَحْزَنِی إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ -و به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده،پس اگر دربارۀ او هراس داری،او را به دریا بیفکن و بیمناک مباش که ما او را به تو بازمی گردانیم و از فرستادگان خودمانش قرار خواهیم داد.» پیش از این گفتیم که قضای خدا با پیروزی مستضعفان و برکنار شدن مستکبران به صورت غیبی و بشری تحقق پیدا می کند؛امّا غیبی:بدین گونه که خدا مردی از وزیران فرعون را بر آن وانداشت که به یک انقلاب نظامی قیام کند، در صورتی که این کار برای خدا ممکن بود،بلکه کودکی از بنی اسراییل را به این کار در زمانی اختصاص داد که فرعون نوزادان پسر بنی اسراییل را ذبح می کرد.و چگونه او را فرستاد؟ خدا به مادرش وحی کرد که نوزاد خود را در دریا بیفکند،برای آن که در کاخ فرعون پرورش یابد و بزرگ شود،و همین امر وسیلۀ پیروزی بنی اسراییل بر فرعون به سبب موسی شد،و اساسا در زبان عبری کلمۀ موسی و عبری آن موشی به معنی پسر آب و درخت است که در آن«مو»معنی آب می دهد و«شیء»به معنی درخت است.

این پسری که مالک هیچ چیز نبود،سلطۀ طاغوت را برافکند.

و اما از نظر بشری:خدا فرشتگان را نفرستاد،و بادها را روانه نکرد تا به فرمانروایی فرعون خاتمه دهند،بلکه بشر پیشوایی به نام موسی را مأمور انجام این کار ساخت.

[8]

مادر موسی به وحی خدا عمل کرد،و نوزاد خود را در دریایی افکند که آب آن وی را به کناره های کاخ فرعون رسانید.

« فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ -پس آل فرعون موسی را برداشتند تا برای ایشان.»

ص :248

در آینده:

« عَدُوًّا -دشمنی باشد،» و علیه آنان قیام کند و رهبر معارضان باشد،و از آن نظر دشمن ایشان شد که حامل ارزشهای حق بود که با روش باطل و منحرف ایشان سازگاری نداشت.

« وَ حَزَناً -و نیز مایۀ اندوه آنان شود.» سبب اضطراب و پریشانی شدید فرعونیان شود،و از آن تأسف خورند که چرا در هنگام گرفتن از آب او را نکشتند،و بدین گونه مشاهده می کنیم که کارها چنان که خدا می خواسته است پیش می رود،نه چنان که فرعونیان خواستار آنند؛ آنان موسی را گرفتند تا برای ایشان پسری بوده باشد،در صورتی که خدا می خواست او دشمن ایشان شود،و نیز خواستار آن بودند که مایۀ سرور و شادمانی فرعون باشد که شاید بی فرزندی سبب بیقراری او شده بود،و خدا او را سرچشمۀ اندوه و مصدر ناراحتی آنان قرار داد.

برای این اراده،در آن هنگام که صفحات تاریخ را بر روی حقایق و رق می زنیم،صورتهای گوناگونی در این جا و آن جا مشاهده می کنیم.

« إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا کٰانُوا خٰاطِئِینَ -فرعون و هامان و سپاهیان ایشان بر خطا بودند.» ستمگری خطایی است که آثار آن تنها بر ناکامان تحمیل نمی شود،بلکه به خود شخص ستمکار نیز می رسد.

[9]

موسی را نزد فرعون حاضر آوردند،و چون دانست که از بنی اسراییل است- /9 از آن جهت که آثار نژادی از چهرۀ او آشکارا خوانده می شد-،گفت:او را بگیرید و بکشید.

« وَ قٰالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ -زن فرعون(به شوهرش) گفت که:این نور چشمی برای من و تو است.» حق یک بار در مادر موسی(ع)تجسم پیدا کرد،و باری دیگر در همسر فرعون(آسیۀ دختر مزاحم)که به فرعون اصرار کرد که از کشتن او صرف نظر کند و

ص :249

او این خواهش را پذیرفت:

« لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا -او را مکشید،چه ممکن است برای ما سودمند باشد.» در آن هنگام که بزرگ شده است.

« أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً -یا او را به فرزندی می گیریم.» چه فرعون عقیم بود و پسری نداشت.

« وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ -و آنان خبر نداشتند(که این کودک سپس چه ها خواهد کرد).» حساب قضا و قدر خدا را در آیندۀ این طفل نمی کردند که می خواستند پسر خوانده ای برای ایشان بوده باشد.آنان برای هدفی برنامه ریزی می کردند،در صورتی که خدا او را امام و پیشوایی قرار داده بود که سلطنت آنان را،به دست او و مؤمنان زیر فرمان وی،برخواهد انداخت.

[سوره القصص (28): آیات 10 تا 17]

اشاره

وَ أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسیٰ فٰارِغاً إِنْ کٰادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لاٰ أَنْ رَبَطْنٰا عَلیٰ قَلْبِهٰا لِتَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (10) وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِ اَلْمَرٰاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقٰالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ نٰاصِحُونَ (12) فَرَدَدْنٰاهُ إِلیٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (13) وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اِسْتَویٰ آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (14) وَ دَخَلَ اَلْمَدِینَةَ عَلیٰ حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا فَوَجَدَ فِیهٰا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاٰنِ هٰذٰا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هٰذٰا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغٰاثَهُ اَلَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی اَلَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسیٰ فَقَضیٰ عَلَیْهِ قٰالَ هٰذٰا مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (15) قٰالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (16) قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ (17)

ص :250

معنای واژه ها

15[و کزه]

:و کز به معنی دفع و دور کردن و به قولی دفع کردن با ضربۀ مشت دست است.

هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درس جنبۀ مهمی از سیرۀ انبیا(ع)را به ما یادآوری می کند که در آن مبارزۀ مداومی میان رسالت الاهی و پیروان آن از یک سو،و جاهلیّت مادی و طرفداران آن از سوی دیگر در جریان است،و ارادۀ الاهی آن را در جهت مصلحت حق خاتمه می دهد،ولی این بدان معنی نیست که حق مراحل مبارزه را به صورت مستقیم به جریان می اندازد،بلکه سنتهای الاهی از راه ارادۀ انسان و فعالیت او به

ص :251

جریان می افتد،و به همین جهت سیاق در این آیات از سهمی که انسان،مرد و زن، در این امر دارند با ما سخن می گوید.

مهمترین نقشی که مادر موسی(ع)به آن پرداخت،تأکیدی بر نقش زن در مبارزۀ رسالی دورۀ جاهلیت است،خواه آن زن مادر باشد یا همسر یا نگهبانی عاطفی،و این قضیه ای اساسی و مهم است.

پس از یک سو چیزهایی از کاری می خوانیم که مادر موسی در این مبارزه و آغاز آن بر عهده گرفت،و این که خواهر موسی دورادور پیشروی صندوق حامل موسی را بر دریای نیل یا دریایی دیگر زیر نظر داشت،و از سوی دیگر آیات دربارۀ کاری که همسر فرعون کرد و سبب حفظ حیات این پیشوا شد،با ما سخن می گوید.

چه به همسر خود اشاره کرد /9 که موسی را زنده نگاه دارد،و با وجود اختلاف نقشها، همۀ آنها در یک نقطه با هم تلاقی پیدا می کنند و آن سهیم بودن زن در مبارزه است.

این سهیم بودن منحصر به نقشهای حاشیه ای نیست،بلکه آن را در مسئولیتهای بزرگ نیز مشاهده می کنیم،چه مادر موسی با وجود آن که مؤمنه و ملتزم به فرمان الاهی بود،همچون مادر از عواطف مادری نیز بهره مند بود،پس چگونه حاضر شد تا فرزند خود را-که به کار غیر ممکن پرداخت تا دست صاحبان سلطه به او نرسد-به دریا بیفکند تا امواج خشمناک آن او را ببلعند،مخصوصا با توجه به این امر که زن از لحاظ بدنی و روانی آمادگی آن را دارد که برای نوزاد شیر خوار خود پس از ولادت همه گونه تلاش انجام دهد،چه همۀ اهتمامهای فطری و اندیشه های او متمرکز در این نوزاد تازه به دنیا آمده است.

در این بین قرآن یکی از عوامل اساسی پیروزی جنبشهای مکتبی را در مبارزه به ما یادآوری می کند،و آن عامل کتمان و سرّی بودن در فعّالیتهای مکتبی است که در پاره ای از اوقات از اهمیت بیشتری در عمل برخوردار می شود،و اگر مادر موسی عواطف خود را آشکار می کرد و راز خود را به دیگران می گفت،تمدنی که نوزاد مبارک او تأسیس کرد،از میان می رفت و به همین سبب امام صادق(ع) گفت:

ص :252

«پوشیده نگاه داشتن راز ما جهادی در راه خدا است». (1)

سپس آیات به یاد کردن از عامل دیگری در پیروزی می پردازد که عامل بحث و تحقیق است و به تعبیر تازه تجسس خوانده می شود،و حرکت اسلامی با آن که حرکتی الاهی بود می بایستی به همۀ عوامل مشروعی که آن را به پیروزی نزدیک می کند،مجهز شود،همچون عامل تجسس برای شناختن نقشه های نظام فاسد و واقعیّت محیطی که در مبارزه با آن رو به رو است،و سپس از این همه در حرکات خود استفاده کند،و به همین سبب مادر موسی(ع)به خواهر او فرمان داد تا مسیر صندوق موسی را بر روی آب در نظر بگیرد و آن را دنبال کند،و وی در این مراقبت از دور دریافت که به نزدیکی کاخ فرعون رسیده و او را از آب گرفته و در پیرامون او /9 به مشورت پرداخته اند که با او چه باید بکنند،و در این جا غیب برای رهانیدن موسی(ع)دخالت کرد ولی پس از آن بود که مادرش تمام کوشش خود را به کار برده بود.به ندای وحی گوش فرا داد،و بر فراق نوزادش شکیبا ماند،و خواهر موسی را به دنبال وی روانه کرد،و خدا او را به وی بازگرداند،ولی چگونه؟ چون خدا شیر خوردن از جز پستان مادرش را بر او حرام کرد،و محبت او را در دل فرعون و همسرش افکند،و آنان را پذیرای پیشنهاد خواهر موسی قرار داد که دایه ای برای پسر خوانده شان برگزینند که موسی شیر خوردن از پستان او را بپذیرد، سرانجام نوزاد به نزد مادرش بازگشت.

خواهر موسی برای خبر دادن به مادرش دربارۀ آنچه در خانۀ فرعون گذشت به راه افتاد،و مادر موسی شکیبا و خوددار و ملتزم کمال سری بودن امر آمد،و موسی از پستان او شیر خورد،و به همان گونه که خداوند متعال وعده داده بود به آغوش مادرش بازگشت.و درسی که از این پیشامد می گیریم آن است که:اگر رسالیان صبر کنند و ملتزم روش و برنامۀ درست باشند که خدا از راه آیات و وحی خود آن را برای ایشان ترسیم می کند،و از هدایت عقل خویش نیز به درستی بهره مند شوند،

ص :253


1- 1) -بحار الانوار،ج 75،ص 70.

خداوند سبحانه و تعالی چنان که وعده کرده است به یاری ایشان برمی خیزد و چه کس راستگوتر از خدا است؟! و در پایان درس صورتی از مبارزۀ میان مستضعفان و مستکبران را خواهیم یافت.

شرح آیات:

فَرَدَدْنٰاهُ إِلیٰ أُمِّهِ

[10]

« وَ أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسیٰ فٰارِغاً -و قلب مادر موسی آسوده از هر غمی شب را به صبح رسانید.» آن را از هر اهتمامی تهی کرد و همۀ توجه خود را به سرنوشت نوزاد خود مصروف داشت،و انسان در مواجهۀ با یک دشواری و مسئلۀ مهمی در زندگی خود باید چنین بوده باشد،و قولی آن است که«فارغ»در این جا به معنی مهموم و مغموم است،و آیۀ فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ چنین ترجمه شده است که چون اندوهگین و غمناک شدی برپا خیز،و این تفسیر با موضوع سورة الانشراح تناسب دارد.

« إِنْ کٰادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لاٰ أَنْ رَبَطْنٰا عَلیٰ قَلْبِهٰا -و نزدیک بود که(راز خود)را اگر از قلب او جلو نمی گرفتیم فاش کند.» /9 یعنی به او برای پوشیده نگاه داشتن راز صبر و توانایی دادیم.

« لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -تا از مؤمنان بوده باشد.» قرآن در این بخش از آیه اهمیّت کتمام و رازداری را در پیروزی انقلابها برای ما بیان می کند،و این که چگونه شرط ایمان می شود.چه اگر مادر موسی احساسات خود را نسبت به فرزندش آشکار می کرد،دیگر از مؤمنان نمی شد.

در حدیثی از رسول اللّٰه(ص)آمده است که:

«در انجام دادن کارهای خود از بردباری و پنهان نگاه داشتن راز یاری و مدد بگیرید».

[11]

و پس از آن که مادر موسی(ع)نوزاد خود را به دریا افکند،کار را به

ص :254

حال خود رها نکرد تا منتظر آن بماند که فرزندش چه وقت به نزد او باز خواهد گشت،بلکه خواهر موسی را مأمور کرد که همراه حرکت صندوق حامل موسی بر روی آب با رازداری تمام حرکت کند و مواظب آن باشد.

« وَ قٰالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ -و به خواهرش گفت که چشم به او داشته باش،پس او را از نزدیک به گونه ای زیر نظر داشت که کسی متوجه آن نمی شد.» تا علاقۀ میان آن دو آشکار و واضح نشود،و در آن هنگام که او را از آب خواهند گرفت،پیشنهاد او را برای رهنمایی گماشتگان فرعون به کسی که آن کودک را شیر دهد،رد نکند و شاید اگر معلوم شود که او خواهر موسی است موسی را نکشند.

[12]

بدین گونه مادر موسی آنچه در وسع وی بود انجام داد،و این مقدمه ای برای آن بود تا ارادۀ الاهی در امر دخالت کند،ولی اگر انتظار آن را می کشید که همه چیز از جانب خدا عملی شود،بدون آن که وی در این باره به نقش خود عمل کند،چه بسا که نوزاد وی به او بازنمی گشت،زیرا که سنت خدا-در تغییر-متکی بر سعی و کوشش ابتدایی خود انسان است:« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ -خدا وضعی را که قومی در آن قرار گرفته اند تغییر نمی دهد مگر آن که چیزی را که در جانهای خود دارند تغییر دهند». (1)

« وَ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِ الْمَرٰاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقٰالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ نٰاصِحُونَ -و حرام کردیم بر او شیرخوارگاهها(پستانها)را از پیش،پس(خواهرش)گفت که:آیا می خواهید شما را به خانواده ای راهنمایی کنم که پرستاریش کنند و از نیکخواهان او باشند؟» و کلمۀ«یکفلونه لکم»دلیل بر آن است که خواهر موسی تمام تلاش خویش را برای آن به کار گرفت که در برابر دیگران علاقه مندی به موسی را پنهان

ص :255


1- 2) -سورة الرعد11/.

نگاه دارد،و به آنان نگفت که کودک از آب گرفته شده برادر او است،بلکه با گفتن کلمۀ«لکم برای شما»او را در ملکیت فرعون قرار داد،و از این جا اهمیت پیروی اعمال و مقررات مکتبی برای آن که موسی در این میان از دنیا نرود، بلکه دست رسالیان به پرورش او بپردازد،و این کار لحظه به لحظه تا پایان انجام پذیرد،معلوم می شود.

موسی که خدا شیر همۀ پستانها را بر او حرام کرده بود،اگر کارهای عاقلانه ای که خواهرش به پیروی از فرمان مادر به بهترین وجه انجام داد صورت نمی گرفت،بسا می شد که از گرسنگی و تشنگی بمیرد،یا در بهترین صورت سرنوشتی مجهول در نزد ایشان پیدا کند.

[13]

در آیۀ پیشین خداوند متعال گفت:

« وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لاٰ تَخٰافِی وَ لاٰ تَحْزَنِی إِنّٰا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جٰاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ .

و در این آیه می گوید:

« فَرَدَدْنٰاهُ إِلیٰ أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ -پس او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش(بدو)روشن شود و اندوهگین مباشد.» « وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ -و تا بداند که وعدۀ خدا حق است،ولی بیشتر ایشان(مردمان)نمی دانند.» آیۀ نخستین بیان می کند که خدا در این باره وعده ای داده است،ولی آیۀ دومی به تحقق یافتن این وعده اشاره می کند،و در این جا از دو امر آگاه می شویم:

1-درست است که خدا به مؤمنان وعدۀ پیروزی می دهد،ولی از آنان خواستار عمل است و چنان نباید باشد /9 که وعدۀ خدا به ایشان بهانه ای برای بیکار ماندن آنان شود و از بخشیدن و کوشش کردن باز ایستند،بلکه این وعده باید انگیزه ای برای کوشش و مجاهدۀ ایشان باشد.

مادر موسی چندان کوشش مادی و معنوی از خود نشان داد تا برای دریافت وعدۀ خدا اهلیت و شایستگی پیدا کند.

ص :256

2-هنگامی که خدا چیزی را به ما وعده می دهد،واجب است که به وعدۀ او اطمینان حاصل کنیم،و او برتر از آن است که خلف وعده کند،و چرا باید او که نیرومند و عزیز و حکیم است،و هیچ چیز او را از انجام وعده اش عاجز نمی سازد،و هیچ کس راستگوتر از او نیست،به وعدۀ خود وفا نکند؟! اگر مردمان بدانند که وعدۀ خدا حق است و خواهد رسید،و آرزوی پیروزی را در جان خود احساس کنند،طاغیانی همچون فرعون نمی توانند بر آنان مسلط شوند،ولی مشکل ما سستی اعتقادمان نسبت به خدا است،و ناگهان با کسی رو به رو می شویم که می گوید:چه کاری از دست من برمی آید،و در مقابل حکومت ایجاد کنندۀ هراس و نظام جاری،از دست من یک نفر چه کاری برمی آید؟آری...خدا تو را تأیید می کند و گامهایت را استوار می سازد.

اعتماد کردن به یاری خدا،و توکل کردن بر او،سوخت لازم برای حرکت است،و کسی که فاقد آن باشد فاقد همه چیز خواهد بود.

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

[14]

موسی به همان گونه که خدا وعده داده بود به نزد مادرش بازگشت، و در دامان او پرورده و بزرگ شد.

« وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ -و چون به سن رشد و بلوغ رسید و نیرومند شد.» یعنی از ناحیۀ شرعی به تکامل عضوی خود رسید.

« وَ اسْتَویٰ -و استوار شد.» و تکامل عقلی پیدا کرد.

« آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً -به او حکم و علم دادیم.» به مقام پیامبری رسید،و هنوز رسول و فرستادۀ خدا نشده بود.

« وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ -و نیکوکاران را بدین گونه پاداش می دهیم.» میان خدا و موسی در آن هنگام که حکم پیامبری به او عطا کرد،

ص :257

خویشاوندی وجود نداشت،بلکه موسی با عمل و احسان خویش شایستگی این مقام بلند را پیدا کرده بود،و هر انسانی که برای دیگران به عمل برخیزد،خدا پاداش نیک به او می دهد،و این حقیقت را در تاریخ می یابیم،مخصوصا در تاریخ پیامبران،و حتی در زندگی روزانۀ خود با آن رو به رو می شویم،و چنان است که بهترین وسیلۀ بندگی انسان نسبت به پروردگارش،و در برابر آن از رحمت بی دریغ او بهره مند شدن،احسان و نیکوکاری نسبت به مردمان است.

این آیه را در بسیاری از جاهای قرآن می یابیم،چنان که در سورۀ یوسف خدای تعالی گفته است: وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ و ما خود می توانیم این حقیقت را از راه تجربه دریابیم:به مردمان نیکی کنیم و سپس منتظر آن بمانیم که خدا چگونه با ما معامله می کند.صدقه دادن بر عمر می افزاید،و بلا را دور می کند،و بر مال شخص می افزاید،حتی اگر صدقه عبارت از دور کردن چیزی مزاحم از سر راه آمد و شد مردم بوده باشد،یا دست کور یا کودکی را گرفتن و او را از یک طرف خیابان به طرف دیگر رساندن،چه در صدقه شرط نیست که حتما مال و پول بوده باشد.

هر خدمتی که انسان برای دیگران انجام دهد،به سرعت پاداش و جزای آن را دریافت خواهد کرد،تا چه رسد به این که سراسر زندگی خود را وقف به آن کرده باشد که خیر و صلاح مردمان را فراهم آورد.پیامبران در مصالح و منافع شخصی خویش در دنیا نمی اندیشند،بلکه دربارۀ خیر مردم و مصلحت رسالتی می اندیشند که خود حامل آنند،و در سیرۀ پیامبر اکرم ما محمد(ص)آمده است که:چون هنگام وفات وی فرا رسید،و ملک الموت برای گرفتن جان او به نزد وی آمد،از ملک الموت پرسید که:آیا امت من در این حادثه آزاری می بینند،و او پاسخ داد که:آری،ولی خدا به من فرمان داده است که روح تو را به آسانترین شکل آن از بدنت جدا کنم،و رسول خدا(ص)به او گفت:

«بر من سخت بگیر و نسبت به امتم از سختی بکاه».

و این سنّت پیامبران است که می بایستی روش همۀ کسانی باشد که در

ص :258

خط آنان در زندگی پیش می روند.

[15]

و از نشانه های احساس موسی(ع)آن است که در جستجوی خیر بود،و دربند آن نبود که اگر خدا از او راضی باشد،پس از آن برایش در نتیجۀ آن چه پیش خواهد آمد،در صدد یافتن محرومان بود تا به یاری ایشان برخیزد.

« وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلیٰ حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا -و در هنگام غفلت اهل شهر به آن شهر داخل شد.» کسی که حامل قضیه ای رسالتی است،هنگامی که به شهری وارد می شود،طاغوت مخصوصا بر او استیلا پیدا می کند.اگر بخواهد در آن شهر به عملی نظامی بپردازد،یا اعلامیه ای را منتشر کند،یا در صدد خبرگیری و جاسوسی باشد، واجب است که ساده نباشد،بلکه لازم است که به هوشیاری و پیوسته بر حذر بودن عمل کند،و زمان مناسبی را در نظر بگیرد که بتواند خودش را در آن زمان از نظر گماشتگان دستگاه حاکم دور و امر خود را مخفی نگاه دارد،و شاید ورود موسی در شهر شب هنگام یا اوایل صبح بوده است،و بسا هست که در زمانی این کار صورت گرفته بود که مأموران نظام سرگرم کارهای دیگری بوده اند.

« فَوَجَدَ فِیهٰا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاٰنِ هٰذٰا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هٰذٰا مِنْ عَدُوِّهِ -پس از آن دو مرد را در حال کارزار کردن با یکدیگر یافت که یکی از آن دو از پیروان وی بود و یکی دیگر از دشمنان او.» به سبب اعمال سیاسی و فرهنگی که نهضت رسالی به آن پرداخته بود،و شاید اعمال میدانی در مبارزه ای که میان آن و فرعون در آن هنگام جریان داشت، امکان آن فراهم آمد که در مجتمع جریانی مخالف با سلطۀ موجود پدیدار شود،و حتی بیش از این پیش رود و سطح مبارزۀ میان این جریان و جریانی دیگر به حدّ رو به رو شدن مستقیم برسد،و از مهمترین مسئولیتها و امور واجب حرکت رسالی در آن هنگام که به تراز دخالت توده ها در مبارزه می انجامد،آن است که بر میدان چنان مستولی شود که مبارزه نتیجۀ منفی برای برنامه ها و تحرک آن نداشته باشد.

و از آیۀ کریمه چنان برمی آید که:موسی(ع)از ابتدا نهضت مکتبی را به

ص :259

وجود آورد،و حزبی و پیروانی پیدا کرد،و چنان شد که بنی اسراییل پراکنده شده را در زیر پرچم خویش گردآورد و در برابر نظام طاغوتی قد علم کرد.

و معنی یقتتلان باید یتضاربان بوده باشد،ولی ظاهرا دلالت بر آن می کند که یکی از آن دو قصد کشتن دیگری را داشته است.

« فَاسْتَغٰاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ -پس آن که از پیروان او بود بر ضد آن که از دشمنانش بود از وی مدد خواست،» و در برابر این یاری خواستن موسی(ع)خود را ناگزیر به دفاع از آن کس دانست که از پیروان او بود،و به همین سبب به دفع آزار قبطی پرداخت.

« فَوَکَزَهُ مُوسیٰ فَقَضیٰ عَلَیْهِ قٰالَ هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ -پس موسی مشتی به او زد و همین کار او را ساخت و به قتلش رسانید،و(موسی)گفت که:

این کار شیطان بود.» فرد مکتبی خواهان خیر و نیکی برای حرکت خود و پیروان خویش است، ولی این بدان معنی نیست که می خواهد از مردم انتقام بگیرد،و گاه کار به آنجا می انجامد که رسالیان به جنگی همراه با فداکاری می پردازند،ولی این کار از نظر اضطرار صورت می گیرد و هدف آن ویران کردن یا ایجاد هراس نیست،بلکه برای از میان بردن موانع و سدهایی است که در برابر ایشان قرار گرفته است.

و به همین سبب بود که موسی(ع)در آن هنگام که مرد قبطی کشته شد، گفت که:«این کار شیطان بود».

مقصودش از این گفته آن بود که کاری که آن دو(اسراییلی و قبطی)را به زد و خورد برانگیخت شیطانی بوده است،و چون او آن مرد را زد،برای دفاع از یک فرد مظلوم و مستضعف بود،و بعضی از مفسران گفته اند که:سبب زد و خورد آن بوده است که مرد قبطی قصد آن داشته است که مرد اسراییلی را به بیگاری بگیرد و رایگان به کارش وادارد.

و هنگامی که موسی آن فرد قبطی را کشت که قصد آن را نداشت،بلکه می خواست او را دور کند،گفت:

ص :260

« إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ -او(یعنی شیطان)دشمنی آشکارا گمراه کننده است.» /9 [16]

موسی بر دشمنش پیروز شد،ولی این کار سبب مغرور شدن به این پیروزی برای او نبود،بلکه می خواست غروری را که معمولا نصیب پیروزمندان می شود بکشد،و این کار را از طریق استغفار و متهم کردن نفس به کوتاهی انجام داد،و شاید به همین سبب باشد که خدا به فرستاده اش محمد(ص)فرمان داد که پس از پیروزی طلب مغفرت کند،و گفت:« إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَیْتَ النّٰاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً* فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کٰانَ تَوّٰاباً -چون یاری خدا و پیروزی فرا رسید*و مردمان را دیدی که فوج فوج به دین خدا وارد می شوند*به ستایش پروردگارت تسبیحگوی باش و از او آمرزش خواه که او توبه پذیر و آمرزگار است.» در این جا پیامبر خدا موسی(ع)را مشاهده می کنیم که پس از دست یافتن به پیروزی بر دشمن خدا و دشمن خودش از خدا طلب مغفرت می کند.

« قٰالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ -گفت که:پروردگارا!من به خود ستم کردم،پس مرا ببخش و خدا او را آمرزید که آمرزندۀ مهربان است.» در تفسیرها آمده است که:موسی(ع)با درآمدن به شهر عملا خطا کرد، چه هنوز در حالت پنهانی زندگی می کرد،و فرعون دانسته بود که به مخالفت با او برخاسته است،و گروهی از بنی اسراییل بر گرد او جمع شده اند،پس در صدد کشتن او برآمد،و چون در هنگام غفلت مأموران به شهر داخل شد،این خطایی بود که از وی سر زد و به همین جهت از خدا طلب آمرزش کرد،و معنی مغفرت در این جا آن است که خداوند سبحانه و تعالی آن را پوشیده نگاه دارد.

مثل چنین تفسیری از امام رضا(ع)روایت شده،و از این تفسیر اندازۀ کتمان و پوشیده ماندن در عمل رسالی بر ما معلوم می شود.

[17]

سپس با خدای خود پیمان بست که از نیرو و علم و حکمتی که خدا

ص :261

به او بخشیده است جز برای کار خیر و در راه خدا و دفاع از مستضعفان استفاده نکند.

« قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ -گفت:

پروردگارا!به سبب نعمتی که بر من ارزانی داشته ای،هرگز از مجرمان پشتیبانی نخواهم کرد.» این حادثه،علاوه بر حوادث دیگری که پیش از آن اتفاق افتاده بود،موسی را به هجرت از سرزمین خود واداشت،تا نهضت رسالی مرحلۀ تازه ای از مبارزه و جهاد را آغاز کند.

[سوره القصص (28): آیات 18 تا 24]

اشاره

فَأَصْبَحَ فِی اَلْمَدِینَةِ خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا اَلَّذِی اِسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قٰالَ لَهُ مُوسیٰ إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (18) فَلَمّٰا أَنْ أَرٰادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمٰا قٰالَ یٰا مُوسیٰ أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمٰا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ جَبّٰاراً فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْمُصْلِحِینَ (19) وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی اَلْمَدِینَةِ یَسْعیٰ قٰالَ یٰا مُوسیٰ إِنَّ اَلْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ اَلنّٰاصِحِینَ (20) فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (21) وَ لَمّٰا تَوَجَّهَ تِلْقٰاءَ مَدْیَنَ قٰالَ عَسیٰ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ (22) وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ اَلنّٰاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ اِمْرَأَتَیْنِ تَذُودٰانِ قٰالَ مٰا خَطْبُکُمٰا قٰالَتٰا لاٰ نَسْقِی حَتّٰی یُصْدِرَ اَلرِّعٰاءُ وَ أَبُونٰا شَیْخٌ کَبِیرٌ (23) فَسَقیٰ لَهُمٰا ثُمَّ تَوَلّٰی إِلَی اَلظِّلِّ فَقٰالَ رَبِّ إِنِّی لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (24)

ص :262

معنای واژه ها

21[یترقب]

:ترقب به معنی منتظر بودن و انتظار است.

23[تذودان]

:ذاد به معنی منع کرده است،و تذودان یعنی گوسفندان خود را از درآمدن به آبشخور باز می داشتند.

[یصدر الرعاء]

:یعنی چوپانان با گوسفندانشان از آبشخور بیرون روند.

خدایا!مرا از قوم ستمگر رهایی بخش
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات این درس دربارۀ آن قائد و پیشوای مکتبی با ما سخن می گوید که انقلابی را به وجود می آورد،و با جاهلیت مادی از طریق رسالت الاهی به مقاومت برمی خیزد،و موسی(ع)که مقرر شده بود تا پشتیبان مجرمان نباشد بلکه از جانب حق حمایت کند،حرکتی برخاستۀ از عواطف زودگذر نداشت که از شهوتهای منفی برخیزد یا بازتابهایی از یک عمل ناگهانی در برابر پیشامدها باشد،بلکه از اصول و مبادی ثابتی پیروی می کرد،و از مسیری که نشانه های آشکار داشت به پیش می رفت،بر آن شد که عدالت را در مجتمع تحقق بخشد،و نخست از خود آغاز کرد.

بعد از آن که موسی(ع)قبطی را کشت،و دستگاه حاکم در صدد

ص :263

دستگیری او برآمد،و شایسته چنان بود که در شهری که فرعون بر آن مسلط است بر حذر باشد،و قرآن به این امر در سخن گفتن از شهری که موسی گاه به آن داخل یا از آن خارج می شود،یا در آن راه می رود،بدین گونه سخن گفته است: وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلیٰ حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهٰا فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ .

بدین گونه یک فرد مکتبی می بایستی کارها را در آن هنگام که در سرزمین طاغیان برای انجام کاری وارد می شود،ساده نگیرد،و به همین سبب درآمدن به شهر،و خارج شدن از آن،و زیستن در آن همه می بایستی با هشیاری و مراقبت صورت بگیرد و در اوضاع و احوال گوناگون پیوسته هوشیار باشد.

در آن هنگام که موسی در شهر راه می رفت،و با این اوضاع و احوال دشوار رو به رو بود،ناگهان آن کس که دیروز موسی به یاری او برخاسته بود،امروز بانگ به مددخواهی از موسی در برابر یک قبطی دیگر برداشت،ولی این بار موسی نسبت به هر دو طرف زد و خورد خشمناک شد،و خشم او نسبت به اسراییلی از آن روی بود که حرکت رسالی را در مبارزاتی درگیر می کرد که برای آنها برنامه ریزی نشده بود،و در اجرای برنامه های نهضت تغییری اثر منفی داشت،ولی ظاهرا آن مرد از کسانی بود که دشمنیهای شخصی او را به مبارزه برانگیخته بود که او را،از یک سو،با اوضاعی ناگهانی رو به رو می کرد ولی،از سوی دیگر،مانع یاری کردن موسی به او نمی شد و لذا موسی(ع)آهنگ آن کرد که قبطی را به عنوان آن که ستمگر است ادب کند.

خطای اسراییلی که برای آن مستحق نکوهش بود،در روش معارضۀ او نبود،چه مظلومی در معرض اهانت و شاید کشته شدن قرار گرفته بود،و حق آن داشت که از جان و آبروی خود دفاع کند،بلکه خطای وی در روش عملش بود،از آن روی که مبارزه در وضع و زمانی هر دو غیر مناسب صورت گرفت،و در این جا ناگزیر باید این را بدانیم که از اسباب شکست خوردن هر حرکت آن بی انضباطی است که از اشکال و نمونه های آن وارد شدن افراد حرکت و نهضت در مبارزات

ص :264

برنامه ریزی نشده و دور از مقررات مقام رهبری است.

به همین سبب موسی(ع)اسراییلی را مورد ملامت قرار داد و به او گفت:

«دیروز به جنگ با مردی پرداختی و امروز به جنگ با این یک پرداخته ای،و باید تو را ادب کنم،و قصد آن کرد که بر او که از پیروان خودش بود حمله برد». (1)

آن مرد چنان گمان کرد که موسی(ع)قصد کشتن او را دارد،و به همین سبب پیامبر(ع)را متهم به آن کرد که شایستگی برای رهبری ندارد، /9 و هدف وی چیزی جز فساد کردن در زمین و تجبّر نیست،و در این میان سرّی از اسرار حرکت در آن هنگام که در برابر چشمان مردم اعلام کرد که کشندۀ قبطی دیروز موسی(ع) بوده است فاش شد و خبر در جامعه انتشار یافت و دستگاه حاکم چنان مقرر داشت که از موسی(ع)انتقام بگیرد تا عبرتی برای دیگران باشد.

چنان به نظر می رسد که حرکت رسالی به پختگی رسیده بود و همین امر آن را بر این داشت که با تحقیق از نزدیکان فرعون از نقشۀ او آگاه شود،و آن از سببهای رستگاری در عمل شد،و نقشۀ موسی برای مقابلۀ با نقشۀ فرعون آن شد که در راه خدا به مهاجرت بپردازد.

بدین گونه جنبش مکتبی وارد مرحله ای تازه شد،و اسلوب دیگری در فعالیتهای مکتبی به کار افتاد؛و هجرت در جنبشهای مکتبی سراسر تاریخ یک مرحلۀ اساسی بوده،و آن دارای داده های مهمی در تراز فرد و حرکت است و،مثلا، از یک سو فرد را تزکیه می کند،و از سوی دیگر رهبری و تحرک را محفوظ می دارد.

مهاجرت برای موسی(ع)به معنی گریختن از صحنۀ مبارزه و عمل در راه خدا نبود،بلکه فرصتی برای فراهم آوردن آمادگی بهتر برای مبارزه و عمل به شمار می رفت،از آن روی که مستضعف و محروم بود،پس در این جا و آن جا جستجو می کرد تا اگر با مستضعفی رو به رو شود به یاری او بپردازد،به همان گونه که

ص :265


1- 3) -نور الثقلین،ج 4،ص 119.

همیشه دربارۀ توده های درماندۀ خود در اندیشه بود.

به همین سبب قرآن اولین چیزی که از موسی(ع)در سرای هجرت او به ما می گوید،نخستین اقدامی است که برای خدمت به مردم و احسان به ایشان در آن جا صورت گرفت،نگفت که:نخستین واجب پیروز شدن بر طاغوت است،و پس از آن دربارۀ مستضعفان و خدمت به ایشان می اندیشم،هرگز...پس تو ای مرد مؤمن،که در مسیر بنای دولتی اسلامی قرار گرفته ای بر تو واجب است که با تمام نیرویی که خدا به تو عطا کرده به خدمت مردم برخیزی،چه این کار انسان را تربیت می کند،و موهبتهای نیک را در او پرورش می دهد،و در نتیجه او را شایستۀ برای تحمل مسئولیت رسالی می سازد.

و در آخرین آیه صورت نمونه ای برای روش فرد مؤمن در دعا کردن می یابیم.

شرح آیات:

فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ

[18]

« فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ -پس در شهر هراسان و چشم به راه شب را به صبح رسانید.» موسی(ع)به اعتبار آن که معارض دستگاه حاکم بر امور بود،در معرض جستجو قرار داشت،تا چه رسد به این که اکنون فردی از آنان را کشته است! ترسی که آیه از آن حکایت می کند،ترسی مثبت است که از صاحب آن می خواهد تا دربارۀ عمل در اوضاع و احوال دشوار بیندیشد،نه ترسی منفی که شخص را به توقف از عمل و خشوع دعوت می کند،و میان اولی که منعکس کنندۀ اسلوب کار است،و دومی که منعکس کنندۀ خود کار است،تفاوت وجود دارد.

موسی(ع)لحظه ای از جهاد در راه خدا باز نایستاد،ولی با پرهیز و حذر و مراقبت حوادث و واکنشهای دستگاه حاکم بودن حرکت می کرد.و این امری است که شخص را به آمادگی محافظتی در مقابل هر واکنشی از جانب آن می خواند.

ص :266

در آن هنگام که حرکت رسالی در اوضاع و احوال عمل سرّی قرار می گیرد،بر آن واجب است که هزار حساب را برای تحرکهای خود انجام دهد،و وقت مناسب را برای وارد کردن هر ضربه بر نظام حاکم انتخاب کند،و این که مبارزه صورت انفجاری به شکلی فراگیر و آشکار تنها زمانی صورت بگیرد که نضج و رسیدگی پیدا کرده و زمینۀ توده ای آن نیز چنین شده باشد،و در ضمن برنامه ای حساب شده پیش از آن عملی شود،و گرنه سرنوشت آن شکست خواهد بود.

همۀ این حسابها عواملی بود که موسی(ع)را بر آن داشت تا بر اسراییلی در آن هنگام که با قبطی دیگری درگیر شده بود،خشمگین شود،و اگر از موسی خواستار یاری نشده و در نتیجه هویت او را بر مردم آشکار نکرده بود، /9 شاید چنین وضعی پیش نمی آمد.

« فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ -پس ناگهان کسی که دیروز از او طلب یاری کرده بود،از وی خواستار یاری شد.» قرآن طلب یاری مرتبۀ دوم را با استصراخ بیان کرده و نگفته است که «یستنصره»-که دربارۀ سخن از دیروز چنین گفته بود-و شاید از آن جهت چنین بوده باشد که ایستار اسراییلی فضاحت آمیز بود،و شاید همین امر سبب خشمگین شدن موسی(ع)نسبت به او شد.

« قٰالَ لَهُ مُوسیٰ إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ -موسی به او گفت که تو گمراهی آشکاری.» راه درست را می دانی،و به راه انداختن چنین مبارزه ای در اوضاع و احوال کنونی کار شایسته ای نبوده است،ولی تو به صورتی آشکار از راه راست منحرف شدی،و از آن روی چنین است که موسی(ع)-چنان که به نظر می رسد-دربار اول خطای وی را به او گوشزد کرده و گفته بود:« هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ -این کار شیطان است و او دشمن گمراه کنندۀ آشکار است»، (1) ولی او

ص :267


1- 4) -القصص15/.

مخالف دستور پیشوا عمل کرد و شایستۀ عتاب و بلکه تأدیب و مجازات بود که در روایت گذشته ذکر آن گذشت.

و با این همه موسی مصمم شد که قبطی را در معرض خشم خود قرار دهد، بدان سبب که از خود پیمان گرفته بود که پشتیبان مجرمان و گنهکاران نشود.

[19]

« فَلَمّٰا أَنْ أَرٰادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمٰا -پس هنگامی که خواست بر آن کس که دشمن هر دو بود حمله کند.» یعنی او و اسراییلی-پس از آن که پیرو خود را برای خطایی که مرتکب شده بود ملامت کرد-و چون سخنان موسی اثر خود را در نفس اسراییلی کرده بود، خواست از موسی انتقام بکشد و:

« قٰالَ یٰا مُوسیٰ أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمٰا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلاّٰ أَنْ تَکُونَ جَبّٰاراً فِی الْأَرْضِ وَ مٰا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ -گفت:ای موسی:آیا می خواهی مرا بکشی به همان گونه که کسی را دیروز کشتی؟تو چیزی جز آن نمی خواهی که ستمگر و جبّاری در زمین باشی و خواهان آن نیستی که از اصلاح کنندگان باشی.» /9 بدین گونه معلوم شد که آن مرد گمراهی آشکار است،و مبارزۀ وی با قبطیان ارتباطی به مضمون رسالی نداشت،چه به مجرد ترس او از غضب پیشوا و نجات دهندۀ خودش،در برابر او ایستاد و به آن متهمش ساخت که می خواهد در زمین به جباری بپردازد،و بدون حق بر مردم تسلط پیدا کند،و این که ادعای او برای اصلاح درست نیست،و شاید آن مرد از گونه ای بود که بر امام علی-علیه السلام-خروج کردند،و این گونه از انقلابیان منحرف و خودپسند نسبت به پیشوای خود وفاداری سست دارند،و روش آن شخص اسراییلی هر چه بوده باشد، سبب آن شد که سرّ مهمی از اسرار حرکت و نهضت شناخته شود.

در احادیث اهل بیت(ع)می خوانیم که آنان آشکار کردن سرّ یا علنی کردن امر-بر حسب تعبیر اسلامی-را از بزرگترین کارهای حرام می شمردند،و امام صادق(ع)گفت:

ص :268

«ای پسر نعمان!من با یکی از شما سخنی را در میان می گذارم و او آن را از جانب من نقل می کند و من با این کار وی لعنت او را روا می شمارم و از او بیزاری می جویم؛ای پسر نعمان!اشاعه دهنده همچون کشندۀ ما با شمشیر خودش نیست،بلکه گناه او بزرگتر است،بلکه گناه او بزرگتر است،بلکه گناه او بزرگتر است»، (1) و او گفت(ع):

«به خدا سوگند که آن کس که جنگی بر ضد ما بر پا کند بر ما ناگوارتر از کسی نیست که چیزی از ما بگوید که ما آن را نپسندیم»، (2) و گفت(ع):

«کسی که چیزی از امر ما را آشکار سازد،همچون کسی است که ما را به عمد کشته و به خطا نکشته است»، (3) و در مقایسۀ ایستار موسی(ع)در مقابل اسراییلی در دو بار،به این نتایج می رسیم:

1-او در مرتبۀ اول قبطی را کشت،و سپس خطایش بر او آشکار شد:

فَوَکَزَهُ مُوسیٰ فَقَضیٰ عَلَیْهِ قٰالَ هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ

،اما در مرتبۀ دوم،نخست ضد اسراییلی سخن گفت: قٰالَ لَهُ مُوسیٰ إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ و سپس خواست تا خشم خود را متوجه به سوی قبطی کند: فَلَمّٰا أَنْ أَرٰادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمٰا... و شاید این برای آن است که قرآن خواسته است حقیقتی را بر ما آشکار سازد که امامان راهنما در احادیث خود دربارۀ آن تأکید کرده اند،و آن چنین است:اسراییلی دربار دوم که مخالف ایمنی حرکت و نهضت عمل کرد،بیشتر مستحق نکوهش و تأدیب بود،و موسی از آن جهت در آن دفعه نخست به قبطی پرداخت که تأدیب او مهمتر بود، در صورتی که این بار نخست از آن روی به اسراییلی توجه کرد که باز داشتن وی از اقدامات آمیختۀ به خطای او نسبت به جنبشی مکتبی مهمتر از کشتن قبطی بود.

بلکه در بعضی از روایات آمده است که:موسی قصد آن داشت که خشم خود را بر

ص :269


1- 5) -بحار الانوار،ج 78،ص 287.
2- 6) -همان کتاب،ج 75،ص 74.
3- 7) -همان منبع،ص 87.

اسراییلی فرو ریزد نه بر قبطی؛و امام رضا(ع)در تفسیر آیه گفته است:

« فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ... -پس ناگهان کسی که دیروز از او طلب یاری کرده بود،از وی خواستار یاری شد»تا دشمن را از او دور کند،« قٰالَ لَهُ... -موسی به او گفت که:تو گمراهی آشکاری»و دیروز با مردی به مقاتله پرداختی و امروز همان کار را با این یک در پیش گرفته ای،اکنون ادبت خواهم کرد و در صدد تأدیب او برآمد،و چون آن مرد نگران شد گفت:«ای موسی!آیا می خواهی مرا بکشی به همان گونه که دیروز کسی را کشتی؟». (1)

2-در مرتبۀ اول قرآن از زبان موسی خطاب به اسراییلی در مبارزۀ با قبطی گفت: هٰذٰا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ که در آن دشمنی و گمراهی آشکارا به شیطان نسبت داده شده،در صورتی که در مرتبۀ دوم موسی گفت: إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ که گمراهی آشکار و عمدی را به اسراییلی نسبت داده است،و با مقایسۀ این دو با هم به این نتیجه می رسیم که:اسراییلی در ریسمانهای دام شیطان گرفتار شده بود و،نادانسته،دشمن موسی شد،و چنین است کسی که با فرمانهای رهبری مکتبی خود به خاطر تصورها و ایستارهای شخصی مخالفت کند.

فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّٰاصِحِینَ

[20]

و به همان گونه که بی انضباطی از اسباب شکست و سستی حرکات و نهضتها است،آنها برای دستگاههای نظام از اسباب قوت و پیشرفت آن محسوب می شود،و شاید اگر حرکت موسی این نقطۀ نیرومندی را نمی داشت،دچار شکست می شد،و اگر پیشوای آن اسیر یا کشته می شد،نهضت و حرکت به پایان می رسید.

« وَ جٰاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعیٰ -و مردی از پایان شهر،در حالی که می دوید،آمد.» در روایات آمده است:

ص :270


1- 8) -نور الثقلین،ج 4،ص 119.

«...خبر کشته شدن آن مرد به دست موسی به فرعون رسید و موسی(ع)را خواست تا بکشدش،و مؤمن به موسی آگاهی داد که: إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّٰاصِحِینَ . (1)

مؤمن یا مؤمن آل فرعون آن کس است که در جایی از قرآن دربارۀ وی چنین آمده است:« وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمٰانَهُ -مردی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت گفت»و این مرد تظاهر به کفر می کرد و ایمان خویش را پنهان می داشت تا به سود جنبش مکتبی کاری کند،و این که شخصی با دو شخصیت متناقض زندگی کند کاری سخت دشوار است،و نیاز به شخصی با درجۀ بالایی از پرهیزگاری و مجاهده و اراده دارد تا در برابر فریبهای دنیا ذوب نشود و به عقب باز نگردد،و از اجرای نقشی که بر عهده گرفته است باز نماند؛و در بعضی از روایات مربوط به اصحاب کهف آمده است که امام صادق(ع)گفت:

«اصحاب کهف ایمان را پنهان کردند و ظاهرا خود را به کافری زدند،و آشکار کردن کفر ایشان پاداشی دارد که از پاداش پنهان کردن ایمان بزرگتر است». (2)

و شگفت انگیزترین چیزی که از مؤمن آل فرعون و پوشیده نگاه داشتن ایمان و مکتبی بودن و ایمانش به موسی(ع)نقل کرده اند،از امام صادق روایت شده است که گفت:

«و برای خربیل مؤمن با قوم فرعون که دربارۀ او به فرعون خبر چینی کردند، چنین دو رنگی وجود داشت.خربیل آنان را به ایمان به یگانگی خدا و پیامبری موسی دعوت می کرد...و بیزاری جستن از پروردگاری فرعون،پس نمامان این خبر را به فرعون رساندند و گفتند:خربیل مردمان را به مخالفت با تو می خواند،و به دشمنانت برای ضدیت با تو مدد می رساند،و فرعون به ایشان گفت:پسر عمویم و

ص :271


1- 9) -نور الثقلین،ج 4،ص 120.
2- 10) -وسائل الشیعة،ج 11،ص 480.

جانشینم بر کشورم و ولیعهدم؟اگر چنان باشد که شما گفته اید،به سبب کفران نعمتش مستحق عذاب است،و اگر شما دروغ گفته باشید،به سبب بدگویی بی جهت در حق او گرفتار عذاب سخت خواهید شد.پس خربیل و آنان را حاضر کردند و از او پرسیدند که:آیا تو نسبت به ربوبیت فرعون پادشاه و نعمت او کفر ورزیده ای؟و او گفت:ای پادشاه،آیا هرگز از من دروغ شنیده ای؟گفت:نه، گفت:پس از ایشان بپرس که پروردگارشان کیست؟گفتند:فرعون،به ایشان گفت:چه کس شما را آفریده؟گفتند:همین فرعون،گفت:روزی دهندۀ شما و متکفّل معیشت شما و دور کنندۀ بدبختیها از شما کیست؟گفتند:همین فرعون، و آن گاه خربیل گفت:ای پادشاه!من در برابر تو و کسانی که در این جا حضور دارند،گواهی می دهم که پروردگار آنان پروردگار من است،و آفرینندۀ آنان آفرینندۀ من،و روزی دهندۀ آنان روزی دهندۀ من،و متکفل معیشتهای ایشان متکفل معیشت من است،و پروردگار و آفریننده و روزی دهنده ای جز پروردگار و آفریننده و روزی دهندۀ ایشان ندارم،و در برابر تو و کسانی که در این جا حضور دارند گواهی می دهم که من از ربوبیت هر پروردگار و آفریدگار و روزی رسانی جز پروردگار و آفریدگار و روزی رسان ایشان بیزارم و نسبت به خدا بودن او کفر می ورزم.

خربیل اینها را می گوید و مقصودش آن است که اللّٰه پروردگار ایشان پروردگار من است،و نگفت که آن کس که ایشان او را پروردگار خود خواندند پروردگار من است،و این معنی بر فرعون و حاضران در مجلس او پوشیده ماند و چنان گمان کردند که او می گوید:فرعون پروردگار و آفریدگار و روزی دهندۀ من است،پس فرعون به ایشان گفت:ای مردان بد و ای خواستاران فساد در کشور من و طالبان ایجاد فتنه میان من و پسر عمویم که بازوی من است،شما به خاطر قصد تباه کردن فرمان من و هلاک کردن پسر عمویم و شکستن بازویم مستحق عذاب منید، و فرمان داد که یک میخ در ساق پای هر یک از آنان و میخ دیگری در سینه هاشان فرو کوبند،و /9 با شانه های درشت آهنین گوشت بدنهای ایشان را از تنشان برکندند،و

ص :272

چنین است که خداوند می گوید: فَوَقٰاهُ اللّٰهُ یعنی خدا خربیل را از بدیهای مکر ایشان سَیِّئٰاتِ مٰا مَکَرُوا که با بدگویی از او در نزد فرعون می خواستند او را به هلاکت برسانند نجات داد وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذٰابِ و عذاب بد و سخت نصیب آل فرعون شد،و آنان کسانی بودند که از خربیل در نزد فرعون سعایت کرده بودند و گرفتار کوفته شدن با میخها بر زمین و کنده شدن پاره های گوشت تنهاشان با شانه های آهنین شدند».

و گاه مصلحت مقتضی آن است که فرد رسالی با ناکامان در یک جا زندگی نکند،بلکه باید برای او خانۀ مرفّهی فراهم آورند تا شخصیت او پوشیده بماند،ولی این امر نباید هرگز در ایمان و شخصیت حقیقی او تأثیری بر جای گذارد.

و آن فرد مکتبی که این نقش را ایفا می کند،واجب است که ارتباط خود را با نهضت و حرکت یا رهبری مکتبی آشکار نکند و قصد او شناخته نشود،و قرآن که از آمدن مردی از پایان شهر به حال دویدن خبر می دهد،برای آن بوده است که موسی را پیش از آن که در اختیار صاحبان سلطه قرار گیرد از مطلب آگاه سازد،و چنان باشد که او را در حال انجام دادن یک واجب رسالی مشاهده نکنند،و اگر می خواهد پنهان شود چنان سرعت نگیرد که به دویدن شباهت داشته باشد و مایۀ توجه دیگران شود،چه این خطا است که در هنگام انجام یافتن کاری خطیر به دست فرد رسالی،او را به شکلی غیر عادی مشاهده کنند.

در این جا نباید از تأثیر وقت در انجام دادن کارهای مهم غافل باشیم،چه گاه یک مسئله ممکن است تنها به آن حل شود که شخصی به شخص دیگر تنها با یک اشاره مقصود خود را بفهماند،یا با مختصر سخنی آن را بیان کند،به شرط آن که این اختصار سودمند باشد.

« قٰالَ یٰا مُوسیٰ إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّٰاصِحِینَ -گفت:ای موسی!مردمان در آن می کوشند که تو را بکشند،پس(از این شهر)بیرون رو که من از نیکخواهان و اندرزگویان توام.» /9 آن مرد به همین عبارت مختصری که متضمن نیکی و بیان مطلب است

ص :273

اکتفاء کرد.

[21]

به همان گونه موسی(ع)بر خود لحظه ای از وقت را بی جهت تلف نکرد،چه مالک قراری دور اندیشانه بود،همراه با بصیرتی نافذ،که از مجموع این دو صفت به نام سرعت تشخیص موقعیت یاد می شود،و چه بسیار مجاهدان که گرفتار در چنگال نظامها بر اثر نداشتن سرعت تشخیص موقعیت افتاده اند،که چون با چیزی غیر عادی رو به رو می شوند،از گرفتن تصمیم مقتضی به سبب دشوار بودن آن بر ایشان،همچون پنهان شدن یا مهاجرت کردن یا رو به رو شدن با قضیه عاجز می مانند و گرفتار محذورات بزرگتر می شوند.

« فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -پس از آن(شهر)با ترس و نگرانی بیرون رفت و گفت:پروردگارا!مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.» در این هجرت با خود زاد توکل همراه داشت که بهترین زاد و توشۀ راه است.

[22]

موسی،در آن هنگام که از رفتارهای منحرف جامعه خود هجرت کرد،مهاجر به صورت معنوی بود،ولی اکنون به هجرت عملی به معنی مادی آن نیز آغاز کرده است،و هجرت در راه خدا فواید بسیار دارد،که از مهمترین آنها تزکیۀ نفس شخص مهاجر است،و بنا بر این اولین کاری که مهاجر در راه خدا به آن می پردازد تزکیه و پاکیزه کردن نفس و جان خویش است.چه سختیهای سفر و غربت و دوری از جامعه فاسد و رو به رو شدن با چالشها و دشواریهای تازه و...و...همه به صورت بوتۀ آزمایشی برای قالبریزی شخصیت انسان در جهت تکامل درمی آید،و هجرت برای موسی(ع)همین معنی را داشت،چه در جستجوی راه هدایت بود،و هجرت او برای گریز از سختیها و دشواریها صورت نمی گرفت.

هرگز چنین نبود،و او پیوسته در اندیشۀ قوم خود بود.

بعضی از مردم،در آن هنگام که از سرزمین خود به مهاجرت می پردازند،و در سرزمینی دیگر به نرمی زندگی و امنیت می رسند،سرزمین و قوم خود را از یاد

ص :274

می برند،و همۀ اشکها و خونهای ریخته شده و بدبختیها را که هنوز ملت و قوم ایشان با آنها رو به رو هستند فراموش می کنند،و این خطایی بزرگ و انحرافی پر دامنه است،چه هنگامی که مهاجرت می کنی،برای /9 آن است که فهم و نیروی بیشتری پیدا کنی و آن گاه به سرزمین خویش بازگردی و آتش انقلاب را برای تغییر دادن اوضاع و بهبود بخشیدن به آن روشن کنی.

بدین گونه موسی(ع)را در پیمودن راه به سوی مدین مشاهده می کنیم که از خدا می خواهد تا راه راست را به او نشان دهد:

« وَ لَمّٰا تَوَجَّهَ تِلْقٰاءَ مَدْیَنَ قٰالَ عَسیٰ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوٰاءَ السَّبِیلِ -و چون رو به مدین به راه افتاد گفت:امید است که پروردگارم مرا به راه راست رهبری کند.» موسی(ع)به تنهایی در صحرا به راه افتاد،و داستان هجرت او شگفت انگیزترین نمونه از مهاجرتهای بشری است که تاریخ از آن خبر می دهد،که اکنون بخشی از آن را می خوانیم:

[23]

او(ع)به مدین مهاجرت کرد،و مدین شهری بود که گروه کثیری از دامداران و شبانان در آن زندگی می کردند و در اطراف آن چاههای آب دیده می شد.

« وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النّٰاسِ یَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودٰانِ -و چون بر(چاههای)آب مدین وارد شد،گروهی از مردم را دید که(به دامهای خود)آب می دادند،و دور از آنان دو زن را مشاهده کرد که باز می داشتند.» یعنی گوسفندان خود را از نزدیک شدن به حوض آب،چه از آن کراهت داشتند که با مردان مخلوط شوند و منتظر تمام شدن کار آنان بودند تا سپس گوسفندان خود را به آبشخور ببرند.

« قٰالَ مٰا خَطْبُکُمٰا -(موسی)گفت:کار شما چیست؟» چرا شما برای آب دادن پیش نمی روید؟،و او-علیه السلام-در جستجوی مستضعفی بود تا به یاری او بشتابد،و زندگی افراد مکتبی در هر جا که

ص :275

باشند،همه در خدمت رسالت و مردم سپری می شود، /9 و پیوسته منتظر فرصت اند تا، بدون این که مردمان خواستار یاری از ایشان باشند،به عمل صالح بپردازند و به یاری آنان بشتابند.و قرآن از قول عیسی(ع)گفته است:« وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ -و مرا در هر جا که باشم مبارک و با برکت و فرخنده ساز»،پس مقدم مؤمنان در خانۀ هجرت مبارک است.

شاید از اقدام موسی به این عمل ایجاد روابطی اجتماعی بوده است که بر اثر آن تحرک مکتبی در جامعه هجرت استوار شود،به همان گونه که از خلال آن در خدمت به قضیۀ خودش دستگیر ما می شود.

« قٰالَتٰا لاٰ نَسْقِی حَتّٰی یُصْدِرَ الرِّعٰاءُ وَ أَبُونٰا شَیْخٌ کَبِیرٌ -گفتند که:ما (به گوسفندانمان)آب نمی دهیم تا آن گاه که شبانان از آبشخور خارج شوند،و پدر ما پیر مردی سالخورده است.» به سبب همین سالخوردگی نمی تواند به سیراب کردن گوسفندان در این جا بپردازد.

[24]

« فَسَقیٰ لَهُمٰا -پس(گوسفندانشان را)برای آنان سیراب کرد.» ما گروهی از انقلابیان را می بینیم که از خدمت کردن به مردم شانه تهی می کنند و آن را از حساب خود جدا می سازند،و حجت ایشان آن است که پرداختن به قضیۀ انقلاب مهمتر است.

اما موسی خدمت کردن به مستضعفان را از مهمترین هدفهای خود می دانست،و به همین سبب به جای آن دو زن کار آب کشیدن از چاه و ریختن آن به آبشخور و سیراب کردن گوسفندانشان را به انجام رسانید،و چون جوان و نیرومند بود،سختیهای زندگی و چالشهای آن او را به حرکت برمی انگیخت،و با دلوی به آبکشی پرداخت که عمل آن از عهدۀ ده مرد بیرون بود.

از مهمترین صفات پیامبران نیکی کردن و احسان به مردم است،و با داشتن چنین صفاتی خدا آنان را به رسالت برمی گزیند،و هنگامی که قرآن از گزینش پیامبران سخن می گوید،غالبا این جمله را مشاهده می کنیم:« وَ کَذٰلِکَ

ص :276

نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ -و بدین گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم».

« ثُمَّ تَوَلّٰی إِلَی الظِّلِّ فَقٰالَ رَبِّ إِنِّی لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ -سپس به سایه بازگشت و گفت:پروردگارا!من به خیری که به سوی من فرو فرستی فقیر و نیازمندم.» /9 موسی سخت گرسنه بود،و از غربت رنج می برد،و نمی دانست که کار وی به کجا خواهد کشید،و از اینها به نزد پروردگارش شکایت نکرد،بلکه از نعمتهای ارزانی داشتۀ او سخن گفت،و گفت که من به این خیر نیازمندم.و این از نیکوترین روشهای دعا کردن است،چه متضمن کنایه ای بلیغتر از تشبیه و نگرشی مثبت است.پس به جای آن که یکی از ما بگوید:چشمم درد می کند،پس خدایا آن را شفا بخش،باید بگوید که:چشم من پیش از این سالم بود،و من اکنون به آن نیازمندم که همچون پیش از این بوده باشم.چه از آداب دعا آن است که بنده به حمد و ستایش خدا آغاز کند،و بر او درود فرستد،چنان که در احادیث آمده است.

اهمیت این ادب محافظت از روحیۀ مثبت در نزد انسانی است که شیطان پیوسته در صدد گمراه کردن او از نعمتهای خدا است،و هر وقت که درد یا مصیبتی به او می رسد،عینک سیاه بر چشم می گذارد تا دیگر نعمتهای بازمانده را نبیند که محققا بیش از آن است که از کف داده است،و آن کس که نعمتهای خدا را که به او داده است نمی بیند،نمی تواند از آنها بهره مند شود.

در تفسیری دیگر برای این آیه آمده است که ابو بصیر گفت:به ابو عبد اللّٰه -علیه السلام-گفتم که آیا شکر حدّی دارد که چون بنده تا آن حد پیش برود بتوان گفت که او شاکر است؟گفت:آری،و من گفتم که آن چیست؟و او گفت:

خدا را باید سپاس گزارد بر هر نعمتی از مال و کسان خودش،و اگر در آنچه خدا به او بخشیده حقّی برای دیگران وجود دارد،آن را بپردازد،و از آن است این گفتۀ خدای عزّ و جلّ:« سُبْحٰانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ -منزه است آن که این را مسخر ما ساخت در حالی که ما هماورد با آن نبودیم»و« رَبِّ إِنِّی لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ

ص :277

مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ...

-پروردگارا!من به خیری که برایم فرو فرستادی فقیر و نیازمند بودم...».

شاید امام(ع)میان حدود شکر و این آیه از آن جهت ارتباطی برقرار کرد که حقیقتی مهم را آشکار سازد،و آن این که:گفتۀ موسی در این جا شکر و سپاسگزاری است،زیرا که پس از سیراب کردن گوسفندان آن دو زن،و رو به سوی سایه کردن،گفت: رَبِّ إِنِّی لِمٰا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ بدان سبب که آنچه کردم اندک بود،و من به عمل بیشتر و بزرگتر نیاز دارم تا بر مقدار اعتبارم در نزد تو افزوده شود.

[سوره القصص (28): آیات 25 تا 30]

اشاره

فَجٰاءَتْهُ إِحْدٰاهُمٰا تَمْشِی عَلَی اِسْتِحْیٰاءٍ قٰالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مٰا سَقَیْتَ لَنٰا فَلَمّٰا جٰاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ اَلْقَصَصَ قٰالَ لاٰ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (25) قٰالَتْ إِحْدٰاهُمٰا یٰا أَبَتِ اِسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اِسْتَأْجَرْتَ اَلْقَوِیُّ اَلْأَمِینُ (26) قٰالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی اِبْنَتَیَّ هٰاتَیْنِ عَلیٰ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمٰانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (27) قٰالَ ذٰلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا اَلْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلاٰ عُدْوٰانَ عَلَیَّ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ (28) فَلَمّٰا قَضیٰ مُوسَی اَلْأَجَلَ وَ سٰارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جٰانِبِ اَلطُّورِ نٰاراً قٰالَ لِأَهْلِهِ اُمْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ اَلنّٰارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ مِنْ شٰاطِئِ اَلْوٰادِ اَلْأَیْمَنِ فِی اَلْبُقْعَةِ اَلْمُبٰارَکَةِ مِنَ اَلشَّجَرَةِ أَنْ یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (30)

ص :278

معنای واژه ها

27[أشق علیک]

:یعنی تو را گرفتار رنج و تعب کنم.

29[جذوة]

:پارۀ بزرگ چوب سوزاندنی که در آن آتش باشد و جمع آن جذی است.

از کنار کوه طور دیدن آتشی مایۀ انس و شادمانی او شد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هجرت برای همۀ رسالتها و جنبشهای مکتبی پیش آمدۀ در همۀ زمانها مرحله ای ضروری است،و برای تزکیۀ نفس انسان و تبلور یافتن شخصیت وی و استقامت ورزیدن برای حقیقت با همۀ ساعتهای دشوار آبستن به دردها و دشواریها سودمند است؛مهاجر خود را از جامعه خود دور می کند و زندگی در غربت را برمی گزیند در صورتی که از سرنوشت خود هیچ آگاهی ندارد.و شاید در آن ساعتی که موسی به سایۀ درخت پناه برد،از این گونه ساعتها بود،چه با گرسنگی و نتیجۀ سختیهای سفر دست و پنجه نرم می کرد و در سرزمینی قدم نهاده بود که در آن هیچ کس را نمی شناخت،و این همه علاوه بر غم و اندوهی دربارۀ امت و قوم مستضعف

ص :279

او بود که پیوسته آن را با خود حمل می کرد،و چه بسا که ترس و هراس از فرعون که هر آن ممکن بود گماشتگان او برسند نیز مایۀ آزار او بود،و هنگامی از این رنج اخیر رهایی یافت که شعیب به او مژدۀ خلاص شدن از قوم ستمگر را داد.

اما جنبۀ دیگر هجرت،رحمت خدا است که شامل حال مجاهدان در راه او می شود،و در این آیه های کریمه با گفته ای دربارۀ باز شدن درهای رحمتی رو به رو می شویم که خدا در برابر پیامبرش موسی(ع)گشود،و /9 یکی از آن دو زن بازگشت و موسی(ع)را به خانۀ خودشان دعوت کرد تا پدرش مزد آب دادن وی را به گوسفندانش بپردازد،و از آن پس پیوسته برکات پروردگار به او می رسید،به صورتی که عنوان یکی از افراد این خانه را پیدا کرد و از درد غربت در مدین رهایی یافت،و پس از آن که جایی برای زندگی نداشت در خانه ای استقرار پیدا کرد،و در میان سطرها درسهایی مهم و الاهی در پیرامون امور اخلاقی مهاجر رسالی بهرۀ ما می شود، و بار دیگر رحمت الاهی به صورتی دیگر و بزرگتر در آن هنگام متجلّی خواهد شد که موسی می خواهد به وطنش بازگردد و مشکلات از هر سو او را در میان راه احاطه می کند،و در حالی که در تاریکی شدید و سرمای سخت همراه با همسر باردار خود در بیابانی عظیم بدون آن که نشانه ای از راه داشته باشند،پیش می رود،و در این میان دامهای او تلف می شود و نمی داند که چه باید بکند،و در این هنگام ناگهان دست غیب به سوی او دراز می شود،و این نه برای آن است که موسی را نجات دهد،بلکه برای نجات دادن همۀ بنی اسراییل است.

در ابتدا که موسی روشنی آتش را از دور مشاهده کرد،در جان وی هیچ اندیشه ای جز بهره مند شدن از پاره ای آن برای گرم کردن خود و همسرش نداشت،و می خواست وقتی که به آن آتش می رسد راه درست را از کسانی که در پیرامون آنند بپرسد،ولی به محض آن که به تودۀ آتش رسید،این بانگ را شنید که:« فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً -کفشهایت را از پا بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی»و در آن هنگام از همۀ پیوندها و وابستگیهای مادّی برید و همۀ غمها و دردهای خویش را فراموش کرد،و با تمام عقل و عواطف متوجه به جانب پروردگار

ص :280

خویش شد،و در این هنگام است که عظمت پیامبران تجلی پیدا می کند،و موسی(ع)نه تنها نعلین خویش را از پای برگرفت،بلکه همۀ پیوستگیهای زمینی و خاک را از جان خود زدود و،بی آن که توجهی به همسر خویش داشته باشد،و در اندیشۀ گلۀ گوسفندی افتد که حاصل ده سال کارگری او بوده است.

شرح آیات:
اشاره
ویژگیهای اخلاقی مهاجر

[25]

مهاجر از آن روی که در شهر هجرت غریب و بیگانه است، می بایستی در ادب به درجۀ بالا رسیده باشد،بدان جهت که شهر را نمی شناسد،و از خصوصیات اجتماعی آن آگاهی ندارد،و بسا که در آن کسی یافت شود /9 که او را نامطبوع و تحمّل ناپذیر تصور کند،و در صدد فشار آوردن بر او برآید،و به همین سبب بر مهاجر واجب است که نیروهای معنوی و مادی خویش را آشکار سازد تا اهل شهر از آن با خبر شوند،و نخستین عملی که موسی(ع)به آن برخاست،یاری کردن به خاندانی فقیر بود،و زندگی پیامبران و رسالیان را در طول تاریخ به همین گونه مشاهده می کنیم،و پیامبر ما(ص)از مکه به مدینه هجرت کرد،و به سبب نشاط و ارزشهای رسالی وی برکاتی به این شهر داخل شد،و اولین کاری که در آن صورت گرفت بنای مسجد قباء و از بین بردن چاله ها و آبگیرهای پراکندۀ در پیرامون آن بنا بر بعض از تواریخ بود که مایۀ تولید بیماریهایی می شد،و سپس او(ص)اسباب زحمتی برای مردم آن شهر نبود،بلکه خود کار می کرد و از عرق ریختن پیشانی خود اسباب معیشت را فراهم می آورد و گاه امام علی(ع)را به این کار وا می داشت،و رفتاری این چنین مهاجر را در مجتمع محبوب می سازد،و عملا برای موسی-علیه السلام- چنین پیشامد کرد،چه شعیب-علیه السلام-در آن هنگام که دخترانش به او خبر دادند که او نیرومند و امین است و با آب دادن چار پایان به آنان نیکی کرده است، یکی از آنان را برای خواندن او به خانه خودش روانه کرد.

« فَجٰاءَتْهُ إِحْدٰاهُمٰا تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیٰاءٍ قٰالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ

ص :281

لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مٰا سَقَیْتَ لَنٰا

-پس یکی از آن دو که با آزرم گام برمی داشت به نزد او آمد و گفت:پدرم تو را به نزد خود می خواند تا مزد سیراب کردن گوسفندانمان را بتو بدهد.» در این جا اشاره ای است به این که دینهای الاهی عموما مخالف ورود زن در اجتماع و معامله کردن با دیگران نیستند،ولی شرط آن است که این آمیزش برای معامله آمیختۀ با ادب و حیا باشد،چنان که مشاهده می کنیم که دختر شعیب پیغمبر را پدرش به دنبال انجام دادن کاری ضروری روانه می کند،و آن دختر با پوشش عفت و حیا به دنبال اجرای فرمان پدرش روانه می شود.

و موسی(ع)این دعوت را پذیرفت و هدفش گرفتن مزد برای آب دادن به چارپایان نبود،بلکه می خواست جایی برای خود در این سرزمین غریب پیدا کند.

برای مهاجر مکتبی این امر لازم است که شبکه ای از روابط اجتماعی با سببهای مشروع گوناگون و در جهتهای مختلف جامعه فراهم آورد تا از آنها در راه رسیدن به هدفهای حق خود بهره برگیرد،و هنگامی که موسی با زنی بیگانه به راه افتاد،با ادب گام برمی داشت، /9 و به آن زن دستور داد که پشت سر او حرکت کند و او را با پرتاب کردن ریگی به چپ یا به راست در آن جا که راه تغییر می کند،آگاه سازد، چه اگر آن زن پیشاپیش وی حرکت کند،امکان آن هست که متوجه شکل او شود.

در حدیث آمده است که:

«پس موسی با او برخاست و آن زن پیشاپیش او راه می رفت،و ناگهان بادی وزید و بخشی از پشت بدن او آشکار شد،و موسی به او گفت:از پشت سر من بیا و راه را با سنگریزه ای که از عقب من می پرانی به من نشان بده تا از همان راه بروم،چه من از قومی هستم که به پشت زنان نگاه نمی کنند». (1)

« فَلَمّٰا جٰاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ -پس چون نزد او(شعیب)آمد و داستانهای خود را برای او حکایت کرد.»

ص :282


1- 11) -نور الثقلین،ج 4،ص 122.

و آنچه را که در سرزمینهای زیر سلطۀ فرعون و گماشتگان وی می گذشت به او گفت.

« قٰالَ لاٰ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -گفت:نترس که از گروه ستمکاران نجات یافته ای.» و به محض این که موسی به نزد او حاضر شد،دستور داد تا برایش خوراک بیاورند،و موسی با آن که گرسنه بود از خوردن غذا خودداری کرد،و چون شعیب سبب آن را پرسید،گفت:ما از خاندانی هستیم که برای خدمت انجام داده شدۀ در راه خدا از دیگران مزد نمی گیریم،و در این باره اصرار ورزید،تا این که شعیب به او توضیح داد که ما برای هر مهمانی که بر ما وارد شود چنین کاری را انجام می دهیم.

این ایستار یکی از صفات و خصوصیات اخلاقی مهاجران مکتبی را برای ما بیان می کند،چه بر مهاجر لازم است که از ذلت و خواری خود را در امان نگاه دارد،و ارزشهایی را که به خاطر آنها به مهاجرت پرداخته است حفظ کند،و بسیاری از مهاجران،خواه از کارگران بوده باشند یا از مجاهدان،در آن هنگام که به سرزمینهای خاوری یا باختری روانه می شوند،ارزشهای خودشان را فراموش می کنند،و بر شخصیت آنان ارزشها و روشهای زندگی جامعه محل مهاجرت انعکاس پیدا می کند،زیرا که این مجتمع نیرومند است و آنان وسیله ای برای محافظت خود از جریانهایی که در آن می گذرد در اختیار ندارند،و به همین سبب در آن می گدازند و با آن آمیخته می شوند.

بر مهاجر است که برای محافظت ارزشهای خود بکوشد،و پیش از اندیشیدن دربارۀ فراهم آوردن خوراک و پوشاک،به مستحکم و مصون کردن شخصیت خویش بیندیشد و موسی(ع)تا یقین نکرد که خوردن خوراک اهدایی شعیب مایۀ ذلت و خواری فراهم نخواهد آورد،به خوردن آن نپرداخت.

[26]

« قٰالَتْ إِحْدٰاهُمٰا یٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ -یکی از آن دو(دختر)گفت:ای پدر!او را به مزدوری بگیر که بهترین کسی خواهد بود که به مزدوری گرفته ای و نیرومند و امین است.»

ص :283

این پیشنهاد ما را از دو چیز آگاهی می دهد:

اول:احساس زن به نیازمند بودنش به مردی که کارهای مهم خانه را انجام دهد،و آنچه در مرد مایۀ رضایت خاطر زن می شود،نیرومند بودن او است تا ضعف خود او را جبران کند،و امین بودن وی که زندگی در کنار او مایۀ اطمینان خاطر خواهد بود.این از جنبۀ خصوصی-و از دیدگاه زنی به عنوان همسر است-و اما از نظر کلی و اوضاع و احوال خانۀ شعیب،این دو صفت بسیار اهمیت دارد،و ناگزیر باید قوی باشد تا کارهای خانه را به بهترین وجه انجام دهد،و با امانت خود عرض و آبروی خانواده را حفظ کند.

امام علی(ع)گفته است:

«چون زن این را گفت،شعیب(ع)گفت:تو از کجا از امانت و قوت او آگاه شدی؟و او گفت:امّا قوت او را از آنجا بازشناختم که سنگی را بلند کرد که بسیار کسان نمی توانند آن را بلند کنند،و اما امانت او را از آن جا دریافتم که به من گفت:از پشت سر من بیا،چه من دوست ندارم که باد جامه ات را جابه جا کند و بدنت در برابر من آشکار شود». (1)

دوم:امکان آن هست که پیشنهاد دختر شعیب به پدرش حکایت از میل او به همسری با موسی(ع)بوده باشد،و در روایات آمده است که دختری از شعیب که با موسی ازدواج کرد همان است که پیشنهاد کرده بود،بلکه همو بود که با پدرش /9 دربارۀ ازدواج با او سخن گفت،و آنچه بر این امر دلالت دارد،آیه بعدی است که در آن شعیب موضوع همسری با موسی(ع)را در برابر هشت یا ده سال خدمت کردن وی در خانه اش مطرح کرد که نشان می دهد که پیش از آن چنین گفتگویی میان پدر و دخترش سابقه داشته است،و در این شک نیست که دختر می دانست که مزد کار موسی همین ازدواج است.

[27]

و شعیب پیشنهاد دخترش را پذیرفت،پس روی به موسی-علیه

ص :284


1- 12) -همان کتاب،ص 123.

السلام-کرد و:

« قٰالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هٰاتَیْنِ -گفت که:من می خواهم که یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم،» و شرط آن را هشت سال خدمت کردن در خانۀ خودش قرار داد:

« عَلیٰ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمٰانِیَ حِجَجٍ -در مقابل آن که هشت سال مزدور من باشی.» که این الزامی است،و برای دو سال دیگر او را مخیر کرد که اگر دلش خواست خدمت را انجام دهد.

« فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ -پس اگر بخواهی خدمت را ده سال تمام کنی،به اختیار خودت است.» « وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ مِنَ الصّٰالِحِینَ -و من نمی خواهم که بر تو سخت بگیرم،و اگر خدا بخواهد مرا از صالحان خواهی یافت.» [28]

پس موسی به او پاسخ داد:

« قٰالَ ذٰلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلاٰ عُدْوٰانَ عَلَیَّ وَ اللّٰهُ عَلیٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ -گفت:این(پیمانی)میان من و تو است که هر یک دو مدت را به پایان برسانم،ستمی بر من نرسد،و خدا بر آنچه می گوییم وکیل است.» موسی(ع)برای کار کردن در خانۀ شعیب(ع)باقی ماند،و خدا این امر را اکرامی برای پیامبر خود شعیب در برابر تقوی و زهد او قرار داد.

رسول اللّٰه(ص)گفت:

«شعیب(ع)از دوستی خدا چندان گریست که کور شد،پس خداوند بینایی را به چشمان او بازگرداند،و بار دیگر چندان گریست تا کور شد،و خدا بینایی را بار دیگر به چشمان او بازگرداند،پس چندان گریست تا کور شد و خدا بار دیگر او را بینا کرد،و چون به چهارمین بار رسید،خدا به او چنین وحی فرستاد:

ای شعیب!تا کی می خواهی پیوسته چنین کنی؟اگر گریۀ تو برای ترس از آتش است،من تو را از آن نجات دادم،و اگر برای رسیدن به بهشت است آن را بر تو روا

ص :285

داشتم،و شعیب گفت:ای خدا و سرور من!تو می دانی که من از ترس از آتشت بر تو نگریسته ام،و نه از شوق بهشتت،ولی دوستی تو قلب مرا فرا گرفته و نمی توانم صبور باشم.

پس خدا جل جلاله به او وحی کرد:حال که چنین است،همسخن (کلیم)خود موسی بن عمران را به خدمت تو می گمارم». (1)

چنین بود تا آن گاه که شعیب در برابر خدمت موسی به مدت هشت یا ده سال،دختر خود را به همسری موسی درآورد،و در حاشیۀ این زناشویی حقایقی است که به آنها اشاره می کنیم:

نخست:امکان آن هست که زن،شوهر مناسب برای خودش برگزیند،بدان سبب که زناشویی قضیه ای سرنوشت ساز است و تأثیر ژرفی بر زندگی زن و آیندۀ او دارد،ولی این انتخاب شوهر می بایستی به صورتی شایسته صورت پذیر شود که متناسب با حشمت و کرامت زن و ارزشهای الاهی بوده باشد،و دختر شعیب چون در موسی صفات و شایستگیهایی از نیرومندی و امانت و ملتزم بودن به مفاهیم رسالت دید،او را برای شوهری خود برگزید،و سپس انتخاب خود را با ادب بر پدر خویش عرضه کرد.

دوم:پیش از آن که موسی(ع)اقدام به خواستگاری کند،شعیب به این کار مبادرت کرد،از آن روی که او را شایسته دید و دریافت که آیندۀ دخترش از طریق این ازدواج تأمین شده است و زندگی توأم با خوشبختی خواهد داشت،و این بر خلاف چیزی است که اکنون در مجتمعهایی مشاهده می کنیم که عرضه کردن دختر برای همسری از طرف پدرش با کسی که شایستگی دارد،عیبی بزرگ شمرده می شود.

سوم:دختری که ازدواج کرد دختر کوچکتر بود نه دختر بزرگتر.و این بر عکس بعضی از آداب و سنتهای نادرستی است که بنا بر آن لازم است حتما دختر

ص :286


1- 13) -همان کتاب،ص 124.

بزرگتر اول ازدواج کند.

[29]

و موسی نزد شعیب پیغمبر خدا مدت ده سال باقی ماند که بزرگترین مدت برای باقی ماندن او پیش از بازگشت به زادگاه خودش بود.

« فَلَمّٰا قَضیٰ مُوسَی الْأَجَلَ وَ سٰارَ بِأَهْلِهِ -پس چون موسی مدت را به پایان رسانید و با همسر خود(به سوی زادگاهش)به راه افتاد.» این نشانه ای از دخول حرکت رسالی در مرحله ای تازه بود،یعنی مرحلۀ بازگشت به آزاد کردن قوم خود،و پیش از آن اشاره کردیم که هجرت در نزد رسالیان به معنی گریختن از واقعیت و تحمل مسئولیت نیست،بلکه برای دست یافتن به آمادگی بهتر برای رو به رو شدن با مبارزۀ قاطع و نهایی است،و در این شک نیست که موسی به آیندۀ ملت و قوم خویش می اندیشید،و در راه بازگشت پیوسته برای مبارزۀ آینده برنامه ریزی می کرد.

شب بود و فصل زمستان،و راه از صحرایی وسیع می گذشت که موسی آن را نمی شناخت،و در این عبور چارپایان او تلف شدند و می خواست وسیلۀ نجاتی پیدا کند،و در این اثناء:

« آنَسَ مِنْ جٰانِبِ الطُّورِ نٰاراً -از کنار کوه طور دیدن آتشی مایۀ انس و شادمانی او شد.» « قٰالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نٰاراً -به کسان خود گفت که درنگ کنید،چه من آتشی دیدم.» آنس از استئناس و انس گرفتن است،و آن شعلۀ آتش امیدی برای موسای پیغمبر که با آن اوضاع و احوال سخت و نگران کننده رو به رو بود،فراهم آورد و کسان خود را دستور به باقی ماندن در همان جا داد تا وی برود و بازگردد،و آنچه بیشتر او را رنج می داد از دست رفتن گوسفندان و مواجه بودن همسرش با سرما بود،و به همین سبب گفت:

« لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهٰا بِخَبَرٍ -شاید از آن(آتش)خبری مفید برای شما بیاورم.»

ص :287

« أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّٰارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ -یا پارۀ آتشی که شاید از آن گرم شوید.» [30]

این دورترین جایی بود که اندیشۀ موسی در هنگام دیدن آتش به آن رسیده بود،ولی در درون خود اندیشه ای بزرگتر از همۀ اینها داشت،و آن آزاد کردن ملت خود و رهنمایی آنان به جانب یگانه شناختن خدا و پرستیدن او به صورتی بود که از پرستشهای ساختگی و باطل به دور باشد،و اگر در این راه به نتیجه ای می رسید،همه چیز را جز این اندیشه فراموش می کرد.

« فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِیَ مِنْ شٰاطِئِ الْوٰادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبٰارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یٰا مُوسیٰ إِنِّی أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ -پس چون به آنجا رسید،از کنار وادی ایمن در بقعۀ مبارکه،ندایی از درخت به او رسید که:ای موسی!من خدای پروردگار جهانیانم،» و غرق در این نزدیکی الاهی،خدا به او فرمان داد که همۀ دلبستگیهای دیگر را از خود دور کند و همسرش و مالش و چارپایانش را از یاد ببرد،بدان سبب که پروردگار خود را یافته است،و در این جا نکتۀ مهمی است که با مجاهدان بیش از دیگران ارتباط پیدا می کند و آن چنین است:آنان باید به نصرت و یاری خدا اطمینان داشته باشند،و این برای هیچ کس جز با کوشش و جهاد میسر نمی شود:« وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ -و کسانی که در راه ما بکوشند،راههای خود را به آنان نشان می دهیم،و خدا با نیکوکاران است». (1)

در این باره اندیشه ای در تفسیر امام صادق(ع)از این آیه وجود دارد.چه می گوید:

«برای آنچه به آن امید نداری،امیدوارتر از آن باش که به آن امیدواری،و موسی بن عمران برای آن رفت که آتشی برای همسر خویش بیاورد،و در حالی به

ص :288


1- 14) -العنکبوت69/.

نزد او بازگشت که پیامبری صاحب رسالت بود». (1)

[سوره القصص (28): آیات 31 تا 37]

اشاره

وَ أَنْ أَلْقِ عَصٰاکَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ کَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یٰا مُوسیٰ أَقْبِلْ وَ لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ اَلْآمِنِینَ (31) اُسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَ اُضْمُمْ إِلَیْکَ جَنٰاحَکَ مِنَ اَلرَّهْبِ فَذٰانِکَ بُرْهٰانٰانِ مِنْ رَبِّکَ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ (32) قٰالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخٰافُ أَنْ یَقْتُلُونِ (33) وَ أَخِی هٰارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسٰاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ (34) قٰالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُمٰا سُلْطٰاناً فَلاٰ یَصِلُونَ إِلَیْکُمٰا بِآیٰاتِنٰا أَنْتُمٰا وَ مَنِ اِتَّبَعَکُمَا اَلْغٰالِبُونَ (35) فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُفْتَریً وَ مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی آبٰائِنَا اَلْأَوَّلِینَ (36) وَ قٰالَ مُوسیٰ رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جٰاءَ بِالْهُدیٰ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ اَلدّٰارِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (37)

معنای واژه ها

32[أسلک]

:داخل کن.

ص :289


1- 15) -نور الثقلین،ج 4،ص 127.

[جناحک]

:دستت را.

[الرهب]

:ترس،هراس.

[ردء]

:یعنی معین و یاور.

به وسیلۀ آیات ما،شما و کسانی که از شما پیروی می کنند پیروز خواهید شد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

لحظۀ وحی لحظه ای حساس در تاریخ بشریت است،زیرا که لحظۀ اتصالی خارق العاده،میان پروردگار آسمان و زمین به میانجیگری وسیلۀ دید پاکیزه ای است که در قلبهای رسولان استقبال کنندۀ وحی تحقق پیدا می کند،و سپس آن را بی کم و زیاد به مردمان ابلاغ می کنند،و این لحظه غالبا در زندگی بشر تکرار پیدا نمی کند،مگر آن که حکمت بالغۀ خدا خواستار تکرار آن شود،و برای امت بنی اسراییل هنگامی تحقق پیدا کرد که خدا در طور سیناء با پیامبرش موسی(ع)به سخن گفتن پرداخت،به همان گونه که برای امت مسلمان در شب قدر و در آن هنگام تحقق یافت که همگی قرآن بر قلب محمد پیامبر اسلام(ص)نازل شد،و به سبب عظمت همین لحظه است که شب قدر بهتر از هزار شب محسوب می شود.

خدا به گونه ای با پیامبر خود موسی سخن گفت،ولی او دور و برتر از آن است که دارای زبان باشد،بلکه صوت را می آفریند و با همین مکالمه صفحۀ زندگی تغییر کرد و حرکت حقیقی برای ساختن یک امت مؤمن آغاز شد.

و خدا پیامبر خود موسی(ع)را با دو آیت و نشانۀ بزرگ مجهز ساخت که یکی از آن دو عصایش بود،و دیگری دستش که چون آن را در بغل می گرفت سفید

ص :290

می شد،و سپس به او فرمان داد که به سوی ریشۀ فساد و انحراف در مجتمع که طاغوت است حرکت کند،چه یکی از خصوصیتهای فرستادگان الاهی در سراسر تاریخ ابراز شجاعت و رشادت در انجام دادن دستور خدا از طرف آنان بوده است،و به همین جهت است که موسی(ع)را می بینیم که چون فرمان خدا برای توجه کردن به قلب کفر به او رسید،به این کار پرداخت و عمل سرّی و مخفیانه را کنار گذاشت بی آن که از فرعون به هراس افتد،و چرا کسی که با وحی و آفریدگار جهان وصل پیدا کرده است بایستی از کسی بترسد؟! و در مقابل موسی فرعونی می ایستد که ترکیبی از گونه های مختلف فساد و انسانی ستمگر است که هواها و شهوتها و کبریای باطل او را احاطه کرده،و طبعا نمی تواند در آن واحد دست از همۀ آنها بردارد و رو به پرستش خدا کند و به رهبری فرستادۀ خدا تسلیم شود،ولی موسی در برابر همۀ اینها استوار باقی ماند و یقین داشت که« إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ -ستمگران رستگار نخواهند شد»و هر چه کنند،و هر اندازه دوام یابند و به اسباب قوت و نیرو متشبث شوند،عاقبت کارشان زیان است.

عبرتهایی که از این درس خواهیم گرفت فراوان است،و در زندگی ما سودمند واقع می شود،ولی آشکارترین آنها این است که فرد مکتبی از این امر آگاه می شود که محور تحرک او نزدیکی او به خدا است،پس دعا می کند و به عمل و مبارزه می پردازد،ولی این همه در پیرامون این محور صورت می گیرد.

آیا جنگاوری را دیده ای که از سنگر خود خارج می شود و سپس برای تغییر دادن سلاح خود به آن بازمی گردد،و برنامۀ عمل خود را استحکام می بخشد و بار دیگر به هجوم و حمله می پردازد؟مؤمن نیز چنین است که با امور منفی و دشواریها و چالشها رو به رو می شود،و هنگامی که سلاحش سستی پیدا می کند و توشه اش پایان می پذیرد و جانش خسته می شود،به خندق خود بازمی گردد تا ضعف و سستی خود را جبران کند،و توشه بردارد،و نشاط و فعالیتش تجدید شود،ولی آیا خندق مؤمن کجا است؟محرابی است که در آن به نماز می ایستد،و قرآنی که برنامۀ عمل

ص :291

و تحرک را از آن الهام می گیرد،و روزه ای که با آن بر قوت خود می افزاید،و رو کردن به سوی خدایی که از آن عزم و اراده بهرۀ او می شود.

اگر جنبش مکتبی را از روحیّات(نماز و روزه و خواندن قرآن و ایمان به غیب و...و...)جدا کنیم،همچون هر حرکت مادی دیگر ارزشی ندارد،و به انسانی می ماند که عقل را از او گرفته باشند،یا جانوری که روح از او سلب شده باشد.به صورت پارۀ گوشتی درمی آید که با گذشت زمان عفونت پیدا می کند،پس جنبش مکتبی واجب است که از خدا و به سوی خدا و به یاری خدا و در راه خدا باشد،و از خدا به سوی غیر او،یا از غیر او به سوی او صورت نمی گیرد.

در آن هنگام که امتی از وحی تهی شود،به صورت بنی اسراییل در می آید که جنبشی مکتبی بودند و به حرکت مادّی محضی تغییر شکل دادند که دولت کوچک اسراییل(فلسطین امروزی)از آن پدید آمد،و مسلمانان تا آن زمان که پیوستگی به رسالت را حفظ کردند،پیش رفتند،و در آن هنگام که رسالت را ترک گفتند،همه چیز از ایشان سلب شد.

شرح آیات:

اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ

[31]

پروردگار ما سبحانه و تعالی پیامبر خود موسی را به دو آیت بزرگ مجهز کرد:اولی آنها عصایی بود که چون آن را بر زمین می افکند به صورت ماری حرکت می کرد،و دومی آن که چون دستش را از زیر بغلش بیرون می آورد،بینندگان آن را سفید و درخشان می دیدند:

« وَ أَنْ أَلْقِ عَصٰاکَ فَلَمّٰا رَآهٰا تَهْتَزُّ کَأَنَّهٰا جَانٌّ وَلّٰی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ -و این که عصایت را بیفکن،و چون آن را دید که همچون مار جنبید،پشت کرد و دور شد و به عقب باز نگشت.» بدان سبب که موسی خاصیت بشری را حفظ کرده بود،و بشر هم باقی ماند و از عواطف و مشاعری که دیگران داشتند او نیز برخوردار بود،و این دلیل بر آن

ص :292

است که پیامبران با دریافت وحی به خدایان تبدیل نمی شوند،و این که وحی از خود ایشان نیست،بلکه مسئولیتی الاهی برای هر کس است که خدا او را برگزیند.

غالبا آنچه خدا به پیامبرانش وحی می کند،برای آن است که این حقیقت را صریح به مردم بگویند،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است:« قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ -بگو که من بشری همچون شمایم». (1)

به همین سبب،موسی پس از دیدن جان،پشت کرد و گریخت و به پشت سر خود نگاه نکرد،و آن-چنان که بعضی گفته اند-مار کوچک متحرک است.

شاید تنها در این دفعه عصا به صورت مار درآمد،اما در دفعات بعد به صورت اژدهایی بزرگ درمی آمد.

« یٰا مُوسیٰ أَقْبِلْ -ای موسی!پیش بیا.» تو کسی هستی که می باید حامل رسالت خدا باشی،و بنا بر این واجب است که شجاع باشی و نترسی.

« وَ لاٰ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ -و نترس زیرا که تو از ایمن شدگانی.» پس این آغاز راه است،و در برابر تو سختیها و مشکلات فراوان وجود دارد، و قلب موسی با این ندای ربّانی آرامش یافت و شجاعت پیدا کرد و مار را گرفت که در دست او بار دیگر به صورت عصا درآمد.

[32]

و ندای الاهی بدین صورت ادامه یافت:

« اُسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضٰاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ -و دست خود را در جیبت داخل کن تا سفید و تابنده بدون آسیبی از آن بیرون آید.» یعنی سفیدی و تابندگی آن،مثلا،نتیجۀ بیماری برص نیست،بلکه آیتی الاهی برای موسی است.

« وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَنٰاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذٰانِکَ بُرْهٰانٰانِ مِنْ رَبِّکَ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ -و تا از وحشت بیارامی دست خود را در بغل کن،

ص :293


1- 16) -الکهف110/.

و اینها دو برهان است از پروردگارت به سوی فرعون و اطرافیانش که آنان گروهی نافرمان بوده اند.» /9 و فسق به معنی خروج از خط درست است و از راه منحرف شدن.

[33]

بدین گونه رسالت به موسی رسید و او مأمور به آن شد که در برابر انحراف و اساس آن که فرعون است مقاومت ورزد.» « قٰالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخٰافُ أَنْ یَقْتُلُونِ -گفت:

پروردگارا!من یکی از آنان را کشته ام و بیم آن دارم که مرا بکشند.» شاید مقصود موسی همان قبطی بوده باشد که با مشت خود او را کشت.

[34]

« وَ أَخِی هٰارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسٰاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ -و برادرم هارون از من زبان آورتر است،پس او را همراه من همچون کمکی روانه کن که مرا تصدیق کند،چه بیم آن دارم که مرا تکذیب کنند.» از این دو آیۀ اخیر به دو امر توجه پیدا می کنیم:

1-این که ترس موسی(ع)بر جان خودش نبود،چه آن را در برابر خرسندی پروردگارش و بهشت فروخته بود،و از مدین جز برای آن باز نگشت که به جهاد با طاغوت بپردازد،ولی هراس وی به خاطر رسالت بود،بدان سبب که کشته شدن او به معنی نرسیدن این رسالت به بنی اسراییل بود،به همان گونه که تکذیب او به معنی شکست خوردنش در تبلیغ آن یا دست کم تأثیر آن بر ایشان محسوب می شد.

2-هنگامی که وی این مشکلات یا سدهایی را که در برابر راهش بود طرح می کرد،هدف وی بهانه آوردن برای فراز از مسئولیت نبود،بلکه می خواست راهی برای حل آنها پیدا کند.

و به همین گونه شایسته است که انسان رسالی در آن هنگامی که به انجام عملی مأمور در هر سرزمینی می شود،دشواریها و راهبندها را در نظر بگیرد تا برای از بین بردن آنها چاره اندیشی کند،نه این که آنها را بهانه ای برای گریختن

ص :294

از مسئولیت قرار دهد.

[35]

« قٰالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ -(خدا)گفت:به وسیلۀ برادرت بر قدرت بازوی تو می افزایم.» یعنی با هارون حیثیت تو را افزایش می دهم.

« وَ نَجْعَلُ لَکُمٰا سُلْطٰاناً فَلاٰ یَصِلُونَ إِلَیْکُمٰا -و برای شما تسلطی به وجود می آورم که بر شما دسترس پیدا نکنند.» گاه بعضی می گویند که این پیامبر خدا است،ولی ما که عصای موسی(ع) را در تصرف نداریم،چگونه می توانیم به سلطه و قدرت دسترس پیدا کنیم؟! آری...ولی خدا می گوید:

« بِآیٰاتِنٰا أَنْتُمٰا وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغٰالِبُونَ -به وسیلۀ آیات ما،شما و کسانی که از شما پیروی می کنند پیروز خواهید شد.» آن کس که ملتزم به رسالت است پیروز می شود،و تا زمانی که مسلمانان از آیات خدا پیروی کنند،پیروز خواهند بود،به همان گونه که موسی و هارون و پیروان ایشان از بنی اسراییل،در آن هنگام که ملتزم به رسالت موسی(ع)بودند، پیروز شدند.

[36]

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا بَیِّنٰاتٍ -پس چون موسی با آیات آشکار ما به نزد ایشان آمد.» که هیچ تشکیک را نمی پذیرفت و به جادو شباهتی نداشت.

« قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُفْتَریً وَ مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی آبٰائِنَا الْأَوَّلِینَ -گفتند که:این چیزی جز جادوگری ساخته و پرداخته نیست و ما چنین چیزی را دربارۀ پدران پیشین خود نشنیده ایم.» مشکل آنان نفس بشری است که به عادتهای معینی خویگر شده و می خواهد آنها را ادامه دهد،و در نتیجه هر چیز تازه را به سبب تازگی آن طرد می کند،و در آغاز سورة الشعراء نیز اشاره ای به این کلمه مشاهده می شود:« وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمٰنِ مُحْدَثٍ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ -و هیچ یادآوری از خدای

ص :295

رحمان که تازه باشد و به ایشان برسد نیست مگر این که از آن رویگردان می شوند». (1)

[37]

آیا در برابر این اعراض و رویگردانی ایستار موسی(ع)چگونه بود؟ /9 انبیاء و اولیاء،و همۀ کسانی که در خط ایشان پیش می روند،بر خدا توکل دارند،و همه چیز را به او باز می گردانند،و هیچ یک از آنان نیست که«من»بگوید بلکه می گوید«خدا»،و چون دشواری یا مصیبتی برایش پیش آید،می گوید:لا حول و لا قوة إلا باللّه العلیّ العظیم.و إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ .

آنان خدا را گواه بر واقعیت می گیرند.

« وَ قٰالَ مُوسیٰ رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جٰاءَ بِالْهُدیٰ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عٰاقِبَةُ الدّٰارِ -و موسی گفت:خدا از این امر داناتر است که چه کس راه راست را از جانب خدا آورده و عاقبت(نیک)این سرا مخصوص چه کس خواهد شد.» ای فرد مکتبی!تا زمانی که می دانی که در راه خدا کار می کنی،و می دانی که این راه تو را به بهشت می رساند،گفته ها و فشارهای دیگران به تو آسیبی نمی رساند.

« إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ -و ستمگران رستگار نخواهند شد.» فلاح و رستگاری رسیدن به هدف است،و راه رسیدن به آن رسالت،و ستمگر یا نافرمانی که از رسالت انحراف پیدا کرده،چون به هدایت دست نیافته است،نه در دنیا رستگار خواهد شد و نه در آخرت،و پایان کار او آتش است.

آن کس که زمین را اصلاح می کند و در آن بذر گندم می افشاند-که این راه سالم و درست است-در پایان موسم گندم درو می کند،و اما آن کس که با حیله گری و دزدی زندگی خود را می گذراند-که این راه خطا است-به هدف خویش نمی رسد،و از دزدی ناتوان می ماند،و چون بدزدد نمی تواند آنچه را که دزدیده است به فروش برساند،و اگر هم بفروشد،توفیقی در مالی که به دست آورده

ص :296


1- 17) -الشعراء5/.

است پیدا نمی کند،و در نتیجه به سببی از سببها در این زندگی رستگار نمی شود.

حقوق دیگران از حقایق واقعی است که نمی توان بی کیفر و جزا به آن تجاوز کرد،یا آن را از /9 نقشۀ زندگی به مجرد ادعا به این که موجود نیست بیرون آورد،پس گرسنه نمی تواند به مجرد انکار آن گرسنگی را از جان خود دور کند،و ظالم نمی تواند منکر حق فقیر برای سیر شدن شود،چه آن حقی ثابت است که سنتهای زندگی بر اساس آن جریان پیدا می کند،پس عقل و نیازمندیها و خواسته های فقیر،علاوه بر ترکیب زندگی و سنتهای خدا در آن به زودی از ظلم و ستم ظالم ماده ای برای محکوم کردن و از بین بردن او فراهم می آورد.

[سوره القصص (28): آیات 38 تا 42]

اشاره

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ مٰا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یٰا هٰامٰانُ عَلَی اَلطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلیٰ إِلٰهِ مُوسیٰ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (38) وَ اِسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنٰا لاٰ یُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنٰاهُمْ فِی اَلْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلظّٰالِمِینَ (40) وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ لاٰ یُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْنٰاهُمْ فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا لَعْنَةً وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ هُمْ مِنَ اَلْمَقْبُوحِینَ (42)

معنای واژه ها

38[صرحا]

:صرح به معنی کاخ وسیع است.

ص :297

40[نبذناهم]

:نبذ به معنی افکندن و طرد کردن است.

[الیمّ]

:به معنی دریا است و گاه بر نهر عظیم نیز اطلاق می شود.

42[المقبوحین]

:قبح به معنی دور کردن است،و قبّحه اللّٰه یعنی خدا او را دور کند.

بدرستی که ستمگران،رستگار نشوند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات درس پیشین به سخن درباره ظلم پایان یافت،و این که سبب زیان شخص ظالم می شود،و در این آیات مثالی واقعی از این اندیشۀ قرآنی را می یابیم که سنت خدا را در زندگی خلاصه می کند،و گرفته شدۀ از داستان فرعون است که خدا او و سپاهیانش را در دنیا غرق کرد.

شاید آدمی بتواند برای مدتی سنّت زندگی را تغییر دهد-به وسیلۀ آن آزادی که خدا در این مورد به او عنایت کرده است-ولی برای ابد این کار غیر ممکن است،زیرا که نیرو و کار مایۀ او محدود است،در صورتی که زندگی استمرار دارد،و سنتهای آن را ارادۀ مطلق خدا به جریان می اندازد.فرعون بر مردمان فرمان می راند،و بر زمینها و بندگان خدا مستولی شد،و چندان تکبر ورزید که کارش به مدعی خدا شدن کشید،و چنان اعتقاد پیدا کرد که می تواند در برابر حق مقاومت کند،و این که زندگی را قانونی نیست،ولی واقع بر خلاف این بود،و او با واقعیت تصادم پیدا کرد؛چه بر وی معلوم شد که زندگی را سنتهایی است،و کسی این سنتها را به جریان می اندازد.

ص :298

شرح آیات:
اشاره

أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ

[38]

چنان می نماید که موسی(ع)با سخن خود چشم اطرافیان فرعون را باز کرد و نظری را که به فرعون داشتند متزلزل کرد،و فرعون ناگزیر از آن شد که از خرافات خود با روشی تازه دفاع کند،پس گفت:

اولا:او مصلحت آنان را می خواهد،و خدای دیگری را که به آن تحقق بخشد نیافته است،و ثانیا به این تظاهر کرد که:به زودی دربارۀ خدایی که موسی مردمان را به او دعوت می کند،به جستجو خواهد پرداخت.

« وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ یٰا أَیُّهَا الْمَلَأُ مٰا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرِی -و فرعون گفت:ای مردم،من برای شما معبودی جز من نمی شناسم.» پس تا زمانی که او از خدایی دیگر بی خبر باشد،دیگران نیز از آن بی خبر می مانند،بلکه واجب است که بی خبر بمانند،و به آنان می گوید«لکم»تا این و هم را بر جانشان بیندازد که به سود ایشان سخن می گوید،و از آن روی ملأ و حاشیه نشینان خود را مخاطب قرار داد که وی آنان را بر مردم مسلط کرده و امتیازات فراوان به ایشان بخشیده بود.

« فَأَوْقِدْ لِی یٰا هٰامٰانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً -پس ای هامان! برای من بر گل(خشت)آتشی بیفروز و(با آجر به دست آمدۀ از آن)برای من کاخ بزرگی بساز،» و گفت برای«من»و نه برای ملت،یا به خاطر ارزشها،و صرح به معنی تخت یا کاخ مرتفع است که در قدیم از آجر ساخته می شد،و این آجر خود از خشت فراهم می آید که سپس آن را در آتش می پزند و به صورت آجر در می آید؛آیا هدف وی از بنای کاخ چه بود؟ « لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلیٰ إِلٰهِ مُوسیٰ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکٰاذِبِینَ -تا شاید از خدای موسی آگاهی پیدا کنم و من گمان می کنم که او از دروغگویان است.»

ص :299

هدف نخستین:اظهار نیرو و قدرت است،چه در سراسر تاریخ،هر وقت که صاحبان قدرت فاسد متوجه ضعف خود شده و پایان تسلط خود را نزدیک دیده اند،در آن کوشیده اند تا مظهری از مظاهر قدرت را جستجو کنند،حتی اگر این مظهر و نماد قدرت ساختن بناها یا پلهایی بوده باشد که زیر عنوان نوسازی از آنها یاد می شود.

در این شک نیست که گروهی از مردم ساده لوح از دیدن این گونه کارهای ساختمانی دچار شگفتی می شوند و بیشتر به قوت طاغوت و عظمت آن توجه پیدا می کنند،و فرعون در هنگام ساختن این کاخ یا اهرام مصر می خواست تا از این راه لرزشی را که بر حیثیت جاهلی وی به سبب رسالت موسی(ع)از دست داده بود،از میان ببرد.

هم امروز بسیاری از نظامهای فاسد را مشاهده می کنیم که سلاحهای گوناگون فراوان را ذخیره می کنند،و قراردادهای خرید آنها را با سر و صدای فراوان منعقد می سازند تا در برابر مردم زیر فرمان خود تظاهر به قدرت کنند،و شاید آیه الهامبخش نظریه ای در علم اجتماع بوده باشد که می گوید:تورم مادّی از یک خرابی داخلی خبر می دهد که جامعه یا نظام مسلط بر آن در برابر آن قرار گرفته است،و به همان گونه که متکبر در آن هنگام که در نفس خود احساس عقدۀ حقارت می کند در اندیشۀ خود برتر نمایی می افتد،به همین گونه هم جامعه مغرور از لحاظ داخلی به ایجاد نمادهای بزرگی و ابّهت همچون ساختن کاخها یا معابد بزرگ یا چیزهایی شبیه به اینها می پردازد تا حالت انهیار و فروپاشی را به تأخیر بیندازد.

هدف دوم:مردم را به لهو و لعب سرگرم کردن و اوقات فراغت آنان را با قضایای حاشیه ای پر کردن است،و مشاهده می شود که چون حکومتها احساس ورشکستگی می کنند و نمی توانند پاسخگوی خواستهای مردم باشند،به افزایش بازی فوتبال در میان آنان می پردازند،و در آرژانتین در آن هنگام که انقلاب ارتشی صورت گرفت،و مردمان به خیابانها ریختند و خواستار حکومت غیر نظامی شدند،

ص :300

حکومت نظامی خواستار برگزار کردن مسابقات جهانی فوتبال شد،و نقشۀ دستگاهی که انقلاب را به راه انداخته بود،آن بود که جام مسابقه نصیب آرژانتین شود.تو گویی می خواستند به مردم بگویند که:اگر در ایجاد یک حکومت آزاد مبتنی بر دموکراسی و اقتصاد ملی شکست خوردیم،جام جهانی را برای شما تأمین کردیم.

ملتی که بزرگترین انتظار و خواسته اش بازی کردن با توپ،و برترین نمایندگان آن بازیکنان این بازی بوده باشد،در اندیشۀ انقلاب علیه طاغوتهای آن نمی افتد.

پیشوایان آتش

[39]

و طاغوت در آن هنگام که به ساختن کاخها می پردازد،یا مال و سلاح گرد می آورد،چنان تصور می کند که به بزرگی دست یافته است، /9 و همین احساس عاملی است که میان او و حقیقت پرده ای می کشد تا این حقیقت دیده نشود.

« وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ -و او و سپاهیانش در زمین به ناحق به استکبار پرداختند.» ناتوانی در رسالت موسی-حاشا للّٰه-نبود که همه آیات بیّنات بود،ولی آنان از آن اعراض کردند،و پنداشتند که صاحبان کبریاء و بزرگواریند،و حق با ایشان نبود،و سبب استکبارشان معتقد نبودن به بعث و بازگشت به زندگی در قیامت بود.

« وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنٰا لاٰ یُرْجَعُونَ -و چنان گمان داشتند که به ما بازگردانده نمی شوند.» [40]

و کیفر این استکبار رسیدن به ذلت و خواری بود تا خود را چنان که بودند بشناسند.

« فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنٰاهُمْ فِی الْیَمِّ -پس او و سپاهیانش را گرفتیم

ص :301

و در دریاشان افکندیم.» از این عاقبت پیامبر خدا موسی(ع)از اولین روز آنان را بر حذر داشت،و برای آن براهین و آیاتی آورد،و شایسته چنان بود که فرعون و سپاهیانش پند می گرفتند و به تعقل می پرداختند،و برترین هدف برای نعمت عقل آن است که:

انسان با سنّتهای خدا آشنا شود و به عواقب کارهایش بیندیشد و به هدایت وحی و عقل به کار برخیزد،ولی آنان بر حقیقت بزرگی فروختند.

« فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الظّٰالِمِینَ -پس نگاه کن که عاقبت ستمگران چگونه بوده است.» پیامبر خدا(ع)تأکید کرد که«إنّه لا یفلح الظّالمون»و قرآن واقعیت عملی این سنت الاهی را در ضمن داستان فرعون و سپاهیانش برای ما بیان کرده است،و حتی سیاق قرآنی آنان را به استکبار توصیف کرده است و نه به ستمگری، و گفته است:« فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الظّٰالِمِینَ -تو ای خواننده ارتباط میان دو آیه را دریابی،و این گواهی بر آن است.

این حقیقت از واقعیت ما دور نیست،و خدا می گوید: فَانْظُرْ تا تو ای کسی که قرآن تلاوت می کنی،چنان نپنداری که تو از این سنّتها دوری،یا به آن زمان اختصاص داشته است،و این از وجوه تمایز اسلوب قرآنی در تربیت است.چه انسان را به آن وابسته می سازد و مسئولیت نگرش و تفکر و بحث منظم را بر او تحمیل می کند.

[41]

قرآن حقیقت یاد شده را بدین گونه تأکید می کند و می گوید:

« وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّٰارِ وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ لاٰ یُنْصَرُونَ -و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که(مردم)را به آتش دعوت می کنند و در روز قیامت یاوری ندارند.» بنا بر این مسئله مسئلۀ شخص فرعون نیست،بلکه خطی در زندگی است،و در آیۀ دیگری خداوند متعال می گوید:« وَ جَعَلْنٰا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا لَمّٰا صَبَرُوا وَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یُوقِنُونَ -و از آنان قرار دادیم پیشوایانی را که به امر ما راهنمایی می کنند

ص :302

در آن هنگام که شکیبایی می ورزند و به آیات ما یقین دارند»، (1) تا بدانیم که در زندگی دو خط حرکت وجود دارد:یکی خط تجسم یافتۀ در رسالتهای پیامبران و پیشوایان هدایت است،و دیگری خط تجسم یافتۀ در فرهنگ جاهلیّت و طاغوتها،و من که قرآن می خوانم یا در این روزگار زندگی می کنم،می توانم از ستمگران یا موافق با ایشان باشم که در این صورت سرنوشتی همچون سرنوشت فرعون و سپاهیان او خواهم داشت،و نیز امکان آن هست که از مؤمنان و موافق با آنان باشم،که در آخرت به عاقبتی نیکو دست یابم.

سلطه های فاسد امروزی در امتداد فعلی خط فرعون پیش می روند،در صورتی که جنبشهای مکتبی و علمای ربانی امتداد مبارک خط پیامبران(ع)به شمار می روند.

[42]

و طاغوتان تنها در قیامت به کیفر خود نمی رسند،بلکه گرفتار لعنتی می شوند که بر زبان مردم در دنیا نثار آنان می شود،و از رحمت خدا دور می مانند.

« وَ أَتْبَعْنٰاهُمْ فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ - و دنباله رو ایشان قرار دادیم در این دنیا لعنتی را،و در روز قیامت آنان از گروه زشت چهرگانند.» /9 با چهره های قبیح و زشت در محشر حاضر می شوند،بدان سبب که جزا از جنس عمل است،و این چهره ها همانها است که صاحبان آنها در درخشان و زیبا نشان دادن آنها با وسایل تبلیغاتی در دنیا عادت کرده بودند،و جزای آنان را خدا با زشت نشان دادن همین چهره ها به ایشان می دهد.

[سوره القصص (28): آیات 43 تا 49]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ مِنْ بَعْدِ مٰا أَهْلَکْنَا اَلْقُرُونَ اَلْأُولیٰ بَصٰائِرَ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (43) وَ مٰا کُنْتَ بِجٰانِبِ اَلْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنٰا إِلیٰ مُوسَی اَلْأَمْرَ وَ مٰا کُنْتَ مِنَ اَلشّٰاهِدِینَ (44) وَ لٰکِنّٰا أَنْشَأْنٰا قُرُوناً فَتَطٰاوَلَ عَلَیْهِمُ اَلْعُمُرُ وَ مٰا کُنْتَ ثٰاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا وَ لٰکِنّٰا کُنّٰا مُرْسِلِینَ (45) وَ مٰا کُنْتَ بِجٰانِبِ اَلطُّورِ إِذْ نٰادَیْنٰا وَ لٰکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أَتٰاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (46) وَ لَوْ لاٰ أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (47) فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا لَوْ لاٰ أُوتِیَ مِثْلَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِمٰا أُوتِیَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ قٰالُوا سِحْرٰانِ تَظٰاهَرٰا وَ قٰالُوا إِنّٰا بِکُلٍّ کٰافِرُونَ (48) قُلْ فَأْتُوا بِکِتٰابٍ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ هُوَ أَهْدیٰ مِنْهُمٰا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (49)

ص :303


1- 18) -السجدة24/.
معنای واژه ها

44[بجانب الغربی]

:یعنی در طرف کوه غربی-(کوه طور)واقع در غرب.

45[ثاویا]

:یعنی مقیم.

ص :304

بینشها و هدایت و رحمت برای مردم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیه ها بر جنبۀ غیبی رسالتهای الاهی تأکید می کند،که آن اوج پیشرفت در تکامل بشری تدریجی طبیعی همچون شهادتی نیست که مثلا شخص طالب رسیدن به آن در هنگام رفتن از دنیا است،بلکه قضای الاهی ناگهانی است که برای اصلاح مسیر بشر به صورت غیبی پیش می آید.

رسالت،بدان گونه که در آیۀ(43)آمده،وسیله ای برای دیدار حقایق و توضیح آنها است،و برنامه و روشی برای شناخت دانشها،و خود در عین حال علم و شناخت و هدایت است،و همچنین رسالت برای اتمام حجت بر مردم می آید تا فردا نگویند:چرا فرستاده ای بر ما روانه نکردی؟!پس حکمت خدا چنان اقتضا می کند که آدمی در زندگی خویش آزاد باشد،و فرصت هدایت و راهیابی از جانب خدا برای او فراهم آید،و پروردگار عزیز ما این را نخواست که به اجبار حاضر به راهیابی از طریق فرستادگان او باشند،و خود راه یافتن از مسئولیتهای ایشان است،همچون کسی که به تو کتاب می دهد و علم نمی دهد، بلکه فرصت دست یافتن به علم را برای تو فراهم می آورد،و رسالت نسبت به مردم به همین گونه است، /9 و در روز قیامت خدا حجّت بالغه علیه ما دارد،و سپس سیاق از رابطۀ میان عبرتهای اقوام پیشین و سنتهای رسولان گذشته و رسالت محمّد پیامبر(ص)سخن می گوید.

ص :305

شرح آیات:
اشاره
کتاب موسی

[43]

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ مِنْ بَعْدِ مٰا أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولیٰ -و به موسی کتاب دادیم پس از آن زمان که(مردمان)قرنهای نخستین را هلاک کردیم.» در این جا قرآن دورۀ پیشرفت تمدن را خلاصه می کند،که با رسالت الاهی و شخص یا نسلی الاهی آغاز می شود،و سپس که فرهنگی جاهلی پایان می پذیرد، و نسلی منحرف که پروردگار به آن بیم می دهد،و اگر از این بیم دادن سودی نبرد آن را هلاک می کند،و شک نیست که این دورۀ حتمی نیست،پس اگر چنان مقدر شده باشد که مردمان به رسالتهای الاهی متمسک شوند،خدا آنان را هلاک نمی کند،چنان که برای قوم یونس چنین شد.

سپس پروردگارمان از کتابی که با موسی نازل شد سخن می گوید:

« بَصٰائِرَ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً -بینشهایی برای مردم و هدایتی و رحمتی (برای ایشان بود).» در عین حال که رسالتهای خدا راه و روشی برای دیدن(بصیرت)است، خود علم و معرفتی است که بشر را به حقایق می رساند،پس از یک سو به انسان در زندگی برای رو به رو شدن با چیزها و پیشامدها بصیرت می بخشد،از آن سبب که شامل سنتهای خدا در زندگی است،و با خود مقیاسها و معیارهایی دارد که دید نظری منفی را محدود می سازد،و از سوی دیگر مشتمل بر علم هدایتی است که برای او ایستار عملی راست و درست را ترسیم می کند تا به پیروی از آن بپردازد.

تفاوت میان علم و هدایت آن است که:علم مجرد اتصال انسان به حقایق است،اما هدایت همکاری کردن او با علم است و بهره بردنش از آن و در دعا آمده است:

ص :306

«و پناه می برم به تو از علمی که سودی ندارد». (1)

مقصود از آن علمی است که به آن عمل نمی شود.

هنگامی که آدمی به علم عمل نکند،گمراه و جاهل باقی می ماند،و حتی خود علم را فراموش می کند،اما چون به علم عمل کند،نتیجۀ آن رسیدن به خوشبختی و دریافت لطف الاهی(رحمت)به صورت مادّی و معنوی خواهد بود.

اینک این پرسش پیش می آید که:هدف از این رسالت که مشتمل بر بصیرتها و هدایت و رحمت است چیست؟ « لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ -شاید به یاد آورند.» چه چیز را مردمان به یاد می آورند؟ پیمانی را که با خدا بسته بودند به یاد می آورند،و به فطرت خویش بازمی گردند،بدان جهت که از خصوصیّات رسالت یکی آن است که پرده ها را از برابر قلب بشر دور می کند،و از این آیه چنین الهام می گیریم که:آخرین عامل در حرکت انسان خود او است،پس بصیرت و راهنمایی و رحمت از جانب خدا است، اما تذکر مسئولیت خود انسان است.

[44]

سپس سیاق به یاد ما می آورد که پیامبر اسلام(ص)در طرف غربی کوه طور که موسی(ع)در سفر از مدین به مصر به آنجا رفت حضور نداشت که موسی برای نخستین بار پذیرای وحی الاهی شد،و گواهانی در آن جا حضور نداشتند که آن حوادث را به صورت دقیق و عالی توصیف کنند،ولی خداوند سبحانه و تعالی به وسیلۀ قرآن برای بنی اسراییل بیشتر چیزهایی را که دربارۀ آن اختلاف داشتند بیان کرد،و این خود دلیل صدق و راستی این رسالت است.

« وَ مٰا کُنْتَ بِجٰانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنٰا إِلیٰ مُوسَی الْأَمْرَ -و تو در جانب غربی(کوه طور)در آن هنگام نبودی که امر خود را به موسی ابلاغ کردیم.» دو کلمه در قرآن است که یکی از آن دو وضع طبیعی را بیان می کند،و آن

ص :307


1- 19) -مفاتیح الجنان،دعای تعقیب نماز عصر.

قدر است،و دیگری وضع غیبی را که قضاء است،و تفاوت میان آن دو در این است که قدر به معنی سنتهایی است که خداوند متعال در آفرینش و آفریدگان به جریان انداخته است و تبدیل و تحویلی در آنها صورت نمی گیرد،و اما قضاء به معنی اوامر غیبی است که از جانب او به آفریدگان صادر می شود،و از همۀ قدرها تجاوز می کند،پس چه بسا که قدر انسانی آن است که امروز بمیرد،و چون صدقه ای به فقیری دهد،یا از خدا بخواهد،یا صلۀ رحم کند یا...یا...قضای خدا بر آن جریان یابد که اجل او سی سال به تأخیر افتد،و گاه قدر او زنده ماندن تا سی سال دیگر است،و چون به کسی ستم کرده است که یاوری جز خدا ندارد،خدا به مرگ او در همین امروز قضا و حکم خود را صادر کند؛و رسالت الاهی گونه ای از قضاء است،چه هیچ سنّت الاهی وجود ندارد که چون آدمی به آن عمل کند به رسالت برسد،و رسیدن موسی(ع)به مقام رسالت،یا محمد بن عبد اللّٰه(ص)به این مقام نتیجه ای از تحصیل کردن در یک دانشگاه نبود،یا خواندن کتابهایی،بلکه رسالت-و چنان که پیشتر گذشت هدایت-قضای الاهی است که به موجب آن اتصالی میان آفریده و آفریننده از راه رسالت به وجود می آید،و رسول را خدا جانشین و خلیفۀ خویش در زمین قرار می دهد،و این گفته منافی با آن نیست که خدا رسولان و پیامبران خویش را به اساس وجود صفات و ممیزاتی در آنان برمی گزیند.

در لحظۀ قضاء چیزی تحقق پیدا می کند که تحقق یافتن با گذشت قرنها امکان پذیر نبوده است،چنان که رسول اللّٰه(ص)مادر زاد و بی آن که از خواندن و نوشتن خبری داشته باشد،به غار حراء درآمد،ولی در بیرون آمدن از غار حامل رسالتی بود که بشر از رسیدن به قلۀ آن پیوسته ناتوان بوده است.

« وَ مٰا کُنْتَ مِنَ الشّٰاهِدِینَ -و از حاضران و گواهان نبودی.» شاید این آیه اشاره ای به حقایقی دارد که در این داستان روایت شده و در نزد اهل کتاب نیز آشکار نبوده یا این که سبب برانگیخته شدن مجادلۀ بزرگی درباره جزئیات حادثه یا تفسیر آنها بوده است.

[45]

سپس آیه چیزی را بیان می کند که ظاهرا اشاره به دوره های مختلف

ص :308

تمدن و تاریخ دارد،چه از عادت آدمیزاد آن است که پس از گذشت قرنها رسالتهای پروردگارش را فراموش کند،و نیاز به انگیخته شدن تازۀ شخصی به رسالت احساس شود.

« وَ لٰکِنّٰا أَنْشَأْنٰا قُرُوناً فَتَطٰاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ -ولی ما قرنهایی را پدید آوردیم،پس عمر درازی بر آنها گذشت.» بشریت قرنهای فراوانی پی در پی یکدیگر،پس از میلاد رسالت،محاط در تاریکیها قرار داشت،تا آن گاه که گودال میان مردم و رسالت موسی(ع)خرده خرده گستردگی پیدا کرد،و چنان شد که آن را پس پشتهای خود انداختند،و نادانی در محیطهای ایشان جایگزین شد،و به همین جهت نیازمند رسالتی تازه شدند که در آن فهم و بیداری ضمیر را از نو زنده کند.

« وَ مٰا کُنْتَ ثٰاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا -و تو در میان مردم شهر مدین منزل نداشتی تا آیات ما را بر ایشان بخوانی.» ولی نبودن تو در آن جا بدین معنی نیست که حجت به آنان نرسیده است،و زندگی بر روی این سنت الاهی قائم است.

« وَ لٰکِنّٰا کُنّٰا مُرْسِلِینَ -ولی ما(رسولان خود را)می فرستادیم.» برای ایشان شعیب را فرستادیم به همان گونه که رسولی برای اعراب روانه کردیم.

[46]

« وَ مٰا کُنْتَ بِجٰانِبِ الطُّورِ إِذْ نٰادَیْنٰا وَ لٰکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ -و در آن هنگام که ما(به موسی)در کنار طور ندا کردیم،در آنجا نبودی،ولی تو رحمتی از پروردگار خویش هستی.» شاید در این آیه اشاره ای به یگانگی رسالتهای الاهی از طریق وحدت هدفهای آنها وجود داشته باشد،و در نتیجه ایمان به رسالت موسی مستلزم ایمان آوردن به رسالت اسلام است،و این که سیاق قرآنی میان این دو رسالت ارتباطی برقرار می کند،به دلایلی است و از جملۀ آنها این که:

1-آن دو خط واحدی را در رسالتهای اخیر برای زندگی تشکیل می دهند،

ص :309

و رسالت /9 عیسی(ع)عنوان امتدادی از رسالت موسی را دارد،و هدف آن تصحیح مسیر مردم پس از آن بوده است،و چنان نیست که ذاتا رسالت تازه ای به شمار رود.

2-به سبب شبیه بودن تفصیلات دو رسالت،و این که آن رسالت یعنی رسالت موسی در زندگی او(ع)امتی را به وجود آورد،و رسالت بعدی اسلام نیز پدید آورنده امتی تازه بود.

و هر رسالت دارای دو هدف اساسی است:

یکی از آن دو راهنمایی مردم است از طریق یادآوری و تذکره،و خداوند متعال گفت:

« لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أَتٰاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ -برای آن که قومی را بیم دهی که پیش از تو بیم دهنده ای برای ایشان نیامد،باشد که یاد آورند و متذکر شوند.» پس به همان گونه که موسی را خدا همچون رحمتی بر آفریدگان خویش به پیغمبری برگزید،به همان گونه هم محمد(ص)رحمت بود،و در آیه حجتی بر آن کسان که به رسالتهای پیشین خدا ایمان آورده بودند،و با وجود یکی بودن مبدأ رسالتها به این رسالت نهایی کفر ورزیدند و به پذیرفتن آن گردن ننهادند،پس به همان گونه که آن یک رحمتی از خدا بود،این یک نیز رحمتی است،و بنا بر این چه شده است که به پاره ای از کتاب ایمان می آورند و به پاره ای دیگر کافر می شوند؟! [47]

و اما هدف دوم اقامۀ حجت بر مردم است.

« وَ لَوْ لاٰ أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -و اگر به سبب کارهایی که انجام می دادند به ایشان مصیبتی می رسید،می گفتند:پروردگارا!چرا بر ما رسولی نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان بوده باشیم؟» در آیه اشاره ای به این امر وجود دارد که مردمان از اهمیّت رسالت آن گاه با خبر می شوند که روشهای دینی گوناگون سبب گیج و گمراه شدن ایشان شود و از این راه گرفتار شوند.

ص :310

و شاید که سیاق در این جا اشاره به این سنت الاهی کرده باشد که:

خداوند متعال آنان را به مصیبتهای دنیوی،همچون کاهش افراد و محصولات و پیدایش جنگهای داخلی جانکاه از آن روی مبتلا کرده است /9 که رو به او آورند و از او خواستار رهایی از این بدبختیها شوند،ولی در آن هنگام که فرستاده ای برای رهایی آنان از جانب خدا مبعوث می شود،به او کفر می ورزند و نشان می دهند که خواستار آن بوده اند که خدا آنان را بدون آن که به عملی برخیزند که رضای او در آن باشد،از سختی و بدبختی رهایی بخشد،و در راه او به هیچ جهاد و مجاهده ای برنخیزند،و سیاق قرآن-بنا بر این تفسیر-ما را به یاد داستان بنی اسراییل می اندازد که از پیغمبر خود خواستار پادشاهی برای حکومت بر خود شدند،و چون خداوند سبحانه و تعالی طالوت را به پادشاهی ایشان برگزید،از آن جهت به او کفر ورزیدند و از فرمانبرداری او خودداری کردند،که مطابق میل ایشان نبود و مال فراوان نداشت.

[48]

سپس قرآن بیان می کند که چگونه آنان نسبت به حق کافر شدند، بدان جهت که او را سازگار با هوا و هوسهای خود نمی دیدند و از پذیرفتن پیشنهادهای ایشان خودداری می کرد.

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا لَوْ لاٰ أُوتِیَ مِثْلَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ - پس چون حق از نزد ما بر ایشان آمد،گفتند:چرا به او آن چیزها که به موسی داده شده بود داده نشده است؟!» مقصودشان معجزات موسی همچون اژدها و ید بیضا بود،و سبب این عدم قبول آن بود که به جوهر و اساس رسالت نظر نمی کردند و،اگر چنین می بودند، رسالت او را در هدفها و برنامۀ کلی همچون رسالت موسی می یافتند،و آنچه پیامبر اسلام(ص)با خود آورد از عصای موسی بزرگتر بود.مگر عصای موسی یک آیت و نشانۀ الاهی نبود؟قرآن نیز سر تا پا آیات الاهی است.

و با وجود این قرآن تأکید می کند که دشواری در آشکار بودن آیات قرآنی نبود،بلکه در خواستهای نفسانی نادرست ایشان بود و در ایستادگی در برابر حق و

ص :311

اصرار ورزیدن بر کفر.به همین سبب قرآن می پرسد:

« أَ وَ لَمْ یَکْفُرُوا بِمٰا أُوتِیَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ قٰالُوا سِحْرٰانِ تَظٰاهَرٰا وَ قٰالُوا إِنّٰا بِکُلٍّ کٰافِرُونَ -آیا به آنچه موسی پیش از این آورد کافر نشدند که گفتند که دو جادوی پشتیبان یکدیگر است و ما به هر دو تای آنها کافریم؟» در این شک نیست که مخاطبان قرآن در این آیه کسانی نیستند که با موسی بودند و سپس به او کفر ورزیدند،ولی قرآن می گوید که به او کفر ورزیدند، و شاید این گونه سخن گفتن برای آن است که بر ما معلوم شود که یگانگی برنامه و روش اندیشیدن است که ما را به همان نتیجه می رساند.

[49]

« قُلْ فَأْتُوا بِکِتٰابٍ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ هُوَ أَهْدیٰ مِنْهُمٰا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو که:اگر راست می گویید،کتابی از جانب خدا بیاورید که راهنمونتر از آن دو باشد تا من از آن پیروی کنم!» یکی از وسایل باز شناختن منطق فرستادگان خدا آن است که سخنان ایشان به نهایت درجه موضوعی و عقلانی است،و رسول با تمام عظمتی که دارد و خدا او را به راه مستقیم هدایت کرده است،معانده و لجاج نمی کند،و در مقابل دعوتهای دیگر به استکبار و خود بزرگشماری اصرار نمی ورزد،بلکه می گوید:اگر در نزد شما کتابی راهنماتر از کتاب رسالت من است،آن را به من نشان دهید تا از آن پیروی کنم،در حالی که او به یقین می داند که کتابی راهنماتر از کتاب خدا وجود ندارد که بر موسی فرستاد و سپس کتاب مکمل و غالب بر آن را بر خود وی وحی کرد.

[سوره القصص (28): آیات 50 تا 56]

اشاره

فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمٰا یَتَّبِعُونَ أَهْوٰاءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (50) وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ اَلْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (51) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (52) وَ إِذٰا یُتْلیٰ عَلَیْهِمْ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ إِنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّنٰا إِنّٰا کُنّٰا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ (53) أُولٰئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمٰا صَبَرُوا وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ اَلسَّیِّئَةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (54) وَ إِذٰا سَمِعُوا اَللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قٰالُوا لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ لاٰ نَبْتَغِی اَلْجٰاهِلِینَ (55) إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (56)

ص :312

معنای واژه ها

51[وصلنا]

:اصل«توصّل»از وصل کردن قسمتی از ریسمان است به قسمت دیگر.

54[یدرءون]

:درأ،همان دفع است،یعنی می رانند.

55[اللغو]

:به معنای مردم نادان و سخن زشت است.

و چه کسی گمراهتر از کسی که از هوسش پیروی کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه حق را از باطل و درست را از نادرست تشخیص می دهیم؟ مقیاسها و معیارهای گوناگونی ما را بر این کار توانا می سازد،و از جملۀ

ص :313

آنها است:

الف:معیار نتیجه ها:چه مقدمۀ درست هرگز به نتیجۀ غلط و نادرست منجر نمی شود،به همان گونه که مقدمۀ غلط نمی تواند نتیجۀ صحیح داشته باشد، پس عمل صالح مقدمه ای است که نتیجۀ آن رسیدن به یک زندگی همراه با فضیلت است،و عمل بد و غیر صالح نیز هرگز نمی تواند نتیجه ای شایسته و صالح داشته باشد.

ب:معیار اجماع:مبادی و اصولی که عقلهای آلوده نشدۀ به عوامل خارجی بر آنها یک کلامند و نظر جمعی دارند همچون آزادی و عدالت و راستی و ارزشهای دیگری که جستجو و به کار بستن آنها واجب است،هرگز خطا و نادرست نیست،و آنها همه از همین لحاظ اجماعی خوبند،در صورتی که عقلهای ناآلودۀ بشری از رذیلت و ستمگری و دروغگویی اجماعا در هر زمان و مکان احتراز می کند.

ج:مقیاس و جدان:هر چه در ذهن انسان تثبیت پیدا کند،نتیجه ای از یکی از دو چیز است:یا نتیجه ای از عقل و و جدان است،یا نتیجه ای از نادانی و شقوت،و این از همۀ معیارهای دیگر مهمتر و آسانتر است.

قرآن در این آیات به بحث دربارۀ این حقیقت می پردازد،و خداوند متعال در آغاز می گوید:ای مردم!اگر شما خواهان آن نیستید که از این رسالت پیروی کنید،در صدد یافتن رسالتی برآیید که بر آن برتری داشته باشد و از آن پیروی کنید، ولی اگر آنان خواستار هدایت بودند از همین رسالت پیروی می کردند،چه رسالتی برتر و فاضلتر از آن نمی یافتند،پس اگر آن را ترک می کنند،برای آن است که به پیروی از هوای نفس خویش بپردازند و خود را از قبول مسئولیت متعهد و ملتزم بودن به حق خلاص کنند.

پس انسان یا از عقل پیروی می کند و یا از هوای نفس و راه سومی وجود ندارد،ولی عقل چیست؟و هوای نفس چیست؟ عقل نوری است که ما را به حقایق خارجی نزدیک می کند،و آنها را برای ما مقیاس و معیار قرار می دهد،اما هوای نفس(هوی)آن نیروی درونی است که ما

ص :314

را به سوی خودمان می کشد،و مصدر آن حب ذات و خودخواهی است،پس عقل ما را متوجه به مردم می سازد،در صورتی که هوی ما را به سوی خودمان متوجه می کند.

در غالب اوقات حق و باطل برای ما آشکار از یکدیگر شناخته می شود،ولی گاه چنین نیست و با هم اشتباه می شوند و تنها در بعضی از اوقات تشخیص آنها امکان پیدا می کند،و به همین جهت ترجمۀ دعایی چنین است:

«خدایا!حق را به من حق بنما تا از آن پیروی کنم،و باطل را باطل تا از آن بپرهیزم و دوری جویم،و آن را بر من متشابه مساز که از هوای خویش پیروی کنم».

و پاره ای از مردم در پیچیده ترین کارها،با لحظه ای تفکر،به حق راه می یابند،در صورتی که بعضی دیگر درست بر عکس ایشانند،و سبب آن است که گروه اول از عقل خویش بهره برداری می کنند و به همین سبب عقل ایشان پیوسته در حال رشد است،در صورتی که گروه دوم از عقل خویش بهره مند نمی شوند و عقل ایشان فرو خفته و پنهان می ماند،و این سنتی الاهی در زندگی است،و امیر المؤمنین(ع)گفته است:

«و دانش خود را به نادانی،و یقین خود را به شکّ مبدل مسازید:چون دانستید به آن عمل کنید،و چون یقین کردید به اقدام بپردازید». (1)

سپس قرآن به حقیقتی مهم اشاره می کند،و آن این که:گروهی از مردم پیش از دمیدن فجر اسلام مسلم و تسلیم شدۀ به خدا بودند،و گروهی به نام حنفیان خوانده می شدند،چه پرستش بتان را ترک کرده و به پرستش خدا آرام گرفته بودند، همچون ابو ذر غفاری و جعفر طیّار که به رسول(ص)گفت:«چهار کار بود که من در دوران جاهلیت به آنها نمی پرداختم:هرگز در برابر بتی به سجده نیفتادم،و دروغ نگفتم،و زنا نکردم،و شراب نیاشامیدم»،و سبب آن است که ایمان و کفر دو حالت از نفس آدمی است،پس آن کس که به پیروی از حق و تسلیم شدن به آن

ص :315


1- 20) -نهج البلاغة،کلمات قصار،شمارۀ 274.

عادت کرده باشد،برای او ایمان آوردن به رسالت و عمل کردن به آن دشواری ندارد،در صورتی که این کار بر شخص دیگری که به فرو ریختن در برابر شهوتها و هواها معتاد شده دشوار است،و به همین سبب بعضی از مردم حتی پس از بعثت رسول اللّٰه(ص)نیز منافق باقی ماندند.

شرح آیات:

[50]

« فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمٰا یَتَّبِعُونَ أَهْوٰاءَهُمْ -پس اگر دعوت تو را(به اسلام)نپذیرفتند،بدان که آنان از هواهای نفس خود پیروی می کنند.» از آن روی چنین است که رسالت با جنبۀ نیکی در انسان سر و کار دارد که همان عقل او است،و در نتیجه انگیزۀ مخالفت با آن پیروی از هوای نفس است.

« وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللّٰهِ -و چه کس گمراهتر از کسی است که بی رهبری خدا از هوای نفس خود پیروی می کند؟» انسان در ذات خود قاصر است،و ناگزیر باید به وسیلۀ پیروی کردن از راهنمایی پروردگار دانا و توانای خویش به درمان این قصور و کوتاهی بپردازد، /9 و اگر چنین نکند،پیوسته از حقیقت هر چه بیشتر دور می شود.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -چه خدا گروه ستمکاران را راهنمایی نمی کند.» هدایت سنّتی بزرگ است که خدا آن را بهرۀ ستمگرانی نمی سازد که حقوق مردم و حقوق خدا را مورد تجاوز قرار می دهند،و آن کس که خدا برای او روشنی و نوری قرار نداده باشد،هیچ نوری ندارد،و ظلم سبب ازدیاد خودخواهی و خودپسندی می شود،و پیروی از هوای نفس را در قلب افزایش می دهد،و این خود همچون پرده ای ستبر از دریافت حقایق جلوگیری می کند.

[51]

و مشکل کسانی که پذیرای دعوت رسالت نمی شوند،در غامض و دشوار بودن آن یا کم بودن گواهیهای درستی آن نیست،بلکه در آن است که خود

ص :316

خواستار هدایت و یادآوری خدا نیستند،و همین امر دلیل بر آن است که فرستادۀ خدا و رسالتهای او را تکذیب می کنند.

« وَ لَقَدْ وَصَّلْنٰا لَهُمُ الْقَوْلَ -و ما گفتار را برای ایشان پیوسته امتداد دادیم.» یعنی اسباب هدایت و راهنمایی را پیوسته و بدون بریدگی برقرار نگاه داشتیم،و در روایات است که خداوند متعال صد و بیست و چهار هزار پیغمبر بر آفریدگانش مبعوث کرده است که هر یک از ایشان اوصیا و خوانندگان به خدای فراوانی از میان امت خویش داشته اند و دارند.

« لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ -تا مگر به یاد آورند و متذکر شوند.» رسالتهای الاهی نسبت به نفس بشری چیز عجیب و غریبی نبوده،چه با عقل و فطرت انسان،که خدا حقایق را در آنها به ودیعه نهاده،تلاقی پیدا می کرده است،و رسالت غالبا جز وسیله ای برای برانگیختن آنچه در خاطر نهفته است نیست.

[52]

و کسانی که به کتاب ایمان آوردند،و خود را به فرمانبرداری از خود خویگر ساختند،هیچ ناراحتی در تسلیم شدن به رسالت تازه پیدا نمی کنند.

« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ -کسانی که پیش از آن به ایشان کتاب داده بودیم،به آن،» /9 یعنی به قرآن حکیم.

« یُؤْمِنُونَ -ایمان می آورند.» این بدان سبب است که جوهر این کتاب را مطابق با رسالت پیش از آن می یابند،و نیز موافق با عقل و فطرت،چه مؤمنان به رسالتهای پیش از آن نیز برای هماهنگ کردن نفسهای خودشان به حق تحمل زحمت کرده و با نادانی قلبها و شهوتها و هواهای خود مقاومت ورزیده بوده اند و در پی آن در مقابل پروردگار خویش سر تسلیم فرود آورده اند،پس آنان از لحاظ نفسانی آماده برای تسلیم به حق بوده اند.

ص :317

[53]

« وَ إِذٰا یُتْلیٰ عَلَیْهِمْ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنٰا إِنّٰا کُنّٰا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ -و هر گاه(قرآن)بر ایشان خوانده شود،می گویند که:به آن ایمان آوردیم زیرا که حق و از پروردگار ما است،و ما پیش از آن از اسلام آورندگان و تسلیم شدگان به آن بوده ایم.» [54]

و خداوند اجر این گونه کسان را دو برابر می دهد:

« أُولٰئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ -به این گونه کسان مزد و پاداشی دوباره داده می شود.» یک بار برای ایمان آوردنشان به این کتاب که کامل کنندۀ رسالتهای پیش از آن است،و بار دیگر برای آن که به کتاب نازل شدۀ بر خود ایشان ایمان آورده اند،و در برابر آن شکیبایی نشان دادند،و آنها را همچون عالمان بدشان تحریف نکردند،و در مقابل فشار قدرت و ثروت سر تسلیم فرود نیاوردند.

« بِمٰا صَبَرُوا -به سبب شکیبایی و صبری که نشان دادند.» بر آزاری که از ایمان آوردن به کتاب بر ایشان رسید،و شاید بزرگترین پاداشی که خداوند به ایشان خواهد داد،در برابر بردباری آنان در ایام فترت بوده باشد که گردنکشان و طاغیان استیلا پیدا کردند،و مردمان منحرف شدند،و جز بازماندۀ مستضعفی از مؤمنان باقی نماند که فرمان به شکیبایی یافتند و به عمل کردن به پرهیزگاری و تقوی،و پاسخ دادن به رنج و آزار کفار و منحرفان با سعۀ صدر و حسن خلق و بخشندگی و وارد نشدن در مجادلۀ بی حاصل با کسانی که از دین خدا منحرف شده بودند.

بنا بر این معنی صبر عبارت از چیزی خواهد بود که سیاق پس از این به بیان آن خواهد پرداخت،و این آیات برای بیان روش عمل مؤمنان در دوران تقیه و پرهیز است که در صبر و گذشت و انفاق و دوری گزیدن از لغو جاهلان خلاصه می شود.

« وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ -و با نیکوکاری بدی را از خود دور می کردند.» پیشتر گفتیم که ستمکار بر زیان عقل خود از هوای نفس خویش پیروی

ص :318

می کند،و در نتیجه شخصیت ذات او به حساب دیگران تورم پیدا می کند،ولی مؤمن بر عکس این است و از سرکشی نفس خود جلوگیری به عمل می آورد،و عقل خویش را افزایش می دهد،و بنا بر این به تفکر دربارۀ دیگران می پردازد،و اگر به زیان او خطا کردند،با نیکیها آنان را از خود دور می کند،و چون نیازمند شوند به رفع نیاز آنان می پردازد.

« وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ -و از آنچه روزی ایشان قرار داده ایم به دیگران انفاق می کنند.» [55]

سپس آنان نفس را مطیع خویش می سازند،و از هواهای خود جلوگیری به عمل می آورند،و خودخواهی و خودپسندی خویش را محدود می سازند، و این کار را از راه دوری جستن از کارهای لغو و بیهوده انجام می دهند،و همین است که سبب رشد عقل ایشان می شود،بدان جهت که مخالفت با هوای نفس است.

« وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ -و چون لغوی بشنوند از آن رویگردان می شوند.» بدان سبب که خواستها و هدفهای آنان برتر و بالاتر از هواها و شهوتها است،و به همین جهت تحریکهای جاهلان ایشان را آشفته نمی سازد،و اسرار خویش را فاش نمی کنند،و در جدلی که به آن فرمان نیافته باشند وارد نمی شوند، بلکه اگر جاهلان-به جدل-خواستار حجت و برهان از آنان شوند،از ایشان اعراض می کنند.

« وَ قٰالُوا لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ -و می گویند که اعمال ما برای ما و اعمال شما برای شما است.» هدف آنان به دست آوردن رضوان و خرسندی خدا است و نه برتری جویی در زمین و تظاهر و فخر فروشی و مغرور و فریفته شدن به آنچه در دست تصرف خود دارند،و به همین سبب است که نادانان قدرت تحریک کردن و آشفتن ایشان را ندارند،و دشنام دادن آنان و خواستار مبارزۀ در میدان جدل شدن ایشان،آنان را

ص :319

پریشان و برانگیخته نمی سازد.

« سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ لاٰ نَبْتَغِی الْجٰاهِلِینَ -سلام بر شما باد،ما را با جاهلان کاری نیست.» بدین گونه مؤمنان در برابر تلاشهای به منظور تحریف آیات خدا با مقاومت کردن در مقابل فشارها ایستادگی نشان می دهند،و از محیط اجتماعی فاسد متأثر نمی شوند،و دین اسلام فرزندان خود را به همین گونه عمل خوانده است.

امام علی(ع)گفت:

«در میان مردم باش و با ایشان مباش».

[56]

و در پایان آیه خدا مسئولیت رسالت را به تبلیغ و رساندن فرمان خدا به بندگانش محدود می کند،و این که رسول مردمان را به جبر و فشار در راه هدایت بیندازد،در شأن رسولان و رسالیان نیست،زیرا که هدایت جز با تلاش خود شخص و توفیقی که خدا برای او فراهم می آورد،میسر نمی شود.

« إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ -تو(ای پیغمبر)نمی توانی هر کس را که دوست داری هدایت کنی، ولی خدا هر که را بخواهد هدایت می کند و او هدایت پذیران و هدایت یافتگان را بهتر می شناسد.» /9

[سوره القصص (28): آیات 57 تا 61]

اشاره

وَ قٰالُوا إِنْ نَتَّبِعِ اَلْهُدیٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنٰا أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبیٰ إِلَیْهِ ثَمَرٰاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّٰا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (57) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهٰا فَتِلْکَ مَسٰاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّٰ قَلِیلاً وَ کُنّٰا نَحْنُ اَلْوٰارِثِینَ (58) وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ اَلْقُریٰ حَتّٰی یَبْعَثَ فِی أُمِّهٰا رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا وَ مٰا کُنّٰا مُهْلِکِی اَلْقُریٰ إِلاّٰ وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ (59) وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ زِینَتُهٰا وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (60) أَ فَمَنْ وَعَدْنٰاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاٰقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنٰاهُ مَتٰاعَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ مِنَ اَلْمُحْضَرِینَ (61)

ص :320

معنای واژه ها

57[نتخطف]

:تخطف گرفتن چیزی از راه ربودن است.

[یجبی إلیه]

:یعنی به سوی او آورده و جلب شود.

58[بطرت]

:طغیان کردن در نعمت است.

59[أمها]

:یعنی أم القری که مکه است و به قولی مقصود از آن شهرهای بزرگ است.

و چه بسیار شهرهایی را نابود کردیم که مردم آن زندگی مرفّه خویش را وسیله ای بر غرور و فخر فروشی قرار داده بودند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انسان دو ایستار متناقض در برابر نعمت دارد،که یکی سپاسگزاری است و دیگری ناسپاسی و کفران.

سپاسگزاری برای آن که نعمت راهی برای رسیدن به هدف آن بوده است،

ص :321

چه هر چیز در زندگی عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدفی برتر از آن است،نشاط و شور وسیله ای برای تلاش و کوشش است،و تلاش وسیله ای برای آبادی زمین،و آبادی زمین وسیله ای برای آسایش و رفاه شخص،و آسایش وسیله ای برای رسیدن به کمال روحی،و بدین گونه هر نعمتی وسیلۀ دست یافتن به نعمتی بزرگتر از آن در سلسله ای تصاعدی می شود،و پایان این رشته آنجا است که خدای عز و جل دربارۀ آن گفته است:« إِنَّ إِلیٰ رَبِّکَ الرُّجْعیٰ -و بازگشت به سوی پروردگار تو است».

شکر راستین آن است که آدمی را به اندیشیدن دربارۀ عوامل و اسباب نعمت،و در نتیجه پاسداری از آنها برای ادامه یافتن نعمت می رساند،چه بقا و دوام نعمت مرهون بقا و دوام عوامل آن است،چنان که حال تندرستی-که خود نعمتی است-تا زمانی باقی می ماند که مصونیت و سلامت نفس و حرکت برقرار باشد؛ این از یک سو.

از سوی دیگر ایستار کفر و کفران قرار دارد که در سه امر خلاصه می شود:

اولا،توجه نکردن به عوامل نعمت،ثانیا تلاش نکردن برای تحقق بخشیدن به هدفهای آن،ثالثا در برابر آن ایستاری نادرست داشتن.

و در این درس با بحث و بیان درمان ژرفی برای این دو ایستار-شکر و کفر-رو به رو می شویم،و با وجود آن که این دو کلمه را مشاهده نمی کنیم،آیات این درس تا داستان هارون ایستار سالم و درست انسان را در برابر نعمت برای ما تحدید و تعریف می کند.

اعراب ساکن مکه تصور می کردند که نعمتی که در آن زندگی می کنند، برخاستۀ از واقعیت موجود است که در آن بت پرستی رواج داشت و تسلط آنان بر دیگر اعراب از طریق موقعیت اقتصادی و اجتماعی تأمین می شد،و به همین سبب، از ترس برخاستن دیگر اقوام عرب علیه ایشان،و در نتیجه از دست دادن موقعیتی که کسب کرده بودند،خواهان آن نبودند که به رسول خدا(ص)ایمان آورند،پس خدا آنان را بدین گونه آگاه کرد:

اولا:شما از سبب حقیقی نعمت آگاه نیستید.و آن ارادۀ خدا است و

ص :322

حکم و فرمانی که به حرمت و احترام خانۀ خودش صادر کرده است،و بنا بر این اگر به دیگر احکام خدا گردن نهند،برکات بر ایشان نازل خواهد شد و نه از طریق ارزشهای فاسدی که خود تصور می کنند،و بنا بر این ایمان آوردن به خدا و فرستاده اش این نعمت را افزایش می دهد و آن را حفظ می کند.

ثانیا:نعمت گاه سبب بدبختی و نقمتی برای صاحب آن می شود،و این در آن هنگام است که صاحب آن را فریب دهد و او را به غرور دعوت کند،پس چه بسیار شهرهایی که مردمان آنها در درجات نعمت مادّی چندان پیش رفتند که بر اثر آن گرفتار طغیان در معیشت شدند و به سبب کفر اهل آن خداوند متعال آن شهرها را از بن ویران کرد،و این پس از آن بود که حجت را بر ایشان با ارسال رسولان و پیامبران تمام کرد،و در آن جا که قرآن به عاقبت شوم آن شهرها و قریه ها اشاره می کند،مقصود از آن بیم دادن به اهل مکه است.

ثالثا:اگر از راه جدل چنان فرض کنیم که آنها از جانب خدا نبود،باید در نظر داشته باشیم که دعوت قرآن از مردم مکه تنها به خاطر رسیدن ایشان به نعمت مادی صورت نگرفته،بلکه از لحاظ نعمتهای سرای دیگر نیز بود که از شمار بیرون است، /9 پس اگر این نعمت محدود را به سبب ایمان آوردنشان به رسالت از دست بدهند،خداوند متعال در جهان آخرت با چیزی بسیار برتر و بالاتر از آن به ایشان عوض خواهد داد،تا چه رسد به این که ایمان آوردن به رسالت سبب افزایش نعمت در دنیا و رسیدن به پاداش در آخرت می شود.

این درس اجمالا قلب را از چرک دوستی دنیا که مانع ایمان آوردن به رسالت است پاک می کند،و این همه از طریق بیان خطای ایستار اهل مکه دستگیر ما می شود که به خاطر ترس از دست دادن مصلحتها و نعمتهای زود گذر این جهانی به ایمان رو نیاوردند،و در برابر آن مقاومت نشان دادند.

شرح آیات:
اشاره

[57]

بنا بر بعضی از نظریه ها،تمدن مایۀ ایجاد ترس است،بدان سبب که

ص :323

دارندگان آن می خواهند دستاوردهای خویش را برای خود نگاه دارند،و به همین جهت برای دور کردن خطر از جان خود از چیزهایی چشمپوشی می کنند،و شاید اهل مکه در چنین مرحله ای از تمدن زندگی می کردند.چه بیم آن داشتند که با قبایل عرب تصادم و برخورد بد پیدا کنند،و به همین سبب از ایمان آوردن به پیغمبر(ص)خودداری می کردند تا قدرت و ثروت به دست آورده را از دست ندهند، و قضیه ای که به تصور ایشان ممکن بود سبب برخاستن اعراب به شورشی علیه ایشان شود،همین ایمان به رسالت تازه بود که به آن کافر شدند و گفتند:بیم آن داریم که حالت ایمنی را که در آن زندگی می کنیم،با ایمان آوردن از دست بدهیم،و اعراب بر ما بشورند و ما را از روی زمین خودمان بر کنار کنند.

« وَ قٰالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدیٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنٰا -و گفتند:اگر همراه با تو از راه خدا پیروی کنیم،از سرزمین خود ربوده خواهیم شد.» در این گفته اعترافی از ایشان به این امر وجود دارد که سبب کفرشان به رسالت در نقص دلیل نیست،بلکه پیروی ایشان از هوای نفس تجسم یافتۀ در مصالح خصوصی ایشان است که خدا بدین گونه استدلالشان را رد کرد:

1-مصدر و منبع این نعمتها خدا است نه مردم تا بتوانند چنان تصور کنند که اختلاف پیدا کردن با ایشان به زوال این نعمت خواهد انجامید،چه خدا است که کعبه را جایگاه ایمنی قرار داده،و بر همۀ مردم و از جمله اعراب-از ناحیۀ تشریعی دینی-ملتزم بودن به حرمت آن را واجب ساخته است،و گرنه در مکه نمی توانست در عرف قومی که شعار ایشان ترس است و پشتوانۀ آن شمشیر،ملتزم بودن به حرمت آن استقرار پیدا کند، /9 و ناگزیر آن را مورد هجوم قرار می دادند و تمدن پدید آمدۀ در آن را نابود می کردند.

اگر در آن قانونی وجود می داشت که مانع چنین کاری می شد،آنان را از جنگ بازمی داشت.آنچه مانع ایشان بود،همان قانون الاهی است که از روزگار ابراهیم(ع)استقرار یافته بود،تا آن حد که اگر شکاری به حریم کعبه پناه می برد، به خاطر احترام کعبه از صید کردن آن منصرف می شدند،و شاعری از ایشان گفته

ص :324

است:

و المؤمن العائذات الطیر یمسحها

رکبان مکة بین العیل و السلم

یعنی:سوگند به خدایی که به پرندگان پناه جوی از حرم امان داد،و حتی کاروانهایی که به مکه روانه می شوند تا از دست سودن بر آن از این امنیت شادمان می شوند،قریش از تعقل این عامل اساسی که به سبب آن از امنیت و رفاه برخوردار بودند،غافل ماندند و به همین سبب شکر خدا نگزاردند،و به رسالت اسلام گردن ننهادند،در صورتی که اگر چنین می کردند ایمنی و خیر و برکت ایشان افزایش می یافت.

« أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبیٰ إِلَیْهِ ثَمَرٰاتُ کُلِّ شَیْءٍ -آیا حرم ایمنی را در تحت تصرف ایشان قرار ندادیم که میوه های هر چیز از هر جا به آن آورده می شود؟» مهمترین نعمتها در نزد مردم مکه عبارت بود از:امنیتی که از حرمت کعبه به وجود آمد،و رفاه و آسایشی که به سبب استیلای مردم آن بر کارهای بازرگانی فراهم می شد،و نیز به سبب سفرهای زیارتی حاجیان به بیت الحرام که در ضمن آن با خود خیرات سراسر زمین را به این شهر می آوردند،در صورتی که خود مکه در میان کوه های خشک و زمین بدون محصول قرار گرفته بود.

« رِزْقاً مِنْ لَدُنّٰا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ -همچون روزی و رزقی از نزد ما،ولی بیشترین ایشان(چیزی در این باره)نمی دانند.» در جایی از این تفسیر از تفاوت میان روزی و کسب سخن گفتیم و بیان کردیم که،رزق و روزی چیزی است که خداوند همچون بخشش و عطیه ای به انسان عطا می کند،و چه بسا که بدون سعی و کوششی به دست او می رسد،در صورتی که کسب و درآمد عبارت از چیزی است که خدا آن را پس از سعی و کوشش آدمی به او عنایت می کند،و آیه به بیان این مطلب می پردازد که دو نعمت امنیت و آسایش زندگی مردم مکه که هنوز هم ادامه دارد،چیزی است که مردم آن برای به دست آوردنش هیچ تلاشی نکرده اند،بلکه خداوند متعال به آنان تفضل کرده است،و

ص :325

توجه نکردن ایشان /9 به این عامل-که به سبب آن این دو نعمت بهرۀ آنان شده- همان چیزی است که آنان را گرفتار مغرور شدن به نعمت و کافر شدن به رسالت کرده،و از سپاسگزاری خدا به میانجیگری ایمان آوردن به رسالت و فرمانبرداری از پیشوایی که خدا آن را بر ایشان واجب ساخته،بازداشته است.

در آیه اشاره ای به اهمیت تشریعهای درست در تأسیس تمدنها وجود دارد، و به این که ارزشهای الاهی سبب دو برکت امنیت و آسایش برای مردم است.

[58]

2-گاه نعمت برای دارندگان تبدیل به نقمت و انتقام و نکبت می شود،و آن در صورتی است که خود آن عنوان هدف پیدا کند،در صورت که بر انسان واجب است که به سبب نعمتی که به او بخشیده است سپاسگزار پروردگار خویش باشد،و شکرگزاری اهل مکه در برابر خدا برای دو نعمت امنیت و آسایش می بایستی در ایمان آوردن به فرستاده اش صورت تحقق پیدا کند،و همین تنها ضامن برای دوام یافتن نعمت و جلوگیر از تبدیل شدن آن به نقمت است،و به همین گونه تنها ضامن برای بقای تمدنها پیروی و فرمانبرداری از رسالتها و رسولان الاهی است که از آشکارترین فواید آن رسالتها جلوگیری از آن است که آدمی با نعمت چندان به حد بطر و طغیان و غرور برسد که حدود را فراموش کند،و دربارۀ حقوق خود را به تجاهل بزند،و در پیروی از شهوتها به دورترین مرحله برسد.

« وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهٰا -و چه بسیار شهرهایی را نابود کردیم که(مردم آن)معیشت و زندگی مرفه خویش را وسیله ای برای غرور و فخرفروشی قرار داده بودند.» خدا شهرها را تنها به مجرد مرفه بودن مردم آنها ویران نمی کند،و چگونه می تواند چنین باشد در صورتی که فراوان بودن وسایل معاش و مرفه بودن زندگی مردم همه از خدا است،و کسانی که چنان می پندارند که دین معارض نعمت است،و در تفسیر آیات و روایاتی که به موضوع زهد ارتباط پیدا می کند می گویند که دین با دنیا یا با سیاست و...نمی تواند جمع شود،در اشتباهند،و سبب از بین رفتن چنان شهرها غرور بی جایی است که از وفور نعمت برای مردم آن شهرها پدید آمده

ص :326

و نعمت الاهی به هدفهای خود نرسیده بوده است.

« فَتِلْکَ مَسٰاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّٰ قَلِیلاً وَ کُنّٰا نَحْنُ الْوٰارِثِینَ -پس آنها خانه های ایشان است که جز اندکی از آنها پس از ایشان ساکنی پیدا نکرد،و ما وارث آنان بودیم.» /9 چون آن خانه ها شوم می نمود،کمتر پس از ایشان ساکنی پیدا می کرد،و ساکنان تازه هر چه زودتر آنجاها را ترک می کردند،و شاید آیه اشاره ای به این سنت الاهی داشته باشد که:در سرزمینهای ویران شدۀ به عذاب اسبابهای بقای تمدن و شهرنشینی برجای نمی ماند،و نیز کمتر مشاهده می شود که ویرانه های چنان شهرها و خانه ها تجدید عمارت و حیات پیدا کند،و همین امر نشان می دهد که نتایج غرور ورزیدن به معیشت،به آیندۀ دور نیز کشیده می شود.

[59]

و سپس خداوند متعال،بر خلاف این نظریۀ حتمیت تاریخی که دورانهای تمدنی را وابستۀ به خود زمان می داند،چنان بیان می کند که نخستین عامل در پیدایش دورانهای تاریخی و تمدنی،پس از ارادۀ خدا،ارادۀ انسان است،پس اگر امتی که در راه سالم پیش می رود باقی بماند،این پیشرفت و تطور پیوسته افزایش پیدا می کند،و زمان را در آن تأثیری نیست،و خدا تمدن قومی را برنمی اندازد و اسباب هلاک آن قوم را فراهم نمی آورد مگر پس از تحقق یافتن دو امر:

اول،اقامۀ حجت

« وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُریٰ حَتّٰی یَبْعَثَ فِی أُمِّهٰا رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِنٰا -و پروردگارت هلاک کنندۀ شهرها نیست مگر پس از آن که برای مردم آنها فرستاده ای برانگیزد تا آیات او را برای آنان تلاوت کند.» در آیۀ دیگری گفته است:« وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً -و ما قومی را عذاب نمی کنیم مگر آن که برای آنان رسولی را برگزیده باشیم»، (1) و خدای عزّ و جلّ

ص :327


1- 21) -بنی اسراییل14/.

در آیۀ(47)از سورۀ حاضر گفته است:« وَ لَوْ لاٰ أَنْ تُصِیبَهُمْ مُصِیبَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَیَقُولُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -و اگر به سبب کارهایی که انجام می دادند به ایشان مصیبتی می رسید،می گفتند:پروردگارا!چرا بر ما رسولی نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان بوده باشیم؟».و خداوند رسولی را در ام القری مبعوث کرد تا بر مردم آن اقامۀ حجت کرده باشد،و هدف قرآن از کلمۀ«أمّ»پیش از«القری»شهری نیست که ساکنان بیشتر داشته باشد،بلکه شهری است که از آن بانگ دعوت رسالت به ناحیۀ گسترده تری از زمین برسد.

دوم،ستمگری

علاوه بر آن که سنتهای الاهی مقتضی از بین رفتن شهر و هلاک مردم آن است،عوامل ویرانی و برافتادن آن را نیز با خود دارد،و طاغوتی که به دیگران ستم می کند و حقوق دیگران را می رباید،اگر هم در معرض عذاب مستقیم خدا از بیماری و غرق شدن و نظایر اینها قرار نگیرد،از واکنش عمل خود جان سالم به در نخواهد برد.

« وَ مٰا کُنّٰا مُهْلِکِی الْقُریٰ إِلاّٰ وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ -و ما شهرها(و مردم آنها) را هلاک نمی کنیم مگر این که اهل آنها از ستمگران بوده باشند.» ظلم و ستمگری صورت عملی رد کردن رسالتهای خدا و بلکه محاربۀ با خداوند متعال است.

بازپسین کلمه:گروهی از مردم چنان تصور می کنند که ایمان آوردن به خدا و ملتزم شدن به رسالت او،با همۀ التزامات مالی یا چالشهای سیاسی و امور مشابه برخاستۀ از آنها،سبب آن می شود که نعمت خدا از تصرف آنان بیرون رود، در صورتی که سنت زندگی مقتضی عکس آن است،و خدا تکذیب کنندگان رسالت الاهی را هلاک می کند،و به همین سبب مقتضی آن بوده است که مردم مکه،با عبرت گرفتن از تاریخ،از عاقبت رد کردن رسالت بترسند و بدانند که همه

ص :328

چیز را با این کار از دست خواهند داد نه با ایمان آوردن به آن،مگر سپاسگزاری اندیشیدن در عوامل و وسیلۀ حفظ آن و در نتیجه خود پاسداری از نعمت نیست؟! [60]

3-عالیترین هدفی که واجب است شخص برای دست یافتن به آن تلاش کند،نعیم آخرت است نه متاع دنیا،و دنیا باید همچون وسیله ای در خدمت هدف بزرگتر بوده باشد.ولی گروه کثیری از مردم در کنار وسیله توقف می کنند و هدف را فدای آن می سازند،و این نتیجۀ ناچیزی خواستها و تنگی افق دید ایشان است.

« وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ زِینَتُهٰا -و هر چه به شما داده شده،متاع و کالای زندگی دنیا و آرایش آن است.» متاع وسیله ای برای رسیدن به هدفی و به تعبیر دیگر از ضروریات است،و متاع مسافر /9 هر چیزی است که در سفر به آن نیاز دارد،و زینت وسیله ای برای زیبا شدن و از کمالیات است.

« وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ -و آنچه در نزد خدا است خوب و خیر است.» از لحاظ سود بردن و سود رساندن(بعد مادّی).

« وَ أَبْقیٰ -و پایدارتر است.» از لحاظ دوام(بعد زمانی).

« أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -پس چرا خرد خود را به کار نمی اندازید؟» در آدمی دو جنبه وجود دارد که عبارت از عقل و شهوت است،و طبیعت نفس بشری متمایل به هوی و هوس است،و خدا نگفته است که به صورت کامل خود را از دنیا تهی کنید،بلکه مسئولیت برگزیدن آنچه سالم است و رسالتها و عقل آدمی ما را به آن خوانده اند،بر عهدۀ انسان است،و آیا امکان دارد که انسان عاقل متاع و زینت زایل شونده را بر خیر دایمی برگزیند؟ تعقلی که آیۀ کریمه ما را به آن دعوت کرده،این است که دنیا را وسیله ای برای آخرت قرار دهیم،و اگر بنا باشد که انسان دنیا را زیان کند(و از زمین آن ربوده شود)،در صورتی که این زیان در راه خدا بوده باشد،هرگز ضرر نخواهد کرد،

ص :329

و اگر بر سر دو راهی میان زینت دنیا و نعیم آخرت ایستاده باشیم،آنچه بر ما واجب است برگزیدن آخرت بر دنیا است،و این همان چیزی است که عقل سلیم به آن حکم می کند.

[61]

و به همین سبب قرآن به تأکید می گوید:

« أَ فَمَنْ وَعَدْنٰاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاٰقِیهِ کَمَنْ مَتَّعْنٰاهُ مَتٰاعَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ -آیا کسی که ما به او وعدۀ نیکی داده ایم که به آن خواهد رسید،همچون کسی است که از متاع زندگی او را بهره مند ساخته ایم و در روز قیامت از احضار شدن(و بازخواست شوندگان)است؟» از گرفتاریهای نفس بشری یکی آن است که به چیزهای محسوس آنی تمایل دارد،و به /9 جانب دنیا و آنچه در آن است کشیده می شود،از آن جهت که در دسترس او قرار دارد،و آخرت را که وعده دار است و پس از دنیا به آن خواهد رسید، طرد می کند،و مثل کسی که دنیا را بر آخرت برمی گزیند،همچون مثل کسی است که یک دینار نقد را بر میلیارد دینار غایب،که به اندازۀ یک روز یا پاره ای از روز از او فاصله دارد،ترجیح می نهد.

[سوره القصص (28): آیات 62 تا 70]

اشاره

وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکٰائِیَ اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قٰالَ اَلَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْقَوْلُ رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِینَ أَغْوَیْنٰا أَغْوَیْنٰاهُمْ کَمٰا غَوَیْنٰا تَبَرَّأْنٰا إِلَیْکَ مٰا کٰانُوا إِیّٰانٰا یَعْبُدُونَ (63) وَ قِیلَ اُدْعُوا شُرَکٰاءَکُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا اَلْعَذٰابَ لَوْ أَنَّهُمْ کٰانُوا یَهْتَدُونَ (64) وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ فَیَقُولُ مٰا ذٰا أَجَبْتُمُ اَلْمُرْسَلِینَ (65) فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ اَلْأَنْبٰاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ (66) فَأَمّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَعَسیٰ أَنْ یَکُونَ مِنَ اَلْمُفْلِحِینَ (67) وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (68) وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ مٰا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مٰا یُعْلِنُونَ (69) وَ هُوَ اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ اَلْحَمْدُ فِی اَلْأُولیٰ وَ اَلْآخِرَةِ وَ لَهُ اَلْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (70)

ص :330

و پروردگار توست که هر چه بخواهد می آفریند و برمی گزیند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چرا شخص به کتاب پروردگارش و به فرستادۀ او کفر می ورزد؟و چگونه شایسته است که از دشواریهای راه ایمان آوردن به آن دو خود را برهانیم و آنها را پشت سر گذاریم؟ در درس گذشته به تحقیق دربارۀ آیاتی پرداختیم که ما را از مشکل پرستش هوای نفس و رعایت مصالح دنیا رهایی می بخشد،ولی آیا همۀ مردم اسیر و زندانی مصلحتهای خویش اند؟پس آن ناکامانی نیز که به رسالتها کفر می ورزند چگونه چنین می شوند؟ پاسخ:آنان از مترفان و دنیا داران و خوشگذرانان پیروی می کنند،و اینان را همچون خدایانی شریک پروردگار خویش قرار می دهند؛مگر نه این است که بدون تفکر به سخنان ایشان گوش می دهند و در مقابل آنان خضوع می کنند در صورتی که خدا آنان را به هیچ وجه نسبت به ایشان تسلطی نداده است! قرآن بدین گونه بیماری شرک را در این درس درمان می کند،و بر ما معلوم می دارد که یکتا پرستی خالص و توحید راه و رهنمای هر هدایت و رسیدن به هر

ص :331

صلاح و خیر است.

شرک در قرآن حکیم عبارت از آن است که انسان چنین معتقد باشد که چیزی یا شخصی غیر از خدا در گرداندن جهان و پیدایش حوادث جهانی و عوامل متغیر زندگی با خدا شریک است،و قرآن از طریق آیات خود عوامل نفسانی شرک را برای ما بیان می کند و آنها را از این عوامل پاک می سازد.

در این درس برای ما منظره ای از قیامت را ترسیم می کند که در آن مشرکان با خدایان ساختگی خود برای رسیدگی به حسابشان ایستاده اند،و خدا از آن شریکان ساختگی می پرسد که:چرا آنان شما را سوای من پرستش می کردند؟و چرا شما مردمان را به گمراهی کشاندید؟ پاسخ ایشان آن است که:ما نیز به نوبۀ خود گمراه شدیم،و از این گفتگو دو مطلب دستگیر ما می شود:

اول:این که مشرکان به پیروی از بشری همچون خود پرداختند،و بنا بر این شرک منحصر به پرستش بتان و مجسمه های سنگی نمی شود،چه این معقول نیست که سنگی مسئولیت شرک دیگران را به خودش حمل کند،به همان گونه که برای سنگ هدایت و ضلالت معنایی ندارد تا بگوید:« أَغْوَیْنٰاهُمْ کَمٰا غَوَیْنٰا -به همان گونه که گمراه شدیم آنان را گمراه کردیم».

دوم:معنی شرک در این جا شرک فرهنگی است،چه مردم مجموعه ای از نظرها و عقیده ها را بدون آن که بر ایشان معلوم باشد که چیست می پذیرند و از آنها پیروی می کنند،در صورتی که هیچ حجت و برهانی از جانب خدا بر صحت آنها وجود ندارد،پس آنان نه به پیروی از عقلهای خویش برخاسته اند و نه از حجتی الاهی پیروی کرده اند،و این مطلب از گفتۀ آنان«کما غوینا»معلوم می شود و بنا بر این غوایة به معنی گمراهی متعمد است،و عالمان بد و روزنامه نگاران مزدور و اندیشمندان منحرف مثالهای آشکاری برای آن به شمار می روند که آنان نیز به نوبۀ خود گمراه می شوند و گمراه می کنند.و پیروی از این گروه واجب است که مبتنی بر تنبیه و حجتی آشکار بوده باشد،و اگر جز این باشد شرک است.

ص :332

از پیوستگی سخن دربارۀ شرک و رهبری شرعی که خدا آن را برگزیده است،چنین الهام می گیریم که:خدا ما را آفریده و او است که برمی گزیند و نه ما آفریدگان،و بنا بر این پیروی از اولیای شیطان عین شرک است،بلکه هر پیروی که خدا به آن فرمان نداده باشد /9 نیز شرک است.

همچنین از سیاق آیات آینده چنین الهام می گیریم که:پیروی از فرستادۀ خدا و جانشینان وی تطبیق عملی اعتقاد به توحید در زندگی به شمار می رود،و از آن روی چنین است که پروردگار ما در این آیات به ما یادآوری می کند که تنها او خدا است و جز او معبود و خدایی وجود ندارد.

و چنان می نماید که این درس،اجمالا،مشروع بودن رهبری فرستادگان را تأیید می کند،و بر رهبریهای جاهلی خط بطلان می کشد.

شرح آیات:
اشاره

أَغْوَیْنٰاهُمْ کَمٰا غَوَیْنٰا

[62]

در روز قیامت خدا معبودها و خدایان باطل را با کسانی که به پرستش آنها می پرداختند جمع می کند،و سپس فصلهای محاکمه ای که در ملأ عام صورت می گیرد آغاز می شود،و این امر از کلمۀ« یُنٰادِیهِمْ -آنان را می خواند»بر ذهن ما می گذرد.

« وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکٰائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ -و آن روز که (خدا)ایشان را می خواند و سپس می گوید:شرکایی که برای من می پنداشتید کجایند؟» تعبیر قرآنی در کمال بلاغت است،که آنان را به نام شریکان می خواند و از ایشان می پرسد که آن شرکا اکنون در کجا هستند تا چنان شود که و جدان ایشان پیش از زبانشان به پاسخ دادن بپردازد،بلکه برای آن است که پیش از غوطه ور شدن در عذاب آن روز،از طریق نقل آن گرفتار عذاب وجدانی شوند،در صورتی که در آن روز پشیمانی را هیچ حاصلی نیست.

ص :333

در آن روز نه تنها پیروان در هنگام دیدن عذاب از پیروی شدگان بیزاری می جویند،بلکه اینان آشکارا به گمراه کردن آنان اعتراف می کنند.

[63]

پس کسانی که در گمراه شدن پیشی داشته اند و پیشتازان و امامان اهل آتش به حساب می آیند به پاسخگویی می پردازند:

« قٰالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ -کسانی که گفته در حق ایشان صدق می کند،» /9 و در دنیا پیش از آخرت مشمول آن می شدند،چه خداوند به سبب ستمگریشان آنان را گمراه کرده و چراغ عقل و نور قلب را از ایشان سلب کرده و به حال خودشان رها کرده بود تا در تاریکی کورانه دست و پا بزنند.

آنان را می بینیم که در ایستگاه قیامت به سخن گفتن می پردازند.مگر نه چنان بود که در دنیا از طرف پیروانشان به سخنگویی می پرداختند؟!پس امروز باید به گمراه کردن دیگران اعتراف کنند،و بدون محاسبه به درون آتش درآیند.

آیه ایستار ایشان را در دو نقطه خلاصه می کند:

اول:اعتراف به گمراهی:

« رَبَّنٰا هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنٰا -پروردگارا!اینان آن کسانند که ما گمراهشان کردیم.» و از راه راست به بیراهه شان انداختیم.

« أَغْوَیْنٰاهُمْ کَمٰا غَوَیْنٰا -گمراهشان کردیم به همان گونه که خود گمراه شدیم.» پس ما به نوبۀ خود از گمراهان بودیم،و این گمراهی خویش را بر ایشان منعکس ساختیم،و بدین گونه همۀ حقایق در روز قیامت آشکار می شود،و خداوند متعال گفته است:« لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ -در این خصوص تو پیش از این غافل بودی و ما پرده از پیش تو برداشتیم،و دیدۀ تو امروز تیزبین شده است». (1)

ص :334


1- 22) -سورۀ ق22/.

دوم:بیزاری از مشرکان:

« تَبَرَّأْنٰا إِلَیْکَ مٰا کٰانُوا إِیّٰانٰا یَعْبُدُونَ -ما به سوی تو آمدیم و از آنان بیزاری جستیم و ما را نمی پرستیدند.» شاید معنی آن باشد که:آنان در نهانخانۀ جانهاشان می دانستند که ما خدایان نیستیم،و /9 برای شهوتها و هواهای نفسانی خویش به پرستش ما برمی خاستند.و هنگامی که قرآن این منظره از قیامت را برای ما تصویر می کند، منظور آن است که و جدان انسان را برای پیروی نکردن از خدایان باطل و از طاغوتان و نیروهای اجتماعی گوناگون برانگیزد.زیرا چگونه ممکن است شخص پیرو شخص یا اندیشه ای باشد که در هنگام گرفتاری از او بیزاری می جوید؟! [64]

سپس قرآن پیروان آنان یعنی مشرکان به خدا را طرف خطاب قرار می دهد:

« وَ قِیلَ ادْعُوا شُرَکٰاءَکُمْ -و گفته شد که:شرکای خود را بخوانید.» تا شما را از عذاب برهانند.

« فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ -پس آنان را خواندند و کسی این دعوت آنان را اجابت نکرد.» وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ لَوْ أَنَّهُمْ کٰانُوا یَهْتَدُونَ.

و این آیه احتمال دو معنی دارد:

1-این که مشرکان در هنگام دیدن عذاب در جان خود آرزوی آن می کنند که کاش در دنیا از رهیافتگان می بودند.

2-مشرکان این نتیجه را،اگر در دنیا از هدایت پیروی می کردند، می دیدند و اکنون گرفتار آن نمی شدند،بدان جهت که هر کس از راهنمایی رسالت پیروی کند،نتایج شرک را که عذاب است اکتشاف خواهد کرد.

[65]

محاکمۀ مشرکان که به اطاعت بزرگان و متنعمان خود،بدون آن که خدا اجازۀ آن را داده باشد گردن نهادند،جریان پیدا می کند،و از ایشان پرسیده می شود که در برابر فرستادگان خدا و جانشینان شرعی ایشان که رهبری حق با آنان

ص :335

بوده است چه وضع و ایستاری اختیار کردید.

« وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ فَیَقُولُ مٰا ذٰا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِینَ -و آن روز که ایشان را می خوانند و به آنان می گویند که:به فرستادگان(خدا)چه پاسخی دادید؟» آیا از ایشان اطاعت کردید؟ /9 رهبری برگزیدۀ از جانب خدا،در دنیا معیار و میزانی برای تشخیص حق از باطل است،و در آخرت میان بهشت و دوزخ،و به همین جهت در قیامت مردمان دربارۀ آن در معرض پرسش قرار می گیرند.

در نصوص می خوانیم که ابو حنیفه-امام مذهب حنفی-دربارۀ آیۀ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ با امام صادق(ع)گفتگوی کرد،و امام از او پرسید:

«ای نعمان!به نظر تو نعمت چیست؟»و او گفت:خوراکی همراه با آب سرد،پس امام(ع)گفت:«اگر خدا تو را در برابر خودش در روز قیامت سر پا نگاه دارد،و از هر خوراکی که خورده ای و هر نوشاکی که نوشیده ای بپرسد،ایستادن تو بسیار به درازا می کشد!»و ابو حنیفه گفت:فدایت شوم،پس مقصود از نعیم (نعمتها)چیست؟و امام(ع)گفت:

«ما اهل البیت نعیمی هستیم که خدا ما را بر بندگان خویش انعام کرده و ارزانی داشته،و به وسیلۀ ما پس از اختلاف پیدا کردن به ائتلاف می رسند،و به وسیلۀ ما خدا میان قلبهای ایشان الفت به وجود می آورد و نسبت به یکدیگر همچون برادران می شوند،پس از آن که با یکدیگر وضعی همچون دشمنان داشتند،و به وسیلۀ ما آنان را به اسلام هدایت می کند،و آن نعمتی است که هرگز قطع نمی شود،و خدا از آنان دربارۀ حق نعمتی که به ایشان انعام کرده و بخشیده بود پرسش می کند و آن پیغمبر(ص)است و عترت او(علیهم السلام)». (1)

[66]

« فَعَمِیَتْ عَلَیْهِمُ الْأَنْبٰاءُ یَوْمَئِذٍ فَهُمْ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ -پس خبرها در آن روز بر ایشان کور و نامفهوم می شود و در این باره با یکدیگر به پرسش و پاسخ

ص :336


1- 23) -بحار الانوار،ج 7،ص 258.

نمی پردازند.» زبانهای خبرها از کار می افتد،و چشمهای آنها کور می شود،و منابع خبری توقف پیدا می کند،و به همین سبب همگی دچار حیرت می شوند و هیچ چیزی از یکدیگر نمی پرسند،بدان جهت که همگی در جهل و نادانی همچون یکدیگرند،و این نتیجه ای از رسایی حجت الاهی است که مجالی برای ایشان باقی نمی گذارد تا به بهانه آوردن برای درست جلوه دادن کارهای غلط خود متشبث شوند.

[67]

آری،اگر انسان مدّتی از زمان از پیروی هدایت رسالی،یا پیوستگی به صفهای رسالیان دور بماند و گمراه شود،ولی پس از آن توبه کند و به راه راست بازگردد،خداوند متعال توبۀ او را می پذیرد.

« فَأَمّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً -و امّا آن کس که توبه کند و ایمان آورد و به انجام دادن عمل صالح و شایسته بپردازد.» شرط پذیرفته شدن توبه بازگشت از خطا است با زدودن آثار باطنی آن از نفس با ایمان به رسالت،و پیدا شدن آثار ظاهری آن که پرداختن به عمل صالح است،چه تنها این کافی نیست که با خدا صفحۀ حساب تازه ای باز کنیم،بلکه باید آن را با عمل صالح آکنده سازیم.

پس کسانی که به گروه سپاهیان و فرمانبرداران طاغوت پیوستگی پیدا کرده بودند،می توانند با تمرد نسبت به نظام فاسد،و پیوستن به صفوف حرکت اسلامی و اشتغال به عمل در آنها،توبه کنند،به همان گونه که حرّ بن یزید ریاحی(رض)در آن هنگام که اردوی ابن زیاد را ترک کرد و در رکاب امام حسین(ع)جنگید تا شهید شد،توبه کرده بود.

« فَعَسیٰ أَنْ یَکُونَ مِنَ الْمُفْلِحِینَ -پس امید آن هست که از رستگاران باشد.» قرآن کلمه«فعسی»را از آن جهت به کار می برد که از آن ظاهرا امکان فهمیده می شود نه تحقق و قطعیت،تا بزرگی گناه بر ما آشکار شود و گرفتار غرور نشویم،یا به امیدواری مفرطی که بدی نتیجۀ آن از بدی نتیجۀ نومید کامل از

ص :337

رحمت خدا کمتر نیست دل نبندیم،به همان گونه که باقی ماندن عقدۀ گناه در نفس انسان به صلاح او است،از آن روی که او را به عمل و تلاش بیشتر در راه خدا برمی انگیزد به این امید که خرسندی او را عزّ و جلّ از این راه فراهم آورد.

و ربّک یختار

[68]

« وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ -و پروردگار تو است که هر چه را بخواهد می آفریند و برمی گزیند،و آنان را اختیار و گزینشی نیست.» /9 فطرت و عقل آدمی او را به این امر هدایت می کند که مالک هر چیز آن کس است که حق تصرف در آن را دارد،و مالک آفریدگان کسی است که به سبب آفرینندۀ آنها بودن حق تصرف در آنان را دارد،و چون جزئی از آفریدگان است،پس باید منتظر اجازۀ خدا برای پیروی از رهبری باشد که او سبحانه و تعالی برگزیده است،و بنا بر این-از لحاظ وجدانی-این امر پسندیده نیست که خدا مرا بیافریند،و من به جای او برای خودم رهبری سالم و ولایت ضروری را انتخاب و اختیار کنم.

امام صادق(ع)در تفسیر این آیه گفته است:

«خدای عزّ و جلّ امام را برمی گزیند،و آنان را حق گزینش نیست». (1)

در اصول کافی از امام رضا(ع)در فضیلت و صفات امام آمده است که گفت:

«به کار سختی دست زدند،و دروغی گفتند،و سخت گمراه شدند،و در حیرت افتادند در آن هنگام که با داشتن بصیرت امام را ترک کردند:« زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ کٰانُوا مُسْتَبْصِرِینَ -شیطان اعمال ایشان را آراست و آنان را از راه(راست)بازداشت در حالی که بصیرت و بینایی داشتند»،

ص :338


1- 24) -نور الثقلین،ج 4،ص 136.

از گزینش خدا و گزینش رسول خدا بریدند و به گزینش خود پرداختند،در حالی که قرآن به ایشان چنین می گوید:« وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -و پروردگارت هر چه را که بخواهد می آفریند و برمی گزیند و آنان را هیچ حق اختیار و گزینشی نیست،خدا منزه و برتر از آن است که به او شرک ورزند»،و نیز گفت عز و جل:« وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ -و مرد مؤمن و زن مؤمنه را نرسد که چون خدا و رسولش امری را فرمان دهند،برای ایشان(حق تصرف)و اختیاری در آن امر باشد». (1)

« سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -خدا منزّه و برتر از آن است که به او شرک ورزند.» در آیه تأکیدی است بر این که برگزیدن رهبری غیر الاهی،که از راه انتخابات صورت می گیرد یا از طریق مقیاسهای اساسی،گونه ای از شرک است.

[69]

و ما که از رهبری حقیقی آگاهیم،حق آن را نداریم که او را ترک کنیم و به بهانه های مختلف،یا به هوای نفس و در برابر نصّ و مقیاس الاهی، دیگری را به جای او برگزینیم،و هر اندازه هم سببها و انگیزه ها را پنهان نگاه داریم،خداوند متعال از آن آگاه است.

« وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ مٰا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ -و پروردگارت می داند که سینه هاشان چه چیز را در خود پنهان کرده است.» یعنی اسباب باطنی.

« وَ مٰا یُعْلِنُونَ -و چه چیز را آشکار می سازند.» یعنی اسباب ظاهری.

[70]

پس چون بخواهیم رهبری اختیار کنیم،جز آن که خدا می خواند نباید بوده باشد،چه او به ما از خودمان شایسته تر است،و معنی توحید همین است.

ص :339


1- 25) -اصول کافی،ج 1 باب فضل امام و حجت بودن او.

« وَ هُوَ اللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولیٰ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و او است خدا و معبود و خدایی جز او وجود ندارد،و سپاسگزاری در آغاز و انجام مخصوص او است،و فرمان او را است،و به سوی او بازگردانده خواهید شد.» پس آن که آفرید و علم او بر آشکار و نهان محیط است و رحمت او در آغاز و در پایان بر آفریدگانش احاطه دارد،و مراقب امور آفریدگان خویش است،برای ما امامی را برمی گزیند که باید از او اطاعت کنیم.

[سوره القصص (28): آیات 71 تا 77]

اشاره

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اَللّٰهُ عَلَیْکُمُ اَللَّیْلَ سَرْمَداً إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اَللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیٰاءٍ أَ فَلاٰ تَسْمَعُونَ (71) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اَللّٰهُ عَلَیْکُمُ اَلنَّهٰارَ سَرْمَداً إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اَللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ (72) وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (73) وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکٰائِیَ اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (74) وَ نَزَعْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً فَقُلْنٰا هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ اَلْحَقَّ لِلّٰهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (75) إِنَّ قٰارُونَ کٰانَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ فَبَغیٰ عَلَیْهِمْ وَ آتَیْنٰاهُ مِنَ اَلْکُنُوزِ مٰا إِنَّ مَفٰاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی اَلْقُوَّةِ إِذْ قٰالَ لَهُ قَوْمُهُ لاٰ تَفْرَحْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْفَرِحِینَ (76) وَ اِبْتَغِ فِیمٰا آتٰاکَ اَللّٰهُ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ وَ لاٰ تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ اَلدُّنْیٰا وَ أَحْسِنْ کَمٰا أَحْسَنَ اَللّٰهُ إِلَیْکَ وَ لاٰ تَبْغِ اَلْفَسٰادَ فِی اَلْأَرْضِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُفْسِدِینَ (77)

ص :340

معنای واژه ها

71[سرمدا]

:یعنی همیشگی.

76[تنوء]

:سنگینی می کند.

و نیکی کن چنان که خدا به تو نیکی کرد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

الإله در لغت به معنی چیزی است که با گریه بدان گرایش یابد، (1) و در شداید به او رو می آورند،و بنا بر این کسی است که باید به عنوان ولی و دوست و سرور در نظر گرفته شود،و این درس ما را به یاد پروردگارمان می اندازد تا مگر شرکا را از حسابمان حذف کنیم و عبودیت را خالص به پرودگارمان منحصر بدانیم،و فرمانبردار رسولان و اولیای او باشیم که ما را به اطاعت از او فرمان داده اند،و به تمرد و نافرمانی از طاغوتان بپردازیم،و نیز ستمگرانی که برای خدا شریکانی برگزیده اند،و سیاق از معبود و إله حقیقی بحث می کند که انسان باید او را اولی و

ص :341


1- 26) -ابن الاعرابی گفته است که الألّ به معنی هر سبب میان دو چیز است،و به گفتۀ ابن الفارسی:الألّ به معنی ربوبیّت و پروردگاری است،و فرّاء گفت:الألّ بلند کردن بانگ به دعا و گریه است،و چنان می نماید که آنچه گفتیم جامع معانی مختلف این کلمه است.رجوع کنید به معجم مقاییس اللغة/ج 11، ص 20-21.

سرور و یاور خویش بداند و رهبر و مولی،و سپس به صورت مستقیم می گوید:« أَ فَلاٰ یَسْمَعُونَ -مگر نمی شوند؟»« أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ -چرا نمی بینند؟».

بسیار این صیغه ها و همانندهای آنها أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ، أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ... در قرآن تکرار می شود،و در این امر تأکیدی است برای این اندیشۀ مهم که:وجود آیات و نشانه هایی به تنهایی در جهان هستی /9 کفایت نمی کند،بلکه لازم است دستگاه گیرنده و پذیرایی نیز در نزد انسان وجود داشته باشد تا بشر از آن استفاده کند،مگر نور خورشید برای کسی که چشم خود را به روی آن ببندد می تواند دارای فایده ای باشد؟ خدا کسی است که شب را برای آسایش قرار داده است،و روز را میدانی برای تلاش و فعالیت،و زندگی و مرگ آفریدگان به تقدیر او است،و آنچه از ما خواسته شده این است که او را معبود حقیقی خویش بدانیم،و این کار با گوش به فرمان فرستادگانش داشتن،و به آیات او نگریستن،و سپس در آنها به تعقل و اندیشیدن پرداختن میسر می شود.

در آیات پایانی این درس اشاره و بلکه توضیحی دربارۀ مفهوم نیروی مالی در زندگی وجود دارد،و در این که هدف از نعمتهای الاهی برای بشر چیست؟ هدف از نعمتها برای انسان رسیدن به کمال روحی است،و بالا رفتن با ارزشهای انسان و روان او در درجات صعودی بزرگی و بزرگواری همراه با سپاسگزاری از خدا،و آنچه اثر مثبت برخاستۀ از وجود نعمتها را تجسم می بخشد،از آسایش و آرامش مادی برتر و والاتر است،و آن کس که سپاسگزار نعمتها نباشد، نعمت از لحاظ نفسی و روانی در نزد او به نقمت مبدل می شود،و چنان است که نعمت فراغ و آسایش خاطر در نزد او به صورت پریشانی و از دست دادن نعمت درمی آید،و به جای آن که میلیونها مالی را که در اختیار دارد به مصرف آسایش خود و خانواده اش برساند،آنها را در راه تباهی خرج می کند و جوانی خویش را تباه می سازد و سپس دست خالی بازمی گردد.

شکر گزاری نعمت امری است که آن را سودمند می سازد،در صورتی که

ص :342

کفران نعمت آن را به صورت نقمتی برای صاحب آن درمی آورد؛و شکر در بهره ور شدن از نعمت در ضمن حدود مشروع و برای هدفهای نیک است،و قارون کاملا بر عکس این روش عمل می کرد،چه خدا گنجهایی به او عطا کرد که مجموعۀ کلیدهای آن را زورمندان به سختی می توانستند جا به جا کنند،ولی به جای این که از آنها به صورت مشروع بهره برداری کند،در صورتی که از قوم مستضعفی بود، نسبت به آن ثروت و پروردگار آن،چنان که در درس آینده خواهد آمد،کفران ورزید و کافر شد،ولی پرسش که پیش می آید آن است که:سخن گفتن دربارۀ قارون،در آن هنگام که از پیشوایی و امامت سخن می رود،با موضوع بحث چه مناسبتی دارد؟ پاسخ:انحراف بشری از رهبری صحیح،به سبب فشار /9 یکی از دو نیرو صورت می گیرد:

یکی نیروی ایجاد هراس و شمشیر است،و دیگری نیروی مال و ثروت،و در آن هنگام که فرعون نموداری از نیروی نخستین به شمار می رفت،قارون نمونه ای از نیروی دوم محسوب می شد،و خدا که مثالهایی دربارۀ این گونه امور برای ما می آورد،برای آن است که حجت را بر ما تمام کند،و بی جهت در پیرامون صاحب ثروت به خاطر مالش،و در اطراف صاحب حکم و فرمان برای قوت و نیرویش جمع نشویم.

شرح آیات:
اشاره

[71]

هیچ کس منکر آن نیست که آن که با نور خود زمین و آنچه را که در آن است روشن ساخته،خدا است،و همه کس می داند که خدا برای پرستیدن شایسته تر از کسی است که نه سود و زیانی دارد،و نه نور و هدایتی،از جباران و گردنکشان و مترفان.

آری...همۀ مردم این حقیقت را می دانند،ولی در آن تعقل نمی کنند و نمی اندیشند،و آنان را می بینی که به دنبال طاغیان و تبهکاران،به طمع ثروت یا به

ص :343

ترس از آزار ایشان،می دوند.

« قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّٰهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً -بگو:آیا دیده(و اندیشیده اید)که اگر خدا شب را برای شما پیوسته و همیشگی قرار می داد.» « إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ -و تا روز قیامت چنین می بود.» و این کار برای خدا دشواری ندارد و او می تواند رسیدن نور خورشید را به زمین بازدارد و زمین را در یک تاریکی ابدی فرو برد،و اگر چنین می شد،هیچ کس توانایی بر بازگرداندن روشنی به زمین نبود.

« مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیٰاءٍ أَ فَلاٰ تَسْمَعُونَ -کدام معبودی جز خدا می توانست نور برای شما بیاورد،پس چرا گوش(به فرمان)نمی دهید؟» [72]

سپس اگر در همۀ اوقات فقط روز می بود و شبی وجود نداشت،چه کسانی جز او که به پرستش آنان پرداخته اید می توانستند شب را برای آسایش شما به جای خود باز گردانند تا از آرامش آن که تا استخوانهایمان نفوذ می کند بهره مند شویم؟ /9 « قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّٰهُ عَلَیْکُمُ النَّهٰارَ سَرْمَداً إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ -بگو که:آیا دیده(و اندیشیده اید)که اگر خدا روز را برای ما پیوسته و سرمدی تا روز رستاخیر قرار می داد،چه کس جز خدا می توانست برای شما شب را بیاورد تا در آن به آسایش بپردازید،پس چرا بصیرت و بینش خود را به کار نمی اندازید،» و با مقایسۀ میان این دو به دو اندیشۀ مهم می رسیم:

نخست:خدا در آیۀ(71)گفته است: یَأْتِیکُمْ بِضِیٰاءٍ أَ فَلاٰ تَسْمَعُونَ بدون این که فایدۀ نور و ضیاء را بیان کند،در صورتی که در آیۀ(72): یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ یکی از فواید آن را که آرامش است: تَسْکُنُونَ فِیهِ بیان کرده است،و این تفاوت در بیان شاید برای آن بوده باشد که انسان در هنگام شب به خواب فرو می رود و به همین جهت به اهمیت آن نمی اندیشد و بنا بر این مقتضی تنبیه و آگاه کردن بوده است.

ص :344

دوم:خدای عزّ و جلّ در گفتار از شب أَ فَلاٰ تَسْمَعُونَ و در گفتار از روز أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ را بدان جهت آورده است که آن حس که در تاریکی بهره مند شدن از آن امکان پذیر است حس شنوایی است،از آن روی که در تاریکی حس بینایی کار نمی کند،در صورتی که در هنگام روز بیشترین اعتماد و توجه معطوف به حسّ بینایی است.

و ظاهرا معنی آیه آن است که:آیا از نعمت شب چیزی نمی شنوید،و آیا نعمت روز را نمی بیند؟ [73]

« وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ -و از رحمت خودش برای شما شب و روز را قرار داد تا در آن آرامش پیدا کنید.» یعنی در شب.

« وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ -و جویای فضل و بخشندگی او باشید.» در روز که امری طبیعی برای انسان است،و شب و روز سبب انگیخته شدن حالت شکر و خرسندی در بشر است.

« وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -تا مگر سپاسگزاری کنید.» این بدان سبب است که:

1-نفس آدمی بر روش واحد شاد و آرام نمی شود،بلکه گوناگونی او را خرسند می سازد و به سپاسگزاری می پردازد.

2-آن کس که در روز کار می کند و شب را به خواب می رود،وقت کافی برای اندیشیدن به کارهای خود دارد و از این لحاظ آسایش پیدا می کند،و می تواند برای آیندۀ دلخواه خود به طرحریزی بپردازد،و هنگامی که در روز بر سر کار خود می آید،تا اندازه ای استراحت کرده و آمادگی و استعداد بیشتری برای انجام دادن کار روزانۀ خود دارد.

3-و سپس هدف مؤمن از زندگی برتر و عالیتر از مادّیات است،و او پس از رسیدن به نعیم به شکرگزاری می پردازد،و به همین سبب،هر اندازه هم که اوضاع و احوال مخالف با خواستهای مادی گنجیده شدۀ در آنها بوده باشد،

ص :345

خرسندی و اطمینان خویش را از کف نمی دهد،بدان جهت که او به جنبه های مثبت زندگی بیشتر نظر دارد.

در حدیثی از ابن عباس چنین آمده است:

«همسر أیوب روزی به او گفت:چرا شفای خود را از خدا خواستار نمی شوی؟و ایوب در جواب وی گفت:وای بر تو هفتاد سال در نعمت و خوشی به سر بردیم،پس آمادۀ آن باش که همان اندازه هم اوقات ناخوش داشته باشیم». (1)

فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلّٰهِ

[74]

خدا خالق و صاحب فضل و نعمتی است که به بشر عنایت می کند،و سپاسگزاری تنها مخصوص او است،ولی بعضی از مردم به جای این کار به او شرک می ورزند،و چنین اعتقاد دارند که دستگاه حاکم بر کشور یا صاحبان نیروهای مختلف مصدر و منبع رسیدن نعمت و فضل به ایشانند،و به جای خداوند متعال آنها را می پرستند،و این گونه کسان حساب سختی را در نزد خدا باید بگذرانند.

« وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکٰائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ -و روزی خدا ایشان را می خواند و آن گاه می گوید که:شرکایی که برای من می پنداشتید اکنون کجایند؟!» البته جوابی برای عرضه کردن ندارند،و پیش از این آیۀ کاملا مشابهی از همین سوره(آیه 26)گذشت که دلیل بر آن است که ندای الاهی گاه در برابر پیشوای مشرکان از رهبران گمراهی صورت می گیرد،و گاه در حضور رسولان و خلفای ایشان از امامان هدایت.

[75]

و هنگامی که گواهانی بر هر امت را از خود آن می خوانند،حجت بر ایشان تمام می شود:

ص :346


1- 27) -بحار الانوار،ج 2،ص 348.

« وَ نَزَعْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً -و گرفتیم از هر ملت و امت گواهی،» و آنان پیامبران و امامان اند.و در آیۀ کریمۀ دیگری آمده است:« فَکَیْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنٰا بِکَ عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِیداً -پس چگونه است هنگامی که از هر امتی گواهی بیاوریم،و تو را گواه اینان گیریم؟». (1)

در حدیث شریف در تفسیر این آیه آمده است:«و از این امت امام آن را». (2)

« فَقُلْنٰا -پس گفتیم.» به مشرکان که:

« هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ -برهان خود را بیاورید.» اگر در نزد شما حجت و برهانی برای بندگی کردن و اطاعتتان نسبت به شرکای پنداری خدا و صاحبان قدرت و ثروت هست،آن را ارائه دهید،ولی آنان پاسخی برای آن پرسش نمی یابند.پس بر ما لازم است که دو بار پیش از پیروی کردن از یک پیشوا بیندیشیم تا ببینیم که آیا برای فرمانبرداری از او دلیلی داریم که در روز قیامت آن را ارائه دهیم یا نه،چه در آن روز از جدل و توجیه بیجا کاری برنمی آید.

« فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلّٰهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ -پس دانستند که حق با خدا است،و گم شد از ایشان آنچه به دروغ می بافتند.» در روز قیامت نهفته ها و اسرار آشکار می شود،و حقایق ظهور پیدا می کند،و باطل و دروغ متلاشی می شود،به همان گونه که اعمال از روی نفاق به همین حالت درمی آید،و شاید آغاز آیه اشاره به آن داشته باشد که گمراهی و بر باد رفتن عبادت ایشان نسبت به شرکای پنداری خدا،و همچنین اعمالی که در چارچوب شرک انجام داده اند،همه چنین سرنوشتی دارند.

ص :347


1- 28) -النساء41/.
2- 29) -از تفسیر المیزان،ج 16،ص 20.

[76]

و از جملۀ آنچه انسان به دروغ بر خدا می بندد،پیروی کردن از دارندگان مال و ثروت است.

« إِنَّ قٰارُونَ کٰانَ مِنْ قَوْمِ مُوسیٰ فَبَغیٰ عَلَیْهِمْ -قارون از قوم موسی بود، پس نسبت به ایشان به سرکشی پرداخت و به آنان ستم کرد.» « وَ آتَیْنٰاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مٰا إِنَّ مَفٰاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ -و به او از گنجها چندان دادیم که کشیدن بار کلیدهای آنها بر یک گروه سنگین می نمود.» در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که«عصبة گروهی را مشتمل برده تا پانزده نفر گویند». (1)

خدا به او گنجهایی(صندوقها و مخزنها)دارای کلیدهایی داده بود که گروهی از صاحبان قوت را حمل بار این کلیدها دشوار بود،و هدف از این بخشش آزمایش قارون بود.چه مؤمن حقیقی کسی است که افزایش ثروت او را به خدا نزدیکتر می کند،و با خدمت کردن به مردم از خود تواضع نشان می دهد،و به همین سبب در حدیث آمده است که:

«ثروتمند سپاسگزار بهتر از فقیر بردبار است».

اما کسی که ایمان سست داشته یا منافق بوده باشد،ثروت جز بر دوری او از خدا نمی افزاید،و در میان مردم جز /9 تکبّر و غرور او افزایش پیدا نمی کند،و قارون از گروه اول نبود و مؤمنان به او نصیحت می کردند.

« إِذْ قٰالَ لَهُ قَوْمُهُ لاٰ تَفْرَحْ -هنگامی که کسان وی به او گفتند که از راه غرور شادمان مباش.» فرح در این آیه به معنی غرور،و آن عبارت از وجود نداشتن هدف است،و احساس انسان به حالت(نبودن مسئولیت)که بسیار کسانند که به سبب جاه و مال مبتلای به این درد می شوند،و خداوند متعال گفته است:« کَلاّٰ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ -هرگز چنین نیست،و انسان سرکشی و طغیان می کند*در آن هنگام

ص :348


1- 30) -بحار الانوار،ج 3،ص 249.

که خود را بی نیاز می بیند». (1)

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ -چه خدا شادان به غرور را دوست نمی دارد.» چه آنان خدا را فراموش می کنند و خدا نیز آنان را به فراموشی می سپارد،و چه بسیار که این فرح آنان را به مبارزۀ با خدا برمی انگیزد.

[77]

دنیا همچون شمشیر دو دم است،که یا این صاحب آن را به آتش می کشاند،و آن هنگامی است که خود مال را هدف بداند،و یا این که او را وارد بهشت می کند،در آن هنگام که مال را مرکبی برای پرداختن به اعمال نیک قرار دهد،پس ثروتمندی،در آن هنگام که دارندۀ ثروت آن را در راه خدا به مصرف برساند،برای وی فضیلتی محسوب می شود.

و امیر المؤمنین(ع)دربارۀ دنیا چنین گفته است:

«هر کس که به میانجیگری آن نگاه کند،صاحب بصیرت و بینش می شود،و هر کس به آن نگاه کند،کورش می سازد». (2)

« وَ ابْتَغِ فِیمٰا آتٰاکَ اللّٰهُ الدّٰارَ الْآخِرَةَ -و در آنچه خدا به تو داده است خانۀ آخرت را جستجو کن.» با بیرون کردن حق خدا و حق نیازمندان از آن،و به مصرف رساندن مال در کارهای صالح و شایسته همچون ساختن مساجد و کمک کردن به نهضتهای اسلامی و اسلام از انسان نمی خواهد که همۀ آنچه را که در تصرف دارد در راه خدا خرج کند و دست خالی بماند،بلکه از او خواسته است که در این انفاق اعتدال را مراعات کند و در این خصوص فرمان او چنین است: /9 « وَ الَّذِینَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کٰانَ بَیْنَ ذٰلِکَ قَوٰاماً -و کسانی که در انفاق کردن نه اسراف و زیاده روی می کنند و نه سخت می گیرند و میان این دو اندازه را نگاه می دارند». (3)

ص :349


1- 31) -العلق6/-7.
2- 32) -نهج البلاغة/خطبۀ 82.
3- 33) -الفرقان67/.

« وَ لاٰ تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیٰا -و بهرۀ خودت را از دنیا فراموش مکن،» و این آیه دلیلی بر این گونه تفسیر است،و هر خطای نگرشی که دین را از دنیا جدا می کند.چه امکان آن هست که شخصی در کنار خانۀ بسیار گرانبهای خویش مسجدی بنا کند.ولی امام علی(ع)تفسیر دیگری برای این آیه دارد که سازگار با سیاق آیات و روحیه ای حریص و آزمند است،که قارون مترف و مفسد نمونه ای از آن بود؛امام(ع)می گوید:

«تندرستی و قدرت و آسایش و جوانی و نشاط خود را فراموش مکن و با آنها خواستار آخرت باش». (1)

زیرا که آنچه از دنیا باقی ماند جز آن چیزی نیست که انسان آن را به آخرت روانه می کند.سپس سیاق دربارۀ ضرورت احسان به مردم تأکید می کند،و احسان و نیکوکاری عبارت از بخشیدن مالی به دیگران علاوه بر حقوق مالی واجب شرعی است،و در این شک نیست که ثروت روی هم انباشته شدۀ بدون احسان برای صاحب آن گوارا نخواهد بود،و لذتی که شخص از احسان می برد بسیار بیشتر از آن لذت جسمانی است که از بیشتر مصرف کردن نعمتهای دنیا می برد،و علاوه بر این احسان نقمت محرومان را بر صاحب ثروت می مکد و آن را به نام نیک مبدل می سازد،و در نزد خدا پاداشی بزرگ دارد،در صورتی که آزمندی به فساد و استکبار در زمین می انجامد.

« وَ أَحْسِنْ کَمٰا أَحْسَنَ اللّٰهُ إِلَیْکَ وَ لاٰ تَبْغِ الْفَسٰادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللّٰهَ /9 لاٰ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ -و نکویی کن به همان گونه که خدا به تو نیکی کرده است،و به جستجوی فساد در زمین مباش که خدا مفسدان را دوست نمی دارد.» شاید پایان آیۀ(76) إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ با این آیه از آن لحاظ هماهنگی دارد که غرور(فرخ)به پیدایش فساد در زمین می انجامد.

ص :350


1- 34) -تفسیر نمونه،ج 6،ص 156.

[سوره القصص (28): آیات 78 تا 83]

اشاره

قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ عِنْدِی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ اَلْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ اَلْمُجْرِمُونَ (78) فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قٰالَ اَلَّذِینَ یُرِیدُونَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا یٰا لَیْتَ لَنٰا مِثْلَ مٰا أُوتِیَ قٰارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (79) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوٰابُ اَللّٰهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً وَ لاٰ یُلَقّٰاهٰا إِلاَّ اَلصّٰابِرُونَ (80) فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ اَلْأَرْضَ فَمٰا کٰانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلمُنْتَصِرِینَ (81) وَ أَصْبَحَ اَلَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکٰانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اَللّٰهَ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لاٰ أَنْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا لَخَسَفَ بِنٰا وَیْکَأَنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلْکٰافِرُونَ (82) تِلْکَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (83)

پاداش الهی برای کسی که ایمان آورده عمل شایسته انجام دهد بهتر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

علاوه بر جنبه های علمی در قرآن،در این جا جنبه های بسیار مؤثری در

ص :351

حکمت وجود دارد که همچون کلیدی برای رسیدن به شخصیت فرد،و درمانی برای بیماریها و عقده های او محسوب می شود،پس در آن هنگام که داستان قارون را می خوانیم،آنچه از آن بهرۀ ما می شود برابر یا بیشتر از آن چیزی است که از آن تعلیم می گیریم،پس از آن بر اثر ثروت و ساز و کار آن در جامعه(قانون ثروت)آگاهی پیدا می کنیم،و این یک به تنهایی،در آن هنگام که از آن برای اصلاح نفوس خودمان در مواجهۀ با زینت زندگی دنیا،با عبور کردن از ظواهر و رسیدن به مغز آن عبرت نگیریم،کافی نیست،و این مطلب همراه با تفصیلهای داستان تا رسیدن به هدف آن از طریق فهم آیۀ قرآن دستگیر ما می شود:

« یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ* إِلاّٰ مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ -روزی که از مال و فرزند سود عاید نمی شود*مگر این که آدمی با دلی درست(به نزد پروردگارش) برود».

و حدیث شریف دربارۀ دنیا می گوید که آن:

«می فریبد و زیان می رساند و می گذرد». (1)

بسیار کسانند که دنیا آنان را فریب می دهد،و آن را هدف و منتهای آرزوهای خویش می شمارند،ولی چون آن را بیازمایند همچون ماری خواهندش یافت که ظاهر نرم دارد و باطنش زهری کشنده است،و بر سان آب دریا است که هر چه تشنه از آن بیشتر بیاشامد تشنگی بیشتر پیدا می کند،و به همین گونه هر چه انسان برای دست یافتن به زینت دنیا تلاش بیشتر کند،و چنان پندارد که به هدف خود رسیده است،فاصله اش از آن بیشتر می شود،و امام علی(ع)می گوید:

«دو پرخورند که هرگز سیر نمی شوند:خواستار علم و خواستار دنیا». (2)

آنچه از این داستان فایده برمی گیریم از این قرار است:

1-از ناحیۀ نفسی و روانی لازم است که ثروت نتواند ما را بفریبد،و

ص :352


1- 35) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 419.
2- 36) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 228.

از هدف بزرگتر که آخرت است ما را دور کند؛برای قارونی که چند مرد نیرومند به زحمت کلیدهای خزاین او را حمل می کردند،این امکان وجود داشت که آخرت خودش را با دنیایش جمع کند،ولی هنگامی که این مطلب به او خاطر نشان شد آن را نپذیرفت و گفت:اموالی که به آنها رسیده ام نتیجۀ کار و تلاش خود من است،و منکر فضل خدا شد،در صورتی که عمل وی چیزی جز وسیله ای ساده برای گرد کردن این مال نبود که برای آزمایش وی و امتحان اراده اش به او عطا شده بود، و به همین سبب از این آزمایش رو سفید بیرون نیامد و دنیا و آخرت خود را با هم از دست داد که این زیان و خسرانی آشکار بود.

2-از لحاظ اجتماعی بر ما واجب است که در پیرامون کسانی جمع شویم که حامل رسالتی صالح و شایسته اند و نماینده و مجسم کنندۀ صفاتی عالی، نه بر گرد کسانی که مال و سلطه دارند،و آنچه اغلب طاغوتان را بر گردن مردمان سوار و مسلط کرده،تقدیسی است که مردم از ثروت می کنند،و احترامی که به دارندگان آن می گذارند،و به جای این که ارزشها محور باشد آن را محور و مقیاس قرار می دهند،و اسلام /9 انسان را نسبت به کرامتش،و این که از مال و جاه برتر و بزرگتر است آگاه می سازد تا به صورت طعمۀ سرمایه داران در نیاید.و در حدیث شریف آمده است:

«هر کس که نزد ثروتمندی رود و به او تواضع کند،دو سوم دین خود را از کف می دهد». (1)

3-آن کس که مال را در جز هدفهای آن مورد استفاده قرار دهد،همچون این که آن را وسیله ای برای خودنمایی و فخر فروشی سازد،آخرت خود را به زیان از کف می دهد،و بدان می ماند که از ثروت خود در دنیا بهره مند نشده بلکه آن سبب زیان او بوده است.هدف ثروت آباد کردن زمین است،پس چون آن را در راه برتری بر مردم و ایجاد تباهی و فساد مصرف کنند،سرنوشتی همچون سرنوشت قارون

ص :353


1- 37) -بحار الانوار،ج 1،ص 182.

خواهند داشت که در دنیا زمین او را در خود فرو برد و در آخرت از گروه زیانکاران خواهد بود.

شرح آیات:

وَ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ

[78]

هنگامی که مؤمنان قوم موسی قارون را نصیحت کردند که به مال خویش شاد نگردد و به وسیلۀ آن در راه اهداف حقیقیش بکوشد و آن عبارت از این است که دنیا را ابزاری در راه آخرت قرار دهد نه هدفی مستقل.

« قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ عِنْدِی -گفت که:آن(مال)از طریق دانشی که در نزد من است به من رسیده است.» این نتیجۀ تلاش خود من است و بنا بر این ضروری نیست که در راه خدا به دیگران بخشیده شود،بدان جهت که از جانب او به من نرسیده است،و بدین گونه برای غیب در دست یافتن خودش به ثروت هیچ سهمی قائل نبود،بلکه غیب را توانای بر آن نمی دید که او و ثروتش را با هم نابود کند؛پس طغیان کرد و به آنچه به او داده شده بود مغرور شد،و نفس فشرده و تنگ او را دوستی مال فرو پوشاند،و او را از دیگر /9 کمالات معنوی محروم ساخت،و حتی از آینده نیز بی خبر و در پرده ماند،و هیچ احتمال از دست رفتن ثروتش بر خاطر او نمی گذشت،و همچنین هلاک خودش با آن،و حتی از رؤیت دیگر نعمتهای خدا که به او می رسید و اثری از ثروت نداشت محروم ماند.

قرآن به بحث دربارۀ این روحیۀ بیمار می پردازد و افق بحث را گسترش می دهد و از طریق آن به تاریخ نظر می کند و می پرسد که:کجایند آن کسان که مالک نیرو و ثروت بودند؟!و می گوید:

« أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً -آیا نمی دانست که خدا قرنها پیش از او کسی را هلاک کرده است که از او

ص :354

بسیار نیرومندتر بوده است.» از لحاظ یاران و یاوران.

« وَ أَکْثَرُ جَمْعاً -و(مال)بیشتر گرد آورده بود.» این همه به سبب فساد آن کسان بوده است،و ثروتمندی هیچ کس را نمی تواند از هلاک شدن دور نگاه دارد.

« وَ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ -و گناهکاران را دربارۀ گناهانشان مورد پرسش قرار نمی دهند.» بعضی چنان تصور می کنند که می توانند انحراف خویش را با عذر و بهانه توجیه کنند،ولی در آن هنگام که عذاب نازل می شود،دیگر مجالی برای شنیدن عذرها و بهانه ها باقی نمی ماند.و این نتیجه ای است از سیر کردن در زمین و نگریستن به پایانهای کار امتهای پیشین،و دیدار گورها،و مطالعۀ زندگی ثروتمندان بهترین وسیله برای نجات از غرور نعمت و طغیان آن است.

فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ الْأَرْضَ

[79]

قارون در آن می کوشید تا از طریق ثروت خویش مردمان را در تحت تسلط خود درآورد،و ثروت او را به فخر فروشی و ظاهر شدن در میان مردم با مظهر عظمت وا می داشت،و در اخبار آمده است که:او از خانه بیرون نمی رفت مگر همراه با چهل سوار که همه به یک صورت لباس پوشیده بودند.

نیز در خبر است که:بر موسی(ع)وارد شد در حالی که بر قاطری خاکستری رنگ سوار بود و چهار هزار جنگجو و سیصد کنیز آراسته او را همراهی می کردند. (1)

و در خبر سومی آمده است که:بر اسبهای سفید با زینهایی ارغوانی و گل معصفر. (2)

ص :355


1- 38) -بحار الانوار،ج 13،ص 253.
2- 39) -همان کتاب،ص 254.

« فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ -پس بیرون شد بر قومش آراستۀ به زیور.» و شک نیست که در جامعه کسانی وجود دارند که این ظواهر دنیوی،به سبب ضعف ایمان ایشان،سخت در آنان تأثیر می کند،بدان سبب که با امثال قارون در نقطۀ واحدی رو به رو می شوند که همان دوستی دنیا است.

« قٰالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا یٰا لَیْتَ لَنٰا مِثْلَ مٰا أُوتِیَ قٰارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ -کسانی که خواستار زندگی دنیا بودند گفتند:کاش ما هم چیزی همانند آنچه به قارون داده شده است می داشتیم،که او صاحب سهم و بهره ای بزرگ است.» و قارون بدین گونه جامعۀ اسراییلی را به تباهی کشید،و مردمان را از ارزشهای رسالی گمراه کرد و به ارزشهای مادی متمایل ساخت.

[80]

اما مؤمنان که به زندگی از طریق بینش ایمانی می نگرند،مسئولیت خویش را در برابر این انحراف تحمل کردند و به نهی از منکر پرداختند.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ -و کسانی که به ایشان علم عطا شده بود، گفتند:» در نتیجه از ظواهر گذشته و به مغزها،و از دنیا به آخرت رسیده بودند،و بلکه از عاقبت این وضع آگاهی داشتند،و مؤمن شایسته است چنین باشد و مسئولیت خود را،در آن هنگام که مردم از مظاهر ثروتهای هنگفت متأثر می شوند حفظ کند.

« وَیْلَکُمْ ثَوٰابُ اللّٰهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً -وای بر شما!پاداش خدا برای کسی که ایمان آورد و به عمل صالح بپردازد بهتر و نیکوتر است.» این گونه کسان از مشاهدۀ زینت زندگی متأثر نمی شوند،بدان سبب که هدف ایشان آخرتی است که قابل مقایسۀ با دنیا نیست،و این کلمات نشان دهندۀ روحیه ای عالی است که به چالش فریبندگیهای دنیا با نیروی ایمان برمی خیزد،و شک نیست که این چالش نیازمند بردباری است،مگر نه آن است که صبر و بردباری در انسان دید و توجه به آینده را رشد می دهد؟!

ص :356

« وَ لاٰ یُلَقّٰاهٰا إِلاَّ الصّٰابِرُونَ -و به آن جز صابران نمی رسند.» در درسهای پیشین گذشت که:از دشواریهای نفس بشری یکی شتاب ورزیدن است و تمایل داشتن به آنچه حاضر است،و برای رفع این دشواریها انسان به صبر نیازمند است تا آنچه را که در آینده خواهد آمد به دست آورد،و آن عاقبت نیکو است در این جهان و بهشت در جهانی دیگر.

[81]

« فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ الْأَرْضَ -پس او و خانه اش را در زمین فرو بردیم.» آیا برای چه خدا خانۀ او را در زمین فرو برد؟ شاید برای آن بوده است که شخص دیگری به زینتی که در آن است فریفته و مغرور نشود.

جایگاه ستمگران نحوست و شومی خود را از آنان به دست می آورد و به همین سبب شایسته هلاک است،و خدا به سبب ستمی که مردم آن مرتکب شده بودند آن سرزمین را هلاک کرد.

« فَمٰا کٰانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -پس جز خدا دسته و گروهی نداشت که به یاری او برخیزند.» حتی کسانی که گرد او جمع شده بودند،خواستار چیزی از دنیای او بودند، و آن گاه که دنیا از دست او بیرون رفت،با چیزی در نزد آنان برابری نداشت،و اگر هم می خواستند به یاری او برخیزند هرگز استطاعت این کار را نداشتند.

« وَ مٰا کٰانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ -و از یاری شدگان نبود.» /9 این آیه مثالی است برای حقیقتی که ذکر آن پیشتر در این آیه گذشت:

أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ

.

پیامبر(ص)از آن نهی کرد که کسی در طرز راه رفتن خود تکبر به خرج دهد و گفت:

«هر کس لباسی بپوشد و در آن تکبر و فخر فروشی نشان دهد،خدا او را درون جهنم فرو می برد،و همنشین قارون خواهد شد،چه او نخستین کسی است که

ص :357

چنین کرد و خدا او را همراه با خانه اش به زیر زمین فرو برد». (1)

[82]

و پس از فرو رفتن قارون و پایان یافتن همۀ شوکت و مالش،برای کسانی که آرزومند جایگاه او بودند،دو حقیقت آشکار شد:

نخست:دروغ قارون که به ایشان گفته بود که این اموال همه از آن خود او است،و انکار این مطلب که تنگی و گستردگی زندگی به دست خدا است،بر همه معلوم شد،و دلیل آن این بود که خدا مال را از او گرفت،و آن کس که برگرفتن مال بدین گونه قادر است،بر بخشیدن آن نیز توانایی دارد.

« وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکٰانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللّٰهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ -و صبح کردند کسانی که آرزومند داشتن جایگاه او بودند.در حالی که می گفتند:وای بر ما،چنان است که گویی خدا است که روزی را برای هر یک از بندگانش که بخواهد گسترش می دهد یا تنگ می کند.» سپس خدا را سپاس گزاردند که خود با قارون منحرف نشدند،و اگر چنین شده بود آنان نیز مشمول عذاب می شدند.

« لَوْ لاٰ أَنْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا لَخَسَفَ بِنٰا -و اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود،ما را نیز در زمین فرو می برد.» دوم:دانستند که کافری که با خدا به مکابره می پردازد،و از نعمتهای وی در هدفهای حقیقی آنها بهره برداری نمی کند،در زندگی شکست می خورد،و رستگار آن مؤمن است که به کارهای خوب و شایسته و صالح می پردازد،چنان که به تأکید اهل علم الاهی بنا بر آیۀ(80)در این خصوص اشاره شده است.

« وَیْکَأَنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الْکٰافِرُونَ -وای بر تو ای قارون!که(خدا)کافران را رستگار نمی سازد.» و عاقبت پاکیزه مخصوص پرهیزگاران و متقیان است.

[83]

در پایان این درس در یک آیه به اختصار حکمتها و عبرتهای آن بیان

ص :358


1- 40) -نور الثقلین،ج 4،ص 140.

شده است:رسالتهای خدا بدان سبب نازل شده است تا دلهای مردمان از چرک و پلیدی استکبار و فساد پاک شود،و همه جای اجتماع از مستکبران و تبهکاران تهی بماند،و چنین بود که چون فرعون در زمین به خود بزرگ بینی و استکبار پرداخت،در آن هنگام که موسی(ع)با رسالتها و آیات خدا مبعوث شد،و سپس فرعون و سپاهیان او در دریا غرق شدند،و در آن هنگام که قارون نسبت به همشهریانش به ستمگری پرداخت و در زمین تباهی کرد،خدا به دعای موسی(ع) او و خانه اش را در زمین فرو برد.

فرعون مثالی آشکار برای استکبار بود،و قارون نمونه ای برای فساد و تبهکاری.

هنگامی که خدا به آنان مثل می زند،از آن روی است که آشکارترین مصداقها را برای مثل زدن انتخاب می کنند که تأثیر و انگیزش شدیدتر دارد،و عبرت گرفتن از این مثالها برای هر کس که همانند آنان است،بر نسبت وجود داشتن صفات آنان در وجود او است.

قلبی که هوس علوّ و برتری در زمین دارد،حاوی فرعونی کوچک است،و قلبی که هوا و هوس فساد در آن است،در ذات خود حامل قارونی به اندازۀ این فساد،و در حدیث آمده است که:

«خوشا به حال کسی که سر به فرمان موسای تقوای خویش دارد،و نسبت به فرعون هوای خویش نافرمان است».

به همان گونه که آتش به اندازۀ حدّ خود چیزهای پیرامونش را می سوزاند، انحراف به اندازۀ خود اثر می کند،و نمی توان /9 منکر طبیعت سوزندگی در آتش شد حتی اگر به اندازه یک آتشگیرانه باشد،و به همین گونه روا نیست که خطر استکبار و فساد را ناچیز و سبک بشماریم،حتی اگر به اندازۀ ذره ای بوده باشد،و دنیا سرای آزمایش و پالایش است،و ناگزیر باید قلب از آثار تکبر و فساد پاک شود تا صاحب آن شایستگی ورود به بهشت را پیدا کند که مهمانخانه و جایگاه اکرام خدا و آرامگاه دوستان و اولیای او است.

ص :359

« تِلْکَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ -و آن دار آخرتی است که مخصوص کسانی قرار داده ایم که خواستار بلندی و برتری در زمین نیستند.» امّا طاغیان و دوستداران ایشان خانه و سرای دیگری دارند و به سوی آتش رانده می شوند که بد سرانجام و سرنوشتی است.

چه آزمایش دشواری است که صاحبان حکومت و سیاست در معرض آن قرار می گیرند،و پروردگار از آنان می خواهد که از روی قلبهای خویش پوشش تکبّر را کنار زنند،و برای مردم و با مردم زندگی کنند،و در تراز ناکامان از میان مردم خود را قرار دهند،و در کجا می توانیم این گونه کسان را پیدا کنیم؟! آری،چنین کسی امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب(ع)بود که راذان از او چنین روایت کرده است:

«در آن هنگام که والی و فرمانروا بود،در بازارها به راه می افتاد و گمراه را راهنمایی می کرد،و به یاری ضعیف می پرداخت،دبر بقالان و فروشندگان می گذشت و در برابر آنان قرآن را می گشود و این آیه را تلاوت می کرد و می گفت که:

این آیه دربارۀ اهل عدل و تواضع از والیان نازل شده است،و اهل قدرت از دیگر مردمان». (1)

هر کس بدون شایستگی در هر زمینه طالب ریاست و سروری شود،هر چند رهبری یک حزب یا یک جمعیت،و حتی ریاست قبیله یا خانوادۀ خود را داشته باشد،مشمول این آیه است.

امام علی(ع)در توصیف کسانی که در دورۀ خودش به شکافتن عصای امت می پرداختند و در آن تفرقه و پراکندگی به وجود می آوردند،گفته است:

«و چون من به کار برخاستم،گروهی قرار را شکستند،و گروهی از دین خارج شدند،و دیگران نسبت به من فسق و نافرمانی را پیشه کردند،چنان که

ص :360


1- 41) -نور الثقلین،ج 4،ص 144.

گویی این گفتۀ خداوند متعال را نشنیده بودند که:« تِلْکَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ -آری...به خدای سوگند که آن شنیده و فهمیده بودند،ولی دنیا در برابر چشمان ایشان شیرین جلوه می کرد،و از زیور و زینت آن خوششان می آمد». (1)

در حدیثی می خوانیم که دوستی برتری و استعلا مانعی میان انسان و درآمدن او به بهشت است،و امام علی(ع)گفته است:

«مردی که بند کفشش مایۀ شادی او شود،داخل در این آیه می شود». (2)

« وَ لاٰ فَسٰاداً -و نیز خواستار فساد و تباهی نیستند.» و از آشکارترین مصداقهای آن است:تباهی کردن در اقتصاد به تزویر،و دزدیدن تلاشهای فقیران به وسایل غیر شریف،و بازی کردن با ارزاق بندگان خدا از راه احتکار،ولی فساد به همین جا محدود نمی ماند،بلکه همۀ شهوتهای دنیا،در صورتی که در حدود عقل و شرع توقف پیدا نکند،تو را به فساد دعوت می کند؛مگر اسراف و زیاده روی در مصرف کردن فراورده های طبیعی در آنها ایجاد فساد نمی کند،و چنین است پرخوری و حرص داشتن در اعمال جنسی که جسم را فرسوده می کند و آن نیز به نوبۀ خود گونه ای از فساد است.

مگر چنان نیست که طلب کردن مزد بیشتر در مقابل انجام کار کمتر کفۀ فساد را در زندگی تو سنگینتر نمی سازد؟!آری...و به همین سبب در حدیثی از صفت مؤمن چنین سخن رفته است:

«مؤمن برای مدد رساندن آمادگی دارد،و بار خویش را بر دوش دیگران نمی گذارد».

من به صراحت می گویم که:روش مصرف خارج از قاعده و وجود حرص و آز در فرزندان اجتماع چیزی است که-در نتیجه-به تسلط مترفان و متنعمان

ص :361


1- 42) -همان جا،ص 143.
2- 43) -همان جا،ص 144.

صاحب ثروت بر ما منجر می شود،و از طریق آنان امپراطوری بین المللی بر ما حکومت پیدا می کند.مترفان و خوشگذرانان بخش ظاهری کوه یخ را در فساد اقتصادی تشکیل می دهند.آنان شاخه های درختی به شمار می روند که رگ و ریشۀ آن در جامعه بسیار به اعماق فرو رفته است.

دویدن به دنبال سود سریع،و سستی در کار،و در جستجوی آسایش و آرامش رایگان بودن،و ترک اتقان و استحکام در امور،و کمفروشی در کار،همه از عوامل انحطاط اقتصادی به شمار می رود،و آن به نوبۀ خود به فقر و تبعیت از بیگانگان می انجامد.

متاع دنیا وسیله ای برای رسیدن به آخرت پاکیزه است،و بهترین روشها برای آزاد و خلاص شدن از فساد عبارت از زهد در دنیا است،و بیایید با هم حدیث آینده را در تفسیر آیه و بیان مصداقهای پنهان آن بخوانیم که می گوید:

از حفص روایت است که ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:

«منزلت و جایگاه دنیا در برابر من همچون مرداری است.اگر ناگزیر باشم،ای حفص!از آن می خورم.خداوند تبارک و تعالی می داند که بندگانش چه می کنند،و به کجا روانه می شوند،پس به سبب علم سابقی که دربارۀ آنان دارد،در برابر کارهای بدشان صبور می ماند،پس مبادا حسن طلب از کسی که از فوت بیمی ندارد تو را بفریبد،و سپس آیه شریفۀ: تِلْکَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ... را تا پایان آن تلاوت کرد و می گریست و می گفت:سوگند به خدا که آرزوها با این آیه از میان رفت»،و من گفتم:فدایت شوم،حدّ زهد در دنیا چیست؟ /9 پس گفت:

«خدای-عز و جل-در کتابش آن را محدود کرده و گفته است:« لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ -تا بر آنچه از دست می دهید اندوهگین مشوید،و به آنچه به شما می رسد شادمان مباشید». (1)

ص :362


1- 44) -نور الثقلین،ج 5،ص 143.

در صورتی که امام صادق(ع)در هنگام تلاوت این آیه،از ترس این که مبادا مشمول آن بوده باشد،گریه می کند،مثل منی که قلبش را دوستی دنیا فرا گرفته،و در چشم تنگ آن نیکو می نماید،و هوا و هوس ریاستها و خواستار آن به هر وسیله شدن آن را تحت سلطۀ خود درآورده است،چه می تواند بکند؟!خدا همۀ ما را از آن و شرهای آن در پناه خود گیرد.

« وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ -و عاقبت نیکو از آن پرهیزگاران است.» کسانی که خود را از آتش جهنم با ملتزم بودن به راه حق و دستورهای شرع در هر کار کوچک و بزرگ محفوظ می دارند.

[سوره القصص (28): آیات 84 تا 88]

اشاره

مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاٰ یُجْزَی اَلَّذِینَ عَمِلُوا اَلسَّیِّئٰاتِ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (84) إِنَّ اَلَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ اَلْقُرْآنَ لَرٰادُّکَ إِلیٰ مَعٰادٍ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جٰاءَ بِالْهُدیٰ وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (85) وَ مٰا کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقیٰ إِلَیْکَ اَلْکِتٰابُ إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ فَلاٰ تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکٰافِرِینَ (86) وَ لاٰ یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیٰاتِ اَللّٰهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ وَ اُدْعُ إِلیٰ رَبِّکَ وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (87) وَ لاٰ تَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ لَهُ اَلْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (88)

ص :363

هر چیزی جز وجه او از میان می رود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

همچون در همۀ بخشهای پایانی سوره های قرآن،در آخرین درس از این سوره نیز به مهمترین مطالبی که در این سوره آمده است اشاره می شود:

1-تفاوت حسنات با سیئات در آن است که پاداش آنها چند برابر می شود،و در صورتی که کیفر کارهای زشت و سیئات به اندازۀ خود آنها،به صاحبان کارهای خوب و حسنات ده برابر آنچه کرده بودند پاداش داده می شود،و مثالی برای سیئات و حسنات در دنیا آن چیزی است که هم اکنون می آید:اگر بخواهی که خرمنی از گندم را بسوزانی،کافی است که یک گوشۀ آن را آتش بزنی که بر اثر آن همۀ خرمن آتش می گیرد و به خاکستر مبدل می شود،ولی آیا خاکستری می تواند خرمن دیگری را بسوزاند؟هرگز نمی تواند...اما اگر یک دانۀ گندم را در زمین بکاری،به سنبله ای تبدیل پیدا می کند که دارای دهها دانۀ گندم است و چون آنها را در زمین بکارند از آنها سنبله های تازه به دست می آید و از آنها خرمنهای دیگر به وجود می آید،و سنت خدا در زندگی نیز چنین است،و خدا بنای جهان را بر اساس رشد و نمو صالحات و محدود ماندن سیئات قرار داده است،و آنچه از قوانین و سنتها که در جهان کار می کند مساعد برای فعالیت سازندگی و ایجاد است، /9 و کمکی به ویرانی و برانداختن جز در سایۀ قوانین هلاک فطری نمی کند.

آن کس که بنا می کند و می سازد،آنچه در جهان است با او به کار برمی خیزد،بدان سبب که او نیز سازنده است،و از این جا اندیشه ای مهم بر خاطر

ص :364

ما خطور می کند،و آن این که:بهترین وسیله برای نمو و تکامل انسان ویران کردن دیگران نیست،بلکه بنای خود او است،چون وی با این کار به همکاری با نیروها و سنتهای طبیعت برمی خیزد،ولی اگر به ویران کردن بپردازد این همه را زیان می کند.

2-حرکتهای اجباری که با طبیعت زندگی هماهنگی ندارد،محکوم به شکست و برافتادن است،و علی رغم آن که ظلم و ستم و نظایر اینها را پروردگار ما مجال باقی ماندن بخشیده است تا از این راه ارادۀ بشر را بیازماید،از آن لحاظ که حرکتی قسری و اجباری است چندان دوامی ندارد،و کسانی که از سرزمینهای خود با ستم بیرون می روند،ناگزیر به آن بازخواهند گشت،حتی اگر بعد از گذشت مدتی از زمان بوده باشد،و در تاریخ هجرتهای قسری فراوان صورت گرفته است که بعضی از آنها به خاطر رسالت بوده و بعضی دیگر به سبب آب و علف،و پاره ای بر اثر ستمگری حاکمان،ولی صاحبان آنها سرانجام با پیروزی به جای خود بازگشته اند،حتی اگر بر هجرت ایشان قرنها گذشته بوده باشد.

این دلیلی بر آن است که اعمال جریان یافتۀ بر ضد حق و عدالت در جهان محکوم به شکست است،و این همان چیزی است که آیۀ دوم از این درس به ما الهام می کند،و دربارۀ مهاجران به مدینه نازل شده بوده است،در صورتی که بیشتر ایشان خواب آن را هم نمی دیده اند که روزی به میهن اصلی خویش بازگردند.

3-انسانی که حامل مشعل علم و رسالت است،می بایستی چنان تصور نکند که این علم و رسالت از آن او است بلکه آن چیزی است که خدا به او وحی و الهام کرده است،و در نتیجه نبایستی که برای حفظ آن و مقامی که در آن دارد تلاش کند،حتی این به حساب ارزشها و اصول او بوده باشد،چه رسول اگر حامل رسالت از جانب خدا نمی بود،همچون یکی دیگر از افراد مردم عادی محسوب می شد.بنا بر این،آن کس که رسالت را به او بخشیده،قادر است که او را در مقام بلندی که به سبب این رسالت نصیب او شده است باقی نگاه دارد،و واجب است که هرگز در این باره نیندیشد که از کافران پشتیبانی کند تا از طریق آنان قدرتی به

ص :365

دست آورد،یا به طمع تأیید ایشان نسبت به اجرای بعضی از آنچه خدا بر او نازل کرده است سستی و چشمپوشی نشان دهد(و این کاری است که مسیحیان دربارۀ دین کرده /9 و آن را به فساد کشانده اند)،و این کاری است که به توسط علمای دین صورت می گیرد،بدان سبب که،بر بنا حدیثی،قرآن بر لغت«إیّاک أعنی،و اسمعی یا جاره مقصودم تویی،و ای همسایۀ او بشنو»نازل شده است.

خطاب خدا متوجه به جانب رسول و فرستادۀ او است،ولی آن کس که باید بشنود همۀ آن کسانند که بر خط او پیش می روند،و به دستور و روش او عمل می کنند که همان علمای دین اند،و بنا بر این راز بزرگی ایشان رسالتی است که مسئولیت آن را بر عهده گرفته اند،و بنا بر این اگر به فکر آن بیفتند که شهرت و عظمتی از جای دیگر همچون کافران به دست آورند،یا به سلطه های فاسد یا توده های منحرف برای این منظور توجه کنند،بر ضد سنتهای خدا در زندگی قیام کرده اند،و از همین راه وسیله ای برای کاستن از مقام و منزلت خود فراهم آورده اند، پس لازم است که خود و دانشی را که امانتدار آنند پاس دارند،و استقامت نشان دهند،و در مقابل دشواریها بایستند،و با توکل بر خدا و عمل کردن به راهنمایی رسالت از دشواریها بگذرند.

در پایان سوره به یادآوری توحید می پردازد،و آن تنها عبارت از ایمان داشتن به خدا و او را آفرینندۀ آسمانها و زمین دانستن نیست-که این امری است که شکی در آن وجود ندارد-و خداوند متعال گفته است:« أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -مگر در خدای آفرینندۀ آسمانها و زمین شکی وجود دارد؟». (1)

و نیز گفته است:« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ -و اگر از ایشان بپرسی که چه کس آسمانها و زمین را آفریده است،حتما خواهند گفت:

خدا»، (2) و آنچه مشکل و مایۀ دردسر بشر است شرک است،که ارزشهای والای

ص :366


1- 45) -ابراهیم10/.
2- 46) -لقمان5/ و الزّمر38/.

الاهی را با ارزشهای مادی دوران جاهلیت درهم می آمیزد،و همین چیزی است که به خلوص پرستش و انحصار داشتن آن به خدا و توحید آسیب می رساند.

بیشتر کسانی از هنگام آفرینش آدم تا این دم گمراه شدند،به سبب شرکشان چنین شدند،و مشرکان عرب از آن روی به پرستش بتان می پرداختند که آنها را وسیله ای برای نزدیک شدن به خدا می پنداشتند:« مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ -ما آنها را نمی پرستیم مگر برای آن که جایگاه ما را به خدا نزدیک کنند». (1)

این اندیشه با اندیشۀ پیش از آن تناسب دارد،و نیروهایی را می پرستد که مالک آنند،همچو ثروتمندان و حکام و مردم،در صورتی که می بایستی خدای مردم را بپرستد نه مردم و بزرگان یا ثروتمندان مردم را.

شرح آیات:

[84]

عامل سازندگی بر عامل ویرانی در زندگی پیشی دارد.

« مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهٰا -هر کس که حسنه(با خود به قیامت)بیاورد،پاداشی بهتر از آن خواهد داشت.» در حدیثی قدسی آمده است:

«هنگامی که خدا به ابلیس هر اندازه قوت که خواست بخشید،آدم گفت:پروردگارا!ابلیس را بر فرزندان من مسلط ساختی؟و او را همچون خون در رگهای آنان روان ساختی،و به او چیزی بخشیدی که به من نبخشیدی،پس من و فرزندانم چه کنیم؟و خدا گفت:یک کار بد و سیئه را از تو و فرزندانت یک به حساب می آورم،و یک کار نیک و حسنه را ده برابر پاداش می دهم،و آدم گفت:

پروردگارا!بر آن بیفزا،و خدا گفت:راه توبه باز است حتی در آن زمان که جان به حلقوم رسد،و آدم گفت:پروردگارا!بر آن بیفزا،و خدا گفت:می آمرزم و

ص :367


1- 47) -الزمر2/.

بی حساب می آمرزم». (1)

خدای عزّ و جلّ گفت:« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند،همچون مثل دانه ای است که هفت سنبله برمی آورد و در هر سنبله صد دانه است،و خدا برای هر کس که بخواهد آن را چند برابر می کند،و خدا گشاینده و دانا است»، (2) و بر عکس این زندگی بر اساس محدود بودن سیئه جریان پیدا می کند.

« وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاٰ یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئٰاتِ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و آن کس که کار بد کند(بداند)که جزای کسانی که کار بد می کنند به اندازۀ بدی کاری است که انجام داده بوده اند.» /9 این و آن از نعمتهای خدا بر آدمی است،و بدبخت ترین بدبخت آن کس است که از دریای رحمت و بخشایش خدا فایده ای برنگیرد،و شمارۀ سیئاتش بر حسنات بچرند،در صورتی آن یک را در روز شما یک به شمار می آورند و این یک را ده چندان! ابو عبد اللّٰه(ع)گفت که:علی بن الحسین(ع)می گفت:

«وای بر کسی که غلبه با یکانش بوده است»،و من گفتم:چگونه چنین می شود؟!پس گفت:«آیا این گفته خدا را نشنیده ای که: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا پس چون یک حسنه از او سرزند، برایش ده می نویسند،ولی یک سیئه را برایش تنها یک به شمار می آورند،پس پناه می بریم به خدا از کسی که در یک روز ده سیئه انجام می دهد و یک حسنه هم ندارد تا حسنات او بر سیئاتش غالب شود». (3)

پایان آیه اشارۀ به آن دارد که جزای عمل در آخرت خود عمل است که به

ص :368


1- 48) -کتاب کلمة اللّٰه،ص 354.
2- 49) -البقرة261/.
3- 50) -نور الثقلین،ج 1،ص 785.

صورت مادّی زشتی درمی آید،پس ظلم کردن در دنیا خود همان تاریکی است که ظالم را در آخرت احاطه می کند،و آن کس که مال یتیم را به ستم می خورد،در درون خود آتشی را می خورد و در آخرت آتش دوزخ را خواهد چشید،و اما آن بوی بد و گندناکی که از دهانهای فاسقان خارج می شود،درست همان دروغی است که بر خدا یا دیگران می بستند و غیبت و تهمتی که در دنیا به آن می پرداختند.پس بیایید تا از پروردگارمان طلب آمرزش کنیم تا ما را از شرّ سیئاتی که مرتکب شده ایم و گناهانی که انجام دادیم خلاص کند.

[85]

زندگی بر اساس پیشی گرفتن سازندگی بر ویرانگری استوار است،و نتیجۀ حرکات قسری و اجباری شکست و ناکامی است،در صورتی که حرکات جریان یافتۀ بر وفق سنّتهای خدا در آفریدگانش با کامیابی و ثمر بخشی به پایان می رسد،بدان سبب که عامل زمان به سود او عمل می کند،و این اندیشه خاستگاه اندیشۀ دیگری است که بنا بر آن حرکتهای الاهی با گذشت زمان و نسلهای پیاپی بشری ناگزیر به پیروزی خواهد رسید.

« إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرٰادُّکَ إِلیٰ مَعٰادٍ -آن که قرآن را بر تو واجب ساخت،تو را به جای بازگشت برمی گرداند.» /9 تو ای پیغمبر به وطن خویش که کافران و مشرکان سبب هجرت تو از آن جا شده اند،باز خواهی گشت.

ولی چرا خداوند تعالی گفت:« إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ -و، مثلا،نگفت:خداوند عزیز و توانا؟ پاسخ:قاعده ای بلاغتی مقتضی آن است که مفردات می بایستی با سیاق هماهنگی داشته باشند،و در این جا رابطۀ محکمی میان واجب شدن قرآن و بازگشت رسول به شهر خودش مکه وجود دارد،پس چون خدا روش عمل را به پیامبرش بخشید و او را ملتزم به عمل کردن بر حسب آن ساخت،پس همین وسیله را برای گرفتن حق خود و رسیدن به هدفهایش فعال ساخت که از جملۀ آنها بازگشت پیروزمندانۀ وی پس از هجرت بود،و این خود مشتمل بر این اندیشۀ تمدنی و

ص :369

فرهنگی است که:مهاجر ممکن نیست به شهر خود بازگردد مگر این که مطابق برنامۀ الاهی عمل کند که همان قرآن حکیم است.

سپس قرآن به چیزی اشاره می کند که ظاهرا بیان کنندۀ علت حکم سابق است،چه می گوید:

« قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جٰاءَ بِالْهُدیٰ وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -بگو که:

پروردگارم خوب می داند که چه کس هدایت آورده،و چه کس در گمراهی آشکار است.» هدایت و راهنمایی با سنتهای خدا در آفرینش هماهنگی دارد،در صورتی انحراف از آنها بیزار است،و در نتیجه آن کس که از هدایت،چه بنا بر اعتقاد و چه در عمل،پیروی می کند،به هدفهایش خواهد رسید،بدان جهت که خدای مسلط و مستولی بر آفریدگان،راهیافتگان را می شناسد و به آن مدد می رساند،در صورتی که اعمال گمراهان فرو می ریزد.

[86]

ضامن اساسی برای رسیدن انسان به شاهراه،استقامت ورزیدن بر هدایت است،و بدون آن پیوسته از این شاهراه دور خواهد شد،پس اگر در مقابل فشارها یا فریبهای که در پیرامون راه رسیدن او به خواستها و هدفهایش قرار گرفته است پاسخ مثبت دهد،آیا به آنها خواهد رسید؟بالطبع هرگز چنین نخواهد شد...

« وَ مٰا کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقیٰ إِلَیْکَ الْکِتٰابُ إِلاّٰ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ -و امید به آن نداشتی که افکنده شود کتاب به سوی تو مگر به رحمتی از پروردگارت.» /9 پس خواستار جاه و شهرت و برتری از جانب غیر خدا مباش.

« فَلاٰ تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکٰافِرِینَ -پس پشتیبانی برای کافران مباش.» [87]

و قرآن این اندیشه را بار دیگر مورد تأکید قرار می دهد و می گوید:

« وَ لاٰ یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیٰاتِ اللّٰهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ -و تو را از آیات خدا، پس از آن که بر تو فرود آمد،باز ندارند،» و کافران با وسایل گوناگون خود از آنها دور کنند،و هر کس که به پیروی از ایشان بپردازد یا به یاری آنان برخیزد،از آیات و نشانه های خدا در آفرینش و

ص :370

آیات خدا در قرآن سودی نخواهد برد.

« وَ ادْعُ إِلیٰ رَبِّکَ -و(مردمان)را به سوی پروردگارت بخوان.» یعنی دعوت به خدای یگانه را ادامه بده.

« وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ -و از مشرکان مباش.» با فروتنی کردن نسبت به ایشان، [88]

« وَ لاٰ تَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ -و با خدا خدای دیگری را مخوان.» پیش از این گفتیم که شرک نخستین مسئله و مشکل انسان است،و بسیاری از کسان را می بینیم که ظاهرا نسبت به خدا خضوع و خشوع نشان می دهند، ولی در بخش بزرگ و مهمی از زندگی سر در برابر سلطه و قدرت و مال و شهرت یا...یا...فرود می آورند و نسبت به آن خاشع می شوند،و آن گاه که خدا ما را به یکتا پرستی خالص دعوت می کند،بدان جهت است که واقعیت با این دعوت هماهنگ است،چه معبود و خدایی جز او وجود ندارد.

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -خدایی جز او نیست.» /9 انسان فطرة در برابر قوت و نیرو و جاه و ثروت خاضع می شود،ولی راه را گم می کند و در برابر جز خدا خضوع نشان می دهد،در صورتی که خدا قوه و ثروت و...و...مطلق است،و به همین جهت گاه چنان تصور می کند که پدرش مصدر و منبع مال است،یا این که سلطه و فرمانروایی منتهای قوت است،و به همین جهت بر خلاف هدایت و فرمان خدا و اولیای او در برابر آن خاضع می شود.

به همین گونه انسان طبیعتا در میان عوامل متغیر زندگی خواستار دست یافتن به چیز ثابتی است که به آن متکی و پناهنده شود،و خدا برای او تأکید می کند که ثابتی جز خدا وجود ندارد.

« کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ -همه چیز هلاک شونده و نابود شدنی است جز وجه و روی او.» در این شک نیست که خدا باقی است،ولی آیه بر آن تأکید می کند که آنچه متعلق به او است بقا پیدا می کند،پس هر چیز هالک است مگر آنچه برای وجه

ص :371

خدا باشد؛وجه هر چیز ظاهر آن است،و وجه خدا راه و روش و برنامۀ تعیین شدۀ به وسیلۀ او است.

« لَهُ الْحُکْمُ -فرمان او را است.» « وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و به سوی او بازگردانده می شوید.» پس عاقبت برای او و پایان کار به سوی او است.

ص :372

سورۀ عنکبوت

اشاره

ص :373

ص :374

سورۀ عنکبوت

فضیلت سوره:

1-رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم-گفت:

«هر کس سورۀ عنکبوت را بخواند،به شمارۀ همۀ مؤمنان و منافقان پاداش حسنات به او داده خواهد شد».

تفسیر نور الثقلین/ج 4 ص 147 2-از ابو عبد اللّٰه الحسین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«هر کس سوره های عنکبوت و روم را در شب بیست و سوم رمضان بخواند -به خدای سوگند ای ابو محمّد-از اهل بهشت است،و هیچ کس را استثنا نمی کنم،و بیم آن ندارم که با سوگندم خدا برایم گناهی بنویسد،و این دو سوره را در نزد خدا جایگاهی است».

تفسیر مجمع البیان/ج 8 ص 271

ص :375

زمینۀ کلّی سوره نام سوره:

عنکبوت حشرۀ حقیری است،ولی بافتۀ او در همه جا مشاهده می شود،و این جا تور همۀ اعتمادش به آن است و به نظرش همچون خانه ای ساخته و پرداخته می نماید،ولی وزیدن بادی برای برکندن آن از جایش بسنده است...و خداوند پیوندهای شرکی را به خانۀ عنکبوت تشبیه می کند،و آن را نام سوره ای قرار داده است که در آن از حقیقت دنیا با ما سخن می گوید،و از روابط فرزندان آن با یکدیگر و فتنۀ آن برای مؤمنان.

دنیا چیست؟و حقیقت آن چیست؟و پیوستگیهای فرزان آن با یکدیگر چگونه است؟ دهها پرسش روزانه در ذهنهای ما طرح می شود در حالی که ما با ظواهر دنیا در حال مبارزه ایم،و در قرآن حکیم بصیرتهای آشکاری است که نه فقط ما را به حقایق رهبری می کند،بلکه پردۀ ضخیمی را که مانع دیدن حقیقت دنیا است از برابر چشمان ما برمی دارد،و شاید مجموعۀ تکامل یافته ای از این بینشها را در سورۀ عنکبوت می یابیم.

چنان می نماید که هدف اعلی از این بصیرتها که پاک کنندۀ قلبها است، به وجود آوردن مؤمن بردباری است که در برابر گردباد هواهای نفس همچون کوهی بلند بر جای بماند و از آنها جلوگیری کند.

در سوره های طواسین که پیش از سورۀ عنکبوت بر آنها گذشتیم،دیدیم که چگونه رسولان خدا در برابر امتهای فاسد ایستادند و به جهاد با آنان پرداختند.

ص :376

بنا بر این شایسته چنان است که مردمان صالحی که با فساد به مبارزه برمی خیزند،و بر آزاری که به ایشان می رسد شکیبایی نشان می دهند،و منتظر رسیدن یاوری از جانب پروردگار خویشند،همچون ایشان به کار برخیزند،و همین مسئله موضوع بحث در این سوره است.

برای تحقق یافتن این هدف پرورشی عالی،شخص مجاهد ناگزیر می بایستی از حقیقت دنیا با خبر شود،و از حکمت فتنه ها و آزمایشهای آن و ضروری بودن آنها آگاه باشد،و بداند که آن کسان که مرتکب کارهای بد و گناه می شوند نمی توانند بر خدا پیشی گیرند-و این چیزی است که در سه آیه نخستین سوره با آن رو به رو می شویم-و این را بداند که مدت فتنه و آزمایش محدود به اجلی معین است،که با رسیدن آن شخص مجاهد با پروردگارش ملاقات می کند و به پاداش خویش می رسد.

فشارها گاه از جانب پدر و مادرش بر او وارد می شود که خواستار بقای او بر شرکند،و گاه از مجتمع فاسدی است که می خواهد او را آزار دهد،و گاه فتنه و سختی از جانب سلطۀ فاسدی است که هر اندازه شدید باشد از عذاب خدا سبکتر است.

سپس قرآن ما را به یاد داستانهای نوح و ابراهیم و لوط و دیگر پیامبران بزرگ-علیهم السلام-می اندازد،و به این که چگونه با طرد ایمان از سوی تبهکاران امتهای خویش به مجاهده برخاستند،و خدا تبهکاران را هلاک کرد،و بندگان مخلص او به پیروزی راه یافتند.این همه ما را به یاد او که پروردگارمان است می اندازد تا مگر او را پیشوا و رهنمای خود گیریم،و این را بدانیم که سنتهای مبارزه در میان افراد نزدیک به خداوند متعال جریان داشته،و آنان کسانی بودند که خدا ایشان را دانسته برگزیده بوده است،تا چه رسد به ما که هنوز مجاهدان و بردبارانمان شناخته نشده است.

و از طریق داستان ابراهیم و گفتگوی جریان یافتۀ میان او و قوم مشرک وی،پروردگار بطلان بتها را به یاد ما می آورد،و این که آنها نمایندۀ پیوندهای

ص :377

اجتماعی باطلی بوده است که نادرستی و بطلانشان در آخرت آشکار می شود،و در آن کافرانی که بتان را محور تجمع خود گرفته بودند،یکدیگر را لعنت می کند.

در آیات(36-40)که در آنها داستانهای عده ای از فرستادگان بزرگوار خدا به اختصار بیان شده،و خلاصۀ گفتار در سرنوشت تکذیب کنندگان ایشان آمده،از سنتهای الاهی جریان یافتۀ در آنان یاد می شود-سنت انذار و سنت رفض و طرد و سنت عذاب هلاک کننده-تا مگر ما به میانجیگری آن داستانها به حقایق بزرگ معرفت پیدا کنیم و مخصوصا از آنچه به جهاد در راه خدا پیوستگی پیدا می کند با خبر شویم.

پس از آن مستقیما به آیتی می رسیم که سوره به نام آن خوانده شده،و شاید مهمترین بصیرتهای سوره یا خلاصۀ همه بینشهای آن را شامل باشد،و آن این است که علاقه ها و دلبستگیهای شرک آمیز در بطلان آنها،و اعتماد داشتن اصحاب آن به آنها،و اعتماد کردنشان بر آنها عنکبوتی است که برای خود خانه ای برگزیده در صورتی که سست ترین خانه ها خانۀ عنکبوت است.

چه صاحب کرامت است این آیه،و چه بصیرتهای بزرگی در آن نهفته است،و ما که به مبارزۀ با مستکبران و مترفان پرداخته ایم،چه بسیار به اندیشیدن دربارۀ آن نیازمندیم! واقعیت آن مشرکان را برای ما بیان می کند،و این که آن را از سست ترین خانه ها است،و گردباد بی ایمانی به فرمان خدا آن را از جای برخواهد کند.

چرا آنان چنین اند؟بدان جهت که بنای آفرینش بر اساس حق است،اما بنای آنان از بافت باطل عنکبوت است،و از خلال این بینش،ذکر و یادآوری قرآن حکیم ما را از حقیقت دنیا آگاه می سازد،و چنان است که اگر آن را بشناسیم مصیبتهای آن را به آسانی تحمل می کنیم،و زر و زیور آن را کوچک می شماریم،و از مکر آن حذر و پرهیز می کنیم،و پوشش فریبنده از برابر چشمان ما برداشته می شود.

آن برنامه که سبب شناخته شدن حقیقت و دنیا برای ما می شود،و بر اثر پیروی از آن به چالش و مبارزه با آزمایشهایی می شویم که در معرض آنها قرار

ص :378

می گیریم،کدام است؟تنها در تلاوت کتاب خدا و برپا داشتن نماز و به یاد خدا بودن خلاصه می شود.

سیاق به بیان ایستار ما در مقابل اهل کتاب می پردازد،و شاید هدف آن تکمیل صورت باشد،چه ایستار در برابر تبهکاران از خواندن سرگذشت فرستادگان خدا آشکار شده و آنچه مانده مربوط به ایستار در برابر اتباع پیامبران است که تکریم آن پیامبران و رسولان مقتضی بزرگداشت پیروان ایشان است،و چون جوّ و محیط /9 سوره جوّ جهاد است،و جهاد با ظلم و کفر نیازمند یگانگی صف مبارزه،به همین سبب مناسب آن بوده است که از اهل کتاب نیز سخنی به میان آمد،و جدال با ایشان می بایستی به نیکوترین صورت عملی شود،و از مبانی وحدتی که ما و ایشان را با هم جمع می کند آگاه شویم،و ستمگران ایشان در معرض سختی قرار گیرند (چنان که با ستمگران خودمان نیز چنین می کنیم).

سیاق مصداق جدالی را که نیکوتر است بیان می کند.و آن گواههای درستی رسالت است که منصفان از اهل کتاب را قانع می سازد،و اما کافران(بنا بر کفرشان)منکر آنها می شوند،در صورتی که این پیامبر پیش از رسیدن به پیامبری نه می نوشت و نه می توانست بخواند،و آیاتی آورد که صدق آنها در سینۀ علما آشکار می شود و آنها را تصدیق می کنند،ولی ستمگران(بنا بر واقعیت ظلمشان)منکر آنها می شوند و خواستار آیات بیشترند،و این را نمی دانند که امر آیات به دست خدا است نه رسول او،و آیا آنچه در این کتاب بزرگ آمده کافی نیست،و خدا بزرگترین گواه بر صدق و راستی رسالتهای خویش است و قلبهای صادق را به سوی آن هدایت می کند و به تأیید آن می پردازد.

قرآن به مجادلۀ با کسانی می پردازد که برای رسیدن عذاب شتاب نشان می دهند،و می گوید که:خدا آن را تا اجلی که معین شده است به تأخیر می اندازد، ولی ناگهان و بی آن که خبر داشته باشند این عذاب بر ایشان نازل می شود،و جهنم محیط بر کافران می شود و آتش از بالای سر و از زیر پاهایشان آنان را فرا می گیرد.

بدین گونه خدا کسانی را که ایمان آورده اند ثبات و استواری می بخشد،و

ص :379

به آنان می آموزد که چگونه دربارۀ رسالت به مجادله برخیزند،ولی دربارۀ فشارهایی که در برابر آنها قرار می گیرند چه باید بکنند؟پروردگارمان می گوید:علاج آن هجرت کردن به سرزمین پر وسعت خدا است،و توجه کردن به این امر که مرگ برای همه کس مقدر شده است،و آنچه اهمیت دارد عاقبت نیک است که با آن خداوند متعال صالحان را در باغهایی به پاداش اعمالشان جایگزین می سازد،و بر ما است که در برابر بلا بردبار باشیم و در سختیها بردباری کنیم تا شایستگی آن باغها را داشته باشیم.

روزیها به دست خدا است،و مجاهد از آن نمی ترسد که به سبب هجرت روزیش قطع شود،یا برای امر به معروف و نهی از منکر کردن چنین اتفاقی بیفتد.و قرآن در این خصوص به تفصیل سخن می گوید،و بیان می کند که خدا /9 برای هر که خواهد روزی او را گسترش می دهد یا از گستردگی آن می کاهد،و او است که آب را از آسمان فرو می ریزد و زمین را پس از مرگ آن بار دیگر زنده می کند.

برای آن که نفوس مجاهدان آرامش و اطمینان پیدا کند،قرآن حقیقت دنیا را برای آنان آشکار می سازد که همه لهو و لعب است و زندگی حقیقی به جهان دیگر اختصاص دارد.

علاقه ها و پیوندهای مشرکان باطل است،بدان دلیل که در سختی سودی برای آنان ندارد،و در آن هنگام که امواج دریا آنان را در میان می گیرد و نزدیک است که آنان را ببلعد،خالصانه رو به او می کنند،ولی پس از آن به خدا شرک می ورزند و کفران نعمت می کنند و هر چه بیشتر به کامیابی از خوشیهای زوال پذیری می پردازند که هر چه زودتر از اندازۀ زیان خویش به سبب این کامیابیها آگاه خواهند شد.

سپس خدا می گوید که آنان به باطل ایمان دارند،و کفران نعمت خدا را می کنند-و رسالت بزرگترین نعمت است-پس چرا از این حکم الاهی عبرت نمی گیرند که صلح و سلام را در مکه برای ایشان تأمین کرده است،در حالی که مردمان را از پیرامون ایشان می ربایند.

ص :380

پس از آن که اندازۀ ستمی که دروغ بندان به خدا مرتکب آن می شوند و بر خود و دیگران روا می دارند بیان کرد،به مجاهدان مژده می دهد که آنان را به راههای نزدیک شدن به خودش هدایت می کند،و برای جایگزین شدن در زمین به آنان مدد می رساند،و خدا با نیکوکاران است.

ص :381

سورة العنکبوت

[سوره العنکبوت (29): آیات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) أَ حَسِبَ اَلنّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ (2) وَ لَقَدْ فَتَنَّا اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ اَلْکٰاذِبِینَ (3) أَمْ حَسِبَ اَلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلسَّیِّئٰاتِ أَنْ یَسْبِقُونٰا سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ (4) مَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ اَللّٰهِ فَإِنَّ أَجَلَ اَللّٰهِ لَآتٍ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (5) وَ مَنْ جٰاهَدَ فَإِنَّمٰا یُجٰاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اَللّٰهَ لَغَنِیٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِینَ (6) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ اَلَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ (7) وَ وَصَّیْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ لِتُشْرِکَ بِی مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی اَلصّٰالِحِینَ (9)

معنای واژه ها

8[جاهداک]

:یعنی خود را برای آن خسته و ناراحت کرد تا بر تو فشار وارد آورد.

ص :382

آیا مردم گمان برده اند که بیهوده رها شده اند؟!
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ عنکبوت که سستی تمدنهای جاهلیت را آشکار می سازد،آیات کریمۀ خود را با بیان حقایق گوناگونی آغاز می کند،و به وسیلۀ آنها زمینه را برای بیان سنّتهای خدا در مجتمعهای فاسد آمادۀ سازد.

اولا:خدا مردمان را بدون آزمایشی که آنان را چنان پاک کند که آتش طلا را پاک می کند،به حال خود وا نمی گذارد،و این سنتی است که در گذشته و حال جریان داشته است،تا از این راه خدا راستگویان و دروغگویان در ادعای ایمان را از یکدیگر جدا کند.

ثانیا:بدکاران به خطا چنان می پندارند که با گناهان خویش به چالش با خدا پرداخته اند،هرگز چنین نیست...و نمی توانند خدا را عاجز کنند.

ثالثا:اجلی از پیش تعیین شده وجود دارد که چون از آن نیکوکاران فرا رسد بلا و آزمایش ایشان خاتمه پیدا می کند،و با آن ایام مهلت بدکاران به پایان می رسد و زیانکار می شوند.

رابعا:کسانی که به مجاهدۀ با هواهای نفسانی خویش و شیاطین بشری می پردازند،به سود خود کار می کنند /9 (و بنا بر این سودی به خدا نمی رسانند)و از آن جهت چنین است که خدا از همۀ جهانیان بی نیاز است.و از بزرگترین دستاوردهای اینان آن است که خدا از کارهای بد آنان چشمپوشی می کند،و کارهای نیک آنان را پاداش نیکو می دهد.

ص :383

خامسا:از دشواریهای که بر سر راه مجاهدان قرار داد،یکی فشارهای خانواده است،و خدا به ما سفارش کرده است که در حق پدر و مادر نیکی کنیم، ولی در عین حال به ما فرمان داده است که اگر برای کشاندن شما به شرک به خدا در زیر فشارتان قرار دهند،در مقابل این فشار چالش کنید،و همگان در برابر پروردگار صاحب عزت و قدرت خواهند ایستاد تا آنان را از کارهایی که مرتکب شده بودند آگاه سازد،و سپس مزد ایشان را بدهد،پس کسانی که ایمان آورده بودند و کارهای نیک انجام می دادند،داخل در گروه صالحان قرار می دهد.

این بود خلاصه ای از آیات آغاز سوره که بیان کنندۀ چیزهایی است که پس از این خواهد آمد.

شرح آیات:

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشنده و مهربان.» این بسم اللّٰه اشاره به چیزهایی دارد که این سوره حامل آنها است،از عبور کردن از سدّ و عقبه و راهبند ذات،و ترک دنیا و زینت آن،و این همه صورت اتمام پیدا نمی کند مگر با توکل بر خدا،و آباد شدن قلب به ایمان،و در نتیجه با نام او سبحانه و تعالی.

[1-2]

« الم* أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ - الم*آیا مردمان چنان می پندارند که ما آنان را به حال خود رها می کنیم که بگویند به خدا ایمان آوردیم در حالی که در معرض ایمان قرار نگرفته اند؟.» بعضی از پیروان فرستادگان خدا را از مؤمنان مخلص در دیگهای پر از روغن زیتون می انداختند،و زیر آن دیگها را آتش می افروختند،و بدن بعضی را با اره به دو نیمه تقسیم می کردند،یا می کشتند و یا به دار می آویختند،و آنان از دین حق خود بازنمی گشتند و با تحمل این مرگ سخت ایمان خود را نشان می دادند،و خداوند متعال ایمان ایشان را در لوح ثبت می کرد،و به آنان گفته می شد که همراه با روندگان به بهشت به آن درآیند،و این سنت در هر زمان و مکان جریان دارد،هر

ص :384

اندازه اوضاع و احوال متفاوت بوده باشد.

پس بعضی از آنان با وجود رنجها و آزمایشها،از ایمان خود دست نمی کشند، و گروهی دیگر که زندان و عذاب و طرد شدن و قتل را بهای ایمان خود می دیدند، مگر این که رحمت خدا شامل حال ایشان شده باشد.

در اثری روایت شدۀ از امام ابو الحسن علیه السلام در تفسیر آیه آمده است که او از معمّر بن خلاد پرسید که:«فتنه چیست؟»و معمر گفت:فدایت شوم، فتنه در دین است،پس امام گفت:«آزموده می شوند چنان که زر چنین می شود»و سپس گفت:«خالص می شوند بدان گونه که زر خالص می شود»، (1) حکمت فتنه در دنیا آن است که قلب را پاک می کند چنان که آتش طلا را پاک می کند،و خداوند متعال دنیا را به طریقی ساخته است که با فتنه متناسب باشد،و امام امیر المؤمنین-علیه السلام-گفته است:

«ولی خداوند-جلّ ثناؤه-فرستادگان خویش را در نیتهای استقرار یافتۀ خود صاحب قوت،و در آنچه چشمها از ظواهر ایشان می بیند،از قناعتی که ثروتمندی آن دلها و چشمها را پر می کند،که گزاردن آن چشمها و گوشها را چنین می کند،آکنده ساخته است،و اگر پیامبران صاحبان نیرویی می بودند که هرگز زوال پیدا نمی کرد،و عزتی که پیوسته برقرار می ماند،و فرمانروایی و سلطه ای که همۀ گردنها را به سوی خود می کشید،و همگان برای نزدیک شدن به آن از دور و نزدیک به سوی آن روانه می شدند،آزمایش آفریدگان آسانتر صورت می گرفت،و آنان را بهتر از استکبار دور می ساخت،و گاه با کمال میل و گاه بر اثر ترس به آنان ایمان می آوردند،و در این صورت نیتها مشترک و حسنات نصیب همگان می شد، ولی خداوند متعال چنان می خواست که پیروی از فرستادگانش و پذیرفتن کتابهایش و خشوع در برابرش و پذیرفتن فرمانش و تسلیم شدن به او از امور خاصی باشد که جز خود آنها چیزی آنها را آلوده نسازد،و هر چه بلا و آزمایش بزرگتر باشد،پاداش و جزا

ص :385


1- 1) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 148.

افزونتر شود.آیا به آن توجه نکرده اید که خداوند سبحانه و تعالی پیشینیان را از آدم تا آخرین فرد از فرزندانش در این عالم با سنگهایی در معرض آزمایش قرار داده است که نه زیان می رساند و نه سود،و نه بینا می کند و نه شنوا،پس آنها را خانۀ حرام خود قرار داده است که به آن رو می کنند،و آن را در جایی به وجود آورده که از لحاظ سنگ ناهموارترین نقاط زمین است،و کمترین جاهای بلند دنیا از جهت کلوخ و خاک داشتن و تنگترین درّه ها از نظر زندگی و دشوارترین جایگاههای مسلمانان از نظر آب،میان کوه هایی سخت و ریگهایی نرم دشوار گذر و چشمه هایی زه آب آن کم و جدا از هم که شتر در آن جا فربه نشود و اسب و گاو و گوسفند علف نیابد.

پس آدم و فرزندان او را فرمود تا روی بدان خانه دارند-و با حرمتش شمارند-».

امام بعدا روشن می کند که اگر مکّه در مناطق سرسبز و پر میوه بود دیگر سختی از آن زائل می شد:«لیکن خدا بندگانش را به گونه گون سختیها می آزماید و با مجاهدتها به بندگیشان وادار می کند و به ناخوشایندها آزمایششان می کند تا خودپسندی را از دلهاشان بزداید و خواری و فروتنی را در جانهاشان جایگزین فرماید و آن را درهایی سازد گشاده به بخشش او،و وسیلتهایی آماده برای آمرزش او.چنان که خداوند می فرماید: الم أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ* وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکٰاذِبِینَ .

آری،ایمان جایگیر از عوارض از میان رفتنی جدا می شود آن هنگام که خانواده از پاره های جگر جدا می گردند و هنگامی که به میدانهای مین هجرت می کنند تا طعمه ای باشند برای تغذیۀ جنگندگان این بیان قرآنی: أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا استفهام استنکاری است برای آنانی که گمان می برند راه ایمان آکنده از گل سرخ است،در حالی که راه ایمان دشوار است.

و امام صادق(ع)گفت:

«هلاک شوند عاملان مگر عابدان ایشان،و هلاک شوند عابدان مگر عالمان ایشان،و هلاک شوند عالمان مگر راستگویان ایشان،و هلاک شوند راستگویان مگر مخلصان ایشان،و هلاک شوند مخلصان مگر پرهیزگاران،و

ص :386

هلاک شوند پرهیزگاران مگر به یقین رسیدگان،و آنان که به یقین رسیده اند در معرض خطری بزرگ قرار گرفته اند»، (1) و رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-انواع فتنه هایی را که امت به آنها گرفتار خواهد شد شرح داده،و در نهج البلاغة آمده است که مردی در مقابل امام علی-علیه السلام-برپا خاست و گفت:ما را از فتنه آگاه ساز،و آیا از رسول خدا-صلی اللّٰه علیه و آله-چیزی در این باره پرسید؟پس او-علیه السلام-گفت:«چون این گفتۀ خداوند متعال نازل شد:

الم* أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ

،دانستم که فتنه تا زمانی که رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-در میان ما است،بر ما وارد نخواهد شد،پس گفتم:یا رسول اللّٰه!فتنه ای که خدا تو را از آن آگاه کرده است کدام است؟پس گفت:ای علی!امت من پس از من گرفتار فتنه خواهند شد،و من گفتم:یا رسول اللّٰه!مگر در غزوۀ احد که گروهی از مسلمانان در آن به شهادت رسیدند،و شهادت نصیب من نشد و این بر من گران افتاد،به من نگفتی که:

مژده ات می دهم که شهادت در پی تو است،و می خواهم بدانم که چگونه در این باره صبر می کنی؟و من گفتم:یا رسول اللّٰه:این جا جای صبر نیست بلکه جای سپاسگزاری و بشارت است،و او گفت:ای علی،پس از من با اموالشان در معرض آزمایش و فتنه قرار خواهند گرفت،و با دینشان بر پروردگار خویش منت خواهند نهاد،و آرزوی رحمت او خواهند داشت،و از سطوت او ایمن می شوند،و با شبهه های دروغین و هواهای گمراه کننده حرام او را حلال جلوه می دهند،و با نبیذ خواندن خمر و هدیه خواندن حرام و معامله خواندن ربا،آنها را حلال می شمارند،و من گفتم:یا رسول اللّٰه!پس آنان را در چه مقام قرار دهم،در مقام ارتداد یا در مقام فتنه،و او گفت:در مقام فتنه». (2)

[3]

سپس خدای سبحانه و تعالی بیان می کند که فتنه ها نصیب انسان

ص :387


1- 2) -بحار الانوار،ج 70،ص 245.
2- 3) -همان کتاب،ص 148.

می شود،خواه به کارهای خیر پرداخته باشد و خواه به کارهای شر،و مسئلۀ کسانی که کارهای بد می کنند یا در برابر مشکلات از پا درمی آیند مشکلتر است،چه آنان دنیا و آخرت هر دو را زیان می کنند.

« وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکٰاذِبِینَ -و کسانی را که پیش از ایشان بودند آزمودیم،پس خدا هم کسانی را که راست گفتند می شناسد و هم کسانی را که دروغ گفتند می شناسد.» شکلها و صورتهای فتنه با هم متفاوت است ولی اساس و جوهر آنها یکی است،به همان گونه که فتنه های پیشینیان نیز مختلف بود،و در جوامع الجامع از این حدیث یاد شده است که:«پیش از شما اتفاق می افتاد که کسی را بگیرند و اره بر سرش گذارند و او را به دو نیمه تقسیم کنند،و ترس از این عقاب هرگز او را از دینش منصرف نمی کرد،یا این که با شانه های آهنین چندان گوشت و عصب او را پاره پاره می کردند تا به استخوانش می رسید و این عمل او را از دینش رویگردان نمی ساخت». (1)

ما هم اکنون چیزهایی از مجاهدان استوار قرار گرفته در زیر عذاب جلادان با قهرمانیهای نادری رو به رو می شویم که یقین ما را در درستی این گونه اخبار و احادیثی افزایش می دهد که از بردباری و استقامت مجاهدان پیشین ما را آگاه می سازند.

آنان را در تابوتهای دربسته به مدتی برابر با چند ماه یا سال قرار می دهند،یا در سالهای زندان آنان را با میخ به دیوار می بندند و زیر پای آنان را پاک نمی کنند، یا آنان را در حوضهای اسید می افکنند،یا به وسیلۀ دستگاههای مجهز به حسابگر (کومپیوتر)چنان عذاب می دهند که همۀ قسمتهای بدنشان گرفتار دردهای شدید می شود،و هفته ها از آرامش و به خواب رفتن آنان جلوگیری می کنند،یا حساسترین نقاط بدن ایشان را با سیگار افروخته می سوزانند،یا شرف و آبروی ایشان

ص :388


1- 4) -همان جا،و جامع الجوامع خلاصه ای از تفسیر مجمع البیان علامۀ طبرسی است.

یا خواهران و همسران ایشان را در برابر چشمانشان در معرض تجاوز قرار می دهند.

ولی آنان به توفیق خدا چون کوه بر دین خود استوار می مانند،بدان سبب که روحهای ایشان از دوستی دنیا تهی شده،و این آیۀ شریفه آنان را تربیت کرده،و از حقیقت دنیا و حقیقت آخرت آگاه شده اند،و لذا هیچ چیزی را بر آخرت ترجیح نمی نهند.

این مهم نیست که مردمان از ایمان داشتن تو آگاه شوند،مهم آن است که خدا از راستی تو در ایمانت با خبر باشد.

[4]

بیچاره پسر آدم چنان می پندارد که از فرمانروایی خدا گریخته است،یا با فرار خود او را عاجز می کند،و بر قضا و قدر او می تواند پیشی گیرد،و مثل او مثل مردی است که نزد امام حسن(ع)آمد و به او گفت:من مردی گناهکارم،و نمی توانم خود را از معصیت نگاه دارم،پس مرا پندی ده،و او-علیه السلام-به وی گفت:«پنج کار را انجام ده و آن گاه هر کار که می خواهی بکن:اول این که روزی خدا را مخور و به هر گناه که می خواهی بپرداز؛دوم این که از ولایت خدا بیرون رو و هر چه می خواهی انجام ده؛سوم این که جایی را برگزین که خدا تو را نبیند و آن گاه هر گناه را که می خواهی مرتکب شو؛چهارم این که چون ملک الموت برای گرفتن جانت می آید،او را از خود دور کن و به انجام دادن هر گناه که دوست داری مشغول شو؛و پنجم آن که چون مالک دوزخ می خواهد تو را به آن داخل کند به آن داخل مشو،و به ارتکاب هر گناه که دلت می خواهد بپرداز». (1)

« أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئٰاتِ أَنْ یَسْبِقُونٰا -یا کسانی که کارهای بد می کنند چنان گمان دارند که بر ما پیشی می گیرند،» و از تحت تسلط ما خارج می شوند.هرگز چنین نیست.

« سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ -بد حکم می کنند.» روزی بر بردباران نمی گذرد مگر این که به رحمت پروردگارشان نزدیکتر

ص :389


1- 5) -بحار الانوار،ج 78،ص 126.

می شوند،و روزی بر جلادان نمی گذرد مگر این که گامی به عذاب نزدیکتر می شوند.

[5]

« مَنْ کٰانَ یَرْجُوا لِقٰاءَ اللّٰهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّٰهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ - هر که امید به ملاقات خدا دارد(بداند)که اجل خدا خواهد رسید و او بسیار شنوا و بسیار دانا است.» این آیه مایۀ امید و آرزوی کسانی است که در معرض شلاقهای جلادان قرار گرفته،یا به سبب ایمانشان به دور افکنده شده اند،و در آن هنگام که بلا و آزمایش پایان پذیرد،فرج نزدیک می شود،و جهاد و صبر تو را خدا می بیند.

هارون الرشید طاغوت عباسی کسی را به نزد امام موسی بن جعفر(ع)که در بند او بود فرستاد تا از او دلجویی کند،پس امام او را نپذیرفت و چیزی گفت که محتوایش چنین بود:روزی بر من نمی گذرد مگر این که پاداشم در نزد پروردگارم افزایش پیدا می کند،و عقاب و کیفر تو در نزد پروردگارت بیشتر می شود،و زود باشد که برای رسیدگی به حساب در برابر پروردگارمان با یکدیگر رو به رو شویم.

[6]

« وَ مَنْ جٰاهَدَ فَإِنَّمٰا یُجٰاهِدُ لِنَفْسِهِ -و هر مجاهده و تلاش و کوشش کند،برای خود تلاش و کوشش کرده است.» هنگامی که مؤمن در برابر خواسته های نامطلوب نفس خود مقاومت می کند، و با فشارهای زندگی به چالش برمی خیزد،نام وی در نزد خدا به عنوان مجاهد ثبت می شود،و جهاد به معنی کوشیدن به اندازه توانایی در راه خدا است،و جهاد انسان به حساب او محسوب می شود و خدا عمل هیچ عمل کننده ای را ضایع و تباه نمی کند.

روزهای زندگی انسان به منزلۀ پولهای کاغذی است که با برافتادن یک نظام حکومت و جانشین شدن نظام دیگری به جای آن ساقط می شود،پس اگر برای تغییر آنها شتاب نورزد یا آنها را با کالایی مبادله نکند،به صورت پاره های کاغذ رنگین بی اعتباری درمی آید؛ /9 و روزهایی که از آدمی می گذرد بازگشت ندارد،و در حدیثی از امیر المؤمنین علی-علیه السلام-آمده است که گفت:

ص :390

«روزی بر پسر آدم نمی گذرد مگر این که به او می گوید:ای پسر آدم!من روزی تازه ام و بر تو گواهم،پس در من به گفتن سخن نیکو و انجام دادن عمل نیکو بپرداز تا در روز قیامت برای آن گواه تو باشم». (1)

پس چه بهتر که فرصت را غنیمت شماریم و کاری نکنیم که روزهای ما به صورت اوراق نقدی بدون اعتبار درآید.و در حدیثی آمده است که:«دنیا یک ساعت است پس آن را طاعت سازید». (2)

اعمال ما چیزی بر ثروت و بی نیازی پروردگارمان نمی افزاید.

« إِنَّ اللّٰهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ -خدا از جهانیان بی نیاز است.» [7]

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند،بدیهایشان را از ایشان می زداییم و در برابر نیکوترین کارهایی که کرده بوده اند به ایشان پاداش می دهیم.» این مژده ای بزرگ است،چه پروردگار ما-عزّ و جلّ-کارهای بد کسانی را که ایمان آورده و کارهای نیکو انجام داده اند محو می کند؛و به کارهای نیکشان پاداش می دهد،و این عالیترین نعمت خدا بر مؤمن است،پس اگر شخصی در سپیده دم بیدار شود و اندکی سستی در گزاردن نماز نشان دهد و خواب او را فرا گیرد،و چون بار دیگر از خواب بیدار شود خورشید به بالای افق رسیده باشد،بر او لازم است که اثر این گناه را از جان خود دور کند و در مقابل آن به کار بزرگی بپردازد تا در روز محشر در برابر همگان به این رسوا نشود که نماز صبحش را قضا کرده است،چه در آن هنگام از دروغ گفتن کاری ساخته نیست،و از میانجی کاری برنمی آید،مگر واسطه و میانجی می تواند آنچه را که در کتاب و نامۀ عمل آمده است تغییر دهد؟!

ص :391


1- 6) -سفینة البحار شیخ عباس قمی،ج 2،ص 739.
2- 7) -بحار الانوار،ج 77،ص 164.

آری.در آن روز تنها یک چیز سودمند است و آن خدای بزرگ متعال است،و واسطه /9 عمل صالح است،پس هر که به انجام دادن عمل صالح بپردازد، خداوند سیئات او را به حسنات مبدل می سازد و آنها را در فهرست اعمالش ثبت می کند.

پس باید به بهره برداری از فرصت بپردازیم،چه همه کار بد انجام داده ایم، و چه کس در میان ما یافت می شود که به انجام دادن سیئات و کارهای بد نپرداخته باشد؟!همه خطا کاریم و ناگزیر بایستی خطاهای خود را با افزودن به اعمال خویش بشوییم و از میان ببریم،و با بخشیدن جان و مال در راه خدا چنان کنیم که ان شاء اللّٰه خدای بزرگ بر خطاهای ما قلم عفو کشد.

[8]

« وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حُسْناً -و به انسان سفارش کردیم که در حق پدر و مادرش نیکی کند.» دشوارترین حالاتی که شخص در برابر آن قرار می گیرد،ایستادگی در برابر جامعه ای است که در آن نشأت یافته،و در این باره قرآن حکیم به این مطلب اشاره می کند که خدا از آدمی خواستار آن است که وجود پدر و مادر را بهانه برای آن قرار ندهد که از مسئولیت خود بگریزد،و با وجود این که ناگزیر باید نسبت به آنان نیکی کند و به آنان توجه داشته باشد،ولی باید این را بداند که همیشه پدر و مادر آن نمونه های مطلوب نیستند که پسر ناگزیر باید به آنان اقتدا کند و اگر او را برای منظوری تحت فشار قرار دادند نسبت به ایشان خضوع کند.

« وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ -و اگر از تو خواستند.» و این خواست را با فشار همراه کردند.

« لِتُشْرِکَ بِی مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ -تا چیزی را شریک من قرار دهی که از آن آگاه نیستی،» یعنی برای این که تو را به شرک ورزیدن به خدا-از هر گونه شرک که بوده باشد-تحت فشار قرار دادند،و وابستگی تو را به جامعۀ اسلامی برایت عیب شمردند.

ص :392

« فَلاٰ تُطِعْهُمٰا -از آنان اطاعت مکن.» که این شرک خفی و پنهان است.

« إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ -بازگشت شما به سوی من است.» در روز قیامت پدر و مادر به حساب تو نمی رسند،بلکه خدا به حساب تو و ایشان می رسد.

« فَأُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -پس شما را از آنچه در دنیا کرده بودید آگاه می سازم.» پدری که فرزند خود را نصرانی یا یهودی یا مجوسی یا طاغوتی یا مشرک می سازد،در روز قیامت مسئول در مقابل عمل خویش قرار می گیرد،و از مسئولیت فرزندش چیزی کاسته نمی شود.

[9]

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصّٰالِحِینَ -و کسانی را که ایمان آورده و عمل نیکو کرده اند،در گروه صالحان و شایستگان داخل می کنیم.» در اندیشۀ آن مباش که در راه خدا به تو چه رسیده است،چه خدا با بهتر از آن به تو عوض می دهد.مصعب بن عمیر تنها فرزند پدر و مادر ثروتمندش بود،ولی آنان او را برای آن که در دین مطیع ایشان نشد،از خود طرد کردند و هر چه به او داده بودند از وی پس گرفتند،ولی او تنها نماند و گروهی از مؤمنان راستین و پاکدل او را در میان خود گرفتند و پس از رانده شدن از خانه اش نخستین فرستادۀ رسول اللّٰه(ص)به نزد اهل یثرب شد.

بنا بر این نخستین فاتح اسلامی مدینۀ منوره همو بوده است،و نیز اولین کسی که زمینه را برای هجرت رسول اللّٰه(ص)از مکه به مدینه آماده و هموار ساخت.

پس اعصابت را ناراحت مکن،و بیم مداشته باش،و ای مؤمن مجاهد اندوهگین مشو و بدان که مسئلۀ مشکلی نیست،و هنگامی که خاندانت تو را از میان خود بیرون کردند،دلها و قلبهایی تو را در آغوش خواهند گرفت،و چنان است که امام علی(ع)گفته است:«آن کس که نزدیکانش او را ترک گویند،دورانش

ص :393

در آغوش خواهند گرفت».

[سوره العنکبوت (29): آیات 10 تا 17]

اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ فَإِذٰا أُوذِیَ فِی اَللّٰهِ جَعَلَ فِتْنَةَ اَلنّٰاسِ کَعَذٰابِ اَللّٰهِ وَ لَئِنْ جٰاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنّٰا کُنّٰا مَعَکُمْ أَ وَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِمٰا فِی صُدُورِ اَلْعٰالَمِینَ (10) وَ لَیَعْلَمَنَّ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ (11) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّبِعُوا سَبِیلَنٰا وَ لْنَحْمِلْ خَطٰایٰاکُمْ وَ مٰا هُمْ بِحٰامِلِینَ مِنْ خَطٰایٰاهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (12) وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ عَمّٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (13) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً فَأَخَذَهُمُ اَلطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ (14) فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ أَصْحٰابَ اَلسَّفِینَةِ وَ جَعَلْنٰاهٰا آیَةً لِلْعٰالَمِینَ (15) وَ إِبْرٰاهِیمَ إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِتَّقُوهُ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (16) إِنَّمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْثٰاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً إِنَّ اَلَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لاٰ یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اَللّٰهِ اَلرِّزْقَ وَ اُعْبُدُوهُ وَ اُشْکُرُوا لَهُ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (17)

ص :394

هر آینه خدا مؤمنان و منافقان را می شناسد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

همچون تأکیدی بر آزمایش ایمان به توسط خدا،آیات این درس این مطلب را به یاد ما می آورند که ایمان،پیش از آن که شعاری باشد در دل است و ملکه ای نفسانی،و بعضی از کسان که ادعای ایمان می کنند،در آن هنگام که در راه خدا در معرض آزمایش ایمانی قرار می گیرند،در برابر فتنه ها سقوط می کنند و از ایمان خود دست می کشند،و خداوند متعال که این کار زشت ایشان را نمی پسندد،به آنان می گوید:این عذاب ساده که چیزی بیش از یک فتنه و آزمایش نیست،برابر با آن عذاب دایمی سخت نخواهد بود که انتظار شما را می کشد.

در تعبیر قرآن میان فتنه و عذاب تفاوت وجود دارد،و از لفظ فتنه محدودیت زمانی و مکانی آن نسبت به فرد و جماعت بر ما الهام می شود،و هدف آن چیزی جز آزمایش انسان از لحاظ ایمان وی نیست،ولی عذاب نتیجۀ این آزمایش است،و در آن هنگام که شخص وارد تالار امتحان می شود،جز مدتی اندک در آن جا درنگ نمی کند و از آنجا به خانۀ خود می رود،و نتیجۀ این مدتهای کوچک امتحانها پس از آن با وی دوام پیدا می کند و بسا هست که سالها طول می کشد /9 و بنا بر این فتنه با وجود محدود بودن آن از لحاظ دوام و استمرار برابر با عذاب است و در دعایی چنین آمده است:

«پروردگارا!تو از ضعف و ناتوانی من دربارۀ اندکی بلای دنیا و عقوبتهای آن،و آنچه از ناراحتیها که نصیب اهل آن می شود،آگاهی،در صورتی

ص :395

که این ناراحتی و بلای اندکی است که مدت دوام یافتن کوتاه دارد،پس من چگونه می توانم بلای آخرت را تحمل کنم؟!و در برابر ناراحتیهای بزرگ آن ایستادگی نشان دهم؟!و آن بلایی است که مدت آن دراز است،و ماندن در آن دوام پیدا می کند،و از شدت آن چیزی کاسته نمی شود،بدان جهت که برخاستۀ از خشم و غضب و انتقام تو است». (1)

آیات قرآن پس از آن به خطاهای پراکنده شدۀ در جامعه اشاره می کند،ولی پیش از آن یادآور می شود که اندیشه های نادرست به جرمها و گناههای خطیری شباهت دارد که چون فراوان بر روی قلب انسان جمع شود،او را از کار خیر باز می دارد،و هر اثری از سلامتی را در نزد او از میان می برد:« کَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -هرگز چنین نیست بلکه آنچه کسب کرده بودند بر قلب ایشان چیره شده»و مثالی برای این گونه اندیشه ها آن است که انسانی به انسان دیگر بگوید:

هر چه به تو فرمان می دهم انجام بده،و من فردا از این بابت در نزد خدا مسئول خواهم بود.چنین گفته ای مسئولیت عامل عمل را از میان نمی برد،چه اگر کسی از انسان مفسدی پیروی کند،نمی تواند مدعی آن شود که او مسئول نیست و البته آن کس که متبوع است در نزد خداوند متعال مسئول است،چه انسان باید نتیجۀ گمراه کردن دیگران را تحمل کند و بر آن عقوبت شود،بدون آن که عذاب از آنان که عمل کرده اند سقوط پیدا کند.

هنگامی که قرآن کریم این حقیقت را بیان می کند،برای دوری جستن از آن اندیشه های بهانه جویانه است که میان انسان و دیدار حقیقت مانعی به وجود می آورد و فکر را مقیّد به حدودی تنگ می سازد،و از طریق آن نمی تواند واقعیت را چنان که هست ببیند.

پس بر انسان واجب است که،به جای تشبث پیدا کردن به این اندیشه های آمیختۀ به خطا و اعتقاد پیدا کردن به آنها،به صورتی باز و آشکار به زندگی نظر

ص :396


1- 8) -مفاتیح الجنان،دعای کمیل.

کند،و با بینشی تیزبین و بدون حجاب حقان را ببیند،و از برابر چشمان خویش این گونه عینکهای تیره و تار را بردارد.

بسیار کسانند که بر چشمان خویش عینکهای سرخ و سبز و سیاه قرار می دهند،ولی این عینکها به صورت مجلات و روزنامه ها و اعلامیه های گمراه کننده درآمده است،و به همین جهت از تشخیص تبلیغات مایۀ گمراهی محروم می مانند،و این مجله های درخشان چاپ شدۀ بر برگهای کاغذ صیقلی و تصاویر رنگین،در اذهان مردم تفسیرهای آمیختۀ به خطا را برای بیان حوادث به چاپ می رسانند و عذرهای ناموجهی را برای توجیه جرایم و گناهان و تغییر صورت دادن به حقایق آشکار می آورند،و این همه سوای لغو و دروغ و بهتانی است که در فلان نوشته ها آمده است.

پس بر مؤمن واجب است که عقل خود را از کار نیندازد و آنچه را که در این اعلامیه ها آمده است به عنوان اصول مسلم نپذیرد،بلکه باید عقل خود را به خدمت خویش گیرد،و از طریق مطالعه و خواندن خواندنیهای هدفدار درست به تغذیۀ صحیح آن بپردازد،تا حقیقت عالم را چنان که هست مشاهده کند نه چنان که دیگران می بینند.

پس از عرضه کردن دیدگاههای قرآن در پیرامون بعضی از اندیشه ها، خداوند سبحانه و تعالی مثالهایی از واقعیت اقوام پیشین برای ما می زند،و از این که چگونه مؤمنان در مقابل دشواریها برای دعوت کردن مردم به پروردگار خودشان مقاومت نشان دادند،بدون این که در برابر آزارها و دشواریهایی که با آنها رو به رو شده بودند دست و پای خود را گم کنند و از ادامۀ راه حق منصرف شوند.

نوح(ع)مدت نهصد و پنجاه سال مردمان را به خدا دعوت کرد،بی آن که آنان دعوت وی را اجابت کنند،تا آن گاه که خدا می خواست قوم او را هلاک کند،بر یک کشتی همراه با کسانی که به او ایمان آورده بودند سوار شد و خدا آنان را از طوفان رهایی بخشید و قوم او هلاک شدند.و سپس ابراهیم پیغمبر-علیه السلام-مدتی دراز در میان قوم خویش زیست و جزای او آن شد که وی را در

ص :397

آتش افکندند،و چون خدا وی را از سوختن در آتش نجات داد او را به دور از سرزمین زادگاهش تبعید کردند،و این آزمایشها و بلاها دلیل بر آن نیست که خداوند انسان را دوست ندارد،بلکه قضیه کاملا بر عکس این است،و فتنه و بلا که وسیله ای برای آزمایش و فتنه است،دلیلی بر دوستی خدا نسبت به چشندگان فتنه و بالا رفتن درجۀ ایمان آنان در نزد او محسوب می شود.

در خبر آمده است که:امام حسین(ع)جدش رسول اللّٰه(ص)را در خواب دید و از جفا و آزار قومش به او شکایت کرد،پس رسول خدا(ص)به او گفت:

«ای پسرم!تو را در نزد خدا درجه ای است /9 پوشیده به نور خدا و به آن نخواهی رسید جز از راه شهید شدن»، (1) در حدیثی معروف چنین آمده است که:«بلای پیامبران از همه بیشتر است و سپس مؤمنان به او بنا بر اندازۀ ایمان:هر که مؤمن تر بلایش بیشتر». (2)

شرح آیات:

[10]

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ -و بعضی از مردم می گویند که:

به خدا ایمان آوردیم.» که تنها ادعایی است و نه اعتقاد.

« فَإِذٰا أُوذِیَ فِی اللّٰهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النّٰاسِ کَعَذٰابِ اللّٰهِ -و چون در راه خدا آزار بیند،فتنه و آزمایش خدا را همچون عذاب او تصور می کند.» آیا می توان فتنه را که خدا با آن به آزمایش بندگان خود می پردازد،با عذاب او مقایسه کرد؟!این قیاسی باطل است،و فتنۀ سادۀ محدود که گاه مشتمل بر هدفی کریم است کجا و عذاب سخت دایمی کجا که به معنی نقمت و انتقام خدا است و بر سر کسانی فرو می ریزد که در فتنۀ خانۀ دنیا از امتحان مردود شده اند،و

ص :398


1- 9) -مقتل ابو مخنف،ص 24.
2- 10) -الکافی،ج 2،ص 256.

آزاری که به مؤمنان راستین علویان می رسید،جز برای آن نبود که ضد سلطۀ فرمانروایان ستمگر و تبهکار برمی خاستند و با همۀ سرکوب شدن و ترسی که با آن رو به رو بودند،سستی از خود نشان نمی دادند.سه یا چهار تن از آنان را در زندانی تاریک می افکندند که در آن شب و روز از یکدیگر تشخیص داده نمی شد،و به نوبه تلاوت قرآن می کردند تا اوقات نماز گزاردن شبانه روزی را گم نکنند،پس مثلا یکی از آنان یک سوم از قرآن را تلاوت می کرد و آن گاه به نماز صبح می پرداختند،و با خوانده شدن ثلث دیگری از قرآن به توسط نفر دوم وقت نماز ظهر و عصر فرا می رسید، و سومی ثلث پایانی قرآن را تلاوت می کرد که پس از آن به گزاردن نماز مغرب می پرداختند؛و اما خوراک آنان در شبانه روز منحصر به یک وعده بود که به جایگاه مرطوب آنان که آکنده از جرثومه ها و میکروبها و حشرات زیانبخش بود افکنده می شد،و در این اوضاع و احوال بسیار مایۀ وحشت و کثافتها /9 و بوهای نامطبوع دایمی آنها،اگر یکی از آنان از دنیا می رفت بر جای خود باقی می ماند تا عفونت پیدا کند و متورم شود،و پس از او به ترتیب یکا یک دیگران نیز به همین سرنوشت مبتلا می شدند و چون همه از این دنیا می رفتند،جلادان دستگاه ظالم سقف را بر چالۀ ایشان که بیشترشان در آن به صورت استخوان پوسیده درآمده بودند خراب می کردند و گوری دسته جمعی برای ایشان به وجود می آمد.

با وجود این فتنۀ سخت،یکی از ایشان-در آن صورت که فرصت بیرون آمدن از آن چاله برایش فراهم می آمد-شمشیر انقلاب را از نیام بیرون می کشید و ترس و بیم آنان از رفتن برای رسیدن به هدفهای خود باز نمی داشت،بدان جهت که راه خویش را از روی عقل و فهم برگزیده بودند،و به آنچه می کردند ایمان واقعی داشتند،و می دانستند که این آزار دنیوی امری کوچک است و خطری ناچیز دارد و دورانی کوتاه،و عذابی که منتظر فرا گرفتن دشمنانش در روز قیامت است بس بزرگ و تحمل ناپذیر و ابدی است،عذابی که شخص اگر مالک مقدار زری به اندازۀ کرۀ زمین باشد،حاضر است که آن را بدهد و از این عذاب رهایی پیدا کند.

« وَ لَئِنْ جٰاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنّٰا کُنّٰا مَعَکُمْ -و اگر یاری و

ص :399

پیروزیی از جانب پروردگارت برسد،می گویند که ما با شما بودیم.» آیا اینان چنان تصوّر می کنند که به دروغ مدّعی ایمان شدن سبب نجات آنان خواهد شد؟!می گویند:اگر دولت در تصرف مؤمنان باشد،ما با ایشانیم، ولی در آن هنگام که مسلمانان در معرض زندان و کشته شدن قرار می گیرند،با کفار همراهند!! « أَ وَ لَیْسَ اللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِمٰا فِی صُدُورِ الْعٰالَمِینَ -مگر خدا به آنچه در سینه های مردم جهان است از همه کس داناتر نیست؟!» چرا،خداوند سبحانه و تعالی از آنچه در سینه های این و آن است آگاه است،و می داند که ایمان را پنهان داشته اند یا کفر را.

[11]

« وَ لَیَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنٰافِقِینَ -و خدا خوب می داند که چه کسان ایمان آورده اند و چه کسان دورو و منافقند.» [12]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنٰا وَ لْنَحْمِلْ /9 خَطٰایٰاکُمْ وَ مٰا هُمْ بِحٰامِلِینَ مِنْ خَطٰایٰاهُمْ مِنْ شَیْءٍ -و کسانی که کافر شدند به کسانی که ایمان آوردند گفتند که:از راه ما پیروی کنید و ما خطاها و گناهان شما را به دوش می کشیم،و آنان به هیچ وجه خطاهای ایشان را بر دوش نخواهند کشید.» با من بیا و من به جای تو نتایج عمل تو را متحمل خواهم شد.این منطقی است که در قرآن طرد شده،و آیا ممکن است که آدمی عملی را انجام دهد بدون آن که دربارۀ آن از وی سؤال کنند و به حساب او برسند؟!تو در قیامت همراه با کسی که فریبت داده و اینک از تو بیزاری می جوید در معرض حسابرسی قرار خواهید گرفت.

[13]

« وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ عَمّٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ -و به دوش خواهند گرفت بارهای سنگین خود و بارهای سنگین دیگر را با بارهای سنگین خود،و در روز قیامت دربارۀ دروغهایی که بافته بودند از ایشان سؤال خواهند کرد.»

ص :400

هر خطا کار متحمل خطاهای خود به اندازۀ عمل و نیت خویش است،و همراه با بار سنگین خود بارهای سنگین پیروان خویش را نیز حمل می کند.

هر گناه و خطا در روز قیامت به حلقۀ غلی تبدیل می شود که گردن او را در میان می گیرد،پس جنایتکار گمراه کننده چه اندازه غل باید در روز قیامت با خود حمل کند؟! کسی که به انسانی ظلم کند،یا حقی از حقوق خدا همچون زکات و خمس را نپردازد،یا زمینی را غصب کند،این همه به وزنۀ سنگینی تبدیل می شود که باید آن را در پشت خود حمل کند.و طبرسی از رسول خدا(ص)حدیثی نقل کرده است که گفت:

«هیچ کسی نیست که زکات مال خود را نداده باشد مگر این که آن زکات به صورت ماری بر گرداگرد گردن او در قیامت پیچیده شده باشد». (1)

سپس پروردگارمان-بار دیگر-داستان نوح و ابراهیم را به یاد ما می آورد،و این پرسش به ذهنهای ما بازمی گردد که:چرا این همه تکرار؟و در جواب می گوییم که:حوادثی که قرآن آنها را جاودانی کرده،دارای منتها درجۀ اهمیت بوده است،پس حادثۀ طوفان یا خلاصۀ داستانهای ابراهیم و دیگر مسلمانان را یک بار می شنویم و از آن می گذریم،ولی می بایستی در قلبهای ما جایگزین شود و به صورت یک فهم ایمانی ژرف درآید،و پیوسته سبب پیش رفتن به سوی تکاملی معنوی بوده باشد،و به همین جهت است که یاد این حوادث زمانی پس از زمان دیگر تکرار پیدا می کند، /9 و عبرتها و نشانه ها و حکمتهای آنها شیره کشی می شود و در ذهن جایگزین می ماند،و ستمگران لعنت می شوند تا مایۀ عبرت باشند،و انبیای بزرگوار مورد اکرام قرار می گیرند تا پیشوایان و راهنمایان بشریت شوند.

[14]

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً -و نوح را به رسالت به سوی قوم خودش فرستادیم،پس در میان آنان

ص :401


1- 11) -بحار الانوار،ج 7،ص 141،و ما این جزء را از حدیثی مفصل برگرفتیم.

پنجاه سال کمتر از هزار سال درنگ کرد.» با وجود این سالهای زیاد از عمر نوح و دعوت او،قوم وی به او ایمان نیاوردند،پس ناگزیر از آن شد تا دعا کند و از پروردگارش بخواهد که عذاب خود را بر ایشان نازل کند.

« فَأَخَذَهُمُ الطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ -پس طوفان آنان را در میان گرفت که آنان ستمکار بودند.» از آن روی چنین شد که آنان گروهی ستمکار بودند.

[15]

« فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ أَصْحٰابَ السَّفِینَةِ وَ جَعَلْنٰاهٰا آیَةً لِلْعٰالَمِینَ -پس او و همراهانش را در کشتی نجات بخشیدیم و آن کشتی را آیت و نشانه ای برای جهانیان قرار دادیم.» خدا همۀ آن ستمکاران را با طوفانی هولناک هلاک کرد که همه جا را فرا گرفت،مگر گروهی محدود که به او ایمان آورده بودند،و خدا به نوح فرمان داد که کشتی را در محلی مرتفع نسبت به زمین بسازد،و چون بر آن سوار شدند طوفان آغاز شد،آیا این آیت آشکار برای همۀ جهانیان نیست؟! [16-17]

« وَ إِبْرٰاهِیمَ إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اتَّقُوهُ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* إِنَّمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْثٰاناً -و(یاد کن)از ابراهیم در آن هنگام که به قوم خود گفت:خدا را بپرستید و از او بترسید که این برای شما بهتر است اگر علم داشته باشید*آنچه غیر از خدا می پرستید،چیزی جز بتها نیست.» ابراهیم قوم خود را به پرستش خدای یگانه و ترسیدن از او دعوت کرده اظهار داشت که این برای شما بهتر است،و سپس ماهیت اندیشه های ایشان و واقعیت آن را به میانجیگری اسلوب رسالی که در همۀ رسالتها تکرار می شود و بر دو نقطه متکی است،برای ایشان بیان کرد:

الف:بیان بصیرت توحید که آزادی و استقلال مجتمع را برای آن تحقق می بخشد،و به آن ارزشهای والای انسانی را از حق و عدالت و صلح ارزانی

ص :402

می دارد.

ب:برهنه و آشکار شدن واقعیت فاسد،و در معرض روشنی قرار گرفتن آن تا خطر شدید فسادی که در آن به سر می بردند برای افراد جامعه آشکار شود.

ابراهیم(ع)برای قوم خود وضع باطل ایشان را با این گفته آشکار ساخت که: إِنَّمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْثٰاناً .

سپس این بتان که می پرستید،ساختۀ خود شما است که رنگ واقعیت داشتن به آن زده اید،ولی هر کار کرده باشید باز هم نیازمند به واقعیت داشتن است، و شاید از این گفتۀ خدای تعالی:« وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً -و دروغی می آفرینید» حقیقتی بر ما آشکار شود که آن را در آیات دیگر نیز مشاهده می کنیم و آن این که:

مردمانند که طاغوت را می آفرینند نه خود او،بدان جهت که طاغوت از این ناتوانتر است،و کسانی که به طاغوت خرسندی نشان می دهند،و در برابر او آرام می مانند، و کسانی که در پیرامون او جمع می شوند و به اوامر او گوش فرا می دهند و همراه با او به جنگ برمی خیزند،همان کسانند که او را برای خود آفریده اند.

« وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً -و دروغ و باطلی را می آفرینید.» یعنی هستی و موجود باطل و دروغی را می آفرینید.

« إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ لاٰ یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً -کسانی جز خدا که می پرستید،مالک هیچ روزی برای شما نیستند.» این شما هستید که به آنچه آفریده اید قوت می بخشید،و این شما هستید که از روزی خود برای آنان چیزی می کاهید و آنان نیستند،و آیا طاغوت می تواند بدون مالیاتهایی که بر فرزندان ملت تحمیل می شود زندگی کند؟! « فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّٰهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ -پس روزی را در نزد خدا بجویید و او را بپرستید.» پس این واقعیت باطل ساختگی را به دور افکنید،و از آفریدگار حقیقی خویش خواستار روزی خودتان شوید،که او شایسته تر است به این که از او فرمانبرداری کنید و در برابر او خضوع داشته باشید و به او تسلیم شوید،و سپس....

ص :403

« وَ اشْکُرُوا لَهُ -و برای او سپاسگزاری کنید.» شکر به معنی عبادت عملی است،چنان که خداوند متعال در کتاب خود گفته است: اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکْراً و این بدان معنی است که:اعمال و رفتارهای شما باید به صورتی باشد که سبب جلب شدن نعمتها و برکات بیشتر برای شما شود، و بنا بر این هر کس که سپاسگزاری کند روزی او افزایش پیدا می کند،و این معنی را از این گفتۀ خدا الهام می گیریم که گفت: فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّٰهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْکُرُوا لَهُ یعنی این که هر کس خواهان روزی است می باید آن را به وسیلۀ پرستش کردن و شکر گزاردن از خدا بخواهد،و او-عزّ و جلّ-گفته است:« لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ -اگر شکر کنید(بر روزی شما)خواهم افزود».

« إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -به سوی او بازگردانده خواهید شد،» و در نتیجه به سوی پروردگارتان باز خواهید گشت.

بار دیگر ذکر حکیم در این باره تأکید می کند که همۀ صفات نیکو و اخلاق با فضیلت از ایمان راستین به خدا و روز دیگر برمی خیزد،پس هر کس به روز جزا ایمان داشته باشد،زندگی در این جهان خود را به صورت کشتزاری برای خیرات و پلی برای رسیدن به خوشبختی در آخرت درمی آورد،به همان گونه که سقف تا زمانی بر جای خود باقی می ماند که پایه های آن در جاهای خود به استواری قرار گرفته باشد،و زندگی انسان نیز چنین است و اگر عقاید او راست و واقعی باشد آبادان و شکوفان خواهد شد.

[سوره العنکبوت (29): آیات 18 تا 24]

اشاره

وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (18) أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اَللّٰهُ اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیرٌ (19) قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ اَلْخَلْقَ ثُمَّ اَللّٰهُ یُنْشِئُ اَلنَّشْأَةَ اَلْآخِرَةَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (20) یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشٰاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ (21) وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (22) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ لِقٰائِهِ أُولٰئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی وَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (23) فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اُقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجٰاهُ اَللّٰهُ مِنَ اَلنّٰارِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (24)

ص :404

بگو در زمین بگردید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم-باری پس از بار دیگر-ما را به ضرورت بازگشت و مراجعۀ به تاریخ سفارش می کند تا از آنچه بر سر پیشینیان آمده است عبرت بگیریم،به همان گونه که از ضرورت بحث و تحقیق مستقیم و توجه به آنچه از مظاهر طبیعت در پیرامون خودمان دارد چنین می کنیم،و به آنچه زندگی به صورت کلی از سنتها و حقایق و تطورها با خود دارد سفارش می کند.

تأکید بر این دو قضیه برای تحقق یافتن چند هدف است:

اول:این که گستردگی افق علمی،و فراگیر بودن شناخت بشری،به انسان مدد می رساند که از واقعیت عقب ماندگی خود را دور سازد و به آسمان ارزشهای دور از خرافات و اسطوره ها صعود کند،چه ایمان فرد نادان همچون ایمان فرد عالم نیست،و شخص عالم و دانا هر اندازه در میدان علم پیشتر رود،بیشتر و

ص :405

بیشتر از حقیقت ایمان آوردن به خدا و پیدایش جهان و آغاز زندگی آگاهی پیدا می کند،و به همین سبب ایمان به خدا قلۀ علم و معرفت است.

دوم:معرفت پیدا کردن به احوال اقوام پیشین،و چگونگی پیدایش و تطور آنان،و افزارهایی که مورد استفادۀ آنها قرار گرفته بود،زمانی صورت اتمام پیدا می کند که آثار بازماندۀ از ایشان مورد مطالعه و تحقیق قرار گیرد،و نوشته های ایشان بررسی شود تا از چگونگی تفکر و فنون آنان از طریق نقشهای ترسیم شدۀ بر تخته سنگها و در داخل غارها آگاهی حاصل کنیم،و از همین تحقیق شایسته و کامل است که می توانیم از امتهای گذشته و این که چگونه به پیش رفتند و به چه سبب از صحنۀ تاریخ برافتادند،اطلاع حاصل کنیم.

سوم:زندگی روش پیشرفت واحدی نداشته،و پروردگار ما سبحانه و تعالی اندک اندک آن را پیشرفت داده و به مرحلۀ کمال رسانیده است،و چنان نیست که نادانان تصور می کنند و طبیعت را از آغاز آن همچون شعلۀ افروخته ای در نظر می گیرند که به همان صورت نخستین تا پایان آن برقرار می ماند،و اگر چنین می بود دیگر پیشرفت و رسیدن به کمال نمی توانست معنایی داشته باشد،و فلسفۀ کمال در این خلاصه می شود که:مسیر زندگی از وضعی آغاز شد که در نهایت سادگی بود، و سپس با گذشت میلیونها سال خرده خرده در درجات بالا روندۀ کمال بالا رفت تا به جایی رسید که ما در آن روزگار خود را می گذرانیم،و این سیر به پیش در آینده نیز ادامه خواهد یافت تا به اوج قله ای برسد که خدا آن را بخواهد و به فرمان او بشریت به آنجا برسد.

علم نوین،با دلیل علمی،به همین نتیجه رسیده،و دلیل علمی توانایی دانشمندان برای اکتشاف عمر انسان از مطالعۀ کاوشها و آثاری است که به آنها دسترسی پیدا کرده اند،و نیز از طریق تجزیه و تحلیل طیفی ذرات کربون در موجودات آلی-جانور و گیاه-صورت گرفته است،و هر چه قرنهای زمانی گذشتۀ بر ذرۀ کربون افزایش یابد،شمارۀ نوترونهای آن نیز افزایش پیدا می کند و بنا بر این از روی شمارۀ نوترونها امکان آن هست که شمارۀ قرنهای گذشتۀ بر این ذره را

ص :406

شناسایی کنند و،مثلا،از عمر جمجمه ای پس از شناختن شمارۀ سالهای گذشتۀ بر این ذره آگاهی به دست آورند،و اگر این اکتشاف بر چیزی دلالت داشته باشد، دلیل بودن آن بر این امر است که انسان،و همچنین همۀ آفریدگان،آغاز پیدایشی بر روی زمین داشته اند،و سیر کردن در زمین برای شناخته همین آغاز پیدایش و آفرینش است،و چون خداوند متعال انسان را در آغاز آفرید و پیش از آن چیزی قابل ذکر نبود،آیا بر آن توانایی ندارد که بار دیگر او را پس از مرگ به زندگی باز گرداند؟!و هیچ کس نمی تواند بگوید که خدا قدرت آن را ندارد،از آن روی که بی سابقه آفریدن بعد از عدم خودبه خود دشوارتر از بازگرداندن پس از مرگ است.

چهارم:برای آن که پس از آشنا شدن دقیق بر مسیر امتها و اقوامی که پیش از ما بر روی زمین زندگی می کرده اند از تاریخ عمومی عبرت بگیریم،بر ما لازم است که به یقین خود را مسئول کردار و رفتار خویش بدانیم،و این که سنّتهای حاکم بر گذشتگان بر ما نیز حکومت می کند،و هنگامی که قرآن حکیم با ما از تاریخ سخن می گوید،با روش علمی محض و فقط برای نقل خبر چنین نمی کند، بلکه فاصله های زمانی را از میان می برد تا این مطلب را بر ما آشکار سازد که:سنت خدا در آیندگان به همان گونه جریان خواهد داشت که در گذشتگان جریان داشته است.

اکتشاف قانون برای به کاربردن آن در واقعیت موجود و حاضر،هدف قرآن است،و به همین جهت مشاهده می کنیم که نگرش اسلامی نسبت به تاریخ(نگرش عبرت آمیز)برای آن است که تاریخ از یک حقیقت علمی به یک حقیقت رفتاری در زندگی ما،و به یک حقیقت ایمانی در ذهنهای ما تحول پیدا کند.

و از سنتهای خدا است:

اولا:خدا هر کار را که بخواهد به انجام می رساند،و هر که را که بخواهد مشمول رحمت یا عذاب خود می سازد،بدون آن که کسی بتواند در مقابل خواست و مشیّت پروردگارمان سبحانه و تعالی به چالش بپردازد،و همین دانش سبب می شود که ما واقع بین تر باشیم و-در نتیجه-این را خوب بدانیم که مردمان به پروردگار

ص :407

خویش باز خواهند گشت تا خداوند پاداش درست نیک و بد اعمالشان را به ایشان بدهد.

ثانیا:این که بشر قدرت ایستادگی در برابر قدرت الاهی را ندارد،و چون در معرض آن قرار گیرد،از هیچ چیز و هیچ کس برای مدد رساندن به او کاری برنمی آید.

ثالثا:کافران در دنیا مشمول رحمت خدا واقع نمی شوند،و در آخرت گرفتار عذابی دردناک خواهند شد.

ابراهیم-علیه السلام-این همه را به قوم خود گفت،ولی آنان او را تکذیب کردند و در صدد آتش زدن او برآمدند،ولی خدا او را از آتش نجات داد.

شرح آیات:

[18]

« وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مٰا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ -و اگر تکذیب کنید(بدانید)که امتهایی پیش از شما نیز تکذیب کردند و بر عهدۀ فرستادۀ خدا کاری جز رساندن آشکار(پیام)خدا نیست.» شما نخستین کسانی نیستید که رسالت را تکذیب می کنید،چه پیش از شما امتهای دیگر نیز تکذیب می کردند،و در نتیجۀ همین تکذیب گرفتار عذاب خدا شدند،پس شما عبرت بگیرید،و فرستادۀ خدا را کاری جز ابلاغ پیام او نیست،و پیش از این گفتیم که:یکی از دشواریهای روانی آدمی آن است که چنان تصور می کند که هدایت مسئولیت او نیست،ولی قرآن کریم بر این مطلب تأکید می کند که کوشش برای دست یافتن به هدایت از مسئولیتهای خود آدمی است و از مسئولیتهای پیامبران نیست،و مسئولیت آنان به محض آن که رسالت را ابلاغ کردند به پایان می رسد،و پیمودن باقی راه بر عهدۀ خود انسان است.

[19]

« أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللّٰهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ -آیا این را ندیده و درنیافته اند که خدا چگونه آفرینش را آغاز کرده و سپس بار دیگر آن را تجدید و اعاده می کند؟»

ص :408

بعضی از گونه های آفریدگان عمرهای بسیار دراز دارند و اعراب برای اشاره به درازی عمر کلاغ را مثل می زنند و می گویند:(آن گاه که کلاغ پیر شود)بدان سبب که پدران و پسران با پیاپی رسیدن نسلها یک کلاغ را مشاهده می کنند،و زندگی یک فرد بشری برای دیدار همۀ مراحل زندگی آن کافی نیست،و گونه های دیگری از جانوران دوران زندگی بسیار کوتاه دارند،همچون مگس و پشه از چند روزی بیشتر نیست،و نیز بعضی از حشرات بیش از دو ساعت عمر نمی کنند و آدمی می تواند از ولادت و نهایت زندگی آنها به سادگی آگاه شود و بداند که چگونه به دنیا می آیند و بدون سر و صدا از آن بیرون می روند،و از این عبرت بگیرد که بازگشت او پس از مرگ به زندگی برای خدا همچون آغاز آن آسان است و هیچ چیز خدا را ناتوان نمی سازد و انجام دادن هیچ کاری برای او دشوار نیست.

« إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ -و(انجام دادن)این(کار)برای خدا آسان است.» و ارادۀ خدا در فاصلۀ میان کاف و نون(در کلمۀ«کن باش»)اجرا می شود.

[20]

« قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ -بگو که:در زمین سیر کنید و ببینید که چگونه(خدا)آفرینش را آغاز کرد.» /9 قضیۀ سیر کردن و گشتن در زمین ممکن نیست با مطالعه کردن در اطاقی دربسته صورت پذیر شود،بلکه این کاری است که با سیر کردن در زمین و مطالعۀ طبیعت صورت پذیر خواهد شد.باید زمین را کاوش کرد و به آثار گذشتگان دسترسی پیدا کرد،و در طبقات مختلف زمین به جستجو پرداخت و به مطالعۀ چیزهایی که به دست می آید پرداخت تا معلوم شود که خدا چگونه در آغاز آفریدگان را از عدم به عالم هستی رسانیده است.

هر کس بر آن توانایی دارد که تطورها و تکاملهای زندگی را،از طریق گشتن در زمین،با چشمهای باز و قلبی فهیم و ضمیری بیدار،ببیند و ملاحظه کند.

« ثُمَّ اللّٰهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ -و سپس خدا پدید می آورد پدیدار شدن

ص :409

بازپسین را.» چون بدانیم که آفریدگان نبودند و سپس وجود پیدا کردند،و این که چنین حرکتی به صورت غیبی انجام می گیرد(یعنی نیرویی خارجی در جهان دخالت می کند)،به این حقیقت معرفت پیدا می کنیم که خدا آنان را آفریده است،و نیز این که خدا بر آن توانایی دارد که پس از میراندن آفریده ای بار دیگر آن را به زندگی بازگرداند،و در آن هنگام به این ایمان می آوریم که:

« إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -خدا بر هر چیز توانا است.» بدان سبب که او زندگی را با آفرینشی پس از آفرینش دیگر،و پدید آوردنی در پی پدید آوردن دیگر،می گرداند و تغییر می دهد.

[21]

« یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشٰاءُ -هر کس را که خواهد عذاب می دهد،و هر کس را که خواهد می بخشد و می آمرزد.» بدان سبب که او مالک متصرف است و هیچ کس نمی تواند نسبت به مالکیت او اعتراض کند،پس او کسی است که می آفریند و زندگی می بخشد و هستی می دهد و به موجودات روزی می رساند،و اگر عذاب کند به عدل و داد خود می کند،و اگر ببخشد نتیجه ای از عفو و چشمپوشی او است.

« وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ -و به سوی او بازگردانده خواهید شد،» و جای بازگشت به سوی او است.

[22]

« وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ -و شما کسانی نیستید که بتوانید در زمین و آسمان(برای خدا)ناتوانی ایجاد کنید.» /9 پس آرزوی فرار از کیفر را،بدان گونه که گناهکار آرزوی فرار می کند،از سرهای خود دور کنید؛و چون آدمی از آغاز بداند که گریز از عقوبت و مجازات غیر ممکن است،ناگزیر از آنچه سبب رسیدن به این عقوبت می شود خودداری خواهد کرد.

« وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -و جز خدا سرور و دوست و یاوری ندارید.»

ص :410

این برای رد کردن طرز تفکر کسانی است که دل خود را به شفاعت خوش کرده اند و،مثلا،چنان می پندارند که عیسی(ع)خود را فدای او کرده و می تواند او را از عذاب خدا رهایی بخشد،ولی خداوند تبارک و تعالی می گوید که:عیسی و دیگر پیامبران و اولیای خدا توان رهانیدن شما را از عذاب خدا ندارند مگر در آن صورت که خدا چنین اجازه ای را به آنان بدهد.

پروردگار ما کافرانی را که منکر روز قیامت می شوند بیم می دهد و می گوید که:آنان از رحمت او مأیوسند و انتظار رحمتی از او ندارند-در صورتی که رحمت او گسترش و وسعت رسیدن به هر چیز و هر کس را دارد-پس نباید آرزوی رسیدن به باغهای نعمت او را داشته باشند مگر آن گاه که ایمان آورند و خود را اصلاح کنند.

[23]

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ لِقٰائِهِ أُولٰئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی -و کسانی که به آیات خدا و ملاقات کردن با او کافر شده اند،آن کسانند که از رحمت و بخشش من نومید شده اند.» شاید این آیه همچنین شامل حال کسانی نیز باشد که ادعای مؤمن بودن به آخرت می کنند،ولی کردار و رفتار ایشان چنان است که گویی بعث و نشوری وجود ندارد.

« وَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و آنان را عذابی دردناک است(و آن را خواهند چشید).» یکی از گونه های عذاب نومیدی است.

ولی مؤمن،بر عکس این،در امیدواری زندگی می کند،و همین امیدواری فرصت اندیشیدن دربارۀ آخرت را به او می دهد،و نقشه برای رستگاری خود و رسیدن به هدفهایش می کشد،و شاعر چه خوب گفته است که:

أعلّل النفس بالآمال أرقبها

ما أضیق العیش لولا فسحة الأمل

نفس خودم را با آرزوهایی که برای آن فراهم آورده ام سرگرم می کنم،و اگر گستردگی میدان آرزو نمی بود زندگی بسیار تنگ می شد.

ص :411

معیشت تنگ است و عمر غم انگیز و زندگی-اگر گستردگی دامنۀ آرزو نمی بود-بسیار تاریک می شد،ولی کافر از این گستردگی آرزو محروم است،و روح امیدوار ندارد،بدان سبب که به خداوند سبحانه و تعالی ایمان نیاورده است و به همین سبب زندگی دردناکی دارد.

[24]

این بود خلاصۀ آنچه ابراهیم پیامبر(ع)به قوم خود گفت،در آن هنگام که آنان را به گشودن چشمانشان،و سیر کردن در زمین،و نگریستن در سرنوشت دیگران،و در خدمت گرفتن عقلهای ایشان فرمان داد.

« فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ -پس پاسخ قوم او جز این نبود که گفتند:او را بکشید یا در آتشش بسوزانید.» ابراهیم(ع)از قوم خود خواست تا عقل خود را به کار اندازند و پیش از صدور حکمی دربارۀ آن بیندیشند و شتاب نورزند،و واقعیت تباه خود را در نور دلیل و برهان مورد بحث قرار دهند،و با این همه قوم او واکنشی جز سرکشی و لجاجت و پاسخ زشت کشتن یا سوزاندنش نشان ندادند.

« فَأَنْجٰاهُ اللّٰهُ مِنَ النّٰارِ -پس خدا او را از آتش نجات بخشید.» چه گسترده است رحمت الاهی که آنان را ناگهان گرفتار عذاب خویش نکرد،و ما در تاریخ یا در قرآن نمی خوانیم که:خدا قوم نمرود را معذب یا هلاک کرد،یا آنان را گرفتار شکنجه ای آسمانی ساخت بلکه،چنان که خواندیم،خداوند متعال پیغمبر خویش را از آتش ایشان نجات بخشید و او از میان قوم ستمگر خویش با مهاجرت بیرون رفت.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ -و در این آیات راهنماییهایی برای قومی است که ایمان آورده باشند.» آری.شایسته چنان است که امید و آرزوی ما نسبت به خداوند متعال قوی باشد،چه او رحمتی گسترده دارد،و رحمت او بر خشم و غضبش پیشی می گیرد، پس او مولی و سرور و دوست ما است.بر او توکل می کنیم،و به او رو می آوریم و پناه می بریم،و بازگشت ما به سوی او است.

ص :412

[سوره العنکبوت (29): آیات 25 تا 35]

اشاره

وَ قٰالَ إِنَّمَا اِتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْثٰاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا ثُمَّ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْوٰاکُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (25) فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قٰالَ إِنِّی مُهٰاجِرٌ إِلیٰ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (26) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنٰا فِی ذُرِّیَّتِهِ اَلنُّبُوَّةَ وَ اَلْکِتٰابَ وَ آتَیْنٰاهُ أَجْرَهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِینَ (27) وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ اَلْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَکُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ اَلْعٰالَمِینَ (28) أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ اَلرِّجٰالَ وَ تَقْطَعُونَ اَلسَّبِیلَ وَ تَأْتُونَ فِی نٰادِیکُمُ اَلْمُنْکَرَ فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اِئْتِنٰا بِعَذٰابِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (29) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِی عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْمُفْسِدِینَ (30) وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِیمَ بِالْبُشْریٰ قٰالُوا إِنّٰا مُهْلِکُوا أَهْلِ هٰذِهِ اَلْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَهٰا کٰانُوا ظٰالِمِینَ (31) قٰالَ إِنَّ فِیهٰا لُوطاً قٰالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیهٰا لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ کٰانَتْ مِنَ اَلْغٰابِرِینَ (32) وَ لَمّٰا أَنْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالُوا لاٰ تَخَفْ وَ لاٰ تَحْزَنْ إِنّٰا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ اِمْرَأَتَکَ کٰانَتْ مِنَ اَلْغٰابِرِینَ (33) إِنّٰا مُنْزِلُونَ عَلیٰ أَهْلِ هٰذِهِ اَلْقَرْیَةِ رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (34) وَ لَقَدْ تَرَکْنٰا مِنْهٰا آیَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (35)

ص :413

معنای واژه ها

29[نادیکم]

:نادی یعنی مجلس اجتماع،باشگاه.

33[ضاق بهم ذرعا]

:یعنی دلش تنگ شد،و به قولی حیله اش در آنچه برای پاسداری ایشان خواستار آن بود.

34[رجزا]

:یعنی عذابی.

و کتاب و پیامبری را در ذریّۀ او نهادیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق قرآن داستان ابراهیم(ع)را با قومش و این که چگونه از جامعه فاسد خود مهاجرت کرد،و سپس لوط به او ایمان آورد،دنبال می کند.در این باره سخن می گوید که جامعه بت پرستی در نزد خدا هیچ سودی عاید بت پرستان نمی کند،چه مردم آن یکدیگر و بتانی را که می پرستیدند در روز قیامت لعنت می کنند،و سرنوشت و جایگاه ایشان دوزخ است و کسی به یاری آنان برنمی خیزد.ابراهیم و لوطی که به او ایمان آورده بود به سرزمینی تازه مهاجرت کردند،و خدا اسحاق و یعقوب را به ابراهیم عنایت کرد و پیامبری و رسالت را در نسلهای ایشان قرار داد،و به او پاداش دنیوی بخشید،و در آخرت او را از جملۀ صالحان قرار خواهد داد.سپس از داستان لوط سخن به میان می آید و این که چگونه با فساد قومش رو به رو شد که انحراف

ص :414

جنسی داشتند و مردان به جای همسری با زنان برای رفع نیازمندی جنسی از مردان دیگر خواستار همخوابگی می شدند،و آشکارا به کارهای زشت و منکر و راهزنی می پرداختند،اما قوم وی از او خواستار عذاب شدند و او از پروردگارش خواست و خدا او را نصرت داد ولی فرشتگان خبر رسیدن نزدیک عذاب را به قوم لوط به آگاهی ابراهیم رسانیدند،و او با آنان در این باره مجادله کرد که در جایگاه عذاب لوط نیز زندگی می کند،و او را از آن مطمئن ساختند که خداوند او و کسانش را،جز همسرش،نجات خواهد بخشید،و چنین شد و دیگران در آن شهر به هلاکت رسیدند.

چون سورۀ عنکبوت بر ضرورت این امر تأکید می کند که محور علاقه و ارتباط میان انسانی با انسان دیگر می بایستی ایمان باشد،و محورهای بت پرستانۀ دیگر نابود شونده و مایۀ زیانند /9 و ما را تدریجا به سوی عذاب خدا می کشند، ابراهیم(ع)را چنان مشاهده می کنیم که در این جا به بیان فکر مهمی می پردازد،و آن این که:توسل به بتان به منظور دوستی طرفینی میان مشرکان صورت پذیر می شود، و این هدفی باطل است،چه مشرکان را در روز قیامت چنان مشاهده می کنیم که نسبت به یکدیگر کافر می شوند.

انسان اجتماعی آفریده شده،و شاید نام انسان و ناس از همین فطرت استقرار یافتۀ در او برخاسته باشد،و اما کلمۀ حضارت یا تمدن و مدنیّت اشاره به حضور انسان در کنار نظیر خود دارد،و آن از خود فطرت به دور است،ولی این تمایل اجتماعی راه خود را گم می کند و همچون دیگر غریزه های بشری نیازمند توجیه و پاکسازی است،و به همان گونه که اسلام غریزۀ جنسی را تهذیب می کند و آن را با همسری زن و مرد با یکدیگر به راه راست هدایت می کند،تمایل اجتماعی نیز چنین است،ولی به سبب منحرف شدن این تمایل از مجاری تعیین شدۀ آن، بشریت به بدبختیهای هولناکی کشیده شده است.

چگونه چنین شده است؟ پیش از پاسخ دادن به این پرسش،به توضیح دادن دربارۀ دو حقیقت

ص :415

می پردازیم:

الف:تمایلات فاسد شده در قلب بشر همانها است که پیوندهای اجتماعی غیر متعارف و منحرف را در زندگی او به وجود می آورد،همچون دوستی مفرط مال که سبب پیدایش اختلاف طبقاتی در اجتماع می شود،و تکبر که مایۀ پیدایش استکبار و برتری جویی در زمین است،و ترس که سبب استضعاف می شود، و آزمندی که به فساد اجتماعی می انجامد،و جز اینها.

به همین سبب جبت و طاغوت دوروی یک سکۀ تباه شده است،و پرستش مال و تسلیم شدن به چوگان حکمرانی عبارت از جبت قلب است،در صورتی که استبداد و دیکتاتوری طاغوت جامعه است.

ب:پیروان جاهلیت که بت می پرستیدند،به آن اندازه کم عقل نبودند که سنگهای ساخته شدۀ به دست خودشان را چیزی بدانند که آنان را آفریده است.

هرگز چنین نبود...بلکه بتان رمز و نمادی برای تجمع آنان محسوب می شد،و نوع علاقه ای را که برای خود برگزیده بودند تعبیر می کرد،و به همین سبب بتان بر حسب حجم قبیله بزرگ و کوچک می شدند،و در برابر بت قریش(هبل) که بزرگترین بتها در جزیرة العرب محسوب می شد،از آن جهت که آن قبیله خود را بزرگترین قبیله های عرب تصور می کرد،بت کوچکتری از آن بت قبیلۀ ثقیف(مناة) قرار داشت که در ترازی پایینتر از قریش واقع می شد،و هر چه بر کوچکی قبیله افزوده می شد،از بزرگی و اهمیت بتان کاسته می شد،و چنان بود که مجتمع کوچکی برای خود بتی از خرما فراهم می آورد،و در آن هنگام که گرفتار مخمصه ای می شدند به سراغ خدای پنداری خویش می رفتند و آن را تمام و کمال می خوردند.

پس از پاسخ دادن به دو پرسش گذشته به بیان آن دو اندیشه می پردازیم:

جز در تجمعهای توحیدی،بشریت کارش بدان جا کشیده شده بود که،از راهی یا از راه دیگر،به بت پرستی بپردازد،چه افراد مردم،به میانجیگری منافع مشترک و نژاد پرستیها و خرافات دور از پیوند توحیدی،روابط گوناگون به یکدیگر

ص :416

پیدا کرده بودند.آیا چه چیز طبقۀ مترفان و متنعمان و خوشگذرانان را به یکدیگر می پیوست؟آیا چیزی جز روی هم انباشتن مال و ثروت می توانست وسیلۀ آن باشد؟!بنا بر این،محور در این جا دوستی مال دنیا است،و دلبستگی به انسان از گذرگاه جمع مال عبور می کند،و انسان به این عنوان که انسان است در معرض احترام قرار نمی گیرد،بلکه به عنوان صاحب ثروت محترم شمرده می شود،چه احترام ذاتا مخصوص ثروت است و آن را به تبعیت از انسان به دست نیاورده است؛آیا چنین نیست؟!بنا بر این مال و ثروت معبود و مورد پرستش و محور علاقه و ارتباط است،و ناگزیر باید برای آن رمز و نمادی برگزینند و به اکرام و احترام و تقدیس او بپردازند و در نتیجه آن را بپرستند.چنین رمزی گاه بتی از سیم یا زر یا سنگهای گرانبها است-بدان گونه که انسان ابتدایی آن را برای خود می ساخت-ولی گاه به صورت رمزی تطور پذیر می ساختند که آن را پرچم و علم می نامیدند،همچون پرچم امریکا یا مجسمۀ آزادی یا برج ایفل یا تمثال فیل یا تمساح.

و گاه تجمع مترفان شخصی را برمی گزیند و او را به نام شاه می خواند و با اندکی قداست پنداری و جلالت قدر ساختگی رنگ می کنند و رمز تجمع خویش قرار می دهند.

محور قومیت و میهن و نظایر اینها نیز همچون محور ثروت است که از چارچوب سالم و پاک خود خارج می شود و به صنم و بتی تغییر شکل پیدا می کند و به جای خدا در معرض پرستش قرار می گیرد.

اما اکنون از این امر آگاهیم که این بتان که زمانی بیان کنندۀ تمایلات نفسانی منحرف بود،سبب فرو ریختن بلاهای فراوانی بر سر بشریت شده و چه بسیار جرایمی که به نام آنها صورت گرفته،و چه کشتارگاهی که به نام آنها برپا شده،و چه آتشهای جنگ فراوانی که به نام آنها افروخته شده و هنوز نیز چنین است! پروردگار ما به زبان ابراهیم(ع)بت شکن بیان کرده است که بت پرستی برای به کمال رساندن«دوستی میان شما»پدید آمد،پس هدف از آن ایجاد علاقه است،و سپس توضیح می دهد که کافران هر چه زودتر در قیامت از یکدیگر بیزاری

ص :417

می جویند.

از این جا بر ما معلوم می شود که چه رابطه ای میان دو آیۀ اول و دوم این درس وجود دارد،چه طرد کردن اسلام برای دوستی بت پرستانه با تشجیع شخص بر مودت و دوستی رحمانی در برابر یکدیگر قرار می گیرد که بر اساس توحید و یکتا پرستی استوار است.پس به همان گونه که ابراهیم چون به جنگ با بت پرستی پرداخت سبب ایمان لوط به او شد،و خدا اسحاق و یعقوب،و در پی ایشان اسباط و تجمع ایمانی را روزی او کرد،و این تجمع به او در دنیا برکت بخشید و جزای کامل و وافی به ابراهیم(ع)رسید،در آخرت نیز خدا او را در صالحان داخل خواهد کرد.و آنان کسانی هستند که،بر خلاف بت پرستان،از یکدیگر بیزاری و تبری نمی جویند.

آیا کدام تجمع برای اسلام مبارک است؟و آیا هر تجمعی مفید است؟و بر کدام اساس؟ تجمعات امروزی بر محورهای بت پرستانه قائم است،همچون تجمع بر گرد (بت میهنی،یا بت اقلیمی،یا قومی،یا نژادی،یا طبقاتی)که هر کدام از آنها برای خود رمز و پرچم یا علمی دارد،یا شخص(طاغوت)یا نامهای دیگر(همچون سرباز گمنام،یا مجسمۀ آزادی،یا مجسمۀ فیل،یا تمساح،یا ابو الهول،و نظایر اینها).

و این نمادها هیچ معنایی جز تمایل به بت پرستی ندارد،بدان جهت که کسانی که /9 در دوران جاهلیت بتان را از خرما می ساختند و چون گرسنه می شدند آنها را می خوردند،آیا به راستی آنها را خدایان خود می دانستند؟! هرگز...چه اگر حقیقة آنها را خدایان خود می دانستند،در هنگام گرسنگی به خوردن آنها نمی پرداختند.بلکه آنها را رمز تجمع خود به حساب می آوردند،و به همین سبب بود که هر قبیله برای خود بتی ویژه داشت.

شرح آیات:

[25]

« وَ قٰالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْثٰاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیٰاةِ

ص :418

الدُّنْیٰا

-و گفت که:بتانی که جز خدا برای خود برگزیده اید تا دوستی میان خودتان را در زندگی دنیا معرفی کند.» این علاقه ها غیر ثابت و برخاستۀ از تمایلهای نفسانی است که در هنگام مرگ از میان می رود،و در آن هنگام که آدمیزاد به گور خود فرو برده می شود،در کنار آن مال و عیال و کسان و وابستگیهای حزبی و دوستیهای سیاسی همه با او وداع می کنند تا به تنهایی روانۀ مصیر و آخرین سرنوشت خود شود.

« ثُمَّ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْوٰاکُمُ النّٰارُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ -سپس در روز قیامت بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر کفر می ورزد،و بعضی بعض دیگر را لعنت می کند،و جایگاه شما آتش است و هیچ یار و یاوری ندارید.» در بعضی از جاهای دیگر قرآن چشم اندازهایی از آخرت مصور شده است، و این آیه یکی از آن صورتها است که نزاع میان جماعتهایی را که در دنیا با یکدیگر متحد بوده اند و رابطۀ آنان مبتنی بر بعضی از ارزشهای باطل بود،تجسم می بخشد،و آنان را چنان مشاهده می کنیم که در قیامت به لعنت فرستادن بر یکدیگر پرداخته اند، و اما دربارۀ مؤمنان پروردگار ما سبحانه و تعالی چنین می گوید:« وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ -و کینه ای را که در سینه های ایشان بود برکندیم،و همچون برادران بر تختها رو به روی یکدیگر می نشینند». (1)

در حدیثی مأثور از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-در تفسیر آیه، /9 از مالک الجهنی نقل شده است که گفت:ابو عبد اللّٰه به من گفت:«ای مالک! هیچ قومی نیست که افراد آن معتقد به امامی در دنیا باشند مگر این که در قیامت بیاید و دیگران را لعنت کند و دیگران به لعنت کردن او بپردازند،جز شما و کسانی که حالی مثل حال شما داشته باشند». (2)

ص :419


1- 12) -الحجر47/.
2- 13) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 151.

[26]

هر دو گروه منعکس کنندۀ طبیعت و ماهیت وضعی از بطلان یا حقانیت در دنیایی به شمار می روند که در آن می زیستند،ولی علی رغم تکذیب شدن ابراهیم(ع)به توسط افراد قوم خود و جواب دادن او به ایشان با این منطق قوی و برنده،دعوت او به هدر نرفت،بدان جهت که لوط(ع)به او ایمان آورد.

« فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قٰالَ إِنِّی مُهٰاجِرٌ إِلیٰ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ - پس لوط به او ایمان آورد و گفت که:من به سوی پروردگارم مهاجرت می کنم که او توانا و حکیم است،» و لوط(ع)با ایمان آوردن خود به دو هجرت تحقق بخشید نه یک هجرت، که اولی هجرت معنوی از یک مجتمع فاسد و طرد کردن محور بت پرستانۀ آن بود تا به جامعه شایسته ای با محور ایمان به حق بپیوندد،و هجرت دوم هجرت جغرافیایی بود که با ترک کردن شهر بابل و سپس پیوستن او به ابراهیم صورت گرفت تا همراه با وی نخست به مصر و سپس به سرزمین فلسطین رهسپار شود و به ساختن محور تازه ای از تجمع بپردازد که بر اساس ایمان به خدا بنا شده باشد،و به نوبۀ خود در تبلیغ رسالتهای پروردگار خویش بکوشد.

[27]

« وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنٰا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتٰابَ وَ آتَیْنٰاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّٰالِحِینَ -و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم،و پیامبری و کتاب را در ذریه و آیندگان او برقرار کردیم،و مزدش را در دنیا به او دادیم،و او در آخرت از صالحان و شایستگان است.» قرآن در این جا به امتداد یافتن ابراهیم در طول زمان از طریق اسحاق و یعقوب اشاره می کند،در صورتی که اولاد فعلی او اسماعیل و اسحاق بودند،ولی خدا توجه خود را متمرکز در اسحاق کرد و اسماعیل را نفی نکرد،از ن روی که تجمع مکتبی با گذشت زمان از طریق اسحاق،و پس از او یعقوب،و از آن پس ذریّۀ پاکیزه ای بود که پیامبری و کتاب در تصرف ایشان قرار داشت /9 و متصدی صحنۀ حوادث بودند،و همۀ آنان از ذریّه و فرزندان نسلی پس از نسل دیگر به شمار

ص :420

می رفتند،و در عین حال ذریۀ اسماعیل(ع)در خواب و نادانی و گمنامی غوطه می خوردند تا آن گاه که نور رسول اللّٰه(ص)در میان آنان به درخشیدن آغاز کرد،که رحمتی برای جهانیان بود،و آقا و سرور فرستادگان،و بدین گونه خداوند متعال به امت ابراهیم برکت و تبرک بخشید بدان سان که ذکر او هم امروز در نزد بیش از دو ملیارد مردم جهان با ستایش وی همراه است.و این در دنیا است،و اما در جهان دیگر او در نزد خدا از صالحان است و همین برای توجه به مقام بزرگوار او بسنده است.

[28]

« وَ لُوطاً إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفٰاحِشَةَ مٰا سَبَقَکُمْ بِهٰا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعٰالَمِینَ -و لوط که به قوم خود گفت:شما به کاری بس زشت می پردازید که هیچ کس از مردم جهان در این کار بر شما پیشی نداشته است.» لوط-علیه السلام-به زشت شمردن کار بد و فاحشۀ قوم خود آغاز کرد و گفت:شما به کار زشتی پرداخته اید که هیچ یک از مردم جهان پیش از شما به آن نپرداخته بودند،پس خطر شما بزرگتر است و شرّ شما بدتر،بدان جهت که شما آورنده و مبتکر جرمها و گناهان فراوان بوده اید.

در حدیثی روایت شدۀ از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:

«ابلیس به صورتی زیبا بر آنان ظاهر شد که در آن به شکل زنی با لباس زیبا درآمده بود،پس به نزد چوپانی از قوم لوط رفت و از او خواست که با وی همخوابگی کند،و اگر از آنان می خواست که به همخوابگی با ایشان بپردازد امتناع می ورزیدند،ولی او خواستار از آنان شد که با وی همخوابگی کنند،و چون چنین کردند و از آن لذت بردند،ایشان را ترک گفت و به حال خودشان واگذاشت و بعضی از آنان را به بعضی دیگر حواله داد». (1)

[29]

« أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجٰالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ -آیا شما با مردان رابطۀ جنسی برقرار می کنید و به راهزنی می پردازید؟»

ص :421


1- 14) -همان کتاب،ص 157.

آنان علاوه بر کار زشت لواط در راههای امن مردم به راهزنی می پرداختند، بدان سبب که شهرهای آنان در یک منطقۀ جغرافیایی حساس قرار داشت،و اجازۀ به عبور کاروانها نمی دادند.

« وَ تَأْتُونَ فِی نٰادِیکُمُ الْمُنْکَرَ -و در محل تجمع و باشگاه خود به کارهای زشت و منکر می پردازید.» /9 یعنی آشکارا به منکرات می پردازید و در باشگاههای خود مرتکب آنها می شوید،و هر کس که به منکری بپردازد و آن را از دید مردمان پنهان نگاه دارد، کارش آسان است و خدا از گناه او درمی گذرد،ولی اگر به عمل منکری در برابر مردمان بپردازد به حرمتها و ارزشهای اجتماع تجاوز کرده است.

در بعضی از روایات آمده است که:«آنان به یکدیگر ریگ پرتاب می کردند،و در مجالس به مسابقۀ صداهای قبیحی که از خود بیرون می آوردند می پرداختند». (1)

« فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا ائْتِنٰا بِعَذٰابِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -پس جواب قوم او(لوط)جز این نبود که گفتند:اگر راست می گویی عذاب خدا را برای ما بیاور.» علاوه بر کارهای زشتی که می کردند،به استکبار پرداختند،و در چالش پیش رفتند،چه اگر کسی کار بد کند و سپس پشیمان شود،امید آن هست که توبۀ او را بپذیرد،اما اگر با انجام دادن کارهای زشت و منکر به چالش با خدا بپردازد، جاودانه جایش در آتش است.

[30]

« قٰالَ رَبِّ انْصُرْنِی عَلَی الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ -گفت:پروردگارا! مرا در برابر گروه مفسدان یاری کن.» در این جا لوط(ع)رسالت خود را به پایان رسانید،و کار را به خدا واگذاشت،و بر او توکل کرد،و از وی یاری خواست.و مدت سی سال بود که به

ص :422


1- 15) -همان جا.

آنان اندرز می داد و به اندرزهای او توجهی نمی کردند.

[31]

« وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِیمَ بِالْبُشْریٰ قٰالُوا إِنّٰا مُهْلِکُوا أَهْلِ هٰذِهِ الْقَرْیَةِ إِنَّ أَهْلَهٰا کٰانُوا ظٰالِمِینَ -و هنگامی که فرستادگان ما مژده برای ابراهیم بردند و گفتند که:ما اهل این شهر را که مردم آن ستمگری کرده اند هلاک خواهیم کرد.» قاطعیت جز با معرفت رهبری اعلی صورت نمی گیرد،و به همین جهت فرشتگانی که برای یاری رساندن به لوط و هلاک کردن قوم او فرستاده شده بودند، سر راه خود بر ابراهیم گذشتند تا خداوند متعال به او بگوید که:تو بالاترین فرمانده مجتمع ایمانی بر روی زمینی،و برای فرشتگان این امکان وجود داشت /9 که مستقیما به نزد لوط بروند،ولی آنان بر ابراهیم گذشتند تا پاداشی از خدا به او برای ایمان راستین و اخلاص او باشد.

این فرستادگان سخن خود را با ابراهیم به بیم دادن آغاز نکردند،بلکه با این مژده و بشارت آغاز کردند که خدا به وی اسحاق و در پی او یعقوب و فرزندان صالح ایشان را عنایت می کند،علی رغم آن که حامل عذاب برای قوم لوط بودند،و از این جا چنان برمی آید که:پروردگار ما سبحانه و تعالی پیش از آن که قومی را که کافر و سرکش بودند هلاک کند،رئیس و سرپرست آن مجتمع یعنی ابراهیم(ع)را بدان بشارت داد که فرزندان صالحی خواهد داشت که حامل پرچم حق خواهند بود،و کلمۀ خدا را در زمین منتشر خواهند کرد،و بدین گونه نخست به او از بخشندگی خود مژده ای می دهد،و سپس از آن آگاهش می سازد که به زودی ستمگران را هلاک خواهد کرد،ولی ابراهیم(ع)در آن هنگام که از نقشۀ هلاک قوم لوط با خبر شد ترسید و:

[32]

« قٰالَ إِنَّ فِیهٰا لُوطاً -گفت که:لوط در میان ایشان است!» رفتار مؤمنان راستین همیشه به همین گونه است،و از صفات پیامبران(ع) یکی آن است که نسبت به افراد بشر مهربانند و از مؤمنان سخت حمایت می کنند،و ابراهیم نتوانست خودداری کند و پرسید که:پس سرنوشت لوط چه خواهد شد؟!

ص :423

در حدیثی مأثور از امام صادق-علیه السلام-آمده است که:ابراهیم در آن می کوشید تا عذاب را از قوم لوط دور کند،و در آن حدیث(پس از بیان گوشه هایی از داستان لوط)چنین آمده است:

«پس ابراهیم گفت که:برای چه آمده اید؟گفتند برای هلاک کردن قوم لوط،پس به ایشان گفت:در میان آنان یکصد نفر از مؤمنان به سر می برند،آیا می خواهید آنان را نیز هلاک کنید؟و جبرییل-علیه السلام-گفت:نه،گفت:

اگر شمارۀ آنان پنجاه باشد چطور؟گفت:نه،گفت:اگر سی باشد؟گفت:نه، گفت:اگر بیست باشد؟گفت:نه،گفت:اگر ده باشد؟گفت:نه،گفت:

اگر پنج باشد؟گفت:نه،گفت:اگر یک نفر باشد؟گفت:نه،گفت:پس در آن لوط است،و فرشتگان گفتند:ما از آن آگاهتریم که در آن چند مؤمن وجود دارد و ما لوط و خانوادۀ او را جز زنش که از برجای ماندگان است نجات خواهیم داد».

و حسن بن علی(ع)گفت:

«از این گفته چیزی جز آن نمی دانم که خدا آنان را باقی خواهد گذاشت، و آن این گفتۀ خدای عزّ و جلّ است: یُجٰادِلُنٰا فِی قَوْمِ لُوطٍ . (1)

« قٰالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیهٰا لَنُنَجِّیَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ کٰانَتْ مِنَ الْغٰابِرِینَ -گفتند:ما بهتر می دانیم که چه کسان در آنند،و او را و کسانش را،جز زنش که از بر جای ماندگان است،نجات خواهیم داد.» در این آیه بازگشتی به این یادآوری است که:تجمع خانوادگی مطلوب است،ولی در حدود ایمان حقیقی،و چون زن لوط بد بود از غابرین شد و از صالحان جدا ماند.

[33]

« وَ لَمّٰا أَنْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً -و هنگامی که فرستادگان ما به نزد لوط آمدند،گرفتار رنج و دلتنگی شد.» لوط به کار زراعت زمین می پرداخت و چون گروهی از مردان را دید که به

ص :424


1- 16) -همان کتاب،ص 158.

نزد او می آیند،با مهربانی به طرف آنان رفت و خواستار آن شد که در خانه اش به مهمانی او درآیند،ولی قوم لوط تا این خبر را شنیدند به سوی او شتافتند و خواستار پرداختن به عمل زشت خویش با مهمانان لوط شدند،پس سخت اندوهناک و دلتنگ شد و نمی دانست که چه کند،ولی چون مهمانان حیرت لوط را دیدند،به او آرامش بخشیدند...

« وَ قٰالُوا لاٰ تَخَفْ وَ لاٰ تَحْزَنْ -و گفتند که:نترس و اندوهگین مباش.» برای آینده ترسی به خود راه مده،و بر گذشته اندوه مخور،چه ما فرستادگان آسمانی به سوی توایم...

« إِنّٰا مُنَجُّوکَ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ امْرَأَتَکَ کٰانَتْ مِنَ الْغٰابِرِینَ -ما تو را و کسانت را نجات خواهیم داد،مگر زنت را که از بر جای ماندگان(و هلاک شوندگان)است.» [34]

« إِنّٰا مُنْزِلُونَ عَلیٰ أَهْلِ هٰذِهِ الْقَرْیَةِ رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ بِمٰا /9 کٰانُوا یَفْسُقُونَ -ما بر اهل این شهر عذابی را از آسمان به سبب فسق و بی دینی ایشان نازل خواهیم کرد.» باید متوجه تفاوت میان«منزلین»با تخفیف زاء و«منزّلین»با تشدید آن باشیم،چه اولی از(أنزل)مشتق است که به معنی نازل کردن یکباره است،در صورتی که دومی مشتق از(نزّل)به معنی فرود آوردن خرده و خرده و تدریجی است،و ملائکه در این جا لوط را از آن آگاه کردند که عذاب آسمانی بر فاسقان (رجزا)یعنی یکباره نازل خواهد شد.

اما دربارۀ این که عذاب چگونه نازل شد،ابو حمزۀ ثمالی داستان آن را در روایتی به تفصیل چنین بیان کرده است:

از ابو جعفر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«رسول خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-از جبرییل پرسید که:چه چیز سبب هلاک قوم لوط شد؟و او گفت:قوم لوط ساکنان شهری بودند که در آن خود را از بول و غایط پاک نمی ساختند،و پس از جنابت خود را شست و شو نمی کردند،بخیل

ص :425

بودند و حریص نسبت به خوراک،و لوط مدت سی سال در میان ایشان درنگ کرد، چه خود بر ایشان وارد شده و از جمع آنان نبود،و در این مدت پیوسته آنان را به خدای عزّ و جلّ و پیروی از ایمان می خواند و از کارهای زشت بازشان می داشت و به طاعت خدا آنان را بر می انگیخت ولی سخنان او را نمی پذیرفتند و از او اطاعت نمی کردند.و چون خداوند اراده اش بر عذاب کردن ایشان تعلق گرفت فرستادگانی را برای بیم دادن به ایشان فرستاد ولی آنان از رسولان خدا فرمان نبردند و از امر او سرپیچی کردند،سپس فرشتگانی را به آن مأمور کرد تا مؤمنان را از آن بیرون برند و تنها یک خانه را در آن شهر از مردم دیندار یافتند و اهل آن را از شهر خارج کردند،و به لوط گفتند که« فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبٰارَهُمْ وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ -در پاره ای از شب خانواده ات را از شهر خارج کن و در پی ایشان روان شو و نباید که هیچ یک از شما به عقب بازگردد و به آنجا که به شما فرمان داده خواهد شد روانه شوید»،پس چون شب به نیمه رسید لوط با دخترانش به راه افتادند،و زنش بازگشت و به قوم خود پیوست و به سعایت از لوط پرداخت و آنان را آگاه ساخت که لوط و دخترانش از شهر بیرون رفته اند،و به من در هنگام طلوع فجر این ندا از جانب عرش رسید که:ای جبرییل!گفتۀ خدا تحقق پیدا کرد و عذاب قوم لوط به مرحلۀ حتمیت رسید،پس به شهر قوم و آنچه در آن است فرود آی و آن را از زیر طبقۀ هفتم زمین واژگون ساز و سپس آن را به آسمان بالا ببر /9 و متوقف باش تا فرمان پروردگارت به تو برسد،و نشانۀ آشکاری از خانۀ لوط را برای عبرت گذر کنندگان برجای گذار،پس بر اهل شهر ستمگران فرود آمدم و بال سمت راست خودم را بر نیمۀ شرقی،و بال سمت چپ را بر نیمۀ غربی آن شهر فرو کوفتم، پس ای محمد!آن را از زیر طبقۀ هفتم زمین،جز خانۀ لوط،برگرفتم و در میان دو بال خود را به طرف آسمان بالا بردم که اهل آسمان بانگ خواندن خروسها و عوعو سگان آن را بشنوند،و چون خورشید سر از مشرق برآورد،از جانب عرش فرمان رسید که:ای جبرییل!شهر را بر مردم آن واژگون ساز.و من چنین کردم و چنان بود که همه شهر و مردم آن زیر و زبر شدند و خداوند بارانی از سنگ سجیل نشانه شدۀ در

ص :426

نزد پروردگارت فرو ریخت،و این از ستمکاران امت تو دور نیست». (1)

[35]

« وَ لَقَدْ تَرَکْنٰا مِنْهٰا آیَةً بَیِّنَةً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ -و بازگذاشتیم از آن نشانه ای آشکار را برای کسانی که عقل خود را به کار می اندازند.» تا مردمان از تجربه ها و درسهای تاریخی عبرت گیرند.و خداوند متعال این حقیقت را در آیه ای از همین سوره که پیشتر گذشت گفت: وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ و سپس گفت: قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ .

پس بر ما لازم است که در زمین سیر کنیم،و به کاوش آثار باستانی بپردازیم،و دریابیم که به چه درجه از تمدن یا عقب ماندگی رسیده بودند،تا معلوم شود که آنان چگونه مردمی بودند و به چه سبب به هلاکت رسیدند.

بشریت که امروز در گل و لای پستی و فحشاء غوطه ور شده،و بی بند و باری عنوان نشانۀ انسانیت پیدا کرده،و زنا مباح شمرده می شود،و انحراف جنسی شیوع پیدا کرده است،بسیار نیازمند به آن است که از سرنوشت قوم لوط عبرت بگیرد؛درست در این زمان که شذوذ و انحراف جنسی در بسیاری از کشورها عنوان حق قانونی پیدا کرده و بر اثر آن و بدون توجه به بیم دادن دانایان بیماری ایدز عالمگیر شده است و مردمان پیوسته به چاله های رذالت سرازیر می شوند،وقت آن است که به خود آییم و با عبرت گرفتن از سرنوشت قوم لوط از خدای بزرگ عاجزانه بخواهیم که جهان را از این بدبختی نجات بخشد.

[سوره العنکبوت (29): آیات 36 تا 43]

اشاره

وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اُرْجُوا اَلْیَوْمَ اَلْآخِرَ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (36) فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (37) وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ مِنْ مَسٰاکِنِهِمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ اَلسَّبِیلِ وَ کٰانُوا مُسْتَبْصِرِینَ (38) وَ قٰارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا کٰانُوا سٰابِقِینَ (39) فَکُلاًّ أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِ حٰاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ اَلصَّیْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنٰا بِهِ اَلْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنٰا وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (40) مَثَلُ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْلِیٰاءَ کَمَثَلِ اَلْعَنْکَبُوتِ اِتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ اَلْبُیُوتِ لَبَیْتُ اَلْعَنْکَبُوتِ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (42) وَ تِلْکَ اَلْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا یَعْقِلُهٰا إِلاَّ اَلْعٰالِمُونَ (43)

ص :427


1- 17) -همان کتاب،ج 158-159.
معنای واژه ها

36[و لا تعثوا]

:یعنی به ایجاد فساد و تباهی فراوان مپردازید.

40[حاصبا]

:حاصب باد شدیدی است که در آن دانه های ریگ و شن وجود داشته باشد.

ص :428

سست ترین خانه ها خانۀ عنکبوت است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سست ترین پیوندهای اجتماعی،و سست ترین تمدنهای بشری آنها است که بر شالوده و اساس باطل بنا شده باشد،بدان جهت که این گونه پیوستگیها و تمدنها،هر اندازه هم که در ظاهر قوی جلوه گر شود،در واقع سست و ضعیف است، از آن روی که با رسالتهای خدا و سنتهای خدا و عبرتهای تاریخ توافق ندارد،و عقل و فطرت آن را طرد می کند،و همین امر آن را در معرض زوال و نابودی قرار می دهد، چه زوال و از بین رفتن از طبیعت باطل است،درست همچون خانۀ عنکبوت که آدمی را محل دخول و خروج و ساختمان هندسی آن فریب می دهد،ولی با وزیدن باد به سرعت از جا کنده می شود،و این همان کاری است که عذاب خدا با آن گونه تمدنها می کند.

این آیه های مبارک بعضی از درسهای تاریخ را به یاد ما می آورد،و سببهای برافتادن تمدنهای متعدد را برای ما آشکار می سازد،و شواهد گوناگون برای آنها می آورد،و آن هم از جوامعی که از لحاظ زمانی بسیار دور از یکدیگر بوده،و رفتارها و جهت گیریهای متباین با هم داشته اند،پس از قوم نوح تا قَوْمُ إِبْرٰاهِیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ تا قوم شعیب و تا قوم عاد و ثمود،و پس از اینها مشهورترین نمونه /9 داستان موسی و فرعون است که در آن داستان قارون نیز به میان می آید.

برای پایان یافتن تمدنها در نظر قرآن سببهایی ذاتی و خارجی وجود دارد، ولی سیاق اسباب ذاتی را بیان می کند،بدان جهت که عوامل خارجی،در آن صورت که دلایل و علتهای داخلی برای فرو ریختن تمدنی وجود نداشته باشد،

ص :429

نمی تواند سبب زوال آن شود،و حتی اگر معلوم شود که عوامل خارجی اثری فعال دارد،باز هم باید به جستجوی آن برآییم که سبب سستی و زوال را در عوامل درونی از نظر دور ماندۀ آن جستجو کنیم؛و در آیات از انگیزه های آمیختۀ به خطایی که از یک جامعه به جامعۀ دیگر متغیر است بحث می شود،ولی در نتیجه ظاهرا سه عامل بیشتر جلب توجه می کند.

1-فرهنگ دوران جاهلیت

که در آن انحراف فرهنگ نقشی آشکار در دست جلوه دادن خطاهای انسان ایفا می کند،و از همین طریق مصونیت بر ضد خطا کاری را از دست می دهد، و با انبوهی و تراکم عوامل منفی در معرض نابودی قرار می گیرد،و سپس فرهنگ باطل ارزشها را دگرگون می سازد،و مسیر صعودی تمدن به سرازیری می افتد،و سرانجام فرهنگ تباه شده سبب پریشانی دید می شود و بشر ایستار خطا آمیز به خود می گیرد،و از آن روی که فرهنگ همچون شالودۀ زیرین هر هستی و حیثیت است، چون این شالوده متزلزل شود خود بنا هر چه زودتر خرد خواهد ریخت.

2-منحرف شدن از راه

انحراف کار مایه های امت و فرد را از هدفهای اساسی آنها دور می کند،و همچون شخص دور افتادۀ از جاده هر چه پیشتر و سریعتر رود از راه اساسی و مستقیم دورتر می شود،و چون آدمی از طریقی که خدا آن را می پسندد دور شود،به پایان خود نزدیکتر خواهد شد،خواه فرد باشد یا مجموعه ای از افراد.

3-اعتماد بر نیرومندی مادی

فرهنگ جاهلیتی انسان،و انحراف او از راه سبب آن می شود که از قدرت خدا غافل شود یا خود را نسبت به آن به تجاهل زند،و هر چه بیشتر به حسابهای مادی محض اعتماد کند،خواه خود مالک آن بوده باشد یا در چنین محیطی زندگی کند،

ص :430

و این را از یاد می برد که گردانندۀ زندگی پروردگار بندگان است،و این که تنها او،سبحانه و تعالی،می خواهد نه غیر او،و این پایان راه در سیر نزولی بشری است، و چون آدمی به این جایگاه برسد،فرمان زوال او رسیده است.

با آن که خداوند دلایل واقعی سقوط تمدنها را برای ما بیان کرده است،و آنچه در قرن حاضر می بینیم،برهانی در پی برهان دیگر بر جاهلیت همین قرن است و بطلان حقایق آن،چه در این زمان هوا و هوس بت شده است،و مظاهر مادی قوت روزانۀ انسان،و گواهیها و ارقام از اندازۀ خطرهایی که بشریت را تهدید می کند با خبر می سازد،و در این شک نیست که تصاعد جنون آمیز در بودجه های تسلیحاتی جهان،و گسترده شدن هر چه بیشتر شکاف عظیم میان دولتهای مستکبر و مستضعف،و انتشار تباهی و فساد اخلاقی و ایجاد ترس و نفاق پاره ای از مظاهر و نمودارهای کفر در جاهلیت نوینی است که همۀ دستاوردهای انسانیت را در معرض تهدید قرار داده است.

شرح آیات:

[36]

« وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ ارْجُوا الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ -و برای مردم مدین برادرشان شعیب را(فرستادیم)و او گفت:ای مردم!خدا را پرستش کنید و به روز بازپسین خود را امیدوار سازید و در زمین به فساد کردن مپردازید.» شعیب(ع)برای اصلاح مردم شهر مدین که گرفتار فساد شده بودند برگزیده شد،و او(ع)سه مسئله را به یاد ایشان آورد:

1-پرستش خدا،یعنی عبادت را تنها مخصوص به او دانستن و به او روی آوردن.

2-امید به روز دیگر داشتن یعنی ترسیدن از آتش و به بهشت امیدوار بودن،بدان گونه که روز قیامت را به حساب بگیرند و بدانند که برای کارهایی که کرده اند باید حساب پس بدهند،و هنگامی که آدمی درست به این امر توجه داشته

ص :431

باشد،اعمالش خوب و شایسته خواهد شد.

3-و در زمین فساد مکنید،و در دو سورۀ اعراف /9 و شعراء از فساد اقتصادی سخن به میان آمده است.

[37]

« فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ - پس او را تکذیب کردند و گرفتار لرزش و رعشه شدند و در خانۀ خودشان مرده شب را به صبح رسانیدند.» همچون دیگران،مردم مدین نیز پیامبر خود را تکذیب کردند،و سنت خداوند سبحانه و تعالی دربارۀ آنان نیز جریان یافت و با رسیدن عذاب در خانه های خود مرگ را چشیدند.

و در این جا سیاق به اختصار از مبارزۀ میان پیامبر خدا و ایشان یاد کرده و گفته است:« فَکَذَّبُوهُ -پس او را تکذیب کردند»،ولی عذاب او را به صورتی بلیغ آورده است،و شاید این برای سبک نشان دادن تکذیب ایشان بوده است.

[38]

و عذاب چنان نیست که تنها بر مدین یا بر قوم لوط وارد شود،بلکه هر کس پیامبر خدا را تکذیب کند و از دین خدا رویگردان شود،به عذاب او گرفتار خواهد شد.

« وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ مِنْ مَسٰاکِنِهِمْ -و قوم عاد و قوم ثمود(نیز گرفتار عذاب شدند)که اثر آن برای شما از خانه های ایشان آشکار می شود.» به خانه ها و آثار ایشان بنگرید تا از سختی عذاب آگاه شوید و از قدرت خدا سبحانه و تعالی،و در مقابل به آن توجه کنید که به چه درجه از تمدن رسیده بودند،و آیا آن تمدن توانسته است مانع رسیدن عذاب به ایشان شود.

« وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ -و شیطان کارهای ایشان را در نظرشان آراست(و درست نشان داد)پس آنان را از رسیدن به راه(حق)بازداشت.» پرستش شیطان سبب اصلی در گمراه شدن آنان بوده است،چه شیطان کارهای بدشان را آراست و آنها را همچون کارهای خوب جلوه گر ساخت،و سبب

ص :432

نرسیدن آنان به راه راست شد،در صورتی که خداوند سبحانه و تعالی از آدمیزادگان پیمان گرفته بود که از عبادت شیطان بپرهیزند:« أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ* وَ أَنِ اعْبُدُونِی هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ -ای فرزندان آدم!مگر از شما پیمان نگرفتم که شیطان را مپرستید که دشمن آشکار شما است* و این که مرا بپرستید که راه راست همین است؟!». (1)

ولی آنان پیمان با خدا را شکستند و نتیجۀ این پیمان شکنی را چشیدند.

« وَ کٰانُوا مُسْتَبْصِرِینَ -در حالی که بینا بودند و بصیرت داشتند.» شاید آیه ما را به آن رهبری کند که استبصار امتها،در صورتی که انحراف پیدا کرده باشند،در نزد خدا نمی تواند برای ایشان مفید فایده واقع شود،و بر ملتهای صاحب بصیرت لازم است که از مکر و فریب شیطان که آرایندۀ کارهای زشت ایشان در نزد مردمان غافل است و از رسیدن آنان به راه راست جلوگیری می کند، غافل نمانند.

در این جا اندیشۀ دیگری را از این بخش پایانی بحث الهام می گیریم که اندیشۀ دوره های تمدنی است،و این که در ملتهای جوان صلاح بر فساد غلبه دارد، ولی چندان مدت نمی گذرد که بر آنها طرف فساد غالب می شود،و خداوند سبحانه و تعالی رسولان را برای جلوگیری از فرو پاشیدن آنها مبعوث می کند،ولی بیشتر آنها راه به سوی پایان مایۀ ویرانی و هلاکت را برمی گزینند.

[39]

همچون دیگر اقوام قارون و فرعون و هامان به استکبار پرداختند،ولی آیا قدرت آن را داشتند که در برابر عذاب خدا مقاومت نشان دهند؟! « وَ قٰارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَ مٰا کٰانُوا سٰابِقِینَ -و(برای)قارون و فرعون و هامان(نیز)موسی با آیات آشکار شد،ولی آنان در زمین به خود بزرگنمایی پرداختند و نتوانستند بر ما پیشی گیرند.»

ص :433


1- 18) -یس60/-61.

آیه به ستونهای سه گانۀ فساد اشاره می کند،یعنی:

1-تسلّط اقتصادی(قارون).

2-تسلط سیاسی(فرعون).

3-تسلط تبلیغاتی(هامان).

قارون نماینده و تجسم کنندۀ فساد اقتصادی-احتکار،نپرداختن /9 حقوق مردم،طغیان نسبت به اجتماع و متهم ساختن رهبری-بود،در صورتی که فرعون به ایجاد هراس سیاسی و نظامی می پرداخت،ولی هامان رایزن تبلیغاتی فرعون و رازدار او به شمار می رفت،و فساد در مال یا در دو سلطۀ سیاسی و نظامی یا در تبلیغات تجسم پیدا نمی کند،چه اینها تنها واسطه های اجتماعی به شمار می روند،و فساد در سرهای مدبّر و نقشه کش برای این سلطه های سه گانه موجود است.

[40]

محصول چسبیدن آنان به فساد بزرگی فروشی در سرزمین هلاک بود، و هلاک شدن آنها چیز تازه یا بدعت و تصادفی نبود،بلکه سنتی جاری بود که در اوضاع و احوال گوناگون و در میان ملتهای متباین از لحاظ تاریخی و قومی و فسادی تحقق پیدا کرده بود.

« فَکُلاًّ أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِ حٰاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ -پس هر یک را به گناهش گرفتیم:بر یکی از ایشان سنگریزه را روانه ساختیم،و یکی دیگر را به بانگ هولناک گرفتار کردیم.» که اینها کیفرهای قوم عاد و ثمود بود.

« وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنٰا بِهِ الْأَرْضَ -و یکی را در زمین فروبردیم.» یعنی قارون.

« وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنٰا -بعضی را غرق کردیم.» یعنی فرعون و هامان.

« وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -و خدا به آنان ستم نکرد،بلکه خود بر خویشتن ستم روا داشتند.» عذابی که به کافران می رسد،صورت تجسم یافتۀ کردار و ستم خود ایشان

ص :434

است،و عذاب خدا صورتی از عدل او سبحانه و تعالی است.

و ما می دانیم که جزا از جنس عمل است،و عذاب خداوند متعال-چه در دنیا و چه در آخرت-صورت دیگری از افعال خود ایشان است،پس هر که آب را تقدیس کند در آن غرق می شود،و هر که سنگ را حفر کند به آن عذاب می شود...

و همچنین.

حجاج به سعید بن جبیر(رض)در آن هنگام که می خواست او را به قتل برساند گفت:نوع کشته شدن خودت را انتخاب کن،و او با کمال اطمینان گفت:بلکه تو نوع کشته شدن خودت را به دست من در سرای دیگر برگزین! [41]

« مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْلِیٰاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -مثل کسانی که جز خدا اولیا و سرورانی برای خود برمی گزینند،همچون مثل عنکبوت است که خانه ای برای خود برگزیده،و کاش می دانستند که خانه عنکبوت سست ترین خانه ها است.» پس قوت و قدرت آدمی هر اندازه بوده باشد،در برابر قدرت خدا از آن هیچ کاری برای وی برنمی آید،و یگانه ضامن دوام یافتن کارمایه ها و انرژیها و رشد تمدنها تبلور مفهومهای یکتاپرستانه در واقعیت است،و گزاردن شکر واجب،و فرمانبرداری راستین،و برکندن ریشه های شرک و پرستش و عبودیت جز خدا.

[42]

« إِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -خدا می داند که چه چیز را جز او می خوانند(و از او مدد خواهند)و او توانای حکیم است.» خدا از حقایق شرک نهفته و خفی در جانها آگاه است،و از مصادیق آنها در واقعیت،و هر اندازه هم که اشکال متعدد باشد باز چنین است،ولی او حکیم است و تا حجت را بر آنان تمام نکند،مورد مؤاخذه شان قرار نمی دهد.

[43]

« وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا یَعْقِلُهٰا إِلاَّ الْعٰالِمُونَ -و ما این مثلها را برای مردم می زنیم،و تنها عالمان با خرد خود می توانند آنها را بفهمند.»

ص :435

وجود پذیرندگی هدایت و تمایل بدان و پرهیز ما از پلشتیها شرط اساسی بهره وری از تاریخ است.

[سوره العنکبوت (29): آیات 44 تا 51]

اشاره

خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (44) اُتْلُ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ اَلْکِتٰابِ وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اَللّٰهِ أَکْبَرُ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَصْنَعُونَ (45) وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّٰا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلٰهُنٰا وَ إِلٰهُکُمْ وٰاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ فَالَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هٰؤُلاٰءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ اَلْکٰافِرُونَ (47) وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ اَلْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ اَلظّٰالِمُونَ (49) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیٰاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا اَلْآیٰاتُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (50) أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ یُتْلیٰ عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْریٰ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (51)

ص :436

خداوند آسمانها و زمین را به حق آفرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که پس از ذکر داستانهای گذشته به بیان آن برنامۀ الاهی بپردازیم که ما را از سرنوشت گذشتگان دور نگاه دارد،آیات این درس به بیان آن می پردازد که:

اولا:بر ما معلوم کند که حق اساس و مبنای آفرینش آسمانها و زمین است،و چون این را دریافتیم،به آن راهنمایی می شویم که هر چیز بر هدایت و رهبری سنّتی استقرار یافتۀ بر آن سیر می کند و،بنا بر این،اگر خواستار همکاری با حقایق آفرینشیم،شناختن این سنتها بر ما واجب است،و این روا نیست که آرزوی آن داشته باشیم که جهان محیط بر ما به صورتی باشد که آن را در پیش خود ساخته ایم و سپس،همچون نادانان،به همکاری با این صورت بپردازیم که با حقیقت واقع هیچ ارتباطی ندارد،و بزرگترین گردنۀ سخت در راه علم همین تصورهای شخصی است که بشر آنها را توهم می کند،و چنان می پندارد که آنها عین حقایق است.

هنگامی که وحی اصل حق را تثبیت کرد،اصل مسئولیت را بر روی آن بنا می کند،پس با آرزوها نمی توان به یک زندگی برتر دست یافت،بلکه راه رسیدن به آن عمل از روی سعی و کوشش مخلصانه ای است که تنها با آن می توان از عقاب الاهی پرهیز کرد.

ثانیا:دانستن این مطلب است که شناخت این مبدأ نیازمند به وجود قابلیتی

ص :437

در قلب نسبت به ایمان و تسلیم شدن به آن است،بدان جهت که قلبهای دربسته نمی تواند به دریافت این اصل و مبدأ فرا گیر نایل شود.

چشم نمی تواند به نور خیره کننده نگاه کند،و گوش از دریافت اصواتی با بسامدهای موجی خارج از حدی معین ناتوان است،و چنین است قلب که هر قلبی قدرت شناخت حقایق بزرگ جهان را ندارد،و تنها قلبهای مؤمنی که با تقوی آماده شده و با وحی تبرک یافته و خدا آن را با نور الاهی خود منور ساخته،بر فهم این حقیقت توانایی دارد.محور آفرینش حق است و« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ -در این آیت و نشانه ای برای مؤمنان است».

ثالثا:برای آن که به فهم این مبدأ توفیق یابیم،و در نتیجه از عاقبت کسانی که خدا آنان را به سبب فساد و عنادشان هلاک کرده است عبرت بگیریم،ناگزیر باید به تلاوت قرآن بپردازیم،تا از خلال آیات آن آیات و نشانه های خدا را در آفرینش و آفریدگان بخوانیم.

رابعا:و بر ما لازم است که از هجومهای توقف ناپذیر شیطان بر قلبهای خودمان جلوگیری کنیم،یعنی همان وسوسه ها و پندارها و آرزوها که سپاهیان شیطان است و همچون دستبندی که گرداگرد دست را در میان می گیرد،قلب ما را در میان گرفته است،و نماز و یاد خدا دژ قلب در برابر آن است.

خامسا:به وجود آوردن علاقه و پیوندی مثبت و سازنده با اهل کتابهای الاهی سهمی در یکی کردن رسالتها و در نتیجۀ آن بالا بردن تراز فهم ایمانی برای بشریت دارد،و علی رغم آن که نادانان در کتابهای گذشته تحریفها و تأویلهای باطل وارد کرده اند،و همچنین علی رغم نقایص موجود در آن کتابها که اسلام به کامل کردن و اتمام آنها پرداخته است،بر ما احترام گذاشتن به اهل آن کتابها و مجادله نکردن با آنان جز به آنچه نیکو است،باید فراموش نشود.

و سیاق در بیان جدل کافران دربارۀ رسالت پیغمبر پیش می رود و شبهه های ایشان را رد می کند و می گوید که:رسول خدا(ص)پیش از آن نه کتابی می خواند و نه می توانست با دست خود بنویسد،و این برای آن بود که پیروان باطل در

ص :438

راستی نزول کتاب از جانب خدا بر او گرفتار شک و تردید نشوند.

کتاب عبارت از آیاتی است که سینه های دانشمندان آنها را می فهمد،اما آن کس که منکر آن شود،به ستمگری چنین می کند،و نتیجه ای از تأثیر گناهان در قلب او است،و کسانی که خواستار آیات و معجزات خارق العاده اند،باید بدانند که آنها در نزد خدا است و فرستادۀ او تکلیفی جز ابلاغ رسالتی خود و رساندن کتاب خدا به شما ندارد.

اگر آنان مردمی راه یافته می بودند،این کتاب بر ایشان کافی بود،مگر نه این است که خدا آن را همچون رحمت و یادآوری برای کسانی که ایمان آورده اند نازل کرده است؟!

شرح آیات:

[44]

گاه شخص از حقیقتی آگاه می شود که درهای معرفت و شناخت را به روی او می گشاید،و گاه نسبت به آن نادان می ماند و در نتیجه همۀ معلومات او به صورت لغز وهمی درمی آید،و وحی الاهی پیوسته آن معرفتها را به یاد ما می آورد که همچون کلیدی برای گشودن قفل رمزهای آفرینش است،و از آن جمله این که:

بنای زمین و آسمانها استوار بر اساس و شالودۀ حق است.

« خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ -خدا آسمانها و زمین را به حق آفرید.» پس اینها تصورها و آرزوها نیست،و به میل و هوای این یک یا آن یک پیش نمی رود،و نیز مخلوقی عبث و بی هدفی نمی تواند باشد.

آیا لطف حق و دقت او را دیده ای؟!آیا در آن سوراخی یا شکافی دیده ای؟!آیا لهو و لعب و بیهودگی را کسی در آن مشاهده کرده است؟! آیا به استحکام ساختمان کهکشانها نظر کرده ای که از حد بیرون است؟! و به اتقان ساختمان پشه ای؟!آیا به تکامل موجود میان دورترین کهکشان و کوچکترین جنبنده و حقیرترین میکروب و ویروس توجه کرده ای؟!

ص :439

اللّٰه اکبر.خدا بزرگ و محور حقی است که هیچ چیز از آن انحراف پیدا نمی کند،پس چرا ما این محور عظیم را که همۀ شواهد و آیات ما را به آن هدایت می کند نمی فهمیم؟می دانی برای چه؟ قرآن کریم به این پرسش پاسخ می دهد و می گوید:

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ -در این آیت و نشانه ای برای مؤمنان است.» آیا پاره سنگ سخت از برکات باران بهره مند می شود،و کشته ای را می رویاند،یا آبی را در خود حفظ می کند؟هرگز...بدان جهت که قابلیت ذاتی آن را ندارد،و چنین است قلب سنگی فرد معاند و لجوج که در ذات خود بتی را آفریده و به پرستش او پرداخته و چنان می پندارد که آن حق است،و در گذرگاههای معرفت را بر خود می بندد.

ایمان همان تسلیم است،و تسلیم تصدیق و قبول کردن،و قلبی که پیشاپیش پذیرش هر اندیشه ای آن را طرد می کند،چگونه می تواند از آیات علم بهره مند شود؟! [45]

چرا قلب آدمی به صورت سنگ درمی آید،و چگونه باید سختی را از آن زدود و نرمش ساخت،یا دست کم چگونه از دلهای خاشع پاسداری کنیم تا سخت و قسی نشوند؟ نادانی و غفلت و پیروی از هوی و درازی آرزو و عادات بد و افکار باطل و وسوسه های شیطان و پندارهای نفس و آرزوهای قلب همه می تواند سبب پوشیده شدن قلب از پرده های ستبر شود،یا درهای آن را چنان ببندد که دیگر باز نشود،و بر آدمی است که برای پاکیزه نگاه داشتن قلب پیوسته سخت بکوشد،و قفلهای آن را بگشاید،و دریچه های آن را باز کند ولی با چه؟ با کتاب و نماز و یاد خدا.

« اُتْلُ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتٰابِ -آنچه را از کتاب که به تو وحی شده است تلاوت کن و بخوان.»

ص :440

قرآن وسیلۀ شفا یافتن از ناراحتیهایی است که در سینه ها جای دارد،و هر آیۀ آن راهی را برای هدایت به سوی قلب می گشاید،و گوشه ای از آن را پاک می کند،و بر ما است که در پاره های شب و اطراف روز آن را بخوانیم و در آن تدبّر و تفکر کنیم،و قلبهای سخت خویش را به آیات آن نرم سازیم.

« وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ -و نماز را بر پای دار.» /9 بیایید تا نمازی همچون نماز خاشعان بخوانیم نه همچون نماز غافلان،و در آن هنگام است که از اندازۀ فایدۀ عاجلی که از آن می توانیم به دست آوریم با خبر می شویم.و شاید کلمۀ(اقامه)بدان معنی باشد که نماز با رعایت همۀ شرطهای آن اقامه و برپا شود،و از جملۀ شرطهای آن است آرامش و خشوع.و فایدۀ عاجلی که امید رسیدن به آن را از برپا داشتن نماز داریم،تمرکز یافتن تقوی در قلب است که سبب دور ماندن ما از گناهان کوچک و بزرگ خواهد بود.

« إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ -نماز از ناشایستها و ناپسندها ما را باز می دارد.» و شاید فحشاء گناهان کبیره باشد،همچون آدمکشی و زنا و دزدی و تجاوز به حقوق مردم،ولی منکر ممکن است گناهانی باشد که دل آدمی آنها را زشت و ناپسند می داند،و گاه جامعه آنها را چنین نمی داند،همچون کشتن اشخاص از طریق بدنام کردن ایشان با غیبت و تهمت،و همچنین فریبکاری در معاملات و گرفتن و دادن رشوه و ربا خواری و نفاق و...و...

« وَ لَذِکْرُ اللّٰهِ أَکْبَرُ -و یاد کردن از خدا بزرگتر است.» از فواید نماز و ذکر خدا آن است که اعتقاد به یگانگی خدا را در قلب برقرار می سازد و سرچشمۀ پاک و پاکیزۀ اعتقادات سالم دیگر است.

شاید آیه به آن اشاره داشته باشد که جوهر نماز یاد کردن از خدا است،و به همین سبب بر ما واجب است که به آن اهتمام ورزیم،و خواه در نماز باشد یا در اوضاع و احوال دیگر،چه یاد خدا قلب را از وسوسه های شیطان در امان نگاه می دارد،و در برابر غفلت و بی بند و باری مقاومت می ورزد.

ص :441

یاد خدا تنها گفتن«اللّٰه اکبر-لا إله إلا اللّٰه-»و نظایر اینها نیست، بلکه به یاد خدا افتادن در لحظۀ پرداختن به معصیت و از آن خودداری کردن است، و نیز در هنگام طاعت و به آن پرداختن،و در هنگام مصیبت و از آن تسلی خاطر پیدا کردن،و در هنگام حمله بردن به دشمن و از میدان مبارزه بیرون نرفتن.

[46]

آیاتی که گذشت،از داستان پیامبران با اقوام وابستۀ به خودشان سخن می گفت،و شاید همین با بحث دربارۀ ایستار اسلام نسبت به رسالتهای گذشته شایستگی داشته است،و تکلیفی که برای اسلام در برابر رسالتهای پیشین معین شده،جنبۀ مثبت دارد و چنین خلاصه می شود:

الف:مجادله کردن به صورتی که نیکوتر است،بدون سختی و درشتی و خشونت.

ب:متوجه ساختن درشتی و سختی به ستمگران ایشان،به همان گونه که ستمگران از امت اسلامی نیز در معرض درشتی و سختی قرار می گیرند.

ج:بیان کردن اصول و مبادی یگانگی میان ایشان و مسلمانان.

« وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ الْکِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ -و با اهل کتاب جز به صورتی نیکوتر به مجادله مپردازید.» در پاره ای از روایات آمده است که معنی این جدال آن است که:با دلایل واقعی استدلال کنند،و حقی را که طرف مقابل به آن استشهاد می کند منکر نشوند، و باطلی را برای اثبات خود گواه نگیرند.

« إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ -مگر کسانی از ایشان که ستم کردند.» از این آیه چنان الهام می گیریم که اسلام تنها به مسلمانان-همچون یک طایفۀ بشری-توجه ندارد،بلکه به فرزندان طایفه های دیگر نیز چنین است،و به همین سبب با ستم در هر جا که بوده باشد،و بر هر شخصی از مسلمان یا یهودی یا نصرانی و لو مشرک وارد شود،به مبارزه و مقاومت در برابر آن می پردازد.

اسلام رسالت خدا برای نجات انسان همچون یک انسان است،و بر مسلمان واجب است که یاری دهندۀ به مظلوم به هر صورتی است که بوده باشد،و

ص :442

در حدیثی آمده است که:

«کسی که فریاد«ای مسلمانان»را بشنود و به آن پاسخ ندهد،مسلمان نیست».

« وَ قُولُوا آمَنّٰا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلٰهُنٰا وَ إِلٰهُکُمْ /9 وٰاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ -و بگویید که به آنچه بر ما و بر شما نازل شده است ایمان آوردیم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما به او اسلام آورده ایم و تسلیم شدۀ به فرمان اوییم.» حقیقت آن است که:وجود محور یکتاپرستی واحدی که همگان به آن مؤمن بوده باشند،محکمترین اساس همزیستی صلح آمیز در میان دریافتها به شمار می رود.

[47]

گاه کارها بر بعضی از اهل کتاب مشتبه می شود،در صورتی که بعضی دیگر هر چه زودتر بر اثر معرفتی که نسبت به رسالتها دارند،به رسالتی ایمان می آورند که خدا با آن به رسالتها خاتمه داده است،چه آن رسالتها به نیکوترین صورت در این آخرین رساله تجلی پیدا کرده است.

« وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ -و بدین گونه کتاب را بر تو فرو فرستادیم،» که شاید معنی آن چنین باشد:به همان گونه که بر رسولان پیش از تو فرو فرستاده بودیم.

« فَالَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ -پس کسانی که به آنان کتاب داده بودیم،به آن ایمان می آورند.» از آن روی که آن را نوشته شدۀ در نزد(کتابهای)خود می یابند،و بدان سبب که در آن همان گواهیهای راستین را می یابند که در کتابهای پیش از آن وجود داشته است.

« وَ مِنْ هٰؤُلاٰءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ -و بعضی از اینان به آن ایمان می آورند.» شاید مقصود کسانی از غیر اهل کتاب بوده باشد که در جزیرة العرب در

ص :443

زمان نزول قرآن زندگی می کردند.

« وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ الْکٰافِرُونَ -و منکر آیات ما نمی شوند مگر کافران.» که به نعمتهای خدا کفر می ورزند،و دلهای بیمار دارند،و گرنه این آیات آشکار و روشن است و هیچ شکی در آنها وجود ندارد.

[48]

و گواه بر راستگویی رسول خدا آن است که چشمه های وحی یکباره بر زبان او جاری می شود،بدون آن که تدریجا و از راه آموختن تکامل پیدا کند،و بدون این که اتصالی با آن محیط اجتماعی داشته باشد که /9 او در آن بزرگ شده است،و بلکه بدون آن که هیچ اثری از محیط در آن مشاهده شود،بلکه با تباهیهای محیط در حال چالش و معارضه است،و سبب گشوده شدن افقهای تازه ای از معرفتها و دانشها بر روی آن می شود.

« وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ -و تو پیش از آن هیچ کتابی را نمی توانستی بخوانی و آن را به دست خود بنویسی و در آن صورت نادرستان و باطل پرستان نسبت به آن دچار شک و تردید شوند.» [49]

و از گواههای بر راستی رسالت اسلام است این که اهل علم و حکمت و فضیلت از امت به آن یقین دارند،پس در میان مردم-در هر زمان و مکان-دسته ای پاکیزه و دسته ای بر ضد آنان فاسد وجود دارد،و از طریق توجه پاکیزگان به اندیشه و فکری به صحت آن متوجه می شویم،به همان گونه که در اجتماع نیز دانایان و نادانانی وجود دارند،و مؤمن بودن دانایان به خطی یقین ما را به صدق آن خط و روش تقویت و تأیید می کند.

« بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ -بلکه آن نشانه هایی روشن است که در سینه های صاحبان علم وجود دارد.» آنان در این امت پیشوایان حق از خاندان رسولند-صلّی اللّٰه علیه و آله-و عالمان به خدا،و نمایندگان امین خدا بر حلال و حرام او،و اهل ذکری که

ص :444

وظیفه دار پرسش کردن از ایشان دربارۀ هر چیز است که از آن آگاهی نداریم و نادانیم:« فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ -پس آنچه را که نمی دانید از اهل ذکر(کتاب)بپرسید». (1)

« وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ الظّٰالِمُونَ -و منکر آیات ما نمی شوند مگر ستمگران.» اما گروه کافر به کتاب عبارت از طرد شدگان در نزد عموم مردمند که بر دیگران ستم روا می دارند،و بنا بر این از طریق توجه طبیعت مؤمن و کافر به رسالت به اندازۀ صدق و راستی آن توجه و آشنایی پیدا می کنیم.

[50]

و کافران-به جدل-خواستار آیات و مخصوصا نشانه های خارق العاده می شوند،در صورتی که از این آیات هیچ سودی عاید ایشان نمی شود،بدان سبب که اگر نازل می شد و به آن کفر می ورزیدند،حتما عذاب خدا بر ایشان فرود می آمد.

« وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیٰاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیٰاتُ عِنْدَ اللّٰهِ -و گفتند:

چرا بر او(پیغمبر)آیاتی از پروردگارش نازل نشد،بگو:آیات و نشانه ها نزد خدا است.» /9 پس او است که هر وقت به حکمت خود لازم بداند،و پس از آن که فرصت داده شدۀ به مردم به پایان می رسد،آنها را فرو می فرستد.

« وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ -و همانا من بیم دهنده ای آشکارم.» فرهنگ جاهلیت نقش مهمی در خطا کاریهای موجود در روش عمل کافران ایفا می کند،و شاید آیاتی که خواستار آنها می شدند،در پیرامون بعضی از موضوعات بی حاصل همچون جدلهای فلسفی یونانی دور می زده است،در صورتی که وظیفۀ اساسی رسول خدا بیم دادن است نه از آن جهت که آنان را به زور به طرف ایمان جلب کند،بلکه برای آن است که دلهاشان روشن شود و به رضای

ص :445


1- 19) -الانبیاء6/.

خاطر ایمان آورند و از آن بهره مند شوند،و این سالمترین روش برای دعوت به ایمان است و به وسیلۀ آن جدال و مجادلۀ به آنچه نیکوتر است که خدا به پیامبرش آن را سفارش کرده است تحقق پیدا می کند.

[51]

« أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ یُتْلیٰ عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْریٰ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ -آیا همین برای آنان کافی نیست که کتابی را بر تو فروفرستادیم که بر ایشان خوانده می شود،و در این رحمت و یادآوری برای گروهی است که ایمان آورده اند.» آیا بر عظمت این کتاب که از آن رؤیاهای زندگی و بینشهای عمل کشف می شود،همین کفایت نمی کند که رحمتی برای جهانیان است،و برنامۀ سالمی برای زندگی طرح می کند،و دید آشکار و درستی به آدمی می بخشد،و به پند دادن به مؤمنانی می پردازد که حجاب جهل و تکبر را از برابر خود دور کرده اند،و نهفته های عقلهای ایشان برانگیخته،و همت بر پیشروی در مسیر آزاد شدن زمین و انسان از پرستش بتان منحرف شده و به پرستش خداوند بخشندۀ منان روی آورده اند؟ /9

[سوره العنکبوت (29): آیات 52 تا 63]

اشاره

قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِالْبٰاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (52) وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَوْ لاٰ أَجَلٌ مُسَمًّی لَجٰاءَهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (53) یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ (54) یَوْمَ یَغْشٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ یَقُولُ ذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (55) یٰا عِبٰادِیَ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وٰاسِعَةٌ فَإِیّٰایَ فَاعْبُدُونِ (56) کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنٰا تُرْجَعُونَ (57) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا نِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ (58) اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (59) وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لاٰ تَحْمِلُ رِزْقَهَا اَللّٰهُ یَرْزُقُهٰا وَ إِیّٰاکُمْ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (60) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ (61) اَللّٰهُ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (62) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهٰا لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (63)

ص :446

بگو گواه میان من و تو هم خدا کافی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیا چیزی بزرگتر از خدا و گواهی دادن او وجود دارد که کارهای آسمانها و زمین همه به تدبیر او جریان پیدا می کند؟!هرگز...خدا با همۀ بزرگی و تسلط خویش گواه بر صدق و راستی رسالتهای خویش است،و گواهی او به تنهایی بسنده است،و آن کس که واقعا زیان می کند،کسی است که به باطل ایمان آورد، و به خدا کفر ورزد،و به رسالتهای او،و چنان می پندارند که:دلیل راستی رسالتها

ص :447

می بایستی عذابی باشد که به صورت عاجل و ناگهان بر کافران به خدا نازل شود،و این را نمی دانند که اگر چنین شود،ایمان برای آنان سودی نخواهد داشت،چون دیگر نیستند که از ایمان خویش بهره مند شوند،و این را نمی دانند که عذابی که خواستار آنند ایشان را در میان گرفته است،و آنان به سبب ظواهر زندگی آن را مشاهده نمی کنند،و چون حجابها از برابر چشم و دل ایشان برداشته شود آن را خواهند دید.

برای رهایی از عذاب خدا می بایستی که به او ایمانی خالص داشته باشیم، و برای نبودن چنین ایمانی در خودمان نمی توانیم به آن متشبث شویم که چیرگی سلاطین جور و کفر مانع ایمان آوردن ما شده است،چه زمین خدا گسترده است و به راحتی می توانیم از حوزۀ تسلط اولیای کافر خارج شویم و به جای دیگر زمین مهاجرت کنیم،و نیز ترسیدن از مرگ شایسته نیست،بدان جهت که همه کس مرگ را خواهد چشید و بازگشت همگان به پروردگارشان است.

پس بر شخص خردمند واجب است که خواهان پاداش خدا شود که آن را ویژۀ مؤمنانی قرار داده است که به کارهای نیک و شایسته می پردازند،و این پاداش به صورت کاخها و غرفه هایی از بهشت است که جاودانه در آن به سر خواهند برد، مگر نه این است که بر بلا صبر کردند و بردباری نشان دادند،و به سبب توکلی که بر خدای خود داشتند،در سختیهای زندگی هرگز دچار نومیدی نشدند،و ترس قطع شدن روزی نداشتند،بدان سبب که روزی هر جنبنده به دست خدا و او شنوا و دانا است.

(و خدا آنان را به فطرتشان می خواند)پس اگر از ایشان بپرسی که چه کس آسمانها و زمین را آفریده است،به این امر اعتراف می کنند که خالق آنها خدا است،و او خورشید و ماه را مسخّر انسان ساخته،پس چرا اجازه می دهند که شیطان گمراهشان سازد؟! و خدا روزی هر کس را که خواهد گسترش می دهد،و بر هر که خواهد تنگ می گیرد،و علم او بر هر چیز محیط است،پس چرا باید از فقر بترسیم و به طمع

ص :448

ثروتمند شدن به او کافر شویم،به او که تدبیر امور زندگی با او است،و از آسمان آبی فرو می فرستد که پس از مرگ و بی حاصل شدن زمین بار دیگر آن را زنده می کند،پس باید سپاسگزار او باشیم،ولی بیشترین مردم به این چیزها عاقلانه نمی اندیشند.

شرح آیات:
اشاره

[52]

رسالت صفات خدا را تجسم می بخشد،و این را از راه تجلی و آشکار شدن نامهای خدا در رسالت و کتاب آن ملاحظه می کنیم که آیتی از آیات رحمت و حکمت و عظمت و جز آن است،و به نگاهی در آن می فهمیم که پروردگار ما رحیم و حکیم و عظیم و صاحب دیگر نامهای نیکویی است که در کتاب آمده است.

از سوی دیگر،رسالت تحقق خواستهای عقل و فطرت است؛روزی عربی بیابانی بر رسول خدا(ص)وارد شد و از او خواستار اندرز و نصیحتی شد که پس از آن به هیچ نصیحت دیگری نیازمند نباشد،و رسول خدا دست بر روی قلب آن مرد نهاد و گفت:«آنچه را که این به تو بگوید بکن انجام ده،و آنچه را که بگوید مکن انجام مده»و بنا بر این رسالت پاسخ مثبت دادن به ندای فطرت است،و از بین بردن تشنگی و جدان،و میان رسالت و عقل تناقضی وجود ندارد و به همین سبب در بعضی از روایتها آمده است که:«خدا را بر مردمان دو حجت است:حجتی آشکار و ظاهر،و حجتی پنهان و باطن، /9 حجت ظاهری فرستادگان خدا و پیامبران و امامانند-علیهم السلام-و اما حجت باطنی عقلها است» (1) و گواهی عقل دلیلی بر صحت رسالتها محسوب می شود.

از دلایل صدق رسالت آن پیروزیهای عظیمی است که پروردگار آنها را بهرۀ بندگان مؤمن خویش ساخته،در صورتی که شماره شان اندک و وسایل

ص :449


1- 20) -بحار الانوار،ج 1،ص 137،در وصیت امام کاظم(ع)به هشام به الحکم.

پیروزیشان ناچیز بوده است،چه خود می گوید:« وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -و خدا در حالی شما را در غزوۀ بدر به پیروزی رساند که شما خوار و ضعیف بودید،پس از خدا بترسید تا مگر از این راه شکرگزار او به شمار روید» (1) و معجزه های خارق العاده و جز آن نتیجه ای از پذیرفته شدن دعای آنان بوده است،و در آن هنگام که از رسالت پیروی می کنیم و به خدا ایمان می آوریم، زندگی مسخر ما می شود.و در حدیثی قدسی آمده است که«ای بندۀ من!از من فرمان بر تا تو را همچون خود کنم:من زنده ام و نمی میرم،و تو را زنده ای قرار می دهم که مرگ ندارد،و من بی نیازم که هرگز فقیر نمی شوم،و تو را بی نیازی می سازم که هرگز فقیر نخواهد شد،و من چنانم که هر چه بخواهم خواهد شد،و تو را چنان می کنم که هر چه خواهی همان شود»، (2) و این گواهی دیگری است.

گواهی خدا نیز در آن حقیقت فطری تجسم پیدا می کند که همۀ مردمان به آن ایمان دارند،و آن حقیقت خالق و مخلوق است،پس ناگزیر باید خدای آفریننده ای وجود داشته باشد،ولی این یک معرفت و شناخت اجمالی است،و اگر خواستار شناختی تفصیلی باشیم،جز از راه ایمان به خدا و شناختن او نصیب ما نخواهد شد،و این نیز تنها از راه ملتزم بودن به آموزشهای رسالت و عملی کردن احکام شریعت میسر می شود.

« قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -خدا برای گواهی میان من و شما بسنده است که بر آنچه در آسمانها و زمین و در آن جریان دارد عالم است و آنها را می داند.» خدا از آنچه آشکار کنید یا پنهان نگاه دارید با خبر است،و نهفته های ضمیر شما را می داند،و از هر نیک و بدی که انجام می دهید آگاه است،و خدا نسبت به بندگان خویش ستم روا نمی دارد.

ص :450


1- 21) -آل عمران14/.
2- 22) -کلمة اللّٰه،ص 14،نقل از امالی صدوق.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْبٰاطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -و کسانی که به باطل ایمان آوردند و به خدا کافر شدند،همانا از زیان دیدگانند.» و میان ایمان به باطل و کفر به خدا حتما ارتباطی وجود دارد،و هر چه بیشتر به باطل ایمان داشته باشی،از خدا دورتر خواهی شد و بالعکس.

[53]

« وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَوْ لاٰ أَجَلٌ مُسَمًّی لَجٰاءَهُمُ الْعَذٰابُ وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ -و از تو می خواهند که در رسیدن عذاب به ایشان شتاب شود،و اگر اجل و سرآمدی تعیین شده وجود نمی داشت،عذاب بر ایشان نازل می شد و ناگهان و در حال بی خبری آنان گرفتار آن می شدند.» مشکل گروه زیادی از مردم آن است که از فهم این مطلب عاجزند که زمان وسیلۀ آزمایشی است که قواعد زندگی متکی بر آن است،و میان کار و پاداش آن فاصله پدید می آورد،و به همین سبب خواستار تعجیل در رسیدن عذاب می شوند،و خدا عذاب را در وقتی به ایشان وعده می دهد که امکان توبه و بازگشت نداشته باشند.

[54]

« یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ -و در حالی از تو می خواهند که هر چه زودتر عذاب به ایشان برسد که جهنم کافران را احاطه کرده است.» حقایق وجود دارد،ولی ما آنها را نمی بینیم،و این به انرژی و کارمایۀ موجود در اشیاء شباهت دارد،پس در آن هنگام که مال یتیمی را می خوری بدان می ماند که در درون خود به خوردن آتش پرداخته ای،و دروغ بویی گندناک است که از دهان تو بیرون می آید،ولی همۀ این چیزها را اکنون نمی بینی،و آن گاه خواهی دید که طبیعت جهان تغییر کرده باشد،که در آن صورت مال به شکل آتش در می آید،و دروغ به صورت عفونت و گند،و این است آن عذابی که کافران به رسالت آن را دروغ می پندارند،و بدین گونه است که دوزخ کافران را احاطه می کند و آنان را در میان خود می گیرد.

[55]

« یَوْمَ یَغْشٰاهُمُ الْعَذٰابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ یَقُولُ

ص :451

ذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

-روزی که عذاب از بالای سر و از زیرهای ایشان آنان را فرا می گیرد و می گوید که:آنچه را که عمل کرده اید اکنون بچشید.» در آن روز عذاب از همه طرف شما را در میان می گیرد،و کیفر شما از گونۀ کارهایتان است و آنچه را که انجام داده و عمل کرده بودید خواهید چشید.

[56]

و پس از آن که قرآن به ما یادآوری می کند که گواهی خدا بر صدق رسالتهای خودش ما را از هر گواهی دیگر بی نیاز می سازد،و این که کافران زیانکارند نه مؤمنان،می گوید که عقب افتادن زمان رسیدن عذاب به ایشان بدین معنی نیست که آنان از عذاب رهایی یافته اند.هرگز چنین نیست،بلکه آن عذاب فعلا موجود است و آنان را احاطه کرده است،و در نتیجه پس از آن که سیاق قرآن ضمیرهای ایشان را برانگیخت،به بحث دربارۀ دشواریهای که بر سر راه ایمان آوردن وجود دارد می پردازد که از جملۀ آنها سلطۀ جبّاران است،به هجرت کردن از سرزمینهای کفر فرمان می دهد و می گوید:

« یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وٰاسِعَةٌ فَإِیّٰایَ فَاعْبُدُونِ -ای بندگان من که ایمان آورده اید،زمین من وسیع و گسترده است،پس مرا بپرستید.» تو بندۀ منی و زمین از آن من است،پس از وسعت آن بهره مند شو و مرا بپرست،و سر به فرمان طاغوتان فرو میاور،چه آنان مردمان را از مرگ به هراس می اندازند،و بر آدمی است که از هراس از مرگ خود را برهاند و این را بداند که مرگ بالآخره خواهد آمد حتی اگر از خدمت طاغیان بگریزد و به اطاعت از خدا بپردازد.

[57]

« کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنٰا تُرْجَعُونَ -هر کس مرگ را خواهد چشید،و سپس به سوی ما بازگردانده خواهید شد.» [58]

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ -و کسانی را که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،در بهشت در غرفه هایی منزل می دهیم که از پای آنها نهرهای آب می گذرد و جاودانه در آنها باقی می مانند و این پاداش خوبی برای

ص :452

عمل کنندگان است.» [59]

« اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ -کسانی که بردباری کردند و بر پروردگارشان توکل داشتند.» ولی رسیدن به این پاداش رایگان حاصل نمی شود،و بهای آن صبر داشتن بر سختیها و توکل کردن بر خدا در امور است که از صفات مؤمنان به شمار می رود.

صبر به معنی تحمل کردن دشواریها برای رسیدن به آینده ای برتر و با فضیلتی بیشتر است،و توکل یعنی /9 استخراج گنجینه های ذات به خاطر عمل.

[60]

« وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لاٰ تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّٰهُ یَرْزُقُهٰا وَ إِیّٰاکُمْ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ -و چه بسیار جنبنده است که رزق خود را حمل نمی کند بلکه خدا او و شما را روزی می دهد،و او بسیار شنوا و بسیار دانا است.» با چهار آیۀ گذشته خدا دو حجاب را بر ما آشکار می سازد که جلوگیری از فهم انسان و رسیدن به حقایق می کند،و آن دو اینها است:

حجاب اول:ترس از مرگ

هر زنده در ژرفنای وجود خویش ناگزیر بودن پرهیز کردن و بیمناک بودن از مرگ را احساس می کند،و از ضروریترین اندیشه های زندگی جستجوی راه نجات و تضمین بقا است،ولی گاه این احساس بیش از حد مبالغه آمیز می شود و به جایی می رسد که شخص به صورت بندۀ دنیا درمی آید،و در این صورت خود را به دست خود به هلاکت نمی اندازیم،ولی کدام خواری از این بیشتر مایۀ ناراحتی است که در عین زنده بودن در حال مرگ به سر می بریم؟! از ممیزات زندگی سرزنده بودن و حیویّت است،و لفظ حیات(زندگی) مشتق از آن است،پس چون حیویت و نشاط را از دست بدهیم،چنان است که گویی مرده ایم و از مردگان محسوب می شویم،پس زندگی بدون حرکت خود نوعی مرگ است و روح ندارد،و انسان از این راه به رایگان خود را می کشد،و به همین سبب حذر کردن بیش از حد لازم از مرگ از آشکارترین موانع در برابر فهم زندگی و

ص :453

عمل کردن در راه خدا به شمار می رود.

و قرآن این درد را با دو دارو درمان می کند:

الف:طرح کردن حقیقت مرگ و حتمی بودن آن،چه هر کس ناگزیر مرگ را خواهد چشید،و مجالی برای گریز از آن وجود ندارد،پس سعی خود را در آن انجام ده،و از فرصت زندگی بهره گیر.

ب:و مرگ واقعیتی ترسناک نیست،بلکه ترس اندیشه ای است که در سر تو لانه ساخته،و مرگ آن چیزی نیست که باید از آن حذر شود،و در آن هنگام که میل به مرگ پیدا کنی به تو حیات بخشیده می شود /9 و سلاح اعدام و عذاب دادن سلاح دشمنان است،و چون به چالش با آنها برخیزی،آزادانه قرار خویش را اختیار خواهی کرد.

حجاب دوم:ترس از فقر

بسیار کسان از فقر حذر می کنند،به درجه ای که این ترس آنان را از انفاق و خرج کردن مال حتی برای شخص خودشان بازمی دارد،و گاه آنان را به سر حد بخل می رساند،و سبب آن در دید عادّی محض آنان وجود دارد،و در غافل بودنشان از اندیشۀ عمل و جزا و نیت،چه خداوند متعال روزی هر کس را به اندازۀ نیت و اطمینان او به خدا سبحانه و تعالی نصیب او می سازد،و این دعوت برای اسراف نیست بلکه دعوت برای انفاق کردن در راه خدا است،تا ترس از فقر حاجزی برای تو نشود و تو را از رسیدن به حقیقت باز ندارد،پس بر ما لازم است که به حکمت و تدبیر خدا ایمان آوریم و بدانیم که خداوند تبارک و تعالی پاداش بندگان نیکوکار خویش را ضایع نمی کند.

[61]

« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ -و اگر از ایشان بپرسی که چه کس آسمانها و زمین را آفرید،و خورشید و ماه را مسخّر(آدمی)ساخت،خواهند گفت:خدا، پس چرا به دروغگویی رانده می شوند؟»

ص :454

اگر از حقیقت آفرینش و روزی آگاهند،و می دانند که خدا مدبّر امور است،پس چرا انسانیت خویش را به خاطر لقمۀ نانی فرو رفتۀ در گل بندگی خلق می فروشند؟!خوب است به پروردگار جهانیان و مسخر کنندۀ خورشید و سازندۀ جهان توجه کنند و از او یاری جویند،و بر ایشان لازم است که حقیقت آن عقب ماندگی و خواری را که در آن به سر می برند،لحظه ای با کنار گذاشتن تکبر و غرور کنار گذارند.

[62]

« اَللّٰهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -خدا روزی را برای هر یک از بندگانش که بخواهد،گسترش می دهد یا بر او تنگ می کند،و خدا بر هر چیز بسیار دانا است.» کلیدهای روزی به دست خدا است و نه به دست رئیس،و روح را عزراییل از بدن آدمی بیرون می آورد نه دایرۀ خبرگزاریهای مرکزی،پس بر تو است که خرسندی خاطر و قناعت را پیشۀ خود سازی،و بدانی که قضا به دست خدا است، /9 و چون چیزی مایۀ ناراحتی به تو رسد،اندوهناک مشوی،زیرا که خدا با سعی و کوشش خودت بهتر از آن را به تو خواهد داد،و بدین مرحله جز مؤمنان حقیقی دسترس ندارند.

[63]

« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْیٰا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهٰا لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ -و اگر از ایشان بپرسی که:چه کس از آسمان آب فرو ریخت و با آن زمین را پس از مرگ آن زنده کرد،خواهند گفت:خدا،بگو:سپاس می گزارم خدای را،ولی بیشترین ایشان به خرد خود این را درنمی یابند.» در برابر ما قرار دارد گواهیهای پیاپی جهان،و دلایل متواتر علم و دانش، دربارۀ تأکید بر حقایق روزی،ولی تنها برای کسانی سودمند واقع می شود که در این حقایق بیندیشند و آنها را نیکو فهم کنند،و این وظیفه و مسئولیتی برای انسان است،و جزا و پاداش او نیز به اندازۀ ادراک او و ملتزم بودنش به آن خواهد بود.

ص :455

[سوره العنکبوت (29): آیات 64 تا 69]

اشاره

وَ مٰا هٰذِهِ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ لَهِیَ اَلْحَیَوٰانُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (64) فَإِذٰا رَکِبُوا فِی اَلْفُلْکِ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَی اَلْبَرِّ إِذٰا هُمْ یُشْرِکُونَ (65) لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ وَ لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (66) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا جَعَلْنٰا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ اَلنّٰاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْبٰاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اَللّٰهِ یَکْفُرُونَ (67) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ (68) وَ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِینَ (69)

معنای واژه ها

68[مثوی]

:یعنی جایگاه و مقام.

همانا سرای واپسین،زندگی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آن زندگی که به آخرت پیوستگی نداشته باشد،جز شایستۀ متصف بودن به صفت لهو و لعب هیچ شایستگی دیگری ندارد،و فرق میان این دو صفت در آن است که لهو بدون هدف است،در صورتی که لعب به معنی عملی است که هدفی ناپسندیده و بدون احترام دارد،و گاه زندگی فردی لهو است،در آن صورت که برای

ص :456

آن هدفهایی در نظر گرفته نشده باشد،یا توجه به اموری سطحی و در نتیجه غیر محترم دارد همچون خوردن و آشامیدن و به عمل جنسی پرداختن.

هدفهایی که منحصر در رسیدن به مقامی حساس یا ثروتی عظیم یا مالک شدن وسایل آسایش باشد،و از فعالیتهای بشر که در مجرای حوادث تغییر پدید می آورد تهی بماند،از هدفهای غیر محترم است.

گاه شخص برای خود در زندگی دنیا هدفهایی را در نظر می گیرد،ولی نمی تواند قاطعانه معتقد به امکان تحقق یافتن این اهداف شود،آیا مرگ می تواند میان او و آنچه در آرزوی آن به سر می برد جدایی بیندازد،و اگر به آنها تحقق بخشید،آیا می تواند مدتی دراز به آنها ادامه دهد یا تنها برای مدت کوتاهی چنین است؟ /9 این هدفها نیز هدفهای جدّی به شمار نمی آید،از آن جهت که تنها به زندگی دنیا تعلق دارد و-بنا بر تعبیر قرآنی-لعب خوانده می شود.و روزی که پیغمبر اکرم(ص)در میان اصحاب خود نشسته بود،بر روی زمین سه خط کشید،و چون از او پرسیدند که:یا رسول اللّٰه!مقصود از این خطها چیست،با اشاره کردن به خط اول گفت که این پسر آدم است،و پس از آن به خط سوم اشاره کرده و گفت که این نمایندۀ آرزوهای او است،پس به او گفتند که:خط میانین نشانۀ چیست؟ و او(ص)گفت:آن مرگ است که مانع رسیدن شخص به آرزوهایش می شود، پس خردمند کسی است که زندگی را پلی برای آخرت قرار می دهد.

هر انسانی بنا بر فطرت به خداوند سبحانه و تعالی معرفت دارد،ولی گاه حجابهای غفلت و فراموشی و هوی میان آدمی و شناخت خدا فاصله می شود و آن دو را از یکدیگر جدا می کند،و برای آوردن مثالی از واقعیت زندگی می گوییم که:

هنگامی که پسرت بیمار می شود،و دستت به پزشکی که به درمان او بپردازد نمی رسد،در این هنگام همۀ موانع جبت و طاغوت زایل می شود،و خدا را می شناسیم و به او اتصال پیدا می کنیم،و دعایی که از دهانت بیرون می آید از صمیم قلبت برخاسته است،و چون فرزندت شفا یافت،خدا و نعمت او را بر خودت

ص :457

فراموش می کنی.

پس انسان جز در هنگام نیازمندی خدا را نمی شناسد،و در آن هنگام که نیازمندی او پایان یافت،معرفت او نیز با آن به پایان می رسد،پس در آن هنگام که بر کشتی سوار می شود و با آن امواج دریا را می شکافد و به هراس می افتد،با تمام اخلاص قلب به خدای سبحانه و تعالی توجه پیدا می کند.

او خدایی است که به او پناه می بری،و در وقت نیازمندی قلب تو به او اتصال پیدا می کند،یعنی در آن هنگام که همۀ درها بر روی تو بسته است،و هیچ نجات دهنده ای از بلا برای تو باقی نمانده است،هیچ راهی برای نجات تو باقی نمی ماند جز آن که با دعای خالص به کوفتن درهای آسمان بپردازی،و ناتوانی خویش را بر قدرت خداوند متعال عرضه کنی،و در این هنگام است که پاسخ الاهی به دعایت دستگیر تو می شود و همۀ موانع و مشکلات را از پیش پای تو برمی دارد،و این است آثار خدا که به وسیلۀ آنها او را می شناسیم و از معرفت او برخوردار می شویم.

سپس خداوند متعال در باز پسین آیات این سوره از نعمت خویش بر مردم مکه که آن را حرمی ایمن قرار داد،در حالی که مردمان از پیرامون آن ربوده می شدند،سخن می گوید.

ولی آنان را،با وجود این نعمت در نزد ایشان،می بینیم که به باطل ایمان می آورند و به خدا کفر می ورزند،و فرستادۀ او را تکذیب می کنند،و این عادت مردم شهرها است که تکذیب کنند و نعمتی را که خدا به ایشان ارزانی داشته است، فراموش سازند،و بلکه نعمتها را وسیله ای برای فساد قرار دهند.

بر عکس اینان اند کسانی که به خدا و فرستاده اش ایمان آورده اند و از او پیروی می کنند و با او به جهاد می پردازند،و خدا در راهی که پیش می روند آنان را هدایت می کند.و سرانجام به باغهایی می رسند که در آنها نهرها روان است،و خدا نیکوکاران را یاری می کند،و آنان که کفر ورزیدند جایگاهشان در دوزخ است که بد جایگاهی است.

ص :458

شرح آیات:

[64]

« وَ مٰا هٰذِهِ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ -و این زندگی دنیا نیست مگر هوسی و بازیی.» زندگی دنیا به صورت عادی و با ابعاد مادی آن تنها لهو و لعبی بی هدف است،و هدفهای جدی از آن جهت جدّی است که با زندگی در آخرت و قضایای غیبی ارتباط پیدا می کند.

« وَ إِنَّ الدّٰارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوٰانُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -و خانۀ آخرت خانۀ زندگی(جاودانی)است و کاش این را می دانستند.» در آخرت همۀ اسبابهای جاودانگی زندگی فراهم است،همراه با خوشیهای بیشمار،و آسایش نفسانی آمیخته به اطمینان و آرامش،و مؤمن از غمهای دنیا و گرفتاریهای زندگی آسوده خاطر می شود.

[65]

« فَإِذٰا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذٰا هُمْ یُشْرِکُونَ -پس چون بر کشتی سوار شدند،خدا را می خوانند و دین را خالصانه برای او می دانند،پس چون آنان(از دریا)نجات یافتند و به خشکی رسیدند،ناگهان شرک می ورزند.» این آیه حالات نفسی انسان را در بعضی از ایستارهای حیاتی نشان می دهد،پس در آن هنگام که بیچاره و نیازمند به خدای سبحانه و تعالی است،به حاکمیت و سروری او اعتراف می کند،و ولایت /9 و استیلای بر جهان و زندگی را مخصوص او می داند،در صورتی که پیش از آن به معارضۀ با فرستادگان خدا می پرداخت،و دیروز نسبت به خدا کافر بود.

ولی به محض آن که گام بر کرانۀ ایمنی نهاد،و از خطر دور شد،به عقب بازمی گردد،و به خدا کفر می ورزد،و برای او شریک قائل می شود،و در قدرت و تسلط او شک می کند،و می گوید:«آنچه از آن خدا است برای خدا،و کار قیصر را به قیصر واگذار»؟!

ص :459

به همان گونه که این آیه به بیان حقیقت وجود خدا می پردازد،از همینۀ او بر جهان و محافظت آن نیز سخن می گوید.و مردی به امام صادق(ع)گفت:ای پسر رسول خدا!به من بگو که خدا چیست؟زیرا که مردمان سخت با من به مجادله می پردازند و مایۀ سرگردانی من شده اند،پس امام(ع)به او گفت:ای عبد اللّٰه!آیا هرگز سوار بر کشتی شده ای؟گفت:آری،گفت:آیا اتفاق افتاده است که کشتیت بشکند و کشتی دیگری برای نجاتت وجود نداشته باشد و از شنا کردن نیز بهره ای نداشته باشی؟گفت:آری،گفت:پس آیا در آن حال بر قلب تو گذشته بوده است که چیزی از چیزها می تواند تو را از آن گرفتاری رهایی بخشد؟ گفت:آری،و آن گاه امام صادق(ع)گفت:همان چیز خداوند قادر بر نجات دادن کسی است که نجات دهنده ای نداشته باشد،و پناه دهندۀ کسی که هیچ پناه دهنده ای ندارد». (1)

اگر می خواهی خدا را بشناسی،بر کشتی هولها و هراسها سوار شو،که خدا را در آن جای خواهی شناخت که مال و فرزندان برای تو سودی ندارد،و در آن هنگام است که در معرفت خدا به روی تو گشوده می شود،و آثار رحمت او را مشاهده خواهی کرد.

[66]

« لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ وَ لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ -تا کفر ورزند به آنچه به ایشان دادی،و از آن بهره مند شوند،پس به زودی خواهند دانست.» خداوند متعال نعمت عقل و فطرت و بصیرت را به انسان ارزانی داشته، ولی انسان عقل خود را ترک می کند و به جهل خویش رو می آورد،و بصیرت و بینش را با کوری مبادله می کند،و به جای پیروی از فطرت پاک به فرمانبری شهوتهای پلید می پردازد.

بهره برداری و کامیابی تنها انگیزشی فوری در اعصاب و شهوتهای او است،

ص :460


1- 23) -بحار الانوار،ج 2،ص 41.

و مشکل آدمی در آن است که /9 همین تمتع زودگذر را می خواهد هدف خود در زندگی قرار دهد،و این اعتقاد برخاستۀ از کفر ورزیدن نسبت به ارزشها و غیب و روح است،و این کامیابی از چند ثانیه تجاوز نمی کند،که شخص در آن یک خوشبختی موهوم احساس می کند،ولی این را نمی داند که بر پشت خود بار سنگینی از گناه و وزر و بد عاقبتی را حمل می کند،و به همین جهت در دعا آمده است:

«خدایا!به تو پناه می برم از گناهانی که لذتهای آنها از میان رفته و نتایج بد آنها بر جای مانده است».

و کافران در روز قیامت از این خطر بزرگ آگاه خواهند شد،در آن هنگام که بهره مندی و تمتع را از چار چوب سالم آن بیرون می آوردند،و از مضمون برتر آن جدایش می کردند،و آن را به صورت اعمالی مخصوص جانوران درمی آوردند که انسان را به حضیض پستی و بدبختی و شتاب پایین می برد.

[67]

« أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا جَعَلْنٰا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النّٰاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ - آیا ندیده اند که ما حرمی امن پدید آوردیم و مردمان از پیرامون ایشان ربوده می شوند؟» یکی از ممیزات قرآن آن است که مثالها را از زندگی واقعی استخراج می کند نه از وهم و خیال،و جزیره العرب در سراسر تاریخ صحنۀ گسترده ای برای غارت و حمله و پایمال کردن حقوق و آبروریزی به شمار می رفته و هیچ کس برای خود احساس ایمنی نمی کرده است،و نیز برای مال و عرض و حتی دین خود چنین بوده است،و شعار اعراب در آن شمشیر و دثار آنان ترس و هراس بود،پس خداوند بر ایشان با نعمت امنیت و آسایش و سیری منت نهاد،و برنامۀ خویش را برای نظم بخشیدن به پیوندهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بر اساس دادگری و آزادی و تکامل و اصول دیگر انسانی که خردمندان را در آن اختلافی نیست،و با افزایش خواستها و هدفهای انسان اختلاف پیدا نمی کند،بر ایشان فرو فرستاد.

« أَ فَبِالْبٰاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّٰهِ یَکْفُرُونَ -آیا(روا است)که به باطل ایمان آورند و به نعمت خدا کفران و ناسپاسی کنند؟!»

ص :461

چه شگفت است از انسان نادانی و کفران او،و آیا چیزی آشکارتر از نعمتهای خدا برای کفر ورزیدن نسبت به آنها وجود دارد؟ /9 پیروی از هوای نفس،و پیوسته در صدد هدفها و مصلحتهای شخصی بودن، باطل را به حقیقت تبدیل می کند،به کفر ورزیدن و کفران نعمت عنوان واجب شرعی می دهد.

[68]

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ -و چه کس ستمگرتر از آن کس است که بر خدا دروغ می بندد،یا حقی را که با آن رو به رو می شود تکذیب می کند،مگر جهنم جایگاه کافران نیست؟» ستمکارترین فرد در میان مردم به شخص خودش و دیگران آن کس است که ارزشهای الاهی را ترک کند و به جای آنها برای خود ارزشهایی بشری و شیطانی فراهم آورد،و خطرناکترین کافر آن کس است که منکر ارزشها شود و بر خدا در احکام او دروغ بندد،و به همین جهت حدّ شرعی برای منکر نماز کشتن است،ولی آن کس که به نماز ایمان دارد ولی آن را به جا نمی آورد،امکان آن هست که در آینده قابلیت اقامه کردن نماز را پیدا کند،اما برای آن کس که از اساس نسبت به آن کافر است و برای خود مقررات خاصی وضع می کند،چیزی جز برندگی شمشیر شایسته نیست.

در این انسان،در آن هنگام که جامه های حق را بر باطل می پوشاند،و بر باطل رنگ بلندی پایگاه و الوهیت می زند،خطری نهفته است،و اسبابهای کفر معمولا نفسانی و از گونۀ کبر و غرور است،یا رسوخ پیدا کردن سنتها و آداب پدران در جان فرزندان،ولی آیا آنان به این اعتقاد دارند که جهنم جایی برای همۀ آنان ندارد؟؟آری...در آن جایگاهی برای کافران و متکبران،از آن گاه که پروردگارمان آدم(ع)را آفرید و تا روز قیامت وجود دارد،و این بر خدا دشوار نیست.

[69]

« وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ

ص :462

الْمُحْسِنِینَ

-و کسانی که دربارۀ ما بکوشند،راههای خود را به ایشان نشان خواهیم داد،و خدا با نیکوکاران است.» در این جا پرسشی پیش می آید بدین مضمون:آیا چه باید بکنیم تا ارزشهای ما تغییر پیدا نکند؟و چگونه می توانیم به راه درست و ارزشمند راه یابیم؟ آیۀ کریمه چنین پاسخ می دهد که شرط هدایت و راهیابی جهاد است، بدان سبب که انسان را از خودخواهی و خودپسندیهای مذموم و منفور دور می سازد،و در آن هنگام که انسان مجاهد است،درهای /9 علم و معرفت به روی او باز می شود و کاری جز کوشیدن و اجتهاد برای رسیدن به آنها ندارد.

احسان و نیکوکاری شرطی اساسی برای پاسداری از ارزشها است،بدان سبب که آدمی را از بهره برداری از ارزشها برای مصالح شخصی دور می کند،و او را متوجه به خدمت کردن به مردم می سازد.

ص :463

جلد 10

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ روم

اشاره

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال شیخ صدوق به اسنادش از حضرت صادق(ع)آمده است که:

«کسی که سورۀ عنکبوت و روم را در شب بیست و سوم ماه رمضان تلاوت کند به خدا سوگند ای ابو محمّد!از اهل بهشت خواهد بود و از آن کسی را استثنا نمی کنم و هراس از آن ندارم که بر این سوگند من گناهی بنشسته آید و این دو سوره نزد خداوند منزلتی دارند».

تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 169 /10

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

نام سوره،واقعۀ تاریخی مهمی را به ذهن تداعی می کند و آن نبردی است که میان رومیان که-به ظاهر-پیرو حضرت مسیح بن مریم بودند و ایرانیان در گرفته

ص :7

بود.و این نبرد در زمان حضرت رسول(ص)واقع شد.

آیات این سوره بر چند محور می گردند.

الف:آگاه ساختن مردم از قدرت پروردگاری که بر آسمانها و زمین احاطه دارد.در این جا تقدیری است آشکار و قضایی است پنهان.قرآن در این باب مثلی می زند که چسان ایرانیان بر طبق حسابها و تدبیرات خود بر رومیان پیروز شدند ولی ارادۀ خداوند چیز دیگر بود و از این رو پس از اندک زمانی رومیان پیروز شدند.

و این وعدۀ خدایی است که خلاف نمی شود.ولی بیشتر مردم فریفته ظواهر این حیاتی می شوند و حقیقت را نمی بینند.

در زندگی بزرگترین چیزی که مردم از آن غافلند و بدان جاهل،این است که خدا این جهان را به حق آفریده و آن را روز پایانی است. /10 از این رو ستمکاران را می بینی که با وجود شوکت و قدرتی که دارند با همه گستردگی کشورشان و عظمت سلطنتشان چون پیمانۀ عمر و اجلشان پر شود نابود می شوند.

ب:این محور به محور پیشین وابسته است و آن این است که هر کس مسئول اعمال خویشتن است و هیچ یک از معبودهای پنداری،قادر به نجات او از پاداش گناهانش نیست.

سخن بر گرد این محور به درازا می کشد(16/12)و(45/28)در آنجا قرآن بیان می کند که به هنگام قیام قیامت مجرمان متحیرند و مأیوس.زیرا مردم دو گروه می شوند صالحان،که پاداش نیکشان دهند و مجرمان و کافران که برای عذاب حاضر می آیند.

قرآن و جدان ما را بیدار می کند که به وحدانیت پروردگار معتقد باشیم و در دین خود اخلاص ورزیم و نفس را از آلودگیها پاک داریم و از شرک در سیاست بپرهیزیم یعنی از رهبرانی که خدا ما را به پیروی از آنها امر ننموده است حذر کنیم و از شرک اجتماعی هم دوری گزینیم بدین معنی که به دسته ها و حزبهایی که خدایی نیستند نپیوندیم و گرد شرک اقتصادی هم نگردیم یعنی مال و ثروت خود را در غیر راه خدا انفاق ننمائیم و به دام ربا خواری نیفتیم.

ص :8

قرآن از فسادی که به سبب اعمال مردم دریا و خشکی را فرا خواهد گرفت سخن می گوید.راه خردمندانه این است که مردم را از اعمال ناپسندشان نهی کنیم شاید از گمراهی به صلاح و سداد باز آیند این دلیلی واضح است بر مسئولیت و نیز دلیل دیگری است که عاقبت مشرکین را به ما نشان می دهد،یعنی کسانی را که به ما فرمان می دهد که در زمین سیر کنیم تا عاقبت اعمال آنان را بنگریم.

ج:برای آن که بشر هر چه بیشتر و بیشتر به مسئولیت خود توجه کند،باید به قیامت که روز جزاست ایمان بیاورد.این محور سوم و مهمترین محور در این سوره است.ولی بشر چگونه به روز رستاخیز ایمان می آورد،در حالی که هواهای نفسانی و شیطانی که در دل او جا خوش کرده اند اعمال ناپسند را در نظرش می آرایند و او را به طول امل سوق می دهند /10 و در قلبش شبهات را بر می انگیزند.

پاسخ این است که تنها با شناخت خدا می توان از شر شیطان رهایی یافت.آیا خدای تعالی نمی تواند انسان را بعد از هلاکتش باز گرداند؟آری می تواند.آیا خدای تعالی حکیم نیست؟و از نشانه های حکمت او نیست که صالحان را پاداش نیک می دهد و بدکاران را جزای بد و آتش دوزخ؟آری،قیامت آمدنی است و در آن تردیدی نیست.تا مؤمن آفریدگارش را بهتر بشناسد و ایمانش به کمال رسد و قیامت را تصدیق کند،پروردگار جهان آیات خود را که در آفاق و انفس پراکنده اند به یاد او می آورد.بر اوست که در هر زمان چه بامداد و چه شامگاه و چه در نیمروز در آن آیات بیندیشد و او را حمد و سپاس گوید.

خداوند ما را به حقیقت زندگی هدایت می کند که چگونه زنده از مرده بیرون می آید و مرده از زنده زاده می شود.و نیز ما را به اندیشیدن دربارۀ خودمان وامی دارد که:چگونه خدا ما را از خاک آفریده،سپس همسرانی برای ما برگزید که به وجود آنها آرام گیریم.همچنین ما را به آموختن آیات خود در زمین و آسمان فرمان می دهد و به اختلاف زبان مردم توجه می دهد.و این که چگونه شب به خواب می رویم و روز برای کسب معاش ما را بیدار می کند.همچنین ما را به ارزش نعمت باران که زنده کنندۀ زمین مرده است آگاه می سازد و نگاه ما را به عظمت آسمانها و

ص :9

زمین معطوف می دارد و همۀ اینها دلیل بر این است که اوست خداوند پیروزمند و حکیم.(27/17) بار دیگر نعمت بادها را برای ما بیان می دارد.بادهایی که بشارت باران می دهند و کشتیها را به جریان می اندازند.همۀ اینها موجب سپاسگزاری ماست.از همۀ این آیات به این حقیقت پی می بریم که خدای تعالی بر هر چیزی قادر است.

خداوند آیات خود را که در وجود خود ماست به چشم ما می کشد که چگونه گاه ناتوانیم و توانا می شویم و از جوانی به پیری می رسیم و باز به ناتوانی می گراییم.آری تنها اوست دانا و توانا.(51/46) خداوند بعضی از صحنه های روز رستاخیز را برای ما تصویر می کند.این امور سبب می شود که ما آرزوهای بیهوده را از سر به در کنیم و /10 بدانیم که در آن روز نه عذری پذیرفته می شود و نه توبه ای.

افزون بر این محورها در سوره آیاتی است حاکی از شروط معرفت و از اهمیت آن و این که در قرآن از هر چیز مثلی هست.

همچنین در این سوره از وضع و موقعیت مؤمنان سخن رفته است و ضرورت صبر تا زمانی که وعدۀ خدا تحقق یابد.

ص :10

سورة الرّوم

[سوره الروم (30): آیات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) غُلِبَتِ اَلرُّومُ (2) فِی أَدْنَی اَلْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ (3) فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلّٰهِ اَلْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ اَلْمُؤْمِنُونَ (4) بِنَصْرِ اَللّٰهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (5) وَعْدَ اَللّٰهِ لاٰ یُخْلِفُ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (6) یَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ هُمْ عَنِ اَلْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ (7) أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ اَلنّٰاسِ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ لَکٰافِرُونَ (8) أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثٰارُوا اَلْأَرْضَ وَ عَمَرُوهٰا أَکْثَرَ مِمّٰا عَمَرُوهٰا وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ اَلَّذِینَ أَسٰاؤُا اَلسُّوایٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ کٰانُوا بِهٰا یَسْتَهْزِؤُنَ (10)

ص :11

معنای واژه ها

4[بضع]

:بضع پاره ای از عدد است از سه تا نه[در فارسی آند می گویند]

.و هو من بضعته:او پاره ای از آن است.

9[و اثاروا]

:از«آثار»به معنای زیر و رو کردن برای کشت کردن و رویاندن است.

10[السوأی]

:کیفری در بدی که به پایان می رسد.

فرمان،همیشه فرمان خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات آغازین این سوره عوامل نهانی را آشکار می سازد.عواملی که از خاطر بیشتر از مردم پنهان است و خدا برای بیان این حقیقت دو مثل می آورد.

نخست:هزیمت رومیان از ایرانیان ولی پس از مدت اندکی،مغلوب شدن ایرانیان و پیروزی رومیان.رومیان پیروان یکی از ادیان الهی بودند و حال آن که ایرانیان مجوس بودند.

کافران که فقط ظاهر زندگی را می دیدند،شکست رومیان را پیش بینی کرده بودند ولی خدای تعالی پیروزی آنان را اراده فرموده بود و چنین شد و آنان که به یاری خدا ایمان داشتند شادمان شدند.

دوم:خداوند برای کسانی که خود را دارای تمدن به حساب می آورند و از

ص :12

قوّت و قدرت بسیار بهره مند هستند مثلی می زند.اینان زمین را شخم می زنند و آباد می کنند ولی به رسالت الهی که به وسیلۀ پیامبرانش برایشان آمده است ایمان ندارند و آن را دروغ می انگارند.

بیننده ساده دل می پندارد که این تمدن هرگز از میان نخواهد رفت ولی کسی که /10 به سرانجام کارها چشم دوخته است و به باطن و حقیقت امور آگاه است در درون آن تمدن جنبه های خلافکاری و ستم و تجاوز و لگدمال کردن حقوق و حیثیت اشخاص را می نگرد و یقین دارد که بنایی که پایه هایش بر ستم و تجاوز باشد دیر یا زود ویران می شود مگر آن که در آنها تغییر و تحولی حاصل گردد.

شرح آیات:

[1]

« الم -الف.لام.میم.» دربارۀ این حروف مقطعه پیش از این سخن گفته ایم.این حروف اشاره به قرآن حکیم اند و ما را به عظمت کشف قرآن و اسرار موجودات راه می نمایند.

گاه نیز اسرار و رموزی هستند که جز دوستان خدا از آنها آگاهی ندارند.

[2]

« غُلِبَتِ الرُّومُ -رومیان مغلوب شدند.» ایرانیان بر رومیان غلبه یافتند.مسلمانان آرزوی پیروزی رومیان را داشتند زیرا رومیان نیز چون آنان پیرو دینی الهی بودند.بر عکس ایرانیان.

[3]

« فِی أَدْنَی الْأَرْضِ -در نزدیک این سرزمین.» یعنی خاور نزدیک.در تواریخ آمده است که در بین سالهای 604 تا 628 میلادی یک سال میان ایرانیان و رومیان جنگ بود.سرداران ایرانی شهر براز و شاهین بر اراضی تحت تصرف روم حمله کردند و نیروهای ایرانی شامات و مصر و آسیای صغیر را گرفتند این واقعه مصادف با سال هفتم بعثت پیامبر اکرم بود. (1)

قرآن بزرگترین حوادث تاریخی را بیان می دارد.و در این جا به طور اختصار

ص :13


1- 1) تفسیر نمونه،ص 369،ج 16.

به این حادثه اشارت کرده است.آن گاه به سرانجام جنگ اشارت دارد:

« وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ -و پس از مغلوب شدن بار دیگر غالب خواهند شد.» رومیان پس از شکست پیروز خواهند شد و این پیشگویی قرآنی است که خداوند سورۀ روم را به آن آغاز می کند.تا مردم دریابند که نباید فریب ظواهر امور را بخورند بلکه همواره چشم به راه قوای پنهانی باشند.

ایرانیان پیروز شده بودند ولی این پیروزی مقدمۀ شکستشان بود.زیرا پس از این پیروزی به راحت گراییدند و راحت گرایی و لذتجویی یکی از عوامل مهم سرنگونی جوامع راحت طلب و لذتجوی می شود.

در سال 622 میلادی هراکلیوس(هرقل)امپراطور روم لشکر بیاراست و به جنگ پادشاه ایران خسرو پرویز آمد و این نبرد تا سال 628 میلادی مدت گرفت.

این سال مصادف با سال پنجم یا ششم هجری بود.در این سالها جزیرة العرب تولدی تازه یافته بود و مسلمانان پی در پی در غزوات خود به پیروزی می رسیدند.

بزرگترین این پیروزیها هزیمت احزاب در جنگ خندق بود و اعتراف قریش به قدرت مسلمانان در صلح حدیبیه.

[4]

پس از چند سال رومیان بر ایرانیان پیروز شدند و پیشگویی قرآن به تحقق پیوست.

« فِی بِضْعِ سِنِینَ -در مدت چند سال.» این عبارت دلیل بر تأثیر عامل زمان است بر جریان قوانین و سنتهای خدایی.یعنی می خواهند عامل زمان را در سنتهای خداوندی تأثیر ندهند ولی این دور از صواب است.زیرا با حکمت ابتلاء و آزمایش منافات دارد.

و خوانده ایم که فاصلۀ زمانی میان دعوت موسی و پذیرفتن خدا دعای او را چهل سال بود.

زراره از ابو جعفر(ع)روایت می کند که او گفت:

«خدای تعالی میان دو کلمه چهل سال به فرعون مهلت داد.سپس او را

ص :14

فرو گرفت...از آن لحظه که خدا به موسی و هارون گفت:«دعوت شما را پذیرفتم»و تا آن زمان چهرۀ اجابت در برابر آنها آشکار گردید چهل سال بود».

سپس قرآن تأکید می کند که این«سال»از سالهای ظاهری است.سال خفی و اسم اعظم از آن خداوند است و آن همان مشیت اوست که می خواهد ایرانیان پیروز شوند یا مغلوب گردند.یا رومیان مغلوب شوند یا پیروز و این بسته به نیت و عمل هر یک از دو طرف است که این تغییر چگونه باشد مثبت باشد یا منفی.

« لِلّٰهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ -فرمان فرمان خداست چه پیش از پیروزی و چه بعد از آن.» این آیه تعبیری است از کلمۀ«انشاء اللّٰه»اگر خدا بخواهد ایرانیان پیروز می شوند و اگر نخواهد از پیروز نصیبی نبرند.خدای تعالی در آیه 23 سورۀ کهف می فرماید:«هرگز مگویید که من این کار را خواهم کرد،مگر آن که خدا بخواهد».

همچنین این آیه ما را به آن سنت حریت که خدا برای انسان ضمانت کرده است تا او را در این دنیا بیازماید راه می نماید.زیرا خداوند بداء را برای خود در هر چیزی مقرر کرده است پس هر چیز مفروضی بر او حتم نیست مگر چیزی که خود انجام آن را بر خود حتم کرده باشد و خدای تعالی وعدۀ خود خلاف نمی کند.

« وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ -در آن روز مؤمنان شادمان می شوند.» مؤمنان از چه چیز شادمان می شوند؟ /10 [5]

« بِنَصْرِ اللّٰهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -به یاری خدا،خدا هر کس را که بخواهد یاری می کند،زیرا پیروزمند و مهربان است.» به نیرو و قدرت خویش کافران را فرو می گیرد و به رحمت خود درهای پیروزی را به روی مؤمنان می گشاید.

[6]

هیچ چیز خدا را عاجز نمی کند و مانع ارادۀ او نیست،سراسر کائنات خواه و ناخواه مطیع فرمان او هستند ولی این به آن معنی نیست که خدای تعالی

ص :15

چیزی را بدون حکمت اراده می کند یا وعدۀ خویش خلاف می نماید یا عهد خود می شکند.نه،هرگز.خدا به بندگان صالح خود وعدۀ پیروزی داده و او وعدۀ خود را هرگز خلاف نخواهد کرد.

« وَعْدَ اللّٰهِ لاٰ یُخْلِفُ اللّٰهُ وَعْدَهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ -خدا وعده داده است.و وعدۀ خود خلاف نکند ولی بیشتر مردم نمی دانند.» آن که وعدۀ خود خلاف می کند از جهل و عجز است و پروردگار ما پیروزمند و داناست.مردم را می بینی از ترس ستمکاران به آنان می گرایند ولی به خدا متکی نمی شوند که وعده به پیروزی مؤمنان داده است.

[7]

بیشتر مردم طبیعت دنیا را نمی شناسند،زیرا:

« یَعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ -آنان به ظاهر زندگی دنیا آگاهند و از آخرت بی خبرند.» آنان از عواقب امور غافلند و فقط به ظاهر توجه دارند.

آخرت غیب دنیاست و دنیا آخرت را در بر دارد ولی مردم ظاهربین ظاهر را می بینند نه غیب و نهان را.آنان به قدرت جباران می نگرند و آن را باور دارند و سنت خدا را نمی دانند(یعنی آن چیزی که به زیان مادی خود آن را قانون طبیعت می خوانند).که مقرر داشته که دولت /10 ظلم سرنگون خواهد شد و مظلوم سرانجام روزگاری علیه ظالم قیام خواهد کرد.در پیکار میان ستمگر و ستمدیده همواره ستمگر است که مغلوب ستمدیده می شود.

سنتهای الهی جاری است ولی بر مسیر زمان.همان گونه که کسی که گندم می کارد و آن را پس از مدتی درو خواهد کرد،کسی هم تخم ستم پاشد شورش مردم را درو خواهد کرد ولی آن هم پس از مدتی.

این است حقیقت جزا که به گونه ای جزئی در عواقب امور این عالم ظاهر می شود و در آخرت به صورت کامل زیرا در آن روز به هر یک از مردم در برابر همۀ اعمالش کیفر می دهند.

شاید کلمۀ«الآخرة»در آیه اشاره باشد به عاقبت امور،خواه پیش از مرگ

ص :16

یا بعد از آن.بعضی آن را به عاقبت در این جهان تفسیر کرده اند در حالی که این واژه بیشتر به آنچه مربوط به آن جهان است اطلاق می شود.

[8]

« أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی -آیا نمی اندیشند که خدا آسمان و زمین را و هر چه میان آنهاست جز به حق و تا مدتی محدود نیافریده است».

اولا:خدای تعالی جهان را به حکمت و برای هدفی معین آفریده است انسان نیز چنین است. /10 پس هدف از خلقت انسان چیست؟هدف چیزی جز رستاخیز بعد از مرگ نیست.

ثانیا:این آیه دلالت دارد که جهان را پایانی است و چون زمانش در رسد فنا خواهد شد.

در حدیث قدسی آمده است:

«ای فرزند آدم!تو خود روزگار هستی،چون روزی بگذرد از تو هم چیزی کم شده است».

نگاه جامد و بی تفاوت به موجودات سبب خطاهای بسیار شود.هر کس حساب خود را با روزگار صافی نکند نه تنها در زندگی اش رستگار نمی شود و به تنبلی و تن پروری خوگر خواهد شد بلکه چنین کسی به حقیقت دنیا که اجل جزء مهمی از آن است نیز بی توجه می ماند.

از سوی دیگر حق که به معنی همۀ سنتهای الهی است اساس موجودات است.پس هیچ چیزی نیست مگر آن که نظام های الهی مسیر آن را محدود می کند.

چون انسان در این دو حقیقت بنگرد:یعنی حق و اجل به ایمان به رستاخیز و نشور راه می یابد،زیرا در می یابد که اساسی که آفرینش بر آن آفریده شده ذات اوست،یعنی اساسی که انسان بدان آفریده شده.

« وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ لَکٰافِرُونَ -و بسیاری از مردم به دیدار پروردگارشان ایمان ندارند.» [9]

« أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ

ص :17

قَبْلِهِمْ کٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثٰارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهٰا أَکْثَرَ مِمّٰا عَمَرُوهٰا

-آیا در زمین نمی گردند تا بنگرند که چگونه بوده است عاقبت کسانی که پیش از آنها می زیسته اند و کسانی که توانشان بیشتر بوده است و زمین را به شخم زدن زیر و رو کرده و بیشتر از ایشان آبادش ساخته بودند.» /10 مراد این است که با چشم خود تبلور این حقایق را بنگرند.پس انسان نباید به مصنوعات خود از قبیل سلاحهای ویرانگر و بهره وری از کشاورزی و استخراج خیرات و برکات زمین و بهتر شدن محصولات خود مغرور و فریفته شود.و نباید فریب آسمان خراشها و فرودگاهها و دیگر پدیده های علمی و صنعتی خود را بخورد.

بلکه باید واقعا در عاقبت کارها بنگرد نه به نیروی علم و تکنیک موجود.

« وَ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ -و پیامبرانی با معجزه ها بر آنها مبعوث شده بود.» خداوند حجت را بر آنان تمام کرد و رسولانی فرستاد تا آنها را بیم دهند و از عذاب خدا بترسانند و چون رسولان او را تکذیب کردند؛ « فَمٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -پس خدا به ایشان ستم نمی کرد،آنان خود به خویشتن ستم می کردند.» و این در زمانی بود که عذاب سخت خدا گریبانشان را می گرفت.

[10]

پس از آن پروردگار ما را به یکی از سنتها و تقدیراتش در زندگی این جهانی توجه می دهد که چه بسا مردم که به آن توجه ندارند.و آن این است که عاقبت کسانی که بد می کنند بد خواهد بود.این بد کردنها عبارت است از تکذیب آیات خدا و به ریشخند گرفتن آنها.این آیه روح و و جدان انسان را بر می انگیزد، زیرا شیطان هنگامی که می خواهد آدمی را گول بزند گناهان را در نظر او امری ساده جلوه می دهد و اندک اندک او را از گناهان کوچک به گناهان بزرگ می کشد،تا جایی که گناه همۀ اعمالش را فرو پوشد.پس از همین راه به بنیان اعتقادی او حمله می کند تا آنجا که اعتقاد به خدا و دین را از او می ستاند و در جهنم رهایش می کند به عبارت دیگر گناه چونان کسی است که از راهی سرازیر می رود که هر چه به پایان

ص :18

نزدیک می شود شتاب او بیشتر می شود و بیشتر تحت تأثیر جاذبۀ زمین قرار می گیرد و مقاومتش کمتر و کمتر می شود.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا انسان به این مرحله از گمراهی نزول می کند تا آنجا که آیات خدا را تکذیب می کند /10 و آنها را مسخره می نماید؟ جواب این است که انسان در درون خود قوه ای دارد که هر چیز را که بخواهد توجیه می کند.مثلا یتیمی را می بیند که قرص نانی در دست دارد.قرص نان را از او می رباید.در این هنگام مورد عتاب و جدان قرار می گیرد.فورا شماری از توجیهات او را از شکنجه و جدان می رهانند.مثلا می گوید من هم گرسنه بودم و حال آن که آن یتیم اگر کاملا سیر نبود ولی گرسنگی اش به اندازه گرسنگی من نبود.

دیگر آن که مردم به یتیم به عنوان این که یتیم است هم آن را ندزدیده باشد و گرنه چرا آن را دور از انظار می خورد.سرانجام چه کسی گفته است که باید به یتیم محبت نمود؟کم کم در اثر این توجیهات وجدانش آرام می گیرد و دزدی عادت او می شود و به صورت یک مجرم حرفه ای در می آید.

فرعون و نمرود و سایر مستکبرین چنین بودند آنان از آغاز دعوی خدایی نکردند.بلکه شیطان نخست یاد خدا را از دلهایشان زدود و آنان نخست آیات خدا را دروغ شمردند و کم کم آنها را مورد استهزاء قرار دادند.پس هر کس باید متوجه آخرین قدم خود باشد که در کجا فرود می آید:

« ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِینَ أَسٰاؤُا السُّوایٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ کٰانُوا بِهٰا یَسْتَهْزِؤُنَ -سپس عاقبت آن کسان که مرتکب کارهای بد شده اند ناگوارتر بود،زیرا اینان آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را به مسخره گرفتند.» به خدا پناه می بریم بشر ناتوان حقیر و نیازمند نه تنها آیات خدا را دروغ می انگارد،که آنها را به ریشخند هم می گیرد.

ص :19

[سوره الروم (30): آیات 11 تا 18]

اشاره

اَللّٰهُ یَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (11) وَ یَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ یُبْلِسُ اَلْمُجْرِمُونَ (12) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکٰائِهِمْ شُفَعٰاءُ وَ کٰانُوا بِشُرَکٰائِهِمْ کٰافِرِینَ (13) وَ یَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ (14) فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ (15) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ فَأُولٰئِکَ فِی اَلْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ (16) فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (17) وَ لَهُ اَلْحَمْدُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حِینَ تُظْهِرُونَ (18)

معنای واژه ها

[12]

[یبلس]

:ابلاس به معنای یأس از خیر است،و گفته شد به معنای تحیّر است هنگام اقامۀ حجّت.

ستایش خداوند در شب و در روز
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مجرمان حقیقت را نمی شناسند زیرا حقیقت از آنان رخ در پوشیده و آنان نمی بینندش.یا آن چنان که باید به آشکارا نمی بینندش،زیرا انسان را استعدادی

ص :20

است که می تواند اعمال ناپسند را نیکو جلوه دهد تا حدی که عقل او سلب شود و حقیقت وقتی در برابر او چهره گشاید که دیگر زمان از دست رفته و فایدتی ندارد.

پس هنگامی که مرگشان فرا رسد و نشانه های عذاب آشکار گردد،از خواب غفلت بیدار می شوند و آن گاه در می یابند که اینان نیز می توانستند اهل بهشت شوند ولی گرفتار عذاب جهنم شدند.

در این زمان صفوف از یکدیگر جدا شود و مؤمنان از مجرمان مشخص گردند.مؤمنان در باغهای بهشت سرگرم عیش و لذت اند و حال آن که مجرمان در طبقات دوزخ گرفتار آتش.

اکنون این سؤال پیش می آید که چگونه ممکن است انسان خود را از حلقۀ محاصرۀ جرایم بیرون کشد و از آن حجاب ستبر که میان او و حقیقت فاصله انداخته بیرون آید.

پاسخ این سؤال را در حدیثی که از حضرت امیر المؤمنین(ع)روایت شده می یابیم.حضرت به هنگام توصیۀ /10 اصحابش به نماز می فرماید:

«آیا آبگیری را که بر در خانۀ شخصی باشد دیده اید که آن شخص اگر هر شبانه روز پنج بار در آن خود را بشوید دیگر چرکی بر تن او باقی نمی ماند». (1)

نماز هم بدین سان گناهان بشر را می زداید.از این روست که خدای تعالی در پایان این درس اوقات نماز را به یاد ما می آورد.

شرح آیات:

[11]

برای این که انسان مرتکب گناهان نشود و به عواقب ناگوار آن گرفتار نیاید خدای تعالی قیامت را به یاد ما می آورد.یعنی روزی را که باید در برابر محکمۀ عدل الهی قرار گیریم و حساب اعمال خویش را پس بدهیم.

آن گاه با ایجازی بلیغ مسئله رستاخیز را مطرح می نماید:آیا خدا موجودات

ص :21


1- 2) -نهج البلاغه،خطبۀ 199،ص 316-317.

را نیافریده؟و باز آنها را پس از مرگ زنده نمی کند آن سان که بار اول آفرید؟ « اَللّٰهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ -خدا آفرینش را آغاز می کند،آن گاه دیگر بارشان باز می گرداند.» یعنی پس از فنا جامۀ آفرینش می پوشد.

« ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -آن گاه همه به سوی او باز گردانده می شوید.» یعنی آن گاه که باز می گردید به سوی او باز می گردید.

[12]

هنگام بازگشت به خدا سرنوشت مؤمنان چه خواهد شد؟ در آن روز مجرمان که در زمان حیات با زبان تیز خود همۀ اعمال ناپسندشان را توجیه می کردند به خاموشی می گرایند.زیرا اندوه ناشی از یأس بر دلهایشان چیره شده است.

« وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ -چون قیامت برپا شود گناهکاران حیرت زده بمانند.» شاید سبب سکوت مجرمان این باشد که خدا برای کسی در روز قیامت حجتی باقی نمی گذارد.در آیات بعد پاره ای از احتجاجات پروردگار را نسبت به بندگانش در روز قیامت،می آورد.انسان که مجرمان و گناهکاران از روی تسلیم زبان از سخن بر می بندند.

1-شیخ مفید از ابن قولویه از محمد حمیری از پدرش از هارون از ابن زیاد روایت کرده که او گفت:شنیدم که از جعفر بن محمد(ص)از قول خدای تعالی«فلله الحجة البالغة»پرسیدند.آن حضرت فرمود:

«خدای تعالی در روز قیامت به بنده می گوید:بندۀ من تو عالم بودی؟اگر بگوید:آری.به او می گوید:به علمت عمل می کردی؟و اگر گوید:که جاهل بودم.از او می پرسد:آیا علمی نیاموخته ای که بدان عمل کنی؟خدا بدین گونه با بنده اش داوری می کند و این است حجت خدای عزّ و جل بر بنده اش».

2-معاویة بن عمار روایت می کند و می گوید:از ابو عبد اللّٰه(ع)شنیدم که می گفت:

ص :22

«یکی از شماها در محله ای زندگی می کند خداوند در روز قیامت او را دربارۀ همسایگانش به داوری می خواند.به آنها می گوید:آیا فلان در میان شما نمی زیست؟آیا سخن او را نشنیدید؟آیا صدای گریه های شبانه اش به گوش شما نرسید؟ /10 این است حجت خدا بر ایشان». (1)

3-عبد الاعلی از موالی آل سام گوید که از ابو عبد اللّٰه(ع)شنیدم که می گفت:

«زن زیبایی را روز قیامت می آورند.این زن در دنیا فریفتۀ جمال خود بوده.می گوید:پروردگارا مرا خوبروی آفریدی و خوبرویی چه ها بر سر من آورد.

پس مریم(ع)را می آورند و از آن زن می پرسند که تو زیباتری یا این زن؟او را زیباتر آفریدیم ولی او فریفتۀ جمال خود نشد.و مرد خوبرویی را که در دنیا فریب جمال خود خورده می آورند.آن مرد می گوید:بار خدایا مرا خوبروی آفریدی و زنها مرا گمراه کردند.پس یوسف(ع)را می آورند خدای تعالی می پرسد:تو زیبا روی تری یا یوسف؟او را زیبایی دادیم ولی او فریب زیبایی خود نخورد.آن گاه بلا رسیده ای را که بلا سبب گمراهی اش شده می آورند.می گوید خداوندا تو مرا به بلا مبتلی کردی و من به فتنه گرفتار آمدم.پس ایوب را می آورند.خدا از آن مرد می پرسد بلایی که بر تو آمد سخت تر بود یا آن بلا که ایوب گرفتار آن شد؟ایوب به بلا مبتلی شد ولی فریب نخورد». (2)

[13]

« وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکٰائِهِمْ شُفَعٰاءُ -ایشان را از میان بتانشان شفیعانی نیست.» می پندارند که آن چیزها که شریک خدا قرار می دادند آنها را شفاعت می کنند یعنی آنها هم همانند خدا قادر و علیم هستند.وقتی که کسی برای خدا شریکی قائل شود طبیعی است که به هنگام تنگی به او متشبّث می شود خواه این

ص :23


1- 3) -بحار الانوار ج 7،ص 285 و 286.
2- 4) -همان.

موجودی که آن را شریک خدا قرار داده طاغوت باشد یا اجتماع یا هواهای نفسانی.

ولی در آن روز از این موجودات چه کاری ساخته است؟هیچ یک از آنها برای دفاع از آن مجرم در کنار او نمی ایستد.

واقع این است که فطرت انسان او را به ضعف و عجز او راه می نماید و او در می یابد که نیازمند به کسی است که بدو پناه برد.ولی شیطان او را گمراه می کند تا به جای تشبث به ذات نیرومند الهی به بتان بدبخت ناتوان بگراید،بدین پندار که او را پناه خواهند داد.چون بتان از کار فرو مانند،از چشم او می افتند و آنجا در می یابد که این شریکان را نه سودی هست و نه زیانی.آری در چنین هنگامه ای است که پرده از جلو چشمش کنار می رود.

در روز قیامت مشرکان می فهمند که اعتماد بر شریکان چقدر به حال ایشان زیانمند بوده است و فشار هوی و هوس و جامعه و طاغوت نه حقیقی بلکه امری وهمی بوده است.

« وَ کٰانُوا بِشُرَکٰائِهِمْ کٰافِرِینَ -و دیگر به بتان خویش باور ندارند.» [14]

« وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ -چون قیامت بر پا شود در آن روز از یکدیگر ببرند.» در حالی که در دنیا دست در دست هم داشتند.

[15]

گروهی به بهشت می روند:

« فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ -اما آنان که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند،در باغی به شادمانی پردازند.» آن باغ جایی است سبز و خرم با هوایی پاک و لطیف.در آنجا در عین خشنودی و نعمت در حالی که نشانه های آن بر چهره هاشان آشکار است جاودانه بمانند.عبارت«به شادمانی پردازند»را دو تعبیر است:

یکی آن که به معنی اکرام باشد.چنان که در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است.

دیگر التذاذ به سماع،چنان که از پیامبر نقل شده که فرمود:

ص :24

«هیچ بنده ای به بهشت داخل نمی شود،مگر آن که دو حوری از حوریان بهشت در پایین پایش می نشینند و برای او به آوازی خوش می خوانند.آوازی که پریان و آدمیان به زیبایی آن نشنیده اند.این آواز مزمار شیطان نیست،بلکه همه تمجید و تقدیس خداوند است».

از ابو الدرداء روایت شده که گفت:رسول خدا با مردم سخن می گفت پس از بهشت و نعمتهای آن یاد کرد و از زنان خوبروی و دیگر نعمتها در میان قوم اعرابیی بود روی زانو نشست و پرسید:یا رسول اللّٰه آیا در بهشت آواز و ساز نیز هست؟حضرت فرمود:

«آری ای اعرابی.در بهشت نهری است که در دو سوی آن مغنیان خوبروی و باکره نشسته اند و آواز می خوانند.با چنان صدایی که مردم هرگز مانند آن را نشنیده اند و این برترین نعمتهای بهشت است». (1)

غنا در بهشت نعمتی است افزون بر نعم مادی که مؤمنان از آن بهره مند می شوند،چون خوردن و آشامیدن.در آنجا نعمتهای معنوی هم هست که روح از آن لذت می برد یکی از آن نعمتهای معنوی اشباع قلب است از ذکر خدا و معرفت او و محبت او.البته آواز خوش همه لذت معنوی نیست بلکه اگر انسان را به فکر و علم و یاد خدا سوق دهد در آن صورت هم لذت جسمانی است و هم روحانی از این رو در حدیث پیشین آمده بود که سماع برترین نعمتهای بهشت است به هنگامی که حوریان در تقدیس و تمجید خداوند نغمه می سرایند.

همچنین بزرگترین لذات مؤمن در دنیا نماز است و مناجات با خداست.

رسول اللّٰه(ص)می فرماید:

«در دنیا زنان و بوی خوش را دوست دارم ولی روشنی چشم من نماز است». (2)

ص :25


1- 5) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 171.
2- 6) -الخصال،شیخ صدوق،ص 165.

چون وقت نماز در می رسید می گفت:ای بلال ما را خوشدل کن.حضرت سجاد نیز در مناجات العارفین در صحیفۀ سجادیه با خدای خود راز و نیازی دلپذیر دارد. (1)

[16]

این است حال مؤمنان در بهشت.پس حال کسانی که کافر شده اند چگونه است؟ « وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ لِقٰاءِ الْآخِرَةِ فَأُولٰئِکَ فِی الْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ -اما آنها که کافر شده اند و آیات ما را تکذیب می کنند و دیدار آخرت را دروغ می انگارند،همه را در عذاب حاضر آرند.» مؤمنان به سرعت به بهشت می روند و کافران را به سوی آتش می کشانند.

زیرا بهشت نزدیک آنهاست حتی مقابلشان قرار می گیرد.در حالی که باید کافران را به سوی آتش ببرند با زنجیرهایی به بلندی هفتاد ذراع.

چه بسا که این آیه می خواهد مرض روحی را معالجه کند و آن توجیه را که کافران بدان متوسل می شوند از میان ببرد.و آن تکذیب روز رستاخیز است،زیرا کافران می پندارند که چون قیامت را دروغ انگاشتند مسئولیت نیز از آنها ساقط می شود.

در حالی که قرآن می گوید تکذیب کردن کافران قیامت را خود جریمه ای است که باید کیفر آن را ببینند.چنان نیست که فقط کسانی که به قیامت ایمان دارند مؤاخذه شوند،آنها هم که روز جزا را دروغ می انگارند باید جریمۀ عمل خود را باز پس دهند.

[17]

« فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ -خدا را بستایید.» اگر خواهید از اهل بهشت باشید نه از اهل دوزخ خدا را تسبیح گویید و در شب و روز او را بستایید.

« حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ -بدان هنگام که به شب در می آیید و

ص :26


1- 7) -صحیفۀ مناجات،شمارۀ 12.

بدان هنگام که به صبح در می آیید.» یعنی هنگام غروب آفتاب و هنگام طلوع آن.

[18]

« وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -سپاس او راست در آسمانها و زمین.» او را حمد می گوییم به سبب آن که آیاتش را در آسمانها و زمین می نگریم.

« وَ عَشِیًّا وَ حِینَ تُظْهِرُونَ -و به هنگام شب و به هنگامی که به نیمروز می رسید.» یعنی وقت نماز عصر و هنگام زوال،وقت نماز ظهر.اینها وقتهای نمازهای پنجگانه است.البته از نماز عشاء نام برده نشده زیرا زمانش به زمان نماز مغرب نزدیک است.

آری.هنگامی صبح می دمد یا آن زمان که آخرین اشعه خورشید تپه ها و سر کوه ها را وداع می کند و هنگامی که روز به نیمه می رسد و به هنگام شامگاه در طبیعت و در روح آدمی تحولی حاصل می شود /10 که نیازمند تسبیح و تقدیس خداوند است.برای این که انسان به آفریدگار تغییرناپذیر خود آرامش گیرد.آفریدگاری که بر همۀ عالم وجود سلطه و احاطه دارد.

خضوع و سپاس در آغاز و انجام شب و به هنگام نیمروز نفس را از تعظیم و تقدیس طبیعت باز می دارد.پاره ای در برابر خورشید و ماه سر به سجده فرود می آورند یا درختان و سنگها را نیایش می کنند و حال آن که فقط و فقط باید در برابر ذات الهی که آفریدگار آسمانها و زمین است سجده کرد.عارف به هر چه می نگرد جلوۀ جمال حق را می بیند.از دیدن آن وحدت در این کثرات دلش به شوق می آید و زبان به حمد و ستایش می گشاید.

در این جا آیات کریمه با بیانی عالی و ایجازی رسا از گستردگی تسبیح و حمد خداوند در لحظه لحظۀ زمان و جای جای هستی سخن به میان آورده بی آن که گویندۀ تسبیح و حمد نام برد به صورتی عام فرموده است:فسبحان اللّٰه،و له الحمد؛ چرا که همه چیز حمد و تسبیح خدا می گوید.تسبیح و حمد خداوند مقتضی

ص :27

دگرگونی حالات و اوضاع است با تدبیری حکیمانه.چون بردن زمان از شب به روز و از روز به شب به معنای وجود نقص و عیب در طبیعت است،چه طبیعت ثابت نیست بلکه در حال تغییر و دیگرگونی می باشد.پس،از این نقص پی می بریم که پروردگار مقدّر طبیعت ناقص نیست.همچنین هر متحرکی محرکی دارد که خود ثابت است.از این رو،هر نقصی که در طبیعت می بینیم خداوند را تسبیح می کنیم؛ زیرا نقص در طبیعت یک حقیقت است.گذشتگان برای اثبات وجود خدا چنین استدلال می کردند که عالم متغیر است و هر متغیری حادث می باشد و هر حادثی احتیاج به محدث دارد و محدث همان خداست.این استدلال در حقیقت یک استدلال درستی است.

طبیعت ناتوان تر از این است که خود را بیافریند یا تدبیر کار خود کند.پس نیازمند آفریدگار مدبّری است که هم بیافریندش و هم تدبیر کار آن کند.ابراهیم هنگامی که خورشید و ماه و ستارگان را دید چنین استدلال کرد.

از آیه می فهمیم که مواقع نماز به تغییرات طبیعت بستگی دارد نه به ساعتها مانند مثلا ساعت ده؛چرا که ساعت ده یک رخداد در هستی نیست. /10 اما اوقاتی که خداوند برای نمازها نهاده است به پدیده های طبیعی مربوط می شود که در جان و روان آدمی بازتاب دارند و برای برخورد با آنها نیاز به یک بینش سالم می باشد.

سخن آخر آن که این آیات به دلیل شمول بر تسبیح و حمد خداوند از فضیلت زیادی برخوردارند.از این رو در حدیث مأثور از امیر المؤمنین(ع)آمده است که فرمود:

«هر کس هنگام شب سه بار بگوید:«سبحان اللّٰه حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فی السماوات و الارض و عشیّا و حین تظهرون»هیچ خیری را در آن شب از دست نمی دهد و هر چه بدی در آن شب باشد از او دفع می شود.و هر کس آن را هنگام صبح بگوید هیچ خیری را در آن روز از دست نمی دهد و هر چه شرّی و بدی در آن روز باشد از وی دفع می گردد.

ص :28

[سوره الروم (30): آیات 19 تا 24]

اشاره

یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ وَ یُحْیِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ کَذٰلِکَ تُخْرَجُونَ (19) وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ إِذٰا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (20) وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (21) وَ مِنْ آیٰاتِهِ خَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوٰانِکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْعٰالِمِینَ (22) وَ مِنْ آیٰاتِهِ مَنٰامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اِبْتِغٰاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (23) وَ مِنْ آیٰاتِهِ یُرِیکُمُ اَلْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَیُحْیِی بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (24)

آثار قدرت خداوندی در آسمانها و زمین
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آیات پیش سخن از تسبیح و تقدیس خداوند بود به هنگام شامگاه و بامداد.روی خود را در آسمانها و زمین به هر سو بگردانی جلوۀ تسبیح را می بینی و آواز حمد را.در این آیات بیان این حقیقت است از درون خود انسان که خدای

ص :29

تعالی زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده.ما در اطراف خود به عیان می بینیم که انسان میان زندگی و مرگ چسان در آمد و شد است.چون بدین حقیقت خستو شویم به قدرت بی پایان خدا پی می بریم و به روز باز پسین ایمان می آوریم.

آفرینش انسان از خاک آغاز شد و آن گاه به اذن خدا در زمین پراکنده گردید.بزرگترین چیزی که خدا نسل بشر را به آن دوام بخشید زناشویی است.او زن و مرد را آفرید و میانشان مودت پدید آورد.و دیگر از بارزترین سنن حکمت آمیز الهی که بدان زندگی بشر بر فراز این سیاره انتظام یافته است اختلاف زبانهای مردم و اختلاف رنگهای آنهاست.و این امر برای این است که یکدیگر را بشناسند.

دیگر از سنن حکمت آمیز او برای حفظ بقای بشر خوابیدن اوست در شب و کار و فعالیت او در روز برای به دست آوردن روزی. /10 یکی از نعمتهای خداوند برای حفظ حیات بشر فرو فرستادن باران است از آسمان و زنده شدن زمین است به آب باران.

آیا همۀ اینها نشانه ها و آیاتی نیست که ما را به اسماء حسنای پروردگار راهنمایی می کند آری!ولی ما نیازمند تفکر هستیم و به علم و عقل محتاجیم تا به شناخت اسماء و صفات خداوندی نایل آییم.

شرح آیات:

[19]

«« یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ -زنده را از مرده بیرون آرد و مرده را از زنده.» زندگی بزرگترین آیتی از آیات خداوند است که بشر شناخته است،زیرا حیات از چیزهایی که فاقد حیات هستند به وجود می آید.بسا که این آیۀ کریمه به حقیقتی مهم که انسان معمولا از آن غافل بوده است اشارت دارد.

زندگی وجود دارد،خواه در یک نطفه یا در یک دانۀ خرد.ولی از مجموعه ای از اشیاء مرده منبعث شده است،و تکامل می یابد.زمین مرده است و اکسیژن هم که مایه حیات است مرده است مواد و عناصر شیمیایی هم مرده اند.

حتی غذایی که از زمین گرفته می شود نسبت به نبات مرده است.یا از مجموع چند

ص :30

چیز نسبت به زنده نیز در حکم مرده است.

پس معنی چنین است که خدا موجود زنده را از اشیاء مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد به هنگامی که اشیاء مرده تجزیه می شوند از زنده و نطفه ای که اساس است باقی می ماند.

همانطور که خدا زمین را به باران زنده می کند،همچنین انسان را در آخرت زنده می نماید خدای تعالی در جای دیگر می فرماید:«خدا رویانید شما را چون نباتی از زمین رویانید». (1)

از امام جعفر صادق(ع)روایت شده:«چون خدای تعالی بخواهد که مردگان را زنده کند چهل روز باران خواهد بارید تا بندها و مفاصل گرد آیند و گوشت بروید». (2)

در این جا برای این آیه تفسیر دیگری هم هست:خدا حیات را از اشیاء مرده بیرون آورد همان گونه که انسان را از خاک بیافرید و شیء مرده را از زنده بیرون می آورد همان گونه که انسان را می میراند.

ولی به نظر من تعبیر قرآنی با این تعبیر سازگاری ندارد.هم چنان که با معلومات ما از دانش جدید هم سازگار نخواهد بود.

« وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا -و زمین را پس از مردنش زنده می سازد.» زندگی در درون زمینهای مرده نشئت می یابد در دل ما بجهت و شادمانی می آفریند و ما را به /10 جلال و عظمت پروردگار بزرگمان راه می نماید.همچنین ما را با قدرت واسعۀ او که به نیروی آن مردم را از گورهایشان بیرون می آورد،آشنا می سازد.

وَ کَذٰلِکَ تُخْرَجُونَ

-شما نیز این چنین از گورها بیرون شوید.» این آیه را تأویلی است که روایتی که از امام موسی کاظم(ع)نقل شده آن را بیان می کند:

ص :31


1- 8) -نوح17/.
2- 9) -بحار الانوار،ج 7،ص 33.

«آن را به قطره ها زنده نمی کند بلکه خدای تعالی مردانی می فرستد تا آن را به عدل و داد زندگی می بخشند.پس زمین با احیاء عدل زنده می شود.و اقامۀ عدل در زمین برای آن نافعتر است از چهل روز باریدن باران». (1)

[20]

و از آیات عبرت آمیز او آفرینش انسان است از خاک در عالم ذر.

سپس سپردن آن است به اصلاب مردان و ارحام زنان.

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ إِذٰا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ -و از نشانه های قدرت اوست که شما را از خاک بیافرید،تا انسان شدید و به هر سو پراکنده گشتید.» علامۀ طبرسی گوید:«شما را از خاک بیافرید»یعنی آدم را که پدر شماست.سپس شما را از او پدید آورد و این قول را عبارت«تا انسان شدید و به هر سو پراکنده گشتید»تأیید می کند ولی تفسیر مناسب در احادیث معصومین آمده است و آن این است که خداوند همۀ ما را از خاک آفریده و در صلب پدرمان آدم به ودیعت نهاد آن گاه به قدرت خویش ما را پراکنده گردانید.

[21]

دیگر از آیات عبرت آمیز آن نیاز آدمی است به جنس دیگر و این نیاز را زناشویی بر می آورد.

از آنجا که در امور جنسی کشش از دو جانب است معلوم می شود که مسئله ازدواج یک مسئله فردی و شخصی نیست.بلکه خدای تعالی نظام عالم را بر اساس زوجیت در هر چیزی قرار داده است.چنان که فرماید«از هر چیزی دو روح آفریدیم»پس اوست که جنس نر و جنس ماده را خلق کرده است.

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا -از نشانه های قدرت اوست که برای خودتان از جنس خودتان همسرانی آفرید تا به ایشان آرامش یابید.» خداوند استمرار حیات نوع بشر به پیوند زن و مرد وابسته داشته است.ولی

ص :32


1- 10) -نور الثقلین،ج 4،ص 173.

این پیوند به گونه زور و اجبار نیست.بلکه به رغبت و میل دو طرف صورت می گیرد.

مرد به جستجوی زن بر می خیزد گاه ممکن است برای یافتن آن خود را به هلاکت اندازد.اگر انگیزه زناشویی نیرو نگیرد چه بسا مرد و زن از این عمل چشم بپوشند، زیرا ازدواج با مسئولیتهای بسیاری توأم است.پس خداوندی که آفرینش انسان را وابسته به ازدواج کرده در درون افراد بشر انگیزۀ جفت جویی را نیز به ودیعت نهاده است.از این روست که فرماید:

« وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً و میان شما دوستی و مهربانی نهاد.» چه بسا زن و مردی که تا لحظۀ ازدواج یکدیگر را ندیده باشند،چنان به یکدیگر دلبستگی یابند که گویی یک جان در دو بدن هستند.

پیوندی که خدا میان زن و مرد قرار داده بسا از یک مودّت مادی مبتنی بر اساس مصالح مشترک و خدمات دو جانبه تجاوز کند /10 و به صورت یک پیوند روحی درآید.

به تعبیر دیگر:پیوند زن و مرد در نخست ممکن است جنبۀ شهوانی داشته باشد ولی هرگز در این حد متوقف نمی شود.بلکه پس از گذشت زمانی چند به صورت یک عشق عمیق که بر اساس ایثار و بخشش استوار است در می آید و تا سر حدّ فداکاری پیش می رود.آری.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ -در این عبرتهایی است برای مردمی که تفکر می کنند.» هدف تفکر حرکت ذهن از معلومات ظاهری است تا برسد به معلومات تازه.

هنگامی که انسان در ظواهر زندگی تفکر می کند سرانجام به عمق معرفت می رسد و حکمت حیات را در می یابد.

[22]

از نشانه های قدرت او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف رنگهای پوست مردم و دگرگونی لهجه های آنهاست.

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ خَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوٰانِکُمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْعٰالِمِینَ -و از نشانه های قدرت اوست آفرینش آسمانها و

ص :33

زمین و اختلاف زبانها و رنگهایتان.و این عبرتهایی است برای دانایان.» چنان بر می آید که میان آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف رنگها و زبانها ارتباطی است.مثلا در مناطق استوایی رنگ پوستها تیره است و هر چه از خط استوا دور شویم /10 این تیرگی کمتر می شود تا به سفیدی و زردی گراید.این اختلاف در رنگها سبب شناسایی است که نظم زندگی بشر بدان وابسته است.در حدیثی که نقل خواهیم کرد کیفیت طبایع زمین و اثر آن در اختلاف افراد بشر نشان داده شده است.حکمت این اختلاف چیست؟عبد اللّٰه بن یزید بن سلام از حضرت رسول پرسید که مرا بگوی که چرا آدم را آدم نامیدند؟حضرت فرمود:

برای این که از گل زمین و ادیم آن آفریده شده»آن شخص پرسید که آدم را از یک گل آفریده است یا از همۀ گلها؟حضرت در جواب فرمود:

از همۀ گلها.اگر او را از یک گل می آفرید مردم یکدیگر را نمی شناختند و همه به یک شکل و صورت بودند».

پرسید آیا در دنیا همانندی دارند؟حضرت فرمود:

خاک یا سفید است و یا سبز و یا سرخ یا کبود یا رنگهای دیگر و نیز یا شیرین است یا شور،یا خشن و یا نرم.از این رو مردم روی زمین نیز بعضی نرمخوی اند و بعضی درشتخوی،بعضی سفیداند و بعضی زرد یا سرخ و یا سیاه همان گونه که خاک رنگارنگ است.اما اختلاف زبانها تحت تأثیر محیطی است که بشر را در بر گرفته».

اختلاف اجزاء یک هواپیما را و اجزای مختلفش را دیده ایم و می دانیم که چگونه هر عضوی نقشی را بازی می کند که برای انجام آن نقش مناسب است.اگر هر یک از اجزاء را به جای اجزای دیگر بگذاریم هواپیما کامل نخواهد بود و ما از ورای آن به حکمت سازندۀ طیاره راه می یابیم.

[23]

و از نشانه های قدرت خداوند عزّ و جلّ خوابیدن شماست در شب و در روز.تا آنجا که می دانیم هنوز دانشمندان راز خواب را نگشوده اند که چگونه می خوابیم و چرا زمانی که انسان خسته است اعضای بدنش سست می شود و به

ص :34

خواب می رود و به هنگام خواب چون مرده ای می شود.

وَ مِنْ آیٰاتِهِ مَنٰامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ

-و از نشانه های قدرت او خوابیدن شماست در شب و روز.» انسان شب می خوابد و گاهی هم در روز به هنگام قیلوله به خواب می رود.

در بعضی از روایات در باب استحباب خواب در روز تأکید شده است.

زیرا خواب در روز انسان را برای شب زنده داری مهیا می کند.همچنین در بعضی روایات دربارۀ حقیقت خواب مطالبی آمده است.

1-امیر المؤمنین(ع)گوید:

خواب آسودگی از رنج است و خو گرفتن به مرگ. (1)

2-از امام جعفر صادق(ع):

خواب سلطان دماغ است و قوام بدن و نیروی آن است.

وَ ابْتِغٰاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ

-و به طلب روزی برخاستن شماست.» در روز.

با آن که میان تو و روزی موانع بسیاری است چه چیز تو را برای به دست آوردن روزی بر می انگیزد؟آری یک نیاز غریزی و اگر آن نیاز نباشد انسان همۀ نیروی عقلی و جسمی خود را در این راه به کار نمی دارد. /10 آیا این دلیل به حکمت و لطف و عنایت و دقت تدبیر خداوند نیست؟ هر کس را رزقی است که پروردگار ما ما را بدان راه می نماید اگر در احوال مردم نیکو تفحص کنیم در می یابیم که هر یک از ما را برای جلب روزی راه و روشی است و کسی نیست مگر آن که او را از خوان رحمت خویش طعام می دهد.

پروردگارا!من نمی دانم روزی ام کجاست بلکه با آنچه بر قلبم می گذرد روزی خود را از تو می طلبم؛در طلب آن شهرها را می گردم.من در حال خود مانند

ص :35


1- 11) -غرر الحکم.

انسانی سر در گم و حیرانم؛نمی دانم آیا روزی ام در دشت است یا در کوهساران،در زمین است یا در آسمان،در خشکی است یا در دریا،به دست چه کسی است و از جانب چه کسی به من می رسد.همین قدر می دانم که علم آن نزد توست و اسباب فراهم آمدنش به دست توست.تویی که آن را از سر لطف تقسیم می کنی و با رحمت خود سبب ساز آن می شوی.بار خدایا!بر محمد و خاندان او درود فرست؛ ای پروردگارا روزی ات را برای من فراوان گردان و جای طلب آن را آسان کن و دسترسی به آن را نزدیک نما.مرا با طلب آنچه که در آن برای من و روزی ام مقدر نشده است به زحمت نینداز،تو از عذاب و آزار کردن من بی نیازی و من محتاج رحمت تو هستم.بر محمد و خاندان او درود فرست و با فضل و بخشش خود بر من جود کن که تو دارای فضلی زیاد هستی.

[24]

از آیات عبرت آموز دیگر خداوند فرستادن اوست ابرهای باران زای را.

دیدن ابرها هم سبب وحشت آدمیان می شود و هم سبب نعمت.زیرا گاه ابری ظاهر می شود و از آن سیل و صاعقه می زاید و گاه باران رحمت.ولی انسان همواره خواهان خیرات باران خواهد بود.

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ -و از نشانه های قدرت اوست که برق را به قصد بیم و امید به شما می نمایاند و از آسمان باران می فرستد تا زمین مرده را بدان زنده سازد.در این عبرتهاست برای کسانی که به عقل در می یابند.» /10 برق را ارزش زراعی است زیرا جو را ایمنی می بخشد پس از ترکیب اکسیژن و هیدروژن و نیتروژن مازوت پدید می آورد.

این تناسب در عالم وجود دلیل بر این است که تدبیر کار عالم می کند خدای سبحان است.

یاد خدای سبحان در این آیات چهار جمله است در پایان هر آیه ای که ممکن است از مراحل معرفت خبر دهد.از این قرار:

در این عبرتهاست برای مردمی که تفکر می کنند».

ص :36

«در این عبرتهایی ست برای دانایان».

در این عبرتهایی است برای کسانی که می شنوند».

در این عبرتهایی ست برای کسانی که به عقل در می یابند».

پس ما نیازمند به فکر و علم و شنیدن و اندیشیدن هستیم.ما فکر می کنیم تا علم حاصل کنیم علم ما را به استفاده از علوم دیگران از راه گوش یعنی شنیدن علوم و اخبار آنها وامی دارد،چون دانشهای ما با دانشهای آنان در آمیزد در این هنگام می اندیشیم و چون بیندیشیم به خدای عز و جل ایمان می آوریم زیرا به مرحله ای رسیده ایم که به آیات او دست یافته ایم.

[سوره الروم (30): آیات 25 تا 34]

اشاره

وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ تَقُومَ اَلسَّمٰاءُ وَ اَلْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذٰا دَعٰاکُمْ دَعْوَةً مِنَ اَلْأَرْضِ إِذٰا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ (25) وَ لَهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ (26) وَ هُوَ اَلَّذِی یَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَ لَهُ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلیٰ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (27) ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِکُمْ هَلْ لَکُمْ مِنْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مِنْ شُرَکٰاءَ فِی مٰا رَزَقْنٰاکُمْ فَأَنْتُمْ فِیهِ سَوٰاءٌ تَخٰافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (28) بَلِ اِتَّبَعَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوٰاءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اَللّٰهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (29) فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (30) مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَ اِتَّقُوهُ وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ لاٰ تَکُونُوا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (31) مِنَ اَلَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَ إِذٰا مَسَّ اَلنّٰاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذٰا أَذٰاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (33) لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (34)

ص :37

معنای واژه ها

27[المثل الأعلی]

:صفات برتر.

به یکتاپرستی روی به خدا آور
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که یاد خدا و یاد نعمتهای او پایه های ایمان را در دل مستحکم گردانید،حال باید که این ایمان از هر گونه شایبۀ شرک پاک و پاکیزه بماند.

در قرآن کریم،شرک یک نوع نیست،انواع مختلف دارد.شرک نقیض ایمان است و یک نوع و یک رنگ نیست.یعنی کسی که حق را ترک گوید و به باطل گراید ضرورتا چنان نیست که نوع واحدی از باطل را بپرستد.بلکه هر کافری باطلهای گوناگون را می پرستد.هر کس پیرو هوای نفس خود باشد به خدا شرک می ورزد و هر کس از پادشاه جابری اطاعت کند یا پیرو اجتماع فاسدی باشد یا به توانگر اسرافکاری اظهار بندگی کند،به خدای تعالی شرک ورزیده است.

ص :38

همچنین کسی که دین خود را بر حسب هوای نفس خود پاره پاره کند باز هم به خدا مشرک شده.حتی هر زمان که ایمان خالص شخص را چیزی مشوب کند او را به جانب شرک سوق داده است.

هر گاه بخواهیم نوعی از انحراف را معالجه کنیم باید بر توحید تأکید ورزیم.زیرا توحید چون حصاری است که ما را از هر انحرافی مصون می دارد.و هر انحرافی از طریق توحید،سقوط در مادیت و شرک است.

خداوند ما را به نظام آسمانها و زمین و حسن تدبیر در حرکت آنها متوجه می کند.شاید به قدرت خداوندی راه یابیم و به روز رستاخیز خستو گردیم.روزی که خدا ما را فرا می خواند تا در محکمۀ عدل او حضور یابیم و ما بدون درنگ از قبرها بیرون می آییم.

از آنجا که سلطۀ واقعی و تمام،از آن اوست پس هر شیء مطیع فرمان اوست.آیا او آفرینندۀ موجودات نیست؟آیا اسماء حسنی که آیات او در آسمانها و زمین ما را به آنها راه می نماید متعلق به او نیستند؟پس سزاوار نیست که برای او شریکی قرار دهیم.آیا تو می پسندی که شخص دیگری در چیزی که تو به جهد و کوشش خود فراهم آورده ای با تو شریک باشد؟نه!پس نباید یکی از آفریدگان خدا را شریک او قرار دهیم.خدای تعالی این آیات را نیک تفصیل می دهد تا مگر خردمندان دریابند.کسانی که بر خود ستم روا داشته اند از این آیات بهره مند نمی شوند،زیرا نمی توانند عقل خود را به کار بیندازند.

دین یکتاپرستی فطرتی است الهی که مردم را به آن فطرت آفریده است و در آن تبدیلی نیست.دین خدا دینی است مستقیم بی هیچ اعوجاجی.کسانی که با آن مخالفت می ورزند به سبب جهل آنهاست.بر ماست که پاک از آلودگی شرک از آن متابعت کنیم،و هر زمان که عوامل انحراف ما را از آن دور داشت به آن بازگردیم و به نماز استعانت جوییم که رکن استوار توحید است.پس نباید هیچ کس را شریک خدا قرار دهیم.

و نشانۀ توحید در حقیقت همان وحدت و یکپارچگی دین است و به وجود

ص :39

نیاوردن تفرقه در آن و پراکنده نشدن در امر دین به طوری که هر کس و هر گروه به آنچه دارد دل خوش کند و دینی را که به آن ایمان دارند و به ایشان وحدت و یکپارچگی می بخشد رها سازند.

گروه های باطل چون در تنگنا افتند متلاشی می شوند اینان هنگام سختی خدا را به تضرع می خوانند ولی چون از آنان رفع شر گردد بر اعتقاد خویش ثبات نمی ورزند.بلی به پروردگارشان شرک می ورزند و این درست عین کفران نعمت حق است.که چون کفران نعمت کنند خدا نعمتشان زایل سازد آن گاه در می یابند که از شرک چه زیانها زاده شود.

شرح آیات:

[25]

خدای تعالی برای مخلوقات خود سنتهایی نهاده که ما از آنها به نظامات و قوانین تعبیر می کنیم.

برای آن که به ملکوت آسمانها و زمین آشنا شویم قرآن الفاظی به کار می برد که ما در زندگی روزمره با آنها آشنایی داریم.مثلا هر گاه چیزی را بخواهیم،به کسی که فرودست ماست امر می کنیم خداوند هم هر گاه چیزی را از ما بخواهد به آن امر می کند ولی امر او مشیت اوست که هیچ گاه انجام ناشده باقی نمی ماند.

آسمانها و زمین منظم به تقدیراتی خدایی و سنتهایی ثابت هستند ولی چه کسی این سنتها و نظامات را برقرار می دارد؟ او خدای ماست ولی به چه چیز؟به امر خود.

زیرا امر خدا مظهر قدرت اوست بر هر خرد و کلانی.

اکنون مثلی می آوریم:

ساعتی کوچک را در نظر بیاورید که کار کردن آن فقط به داشتن نظام داخلی آن نیست،بلکه قوه ای هم هست که این نظام را به اجرا در می آورد و اگر آن قوه نباشد ساعت از کار باز می ماند.امر خدا هم در عالم همین حال را دارد.که اگر

ص :40

نباشد جهان روی به نابودی نهد.

و این به دو علت است:

اولا:چون نظام،به علت فقدان عاملی که آن نظام متکی و قائم به آن است،بکلی از کار می افتد.

ثانیا:چون وجود آفرینش به خودی خود پایان می پذیرد چرا که وجود هر چیزی منوط و متکی به امر خداست.ممکن است آیۀ بعد به این دو علت اشاره داشته باشد:

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمٰاءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ -از نشانه های قدرت اوست که آسمان و زمین به فرمان او بر پای ایستاده اند.» به فرمان او آسمانها و زمین بر پایند.و واژه«امر»بیانگر قدرت تامه و کاملۀ اوست و آن صادقترین تعبیر است از قیام مخلوقات به خدا.

کلمۀ«قیام»بیان کنندۀ تمام شیء و کمال اوست.پس هم چنان که انسان زمانی که برپا می ایستد،در تمامترین استعداد و برترین حالات خود است.

«قیام»آسمانها و زمین هم تعبیری است از برترین و تمامترین حالات آنها.معروف است که تمام شیء به معنی مجرد وجود آن نیست.بلکه صلاح و سلامت آن است.

همۀ اینها ما را به تمام قدرت پروردگارمان و سلطۀ مطلق او راه می نمایند که سراسر عالم وجود به«امر»او قیام دارد و به امر او از میان می رود و به امر او بار دیگر باز می گردد.

انسان به امر او قائم است و به امر او و دعوت او هلاک می شود و به امر او و دعوت او برای روز رستاخیز از قبر بیرون می آید.برای انسان کلمۀ«دعوت»را به کار برده زیرا انسان صاحب عقل است و صاحب عقل است که او را فرا می خوانند و او پاسخ می دهد.

قدرت خدای تعالی است که می تواند هر چه را در آسمانها و زمین است پس از نابودی بازگرداند:

« ثُمَّ إِذٰا دَعٰاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذٰا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ -سپس شما را از

ص :41

زمین فرا می خواند و شما از زمین بیرون می آیید».

زمانی که اسرافیل را فرمان دهد و او در صور بدمد،همه بر پا می خیزند و از /10 قبرها بیرون می آیند.«اذا»در آیه به معنی ناگهانی بودن فرمان است.

یعنی همه یک دفعه و به مجرد دعوت او بدون این که قدرت سرپیچی داشته باشید یا حتی بتوانید درنگ و کندی کنید به پیشگاه او حاضر می شوید.

[26]

خداوند مخلوقات را به قدرت خویش در آغاز بیافرید.پس باز گرداندن آنان یعنی آفرینش دوبارۀ آنان پس از مرگ برایش آسانتر است.این عبارت به میزان فهم مردم است که تقلید از یک چیز برای آنها آسانتر از ابتکار آن است.اما به نسبت آفریدگار ابداع کننده،امور را به سختی و آسانی قیاس نمی کنند.زیرا او چون بگوید«کن»هر چه باشد از سخت و آسان موجود می شود.

در این جا«آسانتر»برای بیان این حقیقت است که آنان که در امر معاد تردید می کنند و در عین حال می دانند که خدا بشر را آفریده است چرا به این امر توجه ندارند که اگر دشوار باشد خلقت نخستین است و باز گرداندن پس از مرگ بسی آسانتر از آن است؟ از این جاست که حکما می گویند که کلمات از تعبیر از ذات پروردگار عاجز است بلکه فقط می توانند بیان کنندۀ اسماء و افعال او باشند و گفته اند:

نهایات را بگیر و مبادی را رها کن.پس وقتی می گوییم خدا رحیم است مقصودمان آن نیست که خدا را قلبی است که به عشق می طپد بلکه مراد این است که زمانی رحمت می آورد موجبات رحمت را ایجاد می کند همچنین است وقتی می گوئیم «برای او آسان تر است».

خدای تعالی هنگامی که مخلوقی را می آفریند و هنگامی که او را پس از مرگ باز می گرداند نیازمند ادوات و آلات نیست و در آفرینش او لغزش و اشتباه نیست.هر چه بر روی زمینش بروی به ملکوت آسمانها بنگری و به تدبیر عظیم او و نظام و متانت صنع او دقیق شوی بهتر به اسماء حسنای او پی می بری که او فرمانرواست،قدوس است،سلام است، /10 مؤمن است،مهیمن است و عزیز و جبار و

ص :42

متکبر است او مثل اعلی است که آیات جمال و کمال در آسمانها و زمین به او اشارت دارند.

« وَ لَهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است.» آری،آسمانها عظیم و پهناور و زیبا و دارای نظامی دلپذیر و تدبیری نیکو هستند.ما را هدایت می کنند به سوی پروردگارمان تا به این اصل معترف شویم مثل اعلی ذات خداوندی است و عظیم است با قدرتی پهناور،جمیل و مدبر است.در زمین آیات جمال و جلال است و آنهاست قدرت و ملکوت و دیگر اسماء حسنای او راه می نماید.

پروردگار ما مثل اعلی است بنا بر این نمی شود چیزی را به او قیاس کرد او برتر است از هر چه در آسمانها و زمین دیده می شود یا دیده نمی شود.نتوان او را به چیزی تشبیه کرد یا در حیطۀ توهم و تصورش آورد.از امام صادق(ع)روایت شده که گفت:

«خدا کسی است که هیچ چیز مانند او نیست و به وصف و وهم در نمی آید پس اوست مثل اعلی».

[28]

خدای تعالی مثلی می آورد از جزیرة العرب.آنجا که مردم در نظام سروری و برده داری زندگی می کردند و می پرسد:آیا می پذیرند که بنده ای از بندگانشان با آنها در مال آنها به گونۀ مساوی شریک باشند؟وقتی چنین پیشنهادی را نمی پذیرند چگونه برای خدای همانندها و شریکان قرار می دهند.

« ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِکُمْ هَلْ لَکُمْ مِنْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مِنْ شُرَکٰاءَ فِی مٰا رَزَقْنٰاکُمْ فَأَنْتُمْ فِیهِ سَوٰاءٌ -برای شما از خودتان مثلی می آورد:مگر بندگانتان در آنچه به شما روزی داده ایم با شما شریک هستند تا در مال با شما شریک باشند.» متساوی در شرکت و افزون بر آن:

« تَخٰافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ -هم چنان که شما آزادان از یکدیگر

ص :43

می ترسید از آنها هم بیمناک باشید».

و این عادت شریکان است که از یکدیگر می ترسند.آیا شما از بندگانتان می ترسید؟هرگز.

« کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ -آیات را برای مردمی که تعقل می کنند این سان تفصیل می دهیم».

زیرا جز صاحبان خرد آیات خدا را نمی فهمند.

[29]

حقیقت این است که کسانی که شرک می آورند چنان نیست که به اکراه به آن شریک گراییده باشند یا اگر از حق اعراض کرده اند به سبب غامض بودن مسئلۀ حق نیست یا به سبب عدم معرفت حق نمی باشد.بلکه به سبب آن است که می خواهند از هوای نفس خود پیروی کنند.چنان که می فرماید:

« بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْوٰاءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ -آری ستمکاران بی هیچ دانشی از هوای نفس خود پیروی کرده اند.» هواپرستی جوهر شرک است،زیرا مشرک از بیم مرگ،از طاغوت خود پیروی می کند و مشرک در برابر غنی جز به طمع مالش سرفرود نمی آورد،پس مسئله نسبت به مشرک عشق به جاویدان زیستن و راحت است.

آیه به ما می گوید که ستم اساس پیروی از هواست و آن به نوبۀ خود سبب ضلالت است.شاید این امر ما را به نفش فساد در روابط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و مآلا به ضلالت راه بنماید.

اگر روابط میان افراد بشر روابطی سالم باشد و به یکدیگر ستم نکنند نیازی به پیروی از هوا نباشد.

در آیه ذکر شده که هوی و علم ضد یکدیگرند.کسی که از هوای نفس پیروی کند علم از او دور می شود و کسی که با هوای نفس خود مخالفت ورزد به نور علم روشنی خواهد گرفت و هر کس بدون علم از هوای نفس پیروی کند خدا به زودی او را گمراه خواهد ساخت.

« فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللّٰهُ -آن را که خدا گمراه کند چه کسی هدایت

ص :44

می کند.» خداوند انسان را گمراه می کند و علم او را اگر بدان عمل نکند از او می ستاند زیرا چنین کسی علم خود را رها کرده و به جهل گراییده است.و از هوای نفس خود پیروی کرده.در این حال کسی را جز خدا که او را هدایت کند نمی یابد.

انسان از هوای خود پیروی می کند و از بتان اطاعت می نماید بدین طمع که او را یاری کنند.پندارد که آنها نیرومند و توانا هستند.ولی نه چنین است.چون عذاب خدا در رسد از بتان هیچ کاری ساخته نخواهد بود.

« وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ -و آنها را هیچ یاوری نیست.» نه در دنیا و نه در آخرت از معبودان دروغین نه یاری زاید و نه شفاعت آید.

و این به معنی این است که انسان در زندگی خود به دو چیز نیازمند است.عقلی که او را هدایت کند و نیرویی که یاری اش کند.کسی که از هوای نفس خود پیروی کند هر دو اینها را از دست خواهد داد.

[30]

خداوند به انسان می گوید:اگر خواهی که خدا را حقا بپرستی باید از هر فشار و اجباری اعراض کنی و فقط و فقط خدا را بپرستی و جان از لوث شرک پاکیزه گردانی.

« فَأَقِمْ وَجْهَکَ /10 لِلدِّینِ حَنِیفاً -به یکتاپرستی روی به دین آور.» «وجه»آشکارترین عضو است در نزد انسان.از این رو از آن به موافقت وجهت سیر کسی تعبیر می شود.وقتی می گویند«توجهات فلانی»یعنی طریقه و سلوک او.

قیام به معنی کمال است زیرا بهتر و برترین حالات انسان حالت قیام اوست.از این رو در قرآن آمده است که«اقم الصلات»برای بیان انجام آن به بهترین وجه کامل.

در این جا قرآن از کار دینی خالص و پاک از شایبه های شرک با عبارت «اقم وجهک للدین»تعبیر می کند چون صرف پذیرفتن دین کافی نیست بلکه باید

ص :45

تمام موضعگیریها و رفتارها و باورها و گرایشها با شرایع و قوانین دین مطابقت کند.

این مطلب را کلمۀ«حنیفا»تأکید می کند چون«حنیفا»یعنی پاک از پلشتی شرک و آلودگی رذائل.

و«حنیف»کسی است که از همان آغاز زندگی با شرک و مشرکین مخالف باشد.کسی که پیرو کسانی باشد که گمراهش می کنند،نمی تواند گفت بر راه مستقیم است.باید هر کس خود راه حق را بیابد و در آن گام نهد.

« فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا -فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است.» اگر با فشارهای خارجی که تو را به رفتن در راههای منحرف بکشاند مواجه شدی فشار دیگری هم هست که تو را به پیروی از طریقۀ مستقیم وامی دارد.و این همان فطرتی است که خدای تعالی انسان را بدان فطرت بیافریده است.

در قرآن آمده است که«و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید:آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند:آری گواهی می دهیم.تا روز قیامت نگویید که ما از آن بی خبر بودیم*یا نگویید که پدران ما پیش از این مشرک بودند و ما نسلی بودیم بعد از آنها و آیا به سبب کاری که گمراهان کرده بودند ما را به هلاکت می رسانی؟» (1) فطرت در این آیه به معنی وحدانیت است زیرا وحدانیت جزئی از آفرینش همۀ مردم است.

همۀ مردم نه فقط مؤمنان.

« لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ -در آفرینش خدا هیچ تغییری نیست.» /10 شاید معنی آن این باشد که برای انسان تغییر دادن فطرتش به تربیت و توجیه،ممکن نیست حتی اعمال ناشایست هم فطرت بشر را تغییر نمی دهد.مثلا تو و کسی که شراب می خورد و یا مردم را می کشد در فطرت یکی هستید گناهکار می داند که گناه می کند و دروغگو به دروغ خود اشعار دارد و گمراه به خطای خود

ص :46


1- 12) -اعراف172/ و 173.

واقف است ولی اینان فطرتشان ضعیف است.

این فطرت الهی و ثابت برترین دینی است که بشر خود را بدان ملزم می دارد و از آن پیروی می کند و شخصیت خود را در آن می بیند،زیرا آن چونان آینه ای است صافی که در آن هیچ اعوجاجی نیست شخصیت انسان و زندگی او و مجتمع او با او استقامت می گیرد.در حالی که آیینی که بر اساس فطرت نباشد راه افراط و تفریط می پیماید و به جانب راست و چپ متمایل می شود و ضمیر انسان را فاسد می نماید و شخصیت او مسخ می کند و زندگی اش را تباه می سازد.

از این کلمه در می یابیم که این یک ضرورت انسانی است.ولی اغلب مردم در نوع آیینی که بدان گردن می نهند اشتباه می کنند.

« ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ -دین پاک و پایدار این است.» از این آیه نتیجه می گیریم که برای شناخت دین صحیح و خالص دو راه وجود دارد:

اول هدایت خدا آنجا که می گوید«به یکتاپرستی روی به دین آور»و دیگر و جدان.

« وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ -ولی بیشتر مردم نمی دانند.» مسئلۀ مردم این است که از علمشان بهره نمی جویند بلکه از هواهای نفسانی خود متابعت می کنند.بنا بر این نباید از این که پیروان دین حق اندک اند وحشت کنیم.یا از این که پیروان راه شیطان بسیارند بیمی به دل راه دهیم،زیرا بیشتر مردم نمی دانند.

[31]

به راه راست دین حق رفتن کاری آسان نیست،زیرا عوامل و انگیزه های شهوت و وسوسه های /10 شیطان و فشارهای اجتماعی همواره می کوشند تا انسان را از راه حق منحرف سازند.پس باید به خدا روی آورد و هر بار که اسباب انحراف به شرق یا به غرب سر برداشت به خدا پناه برد و به او روی آورد و به تقوی ملتزم شد بدین گونه که تمام فرایض شریعت را به انجام رسانید که شریعت حصن توحید است و با روی معرفت.یکی از آشکارترین معانی تقوی برپای داشتن نماز

ص :47

است که نماز دژ استوار ایمان است و باروی رفیع شناخت پروردگار.

« مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ -به او باز گردید و از او بترسید و نماز بگذارید.» فرق میان این آیه و آیات ما قبل در این است که در آنجا خطاب به صیغۀ مفرد بود و در این جا به صورت جمع،زیرا موضوع آیات پیش مسئولیت بود و انسان در مقام مسئولیت یکی است و این آیه در مقام عمل است و عمل باید به صورت جمعی باشد.پس انسان در مقابل خدا تنهاست و هر کسی مسئول اعمال خود است.

خدا از ما می خواهد التزام به صراط مستقیم را به هنگامی که روی به دین او می آوریم و از فطرت او پیروی می کنیم.فطرتی که در مزرعه روح ما کاشته شده.

ولی این کار چگونه حاصل می شود و چگونه به کمال می رسد و چگونه باید آن را حفظ کنیم.پروردگار ما می گوید«به او باز گردید و از او بترسید و نماز بگذارید».

تو به انگیزۀ فطرت بدین خود مؤمن شده ای.مثلا هنگامی که به مسجد می روی کسانی همانند خود را می یابی.تو و آنها تشکیل یک جامعه را می دهید.

پس همه به درگاه خدا زاری می کنید و به او روی می آورید.در این جا نظریه ای است که می گوید این جامعه متبلور می شود.و فرد به تنهایی قادر نیست که بیان کنندۀ دین پروردگارش باشد خداوند مردم را به یکدیگر دفع می کند تا به گرد این دین حلقه زنند.

بازگشت به خدا و ترس از او چون فرمان اتوموبیل است که اگر آن را درست به دست گیریم نمی گذارد اتوموبیل منحرف شود و لو این که در زمین یخ بسته حرکت کند.جامعه،ما را به راست و چپ می کشاند ولی بازگشت به خدا و ترس از او و برپای داشتن نماز نمی گذارد که از طریق مستقیم منحرف شویم.

در این جا فرقی است میان اقامه نماز و بین اتیان نماز.اقامۀ نماز باید با تمام شرایطش باشد.

از ابو عبد اللّٰه الحسین(ع)روایت شده:

ص :48

«حق نماز این است که نمازگزار خود را در برابر خدا ایستاده بداند...» امام صادق(ع)می فرماید:

«چون رو به روی قبله ایستادی دنیا را و مردم دنیا را و هر چه را در دنیا هست به فراموشی بسپر».

و چون تکبیر گفتی تمام آنچه را در آسمانهای برین و در زمین است در برابر کبریا و عظمت خداوند ناچیز شمر؛چون،هر گاه خداوند تعالی از قلب بنده اش به هنگامی که تکبیر می گوید آگاه شود و قلبش با تکبیری که می گوید همصدا نباشد می فرماید:ای دروغگو،آیا مرا می فریبی؟!سوگند به عزت و جلال خود که تو را از حلاوت یادم محروم می سازم و از قرب خود و مناجات کردن با من محجوبت می کنم.

«و بدان که او نیازی به خدمت تو ندارد و از عبادت تو بی نیاز است و به دعای تو حاجتی ندارد.او به فضل خود تو را فرا خواند تا تو را رحمت کند و تو را از عقوبت خویش دور سازد».

در بعضی از احادیث آمده است که نماز را حدودی است.

زکریا بن آدم از حضرت رضا(ع)روایت می کند که گفت:

«نماز را چهار هزار در است». (1)

امام صادق فرماید:

«نماز را چهار هزار حد است». (2)

« وَ لاٰ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ -و از مشرکان مباشید.» [32]

به خاطر پیروی از دین حنیف و پاکیزگی از ناپاکی شرک آدمی نیاز به انابت و تقوی و اقامه نماز دارد.در آن جا مؤمن در دژ استوار توحید قرار می گیرد.و از مظاهر شرک که یکی از بارزترین آنها اختلاف در دین و تشتت و تحزب است

ص :49


1- 13) -بحار الانوار،ج 28،ص 303.
2- 14) -همان منبع.

در امان می ماند.

« مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ -از آنان مباشید که دین خود را پاره پاره کردند و فرقه فرقه شدند و هر فرقه ای به هر چه داشت دلخوش بود.» «دین خود را پاره پاره کردند»در راهی که خدا مقرر داشته بود،اختلاف ورزیدند و از وحدتی که دین ایجاد می کند اعراض کردند.

هر گاه خواستید که بدانید آیا در راه شرک قدم می زنید و یا به راه توحید خود را بیازمایید که آیا دچار خلافهایی که از هوا و هوس سرچشمه می گیرد شده اید یا نه؟جامعه ای که پیرو خداست میان افرادش اختلافی نیست،زیرا همه از یک فرد پیروی می کنند.که او هم آنان را به سوی خدا راه می نماید.حال چرا خدا کسانی را که در دین اختلاف می کنند /10 مشرک خوانده است؟ به دو احتمال:

1-آنها پیرو هواهای خویش اند،چنان که گوید:«بلکه آنان که ستم کردند بدون هیچ دانشی از هوای نفس خود پیروی کردند».

2-یا این که از اشخاص معینی پیروی کردند که آنان را از راه راست خداوند منحرف می سازد.

مسئلۀ مهمتر این است که به تفرقۀ تنها راضی نشده اند بلکه مغرور به دستاوردهای خود هم هستند و هر گروه و دسته ای به آنچه حاصل کرده خشنود و راضی است.

کسانی هم که به اموال و یاران خود مغرور هستند همین حال را دارند.این غرور آنها را از یکدیگر جدا می کند و از دین دور می دارد و به مشرکین ملحق می سازد.می پندارند که دستاوردهای دنیوی دلیل راستی گفتارشان است در حالی که مردمی هستند در عمل زیانکار.

[33]

بشر چه وقت در خواهد یافت که بر حق است یا بر باطل؟خداوند برای ما مقیاسی وجدانی و درونی قرار داده،در حالات ضرر و اضطرار هر معبودی را

ص :50

فراموش می کند و تنها و تنها به خدا توجه می کند.

« وَ إِذٰا مَسَّ النّٰاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ -چون بر آدمیان زیانی برسد پروردگارشان را بخوانند و به درگاه او توبه کنند.» ولی:

« ثُمَّ إِذٰا أَذٰاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذٰا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ -و چون رحمت خویش را به آنها بچشاند گروهی را می بینی که به پروردگارشان شرک می آورند.» مسئله این است که انسان ساعاتی را که در تنگنا افتاده است فراموش کند انسان معذور نیست که بگوید:خدا را نشناخته ام.بلی.در هنگام نیاز خدا را شناخته و در آن لحظات به او پناه برده است.

در این آیه تعبیرات«مسّ»و«اذاقهم»به کار رفته که نشانگر کمترین احساس هستند و نتیجۀ بازگو کنندۀ طبیعت و سرشت بیتاب و نالان آدمی می باشند و این که چگونه به محض برخورد با یک زیان و گزند به خدایش پناه می برد و سپس همین که طعم رحمت خود را به او می چشاند از خداوند روی بر می تابد و به او شرک می ورزد.

از آیه چنان بر می آید که همۀ مردم هنگامی که احساس خطر کنند یا زیانی به آنها برسد به خدا پناه می برند،سپس به مجرد این که طعم رحمت او را چشیدند بازهم به او شرک می آورند.

همچنین در این آیه علاج حالت تفرقه و پراکندگی است.آنها که دستخوش چنین تفرقه ای در دین خود شده اند از کاری که کرده اند خوشحال اند.و به ثروت و مالی که از این راه به دست آورده اند مغرور.نعمت خدا را فراموش کرده اند.و چرا چنین کرده اند،در حالی خدای تعالی آخرین پناهگاه آنها بوده است به هنگامی که همۀ راهها به رویشان بسته شده.در آنجا کشاکشهای حزبی را فراموش کرده اند و رشته های وابستگیهای مختلف را بریده اند و به پروردگار مقتدر خود گراییده اند.

ص :51

[34]

کسانی که تا احساس نعمت کنند شرک می آورند و از نعم ظاهری خوشحال می شوند و از بتان پیروی می کنند باز هم به دنبال تفرقه در دین می روند اینان نعمت خدا را کفران می کنند. /10 خداوند به سبب این کفران نعمت آنان را زیان دیدگان در دنیا و خسران کشیدگان در آخرت می خواند.

« لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ -پس نعمتی را که به آنان داده ایم کفران کنند.اکنون متمتع شوید.زودا که خواهید دانست.» از این آیه چند حقیقت را در می یابیم.

اولا:حالت گروهگرایی که بر اساس فخر و مباهات استوار باشد و صاحب آن مدعی مال و نعمت باشد.سبب کفران دیگر نعمتها شود.

کسی که به فرزندان خود زیاد مباهات کند برایش میسر نیست که دیگر جوانان جامعه را به حساب بیاورد.یا کسی که به دانش و معلومات حزب خویش بسیار ببالد مسلم است که از علوم و معارف دیگر گروه ها بی نصیب می ماند.به عبارت دیگر گروهگرایان از مردم دیگر می برند و بنا بر این خود را از نعمت بزرگی محروم می سازند.

ثانیا:شکر نعمت فقط این نیست که بر او بیفزایی یا خوب از آن نگهداری کنی بلکه باید از آن لذت ببری که خود غذای دل و لذت روح است.در حالی که کسانی که به نعمتهای خدا کفران می ورزند تنها به بخشی از آن نعمتها متمتع می شوند،همان گونه که ستوران از نعمتها متمتع می شوند ولی همانند بشر لذت نمی برند.زیرا تمام توجهشان به جنبۀ مادی آن است و ابعاد معنوی را فراموش می کنند.

ثالثا:کفران نعمتهای خدا سبب زوال آن می شود.بلکه نعمت را به نقمت بدل می سازد.به عبارت دیگر کسی که تنها هدفش تمتع از نعمت باشد بسا حدودی برای خود قایل نباشد و خود را بیمار سازد.

ص :52

[سوره الروم (30): آیات 35 تا 39]

اشاره

أَمْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْهِمْ سُلْطٰاناً فَهُوَ یَتَکَلَّمُ بِمٰا کٰانُوا بِهِ یُشْرِکُونَ (35) وَ إِذٰا أَذَقْنَا اَلنّٰاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهٰا وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذٰا هُمْ یَقْنَطُونَ (36) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (37) فَآتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْکِینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ ذٰلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اَللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (38) وَ مٰا آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوٰالِ اَلنّٰاسِ فَلاٰ یَرْبُوا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا آتَیْتُمْ مِنْ زَکٰاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اَللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُضْعِفُونَ (39)

معنای واژه ها

39[لیربوا]

:تا این ربا افزون شود.

شرک میان توجیه فرهنگی و آثار اقتصادی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که قرآن اثر شرک را در آیات پیشین بیان داشت و دانستیم که شرک سبب اختلاف و کشاکش و تفرق ادیان می شود در این درس دو اساس را که مشرکان بر آن تکیه می کنند بیان می دارد.

ص :53

اول:توجیه شرعی برای شرک.و آن اعتقاد به این است که خدای تعالی به این گروه یا آن گروه-بدون اقامۀ دلیلی بر این ادعاء-کارهای دنیا را واگذار کرده است.

دوم:توجیه اقتصادی.به این باور که بتان مالک ارزاق مردم اند.مسلم است که این باور از جهل به خدا سرچشمه می گیرد و نومیدی از رحمت او به هنگام سختی و زیان و کفران نعمت او در راحت و آسایش.

همچنین انسان در میان دو خطر زندگی می کند.

امید مفرط در حال نعمت و یأس کشنده به هنگام سختی.در حالی که امید و نومیدی /10 باید در انسان به حد متعادل باشد.

برای این که همه جوانب موضوع کاملا بررسی شود به بعد اقتصادی اشارت دارد و آن را در جامعۀ توحیدی و جامعه مشرک مقایسه می کند.

پروردگار ما در این آیه اندیشۀ دیگری را هم به ما الهام می کند که در دو آیۀ بعدی با تفصیل بیشتری بیان شده است.به این معنی که انسانی که در راه خدا انفاق می کند تا اجر و پاداشی مضاعف برد با کسی که می خواهد مال خود را به وسیلۀ ربا افزون کند فرق دارد.زیرا کسی که دارایی خود را در راه خدا انفاق می کند می داند که خدا او را چند برابر پاداشی بهتر از آنچه انفاق کرده عطا خواهد کرد،در حالی که رباخوار به خدا اعتماد ندارد و برای این که دست در دست برادر مسلمان خود نهد حرکت نمی کند.

خدای تعالی سپس به یاد ما می آورد که او روزی دهنده است و زنده می کند و می میراند.آیا از میان آن بتان کسی هست که چنین عملی انجام دهد؟خدای تعالی از آنچه شریک او می سازید بسی برتر و بالاتر است.

شرح آیات:

[35]

بشر هر چند هم در پی گمراهی و تبه کاری باشد باز هم می خواهد به گونه ای اعمال خود را توجیه کند تا به اعتراض و جدان خود پاسخ قانع کننده دهد.

ص :54

بدترین توجیهات این است که تبهکار بخواهد به خود بقبولاند که خداست که او را به این کارها وا می دارد.فطرت دین در هر قلبی رسوخ دارد و آن بزرگترین ضامن اصلاح بشر است.به راستی اگر این فطرت در سایه قرار گیرد دیگر چه عاملی ضامن اصلاح او خواهد بود.

در باب کسانی که می خواهند اعمال ناپسند و جرایم خود را به گونه ای توجیه کنند،قرآن چنین می پرسد:

« أَمْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْهِمْ سُلْطٰاناً -آیا بر ایشان دلیلی نازل کردیم.» دلیلی که بر دل سلطه یابد و جایی برای شک و تردید باقی نگذارد.همانند آن عصا که خدا بر موسی عطا کرد و معجزه زنده کردن مردگان که عیسی را ارزانی داشت و قرآنی که بر محمد نازل نمود.و باید که این دلیل واضح و صریح باشد چنان که گویی به چیزی که می خواهند و می خوانند تکلم کند.

« فَهُوَ یَتَکَلَّمُ بِمٰا کٰانُوا بِهِ یُشْرِکُونَ -تا از چیزی که با خدا شریک می سازند،سخن گفته باشد.» ما غالبا از خود می پرسیم که خدا با این مشرکان چه خواهد کرد؟پس می گوییم مسئلۀ اینان مسئلۀ فرهنگی است.چه بسا زندگی و سیاست و اعمالشان بر امثال این افکار بنا شده باشد.خداوند امثال این افکار را از اساس از بین می برد تا در روز قیامت بر خدا احتجاج نکنند که حقیقت برای آنها روشن نشده است.

حقیقت بر ایشان روشن شده و دیگر آنان را حجتی در دست نیست.

بسیاری از مشرکان می پندارند آنان از جانب خدا مکلف هستند که از بتان خود متابعت کنند.یا می پندارند که بتان آنها را در نزد خدا شفاعت خواهند کرد و سبب تقرب و نزدیکی آنها خواهند شد.

ستمگران امروز هم گاه خود را نمایندۀ خدا می دانند.همچنین پادشاهان مسلمان که به نام دین قیام می کردند،شعراء در مدایح خود آنها را خدایانی می شمردند فروتر از اللّٰه.مثلا یکی از آنها در وصف یکی از خلفای عباسی گفته است:

ص :55

ما شئت لا ما شاءت الاقدار

فاحکم فانت الواحد القهار

(آنچه تو خواهی نه آنچه تقدیر خواهد*پس حکم کن تو یکتای قهار هستی) /10 مثلا هیتلر ادعا می کرد که از سوی خدا مکلف است که ملت آلمان را نجات بدهد.و نماد او صلیب شکسته بود.مستکبرانی هم که امروز در غرب هستند همین حال را دارند.قرآن با نیروهای جاهله که بشر را به اسم دین بندۀ خود کرده اند چنین مواجهه می کند،که تا زمانی که از سوی خداوند دلیلی بر صدق آنها نیامده باشد گمراه کنندگانی بیش نیستند.

قرآن مردم را مستقیما در برابر مسئولیتهایشان قرار می دهد و مدعیان دین واسطه بین بنده و خدا نیستند بدین طریق راه را بر واعظان سلاطین و دکان داران دین بربسته است تا از سادگی مردم بهره کشی نکنند و آنان را به نام دین بیم ندهند و در برابر دیناری چند که از احکام می گیرند،کلمۀ حق را تحریف ننمایند.

[36]

چرا مردم به جای خدا به شریکان خدا و بتان توسل می جویند؟یکی بدان سبب است که گرفتار توجیهات شرعی شده اند و گاه به زعم این که آنان روزی دهندۀ آنها هستند.قرآن مطلب را از ریشه بررسی و اصلاح می نماید.

« وَ إِذٰا أَذَقْنَا النّٰاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهٰا -چون به مردم رحمتی بچشانیم شادمان می شوند».

یعنی احساس سرمستی و غرور می کنند.معلوم می شود که فرح حالت احساس اشباع و استغناء است.حالتی است مذموم که خدا به زبان قوم قارون از آن نهی کرده است.آنجا که به او گفتند:« لاٰ تَفْرَحْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ »شادمان مشو که خدا شادخواران را دوست ندارد.

ولی شادمانی حالتی ممدوح نیز هست و آن در صورتی است که به خدا پیوسته باشد.هر کس به خدا مستغنی باشد با توکل به او احساس نیرو می کند.

خداوند باین گونه شادمانی فرمان داده است:

«بگو به فضل و رحمت او شادمان بشوند زیرا این دو از هر چه می اندوزند

ص :56

بهتر است». (1)

« وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ -و چون به سبب کارهایی که کرده اند رنجی به آنها رسد...» بدیها و رنجها به بشر نمی رسد مگر به وسیلۀ گناهان ایشان.بر آنهاست که وضع فاسد خود را دگرگون سازند تا خدا نیز به گونۀ دیگر به آنها نگاه کند.ولی آنها بعد از رنجی که به آنها می رسد نومید می شوند.

« إِذٰا هُمْ یَقْنَطُونَ -ناگهان نامید گردند.» از واژه«ناگهان»در می یابیم که نومیدی به گونه ای ناگهانی بر آنها چیره می شود و این به سبب ضعف نفوس و تنگی افق دید آنهاست.این آیه ما را به چند حقیقت آشنا می کند:

اولا:جهل به خدا قلب را گرفتار غرور و نومیدی می کند در حالی که اطمینان به خدا قلب را نیرومند می سازد تا در برابر نعمتی که به او داده شده سرمست و مغرور نشود و به سبب رنج و بدبختی مأیوس نگردد.

مؤمنان از پروردگارشان می خواهند که آنان را محتاج مردم سفله نکند حتی آنان را به نیازمندی به دیگران نیازماید تا چنان پندارند که ایشان روزی دهندگان به ایشان هستند.در دعای مکارم الاخلاق آمده است:

«بار خدایا مرا وادار کن که به هنگام ضرورت از تو خواهم هر چه خواهم.

و به هنگام فقر به درگاه تو تضرع کنم و مگذار که من به هنگام اضطرار به دیگری جز تو روی آورم». (2)

ثانیا:آیه از چهرۀ تابناک جامعه ای که بر اساس توحید بنا شده باشد و از آلودگی شرک دوری گزیده نقاب بر می گیرد:چگونه؟! بسیاری از خصال رذیله از عدم اعتماد بنده در برابر خدا حاصل می شود.

ص :57


1- 15) -یونس58/.
2- 16) -امام علی بن الحسین مفاتیح الجنان،ص 601.

پس بخل،غش،کسب حرام چون ربا خواری و غیره معلول همین علت هستند.

در حالی که فضیلت انفاق و کرم و عفت از اطمینان به خدا سرچشمه می گیرد و از اعتقاد به این که خداوند روزی دهنده و صاحب قدرت و توان است.

ثالثا:قلب مؤمن بین نومیدی و امید زندگی می کند؛در حالی که قلب کافر گاه همیشه شادخوار و لذتجوست از این رو گرفتار سرمستی می شود و گاه چنان نومید می شود که از هر گونه سعی و عمل باز می ماند.

[37]

این حقیقت را با توحید چه رابطه ای است؟ رابطه این است که مؤمن معتقد است که روزی دهنده خداست و او روزی هر که را خواهد افزون می کند و هر که را بخواهد تنگ می گیرد.و او نه از حالت نخست بیهوده شادمان می گردد و نه از حالت دوم بیهوده ناامید می گردد.

« أَ وَ-لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ -آیا نمی بینند که خدا روزی هر کس را که بخواهد فراوان می کند یا او را تنگ روزی می سازد؟» /10 آری بسیاری از مردم در امر روزی خواری فقط عوامل مستقیم و آشکار را می بینند و عامل غیبی را فراموش می نمایند.از این رو است که می فرماید:

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ -در این عبرتهایی است برای مردمی که ایمان می آورند.» مؤمنان فقط به عوامل ظاهری نمی نگرند،بلکه انگشتان غیب را هم که آن عوامل را به کار می اندازد می نگرند.آنها می دانند که کار کشاورز اگر با عوامل دیگری که در نمو محصول شرکت دارند چون بارور بودن زمین و شیرینی آب و نور خورشید حتی تأثیر دیگر کرات،چقدر ناچیز است.

پس همان گونه که در کشاورزی بیان شد در سایر موارد رزق هم همین طور است.از این رو می نگریم که مؤمنین به تنهایی به آیات رزق راه یافته اند و پروردگارشان در برابر آن شکر می گویند.

[38]

چون روزی از جانب خداست و مؤمن از رحمت خدا مأیوس نمی شود،هر گاه ثروت خود را از دست بدهد،و خواستار خشنودی اوست و از آنجا

ص :58

که مؤمن از هر چه به دستش بیاید شادمان نمی شود،بلکه هر چه را در دست دارد عاریه می پندارد که به زودی از دستش خواهد رفت،پس شایسته است که از مالش انفاق کند و خویشاوندان فقیر و نیازمندان را دستگیری نماید.

« فَآتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ -حق خویشاوند مسکین و در راه مانده را ادا کن.» ترتیبی که در این آیه آمده است در خور توجه است در روایات هم آمده است که خویشاوندان در انفاق مقدم بر دیگران هستند.

در حدیث از ابی عبد اللّٰه الامام الحسین(ع)روایت شده که:

«از رسول خدا(ص)شنیدم که می گفت:نخست مادرت و پدرت و خواهرت و برادرت سپس آنها که به تو نزدیکترند از دیگران.کسی که خویشاوندی نیازمند دارد به دیگران صدقه دادنش را فایده ای نباشد». (1)

در بعضی از احادیث در تفسیر خویشاوندان در این آیه آمده است که مراد اهل بیت رسول اللّٰه(ص)هستند.

در احتجاج طبرسی از علی بن الحسین(ع)روایت شده که خطاب به یکی از شامیان فرمود:آیا این آیه را« وَ آتِ ذَا الْقُرْبیٰ حَقَّهُ »را نخوانده ای؟آن مرد گفت:بلی،خوانده ام.حضرت فرمود:ما هستیم که خدا فرمان داده که حقشان را ادا کنید. (2)

در مجمع البیان از ابو سعید خدری آمده است که این آیه در حق فاطمه(ع) و باغ فدک آمده است. (3)

« ذٰلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -این بهتر است برای کسانی که خشنودی خدا را می جویند و ایشان رستگارانند.» در نظر اول چنان می نماید که انفاق غرامت است و خسارت در حالی که

ص :59


1- 17) -نور الثقلین،ج 4،ص 147.
2- 18) -همان منبع،ج 3،ص 155.
3- 19) -مجمع البیان،ج 8،ص 306.

انفاق خیر است در صورتی که به ریا نیامیزد و قصد سلطه جویی در آن نباشد.

معنی این که«انفاق خیر است»و جامعه ای که در آن انفاق باشد جامعه ای رستگار است چیست؟ جواب این است که انفاق گاه سبب تکامل اجتماعی می شود،زیرا موجب می شود که افراد جامعه هماهنگ و یک رأی راه تقدم پویند.در حالی که جامعه ای که از چنین موهبتی برخوردار نباشد در برابر مشکلات پایداری نتواند و به زودی راه زوال پیماید.شکی نیست که /10 فواید تقدم و پیشرفت هم انفاق کننده را شامل می شود و هم کسی به او انفاق می شود.

امروز تو را قدرت و توان هست آیا می توانی ضمانت کنی که همواره بدین حالت باشی؟هرگز.تو نیازمندی به کسی که به او انفاق کنی.و در معنی حدیث آمده که هر کس دست از یاری مردم بکشد به زودی بسیاری از یاری او باز خواهند ایستاد.انفاق گردونۀ اقتصاد را به حرکت در می آورد و ثروت را بارور می کند.شاید بزرگترین فایدۀ انفاق آزادی انفاق کننده است از اسارت ماده و یاری کردن اوست به خروج از حرص و طمع.انفاق راه ایمان به خدا را در جلو پای ما می گشاید.آیا حب دنیا یکی از علل شرک نیست؟ [39]

کسی که ربا می ستاند،در نزد خدا مالش افزون نمی شود،زیرا رباخوار ثمرۀ رنج و زحمتشان را می رباید.اما کسی که زکات می دهد و قصدش خشنودی خداست،اجر او دو برابر خواهد شد.

از رسول خدا(ص)روایت شده که فرمود:صدقه دهید اگر چه به قدر نصف خرما بوده باشد و آتش را از خود دور کنید اگر چه به وسیلۀ یک نصف خرما باشد.

زیرا خدای تعالی آن را نمو می دهد همان گونه که شما نهالی را بارور می کنید.

صدقۀ اندک شما هم افزون و افزون تر می شود تا از یک کوه هم بزرگتر می گردد. (1)

« وَ مٰا آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوٰالِ النّٰاسِ فَلاٰ یَرْبُوا عِنْدَ اللّٰهِ -مالی که

ص :60


1- 20) -بحار الانوار،ج 96،ص 122.

به ربا می دهید تا در اموال مردم افزون شود نزد خدا هیچ افزون نمی شود.» /10 هدف از مال اقامۀ نظام اجتماعی است و به فعالیت در آمدن کارهای تولیدی جامعه و انفاق به برترین وجه به این منظور کمک می کند،در حالی که ربا جلو آن را می گیرد،زیرا مال را در حدود فواید وام دهنده مقید می کند و او را به صورت شریکی مزاحم رنج و زحمت مردم در می آورد بدون این که تحمل خسارتی کند یا کوشش و زحمتی متحمل گردد.

ربا باعث ثروتمند شدن طبقۀ مستکبر انگل جامعه می شود و از زیانهای اقتصادی به زیانهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی منجر می گردد.

شاید ما امروز معنی این آیه را بهتر و بیشتر از پدرانمان می فهمیم،زیرا در زمان ما ربا تنها در میان افراد جامعه نیست بلکه در تمام روابط اقتصادی دولتها وجود دارد.دولتهای استکباری بدان سبب که همۀ ثروت روی زمین را می چاپند به دولتهای ضعیف وامهای بزرگ می دهند و همۀ هستی آنها را در برابر بهره ای که به وامهای آنها می بندند غارت می کنند.

هر گاه کشورهای پیشرفته زکات اموالشان را به ملتهای محروم بپردازند بسا آنها از یوغ عقب ماندگی رهایی می یابند و با قافلۀ تمدن همراه خواهند شد. /10 اگر محرومان جهان به ندای قرآن گوش فرا دهند و از روابط اقتصادی خود ربا را حذف کنند مسلما جهان سوم می تواند در طریق تقدم گام بردارد و به استقلال اقتصادی برسد.از این رو است که می فرماید:

« وَ مٰا آتَیْتُمْ مِنْ زَکٰاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ -ولی مالی را که برای خشنودی خدا از بابت زکات می پردازید کسانی که چنین کنند پاداش مضاعف دارند.» پس آن بخشش که آزار و منت در پی داشته باشد،سبب برکت در ثروت نمی شود.

هم چنان که کمکهای دول استعمارگر به دول محروم باعث پیشرفت آنها نمی گردد و خیری از آن نمی زاید.

ص :61

البته زکات جامعه را به فعالیت وا می دارد و بند و زنجیر استثمار را از دست و پایشان باز می کند و جامعه را به جانب نعمتهای گسترده و بی پایان خدا سوق می دهد تا از آن نعمتها همگی سود برند و خیال استثمار دیگران را در سر نداشته باشند.

[سوره الروم (30): آیات 40 تا 46]

اشاره

اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ هَلْ مِنْ شُرَکٰائِکُمْ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذٰلِکُمْ مِنْ شَیْءٍ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (40) ظَهَرَ اَلْفَسٰادُ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی اَلنّٰاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ اَلَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (41) قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلُ کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکِینَ (42) فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ اَلْقَیِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اَللّٰهِ یَوْمَئِذٍ یَصَّدَّعُونَ (43) مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ (44) لِیَجْزِیَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْکٰافِرِینَ (45) وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ اَلرِّیٰاحَ مُبَشِّرٰاتٍ وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِیَ اَلْفُلْکُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (46)

معنای واژه ها

44[یمهدون]

:جایگاههای نعمت را هموار می کنند.

ص :62

اعمال مردم و ظهور فساد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هم چنان که توحید محور اساسی در عالم تکوین است،همچنین محور اصلی در عالم تشریع احکام نیز هست.و هم چنان که شرک سبب اصلی در همۀ مشکلات و مصاعب عارض بر بشر است،محور اصلی انحراف از شرایع الهی هم جز او نیست.

در سورۀ روم بخشی از آثار توحید و شرک که هر دو در زندگی فرد و روش و سلوک او منعکس است بیان گردیده است.در این آیات هم بخشی از آثار توحید و شرک را در جامعه بیان می دارد.

خدای تعالی مردم را با فطرتی نیکو آفریده و او را قدرت عطا کرده تا بر طبیعت پیروز شود.پس او را بر حذر داشته که کاری نکند که فساد اعمالش در بحر و بر آشکار گردد.و گرنه عاقبتش چون عاقبت اممی است که پیش از آنها بودند و به عذاب خدا گرفتار آمدند که اگر در زمین سیر کند آثار آنان را خواهد دید و خواهد دانست که سبب نابودیشان همان اعمال بد آنها بوده است.یعنی شرک.

چگونه می توانیم از این عاقبت سوء در امان مانیم؟ به وسیلۀ دین،دینی که ما را در دنیا از هلاکت حفظ کند و سود دهد و در آخرت آن گاه که مردم به دو گروه می شوند:گروهی بهشتی و گروهی دوزخی، بهشتیان بهشت را به پاداش عملشان یافته اند و دوزخیان بار گناه خود را بر دوش می کشند،ما را در زمرۀ بهشتیان در آورد.

ص :63

شرح آیات:

[40]

خدا محور حیات طبیعی انسان است.

« اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ -خداست آن که شما را بیافرید،سپس روزی داد،سپس می میراند،سپس زنده می کند.» اگر خداست که آفریده است و روزی می دهد و می میراند و زنده می کند و اگر خدا محور زندگی طبیعی بشر است پس چرا در نظام اجتماعی از خدا پیروی نکنیم و یا چرا به جای شرک توحید را برنامۀ کار قرار ندهیم.

« هَلْ مِنْ شُرَکٰائِکُمْ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذٰلِکُمْ مِنْ شَیْءٍ -آیا کسانی را که شریک خدا می سازید هیچ از این کارها توانند؟» هرگز:

« سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -منزه است او را از هر چه برایش شریک می آورند برتر است.» [41]

« ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ -به سبب اعمال مردم فساد در خشکی و دریا آشکار شد.» انحرافی که در هر ساعت در اعمال و رفتار انسانها مشاهده می کنیم طبعا انحرافی نیست که از انحراف در طبیعت آنها نتیجه شده باشد.زیرا خداوند طبیعت را نیکو آفریده و ساخت آن را استحکام بخشیده.فسادی اگر هست به سبب اعمال مردم است.

سبب زشتکاری نوع بشر دور شدن او از سرچشمه توحید است و نزدیک شدن او به مرحلۀ /10 شرک.هنگامی که قرآن فساد را به گناهان انسان پیوند می دهد معلوم می شود که روش اسلامی یک درجه دیرینه تر از روش معمول اجتماعی است و دو درجه از نظریه جاهلی پیش افتاده تر است.

اهل جاهلیت معتقدند که آثاری که در زندگی پدیدار می شوند به هیچ سببی پیوند ندارند پس هیچ گاه در پی یافتن سبب معقول نبوده اند.

ص :64

در حالی که روش قرآنی پدیده های طبیعی را به علل و اسباب مشهور و نیز غیبی آن ربط می دهد.مثلا ظلم سبب بدبختی ظالم می شود و باعث نزول عذاب بر او یا به صورت مشهور که همانا قیام مظلوم است بر ضد ظالم یا به طریقۀ غیبی،زیرا خداست که ملکوت آسمانها و زمین به دست اوست برای ظالم عذاب یا بدبختی مقرر کرده مثلا به تسلط بیماریها یا نزول صاعقه ها و دیگر حوادث طبیعی بر شهر.

وقتی این آیه را می خوانیم اگر آن را با زمانی که در آن زندگی می کنیم مقایسه کنیم به عظمت قرآن بیشتر پی می بریم.

فساد در دریا و خشکی به سبب انتشار وسائل آدم کشی و تخریب،از سلاحهای معمولی و سلاحهای هسته ای و شیمیایی هر چه بیشتر گسترده شده.

می گویند اگر روزی جنگ اتمی در گیرد میلیاردها نفر در جهان سوم خواهند مرد.حتی تغییرات در مسیر وزش بادهای موسمی رخ خواهد داد.خورشید در پرده ای /10 ستبر از دود سیاهی که از سوختن شهرها به هوا برخواهد خاست پوشیده خواهد شد.

اگر اعتراف کنیم که ساکنان روی زمین پنج میلیارد نفر هستند چهار پنجم از آنها کشته خواهند شد.آنها که زنده می مانند به انواع بیماریهای هسته ای چون سرطان و ایدز و دیوانگی و امراض عصبی دچار خواهند شد تا این باقی بقایا هم در عین شدت و بدبختی جان تسلیم کنند.

اما خطری که هم اکنون بشر را تهدید می کند آلودگی اجتماعی است.«مجلۀ الحقیقة الواضحة»که مردم را به بازگشت به دین فرا می خواند در شمارۀ مورخ 1982/2/1 م مطلب تکان دهنده ای دارد.توضیح آن که تیراژ این مجله هفت میلیون نسخه است.این مجله می نویسد:

آیا نیروی هسته ای تنها عامل از بین بردن بیماریهاست؟ اکنون به مجموعه معلوماتی که در بعضی مجلات آمده است نگاه می کنیم:

آلودگی زمین به گونه ای که حتی با حادثۀ به وبال در هند قابل مقایسه نیست در اثر سوراخ شدن لایۀ اوزون است که به سبب گازهایی که انسان تولید می کند خطر آن

ص :65

هر بار بیشتر و بیشتر می شود.می گوید:امریکائیها 1/5 میلیارد کیلو /10 در روز زباله تولید می کنند و این سبب ویرانی محیط زیست می شود که اگر مانع آن نشوند فاجعه به بار خواهد برد.

و در باب آلودگی محیط امریکا نوشته است که محققان گفته اند 100 میلیارد دلار و پنجاه سال وقت لازم است تا بتوان مواد سمی را از ایالات متحد امریکا پاک کرد.

اکنون بنگریم که امام محمد باقر چه می فرماید:

«هرگز در یک سال باران کمتر از سال دیگر نیست.ولی خدا آن را به هر جای که بخواهد می فرستد.هنگامی که قومی گرفتار معاصی شوند خداوند جیرۀ باران آنها را در آن سال به جای دیگر می فرستد.حتی به دریاها و بیابانها و کوه ها.

خداوند تعالی جمل را در سوراخش به حبس باران عذاب می کند و این هنگامی است که مردم آن خطه دچار خطاها و معاصی شده باشند ولی سرانجام برای او راهی باز می کند تا به زمینی رود که مردمش اهل معاصی نباشند.پس ابو جعفر فرمود:ای صاحب نظران عبرت گیرید. (1)

سپس گوید در کتاب علی(ع)از رسول خدا(ص)نقل شده که فرمود:

«زمانی که زنا زیاد شود مرگ ناگهانی هم زیاد می شود.و اگر کمفروشی رواج یابد مردم به قحطی دچار شوند /10 و اگر زکات ندهند زمین نیز برکت خود دریغ می دارد چه از مزارع و چه از معادن.و چون یار ظالم و تجاوزگر باشند به حکام ظالم گرفتار آیند.و اگر پیمان شکنی کنند خدا دشمنشان را بر آنها مسلط می نماید و اگر قطع رحم کنند اموالشان به دست اشرار افتد و اگر امر به معروف و نهی از منکر نکنند و از اهل بیت نیکان من پیروی ننمایند خداوند بدترین آنها بر آنها مسلط خواهد ساخت.پس در این حال دعای نیکانشان هم مستجاب نخواهد شد. (2)

ص :66


1- 21) -بحار الانوار،ج 73،ص 372.
2- 22) -همان مأخذ،ص 373.

از حضرت علی(ع)روایت شد که فرمود:

«سه گناه است که عقوبت آن پیش از آن که آخرت برسد گریبانگیر صاحبش می شود:نافرمانی پدر و مادر،ستم بر مردم و کفران احسان». (1)

امام صادق فرمود:

«از گناهانی که نعمت را دگرگون می کنند ستم و تجاوز بر مردم است.از گناهانی که سبب پشیمانی می شوند قتل است.گناهی که خشم خدا را سبب می شود ظلم است.گناهی که پرده عفت را می درد،شرابخواری است.گناهی که روزی را حبس می کند،زناست.گناهی که به فنا می انجامد قطع رحم است و گناهی که نمی گذارد دعا مستجاب شود نافرمانی پدر و مادر است. (2)

در تفسیر این آیه از امام صادق(ع)روایت شده:

زندگی موجودات دریایی وابسته به باران است.چون باران قطع شود فساد در دریا و خشکی ظاهر می شود.و این زمانی است که گناهان و معاصی زیاد شوند. (3)

چه بسا علم هنوز رابطۀ بین زنا و مرگ ناگهانی(سکته)را یا رابطۀ بین کم فروشی و فقر را یا بین معصیت کردن و قطع باران را کشف نکرده باشد ولی در واقع اینها معلول آنها توانند بود.زیرا طاعت یا معصیت تو در محیط اطرافت مؤثر است و قرآن بارها بر این فکر تأکید کرده است.آنجا که فرماید:

«اگر بر طریقۀ راست پایداری کنند از آبی فراوان سیرابشان کنیم...». (4)

و نیز:

«اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند برکات آسمان و زمین را می گشودیم ولی پیامبران را به دروغگویی نسبت دادند،ما نیز به

ص :67


1- 23) -همان مأخذ،ص 374.
2- 24) -همان مأخذ،ص 373.
3- 25) -نور الثقلین،ج 4،ص 190.
4- 26) -جن16/.

کیفر کردارشان مؤاخذه شان کردیم». (1)

و نیز:

«خدا قریه ای را مثل می زند که امن و آرام بود.روزی مردمش به فراوانی از هر جای می رسید،امّا کفران نعمت خدا کردند و خدا به کیفر اعمالشان به گرسنگی و وحشت مبتلایشان ساخت». (2)

اگر تو نمی دانی که سبب ابتلاء به بیماری ها،گناهان است دلیل نیست که روش منحرف خود را ادامه دهی و پی آمدهای آن روش را تحمل کنی.از حضرت امیر المؤمنین در تفسیر آیۀ« وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ »آمده است.

«حتی پیچیدن رک،و پای به سنگ برآمدن و لغزش قدم و یا خراش از چوبی هم که باشد همه در اثر معصیت است». (3)

خداوند تعالی همواره گناه را به دست نسبت می دهد،زیرا دست آلت بسیاری از /10 گناهان است و گاه از دست مراد اراده است چنان که می گویند این کار به دست او انجام گرفت یعنی به ارادۀ او.

« لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ -تا به آنان جزای بعضی از کارهایشان را بچشانند باشد که باز گردند.» پایان این آیه به دو حقیقت اشارت دارد.

یکی آن که خدای تعالی بسیاری از گناهان را می آمرزد.ولی در عقوبت بعضی از کارها شتاب می کند.در تعبیر قرآن بلاغتی پس نافذ است.وقتی می گوید تا بعضی از اعمالشان را به آنها بچشاند و نمی گوید تا عقوبت بعضی از اعمالشان را، مقصود این است که همان عمل زشتی که مرتکب می شوند خود به صورت عذاب در می آید.

ص :68


1- 27) -اعراف96/.
2- 28) -نحل112/.
3- 29) -بحار الانوار،ج 73،ص 374.

دوم آن که حکمت عذاب آگاه کردن بشر است تا از گمراهی به راه راست افتد و همین تنبیه مردم را از انواع عذابها حفظ می کند.

[42]

آیات قرآنی همواره تأکید بر آن دارند که از قرآن به عنوان راه بحث و تحقیق و وسیلۀ شناخت معرفت و باب علم و رهنمود و راهنمایی بهره گیری شود. /10 در آغاز چنین بود و امت اسلامی قرآن را وسیلۀ بحث و روش تفکر می دانستند از این رو طالبان علم حتی تا چین برای طلب علوم بار سفر می بستند.

خداوند تعالی در قرآن ما را به سیر در زمین و نگریستن در آثار گذشتگان فرمان می دهد:

« قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ -بگو در زمین بگردید و بنگرید که عاقبت پیشینیان که بیشترشان از مشرکان بودند،چگونه بوده است.» مراد آن نیست که فقط به ظاهر امور توجه کنیم بلکه باید حقایقی را که در آن سوی این ظواهر است جستجو کنیم.در آثار گذشتگان نظر نماییم و از روی آثارشان به زندگی شان پی ببریم و راه و روش آنها را در زندگی بشناسیم و از فرمانروایانی که بر آنها حکم رانده اند خبر گیریم.

سیر و سفر در زمین و جستجو در کاخهای ویران شده و مزارع بی ثمره افتاده و ظروف و زر و زیورهایشان که در زیر خروارها خاک آرمیده است پرده برگیریم.

آری اینان را سر آن بود که در زمین جاویدان بمانند ولی سعیشان عبث بود که زندۀ جاوید ذات پروردگار است و بس. /10 اهرامهای مصر و دژهای بعلبک و باغهای معلق بابل و نینوا همه آثاری شگرف بوده اند ولی چون صاحبانش به خدا شرک آوردند همه رو به ویرانی نهادند.

امیر مؤمنان علی(ع)می فرماید:

«کجایند عمالقه و فرزندان عمالقه؟کجایند فرعونان و فرعون زادگان؟ مردمی که در شهرهای«رس»زندگی می کردند چه شدند؟کسانی که پیامبران را کشتند و سنت پیامبران را نابود کردند و سیرت جباران را زنده نمودند.کجایند آن

ص :69

لشکر انگیزان که هزاران سپاهی دشمن را به هزیمت دادند.مردمی که لشکرها کشیدند و شهرها ساختند». (1)

کٰانَ أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکِینَ

-بیشتر آنها مشرک بوده اند.» وقتی باستان شناسان زمین را می کنند و به آثار شهرها می رسند چون اوضاع اجتماعی آنان را بررسی می کنند در می یابند که همه مشرک بوده اند و بت می پرستیده اند یا فرمانبران طاغوتان بوده اند.

در آیات پیشین قرآن شرک و توحید را در عرصۀ اقتصاد بررسی کرد و اثر اخلاقی آن را بیان کرد.در این جا بحث از مبارزه است برای بقا.در حالی که شرک نمی تواند عامل بقا باشد،شرک وسیله و سبب ویرانی و نابودی است.

[43]

چون دریافتیم که شرک مادۀ فساد است و سبب نابودی فردی و اجتماعی بشر است پس بر ماست که از روی اخلاص به پرستش خدا پردازیم.

« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّٰهِ - به دین پاک پایدار روی بیاور پیش از آن که روزی فرا رسد که از امر خدا بازگشتنش نباشد.» /10 روی آوردن به دین پاک پایدار سبب امان در روز قیامت می شود.

« یَوْمَئِذٍ یَصَّدَّعُونَ -در آن روز مردم دو گروه شوند.» یعنی از هم جدا شوند و صالحان از کافران مشخص گردند.این است تنها مفارقت شرعی میان انسان و فطرت انسان.

[44]

کسانی که به راه کفر رفته اند روز قیامت کفرشان به زیانشان خواهد بود زیرا کفرشان تبدیل به آتش و آب گداخته شود.و کسانی که ایمان آورده اند ثمرۀ اعمال صالحۀ خود را می بینند.

« مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ -کسانی که کافر باشند کفرشان به زیانشان باشد و آنها که کاری شایسته کرده باشند برای

ص :70


1- 30) -نهج البلاغه،خطبۀ 182،ص 262.

خود پاداشی نیکو آماده کرده اند.» پس عمل صالح تو در روزی که بسیار به آن نیازمند هستی به یاری تو خواهد آمد ولی کسی که کفر ورزد نتیجه کفر او وبال او خواهد شد.

در این آیه نکتۀ مهمی است:و آن این که زمانی که خدا از کسی که کفر می ورزد سخن می گوید و ضمیر را در«فعلیه»مفرد می آورد و چون از کسی که عمل صالح انجام می دهد یاد می کند ضمیر را در«انفسهم»جمع می آورد علت این است که نتیجۀ کفر فقط به صاحبش باز می گردد اما نتیجۀ ایمان و عمل صالح علاوه بر صاحبش شامل یاران و خویشاوندان او و سایر مؤمنان هم می شود.در حدیث آمده است که یک مؤمن می تواند کسان زیادی را حتی اگر به اندازۀ قبیلۀ ربیعه و مضر باشند شفاعت می کند.

در تفسیر آیه«پدرشان صالح بود»در داستان آن یتیم که خضر دیوارشان را که در حال فرو ریختن بود از فرو ریختن نگاه داشت امام صادق فرموده است:

«میان آن دو و پدر صالحشان هفت پدر فاصله بود» (1) در روایت دیگر از امام صادق روایت شده:

«خداوند فرزند مؤمن را تا هزار سال حفظ می کند میان آن دو پسر(در داستان خضر و موسی)و پدرشان هفتصد سال فاصله بود». (2)

[45]

« لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْکٰافِرِینَ -تا کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند از فضل خود پاداش دهد.زیرا خدا کافران را دوست ندارد.» در آیۀ پیشین خدای تعالی بیان فرمود که عمل است که سرانجام بشر را تعیین می کند«پس کسی که کافر شود کفرش به زیان اوست و آنها که کاری شایسته کرده باشند برای خود پاداش نیکو آماده کرده اند»همچنین در این آیه بیان شده که

ص :71


1- 31) -نور الثقلین،ج 3،ص 291.
2- 32) -همان مأخذ،ج 3،ص 191.

فضل و رحمت خداوندی نصیب صالحان شود هر گاه فضل و رحمت از جانب خدا باشد پس خوشا به حال انسان صالح.

در تفسیر«برای خود پاداشی نیکو آماده کرده اند».از امام جعفر صادق(ع) روایت شده که فرمود:

«عمل صالح بر صاحبش در رفتن به بهشت پیشی می گیرد و در آنجا برای او همه چیز را آماده می کند هم چنان که خادم او بسترش را می گسترد». (1)

آری،خدا آنان را از فضل خود جزا خواهد داد و او کافران را دوست ندارد.

[46]

سپس خدای تعالی بعضی از نشانه های قدرت خود را در زندگی نشان می دهد.

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیٰاحَ مُبَشِّرٰاتٍ -از نشانه های قدرت او آن که بادهای مژده دهنده را می فرستد.» از نعمتهای خدا نگاه مثبت است به زندگی.کسی که به خدا ایمان دارد زندگی را چنان خواهد یافت که گویی به روی او لبخند می زند.از مشکلاتی که بر سر راهش آیند به سهولت می گذرد ولی کافر ابری سیاه و ستبر قلبش را در خود پوشیده.به نور خورشید لبخند نمی زند و از نعم زندگی لذت نمی برد.قرآن می خواهد احساس جمال طبیعت را در ما برانگیزد تا به نگاهی خوشبینانه به زندگی بنگریم.

انسان فطرتا زیبایی را دوست می دارد.مظاهر زیبای طبیعی غذای گوارای روح حساس اوست.ولی این احساس را گاه عقده های روانی و گرفتاریهای روزانه و غرق شدن در طوفان اوهام و خواستها نابود می کند.

ما به عاملی نیاز داریم که این احساس را در ما بیدار کند و این وظیفۀ ادبیات است.

آیات قرآنی عشق به زیبایی را در قلوب مؤمنان بر می انگیزند و نمو می دهند.

هم چنان که گرایش به خیر و فضیلت را نمو می دهند.تا دلهای مؤمنان در موکب

ص :72


1- 33) -همان مأخذ،ج 4،ص 191.

شادمانی حرکت کند و به زمزمه های نرم طبیعت که از لرزش برگ درختان و جریان آبها در جویباران بر می خیزد گوش فرا دهد و بیاساید.

آیا نمی بینی که پروردگار ما چسان از بادهایی که به ما بشارت باران می دهند به بیانی دلپذیر یاد می کند.بادهایی که از دور دستها از دشتها و دامنه ها و دره ها می گذرند و باران خود نثار کشاورزانی می کنند که هفته ها از عمر خود را صرف شخم زدن و کاشتن زمین خود کرده اند؟آری...بادها ابرهای باران زای را می آورند و باران خیر و رحمت و برکت خداوندی است.گاه این بشارت به زبان رعد و برق است که اعلام می کنند اینک ابرهای پرباران خواهند بارید /10 و مزارع تشنه سیراب خواهند شد.

بادها وظیفۀ دیگر هم دارند درختان را بارور می کنند بذرهایی را که در جای متراکم مانده اند به نقاط دور می پراکنند.گاز اکسیژن را به میان مردم می برند و گازهای سمی را به درختان می رسانند تا از آنها تغذیه کنند و نمی گذارند شعاع خورشید برگهای درختان را بسوزاند.و نیز کشتیهای بادبانی را در دریاها به حرکت می آورند و در حرکت هواپیما و کشتیهای بازرگانی سهمی بسزا دارند.

همۀ اینها برای این است که انسان رحمت خدا را بچشد و قلب کوچکش با جهان بزرگ پیوند گیرد.

« وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ -تا رحمت خود را به شما بچشاند.» و نعمت باران زمین را سر سبز کند.

« وَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ بِأَمْرِهِ -و تا کشتیها به فرمان او روان باشند.» زیرا بادها کشتیهای بادبانی را از بندری به بندر دیگر می برد.

« وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ -و از فضل او روزی بجویید.» یعنی دیگر از نعم خداوندی رواج بازرگانی در میان مردم است.

وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

-باشد که سپاس گویید.» اوج سعادت و غایت نعمتها هنگامی است که انسان زبان به شکر می گشاید.با شکرگزاری دلش خشنود می شود و روحش آرامش می گیرد و شادمانی

ص :73

سراسر قلبش را تسخیر می کند اما زمانی که نعمت خدا را کفران کند به هیچ یک از این لذتها دست نخواهد یافت آیا /10 هدف از این همه نعمت احساس سعادت انسان نیست پس کافر نعمت چگونه سعادتمند می شود؟ /10

[سوره الروم (30): آیات 47 تا 53]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ رُسُلاً إِلیٰ قَوْمِهِمْ فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَانْتَقَمْنٰا مِنَ اَلَّذِینَ أَجْرَمُوا وَ کٰانَ حَقًّا عَلَیْنٰا نَصْرُ اَلْمُؤْمِنِینَ (47) اَللّٰهُ اَلَّذِی یُرْسِلُ اَلرِّیٰاحَ فَتُثِیرُ سَحٰاباً فَیَبْسُطُهُ فِی اَلسَّمٰاءِ کَیْفَ یَشٰاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَی اَلْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ فَإِذٰا أَصٰابَ بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (48) وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِینَ (49) فَانْظُرْ إِلیٰ آثٰارِ رَحْمَتِ اَللّٰهِ کَیْفَ یُحْیِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ ذٰلِکَ لَمُحْیِ اَلْمَوْتیٰ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (50) وَ لَئِنْ أَرْسَلْنٰا رِیحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ (51) فَإِنَّکَ لاٰ تُسْمِعُ اَلْمَوْتیٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (52) وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِ اَلْعُمْیِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (53)

معنای واژه ها

48[فتثیر سحابا]

:ابر را به حرکت در می آورد و منتشر می سازد.

ص :74

پیام خداوند را مؤمنان می شنوند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ایمان چشم انسان را باز می کند تا زندگی را آن چنان که هست ببیند.بی هیچ حجاب و پرده ای.کسی که ایمان ندارد گویی کسی است که در تاریکی زندگی می کند رابطۀ او از اطرافش بریده است.هرگز نمی خواهد در پی جستن واقعیت باشد.بلکه یا پیبند گمانی بیش نیست.و گمان به سرچشمه یقین راه ندارد.ایمان آدمی را وامی دارد که در پی یافتن حقیقت باشد،زیرا ایمان به ذاته تسلیم شدن به حق است.

در توحید مفضل آمده است:

«از انواع فوایدی که در موجودات خرد و بزرگ مشاهده می کنی پند و عبرت بیاموز؛چه موجوداتی که ارزشمند هستند و چه آنهایی که بی ارزشند.از همه پست تر و بی مقدارتر پهن و عذره است که هم پست است و هم نجس اما برای زراعت و حبوبات و سبزه ها ارزش بی نظیر دارند چندان که هیچ سبزه و علفی بدون وجود پهن و کود رشد و نمو نمی کند؛همان پهن و کودی که /10 مردم آن را نجس می دانند و از نزدیک شدن به آن بدشان می آید.

بدان که جایگاه و منزلت اشیاء به ارزش آنها نیست بلکه هر یک از دو منزلت و قیمت اشیاء برای خود بازاری دارد.چه بسا چیزی در بازار معاملات بی ارزش باشد اما در بازار علم و دانش ارزشمند باشند.پس،اگر چیزی کم بها و ارزش بود عبرت و پند گرفتن از آن را نیز کم ارزش و ناچیز مشمار.اگر جویندگان کیمیاء می دانستند که در عذره چه ارزشی نهفته است هر آینه آن را با بالاترین قیمتها

ص :75

می خریدند و بر سر آن به کشمکش بر می خاستند».

چون تو به حق تسلیم شدی به جستجوی آن برخواهی خاست.و چون به جستجویش برخاستی او را خواهی یافت.اگر بگوییم نیاز،مادر هر اختراعی است،احساس سبب اصلی شناخت است،زیرا انسان هیچ چیزی را نمی شناسد مگر زمانی که به شناخت آن احساس نیاز کند کسی که ایمان ندارد به گمانهای خود بسنده می کند و هرگز احساس نیاز به معرفت نمی کند،زیرا هوی و هوس اساسا نزد او موجود است و او برای جستجوی آن انگیزه ای ندارد.

در آیات پیش دیدیم،که خدای تعالی برای ما بیان داشت که ایمان بصیرت است.پس کافر چون کور و کر است در حالی که مؤمن شنوا و داناست.

پرده های هوی مانع مؤمن نمی شوند،پیشداوریها و عقده های روانی سد راه او نیستند.مؤمن عینک رنگین بر چشم ندارد.خواه این عینک رنگین افکار جاهلی باشد یا نظریات منفی.دیدگاهش حزن و اندوه باشد یا غرور و آرزو.

مؤمن غالبا در برابر زندگی منفعل نیست،زیرا زندگی را به صورت طبیعی اش می بیند.خدا را به سبب نعمتهایش سپاس می گوید و در حال بلا بر بلا صبر می کند و همواره زبانش شاکر است و قلبش ستایشگر.چرا؟ /10 زیرا می داند که نعمتها از خدای سبحان است.در حالی که کافر می پندارد که خود منبع نعمتهاست و چون خدا نعمتی به او می دهد بازهم افزون می طلبد.

یکی از نعمتهای بزرگ خدا رسالتی است که پاکترین آفریدگانش برای ما آورده است.چه زیانکارند کسانی که رسالت پیامبر آنان را سود ندهد.خوشا به حال مؤمنان زیرا خدای تعالی بر عهده گرفته که آنان را یاری کند.رسالتهای تجلی بزرگترین رحمتهای الهی هستند.هم چنان که ابرهای پر برکت زمین را سیراب می کنند و نعمت می بخشند و پس از نومیدی مردم تشنه را امیدوار می سازند.

آیا زمین را نمی نگری که چسان شاداب و سرسبز می شود هنگامی که کشته هایش می روید؟اینها آثار رحمت خداوندی هستند.زمین مرده زنده می شود، از این پی می بریم که خدای تعالی قادر است مردگان را پس از مرگ زندگی دوباره

ص :76

بخشد.

شرح آیات:

[47]

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ رُسُلاً إِلیٰ قَوْمِهِمْ فَجٰاؤُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَانْتَقَمْنٰا مِنَ الَّذِینَ أَجْرَمُوا -و پیش از تو پیامبرانی را بر قومشان فرستادیم.آنان با دلیلهای روشن خود نزدشان آمدند و ما از کسانی که گناه کردند،انتقام گرفتیم.» این یکی از آثار رحمت خداست که بندگانش را به مجرد انحراف از دین عقاب نمی کند،بلکه نخست آنان را به وسیلۀ پیامبرانش هشدار می دهد.

آیا اگر کودکی را بنگری که بر ستیغ کوهساری بازی می کند آیا نمی ترسی که نکند بیفتد؟آیا برای حفظ او از سقوط تلاش نمی کنی؟پیامبران خدا نیز چنین هستند می کوشند /10 تا بندگان خدا در دره های فساد سقوط نکنند.

ولی این به معنی آن نیست که خدا بندگانش را به اکراه به راه هدایت سوق می دهد.بلکه کسانی که مرتکب جریمه ای شده اند در پایان راه در معرض انتقام پروردگار قرار می گیرند.امام مؤمنان؟بر خداست که آنان را یاری رساند:

« وَ کٰانَ حَقًّا عَلَیْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ -و یاری دادن مؤمنان بر عهدۀ ما بود.

در حدیث آمده است که رسول خدا(ص)فرمود:

هر مسلمانی که آبروی برادرش را حفظ کند بر عهدۀ خداست که او را از آتش جهنم نگهدارد.پس رسول اللّٰه خواندند:« وَ کٰانَ حَقًّا عَلَیْنٰا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ ». (1)

یاری کردن خدای تعالی مؤمنان را ضرورتا به این معنی نیست که خدا مستقیما به دست خود آنان را یاری می کند.بلکه این یاری گاه به وسیلۀ مؤمنان دیگر است.همان گونه که وسیلۀ عذاب کافران را به دست مؤمنان فراهم می آورد.

ص :77


1- 34) -نور الثقلین،ج 4،ص 191.

[48]

« اَللّٰهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیٰاحَ فَتُثِیرُ سَحٰاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّمٰاءِ کَیْفَ یَشٰاءُ -خداست که بادها را می فرستد تا ابرها را بر انگیزد،و چنان که خواهد بر آسمان بگسترد.» خداوند بادها را می فرستد،بادها ابرها را متراکم می سازند گاه بر هم انباشته می شوند و گاه در آسمان گسترده می شوند و بر هر کس از بندگانش که بخواهد باران می بارد.

« وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً -و آن را پاره پاره می کند.» مراد آن است که به صورت قطعاتی در آسمان به جنبش می آیند.

« فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ -و بینی که باران از خلال ابرها بیرون می آید.» گویی ابرهای آبستن بار خود بر زمین می نهند.

اگر حرکت بادها و فشار آنها بر ابرها نباشد و اگر تراکم ابرها و حرکت آنها در اثر وزش هوای سرد نباشد باران نخواهد بود.

سپس پروردگار عالم از حرکت و دگرگونی ابرها در فضا به حالات مختلف قلب انسان در زمین می پردازد.که انتظار باران می کشد و چون باران می بارد شادمان می شود.

« إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ -و چون باران را به هر که خواهد از بندگانش برساند شادمان شوند.» زیرا باران بشارت راحت و رفاه و ثروت می دهد.

[49]

« وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِینَ -اگر چه پیش از آن که باران بر آنها ببارد نومید بوده اند.» اگر باران دیر کند و زمانش بگذرد و نبارد انسان نومید می شود،آیا انسان نمی داند آن کس که آسمانها و زمین را به رحمت خود آفریده است او را ترک نخواهد کرد؟ولی بشر عادت اوست که در چنین مواقعی /10 توکل را از دست بنهد و امید به آینده را از دست بدهد.

ص :78

[50]

چگونه شناخت خود را از خدا بیشتر کنیم و بر امید به رحمتش بیفزاییم؟و چگونه به این یقین برسیم که خدا می تواند مردگان را زنده کند؟ جواب:به نظر کردن در آثار رحمت خدا.باران که رحمت اوست چون بر زمین مرده ببارد،زمین با شادمانی آن را استقبال خواهد کرد.و آفرین خواهد گفت و کشته هایش می رویند.و زمین به سادگی جامه ای از علف سبز بر تن خواهد کرد.

« فَانْظُرْ إِلیٰ آثٰارِ رَحْمَتِ اللّٰهِ -پس به آثار رحمت خدا بنگر.» هدف از نظر تنها اذعان به قدرت خداوند نیست.بلکه شناخت تجلیات قدرت خداوند بر آفریدگان و سنتهایی است که خدا در جهان به اجرا درآورده و کیفیت اجرای این سنتهاست.

« کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا -که چگونه زمین را پس از مردنش زنده می کند.» چون انسان دریابد که خدا چگونه زنده می کند،به حقایق روز باز پسین هم آگاه خواهد شد.آفریدگار دنیا همان آفریدگار آخرت است و قدرت او در آفرینش یکسان است.

« إِنَّ ذٰلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتیٰ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -چنین خدایی زنده کنندۀ مردگان است و بر هر کاری توانا است.» انتقال ابرها از دورترین نقطۀ زمین برای باریدن در دورترین نقطه ها،ایمان به روز رستاخیز را در دل ما بر می انگیزد.هم چنان که زمین به باران زنده می شود.

مردم نیز در روز رستاخیز زندگی نو خواهند یافت.

[51]

« وَ لَئِنْ أَرْسَلْنٰا رِیحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ - «اگر بادی بفرستیم که کشته ها را زرد بینند،از آن پس همه کافر شوند.» در قرآن کریم فرق است میان دو واژه«باد»ریح و«بادها»ریاح همواره «باد»به صورت مفرد /10 آورندۀ عذاب است و«بادها»به صورت جمع آورندۀ رحمت است.

در روایت هم از حضرت رسول(ص)نقل شد که فرمود:

ص :79

«بار خدایا بر ما بادها بفرست و باد مفرست». (1)

اما معنی«آن را زرد بینند»چیست؟ بعضی می گویند مراد کشته هاست و بعضی می گویند مراد خود باد است.

زیرا باد زرد آورندۀ عذاب است و در آن خیری نیست.از حضرت امیر المؤمنین روایت شده که:

«بادها»بر پنج قسم هستند:یکی باد عقیم که پناه بر خدا از شر آن باد.

حضرت رسول هر گاه باد زرد یا باد سرخ یا باد سیاه می ورزید رنگ چهره شان زرد می شد تا آن گاه که قطره بارانی می چکید آن گاه رنگ چهره شان به حال اول بر می گشت و می گفت که رحمت نازل شد. (2)

هر زمان که انسان باد زرد را بنگرد به خدا کافر شود و پندارد که خدا قادر به دفع مکروه از او نیست و فراموش می کند که آن که این باد را فرستاده است کسی جز خدا نیست و اوست که می تواند آن را به باد مبارک بدل کند.

[52]

خدا آیات خود را بر ما تلاوت کرد ولی مردم را گوش شنوا نیست.با آن که آیات در نهایت روشنی و بلاغت نازل شده اند.پاره ای از مردم در عین این که زنده اند در شمار مردگانند.منافذ قلبشان بر بسته است.هماره طریق انکار می پویند.بعضی از حقایق می گریزند و خود را به کری می زنند و بعضی چشم بر هم می نهند تا چون کوران هیچ چیز را ننگرند.

« فَإِنَّکَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتیٰ وَ لاٰ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعٰاءَ إِذٰا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ -تو نمی توانی مردگان را شنوا سازی و اگر اینان نیز از تو باز گردند آواز خود را به گوش آن کران نرسان.» [53]

« وَ مٰا أَنْتَ بِهٰادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلاٰلَتِهِمْ -تو هدایت کنندۀ نابینایان از گمراهیشان نیستی.»

ص :80


1- 35) -همان منبع،ج 6،ص 17.
2- 36) -همان منبع،ج 6،ص 17.

از سیاق آیه بر می آید که این گونه مردم سه گروهند مرده،کر و کور.

ممکن است مردگان کافران باشند که چون مردگان نه می شنوند و نه سخن می گویند و گروه دوم یعنی کران کسانی هستند که با اشاره ای می توانند مطلب را دریابند ولی چون پشت کرده اند از آن اشارت هم محرومند و گروه سوم کورانند که شنیدن می توانند ولی نمی توانند آنچه را می شنوند به اجرا در آورند که نابینایان هستند.

«شنیدن»را برای مرده به کار برد.زیرا آخرین حسی که زنده از دست می دهد حس شنوایی است و آوردن«شنیدن»برای کر،زیرا بارزترین عیب در او نشنیدن است ولی شنیدن را برای کور به کار نبرد زیرا کور می شنود بلکه گفت:«تو هدایت کننده نابینایان نیستی».

در قرآن کریم همواره میان فرستادن بادها و فرستادن رسولان مقارنه است.

مثلا در این آیات می فرماید:

«و اوست که پیشاپیش رحمت خود بادها را به بشارت می فرستد.چون بادها ابرهای گرانبار را بردارند ما آن را به سرزمینهای مرده روان سازیم و از آن باران فرستیم و به باران هر گونه ثمره ای را می رویانیم مردگان را نیز این چنین زنده می گردانیم شاید پند گیرند».

«و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارشان می روید و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمی آید،برای مردمی که سپاس می گویند آیات خدا را این چنین گونه گون بیان می کنیم.

«نوح را بر قومش به رسالت فرستادیم.گفت:ای قوم من،اللّٰه را بپرستید.

شما را خدایی جز او نیست و من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم». (1)

همان گونه که بادهای نیکو مظهر خیر و برکات هستند،آمدن رسولان هم مظهر برکات بسیارند.

ص :81


1- 37) -اعراف51/ تا 57.

در بعضی از تفسیرها آمده است که مراد از ابرها اهل بیت پیامبرند و مراد از زنده شدن زمین بعد از مردنش زنده شدن قلوب مردم است به وسیلۀ هدایت امامان(ع).

در بعضی از روایات هم آمده است که این آیه در حق حضرت صاحب الامر(ع)نازل شده است.

امام محمد باقر(ع)فرموده است که مراد از سخن خداوند:«بدانید که خدا زمین را پس از مردنش زنده می کند»یعنی /10 «زمین را خداوند به وسیلۀ قائم آل محمد(ع)زنده می سازد و مراد از مردن زمین کافر شدن اهل زمین است که کافر چون مرده است». (1)

« إِنْ تُسْمِعُ إِلاّٰ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ مُسْلِمُونَ -تو صدایت را تنها به گوش کسانی می رسانی که به آیات ما ایمان آورده اند و تسلیم شده اند.» /10

[سوره الروم (30): آیات 54 تا 60]

اشاره

اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْقَدِیرُ (54) وَ یَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ یُقْسِمُ اَلْمُجْرِمُونَ مٰا لَبِثُوا غَیْرَ سٰاعَةٍ کَذٰلِکَ کٰانُوا یُؤْفَکُونَ (55) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِیمٰانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ إِلیٰ یَوْمِ اَلْبَعْثِ فَهٰذٰا یَوْمُ اَلْبَعْثِ وَ لٰکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (56) فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یَنْفَعُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لاٰ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (57) وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا اَلْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُبْطِلُونَ (58) کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (59) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ لاٰ یَسْتَخِفَّنَّکَ اَلَّذِینَ لاٰ یُوقِنُونَ (60)

ص :82


1- 38) -کمال الدین و تمام النعمة،ص 668.
معنای واژه ها

54[شیبة]

:پیری و کهنسالی.

60[لا یستخفّنّک]

:تو را تحریک نکنند.

این است روز رستاخیز
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بشر در کف تقدیر سرگشته است و این دلیلی است بر قدرت خداوند مدبّر.

همان گونه که تقلبات زمین تجلیات قدرت خداوند است.در مباحث پیشین از دگرگونیهای طبیعت سخن گفتیم.در اینجا بحث در این است که خدا آدمی را ناتوان آفریده و بار دیگر پس از نیرومندی به ضعف می گراید.خداست که هر چه را که بخواهد می آفریند(نه بشر)و اوست دانا و توانا.

کشتی روزگار بشر را بر سر امواج دگرگونیها می برد تا به ساحل قیامت می رسد.بشر در آنجا با حساب و بازخواست مواجه می شود.اما مجرمان سوگند می خورند که ساعتی پیش در گورها نیاسوده اند.که آنان منحرف بوده اند،در حالی که اهل علم و ایمان می دانند که این نهایت سیر سفر است این همان روز جزایی است که در دنیا از کیفیت آن هیچ نمی دانستند.در آن روز ظالمان را پوزش خواستنشان سود نبخشد و از گناهانشان نپرسند،بلکه بی هیچ پرسش جزایی خود را

ص :83

می بینند و این بی اعتنایی برای خوار کردن آنهاست.

همچنین قرآن هیچ حقیقتی را رها نمی کند،مگر آن که آن را بیان می کند ولی کافران بدان منتفع نمی شوند زیرا انکارش می کنند.آری دلهایشان فرو بسته است ناچار باید مؤمنان صبر کنند و شور و نشور کفار آنان را به شتاب وا ندارد.

شرح آیات:

[54]

نگاه مؤمن به روزگار با نگاه دیگران فرق دارد،زیرا او از تغییراتی که عارض می شوند ایمان و معرفت به حقایق را در می یابد و از آنچه بر او گذشته است آینده را پیش بینی می کند ولی کافر از این دگرگونیها عبرت نمی گیرد.

این تطور در زندگی انسان دلالت بر آن دارد که انسان خود انسان است و آن دگرگونیها بر چیزی که خارج از ذات اوست عارض می گردد.پس قوه ای که در خردی ناتوانی بود و در بزرگی هم باز ناتوانی می شود،از ذات انسان نیست و گرنه با او استمرار می یافت.علم از ذات انسان نیست و گرنه همواره ملازم او می بود ولی خدا ما را از شکمهای مادرانمان بیرون آورد و ما هیچ نمی دانستیم او ما را شنوایی و بینایی و تعقل ارزانی داشت و همۀ اینها به زودی زوال می یابند.

« اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ -خداست که شما را ناتوان بیافرید.» نه چنان است که خدا انسان را از ماده ناتوانی آفریده باشد،زیرا ایزد جل و علا اشیاء را از ارادۀ الهی(کن فیکون)آفریده است.او را ضعیف ساخت زیرا اصل او از خاک است و خاک که اصل خلقت اوست ضعیف است.در دعایی از امام حسین آمده است که:

«من در عین توانگریم فقیرم پس چگونه در فقرم فقیر نباشم؟.من نادانم در دانایی خود، /10 پس چگونه جاهل در جهل خود نباشم»(مفاتیح الجنان ص 271).

« ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً -و پس از ناتوانی نیرومند ساخت.» در جوانی اش تا زمان کهولت،زیرا نیرومندی ذاتی انسان نیست.

« ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً -آن گاه پس از نیرومندی ناتوانی

ص :84

و پیری آورد.» و این ضعف دوم در اثر بیماری یا پیری عارض او می شود.معروف است که درد پیری درد بی درمانی است،زیرا آن به وجود می آید در اثر انعدام یا لاغر شدن سلولهای مغز یعنی چیزی که به هیچ وسیله ای قابل تعویض نیست.

یکی از شعرا گوید:

عجوز تمنّت أن تکون فتیة

و قد شاب منها الرأس و احدودب الظهر

فمرّت علی العطار یصلح شأنها

فهل یصلح العطار ما افسد الدهر

(پیر زالی آرزو کرد که جوان شود در حالی که موی سرش سفید و پشتش خمیده شده بود نزد عطار رفت تا مگر کارش را اصلاح کند،آیا چیزی را که روزگار فاسد کرده عطار اصلاح تواند کرد؟) « یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ -هر چه بخواهد می آفریند و او دانا و تواناست.» این تحولاتی که بر انسان عارض می شود حکایت از قدرت خدا دارد.

بزرگترین نشانۀ قدرت خدا این است که انسان را از حالی به حالی می گرداند.این تغییر در چارچوب تقدیر حکیمانۀ اوست.تا آدمی بداند که خدا قادر و پیروزمند و دانا و حکیم است.امام حسین(ع)در دعای خود گوید:

«بار خدایا از اختلاف آثار و گردش روزگاران دانستم که مراد تو این است /10 که به من شناخت هر چیز را بیاموزی تا من نسبت به تو در چیزی جاهل نباشم».

[55]

مجرم نمی خواهد به آنچه دادگاه دربارۀ او حکم کرده است تسلیم شود.و آرزو می کند که هرگز روز مجازات در نرسد.ولی خداوند آنچه مقرر داشته چیز دیگری است.هر روز که می گذرد او را به محاکمه اش نزدیکتر می سازد.اگر بر پشت راهدارترین مرکبها نشسته بگریزیم باز هم به روز رستاخیز خواهیم رسید.

این برخورد ناگهانی مجرم را وا می دارد که سوگند خورد که جز ساعتی یا لحظه ای نیارمیده است.شاید هم در قیاس با موازینی که برای خود جعل کرده درست باشد گاه می پندارد که اصلا قیامت نیامده است یا تا زمان آمدنش فاصلۀ

ص :85

درازی است.بدین گونه به خود دروغ می گوید و خود را از حقیقت دور می دارد و اینها جز آرزویی باطل هیچ نیست.

« وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ -روزی که قیامت برپا شود.» با تمام هول و هراسهایش و ناگهان در رسیدنش و ظهور آن به صورت یک واقعۀ عظیم آسمانی و زمینی در این روز:

« یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ -مجرمان سوگند می خورند.» آنان غالبا دستخوش گمانهای خود هستند و هم چنان منتظر رسیدن آن می پندارند:

« مٰا لَبِثُوا غَیْرَ سٰاعَةٍ -که جز ساعتی در گور نیارمیده اند.» چنان که گویی پس از انجام جرم فورا با کیفر آن مواجه شده اند.

اگر به گذشت سریع زمان توجه کنیم و بدانیم که اجل نزدیک ماست چرا یقین نکنیم که کیفر اعمال ما بسی نزدیک است؟آن زمان درازی که می پنداریم میان ما و کیفر اعمالمان فاصله است جز توهّمی بیش نیست.بنا بر این نباید فریفته شویم.

مؤمنان در دعای خود در برابر پروردگارشان می گویند:

«اگر از شتاب عقوبت می ترسیدم از آن اجتناب می کردم».

و می گویند:

«بار خدایا بلای من بزرگ است و بد حالی من بسیار و اعمال من اندک.

غلها و زنجیرها مرا زمینگیر کرده اند.آرزوی دراز سود مرا از من دریغ داشته.دنیا با فریبکاریهای خود مرا فریب داده.نفس من نیز با جنایتش و سهل انگاری من ای سرور من مرا از راه برده است»(از دعای کمیل).

امام علی(ع)می گوید:

«ای مردم،من بیش از هر چیز می ترسم که شما گرفتار دو چیز گردید:

پیروی هوا و هوس و آرزوی دراز.پیروی هوا و هوس شما را از حق رویگردان

ص :86

می کند و آرزوی دراز آخرت را از یادتان می برد». (1)

« کَذٰلِکَ کٰانُوا یُؤْفَکُونَ -آری این چنین از حق منحرف می شوند.» /10 از حق دوری می گردانند و می پندارند جزای اعمالشان دور است و یا هرگز روز باز خواست نخواهد آمد.سؤال این است:چه چیز آنها را از حق منحرف می کند؟جواب این است که:یا شیطان یا جامعۀ فاسد و یا هوای نفس.در نتیجه عامل ضلالت هر چه باشد آنها نمی توانند با آرزوها و خواستهای شیرین خود واقع را دگرگون سازند.روز کیفر خواهد آمد و آنها خواهند پرسید چه مدت در گور درنگ کرده بودیم؟ پس انسان باید همواره به درگاه پروردگار خود بنالد که خداوندا آخرت را از یاد من مبر.آرزویم به حسن عمل کوتاه کن.

[56]

اما مؤمنان به آخرت یقین دارند و از روز حساب بیمناکند و در تلاش و کوشش اند که خود را از عذاب پروردگارشان در امان نگاه دارند.پس هرگز قیامت آنان را غافلگیر نخواهد کرد و چون مسافری که می داند در فلان روز سفر می کند زاد و توشۀ راه را فراهم می آورند.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمٰانَ -آنان که علم و ایمان داده شده اند گویند.» شاید علم،علم به قیامت باشد به دلیل آخر آیه که گوید«این روز قیامت است و شما نمی دانسته اید».اما ایمان تصدیق به چیزی است که علم بدان رسیده است یا سخن راست و عمل صالح.

« لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ إِلیٰ یَوْمِ الْبَعْثِ -شما بر وفق کتاب خدا تا روز قیامت در گور آرمیده اید.» مهم نیست که چه مدت آرمیده اید،کم یا زیاد.مهم این است که آنچه را که از آن می ترسیدید با آن رو به رو شده اید.

ص :87


1- 39) -نهج البلاغه،خطبۀ 42،ص 83.

شاید تعبیر به«فی کتاب اللّٰه»مانند این سخن ما باشد که می گوییم:(در واقع)یعنی بر خلاف /10 آرزوهای شما که قیامت نمی آید یا فاصله میان شما و قیامت فاصله ای بس دراز است،این خواست شما تحقق پیدا نکرد بلکه آنچه خدا خواست و در کتاب خود آورده و همان ملاک و معیار حق است،وقوع یافت نه هوسها و آرزوها و خواستهای نفسانی شما.

چیزی که انسان باید نیکو دریابد این است که جهانی که محیط بر اوست از هوا و هوس او پیروی نمی کند و بر حسب احلام و آرزوهای او گام بر نمی دارد.

بلکه هر چه می کند بر حسب فرمان خداوند است.

«فَهٰذٰا یَوْمُ الْبَعْثِ

-این روز قیامت است.» روزی که آن را انکار می کردید ولی انکارش به سود شما نبود.آری انکار شما یک نتیجه داد آن هم غافل شدن شما از تهیۀ زاد و توشۀ آخرت.

«وَ لٰکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ

-و شما نمی دانستید».

از این دو آیه چنین حاصل می شود که کافر زمان را نمی شناسد و به پایان کار اعتقاد ندارد و به وقت خود که به سوی این نهایت دردناک سوقش می دهد احترام نمی گذارد.ولی مؤمن حقیقت زمان را می شناسد و می داند که فرصتش اندک است گذشت زمان را حس می کند و برای طی راه دراز آخرت زاد و توشۀ خود را بر می دارد.

آری در آن روز«نه مال سود می دهد و نه فرزندان.مگر کسی که با دل پاک و سلیم آید».

بلی،منطق مؤمن نسبت به زمان را امام سجاد علی بن الحسین(ع)چه خوب بیان می فرماید:

«بر خود می گریم به سبب عمری که از دست داده ام و آرزوهایی که عمرم را انباشته بود.اکنون در مکان مأیوسان جای گرفته ام».

«چرا نگریم و حال آن که نمی دانم سرنوشت من چه خواهد بود و می بینم که نفس من مرا فریب می دهد و من صدای بالهای مرگ را بر فراز سرم احساس

ص :88

می کنم».

سپس آن ساعات هولناک را که باید همه در انتظارش باشیم و با زاد و توشه به سوی آن حرکت کنیم،مجسم می سازد:

«چرا نگریم.برای جان دادنم می گریم.برای تاریکی قبرم می گریم،برای تنگی گورگاهم می گریم.برای سؤال نکیر و منکر از خود می گریم،سپس به اوج تضرع می رسد و صحنه های هولناک قیامت را تصویر می کند:

«می گریم برای بیرون آمدن از قبرم برهنه ذلیل،در حالی که بار گناه خود بر پشت دارم.گاه به راست می نگرم و گاه به چپ.زیرا مردم هر یک به کار خود مشغولند.چهره هایی شادمان است و چهره هایی گرفته و درهم». (1)

[57]

چه بسا شیطان گناهکاران را فریب می دهد و می گوید آخرت هم مثل همین دنیاست.هر گاه تو را گفتند که فلان عمل خلاف از تو سر زده است معذرت می خواهی و کار تمام می شود.برای رفع این وسوسه است که می فرماید:

«فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ

-در این روز پوزش ستمکاران به حالشان سود ندهد.» اساسا این روز روز جزاست و بدین سبب از ظالمان توبه نه می خواهند و نه می پذیرند،زیرا مهلتشان تمام شده است.

« وَ لاٰ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ -و از آنها نخواهند که توبه کنند.» /10 [58]

« وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ -ما در این قرآن برای مردم هر گونه مثلی آورده ایم.» قرآن برای ما هر حقیقتی را در درون ما باشد چه در خارج از ما بیان می دارد.تا ما از این مثلهای جزئی به حقایق کلی برسیم.ولی این حقایق کافران را سود ندهد با وجود آن که برای اثبات آنها دلایل کافی وجود دارد.

« وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآیَةٍ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُبْطِلُونَ -و چون

ص :89


1- 40) -از دعای ابو حمزۀ ثمالی.

آیه ای برایشان بیاوری کافران خواهند گفت:شما یاوه گویانی بیش نیستید.» چرا اینان همیشه حق را انکار می کنند؟و سبب انکار آنها چیست؟زیرا اینان به سبب ستمکاریشان قدرت فهم حقیقت را از دست داده اند.

[59]

« کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ -این چنین خدا بر دلهای کسانی که از دانایی بی بهره اند مهر می نهد.» زیرا اینان علم را ترک گفته اند و ایمان به رسالت را از دست داده اند و به جهل و عناد گراییده اند و هنگامی که انسان علمش را رها کند و به جهل گراید قلبش به صندوق فرو بسته ای تبدیل خواهد شد.

[60]

این موضع کسانی است که کافر شدند،اما موضع مؤمنان صبر است و انتظار فرج،زیرا خدا بر خود مقرر داشته که بندگان صالح خود را یاری کند.

« فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وَ لاٰ یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لاٰ یُوقِنُونَ -پس صبر کن که وعدۀ خدا حق است.مباد آنان که به مرحلۀ یقین نرسیده اند تو را بی ثبات و سبکسر گردانند.» این آیه اشارت بدان دارد که رسول(ص)باید عمل خویش را هم چنان پی گیرد و از آنچه مردم بی ایمان می گویند متأثر نگردد.

ص :90

سورۀ لقمان

اشاره

ص :91

ص :92

سورۀ لقمان /10

فضیلت سوره:

از امام باقر(ع)روایت شده که می فرماید:

«کسی که سورۀ لقمان را در شب بخواند خداوند شبانه فرشتگانی را بر او گمارد که او را از شیطان و سپاهیانش حفظ می کند تا آن که شب را به صبح رساند، و چون آن را در روز بخواند هم چنان از شیطان و سپاهیانش در امان خواهد بود تا به وقت شام.

نور الثقلین،ج 4،ص 193 /10

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

لقمان پیامبر نبود،مردی حکیم بود و حکمتش حکمت الهی بود.آمدن نام او در قرآن سبب جاویدانی او شده است.سوره به نام او نامیده شده تا بیان کند که بنده ای که سپاس خدای گوید،خدا نیز او را سپاس خواهد گفت و حکمت و

ص :93

فضیلت خواهد بخشید.

معارفی که در سورۀ لقمان آمده است همه حکمت خداوندی است که در کتاب خدا تجلّی کرده است و در قلوب نیکوکاران ولی به مستکبران سودی نخواهد داد.

پروردگار ما به لقمان حکمت عطا فرمود و آن حکمت را در یک کلمه که همان شکر و سپاس خداوند باشد خلاصه کرد و لقمان آن حکمت فشرده را طی ده توصیه و سفارش که همگی از شکر و سپاس خداوند منبعث می شوند برای فرزندش باز کرد.نخستین این وصایا شناخت آفریدگار است و آخرین آنها گردنکشی نکردن در برابر آفریدگان.

در سورۀ لقمان آیات خدا که به یکتاپرستی راه می نمایند به تفصیل و روشنی آمده است.توحید خداوندی محدودۀ سپاسگزاری بندگان اوست.یعنی جایز نیست.

که فرزندی پدر و مادرش را اطاعت کند هر گاه آنها او را به شرک آوردن به خدا فرمان دهند.

در چهار چوب این سوره چند موضوع توضیح داده شده:

یکی آن که حکمتی که در کتاب خداست نیکوکاران را سود دهد و سبب هدایت و رحمت آنهاست.یعنی کسانی را که نماز را بر پای می دارند و زکات می دهند،و به روز بازپسین یقین دارند.اینان اصحاب هدایت و فلاح هستند در حالی که گروه دیگر هم یافته شوند که به عمر و مال خود سخنان بیهوده و لهو و بازیچه می خرند و با افکار باطل سودا کنند و به کارهای ناپسند پردازند و هدفشان گمراه کردن مردم است از راه خدا.قرآن هشدار می دهد که نصیب این طایفه عذابی است خوار کننده.

در حالی که خدای تعالی برای صالحان بهشتهای پر نعمت مهیا کرده است.آیا پروردگار ما حکیم نیست؟و به هر کس بر وفق حکمت خود پاداش نمی دهد؟ ما حکمت خدا را می شناسیم و سپاسش می گوییم تا ما را از حکمت خود

ص :94

روزی کند.خداوند ما را توجه می دهد به آفرینش آسمانهای بدون ستون و کوه های سر به فلک افراشته که در جاهای معین خود قرار داده تا نگذارند زمین بلرزد و هر جنبنده ای را آفریده و روزی داده از همان نباتی که از زمین با ریزش باران روئیده است اینها چیزهایی است که خدا آفریده است.آیا آنها که شریک خدا قرار می دهید چه چیزهایی آفریده اند؟هیچ.آری ستمکاران در گمراهی آشکار هستند.

(11/1).

بار دیگر به بیان آیات و نشانه های قدرت باز می گردد،(30/20)بعد از آن که حکمتهایی را که به لقمان ارزانی داشته یک یک بیان می کند.حکمتی را که به لقمان داده در یک کلمه(شکر خدا)خلاصه می کند.زیرا شکر خدا جز به شناخت خدا و شناخت نعمتهای خدا بر ما میسر نیست.نخستین چیزی که ذکر می کند این است که شکر به خدا به خود شکر کننده باز می گردد.زیرا خداوند بی نیاز و ستوده است.سپس به این نکته اشاره می کند که شرط شکر اجتناب از شرک است.

شایسته است که انسان پدر و مادر خود را سپاس گوید ولی در حدودی که خدا معین کرده و چون او را به شرک فرمان دادند اطاعت از آنها جایز نیست.

سزاوار است که انسان بداند که مسئول اعمال خود است و اگر وزن عمل کسی به قدر /10 یک دانۀ خردل باشد خدا آن را به حساب می آورد.

از مطالب دیگری که در این آیه از آن بحث شده حکمت اقامۀ نماز و امر به معروف و نهی از منکر و صبر بر دشواریهاست و نیز ترک بر خود بالیدن و میانه روی در کارها و فرود آوردن صدا به هنگام سخن گفتن.(19/12) سپس به ذکر نعمتهایی می پردازد که باید سپاس آنها را گفت آیا نه چنین است که خداوند هر چیز را مسخر ما گردانیده و نعمتهای ظاهر و باطن خود را نصیب ما ساخته.در حالی که هنوز مردمی هستند که بدون علم و آگاهی دربارۀ خدا مجادله می کنند؟ اینان پیروان پدران خود هستند که آنان نیز از شیطان پیروی می کردند.قرآن

ص :95

تأکید می کند که ترس از پدران اساس درستی ندارد.بلکه فقط باید تسلیم اراده و خواست خداوند شد.و به بندگان خدا احسان کرد که همین عمل بنده را از اشرار مصون می دارد زیرا اوست دستگیرۀ محکم و عاقبت کارها با خداست.

اما زندگی خوش دنیوی کفار نباید باعث اندوه مؤمنان شود،زیرا خداست که آنان را پاداش می دهد و به کیفر اعمالشان می رساند.درست است که در دنیا متنعم به نعم پروردگار می شوند ولی عذاب الیم در انتظار آنهاست.

در این آیات ده نام از نامهای نیکوی خداوند آمده است.چون خالق و غنی و حمید.آری خدا آفریدگار است و کسی آن را انکار نمی کند و بی نیاز است زیرا هر چه در آسمانها و زمین است از آن اوست و اوست پیروزمند و حکیم.خدایی که کلمات او به شمار در نمی آید و اوست شنوا و دانا.

اوست خداوند آگاهی شب را از روز بیرون می کشد و روز را از شب.و خورشید و ماه را مسخر ما کرد و برای هر یک مسیری معین نموده.

خداست که ملک او را زوال نیست و حال آن که هر چه را جز او به خدایی می خوانند فناپذیر است.اوست بلند مرتبه و بزرگ.

خداوند آیات خود را به مردم می نمایاند ولی تنها کسانی که به حیلۀ صبر و شکر آراسته باشند بدان هدایت می یابند.

خدای تعالی برای ما موقعیتهای دشواری پیش می آورد تا به درگاه او تضرع کنیم ولی چون آن سختی به پایان رسد مردم دو فریق می شوند بعضی منکراند.منکر کافر نعمتی است که به عهد خود وفا نمی کند و نعمتهای پروردگارش را شکر نمی گوید.

خدای تعالی مردم را از روز قیامت بیم می دهد.در آنجا هیچ علاقه خویشاوندی وجود ندارد.خدا تأکید می کند که وعدۀ او در باب قیامت حق است مباد مردم را دنیا و دنیاداران فریب دهند(عوامل انحراف بدین گونه خلاصه می شود).

در پایان به یاد ما آورد که علم خدا و قدرت واسعۀ او بر همه کس و همه

ص :96

چیز محیط است.

سورۀ لقمان

[سوره لقمان (31): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْحَکِیمِ (2) هُدیً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ (3) اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4) أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (5) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ اَلْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (6) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا وَلّٰی مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (7) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ جَنّٰاتُ اَلنَّعِیمِ (8) خٰالِدِینَ فِیهٰا وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (9) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا وَ أَلْقیٰ فِی اَلْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دٰابَّةٍ وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ (10) هٰذٰا خَلْقُ اَللّٰهِ فَأَرُونِی مٰا ذٰا خَلَقَ اَلَّذِینَ مِنْ دُونِهِ بَلِ اَلظّٰالِمُونَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (11)

ص :97

معنای واژه ها

6[لهو الحدیث]

:باطلی که از خیر باز دارد.

7[ وقرا]

:«وقر»بار سنگینی است.یعنی در گوش آنها بار سنگینی است که مانع از شنیدن است تا بدین وسیله هدایت یابد.

10[ان تمید بکم]

:تا شما را نلرزاند.

احسان،تکامل و هدایت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات آغاز سوره بر محور احسان است،احسان چیزی که میان انسان و دیگران رابطه برقرار می کند.تردید نیست که کوشش بشر برای بنای آیندۀ برتر به جای خود کوششی شرافتمندانه است ولی هر گاه که این کوشش بر اساس جلب منافع و چپاول دیگران باشد امری مردود است،زیرا به کشاکش و نابکاری منتهی می شود.از این جاست که قرآن اساس کار را بر دو محور قرار می دهد:گرفتن و دادن.هر گاه جامعه بر این روش باشد،یعنی از یک سو به کسب مال پردازد و از سوی دیگر از آنچه به دست آورده است چیزی به دیگران بخشد،راه کمال در پیش خواهد گرفت.در حالی که اگر بر عکس این باشد یعنی هر کس فقط به منافع مادی خود بیندیشد کار آنان جز بر دریدن یکدیگر نخواهد بود.این سورۀ مبارکه بر ضرورت بخشش تأکید می فرماید و در همان آغاز می گوید«نیکوکاران را هدایت و رحمت است».راه رسیدن به رحمت خدا عمل به رسالت اوست و آن جز به احسان و

ص :98

بخشش حاصل نمی شود.

برای این که رحمت پروردگار نصیب ما شود لازم است که به دیگران نیکی کنیم و از آنچه حاصل می کنیم چیزی در راه خدا انفاق نماییم و گرنه نصیبی از رحمت و هدایت نخواهیم داشت.چرا؟در زندگی انسان چه رابطه ای میان احسان و هدایت وجود دارد.

پاسخ این است که کسانی که از احسان روی برتافته اند و حقوق دیگران را به سود خود غصب می کنند،در این جهان پهناور،جز خود و منافع خود را نمی بینند.او بندۀ هوای خویشتن است پس از حق دوری می گزیند.همه چیز را به مقیاس مصالح خود می سنجد نه بر حسب ارزشی که دارند.هدف خود اوست نه حقیقت و این همه سبب انحراف می شود.عقل و ادیان الهی انسان را به حقایق موجودات توجه می دهند،در حالی که شهوات و هواهای نفسانی او را به درون ذات خود سوق می دهند.پس از پی هواهای نفسانی رفتن چراغ عقل را خاموش می کند و این همان ضلالت است.از این جاست که پروردگار ما تأکید می کند که نیکوکار به راه هدایت می رود در عالم معنویات و به سوی رحمت می گراید در این جهان مادی.و این خود یکی از ثمرات هدایت است.

اگر به آیات قرآنی توجه کنیم در می یابیم که مهمترین امتیازات پیامبران نیکی کردن ایشان در حق مردم است،بلکه نیکوکاری عامل مهم در برگزیدن ایشان است برای پیامبری.

خدای تعالی دربارۀ پیامبر خود یوسف می گوید:«چون به سن رشد رسید او را حکمت و علم دادیم و نیکوکاران را چنین پاداش دهیم».(یوسف 22)و از موسی(ع)گوید:«چون به سن رشد رسید و برومند شد او را فرزانگی و دانش دادیم و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم». (1)

خدای تعالی این معنی را به صورت کلی بیان می فرماید آنجا که می گوید:

ص :99


1- 1) -قصص14/.

«در زمین آن گاه که به /10 صلاح آمده است فساد مکنید و خدا را از روی بیم و امید بخوانید و رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است».

از آیات مبارکه قرآن چنین مستفاد می شود که کسانی که دین را وسیلۀ چپاول و استثمار دیگران می گیرند یا از آن به عنوان مرکبی در طریق مصالح مادی خود سوء استفاده می کنند،دین را چنان که باید نفهمیده اند،زیرا دین را کسی نیک درمی یابد که نیکوکار باشد و دور از شهوات و هواهایش.«و این قرآن را که برای مؤمنان شفا و رحمت است نازل می کنیم ولی کافران را جز زیان نیفزاید».

با آن که همگان احسان را تمجید می کنند ولی چون به مرحلۀ عمل می رسد خود از آن پرهیز می کنند.پس چگونه این صفت را در خود به وجود آوریم و بارور سازیم؟ به وسیلۀ نماز.زیرا نماز در انسان انگیزه های احسان را به وجود می آورد و به زکات که سبب پاکی دل از حب ذات می شود،همان گونه که باعث پاک شدن مال است و نیز به وسیلۀ یقین.هر چه انسان به حقایق بیشتر برسد،مثل یقین به مرگ و یقین به روز جزا دست عطایش گشاده تر می شود و بیشتر به احسان روی می آورد.

انسان باید به این حقیقت برسد که چیزی را که انفاق می کند به هدر نمی رود،بلکه به صورت بهشتهایی که خدا برای پرهیزگاران مهیا کرده است به او باز می گردد.پس احسان و انفاق در حق دیگران خود فایده اش از آنچه برای خود خرج می کند بهتر است و سودمندتر.

در سیرۀ رسول اللّٰه(ص)آمده است که آن حضرت گوسفندی ذبح کرد و تصدق کرد.جز شانه اش چیزی باقی نماند.عایشه او را گفت:یا رسول اللّٰه جز شانه اش هیچ باقی نمانده است.حضرت در جواب فرمود:هیچ جز شانه اش هدر نشده،زیرا او می دانست که آنچه انسان خود می خورد و بدان متنعم می شود تمام شده و هدر رفته است و آنچه در راه خدا انفاق می کند باقی می ماند و در روز قیامت جز عمل صالح از هیچ چیز فایده ای به آدمی نرسد.

در پایان این درس قرآن از آنان که در سمت دیگر قرار دارند سخن می گوید.

ص :100

کسانی که به جای احسان و انفاق در راه خدا مال خود را صرف لهو و لعب می کنند و در حالی که اینان با اعمالی که انجام می دهند در راه هدایت گام می زنند آنان از هدایت هر چه بیشتر فاصله می گیرند.تا آن جا که سخن حق را نمی شنوند و گویی گوشهایشان کر شده است.اینان را جزایی جز آتش نیست.

شرح آیات:

[1]

« الم الف.لام.میم.» چنان که بیش از این هم احتمال داده ایم حروفی که در اول بعضی از سوره ها آمده رموزی است که جز خدای تعالی و راسخان در علم نمی دانند چیست.

[2]

از ترکیب این حروف به ظاهر بسیط،خدای تعالی قرآن و آیات خود را نازل کرده است در کتابی حکمت آمیز.

« تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْحَکِیمِ -اینها آیه های کتاب حکمت آمیز است.» [3]

این آیات نیکوکاران را هدایت و بصیرت عنایت کند.

« هُدیً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ -نیکوکاران را هدایت و رحمتی است.» احسان فقط رحمت برای جامعه نیست بلکه هدایت هم هست.احسان جامعه را به راههای بهره کشی از طبیعت و تسخیر آن در خدمت انسان راه می نماید.

یکی از صفات جامعۀ ایمانی جستجوی افراد جامعه است از وسائل انفاق و احسان، زیرا این کار میسر نیست مگر به تسخیر طبیعت و بهره کشی از آن.برای رسیدن به این اهداف باید مردم عقلهای خود را به کار اندازند یا مشکلات را حل کنند و موانع را از سر راه بردارند.در نتیجه دروازه ها یک یک می گشاید و راههای تازه آشکار می شود و همۀ اینها راههای جدید سیطرۀ بر حیات و بهره کشی از آن است و این خود یکی از جنبه های هدایت است آیا نیاز ما در اختراع نیست؟ /10 [4]

ولی چگونه ممکن است صفت احسان را در جامعه ایجاد نمود؟ 1-به وسیلۀ نماز.زیرا نماز معراج روح است به سوی فضیلت،زیرا نماز

ص :101

انسان را به خدا نزدیک می سازد.

« اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ -آنان که نماز می گزارند.» اقامۀ نماز به معنی حقیقی آن متضمن بلکه خواستار احسان است.همان گونه که نماز نتیجۀ احسان است.آیا احسان کننده را خدا هدایت نکرده است.آیا نماز باعث ریاضت نفس و تزکیۀ آن نیست؟ 2-به وسیلۀ زکات.زکات روح را بر احسان پرورش می دهد،و آن را از حب دنیا پاکیزه می سازد.

« وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ -و زکات می دهند.» زکات مجرد واجب دینی است که مؤمن انجام می دهد نیست.بلکه برنامه ای است که او را به احسان راه می نماید و خاستگاه بخشش و انفاق است.

3-به وسیلۀ یقین به آخرت.کسی که چشم به دنیا دوخته نهایت سعادتش متنعم شدن به نعمت دنیاست و التذاذ به آن است.همان گونه که گفته اند:زندگی لذت و شهوت است.اما دیگری که به آخرت یقین دارد می داند که هر چه در این دنیا در راه خدا انفاق کند در آخرت آن را خواهد یافت،همۀ همّتش ذخیرۀ آخرت است.

« وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ -و به آخرت یقین دارند.» [5]

قرآن تأکید می کند:که این صفات از یک جهت دلیل بر هدایت هستند و از جهت دیگر سبب رستگاری.

« أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -اینان از جانب پروردگارشان هدایت یافته اند و اینان رستگارانند.» در دنیا به هدایت و نمو و ترقی که معلول احسان است و دوست داشتن مردم ایشان را و در آخرت به پاداشی که خدا به آنها داده است.خدا به صیغه جمع همگان را اراده می کند نه یک تن را.برای این که احسان به نسبت فرد واحد که در یک جامعۀ فاسد زندگی می کند گاه سود دنیوی ندارد.اما اگر در جامعه ای همه از نیکوکاران باشند هم در دنیا فایده خواهند برد و هم در آخرت.

ص :102

[6]

سیاق و روش قرآن این است که مسائل مختلف و حقایق را با بیان اضدادشان به ما می شناساند.مثلا از آتش یاد می کند تا ما بهشت را بشناسیم و با ذکر کفر،ایمان را به ما می شناساند.در این جا از حالت مخالف احسان یاد می کند.

در آن جا هر کس به خاطر هدایت،چیزی در راه خدا انفاق کند در نتیجه اساس هدایت را به احسان و انفاق در سرزمین دل خود استوار می سازد.و کسی هم هست که در راه ضلالت خرج می کند و سخنان بیهوده و باطل می خرد.هر دو از مال و جان خود مایه می گذارند ولی یکی برای هدایت و دیگری برای ضلالت.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ -بعضی از مردم خریدار سخن بیهوده اند تا به نادانی مردم را از راه خدا گمراه کنند.» ولی چرا هدف اینان گمراهی است تا آن جا که می بینی سخنان باطل را می خرند؟زیرا می بینند که حق با خودخواهی هایشان سازگار نیست کاملا بر عکس نیکوکاران که حق را محور خود می بینند.دل انسان محال است که همواره خالی بماند.پس اگر آن را به ایمان و علم پر ننمود خانه ای برای لهو و انحرافات خواهد بود.

لهو گفتار و کرداری است که هیچ هدفی نداشته باشد و سرانجام به زیان انسان باز می گردد.پس اینان چند درهم می دهند و لهو را می خرند.برای به دست آوردن آن عمر عزیز را هدر می دهند.مثلا فیلمها و نوارها و مجلات و کتابهای منحرف را می خرند.مسلم است که اینها انسان را از آیات خدا دور می سازند.

« وَ یَتَّخِذَهٰا هُزُواً -قرآن را به مسخره می گیرند.» بر عکس نیکوکاران که به آیات خدا راه خود می یابند و به فیض«هدی و رحمة للمحسنین»نائل می آیند.و این از خطرناکترین مراحلی است که بشر در طریق ضلالت خود به آن می رسد.

« أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ -نصیب اینان عذابی است خوار کننده.»

ص :103

به سبب استهزائشان آیات خدا را و بزرگی فروختنشان.

قابل توجه این است که سیاق کلام ربط دادن میان احسان و هدایت است ولی نگفت که«هدایت را می خرند»و انفاق در راه ضلالت را می گوید:«لهو الحدیث را می خرند»،زیرا هدایت از سوی خداست و آن گرانتر از این است که کسی توان خریدن آن را داشته باشد.

همچنین در این جا فرقی است میان«کتاب حکیم»و«لهو الحدیث» هم چنان که فرقی است میان«هدایت محسنین»و ضلالت کسی که«لهو الحدیث می خرد».

لهو الحدیث را انواعی است بسیار که در روایتی که از امام صادق روایت شده نام آنها آمده است:

«طعن در حق و مسخره کردن آن عملی که محبوب ابو جهل و اصحابش بود.

مثلا می گفت:ای گروه قریشیان آیا می خواهید از آن زقوم که دوست شما (محمد ص)شما را از آن می ترساند به شما نخورانم؟سپس دستور می داد کره و خرما می آورد و می گفت:این است آن زقومی که شما را از آن می ترساند.یکی دیگر از لهو الحدیث /10 غناء است».

از احادیثی که در تفسیر این روایت شده همه دلالت بر نهی از غنا دارد به اعتبار آن که لهو الحدیث است.

حال به چند نص می نگریم:

امام باقر(ع):

«غنا از چیزهایی است که خدا به مرتکب آن وعده آتش داده است»سپس این آیه را خواند.

امام صادق(ع):

«غنا مجلسی است که خدا به اهل آن نظر نمی کند»آن گاه این آیه را تلاوت نمود.

از رسول خدا ابو امامه روایت می کند:

ص :104

تعلیم دادن زنان مغنیه و خریدن آنها حلال نیست.و پولی که در بهای آنها گرفته می شود حرام است.و خدا در کتاب خود بدان تأکید دارد و سپس آیه را تلاوت فرمودند.

امام صادق(ع):

«در خانه ای که غنا باشد از پیش آمدن یک امر ناگوار ایمنی نیست و دعا در آنجا مستجاب نمی شود و ملک بدان داخل نمی گردد»وسائل الشیعة ج /12 ص 225.

و نیز در حدیثی دیگر آمده است:

«غنا مورث نفاق است و نتیجه اش فقر است».

معلوم می شود حکمت تحریم غنا در شریعت اسلام همان حکمت تحریم شراب و قمار است،زیرا همه اینها مردم را از یاد خدا باز می دارند.و سبب پدید آمدن دشمنیها و نفاقها می شوند.

رسول خدا هم بیشتر از این بابت غنا را مورد توجه قرار داده اند.احمد بن حنبل از ابن مسعود روایت کرده که:پیامبر فرمود:

«غناء نفاق را در دلها می رویاند،همان گونه که آب سبزه را می رویاند». (1)

غنا فساد و میل جنسی را بر می انگیزد.از این جهت اهل هوی و هوس از آن به عنوان یک وسیلۀ شهوات استفاده می کنند از این جا در حدیث از امام محمد باقر(ع)روایت شده که از آن حضرت از کسب زنان مغنیه پرسیده شد فرمود«اگر مردان در آن مجالس شرکت کنند حرام است و اگر برای عروسی دعوت شوند اشکالی ندارد». (2)

غنا هم مانند مخدرات و مسکرات بر شبکه اعصاب تأثیر بد می گذارد و باعث بیماریهای عصبی می شود.

ص :105


1- 2) -تفسیر نمونه،ج 17،ص 22.به نقل از تفسیر روح المعالی آلوسی.در تفسیر همین آیه.
2- 3) -نور الثقلین،ج 4،ص 194.

[7]

ممکن نیست شعلۀ هدایت را به کلی در قلب بشر خاموش کرد.بلکه فرضا هم که ضعیف شود باز هم کورسویی از آن باقی خواهد ماند و هر چه شهوات متراکم شوند باز هم پرتو ضعیفی از عقل برجاست.خداوند بدین وسیله می خواهد حجت را تمام کند.

با آن که فرعون به قلۀ عناد رسیده بود و دعوی خدایی می کرد ولی هرگز نتوانست پرتو فطرت را به کلی در دل خود خاموش سازد.این است که در آخرین لحظه می گوید«به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردم».بلی.انسان ممکن است با فطرت خود در فکرش و روشش مخالفت ورزد.از این رو او را می یابیم که در آن اندیشه های پلید که در ضمیر اوست پا برجاست و از عوامل هدایت می گریزد:

« وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا وَلّٰی مُسْتَکْبِراً -و چون آیات خدا بر آنها خوانده شود با خودپسندی روی برگردانند.» و در عناد به حدی رسیده اند که:

« کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا -چنان که گویی آن را نشنیده اند.» نمی گوید«آن را نشنیده اند»می گوید«گویی نشنیده اند»یعنی اگر بخواهد باز هم می تواند پنبۀ غفلت را از گوش به در آورد و بشنود.

« کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً -یا همانند کسی است که گوشهایش سنگین شده باشد.» این سنگینی گوش به«وقر»تعبیر شده و آن حجابی است میان او و آیات خدا.

این حالت گاه به سبب افکاری است که از سابق در مغز انسان لانه کرده است و گاه به سبب عواملی آنی است چون استکبار.

بطور کلی معیارهای غلطی که انسان در ارزشیابی افکار و اشخاص و اشیاء گرفتار آن می شود،چنین نتایج غلط را به بار می آورد.

« فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ -او را به عذابی دردآور بشارت ده.» خدای تعالی در یک جا می گفت:«عذاب خوار کننده»زیرا جزای

ص :106

استکبار در دنیا،اهانت در آخرت است.حتی در حدیث آمده است که خدا مستکبرین را در آخرت به صورت مورچه به محشر می آورد که مردم بر سر آنها پای نهند.

در این جا می گوید:«عذاب دردآور»،زیرا آن که استکبار می ورزد از آیات خدا اعراض می کند و این به سبب التذاذ از شهوات دنیاست.جزای این عمل درد کشیدن در قیامت است،زیرا جزای هر عملی از جنس همان عمل است.

[8]

در مقابل این جزاء سخن از جزاء مؤمنان به میان می آید:

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ جَنّٰاتُ النَّعِیمِ -نصیب آنان که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند باغهای پر نعمت بهشت است.» این پاداش این است که از نعمتهای دنیایی در راه خدا انفاق کرده اند.

[9]

ولی فرق است میان نعمت دنیوی و نعمت اخروی،نعمت اخروی جاویدان و فناناپذیر است.

« خٰالِدِینَ فِیهٰا وَعْدَ اللّٰهِ حَقًّا -در آن جا جاویدانند.وعدۀ خدا راست است.» /10 دلیل بر صدق وعدۀ خدا عزت و حکمت اوست،زیرا کسی که وعدۀ خود خلاف می کند،از تحقق بخشیدن به آن عاجز است و خدای تعالی را عجز نیست که همه قدرت و علو است.

« وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -و او پیروزمند و حکیم است.» نیرومند و تواناست.

کسی که وعدۀ خود خلاف می کند یا به علت جهل است.مثل این که کسی به برادر خود وعده ای دهد ولی چندی بعد متوجه شود که نمی دانسته که ادای آن از عهدۀ او بیرون است و حال آن که خدا هم پیروزمند است و هم حکیم.و علمش بر همه چیز غلبه دارد.

[10]

از نشانه های عزت و قدرت او ابداع و متانت است که در همۀ مخلوقات او متجلی است.

ص :107

« خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا -آسمانها را بی هیچ ستونی که ببینید بیافرید.» و این از چیزهایی است که اعتماد ما را به وعدۀ خدای تعالی می افزاید این آسمان پهناور را بیافرید و چون سقفی بر سر ما بداشت،بدون هیچ ستونی که ما توانیم دید.در حدیث آمده است که:

«آسمان ستونهایی دارد ولی شما آنها را نمی بینید». (1)

بعضی گفته اند:مقصود از ستون همان قوۀ جاذبه ای است که آسمان را و هر چه در آن هست به قدرت و حکمت خدا برپای نگهداشته است.

و چون به زمین می نگریم تجلیات صفات باری تعالی را احساس می کنیم.

« وَ أَلْقیٰ فِی الْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ -و بر روی زمین کوه ها را بیفکند تا نلرزاندتان.» کوه ها توازن زمین را حفظ می کنند و آن را از حرکت و جنبش باز می دارند کوه ها را«رواسی»خواند به سبب شباهت آنها به«المرساة»یعنی آن جا که کشتیها پهلو می گیرند.کوه ها که در زیر زمین همه به هم پیوسته اند به مثابۀ زرهی از سنگ هستند که زمین را از لرزشهای صعب نگه می دارند.اگر کوه ها نباشند زمین به صورت الاکلنگی در می آید و این در اثر تراکم گازها در درون قسمت وسط کره که از خاک است.زلزله ها و انفجار آتشفشانها از آن است.

از سوی دیگر اگر سنگینی کوه ها نباشد جاذبۀ قمر زمین را هم محکوم قوۀ جزر و مد می کند.همچنین اعتدال هوا هم بسته به وجود کوه هاست اگر کوه ها نبودند زمین را یا سرمای کشنده بود و یا گرمای طاقت فرسای،و بادهای سخت وزنده هم چنان که در بیابانها می وزند در سراسر زمین می وزیدند و زندگی مردم را تباه می کردند.

کوه ها منابع آب زمین هستند درون آنها مخازن آب است.و نیز معادن انواع

ص :108


1- 4) -نور الثقلین،ج 4،ص 195.

فلزات و احجار کریمه و دیگر نیازمندیهای بشر.

آیا همۀ اینها در اثر قدرت باری تعالی و اتقان صنعت او نیست.

« وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دٰابَّةٍ -و از هر گونه جنبنده ای در آن بپراکند.» /10 از آیه مستفاد می شود که هر نوع ممکن و مناسب از ستوران خلق شده،اعم از خرد یا کلان.بعضی می پرند بعضی راه می روند بعضی می خزند و بعضی بر پاهای خود حرکت می کنند برخی در خشکی هستند و برخی در روی دریا یا اعماق آن.از حضرت امام رضا(ع)پرسیدند چرا خدای تعالی حیوانات را به انواع مختلف آفریده است نه یک نوع واحد؟حضرت فرمودند:تا مردم نپندارند که او عاجز است.هیچ صورتی در وهم ملحد پدید نمی آید مگر آن که خدا همانند آن مخلوقی آفریده است. (1)

آری امام در پاسخ فرمودند تا کسی نگوید اگر قادر بود فلان جور یا فلان گونه می آفرید.آیا کسی که دارای چنین قدرتی باشد می توان گفت:که خلف وعده می کند.آری ما به صدق وعده های الهی یقین داریم از این رو می کوشیم تا به راه مستقیمی که برای ما معین کرده است قدم برداریم.و این همان چیزی است که ما را به احسان و انفاق در راه خدا وا می دارد.

آیه هم چنان به بیان آثار قدرت خداوندی ادامه می دهد:

« وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ -و از آسمان آب فرستادیم و در زمین هر جفت گیاه نیکویی رویانیدیم.» آری،زندگی هر جزئی جزء دیگر را کامل می سازد و هر جزء به جزء دیگر نیازمند است و این /10 حکمت بالغۀ خداوندی است که می داند هر چیز برای چه کاری مناسب است.

[11]

سپس به تحدی و محاجه با بتان می پردازد:

« هٰذٰا خَلْقُ اللّٰهِ فَأَرُونِی مٰا ذٰا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ -این آفرینش خداست پس به من بنمایید آنها که غیر او هستند چه آفریده اند.»

ص :109


1- 5) -علل الشرائع،ج 1،ص 14.

آنان هیچ چیز نیافریده اند.حتی اگر مگسی چیزی از آنها برباید نمی توانند آن را باز پس گیرند.هم طلب کننده ناتوان است و هم آنچه در طلب آن هستند.

« بَلِ الظّٰالِمُونَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -بلکه ظالمان در گمراهی آشکاری هستند.» آیا کسی می تواند در گمراهی این انسان ناتوان که دعوی خدایی می کند تردیدی داشته باشد؟ /10

[سوره لقمان (31): آیات 12 تا 19]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا لُقْمٰانَ اَلْحِکْمَةَ أَنِ اُشْکُرْ لِلّٰهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمٰا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (12) وَ إِذْ قٰالَ لُقْمٰانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یٰا بُنَیَّ لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ اَلشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (13) وَ وَصَّیْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلیٰ وَهْنٍ وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ أَنِ اُشْکُرْ لِی وَ لِوٰالِدَیْکَ إِلَیَّ اَلْمَصِیرُ (14) وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ عَلیٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً وَ اِتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنٰابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (15) یٰا بُنَیَّ إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِی اَلْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (16) یٰا بُنَیَّ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اِنْهَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا أَصٰابَکَ إِنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ اَلْأُمُورِ (17) وَ لاٰ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّٰاسِ وَ لاٰ تَمْشِ فِی اَلْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ (18) وَ اِقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اُغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ اَلْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ اَلْحَمِیرِ (19)

ص :110

معنای واژه ها

14[فصاله]

:از شیر گرفتن او.

15[جاهداک]

:هر چه در توان داشتند به کار بستند تا دین تو را دگرگون سازند.

[اناب الیّ]

:با طاعت به سوی ما باز گردند.

16[مثقال حبّة]

:به کوچکترین مقدار.

18[لا تصعّر خدّک]

:از روی کبر و خود خواهی از او روی بر مگردان و«صعّر»به معنای«امال»است.

[مرحا]

:شاد و سرمست.

[مختال فخور]

:متکبّر و سرمست از برتریها.

19[و اغضض من صوتک]

:صدای خود را پایین بیاور.

[انکر]

:زشت ترین.

[اسبغ]

:تمام کرد و گستراند.

هر کس که شکر گوید برای خود گفته است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بشر چگونه تکامل می یابد و از هدایت و سعادت بهره می جوید؟حکمت الهی که فرد را برتری می بخشد و جامعه را به اعتلا می رساند چیست؟ در این آیات پاسخی است کافی برای کسانی که در وصایای لقمان حکیم

ص :111

تدبّر می کنند.

خدای تعالی به لقمان حکمت عنایت کرد و آن در عبارت«شکر خدای به جای آور»خلاصه نمود.معلوم می شود که شکر جامع جمیع فضایل است و از جمله:

الف:اعتراف به این که ما خود هیچ نداریم و اگر فضل خداوند نبود ما خود آفریده نمی شدیم و گوش و چشم و قلب نمی داشتیم.از این اعتراف فضیلت تواضع در ما شکوفا می شود و کبر و غرور و فخر و مباهات دور می گردد و ما از روی خودخواهی همواره خود را با دیگر مردم مقایسه نمی کنیم.

ب:تصدیق به فضل و احسان آن که ما را نعمت داده و آن خدای تعالی است و تصدیق کامل نمی شود مگر به تصدیق به /10 یکتایی او و کسی را که فضل و احسانی در حق ما ندارد شریک او قرار ندهیم حتی اگر واسطۀ فضل به ما باشد و این چیزی است که آیات 13 و 15 بدان فرمان داده اند.

ج:احترام گذاشتن به کسانی که واسطۀ این فضل هستند یعنی به وسیلۀ آنها نعمت به ما می رسد.بارزترین آنها پدر و مادر هستند.و این چیزی است که در آیات 14 و 15 بدان تصریح شده است.

د:سعی در نگه داشتن آن نعمت و مانع زوال آن شدن،به وسیلۀ اقامۀ نماز که مظهر شکر خداست و نیز دعوت به خیر و نهی از شر و صبر در هنگام سختیها.

بدین گونه اعتراف می کنیم که شکرگزاری خداوند در واقع اساس حکمت الهی است.

شرح آیات:
اشاره
لقمان حکیم الهی

[12]

خدای تعالی با ذکر نصایح لقمان در کتاب خود او را جاویدان ساخت هر چند که لقمان از پیامبران نبوده است.به راستی چگونه لقمان به این درجه از حکمت رسید؟

ص :112

در حدیثی که طبرسی در تفسیر مجمع البیان از نافع از ابن عمر از رسول اللّٰه(ص)روایت کرده پاسخ این سؤال را می یابیم:

از رسول اللّٰه(ص)شنیدم که می گفت:

«به راستی لقمان پیامبر نبود ولی بنده ای بود که زیاد تفکر می کرد.و یقینی نیکو داشت.خدا را دوست می داشت خدا هم او را دوست می داشت و بر او منت نهاد و حکمتش عطا کرد.نیمروزی به خواب رفته بود که ندایی شنید:ای لقمان! می خواهی تو را خلیفۀ روی زمین گردانم که به راستی در میان مردم حکم کنی؟ /10 لقمان گفت:اگر خدای من مرا مخیّر کند من عافیت را برمی گزینم بلا را نمی پذیرم.ولی اگر فرمان می دهد می گویم شنیدم و اطاعت کردم،زیرا می دانم اگر خدا برای من خواسته باشد حتما مرا یاری خواهد کرد و از بدی نگاه خواهد داشت.

پس صدای فرشتگان را شنید ولی آنها را نمی دید که:لقمان چرا؟گفت:

برای این که حکومت بدترین و سخت ترین منازل است.ستم آن را از هر طرف احاطه کرده.اگر به فرمان حق وفا کند رهایی تواند یافت و اگر خطا کند،راه بهشت را گم کرده است.و کسی که در دنیا خوار و ذلیل و در آخرت شریف باشد بهتر از کسی است که در دنیا عزیز و در آخرت ذلیل باشد.کسی که دنیا را به جای آخرت برگزیند،دنیا را از دست خواهد داد،آخرت را هم نخواهد یافت.

فرشتگان از منطق خوب او در شگفت شدند.لقمان به خواب رفت و در خواب حکمتش دادند.چون بیدار شد سخن حکیمانه می گفت.لقمان داود را به حکمت خود یاری می داد.داود به او گفت:خوشا به حالت ای لقمان،خداوند به تو حکمت داد در حالی که دردسر حکومت را از تو دور ساخت». (1)

امام صادق(ع)مطلب دیگری از زندگی لقمان برای ما می آورد.و ما برخی مطالب کلی آن را ذکر می کنیم:

امام صادق(ع)فرماید:

ص :113


1- 6) -نور الثقلین،ج 4،ص 196.

حکمت را به لقمان به سبب اصل و نسب یا مال یا خاندان یا نیروی جسمانی یا جمال صورت ندادند.بلکه لقمان مردی بود در اطاعت و فرمان خداوندی سخت پابرجا.پرهیزگار بود و خاموش و فروتن.با نظری عمیق و اندیشه ای بلند و نگاه عبرت آموز.روزها هرگز نمی خوابید و هرگز کسی او را موقع بول یا غایط ندید یا به هنگام شستشو.و این به سبب حیای او بود.لقمان هرگز از چیزی نمی خندید می ترسید مرتکب گناه شود.هرگز خشمگین نمی شد،با کسی شوخی نمی کرد.از چیزی دنیوی که به دستش می افتاد خوشحال نمی شد و اگر آن را از دست می داد غمگین نمی گشت.زنهایی را به عقد خود در می آورد و صاحب فرزندان بسیار شد که بیشتر آنها در کودکی مردند و لقمان در مرگ آنها گریه نکرد.هر گاه به دو مرد می گذشت که بر سر چیزی با هم نزاع می کردند آنها را آشتی می داد. /10 و از نزدشان نمی رفت تا با هم دوست شوند.هیچ گاه سخن دلپذیری از کسی نمی شنید مگر آن که او را از تفسیر آن و گویندۀ آن سؤال می کرد.با فقها و حکما زیاد می نشست چون به مجلس قاضیان و پادشاهان و سلاطین می گذشت برای قاضیان از شغلی که عهده دار شده اند زاری می کرد و برای پادشاهان و سلاطین به سبب مغرور شدن به مقامشان و اطمینان و اعتماد به آن از خدا رحمت می خواست.

همواره از سر عبرت می نگریست و می آموخت که چگونه بر نفس خود غالب گردد.

با هوا و هوس خود مبارزه می نمود و نمی گذاشت اسیر دست شیطان گردد...دل خود را با اندیشه درمان می نمود و نفس خود را به عبرت.جز در چیزی که مربوط به او بود شرکت نمی کرد از این روی بود که او را حکمت دادند و عصمت ارزانی شد. (1)

احسان به مردم پدیده ای است که از شکر خدای تعالی سرچشمه می گیرد.

آن خشنودی روانی و عملی است که در رفتار ما به صورت بخشش و فداکاری و جهاد منعکس می گردد و هر نعمتی را شکری است که ویژۀ آن است.شکر نعمت

ص :114


1- 7) -همان منبع،ص 196 و 197.

خدا نشر آن نعمت است و هدایت مردم است به آن.که گفته اند:

زکات علم پراکندن علم است. (1)

و شکر جاه منزلت بذل آن است به نیازمندان.

زکات مال بخشش آن است.

شکر نعمت نیرومندی کوشش برای تحقق اهداف بزرگ و متعالی است چون اقامۀ حکم در زمین به وسیله جهادی همه جانبه است.

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا لُقْمٰانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلّٰهِ -هر آینه لقمان را حکمت دادیم و گفتیم که خدا را سپاس گوی.» بذل نعمت در جاهایی که خدا معین کرده شکر آن نعمت است. /10 و آن سبب نمو نعمت می شود.از حکمت خداست که آسمان زمین مزروع را بیش از زمین بایر سیراب می کند و این که هر کس عضلاتش را بیشتر به کار گیرد بیش از دیگران عضلاتش نمو می کند و کسی که بیشتر کتاب بخواند عقل و فکرش بیشتر نمو می کند.کسی که از نعمت استفاده نکند یا آن را در جاهایی که خدا معین کرده به کار نبرد مسلما در نزد او رشد نمی کند و به صورت زیان در خواهد آمد.مثل کسی که علم را در راه فخر و مباهات صرف کند و مال را در راه لهو و لعب.

« وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمٰا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ -هر که سپاس گوید به سود خود سپاس گفته.» زیرا آن که نیازمند سپاس است انسان است نه خدا که بی نیاز است.

شکرگزاری شامل مردم هم می شود ولی در هدفی محدود،آن هم باید تنها برای خدا باشد و طلب خشنودی او.این گونه شکرگزاری نفعش باز هم به انسان باز می گردد، زیرا شکر سبب افزونی نعمت است که«اگر شکر کنید بر نعمت شما خواهم افزود» (ابراهیم/آیه 7).

« وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ -و هر که ناسپاسی کند،خدا بی نیاز و

ص :115


1- 8) -بحار الانوار،ج 78،ص 247.

ستوده است.» بی نیازی خدا چون بی نیازی مردم نیست،زیرا ثروت در مردم بسا موجب غارت و استثمار دیگران شود یا در زیر پا له کردن دیگران یا در سلب حقوق آنها.در حالی که بی نیازی و غنای خداوند سبب عطا و بخشش به دیگران است و چنین غنایی است که محمود و پسندیده است.

[13]

سپس آیات به بعضی از وصایای لقمان به پسرش می پردازد.این وصایا شامل حکمت های بسیار است.

اولین نصیحت او این است که او را از شرک باز می دارد و به توحید فرامی خواند.و این که خضوع کامل /10 باید در برابر خدا باشد،زیرا توحید جوهری است که انسان در تمام رفتارهایش باید به آن اعتماد کند خواه رفتارهای فردی باشد و خواه رفتارهای اجتماعی.

« وَ إِذْ قٰالَ لُقْمٰانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یٰا بُنَیَّ لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ -و لقمان به پسرش گفت:و او را پند می داد که ای پسرک من به خدا شرک میاور،زیرا شرک ستمی است بزرگ.» این ستم بزرگ که عامل آن شرک به ضلالت است چیست؟ در واقع دور شدن انسان از پروردگارش که او را نعمت های ظاهر و پنهان داد،و سقوط او در حضیض پرستش چیزهای ناتوان که نه او را سود می دهد و نه زیان همانا ستم بزرگ است.

اگر خدا را که پیروزمند و رحیم است و احسانش ما را احاطه کرده از دست بدهیم چه کسی را به جای او توانیم یافت؟ چه کسی است که فقر و فاقه و مسکنتش از ما بیشتر شود اگر از تنها طریق هدایت و رستگاری و بی نیازی و عزت و کرامت منحرف گردیم.

چه کسی از ما عاجزتر و ذلیل تر خواهد بود اگر از پناه پروردگارمان بیرون رویم و خود را به کنام دادن و درندگان اندازیم،یعنی به جایی رویم که مستکبران آنجا را محل جولان خود قرار داده اند؟

ص :116

اللّٰه اکبر.

چه زیان کرد کسی که بازار پر رونق خدایش را واگذارد و فریب شیطان خورد و او را به جای پروردگارش بپرستد؟ بر ما واجب است که بسی تأمل کنیم که وحشت از دوری از خدا و خطرهای شرک را در عمق ذات و در آفاق حیات شخصی خود بیابیم.

ولی این ظلم بزرگ بر کسی که تأمل و تفکر در آن نمی کند پوشیده است.

آری ظلم بزرگی است آشکار که برای همه مردم خودنمایی می کند و در عاقبت رژیمهای مشرک که می خواهد بر سراسر جهان تسلط یابد شکل می گیرد.رژیمهایی که در آن بشر از حصار توحید بیرون می افتد و صاحبان ثروت و قوت و ضلالت را می پرستد.

تفسیر مختصر ما گنجای شرح این ستم بزرگ را ندارد ولی از سوی دیگر هم نمی شود از این آیۀ کریمه گذشت بدون آن که به ابعاد آن ظلم بزرگ اشارتی رود.

به یک حقیقت از حقایق دردناک زمان خود بنگریم.

*در سال 1986 میلادی در هر ثانیه یک دلار خرج تسلیحات شده آن هم به مدت 36000 سال.

*به عبارت دیگر آنچه بشر صرف تسلیحات کرده در هر دقیقه دو میلیون دلار بوده در حالی که میلیاردها انسان در فقر می زیسته اند و پانصد میلیون نفر از آنها دچار سوء تغذیه بوده اند.

*دبیر سابق سازمان ملل«اوتانت»می گفت هزینه های نظامی به نحو عجیبی ثروت بشر را می بلعد.

*بهای یک زیردریایی اتمی بیش از بودجه آموزش سالانۀ بیش از دوازده دولت رو به رشد است به عبارت دیگر هزینۀ تسلیحات در سال چند برابر هزینه تعلیم و تربیت است.

*شوروی و امریکا و چین و بریتانیا و سعودی بیش از دیگر کشورها هزینه نظامی دارند.

ص :117

*توجه کنید که بسیاری از دول رشد یافته مخارج تسلیحاتشان ثروت ملی شان را می چاپد.

*دولتهای مقروض پیوسته پولی که به تسلیحات اختصاص می دهند بیش از پولی است که صرف بنای مدارس می کنند.کافی است که بدانی در جهان 800 میلیون نفر هستند که بی سواد مطلق اند یعنی خواندن و نوشتن هم نمی دانند.

*بهتر است پولی که در این راهها صرف می شود برای ساختن سدها و پایان دادن بیکاری و بهتر کردن وضع زندگی انسان و ساختن مسکن و کارخانه ها و مدارس و ذخیره غلات برای ملتهای گرسنه به کار رود،تا صرف ساختن تانکها و هواپیماهای بمب افکن و موشکها شود.

*آیا این سلاحی که بشر اندوخته برای حفظ صلح است یا افروختن شعلۀ جنگ.

*هر دولتی داستان خود را دارد.مثلا اتیوپی از کشورهایی است که مردمش از گرسنگی رنج می برند.معدل درآمد هر کس 110 دلار در سال است.هر /10 69000 نفر دارای یک پزشک است و بیست درصد اطفال پیش از رسیدن به پنج سالگی می میرند در حالی که یک چهارم بودجه اش صرف تسلیحات و امور نظامی می شود.برای دفاع.کارشناسان گفته اند که هزینه های دفاعی اتیوپی نیمی از بودجۀ دولت است.روسیه سه میلیارد به اتیوپی چیز فروخته،نه غذا،بلکه اسلحه.اتیوپی قریب 250000 سرباز نه برای خدمت به گرسنگان و نقل غذا به آنها آماده دارد بلکه برای مقابله با جنبش های ضد دولتی آنها.

دولتهای دیگر جهان سوم عینا همین وضع و حال را دارند.

*سطح هزینه های نظامی در سال به اشل تریلیون دلار سنجیده می شود در حالی که در قرن بیستم صد میلیون انسان در جنگ کشته شده اند.

و بعد از جنگ جهانی دوم صد جنگ دیگر رخ داده است و هفت میلیون نفر در جنگهای داخلی در خلال پانزده سال گذشته کشته شده اند.

*اکنون که شما مشغول خواندن این عبارات هستید 30 الی 40 ملت

ص :118

مشغول به کار بردن سلاح در جنگهای داخلی هستند.یا جنگهای اختلاف مرزی یا اختلاف مذهبی یا جنگهای دیگر.از مجموع ساکنان جهان که پنج میلیارد است از هر سه نفر یک نفر سرگرم نبرد مسلحانه است.

*در طول 6 هزار سال تاریخ بشر این دوره پرخطرترین دوران های زندگی او بر روی کرۀ زمین است.

1-یک مسلسل 600 دلاری 82 شن کش آهنی است.

2-یک تانک 2800000 دلاری 6222 گاو 450 دلاری است.

3-یک هواپیمای 27000000 دلاری 1350 تراکتور 78 اسبی 200000 دلاری است.

4-یک زیردریایی 2000000000 دلاری برابر 25000 خانه 80000 دلاری است(ترجمه از مجلۀ الحقیقة الواضحة شمارۀ /3جلد 52.مارس 1987 م).

[14]

سپس خداوند توصیه می کند که به پدر و مادر نیکی کنید تا شکر نعمت محبتهای آنها را به جا آورده باشید.همان گونه که خوردن و آشامیدن غذای جسد هستند محبّت و توجه هم بالاترین غذای روح هستند.نفس باید رشد و نمو کند،رشد و نموی همراه با فضیلت.سبب استمرار این نمو همانا شکر و سپاس به پدر و مادر است.زیرا پدر و مادر مصدر همۀ خیرات هستند که به فرزند می رسند.

«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلیٰ وَهْنٍ

-و آدمی را دربارۀ پدر و مادرش سفارش کردیم.مادرش به او حامله شد و هر روز ناتوانتر می شد.» خداوند مادر را بیش از پدر مورد توجه قرار داده.زیرا اوست که رنج فرزند را از ابتدای بسته شدن نطفه در رحم او تحمل می کند.مادر چون زن است موجود ضعیفی است در این مدت شش ماه تا نه ماه که کودک را در شکم حمل می کند هر روز بر ناتوانی او افزوده می شود.در حدیث آمده است که مردی نزد پیامبر(ص)آمد و گفت:یا رسول اللّٰه در حق چه کسی باید بیشتر نیکی کنم؟حضرت فرمود:

مادرت.مرد پرسید سپس چه کسی؟باز پاسخ داد:مادرت.بار سوم پرسید

ص :119

حضرت باز هم توصیه به مادر کرد.دفعه چهارم پرسید پیامبر فرمود،پدرت.

« وَ فِصٰالُهُ فِی عٰامَیْنِ -و پس از دو سال از شیرش باز گرفت.» /10 به طور طبیعی پس از ولادت فرزند را دو سال شیر می دهند.در این مدت کودک تمام نیروی مادرش را مک می زند.مادر علاوه بر شیرۀ جان خویش مهربانی و محبت خود را نیز تقدیم او می کند.

« أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوٰالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ -و سفارش کردیم که مرا و پدر و مادرت را شکر گوی که سرانجام تو نزد من است.» اگر شکر و سپاس نعمت پدر و مادر ادای حق آنهاست پس شکر و سپاس خدا این است که انسان حقوق پدر و مادر را در محدودۀ اوامر خدا و تعالیم دین او به جای آورد.شکر پدر و مادر بر فرزند واجب شرعی است.ولی به شرطی که فرزند استقلال خود را در برابر آنها از دست ندهد که این خود بر خلاف روح توحید است.

توحید خداوند به این معنی است که بدانی که خدای تعالی صاحب هر نعمتی است پس او را در برابر نعم او شکر گوید و سپاس دارد.در حدیث آمده است که امام صادق(ع)گفت:

«خدا به موسی وحی کرد که ای موسی مرا آن چنان که شایستۀ سپاسگویی من است سپاس گوی.گفت:پروردگارا چگونه تو را آن چنان که سزاوار تو است سپاس گویم؟زیرا هر بار که تو را سپاس گویم می دانم که این سپاسگویی هم نعمتی است که تو به من ارزانی داشته ای.گفت:ای موسی،اکنون مرا سپاس گفتی که دانستی که آن سپاسگویی تو هم نعمتی است که من به تو داده ام». (1)

اما اگر کسی خدا را شکر گوید و پدر مادر را شکر نگوید پس با تعالیم دین خود مخالفت ورزیده است و در نتیجه از محدودۀ توحید خدا بیرون افتاده.و نیز از امام صادق(ع)روایت شده:

«خداوند فرمان داد که او را شکر گویند و پدر و مادر را نیز.پس کسی که

ص :120


1- 9) -همان منبع،ص 201.

پدر و مادر را شکر نگوید خدا را شکر نگفته است». (1)

و چنین است هر صاحب نعمتی از مردم که هر کس او را شکر نگوید شکر خدا را ترک کرده است. /10 در حدیث از حضرت رضا نقل شده که:

«کسی که صاحب نعمتی از مخلوق را در برابر نعمتی که به او ارزانی داشته شکر نگوید،خدای عز و جل را شکر نگفته باشد». (2)

[15]

درست که پدر و مادر به منزلۀ کانالی هستند که از درون آن خیرات و منافع مادی به سوی انسان جاری است ولی درست نیست که انسان هر چه را که آنها از نیک و بد به او پیشنهاد و یا تلقین می کنند بپذیرد.و ای بسا بخواهند که فرزند به یک سلسله ارزشهای منفی گردن نهد.چنان که می فرماید:

« وَ إِنْ جٰاهَدٰاکَ عَلیٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاٰ تُطِعْهُمٰا - اگر به کوشش از تو بخواهند که چیزی را که نمی دانی چیست با من شریک گردانی،اطاعتشان مکن.» انسان باید هوشیار باشد و از فواید مادی که از سوی پدر و مادر به او می رسد استفاده کند ولی از ارزشهای منفی که به او پیشنهاد می کنند بپرهیزد.پدر و مادر به فرزند خود بسیاری از افکار واقعی و خرافی،مثبت و منفی یاد می دهند بدون آن که متوجه حقیقت آنها باشند.آنها می خواهند که وظیفۀ خود را نسبت به فرزند ادا کنند.در این جا خود شخص باید مسئولیتهای خود را بشناسد و در برابر فشار آنها مقاومت کند ولی به صورتی پسندیده.

« وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی الدُّنْیٰا مَعْرُوفاً -در دنیا با آنها به وجهی پسندیده زندگی کن.» پیامبر(ص)می فرماید:

«هر فرزندی بر فطرت متولد می شود تا آن گاه که پدر و مادر او را یهودی

ص :121


1- 10) -همان منبع.
2- 11) -همان منبع.

کنند یا مسیحی».

وقتی فرزند با افکار خطا به مقاومت برخیزد توانسته است که بر آن فطرت رشد و نمو کند.زیرا همین امر او را /10 از افکار ناپاک و خطا دور نگه می دارد.

در حدیث آمده است:

«سه کس به بهشت داخل نشوند:آن که قطع رحم کند و آن که نافرمانی پدر و مادر نماید و پیر مردی که زنا کند».

من نمی دانم آنها که می گویند باید به طور مطلق از پدر و مادر اطاعت کرد از کجا چنین می گویند،با آن که نصوص اسلامی کاملا با این پندار مخالف است.

خداوند فرزند را به شکر و احسان در حق آنها فرمان می دهد.اما اطاعت برای خداست و برای کسی که خدا به اطاعت از او فرمان داده است.به عبارت دیگر ولایت پدر و مادر بر فرزند باید در محدودۀ حقوق شرعی باشد.امام صادق(ع) می فرماید:

«هیچ عبادتی خشنودی خدا را برای صاحب خود از حرمت به پدر و مادر مسلمان تسریع نمی کند.زیرا حق پدر و مادر از حق خدای تعالی مشتق شده است.

البته در صورتی که پدر و مادر در راه دین گام زنند.آنها نباید فرزند را از اطاعت خدا به معصیت او سوق دهند و از یقین به شک ببرند و از زهد به دنیاپرستی کشانند.و نباید که فرزند را به راه خلاف ترغیب کنند.اگر پدر و مادر چنین بودند پس عصیان علیه آن دو اطاعت خداست و اطاعت آن دو معصیت است». (1)

اکنون این سؤال پیش می آید که اگر انسان پدر و مادر مشرک خود را به حال خود رها کند،به چه کسانی روی آورد؟آیه از این سؤال پاسخ می دهد:

« وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنٰابَ إِلَیَّ -و خود راه کسانی را که به درگاه من باز می گردند در پیش گیر.» اینان اولیاءاند و کسانی هستند که افراد جامعه باید راه آنان در پیش

ص :122


1- 12) -نور الثقلین،ج 4،ص 202 و 203.

گیرند.هر کس باید در میان افراد جامعه در پی یافتن آنها باشد تا از راه و روش آنها پیروی کند و جامعه توحیدی و دینی خود را بنیان نهند. /10 هر گاه پدر و مادر به گونه ای باشند که اطاعت از آنها با اطاعت از خدا منافات داشته باشد و فرزند از آنان ببرد، کسی را خواهد یافت که از پدر و مادر با او مهربانتر باشد.آیا مصعب بن عمر از پدر و مادر خود نبرید؟کسی را به عوض آنها یافت که بسی برتر از پدر و مادر او بود کسان دیگر هم بودند که خانۀ پدر را-برای رضای خدا-ترک کردند ولی در حجر تربیت رسول اللّٰه درآمدند.

« ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -بازگشت همۀ شما به سوی من است و من از کارهایی که می کرده اید آگاهتان می کنم.» آری گاه انسان بعضی منافع دنیوی را زیان می کند اعم از مادی و معنوی و خدای تعالی به زودی او را عوض آن خواهد داد.

[16]

این حقیقتی است که عمل خیر به عامل آن باز می گردد.چه خرد باشد یا بزرگ،یا پنهان و یا آشکار.این پاداش یا در دنیاست و یا در آخرت.خداوند عمل صالح را فقط آشکار نمی سازد،بلکه هر چند هم که کوچک باشد به آن پاداش خواهد داد.

« یٰا بُنَیَّ إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ -ای پسرک من اگر عمل به قدر یک دانۀ خردل.» خردل را دانه ای است خرد که وزن آن قابل توجه نیست.

« فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ -در درون صخره ای یا در آسمانها یا در زمین باشد،خداوند به حسابش می آورد که او ریزبین و آگاه است.» به لطف خود به اشیاء نزدیک می شود و به خبرت خود بر آنها احاطه دارد پس بر ماست که توجه داشته باشیم که چشم خدا همواره متوجه اعمال ماست.

مبادا گناهی را کوچک بشماریم یا واجبی را سهل بینگاریم.در حدیث از امام جعفر صادق(ع)آمده است:

ص :123

«از گناهان کوچک حذر کنید که آنها را بازخواست کننده ای است.

مبادا یکی از شما بگوید:گناه می کنم و سپس استغفار می کنم که خدای تعالی می فرماید اگر گناه تو به خردی یک دانۀ خردل باشد به حساب می آید». (1)

[17]

« یٰا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاٰةَ -ای پسرک من نماز بگزار،» زیرا نماز زکات اعمال است هر گاه با شروط آن را به جای آورده شود.در حدیث آمده است که نماز همانند نهری است که انسان در هر روز پنج بار در آن شستشو کند.در این صورت بر تن او چرکی باقی نخواهد ماند اگر انسان بخواهد معرفت به خدا و ایمان به او را در خود رشد دهد،چاره ای ندارد مگر آن که وضو را کامل بگیرد و به خشوع نماز بخواند.از این رو حضرت رسول می فرمود:

«روشنی چشم من در نماز است». (2)

و امام علی(ع)گفت:

«نماز هر پرهیزگاری را به خدا نزدیکتر می کند».

نماز علاوه بر بعد عبادی و روحانی آن،بعد دیگری هم دارد که جز به آن به کمال نرسد و آن بعد اجتماعی آن است که عبارت است از شهادت بر یک واقعیت قائم.

« وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلیٰ مٰا أَصٰابَکَ -و امر به معروف و نهی از منکر کن و بر هر چه به تو رسد صبر کن.» برپای داشتن نماز هم مانند امر به معروف و نهی از منکر است،که نیاز به شکیبایی دارد،زیرا راه آن راهی است دشوار.و در حدیث آمده است که بهشت پیچیده در مکاره است همان گونه آتش پیچیده در شهوات است.

ولی ترک این واجبات به عواقب ناگواری منجر می شود.که خطرهای بزرگ آن با خطرهایی که به جای آوردنشان ممکن است در بر داشته باشد قابل مقایسه

ص :124


1- 13) -همان منبع،ص 204.
2- 14) -خصال،ص 165.

نیست.امام علی بن ابی طالب می فرماید:

«امر به معروف و نهی از منکر را ترک مکنید که بر شما بد سیرتانتان حکومت کنند.آن گاه شما دست به دعا بر می دارید ولی خدا اجابت نمی کند». (1)

« إِنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ -این از کارهایی است که نباید سهلش انگاشت.» کارهایی که انسان زندگی شخصی و اجتماعی اش را با آن به ضبط می آورد.شاید معنی«عزم الامور»کارهایی است که نیاز به عزم راسخ دارد و ارادۀ قوی.از چیزهایی که خدا بر ما واجب گردانیده است.

[18]

شکر خدای را به جای آوردن یعنی اعتراف انسان به این که هر قدرت و توانی که انسان دارد از سوی خداست.پس چرا باید فخر و مباهات کند؟و چرا باید با دیگران تحدی کند و آنان را به داوری کشد؟ « وَ لاٰ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّٰاسِ -به تکبر از مردم روی مگردان.» روی گردانیدن از دیگران سبب عداوت و کینه توزی می شود.زیرا کسی که چنین می کند،می خواهد بر آنان بزرگی بفروشد.در حالی که انسان عاقل و فرزانه همواره می کوشد که بر شمار یاران خود بیفزاید.

« وَ لاٰ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً -و به خودپسندی در زمین راه مرو.» یعنی از روی فخر فروشی.

از حضرت رسول(ص)روایت شده که:

«هر کس به فخر و مباهات در زمین راه برود زمینی که در زیر پای اوست و آسمانی که بالای سر اوست او را لعنت می کنند». (2)

هر کس جامه ای بر تن کند و در آن فخر بفروشد،خدا او را در آتش سوزان جهنم فرو می برد و در آنجا همنشین قارون خواهد بود،زیرا قارون اولین کسی بود

ص :125


1- 15) -نور الثقلین،ص 422.
2- 16) -همان منبع،ص 207.

که فخر فروشی کرد و خدا او و خانه اش را در زمین فرو برد.هر که فخر فروشی کند با خدا در جبروت دم برابری زده است. (1)

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ -زیرا خدا هیچ به ناز خرامندۀ فخرفروشی را دوست ندارد.» یعنی کسی که به مالش می نازد و به خودش می نازد.این نازش نوعی شرک است در حدیث قدسی آمده است:

«عظمت شولای من است و کبریا ازار من و هر کس در این دو با من منازعه کند،نابودش می کنم».

[19]

« وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ -در رفتارت راه میانه را برگزین.» بعضی گویند مراد این است که بدون هدف راه مرو.مسلما کسی که از روی بصیرت گام بردارد و رفتارش برای هدفی مشخص باشد نیرویش بیهوده به هدر نمی رود.تصور کنید،اتوموبیلی که برای مقصد مشخصی به راه می افتد مصرف بنزین آن کمتر از اتوموبیلی است که نداند به کجا می رود و همۀ روز در کوچه ها و خیابانها بچرخد و به جایی نرسد.

« وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ -و آوازت را فرود آور.» /10 زیرا آرامش دلیل عقل است و فریادهای بی جا کشیدن نشانۀ بی خردی.

بسیاری از مردم پندارند که اگر صدای خود را بلند کنند حرفشان زودتر به کرسی می نشیند و حال آن که اگر فکر بهتر و استدلال درست تر باشد نتیجۀ بیشتر عاید گردد.

« إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ -زیرا ناخوش ترین بانگها بانگ خر است،» زیرا همگان را از اطراف او می رهاند.

و از امام صادق(ع)در تفسیر این آیه روایت شده:

ص :126


1- 17) -همان منبع.

«یعنی صدای بلند و زشت.مردی که به هنگام سخن گفتن صدای خود به گونه ای ناپسند برکشد.مگر به هنگام دعا باشد یا قرائت قرآن». (1)

[سوره لقمان (31): آیات 20 تا 27]

اشاره

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اَللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدیً وَ لاٰ کِتٰابٍ مُنِیرٍ (20) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اِتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ اَلشَّیْطٰانُ یَدْعُوهُمْ إِلیٰ عَذٰابِ اَلسَّعِیرِ (21) وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اَللّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقیٰ وَ إِلَی اَللّٰهِ عٰاقِبَةُ اَلْأُمُورِ (22) وَ مَنْ کَفَرَ فَلاٰ یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ إِلَیْنٰا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلیٰ عَذٰابٍ غَلِیظٍ (24) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (25) لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (26) وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی اَلْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ وَ اَلْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ کَلِمٰاتُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (27)

معنای واژه ها

22[استمسک]

:چنگ زد و درآویخت.

ص :127


1- 18) -همان منبع،ص 208.
چرا خدا موجودات را مسخر انسان ساخت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که خدای تعالی نعمتهایی را که به ما ارزانی داشته به یاد ما آورد و از ما خواست که او را در برابر آنها سپاس گوییم،اکنون می گوید:بعضی از مردم هستند که روزی خدا را می خورند و دیگری را عبادت می کنند،زیرا آنها را نه بصیرت سالم است و نه علمی دارند و نه رهنمودی و نه کتابی روش.بلکه از سیرت پدران خود پیروی می کنند بدون آن که بشناسند که آنان نیز از عوامل گمراهی و انحراف متأثر بوده اند.پس شیطانی که فرزندان را گمراه کرده همان شیطانی است که پدران را به گمراهی کشیده،زیرا گمراهی اگر چه پدران به راه آن رفته باشند هدایت نمی شود.

آن گاه بیان می دارد که شکر حقیقی همان تسلیم مطلق در برابر خداست زیرا هدف والا از نعمتهای خدا این است که انسان پروردگارش را بپرستد.که می فرماید:«من آدمیان و پریان را نیافریدم مگر برای این که مرا بپرستند».و رابطۀ خدا با مردم از خلال این نعمتها،احسان است و بخشش.و این همان چیزی است که این سوره بر آن تأکید دارد.زیرا اگر این دو صفت در بشر وجود داشته باشد به دستاویز محکمی چنگ زده که هرگز نخواهد برید.

اما کافران کفرشان آنان را سخت زیانمند خواهد ساخت.آنجا که چون به نزد خدا باز گردند،آنها را از کارهایی که کرده اند آگاه خواهد ساخت و اعمال نهان و آشکارشان را پیش چشمشان خواهد داشت.آیا خدای ما به آنچه در

ص :128

دلها می گذرد آگاه نیست؟ مؤمن نباید از عمل آنها محزون گردد،زیرا تمتعاتشان در دنیا اندک و عذابشان در آخرت بسیار است.

در سیاق این آیات اسماء خدا ذکر شده تا سبب افزونی ایمان و شکر ما گردد.ده اسم از اسماء خدای تعالی را با شواهد ظاهری آنها نام می برد.

اول این که:خدا آفرینندۀ هر چیزی است که در آسمانها و زمین است.و حمد یکسره برای اوست با وجود این که بیشترشان نمی دانند.

دوم این که:خدای تعالی بی نیاز است.آیا هر چه در آسمانها و زمین است متعلق به خدا نیست؟ سوم این که:خدا در عین غنا ستوده است.

چهارم و پنجم:خدای تعالی عزیز و حکیم است و شواهد عزت او و کلمات حکمت او را پایانی نیست و هرگز در شمار نمی گنجند.حتی اگر درختان قلم شوند و دریاها مرکب.

در آیات درس پیش از پنج اسم دیگر یاد کرد:سمیع و علیم و خبیر و علی و کبیر.

شرح آیات:

[20]

اطراف بشر را حقایقی فرا گرفته که بتواند آنها را درک کند همانا به راه راست هدایت خواهد شد.

ولی بیشتر مردم در عین گمراهی می میرند.چرا؟ زیرا میان آنها و حقایق پرده های ستبر افتاده.قرآن راهنماست،زیرا عقل را بر می انگیزد و آن پرده ها را به یک سو می زند.پس آن قلب محدود باز می شود و سراسر آفاق را تصرف می کند.

در واقع چقدر عمیق است علم در نزد مؤمنی که بدون حجاب به موجودات می نگرد.نگاه او از راه دل است،دلی که از عقده ها و اوهام و تمنیات خالی

ص :129

است.بدوی مردی که بر شترش سوار،بادیه را طی می کند و برای او با شعرهای زیبا به هنگام خواندن هدا تغنی می کند پس با اشترش ارتباطی بیش از یک ارتباط مادی دارد.

مؤمن می گوید:شگفتا چگونه این حیوان صبور مسخر بشر شده و آن را بهترین عابر بر روی ریگهای روان و صحراهای بی آب و گیاه ساخته است.

اگر مرد شجاعی را بنگرد که بر پشت اسبش نشسته در تلاطم میدان جنگ می تازد و اسب او با یک اشاره به او پاسخ می دهد و همانند یک دستگاه الکترونیکی عمل می کند با خود می گوید:شگفتا!چگونه خدا این حیوان باهوش را مسخر ما نموده است که اگر لطف و احسان او نبود ما بدان قدرت نداشتیم.

چون بشر قرنها را پشت سر نهاد و هواپیماهایی که از سرعت صوت هم سریعتر می روند یا آن سفینه های فضایی را که با سوخت اتمی در آسمان در حرکت اند مشاهده کرد،مؤمن می گوید منزه است خدا اگر او به ما خرد نداده بود ما هرگز نمی توانستیم زمام آنها را در دست داشته باشیم.

آن که شتر و اسب را مسخر ما کرده همان کسی است که اتم و آهن را مسخر ما نموده است و به ما آموخته که چگونه از چند تکه آهن و چند کیلوگرم مادۀ منفجره موشکهای قاره پیما بسازیم.

مؤمن همانند هنرمندی است که رو به روی یک تابلوی زیبا ایستاده و دلش لبریز از احساس و اعجاب و در عین حال خشنودی می شود و به عبارت دیگر از دیدن آنها دلش باز می شود.در حالی که کافر از دیدن آن تابلو جز بر تاریکی درونش افزوده نمی شود.

بیشتر مردم خوشحال می شوند وقتی که برای اولین بار یک باغ گل را می بینند یا مزرعه سرسبزی را یا کارخانۀ عظیمی را ولی پس از چندی به حال اول خود باز می گردند و باز هم دلشان را اندوه می گیرد. /10 و در دریای مشکلات زندگی غرق می شوند.آیا نه چنین است؟ در حالی که مؤمن همه چیز را می بیند و گویی که اولین بار است که آن را

ص :130

می بیند احساس لطیف او او را همواره چون سرداری سپاهی قرار می دهد که در یک روز جشن سپاهیان خود را سان می بیند.همچنین مؤمن به طبیعت اطراف خود می نگرد که مسخر و فرمانبردار او شده است در این حال همانند آن سردار نظامی است که لشکر عظیم خود را می بیند.او همواره به گونه ای زندگی می کند که گویی هم اکنون متولد شده یا از یک کرۀ دور دست آمده است دلش پاک و نگاههایش عمیق و فطرتش پاک است.

آیا کسی را که برای اولین بار از باغ وحش لندن دیدن می کند دیده اید؟یا کسی را که به تماشای یک نمایشگاه الکترونیک در پاریس می رود؟یا به بازدید از یک کارخانۀ عظیم در ژاپن یا یک آسمان خراش در شیکاگو یا متروی مسکو یا اهرام مصر؟ حال مؤمن در دنیا همین گونه است همیشه همه چیز برای او تازگی دارد در حالی که غیر مؤمن جهان را به صورت اطاق خواب خود می بیند،بدون هیچ چیز تازه ای.

سؤال این است:فرق میان آنها در چیست؟ جواب:اولا:قلب مؤمن صاف است در حالی که مردم گرفتاریهای بسیار دارند و بیشترشان در میان عقده ها و نقطه های منفی زندگی می کنند.

ثانیا:مؤمن می داند که قیام هر چیزی به خداست.اگر فیض مستمر باری تعالی و تدبیر و سلطۀ او نباشد نظام عالم بر دوام نخواهد ماند.

از این رو او با اشیاء چنان برخورد می کند که گویی نخستین برخورد اوست.مثل کسی است که سلطان هر روز صد درهم به او می دهد-بدون استحقاق-تا با آن زندگی کند.و سلطان هر وقت که بخواهد این عطا را از او باز می گیرد.پس این شخص هر روز آن مبلغ را با شادمانی بسیار خواهد گرفت.شاید این احساس در نزد مؤمن مصدر شکر و سپاس باشد.از این رو هر روز صبح و شام خدا را تسبیح می گوید و نیز ظهرها که هنگام نیمروز است. /10 زیرا استمرار وجود او در این ساعات خود نعمت است.آیا بیاد ندارید کسانی را که بامداد زنده بودند و

ص :131

شامگاه در زیر خاک خفته.یا شب به خواب رفتند و چشمشان طلوع خورشید را ندید.

مؤمن به لطف و رحمت پروردگارش به زنده ماندن خود امید می بندد و همین امر سبب می شود که برای آینده اش نقشه بکشد و در عین حال به نظر عبرت بنگرد و از زوال عمر بترسد به عبارت دیگر مؤمن کسی است که میان بیم و امید زندگی کند.

لقمان به پسرش اندرز می داد که:ای پسر،از خدا بترس،ترسیدنی که اگر در روز قیامت با ثواب جن و انس حاضر شوی باز هم بترسی که مبادا تو را به دوزخ برند و امیدت به خدا چنان باشد که اگر با گناه همۀ جن و انس به صحرای محشر روی امید آمرزش و بهشت را از دست نداده باشی.

پسر گفت:ای پدر چگونه چنین توانم و حال آن که مرا یک دل بیش نیست.

لقمان گفت:پسرم اگر قلب مؤمن را بیرون آورند در آن دو نور توانند دید.

نور خوف و نور امید.

اگر آن دو را با هم بسنجند به وزن یک ذره با هم تفاوت ندارند.

لقمان سپس افزود:ای پسر به دنیا میل مکن و دل خود به آن مشغول مدار، خداوند مخلوقی نیافریده که در نظر او خوارتر از دنیا باشد.ندیده ای که نعمتهای دنیا را پاداش فرمانبرداران از خود،قرار نداده است و بلای آن را عقوبت گناهکاران؟ ثالثا:بیشتر مردم را می بینی که عینکهای رنگارنگ بر چشم می گذارند.و از پشت آنها به مردم نگاه می کنند.اینان هیچ کس را به رنگ حقیقی اش نمی بینند.

فرهنگ بشری و برداشتهای مادی که در دل جای می گیرند به مثابۀ عدسیهای رنگین هستند که نمی گذارند نور حقایق به اعماق دل نفوذ کند.

در حالی که نگاههای مؤمن هرگز از کانالهای مادی نمی گذرد.نظر او به حقایق چون نظر طفل بی گناه است.از این رو نگاه او به اعماق نفوذ می کند.چون به حرکت فلک و آنچه در آسمانها و زمین است از نعمتهای خدایی بنگرد،نگاهش

ص :132

همه قدرت خداوند را بیند.

مؤمن به وسیلۀ قرآن است که به این درجات می رسد پس بنگر که تعبیر قرآنی چگونه است:

« أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -آیا ندیده ای که خدا هر چه را که در آسمانها و زمین است رام شما کرده است؟» نگاه مستقیم و بدون عقده و جمود نه نگاه از پشت شیشه های فرهنگهای جاهلی.

« وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً -و نعمتهای خود را چه آشکار و چه پنهان به تمامی بر شما ارزانی داشته.» نعمتهای ظاهری چون نعمت زندگی و سلامت و نعمت امنیت و نعمت طعام.و نعمتهای باطنی چون نعمت اعضایی که نمی توان آنها را دید چون قلب و کبد و کلیه و اعصاب و غیره.نعمت حفظ ما از ناپسندها و خطرها و نعمت هدایت به حق و ولایت ائمۀ هدی علیهم السلام.

در حدیث از امام محمد باقر(ع)روایت شده بدین مضمون که...«رسول اللّٰه در مسجد بود با اصحابش ابو بکر و ابو عبیده و عمر و عثمان و عبد الرحمن و دو مرد از قرّاء صحابه.رسول اللّٰه از آنها خواست که نعمتهای خدا را بر شمارند.هر کس چیزی گفت.پیامبر از علی(ع)خواست که او نیز نعمتهای خدا را شماره کند.

علی(ع)گفت:اول نعمت آن که مرا بیافرید و من چیزی درخور ذکر نبودم.دوم چون مرا بیافرید زندگی به من بخشید.سوم صورت مرا زیبا آفرید و اندام من نیکو کرد.چهارم مرا فکر و اندیشه عنایت نمود،نه لهو و بداهت پنجم مرا قدرتی داد که هر چه بخواهم در می یابم. /10 ششم مرا به دین خود هدایت کرد و گمراه وانگذاشت.

هفتم مرا به زندگی پایان ناپذیر آخرت می برد.هشتم مرا مالک و آزاد ساخت نه مملوک و بنده.نهم آسمان و زمینش را در هر چه در آنهاست مسخر من نمود.دهم آن که مرا مرد آفرید و قوام و نگهدارندۀ زنانمان و زن نیافرید.پیامبر(ص)در هر بار می فرمود درست است،راست می گویی.سپس فرمود:دیگر چه نعمتهایی است

ص :133

علی(ع)عرض کرد یا رسول اللّٰه(ص)نعمتهای خدا بسیار است و به شماره درنمی آید.رسول تبسم کرد و گفت این حکمت که به تو ارزانی شده گوارا باد تو را.ای ابو الحسن تو وارث علم منی و راهنمای امت من هستی تا پس از من در هر چه اختلاف کنند به تو رجوع کنند...». (1)

می پرسیم که:چرا خدا همه چیز را مسخر انسان ساخت.آیا به سبب نیروی مادی اش؟هرگز!زیرا نیروی آسمانها و زمین و کوه ها بیش از نیروی انسان است.

آیا به سبب نیروی سامعه اش؟هرگز،زیرا قدرت شنوایی سگ بیش از انسان است.

آیا به سبب تیزبینی و قدرت باصره اش؟هرگز،زیرا باز نگاهی تیزتر از انسان دارد.

پس به چه چیز؟مسلما به نیروی عقلش که خدا آن را به انسان ارزانی داشته.پس چرا علمی را که ما را به عبادت خدا راه می نماید ترک گوییم و در پی جهلی رویم که ما را به سویی دیگر می کشاند.

انسان خواهان آن است،تا با کمک آن خصوصیتی که خداوند در وی نهاده و موجب می شود تا همۀ مخلوقات را به حرکت درآورد،که سرور خداپرستان شود اما حجابهایی وجود دارد که آدمی را از نور خود محروم می سازد.از جمله این حجابهاست:

1-جدال و ستیزه گری:جدال در لغت به معنای پیچش و چرخش است و در اصطلاح سخنی است که برای فرار از حقیقت گفته می شود.مجادل یا جدال کننده کسی است که حقیقت را می بیند اما نمی خواهد در برابر آن تسلیم شود.

« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُجٰادِلُ فِی اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدیً وَ لاٰ کِتٰابٍ مُنِیرٍ -و پاره ای از مردم بی هیچ دانشی یا راهنمایی و کتاب روشنی،دربارۀ خدا جدال می کنند.»

ص :134


1- 19) -نور الثقلین،ج 4،ص 213 و 214.

برای این که انسان به حقیقت برسد باید یکی از این سه راه را در پیش گیرد:

الف:از علمی پیروی کند و آن را چون چراغی فرا راه خود دارد و آن علم تفصیلی به شیء است.

ب:از هدایتی پیروی کند و آن هدایت یافتن به وجود چراغ است یعنی راه یافتن به نور چراغ.این علم را علم اجمالی گویند.

ج:از کتاب روشنی بخش پیروی کند و این معرفت حقایق است به واسطه.هم چنان که شخص دیگری به وجود چراغ در جایی خبر دهد و این خبر دهنده مورد اعتماد باشد.چون مجادله کنندگان این سه را قبول ندارند پس هرگز به حقیقت نخواهند رسید.

[21]

تقدیس پدران:به این معنی است که کسی سخن حق را رها کند، زیرا با اعتقادات پدران و نیاکانش مخالف است.قرآن با این عقدۀ روانی مبارزه می کند.اینان می پندارند پیروی از عقاید نیاکان به معنی احترام به ایشان است.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا - و چون به آنها بگویند از آنچه خدا نازل کرده است متابعت کنید گویند:نه،ما از آیینی که پدران خود را بر آن یافته ایم متابعت می کنیم.» قابل توجه است که نسلهای بعد از جنبه های منفی میراث پدران پیشین خود متابعت کنند.قرآن مخالف ارزشهای جاهلی است،زیرا انسانی که پیروی عقل خود می کند باید از ارزشهای واقعی و درست پیروی نماید و آن ارزشها یا علم است یا هدایت یا کتاب خدا.از این رو این عقیده را بر آنان عیب می گیرد:

« أَ وَ لَوْ کٰانَ الشَّیْطٰانُ یَدْعُوهُمْ إِلیٰ عَذٰابِ السَّعِیرِ -آیا اگر چه شیطان به عذاب آتششان فرا خوانده باشد.» آیا حاضرند بازهم همراه پدران خود باشند در صورتی که سرانجام راهشان آتش است؟ [22]

گاه انسان به نعمتهای خدا آگاهی دارد.از این رو خود را برای

ص :135

شکرگزاری از آنها مسئول می داند.ولی از خود می پرسد که این مسئولیت را چگونه به انجام رساند.ما پاسخ می دهیم که به قرآن باز گرد.قرآن خود پاسخ او را می دهد:

« وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ -هر که روی خویش به خدا کند و نیکوکار باشد.» یعنی در برابر خدا کاملا خاضع گردد و با همۀ نیروهای مادی و معنوی خویش و هر چه دارد خضوع کند.این خضوع چگونه خضوعی است آیا خضوعی است که او را به سکون و گمنامی فرا می خواند؟ طبعا نه!این خضوع لبریز از نشاط و حرکت است.صاحب چنین خضوعی با تمام هستی خود متوجه خداست و از سوی دیگر اهل احسان و بخشش به بندگان خداست.برای خشنودی خدا.

چون انسان به این درجه از کمال برسد یعنی رابطه اش با خدا /10 رابطۀ تسلیم و خضوع باشد و با مردم رابطه اش رابطۀ احسان و عطا.

« فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ وَ إِلَی اللّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ -هر آینه به دستگیرۀ استواری چنگ زده است و پایان همۀ کارها به سوی خداست.» از سویی این انسان در خطی روشن و سالم در این دنیا حرکت می کند و از خوشبختی بهره مند شده و از سوی دیگر به نزد خدا باز خواهد گشت تا در برابر شکر او به تسلیم در برابر خدا و احسان او به بندگان خدا پاداش داده شود.

شاید هم تأکید قرآن در آیات متعدد بر این که تسلیم در برابر خدا همان تمسک به ریسمان استوار و دستگیره محکم است،هدفش چاره گری دربارۀ عقده هایی است که بشر گرفتار آن است و یکی از آنها عقده ترس از مخلوقات است.این ترس او را به خضوع در برابر مخلوق و شرک به خدای بزرگ سوق می دهد.در حالی که خدا تأکید می کند که هر کس به طاغوت کافر شود و به خدا پناه برد به دستگیرۀ محکم چنگ در زده است زیرا برای انسان امانی جز به توحید خالص نیست.

تسلیم در برابر خدا بدون تسلیم در برابر رهبری شرعی یعنی ائمۀ هدی و رضا به ولایت کسانی که خدا به پیروی از آنها فرمان داده است صورت نبندد.

ص :136

[ 23]

« وَ مَنْ کَفَرَ فَلاٰ یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ إِلَیْنٰا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا -آن کسان که کافر شده اند کفرشان تو را غمگین نسازد،بازگشتشان نزد ماست،پس به کارهایی که کرده اند آگاهشان می کنیم.» وقتی کار بر این منوال است چرا انسان بر خود محزون شود.آیا به این سبب که دیگران به راه خطا می روند.از آن رو خداوند از چنین غمخوارگی نهی کرده است که اگر مؤمن هم چنان غمخوار کافر به سبب کفرش باشد،بسا که اندک اندک به سوی او گراید و روش منحرف او را در پیش گیرد.و تا مؤمن در این ورطۀ هولناک نیفتد خدای تعالی او را به ضرورت اجتناب از انفعال روانی در برابر کافران فرمان داد که او نیز با همان نظر بی تفاوتی به کافران نگاه کند که دیگر مردم نگاه می کنند.

« إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -زیرا خدا به آنچه در دلها می گذرد آگاه است.» /10 هیچ رازی بر او پوشیده نیست.عمل انسان تابع دو مقیاس است:

اول:مقیاس ظاهری مانند کثرت عمل و قلّت آن و عظمت و حقارتش.

دوم:مقیاس باطنی که آن نیت است در عمل.

اگر انسان می پندارد که با اعمال ظاهری خود می تواند مردم را گول بزند نباید تصور کند که حقیقت اعمال او از نظر خدا پنهان می ماند،زیرا خدا به درون دلها آگاه است.

[24]

آری،بعضی هم هستند که اعمالی این چنین دارند.اینان زیانکاران اند و عاقبتشان آتش است.

« نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلیٰ عَذٰابٍ غَلِیظٍ -اندکی کامیابشان می سازیم،سپس به بیچارگی به عذاب سختشان می کشانیم.» سپس به بیچارگی به عذاب سختشان می کشانیم.» [25]

قرآن ده اسم از اسمهای خدا را برای ما ذکر می کند.ممکن است از این رو این نامها را ذکر می کند که سپاسگزاری ما را به کمال رساند.آیا در سپاسگزاری نباید نام و صفات کسی را که آن نعمتها را به ما ارزانی داشته است

ص :137

بدانیم؟ قرآن یاد خداست و هدف آن راسخ کردن پایه های ایمان است در قلب ما.

ولی علاوه بر این هدف کلی حکمتی خاص هم در ورای یاد خدا و اسماء و آیات او هست که به موضوع خاصی متعلق است.مثلا اکنون که صحبت از شکر است باید از صاحب نعمت هم سخن به میان آید،زیرا اگر شکر گوینده نداند چه کسی را شکر می گوید،شکر گفتنش را معنایی نیست.همچنین همۀ حقایق مستقیما با معرفت خدا پیوسته است.و اولین اسم از اسمهای او از بزرگترین نعمتهای او پرده برمی گیرد خالق یا آفریننده است.

« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ -اگر از آنها بپرسی:چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟خواهند گفت:خدا.» این فطرتی است که همه مردم در آن مشترک اند،حتی مشرکان اعتراف می کنند که خدا آفریدگار هر چیزی است ولی آنان از دیگری می ترسند و از سر نادانی برای او شریک قرار می دهند.

مادامی که همه اعتراف می کنند که نعمت آفرینش که اصل دیگر نعمتهاست از خداست پس حمد خدا را.و بر ما واجب است که با تمام معانی حمد او را حمد گوییم:

« قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ -بگو سپاس خدا را.» از این سیاق درمی یابیم که حمد سرآغاز شکر است و نخستین کلمه در قرآن بعد از بسم اللّٰه«الحمد للّٰه»است.پیامبران و امامان و اهل صدق همواره سخن خود را با حمد آغاز می کرده اند و جز آنان مردمی نادانند.

« بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ -بلکه بیشترشان نادانند.» این نادانان،موجودات حقیر را حمد می گویند و نمی دانند که حمد ویژۀ خداوند است.آیا همۀ نعمتها از او نیست؟آیا مردم به نیرو و توانی که از جانب او یافته اند کارهای نیک را انجام نمی دهند؟ و این سؤال پیش می آید:چرا بر خدا کافر می شوند در حالی که می دانند که

ص :138

او آفریدگار آسمانها و زمین است؟ این تناقض در ذات بشر وجود دارد،و منزه است خدا اگر مصدر این تناقض او باشد.پس حمد او را در آسمانها و زمین.هر کس که حمد ویژۀ او باشد البته در او نقصی نیست.آیات او در آفاق پراکنده است.آن که او را منکر است به سبب قلت آیات او نیست.پس حجت بر آنها تمام است.خدا معرفت خود را در دلهای آنها جای داده و این همان فطرت است.

آری،جهلی که از ذات بشر سرچشمه می گیرد و ستمشان و تراکم عقده های روانی بر دلهایشان منشأ تناقض است میان اعترافشان به آفریننده و عدم شکرگزاری شان از او.

[26]

زیرا خدای آفریننده مالک است چه کسی ملکش عظیم تر است از کسی که می آفریند و پیوسته در آفریدگان خود به هر گونه که اراده اش اقتضا کند تصرف می کند بی آن که کسی او را بازخواست نماید؟ « لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -از آن خداست آنچه در آسمانها و زمین است.» او مالک حقیقی است.اما مردم به اندازۀ قدرت تملک و در حدود صلاحیتشان در تصرف،مالک می شوند.

« إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ -و خدا بی نیاز و ستودنی است.» بعضی از مردم-به حول و قوت خدا-چیزی را مالک می شوند،مالکیتی محدود ولی به هنگام تصرف در آن،بد می کنند.اینان غنی هستند ولی ناستوده اند.

ولی خدای تعالی در توانگری خود ستوده است،زیرا فاعل خیر است و چنان می کند که مستوجب حمد و شکر است.

ملاحظه می شود که پایان آیه فشرده و چکیدۀ مفهوم و اندیشه آن آیه است؛ چنان که آغاز آن گواه بر پایان آن می باشد؛چه،کسی که مالک آسمانها و زمین باشد غنی و بی نیاز است بنا بر این خداوند غنی است.حمید نیز هست؛چون ظاهرا منشأ همۀ نعمتها آسمانها و زمین است پس باید آفریدگار آسمانها و زمین را ستود نه

ص :139

کسی را که مالک بخشی از آنهاست.

[27]

پروردگار ما پیروزمند و مقتدر است زیرا بر همۀ بندگان خود استیلا دارد.حرکت آسمانها و زمین به قدرت اوست.چون ارادۀ آفرینش چیزی کند به همان اراده«کن»موجود می شود.هر چه می شود به خواست اوست حتی برگی هم که از درختی جدا می شود و /10 می افتد به امر اوست.و خدا به آن عالم است.حرکت ذره در درون عالم کوچک ولی عظیم خود به امر اوست.حرکت سلولها با همه خردی به ارادۀ اوست.این است معنی عزت.در این کلمات بنگر و بیندیش آیا نه چنین است؟ « وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ -اگر همۀ درختان روی زمین قلم شوند.» اکنون نمی دانیم که به طور تقریب چند درخت در روی زمین هست در جنگلها و مزارع و کوه ها.ولی به یقین عددی هولناک است با آن که از هر درخت می توان صدها هزار قلم ساخت و قلم به آسانی مستهلک نمی شود.آیا چنان شماری در فکر می گنجد؟ « وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ -و دریا مرکب.» یعنی دریاهای روی زمین همه به هم متصل شوند تا به صورت یک دوات درآیند و آن گاه سر این قلمها در آنها نمناک شود، « مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ -و هفت دریای دیگر به مددش بیاید.» هفت بیان کثرت می کند.اگر سه چهارم زمین که آب است از آن به یک دریا تعبیر شده اکنون هفت دریای دیگر به همین عظمت بر آن بیفزایند.

« مٰا نَفِدَتْ کَلِمٰاتُ اللّٰهِ -سخنان خدا پایان نمی یابد.» چگونه کلمات خدا که به شمار نمی گنجد به پایان آید؟در تصویر قرآن سخن از شمار دفاتر نرفته است،زیرا افق فکر بشر از تصور آن همه کاغذ که با آن قلمها و آن مرکبها نوشته شوند عاجز است.

« إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ -و خدا پیروزمند.»

ص :140

چگونه پیروزمند نباشد کسی که این همه قلم و مرکب را یارای نوشتن کلمات او نیست؟ بعضی از مفسران گفته اند که معنی«کلمات»علوم است.واقع این است که علم خدا به شماره در نمی آید و هیچ چیز حتی به سنگینی یک ذره از علم او غایب نیست و خاتمه آیه به آنچه ما در تفسیر برگزیدیم شهادت می دهد.

« حَکِیمٌ -و حکیم است.» عزت و پیروزمندی خدا در قدرت و سلطان او متجلی است.و در وسعت ابعاد قضا و قدر او.از همه اینها به حکمت تعبیر شده خدا به عدل حکم می کند و به حق قضاوت می نماید.کار او بازیچه نیست بلکه برای هر کلمه هدفی معلوم است و مدتی مقرر.

[سوره لقمان (31): آیات 28 تا 34]

اشاره

مٰا خَلْقُکُمْ وَ لاٰ بَعْثُکُمْ إِلاّٰ کَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (28) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ أَنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (29) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْکَبِیرُ (30) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَلْفُلْکَ تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اَللّٰهِ لِیُرِیَکُمْ مِنْ آیٰاتِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ (31) وَ إِذٰا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَی اَلْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاّٰ کُلُّ خَتّٰارٍ کَفُورٍ (32) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اِخْشَوْا یَوْماً لاٰ یَجْزِی وٰالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لاٰ مَوْلُودٌ هُوَ جٰازٍ عَنْ وٰالِدِهِ شَیْئاً إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَلاٰ تَغُرَّنَّکُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ لاٰ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّٰهِ اَلْغَرُورُ (33) إِنَّ اَللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسّٰاعَةِ وَ یُنَزِّلُ اَلْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلْأَرْحٰامِ وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ مٰا ذٰا تَکْسِبُ غَداً وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (34)

ص :141

معنای واژه ها

29[یولج]

:از روز می کاهد تا بر شب بیفزاید یا شب را هر روز در«روز»فرو می برد.

32[غشیهم]

:فزونی یابد بر آنها و بپوشاندشان.

[کالظلل]

:الظلل جمع«ظلة»و آن چیزی است همچون ابر و کوه که بر شما سایه اندازد.

[مقتصد]

:عدالت در وفای در خشکی در آنچه با خدا در دریا پیمان بسته است.

[ختّار کفور]

:ختر به بدترین نیرنگ گویند.

نشانه هایی برای شکیبایان شکرگزار
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیا اصل در زندگی کمال است یا نقص؟نیستی است یا هستی؟اگر اصل کمال است،پس نقصی که بر عالم وجود طاری است مخالف انتظار و توقع

ص :142

ماست و اگر بر عکس است پس بر ما واجب است که در برابر هر افزودۀ تازه ای شکری به جای آوریم.

اگر قدری به عقب برگردیم موضوع برایمان روشن خواهد شد.که ما دیروز چیزی در خور ذکر نبودیم و کمالات ما اندک اندک افزوده شد و به قدرت الهی از ضعف به قوت آمدیم و به رحمت او از جهل به علم.

همچنین از هر سو عدم و نیستی ما را احاطه کرده بود،خدای تعالی بر ما منت نهاد و نعمت آفرینش ارزانی داشت و به نعمتهای ظاهری و باطنی متنعم ساخت.تا آنجا که همۀ ذرات وجود مادی و معنوی ما نعمتی است که خدا به ما داده.پس چرا باید کفران ورزیم و تکبر کنیم و سرکشی نماییم در حالی که می دانیم که این نعمتها دیری نخواهد پایید،عارضی هستند و اگر انسان شکر پروردگارش را بر آن نعمتها،به جای نیاورد، /10 زوال یابند یا هر وقت که خدا اراده کند آنها را باز پس می گیرد.

میان انسانی که می پندارد که کمال در ذات او اصیل است و میان دیگری که می داند که او چیزی درخور نبوده است،بلکه خدا او را آفریده و از نعمتهای خود به او داده است،چند چیز است،یکی فرق در صفات است که یکی شکیبا و شکرگزار است و یکی شتابکار و کافر نعمت.و هر دو این دو موضع از یکی از دو نظریۀ پیشین برخاسته است.کسی که می پندارد که کمال او اصلی است برای شکرگزاری یا شکیبایی ضرورتی نمی شناسد در حالی که آن دیگر شکر نعمتها را به جای می آورد و در راه تکامل خود از آنها سود می جوید و حتی هنگام فرارسیدن بلا هم شکر می کند،زیرا می گوید که نعمتی که در دست او است امانتی بیش نیست و خدا اراده کرده و آن را بازپس گرفته است.اما آن که اهل کفران است چون خیری به او رسد به کسی از آن سودی نمی رساند و چون شری بر او درآید جزع و زاری می کند.

دلش می خواهد که همه چیز داشته باشد ولی در پی یافتن وسیله سالم و صحیح نیست.

برای این که صفت شکر و صبر را در خود به وجود آوریم قرآن ما را به تفکر

ص :143

در خود و جهان وامی دارد تا به حقیقت بزرگ یعنی شناخت خدا دست یابیم.انسان غالبا خود در مخلوقات خدا نمی اندیشد و اگر بیندیشد چنان نیست که تفکرش او را به شناخت خدا راه بنماید و این روشی خطاست.قرآن کریم افق دید ما را می گشاید و اذهان ما را به آن سوی زندگی می برد و ما را روشی می آموزد که به معرفت پروردگار منتهی می شود.این معرفت نظری درست به زندگی این جهانی را به ما نشان می دهد که چه در سختی و راحت چه در نهان و چه در آشکار از راه راست خارج نشویم.

شرح آیات:
اشاره

[28]

در آیات پیشین سخن از نامهای خدای تعالی و اتمام حجت بر همۀ مردم بود.در آن جا بخشی از قدرت و توانایی خدا را بیان داشت همچنین جنبه های عزت /10 و حکمت او را.آیا ندیدی در عین بلاغت چگونه ما را به عزت عظیم او راه نمود و گفت که کلمات خدا را پایانی نیست.همچنین ما را به قدرت و لطف و تدبیر او رهنمون شد که او همۀ مردم را می آفریند همان گونه که یک تن را می آفریند.سپس آنها را پس از مرگ زنده می کند همان گونه که یک نفر را زنده می کند؟آیا ندیدی که چگونه ما را با حقیقت قدرت و لطف و احاطه اش به اشیاء آشنا نمود.

« مٰا خَلْقُکُمْ وَ لاٰ بَعْثُکُمْ إِلاّٰ کَنَفْسٍ وٰاحِدَةٍ -آفرینش همۀ شما و باز زنده کردنتان همانند زنده کردن یک تن است.» سپس ما را به ضرورت ترس از خود تذکر می دهد و می گوید:

« إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ -هر آینه خدا شنوا و بینا است.» آنچه ما می گوییم می شنود و هر چه می کنیم می بیند و این ما را وا می دارد که در گفتار و کردار خود احساس مسئولیت بیشتر کنیم.

[29]

خدای تعالی خورشید و زمین را حرکتی دائم داد و از حرکت آنها شب و روز پدید آمد و فصلهای مختلف آشکار شد.

ص :144

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ یُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ -آیا ندیده ای که خدا از شب می کاهد و به روز می افزاید و از روز می کاهد و به شب می افزاید.» این تعبیری زیباست از پدید آمدن فصلهای سال.چنان که در اعتدال ربیعی روزها بلند می شود و شبها کوتاه و در اعتدال خریفی روزها کوتاه می شود و شبها بلند.

هر گاه که انسان و دیگر مخلوقات را زمانی معین باشد،پس آفتاب و ماه را هم چنین زمان معین است و دلیل بر این است که روزگاری بوده که ماه و آفتاب وجود نداشته اند. /10 مانند انسان.همین امر ما را به این حقیقت راه می نماید که آنها به سوی نقطۀ صفر در حرکت اند که بر حسب تقدیر و اراده خداوند متعال است.

« وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی -و آفتاب و ماه را رام خود ساخت که هر یک تا زمانی معین در حرکت است.» به نزد خدا،در علوم جدید ثابت شده که آفتاب و ماه و دیگر ستارگان اعم از ثابت و سیّار در مسیر خود به نقطۀ پایان می رسند.

« وَ أَنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و خدا به کارهایی که می کنید آگاه است.» [30]

در اطرافت چه می نگری؟آیا آسمان را نمی نگری که بدون ستون برافراشته شده؟و زمین را گسترده نمی بینی؟و شب و روز را که پی در پی می آیند و می روند؟و هر چیز را مقداری معین است؟این حقایق تو را به چه چیز راه می نمایند؟آیا به خدایی مقتدر و زوال ناپذیر راه نمی نمایند؟خدایی که قدرتش دائم است،علمش را حدی نیست و سلطه اش کهنه نشود و در عزتش کس را یارای همسری با او نیست و کس از قهرش نتواند گریخت خدایی ثابت و تغییر ناپذیر،دایم و بی زوال.بخشنده ای که فقیر نگردد و قاهری که خسته و ملول نشود.

« ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ -این بدان سبب است که خدای یکتا حق است.» اما خدایانی که به جای اللّٰه می پرستید،زوال یابنده اند.آیا ندیده ای که

ص :145

خورشید غروب می کند و ماه پنهان می شود و ستارگان منفجر می گردند؟آیا آمد و شد شب و روز را نمی بینی که چگونه هر تازه ای را کهنه می کنند و به هر قدرتی پایان می بخشند؟هر کس که خواهد به ریسمان محکم چنگ بزند.و از پشتیبانی نیرومند سود برد و در حصاری منیع پناه گیرد،باید به توحید روی آورد.

« وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبٰاطِلُ -و هر چه به جز او می خوانند باطل است.» یعنی ثبات و استمراری ندارد.

« وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ -و خداست بلند مرتبه و بزرگوار.» یعنی فراتر از صفات مخلوق است.او را زوال و اضمحلال نیست.

پایان پذیر و محدود نیست،ناقص و ناتوان نیست،نه خواب سبک او را فرا می گیرد و نه خواب سنگین.قدرتش بی پایان و علمش بر همه چیز احاطه دارد و رحمتش شامل همگان است.و نعمتش دیرینه است و فضلش همه را رسد و نشانه های قدرتش در همه آفاق نمایان است و در این جهان هیچ نیست،جز به تدبیر او.

خدا را در این آیات دو گونه دعوت باشد.در اول آیات ما را دعوت نمود که به جهان آفرینش بنگریم و در پایان آنها ما را فرا خواند که به روش خود نظر کنیم.

[31]

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللّٰهِ -آیا ندیده ای که کشتی به نعمت خدا در دریا روان می شود.» کشتیها را بادها به حرکت درمی آورند و این معنی نعمت و رحمت خداست.وقتی که خدا بادها را می فرستد و بادها کشتیها را به جریان می دارند بادها به خدمت انسان درآمده اند.

هدف والا از نعم خدا بر انسان تکامل روحی و معنوی اوست و خدا در این باره فرماید:

« لِیُرِیَکُمْ مِنْ آیٰاتِهِ -تا خدا پاره ای از آیات قدرت خود را به شما بنمایاند.» /10 دریاها عجایب خلقت را در بر نهفته اند از یک جلبک خرد جثه تا

ص :146

نهنگانی که یک چشم آنها به وزن یک فیل یعنی بزرگترین حیوانات خشکی است.

ایمان صبر و شکر است

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ -در این برای مردم شکیبای سپاسگزار عبرتهاست».

در حدیث آمده است:

ایمان دو نیمه است:نیمه ای صبر است و نیمه ای شکر است.(البته این حدیث در مجمع البیان آمده ولی به کسی از معصومین نسبت داده نشده،پندارم که از حضرت رسول باشد).

واقع این است که صبر و شکر از یک چراغ نور می گیرند که آن تسلیم در برابر خدا و قضای اوست و ایمان به این که او بخشنده صاحب نعمت است.جز این که شکر در حالت نعمت تجلی می کند و صبر به هنگام محنت.در حدیث از امام باقر(ع)آمده است که:

بندگان خدا میان سه چیزاند:بلا و قضا و نعمت.به هنگام بلا صبر باید و به هنگام قضا تسلیم و به هنگام نعمت شکر. (1)

در شکر بزرگترین چیزی که هست نمو دادن روحیۀ رضا است در نفس، دور از غرور و فخرفروشی و تکبر.نفس راضی ثواب خدا را به خود جلب می کند و در دنیا سعادتمند است.

امام صادق(ع)از حضرت رسول روایت می کند که:

«کسی که غذا بخورد و شکر گوید در اجر همانند روزه دار است.بیماری که شکر خدا کند در اجر همانند مبتلای صابر است و توانگر شاکر در اجر چون کسی است که /10 قناعت پیشه دارد».

ص :147


1- 20) -بحار الانوار،ج 17،ص 43.

شاید حکمتش این باشد که شکر،در ایمان به خدا می افزاید شخص شکر گوینده می داند که نعمت و فضل خدا همگان را شامل است.شکر،شخص شکرگزار را از غرور باز می دارد و او را ملتزم می کند که نعمت حق را بشناسد.

این از ثواب و پاداش خداوند؛و اما سعادت دل،باید گفت که بزرگترین نعمت تحقق یافتن خواستها و آرزوهای دل است.لذتهای جسمانی به زودی از بین می روند و برای بشر خوشبختی نمی آورند.برای مثال اگر شخص محکوم به اعدام شود و سپس بهترین انواع خوراکیها را برایش بیاورند و لذت جنسی با زیباترین دختران جهان برایش فراهم آورده شود آیا این همه لذت به جانش می نشیند؟! هرگز.

همچنین اگر اضطراب و ناآرامی روانی خواب را از کسی بگیرد لذت جسمی هر چند زیاد و متنوع باشد به کام او گوارا نمی آید چون آنچه مهم است خوشبختی و خشنودی دل است.

کسی را در نظر بیاورید در انتظار یک میلیون دلار است.به این شخص اگر نیم میلیون دلار بدهند،تأسف می خورد اما کسی که منتظر هیچ سودی نیست،اگر نیم دلار هم به او بدهند خوشحال می شود.همچنین اگر کسی طالب ریاست در محلی باشد،ولی نیابت ریاست به او دهند غمگین می شود ولی کسی که اصلا در منصبی طمع نداشته باشد با یک مقام هر چند اندک هم باشد احساس خوشبختی می کند.

چنین است کسی که شاکر نعمتهای خدا است.همواره نعمتها را احساس می کند و می داند که او مستحق چنین نعمتی نبوده و به فضل خداست که او را نصیب داده اند یعنی همانند همان کسی که در انتظار هیچ مالی نیست و مالی اندک به دستش می رسد و خود را خوشحال و خوشبخت احساس می کند.

اینک به این دو حدیث توجه کنید:

محمد بن خلاّد از علی بن موسی الرضا(ع)روایت می کند که فرمود:

«هر کس خدا را بر نعمتی حمد گوید او را شکر گفته است و حمد برتر از

ص :148

آن نعمت بود». (1)

مالک بن اعین جهنی گوید که علی بن الحسین(ع)به یکی از فرزندانش چنین سفارش کرد:

«ای پسر،...چون شکر نعمتی را گویی آن را زوال نبود و چون نعمتی را کفران کردی باقی نماند...آن گاه این آیه را تلاوت کرد:اگر شکر خدا را گویید بر نعمت شما بیفزاید». (2)

مؤمن را برای شکرگزاری پروردگارش همین بس که دیگری را در بلا بیند و خود را در سلامت.آن گاه با خود می گوید:مرا چه حال بود اگر خدا مرا به این بلا گرفتار می ساخت.پس قلبش به نور شکر روشن می شود.

حضرت امیر به مردی که از او پرسیده بود چرا باید نعمتهای خدا را شکر گفت چنین پاسخ داد:

«به بلایی نگریستم که آن را از من برگردانده بود و دیگری را به آن دچار ساخته بود.پس دانستم که نعمتی به من داده و من به سبب این نعمت او را شکر می گویم».

مؤمن هر وقت کسی را گرفتار در رنج و بلا بیند باید که شکر خدا کند که او را سلامت داده است.

امام باقر(ع)گوید:

«چون مبتلا به بلائی را دیدی سه بار-به طوری که خودت نشنوی-بگو:

حمد خدایی را که مرا از آنچه تو را بدان دچار ساخته است،عافیت داده و اگر خواهد مرا هم دچار خواهد کرد.فرمود هر کس که چنین گوید هرگز آن بلا به او نرسد».

شکر آدمی را از غلطیدن در راه های فخر و غرور حفظ می کند زیرا به شخص

ص :149


1- 21) -همان منبع،ص 31.
2- 22) -همان منبع،ص 50.

تلقین می کند که این نعمت که تو راست زوال یابنده است.

غرور دشمن تواضع است و فخر و مباهات دشمن سعی و تنبلی دشمن کوشش است و تواضع و سعی و کوشش سبب باقی ماندن نعمت و افزون شدن آن می شود...

در حدیث آمده است:امام صادق علیه السلام فرمود:«هر گاه خداوند نعمتی را به بنده ای عطا کند و آن بنده در دل قدر نعمت را بشناسد و با زبان خداوند را سپاس گوید به محض آن که گفته اش تمام شود دستور داده می شود که بر آن نعمت افزون گردد».

در حالی که سپاسگزاری نکرده از نعمت،صاحبان نعمت را در جنبه های منفی آن فرو می برد و بلکه نعمت برای آنان به کیفر و عذاب تبدیل می شود.

آیا ندیده ای که تمدن های عالی و رفیع سرنگون شدند و از میان رفتند؟ چرا؟زیرا مردم آن شکر خدای به جا نیاوردند،بلکه در بحر غرور و جباریت فرو رفته بودند و مرتکب فساد در زمین شدند خطاکاریهایشان آنها را بر زمین زد و نابود کرد.

از این جاست که در حدیث شریف از امام صادق(ع)روایت شده که:

«خداوند به قومی نعمت عنایت کرد.آنها شکر نعمت نگفتند و نعمتشان وبالشان شد و خداوند قومی را به مصیبتی مبتلی نمود اینان صبر کردند بر آن مصیبت خدا آن را به نعمت بدل ساخت».

ترک شکر خدا نه تنها نعمت را زایل می کند بلکه سبب می شود که دیگر بازنگردد.مثلا خداوند به یکی از بندگان خود نعمت سروری دهد و این بنده در منصب خود مغرور شود تا او را از آن منصب بیندازند،بار دیگر بازگشت این نعمت به او بسی دشوار است زیرا مردم او را در حکومت آزموده اند و دیگر راضی به حکومت او نمی شوند.

زید الشحام از امام صادق(ع)روایت می کند که فرمود:

«با نعمتی که شما را می دهند به خوبی رفتار کنید و بترسید که مبادا از شما

ص :150

به دیگری منتقل گردد و دیگر به دست شما نیاید».امیر المؤمنین علی(ع)فرمودند:

«کم اتفاق می افتد چیزی که پشت کرد دوباره بازگردد». (1)

آنان که شکر نعمتی می گویند می دانند که آن سرآغاز یک سلسله نعمتهای دیگر است از سوی خدا که اندک اندک فرا می رسند و آنها شکر می گویند.در حالی که آنها که از نعمت سرمست می گردند هرگز نعمت در نزد آنها کامل نشود.

پس کسی که هزار تومان حاصل کرده و شکر آن به جای آورده به کوشش و فعالیت و ادای حقوق دیگران کم کم هزار هزار نزد او خواهد آمد در حالی که آن که مست غرور است نه تنها نعمتش افزون نمی گردد،آنچه را هم که از آن خود اوست از دستش می رود.

این است که حضرت امیر المؤمنین می فرماید:

«چون دامن نعمت به دستتان افتاد از شکر گزاری دریغ مکنید تا همه را به چنگ آرید». (2)

چگونه خدا را در برابر نعمتهایش شکر گوییم؟

به چند طریق:

اولا:شکر گوینده از خاستگاه ایمان حرکت کند که این نعمتها از سوی خداست.پس اذعان به این که نعمتها از سوی خداست خود عنوان شکر آنهاست.

امام صادق(ع)فرماید:

«هر کس را خدا نعمتی دهد و آن را به دل بشناسد،شکرش را به جای آورده است». (3)

ثانیا:گفتن جملۀ«الحمد للّٰه»به زبان.عمر بن یزید گوید از امام صادق(ع)شنیدم که می گفت:

ص :151


1- 23) -همان منبع،ص 47.
2- 24) -همان منبع،ص 53.
3- 25) -همان منبع،ص 32.

«شکر هر نعمتی-هر چند هم که بزرگ بود-این است که بگویی الحمد للّٰه». (1)

ثالثا:اجتناب از محرمات و دوری از فخر و زورگویی و اسراف و بخل و فساد جنسی.

از حضرت امیر(ع)روایت شده که فرمود:

«شکر هر نعمتی پرهیزگاری است از هر چه خدا حرام کرده است». (2)

رابعا:ادای حقوق نعمت و التزام به حدودی که شرع معین کرده.

سدیر الصیرفی بر امام صادق داخل شد(به ظاهر مردی مالدار بود)حضرت به او گفت:

«ای سدیر،مال کسی اگر افزون شود حجت خدا هم بر او تمامتر است.

اگر به ادای حقوق الهی توانایی یافتید آن را ادا کنید».

سدیر پرسید:یا بن رسول اللّٰه به چه طریق؟ فرمود:

«به برآوردن حاجت برادرانتان از اموالتان.ای سدیر،بر آنچه خدا به شما عنایت کرده شکر گویید و به کسانی که شما را شکر می گویند انعام کنید،زیرا اگر چنین کنید خدا نیز بر نعمت شما بیفزاید و برادرانتان نیکخواه شما شوند.سپس این آیه را تلاوت کردند که اگر شکر گویید بر نعمت شما می افزایم».

پنجم:به کوشش در راه خدا و طلب خشنودی او.اینک بنگریم که حضرت رسول(ص)چگونه خود را برای شکرگزاری به درگاه خدا به تعب می اندازد:

عمر بن خطاب بر آن حضرت داخل شد.پیامبر تب کرده بود عمر گفت:یا رسول اللّٰه، /10 تب و لرز شما چقدر سخت است!پیامبر(ص)گفت:این حال مانع من

ص :152


1- 26) -همان منبع،ص 43.
2- 27) -همان منبع،ص 42.

نشد که در شب سی سوره قرآن بخوانم که هفت سورۀ طولانی هم در میان آنها باشند.

عمر گفت:یا رسول اللّٰه!خداوند گناهان تو را چه قبل و چه بعد همه را بخشیده است.پس چرا این گونه خود را به رنج می افکنی؟ رسول خدا گفت:

«ای عمر آیا بندۀ شکرگزار خدا نباشم»؟ سادسا:قناعت به هر چه حاصل می کند و دوری گزیدن از حرص و شره.

شکر فقط مولود راضی شدن به امر پروردگار نیست.شکر در رشد دادن روحیۀ رضا و قناعت هم سهیم است انسان را وا می دارد که پیوسته جنبه های مثبت زندگی را در نظر بگیرد و از آن تمتع ببرد و استفاده کند و برای حصول آن با گامهای ثابت و عزمی جزم و خاطری مطمئن پیش برود.

داستانی که می آوریم بیان همین نظر مثبت است در نزد اولیاء دین.

روزی سلمان فارسی آن صحابی جلیل،ابو ذر را دعوت می کند و از کیسۀ خود تکه نانی خشک بیرون می آورد و نزد او می گذارد و از سبویی بر آن آب می پاشد.

ابو ذر گفت:چه غذای خوبی می شد اگر اندکی نمک هم می داشتیم.

سلمان برخاست و سبوی خود را به گرو گذاشت و نمک خرید و بیاورد.ابو ذر نان را با نمک تناول می کرد و می گفت:شکر خدایی را که ما را چنین قناعتی داده.

سلمان گفت:اگر قناعت کرده بودی سبوی من به گرو نمی رفت. (1)

صبر هدایت و پیروزی است

صبر-مانند شکر-به هنگام بروز سختیها تجلی روحیه ایمان است.و نیز در لحظات هجوم شهوات و تحمل مصاعب.

ص :153


1- 28) -همان منبع،ص 46.

در این آیه میان صبر و شکر را ارتباط داده است.و آنها را دو جلوه از یک روح قرار داده است.همچنین بیان می کند که صاحبان این روحیه هم از آیات و نشانه های خدا هستند.

آری،نفسی که با نعمت و محنت وضعش دگرگون می شود،از استقلال رأی بی بهره است و نظرش در امور ثابت و روشن نیست.در واقع با هر بادی که بوزد تغییر جهت می دهد.و هر گاه در برابر هجوم شهوات واقع شود،طغیان می کند و به دنبال آن خواهد رفت.و چون مصیبتی بر او وارد آید از خود بی خود می شود و جزع و زاری می کند.در این موارد است که نعمت ارزشمند صبر تجلی می کند.در واقع آزاد کسی است که صابر و شکور باشد.کسی که به حقایق به دیدۀ مجرد از مصالح بنگرد.

در حدیث از امام صادق(ع)روایت شده که فرمود:

«آزاده کسی است که در جمیع احوال خود آزاده باشد.اگر حادثۀ دردناکی پیش آمد صبر کند و اگر مصائب بر او هجوم آوردند شکسته نشود.و اگر مقهور و اسیر گردید سختی را به آسانی بدل کند چنان که یوسف صدیق کرد.وقتی که اسیر و مقهور بود حریتش برجای بود و زمانی که در تاریکی درون چاه گرفتار بود،ظلمت و گرفتاری به آزادگیش لطمه نزد.و چون خدا بر او رحمت آورد و آن جبار ستمگر را که زین پیش مالک او بود بندۀ او ساخت بازهم یوسف دگرگون نشد.آری صبر همواره نتیجۀ و عاقبت نیکو دارد.پس صبر کنید و نفس خود بر صبر عادت دهید تا اجر و مزد خدایی یابید». (1)

صبر عنوان انسان آزاده است و مفتاح فرج بعد از شدت است.صبر صلاح کار است.آیا زمان جزئی از آفرینش موجودات نیست؟کسی که صبر نداشته باشد نمی تواند عامل زمان را در راه مصلحت خود به کار گیرد.پس سبب فساد کارهای خود می شود.آیا ندیده اید که زارعی اگر صبر نکند تا موسم درو برسد یا بازرگانی

ص :154


1- 29) -همان منبع،ص 69.

که نتواند صبر کند تا وضع بازار مناسب کالای او شود یا یک انقلابی که پیش از موعد مناسب دست به شورش می زند همه در کار خود ناموفق می شوند؟ولی آنان که صبر پیشه کرده اند موفقیت حاصل می کنند.

امیر المؤمنین علی(ع)مردی را غمگین بر در مسجد دید.پرسید:ترا چه می شود؟گفت:پدر و برادر و خواهرم را از دست داده ام و می ترسم نتوانم بر مصیبت آنها صبر کنم.حضرت علی(ع)فرمود:

«زنهار از خدای بترس.و صبر پیشه کن که صبر در کارها همانند سر است نسبت به تن.چون سر از تن جدا شود تن فاسد می شود.صبر هم که از کارها برکنار شود کارها تباه می گردند».

پس سر ایمان هم صبر است زیرا مهمترین وظیفۀ ایمان ذخیره کردن برای روز بازپسین است و کسی که صبر نداشته باشد هرگز به نتیجه نایل نگردد.

امام علی بن الحسین(ع)گوید:

«صبر نسبت به ایمان به منزلۀ سر است نسبت به تن.کسی که صبر ندارد ایمان هم ندارد».

حقیقت صبر استفاده از عامل وقت است و نگریستن به آینده و نقشه کشیدن برای کارهای آینده و فراهم آوردن نیرو برای انجام آن کارها.

مؤمن زندگی واقعی را زندگی اخروی می داند از این رو برای آن عمل می کند،اگر به حلیۀ صبر متحلی نباشد از کار باز خواهد ماند.

خدای تعالی فرماید:

«سرای آخرت را بجوی و بهرۀ خویش را از دنیا فراموش مکن». (1)

از این رو است که مؤمن در هر شرایطی صبر پیشه می کند و در رویارویی با هر احتمال شکیباست.شریعت صبر را بر سه گونه می داند:صبر در برابر سختیها و صبر بر طاعات و صبر بر معاصی.و برای هر یک درجتی از ثواب قرار داده.اکنون

ص :155


1- 30) -قصص الانبیاء،ص 77.

به علی(ع)گوش فرا می دهیم که از محبوب خود رسول اللّٰه روایت می کند:

«صبر بر سه گونه است:

صبر بر مصیبت و صبر بر طاعت و صبر بر معصیت.

هر کس بر مصیبت صبر کند و آن را به نیکوترین وجه تحمل کند.خدای تعالی برای او سیصد درجه نویسد که ما بین هر درجه به قدر فاصله آسمان تا زمین باشد،و هر که بر طاعت صبر کند خدای تعالی برای او ششصد درجه نویسد که ما بین هر درجه ای تا درجۀ دیگر از اعماق زمین تا عرش باشد،و هر که بر معصیت صبر کند خدای تعالی برای او نهصد درجه نویسد ما بین هر درجه از اعماق زمین باشد تا انتهای عرش». (1)

[32]

امتیاز صبر کنندۀ شکرگزار،آگاهی او از آیات خداست و رهیابی اوست به وسیلۀ آنها بر حقایق موجودات.زندگی او عبث و برای لحظۀ موجود نیست او برای آینده زندگی می کند. /10 اگر سختیهای زمان حال را تحمل می کند.در انتظار فرج است.و می داند سختیهای دیگری هم هست که هنوز بر او وارد نیامده و باید پروردگارش را شکر گوید تا هیچ گاه دچار آنها نگردد.از امیر المؤمنین روایت شده که فرمود:

«چون برای رسول اللّٰه(ص)امری اتفاق می افتاد که شادمانش می ساخت می گفت:حمد خدایی را که به نعمت او خوبیها به کمال می رسد و چون امری ناخوش پیش می آمد می گفت:حمد خدا را در هر حال». (2)

در حالی که شخص کفران کنندۀ نعمت نه وفایی دارد و نه سپاسی.او همواره در همان لحظه زندگی می کند.هر گاه برای او سختی پیش آید به خدا پناه می برد و چون آن سختی به پایان رسد به همان حالت گمراهی که بود باز می گردد.

« وَ إِذٰا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ -و چون موجهای عظیم همانند ابرها آنها را فرو پوشد.»

ص :156


1- 31) -همان منبع،ص 77.
2- 32) -بحار الانوار،ج 71،ص 47.

فرا گرفتن موج وحشتناک است زیرا معنای ظاهری آن این است که موج از هر سو آنان را فرا می گیرد.قرآن از موج با صیغۀ جمع«ظلل»تعبیر می فرماید چرا که موج به صورت پیاپی و متراکم است.

« دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ -خدا را از روی اخلاص در دین بخوانند.» یعنی از دل و جان تسلیم خدای خود می شوند و آن پردۀ غفلت از جلو چشمشان به کنار می رود و آن عقده های نفسانی که مانع ایمان بودند متلاشی می گردند.دیگر نه از بتان می ترسند و نه به آنان امید می دارند.زیرا در آن ساعت ترسناک،به هنگامی که موجها اوج می گیرند قادر به کاری نیستند،مرگ رویاروی آنهاست.

این حالت برای انسان در اوقات مختلف حاصل می شود.مثلا وقتی یک آتش سوزی هولناک اتفاق می افتد یا زمانی که یکی از عزیزانش به اطاق عمل می رود و پزشکان می گویند که کاری از آنها ساخته نیست.یا هنگامی که اتوموبیلش در یک جادۀ دور افتاده درهم شکسته و او مجروح شده است.

توجه قلب در آن ساعات سختی به خداست و به خدا پناه می برد و این دلیل است که هر چه جز خداست بی اعتبار است.ولی این ایمان پاک دیری نمی پاید و با پایان آمدن آن حالت محنت ایمان هم رو به زوال می نهد.

مردم دو گروه اند:گروهی که از این حالات دردناک برای آنها خاطره ای باقی می ماند و چون به یادشان می آید خدا را شکر می گویند و بر بلای او صبر می کنند،اینان وفا کننده به عهد خویش اند:

« فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَی الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ -و چون نجاتشان دهد و به خشکی برد برخی به عهد خویش وفا کنند.» چنین کسانی معتدل و وفا کننده به عهد خود هستند.

در نفوس آنها آثار آن شعلۀ الهی برجاست شعله ای که به هنگام پیوستن به خدا در دلهایشان افروخته شده.بعضی هم منکرانی هستند که وفا و شکر نعمتها را

ص :157

فراموش می کنند.

« وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاّٰ کُلُّ خَتّٰارٍ کَفُورٍ -و جز غداران کافر نعمت،آیات ما را انکار نکنند.» «ختار»در متن آیه کسی است که عهد خود بسیار بشکند.شاید هم کلمه ای باشد در مقابل«صبار»،زیرا حالت صبر به معنی استقامت است و باقی ماندن بر عهد و در نتیجه تغییر ندادن موضع به هنگام پیش آمدها یا بر حسب مصالح و کفور صفتی است در مقابل شکور.

[33]

برای آن که انسان آینده را دریابد باید آن را پیوسته در تصور داشته باشد.یعنی زمان حال را به غفلت سپری نسازد بلکه در انتظار آینده باشد.

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْماً لاٰ یَجْزِی وٰالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ -ای مردم!از پروردگارتان بترسید و از روزی که هیچ پدری کیفر فرزند را به عهده نگیرد.» بدین گونه خضوع در برابر پدر و مادری که با امر خدا مخالفت ورزند جایز نیست.

« وَ لاٰ مَوْلُودٌ هُوَ جٰازٍ عَنْ وٰالِدِهِ شَیْئاً -و هیچ فرزندی کیفر پدر را عهده دار نشود.» پس سزاوار نیست که انسان برای خوشبختی فرزندانش دین و ایمان خود را فدا کند.

« إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ -وعدۀ خدا حق است.» و قیامت آمدنی است و در آن تردیدی نیست.

« فَلاٰ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا -زندگی دنیا فریبتان ندهد.» همین زندگی است که مانع نظر کردن انسان در امور آخرت می شود و برای آن عمل نمی کند.

در واقع آنچه نزدیکتر است حجاب چیزی است که دورتر است،البته این در صورتی است که انسان خود را به بصیرتی نافذ مسلح نساخته باشد.در حدیث

ص :158

آمده است که:

«محبت دنیا سر هر خطایی است».

محمد بن مسلم بن شهاب گوید که از علی بن الحسین(ع)سؤال شد که برترین اعمال نزد خدا چیست؟آن حضرت فرمود:

«هیچ عملی بعد از شناخت خدای عز و جل و شناخت رسول اللّٰه(ص)برتر از دشمن داشتن دنیا نیست».

« وَ لاٰ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ -شیطان فریبکار به کرم خدا مغرورتان نسازد.» بعضی از مردم با آن که فریب خواری که به سبب حب دنیا عارض می شود مبارزه می کنند ولی کسان دیگری هم هستند که از راههای دیگری فریب می خورند.

مانند میلیونها نفری که از راه دستگاههای رسانه های ملتهای ثروتمند فریب می خورند.اینان آخرت خود را از دست می دهند تا دیگران دنیایشان آباد شود.اینان همان گروه زیاندیدگان دنیا و آخرت هستند.

[34]

برای این که پایه های ایمان به خدا و روز بازپسین در نفس استوار گردد و بشر بداند که نه مالک آینده خود است حتی نه حال خود و دلش به قضای الهی آرام گیرد و بر بلای او صبر کند و نعمتهایش را سپاس گوید،در آخرین آیه از این سوره سخن از احاطۀ قدرت و علم خدا /10 به انسان رفته است.اوست کسی که به روز قیامت علم دارد و آن پرخطرترین روزی است که بر فرزند آدم می گذرد.به قدری که حتی بر آسمانها و زمین هم سنگینی می کند.

« إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ -خداست که می داند که قیامت چه وقت می آید.» چه زمانی این کشتی به آخرین ساحل خود می رسد.هیچ کس جز او نمی داند...خدای تعالی نیز وقت را مشخص نساخته است.

در آیه دیگر به این اشارت می فرماید:«تو را از قیامت می پرسند که چه وقت واقع شود.از یاد کردن آن تو را چه کار است.منتهای آن نزد پروردگار تو

ص :159

است». (1)

« وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ -اوست که باران می باراند.» به قدرت خود و زمین را پس از مردنش زنده می کند.این قدرت بر بشر نیز احاطه دارد.

« وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْأَرْحٰامِ -و از آنچه در رحمهاست آگاه است.» از آن زمان که بر اساس قوانین زیست شناسی نطفه منعقد می شود با دقت تمام و بر طبق یک سلسله عوامل پیچیده ای که جز خدا کسی بر آن قادر نیست در همان نطفه اساس شخصیت ظاهری و باطنی هر کس نهاده شده:از زیبایی و زشتی،بلندی و کوتاهی،توانایی و ناتوانی،تندخویی و نرمخویی.

امیر المؤمنین علی(ع)می فرماید:

«خدا می داند در رحمهای مادران که کودک دختر است یا پسر،زشت است یا زیبا،گشاده دست است یا بخیل،شقی است یا سعید.چه کسی هیزم جهنم است و چه کسی ساکن بهشت /10 و این علم غیبی است که کسی جز خدا از آن آگاه نیست.

« وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ مٰا ذٰا تَکْسِبُ غَداً -و هیچ کس نمی داند که فردا چه چیز به دست خواهد آورد،» زیرا عواملی که در رفتار انسان مؤثر است بی شمارند.پس چگونه می تواند به صورت جزمی در آن باره حکم کند.بلی،می توان نقشه ای کشید و می توان اندازه ای معین کرد و اعتماد کمی داشت ولی نسبی نه قطعی.علم به فردا مخصوص خداوند است.

وقتی بشر نداند که خود فردا چه خواهد کرد قطعا نمی داند دیگران هم چه خواهند کرد.آری برترین صاحب خبران از آینده بی خبرند و این دلیل بر این است که این جهان را مدبّری است.

ص :160


1- 33) -النازعات42/ تا 44.

علی(ع)می فرماید:

«خدای تعالی را به این شناختم که عزمها و تصمیمها باطل می شوند و آنچه گره زده ام گشوده می گردد و هر آهنگ که کرده ام نقض می شود».

« وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ -و کسی نمی داند که در کدام زمین خواهد مرد.» پس پایان کار ما هم به دست خداست.پس دیگر چه جایی برای غرور می ماند؟ در حدیث از امام صادق روایت شده:

«نطفه چون در رحم افتد،خدای تعالی ملکی می فرستد و آن ملک از آن خاک که او در آن دفن می شود اندکی برمی دارد و با آن نطفه می آمیزد.پس پیوسته دلش شوق آن زمین را دارد تا در آن دفنش کنند». (1)

« إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ -خدا دانا و آگاه است.»

ص :161


1- 34) -نور الثقلین،ج 4،ص 220.

ص :162

سورۀ سجده

اشاره

ص :163

ص :164

سورۀ سجده /10

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

در چهار سوره از سوره های قرآن به هنگام امر به سجده،سجده واجب می شود.آن سوره ها را عزایم گویند.یکی از آن سوره ها همین سوره است که به جای«سورۀ سجده»«الم سجده»هم خوانده شود.

سجده که در آیۀ پانزدهم است،محور این سوره است.در آن آیه بزرگترین صفات مؤمنان مخلص آمده و مهمترین آنها به سجده افتادن ایشان است به هنگام ذکر آیات او.اینان از بسترهای راحت پهلو تهی می کنند تا به درگاه پروردگارشان سجده برند.

برای وصول به این محور از نام پروردگار آغاز می کند.آن که آفرینندۀ جهانیان است.اوست که آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد.سپس به تدبیر امور آسمانها و زمین پرداخت.همه مردم و اعمالشان به نزد او باز می گردد.او دانای نهان و آشکار است و به علم بر همۀ موجودات احاطه دارد و /10 هیچ چیز در همۀ آسمانها و زمین از او پوشیده نیست.

ص :165

سوره تجلیات نام پروردگار را در آفرینش انسان به ما گوشزد می کند،آن که خلقت او را از گل آغاز کرده و او را از مراحل مختلف گذرانید تا انسانی کامل گردید.او تا زنده است به ارادۀ پروردگارش دورانهایی را می گذراند تا ملک الموت جانش را می ستاند و چون مرد و خاک شد و ذراتش در زمین پراکنده گردید،از سلطه و قدرت پروردگار برکنار نمی ماند به محکمۀ عدل الهی فراخوانده شود.در آنجا مجرمان سرافکنده باشند و به درگاه او تضرع می کنند باشد که آنها را به دنیا باز گرداند تا اعمال نیکو انجام دهند.

هرگز!این پاسخ خداست به آنها.خدای تعالی سوگند می خورد که جهنم را از پریان و آدمیان پر کند.از این جهت آنها را در آزادی کامل رها کرده اگر خواهند بهشت را اختیار کنند ولی از خواری و بیچارگی این وضع چگونه رهایی توانند، هنگامی که مجرمان از کردار خود پشیمان می شوند؟رهایی از آن خواری همانا به تضرع به درگاه اوست.بدین گونه قرآن مؤمنان به آیات خدا را محصور می کند که ایشان کسانی هستند که چون آیات قرآن را بشنوند به سجده می افتند و خدا را حمد و سپاس می گویند.

پاداش این گروه درجتی است که وصف آن ممکن نیست.خدا دلهای ایشان را به پاداش نیکو شادمان می دارد.

از این شمار کسی است که خدا او را برای پیشوایی بر می گزیند زیرا اینان به فرمان خدا راه می نمایند و اگر بلایی در این راه به آنها رسد صبر می کنند،زیرا به آیات خدا یقین دارند.

شاید هدف مهم در این سوره شناخت این طایفه برگزیده باشد و به نظر من این است محور اساسی این سوره جز این که در این جا یک بصیرت دیگری است که آیات این سوره به ما عطا می کنند.پاره ای از روی آرزوهای باطل خود می پندارند که مؤمن و فاسق یکسانند هرگز.این دو برابر نیستند.برای مؤمنان بهشتهای پر نعمت است در حالی که جایگاه فاسقان آتش است و آنها در آتش، /10 جاودانه خواهند بود.

دلیل فرق،در آخرت عذاب خداوند است که در دنیا به فاسقان می رسد،چون فقر،و

ص :166

خواری و بیماریها و جنگها و زلزله ها و سیلها همۀ اینها دلیل مسئولیت بشر است در برابر اعمالش تا بداند که حسابی و باز خواستی هست.

ترازوی خدا دقیق است.در قیامت میان این گروه و آن گروه فرق می نهد.

نگاهی به تاریخ به ما می گوید که چگونه خشم خدا به فاسقان می رسد و آنان که از آیات خدا اعراض می نمایند چه سرنوشت شومی در پیش خواهند داشت.

در پایان سوره خدای تعالی آیات رحمت خود را می آورد که چسان آب را بر روی زمین جاری می سازد تا گیاهان برویاند و چارپایان بچرند.

همچنین آن گروه را که در انتظار آیات روشن هستند تا با دیدن آنها ایمان بیاورند بر حذر می دارد و آنان را بیم می دهد که در روزی که در صور دمیده شود کافران را ایمان آوردنشان سود نبخشد.

سپس مؤمنان را به اعراض از ایشان و انتظار قیامت فرمان می دهد،همان گونه که کافران منتظر هستند،مگر جزای اعمالشان را ببینند.اگر اعمالشان نیک بوده پاداش نیک در انتظار آنهاست و اگر بد بوده کیفر بد.

ص :167

سورة السّجدة /10

[سوره السجده (32): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) تَنْزِیلُ اَلْکِتٰابِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (2) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ بَلْ هُوَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أَتٰاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (3) اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ شَفِیعٍ أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ (4) یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَی اَلْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ (5) ذٰلِکَ عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (6) اَلَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اَلْإِنْسٰانِ مِنْ طِینٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ (8) ثُمَّ سَوّٰاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ (9) وَ قٰالُوا أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِی اَلْأَرْضِ أَ إِنّٰا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ کٰافِرُونَ (10) قُلْ یَتَوَفّٰاکُمْ مَلَکُ اَلْمَوْتِ اَلَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (11)

ص :168

معنای واژه ها

2[الریب]

:شک.

3[افتراه]

:برای خود آن را بدروغ آفرید.

4[استوی]

:با قدرت و توانایی بر عرش استیلا یافت.

5[یعرج الیه]

:به سوی او اوج می گیرد.

8[سلالة]

:سلالة به معنای خلاصه است و گفته شده نسل برگزیده و مردآب نیز سلالة نامیده شده زیرا از کمر او خارج می شود.

[ماء مهین]

:آب منی پست از برای پشتی و بوی ناخوشش.

آن که هر چیز را به نیکوترین صورتی بیافرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیات به ما می آموزند که آن خدایی که باید در آسمانها و زمین پرستش شود آن خدایی است که پروردگار عرش است و هر چه جز او پرستیده شود چیزی جز اوهام و اساطیر نیست که ابداع شدۀ افکار مردم است و قرآن کتاب حکمت آموز است که در آن تردیدی نیست،زیرا از سوی خداست.ولی چرا قرآن خود را با

ص :169

وصف«در آن تردیدی نیست»توصیف می کند؟ جواب این است که شک بر دو قسم است:شکی که منشأ آن عقل است به سبب عدم دلایل و براهین کافی.دوم شکی که منشأ آن هوای نفسانی انسان است به سبب کبریا حجاب غفلت که دلش را کور کرده است.از این رو می بینیم که قرآن در یکی از آیاتش دربارۀ کفار می گوید:«ایشان در شکشان در تردید هستند» (1) پس شک را به کفار نسبت می دهد.اما قرآن خود«در آن تردیدی نیست».زیرا چهرۀ دیگری از عقل محض انسانی است و مجرد از آثار سلبی.همان گونه که /10 عقل صورت باطنی قرآن است،زیرا وحی الهی انگیزانندۀ عقل بشر است و این عقل حقیقت قرآن را تأیید می کند،زیرا میان آنچه قرآن می آورد و عقل بشری تطابق کامل است.از این رو جمله«در آن تردیدی نیست»در دیگر آیات هم تکرار شده است.

در سیاق سخن،حکایت از قرآن است که سخن افتراء نیست که برخی آن را جعل کرده باشند،زیرا هدف قرآن هشدار به مردم است و هدایت آنهاست به سوی حق و ممکن نیست که هدایت با دروغ تحقق یابد.هم چنان که قرآن تنها ادله و براهین نیست تا موضع شک و تردید تواند بود.از سوی دیگر دروغگو اگر دروغ بگوید برای مصلحت نفس خود است و حال آن که آورندۀ قرآن یعنی پیغمبر(ص) هرگز مردم را به خود نخوانده،بلکه مردم را به خدا دعوت کرده است.و این دلیل صدق گفتار رسولان است.دعوتهای اجتماعی که روش پیامبران را در پیش می گیرند،آنها که بر محور عقل و پرستش خداوند می چرخند صادق اند و پیروانشان هم صادق.ولی آنها که هدفشان اشخاص است نه ارزشها و هدف غایتشان به غیر خدا متکی است خطاکارند و پیروانشان هم دروغگو.

پیامبران-از همان نظر اول-معلوم می شود که از سوی خدا آمده اند.

مردی که جامۀ خشن می پوشد و به غذای اندک سر می کند و هیچ چیز از حطام دنیا

ص :170


1- 1) -التوبة45/.

گرد نمی آورد و مردم را به خود دعوت نمی کند و تحمل رنج محنت می کند برای مردم،چنین کسی خودخواه و خودپرست نیست،بلکه خود را فدای ایمانش می کند، پس در دعوی خویش صادق است و در آن تردیدی نیست.

آن گاه قرآن به بیان آفرینش آسمانها می پردازد که خدا آنها را در شش روز به پایان رسانید.آن گاه به خلقت انسان پرداخت.در دو مرحله.در مرحلۀ نخست او را از گل خلق کرد و در مرحلۀ دوم در رحمها آفرید.همچنین به عالم ذر اشارت دارد که در آن عالم انسان ها را همه یکباره به صورت ذر(مورچه یا موجودات خرد)بیافرید و در صلب مردان نهاده شدند.یک بار دیگر در مرحلۀ زناشویی خلق کرد و او در شکم مادران نمو کرد.آن گاه به دمیدن روح در آن اشارت دارد و این آفرینشی دیگر است بعد از آن آفرینش و این سلسله /10 هم چنان در جریان است تا به حشر و نشر قیامت منتهی گردد.

شرح آیات:

[1-2]

« الم* تَنْزِیلُ الْکِتٰابِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -الف.

لام.میم.*نازل شدن این کتاب که در آن هیچ شکی نیست،از جانب پروردگار جهانیان است.» کلمۀ«ربّ»بیانگر عطای تدریجی است(چون تربیت).و خدا پروردگار آسمانها و زمین است.یعنی آنها را در هر مرحله،کمالی تازه می بخشد و آفرینشی دیگر.خدای تعالی به این معنی اشارت دارد،آنجا که می گوید:«و آسمان را به نیرو برافراشتیم،حقا که ما تواناییم». (1) چگونه ممکن است عیب عارض کتابی شود که پروردگار جهانیان و مسلط بر آفریدگان و مدبّر کارهای آنها،آن را نازل کرده باشد؟بشر فطرتا به خدا اطمینان دارد.و هر چه معرفت و شناخت او کاملتر شود این اطمینان هم افزونتر گردد.پس درست ترین راه برای این که این کتاب در نفوس

ص :171


1- 2) -الذاریات47/.

جایگزین شود این است که بدانند که از سوی خدا نازل شده است.چنان که در این جا و در سورۀ فرقان می بینیم.

[3]

« أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ -آیا می گویند دروغی است که خود به هم بربافته؟» خدا به کافران تأکید می کند که قرآن دروغی به هم بربافته نیست به دو سبب:

یکی آن که:محور این دعوت حق است نه خود پیامبر،چنان که صفت دعوتهای کاذب است یعنی دعوتهایی که هدفشان مصالح یاران و پیروان آنهاست.

« بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ -نه،سخنی است بر حق از جانب پروردگارت.» دوم آن که:آنچه این رسالت به آن منتهی می شود،هدایت است و این دلیل صحت آن است در حالی که دعوتهای دروغین به گمراهی مردم منتهی می شوند.

« لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أَتٰاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ -تا مردمی را که پیش از تو بیم دهنده ای نداشته اند بیم دهی،شاید به راه هدایت افتند.» [4]

سپس سیاق مطلب به آفرینش آسمانها و زمین که در شش روز به پایان رسیده است می کشد.ممکن است پرسنده ای بپرسد:چرا شش روز و نه ده روز؟ مسلما جواب این است که اگر قرآن گفته بود ده روز پرسنده می پرسید:چرا ده روز و نه شش روز؟و این نفی نمی کند حکمتی را که خدا در تفسیر این اعداد می داند.

یقینا حساب در نزد خدا با آنچه در نزد مردم است فرق دارد.خدای تعالی می فرماید:«یک روز در نزد پروردگارت به قدر هزار سال است که می شمارید» مسلما توجه آیه به مسئلۀ تکامل است در آفرینش.

« اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ - خداست که آسمانها و زمین را و آنچه میان آنهاست در شش روز بیافرید.» مخلوقات در خلال این شش روز در تطور بوده اند.

ص :172

علاوه بر این،این آیه دلیل است بر نظریۀ تکامل اسلامی که دلالت دارد بر تأثیر زمان در واقعیت اشیاء،زیرا زمان جزئی از آن است.از آیات دیگر نیز این معنی استنباط می شود:«ما آسمانها و زمین را و آنچه را میان آنهاست جز به حق نیافریده ایم و زمانی معین».یعنی به زمانی معین.

چون خداوند مردم را بیافرید آنان را چنان که یهودیان می گویند به حال خود رها ننمود.یهود این عقیده را از فلسفه های دیرسالۀ از میان رفته گرفته اند بلکه خدا هم چنان زمام تدبیر جهان و جهانیان را به دست مشیت خود دارد.

« ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ -آن گاه بر عرش استیلا یافت.» این تعبیری است از قدرت و سلطۀ الهی.آری که جهان به ارادۀ خدا خلق شده و به مشیت او تدبیر می شود.باید به خدا روی آوریم و او را بپرستیم،زیرا هیچ کس بیرون از ارادۀ او و خارج از دایرۀ تقدیر او نخواهد بود.

« مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ شَفِیعٍ أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ -شما را جز او کارساز و شفیعی نیست.آیا پند نمی گیرید؟» این حقیقت در فطرت انسان متمرکز است و آیات الهی در آفریدگان پراکنده ولی بشر آن را از یاد می برد.بنا بر این نیاز به یادآوری دارد.

[5]

سپس آیات،قدرت و هیمنۀ خدا را بر خلق تأکید می کنند.و می گویند که او از مراکز امرش در آسمانها کار جهان را تدبیر می کند.

« یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمٰاءِ إِلَی الْأَرْضِ -کار را از آسمان تا زمین سامان می دهد.» یعنی مشخص می کند و کلمۀ تدبیر از ریشه«الدبر»به معنی نهایت گرفته شده و تدبیر امور یعنی شناخت عواقب آن.

« ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ -سپس در روزی که مقدار آن هزار سال است-چنان که می شمارید.» وقتی کارها را تدبیر می کند به معنی آن نیست که پایان می یابد.بلکه یعنی هر عملی که انسان انجام می دهد خدا آن را مشخص و معین می کند.سپس چون

ص :173

بنده آن را انجام داد بدان منتهی می شود.از این آیه در می یابیم که هیچ چیز در این جهان نابود نمی شود.جهان به مثابۀ فیلم سینماست با زمان در حرکت است.آنچه می پنداریم که به وجود آمد و نابود شد،نابود نشده است.او در این فیلم موجود است و در روز قیامت باز می گردد.خدای تعالی می فرماید:«روزی که آسمان را چون طوماری نوشته درهم نوردیم.و چنان که نخستین بار بیافریدیم آفرینش از سر گیریم». (1)

آیه صراحت دارد که مقدار روز قیامت هزار سال است.در حالی که در آیۀ دیگر می گوید پنجاه هزار سال.چرا؟شاید ساعات روز نشور پنجاه باشد و خدا در هر ساعتی تدبیر امری می کند و عروج اعمال به نزد او در یک ساعت از آن روز است.همانند این حدیثی روایت شده از امام صادق(ع)که:

«در روز قیامت پنجاه موقف است.هر موقفی هزار سال است از آن سان که می شمارید».

آن گاه آن حضرت این آیه را تلاوت نمودند. (2)

[6]

و تا ما را به آن جا رساند که یقین کنیم که در آن تردیدی نیست به اعتبار این که از جانب خدای تعالی نازل شده،پاره ای از صفات ذات باری تعالی را برای ما بیان می دارد:

« ذٰلِکَ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ -اوست که دانای نهان و آشکار است.پیروزمند و حکیم است.» امور نهفته و آشکار را می داند.اگر انسان نیکوکار باشد او را به رحمت خویش پاداش دهد.و اگر گناهکار باشد او را به عزت خویش کیفر دهد یا در سایۀ رحمت خود توبۀ او بپذیرد.

[7]

« اَلَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ -آن که هر چیز را آفرید و به

ص :174


1- 3) -الانبیاء104/.
2- 4) -تفسیر نمونه،ج 17،ص 117.

نیکوترین وجه آفرید.» «به نیکوترین وجه آفرید»یعنی به هر موجودی آن داد که در خور او بود.

مثلا به شیر دندان شیر داد و به انسان دندان انسان و به عقاب نوک عقاب.اگر هر یک از اینها نه آن چنان بود که اکنون هست برای زندگی او مناسب نمی بود.هر چیزی در حد خود متناسب و متکامل است و با شرایط زیست و طبیعت او هماهنگ.

سپس از آفرینش انسان سخن می گوید و مراحلی را که طی کرده و دوره ای را که باید از آغاز تا مرگ بپیماید.

« وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسٰانِ مِنْ طِینٍ -و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد.» [8]

« ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ -سپس نسل او را از عصارۀ آبی بی مقدار پدید آورد.» انسان را دو ابتداست.یکی هنگامی که آدم را آفرید و ذریۀ او را در صورت مورچگان پدید آورد.دوم هنگامی که همه افراد بشر را در صلب مردان قرار داد.و این از آبی بی مقدار بود.انسان این آب را تحقیر می کند ولی در واقع اساس آفرینش اوست و سر حیاتش در آن پیچیده است.

آری،از گل و از آب بی مقدار این انسان راست بالا بیافرید انسانی که بعدا به صورت خصمی آشکار جلوه نمود و به ناحق در زمین تکبر ورزید.آیا به اصل آفرینش خود نمی نگرد تا از خودخواهیش بکاهد.خدای تعالی می فرماید:«پس آدمی بنگرد که از چه چیز آفریده شده است*از آبی جهنده آفریده شده است*که از میان پشت و سینه بیرون می آید*خدا به بازگردانیدن او توانا است». (1)

[9]

سپس چون جسد انسان نخستین یعنی آدم و حوا را بیافرید.از روح خود در آن دمید.روح را به خود نسبت داد،تا عظمت آن را بیان کند و از انسان که او را به آب پست بی مقدار نسبت داده بود تجلیل کند.

ص :175


1- 5) -الطارق4/ تا 7.

« ثُمَّ سَوّٰاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ -آن گاه بالای او راست کرد و از روح خود در آن بدمید.» خدای تعالی این آفرینش را نیکو ساخت آن گاه که آن را نعمت حواس و عقل داد.

« وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ -و برایتان گوش و چشمها و دلها آفرید.» /10 بر افراد بشر واجب است که در برابر این نعمت پروردگارشان را سپاس گویند و رسالتهای او را پیروی کنند و حال آن که بیشترین کافر نعمت و ناسپاس اند.

« قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ -چه اندک شکر می گویید.» این سخن الهی دلیل این است که در آدمی طبیعت خاکی در بیشتر مواقع بر او غلبه دارد و از این رو است که امثال این عبارات در کتاب خدا اندک نیست:

«اندکی از بندگان من سپاسگزارند».

شکر حقیقی احساس کردن انسان است نعم الهی را،سپس تسلیم مطلق در برابر او.در حدیث از امام صادق(ع)روایت شده که:

«خدا به موسی(ع)وحی کرد که ای موسی،مرا آن چنان که در خور سپاس من است سپاس گوی.گفت:ای پروردگار من چگونه تو را آن گونه که حق تو است سپاس گویم.و هر سپاس که جای آورم نعمتی است که تو به من عطا کرده ای؟ گفت ای موسی:همین که می دانی آن نعمت سپاس از من است که تو را داده ام،پس مرا آن گونه سزاوار من است سپاس گفته ای».

[10]

یکی از عوامل کفران نعمت انکار روز قیامت است.چرا؟زیرا نعمتها در نزد کسی که شکر آنها به جای می آورد،عبارت است از مسئولیتها و شکر آنها وفا به حقوق آنهاست.کسی که قیامت را انکار می کند از مسئولیت نعمت می گریزد.پس آن را سپاس نمی گوید.بلکه علت معنوی انکار قیامت فرار از

ص :176

مسئولیت نعمتها و حقوقی است که نسبت به آنها بر ما فرض است.

« وَ قٰالُوا أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِی الْأَرْضِ -بگو آیا وقتی که در زمین ناپدید شویم.» یعنی جسم ما از هم متلاشی شود و اعضایمان از هم بریزد، /10 « أَ إِنّٰا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ -آفرینش تازه ای خواهیم یافت.» این یک اعتراض ظاهری است به دعوت پیامبران ولی واقع تردیدی است که گوینده در قدرت خدای متعال دارد و این که به دیدار او اعتقاد ندارد.

« بَلْ هُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ کٰافِرُونَ -آری،ایشان به دیدار پروردگارشان ایمان ندارند.» گویا آیه اشارت است به این که کافران این اعتراض جدل آمیز را که می کنند،تصمیم گرفته اند که به دیدار پروردگارشان،یعنی روز رستاخیز کافر شوند تا از زیر بار مسئولیت در دنیا برهند.پس برای توجیه اعمال و عقاید خود از این گونه دلایل اقامه می کنند.

[11]

ولی تأکید بر این است که خداست که کارهای زندگی را تدبیر می کند.و این امری تصادفی نیست.تا زمانی که زندگی بر تدبیر الهی قیام دارد چرا باید در روز قیامت تردید کرد و حال آن که معاد چیزی است که حکمت اقتضا می کند.

چرا انسان رستاخیز را امری عجیب تلقی می کند و حال آن که خدا او را آفرید و او هیچ نبود.و اوست که می میراندش به مشیت خود و این همه امری تصادفی نیست.

« قُلْ یَتَوَفّٰاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ -بگو:فرشتۀ مرگ که موکل بر شماست شما را می میراند.سپس به سوی پروردگارتان باز گردانده می شوید.» خداوند ملائکه را مأمور انجام فرمانهای خود نموده است.بر بنی آدم فرشتۀ مرگ را بر گماشته تا جانشان را بستاند.

ص :177

ملک الموت بزرگترین مأمور بر فرزندان آدم است که از او فرار نتوانند.از رسول خدا(ص)روایت شده که:

«مرضها و دردها همه قاصد مرگ اند و رسولان آن.چون زمان برسد ملک الموت خود می آید و می گوید:ای بندۀ خدا،چه هشدارهای پی در پی به تو داده شد.چه رسولان پی در پی نزد تو آمدند.چه بریدان پی در پی سراغ تو را گرفتند، اکنون من همان خبر هستم که پس از من دیگر خبری نیست». (1)

[سوره السجده (32): آیات 12 تا 21]

اشاره

وَ لَوْ تَریٰ إِذِ اَلْمُجْرِمُونَ نٰاکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنٰا أَبْصَرْنٰا وَ سَمِعْنٰا فَارْجِعْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً إِنّٰا مُوقِنُونَ (12) وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَیْنٰا کُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا وَ لٰکِنْ حَقَّ اَلْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ (13) فَذُوقُوا بِمٰا نَسِیتُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا إِنّٰا نَسِینٰاکُمْ وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْخُلْدِ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (14) إِنَّمٰا یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنَا اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِهٰا خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ (15) تَتَجٰافیٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ اَلْمَضٰاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (16) فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (17) أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً لاٰ یَسْتَوُونَ (18) أَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ جَنّٰاتُ اَلْمَأْویٰ نُزُلاً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (19) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ کُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا أُعِیدُوا فِیهٰا وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلنّٰارِ اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (20) وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ اَلْعَذٰابِ اَلْأَدْنیٰ دُونَ اَلْعَذٰابِ اَلْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (21)

ص :178


1- 6) -تفسیر نمونه/ج 17،ص 141.
معنای واژه ها

16[تتجافی]

:دور می شود و کناره می گیرد.

[المضاجع]

:مضجع محل آرمیدن است یعنی بستر.

از بسترها پهلو تهی می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سوره های قرآنی که برای ما صحنه های قیامت را بیان می کنند،هم در ما رغبت بر می انگیزند و هم وحشت.و ما را به سعی در انجام اعمال نیک فرا می خوانند تا قربانی غفلت خویش نشویم.در این درس قرآن مجرمین را تصویر می کند که در این جهان معتقد بودند که ارتکاب جرایم و لذتهای منحرف راه اشباع غرور در دنیاست و آنان در آن روز سر افکنده در پیشگاه عدل الهی ایستاده اند.زیرا روز رستاخیز را به فراموشی سپرده بودند و برای آن روز آمادگی نیافته بودند،خدا نیز آنان را فراموش کرد.

سپس بیان می دارد که اتکاء بر رؤیاها و آرزوهای بدون عمل صالح و

ص :179

مستمر خطایی بزرگ است بلکه از نوع کارهای شیطان.بهشت را جز به ایمان به کس ندهند بلکه به کسی دهند که عملی هم مناسب با این ایمان داشته باشد.اما اگر کسی چنان پندارد که خدا رحیم و رءوف است و کسی را عذاب نمی کند، گرفتار پنداری خطا شده است.

قرآن این آرزو را به سه گونه توجیه می کند.

اول:آنچه مربوط به آخرت است،به این معنی که خدای تعالی جهنم را از پریان و آدمیان پر می کند و این ما را از برای خوف و هشدار کافی است.

دوم:عذابهای دنیوی فکر مخالفت با احلام و آرزوهای ساده را در سر ما می افکند.پس هم چنان که نعمتهای ظاهری و باطنی خدا ما را بدان راه می نماید که خدا رحیم و رءوف است نسبت به بندگانش؛جنبۀ عذاب در دنیا فرایاد ما می آورد که خدا جبار و متکبر است غضب می کند و انتقام می گیرد و عذاب می کند و ویران می کند و به نابودی می کشد.

سوم:قرآن ما را خبر می دهد که عدالت خدا مانع آن است که نیکوکار و بدکار و مؤمن و کافر در برابر او یکسان باشند.احساسات آدمیان هم چنین چیزی را نمی تواند بپذیرد.مثلا چگونه ممکن است در نزد خدا کسی که در برابر ظلم ظالمان سکوت اختیار می کند با کسی که برای مبارزه با آنها انواع شکنجه ها را تحمل می کند،برابر باشند.

سپس آیات ما را با پاره ای از صفات مؤمنان آشنا می کند.که مهمترین و بارزترین آنها خضوع ایشان است در پیشگاه الهی و تسلیم آنهاست در هر حال و هر موقعیت.خواه از بیم یا از امید.در نظر آنان هیچ کس بزرگتر از خدا و خردتر از غیر خدا نیست.علی(ع)دربارۀ پرهیزگاران می فرماید:

«خدا در دل آنها بزرگ است و جز او همه چیز در دیدۀ ایشان خرد است».

دیگر از صفات مؤمنان این است که از بسترهای خویش پهلو می کنند و به عبادت در پیشگاه خدایشان می ایستند و در راه او انفاق می کنند و خود را شایسته اجر و مزد آنان می سازند.این از چیزهایی است که با تمنیات و آمال منافات دارد ولی

ص :180

قرآن تأکید می کند که هر کس خواهان آیندۀ نیک است /10 باید در سعی و عمل بکوشد.

شرح آیات:
اشاره

[12]

مؤمن کسی است که آیندۀ دور را می نگرد و آن را روشن و واضح می بیند تا خود را از مهالک آن می رهاند.زیرا او از پرتو عقل خویش روشنی می گیرد.و به یقین می داند که کارش به چه نتایجی منتهی می شود.یعنی می داند اگر از چراغ وحی نور نگیرد از راه صواب منحرف می شود.

اما کافر چراغ دیدۀ بصیرتش خاموش است.او از رسالت پروردگارش بهره مند نمی شود و همواره در معرض خطاها و مهالک است،زیرا منطق مادی او او را به نتایج نیکو راهبری نمی کند.فرضا هم به خطای خود پی ببرد در مرحله ای است که دیگر برای او سودی در بر ندارد.در واقع اگر خطایی در آخرین مراحل آشکار گردد چه سودی از آن حاصل تواند شد؟ « وَ لَوْ تَریٰ إِذِ الْمُجْرِمُونَ نٰاکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ -تو را عبرت است، آن گاه که مجرمان را در نزد پروردگارشان سر افکنده بینی.» تعبیری است از حالت حسرت و ذلت شدید.

« رَبَّنٰا أَبْصَرْنٰا -گویند ای پروردگار ما دیدیم،» زیرا دیده انسان در آخرت است که حقیقت را می بیند.

« وَ سَمِعْنٰا -و شنیدیم.» شاید معنی اش این باشد که به چشم دیدیم و شنیدیم از آنچه دیگران دیدند.یا معنی اش این باشد که حقایق را دیدیم و تسلیم آنها شدیم.

« فَارْجِعْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً إِنّٰا مُوقِنُونَ -اکنون ما را باز گردان تا کاری شایسته کنیم که اینک به یقین رسیده ایم.» البته ممکن است که اینان در دنیا به این یقین برسند،هر گاه از /10 عقول خود بهره گیرند و از رسالت الهی پیروی نمایند.ولی اینان چنین نمی کنند و خدا در سورۀ

ص :181

«التکاثر»بر این حقیقت تأکید دارد:

«حقا،که به زودی خواهید دانست باز هم حقا که به زودی خواهید دانست حقا،اگر که از روی یقین بدانید البته جهنم را خواهید دید»،زیرا پرهیزگاران از عقول خود و از وحی پروردگارشان بهره می برند.اینان دانسته اند که راه کفر به آتش منتهی شود و راه ایمان به بهشت.

در نهج البلاغه می خوانیم:

«پرهیزگاران و بهشت همانند کسانی هستند که آن را به چشم دیده اند و از نعمتهای آن بهره ور.و آنان و دوزخ همانند کسانی هستند که آن را به چشم دیده اند و عذاب آن چشیده اند.اگر مدت عمری نباشد که خدا برایشان مقدر ساخته ارواحشان در اجسادشان یک چشم به هم زدن قرار نمی گرفت به سبب شوق بهشت و ترس از عقاب».

[13]

« وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَیْنٰا کُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا -اگر می خواستیم هدایت هر کس را به او ارزانی می داشتیم.» ولی هدایتی است که آدمی را سود می رساند و با حکمت اینجهانی هم آهنگ است،هدایتی است که انسان به پایمردی عقل و اراده اش و با بهره گیری از رسالت پروردگارش به آن رسیده است.اگر خدا می خواست مردم را به هدایت مجبور می ساخت و همگان را به بهشت می برد.

« وَ لٰکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ -و وعدۀ من که جهنم را از همۀ جنیان و آدمیان پر می کنم حق است.» این قسمت ما را به کوشش در این جهان وا می دارد که به اکتساب بهشت و اجتناب از دوزخ برخیزیم و بدانیم که این امر جز با انجام عمل صالح میسر نمی شود.

[14]

قرآن تأکید می کند که حقیقت آخرت در حافظۀ انسان به طور فطری منعکس است.آن سان که می تواند با به کار بردن عقل و تصدیق رسالت پروردگارش از آن نتیجه گیرد.ولی /10 پرده های شهوات که بر روی قلبش افتاده است

ص :182

و افکار باطل او را به فراموشی می اندازد.از این رو امروز برای آخرت مهیا نمی شود بلکه هم چنان در انحراف و عصیان می ماند تا مستحق عذاب خدا شود.

« فَذُوقُوا بِمٰا نَسِیتُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا إِنّٰا نَسِینٰاکُمْ -به کیفر آن که دیدار چنین روزی را فراموش کرده بودید،اکنون بچشید،ما نیز شما را از یاد برده ایم.» خدا نه آنها را یاری می کند و نه بر آنها رحمت می آورد.نسیان در این جا به معنی عدم علم نیست بلکه به معنی عدم عمل به چیزی است که علم اقتضای آن می کند.بر خلاف معنی نسیان در نزد بشر.دیگر کلمات نیز چنین حالتی دارند.

مثلا غضب نسبت به انسان یعنی وجود حالتی از جوشش در نفس در حالی که نسبت به خدا نتیجۀ مترتب بر غضب است یعنی عذاب.به عبارت دیگر آنچه به خدا منسوب است غایات است نه مبادی.

شاید فراموش کردن خدا بنده اش را سخت ترین عذابها باشد.

چنان که می فرماید:«کسانی که عهد خدا و سوگندهای خود را به بهایی اندک می فروشند در آخرت نصیبی ندارند و خدا در روز قیامت نه با آنان سخن می گوید نه به آنان می نگرد و نه آنان را پاکیزه می سازد.و بر ایشان عذابی دردآور است». (1)

و در دعای کمیل است:

ای سرور و مولای من گرفتم که بر عذاب تو صبر کردم چگونه بر فراق تو صبر کنم؟گرفتم که بر گرمی آتش تو صبر کردم،چگونه بر نظر کردن در کرامت تو صبر کنم؟یا چگونه در آتش جای کنم در حالی که امید من به عفو تو است»؟ از این آیه دو گونه عذاب استنباط می شود.اول عذاب روحی که در فراموش کردن خدا بنده را متمثل می شود و قسمت اول آیه بدان اشارت دارد و آن کیفر فراموش کردن انسان است خدا را.دوم:عذاب مادی که در آخر آیه از آن سخن رفته است:

ص :183


1- 7) -آل عمران77/.

« وَ ذُوقُوا عَذٰابَ الْخُلْدِ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -به سزای کارهایی که کرده اید عذاب جاوید را بچشید.» [15]

سپس ذکر بعضی از صفات مؤمنان در میان می آید:

نخست:تسلیم و خضوع در برابر خدا

« إِنَّمٰا یُؤْمِنُ بِآیٰاتِنَا الَّذِینَ إِذٰا ذُکِّرُوا بِهٰا خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ -تنها کسانی که به آیات ما ایمان آورده اند چون آیات ما را بشنوند به سجده بیفتند و پروردگارشان را به پاکی بستایند.» مراد از سجده در این آیه تنها صورت ظاهری آن نیست،بلکه حالت تسلیم در برابر حق است.مؤمنان حقیقی از آن رو که همواره در جستجوی حق و هدایت هستند،به مجرد شنیدن نام خدا تسلیم او می شوند،هر چند این عمل مخالف هواهای نفسانی یا مصلحت باشد.

کلمۀ«خرّوا»از«خریر الماء»یعنی صدای آب به هنگام فرو ریختن می آید.مثل صدای ریزش آبشار.از این رو راغب می گوید:مؤمنان بر زمین می افتند آن چنان که آبشار بر زمین سر می نهد و صدایشان در تسبیح و تحمید همانند صدای آبشار است.

در قرآن کریم در چهار موضع واجب است که خوانندۀ آیه و شنوندۀ آن سجده کنند یکی از آنها همین مورد است.

« وَ هُمْ لاٰ یَسْتَکْبِرُونَ -و سرکشی نکنند.» سجودشان را مظاهر خارجی و اجتماعی هم هست،یکی از آن مظاهر تواضع و فروتنی است نسبت به افراد اجتماع.

دوم:پرستش و نیایش در سحرگاهان

[16]

« تَتَجٰافیٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ -از بستر خواب پهلو تهی می کنند.» در برابر فشار خواب مقاومت می کنند،زیرا می دانند که دنیا سرای عمل

ص :184

است نه جای آسایش و راحت و تنها فرصتی است برای مهیا شدن به زیستن در سرای ابدی.در بستر بودن حالت توقف است از سعی و عمل.این یاران بستر،سعی و عمل را رد می کنند.جدا شدن پهلو از رختخواب وداع با خواب است.

به راستی چگونه انسان اسیر بستر شود در حالی که می داند جهان آخرت راحت و عذابش مبتنی بر همین عالم دنیاست.

« یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً -پروردگارشان را با بیم و امید می خوانند.» ترس از آتشی که سرانجام با آن رویاروی خواهند شد و امید به بهشتی که در هر کار نیک که می کنند در جستجوی آن هستند.حضرت امیر(ع)در وصف مؤمن می گوید:مؤمن هر چیز را که عاقبتی محمود داشته باشد آهنگ آن خواهد کرد هر چند که در مرحلۀ گمان باشد.

سوم:انفاق در راه خدا

« وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ -و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند.» /10 همواره در این اندیشه اند که از آنچه خدا به آنها داده است چیزی در راه خدا انفاق کنند،حتی بیش از آن که در فکر خود باشند.

بدین طریق شایسته است که انسان پیش از آن که دربارۀ دنیا فکر کند دربارۀ آخرت بیندیشد.

[17]

سپس قرآن مردم را ترغیب می کند که به این فرقه از مردم اقتدا کنند، زمانی که به طور ابهام از پاداش نیک آنان در نزد خدا یاد می کند.ابهامی که بسی از تصریح رساتر است.

« فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و هیچ کس از آن مایه شادمانی خبر ندارد که به پاداش کارهایی که می کرده است،برایش اندوخته شده.» به هر زبان و بیان که بهشت را وصف کنی هنوز پایین تر از واقعیت آن

ص :185

است.آیا در بهشت چیزهایی نیست که چشمی همانند آنها را دیده و نه هیچ گوشی شنیده است و نه بر هیچ خاطری خطور کرده.بلی،نعمتهای بهشت دل بهشتیان را شاد و چشمشان را روشن سازد،زیرا آنجا همه چیز از کدورت پاک است و صافی است و نفوس مردم بهشتی از هر آلودگی منزه است.نه در دل آنها کینه است و نه حسد و نه طمع.

در حدیث در تفسیر این آیه آمده است که:

«هر چه حسنه است در قرآن ثواب آن به روشنی ذکر شده،مگر نماز شب که به قدری ثواب آن بزرگ است که خدا مقدار و میزان آن را بیان نفرموده است».

[18]

« أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً -آیا کسی که ایمان آورده.» /10 و کارهای نیکو می کند و به دعوت خدا و اولیاء خدا پاسخ می دهد،و به آن صفات که پیش از این از آنها یاد کردیم متصف است، « کَمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً -همانند کسی است که عصیان می ورزد؟» قرآن خود به این سؤال پاسخ می دهد:

« لاٰ یَسْتَوُونَ -نه،برابر نیستند.» این یک پاسخ فطری بر تمنیات باطله ای است که بر دل انسان چنگ انداخته و او را از پرتو عقل دور می سازد.

[19]

قرآن حکیم در آن جا که فرق عظیم این دو فریق را بیان می کند مطلب را بیشتر تفصیل می دهد:

« أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا -اما آنان که ایمان آورده اند.» به رسالت انبیاء خدا و آن را خاستگاه زندگی خود دانسته اند.

« وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ -و کارهای شایسته کرده اند.» اینان می دانند که فقط ایمان آوردن برای خلاص انسان و ضمانت آیندۀ او کافی نیست.

« فَلَهُمْ جَنّٰاتُ الْمَأْویٰ نُزُلاً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -به پاداش اعمالی که می کرده اند منزلگاهی در باغهای بهشت خواهند یافت.»

ص :186

تأکید می کند که این نتیجۀ ثمرۀ ایمان آنهاست و اعمال صالح آنهاست.

[20]

دنبالۀ آیات فرق دیگری را بیان می دارد:

« وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوٰاهُمُ النّٰارُ -اما عصیان پیشگان منزلگاهشان آتش است.» فاسق از صراط مستقیم بیرون است یعنی از صراطی که به بهشت خدا و خشنودی او منتهی می شود.فاسقان به آتش می روند.در این دو آیه اندیشۀ مهمی است و آن این است که آیندۀ انسان مرهون عمل اوست در دنیا.او می تواند جای خود را در بهشت قرار دهد هم چنان که می تواند به جهنم رود.

« کُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا أُعِیدُوا فِیهٰا -هر گاه بخواهند از آن بیرون آیند بار دیگر آنها را به درون آتش باز گردانند،» زیرا چیزی که انسان را از آتش بیرون می آورد ایمان او به خدا و عمل صالح اوست و اینان نه از ایمان به خدا بهره ای داشته اند و نه از عمل صالح.نیز معلوم می شود که اهل دوزخ از بیرون آمدن از دوزخ نومید نیستند،زیرا هر بار می خواهند خود را خلاص کنند ولی سعیشان بی فایده است.

«مؤمنان-به دوزخیان-می گویند:به این دروازه ها بنگرید،آنان به دروازه های باز بهشت نگاه می کنند و خیال می کنند که این درها رو به دوزخی است که در آن عذاب می کشند و می پندارند که می توانند با رساندن خود به آن جا از عذاب رهایی یابند؛لذا در دریاهای آب جوشان دوزخ شروع به شناکردن می نمایند و از برابر دوزخبانان می دوند اما دوزخبانان خود را به آنان رسانده با گرزها و پتکها و تازیانه های خود ایشان را می زنند.آنها پیوسته حرکت می کنند و این عذابها پیوسته بر آنان فرود می آید و وقتی خیال می کنند که به دروازه های بهشت رسیده اند آنها را به روی خود بسته می بینند.و دوزخبانان با گرزهای خود آنها را به عقب می رانند و به میان جهنم سرنگونشان می سازند».

« وَ قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذٰابَ النّٰارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ -و بگویندشان بچشید عذاب آتشی را که دروغش می پنداشتید.»

ص :187

[21]

ممکن است عذاب دنیا سبب شود که عذاب آخرت را درک کنند و عوامل نسیان و غفلت از آنان دور گردد و به آگاهی و خرد خویش باز گردند و همان گونه که از حقیقت فاصله گرفته اند به آن باز گردند ولی آنان هرگز چنان نکنند.

« وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذٰابِ الْأَدْنیٰ دُونَ الْعَذٰابِ الْأَکْبَرِ -و عذاب دنیا را پیش از آن عذاب بزرگتر به آنان بچشانیم.» در تفسیر نور الثقلین از امام صادق(ع)روایت شده:

عذاب ادنی در این آیه مراد عذاب دنیوی است. (1)

آن که مهمترین هدفهایش هدایت انسان است به حقیقت.

« لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ -باشد که باز گردند.» /10

[سوره السجده (32): آیات 22 تا 30]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیٰاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهٰا إِنّٰا مِنَ اَلْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ (22) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ فَلاٰ تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقٰائِهِ وَ جَعَلْنٰاهُ هُدیً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ (23) وَ جَعَلْنٰا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا لَمّٰا صَبَرُوا وَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یُوقِنُونَ (24) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (25) أَ وَ لَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ اَلْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسٰاکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ أَ فَلاٰ یَسْمَعُونَ (26) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا نَسُوقُ اَلْمٰاءَ إِلَی اَلْأَرْضِ اَلْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعٰامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلاٰ یُبْصِرُونَ (27) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (28) قُلْ یَوْمَ اَلْفَتْحِ لاٰ یَنْفَعُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِیمٰانُهُمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ (29) فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ اِنْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (30)

ص :188


1- 8) -نور الثقلین،ج 4،ص 232.
معنای واژه ها

23[مریة]

:شک.

25[یفصل]

:فصل همان حکم است.

26[أ و لم یهد لهم]

:آیا آنها را بینا نکرده و بر ایشان آشکار نکرده؟ [القرون]

:نسلهای گذشته.

به آیات ما یقین دارند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس پیشین از سورۀ سجده پروردگار ما بر صفت یقین تأکید داشت که ارادۀ انسان و عقل او و نیروی تصور و خیالش بر گرد محور یقین گرد می آیند،تا آنجا که حتی کوچکترین اثری از هوی و ضعف اراده باقی نماند.انسان حقایق را به عقل و فطرت خویش می شناسد ولی هوا و هوس او و افکار باطلی که دارد سبب می شود که در آنها تردید کند.در این حال نیازمند یقین است تا این تردید را بزداید، زیرا مراحل علم در نزد انسان عبارتند از:

اول:معرفت یا شناخت،انسان می داند که جهان را آفریدگار و مدبری است ولی بازهم در حالت شک باقی می ماند.

ص :189

دوم:ایمان،زمانی که عقل در نبردش با هوی غلبه یابد اراده از آن پیروی خواهد کرد ولی بدون این که شک و هوی به کلی از میان رفته باشند،بلکه اثر معنوی نه عملی آنها هنوز باقی است.پس انسانی می باید که در آن شک کند ولی در عین حال اعمال و افعال و اذکار را به جا می آورد.چنین کسی مؤمن است یعنی نفسش تسلیم عقل اوست تسلیمی از جنبۀ عمل.

سوم:یقین،چون شک از قلب انسان رخت بربست و از حیث اعمال و افکار تسلیم محض معرفت شد مرحلۀ یقین می رسد.یقین را سه درجه است.علم الیقین،حق الیقین و عین الیقین یعنی مرحله ای که چون انسان بدان مرحله رسید مانند امام(ع)می گوید:

«اگر پرده هم برداشته شود به یقین من نخواهد افزود».

یا این سخن او(ع):

«هیچ چیز ندیدم مگر این که خدا را پیش از او و با او و بعد از او دیدم».

یا این سخن او(ع):

«خدایا تو را از بیم آتشت یا به طمع بهشت تو نمی پرستم.تو را می پرستم زیرا تو را شایستۀ عبادت یافته ام».

اما انسان چگونه به یقین می رسد.این مرحله به فراوان نگریستن در آیات خدا و تفکر در آنها حاصل خواهد شد.زیرا این آیات اشارات ظاهری هستند به حقایق بزرگتر در زندگی.و تفکر سالم چیزی است که انسان را از خلال این آیات و نشانه ها به حقایق راه می نمایند،زیرا آن نگاهی که انسان را به یقین منتقل می کند همانا نظری است که از سر عبرت باشد و در آن چشم انسان با بصیرت و عقلش ممزوج شده باشد.

در ابتدا تفکر تو را وا می دارد به خدا ایمان بیاوری،اندک اندک این ایمان به یقین تبدیل می شود و سپس مراحل یقین را یکی بعد از دیگری می پیماید.

در حدیث آمده است:

«خوشا به حال کسی که نظرش عبرت باشد و سکوتش فکرت».

ص :190

یقین او را ملکه صبر هم می دهد،زیرا کسی که به یقین رسیده باشد به پایان نیک زندگی خویش مطمئن است و می داند که به حق می رسد.پس در عبور از این مراحل دشوار صبر پیشه می کند و در این حال سزاوار پیشوایی حق می شود همان که همواره مقابل پیشوایی باطل است.

شرح آیات:
اشاره

[22]

انسان فطرتا آراسته به صفت ایمان به خدا است.ولی گاه به سبب غفلت یا به سبب شهوات یا افکار گمراه کننده آن را فراموش می کند.پس خدای تعالی مبعوث می کند رسولان را یا کسانی را که پیرو سیرت و روش آنها هستند تا همواره ایمان به خدا را فرایاد بشر دارند و حجاب از برابر دیدگان عقلشان بزداید و و جدان خداشناسی را در آنها بیدار نماید.مردم در برابر این تذکر به دو فریق تقسیم می شوند:

اول:مؤمنان که سخن فرستادگان و هشدار دهندگان را اجابت کرده اند زیرا آنها را موافق با فطرت خداشناسی خود احساس کرده اند.

دوم:کسانی که اعراض می کنند.مسلم است که آن دعوت و این اعراض در نفس انسان و تفکر و سلوک او تأثیر می گذارند.و بسا او را به سوی ستم و بزهکاری سوق می دهند.

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیٰاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهٰا -کیست ستمکارتر از آن کس که او را به آیات پروردگارش پند دهند ولی اعراض کند.» ولی چرا قرآن اعراض کنندگان از آیات الهی را به صفت«ظالم»یا ستمکار متصف می سازد.

جواب:آنچه انسان را از بزهکاری حفظ می کند دین است،زیرا متضمن یک نیروی معنوی است و دارای یک سلسله قوانین است که او را به صورتهای مختلف،از ظلم دور می سازد.پس کسی که از دین اعراض کند در ظلم سقوط می کند.از این گذشته اعراض از دین ستم به خود است و نه تنها به خود، /10 به دیگران

ص :191

نیز تجاوز می کند.آیا ندیده اید کسی که به قصد انتحار سمی می خورد،چگونه با هلاک کردن خود به خود ستم می کند و با مرگ خود بر نزدیکان خود هم ستم می کند یعنی آنان را به مصیبت مرگ خود گرفتار می سازد.یا مثلا کسی که رانندگی می کند در حال مستی،هم به اتوموبیل خود لطمه می زند و هم به دیگران.

آری،اعراض کنندگان از آیات خدا نیز چنین اند.هم خود را مستحق عذاب خدا قرار می دهند و هم سبب آزار دیگران می شوند.

« إِنّٰا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ -ما از مجرمان انتقام می گیریم.» [23]

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ فَلاٰ تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقٰائِهِ -هر آینه به موسی کتاب دادیم.از دیدار او در تردید مباش.» بالاترین هدف پیامبران دور ساختن شک است از قلب انسان.و بریدن دل است به مدارج یقین با تمام حقایقی که خدای تعالی در کتابهای خود آورده است.

یقین به لقاء اللّٰه،یقین به مرگ و یقین به روز رستاخیز و این یعنی تصفیۀ عقل و نفس از آثار هوی و هوس.

مصلح جامعه به این هدف نمی رسد مگر زمانی که در دل او ذره ای شک نباشد.از این رو سیاق عبارت آیه از شک و تردید نهی می کند یعنی نخست از دادن کتاب به موسی سخن می آورد،زیرا هدف کتاب خدا وادار کردن مردم است به شناخت خدا و تأکید بر این حقیقت که دیدار خدا امری است حتمی.و این قرآن یادآوری آیات خداست پس کسی نباید از آن اعراض کند و اگر اعراض کرد خود را در معرض انتقام شدید قرار داده است.

مفسران در ضمیر«لقائه»-در متن آیه-اختلاف کرده اند که آیا به موسی باز می گردد و این دلالت بر برخورد رسالت محمد به رسالت موسی(ع)دارد یا به«الکتاب»برمی گردد.یعنی رسول قرآن را فرا گرفت هم چنان که موسی تورات را.یا به«تورات»برمی گردد.

« وَ جَعَلْنٰاهُ هُدیً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ -و آن را راهنمای بنی اسراییل قرار دادیم.»

ص :192

یعنی کتاب تورات را.

شروط امام

[24]

از این پس صفات امام(یا پیشوا)را بیان می کند و آن سه است.

اول:دعوتش همواره دعوت به خدا باشد و به امر او باشد،نه به خود و نه به حزبش یا وطنش.و دیگر دعوتهای جاهلی.

دوم:صبر و تحمل بر شداید.رهبر شخصیتش در میدان عمل جهادی ساخته می شود.و نیز در عرصۀ پیکار در راه خدا پس کسی که می خواهد بر این موج جوشان بنشیند یا بر مرکب پیروزی سوار شود باید بتواند در برابر شداید پایداری ورزد.

سوم:یقین و این یعنی رسیدنش به سطح رفیع ایمان به خدا.به گونه ای که از آن پس سستی در کار نیاورد و از طریق خود بازنگردد و در دل او ذره ای تردید حاصل نشود خواه پیروز شود یا شکست بخورد.

« وَ جَعَلْنٰا مِنْهُمْ أَئِمَّةً -از میان آن قوم پیشوایانی پدید آوردیم.» یعنی از بنی اسراییل.شاید عبارت«از آن در تردید مباش»که در آیۀ پیش آمد /10 رابط میان این دو آیه باشد.پس زمانی که موسی به درجتی اعلی از یقین رسید اهلیت نبوت یافت.پس اصحاب او که در سطحی بالا از یقین بودند آنها هم مقام پیشوایی پیدا کردند.

« یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا لَمّٰا صَبَرُوا وَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یُوقِنُونَ -که چون صبوری پیشه کردند و به آیات ما یقین داشتند به فرمان ما به هدایت پرداختند.» در حدیث آمده است که امام صادق(ع)فرمود:

امامان در کتاب خدای عزّ و جلّ دو گونه اند:خدای تعالی می فرماید:«و قرار دادیم ایشان را امامانی که به امر ما هدایت می کردند»نه به امر مردم،یعنی فرمان خدا را بر هر فرمانی مقدم می دارند و حکم خدا را بر حکم آنان،و گفت:«و قرار دادیم ایشان را پیشوایانی که مردم را به آتش راه می نمایند»یعنی امر خود بر امر خدا مقدم می شمارند و حکم خود را بر حکم خدا.اینان پیرو هواهای نفسانی

ص :193

خویش اند،بر خلاف آنچه در کتاب خدا آمده است. (1)

[25]

با وجود پیشوایان صالحی که در میان اصحاب موسی(ع)بودند فرقه ای هم بودند که خدا را کفران می کردند.این اختلاف میان پیروان پیامبران پس از ایشان از حقایقی است که تاریخ به آن تصریح کرده است و قرآن از آن یاد کرده تا فرق میان خطهای مختلف مشخص گردد و معلوم شود که آنچه از سوی خداست ثابت و برقرار می ماند و در روز رستاخیز خودنمایی می کند.

« إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ -هر آینه پروردگار تو در روز قیامت در آنچه اختلاف می کردند میانشان داوری خواهد کرد.» شناخت انسان از وجود محکمۀ عادله ای که به حق قضاوت خواهد کرد خود عاملی است برای نیرو بخشیدن به نیروی عقل او در برابر /10 وسوسه های شهوت و دمدمه های شیطان رجیم.

[26]

اما سبب اختلاف بعد از رسولان،چنان که قرآن در موضع دیگری اشارت کرده است همانا اهواء است و مصالح شخصی.زیرا خدای تعالی می فرماید:

«مردم یک امت بودند.پس خدا پیامبران بشارت دهنده و ترساننده را بفرستاد و بر آنها کتاب بر حق نازل کرد،تا آن کتاب در آنچه مردم اختلاف دارند میانشان حکم کند.ولی کسانی که کتاب بر آنها نازل شده و حجتها آشکار گشته بود از روی حسدی که نسبت به هم می ورزیدند در آن اختلاف کردند». (2)

در این آیه امت اسلامی را از اختلاف منع کرده و همۀ ما را فرا خوانده که به تاریخ نظر کنیم تا سرنوشت امتهایی را که در دین خدا اختلاف کرده و از روش سالم منحرف شده اند بدانیم.و تأکید می کند که هم چنان که در آخرت میانشان

ص :194


1- 9) -همان منبع،ص 167،به نقل از کتاب کافی؛ج 1،ص 168.
2- 10) -البقرة213/.

جدایی است در دنیا هم جدایی می افکند بدین طریق که منحرفان را هلاک می سازد و مؤمنان را پیروز می گرداند.آن سان که در آیات(28-30)آمده است.

« أَ وَ لَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَسٰاکِنِهِمْ -آیا آن همه مردمی را که پیش از ایشان هلاک کردیم و اکنون اینان در خانه هایشان راه می روند سبب هدایتشان نشد؟» سزاوار آن بود که از این آثار عبرت می گرفتند و از خطا کاری پرهیز می کردند،تا به چنان سرنوشتی گرفتار نمی آمدند.این یک نشانۀ ظاهری است و حال آن که قرآن همه نشانه های معنوی است که از حقیقت پرده برمی گیرد،حقایقی که باید شنید و به آنها عمل کرد.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ أَ فَلاٰ یَسْمَعُونَ -در این عبرتهاست چرا نمی شنوند؟» چیزهایی است که به چشم های خود می نگرند و به گوشهای خود می شنوند.

ولی آنچه مهم است تعقل در آنهاست و منعکس ساختن آنها در زندگی شان.

[27]

نشانه های عظمت خدا بیرون از وجود و زندگی انسان،در طبیعت هم بسیار است:

« أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا نَسُوقُ الْمٰاءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعٰامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلاٰ یُبْصِرُونَ -آیا نمی بینید که آب را به زمین خشک و بی گیاه روانه می سازیم تا کشتزارها را برویانیم و چارپایان و خودشان از آن بخورند؟» آنجا گفت:«چرا نمی شنوند»؟زیرا وسیله ای که تاریخ را به انسان منتقل می کند حس شنوایی است و این جا که صحبت از شگفتیهای طبیعت است می گوید:«آیا نمی بینید؟».

این از روشهای الهی است برای وصول به یقین.او ما را به نظر و تفکر در آیات و علاماتی که بر گرد ماست فرا می خواند و همچنین به آنچه از حوادث اجتماعی و تاریخی بر جای مانده.همان گونه تجلیات حکمت حق در طبیعت.

دوری که باران طی می کند از آن زمان که آب دریا به صورت ابر در می آید تا آن گاه

ص :195

که باران می شود و باز به زمین برمی گردد.

[28]

خدای تعالی معارضات کفار و معاندان را هر وقت که آنها بخواهند اجابت نمی کند،بلکه زمانی اجابت می کند که خود بخواهد و مقتضی حکمت او باشد.

« وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -می گویند:اگر راست می گویید این پیروزی چه وقت خواهد بود؟» این یک معارضه با مؤمنان و تکذیب رسالت رسول اللّٰه است.مؤمنان بر خط خود ثابت اند و شک و تردید به دل راه نمی دهند.حتی اگر زمانی هم به تأخیر افتد.

در حالی که طرف مقابل شتاب می ورزد و تأخیر او را به شک می اندازد و بر سر راه فکر او مانع ایجاد می نماید.

[29]

اینان نمی دانند که به تأخیر افتادن به معنی فراموش کردن نیست.

بلکه به دو معنی است:

اول:خدای تعالی برایشان فرصتی قرار داده،که به حق بازگردند.

ثانیا:اگر از این فرصت استفاده نکنند،تأخیر و مهلت وبال گردن آنها خواهد شد،زیرا در این مدت عذابشان بیشتر خواهد شد زیرا زیستنشان در عصیان افزونتر گردد.«کافران پندارند که در مهلتی که به ایشان می دهیم خیر آنهاست به آنها مهلت می دهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند.برای آنهاست عذابی خوار کننده». (1)

خدای تعالی این دو معنی را تأکید می کند،آن گاه که رسول خود را مخاطب می سازد:

« قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لاٰ یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمٰانُهُمْ -بگو در روز پیروزی ایمان آوردن کافران سودشان ندهد.» زیرا ایمانی که به صاحبش سود می رساند،ایمانی است که از آگاهی به

ص :196


1- 11) -آل عمران178/.

ضرورت آن سرچشمه گیرد نه از شمشیر یا شکنجه یا مصلحت طلبی.

« وَ لاٰ هُمْ یُنْظَرُونَ -و مهلتشان ندهند.» ایمانی که به سبب عوامل موقت حاصل شده باشد با باد می رود یعنی به مجرد زوال آن اندیشه زایل می گردد.مثلا کسی که از دزدی یا بزهکاری،از ترس نگاه مردم خودداری می کند،چنین کسی هنگامی ناظری بر عمل او نباشد مرتکب آن خواهد شد و بر خلاف کسی که به فرمان دین یا عقل از بزهکاریها پرهیز می کند.

بنا بر این خدای تعالی ایمان کسانی را که پس از نزول عذاب ایمان می آورند نمی پذیرد.

[30]

در پایان این سوره تأکید می کند که مؤمن کاری نکند که راهش با راه و سرنوشتش با سرنوشت کافران یکی باشد.پس هر گاه جماعتی از این گروه را دید فورا راه خود را عوض کند. /10 خدای تعالی رسول خود را چنین فرمان می دهد.

« فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ -پس از ایشان اعراض کن.» رهایشان ساز و از آنها متأثر مشو.

« وَ انْتَظِرْ -و منتظر باش.» منتظر وعدۀ خدا و یاری او.

« إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ -آنها نیز در انتظارند.» از این آیه سه مسئله استنباط می شود:

مسئلۀ اول:انتظار فرج که از واجبات شرعیه است و از اعمال صالح و در حدیث آمده است که:

«برترین اعمال امت من انتظار فرج است».

آن انتظاری که منظور نظر حدیث است،باقی ماندن است به خط سالم و استوار در برابر مصاعب و مشکلات بدون تردید کردن در حق و این خود یکی از معانی صبر است که جز به انتظار ممکن نشود.زیرا کسی که منتظر آینده است و قلبش در امید پیروزی،هرگز ملول نمی شود،همواره صابر است حتی مشکلات را خوار می شمارد زیرا آنها را خیر خود به حساب می آورد زیرا اراده و فکر و شخصیت

ص :197

او را تابناک می سازد.

و اما مسئلۀ دوم:از خطاست که ایمان انسان منحصر به امور ظاهر باشد.یا چنان پندارد که فقط مسئول یک چیز است.خداوند به ما به سبب نعمت عقل منت گذاشته تا بتوانیم آینده را از خلال ظواهر و مقدمات منطقی ببینیم و گرنه چه نیازی به عقل بود؟ /10 مسئلۀ سوم:دنیا فرصتی است که اگر انسان آن را از دست بدهد هرگز باز نمی گردد.علی(ع)می فرماید:

«فرصتها را غنیمت بشمارید که فرصت می گذرد،آن سان که ابر می گذرد».

پس بر آدمی است که پس از کوشش انتظار کشد تا نتیجۀ مطلوب حاصل شود.و از فرصتها به نیکوترین وجه استفاده کند.

ص :198

سورۀ احزاب

اشاره

ص :199

ص :200

سورۀ احزاب /10

فضیلت سوره:

از امام صادق(ع)روایت شده است که فرمود:

«کسی که سورۀ احزاب را زیاد بخواند در روز رستخیز در کنار پیامبر و همسران او خواهد بود.» تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 333 /10

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

این سوره احزاب نامیده شده و این نام از داستان جنگ خندق گرفته شده، آنجا که قریش و یهود علیه مسلمانان همدست شدند و خدا کیدشان را بازگردانید.

شاید این خطر بزرگترین خطری بود که خدای متعال دین خود را از آن مصون فرمود.

سورۀ احزاب ما را با چند حقیقت آشنا می کند جز آن که-همان گونه که برای کسی که در آن می اندیشد معلوم است-محور آن استوار ساختن پایه های

ص :201

رهبری امت مسلمان است.رهبری،یعنی آنچه ذروۀ دین و سنام شریعت است و همان امانت بزرگی است که آسمانها و زمین و کوه ها از حمل آن عاجز بودند و انسان آن را حمل کرد و بر خود ستم نمود.

آیات سوره از این چارچوب می گذرد تا ما را با شخصیت رهبری پیامبر که به نیروی توفیق خدا و نگهداشت او بر تمام فشارهای اجتماعی فایق آمد.او فقط از خدا پروا دارد و مطیع کافران و منافقان نمی شود و تابع وحی الهی است و بر خدا توکل می کند.

در ضمن به دو قصه نیز می پردازد،یکی شخصی و دیگری عمومی.

الف:در خلال قصۀ زید کسی که رسول اللّٰه او را به فرزندی پذیرفت آن عادت عصر جاهلی را که تا زمان آمدن اسلام و نزول قرآن برجای بود نفی کرد و رسم آن ملغی نمود.رسم آنان چنان بود که می توانستند پسری را به خود ملحق کنند و لو آن که از صلب آنها برنیامده باشد.و از این دو مطلب استنباط می شود:

اولا:پیامبر پدر زید نیست و زید حق ندارد به این عنوان دعوی رهبری کند.

ثانیا:پیامبر خود با عادات جاهلی معارضه می کرد و در این راه تحمل آزار می کرد و این معارضه از ویژگیهای رسالت پیامبران است.

سپس سخن از این است که پیامبر(ص)به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و زنان او مادران مؤمنان هستند و خویشاوندان-که در این جا فرزندان صلبی آن حضرت اند-بعضی سزاوارتر از بعض دیگرند در کتاب خدا.بدین گونه خط رهبری بعد از پیامبر را ترسیم می کند.

در سوره همچنین از پیمانی که خدا از پیامبر گرفت همان گونه از پیامبران اولو العزم دیگر گرفت قبل از آن که آنان را به رسالت برگزیند که این بار گران را حمل کنند.یکی از مواد این پیمان این است که پیامبر به اهل نفاق و کافران خضوع نکند و فقط و فقط از خدای تعالی از روی اخلاص اطاعت کند.

ب:در خلال سورۀ احزاب صفات رهبری را بیان می دارد.و این که چگونه باید در ساعات درد و رنج از رسول متابعت نمود و به مجرد مشاهدۀ رنج و بلا هر چند

ص :202

هم شدید باشد در عزمشان سستی پدید نیاید.و چگونه باید اعمال رسول اللّٰه را همواره الگوی خود قرار دهند.

آری،به هنگام رویارویی با خطرهاست که پیروان مطیع از دیگران تمیز داده می شوند.پس مردم نباید مانند منافقین که به هنگام خطر از رسول اللّٰه اجازه می خواستند که در جنگ شرکت نکنند. /10 به این بهانه که مثلا خانه های ما سرپرست ندارد.پس در مواقع خطر خود را به کناری می کشیدند.خدا آنان را رسوا ساخت و گفت:اینان قصد فرار از زیر بار مسئولیت دارند.

قرآن با پرده برداشتن از صفات و ویژگیهای منافقان ما را از افتادن در ورطۀ نفاق به هنگام رویارویی با خطر،بر حذر می دارد.

همان گونه سخن از رسوخ ایمان مؤمنان است که چون دیدند امواج سپاه احزاب به مدینه سرازیر می شود در رزم پای فشردند و گفتند خدا ما را وعده پیروزی داده و وعده خدا صدق و حق است.

بعد از بیان صفات مؤمنان صادق و پاداش نیکویی که در انتظار آنهاست به شکست کافران مهاجم اشارت دارد.در این پیکار یهود از دژهایشان رانده شدند و مسلمانان جای آنها را گرفتند.

در این سوره از زنان پیغمبر هم سخن رفته است.خدای تعالی آنان را مخیر می سازد که اگر خواهند به خدمت رسول اللّٰه مشرف باشند یا مال و زینت دنیا را انتخاب کنند.هر یک از زنان پیامبر که مرتکب کاری ناشایست شوند کیفرش دو برابر دیگران است.هم چنان که آنان که اعمال صالح به جای آورند اجری دو برابر خواهند داشت.

از این آیات نتیجه می گیریم که خاندان رهبر دین خدا باید از آزمندی پاکیزه و از قانون شکنی دور باشد.

سپس زنان پیامبر را فرمان می دهد که نباید نرم سخن گویند و همواره سخن خوب بگویند و از خانه های خود خارج نشوند و زینتهای خویش به نامحرمان نشان ندهند.

ص :203

همچنین از فضیلت آل بیت رسول اللّٰه سخن به میان می آید کسانی که خدا پلیدی را از آنان دور کرده و آنان را از لوث هر گناه پاکیزه ساخته است.مراد این است که خط نبوت را بعد از رحلت پیامبر باید مردان به گرد آن حلقه زنند معین کند، /10 و آن گاه به زنان پیامبر توصیه می شود که آنچه در خانه هایشان از آیات قرآن تلاوت می شود همواره به یاد داشته باشند.

آن گاه به بیان صفات مردان مؤمن و زنان مؤمن می پردازد.تا راهنما و مقیاس کار ما باشند و بیان می دارد که بارزترین صفات آنها:تسلیم در برابر قضاء خداوندی و فرمان رسول است.

زیرا تسلیم قضاء شدن فراترین مراتب تسلیم به رهبری است.و پس از پایداری در جنگ برترین درجات ایمان است.

پس به ذکر ازدواج رسول اللّٰه با زن مطلقۀ زید می پردازد تا آن عادت را که در زمان جاهلیت بود نقض کند در زمان جاهلیت فرزند خوانده فرزند بود و ازدواج با مطلقۀ او جایز نبود.بیان می دارد که پیامبر بشر است و در آنچه خدا واجب کرده بر او حرجی نیست.

سپس پیامبر و کسانی را که به راه او می روند چنین وصف می کند که آنان فقط از خدا می ترسند نه از دیگری.

در این سوره می خوانیم که بزرگترین رابطۀ میان امت و رسول همان رسالت است و«محمد»(ص)پدر هیچ یک از مردان ایشان نیست ولی او پیامبر است و خاتم پیامبران است.

برای این که مردم به رسول اللّٰه تقرب جویند باید به خدا تقرب جویند.خدا را فراوان یاد کنند و او را صبح و شام تسبیح گویند.اوست که با فرشتگانش بر آنان درود می فرستد تا آنان را از تاریکی به روشنی برد.

همچنین به ذکر صفات عالیۀ رسول اللّٰه می پردازد که او شاهد است و مبشر است و نذیر است و کسی است که به اذن خدا به سوی او دعوت می کند و اوست چراغ روشن.و هر کس به خدا و به رسولش ایمان بیاورد فضل و نعمت بسیار حاصل

ص :204

خواهد کرد.

آنچه در اول سوره آمده بود،از رد اطاعت از کفار و منافقان و ترک آزار آنان باز هم تکرار می شود.

و بعد از آن که حکم شرعی و کلی طلاق را بیان می دارد پرداخت مهر را مقرر می دارد.آن گاه از امتیازی که حضرت رسول بدان ممتاز است سخن می گوید و آن این است که هر زنی که خود را به آن حضرت هبه کند آن حضرت می تواند بدون پرداخت مهر او را بپذیرد و این فقط منحصر به رسول اللّٰه(ص)است و شامل دیگر مؤمنان نمی شود.همچنین پیامبر مخیر است که از زنان خود هر که را خواهد به نوبت مؤخر دارد و هر که را خواهد با خود نگهدارد و از این پس و بعد از این زنان، هیچ زنی بر او حلال نیست.

آیات پایانی به مسلمانان ادب می آموزند که به خانه پیامبر نروند و منتظر طعام ننشینند و اگر طعام خوردند برخیزند و بروند و به گفتگو و بحث و جدل نپردازند زیرا این عمل مانع آسایش رسول اللّٰه می شود.همچنین اگر چیزی از زنان او می خواهند از پشت پرده با آنان سخن گویند.البته این ویژۀ زنان پیامبر است ولی زنان دیگر می توانند با حفظ حجاب با مردان رودررو سخن بگویند.همچنین زنان پیامبر حق ندارند که بعد از او شوی دیگری انتخاب کنند.ولی می توانند با خویشاوندان نزدیک و زنان و مادرانشان معاشرت داشته باشند.

آری،خدا و فرشتگانش بر پیغمبر درود می فرستند،آنان که ایمان آورده اند باید بر او صلوات فرستند و تسلیم او شوند و از او اطاعت کنند.

قرآن کسانی را که رسول اللّٰه را آزار می کنند لعنت می کند خواه به طریق پراکندن شایعات یا ضدیت با زنان او یا آزار ذریۀ او و همه را به عذاب آخرت وعده داده است.

مسئله حجاب از مسائلی است که در پایان سوره مطرح می شود و زنان پیامبر و زنان مؤمنان موظف می شوند که سر خود بپوشند.

خداوند منافقان را سخت تهدید می کند که اگر به آزار رسول ادامه دهند آنان

ص :205

را هشدار دهند و طرد کنند یا بکشند.در هر حال آنان را از قیامت بیم می دهد و در جواب کسانی که می پرسند که قیامت چه زمان خواهد آمد می گوید که قیامت نزدیک است.کافران ملعون در آتش همیشه خواهند سوخت و هیچ یار و مددکاری نخواهند یافت.در آن حال که آتش صورتهایشان را می سوزاند می گویند کاش به رسول اللّٰه ایمان آورده بودیم و آن سران و رهبران و بزرگانی را که آنان را با گفتار و اعمال خود روانۀ دوزخ کرده اند لعنت می کنند.

پس سخن از موسی است و آنان که موسی را آزردند ولی خدا موسی را از آنچه گفته بودند مبرّی داشت که موسی در نزد خدا آبرومند بود.

خداوند مؤمنان را به گفتن سخن درست فرمان می دهد و آنان را به مغفرت بشارت می دهد که هر کس خدا را اطاعت کند به رستگاری بزرگی دست یافته،و بیان می دارد که اطاعت رسول و اولو الامر بعد از او امانت بزرگ است که آسمانها و زمین و کوه ها از حمل آن درماندند ولی انسان ظلوم و جهول آن بار برداشت.زیرا منافقان و کافران از تحمل بار امانت بازماندند.خدا آنان را عذاب کرد در حالی که توبۀ مؤمنان و مؤمنات را بپذیرفت و خدا آمرزنده و مهربان است.

ص :206

سورة الأحزاب

[سوره الأحزاب (33): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ اَلْکٰافِرِینَ وَ اَلْمُنٰافِقِینَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً (1) وَ اِتَّبِعْ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (2) وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً (3) مٰا جَعَلَ اَللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ مٰا جَعَلَ أَزْوٰاجَکُمُ اَللاّٰئِی تُظٰاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهٰاتِکُمْ وَ مٰا جَعَلَ أَدْعِیٰاءَکُمْ أَبْنٰاءَکُمْ ذٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوٰاهِکُمْ وَ اَللّٰهُ یَقُولُ اَلْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی اَلسَّبِیلَ (4) اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اَللّٰهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبٰاءَهُمْ فَإِخْوٰانُکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ مَوٰالِیکُمْ وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ فِیمٰا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لٰکِنْ مٰا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (5) اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُهٰاجِرِینَ إِلاّٰ أَنْ تَفْعَلُوا إِلیٰ أَوْلِیٰائِکُمْ مَعْرُوفاً کٰانَ ذٰلِکَ فِی اَلْکِتٰابِ مَسْطُوراً (6)

ص :207

معنای واژه ها

4[ادعیائکم]

:ادعیاء جمع دعی و او فردی است که آدمی به فرزندیش می گیرد.

اطاعت از وحی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سوره احزاب در قسمت اعظم از هفتاد و سه آیه اش از منافقان در جامعۀ اسلامی بحث می شود و در کنار آن از پیشتازی در میدان جنگ و دلیری و فداکاری در راه دین و تهدیداتی که متوجه دین است سخن رفته است.

سوره با ترغیب پیامبر به تقوی و ترس از خدا آغاز می شود.سپس برخی تعالیم اسلام را پیرامون خانواده تذکر می دهد خطاب به همۀ مؤمنانی است که قرآن می خوانند و به آن ایمان دارند.در ابتدا ضرورت تقوی را برای پیامبر(یا رهبری) تأکید می کند که نباید فرمانبردار کافران و منافقان باشد.زیرا رهبری بر دو قسم است:رهبری دینی و رهبری سیاسی.

رهبری سیاسی رهبری اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را هم در بر دارد. /10 اما رهبری دینی اشراف بر تربیت و تعلیم مردم است بدون این که از جنبه های منفی متأثر شده باشد.مثال آن رهبری پیامبران است و رهبری کسانی که در خط پیامبران حرکت می کنند.این رهبری به مانع سختی برخورد می کند و آن جنبه های منفی

ص :208

جامعه است.هر گاه رهبری بخواهد رسالت الهی را پیاده کند عوامل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی او را به سوی دیگر منحرف می کنند،در این جا دستگاه رهبری دچار اشکال بزرگی می شود.آیا خط رسالت الهی را حفظ کند تا مردم از اطرافش بگریزند یا آن که فرمانبردار هواهای نفسانی و فشارهای آنان شود تا مورد تأیید آنان واقع شود ولی در چنین حالتی از مسیر حقیقی خود منحرف می گردد.

امام علی(ع)هنگامی که با چنین مشکلی رو به رو شد می توانست با تقسیم اموالی در میان آنها آنان را خواه و ناخواه به گرد خود فراهم آورد ولی علی(ع)چنین نکرد و گفت:

«من می دانم چه چیز میان من و شما صلح برقرار می کند ولی من نمی خواهم با اصلاح وضع شما با دادن اموال،خود را فاسد سازم. (1)

بنا بر این،رهبری بیش از هر چیز به تقوا نیازمند است تا در برابر فشارها به زانو در نیاید.این آیات بر تقوا تأکید می کند؛زیرا سخن از موضوع جنگ است؛ پدیده ای که مظهر اوج درگیری و دشوارترین چیزی است که بشر در زندگی خود با آن رو به رو می شود.جنگ آشکارترین و مهمترین مسأله ای است که رهبری طی آن در معرض فشارهای منافقان و کافران و حتی برخی مسلمانان قرار می گیرد و رهبری برای آن که از آسیب این فشارها مصون بماند باید تقوا و توکل به خدا داشته باشد.

آن گاه به یک مسئلۀ خانوادگی می پردازد و این انگیزاننده یک سؤال است:چه رابطه ای میان /10 قضایای خانوادگی و قضیۀ اجتماعی وجود دارد؟پاسخ این است که خانواده اولین مدرسه ای است که زندگی انسان در دو بعد مادی و معنوی اش شکل می گیرد.پس باید هدفش در جامعۀ اسلامی ساختن یک انسان مقاوم باشد که در برابر فشارهای خارجی توان ایستادنش بوده باشد و در برابر شهوات سر فرود نیاورد و از جنگ و ستیز نهراسد و در دفاع از مبادی و جامعه استقامت به خرج دهد و هوشیار باشد تا به خطر نیفتد.از این رو هنگامی که قرآن از پایداری و

ص :209


1- 1) -نهج البلاغه،خطبۀ 69،ص 99.

از ایمان و رهبری دینی سخن می گوید،سخن از خانواده را فراموش نمی نماید.زیرا خانواده است که می تواند چنان انسان با ایمانی را تربیت کند.

در پایان این درس قرآن تأکید می کند که خانواده نظام فطری است که اسلام آن را تزکیه و تأکید می کند.و فقط نظامی اعتباری یا قانونی نیست.به تعبیر دیگر طریق قانون یا آنچه در لغت حقوق دانان اتفاق یا عقد اجتماعی خوانده می شود قادر به الغاء خانواده نیست.زیرا خانواده از حقایق فطری است همسر انسان نه مادر او می شود و نه خواهرش.

بنا بر این اسلام این عادت جاهلی را که می گفت انسان می تواند با زنش همان معامله را بکند که با مادر و خواهر خود می کند و به مجرد این که بگوید تو نسبت به من چون پشت مادر منی یا چون پشت خواهر منی یا این که فرزند شخص دیگری را فرزند خود بداند به صرف این که او را تربیت کرده است-اگر چه او را از سر راه برداشته باشد-قرآن می گوید چنین کسی فرزند او نمی شود.آری،می توان او را برادر دینی یا از اموالی خود به حساب آورید ولی فرزند شما نمی شوند.

شاید تأکید قرآن بر این امر این است که می خواهد برای خانواده حدودی معین کند و /10 اعتبار حقیقی آن را به او بدهد.خانواده مرکب است از مادر و پدر و فرزندان باید این ترکیب برجای ماند و حرمت آن حفظ شود.

شرح آیات:

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.» گفتیم که«بسم اللّٰه»را در هر سوره معانی دقیقی است که به موضوع همان سوره بستگی دارد.از چیزهایی که این نظریه را تأیید می کند این است که در هر سوره به صورتی مستقل نازل شده است.در این جا معنی آن چنین است که به نام خدا راه خود را آغاز کن و بر او توکل نمای و به نام او وارد مرحله مبارزه شو و در برابر فشارها تسلیم مشو به اغراء اهل باطل گوش فرا مده و به نام خدا خانواده ای صالح بنیان بگذار.

ص :210

[1]

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ الْکٰافِرِینَ وَ الْمُنٰافِقِینَ -ای پیامبر از خدا بترس و از کافران و منافقان اطاعت مکن.» عادة هر گاه در قرآن اوامر صعب و دشواری در پیش است و نیز در دیگر نصوص اسلامی،توصیه به تقوا می شود.سبب این است که انجام اوامر دشوار و پایداری برای اجرای آنها به یک نیروی قوی نیاز دارد که مؤمن آن را در تقوا می جوید.

در آغاز سوره رسول اللّٰه از اطاعت از کفار و منافقان منع شده است.اینان می خواستند در حساس ترین موقعیتی که امت اسلامی به دفاع نیاز داشت او را از جنگ باز دارند.اجابت این قوم خطری جدی در بر داشت که از آن جمله پایان دادن به امر نبوت و اسلام بود.

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً -زیرا خدا دانا و حکیم است.» از قسمت پایانی این آیه دو چیز دانسته می شود:

1-خدا اهداف منافقان و کافران را می داند که چرا بر رسول اللّٰه(ص) فشار می آورند و اگر رسول اللّٰه(ص)از آنان اطاعت کند چه فسادی زاده خواهد شد.

خدا حکیم است زیرا پیامبر خود را از خضوع در برابر آنها بر حذر می دارد.

2-خدای تعالی هنگامی که این دو صفت را بعد از امر به تقوا و نهی از اطاعت منافقین و کافران ذکر می کند،برای این است که تقوا از احساس انسان به احاطۀ علم خدا بر او سرچشمه می گیرد و نیز برای آن که اطاعت از اعتقاد به این که آن کس که او را امر می کند حکیم است،به وجود می آید.

[2]

هدف اینان از فشار بر رسول اللّٰه(ص)بازداشتن و منحرف کردن او بود از رسالت پروردگارش.از این رو قرآن پس از آن که پیامبر را از اطاعت آن نهی می کند آن گاه او را به التزام وحی فرمان می دهد:

« وَ اتَّبِعْ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ -و از هر چه از پروردگارت به تو وحی می شود اطاعت کن.» رهبری دینی پیرو فرمان خداست و رسالت او و در همه حال بر آن جاده

ص :211

حرکت می کند.

در این جا تأکید می کنیم که فشاری که رهبری از عوامل داخلی یعنی از جامعه اعم از عوام یا خواص می دید،بسی شدیدتر و سخت تر از فشار خارجی بود، زیرا فروریختن جبهۀ داخلی که رهبری به آن تکیه می کند از هر چیز دیگر خطرناک تر است.نقش رهبری و اهمیت آن در تصدی عوامل این فروپاشی و چارۀ آن است نه همراهی با آن.هنگامی که قرآن از ضرورت شوری یاد می کند و رهبری دینی را به آن فرمان می دهد،از یک حقیقت مهم غافل نمی تواند شد.زمانی که می گوید:«و با آنان در کار مشورت کن و چون عزم کاری کردی به خدا توکل نمای»پس رهبری عزم می کند و مقرر می دارد ولی نه بر وفق هواهای دیگران بلکه بر وفق هدایت و وحی خدای تعالی.

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً -زیرا خدا به آنچه می کنید آگاه است.» و همین کافی است که انسان را به سوی تقوی و ترس از خدا سوق دهد.

شاید کلمۀ«آگاه»به این اعتبار باشد که خدا به عمل صالح یا فاسد بندگان آگاه است.

[3]

« وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ -و بر خدا توکل کن.» تا بتوانی پایداری ورزی و در برابر فشارهای دیگران مقاومت ورزی.

« وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً -زیرا خدا کارسازی را بسنده است.» این اندیشه دهها بار در قرآن آمده است که رسول اللّٰه(ص)را به توکل و عدم پیروی از آراء دیگران فرمان داده است.در چند آیۀ دیگر هم به این امر تصریح شده از جمله آنجا که می گوید«از کفار و منافقان اطاعت مکن» (1) و آن جا که می گوید:

«از هواهای آنان متابعت ننمای و بترس از این که تو را بفریبند» (2) و نیز در این آیه «...بر وفق آنچه خدا نازل کرده است در میانشان حکم کن و از پی خواهشهایشان

ص :212


1- 2) -الاحزاب1/.
2- 3) -المائدة49/.

مرو تا آنچه را از حق بر تو نازل شده است واگذاری». (1)

سپس در ادامه مطلب اسلام دوگانگی شخصیت را نفی می کند.زیرا:

[4]

« مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ -خدا در درون هیچ مردی دو قلب ننهاده است.» /10 پس هر کس در برابر دو انگیزه قرار گرفته:یا رهنمودهای کافران و منافقان را گردن نهد یا از رسالت پروردگارش متابعت کند.اما التقاط یعنی هم از این و هم از آن،در منطق اسلام مردود است.پس هم چنان که قلب انسان یکی است و عواطف او هم یکی است باید اجزای زندگی اش با هم منسجم باشند.به تعبیر دیگر بشر فطرتی را که بر آن آفریده شده است رعایت کند در حالی که برای خود وضع قانون می کند.قرآن میان این فکر و قول خدای تعالی که از خانواده سخن می گوید ارتباط برقرار می کند.

« وَ مٰا جَعَلَ أَزْوٰاجَکُمُ اللاّٰئِی تُظٰاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهٰاتِکُمْ -و زنانتان را که مادر خود می خوانید مادرانتان قرار نداد.» همان گونه که در درون کسی دو قلب وجود ندارد انسان نمی تواند در آن واحد به گونه ای کلی کسی را دوست داشته باشد یا از او بدش بیاید.یا در وقت واحد در امور متعدد بیندیشد.همچنین نمی تواند زنش را مادرش قرار دهد.پس باید امور بر حسب واقعیت فطری و طبیعی باشند نه بر حسب آنچه شخص برای خود مقرر می دارد.

ظهار که در این آیه به آن اشارت رفته است این است که مردی به زن خود بگوید:تو بر من چون پشت مادرم هستی یا چون پشت خواهرم هستی.و این از عادات جاهلیت بود.عادت دیگر هم داشتند و آن این که دیگران فرزندانی به وجود می آوردند و دیگرانی آنها را به فرزندی می پذیرفتند.قرآن این امر را نپذیرفت بلکه آن را رد کرد.

ص :213


1- 4) -المائدة48/.

« وَ مٰا جَعَلَ أَدْعِیٰاءَکُمْ أَبْنٰاءَکُمْ -و فرزند خواندگانتان را فرزندانتان نساخت.» قرآن می گوید که این عادت با تعالیم الهی موافق نیست و نه با فطرت بشر.

بلکه از ساخته های ذهن شماست.

«ذٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوٰاهِکُمْ

-اینها چیزهایی است که به زبان می گویید.» اگر به دلهایتان مراجعه کنید و از فطرتهای خود بپرسید مسلما آن را رد خواهید کرد.ممکن نیست /10 که دل انسان قبول کند که فرزند خوانده واقعا فرزند است اگر چه آن را هزار بار به زبان گفته باشد.

« وَ اللّٰهُ یَقُولُ الْحَقَّ -و سخن حق از آن خداست.» حق همان قانون فطری و حقیقت خارجی است.و این صفت قرآن است که با کتاب طبیعت منطبق است.هم چنان که طبیعت آیات قرآن را به یاد ما می آورد و ما را به آن راه می نماید.خداوند در ضمن آیات قرآن ما را به سنن و قوانین طبیعت آشنا می سازد.

« وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ -و اوست که راه می نماید.» در متن آیه«السّبیل»با الف و لام آمده است این الف و لام راه را محدود می کند یعنی این راه هر راهی نیست بلکه راه راست و مستقیم است.

[5]

آن گاه به حکم کودکان سر راهی می پردازد و این حکم با حکم جاهلیت منافات دارد که هر کس او را به فرزندی می پذیرفت و تربیت می کرد پدر او در نسب شناخته می شد.چنان که می گوید:

« اُدْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّٰهِ -پسر خواندگان را به نام پدرشان بخوانید که نزد خدا منصفانه تر است.» یعنی با شریعت الهی بیشتر منطبق است و با فطرت بشری بیشتر تطبیق می کند.در حالی که اهل جاهلیت با این امر مخالف بودند و هر کس پسری را به فرزندی می پذیرفت پدر او تلقی می شد هر چند پدرش شخص دیگر باشد.عادت

ص :214

چنان بود که اگر کسی فقیر می شد فرزندش را به دیگری می داد و او در عرف مردم پدر او شناخته می شد. /10 ولی آیا این قرار داد فطرت را دگرگون می ساخت؟هرگز.ابو طالب وقتی فرزند خود علی(ع)را به محمد(ص)سپرد،زیرا به سبب فقر قادر به پرورش او نبود،آیا علی(ع)فرزند محمد(ص)شد؟نه.همچنین است دربارۀ زید بن حارثه که او را مردم به رسول اللّٰه(ص)نسبت می دادند تا آن آیه نازل شد آیۀ 5 از سورۀ احزاب.

« فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبٰاءَهُمْ -اگر پدرانشان را نمی شناسید.» و آنها را می شناسید.

فَإِخْوٰانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوٰالِیکُمْ

-برادران دینی و موالی شما باشند.» یعنی برادر سببی نه نسبی.زیرا آنها ارث نمی برند.موالی کسانی هستند که به عشیره یا خاندانی انتساب می یابند،زیرا خود عشیره ای ندارند.اینان با برده فرق دارند.نامهای دیگری هم دارند چون دخیل یا محیق.شناخته نبودن پدر و مادرش هم چیزی را تغییر نمی دهد.

« وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنٰاحٌ -اگر پیش از این خطایی کرده اید.» یعنی گناهی، « فِیمٰا أَخْطَأْتُمْ بِهِ -باکی نیست.» مراد این است که این خطا یا گناه را در زمان جاهلیت مرتکب شده اید زیرا اسلام با ما قبل خود قطع رابطه کرده است یا حتی اگر اکنون چنین کرده اید ولی از روی عمد نبوده است باز هم باکی نیست.

« وَ لٰکِنْ مٰا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ -مگر آن که به قصد دل کنید.» « وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -و خدا آمرزنده و مهربان است.» خدا خطاها را بر بنده خود می بخشاید ولی انحرافات عمدی که در ارتکاب آنها اصرار می ورزند آمرزیده نخواهد شد.

[6]

در آخرین آیه این درس قرآن اندیشه حساس و با اهمیتی را مطرح می سازد که محور آن جامعۀ مسلمان است در ابعاد متعدد زندگی اش.آنجا که بیان

ص :215

می دارد که قانون الهی اقتضا می کند که رهبری دینی بر هر چیز مقدم باشد.اما خانواده در مرتبۀ دوم است و چون قرار رهبری با قرار خانواده معارض گردد،پیروی بر رهبری الهی مقدم است.زیرا او به همۀ فرد فرد جامعه نزدیکتر است.بلکه از خود انسان هم به خودش نزدیکتر است.در تفسیر مجمع البیان آمده است که«پیامبر چون آهنگ غزوۀ تبوک کرد مردم را فرمان داد که برای جنگ بیرون آیند بعضی گفتند که باید از پدر و مادر خود اجازه بگیریم،پس این آیه نازل شد». (1)

« اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ -پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و زنانش مادران مؤمنان هستند.» و در مرتبۀ دوم رابطه خانوادگی است که رابطۀ والایی است.

« وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهٰاجِرِینَ -و در کتاب خدا خویشاوندان نسبی از مؤمنان و مهاجران به یکدیگر سزاوارترند.» اما خویشاوندی که با تو در دین رابطه ندارد خویشاوند تو نیست.همان گونه که مردانی مهاجرت نکردند زنانشان بر آنها حرام شد و زنانی که مهاجرت نکردند بر شوهرانشان.البته این به آن معنی نیست که مسلمان می تواند پدر یا مادر یا /10 خویشاوندان خود را به سبب کفرشان بیازارد،بلکه قرآن حتی توصیه می کند که به آنها نیکی کنید زیرا هر چند رابطۀ دینی را بریده اند رابطۀ انسانیت برقرار است و اسلام به این رابطه اقرار دارد.

« إِلاّٰ أَنْ تَفْعَلُوا إِلیٰ أَوْلِیٰائِکُمْ مَعْرُوفاً -مگر آن که بخواهید به یکی از دوستان خود نیکی کنید.» که خدا آن را می پذیرد و قرآن به آن ترغیب می کند.

« کٰانَ ذٰلِکَ فِی الْکِتٰابِ مَسْطُوراً -و این حکم در کتاب خدا مکتوب است.»

ص :216


1- 5) -نور الثقلین،ج 4،ص 237،شمارۀ 13.

قانونی است مسطور در کتاب خدا.

[سوره الأحزاب (33): آیات 7 تا 15]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ اَلنَّبِیِّینَ مِیثٰاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسَی اِبْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً (7) لِیَسْئَلَ اَلصّٰادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً أَلِیماً (8) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُذْکُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جٰاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (9) إِذْ جٰاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زٰاغَتِ اَلْأَبْصٰارُ وَ بَلَغَتِ اَلْقُلُوبُ اَلْحَنٰاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ اَلظُّنُونَا (10) هُنٰالِکَ اُبْتُلِیَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزٰالاً شَدِیداً (11) وَ إِذْ یَقُولُ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مٰا وَعَدَنَا اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّٰ غُرُوراً (12) وَ إِذْ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ یٰا أَهْلَ یَثْرِبَ لاٰ مُقٰامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ اَلنَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنٰا عَوْرَةٌ وَ مٰا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّٰ فِرٰاراً (13) وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطٰارِهٰا ثُمَّ سُئِلُوا اَلْفِتْنَةَ لَآتَوْهٰا وَ مٰا تَلَبَّثُوا بِهٰا إِلاّٰ یَسِیراً (14) وَ لَقَدْ کٰانُوا عٰاهَدُوا اَللّٰهَ مِنْ قَبْلُ لاٰ یُوَلُّونَ اَلْأَدْبٰارَ وَ کٰانَ عَهْدُ اَللّٰهِ مَسْؤُلاً (15)

معنای واژه ها

14[و ما تلبّثوا]

:طولی نکشید که به کفر پاسخ گفتند.

ص :217

خدا از پیمان خود بازخواست خواهد کرد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیمانی که خدای عز و جل از پیامبران و در آن مسیر از صدیقین و اولیاء گرفت،همان پیمان معهود است که هر انسانی در عالم ذر با آن توافق کرده است.

در آن جا که خدای تعالی پس از آن که به آنها عقل الهام کرد به سخن درآوردشان و آنها را بر نفس خود شاهد قرار داده و پرسید:آیا من خدای شما نیستم؟آنان شهادت دادند که آری تو خدای ما هستی و این اقامه حجت بود«که در روز قیامت نگویید که ما از این غافل بودیم.یا نگویید که پدران ما بیش از این شرک آورده بودند و ما فرزندان آنها هستیم که پس از آنها آمده ایم آیا ما را به عملی که آن اهل باطل کرده اند هلاک می سازی». (1) هر کس که پیش از دیگران سؤال خدا را لبیک گوید او به خدا نزدیک تر است و از پرتو علم و رسالت بیشتر بهره مند شده است.

اینان پیامبران هستند و اوصیاء ایشان و اولیاء.امام صادق فرمود:

«هنگامی که خدا اراده کرد که بشر را بیافریند آنان را در مقابل خود پراکنده ساخت و از آنان پرسید:خدای شما کیست؟اولین کسی که /10 به سخن آمد و پاسخ لبیک داد رسول اللّٰه(ص)بود و امیر المؤمنین علی(ع)و فرزندان او یعنی امامان-علیهم السلام-.اینان گفتند:تو پروردگار ما هستی.خدا آنان را حاملان علم و دین قرار داد.سپس به فرشتگان گفت:اینان حاملان دین و علم من

ص :218


1- 6) -اعراف172/.

هستند و امینان من بر خلق و اینان مسئولان هستند». (1)

سپس خداوند از پیامبران خود پیش از بعثت آنان پیمان دیگری گرفت و این پیمانی قوی تر از پیمان نخستین بود.

هر کس رسولی را به جایی بفرستد از او تعهد می گیرد که آن رسالت را با امانت تمام تحمل کند.پیامبر هم در رسالت خود گرفتار انواع فشارهای اجتماعی می شد.باید که در برابر حوادث سر فرود نیاورد.از این رو خدای تعالی هر چند گاه او را از پیمانی که بسته و تعهدی که کرده آگاه می کند هر چند پیامبر از سوی خدا به وحی و به روح القدس مؤید است.ولی وحی هم مانند روح القدس مقام و شأنش فراتر از قرآن نیست آیا رفعت درجت وحی جز به این سبب است که واسطۀ حمل قرآن به پیامبر است؟زیرا قرآن کلام خداست.آیا بالا بودن درجت وحی نه به آن سبب است که کلام خداست؟ قرآن بزرگترین مؤید رسول است و نیز تأیید کننده پیروان او.زیرا قرآن دلهای آنها را ثبات می بخشد و بر ایمانشان و توکلشان به خدا می افزاید.قرآن بیانگر آیات و سنن الهی است و از حوادث پیشین پرده بر می گیرد.قرآن در دسترس ماست و ما می توانیم درس زندگی و کار از آن بیاموزیم.از او ایمان و عزم و توکل فرا گیریم و در خط انبیاء راه بسپریم.وقتی که پیامبر با فشار منافقان و کافران مواجه شد و برای جنگ با احزاب که علیه او متحد گردیده بودند مهیا گردید،قرآن او را در برابر دشمن به استقامت فرا خواند،از این رو آن پیمانی را که با خدای خود بسته بود فرایادش آورد،که عبودیت و اخلاص را از یاد نبرد و در مقابله با دشمن سستی روا ندارد که این امر خلاف پیمانی است که بسته است.

سپس قصۀ احزاب را نقل می کند که عبرتها و حکمتهای بسیار در بر دارد.از آن جمله:

الف:یاری کردن خدا مؤمنان را.خدا رسول خود و مؤمنان را در این جنگ

ص :219


1- 7) -نور الثقلین،ج 2،ص 92،شمارۀ 337.

به لشکرهایی که آنها را نمی دیدند یاری نمود.بعضی گویند آنها فرشتگان بودند و بعضی گویند بادی بود و زان که بر آن احزاب گماشت و رعب در دل آنها افکند.از این رو رسول اللّٰه(ص)فرمود:

«من به پایمردی رعب چهل روز راه رفتم».

یا همۀ اینها بود.

مهم این است که انسان گاه همۀ وسائل مادی را مهیا می کند ولی عواملی بر سر راه او قرار می گیرند که او را طاقت ضبط آنها نیست.این همان چیزی است که آن را صدفه و یا اتفاق می گویند.

کفار که برای پیکار با مسلمانان می آمدند با ساز و برگ تمام بودند و می پنداشتند مشکل را پایان خواهند داد ولی حسابش را نمی کردند که ممکن است چیزی بر سر راه بیاید و آنان را از عزمشان باز دارد.چنین هم شد،آنان شکست خورده باز گشتند.سبب مادی و ظاهری همان خندقی بود که مسلمانان گرد مدینه کندند و نیز ساز و برگی که رسول اللّٰه مهیا کرده بود.ولی یک عامل نادیده هم وجود داشت و آن آمدن لشکرهایی بود که مسلمانان آنان را به چشم نمی دیدند.و این خود عبرتی است برای همۀ رزمندگان در راه خدا که باید پس از مهیا کردن هر گونه ساز نبرد به یاری خداوند هم اعتماد داشته باشند.

ب:چنان که از آیات بر می آید مسائلی که برای سربازان اسلام پیش می آید.بعضی از آنها چون کثرت دشمن و آمادگی رزمی آنها را بنگرند به ایمان و ثباتشان افزوده می شود.بعضی می ترسند و در عزمشان تزلزل پدید می آید ولی عاقبت بر خود مسلط می شوند و مسیر خود را اصلاح می کنند،بعضی به کلی فرو می ریزند. /10 مؤمنی که یک بار سقوط می کند سپس بار دیگر به راه صواب باز می گردد از دیگران تواناتر به استمرار است،زیرا او یک بار طعم سقوط را چشیده است و می داند که اگر دیگر بار سقوط کند چگونه بر پای خیزد.چون جسمی که به یک میکرب معین مبتلی می شود و آن گاه شفا می یابد او در این حال بدنش بهتر آمادگی دفاع پیدا کرده و اگر بار دیگر آن میکرب به سراغش بیاید آسیبی به او

ص :220

نمی رساند ولی همین میکرب کسانی را که برای اولین بار به سراغشان می رود دچار بیماری می کند زیرا آنها بر ضد او تلقیح نشده اند.

انسان مؤمن هر گاه در ورطۀ ابتلاء افتد قلبش از عوامل شک پاک می شود.

بطور کلی می توان مهمترین اهداف ابتلاآت و مصاعبی را که انسان به آنها دچار می شود در دو امر محدود کرد:

الف:آزمودن قلوب مؤمنان.

ب:آزمودن جامعه.

در شرایط سخت است که مؤمن از منافق تمیز داده می شود،زیرا مؤمن واقعیت و حقیقت خود را در برابر رهبری آشکار می سازد.در نتیجه می تواند به میزان قدرت و توان منافقان پی ببرد.چنان که گوید:

«خدا بر آن نیست که شما مؤمنان را بدین حال که اکنون هستید رها کند می آزماید تا ناپاک را از پاک جدا سازد». (1)

ج:آیات انواع بهانه آوردنها و توجیهاتی را که منافقان بدان تشبث پیدا می کردند بیان می دارد.آنها می خواستند حقیقت خود را در پس پرده ای از توجیهات پنهان سازند.مثلا«در خانه هایمان باز است»تا محملی باشد برای فرارشان از جنگ.مسلما رهبری اسلامی عمق افکارشان را می خواند.

شرح آیات:

[7]

خدا هیچ پیامبری را برنمی گزیند و مبعوث نمی دارد مگر آن که از او تعهد بگیرد که در برابر فشار دیگران پایداری ورزد.

« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثٰاقَهُمْ -در آن هنگام از پیامبران پیمان گرفتیم.» از همه پیمان گرفت ولی این تعهد از جانب پیامبران اولو العزم سخت تر بود

ص :221


1- 8) -آل عمران179/.

و این پیامبران نامشان در این آیه آمده است:

«وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ

-از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم.» پس انبیاء افضل از دیگر مردم اند و رسولان برتر از انبیاء.برترین رسولان رسولان اولو العزم هستند و برترین و گرامی ترین رسولان اولو العزم محمد(ص)است.

« وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً -و از همۀ آنها پیمانی سخت گرفتیم.» شاید وجه تخصیص این باشد که اولو العزم گرامی ترین مردم در نزد خدا هستند بنا بر این بیش از دیگران در معرض بلا و مصاعب اند.

[8]

سپس بعد از این پیمانی که از ذریۀ آدم گرفت و همه اقرار به ربوبیت او کردند و تعهد کردند که تسلیم او باشند،زندگی دنیا را آفرید تا دروغگو را از راستگو بشناسد.

« لِیَسْئَلَ الصّٰادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ -تا راستگویان را از صدقشان بپرسد.» پس انسان حقیقت آنچه را ادعا می کند نمی شناسد مگر به هنگام آزمایش.

اگر راستگو باشد خدایش به بهشت می برد و اگر دروغگو باشد در دوزخ عذابش می کند.

« وَ أَعَدَّ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰاباً أَلِیماً -و برای کافران عذابی دردآور مهیا کرده است.» /10 خداوند میثاق را دو بار مطالبه می کند یک بار در دنیا از طریق رسولان و یک بار در آخرت از روی حساب دقیق.مؤمنی که به حکمت حیات راه یافته کسی است که در برابر شداید پایدار و استوار است.زیرا شداید را راه خود به سوی خشنودی خدا می داند.

[9]

اما بقیۀ آیات،ما را با آن سه حقیقت که در آغاز درس به آن اشارت کردیم متذکر می شود.و این همان چیزی است که در سیاق سوره از جنگ احزاب می توان الهام گرفت.

ص :222

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید!از نعمتی که خدا به شما داده است یاد کنید.» در روز نبرد احزاب.

« إِذْ جٰاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً -بدان هنگام که لشکرها بر سر شما تاخت آوردند و ما باد را.» باد خیمه و خرگاه دشمن کافر را بر می کند.آنها می خواستند در آن جا درنگ کنند در حالی که شهر مدینه را محاصره کرده بودند ولی کافران به سبب وجود خندق نتوانستند وارد شهر شوند و این امر سبب هرج و مرج در لشکر دشمن شد.

« وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهٰا -و لشکرهایی که نمی دیدید بر سرشان فرستادیم.» از ملائکه.

در تفسیر سورۀ انفال هم آمده بود که از کارهای مهم فرشتگان ثبات بخشیدن به قلوب مؤمنان و پراکنده ساختن دلهای کافران است.در پرتو این تفسیر می توان گفت که مهمترین نیروی نظامی که می تواند دشمن را شکست دهد نیرویی است که در آن دو صفت وحدت و پایداری بوده باشد و به پایمردی این دو صفت می توان در صف کارزار پای فشرد و بر خصم غلبه یافت.

مؤمنان زمانی پیروز می شوند که به حد اعلی جهد کنند و برای رسیدن به هدف خود بکوشند.اگر در روز احزاب مسلمانان فقط منتظر یاری رساندن خدا بودند و خود ساز و برگ نبرد مهیا نمی کردند و برای پیروزی از نیروی عقل خود سود نمی جستند پیروز نمی شدند و شاید این بخش از آیه اشارت به این معنی داشته باشد.

« وَ کٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیراً -و خدا بدانچه می کردید بینا بود.» زیرا شما هر چه در قوه داشتید به فعل آوردید.خندق را در چهل روز پی در پی حفر کردید و در ماه رمضان در حرارت تابستان جان فشانی و فداکاری کردید.خدا همۀ اینها را دید و به نیتهای صادق شما آگاه شد پس شما را بر لشکر احزاب غلبه داد.

[10]

« إِذْ جٰاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ -آن گاه که از سمت بالا.»

ص :223

یعنی از بالای وادی-از ناحیۀ شام-و آنها یهود بنی قریظه و بنی النضیر و غطفان بودند.

« وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ -و از سمت پایین بر شما تاختند.» یعنی از ناحیۀ مکه-از سوی مغرب-و اینان قریش و اعراب پیرو آنان بودند.چنان خوف بر بعضی چیره شده بود که مردمک چشم ها در چشمخانه ثابت قرار نمی گرفت.

« وَ إِذْ زٰاغَتِ الْأَبْصٰارُ -چشمها تیره شده.» دلها به شدت می زد آن سان که می پنداشتید که اکنون از حنجره بیرون می زند.

« وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ الظُّنُونَا -و دلها به گلوگاه رسیده بود و به خدا گمانهای گونه گون می بردید.» /10 در چنان ساعتی انسان را افکار مختلف به سر می زند،بسا افکار باطل، چنان که حتی می پندارد که خدا یاری اش نخواهد کرد.

[11]

ولی گاه حوادث نزدیک می شوند و پیروزی به تأخیر می افتد و جامعۀ در معرض انواع بلا قرار می گیرد و این برای مشخص کردن روحیۀ مردم جامعه است که آیات تا چه حد می خواهد فداکاری کند و از جان مایه بگذارد.و مؤمن و منافق از هم جدا شوند.

« هُنٰالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ -در آن جا مؤمنان در معرض امتحان در آمدند.» این امر برای مؤمنان وسیلۀ امتحان بود-چون آنچه در دلهایشان نهفته داشتند بر زبانشان آشکار ساخت-چنان که سختی و دشواری کار خصلتهایی را که به وجود مؤمنان راه یافته بود و در خور یک شخصیت مؤمن نیست،از جان آنان زدود و بر ایمان و صفای دل ایشان افزود.

« وَ زُلْزِلُوا زِلْزٰالاً شَدِیداً -و سخت متزلزل شدند.» بخش اخیر از آیه را احتمال دو تفسیر است یکی وصف طبیعت امتحان که از شدت سختی شبیه زلزله ای شدید است یا سخن از نتیجۀ امتحان است که مؤمنان

ص :224

از وضع خود سخت مضطرب شده بودند.به عبارت دیگر مؤمنان دو گروه شدند.

گروهی امتحان در آنها تأثیر منفی داشت و ضعف نشان دادند.و فرقه ای را جز به ایمان و اعتقاد نیفزود.

[12]

اما منافقان رسوا شدند.هم در برابر رهبری دینی و هم در برابر جامعه.شاید جدا شدن این دو گروه از یکدیگر از مهمترین اهداف و فوائد بحرانهایی باشد که بر زندگی بشر سایه می افکند.

منافق کسی است که با دو شخصیت زندگی می کند:شخصیت انسان مؤمن صادق،و این شخصیت را ظاهر می سازد تا بتواند شخصیت حقیقی خود را که شخصیت دوم اوست با خودخواهیها و دجالیت خود در پشت آن مخفی کند و چون موقعیت نامناسب پیش آمد یعنی منافع و مصالحش در خطر افتاد شخصیت مثبت خود را بروز می دهد و در موقعیت دیگر شخصیت منفی خود را.

« وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ -زیرا منافقان و آنهایی که در دلهایشان بیماری است می گفتند:» مراد از اینان مؤمنانی هستند که هنوز در دلهایشان حقد و حسد و استکبار ریشه دارد.اینها هم مثل منافقان عمل می کنند زیرا این بیماری بسا موجب فرار از صحنه شود اینان نیز به هنگام تنگی می گویند:

« مٰا وَعَدَنَا اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّٰ غُرُوراً -خدا و پیامبرش جز فریب به ما وعده ای نداده اند.» و استدلالشان این است که پیروزی بر آنان نازل نشده است.

[13]

در این جا جماعتی از تردید کنندگان و شک آورندگان هستند که تنها به فرار خود اکتفاء نمی کنند،بلکه جوی به وجود می آورند که در عقیده دیگران هم تزلزل پدید آورند و این طبیعت منافقین است.

« وَ إِذْ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ یٰا أَهْلَ یَثْرِبَ لاٰ مُقٰامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا -و گروهی از آنها گفتند:ای مردم یثرب اینجا جای ماندنتان نیست باز گردید.» در مواقعی که امتی با خطر مواجه می شود بیش از هر چیز به اعتماد به خود و

ص :225

به رهبر و خدا نیاز دارد.پس قلمها و زبانهایی که جامعه را در اراده اش سست می کند و در او روح هزیمت و نفاق می دمد از منافقان هستند و جامعه نباید به آنها گوش فرا دهد تا چه رسد به این که به دعوتشان پاسخ گوید.بلکه باید بر گرد رهبری گرد آیند /10 و آن نفاق افکنان را رسوا سازند و مسئولیتهایشان را از آنان سلب کنند.

« وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ -و گروهی از آنها از پیامبر رخصت طلبیدند.» اینان مقداری عذر آوردند و توجیهات واهی ارائه دادند.

« یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنٰا عَوْرَةٌ -می گفتند:خانه های ما را حفاظی نیست.» یعنی به گونه ای که دشمن می تواند به آنها داخل شود و به زن و فرزندمان آسیب برساند.ما باید در شهر با آنها بمانیم و از آنها مواظبت کنیم.خدا آنان را رسوا می سازد:

اولا:خانه هایشان آن طور که می گفتند بی حفاظ نبود،آنها فقط می خواستند از جنگ فرار کنند.

« وَ مٰا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّٰ فِرٰاراً -خانه هایشان بی حفاظ نبود می خواستند بگریزند.» [14]

ثانیا:اگر آنها را به جنگی جز این جنگ دعوت می کردند که مطابق منافعشان بود هیچ یک از آنها تخلف نمی کردند.آیا چنین نبود که در زمان جاهلیت جنگهایی داشتند که صدها سال طول می کشید.

« وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطٰارِهٰا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهٰا وَ مٰا تَلَبَّثُوا بِهٰا إِلاّٰ یَسِیراً -اگر از اطراف خانه هایشان را محاصره کنند و از آنها بخواهند که مرتد شوند جز اندکی درنگ روا نخواهند داشت.» /10 [15]

اینان چیزی را به گردن نمی گیرند،حتی به عهدی که با پیامبر(ص) بسته اند توجهی ندارند:

« وَ لَقَدْ کٰانُوا عٰاهَدُوا اللّٰهَ مِنْ قَبْلُ -اینان پیش از این با خدا پیمان بسته

ص :226

بودند.» که از اسلام و پیامبر(ص)دفاع کنند.

« لاٰ یُوَلُّونَ الْأَدْبٰارَ -که در جنگ به دشمن پشت نکنند.» نه برگردند و نه فرار کنند.و این عهد با رسول اللّٰه(ص)در مسیر همان پیمانشان با خدا بود در عالم ذر و تأکید به مسئولیت.

« وَ کٰانَ عَهْدُ اللّٰهِ مَسْؤُلاً -خدا از پیمان خود باز خواست خواهد کرد.» /10

[سوره الأحزاب (33): آیات 16 تا 20]

اشاره

قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ اَلْفِرٰارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ اَلْمَوْتِ أَوِ اَلْقَتْلِ وَ إِذاً لاٰ تُمَتَّعُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً (16) قُلْ مَنْ ذَا اَلَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اَللّٰهِ إِنْ أَرٰادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرٰادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لاٰ یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً (17) قَدْ یَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ اَلْقٰائِلِینَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنٰا وَ لاٰ یَأْتُونَ اَلْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِیلاً (18) أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذٰا جٰاءَ اَلْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشیٰ عَلَیْهِ مِنَ اَلْمَوْتِ فَإِذٰا ذَهَبَ اَلْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدٰادٍ أَشِحَّةً عَلَی اَلْخَیْرِ أُولٰئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اَللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیراً (19) یَحْسَبُونَ اَلْأَحْزٰابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَ إِنْ یَأْتِ اَلْأَحْزٰابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بٰادُونَ فِی اَلْأَعْرٰابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبٰائِکُمْ وَ لَوْ کٰانُوا فِیکُمْ مٰا قٰاتَلُوا إِلاّٰ قَلِیلاً (20)

ص :227

معنای واژه ها

17[یعصمکم من اللّٰه]

:قضای خدا را از شما دور می کنند و از آن بازتان می دارد.

18[هلّم الینا]

:به سوی ما بیایید.

[و لا یأتون البأس]

:در جنگ حاضر نمی شوند.

19[اشحة علیکم]

:شحة به معنای بخل است،پس آنها بر شما خسیسان اند و مال و جانی را در راه شما نمی دهند.

[سلقوکم بالسنة حداد]

:شما را با سخن می آزارند.

20[بادون فی الاعراب]

:در بادیه با عربها هستند.

جز اندکی به جنگ نمی آیند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بیماری نفاق که در بحرانهای شدید ظاهر می شود و موجب هلاکت مردم می شود ابعاد مختلف دارد.شناخت ابعاد اجتماعی نفاق برای قدرت حاکم یک ضرورت است.تا این طوفان سبب از میان رفتن و سلب برکات و نفی جنبه های مثبت زندگی امت نشود.

جامعه ای که منافقان را آزاد می گذارد تا نیروهای مردم و پیروزیهایشان را به خود منحصر سازند به سبب غفلت فرزندان ملت و عدم آگاهی ایشان،سلطۀ آنها در مسیر ترقی و تعالی دوامی نخواهد یافت و دیر یا زود مردم در می یابند که حاصل زحمت آنها به جیب استثمارگران و منافقان خواهد رفت.

ص :228

قرآن کریم در بیشتر این سوره منافقانی را که در جستجوی درآمدها و سودهای کلان هستند بدون این که در به دست آوردن آنها رنجی را متحمل شوند رسوا می سازد.اینان در بحرانها و جنگها از مسئولیت می گریزند ولی در مواقع پیروزی و تقسیم غنایم خود را به جای پیشگامان قلمداد می کنند.

شرح آیات:
اشاره

[16]

جنگ احزاب یکی از بحرانهای سخت بود که امت اسلامی با آن رو به رو شد البته مسلمانان از منافع آن بی نصیب نماندند،زیرا گروه های منافقان را شناختند.قرآن تفاصیل این حادثه را در این سوره ذکر نمی کند فقط به بعضی از نقاط حساس آن اشارت دارد.

قرآن تأکید می کند که انسان نمی تواند از مرگ یا از قتل به پایمردی فرار خلاص شود.یا فرار او را سودمند می افتد.آری،برای روزهایی چند ممکن است ولی فرار سبب بقا و استمرار نخواهد بود.

« قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرٰارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لاٰ تُمَتَّعُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً -بگو:اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید،هرگز گریختن سودتان ندهد و آن گاه از زندگی جز اندکی بهره مند نخواهید شد.» در حالی دلیری به آدمی عمر دراز می بخشد،زیرا شجاع در برابر دشمن مقاومت می کند پس استمرار زندگی خود را تضمین می کند [17]

علاوه بر این فرار از مرگ نفعی ندارد،زیرا مرگ انسان را در هر جا که باشد در می گیرد.کسی که از جنگ می گریزد خدا را هم به خشم می آورد.مردم جز خدا دوست و یاوری ندارند و هر گاه قصد سویی به آنها کند کسی نیست که پناه آنان باشد و چون بر ایشان رحمت بخواهد کسی قادر به منع آن نخواهد بود.

« قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللّٰهِ إِنْ أَرٰادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرٰادَ بِکُمْ رَحْمَةً -بگو اگر خدا برایتان قصد بدی داشته باشد یا بخواهد به شما رحمتی ارزانی دارد کیست که شما را از ارادۀ او نگهدارد.»

ص :229

هزیمت در برابر دشمن یکی از مظاهر ضعف ایمان به خداست و دلبستگی به غیر خدا.قرآن این اندیشه را چنین بیان می دارد:

« وَ لاٰ یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً -ایشان جز خدا برای خود دوستی و مددکاری نخواهند یافت.» [18-19]

سپس قرآن به بیان صفات منافقان می پردازد:

اولا:منافقان همواره در پی یافتن امثال خود هستند و از این رو دیگران را هم از مواجهه با دشمن می ترسانند تا همۀ جامعه همانند آنها گردد و این امر زشتی اعمال ایشان را بپوشاند.

« قَدْ یَعْلَمُ اللّٰهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقٰائِلِینَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنٰا - خدا می داند که چه کسانی از شما،مردم را از جنگ باز می دارند.و نیز می شناسد کسانی را که به برادران خود می گویند به نزد ما بیایید.» اینان روح هزیمت و ضعف را در کالبد جامعه می دمانند.

ثانیا:از دیگر نشانه های منافقین عدم اقدام در کارها و ترس آنهاست کمتر اتفاق می افتد که چون جنگی پیش آید آنان به شوق و نشاط آیند.صعوبات و مشکلات هستند که پرده از کار منافقان بر می گیرند.اینان که پیش از فرا رسیدن جنگ لاف دلیری می زدند اینک زمان عمل فرا رسیده است واپس می نشینند و چشمانشان از ترس در چشمخانه می گردد چنان کسی که در سکرات مرگ است.

چون خطر از میان برود بار دیگر زبان به لاف و گزاف می گشایند.و دیگران را به سرپیچی از مسئولیت عیب می گیرند:

« وَ لاٰ یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِیلاً* أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذٰا جٰاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشیٰ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ -و جز اندکی به جنگ نمی آیند*و هر چیز را از شما دریغ می دارند و چون وحشت فراز آید بینی که به تو می نگرند و چشمانشان در حدقه می گردد.مثل کسی که بیهوش شده باشد.» /10 ثالثا:کوشش برای به دست آوردن غنایم و سودهای مادی،آن قدر که

ص :230

می خواهند همۀ بودجۀ جامعه اسلامی به آنها تعلق گیرد.اصولا منافقان دست به هیچ کاری جز آنچه منافعشان را تأمین کند نمی زنند.

« فَإِذٰا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدٰادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ أُولٰئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیراً -چون وحشت از میان برود،از حرص غنایم با زبان تیز خود برنجانندتان.اینان ایمان نیاورده اند و خدا اعمالشان را تباه کرده است و این کار بر خدا آسان بوده است.» [20]

رابعا:منافقان حتی پس از پایان جنگ به نفع مسلمانان،و عقب نشینی احزاب،هنوز قلبا مطمئن به پیروزی نیستند و هم چنان در حالت خوف به سر می برند.چگونه ممکن است قلبی که از ایمان و یاد خدا خالی است، اطمینان یابد؟ « یَحْسَبُونَ الْأَحْزٰابَ لَمْ یَذْهَبُوا -می پندارند که سپاه احزاب نرفته است.» هنوز هم از قوای شرک بر سرنوشت خود بیمناکند.

« وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزٰابُ -و اگر آن لشکرها باز می آمدند.» آرزو می کنند که ای کاش از مسلمانان فاصله گرفته بودند و مانند ساکنان بادیه که همتشان شنیدن اخبار جنگ است هیچ مسئولیتی بر عهده نمی گرفتند.آری اینهاست خصوصیات منافقان در ساعت عسرت و خطر.

« یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بٰادُونَ فِی الْأَعْرٰابِ -آرزو می کردند که کاش در میان اعراب بادیه نشین می بودند.» /10 تا به سرگذشت جنگ از نزدیک آگاه شوند و با اوضاع آن خود را تطبیق دهند.

« یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبٰائِکُمْ -و همواره از اخبار شما می پرسیدند.» آنها حوادث را به وجود نمی آورند بلکه با حوادث می چرخند.

« وَ لَوْ کٰانُوا فِیکُمْ مٰا قٰاتَلُوا إِلاّٰ قَلِیلاً -و اگر هم در میان شما می بودند،جز اندکی قتال نمی کردند.»

ص :231

آنها زندگی خود را بیش از هر چیز دوست دارند و اگر نه این بود که همواره پای در فرار داشتند هرگز مهیای فداکاری و مردن در میدان جنگ نمی بودند.

آیۀ«ما قاتلوا الا قلیلا»نشانگر یکی از این دو معناست:

اول:منافقان اگر هم در میان مسلمانان بودند-به فرض بازگشت احزاب-با آنان نمی جنگیدند؛چون منافقان به دنبال جنگهایی هستند که در آنها دشمن کم و ضعیف باشد و مسلمانان پیروز شوند و منافقان به غنیمت دست یابند.

حتی در چنین مواردی نیز منافقان نقش اساسی ایفا نمی کنند و در قلب صحنۀ پیکار وارد نمی شوند.

دوم:اگر دست بر قضایا بار دیگر احزاب برای جنگ بیایند و منافقان نتوانند فرار کنند بی شک نقش های مهمی را در جنگ و نبرد ایفا نمی کنند بلکه به نقشهای حاشیه ای بسنده می کنند با نقشهایی که هم کمترین فداکاری و جانبازی را نمی طلبد و هم شخصیت و موقعیت آنان را در جامعۀ اسلامی حفظ می کنند.

داستان جنگ خندق

غزوه خندق آن نفوس ضعیف را آشکار ساخت.در آن نبرد مسلمانان پیروز شدند /10 و هنوز در آغاز کار بود.خدای تعالی از این جنگ یاد می کند تا همگان بدانند پا گرفتن اسلام رهین این جنگهای بوده است.و پایمردی دلیرانی که درگیر و در آنها وارد بوده اند و پیروزی به دست آنان ساخته شد.مسلم است که قدر و منزلت این دلیر مردان را کس انکار نتواند کرد.برای تقدیر از رنجی که آنها کشیده اند باید داستان جنگ خندق بماند و هر بار بازگو شود.تا خاطره آن جان باختگان در دلها زنده بماند.

محمد بن کعب القرظی و دیگران از اصحاب سیر گفته اند که داستان خندق چنان بود که چند تن از یهودیان از آن جمله سلام بن ابو الحقیق و حیی بن اخطب با گروهی از بنی النضیر که رسول اللّٰه(ص)آنها را از مواطن خود اخراج کرده بود نزد قریش به مکه رفتند و آنان را به جنگ با پیامبر فرا خواندند.و گفتند

ص :232

که ما با شما همراهی خواهیم کرد تا آنان را از بن برکنیم.قریش گفتند که شما یهودان اهل کتاب هستید آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟گفتند:دین شما بهتر است و شما از او اولی به حق هستید.قریش شادمان شدند و به کار پرداختند تا لشکری گرد آوردند و با یهودان به عزم پیکار به راه افتادند.اینان نزد قبایل غطفان رفتند و آنان را به جنگ فرا خواندند و خبر دادند که قریش هم با آنان بیعت کرده اند. /10 غطفان نیز قبول کرد و همراه شد.سردار سپاه قریش ابو سفیان بن حرب بود و سردار غطفان عیینة بن حصین بن حذیفة بن بدر.قبایل دیگر چون فزاره و اشجع با حلیفانشان بنی اسد در حرکت آمدند.چون خبر حرکت این سپاه عظیم به رسول(ص)رسید بر گرد مدینه خندق کند و این کار به اشارت سلمان فارسی بود.

این اولین نبردی بود که سلمان با پیامبر همراه بود.سلمان در آن روز آزاد بود.گفت یا رسول اللّٰه ما در ایران چون در محاصره قرار می گیریم خندق می کنیم.رسول اللّٰه این قول بپسندید و با مسلمانان به کار پرداخت.در روایت دیگر آمده است که رسول اللّٰه نقشۀ خندق را کشید پهنای آن در جایی چهل ذراع و در جایی ده ذراع بود.مهاجران و انصار بر سر سلمان به کشاکش پرداختند و هر کس می گفت:سلمان از ماست.

رسول اللّٰه گفت که«سلمان از ما اهل بیت است»،عمرو بن عوف گوید:من و سلمان و حذیفة بن الیمان و نعمان بن مقرن و شش تن از انصار چهل ذراع را به عهده گرفتیم و کندیم تا به خاک نمناک رسیدیم.در آن جا به سنگ سفید مدوری برخوردیم.کندن سنگ بر ما دشوار بود چنان که آلات ما بشکست.سلمان را گفتیم که نزد رسول اللّٰه رود و او را از آن سنگ خبر دهد.تا برای ما تکلیفی معین کند.سلمان برفت تا به نزد پیامبر رسید پیامبر در زیر چادری جای گرفته بود.

سلمان ماجرا بگفت و دستور خواست.رسول اللّٰه به درون خندق آمد و پتکی برگرفت و بر سنگ زد. /10 از آن برقی بجست و دو جانب مدینه را روشن ساخت چونان چراغی در شب تاریک.رسول اللّٰه تکبیر فتح گفت و مسلمانان نیز تکبیر فتح گفتند.رسول اللّٰه ضربه دوم را زد باز هم برقی بجست و او و مسلمانان تکبیر گفتند.سپس ضربه سوم را نواخت و برقی دیگر جستن کرد.سلمان گفت یا رسول اللّٰه اینها چیست که

ص :233

می بینم.گفت برق اول بشارت پیروزی ما بر یمن بود و برق دوم بشارت پیروزی ما بر شام و مغرب و برق سوم بشارت پیروزی ما بر مشرق بود.مسلمانان شاد شدند.

منافقان گفتند تعجب نمی کنید که شما در ته خندق سنگ می کنید و او به شما می گوید که قصور حیره و مداین کسری را دیده است.؟ جابر بن عبد اللّٰه گوید در درون خندق به کوهی سنگی رسیدیم که برکندش دشوار بود.رسول اللّٰه گفت:بر آن آب بریزید.سپس برخاست و بیامد در حالی که از گرسنگی سنگ بر شکم بسته بود.رسول اللّٰه پتک برگرفت و بر آن صخره زد و به صورت تپه ای ریگ درآمد.من از او اجازت خواستم و به خانه آمدم،زن را پرسیدم که خوردنی چه داریم گفت:اندکی آرد و یک بزغاله.گفتم آرد را نان کن و بزغاله را هم خود ذبح کردم و غذایی ساختم و نزد /10 رسول اللّٰه آمدم و به طعام دعوتش کردم.پرسید:چه آورده ای مقدار آن بگفتم.گفت تا همه آنها که در خندق کار می کردند برای خوردن طعام جمع شوند.من نزد زنم رفتم و گفتم:رسوا شدیم.رسول اللّٰه همه را به طعام ما دعوت کرده.زن پرسید:به او گفته بودی که چه مقدار غذا مهیا کرده ای؟گفتم:آری.زن گفت:پس باک مدار.رسول اللّٰه همه را از آن طعام خورانید و تنور هنوز پر از نان و دیک پر از گوشت بود.رسول اللّٰه به ما گفت:

اینک خود بخورید و دیگران را هدیه دهید.ما چنان کردیم همۀ قوم ما از آن طعام تناول کردند.بخاری در صحیح خود این ماجرا را از براء بن عازب نقل می کند که پیامبر در روز خندق همراه ما خاک می کشید و دیدم که شکم او خاک آلود شده بود.

چون از کندن خندق فراغت یافت سپاه قریش در رسید دو هزار نفر بودند.از احابیش و پیروانشان از بنی کنانه و مردم تهامه.قبیلۀ غطفان هم با متابعانشان از مردم نجد.در کنار کوه احد فرود آمدند.پیامبر نیز و مسلمانان به مقابله در ایستادند، آنها سه هزار تن بودند و پشت به سلع داشتند.در آن جا لشکرگاه زد و خندق میانشان فاصله بود.زنها و بچه ها را به جایی امن فرستاد.دشمن خدا حیی بن اخطب از بنی النضیر به نزد کعب بن اسد القرظی رفت او از بنی قریظه بود.کعب با پیامبر

ص :234

معاهده بسته بود چون صدای حیی بن اخطب را شنید در دژ خود را به روی او بست.

اجازت طلبید،اجازتش نداد.حیی فریاد زد:ای کعب!در را به رویم بگشای.

کعب گفت:ای حیی تو مردی شوم هستی.من با محمد پیمان بسته ام و پیمان خود نمی شکنم زیرا از او جز وفا و راستی ندیده ام.حیی گفت:همین قدر باز کن با تو چند کلمه بگویم.گفت:چنین نکنم.حیی چندان اصرار کرد که کعب در را بگشود.گفت وای بر تو ای کعب،با لشکری چون امواج دریا آمده ام.قریش با همه سرورانش با من هستند و با من پیمان بسته اند که پای از میدان جنگ واپس نکشند تا ریشۀ محمد و یارانش را از بن بر کنند.کعب گفت:به خدا سوگند خواری روزگار را برای من آورده ای.مرا با محمد به حال خود گذار که مرا با او کاری نیست.ولی حیی چندان پای فشرد که با او پیمانی بست که اگر لشکرشان شکست خورد کعب او را در دژ خود پناه دهد.و بدین طریق معاهده ای را که با رسول اللّٰه بسته بود نقض کرد.چون خبر به رسول اللّٰه رسید سعد بن معاذ،سرور اوس و سعد بن عباده سرور خزرج را با عبد اللّٰه بن رواحه و خوّات بن جبیر فرستاد یا حقیقت را گزارش کنند.اینان بیامدند و میانشان و یهود کشاکش در گرفت.یهود گفتند:ما اصلا با محمد معاهده ای نداریم.سعد بن عباده دشنامشان داد.آنها نیز سعد را دشنام دادند.اینان بیامدند و ماجرا به رسول اللّٰه گفتند.و گفتند:

عضل و قاره و این اشاره به مکر این دو قبیله بود با اصحاب رجیع.

پیامبر(ص)گفت:«اللّٰه اکبر ای مسلمانان بشارت باد»در این حال وضع دگرگون شد و /10 ترس بر دلها غلبه یافت.دشمن از بالا و پایین به سویشان روی آورده بود.

مؤمنان به گمان افتادند و منافقان مجال فعالیت یافتند.رسول اللّٰه بیست و اند شب در آن جا درنگ کرد ولی از هیچ جانب جنگی نبود.تنها تیرهایی به سوی هم روانه می کردند.چند تن از سرداران چون عمرو بن عبد ود-از بنی عامر بن لؤی-و عکرمة بن ابی جهل و ضرار بن الخطّاب و هبیرة بن ابی وهب و نوفل بن عبد اللّٰه جامعه جنگ بر تن راست کردند و سواره به میدان تاختند.نخست بر منازل بنی کنانه گذشتند و گفتند که ای بنی کنانه برای پذیرایی و شادباش مهیا باشید امروز

ص :235

خواهید دانست که سوارکاران رزمجوی چه کسانند.سپس بیشتر آمدند و بر کنار خندق بایستادند.گفتند به خدا سوگند این یک حیله است که عرب آن را نیندیشده است.آن گاه به تنگ ترین مکان خندق آمدند.بر اسبان تازیانه زدند و آنها را در میدانی میان سبخه و خندق و سلع به جولان در آوردند علی بن ابی طالب و چند تن از مسلمانان تاخت آوردند و مرزی را که گرفته بودند از آنان بازستدند.مردان قریش به سوی آنها تاختند یکی از آنها عمرو بن عبد ود پهلوان قریش بود.او در روز بدر جنگیده بود و زخمهای فراوان برداشته بود.عمرو برابر با هزار مرد جنگی بود او را «فارس یلیل»می گفتند.گویند با جماعتی از قریش بیامد تا به یلیل رسید و آن وادیی است نزدیک بدر.در آن جا با بنی بکر رویاروی شد.عمرو به یارانش گفت شما بروید،آنها رفتند و او در برابر بنی بکر ایستاد و آنها را از رسیدن به آن بازداشت و از آن پس او را بدین نام خواندند.

جایی که خندق را در آن کنده بودند مذاد نامیده می شد اولین کسی که از خندق گذشت عمرو و چند تن از یارانش بودند.و در این باره گفته اند:

عمرو بن عبد کان اول فارس

جزع المذاد و کان فارس یلیل

عمرو فریاد بر آورد و مبارز طلبید.کلاهخودی آهنین صورت او را می پوشید.

علی برخاست و گفت:من.رسول اللّٰه او را گفت:«بنشین،این عمرو است»، عمرو باز فریاد زد:آیا مردی در میان شما نیست؟علی باز هم برخاست و گفت:

من!عمرو بار سوم ندا داد:

و لقد بححت من النداء

بجمعکم هل من مبارز

و وقفت اذ جبن المشجع

موقف البطل المناجز

ان السماحة و الشجا

عة فی الفتی خیر الغرائز

پس علی برخاست و گفت«یا رسول اللّٰه من»پیامبر گفت«او عمرو» است علی گفت:«هر چند عمرو باشد»رسول اللّٰه اجازت داد.پس زره خود را بر او پوشید و شمشیر خود ذو الفقار را به او داد و عمامۀ خود سحاب را نه دور بر سرش بست.و گفت:برو.و چون علی برگشت که برود رسول اللّٰه در حق او دعا کرد.و

ص :236

گفت:«بار خدایا او را حفظ کن از پیش رو و پشت سرش و طرف راستش و طرف چپش و از بالای سرش و از زیر پایش»علی به میدان می آمد و رجز می خواند:

لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز

ذو نسیة و بصیرة و الصدق منجی کل فائز

انی لارجو ان اقیم علیک نائحة الجنائز

من ضربة نجلاء یبقی ذکرها عند الهزائز

عمرو پرسید:تو کیستی؟گفت:«من علی هستم».پرسید:«پسر عبد مناف»گفت:«آری علی بن ابی طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف».عمرو گفت:«برادر زاده غیر از تو و مسن تر از تو بازهم کسانی بودند من دوست ندارم خون تو را بریزم».علی گفت:«ولی به خدا سوگند من از ریختن خون تو باک ندارم».عمرو از اسب فرو جست و شمشیر بکشید و چون شعلۀ آتشی به سوی علی آمد علی نیز پیش تاخت.عمرو شمشیری بر سر او زد که سپر را بشکافت و بر فرق او نشست.علی نیز بر گردن او زد.عمرو بیفتاد عمرو به پشت روی زمین افتاد و میانشان چندی کشاکش در گرفت.صدای تکبیر علی برخاست.رسول اللّٰه گفت:«قسم به کسی که جانم را در دست دارد علی عمرو را کشت».

اولین کسی که از میان گردی که برخاسته بود گذشت عمر بن الخطاب بود.علی را دید که به زره عمرو گرد از چهره می سترد.عمر صدا به تکبیر بلند کرد و گفت:«یا رسول اللّٰه علی عمرو را کشت».پس سرش را برید و به سوی رسول اللّٰه آمد،چهره اش به شادمانی می درخشید عمر گفت:چرا زره اش را از تنش بیرون نیاوردی؟که در میان عرب زرهی از آن بهتر نیست.علی سبب بگفت که حیا مانع شده.پیامبر علی را گفت:بشارت باد تو را یا علی اگر کار امروز تو را با اعمال همۀ امت محمد بسنجند از آنها افزون آید.امروز خانه ای از خانه های مشرکان نیست مگر آن که با قتل عمرو در آن وهنی پدید آمد و خانه ای از خانه های مسلمانان نیست مگر عزتی در آن آشکار شد. (1)

ص :237


1- 9) -مجمع البیان،ج 7 و 8،ص 340.

[سوره الأحزاب (33): آیات 21 تا 24]

اشاره

لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اَللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کٰانَ یَرْجُوا اَللّٰهَ وَ اَلْیَوْمَ اَلْآخِرَ وَ ذَکَرَ اَللّٰهَ کَثِیراً (21) وَ لَمّٰا رَأَ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلْأَحْزٰابَ قٰالُوا هٰذٰا مٰا وَعَدَنَا اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ إِیمٰاناً وَ تَسْلِیماً (22) مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اَللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (23) لِیَجْزِیَ اَللّٰهُ اَلصّٰادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّبَ اَلْمُنٰافِقِینَ إِنْ شٰاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (24)

معنای واژه ها

23[قضی نحبه]

:نحب به معنای نذر است و قضی نحبه یعنی در راه انجام وظیفه اش کشته شد و به شهادت رسید.

پیمان خود دگرگون نکردند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیش از این قرآن حکیم به بیان صفات منافقان پرداخت.ولی در این آیات از صفات مؤمنان صدیق سخن می گوید که چسان در سختیها و جنگها پای می فشارند.قرآن وقتی دو گروه متخالف را مقابل هم قرار می دهد می خواهد حقیقت آنها را بهتر و بیشتر آشکار کند بویژه از جنبۀ اجتماعی.

ص :238

مؤمنان-بر عکس منافقان که همواره عصیانگر بودند-از پیامبر پیروی می کنند و به فرمانروایی او اذعان دارند.رسول بهترین الگوی آنهاست در زندگیشان.

مسلم است که پیروی از رسول اللّٰه کار آسانی نیست،زیرا انسان نمی تواند تابع پیامبر باشد و بر راه هدایت او رود مگر زمانی که از شهوات و دنیا پرستی مجرد شده باشد.کسی از چنگ شهوات و حب دنیا تواند گریخت که خدا را فراوان یاد کند و نعمتها و عظمت و اسماء او را همیشه در دل حاضر داشته باشد و شاکر نعمتهایش باشد.

شرح آیات:

[21]

برخی از منافقان ادعا می کردند که آنان مقام فرماندهی دارند و خصوصیات فرمانده این است که خود وارد معرکه نشود و جان خود به خطر نیندازد بلکه در جایی امن نشیند و میدان جنگ را زیر نظر داشته باشد.

قرآن در پاسخ اینان تأکید می کند که فرمانده حقیقی رسول اللّٰه است و زندگی او باید الگوی همگان باشد،زیرا پیامبر در درجۀ اعلای صفات انسانی است پس در شجاعت نیز بی همتاست.امام علی(ع)که خود از دلیر مردان عالم بود می گفت:

«چون جنگ سخت و خونین می شد ما به رسول اللّٰه(ص)پناه می بردیم و هیچ یک از ما نزدیکتر از او به دشمن نبود».

چون زمان نبرد در می رسید او نخستین کسی بود که زره می پوشید.چون جنگ خندق با پیروزی به پایان رسید و قریش به هزیمت بازگشتند،رسول(ص)به خانۀ خود آمد.بعد از ظهر بود.پیامبر آمادۀ ادای نماز عصر شد.جبرییل بر او نازل شد و گفت:یا محمد تو زره جنگ از تن بیرون کردی ولی ما ملائکه بیرون نکرده ایم.رسول اللّٰه دانست که باید به جنگ بنی قریظه رود.اینان کافران مکه را در جنگ خندق یاری داده بودند.و عهد خود را با او شکسته بودند.پیامبر بر فور زره پوشید و مسلمانان را گفت:نماز عصر را در میان بنی قریظه به جای می آوریم.

ص :239

مسلمانان در حرکت آمدند و قلعه هایشان را محاصره کردند.این محاصره بیست و پنج روز مدت گرفت.تا تسلیم شدند و مسلمانان بازگشتند.این بود پیشقدم بودن رسول در کارهای خیر.پس اوست که باید الگو قرار گیرد نه منافقان.

« لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کٰانَ یَرْجُوا اللّٰهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللّٰهَ کَثِیراً -برای شما که به خدا و روز قیامت امید می دارید و خدا را فراوان یاد می کنید شخص رسول اللّٰه مقتدای پسندیده ای است.» /10 آیا هر کس را یارای آن هست که به پیامبر اقتدا کند.تنها کسی می تواند که به اراده خود حطام دنیا را پس پشت افکنده باشد.و نظر به آخرت بدوزد.

اما آنهایی که هدفشان شهوات خود است یا زینت و نعمت دنیاست نمی توانند به رسول اقتدا کنند.

صفت دیگر کسی که از پیامبر پیروی می کند این است که در کارها هدف اصلی او خشنودی خدا باشد.و چون انسان آن را شناخت به اهداف او پی خواهد برد و معیار درست برای شناخت همۀ کارهایی است که موجب خشنودی خدا می گردد.

یاد خدا ضامن اعمال انسان است.انسان با وجود یاد خدا از اهدافی که در یک کلمه واحد:«خشنودی خدا»جمع شده است منحرف نخواهد شد.

این است که در آیه از فراوان یاد کردن سخن رفته است.

[22]

بعد از این به بیان مهمترین صفات مؤمنان پرداخته می شود.صفاتی که نقطۀ مقابل صفات منافقین و متناقض با آنهاست.از این قرار:

اولا:بحرانها آنها را از پای در نمی آورد و از برابر مشکلات نمی گریزند آنان می دانند که مشکلات همواره بر سر راه است و هر چه به صحت راه خود یقین بیشتر پیدا کنند و در برابر پروردگارشان بیشتر تسلیم گردند و بیشتر منقاد رهبری دینی باشند،این مشکلات بیشتر خواهد شد.

و شاید مؤمن در پی یافتن ساعتی باشد که در آن خود را در معرض امتحان قرار دهد و کفایت و لیاقت خود را در اجرای اوامر رسولان حق و برای رضای او بروز دهد.

ص :240

« وَ لَمّٰا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزٰابَ -و چون مؤمنان آن گروه ها را دیدند.» همانند منافقان که گریخته بودند نگریختند و بر خط و مرام خود یقین بیشتر حاصل کردند.

« قٰالُوا هٰذٰا مٰا وَعَدَنَا اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ -گفتند:این همان چیزی است که خدا و پیامبرش به ما وعده داده اند.» از این آیه مستفاد می شود که از ویژگیهای تربیت مکتبی این است که حقیقت مسیر حرکت انسان را به او بگوید حتی اگر راه خوفناک و پر مخاطره باشد به آن تصریح کند.این امر سبب می شود که شخص در برابر بحرانها و مشکلات پایداری ورزد،زیرا در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته بلکه حادثه را امری طبیعی می انگارد.به همین سبب بود که مؤمنان اصرار داشتند که به رغم وضع دشوار و خطرناکی که پدید آمده بود خود را در ورطه جنگ در اندازند و منافقان که از چنین حالتی بی بهره بودند،آنها را نهی می کردند.

وقتی مؤمنان زمانی مشکلات را رویاروی دیدند که خدا آنها را وعدۀ پیروزی داده بود و می دانستند که خدا وعدۀ خود خلاف نکند و تحقق هر وعده ای دلیل است بر تحقق وعده های دیگر.

« وَ صَدَقَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ -و خدا و پیامبرش راست گفته اند.» در مقابل منافقین که در صدق وعدۀ الهی در دل مؤمنان تخم تردید می پراکندند.آیا خدا آنان را وعدۀ پیروزی نداده بود.یکی از بزرگترین عوامل پایداری در مواقع و مواضع دشوار آگاهی قبلی از آن است تا از لحاظ روحیه آمادگی حاصل شود.و چون مؤمنان از جنگ سختی که در پیش بود قبلا خبر یافته بودند و نیز خدا و رسولش به آنان وعدۀ پیروزی داده بودند از آن همه سختی:

« وَ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ إِیمٰاناً وَ تَسْلِیماً -جز به ایمان و تسلیمشان نیفزود.» /10 یعنی تجمع احزاب و واگذاشتن منافقان کار را در بحبوحۀ آن از ایمانشان به خدا و رسول او نکاست آنان راه راستی را که در آن گام نهاده بودند نیکو می شناختند.پس در برابر پروردگارشان تسلیم شدند.

ص :241

وقتی که زندگی ملتها را بررسی می کنیم می بینیم که ملتها بر دو نوع هستند:برخی هنگامی که در معرض فشارها و تعدیات واقع می شوند از هم می پاشند و بعضی بر عکس به قوت و ثباتشان افزوده می شود.این امر به اختلاف دو نوع تربیت باز می گردد.نوع اول فرهنگ فرار است و نوع دوم فرهنگ مقاومت.

مؤمنان حقیقی فرهنگ مقاومت را پیشه شعار خود قرار داده اند.اینان از هر مانع که بر سر راهشان قرار گیرد مردانه می گذرند تا شاهد پیروزی را در آغوش گیرند.

[23]

ثانیا:اینان دربارۀ خود چون یک فرد نمی اندیشیدند بلکه همواره خود را به صورت تجمع می بینند.مثلا اگر یکی از آنها در جنگ کشته شود،می گوید از مرگ من چه باک به زودی دیگران جای مرا خواهند گرفت.

« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ /10 قَضیٰ نَحْبَهُ -از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند بعضی بر سر پیمان خود جان باختند.» و شهید در راه خدا شدند.

« وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ -و بعضی چشم به راهند.» منتظر رسیدن به لقاء اللّه اند تا به سعادت ابد رسند.مؤمنان چون سدی سدید در مقابل دشمن ایستاده اند.پاره ای به فوز شهادت رسیده اند و پاره ای زنده مانده اند تا راه آنان را ادامه دهند.بی آن که یکی از آنان به خود یا امیال نفسانی خویش بیندیشد.یا بگوید که چرا من کشته شوم و فلان زنده بماند و از زندگی مادی خویش بهره ور گردد.نه،قضیّه قضیّه مبارزه است مبارزه ای مستمر که هر یک باید نقش خود را در آن بازی کنند.آنچه برای آنها اهمیت دارد مجموع کلی است،زیرا همه جان خویش را فروخته و رضای حق را خریده اند.پس مالک چیزی نیستند و سزاوار نیست در مصالح زندگی مادی فکر کنند.آنان تسلیم ارادۀ حق و رهبر خویش اند.چنین ایمانی است که در آنها روح استقامت را پرورش می دهد.

« وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً -و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده اند.» [24]

پس از بیان این قسمت از صفات منافقین و سپس مؤمنان،قرآن به

ص :242

پاداشی که به هر یک خواهد رسید اشارت دارد:

« لِیَجْزِیَ اللّٰهُ الصّٰادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ -تا خدا راستگویان را به سبب راستی گفتارشان پاداش دهد.» این پاداش الهی به سبب فلان وابستگی اجتماعی نیست که مثلا اسما به حزب مؤمنان پیوسته است بلکه به عمل آنهاست که با عنوانی که یافته اند متجانس است و به وابستگی حقیقی است نه ظاهری.

خدا برتر از آن است که دچار خبط و خطا شود،این ما افراد بشر هستیم که فریب ظواهر را می خوریم و خود و دیگران را عنوان صادق و صدیق می دهیم بدون آن که واقعا وابسته و پیوسته به گروه صادقین و صدیقین باشیم ولی خدا دانای نهان و آشکار است و هیچ چیز بر او پوشیده نیست از این روست که:

« وَ یُعَذِّبَ الْمُنٰافِقِینَ إِنْ شٰاءَ -و منافقان را اگر خواهد عذاب کند.» به سبب نفاق آنها در گفتار و کردار.

« أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ -یا توبۀ آنها را بپذیرد.» اگر مسیر خود را تصحیح کنند و از نفاق به ایمان واقعی بازآیید.

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً -که خدا آمرزنده و مهربان است.» او توبه توبه کنندگان صادق را می پذیرد.زیرا مردم را نیافریده که عذابشان کند بلکه آفریده که بر آنها ببخشاید چنان که در آیات و احادیث آمده است.

[سوره الأحزاب (33): آیات 25 تا 32]

اشاره

وَ رَدَّ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنٰالُوا خَیْراً وَ کَفَی اَللّٰهُ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْقِتٰالَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ قَوِیًّا عَزِیزاً (25) وَ أَنْزَلَ اَلَّذِینَ ظٰاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ مِنْ صَیٰاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ اَلرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً (26) وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیٰارَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُهٰا وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (27) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا فَتَعٰالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَرٰاحاً جَمِیلاً (28) وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ فَإِنَّ اَللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً (29) یٰا نِسٰاءَ اَلنَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضٰاعَفْ لَهَا اَلْعَذٰابُ ضِعْفَیْنِ وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیراً (30) وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهٰا رِزْقاً کَرِیماً (31) یٰا نِسٰاءَ اَلنَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ اَلنِّسٰاءِ إِنِ اِتَّقَیْتُنَّ فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ اَلَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32)

ص :243

معنای واژه ها

26[ظاهروهم]

:مظاهرة به معنی یاری است.

[صیاصیهم]

:دژهای ایشان.

28[امتّعکنّ]

:شما را متعۀ طلاق می دهم.

[اسرحکن]

:سراح به معنای طلاق بدون دشمنی است.

31[یقنت]

:قنوت به معنای فرمانبری است و گفته شده به معنای مراقبت می باشد.

32[فلا تخضعن]

:صدای خود را بالا نبرید و چنان با بیگانگان سخن نگویید که آنها را در مورد شما به طمع اندازد.

ص :244

موضع رهبری مکتبی در برابر حوادث و افراد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این بخش دو اندیشۀ مهم می یابیم:

یکی:دنبالۀ آنچه در آیات پیشین در پیرامون داستان احزاب آمده بود چون چگونگی پیروزی مؤمنان به اذن خدا و شکست و هزیمت کفّار به بلادشان در حالی قهرمان لشکر خود عمرو بن عبد ود را از دست داده بودند.

دوم:مطالبی راجع به زنان.

اکنون این سؤال مطرح می شود که چه رابطه ای است میان این دو فکر در سیاق قرآنی؟یعنی چه رابطه ای است میان پیروزی مسلمانان در جنگ و میان وصایا و تعالیم الهی به زنان پیامبر،در این سوره؟ جواب این است که محور سورۀ احزاب رهبری دینی است در روابطش با /10 اشخاص و حوادثی که به گرد آن می چرخد.آیات تأکید دارد که رهبری دینی را هیچ نیرویی از مسیر خود دور نمی سازد و حوادث گوناگون اعم از فشارها یا ترغیبها سبب انحراف او از طریق حقیقی خود نمی شود.

یکی از مهمترین این حوادث جنگ است.در نبرد احزاب رهبر عظیم دینی،ذات مقدس رسول اللّٰه(ص)استوار چون کوه بر جای ایستاد و هیچ طوفانی نتوانست او را متزلزل سازد.منافقان یکی از عواملی بودند که خواستار تزلزل رسول اللّٰه بودند.گاه می گریختند و گاه بذر یأس و ترس می افشاندند جنگ احزاب یکی از جنگهای بزرگ پیامبر بود.کفار هر چه نیرو داشتند،از هر جا که توانستند گرد

ص :245

آوردند.و با ساز و برگ تمام رهسپار میدان نبرد شدند.

درست است که جنگ احد از لحاظ روانی بر رسول اللّٰه تأثیری شگرف داشت و پیامبر در آن جنگ عموی دلاور خود را کشته بر روی زمین دید و دید هند،جگر او را از درون سینه برکشیده و دندان در آن فرو کرده بود.و جز حمزه جماعتی از اصحاب خلص نیز جان باخته بودند،ولی جنگ احزاب از نظر نظامی شدیدتر و قوی تر بود.پیروزی مسلمانان در این جنگ دلیل روشنی است بر یاری کردن خدا،بندگان مؤمن خود را.هم چنان که پایداری و استقامت رهبری دینی که در شخص رسول اللّٰه مجسم شده بود و استقامت کسانی از اصحاب که گرد او را گرفته بودند،دلیل است بر یک نمونۀ والا از رهبری،که موظف است در برابر حوادث مقاومت ورزد و موقعیتهای صعب را پشت سر اندازد و همه فشارهایی را که از طرف مخالف بر او وارد می شود تحمل کند.

نزدیکترین مردم به انسان و مؤثرترین آنها در شخصیت او همسر اوست، هر گاه مرد ضعیف الاراده باشد زن او شخصیتش را می سازد.مخصوصا هنگامی که به مرد او تعلق خاطر هم داشته باشد.در ازدواج نقشه زندگی آیندۀ زن و شوهر ترسیم می شود.زن از لحاظ روحی پس از گذشت زمان در غالب اوقات صورت دیگری می شود از شوهر.همان گونه که زن نیز چنین شباهتی به شوی خود پیدا می کند.از این رو گفته اند که پشت سر هر بزرگ مردی زنی است.پس صورت دیگری-که ظاهرا ترسیم نشده-برای اکثر مردان و سطر ناخوانا،در زندگی ایشان همانا زنان آنهاست.

اما رسول اللّٰه،رهبر عظیم دینی هیچ گاه تحت تأثیر زنان خود واقع نمی شود.حتی در لحظه ای که خدا فرمانش دهد،یا بقاء آنها معارض با اهداف امر نبوت باشد آنها را فدا می کند.آیۀ(27)چه بسا در زمانی نازل شده که رسول اللّٰه(ص)نه تن زن در خانه داشته است.در این هنگام مأمور شد که آنها را مخیر کند که یا بمانند و تحمل هجرت و بینوایی کنند یا به نیکی و خوشی طلاق بگیرند.

رسول خدا آنها را مخیر کرد،زیرا بعضی از آنها گفته بودند که اگر رسول خدا ما را

ص :246

طلاق دهد از خانوادۀ خود کسانی هستند که با ما ازدواج کنند.و ما را از این زندگی دشوار نجات بخشند.یکی از آنها قبول کرد که طلاق بگیرد.پیامبر هم او را طلاق داد ولی او در میان قوم خود خوار شد و تا زمانی که مرد در فقر و بیماری و در بدترین حالات مرد،بدون آن که کسی با او ازدواج کند.

این رفتار پیامبر(ص)عاقلانه بود،زیرا زنی که پیامبر را به شوهری خود انتخاب می کند-پیامبری که آمده است تا جهان را دیگرگون سازد و بر اساس الگوی وحی الهی امتی بسازد و تاریخ تمدن آن را بنیان نهد-باید دشواریها و سختیها را تحمل کند و آرمانها و رفتارهای آن حضرت را درک کند و زندگی خود را متناسب با همۀ اینها سازگار و همسو سازد.

آری رسول اللّٰه(ص)رهبر دینی است نه از حوادث و موقعیتهای دشوار چون جنگهایی مثل جنگ احزاب که شدیدترین آنها بود متأثر می شود و نه /10 از افرادی چون منافقین و نه از زنانش.این است که خدای تعالی به ما می فرماید که بهترین الگوی زندگی شما پیامبر خداست.پیامبر رهبر دینی است و ما باید به او اقتدا کنیم،اگر در زمان او باشیم.و پس از او به کسی که امتداد رهبری او باشد.سپس تسلیم او گردیم.

شرح آیات:
اشاره

[25]

احزاب گرد آمدند و بر پشت بهترین اسبان خود نشستند و برای تحقق دو هدف به جنگ مسلمانان آمدند:

1-انتقام از اسلام و رسول و مسلمانان.از اسلام به اعتبار آن که با عقاید افکارشان مخالف بود و از رسول به اعتبار این که زعیم اسلام بود و رهبری اش بر ضد آنها.همچنین از مسلمین به اعتبار این که بیشترین از اطاعت آنها خارج شده بودند و در جنگهای گذشته به یاری آنها نشتافته بودند.

2-علاوه بر انتقام ربودن غنایم از مسلمانان خواه اموال باشد یا اسیر.به طور کلی مشرکان می دانستند که مدینه پس از هجرت پیامبر به آنجا از تحت سیطرۀ

ص :247

آنها خارج شده پس در این امید بودند که بار دیگر آن را به زیر سیطرۀ خود درآورند.

ولی خداوند بر مسلمانان منت نهاد و دشمنشان شکست خورد و به اهداف خود نرسید.از سوی دیگر مسلمانان بدون تلفات و خسارت شاهد پیروزی را در آغوش گرفتند.

« وَ رَدَّ اللّٰهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ -خدا کافران کینه توز را باز پس زد.» بدون این که به اهداف خود دست یابند. /10 و کینه آنها به جمع آوری غنایم تشفی نیافت.

« لَمْ یَنٰالُوا خَیْراً وَ کَفَی اللّٰهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتٰالَ وَ کٰانَ اللّٰهُ قَوِیًّا عَزِیزاً - اینان به هیچ غنیمتی دست نیافتند و در کارزار مؤمنان را خدا بسنده است.زیرا خدا پرتوان و پیروزمند است.» پرتوان از آن رو که کافران را با همۀ ساز و برگشان منهزم ساخت و پیروزمند،زیرا مؤمنان را یاری داد پس اگر یاریشان نداده بود در برابر کافران ذلیل و خوار می شدند و هیبتشان زایل می شد.

[26]

یکی از فواید جنگ احزاب آن بود که از چهرۀ دشمنان واقعی اسلام پرده برگرفت و مسلمانان را به جنگ با آنان کشید،مثلا بنی قریظه که دعوی هم پیمانی می کردند.

« وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظٰاهَرُوهُمْ -آن گروه را که به یاریشان برخاسته بودند.» یعنی کافران را ضد مسلمانان یاری دادند.

« مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ -و از اهل کتاب.» یعنی یهود بنی قریظه.

« مِنْ صَیٰاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ -از قلعه هایشان فرود آورد و در دلهایشان بیم افکند.» بیم از آیات و علاماتی که سبب پیروزی رسول در جنگش بر ضد دشمنان می شد.و شک نیست که شکست معنوی و روحی به شکست نظامی منتهی می شود.رسول خدا حاکم مطلق جزیرة العرب می شد و این امر آنان را می ترسانید و

ص :248

از سطوت او بیمناک می ساخت.زیرا او سپاهی برای نبرد با /10 روم تعبیه کرده بود -روم که در آن عصر یکی از دو دولت بزرگ بود-در غزوه احد وقتی که مسلمانان شکست نظامی خوردند وحی نازل شد که مجروحان را از سپاه خود گرد آورد و از پی دشمن رود.کفار پنداشتند که سپاهیان تازه ای به جنگ آنها می آید.و به سبب همین وحشت پس از پیروزی شکست خوردند.

سرنوشت بنی قریظه هم چنین بود.آنها پنداشته بودند که رسول اللّٰه ناتوان شده است زیرا با قریش و احزاب آن جنگ نکرد ولی به زودی مشاهده کردند که مسلمانان دژهایشان را محاصره می کنند.پس به هزیمت شدند.ولی این شکست با سلاح نبود بلکه از ترس بود.

« فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً -گروهی را کشتید و گروهی را به اسارت گرفتید.» این مربوط است به یک واقعۀ مهم تاریخی که ما پس از تفسیر آیۀ بعد به ذکر آن خواهیم پرداخت.

[27]

« وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ -خدا زمین.» زمین یهود را، « وَ دِیٰارَهُمْ -و خانه ها.» دژها و خانه هایشان را، « وَ أَمْوٰالَهُمْ -و اموالشان را.» یعنی دارائیهای مادی که به غنیمت به دست مسلمانان افتاد.

« وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُهٰا -و زمینهایی را که بر آنها پای ننهاده اید.» یعنی برای تصرف آنها مردان و اسبان به قتال نرفته اند،زیرا مسلمانان آنها را به محاصره گرفتند.

« وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً -به شما واگذاشت و خدا بر همه کاری تواناست.» این از چیزهایی است که سبب اعتماد مؤمنان به خدا می شود.آنها می دانند

ص :249

ارادۀ مطلق ارادۀ خداست.مسلما کسی که چنان پندارد که از سوی یک قدرت بی انتها یاری می شود هر چه بیشتر تسلیم او می گردد و به وعده های او اعتماد و اطمینان بیشتر حاصل می کند پس استقامت بیشتر به خرج می دهد.

غزوۀ بنی قریظه

زهری از عبد الرحمن بن عبد اللّٰه بن کعب بن مالک و او از پدر خود روایت کند که چون پیامبر(ص)با مسلمانان از خندق بازگشت و زره از تن بیرون آورد و شستشو و استحمام کرد جبرییل بر او نازل شد و گفت:اگر تو زره از تن بیرون کرده ای ما نکرده ایم.رسول اللّٰه(ص)برجست و سوگند خورد که نماز عصر را پس از رسیدن به بنی قریظه به جای خواهند آورد.مردم نیز سلاح بر تن راست کردند و تا به بنی قریظه رسیدند خورشید غروب کرد:مردم به گفتگو پرداختند.بعضی گفتند رسول خدا سوگند خورد.که نماز عصر را پس از رسیدن به بنی قریظه به جای خواهد آورد.پس اکنون که به موقع نرسیده ایم بر ما گناهی نیست.بعضی نماز به جای آوردند و بعضی نماز نخواندند تا خورشید کاملا غروب کرد و تا به بنی قریظه نرسیدند نماز به جای نیاوردند.پیامبر هیچ یک از آن دو گروه را ملامت نکرد و علی بن ابی طالب را بر مقدمه بفرستاد و علم را به دست او داد و فرمود که برود تا لشکری را که به همراه داشت و بر در دژ بنی قریظه نگهدارد.رسول اللّٰه نیز از پی او حرکت کرد.بر جماعتی از انصار از بنی غنم گذشت که منتظر رسیدن او بودند.

پرسید سواری از این جا گذشت؟گفتند آری دحیۀ کلبی بر ما گذشت بر اشتری شهبا سوار بود و قطیفۀ دیبایی به زیر خود انداخته بود.رسول اللّٰه(ص)گفت:او جبرییل بود او به سوی بنی قریظه فرستاده شده بود تا آنها را متزلزل سازد و در دلهایشان ترس افکند.علی برفت تا به در دژ رسید شنید که رسول اللّٰه را دشنام می دهند.

علی بازگشت.رسول اللّٰه(ص)را در راه دید.گفت:یا رسول اللّٰه:مبادا خود به این ناپاکان نزدیک گردی.گفت:حتما دربارۀ من سخنی ناسزا

ص :250

شنیده ای؟گفت:آری.پیامبر(ص)گفت:وقتی که چشمشان به من افتد دیگر از این گونه سخنان بر زبان نخواهند آورد.پیامبر به پای دژ رسید و گفت:ای بوزینگان و خوکان دیدید خدا شما را خوار ساخته و محنت و بلا بر سر شما فرستاد؟ گفتند:ای ابو القاسم تو مرد نادانی نبوده ای.پیامبر آنها را بیست و پنج روز محاصره کرد.تا در محاصره به جان آمدند.و خدا بر دلهایشان بیم افکند.حیی بن اخطب با بنی قریظه به دژشان داخل شده بود.و این در وقتی بود که غطفان برگشته بودند.چون یقین کردند که پیامبر بدون آن که با آنان بجنگد باز نخواهد گشت.

کعب بن اسد گفت:ای یهودیان حادثه فرا رسیده و من شما را میان سه چیز مخیر می کنم.گفتند آن سه چیز چیست؟گفت:با این مرد بیعت کنیم و تصدیقش نماییم.شما می دانید که او از طرف خدا آمده و شما نام او را در کتابهای خود یافته اید.پس بیایید جان و مال خود و زنانتان را در امان دارید.گفتند:ما حکم تورات را هرگز نسخ نخواهیم کرد و دینی و کتابی جز آنچه داریم نمی پذیریم.

گفت:پس بیایید زنان و فرزندانمان را بکشیم آن گاه شمشیرها برکشیم و بر اینان بتازیم و در حالی که دلواپس زن و فرزند خود نیستیم،یا خود کشته می شویم یا آنها را می کشیم.گفتند:این هم سخنی نابجاست.چرا این بینوایان را بکشیم؟فرضا پیروز شدیم زندگی پس از آنها برای ما چه لطفی خواهد داشت؟گفت:سوم آن که امشب شب شنبه است محمد و یارانش می دانند که ما در چنین شبی جنگ نمی کنیم،بیائید بر خلاف سنت خویش بر آنان شبیخون بزنیم در حالی که آنان غافل از ما هستند.گفتند:نه،ما هرگز شنبه را تباه نخواهیم کرد.که به سرنوشت آنان دچار می شویم که چنین کرده بودند و مسخ شدند.گفت:دریغا که در میان شما حتی یک تن دوراندیش هم نیست.

زهری گوید:یهودیان از حضرت خواستند که یکی از اصحابش را بفرستد تا حکمیت کند.پیامبر گفت:شما خود هر کس از اصحاب مرا می خواهید برگزینید.آنان سعد بن معاذ را برگزیدند.رسول اللّٰه(ص)هم به آن راضی شد.یهودان به حکم سعد بن معاذ فرود آمدند.پیامبر سلاحهایشان را بگرفت و در خیمۀ خود

ص :251

گذاشت و فرمود تا همه را دست بربستند و در خانۀ /10 اسامه نگاه داشتند.حضرت رسول از پی سعد بن معاذ فرستاد.سعد آمد و گفت:جنگجویانشان را بکش و زن و فرزندانشان را اسیر کن.و اموالشان به غنیمت ببر.و آب و ملکشان به مهاجران تعلق می گیرد،نه انصار.و انصار را گفت:ما را خانه و زمین است و مهاجران را نیست.

رسول(ص)تکبیر گفت.و سعد را گفت:به حکم خدا حکم کردی.رسول اللّٰه(ص)مردان جنگی آنها را کشت.بعضی گویند ششصد تن بودند و بعضی گویند چهار صد و پنجاه تن.هفتصد و پنجاه تن را هم اسیر کردند.گویند که آنها در راه به کعب بن اسد گفتند:پنداری که با ما چه خواهد کرد؟کعب گفت:

یقین می دانم که حتی یک تن از شما هم باز نمی گردد.یحیی بن اخطب را آوردند، حله ای بر تن انداخته بود آن را از همه طرف سوراخ سوراخ کرده بود.تا پس از مرگ تنش را برهنه نکنند.دستهایش به گردنش بسته شده بود.چون چشمش به پیامبر افتاد،گفت:از این که با تو دشمنی کرده ام خود را ملامت نمی کنم ولی هر کس خدا برای او خواری خواسته باشد خوار داشته خواهد شد و من از آن نمی ترسم که تو مرا بکشی که بنی اسراییل همه بدین راه رفته اند و کشته شده اند.سپس نشست تا گردنش را زدند.آن گاه پیامبر زنان و فرزندان و اموالشان را میان مسلمانان تقسیم کرد جمعی از اسیران را با سعد بن زید انصاری به نجد فرستاد و آنها را در مقابل اسب و سلاح فروخت.چون کار بنی قریظه به پایان آمد،جراحت سعد بن معاذ سر باز کرد.پیامبر او را به خیمه ای که برایش در مسجد زده بودند فرستاد.جابر بن عبد اللّٰه الانصاری گوید:جبرییل آمد و به پیامبر گفت:«این بندۀ صالح خدا که مرده است کیست؟درهای آسمان به روی او باز شده و عرش به جنبش آمده است».

رسول اللّٰه(ص)به مسجد رفت دید سعد است که جان سپرده». (1)

توضیح:

به سبب حکم سعد بن معاذ 450 تا 600 جنگجوی بنی قریظی کشته شدند

ص :252


1- 10) -مجمع البیان،ج 8،ص 351.

در صورتی که اسلام به موضوع قتل حساس است به طوری که کشتن یک نفر را به منزلۀ کشتن همۀ مردم می داند و می فرماید:« کَتَبْنٰا عَلیٰ بَنِی إِسْرٰائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسٰادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمٰا قَتَلَ النّٰاسَ جَمِیعاً ».با این دیدگاه،حکم سعد علی الظاهر ستمی در حق کشته شدگان به شمار می آید اما وقتی به واقعیت امر بر می گردیم درستی این حکم حتی در سنجش با عادات جامعۀ آن روز بر ما آشکار می شود.زیرا خیانتی که بنی قریظه با شکستن پیمان خود با پیامبر در آن لحظه سخت و بحرانی مرتکب شدند و کفار و مشرکان را علیه آن حضرت و امت اسلامی یاری رساندند در حکم شرع و در منطق جامعه ای که خیانت را در هر شکلی ردّ می کند و به طور کلی در هر شرایطی سزاوار چنین کیفری می باشد.

درست است که جنگ و غارت ویژگی عربها بود اما وفای به عهد و پایبندی به معاهدات و بلکه دفاع از همپیمانان در میان عربها یک امر مقدس به شمار می رفت و از آن جا که بنی قریظه از پیامبر خدا دفاع نکردند و حتی در کنار سایر احزاب با آن حضرت جنگیدند طبعا سزاوار چنین حکم و کیفری بودند.این یک امر طبیعی است که حتی تورات بدان حکم می کند.

وانگهی سعد بن معاذ که در نبرد احزاب با اصابت تیری به پیشانی اش مجروح شد و بعد از حادثۀ بنی قریظه به شهادت رسید مظهر انسانی بود که به پیامبر خدا تأسی جست.او از کسانی بود که این سخن خدای تعالی را پاسخ مثبت داد:

« لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» .همچنین یکی از مصادیق این آیه است که:« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ ».

[28]

پس از این آیه سخن از اندیشۀ دوم است یعنی از وابستگی پیامبر به زنانش.

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا - ای پیامبر!به زنانت بگو:اگر خواهان زندگی دنیا و زینتهای آن هستید،» زیرا این با اهداف پیامبر در دنیا سازگار نیست.شاید /10 بتوان از این آیه دریافت که مؤمن مجاهد که می خواهد به رسول اللّٰه(ص)در همۀ شئونش تأسّی کند و بر

ص :253

طبق فرمان الهی رسول اللّٰه(ص)را الگوی خود در زندگی قرار دهد،باید خود را از فشار خانواده و زن برهاند...و اگر مثلا زن را مانع امر جهاد دید حتی اگر شده طلاقش بدهد و این کار را برای رضای خدا به جای آورد.

« فَتَعٰالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ -بیائید تا شما را بهره مند سازم.» مستحبّ است که مؤمن هر گاه بخواهد از زنش یا دوستش جدا شود این کار به خوبی و خوشی صورت پذیرد.مثلا هر یک به دیگری چیزی هدیه کنند.مراد از بهره مند ساختن پرداخت مهر است به تمامی هر گاه به او دخول کرده باشد و نصف آن هر گاه دخول نکرده باشد.

وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَرٰاحاً جَمِیلاً

-و به وجهی نیکو رهایتان کنم.» یعنی طلاق به گونه ای پسندیده.با تفاهم بدون دشنام و فحش.

[29]

اختیار دارند که اگر با رسول اللّٰه دلبستگی دارند،بمانند.به شرط آن که اهداف این علاقه از این قرار باشد:

1-خشنودی خدا هر چند با آن چه نفس بدان متمایل است مخالف باشد چنان که فرماید:

« وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ -و اگر خواهان خدا،» هستید.

2-تسلیم در برابر اراده پیامبر.و خواهان « وَ رَسُولَهُ -پیامبر او،» هستید.

رسول(ص)کسی را می خواهد که تسلیم رهبری او باشد و به جمع او پیوسته بود و او را به دل دوست داشته باشد و این پیوستگی سیاسی و اجتماعی و قلبی باشد.

3-حب آخرت.

و خواهان

ص :254

« وَ الدّٰارَ الْآخِرَةَ -سرای آخرت هستید.» طبیعت انسان این است که چشمی به آخرت دارد و چشمی به دنیا بر این اساس اولی آن است که در زندگی نخست چشمش به آخرت باشد سپس به دنیا.

«سرای آخرت را بجوی و بهرۀ خویش را از دنیا فراموش مکن».

به طور کلّی هر کس خدا و رسول او و روز رستاخیز را بخواهد برای آخرت عمل خواهد کرد و این حقیقت را این آیه کریمه تأیید می کند:«و هر که خواهان آخرت باشد و در طلب آن سعی کند و مؤمن باشد،جزای سعیش داده خواهد شد».

و در این آیه سخن خدای تعالی آن را تأکید می کند:

« فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً -خدا به نیکوکارانتان پاداشی بزرگ خواهد داد.» بنا بر این انتساب به پیامبر تنها به زبان و ایمان به روز بازپسین به تنهایی بدون سعی و عمل کفایت نمی کند.عمل است آنچه انسان را به خدا نزدیک یا از او دور می سازد.خدای تعالی می فرماید«وابسته ترین کسان به ابراهیم آنها هستند که از او پیروی می کنند». (1)

همچنین نزدیکترین و وابسته ترین کسان به پیامبر نیز آنهایی هستند که به او تأسی می کنند.پس قرابت به سبب یا به نسب نیست.آن احترامی که برای حضرت فاطمه(س)قائل هستیم-چنان که در روایات آمده-به سبب قرابت او به رسول اللّٰه نبود /10 بلکه به سبب اقتدای اوست به پیغمبر و این که او نسخۀ دیگری از زندگی آن حضرت است.از این رو است که او سرور زنان جهان شده است.

[30]

سپس ندای خدای تعالی متوجه زنان پیامبر می شود:

« یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ -ای زنان پیامبر! هر کس از شما که مرتکب کار زشت در خور عقوبت شود...» آشکارا و از روی ارادۀ کامل بدون زور و جبر و توبه نکرده باشد.

ص :255


1- 11) -آل عمران68/.

« یُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَیْنِ -خدا عذاب او را دو برابر کند.» زیرا بدان سبب که زوجه پیامبر است به زودی مورد تقلید زنان دیگر واقع شود.از سوی دیگر کسی که در خانۀ پیامبر زیست می کند لزوما باید مطیع باشد نه عاصی.گاه انسان مرتکب معصیت می شود و او در محیطی آلوده به انحراف زندگی می کند.ولی عذر کسی که گناه می کند در حالی که در محیطی که همه اش دعوت به نیکوکاری است زندگی می کند چه خواهد بود؟ سپس قرآن تأکید می کند که نباید بپنداریم که انتساب ما به اولیاء به هر شکلی که باشد-غیر از عمل صالح و تأسی به آنها-می تواند ما را از عذاب آتش خلاص نماید یا اگر معصیتی کنیم عذاب کردن ما برای خدا دشوار است،هرگز.

همه در نزد او برابر هستند.چیزی جز عمل صالح سبب امتیاز این یک بر آن یک نمی شود.

« وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیراً -و این بر خدا آسان است.» [31]

از سوی دیگر خداوند عمل صالح زنان پیامبر را نیز دو برابر پاداش می دهد.

« وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ /10 لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً -و هر کس از شما که به فرمانبرداری خدا و پیامبرش مداومت ورزد و کارهای شایسته کند.» یعنی تسلیم شود و خاضع باشد و از اطاعت خدا و رسول خارج نشود و علاوه بر تسلیم و خضوع به دل،به عمل نیز بکوشد، « نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَیْنِ -دو بار او را پاداش دهیم.» این آیه را دو تفسیر است:

اول:مقصود از«دو بار»مضاعف شدن پاداش است و این امری طبیعی است زیرا رفتار نیکو با زنان پیامبر آنها را پیشوایان دیگران قرار خواهد داد.و در حدیث از امام محمد باقر(ع)آمده است:

«هر بنده ای از بندگان خدا سنتی نهد که هدایت مردم را در پی داشته باشد اجر او همانند اجر کسی است که بدان سنت عمل می کند بدون این که از اجر

ص :256

آنان چیزی کم شود و هر بنده ای از بندگان خدا سنتی نهد که گمراه کننده باشد بر اوست گناهی همانند گناه کسانی که بدان سنت گمراه شده اند بدون این که از گناهان آنها چیزی کم شود». (1)

دوم:علاوه بر این مراد از«دو بار»در دنیا و آخرت است.جزای دنیوی فرا رفتن شأن و مقام ایشان است و جزای اخروی چیزی است که در پایان آیه آمده است:

« وَ أَعْتَدْنٰا لَهٰا رِزْقاً کَرِیماً -و برای او رزقی کرامند آماده کرده ایم.» [32]

« یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ -ای زنان پیامبر شما همانند دیگر زنان نیستید،اگر از خدا بترسید،» /10 زیرا خدا برای شما پاداش را دو چندان دهد چه ثواب باشد چه گناه و نیز از آیه برمی آید که این امتیاز نتیجۀ تفوق نژادی و ذاتی نیست بلکه به سبب ارتباط مستقیم آنهاست به رسول اللّٰه.از این رو اسلام خواستار خوشنامی و حسن شهرت آنهاست و از این خاستگاه خداوند تماس زنان پیامبر را با افراد جامعه محدود می کند.

«فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ

-پس به نرمی سخن مگویید تا آن مردی که در قلب او مرضی هست به طمع افتد.» واجب است که سخن گفتن زن مسلمان و ذاتا زنان پیامبر با مردان خالی از غنج و دلال باشد تا مباد آنها را به خواستهای نامشروع ترغیب کند.تا عفتشان محفوظ بماند و خانواده از آسیب در امان ماند.این جنبۀ اخلاقی و اجتماعی قضیه است،ولی از نظر سیاسی هم این معنی مهم است.زیرا منافقین و دشمنان اسلام همواره در صدد یافتن راهی هستند که در دستگاه رهبری دینی نفوذ کنند و چه بسا وسیله نفوذ همسر او باشد هر گاه فردی ضعیف و در برابر دیگران تسلیم پذیر باشد.

« وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً -و سخن پسندیده بگویید.»

ص :257


1- 12) -بحار الانوار،ج 71،ص 258.

بدین گونه باید سخن گفتن همسر پیامبر و هر کس که به دستگاه رهبری مربوط است موافق موقعیت و اسلوب او باشد.و باید بدانند که آنها نماینده شخص رهبر هستند و در سخن گفتن باید /10 جدی و متین باشند.

معنی جدی بودن بد دهنی نیست.هرگز.این مسئله شامل رهبری و اطرافیان او می شود اطرافیان نیز باید از خدای بترسند.زیرا هم خطایشان را دو برابر پاداش است و هم صوابشان را،و رهبران باید از تأثیرات منفی اطرافیان بر حذر باشند.این قسمت از آیه را از نظر اجتماعی،به زن توجه خاص است و آن این است که زن باید جز به هنگام ضرورت با مردان سخن نگوید و سخن کوتاه گوید یعنی به همان اندازه که عقل آن را برای بیان مقصود کافی می شمارد.در روایات نیز بر این امر تأکید شده و بزرگان فقها بر آن فتوی داده اند.

[سوره الأحزاب (33): آیات 33 تا 35]

اشاره

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ اَلْجٰاهِلِیَّةِ اَلْأُولیٰ وَ أَقِمْنَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتِینَ اَلزَّکٰاةَ وَ أَطِعْنَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (33) وَ اُذْکُرْنَ مٰا یُتْلیٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَلْحِکْمَةِ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ لَطِیفاً خَبِیراً (34) إِنَّ اَلْمُسْلِمِینَ وَ اَلْمُسْلِمٰاتِ وَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَلْقٰانِتِینَ وَ اَلْقٰانِتٰاتِ وَ اَلصّٰادِقِینَ وَ اَلصّٰادِقٰاتِ وَ اَلصّٰابِرِینَ وَ اَلصّٰابِرٰاتِ وَ اَلْخٰاشِعِینَ وَ اَلْخٰاشِعٰاتِ وَ اَلْمُتَصَدِّقِینَ وَ اَلْمُتَصَدِّقٰاتِ وَ اَلصّٰائِمِینَ وَ اَلصّٰائِمٰاتِ وَ اَلْحٰافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ اَلْحٰافِظٰاتِ وَ اَلذّٰاکِرِینَ اَللّٰهَ کَثِیراً وَ اَلذّٰاکِرٰاتِ أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (35)

ص :258

معنای واژه ها

33[و قرن]

:آرام بگیرید.

[تبرّجن]

:تبرّج،آشکار کردن آرایش است که باید آن را پوشاند و تبرّج به معنای تکبّر در راه رفتن نیز هست.

[الرجس]

:کار شیطان است که مورد خشنودی خدا نیست.

34[لطیفا]

:با فضل و به لطف تعبیر شده تا گویای حرکت ظریفی باشد در پرداختن به امور دقیق.

اهل بیت و پیراستگی از هر پلیدی
اشاره
شرح آیات:

[33]

اسلام مخالفتی با بیرون آمدن زن از حدود خانه یا داخل شدنش در کشاکشهای اجتماعی و سیاسی و حتی نظامی-در بعضی از مواقع-ندارد.بلکه خروج او را از حریم خانه به هدف فساد یا افساد رد می کند.

« وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ -در خانه های خود بمانید و چنان که در زمان پیشین جاهلیت می کردند،زینتهای خود را آشکار مکنید.» زیرا این عمل موجب فساد در نفوس و انحطاط اخلاق در جامعه می شود.

« وَ أَقِمْنَ الصَّلاٰةَ -و نماز بگزارید.»

ص :259

تا رابطۀ شما با خدا مستحکم گردد.

« وَ آتِینَ الزَّکٰاةَ -و زکات بدهید.» /10 برای پاکیزه ساختن مال و نفس و بنای اقتصاد جامعه.

سیاق مطلب به ضرورت اطاعت از خدا و رسول او باز می گردد هم چنان که اشارت دارد به طهارت اهل بیت.این انعطافها و التفاتها از شیوه های بلاغی قرآن است.مثل التفات از خطاب به غیبت یا از غیبت به خطاب یا از عام به خاص.

مثلا در سوره حمد وقتی می گوید«تو را می پرستیم و از تو یاری می جوییم»پس از حمد باری تعالی التفات از غیبت به خطاب است.و شرح آن در تفسیر سورۀ حمد آمده است.در این سوره نیز از این گونه التفاتها مشاهده می شود. /10 اما آنچه مورد توجه است این است که زن به مجرد انتسابش به پیامبر بهشتی نمی شود،بلکه باید خود نیکوکار و صالح باشد.

خدای تعالی بدی و پلیدی را از اهل بیت پیامبر دور کرده است البته بدین سبب که آنها جسما و روحا با رسالت پیوستگی دارند.ولی آنهایی که به نسبت ظاهری یا به سببی بدون عمل صالح خود را به او منسوب دارند در زمرۀ این پاکیزگان نیستند.زیرا آنچه آدمی را پاکیزه می سازد ایمان به رسالت رسول و انجام اعمال صالح است،زیرا اینهاست که در افراد سجایای عالیه باطنی و ظاهری را پدید می آورند.پس داخل شدن تو در این خانه یا خارج شدن تو از آن به همان اندازه که می توانی از ارزشهای والای آن بهره مند گردی در تو مؤثر است.از این رو از امام صادق روایت شده که فرمود:پیوستگی دینی من به محمد برای من دوست داشتنی تر است از پیوستگی جسمی من.

« وَ أَطِعْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً -و از خدای و پیامبرش اطاعت کنید.ای اهل بیت خدا می خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنان که باید پاک دارد.» این آیه از دو نظر با آیات پیش پیوستگی دارد.

اول:نخست یک وابستگی خاص،به قول خدای تعالی که می گوید رسول

ص :260

اللّٰه برای شما مقتدای نیکویی است.همۀ سوره به گرد محور رهبری مکتبی و دینی می گردد.که در ایام حضرت رسول(ص)در وجود او مجسم بود و در شخص او بروز داشت و پس از او در کسانی که امتداد دهندۀ حقیقی ارزشهای رهبری او بودند و به او اقتدا می کردند.ایشان اهل بیت هستند که خدای تعالی آنها را از هر گونه ناپاکی پاکیزه ساخت.حضرت علی فرماید:

«من در خردی بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان ربیعه و مضر را هلاک ساختم.شما می دانید مرا نزد رسول خدا(ص)چه رتبت است و خویشاوندیم با او در چه نسبت است.آن گاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویشم جا داد.و مرا در بستر خود خوابانید. /10 چنان که تنم به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید و گاه بود که چیزی را می جوید سپس آن را به من خورانید.

از من دروغی در گفتار ندید و خطایی در کردار نشنید.هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود و خویهای نیکوی جهان را فراهم کرد.

من در پی او بودم چنان که شتر بچه در پی مادر.هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای برپای می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت.هر سال در حراء خلوت می گزید و من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید.آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا(ص)و خدیجه در آن بود در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود.من سومین آنان بودم.روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را می شنودم». (1)

این حدیث کلامی نبود که امام در کتابی بنویسد و باقی گذارد تا نسلها بخوانند.بلکه خطبه ای است که امام در برابر عموم مسلمانان برخواند و همه تصدیقش کردند و در تاریخ دیده نشده کسی آن را تکذیب کرده باشد.

رابطه میان آیۀ تأسی و این آیه این است که هم چنان که اطاعت خدا و

ص :261


1- 13) -نهج البلاغه،خطبۀ 192.

رسول بر زنان پیامبر و مسلمانان واجب است اطاعت اهل بیت که در این آیه اراده شده و آنان امامانی هستند که خدا رجس و پلیدی را از آنان دور کرده و به علم و تقوی و عصمت پاکیزه ساخته،نیز واجب است.

دوم:رابطۀ کلی آن با آیات پیشین در پیرامون زنان پیامبر.-و از جمله زن مسلمان-این اهتمام و توجهی که اسلام به زن در شکل تعالیم تربیتی و اجتماعی و سیاسی دارد.از توجه دین به موقعیت حساس زن در جامعۀ مسلمان و خانوادۀ مسلمان سرچشمه می گیرد.و نیز از نقش خطیر او در ساختن آینده آن.تحقق هدف اسلام-که بنای یک جامعه نمونه است که از یک خانوادۀ نمونه نشأت می گیرد- از اخلاق فاضلۀ زن آغاز می گردد.

بسا علت سخن گفتن از یک خانواده فاضل و پاکیزه که پس از یک سلسله تعالیم /10 دربارۀ زن،به میان آمده،اشاره ای باشد به این تعالیم قرآنی.

پیش از آن که به بیان آیات دیگر این بخش بپردازیم بعضی از نصوصی را که به گونه ای واضح تر آیۀ کریمه را تفسیر می کند،از کتابهایی که در نزد فرق اسلامی مورد اعتماد است می آوریم.

صاحب المیزان(رض)در شرح این آیه به ذکر شأن نزول آن می پردازد و می گوید:این آیه در شأن پیامبر(ص)و علی و فاطمه و حسن و حسین(ع)نازل شده و هیچ کس دیگر در آن شریک نیست.

در آن جا روایات بسیاری آمده افزون بر هفتاد حدیث.که احادیثی که از طریق اهل سنت روایت شده،از احادیثی که از طریق شیعه روایت شده بیشتر است.اهل سنت از ام سلمه و عایشه و ابو سعید الخدری و سعد و وائلة بن الاسقع و ابو الحمراء و ابن عباس و ثوبان مولای پیامبر و عبد اللّٰه بن جعفر و علی و حسن بن علی(ع)در قریب به چهل طریق.

و شیعه آن را از امام علی و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام رضا(ع)و ام سلمه و ابو ذر و ابو لیلی و ابو الاسود الدؤلی و عمر بن میمون الاودی و سعد بن ابی وقاص در بیش از سی طریق.

ص :262

در کتاب الدر المنثور طبرانی از ام سلمه روایت کرده که رسول اللّٰه(ص) به فاطمه(ع)گفت:

شوی و پسران خود را نزد من آور.فاطمه آنها را حاضر ساخت.رسول اللّٰه(ص)کسایی بافت فدک بر سرشان انداخت و دست بر سر آنها نهاد،سپس گفت:بار خدایا،اینها خاندان محمد هستند صلوات و برکات خود بر خاندان محمد روان فرمای آن سان که بر خاندان ابراهیم روان ساختی.که تو ستوده و بزرگواری.

ام سلمه گوید:منهم گوشۀ کسا را بلند کردم که نزد آنها داخل شوم.

پیامبر آن را از دست من کشید و گفت:تو،نه.

صاحب غایة المرام آن را از عبد اللّٰه بن احمد بن حنبل و او از پدرش و به اسناد خود از ام سلمه روایت کرده است.

همچنین ابن مردویه از ام سلمه روایت کرده که گفت:این آیه در خانۀ من نازل شد: «إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الخ»و در خانه هفت تن بودند،جبرییل و میکاییل و علی و فاطمه و حسن و حسین و من بر درگاه خانه بودم.گفتم:یا رسول اللّٰه،آیا من از اهل بیت نیستم؟گفت نه،تو از زنان پیامبر هستی.

در همان کتاب ابن جریر و ابن المنذر و ابن حاتم و طبرانی و ابن مردویه از ام سلمه همسر پیامبر روایت کرده که رسول اللّٰه(ص)در خانۀ ام سلمه به خواب بود و کسایی بافت خیبر بر روی او افتاده بود.در این حال فاطمه با دیگی از آش آمد.پیامبر گفت:شوی خود و حسن و حسین را هم بخواه.فاطمه آنها را فرا خواند.

در همان هنگام که مشغول خوردن طعام بودند.جبرییل نازل شد و آیۀ «إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ... الخ»را آورد.

پیامبر آنها را به باقی آن ازار پوشانید.سپس دست از زیر کساء بیرون آورد و به آسمان اشاره کرد و گفت:«خداوندا،اینها خاندان من هستند و خاصۀ من پلیدی از آنها دور کن و پاکیزه گردان ایشان را»و سه بار تکرار کرد.

ام سلمه گوید:من هم سر زیر کسا بردم و گفتم یا رسول اللّٰه من نیز با شمایم؟دو بار گفت:نه.

ص :263

در غایة المرام حدیث را از عبد اللّٰه بن حنبل به سه طریق از ام سلمه روایت کرده،همچنین از تفسیر ثعلبی.

و در همان جا ابن مردویه و خطیب از ابو سعید الخدری روایت کرده اند که گفت:آن روز نوبت ام سلمه ام المؤمنین بود.جبرییل بر رسول اللّٰه(ص)نازل شد و آیه «إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ... الخ»را آورد.پس رسول اللّٰه حسن و حسین و فاطمه و علی را فرا خواند و به خود چسباند.و جامه ای بر روی آنها کشید و ام سلمه در کنار در بود.سپس گفت:«خدایا اینها هستند اهل بیت من که رجس و پلیدی از آنها زدوده ای و آنها را آن سان که باید پاکیزه ساخته ای».ام سلمه گوید:من پرسیدم ای پیامبر خدا،من هم با آنها هستم؟رسول اللّٰه(ص)گفت:نه تو همان جا که هستی باش.

و در همان جا از مسلم در صحیح خود به اسناد او از یزید بن حیان از زید بن ارقم روایت شده که رسول خدا(ص)گفت:

«من دو چیز را در میان شما می گذارم و می روم.یکی کتاب خداست که ریسمان خداست و هر کس از آن پیروی کند بر طریق هدایت است و هر کس آن را ترک گوید در وادی ضلالت».

پس گفتیم:زنانش از اهل بیت او هستند؟گفت:

«نه،به خدا سوگند نه،که زن مدتی کم یا زیاد با مرد است سپس طلاقش می دهد و او به میان خانواده و قوم خود باز می گردد.اهل بیت او اصل او عصبۀ اوست که بعد از او صدقه بر آنها حرام است».

روایات دیگری در کتب دیگری است از جمله در صحاح،به گونه ای که به حد تواتر رسیده اند که کس تکذیب آنها نتواند.همچنین احادیثی است که آن آیات را بخصوص این آیۀ کریمه را تفسیر می کنند.

افزون از این روایات در خلال تحقیقات تاریخی خود در می یابیم که اهل بیت(ع)و بویژه فاطمۀ زهرا(س)و ائمۀ معصومین(ع)دارای موقعیتی ویژه بودند.به گونه ای که هیچ مورخ و مصنفی نمی تواند آن را منکر شود.آنها اسلام مجسم بودند،

ص :264

چه در رفتارهای شخصی و چه در دعوتشان از مردم و چه در رهبری شان از حرکتهای دینی و رویارویی شان با طاغوتان زمان.

هر کس می تواند به تاریخ بنگرد با نگاهی عاری از هر شائبه و غرض.تا به تأثیر و نقش اهل بیت در تاریخ اسلام آگاه شود.وقتی که خدا این آیه را در حق آنها نازل می کند می داند که آنان به زودی حق را در زندگی شان تحقق خواهند بخشید.زیرا به پیامبر اقتدا می کنند و از او تربیت یافته اند.

علمای روانشناسی و پرورش و جامعه شناسی متفق اند که پدر در زندگی فرزندانش دو بار مؤثّر است.یک بار از طریق تربیت و یک بار از طریق وراثت.البته اگر از عامل غیبی که ویژه اهل بیت نبوت بود چشم بپوشیم.و ما با تحقیقات خودمان در تاریخ و شناختی که از این علوم داریم و واقعیت زندگی و سیرت رسول اکرم(ص)و زندگی و سیرت اهل بیت عصمت(ع)توانسته ایم به این نتیجه برسیم که رسالت پس از رسول اللّٰه در اهل بیت او بخصوص ائمه(ع)ادامه می یابد.

رسول خدا(ص)فرماید:

«من دو چیز در میان شما می گذارم و می روم یکی:کتاب خدا که ریسمانی است کشیده شده از آسمان به زمین و دیگر عترت من که اهل بیت من هستند و این دو از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض به من ملحق گردند». (1)

و گفت:

«هر کس که دین مرا داشته باشد و بر راه من برود و از سنت من پیروی کند باید به برتری امامان از اهل بیت من بر همۀ امت من معترف گردد.مثل آنها در این امت مثل در«حطّه»است که بنی اسراییل از آن داخل شدند».

و نیز گفت:

«مثل اهل بیت من در میان شما،همانند کشتی نوح است که هر که بر آن سوار شد نجات یافت و هر که از آن تخلف ورزید غرق شد.و مانند در«حطّه»که

ص :265


1- 14) -بحار الانوار،ج 23،ص 107.

هر که از آن در داخل شد رهایی یافت و هر که داخل نشد به هلاکت رسید».

و در خبر آمده است که رسول(ص)در خانۀ علی و فاطمه را کوبید و گفت:«نماز،نماز ای اهل بیت».

سپس این آیه «إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ... الخ»را با صدای بلند قرائت کرد.و زمان هنگام فجر بود.و این امر شش ماه طول کشید و هدفش آن بود که همۀ مردم بشنوند.این تأکید او سببش عاطفه و شفقت به فرزندان خود نبود، بلکه یک فرمان مستقیم الهی بود،زیرا سنت خدا در زندگی این بود که خط نبوت ادامه پیدا کند،البته در میان مردمی همه نیکوکار /10 و پاکدل.آن گاه در میان نسلهای بعد ادامه یابد.شاید آن جا که در قرآن آمده است«ما قرآن را فرو فرستادیم و ما خود نگهبان او هستیم»این نگهداری به وسایل متعدد تمام می شود.مهمترین آن وسایل وجود خط اصیلی است که رسالت را از تحریف حفظ کند.

همان گونه که مردم به پیشوا و امامی نیاز دارند و به یک خط اصیل که افراد آن به روح نبوت پیوسته باشند و آن را در رفتار خود تجسم بخشند و در طول زمان برای دیگران به ارث گذارند تا همۀ نسلها از آن بهره مند شوند در دعای ندبه به این امر اشارتی روشن دارد.آن جا که گوید:

«کجایند فرزندان حسین.صالحی پس از صالح دیگر و صادقی بعد از صادقی دیگر.کجاست راه پس از راه و کجایند نیکان پس از نیکان و کجایند خورشیدهای طالع و ماههای نورانی و ستارگان فروزان.کجایند اعلام دین و قواعد علم کجاست آن که خدا او را برای جهان،باقی گذاشته و از عترت راهنما خالی نیست».

در اصول کافی آمده است(ج 1)که امام باقر(ع)گفت:

«به خدا سوگند از زمانی که آدم جان به جان آفرین داد خدای تعالی هیچ زمینی را بدون امامی راهنما به سوی خدا وانگذاشته است.آن امام حجت اوست بر بندگانش و زمین هیچ گاه از حجت خالی نباشد».

پس تعجبی ندارد اگر حدیث اهل بیت را در سورۀ احزاب بیابیم.سوره ای

ص :266

که برای بیان رسالت آمده است و موضوع آن رهبری دینی است.در ضمن سوره آیات دیگری متناسب با این موضوع خواهیم دید.

[34]

سپس ذات احدیت ما را به یکی از واجباتی که زنان پیامبر باید مراعات کنند توجه می دهد.و آن این است که باید خود از داعیان رسالت و از ملتزمین آن باشند.

« وَ اذْکُرْنَ مٰا یُتْلیٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیٰاتِ اللّٰهِ وَ الْحِکْمَةِ -آنچه را در خانه هایتان از آیات خدا و حکمت تلاوت می شود یاد کنید.» زیرا این است راه پاکیزگی اخلاق و اعمال.تردیدی نیست که تلاوت قرآن اگر با عمل توأم نباشد سود بخش نخواهد بود.خدای تعالی زنان پیامبر را به ذکر آیات فرمان می دهد تا نپندارند که ما دام که رسالت از خانه های آنها به میان مردم صادر می شود آنها موظف به نشر آن نیستند.بلکه مسئولیت تبلیغ بر عهدۀ آنها هم هست.قرآن هم چنان که آمده است تا برای مردان پیشوایی بسازد که در شخص رسول اللّٰه مجسم است همچنین آمده است تا برای زنان هم پیشوایی بسازد و زنان پیامبر از هر کس دیگر اولی به عمل به آن هستند.

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ لَطِیفاً خَبِیراً -که خدا باریک بین و آگاه است.» [35]

سپس اشارت به حقیقتی مهم می یابیم و آن این که آنچه در قرآن به صیغۀ مذکر آمده به مردان اختصاص ندارد،بلکه شامل هر دو جنس مرد و زن می شود.

« إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْقٰانِتِینَ وَ الْقٰانِتٰاتِ وَ الصّٰادِقِینَ وَ الصّٰادِقٰاتِ وَ الصّٰابِرِینَ وَ الصّٰابِرٰاتِ وَ الْخٰاشِعِینَ وَ الْخٰاشِعٰاتِ -خدا برای مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمن و مردان اهل طاعت و زنان اهل طاعت و مردان راستگوی و زنان راستگوی و مردان شکیبا و زنان شکیبا و مردان خدای ترس و زنان خدای ترس.» همه اینها در قول و عمل.

« وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقٰاتِ -و مردان صدقه دهنده و زنان

ص :267

صدقه دهنده.» کسانی که احساس نشان علاقۀ آنها به دیگران است.آنها همان گونه که برای اصلاح /10 خود می کوشند برای بنای جامعه و رفع نیازهای آن هم کوشش می کنند.

« وَ الصّٰائِمِینَ وَ الصّٰائِمٰاتِ -و مردان روزه دار و زنان روزه دار.» برای تزکیۀ نفس، « وَ الْحٰافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحٰافِظٰاتِ وَ الذّٰاکِرِینَ اللّٰهَ کَثِیراً وَ الذّٰاکِرٰاتِ أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً -و مردانی که شرمگاه خود حفظ می کنند و زنانی که شرمگاه خود حفظ می کنند و مردانی که خدا را فراوان یاد می کنند و زنانی که خدا را فراوان یاد می کنند آمرزش و مزد بزرگ آماده کرده است.» آمرزش،در صورتی که خطایی از آنها سر بزند زیرا مسیر کلی آنها اصلاح است.و«مزد بزرگ»در برابر اعمال نیک آنها.آنچه پیش از این آوردیم از صفات نیکو همه چهره ای از جامعه اسلامی و خانواده مسلمان بود.در سایه التزام قرآن کریم.مسئولیت،کوشش و تلاش است برای ایجاد و واقعیت بخشیدن و تجسم چنین جامعه ای.

[سوره الأحزاب (33): آیات 36 تا 39]

اشاره

وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً (36) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی اَلنّٰاسَ وَ اَللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ فَلَمّٰا قَضیٰ زَیْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاکَهٰا لِکَیْ لاٰ یَکُونَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوٰاجِ أَدْعِیٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ مَفْعُولاً (37) مٰا کٰانَ عَلَی اَلنَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمٰا فَرَضَ اَللّٰهُ لَهُ سُنَّةَ اَللّٰهِ فِی اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38) اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسٰالاٰتِ اَللّٰهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاٰ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اَللّٰهَ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ حَسِیباً (39)

ص :268

معنای واژه ها

36[الخیرة]

:انتخاب و گزینش.

37[وطرا]

:هر نیازی است که در آن همّتی داشته باشی و هر گاه کسی بدان رسد گویند:قد قضی وطره و إربه.

38[قدرا مقدورا]

:قضای حکم شده.

39[حسیبا]

:یعنی حافظ اعمال خلق و محاسبه کننده و پاداش دهندۀ به آن کارها.

محور بودن رهبری مکتبی در جامعه
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که به شریعت اسلامی باز می گردیم-چون دیگر سازمانها-در آن سه نیروی اساسی مشاهده می کنیم:قضائیه،مقنّنه و مجریه.مقننه وظیفه اش وضع قوانین و احکام عام است و قضائیه،کار آن تطبیق قوانین است بر وقایع مختلف در حالی که کار قوّۀ مجریه اجرای قوانینی است که آن دو قوه پیشنهاد و تصویب کرده اند.

ص :269

در شریعت اسلامی،این هر سه قوه در رهبری عالیه دینی متمرکز است و آن شخص پیامبر(ص)است،یا کسی که امتداد حقیقی اوست پس دستگاه رهبری مرجع اعلای مقننه و قضائیه است.پس اگر پیامبر یا کسی که جانشین حقیقی اوست حکمی کرد هیچ کس حق اعتراض بر آن را ندارد.

قرآن برای ما مثلی می آورد. /10 آیین نوین با قواعد و عادات و آداب جاهلیت به معارضه برخاسته.در زمان جاهلیت ازدواج با مطلقۀ پسر خوانده حرام بود.آیات نخست توضیح می دهند که پسر هر کس آن کسی است که از صلب او باشد،اما دیگری خواه او را از سر راه برداشته و خواه به فرزندی قبول کرده فرزند او نمی شود.

زیرا پدری مسئله ای طبیعی است نه اعتباری و قرار دادی.

این حکم جدید نیاز به آن داشت که کسی جرأت اقدام داشته باشد و آن را بر کرسی بنشاند.و این کار جز از پیشوای امت ساخته نیست.پس رسول(ص)با مطلقۀ زید بن حارثه که فرزند خواندۀ اوست ازدواج می کند.زید مردی بود از نسبی فرودین و زینب بنت جحش صاحب حسب و نسب.در اول که رسول اللّٰه(ص) زینب را برای زید می گیرد علیه یکی از رسوم جاهلیت قیام می کند و آن دادن زن است از طبقۀ فرازین به طبقۀ فرودین و دوم وقتی زید،زینب را طلاق می دهد و او زینب را به زنی می گیرد با رسم دوم یعنی حرمت ازدواج با مطلقۀ پسر خوانده معارضه می فرماید.

و رفع حرج از مسلمانان در یک چنین حوادثی،و نیز به خاطر آن که شکستن عادتهای اجتماعی پیامبر را تا حدی با مشکل مواجه می کرد و گاه با انواع فشارها از سوی افراد ساده لوح و منافق رو به رو می شد؛بنا بر این،خداوند آن بزرگوار را از این که بر خلاف حق در برابر مردم خضوع کند و سر تسلیم فرود آورد بر حذر داشت و تأکید کرد که مهمترین صفت یک پیامبر ترس از فقط خداوند و توکل به اوست.

ص :270

شرح آیات:

[36]

مؤمن واقعا باید تسلیم فرمان خدا و رسول او باشد.تسلیم مطلق در همۀ جوانب زندگی.

« وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ -هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیامبرش در کاری حکمی کردند،آنها را در آن کارشان اختیاری باشد.» /10 وقتی قرآن خطاب به مذکر می کند آن نیمه دیگر جامعه یعنی زنان را هم در بر می گیرد.ولی در این جا به طور اختصاص از زنان هم نام برده است،زیرا بسیاری از احکام-بویژه در باب قضا-به زنان ارتباط دارد و زنان نیز چون مردان باید در برابر قضاوت خدا و رسول او واقعا خاضع باشند.

خضوع حقیقی همان است که در آیۀ«نه،سوگند به پروردگارت که ایمان نیاورند مگر آن که در نزاعی که میان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حکمی که تو می دهی هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند»(سورة النساء/آیۀ 65) آمده است.حتی در عرصه فکری و روانی جایز نیست که مؤمن از حکم رسول اللّٰه(ص)اظهار دلتنگی کند.بلکه باید به خشنودی تسلیم او گردد،بدون کمترین شک و تردیدی.

« وَ مَنْ یَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً -و هر که از خدا و پیامبرش نافرمانی کند سخت در گمراهی افتاده است.» بسا مهمترین چیزی که خدا و رسولش به آن حکم کرده اند برگزیدن اهل بیت باشد در اطاعت از ایشان،زیرا خداوند هر گونه پلیدی و ناپاکی را از آنان دور کرده است و آنان را چنان که باید پاکیزه ساخته.پس بر مؤمن جایز نیست که به این حکم اعتراض کند.

در اصول کافی از عبد العزیز بن مسلم روایت شده که گفت:ما در مرو با حضرت رضا(ع)بودیم.در آغاز ورودمان در مسجد گرد می آمدیم.روزی سخن به

ص :271

مسئلۀ امامت کشید و اختلاف مردم در پیرامون آن.من بر امام رضا سرور خود داخل شدم و گفتم که مردم در چه خوض می کنند.امام تبسم کرد و فرمود:

«ای عبد العزیز!مردم نادانند و در دینهای خود فریب خورده.خدای تعالی جان پیامبر خود نگرفت مگر زمانی که دینش را کمال بخشیده بود.-تا آن جا که گفت-آنها به راه دشواری رفتند و تهمت زدند و گمراه گردیدند و به سرگردانی دچار شدند،زمانی که امام بصیر را ترک گفتند. /10 شیطان اعمالشان را در چشمانشان بیاراست و آنان را از راه منحرف نمود.در عین این که دیدگانشان می دید از آنچه خدا و رسول اختیار کرده بودند رخ برتافتند و به آنچه خود اختیار کرده بودند،روی آوردند.و قرآن آنها را ندا می داد:«و پروردگار تو هر چیز را می آفریند و هر نیکی را برای آنان می خواهد خدا از آنچه برای او شریک قرار می دهید برتر است»و خدای عز و جل گفته:«هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیامبرش در کاری حکمی کردند آنها را در آن کارشان اختیاری باشد»». (1)

[37]

برای مثال برای حکم خدا در عرصۀ اجتماع قصه زید بن حارثة بن شرحبیل را نقل می کند و آن از اموری بود که حکم خدا در آن مخالف با عرف مردم آن زمان بود.زید پسر شیخ قبیله ای بود به نام حارثه.قبیلۀ دیگر بر آنان شبیخون زدند زید اسیر شد و در مکه فروخته شد.پیامبر او را خرید.داستان طولانی است.همین قدر می گوییم که پدر زید به مکه آمد به زیارت و از رسول(ص)خواست که فرزندش را به او بفروشد.پیامبر زید را مخیر ساخت که نزد پدر رود یا در میان مسلمانان بماند.زید ماندن در میان مسلمانان و در کنف تربیت پیامبر را برگزید.

زید از بزرگان صحابه شد و در راه اسلام رنج فراوان برد پسر او اسامة بن زید هم مانند پدر در راه اعتلای اسلام رنج فراوان کشید.

« وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِ -و تو به آن مرد که خدا نعمتش داده بود،»

ص :272


1- 15) -نور الثقلین،ج 4،ص 279.

زیرا او را در سایه تربیت رسول اللّٰه(ص)قرار داد.

« وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ -و تو نیز نعمتش داده بودی.» نعمت پیامبر(ص)به زید آزاد کردن او بود از بندگی.و چون زید خواست زوجه خود زینب بنت جحش را طلاق گوید،رسول(ص)بر او بانگ زد:

« أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ -زنت را برای خود نگهدار.» یعنی طلاقش مده.

« وَ اتَّقِ اللّٰهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّٰهُ مُبْدِیهِ -و از خدا بترس در حالی که در دل خود آنچه را خدا آشکار ساخت مخفی داشته بودی.» یعنی خدا مقرر داشته بود که زینب زن تو باشد و چون آن را مخفی داشتی، خدا آن را در یکی از روزها آشکار کرد.

« وَ تَخْشَی النّٰاسَ وَ اللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ -و از مردم می ترسیدی و حال آن که خدا از هر کس دیگر سزاوارتر بود که از او بترسی.» خدای تعالی حکایت از رسول خود می کند.در حالی که در آیۀ بعد تصریح می کند که آن که می خواهد دین خدا را تبلیغ کند نباید جز از خدا از کسی بترسد، پس چگونه می توان میان این دو را وفق داد.

جواب این است،که پیامبر(ص)از هیچ کس جز از خدا نمی ترسید ولی از مردم بیم داشت که اگر با زینب ازدواج کند از دین او برگردند.و چنان پندارند که رسول اللّٰه بر زید فشار آورده که زن خود را طلاق گوید تا او به زنی اش گیرد.سیرت پیامبران چنین است که با مردم به قدر فهم و عقلشان سخن می گویند.و در روایت آمده است که«رسول اللّٰه(ص)هیچ گاه بکنه عقل خود با مردم سخن نگفت».و این آیه شبیه است به این آیه دیگر:

«ای پیامبر،آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکرده ای.خدا تو را از مردم حفظ می کند». (1)

ص :273


1- 16) -المائدة67/.

بیم رسول اللّٰه(ص)از تبلیغ بعضی از مواد رسالتش بدان سبب نبود که از جان خود می ترسید،بلکه از آن سبب بود که ترسید مردم از او سلب اعتقاد کنند.

« فَلَمّٰا قَضیٰ زَیْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاکَهٰا -پس چون زید از او حاجت خویش بگزارد به همسری تواش در آوردیم.» یعنی زید زمانی چند از او تمتع گرفت سپس طلاقش داد خدا او را به همسری رسولش درآورد.زینب در میان دیگر زنان فخر و مباهات می کرد که او کسی است که به نص قرآن به همسری پیامبر درآمده است.اما هدفی که آن سوی این ازدواج بود آن بود که آن عادت جاهلی شکسته شد و از مؤمنان در ازدواج با زنان مطلقۀ فرزند خواندگان رفع حرج گردید.

« لِکَیْ لاٰ یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوٰاجِ أَدْعِیٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً -تا مؤمنان را در زناشویی با زنان فرزند خواندگان خود،اگر حاجت خویش از او بگزارده باشند منعی نباشد.» بعضی ممکن است تصور کنند که این حکم به زودی باطل می شود زیرا با عرف اجتماعی تعارض دارد.پروردگار ما تأکید می کند که امور همه به دست اوست نه به دست مردم و او قادر است که هر چه اراده کند به اجرا درآورد.

« وَ کٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولاً -و حکم خداوند شدنی است.» با آن که اجرای برخی امور به دست انسان سپرده شده ولی مسیر کلی به دست اوست هر چه می خواهد می کند.از این رو حضرت علی می فرماید:«خدا را به گسستن قصدها و باز کردن گره ها و نقض آهنگها شناختم».

[38]

قرآن تأکید می کند که رهبری دینی دنیا را /10 به خاطر آخرت فراموش نکرده است یا ضروریات زندگی را نادیده نینگاشته است آنها پیشوایان مردم هستند.خداوند مقرر کرده که چون دیگر افراد بشر زندگی کنند بر مبنای عقل و بر آوردن نیازها.سپس تأکید می کند که این از ضروریات رسالت است زیرا:

«آن را که معاش نیست معاد نیست».

امامان پرهیزگار ما از خدا می خواستند که به آنها بهترین و برترین زنان و

ص :274

فرزندان را عنایت کند در عین این که از خدا می خواستند که آنها را پیشوای پرهیزگاران قرار دهد.«ای پروردگار ما!از همسران و فرزندانمان دلهای ما را شاد دار و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان». (1)

این رفتار تکامل یافته رهبری است که باید الگوی دیگران قرار گیرد.رفتار پیامبران بزرگ و اوصیاء آنان و اولیاء خدا در طول تاریخ چنین بوده است.

زندگی پسندیده و دارای فضیلت همان زندگی است که این آیه به ما تعلیم می دهد«در آنچه خدایت ارزانی داشته سرای آخرت را بجوی و بهرۀ خویش از دنیا فراموش مکن». (2) رهبر دینی نباید به حساب آخرت دنیا را از یاد ببرد و مردم را به آن تبلیغ کند،زیرا در این صورت کسی از او متابعت نخواهد کرد.که تمتع از دنیا چون توجه به آخرت از چیزهایی است که عقل بشری به آن اقرار دارد.

پس انگیزه ای برای در رنج افکندن خود نیست به چند سبب از جمله:

اولا:ازدواج آن حضرت با زینب از سوی خدا بر او واجب شده بود.

« مٰا کٰانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمٰا فَرَضَ اللّٰهُ لَهُ -بر پیامبر در انجام دادن آنچه خدا بر او مقرر کرده است حرجی نیست.» ثانیا:تمتع به دنیا در کنار کوشش برای آخرت چیزی نیست که برای پیامبران به تازگی مقرر شده باشد،بلکه آن سنتی است که زندگی بر آن جاری شده.

« سُنَّةَ اللّٰهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ -هم چنان که خدا برای پیامبران پیشین نیز چنین سنتی نهاده است.» ثالثا:ما مؤمنان باید معتقد باشیم که اوامر خدا از روی حکمت و دقت است و این ما را به تسلیم در برای قضای الهی وا می دارد.بر پیامبر هم واجب است که به هر چه خدا به آن فرمان داده خاضع باشد.

ص :275


1- 17) -الفرقان74/.
2- 18) -القصص77/.

اگر پیامبر به این عنوان که آخرت مهمتر از دنیاست،دنیا را ترک گوید زندگی اش از توازن خارج شده پس باید اوامر پروردگار را اجابت کند.دین چیزی نیست که انسان با اندیشۀ ساده خود آن را ساخته باشد در احادیث نیز بر این امر تأکید شده است.

زمانی که عثمان بن مظعون قسم خورد که همۀ روزها را روزه بدارد پیامبر(ص)به او فرمود:

«یک روز روزه بگیر و یک روز افطار کن».

« وَ کٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً -فرمان خدا فرمانی است بی هیچ زیاده و نقصان.» [39]

صاحب دین و آن که می خواهد آن را تبلیغ کند باید معارضۀ مردم را با او و دینش به حساب آورد.پس باید سخن خود بگوید و /10 از کس هم نترسد،تا مباد در اثر ترس چیزی را که خدا واجب کرده نادیده انگارد.و باید در انتظار فشار از سوی دیگران هم باشد و برای مواجهه با آن فشارها خود را آماده سازد.

کمترین این فشارها پراکنده شدن مردم از اطراف او و تنها ماندنش یا زندان و شکنجه و تبعید از سوی پادشاهان ستمگر و فاسد است.استقامت در برابر اینها به رسیدن به اهدافش در دنیا یعنی هدایت مردم و دگرگون ساختن ایشان و در آخرت به راهبری آنان به بهشت جاوید منتهی می شود.

« اَلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسٰالاٰتِ اللّٰهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لاٰ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّٰهَ - کسانی که پیامهای خدا را می رسانند و از او می ترسند و از هیچ کس جز خدا نمی ترسند.» اما انسان مبعوث از سوی حق از کجا روحیه مقاومت و استقامت کسب می کند؟از خوف خدایی که به پایمردی آن در برابر وحشت افکنی و فشارهای مردم می ایستد و نیز از توکل به او که این توکل ضعف او را جبران می کند.پس هر بلا و مصیبت که به او رسد او را در برابر حوادث مقاومتر می کند.حسین(ع)هنگامی که تیر حرمله بر گلوی فرزند صغیرش علی اصغر آمد،با تمام شهامت و مقاومت گفت:

ص :276

«اینها که بر من وارد می شد برای من آسان است،زیرا خدا می بیند».

« وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ حَسِیباً -و خدا برای حساب کردن اعمالشان کافی است.» مؤمن حقیقی از مصالح و لذات خود که از امر نبوت نصیبشان می شود بحث نمی کند،بلکه در جستجوی راهی است که عقیده اش را تحقق بخشد.حتی اگر او را رنج فراوان رسد.مستعد است که آن را به همه جا ببرد و تبلیغ کند.اگر چه به شهرت و مکانت و مقام اجتماعی و سیاسی او لطمه وارد آورد.

[سوره الأحزاب (33): آیات 40 تا 48]

اشاره

مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (40) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُذْکُرُوا اَللّٰهَ ذِکْراً کَثِیراً (41) وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (42) هُوَ اَلَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلاٰئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ کٰانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (43) تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً (44) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (45) وَ دٰاعِیاً إِلَی اَللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً (46) وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ فَضْلاً کَبِیراً (47) وَ لاٰ تُطِعِ اَلْکٰافِرِینَ وَ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ دَعْ أَذٰاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً (48)

ص :277

دعوت کنندۀ به حق و چراغ تابناک
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مطالب این قسمت به دو بخش می شود،بخش اول ما را به یاد خدا و تسبیح و تنزیه او دعوت می کند که نتیجۀ آن مزید معرفت ما به خداست.و بخش دوم در طی کلماتی به ظاهر ساده و به معنی عظیم و پربار،پاره ای از صفات پیامبر رهبر را بیان می دارد که اگر در آنها بیندیشیم درهای معرفت،به شخصیت عظیم او گشوده می شود و ما مسلمانان چقدر به این معرفت نیازمندیم!.

رابطۀ میان دو موضوع را آیه کریمه«برای شما اگر به خدا و روز قیامت امید می دارید و خدا را فراوان یاد می کنید،شخص رسول اللّٰه برای شما مقتدای پسندیده ای است»بیان می دارد.شناخت پیامبر و اقتداء به او میسر نیست مگر برای انسان مؤمن و عارف به خدا.زیرا پیامبر از جانب خدا آمده است و هر چه معرفت انسان به خدا بیشتر شود به پیامبر خدا هم بیشتر می شود.در دعا آمده است که «خدایا خودت را به من بشناسان زیرا تو اگر خود را نشناسانی من پیامبرت را نخواهم شناخت.بار خدایا پیامبرت را به من بشناسان زیرا اگر /10 پیامبرت را به من نشناسانی من حجت تو را نشناخته ام.بار خدایا حجت خود را به من بشناسان که اگر حجت خود را به من نشناسانی من در دین خود گمراه خواهم شد».

پس شناخت خدا کلید همۀ شناختهای دیگر است و از این رو است که در حدیث آمده:شناخت خدا سرآغاز دین است.

در این درس که ما به معرفت صفات پیامبر اکرم(ص)راه می یابیم باید نخست خدا را بشناسیم.از این رو نخست ما را به ذکر و تسبیح او فرا می خواند،و در

ص :278

پایان از صفات نبی سخن به میان می آورد.قرآن او را چنین توصیف می کند که او شاهد است.معنی شاهد چیست؟.

همان گونه که زبان ترازو بر روی شاهین به چپ و راست متمایل می شود تا وزن را معین کند شاهد نیز ترازوی جامعه است و پیامبر به رسالت و زندگی اش مقیاسی است که انسان بدان وسیله می داند چه چیز حق است و چه چیز باطل و او خود بر جاده حق قدم می نهد یا به راه باطل می رود.

اما پیامبر فقط به رفتار خود شاهد نیست بلکه او بشارت می دهد کسانی را که عمل نیکوی کنند به پاداش نیکو و بیم می دهد کسانی را که عمل بد مرتکب می شوند به کیفر بد و عاقبت بد.همان گونه که او مردم را به سوی پروردگارشان می خواند و به او نزدیکشان می سازد راه راه هم به آنان توضیح می دهد و برنامه زندگیشان را هم مرتب می کند.پس رسول اللّٰه(ص)شاهد است و مبشر است و نذیر است و داعی به حق است و چراغ تابناک است.

آنچه همۀ این صفات را جمع دارد،استقامت رسول اللّٰه است.و استقامت عدم خضوع در برابر هر قوت و قدرت و نیرو در برابر میل و خواهش نفسانی است.در پایان نیز پیامبر(ص)را خطاب می کند که از کافران و منافقان اطاعت مکن.

شرح آیات:
اشاره

[40]

سرشت رسالت الهی این است که میان این انسان با انسان دیگر فرق نمی نهد،جز به پرهیزگاری.و میان خود و دیگران هیچ رابطه ای برتر از رسالت قرار نمی دهد.رسول اللّٰه(ص)را پسرانی بود:قاسم،طیب،طاهر و ابراهیم.ولی در این جا پدر بودن او را برای هر مردی،نفی می کند.چرا؟آیا بدین سبب بود که آنها پیش از آن که به سن مردان برسند در کودکی مرده بودند و حسن و حسین(ع)هم به هنگام نزول آیه به حد بلوغ نرسیده بوده اند؟آیا فقط پدری خود را نسبت به زید که در آن روزها او را زید بن محمد(ص)می خواندند نفی می کند یا وسیعتر،نفی علاقۀ مادی میان او و امت اوست بر خلاف آنچه یهود می گفتند که فرزندان موسی هستند و

ص :279

همین انتساب برای اثبات شرف و حیثیت آنها در نزد پروردگار کافی است.

آری از یک نظر هر دو این فرضها درست است.رسول خدا را پدر این امت نامید،آن گاه که فرمود:من و علی پدران این امت هستیم، (1) ولی روشن است که مراد آن حضرت،پدری مادی نیست بلکه معنوی است که به درجات از مادی برتر است.از این رو بخش دوم آیه رابطۀ معنوی پیامبر و امتش را بیان می دارد.

این بدان معنی است که صفت اساسی رسول اللّٰه پدر بودن او نیست بلکه پیامبر بودن اوست پس کس را نرسد که خود را پسر رسول اللّٰه(ص)بخواند و بدین گونه خود را از دیگران ممتاز نشان دهد،زیرا امتیاز مردم مسلمان به ایمان به او و پیروی از اوست.

وقتی که ما فاطمه(ع)و پسران او را فرزندان و اهل بیت او می شماریم /10 فقط به سبب قرابت اجتماعی آنها نیست بلکه برای آن است که آنها تجسّم ارزش او و رسالت او هستند در دنیا.چیزی که آنها را قلبا و قالبا و روحا و جسما پسران او می سازد.

« مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ -محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست.» و این نفی علاقۀ مادی است به طور مجرد.در حالی که قسمت دوم آیه اثبات رسالت و روابطی است که از آن بیرون می آید.

« وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ -او رسول خدا و خاتم پیامبران است.» در تفسیر این آیه روایتی هست از جابر بن عبد اللّٰه انصاری که پیامبر(ص) گفت:«مثل من در میان پیامبران مثل مردی است که خانه ای بنا کرده و آن را تکمیل نموده و زیبا ساخته.مگر به اندازه یک خشت از آن را،پس هر کس بدان داخل می شود و به آن خشت نگاه می کند می گوید چه خانۀ خوبی است اگر جای آن خشت نبود.سپس فرمود من جای آن خشت هستم و پیامبران به من پایان می پذیرند».

ص :280


1- 19) -بحار الانوار،ج 69،ص 443.

معنی اش این است که نبوت بدون وجود رسول اکرم ناقص و ناکامل بود.

در پایان آیۀ کریمه خداوند تأکید می کند که به علم بر همۀ اشیاء احاطه دارد.معنی این چیست و چه رابطه ای با ما قبل خود دارد.

هنگامی که به آیات قرآن در پیرامون طبیعت مراجعه می کنیم می بینیم که با ما از نمو و تکامل سخن می گوید.آسمانها و زمین و همۀ طبیعت پس از طی مراحلی به این صورت از کمال رسیده اند.خدای تعالی می فرماید«اللّٰه همان کسی است که آسمانها و زمین را و آنچه میان آنهاست در شش روز آفریده است».از این آیه طبیعت نمو بشری آشکار می شود.بشریت از زمانی که خدا آدم(ع)را آفریده تا بعثت نبی اکرم(ص)در طریق تکامل بوده است. /10 ادیان یکدیگر را نسخ کرده اند تا شریعت محمدی خاتم همه رسالتها ظهور کرد.او در آخرین مراحل بود.و این از معانی احاطه است.دین بدعت نبود و خلاف حکمت هم نبود که خدا کاملترین رسولان خود را در آخرین مرحله بفرستد.

« وَ کٰانَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً -و خدا به هر چیزی داناست.» و بسا پایان آیه اشارت داشته باشد که خدای تعالی دین خاتم پیامبران را به گونه ای تشریع کرد که تا قیام قیامت هر چه بشر به آن نیاز داشته باشد در آن آورده است.او می داند که چه واقع خواهد شد و چگونه واقع خواهد شد و نیاز بشر در طول تطور زندگی اش چه خواهد بود.آیا بشریت در چارچوب سنتهای خدا تطور نخواهد یافت.همان سنتی که در آن تغییر و تبدیلی نیست.آیا خدا به این سنتها سنتهایی که مجری می دارد،عالم نیست؟آری،عالم است.از این رو رسالت او را خاتم همه رسالتهای خود قرار داده و آنها را بدو نسخ کرد.

[41]

تا خدا این رسول بزرگ را به ما بشناساند نخست خود را می شناساند و این به هنگامی است که ما را به ذکر خود دعوت می کند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللّٰهَ ذِکْراً کَثِیراً -ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را فراوان یاد کنید،» زیرا اجل انسان بر او پوشیده است و نمی داند کدام فکر یا کدام کلمه یا

ص :281

کدام حرکت پایان زندگی او خواهد بود.شاید یک فکر منحرف یا یک کلمه زشت یا یک حرکت بد پایان حیات او باشد و آن وقت هفتاد پاییز در آتش افتد.چنان که رسول اکرم فرماید.پس واجب است که بر راه راست حق قدم بردارد و زبان و اعضایش همه از حق گویند و به حق کار کنند و در زبانش و دلش همه ذکر خدا باشد امام صادق(ع)فرماید:شوربختی مؤمن وقتی است که از این سه خصلت محروم ماند:یکی غمخواری دیگران در آنچه به دست می آورد دوم،دربارۀ خود به عدالت قضاوت کردن و سوم بسیار یاد خدا کردن.

بشر نمی داند که اندیشۀ شیطانی سبب نابودی او می گردد.آیا شیطان خود به سبب یک اندیشۀ باطل که در ذهنش افتاد از مقام خود عزل نشد.او گفت:اگر خدا نیکو دربارۀ من قضاوت کند،من شیخ و سرور ملائکه بوده ام و چون خدا او را به سجدۀ در برابر آدم آزمود و او تکبر ورزید از عالم فرشتگان اخراجش کرد.

حضرت امیر(ع)در خطبه ای این معنی را تأکید می کند،آن جا که می فرماید:

«بندگان خدا از نافرمانی خدا بپرهیزید.و پیش از رسیدن اجل به کار برخیزید.آنچه را برای شما می ماند بدانچه از دستتان می رود بخرید.بار بربندید که پی در پی به رفتن آوازتان دهند.آماده مرگ باشید که مرگ بر شما سایه افکنده است.

چون مردمی باشید که بانگ بر آنان زدند و بیدار گشتند.دنیا را ناپایدار دیدند و از سر آن گذشتند و جهان فانی را هشتند چه خدای سبحان شما را به بازیچه نیافریده است و به خود وانگذاشته.میان شما و بهشت و دوزخ جز تا رسیدن مرگ فاصله ای نیست». (1)

[42]

سپس آیات بر ضرورت استمرار اتصال میان بنده و پروردگارش تأکید می ورزد.

ص :282


1- 20) -نهج البلاغه،خطبۀ 64،چاپ انتشارات انقلاب اسلامی.

« وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً -و هر بامداد و شبانگاه تسبیحش گویید.» در هر روز هر انسانی باید حرکت خود را با ذکر پروردگارش آغاز کند.و بدان به پایان رساند.ممکن است در این آیه تأکیدی باشد بر به جای آوردن نماز صبح و مغرب و عشاء و آغاز روز را با تسبیح و تحمید به پایان آن می پیوندد.

اگر ظاهر تسبیح گفتن«سبحان اللّٰه»است باطن و محتوای آن رو به این هدف است که انسان را از حضیض شرک به آسمان توحید فرا می برد. /10 کسی که این کلمات را بر زبان راند و امیال و شهوات خود را مقدم بر ارزشهای رفیع دینی قرار دهد در ذکر خود صادق نیست.همچنین است کسی که با معصیت خدا مطیع دیگران باشد یا بخواهد میان حق و باطل را بیامیزد.مشتی باطل و مشتی حق.

[43]

تردید نیست که چون کسی خدا را تسبیح گوید در پی آن خدا نیز او را یاد می کند به دلیل«فاذکرونی اذکرکم و اشکروا لی و لا تکفرون». (1) این پاداش در بزرگترین صورت هدایت الهی انسان از تاریکی به روشنی تمثل می یابد،زیرا هدف از ذکر،هدایت است و هدایت مجموع دو امر است:سعی انسان-یعنی تسبیح و ذکرش-و رسیدن توفیق و رحمت از سوی خدا به او.

« هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلاٰئِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ وَ کٰانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً -اوست که خود و فرشتگانش بر شما درود می فرستند،تا شما را از تاریکی به روشنی برد،زیرا خداوند با مؤمنان مهربان است.» تاریکیها جهل است و عجز و دیگر صفات منفی در حالی که نور چیزی است مخالف آن و این از رحمت خداست نسبت به مؤمنان.

صلاة پروردگار چیست؟

صلاة به چه معنی است:

ص :283


1- 21) -البقرة152/.

علمای لغت گفته اند که صلاة را دو معنی است:یکی آتش و آنچه شبیه به آن باشد چون سوز تب و دیگر نوعی است از عبادت، (1) ولی در اشتقاق کبیر میان صلاة وصله ارتباط است.مثلا«اصطلاء»«گرم شدن»به آتش نزدیکی به آتش است یا پیوستن به آن، /10 زیرا صلاة توجه بنده است به خدا و آن نوعی اتصال است میان خدا و بنده اش.

در تفسیر بصائر آمده است:

پنجم:گفته شده که در این جا مراد از صلاة عنایت به حال مؤمنین است زیرا صلاة در اصل به معنی توجه و تعطف است.

نیز گویند که صلاة از خدای تعالی رحمت است و از ملائکه استغفار و از مردم دعاء.

در حدیث از امام جعفر صادق(ع)روایت شده که«صلاة از خدای عزّ و جلّ رحمت است و از ملائکه تزکیه است و از مردم دعاء است». (2)

از همۀ اینها نتیجه می گیریم که کلمۀ«صلاة»یک معنی بیش نیست و آن رأفت نمودن و مهربانی کردن است که چیزی از عنایت و توجه بیشتر است.

این معنی میان بنده و پروردگارش مشترک است.خدای سبحان عطوفت کردنش به بنده به افزون کردن رحمت خود است.و بر بندگان است که به پیامبرشان عطوفت کنند به طلب عطوفت از خدا برای او(و این دعا است).اما ملائکه از پروردگارشان برای مؤمنان آمرزش می خواهند /10 و به طور مستقیم رحمت پروردگار را به میان آنان نشر می دهند.

همچنین می بینیم که پایان آیه دلالت می کند به معنی صلاة از سوی خدا بر مؤمنان.

« لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ -تا شما را از تاریکی به روشنی

ص :284


1- 22) -معجم مقاییس اللغة،ابن فارس،ج 3،ص 300.
2- 23) -نور الثقلین،ج 4،ص 303.

برد.» از حرص و آز و جهل و عجز و منفی بافی و حقد و کینه توزی به آستان حق و معرفت و اراده و امل و حجت و صلح برد.

« وَ کٰانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً -زیرا خداوند بر مؤمنان مهربان است.» [44]

آنچه گفتیم دربارۀ رحمت خدا به مؤمنان در دنیا بود،اما در آخرت بارزترین تجلّیات رحمت خدا در دو چیز است:

یکی در سلامت.یا سلام،تحیتی از سوی خدا به آنها.«فرشتگان از هر در بر آنها داخل می شوند«سلام بر شما به سبب شکیبایی که ورزیدید»پس سرای آخرت چه سرای خوبی است». (1) «هر آینه پرهیزگاران در بهشتها و چشمه ساران هستند.داخل شوید در آن به امن و سلامت». (2) این تحیت افزون بر معنی ظاهر یعنی«سلام علیکم»به معنی سلامت جسمی است از نقص عضو و تندرستی و سلامت روحی است از اخلاق ناپسند و صفات منفی.و نیز سلامت اجتماعی و اقتصادی است.و در نتیجه کمال در همۀ جوانب زندگی،زیرا تحیت طلب زندگی است و مؤمنان تحیت را با سلام به یکدیگر ارزانی می دارند و این اشارت است به پاکی و صفای دلها.

« تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلاٰمٌ -روزی که با او دیدار کنند،درودشان این است:«سلام».» دوم به پاداش:

« وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً -خدا برایشان پاداشی کرامند آماده کرده است.» چرا می گوید:«آماده کرده است»؟ زیرا مهیا کردن معنی تدریجی در بر دارد.یعنی هر مرحله بعد از مرحلۀ

ص :285


1- 24) -الرعد23/ و 24.
2- 25) -الحجر45/ و 46.

دیگر.هر بار که عمل خیری انجام می دهند به اجرشان چیزی افزوده می شود.خدا پاداش خود را کرامند بر شمرده:

زیرا واقعا پاداش جزیل است.زیرا پاداش دهنده کریم است.و از صفات کریم این است که پاداش را بیش از استحقاق عطا می کند.

دیگر آن که این پاداش که عطا می شود انسان را گرفتار مذلت نمی کند و به کرامت انسان لطمه ای وارد نمی آورد.

[45]

سپس قرآن نقش رسول اللّٰه را در زندگی بیان می کند و تأکید به آن می کند.و از آن جا که قرآن و بویژه در این سوره به مقتدا بودن رسول اللّٰه تأکید می شود،از این آیه نقش مؤمنان هم استنباط می گردد.

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً -ای پیامبر ما تو را فرستادیم تا شاهد و مژده دهنده و بیم دهنده باشی.» مراد از شاهد این است که پیامبر به وسیلۀ رفتار پسندیده اش دلیل و میزان است.انسان را به شناخت خودش هدایت می کند و به او می نمایاند که در برابر خدا چه وظایفی دارد. /10 مؤمنان را به بهشت بشارت می دهد و عصیانگران را از آتش بیم می دهد.

[46]

ولی پیامبر به این اکتفاء نمی کند بلکه او به وسائل گوناگون شرعی مردم را به سوی حق دعوت می کند.

« وَ دٰاعِیاً إِلَی اللّٰهِ بِإِذْنِهِ -و مردم را به فرمان خدا به سوی او بخوانی.» هیچ کس نمی تواند خود را داعی الی اللّٰه بخواند مگر آن که خود را کامل کرده باشد و در زمرۀ آن گروه که آنها را گروه خدا نامیده اند درآید.سپس خدا به او چنین اجازه ای دهد آن هم از طریق وحی.چون پیامبران و اوصیاء آنان.یا غیر مستقیم از خلال ارزشهای الهی.چه بسا انسان پندارد که مردم را به خدا دعوت می کند ولی در واقع آنها را به سوی شیطان فرا می خواند.

از پیامبر(ص)روایت شده-هنگامی که او را از معنی بعضی از نامهای ایشان پرسیدند-که گفت:«اما داعی:من مردم را به دین پروردگارم

ص :286

-عز و جل-دعوت می کنم.اما نذیر زیرا مردمی را که نافرمانی من می کنند بیم می دهم و اما بشیر کسانی را که از من فرمان برند به بهشت بشارت می دهم».

پیامبر همانند خورشید است در منظومۀ خود که پرتو معنوی او به مردم می رسد.آیا نور وحی بر زندگی نمی تابد؟ « وَ سِرٰاجاً مُنِیراً -و چراغی تابناک باشی.» هم چنان که نور در همه جا می تابد معارف قرآنی و احکام شرع و تعالیم پیامبر بر همه نواحی حیات پرتوافکن است.از این جا در دو واژۀ چراغ و تابناک برنامه های مفصل در رسالت نبی کریم و سیرت او را در می یابیم.

رسول مردم را فقط به خدا دعوت نمی کند و به بشارت و انذار نمی پردازد بلکه برنامه هایی /10 برای تقرب ما به خدا در برابر ما می نهد تا ما را به بهشت برساند و از عذاب آتش دور گرداند.

سؤالی که پیش می آید این است که چرا به چراغ تنها اکتفاء نکرد و تابناک را نیز بر آن افزود.جواب این است که می خواهد صفت نورافشانی و پرتوافکنی مستمر را در وجود رسول(ص)بیان کند.چراغ ممکن است گاه روشن باشد و گاه خاموش،در حالی پیامبر همواره روشن و تابناک است،و حتی بعد از وفات او.

زیرا پرتو او رسالت و سیرۀ اوست و آن دو نیز تا ابد باقی هستند.

[47]

در برابر این رسالت که رسول(ص)و پیروانش حامل آن به سوی مردم هستند دو حالت هست:

اول:ایمان و تسلیم همان که دارندگان آن را به رستگاری در دنیا و آخرت می برند و باید رسول اللّٰه مردم اطراف خود را به این نتایج بشارت دهد.

« وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ فَضْلاً کَبِیراً -و مؤمنان را بشارت ده که از سوی خداوند بر ایشان فضیلتی بزرگ آمده است.» [48]

دوم:عصیان به کفرورزی و نفاق.در برابر اینان رسول(ص)باید مقاومت کند،ولی نباید که بر آنان خشم گیرد یا علیه آنان کینه ورزد.پیامبر خدا باید دلش قطعه ای از رحمت و عطوفت باشد حتی با دشمنانش.

ص :287

این پیامبر رحمت را کفار و مشرکان از خانۀ خود-مکه-راندند.او نخست به طائف رفت در طائف نیز سنگ بر پاهایش زدند تا خونین شد پیامبر چشم در آسمان می گردانید و می گفت:«خداوندا،قوم مرا هدایت کن،آنان نمی دانند».

سپس پیروزمندانه به مکه آمد در حالی که در اندیشۀ انتقام نبود و گفت:بروید شما آزادشدگان هستید.این است پایداری واقعی که انسان حتی از لحاظ عاطفی هم مقاومت ورزد.

« وَ لاٰ تُطِعِ الْکٰافِرِینَ وَ الْمُنٰافِقِینَ -و از کافران و منافقان اطاعت مکن و آزارشان را واگذار.» اما پیامبران از کجا روحیۀ استقامت کسب می کنند؟از توکل به خدا.ولی اگر بر خود یا بر دیگران متکی باشد هرگز قادر به تحمل آن نخواهد بود.

در خور ملاحظه است که قرآن امر به توکل می کند،هنگامی که به مسالمت با دشمنان یا صبر در برابر ستم آنها فرمان می دهد.چنان که می فرماید:«اگر آنان به صلح متمایل شدند تو نیز به صلح بگرای و بر خدا توکل کن».

شاید سبب این باشد که مبادرت به حمله بر دشمن بسا در اثر ترس از آنها باشد و هر کس بر خدا توکل کند ترس در دل او نیست.از این رو به کس تجاوز نمی کند حتی از آنان هم انتقام نمی گیرد،تا زمانی که برای ایجاد خطر متشکل نشده باشند.

« وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَکِیلاً -و بر خدا توکل کن که خدا کارسازی را بسنده است.» زمانی که خدا پیامبرش را به توکل فرا می خواند به همان عبارت«بر خدا توکل کن»اکتفاء نمی کند بلکه جمله«خدا کارسازی را بسنده است»را از پی آن می آورد و این بدان سبب است که نباید توکل را به اتکاء به این و آن آمیخت.پس زمانی که صدا به شعار اسلام بر می داریم نباید به غرب یا به شرق هم متکی باشیم.

هرگز...خدا کارسازی و کفایت را بسنده است.

ص :288

[سوره الأحزاب (33): آیات 49 تا 54]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نَکَحْتُمُ اَلْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمٰا لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهٰا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِیلاً (49) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَکَ أَزْوٰاجَکَ اَللاّٰتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ مٰا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمّٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلَیْکَ وَ بَنٰاتِ عَمِّکَ وَ بَنٰاتِ عَمّٰاتِکَ وَ بَنٰاتِ خٰالِکَ وَ بَنٰاتِ خٰالاٰتِکَ اَللاّٰتِی هٰاجَرْنَ مَعَکَ وَ اِمْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرٰادَ اَلنَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَهٰا خٰالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنٰا مٰا فَرَضْنٰا عَلَیْهِمْ فِی أَزْوٰاجِهِمْ وَ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ لِکَیْلاٰ یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (50) تُرْجِی مَنْ تَشٰاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ مَنِ اِبْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکَ ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لاٰ یَحْزَنَّ وَ یَرْضَیْنَ بِمٰا آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا فِی قُلُوبِکُمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَلِیماً (51) لاٰ یَحِلُّ لَکَ اَلنِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ وَ لاٰ أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوٰاجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ یَمِینُکَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً (52) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ اَلنَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلیٰ طَعٰامٍ غَیْرَ نٰاظِرِینَ إِنٰاهُ وَ لٰکِنْ إِذٰا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذٰا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لاٰ مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذٰلِکُمْ کٰانَ یُؤْذِی اَلنَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَسْتَحْیِی مِنَ اَلْحَقِّ وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ذٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذٰلِکُمْ کٰانَ عِنْدَ اَللّٰهِ عَظِیماً (53) إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (54)

ص :289

معنای واژه ها

50[افاء اللّٰه علیک]

:غنایم و انفال به تو داده است.

51[ترجی]

:ارجاء به تأخیر انداختن است.

[و تؤوی]

:ایواء به معنای جا و پناه دادن به کسی است.

مراد این است که آنها را به خودت نزدیک کن.

53[غیر ناظرین اناه]

:أنی الطعام یأنی:غذا پخته و آماده شد.یعنی بی آن که پخته و آماده شدن غذا را انتظار کشید.

خدا نگهبان هر چیزی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آیات سخن از رابطۀ زناشویی،میان پیامبر(ص)و بعضی از زنان اوست.پیش از ورود در بحث به دو مورد توجه باید کرد:

اوّل:وجود آیاتی در قرآن کریم که رسول(ص)را از برخی از امور نهی

ص :290

می کند یا برخی چیزها را بر او واجب می شمارد یا او را به سبب برخی از کارهایش سرزنش می کند یا بعضی اسرار او را فاش می سازد چنان که در ازدواجش با زینب دختر جحش،همه اینها دلیل بر این است که قرآن از سوی خودش نیست بلکه وحی خداست.لحن قرآن حاکی از این است که متکلم دیگری است غیر از او،زیرا اگر متکلم خود او بود نه خود را سرزنش می کرد و نه نهی از چیزی.

دوم:در قرآن همان گونه در احادیث،بعضی از احکام خاص پیامبر(ص) آمده است.مثل وجوب نماز شب بر او یا جایز بودن بیش از چهار زن عقدی و نیز زناشویی با هر زن که خود را به او هبه کند و خصوصیات دیگری که پاره ای علما شمار آنها را به هفده خصوصیات رسانده اند.با آن که /10 دیگری از این مواهب برخوردار نیست اگر چه از رهبران دینی اسلامی باشد ولی از آن می توان استنباط کرد که پیشوا می تواند از امتیازاتی برخوردار باشد و شایسته است که جامعه آنها را بشناسد و مراعات کند.از همۀ این امور مهمتر ارزشی است که باید به وقت رهبر داد.

با آن که همۀ افراد جامعه حق دارند که خود را به رهبر نزدیک کنند ولی باید این نکته را هم بفهمند که رهبر نیز وقتش محدود است،پس نباید نشستن در مجلس او را به درازا کشانند به این عنوان که می خواهند از علم و تجارب او استفاده کنند مگر به مقدار نیاز و ضرورت.و این برای این است که نفع وجود او به همگان برسد،زیرا اگر رهبر بنا باشد وقت خود را در موضوعات بی فایده بگذراند دیگر برای نظر کردن در امور ملک و ملت وقتی برایش باقی نخواهد ماند.مثل مطالعه،یا تفکر یا تصمیم گیری یا ترتیب نقشه ها برای کار.مسلم است که چون دستگاه رهبری ناتوان باشد زیانش به همۀ افراد جامعه می رسد.

از این رو است که در آیات این بخش مردم را از بیگاه به حضور رسول اللّٰه رسیدن و مدتی دراز نشستن و سخنان بیهوده گفتن،نهی می نماید یا آن که آن قدر بنشینند تا طعام حاضر شود.با همۀ اینها رهبری نباید رابطه اش را با مردم قطع کند تا از مردم دور افتد.

ص :291

شرح آیات:

[49]

اگر کسی زنی را عقد کند ولی پیش از آن که با او نزدیکی کند طلاقش گوید،نگه داشتن عده بر آن زن واجب نیست.بلکه می توان بلافاصله با مرد دیگری زناشویی کند ولی مرد باید نصف مهر مقرر را به او بدهد ولی بهتر است که چیزی چون طلا یا لباس بر آن بیفزاید تا کسر شأن او را میان همگنان جبران نماید.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمٰا لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهٰا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِیلاً -ای کسانی که ایمان آورده اید،چون زنان مؤمن را نکاح کردید و پیش از آن که با آنها نزدیکی کنید طلاقشان گفتید شما را بر آنها عده ای نیست که به سر آرند.پس آنان را برخوردار کنید و به نیکوترین وجه رهایشان کنید.» یعنی بدون نزاع و جدال یا وارد آوردن تهمت از سوی یکی به دیگری تا بتواند جدایی را توجیه کند.یا آن که از او داغ دل بستاند.این حکم لازم است که در تمام عقود اجتماعی و مالی اجرا گردد.

[50]

سپس به بیان برخی از احکام ازدواج به نسبت به رسول اللّٰه(ص) می پردازد.ازدواج از شؤون بشری است که شایسته است پیامبران بدان اهتمام ورزند،زیرا پیامبران مقتدای مردم هستند،در همۀ شؤون از جمله امور اجتماعی.

پس نباید پیامبر به این عنوان که پیامبر است در ازدواج برای خود منعی ایجاد کند.

ازدواجهای پیامبر(ص)بر سه نوع هستند:

اول آن که:از یک جهت با مردم همسان است و از جهتی مخالف مثلا مثل همۀ مردم زنی به رسول خدا حلال می شود بعد از عقد و مهر ولی از آن جهت که هر تعداد زن برای پیامبر جائز است و مردم دیگر فقط می توانند چهار زن بگیرند پیامبر با مردم دیگر تفاوت می یابد.

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَکَ أَزْوٰاجَکَ اللاّٰتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ -ای پیامبر بر تو حلال کردیم زنانی را که مهرشان را داده ای.»

ص :292

حمادة الحلبی گوید از امام صادق(ع)در معنی این آیه پرسیدم که چند زن بر آن حضرت حلال بود فرمود:هر چه اراده می کرد. (1)

دوم:آن گونه ازدواج که همانند ازدواج دیگر مؤمنان است مثل ازدواج با کنیزان و خویشاوندان.

« وَ مٰا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمّٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلَیْکَ -و آنان را که به عنوان غنایم جنگی که خدا به تو ارزانی داشته است مالک شده ای.» کنیز زنی است که انسان مالک او شده و او یا در جنگ اسیر شده و یا او را خریده اند.قرآن به تعبیر«مالک شده ای»اکتفاء نکرد،بلکه«به عنوان غنایم جنگی»را نیز به آن افزود تا به پیامبر بگوید که ازدواج بدون پرداخت بها ممکن نیست پس اگر با پرداختن بها یا مهر نیست به وسیله اسیر گرفتن باشد که در آن نیز زحمت و رنجی در مقابل ازدواج برده می شود.

از کسانی که بر رسول خدا(ص)جایز است که با آنها ازدواج کند نزدیکان و خویشاوندان است:

« وَ بَنٰاتِ عَمِّکَ وَ بَنٰاتِ عَمّٰاتِکَ وَ بَنٰاتِ خٰالِکَ وَ بَنٰاتِ خٰالاٰتِکَ اللاّٰتِی هٰاجَرْنَ مَعَکَ -دختر عموها و دختر عموها و دختر داییها و دختر خاله های تو را که با تو مهاجرت کرده اند.» اما آنها که با او مهاجرت نکرده اند و در مکه مانده اند ازدواج پیامبر(ص) با آنها جایز نیست.

سوم:احکامی که فقط به رسول اللّٰه امتیازی می دهد نه دیگر مؤمنان،و آن زنی است که خود را به پیامبر هبه کند.رسول اللّٰه(ص)می تواند با او ازدواج کند.

نه دیگری.

« وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرٰادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَهٰا خٰالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ -و نیز زن مؤمنی را که خود را به پیامبر بخشیده

ص :293


1- 26) -نور الثقلین،ج 4،ص 291.

باشد هر گاه پیامبر بخواهد او را به زنی گیرد.این حکم ویژۀ تو است نه دیگر مؤمنان.» در این آیه تأکید شده که این موهبت و امتیاز ویژۀ پیامبر است نه شخص دیگر از مؤمنان.

حلبی گوید:از امام صادق(ع)پرسیدم در باب زنی که خود را به پیامبر هبه می کند،آیا بدون مهر است؟امام فرمود:

«این مخصوص پیغمبر است.اما برای غیر او جایز نیست تا در عوض،پیش از دخول به او چیزی به او دهد،کم یا زیاد حتی یک جامه یا یک درهم». (1)

از محمد بن قیس از امام باقر روایت شده که:

«زنی از انصار نزد پیامبر(ص)آمد،و بر او داخل شد و آن حضرت در خانۀ حفصه بود.زن خود را به جامه و شانه زدن موی آراسته بود.چون وارد شد گفت:یا رسول اللّٰه،زن از شوهرش خواستگاری نمی کند و من زنی بدون شویم.مدتی است که شوهری ندارم و نیز صاحب فرزندی نیستم.آیا شما را نیازی هست.اگر نیازی هست،خود را به تو می بخشم،اگر بپذیری.پیامبر گفت:نیک است و در حق او دعا کرد.سپس گفت:ای زن انصاری!خدا تو را از پیامبر خود پاداش خیر دهد.

مردان شما مرا یاری کردند و زنانتان به من میل نمودند.حفصه به او گفت:چه زن کم حیایی هستی و در برابر مردان چه جسارتی نشان می دهی.پیامبر فرمود،ای حفصه از سرزنش او باز ایست که او از تو بهتر است.به پیامبر خدا رغبت کرده و تو او را ملامت می کنی و عیب می گیری.سپس به او گفت:بازگرد،خدا تو را رحمت کند.که به سبب میل کردنت به رسول خدا،خدا بهشت را بر تو واجب کرد.بعدا به تو خبر خواهم داد.در این حال خدای عز و جل این آیه را فرستاد«و زن مؤمنی که خود را به پیامبر بخشیده باشد،هر گاه پیامبر بخواهد او را به زنی گیرد این حکم ویژه توست نه دیگر مؤمنان».پس خدای تعالی هبه کردن آن زن خود را به

ص :294


1- 27) -همان منبع.

پیامبرش بر او حلال نمود و این برای دیگران حلال نیست».

تأکید چهارم که قرآن می افزاید این است که می گوید این حکم مخصوص پیامبر است و مؤمنان را در ازدواج احکام دیگری است که با آنچه خاص پیامبر است فرق می کند.

« قَدْ عَلِمْنٰا مٰا فَرَضْنٰا عَلَیْهِمْ فِی أَزْوٰاجِهِمْ -ما می دانیم دربارۀ زنانشان و کنیزانشان چه حکمی کرده ایم.» از جمله وجوب مهر است که هیچ کس بجز پیامبر حق ندارد بدون مهر با زنی ازدواج کند.و سبب این است که مهر واجب شده تا زنان را در برابر هرزگیهای بعضی از مردان شهوت ران ضمانت کند.ولی پیامبر معصوم است از این که به زن خود ستم روا دارد و تا دیگر برای کسی در این باب جای سخن نماند چنین گوید:

« لِکَیْلاٰ یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -تا برای تو مشکلی پیش نیاید و خدا آمرزنده و مهربان است.» [51]

در ادامۀ مطلب باز هم جنبۀ دیگری از امتیازات پیامبر را در امر ازدواج بیان می دارد که می فرماید:

« تُرْجِی مَنْ تَشٰاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکَ ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَ لاٰ یَحْزَنَّ وَ یَرْضَیْنَ بِمٰا آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا فِی قُلُوبِکُمْ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلِیماً حَلِیماً -از زنان خود هر که را خواهی به نوبت مؤخّر دار و هر که را خواهی با خود نگه دار.و اگر از آنها که دور داشته ای یکی را بطلبی،بر تو گناهی نیست.و در این گزینش و اختیار باید که شادمان باشند و غمگین نشوند و از آنچه همگیشان را ارزانی می داری باید که خشنود گردند.و خدای داند که در دلهای شما چیست و خداست که دانا و بردبار است.» مفسران در این باب دو گروه شده اند:

اول:آنها که این آیه را به آیۀ ما قبل ربط می دهند و می گویند«از زنان خود هر که را خواهی به نوبت مؤخردار و هر که را خواهی با خود نگه دار»،خطابش به

ص :295

پیامبر است.که می توانی از آنان که خود را به تو هبه می کنند،هر کدام را بخواهی بپذیری و با او ازدواج کنی یا رد کنی.اینان در رأی خود به خبری که حلبی از امام صادق(ع)روایت می کند،استناد می کنند.که از معنی آیه پرسید.حضرت فرمود:

«با خود نگه دار یعنی نکاح کند و به نوبت مؤخردار یعنی نکاح نکند». (1)

دوم:آنهایی که آن را به آزاد بودن رسول اللّٰه در تقسیم وقتش میان زنانش هر گونه که بخواهد تفسیر می کنند.

بنا بر این رأی یعنی ای پیامبر خدا می توانی نزد هر کس از آنها که بخواهی بخوابی و دیگران را ترک گویی.یا اگر شبی را به یکی از آنان اختصاص دادی می توانی اگر صلاح در آن باشد نوبت او را به وقت دیگری موکول کنی.و این امر احتمال نزاع میان زنان را از بین می برد زیرا می دانند که تصمیم فقط با شوی او نه با این زن یا آن زن.

[52]

در آیات پیشین سخن از چیزهایی بود که بر رسول حلال می شد اکنون سخن از چیزهایی است که بر او حرام است.

« لاٰ یَحِلُّ لَکَ النِّسٰاءُ مِنْ بَعْدُ وَ لاٰ أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوٰاجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلاّٰ مٰا مَلَکَتْ یَمِینُکَ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ رَقِیباً -بعد از این زنان هیچ زنی بر تو حلال نیست و نیز زنی به جای ایشان اختیار کردن هر چند تو را از زیبایی او خوش آید.مگر آنچه به غنیمت به دست تو افتد.و خدا مراقب هر چیزی است.» در این آیه چند قول است:

1-معنی آیه همان چیزی باشد که از ظاهرش فهمیده می شود.یعنی پس از نزول این آیه برای پیامبر جایز نیست که بر آن نه زن زنی دیگر بیفزاید و نه این که یکی از آنها را طلاق گوید و جای او زن دیگر بگیرد.بجز کنیزان.

2-در این جا روایاتی است که با این رأی مخالف است،زیرا بعید است

ص :296


1- 28) -نور الثقلین،ج 4،ص 293.

که برای انسان معمولی جایز باشد که زنش را عوض کند و برای پیامبر جایز نباشد.

پس تفسیر آیه این است که جز آنها که بر تو حلال کرده ایم یعنی آنهایی که در آیه «50»از آنان نام برده شده زنان دیگر بر تو حرام است.بنا بر معنی اول آزادی پیامبر در ازدواج متوقف می شود.تا مردم بدانند که ازدواج پیامبر به هدف شهوترانی نیست بلکه هدف والایی دارد.مثلا یک بار با زنی که چند بار شوی او طلاقش داده ازدواج می کند تا عفتش لکه دار نشود یا با زنی ازدواج می کند تا عشیره اش را به طرف خود متمایل سازد.یا با زنی ازدواج می کند تا یک رسم جاهلی را که با مطلقۀ فرزندخواندگان ازدواج کردن را جایز نمی شمردند باطل سازد.

[53]

سپس خدای بزرگ رابطۀ میان پیامبر و کسانی را که به خانه اش آمد و شد دارند بیان می دارد و آنان را آداب معاشرت می آموزد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّٰ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلیٰ طَعٰامٍ غَیْرَ نٰاظِرِینَ إِنٰاهُ -ای کسانی که ایمان آورده اید!به خانه های پیامبر داخل مشوید،مگر شما را به خوردن طعامی فرا خوانند بی آن که منتظر بنشینید تا طعام حاضر شود.» 1-داخل شدن به خانه پیامبر باید با اجازۀ قبلی باشد.

2-هنگام دعوت به طعام نباید زودتر از موعد رفت و به انتظار طعام نشست.زیرا از آداب مهمان شدن در خانه های دیگران یکی این است که باید در وقت مناسب داخل شد.زیرا به مهمانی رفتن در آغاز روز و به انتظار طعام دقیقه شماری کردن موجب دستپاچگی صاحب خانه می شود.در خبر آمده است که پیامبر در عروسی زینب ولیمه ای داد.خرما و سویق و کشتن گوسفند.و انس را گفت که اصحاب را فرا خواند.آنها فوج فوج از پی یکدیگر می آمدند.انس گفت:

یا رسول اللّٰه دیگر کسی را ندیدم که دعوت کنم.پیامبر گفت:غذای خود بردارید.

چون مردم متفرق شدند سه نفر ماندند و هم چنان گفتگو می کردند.پیامبر(ص) برخاست /10 تا آنها هم برخیزند.در حجره ها گشتی زد و بیامد بازهم آن سه تن در جای خود نشسته بودند.حضرت رسول(ص)مردی بود بسیار با حیا.پس بار دیگر

ص :297

بازگشت.آنها وقتی که پیامبر را دیدند که باز می گردد بازگشتند.و این آیه آمد. (1)

3-چون شما را دعوت کرد داخل شوید و حیاء مانع آن نشود که دعوت پیامبر را اجابت کنید.

« فَإِذٰا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا -و اگر شما را فرا خواندند داخل شوید و چون طعام خوردید پراکنده گردید.» و در نزد پیامبر منشینید حتی اگر هدف مهمی هم داشته باشید مانند استفاده از سخن او یا از سخن دیگران.

« وَ لاٰ مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ -نه آن که برای سرگرمی سخن آغاز کنید.» قرآن سپس به بیان پی آمد این نهی می پردازد که نشستن چه بسا به خارج شدن پیامبر از خانه و آزار او بینجامد.و زندگی خانوادگی یا سیاسی او را دچار اختلال کند.

« إِنَّ ذٰلِکُمْ کٰانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ -هر آینه این کارها پیامبر را آزار می دهد و او از شما شرم می دارد ولی خدا از گفتن حق شرم نمی دارد.» 4-بر مهمان است که حرمت خانه را حفظ کند و از آنچه در آن جا جایز نیست بپرهیزد.اگر از روی نیاز با زنان خانه کاری دارد باید از روی ادب با آنان سخن گوید و به مقدار حاجت و از آن سوی حجاب.پس از آمدن این آیه گفتگو با زنان پیامبر جز به این کیفیت منع شد.

« وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ -و اگر از زنان پیامبر چیزی خواستید از پشت پرده بخواهید.» حکمت این قانون این است که از گناه در امان مانند و این جز به پاکی قلب میسر نمی شود. /10 و این پاکی قلب میسر نمی شود مگر به دور شدن انسان از

ص :298


1- 29) -جوامع الجامع،طبرسی،ج 2،ص 333.این کتاب از سوی بنیاد پژوهشهای اسلامی ترجمه شده که در مرحلۀ چاپ قرار دارد.

اسباب معصیت و یکی از اسباب معصیت سخن گفتن زن با مرد است هر گاه میان آنها حجابی نباشد و این غریزۀ زن و مرد است که بسا در این مواقع به هم تمایلی حاصل کنند و کار به معصیت کشد.

« ذٰلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ -این کار هم برای دلهای شما و هم برای دلهای آنها پاک دارنده تر است.» چون پیامبر این حقیقت را درک می کرد و نمی توانست آن را بپذیرد ناراحت می شد.

« وَ مٰا کٰانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ -شما را نرسد که پیامبر خدا را بیازارید.» ولی خدا راه بر دلهای بیمار و شایبه ناک برمی بندد و بر این مشکل نقطۀ پایان می نهد و ازدواج زنان او را بعد از مرگش حرام می نماید:

« وَ لاٰ أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً -و نه آن که زنهایش را بعد از او هرگز به زنی گیرید.» با ملاحظۀ سبب نزول این آیه در می یابیم که این حکم به زنان پیامبر اختصاص یافت،زیرا منافقین به بعضی از آنها نظر داشتند و آرزومند آن بودند که پس از وفات پیامبر با آنها زناشویی کنند ولی خدا این ازدواج را حرام ساخت.

احترام خانۀ رسالت اقتضا داشت که زنان پیامبر در میان مردم ظاهر نشوند و با مردان جز از پشت پرده سخن نگویند و حال آن که این امور برای زنان دیگر در صورتی که حدود شرع را در حجاب و عفاف رعایت کنند منعی ندارد.

علی بن ابراهیم گوید:وقتی که این آیه نازل شد که«پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و زنانش مادران آنها هستند»ازدواج زنان پیامبر بر مسلمانان حرام شد.طلحه خشمگین شد و گفت:محمد زنانش را بر ما حرام کرد /10 ولی او خود با زنان ما ازدواج می کند.اگر محمد از دنیا برود بین خلخالهای زنانش خواهیم نشست همان گونه که او بین خلخالهای زنان ما می نشیند.خدای عز و جل این آیه نازل کرد:«شما را نرسد که پیامبر خدا را بیازارید و نه آن که زنهایش را بعد از او

ص :299

هرگز به زنی گیرید». (1)

چه بسا هدف این منافقین آزار دادن رسول اللّٰه بود ولی آنها این قصد را در دل می نهفتند و یا توجیهاتی برای آن می آوردند.مثلا اگر او می تواند با زنان ما ازدواج کند عکس آن هم باید درست باشد ولی خدا نیز آنان را به کنایه مورد تهدید قرار می دهد:

« إِنَّ ذٰلِکُمْ کٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیماً -این کار در نزد خدا گناهی بزرگ است.» تفسیر دیگری نیز از این آیه هست که چهرۀ دیگری از جنبۀ حکیمانۀ آن را بیان می دارد.زنان پیامبر در موقعیتی بودند که بعضی ها را که طالب قدرت و شهرت بودند به طمع ازدواج با آنها می انداخت.تا از مکانتی اجتماعی برخوردار شوند یا کم کم خود را از اهل بیت آن حضرت به حساب آورند.و منعی که از سوی خدا آمده برای جلوگیری از این گونه سوء استفاده هاست.

شاید این آیه به گونه ای ناآشکار به این نکته اشاره داشته باشد که بهره برداری از موقعیت زنان پیامبر برای دستیابی به موقعیتهای سیاسی یا اجتماعی جایز نیست؛امری که-متأسفانه-بعد از رحلت پیامبر خدا(ص)در میان مسلمانان عملا رخ داد.

[54]

خدای تعالی آن گاه به منافقین تأکید می کند که او از حقیقت حالشان آگاه است:

« إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً /10 أَوْ تُخْفُوهُ -اگر چیزی را آشکار کنید یا مخفی دارید.» یعنی بدان تصریح کنید تا در پس پردۀ توجیهات مخفی دارید تا کسانی را که نمی دانند بفریبید.

« فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً -در هر حال خدا به هر چیزی آگاه است.»

ص :300


1- 30) -نور الثقلین،ج 4،ص 298.

بالآخره،این آیۀ شریفه جا دارد چون چراغی فرا راه مسلمانان قرار گیرد تا در هر جا رهبر خویش را محترم دارند و برای او بر عهدۀ خود حقوقی قایل شوند تا رهبر هم مجال آن یابد که به نیکوترین وجه به خدمت امت اسلامی قیام کند و به اهداف خود نایل آید.

[سوره الأحزاب (33): آیات 55 تا 62]

اشاره

لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبٰائِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰائِهِنَّ وَ لاٰ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰاءِ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰاءِ أَخَوٰاتِهِنَّ وَ لاٰ نِسٰائِهِنَّ وَ لاٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ وَ اِتَّقِینَ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً (55) إِنَّ اَللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی اَلنَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (56) إِنَّ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً مُهِیناً (57) وَ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ بِغَیْرِ مَا اِکْتَسَبُوا فَقَدِ اِحْتَمَلُوا بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (58) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ اَلْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلاٰ یُؤْذَیْنَ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (59) لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْمُرْجِفُونَ فِی اَلْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لاٰ یُجٰاوِرُونَکَ فِیهٰا إِلاّٰ قَلِیلاً (60) مَلْعُونِینَ أَیْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً (61) سُنَّةَ اَللّٰهِ فِی اَلَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اَللّٰهِ تَبْدِیلاً (62)

ص :301

معنای واژه ها

55[جناح]

:گناه.

59[یدنین علیهن]

:فرو پوشند.

[جلابیبهنّ]

:جلباب پوشش زن است که بدان وسیله سر و صورت خویش را می پوشاند.

60[و المرجفون]

:ارجاف،پراکندن باطل و اخبار دروغ است.

[لنغرینک بهم]

:اغراء به معنای فراخواندن به انجام کاری با تشویق و ترغیب به آن.مراد این است که ما ای پیامبر خدا تو را بر آنان چیرگی و تسلط می بخشیم.

بر او درود فرستید و سلام کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس نیز دنبالۀ سخن از زنان پیامبر است و ضرورت حجاب کردن آنهاست از بیگانگان؛اعم از زنان یا مردان مگر در مواردی که استثنا شده باشد.

این زنان باید از زنان غیر مؤمن هم حجاب کنند،زیرا ممکن است که زنان غیر مؤمن با آنان همنشین شوند،سپس نزد مردان روند و جمال آنان را بر ایشان وصف کنند،زیرا آنان از لحاظ دینی در این عمل خود منعی نمی بینند.

سپس دنبالۀ سخن از زنان پیامبر به خود پیامبر کشیده می شود و پیش از این گفتیم که رابطه میان خانوادۀ پیامبر(ص)و خود پیامبر(ص)رابطۀ استواری است،

ص :302

زیرا بنا بر مثل«پشت سر هر مرد بزرگی زنی قرار دارد».باید خانوادۀ مردی به آن عظمت خانواده ای صالح و مبارک و در خور عظمت او باشد.

پس از این آیه خدای تعالی ما را فرا می خواند که بر پیامبر اکرم درود فرستیم زیرا خدا و فرشتگان بر او درود می فرستند.دنباله سخن آزاری است که در زمان حیات آن حضرت از منافقین به او رسیده است و نیز بعد از وفاتش.بعد از وفات از آن رو که برنامه های او را اجرا نکردند و در برابر او مسئولیتهای خود را به انجام نرسانیدند.قرآن آن کسانی را که به آزار وی می کوشیدند تهدید کرده که از شهر اخراج خواهند شد و ریشه آنها بر کنده خواهد گشت.همچنین زنان مؤمنه را توصیه می کند به ضرورت حجاب،و نگهداشتن خود از آزار منافقان و کسانی که در دلهایشان شایبۀ ریب و ریاست.

شرح آیات:
اشاره

[55]

در این آیه پاره ای از حدود حجاب را بیان می دارد و نیز کسانی را بر می شمارد /10 که زنان پیامبر می توانند از آنها حجاب نکنند.

« لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْهِنَّ -زنان را گناهی نیست.» یعنی زنان پیامبر مورد عتاب واقع نمی شوند اگر از کسانی که در این آیه آمده است حجاب نکنند:

« فِی آبٰائِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰائِهِنَّ وَ لاٰ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰاءِ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لاٰ أَبْنٰاءِ أَخَوٰاتِهِنَّ -اگر در نزد پدر و پسر و برادر و برادرزاده و خواهرزاده.» بدون حجاب ظاهر گفتگو کنند.و سپس می افزاید:

« وَ لاٰ نِسٰائِهِنَّ وَ لاٰ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُنَّ -و زنان همدین خود یا کنیزان خود.» کنیزان را استثناء کرد،زیرا اگر مقرر بود که از آنان نیز حجاب کنند موجب حرج و تکلیف ما لا یطاق می شد،زیرا کنیزان اگر چه از جوامع کافر باشند از آن جوامع بریده اند و هیچ رابطه ای با آن ندارند.در آیه لطیفه ای است که مفسران

ص :303

متعرض آن شده اند و آن سکوت از دایی و عمو است.پس زنان پیامبر حق نداشتند نزد این دو بنشینند.زیرا دایی و عمو نیز پسرانی داشتند که نسبت به آن زنان بیگانه بودند و بسا دایی و عمو برای پسر خود برادرزاده یا خواهرزادۀ خود را(که زوجۀ پیامبر بود)وصف می کردند.قانون حجاب از زنان پیامبر تسری می کند و شامل همۀ زنان مسلمان می شود /10 جز حجاب از دایی و عمو که خاص زنان پیامبر(ص)است.

در آیه سخنی از پدر شوهر و پسر شوهر به میان نیامده،زیرا عملا وجودی نداشتند.یعنی پیامبر(ص)نه دارای پدر بود و نه پسر.آن گاه قرآن زنان پیامبر را به تقوا فرمان می دهد.

« وَ اتَّقِینَ اللّٰهَ -و باید که از خدا بترسید.» این تأکید به دو سبب است:

یکی آن که:زنان پیامبر نپندارند حال که با رسول اللّٰه پیوند دارند دیگر از هر مسئولیتی مبرّی هستند.بلکه مهمتر از پیوند ظاهری،پیوند واقعی و معنوی است که جز با پرهیزگاری میسر نشود.

دوم:تقوا برترین عاملی است برای حفظ انسان از تعدی از حدود شریعت.

و تا در کسی روح تقوی نباشد نمی تواند ملتزم به بسیاری از احکام شرع باشد.

طبیعت بشر این است که دلش می خواهد آزاد و بی بندوبار باشد و هیچ چیز مانع این آزادی و بی بندوباری همانند تقوی نیست.در یکی از تفاسیر آمده است که نقل کلام از غیبت به خطاب که«از خدا بترسید»دلیل بر تأکید در امر حجاب است یعنی به راه تقوی بروید در آنچه بر شما امر شده،و به آن گردن نهید. (1)

« إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیداً -که خدا بر هر چیزی ناظر است.»

صلوات و درود بر پیامبر

[56]

پس از بیان عظمت و اعتلای مقام رسول اکرم(ص)اکنون این امتیاز

ص :304


1- 31) -تفسیر جوامع الجامع،ص 377.

را بر او ارزانی می دارد که از مؤمنان می خواهد که بر او صلوات فرستند و تسلیم فرمانروایی او باشند.پس محیط اجتماعی کمال نمی یابد مگر از خلال صلوات بر محمد(ص)و تسلیم در برابر او.اکنون بنگریم که معنی صلوات چیست؟ اصل معنی صلاة تعطف و مهربانی است-چنان که پیش از این گفتیم- /10 اما صلوات بر پیامبر،دعاء به درگاه خداوند است تا بر او رحمت فرستد و درجتش را فرا برد و به مقام محمود رساند.مقامی که به او وعده داده شده بود.اما در باب درود خدا بر پیامبرش باید به این نکته توجه داشت که همواره نظر به غایات است نه به مبادی.مثلا وقتی که می گوییم خدا دوست می دارد یا خشم می آورد یا انتقام می کشد به این معنی نیست که این حالات بر او عارض می گردد و نعوذ باللّه در او تغییری به وجود می آورد چنان که در نفوس و اجسام،دگرگونی حاصل می شود.پس توجه یا محبت خدا به انسان هدایت اوست و انعام بر اوست.و درود او بر پیامبرش به معنی استجابت دعاست در حق او و به سبب او،و صلوات ملائکه بر پیامبر(ص) به معنی دعا کردن در حق اوست نزد پروردگارشان و تأیید متابعان اوست.

اما صلوات مؤمنان بر محمد(ص)که در هر وقت که نام او برده می شود باید بر زبان آید به معنی دعا در حق اوست و تقرب به مقام ارجمند او.از جمله حکمتهای آن:

اول:تصحیح عقیدۀ مسلمان است که واجب است مسلمان از پیامبرش به هنگام بردن نامش تجلیل کند.اما نه مستقیما بلکه از خدا بخواهد که بر او درود فرستد تا پای از جادۀ توحید بیرون ننهد و در همان وقت علاقه و ارتباطش به پیامبر وسیلۀ تقرب او گردد.

دوم:این وظیفۀ ماست در برابر پیامبری که خود را به خاطر بشریت به رنج افکنده و در راه تبلیغ دینش و هدایت مردم تحمل آزار آنان کرده است،که باید انجام پذیرد.

سوم:سود صلواتی که بر محمد می فرستیم به خود ما برمی گردد.زیرا دعا در حق مؤمن سودش به دعا کننده هم می رسد.از امام صادق(ع)روایت شده که:

ص :305

«دعای مسلمان به برادرش سبب افزون شدن رزق دعا کننده می شود و بلاء را از او دور می گرداند.و خدا او را می گوید که همان دعا در حق خودت هم باشد». (1)

رسول اکرم می فرمود که:

«هیچ پیامبری را آن قدر که مرا آزار داده اند،آزار نداده اند».

آری صلوات ما گونه ای سپاسگزاری از اوست به خاطر هدایت و سعادتی که ما را ارزانی داشته.

وقتی از خدا می خواهیم که درجۀ او را از جهت مادی و معنوی فرا برد سبب می شود که درجۀ ما نیز که متابعان او هستیم بالا رود.

در حدیثی از حضرت رسول روایت شده که:

«هر کس بر من صلوات فرستد خدا و فرشتگانش بر او صلوات می فرستند حال هر کس خواهد کمتر فرستد و هر که خواهد بیشتر». (2)

پیامبر پیشوای ماست در دنیا و آخرت.هر چه درجه اش و مقامش بالاتر شود درجات مؤمنان نیز فراتر خواهد رفت.از امام صادق(ع)روایت شده که:

«مردی نزد پیامبر آمد و گفت:یا رسول اللّٰه صلواتم را بر تو تقدیم می دارم...حضرت فرمود این برای هزینۀ دنیا و آخرتت کافی است»(همان جا).

و در روایت دیگر آمده است که:

«رسول اللّٰه روزی آمد در حالی که شادمانی در چهره اش نمودار بود.سپس گفت که جبرییل نزد او آمده و گفته است یا محمد آیا راضی می شوی که اگر یکی از افراد امت تو بر تو یک بار صلوات فرستد،من ده بار بر او صلوات فرستم و اگر یک بار بر تو سلام کند من ده بار بر او سلام کنم»(همان جا).

و حتی در دنیا،زیرا در این جهان هر چه مقام و درجت رسول اکرم بالاتر

ص :306


1- 32) -بحار الانوار،ج 93،ص 388.
2- 33) -البصائر،ج 32،ص 628.

رود شأن و مقام مسلمانان نیز فراتر خواهد رفت.

چهارم:صلوات بر محمد(ص)از وسایل استجابت دعاست بنده اگر هزار بار خدایش را بخواند اجابت نخواهد کرد تا دعای خود را به صلوات آغاز کند و به صلوات ختم کند.

رسول اکرم فرمود:

صلوات شما بر من اجابت دعای شما و زکات اعمال شماست.

امام علی(ع)فرمود:

«دعا هم چنان در پردۀ حجاب است تا دعا کننده بر محمد و آل محمد صلوات فرستد».

امام صادق(ع)فرماید:

«هر کس او را نزد خدا حاجتی باشد،باید نخست بر محمد و آل او صلوات فرستد سپس نیاز خود بخواهد.سپس دعای خود را به صلوات بر محمد و آل او پایان دهد». (1)

اما هدف مستقیم صلوات،تسلیم در برابر پیامبر است و پیشوا و الگو قرار دادن او.علامۀ مجلسی در کتاب بحار الانوار خود در تفسیر این آیه یک باب کامل اختصاص داده است.

« إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً -خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند ای کسانی که ایمان آورده اید بر او درود بفرستید و در برابرش کاملا تسلیم باشید.» /10 و چه شکوهمند است که بنده دعوت پروردگارش را اجابت کند و بر پیامبر او صلوات فرستد،سپس در یک گروه الهی که ملائکه مقرب نیز جزء آن هستند وارد شود.ولی چنان نیست که هر گونه صلواتی چنین ارتباط و انتسابی را سبب شود.کسی که این عبارت تابناک را بر زبان می آورد باید عقلا به تمام حدود آن

ص :307


1- 34) -بحار الانوار،ج 94،ص 54.

آگاه باشد و به جسم و جوارح تسلیم او گردد.تا بتوان گفت در شمار صلوات فرستندگان بر ذات اقدس محمدی قرار دارد.

هنگامی که بر او صلوات می فرستیم محبت و احترام او در دلهای ما جای می گیرد و در زمره عاشقان او در می آییم و چون در این زمره وارد شدیم اطاعت از فرمانهای او برای ما آسان است.امروزه در روانشناسی این معنی ثابت شده که نیرومندترین عامل فرمانبرداری عشق است.فرزند که از مادر اطاعت می کند به سبب عشقی است که به او دارد نه ترس از او.در مقابل هم مادر حاضر است برای فرزند خود هر گونه فداکاری کند،زیرا او را دوست می دارد.

[57]

هر کس از رسول اللّٰه دور است از رحمت خدا دور است.این دورشدگان از رحمت خدا هستند که پیامبر را می آزارند.این آزردن گاه آزردن مستقیم اوست و گاه آزردن ذرّیّه و خاندان اوست.به مخالفت با آنها و هر چه همانند آن باشد.

در این آیه ملاحظه می کنیم که نخست سخن از آزار خداست سپس رسول او و این دو قرین هم قرار گرفته اند.یعنی آزردن رسول همان آزردن خداست.

« إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ /10 وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً مُهِیناً -هر آینه کسانی را که خدا و پیامبرش را آزار می دهند خدا در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابی خوار کننده مهیا کرده است.» اینان به جای صلوات بر محمد و آل او که بر آنان واجب است بینی او را و اهل بیت و پیروانش را آزار می دهند و گرفتار لعنت خدا می شوند.در دنیا،بدین که از برکات او دور می افتند و در آخرت بدین گونه که از شفاعت او محروم می شوند.

از این آیه استنباط می کنیم که ملتی که رهبران دینی و الهی خود را می آزارند،اعم از این که با آنها مخالفت ورزند یا آنان را حقیر شمارند هم در دنیا عذاب می بینند و هم در آخرت.در حالی که ملتهایی که بر خلاف اینان عمل می کنند در دنیا و آخرت از نعمت و عزت بهره مند هستند.امت اسلامی در هر زمان که اطاعت از دستگاه رهبری دینی خود را شعار خود قرار داده پیروزمند بود و برتر از

ص :308

هر امت دیگر و چون پیشوایان را به دیده حقارت نگریست و آنان را رها کرد گرفتار نابودی و عقب ماندگی شد.

[58]

بعضی از مردم نابکار هستند که در آزار دادن دستشان به رسول خدا نمی رسد،اینان به آزار دادن مؤمنان می پردازند،اینان هم از عذاب دنیوی و اخروی بی بهره نیستند،زیرا آزار مؤمنان سبب آزار پیامبر می شود و آزار پیامبر سبب آزار خدای تعالی.

در تاریخ نوشته شده که ابو طالب پدر علی(ع)از همۀ مؤمنان درجتش برتر بود و به رسول اللّٰه نزدیکتر از دیگران.به گونه ای که سالی را که ابو طالب وفات کرد پیامبر سال غم نامید.در واقع ابو طالب به منزلۀ پدر مهربان او بود.ولی در بعضی از کتب روایاتی است که می خواهند شخصیت او را لکه دار کنند.

وقتی به هدف نویسندگان این روایات توجه می کنیم می بینیم که قصد اصلی آنها از جعل این مطالب اهانت به قهرمان اسلام علی بن ابی طالب است.

زیرا هر چه تفحص کرده اند در شخصیت امام نقصی نیافته اند، /10 پدر او را هدف تیر اتهام قرار داده اند.سپس وقتی تحقیق می کنیم می بینیم که این روایات در عهد بنی امیه جعل شده اند و اینان را دل از کینۀ علی و خاندان او لبریز بود.

« وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً -کسانی که مردان مؤمن و زنان مؤمن را بی هیچ گناهی که کرده باشند می آزارند تهمت و گناه آشکاری را بر دوش می کشند.» بهتان تهمتی است که حقیقت نداشته باشد.هنگامی که قرآن آزار اینان را چنین وصف می کند می خواهد نخست از مؤمنان رفع هر گونه تهمت کند.اما گناه آشکار گناهی است که شخص از روی عمد و آگاهی مرتکب آن شده باشد.از حضرت رضا(ع)روایت شده:

«هر کس مرد مؤمن یا زن مؤمنی را تهمت برنهد یا دربارۀ او بگوید چیزی را که در او نیست خدای تعالی در روز قیامت او را روی تلی از آتش قرار می دهد تا از

ص :309

عهدۀ آنچه دربارۀ او گفته بیرون آید». (1)

و از امام صادق(ع)روایت شده:

«چون روز قیامت برسد منادی ندا در خواهد داد:آنان که از اولیاء من روی برمی گردانیدند کجایند؟.پس قومی برمی خیزند که در صورتهایشان گوشت نیست.گویند اینان هستند آزاردهندگان مؤمنان...سپس فرمان می شود که آنان را به جهنم برند». (2)

[59]

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ -ای پیامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو،که چادر خود را بر خود فرو پوشند.» /10 جلابیب جمع جلباب است و آن به معنی چادر یا عباء است.خدای تعالی زنان و دختران را به پوشیدن عبا یا چادر امر فرموده،تا کسی نتواند لباسهایی را که بر تن دارند ببیند،زیرا ممکن است آشکار شدن آن لباسها برای دیگران شایسته نباشد.

آن گاه هدف مهمتری را بیان می دارد:

« ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلاٰ یُؤْذَیْنَ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -این مناسب تر است.تا شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند و خدا آمرزنده و مهربان است.» «شناختن»را دو تفسیر است:

1-از زنان دیگر شناخته شوند،که آنان وابسته به خاندان نبوت هستند یا از خاندان فلان مؤمن.و این آزار گاه به گفتن سخنان زشت و ناهنجار است و گاه به طریقی دیگر.

2-یا به این معنی است که زیباییها و زینتهایشان شناخته شود برخی از زنان مسلمان حجاب را به تمامی رعایت نمی کنند ولی این کار به هدف فساد کردن

ص :310


1- 35) -تفسیر نمونه،ج 17،ص 424.
2- 36) -نور الثقلین،ج 4،ص 306.

نیست.بلکه مربوط است به عوامل تربیتی یا فرهنگی منفی.یا به سبب عدم توجه به امور دینی.این امر سبب می شود که برخی از مردان آنان را به زبان و غیر آن آزار رسانند.

در تفسیر قمی،در شأن نزول این آیه آمده است که زنان از خانه به مسجد می آمدند تا پشت سر پیامبر نماز بخوانند.شب هنگام که برای نماز مغرب یا عشا می آمدند عده ای از جوانان در تاریکی می نشستند و متعرض آنان می شدند. (1)

[60]

حجاب را دو جانب است.در همان حال که زنان را امر به حجاب می کند مردان را از آزار آنان باز می دارد.یعنی همان گونه که حجاب بر زنان واجب است بر مردان نیز واجب است که دیده فرو بندند و به زنان ننگرند.در این جا نیز منافقان مورد حمله واقع شده اند،آنان که در دلهایشان بیماری است.بویژه آن که منافقان را رسم بر آن بود که در شهر به دروغ شایعه پراکنی کنند.

« لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ -اگر منافقان و کسانی که در دلهایشان مرضی است و آنها که در مدینه شایعه می پراکنند،از کار خود باز نایستند.» منافق را دو شخصیت است:یکی ظاهری و آن شخصیتی است که با آن در جامعه زندگی می کند و در میان مسلمانان.و دیگر شخصیتی باطنی که ضد آن دو است هم ضد مسلمانان است و هم ضد اسلام.اما بیمار دل کسی است که در او عقده ها باشد و انواع بیماریهای روانی و او می خواهد از چنگ آنها خلاص شود و تشفی از این بیماری ها انتقام از افراد جامعه است.اما شایعه پراکنان سرشتشان تضعیف نفوس جامعه است و پراکندن سستی و بیم در صفوف ملت کارشان اشاعۀ زشتکاریها و اخبار منفی در جامعه.در این آیه معنی«آزار»در آیۀ پیشین تشریح

ص :311


1- 37) -نور الثقلین،ج 4،ص 307.

شده است.

جامعه و دستگاه رهبری دینی باید با این سه دسته از افراد مبارزه کنند تا بتوانند به راه ارتقاء خود فرا روند.در پایان این درس راه بر افکندن آنان را نشان می دهد:

« لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ -تو را بر آنها مسلط می کنیم.» تا آنان را از شهر بیرون کنی و جامعه را از پلیدی وجود آنان پاک سازی.

ثُمَّ لاٰ یُجٰاوِرُونَکَ فِیهٰا إِلاّٰ قَلِیلاً

-تا از آن پس جز اندکی با تو در شهر همسایه نباشند.» تبعید این گروه کار مهمی است،زیرا سرشت اینان افساد است و راه حلی جز ریشه کن کردن آنها نیست.تا مباد سموم خود را در جامعه بپراکنند یا جامعه را به راهی کشند که به انحطاط آن انجامد.سورۀ احزاب سراسر بعد از رفع خطر آینده از سوی مشرکان قریش و یهود مدینه نازل شده و دلالت دارد بر اهتمام مسلمانان به تصفیۀ داخلی.خصوصا راندن و نابود کردن منافقان که همواره در جامعۀ اسلامی نقشی مخرب داشته اند.

از این امر دو چیز استنباط می شود:

اول:هنگامی که نیروهای دشمن از شکستن قدرت مسلمانان درمانده شدند دست به خرابکاریهای درونی می زنند.

دوم:وقتی که مسلمانان در میدانهای جنگ پیروز می شوند باید پیروزی خود را با تصفیه درونی جامعه کامل نمایند.و صفوف خود را از منافقان پاکسازی کنند.ولی خداوند در برابر اینان باب توبه را هم باز کرده است.

[61]

هنگامی که اینان به شهر دیگری تبعید شدند حمایت مسلمانان را از دست می دهند،آن گاه خطر آنها را در بر می گیرد.

« مَلْعُونِینَ أَیْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلاً -اینان لعنت شدگانند، هر جا که یافته شوند باید دستگیر گردند و به سختی کشته شوند.» در این جا دو حکم است:حکم تبعید و حکم قتل.مفسرین را در این باره اختلاف است.شاید تبعید مقدمۀ قتل آنها باشد.بعضی گویند قتل نصیب کسانی

ص :312

است که از شهر خارج نشده باشند.

[62]

این قضاوت قانون الهی است و باید در هر جا و هر زمان اجرا گردد.

زیرا این گونه مردم اختصاص به زمان پیامبر ندارند در زمانهای پیشین بوده اند و بسا در زمانهای بعد هم یافته شوند.

« سُنَّةَ اللّٰهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِیلاً -و این سنت خداوندی است که در میان پیشینیان نیز بود و در سنت خدا تغییری نخواهی یافت.» در حدیثی از علی بن ابراهیم آمده است که این آیه دربارۀ قومی از منافقین که در مدینه شایعه پراکنی می کردند نازل شد.رسول اکرم به یکی از غزوات خود رفت.اینان شایع کردند که او کشته یا اسیر شده است.مسلمانان از این خبر غمگین گردیدند و به آن حضرت شکایت بردند.خدا این آیه را فرستاد«اگر منافقان و کسانی که در دلهایشان مرضی است و آنها که در مدینه شایعه می پراکنند از کار خود بازنایستند تو را بر آنها مسلط می گردانیم تا از این پس جز اندکی با تو در شهر همسایه نباشند».یعنی فرمان می دهیم به تو که آنها را جز اندکی از آنها را از مدینه اخراج کنی. (1)

[سوره الأحزاب (33): آیات 63 تا 73]

اشاره

یَسْئَلُکَ اَلنّٰاسُ عَنِ اَلسّٰاعَةِ قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّ اَلسّٰاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً (63) إِنَّ اَللّٰهَ لَعَنَ اَلْکٰافِرِینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً (64) خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً لاٰ یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً (65) یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی اَلنّٰارِ یَقُولُونَ یٰا لَیْتَنٰا أَطَعْنَا اَللّٰهَ وَ أَطَعْنَا اَلرَّسُولاَ (66) وَ قٰالُوا رَبَّنٰا إِنّٰا أَطَعْنٰا سٰادَتَنٰا وَ کُبَرٰاءَنٰا فَأَضَلُّونَا اَلسَّبِیلاَ (67) رَبَّنٰا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ اَلْعَذٰابِ وَ اِلْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً (68) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسیٰ فَبَرَّأَهُ اَللّٰهُ مِمّٰا قٰالُوا وَ کٰانَ عِنْدَ اَللّٰهِ وَجِیهاً (69) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً (70) یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فٰازَ فَوْزاً عَظِیماً (71) إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِیُعَذِّبَ اَللّٰهُ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتِ وَ اَلْمُشْرِکِینَ وَ اَلْمُشْرِکٰاتِ وَ یَتُوبَ اَللّٰهُ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (73)

ص :313


1- 38) -نور الثقلین،ج 4،ص 307.
معنای واژه ها

72[و أشفقن]

:ترسیدند آن را حمل کنند که مبادا در آن خیانت ورزند.

ما این امانت را به آسمانها و زمین عرضه داشتیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان این سوره و بعد از بیان ضرورت فرمانبرداری از رهبری دینی و این

ص :314

که آن فرمانبرداری از سوی خدا واجب شده،قرآن برای ما آثار منفی ترک آن را بیان می دارد.خداوند منافقان را به تبعید و اعلان جنگ علیه آنها وعده داده است.

همچنین کفار را تهدید کرده که کفرشان سبب جاویدان شدن آنان در آتش جهنم می شود.اما زمان این پاداش کی خواهد بود؟قرآن تأکید می کند که روز چرا حتما خواهد آمد و بهانۀ کافران در این که از بزرگانشان پیروی می کرده اند به ایشان سود نخواهد داد.

آن گاه پروردگار عالم از وجاهت نبی اکرم در نزد خود سخن می گوید و مؤمنان را نهی می کند که مانند بنی اسراییل که موسی را می آزردند او را بیازارند.

بنی اسراییل موسی را متهم کردند به کشتن هارون و داشتن بیماری برص.

و نیز با همدستی زنی فاجره قارون مدعی شد که موسی با آن زن زنا کرده است ولی خدا موسی را از همۀ این اتهامها مبرّا گردانید.این ها اشاره است به شایعاتی که منافقان می پراکندند و خدا آن شایعات نابود گردانید.در همان حال مؤمنان را به پرهیزگاری دعوت می کند،زیرا پرهیزگاری اساس منطق سلیم است و /10 انسان را از کذب و تهمت باز می دارد.روش او را در زندگی اصلاح می کند و خطاهایش را محو می نماید زیرا تقوی جز به اطاعت از خدا و رهبری دینی میسر نمی شود.می بینیم که در آیه آن را به فوز عظیم وصف می کند.

سورۀ احزاب به بیان امانتی که خدا بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشته و آنها از بیم آن که در تحمل آن ناتوانند نپذیرفته اند،می پردازد و سپس از عذاب و غضب خداوندی که بر آن مترتب است.در حالی که آن امانت را انسان حمل کرد منافقان و کافران به سبب ظلوم و جهول بودنشان در آن امانت خیانت ورزیدند.این امانت چیست؟ آمدن این کلمه(امانت)بعد از سخن گفتن از اطاعت و فرمانبری این نکته را به ذهن می آورد که مراد از آن اطاعت از خدا و پیامبر-بویژه پیامبر خدا- است؛زیرا فرمانبرداری از او آدمی را از زندان خود آزاد می سازد و این کار برای بشر دشوار است.آدمی به راحتی می تواند در امور عادی مانند نماز و زکات و حج از

ص :315

رهبری اطاعت کند اما تسلیم و خضوع در برابر انسانی که ظاهرا مانند خود اوست بر وی دشوار است.

در این باب چند قول است:بعضی از مفسران می گویند:امانت همان امانت معمول و متعارف است.مثل این که شخصی مالش را به دست تو بسپارد و بخواهد که آن را حفظ کنی.مسلما این کاری است بس دشوار.بعضی دیگر می گویند که آن عقل و علم است و اراده و حریت است.اینان می گویند خدا به انسان عقل داده و به دیگر موجودات مثلا حیوانات نداده است.خدا به انسان اراده و اختیار داده و به ملائکه که مجرد از شهوت و قوۀ دافعه در برابر شر و فساد است نداده.اینها درست است ولی تجربۀ حقیقی انسان به عقل و علم و اختیار او زمانی به نتیجۀ واقعی می رسد که به تمام معنی در اطاعت رسول اللّٰه صرف شود و آن دشوارترین /10 تجلیات اختیار است در زندگی بشر.پس معارضه ای نیست اگر بگوییم امانت عقل است یا بگوییم که امانت اطاعت از پیامبر است و این اطاعت بر وفق سیاق قرآنی هم هست.

شرح آیات:
اشاره

[63]

« یَسْئَلُکَ النّٰاسُ عَنِ السّٰاعَةِ -مردم تو را از قیامت می پرسند.» برای این سؤال دو جواب است:

اول:انسان طبعا دلش می خواهد قیامت بسیار دور باشد.جوانان-غالبا- مرگ را از خود دور می بینند.و پیران نیز به طول امل دچار می شوند و دوست دارند عمر درازتر کنند.چه بسا یکی از اینان یک لحظه پس از این تصورات بمیرد در این حال قیامتش برپا شده است.حال که چنین است و انسان لحظۀ مرگ خود را نمی داند پس باید به خود مغرور نباشد و به مال و عشیرۀ خویش غره نشود،زیرا اینان در روز قیامت او را یاری نتوانند کرد و در دنیا مرگ را از او دفع نخواهند کرد.«پس بنده باید پروای پروردگار داشته باشد خیرخواه خود باشد و پیش از رسیدن مرگ توبه آرد.بر شهوت چیره شود و رهایش نگذارد.چه مرگ او پوشیده است و آرزوی دراز

ص :316

وی را فریبنده و شیطان بر او نگهبان.و هر لحظه گمراهی اش را خواهان.گناه را در دیدۀ او می آراید تا خویش را بدان بیالاید که بکن و از آن توبه نما و اگر امروز نشد فردا.تا آن که مرگ او سر بر آرد و او در غفلت خود را از اندیشۀ آن فارغ دارد.

دریغا و پشیمانیا!بر آن در غفلت به سر بردۀ روزگار تباه و عمر وی بر این تباهی و غفلت گواه». (1)

اسباب مرگ واقعا فراوان هستند.و هر سبب که از تو دور شود سببی دیگر به سوی تو می آید.مرگ سنت جاری بر مردم است.

دوم:گمان خطاست اگر بخواهیم که همۀ مسئولیت ها را به گردن رهبری بیندازیم، /10 در واقع هنگامی که او رسالتش را ابلاغ کرد مسئولیتش را به انجام رسانیده است و از آنجاست که مسئولیت مردم آغاز می شود.اما قیامت چه زمان خواهد بود،پاسخ به این سؤال دیگر از ضروریات رهبری نیست و نه از مسئولیتهای آن.

فقط انسان باید فرا رسیدن آن را یقین داشته باشد تا مسئولیتهای خود را در برابر آن به انجام رساند.همان گونه که مسئولیت رسول هم جز این نیست که آمدن قیامت را گوشزد کند و این که دقیقا چه زمانی خواهد بود،جز خدا کسی نمی داند.

« قُلْ إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ اللّٰهِ وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السّٰاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً -بگو علم آن نزد خداست و تو چه می دانی شاید قیامت نزدیک باشد.» این گونه بیان عبارت این احتمال را که قیامت نزدیک است کفایت می کند تا مردم به مقتضای این علم ایمان و عمل و تسلیم خود را به آیین الهی منظم کنند.

[64]

کافران تا کفر خود را به قیامت توجیه کنند در جستجوی دستاویزی هستند ولی آیا این دستاویزها و توجیهات عذاب خدا را از آنان دفع خواهد کرد؟ هرگز.خداوند آنان را از رحمت خود دور ساخته و برایشان عذابی دردناک مهیا

ص :317


1- 39) -نهج البلاغه،خطبۀ 64،چاپ انتشارات انقلاب اسلامی،ص 64 و 65.

کرده است.

« إِنَّ اللّٰهَ لَعَنَ الْکٰافِرِینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً -خدا کافران را لعنت کرده و برایشان آتشی سوزان مهیا کرده است.» برای آن که چیزی از این آتش سوزان بشنویم در تفسیر علی بن ابراهیم از ابو بصیر نقل شده که گفت از ابو عبد اللّٰه(ع)پرسیدم که یا ابن رسول اللّٰه مرا بترسان که قلب من سخت شده است.آن حضرت گفت:

«ای محمد،آماده زندگی طولانی شو.که جبرییل نزد پیامبر(ص)آمد با چهره ای گرفته آمد و حال آن که پیش از این با قیافه ای شادمان می آمد.پیامبر(ص) از او پرسید:چرا امروز این گونه چهره ات گرفته است؟گفت:یا محمد.دیگر دمهایی را که در آتش جهنم می دمند خاموش کرده ام پیامبر پرسید که دمهای آتش جهنم چیستند؟گفت:یا محمد،خدای عز و جل فرمود تا در آتش دمیدند مدت هزار سال تا رنگش سفید شد.سپس هزار سال دیگر در آن دمیدند رنگش سرخ شد، /10 هزار سال دیگر در آن دمیدند رنگش سیاه شد.پس اکنون سیاه و تاریک است.اگر قطره ای از آن«ضریع»در آب مردم دنیا بچکد همۀ مردم از گند آن خواهند مرد و اگر یک حلقه از آن زنجیر که هفتاد ذراع طول آن است در دنیا افتد دنیا از حرارت آن ذوب خواهد شد و اگر یکی از شلوارهای اهل جهنم میان آسمان و زمین آویخته شود،مردم دنیا از بوی آن خواهند مرد.

تا آن جا که می گوید:

از آن پس رسول اللّٰه(ص)جبرییل را متبسم ندید».

[65]

بزرگترین چیزی که در عذاب کافران است،جاویدان بودن آن است.در حالتی میان مرگ و زندگی که:چون پوست بدنشان در آتش پخته شود خدا بر آنان پوست تازه ای می رویاند.

روابطی که در دنیا با پیشوایان منحرف از طاغوتان و صاحبان مال و وجاهت دارند به آنان سود نخواهد داد.زیرا آنچه در آن روز به آدمی سود می رساند ارتباط او با خدا و دین خداست.

ص :318

« خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً لاٰ یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً -در آن جاودانه اند و هیچ دوست و یاوری نخواهند یافت.» [66]

یکی از انواع عذاب در جهنم برگشتن چهرۀ کافران است.

« یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النّٰارِ -روزی که صورتهایشان را در آتش بگردانند.» این را دو معنی است:یکی گردانیدن صورت به معنی تبدیل و تبدل آن است.دوم آن که صورت را در درون آتش از این رو به آن رو می چرخانند تا آتش به همه جای آن برسد.همان گونه که گوشت را موقع سرخ کردن می چرخانند.

وقتی کفار و منافقان گرفتار چنین آتشی می شوند آن وقت حسرت می خورند که کاش از خدا و رسول او اطاعت کرده بودیم.ولی این سخن را در سرای جزای آخرت چه فایدت.آنها در آن هنگام که فرصت عمل داشتند غفلت کردند.

« یَقُولُونَ یٰا لَیْتَنٰا أَطَعْنَا اللّٰهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ -می گویند:ای کاش خدا را اطاعت کرده بودیم و رسول را اطاعت کرده بودیم.» از این که حق را اجابت نکرده بودند و رسول اللّٰه را اطاعت ننموده بودند، معذرت می خواهند و این بدین سبب است که با بالا رفتن حجابها دریافته اند که هیچ بهانه و توجیهی سود ندهد.

[67]

یکی از بهانه و توجیهات ایشان این بوده که ما فریب پیشوایان گمراه را خورده ایم و تحت تأثیر او قرار گرفته ایم.این گونه بهانه ها هم نزد خدا ارزشی ندارد.زیرا انسان متصرف و عاقل است.آلت جامدی نیست که هر کس هر طور بخواهد آن را بجنباند.او مسئول قرارها و رفتار و اعمال خود است.

« وَ قٰالُوا رَبَّنٰا إِنّٰا أَطَعْنٰا سٰادَتَنٰا وَ کُبَرٰاءَنٰا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ -و گفتند:ای پروردگار ما!از سروران و بزرگان خود اطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند.» سروران،مراد از حاکم و فرمانده نظامی و سیاسی یا نظام اقتصادی است و دیگر جهاتی که زیانش به مردم می رسد.اما بزرگان،اصحاب وجهه های اجتماعی هستند یا اقتصادی و همۀ کسانی که انسان برای مصالح خود از آنان فرمان می برد و

ص :319

این فرمانبرداری صرفا برای جلب منافع است نه از روی ترس.و حال آن که سزاوار بود از خدا و عذاب او می ترسیدند.

علاوه بر این از این آیه استنباط می کنیم که این پیشوایان منحرف نه تنها سبب انحراف انسان از راه درست می شوند،بلکه نمی گذارند تا پیشوایان صالح را هم بشناسند.

امیر المؤمنین(ع)در خطبۀ روز غدیر می فرماید:

«به خدا نزدیک شوید به وسیله یکتا شمردن او و اطاعت از کسی که فرمان داده که از او اطاعت کنید.و دست به دست آویز کفار مزنید تا از راه راست منحرف نشوید که اینان خود گمراهند و گمراه کننده اند.خدای تعالی درباره چنین قومی از زبان آنان گفته است:«ما از سرورانمان و بزرگانمان اطاعت کردیم و آنان ما را گمراه نمودند». (1)

علی بن ابراهیم در تفسیر خود گوید:«مراد از«ما را گمراه کردند»گمراه شدن از راه بهشت و از راه علی بن ابی طالب(ع)است.

[68]

غالبا گمراه شدگان در پی یافتن عذری هستند که با اقامۀ آن از خود رفع مسئولیت کنند و بدین گونه مردم را گول بزنند ولی چگونه می توانند خدا را گول بزنند.

« رَبَّنٰا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذٰابِ -ای پروردگار ما عذابشان را دو چندان کن.» یعنی عذاب آن سروران و بزرگان را.

« وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً -و به لعنت بزرگی گرفتارشان ساز.» خداوند اینان را در برابر دیگران عذاب خواهد کرد و عذابشان هم چنان ادامه خواهد داشت. /10 در جهنم جاویدان خواهند ماند.

[69]

سپس خدای تعالی مؤمنان را مستقیما بر حذر می دارد پس از آن که

ص :320


1- 40) -نور الثقلین،ج 4،ص 308.

آنان را به طور ضمنی بر حذر می داشت،که مرتکب کاری نشوند که سبب آزردگی رسول خدا(ص)شود.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسیٰ فَبَرَّأَهُ اللّٰهُ مِمّٰا قٰالُوا - ای کسانی که ایمان آورده اید،مباشید مانند آن کسان که موسی را آزرده کردند و خدایش از آنچه گفته بودند مبرایش ساخت.» دستگاههای گمراه کنندۀ فاسد بسا شایعاتی پیرامون رهبران صالح دینی می پراکنند ولی اینان به زودی رسوا می شوند،زیرا حکمت خدا بر این جاری است که حق پیروز شود و قوانین و سنن الهی نیز بر این جاری هستند.

« وَ کٰانَ عِنْدَ اللّٰهِ وَجِیهاً -و نزد خدا آبرومند بود.» [70]

چه بسا ممکن است شایعات باطل دهان به دهان بگردند.از این رو خدای تعالی مؤمنان را فرا می خواند که همواره زبان از گفتن باطل نگه دارند و این جز به تفکر و تحقیق دقیق شناخته نشود.و قبل از همه آنچه آدمی را از این گونه بدزبانیها حفظ می کند تقوا است.تقوا در وجود هر کس نوعی نگهبان و محاسب ایجاد می کند.پرهیزگار از تهمت زدن به دیگران می ترسد و زبان را از غیبت نگه می دارد و از سخن چینی پرهیز می کند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً -ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بترسید و سخن درست بگویید.» /10 سخن درست نخواهد بود تا سالم و در وقت مناسبش نباشد و چنین نخواهد بود جز آن که از روی اندیشه و نظر به حال و آینده بیان شود.آنچه مؤمن را از منافق تمیز می دهد این است که مؤمن وقتی حرفی می زند احساس مسئولیت می کند از این رو پیش از سخن گفتن بسیار می اندیشد در حالی که منافق بدون فکر و اندیشه کلامی بر زبان می آورد و خود را گرفتار می سازد در حدیث آمده است:

«زبان مؤمن آن سوی قلب است و قلب منافق پشت زبان او». (1)

ص :321


1- 41) -نهج البلاغه،خطبۀ 176،ص 253.

اگر مؤمن سخنی بگوید بعدا دریابد که خطا بوده است،بر خطای خود اعتراف می کند.ولی منافق را غرور بی جا به گناه می کشاند.

امام صادق(ع)به عباد بن کثیر بصری صوفی گفت:

«وای بر تو ای عباد...خدای عزّ و جل می گوید در کتاب خود:(ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بترسید و سخن درست بگویید)و بدان که خدای تعالی از تو عملی را نمی پذیرد تا آن گاه که سخن درست بگویی».

مردی از رسول خدا(ص)پرسید:آیا خدا ما را در برابر اعمالمان مؤاخذت می کند؟حضرت در جواب او گفت:

«آیا آنها که در آتش می افتند جز دروشدگان داس زبانهای خود هستند؟».

[71]

برای این که سخن ما درست باشد باید از توجیهات غلط و دروغ و سخن چینی و غیبت و تهمت و دیگر آفات زبان بپرهیزیم.و این اعمال مستقیما در رفتار ما آشکار می گردد.

« یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ -خدا کارهای شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بیامرزد.» و در حدیث از امام صادق(ع)روایت شده:

«خدا برای بدی قفلهایی قرار داده،و کلید این قفلها شراب است و بدتر از شراب دروغ است». (1)

« وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فٰازَ فَوْزاً عَظِیماً -و هر که از خدا و پیامبرش اطاعت کند به کامیابی بزرگی دست یافته است.» سؤال این است که چه ارتباطی است میان صلاح کارها و اطاعت از رسول اکرم.

از لابلای سخن قرآنی برمی آید که کلام سدید و درست کلام حق و پاکیزه

ص :322


1- 42) -وسائل الشیعة،ج 17،ص 263.

است و همین است که استوار کنندۀ تسلیم به خدا و رسول اوست.

[72]

تسلیم در برابر پیامبر،همان امانت است و آن از بارزترین تجلیات ارادۀ بشری است.

« إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا -ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند.» « وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً -ولی انسان آن را برداشت و به سبب ظلم و جهل خود در آن امانت خیانت می ورزید.» ظلوم صیغۀ مبالغه است از ظلم و جهول صیغۀ مبالغه است از جهل.و این اشاره بر آن دارد که آن دو از صفات غریزی انسان و از طبیعت عدمی و ضعیف او هستند.و او می تواند از طریق عمل صالح و صادق و آگاهی دایم /10 و در نتیجه از راه اتصال به رسالت خدا و تسلیم در برابر او و اولیاء دین بر آنها فایق آید و بر آنها غلبه یابد.

[73]

این آشکارترین مصادیق حمل امانت است که سرنوشت انسان را معین می کند هر کس در این امانت خیانت ورزد-یعنی کفار و منافقان-کارشان به انکار و عذاب منجر شود و هر کس آن را مراعات کند به توبه و ثواب می رسد.

« لِیُعَذِّبَ اللّٰهُ الْمُنٰافِقِینَ وَ الْمُنٰافِقٰاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکٰاتِ -تا خدا مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرک و زنان مشرک را عذاب کند.» به سبب خیانتشان و سرپیچی آنها از تسلیم.

« وَ یَتُوبَ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ -توبۀ مردان مؤمن و زنان مؤمن را بپذیرد.» زیرا مؤمن حقیقی زمانی که به سبب غفلت یا جهل،مرتکب گناه شود، به زودی به مسیر مستقیم خویش بازمی گردد و به درگاه خدا توبه می کند.

« وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً -که خدا آمرزنده و مهربان است.» جالب این است که این سوره که همه آیات عذاب و عقاب بود به غفران و

ص :323

رحمت خداوندی منتهی شد تا ما افراد بشر را که در ظلم و جهل غرقه شده ایم به خدای عزّ و جلّ امیدوار کند.

امانت در احادیث

و در خاتمۀ این سوره به ذکر پاره ای از احادیثی که در آنها امانت الهی توضیح داده شده است می پردازیم:

1-امام علی بن موسی الرضا(ع)در پاسخ حسین بن خالد که از معنی این آیه پرسیده بود /10 گفت:

«امانت همان ولایت است که هر کس آن را به ناحق ادعا کند،کافر است». (1)

ابو بصیر از امام صادق(ع)از معنی امانت در این آیه سؤال کرده،حضرت پاسخ داد:

«امانت ولایت است». (2)

و نیز از آن حضرت روایت شده:

«امانت ولایت امیر المؤمنین علی(ع)است». (3)

امام محمد باقر در معنی این آیه فرماید:

«امانت ولایت است که به سبب کفر از حمل آن سرپیچی کردند و انسان آن بار بر دوش گرفت».

در احتجاج طبرسی-رحمه اللّٰه-آمده است که حضرت امیر المؤمنین را یکی از زنادقه از معنی این آیه و امانت که در آن آمده است سؤال کرد حضرت فرمود:آن امانت /10 امانتی است واجب و جایز نیست که بوده باشد،مگر در پیامبران و اوصیاء آنان.زیرا خدای تعالی آنان را امینان خلق خود قرار داده،و آنان حجتهای

ص :324


1- 43) -نور الثقلین،ج 4،ص 309.
2- 44) -همان جا،ص 311.
3- 45) -همان جا،ص 312.

او بر روی زمین هستند.سامری و کسانی که با او اجتماع کردند و یاری اش نمودند بر پرستش گوساله به هنگام غیبت موسی چون دارای این امانت نبود نتوانست جای موسی را بگیرد،وزر و بال آن به گردن او و کسانی که به راه او رفته بودند افتاد.از این رو پیامبر(ص)فرمود:هر کس سنتی راستین نهد اجر آن و اجر همه کسانی که به آن سنت عمل می کنند نصیب او خواهد شد تا روز قیامت و هر کس سنتی باطل نهد گناه آن و گناه همۀ کسانی که بدان عمل می کنند تا روز قیامت به گردن او خواهد بود». (1)

ص :325


1- 46) -احتجاج،ص 251.

ص :326

سورۀ سبأ

اشاره

ص :327

ص :328

سورۀ سبأ /10

فضیلت سوره:

از پیامبر اکرم روایت شده که فرمود:

«هر که سورۀ سبأ را بخواند در روز رستخیز نبی و رسولی نخواهد بود مگر آن که با او دوست باشد و با وی مصافحه کند».

نور الثقلین،ج 4،ص 314 /10

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام سوره:

نام این سوره از داستان مشهور در نزد عرب گرفته شده و قرآن به جنبه های اساسی عبرت آموز آن پرداخته.داستان سبا داستان تمدنی است که به سبب انحراف و فساد مردمش به سیل عرم نابود شد.

آیات قرآن در همه جا از مسئولیت انسان در برابر اعمال و افعالش سخن می گوید و عذرهایی را که برای فرار از آن مسئولیتها می تراشد بی ارج و باطل جلوه

ص :329

می دهد.

از غرر سوره های قرآن که بذر احساس مسئولیت می پراکند و اگر در قلب انسان رسوخ یابد همۀ اعمال او را به صلاح می آورد سورۀ سبا است.

واقعیت جزاء(مسئولیت)تجلّی دو اسم حکیم و خبیر است که خدا را به آن دو می خوانیم.پس او عالم است به آنچه در زمین فرو می رود یا از زمین بیرون می آید.(1-2) /10 به هنگام قیام قیامت،جزاء به بارزترین صورت خود تجلی می کند به گونه ای که دیگر تشکیک کفار را سودی نیست.خدای تعالی علمش بر همه چیز احاطه دارد،هیچ ذره ای بر او پوشیده نیست پس پاداش نیکو نصیب صالحان است و عذاب الیم بهرۀ معاندان و مخالفان.(3-5) مردم در برابر وحی دو دسته اند.در حالی که آن را اهل علم حق می دانستند کفار بر آن استهزاء می کردند و می گفتند آیا پیامبر دروغ می گوید یا آن که دیوانه است.نه،آنان به آخرت ایمان ندارند و در عذاب و ضلالت بعید هستند.

قرآن آنان را هشدار می دهد که کفر ایشان به مسئله نبوت آنان را گرفتار عذاب خدا خواهد کرد بدین گونه که یا زمین آنها را در خود فرو خواهد برد و یا قطعه ای از آسمان بر سر آنها خواهد افتاد.(7-9) در ادامه دو صورت از تمدن را بیان می دارد.یکی صالح و مستمر و یکی فاسد و به سبب فسادش نابود شونده.این دو دو صورت بارز هستند از واقعیت جزاء و مسئولیت.

خدای تعالی به داود فضیلتی عنایت کرد.آهن را بر دست او نرم نمود.و او به ساختن زره پرداخت.و باد را مسخر سلیمان نمود.و دیو را به فرمان او درآورد.

خداوند داود و سلیمان را به شکر و سپاس خود واداشت.تمدن آنها ادامه داشت تا سلیمان از دنیا رحلت کرد.سلیمان بر عصا تکیه داده ایستاده بود که خدا جانش را گرفت.موریانه ای عصای او را جوید و او بیفتاد آن وقت دیوان دانستند که او مرده است زیرا آنها علم غیب نمی دانستند.

ص :330

اما تمدن دیگر تمدن سبا بود.آنان را دو باغ در طرف راست و چپ بود.

خدا آنان را نیز به سپاسگزاری فرمان داد ولی آنان اعراض کردند و خدا سیل عرم را بر آنان گماشت.

مثل آنها مثل آن قریۀ امنی بود که خدا آن را برکت داده بود.آنان کافر شدند و خدا آنان را داستان عبرت آموز مردم شکیبا و شاکر قرار داد.(10-19) /10 قرآن اساس بهانه جوییها و توجیهات بی جا را که کافران بدانها اعتماد می کنند و خود در عین حال حجاب دلهاست و پردۀ دیده ها،نفی می کند.از این قرار:

الف:همۀ کارهای بد خود را به گردن ابلیس انداختن.قرآن تأکید می کند ابلیس را قدرتی نیست.بلکه خدا مردم را به ابلیس می آزماید.تا معلوم شود که چه کسانی واقعا به آخرت ایمان دارند و چه کسانی را در قیامت شک و تردید است.

ب:بتانی که می پندارند آنان را بی نیاز می کنند.ولی این اعتماد ناچیز می شود،زیرا آنان مالک ذره ای در آسمانها و زمین نیستند و در سلطۀ الهی شرکتی ندارند.آنان را یاران و مددکاران نتوانند شد و شفاعتشان پذیرفته نخواهد شد.کسی را روزی نخواهند داد و باری از دوششان برنتوانند داشت.

ج:مردم یا بر هدایت اند یا در ضلالت و اهل صلاح بار مسئولیت مجرمان را بر دوش نخواهند کشید.(20-27) در ادامۀ سوره می خوانیم که رسول خدا بشارت دهنده و هشدار دهنده است همۀ مردم را.وعده های خدا آمدنی است،حتی یک ساعت هم پس و پیش نمی شود.و چون قیامت برپا شود کیفر کفرشان آشکار خواهد شد.در آن روز کافران خود را ملامت می کنند و دیگران را سبب گمراهی خود می شمارند.

د:مستضعفان تقصیر را به گردن مستکبران می اندازند ولی آنها را یارای آن نیست که از بار گناهان آنان بکاهند.بلکه می گویند شما خود مجرمان هستید و چون همه را در یک زنجیر کشند در می یابند که هر کس مسئول اعمال خود بوده است.

زیرا در عذاب همه مشترک اند.

ص :331

ه:کثرت اموال و اولاد از صاحبان مال و فرزند رفع جزاء و مسئولیت نمی کند. /10 ثروتمندان که رسالات الهی را منکرند و پندارند که عذاب خدا شامل حال آنان نمی شود و این اندیشه را قرآن باطل اعلام می کند.

اولا:روزی از سوی خداست پس چگونه ممکن است مانعی در برابر کیفر الهی شود.

ثانیا:اموال و اولاد به همان اندازه انسان را به خدا نزدیک می سازند که از آنها در راه خدا استفاده شود.قرآن بار دیگر ما را تذکر می دهد که انسان خود مسئول ترک وظیفۀ خویش است.و کسانی که می خواهند از خدا بگریزند فردای قیامت در برابر خدا حاضر می شوند.

و:بعضی دیوان را می پرستند و پندارند که فرشتگان را می پرستند.اینان به اعمال ناپسند خود به امید شفاعت فرشتگان ادامه می دهند ولی فرشتگان آنان را از نزد خود می رانند.

خدای تعالی بیان می دارد که آنها به یکدیگر نفعی نمی رسانند و ستمکاران را به آتش جزا دهند.و آنها را ادعای ایشان که به فرشتگان پیوسته اند از کیفر ظلمشان نمی رهاند.

قرآن حجابهایی را که قلب کافر را فرو گرفته است یک یک بر می شمارد:

اول:حجاب تقلید.آنها پیامبر خود را به دروغ نسبت می دهند یا به جادوگری زیرا پیامبر می خواهد آنان را از آنچه پدرانشان می پرستیدند منصرف گرداند.

قرآن می گوید:پدران آنها کتابی که بر آنها نازل شده باشد و آن را بخوانند نداشته اند و رسولی بر آنها مبعوث نشده بوده است.

دوم:حجاب غرور.می بینی که رسالت پروردگار را به اعتماد بر قوت و قدرت خود رد می کنند.در حالی که قوت و قدرت امتهای گذشته و از میان رفته با آن که چندین برابر آنها بود نتوانست در مقابل عذاب خدا پایداری کند.

سوم:حجاب غفلت.خدا آنها را به قیام برای خدا فرا می خواند و می خواهد

ص :332

که دربارۀ پیامبر خود بیندیشند تا دلایل صدق ادعایش را در او بیابند.این پیامبر مجنون نیست،بلکه عذاب شدید خدا را می بیند و آنان را از آن می ترساند همین امر است که موجب آن می شود که در نظر کفار مجنون جلوه کند.پیامبران در برابر دعوت و ارشاد خود اجر و مزدی نمی طلبند و همین است دلیل صدق ایشان.

خدای تعالی به صدق آنها شهادت می دهد که او بر هر چیزی ناظر است.او به نیروی حق اساس باطل را درهم می ریزد و باطل دیگر بر مسند قدرت نتواند نشست.

خدای تعالی تأکید می کند که زیان ضلالت به صاحب آن بازمی گردد.پس انسان به ضلالت خود جزا داده می شود چه بخواهد و چه نخواهد.(41-50) خدا ما را از عواقب ضلالت بر حذر می دارد.آن جا که هیچ یک از آنها از پنجۀ عدالت نتوانند گریخت.چون خود را در آن حالت بینند می گویند:ایمان آوردیم.ولی هیهات که زمان این سخن گذشته است.و اکنون میان آنها و آنچه بدان میل می ورزیدند گذشته است.همۀ اینها بدان سبب بود که آنان از شک به یقین نرسیده بودند.(51-54)

ص :333

سورة سبأ

[سوره سبإ (34): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ فِی اَلْآخِرَةِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ (1) یَعْلَمُ مٰا یَلِجُ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا یَخْرُجُ مِنْهٰا وَ مٰا یَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا یَعْرُجُ فِیهٰا وَ هُوَ اَلرَّحِیمُ اَلْغَفُورُ (2) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَأْتِینَا اَلسّٰاعَةُ قُلْ بَلیٰ وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عٰالِمِ اَلْغَیْبِ لاٰ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقٰالُ ذَرَّةٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ أَصْغَرُ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرُ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (3) لِیَجْزِیَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (4) وَ اَلَّذِینَ سَعَوْا فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (5) وَ یَرَی اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ اَلَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ اَلْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ (6)

ص :334

معنای واژه ها

2[یلج]

:داخل می شود.

[یعرج]

:اوج می گیرد.

3[لا یعزب]

:آن را از دست نمی دهد و بر او پنهان نمی ماند.

5[معاجزین]

:معاجز کسی است که می کوشد دلیل طرف را باطل کند یا سست گرداند.

[رجز الیم]

:عذاب دردناک.

ستایش از آن اوست و او حکیم و آگاه است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این سورۀ مبارکه،با کلمه«الحمد»آغاز می شود و سپس دو نام از نامهای خدای متعال«الحکیم»و«الخبیر».از خصایص قرآن آوردن براءة استهلال است و آن اشارۀ متکلم است از کلمه یا جمله ای که در آغاز سخن می آورد به مطلبی که می خواهد بیان کند.در قرآن نیز این صفت را می یابیم و پیش از تفصیل مطلب در یک یا دو کلمه در آغاز بدان اشارت دارد.از دلایل این که قرآن وحی است و از سوی خدا نازل شده همین است،زیرا نوع بشر قادر به آن نیست که نخست مطلب را چنان مجمل بیان کند و سپس به آن گونه تفصیلش دهد.

در سوره ای که با واژۀ«الحمد»شروع می شود،اشارات و تجلیات دو اسم

ص :335

«الحکیم و الخبیر»را می یابیم و نیز سخنی است از جنبه های مختلف انعکاسهای آنها در زندگی و بدین گونه معارف الهیه و قرآنیه را به ذکر خدا آغاز می کنیم و بدان به پایان می بریم.در حدیث آمده است:«سر آغاز دین شناخت خداست». (1)

بدین طریق معرفت مرتکز می شود،سپس از هم گشوده می شود و بار دیگر باز می گردد تا بار دیگر مرتکز شود.در آغاز می شناسیم که پروردگار ما حمید و حکیم و خبیر است.آن گاه در زندگی به تفحص می پردازیم و از آن جا به سنتها و نظامات آن راه می یابیم.نگاه کلی به زندگی انسان را به پاسخ این سؤال که سنتها و نظامات که زندگی در مسیر آن حرکت می کند،آگاه می سازد.به تعبیر دیگر حکمت(فلسفه)چیزی است که دیدگان ما را به حقیقت خود ما و موجوداتی که اطراف ما را گرفته اند می گشاید و از سنتهای ثابتی که بر آن فرمان می رانند پرده برمی گیرد و در نتیجه ما را به شناخت برتر و عمل اصلح قادر می سازد.این حکمت را به طور تفصیل در کتاب خدای حکیم ملاحظه می کنیم.وقتی که قرآن می گوید.

«الحمد للّٰه الحکیم الخبیر»مشتمل بر حقایق بسیاری است در حکمت کلی.زیرا آغاز و انجام و هدف عالم وجود را معین می دارد.و به ما می گوید که قیام آن بر علم و نظامی است که در جزء جزء آن تجلی دارد.او خالق جهان است.او خدایی است که مالک آسمانها و زمین است و حمد و سپاس او بر ما واجب است در هر مکان و در هر زمان.

خبیر کسی است که محیط به دقایق امور باشد چه به نظر و چه به عمل.از مصادیق خبیر بودن او یکی این است که هر چه در زمین فرو می رود و هر چه از زمین بیرون می آید،حتی گازهایی که زمین می مکد یا بیرون می دهد.خدا وزن و حجم و طبیعت آنها را می داند.علم او احاطه دارد بر هر چه از آسمان فرو می آید یا به آسمان فرا می رود.و لطیفترین چیزی که به آسمان فرا می رود نیت حسنه است و عمل صالح که هر دو را خدای تعالی بالا می برد.

ص :336


1- 1) -نهج البلاغه،خطبۀ 1،ص 39.

سپس سیاق آیات اشارتی دارند به یکی از تجلیات حکمت الهی.آن گاه که به ما تذکر می دهد که خدا در پاداش دادن به مردم عادل است.آن که کار نیک می کند خدا جزایش را نیک می دهد و مغفرت و رزق نیکو و کرامند،در حالی که بدکاران را به عذاب دردناک کیفر می دهد.

شرح آیات:

به نام خدای بخشایندۀ مهربان.

[1]

« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ -ستایش از آن خداست.» بعضی از مفسران گفته اند که معنی آیه چنین است:ای خوانندۀ قرآن بگو سپاس از آن خداست.در حالی که ما را نیازی به کلمۀ«بگو»نیست،زیرا جملۀ «ستایش از آن خداست»خود مفید معنی مطلوب است.

حمد کامل و دایم از آن خداست چه بخواهیم یا نخواهیم.بر زبان آریم یا ساکت باشیم از روی معرفت باشد یا نه.

در واقع چه کسی سزاوارتر به ستایش است از آن که آفریده است و روزی داده است و مقدر ساخته و الهام نموده و تصویر کرده و نیکو هم تصویر کرده است.

« اَلَّذِی لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است از آن اوست.» و هر چه در دنیاست که خرد و محدود تصویر نموده و هر چه در آخرت است.خدای ما هم در دنیا سزاوار ستایش است و هم در آخرت.

« وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ -و در آن جهان نیز ستایش از آن اوست.» از نشانه های حمد او حکمت و آگاهی اوست:

« وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ -و او حکیم و آگاه است.» [2]

ولی تجلیات این دو صفت الهی چیست؟ قرآن نخست ما را از علم خدا(آگاهی او)خبر می دهد.و این به هنگامی است که از احاطۀ او بر هر چیزی سخن می گوید.و سپس از حکمت او و آن به

ص :337

هنگامی است که از عدالت او در دادن پاداش به مخلوقات خود ما را آگاه می سازد.

« یَعْلَمُ مٰا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ مٰا یَخْرُجُ مِنْهٰا وَ مٰا یَنْزِلُ مِنَ السَّمٰاءِ /10 وَ مٰا یَعْرُجُ فِیهٰا -هر چه در زمین فرو شود و هر چه را که از زمین بیرون آید و هر چه را که از آسمان فرود آید و هر چه را که بر آسمان بالا رود می داند.» پس خدا محیط بر هر چیزی است و از آن آگاه.در تفسیر این آیه از علی بن ابراهیم روایت شده که« یَعْلَمُ مٰا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ »یعنی داخل در زمین می شود و« مٰا یَخْرُجُ مِنْهٰا »یعنی از زمین خارج می شود،مثل نباتات.و «یَعْرُجُ فِیهٰا» در آن فرا رود مراد اعمال بندگان است. (1) ولی خدای تعالی علمش را برای زیان رسانیدن به بشر به کار نمی برد،زیرا به بنی نوع آدمی مهربان است و به علم خود بر آنها رحمت می آورد و اگر در آنان گناهی بیند می آمرزدشان.

« وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ -و او مهربان و آمرزنده است.» ابو بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده که گفت:

چون به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادند،مردی را دید که زنا می کند.ابراهیم دعا کرد و آن مرد هلاک شد.سپس دیگری را دید باز هم دعا کرد و او نیز هلاک شد،ابراهیم سومین کس را دید باز هم دعا کرد و آن مرد بمرد.خدا به ابراهیم وحی فرستاد که ای ابراهیم دعای تو مستجاب می شود.ضد بندگان من دعا مکن که اگر من می خواستم آنان را نمی آفریدم.

[3]

قرآن اسماء حسنای خداوند را چون حکیم و خبیر و علیم را ذکر می کند تا مگر بر اندیشه و رفتار ما اثر گذارد.آیا نه چنین است که پروردگار ما حکیم است پس روز جزایی هست و آنان که قیامت را انکار می کنند می خواهند از واقعیت پاداش بگریزند.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَأْتِینَا السّٰاعَةُ -کافران گفتند که ما را قیامت نخواهد آمد.»

ص :338


1- 2) -نور الثقلین،ج 4،ص 314.

و به این سادگی می خواهند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند ولی پروردگار جبار سخن تبدیل نایافتنی خود را به رخشان می کشد.

« بَلیٰ وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عٰالِمِ الْغَیْبِ -بگو آری،به پروردگارم آن دانای غیب سوگند که شما را خواهد آمد».

چون در برابر پروردگارشان قرار گیرند خود اعتراف می کنند که کتاب پروردگارشان هر چیز کوچک یا بزرگی را در بر دارد.

« لاٰ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقٰالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ أَصْغَرُ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرُ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ -به قدر ذره ای،یا کوچک تر از آن یا بزرگتر از آن در آسمانها و زمین از خدا پنهان نیست و هم در کتاب مبین آمده است.» [4]

قرآن بیان می دارد که هدف از قیامت و در نتیجه هدف از به یاد داشتن مراقبت خداوندی بر اعمال بندگان جز برای اثبات عدالت شامل و کامل الهی نیست.خداوندی که هیچ ذره ای از اعمال بندگانش از نظر او پوشیده نمی ماند.

« لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ -تا کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند پاداش دهد.

برای آنهاست آمرزش و روزی کرامند.» تا زمانی که مسیر مؤمن بر جادۀ صلاح است هر چه گناهان او به سبب غفلتش این راه را آشفته سازد،خدای تعالی به غفران و آمرزش خود آن را جبران می کند.و او را روزی خواهد داد از آن گونه که هیچ چشمی همانندش را دیده و نه هیچ گوشی شنیده.و نه از خاطری خطور کرده.

[5]

موضع انسان در برابر آیات پروردگارش تسلیم است و این تسلیم او را تا درجۀ دیدار حق بالا می برد.در حالی که موضع کافر ردّ و ترک است ولی انسان عاقل چگونه ممکن است که حقیقتی چنان آشکار را رد و ترک نماید.آیا چشم می تواند نور خورشید را انکار کند.

هرگز...همچنین آسان نیست که انسان حقایق بزرگی را که وحی الهی به آنها تذکر داده /10 چون حقیقت مسئولیت را رد و ترک کند مگر با دشواریهای بسیار.از

ص :339

این رو ایشان:

اولا:کوشش می کنند تا کفر خود را به آن که باطل است اثبات کنند و بر گمراهی خویش دلیل بیاورند.

ثانیا:هدفشان از این کوشش آن نیست که کسی را اقناع به حقیقت کنند، بلکه می خواهند با پراکندن و القاء شبهات چهرۀ حقیقت را مخدوش سازند.

« وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ -آنان که با آیات ما در افتادند تا ما را به عجز آورند.» آیات خدا،شواهد صدق رسالتهای اوست.

« أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ -بر ایشان عذابی است سخت دردآور.» این عذاب در برابر رزق کریم(روزی کرامند)است در آیه پیشین و بنا بر این در معنی آن باید افزود عذابی دردناک همراه با ذلت و پستی و خواری.آیا اینان تکبر نمی فروختند پس باید اکنون عذاب را همراه با تحقیر دریابند.

[6]

بعضی از مردم به پایمردی یقین خود،به درجه ای فرا می روند که چهرۀ حق را بدون شک می بینند. /10 اینان صاحبان دانش اند.

« وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ -آنان که از دانش برخورداری یافته اند می دانند.» علم در این جا مجرد معلومات نیست که در ذهن بشر انبار شده باشد.و نیز الفاظ متشابهه ای که در ذاکرۀ بعضی از مدعیان علم گرد آمده است نخواهد بود.

بلکه علم همان نور خدایی است که به دل می تابد و حقایق را می یابد.و آن را عمیقا درک کرده نه به روایت شنیده.آن گونه امیر المؤمنین علی(ع)می فرماید:

«به خدا سوگند اگر پرده برافتد یقین ما افزون نشود».

« اَلَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ -که آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است حق است.» آنان حق را می دانند و می دانند که آنچه بر رسول(ص)نازل شده همان حق

ص :340

است.و می دانند آن حق با باطل نیامیخته است بلکه وحیی است که از سوی خدا نازل گردیده.

« وَ یَهْدِی إِلیٰ صِرٰاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ -و به راه خدایی پیروزمند و ستودنی راه می نماید.» هر کس را که علم داده شده همان است که بر آن احاطه دارد.پس فهم قرآن را می تواند و بیان حق و باطل تمیز تواند داد.دستورها و برنامه های گمراه کننده را می شناسد و فرق آنها را با آیات هدایتگر قرآنی می داند.همان گونه که جادوگران میان ریسمانهایی که بر زمین گذاشتند و عصای معجزه آسای موسی(ع)را دریافتند و تسلیم شدند.

البته آمدن دو نام عزیز(پیروزمند)و حمید(ستودنی)از اسمای حسنای خداوند با جو سوره هماهنگی دارد.جو سورۀ تجلیات حمد است.

سه آیۀ آخر سوره سه نمونه از انسان را نشان می دهد:مسلمانان سپس کافران و سرانجام صدیقین.

[سوره سبإ (34): آیات 7 تا 13]

اشاره

وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذٰا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ (7) أَفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی اَلْعَذٰابِ وَ اَلضَّلاٰلِ اَلْبَعِیدِ (8) أَ فَلَمْ یَرَوْا إِلیٰ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ اَلْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (9) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا دٰاوُدَ مِنّٰا فَضْلاً یٰا جِبٰالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ اَلطَّیْرَ وَ أَلَنّٰا لَهُ اَلْحَدِیدَ (10) أَنِ اِعْمَلْ سٰابِغٰاتٍ وَ قَدِّرْ فِی اَلسَّرْدِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (11) وَ لِسُلَیْمٰانَ اَلرِّیحَ غُدُوُّهٰا شَهْرٌ وَ رَوٰاحُهٰا شَهْرٌ وَ أَسَلْنٰا لَهُ عَیْنَ اَلْقِطْرِ وَ مِنَ اَلْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنٰا نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابِ اَلسَّعِیرِ (12) یَعْمَلُونَ لَهُ مٰا یَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِیبَ وَ تَمٰاثِیلَ وَ جِفٰانٍ کَالْجَوٰابِ وَ قُدُورٍ رٰاسِیٰاتٍ اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ اَلشَّکُورُ (13)

ص :341

معنای واژه ها

9[کسفا]

:قطعه ها.

10[اوّبی]

:تأویب به معنای همصدا شدن در تسبیح و ستایش خداوند است.«اوّبی معه»:همصدا با او مرا ستایش کن.

11[سابغات]

:سابغ به معنای لباس و پوشش کامل است.

[السرد]

:بافتن زره.از سرد فی الکلام گرفته شده که به معنای آوردن جملات پیاپی می باشد.

[قدّر فی السرد]

:در بافتن زره ها هنر خود را خوب به کار گیر و استوار انجام ده.طوری کار نکن که یکی از حلقه های زره گشاد و دیگری تنگ باشد بلکه همۀ حلقه ها مثل هم و برابر باشند.

12[غدوّها]

:حرکت باد در بامداد.

[رواحها]

:حرکت باد در عصر تا شب.

[عین القطر]

:معدن مس.مراد از«عین»فلز مس است

ص :342

تا بتواند از آن در ساختن ظروف استفاده کند و به دلخواه آن را بسازد و شکل دهد.

[یزغ]

:منحرف می شود و بدین سو و آن سو می رود.

13[محاریب]

:جمع محراب به معنای پرستشگاه شاید مراد از آن مساجد باشد.و تسمیه مساجد به محراب از آن روست که جایگاه نبرد با شیطان و نفس است.

[تماثیل]

:جمع تمثال است و تمثال به چیزی می گویند که از فلز یا گل یا سنگ و یا چوب ساخته شود مانند مجسمۀ کاخها و درختان و رودها و امثال اینها.صاحب مجمع می گوید مراد تمثال و مجسمه حیوانات است چون ساختن تمثال حیوانات در آن زمان ممنوع نبوده است.

[جفان کالجواب]

:جفان به معنای کاسه و ظرف غذاخوری است.«جواب»نیز جمع«جابیة»به معنای حوض بزرگی است که در آن آب جمع می شود.

[قدور راسیات]

:قدور جمع«قدر»است به معنای دیگ و ظرفی که در آن غذا طبخ می شود.«راسیات»نیز جمع «راسیه»است به معنای ثابت در روی زمین.دیگهای بزرگی که برای پخت و پز همیشگی مورد استفاده قرار می گرفت روی زمین ساخته می شد تا تکان نخورد و همیشه ثابت باشد.

ص :343

ای آل داود سپاس به جای آرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با الهام گرفتن از دو نام از نامهای خدای عز و جل یعنی حمید و عزیز و آن گاه حدیث روز رستاخیز و بیان بعضی شبهات که مشرکان در انکار معاد القاء می کردند،در آغاز این درس هم خدای تعالی ما را از انکار ایشان از حقیقت نشور بعد از مرگ و پاره پاره شدن و ریزریز شدن بدن،آگاه می کند.

بسیاری از کسانی که حقایق را انکار می کنند،انکارشان بدان سبب است که مطلب فراتر از افق فکر آنهاست و این یکی از مشکلات ذهنی انسان است.

آنان به هر چیز که عقل و علمشان به آن نرسیده است کافر می شوند.ولی خدای تعالی برای آنها مثلی می آورد تا مسئله معاد را نیکو درک کنند.می گوید در قیاس قدرت بشری این یک امر محال است ولی برای خدا گرد آوردن اعضاء برای این که آن را از نو بیافریند کاری بس آسان است.این گونه استدلال از دیدگاه منطقی و فطری پذیرفتنی است.خدای تعالی ما را به تفکر در آیات خود،آیاتی که در اطراف آنهاست وامی دارد،زیرا همه از مظاهر قدرت خداوند ستودنی هستند.

این تأکید مکرر قرآن بر ضرورت تفکر در آیات خدا فایدۀ مهمی دارد،از جمله آن که انسان از آن رو که همواره با این آیات الفت داشته اکنون چنان برای او عادی و معمولی هستند که دیگر تفکر دربارۀ آنها را برنمی انگیزند ولی اگر بار دیگر به دیدۀ تعقل و تفکر در آنها بنگرد،علمش افزون شود و افق دیدش وسعت گیرد.

خدای تعالی سپس مثلی از زندگی داود و پسرش سلیمان(ع)ذکر می کند زیرا داستان آنها تجلیات دو اسم عزیز و حمیداند.

ص :344

داود در پادشاهی و فرمانروایی به درجتی والا رسید به گونه ای که پرندگان و کوه ها به هنگام تسبیح او با او هم آواز می شدند و آهن بر دست او نرم شده بود به هر شکل که می خواست آن را در می آورد.سلیمان وارث داود بود.خداوند بر ملک او در افزود.این قصه ها در برابر بشر آفاقی نو می گشایند.مثلا داستان داود به بشر می آموزد که پرندگان و آهن را برای تمدن بشری به خدمت گیرد.و داستان سلیمان به او الهام می کند که چگونه از نیروی باد استفاده کند.

شرح آیات:

[7]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا -کافران گفتند.» در حالی که مسخره می کردند و می خواستند رسول و رسالتش را تحقیر کنند:

« هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلیٰ رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذٰا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ -آیا می خواهید به مردی دلالتتان کنیم که شما را می گوید:آن گاه که پاره پاره و ریزریز شدید.» یعنی همۀ اعضای بدنتان فرو ریخت و پراکنده شد، « إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ -از نو آفریده خواهید شد.» /10 [8]

سپس از روی حیرت می پرسند:

« أَفْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً -آیا بر خدا دروغ می بندد.» آیا آنچه ادعا می کند افتراء بر خداست؟و چون به و جدان خود مراجعه می کنند در می یابند که رسول ممکن نیست که بر خدا دروغ بندد.او صادق و امین است.او به وضوح عقابی را که منتظر دروغگویان است بیان می کند.او از نخستین کسانی است به قیامت اذعان دارد و خود را به انجام اعمالی که مستوجب این اذعان است ملزم می داند.آیا نمی بینید که چگونه خود را در عبادت به مشقت می افکند تا بر او آیه نازل می شود که«طه،قرآن را بر تو نازل نکرده ایم که در رنج افتی».از این رو می بینی که از آنچه گفته اند باز می گردند و دروغگو بودن

ص :345

رسول(ص)را محال می شمارند.ولی خود را می بینند که در مقابله و معارضه با قرآن عاجز و شکست خورده اند.پس چیز دیگری به خاطرشان می رسد:

« أَمْ بِهِ جِنَّةٌ -یا دیوانه است.» قرآن به این سؤالها پاسخ می دهد که مسئله و مشکل کافران چیز دیگری است در این نیست که پیامبر دروغ می گوید یا دیوانه است،مشکل در وجود خود آنهاست:افق دیدشان تنگ و افکارشان تاریک است.از این رو نمی توانند مسئله حشر و نشر قیامت را برتابند.

« بَلِ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذٰابِ وَ الضَّلاٰلِ الْبَعِیدِ -نه،آنان به آخرت ایمان ندارند و در عذابند و سخت از راه دورند.» مفسران گویند:عذاب در مقابل متهم کردن پیامبر است به دروغ و دوری از راه،یعنی ضلالت،در مقابل نسبت جنون است. (1)

به نظر من:سیاق عبارت حاکی از این است سبب کفرشان به پیامبر در کافر بودنشان به آخرت نهفته است،زیرا حقایق در مقابلشان آشکار است پس همواره در عذاب زندگی می کنند.ندیده اید کسانی که با حکومت قاهره ای معارضه می کنند چه می کشند،چگونه عذاب آنان را احاطه کرده است،همین گونه اند کسانی که به آخرت ایمان ندارند ناچارند با حقایقی که مردم به آن معترفند همواره مخالفت ورزند.

از سوی دیگر آنها در حالت گمراهی و دوری از راه صوابند.دلیل و نشان آن این است که کسانی را که ایشان را هدایت می کنند و به سبیل سعادت راه می نمایند به جنون نسبت می دهند.آیا می توان برای چنین مردمی انتظار هدایت داشت؟ از آیه نیز این معنی فهمیده می شود که انسان گمراه نمی گردد و از اهداف و حقایق دور نمی شود،مگر زمانی که راهی که بر می گزیند راه خطا باشد اینان زمانی که

ص :346


1- 3) -تفسیر کبیر رازی.

به قیامت کافر شدند در انحراف عظیم افتادند.

[9]

برای این که افق فهمشان وسیع گردد و به صحت حقایق راه یابند و آنچه را رسول اللّٰه می گوید درک کنند.قرآن آنان را به نگریستن در آیات عظیم عالم و اندیشیدن در آنها دعوت می کند زیرا آنها شواهد و علامات قدرت خداوندی هستند.همان گونه که قرآن آنان را هشدار می دهد که ادامه راه ضلالت آنان را به عذابهای همگانی چون عذابهای اقوام باستانی گرفتار می کند،چون فروشدن در زمین یا افتادن تکه ای از آسمان به صورت شهاب بر سر ایشان.

« أَ فَلَمْ یَرَوْا إِلیٰ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّمٰاءِ -آیا به پیش روی یا پشت سر خود از آسمانها نمی نگرند؟اگر بخواهیم آنها را در زمین فرو می بریم یا قطعه ای از آسمان بر سرشان می افکنیم.» در این جا قرآن حقیقتی مهم را برای ما بیان می دارد:جهان محیط بر ما قیامش به اراده و قدرت خداست.علاوه بر آن آیه شامل حقایق علمی هم هست.خدا زمین را در جایی معین قرار داده، /10 به گونه ای که موجودات بر روی آن توانند زیست.آن گاه حجابی حافظ میان زمین و آسمان قرار داده،و آن غلاف جو است که مانع فرو افتادن نیازکها و شهابها از آسمان به زمین است.

ولی چه کسی است که به عظمت پروردگار در ایجاد این نظام محکم اعتراف نکند.

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ -و در این برای هر بنده ای که به خدا باز می گردد عبرتی است.» آن نشانه های قدرت خدا در عالم وجود به تنهایی انسان را به همۀ حقیقت راه نمی نمایند.کسی که ایمان می آورد و پیروی اش می کند تا دستش به هدف می رسد.

گاه می بیند ولی انکار می کند پس دیدنش هم سودی به حالش ندارد.قرآن می گوید آیات و نشانه های خدا که در عالم وجود پراکنده اند ما را به حقیقت راه می نمایند ولی به شرطی که متفکر در آنها بنده ای مسلمان و تسلیم در برابر خدا باشد.پس

ص :347

عبودیت و انابت دو شرط از شروط استفاده از آیات هستند.

یکی از مشکلات انسان این است که وقتی همراه با دانش پیش می رود و حقایق برایش آشکار می شود و معماهای مهم حیات در برابر او خودنمایی می کنند به پیشینه های آنها نگاه نمی کند بلکه به خود آنها می نگرد.مثلا وقتی عناصر تشکیل دهندۀ اتم یعنی هسته و الکترون و پرتون را کشف می کند و سپس در می یابد که تمام عناصر زندگی مادی-در عین داشتن ترکیبهای مختلف-بر همین نظام یعنی اتم استوار است،از این نکته به حقیقت توحید و این که همان دستی که کهکشان را آفریده اتم را خلق کرده است،راه نمی برد.

اندیشۀ دیگری که از این آیه کریمه در می یابیم این است که چون در آن تعمق می کنیم می بینیم که قرآن میان فهم زندگی و تزکیه نفس ربط می دهد.گویی که آنان که به درگاه خدا توبه و انابه نمی کنند،زندگی را آن چنان که حقیقت آن است نمی فهمند.

[10]

همان گونه که اسماء الهی را در طبیعت تجلیاتی است،تجلیاتی دیگر هم در تاریخ بشر دارند.شاید این است سبب ارتباطی که میان سخن از طبیعت و بیان /10 قصۀ داود و سلیمان(ع)وجود دارد.

ارتباط و پیوند دیگری میان دو موضوع هست:آیات پیشین کفار را هشدار می داد در حالی که این آیه مؤمنان در خلال داستان داود بشارت می دهد،آن جا که داود را فضیلتی عنایت می کند.

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا دٰاوُدَ مِنّٰا فَضْلاً -داود را از سوی خود فضیلتی دادیم.» این فضیلت مظهر اسم حمد الهی است،زیرا خدا پیامبر خود داود را به اموری اختصاص می دهد که دیگر بندگان خود را نداده است.این امور از ارکان و خصایص تمدنی است که او(ع)بنا نهاده است.

خدای تعالی می گوید:

« یٰا جِبٰالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ -که ای کوه ها و ای پرندگان با او هم آواز شوید.»

ص :348

هر دو آنها در برابر داود خاضع بودند و مسخر او.

« وَ أَلَنّٰا لَهُ الْحَدِیدَ -و آهن را برایش نرم کردیم.» در تسخیر آهن هدفی است که قرآن در آیۀ بعد به آن اشاره می کند.

[11]

« أَنِ اعْمَلْ سٰابِغٰاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ -که زره های بلند بسازد و در بافتن زره اندازه ها را نگه دارد.» خدای تعالی داود را به ساختن زره های بلند فرمان داد تا جنگجویان را بهتر از تیر و شمشیر دشمن حفظ کند.نیز فرمان داد که به هنگام بافتن حلقه ها همه به اندازۀ هم باشند تا هر کدام بتوانند وظیفه خود را به انجام رسانند.بسا در آیه اشارت است که صنعتگران باید در کار خود دقیق باشند ولی پدید آمدن صنعتی با دقت و استحکام نیازمند هدفی حکیمانه است و آن عمل شایسته است.

« وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -کارهای شایسته کنید که من به کارهایتان آگاهم.» از آیه در می یابیم که خداوند تعالی که این همه را برای داود مسخر نمود برای آن بود که داود از سعی و عمل خود بهره مند گردد.زیرا ارزش انسان در سعی و عمل او نهفته است.

در حدیث از حضرت امیر المؤمنین روایت شده که فرمود:«خداوند عزّ و جل به داود وحی کرد که تو بهترین بندگان منی.در صورتی که روزی از بیت المال نخوری و از دسترنج خود سود بری.داود چهل روز گریست.خداوند به آهن فرمان داد که برای بندۀ من داود نرم شو.پس خدا آهن را برای او نرم نمود.داود هر روز از آهن یک زره می ساخت و به هزار دینار می فروخت.او سیصد و شصت زره ساخت و آنها را به سیصد و شصت هزار دینار فروخت و از بیت المال بی نیاز شد». (1)

و نیز از آیه می فهمیم که شکر و سپاس نعمتهای حق به استفادۀ درست از آنها در طریق خیر و صلاح است.

ص :349


1- 4) -نور الثقلین،ج 4،ص 318.

[12]

خداوند برای ما مثل دیگری می آورد از زندگی پیامبرش سلیمان(ع):

« وَ لِسُلَیْمٰانَ الرِّیحَ غُدُوُّهٰا شَهْرٌ وَ رَوٰاحُهٰا شَهْرٌ -و باد را مسخر سلیمان کردیم.بامدادان یک ماهه راه می رفت و شبانگاه یک ماهه.» علی بن ابراهیم گوید:باد تخت سلیمان را حمل می کرد و آن را بامداد مسیر یک ماه می برد و در شبانگاه مسیر یک ماه. (1)

اگر بدانیم که مسافت یک ماه برابر 720 کیلومتر است درمی یابیم که سرعت باد نزدیک /10 به سرعتی بوده که هواپیماهای امروزی در یک ساعت طی می کنند.

« وَ أَسَلْنٰا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ -و چشمۀ مس را برایش جاری ساختیم.» «قطر»که در آیه آمده است به معنی سرب و مس است.

« وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنٰا نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابِ السَّعِیرِ -و گروهی از دیوها به فرمان پروردگارش برایش کار می کردند و هر که از آنان سر از فرمان می پیچید به او عذاب آتش سوزان می چشانیدیم.» از این آیه دو چیز فهمیده می شود:

یکی آن که:جنها و دیوها چنان که در اساطیر آمده قوی تر از بشر نیستند بلکه انسان به اذن خدا می تواند آنها را به کار گیرد.

دوم آن که:انسان را ممکن است که در تطور و تکامل صنعتی و معنوی به درجه ای رسد که ارواح را چون جن و دیو در مصالح خود تسخیر کند.

[13]

خدای تعالی برای ما بخشی از نقش جنها را در تمدن سلیمان(ع) بیان می کند،آن جا که می فرماید:

« یَعْمَلُونَ لَهُ مٰا یَشٰاءُ مِنْ مَحٰارِیبَ -برای وی هر چه می خواست از بناهای

ص :350


1- 5) -همان جا.

بلند،» مخصوصا معابد مرتفع، « وَ تَمٰاثِیلَ -و تندیسها.» یعنی مجسمه هایی که همانند صورت واقعی و طبیعی بودند، « وَ جِفٰانٍ کَالْجَوٰابِ -کاسه هایی چون حوض.» /10 از حیث بزرگی.زیرا سلیمان نمی توانست به لشکریانش در ظرفهای کوچک غذا دهد.

« وَ قُدُورٍ رٰاسِیٰاتٍ -و دیگهای محکم برجای،می ساختند.» سلیمان دیگهایی داشت که در زمین محکم شده بود و دیگهای دیگری که می توانستند آنها را از جایی به جایی دیگر برند.

« اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ الشَّکُورُ -ای خاندان داود! برای سپاسگزاری کار کنید.و اندکی از بندگان من سپاسگزارند.» مهمترین عبرتی که در این آیات کریمه هست ضرورت شکر عملی است به عبارت دیگر شکر به زبان پس از چندی تبدیل به شکر به عمل می شود.و در این سه نکته است که در خور ذکر است:

اول:عمل صالح،چنان که خدای تعالی به داود می گوید:«کارهای شایسته کنید»به طور مثال شکر عملی مال،انفاق آن است در راه خدا و تصدق به فقرا و هزینه کردن آن در راه یاری دین اسلام.

دوم:نگهداری عواملی که سبب فضل و نعمت پروردگار شده است.عالم عالم می شود به سبب درس و مطالعه و تفکر و کار.شکر علم این است که این عوامل را حفظ کند،زیرا حفظ آنها سبب حفظ و زیادت علم می شود.

سوم:رسیدن به غایت و هدف اصلی نعمت.زیرا هر چیز در زندگی /10 برای وصول به هدفی بزرگتر است تا جایی که انسان به هدف بزرگتر و بزرگتر که اطاعت و تسلیم است برسد.مجاهد می خواهد که با مردم سخن بگوید و با مردم سخن بگوید تا آنها را هدایت کند و هدایت کند تا مجموعۀ دینی را تکمیل نماید و این

ص :351

مجموعه را برای یک عمل سیاسی و یا نظامی و یا فرهنگی همه جانبه به وجود آورد.

و هدف آن سرنگون کردن نظام فاسد طاغوت است تا حکم خدا جانشین آن گردد، آن که از مستضعفان حمایت می کند و تمدن اسلامی بدین گونه تکامل می یابد.پس شکر عملی همواره هدفی دیگری را که فراتر از هر هدفی است دنبال می کند.

[سوره سبإ (34): آیات 14 تا 19]

اشاره

فَلَمّٰا قَضَیْنٰا عَلَیْهِ اَلْمَوْتَ مٰا دَلَّهُمْ عَلیٰ مَوْتِهِ إِلاّٰ دَابَّةُ اَلْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّٰا خَرَّ تَبَیَّنَتِ اَلْجِنُّ أَنْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ اَلْغَیْبَ مٰا لَبِثُوا فِی اَلْعَذٰابِ اَلْمُهِینِ (14) لَقَدْ کٰانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتٰانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمٰالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اُشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ سَیْلَ اَلْعَرِمِ وَ بَدَّلْنٰاهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوٰاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (16) ذٰلِکَ جَزَیْنٰاهُمْ بِمٰا کَفَرُوا وَ هَلْ نُجٰازِی إِلاَّ اَلْکَفُورَ (17) وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اَلْقُرَی اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا قُریً ظٰاهِرَةً وَ قَدَّرْنٰا فِیهَا اَلسَّیْرَ سِیرُوا فِیهٰا لَیٰالِیَ وَ أَیّٰاماً آمِنِینَ (18) فَقٰالُوا رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَیْنَ أَسْفٰارِنٰا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِیثَ وَ مَزَّقْنٰاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ (19)

معنای واژه ها

14[دابّة الارض]

:الدابة به طور کلی بر هر جنبنده ای در

ص :352

زمین گویند و در این جا مقصود موریانه است.

[منسأته]

:آن عصای بزرگی است که با آن گله را به این سو و آن سو رانند.و در این جا مراد عصای پادشاهی است زیرا که سلیمان سلطان بود.

16[سیل العرم]

:سیل شدید.

[خمط]

:هر درختی که خار داشته باشد و مراد در این جا امور تلخ و زشت است.

[اثل]

:اثل درختی است که میوۀ خوردنی ندارد.

تصویر دو تمدن
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

محور سورۀ سبأ علاقۀ و ارتباط انسان است به تمدن،زیرا آیات این سوره نخست قصۀ خاندان داود است که از پادشاهی برای آباد ساختن زمین و اصلاح مردم و سپاس خدا بهره گرفتند.سپس به ذکر قصۀ سبا و قراء دیگر می پردازد که از حیث کشاورزی پیشرفت بسیار کرده بودند و خدا نعمتهای خود را به آنان ارزانی داشته بود ولی آنان به جای شکر نعمت،کفران نعمت کردند و در جاهلیت خویش غوطه ور باقی ماندند.

از اختلاف این دو قصه درمی یابیم که قدرت و قوت در اسلام ذاتا نه چیزی نیکو است و نه نکوهیده.نحوۀ بهره گیری انسان از اوست که آن را موصوف به خیر می کند یا منسوب به شر.به عبارت دیگر اگر از آن استفادۀ نیکو کند خیر است و اگر آن را در بدی و شر به کار برد شر است.

ص :353

نیز از این داستان می فهمیم که در حیات انسان دو اجل است:

یکی اجل مسمی(زمان مقدر و محتوم)که مدت آن در نزد خدا محدود و مشخص است و آن عمر طبیعی انسان است.

دیگر،اجل معلق که انسان آن را به وسیله عمل خود بر خود فرود می آورد.

پس اگر عمل خیر باشد،چون صدقه دادن و نیکی کردن مدتش دراز شود و اگر عمل ناپسند باشد مدتش کوتاه شود،مانند قطع رحم.

اما تمدنها ابدی نیستند،زیرا سنت اعلای الهی به فنای انسان حکم می کند و بر افتادن ملک و سلطۀ او.این دولتها میان مردم دست به دست می گردند و همواره گروهی جانشین گروه دیگر می شوند.

بدین طریق ملاحظه می کنیم که تمدنها را دوره ای معین است و معمولا پس از نمو و شکوفایی دچار بحران و انحطاط می شوند که می توانیم آن را اجل طبیعی بنامیم.

ولی بسیار اتفاق می افتد که مردم به سبب عصیان و کفرشان این سنت را به شتاب وامی دارند و همین است سبب افول بسیاری از تمدنها در آغاز جوانی آنها.

مثلا آلمان پیش از جنگ جهانی دوم می توانست از حیث صنعت و پیشرفت آقای همۀ اروپا شود ولی به سبب دیوانه گریهای هیتلر و اصول حزب نازی و سیاست نژادپرستانه مرگ و نابودی خود را جلو انداخت.آری اگر خطاهای سیاسی و اجتماعی نازیها نبود عمر حکومتش بسی طولانی تر شده بود.

داستان سلیمان و پدرش(ع)صورت تمدنی است که مدت زمانی امتداد یافت.سپس به حالت طبیعی به پایان آمد.در حالی که قصه سبا که با سیل عرم نابود شد بیان گر یک صورت غیر طبیعی در پایان یافتن تمدنهاست.داود و سلیمان مثالی والا هستند برای یک تمدن نمونه که به عمر طبیعی نائل آمد،جوان بود و کم کم به پیری گرایید در حالی که تمدن سبا در همان ایام جوانی نابود گردید.

ص :354

شرح آیات:

[14]

خدای تعالی پیامبر خود سلیمان را پس از مرگش هم چنان متکی بر عصایش برپای نگهداشت تا دیوان را که ادعا می کردند که علم غیب می دانند رسوا سازد.و نیز برای بطلان اعتقاد رایج در آن عصر که به جنیان و دیوان چنین گمان می بردند.و همین اعتقاد در اعصار جاهلی فرهنگ جاهلیت را تشکیل می داد و به پرستش دیوان و جنیان انجامیده بود،این گونه مرگ سلیمان تأثیر بسزایی در نفی این پندار داشت.

« فَلَمّٰا قَضَیْنٰا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مٰا دَلَّهُمْ عَلیٰ مَوْتِهِ إِلاّٰ دَابَّةُ الْأَرْضِ - چون حکم مرگ بر او راندیم حشره ای از حشرات زمین مردم را بر مرگش آگاه کرد.» و آن حشره موریانه بود که:

« تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ -عصایش را جوید.» یعنی عصایی را که بر آن تکیه داده بود.تکیه کردن بر عصا دلیل بیماری نیست.چنان که موسی هم با وجود آن قوت و توان نیز بر عصا تکیه می کرد.و می گفت که:«این عصای من است بر آن تکیه می کنم و برای گوسفندانم برگ می ریزم و مرا در آن فواید دیگری است». (1)

و چون موریانه عصا را جوید،سلیمان بر زمین افتاد.

« فَلَمّٰا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مٰا لَبِثُوا فِی الْعَذٰابِ الْمُهِینِ -چون فرو افتاد دیوها دریافتند که اگر علم غیب می دانستند در آن عذاب خوارکننده نمی ماندند.» /10 این آیه را دو تفسیر است:

یکی آن که:پس از افتادن پیکر سلیمان بر زمین دیوان به مرگ او آگاه

ص :355


1- 6) -طه18/.

شدند.یک سال جسد سلیمان متکی بر عصای خود برپای ماند اگر علم غیب می دانستند این مدت را هم چنان کار نمی کردند.دیوان در ایام حیات سلیمان نمی توانستند خلاف امر او کاری کنند.

دوم این که:هنگامی که جسد سلیمان بر زمین افتاد دیوها یک سال تمام بود که برای او کار می کردند،بدون این که از مرگ او خبر یافته باشند.اکنون رسوا شدند و مردم دانستند که آنها علم غیب نمی دانند.از قسمت پایانی آیه:«در آن عذاب خوارکننده نمی ماندند»معلوم می شود که انسان از خضوع در برابر حاکم خشنود نیست خواه آن حاکم صالح باشد مانند سلیمان،یا فاسد چون فرعون.شاید هم این دیوان موجوداتی عاصی بوده اند و سلیمان با اعمال شاقه قصد عذاب آنها را داشته است.

امام باقر(ع)فرماید:

«سلیمان بن داود(ع)روزی به اصحاب خود گفت:خدای تعالی مرا ملکی عنایت کرده که پس از من همانند آن به کس نخواهد داد.باد و جن و انس و مرغان و وحوش را مسخر من ساخته و مرا زبان مرغان آموخته و همه چیز داده است.

با این همه وقتی عیش من کامل است که یک روز صبح به قصر خود داخل شوم و بر بام شوم و همه کشور خود را بنگرم و هیچ کس را اجازه ندهم که در آن روز به دیدار من آید و عیش مرا منغص کند.گفتند:چنین باد.یک روز صبح عصای خود به دست گرفت و به بالاترین قسمت قصر خود فرا رفت و تکیه بر عصا داد و شادمانه به ملک خود نگریست.ناگاه جوان خوش صورتی را دید که با لباس فاخر که از گوشه ای از گوشه های قصر پیدا شد. /10 تا سلیمان را چشم بر جوان افتاد پرسید چه کسی تو را به قصر من در آورده است.من امروز می خواستم با خود خلوت کنم.

جوان گفت:مرا پروردگار تو به این قصر داخل کرده است.و من به اذن او داخل شده ام.سلیمان گفت:آری،خدای من هر چه در حق من اراده کند حق اوست.اکنون بگوی که تو کیستی؟گفت:من ملک الموت هستم.سلیمان پرسید:به چه کار آمده ای؟گفت:آمده ام جانت بستانم.سلیمان گفت:به

ص :356

هر چه مأمور شده ای به انجام رسان که امروز روز خوشی من است،زیرا سروری جز دیدار خداوند خود نمی شناسم.ملک الموت جان او بگرفت و سلیمان هم چنان بر عصای خود تکیه داده بود.مردم و دیوان و هر که و هر چه آن جا بود او را از دور می دیدند و می پنداشتند که زنده است.عاقبت میانشان اختلاف افتاد.عده ای گفتند:چرا این همه مدت از ایستادن خسته نمی شود.نه می خورد و نه می خوابد و نه می آشامد مسلّما او خدای ماست باید او را بپرستیم.گروه دیگری گفتند که سلیمان ساحر است.چشم بند می کند و چنان می نماید که بر عصایش تکیه داده ولی آن چنان نیست.اما مؤمنان گفتند:سلیمان پیامبر خداست و بندۀ اوست خدا هر چه بخواهد در حق او کند.چون اختلاف بالا گرفت.خدا حشره ای از حشرات زمین را فرستاد تا عصایش را جوید و جسد سلیمان بیفتاد.دیوها از آن حشره که موریانه بود تشکر کردند.از این رو محال است موریانه در جایی دیده شود که آب و گل نباشد.این است معنی آیه». (1)

[15]

سپس قرآن مثل دیگری می زند و آن از تاریخ یمن است.کشوری با تمدنی والا که ناگهان از میان رفت.قبل از مرگ طبیعی اش.و سبا که در قرآن آمده است قبیله ای است که در جانب جنوبی عربستان.سبا غرق نعمت بود ولی مردمش تکبر ورزیدند و شکر نعمت به جای نیاوردند.خدا نیز فرمان داد که سدّش بشکند و همه چیز نابود شود.و قبیلۀ سبا در زمین پراکنده گردد.چنان که ضرب المثل شدند.

« لَقَدْ کٰانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتٰانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمٰالٍ -مردم سبا را در مساکنشان عبرتی بود دو بوستان داشتند،یکی از جانب راست و یکی از جانب چپ.» در این جا باید قدری درنگ کرد.در آخر آیه حقیقتی است در خور توجه.

و آن شناخت صاحب نعمت و سپاس او یعنی خدا.شکر نعمت سبب افزونی نعمت

ص :357


1- 7) -نور الثقلین،ج 4،ص 324.

شود.در آیه آن جاهایی را که مردم سبا زندگی می کردند«مساکن»گفته،نه «بیوت»،زیرا مسکن جایی است که انسان در آن جا با اعتماد و اطمینان کامل مکان می گیرد و حال آن که بیت جایی است که کسی در آن جا شبی را به روز می آورد.ممکن است مضطرب و محزون هم باشد.

خدای تعالی از دو باغ در دو طرف آنها حکایت می کند و این اشارت است به وضع جغرافیایی آن جا.از این تعبیر فهمیده می شود که در آن جا نهری جاری بوده بلاد را به دو بخش تقسیم می کرده.شاید این نهر به آن سدّ می پیوسته.تا هنگامی که سد پر شود باغهای دو طرف را آبیاری کند.

مردم سبا از برکات زمین استفاده می کرده اند و می دانسته اند که هر چه دارند از سوی خداست ولی شکر خدای تعالی به جای نمی آوردند.

« کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ -از آنچه پروردگارتان به شما روزی داده بخورید و شکر او به جای آورید.» خدای تعالی خاندان داود را به شکرگزاری دعوت کرد.چون پذیرفتند و به جای آوردند تمدنشان بر جای ماند و رشد کرد تا آن گاه که سلیمان به مرگ طبیعی درگذشت.ولی اینان شکر نکردند و نابود شدند.

جامعه هنگامی که شکرگزاری خدا مسیر مستقیم و کلی او باشد یا از بندگان خدا برای نزدیکی به خدا سپاس گوید جامعه ای فاضل و نیکو خواهد شد و به تعبیر قرآن:

«بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ

-شهری خوش و پاکیزه».

زیرا با حق در حرکت است.گناهان و خطاهای فرعی و جانبی که گاه گاه از این فرد یا آن فرد سر می زند، /10 سبب از بین رفتن جامعه و تمدن نمی شود.

خدای تعالی آنها را اصلاح می کند و گناهکاران را می آمرزد.

« وَ رَبٌّ غَفُورٌ -و پروردگاری آمرزنده.» [16]

این دعوت الهی بود،آنها را و همه نسلهایی را که پی در پی بعد از آنها آمده اند ولی آنها این دعوت را رد کردند.

ص :358

« فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ -اعراض کردند ما نیز سیل ویرانگر را بر آنها فرستادیم.» آیه اشارت دارد به سرعت تکذیب و سرعت کیفر.و این دلیل بر آن است که تمدنشان دیری نپاییده است یا بگوییم که فرضا هم دیر پاییده باشد خدا فاصلۀ میان تکذیب و جزاء را کوتاه کرده است.به عبارت دیگر هر چه هم زندگی کرده باشند در نزد خدا قلیل و حقیر است.

علی بن ابراهیم گوید در جانب چپ و راست مزارعی بود که از بس درختان انبوه بودند نور آفتاب به زمین نمی رسید.چون معصیت کردند خداوند موشی را بر آن سدّ مأمور کرد گویند آن موش صخره های عظیم را که مردان جا به جا نتوانستند نمود برمی کند و چون پر کاهی به اطراف پرتاب می کرد.چون مردم چنان دیدند شهر را رها کردند و گریختند و موش هم چنان به کار کندن بود.به ناگاه سیل روان شد و شهر را در خود فرو برد.خانه ها را ویران نمود و درختها را برکند.

« وَ بَدَّلْنٰاهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوٰاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ -دو بوستانشان را به دو بوستان بدل کردیم با میوه های تلخ و شور گز و اندکی سدر.» /10 [17]

خداوند تعالی علت این حادثه را کفران نعمت آنان می شمارد.

« ذٰلِکَ جَزَیْنٰاهُمْ بِمٰا کَفَرُوا -آنها را که ناسپاس بودند این چنین جزا دادیم.» کفران به خدا و نعمتهای او، « وَ هَلْ نُجٰازِی إِلاَّ الْکَفُورَ -آیا ناسپاسان را مجازات می کنیم.» از این عبارت چنین بر می آید که پاداش شامل هر کفران کننده ای می شود.

بدون این که به این جماعت یا آن جماعت که قرآن ذکر می کند اختصاص داشته باشد.از سوی دیگر معلوم می شود که خدا برای بندگان خطاکار خود فرصتی قرار داده،پس به مجرد خطا آنان را به عذاب گرفتار نمی کند مگر این که در گناه اصرار ورزند.«کفور»که در متن آیه آمده صیغه مبالغه است یعنی کسی که مکرر در

ص :359

مکرر کفران کند.

بدین سان،تمدن زراعی که شعاع آن سراسر شبه جزیره را فرا گرفته بود -شبه جزیره ای که انسان وقتی در لابه لای شاخه های آویزان درختان میوه اش راه می رفت برای چیدن میوه ها لازم نبود زحمت زیادی به خود بدهد-از بین رفت و جای آن را یک زندگی عقب مانده و واپسگرا گرفت.

[18]

سوق عبارت قرآن ما را به تمدن سوم می برد.دربارۀ قریه هایی که از یمن تا مکه و مدینه امتداد داشت سخن می گوید که کسی که از یمن راه می افتاد تا به حجاز رود همه در زیر درختان میوه دار راه می سپرد،آن قدر شاخه های پر میوه سر فرو داشته بودند که برای چیدن آنها نیازی به کوشش و تلاش اندکی هم نبود.مردم از بزرگترین نعمتهای خدا که همانا امنیت است برخوردار بودند.

« وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمْ -میان آنان.» یعنی مردم سبا که از آنان صحبت بود، « وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا -و قریه هایی که برکت داده بودیم.» یعنی مکه و حوالی آن، « قُریً ظٰاهِرَةً وَ قَدَّرْنٰا فِیهَا السَّیْرَ -قریه هایی آبادان و بر سر راه پدید آوردیم.و منزلهای برابر معنی کردیم.» شاید این اشاره به نظام حکومتی آنها باشد که در سایۀ آن چنین سفری مقدور می بود.زیرا آن منطقه منطقه ای کوهستانی بود که سفر در آن دشوار بود و چه بسا کوه ها و دره ها مسافران را نابود می کردند.

« سِیرُوا فِیهٰا لَیٰالِیَ وَ أَیّٰاماً آمِنِینَ -در آن راهها ایمن از گزند شبها و روزها سفر کنید.» این عبارت دو معنا را به ما می فهماند:اول:گستردگی تمدن.چرا که آدمی روزها و شبها در آن راه می پیماید.بنا بر این،تمدنی پهناور و گسترده بوده است.

دوم:امنیتی که این شهرها از آن برخوردار بوده اند.گفتنی است که در آن

ص :360

زمان و بویژه در این منطقه ای که قرآن از آن سخن می گوید،به علت وجود گروه های راهزن و جانوران درنده،امنیت به ندرت وجود داشت.

[19]

ولی اینان این نعمت و امنیت را رد کردند.به عبارت دیگر تمدن جدید را رد کردند و به شیوه های گذشته گرایش یافتند که نظام قبیلگی و تفرقه حاکم بود و روحیه فردیت و استبداد.

« فَقٰالُوا رَبَّنٰا بٰاعِدْ بَیْنَ أَسْفٰارِنٰا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ -بر خویشتن ستم کردند و گفتند ای پروردگار منزلگاههای ما را از هم دور گردان.» /10 اینان با این روحیه شبیه بنی اسراییل بودند که در تمدن به جایی پیشرفت کردند که بر ایشان من و سلوی از آسمان نازل می شد.ولی آنان روزی آسمانی را رها کردند و باز به سنت غذایی قدیم خویش گرایش یافتند و به موسی گفتند که سیر و پیاز و عدس می خواهند،خدای تعالی آنان را به سبب این روحیۀ منفی عقب افتاده مذمت کرد و گفت:آیا می خواهید که آنچه را برتر است به آنچه فروتر است بدل کنید؟به شهری بازگردید که در آن جا هر چه خواهید به شما بدهند.

مقرر شد بر آنها خواری و بیچارگی و با خشم خدا قرین شدند.خدای تعالی این روحیه را توصیف می کند که صورتی است از ظلم،ظلمی که صاحب خود را به زیانمندی و فساد می کشاند.

« فَجَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِیثَ -ما نیز افسانۀ روزگارشان گردانیدیم.» آیه مبارکه ما را به سرانجام اینان راه می نماید که:

« وَ مَزَّقْنٰاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ -و سخت پراکنده شان کردیم.» آری گرایشهای خودپرستانه به واقعیت تلخ خود رسید و شک نیست که هر تمدنی با کوشش و رنج منظم جماعات مردم پدید می آید و چون روحیۀ تجمع و اتحاد را از دست دادند به نابودی می گراید.

امام صادق(ع)در تفسیر این آیه فرماید:

«این قوم را قریه هایی بود به هم پیوسته،چنان که یکدیگر را توانستند دید؛ نهرهایشان جاری بود و اموالشان بسیار.پس نعمت خدا را کفران کردند و نعمتشان

ص :361

به محنت بدل شد.پس قریه هاشان پراکنده و خانه هایشان ویران و اموالشان نابود گردید». (1)

داستانهای این حکایات چهارگانه بسیاری از اندرزها و عبرتها را در بردارد که افراد بشر را در مسیر تمدن والای خود یاری می کند.بشر در این مسیر به تجارب دیگران نیاز مبرم دارد.چنان که فرماید:

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ -در این عبرتهاست برای شکیبایان سپاسگزار.» این قصه ها برای تفریح و تفرج خاطر نیست.بلکه برای پند گرفتن ماست.

مردم و یک یک افراد را هم از نظر فکری و هم از نظر عملی راهنما و راهگشاست.

مهمترین درسی که از آنها می آموزیم درس صبر و شکر است،زیرا صبر نشان آرامش روح است و حصافت عقل و بعد نظر و معرفت عواقب امور و همۀ این صفات برای شناخت حقایق و نهان و حوادث و آنچه ما وراء ظواهر تاریخی است ضروری است.

اما شکر دلیل علم است.جاهل نعمتهای خدا را نمی شناسد که آنها را سپاس گوید.بدین گونه دو صفت صبر و شکر به جهان معرفت متصل اند.همچنین به نیروی صبر و شکر معرفت افزون می گردد.

این از یک جهت است از نظر دیگر عبرت این قصه ها شکر است و صبر.

چهار قصه ای که بیان شد:یعنی دو داستان تمدن داود و سلیمان و دو داستان سبا و قریه هایی که از آن جا تا مکه گسترده بود به ما درس شکیبایی و سپاسگزاری می دهند.داود و سلیمان تمدنشان به اجل طبیعی پایان گرفت،زیرا در تأسیس آن صبر و کوشش کردند و چون از زوال مصون ماند خدا را شکر نمودند.

اما دو تمدن دیگر پیش از مرگ طبیعی خود مردند.زیرا از این دو صفت بی بهره بودند، /10 پس با خدا رابطه ای نداشتند تا خدا نیز آنان را در کار یاری دهد و از آفات

ص :362


1- 8) -نور الثقلین،ج 4،ص 329.

مصون دارد.پس این دو روح هر تمدنی هستند.

سخن آخر آن که:شبه جزیره عربستان که منزلگاه این قصه هاست با چاههای عظیم نفتش سرزمینی سراسر خیر و برکت است.اگر مردم آن و حکومتش از این داستانها پند و عبرت گیرند تمدنی چون تمدن داود و سلیمان خواهند داشت و اگر از گذشته و تاریخ خود عبرت نگیرند و بر دین خدا صبر نکنند و شکر خداوند قادر متعال به جای نیاورند سرنوشتی همانند آن دو تمدن اخیر خواهند داشت.

[سوره سبإ (34): آیات 20 تا 27]

اشاره

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّٰ فَرِیقاً مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (20) وَ مٰا کٰانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهٰا فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (21) قُلِ اُدْعُوا اَلَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لاٰ یَمْلِکُونَ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَهُمْ فِیهِمٰا مِنْ شِرْکٍ وَ مٰا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (22) وَ لاٰ تَنْفَعُ اَلشَّفٰاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّٰ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتّٰی إِذٰا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قٰالُوا مٰا ذٰا قٰالَ رَبُّکُمْ قٰالُوا اَلْحَقَّ وَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْکَبِیرُ (23) قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلِ اَللّٰهُ وَ إِنّٰا أَوْ إِیّٰاکُمْ لَعَلیٰ هُدیً أَوْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (24) قُلْ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا أَجْرَمْنٰا وَ لاٰ نُسْئَلُ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنٰا رَبُّنٰا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ هُوَ اَلْفَتّٰاحُ اَلْعَلِیمُ (26) قُلْ أَرُونِیَ اَلَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکٰاءَ کَلاّٰ بَلْ هُوَ اَللّٰهُ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (27)

ص :363

معنای واژه ها

26[یفتح]

:به حق داوری می کند.وقتی دو نفر با هم اختلاف پیدا می کنند گره کوری میان آنها به وجود می آید که حاکم و داور با داوری درست و رساندن هر یک از طرفین مخاصمه به حق خود گره کار آنها را باز می کند.

اوست پیروزمند و حکیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات قرآن که با بی تفاوتی و بهانه انگیزی که مانع سعی و عمل آدمی است مخالفت می ورزند بسیارند.حقیقت همانند آفتاب تابان است ولی هوی و هوس ها چونان پرده ای چهرۀ عقل را می پوشانند.بشر برای آن که اعمال خود را توجیه کند غالبا به افکار باطل روی می آورد مسلما کسی که می خواهد به راه راست باز گردد باید نخست این افکار را از خود بزداید.و این یکی از مهمترین اهداف آیات قرآن است.

نخستین چیزی که در این درست مورد بحث قرار می گیرد جمود فکری است.

بسیاری از مردم می کوشند تا در توجیه واقعیت منحرف خود خواه از نظر سیاسی /10 مثل خضوع و سر فرود آوردنشان در برابر قدرتها و نهادهای جور پیشه یا از جنبۀ اجتماعی مانند پذیرفتن فشار والدین و جامعه یا اقتصادی مانند قبول نظام اقتصادی فاسد و امثال آن،به جبر و جمود و اکراه متوسل شوند.اگر انسان بخواهد با جبر اتباع ابلیس و کسانی که تجسم افکار شیطانی در این دنیا هستند،منازعه کند باید به سلاح

ص :364

ایمان و آخرت مسلح شود.حتی اگر طاغوتان زمان او را به کشتن تهدید کنند.زیرا نمی خواهد مزدور طاغوت گردد و چون بنده ای گوش به فرمان او باشد و برای تحقق اهداف او تلاش کند.بلکه می گوید که«ما به نزد پروردگارمان باز می گردیم».و چون آنان را به زندان وعده دهند می گویند«زندان برای ما دوست داشتنی تر است از آنچه ما را به آن فرا می خوانند».و همین منطق بود که ساحران را واداشت تا در برابر جبروت فرعون پایداری کنند.

شرح آیات:

[20]

هنگامی که خدا ملائکه را به سجود آدم فرمان داده،ابلیس سر بر تافت ابلیس هم در میان سایر فرشتگان بود.او از روی تکبر سجده نکرد.خدا او را طرد کرد و بشر را از او بر حذر داشت و گفت که«او دشمن آشکار شماست» اما شیطان نقاط ضعف را در انسان یافته بود،چون حب مال و قدرت پس با خود گفت که می تواند او را اغوا کند:«من از بندگان تو گروهی معین را در فرمان خویش خواهم گرفت».خدای تعالی تأکید می کند ابلیس برای پندار خود در میان آدمیان مصداقهایی یافت.

« وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ -شیطان گمان خود را دربارۀ آنها درست یافت.» آری ابلیس برای بشر دشمن بزرگی است زیرا از آغاز آفرینش نقشۀ به دام انداختن او را در سر داشته و برای انجام این نقشه اش کوشش بسیار کرده است.

همچنین مردم بسیاری از او متابعت کرده اند،مگر آن گروه که به خدا و روز رستاخیز ایمان داشته اند.

« فَاتَّبَعُوهُ إِلاّٰ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ -و جز گروهی از مؤمنان دیگران از او پیروی کردند.» یکی از مهمترین مصادیق گمراه کردن شیطان این است که مردم را از پیروی رهبران و پیشوایان صادق دینی باز می دارد.

ص :365

[21]

آیا پیروی شیطان یک جبر است؟و انسان می تواند برای توجیه اعمال زشت خود بگوید که او در برابر فشار شیطان قدرت و توانی نداشته است؟ مسلما نه!خداوند مردم را به دو گروه می کند آنهایی که از شیطان پیروی می کنند و آنهایی که نمی کنند.اگر پیروی از شیطان یک جبر می بود مردم به دو گروه خاضع در برابر او و متمرد از او تقسیم نمی شدند.گروهی هستند که:

« وَ مٰا کٰانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطٰانٍ -شیطان را بر آنان تسلطی نبود.» البته وسایل فریب شیطان و طاغیان دیگر بسیار است ولی انسان قادر است به بصیرت ایمان و سلاح توکل با آنها رو به رو شود.اگر انسان به این دو سلاح:

سلاح ایمان و توکل مسلح شود چنان روحیۀ نیرومندی حاصل می کند که هیچ وسیلۀ منحرف کننده ای نمی تواند او را از راه حق منحرف سازد.

خدای تعالی تأکید می کند که در آفرینش ابلیس مقصود گمراه ساختن مردم نبوده است.محال است که ذات احدیت /10 گمراهی بندگان خود را بخواهد.بندگانی را که آفریده تا بر آنها رحمت آورد.اگر خداوند چنین اراده کرده بود حتی یک تن مؤمن هم وجود نداشت.بلکه خدا شیطان را آفریده تا بندگان خود را به وسیلۀ او مورد آزمایش قرار دهد.

« إِلاّٰ لِنَعْلَمَ -مگر آن که می خواستیم معلوم داریم.» علمی واقعی، « مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهٰا فِی شَکٍّ -که چه کسانی به قیامت ایمان دارند و چه کسانی از آن در شک هستند.» و گرنه خدا بر هر چیزی آگاه است.به علم و آگاهی مطلق خود مؤمن را از کافر تشخیص می دهد.آیه بیان می دارد که اعتقاد به آخرت اولین سنگ بنای اعتقاد انسان است.هر که به آن معتقد است در ایمان خود صادق است و هر که در آن شک دارد در همۀ حقایق دینی شک می کند.

« وَ رَبُّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ -و پروردگار تو نگهبان هر چیزی است.»

ص :366

خدای بزرگ هر عمل و هر حرکت انسان را ثبت می کند و در نامه سرگشاده ای که در روز قیامت به دست او می دهد می نویسد.

پس آنچه از آیه استنباط می کنیم این است که سلطۀ شیطان بر بنی نوع انسان محدود است.در حدود یک فشار معمولی.حکمت آن که خدای این قدرت را به شیطان داده،آزمایش بشر است،تا مقدار ایمانشان را به روز رستاخیز بداند.

هر کس ایمانش بدان ثابت باشد می تواند در برابر تهدیدات ابلیس و همه صاحبان قدرت و ثروت و گمراهانی که پیرو شیطان هستند،پایداری ورزد.آیا ندیدی پس از آن که ساحران به خدای موسی و هارون ایمان آوردند چگونه در برابر فرعون ایستادگی کردند.آری اینان به روز قیامت یقین پیدا کرده بودند.ابلیس و خلیفه اش فرعون غرقه شدند.

بیائید از قرآن بشنویم:

«گفت:آیا پیش از آن که شما را رخصت دهم ایمان آوردید؟هر آینه آن مرد بزرگ شماست که شما را جادو آموخته است. /10 خواهید دید.اکنون دستها و پاهایتان را از چپ و راست خواهم برید و همه تان را بر دار خواهم کرد.گفتند:

باکی نیست ما نزد پروردگارمان بازمی گردیم.امید می داریم که پروردگارمان خطاهای ما را ببخشد که ما نخستین کسانی هستیم که ایمان آوردیم». (1)

بدین طریق هر کس را سر آن است که با یاران شیطان معارضه کند و در برابر فشارهای آنان پایداری ورزد باید ایمان خود را به آخرت افزون و محکم سازد.

[22]

مسئله دیگری که این بخش از آیات را مورد توجه قرار می دهد مسئلۀ شفاعت است.به این معنی که به نیروهای دیگری متکی شدن مثلا بتان،برای رهایی از آتش جهنم.این گونه افکار در مسیحیت تحت عنوان«فداء»رواج دارد.

از قرون وسطی تا به امروز مردم به کلیساها می روند تا برات آمرزش بگیرند.

شکی نیست که اعتقاد به وجود رهاننده ای غیر خدا که شفاعتش را بر خدا

ص :367


1- 9) -الشعراء49/ تا 51.

تحمیل کند صورت دیگری از شرک است.

« قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -بگو بخوانید کسانی را که جز خدای یکتا خدا می پندارید.» از شریکان که در برابر آنها خاضع شده اید و اینان بر سه گروه اند:

اول:صاحبان ثروت.یعنی کسانی که مردم می پندارند روزیشان به دست آنهاست و در واقع به قدر ذره ای مالک هیچ چیز نیستند چنان که فرماید:

« لاٰ یَمْلِکُونَ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی الْأَرْضِ -مالک ذره ای در آسمان و زمین نیستند.» دوم:صاحبان سلطه و قدرت و آن این است که بپندارند که شخصی یا نظامی با خدا در اداره مخلوق شرکت دارد /10 و تدبیر شؤون آسمانها و زمین با اوست.

خدای تعالی این پندار را هم نفی می کند:

« وَ مٰا لَهُمْ فِیهِمٰا مِنْ شِرْکٍ -و در آفرینش آن دو شرکتی نداشته اند.» سوم:وسایط قوت و ثروت،از سپاهیان و خادمان و وزراء.قرآن این را نیز نفی می کند و می گوید:

« وَ مٰا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ -خدا را از میان آنها یاریگری نبوده است.» [23]

برخی بتان را می پرستند به طمع شفاعت آنها،قرآن این اعتقاد را نفی می کند و می گوید:

« وَ لاٰ تَنْفَعُ الشَّفٰاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّٰ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ -شفاعت نزد خدا سود نکند مگر دربارۀ کسی که او خود اجازت دهد.» شفاعت دعاست و آنچه بر آن مترتب است.خدا مجبور نیست دعای کسی را در حق خود یا دیگری اجابت کند هر چند هم دعا کننده در نزد خدا مقرب باشد.

قرآن این معنی را در سخن خدا با حبیب خود محمد(ص)بیان می دارد:

«اگر بر ایشان هفتاد بار هم آمرزش بخواهی خدا آنان را نخواهد آمرزید». (1)

ص :368


1- 10) -التوبة80/.

پس دیگر جایی برای«فداء»در رسالت الهی نیست.خدا خود شفیع انسان است او زمانی شفاعت دیگران را می پذیرد که اهلیت داشته باشند چنان که می فرماید:«اگر به هنگامی که مرتکب گناهی شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر برایشان آمرزش خواسته بود،خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند». (1)

پس معنی شفاعت حقیقی همان است که بدان اشارت شد و در آیۀ کریمه بر آن تأکید ورزید،که انسان خود احساس گناه کند و نیز بداند که باید از گناه خود توبه کند. /10 این امر مستلزم انکسار قلب است و نیز تصمیم قوی که دیگر مرتکب آن گناه و هر گناه دیگر نمی شود.سپس نزد پیشوای دینی بیاید یا کسی که همانند او باشد و نزد او استغفار کند.

خلاصه آن که:اعتقاد به شفاعت را بشر برای گذاشتن سرپوشی بر خطاهای خود و گریز از مسئولیتهای خود پذیرفته است و همین امر است که قرآن در چند جا به مناسبتهایی به بیان آن پرداخته است.این گونه شفاعت،شفاعت شرک آمیز است.یعنی معتقدین به آن چنان پندارند که بتان سلطه و ثروت و سپاهیان آنان می توانند او را از غضب پروردگار رهایی بخشند زیرا این بتان در قدرت و سلطه با خدا شریک اند.و حال آن که خدا از آنچه اینان برای او شریک قرار می دهند فراتر است.

اما گونۀ دیگری از شفاعت هست که مسئولانه است و انسان را به مسئولیت و اطاعت بیشتر سوق می دهد.قرآن این شفاعت را نیز به مناسبتهایی در جایهای مختلف بیان کرده است.مراد،از آن دعای پیامبر و امامان و صالحان است برای آمرزش آن هم کسانی را که خدا اجازت دهد.یعنی در حق مسلمانان فرمانبردار خدا و رسول و امامان به طور کلی.

اعتقاد به این گونه شفاعت انسان را به افزودن بر کار و تلاش وامی دارد و او

ص :369


1- 11) -النساء64/.

را در برابر یأس و نومیدی مقاوم می سازد و به اطاعت رهبری دینی بر می انگیزد.

امام محمد باقر(ع)بر ابو ایمن از موالی یکی از زنان علی بن الحسین(ع) وارد شد.ابو ایمن گفت:ای ابو جعفر مردم مغرور شده اند و می گویند شفاعت محمد،شفاعت محمد.امام محمد باقر خشمگین شد به گونه ای که رنگ چهره اش تغییر کرده.سپس گفت:

«وای بر تو ای ابو ایمن...اگر پنداشته ای که هول و هراس قیامت فرا می رسد و تو به شفاعت رسول اللّٰه(ص)دلبسته ای وای بر تو.تنها کسی شفاعت می شود که شفاعت بر او واجب باشد».

سپس گفت:

«هیچ یک از اولین و آخرین نیست مگر آن که در روز قیامت به شفاعت پیامبر(ص)نیازمند است».

و افزود:

«رسول اللّٰه امتش را شفاعت می کند و ما شیعیان خود را و شیعیان ما زن و فرزند خود را».

و گفت:

«که هر مؤمنی می تواند شفاعت کند خلق کثیری را به اندازۀ افراد ربیعه و مضر».

چون هول و هراس قیامت بگیردشان،هوش و خرد از سرها بپرد و چشمها تیره شود.و این هول و هراس تا زمانی که خدای بخواهد ادامه دارد.در این جا سؤال شود که چه گفت پروردگار؟جواب دهند که راست گفت.

« حَتّٰی إِذٰا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قٰالُوا مٰا ذٰا قٰالَ رَبُّکُمْ قٰالُوا الْحَقَّ -چون بیم از دلهایشان برود،گویند پروردگارتان چه گفت؟گویند سخن حق گفت.» /10 شاید سؤال کننده و پاسخ دهنده همان فرقه باشند.که بعضی می پرسند و بعضی پاسخ می دهند و ممکن است که پرسنده ملائکه باشند و اهل شفاعت و جواب دهندگان کسانی که شفاعت شده اند از گناهکاران.و سخن خاص کسانی

ص :370

است که به آنها رخصت شفاعت داده شده.زمانی وحشت و هراس از آنها دور شده که اجازت داده شده که از آنان شفاعت شود در حالی که باقی هم چنان در وحشت و هراس اند.

« وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ -و او بلند مرتبه و بزرگ است.» پس شفاعت جز به اذن او صورت نبندد و جز او کس نتواند که ایمنی دهد و نجات جز به او نیست.

در آیه تفسیرهای دیگری هم هست ولی آنچه ما گفتیم با سیاق عبارت و مقتضای حال مناسب تر است.

[24]

همچنین به دفع توجیهات دیگر اینان می پردازد.مثلا این تصور که غیر خدا هم می تواند روزی دهد.خواه سلطان باشد یا مالدار یا جز آن دو.پروردگار هر رازق دیگری غیر از خود را نفی می کند.

« قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -بگو از آسمانها و زمین چه کسی به شما روزی می دهد؟» چه کسی ابرهای باران زای را می فرستد و پرتو خورشید را به زمین می تاباند و انسان را به طریق زراعت و صناعت راه می نماید و او را نیرو می بخشد؟ « قُلِ اللّٰهُ -بگو:خدای یکتا.» از این سبک تردیدآور ما به حقیقت و واقعیت راه می یابیم.

« وَ إِنّٰا أَوْ إِیّٰاکُمْ لَعَلیٰ هُدیً أَوْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -اینک ما و شما یا در طریق هدایت هستیم یا در گمراهی آشکار.» این اسلوب کافر را وا می دارد که در راه خود شک کند. /10 مثلا در امر رسالت شک کند که آیا راست است یا نه و همین شک او را به حقیقت راهبر می آید و مرحله به مرحله پیش می برد تا به حقیقت برسد.اما کسی که در طریقۀ ضالّه خود اصلا شک نمی کند بلکه جزما به صدق عقیدۀ خود معترف است،چنین کسی هرگز به حقیقت نخواهد رسید.

[25]

طرز فکر توجیه گرای دیگر که قرآن به دفع و بطلان آن می پردازد،این

ص :371

است که انسان می تواند عمل خود را به گردن دیگری نهد.این کار اگر در دنیا ممکن باشد در آخرت ممکن نخواهد بود.

« قُلْ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا أَجْرَمْنٰا وَ لاٰ نُسْئَلُ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -بگو:اگر ما مرتکب جرمی شویم شما را بازخواست نمی کنند.» نامۀ عمل هر کس را به گردن خودش می اندازند.

[26]

برای این که از این گونه افکار خود را خلاص کنیم باید به قیامت با چشم بصیرت نظری افکنیم که همه در برابر خدای ایستاده ایم تا میان ما حکم کند و سرنوشت ابدی ما را رقم زند.

« قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنٰا رَبُّنٰا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتّٰاحُ الْعَلِیمُ - بگو:پروردگار ما،و شما را گرد می آورد،سپس میان ما به حق داوری می کند.

زیرا اوست خدای حکم کننده و دانا.» پس باید به روزی معتقد شویم که در آن روز حق از باطل تمیز داده می شود و همه به حکم خداوند گردن می نهند.اعتقاد به این حقیقت انسان را وا می دارد که بر خود متکی شود و میان حق و باطل تمیز نهد.پس در چنین صورتی است که نه تحت تأثیر فشار قرار می گیرد و نه تحت تأثیر ترغیب و تشویق.

برای مثال:اگر در دنیا مقیاسها و پیمانه های مشخص برای فروشندگان وجود نداشته باشد هر فروشنده ای سعی می کند تراز و پیمانۀ خاصی برای خود مشخص کند و پیداست که این امر اقتصاد را بازیچه می سازد.اما به وجود آوردن یک مقیاس مشخص همگان(فروشنده و خریدار)را ملزم می کند /10 که خود را با آن تطبیق دهند و آن را در میان خود قرار دهند.همچنین علم و آگاهی از این نکته که نزد خداوند یک مقیاس و سنجۀ مشخص وجود دارد و همۀ ما باید مطابق آن رفتار کنیم مانع از آن می شود که هر کس مطابق میل و دلخواه خود عمل کند.

[27]

« قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکٰاءَ -بگو آنهایی را که شریک خدا پنداشتید به من نشان بدهید.» یعنی آنهایی را که ادعا می کنید با خدا در کار جهان تصرف می کنند یا در

ص :372

کار جهان مؤثرند یا خدا را در کارهایش یاری می رسانند.

« کَلاّٰ بَلْ هُوَ اللّٰهُ الْعَزِیزُ -هرگز اوست خدای پیروزمند.» که در کارهای خود به هیچ یاریگری نیاز ندارد زیرا نیرومند و تواناست.

« اَلْحَکِیمُ -و حکیم.» یعنی بر همه امور علمش احاطه دارد.و به دقت در کارها تصرف می کند و خطا نمی کند تا محتاج به کسی شود که خطایش را اصلاح کند.

[سوره سبإ (34): آیات 28 تا 33]

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ کَافَّةً لِلنّٰاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (28) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (29) قُلْ لَکُمْ مِیعٰادُ یَوْمٍ لاٰ تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سٰاعَةً وَ لاٰ تَسْتَقْدِمُونَ (30) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهٰذَا اَلْقُرْآنِ وَ لاٰ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَریٰ إِذِ اَلظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ اَلْقَوْلَ یَقُولُ اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَکُنّٰا مُؤْمِنِینَ (31) قٰالَ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاکُمْ عَنِ اَلْهُدیٰ بَعْدَ إِذْ جٰاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ (32) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ إِذْ تَأْمُرُونَنٰا أَنْ نَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدٰاداً وَ أَسَرُّوا اَلنَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا اَلْعَذٰابَ وَ جَعَلْنَا اَلْأَغْلاٰلَ فِی أَعْنٰاقِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (33)

ص :373

پاداش به قدر عمل
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از نفی طرز تفکر بهانه آوری و توجیه انگیزی که مجرمان در پس پردۀ آن از مسئولیت می گریختند.پیامبر اکرم به آنان ابلاغ کرد که آمده است تا همگان را بشارت دهد و بیم دهد و مردم در برابر مسئولیتهای خود مساوی هستند.خدا وعده داده که همه را در برابر اعمالشان پاداش دهد و هر امتی را اجلی است که خواهد رسید و یک ساعت پس و پیش نشود.

زمانی که کافران با نبی اکرم به محاجه پرداختند و گفتند که نه به این کتاب ایمان می آورند و نه به کتابهایی که پیش از آن نازل شده خدای تعالی آنان را بیم داد که به زودی در روز جزا پشیمان می شوند آن گاه که عذاب را به معاینه بنگرند و غل ها و زنجیرها به گردن کافران نهند به کیفر اعمالشان.در آن روز هیچ بهانه و توجیهی به کار نیاید و گفتار تابعان که تقصیر را به گردن پیشوایان خود می اندازند آنان را سود نکند.

فساد این عقیده زمانی به خوبی آشکار می شود که میان دو گروه محاوره ای دردناک انجام می گیرد. /10 زبون شدگان می گویند که شما سبب ضلالت ما شدید ولی مستکبران خود را به کنار می کشند و می گویند که شما خود در حق خود ستم کردید.

عاقبت زبون شدگان راهی جز این نمی یابند که گناه را به گردن روزگار بیفکنند و بگویند این حیلت شب و روز بود که ما را به کفر فرمان دادند.

شرح آیات:

[28]

امتیاز پیامبر ما(ص)بر دیگر پیامبران این است که او بر همۀ مردم

ص :374

مبعوث شده و دعوت او به قوم خاصی اختصاص ندارد و این خود دلیل صدق رسالت اوست.

«وَ مٰا أَرْسَلْنٰاکَ إِلاّٰ کَافَّةً لِلنّٰاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً

-تو را به پیامبری نفرستادیم مگر بر همۀ مردم مژده دهنده و بیم دهنده.» در این آیه مژده دادن و بشارت بر بیم دادن مقدم شده،در حالی که در بعضی دیگر خلاف این است.

شاید حکمت آن این باشد که چون سخن از هدایت انسان باشد لازم است که انذار یا بیم دادن مقدم باشد،زیرا به سخن تأثیر بیشتری می بخشد.و اگر سخن از شخصیت پیامبر باشد بشارت مقدم می شود تا دلیل باشد بر این که او رحمت عالمیان است.

این سؤال پیش می آید که چه کسی است که بشارت او را به عمل صالح سوق دهد و انذار از گناه باز دارد؟ او عالم است.آیا علم سبب نمی شود که انسان به حقایق ایمان بیاورد؟از این روی آیات بسیاری هست که رابطه و علاقۀ علم را به ایمان تأکید می کند.و می گوید که یکی مکمل دیگری است.بارزترین این اقوال قول خدای /10 تعالی است که«دانشمندان از خدا می ترسند» (1) بسیاری از مردم نه به بشارت به رسولان می پیوندند و نه به انذار.اینان مردمی نادانند.اگر اغلب مردم را کافر دیدی در شگفت مشو و مپندار این امر به سبب ضعف ادله رسالت است بلکه ایمان نیز مانند علم درجاتی دارد،درجتی رفیع که جز اهل صفا و پاکی به آن نرسند.

« وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ -ولی بیشتر مردم نمی دانند.» پس ایمان نمی آورند.

[29]

« وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و می گویند اگر راست می گویید،این وعده چه وقت فرا می رسد.»

ص :375


1- 12) -الفاطر28/.

انسان همواره در پی بهانه ای است که خود را از زیر بار مسئولیت بیرون آرد.این است که می پرسد.پس روز بازپسین چه وقت فرا می رسد؟چرا دیگر مجرمان را کیفر نمی دهد؟اگر راست می گویید که هر جریمه ای را عقابی است و هر کار نیک را ثوابی در پی است چرا از ثواب و عقاب اثری نیست.

[30]

قرآن به این سؤالها پاسخ می دهد:

« قُلْ لَکُمْ مِیعٰادُ یَوْمٍ لاٰ تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سٰاعَةً وَ لاٰ تَسْتَقْدِمُونَ -بگو آن روز که میعاد شماست نه ساعتی تأخیر کنید و نه ساعتی پیش افتید.» خدای تعالی آن زمان را بر انسان پوشیده داشته.نه می داند که مرگش کی خواهد بود و نه کیفرش چه زمان خواهد رسید.رسول خدا(ص)می فرماید:

«ای ابو ذر،پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت شمر:جوانی ات را پیش از پیریت و تندرستی ات را پیش /10 از بیماری است و توانگری ات را پیش از بینواییت و آسایشت را پیش از مشغولیت و زندگی ات را پیش از مرگت». (1)

این است حکمت مخفی بودن اجل:برانگیخته شدن روحیۀ آمادگی در آدمی.امام صادق(ع)چنین می فرماید:

«اگر کسی بداند که به یقین چه وقت خواهد مرد،به عمر خود اعتماد کند،و در لذات و معاصی فرو رود و در شهوات فرو غلطد به این امید که در روزهای پایانی عمر توبه خواهد کرد و این شیوه ای است که خدای تعالی از آن خشنود نیست و از بندگانش نپذیردش.-تا آن جا که گفت-بهترین چیز برای انسان این است که مدت عمرش بر او پوشیده ماند پس در مدتی که زنده است منتظر مرگ باشد و معاصی را ترک گوید و عمل صالح را برگزیند». (2)

ساعتی که در آیه شریفه ذکر شده همانند آنچه در نزد ماست نخواهد بود.

آن در عرف قرآن لحظه و حتی کمتر از لحظه است.در خبر از امام صادق(ع)نقل

ص :376


1- 13) -بحار الانوار،ج 77،ص 75.
2- 14) -بحار الانوار،ج 2،ص 84.

شده که مردم که می میرند چرا برخی را چشم بسته است و برخی را باز.امام فرمود:

وقتی که ملک الموت نزد کسی می آید که جانش را بستاند گاه آن کس چشمش بسته است به او می گوید:به من اجازه ده تا چشم باز کنم یا اگر چشمش باز باشد می گوید به من اجازه ده تا چشم بربندم و ملک الموت اجازت نمی دهد.پس چرا باید عمر را بیهوده صرف کنیم و چرا مسافتی را که میان ما و مرگ افتاده است به لهو و لعب و معصیت طی کنیم.در حالی که نمی دانیم که زمان مرگ ما چه وقت خواهد بود؟ [31]

از موانع ایمان به پیامبران حالت عنادی است که قرآن به بیان نتایج بد آن می پردازد.و دربارۀ کفار می گوید که آنان به قرآن و کتب پیشین ایمان نمی آورند.گویی مقرر کرده اند که به رسالتهای پروردگارشان ایمان بیاورند.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ لاٰ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ -و کافران گفتند:ما نه به این قرآن ایمان می آوریم و نه به کتابهای پیش از آن.» خدای تعالی مشکل این عناد و کینه توزی را از طریق تصویر صحنه های هول انگیز قیامت حل می کند.

یکی از این صحنه ها ایستاده ظالمین است در پیشگاه پروردگارشان،در حالی که یکدیگر را ملامت می کنند.از این تعبیر بر می آید که انسان اولا بر یک نیروی زمینی که می پندارد او را در برابر قدرت پروردگارش حفظ خواهد کرد و او را از کیفر کفرش می رهاند،اعتقاد دارد.از این رو ملاحظه می کنیم که سیاق عبارت با این پندار مخالف است.و برای ما صحنه ای از این گفتگو را میان کافران و کسانی که در دنیا معتمد و پناهگاهشان بودند می شنویم:

« وَ لَوْ تَریٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ -اگر ببینی آن روز که ستمکاران را به پیشگاه پروردگارشان نگه دارند.» بعضی مسئولیت را به گردن بعض دیگر اندازند به طمع آن که از خواری و عذاب رها شوند.

« یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ الْقَوْلَ -هر کس گناه خود را به گردن

ص :377

دیگری اندازد.» پندارند که آنان توانایی آن را دارند،همان طور که در دنیا ادعا می کردند.

گروهی از آنان که زبون شدگان اند به دلیل پیروی از قدرتمندان متشبث می شوند.

« یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَکُنّٰا مُؤْمِنِینَ زبون شدگان به قدرتمندان گویند:اگر شما نبودید ما ایمان آورده بودیم.» آیا می توان گفت که خدا بندگان خود را زبون و قدرتمند آفریده تا برخی را از گروهی دیگر برتری و تسلط باشد.هرگز!خدا مردم را آزاد آفریده ولی گروهی از آنان گروه دیگر را واداشتند تا به آزادی آنان تجاوز کنند و بر زمین استعلاء و تسلط یابند.

اگر مردم می دانستند که اعتماد بر صاحبان قدرت و ثروت و مدعیان علم /10 و دین که خود را سروران مردم می دانند و آنان را به پیروی از خود وامی دارند؛تا چه حد گمراهی است،هرگز در جرائم فرو نمی رفتند و به فرمان سلاطین و مالداران درنمی آمدند و مدعیان علم و دین را تأیید نمی نمودند.

ولی مردم نمی دانند که این قدرتمندان نمی توانند آنان را از عذاب پروردگارشان در روز قیامت نجات دهند هر چند در دنیا گاهگاه از آنان حمایت می کردند.

[32]

« قٰالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا -قدرتمندان به زبون شدگان گویند.» در حالی که می خواهند بار مسئولیت را از دوش خود بردارند، « أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاکُمْ عَنِ الْهُدیٰ بَعْدَ إِذْ جٰاءَکُمْ -آیا از آن پس که شما را به راه هدایت فرا خواندند،ما شما را بازداشتیم؟» بلی قدرتمندان به مکر و شیوه های گمراه کننده متوسل می شوند،ولی انسان پایدار در دین،ثابت بر جای می ماند و سخنان گمراه کنندۀ قدرتمندان از حد ترغیب و تشجیع در نمی گذرد.

ص :378

« بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ -نه،شما گناهکار بودید.» این گونه ای از شماتت است به انسان از سوی کسی که می پنداشت او را از رنج و عذابی که دوزخیان تحمل می کنند رهایی می بخشد.

اگر همۀ مردم به این حقیقت پی ببرند اساس ستم در جوامع بشری فرو می ریزد. /10 جامعه ای است که قدرتمندان در آن بلندی جسته اند و به زندگی فسادآمیز خود خوگر شده اند و زبون شدگان نیز با این پندار که آنان بار مسئولیت از دوششان برخواهند داشت،در پی آنها افتاده اند،و آنان را از جرائمی که در حق بعضی شان مرتکب می شوند تبرئه می کنند و می گویند:المأمور معذور.آیا خدا مستضعفان را به پیروی از مستکبران فرمان داده،یا خدا آنها را مستضعف و اینان را مستکبر آفریده است.نه خدا همه را آزاد آفریده ولی بعضی آزادیشان را بندۀ بعضی دیگر کرده اند و آنها را به برتری جویی ترغیب نموده اند.

[33]

یکی از نشانه های طرز فکر توجیه گر و بهانه آور اعتقاد به زمان است اینان معتقدند که زمان بر آنان نوعی رفتار را تحمیل می کند و او را مورد ملامت قرار می دهند.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ إِذْ تَأْمُرُونَنٰا أَنْ نَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدٰاداً -زبون شدگان به قدرتمندان گویند:

نه،شما شب و روز حیلت می کردید،آن گاه ما را فرمان می دادید که به خدای یکتا کافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم.» کفر به خدا ضرورة به معنی نفی وجود او نیست تا حدی که با امر رسالتها به معارضه برخیزد.بلکه پیروی از هوای نفس یا متابعت از اشخاص یا قوانین موضوعه نیز هست.و به همین سبب است که انسان در روز قیامت از آنها تبری می جوید و اقرار می کند که آن کسان و چیزها که همتای خدا می پنداشت نه سودی به او رسانند و نه زیانی بلکه آن که مالک سود و زیان اوست خداست و بس.

« وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ -چون عذاب را ببینند در دل پشیمانی کنند.»

ص :379

و جای پشیمانی نیست.

« وَ جَعَلْنَا الْأَغْلاٰلَ فِی أَعْنٰاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا -و ما غلها بر گردن کافران گذاریم.» هر چه انسان بخواهد مسئولیت را به گردن دیگران نهد قرآن تأکید می کند که هر چه انسان از انواع عذابها و شکنجه ها در آخرت می بیند سزای اعمال خود اوست.

پاداش از جنس عمل است.پس نمازی که مؤمن در دنیا به جای می آورد،در آخرت به صورت حوریه ای درمی آید و بر عکس اگر کسی را غیبت کند،غیبت او /10 زقوم می شود یا به صورت مارها و کژدمها درمی آید.در حدیث آمده است که بزرگی هر یک از آنها به قدر یک اشتر است.و شاید غلهایی که به گردن کفار می نهد تجسم همان طوق بندگی آنها از هواهای نفسانی یا از اشخاص و قوانین فاسد در این دنیا باشد.

« هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -آیا نه چنین است که در برابر اعمالشان مجازات می شوند.» اشارت به این که اغلال همان اعمالی است که در دنیا مرتکب شده اند و خدا داناست.

[سوره سبإ (34): آیات 34 تا 42]

اشاره

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ (34) وَ قٰالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (35) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (36) وَ مٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنٰا زُلْفیٰ إِلاّٰ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِکَ لَهُمْ جَزٰاءُ اَلضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا وَ هُمْ فِی اَلْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ (37) وَ اَلَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ أُولٰئِکَ فِی اَلْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ (38) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (39) وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاٰئِکَةِ أَ هٰؤُلاٰءِ إِیّٰاکُمْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ (40) قٰالُوا سُبْحٰانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنٰا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ اَلْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْیَوْمَ لاٰ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ اَلنّٰارِ اَلَّتِی کُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ (42)

ص :380

معنای واژه ها

37[زلفی]

:مصدر«زلف»به معنای نزدیک شدن است و منصوب است بنا بر مصدریت یعنی:نزدیک می کند شما را نزدیک کردنی.

جزای انفاق از پی خواهد آمد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سخن از طرز تفکر کسانی بود که می پندارند با توجیهات و بهانه ها می توانند از زیر بار مسئولیتهایی که بر عهده دارند شانه خالی کنند.سرنوشت ضلالت آمیز کسانی را که به مال و ثروت خود متکی می شوند آیات پیشین روشن کردند.در هر

ص :381

هیچ شهری نبود که خداوند رسولی بدانجا فرستاد و توانگران و دنیاپرستانش ادعا کردند که آنها به رهبری و پیشوایی اولی هستند.زیرا آنان را ثروت و دارایی است و به پندار ایشان حتما مورد خشنودی خدا واقع خواهند شد و عذاب الهی به آنها نخواهد رسید.

قرآن دو بار این طرز فکر را مردود می شمارد:

یک بار هنگامی که گفت که این ثروت که اینان بدان می نازند از سوی خودشان نیست بلکه از سوی خداست و بار دیگر آن جا که گفت مقیاس رضایت خداوند از بنده اش مال و دارایی نیست چه بسا توانگری که مورد خشم خداست و چه بسا فقیری که مورد خشنودی خداست.ثروت و قدرت و نیرو و دیگر نعم پروردگار فقط برای آزمایش انسان در این دنیاست.

سپس سیاق عبارت ما را متوجه می سازد که ثروت خود یکی از وسائل خشنود خدا تواند بود در صورتی که از آن استفاده صحیح شود و در راه او انفاق گردد.سپس تأکید می کند که انسان هر چه را در راه خدا انفاق کند برای او باقی می ماند و هم در دنیا خیرش به او می رسد و هم در آخرت بهشت را به پاداش خواهد یافت.سپس به این نکته اشارت دارد که مال و ثروتی که دارند از سوی خودشان نیست بلکه از سوی خداست.

آن گاه دربارۀ این موضوع که برخی از مردم کسانی چون ملائکه و جن یا مردان صالح را می پرستند و حال آن که باید خدا را بپرستند.پس مکالمه ای است میان خدا و ملائکه.آن جا که خدا از آنها می پرسد آیا آنان شما را می پرستیده اند؟ ملائکه انکار می کنند و استغفار می نمایند و از پندار مردم دربارۀ خود که به این امید هستند که ملائکه آنان را از عذاب آتش برهانند تبری می جویند.

شرح آیات:

[34]

معلوم می شود بسیاری از توانگران عیاش که خدا به آنان نعمت عطا کرده و آنان اسراف می ورزند،از معاندان هستند.اینان ادیان الهی را انکار می کنند.

ص :382

و ضد آنها علم پیکار برافراشته اند.

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ -ما هیچ بیم دهنده ای را به قریه ای نفرستادیم،جز آن که توانگران عیاشش گفتند ما به آنچه شما را بدان فرستاده اند ایمان نمی آوریم.» مراد از قریه،ممکن است شهر باشد یا شاید یک تمدن به طور کلی که برای تحقیر آن را«قریه»خوانده است،زیرا کسانی که خدا را نمی پرستند و از ادیان الهی متابعت نمی کنند،هر چند شمارشان افزون باشد وزن و شأنی ندارند.زیرا ارزش واقعی انسان به نزدیکی یا دوری او از خداست نه دارایی و ثروتش.

[35]

اما چرا این فرقه راه کفر در پیش می گیرند؟آنان خود به علل این کفر اقرار می کنند:

نخست:کثرت اموال و اولاد.البته اموال شامل همه انواع ثروت می شود و اولاد شامل همه پیروان و فرمانبرداران،از فرزندان و غیر آنها.

« وَ قٰالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً -و گفتند که اموال و اولاد ما از همه بیشتر است.» البته اولین هدف پیامبران تغییر نیروی سیاسی حاکم بر مردم است.ولی مالداران با این امر مخالفت می کنند زیرا می پندارند که سیادت و سلطه از آن مردان حق و علم نیست بلکه حق مالداران است یا کسانی که اتباع و پیروان بسیار دارند.

دوم:اعتقاد آنها به این که آنان که مالک مرد و مال هستند آزاری نمی بینند و عذاب الهی هم شامل آنها نمی شود،حتی اگر مرتکب فواحش گردند.

« وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ -و کس ما را عذاب نخواهد کرد.» بسا این طرز تفکر سبب فرو غلطیدن آنان در معاصی خواهد شد،زیرا کسی که به مال و پیروانش اعتماد داشته باشد و از هدایت خدا و عقل دور بوده باشد دو مهالک افتد.همان گونه که امریکا به اتکاء پول و سلاح خود وارد در جنگ ویتنام شد و بینی اش به خاک مالیده شد و هیبت و شوکت پوشالی اش از هم درید و همان گونه که روسیه وارد جنگ افغانستان اسلامی شد و متحمل زیانهای بسیار

ص :383

گردید.

چه دانی تو،شاید غرور سبب پایان یافتن جاهلیت نوین باشد.امام علی(ع) در تعریف بعضی از اقوام گفته است:

«فجور کشتند و با غرور آبش دادند و شورش درو کردند». (1)

و نیز فرمود:

«خوشا به حال کسی که قاتلان غرور نکشندش».

[36]

پروردگار جهان این انحراف روانی را چنین معالجه می کند که می فرماید هر مالی که در دست مردم است از جانب خداست و نباید بدان مغرور شوند.

« قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ -بگو پروردگار من است که روزی هر کس را که بخواهد فراوان می کند و بر هر که بخواهد تنگ می گیرد.» گاهی خداوند روزی بنده اش را زیاد می کند تا از حد کفایتش افزون آید و گاه روزی بر او تنگ می گیرد.پس توانگری و درویشی به دست اوست.چه بسا کسی که امروز توانگر است فردا فقیر گردد یا بر عکس.ولی بیشتر مردم این حقیقت را درک نمی کنند،زیرا جز ظاهر زندگی دنیا نمی شناسند.و می پندارند که فقط به نیروی سعی و کوشش روزی فراوان به دست خواهند آورد.اگر اینان اندکی در زندگی تعمق کنند خواهند دانست که سعی و کوشش فقط وسیله است و سبب اصلی رحمت پروردگار است.

« وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ -ولی بیشتر مردم نمی دانند.» از مشکلات روانی و عقلی بشر این است که آنها سعی نمی کنند تا علت اصلی را که برتری علتهاست بشناسند.آنان فقط به علل ظاهری و مستقیم بسنده می کنند.

[37]

اکنون فرض کنیم که مالداران مالک اموال و اولاد خویش اند.آیا

ص :384


1- 15) -نهج البلاغه،خطبۀ 2،ص 47.

این مالکیت آنان را به خدا نزدیک خواهد کرد.هرگز! « وَ مٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنٰا زُلْفیٰ -اموال و اولادتان چیزی نیست که شما را به ما نزدیک سازد.» بلی ممکن است که اموال و اولاد سبب خشنودی خدا بشوند ولی این در صورتی است که /10 وجود آنها ایمان را در دل برانگیزد و به اعمال خیر و صلاح تبدیل شوند و مال باعث رونق کشاورزی و تربیت افراد بشر شود.و از نیروهای مادی برای دفاع از مستضعفان استفاده شود یا برای احقاق حق ستمدیده ای.وقتی صاحبان اموال و اتباع آنها به این سطح برسند کارشان در نزد پروردگارشان بالا گیرد،زیرا خیرشان در دنیا افزون می شود و خدا نیز در برابر این اعمال نیکو به آنان بهشت خواهد داد.

« إِلاّٰ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِکَ لَهُمْ جَزٰاءُ الضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا -مگر آن که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند که پاداش اینان به سبب اعمالشان دو برابر است.» یکی به سبب ایمانشان و یکی به جهت علمشان و این همان چیزی است که حدیث شریف به آن اشارت دارد.

«شکرگزاری توانگر بهتر است از شکیبایی بینوا».

در تفسیر قمی آمده است که مردی نزد امام صادق آمد و از توانگران سخت بدگویی نمود.امام فرمود:

«ساکت شو.توانگر وقتی که صله رحم به جای آورد و به برادران خود نیکی کند خداوند او را دو برابر اجر دهد زیرا خدا می فرماید...و این آیه را تلاوت کرد». (1)

« وَ هُمْ فِی الْغُرُفٰاتِ آمِنُونَ -و ایمن در غرفه های بهشت هستند.» [38]

این پاداش توانگر است وقتی که ثروت خود را در راه اعلای کلمه

ص :385


1- 16) -تفسیر قمی،ج 2،ص 203.

پروردگارش به کار برد.اما اگر غنی راه انکار پیماید و با امر نبوت و دین به مجادله برخیزد جزایی جز آتش عذاب ندارد.

« وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیٰاتِنٰا -آنان که به آیات ما می تازند.» مراد قرآن است و هر چه به آن پیوسته است از حقایق معنوی و مادی چون دستگاههای رهبری و نشانه های طبیعی، « مُعٰاجِزِینَ -و می پندارند که از ما می گریزند.» یا بگوییم می پندارند که از بیان حقایق عاجز است،در حالی که آنان در پیرامون آن شبهات می پراکنند یا آن را به خلاف واقع تفسیر می کنند، « أُولٰئِکَ فِی الْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ -طعمۀ عذابند.» خواه بخواهند و یا نخواهند.

این آیۀ کریمه متضمن دو معنی است.

اول:معاندی که تصمیم گرفته که به خدا کافر شود و در تحریف آیات او سعی نماید یا در تأویل دلالتهای آن بکوشد.چنین کسی اگر قرآن بخواند یا از حقایق قرآنی تفحص کند برای آن نیست که به آن ایمان آورد،بلکه برای آن است که آنها را رد کند یا با آنها به معارضه برخیزد.

دوم:شخص منحرف از همۀ نیروها در جهت اهداف غیر مشروع خود بهره می جوید.مثلا از مال که هدف آن اصلاح نظام اجتماعی و به حرکت درآوردن نیروهای اقتصادی است به عنوان وسیله ای برای نابودی اجتماع و فاسد کردن اقتصاد جامعه استفاده می کند یا مثلا قدرت اجتماعی را که می شود آن را برای اقامه عدل و بنای یک زندگی شرافتمندانه استفاده کرد در راه فساد زمین و هلاکت مردم و اقتصاد کشور به کار می برد:«چون از نزد تو باز گردد در زمین فساد کند و کشتزارها و دامها را نابود سازد و خدا فساد را دوست ندارد». (1)

بنا بر این آیاتی را هم که وسیلۀ هدایت است محور معارضه و جدل بیهوده و

ص :386


1- 17) -بقره205/.

بی سرانجام قرار می دهد و این خود بیشتر سبب کفر و طغیانشان گردد.

این روزها که دربارۀ اقتصاد عالم مطالعه می کنیم می بینیم که چگونه ثروت وسیلۀ ویران شدن تمدنها شده است.بودجه های تسلیحاتی در این عصر تمام دسترنج مردم را می بلعد.هر پیشرفت علمی و تکنیکی در این راه صرف می شود.مال پرستان برای حفظ منافع و مصالح خود بمبهای ویرانگر را بر روی شهرهایی که مردم زحمتکش در مدت دهها سال ساخته اند فرو می ریزند و در چند دقیقه ویرانشان می سازند.همان گونه که با بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی را ویران کردند یا بمبهای متفقین آلمان را خراب کردند.

[39]

پس در چنین وضعی راه به کار بردن ثروت و قدرت که دو آیت از آیات خدا هستند چگونه است.

جواب:اولا شناخت منعم واقعی مقدمه ای برای سپاسگزاری عملی و نظری از او:

« قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ -بگو پروردگار من است که روزی هر که از بندگانش را که بخواهد فراوان می کند یا او را به تنگی می افکند».

کسی که بداند هر چه دارد خدا به او داده است،هرگز کفران نعمت او نمی کند و با امر رسالت او محاربه نمی کند و بر بندگان صالح او نمی تازد و از انفاق در راه او بیمی به دل راه نمی دهد.و می داند که:

« وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ -اگر چیزی انفاق کنید عوضش را خواهد داد.» و آن از دو ناحیه است:

ناحیۀ غیبی:رسول خدا(ص)فرمود:

«هر کس که به انفاق دست بگشاید می بیند که خدا عوض آنچه را که

ص :387

انفاق کرده در دنیا خواهد داد و دو برابر آن را در آخرت». (1)

امام صادق(ع)فرمود:

پروردگار عالم-تبارک و تعالی-هر شب جمعه امر خود را به آسمان دنیا،از اول شب نازل می کند.و در هر شب در ثلث آخر آن.و پیشاپیش آن ملکی است که ندا می دهد:آیا کسی هست که توبه کند تا توبه اش قبول شود؟آیا کسی هست که آمرزش خواهد تا آمرزیده شود.آیا سائلی هست تا آنچه سؤال کرده به او عطا گردد.خداوندا،هر بخشنده ای را عوض عطا کن و مال هر ممسکی را تلف نمای.و این ملک ندا می دهد تا صبح بدمد.چون صبح دمید،امر پروردگار بازمی گردد به عرش او آن گاه ارزاق بندگان تقسیم می شود.

بسا ناحیۀ غیبی در دادن عوض به چند برابر مقصود،برکتی است که خدا در آن می نهد و نیز در هزینه کردن آن در موارد صالح و نافع.

ناحیۀ طبیعی:آنچه انسان را به جستجوی حوائجش و از جمله مال و دارایی وامی دارد،شعور به نیاز است.شکی در این نیست که آن که انفاق می کند قوای عقلی و مادی خود را برای فراهم کردن عوض آنچه انفاق کرده به کار می اندازد،تا راههای مشروع را برای به دست آوردن مال پیدا می کند.

کسی که مال خود را در راه خدا انفاق می کند باید به کرم و بزرگواری پروردگارش اعتراف کند.از این رو خدای تعالی علاوه بر ذکر خیری که در عوض انفاق نصیب انفاق کننده می شود،می افزاید:

« وَ هُوَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ -و او بهترین روزی دهندگان است.» /10 احادیث نیز این معنی را تأکید می کنند:

«هر کس به پاداش ایمان داشته باشد نیکو بخشش کند».

و فرمود:

«هر کس یقین داشته باشد که عوض انفاقش را خواهد گرفت در انفاق

ص :388


1- 18) -نور الثقلین،ج 4،ص 340.

سخاوت خواهد ورزید». (1)

آیا ممکن است کسی به عوض انفاق معترف باشد بدون آن که معتقد نباشد که خدا بهترین روزی دهندگان است.

اگر انسان مالش را در راه خدا انفاق نکند و برایش باقی بماند از آن منتفع نمی شود و اگر انفاق کند کاری در راه خدا کرده است،پس با وجود این چرا از انفاق می پرهیزد؟امام باقر(ع)به حسین بن ایمن فرمود:«ای حسین انفاق کن و به عوضی که خدا می دهد یقین نمای که هیچ مرد و زنی نیست که از انفاق مال در راهی که خدا را خشنود می کند سرباز می زند مگر آن که چند برابر آن را در راهی که خدا را به خشم می آورد هزینه خواهد کرد». (2)

[40]

برای فرار از زیر بار مسئولیت،بشر دست به یک سلسله توجیهات می زند.اگر می خواهد بار امانت را نیکو تحمل کند باید بر تمام این گونه توجیهات خود خط بطلان کشد.

پرستش بتان یا ملائکه و جن صورتی از این حقیقت است.

در این جا گفتگویی است میان پروردگار عالم و فرشتگان به هنگامی که آنها و کسانی که آنها را می پرستیدند در پیشگاه الهی حاضر شده اند.خداوند از فرشتگان می پرسد چگونه راضی شدید که جماعت مشرکان شما را بپرستند.آنها جواب می دهند:اولا ما جز تو ولی و سروری برای خود نمی شناسیم دیگر آن که هرگز راضی نشده ایم که کسی ما را بپرستند. /10 اگر عبادت،در واقع،همان اطاعت باشد ایشان مطیع جن بوده اند نه مطیع ما فرشتگان.

« وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً -روزی که همه را گرد آورد،» هم مشرکان را و هم کسانی را که می پرستیده اند.

« ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاٰئِکَةِ أَ هٰؤُلاٰءِ إِیّٰاکُمْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ -آن گاه ملائکه را

ص :389


1- 19) -همان جا،ص 240.
2- 20) -همان جا.

گوید:آیا اینان بودند که شما را می پرستیدند.» برمی آید که طبیعت عبادت تجزیه پذیر نیست پس اگر اینان فرشتگان را می پرستیده اند.باید در پرستش اخلاص ورزیده باشند ولی خلاف آن مشاهده می افتد.

[41]

در این جا بطلان ادعای مشرکان که می گفتند ملائکه را می پرستند برملا می گردد:

« قٰالُوا سُبْحٰانَکَ -می گویند:تو منزهی.» محال است که ما شریکی برای تو قائل شویم.تویی پروردگار قدوس که شریکی ندارد.

« أَنْتَ وَلِیُّنٰا مِنْ دُونِهِمْ -تو ولیّ مایی نه آنها.» معلوم می شود که معنی«ولیّ»همان تقرب است.یعنی ما به تو تقرب می جوییم و نمی خواهیم به اینان تقرب جوییم.پرستش این جماعت بی سروپا که هر لحظه از پی هوسی می روند و نه سودی از آنها حاصل است و نه زیانی برای ما چه ارزشی دارد؟ از این پاسخ برمی آید که ما نباید به اطاعت مردم از خود،راضی باشیم در صورتی که اطاعت آنها موجب سخط خدا شود.همچنین اطاعت آنها موجب رهایی شان از عذاب پروردگار نخواهد شد.پس این اطاعت را چه ارزشی است در حالی که خدا را به خشم می آورد خدایی که سود و زیان ما به دست اوست و او بر هر چیزی تواناست.

سپس ملائکه اشاره می کنند که مشرکان در واقع جن را می پرستند.

« بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ -اینان جنها را می پرستیده اند.» پس عبادت اطاعت است.در اثر اطاعت توجهات معبود بر سلوک و رفتار عابد منعکس می شود.از این رو رفتار مشرکان منحرف است که منعکس کنندۀ رفتار جن است زیرا اینان در واقع جن را می پرستند.جنها موجوداتی غیبی هستند که ممکن است منحرف باشند.از این رو خداوند ما را فرمان داده که از آنها به او پناه

ص :390

بریم.«بگو به پروردگار مردم پناه می برم*فرمانروای مردم*خدای مردم*از شر وسوسه های وسوسه گر نهانی*آن که در دلهای مردم وسوسه می کند*خواه از جنیان باشد یا از آدمیان».

دیگر آن که عبادت معمولا میان عابد و معبود ارتباط ایجاد می کند و ارتباط اینان با جن است نه با ملائکه،زیرا جن در دلهایشان وسوسه می کند و آنها را به گمراهی می خواند.

« أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ -و بیشترین به آنها ایمان داشتند.» مردم جاهلی خوارق بسیار به جنها نسبت می دادند و آنها را تقدیس می کردند.تغییر صورت«عموم»به«اکثر»به این سبب است که عبادت دایره اش وسیع تر از ایمان است در صورتی که آن را به تسلیم و اطاعت مطلقه تفسیر کنیم بسیاری از کسانی که خواه و ناخواه پادشاهان را می پرستند به آنها ایمان ندارند.از بارزترین مظاهر عبادت بدون ایمان،اطاعت مردم ساده دل است از کاهنان و رهبانان و این که آنان را به جای خدا«ارباب»خود می دانند ولی در برابرشان سجده نمی کنند یا آن که ایمان ندارند که آنها آفریدگار و رازق آنها هستند.

[42]

قرآن کریم اساس شرک را بر هم می زند و عبادت ملائکه و جن را نفی می کند و می گوید که مخلوقات مالک سود و زیان نیستند و دفع هیچ مضرتی نخواهند کرد مگر به اذن و رخصت خدا.

« فَالْیَوْمَ لاٰ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا -آن روز به یکدیگر هیچ گونه سود و زیانی نتوانند رساند.» پروردگار ما تأکید می کند که انسان مسئول افعال خود است و آنان که شریک خدا قرار می دهد هرگز نمی توانند /10 او را از عذاب آتش رهایی بخشند.

« وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذٰابَ النّٰارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ -و به ستمکاران گوییم:بچشید عذاب آتشی را که دروغش می انگاشتید.»

ص :391

[سوره سبإ (34): آیات 43 تا 54]

اشاره

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمّٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُکُمْ وَ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ إِفْکٌ مُفْتَریً وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (43) وَ مٰا آتَیْنٰاهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَهٰا وَ مٰا أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ (44) وَ کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مٰا بَلَغُوا مِعْشٰارَ مٰا آتَیْنٰاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ (45) قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مٰا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (48) قُلْ جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ مٰا یُبْدِئُ اَلْبٰاطِلُ وَ مٰا یُعِیدُ (49) قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمٰا أَضِلُّ عَلیٰ نَفْسِی وَ إِنِ اِهْتَدَیْتُ فَبِمٰا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50) وَ لَوْ تَریٰ إِذْ فَزِعُوا فَلاٰ فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکٰانٍ قَرِیبٍ (51) وَ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ وَ أَنّٰی لَهُمُ اَلتَّنٰاوُشُ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ (52) وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ (53) وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مٰا یَشْتَهُونَ کَمٰا فُعِلَ بِأَشْیٰاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کٰانُوا فِی شَکٍّ مُرِیبٍ (54)

ص :392

معنای واژه ها

52[التناوش]

:به معنای تناول است.

حق فراز آمد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به دنبال معالجۀ امراض قلب و بیان بهانه هایی که کفار برای توجیه کفر خود به آنها متشبث می شدند قرآن کریم به معالجۀ بیماری تقلید کورکورانه که به تکذیب رسالت پیامبر(ص)منجر می شود می پردازد و دلایل صدق نبوت را بیان می دارد.

اولا:آن قوم مردمی جاهل اند و پیش از این آیینی آسمانی نداشته اند که به آن ببالند و نیز پیامبر بیم دهنده ای در میان آنها نبوده است.

ثانیا:خداوند،اقوام پیشین را که رسالت انبیاء را تکذیب می کردند به هلاکت رسانید.آن اقوام از اینان نیرومندتر بودند و اینان به یک دهم آنچه آنها به آن رسیده بودند،نرسیده اند.

ثالثا:باید دودو و یک یک برای خدا قیام کنند،سپس به ضمائر خود رجوع کنند که آیا آن تهمتها که به پیامبر خود می زدند و او را جن زده می پنداشتند آیا درست است یا نه.آیا درنمی یابند که صفات او صفات کسی است که آنان را به عذابی شدید بیم می دهد نه صفات یک دیوانه یا جن زده.

رابعا:دروغی را که به او نسبت می دهند،شدت اخلاص او به رسالتش نفی می کند.او در برابر زحمت خود از آنان مزدی نمی طلبد،و آنچه برای ایشان می خواهد خیر آنها در آن است و خدا بر کارهای او گواه است.

ص :393

خامسا:او همواره از حق سخن می گوید و حق باقی است و خدا باطل را به نیروی آن می راند و سرکوب می کند.چون حق فراز آید و باطل نابود گردد،این خود بزرگترین شهادت بر صدق رسالتهای الهی است.رسالتهای الهی حق است و خدا آن را یاری خواهد کرد.

آیات اشارت دارند که هدایت از سوی خداست و پیامبر به راهنمایی او هدایت می کند و ضلالت سرانجام به صاحب آن باز می گردد.

سادسا:آنان را از عذاب خدا می ترساند،عذابی که برای کافران مهیا شده،آنان را در حالی که بی تابی می کنند فرو می گیرند و هیچ کس از قلم نمی افتد.

بلکه در مکانی نزدیک گرفتار می آیند.

چون گرفتار آیند می گویند که ایمان آوردیم ولی در آن هنگام چگونه ایمان می آورند،در حالی که ایمان به حالشان سود نکند مگر در دنیا.؟مثل اینان مثل کسانی است از جایی نزدیک دستگیر شود.آیا در آن زمان که فرصت ایمان آوردن بود کافر نشده بودند؟ بدین گونه به آرزوهای خود نمی رسند،همان گونه که پیشینیان به آرزوی خود نرسیدند آنان سخت در تردید بودند.

شرح آیات:

[43]

دشمنان رسالت مسئله رسالت و صاحب رسالت را با هم مخلوط می کنند وقتی که با آنها سخن از آیات واضحه ای که بر آنها خوانده می شود به میان می آید به آورندۀ آن آیات می تازند و او را به جنون نسبت می دهند.

« وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ /10 یَصُدَّکُمْ عَمّٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُکُمْ -چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شد،گفتند جز این نیست که این مردی است که می خواهد شما را از آنچه پدرانتان می پرستیدند،باز دارد.» کسانی که چنین می گویند می خواهند شخصیت رسول را بشکنند.و او را در

ص :394

جامعه بی قدر کنند و آنان را آماده کنند تا افکار او را رد کنند.و این از طریق عصبیتهای جاهلی است.اگر اینان در کارشان موفق شوند به هدف خود که افکندن شکاف میان جامعه و رسول اللّٰه(ص)است رسیده اند.در این صورت افراد جامعه دربارۀ هر چه پیامبر بگوید پیشداوری می کنند و برای کفر خود هم محمل و توجیهی خواهند یافت.

« وَ قٰالُوا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ إِفْکٌ مُفْتَریً -و گفتند:این جز دروغی به هم بافته چیز دیگری نیست.» اینان در وهلۀ اول مردم را از قبول رسالت باز می دارند،سپس به کار استدلال های خطا و باطل می پردازند.وقتی که معلوم شد که دروغ چیزی است که خلاف حقیقت باشد و آنچه پیامبر می گوید عین حقیقت است،می اندیشند که موضع خود را چگونه تغییر دهند پس به دنبال واژۀ دیگری که بیش از دروغ با هدفشان متناسب باشد حتی با واقع و لو ظاهرا شباهت داشته باشد می روند تا جامعه را قانع نمایند که آنچه می بینند حق نیست،بلکه سحر است.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ -و کسانی که به خدا کافر شده بودند،چون سخن حق بر آنها نازل شد گفتند این چیزی جز جادویی آشکار نیست.» [44]

خداوند علت حقیقی تکذیب و معارضۀ آنها را با رسالت رسول بیان می کند و آن جهل است.در حدیث از امیر المؤمنین علی روایتش شده که فرمود:

«مردم دشمنان چیزهایی هستند که به آنها جاهل اند».(بحار الانوار ج /78ص 14) جهل جامعه ای که رسول(ص)به آن مبعوث شده بود چیزی جز آن نبود که در گذشته اندیشۀ صحیحی به آنها القاء نشده بود:

« وَ مٰا آتَیْنٰاهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَهٰا -پیش از این کتابی آن را بخوانند به آنها نداده ایم.» یعنی آوازه و انعکاس رسالتهای دیگر به گوش آنها نرسیده بوده است.

ص :395

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ -و پیش از تو بیم دهنده ای بر آنها نفرستاده ایم.» تا لا اقل با حرکتهای دینی اندکی آشنا بوده باشند و میان تو و آنها مقایسه ای کنند و در این مقایسه حقیقت را دریابند.پس انکار اینان بر مبنای جهل است نه بر اساس علم.

[45]

خدای تعالی سپس برای کفر آنها پایگاه دیگری را می شناساند.و آن مغرور شدن آنهاست به نیروی خود.پس آنان را هشدار می دهد که نیروهای ظاهری،پاداش کفرشان را از آنان دفع نخواهد کرد.کسانی که پیش از آنها بودند و به نیروی خود می بالیدند مورد خشم خدا واقع شدند و نابود شدند،آیا اینان می توانند از این سرنوشت رهایی یابند.

« وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ مٰا بَلَغُوا مِعْشٰارَ مٰا آتَیْنٰاهُمْ -کسانی که پیش از آنها بودند،پیامبران را تکذیب کردند و اینان خود به یک دهم آنچه به آنها داده بودیم نرسیده اند.» یعنی از نیرومندی.

« فَکَذَّبُوا رُسُلِی -و با این حال پیامبران مرا تکذیب کردند.» مغرور به نیروها و امکانات خود و جهل به نبوت و رسالت.

آیا نیروها و امکاناتی که در اختیار دارند آنان را از عذاب خدا حفظ تواند کرد؟هرگز.قرآن سرگذشت و سرنوشت /10 این اقوام را برای ما شرح می دهد باشد که عبرت گیریم.

« فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ -پس عقوبت من چه سخت بود.» [46]

پس از آن که قرآن اساس کفر را بر هم می زند و عذر منکران رسالت را از قبیل پیروی از سنت پدران و یا مغرور شدن به قوت و قدرت نفی می کند،آنان را به تفکر فرا می خواند.و این راه درست دعوت است.که نخست حجابهایی را که مانع دیدن است از میان بردارد سپس و جدان طرف را مورد خطاب قرار دهد و او را به تفکر و تعقل وادارد.

ص :396

« قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ -بگو شما را به یک چیز اندرز می دهم،دودو و یک یک برای خدا قیام کنید.» یعنی به صورت دسته جمعی دو تا دو تا و بیشتر یا هر کس خود به تنهایی.

قیام باید به هدف تفکر در شناخت حقیقت باشد.حقیقتی که بر شایعات بزرگان و مالداران خط بطلان کشد.

« ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مٰا بِصٰاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ -سپس بیندیشید تا بدانید که در یار شما دیوانگی نیست.اوست که شما را از آمدن عذابی شدید می ترساند.» و اولین چیزی به آنان تذکر می دهد این است رسول خدا که او را چهل سال است که می شناسند دیوانه نیست.چگونه ممکن است که در او جنون باشد در حالی که حکمت از جوانب وجودش می تراود و اعمال و رفتارش دلیل کمال عقل اوست.

او برای شما از حقیقتی سخن می گوید که اگر ترکش کنید محنت و شوربختی نصیب شما خواهد شد.این /10 تفکر و عقل را انگیزاننده تر است.

خدای تعالی به سبب لطف و کرمی که نسبت به امت محمد دارد عذاب های مادی چون صاعقه و باد و امثال آنها را از آنان دور کرده پس سنت او در عذاب کردن منکرین به صورت دیگری است:چون عقب ماندگی و دنباله روی و جنگها،وضعی که امروزه امت اسلامی گرفتار آن است به سبب داشتن افکار و عاداتی است معارض با دین خدا.

این آیه همۀ دعوتهای اصلاح طلبانه را در هر عصری در برمی گیرد.پس صحیح نیست که جامعه بدون تفکر این دعوت را بپذیرد یا آن دعوت را رد کند.چه بسا آنچه پذیرفته خطا باشد و آنچه نپذیرفته درست.بلکه واجب است که در هر امری عمیقا بیندیشد و برنامۀ درست برای رسیدن به هدف عالی را که همان حقیقت باشد در نظر بگیرد.از این روست که قرآن می فرماید«برخاستن برای خدا»یعنی باید هدف خدا باشد نه چیز دیگر.مثلا اگر کسی علم را طلب کند برای مصالح

ص :397

شهوانی و مادی چون شهرت و مال او معلوم است که او به حقیقت نرسیده است.در حالی که اگر انسان نیت خود را برای خدا خالص کند و با چنین نیتی در پی طلب حق باشد خدا او را راه خواهد نمود.از شروط تفکر سالم داشتن هدف سالم است و بسا همین امر سبب شده که قبل از شروع به هر کاری خلوص نیت باید داشت.

پس از فرمان به برافکندن پایه های انکار و کنار زدن پرده های عناد و دشمنی با خدا و رسول،آنان را به تفکر دربارۀ دلایل صدق نبوت دعوت می کند.

یکی از این دلایل اخلاص رسول(ص)است در دعوت خود و این که در برابر دعوت خویش اجری نمی پذیرد و می گوید که اجر و مزد او همان سودی است که به آنان می رساند.و نیز پیامبر نه کاذب است و نه ساحر زیرا ساحر و کاذب از عمل خود هدف مادی را طلب می کنند،ولی رسول اللّٰه به اجر و مزد مادی توجهی ندارد.

[47]

تفکر سالم انسان را به ایمان به خدا سوق خواهد داد.و به التزام به دین در واقع کاری که تا حدودی نیازمند فداکاری است.قرآن تأکید می کند که /10 سود فداکاریهای انسان در راه دین در دنیا و آخرت به او باز می گردد.

« قُلْ مٰا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ -بگو:هر مزدی از شما طلبیده ام، از آن خودتان باد.» نه برای پیامبر.زیرا پیامبر برای خدا رنج می برد نه برای مصلحت خود و این از دلایل صدق انبیاء است در دعوت آنها.

« إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی اللّٰهِ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ -مزد من تنها بر عهده خداست.اوست که بر هر کاری ناظر است.» هر کوشش و حرکتی را در راه خود ملاحظه می کند تا پیامبران خود را در مقابل عملشان به توفیق و پیروزی در دنیا پاداش دهد.و در آخرت بهشت را نصیب آنان کند.

[48]

آیات قرآنی ما را به یکی از خصائص پیامبران در مبارزۀ آنها با اهل باطل راه می نماید و آن شهادت خداست به صدق رسالت آنها.رسالت آنها حق

ص :398

است و خدا هم مؤید حق.رسولان در همه حال بر خدا توکل می کنند و با توکل به او در دریای حوادث غوطه ور می شوند.و جز از خدای نمی ترسند.

« قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ -بگو پروردگار من الهامبخش حق است.» تا باطل را درهم کوبد.و خدا.

« عَلاّٰمُ الْغُیُوبِ -دانای غیبهاست.» به پیامبر از سوی خدای عالم الغیب وحی می شود.او چیزهایی را می بیند که دیگران نمی بینند.از یک پیروزی به پیروزی دیگر می روند.تا خدا شهرها را به دست او بگشاید و این قویترین شاهد است بر صدق او و او خدایی را می خواند که در همه جا حاضر و ناظر است.گویا پایان آیه پیشین و مقدمه ای باشد برای این حقیقت که خدا به صدق پیامبران شهادت می دهد.

[49]

زمانی که حق فراز آید و باطل برکنده شود،چه بسا امتی که صدها سال در گمراهی بوده است ولی از میان آنها مصلحی برخاسته و پرچم حق را برافراشته.

« قُلْ جٰاءَ الْحَقُّ وَ مٰا یُبْدِئُ الْبٰاطِلُ وَ مٰا یُعِیدُ -بگو حق فراز آمد و باطل بازنیاید و یارای بازگشتنش نیست.» باطل در برابر حق مسلوب الاراده است.به این معنی که اگر مشاهده شد که زمانی اهل باطل بر اهل حق غلبه دارند به سبب نیرومندی باطل نیست بلکه به سبب ناتوانی اهل حق است.سرانجام روزی اراده خدا آنان را پایداری خواهد بخشید،زیرا سنت حیات و منطق حق بدان حکم می کند.در این حال شایسته است که رابطۀ خود را با عوامل پیروزی نبرند تا جنگ را به سود خود تمام کنند.

معنی«ما یبدئ الباطل»در متن آیه را می توان چنین هم معنی کرد که باطل از اول هم چیزی نبود و ذاتا زوال یابنده و از میان رونده است.تفسیرهای دیگری هم شده ولی آنچه ما آوردیم به معنی نزدیک تر است.شاید هم بتوان چنین معنی کرد که باطل موجودیت نوین نمی یابد.

[50]

ضلالت از خود انسان برمی آید و از عوامل آن ضعف و عجز و جهل

ص :399

است.در حالی که هدایت از نعمتهای خداست.

« قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّمٰا أَضِلُّ عَلیٰ نَفْسِی وَ إِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمٰا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ -بگو اگر من گمراه شوم زیانش بر من است و اگر به راه هدایت روم بدان سبب است که پروردگار من به من وحی می کند.او شنوا و نزدیک است.» در آیه تذکری است به امر رسالت و این که آن خاستگاه هدایت است و ضلالت به صاحب خود خسران عظیم خواهد داد.

شاید قسمت پایانی آیه شامل هدایت جویی در عالیترین عبارتهای دعا باشد /10 چرا که عبارت شامل تنزیه خداوند،اعتراف به ضعف و ناتوانی در برابر او، نیازمندی به حضرت حق،منشأ خیر بودن خداوند که پیدا کردن راه درست و حق در اوج آن است،شنیدن دعای بنده اش از سر رحمت،و اجابت کردن آن از روی کرم و بخشش می باشد.

[51]

در پایان سوره ذکر آخرت شده است،زیرا آخرت بزرگترین اندیشه ای است که روح و عقل انسان را توازن می بخشد.از این رو در قرآن بر ایمان به آخرت تأکید می ورزد آن هم در هنگام سخن از جنبه های مختلف معرفت.بشر به پیروی شهوات خود حق را انکار می کند و به زعم خود مصالحش چنین ایجاب می نماید.پس زمانی که بشناسد که انکار او او را به آتش جهنم می کشد دیگر چه مصلحتی را چشم تواند داشت.

« وَ لَوْ تَریٰ إِذْ فَزِعُوا فَلاٰ فَوْتَ -اگر ببینی آن گاه که سخت بترسند و رهائیشان نباشد.» از روز قیامت می ترسند ولی نمی توانند از عدالت الهی بگریزند.

« وَ أُخِذُوا مِنْ مَکٰانٍ قَرِیبٍ -و از مکانی نزدیک گرفتارشان سازند.» زیرا قدرت و حکومت خدا بر سراسر عالم وجود سیطره دارد.هر جا که باشند به زودی دستگیر خواهند شد.در روایت ابو حمزۀ ثمالی آمده است که شنیدم که علی بن الحسین و حسن بن علی می گفتند:

ص :400

«او لشکر بیداء است که از زیر پایشان گرفتار شوند». (1)

اشاره است به روز ظهور قائم آل محمد(ص)که خدا لشکر کفر را در منطقه ای میان مکه و مدینه به نام بیداء نابود می کند.

[52]

در لحظه ای که عذاب نازل می شود کفار حقیقت را خواهند دید و در آن زمان جز ایمان راهی نیست.ولی بهتر بود که آنان در آن روزهایی آزادی و اختیار داشتند و هر عملی را ثوابی و عقابی بود ایمان می آوردند.

« وَ قٰالُوا آمَنّٰا بِهِ -اینک به رسول ایمان آوردیم.» این به هنگامی است که پیروزی مؤمنان یا عذاب خدا را به چشم دیده اند.

ولی دریغا که ایمان از آنان بس دور است.ایمان قله ای است بلند که انسان جز به نیت صادق و عمل صالح و سعی و کوشش و جهاد به آن دست نخواهد یافت.

« وَ أَنّٰی لَهُمُ التَّنٰاوُشُ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ -اما از آن جای دور چسان به آن دست یابند.» ایمان یک کلمه نیست که در لحظۀ پایان زندگی آن را بر زبان آرند.بلکه همانند دست یافتن به چیزی است که بس دور از دسترس باشد و دست یافتن به آن به این سادگیها میسر نگردد.

ابو حمزه از امام محمد باقر روایت کند که در تفسیر این آیه فرمود:

«آنها هدایت را طلب می کنند از جایی که بدان دست نتوانند یافت در حالی که پیش از این در دسترسشان بود». (2)

[53]

در دنیا وحی را انکار کردند و فرصت از دست دادند.

« وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ -پیش از این به او کافر شده بودند و به گمان خویش به او تهمت می زدند.» سخن از روی بصیرت نمی گفتند و از واقعیت به دور بودند و بدون هدف

ص :401


1- 21) -نور الثقلین،ج 4،ص 343.
2- 22) -نور الثقلین،ج 4،ص 345.

خدایی که به جزئیات امور آگاه است می داند که جای تهمت نیست و در وحی نقصی نیست و پیامبرش در آنچه می گوید صادق است.و سخن آنهاست که باطل در باطل است.

[54]

باطل سراب است و هر که در آن قدم نهد به جایی نمی رسد و کسی از پی آن می رود که خواهان لذات و شهوات باشد.

« وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مٰا یَشْتَهُونَ -میان آنها و آن آرزو که دارند جدایی افتاد.» و این سنتی بود که بر نسلهای گذشتۀ همسان ایشان نیز جاری شد ولی آنها آزمون گذشتگان را به کار نبستند و پشیمان شدند و در ندامت همی غرق گشتند.

« کَمٰا فُعِلَ بِأَشْیٰاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کٰانُوا فِی شَکٍّ مُرِیبٍ -هم چنان که با دیگران که چنین می اندیشیدند و سخت در تردید بودند نیز چنین شد.» خداوند دلیل مستقیم این انجام وخیم را روشن می سازد که همان تردید در رسالت است که اگر بدان ایمان می آوردند به منافع خود می رسیدند،زیرا طریق سعادت همین است،و آنها از این انجام بر حذر داشته شده بودند ولی توجّهی بدان نکردند.

ص :402

جلد 11

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

سورۀ فاطر

اشاره

ص :5

ص :6

سورۀ فاطر

فضیلت سوره:

در حدیث از امام صادق(ع)آمده است که گفت:

«هر کس دو سورۀ حمد:حمد سبأ و حمد فاطر را به هنگام شب بخواند تمام آن شب در پناه و مراقبت خداست و چون روز آن دو را بخواند در سراسر روز با گزندی روبرو نمی شود و خیر دنیا و آخرت را چندان که هرگز به خاطرش خطور نکرده و غایت آرزویش نیز بدان نرسیده باشد،بدو ارزانی دارند».

نور الثقلین،ج 4،ص 345 /11

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام این سوره:

نام این سوره از آغاز آن گرفته شده که خدا را به سبب آفرینش آسمانها و زمین ستوده است.

سورۀ فاطر ستودگیهای پروردگار کریم ما را که آسمانها و زمین را آفریده،

ص :7

و فرشتگان را پیام آورانی قرار داده،و کمال دقّت و استواری را در آفرینش به کار برده،و بهترین تدبیر را به انجام رسانده،و خود توانمندی است حکیم،به ما یادآور می شود.

و از آن جا که پروردگار منشأ تمام نیکوییها و مبدء خیر و اصل هر فضیلت و خلق نیکوست،قرآن با بیان نامهای خدا و افعال کریمانه و رحمت گسترده دامان او،دلهای مؤمنان را از پلیدیهای غفلت و ناآگاهی می زداید.

او صاحب ملک و دارندۀ تدبیر است،پس در رحمتی را که او گشاید کس نتواند بست و چون ببندد هیچ کس نتواند گشود.

گمراهی و بی خبری بشر نسبت بدین حقیقت او را به شرک نسبت به خدای بزرگ می خواند و می کشاند،و قرآن به همۀ مردم یادآور می شود که او آفریننده آسمانها و زمین و پدید آورندۀ آن دو از عدم محض است و اوست که از آن دو به آدمی روزی می رساند /11 و از این رو تنها اوست که شایستۀ پرستش و بندگی است و هیچ خدایی جز او نیست(پس بنگر که)چگونه از حق منحرفتان می کنند؟ برای آن که بشر پروردگار خود را بشناسد نیاز بدان دارد که تمام موانع و پرده ها نظیر:دنیا دوستی و فریفتگی بدان،و پیروی از گمراهان و فریفتگان به آن، و دنباله روی از شیطان یا ناپرهیزی کافی از او را از میان ببرد.قرآن به ما یادآوری می کند که وعدۀ خدا دربارۀ(پاداش)حق است،و در این صورت بر ما واجب است که از این موانع بگذریم،و نیز برای ما پاداش بد کافران و پاداش نیک نکوکاران و صالحان را آشکار می سازد.

پس از آن که سیاق آیات ما را نسبت به آراستن اعمال(که عادتی است نکوهیده)بینا می کند،دیگر بار بر سر این مطلب باز می گردد که ما را به عنوان زمینه چینی برای بیان محوری مهم(و شاید اساسی)در این سوره به یاد پروردگار خویش افکند.آن محور مهمّ کدامست؟ آدمی به سوی عزّت و توانگری پیش می رود و بر آن اشراف می یابد،ولی -به عادت-راه را گم می کند و به جای آن که به وسیله آن دو مزیّت ایمان به خدا و

ص :8

عمل صالح را به دست آورد،می بینی که به شریکانی ساختگی و پنداری ایمان می آورد و به تدبیر بدیها می گراید،قرآن ما را یادآور می شود که این شریکان و اشباه ذرّه ای از خود ندارند و تدبیر و مکر بد جز گریبان اهل خود و بد اندیشان را نمی گیرد، و راه استوار رسیدن به آرزوهای مشروع در زمینۀ کسب عزّت و سلطه و توانگری همانا راه خداست،و شناخت این حقیقت که بیگمان او رازق چیره دست توانگر،و مالک بر حقّ است،و اوست حکیمی که هر کس را به عمل خود پاداش می دهد،و اوست که صالحان و نکوکاران را دوست می دارد...و خلاصۀ آن محور،آگاه سازی بشر به راه راست و استوار برای وصول به خواستها و آرزوهای مشروع اوست.

سیاق آیات بدین گونه یادآور می شود که براستی خداست که بادها را می انگیزد تا ابرها را به حرکت درآرند و هر کجا ذات او بخواهد باران می باراند و به اذن و فرمان خود زمین را زنده می کند،پس او رزّاق و روزی رسان است.مگر نه این که کشت و زرع و باروری و شیردهی پستانداران،همه بر اثر باران است؟ همین گونه نیز در روز رستاخیز مردم برای پس دادن حساب،زنده و برانگیخته می شوند.

هر کس عزّت و چیرگی بخواهد عزت و چیرگی به تمامی از آن خداست(و دستیابی بر عزّت تنها بدین سان شایسته است،و عزّت و تسلّط بزرگترین مراد و غایت آرزوی بشر است،زیرا داشتن عزّت به معنی داشتن امنیت و سلامت و یاد کردن نیک نزد پروردگار است،نه نزد طاغوتان و شریکان برساخته و مجعول).

اما چگونه؟و آن کس که خدا او را عزیز و مسلط می کند کیست؟ پاسخ:صاحب سخن پسندیدۀ پاکیزۀ خوش و کردار نیک،امّا بد اندیشی و مکر برای بدی و تباهی آدمی را نابود می کند و از آن ثمره ای جز بدبختی و تیره روزی به دست نمی آید! از آن زمان که ما نطفه یا جنینی بودیم،تا زاده شدن،و نیز فزونی و کاستی عمر،این همه به دست خداست،و در کتابی ثبت و ضبط شده،و نزد خدا بسی آسان است(پس چرا توانگری را از غیر او بطلبیم؟مگر نه آن که آفرینش و مهلت و

ص :9

مرگ ما به دست اوست،اگر او عمر ما را کوتاه و قطع کند تسلّط و توانگری ما را چه سودی دارد؟!).

ملک و دارایی به دست اوست،بدین دو دریا بنگر!یکی شورابه ای تلخ است و دیگری آبی شیرین و گوارا.این دو آب با یکدیگر برابر نیستند(پس نکوکار و بدکار نیز برابر نباشند)اما با وجود این خداوند از آن دو آب،گوشتی تازه روزی ما می کند،و جامه ای که آن را بپوشیم،و پشت آن هر دو دریا را برای عبور کشتیهای موج شکاف خم و هموار می سازد،تا کالاها را جابجا کنند،و ما را به نعمتهای الهی رهنمون شوند تا او را بدان سبب سپاس داریم و شکر گزاریم.

اوست که شب را از پس روز می آورد،و روز را به شب می پیوندد،و خورشید و ماه را تسخیر و رام کرده،و مسیر آن دو را معیّن نموده است،پس مالک و دارندۀ واقعی اوست،در حالی که آن شریکان ساختگی و پنداری ذرّه ای را به قدر پوست میان هستۀ خرمایی مالک نیستند(پس ناگزیر باید توانگری را نزد پروردگار مالک و دارنده خود جستجو کنیم،نه نزد طاغوتان و آسایش طلبان).

اینان بلا و رنج را به هنگام سختیها برطرف نمی کنند،و دعا را نمی شنوند،و اگر بشنوند پاسخی نمی دهند،و روز قیامت سودی ندارند،و هیچ کس بهتر از آشنای کار و آگاه به اسرار برای نقل اخبار نیست.

سیاق سوره بر فقر و نیازمندی بشر-تمام بشر-به درگاه پروردگارش تأکید می کند،و تأکید دارد که همانا خداست که بی نیاز است(پس فروتنی و سرسپردن به درگاه این و آن در جستجوی توانگری و آب و نان روا نیست).

آیا در این مورد نیازمندی و فقری بزرگتر از این یافت تواند شد که خدا اگر بخواهد و اراده کند تمام نسلی را از میان می برد و به سادگی نسلی دیگر را به جای آنها می آورد؟ /11 (به نظر می رسد محور دوم که قرآن به تفصیل از آن گفتگو می کند،یعنی محور مسئولیت،به محور نخستین مربوط می شود،زیرا وقتی انسان بداند که در برابر عمل خود پاداش مناسب با آن می بیند این شناخت او را از بد اندیشی و مکر بد دور

ص :10

می کند و به سوی کردار نیک می راند،و او را به کوشش و مجاهدت از راههای درست،به هدفهایش می رساند).

هیچ کس حتی اگر از خویشان آدمی باشد بار اعمال و سنگینی گناهان دیگری را بر دوش نمی کشد(این حقیقت را کسی درک نمی کند و از گناه خویش نمی هراسد مگر آن که نادیده از پروردگار خود پروا کند و نماز گزارد(و با دادن زکات)پاکیزه شود)پیامبر تنها کسانی را بیم می دهد که از خدا می ترسند و نماز می گزارند و تزکیه می کنند و هر که پاک شود برای خود پاک شده است.

(واجب است که این امر را به روشنی بفهمیم و دریابیم که کافر با مؤمن نیکوکار صالح برابر نیست،زیرا چنین دریافت و شناختی در گزینش راه درست برای رسیدن به هدفها سهمی بسزا دارد).

نابینا و بینا برابر نیستند(پس کافر و مؤمن نیز برابر نباشند)و تاریکی و روشنی برابر نیستند(پس گمراهی کجا و رهیابی کجا؟)و سایه و گرمای آفتاب یکسان نیست(صلح و امنیت و عافیت بهتر از جنگ و ترس و بیماری است)و نیز زندگان(یعنی آنان که سخن خدا را می شنوند و بدان زنده می شوند)با مردگان(که دلهایشان مرده است)برابر نباشند.

همانا خداوند پیامبر را فرستاد تا مردم را از عذابی سخت که به ناباوران تکذیب کننده(حق)وارد می شود،بیم دهد،هم چنان که به میان هر امّتی بیم دهنده ای فرستاد و به نیکوکاران مژده داد که آنان را پاداشی است نیکو.

(محور سوّم در این سوره،چنان که پیداست،همان اشاره به اختلاف رنگ کوه ها،و رنگ افراد بشر و چارپایان و دامهاست،و هشیاری و آگاهی عالمان نسبت به اشاره های این اختلاف.آنان برگزیدگانی هستند که خدا بر پایه اختلاف درجاتشان کتاب خود را به میراث آنان داد و پاداش نیکویشان نزد پروردگارشان است،و شاید این محور،در بیان نمونه ای زنده از کسی که به دنبال خشنودی پروردگار خود بوده و خدا او را به راه درست عزّت و توانگری و پاداش نیک رهنمون شده،به محور اوّل بپیوندد).

ص :11

آیا به باران نمی نگری،بدان گاه که از آسمان فرو می بارد و خداوند به وسیلۀ آن میوه های رنگارنگ را بیرون می آورد؟(براستی که این امر نشانه و آیتی است بر تدبیر و حسن تقدیر و اندازه زنی و دقّت نظم،و براستی که خدا بر سراسر آفرینش مسلّط و چیره است).

چون به کوه ها بنگری در آنها راههای سفید و سرخ و رنگارنگ و بسیار سیاه بینی(و این گواه بر طبقات صخره ها در زمینی با طبیعتهای گوناگون و نیز گواه بر تسلّط و چیرگی تامّ و تمام است).

همچنین است وضع مردم و چارپایان و دامها که هر یک را رنگهایی گوناگون است(و گوناگونی رنگ با وحدت خصوصیات گواه بر حسن تدبیر است، هم چنان که این امر گواه بر تفاوت و گوناگونی آفرینش است،مردم نیز در درجات خویش برابر نیستند،پس دانا و نادان یکسان نباشند).همانا از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او پروا دارند،و بیگمان آنان که با خواندن قرآن،و برپا داشتن نماز و انفاق پنهان و آشکار در راه خدا با او سودا می کنند،تجارتی می کنند که زیان ندارد،و براستی خداوند از فضل خود بر آن می افزاید،و او بسیار آمرزنده و سپاس پذیر است.

کتابی که بر پیامبر نازل شده حق است و کتابهای(الهی)پیش از خود را تصدیق می کند،و خداوند آن را به بندگان خویش که آنان برگزیده است به میراث داده(و آنان عالمانی از اهل بیت پیامبر(ص)هستند)که وارث پیامبرانند.در میان آنان کسانی هستند که بر خود ستم کردند(چه دانش این کتاب را چنان که باید فرانگرفتند بلکه کردار نیک و کردار ناپسند را به یکدیگر آمیختند)و نیز کسانی میانه رو باشند(که این کتاب را به اندازۀ مناسب فرا گرفتند و آنها عالمان ربّانی باشند که روز روزه می دارند و شب به نماز می ایستند)و در میان ایشان کسی باشد که در کارهای نیک پیشی گیرد(و او امامی است که به درجۀ حق الیقین رسیده است).

پاداش همۀ آنان بهشتهای جاودانه است که ایشان بدان جا درآورند و به

ص :12

دستبندهایی از زر و مروارید بیارایند،و ایشان خدا را سپاس می گزارند که غم و اندوه را از دلهایشان زدوده است.در حالی که کافران جاودانه گرفتار عذاب سخت باشند،و فریادشان به جایی نمی رسد،و به آنها گویند:آیا ما به شما چندان عمر نداده بودیم که پند گیرید و حق را به یاد آورید؟و آیا بیم دهنده را نزد شما نفرستادیم؟ /11 (آن گاه سیاق آیه به بیان نامهای نیکوی خدا می پردازد که ایجاب می کند ما نسبت بدو پرهیزگار باشیم و از مجازات او بر حذر مانیم).

خدا دانای نهان آسمانها و زمین است و از آنچه در دلها می گذرد آگاه است(پس بر انسان واجب است که در آشکار و نهان او را حاضر و ناظر داند)و اوست که قومی را جایگزین قومی دیگر می کند،و به راستی سرانجام کفر زشتنامی و زیان است.اما شریکان پنداری و ساختگی(هرگز توانایی نجات کسان را از عذاب خدا ندارند،زیرا مالک چیزی و صاحب اختیاری نیستند)این شریکان چیزی در زمین نیافریده اند،و در تدبیر و ادارۀ امور آسمانها اندک تأثیری ندارند،و از جانب خدا رخصتی برای ادارۀ امور آفریدگان به دست نیاورده اند،بلکه با خود فریفتگی به خویش وعده می دهند،در حالی که خداست که آسمانها و زمین را(به قدرت خود) نگهداشته و مانع زوال و نابودی آنهاست(پس چه کاری است که طاغوتان و گردنکشان و ناز پروردگان انجام دهند؟).

(شاید آیات پایانی این سوره بازگشت به تأکید بر همان محورها باشد)با بیان این نکته که این گروه ها سوگند می خورند که به پذیرفتن بیم دهنده،و حتی بیش از دیگران،مبادرت کرده اند،ولی جدایی و فاصله شان پس از آن که آن بیم دهنده آمده است،بیشتر شده(و سبب این است که آنها عزّت و تسلّط را با کفر و خویشتن بزرگی و استکبار می خواستند،و مال و دارایی را از طریق مکر می طلبیدند،اما کفر خردی و زشتنامی را برای آنها به بار آورد و مکر فقر و حاجتمندی را برای آنها به میراث نهاد و گرفتار خسارت و زیانشان کرد)و مکر و نیرنگ بد جز نیرنگ بازان و مکّاران را در برنگیرد.

ص :13

(سیاق آیات آنها را بیم می دهد که به سرنوشت کافران پیش از خود دچار شوند)آیا منتظر چنان سرنوشت تغییر ناپذیری که سنّتهای الهی بر آن جاری است می شوند؟بگذار در زمین به گردش پردازند تا سرانجام ستمکارانی را که پیش از آنها بوده اند ببینند.

(این سوره که بر بیان تدبیر خدا در آفرینش متمرکز است با بیان این نکته به پایان می رسد که اگر مردم را به سبب آنچه کرده اند مؤاخذه کنند و برگیرند هیچ جانداری بر روی زمین باقی نماند،امّا به آنان تا زمانی معین مهلت می دهند و آن گاه /11 که مهلتشان منقضی شود و اجلشان برسد خداوند به بندگان خود آگاه و بیناست (برخی را عذاب می دهد و برخی را می آمرزد).

کوتاه سخن در چارچوب این سوره آن که:این سوره پیرامون اندیشه ای اساسی و مؤثّر در پرورش و پاکیزه سازی انسان دور می زند،و آن این است که خدا بر او مسلّط و فرمانروای مطلق است و اوست که امور و شؤون هستی را تدبیر و اداره می کند،و انسانی که شاهد این امر باشد نه فقط در قرارگاه امن پروردگار خود به اطمینان پناه می جوید بلکه این احساس و ادراک او را بر آن می دارد که حرکات و رفتار خود را مطابق با راهها و روشهای خدای سبحان متعال معیّن و محدود سازد.

این جا الهامی دیگر از این اندیشه استنباط می شود،و آن این که بشر به هنگام آسایش اطمینان و آرامش نیابد و به هنگام سختی مأیوس و ناامید نشود.

ص :14

سورة فاطر

[سوره فاطر (35): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جٰاعِلِ اَلْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ یَزِیدُ فِی اَلْخَلْقِ مٰا یَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (1) مٰا یَفْتَحِ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاٰ مُمْسِکَ لَهٰا وَ مٰا یُمْسِکْ فَلاٰ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (2) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَیْرُ اَللّٰهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ (3) وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (4) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَلاٰ تَغُرَّنَّکُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا وَ لاٰ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّٰهِ اَلْغَرُورُ (5) إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمٰا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحٰابِ اَلسَّعِیرِ (6) اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (7) أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اَللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ فَلاٰ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرٰاتٍ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ (8)

ص :15

معنای واژه ها

1[فاطر]

:فَطْر به معنی شکافتن و جدا کردن بخشی از چیزی است به نحو محسوس،و فاطر السّماوات به معنی آفرینندۀ آنهاست.(این سوره دو نام دارد و نام دیگر آن الملائکة فرشتگان است و هر دو نام برگرفته از آیه اوّل این سوره است.-م).

3[فأنی تؤفکون]

:یعنی چگونه از راه حق به گمراهی می گرایید،از افک به معنی انصراف،و از آن رو افک را دروغ نامیده اند که انصراف کلام است از حقیقت به خلاف واقع.

فرشتگان فرستادگان خدایند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که به ما یادآوری می شود که پروردگار ما ستوده است-ستوده به تمام ستودگیهای گرامی و ارجمند-و گفته می شود که مگر نه او آسمانها و زمین را آفریده و بر عرش قدرت قرار گرفته،آن جا که فرشتگان را رسولان و فرستادگانی (برای تدبیر امور)ساخته است،در این هنگام پروردگار ما را بدین حقیقت رهنمون می شود که زمام همۀ کارها به دست اوست،پس اگر در رحمتی را بر مردم بگشاید

ص :16

هیچ کس نمی تواند آن را ببندد و اگر از چیزی دریغ ورزد و خودداری کند هیچ کس نمی تواند آن را بفرستد و روان سازد،پس او مسلّط و حکیم است،و اوست که مردم را از آسمانها و زمین روزی می دهد،و از نعمتهای آشکار او رسالتهای اوست که مردم به عادت آنها را تکذیب می کنند،اما امور به خدای سبحان باز می گردد و روا نیست که ما به زیب و زیور دنیا یا گمراه سازی غرور فریفته شویم.خدا ما را از شیطان پرهیز می دهد و بر حذر می دارد و ما را به دشمنی ورزی با او فرا می خواند،زیرا او حزب خود را به عذاب دوزخ دعوت می کند.

بدین سان در درس اوّل سورۀ فاطر یادآوری سه اصل را می خوانیم و فرامی گیریم:توحید،رسالت و روز قیامت.

شرح آیات:

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشندۀ مهربان.» بسمله (1) نیز همانند تمام سوره به وسیلۀ جبریل نازل شده است،و هنگامی که بسمله نازل می شد،اصحاب پیامبر در می یافتند که نزول سورۀ پیشین تمام شده و سوره ای دیگر می آید.

پیش از این تأکید کردیم که«اسم اللّٰه»یعنی صفات جلالیّه و جمالیّه که خدا را بدانها یاد می کنند،مانند صفت عزّت(چیرگی)و قدرت(توانمندی)و عظمت(بزرگی)از صفات جلالی و صفت رحمت(مهربانی)و غفران(آمرزش)و خلق(آفرینش)و رزق(روزی رسانی)از صفات جمالی.پروردگار ما با یان و آن صفات آفریدگان را آفریده است.پس اگر رحمت و قدرت و علم خدا در کار نبود هستی پدید نمی آمد.

اگر پروردگار ما مقتدر و توانمند بود ولی رحیم و مهربان نبود،آفرینش را نمی آفرید،و برای چه آن را بیافریند؟آری،او ما را به رحمت خود آفریده است و

ص :17


1- 1) -بسمله یعنی گفتن و آوردن عبارت بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ .-م.

ذات متعالش گوید:« وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ* إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ -و اگر پروردگار تو خواسته بود، همۀ مردم را یک امّت کرده بود،ولی همواره گونه گون خواهند بود*مگر آنهایی که پروردگارت بر آنها رحمت آورده و آنها را برای همین آفریده است». (1)

در حدیث از ابی بصیر از ابی عبد اللّٰه(ع)آمده است که گوید از آن حضرت دربارۀ این آیه پرسیدم.گفت:

«آنها را آفرید تا کاری کنند که به سبب آن مستوجب رحمت خدا شوند،و از آن رو آنها را رحمت کند»، (2) و همچنین بر بشر واجب است که با نامهای نیکوی الهی به خدا متوسّل شود،و بزرگترین آنها بسمله است،پس ما به رحمت او که همه چیز را در برگرفته (الرّحمن)و به رحمت جاودانۀ او که هرگز از بین نمی رود(الرّحیم)در کارهای خود از خدا مدد می جوییم.

[1]

« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ -ستایش از آن خداوند است.» /11 ستایش برای هیچ کس نیست،مگر به مجاز،اما حمد و ستایش واقعی، به حقّ از آن خداست که آفریننده و روزی رسان است.

انسان به ستایش غیر از خدا مفتون و فریفته می شود،زیرا آن غیر سبب رسیدن نعمتی بدو می گردد،و آدمی از ستایش پروردگار خود که هستی نخستین را بدو بخشیده و او را به وجود آورده و نعمتهایی که هم چنان پیاپی،-به گونه ای که شمارندگان شمارش آن نتوانند-فرو می بارد،غافل می ماند.

امّا کسانی که خدا را همواره به یاد دارند می گویند:ستایش از آن خداوند است.برای تمام ستودگیهایش یکسره و بر تمام نعمتهایش به جمله،و ستایش از آن خداوند است چنان که او شایسته و سزاوار آن است،ستایشی بسیار،چنان که

ص :18


1- 2) -هود118/-119.
2- 3) -نور الثقلین،ج 2،ص 404.

پروردگار ما دوست دارد و از آن خشنود می شود.

نخستین چیزی که ما پروردگارمان را بر آن می ستاییم این است که براستی او ما را آفریده و آسمانها و زمین را خلق کرده است.

« فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -آفریننده آسمانها و زمین.» الفطر در لغت به معنی شکافتن و از هم جدا شدن است،و پروردگار ما در سورۀ(الملک)گوید:« اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَریٰ مِنْ فُطُورٍ -آن که هفت آسمان طبقه طبقه را بیافرید.در آفرینش خدای رحمان هیچ خلل و بی نظمی نمی بینی.

پس بار دیگر نظر کن،آیا در آسمان شکافی می بینی؟».

خدا آسمانها و زمین را از هیچ آفرید و آن دو را بی نمونه و الگویی که از آن پیروی کند یا آفرینشی که این را به شکل آن در آورد بساخت.دیوارۀ تیرگی محض و عدم مطلق ابدی به اذن خدا از برابر این آفریدگان بی حدّ و بی شمار شکافت(و این همه از نیستی به هستی آمد).چنان که یکی از مفسران گوید شاید این کلمۀ (فطر)به معنی ابداع و نوآفرینی و انشاء و به وجود آوردن بدون پیشینه یا ماده ای قدیم باشد.

در این معنی از امیر مؤمنان(ع)آمده است که گفت:

«آفرینش را آغاز کرد و آفریدگان را بیکبار پدید آورد،بی آن که اندیشه ای به کار برد،یا از آزمایشی سودی بردارد،یا جنبشی پدید آرد یا(همامه)پتیاره ای (1) را

ص :19


1- 4) -نهج البلاغه،ترجمۀ دکتر شهیدی خ 1،ص 3-مترجم فاضل در تعلیقات آورده اند:«همامه که آن را پتیاره معنی کرده ام واژه ای است آرامی،و با ریشۀ«همّ»عربی ارتباطی ندارد.همامه در باور مانویان روح شرّ است.ابو القاسم بلخی در کتاب«المقالات»از ثنویان چنین حکایت کند:نور اعظم در جنگ با تاریکی مضطرب شد،پس از ذات خود پاره ای بیرون آورد که آن را همامه نام است و آن در نفس خود مضطرب است؛پس برای جنگ،با تاریکی در آمیخت..تاریکی نیز همامه ای بیرون کرد و به جنگ او فرستاد».پس بیان امیر مؤمنان(ع)«و لا همامة نفس اضطرب فیها»ناظر بر ردّ باور خطای ثنویان است. -م.

به خدمت گمارد.از هر چیز به هنگام پرداخت،و اجزای مخالف را با هم سازوار ساخت،و هر طبیعت را اثری بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد.از آن پیش که بیافریند به آفریدگان دانا بود،و بر آغاز و انجامشان بینا، /11 و با سرشت و چگونگی آن آشنا.سپس خدای پاک فضاهای شکافته و کرانه های کافته (1) و هوای به آسمان و زمین راه یافته را پدید آورد».

و شاید این کلمه این معنی را نیز برساند که خداوند آسمانها را که به هم پیوسته بود از هم شکافت،یعنی آسمانها مجموعه ای پیوسته بود،آن گاه از هیبت خدا انفجاری بزرگ در آن روی داد که خدای سبحان به گفتۀ خود از آن چنین تعبیر می کند:« ثُمَّ اسْتَویٰ إِلَی السَّمٰاءِ وَ هِیَ دُخٰانٌ فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیٰا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قٰالَتٰا أَتَیْنٰا طٰائِعِینَ -سپس به آسمان پرداخت و آن دودی بود.پس به آسمان و زمین گفت:خواه یا ناخواه بیایید.گفتند:فرمانبردار آمدیم» (2) پس آسمانها و زمین به وجود آمد.و شاید آیۀ آتی بدین امر اشاره می کند که:« أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا -آیا کافران نمی دانند که آسمانها و زمین بسته بودند،ما آنها را گشودیم؟». (3)

برخی از نظریّات علمی جدید می گوید که کائنات غباری فشرده بود،و از آنها بی نهایت خورشید به وجود آمد.

« جٰاعِلِ الْمَلاٰئِکَةِ رُسُلاً -آن که فرشتگان را رسولان گردانید.» فرشتگان:همان نیروهای عمل کننده،با شعور و فرمانبردار خدایند که برخی از آنها بر آفریدگان گماشته شده اند.پس آسمان را فرشته ایست،و خورشید را فرشته ای،و دریا را فرشته ای،و باد را فرشته ای و باران را فرشته ای،و برای انسان نیز فرشتگان نگهبان و گزارشگر باشند.

از آن جا که این سوره ما را یادآور تدبیر خدا-سبحانه و تعالی-برای

ص :20


1- 5) -شکافته.
2- 6) -فصّلت11/.
3- 7) -الانبیاء30/.

آسمانها و زمین است،مناسب است به فرشتگان گماشته بر آنها نیز اشاره شود تا پاره ای نپندارند که فرشتگان خود نیروهایی مستقلّ اند و غیر از خدا آنها را به پرستش گیرند،چنان که برخی مردم خورشید،و برخی ماه و بعضی ستارگان و...و...را می پرستند.

از کلمۀ«رسلا رسولان»در می یابیم که فرشتگان فقط حاملان فرمان به مقصدی هستند که به اذن و حول و قوۀ الهی به مرحلۀ اجرا در می آید.

کلمۀ«رسلا رسولانی»اختصاص به رسالت تشریعی ندارد که(تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و قرآن محمد)از آن جمله اند،بلکه فرشتگان نیز به اذن پروردگار خود در دیگر شؤون آفرینش در هر مورد نازل می شوند.

« أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ -فرشتگانی که بالهایی دارند،دو دو و سه سه و چهار چهار،» در حدیثی پشت در پشت از طلحه که به اسناد خود به پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-می رسد آمده است که گفت:

«فرشتگان بر سه قسمند،بخشی دارای دو بال و بخشی دارای سه بال و بخشی دارای چهار بال هستند»، (1) و برخی از فرشتگان را بالهایی بیش از این باشد:امیر المؤمنین-علیه السّلام-در وصف فرشتگان گوید:

«خدای تبارک و تعالی را فرشتگانی هستند که اگر یکی از آنها بر زمین فرود آید به سبب بزرگی آفرینش و فزونی پرهای بر زمین نگنجد،و از آن جمله فرشته ای باشد که اگر جنّ و انس مکلّف شوند او را وصف کنند به سبب دوری مفاصل او از یکدیگر و نیکویی ترکیبش وصف او نتوانند،و چگونه فرشته ای از فرشتگان او به وصف در گنجد که فاصلۀ میان سرشانه و پرّۀ گوشش هفتصد سال راه باشد و از جمله آنان فرشته ای باشد که با یکی از بالهای خود بدون استخوان پیکرش

ص :21


1- 8) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 346.

سراسر افق را فراگیرد». (1)

« یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مٰا یَشٰاءُ -هر چه خواهد در آفرینش می افزاید،» /11 این سخن را در سورۀ پیشین تأکید کردیم که هستی در حالت توسعه و گسترش دائم و پیاپی است،و این آیه می رساند که دست خدا کاملا باز است و نوآفرینی به دست اوست.

« إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -همانا خدا بر هر چیزی تواناست.» [2]

و آنچه از آفریدگان گوناگون،و صنع شگفت انگیز آنها و اندازه زینهای بزرگ آن،و تدبیر شؤون آفرینش می بینیم،ما را بدین امر رهنمون می شود که آفریننده آن توانمندی است که هیچ چیز او را ناتوان نمی سازد،و این اعتماد ما را بدو و اطمینان به تدبیر او،و آرامش در دل می افزاید که در دگرگونیهای زندگی به ما مساعدت می کند،و بدین سان در بلا نومید نمی شویم و هنگام آسایش کاملا سست و آسوده نمی گردیم و به دنیا و اسباب آن که هموار به یک حال نمی ماند پشتگرم و مطمئن نمی شویم.

« مٰا یَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاٰ مُمْسِکَ لَهٰا -رحمتی که خدا بر مردم بگشاید کس نتواند که بازش دارد.» براستی چون رحمت خدا برای تو مقدّر شود هیچ کس نمی تواند آن را از تو باز دارد.

« وَ مٰا یُمْسِکْ فَلاٰ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -و چون چیزی را دریغ دارد کس نتواند جز او که روانش دارد و اوست پیروزمند و حکیم.» پیروزمند و مسلّط است،زیرا تواناست،و حکیم است که به هر کس بخواهد می رساند و از هر کس بخواهد دریغ می دارد،هر گونه بخواهد به حکمت نه بیهوده و بی جهت.

[3]

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَیْرُ اللّٰهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ

ص :22


1- 9) -نور الثقلین،ج 4،ص 346.

-ای مردم،نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است یاد کنید.آیا جز خدا آفریننده ای دیگر هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟» اوست که ما را آفرید،و اوست که به ما روزی می دهد،و خدای سبحانه و تعالی در آیات قرآنی گوید:که او هستی را در دو روز آفرید،و ارزاق را در چهار روز مقدّر ساخت،و این رهنمون بر این امر است که آن که ما را در دو روز آفرید، دو برابر آن مدّت برای رزق و روزی بخشید،پس در این صورت بیم از توقّف رزق او برای چیست؟ آیا آفریننده جز خدا هست که به ما روزی دهد؟کیست که ثروتها را در زمین توزیع کرد؟و کیست که /11 به منطقه ای زمین کشاورزی داد،و به منطقه ای دیگر معادنی داد که از میلیونها سال پیش در دل زمین به ودیعه نهاده تا انسان امروز و فردا از آنها بهره جوید؟ اعتماد بشر به روزی پروردگار خود ضامن بستن درهایی است که شیطان از آنها وارد می شود تا او را گمراه کند و به دیدۀ او چنان نماید که دیگران بدو روزی می دهند.

شاید همین اعتماد است که او را وامی دارد در پهنه های طبیعت به جستجوی روزی پردازد و در کرانه های زمین شخم زند و اندوخته های آن را بیرون کشد،و نیروهای طبیعی را برای مصالح خود به کار گیرد و مسخّر کند،و در انتظار دیگران ننشیند که بدو روزی یا خوراک دهند.

این چنین است که اندیشۀ الهام شده از این آیه اوّلا در پاکیزه ساختن و تزکیۀ نفس سهیم است و اندیشۀ دوم در ساختن تمدن با پشتگرمی به روزی خدا،و شکافتن نیروهایی که برای انسان مهیّاست سهم دارد.

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ -خدایی جز او نیست،پس چگونه از حق منحرفتان می کنند؟» به کجا می روید؟و به جانب چه کجراهه و دروغی شیطانهای جنّ و انس

ص :23

شما را می رانند که در گوشتان می دمند که آنها روزی شما را می دهند؟ [4]

« وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ -اگر تو را تکذیب کرده اند،پیامبرانی را هم که پیش از تو بوده اند تکذیب کرده اند.» در آیات قرآنی تأکیدهایی بسیار بر این اندیشه وجود دارد:و ما از آن در می یابیم:که به راستی آراء مردم مقیاسی درست و سالم برای شناخت حق نیست،زیرا انسان-بنا به عادت-آراء دیگران را مقیاس قرار می دهد و می گوید:

ما دام که مردم می گویند:این دروغ است،پس چنین است.و از این جا است که پروردگار ما تأکید می کند:« وَ مٰا أَکْثَرُ النّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ -بیشتر مردم ایمان نمی آورند،هر چند تو به ایمانشان حریص باشی»، (1) و به واقع بیشتر مردم در برابر رسالتهای خدا مقاومت کرده اند ولی با وجود این خداوند رسالت خود را پیروز ساخته است.

« وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و همۀ کارها به خدا بازگردانده شود.» سیاق آیات این چنین تأکید می کند که همانا روزی رسان خداست،و آراء مردم مقیاس و ملاک اعتبار نیست،و کارها به این و آن،که مردم ایشان را شریک و نظیر خدا انگاشته اند،باز نمی گردد،بلکه همۀ کارها به خدا برمی گردد،و در آن جا حسابرسی عادلانه ای در جریان است که پاداش نیکوکار را دو چندان دهند و بدکار را جز به همانند عملش مجازات نکنند.

[5]

سپس خدا این حقیقت را تأکید می کند و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ -ای مردم،به راستی وعدۀ خدا حق است.» مردم از آن رو رسالت الهی را تکذیب می کنند که دنیا و چیزهایی را که دو آن است از دلخوش کننده ها و زرق و برقها می پرستند،برخی همچون طاغوتان و پادشاهان و بسیاری از مردم را دنیا مستقیما فریفته است و برخی دیگر را این

ص :24


1- 10) -یوسف103/.

شیفتگان به دنیا فریفته اند،و این گروه پیروان ساده لوح خود را بدون آن که آنها لذّتی برده یا شهوتی رانده باشند هلاک کرده اند.

پس می بینی که پادشاهان مدّعیان دین و دانش را به خدمت می گیرند تا مردم ساده لوح را بفریبند و دین و دنیاشان را از آنان بستانند،این گروه مدّعیان از نعمتهای طاغوتان و همدستانشان بهره می برند و برای ناتوانان و ضعیفان جز گمراهی و فریفتگی چیزی باقی نمی ماند.

« فَلاٰ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا وَ لاٰ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ -پس زندگی دنیا هرگز شما را نفریبد و آن شیطان فریبنده به خدا مغرورتان نگرداند.» گفته اند«الغرور»همان شیطان است.

[6]

انسان دو دشمن دارد:دشمنی درونی که همان نفس است،و دشمنی بیرونی که همان شیطان باشد.و بر انسان واجب است که موضعی روشن نسبت به شیطان اتّخاذ کند تا آوای گمراه کنندۀ او را از ندای دعوت کنندۀ به خدا بازشناسد و تمیز و تشخیص دهد،زیرا انسان در نفس خود و نیروی متضاد دارد:

عقل و هوی(خرد و آرزومندی). /11 عقل را فرشتگان پشتیبانند و هوی را شیطان،و در حدیث آمده است که بر هر کس سه و سی فرشته و هم چند آنها شیطان گماشته اند.

از مکر و نیرنگ شیطان با انسان یکی آمیختن برگها بر اوست،چندان که این را از آن بازنشناسد و تشخیص ندهد،پس می بینی که شیطان باطل را به گونۀ حق در می آورد و چنان در دلها وسوسه می کند که حق شبیه باطل می نماید.امّا اگر انسان بداند که در دل او شیطانی است که برای فریفتن او می کوشد،و آن شیطان را دشمن بدارد،عقل از هوی در نفس او متمایز می شود،و امکان می یابد که طبیعت انگیزه های نفسانی خود را بشناسد و بداند که از عقل یا از هوای اوست.

در روایتها آمده است:«بنگر کدام یک به نفس تو نزدیکتر است،آن گاه با آن مخالفت کن»،زیرا آن مراد که به نفس نزدیکتر باشد به شیطان نزدیکتر است.

« إِنَّ الشَّیْطٰانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا -همانا شیطان دشمن شماست،

ص :25

او را دشمن گیرید،» با علم به این که پاره ای اوقات او به صورت ناصحان و خیراندیشان درآید، به راستی او دشمنی است آشکار،از نود و نه در خیر بر تو وارد می شود تا تو را به در صدم(که شرّ است)بیفکند.او به راستی دشمن است و بر خود فرض و واجب ساخته که بنی آدم را گمراه کند و آنها را با خود به دوزخ برد.

صالحان بدین گونه آدمیزاده را نصیحت می کنند که از دشمن خطرناک خود،شیطان غافل نماند،و امام جعفر بن محمد صادق-علیه السّلام-هنگامی که شخصی نزد او می آید و می گوید:پدر و مادرم به فدایت مرا اندرزی گوی،بدو می گوید:

«در حالی که شیطان دشمن ماست،غفلت برای چیست؟!». (1)

در حدیث آمده است که خداوند به کلیم خود موسی بن عمران-علیه السلام-وحی فرمود و این از سفارشهای اوست که:

«تا وقتی شیطان را مرده نیافته ای از مکر او ایمن مباش». (2)

خطر این دشمن سرسخت در آن است که تا شکار خود را مستقیما به آتش دوزخ نیفکند خرسند نمی شود.

« إِنَّمٰا یَدْعُوا حِزْبَهُ -او فرمانبران و حزب خویش را فرا می خواند.» کسانی را که از او فرمان می برند.

« لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحٰابِ السَّعِیرِ -تا همه از دوزخیان باشند.» [7]

« اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ -و کافران را عذابی است سخت،» و عذاب دنیا هر چه باشد به شدّت و سختی عذاب آخرت نمی رسد،پس بر خردمند واجب است که دشواریهای دنیا را تحمّل کند تا از عذاب آخرت دور

ص :26


1- 11) -نور الثقلین،ج 4،ص 351.
2- 12) -همان مأخذ.

بماند،همچون کسی که برای گریز از آتش از راه تیغستانی می گریزد که پای او را خونین می کند.آری،این که به بهای رنجه شدن پای خود نجات یابد بسی بهتر از آن است که آتش او را فراگیرد و بسوزاند.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ -و برای کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند آمرزش و اجری بزرگ است.» چرا قرآن بر آمرزش برای کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند تأکید می کند؟ شاید برای آن که آمرزش به گناهکار تعلّق می گیرد،و آدمیزادگان-به عادت-گناه می کنند،پس چون از آمرزش الهی آگاه شوند،این امید در دلشان بارور و سرشار می شود که پروردگار به آنان می گوید:ما دام که کارهای شایسته می کنید گناهانتان را بر شما می بخشایند.

[8]

آن گاه قرآن تأکید می کند که شیطان کارهای بد را بر انسان چنان می آراید که وی آنها را نیک می پندارد.

« أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً -آیا آن که کردار بدش در نظرش آراسته شده،چنان که نیکویش پنداشت(همانند کسی است که چنین نیست؟)» شیطان آن را در نظر او می آراید،و بنا بر این وی آن را نیک می پندارد،و این از آن روست که انسان خود را دوست می دارد و نمی پسندد که دربارۀ کار او بگویند که کاری بد است،و این چنین خطاها نزد او گرد می آید و مقیاسها و ارزشهایش دگرگون می شود و پس از آن که مدّتی از آنها اجتناب می ورزید اکنون به گونه ای می شود که آنها را نیک می بیند و خوب می انگارد.

در مورد چنین شخصی گسیختن از گناهان بسیار دشوار می شود و بنا بر این خدا او را گمراه می کند.حدیث پشت در پشت از پیامبر خدا-صلی اللّٰه علیه و آله- گوید:

ص :27

«در آن حال که موسی نشسته بود،ناگهان ابلیس که کلاه رنگارنگ برکی بر سرداشت به جانب او آمد،چون به موسی نزدیک شد آن کلاه را از سر برگرفت و در برابر موسی ایستاد و بر او سلام کرد.موسی بدو گفت:تو کیستی؟ گفت:من ابلیسم،گفت:تو!خدا سرایت را نزدیک نکناد،گفت:من فقط به سبب مکانتی که تو نزد خدا داری آمدم تا تو را سلام گویم،موسی بدو گفت:این کلاه چیست؟گفت:با آن دلهای آدمیزادگان را می ربایم.آن گاه موسی بدو گفت:به من بگو کدام گناه از گناهان آدمیزاد است که تو بدان وسیله بر او چیره می شوی؟گفت:هر گاه دچار خودپرستی شود،و کردار خود را بزرگ و افزون انگارد و گناهش در نظرش خرد و ناچیز آید». (1)

« فَإِنَّ اللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ -پس خدا هر که را خواهد گمراه می کند و هر که را خواهد هدایت می کند.» پس خدا چنین انسانی را که کارهای تباه خود را خوب می انگارد و توجیه می کند،گمراه می سازد،و عقلش را از او می گیرد،و او را در تیرگیها بی بصیرتی رها می کند،و کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده باشند به سبب شکیبایی و فرمانبرداریشان هدایت می کند.

« فَلاٰ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرٰاتٍ -(پس ای پیامبر)نباید که جان تو به خاطر آنها دچار اندوه شود،» /11 وقتی آنها به تو ایمان نمی آورند و باورت ندارند.

« إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ -زیرا خدا به کارهایی که می کنند آگاه است.» /11

[سوره فاطر (35): آیات 9 تا 12]

اشاره

وَ اَللّٰهُ اَلَّذِی أَرْسَلَ اَلرِّیٰاحَ فَتُثِیرُ سَحٰاباً فَسُقْنٰاهُ إِلیٰ بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا کَذٰلِکَ اَلنُّشُورُ (9) مَنْ کٰانَ یُرِیدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ وَ اَلَّذِینَ یَمْکُرُونَ اَلسَّیِّئٰاتِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ مَکْرُ أُولٰئِکَ هُوَ یَبُورُ (10) وَ اَللّٰهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْوٰاجاً وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثیٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ وَ مٰا یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لاٰ یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیرٌ (11) وَ مٰا یَسْتَوِی اَلْبَحْرٰانِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ سٰائِغٌ شَرٰابُهُ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهٰا وَ تَرَی اَلْفُلْکَ فِیهِ مَوٰاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (12)

ص :28


1- 13) -همان مأخذ،ص 352.
معنای واژه ها

10[یبور]

:از«بار»آن گاه که تباه و فاسد شود،یعنی مکر و نیرنگشان تباه می شود و اثر نمی کند.

12[مواخر]

:جمع ماخره،کشتیهایی که امواج دریا را می شکافند و پیش می روند،و گویند«مخرت السّفینة الماء»یعنی کشتی با صدا آب را شکافت تا بگذرد و پیش رود.

ص :29

عزّت،همگی از آن خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب بیان تدبیر خدا در امور آسمانها و زمین،و جایگزین ساختن حالت آرامش و استقرار در نفوس مؤمنان بدو،روند آیات در این جا میان سنّتها و قوانین خداوند در آفرینش و سنّتهای او در زندگی بشر پیوندی برقرار می کند.

و ما را فرا می خواند تا نظری پژوهشگر به ابر بیفکنیم که بادها آن را می رانند و به سرزمینی مرده می فرستند و آن زمین را زنده می کند،سپس نظری به زندگی انسان و انگیزه ها و آرمانهایی که در دلش خلجان می کند بیندازیم.هر شخصی می خواهد که عزیز و دارای مقام و پایگاهی منیع باشد،امّا برخی راه را به خطا می روند،و نمی دانند که عزّت و تسلّط حقیقی بیگمان نزد خدای عزّ و جلّ است،و بالا رفتن و معراج به سوی او همان ایمان و کردار نیک است.این خطا انسان را به نیرنگ سازی و مکر می کشاند،و نیرنگ و مکر بد جز صاحب خود را فرا نمی گیرد، پس وی به هیچ عزّت و توانگری دست نمی یابد.

پروردگار ما،سبحانه و تعالی،ما را یادآور روزگار ناتوانی و ضعفمان می شود:کیست که ما را توانا کرد؟آیا ما نطفه ای از منی نبودیم؟ /11 کیست که ما را بدین تناسب اندام و اعتدال درآورد؟ براستی پروردگاری که از نطفه ای ناچیز انسانی متناسب اندام برآورد، هموست که به هر کس بخواهد عزّت می دهد و هر کس را بخواهد خوار و ذلیل می کند.گفتگو از عزّت و چیرگی به گفتگو دربارۀ دو دریا می پیوندد که یکی شیرین و گواراست و آن دیگری شور و تلخ،و با آن که آن دو(از لحاظ کیفیّت)با یکدیگر

ص :30

برابر نیستند،خداوند از هر دو دریا بندگان خود را روزی می دهد،چنان که از آنها گوشت تازه(ماهی آب شیرین و ماهی آب شور)بیرون می آورند و نیز به وسیلۀ کشتیها از آنها برای حمل و نقل بهره می برند.

مجموع این سخن را خدای سبحان به موضوع شب و روز مربوط می سازد:

کیست که روز را وارد شب و شب را داخل روز می کند؟آیا او خدا نیست؟پس چرا ما عزّت را از دیگری جز او می جوییم؟

شرح آیات:

[9]

مؤمن به راستی زندگی را مدرسه ای می سازد،و با بصیرت و دیدۀ حق بین خود به اطراف و زوایای آن نظر می افکند تا هشیاری و هدایتش بیفزاید،و از بزرگترین و دل انگیزترین جلوه نماییهای زندگی لحظۀ شکفتن آن است،آن گاه که خدا به بادها فرمان می دهد ابرهای سنگین و پربار برکات را به زمینهای مرده ببرند، بدان جا که سکون همه چیز را در برگرفته است،و پروردگار بدان ابرها آن زمین را زنده می کند.

« وَ اللّٰهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیٰاحَ فَتُثِیرُ سَحٰاباً -خداست که بادها را فرستاد تا ابر را برانگیزند.» بادها ابر را برمی انگیزند،هم چنان که کشاورز زمین را برای کشاورزی برمی انگیزد(و آماده می سازد)،پس بادها ابر را هر گونه خدا بخواهد،می رانند و می فرستند.

« فَسُقْنٰاهُ إِلیٰ بَلَدٍ مَیِّتٍ -پس ما آن را به سرزمینی مرده می رانیم.» کلمۀ«می رانیم»دلالت بر آن دارد که پروردگار ماست که تدبیر باران می کند و آن را به سرزمینی مرده می فرستد و آن سرزمین را زنده می کند،و آبیاری باران بی نظم نیست بلکه تابع کردار آدمیزاد است.پس باران یک سال در یک سرزمینی کمتر از باران سالی دیگر نیست،ولی کردار بشر است که آن را می افزاید یا به کلّی می کاهد، /11 و بادها جز وسیله ای نیستند زیر خدا کارها را به وسیلۀ اسباب

ص :31

آنها می گذراند.

« فَأَحْیَیْنٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا -پس زمین مرده را به آن زنده می کنیم،» بیا،به سوی زمینی مرده که ببینی مردم از گرسنگی به خاک هلاک افتاده و جانداران زار و نزار شده اند و پهنۀ زمین از تشنگی به شکایت می نالد،و چون پروردگار بر آن آبی فرو بارد به جنبش درآید و زندگی به آدمی روی آورد و جانداران جانی تازه گیرند،این نموداری از مظاهر شکفتن زندگی است.

« کَذٰلِکَ النُّشُورُ -رستاخیز قیامت نیز چنین است.» [10]

همان گونه که پروردگار زمین را به وسیلۀ باران زنده می کند،و همان سان که مردگان را هر گونه بخواهد به روز رستاخیز برمی انگیزد،همین طور پروردگار ما جامعۀ عقب نگاهداشته ای را که سکون گورستان بر آن احاطه یافته است به عزّت و چیرگی خود زنده می کند،پس اگر مجتمعی استقلال و پیشرفت و عزّت و در نتیجه زندگی بخواهد بر عهدۀ آن مجتمع است که با کردار نیک و سخن پاکیزه و خوش به جانب خداوند عروج کند و خود را فرا برد.

این قدرت خداست که این سرزمینی را که همه چیز در آن مرده است به جنبش و زندگی باز می آورد،پس چگونه رستاخیز و قیامت را انکار می کنند؟آیا باور ندارند که پروردگار ما قادر باشد نظر چنین بارانی را بر گورهای آنان ببارد،و زندگی در آن گورها ببالد،همان گونه که کشتزار می روید و می بالد،و مردم از گورهای خود بیرون آیند،همان سان که گیاهان سر از خاک برمی آورند؟برخی روایات بر این اندیشه دلالت دارد که خداوند چهل صبحگاه از آسمان باران می فرستد و جسمها می رویند،و زمین مانند زهدان مادر می شود.

« مَنْ کٰانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً -هر که خواهان عزّت است بداند که عزّت،همگی از آن خداست.» نه نزد شریکانی(که برای او تراشیده اند)،مگر نه این که(هر کس به غیر خدا عزّت جوید ذلیل و خوار شود)؟

ص :32

« إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ -سخن خوش و پاک به سوی او بالا می رود و کردار نیک است که آن را بالا می برد،» /11 سخن خوش و پاک همان عقیدۀ شایسته و درست است،زیرا کلمه در قرآن بر لفظ دلالت ندارد بلکه بر معنایی فراتر از آن دلالت می کند،چنان که پروردگار سبحان ما(بدین مفهوم)گوید:« مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ -کلمۀ طیّبه به درختی پاک می ماند که ریشه اش در زمین استوار است و شاخه هایش در آسمان». (1) این آیه را به رهبری مکتبی تفسیر کرده اند،و شک نیست که قلّه و اوج عقیدۀ شایسته و مظهر راستین بودن انسان در ایمان خود همان تسلیم به رهبری الهی(ولایت)است و کلمۀ پاکیزه به جانب پروردگار فرا می رود و صاحب خود را از لحاظ معنوی با خود به بالا می کشاند.آیا ایمان سنگین ترین چیزی نیست که در ترازوی بنده وجود دارد؟و خدا را به چیزی همتای توحید بندگی نکنند؟ شک نیست که سخن خوش و پاک-همانند درخت پاک-شاخه هایش در هر افقی پراکنده می شود،و تسامح و دوستی و ترک تعصّبها و افکار یأس آمیز و منفی همه از عقیدۀ درست حاصل می شود،و این همه بنده را بخوبی به پروردگارش نزدیک می کند.

هم چنان که کردار نیک به سوی خدا فرا می رود و صاحب خود را بالا می برد و به خدا نزدیک می سازد،سخن پاکیزه و کردار نیک جامعه را نیز به عزّت الهی می پیوندد.

برای کردار نیک دو تفسیر یاد شده است:

تفسیر نخست:این که کردار نیک سخن پاکیزه ای را فرا می برد، (2) پس عقیدۀ نیکوکردار نیک را بالا می برد زیرا از نیکوکار بی ایمان کرداری پذیرفته

ص :33


1- 14) -مأخوذ از آیه 24،سوره ابراهیم ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ... -م.
2- 15) -التفسیر الکبیر،امام فخر رازی،ج 26،ص 8.

نمی شود« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ -خدا از پرهیزگاران می پذیرد». (1)

تفسیر دوم:این که عقیدۀ راستین و سخن پاکیزه را کردار نیک بالا می برد، پس کردار نیک به منزلۀ بالهای پرنده است.

این حقیقت در زندگی اجتماعی بدین سان جلوه گر می شود که سخن پاکیزه و کردار نیک /11 همواره اجتماع را بدان جا که عزّت الهی وجود دارد فرا می برند.امّا این امر چگونه صورت می پذیرد؟ همان گونه که قایق با جریان آب حرکت می کند،زندگی نیز با قوانین و سنّتهایی که حاکم بر آن است حرکت می کند،پس زندگی هر کسی را که با این سنّتها همراه و هماهنگ باشد به بالا می برد،و هر کس با آنها مخالفت ورزد کوشش بی حاصل و ناکام و طرحهایش نقش بر آب می شود.

رشک و کین و تهمت و دشمنی پیوندهای اجتماع را از هم می گسلد،در حالی که خداوند زندگی را بر پایۀ وحدت نهاده است نه پراکندگی،پس جریان زندگی در جهت گردهم آمدن و پیوستن حرکت می کند،آیا آن چنان حرکت قهقرایی به سوی خدای سبحان فرا می رود؟هرگز بلکه آنچه به سوی خدا بالا می رود دوستی و همکاری و از خود گذشتگی است.

براستی که هستی بر پایۀ سازندگی قرار دارد نه ویرانی و نابودی،و کسی که سازنده است بر کسی که ویرانگر باشد تقدّم دارد زیرا سنّتهای الهی سازندگان را تأیید می کند،و آنان که بد اندیشی می کنند و برای بدیها مکر می ورزند،و معتقدند که می توانند بدین وسیله پیشرفت کنند در اشتباهند،این گروه نه تنها به سوی خدا فرا نمی روند و چیزی از عزّت او را بهره نمی برند،بلکه عذابی سخت نیز دارند.

« وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئٰاتِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ -و برای آنان که از روی مکر به تبهکاری می پردازند عذابی است سخت،» مکر همان حیله است،و کسی که بر اساس حیله زندگی کند رستگار

ص :34


1- 16) -المائدة27/.

نمی شود.

« وَ مَکْرُ أُولٰئِکَ هُوَ یَبُورُ -و مکر آنان از میان برود.» کردار نیک تو را پروردگار فرا می برد،و مکر آنان را فرود می آورد و«یبور» یعنی تباه می کند.بسیاری از کسان مردم را چپاول می کنند،مانند قاچاقچیان و نیرنگبازان،گاه می بینیم که یک بار سودی خیالی می برند ولی سرانجام زیان می بینند.

و عزّت یعنی این که راه درست و استوار را بیابی،و در آن راهسپار شوی، در آن هنگام می بینی که تمام قوانین و سنّتهای زندگی به تو خدمت می کنند.

[11]

سیاق آیات شمول و فراگیری تدبیر خدا را در شؤون انسان تأکید می کند و روشن می سازد که چگونه دگرگونیهای زندگی بشر به دست تقدیر خدای سبحان جریان می یابد،نخست او ما را از خاک آفریده و سپس نطفه و سپس برای ما همسرانی آفریده است و فرزندانی را نصیب ما کرده که ما خود جنس جنین و مقدّرات او را نمی دانیم.

« وَ اللّٰهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْوٰاجاً -خدا شما را از خاک و سپس از نطفه بیافرید.آن گاه جفتهای یکدیگرتان قرار داد،» تا با یکدیگر انس و الفت پیدا کند.

« وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثیٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ -هیچ زنی باردار نمی شود و نمی زاید مگر به علم او،» زیرا تو در خصوص جنس جنین هیچ اندیشه ای نداری،ولی خدا می داند که هر زنی چه چیزی را باردار شده،آیا نر است یا ماده،هم چنان می داند که سرنوشت او چه خواهد شد.

« وَ مٰا یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لاٰ یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ -و عمر هیچ سالمندی به درازا نکشد و از عمر کسی کاسته نگردد،جز آن که همه در کتابی نوشته شده است،» عمر این نوزاد چه قدر خواهد بود،و آیا عمری دراز خواهد داشت؟یا اجل

ص :35

در اوان کودکی یا در عنفوان جوانی او را در خواهد ربود؟تمام این پرسشها در کتابی که نزد خداست موجود است«و پروردگار من نه خطا می کند و نه فراموش». (1)

« إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ -و این کارها بر خدا آسان است.» این کارها آن گونه که نزد تو دشوار است نزد خدا دشوار نیست.

[12]

« وَ مٰا یَسْتَوِی الْبَحْرٰانِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ سٰائِغٌ شَرٰابُهُ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ -این دو دریا یکسان نیستند:یکی آبش شیرین و گواراست و یکی شور و تلخ،» شیرین و تلخ تأکید شدّت گوارایی و شدّت شوری است.

« وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهٰا -از هر دو گوشت تازه می خورید،و از آنها زیورهایی برای آرایش پیکر خویش بیرون می کشید،» /11 از آب شیرین و شور گوشت(ماهی و انواع آبزیان)می خورید و زیور (مروارید و مرجان و صدف)بیرون می آورید.دیر زمانی مفسّران در حیرت بودند که چگونه از آب شیرین گوارا زیور بیرون می آید؟تا آن که دانش به میان آمد و امکان پرورش مروارید را در رودها و آب شیرین ثابت کرد.

« وَ تَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوٰاخِرَ -و می بینی کشتیها را که آب را می شکافند.» در همۀ آبها،از شیرین و شور،برای دو امر:

نخست:

« لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ -تا شما از فضل خدا روزی طلبید،» زیرا کشتی بهترین وسیلۀ حمل و نقل کالا میان ملتهاست.

دوم:

« وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -و باشد که سپاس گزارید،» چون نعمتها وسیله ای است برای کمال معنوی که سپاسگزاری از خداوند نمایانگر آن می باشد.

ص :36


1- 17) -تعبیری است قرآنی لاٰ یَضِلُّ رَبِّی وَ لاٰ یَنْسیٰ طه52/.

[سوره فاطر (35): آیات 13 تا 23]

اشاره

یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ لَهُ اَلْمُلْکُ وَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مٰا یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ (13) إِنْ تَدْعُوهُمْ لاٰ یَسْمَعُوا دُعٰاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اِسْتَجٰابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لاٰ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ (14) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (15) إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (16) وَ مٰا ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ بِعَزِیزٍ (17) وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلیٰ حِمْلِهٰا لاٰ یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ إِنَّمٰا تُنْذِرُ اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ مَنْ تَزَکّٰی فَإِنَّمٰا یَتَزَکّٰی لِنَفْسِهِ وَ إِلَی اَللّٰهِ اَلْمَصِیرُ (18) وَ مٰا یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ (19) وَ لاَ اَلظُّلُمٰاتُ وَ لاَ اَلنُّورُ (20) وَ لاَ اَلظِّلُّ وَ لاَ اَلْحَرُورُ (21) وَ مٰا یَسْتَوِی اَلْأَحْیٰاءُ وَ لاَ اَلْأَمْوٰاتُ إِنَّ اَللّٰهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشٰاءُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ (22) إِنْ أَنْتَ إِلاّٰ نَذِیرٌ (23)

معنای واژه ها

13[قطمیر]

:پوستۀ نازک هستۀ خرما،یعنی پرده ای که روی هسته را گرفته است.

ص :37

شما همه به خدا نیازمندید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

انسان به برخی نخهای واهی(تار عنکبوتی)چنگ در می زند،و آن ریسمان محکمی را که ناگزیر باید بدان دست در زند رها می کند.آیات قرآن به ما یادآوری می کند که مدبّر آسمانها و زمین همانا خداوند است،پس اوست که از شب می کاهد و به روز می افزاید و از روز می کاهد و به شب می افزاید،و خورشید و ماه را رام کرده است،و به راستی ملک و دارندگی از آن اوست،پس چرا ما او را نخوانیم،در حالی که کسانی که آنها را شریکان(خدا)می خوانند حتی به اندازۀ پوستۀ نازک رویۀ هستۀ خرما چیزی ندارند.

به طبع به هنگام سختی،آن جا که بشر ناتوانی حقیقی خود را احساس می کند،این شریکان ساختگی ذرّه ای نمی ارزند و ندای کسی را نمی شنوند،و اگر هم بشنوند پاسخی نمی دهند.

امّا روز قیامت اینان شفاعت کسی را نمی کنند،زیرا منکر آنند که مشرکان آنان را شریک خدا پنداشته بودند.

آن گاه پروردگار ما این حقیقت را تأکید می کند و می گوید:« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَی اللّٰهِ وَ اللّٰهُ هُوَ /11 الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ -ای مردم همۀ شما به خدا نیازمندید و خداست که بی نیاز ستودنی است»، (1) زیرا می تواند در مدّتی کمتر از چشم برهم زدنی همۀ شما را نابود کند و به جای شما مجموعۀ بشری تازه ای

ص :38


1- 18) -همین سورۀ فاطر15/.

به وجود آورد.آیا هیچ نیازمندیی بزرگتر از این نیازمندی وجود دارد؟انسان در هستی خود و در ارائه بقای خویش به پروردگار خود نیازمند است،و آیا توانگری و بی نیازییی بزرگتر از بی نیازی پروردگار وجود دارد،که اگر بخواهد شما را از میان می برد و مردمی تازه می آورد؟و این کار بر او بسیار سبک و آسان است.

سپس سیاق آیات از مسئولیّت انسان نسبت به تمام کارهای خود در برابر پروردگارش سخن می گوید و این که نزد خدا نیکوکار و کافر یکسان نیستند، هم چنان که نابینا و بینا،و تاریکی و روشنایی،و سایه و گرمای آفتاب و زندگان و مردگان یکسان نیستند.

پس برای گریختن از مسئولیّت روا نیست که به شریکان ساختگی(برای خدا)اعتماد کرد،زیرا امکان افکندن مسئولیت بر عهدۀ دیگران وجود ندارد.

و همانا پیامبر برای بیم دادن آمده است(چه تبهکاریها و بدیها مجازاتی به دنبال دارد)و در نتیجه او متحمّل هیچ یک از عواقب و پیامدهای اعمال امّت خود نیست.

شرح آیات:

[13]

« یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ یُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ -شب را داخل روز می کند و روز را وارد شب می سازد.» شب و روز به سبب حرکت خورشید،به صورتی پیگیر از پس یکدیگر می رسند و درهم وارد می شوند.

یکی از مفسّران گوید:کلمۀ«یولج»دلالت بر استمرار دارد زیرا «ایلاج»و ورود در هر لحظه صورت می گیرد،چنان که در این ساعت در یکی از شهرها شب حکمفرماست،و پس از دو دقیقه شب به شهری دیگری در می آید،و در برابر همان هنگام روز در شهری دیگر فرا می رسد و /11 در شهر سوم ظهر است.

تفسیری دیگر این است که شب و روز در فصلهای سال پاره ای از یکدیگر را می گیرند،پس یک بار شب درازتر است و یک بار روز.

ص :39

« وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی -و آفتاب و ماه را رام کرد.هر یک تا زمانی معیّن در حرکت اند،» خورشید و ماه می گردند،ولی نه تا بی نهایت،و آن که گوید خورشید و ماه ابدی و جاودانه اند دروغ گوید،هرگز چنین نیست.مثلا این خورشید ما اکنون دوران پیری را می گذراند،و آنچه در جهان هستی وجود دارد بر این پایان دلالت می کند.این انفجارهای عظیم که در خورشید روی می دهد گواه کاهش دائم آن است،و انفجارهایی که گاه گاه دربارۀ بعضی خورشیدهای(کهکشان خود یا کهکشانهای دیگر)می شنویم برای ما مؤکّد می سازد که خورشید ما را نیز ناگزیر پایانی است.

« ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ -این است خدا پروردگار شما.» کیست که شب را در روز و روز را در شب وارد می کند؟و کیست که خورشید و ماه را رام ساخته است که هر یک تا زمانی معیّن و مهلتی معلوم جریان دارند؟بیگمان او خداوند پروردگار شماست و هموست که به حقّ مالک و دارندۀ همه چیز است.

« وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مٰا یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ -چیزهایی را که سوای او به خدایی می خوانید مالک پوستۀ هستۀ میان خرمایی هم نیستند.» قطمیر پوستۀ نازک روی هستۀ خرماست،و کسان و چیزهایی که سوای پروردگار به خدایی خوانده می شوند حتی به اندازه آن پوستۀ نازک نیز مالکیّتی ندارند.

[14]

« إِنْ تَدْعُوهُمْ لاٰ یَسْمَعُوا دُعٰاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجٰابُوا لَکُمْ - اگر آنها را بخوانید صدایتان را نمی شنوند و اگر بشنوند،پاسختان نگویند،» پس چگونه سخن در گوشی یا پنهانی شما را بشنوند،یا هنگامی که در ظلمات آنها را فرا می خوانید،صدایتان به آنها برسد،و به فرض که صدایتان را بشنوند،پاسخی به شما نمی دهند،زیرا آنها خود اراده و اختیاری ندارند و نمی توانند زیانی را از خود دور سازند،پس چگونه می توانند سودی را برای شما جلب کنند؟

ص :40

« /11 وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ -و در روز قیامت شرک آوردنتان را انکار کنند.» فرشتگان و پیامبرانی همچون عیسی و اولیاء صالح همه شرک آوردن شما را ناستوده و زشت می شمارند و از شما و عبادتی که نسبت به ایشان معمول داشته اید بیزاری و دوری می جویند،هم چنان که نظایر و همانندانتان نیز شما و شرکتان را تکفیر می کنند و زشت و ناروا می شمرند.

« وَ لاٰ یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ -و کس همانند(خدای)آگاه خبر دارت نکند.» خبیر کسی است که از چیزی خبر می دهد،و ابعاد آن را می شناسد،و چه کسی آگاهتر از پروردگار که خود آفریننده است و علم او بر همه چیز احاطه دارد؟ [15]

احساس بی نیازی که قرآن آن را استغنا نامیده است،و همان است که صاحب خود را به خودپرستی و سرکشی فرا می خواند،به راستی بیماری خطرناکی است،زیرا انسان را در وضعی قرار می دهد که در حالت وهم و پندار به سر می برد و با حقایق همزیستی ندارد،از این رو پروردگار ناتوانی و عجزی را که بر ما احاطه دارد به ما یادآور می شود.

« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَی اللّٰهِ -ای مردم همۀ شما به خدا نیازمندید.» چه کس از ما نیازمندتر،که پروردگار ما را در محور عجز و ناتوانی و مسکنت قرار داده،زیرا هر چه داریم از ذات سبحان او داریم.امام حسین(علیه السلام)در تضرّع خود مخصوص به روز عرفه گوید:

«الهی!من در توانگری خویش نیازمند و فقیرم،پس چگونه در نیازمندی و فقر خویش نیازمند نباشم».

« وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ -و خداست که بی نیاز ستودنی است.» توانگری عادتا همراه با پستی و لئیمی است،امّا خداوند توانگری است ستوده،پس او توانگر است و از توانگری خود به دیگران می بخشد،و توانگری است

ص :41

که بر دیگران بخل نمی ورزد،بلکه« لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزٰائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنْفٰاقِ -اگر شما مالک همۀ خزاین پروردگار من بودید،از بیم درویشی امساک پیشه می کردید» (1) ،و او ستوده ای است که او را بر توانگریش می ستایند.

[16]

از نشانه های نیازمندی ما افراد بشر قدرت خداست که بر ما تسلّط و احاطه دارد و هر گاه بخواهد ما را نابود می کند و کسانی دیگر را به جای ما می آورد.

« إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ -اگر بخواهد شما را از میان می برد و آفریدگانی تازه می آورد.» [17]

می تواند همۀ شما را از میان ببرد،و با دیگران عوض کند،آنها را به آسانی می آفریند،زیرا او در آفرینش خود به چاره گری نمی پردازد و به دشواری نمی افتد،تنها چون چیزی را اراده کند بدان می گوید:باش و می شود.

در حدیث از امام صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:

«خداوند مشیّت را پیش از چیزها آفرید،سپس چیزها را بدان مشیّت بیافرید»، (2) پس هنگامی که چیزی را بخواهد آن چیز به وجود می آید،و در حدیث مأثور آمده است:«(تحقّق)فرمان او در میان کاف و نون است». (3)

« وَ مٰا ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ بِعَزِیزٍ -و این کار بر خدا دشوار نیست.» فرض کنیم که مشیّت مطلق خدای سبحانه و تعالی-که هیچ چیزی آن را محدود نمی سازد-اقتضا کند که وجود تمام هستی پایان یابد.آیا کسی در این باره از او پرسشی می کند؟هرگز.

خدا نور هستی را لحظه به لحظه از سرچشمۀ رحمت خود می پراکند،پس

ص :42


1- 19) -الاسراء100/.
2- 20) -توحید صدوق،ص 339.
3- 21) -یعنی بین حرف اوّل و آخر کلمۀ کن،به معنی«شو».به تعبیر دیگر هنوز کلمۀ«شو»تمام نشده امر او تحقّق می یابد-م.)

اگر این پرتوفشانی یک لحظه متوقّف شود همه چیز متوقّف می شود و باز می ایستد، بنا بر این آیا ما توانگریم یا پروردگار ستودۀ ما؟! از این حقایق چه الهام می گیریم،و این حقایق چگونه باید بر ما و رفتارمان انعکاس یابد؟ /11 پاسخ:

1-از آن جا که خداوند بی نیاز ستوده است نعمت و فیض خود را بر آفریدگان می پراکند،مگر آن که نافرمانی کنند و خود با سرکشی و ستم وضع خویش را دگرگون سازند،آن جاست که ستمکاران به جزائی مناسب رفتار خود می رسند و هیچ کس سنگینی بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد،پس در دادگاه عدل الهی افکندن مسئولیت بر گردن دیگران سودی ندارد.

2-بیگمان خداوند به هر کسی که کارهای نیک کند پاداش می دهد، پس بنا بر این آن کس هر کار نیکی بکند برای خود می کند.

[18]

« وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ -هیچ کس بار گناه دیگری را بر دوش نکشد،» وزر:بار سنگین است،و وازره:نفس بشری است که بار را می برد.

و معنی این آیه این است که هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمی کشد.

چرا؟ زیرا هر کسی بار و محمولۀ خود را دارد،و بنا بر این نمی تواند بار دیگری را نیز بر دوش کشد.

« وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلیٰ حِمْلِهٰا لاٰ یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ -و اگر گرانباری کسی را به حمل کردن بار خود فراخواند،هر چند خویشاوند او باشد، از حمل آن سرباز زند،» خداوند از زبان کافران گوید:« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنٰا وَ لْنَحْمِلْ خَطٰایٰاکُمْ وَ مٰا هُمْ بِحٰامِلِینَ مِنْ خَطٰایٰاهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ -کافران به مؤمنان گفتند:به راه ما بیایید،بار گناهتان بر گردن ما.حال

ص :43

آن که اینان بار گناه کسی را بر گردن نخواهند گرفت و دروغ می گویند». (1)

به راستی اگر تو دیگری را بخوانی که بار مسئولیت تو را حمل کند،ذرّه ای از آن را حمل نخواهد کرد،زیرا هر کسی به دنیا می آید و به اندازه ای که او را کفایت می کند مسئولیّت دارد،و واجب است که در برابر فشارها و خواهشهای نفسانی مقاومت و مبارزه کند.

تو خود مسئول عمر و جوانی و بیداری و خواب،و کوشش و افسردگی،و ایمان و کفر خویشتنی.پس بر ما واجب است که برکشیدن بار مسئولیتهای خود با نیرومندی عزم جزم کنیم تا به یقین دست یابیم.

اما چگونه این حقیقت بزرگ را درمی یابیم؟ بدین سان:

1-از پروردگار خود،نادیده و در غیب بیم و پروا داریم.

« إِنَّمٰا تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ -تو فقط کسانی را بیم می دهی که(خود)از پروردگارشان نادیده پروا دارند،» زیرا تا وقتی ما به عالم غیب ایمان نیاوریم حقایق را در نمی یابیم و فهم نمی کنیم.

2-نماز می گزاریم.

« وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ -و نماز می گزارند.» 3-خویشتن خود را تزکیه و پاک می سازیم.

« وَ مَنْ تَزَکّٰی فَإِنَّمٰا یَتَزَکّٰی لِنَفْسِهِ وَ إِلَی اللّٰهِ الْمَصِیرُ -و هر که پاک شود برای خود پاک شده و سرانجام همه به سوی خداست.» پس اگر به غیب ایمان آوری،و نماز بگزاری و خویشتن را به پرورش الهی پرورش دهی،تو خود استفاده کرده و سود برده ای.

[19-22]

در دنیا مردم را به یک چشم و یکسان می بینیم،آن که پاک و

ص :44


1- 22) -العنکبوت12/.

تزکیه شده و آن که نشده،آن که شب بیدار مانده یا شب خفته،تو همه را یکسان می بینی،امّا نزد پروردگارشان تفاوت دارند.

قرآن این حقیقت را در بسیاری از آیات خود تأکید می کند،آن کسی که خداوند توشۀ بصیرت و بینش بدو داده و بر اثر هدایت پروردگار حقایق را می بیند با آن کس که آنها را نمی بیند و بینش خود را به خاطر هوایش رها کرده و هدایت الهی را به گمراهی ابلیس وانهاده،تفاوت دارد.

« وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ -نابینا و بینا برابر نیستند.» پس کسی که از نور عقل خود بهره می گیرد در پرتو وحی زندگی می کند، مگر نه آن که شرط دیدن وجود چشم در انسان و وجود نور در طبیعت است؟ همچنین است مؤمنی که از نور عقل توشه برگرفته و در جهان نور،نور رسالت الهی، زندگی می کند.در حالی که دیگری را ظلمات جاهلیّت تلف می سازد.

« وَ لاَ الظُّلُمٰاتُ وَ لاَ النُّورُ -و نه تاریکی و روشنی(برابر باشد).» کسی که در نور با بینایی زندگی می کند،اطمینان نفس دارد،و خدا او را از حوادث و مصیبتها نگاه می دارد،و او در سایۀ خدا به سلامت متنعّم می شود،در حالی که دیگری را حرور که همان گرمای سخت باشد می سوزاند.

« وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ -و نه سایه و گرمای سخت آفتاب.» مؤمن زنده است زیرا از آژیرها و اعلام خطرها استفاده می کند و از خطرگاهها می پرهیزد،در حالی که کافر مرده است و با محیط خود سازگاری و هماهنگی نمی کند.

« وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَحْیٰاءُ وَ لاَ الْأَمْوٰاتُ إِنَّ اللّٰهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشٰاءُ -و زندگان و مردگان برابر نیستند.خدا هر که را خواهد می شنواند.» دل زنده سخن خدا را می شنود.

« وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ -و تو(ای پیامبر)نمی توانی سخن خود را به مردگانی که در گور خفته اند بشنوانی.» اما دل مرده ای که گناهان بر او انبوه شده،و در گور گناهان پنهان گشته

ص :45

است،تو نمی توانی به چنان دلی سخنی بشنوانی.

[23]

« إِنْ أَنْتَ إِلاّٰ نَذِیرٌ -تو(ای پیامبر)جز بیم دهنده ای نیستی،» زیرا هدف رسالت بیش از بیم دادن و اعلام خطر نیست،امّا این که تو(ای آدمی)این اعلام خطر را بشنوی یا نشنوی، /11 این مسئولیّت خود تو و بر عهدۀ شخص توست.

انتظار نداشته باش که کسی تو را مجبور به ایمان کند،بلکه این تو خود هستی که باید به سوی آن هدایت و رهنمود بدوی و بکوشی.

[سوره فاطر (35): آیات 24 تا 32]

اشاره

إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِیهٰا نَذِیرٌ (24) وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْکِتٰابِ اَلْمُنِیرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ (26) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ ثَمَرٰاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهٰا وَ مِنَ اَلْجِبٰالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهٰا وَ غَرٰابِیبُ سُودٌ (27) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ اَلدَّوَابِّ وَ اَلْأَنْعٰامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ کَذٰلِکَ إِنَّمٰا یَخْشَی اَللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْعُلَمٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ (28) إِنَّ اَلَّذِینَ یَتْلُونَ کِتٰابَ اَللّٰهِ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً یَرْجُونَ تِجٰارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ (30) وَ اَلَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ مِنَ اَلْکِتٰابِ هُوَ اَلْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِعِبٰادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ (31) ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَیْرٰاتِ بِإِذْنِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْکَبِیرُ (32)

ص :46

معنای واژه ها

27[جدد بیض و حمر]

:مفردش جدة،و مراد از آن راهها و جادّه هاست.

[و غرابیب سود]

:غربیب سیاهی بسیار باشد.و غراب (زاغ سیاه)را به سبب سیاهی بسیارش غراب خوانده اند.

هر آینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او می ترسند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

فرستادن پیامبران،و تکذیب کافران نسبت به ایشان،و فرود آمدن عذاب بر کافران به سبب این تکذیب از سنّتهای خداوند در خصوص آفریدگان است،و با وجود این که این سنّتها بمانند دیگر قوانین و سنّتها و نظامها روشن نیست امّا از لحاظ تکرار خود بر همان سبک و سیاق تفاوتی ندارد.برخی از سنّتها روزانه روی می دهد و پاره ای از آنها مثلا قرنی یک بار صورت می پذیرد و بعضی هنگام بروز حوادثی معیّن واقع می شود.

ص :47

رسالت از این نوع سنّتهاست،زیرا خداوند در میان فترتی تا فاصله ای دیگر بر حسب نیازمندی بشر پیامبری را می فرستد.

با این سنّت،حقیقتی تاریخی تکرار می شود که تقریبا خود سنّت و قاعده ای است.بدین معنی که رسالت جدید با مشکلاتی نفسانی و اجتماعی از سوی قومی که پیامبر به میان آنان فرستاده شده روبرو می شود و می بینی که بی درنگ این رسالت را رد می کنند.

امّا سنّت دیگر این است که خداوند انتقام رسالت خود را از کسانی که با آن مخالفت ورزیده اند می گیرد،و عذابی بر سر آنها می فرستد که آنها را به کلّی نیست و نابود می کند.

این اندیشه ای است که آیات این درس پیرامون آن دور می زند،امّا اندیشۀ دوم در این آیات این است که دانش حقیقی ما را به ایمان واقعی فرامی خواند.

شرح آیات:

[24]

غرابتی ندارد که خداوند پیامبری به حق بفرستد،زیرا خداوند پایۀ هستی و وجود را بر اساس حق نهاده است،پس سنّتها و نظامهای طبیعی حق است،و حالات تغییر یابنده ای که تابع این نظامهاست نیز حق است،و شهوتها و خرد انسان نیز حق است،و خداوند پیامبر خود را به حق فرستاده تا حق را آشکار سازد و مردم به سوی آن رهنمون شوند،پس رسالت امری است که با انسان و طبیعت هماهنگی دارد و بر همان راه و روش جریان می یابد.

« إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِیهٰا نَذِیرٌ -ما تو را به حق به رسالت فرستادیم تا مژده دهی و بیم دهی و هیچ امّتی نیست مگر آن که به میان ایشان بیم دهنده ای بوده است.» این سنّت است،زیرا خدا هیچ امّتی را وانهاده که برای آنها از میان خودشان بیم دهنده ای نفرستاده باشد.

[25]

و از حقایقی که تقریبا به صورت سنّت درآمده است،تکذیب امّتها

ص :48

نسبت به پیامبران خویش است.

« وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ -اگر تو را تکذیب می کنند،کسانی هم که پیش از اینان بوده اند پیامبرانشان را که با شواهد و دلایل روشنگر به میانشان آمده بودند،تکذیب کرده اند.» و بیّنات همان شواهد و حجتهایی است که از شدّت وضوح و روشنی شکّی در آنها نیست.

« وَ بِالزُّبُرِ -و با کتابهای زبور.» که همان کتابهایی است که بر پیامبران فرستاده شده و محتوی بر محتوی بر مجموعه معارف الهی،هدایت و دلایل آشکار و روشنگریهاست.

« وَ بِالْکِتٰابِ الْمُنِیرِ -و کتاب روشنی بخش.» یعنی بصیرتها و بینشهای روشن.و شاید فرق آن با«زبر-زبورها»این باشد که«کتاب المنیر»به خصوص بیّنات محکمات کتابهای(آسمانی) است،در حالی که«زبر»همان متشابهات و مجملات است.

با آن که پیامبران با این رسالتها و پیام گزاریهای سه گانه آمده اند،امتها ایشان را تکذیب کرده و دروغگو شمرده اند.

بنا بر این ای مبلّغان رسالتهای خداوند!از تکذیب مردم پروا نکنید،زیرا تکذیب آنها عادتی است که پیش از آن که شما رسالت خود را بیاورید نیز جریان داشته،و باید بدانید که آنچه بر شما می گذرد این است که قوم شما همان گونه که رسولان پیشین را تکذیب کرده اند شما را نیز تکذیب کنند،اما خداوند خواه و ناخواه این رسالت را بر آنها آشکار و مسلّط خواهد کرد.

[26]

« ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ -سپس آنهایی را که کفر می ورزیدند فرو گرفتم.عقوبت من چگونه بود؟» و این نیز سنّتی است.

عقوبت خدا نسبت به آنها:یعنی عذابی سخت که آنها را بدان عذاب

ص :49

ریشه کن می کند.آیا از تاریخ خود عبرت نمی گیرند،و شدّت عذاب خدا را نسبت به روش تکذیبی که در پیش گرفته اند نمی دانند؟ [27]

از بارزترین چیزهایی که خرد آدمی را برمی انگیزد،و او را بر آن می دارد که به ژرفای حقایق فرو رود،تفاوتها و جریانهایی است که در طبیعت بروز می کند و آگاهی ما را نسبت به تدبیر خداوند،و قرار داشتن او بر عرش قدرت می افزاید،زیرا ادارۀ امور گوناگون که هر یک از آنها به انجام وظیفه ای معیّن می پردازند و هماهنگی میان آنها و دیگر امور،بزرگترین گواه خبرگی و قدرتمندی است.

به نظر می رسد سیاق آیات در این جا ما را بدین جریانها و تفاوتها یادآور می شود و سپس بیان می کند که کسانی که از پروردگار خود بیم و پروا دارند همان عالمان اند.

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً -آیا ندیده ای که خدا از آسمان باران فرستاد؟» /11 آب باران یکی است امّا خداوند به وسیلۀ آن میوه هایی گوناگون و رنگارنگ می رویاند.

« فَأَخْرَجْنٰا بِهِ ثَمَرٰاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهٰا -و بدان میوه های گوناگون رویانیدیم؟» «ألوان»یعنی رنگها جانب ظاهر و آشکار اختلاف و تنوّع هستند،ولی جوانب دیگر را نیز نشان می دهند و منعکس می سازند که عبارت است از:اختلاف در مزه،و شکل و فایده،و میل مردم بدانها.

کشتزارها و دشتها را رها می کنیم و به کوه ها می پردازیم که خداوند دربارۀ آنها می گوید.

« وَ مِنَ الْجِبٰالِ جُدَدٌ بِیضٌ -و از کوه ها راهها پدید آوردیم،سفید.» جدّد از جادّه و همان راه یا طریق است.

« وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهٰا وَ غَرٰابِیبُ سُودٌ -و سرخ و رنگارنگ و به غایت

ص :50

سیاه.» کوه ها از لحاظ رنگ از سفید تا سیاه با یکدیگر تفاوت دارند،و حتی در یک کوه نیز رنگهای گوناگون است و بالا و پایین و بدنه های آن به رنگهای متفاوت است.

شاید این آیه دلالت بر طبقات مختلف زمین دارد که در کوه ها نمایان می شود.

«غربیب»رنگ بسیار سیاه است و از این رو زاغ را به سبب سیاهی غراب خوانده اند.

[28]

« وَ مِنَ النّٰاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعٰامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ -همچنین از مردم و جنبندگان و چهار پایان رنگارنگ.» همان گونه که کوه ها به رنگهای متفاوت اند انسان و جانوران نیز رنگارنگند،رنگهای آدمیان به صورتی روشن و آشکار با یکدیگر متفاوت است و جانوران نیز چنین هستند،مثلا بز از سیاه تا سفید رنگهای گوناگون دارد.

« کَذٰلِکَ -همچنین،» /11 این اختلاف و گوناگونی دلالت بر دقّت و حکمت دارد.پس پروردگارت که جانوران را به شکلهای گوناگون آفریده دستگاهها و اندامهایی در وجود آنها نهاده که با تفاوتهایشان سازگار است،وقتی گربه را می نگری می بینی که تمام چیزهایش با یکدیگر متناسب و سازگار است.در چشم گربه دستگاهی آفریده است که بر حسب شدت و ضعف نور بزرگ و کوچک می شود و می بینی که مردمک چشمش هنگام صبح کاملا گرد است تا آن که رفته رفته به شکل هلال درمی آید و سپس به شکل نخی می شود که در تاریکی از آن نور ساطع می گردد،تا آن جا که می توانی از شکل چشم گربه وقت را تعیین کنی.

همان ذاتی که مردمک چشم گربه را چنین آفریده در سر شترمرغ نیز دستگاهی آفریده که فشار خون آن حیوان را تنظیم می کند و اگر آن دستگاه نمی بود چون جانور سر خود را به زیر می آورد بیگمان مغزش متلاشی می شد،زیرا فشار خون

ص :51

مغزش در آن حال به سیصد درجه می رسید،ولی وجود این دستگاه فشارش را متناسب و سازگار می کند،پس هر چه سر خود را پایین تر می آورد به سبب وجود همان دستگاه دقیق فشار کاسته می شود و فشار خون مغزش به درجه ای ثابت و یکسان باقی می ماند،خواه سرش نزدیک به شش متر از زمین بالاتر یا مستقیما هم سطح زمین باشد.

بدین سان اگر ما در آفریدگان به ژرفی بنگریم بیگمان وحدت تدبیر را در اختلاف آفرینش درمی یابیم،امّا چه کسانی این حقیقت را می فهمند تا از پروردگار خود بترسند و پروا کنند؟این کسان عالمان اند.

« إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ -هر آینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او می ترسند.» این ترس و پروا همان میراث دانشمندان است.در حدیث آمده است:

از ابی عبد اللّٰه-علیه السلام-:

«شدّت ترس و پروا داشتن از خدای عزّ و جلّ از آثار ایمان است،خدای عزّ و جلّ گوید:«هر آینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او می ترسند». (1)

در حدیثی دیگر از امیر المؤمنین(ع)آمده است:

«...تو را همین بس که از خدا بترسی و پروا داری». (2)

« إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ -همانا خدا پیروزمند و آمرزنده است.» پیروزمند و مسلّط به قدرت خود،و آمرزنده نسبت به نادانان.

[29]

ضمن گفتگو دربارۀ دانشمندان خداوند از این نکته سخن می گوید که دانشمند کیست؟ 1-« إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتٰابَ اللّٰهِ -آنان که کتاب خدا را می خوانند.» یعنی دانش خود را از کتاب خدا فرا می گیرند،یا علم خود را بر حسب

ص :52


1- 23) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 359.
2- 24) -بحار الانوار،ج 1،ص 48.

برنامه و راه کتاب خدا تنظیم می کنند و بر آن تطبیق می دهند.

2- وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ -و نماز می گذارند.» یعنی نماز را با شرایط و در اوقات خود می گزارند،چنان که نماز مانع فحشاء و کارهای ناشایست می شود.

3-« وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً -و از آنچه به آنها داده ایم پنهانی و آشکار انفاق می کنند.» پنهانی،از آن رو که دور از ریا و هر گونه بت(و جانشینی مفروض برای خدا)است،و آشکار از آن رو که با طاغوت می ستیزند،بدین معنی که به وسیلۀ انفاق با بت نفس خود و نیز با طاغوت زمان خویش مبارزه می کنند و می ستیزند.

هر چیزی را انفاق و زکاتی است،زکات دانش نیز انتشار آن،و زکات جاه و منزلت بذل آن،و زکات مال بخشیدن آن است.

4-« یَرْجُونَ تِجٰارَةً لَنْ تَبُورَ -امیدوار به تجارتی هستند که هرگز زیان نمی کنند.» از خدا امید دارند که گردنشان را از آتش برهاند،و آیا تجارت کسی با خدای پیروزمند آمرزنده زیان می بخشد؟ از مجموع آیات در این سیاق و بویژه این آیه و آیه ای که پیشتر در بیان سرانجام مکر گذشت و بیان کرد که مکر به نابودی منجر می شود« وَ مَکْرُ أُولٰئِکَ هُوَ یَبُورُ -و مکرشان نیز از میان برود» (1) درمی یابیم که بر انسان واجب است برای رسیدن به هدفهای مشروع خود راهی درست را برگزیند تا کامیاب شود،زیرا « إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ -سخن خوش و پاک به سوی خدا بالا می رود و کردار نیک است که آن را بالا می برد» (2) امّا کسانی که راههای پیچ در پیچ را برمی گزینند و می خواهند با مکر و نیرنگ به هدفهای خود

ص :53


1- 25) -همین سورۀ آیۀ 10.
2- 26) -مأخوذ از همین سوره،آیۀ 10.

برسند کوشششان تباه می شود و سرانجامشان نابودی است.

شاید سیاق آیات در این جا به درمان وسوسه ای شیطانی می پردازد که همواره بشر را به گزینش راه آسانتر و نزدیکتر به کسب منفعت فرا می خواند گر چه این کسب منفعت به حساب تباه کردن ارزشها یا حقوق دیگران باشد و به آدمی تلقین می کند که کردار نیک سودی ندارد یا سودش اندک است،در حالی که قرآن تأکید می کند که خداوند به کردار نیک و نیّت راستین برکت می بخشد.

[30]

« لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ -زیرا خدا پاداششان را به تمامی می دهد،» و بلکه:

« وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ -و از فضل خود چیزی بر آن می افزاید،زیرا آمرزنده و سپاس دارنده است.» آمرزنده ای است که لغزشهای آنها را می آمرزد،و سپاس دارنده است نسبت به کاری که صالحان انجام داده و خرسندی خدا را در آن کار خواسته و به تقدیم رسانده اند و می دانند که خداوند پاداشی بهتر از آنچه انفاق کرده اند،آن گاه که آنان را به مهمانسرای خود بهشت وارد می کند،به ایشان خواهد داد.

[31]

از صفات مؤمنان تصدیق و راست شمردن تمام کتابها(ی آسمانی) است.

« وَ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتٰابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ - هر چه از این کتاب به تو وحی کرده ایم حق است،که کتابهای پیش از خود را تصدیق می کند،» یعنی دیگر کتابها(ی آسمانی)را.

« إِنَّ اللّٰهَ بِعِبٰادِهِ لَخَبِیرٌ بَصِیرٌ -همانا خدا بر بندگانش آگاه و بیناست.» [32]

ولی نسلهایی از دانشمندان هستند که ایشان را عالمان وارث می خوانند و از طریق آزمایش و رنج کشیدن بدین مقام نرسیده اند.

« ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتٰابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا -سپس این کتاب را به کسانی از بندگانمان که برگزیده بودیم به میراث دادیم.»

ص :54

این کسان که پروردگار ایشان را برای حمل کتاب خود برگزیده است چه کسانی هستند؟از سیاق آیه پیداست که ایشان دانشمندانند،و از این رو در حدیث آمده است:

«دانشمندان وارثان پیامبران اند».

بنا بر این،برگزیدگان طبقه ای از دانشمندان امّت محمد-صلّی اللّٰه علیه و آله-هستند و گزینش در این مورد شخصی نیست که همانند برگزیدن پیامبران و امامان-علیهم السلام-باشد،بلکه به صورت حمل کردن رسالت به گروهی از امّت به سبب خصلتهایی است که در آنان وجود دارد و جایگاه وجود سابقان و پیشگامان خیرات،یعنی امامان هدایتگر-علیهم السلام-در میان ایشان.

در خبر پشت در پشت از امام صادق-علیه السلام-آمده است:

«در میان ما کسی که به خود ستم می کند آن کسی است که حقّ امام را نمی شناسد،و میانه رو در زمین ما کسی است که حق امام را می داند،و پیشگام در خیرات همان امام است،و اینان همه مورد آمرزش قرار می گیرند». (1)

از این گفته در می یابیم که کسی که در این مورد به خود ستم می کند آمرزیده می شود زیرا ستم به خویشتن به پایه دعوت مردم به گمراهی نمی رسد،بلکه در او نیز همان لغزشهایی که در دیگر مردم موجود است وجود دارد که با حسنات و نیکیهای خود آن لغزشها را پاک می سازد،وی در حالی که با میانه رو مقایسه شود ستمگر نسبت به خود محسوب می گردد،و پیشگام در خیرات آن کسی است که از آن جا که وارث دانش کتاب(خدا)ست تکلیف واجب خود را می داند.از امام باقر -علیه السلام-مروی است که چون دربارۀ این آیه و معنی عبارت«ستمگر نسبت به خود»از حضرتش پرسیدند،گفت:

«کسی از ما-اهل بیت-که نیکیها و بدیهایش برابر باشد،ستمگر نسبت به خود محسوب می شود.(راوی گوید):آن گاه پرسیدم میانه رو از بین شما

ص :55


1- 27) -نور الثقلین،ج 4،ص 356.

کیست؟گفت:آن کس که در هر دو حال به عبادت و بندگی خدا می پردازد تا سرانجام دانش یقینی پیدا کند.آن گاه گفتم،پیشگام در خیرات از میان شما کیست؟گفت:به خدا سوگند،کسی که مردم را به راه پروردگارش بخواند،و امر به معروف و نهی از منکر کند،و یار و یاور گمراهان نباشد،و به سود خائنان نستیزد،و به حکومت فاسقان راضی نشود مگر در صورتی که بر خود یا دین خویش بیم داشته باشد و یاوران و همدستانی نیابد». (1)

از این نص در می یابیم که ذریّۀ پیامبر خدا(ص)برای رهبری مسئولیّتهای بزرگ برگزیده شده اند،و کسی از آنان که به خود ستم می کند آن است که نیکیها و بدیهایش برابر است،ولی کسی را به گمراهی فرا نمی خواند،چنان که در حدیثی دیگر آمده است:

«ستم کنندۀ به خود کسی است که مردم را نه به گمراهی و نه به رهیابی و هدایت فرا نمی خواند».

شاید کلمۀ«به خود»ناظر بر ستمی باشد که از خود انسان تجاوز نکند و به دیگری نرسد.

اما گواه این که آیه ناظر بر چنان کسانی است آیۀ بعد است که دلالت بر این دارد که تمام ایشان در بهشت هستند.امام رضا-علیه السلام-هنگامی که مأمون عباسی دربارۀ این آیه از حضرتش پرسید همچنین استدلال کرد.به گفت و گوی آن دو گوش کنیم:

امام رضا(ع)در مجلس مأمون در مرو حضور به هم رساند،در حالی که گروهی از دانشمندان اهل /11 عراق و خراسان در مجلس او حضور داشتند.مأمون گفت:دربارۀ معنی این آیه مرا آگاه کنید:« ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتٰابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا -سپس کتاب را به کسانی از بندگانمان که برگزیده بودیم به میراث دادیم».دانشمندان گفتند:مراد خدا از این امر تمام امّت هستند،آن گاه

ص :56


1- 28) -همان مأخذ،ص 394.

مأمون گفت:ای ابا الحسن تو چه می گویی؟امام رضا(ع)گفت:

«من آن چیزی که ایشان می گویند نمی گویم،بلکه می گویم:مراد خدای عزّ و جلّ از این تعبیر عترت پاک(پیامبر)هستند.مأمون گفت:چگونه فقط عترت را بدون امّت اراده کرده است؟امام رضا(ع)گفت:اگر امّت را اراده کرده بود بایستی تمام امّت در بهشت باشند،به دلیل این گفتۀ خدای عزّ و جلّ که« فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَیْرٰاتِ بِإِذْنِ اللّٰهِ ذٰلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ -بعضی بر خود ستم کردند و بعضی راه میانه را برگزیدند و بعضی به فرمان خدا در کارهای نیک پیشی گرفتند.و این است بخشایش بزرگ»،سپس همه را در بهشت گرد می آورد و گوید:« جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ -به بهشتهایی که جایگاه جاودانۀ آنهاست داخل می شوند.در آن جا به دستبندهای زر...می آرایندشان»تا پایان آیه،پس وراثت از آن عترت پاک (پیامبر)شد نه جز ایشان (1) ». (2)

« فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ -بعضی از ایشان بر خود ستم کردند،» یعنی نیکها و بدیهایشان برابر بود،و در حدیثی پشت در پشت از ابی درداء از پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-نقل است که دربارۀ این آیه راجع به سرنوشت آن که به خود ستم می کند،گفت:

«پیشگام بدون حسابرسی وارد بهشت می شود،امّا میانه رو به پای حسابی آسان کشیده می شود،و امّا آن که بر خود ستم کرده مدتی در بازداشت می ماند و سپس به بهشت می رود،پس ایشان همان کسانند که« قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ -می گویند:سپاس خدایی را که اندوه از ما دور کرد» (3) ». (4)

ص :57


1- 29) -همین سوره،33.
2- 30) -نور الثقلین،ج 4،ص 365.
3- 31) -همین سوره،34.
4- 32) -نور الثقلین،ج 4،ص 365.

« وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ -و بعضی راه میانه را برگزیدند،» آنان کسانی هستند که روز روزه گرفتند و شب به عبادت گذراندند -چنان که در حدیث پیش گفته گذشت.

« وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَیْرٰاتِ بِإِذْنِ اللّٰهِ -و از ایشان کسی است که به فرمان خدا در کارهای نیک پیشی گرفت،» /11 و او امام است.

« ذٰلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ -و این بخشایش بزرگ است.» یعنی توفیق پیشی گرفتن در کارهای نیک.

این تفسیر آیه با سیاق مطلب مناسب است و احادیثی بسیار از پیامبر(ص) و اصحابش آن را تأیید می کند،تا آن جا که شوکانی پس از آوردن این حدیث گوید:این احادیث یکدیگر را تقویت می کنند و رهسپاری بر اساس آنها واجب است،و گفتۀ کسی که تعبیر«ظالم لنفسه-ستم کنندۀ به خود»را بر کافر حمل می نماید بدین احادیث رد می شود و آنچه طبرانی و ابن مردویه و بیهقی دربارۀ رستاخیز از اسامة بن زید آورده اند این تفسیر را تأیید می کند.اسامه گوید:در مورد «فمنهم ظالم لنفسه...یعنی بر خود ستم کردند...تا پایان آیه»پیامبر خدا -صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«ایشان همه در بین این امّتند و همه در بهشت اند». (1)

دو تفسیر دیگر نیز آمده است:

نخستین تفسیر می گوید:مراد از ستم کننده همان کافر است.

و دوّمین تفسیر گوید:مراد همۀ امّت هستند.

ولی این اطلاق مخالف با گرد آمدن همۀ افراد امّت در بهشت است،زیرا برخی از آنها گناهانی بزرگ مرتکب شده اند و از کسانی هستند که خدا آنان را به دوزخ تهدید کرده است.

ص :58


1- 33) -تفسیر فتح القدیر،ج 4،ص 352.

[سوره فاطر (35): آیات 33 تا 41]

اشاره

جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ (33) وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا اَلْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (34) اَلَّذِی أَحَلَّنٰا دٰارَ اَلْمُقٰامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاٰ یَمَسُّنٰا فِیهٰا نَصَبٌ وَ لاٰ یَمَسُّنٰا فِیهٰا لُغُوبٌ (35) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نٰارُ جَهَنَّمَ لاٰ یُقْضیٰ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذٰابِهٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ (36) وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهٰا رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً غَیْرَ اَلَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ مٰا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جٰاءَکُمُ اَلنَّذِیرُ فَذُوقُوا فَمٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ (37) إِنَّ اَللّٰهَ عٰالِمُ غَیْبِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (38) هُوَ اَلَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاٰئِفَ فِی اَلْأَرْضِ فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ لاٰ یَزِیدُ اَلْکٰافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاّٰ مَقْتاً وَ لاٰ یَزِیدُ اَلْکٰافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلاّٰ خَسٰاراً (39) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکٰاءَکُمُ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَرُونِی مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ أَمْ آتَیْنٰاهُمْ کِتٰاباً فَهُمْ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ یَعِدُ اَلظّٰالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاّٰ غُرُوراً (40) إِنَّ اَللّٰهَ یُمْسِکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ وَ لَئِنْ زٰالَتٰا إِنْ أَمْسَکَهُمٰا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کٰانَ حَلِیماً غَفُوراً (41)

ص :59

معنای واژه ها

35[لغوب]

:رنج بردن در طلب روزی و امثال آن است.

دسته ای در بهشت و دسته ای در دوزخ
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

میان بشر و احساس کردن آخرت به وسیلۀ او حجاب و پردۀ غرور قرار گرفته،تا آن جا که این حجاب مانع آن می شود که ایمان به آخرت به صورت بخشی از معادلۀ وجدانی و نفسانی بشر درآید.

انسان در ضمیر و و جدان خود ضرورت رهایی از عذاب و ایجاد حالتی از آرامش و ایمنی آینده را برای خویش احساس می کند.

امّا این خطر با کار و کوشش جدّی مرتفع می شود،و نیز(احساس)این خطر با آرزومندی و رؤیاها نیز برطرف می شود بدین معنی که انسان برای خود حالتی نفسانی و پنداری به جای حقیقت واقع می سازد.ولی قرآن این آرزومندیها و امیدهای واهی را می زداید و صورتی حقیقی از آن روز هولناک را که در برابر پروردگار با جبروت خود می ایستیم به دست ما می دهد،و مناظر آخرت را چنان برای ما ترسیم و تصویر می کند که گویی ما بدانها می نگریم،آن گاه انسان را برابر وجدانش قرار می دهد.

در این آیات از عمر انسان در زندگی دنیا یاد شده که این مهلت برای امتحان او کافی است.

ص :60

شرح آیات:

[33]

پاداش بندگان برگزیدۀ خدا که کتاب را به میراث برده اند چیست؟ « جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ -به بهشتهایی که جایگاه جاودانۀ آنهاست داخل می شوند.

در آن جا به دستبندهای زر و مرواریدشان می آرایند و در آن جا جامه هایشان از حریر است.» یحلّون:یعنی آنان را بدان چیزها می آرایند.خدا طلا و ابریشم را در دنیا برایشان حرام کرده،ولی در آخرت آن را به ایشان عوض می دهد.

در حدیث از امام باقر(ع)از پیامبر خدا(ص)آمده است:

«چون مؤمن به منازل خود در بهشت درآید،بر سرش افسر دارایی و بزرگواری نهند،و زیورهای زر و سیم بر او بپوشاند،و یاقوت و درّ به رشته کشیده را در سر بند زیر افسر آویزند،و هفتاد جامه حریر به رنگهای گوناگون بافته از رشته های زر و سیم و دانه های مروارید و یاقوت سرخ بر او پوشانند،و این گفتۀ اوست(عزّ و جلّ)که:« یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ -در آن جا به دستبندهای زر و مرواریدشان می آرایند،و در آن جا جامه هایشان از حریر است»». (1)

[34]

افزون بر این نعمتهای مادّی در آن جا نعمتهای معنوی دیگری است که از جملۀ آنها نعمت احساس خرسندی است که با گفتۀ«الحمد للّٰه-سپاس خدای را»از آن تعبیر می کنند.

« وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ -و می گویند:سپاس خدایی را که اندوه از ما دور کرد.» اندوه چیست؟

ص :61


1- 34) -نور الثقلین،ج 4،ص 366.

اندوه بسته به تعدّد ظروف و شرایط متعدّد است.نوعی از اندوه نگرانی و اندیشناکی است،مانند این گفتۀ خدای تعالی به مادر /11 موسی(ع):« وَ لاٰ تَخٰافِی وَ لاٰ تَحْزَنِی -و مترس و اندوهگین مشو»، (1) و نوعی از اندوه نگرانی از وحشت بزرگ است،چون این گفتۀ خدای تعالی:« لاٰ یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ -آن وحشت بزرگ اندوهگینشان نکند»، (2) و نوعی از اندوه نگرانی از شکست است، مانند این گفتۀ خدای تعالی:« وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ -سستی مکنید و اندوهگین مباشید،شما برتری خواهید جست». (3) خدا تمام این غمها را از آنان دور می کند زیرا ایشان بر گناهان خود در دنیا اندوهگین شده اند،و در حدیث آمده است که«براستی مؤمن در دنیا اندوهگین است»یعنی از گناه خود نگران است.

« إِنَّ رَبَّنٰا لَغَفُورٌ شَکُورٌ -زیرا پروردگار ما آمرزنده و سپاس دارنده است.» آمرزش در برابر ارتکاب گناه است و سپاس داشتن برای نعمت،پس پروردگار سبحان ما گناهانی را که مرتکب شده اند می آمرزد و ایشان را به سبب کارهای نیکی که کرده اند سپاس می دارد.

[35]

« اَلَّذِی أَحَلَّنٰا دٰارَ الْمُقٰامَةِ مِنْ فَضْلِهِ -آن خدایی که ما را از فضل خویش بدین سرای درنگ درآورد،» یعنی سرایی که انسان در آن استقرار و آرامش می یابد،و شاید این آیه معنی جاودانگی را افاده کند،زیرا دنیا سرای درنگ نیست بلکه سرای انتقال و جابجایی است.

« لاٰ یَمَسُّنٰا فِیهٰا نَصَبٌ وَ لاٰ یَمَسُّنٰا فِیهٰا لُغُوبٌ -که در آن جا نه رنجی به ما می رسد و نه خستگی.» در تفسیری از علی بن ابراهیم آمده است:«نصب»همان رنج است و

ص :62


1- 35) -القصص7/.
2- 36) -الانبیاء103/.
3- 37) -آل عمران139/.

«لغوب»خستگی و دلتنگی است.

و در نهج البلاغه آمده است:

«...و گوشهاشان را حرمت نهاده است تا هرگز بانگ آتش را نشنود،و تنهاشان را نگاهداشته است،از این که رنجی یا سختیی بدان رسد». (1)

نصوص ما را با بیان برخی از نعمتهای مهمانسرای پروردگارمان مشتاق آن می سازد،در حدیثی مفصّل از پیامبر خدا(ص)آمده است:

«آن گاه همسر سپید اندام او(یعنی همسر مؤمن)از خیمۀ خود روی به سوی او می آورد در حالی که جنبش و صفای وی هفتاد جامۀ بافته با یاقوت و مروارید و زبرجد بر او پوشانیده و به مشک و عنبر آمیخته است.بر سر وی افسر بزرگواری است و در پاهایش جفتی کفش زرّین آراسته به یاقوت و مروارید که سگک آنها یاقوت سرخ است،آن گاه وی به دوستدار خدا نزدیک می شود،و مؤمن می کوشد که از شوق وی برپای خیزد،(و همسر حوریّه اش)بدو می گوید:ای دوستدار خدا امروز روز رنج و سختی نیست،برنخیز،که من از آن توام و تو از آن منی». (2)

بدین سان رنج و سختی از انسان مؤمن ساقط می شود که حتی به اندازه برخاستن برای استقبال همسر خود که از حور عین است رنج نمی برد.

[36]

این از کسانی است که ایمان آورده اند،امّا سزای آنان که کافر شدند چیست؟ « وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نٰارُ جَهَنَّمَ لاٰ یُقْضیٰ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا -و کافران را آتش جهنّم است نه قضا بر آنها رود که بمیرند،» در نصوص آمده است که در روز قیامت مرگ را همچون گوسفندی میان بهشت و دوزخ سر می برند،پس نه بهشتیان می میرند و نه دوزخیان،بلکه همه

ص :63


1- 38) -نهج البلاغه/خطبۀ 183.
2- 39) -نور الثّقلین،ج 4،ص 367.

جاودانه اند.پس بیندیش به عظمت عذابی عادی که جاودانه باشد،عذابی که اندکش بسیار و ضعیفش شدید است،پس بنگر عذاب آتشی که شدّت و حرارتش را حدّ و پایانی نباشد چگونه است؟! سنّت الهی در جهان ما امروز بر آن جاری است که جسم با دشواریها سازگاری می کند،و هر چیزی را مهلت و حدّی است،و هر چه به پایان خود نزدیک می شود تخفیف می یابد و می کاهد،ولی عذاب خدا را مهلتی نباشد و هرگز تخفیف و کاهش نیابد،و جسم با آن سازگار نشود،بلکه همواره باقی می ماند و همیشه همراه آن رنج و عذاب می کشد(پناه می بریم به خدای بزرگ از چنان کیفری).

« وَ لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذٰابِهٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی کُلَّ کَفُورٍ -و نه از عذابشان کاسته گردد ناسپاسان را چنین کیفر می دهیم.» سیاق آیه در این جا دو صفت از دوزخ را یادآور می شود و آن دو را برابر دو صفت بهشت می نهد:

نخست:جاودانگی« لاٰ یُقْضیٰ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا -نه قضا بر آنها رود که بمیرند»،و دوم:شدّت و سختی« لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمْ -و نه از عذابشان کاسته گردد»،این دو در برابر دو صفت بهشت یاد شده است:آسایش و جاودانگی.

[37]

از آن جا که این عذاب سخت و همیشگی است،دوزخیان همواره برای رهایی خود می کوشند و تلاش می کنند.از این رو می بینی که بانگ برمی آورند و می خواهند به دنیا بازگردند تا کرداری نیک کنند.

« وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیهٰا رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنّٰا نَعْمَلُ -و از درون آتش فریاد زنند:ای پروردگار ما،ما را بیرون آر تا کارهایی شایسته کنیم،غیر از آنچه می کردیم،» هر کسی در دنیا ادّعا می کند که کار نیک انجام می دهد،ولی هنگامی که با عذاب سخت آخرت روبرو می شود می فهمد و اعتراف می کند که کارهای او ناشایست بوده است.

آنها به راستی بانگ برمی آورند و«اصطراخ بانگ برآوردن»کشیدن

ص :64

بزرگترین و بلندترین«صراخ فریاد»است که:پروردگارا،ما را بیرون آر تا کاری شایسته کنیم،غیر از آنچه می کردیم،و خدا به آنها پاسخ می دهد:

« أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ مٰا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ -آیا آن قدر شما را عمر نداده بودیم که پند گیرندگان پند گیرند؟» یعنی در دنیا به اندازه ای که برای پند گرفتن کافی است به شما دادیم، ولی شما پند نگرفتید،و بیم دهنده هم نزدتان آمد ولی فرایاد نیاوردید و متوجّه نشدید.

گفتۀ مفسّران دربارۀ«النّذیر بیم دهنده»مختلف است.آیا بیم دهنده پیامبر و قرآن است؟یا پیری و مرگ خویشان و پیش رفتن سنّ و سال یا کمال عقل و بلوغ؟ پیداست که این کلمه اطلاق دارد،و از آن برمی آید که انسان را بدین یا بدان راه و وسیله بیم می دهند، /11 و در واقع تا خداوند آزمون کسی را به کمال و تمامی نرساند او را دستخوش مرگ نمی کند.

« فَذُوقُوا فَمٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ -پس بچشید،که گناهکاران را یاوری نیست.» اختلاف در عمرها برای چیست؟برخی بیست سال زندگی می کنند،و برخی چهل سال و بعضی شصت سال...؟ اقبال لاهوری شاعر بدین پرسش چنین پاسخ می دهد که:اختلاف عمر مردم مربوط به حکمت وجود آنان در دنیاست،که همان زمان آماده شدن انسان برای رفتن به بهشت است،و گویی دنیا مدرسه ای است که مردم برای آماده ساختن مقدّمات ورود به بهشت بدان وارد می شوند.

پس برخی از مردم در نخستین آزمون کامیاب می شوند و بعضی در آزمون نخستین کامیاب نمی گردند و به آزمون دوّم وارد می شوند،و همچنین...پس تفاوت عمر مردم به سبب میزان آمادگی و پذیرفته شدن و کامیابی آنهاست.این نظریّه زیباست ولی با قرآن کریم موافقت ندارند،زیرا دنیا هم چنان که مدرسۀ آمادگی

ص :65

مؤمنان برای ورود به بهشت در همان حال پرتگاهی است که کافران را به دوزخ می افکند.

در بینشهای قرآن دنیا سرای ابتلاست،پس دنیا فقط سالن امتحان و آزمون است و مدرسه نیست.

شاید این آیه بدین امر اشاره می کند که تفاوت عمرها و مهلتها مربوط به همین کلمۀ«ابتلاء امتحان»است.پس دنیا فرصتی است برای پندگیری،و هر کسی به اندازۀ تذکّر و پندگیری(بر حسب شرایط و توان شخصی خود)عمر می یابد و چون این فرصت پایان یابد حکمت اصلی باقی ماندن او(در این جهان) نیز پایان می یابد،آری،در این مورد حکمتهایی دیگر نیز وجود دارد:همچون حکمت استدراج(و پیشروی درجه به درجۀ)کافران تا به کفر خود بیفزایند،و دراز شدن عمر مؤمنان تا به پاداش خویش بیفزایند،که گویی وجود شخص برای آزمون دیگران سودمند است،و خدا داناست.

روایات در مورد میزان عمر در این گفتۀ خداوند متفاوت است که گوید:

« أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ -آیا آن قدر شما را عمر نداده بودیم».یکی از روایات گوید:

مراد هجده سالگانند و در روایتی دیگر چهل سالگان و در روایت سوّم شصت سالگان منظورند.

و شاید آنچه ما پیش از این دربارۀ تفاوت مردم در پندگیری گفتیم جامع بین این نصوص باشد.

[38]

« إِنَّ اللّٰهَ عٰالِمُ غَیْبِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -خدا دانای آسمانها و زمین است و او به آنچه در دلهاست آگاه است.» خدا دانای پنهان توست،و راز تو و آنچه را در سینه نهان می کنی می داند، هم چنان که از امور پنهان آسمانها و زمین آگاه است،پس او نیازی به آزمودن تو ندارد،ولی این زندگی دنیا فرصتی است که خدا به تو می دهد تا خود را بیازمایی و ارادۀ خویش را امتحان کنی.

[39]

« هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاٰئِفَ فِی الْأَرْضِ -اوست که شما را در

ص :66

زمین جانشین پیشینیان کرد،» یعنی شما را به گونه ای قرار داد که یکی پس از دیگری به دنیا بیایید.و شاید این آیه دلالت دارد بر آن که امّتها پایان می یابند و امّتها را همچون مردم که مهلتهایی محدود و معیّن دارند،مهلتی است معیّن.

امّا مقیاس مهلتهای امّتها و مجتمعها چنان است که پروردگار سبحان ما گفت:

« فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ -پس هر کس که کفر ورزد و ناسپاسی کند، کفر او بر زیان اوست،» یعنی نتیجۀ کفر و ناسپاسی به صاحبش باز می گردد.

« وَ لاٰ یَزِیدُ الْکٰافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاّٰ مَقْتاً -و کفر کافران جز بر دشمنی پروردگارشان با آنها،نیفزاید،» خدا آنها را دشمن می دارد و زشت می شمارد، « وَ لاٰ یَزِیدُ الْکٰافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلاّٰ خَسٰاراً -و نیز کفر کافران جز به خسرانشان نیفزاید.» خسارت در دنیا و آخرت.

[40]

شرک به خدا حجابی بزرگ می شود که ما را از پروردگارمان جدا می سازد،و خیرات پرستش خدای به تنهایی را از ما باز می دارد،سیاق آیات یادآور می شود که آن شریکان ساختگی شایستۀ پرستش نیستند زیرا نه چیزی از زمین را آفریده اند و نه در تدبیر و گرداندن امور آسمانها دستی دارند و نه پروردگار زمین و آسمان به آنها اجازه داده که مردم را رهبری کنند.پس به کدامین حق بر گردن مردم مسلّط می شوند،و برای چه مردم در برابر آنها سرفرود می آورند و تسلیم می شوند؟ « قُلْ أَ رَأَیْتُمْ شُرَکٰاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَرُونِی مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ -بگو آن شریکانی را که به جای خدای یکتا می خواندید،دیدید؟به من بنمایید که از این زمین چه چیز را آفریده اند؟»

ص :67

که بدان عنوان بر مردم چیره و مسلّط شوند.

« أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمٰاوٰاتِ -یا در آفرینش آسمان چه مشارکتی داشته اند؟» نمی بینیم که قدرت آنها در آسمان جلوه ای داشته باشد،چنان که گویی خورشید و ماه را می گردانند.

« أَمْ آتَیْنٰاهُمْ کِتٰاباً فَهُمْ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْهُ -آیا بر آنها کتابی فرستاده ایم که آن را حجّت خود سازند؟» به شما فرمان داده ایم که از آنها پیروی کنید زیرا کتابی بر آنها فرستادیم که شما را مأمور می کند به دنبال آنها روید! « بَلْ إِنْ یَعِدُ الظّٰالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاّٰ غُرُوراً -نه،بلکه ستمکاران به یکدیگر جز فریب وعده ای نمی دهند.» پس مشکلی که انسان را از رسیدن به حقیقت باز می دارد همان حجاب فریب و آرزومندیهاست،و بر انسان واجب است که این حجاب را بدرد و برافکند تا به پروردگار خود نزدیک شود.

شاید پایان این چنین می رساند که ستمکاران-شریکان ساختگی(برای خدا)و پیروانشان-هر یک دیگری را می فریبد،و فریبکار گمراه کنند به پیروان خود وعده می دهد که بار خطاهایشان را تحمّل خواهد کرد،در حالی که هیچ چیز از خطاهای آنها را بر دوش نمی کشد،و گمراه شدگان نیز به گمراه کنندگان وعدۀ دوستی و یاوری و کمک رسانی می دهند،پس هر یک /11 بدین سان دیگری را امید می دهد،و این امیدواریها خود جز فریب چیزی نیست،زیرا در روز قیامت هیچ کس برای دیگری سودمند نباشد و کسانی که پیروی شده اند از کسانی که آنها را پیروی کرده اند تبری می جویند و بیزاری نشان می دهند.

[41]

این شریکان ساختگی و شریک سازان را فریب فرا گرفته و دستخوش غرورند،زیرا هیچ چیزی از زمین را نیافریده اند و در گرداندن و تدبیر امور آسمانها نیز دستی ندارند،در حالی که تنها و تنها خدای یکتاست که بر عرش

ص :68

دانش و دارایی(همه چیز)مستقر شده،و اوست که زمین و آسمان را نگاهداشته تا از میان نروند،و اگر پروردگار آنها را رها کند هیچ چیزی قادر به نگهداری آنها نیست.

« إِنَّ اللّٰهَ یُمْسِکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ -همانا خدا آسمانها و زمین را نگه می دارد تا زوال نیابند،» پرسش این است که زوال چیست؟ 1-شک نیست که نظامی که هستی را نگه می دارد نیاز به تنظیم کننده ای دارد،و تدبیر نیازمند به وجود مدبّری است،و خدا همان مدبّری است که اگر آن را رها کند نظام تباه می شود و با تباه شدن نظام آسمانها و زمین از میان می رود و زوال می یابد.

2-اگر اندکی ژرف بنگریم و چیزی از فیزیک جدید بدانیم،و با چگونگی نظام گردش الکترون در پیرامون محور پروتون در مملکت هستۀ بزرگ و متناهی با وجود خردی حجم-آشنا باشیم،می دانیم که همه قائم به حرکت است.

تا آن جا که گفته اند:اگر حرکت باز ایستد بیگمان هستی متلاشی می شود،پس در می یابیم که«قیام و هستی»هر چیز بسته به خداست که از طریق انوار قدسی خود پرتو تمام خیرات را بر آفریدگان می پراکند.

« وَ لَئِنْ زٰالَتٰا إِنْ أَمْسَکَهُمٰا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ -و اگر به زوال گرایند، هیچ یک از شما-جز او-نمی تواند آنها را نگهدارد،» ولی چرا خداوند با وجود فزونی نافرمانیهایی که بندگان مرتکب می شوند، رخصت نمی دهد آسمانها و زمین نابود شوند و زوال یابند؟ /11 « إِنَّهُ کٰانَ حَلِیماً -هر آینه خدا بردبار است،» در فرود آوردن عذاب و عقوبت بر نافرمانان شتاب نمی ورزد،بلکه آن را به مهلتی معیّن بر آنها به تأخیر می افکند،و در آخرین آیۀ این سوره بیانی بر این معنی آمده است.

« غَفُوراً -و آمرزنده است.»

ص :69

بسیاری از بدیها را می بخشد و می آمرزد و هرگز کسی را به سبب آنها مجازات نمی کند.

[سوره فاطر (35): آیات 42 تا 45]

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدیٰ مِنْ إِحْدَی اَلْأُمَمِ فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ نَذِیرٌ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً (42) اِسْتِکْبٰاراً فِی اَلْأَرْضِ وَ مَکْرَ اَلسَّیِّئِ وَ لاٰ یَحِیقُ اَلْمَکْرُ اَلسَّیِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ سُنَّتَ اَلْأَوَّلِینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اَللّٰهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اَللّٰهِ تَحْوِیلاً (43) أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ کٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی اَلْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ عَلِیماً قَدِیراً (44) وَ لَوْ یُؤٰاخِذُ اَللّٰهُ اَلنّٰاسَ بِمٰا کَسَبُوا مٰا تَرَکَ عَلیٰ ظَهْرِهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ بِعِبٰادِهِ بَصِیراً (45)

این نیرنگهای بد جز نیرنگبازان را در برنگیرد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با آن که کافران قریش و دیگر کافران نظیر آنها به فطرت خود،میزان

ص :70

نیازشان را به وحی می دانستند،و خود آرزو می کردند که اگر پیامبر مرسلی در میان آنها مبعوث شود از هر امّت دیگر بهتر هدایت یابند.ولی هنگامی که خدا با نعمت فرستادن پیامبر بر آنها منّت نهاد نافرمانی کردند و کفرشان دادند.چرا؟ زیرا آنها در زمین به استکبار و سرکشی پرداختند و نیرنگ بد به کار بردند.

پس از آن که پروردگار آنها را بیم می دهد که نیرنگ بد جز صاحب نیرنگباز خود را در برنمی گیرد،سرنوشت پیشینیان را به آنها یادآور می شود که سنّت خدا دربارۀ آنها به نابودی روان شده،و در سنّتهای خدا هیچ تبدیل و تغییری راه ندارد،و آنها را فرا می خواند که به سیر و گردش در زمین پردازند تا بنگرند خداوند با ستمکاران چه کرده و بزرگ خویشتنی و سرکشی و نیرنگ بد آنها به کجا کشیده است در حالی که نیرویشان از نیروی اینان افزونتر بوده است.و قرآن به آنها بیان می کند که نمی توانند از فرمانروایی خدا بیرون روند،و به راستی که هیچ چیزی خدا را ناتوان نمی سازد بلکه او دانا و تواناست.

سورۀ فاطر چنین پایان می یابد که خدا به ستمکاران تا زمانی معیّن مهلت می دهد و سپس آنها را بازخواست می کند و می برد،و اگر چنین نبود،به سبب کردار ستمکاران هیچ جنبنده ای را بر روی زمین باقی نمی گذاشت.

شرح آیات:

[42]

ضمیر و و جدان بشر بزرگترین گواه حق و راستی رسالتهای الهی است که به حق نازل شده است،و هر انسانی-اگر انگیزه های فساد او را تباه نکند-فطرتا آرزو دارد که نیکوکار و صالح باشد.

« وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدیٰ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ -به خدا سوگندهای سخت خوردند که اگر بیم دهنده ای بیاید بهتر از هر امّت دیگر هدایت یابند،» شاید تأکید قسم به«جهد أیمانهم-سوگندهای سختشان»تعبیری از دامنۀ رسوخ فطرت ایمان در نفوس،یا تعبیر از میزان نفاقی باشد که در آن به سر

ص :71

می برند،و از این رو سوگند خورده اند که نیرنگ و استکباری را که در درون ضمیر خود دارند بدان بپوشانند،چنان که پروردگار سبحان ما گوید:« وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -به خدا قسم خوردند،قسمهای سخت،که اگر به آنها فرمان دهی از دیار خود بیرون روند.بگو:قسم مخورید،طاعتی در خور بیاورید.خدا به کارهایی که می کنید آگاه است» (1) .

این سنّت امروز هم در میان مردم جاری است،و از این رو ایشان را می بینی که می گویند:ما رهبری و امامی به حق نداریم که از او پیروی کنیم،و هنگامی که خدا امام بر حق نزد آنها می فرستد از مسئولیّت شانه خالی می کنند و به دنبال او نمی روند،همچون گروه بنی اسراییل بعد از موسی که به نبیّ خود گفتند:

شهریاری برای ما بفرست تا ما در راه خدا پیکار کنیم و چون خدا طالوت را به شهریاری نزد آنها فرستاد گفتند:چگونه کشورداری از آن او باشد در حالی که ما به کشورداری شایسته تریم و به علاوه او را وسعتی در مال نداده اند و تهیدست است.

تعبیر قرآنی« أَهْدیٰ مِنْ إِحْدَی الْأُمَمِ -هدایت یافته تر از هر امّت دیگر» شاید بدین معنی است که:ما از آن امتی که هدایت یافته ترین امّت شناخته می شود بیشتر و بهتر هدایت خواهیم یافت،و به مبالغه در تزکیۀ خود نگفتند:ما از دیگر امتها هدایت یافته تر خواهیم بود.

و شاید این گفتۀ آنها ردّی بر یهودیانی باشد که به مشرکان عیب می گرفتند و آنها را تهدید به آمدن پیامبری می کردند که بتهاشان را بشکند،و اینان در پاسخ به آنان گفتند:اگر پیامبری نزد ما بیاید ما از شما هدایت یافته تر خواهیم بود.

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ نَذِیرٌ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ نُفُوراً -ولی چون بیم دهنده ای آمد،جز نفرتشان نیفزود.» یعنی خود از پیش رمیده بودند و سپس نفرت بر نفرت افزودند و رمیده تر

ص :72


1- 40) -النّور53/.

شدند.برای چه؟زیرا انسان پیش از آن که حجّت بر او درآید عذر و بهانه ای برای کفر خود دارد،چه خداوند گوید:« وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً -و ما تا فرستاده ای نفرستیم هرگز کسی را عذاب نخواهیم کرد» (1) -و آن گاه که حجّت بر او درآید می بینی که نسبت بدان حجّت کفر می ورزد.

[43]

مشکل این افراد آن است که برای حفظ خودپرستی خویش استکبار و سرکشی می کنند،و می گویند:آیا خدا بشری را به عنوان رسول و پیامبر فرستاده؟ چرا او غذا می خورد،و در بازارها،همچون دیگران راه می رود؟وی مردی از اهالی دو شهر بزرگ(مکّه و مدینه)نیست که مال و ثروتی بسیار داشته باشد،و اگر ما بدو ایمان آوریم از سرزمین خود ربوده خواهیم شد.از این رو در زمین بزرگ خویشتنی می کنند و در جستجوی سلطه ای گردنکش و ثروتی انبوه و شهرتی گسترده دامن می گردند.

ما بارها گفته ایم:بیگمان تکبّر و مظهر آن استکبار و بزرگی طلبی خطرناکترین حاجب و مانع میان بشر و ایمان آوردن او به حقایق است.

« اِسْتِکْبٰاراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیِّئِ -به سرکشی در زمین و نیرنگهای بد.» رازی دربارۀ«نیرنگ بد»گوید:این ترکیب اضافۀ جنس به نوع خود است،چنان که گویند:علم فقه و پیشۀ آهنگری،و تحقیق این معنی آن است که گویند:معنایش این است که«مکروا مکرا سیئا-نیرنگ بافتند نیرنگی بد» سپس به سبب ظهور مکر و نیرنگشان این کلمه معرفه شده و تعریف به الف و لام وانهاده شده و به کلمۀ«السّیّئ-بد»اضافه گشته است،زیرا بدی در مکر آشکارترین امور است. (2)

« وَ لاٰ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ -و این نیرنگهای بد جز نیرنگبازان

ص :73


1- 41) -الاسراء15/.
2- 42) -تفسیر الکبیر،در تفسیر همین آیه.

را در برنگیرد،» نقشه های فاسد بازتابهایی بر واقعیّت اجتماع بر جای می گذارد ولی بیشترین تأثیر آنها بر خود طرّاح و سازندۀ آنها خواهد بود.

کاربرد این کلمه اوج بلاغتی است که ما آن را در می یابیم،چه پروردگار ما یادآور شده است که نیرنگ بد از هر سوی صاحب خود را«فرا می گیرد»و کلمۀ «یحیق یحیط»از هر کلمۀ دیگری همچون«یلحق به او را در می یابد»یا «یصیبه بدو می رسد»بلیغتر است،زیرا نیرنگباز و صاحب می پندارد که می تواند از سرانجام کردار خود بگریزد ولی آن سرانجام او را از هر سو احاطه می کند و راه گریز را بر او می بندد.آن گاه قرآن تعبیر«باهله به صاحب خود»را به کار برده و شاید سبب این استعمال آن است که تمام عمل کنندگان به مکر و نیرنگبازان لزوما اهل مکر نیستند بلکه به عمد و به عنوان راه و وسیله ای آن را اتّخاذ کرده اند،به علاوه از این حصر معنی برمی آید که کسانی که مورد مکر و نیرنگ واقع می شوند عادتا از آن نجات می یابند و نیرنگباز خود گرفتار می شود که گفته اند«هر کس برای برادرش چاهی بکند خود در آن می افتد».

چگونه می توان این حقیقت را کشف کرد؟ پروردگار ما می گوید:به تاریخ بنگرید،چه تاریخ از سنّتهای غیر قابل تبدیل و تغییر ناپذیر خدا حکایت می کند،و پروردگار می پرسد:آیا اینان نیز منتظر سرانجامی چون عاقبت آنانند؟ « فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّٰ سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ -آیا جز سنتی که بر گذشتگان رفته است منتظر چیزی دیگر هستند؟» همان گونه که آنان به سبب دستاورد خود هلاک شدند و همان سان که نیرنگشان آنها را در برگرفت.

« فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّٰهِ تَبْدِیلاً -در سنّت خدا هیچ تبدیلی نمی یابی.» با گذشت قرنها و عصرها،در گذشته و حال،این سنّت همان سنّت است که بود و هرگز تبدیل و تغییر نمی یابد که کسی بتواند آن را از خود دور راند و متوجّه

ص :74

دیگری کند.

« وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّٰهِ تَحْوِیلاً -و هرگز در سنّت خدا تغییری نمی یابی.» [44]

دلیل تبدیل نشدن و تغییر نیافتن سنّت خدا تجربه های تاریخ است.

« أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ کٰانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً -آیا در زمین نمی گردند تا ببینند عاقبت مردمی که پیش از آنها بوده اند و نیرویی بیشتر داشته اند به کجا کشید؟» مانند قوم عاد که خدا دربارۀ آنها گوید:« وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاهُمْ فِیمٰا إِنْ مَکَّنّٰاکُمْ فِیهِ -به آنها چنان مکانتی داده بودیم که به شما نداده ایم». (1)

« وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ عَلِیماً قَدِیراً -هیچ چیز در آسمانها و زمین نیست که خدا را ناتوان سازد.زیرا او دانا و تواناست.» هیچ قدرت مطلق او را محدود نمی سازد،به راستی او از هر کس که نافرمانی کند آگاه است،و می تواند او را همچون توانمندی مسلّط فرو گیرد و گرفتار کند.

امّا چرا خدا اهل زمین را که شب و روز نافرمانی می کنند به انواع عذاب دچار نمی سازد و مؤاخذه نمی کند؟ پاسخ:

نخست:برای آن که خدا بخشایندۀ آمرزنده است،و بسیاری از گناهان را می بخشاید.

دوم:زیرا او بردبار است به آنان فرصتی از پس فرصتی می دهد تا مهلتشان سپری شود و آن گاه آنها را به سبب ستمگریشان فرو می گیرد.

[45]

« وَ لَوْ یُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِمٰا کَسَبُوا مٰا تَرَکَ عَلیٰ ظَهْرِهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی

ص :75


1- 43) -الاحقاف26/.

-و اگر خدا بخواهد مردم را به سبب کارهایی که کرده اند بازخواست کند،بر روی زمین هیچ جنبنده ای باقی نگذارد.ولی آنها را تا زمانی معیّن مهلت می دهد،» انتقامگیری خود را تا مهلتی معیّن و نوشته شده به تأخیر می افکند که یک ساعت از آن پس و پیش نمی افتند.

« فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللّٰهَ کٰانَ بِعِبٰادِهِ بَصِیراً -و چون مدتشان سرآمد، به اعمال بندگان خویش آگاه است.» آگاه است به پاداشی که مناسب با آنهاست،که چگونه و چه اندازه و چه وقت باشد.

ص :76

سورۀ یس

اشاره

ص :77

ص :78

سورۀ یس

فضیلت سوره:

1-در کتاب ثواب الاعمال با اسنادش از ابی عبد اللّٰه(ع)آمده است که گفت:

«همانا هر چیزی قلبی دارد،و به راستی قلب قرآن سورۀ یس است، هر کس آن را پیش از خفتن یا به هنگام روز پیش از برخاستن بخواند سراسر روز از محفوظان و روزی یافتگان باشد تا شب شود و هر کس در شب پیش از خفتن بخواند خدا هزار فرشته را بر او بگمارد که از گزند هر شیطان رجیم و هر آفتی نگاهدارندش،و اگر در آن روز بمیرد،خدا او را به بهشت درآورد و به هنگام غسلش سی هزار فرشته برای او آمرزش طلبند و با آمرزش طلبی او را تا گور تشییع کنند،و چون در لحدش نهند هم چنان در درون گور او بمانند و به عبادت خدا پردازند و پاداش آن عبادت از آن او باشد،و قبرش تا آن جا که چشمش کار کند گشاده و فراخ گردد و از فشار قبر در امان باشد،و هم چنان از گورش نور به آسمان برآید تا هنگامی که خدا او را از قبر برآرد،و چون بیرونش آرد فرشتگان هم چنان او را همراهی کنند و با او سخن گویند و بر رویش خنده زنند /11 و او را به هر چیزی مژده دهند تا از صراط و میزان بگذرانند و در درگاه به جایی بایستانندش که کسی جز فرشتگان مقرّب و پیامبران مرسل بدان نزدیکی به خدا نایستد،و او با پیامبران در

ص :79

برابر خدا بایستد،با کسانی که اندوهگین شوند اندوهگین نشود و با آنها که نگران باشند نگران نشود و با آنها که زاری کنند زاری نکند.آن گاه پروردگار تبارک و تعالی به او گوید:ای بندۀ من شفاعت کن که تو را در هر چه شفاعت کنی شفیع ساختم،و از من بخواه که هر چه خواهی به تو دهم،پس از خدا درخواست می کند و خدا به او می بخشد،و شفاعت می کند و شفاعتش پذیرفته می شود،و او را به حساب نمی کشند و با آنان که درنگ می کنند نمی ایستانند و با آنها که می لغزند نمی لغزد و هیچ خطا و کردار بدی که کرده است بر او نمی نویسند،و نامۀ اعمالش را بدو می دهند تا از درگاه خدا فرود آید،آن گاه همگان گویند:سبحان اللّٰه که این بنده را حتّی یک خطا هم نبوده است!و او از یاران محمد(ص)خواهد بود». (1)

2-از انس بن مالک آمده است که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

«هر کس به گورستانها رود و سورۀ یس را بخواند خدا آن روز بر آن خفتگان در گور تخفیف دهد و به تعداد آنان خواننده را حسنات باشد». (2)

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام:

نام این سوره را از نخستین کلمۀ آن گرفته اند که دربارۀ آن گویند نام پیامبر اکرم ما محمد(ص)است،و شاید اشاره ای رمزی بدو باشد چنان که کلمۀ«طه» نیز اشارۀ رمزی به آن حضرت است.و خدا داناست.

ص :80


1- 1) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 372.
2- 2) -همان مأخذ.

چارچوب کلّی:

پس از قسم خوردن به شأنی با عظمت که از آن قرآن حکمت آموز است، پروردگار ما سرور آفریدگان(یس)محمد(ص)را مخاطب قرار می دهد و گوید که او از پیامبران مرسل است و بر راه راست می رود،و این کتاب(قرآن)فروفرستاده از جانب پروردگار آمرزندۀ مهربان است و هدف آن هشدار دادن به گروه جاهلان است هم چنان که به پدرانشان پیشتر هشدار داده شده بود ولی دلهای آنان چون سنگی سخت شده است و ایمان نمی پذیرند.آیا کسی را که غل بر گردنش نهاده اند و سرش به گونه ای رو به بالا قرار گرفته که چیزی را در برابر و پیش پای خود نمی بیند،دیده ای؟آیا چنین کسی می تواند پیرامون خود را بنگرد؟آیا کسی که در برابر و پشت سرش سدّی بلند قرار داده اند و دیدۀ او را پرده ای ستبر فراگرفته می تواند ببیند؟هرگز...همچنین هشدار و بیم دادن برای اینان سودی ندارد،خواه به آنها هشدار دهی یا هشدار ندهی،در هر حال /11 ایمان نمی آورند.

پس در این صورت قرآن برای کیست؟ در واقع قرآن به کسی هشدار می دهد که از آن پیروی می کند و هدایت می جوید و از آیات آن اطاعت می کند و در دل از پروردگار رحمان می ترسد و پروا دارد،و این امر مهلکه هایی را که بدو هشدار داده شده از وی دور می سازد.خداوند بشارت می دهد که گناهان و لغزشهای پیشین او را می آمرزد و پاداشی بدو می دهد که در آن روزی و بزرگواری باشد،و کمال این پاداش در آخرت است،آن جا که مردگان زنده می شوند،و آنچه پیشاپیش برای زندگی خود در آن جا فرستاده اند و آثاری که پشت سر خود(در این عالم)بر جای نهاده اند همه نوشته و ثبت شده است.

(و این رسالت(یعنی اسلام)بر اساس و به دنبال رسالتهای الهی پیش از خود آمده است)و قرآن اهل قریه ای را مثال می زند که فرستادگان و رسولان بدان درآمدند،آن گاه به بیان شبهه های خیالی آن مردم می پردازد و آنها را در مرحلۀ

ص :81

نخست از زبان پیامبران بیان می کند و در مرحلۀ دوم از زبان یکی از کسانی که خدا آنان را به ایمان هدایت نموده و به بهشت خود وارد کرده بیان می کند که گفت:ای کاش قوم من می دانستند و آگاهی به هم می رساندند.آن گاه خدا قوم وی را پس از نجات او،با بانگی نابود کرد،و بر بندگانی افسوس می خورد که خدا هر پیامبری برای آنها فرستاد مسخره اش کردند و از سرنوشت پیشینیانی که خدا آنها را همراه با آنان به محضر خود حاضر خواهد کرد عبرت نگرفتند.

قرآن با این آیات الهی به ما یادآوری می کند شاید به سوی او هدایت شویم و از پیامبرانش پیروی کنیم:از زمین مرده ای که آن را(با باران)زنده می کند و از آن دانه ای خوردنی بیرون می آورد تا باغهای با میوه های گوناگون،و تا شب و روز و خورشید که به سوی قرارگاهی که دارد حرکت می کند،و ماهی که در منازل خود سیر می کند تا دیگر بار همچون چوب خشک خوشۀ کهن خرما(کمانی)شود، و تدبیر گردش و توالی خورشید و ماه تا وسایل نقل از کشتیها و چارپایان صحرا.

به ما یادآور می شود که خدا مردم را با رحمت و مهربانی خود از خشم امواج نگاه می دارد تا مهلتهایشان سپری شود،و می بینی که پروردگار مهربان هنگامی که فرمان پرهیزگاری و تقوا به مردم می دهد خیرات را برای آنها می خواهد(تا ایشان را از پیامدهای گناه حفظ کند، /11 ولی آنها با وجود پی در پی آمدن آیات و نشانه ها روی می گردانند،و آنان را می بینی که بخل خود را بدین سان توجیه و تعلیل می کنند که چرا ما به کسی انفاق کنیم که اگر خدا می خواست خود به آنها طعام می داد(تعلیلی که به راستی فکر و ارزشهای مادّی صاحبانش را منعکس می کند)و با مسخره می پرسند:این وعدۀ پاداش کی می رسد و اگر راست می گویید(چرا تأخیر می کند)؟!(آری آن وعده و آنچه انتظار می کشید و آمدنش را به شتاب می خواهید، می رسد).آنها منتظر چیزی جز یک بانگ ناگهانی نیستند که آنان را در حالی که سرگرم جدلی سترون و بیهوده اند برباید،و در آن جا وقت و فرصتی برای وصیّت به آنها نمی دهند،و دیگر بار به نزد کسان خود بازشان نمی گردانند(و تا روز رستاخیز در عالم برزخ باقی می مانند).آن گاه چون در صور بدمند،آنها از گورها بیرون

ص :82

می آیند و روانۀ درگاه پروردگار خود می شوند(و به جای آن پرسشهای آمیخته به مسخرۀ ایشان را می بینی که)می گویند:وای بر ما،چه کسی ما را از آرامگاهمان برانگیخت؟(بیگمان او همان خدای مقتدر است،پس در می یابند و اعتراف می کنند و می گویند:)این است آنچه خدای رحمان(دربارۀ رستاخیز)وعده داده بود و پیامبران و فرستادگان او(آن گاه که ما را از این روز هولناک بیم می دادند) راست گفته بودند.و آن جا حکمی است عادلانه که تمام حاضران را در برمی گیرد (و سیاق آیات برخی از مناظر پاداش را تصویر می کند)،اهل بهشت به شادمانی سرگرم باشند،در حالی که گناهکاران را به سوی دوزخ کشند،و پروردگار بندۀ خود را به محاکمه می گیرد و گوید:ای آدمی زادگان آیا با شما پیمان ننهادیم که شیطان را نپرستید؟!او دشمن شماست،و راه او از راه راست الهی جدا و منحرف است و او بسیاری از مردم را گمراه ساخته و به دوزخ وارد کرده است،آیا شما از سرنوشت آنها پند نگرفتید؟!اکنون به دوزخ روید که این است آنچه شما را بدان وعده داده بودیم،(و پس از آن که گر چه از عذاب جهنّم را برای ما تصویر می کند، گوید:)اگر می خواستیم می توانستیم در دنیا آنها را جزا دهیم،ولی چشمانشان را محو کردیم و آنها را مسخ نمودیم(و این کاری است که خدا با بعضی می کند و نمی توانند مانع آن شوند)،پس هر کس عمر دراز یابد آفرینش دگرگون شود.آیا نمی اندیشید(که بیگمان او قادر است که اینان را نیز به همان وضع دچار سازد).

قرآن رشتۀ سخن را به آخرت می کشاند-و پس از آن که نفوس پاک را با تصویر مناظری از آن به خشوع و سرسپردگی وا می دارد-مطلب را متوجّه ردّ شبهه های مردم دربارۀ پیامبر می سازد و می گوید:ما بدو شعر نیاموختیم(و گفتۀ او ابدا با شعر تناسب و پیوندی ندارد)زیرا بیانات او جز ذکر و یادآوری و قرآن روشنگر نیست،و هدفش هشدار دادن به کسانی است که دلی زنده دارند،امّا در مورد دیگر کسان جز این گروه،برای آن است که حجّت را بر آنها تمام کند(و روند آیات ما را یادآور توحید می شود /11 که پایۀ هر عقیدۀ درست و صالح است،پس کسی که به واقع به خدا ایمان آورده هرگز از شریکان موهوم و مجعول فرمان نمی برد،بلکه از

ص :83

پیامبری فرمان می برد که خدا تنها فرمانبرداری از او را امر کرده است).آیا نمی بینند که ما به دست قدرت خود چارپایان را برای آنان آفریدیم(آن گاه مردم را به فکر بهره گیری از آنها افکندیم و آنها را برای ایشان رام کردیم که به کارشان گیرند)و اکنون مالک آنهایند؟!(و پس از یادآوری نعمتهای خدا مردم را متوجه سپاسگزاری و شکری می کند که از بارزترین معانی آن سپاسگزاری ایمان به خدا و فرمانبرداری از پیامبر اوست،امّا برخی شرک آوردند)و غیر از خدا کسانی را به خدایگانی گرفتند (و می خواهند بدین وسیله نقص خود را جبران و ترمیم کنند)شاید آن خدایگانان ایشان را یاری دهند(و واقعیّت این است که عکس این مطلب درست است)و خدایگانان نمی توانند به آنها یاری دهند بلکه این مشرکان اند که سپاه آماده به خدمت آنها شده اند.

(آن گاه سیاق آیات پیامبر را مخاطب قرار می دهد تا دلش را استوار سازد و کافران را بیم دهد)و می گوید:آنچه آنها به تو می گویند تو را اندوهگین نکند.به راستی خدا آشکار و نهان آنها را می داند.

(سیاق مطلب دیگر بار به ایمان به آخرت باز می گردد،و این که چگونه این انسان که خدا نعمتهای خود را بر او بارانده است به آخرت کفر می ورزد و با تمام لاف و گزاف در مورد آن مخاصمه و مجادله می کند)آیا انسان نمی بیند که خود از نطفه ای(ناچیز)آفریده شده و اکنون کارش بدانجا کشیده که با خدا دشمنی ورزد؟!(در نعمتهای خدا غوطه می خورد و در آیات او مجادله و منازعه می کند!) (آن گاه چنین کسی)مثالی می زند(استخوانی پوسیده را برمی دارد و می گوید):چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می کند؟(ای پیامبر)بگو:آن کسی که نخستین بار آنها را به وجود آورده و خود به هر چیزی آگاه و داناست(پس می داند که ذرّات جسم این یا آن شخص به کجا رفته است)،او همان ذاتی است که از درخت سبز برای شما آتش پدید می آورد که شما بر آن آتش می افروزید(در حالی که آتش بالقوّه در جوهر درخت نهفته است)و هموست که آسمانها و زمین را آفریده است،پس آیا عاجز است که دیگر بار بشر را بازگرداند؟!هرگز...)هر گاه چیزی

ص :84

را اراده کند کافی است به آن بگوید موجود شو!پس موجود می شود،منزه است ذاتی که ملکوت و هستی هر چیزی به دست اوست(و بسی فراتر است از آن که نادانان او را به نقص و ناتوانی توصیف کنند،هرگز...او توانمند زبردستی است که قادر به برانگیختن و رستاخیز انسان است)و همه به سوی او باز می گردید.

و سخنی پایانی:

نصوص یاد کرده اند که همانا(یس)قلب قرآن است و این سوره -به حق-گوهر یکتای سوره های /11 مکّی است که حقایق رسالت به نحوی خلاصه و موجز در آن آمده که دستمایۀ زندگی انسان مسلمان باشد،زیرا خلاصۀ درسهای زندگی و حکمت رسولان و مطالب مورد نیاز و خواستهای تمدّن را در بردارد.

ص :85

سورۀ یس

[سوره یس (36): آیات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یس (1) وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (3) عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (4) تَنْزِیلَ اَلْعَزِیزِ اَلرَّحِیمِ (5) لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أُنْذِرَ آبٰاؤُهُمْ فَهُمْ غٰافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ اَلْقَوْلُ عَلیٰ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (7) إِنّٰا جَعَلْنٰا فِی أَعْنٰاقِهِمْ أَغْلاٰلاً فَهِیَ إِلَی اَلْأَذْقٰانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (8) وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ (9) وَ سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (10) إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اِتَّبَعَ اَلذِّکْرَ وَ خَشِیَ اَلرَّحْمٰنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ (11) إِنّٰا نَحْنُ نُحْیِ اَلْمَوْتیٰ وَ نَکْتُبُ مٰا قَدَّمُوا وَ آثٰارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ (12)

معنای واژه ها

8[مقمحون]

:از قمح یعنی سر خود را به بالا برداشت،

ص :86

زیرا وقتی که یوغها به زیر گلوی محکومان به یوغ کشیده شود،سرهایشان به اجبار رو به آسمان برداشته می شود، چنان که نمی توانند پیش روی خود را ببینند.

9[فأغشیناهم]

:یعنی بر دیدگان آنها پرده ای کشیدیم که مانع دیدن و بینش آنان می شود.

همانا تو از پیامبران مرسل هستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق این سوره با سوگند آغاز می شود،سوگندی که دلیل است بر درستی رسالت پیامبر(ص)و این که او از نزد پروردگاری پیروزمند و مهربان آمده است.به قرآن حکمت آموزی سوگند می خورد که بارزترین دلیل بر رسالتهای الهی است.آن گاه پس از ادای سوگند تصاویری از جامعۀ جاهلی را بیان می کند که این کتاب آسمانی برای اصلاح آن جامعه آمده است.اجتماعی که در کفر ریشه دار شده تا آن جا که بیشتر افراد آن(به سبب عناد و لجوج خود)محکوم به بی ایمانی گشته اند،و غلهایی به گردنهایشان افکنده شده که تا چانه هایشان را فراگرفته،و در میان دو دیواری از پس و پیش نهاده شده اند،و چشمانشان با پرده ای پوشانده شده است.این افراد به تو(ای پیامبر)ایمان نمی آورند،خواه آنها را بیم و هشدار دهی و خواه بیم ندهی.مگر نه آن که شرط پذیرفتن،وجود حالت خشوع و سرسپردگی در قلب است؟ پس تو آنها را به حال خود واگذار که به زودی خدا مردگان را زنده می کند،و اعمال این افراد بر آنها نوشته شده،و پروردگار ما هر چیزی را در لوحی روشن و آشکار به شمار آورده و ثبت کرده است.

(و شاید هدف از ذکر این حقیقت بیان نقش بشر در هدایت و رهیابی بوده

ص :87

باشد،که هدایت اجبار و اکراهی بر بشر نیست،بلکه خداوند اقوامی را که عناد و انکار می ورزند یا از یاد خدا غفلت می کنند گمراه می سازد).

شرح آیات:

به نام خدا،بدین نور قدسی،که خدا آن را به کمال بیافرید،سپس چیزها را به وسیلۀ آن نور آفرید،به رحمت خود که همه چیز را در برگرفته،و به رحمت خود که همواره بوده و خواهد بود،به سورۀ مبارک یس نزدیک می شویم.

[1]

به راستی قرآن معجزۀ بلاغت است.این کتاب حکمت آموز آمیزه ای از این حروف است که شاید بدان کتاب اشاره دارند،و در عین حال این حروف رمزهایی میان خدا و اولیاء مقرّب او هستند.

«یس یا،سین.» نصوص ذکر کرده اند که یس نامی از نامهای پیامبر(ص)است.از امام أبو الحسن،رضا(ع)در گفتگویی میان او و خلیفۀ عبّاسی،مأمون مروی است که مأمون گفت:

«مرا از این گفتۀ خدای تعالی خبر دهید که گفت: یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ »؟دانشمندان حاضر در مجلس گفتند:یس محمد(ص)است و کسی در این شک ندارد.

أبو الحسن(ع)گفت:به راستی خدای تعالی از این روی به محمد و آل محمد فضلی عطا کرده که کسی جز با ژرف اندیشی بسیار و خردورزی به کنه وصف آن راه نمی برد،بدین معنی که خدای عزّ و جلّ به هیچ کس جز بر پیامبران (صلوات اللّٰه علیهم)سلام نمی دهد.خدای تبارک و تعالی گوید:« سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی الْعٰالَمِینَ -سلام بر نوح باد،در سراسر جهان» (1) و گوید:« سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ -سلام بر ابراهیم» (2) و گوید:« سَلاٰمٌ عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ -سلام بر

ص :88


1- 3) -الصّافات79/.
2- 4) -الصّافات109/.

موسی و هارون» (1) و نگفت:سلام بر آل نوح،و نگفت:سلام بر آل ابراهیم،و نگفت:سلام بر آل موسی و هارون،ولی گفت:«سلام علی آل یس-سلام بر آل یس، (2) یعنی آل محمد(ص)».

مأمون گفت:به تحقیق دانستم و دریافتم که شرح و بیان این مطلب در معدن نبوّت است». (3)

شاید شناخت حروف مقطّع در آغاز سوره ها کلیدهایی برای فهم رازهای کتاب خدا شمرده شود.

[2]

قسم-از لحاظ اعتباری-میان حقیقتی که بر آن تأکید می شود و حقیقتی که فعلا تأکید شده است پیوندی برقرار می کند.وقتی به خدای سبحان سوگند خوردی که به وعدۀ خود وفا می کنی،میان ایمان خود به خدا،به عنوان حقیقتی ثابت،و وفای به وعده که می خواهی بر آن تأکید کنی،رابطه ای برقرار ساخته ای.

آن جا که رابطه ای حقیقی میان دو امر برقرار باشد،و یکی از آنها گواهی صادق بر دومی باشد،قسم بلیغ تر و مؤکّدتر است.و شاید هر چه قسم در قرآن آمده است از این گونه باشد.مگر نه آن که قرآن کتابی است حق که باطل کننده ای در برابر آن و پس از آن نمی آید؟بدین گونه شایسته است که همواره در جستجوی چیزی باشیم که دو طرف قسم را به یکدیگر می پیوندد،و این امر بیشتر پیوند حجّت و شهادت است.

این جا کلام حق به قرآن حکمت آموز بر رسالت پیامبر قسم می خورد.مگر نه آن که قرآن بزرگترین گواه بر رسالت اوست؟و مگر نه آن که قرآن معجزه ای است که شگفتیهای آن از میان نمی رود و پایان نمی یابد و همواره تازه است و تا ابد بر زندگی پیشی دارد؟

ص :89


1- 5) -الصّافات120/.
2- 6) -مأخوذ از آیۀ 130،سورۀ الصّافات.
3- 7) -نور الثّقلین،ج 4،ص 375.

« وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ -سوگند به قرآن حکمت آموز.» بنگر کدام صفت قرآن است که آن را بزرگترین گواه بر این رسالت قرار داده است؟ آیا بلاغت آن است که اعراب را لال کرد؟اعرابی که به بلاغت خود می بالیدند و خود را از آن رو«عرب»می خواندند که هر چه را در ضمیرشان می گذشت به خوبی و رسایی بیان می کردند.

یا برای این که قرآن به دست پیامبری امّی آمده که با خواندن و نوشتن آشنایی نداشت؟ یا برای آن که از آینده خبر می داد و چون اخبار پیش گفته اش تحقّق می یافت مردم به راستی آن آگاه شدند؟ /11 یا برای آن که تمدّنی ربّانی در سرزمینی که در جاهلیّت و نادانی ریشه داشت،به وجود آورد؟ تمام این صفات گواههای درستی و راستی این رسالت اند،امّا والاترین صفت قرآن حکمت آن است.این حکمت چیست که پروردگار بدان سوگند می خورد تا استدلال کند که محمّد(ص)از پیامبران مرسل است؟ همواره«علم»نزد تمام مردم گواه بزرگ بر راستین یا دروغین بودن صاحبان دعوتهای جدید است،و قرآن آفاق معرفت و شناخت را در برابر بشریّت باز کرده و هم چنان باز می کند.

قرآن مردم را با پروردگارشان آشنا کرده تا آن جا که عارفان آن را دریافتند و ذاکران به ذکر و یاد کرد با آن نشستند و ارادتمندان بدان انس گرفتند.

قرآن مردم را با نقشهای خودشان آشنا ساخت تا عیوب آنها را دیدند و میان فجور و تقوای نفس تمیز دادند و در راه پاکسازی و رشد موهبتها در آن کوشیدند.

قرآن مردم را با سنّتهای الهی در میان امّتهای پیشین آشنا ساخت تا اسباب پیشرفت را به دست آوردند و به وسایل تکامل و رستگاری دست در زدند.

قرآن مردم را با راههای شناخت و طرق سلامت و ایمنی،و کلیدهای

ص :90

رستگاری،و وسایل نزدیکی به خدا آشنا کرد.

پس کدام گواهی بر راست بودن این رسالت بزرگتر از خود این رسالتها و بر صداقت پیامبر فراتر از این که او حامل این رسالت است و آن را اجرا می کند،وجود دارد؟ قرآن تنها کتاب علم نیست بلکه کتاب حکمت نیز می باشد،و حکمت -چنان که به نظر من می رسد-علمی است سودمند که در تکامل و رشد خود به درجه ای رسیده که در رفتار بشر مؤثر است و زندگی او را دگرگون می کند و تمدّن او را می سازد.

بگذارید مثالی بزنیم:علم رانندگی اتومبیل علمی است نظری،و در این حال فقط علم است،و سپس به مهارتی عملی تغییر می یابد.آیا این دو وجه علم با یکدیگر تفاوت ندارد؟ (1) امّا این تفاوت در کجاست؟تفاوت در این است که آموختن رانندگی اتومبیل در آموزشگاه رانندگی مرحلۀ نخست در علم رانندگی است،امّا وقتی انسان عملا به آموختن و راندن پرداخت این علم به مرحلۀ نهایی خود می رسد.قرآن،این کتاب حکمت آموزی که دلها را شفا می بخشد،و همّتها را برمی انگیزد،و بینشهای بسیار می دهد،و عقل را کامل می سازد،و قانونهای درست وضع می کند،علم زندگی نیست بلکه خود همان زندگی است.

[3]

رسالت حقیقی را جز معاندان انکار نمی کنند.خدا پیامبران خود -علیهم السلام-را فرستاده است تا انکار رسالت اصلی نباشد که به کسی سودی رساند،و شاید تعبیر قرآنی در این جا به همین حقیقت رهنمون است که گوید:

« إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ -تو از پیامبران(مرسل)هستی.» پس بدعتی از پیامبران نیستی،بلکه براستی تو یکی از آن بزرگوارانی که از جانب خدا ابلاغ رسالت کردند،و تو ایشان را تصدیق کردی،و ایشان نیز مژدۀ آمدن

ص :91


1- 8) -ما عادتا کلمۀ علم را در جنبۀ نظری به کار می بریم و برای جنبۀ عملی آن کلماتی چون فنّ و مهارت و آموزش و تکنیک را به کار می بریم.

تو را داده اند.و این به نوبۀ خود گواهی بر صداقت پیامبر است.

[4]

گواهی دیگر بر آن این که پیامبر به راه راست و مستقیم می رود، استقامت و راست روی نفس به یاری عقل،و راست بودن رفتار به مدد شرع و راست بودن گفتار به صداقت و راست بودن کردار به صلاح.

پس چون راههای رسیدن به پروردگار گم شود،پیامبر انسان را به سوی خدا به نحوی رهنمایی می کند که با فطرت و عقل موافق باشد؛و هنگامی که بنده به مرحلۀ شناخت پروردگار برسد،هیچ شک و تردیدی در درستی و صدق رسالت برای او باقی نمی ماند.

هر گاه مذاهب چیزی را فرو گذارند،پاره ای عقل را کنار نهند و پاره ای بدن را فرو نهند،بیگمان پیامبر /11 بر راه درست و مستقیم میانه می رود و هیچ یک را به زیان دیگری فرو نمی گذارد.

هر گاه هواها و امیال مردم را به راست یا چپ گرایش دهد،تمام فشارهای اجتماع و اقتصاد و سیاست در برابر پایداری و استواری پیامبر درهم می شکند و در برابر استقامت و درست رفتاری او که با بازی خورشید و ماه مبارزه می کند،متلاشی و نابود می شود.

در واقع استقامت و درست رفتاری پیامبر و روش او گواه بر این است که او از روی وحی سخن می گوید و از عالم غیب تأیید می شود.

« عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -بر راهی راست.» خدا رسالت را به چه وسیله فرستاده است؟و کتاب او چه اسمی را منعکس می سازد؟آیا کتاب دلیل صاحب خود نیست؟ قرآن اسم عزّتی را متجلّی می سازد که به معنی توانایی و چیرگی است همان گونه که نام رحمت و مهربانی نیز هست،زیرا رحمت پروردگار ما اقتضا می کند که بشر را از چنگال گمراهی و شرک نجات دهد.

« تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ -از جانب آن پیروزمند مهربان نازل شده است.» از این آیه الهام می گیریم که قرآن دیر یا زود مبادی باطل را درهم خواهد

ص :92

شکست،زیرا از جانب پیروزمند چیره ای نازل شده که با توانمندی خود رسالتهای خویش را تأیید و تقویت می کند،و این امر استمرار پرتو افشانی اسلام را در زمین،با وجود تمام موانعی که گردنکشان در برابر آن قرار می دهند،می رساند.

[6]

امّا هدف این رسالت همان بیم دادن و هشدار گروه بی خبران و غافلان است که پیش از پیامبر(خاتم)بیم دهنده و هشدار دهنده ای نزد آنها نیامده است.

« لِتُنْذِرَ قَوْماً مٰا أُنْذِرَ آبٰاؤُهُمْ فَهُمْ غٰافِلُونَ -تا مردمی را بیم و هشدار دهی که پدرانشان بیم داده نشدند و در بی خبری بودند.» /11 اغلب مفسّران این آیه را چنین تفسیر کرده اند که آنها قومی بودند که پدرانشان پیش از آن بیم داده نشده بودند،و این مخالف با گفتۀ خداست که:

« وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِیهٰا نَذِیرٌ -و هیچ ملّتی نیست مگر آن که به میانشان بیم دهنده ای بوده است»، (1) و تفسیری دیگر وجود دارد که حرف(ما)را موصول قرار می دهد و معنایش به تقریب چنین می شود:«تا قومی را بدانچه پدرانشان از عذاب بیم داده شده اند،هشدار دهی».

به هر حال خواه این یا آن تفسیر را بپذیریم،در واقع معلوم است که قوم پیامبر از،مدّتی طولانی بیم داده نشده بودند،پس آنها پیش از او بیم و هشدار داده نشده بودند،و این معنی را در آیه ای دیگر می یابیم که:« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ -و پیش از تو بیم دهنده ای بر آنان نفرستادیم»، (2) ولی آیا این بدان معنی است که آنها هیچ گاه بیم و هشدار داده نشده بودند؟هرگز...

[7]

سیاق مطلب مبارزه ها و ستیزه هایی را یادآور می شود که پیامبر خاتم -مانند دیگر پیامبران-در راه دعوت با آنها روبرو شده است،پس این مردم ایمان نخواهند آورد،و به زودی نبردی تلخ میان او و ایشان درخواهد گرفت،و این نبرد

ص :93


1- 9) -فاطر24/.
2- 10) -سبأ44/.

ادامه می یابد تا مؤمنان آزموده شوند و تا خدا اجازۀ پیروزی آشکار را بدهد.

« لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلیٰ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ -وعدۀ خدا دربارۀ بیشتر آنها تحقّق یافته و ایمان نمی آورند.» بدین سان شایسته نیست به جریان حرکت اجتماعی تسلیم شد،زیرا بی ایمانی اکثریّت دلیلی بر نقص حجّتهای رسالت نیست بلکه نقص در میزان هشیاری افراد آن اجتماع است.

این آیه انگیزه ای معنوی در ما ایجاد می کند که در راه رساندن و حمل دعوت گامی برداریم و در برابر ردّ اکثریت یا کفر آنها نسبت به دعوت سست و دلسرد نشویم.

[8]

امّا چرا بیشتر مردم بدین دعوت حق ایمان نمی آورند؟ زیرا تراکم معاصی و گناهان بر دلهای آنها،و روابط اجتماعی ایشان که بر ستم و بنده گرفتن دیگران مبتنی است و عقب ماندگی و وابستگی شدید آنها به عادات جامعۀ خویش و تقلیدشان از پدران گمراه خود،و همه /11 و همه یوغهایی را تشکیل می دهد که بر گردنشان افتاده است.

« إِنّٰا جَعَلْنٰا فِی أَعْنٰاقِهِمْ أَغْلاٰلاً -ما بر گردنهایشان یوغهایی نهاده ایم،» شهوتها یوغی است،و عادات جامعه یوغهایی،و تکبّر و حسد و تعصّبات قومی و گروهی یوغهایی دیگر.

« فَهِیَ إِلَی الْأَذْقٰانِ -که تا زنخهایشان رسیده،» شاید بدین معنی است که:آن یوغهای چنان ستبرند که پهنای آنها گردنشان را پوشانده و به زیر زنخهایشان را گرفته،یعنی تا چانه به یوغ کشیده شده اند،و از این جا درمی یابیم که بندگی آنها فراگیر و شامل تمام وجودشان شده است.

« فَهُمْ مُقْمَحُونَ -چنان که سرهایشان به بالاست و به پایین آوردن نتوانند.»

ص :94

آیا اسب را دیده ای که چون صاحبش لگامش را سخت بکشد چه گونه سر خود را بالا می برد؟گویند:«مقمح-عنان کشیده و سر به بالا کشانده»چنان است،که توانایی دیدن اطراف خود را ندارد و نمی تواند حرکت کند.

[9]

سیاق آیات در بیان شقاوت و بدبختی این گروه غافلان که منافذ عقلشان مسدود گشته(شاید به سبب یوغهایی که بدانها بسته شده اند)پیش می رود و گوید در پیش روی و پشت سرشان دیوارهایی نهاده اند،و دیدگانشان پوشانده شده و به سبب آن دو دیوار یارای حرکتی ندارند و با چشمان خویش خیری را نمی بینند.

« وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا -در برابرشان دیواری کشیدیم و در پشت سرشان دیواری،» پس نه می توانند پیش بروند،و نه می توانند از گمراهی بازگردند،و به سبب گناهانی که مرتکب شده اند به گردنه هایی افتاده اند که آنها را از راه راست باز می دارد و بیشتر منحرف می کند.

« فَأَغْشَیْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ -و بر چشمانشان نیز پرده ای افکندیم تا نتوانند دید.» خطاهای آنها اطرافشان را فراگرفته و راه دیدشان را فرو بسته و نمی توانند ببینند و در میان دیوارها احاطه شده اند، /11 زیرا گناهانی که انسان مرتکب می شود آثاری در واقعیّت خارجی به جای می نهند،و تبدیل به دیوارها و سدّهایی در برابر هدایت و سعادت بشر می شوند.آیا کسی را که به حزبی کافر پیوسته و برای انتشار اصول گمراه کنندۀ آن حزب و پرورش نسلی از مردم بر آن اصول کار می کند دیده ای.آیا چنین کسی می تواند از آن تشکیلات جدا شود و رهایی یابد؟هرگز...

بلکه مثال او همچون کرم ابریشم است که پیله ای به دور خود می تند و خود درون آن می میرد،همچنین است وضع کسی که به ستمگری کمک کند تا او بر بلاد مسلّط شود.وی اسیر کردار خود می شود و چه بسا که خدا آن ستمگر را بر خود او نیز مسلّط کند،و به شمشیر سرکشی و کینی که بر روی مردم کشیده است کشته شود.

شاید دو دیوار یا دو سدّ در این جا اشاره به جرایم خارجی باشد،در حالی

ص :95

که غلها و یوغها به آثار نفسانی آنها اشاره دارد،زیرا شیطان اعمال نفس را چنان برایش می آراید و خوب جلوه گر می سازد که تبدیل به خویها و عاداتی می شود که صرف نظر کردن از آنها دشوار می گردد.

امّا پرده همان ظلماتی است که دل را فرا گرفته،و ضمیر درون آن خاموش می شود،و نور خرد پنهان و پوشیده می گردد،و بشر حس نمی کند که در مهلکه واقع شده است،بلکه می پندارد بر راه راست و درست می رود.

[10]

هنگامی که غلها و یوغهای ضخیم پیرامون دل غافل را فرا گیرد،و صاحب آن را در میان سدها و دیوارهای جرم و گناه فرو گیرد،و ظلمات جهل دیدۀ او را فرو پوشد،آدمی به درک اسفل می رسد و از هشدار و بیم دادن سودی نمی برد،و مثال دل او همچون جسمی بیمار می شود که دارو نمی پذیرد،و از این رو امید تندرستی او نمی رود.

« وَ سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ -تفاوتشان نکند، چه آنها را بیم دهی و چه بیم ندهی،ایمان نمی آورند.» این سرانجام بد انتظار تمام کسانی را می کشد که از پروردگار خویش غافل می شوند و شیطان آنها را می رباید،و خود با هواها و امیال و شرایط همراه می شوند و به منجلاب فرو می روند تا یوغهای عادت و گروه پرستی،و تسلّط جویی با گناه،و دیوارهای نظام فاسد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آنها را فرا می گیرد،و ظلمات جهالت دیدگانشان را می پوشاند،و در آن حال هشدار و بیم دادن سودیشان نمی رساند.بر بشر واجب است که از همان نخستین گامی که او را به سوی ژرفای دوزخ می کشاند بپرهیزد،زیرا هر چه در این کجراهۀ شیب دار پایین رود جاذبۀ ژرفای دوزخ /11 قوی تر می شود.

[11]

راه نجات از حلقه های دام پیچ در پیچ شقاوت و تیره بختی از گذرگاه جنگ با جبت(بت جادوگر)و جهاد با طاغوت(طغیانگر و متجاوز)،و در نتیجه پرهیز از غلها و سدّهاست.

چگونه؟

ص :96

نخست:با پیروی از ذکر که همان قرآن کریم است،و این چنان است که قرار انسان با خویشتن آن باشد که از حقّی که وحی یادآور می شود و خرد آن را می فهمند و می شناسد،پیروی کند.

« إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ -تنها تو کسی را بیم(و هشدار)می دهی که از قرآن پیروی کند،» شاید به کار بردن لفظ«الذّکر»در این جا اشاره به دو خاستگاه و مصدر شناخت:وحی و عقل باشد،که-سرانجام-به نوری واحد منجر می شوند،وحی عقل را برمی انگیزد و هشیار می سازد و عقل نیز وحی را تصدیق می کند،و انسان آن «ذکر»را پیروی می کند،و کسانی که نفسهای خود را به پیروی از حق عادت داده اند همان کسانی هستند که از هشدارها بهره می برند،زیرا دید آنان موضوعی، و برنامۀ تفکّرشان درست است،و پرده ای در برابر نظر ندارند که آنان را از فهم حقایق باز دارد.

دوم:با بیم از خدا و داشتن امید به رحمت او،تا آن جا که بدین بیم و امید با جبت(بت ساحر)نفسهای خود می جنگند و غلهای گروه پرستی و عناد و کبر و تسلّط جویی با گناه را از دلهای خویش جدا می سازند.

به راستی بیم و پروای از خدا چراغی در دل می افروزد که حقایق به وسیله آن دیده می شود.مگر نه این که بیم از مردم یا ترس فقر یا پرهیز از طبیعت دل را هراسان و ناتوان می کند،و دیدگاه آن را واژگونه می سازد؟به همین سان پروای از خدا وسیلۀ هدایت می شود،زیرا کسی که از پروردگار خود پروا می کند از هیچ چیزی نمی هراسد.

« وَ خَشِیَ الرَّحْمٰنَ بِالْغَیْبِ -و از خدای رحمان در نهان بترسد.» /11 شاید آوردن کلمۀ«الرحمن بخشاینده»در این جا به منظور ایجاد حالتی از توازن میان بیم و امید باشد،چه خدا بخشاینده ترین مهربانان و بخشایندگان است و بیم داشتن از او به درجۀ نومیدی کامل از رحمتش نمی رسد،هر چند خطاها بسیار و گناهان بزرگ باشد.

ص :97

« فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ -چنین کس را به آمرزش و مزد ارزشمند مژده بده.» از ابعاد آمرزش در گذشتن از آثار گناهان در واقعیّت خارجی یا در درون نفس است.بیگمان سلطه های ظالمانه،و نظام اقتصادی فاسد،و نظامهای اجتماعی عقب مانده،همه از آثار گناهان است،و هنگامی که از راه خدا پیروی کنیم،و از اولیاء او فرمان بریم،خدای سبحان ما را بر گردنکشان و شادخواران هرزه طلب پیروز می سازد،و قانونهایی آسان مبتنی بر پایه های عدل و احسان برای ما وضع می کند،هم چنان که گرایش و دوست داشتن شهوتها را از دلهای ما برمی گیرد و ما را بر عادات بد چیره می سازد.

به راستی آمرزش مژده ای است بس بزرگ،پس خوشا به حال آن که خدا گناهانش را بیامرزد،و این آمرزش پاداشی ارزشمند در دنیا با زندگی پرفضیلت و سرشار از نیکبختی و رستگاری،و خرسندی و بهشت خدا را در آخرت برای او فراهم می سازد.

[12]

بزرگترین هشداری که فروتنان بدان پاسخ می دهند و بی خبران از آن سودی نمی برند،همانا رستاخیز است که خدا به قدرت خود تمام مردگان را زنده می کند،پس از آن که اعمالی را که در زندگی خود انجام داده و پیشاپیش فرستاده اند تا هنگام مرگ آنها را استقبال کند یا روش نیک یا بدی که پشت سر خود به جای نهاده اند.

« إِنّٰا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتیٰ -ما مردگان را زنده می کنیم،» این به راستی وعده ای راست و درست است.

« وَ نَکْتُبُ مٰا قَدَّمُوا -و هر کاری را که پیش از این کرده اند می نویسیم.» /11 از اعمال نیک که از یک سو به صورت باغهای بهشت و حور عین مجسّم می شود،یا گناهان که از سویی دیگر به شکل آتش و افعیها مجسّم می گردد.

« وَ آثٰارَهُمْ -و هر اثری که از ایشان باشد،» پس صدقه هایی که می پردازند،و دانشی که با آن مردم را راهنمایی

ص :98

می کنند،و فرزندان صالح،همان سرچشمه های مستمرّی هستند که حسنات مؤمن را پس از مرگش رشد می دهند و می پرورانند،در حالی که کتابهای گمراه کننده،و روشهای ستم و انحراف،و تربیت فاسد و بدآموزی به فرزندان فاسق تبهکار را پس از مرگش نیز دنبال می کند.

از پیامبر،محمد(ص)چنین روایت کرده اند:

«هر کس روش و سنّتی نیکو بنهد پاداش آن همراه با پاداش کسانی که بدان عمل می کنند،بی آن که از اجر عمل کننده چیزی کاسته شود،از آن واضع خواهد بود،و هر کس سنّتی بد بر جای نهد گناه آن و گناه کسانی که بدان عمل می کنند بر او خواهد بود». (1)

« وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ -و هر چیزی را در کتاب روشنگر (لوح محفوظ)شمار کرده ایم.» این امام که فرا روی قرار دارد و خدا هر چیز را در آن شمار کرده و به حساب آورده چیست؟آیا همان لوح محفوظ است؟یا بهرۀ هر شخص است که خدا آن را به گردن او افکنده و روز قیامت به صورت منشوری بدان برمی خورد؟یا همان پیشوای حق یا پیشوای گمراهی است که مردم از آنها پیروی می کنند؟ شاید قرآن حکمت به تمام اینها و بیش از اینها اشاره می کند،زیرا کلمات قرآن تنها در چارچوب سیاق عبارت محدود نمی شود،بلکه برای بیان حقایق آفرینش از این حدود می گذرد.آری،یادآوری این یا آن حقیقت در این جا یا آن جا به مناسبت موضوعات سیاق و روند گفتار است.

امّا حقیقتی که ما از این آیه در می یابیم و الهام می گیریم این است که:هر چیزی امام و پیشوایی دارد که /11 ویژگیهای آن به صورتی متکامل در آن امام نمودار می شود،پس پیامبران و اوصیاء ایشان،-پیشوایان هدایت-هستند و تمام صفات نیکی و فضیلت در وجود ایشان نمودار می شود،در حالی که فرعونان و طاغوتان

ص :99


1- 11) -تفسیر رازی،ج 26،ص 46.

-پیشوایان کفر-هستند و تمام صفات پستی و شر در آنها شکل می یابد و مجسّم می شود.

از این جا در حدیث پشت در پشت از ائمۀ هدی در تفسیر این آیۀ گرامی از امام امیر المؤمنین(ع)آمده است که از آن حضرت(ع)روایت شده است که گفت:

«به خدا سوگند امام روشنگر منم،حق را از باطل جدا و بیان می کنم،و این صفت را از پیامبر خدا به میراث برده ام» (1) .

[سوره یس (36): آیات 13 تا 32]

اشاره

وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحٰابَ اَلْقَرْیَةِ إِذْ جٰاءَهَا اَلْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمُ اِثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمٰا فَعَزَّزْنٰا بِثٰالِثٍ فَقٰالُوا إِنّٰا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (14) قٰالُوا مٰا أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا وَ مٰا أَنْزَلَ اَلرَّحْمٰنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَکْذِبُونَ (15) قٰالُوا رَبُّنٰا یَعْلَمُ إِنّٰا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَ مٰا عَلَیْنٰا إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (17) قٰالُوا إِنّٰا تَطَیَّرْنٰا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ (18) قٰالُوا طٰائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (19) وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا اَلْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعیٰ قٰالَ یٰا قَوْمِ اِتَّبِعُوا اَلْمُرْسَلِینَ (20) اِتَّبِعُوا مَنْ لاٰ یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21) وَ مٰا لِیَ لاٰ أَعْبُدُ اَلَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ یُرِدْنِ اَلرَّحْمٰنُ بِضُرٍّ لاٰ تُغْنِ عَنِّی شَفٰاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لاٰ یُنْقِذُونِ (23) إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (24) إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِیلَ اُدْخُلِ اَلْجَنَّةَ قٰالَ یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمٰا غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ اَلْمُکْرَمِینَ (27) وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا کُنّٰا مُنْزِلِینَ (28) إِنْ کٰانَتْ إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ خٰامِدُونَ (29) یٰا حَسْرَةً عَلَی اَلْعِبٰادِ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (30) أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (31) وَ إِنْ کُلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ (32)

ص :100


1- 12) -نور الثقلین ج 4 ص 379
معنای واژه ها

18[تطیّرنا]

:به واسطۀ شما احساس شومی و بدشگونی می کنیم و می ترسیم شومی شما دامان ما را نیز بگیرد و از بخت بد شما دچار بلا شویم.

31[القرون]

:نسل و امّت از لحاظ همدوره بودن و تقارن دوران زندگیشان.

ص :101

گفتند:شومی شما با خود شماست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که پرده های غفلت و بی خبری بر دلها انبوه و متراکم می شود بیم دادن و هشدار،صاحبان چنان دلهایی را سودی نرساند،پروردگار ما پیش از این نیز چنین گفت،و اکنون اهل قریه ای را مثال می زند که رسولان بدان جا آمدند و بیشتر مردم ایمان نیاوردند،بلکه گفتند:شما جز انسانهایی همانند ما نیستید،و این حقیقت که خدا بر صداقت آن رسولان گواهی می دهد،و این که ایشان مسئول موضعگیری خویش اند نه هشدار دهندگان،آنها را سودی نبخشید،بلکه در تکذیب خود زیاده روی کردند،تا آن جا که رسولان را به فال بد گرفتند،و دعوتشان را شوم شمردند.امّا رسولان در مبارزۀ خود با آن نادانان پای فشردند،با وجود آن که اهالی قریه ایشان را تهدید کردند و گفتند که اگر بس نکنند ایشان را به شدیدترین صورتی که بتوانند،سنگسار خواهند کرد.آن گاه رسولان گفتند:به راستی شوم انگاشتن شما همانا از خود شماست،و تهدید آنها به شکنجه ایشان را از تذکّر دادن به آنها روگردان نمی کند،و این تهدید بیگمان دلیل بر فرورفتن آنها در منجلاب جرم و گناه است.

آن گاه آن دعوت انتشار یافت،و مردی از دور دست شهر دوان دوان بیامد (تا قوم خود را قبل از آن که به سبب دروغین شمردن رسولان عذاب بر آنها نازل شود بیم و هشدار دهد).پس به سبب دلسوزی بر قوم خویش آنها را نصیحت کرد که از رسولان پیروی کنند،رسولانی که دو دلیل بر صدق ایشان وجود دارد:نخست:این که مزدی از آنها نمی طلبند،و دوم:این که خود /11 هدایت یافتگان اند،و به بلیغترین

ص :102

صورتی پروردگارشان را فراخاطرشان آورد.مگر نه این که اوست که هستی آنها را سرشته است،پس چرا او را انکار می کنند؟!و مگر نه این که مرجع و بازگشت به سوی اوست،پس چرا بدو امید ندارند یا از او نمی ترسند؟!آیا به خدایانی پشتگرمی دارند که سود و زیانی نمی رسانند،و عذاب خدا را از آنها دور نمی سازند؟!به راستی این گمراهی آشکاری است(سپس با تمام عزم و اراده به ستیزه با آنها پرداخت و خطاب به رسولان گفت:)من به پروردگار شما ایمان آوردم،پس سخن مرا بشنوید(آن گاه او را گرفتند و شکنجه کردند و سپس کشتند و سوزاندند،اما سیاق سوره از این مراحل که روی داده در می گذرد و به سرانجام کار اشاره می کند و می گوید:)بدو گفته شد:به بهشت درآی(و دلسوزی این مرد مردم دوست حتی به بعد از شهادتش می کشد،و می بینی که هنگام ورود به بهشت می گوید:)ای کاش قوم من می دانستند که پروردگار من مرا بیامرزید و در زمرۀ گرامی شدگان درآورد.

شرح آیات:

[13]

در داستان اعزام رسولان سه گانه به قریه(انطاکیه)که قلب سورۀ یس قرار گرفته و این سوره هم به نوبۀ خود قلب قرآن است،حقایق زیرین را نمایان می سازد:

نخست:تفصیل و جزئیّات نبرد مکتبی با جاهلیت را خلاصه می کند،به گونه ای که در آن گوشه ای از گفتگوی رسولان را با امّتهای گمراه،و حجّتهای رسای ایشان را ضدّ آنها،و شبهه های کافران و ردّ رسولان را بر آن شبهه ها،و دیگر بخشهای شناخته شدۀ این نبرد را می بینیم،و در نتیجه جملۀ حقایقی را که آیات قرآن در این زمینه ذکر کرده،یک جا گرد آورده است.

دوم:در این آیات سنّت و روش خدا در بیم دادن و هشدار،و عادت جاهلیان در انکار،دو مطلبی که آیات درس پیشین آنها را یادآور شده بود،نمودار می شود،و بدین سان این داستان حجّتی بر حقایقی می باشد که قرآن در آغاز این

ص :103

سوره آنها را بیان کرده است.

سوّم:به راستی سورۀ یس واقعیّت وضع جاهلیان عرب را بیان می کند که به واقعیّت اهالی آن قریه(در انطاکیه)بسیار نزدیک است و این به سبب نزدیکی زمانی و تشابه دو رسالت(رسالت خدا به عیسی(ع)و رسالت او به محمد(ص))است.و از این رو واجب است که چه بسا /11 بیش از هر داستان دیگری از آن عبرت گیریم و پند اندوزیم.

« وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً -برای ایشان(داستانی را)مثال بیاور،» این مثال با مثال آنها منطبق است،زیرا هر دو از یک نوع و یک حزب اند.

« أَصْحٰابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جٰاءَهَا الْمُرْسَلُونَ -مردم آن قریه را،آن گاه که رسولان بدان جا آمدند.» این آباد شهر در کجا بوده،و رسولانی که بدان جا فرستاده شده اند چه کسانی بوده اند؟ گفته اند:آن آباد شهر،انطاکیه،دومین شهر روم بوده که امروز در ترکیه نزدیک به مرز سوریه(تقریبا 100 کیلومتری حلب)و نزدیک بندر اسکندرون در دریای مدیترانه(تقریبا 60 کیلومتری آن)قرار دارد و هم چنان بزرگ است،امّا در آن روزگار بزرگتر بوده است،و مسیحیان از آن رو که پولس و برنابا و دیگران از آن دیدار کرده اند،آن جا را محترم می شمارند.

امّا داستان آن رسالت که مفسّران مگر در برخی جزئیّات در آن اختلافی ندارند به اختصار چنین است:

عیسی-علیه السّلام-دو تن از حواریان خود را به رسالت بدان شهر فرستاد،چون بدان جا رسیدند در دور دست حبیب نجّار را یافتند و او را بدان رسالت فراخواندند و او ایمان آورد،چون بدان شهر وارد شدند،مردم را دعوت کردند،و برخی از آنها ایمان آوردند.روزی پادشاه آن سامان بر آن دو گذشت،و آنان تکبیر گفتند(پیداست برای دعوت او راهی دیگر جز تکبیر گفتنی نیافتند)،پس پادشاه آن دو را به زندان افکند.عیسی-علیه السلام-برای تقویت وضع آن دو رسول

ص :104

پیشین سوّمین رسول را(که شاید وصیّ او شمعون بوده باشد)بفرستاد.وی به پادشاه نزدیکی جست تا پادشاه او را از خاصّان خود ساخت.آن گاه وی دربارۀ آن دو رسول با شاه سخن گفت و از او خواست که حجّت آن دو را بشنود،پس چون دلیل خود را با شفای کور مادرزاد و زنده کردن مردگان ابراز کردند(آن جا که پسر شاه یا پسر یکی از نزدیکان او هفته ای پیش مرده بود و به دعای آن دو زنده شد)،پادشاه و برخی از قوم او ایمان آوردند، /11 امّا اکثریّت با کسانی بود که تکذیب می کردند و خدا همه را با بانگی شدید و ناگهانی هلاک کرد.

اختلاف ظاهر میان روایات تفسیری که می گوید آن پادشاه ایمان آورد،و ظاهر آیه که از هلاکت آن قوم خبر می دهد،بدین سان رفع می شود که ایمان آن پادشاه-بر حسب روایتی که فخر رازی نقل کرده-در طبقات کافر قوم او تأثیری نداشت،و از این رو خدا بر آنها عذاب نازل کرد،و خدا داناست.

[14]

این فهم نیست که جزئیّات داستانهای قرآنی را بدانیم،بلکه مهمّ این است که در جوانبی که پروردگارمان ما را از آنها خبر می دهد بیندیشیم و تدبّر کنیم،زیرا این جوانب است که به ما سود می رساند،و سنّتها و روشهای خدا را در این موارد هم چنان که بر پیشینیان گذشته بر ما نیز جاری می سازد.

بدین سان آن بی خبران دو تن از رسولان را تکذیب کردند،و خدا دین خود را به وسیلۀ سوّمین فرستاده نیرو بخشید و تقویت کرد.

« إِذْ أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ -نخست دو تن را به نزدشان فرستادیم،» آیا آن دو فرستادگانی مستقیما از سوی خدا بودند؟یا از سوی مسیح روح اللّٰه-علیه السّلام-چنان که تاریخها روایت می کنند؟و در این صورت چگونه پروردگار سبحان ما می گوید:«أرسلنا-ما فرستادیم»؟ شاید آن دو فرستاده دو پیامبر بودند-همچون هارون با موسی،و یحیی با عیسی-جز این که فرمانبرداری از عیسی-علیه السلام-از آن جا که عیسی از پیامبران اولی العزم است،بر آن دو واجب بوده است.

شاید رسول عیسی-علیه السلام-نزد خدا نیز رسول محسوب می شود،

ص :105

زیرا عیسی آن دو را به اذن خدا،یا چه بسا به فرمانی مستقیم از سوی خدا فرستاده است،و در نتیجه آن دو رسولان از جانب خدا بوده اند.

« فَکَذَّبُوهُمٰا -پس تکذیبشان کردند،» با آن که برخی از مردم بدان دو رسول ایمان آوردند-همچون راستگوی راست کردار،حبیب نجّار که از دور دست شهر آمد تا قوم خود را هشدار دهد- /11 امّا اکثریّت مردم آن دو رسول را تکذیب کرده بودند،زیرا این سخن بر آنها راست و درست درآمده بود.

« فَعَزَّزْنٰا بِثٰالِثٍ -پس با سوّمی نیروشان دادیم.» خدا دین حق خود را به وسیلۀ رسول سوّم،که گفته اند:وی شمعون وصیّ عیسی بود،نیرو بخشید.

« فَقٰالُوا إِنّٰا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ -و گفتند:ما به سوی شما فرستاده شده ایم.» سیاق مطلب به روایاتی که می گوید نشانه هایی همچون شفای کور و زنده کردن مردگان به دست آن رسولان نمایان شده اشاره ای نمی کند.آیا این امور ضرور نبوده،یا مردم از خلال گفته ها و حقایقی که رسولان کسان را بدان دعوت می کرده اند،یا از خلال رفتار و استقامت ایشان به راستی و درستی آنها پی برده اند؟ یا از این روی که ظهور آیات و معجزات بر دست رسولان سنّتی است که نیازی به تفصیل و بیان ندارد؟ شاید آن قوم نخست دل آگاه بوده اند ولی شیطان آنها را گمراه کرده بوده، و دعوت رسولان برای یادآوری حقایقی بوده که پیش از آن بدانها ایمان داشته بودند و نیازی به آوردن نشانه ها و معجزات تازه نبوده است،و خدا داناست.

[15]

امّا شبهۀ قوم آن رسولان در این نکته خلاصه می شود که چگونه خدا بشری را به عنوان رسول و پیام آور خود می فرستد و در نتیجه چرا در حالی که شما نیز همانند مایید،ما از شما فرمان بریم؟ « قٰالُوا مٰا أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا -گفتند شما انسانهایی همانند ما هستید،»

ص :106

آن گاه به گمراهی خود ادامه دادند تا آن جا که نه تنها بدان رسولان بلکه به هر رسالتی کفر ورزیدند و گفتند:

« وَ مٰا أَنْزَلَ الرَّحْمٰنُ مِنْ شَیْءٍ -خدای رحمان هیچ چیز نفرستاده است،» نه رسالت شما را و نه رسالتی غیر از رسالت شما را.و بدین سان به کفر و سرکشی افزودند،امّا چرا در این جا نام«الرّحمن آن خدای بخشاینده»آمده است؟آیا از آن رو که رسولان این نام را یاد کردند و بدان قوم بیان می کردند که پروردگارشان آنها را بدون رسالت رها نکرده و وانگذاشته است،زیرا خدا رحمتی گسترده و عاطفه ای بسیار دارد،و از این رو کافران گفتند:هرگز،«الرّحمن آن بخشایندۀ مهربان»نفرستاده است؟یا برای آن که پنداشتند رحمت خدا مانع از آن است که تکلیفهای دشوار را به وسیلۀ رسالت بر آنها نازل کند؟به نظر می رسد که احتمال نخست نزدیکتر به صواب باشد،پس پاسخ آنها در حدیث نفس خودشان مضمر و نهفته است.

« إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَکْذِبُونَ -شما جز دروغ نمی گویید.» از آن جا که اصل رسالت نزد آنها مردود بود پس دعوت آن رسولان نیز-به پندار آنها-فقط دروغ آمده است،و شاید این آیه دلالت بر آن دارد که آن رسولان مستقیما از سوی خدا سخن می گفتند.

[16]

خدای تعالی خود بزرگترین گواه صدق و راستی پیامبران خویش است.مگر نه این که در درون هر انسانی عقلی به ودیعه نهاده که او را به حق رهنمون می شود؟و مگر نه این که به دست رسولان خود نشانه ها را ظاهر می سازد؟! و مگر نه این که به آنان نصرت و پیروزی می بخشد؟آیا استقامت ایشان بر صدقشان دلالت نمی کند که کاملا اطمینان دارند که به راستی فرستادگان اند و حتما و به یقین راست می گویند؟ « قٰالُوا رَبُّنٰا یَعْلَمُ إِنّٰا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ -گفتند:پروردگار ما می داند که ما به سوی شما فرستاده شده ایم.» ولی تحمّل مسئولیّت رسالت بدان معنی نیست که نسبت به موضعگیری

ص :107

مردم نیز مسئولند،زیرا به راستی جزای مردم بر عهدۀ پروردگارشان است.

[17]

« وَ مٰا عَلَیْنٰا إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ -و بر عهدۀ ما جز پیام رسانیدن آشکارا هیچ نیست.» پس چون رسالت خود را به روشنی تمام به شما رساندیم نقش و وظیفۀ ما پایان یافته و نقش و وظیفۀ شما آغاز شده است.

از این آیه در می یابیم که:به راستی بشر را از شناخت هدایت می پرسند و مسئول است،و حق ندارد جرایم و گناهان خود را چنین توجیه کند /11 که به حق راهنمایی شده است،هرگز...وقتی دعوتی به سوی حق ظهور می کند بر تو واجب است که بدون گروه گرایی و تسلّط طلبی بدان بیندیشی و بنگری آیا آن دعوت راست است یا نه.

[18]

جاهلیان بر چار بالش ابریشمین توجیهات و معاذیر،غرقه در امیال و شهوتهای خود چرت می زنند،و هنگامی که بیم دهنده ای بر آنها درآید و آنها را از سرانجام غفلتشان که نابودی و بدبختی است بترساند،او را به فال بد می گیرند،و ادّعا می کنند که او صفای زندگی آنها را مکدّر کرده است،پس داستان آنها مانند بیماری است که بیماری سرطان در پیکر او پیش می رود و ریشه می دواند،و او آگاهی ندارد،چون پزشک او را آگاه کند و از نتایج بد ناآگاهیش برحذرش دارد، بر او می شورد،و گوید:تو بدشگونی،چرا این قدر منفی باف هستی؟ « قٰالُوا إِنّٰا تَطَیَّرْنٰا بِکُمْ -گفتند:ما شما را به فال بد گرفته ایم،» ایشان را به فال بد گرفتند،و پنداشتند که بیان جنبه های منفی،و دعوت به اصلاح بخش فاسد و تباه شدۀ زندگیشان،همان سبب ناخرسندی و ناراحتی آنهاست.

برخی از مفسّران احتمال داده اند که هنگام تبلیغ رسالت رسولان،بلایی بر آن قوم نازل شده،چنان که بر فرعون و قوم او نشانه هایی به صورت خون و سالهای متوالی قحطی و...و...نازل شد.ولی به نظر می رسد ما به چنین فرضی در تفسیر نیازی نداریم.

ص :108

« لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ -اگر بس نکنید حتما سنگسارتان خواهیم کرد،» بدین سان عناد آنها به ژرفترین درجه رسید که رسولان را تهدید کردند که اگر از دعوت خود دست نکشند ایشان را سنگسار خواهند کرد.خواه سنگسار همان زخم زبانهایی باشد که التیام نمی یابد و آنان را تهدید کردند که تهمتهایی بر آنان می بندند و با سنگ اتّهام سنگسارشان خواهند کرد،یا معنی سنگسار همان پرتاب سنگ باشد که منجر به مرگ شود.این هر دو دلیل بر شکست آنها در برابر حجّت رسولان است که متوسّل به تهدید ایشان شدند.

« وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و شما را از ما شکنجه ای سخت خواهد رسید.» (اگر معنای رجم همان سنگسار باشد)چه عذاب دردناکی بالاتر از آن است؟ شاید آنان را تهدید به قتل به بدترین و دردناکترین صورت کردند.

[19]

پاسخ متقابل رسولان آرامش به حق،و اطمینان به یاری خدا بود،زیرا خوار و خفیف نشدند و غمگین نگشتند،بلکه حقایق را بی پرده و بدون به کار گرفتن الفاظ خوشایند بیان کردند.

« قٰالُوا طٰائِرُکُمْ مَعَکُمْ -گفتند:شومی شما با خود شماست.» شومی آن قوم در نفوس منفی باف،و لجاجت و عناد،و طرفداری از باطل، و در اعمالشان بود که مصائب را به سوی آنها کشاند.آیا ویروس در پیکر بیمار قرار دارد یا در سخن پزشک؟آیا کسی را که دیگری را از چاهی که در راهش کنده اند بر حذر می دارد،دیده ای؟آیا خطر در پرهیز دادن نهفته شده یا در بی خبری و غفلت رهسپار؟ اجتماع فاسد در لبۀ پرتگاه راه می رود،و هر لحظه خطر تهدیدش می کند، شومی آن اجتماع همان طبقاتی بودن،و ظلم افراد آن به یکدیگر،و اسرافکاری آن اجتماع است،نه در دعوت بیم دهندگان و هشدار گویان.

ص :109

« أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ -آیا اگر اندرزتان دهند،چنین می گویید؟» اگر شما را از خطرهایی که تهدیدتان می کند آگاه کنند،آیا این نزد شما شومی نامیده می شود؟ مفسّران گویند:این کلمه به منزلۀ پاسخ به تهدید سنگسار و شکنجه است، یعنی:چون ما شما را آگاه کردیم آیا در برابر آن ما را شکنجه می دهید؟ به نظر من چنین می رسد که محور کلام کافران همان شوم انگاشتن و به فال بد گرفتن است،و محور کلام پیامبران همانا پاسخ /11 بدان شوم انگاشتن.

« بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ -نه،شما مردمی گزافکار هستید.» گزافکاری شما همان سبب شومی و نکبتی است که به شما رسیده،و شاید این آیه شبیه آیه و گفتار خدای سبحان باشد که گوید:« وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِیهِ -ظالمان از پی تن آسایی و لذّات دنیوی رفتند». (1)

برخی بر آنند که«اسراف گزافکاری»در این جا به معنی زیاده روی در جرم و ظلم است،و مربوط به تهدید به سنگسار می شود.

[20]

در این جا صحنه صورتی تازه می یابد(و شخصیّتی جدید در آن ظاهر می شود)که همان بازتاب رسالت بر دلی روشن و نفسی پاکیزه است.مرد با ایمانی که می بیند قومش به سبب کفر خود در آستانۀ هلاکت و نابودی قرار گرفته اند.پس به سوی آنها می شتابد تا آنها را از عواقب زیانبخش ردّ رسالت و نپذیرفتن آن بر حذر دارد.

« وَ جٰاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعیٰ -مردی از دور دست شهر دوان دوان آمد،» در روایات آمده است که آن مرد حبیب نجّار بود،و با آن که در دور دست شهر به سر می برد آن رسالت و دعوت الهی بدو رسیده بود،و با وجود آن که-بر حسب روایات-چوپان بود به نصیحت و دلسوزی شتافت،و شاید کلمۀ«دور

ص :110


1- 13) -هود116/.

دست شهر»اشاره به طبقه ای پست نزد آن قوم باشد،هم چنان که این کلمه دلالت بر موقعیّت جغرافیایی و زیستگاه او می کند که نشان می دهد آن رسالت در صفوف برخی مستضعفان منتشر شده بود،کسانی که با آن که در دور افتاده ترین نقاط شهر و نه در بالاترین نقاط می زیستند،با تمام نیرو مشعل رسالت را حمل می کردند.

شاید نکره آوردن کلمۀ«رجل مردی»برای دلالت بر کامل بودن صفات مردانگی،یعنی همّت عالی،و جزم شدید،و قول پایدار در وجود او بوده باشد،چنان که خدای سبحان گوید:« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ /11 صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً -از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند.بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده اند». (1)

شاید آن مرد به سبب اهتمام کاملی که نسبت بدان هشدار داشت و علاقۀ شدیدش به سلامت و نجات قوم خود دوان دوان آمد،و این چنین است که صاحبان نفوس پاک به امنیّت مردم علاقه دارند و در ابلاغ رسالتهای خدا برای نجات مردم از عذاب حتمی خداوند خود را فدا و فنا می کنند.

« قٰالَ یٰا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ -گفت:ای قوم من!از این رسولان پیروی کنید.» آن مرد از خود آنان بوده و چنان که مناسب مقام بوده از در نصیحت و دلسوزی برآمده که گفته است:«ای قوم من»و از همان آغاز که به آنها فرمان داده تا از رسولان پیروی کنند،ایمان خود را آشکار کرده است.

آورده اند که وی یکی از صدّیقان سه گانۀ تاریخ بوده است.در کتاب الدّر المنثور آمده است:ابو داود و ابو نعیم و ابن عساکر و دیلمی از ابی لیلی نقل کرده اند که گوید:پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«صدیّقان سه تنند:حبیب نجّار(مؤمن آل یاسین)که گفت:

ص :111


1- 14) -الاحزاب23/.

« یٰا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ -ای قوم من،از این رسولان پیروی کنید»، (1) و حزقیل(مؤمن آل فرعون)که گفت:« أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّٰهُ -آیا مردی را که می گوید پروردگار من خدای یکتاست،می کشید؟»، (2) و علی بن ابی طالب،که برترین فرد آنهاست». (3)

[21]

این دوستدار راستین،حبیب نجّار در تأیید حجّتهای رسولان مطلب را دنبال کرد و گفت:

« اِتَّبِعُوا مَنْ لاٰ یَسْئَلُکُمْ أَجْراً -از کسانی که هیچ مزدی از شما نمی طلبند،پیروی کنید.» پس ممکن نیست که برای طلب مزد متّهم به دروغزنی شوند،و ضمنا ساحر و شعبده باز،و خواستار مناصب و مقامات و از سیاست مآبان و مردم ثروتمند و خوشگذران نیز نیستند،پس چرا دروغ بگویند؟و بویژه در ادّعاهایی چنین عظیم کسی دروغزنی می کند که مزدی-از هر /11 گونه که باشد-بطلبد در حالی که سیرت و روش پیامبران چنان که شیوۀ دعوتشان گواه ایشان است نزاهت و پاکی، تمام بوده است.

« وَ هُمْ مُهْتَدُونَ -و ایشان خود مردمی هدایت یافته اند.» آری،برخی بر اثر نادانی یا دیوانگی ادّعاهایی دروغ می کنند،امّا این شائبه از رسولان خدا به دور است،زیرا استواری دعوت،و کمال خرد و نیکویی روش و رفتار و روشنی خطّ و برنامه و راست روی ایشان بر راه درست و مستقیم با وجود دشواریها،همه و همه گواههایی بر حکمت آنان و نشانۀ آن است که خود هدایت یافته اند.وانگهی مبادرت رسول-هر رسولی باشد-به عمل بدانچه از مکارم اخلاق و کردار نیک که مردم را بدان می خواند گواه بر صدق اوست.

[22]

بدین سان،راستی را که محتوا و مضمون دعوت رسولان گواه صدق

ص :112


1- 15) -همین آیۀ 20 از سورۀ یس.
2- 16) -المؤمن28/.
3- 17) -رجوع کنید به تفسیر المیزان،ج 17،ص 83.

ایشان است،پس ایشان ما را به سوی خدایی می خوانند که در عالم ذرّ از ما پیمان گرفته است که بدو ایمان آوریم،خدایی که فطرت ایمان داشتن به ذات خود را در دلهای بشر به ودیعه نهاده است،خدایی که نعمتهای خود را پیاپی بر ما ادامه داده و خردمان ضرورت سپاسگزاری از او را به ما فرمان می دهد! دعوت پیامبران به سوی خودشان یا به سوی نژاد یا حزب یا طایفه ای نیست، بلکه دعوت به سوی خدایی که شکی دربارۀ او وجود ندارد،و ذاتی است که همه را یکسان آفریده است.

« وَ مٰا لِیَ لاٰ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -چرا خدایی که مرا آفریده و به نزد او بازگردانده می شوید،نپرستم؟» اگر حقیقت رسالتهای پیامبران این است،چرا نسبت به ایشان کفر ورزیم؟!و کسی که پروردگار خود را که او را آفریده و بازگشتش به سوی اوست،از دست بدهد چه چیزی خواهد داشت؟! بدین سان می بینیم که آن دوستدار راستین بزرگ تنها مردم را به پیروی از آن رسولان فرانخواند،بلکه در دعوت محتوای رسالتهای آنان که همانا توحید و یکتاپرستی است نیز مشارکت نمود.

[23]

سپس عیب شریکان ساختگی و پنداری را آشکار ساخت،و بیان کرد که پایه پرستش آنها باطل است.

« أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً -آیا سوای او خدایانی را اختیار کنم؟» پس اگر به سلطه ای سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی،سوای خدا، سربسپارد که بدو امنیت و آرامش بدهد،و حمایت او را نسبت به گناهانش در برابر خشم پروردگار به دست آورد و تأمین کند،آیا آن خدایان برساخته هیچ یک از این انتظارات را برمی آورند؟هرگز...

« إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمٰنُ بِضُرٍّ لاٰ تُغْنِ عَنِّی شَفٰاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لاٰ یُنْقِذُونِ -اگر خدای رحمان بخواهد به من زیانی برساند،شفاعتشان مرا هیچ سود نکند و مرا رهایی نبخشند.»

ص :113

پس عذاب او به سبب پرستش خدایان برساخته،سوای ذات او،کاسته نمی شود،بلکه آن پرستش خود جرم و گناهی بزرگ است که به علّت آن خدا او را مؤاخذه و عقوبت می کند،و آن خدایان دروغین نمی توانند مشرک را از آن عقوبت نجات بخشند.

[24]

« إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -و در این هنگام من در گمراهی آشکار باشم.» اگر پرستیدن آفریننده ای را که رستاخیز به سوی اوست،و او بر بندگانش مسلّط و تواناست رها کنم.و به پرستش خدایانی بپردازم که سود و زیانی در اختیار ندارند.

گمراهی آشکار،همان گمراهی واضحی است که در گمراهگی آن تردیدی وجود ندارد.

[25]

آن گاه در حضور همگان جبهه ای را که بدان وابستگی داشت، اعلان و آشکار کرد و با آشکار کردن بیزاری و برائت خود از قومش،با آنان به ستیزه برخاست و آنها را به مبارزه طلبید.

« إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ -(ای رسولان)من به پروردگارتان ایمان آوردم.سخن مرا بشنوید.» شاید او بدین وسیله،پس از آن که معاندان و لجبازان نصیحت مشفقانه اش را نپذیرفتند و او را تهدید کردند که او را مجازات خواهند کرد،همان گونه که پیشتر رسولان را نیز تهدید کرده بودند،جبهه گیری خود را به آنها ابلاغ کرد،و پایداری ورزید و به آنها فرمان داد که گواهی صریح او را نسبت به یگانگی پروردگار بشنوند.

و شک نیست که یکی از حجّتهای رسا بر درستی دعوت ایمان صاحب آن است که متزلزل نمی شود و جهان را به مبارزه می خواند.

[26-27]

به هر حال در عمل تهدید سختی را که کرده بودند در حق او روا داشتند،و او را به بر حسب قولی،به زیر پای چندان کوفتند تا بمرد،و بر حسب

ص :114

قولی دیگر با سنگسار کشتند.

آن گاه خدا او را به بهشت در آورد،و هنگامی که آمادۀ ورود به بهشت شد آرزو کرد که کاش قومش نیز با او بودند.

« قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قٰالَ یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ* بِمٰا غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ -گفته شد:به بهشت درآی.گفت:ای کاش قوم من می دانستند*که پروردگار من مرا بیامرزید و در زمرۀ گرامی شدگان درآورد.» در حدیث از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که دربارۀ مؤمن آل یاسین گفت:

«وی در زندگی خود و پس از مرگ خویش هم چنان برای قومش دلسوزی کرد». (1)

بدین سان شهیدان آرزو می کنند که کاش به دنیا باز می گشتند تا اهل دنیا را از آمرزش و کرامتی که نصیب شهید می شود خبر دهند.

[28]

آن دوستدار راستین،حبیب نجّار،شهید به نزد پروردگار خود رفت،و قوم ستمگرش پس از او جز اندک زمانی باقی نماندند که خدا آنها را هلاک کرد.

امّا چگونه به هلاکت رسیدند؟ « وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلیٰ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمٰاءِ -و از آن پس بر سر قوم او هیچ لشکری از آسمان فرونفرستادیم،» لشکری از فرشتگان یا نظیر آن،و شاید ذکر«السّماء-آسمان»در این جا برای دلالت بر این باشد که امر مهم از آسمان فرود می آمد.» « وَ مٰا کُنّٰا مُنْزِلِینَ -و ما فرو فرستنده نبودیم.» /11 از پروردگار عزّت و چیره دستیِ مطلق نمی سزید که لشکری بر سر چنان قومی فروفرستد،مگر نه آن که هدف به کمتر از این مقدار نیز تحقّق پذیرفت؟ [29]

پس به چه ترتیب هلاک آنها صورت گرفت؟به یک بانگ

ص :115


1- 18) -تفسیر نمونه،ج 12،ص 35.

سهمناک-در یک چشم بر هم زدن-همه را چون خاکستری سرد،بی حسّی و جنبشی و گرمایی کرد.

« إِنْ کٰانَتْ إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ خٰامِدُونَ -جز یک بانگ سهمناک نبود که همه ناگاه برجای سرد شدند.» [30]

سیاق مطلب بر این داستان که به تقریب تجربه های رسالتها را خلاصه کرده است پی نوشتی می آورد و گوید:

« یٰا حَسْرَةً عَلَی الْعِبٰادِ -ای دریغ بر این بندگان.» به راستی که جای دریغهاست،تا هر شخصی که در نظیر چنین موقعیّتی قرار گرفته باشد ناچار حسرت می خورد،همانا خدا بندگانش را آفریده که به آنان مهربانی کند،و با اراده و آزادی آنها را گرامی سازد،اما آنها راه هلاک را برگزیدند،آن گاه رسولانی نزدشان فرستاد که آنها را از زیان کارهایشان بیم دهند و هشدار گویند،ولی آنها ایشان را مسخره کردند،و خویشتن را عرضۀ هلاکی ساختند که مستوجب حسرتها و دریغهاست،چگونه آخرین فرصت خود را با مسخره کردن ضایع و تباه ساختند؟!و چگونه هیمۀ آتش افروز دوزخ شدند،در حالی که انتظار می رفت میهمانان خدای رحمان در بهشت شوند؟! « مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ -هیچ پیامبری بر آنها مبعوث نشد مگر آن که مسخره اش کردند.» شاید این مسخره کردن سخت ترین گونۀ کفر،و دور کننده ترین راههای گمراهی،زیرا صاحبش در حالتی از بیهودگی و بی اعتنایی به سر می برد،و مثالش در این مقام مانند آن است که پزشک بیمار را به دارو سفارش دهد و از هلاک بپرهیزاند،آن گاه به جای آن که بیمار از او سپاسگزاری کند و در اجرای دستورهای او شتاب ورزد،بر پزشک بخندد.آیا چنین مردی مستوجب دلسوزی و دریغها نیست؟ /11 [31]

آنها از سرگذشت پیشینیانی که خدا به سبب کفر و مسخره کردنشان آنها را هلاک کرده و جز عبرتی از آنها باقی نمانده،غفلت می ورزند.

ص :116

« أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ -آیا ندیده اند که چه مردم(و نسلهایی)را پیش از آنها هلاک کرده ایم.» بزرگترین چیزی از سببهای موعظه و اندرزگیری دربارۀ آن گذشتگان این است که آنها به راستی تنها فرصت خود را از کف داده اند و هرگز به نزد اهل خود باز نمی گردند.

« أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لاٰ یَرْجِعُونَ -که دیگر به نزدشان بازنمی گردند.» آیا بر سر آثار باقی ماندۀ آنها نایستیم و از خود نپرسیم:کجایند آنان که این آثار را ساختند و در سایۀ آنها زیستند،آیا روزی بازگشتند تا آثار ویرانی و تخریبی را که به شهرهای آنها وارد شده ببینند،یا ما را از سرنوشت خود خبر دهند؟!هرگز...

[32]

آری،همۀ مردم در روز حسرت گرد خواهند آمد تا حسابی دشوار پس دهند و سپس به پاداشی مناسب پاداش و جزا بینند.

« وَ إِنْ کُلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ -و کسی نماند مگر آن که نزد ما حاضرش آورند.» گفته اند:حرف«إن»در این جا در اصل«إنّ-همانا»با تشدید است،و کلمۀ«لمّا»برای تأکید است،و بدین سان تأکید به دنبال تأکید می آید:«إن» برای تأکید،و«کلّ»نیز معنی تأکید می دهد،و«لمّا»و الجمیع نیز تأکید است.

برخی از مفسّران گفته اند:«إن»حرف نفی و«لمّا»به معنی«إلاّ»ست چنان که گوینده گوید:«نشدتک باللّٰه لمّا فعلت»یعنی«إلاّ فعلت-تو را به خدا سوگند می دهم که چنان نکنی».

نیز جایز است که معنی«لمّا»توقّع باشد،و معنی نفی نیز داشته باشد، یعنی /11 تا حال واقع نشد و به زودی واقع خواهد شد.

سخن پایانی:

از بررسیهایی که دربارۀ عوامل برانگیختن دو جنگ جهانی به عمل آمده

ص :117

برمی آید که بشریّت به گونه ای ناخواسته به سوی جنگ رانده شد،هیچ یک از رهبران دولتهایی که با یکدیگر می جنگیدند نمی خواستند که آن را به صورت جنگی ویرانگر و نابود کنندۀ همه چیز و همه کس درآورند،ولی مانند کسانی که در جریان موج ازدحام و انبوه جمعیّت قرار می گیرند فشار می بینند و رانده می شوند و دیگران را می رانند و راهی برای رهایی نمی یابند،و بی اراده و هشیاری به حرکت در می آیند.

همچنین چون جنبه های منفی امتها متراکم شود به صورتهای گوناگون منفجر می شود،از آن جمله جنگهایی است که خدا به وسیلۀ آنها بندگان را مجازات می کند.آیا پروردگار سبحان ما نگفته است:« قُلْ هُوَ الْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ -بگو:او قادر است بر آن که از فراز سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد،یا شما را گروه گروه درهم افکند و خشم و کین گروهی را به گروه دیگر بچشاند» (1) .

و بدین سان نیروی هیتلر و ژاپن متلاشی شد،و اروپا عقب ماند تا تبدیل به نیروی درجۀ سه جهانی شد.چرا؟ به سبب جنایاتی که در حق انسانیّت مرتکب شدند،و به دلیل انحراف بزرگ از قوانین تغییر ناپذیر خدا.

امروز چگونه پروردگار توانمند حکیم می گذارد این جنایات دربارۀ آفریدگانش صورت گیرد؟!این ستم گسترده و پردامنه،و این استضعاف فراگیر، که صدها میلیون از آفریدگان خدا گرفتار ظلم و ستم مشتی از مستکبران باشند،آیا خدا بندگانش را فرو می گذارد؟! هرگز...بلکه او به آنها تقریر می کند که کیدش استوار و محکم است،و اگر از گمراهی و گردنکشی خود بازنگردند،و /11 از سرنوشت نسلهایی که پیش از

ص :118


1- 19) -الانعام65/.

آنها بوده اند،عبرت نگیرند که-چگونه خدا آنها را هلاک کرده و هرگز یک تن از آنها بازنگشته است-بیگمان ناگزیر روزی انبارهای اسلحه منفجر می شود تا گدازه بر سر سازندگان خود و مردمی که بر کار آنها نظاره کردند و خاموش ماندند،فروریزد، یا خداوند آنان را در زمین فرو می برد یا کسوفی از آسمان بر آنان فرو می فرستد یا بیماری واگیری همچون بیماری«ایدز»در میانشان منتشر می کند که نمی توانند از آن جلوگیری کنند.

بنا بر این بر تمام ما واجب است که نسبت به رسالت پروردگار توانمند مهربان خود هشیار باشیم و هشدار او را جدّی بگیریم،و گرنه ساعت و لحظۀ مجازات هراسناک است،و بدان روز پشیمانی سودی ندارد،هم چنان که از توبه نیز سودی برنمی آید.

[سوره یس (36): آیات 33 تا 44]

اشاره

وَ آیَةٌ لَهُمُ اَلْأَرْضُ اَلْمَیْتَةُ أَحْیَیْنٰاهٰا وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (33) وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ وَ فَجَّرْنٰا فِیهٰا مِنَ اَلْعُیُونِ (34) لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ (35) سُبْحٰانَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ (36) وَ آیَةٌ لَهُمُ اَللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ اَلنَّهٰارَ فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ (37) وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا ذٰلِکَ تَقْدِیرُ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ (38) وَ اَلْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ حَتّٰی عٰادَ کَالْعُرْجُونِ اَلْقَدِیمِ (39) لاَ اَلشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ اَلْقَمَرَ وَ لاَ اَللَّیْلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (40) وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنّٰا حَمَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنٰا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ مٰا یَرْکَبُونَ (42) وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاٰ صَرِیخَ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْقَذُونَ (43) إِلاّٰ رَحْمَةً مِنّٰا وَ مَتٰاعاً إِلیٰ حِینٍ (44)

ص :119

معنای واژه ها

39[کالعرجون القدیم]

:عرجون،شاخۀ خشک خمیدۀ خرما است.

این فرمان خدای پیروزمند و تواناست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که نفوس پاکیزه برای دریافت نشانه های خدا آماده شد که این معنی با یادآوری عاقبت بدی که گریبانگیر صاحبان دلهای فروبسته می شود صورت می یابد،قرآن آغاز به یاد کردن از خدا از طریق نشانه ها و آیات او می پردازد.و نخستین نشانۀ او زندگیی است که پروردگار در زمین مرده برمی انگیزد(همان گونه که با رسالت دلهای مرده را زنده می کند)و از آن زمین دانه می رویاند(که بخش بزرگ خوراک بشر را تشکیل می دهد)،هم چنان که در زمین بوستانهای درختان خرما(که فوایدی گوناگون دارد)و تاکستانهای انگوری را(که میوه های سودمندی بمانند خرما دارد)قرار می دهد،و از زمین چشمه هایی می شکافد که با برکتهای بسیار روان می شود،و هدفهای سه گانه از آن این است که:بشر روزی خود را از آن به دست آورد،و آنچه می خواهد و بدان نیاز دارد در زندگی بسازد،و پروردگار خود را شکر گزارد.

ص :120

(و پس از آیۀ الحیاة)پروردگار سبحان ما،ما را یادآور نکاتی در آفرینش می شود که دلپذیرترین آنها نشانه و آیۀ همسری است که شامل بشر و جانداران و جز آن می شود(نشانه ای که دلالت بر این دارد که پروردگار ما خود منزّه و برکنار از نیازمندی به جفت و همسر است).

(و از خوراک بشر و نظام زندگی او که بر پایۀ زناشویی و همسری نهاده شده،به بیان نشانه های پروردگار ما در آفاق می پردازد).این شب،چگونه روز از آن برکشیده می شود(و این امر دلالت بر آن دارد که نخستین چیزی که خدا آفریده روز است،سپس آن را برکشیده و شب پدید آمد)و همه در تاریکی قرار گرفتند.

خورشید(که همان محور منظومۀ ماست)به آسانی و همواری روان است (ولی ضمن برنامه ای رسم شده،و تا پایانی معیّن که بدان هنگام قرار می یابد)و این فرمان خدای پیروزمند تواناست(که مدار خورشید را با دانش خود ترسیم کرده و آن را به تسلّط و توانمندی خود رام و مسخّر ساخته است).

امّا ماه را نیز خداوند به زیر فرمان در آورده(همان گونه که خورشید را در فرمان دارد)تا در منازلی که برای آن مقرّر است روزانه حرکت کند تا در پایان ماه به صورت شاخۀ کهن خمیده و خشکی،پژمرده و زرد شده بازگردد.

هر چه در آفرینش ژرف اندیشی کنیم آثار فرمانروایی و تقدیر و تدبیر بیشتر بر ما آشکار می شود،خورشید مجاز نیست بر سرعت خود بیفزاید چنان که سرعتش مانند سرعت ماه شود(زیرا مدار خورشید سالیانه و مدار ماه ماهیانه است)و نه شب (که عادتا ماه در آن دیده می شود)مجاز است که بر روز پیشی گیرد،و از حدود خود درگذرد،بلکه هر جرمی با سرعتی معیّن و در مداری که برای آن ترسیم و معلوم شده حرکت می کند.

(بدین سان بشر می تواند به نظامی که بر او احاطه دارد اطمینان کند،و زندگی خود را با کمال دقّت مطابق آن تنظیم کند و تمدّن خود را بر آن بنا نهد).

نعمتی ضرور و دیگر برای نیکبختی انسان و تمدّن او نیز وجود دارد که همان نعمت کشتیهایی است که خود نشانه ای الهی هستند.به راستی کشتی نیز

ص :121

نشانه ای که ما را به پروردگارمان رهنمون می شود،و ما را با قدرتمندی و مهربانی او آشنا می سازد.کشتی سینۀ امواج را می شکافد و در دریاها پیش می رود،و مردم و کالاهایی بسیار را حمل می کند،و در خشکی خداوند چارپایانی آفریده است که از این لحاظ همانند کشتیها هستند.

(رام ساختن کشتیها یا چارپایان از کارهای بشر نیست،زیرا اگر خدا امور بهره برداری از آنها را فراهم نسازد بشر خود نمی تواند چنان کند)و دلیل این بیان آن که:اگر خدا بخواهد آنها را غرق کند /11 آیا کسی به فریادشان خواهد رسید یا آیا کسی می تواند نجاتشان دهد؟هرگز...

شرح آیات:

[33]

از آن جا که دل بی خبر و غافل همچون سنگی است سخت،از این نشانه ها هیچ سودی نمی برد،پس راه درست همانا بیم دادن به او با هشدار و آگاه ساختن اوست،و این امر نخست:با بیان سرانجام غفلت و بی خبری،و دوم:با ترساندن او از سرگذشت ترسناک پیشینیان و سوّم:با تصویر صحنه ای از عذابی است دردناک که در انتظار اوست.بدین سان سورۀ یس با هشداری آشکار و روشنگر آغاز می شود،تا دلهای پاکیزه را سر سپرده و خاشع کند و برای پذیرفتن نور ایمانی که نشانه های خدا در نفس و در آفرینش حامل آنند آماده سازد.

نخستین نشانه از این نشانه ها همین زندگی است که پروردگار آن را در زمین مرده برانگیخته و به وجود آورده است،و خود همانند زندگی ایمان است که قرآن با یاد کرد نشانه های خدا در دل آدمی می دمد.

« وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنٰاهٰا -نشانۀ عبرتی است برایشان زمین مرده که زنده اش ساختیم،» مرگ زمین از خود آن است،امّا زندگیش از خداست،همچنین غفلت و بی خبری انسان از جانب خود اوست در حالی که ایمانش بسته به خداست.

زندگی در انگیزترین چیزی است که ما آن را در طبیعت می بینیم،ما آن را

ص :122

دوست می داریم زیرا به وسیلۀ آن زندگی می کنیم و به جدا شدن از زندگی راضی نمی شویم،ما به راستی زندگی را به سبب نشانه های توانمندی و زیبایی که در آن هست گرامی و بزرگ می داریم.

پروردگار ما را یادآور زندگیی می شود که آن را در زمین مرده برمی انگیزد شاید شناخت ما به توانمندی و قدرت پروردگارمان بر زنده کردن ما دیگر بار برای حساب و پاداش افزون شود.

« وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ -و از آن دانه ای که آن را می خورند بیرون آوردیم.» آیا دانه خوراک بیشتر اهل جهان نیست و آیا کشت گندم بیش از /11 هر کشت دیگری متّکی به باران نیست؟ [34]

دیگر از نشانه های خدا درختان است که روی زمین را پوشانده،و از درختانی که بشر از آنها بهره می برد-و بویژه در محیط عربی-درخت خرماست که در صنعت اسبابهای منزل وارد شده،هم چنان که خانه ها را نیز با آن بنا می کنند، و از میوۀ آن خوراک و نان خورش و قند می گیرند و آن را از روزهایی که می رسد برای دیگر ایّام سال نگه می دارند،و از شهری به شهر دیگر هدیه می برند،و در عین حال بهترین غذای آدمی است زیرا حد اکثر موادّی را که بدن بدان نیاز دارد حاوی است،تا آن جا که روایت کرده اند که درخت خرما به منزلۀ عمّۀ آدمی است،و از رسول اعظم(ص)روایت کرده اند که گفت:

«عمّۀ خود،درخت خرما را گرامی دارید».

« وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا جَنّٰاتٍ -و در آن باغها پدید آوردیم.» درختان به یکدیگر نیاز دارند،و شاید از این رو است که قرآن به صورت مجموعه ای«جنّات باغها»از آنها یاد کرده است،خداوند برای روییدن درختان صدها قانون طبیعی نهاده است،از حاصلخیزی زمین تا گرمای هوا و وجود آب و اعتدال بادها و تناسب بارانها و...و...،و بدین سان خدا قرار دادن و پدید آوردن بوستانها را به خود نسبت داده است.

ص :123

« مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ -از نخلها و انگورها.» انگور-نیز مانند خرما-به صورت کشمش برای زمانی غیر از موسم خود نگهداری می شود،و دارای فواید غذایی بسیاری است،و شاید ذکر نکردن لفظ درخت تاک به سبب کمی فایدۀ آن نسبت به درخت خرما بوده باشد،و مقایسۀ میان درخت خرما با آن ارتفاع بسیاری و تاکی که به صورت بوته و درختچه ای است اعجاب آدمی را برمی انگیزد،و این دو درخت با وجود آن که اصلشان مختلف و به کلّی متفاوت است به یکدیگر شبیهند،نخل درختی است بسیار بلند و تاک بر زمین گسترده یا بر چفته گسترده می شود.

« وَ فَجَّرْنٰا فِیهٰا مِنَ الْعُیُونِ -و در آن چشمه ها روان ساختیم.» آیا به شبکۀ قناتهای تشکیل شده در زیر زمین و حوضهایی که آب قناتها در آنها جمع می شود نمی نگرند؟و آن گاه به اختلاف سطح نقاط مختلف زمین که به شکافتن و روان شدن چشمه سارها برای آبیاری زمین کمک می کند و منظرۀ دلربای آن آدمی را به شناخت پروردگار و سپاسگزاری از او برمی انگیزد،نمی اندیشند؟ [35]

به راستی که هماهنگی میان نیازمندیهای بشر و آفرینش خدا در طبیعت دلیل دقّت تقدیر و اندازه زنی و حسن تدبیر است.بشر به رزقی که به فراوانی بدو می رسد نیازمند است،و در حاشیه ای معیّن از آزادی در تنوّع منابع غذایی و اظهار نوآوری و هنر خود از آن بهره می برد،و همچنین به رشد آگاهی و شناخت و آرامش نفس خود نیز نیازمند است.تمام این نیازمندیها در بوستانها و چشمه سارها تکامل یافته است.

« لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ -تا از میوۀ آن بخورند،» و نیازهای مادّی خود را به خوراک بگذرانند.

« وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ -و آنچه دسترنج آنهاست،» از تنوّع بخشیدن به خوراک،و استفاده از آب و درختان در ساختن خانه ها و اسباب منزل.

« أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ -چرا سپاس نمی گویند؟»

ص :124

بدین وسیله است که نفوس آنها با شناخت پروردگار و دوستی و اعتماد بدو اطمینان و آرامش می یابد،و این خود غذای اصلی روح و خرد و ارادۀ آنهاست که به مراتب از جسمشان بزرگتر و مهمتر است.

[36]

سیاق آیات از بحث خوراک و نیازمندیهای نزدیک به زندگی بشر به بارزترین /11 وجوه نیاز آفریدگان می پردازد.مردم و جانوران و دیگر چیزها جفت جفت به گونه ای آفریده شده اند که جفتها به یکدیگر نیازمندند،تا ما دریابیم و بفهمیم که اینها آفریدگانی هستند که کارشان تدبیر و تنظیم شده-و در نتیجه-در یابیم که آفرینندۀ آنها خود از هر حاجتی منزّه و مبرّاست،و او پروردگار سبحان است که تمام جفتها را آفریده است تا نشانۀ تعالی و فراتر بودن او از عجز و ناتوانی باشند.

« سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا -منزّه است آن خدایی که همۀ جفتها را بیافرید.» همچنین هر عنصری را که در طبیعت وجود دارد،و نقاط ضعف گواه بر نیاز آنها به آفریننده ای مدبّر است.مگر نه این که ناتوان خویشتن را نیافریده و کار خود را تدبیر نکرده است؟!و اگر خود خویشتن را می آفرید طبعا خود را کامل می ساخت،و اگر خود تدبیر کار خویش را کرده بود خود را بی نیاز و توانگر می آفرید،امّا خدای سبحان آفریدگان را در ضعف و ناتوانی بسرشت و آنها را به یکدیگر نیازمند کرد،تا گواهی دهند بر این که آفرینندۀ آنها بی نیازی است توانمند،و اگر در آفرینندۀ آنها فرض ضعفی کنیم،چنان آفریننده مفروضی خود آفریده ای می شود و آنچه در مورد دیگر آفریدگان صدق دارد از نیازمندی به وجود مدبّری فرادست او،در مورد او نیز صدق خواهد داشت.

بدین سان این آیه با تسبیح و منزّه ساختن خدا آغاز می شود که ما را یادآور ضعف و ناتوانی آفریدگان باشد،در حالی که آیات پیشین ما را یادآور توان و قدرتی که در موجودات هست می شد.

کلمۀ«سبحان»-چنان که گفته اند-عَلَمی است دالّ بر تسبیح و تنزیه،و تقدیر آن چنین است سبّح تسبیح الّذی خلق الازواج تسبیح و تنزیه کرد،

ص :125

تسبیحی شایستۀ آن که جفتها را آفرید.

« مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ -چه از آنچه از زمین می رویاند.» پس گیاهان را جفت جفت آفرید،از جمله گیاهانی که هنگام نزول قرآن شناخته شده بود و نیز آنچه پیشرفت دانش امروز کشف کرده است که در هر گیاهی اندامهای نر و ماده وجود دارد،و آمیزش آنها با دست و عمل بشر صورت می گیرد-چنان که مثلا آمیزش و گرده افشانی درخت خرما به دست انسان انجام می یابد-و یا بادها یا زنبور عسل و امثال آنها به باروری آنها کمک می کنند.

« وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ -و از نفسهایشان.» زیرا نیاز به همسر ریشۀ عمیق در جسم و جان دارد و منعکس کنندۀ ضعف و ناتوانی بشر است؛چه یک فرد با همسر خود کامل می شود.حتی اگر دنیا را بگیرد باز برای زندگی نیاز به همسر دارد.گاهی میل جنسی چنان او را گیج و سرگشته می کند که عقلش را از او می گیرد.یک بار ناپلئون-با همۀ گردنکشی و جهانگشایی که داشت-به فرزند خود گفت:تو بر دنیا حکومت می کنی.پسرش گفت:چگونه؟گفت:چون تو بر مادرت فرمان می رانی و مادرت بر من حکومت می کند.

تاریخ داستانهای زیادی را از ستمگران و گردنکشانی روایت می کند که در برابر زنان خود سر خم می کردند.آیا این خود دلیل بر ضعف و ناتوانی این عده نیست و آیا نشان نمی دهد که اینان،علی رغم پندارشان،خدا نیستند.مثلا،همین فرعون دشمن خود را-با وجود ترس از او-در خانه اش پرورش می دهد؛زیرا همسرش از او می خواهد که چنین کاری کند و فرعون اطاعت می کند.این امر به جهانیان ثابت کرد که کسی که خود را ربّ اعلی می پندارد همسرش بر او حکومت می کند.

« وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ -و چه آن چیزهایی که نمی شناسند.» حتّی دیگر موجودات یکدیگر را کامل می سازند،از هستۀ ناچیز و محدود در کوچکی(اتم)بگیریم-که از پروتون و الکترون تشکیل شده-تا کهکشانهای

ص :126

گستردۀ ناپیدا کرانه.

دانش بشر هم چنان در سطحی پایین تر از آن است که به تمام ویژگیهای جفت جفتی بودن پی بردن.

ما هر چه در شناخت نیاز جفتها به یکدیگر ژرفتر بیندیشیم از دقّت تدبیر و سلامت نظمی که در این مورد به کار رفته و نیروی تسلّطی که بر آفریدگان چیرگی دارد بیشتر آگاه می شویم و در نتیجه بیشتر و بیشتر فرصت شناخت پروردگارمان را به دست می آوریم.

[37]

بگذارید به این افق پهناور که فرا رویمان بی حدّ و مرزی که بشناسیمش،گسترده است بنگریم، /11 نه برای آن که از نشانه های آن بهراسیم،و نه برای آن که از این همه زیبایی که در آن وجود دارد بهره جوییم،بلکه برای آن که از آن و از خلال آن از خویشتن آگاه شویم و هشیاری افزاییم.به همین شب بنگریم که پروردگار حکمت آموز ما لباس روز را از پرتو و گرما و گردش خورشید بر آن می پوشاند،سپس آن جامه را از پیکرش بیرون می کشد و شب به همان گونه که بود باز می گردد و تاریک و آرام می شود،مگر برخی از بقایا و رسوبات روز(که تکاپویی در شب دارد).راستی را که در این نشانه ای است،بگذارید آن را بنگریم.

« وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهٰارَ فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ -شب نیز برایشان عبرتی دیگر است که روز را از آن برمی کشیم و همه در تاریکی فرو می روند.» بیایید این بار هنگام غروب به شب بنگریم که به حیوان ذبح شده ای بدان گاه که پوستش را می کنند،می نگریم،تا دست قدرت الهی را بنگریم که چگونه این کار را با لطف و مهارت و با نظامی دقیق صورت می دهد.

[38]

و نشانۀ روز همانا این گوی آتشین افروخته ای است که ما خورشیدش می نامیم و از دختر خود،زمین یک میلیون و دویست هزار مرتبه بزرگتر است.چگونه در آسمان بآسودگی و دقّت حرکت می کند،و با حرکتی بی انحراف

ص :127

به سوی قرارگاه پایانی خود،نزدیک ستارۀ بسیار دور دست«وگا» (1) پیش می رود و روزی بی فروغ می شود و قرار و آرام می یابد،آن گاه آن را به جهنم می افکنند و از گرمای دوزخ می سوزد.

« وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا -و خورشید به سوی قرارگاه خویش روان است،» کیست که آن را رام ساخته و در راه معیّن خود به راه انداخته است که حتی یک اینچ منحرف نشود؟!به یقین همانا او اللّٰه است که به هیمنۀ خود برآفریدگان تسلّط دارد و با دانش خود امور آفرینش و هستی را به دقّت تدبیر می کند.

« ذٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ -این فرمان خدای پیروزمند داناست.» [39]

امّا ماه که در فلک خود،منزل به منزل با دقّتی حساب شده دور می زند که اخترشناسان را قادر می سازد که مسیر آن را تا صد هزار سال دیگر بشناسند و معلوم کنند،خود نشانه ای است از شب که ما را بر آن می دارد که ایمان خود را به تسلّط و چیرگی پروردگارمان بیفزاییم.

« وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ -و برای ماه منزلهایی مقدّر کردیم.» /11 شاید این منزلها همان ایستگاههای روزانه است که ماه هر شب چون بدانها رسد،چندی بزرگ و سپس کوچک می شود و از زمان پدید آمدن خود به صورت هلال تا وقتی در محاق پنهان گردد در آن منازل دور می زند.

« حَتّٰی عٰادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ -تا همانند شاخۀ خشک خرما بازگردد.» آیا هیچ گاه باقیماندۀ شاخۀ خرمایی بر خرما بنی،پس از آن که میوه اش را چیده باشند و شاخه اش بر فراز خرما بن زرد و پژمرده شده باشد،توجّهت را جلب کرده است؟منظرۀ ماه در اواخر شب در پایان هر ماه چنان است.

ص :128


1- 20) -نسر واقع:ستاره ای روشن که با دو ستارۀ دیگر به صورت کرکسی است که بال گشوده و فرود آید، در جانب قطب جنوب-م.

حرکت خورشید و ماه در وقت خود چنان دقیق و حساب شده است که اگر بر حسب جزئی از یک میلیون جزء از ثانیه حساب کنی،کمترین تفاوتی در آن نمی یابی.به راستی که این نشانۀ نظام شگفت انگیزی است که بر این عالم هستی می گذرد و قدرت الهی که آن را به دقّت مهار و منظّم کرده است،و در عین حال راهنمای ما در نگهداشتن وقت و تعیین زمان است.

وقت شناسی همانا بزرگترین مقیاس و وسیلۀ سنجش تمدّن آدمی است، هر چه انضباط و احترام به وقت بیشتر باشد نشانۀ همان درجه از پیشرفت بشر در زمینه های تمدّن محسوب می شود.

[40]

ثبات نظم موجودات دلیل تسلّط و چیرگی پروردگار مسلّط و قدرتمند است.این خورشید در برجهای دوازده گانۀ خود هر سال یک بار می گردد(بر این اساس که آنچه می گردد در واقع سیارۀ زمین است،امّا به نظر ما چنان می آید و در نتیجه بر حسب آنچه می بینیم و حسّ می کنیم،می گوییم:خورشید دمید و غروب کرد و(از نیمروز)به زوال گرایید،گرچه به راستی این زمین ماست که به دور خورشید می گردد).

« لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ -خورشید را نسزد که به ماه رسد.» ماه هر ماهی یک بار در منزلهای خود می گردد،در حال که خورشید هر سال یک بار می گردد،و خورشید را نسزد که در شتاب بر ماه پیشی گیرد که در نتیجه فصلهای چهارگانه سال را در ظرف یک ماه بر ما ظاهر شود.

« وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ -و شب را نسزد که بر روز پیشی گیرد.» پس ساعتهای شب وارد روز نمی شود،چنان که روز بکاهد و کم شود، مگر به اندازه و بر حسب نظامی ثابت از میلیونها سال پیش.و همچنین حرکت خورشید از خاور به باختر ثابت و بر یک قرار است.

شاید این آیه نخست به ثبات نظام دورۀ سالیانۀ خورشید،و سپس به ثبات نظام شب و روز،اشاره دارد.

ص :129

« وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ -و همه در فلکی شناورند.» خورشید و ماه و سیّاره ها و ستارگان هر یک شتابان در فلک خود در گردشند،ولی بی آن که به اندازۀ سر مویی از نظام استوار و مقرّر منحرف شوند.آیا این امر دلیل بر تسلّط و دقت آفرینش و حسن تدبیر پروردگار و ظرافت اجرای قوانین و قواعدی که خود مقرّر و مقدّر داشته است نمی باشد؟! فلک همان جسم دایره وار است،و بدین سان در این آیه به حرکت دایره ای اجرام آسمانی اشاره شده است.

اگر به عنوان مثال خورشید را نمونه ای از این اجرام بگیریم می بینیم که افلاکی گوناگون حرکت می کند،یعنی هر بیست و پنج روز یک بار به دور خود می گردد،و با دیگر سیاره های کهکشان به سرعتِ تقریبا یک میلیون و صد و سی هزار کیلومتر در ساعت می چرخد،و در عین حال به سوی قرارگاه خود به سرعت هفتاد و دو هزار و چهارصد کیلومتر در ساعت روان است،و در همین حال قمرهای آن با نظامی ثابت و دقیق به دور آن می گردند،و دیگر اجرام نیز در این فضای پهناور حرکت می کنند،هر یک در فلکی معیّن بی آن که به یکدیگر برخورد کنند.آیا این همه ما را به پروردگار قدرتمند مهربانمان رهنمون نمی شود؟! /11 خدا امور مملکت عظیم خود را بدین سان سامان داده و تدبیر کرده است، زمین را با باران زنده ساخته و انسان را از آن روزی داده،و امور آدمی را به ثبات نظام زمین و خورشید و ماه منظّم داشته،و به انسان از طریق نظامی که محوری اصلی از محورهای تمدّن است فرصت تکامل داده است.

[41]

سیاق آیات محور دوّم را که همان وسایل حمل و نقل است یادآور می شود،اگر بشر نمی توانست خود و کالای خویش را از جایی به جایی منتقل کند، بیگمان نمی توانست تمدّنی را بنا نهد،و بزرگترین وسایل حمل و نقل کشتیهاست.پس از قدیمترین روزگاران تا امروز پهنۀ آب گذرگاه کشتیهایی گوناگون بوده که انسان و موادّ را پیش از دیگر وسایل حمل و نقل جا به جا کرده است،و این کشتیها هنوز هم چنان بهترین و ارزانترین و شایعترین وسایل است،و از این رو هر دولت

ص :130

مستقل ناگزیر است که راهی به دریا داشته باشد،و دولتهایی که در معرض تهدیدند و دارای چنین مزیّتی نیستند از دشواریهایی بسیار رنج می برند.

« وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنّٰا حَمَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ -عبرتی دیگر برای آنها آن که نسلشان را در آن کشتی انباشته سوار کردیم.» در واقع خدا-و نه انسان-کشتی را برای حمل بشر از اقیانوسها رام کرد.

شاید کلمۀ«ذرّیّتهم»به معنی امثال و نظایرشان باشد،زیرا تمام مردم بر کشتیها سوار نمی شوند،یکی از مفسّران گوید:معنای«ذرّیّتهم»کودکان آنهاست،زیرا کودک رمز عطوفت و محبّت است و سوار کردن او بر کشتی منتهای رحمت و مهربانی خدا را نسبت به انسان می نمایاند،با توجّه بدین امر که سوار شدن بر چارپایان بر کودکان دشوار است.

سیاق آیه تأکید دارد بر این که کشتی انباشته از کالاهاست،زیرا کشتی انباشته به سبب سنگینی به خطر غرق شدن نزدیکتر است،و این بارزترین دلالت بر نعمت خداست که انسان و ما یحتاج او را با هم و یک مرتبه حمل کرده است.

[42]

و خدا برای انسان چارپایانی آفرید که همچون کشتی او را از شهری به شهری می برند.

« وَ خَلَقْنٰا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ مٰا یَرْکَبُونَ -و برایشان همانند کشتی چیزی آفریدیم که بر آن سوار شوند.» /11 کیست که چارپایان را آفریده،و آنها را برای ما رام ساخته است؟آیا او خدا نیست؟!پس کفرورزی و گردنکشی در برابر سلطۀ او برای چیست؟! [43]

عوامل غیبی و پنهانی که در ظواهر مادی اثر می گذارد،قدرت انسان را در دفاع از خود از او می رباید،از این رو امواج دریاها همواره در طوفانهای شدید قربانیانی را می بلعد،و همیشه حوادثی مانند انفجار(سفینۀ فضایی)چالنجر که سازندگانش آن را به نام(ستیزه طلبی)نامیده بودند،انسان را یادآور می شود که قدرت آدمی محدود و سرچشمه گرفته از خداوند است،و به راستی اگر خدا بر انسان خشمگین شود هیچ کس نمی تواند آدمی را نجات دهد.

ص :131

اگر به دفتر هر یک از سازمانهای بیمه در کالیفرنیا واقع در امریکا بروی و از آنها بیمۀ کامل در برابر تمام خطرها بخواهی،همه می گویند:بلی.ولی اگر دریا این ایالت را به کام بکشد-موضوعی که برخی از زمین شناسان وقوعش را انتظار دارند-حتما ما و شما قربانیان آن زمین لرزه ها خواهیم بود.

« وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلاٰ صَرِیخَ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ یُنْقَذُونَ -و اگر بخواهیم همه را غرقه می سازیم و آنها را هیچ فریاد رسی نباشد و رهایی نیابند.» شاید کف بحر المیت در سرزمین فلسطین حاوی برخی از آثار قوم لوط باشد که شهرهایشان با جنبش سادۀ پر جبراییل-علیه السلام-زیر و زبر شد،چه کسی می تواند،جز رحمت خدا،به فریاد چنان افرادی برسد؟ چندی بیش،هنگامی که مساحتهایی پهناور از جنگلهای چین دچار آتش سوزی شد،هیچ یک از وسایل بشری قادر به خاموش کردن آنها نشد،و فقط ریزش بارانهای سیل آسای طبیعی آنها را خاموش کرد.

هیچ کس به فریاد کسانی که خدا بر آنها خشم گرفته نمی رسد و در صورتی که کسی پیدا شود که به نجاتشان بشتابد نجات دادنشان امکان پذیر نیست.

[44]

آری.فقط رحمت خداست که هنگام مصیبتهای عمومی جلوه گر می شود،و برخی را به صورتی شگفت انگیز نجات می دهد،این رحمت تنها پناهگاه به هنگام خشم خدای با جبروت است.

« إِلاّٰ رَحْمَةً مِنّٰا -جز به رحمت ما.» عادتا وقتی ما بازمانده ها و جان سالم یافته هایی از سوانح طبیعی را می یابیم آن را«تصادف»می نامیم،اتوبوسی بزرگ واژگون می شود،و تمام سرنشینانش می میرند،جز کودکی شیرخوار؛یا کشتی بزرگی غرق می شود،و جز تنی چند از مردانی که به تخته پاره ای چسبیده اند از مسافران آن کشتی نجات نمی یابند؛یا زمین لرزه روستایی را فرو می بلعد،ولی پیر زنی تهی شکم را پس از ده روز از زیر آوار سالم بیرون می آورند،و حتی هنگام هلاک قوم ثمود و عاد و قوم لوط

ص :132

و قوم نوح،مردان صالح باقی ماندند تا آن داستانها و عبرتها را روایت کنند،و گواه بر این حقیقت باشند که همۀ کارها به دست خداست.

« وَ مَتٰاعاً إِلیٰ حِینٍ -و برخورداری تا هنگام مرگ.» کسانی که از این حادثه نجات یافتند،نیمه خدایان نیستند،بلکه مهلت و اجل آنها تا زمان مقرّر و معیّن خود به تأخیر افکنده شده،و چون اجلشان برسد، بیگمان ساده ترین سببها عهده دار از بین بردن آنها خواهد بود.

[سوره یس (36): آیات 45 تا 59]

اشاره

وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اِتَّقُوا مٰا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَ مٰا خَلْفَکُمْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ (46) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشٰاءُ اَللّٰهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (47) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (48) مٰا یَنْظُرُونَ إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ (49) فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لاٰ إِلیٰ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ (50) وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ اَلْأَجْدٰاثِ إِلیٰ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (51) قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا هٰذٰا مٰا وَعَدَ اَلرَّحْمٰنُ وَ صَدَقَ اَلْمُرْسَلُونَ (52) إِنْ کٰانَتْ إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ (53) فَالْیَوْمَ لاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لاٰ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (54) إِنَّ أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ اَلْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فٰاکِهُونَ (55) هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِی ظِلاٰلٍ عَلَی اَلْأَرٰائِکِ مُتَّکِؤُنَ (56) لَهُمْ فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ لَهُمْ مٰا یَدَّعُونَ (57) سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ (58) وَ اِمْتٰازُوا اَلْیَوْمَ أَیُّهَا اَلْمُجْرِمُونَ (59)

ص :133

معنای واژه ها

49[یخصّمون]

:در کارهای خود مخاصمه می کنند،از «خصّم»و اصل آن«اختصم-ستیزه کرد»است.

51[الأجداث]

:جمع جدث که همان گور است.

[ینسلون]

:شتابان به سوی قرارگاه خود بیرون می آیند، زیرا«النسول»شتافتن در بیرون آمدن است.

56[الارائک]

:جمع اریکه که به معنی تختی است که برای عروس و داماد می نهند.

59[امتازوا]

:از گروه مؤمنان جدا شدند.

این همان وعدۀ خدای رحمان است و پیامبران راست گفته بودند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که این آیات ما را نسبت به پروردگار توانمند مهربانمان یادآور می شود،شبهه های ندامت انگیز کافران می آید(تا ما بر ضد آنها سنگر گیریم و مصون شویم)،آن گاه که به ایشان گفته شود:از عذاب دنیا و عذاب آخرت بپرهیزید،و آیات برایشان عرضه شود،روی بگردانند،و آن گاه که به ایشان

ص :134

بگویند:انفاق کنید،بخل خود را چنین توجیه می کنند که اگر خدا می خواست خود به فقیران خوراک می داد،(و آن گاه که آنان را از ساعت قیامت بترسانند) می گویند:این وعده کسی خواهد بود؟(سیاق آیات برای آن که دلها را خاشع و سرسپرده کند و برای فهم این حقایق آماده سازد و ابرهای غفلت و بی خبری را از آنها بزداید،ما را یادآور ساعت قیامت می شود و می گوید:)اینان چه انتظاری دارند (و چه چیزی را می طلبند که هر چه زودتر فرا رسد؟)آن وعده جز یک بانگ سهمناک نیست که آنها را در حالی که سرگرم ستیزه(پیرامون حقایق رسالت هستند)فرا می گیرد و می رباید،و چنان ناگهانی می رسد که نمی توانند وصیّتی بنویسند و یا نزد کسان خویش باز گردند(و پس از آن که تا مدّتی که خدا بخواهد در گورها ماندند)در صور دمیده می شود و بی درنگ همه از گورهایشان بیرون می آیند،و با بانگ سهمناکی دیگر آنها را می بینی که در پیشگاه پروردگار خود حاضر آمده اند(در حالی که می پندارند گویا خفته بوده اند)و از یکدیگر می پرسند:

چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟!و پاسخ می شنوند:این همان وعدۀ خدای رحمان است و پیامبران راست گفته بودند،سیاق آیات از دو منظره از /11 مناظر قیامت،پس از اثبات عدالت پاداش،پرده برمی دارد:در آن جا بهشتیان را می بینی که(لذت می برند و)به شادمانی مشغولند،در حالی که گناهکاران از آنها جدا شده اند و در کناری دیگرند.

شرح آیات:

[45]

بینشهای قرآن بدین حقیقت رهنمون می شود که زندگی بشر همانا نتیجۀ فرهنگ و رفتار و عقیده و کردار اوست،و بدین سان-این بینشها-برای هر پدیده یا واقعه ای نوظهور سببی پیوسته به اراده و اختیار بشر قرار می دهد،و افکار جاهلیّت-از کهنه و نو-کاملا بر عکس آن است،از این رو در پیوند دادن زندگی بشر به رفتار او شکست می خورد و توفیقی نمی یابد،زیرا به عالم نهان و غیب ایمان ندارد،و به وجود خدایی که تقدیر و تدبیر می کند و پروردگاری که تسلّط مطلق دارد و

ص :135

همه چیز را می گرداند،معترف نیست،و از این رو نمی تواند آنچه را بر سر انسان می آید با عملی که از انسان سر می زند پیوند دهد.اگر مؤمن دچار بیماری یا فقر یا ذلّتی شود،به دنبال سبب این عوارض می گردد،و عادتا سبب آنها را در گناهی که مرتکب شده می یابد که خدا بدان سبب او را به چنان آزمونی دچار ساخته تا پاکیزه اش کند،در حالی که کافر هم چنان در بی خبری و گمراهی خود سرگردان باقی می ماند،زیرا معتقد نیست که مدبّری برای امور و کارهای بندگان وجود دارد، و در نتیجه همه چیز را به تصادف و اتّفاق منسوب می سازد یا به سببها و موجباتی ظاهری مربوط می شمارد که نه بدو دانشی می بخشد و نه رهیابی و حکمتی نصیب او می کند.

بدین سان است که فرهنگ مؤمنان عقلانی و خردمندانه است،و فرهنگ دیگران جاهلانه،گر چه آنها خود آن را علمی و خردمندانه پندارند.

همچنین می بینیم که روند قرآنی در این جا پس از آوردن آیات رحمان تقوا و پرهیزگاری را یادآور می شود،زیرا شناخت پروردگار و چیرگی او همان حلقۀ پیوند میان عمل بشر و پاداش اوست.

امّا کافران چون به تقوا فرمان داده شوند از آن روی بگردانند،زیرا به پروردگاری که امور و کارهای آنها را تدبیر می کند ایمان ندارند،و نمی دانند سختی و بلایی که به آنها می رسد،بیگمان دستاورد خود آنان است،بنا بر این چگونه از آن دو بپرهیزند؟ « وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا مٰا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ -و آن گاه که به ایشان گفته شود که از آنچه در پیش روی دارید بترسید.» /11 از عذاب دنیا،از بانگی سهمناک که به شما اصابت کند،همان گونه که به قوم پیامبران فرستاده شده در انطاکیه رسید،از غرقه شدن یا جنگ یا هر بلای دیگر.

« وَ مٰا خَلْفَکُمْ -و آنچه پشت سر شماست.» از عذاب آخرت که کس را باقی نمی گذارد و رها نمی کند.

ص :136

در حدیث منقول از امام صادق-علیه السّلام-آمده است که گفت:

«بپرهیزید از آنچه در پیش روی دارید از گناهان،و آنچه به دنبال خود دارید از مجازات». (1)

« لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ -شاید بر شما رحمت آرند.» پس اگر از عذاب با دوری جستن از نافرمانیها ترسیدید و پرهیز کردید، بیگمان این پرهیز فرصت رحمت خدا را برای شما تأمین و فراهم می کند.

[46]

امّا آنها به سبب جهل خود نسبت به پروردگارشان از این فرمان روی می تابند و از آیاتی که با درنگ و تأمل بر آنها می خوانی و همه از ضرورت تقوا و پرهیز سخن می گویند،سود نمی جویند.

« وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ -و هیچ آیه ای از آیات پروردگارشان برایشان نازل نشود جز آن که از آن اعراض کنند.» و آیا این آیات به کسی که از آنها روی بگرداند،سودی می رساند؟ [47]

سیاق مطلب از روی گرداندن ایشان از آیات پرهیز و تقوا،و بهانه هایی که در برابر کسی که آنان را بدان فرمان می دهد می تراشند،مثالهایی می آورد.پس هنگامی که به آنها فرمان می دهند که بر فقیران انفاق کنند،می بینی ادّعا می کنند که به راستی خدا-سبحانه و تعالی-برخی از مردم را توانگر و برخی را تهیدست،بعضی را /11 سرور و آقا و برخی را بنده آفریده است،پس شایسته نیست برای از میان بردن فاصلۀ بین این طبقات،یا تحقق بخشیدن به برابری میان مردم کوشید.بدین سان در هر عصری اختصاص دادن خیرات را به خود توجیه می کنند.

مستکبران ادّعا می کنند که عقب ماندگی کشورهای مستضعف و عقب نگهداشته شده وضعیّتی است که از سوی خدا بر آن بلاد فرض و واجب آمده و پیشرفت اقتصادی اینان تنها نتیجه همّت خود اینان است،و طبقات توانگر و شادخوار ادّعا می کنند که توانگریشان حاصل کار و کوشش شخص آنهاست امّا فقر و بینوایی

ص :137


1- 21) -نور الثقلین،ج 4،ص 389.

دیگران از جانب خداست.

« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ -و چون گفته شود که از آنچه خدا روزیتان کرده است انفاق کنید.» خواه گویند و آمر این بیان خدا باشد،و خواه مؤمنان از جانب پروردگار خود آن را اظهار کنند،پاسخ اینان یکی و همان جواب ردّ است،ولی آیا نمی دانند که ثروتی که در دست دارند-در واقع-همان روزی و رزق خداست،و اگر خدا بخواهد آن را از آنها باز می دارد و آنها را محروم می سازد؟آیا نمی بینند که تقسیم و توزیع کانها در اطراف زمین به فرمان خدا صورت پذیرفته،و بارآوری زمین به فرمان خداست،و حتی فراهم شدن اوضاع اقلیمی و آب و هوای مناسب برای پیشرفت صنعت نیز به اذن خداست؟هر ثروتمندی که به سببهای پنهانی افزون شدن دارایی خود بیندیشد درمی یابد که دست غیب در پشت آن قرار دارد،پس برای آنها بهتر آن است که از آنچه خدا روزیشان داده و نصیبشان کرده،تا وقتی که خدا فرمان می دهد،انفاق کنند،و اوست که آنها را جانشین خود نسبت بدانچه روزیشان داده است ساخته تا آنها را بیازماید.آیا می بینند و درمی یابند که هر چیزی که در جهان انسان وجود دارد به او می فهماند و الهام می کند که او برای آن به این جهان آمده است که آزمایش دهد؟خدا آزمایش فقیر را نیز به وسیلۀ توانگر قرار داده تا ببیند آیا فقیر صبر و شکیبایی می ورزد،و آزمایش توانگر را به وسیلۀ فقیر قرار داده تا بداند چه کسی انفاق می کند و چه کسی بخل می ورزد،و دانا را وسیلۀ آزمایش نادان داشته و بدو فرموده است که به وی بیاموزد هم چنان که نادان را وسیلۀ آزمون دانا ساخته و بدو فرموده است که از وی فراگیرد،و حکمرانان را برای مردم و مردم را برای حکمرانان خود وسیلۀ آزمون قرار داده،چنان که گویندۀ عزیز و قدرتمند گوید:

« وَ جَعَلْنٰا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کٰانَ رَبُّکَ بَصِیراً -و شما را وسیلۀ آزمایش یکدیگر قرار دادیم.آیا صبر توانید کرد؟و پروردگار تو بیناست». (1)

ص :138


1- 22) -الفرقان20/.

ولی کافران ادّعا می کنند که توانگری آنها و بینوایی فقیران امری حتمی از سوی خداست.

« قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا -کافران به مؤمنان گویند.» /11 کافران از این رو مؤمنان را مخاطب ساختند که مؤمنان بودند که به آنها فرمان انفاق می دادند،زیرا خود به خدا ایمان داشتند،و-بر حسب پندار و ادّعای کافران-بر آنها بیشتر می سزید که به قدر نیز ایمان داشته باشند،از این رو کافران می گفتند:

« أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشٰاءُ اللّٰهُ أَطْعَمَهُ -آیا کسانی را طعام دهیم که اگر خدا می خواست خود آنها را طعام می داد؟» و نگفتند آیا انفاق کنیم،زیرا آنها فقیران را حتی از طعامی که حقّ هر موجود زنده ای است،چه رسد به انسانی که نزد پروردگار خود گرامی است،محروم داشتند.

به دامنۀ فرورفتن آنها در منجلاب بخل و روی گرداندشان از پرهیزگاری بنگر!آری،خدا از روزی گسترده و وسیع خود به هر که بخواهد روزی می دهد، ولی روزی این گروه فقیران را به دست شما قرار داده،تا ببیند شما چگونه رفتار می کنید،و او خود-به موجب حدیثی قدسی-فرماید:«مال مال من است،و فقیران عیال من،و توانگران وکیلان من،و بهترین آنها آن است که نسبت به عیال من بهتر باشد».

وانگهی پروردگار سبحان ما بنی آدم را گرامی داشته و آنها را در دنیا آزادگانی ساخته و در زمین روزی آنها را به مراتب بیش از رزقشان پراکنده و تأمین کرده است،جز این که برخی با افکار جاهلی در کوشش کاهلی کردند و برخی روزی دیگران را زیر چتر و پوششی از قوانین ظالمانه به خود اختصاص دادند و منحصر به خود کردند،و این هر دو سببهای اصلی گسترش فقرند،و از روشهای پیکار با فقر،مبارزه با فرهنگ جاهلی،و اصلاح سازمانهای ستمکار است،و انفاق یکی از مهمترین راههای پیکار با فقر محسوب می شود،زیرا بیگمان درمانی است

ص :139

فوری،و نیز وسیله ای آینده گرا برای تقسیم و توزیع و چرخاندن ثروت و به حرکت درآوردن نیروها به وسیلۀ آن.

امّا کافران ثروت را انباشتند و ادّعا کردند که آن دارایی حقّ الهی آنهاست و حتی به کسانی که آنها را امر به انفاق می کردند،گفتند:

« إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -شما در گمراهی آشکاری هستید،» زیرا می خواهید روشها و سنّتهای خدا را دگرگون کنید،و بینوایان را توانگر سازید،در صورتی که آنها اصلا فقیر و بینوا سرشته و آفریده شده اند.

سیاق قرآن داوری نسبت به این طرز تفکّر را به خواننده وا می گذارد،و شک نیست که به یقین او حکم بر آن می کند که این گمراهی آشکاری است.از این رو مفسّران در شناخت گویندۀ این سخن تفاوت نظر دارند.برخی گویند:همانا مراد کافرانند،و برخی از ایشان گویند:خیر،این مؤمنان اند که این سخن را به کافران می گویند،و برخی گفته اند:خیر،بلکه خداست که این سخن را به کافران گوید.

ظاهر آن است که این سخن گفتۀ کافران به مؤمنان است،ولی به طبع به خود آنها برمی گردد،پس به مجرّد آن که دیوانه به کسی که بدو فرمان دهد خردمند باشد بگوید:به راستی که تو دیوانه ای،می فهمیم که گوینده خود دیوانه است.آیا چنین نیست؟بدین سان گمراهی کافران را به مجرّد آن که به کسی که به آنها امر انفاق می کند بگویند:بیگمان تو در گمراهی آشکاری هستی،در می یابیم و تشخیص می دهیم که هرگز چنین نیست،بلکه آنها خود در گمراهی آشکارند! [48]

از توجیهات روانی و نفسانی که کافران بدان متشبّث می شوند همان دور شمردن جزا از لحاظ زمانی است،و در آیات قرآن ردّ این شبهه را با کلماتی رسا و نافذ می یابیم.جزا بازیچه نیست که مورد تحقیر قرار می گیرد،بیگمان همان ساعت قیامت است که بر آسمانها و زمین سنگینی می کند،پس در انتظار چه هستند؟و چه چیز را به مسخره می گیرند؟ « وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ -و می گویند:این وعده کی خواهد بود؟» و با وجود آن که کلمۀ«متی کی»اصلا برای پرسش است،این جا

ص :140

برای بیان انکار آمده است،به دلیل گفتۀ آنها که گویند:

« إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -اگر راست می گویید.» آنها،پس از آن که از عذاب هشدارشان دادند،و به آنان فرمان داده شد که از عذاب دنیا که در پیش دارند و عذاب آخرت که از پی خواهد آمد بپرهیزند،در انتظار جزایی فوری بودند.

[49]

به راستی،نفس بشری به سرشت خود،جز حقایقی مشهود را که در پیش روی دارد نمی بیند، /11 و از آیندۀ دور،گرچه از حقایق شناخته شدۀ یقینی باشد، بر اثر فشار شهوتهای آنی،و وسوسه های شیطان که نفس را از نگریستن به نهان باز می دارد و به مشهودات و از آینده به حال مشغول می سازد،تأثیر نمی پذیرد.ناگزیر باید عالم نهان و غیب تصویر شود،و منظره هایی از آینده ابراز و اظهار شود تا نفس بدان بپردازد،و شاید روش قرآن در تصویر مناظر رستاخیز و جزا با برانگیختن نیروی گمان و خیال بدین منظور صورت پذیرفته،پس تنها اسلوبی در بیان نیست،بلکه روشی است علمی در اصلاح نفس،و ایجاد توازن میان نیروی شهوت و حقایق نهان،و به راستی مؤمنان کسانی هستند که بر آینده اشراف دارند و با نیروی گمان به عالم غیب و نهان می نگرند و با خودآگاهی از موجبات نهفته بیم و امید تأثیر می پذیرند.

سیاق آیه در این جا گوشه ای از مناظر هلاک و سپس رستاخیز و بهشت و دوزخ را تصویر می کند.

« مٰا یَنْظُرُونَ إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ -اینان انتظار یک بانگ سهمناک را می برند،تا بدان هنگام که سرگرم ستیزه هستند فروگیردشان.» آنها شتابان زود رسیدن عذاب را خواهانند،و می گویند:پس این وعده کی خواهد بود؟ولی با این سخن در واقع انتظار امری عظیم و واقعه ای صعب را می کشند که چون فرا رسد بازگرداند و به عقب افکندن آن ممکن نیست،بانگی است سهمناک که نظیری ندارد،زیرا نابود کننده است و تمام آنها را در حالی که

ص :141

می بینی سرگرم جدلهای بیهودۀ خویشند،ناگهان فرو می گیرد و می رباید.

آدمی-به عادت-آرزو می کند که حقایق را با جدل تغییر دهد،و می پندارد که اگر چیزی را نفی و انکار کند آن چیز به راستی نفی و نابود می شود،یا اگر صاحب حقّی دربارۀ حق خود خاموشی گزیند،آن حق به راستی زایل می شود.

هرگز،...پس حتی در حالت مجادله و ستیزه ای که با خود دارند آن بانگ سهمناک آنها را فرو می گیرد.

[50]

این ناگهانی بودن به اندازه ای سریع است که نمی گذارد وصیّتی بر جای گذارند،با وجود آن که دیگر نزد کسان خود باز نمی گردند و بدین سبب سخت نیازمند وصیّت کردن هستند.

« فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً -آن چنان که یارای وصیّتی نداشته باشند،» /11 وصیّت،به هر صورتی که باشد خواه گفتار یا اشاره،وقتی نمی توانند حتّی وصیّت را-که آسانترین و ضرورترین چیزهاست-به عمل آورند،پس-به طبع-نمی توانند آنچه را از واقعیّت هستی خود تباه کرده اند اصلاح کنند.

« وَ لاٰ إِلیٰ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ -و نتوانند نزد کسان خویش بازگردند.» پس آنها راهی سفری زود گذر نیستند که فورا بازگردند و از این رو نیازی به وصیّت نداشته باشند.

به نظر می رسد که این آیات منظرۀ عذاب دنیوی را که در هلاک شدن بر اثر بانگ نمودار شده چنان تصویر می کند که بر سر کسانی آمد که رسولان سه گانه را در داستان پیشین تکذیب کردند.

یکی از مفسّران گوید:این به راستی تصوّر برپا شدن ساعت قیامت است...و قیامت بلاخیزتر و تلختر است. (1) در حدیث از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«قیامت در حالی برپا می شود که دو تن پارچه ای را برای فروش گسترده و

ص :142


1- 23) -بخشی از آیۀ /46سورۀ القمر.

هنوز درهم نپیچیده باشند که قیامت برپا شود،و مردی لقمه ای برگرفته و هنوز به کامش نرسیده باشد که قیامت برپا شود!و مردی مشغول گل اندودی حوض خود باشد که رمه اش را آب دهد و هنوز آبشان نداده باشد که قیامت برپا شود». (1)

شاید گفتۀ قرآنی شامل جزا به طور کلّی در دنیا با عذابِ برافتادن و ریشه کن شدن یا در آخرت به هنگام برپا شدن قیامت باشد.

[51]

کافران چندان که خدا بخواهد در گورهای خود می مانند تا فرشتۀ کریم،اسرافیل در صور بدمد،و به مجرّد دمیدن صور می بینی که همگان به سوی پروردگارشان آن جا که ترازوی عدل را نهاده اند می شتابند.

« وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ الْأَجْدٰاثِ إِلیٰ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ -و در صور دمیده شود و آنان از قبرها بیرون آیند و شتابان به سوی پروردگارشان روند.» /11 در برخی آیات می یابیم که آنان هنگام دمیده شدن صور ایستاده اند و می نگرند،آری.آنان یک لحظه ایستاده اند،اما به شتاب بدان سو که خدا می خواهد به حرکت در می آیند.

از راغب در کتاب مفردات او(دربارۀ کلمه ینسلون)نقل کرده اند که:

نسل در اصل جدا شدن است،و از آن روی فرزند آدمی را نسل خوانده اند که از انسان جدا می شود.و شاید از این کلمه دریابیم که آدمی زادگان از گور مانند رحم مادر به گونه ای جدا می شوند.

[52]

در آن جا این انسان کین توزی که تمام پیامبران را مسخره کرده و از تمام آیات و نشانه ها روی تافته است،بانگ برمی دارد که وای بر من و می پندارد که در خواب بوده است و از خود می پرسد:چه نیرویی توانسته است او را پس از خوابی طولانی از خوابگاهش برانگیزد؟! « قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا -می گویند:وای بر ما،چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟»

ص :143


1- 22) -نور الثقلین،ج 4،ص 388.

و در آن هنگام بدان جا از فرشتگان به او ندا می رسد:

« هٰذٰا مٰا وَعَدَ الرَّحْمٰنُ -این همان وعدۀ خدای رحمان است.» همانا،خداست که وعدۀ خود را عملی می سازد تا بر بندگان مؤمن خود رحمت آورد،« إِنَّهُ کٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا -همانا وعدۀ او فرا خواهد رسید». (1)

ممکن است که گویندۀ این سخن همان کافران باشند،و این بیان اعترافی است از جانب آنها نسبت به وعدۀ خدا،و ممکن است اساسا برای این سخن گوینده ای خاصّ نبوده باشد بلکه این مقال به اقتضای مقام و حال باشد،خواه گوینده ای معیّن داشته یا نداشته باشد.

« وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ -و پیامبران راست گفته بودند.» کسانی که از جانب خدای رحمان وعدۀ او را خبر دادند و اعلام کردند.

به راستی سورۀ یس قلب قرآن است،و از ضمیر و درون آفریدگان بیان و تعبیر می کند که در رحمت خدا تمثّل یافته و آن را نمایش می دهد، /11 و شاید به همین سبب است که کلمۀ«رحمان»در آن تکرار می شود.

[53]

با یک بانگ سهمناک تمام قوم نابود شدند،و با بانگی همه برانگیخته شدند،و با بانگی در مقام حساب به پیشگاه پروردگارشان حاضر می شوند.

« إِنْ کٰانَتْ إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ -جز یک بانگ سهمناک نخواهد بود که همه نزد ما حاضر می آیند.» به نظر می رسد که این تعبیر در این جا همان چیزی را به ما الهام می کند که گفتۀ او-سبحانه و تعالی-در پایان این سوره الهام می کند که می فرماید:« إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -چون چیزی را بخواهد،فرمانش این است که می گوید:باش،پس می شود»، (2) ولی این تعبیر در مقام شدّت آمده و

ص :144


1- 25) -مأخوذ از آیۀ /61سورۀ مریم.
2- 26) -همین سورۀ یس82/.

زمینۀ گفتار مناسب با«صیحه-بانگ سهمناک»است و این دلالت بر سرعت اجرای فرمان او دارد،و دال بر آن است که همه چیز مطیع و پاسخگوی ارادۀ اوست.

[54]

در آن جا عدل الهی که تمام آفریدگان بر آن قرار مستقرّ شده اند جلوه گر می شود،به هیچ کس ظلمی نمی شود،بلکه حتّی پاداش آنها همان اعمالشان است که تجسّم پذیرفته،اگر اعمالشان نیک بوده باشد پاداش آنها باغهای جنان و میوه ها و حور عین است،و اگر بد بوده باشد عذابی است سخت.

« فَالْیَوْمَ لاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً -آن روز به کسی ستم نمی شود،» و خدا به بندگان ستم روا نمی دارد، (1) نه در آن روز و نه در هیچ روزی دیگر،آری.او آزادی محدودی در دنیا به مردم داده تا به وسیلۀ آن ایشان را بیازماید، و آنها خود به خویشتن ستم کرده اند،و اگر او سرای درنگ و بقا(آخرت)را قرار نداده بود و برای ستمگر و ستمدیده پاداش کافی مقرّر نداشته بود،هرگز نمی گذاشت که کسی به دیگری حتّی در دنیا ستم کند،زیرا او بر بندگان ستم روا نمی دارد،و اساسا ما وجود سرای آخرت را از خلال آگاهی و شناخت خود از دو امر می شناسیم:اوّلا:این که خدا توانمند مهربان است،پس ممکن نیست در پیشگاه او به یکی از بندگانش ستم شود و او به دادش نرسد.ثانیا:این که او می گذارد ستمگر در دنیا در منجلاب ستم فرو رود و از همین نکته درمی یابیم که سرایی دیگر نیز وجود دارد که در آن جا ستمگر مجازات می شود و داد ستمدیده را از او می گیرند.

« وَ لاٰ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -و جز همانند کاری که کرده اید پاداش نمی بینید.» پس اگر در آن جا پاداشی بد باشد همان اعمال شماست که تجسّم یافته.

آیا کسی را که آب آلوده می نوشد و بیمار می شود دیده ای؟آیا پزشکی که او را نهی

ص :145


1- 27) -تعبیری است قرآنی که مکرّر آمده است:آل عمران،182؛الانفال،51؛الحجّ،10؛فصّلت،46 (به لفظی دیگر)؛سورۀ ق29/؛(به لفظی متفاوت).

کرده و از سرانجام کارش پرهیز داده به او ستم کرده است،یا بیماری او همان آب آلوده ای است که آن را نوشیده است؟ [55]

امّا بهشتیان که به ملازمت باغ بهشت پیوستند و با اعمال خود در دنیا صاحب و وارث چنان نعمتی شدند از آنچه در جانب دیگر بر دوزخیان در آتش می گذرد فارغ و آسوده اند و هیچ چیزی آنها را اندوهگین و پریشان نمی سازد.

« إِنَّ أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فٰاکِهُونَ -بهشتیان آن روز به شادمانی مشغول باشند.» سرگرمی و مشغولی به خودی خود نعمت است زیرا به جسم نشاط می بخشد و روان را شاداب می کند،ولی مشغولی به چیزی شادی آفرین بزرگترین نعمت و بهترین آسایش است.

[56]

آنان در بهشت به چیزی مشغولند،و ساعتهای بی پایان خود را چگونه می گذرانند و چرا ملول و دلتنگ نمی شوند؟ پیداست که بزرگترین لذّتهای جسمی و روحی سرگرمی و پرداختن به همسران پاکیزه است،زیرا انسی است معنوی،و آرامشی روحی و لذّت متمرکزی جسمی.

« هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِی ظِلاٰلٍ عَلَی الْأَرٰائِکِ مُتَّکِؤُنَ -آنها و همسرانشان در سایه ها بر تختها تکیه زده اند.» آنها در سایه ها احساس آرامش می کنند،و بی هیچ رنجی بر تختها آسوده و تکیه داده اند زیرا هیچ کار رنج آوری آنان را به خود مشغول نمی دارد،پس در کمال راحت و آسایش اند.از پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-این گفته(در وصف بهشتیان)مروی است که: /11 «مؤمن ساعتی با حوری بهشتی است،و ساعتی با زنی آدمیزاده،و ساعتی بر تختها تکیه داده با خویش خلوت می کند و مؤمنان به یکدیگر می نگرند». (1)

ص :146


1- 28) -نور الثقلین،ج 4،ص 390.

[57]

و پس از لذّت همنشینی با همسران در جایگاهی آسوده،لذّت خوراک می آید،و بهترین خوراک پس از رفع نیاز از غذای ضرور برای انسان خوردن میوه است،زیرا بهشتیان از خوراکی محروم نیستند تا مانند بشر در دنیا احساس گرسنگی کنند و بدین سبب گاهی به رنج افتند.

« لَهُمْ فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ لَهُمْ مٰا یَدَّعُونَ -در آن جا هر میوه و هر چیز دیگر که بخواهند برای آنان فراهم است.» پس هر چه را بخواهند و بدان میل داشته باشند در برابر خود می یابند.

[58]

و بزرگترین نعمتها همان نعمت حضور در پیشگاه پروردگار مهربان مهر گستر کریم است،و کدامین نعمت والاتر و برتر از نشستن نزد آن دارندۀ توانمند و دریافت سلام از جانب او و از سخن اوست،افزون بر حالت آرامش و صلح و سازشی که در آن زندگی می کنند،با توجه به این که حالت ایمنی و آرامش و صلح کرداری غالبا از نعمتهای جسمانی است در حالی که سلام گفتاری و کلام آرامبخش برای روح نیز نعمت است.

« سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ -و سلامی که سخن پروردگار مهربان است.» [59]

در این جشن نعمتهای گوناگون،گنهکارانی که از نعمتها جدا شده اند مشارکت ندارند،و در واقع چه محرومیّتی بزرگتر از راندن آنها از خوان کریمانه ای این چنین؟از چه پروردگاری مهربان و از چه سفره ای سرشار و رنگین؟!وه،چه خسارت و زیانی بزرگ که می بینند! « وَ امْتٰازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ -ای گناهکاران امروز کناری گیرید.» در تفسیر علی بن ابراهیم پیرامون این آیه آمده است:

«چون خدا مردم را در روز قیامت گردآورد،چندان برپای بایستند که غرق عرق شوند،آن گاه ندا برآورند:پروردگارا حساب ما را برس و گرچه به آتش رویم،گوید:آن گاه خدای عزّ و جل بادهایی بفرستد که به ایشان بخورد و منادیی ندا دهد:« وَ امْتٰازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ -ای گناهکاران امروز کناری

ص :147

گیرید».آن گاه آنها از یکدیگر جدا شوند،گناهکاران به دوزخ روند،و آنان که در دل ایمان داشته اند روانۀ بهشت شوند». (1)

[سوره یس (36): آیات 60 تا 70]

اشاره

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا اَلشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (60) وَ أَنِ اُعْبُدُونِی هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (61) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثِیراً أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ (62) هٰذِهِ جَهَنَّمُ اَلَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اِصْلَوْهَا اَلْیَوْمَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (64) اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشٰاءُ لَطَمَسْنٰا عَلیٰ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا اَلصِّرٰاطَ فَأَنّٰی یُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشٰاءُ لَمَسَخْنٰاهُمْ عَلیٰ مَکٰانَتِهِمْ فَمَا اِسْتَطٰاعُوا مُضِیًّا وَ لاٰ یَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی اَلْخَلْقِ أَ فَلاٰ یَعْقِلُونَ (68) وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ اَلشِّعْرَ وَ مٰا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ (69) لِیُنْذِرَ مَنْ کٰانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ اَلْقَوْلُ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (70)

معنای واژه ها

62[جبلا]

:آفریدگان،خلقی.

66[لطمسنا]

:یعنی آنها را نابینا می کردیم،گویند:

طمس علی عینه،وقتی که آن را محو کند چندان که هیچ

ص :148


1- 29) -همان مأخذ،ص 290.

اثری از چشم برجای نماند.

67[لمسخناهم]

:برگرداندن صورت به خلقتی زشت و نامتناسب مانند مسخ کردن به صورت بوزینگان و خوکان.

68[ننکّسه فی الخلق]

:قوا و آفرینش او را دیگرگون می کنیم،بعد از نیرومندی ناتوان و ضعیف،و پس از خردمندی بی خرد و گول،و پس از شادابی و طراوت پژمرده و بعد از دانشمندی نادان می شود،و همچنین به حالت کودکی و ناتوانی باز می گردد.

مرا بپرستید که راه راست این است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدا پیمان خود را با آدمیزادگان تأکید کرده است که شیطان را نپرستند زیرا او دشمنی است آشکار،و این که پرستش خود را تنها و تنها اختصاص به خدا، پروردگار جهانیان دهند تا بر راه راست باشند،(و دلیل دشمنی شیطان این است که او:)آفریدگانی بسیار را گمراه کرده(چنان که انحرافشان آشکار شده و خود به هلاکت رسیده اند و عبرتی برای ما شده اند)،امّا مردم بدین امر نمی اندیشند و تعقّل نمی کنند(آن گاه پس از عذاب در دنیا،سزاوار آتش دوزخ شوند،و به آنها گفته شود:)به دوزخ درآیید،و در آتش آن سرنگون شوید و بمانید،و در آن جا(امکان مجادله برای آنها نباشد بلکه:)خدا بر دهانهایشان مهر نهد،و دستهایشان را به سخن درآرد،و پاهایشان بر کارهایی که کرده اند بر ضد آنها گواهی دهد.

(و به راستی،نعمت هدایت و رهیابی از جانب خدا مانند نعمت چشم و

ص :149

گوش و احساس باشد)و اگر خدا بخواهد بیگمان چشمهایشان را محو می کند،چنان که شتابان به راه افتند و آن را نبینند،یا آنها را در جای خود مسخ و دگرگونه سازد، چنان که نتوانند نه پیش بروند و نه بازپس گردند.

(و دلیلی دیگر بر این که هدایت از جانب خداست،همان عقل است که خدا آن را از کسی که عمر دراز یافته بازگیرد تا به دوران کودکی بازگردد) /11 پس کسی را که عمری بسیار دراز یابد،خدا در آفرینش دگرگونه اش سازد و توانمندیهایش را بکاهد،آیا بدین امر نمی اندیشند و تعقّل نمی کنند؟ (همچنین است رسالت که از جانب خداست و شعر نیست).خدا به پیامبر خود شعر نیاموخت و سزاوار او هم نبود(شعر محتوی فرهنگی باطل و پیچیده و دشوار فهم است،و همان توجیه و تخصیص واقعیت فاسد است،در حالی که قرآن کاملا بر خلاف این همه است)پس پیامبر جز با اندرز(که فطرت و عقل آن را می پذیرد و تصدیق می کند)و قرآن روشنگر،(واضح که هیچ پیچیدگی در آن نیست)نیامد،که هشدار دهنده است به کسانی که دلی زنده و بیدار دارند(پس ستیزی است با فساد و گردنکشی)و در نتیجه،خود حجّتی است ضدّ کافران.

شرح آیات:

[60]

آن گاه که خدا ذریۀ آدم را به صورت(ذرّ)پراکنده بود و به آنان گفت:آیا من پروردگار شما نیستم؟و گفتند:چرا،از آنان پیمان گرفت که او را بپرستند و هر گونه نظایر بر ساختۀ غیر او را رد و انکار کنند.

و همچنین بود هنگامی که هستی آنان را بر فطرت شناخت و معرفت ذات خود بسرشت و در ضمیرهایشان خردهایی نهاد که آنان را به پروردگارشان هدایت کند.

آن گاه پس از آن پیامبرانی به نزد آنان فرستاد که بیم و امید دهند،و ادای پیمان او را از آنان بخواهند و خردهایشان را به یاد کرد ذات سبحان او برانگیزند و در آن قرار و مدار پیمان خدا با آدمیزادگان این بود که او را بپرستند،و پرستش

ص :150

شیطان را رها کنند.امّا آیا پرستش خدا همراه با پرستش شیطان امکان دارد؟ هرگز...پس ناگزیر باید پرستش شیطان را رد کرد تا پرستش خدای رحمان صورت پذیرد.

« أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ -ای فرزندان آدم،آیا با شما پیمان نبستیم که شیطان را نپرستید؟» شیطان کجاست؟او مانند خون در وجود آدمیزاد در گردش و با او همراه است،ولی دل به اذن خدا و با الهامی که پروردگار دربارۀ فجور و تقوا بدان می کند از وجود او آگاه می شود و وسوسۀ شیطان را از وحی عقل باز می شناسد و تمییز می دهد.

و هنگامی که انسان عزم خود را بر پیکار با شیطان جزم می کند هر چه بیش و بیشتر،در دل خود بانگ گمراهی را از فطرت هدایت و رهیابی باز می شناسد.

آن گاه به وسیلۀ پیامبران خدا و رسالتهای ایشان وحی به او می رسد تا حجّت بر او تمام شود،در این هنگام ندای خدای رحمان که در دل اوست با ندای الهی،بر زبان پیامبر و کتاب خدا که با او فرستاده شده است به یکدیگر برمی خورد و همراه می شود.

بدین سان شخص دو وسیلۀ سنجش برای شناختن شیطان دارد:اوّل آنچه از راه عقل در قلبش وجود دارد،و دوّم:آنچه به پیامبران وحی شده است.

« إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ -زیرا دشمن آشکار شماست.» شیطان می کوشد آدمی را بفریبد و بدو بنماید که دوست اوست،و هر گمراهی را که بدان اشاره می کند محض نصیحت و دلسوزی است.برخی از مردم بدین بهانه که فریب او را خورده اند به دام شیطان می افتند،ولی پروردگار ما می گوید:همانا او دشمنی است آشکار،و هیچ کس را در پیروی از او عذر و بهانه ای نیست،مگر آن که خود خویشتن را فریب داده باشد.و نشانۀ دشمنی شیطان نیز این است که به چیزی فرمان می دهد که انسان می داند آن چیز زیانبار است.

ص :151

مگر نه آن که شیطان به اسراف و تبذیر،و فحشاء و منکر،و تجاوز و ستمگری و گردنکشی یعنی آنچه بشر آنها را-لا اقل وقتی از دیگران سرزند- زشت می شمارد و هر عاقلی انتساب آنها را به خود نفی و رد می کند،فرمان می دهد؟! همه می دانیم که بدیهای بشریّت از ستم و تجاوز و خودپرستی و بخل و تنبلی و اختلاف سرچشمه می گیرد،و همه می دانیم که اینها از وسوسۀ شیطان است،پس آیا نباید او را دشمن خود بدانیم؟! پرستش شیطان به معنی سجده کردن بدو نیست،بلکه فرمانبرداری هشیارانه و تسلیم به فریبکاری اوست.

پرستش شیطان در فرمانبرداری از پادشاهان ستمگر و طاغوتان سلطه و ثروت مجسّم می شود و شکل می یابد.

فخر رازی دربارۀ این گفتۀ(خدای متعال):« لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ - شیطان را نپرستید»گوید:معنایش این است که:از او فرمان نبرید،به دلیل این که آنچه از آن نهی شده تنها سجده کردن بدو نیست،بلکه سرسپردن به فرمان و اطاعت کردن از اوست،و اطاعت همان پرستش است.امّا گفته شود:پس ما به موجب این گفتۀ خدای تعالی که گوید:« أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ -از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی الامر خویش فرمان برید». (1)

مأمور به پرستش امیرانیم،زیرا ما می گوییم:فرمانبرداری از ایشان وقتی به فرمان خدا باشد جز عبادتی نسبت به خدا و اطاعتی برای او نیست،و افزوده است:همانا پرستیدن امیران همان فرمانبرداری از آنها در مواردی است که خدا آن را اذن نداده است. (2)

[61]

رد کردن پرستش شیطان(آدمی را)برای پرستش خدا آماده می سازد،

ص :152


1- 30) -النساء59/.
2- 31) -تفسیر الکبیر،فخر رازی،ج 26،ص 96.

بلکه صرف انکار و نپذیرفتن نظایر و امثال برای خدا،خود پرستش خداست، هم چنان که هر کس پرستش رحمان را ضایع گذارد در دام شیطان می افتد،از این رو آیات قرآن میان ردّ این و پذیرفتن آن مقارنه ای به وجود آورده،مانند این گفتۀ خدای سبحان که فرماید:« فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ -پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد و به خدای ایمان آورد به رشته ای استوار چنگ زده است». (1)

و در این جا پروردگار ما گوید:

« وَ أَنِ اعْبُدُونِی هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ -و مرا بپرستید که راه راست این است.» مستقیم بودن راه از آن جاست که خدا آن را برای ما فراتر از گرایشهایی که بشر را به راست و چپ به گمراهه می برد،و جهلی که صاحب خود را به سوی افراط یا تفریط می کشاند،ترسیم کرده است.

و از بارزترین مظاهر مستقیم بودن راه این است که مؤمنان در رهسپاری آن تأیید می شوند و با فشارهای شهوت و هوای نفس و سلطه و ثروت و فریبکاری و تقلّب،به اذن پروردگار خود می ستیزند.

شاید فرق میان«قویم درست»و«مستقیم راست و معتدل»در این نکته باشد که از کلمۀ مستقیم در می یابیم که رهنورد با استقامت در مبارزه با عوامل انحراف آن را می پیماید.

پرستش خدا به معنی فرمانبرداری و طاعت اوست،و طاعت او تجزیه پذیر نیست،پس کسی که نماز می خواند ولی زکات نمی پردازد،یا به اسلام در شؤون شخصی گردن می نهد ولی نظام اقتصادی و سیاسی آن را نمی پذیرد،خدا را نمی پرستد،بلکه بیگمان شیطان را می پرستد.

به راستی،ریشۀ شرک به خدا همان تسلیم شدن در برابر فشار است،منشأ

ص :153


1- 32) -البقرة256/؛(همان مأخذ).

آن هر چه باشد،تفاوت فقط به موارد فشار مربوط می شود،و بیگمان مؤمن کسی است که با فشار مبارزه کند و بستیزد،امّا کسی که قرآن را دو پاره می کند و می گوید:به پاره ای ایمان داریم و به پاره ای کفر می ورزیم،و می خواهد تنها بدانچه با مصالح او سازگار است ایمان بیاورد و آن جا که با مصالح او برخورد دارد آن را رها کند،چنین کسی به طبع همان است که قرآن با او می جنگد.

پس قرآن جز مواردی اندک با کسانی که مستقیما نسبت به دین کفر می ورزند رویارویی نمی کند،بلکه بیشتر با کسانی مبارزه می کند که به خدا شرک می ورزند،و به شهوتها و سلطانهای خود و عیّاشان سر می سپارند و خود را به پرستش خدا،در مواردی که با مصالح و شهوتها و گناهان بزرگ آنها منافاتی ندارد، می پرستند.

[62]

وقتی انسان از تجربه های دیگران اندرز گیرد به راه راست هدایت می شود و راه می برد،و به راستی،کسی از این تجربه ها سود می برد که بدانها بیندیشد و آنها را وسیلۀ برانگیختن دفینه های خرد و نهفته های سرشت و فطرت خود قرار دهد.

از بارزترین حقایقی که هر کس هدایت جو باشد بدان می اندیشد این است که:برخی از مردم در گمراهیند،پس هر جا بروی،و از هر کس بپرسی به تو می گوید که:بعضی از مردم بر خطا هستند،ولی این حقیقت آنها را به شناخت دو حقیقت دیگر رهنمون نمی شود که:اوّلا:همان گونه که شیطان بسیاری از مردم را گمراه ساخته،ما را نیز گمراه می سازد،پس باید از او بپرهیزیم،و ثانیا:سرانجام گمراهان چیست؟مگر نه هلاک است؟!پس چرا ما از این امر عبرت نگیریم؟! « وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثِیراً -بسیاری از شما را گمراه کرد.» /11 پس وقتی شیطان در گمراه ساختن خلقی بسیار از شما کامیاب شده است،چرا از او حذر نشود؟ « أَ فَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ -مگر به عقل در نمی یافتید؟» این گروهی است که شیطان آن را گمراه کرده و به بیراهۀ نابودی کشانده

ص :154

و در برابر دیدگان شما هلاک کرده،امّا برای گروه دیگر عبرتی نشده است،و بدین سان شیطان به گمراه کردن شما،دسته به دسته،ادامه می دهد بی آن که آیندگان بیندیشند و از سرگذشت گذشتگان عبرت گیرند.

در حالی که مقتضای وجود عقل در نزد بشر این است که در تعیین راه نجات و رستگاری و دوری جستن از بیراهه های هلاک از آن بهره جوید.

از بارزترین چیزهایی که خردمند از سرگذشت رفتگان بهره می جوید، چگونگی گمراه ساختن آنها از جانب شیطان است،زیرا شیطان آفریده ای شگفت نیست که دیوار خانه ات را بشکافد و به درون آید تا تو بتوانی از او حذر کنی، هرگز...در واقع او در رگهای تو،در ژرفای دل تو،در وجود نزدیکترین دوستانت، در زنت و برادرت،در تربیت مادر و پدرت،در سخنان آموزگارت،و حتّی در توجیهات کسانی است که خود را عالم دین خوانده و ساخته اند،و آنها که هلاک شدند،شیطان از پیش رو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان بر آنها در آمد و امر را بر آنها مشتبه کرد و بیاراست و خوش نما ساخت،و به وسائل گوناگون توجیه کرد.پس اگر بخواهیم او را بازداریم ناگزیر باید در نهایت پرهیز و عقل باشیم.

[63]

همانا،ما هلاک رفتگان را دیدیم،و نشانه های هلاک آنها، هم چنان بر آثار بازماندۀ آنها نگاشته و در دلهای نسلها حکّ شده است،امّا بلاخیزتر و رنجبارتر از هلاک،آن آتشی است که بدان افکنده شوند.

« هٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ -این است آن جهنّمی که به شما وعده داده شده بود.» [64]

آنها به زودی بدان درمی آیند و به سبب کفرشان در آتش آن سرنگون می شوند.

« اِصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ -به سزای کفرتان اینک در آن داخل شوید.» /11 [65]

آنها کفر خود را به عذرها و بهانه های واهی توجیه می کردند،و به باطل مجادله می کردند تا حق را درهم کوبند،و می پنداشتند که جدل آنها کاری به

ص :155

سودشان صورت خواهد داد،ولی در آن روز هراس انگیز اجازه سخن گفتن به آنها داده نمی شود،اندامهایشان به جای زبانهایشان بر ضدّ آنها گواهی می دهند.

« اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ -امروز بر دهانهایشان مهر می نهیم،» پس نه عذر می آورند و نه مجادله می کنند.

« وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -دستهایشان با ما سخن خواهند گفت و پاهایشان شهادت خواهند داد که چه می کرده اند.» پس دستها و پاها از کارهایشان گواهی می دهند،و در این صورت راهی برای انکار و عذر آوردن و یا حتی جدال وجود ندارد.

شاید شهادت در این جا تصویری باشد.مگر نه آن که ما-با دانشی اندک که به ما داده اند-کشف کرده ایم که چگونه انگشتان دست را به وسیلۀ انگشت نگاری برای شناختن جنایتکاران،به سخن درآوریم و از آنها گواهی بگیریم؟و مگر نه آن که دستگاه دروغیاب را با اتّکاء به ضربات نبض قلب اختراع کرده ایم؟و مگر نه آن که از روی برگه هایی پنهان(همچون تار مویی یا یک لای نخ جامه و چرک زیر ناخن)جنایتکاران را می یابیم؟و شک نیست که اعمال، همان گونه که بر طبیعت انعکاس می یابد،آثارش نیز بر اندامها منعکس می شود، جز این که ما هنوز وسیله ای برای شناخت ابعاد آن کشف نکرده ایم.

اما پروردگار-سبحانه و تعالی-تمام نهفته ها را در آن روز هراس انگیز آشکار می کند،و آدمی نواری ضبط شده بر دست و پای خود می بیند که تصویرهایی گویا از هر چه گذشته است نشان می دهند.

[66]

چگونه پروردگار دستها و پاها را در آن روز به سخن در می آورد و بازپرسی می کند؟بیایید به این زندگانی(دنیایی)بازگردیم و از خود بپرسیم:

کیست که اندامها را نصیب ما کرده است؟مگر نه خداست؟!پس او قادر است که دستها را به وصفی درآورد که سخن بگویند،هم چنان که آنها را در این جا طوری قرار داد که هر چیز را سخت نگهدارند.

و شاید این خود مناسبتی باشد که روند مطلب یادآور نعمت بینایی و

ص :156

احساس و عقل در /11 سه آیۀ پی در پی گردد،و در عین حال مقدّمه چینی و تمهیدی برای بیان نعمت هدایت باشد،پس خدایی که نعمت چشم را به ما داده و اگر بخواهد آن را محو می کند،و او که دیگر نعمتها،از شنوایی و پساوایی و چشایی و غیره را نصیب ما کرده تا به وسیلۀ آنها راه بیابیم،و اگر بخواهد کسان را بر جایشان مسخ و زشت نما می کند که به پیش نروند،نه بتوانند گامی به جلو بردارند و نه به عقب برگردند،و او که بشر را وقتی عمری دراز یافت به حالت ضعف و ناتوانی باز می گرداند،هموست که کسی را نزد مردم فرستاده تا آنها را به راه(خدای) توانمند مهربان رهنمایی کند.

« وَ لَوْ نَشٰاءُ لَطَمَسْنٰا عَلیٰ أَعْیُنِهِمْ -اگر بخواهیم چشمانشان را محو می کنیم.» دیده ای چگونه کف دست مشتی شن را چنان هموار می کند که هیچ اثری از برجستگی آن بر پهنۀ زیر دست باقی نمی ماند؟همین گونه،پروردگار اگر بخواهد چنان بر دیدگان دست می کشد که هیچ اثری از آنها بر چهره باقی نماند.

« فَاسْتَبَقُوا الصِّرٰاطَ -پس شتابان آهنگ راه کنند.» در آن صورت شتابان آهنگ راه می کند،شاید به راه خود رهنمایی شوند و راه یابند.

فَأَنّٰی یُبْصِرُونَ

-امّا کجا را توانند دید؟» شاید این آیه اشاره بدان می کند که کسی که چشم خود را از دست بدهد احساس عقدۀ گمگشتگی می کند،از این رو برای شناختن راه شتاب می ورزد و راه را با لامسه می سنجد،زیرا از انحراف از آن و افتادن به مهلکه ها پروا می کند،ولی این کار سودی ندارد زیرا او فاقد وسیله ای است که راه را بدان ببیند.

یکی از مفسّران گوید:«استباق»همان تجاوز و انحراف از راه است،در حالی که دیگر مفسّران گویند:«استباق»روی آوردن گروهی به راه راست و این حالت نابینایان است که چون یکدیگر را نمی بینند به صورت ازدحام به راه روی می آورند.

ص :157

هر چه باشد،شتافتن و پیشی گرفتن از یکدیگر آنان را هیچ سودی ندهد، زیرا وسیلۀ بینایی را که دیدگان باشد،از دست داده اند.

چنین است کسی که خدا هدایت را نصیب او نکرده و بیگمان هیچ کسی را نمی یابد که او را رهنمایی کند گرچه به سوی راه بشتابد و بدان روی آورد.

[67]

بزرگترین نعمتها در عرصۀ حرکت و جابجا شدن همانا چشم است،امّا نعمتهایی دیگر همچون پساوایی و بویایی و احساس وجود دارد که نابینا بدانها متوسّل می شود،امّا کیست که این نعمتها را ارزانی داشته؟آیا خدا نیست؟و اگر بخواهد آن را باز می گیرد،و انسان را چنان مسخ و دگرگون می کند که چون سنگ بر جای خود بی حرکت می ماند.

« وَ لَوْ نَشٰاءُ لَمَسَخْنٰاهُمْ عَلیٰ مَکٰانَتِهِمْ -و اگر بخواهیم آنها را بر جایشان مسخ کنیم.» که ناگهان همچون سنگ شوند.

« فَمَا اسْتَطٰاعُوا مُضِیًّا -که نه توان آن داشته باشند که قدم بردارند،» به سمت جلو، « وَ لاٰ یَرْجِعُونَ -و نه باز پس گردند،» به عقب،و انسان به چه وسیله به پیش می رود یا بازپس می گردد؟مگر نه با شنیدن و احساس کردن؟!پس وقتی این همه را از دست بدهد از ناچیزترین حشره هم ناتوانتر است.

[68]

اگر انسان چشم خود را از دست دهد،راه خود را نمی یابد،و اگر دیگر اندامها را از دست دهد نمی تواند به پیش رود یا بازپس گردد،ولی با این همه هنوز عقل دارد،جز این که عقل به نوبۀ خود موهبت و عطیّه ای است الهی که اگر خدا بخواهد و اراده کند آن را پس می گیرد،و در عمل هنگامی که انسان به عمری بسیار طولانی می رسد آن را هم از او باز می ستاند و انسان پس از آن که(دیری به مدد عقل)دانا شده بود،نادان می شود و چیزی نمی داند.

« وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ -هر که را عمر دراز دهیم در آفرینش

ص :158

دگرگونش کنیم،» /11 پس به جای آن که پی در پی ببالد و تکامل یابد می بینی که چون در حدود چهل سالگی به قلّۀ رشد بدنی و عقلی برسد،بی درنگ به سیر قهقرایی می پرداز، زیرا سلولهای مغز که به صورت اعصاب در سر تا سر پیکر گسترده شده و نقش اساسی در ساختار جسم دارد در طول زمان مستهلک می شود و هرگز جایگزین ندارد،و علم می گوید:چون انسان به هشتاد سالگی برسد نیمی از سلولهای مغزی خود را از دست می دهد.

این دگرگونی و انحطاطی که بشر بدان دچار می شود و شامل جوانب مادّی، همچون طرز راه رفتن و ایستادن و ریختن دندانها و ضعف قوای اوست،جوانب معنوی را نیز فرا می گیرد،از این رو انسان تواناییهای علمی و ویژگیهای روانی خود را از دست می دهد،از این رو می بینی که مانند کودکان نسبت به چیزهای اختصاصی خود حرص می ورزد و با چنگالهای خود به زندگی می چسبد و همواره از رسیدن آن دیدار کنندۀ هراس انگیز ناگزیر که هر لحظه ای بی اجازه و رخصتی بر او وارد می شود،و همان مرگ است،می هراسد.

« أَ فَلاٰ یَعْقِلُونَ -چرا تعقّل نمی کنند؟» تا به خدا که اکنون این همه نعمتها را به آنان داده و هنگام پیری از آنها باز پس می گیرد اذعان و اعتراف کنند.

[69]

همان خدایی که اندامها را،از گوش و چشم و عقل به ما داده تا در زندگی راه یابیم،هموست که قرآن را فرو فرستاده تا ما را به راه مستقیم رهنمایی کند.

ما بدو نیازمندیم،و نمی توانیم با فرهنگهایی که نزد ما موجود است و به شعر نزدیکتر است تا به کشف و بیان حقایق،از او بی نیاز باشیم.

در حالی که قرآن به عنوان اندرز و بیان و بیم دادن و مژده رساندن آمده است.

« وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ الشِّعْرَ وَ مٰا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ -به او

ص :159

شعر نیاموخته ایم،و شعر درخور او نیست و آنچه به او آموخته ایم جز اندرز و قرآنی روشنگر نیست.» /11 زیرا شعر با ویژگیهای زیر مشخص می شود.

نخست:فرهنگ مسلّط جامعه را منعکس می کند و هماهنگ با آن حرکت می کند،بدون آن که آن را مورد انتقاد قرار دهد یا بر ضدّ آن بشورد.

دوم:واقعیّت فاسد موجود را با توجیه و لعاب زدن به اسرار و پوشاندن خطاهایش تقویت می کند.

سوّم:انسان را تخدیر می کند و به وضع خود خرسند می سازد،و این کار را با برانگیختن مشاعر و احساسات جاهلیّت از قبیل فخر و قوم گرایی و تسلّط جویی با گناه صورت می دهد.

کوتاه سخن،اگر انسان را دو بعد باشد:بعدی جاهلی که شهوتها و آرزوها و انگیزه های شر را نزد او منعکس کند،و بعدی رسالتی که عقل و عواطف خوب او را منعکس سازد،به راستی شعر وسیله ای برای بعد جاهلی او و تقویت آن است، خواه از طریق قصاید موزون و مرتّب باشد یا با تعبیرهای نثری و عادی،ولی از آن جا که باطل به خودی خود نزد بشر مردود و مطرود است،صاحبان فرهنگ جاهلی آن را گاه با نغمه های شعر و گاه با انواع بدیع و بلاغت برای مردم می آرایند و خوش نما می سازند.

در حالی که حق به هیچ یک از اینها نیاز ندارد،گر چه ادب والا و پوشش زیبا و بلاغت نافذ به زیبایی و جمال و جلوۀ واقعی آن می افزاید،با این تفاوت که قدرت حق در لباس و ظاهر آن نیست بلکه در محتوای آن است،در صورتی که قدرت فرهنگ جاهلی در طرز تعبیر از آن است،و از این رو شعر نامیده شده،برای اشاره به این که اگر وزن و قافیه و تشبیهات خیالی آن نبود،کسی بدان توجّهی نمی کرد،تا آن جا که گفته اند:دل انگیزترین شعر دروغ آمیزترین شعر است.

و در حدیث در تفسیر گفتۀ خدای تعالی در سورۀ شعراء که گوید:

ص :160

« وَ الشُّعَرٰاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغٰاوُونَ -و گمراهان از پی شاعران می روند» (1) آمده است:

«این آیه دربارۀ کسانی آمده است که دین خدا را تغییر دادند؛و با فرمان خدای عزّ و جلّ مخالفت ورزیدند.آیا هرگز کسی شاعری را پیروی می کند؟بلکه این بیان ناظر بر کسانی است که دین خود را به رأی خویش بنا نهادند و مردم بر آن پایه از آنها پیروی کردند». (2)

در روایتی پشت در پشت از ابی جعفر الباقر(ع)در تفسیر همان آیه آمده است که گفت:

«آیا دیده ای کسی شاعری را(از لحاظ کیش و مذهب)پیروی کند؟ بلکه آنان گروهی هستند که جز از راه دین به فقاهت پرداختند و(خود)گمراه شدند و(دیگران را)گمراه کردند». (3)

این دربارۀ فرهنگ جاهلیّت بود،امّا دربارۀ رسالتهای الهی(باید گفت) بدین ویژگیها تمیز داده می شوند:

نخست:اندرز و یادآوری هستند،پس موجب برانگیختن عقل،و سبب بیدار ساختن ضمیر،و تشویق فکر هستند،و رساترین حجّت بر راستی و درستی آنها این است که با خرد انسان و فطرت توحیدی که خدا در آن به امانت نهاده توافق و سازگاری دارند.

دوم:بلاغتی آشکار دارند،و در آن پیچیدگی و لفّ و نشر،و تعبیرهای دشوار،و کلمات میان تهی و تشبیهات خیالی وجود ندارد،بلکه بیان حقایق با روشنی بسیار است.

سوّم:انسان را از خطرهایی که فرد و اجتماع را تهدید می کند بیم می دهند، پس رسالتها توان را منفجر می کنند و از هم می گشایند،به جای آن که آن را تخدیر کنند،و واقعیت موجود فاسد را به جای آن که توجیه کنند به باد انتقاد می گیرند،و

ص :161


1- 33) -الشعراء224/.
2- 34) -نور الثقلین،ج 4،ص 70،نقل از تفسیر علی بن ابراهیم.
3- 35) -همان مأخذ.

با انحراف و گمراهی رویاروی مبارزه می کنند و با ظلم و سرکشی می ستیزند.

پیامبر که حامل مشعل هدایت است،و با نیروهای کفر و گمراهی می ستیزد،و از آغاز آشکارا می گوید که او بیم دهندۀ آشکار است،و کسی که از دوران کودکی خود از بازی و سرگرمی دوری گزیده،و زندگی دوران رسالت خود را به والاترین درجات نبرد بر ضد باطل بالا برده،و در ابلاغ دعوت اجتهاد و کوشش بی خستگی کرده،و در برافراشتن کلمۀ اللّٰه به جهاد و جنگ پرداخته، زندگی چنین شخصیّتی با شعر،(آن فرهنگ جاهلیّت)مناسبتی ندارد،و هر چیزی در زندگی او متناقض با شعر است.از این رو پروردگار ما دربارۀ او گوید:« وَ مٰا یَنْبَغِی لَهُ -و(شعر)در خور او نیست».

بدین سبب پیامبر حتی همین شعر شناخته شده و سخن قافیه دار را کنار نهاد،زیرا بارزترین لباس و نمایۀ فکر جاهلی آن روز بود،و اگر چیزی از آن را نیز می خواند چنان تغییرش می داد که با حقیقت مناسب آید.امّا این سخن بدان معنی نیست که پیامبر اساسا مخالف وزن و قافیه بود.هرگز.بلکه می بینیم که حضرتش برخی از اصحاب خود را بر آن بسیار تشویق و ترغیب می کند.

[70]

آری.پیامبر هشدار دهنده ای است که از حق سخن می گوید و در برابر اهل باطل پایداری می کند و با فرهنگ جاهلیّت می ستیزد.

« لِیُنْذِرَ مَنْ کٰانَ حَیًّا -تا هر که را به دل زنده است(مؤمنان را)بیم(و هشدار)دهد.» پس او برای هر کس که در دلش احساسی برای پذیرفتن هشدار وجود دارد، هشدار دهنده ای روشنگر است.

امّا در مورد دیگران،همانا قرآن حجتی رسا بر آنهاست که فرو رسیدن مجازات آنها را زمینه چینی می کند.

« وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکٰافِرِینَ -و سخن حق بر کافران ثابت شود.» ایشانند که دلهایشان هیچ زندگی ندارد،ولی این بدان معنی نیست که خدا آنها را به کفر ورزیدن مجبور ساخته است.هرگز...بلکه آنانند که خود کفر

ص :162

ورزیدند و بدین سبب زندگی ایمان را از دست دادند و به هشدارها پاسخی نمی دهند و آنها را نمی پذیرند.

[سوره یس (36): آیات 71 تا 83]

اشاره

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا خَلَقْنٰا لَهُمْ مِمّٰا عَمِلَتْ أَیْدِینٰا أَنْعٰاماً فَهُمْ لَهٰا مٰالِکُونَ (71) وَ ذَلَّلْنٰاهٰا لَهُمْ فَمِنْهٰا رَکُوبُهُمْ وَ مِنْهٰا یَأْکُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ وَ مَشٰارِبُ أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ (73) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ (74) لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75) فَلاٰ یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنّٰا نَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ (76) أَ وَ لَمْ یَرَ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ یُحْیِ اَلْعِظٰامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ (78) قُلْ یُحْیِیهَا اَلَّذِی أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (79) اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ اَلشَّجَرِ اَلْأَخْضَرِ نٰاراً فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلیٰ وَ هُوَ اَلْخَلاّٰقُ اَلْعَلِیمُ (81) إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحٰانَ اَلَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)

معنای واژه ها

78[رمیم]

:پوسیدۀ متلاشی شده.

ص :163

83[ملکوت]

:همان الملک است وت برای عظمت بدان افزوده شده،مانند جبروت،و ملکوت هر چیز،چیزی است که آن چیز بدان برپاست و جوهر هستی آن است.

می گوید چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نبض سورۀ یس با حقایقی بزرگ می تپد که آیات قرآن به صورتی بدیع و نو پدید آنها را یادآور می شود.مگر نه این که این سوره قلب قرآن حکمت آموز و محور گفتگو در آن رسالت است؟ولی رسالت به حقیقت رستاخیز می پیوندند،زیرا رسالت رستاخیز را یادآوری می کند و نیز برای آن که رسالت دلیل مسئولیّت است و مسئولیّت انسان نیز در آخرت جلوه گر می شود.

در این درس پایانی از سورۀ یس،آیات از طریق بیان شواهد تدبیر خدا برای زندگی بشر این حقیقت را به ما خاطرنشان می سازد.

شرح آیات:

[71]

ما روزانه با پدیده هایی بسیار سرو کار داریم،ولی بدون آن که به دیدۀ بصیرت به حقایقی که در پشت آنها قرار دارد بنگریم.بزرگترین آن حقایق نعمتهای بی دریغ خداست که ما را به محبت و سپاسگزاری و شناخت نامهای نیکوی او رهنمون می شود که از بارزترین آنها قدرت و حکمت اوست،و این دو،دو نام گرامی است که بر روز رستاخیز دلالت دارد.

ص :164

یکی از این پدیده ها تسخیر زمام چارپایان است.خدا آنها را به دست قدرت خود آفریده و سپس منافعی گوناگون در آنها به ودیعه نهاده و آنها را برای انسان رام کرده و مسخّر او کرده است،و اگر می خواست آنها را وحشی و رام نشدنی می ساخت،هم چنان که در بشر نیز دوستی و توانایی مالک شدن را قرار داده.آیا تصوّر می کنی اگر بشر تسلّط را دوست نمی داشت به تسخیر و رام کردن چیزی از آنچه پیرامون اوست دست می زد؟! « أَ وَ لَمْ یَرَوْا -آیا ندیده اند؟» آیا این پدیدۀ تکرار شونده را که همواره بی آن که بدان بیندیشند بر آن می گذرند،ندیده اند؟و اگر هم دیده باشند،چون بدان فکر نکرده اند چنان است که هیچ چیزی را ندیده اند.

« أَنّٰا خَلَقْنٰا لَهُمْ مِمّٰا عَمِلَتْ أَیْدِینٰا -ما به دست(قدرت)خویش برای آنها آفریدیم،» خدا چارپایان را مستقیما چنین نیافرید که بدانها بگوید:باشید،و موجود شوند،بلکه آنها را از طریق شبکه ای از نظامها و قوانین بی شمار آفرید،و شاید گفتۀ او،سبحانه و تعالی:« مِمّٰا عَمِلَتْ أَیْدِینٰا -از آنچه دستهای ما انجام داد»اشاره به این حقیقت باشد تا ما را بیشتر سپاسگزار پروردگارمان کند،و از قدرت و حکمت پروردگارمان و در نتیجه به روز جزا بیشتر و بهتر آگاه شویم.

« أَنْعٰاماً فَهُمْ لَهٰا مٰالِکُونَ -چارپایان را(آفریدیم)و اکنون مالکشان هستند.» پس اکنون بشر مالک آن چارپایان است و بر آنها تسلّط دارد و آنها را در راه منافع خود رام کرده است.

[72]

تکاملی بودن نعمتهای خدا دلیل علم و قدرت اوست.تو-مثلا- شتر را می بینی که با همان نیازمندیهای گوناگونی که بشر دارد به سر می برد،شتر مسافات بسیار دراز را بی خستگی می پیماید،آیا دیده ای که چگونه ربع خالی را در سرزمین جزیرة العرب تنها با تکیه به خارهای تیز و آبی اندک در می نوردد؟و آیا

ص :165

دیده ای که چگونه رنج سفر و طوفانهای شن روان را تحمّل می کند و چون کشتیها در میان امواج،در میان شنهای روان راه می پیماید؟!و در همان حال می بینی /11 که به انسان شیری گوارا می نوشاند،و اگر آدمی گرسنه شود او را نحر می کند و از گوشتش استفاده می کند،وانگهی بر سر همۀ اینها به زیبایی و عزّت و سرافرازی او دقت کرده ای؟دیگر نعمتهای خدا نیز همانند شترند.

« وَ ذَلَّلْنٰاهٰا لَهُمْ فَمِنْهٰا رَکُوبُهُمْ وَ مِنْهٰا یَأْکُلُونَ -و آنها را رامشان کردیم.بر بعضی سوار می شوند و از گوشت بعضی می خورند.» [73]

و در کرکها و موها و پوستهای آنها کالا و جامه و چادرهای منقول سبک می یابی و به دست می آوری.

« وَ لَهُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ وَ مَشٰارِبُ -و ایشان را در آنها سودهاست و آشامیدنیها،» و هدف والاتر در نعمتهای خدا تنها سودجویی از آنها نیست بلکه ارتقاء روحی به شناخت پروردگار و سپاسگزاری از اوست.

« أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ -چرا سپاس نمی گزارند؟» [74]

بشر در جستجوی قوّه و نیرو است،و در نهاد او احساس ضعفی به امانت گذاشته اند-که اگر نیک بیندیشد-همان احساس او را به پروردگارش رهنمون می شود،ولی شیطان آدمی را از راه راست به گمراهه می کشاند و در او وسوسه می کند که آن قوّت و نیرو به جای اللّٰه در خدایان ساختگی است که مورد پرستش قرار می گیرند.

« وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ -و به جای اللّٰه خدایانی اختیار کردند،بدان امید که یاریشان کنند.» پس آنها نیروی سیاسی و نیروی اقتصادی و وطن و قبیله و حزب و خورشید و ماه و ستارگان و سنگهایی را که رمز نیرویند،می پرستند،و هنگام اختلاف و نبرد از آنها قدرت می طلبند که شاید در برابر نیروهای مخالف به ایشان یاری دهند.

بدین سان این آیۀ کریم بقایا و بازماندۀ شرک به خدا را که همان جستجوی

ص :166

نیرویی است که در رویارویی با طبیعت یا دشمنان به آنان یاری دهد،بیان می کند.

[75]

ولی چه کس به چه کسی یاری می دهد؟آیا خدایانند که به آنان یاری می دهند یا آنانند که به خدایان ساختگی یاری و قدرت می دهند؟ /11 « لاٰ یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ -آنها را یارای آن نیست که به یاریشان برخیزند.» پروردگار ما با روشنی کامل این سخن را می گوید،و اگر در قرآن هیچ اعجازی جز همین آیه نمی بود،بیگمان همین آیه گواهی است راستین بر آن که قرآن از جانب خداست،زیرا مردم-جز اندکی افراد که خدا هدایتشان کرده است-می پندارند که طاغوت یا ثروتمندان و صاحبان جاه و قبیله اند که به کسانی که آنها را شریک خدا ساخته اند،یاری می دهند،در حالی که پروردگار ما تأکید می کند که درست عکس این پندار است،و اگر ما خوب بیندیشیم درمی یابیم که این خدایان ساختگی هستند که تابع و فرع بت تراشانند،اگر پیروان طاغوت نباشند که به دلخواه یا از بیم یا از گمراهی از او پیروی کنند،طاغوت کیست؟توانگران و ستمگری آنها و ضعیف نگهداشتن دیگران به وسیله آنها تمام معلول سکوت مردم دربارۀ آنها و طمع اینان در اموال آنان است،و همچنین است مسئلۀ قبیله و وطن و حزب.

« وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ -ولی اینان همانند سپاهی به خدمتشان آماده اند.» شاید این تعبیر چنین برساند که نیروی خدایان ساختگی همان مجموع نیروی پیروان آنهاست و آنها تنها مظهر و نشانۀ تجمّع این نیرو هستند،نه بیشتر و نه کمتر.

مفسّران گفته اند:خدا از این تعبیر روز قیامت را در نظر دارد که در آن جا مشرکان در پشت خدایان ساختگی و پنداری خود صف می کشند و دسته جمعی به دوزخ رانده می شوند،و شک نیست که بیگمان قضیّه چنین است،ولی-به نظر من

ص :167

می رسد-که این آیه شامل دنیا نیز می شود،زیرا مشرکان همان یاران خدایان ساختگی در این جا هستند،و در آخرت این حقیقت بیش از پیش جلوه گر می شود، پروردگار سبحان ما گوید:« وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا* کَلاّٰ سَیَکْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا -و به غیر از اللّٰه خدایانی اختیار کردند تا سبب عزّتشان گردند*نه چنین است،به زودی عبادتشان را انکار کنند و به مخالفتشان برخیزند». (1)

سخن آخر:به راستی،عوامل مؤثر در زندگی بشر همه پیدا نیستند بلکه عواملی پنهانی و غیبی نیز وجود دارند،و حتی عوامل پیدا همچون سیاست و اقتصاد و امثال آنها-اگر به دقّت بنگریم-به عوامل غیبی مربوط می شود،و در نتیجه نیروهایی که غیر از خدا مورد پرستش قرار می گیرد /11 نمی تواند هیچ تأثیری در آن عوامل غیبی و نهانی داشته باشد،وانگهی این نیروی اعطایی و واگذار شده به آنها محدود به عالم دنیاست و در عالم آخرت و بال و سربار است.دوم:به راستی دامنۀ بی خردی و نادانی بدانجا می کشد که انسان انسانی دیگر نظیر خود را به جای پروردگار عزّت به خدایی می گیرد تا در برابر قانونهای الهی و قضا و قدر او به وی یاری و پیروزی دهد،ولی این بی خردی درست همان چیزی است که آدمی مرتکب آن می شود،مگر خدا انسان را پاک و برکنار نگاهدارد،پس بیشتر مردم به پروردگار خود شرک می آورند و به نسبتی معیّن خدایان قوّت و ثروت و جاه را می پرستند،و از این رو به همان نسبت نیرویی را که خدا بدیشان داده است به سود آن خدایان برساخته از دست می دهند،و خود می پندارند که از آن خدایان ساختگی قوّت و صلابت و عزّت به دست می آورند.

هم چنان که آنها با شرک آوردن خود یاری خدا را به خویش از دست می دهند،اگر بر خدا توکّل کنند،و به نعمتی که خدا آشکار و پنهان بر آنها فرو باریده توجّه کنند،و نیروهای بی پایان خود را بشکافند و آزاد سازند و از نفوس

ص :168


1- 36) -مریم81/-82.

خود گنجهای پایان ناپذیر را بیرون کشند،در آن صورت پیشرفتهایی افزونتر را به تأیید و توفیق پروردگارشان تحقّق می بخشند.

و به جان خود سوگند می خورم که اگر خرد ورزند راز عظمت و کلید رستگاری همین است.

[76]

هنگامی که انسان از حجاب شرک رهایی می یابد از لحاظ نفسانی و سپس از نظر عقلانی برای پذیرفتن مسئولیّت آماده می شود،زیرا بزرگترین انگیزۀ بشر به سوی شرک گریز از مسئولیّت و به خیال خود رهایی یافتن از جزای اعمال خویش است،و بدین سان سیاق مطلب یادآور روز جزای کامل می شود،و این یادآوری را پس از رفع شبهۀ مجادله کنندگان دربارۀ روز جزا به عمل می آورد که گویند:

چگونه خدا مردگان را زنده می سازد؟در واقع این شبهه از فراموشی آفریدگان می آید و از عظمت آن روز که دلالت بر عظمت آفریدگار دارد،امّا اگر به یادآوریم(و دستخوش فراموشی نشویم)بیگمان این شبهه متلاشی می شود.

سخن با بیان این مطلب آغاز می شود که کلام جدلی مجادله کنندگان نباید صاحبان رسالت را غمگین کند،زیرا آن کلام پیشاپیش نزد خدا محفوظ و معلوم بوده(و تازگی ندارد)،خدا نهان آن را می داند هم چنان که از آشکار آن آگاه است، پس سزاوار نیست که بدان نزدیک شوند و آن را جدّی بگیرند.

« فَلاٰ یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ -سخنشان تو را اندوهگین نسازد،» به نظر می رسد اندوهگین شدن از این سخن منجر بدان می شود که زیر فشار آن،در برابر گویندگانش فرود بیایند(و تسلیم شوند)و بدین سبب از آن نهی شده است.

« إِنّٰا نَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ -ما هر چه را پنهان می دارند می دانیم،» از نیّتهای مغایر با کلام،چه آنها خود می دانند که دروغ می گویند،و به راستی برای جدل کردن به سخن گفتن می پردازند.

« وَ مٰا یُعْلِنُونَ -و هر چه را آشکار می سازند.» پس جزا بر آنها نوشته و ثبت می شود.

ص :169

[77]

آن گاه خدا بزرگترین شبهه هایشان را که تشکیک دربارۀ قدرت -ذات متعال-اوست می داند و می گوید:

« أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسٰانُ -آیا انسان نمی بیند(یا نمی داند).» گویند:رؤیت( دیدن)در این جا معنی دانستن می دهد،یعنی آیا انسان نمی داند،و گوییم:آری.امّا چنین علم و دانستنی به بیش از یک نگریستن نیاز ندارد،و ما گرچه آفریده شدن خود را مشاهده نکرده ایم،امّا شاهد بوده ایم که مردم همانند ما چگونه آفریده شده اند تا آن جا که گویی آفریده شدن خود را شاهد بوده ایم.

« أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ نُطْفَةٍ -ما او را از نطفه ای آفریده ایم؟» این آب بی مقدار چنان که ما آن را می بینیم،امّا آنچه می دانیم این است که آفرینش به وسیلۀ جزئی بسیار ساده از این قطره آب نیم گرم صورت می پذیرد و آن جزء یاخته ای بی نهایت ریز از آب مرد و آب زن است.

و پس از آن که از این آب ناچیز به وجود آمد،خدا او را از آفرینشی به آفرینشی و از گونه ای به گونه ای و از مرحله ای به مرحلۀ دیگر می پرورد تا او را مردی ناطق برمی آورد.

« فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ -آن گاه او خصمی است آشکار،» و چنان به حدّ کمال می رسد که بدان کمال غرّه می شود،و شروع به مجادله می کند-و به روشنی تمام-با آفریننده و روزی دهندۀ خود جدل می کند.

[78]

و از نمونه های جدل باطل آنها این است که یکی از آنها تکّه استخوان پوسیده ای را می آورد،و به سوی پیامبر خدا می دود،و می پندارد که با آن تکّه استخوان به مجادله با پیامبر خواهد پرداخت.

« وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً -و برای ما مثل می زند،» پیداست که مثل رویداده ای است که برای(تأیید)اندیشه یا حقیقتی آن را گواه می آورند،و اینکه در مورد مثل فعل«ضرب»را به کار می برند برای آن است که مثل شبیه غیر خود(یعنی ممثّل)است و«ضرب»همان شبیه و مانند

ص :170

باشد.

« وَ نَسِیَ خَلْقَهُ -در حالی که آفرینش خود را از یاد برده است.» اگر آفرینش خود را از یاد نبرده بود چنین مثلی نمی زد.آیا نمی داند که خود او بدون نمونه و مثلی که از آن الگوبرداری شود آفریده شده؟!پس چگونه قدرت خدا را بر آفرینش بعید می داند؟! « قٰالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظٰامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ -گوید چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می کند؟» أبیّ بن خلف جمحی در حالی که استخوان پوسیده ای را همراه داشت بیامد و آن استخوان را مالید و سپس گفت:ای محمّد چه کسی استخوانها را که پوسیده است زنده می کند؟!خداوند محمد(ص)را با آیات استوار خود گویا ساخت و پیامبر با برهان پیامبری خویش مدّعی را گیج و مبهوت ساخت و گفت:

« قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ -بگو:کسی آنها را زنده می کند که در آغاز بیافریده است و او به هر آفرینشی داناست»آن گاه ابیّ بن خلف با بهت و حیرت از آن جا برفت.

[79]

رفع شبهه با آغاز این مجموعۀ آیات آغاز شده است،آن جا که خدا با نهی(پیامبر)از اندوه در برابر آنچه به وی می گویند،تمهید مقدّمه می کند که خدا از آن گفته ها آگاه است،سپس انسان را یادآور اصل آفرینش خود می شود که از نطفه است،و اشاره بدان آغاز ساده ای می کند که انسان آن را می بیند آن گاه دیگر بار بدان اشاره می کند آن جا که گوید:« وَ نَسِیَ خَلْقَهُ -و آفرینش خود را از یاد برده است»،سپس گوید:

« قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ -بگو:کسی آنها را زنده می کند که در آغاز بیافریده است،» آنها را بیافرید،آفریدنی بایسته و نوپدید ساخت،نوپدید آوردنی شایسته بدون نمونه ای که از آن تقلید شود و یا ابزارهایی به کار رود و یا دستیاران و شریکانی که(با او)همکاری کنند.بیگمان یادآوری این حقیقت هر گونه شکّی

ص :171

را دربارۀ قدرت باری تعالی در این مورد از میان می برد.آری،یک پرسش از خود باقی می ماند،که در واقع شیطان آن را در دل انسانی می افکند که به نوبه خود برای رهایی از سنگینی مسئولیّت و عاقبت پاداش می کوشد،و آن پرسش از خود این است،چگونه خدا اجزاء پراکنده در اطراف زمین را پیرامون این پیکر گرد می آورد؟ پروردگار ما با اشاره به گوناگونی آفریدگان خدا مطلبی می گوید که ما را به دانش فراگیر او رهنمون می شود:

« وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ -و او به هر آفرینشی داناست.» هر جا چشم بیندازی و بینش خود را به حرکت درآوری آفرینشی شگفت انگیز می بینی،با اندازه هایی نیکو و متناسب،ظاهری زیبا،ساختاری استوار،متناسب با هدف و هماهنگ با همانندان خود،آن گاه انواع جانداران،و گونه های گیاهان و اقسام معادن،و دسته های جمادات را می بینی که هیچ شبهه ای در وسعت عرصۀ قدرت،و احاطۀ علم و قدمت خبرگی آفرینندۀ آنها برایت باقی نمی ماند،پس چگونه می توان در امکان آفرینش دوبارۀ آنها شک کرد؟! مردی نزد امام صادق(ع)آمد و گفت که منکر رستاخیز مردگان است،و (افزود):چگونه مرده ای زنده و برانگیخته می شود که بدنش پوسیده،و اندامهایش پراکنده شده.یک اندام او را درنده ای در سرزمینی خورده و اندامی دیگر را گزندگان سرزمینی دیگر از هم گسیخته اند،و اندامی خاک شده و از آن گل ساخته و در دیواری به کار برده اند؟! امام در پاسخ گفت:

«همانا کسی که او را از«هیچ»آفرید و بی آن که نمونه ای پیشتر از او وجود داشته باشد ترکیبش را صورت بست می تواند او را هم چنان که از آغاز ساخته است،بازگرداند.

آن مرد گفت:این را برایم روشن کن.

(امام)گفت:روح در جای خود مقیم است،روح نیکوکار در روشنایی و فراخناست،و روح تبهکار در تاریکی و تنگنا،و پیکر هم چنان که پیشتر از خاک

ص :172

آفریده شده،تبدیل به خاک می شود،و آنچه را درندگان و گزندگان از شکمهای خود بیرون داده اند و آنچه خورده و دریده شده،همۀ آنها در خاک است و نزد کسی که به اندازۀ ذرّه ای در ظلمات زمین چیزی از او پنهان نیست،محفوظ است،او شماره و وزن چیزها را می داند،و خاک روحانیان به منزلۀ طلا در خاک باشد،چون هنگام رستاخیز برسد،آسمان باران رستاخیزی می بارد،و زمین برمی آید،سپس همچون جنبیدن مشک دوغ می جنبد،آن گاه خاک آدمیان چون ذرّات طلایی که خاک شویی کنند و کره ای که از دوغ با جنباندن مشک گیرند،جدا می شود و خاک هر کالبدی در قالب خود گرد می آید و به اذن خدای قادر متعال بدانجا که روح قرار دارد منتقل می شود،پس صورتها به اذن صورتگر به شکل نخستین خود بازمی گردد،و روح در آنها وارد می شود،و آن گاه هر کس بی آن که چیزی از وجودش بیگانه باشد به قرار خود ساخته و پرداخته شده است». (1)

شاید اشارۀ قرآن به آغاز آفرینش الهام بخش این نظریّه است که گوید:

یاختۀ نخستین که در رحم تلقیح و باردار می شود در زندگی جنینی باقی می ماند و سپس در رحم زمین همان گونه که در رحم مادر پرورش یافته بود رشد و نموّ می کند، امّا حدیثی که پیش از این گذشت صراحت دارد که ذرّات پیکر که در زمین پراکنده شده،هر جا باشد،از طریق جنبیدن به هم می پیوندد،و ما می توانیم آن را به قطعه ای آهن ربا تشبیه کنیم که در میان خاکی آمیخته به ذرّات آهن به حرکت درمی آید(و در نظر آوریم که)چگونه آن ذرّات آهن به پیرامون آهن ربا گرد می آیند؟ [80]

آن گاه روند مطلب متوجّه این امر می شود که رستاخیز مردگان حق است و درخت سبز را مثل می زند که خدا برای مردم از آن آتش و سوخت تعبیه کرده و گوید:

« اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نٰاراً فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ -آن

ص :173


1- 37) -نور الثقلین،ج 4،ص 395.

(خدایی)که از درخت سبز برایتان آتش پدید آورد و شما از آن آتش می افروزید.» /11 آدمی حیران می ماند:چرا خدا درخت سبز را مثال می زند و رابطۀ آن با پدیدۀ رستاخیز چیست؟ گفته اند:اعراب دو گونه از گیاهان را به عنوان آتش زنه برای آتش افروزی،چنان که ما از کبریت استفاده می کنیم،به کار می بردند و آن دو را «مرخ و عفار» (1) می نامند و هر دو چوب ترند،ولی از به هم ساییدن آن دو آتش پدید می آید،پس خدا به آن دو بر قدرت خود یا برانگیختن آتش نهفته مثال زد هم چنان که کالبد مرده را روز رستاخیز زنده برمی انگیزد.

یکی از مفسّران گوید:جستجوی علمی تأکید کرده است که تمام انواع سوختها از پرتو خورشید است و حتی افروخته شدن چوب همانا به سبب ذخیره بودن همین پرتوها در آن است و گرنه دیگر عناصر چوب چون آب و خاک آتشی ندارد.

هر عمل ترکیب شیمیایی احتیاج به جذب و دفع انرژی دارد و عمل جذب درختان و گرفتن اکسید کربن-بر حسب همین قانون-نیازمند به انرژی است،و برای این کار از انرژی آفتاب بهره می گیرد،و درختان بدین گونه به صورتی منظم به ذخیره سازی انرژی ادامه می دهند.

طبعا چوبهای خشک بدین کار نمی پردازند بلکه درخت سبز است که چنین کاری را صورت می دهد،و از این رو گفتگو پیرامون آن دور می زند،گرچه برخی از مردم می پندارند که چوب خشک زودتر می سوزد در حالی که چوب خشک انرژی نمی اندوزد. (2)

امّا پرسشی باقی می ماند:چرا خدا این مثال را آورده است؟پاسخ:

نخست:برای آن که این مثال ما را به قدرت خدا رهنمون می شود که آتش

ص :174


1- 38) -متن:«صرخ»،امّا در کتابهای لغت«صرخ»بدین معنی دیده نشد:بیقین باید مرخ باشد که در فرهنگها به معنی درخت بادام تلخ آمده و تصریح شده که آتش زنه است؛در معنی عفار که آن هم چوبی آتش زنه است بید سرخ آمده است.-م.
2- 39) -با تغییری از تفسیر نمونه،ج 18،ص 464.

را در زیر آب فشرده و انباشته است.مگر نه آن که درخت سبز سرشار از آب است؟ پس نسبت به پروردگار خود بینش پیدا کن که سوختها را در آب ذخیره می کند! /11 دوم:قوانین پنهانی خدا بیش از قوانین آشکار اوست که انسان آنها را می بیند،و جز اندکی از دانش به ما نداده اند،ما برخی چیزها را از آن رو بعید می دانیم که سیستمها و قوانین آنها را نمی شناسیم،اگر به یکی از اجداد ما می گفتند:روزی خواهد آمد که دستگاهی به وزن دهها تن آهن با سرعتی بیش از صوت در فضا پرواز کند،باور نمی کرد زیرا آن روز قوانین فیزیکی که امروز بشر آنها را شناخته است هنوز شناخته نشده بود.و امام علی(ع)می گوید:

«مردم دشمن آنند که نمی دانند». (1)

بدین سان بشر رستاخیز را انکار می کند زیرا نمی داند که خدا در نهاد هستی چه قوانین و روابطی را به ودیعه نهاده است،هم چنان که آدمی نمی داند چگونه خدا از درخت سبز آتش را پدید می آورد،شاید ذرّات پیکر که پس از مرگ از آن جدا می شوند دارای پیوندی مخصوص با آن باشند تا زمانی که خدا خفتگان در گورها را برانگیزد،یا بر هر ذرّه ای نشانه هایی خورده باشد که به اصل و خاستگاه آنها اشاره کند.

سوّم:ذرّات گرما(یا فوتونهایی)که از خورشید جدا می گردد و در درخت سبز اندوخته می شود دیگر بار به سوی آن باز می گردد،ولی بدون آن که-چنان که نادان می پندارد-چیزی از آن نابود شود،همچنین است ذرّات جسم.

چهارم:شاید در این آیه اشاره ای است لطیف به قانون الهی در هستی که در آن حالتهای نهان و آشکار(و غیب و شهود)وجود دارد.پس در آن جا درخت سبز است که آن را برکه ای آب می شماری در حالی که توده ای سوخت در آن اندوخته شده است،همچنین است دنیای شهود آخرت،در حالی که آخرت غیب و

ص :175


1- 40) -نهج البلاغه،حکمت 172،ص 501(در متن به خطا خ 172 آمده)؛ترجمۀ دکتر شهیدی،کلمات قصار،ص 392.

نهان دنیاست،پس تو کالبد مردۀ تبهکاری را می بینی(که کالبدی است بی جان) در صورتی که همچون کبریت سرشار از آتش اندوخته شده است،هم چنان که در مورد خورندۀ مال یتیم می پندارند او خوراکی گوارا را می خورد،ولی او-در واقع- در شکم خود آتش را می خورد،و آن که دروغ می گوید نمی داند که بویی گند از دهانش برمی آید که فرشتگان بدان سبب او را لعنت می کنند،و همچنین...

همچنین مردی استخوان کافری را برداشت و به خدمت امام امیر المؤمنین(ع)آمد و گفت:شما می گویید که او در عذاب است.پس آن آتشی که او را بدان عذاب می دهند اکنون کجاست؟امام آتش زنه ای آورد و آن را روشن کرد و گفت:آتش در این آتش زنه کجا بود؟ [81]

رستاخیز و قیامت حقیقتی است فطری.مگر نه آن که نفوس بشر برای جاودانگی جان می کند؟این کوششهای فراوان که بشر برای جاودانگی مصروف می دارد،دلیل ژرفی احساس به جاودانگی است.ناخوشایندی آدمی از مرگ جز به سبب ایمان او بدین پندار نیست که آمده است تا جاودان باقی بماند،و تنها اولیاء خدایند که معتقدند پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد و از این رو از مرگ نمی هراسند،و اگر هدفهای مردم را از کوششهایی گوناگون که به کار می برند شمار کنی هدف ادامۀ هستی و باقی بودن عمده ترین سهم را در آن میان دارد.

خدای تعالی برای بیان این حقیقت گوید:« وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ -بدین پندار که همواره زنده اید کوشکهایی بنا می کنید». (1)

وقتی بشر دانست که ناگزیر مردنی است،به جستجوی نوعی بقای اعتباری پرداخت،زیرا توانایی بقای حقیقی را نداشت،پس کوشید تا از طریق فرزندان یا آثار و یا حتی مومیایی کردن پیکر مرده و ساختن مقبره های بزرگ هنگام پراکنده شدن وجود خود بدین هدف برسد.

هنگامی که شیطان خواست پدر ما و همسرش حوّا را بفریبد و از بهشت

ص :176


1- 41) -الشّعراء129/.

بیرون آورد،به آن دو گفت:« هَلْ أَدُلُّکَ عَلیٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاٰ یَبْلیٰ - آیا تو را به درخت جاودانی و ملکی زوال ناپذیر راه بنمایم؟». (1)

بدین سان می بینی که عشق جاودان بودن را در درون ایشان برانگیخت و آنان را به نافرمانی واداشت و با فرزندان آدم نیز چنین می کند،زیرا به راستی از بزرگترین اسباب ارتکاب گناهان همانا عشق به جاودان بودن است.

از این جاست که امام علی(ع)وقتی کسی از او پرسید:آن حق که شبیه باطل است کدام است؟گفت:مرگ،زیرا علاقه به جاودانگی نمی گذارد انسان به مرگ،یعنی آنچه هیچ جانداری را از چنگ آن رهایی نیست،اذعان کند، /11 و پروردگار سبحان ما گفته است:« کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ -همه کس مرگ را می چشد». (2)

این احساس فطری ژرف نسبت به جاودانگی در این دنیا تحقق نمی یابد، پس با بقای در آخرت به تحقق می پیوندند،و مرگ جز پلی و دنیا جز کشتگاهی نیست،و در واقع آخرت است که زندگی راستین در آن جا باشد.

امّا جهل بشر به قدرت خدا و پوشیده ماندن چیزهایی که نمی بیند به سبب پرده ای که دیدنیهایش بر آنها می افکند و راه بردن از عالم شهود به غیب،هم چنان به عنوان گردنۀ اصلی فرا روی بشر باقی می ماند.

از این رو می بینیم که آیات قرآن ما را یادآور نشانه های قدرت خدا می شود، این آسمانهایی که ماهها و خورشیدهای بی شمار دارد،و این افلاک که فراخنای آنها را حدّ و مرزی نیست،و به سبب فرمانبرداری و سرسپردگی به پروردگار خود سر مویی از مسیر خویش منحرف نمی شود،و این زمینی که شگفتیهایش تمام نمی شود،و این جانداران گوناگونی که در هر یک از آنها آثار عظیم قدرت پروردگار با جبروت ما نمایانگر است،آیا همه و همه دلیل قدرت خدا نیست؟

ص :177


1- 42) -طه120/.
2- 43) -آل عمران185/.

« أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ -آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است نمی تواند مثلشان را بیافریند؟» چرا،او قادر است،و چگونه ذات سبحان او از آفرینش ناتوان و عاجز باشد؟! چرا،بیگمان او قادر است،و دلیل آن گوناگونی آفریده هاست،از پشّۀ بسیار کوچک تا فیل تنومند که شبیه پشّه ولی با حجمی بزرگتر است،تا نهنگ که یک چشم آن از فیلی سنگین تر است و با سرعتی بی نظیر دریاها را در می نوردد،تا شگفتیهای دریاها و قلل کوه ها و گیاهان دشتها،تا آن جا که اگر عمر خود را در شناخت نشانه های خدا در کوچکترین گیاه صرف کنی به کنه آن راه نمی بری که:چگونه از زمین آب می گیرد و املاح آن را جذب می کند،و چگونه از خورشید پرتو می گیرد،و چه سان در برابر آفتها و تند بادها از خود نگهداری می کند،و چگونه هدف خود را در این عالم فراخ هستی تحقّق می بخشد /11 ...؟آری.اگر این همه و دهها مورد دیگر را که گفته نشد به انجام رساندی هنوز شگفتیهای آن گیاه کوچک پایان نپذیرفته است،و همچنین است جانوری خرد چون مورچه.اگر به کتابخانه ای بزرگ مراجعه کنی،شاید دهها مجلّد کتاب دربارۀ گیاهی ناچیز بیابی!و بسا که دچار حیرت و غافلگیر شوی اگر ببینی که همین مورچه را که زیر پا له می کنی از احترام(و توجّه علمی)دانشمندان برخوردار شده و تا کنون دهها هزار کتاب و رسالۀ تحقیقی دربارۀ آن به رشتۀ تحریر درآورده اند.

این گوناگونی بزرگ که افراد آن به شمار نمی گنجد دلیل خلاّقیت و آفرینندگی پروردگار و نشانۀ آن است که از هیچ چیز در آسمانها و زمین ناتوان نیست و نیک می داند که آنچه را می سازد،چگونه بسازد.

« وَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِیمُ -و او به هر آفرینشی داناست.» شاید تعبیر به«مثلهم-مانندشان»در این آیه برای دلالت بر این امر باشد که قدرت او به جنس آفریدگان به طور عموم تعلّق می گیرد و نه تنها به فرد و شخص

ص :178

آنها،پس کسی که بتواند مثل چیزی را بیافریند حتما می تواند عین آن را نیز بسازد و بر عکس،ما را به برخی تکلّفات دور از ذهن که مفسّران به دنبال آن رفته اند نیازی نیست که گویند:«مثلهم-مانندشان»دلالت بر بازگشت مردم،نه با پیکرهای خود بلکه تنها با روانهای خود،(در رستاخیز)دارد.

[82]

از کوچکترین یاخته تا بزرگترین کهکشان،هر آفریده ای نقشی ایفا می کند و هدفی را محقّق می سازد،در این میان انسان بر تخت سلطه و چیرگی قرار می گیرد،و تمام آنچه را در زمین رام و تسخیر می شود بدو می دهند،و فرصت و امکان زندگی آسوده برای این صاحب سلطۀ گرامی شده فراهم می آید.مگر نه آن که پروردگار سبحان ما می گوید:« وَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً -و رام شما ساخت آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است به تمامی» (1) و« لَقَدْ کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ -ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و بر دریا و خشکی سوار کردیم»، (2) و هنگامی که در وجود انسان بیندیشیم می بینیم که همه چیز در وجود او به هدفی تحقّق می بخشد،از عظیم ترین اندام چون مغز و دل تا کوچکترین نسج.

پس بیایید بیندیشیم:آیا وجود انسان در زمین،خود هدفی ندارد؟و آیا آفرینش او بیهوده بوده است؟پس حکمت خدا که در هر چیزی هویداست کجاست؟و عدالت او که /11 نشانه های آن را در آسمانها و زمین می بینیم کجاست؟ هرگز...انسان نیز برای هدفی آفریده شده،و آن هدف این است که به سوی خدا تکامل یابد،و در حدیث قدسی معروف آمده است:

«چیزها را برای تو،و تو را برای خود آفریدم».

و پروردگار سبحان ما گوید:

« أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ -آیا

ص :179


1- 44) -الجاثیة13/.
2- 45) -الإسراء70/.

پندارید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید؟». (1)

« وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ* لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ کُنّٰا فٰاعِلِینَ* بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبٰاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ -ما این آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است به بازیچه نیافریده ایم*اگر خواستار بازیچه ای می بودیم خود آن را می آفریدیم،اگر خواسته بودیم*بلکه حق را بر سر باطل می زنیم،تا آن را درهم کوبد و باطل نابود شونده است.و وای بر شما از آنچه به خدا نسبت می دهید». (2)

چون خردمندان و صاحبان مغز در آفرینش آسمانها و زمین اندیشیدند، دریافتند که آفرینش بیهوده نیست و از این رو گفتند:« رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ -ای پروردگار ما!این جهان را به بیهوده نیافریده ای، تو منزّهی،ما را از عذاب آتش بازدار». (3)

امّا کسانی هستند که این حکمت را می دانند ولی معاد را نیز انکار می کنند،مانند فیلسوفانی که از آراء یونانیان قدیم تأثّر پذیرفته اند.برای چه؟برای آن که آنها نمی دانند آفریدگار چگونه آفریدگان را آفریده است،از این رو یکی از آنان گوید:آفرینش صادر از خداست-سبحانه و تعالی-هم چنان که آب چشمه ای از سرچشمه بیرون می آید.پس چگونه این آب دیگر بار به سرچشمه برمی گردد؟ و دیگران گفته اند:چرا برمی گردد،ولی نه برای آن که عذاب بچشد یا بر اعمال خود پاداش یابد،بلکه برای آن که به سرچشمه و منبع خود پیوندد،هم چنان که آبها پس از سیر و سیاحت و گردشی طولانی سرانجام به دریا باز می گردند! این گروه به سبب جهل خود نسبت به چگونگی آفرینش منکر رستاخیز،به صورتی که در کتابهای الهی آمده است شده اند. /11 پروردگار ما در حالی که توانایی

ص :180


1- 46) -المؤمنون115/.
2- 47) -الانبیاء16/،17،18.
3- 48) -آل عمران191/.

خود را در امر آفرینش توضیح می دهد گوید:

« إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -چون بخواهد چیزی را بیافریند،فرمانش این است که می گوید:موجود شو؛پس موجود می شود.» پس بیرون تراویدن و فیضان یا برآمدن از سرچشمه نیست،و نیز دوره ای وجودی چنان که دهریان و فیلسوفانی که از آنها تأثیر پذیرفته اند می گویند نیست، بلکه در واقع فعلی است ایجاد شده از پروردگار قدرت و توانمندی،پس بر حسب حدیثی نسل به نسل،چون بخواهد،با قدرت عظیم خود مشیّت را می آفریند و چیزها را بدان مشیّت و اراده به وجود می آورد.

و تعبیر به«یقول می گوید»برای بیان حدوث اراده است،و گرنه پروردگار ما از ایجاد تحوّل و توسّل به وسایل در انجام کارها و درست کردن چیزها بی نیاز است،و در کلام امیر مؤمنان(ع)چنین آمده است:

«بدانچه بودنش را اراده کند،گوید:(باش!)پس هست شود،نه با صدایی که به گوش فرو رود و نه با ندایی که شنیده شود،بلکه گفتار او -سبحانه-همان کردار اوست که از نیستی به هستی می آورد و شکل و صورت می بخشد،در حالی که آن موجود(حادث)پیش از آن وجود نداشته،و اگر از آن پیش وجود می داشت و قدیم بود بیگمان می بایست خدایی دیگر داشته باشد». (1)

به راستی که کلمات در بیان غیب الهی عاجز و ناتوان فرو می مانند،و حقایق پنهان عالم غیب-به قدر توانایی ما-بدانچه در عالم شهود بدانها نزدیک باشد به ذهن ما نزدیک می شود(و به تصوّر ما درمی آید)،پس ما-مثلا-هنگامی که چیزی را می خواهیم و اراده می کنیم امر بدان می دهیم و امر و فرمان دادن بنا بر عادت به گفتن(و فرمودن)تعبیر می شود،از این روست که در قرآن می بینیم از امر خدا به«کلمه»یا«قول»تعبیر شده است.

خدا این توانایی را به اهل بهشت داده است،و در آیه ای که پیشتر گذشت

ص :181


1- 49) -نهج البلاغه،خطبۀ 186،ص 274؛بنگرید به چاپ دکتر شهیدی،ص 201.

گفته است:« وَ لَهُمْ مٰا یَدَّعُونَ (1) در آن جا هر چیز بخواهند برای آنان فراهم است» (2) و در قصّۀ سلیمان گوید:« قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ -و آن کس که از علم کتاب بهره ای داشت گفت:من پیش از آن که چشم بر هم زنی،آن را در نزد تو می آورم.چون آن را در نزد خود دید...». (3)

بدین سان به مجرّد آن که اهل بهشت چیزی را بخواهند به اذن خدا آن را نزد خود می یابند،همچنین به مجرد /11 آن که خلیفه،سلیمان تخت بلقیس را خواست، آن را نزد خود یافت.

[83]

در پایان این سوره و پس از آن که قرآن پروردگار ما را به آنچه از قدرت و علم سزاوار اوست توصیف می کند،ذات او را از هر نقص و ناتوانی و نیازمندی منزه می داند و می گوید:

« فَسُبْحٰانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ -منزه است آن خدایی که ملکوت(اساس هستی)هر چیزی به دست اوست.» آیا آثار فقر و نیازمندی و ناتوانی را در هر چیز نمی بینی؟در واقع این گواه بر مملوک بودن آنها برای مالک بی نیاز مقتدری نیرومند است،و همچنین همه چیز گویای این حقیقت است که پروردگار سبحان ما منزّه و مبارک و متعالی است.

وقتی قدسیّت و قدرت و حکمت پروردگارمان را دانستیم به رستاخیز ایمان می آوریم و هر چه شناخت آدمی نسبت به پروردگار خود افزون شود ایمانش به روز قیامت افزون می گردد.

« وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و همه به سوی او بازگردانده می شوید.»

ص :182


1- 50) -همین سوره،آیه 57.
2- 51) -یعنی به محض اراده کردن چیزی،آن را در تصرّف خود دارند-م.
3- 52) -النّمل40/.

سورۀ صافّات

اشاره

ص :183

ص :184

سورۀ صافّات

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال به اسناد آن از ابی عبد اللّٰه(ع)آمده است که گفت:«هر کس سورۀ صافات را در هر روز جمعه بخواند،همواره از هر آفتی محفوظ است و هر بلایی در زندگی دنیا از او دور رانده می شود،در جهان به فراخترین روزیهای ممکن دست می یابد،و خدا آسیبی در مال و فرزندان و بدن او از گزند شیطان رجیم،و ستمگری سرکش وارد نمی سازد،و اگر همان روز یا آن شب بمیرد خدا او را شهید برمی انگیزد و شهید می میراند و همراه شهیدان به درجه ای از بهشت درمی آورد».

تفسیر نور الثقلین،ج 4 ص 399 /11

زمینۀ کلّی سوره

سورۀ صافات با آیات والای خود ما را به همان افکار و حقایقی که آیات پیشین در سورۀ(یس)تأکید می کرد،با افزودگیهایی دیگر و سبک ادبی نفیس جدیدی رهنمون می شود.

ص :185

آیات این سوره با یاد کردن از فرشتگانی که به انتظار فرمان خدا صف بسته اند آغاز می شود،و از این رو به سورۀ«صافّات صف بستگان»موسوم شده است.هم چنان که درس آخر آن دربارۀ جنّ و فرشتگان و شبهه های جاهلیان پیرامون روابط آن دو آفریده با پروردگارشان،با ما سخن می گوید،که می پنداشتند رابطۀ آن دو با خدا رابطۀ نسبت است و برخی از این حدّ فراتر رفته و گفته اند که جن نتیجۀ مستقیم رابطۀ زناشویی میان فرشتگان و پروردگارشان است-که ذاتش منزّه و فراتر از هر چیزی است که بدو شرک می آورند-.

در حالی که درسهای میانی از پیامبران(ع)با ما سخن می گفت،و رابطۀ میان این دو روند مطالب این است که قرآن وقتی خطای زشت جاهلیان را دربارۀ روابط فرشتگان و جنّ با خدا آشکار ساخته ناگزیر باید به همان خطا که دیگران نیز هنگامی که پنداشته اند /11 رابطه ای مشابه میان خدا و پیامبران وجود دارد،بدان دچار شده اند،اشاره کند.این خطا از آن جا ناشی شده که اینان به معجزی که مکرّر به دست پیامبران صورت گرفته و دیگران از آن بی بهره بودند ارزشی خاصّ داده و آن را دلیل بر این گرفته اند که ایشان پسران خدایند،و از این رو می بینیم که آیات گفتگو در پیرامون این موضوع را به درازا می کشانند تا تأکید کنند که پیامبری آنها به سبب موجبات ذاتی تکوینی در شخص ایشان نبوده بلکه خدا این پایگاه والا را به دلیل ژرفی ایمان و درستکاری و شجاعت اقدام و نیکی به مردم که در پیامبران یافته به ایشان بخشیده است،و شاید گفتگوی از ایشان(ع)در این سورۀ فرخنده مربوط به همین جانب از زندگی ایشان و برای نفی بدعتهای جاهلی باشد.

از این جا می توان گفت که خطّ کلّی سورۀ الصّافات همان بیان رابطه درست میان خدای عزّ و جلّ و دیگر آفریدگان اوست که از جهت او در ایجاد و آفرینش و نوآوری و روزی رسانی و...و...شکل پذیرفته،اما غیر از این رابطه،تنها یک وسیلۀ عروج و فرا رفتن وجود دارد که هر آفریده از آن طریق به پروردگار خود نزدیک می شود و آن همان ایمان و عمل صالح است.

وقتی در مجموعۀ بینشهای این سوره می اندیشیم مسئولیّت به بارزترین شکل

ص :186

خود بر ما جلوه گر می شود که ما را در برابر این گفتۀ پروردگار صاعقه زده می کند که گوید:« وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ -و نگه داریدشان،باید بازخواست شوند».

محور مسئولیّت همان است که محورهای این سوره را به یکدیگر می پیوندد، و بارزترین آنها سه محور است:

یکم:نفی نظایر و اشباه که جاهلیان آنها را به عنوان خدایان خود گرفته بودند تا شاید یاریشان دهند،زیرا هدف آنها از پرستش خدایان رهایی از پاداش کارهایشان بود،ولی هیهات!که فرشتگان در برابر پروردگار خود صفی آراسته بسته اند،و شیطانها از آسمان محروم و در حجاب اند،و شهابها در انتظار آنهاست،و مستکبران را برای حسابی دشوار حاضر می آورند.

دوم:پیامبران و اولیاء بندگان گرامی خدایند،از کس شفاعتی جز به رضای خدا نمی کنند،و ممکن نیست در مخالفت با قوانین پروردگار به ایشان تکیه کرد،و چگونه چنین کاری ممکن شود؟در حالی که ایشان از آن جهت به درجات والای خود رسیده اند که /11 بندگان مخلص و ناب خدایند.

سوّم:درهم شکستن پایه های توجیه و بهانه ای که گناهکاران در ارتکاب گناهان بدان تکیه می کنند و مدّعی می شوند که مجبور بوده اند چنان کنند.

تصاویری که قرآن از روز مسئولیّت و بازخواست و پاداش برای ما ترسیم می کند به همین محور مربوط می شود.

سیاق قرآنی محور یکم و سوّم را پشت سر هم قرار داده و سپس یادآور محور دوم می شود که چون گواهی راستین برای اثبات آن دو محور دیگر می آید،زیرا قرآن برای حقایق مثالهایی می زند،و از بهترین مثالهای آن زندگی پیامبران است که به ما امر کرده است بام و شام به ایشان درود فرستیم تا ایشان را رهبر و مشعل روشنگر راه خود سازیم.

ص :187

سورة الصّافات /11

[سوره الصافات (37): آیات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلصَّافّٰاتِ صَفًّا (1) فَالزّٰاجِرٰاتِ زَجْراً (2) فَالتّٰالِیٰاتِ ذِکْراً (3) إِنَّ إِلٰهَکُمْ لَوٰاحِدٌ (4) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ رَبُّ اَلْمَشٰارِقِ (5) إِنّٰا زَیَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْیٰا بِزِینَةٍ اَلْکَوٰاکِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطٰانٍ مٰارِدٍ (7) لاٰ یَسَّمَّعُونَ إِلَی اَلْمَلَإِ اَلْأَعْلیٰ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جٰانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ (9) إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ اَلْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ (10) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنٰا إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِنْ طِینٍ لاٰزِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ (12) وَ إِذٰا ذُکِّرُوا لاٰ یَذْکُرُونَ (13) وَ إِذٰا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قٰالُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (15) أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آبٰاؤُنَا اَلْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ دٰاخِرُونَ (18)

معنای واژه ها

1[و الصّافات صفّا]

:هر چیزی میان آسمان و زمین که دو

ص :188

جانبش به هم برنیامده باشد صافّ است،از جمله پرندگانی که بالهایشان را گشوده باشند صافّات خوانده می شوند،و گفته اند جمع صافة همان فرشتگانند که برای نماز و فرمانبرداری برپا ایستاده و صف بسته اند یا بالهای خود را در حال بالا رفتن و فرود آمدن گشوده اند.و «صفّا»برای تأکید است.

2[فالزّاجرات]

:الزّجر دور راندن از چیزی است(با بانگ و نهیب)،و در این جا مقصود فرشتگانند که کافران را هنگام گرفتن جانشان دور می رانند یا به فرمان خدا چیزی را می رانند.

7[مارد]

:بیرون شده به سوی فسادی بزرگ،و این وصف شیطانهاست که مرده هستند،و اصل آن جدا شدن است،از همین ریشه است کلمه امرد که موی ندارد،پس مارد جدا افتاده از خیر باشد.

9[دحورا]

:الدحور راندن با عنف و جبر است و گویند:

دحر،یدحر،دحرا و دحورا.

[واصب]

:دائم ثابت.

10[الخطفة]

:خطف همان سلب و ربودن چیزی است به طور ناگهان و با شتاب.

11[لازب]

:لازب و لازم به یک معنی است،یعنی گلی که به دست می چسبد و همان گل خالص است.

18[داخرون]

:خوار و ذلیل شدگان،از دخر به معنی کوچک و ذلیل شد.

ص :189

بگو:بلی،و شما خوار و بیچاره می شوید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

گفتگوی این درس پیرامون فرشتگان و روز رستاخیز است و این دو موضوع به یکدیگر مربوط می شود زیرا انسان وقتی به روز جزا ایمان نداشته باشد مستقیما منکر جزا می شود و به صورت غیر مستقیم نیز به انکار پاداش می پردازد،و این وقتی است که ادّعا می کند فرشتگان چون فرزندان خدای سبحانند نزد خدا از او شفاعت و وساطت خواهند کرد.

وقتی سیاق آیات به روح مسئولیّت توجّه دارد ناگزیر باید به بررسی این هر دو موضعگیری با هم بپردازد زیر این دو در فرایند نهایی که همان گریز از مسئولیّت است مشترک اند.

شرک آوردن به خدا از طریق اعتقاد به ربوبیّت و پروردگاری فرشتگان یا جنّ یا خدایان دروغین و برساخته توجیهی نفسانی دارد که همان کوشش برای فرار از مسئولیّت و بازخواست است.بر مردم دشوار است که با وجود آگاهی از مسئولیّت آن را تحمل کنند،پس برای آن که-به پندار خود-از نافذ بودن اوامر خدا رهایی یابند و از التزام به دین بگریزند،می بینی که پیش خود به دنبال توجیه نفسانی می گردند که آنها را بدین گمان و تصوّر افکند که فرشتگان یا جنّ یا صالحانی چون عیسی(ع)خشم /11 و عذاب پروردگار را با شفاعت یا فدیه دادن از آنها دور خواهند کرد.

روز قیامت روزی است که مسئولیّت در آن روز به شکلی روشن و اکید

ص :190

نمودار می شود،و خدا انگاشتن فرشتگان و جنّ و پیامبران به وسیلۀ این گروه برای حلّ دشوار بودن آن روز است،ولی هیهات،از این رو پروردگار ما در پایان این درس مسئولیّت حتمی انسان را با این گفتۀ خود تأکید می کند که:« قُلْ:نَعَمْ وَ أَنْتُمْ دٰاخِرُونَ -بگو:بلی،و شما خوار و بیچاره می شوید».

شرح آیات:

[1-3]

سرآغاز این سورۀ گرامی منظره ای از عالم غیب را برای ما تصویر می کند که فرشتگان در آسمانهای برین به تعدادی که جز خدای عزّ و جلّ شمار آنان را نمی داند صف کشیده اند،و منتظر دریافت وحی از پروردگار خود هستند،آن گاه به هر جا که فرمان دهد فرود می آیند و هر مانعی را که برابرشان آید از پیش خود دور می رانند،و با وحی فرود می آیند و آن را بر پیامبر تلاوت می کنند،و از این جا می توانیم بگوییم که تنزیل وحی تنها اختصاص به جبریل ندارد و همراه او فرشتگانی دیگر هستند که همین نقش را ایفا می کنند،و در قرآن تعبیر فرستادگان خدا را می یابیم که گاه یعنی فرشتگانی که با وحی نازل می شوند و گاه یعنی فرشتگانی که جانها را می گیرند.وقتی خدای تعالی می گوید:« قُلْ یَتَوَفّٰاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ -بگو:فرشتۀ مرگ که موکّل بر شماست،شما را می میراند.سپس به سوی پروردگارتان بازگردانیده می شوید». (1) مراد از آن عزراییل است،و با گردآوردن آیات در کنار یکدیگر در می یابیم که بزرگترین فرشتۀ مرگ رهبر گرفتن جانهاست،اما دیگر فرشتگان دستیاران او بر این امرند،هم چنان که جبرییل بزرگترین فرشته-که وحی را بر انبیاء و پیامبران فرود می آورد-رهبر گروهی از فرشتگان است که همین وظیفه را انجام می دهند.

« وَ الصَّافّٰاتِ صَفًّا -سوگند به آن فرشتگان که صف بسته اند.»

ص :191


1- 1) -السّجده11/.

خدا به فرشتگانی سوگند می خورد که در انتظار فرمان و وحی او صف بسته اند،آن گاه برای اجرای فرمان پروردگار فرود می آیند، /11 و دشواریها را در راه خود،همچون طبقات موجود میان زمین و آسمان،و شیطانهایی را که می کوشند استراق سمع کنند،یا حجابهای خدا را از انبیا و پیامبرانش دور می سازند.

« فَالزّٰاجِرٰاتِ زَجْراً -سوگند به آن فرشتگان که(موانع و دشواریها و معارضان را)دور می رانند.» و یکی از صفات آنها تلاوت وحی بر انبیاء است.تلاوت از«تتالی»یعنی از پیاپی بودن می آید و دلالت بر آن دارد که وحی خدا یکباره برایشان نازل نمی شود،بلکه به صورت جدا،جدا و پی در پی نازل می شود و حکمت تغییر آن را ایجاب می کند.

« فَالتّٰالِیٰاتِ ذِکْراً -سوگند به آن فرشتگان که ذکر خدا را تلاوت می کنند (و فرو می خوانند).» [4]

پس در این صورت فرشتگان خدایانی سوای اللّٰه نیستند،بلکه آنها فقط تسلیم شده به فرمان خدا،و حاملان وحی او برای آفریدگان اند،بنا بر این پرستیدن آنها درست نیست،و ما بر کنار از نقش فرشتگان که چیزی از عالم غیب است،فقط خدا را می شناسیم،زیرا شریک ساختن فرشتگان به وسیلۀ گروهی از مردم(با خدا) برخاسته از جهل آنها دربارۀ حقیقت این آفریده است.از این رو می بینیم که قرآن پس از این تعریف مختصر و در عین حال رسا،به تأکید حقیقت توحید می پردازد و می گوید:

« إِنَّ إِلٰهَکُمْ لَوٰاحِدٌ -همانا خدای شما خدایی یکتاست.» ملاحظه می شود که سه تأکید بر این امر آمده است که عبارت است از سوگند که خود بزرگترین تأکید است و کلمۀ«إنّ-همانا»برای تأکید و حرف تأکید«لام هرآینه»در یک عبارت که جواب قسم واقع شده است.

[5]

برای آن که انسان گرایشهای فطری خود به پرستش پروردگار را با اعتقادات باطل در برابر هستی و برخی آفریدگان سیر نکند،خدا بیان می کند که

ص :192

آنچه در هستی وجود دارد آفریده ای است که برای وجود خود به او نیازمند است،و این بیان به بشر-در حالی که پروردگارش را بپرستد-شعور و احساسی به هماهنگی با طبیعت پیرامونش می بخشد،و اگر به خدا شرک آورد بر عکس این خواهد بود.

« رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ رَبُّ الْمَشٰارِقِ -پروردگار آسمانها و زمین است و هر چه در میان آنهاست.و پروردگار مشرقهاست.» شاید حقایق علمی که می گوید هر ستاره و سیّاره ای مداری خاصّ خود دارد،و مشرق و مغربش با آن دیگری تفاوت می کند،بخشی از این آیه را که در آن کلمۀ مشارق به صورت جمع آمده روشن سازد.

در این مورد احتمالی دیگر هم برای معنی این کلمه وجود دارد و آن این است که:سفر خورشید از سالی به سالی(یا بهتر بگوییم حرکت سالیانۀ زمین بر گرد خورشید)مستلزم وجود مشرقهایی به تعداد روزهای سال برای آن است.

شاید تخصیص مشرقها بدون ذکر مغربها بدین سبب باشد که آفتاب پرستان مسحور و فریفتۀ دمیدن و سر برآوردن خورشید بوده اند و آن را در آن حال می پرستیدند،و این وضع مقتضی تأکید بر این امر بوده که همانا خداست که پروردگار مشرقهاست.

[6]

امّا دربارۀ ستارگانی که دسته هایی از مردم آنها را به جای خدا،معبود خود قرار می دهند،خواه به سبب اعتقادشان به این که ظاهر و غایب شدن آنها در زندگی بشر تأثیر می کند،یا به سبب شیفتگی آنان به درخشندگی و زیبایی ستارگان،قرآن نقش آنها را در آسمان روشن می سازد و می گوید:

« إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا -ما آسمان فرودین را بیاراستیم،» آسمان نزدیک به زمین را...

« بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ -به زینت ستارگان.» این ستارگان در آسمانهای دیگر نیز وجود دارند ولی به سبب فقدان اکسیژن و هوا در فضای آنها که مانع پایداری نور و بازتاب آن می شود،زینت آن آسمانها

ص :193

نیستند.

[7]

سیاق آیه،افزون بر این زیبایی،به قوّت و استواری در آفرینش آسمان اشاره می کند که در آن کمین و دیدبانی قرار داده شده که مانع راه یافتن شیطانها به حریم ساکنان عالم بالا می شوند.

« وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطٰانٍ مٰارِدٍ -و از هر شیطان نافرمان نگه داشتیم.» [8]

این آیۀ کریم این عقیدۀ باطل را از میان می برد که می گوید جنّ از تمام تقدیرهایی که در گذشته بوده،و اکنون می گذرد،و در آینده روی خواهد داد، آگاهی دارد،زیرا جنّیان با غیب مربوط و از آن آگاهند.قرآن این مطلب را مستقیما و صریحا نفی و رد می کند و می گوید:

« لاٰ یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلیٰ -تا سخن ساکنان عالم بالا را نشنوند.» نمی توانند به جاسوسی یا استراق سمع از خدا بپردازند،او آنچه را مقدّر ساخته و به حکم قضا رانده است به فرشتگان وحی می کند تا به ارادۀ ذات متعال او مستقیما به اجرا درآورند.

« وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جٰانِبٍ -و از هر سوی رانده شوند.» اگر شیطانها بکوشند در آسمان نفوذ یابند و حجابها را بدرند،پاسداران آسمان که همواره بیدار و هشیارند با سلاحهای خود آنها را می رانند.

[9]

و شیطانها دور رانده می شوند.

«دحورا-تا دور گردند(دور شدنی بی بازگشت).» هنگامی که برای استراق سمع به پیش می خزند،هم چنان که گناهی از این حیث بر آنها می نویسند که با دیگر جرمهایشان جمع می شود،و بدین سبب پس از حسابرسی دستخوش عذابی سخت در دوزخ خواهند شد.

« وَ لَهُمْ عَذٰابٌ وٰاصِبٌ -و برای آنهاست عذابی دایم.» /11 امام باقر(ع)گوید:

«عذاب واصب یعنی عذابی دایم،دردناک،که به دلهای آنها رسیده

ص :194

است». (1)

[10]

شیطانها تمام کوشش خود را به کار می برند تا برای گمراه کردن اهل زمین پاره ای اطّلاعات را از آسمان به دست آورند و آنها را با بعضی اندیشه های باطل درآمیزند،و آنچه از اخبار درست نزد کاهنان و منجّمان وجود دارد از همین گونه است.بدین سان آنها از خلال جزئیّاتی درست اعتماد مردم را به خود جلب می کنند تا به هر سخن باطلی هم که از آنها صادر می شود اعتماد کنند.

« إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ -مگر آن شیطان رباینده که ناگهان چیزی برباید و ناگهان شهابی ثاقب دنبالش کند.» در این آیه و آیات دیگر مشابه آن دلالتی است بر این که شیطانها می توانند بر بعضی اخبار از طریق ماجراجوییهای پیاپی و مستمرّ خود دست یابند.

همچنین از این آیه و نیز آیات دیگر قرآن در می یابیم که نزد ساکنان عالم بالا گفتگویی پیرامون آنچه در دنیا می گذرد جریان دارد،که چه هنگامی باران می بارد،و چه وقت زمین لرزه ها وقوع می پیوندد،و...و...و شک نیست که پدیده های آینده را پایه ها و دلالتهایی است،و شاید حسّ ششم،و نگاه مغناطیسی، و تله پاتی(انتقال فکر تلقینی از نزدیک و دور)و پیشگوییهای درست،و رؤیاها و حتی پاره ای از ابعاد سحر و کاهنی و قیافه شناسی و...و...دلالت بر وجود عوامل بشارت دهنده یا هشدار دهنده پیش از وقوع رویدادها و حوادث داشته باشد.

امّا کسانی که ادّعا می کنند جن و شیطانها را پیروی می کنند(و از آنها خبر به دست می آورند)خطا می کنند،زیرا جنها اساسا هیچ چیزی از علم غیب در اختیار ندارند،چه پاسداران آسمانها آنها را از این امر مانع می شوند.

[11]

پس از این مقدمۀ رسا که افسانۀ موهوم شریک انگاشتن جن،و پندار /11 باطل خدا بودن آنها را به جای اللّٰه،درهم می شکند و نابود می کند،سیاق آیه به پرسشی توجّه می دهد که جا دارد نفوس کافران و مشرکان و عقاید آنها را از بیخ و بن

ص :195


1- 2) -نور الثقلین،ج 4،ص 400.

بلرزاند،و آنها را برانگیزد-که اگر اراده ای به خرج دهند-به رسالت راستین و عقاید درست آن تسلیم شوند و گردن سپارند.

خدای تعالی می گوید:

« فَاسْتَفْتِهِمْ -پس،از کافران بپرس،» ای پیامبر!از آنها بپرس«استفتا»همان پرسیدن و آگاهی خواستن از رأی و نظر کسی است.

« أَ هُمْ -آیا آنها.» یعنی کافران و مشرکان.

« أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنٰا إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِنْ طِینٍ لاٰزِبٍ -آفریدنشان دشوارتر است یا دیگر آفریدگان که ما آفریده ایم؟ما آنها را از گلی چسبنده آفریده ایم.» در تفسیر این آیه سه وجه آمده است.

نخست:مراد از پرسش همان فرشتگان اند،و انسان پاسخی جز اعتراف به برتری ذاتی آنها از لحاظ نیرو ندارد،پس فرشتگان حتی از جن قویترند،جنّی که انسان به سبب ضعف خود آن را خدایی پنداشته و انگاشته است،پس فرشته از لحاظ قیاس به ادّعای الوهیّت و سرپیچی از فرمان خدا،از دیگران سزاوارتر است، ولی ما می بینیم که به خدا سرسپرده و تسلیم فرمان اوست،پس این خار خار و جاه طلبی به جانب ربوبیّت(و خود خدا انگاری)یا تکبّر و خویشتن بزرگی در بعضی از ابناء بشر چیست؟در حالی که در آفرینش ضعیفانی بیش نیستند زیرا عنصرشان از گلی است چسبنده.

دوم:مقصود از آفرینش سخت همان جنّ است،و در حالی که جنّ از مقاومت در برابر خدا و عذاب او عاجز و ناتوان است،چرا برخی از مردم آنها را شریک خدا می انگارند؟و این پندار و باور مستوجب عذابی دردناک است /11 که بدنهای ضعیف گلین اینان تحمّل آن را ندارد.

سوّم:این آیه به دیگر آفریدگان خدا در عالم هستی اشاره می کند،همچون

ص :196

آسمانها و زمین و ستارگان که آثار قدرت خدا در آنها نمودار می شود،و شک کردن در آن آثار قدرت آدمی را به سوی انکار رستاخیز رانده است،در صورتی که اگر انسان به آفرینش آنها بیندیشد به قدرت پروردگارش اعتماد می یابد و در نتیجه به روز رستاخیز ایمان می آورد.این وجه اخیر،چنان که به نظر من می رسد،ظاهرترین وجوه است. (1)

[12]

مشکل انسان در برابر حقایق بزرگ این است که انسان آنها را در نمی یابد مگر آن که به وسعت افق اندیشه و تعقّل متّصف باشد،و هر چه عقل بزرگتر و بلند اندیش تر باشد صاحبش به کسب معرفت و دریافت حقایق تواناتر است.امام علی(ع)گوید:

«ای کمیل بن زیاد!به راستی که دلها ظرفهاست و بهترین آنها نگهدارنده ترین آنهاست». (2)

خردمند هنگامی که حقایق را می شنود یا می بیند از آنها در شگفت می شود امّا آنها را باور می کند،پس اگر به او بگویی امروزه دلفین را برای جاسوسی به کار می گیرند یا دانش نو دستگاهی اختراع کرده که سر پشّه را از هم می شکافد،سخن تو را دروغ نمی شمارد.امّا جاهل نه تنها حقایق را تکذیب می کند و دروغ می انگارد بلکه گوینده و صاحب آن حقایق را استهزاء می کند و به باد مسخره می گیرد،و لکّۀ نادانی و دیوانگی بر او می چسباند.در حالی که موضعگیری شگفت زدگی دلالت بر نموّ عقل و سعۀ صدر و حقیقت جویی می کند،موضعگیری تمسخر دلیل تنگی افق دید و جمود فکر است.قرآن پیامبر را به شگفت زدگی توصیف کرده،در حالی که کافران و مشرکان را به مسخره کردن موصوف ساخته است.

« بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ -تو در شگفت شدی و آنها مسخره می کنند.» [13]

از شواهد تحجّر دلها و جمود عقل آنها این است که از یادآوری

ص :197


1- 3) -در ترجمۀ فارسی آیۀ کریم(11)نیز همین وجه سوّم ملاک قرار گرفت-م.
2- 4) -نهج البلاغه،حکمت 147؛ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 387.

بهره ای نمی گیرند و بر تغافل نسبت به حقیقت و بی خبری از آن تعمّد می ورزند.

« وَ إِذٰا ذُکِّرُوا لاٰ یَذْکُرُونَ -و چون به آنها یادآوری شود،به یاد نمی آورند.» و یادآوری برانگیختن و بیدار کردن دانسته های انسان در خاطره و ذهن اوست و دلالت بر آن دارد که عقل انسان،اگر صاحب خرد آن را بکاود و برانگیزد،محتوی حقایقی بسیار است.

[14]

امّا آنان نه فقط به خاطره و ذهن خود که به بیداری و یادآوری خوانده شده مراجعه نمی کنند،بلکه از همراهی و پیوستگی به حق با وجود ظهور نشانه ها و شواهد بر آن خودداری می ورزند،و فراتر از این جسارت نسبت به خداست که مردم را برای مسخره کردن حق برمی انگیزند و فرا می خوانند.

« وَ إِذٰا رَأَوْا آیَةً یَسْتَسْخِرُونَ -و چون آیه ای ببینند از یکدیگر می خواهند که مسخره اش کنند.» در این آیات به سه مرحله ای اشاره شده که این گروه در مردود شمردن حق می پیمایند:نخست:مسخره کردن حق به محض دیدن آن،و دوم:سخت دلی،که همان نتیجۀ مسخره کردن به هنگامی است که پرده ها و حجابهای متراکم بر دل افکنده شده،و صاحبش نمی تواند به هماهنگی با یادآوری بپردازد و حقّ خارجی را با سرشت بشریّت و عقل مطابقت دهد،و سوّم:جنگیدن با حق و کوشش برای بازگرداندن مردم از آن.

[15]

این گروه برای آن که کفر و انکار خود را نسبت به حقیقت توجیه کنند و مردم را از راه حق به گمراهه بکشانند به برانگیختن شبهه ها در پیرامون حقایق می پردازند،و نخستین شبهه ای که از خلال آن به تکاپو می افتند به شک انداختن مردم در اصل رسالت است.

« وَ قٰالُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ -و می گویند این چیزی جز جادویی آشکار نیست.» تشبیه به جادو را از آن رو برگزیدند که جادو به ظاهر نزدیکترین و

ص :198

شبیه ترین امور به حقیقت است،و از داستان پیامبر موسی(ع)برای ما روشن می شود که به نظر مردم چنان می رسید که ریسمانهایی که جادوگران افکنده بودند به راستی می جنبند و می خزند،جز این که فرق میان جادو و حقیقت این است که جادو را واقعیّتی نیست،در حالی که حقیقت همانا واقعیّتی است ثابت و استوار.

[16]

شبهۀ دوم این است که می گویند:چگونه خدا انسان را پس از آن که اندامهایش خاک و از هم پراکنده می شود،برمی انگیزد؟!زیرا آنها زندگیی می خواهند که مسئولیّت و بازخواستی در آن نباشد،و این اعتقاد همراه پرستش آنها نسبت به جنّ و دیگر شریکان برساخته ای که آنها را می پرستند،مسئولیّت و بازخواست را با شفاعت از آنها برمی دارد.

« أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ -آیا وقتی که ما مردیم و خاک و استخوان شدیم ما را زنده می کنند(و برمی انگیزند)؟» [17]

آن گاه ریشخند و تمسخر را می افزایند:

« أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ -و آیا نیاکان ما را هم؟!که در خاک متلاشی(و پودر)شده اند؟!» [18]

آن گاه خدا بر زبان پیامبر خود(ص)به آنها پاسخ می دهد،زیرا برای خوار کردن و کوچک ساختن آنها از گفتگوی مستقیم با آنها بسی فراتر می رود،و بدین سان است که در قرآن و هیچ آیه ای از آن نمی بینیم که خدا مستقیما مشرکان و کافران را در زمینۀ دنیا مخاطب ساخته باشد.

« قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ دٰاخِرُونَ -بگو:بلی،و شما خوار و بیچاره می شوید.» یعنی وقتی زندگی دنیا،و به دنبال آن آزادی انسان پایان یابد و چیزی جز کردار و حساب باقی نماند،آن جا که مسئولیّت،که هیچ گریزی از آن نیست به شکل تامّ و تمام جلوه گر می شود،شما به سجده بر خاک می افتید و کاملا به ارادۀ الهی تسلیم می شوید و گردن می نهید.

ص :199

[سوره الصافات (37): آیات 19 تا 39]

اشاره

فَإِنَّمٰا هِیَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ فَإِذٰا هُمْ یَنْظُرُونَ (19) وَ قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا هٰذٰا یَوْمُ اَلدِّینِ (20) هٰذٰا یَوْمُ اَلْفَصْلِ اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (21) اُحْشُرُوا اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا کٰانُوا یَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَاهْدُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْجَحِیمِ (23) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24) مٰا لَکُمْ لاٰ تَنٰاصَرُونَ (25) بَلْ هُمُ اَلْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (26) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ (27) قٰالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنٰا عَنِ اَلْیَمِینِ (28) قٰالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (29) وَ مٰا کٰانَ لَنٰا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طٰاغِینَ (30) فَحَقَّ عَلَیْنٰا قَوْلُ رَبِّنٰا إِنّٰا لَذٰائِقُونَ (31) فَأَغْوَیْنٰاکُمْ إِنّٰا کُنّٰا غٰاوِینَ (32) فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِکُونَ (33) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (34) إِنَّهُمْ کٰانُوا إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ یَسْتَکْبِرُونَ (35) وَ یَقُولُونَ أَ إِنّٰا لَتٰارِکُوا آلِهَتِنٰا لِشٰاعِرٍ مَجْنُونٍ (36) بَلْ جٰاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ اَلْمُرْسَلِینَ (37) إِنَّکُمْ لَذٰائِقُوا اَلْعَذٰابِ اَلْأَلِیمِ (38) وَ مٰا تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39)

نگه داریدشان باید بازخواست شوند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق مطلب در این مجموعۀ آیات از گوشه هایی از روز قیامت با ما سخن می گوید،آن گاه که بانگی عظیم برمی خیزد و ناگهان ستمکاران برپا می شوند و

ص :200

می نگرند و انتظار عذاب خدا را می کشند.در آن جا مسئولیّت جلوه گر می شود،همان چیزی که در دنیا همواره از آن می گریختند،و توجیهات و بهانه هایی که می پنداشتند می توانند آنها را وسیلۀ رهایی از پاداش اعمال خود قرار دهند از پا درمی آید و فرو می ریزد.

یکی از آن توجیهات افکندن مسئولیّت و ملامت بر گردن دیگران است، که برخی ادّعا می کنند که به ناخواست خود و اجبار از جانب صاحبان سلطه یا نیروهای اجتماعی کارهایی ناشایست کرده اند.

از بارزترین دلایل مسئولیّت در دنیا وجود کیفر است،کسی که سوار کشتی می شود و سپس آن کشتی غرق می شود به نسبتی معیّن در غرق آن کشتی مسئول است،هر چند این امر را به غفلت ناخدا مربوط بداند و توجیه کند،همچنین اگر ما در اجتماعی باشیم که ستمگر بر آن حکم می راند و دربارۀ آن ستم خاموشی گزینیم خواری و بلا شامل ما نیز خواهد شد،و این امر بیگمان دلیل مسئولیّت ما در مورد آن وضع است،هر چند سکوت خود را به فرهنگ جبر یا فلسفۀ انتظار کشیدن توجیه کنیم.

قرآن برای آن که شعور و احساس ما را نسبت به مسئولیّت ژرف سازد،و نگذارد توجیهات و بهانه ها ما را از این امر مهمّ و اساسی در زندگی بشر در حجاب (غفلت یا تغافل)قرار دهد،مناظری از روز قیامت را برای ما تصویر می کند،و گوشه ای از این توجیهات و بهانه ها را،که در آن هنگامه هنگام ستمگران بدانها متوسّل می شوند عنوان می سازد و به صورتی قاطع آنها را رد می کند،و تمام اینها به صورت گفت و گویی میان آنها و خدا و فرشتگان است.در واقع سیاق قرآنی این مناظر آخرت را به ما می نمایاند تا بر زندگی دنیوی ما به شکل احساس روانی و عملی ژرف نسبت به مسئولیّت انعکاس یابد.

شرح آیات:

[19]

« فَإِنَّمٰا هِیَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ فَإِذٰا هُمْ یَنْظُرُونَ -و آنان به یک دمیدن

ص :201

بانگ(زنده می شوند و صحنۀ قیامت را)می نگرند.» «زجرة»تعبیری دیگر از«نفخة دمیدن بانگ»است،و آن بانگی است که یکی از فرشتگان به اذن خدا می دمد و مردم یک جا می میرند یا به زندگی برانگیخته می شوند،هر گونه که خدای تعالی بخواهد و اراده کند.از این امر فهمیده می شود که برانگیختن زندگی در ارواح و استخوانهای مرده نیاز به فعّالیتهایی بسیار سریع دارد،و این کاری است که دمیدن بانگی که مردم را یکباره با هوشمندی کامل برای حسابرسی زنده می کند،انجام می دهد.و اگر انسان در دنیا نادان آفریده می شود و سپس پلّه پلّه در راه معرفت پیش می رود تا به حدّی از کمال برسد،در روز رستاخیز و پس از دمیدن بانگ با نیروی کامل و هوشمندی تمام برمی خیزد.

[20]

نخستین نظری که ستمکاران به پیرامون خود می افکنند،کافی است که آنها را از سرنوشتشان آگاه سازد که بیچارگی و خواری و زاری است،و در دنیا به سبب گناهان خود و تکذیبشان نسبت به رسالت الهی از دیدن این حقیقت محجوب و دور مانده بودند.

از ویژگی طبیعت بشر این است که به افتادن خود در خطا و مهلکه اعتراف نمی کند مگر بندرت و در لحظه هایی که نومید شود و در آنها کمترین امید به امکان توجیه را از دست بدهد.

پس بنا بر این،ستمگران می کوشند در دنیا به خطا یا ضعف یا به مهلکه افتادن خود اعتراف نکنند، /11 امّا آن روز جز اعتراف و به دور افکندن توجیهاتی که در دنیا برای فرار از مسئولیّت بدانها متشبّث می شدند،چاره ای ندارند.

« وَ قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا هٰذٰا یَوْمُ الدِّینِ -و می گویند:وای بر ما،این همان روز جزاست.» «الدّین»به معنی مجموع وظایف و واجباتی است که خدا بر مردم فرض و واجب کرده است،همچون برپاداشتن نماز و عدل و...و...و در نتیجه،به واقع دین همان مسئولیّت است،و آنها از آن گریخته اند و آن را تحمّل نکرده اند،ولی روز رستاخیز می بینند که مسئولیّت حکمرواست،و در می یابند که خود هلاک شده

ص :202

و زیان دیده اند.معنی دین در این جا خصوص جزا و پاداش است.

[21]

ندا دهنده ای از جانب خدا-که یکی از فرشتگان است-این حقیقت را به آنها تأکید می کند که امروز روز پاداش تنها نیست،بلکه روز دادن پاداش عادلانه است که در آن بهشتیان از دوزخیان جدا می شوند.

« هٰذٰا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ -این همان روز جداسازی (و داوری)است که دروغش می پنداشتید.» در این آیه اشاره ای صریح است که تکذیب است که آنها را به عدم تحمّل مسئولیّت،بلکه به ظلم و جور واداشته،و طبیعی است انسانی که احساس نکند که او را به سبب کارهای بدش مجازات خواهند کرد،به آن کارها ادامه می دهد،و از این دیدگاه ایمان به آخرت همانا سنگ بنیادی و شالودۀ توازن فکر و رفتار انسان است.

[22-23]

آن گاه خدا فرمان می دهد که نافرمانان را با یکدیگر گردآورند و به دوزخ افکنند،و آنها سه نوعند:

1-ستمکاران،که کسانی هستند که هم به خود و هم به دیگران ستم کرده اند.

2-خدایان دروغین که ستمگران آنها را به جای اللّٰه به پرستش گرفته اند، همچون بتهای بی جان /11 و بتهای متحرّک،مانند طاغوتها،و صاحبان مال،و عالمان بد.

3-زوجها،یکی از مفسران گفته است:مقصود از کلمۀ«ازواج»همان معنی ظاهر آن است که زوجه( همسر)باشد،و این بدان معنی است که زن نمی تواند عدم تحمّل مسئولیّت را چنین توجیه کند و بهانه آورد که شوهرش نمی پذیرفته یا بدو اجازه نمی داده است(که مسئولیّت را بپذیرد)و از این رو وی نیز عذاب خواهد دید و با شوهرش به دوزخ می رود.

برای این کلمه تفسیری دیگر نیز آمده و آن این است که:مقصود از «ازواج»همان اشباه و نظائرند،بدین معنی که هر گروهی که با گروهی دیگر در

ص :203

کاری که انجام می دهد تجانس پیدا کند با همان گروه در روز قیامت برانگیخته و به حساب کشانده می شود،مانند میگساران و سخن چینان که در قیامت با امثال خود محشور خواهند بود.

به نظر می رسد که ازواج«-جفتها»نظائری هستند که مکمّل یکدیگرند، چنان که به دو لنگه کفش و نعلین جفت گویند،زیرا یکدیگر را تکمیل می کنند و چیزی واحد را تشکیل می دهند،و از این جا در واقع کلمۀ ازواج« جفتها»شامل کسانی می شود که بر ستم خاموشی گزیده و به اعمال ستمگران راضی شده اند زیرا ستم به اضافۀ خاموشی گزیدن در برابر آن و رضامندی نسبت بدان یکدیگر را تکمیل می کنند و واقعیّت ستم و عقب ماندگی و وحشت(ترور)را به وجود می آورند،و اگر این تفسیر درست باشد پس قرآن مردم را به سه گروه تقسیم کرده است:

نخست:رهبران ظلم و جور و آنچه از بتهای بی جان نشانه و مظهر آنهاست.

دوم:پیروان رهبران ظلم،و دنباله روان آنها که ظلم را به مرحلۀ اجرا در می آورند،مانند ارتش و دستگاههای اطلاعاتی و امنیّتی و تبلیغاتی و...و...

سوّم:خاموشان در برابر طاغوتها و یاران آنها که از دیگر مردمانند.اینان همه گرد می آیند و به امر خدا به دوزخ رانده می شوند،و این وقتی است که خدا در روز قیامت گوید:

« اُحْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا کٰانُوا یَعْبُدُونَ* مِنْ دُونِ اللّٰهِ - آنان را که ستم می کردند و همپایگانشان و آنهایی را که به جای خدای یکتا می پرستیدند گردآورید.» /11 از این آیه-همانند بسیاری آیات دیگر-در می یابیم و الهام می گیریم که بزرگترین چیزی که در روز قیامت از مردم باز می پرسند ولایت است،پس مردم در مورد رهبرییی که از آن پیروی می کردند،و خدایانی که به جای خدای یکتا می پرستیدند،چون طاغوت سیاسی و فرهنگی و اقتصادی،و در نتیجه نظامی اجتماعی که بدان گردن نهاده بودند،مسئولند و بازخواست می شوند.

« فَاهْدُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطِ الْجَحِیمِ -همه را به راه جهنّم راه بنمایید.»

ص :204

شاید از این گفتۀ خدای تعالی که گوید:« فَاهْدُوهُمْ -آنها را راه بنمایید»دریابیم که کسانی که ذکرشان پیش از این گذشت،در آخرت از لحاظ جسمی نابینا به دوزخ رانده می شوند و این نابینایی جسمی تبلور و نمایشی از نابینایی و فقدان بصیرتی است معنوی که خود در دنیا برای خویشتن برگزیده بودند.

و در این باره گفتۀ خدای تعالی چنین است که:« وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً -و هر که در این دنیا نابینا باشد،در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است». (1) پس در این صورت نیاز دارند که کسی آنها را به راه دوزخ راهنمایی کند و آنها را به جایی بکشاند که سرنوشتشان مقرر داشته است.

[24]

ولی آیا همه چیز پایان می یابد؟هرگز...بلکه آنها را برای حسابرسی نگه می دارند،و حساب بارزترین جلوه نماییهای عدالت الهی و مسئولیّت بشری است.آن گاه از یک طرف نافرمانان وارد دوزخ می شوند در حالی که به عدالت خدا قانع شده اند و این سرنوشتی است که به عنوان نتیجۀ عملشان حاصل آمده نه نتیجۀ ظلم،و از طرف دیگر نسبت به مسئولیّتی که در دنیا آن را انکار کرده اند به علم یقین می رسند.

« وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ -و نگه داریدشان!باید بازخواست شوند.» دربارۀ اندیشه ها،و گفته ها،و کارهایشان،و پیش از تمام اینها دربارۀ امامشان و خط دینی و سیاسی،کلّی آنها.

[25]

نخستین سؤالی که متوجّه آنهاست این است:

« مٰا لَکُمْ لاٰ تَنٰاصَرُونَ -چرا یکدیگر را یاری نمی کنید؟» عادت آدمی در دنیا این است که به ستم و عموم خطاها به پشتگرمی بر دیگران مبادرت می کند.پاسبانی که مجاهدان را به زندان می افکند به سرگروهبان خود تکیه می کند،و این یک به نوبۀ خود به رئیس شهربانی اتّکاء دارد،و همچنین یکی پس از دیگری به سلسلۀ مراتب،و این همه یک جا چیزی واحد را تشکیل می دهد

ص :205


1- 5) -الاسراء72/؛

که سازمان امنیّت یا حزب حاکم خوانده می شود که افراد آن در ستمگری به یکدیگر تکیه می کنند.

امّا در روز قیامت سببهای پیوستگی و روابط این افراد-چنان که این آیه کریم عنوان کرد-از یکدیگر می گسلد،و این اندیشه تنها در سطح آن روز وقتی که منظره ای از آن را مشاهده کنیم برای ما سودی ندارد،بلکه بر ما واجب است که در دنیا-بر اساس همین شناخت-به کسی با پشتگرمی به دیگر کس ستم نکنیم.

[26]

بیقین کسانی که ما در ستم کردن خود بدانها تکیه می کنیم در آخرت هیچ سودی به ما نمی رسانند و حتی به خود نیز سودی نمی بخشند،زیرا در برابر ارادۀ ربّانی که در طول زندگی خود در دنیا به سبب جهلشان از آن سر می تافتند،کاملا تسلیم خواهند شد،و این اشاره ای به حکمروایی مستقیم پروردگار در آن روز است.

« بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ -نه،امروز همه تسلیم شوندگانند.» و هر کس که به دلخواه خود به ارادۀ خدا تسلیم نشود بیگمان به ناخواه خویش بدان گردن خواهد نهاد.

[27]

و از آن جا که ستمگران و یارانشان به زندگی توجیه(و افکندن مسئولیّت به گردن دیگران)خو گرفته اند،و شاید این کار در پاره ای موارد در زندگی دنیا آنها را نجات داده است،می کوشند در آخرت نیز بدان وسیله چنگ زنند،بدین طمع که از مسئولیّت وارهند،و در نتیجه از پاداش و عدالت الهی بگریزند،امّا از کجا چنین امری برای آنها میسّر شود؟ قرآن نموداری از سرزنش به یکدیگر و کوشش برای توجیه و افکندن مسئولیّت به گردن دیگران را از خلال نمایش شگفت انگیز زیبای خود از گفتگویی /11 که میان مستضعفان و مستکبران،پیروان و پیروی شدگان می گذرد،تصویر می کند.

« وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ -و روی کنند برخی از آنها،» که همان پیروانند...

« عَلیٰ بَعْضٍ -به برخی دیگر،»

ص :206

که همان پیروی شدگان و پیشوایان ستم هستند-چنان که به نظر می رسد-...

« یَتَسٰاءَلُونَ -و از یکدیگر بپرسند.» برای شناختن مسئول ظلم،و در نتیجه آگاه شدن از سرنوشتی بد که همه بدان دچار شده اند.

[28]

امّا مستضعفان مستکبران را قرار می دهند:

« قٰالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنٰا عَنِ الْیَمِینِ -گویند:شما بودید که از در نیکخواهی بر ما در می آمدید.» این جا پیروان می کوشند که مسئولیّت را از شانه خود به دو عذر و بهانه فروافکنند:

نخست:می گویند ما در جستجوی کفر و ستم نبودیم و به دنبال این دو بدی نمی گشتیم،بلکه شما بودید که این بار گناه را بر دوش ما نهادید،شما بودید که بر ما درآمدید و ما نزد شما نیامده بودیم.

دوم:اینان بدین گفتۀ خود«عن الیمین-از در قدرت»ادّعا می کنند که به پیروی از ستمکاران مجبور بوده اند،و شاید الیمین اشاره به قوّت باشد نه به سوی راست که مخالف سوی چپ است،و قرآن این کلمه را برای تعبیر از قوّت به کار برده است.خدای تعالی گوید:« وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِیلِ* لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ -اگر(پیامبر)پاره ای سخنان را به افتراء بر ما می بست*با قدرت او را فرو می گرفتیم»، (1) «الیمین»یعنی قوّت،و از آن رو کلمۀ یمین(به معنی سمت راست)برای تعبیر /11 از قوّت به کار رفته که قوّت انسان به عادت در سمت راست او نمودار می شود.

[29-30]

در برابر این موضعگیری مستضعفان بر ضد مستکبران آنها نیز از خود دفاع می کنند،و در دفاعشان بیانی از واقعیّت چنان که بوده است وجود دارد،

ص :207


1- 6) -الحاقّة44/-45.

هم چنان که در اتّهام اینان اشاره ای به روش طاغوتان و گردنکشان در گمراه ساختن مردم موجود است.

پس پیشوایان کفر و ستم از خود به دو امر رفع تهمت می کنند که بر محور اشاره به آمادگی برای انحراف در وجود انسان دور می زند:

نخست:« قٰالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ -گویند:نه،شما ایمان نیاورده بودید.» و هنگامی که انسان به عقیده ای مؤمن و به مبدئی ملتزم و پایبند نباشد با سستی عزم و ضعف اراده و خلأ فرهنگی و رهبری در درون خود به سر می برد،و در معرض انحراف قرار می گیرد،اوّلا:برای آن که گردنکشان انواع گوناگون فشار را بر او وارد می سازند تا او را تسلیم خواستهای خود کنند،او را تشویق و ترغیب می کنند و بر او منّت نهند،سپس تهدیدش می کنند و بیمش می دهند،آن گاه گمراهش می کنند و فریبش می دهند،و چگونه-بدون ایمان به خدا و اطمینان به یاری او-در برابر این همه فشار پایداری ورزد و استوار بماند؟ثانیا:بر بشر محال است که به طبع خود در خلأ به سر برد،پس اگر مثلا به اسلام عقیده نداشته باشد و مال و نیروها و امکانات خود را برای آن صرف نکند،بیگمان به مبدئی دیگر معتقد خواهد شد و نیروهای خود را در راه آن اعتقاد به کار خواهد برد.در حدیث از امام باقر(ع)آمده است که گفت:

«هیچ بنده ای نیست که از صرف کردن مالی در راهی که موجب خشنودی خداست بخل ورزد مگر آن که به بلایی دچار شود که چندین برابر آن را در راهی که موجب خشم خداست صرف کند». (1)

امّا مؤمن با اعتقاداتی که باطل کنندۀ ایمان اوست می ستیزد و در برابر افکار توجیهی و دفع مسئولیّت و فرهنگ منفی گرایی به وسیلۀ فرهنگ رسالتی پایداری می ورزد،و پیوستن به حزب شیطان و رهبری /11 طاغوت را با پیوستن به حزب اللّٰه و

ص :208


1- 7) -بحار الانوار،ج 78،ص 173.

رهبری رسالتی رد می کند و نیرویی مادّی-در کنار نیروی معنوی خود-برای رویارویی با فشارهای مستکبران پیدا می کند.

دوم:نفی کردن مستکبران که تسلّطی داشته اند که پیروان مستضعفشان را به قهر و جبر وادار به پیروی از خود کنند.

« وَ مٰا کٰانَ لَنٰا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ -و ما را بر شما هیچ تسلّطی نبود،» در واقع آنچه رفتار گردنکشان و طاغوتان را تکمیل می کند و سامان بخشد همان آمادگی بهره دهی موجود در نزد مردم است،پس طاغوت عاملی برونی برای ظلم و انحراف است،امّا عامل اساسی در وضع منفی حکمروا در اجتماع،مانند بیم و نادانی و پراکندگی و ستم اجتماعی نهفته است،و گرنه خدا هرگز چیرگی و تسلّط تنی از مردم را به صورت تکوینی فرض و مقرّر نکرده است.

سوّم:جامعه ای که افرادش به یکدیگر ستم می کنند،و توانایش حقوق ناتوانش را می خورد،و توانگرش از نیازمندش بهره کشی می کند و بازرگانانش مصرف کنندگانش را غارت می کنند،خاکی است مناسب برای پرورش نظامهای ستمگر(که در آن برویند و ببالند)،زیرا در جامعه ای که بر پایه ستم بنا شده هیچ کس از گزند ستم در امان نمی ماند،بلکه میزان ستم هم چنان در آن جامعه بالا و بالاتر می رود تا به قلّۀ خود که در نظام سیاسی نمودار می شود برسد،آن گاه دژخیم ترین ستمگران امور آن جامعه را به دست می گیرد،و مصداق این آیۀ کریم می شود که:« وَ کَذٰلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّٰالِمِینَ بَعْضاً -و بدین سان ستمکاران را به یکدیگر وا می گذاریم». (1)

در واقع نظام سیاسی سوی برجستۀ سکّه است در حالی که سوی دیگر آن همان اندیشه و رفتار و عرف و عادتهای اجتماعی است.

طاغوت-به نوبۀ خود-می فهمد که به راستی وجودش قائم به منفی گرایی جامعۀ اوست،و از این رو به ژرفتر کردن و گسترش این منفی گرایی

ص :209


1- 8) -الانعام129/.

می پردازد.

« بَلْ کُنْتُمْ قَوْماً طٰاغِینَ -بلکه شما خود مردمانی نافرمان بودید.» این آیه تفسیری ژرف از این حکمت معروف به عمل می آورد که«هر گونه باشید به همان گونه بر شما حکم می رانند»و بسا که به همین سبب امیر مؤمنان(ع) در سفارش معروف خود مردم را بر حذر داشته و گفته است:

«امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکمرانی بر شما را به دست گیرند». (1)

[31]

ستمکاران در آن جا ناگزیرند به استحقاق عذاب اعتراف کنند،و این همان معنای مسئولیّت در گفتۀ خداست که:« وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ - نگه داریدشان باید بازخواست شوند.»پس توجیه(و گریز از مسئولیّت)در دنیا در آخرت برای انسان سودی ندارد و او را به دوزخ می افکند.

« فَحَقَّ عَلَیْنٰا قَوْلُ رَبِّنٰا إِنّٰا لَذٰائِقُونَ -پس گفتۀ پروردگارمان بر ما ثابت شد،اکنون باید بچشیم.» سخن پروردگار ما پیشتر به گمراهی و نادانی مستکبران،و عذاب آتش گذشته است،و برای کسی که با رسالتهای پروردگار خود می ستیزد رهیابی به حق امکان ندارد،زیرا یگانه سرچشمه نور هدایت فضل خداست،و کسی که خدا برای او نوری قرار نداده هیچ نوری فرا روی خود ندارد.

[32]

آن گاه مستکبران نیز به نوبۀ خود بیان می کنند که آنها هم گمراه بوده اند،و پیروان مستضعفشان آنها را به گمراهی کشانده اند.و بدین سان مستضعفان متحمّل کمال مسئولیّت گمراهی خود می شوند زیرا از مردانی گمراه پیروی کرده اند.آیا از کسی که گمگشته ای را پیروی کرده است انتظار توان داشت که راه راست را بیابد؟ « فَأَغْوَیْنٰاکُمْ إِنّٰا کُنّٰا غٰاوِینَ -ما شما را گمراه کردیم و خود نیز گمراه

ص :210


1- 9) -نهج البلاغه،وصیّت 47،ص 422؛ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 321.

بودیم.» ساده ترین و روشنترین احکام عقل همانا ضرورت پیروی از راهنمایان راه یافته است،و بر آن کسانی که از گمراهان تقلید یا پیروی کرده اند پروردگارشان به موجب همین حکم که عقل به روشنی بسیار آنها را بدان ره نموده است،احتجاج می کند.

[33]

قرآن در ردّ توجیهات آنان و اینان تأکید می کند که ستم میان مستکبران به سبب ستمگریشان و اجتماع به سبب سکوت و منفی گراییش مشترک است،و به زودی به سرانجامی واحد،و پاداشی جامع منجر خواهد شد،و این درست همان معنی مسئولیّت است.

« فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذٰابِ مُشْتَرِکُونَ -در آن روز همه در عذاب شریکند.» شاید این آیۀ کریم به فکری مهم اشاره می کند،که-اگر انسان آن را بفهمد و در آن ژرف بیندیشد،و بدان عمل کند-بر اثر آن سزاوار است که انسان نفس خود را تزکیه کند و بر پایۀ ایمان پرورش دهد،و آن فکر این است هر کس مسئولیّت را متوجّه نفس خود کند و همواره نفس خویش را متّهم بشمارد،نقش دیگران هر چه خواهد باشد.و این از صفات پرهیزگاران است که امامشان،امام المتّقین،علی(ع)بدین گفته آنان را وصف کرده است:

«موجب آشفتگی شان کاری است بزرگ.از کردار اندک خود خرسندی ندارند،و طاعتهای فراوان را بسیار نشمارند.پس آنان خود را متّهم شمارند و از کرده های خویش بیم دارند.اگر یکی از ایشان را بستایند،از آنچه(دربارۀ او) گویند بترسد،و گوید:(من خود را از دیگران بهتر می شناسم و خدای من مرا از خودم بهتر می شناسد.بار خدایا!مرا مگیر بدانچه بر زبان می آرند،و بهتر از آنم کن که می پندارند،و بر من ببخشای آن را که نمی دانند.)». (1)

ص :211


1- 10) -نهج البلاغه،خطبۀ 193،ص 304؛ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 226.

هنگامی نقش این نگرش مؤمن را نسبت به نفس خویش می شناسیم که طبیعت نفس بشر را که در توجیه و بهانه تراشی به سر می برد و برای گریز از بار مسئولیّت می کوشد شناخته باشیم،و در یک کلام:باید بدانیم که رفتن ستمگران به دوزخ و کشیدن بار عذاب دردناک به وسیلۀ آنها،به معنی برائت و بر کنار ماندن ما نیست،بلکه دلیلی است بر سرانجام یکسان و واحد،هم برای آنها و هم برای ما، در صورتی که در برابر آنها خاموش مانده و از کردارشان خرسند بوده ایم.

[34]

و حتّی برای آن که انسان نپندارد که این سخن تنها متوجّه گروهی است که در /11 روزگاران پیشین بوده و سپری شده اند،و بویژه که اشارۀ به آنها با ضمیر غایب«فإنّهم-پس همانا ایشان»آمده است،قرآن به سخن خود دربارۀ آنها تأکیدی جداگانه می افزاید و می گوید این سرانجام شامل هر تبهکاری می شود،پس سرانجام تبهکاری که با قوانین خدا مخالفت ورزد،و از هوای نفس پیروی کند،و خود را بپرستد،و به دیگران آزار رساند،عذاب دردناک است.

« إِنّٰا کَذٰلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ -ما با مجرمان چنین می کنیم.» [35]

این مجرمان و تبهکاران چه کسانند؟و صفاتشان چیست؟و ما چگونه از سرانجام دردناک آنها بپرهیزیم و برکنار مانیم؟ سیاق مطلب در توضیح این نکته نیاز به مقدّمه ای برای معرّفی مخالفان این گروه دارد که همان پرهیزگاران باشند،تا صورت قضیّه برای کسی که خواستار نجات است کامل شود،و حجّت و گفتۀ درست بر منکران ثابت گردد.

بزرگترین ویژگی پرهیزگاران توحید است،هم چنان که شرک به خدا خطرناکترین و مهمترین گناه مجرمان است که سرسپردن به لا اله الاّ اللّٰه را رد می کنند،و به جای خدا نظایری برای ما می انگارند و به پرستش می گیرند.در واقع مردود دانستن و نپذیرفتن سلطه های فاسد،و نظامهای منحرف،و ردّ تقلید کورکورانه از رجال گمراه،نخستین شرط رسالتهای خداست.

« إِنَّهُمْ کٰانُوا إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ یَسْتَکْبِرُونَ -چون به آنان گفته می شد که جز خدای یکتا خدایی نیست تکبّر می کردند.»

ص :212

پس آنها نه تنها بر خطا بودند بلکه خود را بر حق نیز می شمردند،و اگر کسی می آمد که خطای آنها را آشکار کند و توضیح دهد او را ردّ می کردند،و غرورشان آنها را به گناه وامی داشت،و این از عقده های روانی خطرناکی است که بر انسان واجب است از آن بپرهیزد،زیرا مقیاس ایمان به خدا همان سرسپاری به حق است در هر حالی بدان گاه که حق روشن و معلوم شود،و گر چه عرف اجتماعی یا اعتقادات و باورهای فرد و روش پیشین او خلاف آن بوده باشد.شک نیست که اعتراف آدمی،خواه فرد یا امّتی،به خطای خود که پیامدش تغییری است بنیادی در زندگی کاری بسیار دشوار است،ولی منجر به سرانجامی نیکو /11 در دنیا و آخرت می شود،و از مثالهای این حقیقت در سطح امّتها قوم یونس(ع)است که خدا دربارۀ آنها گوید:« فَلَوْ لاٰ کٰانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهٰا إِیمٰانُهٰا إِلاّٰ قَوْمَ یُونُسَ لَمّٰا آمَنُوا کَشَفْنٰا عَنْهُمْ عَذٰابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ مَتَّعْنٰاهُمْ إِلیٰ حِینٍ - چرا مردم هیچ قریه ای به هنگامی که ایمانشان سودشان می داد ایمان نیاوردند مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند عذاب ذلّت در دنیا را از آنان برداشتیم و تا هنگامی که اجلشان فرا رسید از زندگی برخوردارشان کردیم». (1)

و از نمونه های آن در سطح اشخاص که دشواری این کار را روشن می کند، این داستان مؤثر را از تاریخ یاد می کنیم.در بحار الانوار آمده است:

از علی بن ابی حمزه روایت شده که گفت:«دوستی داشتم که از کاتبان بنی امیّه بود،وی به من گفت:برایم اجازۀ دیداری از ابی عبد اللّٰه(ع)بگیر،من برایش اجازه گرفتم،چون وارد شد سلام کرد و بنشست،آن گاه گفت:فدایت شوم!من در دیوان این قوم بودم،و از مال دنیای آنها نصیب بسیار بردم،و در کیفیّت دریافت آن دیده برهم نهادم،ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:اگر بنی امیّه کسانی را نمی یافتند که برای آنها نویسندگی کنند و فیء(عواید عامّه)را برای آنها گردآورند،و به خاطرشان بجنگند،و گواه آنها باشند،حقّ ما را نمی ربودند،و اگر

ص :213


1- 11) -یونس98/.

مردم آنها و آنچه را در دستهای آنهاست رها کنند،چیزی جز آنچه به دستشان افتاده نمی یابند.آن جوانمرد گفت:فدایت شوم،آیا مرا راه بیرون شدن از این وضع هست؟گفت:اگر بگویم آن را انجام می دهی؟گفت:آری هم چنان می کنم، گفت:اموالی را که از دیوانهای آنها به دست آورده ای کناری بگذار،اگر صاحبش را یافتی آن را بدو بازگردان،و اگر صاحبش را نشناختی از جانب او صدقه بده،و من ضمانت می کنم که بر خداست که تو را به بهشت ببرد،(علی بن ابی حمزه)گفت:آن جوانمرد مدّتی دراز سر به زیر افکند:و سپس گفت:فدایت شوم،چنین کرده ام،ابن ابی حمزه گوید:آن جوان با ما به کوفه بازگشت و چیزی بر روی زمین برای خود باقی نگذاشت،حتی لباسی را که بر تن داشت بیرون آورد.

(ابن ابی حمزه)گوید:ما برای او به تناسب مالی سرشکن کردیم و جامه ای برایش خریدیم،و خرج معاشی بدو دادیم». (1)

[36]

از آن جا که عمل به مضامین توحید این چنین دشوار است،می بینیم بسیاری از مردم در برابر اندرز تکبّر می ورزند و به موعظه گوش نمی دهند،و غرور و تکبّر آنها را به گناه می کشاند،و حتی صاحب رسالت را به بی ارزشترین تهمتها متّهم می کنند،چنان که دربارۀ پیامبران گفتند که ایشان شاعرانند(و بدین وسیله حکمت آموزی و رهنمایی را از ایشان نفی کردند) /11 سپس گفتند که ایشان به یقین دیوانه اند،هم چنان که پیامبران را به ریاست دوستی متّهم کردند و مدّعی شدند که دعوت ایشان به سوی خدا جز وسیله ای برای فرمان راندنشان بر اینان نیست.

« وَ یَقُولُونَ أَ إِنّٰا لَتٰارِکُوا آلِهَتِنٰا لِشٰاعِرٍ مَجْنُونٍ -و می گفتند:آیا به خاطر شاعری دیوانه خدایمان را ترک گوییم؟» این چنین ضروری است که اهل رسالت دشواریهای اصلاح حقیقی را که در توحید تجسّم یافته بشناسند،و گردنه هایی را که در راه وصول بدان فرا روی ایشان قرار می گیرد بفهمند تا هنگامی که در آغاز کار با ردّ افراد برمی خورند

ص :214


1- 12) -بحار الانوار،ج 75،ص 375.

دستخوش تردید و نومیدی نشوند،چه نظامهای طاغوتی و حتی برخی از مردم تنها به ردّ دعوت ایشان نخواهند پرداخت،بلکه شبهه هایی در اطراف شخص ایشان برخواهند انگیخت.

[37]

بر اهل رسالت واجب است که مسیر حرکت خود را بر مقیاس حقّ استوار کنند که همان قرآن و روش پیامبر و اهل بیت او-صلوات اللّٰه علیهم- است تا به رسالت خود اعتمادی بیشتر پیدا کنند و خطاهای خود را بشناسند تا موضعگیری مردم و نظامها را مقیاس شناخت حق نشمارند،زیرا مردم با نادانی و منفی گرایی نفسانی،و نظامها با دشمنی ورزیدن خود به زودی گردبادهایی از دشنامها و تبلیغات مغرضانه را بر ضد ایشان برخواهند انگیخت.

« بَلْ جٰاءَ بِالْحَقِّ -نه،(آن پیامبر)حق را آورد.» حق خود بر ذات خود دلالت می کند،زیرا هر حقّ را حقیقتی است،و هر چیز صواب و درستی را نوری باشد.

و فرقی است آشکار میان حقّی که پیامبر بدان دعوت می کند و شعری که (مردم را)به چیزی فرا نمی خواند و جز برانگیختن خیال،و تردید افکار شایع،و تمجید عادتهای جاهلیّت نیست.

و از آن جا که مقیاس جاهلیان حق نیست و همان میراث و رویدادهای وقوع یافتۀ قدیم است تلاقی و انطباقی میان آنچه از این دست دارند و رسالت الهی نمی یابند.

« وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ -و پیامبران پیشین را تصدیق کرد.» اصحاب باطل بنا به عادت ادّعا می کنند که به رسالتهای پیشین وابسته اند، در حالی که به راستی به خواهشها و آرزوهای خود وابسته اند،و قرآن به آنها پاسخ می گوید که این پیامبر پیامبران پیشین را تصدیق می کند،پس رسالتش جز تجدید همان رسالتها نیست،و اگر آنها در وابسته بودن خود بدان رسالتها راست بگویند بیگمان به این یک نیز ایمان می آورند.

با تفکّر در دو آیۀ(35-36)می توانیم بگوییم که در این جا دو سبب

ص :215

اصلّی برای کفر این گروه نسبت به رسالت وجود دارد که عبارتند از:استکبار نسبت به حق و مقیاسهای نادرست شناخت آن.

[38]

در پایان این درس خدا به کافران و مشرکان(مجرمان)تأکید می کند که بیگمان به زودی عذاب خواهند چشید.

« إِنَّکُمْ لَذٰائِقُوا الْعَذٰابِ الْأَلِیمِ -شما عذاب دردآور خواهید چشید.» آیه اشاره می کند که خدا مجرمان را با کمال هشیاری و احساس مادّی و معنویشان در محشر برمی انگیزد تا عذاب را با ژرفترین حالتی که برای انسان امکان دارد بچشند.

[39]

و در کنار این تأکید بر عذاب،تأکیدی دیگر بر عدالت الهی می یابیم که کیفر به اندازۀ اعمال افراد بشر و بلکه خود،همان اعمال آنهاست.

« وَ مٰا تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -و جز در برابر اعمالتان کیفر نخواهید دید.» این آیه مسئولیّت کامل نسبت به هر کاری را که از دست انسان برآید از گفتار و کردار و رفتار در نفس آدمی ژرف و تأکید می کند.پیامبر(ص)گوید:

«چون مرا به آسمان برداشتند وارد بهشت شدم و دیدم فرشتگان بنایی برمی آورند و خشتی از طلا و خشتی از نقره می نهند،و بسا که دست نگه می دارند، به ایشان گفتم:از چیست که گاه بنا می کنید و گاه /11 از کار بنا باز می مانید؟ گفتند:برای آن که مصالح به ما برسانند،گفتم:مصالح شما چیست؟گفتند:

این گفتۀ مؤمن در دنیا که گوید:«سبحان اللّٰه،و الحمد للّٰه،و لا اله الاّ اللّٰه،و اللّٰه أکبر»چون این سخن را بگوید بنا را می سازیم و چون بازماند ما نیز از کار باز می مانیم». (1)

کسی که این حقیقت را احساس کند که آینده اش در گرو کردار اوست تمام کوشش خود را برای درست سازی و استواری و بنای آن آینده مطابق آنچه

ص :216


1- 13) -بحار الانوار،ج 93،ص 169.

خدای سبحان اراده کند،صرف خواهد کرد.

[سوره الصافات (37): آیات 40 تا 70]

اشاره

إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (40) أُولٰئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَوٰاکِهُ وَ هُمْ مُکْرَمُونَ (42) فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (43) عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ (44) یُطٰافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (45) بَیْضٰاءَ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِینَ (46) لاٰ فِیهٰا غَوْلٌ وَ لاٰ هُمْ عَنْهٰا یُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ عِینٌ (48) کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ (49) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ (50) قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کٰانَ لِی قَرِینٌ (51) یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ اَلْمُصَدِّقِینَ (52) أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَدِینُونَ (53) قٰالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَوٰاءِ اَلْجَحِیمِ (55) قٰالَ تَاللّٰهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ (56) وَ لَوْ لاٰ نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ اَلْمُحْضَرِینَ (57) أَ فَمٰا نَحْنُ بِمَیِّتِینَ (58) إِلاّٰ مَوْتَتَنَا اَلْأُولیٰ وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (59) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (60) لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْیَعْمَلِ اَلْعٰامِلُونَ (61) أَ ذٰلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ اَلزَّقُّومِ (62) إِنّٰا جَعَلْنٰاهٰا فِتْنَةً لِلظّٰالِمِینَ (63) إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ اَلْجَحِیمِ (64) طَلْعُهٰا کَأَنَّهُ رُؤُسُ اَلشَّیٰاطِینِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهٰا فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهٰا لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَی اَلْجَحِیمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّینَ (69) فَهُمْ عَلیٰ آثٰارِهِمْ یُهْرَعُونَ (70)

ص :217

معنای واژه ها

45[معین]

:آب معین،آب جاری برآمده از سرچشمه.

47[ینزفون]

:یعنی میگساری می کنند امّا در شراب بهشت مستی نیست،از نزف،به معنی بیرون رفتن عقل از سر، یا به معنی یطردون یعنی نوشیدن ایشان دائم است و تا وقتی بخواهند قطع نمی شود.

53[لمدینون]

:یعنی به کیفر اعمالمان می رسیم،از دانه به معنی حسابرسی کرد و کیفرش داد.

62[شجرة الزقوم]

:درختی است با برگهای خرد و بسیار تلخ در تهامه،درختی که در دوزخ می روید و میوه اش خوراک دوزخیان است بدان می ماند.

67[لشوبا]

:الشّوب آمیختن چیزی است به چیزی دیگر که از آن بدتر است،و معنی آن شرابی است آمیخته و آلوده و دردآلود.

70[یهرعون]

:یعنی در تقلید از آنها شتابان می شوند.

مگر بندگان مخلص خدا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن پس از تکیه بر مسئولیّت در کیفر روز قیامت و قطع بهانه هایی واهی که ضعیف نگاهداشته شدگان بدان متشبّث می شوند حال بندگان مخلص خدا را

ص :218

بیان می کند،کسانی که دوستداری خود را خالصانه برای رهبری شرعی خود به کار برند،و خدا نیز ایشان را از شوائب شرک و آثار فشارهایی که به دو گونه تقسیم می شوند پاکیزه ساخت:اوّل:فشار اجتماع که در همنشین بد جلوه گر می شود،و دوّم:فشار تاریخی که در پدران تجسّم یافته است.

این بندگان مخلص خدا را رزقی است معیّن(که قطع نمی شود و همان پاداش اعمال آنان است که نزد پروردگارشان معلوم است)میوه ها(به عنوان رزق مادّی)و گرامی بودنشان(به عنوان رزق معنوی)و این که در بهشتهای پر نعمت بر تختهای روبروی یکدیگر می نشینند(به سبب آسودگی خیال به گفت و گو می پردازند و به لذّت همنشینی سرگرمند)جامی از چشمۀ خوشگوار میانشان به گردش در می آید که از سفیدی و زلالی مایۀ لذّت نوشندگان است و سبب بیماری و هلاکت نمی شود،و در کنارشان حورانی قرار دارند که چون تخم مرغی دور از دسترس هستند(و چهره هایشان از تافتن نور می درخشد).

این نعمتها هنگامی بر آنان به کمال می رسد که از حال همنشینان بد خود که بیهوده می کوشیدند آنان را بفریبند آگاه می شوند،و پس از آن که سیاق مطلب هلاک آن گروه را به سبب انکارشان نسبت به بهشت بیان می کند جهت خطاب متوجّه مخلصان می شود و توضیح می دهد که اگر نعمت خدا نبود اینان نیز از هلاک شدگان می بودند.آن گاه قرآن پس از بیان اقرار اینان که آیا اگر چنان نبود ما نیز از عذاب کشندگان نبودیم؟بر این منظره پرده می افکند و یادآور می شود که هر آینه چنین توفیقی همان کامیابی بزرگ که عمل کنندگان باید برای چنین پاداشی عمل کنند.

از منظره ای دیگر که درخت زقّوم باشد پرده برمی گیرد که بر حسب ظاهر همان گناهان دوزخیان است که در آن جا خوراک آنها می شود و(در دنیا)ابتلایی است برای ستمکاران که ریشه اش در عمق جهنم می روید،امّا شاخه هایش در خانه های آنهاست و میوه اش همانند سر شیاطین(و کسانی که آنها را در دنیا بدان می فریفتند)می باشند.دوزخیان آنها را چندان می خورند که شکمهایشان انباشته

ص :219

می شود(همان گونه که مال حرام را در دنیا می خورند)،سپس بر سر آن آبی جوشان می نوشند که امعاء آنها را از هم می گسلد(همان گونه که شراب حرام را در دنیا می نوشیدند)،سپس تمامشان به دوزخ باز می گردند(و این همه)برای آن است که از پدران خود دنباله روی کردند و بر اثر آنها و به تقلیدشان بی هدایت به گمراهه شتافتند.

شرح آیات:

[40]

قرآن پس از سخن گفتن از سرنوشت مجرمان ما را یادآور منظره ای درخشان از آخرت می شود که بندگان مخلص خدا در بهشت سرشار از نعمتها و رحمت به سر می برند،بهشتی که آن را بیهوده و رایگان نمی دهند بلکه بهایی دارد و نخستین بهایی که تصوّر می شود بنده بدان بهشت را بخرد همانا اخلاص است.

وقتی عمل خود بخود دشوار باشد،پیداست که اخلاص در عمل از آن نیز دشوارتر است،زیرا اخلاص به معنی گسیختن نفسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و...و...از هر چیزی جز خدا برای پایدار بودن بر حقیقت توحید است.

وقتی انسان برای آن نماز بخواند که نماز بدو سود می رساند و مقامش را در میان مردم بالا می برد و به جسم او نیرو می بخشد و نظایر اینها،پس او در نتیجۀ تأثیرگذاری تعدادی از عوامل و انگیزه ها که او را بدین سمت می رانند نماز می گزارد،و چون این عوامل از میان بروند و عوامل و انگیزه هایی دیگر پیدا شود، مسیر نماز نیز معکوس می شود،چنان که /11 اگر خود را در کشوری بیگانه بیابد که مردمش نماز نمی گذارند،یا نمازگزاری به سبب خواب آلودگی شدید یا سرما یا گرما برای او دشوار باشد،بیگمان آن را ترک می کند و چه بسا که با آن بستیزد،زیرا کسی که برای خشنود ساختن مردم نماز می گزارد،به زودی وقتی خشنودی مردم را در نوشیدن شراب ببیند شراب هم خواهد نوشید،و از این خاستگاه است که اخلاص در عمل از خود عمل و مقدار آن مهمتر است.

امام علی(ع)گوید:

ص :220

«پاکسازی و بی غش ساختن عمل از خود عمل بهتر است». (1)

و نیز گوید(ع):

«پاکسازی عمل دشوارتر از خود عمل و خالص سازی نیّت از فساد و تباهی بر اهل عمل از طول جهاد دشوارتر است». (2)

اخلاص آن است که در هر شرایطی و با نیّتی صافی دور از تأثیرپذیری از عوامل مخالف با کردار عمل کنی،و این مرتبه ای است که هیچ کس بدان نمی رسد مگر وقتی که شخصیّت او(از لحاظ فرهنگ و رفتار)متناسب و هماهنگ با ارزشهای مکتبی درست باشد،نه با شرایط و فشارها یا عکس العملها و مصلحت سنجی.

شاید برای این است که قرآن گوید«المخلصین-خالص شدگان»به فتح لام(که اسم مفعول است)نه المخلصین به کسر لام،و قرآن این صیغه را هرگز دیگر بار به کار نبرده است،و مخلص کسی است که خدا او را خالص و ناب ساخته و نفس و زندگیش را از عوامل تأثیر گذار و آلودگیها پاک کرده،تا آن جا که تمام اعمالش تنها برای خدا که شریکی ندارد صورت می گیرد،و شاید آیۀ کریم:« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ -همانا خدا از پرهیزگاران می پذیرد» (3) ما را به همین مفهوم دلالت کند.

چیزی که اسلام پایۀ اخلاص را بر آن نهاده همان پیگیری دائم در آن است،و گرنه در واقع انسان،هر انسانی لحظه ای دارد که در آن لحظه عمل و دعای خود را خالصانه برای خدا انجام می دهد،پس یک عمل تنها و جداگانه پذیرفته نمی شود،بلکه به عموم رفتار و حرکت انسان می پیوندد،و آنچه در آن شک نیست این است که امری که یک بار از کسی سرزند جزو صفات او نمی شود مگر آن که عادت و روش او گردد.

ص :221


1- 14) -بحار الانوار،ج 71،ص 90.
2- 15) -بحار الانوار،ج 77،ص 288.
3- 16) -المائدة27/.

پس کسی که ماه مبارک رمضان روزه می گیرد،و در اثنای آن،یا قبل و بعد از آن از مردم غیبت می کند و مال حرام می خورد،یا بخشی از دین مانند جهاد را ترک می گوید پرهیزگار نیست،و روزه اش پذیرفته نمی شود و کسی که صفتش چنین باشد مخلص نیست،زیرا تأثیرپذیری او از انگیزه های غیبت کردن نشان می دهد که شخصیّت او آمیزه ای است از ایمان و کفر،و در همان حال که روزه اش از پایگاه ایمان در نفس او برمی خیزد،غیبت کردنش از انگیزه های کفر سرچشمه می گیرد.

خدا کسانی را که ایمان و عمل خود را به معنی پیش گفته خالص کرده اند بی حساب وارد بهشت می کند و دیگران را پس از حسابرسی و پاکسازی به بهشت می برد،و بنا بر این در اخبار آمده است که:کسانی از مؤمنان هستند که صدها سال در دوزخ درنگ می کنند،و بعضی از آنان دهها سال،هر یک به نسبت انحرافش،و رسوبات کفر که واجب است پیش از ورود به بهشت از آنها پاک شوند.و در روایت است که به امام موسی بن جعفر(ع)گفتند:در بازار به مردی برخوردیم که ندا می کرد:من از شیعیان ناب محمد و آل محمدم،و برای فروش پارچه ای بانگ حراج برآورده بود که:چه کسی افزونتر می خرد؟موسی(بن جعفر،ع)گفت:

«کسی که اندازه و مرتبۀ خود را بداند نادان نمی شود و خود را گم نمی کند، آیا می دانید این به چه می ماند؟این شخص می گوید:من مانند سلمان و ابو ذر و مقداد و عمارم،و با وجود این در فروش خود مردم را مغبون می سازد /11 و عیوب کالا را بر خریدارش می پوشاند و تدلیس می کند و مشتری آن چیز را به بهایی می خرد آن گاه دیگری بر بها می افزاید و آن را می خواهد و بدو تعلّق می گیرد،سپس چون آن مشتری برود گوید آن کالا را جز بدین مبلغ،یعنی به کمتر از آنچه او آن را از وی خواسته بود نمی خواهم،آیا چنین شخصی مانند سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار است؟به خدا که بسی بعید است که این شخص مانند ایشان باشد». (1)

ص :222


1- 17) -بحار الانوار،ج 68،ص 157.

« إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ -مگر بندگان مخلص(خالص شدۀ)خدا.» [41]

قرآن از بخشی از روزی با ما سخن می گوید که خدا نصیب مخلصان می کند و این نه از باب منحصر بودن نعمتهاست بلکه به عنوان اشاره و ذکر نمونۀ آنهاست،و گرنه در بهشت چیزهاست که دیده ای آنها را ندیده و گوشی نامشان را نشنیده و هرگز به ذهن بشر خطور نکرده است.

« أُولٰئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ -که آنها راست رزقی معیّن.» معلوم،همان چیز شناخته شده ای است که به شناخت معیّن و مشخّص است،و پیداست که روزی مخلصان در بهشت معلوم است و گاهی قطع و گاهی برقرار نمی شود،و از آن روی معلوم و معیّن است که پاداش کردار آنان است که آن نیز نزد پروردگارشان معلوم می باشد.و گفته اند که معنی این سخن آن است که روزی مخلصان چنان که می خواهند و به علم خود تصّور می کنند به طور کامل به آنان می رسد،و این اراده و میلها به خواست خدا بی درنگ به ذهن خادمان منتقل می شود،و پیش از آن که مخلصان آنها را بخواهند و مطالبه کنند،برایشان می آورند.

پیامبر خدا(ص)گفت:« أُولٰئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ -آنها راست رزقی معلوم» یعنی:

«خادمان آن را می دانند و پیش از آن که اولیاء خدا آن را درخواست کنند، همان را به نزدشان می آورند». (1)

[42]

قرآن برای تشویق ما به اخلاص،و برانگیختن مخلصان به پایداری بر آن در شرح این رزق تفصیل می دهد:

« فَوٰاکِهُ -میوه ها.» که نیازهای تفنّنی خود را بدان سیر و برآورده می کنند،امّا دربارۀ نیازهای ضروریشان،برخی از مفسّران گفته اند که جسمهایشان برای بقا آفریده شده و از این رو به خوراک نیاز ضروری ندارند،و احتمال دارد که فراوانی میوه نزد ایشان آنان را

ص :223


1- 18) -نور الثقلین،ج 4،ص 403.

از خوراک ضروری بی نیاز می سازد،مگر نه این که خوردن در بهشت و سایۀ آن دائم و پیوسته است؟ بزرگترین نعمتی که مؤمنان مخلص احساس می کنند و بدین لذّتها می پیوندد همان کرامت و گرامی بودن نزد خداست،پس ایشان در حالی که میوه های بهشتی را می خورند به ژرفی احساس می کنند که خدا از ایشان خشنود است.

« وَ هُمْ مُکْرَمُونَ -و گرامی داشتگان اند.» شاید ما از کلمۀ مکرمون چنین دریابیم که مخلصان را با رزقی معلوم و شناخته شده و معیّن به بهشت در می آوردند،ولی خدا هر لحظه آنان را گرامی می دارد تا از فضل او بیشتر بهره برند.و در حدیث آمده است:

«آنان در بهشت میل به چیزی نمی کنند مگر آن که ایشان را بدان گرامی دارند». (1)

[43]

« فِی جَنّٰاتِ النَّعِیمِ -در بهشتهای پر نعمت.» و«الجنّة-بهشت»همان بستانهای پرکشت و درخت است،به گونه ای شاخه ها و برگها درهم رفته و زمینش زیر سایۀ برگها پنهان شده،و این کلمه مفید معنی گوناگونی و تنوّع است،زیرا جنّت بر گونه ای واحد از کشت اطلاق نمی شود.

امّا کلمۀ«نعیم پرنعمت»همان مبالغه در نعمت است برای بیان فراوانی و نیکویی آن.

[44]

و از آن جا که داشتن مونس و همدم از نیازهای روانی بشر است، خدا مؤمنان را به گونه ای قرار داده که در بهشت با یکدیگر همدمند و مؤانست می کنند و در آن جا چنانند که قرآن آنها را توصیف می کند:

« عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ -بر تختهایی که رو به روی هم اند.» [45]

در این حال که سخن در میان بندگان خدا دور می زند و سرگرم گفت و گویند.

ص :224


1- 19) -همان مأخذ.

« یُطٰافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ -جامی از چشمۀ خوشگوار میانشان به گردش درآید.» آن خوشگوارترین آشامیدنی است،شراب یا آب یا جز این دو،هم چنان که معین آن است که به پایان نرسد،پس گاه چیزی لذیذ است امّا به سرعت تمام می شود و گاه لذیذ است و پایان نمی پذیرد.

[46]

با خوشگواری آن شراب زیبایی آن و نیز زیبایی جامش برای تأکید تأثیرش افزوده می شود،پس جامش از سیم تابان است.

« بَیْضٰاءَ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِینَ -سفید است و نوشندگانش را لذت بخش.» سفیدی وصفی برای خوشگوار باشد،در حدیث از امام حسن(ع)آمده است که:

«شراب بهشت از شیر سفیدتر است». (1)

[47]

این شراب از هر عیبی خالی است پس مؤمنان از آن ملول نمی شوند و آن را رد نمی کنند.

« لاٰ فِیهٰا غَوْلٌ -نه عقل از آن تباهی گیرد.» غول،مستی یا طغیانی است که به نوشندۀ می دست می دهد و عقل و نیروهای او را می رباید،یا مرضی که منجرّ به مرگ می شود،و از همین مادّه است اغتیال یعنی کشتن در نهان(ترور)،این از یک سو و از سوی دیگر مؤمنان از شراب بهشت به سبب پایان یافتن یا به ارادۀ دیگری که بر آنان تحمیل گردد محروم و دور نمی شوند.

« وَ لاٰ هُمْ عَنْهٰا یُنْزَفُونَ -و نه ایشان از آن دور داشته شوند.» و گویند«نزف الماء آب دور شد»هنگامی که دور شود و از دیده پنهان گردد.

[48]

و از نعمتهای مخلصان همسران پاکیزه در کاخهاست.

ص :225


1- 20) -المجمع،ج 7-8،ص 443.

« وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ عِینٌ -زنانی درشت چشم که تنها به شوهران خود نظر دارند،همدم آنهایند.» برای«قصر»سه تفسیر است:

یکم:قاصرات زنانی باشند که فقط به شوهران خود نظر دارند،و در نتیجه گرایش آنها به شوهرانشان محدود و منحصر می شود،پس نظرهایشان از غیر شوهران خود کوتاه است.

دوم:قاصرة الطّرف زنی است که موی ابروانش اندک باشد،و این از زیبایی زن است.

سوّم:مفسّران گفته اند قاصرات الطّرف زنانی باشند که از روی فروتنی و شرم نظر خود را بر زمین دوزند،و این از صفات خوب در زن باشد.

امّا عین جمع عیناء است و عینا زنی است که چشمش بسیار درشت و سیاهی آن بزرگ و سفیدیش زیاد باشد،و این یکی دیگر از صفات زیبای نیکو در وجود زن است.و شاید از این رو است که شاعران قدیم عرب در غزل خود چشمان زنان را به چشم گاو وحشی«المها»تشبیه می کردند که شامل نسبتی از این صفات بود.

[49]

« کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ -همانند تخم مرغهایی دور از دسترس.» مکنون همان محفوظ است،پس ایشان زنانی محفوظند که هیچ کس دست بر آنان نسوده است،و از صفات تخم مرغ این است که چون چندتا با هم جمع شود سفیدیش چنان افزون می شود که نزدیک به پرتوافشانی می گردد،و در این تشبیه اشاره ای است به زیبایی آن زنان بهشتی.

ملاحظه می شود که این آیات کریم به ذکر مجموعه ای از غرایز انسان پرداخت که در میان آنها غریزه خوردن و نوشیدن و غریزۀ جنسی است،که انسان موجبات و انگیزه هایی درونی و برونی برای سیر کردن آنها دارد،و چه بسا که آن غرایز را به صورت حرام سیر کند،و این بیان آیات برای آن است که ما را بدانچه نزد خداست به طمع افکند،تا از خوردن چیز حرام آمیخته به خواری،با یاد آوردن از

ص :226

رزق بهشت و کرامت آنجا،و از نوشیدن حرام به سبب رغبت به شراب بهشتی،و از لذّت بردن حرام با یاد آوردن از حوران زیبای بهشت خودداری کنیم و خود را فراتر از این آلودگیها بداریم.

در بیان ستونهای استوار ایمان بر زبان امام علی(ع)مطلبی آمده که بر همین نکته دلالت دارد،آن جا که حضرتش گوید:

«آن که مشتاق بهشت است از شهوتها دست می کشد».

[50]

قرآن از سویی دیگر بدین می پردازد که ما را از حال تکذیب کنندگان رسالتها و نافرمانان نسبت به خدا آگاه سازد تا ما را به امیدواری به فرمانبرداری و طاعت تشویق کند و این پروا ما را از نافرمانی بازدارد،و سیاق مطلب از طریق عرضه داشتن گوشه ای از گفت و گوی مخلّصان با یکدیگر که بر تختهای خود نشسته اند و به استراحت می پردازند و از نعمتهای حاضر و زندگی پیشین سخن می گویند،وارد این موضوع می شود.

« فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ -رو به یکدیگر کنند و به گفت و گو پردازند.» «الاقبال-روی آوردن»در این جا دلالت بر اشتیاق آنان به یکدیگر و گفت و گویی که در میانشان می گذرد دارد.

[51]

« قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کٰانَ لِی قَرِینٌ -یکی از آنها گوید:مرا همنشینی بود.» «قرین»یعنی رفیق(و همنشین).

[52-53]

همنشینی که صالح نبود،بلکه به دوزخ دعوت می کرد.شرط حتمی نیست که دوستی که در این آیات مراد قرآن است کسی باشد که به صراحت اظهار کفر و گمراهی کند و انسان را به ستیزۀ با دین و ارتکاب نافرمانی فراخواند،بلکه معنی آن شامل هر همنشینی می شود که دوستی ورزیدن و رفتار یا /11 گفتار او آدمی را به کفر بخواند.

« یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ* أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا

ص :227

لَمَدِینُونَ

-که می گفت:آیا تو از آنها هستی که تصدیق می کنند*آیا آن گاه که مردیم و خاک و استخوان شدیم،کیفرمان می دهند؟» «مدینون»یعنی بازخواست می شویم و پاداش می بینیم،و این اعتقاد همان است که بشر را به ستم و انحراف می کشاند،زیرا به مسئولیّت در برابر گفتارها و کردارهای خود باور ندارد.

[54]

از کامل بودن نعمتها و تمام بودن شادمانیها این است که انسان آگاه شود که از شرّی بزرگ و مهلکه ای که دیگران از آن نجات نیافته اند،نجات یافته است،چه لذّت بزرگی به کسی دست می دهد که کشتی او در پهنۀ دریا شکسته شده و امواج خروشان هر کس را که در آن کشتی بود بلعیده باشند جز او که به تخته پاره ای چسبیده و با امواج دست و پنجه نرم می کند و به شناوری ادامه می دهد تا خدا در آخرین لحظه او را نجات می دهد.وی هر زمان که این حادثه را به یادآور بیشتر احساس آسایش خواهد کرد،و وقتی امواجی را که آن تخته پاره را دنبال می کردند به تصوّر درمی آورد،و می انگارد که یارانش را به بانگ بلند می خواند و آنها بدو پاسخی نمی دادند،و گواه هلاکت آنها به سبب گمراهیشان بود،می خواهد از شادمانی تقریبا به پرواز درآید.آیا چنین نیست؟خدا بدین سان نعمت خود را بر مؤمن تمام و کامل می سازد و او همنشینان بد را که در برابر گمراه سازی و فشارهای آنها مقاومت ورزیده است و آنها به دوزخ رفته اند و او از آتش نجات یافته است به یاد می آورد.و اکنون آنها را می بیند که با نومیدی به دوزخ سرنگون شده اند و او در بهشت از گرامی داشتگان است.

« قٰالَ -گوید،» به رفیقان مخلص خود.

« هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ -آیا شما می توانید از بالا بنگرید؟» یعنی آیا می توانید خود را با بالا آمدن به رنج افکنید تا از سرنوشت آن همنشین بد آگاه شویم؟ [55]

ولی او خود از فرط شوقی که دارد تنها،بی آن که منتظر دیگر یاران

ص :228

شود،به جستجوی آن(همنشین بد)می پردازد.

« فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَوٰاءِ الْجَحِیمِ -پس از بالا بنگرد و او را در میان آتش دوزخ بیند.» «فی سواء»یعنی در میان آن،آن جا که عذاب و آتش متمرکز شده و آتش از هر سو او را فراگرفته،هم چنان که در دنیا به وسیلۀ گناهان و نافرمانی احاطه شده بود،و شاید بالا رفتن در این جا همان زحمت رفتن به ناحیه ای باشد و گرنه اهل بهشت صدای آتش را نمی شنوند.

[56]

در آن جا مؤمن میزان خطرناک بودن دوست بد را کشف می کند.

« قٰالَ تَاللّٰهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ -گویدش:به خدا سوگند،نزدیک بود مرا به هلاکت افکنی.» «تردّی»فروافتادن از فرازی است بلند،و این اشاره بدان است که مخاطب در درّه ای ژرف از آتش فروافتاده است.

[57]

« وَ لَوْ لاٰ نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ -و اگر نعمت پروردگارم نبود،من نیز از احضار شدگان می بودم.» مراد احضار شدگان در عذاب است،و این نعمت الهی در سببهایی نمودار می شود که انسان را به نجات از انحراف و در نتیجه نجات از عواقب آن می کشاند، مانند عقل و رسالت و ارشاد کنندگان به حق،و شک نیست که بزرگترین نعمتهای خدا بر بشر همان نعمت هدایت است.

[58-59]

قرآن از زبان مؤمنان اشاره می کند که خطرناکترین اندیشه ای که منحرفان می کوشند از طریق آن مردم را گمراه سازند،و بر مؤمنان تأثیر گذارند همان اندیشۀ انکار آخرت است که در آن جا پاداش مناسب به هر کس داده می شود.

« أَ فَمٰا نَحْنُ بِمَیِّتِینَ* إِلاّٰ مَوْتَتَنَا الْأُولیٰ وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ -آیا ما را مرگی نیست؟*جز آن مرگ نخستین؟و دیگر عذابمان نمی کنند؟» عذاب بر خطاها و گناهان؟!

ص :229

[60]

و شاید خدا خود در دل دوستداران بهشتی خویش می افکند که برای /11 آگاهی یافتن از وضع دوزخیان بر دوزخ اشراف یابند تا عمیقا لذت هدایت و فرمانبرداری و نعمتها را احساس کنند،زیرا از خصوصیّات طبیعت انسان این است که حقایق را از طریق شناخت اضداد آنها احساس می کند،از این رو می بینیم که مؤمن بر همنشینی بد که در عذاب به سر می برد از بالا می نگرد و در حالی که به عظمت نعمتهای خدا بر خود به ژرفی آگاه و هشیار می شود می گوید:

« إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -هر آینه این است کامیابی بزرگ.» آری،راه حق پر است از گردنه ها و دشواریها ولی از آن جا که به بهشت و خشنودی خدا می انجامد بهترین راه است.

[61]

به عنوان خلاصۀ آنچه پیش از این از یادآوری بهشت و دوزخ گذشت،قرآن تأکید می کند که هدف درست،که عمل کردن برای آن بر انسان واجب است،همان رسیدن به بهشت است،زیرا بزرگترین هدفی است که اگر کسی آن را محقّق سازد به راستی کامیاب شده و گرنه هیچ چیزی را تحقّق نبخشیده است.امام علی(ع)گوید:

«خیری را که آتش دوزخ در پی بود خیر نتوان به حساب آورد،و شرّی را که پس آن بهشت باشد شرّ نتوان وصف کرد،هر نعمتی جز بهشت خوار است،و هر بلایی جز آتش دوزخ عافیت به شمار». (1)

و خدای تعالی گوید:

« لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْیَعْمَلِ الْعٰامِلُونَ -عمل کنندگان باید برای چنین پاداشی عمل کنند.» از اندیشیدن در این آیات کریم در می یابیم که انسان در زندگی خود با دو گونه فشار روبرو می شود:

نخست:فشاری که از جانب جامعۀ معاصر وارد می شود،و به صورتی

ص :230


1- 21) -نهج البلاغه،حکمت 387،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 431.

آشکار در /11 همنشین بد نمایان می گردد.مثلا اگر مؤمن در اجتماعی زندگی کند که نمازگزاری را خوار می انگارند،پس ناگزیر بر اثر فشار آن اجتماع در معرض ترک نماز قرار می گیرد،زیرا برای اجتماع-هر اجتماعی باشد-نیرویی است که همه را به سوی تجانس و سازگاری با خود می کشاند و ارزشهای مخصوص به خود را با پرورش و فرهنگ دهی یا با تشویق و ترساندن بر افراد خود تحمیل می کند،امّا نوک این سلاح که اجتماع ضد فرد به کار می برد چیست؟بیگمان همان دوست و همنشین است که حلقۀ پیوند میان او و دیگر فرزندان اجتماع است.

بدین سان سزاوار است که انسان در برابر فشار دوستان و همنشینان خود گرچه به حساب از بین رفتن دوستیشان باشد،پایداری و مقاومت ورزد.و این امیر مؤمنان-علیه السّلام-است که می گوید:

«حق دوستی برای من باقی نگذاشت».

[62]

دوم:فشاری که از جانب نسلهای پیشین وارد می آید،و این فشار به صورتی تمرکز یافته در پدر جلوه گر می شود،زیرا انسان نسلهای پیشین و تاریخ گذشته را ندیده است اما از طریق پدر خود به گذشته مربوط می شود.

به نظر می رسد قرآن تا آیۀ پیشین دربارۀ فشار نوع اوّل با ما سخن می گفت، اما بقیۀ آیات این درس اشاره به فشار نوع دوّم دارد،خدای تعالی گوید:

« أَ ذٰلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً -آیا منزلگاه خوردن را این بهتر است.» یعنی بهشتی که سرانجام مؤمنان مخلص است.

« أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ -یا درخت زقوم؟» که سرانجام تکذیب کنندگان است؟ و گویی قرآن با این پرسش که پس از عرضه داشتن دو گونه سرانجام آمده، ما را میان گزینش بهشت /11 و دوزخ،با برانگیختن اندیشۀ ما در جهت پاسخگویی به این پرسش،مخیّر می سازد.امّا دربارۀ معنی درخت زقّوم دو تفسیر وجود دارد:

نخست:هنگامی که قریش این آیه را شنیدند،گفتند:ما این درخت را نمی شناسیم،و ابو جهل به کنیز خود گفت:ای کنیز!به ما زقّوم بده.آن گاه آن

ص :231

کنیز خرما و کره بیاورد،و ابو جهل به یارانش گفت:با این زقّوم که محمد شما را بدان می ترساند زقّوم خواری کنید،وی مدّعی است که آتش درخت را می رویاند در حالی که آتش درخت را می سوزاند.آن گاه خدای سبحان این آیه را نازل کرد که:

« إِنّٰا جَعَلْنٰاهٰا فِتْنَةً لِلظّٰالِمِینَ -ما آن درخت را برای ابتلای ستمکاران پدید آورده ایم». (1)

دوم:که نزدیکتر به ذهن است،این که انسان در دنیا از این درخت می خورد،ولی احساس نمی کند که از آن می خورد،مگر در آخرت که خدا پرده از برابر دیدگان او می گشاید،و حقایق را به واقع خود می بیند،پس دروغگویی،و خوردن اموال مردم،و می گساری...همۀ اینها برگی از درخت زقّوم است که دوزخیان از آن خوراک می خورند.

در سورۀ واقعه که به بخشی از موضوع این سوره می پردازد،اشاره ای روشن بدین معنی شده است و خدای تعالی گوید:« ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضّٰالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ، لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ* فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ* فَشٰارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ* فَشٰارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ -آن گاه شما،ای گمراهان تکذیب کننده* از درخت زقّوم خواهید خورد*و شکمهای خود را از آن پر خواهید کرد*و بر سر آن آب جوشان خواهید نوشید». (2) سپس این معنی را در بخش پایانی آن سوره تأکید می کند،آن جا که خدای عزّ و جلّ تکذیب کنندگان قرآن و گمراهان را مخاطب قرار می دهد و گوید:« وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ -و نصیب خود را در دروغ انگاشتن آن قرار می دهید». (3)

[63]

شک نیست که دروغ و خوردن اموال مردم و دیگر شهوتهایی که انسان با آنها روبرو می شود آدمی را بر سر دو راهه،میان حق و باطل،و بهشت و دوزخ قرار می دهد و در نتیجه انسان در برابر آنها مورد امتحان و آزمون قرار می گیرد،و

ص :232


1- 22) -المجمع،ج 7-8،ص 446.
2- 23) -الواقعة51/-55.
3- 24) -الواقعة82/.

همچنین شک نیست که این امور،همچون درخت زقّوم /11 که نمودار حقیقی این نافرمانیهاست زشت و ناگوار است،ولی انسان خود را در این باب به نادانی می زند یا از آن غفلت می ورزد و با سیل شهوتهای خود پیش رانده می شود تا با گناهانش درختان زقّوم را که خوراک او در آخرتند بکارد.

« إِنّٰا جَعَلْنٰاهٰا فِتْنَةً لِلظّٰالِمِینَ -ما آن درخت را برای ابتلای ستمکاران پدید آوردیم.» امّا مؤمن بدان مبتلا و فریفته نمی شود،بلکه با ایمان خود از حضیض نافرمانی فراتر می رود تا با انجام دادن اعمال نیک بهشتهایی پهناور برای خود بکارد.

[64]

قرآن پس از اشاره به درخت زقّوم و طبیعت فریبای آن در دنیا تصویری از واقعیّت آن در آخرت،آن جا که پاداش با کردار انسان همانندی دارد برای ما ترسیم می کند.

« إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ -همانا درختی است که از اعماق جهنّم می روید.» و روایت شده است که:

«خدای تعالی ایشان-یعنی دوزخیان-را گرسنه می کند تا از شدّت گرسنگی عذاب آتش را فراموش کنند،آن گاه نزد مالک دوزخ بانگ و فریاد برآورند،و او در حالی که ابو جهل با ایشان است آنها را به سوی آن درخت می برد و از آن می خورند و شکمهایشان چون آب جوشان می جوشد». (1)

در روایتی آمده که زقّوم درختی است بزرگ برای تمام دوزخیان،و در هر طبقۀ جهنّم شاخه هایی دارد که کسانی که در دوزخ شکنجه می شوند از آن می خورند.

[65]

« طَلْعُهٰا کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیٰاطِینِ -میوه اش همانند سرهای شیاطین

ص :233


1- 25) -نور الثقلین،ج 4،ص 404.

است.» طلع بساک نورستۀ درخت خرماست که از میان لیف و سبزینه بیرون می آید و /11 در آغاز،پیش از آن که دانه های غورۀ خرما و رطب از هم جدا شوند شبیه غلاف خنجر یا شمشیر است،و شاید از آن رو طلع نامیده شده که به طلوع هلال ماه شباهت دارد،یا از آن رو که نخستین چیزی از میوه است که برمی آید.

[66]

و از آن جا که دوزخیان رنج گرسنگی را می کشند و چیزی نمی یابند که بخورند،بساک و میوۀ زقّوم را می خورند.

« فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهٰا فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ -دوزخیان از آن می خورند و شکمها را انباشته می سازند.» همان گونه که شکمهایشان را در دنیا با حرام انباشتند.

[67]

پس از خوردن زقّوم به شدّت احساس تشنگی می کنند،و آب می جویند و مایعات سوزان را می نوشند تا با آن حرارت آتشهایی را که خورده اند فرونشانند ولی بدین وسیله شکنجه ای بر عذابشان می افزاید.

« ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهٰا لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ -و بر سر آن آمیزه ای از آب سوزان می نوشند.» نیز در روایت است که:

«آن گاه آب می طلبند و جرعه ای آب جوشان که حرارتش به منتهی درجه رسیده می نوشند و چون آن را نزدیک چهره هایشان می برند،رخسارشان کباب می شود،و این است مورد گفتۀ خدا:«یشوی الوجوه-چهره ها را کباب می کند» (1) و چون به شکمهایشان رسد اندرونشان را بگدازد» (2) .

[68]

آنها می پندارند آبی که می طلبند آنها را از عذاب و سوزش خلاص می کند ولی باز به همان عذاب دچار می شوند.

ص :234


1- 26) -الکهف29/.
2- 27) -نور الثقلین،ج 4،ص 404.

« ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَی الْجَحِیمِ -سپس بازگشتشان همان جهنّم است.» /11 شاید این حالتشان از آزمندی به زقّوم و آب سوزان در دوزخ تجسّمی از آزمندی آنها در دنیا به خوردن مالهای حرام و استمرار نوشیدن شراب حرام باشد،که از این دو به خدا پناه می برم.

[69-70]

سیاق مطلب در پایان به فشار تاریخی تصریح می کند که سبب گمراهی بسیاری از مردم می شود.

« إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّینَ -آنها پدران خود را پیش از خود گمراه یافتند.» بر آنها واجب بود که از پدران گمراهشان پیروی نکنند بلکه خود به جستجوی حق بپردازند،و این آیه ما را به ضرورت حرکت هشیارانه در زندگی انسان متوجّه می سازد که از او می سزد که بنگرد و بدان بیندیشد و هوشمندانه ملازم حق شود نه بر حسب وراثت و عادت.وانگهی فرد یا اجتماع در نمی یابد که مسیر حرکتش خطاست و خدا می گوید:« فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ -پس آدمی باید به طعام خود بنگرد»، (1) یعنی غذای جسمی و روحی خود تا از سلامت بودن مطمئن شود، ولی آنها خود را در جستجوی حق به رنج نیفکندند،بلکه فقط از پدرانشان پیروی کردند و به دنبال آنها رفتند.

« فَهُمْ عَلیٰ آثٰارِهِمْ یُهْرَعُونَ -و بر پی ایشان شتابان رانده می شوند.» قرآن نگفته است یهرعون(به فتح اوّل شتابان می روند)،زیرا حرکت انسان برای تقلید حرکتی ارادی به صورت کامل نیست،بلکه مجموع انگیزه های ذاتی،و فشارهای خارجی از سوی دیگران است.و این آیه فشاری را که پدران بر پسران خود وارد می سازند تا فرزندانشان از آنها پیروی کنند،بیان می کند.

پس در این صورت بر انسان واجب است که این سبب مستقیم را قطع کند،

ص :235


1- 28) -عبس24/.

پس وقتی او از قلّۀ فشار تاریخی که در پدران نمودار می شود تأثیر نپذیرد به طبع از نسل پیشتر از آنان نیز تأثیر نمی پذیرد،و وقتی که از قلّۀ فشار اجتماعی که در همنشینان نمودار می شود تأثیر نپذیرد از اجتماع معاصر نیز تأثیر نمی پذیرد،و فراتر رفتن از این فشارها همان است که انسان را به خلوص توحیدی فرا می برد.

[سوره الصافات (37): آیات 71 تا 105]

اشاره

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ اَلْأَوَّلِینَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (72) فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُنْذَرِینَ (73) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (74) وَ لَقَدْ نٰادٰانٰا نُوحٌ فَلَنِعْمَ اَلْمُجِیبُونَ (75) وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْکَرْبِ اَلْعَظِیمِ (76) وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ (77) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی اَلْآخِرِینَ (78) سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی اَلْعٰالَمِینَ (79) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اَلْآخَرِینَ (82) وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ (83) إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (84) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا ذٰا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اَللّٰهِ تُرِیدُونَ (86) فَمٰا ظَنُّکُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی اَلنُّجُومِ (88) فَقٰالَ إِنِّی سَقِیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (90) فَرٰاغَ إِلیٰ آلِهَتِهِمْ فَقٰالَ أَ لاٰ تَأْکُلُونَ (91) مٰا لَکُمْ لاٰ تَنْطِقُونَ (92) فَرٰاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94) قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ (95) وَ اَللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ (96) قٰالُوا اِبْنُوا لَهُ بُنْیٰاناً فَأَلْقُوهُ فِی اَلْجَحِیمِ (97) فَأَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَسْفَلِینَ (98) وَ قٰالَ إِنِّی ذٰاهِبٌ إِلیٰ رَبِّی سَیَهْدِینِ (99) رَبِّ هَبْ لِی مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (100) فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِیمٍ (101) فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ اَلسَّعْیَ قٰالَ یٰا بُنَیَّ إِنِّی أَریٰ فِی اَلْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَریٰ قٰالَ یٰا أَبَتِ اِفْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ مِنَ اَلصّٰابِرِینَ (102) فَلَمّٰا أَسْلَمٰا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (103) وَ نٰادَیْنٰاهُ أَنْ یٰا إِبْرٰاهِیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ اَلرُّؤْیٰا إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (105)

ص :236

معنای واژه ها

94[یزفّون]

:در رفتن می شتابند،زفّ به معنی شتافتن در رفتن برای رسیدن به مطلوب یا انتقام از دشمن و مانند آن است.

ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنگامی که قرآن حقیقت یا حکمی را برای ما بیان می کند،بی درنگ، تنها برای توضیح مثالهایی چند می زند تا ابعاد حدود موضوع را نیز بیان کند،و این بدان دلیل است که ذهن بشر قادر است الفاظ را بگیرد و آنها را از معانی حقیقی خود جدا سازد و نه تنها به الفاظی قشری و بی اثر تبدیل کند بلکه معنیهایی دور از معنی حقیقی بدانها بدهد.

ص :237

پس برای آن که بعضی مفسّران قشری یا برخی از کسانی که نفسشان از آنها می خواهد کردارها و انحرافات مردم را توجیه کنند پا به میدان ننهند که قرآن بر حسب خواستها و آراء خود تفسیر کنند،پروردگار ما در قرآن حکمت آموز هیچ کلمه ای را وانگذاشته مگر آن که آن را با مثالهایی تاریخی توضیح داده که انکار یا تبدیل و تأویل آنها به غیر مضمونهای خود امکان ندارد.

وقتی خدا در درسهای گذشته ما را یادآور بندگان مخلص خود شد که بدون حسابرسی وارد بهشت می شوند،نیاز به مثالهایی تاریخی داشتیم که ما را به صفات و خطّ /11 و راه آنان بدین قلّۀ سرفراز کاملا آگاه و محیط سازد.پس چه بسا ما خود را از آن مخلصان پنداریم،یا در دل خود چنان آرزو کنیم.امّا قرآن راه آرزومندی را می برد،آن گاه که مثالهایی از زندگی پیامبران بزرگ چون نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب-علیهم السّلام-می زند و موضعگیریهای ربّانی ایشان را در ستیزه با بت و طاغوت بیان می کند،به ما می گوید:کسی که با بت درونی نمی ستیزد و هوای نفس خود را بر خاک نمی افکند،نمی تواند با طاغوتها بستیزد و آنها را بر خاک افکند.

از آن جا که این سوره،در بخشی از خود،بیماری استکبار و بزرگ خویشتنی یعنی مرضی را بررسی می کند که مبتلای بدان به دروغ و تزویر خود را فراتر از حق می شمارد،و توضیح می دهد که این بیماری چگونه انسان را به دوزخ می کشاند-در برابر استکبار و بزرگ خویشتنی-صفت احسان را نیز توضیح می دهد.پس در حالی که اوّلی زیاده روی در خویشتن دوستی و خودپرستی و چرخیدن بر آن محور است،دوّمی به معنی دست شستن از آن و هر چیزی است که انسان در تملّک دارد از توانیها و قدرتها در راه حق و مردم.در واقع احسان برون شدن فرد از خویشتن خویش و درون رفتن او به عرصۀ اجتماع است،و همان گونه که استکبار و بزرگ خویشتنی انسان را به دوزخ می برد،و مایۀ نفرین و لعنت نسلها قرار می دهد،بیگمان احسان و نکوکاری به دیگران صاحب خود را وارد بهشت می کند،و یاد نیکوی او را جاودانی می سازد و ستودن او را بر زبان مردم در هر کران

ص :238

و زمان جاری می کند.

قرآن در این درس تأکید می کند که نیکوکار در دنیا و آخرت تنها از جانب خدا پاداش نمی یابد،بلکه ستودن و سپاسگزاری از او چون بوی خوش میان مردم پراکنده می شود،و پروردگار ما این حقیقت در بیش از دو آیه در مورد پیامبر خود ابراهیم(ع)تأکید کرده و این امر بر اهمیّت نقش احسان در رسالت پیامبران و نبوّت ایشان(ع)دلالت دارد.

شرح آیات:

[71]

قرآن پس از آن که در دو آیۀ پایان درس پیشین نقش فشاری را که از طرف پدران در زندگی نسلهای بعد وارد می شود بیان کرد،در این جا بیان می کند که این امر مشکل بشر از دیرگاه بوده است.

« وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ -و پیش از آنها بیشتر پیشینیان گمراه شده اند.» بر اثر همین عامل که پیروی به خطا از پدران باشد.

[72]

ولی خدا انبیاء و پیامبران را برای آنان فرستاد تا با هشدار آنها را از سرانجام گمراهی بر حذر دارند،شاید به حق راه یابند و هدایت شوند.

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ -و ما هشدار دهندگانی به میانشان فرستادیم.» [73]

امّا آنها هشدارها را تکذیب کردند و با پیامبران جنگیدند،پس خدا آنها را سرنگون ساخت و آثار و اخبارشان را باقی نهاد تا عبرت کسانی باشند که پس از آنها می آیند.

« فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ -پس بنگر که سرانجام آن هشدار داده شدگان چگونه بود.» این مسئولیّت انسان در برابر تاریخ است که از آن برای زندگی و آیندۀ خود بهره جوید.و هنگامی که خدا از پیامبر خود می خواهد که در آن بنگرد،برای آن است که هشیاری و آگاهی نسبت به تاریخ به اهل رسالت اعتماد به خود و

ص :239

اطمینان به خطّ خویش و بینش در جنبش می بخشد.

با اندیشیدن در این آیه ها و آیۀ بعد می توانیم بگوییم که قرآن دوره های تمدّن را در این مقطع مختصر و فشرده می سازد.

[74]

خدا نه تنها به مخلصان بهشت را عطا می کند،بلکه در دنیا نیز به آنان یاری می رساند و از هلاکتها نجاتشان می دهد.

« إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ -جز بندگان مخلص خدا.» از این آیه درمی یابیم:در واقع کسانی که از انواع عذاب و انتقامهای الهی نجات می یابند،تنها همان مخلصانند،حتی در احادیث آمده است که صاعقه ها بر مؤمنان یادکننده فرود نمی آید، /11 و معنی این سخن آن است که اگر ما مردم را به سه دسته تقسیم کنیم:کافران،و مخلصان و دیگران که میان این دو دسته اند،تنها مخلصانند که نجات می یابند،امّا کافران جاودانه در دوزخند،و آنان که کردار نیک و بد را به هم آمیخته اند هر یک بر حسب کردار خود عذاب می بیند.

[75]

خدا،به عنوان نمونه ای بر نجات مخلصان ما را یادآور پیامبر خود، نوح(ع)و کسانی می شود که همراه او ایمان آوردند،نوح پروردگارش را ضدّ قوم خود بخواند و او بر آنها طوفان را فرستاد،که کسی از آن نجات نیافت مگر نوح و کسانی که با او ایمان آورده بودند که در کشتی نشستند،کسانی که قرآن آنان را در شمار خانوادۀ نوح آورده و در عوض،کنعان(پسر نوح)را بیرون کرده است،تا ما را رهنمون شود که نسب و پیوند حقیقی میان انسان و دیگران همان تجانس ارزشها و عمل در زندگی میان او و آنان است،اما اعتبارهای دیگر همه نادرست است.ابو عبد اللّٰه(ع)گوید:«همانا خدا به نوح گفت:« إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ -او از خاندان تو نیست» (1) زیرا او مخالف پدر بود و خدا کسانی را که از نوح پیروی کردند از شمار خاندان او قرار داد». (2) قرآن از آن رو مطلب را با یاد نوح(ع)آغاز می کند که

ص :240


1- 29) -هود46/.
2- 30) -بحار الانوار،ج 11،ص 305.

او چنان که مورّخانش نامیده اند دوّمین پدر بشریّت پس از آدم(ع)است.

« وَ لَقَدْ نٰادٰانٰا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ -نوح ما را ندا داد و ما چه نیک پاسخ دهنده ای بودیم.» امّا نوح(ع)هنگامی که پروردگار عزّ و جلّ خود را ندا داد از او چه می خواست؟ بعضی از مفسّران گفته اند که بیگمان او هنگامی که قومش نافرمانی کردند هلاک آنها را خواست،و استدلال به گفتۀ خدای تعالی از زبان نوح(ع) کرده اند که:« رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً -ای پروردگار من،بر روی زمین هیچ یک از کافران را مگذار». (1) دیگران گفته اند که او از خدا خواست که او را پس از سالها دعوت و آزادی که به سبب آن از کافران دیده است از چنگ آنها نجات دهد.شاید این آیه چنین تفسیر شود که نوح-علیه السّلام-از پروردگار خود درخواست هدایت و تشریف به رسالت را برای نجات دادن مردم درخواست کرد،چه بسا که پیامبران(ع)می دانند که به زودی مبعوث خواهند شد ولی این آگاهی با /11 عدم آگاهی آنان از این که زمان بعثتشان چه وقت خواهد بود،منافاتی ندارد،و از این رو می بینیم که ایشان خود در آغاز تعجّب می کنند یا می ترسند.پس ندایی که از جانب راست کوه طور برخاست برای موسی(ع)امری عادی نبود،و همچنین پیامبر اکرم ما(ص)هنگامی که نخستین بار جبراییل رسالت را بر او فروآورد،به خانه رفت و جامه بر سر کشید.

هنگامی که پیامبران هدایت و بعثت را از پروردگارشان درخواست می کنند،خدا درخواستشان را اجابت می کند و ایشان خود را برای تحمّل مسئولیّتهای این کار بزرگ آماده کرده اند،و خدای سبحان به نوح-علیه السّلام-بیش از آن داد که او خود انتظارش را داشت و شاید این معنی گفته خدای تعالی باشد که گوید:« فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ -چه نیک پاسخ دهنده ای بودیم».

ص :241


1- 31) -نوح26/.

[76]

پس از آن که خدا نوح را با رسالت مستجاب ساخت و او را در برابر قوم کافرش با طوفان تأیید کرد که زمین را فرا گرفت چندان که کوه های بلند را غرقه ساخت،نوح و کسانی را که با او بودند نجات داد.

« وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ -او و کسانش را از اندوه بزرگ رهانیدیم.» [77]

شاید خدا از آن رو غرق را اندوه و مصیبت بزرگ نامیده است که برای انسان بدترین شکل مرگ است چه رسد به آن که مقدمه ای برای شکنجه جاودانی در دوزخ هم باشد!توجّه دادن قرآن بر اهل نوح(ع)هنگام پرداختن به داستانهای او،برای آن است که خدا به وسیلۀ آنان نوع بشر را از انقراض محفوظ داشت،و مهمتر از این،پیامبری و کتاب را که هر دو ریسمان کشیده شده میان مردم و پروردگارشان هستند در این خاندان قرار داد.

« وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبٰاقِینَ -و فرزندانش را باقی گذاشتیم.» امام باقر(ع)در تفسیر این آیه گفت:

«حق و نبوّت و کتاب و ایمان در فرزندان اوست،و تمام بنی آدمی که در زمین هستند همه از فرزندان نوح نیستند،خدا در کتاب خود گوید:« اِحْمِلْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ -از هر جفت نر و ماده دو تا و نیز خاندان خود را در کشتی بنشان-مگر آن کس را که حکم درباره اش از پیش صادر شده باشد-و نیز آنهایی را که به تو ایمان آورده اند.و جز اندکی به او ایمان نیاورده بودند» (1) و نیز گوید: /11 « ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ -فرزندان مردمی که با نوح در کشتی نشاندیم» (2) ». (3) نوح سپری شد و یاد عطرآمیزش با سلام بر او در میان نسلهای پیاپی باقی ماند.

ص :242


1- 32) -هود40/.
2- 33) -الاسراء3/.
3- 34) -بحار الانوار،ج 11،ص 310.

[78-79]

« وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ* سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی الْعٰالَمِینَ -و نام نیک او را در نسلهای بعد باقی نهادیم*سلام بر نوح باد،در سراسر جهان.» ممکن بود ترکیب این عبارت را بدین صورت بیاورد که:«و ترکنا علیه سلاما-و سلامی بر او در نسلهای بعد باقی نهادیم».ولی عبارت را به گونه ای ترکیب کرده است که کلمۀ السّلام کلمه ای تمام باشد تا سلام خاصّ برای نوح -علیه السّلام-بر زبان هر خوانندۀ قرآن جاری شود.

[80]

پروردگار دعای نوح را از آن رو اجابت کرده است که وی نیکوکار بود.

« إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ -ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم.» و این پاداش سنّتی است الهی بدین معنی که به طبع هر کس به مردم نیکی کند مردم از او به ستایش و خیر یاد می کنند،چه رسد به این که خدا بر خود لازم شمرده و متعهّد شده باشد که نیکوکاران را بدان وسیله پاداش دهد! در خور توجه است که خدا پس از ذکر موهبتهای خود به نوح(ع)که او را نمونه ای از بندۀ مخلص ساخته و این موهبتها عبارت است از:پذیرفته شدن دعا،و نجات او و خاندانش و مؤمنان همراه او،و مقرّر داشتن و استمرار بشریّت به وجود فرزندان او و استقرار پیامبری در میان ایشان و جاودانی ساختن او با یاد کرد نیک بر زبانهای مردم،ما را یادآور صفت احسان در وجود او می شود،و این یادآوری برای آن است که ما را بر تفسیر حقیقی اخلاص آگاه سازد،بدین معنی که آنچه از توحید ناب برمی خیزد و به صورت کوشش و کردار درمی آید از حدّ انجام وظیفه فراتر می رود و به افزونکاری در خیر و احسان تبدیل می شود.

[81]

ایمان به خدا بزرگترین انگیزۀ انسان به احسان و نیکوکاری است،و از این روست که پروردگار ما نوح را پس از توصیف به احسان،به ایمان وصف می کند که اساس هر خیر و فضیلتی است و گوید:

ص :243

« إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ -او از بندگان مؤمن ما بود.» مؤمن از بذل و بخشش و انفاق به دیگران در راه پروردگار خود نمی هراسد، زیرا می داند که آنچه انفاق می کند به زودی چندین برابر می شود و بدو باز می گردد،و هر چه ایمانش بدین حقیقت افزونتر و ژرفتر شود که آیندۀ او در دنیا و آخرت در گرو کردار و فداکاریهای اوست احسانش افزونتر می شود.

به راستی راه منجرّ شوندۀ به احسان،که راه کسب دستاوردهای کلان، همانند دستاورد نوح(ع)است،همان ایمان به خدای عزّ و جلّ و پاداش افزونتر اوست.

[82]

وانگهی نجات دهندۀ حقیقی نوح و مؤمنان همراهش کشتیی که آن را ساخته بودند،نبود.اگر کافران بر کشتیهایی بزرگتر و بهتر از آن می نشستند آن کشتیها نمی توانستند آنها را از غرق شدن در موجی همچند کوه ها و آبی که چون آبشاری از آسمان فرو می بارید نجات دهند.ایشان تنها به وسیلۀ ایمانی که آنان را از دیگران متمایز می ساخت نجات یافتند.در واقع پروردگار به پیامبر خود و مؤمنان از آن رو فرمود به ساختن کشتی بپردازند که مسئولیّت انسان در زندگی به اثبات رسد و بر آن تأکید شود،و گرنه او قادر بود با یک کلمه از جانب ذات متعال خود آنان را نجات دهد.

« ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ -سپس دیگران را غرقه ساختیم،» و آنها کافران بودند.

[83]

آن گاه قرآن مثالی از دیگران می آورد،یعنی از کسانی که سلام بر پیامبر خود نوح(ع)را در میانشان مرسوم ساخت و باقی نهاد،و ایشان کسانی هستند از انبیاء و پیامبران و صالحان که امتداد رسالت او را در بشریت در بستر تاریخ تجسّم بخشیدند.

« وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ -و ابراهیم از پیروان او بود.» شیعه کسانی هستند که از شخص یا خطّی پیروی می کنند و از این رو به آنان شیعه( پیرو)گویند.

ص :244

مفسّران گویند:ضمیر در کلمۀ«شیعته-پیروان او»به نوح(ع) برمی گردد،پس معنی آن چنین می شود که ابراهیم(ع)از کسانی بود که بر راه او می رفتند.

و دیگران گویند:این ضمیر به محمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله-برمی گردد،و واقع این است که پیروی از حق و رفتن بر راه فرستادگان خدا یک حقیقت است، خواه به نوح(ع)یا به محمد(ص)یا اوصیاء پاکنهاد او نسبت داده شود،زیرا روش یکی است و راه مستقیم است.

[84]

قرآن معنی حقیقی تشیّع را بیان می کند که عبارت از مردود شمردن بت داخلی با توحید ناب،و طرد بت خارجی با مقاومت در برابر کجروی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و جز آن و با وضع موجود است که صورتی آشکار و ظاهری از بت داخلی است،و سپس سرسپردگی به خدا و فداکاری و پایداری در راه او.

آری.ابراهیم(ع)از پیروان نوح(ع)بود،ولی چگونه بدین مقام والا دست یافت؟ قرآن بدین پرسش ما پاسخ می دهد:

« إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ -آن گاه که با دلی رسته از تردید روی به پروردگارش آورد.» او کسی بود که از تمام بیماریها،همچون حسد و کینه و بیم و هراس که قرآن هنگامی که از هدفهای بعثت پیامبر محمد(ص)با ما سخن می گوید آنها را «اغلال-بند و زنجیرها»می نامد،رسته بود.قرآن می گوید:« وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ -و چیزهای ناپاک را برایشان حرام می کند و بارگرانشان را از دوششان برمی دارد و بند و زنجیرشان را می گشاید». (1) این بیماریها و بند و زنجیرها در واقع از درخت شرک به خدا شاخه می زند،و قرآن آنها را گاه بند و زنجیر،و گاه بیماری خوانده است،زیرا

ص :245


1- 35) -الاعراف157/.

بند و زنجیرها،و بار گران همانند بیماری انسان را زمین گیر می کند و عقل و نیروهای نیکوی او را از کار می اندازد.

علی بن ابراهیم گوید:« إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ -آن گاه که با دلی رسته روی به پروردگارش آورد»:یعنی«دل رسته از شک و تردید». (1)

و گوید:

«دل رسته آن است که خدا را در خود می یابد و در آن دل جز او احدی نیست»، (2) و این تفسیر با روند آیاتی که از بندگان مخلص و رهایی یافتۀ خدا با ما سخن می گوید تناسب دارد.

[85]

و دل هرگز دلی ابراهیمی و زدوده از شرک نمی شود مگر آن که از عواملی اساسی که بر آن تأثیر منفی می گذارند فراتر رود و حتّی با آنها مبارزه کند و پایداری ورزد،زیرا برای اخلاص و ناب شدن نیاز به حقیقتی خارجی دارد که همان ستیزه و پیکار با شرک است،و ابراهیم(ع)چنین بود،چه او با کجروی اجتماعی نمودار در خطّ مشرکانۀ پدر و قوم خود،و کجروی سیاسی که نمرود سرکش آن را مجسّم کرده و خود مظهر آن شده بود،به پیکار پرداخت.

« إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا ذٰا تَعْبُدُونَ -آن گاه که به پدرش و قومش گفت:

چه می پرستید؟» و پرسش او پرسشی استفهامی نبود،بلکه کجروی اجتماعی موجود را انکار می کرد،و بر انسان واجب است که در برابر پدر و اجتماع خود چنین باشد،پس کسی که هر چیزی را از آنها بپذیرد و استقلال خود را در برابر آنها از دست بدهد «سلیم»و رسته از تردید نیست.سلیم آن کس است که خوب را بپذیرد و با آنچه نادرست و منفی است با روشی مناسب معارضه و مبارزه کند.

ص :246


1- 36) -نور الثقلین،ج 4،ص 406.
2- 37) -همان مأخذ.

پیامبر،ابراهیم(ع)نمونه ای است از یک انقلابی رد کنندۀ خطای اجتماعی و خطای پدران،و خدا /11 او را دلیل و حجّت بر کسانی می آورد که به وسیلۀ این دو عامل خطا راه شرک پیمودند،و قرآن از آنها چنین سخن می گوید که:

« إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّینَ* فَهُمْ عَلیٰ آثٰارِهِمْ یُهْرَعُونَ -آنها پدران خود را پیش از خود گمراه یافتند*و بر پی ایشان شتابان می روند»، (1) و ابراهیم(ع) -بر خلاف آنها-مسئولیّت خود را بر دوش گرفت،و عقل خود را به کار انداخت و اشخاص و مرده ریگ را به حساب ناچیز شمردن ارزشها تقدیس و ستایش نکرد.

[86]

آن حضرت(ع)به دروغین بودن شریکان برساخته و گمراهی فرهنگی که اجتماع را به چنان پایان تباهی در کجروی کشانده بود،راه برد.

« أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللّٰهِ تُرِیدُونَ -آیا به جای خدای یکتا،خدایان دروغین را می خواهید؟» و«إفک»همان دروغ کلان و گزاف است.

مفسّران گفته اند که مقدّم آوردن کلمۀ«إفکا»که مفعول مطلق است برای توجّه ویژه بدان و برای آن است که تمام توجیهات و بهانه های آنها برای پرستش خدایان خطاست و آنها خود جز مردمی دروغگو نیستند.

این اوج مبارزه و ستیزۀ ابراهیم-علیه السّلام-را نسبت به گمراهی متداول و شایع در میان قومش نشان می دهد.

[87]

آن گاه وی بعد از بیان خطای شرک،در حالی که خدای حقیقی را برای قوم خود بیان می کند،از آنها می پرسد:

« فَمٰا ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِینَ -به پروردگار جهانیان چه گمان دارید؟» حرکت ارباب رسالت بدین سان بر ویران کردن اندیشه و وضع موجود باطل و ساختن اندیشه و نهاد حق به جای آن دو استوار می باشد.

پیداست که ابراهیم(ع)با این سخن قوم خود را به سوی راه درست برای

ص :247


1- 38) -همین سوره،الصّافات69/-70.

رهایی از فشارهای شرک،و روی آوردن به جانب خدا هدایت کرد.پس کسی که آیات و نشانه های خدا را تصوّر کند و نامها و صفات او را به یاد آورد /11 درمی یابد که ذات متعال او به کفر و شرک بندگان خود رضا نمی دهد و این گناه را به سختی مجازات می کند و به کسانی که با مشرکان می ستیزند یاری می رساند و آنها را پیروز می کند.

همچنین گمان می کنیم که سخنان مفسّران در این مورد دربارۀ ابعاد«ظنّ گمان»باید در برگیرندۀ تمام ابعاد منظور در این آیه باشد گرچه هر یک از مفسّران متوجّه بعدی از آن شده و بر آن رفته است که مراد از«ظنّ»تنها همان است که او تفسیر کرده است.

[88-89]

از آن جا که پیامبر خدا،ابراهیم(ع)پاسخ رد شنید و با آزار قوم خود روبرو شد طرحی برای عملی واقعی ریخت که رسالتش را از آن طریق با اثری ژرفتر ابلاغ کند،و از آن جا که می دانست بتها بر باطلند دریافت که اگر خود به شکستن آنها مبادرت کند زیانی ندارد،گرچه اجتماع بدین حقیقت قانع نشده باشد.

« فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ* فَقٰالَ إِنِّی سَقِیمٌ -آن گاه نگاهی به ستارگان کرد*و گفت:من بیمارم.» وی روز جشن قوم خود را به عنوان فرصتی مناسب برای انجام وظیفۀ خود برگزیده بود،و آنان را چنین فریفت که آشنایی خود را به احوال ستارگان به آنان نمایاند،و این کار را برای مراعات روش تقیّه و پنهانکاری و پوشاندن اقدامی که می خواست بعدا بدان بپردازد،صورت داد،و حضرتش(ع)در انقلاب خود از عادت اجتماعی متداول که اعتقاد به ستارگان بود بهره جست،زیرا قوم او از طریق نگریستن به ستارگان حرکات آنها را به فال بد یا نیک می گرفتند.البته اسلام اعتقاد به گفتۀ منجّمان را نهی کرده است مگر آنچه مستند به دلیلی خردپسند و نتیجه ای عقلانی باشد.امام علی(ع)گوید:

«ای مردم،از اخترشناسی بپرهیزید مگر آنچه به واسطۀ آن در صحرا و دریا

ص :248

راه یابند،زیرا(آن گونه)اخترشناسی منجرّ به کاهنی شود،و اخترشناس چون کاهن،و کاهن چون ساحر،و ساحر چون کافر،و کافر روانۀ آتش باشد». (1)

پیداست که دانش اخترشناسی به خودی خود حرام نیست،بلکه قرار دادن خرافه ها و پیشگوییهای اخترشناسان به جای رسالتهای الهی و عمل به«احکام نجوم»به جای آنها حرام است.در حدیث از عبد /11 الملک بن اعین آمده است که گفت:به ابی عبد اللّٰه(ع)گفتم:من گرفتار این علم(علم احکام نجوم)شده ام.

حاجت می طلبم(و سر کتاب می گشایم)و به طالع می نگرم،اگر طالع شرّ دیدم می نشینم،و به دنبال آن کار نمی روم،و اگر طالع خیر دیدم به دنبال آن کار می روم.

به من گفت:آیا حکم(نجومی)می کنی؟ گفتم:آری،فرمود:کتابهایت را بسوزان! (2) حدیثی دیگر پشت اندر پشت از آن حضرت-علیه السّلام-آمده است که چون از او دربارۀ اخترشناسی پرسیدند گفت:

«این دانشی است که سودهایش اندک است،و زیانهایش بسیار،زیرا بدان مقدّر را نرانند و از محذّر برکنار نمانند،اگر اخترشناس به خبر بلا را نشان دهد،گریز از قضا را نتواند به کس امان دهد»، (3) و امام صادق(ع)گوید:

«ابراهیم بیمار نبود و دروغ نیز نگفت،بلکه مرادش آن بود که در دین (پیشین)خود بیمار است و از آن برگشته است». (4)

هنگامی که احادیث وارد شده در تفسیر این آیۀ کریم را می خوانیم، می بینیم،که بر رفع شبهه ای که می گوید:تقیّه حرام است،زیرا تقیّه کننده را وادار به دروغ می سازد،تأکید می کند و نشان می دهد که بر عکس،تقیّه جزو دین خداست

ص :249


1- 39) -نور الثقلین،ج 4،ص 408.
2- 40) -همان مأخذ،ص 407.
3- 41) -همان مأخذ.
4- 42) -همان مأخذ،ص 406.

و امامان(ع)با قرآن حکمت آموز بدان استدلال کرده اند.

ابو بصیر گوید:امام ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:«تقیّه جزو دین خداست،به او گفتم:جزو دین خدا؟گفت:آری به خدا،جزو دین خداست،و یوسف گفته است:« أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسٰارِقُونَ -ای کاروانیان،شما دزدانید» (1) در حالی که به خدا سوگند خوردند که آنها چیزی ندزدیده بودند،و ابراهیم گفته است:«إنّی سقیم-من بیمارم»در حالی که به خدا سوگند /11 که بیمار نبود». (2)

شاید ابراهیم(ع)از آن رو در آن جامعۀ کشاورزی که باور داشت ستارگان تأثیری قطعی در زندگیش دارند،به ستارگان نگریست تا به آنان بفهماند که وی نیز همچون ایشان به ستارگان باور دارد،و بدین وسیله شبهۀ بدخواهی و توطئه بر ضدّ بتهایشان را از خود دور سازد تا او را به جبر و زور با خود به جشن نبرند و طرح او را ناکام نگذارند.

شاید از آن رو گفته است«بیمار»که وی بدون شکستن بتها،قلبا بیمار بوده،مگر نه آن که آن بتها را آشکارا به جای خدا می پرستیدند،پس چگونه وی تا وقتی که آن بتها را درهم نشکند می تواند به دل بیمار و اندوهگین و غمزده نبوده باشد؟ شاید مراد امام صادق-علیه السلام-از این که گوید:او در دین خود بیمار بود،همین نکته باشد،زیرا شکّ نیست که ابراهیم(ع)مخلص پاک حنیف بود و هموست که پروردگار دربارۀ او گوید:« إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ -آن گاه که با دلی رسته از تردیدی روی به پروردگار آورد». (3)

[90]

و در عمل پیامبر خدا در وظیفۀ خود کامیاب شد،زیرا آن قوم را به سخن خود مطمئن ساخت و آنان همه به عیدگاه خود رفتند.

« فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ -پس از او رویگردان شدند و برگشتند.»

ص :250


1- 43) -یوسف70/.
2- 44) -نور الثقلین،ج 4،ص 406.
3- 45) -همین سوره،الصّافات84/.

در این تعبیر به روشنی از دامنۀ اطمینان آن قوم سخن رفته چه قرآن وصف برگشتن را دربارۀ آنها به کار برده است،و اگر چنان مطمئن نبودند به پشت سر خود می نگریستند و در آن صورت چنین توصیفی(یعنی برگشتن به سوی عیدگاه)در مورد آنها درست نمی بود.و حرکت کامیاب و موفّق آن است که افراد آن بتوانند جنبش خود را چنان مکتوم و پوشیده دارند که هشیاری و غریزۀ پرهیز و احتیاط را از دشمن سلب کنند تا ناگهان با ضربت قاطع و سرنوشت ساز غافلگیرش کنند،و در عین حال /11 هیچ اثری که دلالت بر طرح ریزی ایشان کند باقی نگذارند.

[91-92]

ابراهیم(ع)پس از آن که زمان مناسب و روش موفقیّت آمیز را برگزید،آهنگ وارد ساختن ضربۀ خود را بر وضع فاسد موجود کرد و پنهانی به قرارگاه بتها درآمد و آنها را نابود کرد.

« فَرٰاغَ إِلیٰ آلِهَتِهِمْ فَقٰالَ أَ لاٰ تَأْکُلُونَ* مٰا لَکُمْ لاٰ تَنْطِقُونَ -پنهانی نزد خدایانشان آمد و گفت:چیزی نمی خورید؟*چرا سخن نمی گویید؟» به راستی کسی که ارادۀ خوردن و سخن گفتن ندارد،چگونه می تواند در سطح پروردگار بودن قرار گیرد که مقتضی قدرت داشتن بر تمام آفریدگان است؟ در آغاز این آیه کلمۀ«راغ-پنهانی به پیشروی پرداخت»را می یابیم که خدا با آن هجوم ابراهیم بر بتها را تعبیر می کند،و این کلمه در پایگاهی والا از بلاغت و رسایی قرار دارد،زیرا دو معنی می دهد که عبارتند از:مکر( به کار بردن تاکتیک)و شدّت عمل،و ابراهیم(ع)چنین بود وی با تکیه به خدا دلیرانه و پنهانی پیش می رود و نمودارها و مظاهر باطل را درهم می شکند.چنان که از متون تاریخ معلوم می شود،آزر-پدر ابراهیم در پرورش او-نگهدار بتها بود و کلیدهای بتخانه را در دست داشت،وی هنگامی که برای شرکت در جشن با دیگران می رفت کلیدها را به ابراهیم سپرد،پس تمام شرایط برای اجرای نقشۀ ابراهیم آماده شد.

گفتنی است که از تاریخ چنین بر می آید که نیروهای حاکم بر توده ها در روزگار آنان دو دسته بوده اند:دستۀ سدنه و کهنه(نگهبانان بتها و کاهنان)که نمایندۀ نیروی دینی بودند،و دستۀ سلطانها که نمایشگر نیروی سیاسی بودند،و این هر دو

ص :251

دسته در بهره کشی و برده ساختن مردم با یکدیگر همکاری داشتند،و شاید بتها نزد آنها تنها وسیله ای برای چیرگی بر محرومان بوده اند.

[93]

« فَرٰاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ -و در نهان(با دست راست)دستی به قوّت بر آنها زد.» ابراهیم از درهم شکستن بتها،عزم جزم کرد که بر آن دو نیرو و نیز فرهنگ عقب مانده ای که بر جامعه حکمروا بود و چیرگی آن دو نیرو را بر خود آسان می ساخت،ضربه بزند،و شاید تعبیر«الیمین دست راست»برای دلالت بر شدّت آن ضربۀ بی تردید و هراس و بی امان باشد.

[94]

بیگمان این ستیزه ای سخت با همه کس محسوب می شد که ابراهیم(ع)به تنهایی با ویژگی اعتقاد و فرهنگ و رفتار خود امّتی را تشکیل می داد،و در برابر صدها هزار تن می ایستاد،و این امر غرابتی ندارد چون رسالت خدا و توکّل بر او یک تن را به مبارزه با جمعی گرچه تمامی امّتی باشند،بی آن که ناتوان یا دچار هراس شود،وامی دارد،زیرا اراده مؤمن از کوه قویتر است،چه کوه با تیشه ها درهم می شکند در حالی که هیچ چیز بر ارادۀ مؤمن فایق نمی آید.و تا وقتی مؤمن بر حق است نباید از باطل گرچه همۀ مردم از آن پیروی کنند،بهراسد.

« فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ -پس قومش شتابان نزدش آمدند،» زیرا او تنها کسی بود که در شهر مانده بود،و کلیدهای بتخانه نیز در دست او بود.

«الزّف»تعبیر از نوعی راه رفتن معیّن شبیه به آغاز راه رفتن شترمرغ است، و شاید مفید معنای پای کوفتن بر زمین همراه با شتاب و اهتمام باشد.

[95-96]

امّا او هم چنان با دلی استوار،و عازم رویارویی باقی ماند.

« قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ* وَ اللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ -گفت:آیا چیزهایی را که خود می تراشید می پرستید؟*خدای یکتاست که شما و هر چه را می سازید آفریده است.» آفریدگار همان معبود حقیقی است که بر انسان واجب است نسبت بدو

ص :252

سرسپردگی و انقیاد داشته باشد.

در آغاز ابراهیم(ع)خود را پاک و ناب ساخت و خدا او را از تأثیر نسلهای پیشین که در وجود عمویش،آزر مجسّم شده بود رهایی داد و بزدود،آن گاه او را از هراس و سرسپردگی به طاغوت بلکه از تسلیم شدن به جامعه آزاد ساخت،پس آن حضرت(ع)از صفر آغاز کرد،از جایی که هیچ یار و یاوری جز پروردگار خود نداشت،و از این رو نمونۀ اخلاص شد که بدو مثل زنند،و این به سبب جهش او در حرکت خویش از پایگاه ایمان به خدا،و عمل به وحی او،بدور از هر انگیزۀ دیگر بود.

[97]

از آن جا که ابراهیم در چنین سطح،و با چنان روش خطرناکی با کجروی به ستیزه پرداخت قومش مصمّم شدند که او را به بدترین صورت در نظر خود،بکشند تا دیگران به پیروی از راه او نیندیشند، /11 و این همان عادت گردنکشان و طاغوتان تا به امروز است.

« قٰالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیٰاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ -گفتند:برایش بنایی برآورید و او را در آتش اندازید.» نمرود و دیگر نیروهایی که مورد تهدید جنبش ابراهیم(ع)قرار گرفته بودند در برافروختن آتشی بزرگ همدست و همداستان شدند و او را با منجنیق به درون آن آتش افکندند،و با آن که می دانستند آتشی به مراتب کمتر از چنان آتش فراوانی که افروخته بودند-در شرایط عادی-برای تبدیل او به خاکستر کافی است، خواستند تمام مردم را با گردآوردن هیزم در رویارویی با آن پیامبر(ع)درگیر و سهیم سازند.

ما حالت آماده باشد عمومی را که طاغوتان هنگامی که قدرتشان با خطرهایی حقیقی مواجه می شود اعلان می کنند می بینیم که برای شریک کردن مردم در آن به دو منظور دست به هر اقدام محالی می زنند:

اوّلا:برای سرگرم کردن و منصرف ساختن مردم از حقیقت اموری که می گذرد.

ص :253

ثانیا:درگیر کردن و شریک ساختن مردم در جنایت تا به جانب مصلحان نگرایند.

فرعون مردم را به گردآمدن در روز زینت فراخواند تا به گمان او چیرگی ساحران را بر موسی(ع)بنگرند،و اصحاب اخدود(که گودالهای پرآتش فراهم کرده بودند)در کنار آن گودالها نشستند تا آنچه را بر سر مؤمنان(مسیحیانی که به آتش افکنده می شدند)می آورند،مشاهده کنند.

[98]

ولی دست خدا فراتر از دستهای آنهاست،و ارادۀ چیر و فرمانروای به بندگان مؤمنش یاری می رساند،از این رو عمل کافران را خنثی کرد و نقشه های آنها را به شکست منجر ساخت.

« فَأَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ الْأَسْفَلِینَ -خواستند تا بد اندیشی کنند و ما آنها را زیردست گردانیدیم.» آنها می خواستند در پس محکوم کردن و از میان بردن ابراهیم سلطه و چیرگی خود را با اثبات نیروی براندازی و درستی اندیشه ها و افکار خود به تمامی رسانند،ولی خدا آنها را به نقطه ای ضدّ آرزوها و بلندی طلبیهایشان می رساند.و هر چه بد اندیشی کافران و گردنکشان شدیدتر باشد شکست و خواری آنها نیز ژرفتر است.

[99]

امّا ابراهیم(ع)در راه جهاد تا آن جا پیش رفت که در راه خدا مهاجرت کرد،شاید وی می توانست در آن شهر بماند،زیرا وی با طاغوتهای آن دیار مبارزه کرد و بر آنها پیروز شد ولی او روا ندید که با کافران آمیزش کند،بلکه تصمیم گرفت جامعۀ ایمان را به دور از دار و دسته کجرو بنا کند.

« وَ قٰالَ إِنِّی ذٰاهِبٌ إِلیٰ رَبِّی سَیَهْدِینِ -گفت من به سوی پروردگارم می روم،او مرا راهنمایی خواهد کرد.» یعنی مهاجر در راه خدا،و طبیعی است که هر کس که مجاهدانه مهاجرت کند به زودی پروردگارش او را به حق و خیر راهنمایی خواهد کرد،و بسا که تفسیر این آیه کریم باشد که گوید:« وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ

ص :254

لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ -کسانی که در راه ما مجاهدت کنند،به راههای خویش هدایتشان می کنیم،و خدا با نیکوکاران است». (1)

[100]

اندیشه و آخرین آرزوی ابراهیم این بود که در این راه دیگران که ایمان آورده اند بدو پیوندند و حامل رسالت او شوند،و از این رو گفت:

« رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصّٰالِحِینَ -ای پروردگار من،مرا فرزند صالح عطا کن.» پیامبر خدا با این کلمه چگونگی آرزویی را که شایسته است انسان در صدد آن باشد برای ما تعریف کرده است،و او خود در طلب فرزندان یا یاران و پیروانی برای رسالت بود،بدین سان که در جستجوی نوع و کیفیّت باشد نه کمیّت به تنهایی.

[101]

از چیزهایی که در آن شک نیست این است که دعا اثری قطعی در نتایجی دارد که انسان بدانها دست می یابد،پس کسی که نیّتش خالص و عملش نیکو باشد و خدا را به دعا بخواند،خدا به زودی آنچه را که موجب آرامش و روشنایی چشمش باشد بدو عطا می کند،و پروردگار ما با پیامبر خود(ع)چنین کرد.

« فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِیمٍ -پس او را به پسری بردبار بشارت دادیم.» /11 یعنی دانایی خردمند و حکیم که دشواریها و حوادث او را از پای درنیاورد.

[102]

در این جا خدا اراده کرد که دوستدار و خلیل خود ابراهیم و میزان تسلیم و سرسپردگی او را نسبت به ذات متعال خود بیازماید.

« فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ -چون با پدر به جایی رسید که بایستی به کار پردازند،» و بلوغ به معنی رسیدن به کار و کوشش یا امکان یافتن بر آن است.

« قٰالَ یٰا بُنَیَّ إِنِّی أَریٰ فِی الْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَریٰ -ای پسرکم،در خواب دیده ام که تو را ذبح می کنم.بنگر که چه می اندیشی،»

ص :255


1- 46) -العنکبوت69/.

و پسرش را در برابر تصمیمی قاطع و دشوار قرار داد،در حالی که ممکن بود حضرتش(ع)-همچون دیگر مردم که برای گریز از مسئولیّت بر احکام خدا پرده می افکنند و آنها را نادیده می انگارند-او نیز بدین دلیل که این امر تنها رؤیایی بوده که به خواب دیده است از آن فرمان بگریزد و شانه خالی کند،ولی او می دانست که رؤیا برای پیامبران(انبیاء)گونه ای از گونه های وحی است و بر او واجب است که طبق آن عمل کند.

چیزی که هیچ شکّی در آن نیست این است که اسماعیل(ع)گرامیترین و عزیزترین چیزی بود که ابراهیم(ع)پس از ایمان به خدا در زندگی خود داشت،و خدا اراده کرد که سطح فداکاری او را در راه خود بیازماید،و او را سرسپرده و تسلیم شده و پسرش را-علیهما السلام-همچون او یافت.

« قٰالَ یٰا أَبَتِ افْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ مِنَ الصّٰابِرِینَ - گفت:ای پدر،به هر چه مأمور شده ای عمل کن،که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت.» از این آیه بر ما روشن می شود که پیامبران با اعجاز از امتحانهای الهی نگذشتند،بلکه به راستی تلخیها و دشواریهای آن را چشیدند و تحمّل کردند،و این اسماعیل(ع)است که نیازمندی خود را به مشیّت و خواست خدا آشکارا بیان می کند تا از خواهشهای نفس خویش بگذرد،و می گوید که نیاز به صبر و بردباری دارد تا در برابر دشواریهای این امتحان پایداری کند.

[103]

« فَلَمّٰا أَسْلَمٰا -پس چون هر دو تسلیم شدند،» تسلیم به خدای تعالی،و پدر آن رؤیا را به حقیقت پیوست،و پسر به پدرش پاسخ مثبت داد، /11 « وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ -و(پدر)او را به پیشانی افکند.» یعنی بر زمین خواباند،و در خبر آمده است:«چون ابراهیم(ع)عزم بریدن

ص :256

سر او کرد،پسر گفت:«ای پدر!چهره ام را بپوشان و بندم را استوار کن»، (1) و هدف اسماعیل(ع)از این سخن آن بود که پدرش در اجرای فرمان خدا اقدام کند و در صورت پدیدار بودن چهرۀ او عاطفه و مهر پدری او را از آن کار منصرف نسازد.

[104-105]

و در همان لحظه ندای الهی بدو رسید که:

« وَ نٰادَیْنٰاهُ أَنْ یٰا إِبْرٰاهِیمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیٰا -ما ندایش دادیم:ای ابراهیم*خوابت را به حقیقت پیوستی.» و امتحان را گذراندی.پس سرانجام کار به مصلحت او شد،زیرا دنیای خود را نباخت و از کف نداد زیرا خدا قوچی را فدایی پسر او ساخت،و آخرتش را آباد کرد زیرا از خدا فرمان پذیرفت،و خدا عزّ و جلّ تأکید می کند که سرانجام هر یک از نیکوکاران فرمانبردار اوامر ذات سبحان او چنین است.

« إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ -و ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم.» کسانی که از بندهای خود و هوی،و روابط و دلبستگیهای منفی وارسته اند و به تمام هستی خویش به پروردگارشان عزّ و جلّ پیوسته اند.

نیز امام صادق(ع)در تفسیر این آیه گوید:

«خدا هیچ بدایی همچون بدایی که در مورد اسماعیل معمول داشت نکرد، که نخست به پدرش فرمود او را سر ببرد و سپس قربانی بزرگی را فدای او ساخت». (2)

[سوره الصافات (37): آیات 106 تا 138]

اشاره

إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْبَلاٰءُ اَلْمُبِینُ (106) وَ فَدَیْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (107) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی اَلْآخِرِینَ (108) سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (109) کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (111) وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ نَبِیًّا مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (112) وَ بٰارَکْنٰا عَلَیْهِ وَ عَلیٰ إِسْحٰاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمٰا مُحْسِنٌ وَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (113) وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ (114) وَ نَجَّیْنٰاهُمٰا وَ قَوْمَهُمٰا مِنَ اَلْکَرْبِ اَلْعَظِیمِ (115) وَ نَصَرْنٰاهُمْ فَکٰانُوا هُمُ اَلْغٰالِبِینَ (116) وَ آتَیْنٰاهُمَا اَلْکِتٰابَ اَلْمُسْتَبِینَ (117) وَ هَدَیْنٰاهُمَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ (118) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِمٰا فِی اَلْآخِرِینَ (119) سَلاٰمٌ عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ (120) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (121) إِنَّهُمٰا مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (122) وَ إِنَّ إِلْیٰاسَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (123) إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ اَلْخٰالِقِینَ (125) اَللّٰهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبٰائِکُمُ اَلْأَوَّلِینَ (126) فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (128) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی اَلْآخِرِینَ (129) سَلاٰمٌ عَلیٰ إِلْ یٰاسِینَ (130) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (132) وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (133) إِذْ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (134) إِلاّٰ عَجُوزاً فِی اَلْغٰابِرِینَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا اَلْآخَرِینَ (136) وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (137) وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (138)

ص :257


1- 47) -نور الثقلین،ج 4،ص 423.
2- 48) -همان مأخذ،ص 420.
معنای واژه ها

135[الغابرین]

:باقی ماندگانی که هلاک شدند،و غابر

ص :258

باقی مانده ای است اندک از آنچه رفته است،و از همین مادّه است«غبار»زیرا پس از رفتن خاک اندکی باقی می ماند.

این آزمایشی آشکار کننده بود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این مجموعه از آیات،پروردگار ما،عزّ و جلّ ما را یادآور معنی حقیقی اخلاص می شود که عبارت از آن است که انسان از عوامل و فشارهای معارض و متضاد با حق بدور باشد،و برای آشنایی با این اندیشه از زندگی پیامبران،همچون ابراهیم و پسرش اسماعیل،و همچون اسحاق،و موسی و هارون-علیهم السّلام- و نیز از زندگی دیگر پیامبران مثالهایی برای ما می زند،از بنی اسراییل،آن گروهی که خدا پس از آن که ایشان را در معرض دشوارترین آزمونها و فتنه ها قرار داد انتخابشان کرد و ایشان را صالحانی راستین و مخلص یافت.

و با وجود آن که هر پیامبری در معرض فتنه ای مخصوص به خود قرار گرفته، همۀ ایشان در آزمونی عمومی مشترکند که همگی با استواری ایمان و شناخت نسبت به خدا،و ستیزیدن با اوضاع اجتماعی و سیاسی منحرف در جوامع خود با آن روبرو شده اند،فشار اجتماع بر انسان و شعور درونی اوست که آدمی را به سوی همسازی با دیگران می راند،و همین نکته است که برخی از دانشمندان را بر آن داشته که مردم را به پرستش اجتماع یا چیزی که به نام جبر اجتماعی نامیده می شود دعوت کنند، /11 حتی کسانی که قائل به جبر طبقاتی،یا اقتصادی یا امثال آنند از تأمل بودن بدین جبر و ضرورت چندان دور نیستند،و تفاوتشان در این است که آنها نظریّات خود را بر بعد و قسمتی از آن جبر و حتمیّت متمرکز می کنند،در حالی که جامعه شناسانی

ص :259

مانند دورکهایم بر تمام ابعاد آن تأکید دارند.و ما آن را حتمیّت و جبر نمی خوانیم بلکه بدان در منگنه نهادن و فشار از جانب اجتماع بر انسان می نامیم.

گاهی اوقات اجتماع تو را در منگنه می نهد و در جهتی مخالف با فرمانبرداری از خدا و هدفهایی که می خواهی بدان برسی بر تو فشار وارد می کند،و وظیفۀ واجب تو ستیزه با آن فشار به وسیلۀ ایمان و توکّل است،و باید بدانی که نشان نبوّت انبیاء و پیامبران،و بارزترین اعمالشان همان مبارزه و ستیزۀ ایشان با واقعیّت و وضع اجتماعی فاسد است،و کامیابی ایشان در این مبارزه و ستیزه همانا سبب ارتقاء ایشان است،و از این رو است که می بینیم قرآن حکمت آموز نیز در بسیاری از سوره ها و آیات خود بر این حقیقت تأکید می کند.

شرح آیات:

[106]

پیامبر ابراهیم(ع)آمد تا عادت جاهلیتی را که آن روز رواج داشت درهم شکند و از میان ببرد و آن عادت همان کشتن فرزندان در برابر بتها برای نزدیکی جستن به آنها بود،و این عادت تنها منحصر به فلسطین نبود،بلکه در مصر نیز ملکه زیبایی از میان دختران خود برمی گزیدند تا وی را در آغاز بهار در رودی که آن را مقدّس می انگاشتند بیفکنند که قربانی عقیده ای جاهلی شود.می گفتند:

خدای دریاها می خواهد زناشویی کند،پس ناگزیریم زیباترین دختران خود را برگزینیم تا آبها آرام گیرد و فیضان و طغیانی که موجب ویرانی خانه ها و نابودی کشتزارهایمان شود،پدید نیاید.

این عادات از واقعیّت و وضع معاصر ما نیز چندان دور نیست،زیرا هر چند به ظاهر تفاوت کرده امّا در نقطه ای مرکزی به هم می رسد و آن قربانی کردن فرزندان برای هدفهای گمراهانه است.

خدا به ابراهیم(ع)فرمود که پسرش را سر ببرد،سپس او را با ذبحی بزرگ بازخرید تا این عادت جاهلی را از میان ببرد /11 و آن را به سنّت الهی نیکویی تبدیل کند که بشریّت تا امروز بر همان راه می رود،و عبارت است از ذبح چارپایان در

ص :260

منی به هنگام حج و جز آن،هنگامی که خدا به صورت بدایی به پیامبر خود فرمود که قوچی را قربان کند،چنان کرد که این رویداد با وقایع اعجازآمیزی شگفت پیش برود،پس هربار که ابراهیم کارد را به گردن پسرش-علیهما السّلام- نزدیک می کرد کارد می پیچید و کند می شد در صورتی که چون آن را به سنگ می زد سنگ را می شکافت،و با این همه تیزی از تأثیر بر پوست نازک گردن اسماعیل عاجز می شد.در این داستان دو عبرت اساسی وجود دارد:

نخست:بر انسان واجب است که پسر خود و بهترین روابط خود را برای دین و در راه خدا فدا کند.

دوم:از طرف دیگر قربانی کردن فرزندان خود را به خاطر خدا خواندگان دروغین نپذیرد و رد کند،خواه سنگ باشند یا بشر همچون طاغوتان امروز که می خواهند بر پلی از خون جوانان امّت و جگرگوشگان آن به مقاصد و شهوتهای بی ارزش خود برسند.

به راستی مقاومت ابراهیم(ع)در برابر کجروی اجتماعی کاری بود دشوار، و دشواری آن هنگامی عظیم تر شد که خدا راه مقاومت او را همان بریدن سر عزیزترین کسان نزد او،یعنی پسرش(ع)معیّن کرد و قرار داد.خدا این آزمون را به گفتۀ خود چنین توصیف کرده است:

« إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْبَلاٰءُ الْمُبِینُ -به راستی که این آزمایشی آشکار کننده بود.» و از آن رو«مبین»خوانده شده که سطح ایمان و حقیقت انسان را آشکار می سازد.

[107]

و در عمل این آزمون میزان و دامنۀ اخلاص پیامبر ابراهیم و سرسپردگی او را به خدا بر ما کشف و آشکار ساخت.او و پسری که پروردگار هر دو را با فرستادن قربانیی که جبریل امین از نزد او فرود آورد،بازخرید.

« وَ فَدَیْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ -و او را به ذبحی بزرگ بازخریدیم.» با این ذبح و قربانی آن حضرت-علیه السّلام-سنّتی نهاد که مؤمنان تا

ص :261

امروز بدان رفتار می کنند، /11 و در منی و در سرتاسر جهان به پیروی از او قربانی می کنند، و شاید از این جهت و از لحاظ عالمگیری است که عظیم نامیده شده.و گفته اند «ذبح عظیم»همان سبط شهید،امام حسین بن علی(ع)است که حضرتش را در کربلا تشنه سر از پیکر جدا کردند و فدای دین خدا و مقاومت در برابر عادات جاهلی اموی شد.

[108-109]

کرامت و بزرگداشت ابراهیم خلیل در دنیا پیش از آخرت آن است که خدا یاد کردی نیک از او نزد بشریّت،با اختلاف مذهبها و عقیده ها قرار داد،و پروردگار ما این کرامت و گرامیداشت را در یک کلمه خلاصه کرده است که:سلام بر ابراهیم.

« وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ* سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ -و نام نیک او را در نسلهای بعد باقی گذاشتیم*سلام بر ابراهیم.» شایسته است اشاره شود که مستحبّ بودن شرعی در سلام بر پیامبران و صالحان اقتضا می کند که صلوات بر محمد و آل او(صلوات اللّٰه علیهم)را مقدم آورند و سپس طرفی که نام او مورد نظر است ذکر کنند.پس کسی که می خواهد بر عیسی صلوات فرستد گوید:علی نبیّنا و آله و علیه افضل الصلاة و السّلام-بر پیامبر ما و خاندانش و بر او بهترین درود و سلام.ولی در مورد پیامبر خدا ابراهیم مستحبّ آن است نخست نام او یاد شود و سپس ثنا بر پیامبر ما و خاندانش بیاید،پس عبارت این گفتار چنین می شود:علی ابراهیم و نبیّنا و آله الصلاة و السّلام-بر ابراهیم و پیامبر ما و خاندانش درود و سلام.

[110]

امّا این پاداشی که پیامبران به دست می آورند سنّتی که تنها مخصوص ایشان باشد نیست،بلکه ضمن آن عدالت الهی است که تمام بشریّت را در برگرفته،و از آن جا که ابراهیم نیکوکار بوده شایستۀ چنین کرامت و بزرگداشتی شده است.

« کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ -ما نیکوکاران را این چنین پاداش می دهیم.»

ص :262

از این آیه دو فکر را در می یابیم:

نخست:این که پاداش نیکی تنها منحصر به پیامبران نیست،بلکه هر نیکوکاری در هر زمان و مکان پاداش می یابد،و انسان جز با شایستگی و کوشش(و نیکوکاری)به کرامت حقیقی نایل نمی شود،و کوشش مؤمن گم و تباه نمی گردد،و پروردگار ما کردار هر کس را نگه می دارد و او را بر آن کردار /11 در زندگی و پس از وفاتش پاداش می دهد،و این پاداش دنیوی جز دلیلی بر پاداش بزرگتر او در آخرت نیست.

دوم:نیکوکاری به مردم را پروردگار با ولایت بر آنان پاداش می دهد،پس سزاوارترین مردم برای(ولایت)مردم محبوبترین و نیکوکارترین ایشان نسبت به آنهاست.

[111]

پروردگار ما،عزّ و جلّ هر که را نیکوکار باشد به خاطر نیکوکاری او و به همان اندازه پاداش می دهد،گرچه آن شخص نیکوکار مؤمن هم نباشد،زیرا نیکوکاری به خودی خود نزد او محبوب است،و ذات سبحانش گفته است:« هَلْ جَزٰاءُ الْإِحْسٰانِ إِلاَّ الْإِحْسٰانُ -آیا پاداش نیکی جز نیکی است؟» (1) چه رسد به این که نیکوکار مؤمن هم باشد؟به طبع در دنیا و آخرت پاداشی بیشتر خواهد یافت، زیرا نیکوکاریش به مردم به خاطر آبروی خوب یا پاداش مادّی فوری نیست،بلکه اندوختۀ اخروی خود را می افزاید.ابراهیم(ع)سنّت قربانی کردن در راه خدا را بنهاد و به اندازه ای که دیگران قربانی کنند ثواب او افزایش می یابد،در این صورت مؤمن به موجب دو سنّت پاداش می یابد:سنّت احسان و نیکوکاری،و سنّت ایمان،از این رو است که خدا بر احسان پیامبر خود ابراهیم(ع)تأکید می کند،و سپس به تأکید بر ایمان او باز می گردد و می گوید:

« إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ -او از بندگان مؤمن ما بود.» پس در این صورت پاداش او دو چندان است.

ص :263


1- 49) -الرحمن60/.

[112]

برخی می پندارند کسی که با اجتماع جاهلیّت مخالفت ورزد، به زودی منزوی و جدا می شود و موج او را به کناری می افکند و بی بازمانده می گردد و نام و نشانی از او بر جای نمی ماند،در حالی که در تاریخ پیامبران کاملا بر عکس این قضیّه را می بینیم که بر رغم مخالفت انبوه کافران با ایشان خدای سبحان دشمنانشان را هلاک کرده و به فرزندان ایشان برکت داده و مدح و ثنای ایشان را بر هر زبان و در هر زمان جاری ساخته است.

همین ابراهیم(ع)به تنها از قوم خود جدا می شود تا خود یک تنه امّتی پرستندۀ خدا می گردد،ولی به سرانجام کار بنگر که آنان که با او مخالفت می کردند کجایند؟و چه نام و نشانی دارند؟آیا این ادامۀ برکت یافتۀ شخصیّت او نیست که در فرزندان و پیروانش استمرار و دوام یافته است؟ /11 « وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ نَبِیًّا مِنَ الصّٰالِحِینَ -او را به اسحاق،پیامبری از شایستگان مژده دادیم.» شایستگی و صالح بودن پدر و مادر بر نسلهایی که از آن دو به وجود می آیند منعکس می شود،و از طریق مجموعه ای از قوانین و سنّتهای الهی همچون وراثت،و تربیت،و تأییدات ربّانی پرتو می افکند.

[113]

سپس خدا به ابراهیم و اسحاق برکت داد.

« وَ بٰارَکْنٰا عَلَیْهِ وَ عَلیٰ إِسْحٰاقَ -او و اسحاق را برکت دادیم.» عرب از ابراهیم و فرزندان اسماعیلند،و بنی اسراییل از پسر او اسحاقند، پس او تنها پدر پیامبران نیست بلکه پدر دو ملّت بزرگ نیز می باشد.آن گاه پروردگار ما در کنار یاد کرد او برکتی را که بر ابراهیم و پسرش اسحاق ارزانی فرموده تأکید می کند،امّا این بهانه و توجیهی نمی شود که هر کس از فرزندان آن دو بدین مناسبت صفت قداست را به خود ببندد،و تنها به عنوان آن که از نسل آن دو بزرگوار است مدّعی برتری شود،زیرا ارزش حقیقی انسان برخاسته از کردار اوست نه از حسب و نسب او.

« وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمٰا مُحْسِنٌ -و از فرزندانشان بعضی نیکوکارند،»

ص :264

زیرا خود نیکوکاری کرده است،نه آن که تنها نسبش به نیکوکاران می پیوندد،هم چنان که در میان آنها کجروان ستمکار نیز وجود دارند.

« وَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ -و بعضی به آشکارا بر خود ستمکارند.» [114-115]

قرآن مثالی از واقعیّت نیکوکاران این نسل و ذریّۀ برکت یافته برای ما می زند و می گوید:

« وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ -ما به موسی و هارون نعمت دادیم،» با پیامبری و آن دو از فرزندان اسحاقند.

« وَ نَجَّیْنٰاهُمٰا وَ قَوْمَهُمٰا مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ -و آن دو(و مردمشان)را از رنجی بزرگ نجات بخشیدیم.» وقتی غرق شدن صورتی از رنج باشد که از خشم خدا حاصل شده،پس ستم فرعون و لشکریان او صورتی دیگر از رنج است که سختی آن از آن یک کمتر نیست.

[116]

« وَ نَصَرْنٰاهُمْ -و آنان را یاری دادیم،» افزون بر نجات از رنج،در برابر فرعون و لشکریانش به آنان یاری دادیم.

« فَکٰانُوا هُمُ الْغٰالِبِینَ -تا پیروز شدند.» آری.گردنکشان و طاغوتان بر سرزمینها چیره می شوند،و مؤمنان در بسیاری از اقداماتی که برای سرنگون ساختن آنها می کنند،شکست می خورند،ولی سرانجام از آن ایشان است.اگر باطل را در کوتاه مدّت جولانی است حق را در دراز مدّت دولت درخشانی است.و هر چند شرایط و اوضاع و احوال بر خلاف این باشد و ظاهر نشانگر چیرگی باشد در واقع و به آخر حق و اهل آن پیروزند.

[117]

و برای آن که موسی و هارون دستاوردهای این پیروزی را نگهدارند و کارهای بنی اسراییل را بگردانند،خدا تورات را به عنوان راه و روش زندگی بر آن دو فرو فرستاد.

« وَ آتَیْنٰاهُمَا الْکِتٰابَ الْمُسْتَبِینَ -و کتابی روشنگرشان دادیم.» از صفات و ویژگیهای رسالتهای الهی این است که روشن و واضح است،

ص :265

همچون قرآن که خدا آن را چنین توصیف می کند:« وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ -و این قرآن را برای پندگیری آسان کرده ایم،آیا پندگیرنده ای هست؟». (1) این تفکّر پایه دشوار خوانان و پیچیدگی جویان را درهم می ریزید /11 که روش تکلّف و دشوارنگری در آیات خدا را با تفسیر آن به تفسیرهایی پیچیده،یا از طریق اشعار جاهلی و احادیث و سببهای نزولی که غالبا اسنادی ضعیف دارند،در پیش گرفته اند،و حتی برخی از آنان خواسته اند قرآن را از طریق اندیشه های دخیل و بیگانۀ وارداتی تفسیر کنند تا آن جا که گوینده ای از آنان گفته است هر کس بخواهد قرآن را تفسیر کند باید نخست اندیشۀ مارکسیسم را بخواند.

[118]

در این جا دو نعمت پی در پی به مؤمنان می رسد:یکی از آنها افزون شدن فرصت هدایت و رهیابی با فرو فرستادن وحی است،و دوّمی هدایت الهی برای آنها پس از پذیرفتن وحی و مراعات و به کار بستن قوانین و مقرّرات آن است.

اگر نعمت عام باشد تمام مردم را فرا می گیرد و همه از آن بهره مند می شوند و پروردگار ما به هر شهری هشدار دهنده ای می فرستد،امّا نعمت دوم تنها به مؤمنان اختصاص دارد،و از این رو پروردگار ما موسی و هارون را به هدایت مخصوص گرداند و گوید:

« وَ هَدَیْنٰاهُمَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ -و آن دو را به راه راست هدایت کردیم.» [119-120]

خدا روند گفتگو دربارۀ موسی و هارون را به سیاق عامّ این سوره که از پاداش بندگان مخلص خدا و نیکوکاران با ما سخن می گوید می پیوندد،و این پیوند را از طریق اشاره به پاداش آن دو شخصیّت-علیهما السلام-برقرار می کند.

« وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِمٰا فِی الْآخِرِینَ* سَلاٰمٌ عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ -و نام

ص :266


1- 50) -القمر17/.

نیکشان را در نسلهای بعد باقی گذاشتیم*سلام بر موسی و هارون.» کسی نمی تواند منکر نقش اراده الهی در جاودانی ساختن نام و یاد این پیامبران که هزاران سال از وفاتشان گذشته است بشود،اگر یاد و نام ایشان که در ضمن رسالتهای خدا گنجانده شده است نمی بود،آیا کسی در این عصر از جزئیّات زندگی ایشان آگاهی می داشت؟و بزرگترین دلیل این که ما از زندگی دیگر پیامبران که این رسالتها به ذکرشان نپرداخته اند هیچ چیز نمی دانیم با آن که شمار ایشان یکصد و بیست و چهار هزار نبیّ و رسول بوده است و قرآن این مطلب را در سورۀ هود پس از یاد کردن داستان نوح نبی اللّٰه تأکید می کند و می گوید: /11 « تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ -اینها از خبرهای غیب است که بر تو وحی می کنیم.

پیش از این نه تو آنها را می دانستی و نه قوم تو.پس صبر کن.زیرا عاقبت نیک از آن پرهیزگاران است». (1) رویدادهای تاریخ از خاطره بشر رفته و محو شده و هر نسلی که می آید بخشی از آنها را از یاد می برد تا به کلّی پایان می یابد.بویژه که بشریّت در مدّتی که چندان دور نیست به چنین پیشرفت علمی نرسیده بود که بتواند آن همه خاطرات و شرح رویدادها را حفظ کند،افزون بر این که بسیاری از اقوام دستخوش انقراض و نابودی دسته جمعی شده اند و تاریخشان همراه خود آنها مرده و نابود شده است،و علم باستانشناسی امروز گاه ما را از آگاهیهایی دربارۀ اقوامی که بشریّت چیزی در خصوص آنها نمی دانسته است آشنا می سازد،امّا خدا یاد پیامبران بزرگ به فضل خود جاودان ساخته و سلام بر ایشان را در توالی روز و شب به جای نهاده است.اینک به آیه باز می گردیم تا بپرسیم پروردگار ما چه چیز بر موسی و هارون را به جای نهاد؟ نخست این که:خدا از رسالت آن دو در زندگی نگهداری کرد،زیرا مشعل هدایتی را که آن دو برای دعوت به سوی او با جهاد حمل می کردند باقی

ص :267


1- 51) -هود49/.

گذاشت و شایستگانی از وارثان آن دو در طول تاریخ آن مشعل را بی آن که یک روز فروافتد افراشته و روشن نگهداشتند.

دوم:نام نیک آن دو را در سر تا سر شرق و غرب و تا ابد جاودان ساخت.

[121-122]

از آن جا که خدا این داستانها را برای روشن ساختن و تأکید حقیقتی اصلی و محوری که در این سوره وجود دارد یاد کرده است، باز می گردد تا آن را تأکید کند،و آن حقیقت این است که سرانجام نیک از آن نیکوکاران است.

« إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* إِنَّهُمٰا مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ -ما نیکوکاران را این چنین پاداش می دهیم*آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.» ناگزیر باید ملاحظه کنیم که این آیه پس از ذکر مجموعه ای از حقایق مربوط به زندگی هر پیامبر می آید،از زندگی نوح(ع)پس از ذکر نجات،و از زندگی ابراهیم پس از ذکر فرزندان شایسته،و از زندگی موسی پس از ذکر پیروزی و رهیابی،و ایشان را در یاد و نامی نیک که در سلام بر ایشان خلاصه کرده است شریک می سازد، /11 و معنی این آن است که پاداش نیکوکاران منحصر به نام نیک نمی شود،بلکه شامل تمام این امور و چیزهایی است که در داستانهای دیگر خواهد آمد.تلخیصی که قرآن از شرح زندگی ایشان به عمل آورده از باب حصر و محدود ساختن به همان خلاصه نیست بلکه خواسته است در این سوره اشاره هایی کوتاه برای ما بکند،امّا برای آگاهی از جزئیّات می توانیم آنها را از خلال مراجعه به سوره های دیگر بشناسیم.

[123]

« وَ إِنَّ إِلْیٰاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ -و الیاس از پیامبران بود.» پیداست که او از انبیاء بنی اسراییل بود،گویند وی در لبنان در منطقۀ بعلبک زیسته،و آن منطقه را از آن رو بدین نام نامیده اند که اهل آن دیار بدان روزگار خداواره ای را برای خود می پرستیدند که آن را بعل می خواندند.مؤلف کتاب المنجد گوید:«بعل:نامی است که بر شماری از خداواره های سامی نهاده شده که مشهورترین آنها معبودی فینیقی است،که خداوارۀ فراوانی و تناسل

ص :268

است...و نام بعلبک در داستان بقاع بر نام فینیقی آن که بعل البقاع بوده دلالت دارد». (1)

[124]

قرآن رسالت الیاس را در سه امر خلاصه می کند که عبارت است از:

یکم:دعوت به پرهیزگاری خدای عزّ و جلّ.

« إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ لاٰ تَتَّقُونَ -به مردم خود گفت:آیا پروا نمی کنید؟» و این دعوت تمام پیامبران است از قوم خود،زیرا مشکل حقیقی انسان همان دور شدن از پروردگار خویش و سستی ایمانش نسبت به اوست،و بشریت برای درمان کجرویها و مشکلات خود هیچ راهی جز ایمان و پرهیزگاری ندارد.

[125]

دوم:برای آن که انسان به پروردگار خود بپیوندد و پرهیزگار باشد، واجب است که بر مشکل شرک چیره شود،از این رو می بینیم الیاس در همان حال که قوم خود را به پرهیزگاری خدا فرا می خواند به آنان امر می کند که با /11 خداواره های دروغین و برساخته مبارزه کنند و بستیزند.

« أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخٰالِقِینَ -آیا بعل را به خدایی می خوانید،و آن بهترین آفریدگان را وا می گذارید؟» خلق آفرینش در این جا(در کلمۀ خالقین)به معنی انشاء و پدید آوردن از نیستی مطلق به هستی نیست،بلکه به معنی صناعت و تغییر دادن چیزهاست که انسان نیز بر بخشی از آن توانایی دارد،ولی خدا بهترین آفرینندگان(به معنی صانعان)است،پس او به پرستش سزاوارتر است.به نظر می رسد ذکر صفت « أَحْسَنَ الْخٰالِقِینَ -بهترین آفرینندگان»در این جا برای آن است که آن قوم زاد و ولد و نسل را به خداوارۀ خود،بعل نسبت می دادند،از این رو الیاس نبی به ایشان فرمان داد که به سبب این اعتقاد باطل از خدا پروا کنند و این خرافات را که در برابر راه پیشرفت و تکاملشان قرار گرفته به دور افکنند.

ص :269


1- 52) -المنجد،کتاب الاعلام،ص 136،چاپ 26(نامهای بعل و بعلبک).

[126]

سوم:جنگیدن با پیروی خطاکارانه از پدران...و پیداست که رسوم و تقلیدها در جامعۀ الیاس(ع)ریشه های عمیق داشته،و سبب این است که خدا هنگام خلاصه کردن دعوت خود به پدران اشاره می کند و این دلالت بر نوع رنج و مشاجره ای دارد که آن جامعه با آن به سر می برده.

« اَللّٰهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبٰائِکُمُ الْأَوَّلِینَ -پروردگار شما و پروردگار نیاکانتان خدای یکتاست.» از این بیان اراده کرده است که نقش پدران را در فشار بر پسران نشان دهند که می خواهند آنان را وادارند تا به خدا شرک آورند و نسبت بدو کفر ورزند،و آیا کفر مردم واقع و حقیقت را دگرگون می سازد؟هرگز...پس خدا پروردگار پدران است خواه بدو کفر ورزند یا شرک آورند،و بر فرزندان واجب است که از خطای آنها منصرف شوند و بر آن راه نروند و آن خداواره های برساخته را رها کنند و رو به سوی پروردگار حقیقی خود آورند.

[127]

سپس سیاق مطلب نتیجه ای را به ما عرضه می دارد که قوم الیاس(ع)که پیامبر خدا را تکذیب کرده و بر کجروی خود پافشاری کرده بودند، بدان رسیدند.

« فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ -پس تکذیبش کردند و آنان احضار شدگانند.» احضار شده در برابر عدالت الهی تا به پاداش خود که در عذاب خدا نمودار می شود برسند.

[128]

این آیات گروه مخلصان را از عذاب مستثنی می سازد،و ایشان کسانی هستند که خالصانه فرمانبرداری کردند.

« إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ -مگر بندگان مخلص خدا.» اما کسانی که در ایمانشان تا اندازه ای شک حاصل شده و پاره ای رفتارهای انحرافی در کردارشان راه یافته بیگمان برای حساب و مجازات به نسبت شک و کجروی خود حاضر می شوند.

ص :270

[129-130-131-132]

این پاداش تکذیب کنندگان بود،امّا پیامبری که رسالت خود را راست شمرد و بدان عمل کرد و آن را به مردم رسانید،و به خاطر آن رنج و فداکاریها را تحمّل کرد،پاداش او بر خدا کرامت و گرامیداشت اوست.

« وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ* سَلاٰمٌ عَلیٰ إِلْ یٰاسِینَ* إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ -و نام نیک او را در نسلهای بعد باقی گذاشتیم*سلام بر خاندان الیاس*ما نیکوکاران را این چنین پاداش می دهیم*او از بندگان مؤمن ما بود.» نیکوکاری الیاس در رسالت او مجسّم می شود و صورت می گیرد که آن را به قوم خود رسانید،و آن گاه که با ردّ و تکذیب به رویارویی با آن درآمده اند،خدا عمل نیکوکار را نزد خود ضایع نمی سازد،و تأکید قرآن در نمونه هایی که از زندگی پیامبران مثل زده است به جای صفت نبوّت و رسالت بر صفت ایمان است،تا هیچ کس تصوّر نکند که اگر نیکوکار شد چون پیامبران نیت ثمرۀ نیکوکاری خود را نمی چیند،پس بندگی و ایمان دو صفتند که برای هر کس در صورتی که بخواهد و بکوشد ممکن می شوند.

[133]

قرآن مثالی دیگر بر نجات مخلصان از زندگی لوط نبی(ع)برای ما می آورد،وی از اهل بابل بود که خدا او را در میان قومی غیر از قوم خود مبعوث کرد.

« وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ -و لوط از فرستادگان بود.» وی آمد تا وضع فاسدی را که قومش در آن به سر می بردند درمان و چاره کند،فسادی که از بارزترین مظاهر آن /11 فساد اخلاقی بود،و این درمانگری را از طریق رسالت پروردگارش انجام می داد،امّا آنها او را رد کردند و رسالتش را مردود شمردند،از این رو سرنوشت آنان مانند دیگر اقوامی شد که پیامبران را چندان تکذیب کردند تا خدا آن اقوام را زیر و زبر کرد و از میان برداشت.

[134-135-136]

با آن که زندگی لوط شامل بسیاری از درسها و

ص :271

عبرتهاست،قرآن در این سوره ما را به اندیشیدن در یک نکته از آن یعنی در لحظه نجات او و مؤمنان همراه و کسان او،و از میان رفتن تکذیب کنندگان وی فرا می خواند.زیرا این بخش با سیاق کلّی این آیات مناسبت پیدا می کند.

« إِذْ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ* إِلاّٰ عَجُوزاً فِی الْغٰابِرِینَ -او و همۀ کسانش را نجات دادیم*مگر پیر زنی که با مردم شهر باقی ماند.» گفته اند آن پیر زن همسر او بود،و داستان هلاکش چنین است:که خدا به لوط و همراهانش فرمود هنگامی که از آبادیهای ویران شدنی بیرون می روند به پشت سر خود ننگرند،زیرا چنان نگریستنی نشان از دلسوزی آنان بر هلاک شدگان،و چنگ در زدن به مال و دوستداری زادگاه به جای خدا دارد،اما همسر او به عقب نگریست و با آنها هلاک شد.

« ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ -سپس دیگران را هلاک کردیم.» بدین سان که جبرییل(ع)زمین را بر آنان زیر و زبر کرد و همه را به هلاکت رساند.

[137-138]

وقتی آن اقوام با کالبدها و تمدّنهایشان سپری شدند تنها عبرتی از آنها باقی ماند،و نیکبخت آن کسی است که از تجربه های دیگران پند گیرد.

« وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ* وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -و شما بر آنها می گذرید،بامدادان*و شامگاهان،آیا تعقّل نمی کنید؟» آیا این مرور و گذر کردن بر باقی ماندۀ آن آثار است،یا از خلال آیات قرآن حکمت آموز؟ /11 أبو الرّبیع شامی گفته است:از ابا عبد اللّٰه پرسیدم(تا آن جا که گوید) پس به او گفتم:دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ که« وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ -شما بر آنها می گذرید،بامدادان»(تفسیر چیست؟)گفت:

«هنگامی که قرآن می خوانید بر آنها در قرآن گذر می کنید،آن گاه آنچه را

ص :272

که خدا از اخبار ایشان داستان زده است بخواند». (1)

مشکل مردمی که تجربه های خطای دیگران را تکرار می کنند و به آنان همان می رسد که به آنها رسیده است،کمبود تجربه ها و عبرتها نیست،بلکه کمبود عبرت اندوزی و پندگیری است،و گرنه آثار و داستانهای تاریخی برای برانگیختن عقل انسان و دادن بینش در زندگی به آدمی کافی است،اما او خود عقل خویش را از اندیشیدن در آنها باز می دارد،و در بعضی متون تاریخی آمده است که اعرابی که با کاروانهای خود در ضمن بازرگانی به شام می رفتند بر شهرهای لوط می گذشتند ولی از این پندی که جز به اندکی اندیشیدن نیاز ندارد تا انسان آن را بخواند،بهره نجستند.

این یادآوری قرآن به ضرورت پندگیری از تاریخ را آیاتی که در آنها داستانهای گذشتگان آمده است تأکید می کند،و این برای آن است که آن کس که قرآن می خواند بداند که این داستانها برای سرگرمی و گردآوردن معلومات نیست بلکه عین هدایت و پند و عبرت آموزی است.

[سوره الصافات (37): آیات 139 تا 160]

اشاره

وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ (140) فَسٰاهَمَ فَکٰانَ مِنَ اَلْمُدْحَضِینَ (141) فَالْتَقَمَهُ اَلْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ (142) فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِینَ (143) لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ (145) وَ أَنْبَتْنٰا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ (146) وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْنٰاهُمْ إِلیٰ حِینٍ (148) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ اَلْبَنٰاتُ وَ لَهُمُ اَلْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا اَلْمَلاٰئِکَةَ إِنٰاثاً وَ هُمْ شٰاهِدُونَ (150) أَلاٰ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ (151) وَلَدَ اَللّٰهُ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (152) أَصْطَفَی اَلْبَنٰاتِ عَلَی اَلْبَنِینَ (153) مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (154) أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (155) أَمْ لَکُمْ سُلْطٰانٌ مُبِینٌ (156) فَأْتُوا بِکِتٰابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (157) وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اَلْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ اَلْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ (159) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (160)

ص :273


1- 53) -نور الثقلین،ج 4،ص 432.
معنای واژه ها

145[بالعراء]

:بیابانی تهی که گیاه و درختی در آن نباشد.

146[یقطین]

:بوتۀ نوعی کدو،و گفته اند هر درختچه ای که ساقه نداشته باشد.

خدا از آن وصفی که می آورند منزّه است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خدا پیامبر خود یونس بن متی را به شهر نینوا (1) در موصل فرستاد.وی آن رسالت را ابلاغ کرد و پس از آن که کجروی مردم را توضیح داد آنها را به حق راه

ص :274


1- 54) -این نینوا که در موصل قرار داشته و مرکز آن بوده،غیر از نینوای بابل در سواد کوفه است که کربلای امروز بخشی از آن است-م.

نمود،ولی آنها به دعوت او گوش فرا ندادند.یونس نیز بردباری چندان با مردم نشان نداد و آنها را نفرین کرد و این کار او موجب خشم خدای عزّ و جلّ بر او شد،امّا حساب خطا بر انبیا به اندازۀ مسئولیّتی است که آن نبیّ بر عهده می گیرد.از این رو پروردگار ترک اولی را از جانب ایشان معصیت و نافرمانی می شمرد،چنان که تناول آدم را از درخت ممنوع«عصیان»و نافرمانی نامیده است،و در داستان یکی از انبیاست که قومش به جنگ با او پرداختند و او در شکاف تنۀ درختی پنهان شد، و چون شیطان آن قوم را به نهانگاه او راه نمود،تنه درخت را به دم ارّه گرفتند و هنگامی که تیزی ارّه با بدن او آشنا شد گفت«آه»،خدا بدو وحی کرد که اگر دیگر بار چنین کنی(و از درد بنالی)نامت را از دیوان انبیاء زدوده ای.شک نیست که در لحظۀ وقوع خطا از جانب ایشان خدا عصمت را از آنان برگرفته است تا به طبیعت مجرّد بشری(که جایز الخطاست)رفتار کنند،و شاید این امر برای حکمتی معیّن باشد که همان نشان دادن بشر بودن پیامبران(ع)است.

بدین سان خدا به سبب ترک اولی،و شتاب در نفرین بر قوم خود،بر او خشم گرفت،و آن شتاب امری بود که او را نزد خدا سزاوار زندانی شدن ساخت، پس خدا او را در دل نهنگی درون سه ظلمت و سیاهچال زندانی کرد، /11 و در داستانی که خلاصه اش این است که وی در حال گریز از قوم خود به دریا رسید و در کشتیی نشست که انباشته از مسافران بود.در پهنۀ دریا آب طغیان کرد و امواج خروشانش به تلاطم درآمد و همگی از غرقه شدن کشتی به هراس افتادند.ناخدای کشتی گفت:در کشتی ما بنده ای فراری وجود دارد،و عادتشان چنان بود که در چنین اوضاع و احوالی قرعه می کشیدند و نام هر کس بیرون می آمد او را برای سبک ساختن کشتی به دریا می افکندند،و سه بار قرعه به نام یونس بن متی درآمد و از این رو او را به دریا افکندند،و نهنگی او را بلعید و یونس در شکمش بماند.

یونس(ع)از این گرفتاری نجات نیافت مگر با تضرّع خود به درگاه خدا و اعتراف به خطای خویش که گفت:« سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ -تو

ص :275

منزّهی و من از ستمکاران بودم»، (1) آن گاه خدا بدان نهنگ فرمان داد که او را به ساحل بیرون افکند و او از شکم نهنگ در حالی بیرون آمد که پوستش فرو ریخته بود،آن گاه خدا کدویی را با برگهای بزرگ بر سر او رویانید،و او شفا یافت و رفت تا دیگر بار وظیفه و مسئولیّت تبلیغ خود را انجام دهد.

این داستان همچون داستانهای گذشته ما را به حقیقتی که پیشتر گذشت و روند قرآنی آن را بازگو نکرده است راهنمایی می کند،و آن این است که بندگان مخلص بشرند و فرزندان خدای سبحان نیستند و خدایان هم نمی باشند،و این درست خلاف آن چیزی است که مشرکان آنان را بدان توصیف می کنند،هم چنان که ایشان بدین صفات نمونه نیز توصیف نشده اند مگر به سبب نیکوکاری و کوششی که کرده و دشواریها و مشکلات-هم چنان که برای هر انسان دیگری روی می دهد-در برابرشان قد علم کرده است و اگر چنان می بودند که مشرکان توصیفشان می کنند بیگمان از آن دشواریها می گذشتند،در صورتی که به واقع اگر رحمت خدا نمی بود حتما ایشان هم(چون دیگران)از هلاک شدگان می بودند.

آری،پروردگار سبحان ما به خاطر صفاتی که ایشان را امامان و رهبران امّت ساخته است،سلامی جاودانی برای ایشان بر زبان هر انسانی باقی نهاد.

شاید این تأکید بر سلام بر ایشان(که در این سوره چند بار آمده است) برای آن است که ایشان به رهبری و قیادت گرفته شوند،و مردم حدود گرامی داشت خود را نسبت به انبیاء بدانند و در این زمینه تا مقام قایل شدن به خدایی و ربوبیّت در حق ایشان مبالغه و غلوّ نکنند و نیز ایشان را به سطح دانشوران و اندیشمندان هم تنزّل ندهند، /11 و بالأخره برای آن که قرآن سبب گرامیداشت و اکرام مردم را به انبیاء تفسیر کرده باشد تا گمشدگان از راه توحید آن را تحریف نکنند.

ص :276


1- 55) -انبیاء87/.
شرح آیات:

[139-140]

« وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ* إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ -و یونس از پیامبران بود*چون بدان کشتی انباشته از مردم گریخت.» و«آبق»فراری است،و«مشحون»انباشته است.

[141]

چون کشتی به پیمودن دریا پرداخت و سرنشینانش از غرق شدن هراسیدند پیشنهاد کردند که قرعه کشی کنند تا یک تن از مسافرانش را برای سبک کردن وزن کشتی به دریا افکنند.

« فَسٰاهَمَ -پس او با آنان قرعه کشید،» یعنی یونس پیامبر پس از آن که با آنها در قرعه کشی موافقت کرد.

« فَکٰانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ -و از بی نصیبان بود.» و«المدحض»کسی است که بخت ندارد،و سه بار در قرعه بازنده شد.

[142]

چون کار چنین شد او را به دریا افکندند.

« فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ -پس ماهی کلان(نهنگ)ببلعیدش و او در خور سرزنش بود.» و«الملیم»کسی است که رفتاری می کند که در خور ملامت و سرزنش است.

[143-144]

ولی یونس خطای خود را دریافت و بدان اعتراف کرد و به راه توبه و خشنودی خدا که همان آمرزش طلبی و تسبیح است راه یافت-و بر ما نیز واجب است که چون به دام نافرمانی می افتیم این چنین کنیم /11 -و بدین وسیله آن پیامبر(ع)آزمون سخت خود را گذراند تا برای بشریّت درسی در چاره جویی و درمان خطا بازنهد.و اگر او خطای خود را اصلاح نکرده بود،به یقین خطا پیرامونش را فرا می گرفت.

« فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ* لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ - پس اگر نه از تسبیح گویان بود*تا روز قیامت در شکم نهنگ می ماند.»

ص :277

بدین معنی که گورش در شکم نهنگ می بود.

[145]

ولی خدا او را پس از توبه اش از شکم نهنگ بیرون آورد.

« فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ -پس او را به خشکی افکندیم،و او بیمار بود.» یعنی بسیار بیمار،و«سقم»شدّت بیماری است،و«عراء»همان صحراست.

[146]

« وَ أَنْبَتْنٰا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ -و بر فراز سرش بوتۀ کدویی رویانیدیم،» زیرا او برای درمان بیماری شدیدش نیاز به سایه داشت.امام علی(ع) گفت:

«خدا بدان نهنگ فرمود او را از دهان بیرون افکند،پس او را به ساحل دریا بیرون افکند،و پوست و گوشت او فروریخته بود،و خدا بر سر او بوتۀ یقطینی که همان کدو باشد برویانید،و در برابر آفتاب بر او سایه افکند،آن گاه بدان بوته فرمود از سر او کنار رود و آفتاب بر او افتاد،وی بانگ بی تابی برداشت،آن گاه خدا بدو وحی کرد:ای یونس!چرا بر صد هزار تن یا بیشتر رحم نکردی در حالی که خود از ساعتی درد بانگ و ناله برمی آوری؟گفت:پروردگارا عفو کن،عفو کن، پس خدا بدن از دست رفتۀ او را بدو بازگرداند،و او نزد قوم خود بازگشت و آنان بدو ایمان آوردند». (1)

به نظر می رسد که آن بوته تنها بر او سایه افکن نبوده بلکه بیماری او را نیز درمان می کرده است،زیرا طبیعت میوۀ آن بوته-که همان کدو باشد-سرد است و چنان که گویند برای پیکر ملتهب و برافروخته سودمند است.

[147]

بدین سان یونس از بیماری خود برخاست تا اقدام جهادی خود را از نو به وحی خدای عزّ و جلّ،که او را برانگیخت تا تجربه اش را با قومش تکرار کند،

ص :278


1- 56) -نور الثقلین،ج 4،ص 436.

انجام دهد.

« وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ -و او را به رسالت بر صد هزار کس یا بیشتر فرستادیم.» قرآن دقیقا شماره آنان را معیّن نکرده است،زیرا مجموعه ای انسانی که در منطقه ای وجود دارد به سبب عوامل گوناگون از جمله زایمان و مرگ و مهاجرت از آن جامعه یا بدان جامعه کم و زیاد می شود.

[148]

این بار چون یونس نزد قوم خود بازگشت در تغییر دادن آنان کامیاب شد.

« فَآمَنُوا -پس ایمان آوردند،» و نمونه و مثالی از امّتی شدند که از تجربه های منفی خود در راه بالا گرفتن و پیشرفت خود بهره جست.قوم یونس که خود عذاب را بر در دروازه ها دیده و مسئول این واقعیت بودند،برای خود بهانه نتراشیدند و به توجیهاتی واهی نپرداختند و عناد و مخالفت نورزیدند،بلکه مسئولیّت را پذیرفتند و نسبت به حق فروتنی کردند و تسلیم شدند،از این رو خدا ایشان را بالا برد و خیر و برکت بر آنان فرو فرستاد.

ضرورتی ندارد که عذاب به صورت ابری تیره یا خسوفی از خشم خدا باشد،بلکه همان از هم گسیختگی و فقر و عقب ماندگی و مشکلات فردی و اجتماعی می تواند عذاب باشد،و این هم اکنون در وضع فعلی امّت اسلامی وجود دارد،و واجب آن است که این وضع در درون خود تغییر کند تا خدا نیز عقب ماندگی ناشی از این وضع را به تمدّن و شکوفایی دگرگون سازد.و این نمی شود مگر به ایمان،و این امت یونس است که چون ایمان آورد،خدا دربارۀ آن امّت گوید:

« فَمَتَّعْنٰاهُمْ إِلیٰ حِینٍ -پس تا(در پرتو ایمان)زنده بودند برخورداریشان دادیم.» امّا این برخورداری و برکت دیری نپایید،زیرا آنها عامل اصلی آن برخورداری و بهره گیری را که همان ایمان است نگهداری نکردند،و تا وقتی که ایمان در میانشان وجود داشت در برخورداری و بهره یابی به سر بردند.

ص :279

[149]

پس از آن که پروردگار ما داستانهای پیامبران را به پایان می رساند، داستانهایی که در آنها بر بندگی ایشان نسبت به خود تأکید می کند تا ادعای مشرکان را دائر بر خدا بودن ایشان نفی کند،و این معنی از خلال آیۀ کریم« إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ -او از بندگان مؤمن بود»،که نقش عامل مشترک میان تمام آن داستانها را دارد،روشن می شود،از سوی دیگر تمام تصوّراتی را که مشرکان پیرامون فرشتگان و جن ساخته اند نفی می کند،و مهمترین آن تصوّرات ادّعای آنهاست دائر بر نسبت دادن آنان به خدای عزّ و جلّ به عنوان وسیله ای برای خدا شمردن آن آفریدگان.و در سیاق آیات می بینیم که خدا به پیامبر خود می فرماید که در این باره از مشرکان بازجویی کند و بپرسد:

« فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَنٰاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ -از ایشان بازپرس:آیا دختران از آن پروردگار تو باشند و پسران از آن ایشان؟» و«استفتاء»همان گرفتن فتوی و رأی و نظر است.

[150]

اگر پیامبر از آنها می پرسید بیگمان می گفتند آری،ولی سخن آنها بر چه دلیلی استوار بود؟آیا آفریده شدن فرشتگان را به چشم خود دیده بودند؟ « أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاٰئِکَةَ إِنٰاثاً وَ هُمْ شٰاهِدُونَ -آیا وقتی که ما فرشتگان را زن می آفریدیم آنها می دیدند؟» کسی که چیزی را به چشم خود ببیند ممکن است راست بودن آنچه را دیده است مدّعی شود،و ادّعای او منطقی باشد،در حالی که آنان آفریده شدن فرشتگان را ندیده اند تا ماهیّتشان را بشناسند،و این آیه تفکّر جاهلی را دربارۀ فرشتگان از پایه درهم می شکند،چه ما را بدین نکته رهنمون می شود که آن طرز تفکّر تنها پندار و گمانی است موهوم و هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد.

[151-152]

با آن که ظاهر دو آیۀ گذشته در پیرامون فرشتگان اندیشه مؤنث بودن فرشتگان را چاره می کند،امّا هدف قرآن از این گفتگو همان درهم شکستن عقیده به خدا بودن فرشتگان است.بدین معنی که برخی از مشرکان می پنداشتند فرشتگان از خدای یکتا زاده شده اند و بنا بر این خود نیز خدایانی هستند،

ص :280

و سیاق مطلب دربارۀ این موضوع از زاویۀ گفتگو از طبیعت فرشتگان و ماهیّت(و نفی جنسیّت)آنها درآمده،تا برای ما روشن سازد که تصوّرات و پندارهای جاهلیان نه تنها در تعیین نقش فرشتگان خطاست بلکه آنها حتی ماهیّت فرشتگان را هم نمی دانند،و هر اندیشه و فکری که دربارۀ آن آفریدگان نزد اینان وجود دارد یکسره پندارهایی پوچ است که هیچ دلیل منطقی بر آن نیست.

« أَلاٰ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ* وَلَدَ اللّٰهُ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ -آگاه باش که از دروغگوییشان است که چنین می گویند*خدا صاحب فرزند است!دروغ می گویند.» در واقع اعتقاد به فرزنددار شدن خدا که اصلا برای گریختن از سنگینی مسئولیّت سرچشمه گرفته است،برای آن است که انسان غرور و کبر و بلند پروازی خود را به مقام پروردگاری سیر و اشباع کند.این اعتقاد را مدّعیان حکمت و فلسفه توجیه کرده و نظریات حلول و اتّحاد،و وحدت وجود را وضع کرده اند،و هر چه در توجیه آن بکوشند،تنها بهتانی است درونی در نفوس خود آنها و دروغی است زشت بر زبانهایشان.

در واقع مشرکان از دروغ بودن ادعای خود آگاهند و در چنین ادعایی زشتی فاعلی در کنار زشتی فعلی یک جا جمع شده است.

[153]

قرآن دیگر بار می پرسد:

« أَصْطَفَی الْبَنٰاتِ عَلَی الْبَنِینَ -آیا خدا دختران را بر پسران برتری داد؟» [154]

به راستی که صدور چنین حکمی بر خدای سبحان با ساده ترین قواعد حکم منطقی تطبیق نمی کند.

« مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ -شما را چه می شود؟چگونه قضاوت می کنید؟» [155-156-157]

وقتی انسان می خواهد بر قضیّه ای حکم کند یا به ضمیر خود مراجعه می کند یا به حجّتی دیگر مانند عقل و دانش،ولی آنها نه با تذکّر

ص :281

به ضمیرشان مراجعه می کنند و نه به حجّت قاطعی دیگر رجوع می نمایند.

« أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ* أَمْ لَکُمْ سُلْطٰانٌ مُبِینٌ -آیا نمی اندیشید*یا بر ادّعای خود دلیلی روشن دارید؟» اگر انسان به حدّی برسد-با تکیه کردن بر برهانها و شواهد قاطع- /11 حتّی اگر به فکری که در واقع باطل است اعتقاد یابد،نزد خدا معذور است،ولی خدای تعالی از این امر خودداری کرده است که حق را باطلی سازد که تردیدی در آن نباشد یا باطل را حقّی قرار دهد که شکّی در آن نرود،و این کار را با نهادن ضمیر در درون انسان و مقدار عقلی که بدو بخشیده و کتابهایی که برای او فرستاده و پیامبرانی که نزد او مبعوث کرده،صورت داده است و تمام اینها را برای او وسیله تمیز و تشخیص در زندگی در تمام امور و قضایای آن قرار داده است.

« فَأْتُوا بِکِتٰابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -اگر راست می گویید کتابتان را بیاورید.» اگر این ادّعاها و پندارهایتان متّکی به دلیلی است،پس آن دلیل کجاست؟! [158]

در پایان این درس قرآن بر آن می شود که فکر باطل دیگری را که عبادت از خدا شمردن جنّ است به کلّی درهم شکند.

« وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً -و میان خدا و جنّیان خویشاوندی قایل شدند.» آن گاه جن را پرستیدند،و ساحران و کاهنان را که ادّعا کردند با جنّیان پیوند دارند یا از لحاظ عمل به آنها می پیوندند به پرستش گرفتند.

« وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ -و جنّیان می دانند که احضار شدگان اند.» اگر چنان که مشرکان می پندارند،جنّیان خدایان بودند،هرگز مانند دیگر آفریدگان نافرمان برای عذاب کشیدن حاضر کرده نمی شدند و این به روشنی دلالت می کند بر این که آنها آفریدگانند نه خدایان.یادآوری خدا دربارۀ حضور

ص :282

جنّیان برای عذاب بر افکار مشرکان را در اساس ضربه زد،بدین معنی که شرک به صورت کلّی ریشه هایی مشترک دارد،که همان کوشش برای رهایی از مسئولیّت و بازخواست است،از طریق اعتقاد به چیزها و نیروهایی که انسان را از عذاب الهی می رهانند،و وقتی جنّیان نتوانند خود را خلاصی بخشند چگونه می توانند بشر را از عذاب نجات دهند؟ [159]

خدا بس والاتر از این گفته هاست و از این اندیشه های منحرف منزّه و مبرّاست.

« سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ -از آن وصف که می آورند خدا منزّه است.» [160]

در همان حال که قرآن اندیشه خدا شمردن جن را درهم می شکند، از سوی دیگر اعتقاد رایج نزد بعضی را که می گوید تمام جنّیان به دوزخ می روند درهم می شکند،و این هنگامی است که حضور مؤمنان مخلص را در عذاب مستثنی می کند.

« إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ -مگر بندگان مخلص خدا.» همان گونه که این آیه در نخستین کلمۀ خود متضمّن تأکید بر بندگی جنّیان است نه خدا بودن آنها.

[سوره الصافات (37): آیات 161 تا 182]

اشاره

فَإِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ (161) مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفٰاتِنِینَ (162) إِلاّٰ مَنْ هُوَ صٰالِ اَلْجَحِیمِ (163) وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ (165) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ کٰانُوا لَیَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنٰا ذِکْراً مِنَ اَلْأَوَّلِینَ (168) لَکُنّٰا عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (169) فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (170) وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنٰا لِعِبٰادِنَا اَلْمُرْسَلِینَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰی حِینٍ (174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (175) أَ فَبِعَذٰابِنٰا یَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذٰا نَزَلَ بِسٰاحَتِهِمْ فَسٰاءَ صَبٰاحُ اَلْمُنْذَرِینَ (177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰی حِینٍ (178) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (179) سُبْحٰانَ رَبِّکَ رَبِّ اَلْعِزَّةِ عَمّٰا یَصِفُونَ (180) وَ سَلاٰمٌ عَلَی اَلْمُرْسَلِینَ (181) وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (182)

ص :283

معنای واژه ها

162[بفاتنین]

:الفاتن دعوت کننده به گمراهی است،یعنی نمی توانند مردم را به مخالفت با خدای سبحان گمراه کنند.

منزّه است پروردگار تو،پروردگار پیروزمند،از آنچه به وصف او می گویند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس اخیر پروردگار ما از طریق این سوره مطالبی را خلاصه می کند که برجسته ترین آنها این است که بندگان خالص شدۀ خدا کسانی هستند که خدا آنها را خالص ساخته و خود نیز خویش را ناب کرده اند،پس عواملی که بر دیگران می گذرد و اثر می کند در آنان تأثیر نمی گذارد.

در نخستین آیات این درس قرآن حکمت آموز از طریق تأکید بر بندگی فرشتگان نسبت به خدا تعلّق شریکانۀ آنها را نفی می کند و می گوید فرشتگان تسلیم فرمانهای او و در انتظار آنند،و آن فرمانها از سوی خدا بر آنها نازل می شود.سپس

ص :284

اندیشۀ جبر را درهم می شکند و گفتۀ کسانی را که ادّعا می کنند مجبور و ناگزیرند شیطانها را شریک بیاورند تکذیب می کند،زیرا در دنیا هیچ چیزی بر انسان نیست، بلکه اوست که خود راه و افکار و باورهای خویش را با کمال آزادی برمی گزیند،و همین آزادی است که او را وامی دارد مسئولیّت کامل رفتار و اقدامات خود را بر عهده گیرد،و فرمانهایی که خدا به پیامبران خود وحی می کند دائر بر این که در تبلیغ رسالت خود به کافران و مشرکان زیاد مبالغه نکنند با همین اندیشۀ اختیار هماهنگی دارد.پس کافران و مشرکان خود مسئول گزینش خویش اند،و وظیفۀ تبلیغ کنندۀ رسالت و گزارندۀ پیام نیست که گزینشی معیّن را بر آنها تحمیل کند.

این سوره به عنوان پایان بخش احادیث صالحان شامل سه آیۀ پایانی است که نخستین آنها به بیان منزّه بودن خدای سبحان اختصاص دارد،و سپس درود بر پیامبران اوست و آخرین آیه مخصوص ستایش اوست.

شرح آیات:

[161-162]

اندیشه های شرک با انواع گوناگون خود خطا و نادرست است،و انسان مجبور نیست بدانها معتقد شود،ولی برای آن که مسئولیّت را از دوش خود بردارد ادّعا می کند که چنین اندیشه هایی بر او فرض و واجب شده و به سبب فشار یا فریفتگی هیچ اختیاری جز پذیرفتن آن اندیشه ها ندارد،ولی قرآن این اندیشۀ جبر را درهم می شکند و می گوید:

« فَإِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ* مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفٰاتِنِینَ -شما و بتانی که می پرستید*نتوانستید مفتون بر آن(بتان)کنید.» کلمۀ«علیه بر آن»چنان که پیداست دلالت بر جبر می کند،مثل آن که قرآن بگوید:به راستی شما نمی توانید کسی را نه به مفتون کردن و نه با فشار در مورد آنچه می پرستید به پیروی از خود مجبور کنید،زیرا کلمۀ فتنه متضمّن معنی بلا، و فشار و اکراه می شود،هم چنان که معنی فریفتن و مفتون ساختن و آراستن نیز می دهد،و عموما فتنه در این جا به معنی جبر است.

ص :285

اگر در احوال کسانی که خدایانی را به جای خدای یکتا می پرستند-از قبیل پیروان شاهان،و احزاب،و بندگان توانگران،و خوشنامان ظاهری،و مدّعیان دینداری بنگریم-،می بینیم که تمام آنها شرک خود را چنین توجیه می کنند که مجبورند،و راهی برای مقاومت در برابر طاغوت گردنکش،و گریز از شبکه های احزاب،و ایستادگی در برابر شادخواران و نازپروردگانی که دیگران را گرسنه می دارند،و خوشنامان دروغین که مردم را گمراه می کنند،و مدّعیان دینداری وجود ندارد.

هرگز...پروردگار ما که آفریدۀ خود را آفریده به آفریدۀ خود آزادی و قدرت رد کردن و نپذیرفتن را نیز عطا کرده است،امّا شیطان بندگی را رواج می دهد و آن را در نظر او می آراید.

[163]

پس خدایان برساخته هر چند بکوشند،قادر به مجبور کردن مردم نیستند،بلی، /11 آنها برایشان فشار وارد می کنند،اما قرار و تصمیم قطعی به دست انسان باقی می ماند،و کسی خواستهای آنها را می پذیرد که در وجودش موجبات شرک و کفر یافت شود.

« إِلاّٰ مَنْ هُوَ صٰالِ الْجَحِیمِ -مگر آن کس را که راهی جهنّم باشد.» این دلیل آزادی انسان است،و این که او ناگزیر به کجروی نیست،و پاداش شخصا بدو تعلق می گیرد،زیرا کسی که با فتنۀ مشرکان(اعم از فشار و اکراه و فریفتن و آراستن شرک)همسویی کند خود خویشتن را به دوزخ می افکند،و هیچ چیز و بهانه ای او را حفظ نمی کند،و بدو سودی نمی رساند،و این بزرگترین گواه بر مسئولیّت انسان است،هم چنان که بهترین درمان درد موکول کردن به اصلاح خود به بعد و توجیه است.پس اگر آنان که عذرهای خیالی می آورند و توجیه کنندگان بدانند که با وجود توجیهات و عذر تراشیهای خود در عمل عذاب خواهند چشید،این آگاهی اقتضا می کند که از آن اعمال باز ایستند.

[164-165-166]

سیاق مطلب دیگر بار فرا می رود تا پاسخ فرشتگان -علیهم السّلام-را به اباطیل مشرکان در پیرامونشان در سه آیه به ما منتقل و بازگو

ص :286

کند:

« وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ -هیچ کس از ما(فرشتگان)نیست مگر آن که جایگاهی معیّن دارد،» و«المقام»در این جا معنی منزلت و پایگاه می دهد،پس فرشتگان از لحاظ منزلت بر یکدیگر برتری دارند،و بزرگترین آنان روح(یعنی جبرییل)است،و نیز به معنی نقش و وظیفه است،پس هر فرشته ای وظیفه ای دارد که با وظیفۀ دیگران تفاوت می کند،چه یکی از آنان اختصاص به گرفتن جانها دارد،و یکی گماشته بر ابرها و باران است و...و...و مقام و وظیفۀ فرشتگان نزد خدا و نزد دیگر فرشتگان معلوم است و گماشته بودن آنها به امور زندگی و ادارۀ آن آنها را هیچ گاه به مقام ربوبیّت و پروردگاری بالا نمی برد،هم چنان که به نقشی دیگر مثلا شفاعت از این شخص یا رفع نیازمندی آن کس،جز به امر خدا نمی پردازند.

« وَ إِنّٰا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ -هر آینه ما صف زدگانیم.» مانند لشکریان،همه منتظر فرمانهای پروردگارشان هستند تا آنها را اجرا کنند،و به اندازۀ بند انگشتی از آن عدول نمی کنند،و شاید /11 مهمترین چیزی که فرشتگان برای آن صف بسته اند همان عبادت خدا باشد که اوج و قلّۀ آن تسبیح و منزّه شمردن است.

« وَ إِنّٰا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ -و هر آینه ما تسبیح گویانیم.» خدای عزّ و جلّ را از هر چه مناسب مقام پروردگاری نیست،از خواری و نادانی،و از شریکانی که نادانان می پندارند که فرشتگان نیز از جملۀ آن شریکانند، تنزیه می کنند و مبرّا می دانند.

[167-168-169]

در میان مردم هستند کسانی با بعضی آرزومندیها از مسئولیّت می گریزند،و اقدام به امر واجب را به برخی شرطهایی که باید در آینده تحقق پذیرد موکول و مربوط می کنند،پس اگر به آنها بگویند:چرا نماز نمی گزارید؟می گویند اگر به حج برویم،یا اگر بزرگ شویم چنان خواهیم کرد،و برخی مسئولیّت را بر عهدۀ خدا می افکنند،و می گویند:برای آن که خدا به ما توفیق

ص :287

نداد،از این رو به صلاح رهنمایی نشدیم و راه نیافتیم،و اگر خدا پیامبری نزد ما می فرستاد از دیگران زودتر و بهتر هدایت می شدیم.

« وَ إِنْ کٰانُوا لَیَقُولُونَ -اگر چه می گفتند:» تنها گفته ای مجرّد،که از لقلقۀ زبان فراتر نمی رود، « لَوْ أَنَّ عِنْدَنٰا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ -اگر از پیشینیان نزد ما کتابی مانده بود،» به وسیلۀ آن هدایت می شدیم،و در زندگی بر اثر پرتو آن راه می سپردیم.

« لَکُنّٰا عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ -بیگمان از بندگان مخلص خدا می بودیم.» ولی آیا برای انسان امکان دارد که تنها به صرف آرزومندیها بدین منزلت والا برسد؟هرگز...زیرا برای رسیدن بدان ناگزیر از سعی و کوشش است،زیرا تنها خود اوست که آرزوها را به واقعیّت تبدیل می کند و تحقّق می بخشد.

[170]

از آن جا که آنان در عالم آرزوهای مجرّد به سر می برند،و این گفته را نیز برای توجیه کجرویهای خود می گویند،قرآن برای آنان آمد و بر آنها فرض و واجب ساخت که از آن پیروی کنند تا به آسمان اخلاص برسند.

« فَکَفَرُوا بِهِ -پس بدان کتاب کافر شدند،» و حقیقتشان آشکار ساخت که سخنشان تنها آرزوهایی است غیر جدّی،و این طبیعت تمام کسانی است که توبه را به آینده موکول می کنند،و اصلاح خود را به شرطهایی تحقق ناپذیر منوط می انگارند و همواره در رؤیای آینده به سر می برند،و این موکول کردن اصلاح به آینده آنها را به قعر دوزخ می کشاند.

« فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ -و زودا که خواهند فهمید.» آنها می گویند:به زودی خواهیم کرد،و قرآن به آنها می گوید:بلکه به زودی خواهید فهمید که ضایع کردن تنها فرصت عمر هرگز به مصلحت شما نیست.

در لابلای این تعبیر تهدید به عذابی نهفته است،و عدم تصریح به نوع و

ص :288

چگونگی آن عذاب رساتر و بیم دهنده تر در نفوس است،چه آدمی ناگهان با انواعی از عذاب مواجه می شود که توقّع آنها را نداشته و حسابی برای آنها نکرده است.

[171-172]

تشبّث گروهی از مردم به توجیهات و بهانه هایی همچون اندیشه های جبر گرایی،و انتظار ساده برای گریز از مسئولیّت ایمان به رسالت نباید اهل رسالت را سست کند یا اعتماد به یاری خدا را نسبت به خود از ایشان سلب کند،زیرا خدای سبحان اراده کرده است که مبادی خود و کسانی را که بدان ایمان آورده اند و ملتزم به آنند یاری دهد و پیروز سازد،گرچه ظاهر زندگی همان چیرگی گردنکشان منحرف باشد،زیرا خدا بر کار خود مسلّط است و چیرگی آنها جز تسلّطی محدود نیست.

« وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنٰا لِعِبٰادِنَا الْمُرْسَلِینَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ - ما دربارۀ بندگانمان که به رسالت می فرستیم از پیش تصمیم گرفته ایم*که هر آینه آنان یاری می شوند.» پس سخن خدا دربارۀ یاری و پیروزی بخشیدن به آنان چیز تازه ای نیست، بلکه تصمیمی است قدیم که با واقعیّت خود در رویدادهای تاریخ بروز کرده است، و هیچ رسالتی نیست که خدا آن را پیروز نکرده باشد.آری،اصحاب رسالتها فداکاریهایی می کنند، /11 یا مدّت زمانی در حالت انتظار بر آنان می گذرد.ولی سرانجام،جریان امور به سود آنان و به مصلحت خطّ ایشان در زندگی است،و پیاپی آمدن تأکیدها بر این امر در این آیه و نیز آیۀ بعد ملاحظه می شود.

[173]

این یاری به شخص پیامبران اختصاص ندارد،بلکه هر که نمایندۀ جبهۀ حق باشد،و مشعل رسالت الهی را در امتداد تاریخ و در هر افقی حمل کند از این یاری و پیروزی برخوردار می شود.

« وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ الْغٰالِبُونَ -و لشکر ما بیقین خود غالبند،» و لشکر خدا همان مؤمنان اند.

[174]

امّا خدا چه وقت بندگان مؤمن خود را یاری می دهد؟ هنگامی به ایشان یاری می دهد که از کافران و منافقان جدا و متمایز شده

ص :289

باشند.هم از لحاظ مادّی و ظاهری و هم از لحاظ معنوی(یعنی به تن و به روح)،از این رو است که فرمان الهی به پیامبر چنین می آید:

« فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰی حِینٍ -پس تا مدّتی از آنها روی بگردان!» و«حین»در این جا وقتی که در آن وقت به پیامبر و مؤمنان فرمان هجوم و جنگ با کافران،در سایۀ عنایت و یاری خدا می رسد.

[175]

در اثنای زمانی که مؤمنان مجاهد از کافران و منافقان-مثلا-با هجرت جدا می شوند باید مراقب آنها و شاهد هر رویداد و وضعی باشند،و هر جنبشی که قصد ایجاد تغییری دارد باید اوضاع را مراقبت و وضع دشمن را بررسی کند.

« وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ -عاقبتشان را ببین،آنها نیز خواهند دید.» آنها نیز-به نوبۀ خود-عذاب را خواهند دید و آن را از جانب خدا یا به دست مؤمنان دریافت می کنند.

در این آیه معنی تأکید بر عاقبت برای پیامبران و لشکر خدا وجود دارد، گویی آن عاقبت برابر چشم همگان است،صالحان آن را می نگرند و از آن شادمان می شوند،و کافران آن را می بینند و خشم و غضبشان از دیدن آن می افزاید.

[176]

عذاب خدا بر حسب خواستهای انسان بر او وارد نمی شود،تا کافران بر کذب رسالت بدان احتجاج کنند و بگویند که با خدا ستیزه کردند و او پاسخی به ستیزه آنها نداد و عذابی بر آنها نفرستاد،هرگز...بلکه پروردگار ما عذاب را بر حسب حکمت ذات سبحان خود می فرستد.

« أَ فَبِعَذٰابِنٰا یَسْتَعْجِلُونَ -آیا عذاب ما را به شتاب می طلبند؟» چرا عذاب خدا را به شتاب می طلبند؟به راستی که آن عذاب نابودی فراگیر و شکست خرد کننده و آتش دوره کننده،و خواری و ذلّت دردناک است.

[177]

این به مبارزه طلبی تمام از جانب کافران نسبت به پروردگار پیروزمند،همانا به سبب جهل آنها به قدرت او،و طبیعت عذابی است که او بر ملحدان فرو می فرستد.

ص :290

« فَإِذٰا نَزَلَ بِسٰاحَتِهِمْ -چون عذاب به ساحتشان فراز آید،» خشم الهی که در عذاب دنیوی شکل گرفته،و عذاب جاودانی در آخرت به دنبال آن می آید، « فَسٰاءَ صَبٰاحُ الْمُنْذَرِینَ -این بیم داده شدگان چه بامداد بدی خواهند داشت!» خشم خدا بیشتر در صبحگاه فرود می آید،هنگامی که کافران در کمال نیرو و بیداری خویش اند،و این برای آن است که حقارت خود را احساس کنند،و عذاب را به سخت ترین وجهی که برای انسان امکان دارد بچشند،این افزونکاری در بد کردن با آنها تنها برای آن نیست که به هشدارها پاسخ ندادند و آنها را تکذیب کردند بلکه افزون بر آن،به ستیزه و جنگ با خدا برخاستند،و قرآن اشاره به صبح را به عنوان زمان فرا رسیدن عذاب تکرار می کند،خدای تعالی گوید:« إِنَّ /11 مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ -وعدۀ آنها صبحگاه است،آیا صبح نزدیک نیست؟» (1) .

[178]

سیاق مطلب دیگر بار برمی گردد به تأکید بر ضرورت ترک کافران از سوی پیامبر و مهاجرت او از نزد آنها و انتظار گشایش الهی.

« وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰی حِینٍ -از آنها تا چندی روی بگردان.» یعنی تا وقتی که موعد انتقام الهی از آنها برسد،با درهم شکستن بزرگنمایی دروغین آنها و یاری دادن و پیروزی پیامبر او بر آنان.

[179]

سیاق آیات نشان می دهد که سرانجام پیروزی از آن پیامبر خداست،و شکست کافران رویدادی است که شکّی در آن وجود ندارد چنان گویی هم اکنون برابر دیدۀ همگان صورت می پذیرد.

« وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ -پس عاقبتشان را ببین،آنها نیز خواهند دید.» هنگامی که قرآن را تلاوت می کنیم آیاتی بسیار می یابیم که در آنها تأکید

ص :291


1- 57) -هود81/.

شده که پیامبر با تحمیل اندوه و نگرانی بی حد بر خود به خاطر کسانی که رسالت را نمی پذیرند خویشتن را نکشد،و بداند که مسئولیّت او به رساندن رسالتش پایان می یابد،و این امر برای مؤمنانی که در خطّ پیامبر(ص)راه می سپارند نیز مهمّ است، پس وظیفۀ ایشان این است که خود و رفتار خویش را بر حسب تعلیمات پروردگارشان ضمن دعوت مردم به سوی او،تطبیق دهند و هماهنگ کنند،اگر مردم ایمان آوردند به ایشان می پیوندند،و اگر کفر ورزیدند خود دانند و کار خود،و از مؤمنان خواسته نشده که بیش از حدّ لزوم در راهنمایی مردم زیاده روی کنند،زیرا این کار ایشان را از پاره ای وظایف واجب دیگر باز می دارد،و حرکت آنان را به عقب می افکند،بدین لحاظ که ایشان کوششهایی مکرّر به کار می برند که شایسته تر است آنها را در مورد کارها و طرحهایی مصروف کنند که کار را یک گام به پیش ببرد.

[180]

در پایان این سوره که روند آن به بررسی موضوع شرک و پاره ای اندیشه های /11 خطا و تصوّراتی که مشرکان بدان معتقدند پرداخته است،منزّه شمردن خدای عزّ و جلّ را با گرامی ترین و شکوهمندترین الفاظ در پیشگاه ذات متعال او می یابیم که همان لفظ«سبحان»است.

دعوت قرآن از مؤمنان در این خصوص که در اندرز دادن به مشرکان زیاده روی نکنند بدین معنی نیست که به وجود مشرکان و آنچه آنها ادّعا می کنند و انجام می دهند راضی شوند،بلکه بر مؤمنان واجب است که برای منزّه شمردن خدا در تسبیح باشند(و سبحان اللّٰه گویند)و این برای آن است که از شرک مشرکان تأثیر نپذیرند،زیرا از ویژگیهای طبیعت بشر تأثیرپذیری از اندیشه های دیگران است، هر چند جزئی باشد،و اگر قادر نیستند که به کردار یا گفتار در برابر مشرکان موضعگیری کنند،پس در دلهای خود،بسیار و بسیار به تسبیح پروردگار خویش بپردازند.

« سُبْحٰانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّٰا یَصِفُونَ -منزّه است پروردگار تو-آن پروردگار پیروزمند-از هر چه به وصف او می گویند.»

ص :292

مردم با اختلاف دینها و مذهبهای فکری خود،هر گروهی پروردگار خود را به وصفی توصیف می کند که شایستۀ مقام پروردگاری و ربوبیّت نیست،ولی بندگان مخلص خدایند که از طریق تسبیح(و منزّه شمردن او)او را چنان که شایستۀ اوست توصیف می کنند.

مفسّران و فقیهان در تعریف و تعیین بهترین کلمات ذکر و یاد کرد خدا اختلاف نظر دارند.برخی از آنان گویند بهترین کلمه«الحمد للّٰه»است،و دیگران گویند:آن کلمۀ بهتر«لا اله الاّ اللّٰه»است،و گروه سوم گویند«اللّٰه اکبر»بزرگترین کلمه از آن میان است،آنچه به نظر من می رسد این است که کلمۀ «سبحان اللّٰه-منزّه است خدا»بزرگترین و گرانسنگ ترین آن کلمات در پیشگاه خداست،زیرا طبیعت انسان طبیعتی است که به معنای فراگیر در جهل و در مرحلۀ دوم در دور شدن از خدا متمرکز شده،و این کیفیّت انسان را وامی دارد که آفریدگار را بر حسب طبیعت خود تصوّر کند،پس در این صورت او را-مثلا-محدود، ناتوان،نادان و مرکب تصوّر می کند،و این از خاستگاه نگرش او به خود و چیزهای پیرامون خود است،آن گاه دل انگیزی زیبایی طبیعت،و آرایش شهوتها و امیالی که نفس را به سوی آنها می خواند،و چیرگی جبّاران و شادخواران همۀ اینها مؤمن را از پروردگار خود دور می سازد،و او را بر آن می دارد که به نحوی پنهانی به خدا شرک آورد،و این امری است که او را محتاج به تکرار تسبیح می کند.

گفتۀ مخلصان به بیان«سبحان اللّٰه»که بر زبانشان می گذرد،همانا اعتراف به عجز آنان از شناخت کنه ذات خداست،جز شناختی که آن را از حدّ تعطیل و تشبیه خارج می سازد و شناختی است که امامان هدایت بدان دعوت کرده اند،و این شناخت و معرفت آنان را از عقاید گمراه کننده دور می سازد.

امام صادق-علیه السّلام-گوید:

«همانا خدای تبارک و تعالی نامی بیافرید به حروف ناموصوف؛و به تلفّظ،ناگفتنی؛و به شخص،شکل نپذیرفتنی؛و به تشبیه،وصف ناکردنی؛و به رنگ،رنگ نشدنی؛اطراف از آن دور،و حدود از آن مهجور،احساس هر

ص :293

پندارنده ای از آن در حجاب،پنهان شده ای ناپوشیده،پس آن را کلمه ای کامل ساخت که یک جا بر چهار بخش است،و هیچ یک از آن بخشها پیش از دیگری نیست،پس از آن کلمه سه نام را به سبب نیاز آفریدگان بدانها ظاهر ساخت و یکی را هم چنان در پرده پنهان داشت و آن نام نهفتۀ اندوخته در این سه نام ظاهر شده است.آن نامهای ظاهر عبارتند از:اللّٰه،و تبارک،و سبحان.هر یک از این نامها را چهار رکن است و این دوازده رکن می شود». (1)

از امام امیر المؤمنین-علیه السّلام-پرسیدند:تفسیر سبحان اللّٰه چیست؟گفت:

«این بزرگداشت شکوه خداست عزّ و جلّ،و منزه شمردن او از آنچه هر مشرکی دربارۀ او گوید،چون بنده این کلمه را بگوید هر فرشته ای بر او درود فرستد». (2)

[181]

همان گونه که مؤمن را رابطه ای است با خدا و نشانۀ آن تسبیح گویی و محتوایش بندگی و فرمانبرداری است،وی را با پیامبران او نیز رابطه ای هست ولی نشانۀ آن سلام است و واقعیّت آن دوستداری و پیروی ضمن مسیری یگانه.

« وَ سَلاٰمٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ -سلام بر پیامبران.» وجود رابطۀ سلام میان تو و پیامبران دلیل بر مسیر یگانه و توافق در زندگی است،و پیش از آن که انسان بر پیامبران سلام فرستد واجب است که دل خود را پاکیزه سازد تا ایمانش او را بدین مقام بزرگ بالا برد،و کسی که نفس و عقل و رفتار خود را پاکیزه نکرده،و با این همه بر راه پیامبران گام می سپارد،پیامبران از او بیزارند،زیرا در آن صورت وی با اندیشۀ منحرف خود با فکر ایشان،و به فرمانبرداری از طاغوت با رهبری ایشان،و به پیوستن به خطّهای ضدّ رسالتهای خدا

ص :294


1- 58) -بحار الانوار،ج 4،ص 166.
2- 59) -همان مأخذ،ج 93،ص 177.

با خطّ ایشان می جنگد.

[182]

اگر خاستگاه حرکت انسان به تسبیح حقیقی برای خدا،و مسیر و حرکت او الهام گرفته از رسالتهای پیامبران،و تأسّی به ایشان باشد،به یقین عاقبت نیکو خواهد بود،و انسان را به سوی شکر و ستایش بر هدایت و برکت و بهشتی که نتیجۀ آن است و آن را دریافت خواهد کرد،سوق می دهد،زیرا پایان راهپیمایی در راه خدا همان اطمینان و خشنودی است،و خدای تعالی بدان اشاره کرده و گفته است:« وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ -به زودی پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خشنود شوی». (1) و نیز گفت:« یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* -ای روح آرامش یافته*(و روح جز به ذکر خدا آرامش نمی یابد) اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً -خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت برگرد»، (2) و اصولا مؤمن به طبیعت و سرشت مکتبی به قضا و قدر خدا خشنود است،چه ایمان دارد که آنچه خدا به حکمت خود برای او برگزیده بهتر از چیزی است که خود بر آن دست یابد، پس در سختی و آسایش او را حمد می گوید و می ستاید.

« وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -و حمد از آن پروردگار جهانیان است.» در این آیه به اساس رابطۀ انسان با دیگر افراد بشر اشاره شده که به رابطۀ او با خدا و با پیامبران شبیه نیست،ولی رابطۀ احساس واحد به بندگی خداست.

روایات مؤکّد بر مستحبّ بودن خواندن این آیات سه گانه در پایان /11 هر مجلسی که بنده در آن می نشیند و سخن می گوید آمده است.

از اصبغ بن نباته،از امیر المؤمنین(ع)از پیامبر خدا(ص)مروی است که گفت:

«هر کس که خواهد به پیمانه ای پرتر به روز قیامت او را پاداش دهند،باید آخرین سخنش در مجلس خود این باشد:« سُبْحٰانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّٰا یَصِفُونَ *

ص :295


1- 60) -الضحی5/.
2- 61) -الفجر27/-28.

وَ سَلاٰمٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ* وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

-منزّه است پروردگار تو، پروردگار پیروزمند-از آنچه به وصف او می گویند-*و سلام بر پیامبران*و حمد از آن پروردگار جهانیان است» (1) ». (2)

ص :296


1- 62) -همین سورۀ الصّافات،سه آیۀ پایانی،180-181-182.
2- 63) -نور الثقلین،ج 4،ص 441.

سورۀ ص

اشاره

ص :297

ص :298

سورۀ ص

فضیلت سوره:

از ابی جعفر الباقر(ع)مروی است که گفت:

«هر کس سوره«ص»را در شب جمعه بخواند از خیر دنیا و آخرت چندان او را دهند که به هیچ یک از مردم جز پیامبری مرسل یا فرشته ای مقرّب نداده باشند،و خدا او را وارد بهشت می کند،همراه با هر یک از اهل خانه اش که دوست داشته باشد،حتی خدمتگزارش که بدو خدمت می کند،گرچه برای او در حدّ عیالش و کسی که در مورد او شفاعت می کند،نمی باشد».

تفسیر نور الثّقلین،ج 4،ص 441 /11

زمینۀ کلّی سوره

شرک به خدا چارچوب تمام گمراهیها و جنایات،و همۀ گناهان و خطاهاست،و تقریبا تمام سوره های قرآن به درمان این بیماری که ریشۀ هر بیمارییی است می پردازند،امّا عوامل شرک متعدّدند و درمانهای قرآنی بر حسب آنها متفاوت است.

ص :299

ما از خلال اندیشیدن در درسهای این سورۀ کریم(سورۀ ص)در می یابیم که این سوره حالت شرکی را بررسی و درمان می کند که سلطه و ثروت و شهرت آن را در نفس انسان می آفریند و آدمی بر اثر آن دستخوش سرکشی و گناه می شود،و در راه جدایی از حق و پرستش خدایان زور و زر پیش می تازد.

در بخش آغازین این سوره می خوانیم:کسانی که به راه سرکشی و خلاف رهسپار شدند،زودا که پروردگار آنها را به سرنوشت کسانی که پیش از آنان هلاک شدند بیم می دهد،و می خوانیم که ما را یادآور محور گمراهی آنها می شود، آن جا که از حذف خدایان و امر به پرستش خدای یکتا در شگفت شدند،هم چنان که /11 با نگرش از دیدگاه مقیاسهای مادّی خود پیامبر را کوچک شمردند.

قرآن این حالت را با بیان حقارت آنچه آنها داشتند(از زور و زر)در مقایسه با ملک آسمانها و زمین،و خزانه های رحمت پروردگار پیروزمند بررسی و درمان می کند.

پایان این سوره ما را یادآور داستان شیطان می شود که از سجده کردن به پدرمان آدم(ع)با بزرگی نمایی به عنصر آتشی خود سرتافت،و بیان می کند که چگونه این خویشتن بزرگی گناه آلود سبب هلاک او و پیروانش تا روز قیامت شد، آن جا که در آتش دوزخ گرد می آیند.

در میان آن آغاز و این پایان روند سوره دو گونه از داستانها را می آورد:

نخست:داستانهای تکذیب کنندگانی که هلاک شدند و تنها بدانها اشاره ای می کند در حالی که در مورد نوع دوّم تفصیل می دهد.

دوم:شرح حال کسانی که پروردگار به آنان ملکی گسترده،و ثروتی پردامنه عطا کرد و ایشان فریفته و مغرور نشدند و بدان وسیله از خدا جدا نگشتند، همچون داود و سلیمان،سپس ابراهیم و اسحاق و یعقوب و بیان می کند که آنان به نعمتهای دنیا و نیکی پاداش آخرت باضافۀ نام نیک در طول تاریخ دست یافتند،و روند سوره در مقابل آنان ما را یادآور سرنوشت تکذیب کنندگانی می شود که در آتش دوزخ سرنگون شدند تا با یکدیگر و به طبع پیروان با پیروی شدگان به جنگ و

ص :300

جدال پردازند.

از خلال داستانهای پیامبران و ارزیابی ایشان،و بیان حکومتهایی عادلانه که ایشان در زمین بر پا کردند،و مخصوصا گفتۀ خدای عزّ و جلّ به داود(ع)که:« یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ -ای داود!ما تو را خلیفۀ روی زمین گردانیدیم»، (1) و از خلال بیان هلاک شیطان به سبب سرپیچی او از سجود به آدم(ع)-از خلال تمام اینها-در می یابیم که مراد این سوره بیان دروغین بودن و پوشالی بودن سلطه های مبتنی بر پایه های زور و زر،و دیگر ارزشهای مادی،و ضرورت برپاداشتن حکومت عدل الهی مبتنی بر پایه های فرمان /11 خدا و جانشینی اوست،و این که اساس ولایتهای باطل بزرگی طلبی و جدایی است،در حالی که اساس ولایت ربّانی حق است.

ص :301


1- 1) -همین سورۀ ص،26.

سورة ص /11

[سوره ص (38): آیات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . ص وَ اَلْقُرْآنِ ذِی اَلذِّکْرِ (1) بَلِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقٰاقٍ (2) کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنٰادَوْا وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قٰالَ اَلْکٰافِرُونَ هٰذٰا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ (4) أَ جَعَلَ اَلْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ (5) وَ اِنْطَلَقَ اَلْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ اِمْشُوا وَ اِصْبِرُوا عَلیٰ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ یُرٰادُ (6) مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی اَلْمِلَّةِ اَلْآخِرَةِ إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اِخْتِلاٰقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ اَلذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنٰا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمّٰا یَذُوقُوا عَذٰابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ اَلْعَزِیزِ اَلْوَهّٰابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فَلْیَرْتَقُوا فِی اَلْأَسْبٰابِ (10) جُنْدٌ مٰا هُنٰالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ (11) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو اَلْأَوْتٰادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحٰابُ اَلْأَیْکَةِ أُولٰئِکَ اَلْأَحْزٰابُ (13) إِنْ کُلٌّ إِلاّٰ کَذَّبَ اَلرُّسُلَ فَحَقَّ عِقٰابِ (14) وَ مٰا یَنْظُرُ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً مٰا لَهٰا مِنْ فَوٰاقٍ (15)

ص :302

معنای واژه ها

2[شقاق]

:مخالفت،مشتق از شق،که گویی او در یک شقّ و طرف و دشمن در شقّ و طرف دیگر است.

3[و لات حین مناص]

:اصل«لات»لا می باشد،و تاء بر آن افزوده شده،به معنی لیس نیست،و«مناص»از النوص به معنی تأخّر است،گویند ناص ینوص چون تأخیر کند و معنی مجموع عبارت این است که وقت ندا و استغاثۀ آنان وقت به تأخیر انداختن عذاب و نجات از آن نیست.

7[اختلاق]

:دروغ و افترایی است که اصلا پایه ای ندارد، کسی مطلبی را از هیچ می سازد و بی دلیل آن را می تراشد.

13[اصحاب الأیکة]

:همان قوم شعیبند،که«أیکة»یعنی درخت با شاخ و برگ انبوه و درهم پیچیده در کنارشان بوده است.

ص :303

آنان که کفر ورزیدند در سرکشی و خلافند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از مهمترین عواملی که مردم را به کفرورزیدن نسبت به رسالت و ستیزۀ با آن و در نتیجه به کجروی از خطّ مستقیم فرا می خواند،همانا مقدّس انگاشتن وضع موجود یا آن چیزی است که تقلید و عرف و عادت خوانده می شود،آن جا که جامعه باور می کند و معتقد می شود که هر چه نیست نباید باشد،و وضع موجود باید باقی بماند.و دو چیز این عامل را تقویت می کند:نخست این که وضع موجود واقعیّتی است که برقرار شده است در حالی که رسالت اندیشه ای است تازه که هنوز به واقعیّتی مستقرّ تبدیل نیافته،و دوم این که بعضی از افراد جامعه و بویژه خوشنامان و صاحبان مصالح و منافع از وضع موجود دفاع می کنند و با رسالت می جنگند،زیرا از هر دگرگونی و تغییری بر مصالح و منافع خود بیم دارند.

عامل بقا و ماندن بر حالت موجود از بالیدن انسان گزافکار و مبالغه کننده به واقعیّت خود ناشی می شود و در پافشاری و عناد کورکورانه نسبت به نگهداری آن نمودار می گردد و این همان است که روند قرآنی یک بار از آن به«عزّت امتناع و سلطه طلبی»تعبیر می کند و باری دیگر به آنچه کافران به هنگام توطئه بر عناد و درنگ بر باطل به یکدیگر می گویند.

برای درمان این حالت شایسته است که ضعف انسان بیان شود و به او بگویند اگر آنچه اکنون مالک آن است با چیزی که اگر رسالت را بپذیرد و اوضاع

ص :304

خود را اصلاح کند به غنیمت می برد مقایسه شود،هیچ چیزی به حساب نمی آید،و آن گاه او را به دگرگون شدن به سوی زندگی بهتر فرا خوانند.و این از مهمترین شیوه های پیامبران در دگرگون ساختن مردم است.نوح(ع)در حالی که به شیوه های خود در دعوت اشاره می کند،گوید:« فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً* یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّٰاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهٰاراً -پس گفتم:از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او آمرزنده است*تا از آسمان برایتان پی در پی باران فرستد*و شما را به اموال و فرزندان مدد کند و برایتان بستانها و نهرها بیافریند» (1) و در جایی دیگر از قرآن نیز تجلّی آشکاری از این امر را می بینیم:خدای تعالی برای تشویق مردم بر ایمان به رسالت خود گوید:« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ،وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کرده بودند برکات آسمان و زمین را به رویشان می گشودیم،ولی پیامبران را به دروغگویی نسبت دادند». (2)

شرح آیات:

[1]

«ص» حرف مفید ابتدا که در آن هشدار و تنبیه است و اشاره به قرآن کریم می کند،و از ابعاد آن این که رمزی است میان خدا و اولیاء او و تنها ایشان آن را می فهمند.از امام صادق(ع)نقل است که همانا این حرف از نامهای خدای تعالی است، (3) و در خبری دیگر آمده است که«ص»نام نهری است که از پایۀ عرش می جوشد.امام کاظم(ع)گفت:«همانا نخستین نمازی را که پیامبر خدا(ص) گزارد نمازی بود که در آسمان در پیشگاه خدای تبارک و تعالی روبروی عرش او،

ص :305


1- 2) -نوح10/-12.
2- 3) -الاعراف96/.
3- 4) -ابن عباس آن را روایت کرده،نور الثقلین،ج 4،ص 442.

جلّ جلاله،ادا کرد،بدین معنی که چون به معراج رفت و نزدیک عرش خدای تبارک و تعالی رسید،پروردگار گفت:ای محمد!به صاد نزدیک شو و سجده گاههای خود را بشوی و آنها را پاکیزه کن و به پروردگارت نماز بگزار،پس پیامبر خدا(ص)به جایی که خدای تبارک و تعالی بدو امر کرده بود نزدیک شد و وضو ساخت و وضوی خود را به تمامی رسانید».(راوی گوید)گفتم:فدایت شوم، آن صاد که بدو فرمود از آن وضو گیرد چیست؟گفت:«چشمه ای که از پایه ای از پایه های عرش بیرون می آید،بدان آب حیوان گویند و همان است که خدای عزّ و جلّ در قرآن گفت: /11 « ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ -سوگند به صاد و قرآن دارای یادآوری»» (1) سپس پروردگار ما به قرآن با عظمت سوگند می خورد در حالی که به مهمترین آیات کریمی که قرآن شامل آنهاست اشاره می کند که همان ذکر و یادآوری است.

« وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ -سوگند به قرآن دارای ذکر( یادآوری).» خدا دهها بار کتاب خود را به نام«ذکر»نامیده و در این جا آن را «ذی الذّکر-دارای ذکر»خوانده است،پس معنی ذکر چیست؟ خدا انسان را مستقیما به سرشت و فطرتش آفریده است،فطرتی که ایمان به کلیّات بزرگ خود را در آن به ودیعه نهاده،یعنی ایمان به خدا و روز قیامت،و ضرورت راستی،و وفا و امانت و...و جز اینها(و آدمی به فطرت موحّد است و بدین محاسن مؤمن)ولی عوامل گوناگون از جمله فشار شهوتها و گرایشها و جامعه او را به کجروی فرا می خواند.قرآن می آید تا او را یادآور چیزهایی شود که آنها را از یاد می برد،یا به سبب عوامل مذکور از آنها غافل می شود تا به رشد و رهایی خود که در (راه مستقیم)تجسّم دارد و همان حالت طبیعی و فطری انسان است،بر خلاف کجروی که مظهر موارد نادر زندگی است،بازگردد.قرآن عقل را از خلال

ص :306


1- 5) -همان مأخذ.

اندیشیدن برمی انگیزد و به تکاپو می اندازد.برخی این آیه و کلمۀ«ذکر»را به آوازه و نام پاکیزه و آبروی نیک تفسیر کرده اند،امّا پیداست که تفسیر نخست به معنی نزدیکتر است.

[2]

با وجود عظمت قرآن و قدرت عظیم آن در تغییر و تأثیر بر انسان، کافران از آن تأثیر نمی پذیرند،زیرا یادآوری به تنهایی در صورتی که دستگاه پذیرفتن آن که همان عقل است در وراء پرده های امیال و بی خردی پوشیده مانده باشد سودی ندارد،این پرده از مهمترین حجابهایی است که بشر را از سود بردن از یادآوری باز می دارد و او را به پافشاری در کجروی فرا می خواند.

« بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقٰاقٍ -کافران هم چنان در سرکشی و خلاف اند.» امّا تو،ای پیامبر بر حقّی،از این جا برخی از مفسّران گفته اند که«مقسم به»(مورد سوگند)محذوف است و تقدیرش این است«و القرآن ذی الذّکر- سوگند به قرآن دارای ذکر»(إنّک تحمل للنّاس ذکرا-که به راستی تو ذکر و یادآوری را به میان مردم می بری)،و دلیل بر این حذف تصریحی است که در مورد نظیر این در سورۀ یس به عمل آمده،آن جا که پروردگار ما گوید:« یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ* إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ -یس،سوگند به قرآن حکمت آموز*که هر آینه تو از پیامبرانی» (1) حذف در این جا برای آن به عمل آمده که آیۀ دوّم دلالت بر مورد سوگند محذوف دارد.

این آیه بیان می کند که عامل سرپیچی کافران از یادآوری چیزی جز خویشتن بزرگی و گردنکشی و جدایی طلبی نیست،و عزّت(یا خویشتن بزرگی) همان تصوّر و گمان انسان بر خویشتن است که می پندارد به چنان نیرو و پایگاه والایی رسیده که با وجود آن به حق یا به پروردگار خود نیازی ندارد،و از این رو نه تنها بر کجروی خود پای می فشارد بلکه به این خطا می بالد.پروردگار ما در آیۀ

ص :307


1- 6) -یس1/-2.

کریم گوید:« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّٰهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهٰادُ -و چون به او گویند که از خدا بترس،خویشتن بزرگیش او را به گناه کشاند.جهنّم،آن آرامگاه بد،او را بس باشد». (1) سرپیچی آنها از حق برخاسته از نیروی منطق نیست،زیرا آنها حق را بدون هیچ دلیل و توجیه معقولی رد می کنند،بلکه این سرپیچی ناشی از منطق زور است که بیشتر مردم بدان تسلیم می شوند.از این رو کافران قریش به سبب بالیدن به زور خویش به پیامبر پاسخ مثبت ندادند و سخنش را نپذیرفتند.آری،از پیچیده ترین دشواریهای انسان این است که هنگامی که حق برای او آشکار می شود،از سر غرور به خطای خود اعتراف نمی کند و بیم آن دارد که این اعتراف او را خوار و خفیف سازد،و از این رو می بینی که هم چنان به باطلی که بر آن است می بالد و پا می فشارد.

امّا«شقاق»همان جدایی و استثناست،پس با آن که تمام هستی بر پایه سرسپردگی و تسلیم به خدا استوار است و حتّی بدن انسان به هزاران قانون تسلیم است که آن قوانین نیز به نوبۀ خود تسلیم و فرمانبردار ارادۀ پروردگارند،می بینی که کافران و گناهکاران و نافرمانانی که با آنهایند از فرمانبرداری سر می تابند و با حق که زندگی بر آن استوار است همگامی نمی کنند.

[3]

انسان مؤمن نباید ضعیف شود و در خطّ خود وقتی می بیند اکثریّت از آن جدا شده اند شک و تردید کند، /11 زیرا مقیاس و ملاک حقّ است نه مردم.و اگر وی زندگی را بررسی کند بیگمان به خطّ خود اطمینان می یابد،زیرا در آن صورت درمی یابد که هستی و تمام آفریدگان و قوانینی که در ظرف هستی قرار دارند همگام او حرکت می کنند.و همچنین اگر تاریخ را بخواند به همین حقیقت راه می یابد،و حتی جوامعی که هم عصر او هستند به زودی خواه ناخواه به خدا سر می سپارند و تسلیم او می شوند،و اگر این کار را به هشیاری و با ارادۀ آزاد انجام ندهند،به زودی به ارادۀ خدا و قوانینی که بر تمام آفریدگان رانده است بدان مجبور

ص :308


1- 7) -البقره206/.

خواهند شد.

پروردگار ما برای آن که بدین حقیقت ایمان بیاوریم،ما را به نگریستن به تاریخ دعوت می کند،زیرا تاریخ سرشار از شواهدی قاطع بر این حقیقت است.پس کسانی را که رسالتهای خدا را رد کردند و بدانها و به پیامبرانش سر فرود نیاوردند هلاک کرده و نیروی آنها هیچ گزندی را از آنان دور نساخته و سودی به آنها نرسانده است.

« کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ -چه بسا مردمی را که پیش از آنها به هلاکت رسانیدیم.» «القرن»مردمی هستند که از لحاظ زمان و مکان با هم زندگی می کنند،و «کم»از ادات استفهام است که در این جا دلالت بر کثرت دارد.و خدا وقتی این ادات را در تعبیر می آورد می خواهد ما را رهنمون شود که این سنّت و روش تنها یک بار بروز نکرده است بلکه سرتاسر تاریخ شواهدی بر آن است و این سنّت الهی در خور آن است که امتها از آن اندرز گیرند ولی امّتها خطای خود را دیر کشف می کنند و بدان هنگام توبه سودی ندارد.

« فَنٰادَوْا وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ -آنان فریاد برمی آوردند ولی گریزگاهی نبود.» گفته اند:«لات»در اصل لا بوده(برای نفی جنس یا مشبهة بلیس) سپس تای تأکید نفی بر آن افزوده شده چنان که به ثمّ و ربّ نیز به همین منظور اضافه می شود.

«مناص»گریزگاه و زمان و مکان فریادرسی است،و گویند«ناصه ینوصه»هنگامی که کسی فریاد کمک و استغاثه برآورد.

قرآن وضع آنها را هنگامی که فریاد کمک و توبه و اظهار رنج و درد برمی آورند چنین توصیف کرده،و بر اطلاق سخن رانده /11 تا خیال ما را به پهنه تمام مفردات و انواع فریادهای یأس آمیز آنها ببرد.

ولی وقت و زمان اقدام منقضی شده است.مگر نه آن که فرصت برای

ص :309

همیشه از دستشان رفته است؟! این است سرانجام تکیه کردن به زور،و خویشتن بزرگی و بالیدن بناحق این امّتها در زندگی به منطق زور تکیه کرده اند،و تسلیم شدن به منطق و حق را نپذیرفته اند،و غافل بوده اند که حق را نیرویی است که با آن ستیزه نتوان و همان نیروی خدای عزّ و جلّ است،و خدا از لحاظ تشریعی و تکوینی روا نمی دارد که باطل بر حق پیروز آید،و سرانجام جز به سود رسالتها و حاملان آنها نیست.

[4]

و برای مثال آوردن بر سرکشی و خلاف کافران،و روی گرداندشان از یادآوری و اندرز از واقعیّت مشرکان و موضعگیری آنان نسبت به رسالت اسلام با ما سخن می گوید.

« وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ -در شگفت شدند از این که بیم دهنده ای از میان خودشان برخاست،» زیرا تصوّر می کردند که پیامبر با مردم تفاوت دارد،و چون با مقیاسهایشان مطابقت نداست بدو کفر ورزیدند،مقیاسهایی که می خواهد پیامبر پر زور و بسیار مالدار باشد نه از مردم میانه حال اجتماعی و طبقۀ مالی خود آنها،و این تصوّر ناشی از بالیدن آنها به زور و زر بود نه به حقّ،چه این دو نزد آنها همان ارزش و اعتبار اساسی زندگی بود.و از آن جا که منطقشان ضعیفتر از آن بود به با ارزشهای رسالت برتابد بر پیامبر اشکال کردند و ایراد گرفتند،نه به اخلاق آن حضرت،چه به اعتراف همه او در اوج اخلاق بود،بلکه به وضع مادّی و اجتماعی او.امّا این بهانه و توجیه نامعقول برای نپذیرفتن رهبری و فرماندهی او کافی نبود زیرا او حق و آیات و نشانه های روشن را برای آنها آورده بود،پس ناگزیر شدند توجیه و بهانه ای دیگر بتراشند تا از منطق حق که در رسالت او نمودار بود بگریزند،آن گاه از عرصۀ خودخواهی و خویشتن بزرگی رهسپار درّۀ کفر شدند.

« وَ قٰالَ الْکٰافِرُونَ هٰذٰا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ -و کافران گفتند:این جادوگری دروغگوست.» کلمۀ ساحر( جادوگر)را از آن رو برگزیدند که سحر به ظاهر نزدیکترین

ص :310

چیزها به حق است،گرچه از لحاظ واقع دورترین چیز از حقیقت است، /11 و این نامگذاری برای گریز از فشار،معجزه بود.

در واقع:همین اتّهام مشرکان نسبت به رسالت که آن را سحر خواندند خود شاهدی بر راستی رسالت است،زیرا دلیل بر آن است که رسالت جاذبیّتی شبیه جاذبۀ سحر نزد آنها داشته است،هم چنان که با داشتن آیاتی که قوای بشری از آوردن نظیر آنها عاجز مانده خود امری خارق عادت است که آنها را بر آن داشته تا افترای سحر بر آن ببندند.

وقتی میزان تفاوت میان سحر و رسالت را بشناسیم و بدانیم که ساحر رستگار نمی شود،و تمدّنی بنا نمی کند،و سخنش موافق عقل و فطرت نیست،در حالی که پیامبر تماما بر عکس این است،در می یابیم که چگونه متّهم ساختن او به سحر خود دلیل راستی و درستی او بوده است.

[5]

قرآن دیگر بار ما را به جدایی و خلاف رفتاری(شقاق)کافران و خویشتن بزرگی و بالیدن آنها رهنمون می شود و این رهنمایی را از طریق اشاره به اعتراض آنها بر دعوت توحیدی پیامبر صورت می دهد،که با آن که توحید حقیقتی است که انسان به فطرت خود بدان راه می برد و امّتهای متمدّن بدان آگاه می شوند، مشرکان با بالیدن به وضع دستخوش گسیختگی موجود در میان خود آن دعوت را رد کردند و نپذیرفتند.

« أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ -آیا همۀ خدایان را یک خدا گردانیده است؟و این به راستی چیزی شگفت است!» از این آیه در می یابیم که توحید تنها رهنمودی برای مردم نیست بلکه درمان حقیقی تفرقه است زیرا منشأ تفرقه در میان هر امّتی همان شرک کلّی یا جزئی است و این دسته برای آن از دیگران جدا می شود که به فکر و رهبری دیگری ایمان دارد،پس علمهای قبیله ای،و گروه گراییهای عشایری،و حدود جغرافیایی،و مصالح قومی،و اختلاف نژادی و مذهبی و آنچه شبیه اینهاست،همه عوامل اختلاف و جدایی مردم از یکدیگر است،و چون به دقّت بنگری می بینی که هر یک

ص :311

از آنها به مقدّس شمردن چیزی غیر از خدا منجرّ می شود،و خدایان برساخته نشانه ها و مظاهری از این چیزهای مقدّس شمرده شده هستند.آیا مردم را دیده ای که هنگامی که بیرق میهنی را تقدیس می کنند تکّه پارچه ای را می پرستند /11 یا مرزها و حدود وطن را(که سنگ و خاک است)ستایش می کنند؟همچنین هنگامی که جاهلیان بتهایی را که نشان و مظهر گروه گراییهای عشایری آنها بود می پرستیدند در واقع ارزشهای عشیره را ستایش می کردند.

این مطلب را از اندیشیدن در آیات(2 تا 5)استنتاج می کنیم.در همان حال که قرآن یادآور«شقاق»و جدایی در اجتماع جاهلیّت،در آیه دوّم می شود،این جا به تعدّد خدایان برساخته در آن اجتماع اشاره می کند،و در متون تاریخی می بینیم که تنها در کعبه سیصد و شصت بت-که هر قبیله ای را بتی مخصوص به خود بود-وجود داشت.و پیامبر برای آن که مردم را گردآورد و یکی کند،رسالت توحیدی خود را به عنوان جانشینی از افکار شرک آمیز مطرح کرد،و بتها را شکست زیرا مظهر و نماد تفرقه و جدایی(شقاق)و خویشتن بزرگی(عزّت)بودند.

شاید کسی از ما باشد که نپذیرفتن آن رسالت توحیدی را از سوی کافران و مشرکان در آن روزگار فقط بر آنان زشت و ناشایست شمارد،ولی ما امروز،و پس از چهارده قرن،مردمی را می بینیم که کسانی را که-در پهنۀ اسلام-شکستن مرزهای ساختگی را که استعمار در میان ما به وجود آورده مطرح می کنند،به باد مسخره می گیرند.البته این مرزها عوض بتهایی که جاهلیان در کعبه نهاده بودند نیست و رد کردنی این چنین نه بدان سبب است که رد کنندگان،این تفکّر را حق نمی دانند؛بلکه فقط به سبب بالیدن آنها به وضع موجود فاسد است،که بر اساس آن بر هر تکّه زمینی دولتی برپا شده و بیرقی افراشته و حکمرانی مغرور بر آن چیره شده است.

[6]

شک نیست نخستین کسانی که برای باقی نگهداشتن وضع قدیم با نمادهای بت آسای آن می کوشند همان صاحبان وجاهت اجتماعی،و صدارت و سیاست،و ثروتهای دزدیده اند،زیرا آنها مردم را به بندگی می گیرند،و نتیجۀ کار و

ص :312

کوشش جامعه را از خلال همین وضع فاسد می مکند،پس هر کوششی برای دگرگون سازی به معنی آسیب رساندن به مصالح آنهاست و از این روست که می بینی برای دفاع از آن بذل و بخشش می کنند و با روشهای گوناگون با اندیشۀ جدید می جنگند که یکی از بارزترین آن روشها برانگیختن افتخار و بالیدن بدان وضع موجود است.

« وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ -مهترانشان به راه افتادند،» و آنها مستکبران(و برتری جویان)در جامعه،و کسانی هستند که جبهۀ مخالف را رهبری می کنند و هم چنان بر ضد پیامبران /11 و جنبشهای دگرگون کنندۀ وضع موجودند و بزرگترین وجهۀ همّتشان باقی ماندن بر حالت عقب ماندگی است و از این رو گردونه جامعه را بدین سو می رانند.

« أَنِ امْشُوا -که بروید،» و با گمراه ساختن و به جهل کشاندن مردم به مردم تلقین می کنند که مسیرشان پیشروانه و درست است.ولی از آن جا که فطرت انسان مخالف باطل است،و از آن رو که تمام عناصر و قوانین هستی ضدّ باطل است پذیرفتن چنان تلقینی از لحاظ روانی و عملی بر بشر دشوار است،و بدین سبب آن مهتران کفر بر ضرورت صبر و(پافشاری لجوجانه)تأکید کردند.

« وَ اصْبِرُوا عَلیٰ آلِهَتِکُمْ -و به پرستش خدایان خود پایداری کنید!» از آن جا که یکی از روشهای گردنکشان در کشاندن مردم به مخالفت با مصلحان این است که می کوشند مردم را قانع کنند که مصلحان منافع و مقدّسات آنها را هدف گرفته و آهنگ برهم زدن آن را دارند،هنگامی که پیشگامان جامعه برای انقلاب به جنبش درمی آیند و به برخی اقدامات جهادی می پردازند اینان به مردم می گویند:«هدف این اقدامات تنها درهم شکستن سلطه نیست بلکه هدف برهم زدن آرامش هموطنان و امنیت آنان نیز در میان است،و در نتیجه وظیفۀ از بین بردن خرابکاران(به ادّعای آنان)وظیفه ای است همگانی»و تأکید می کنند:

« إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ یُرٰادُ -این چیزی است که از شما خواسته شده.»

ص :313

تفسیرهایی چند دربارۀ این سخن آمده است که در زیر می آوریم:

الف:تفسیری است که از همه به معنی نزدیکتر است و آن این که منظور مهتران از این سخن آن است که استمرار بر پرستش خدایان چیزی است مطلوب و ستوده،به سبب بالیدن آنها به باطل و گناه و بدین سبب که از جنبه های منفی نفس بشری،خواه فرد یا جامعه این است که بازگشت از خطا گرچه بر آدمی آشکار شده باشد بر او دشوار است.

ب:مهتران از این سخن قصد تباه نمودن شخصیت پیامبر(ص)را داشته اند،و چنان است که گفته باشند هدف او از رسالت و هشدار دادن همان منافع شخصی است که آنها را برای خود می خواهد،و این از /11 طبیعت گردنکشان است که مصلحان را بدین اتّهام متّهم می کنند.

ج:این مقطع آیه همان سخن خدای سبحان و ردّ بر گفتۀ کافران در برابر دعوت به توحید است که گفتند:« إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ -به راستی که این چیزی شگفت است.» [7]

سیاق آیات به بیان روشهای مهتران در گمراه سازی مردم از حق ادامه می دهد.

« مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ -ما در این آخرین آیین چنین سخنی نشنیده ایم.» در نظر آنها شرعی بودن و مقدّس بودن از آن دعوتی است که به وضع موجود وابسته و با آن هماهنگ باشد نه دعوتی که بنیادش بر حق و علم استوار باشد،و وقتی که نسلهای گذشته درستی این فکر(نو)را نفی کرده باشند پس بیگمان این فکر خطاست.این نوعی از ارتجاع و واپس گرایی است،زیرا جامعه ای که بدین مقیاسها تکیه کند هرگز نوآوری نخواهد داشت و هیچ گاه گامی به پیش برنمی دارد.

آن گاه به باطل بر ضد رسالت الهی داوری کردند و گفتند:

« إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ -و این جز دروغ(و برساخته از خود)چیزی نیست.»

ص :314

یعنی آیینی است نوپدید و بی ریشه در تاریخ.دعوت آنها ضدّ این دین از دو زاویه خطاست:

1-آنها در ارزیابی خود دربارۀ این رسالت بر نگرش شیئیّت(اثر کتیف)تکیه کردند نه بر دید منطقی،پس بدیهی است که نتیجۀ چنان نگرشی گمراهی آنهاست! 2-آنها به جستجوی شرعیّت رسالت و ریشه های آن از خلال نگرشی فراگیر به تاریخ بشری نپرداختند،و اگر چنان کرده بودند آن را دروغ(و برساخته از خود)نمی انگاشتند،زیرا این رسالت با یکصد و بیست و چهار هزار دعوت که انبیاء و پیامبران از پیش آورده اند تلاقی و همخوانی دارد،ولی آنها آن را تنها از وضع موجود یک نسل(نسل خودشان)ارزیابی کردند و سنجیدند.

در حدیثی پشت در پشت از امام باقر-علیه السلام-در مورد نزول این آیه آمده است که گفت:

«ابو جهل بن هشام همراه گروهی از قریش بیامد و بر ابی طالب وارد شدند و گفتند:برادرزاده ات ما را آزار داده و خدایان ما را آزرده است،او را بخوان و بدو بفرمای که دست از خدایان ما بدارد،و ما هم دست از اللّٰه می داریم.(راوی) گوید:ابو طالب نزد پیامبر کس فرستاد و او را بخواند.چون پیامبر وارد شد به اتاق و به هیچ مشرکی ننگریست و گفت:سلام بر کسانی که هدایت را پیروی کردند.

آن گاه بنشست و ابو طالب وی را از سببی که آنها برای آن آمده بودند آگاه کرد.

پیامبر گفت:آیا سخنی را می خواهند که برای آنان به از این باشد و با آن کلمه بر عرب سروری یابند و گام بر گردنهای آنها نهند؟ابو جهل گفت:آری،و آن کلمه کدام است؟گفت:این که بگویید:لا اله الاّ اللّٰه هیچ خدایی جز خدای یکتا نیست.

(راوی)گوید:آنها انگشتهایشان در گوشهایشان نهادند و گریزان بیرون رفتند،در حالی که می گفتند:« مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ -ما در این آخرین آیین چنین سخنی نشنیده ایم و این جز دروغ(و

ص :315

برساخته از خود)هیچ نیست».آن گاه خدا دربارۀ گفتۀ آنها نازل کرد:« ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ... -ص،سوگند به قرآن دارای یادآوری...تا آن جا که گوید... إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ جز دروغ و برساخته از خود». (1)

[8]

آن گاه آنچه را در برابر حق نفسهایشان بر آن می تنید آشکارا اظهار کردند،و گفتند اگر این رسالت مستقیما بر ما نازل می شد بیگمان بدان ایمان می آوردیم،زیرا ما به پیامبری سزاوارتر از اوییم چه دارایی و مردان و وجاهت داریم،و برای رهبری اجتماع شایسته تر از او هستیم،و خردپذیر نیست که این یادآوری(ذکر قرآن)بر این بینوای یتیم ناتوان نازل شود،و ما به رهبری،او گردن نهیم.و به ذهن آنها نیامد که صفات مطلوب در پیامبر رهبر صفاتی نیست که آنها تصوّرش می کنند بلکه رهبری از آن صاحب علم و تقوی و اخلاق است،وانگهی خداست که خود پیامبر را معیّن می کند،نه مردم و وجیهان قوم.

« أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنٰا -آیا از میان همۀ ما ذکر( وحی)بر او نازل شده است؟» خدا تمام بهانه های آنان را برای کفر ورزیدن نسبت به حق درهم می شکند و به روشنی سببهایی اصلی را که موجب این کفر است بیان می کند /11 که عبارت است از:

یکم:این که آنان از یادآوری خدا بهره نمی جویند،خواه آنچه در کتاب او جلوه گر شده،یا در تاریخ قرنهای گذشته یا بر زبان دیگران نمودار شده است.

« بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی -بلکه آنان از یادآوری(و وحی)من در تردیدند،» و کسی که دربارۀ آخرت شک می کند،شک او بر جزئیّات و کلیات ایمان او منعکس می شود.

دوم:پروا نداشتن آنها از عذاب،زیرا هنوز عذاب را نچشیده و از تجربۀ

ص :316


1- 8) -نور الثقلین،ج 4،ص 442.

کسانی که پیش از آنها گرفتار عذاب شده اند بهره نجسته اند.

« بَلْ لَمّٰا یَذُوقُوا عَذٰابِ -و هنوز عذاب مرا نچشیده اند.» از کلمه«لمّا هنوز»مستفاد می شود که عذاب آنان در انتظارشان است.

[9-10-11]

و سبب سوّم:غرور مال و قوّت(یا زر و زور)است که آنان را فراگرفته،و چنان شده اند که به همۀ امور از خلال این دو می نگرند،و در نتیجه در ضمیر خود نیازی به رسالت نمی بینند.و پروردگار ما این خویشتن بزرگی آنان را از طریق مقایسه آنچه آنها دارند با آنچه از ملک و قوّت نزد خداست،درهم می کوبد و فرو می ریزد.

« أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهّٰابِ -یا آن که خزانه های پروردگار پیروزمند بخشنده ات در نزد آنهاست.» هرگز...و یکی از خزانه های خدا رسالت است که آن را بر هر یک از بندگان مخلص خود که بخواهد فرو می فرستد.وانگهی آنچه نزد آنهاست در معرض این تهدید دائم قرار دارد که خدا با پیروزمندی خود آن را سلب کند و بازگیرد،چه آن بخشش و عطایی است از سوی خدا و ملک شخصی نیست.آن گاه بگذار آنچه را آنان دارند با آنچه نزد خداست مقایسه کنیم،و ببینیم از ظاهر زندگی که جزئی بسیار اندک از ملک خدای تعالی است چه چیزی در تملّک خود دارند:

« أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا -یا فرمانروایی آسمانها و زمین و هر چه میان آن دو هست از آن آنهاست؟» پروردگار ما آنان را به کوچکی و ناچیزی آنچه دارند و عظمت آنچه خدا دارد یادآور می شود،زیرا آنها-چنان که پیشتر اشاره شد-به منطق زور تکیه می کنند،و خدا خواسته است به آنها توضیح دهد که پیروزمند در قوّۀ منطق و نیز در منطق قوّت هموست.

راستی را که این انسان که غرور زمام او را به دست گرفته و با پروردگار خود می ستیزد ناتوانتر از آن است که کوچکترین مقاومت و مبارزه ای را تحمّل کند، پس خدا سلطانی متکبّر و بزرگی فروش را با میکربی که تازه ترین دستگاهها از

ص :317

کشف و دیدنش عاجز است می کشد،و آنچه را دارد در آنی از او می ستاند.از مطالبی که در تاریخ ذکر می شود این است که مردم بر خلیفه ای از خلفای عبّاسی شوریدند و چشم او را میل کشیدند،و لباسهایش را کندند و آنچه را از اموال مسلمانان در تملّک خود آورده بود مصادره کردند،تا آن جا که بر در مسجد به گدایی از مردم ایستاد.

پروردگار ما از فراز عرش خود با متکبّران و بزرگنمایان مبارزه می کند؛ می گوید:نیروهای مادّی و بشری و علمی خود را گرد آورید و به جستجوی هر سببی از اسباب قدرت برآیید،ولی سرنوشتتان جز سرنوشت اقوام پیشین نیست،آن جا که پیامبران را دروغگو خواندند و با حق به ستیزه برخاستند،خدا آنان را سرنگون و نابود کرد.

« فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبٰابِ* جُنْدٌ مٰا هُنٰالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزٰابِ -پس با نردبانهایی خود را به آسمان کشند*آنجا لشکری است ناچیز از چند گروه شکست خوردۀ به هزیمت رفته.» پس هر چند بر اسباب قوت(تعداد و ساز و برگ و کارشناسی)تکیه کنند (سودی ندارد)،زیرا تشکیلات نظامی بر اثر ارادۀ الهی،مستقیما یا جلوه گر بر دست مؤمنان از هم فرو می ریزد.کلمۀ«جند»مبتداست و«ما»از ادات تقلیل است و خدا با کاربرد آن خواسته است نیروی آنها را کوچک شمارد،و«هنالک» اشاره به مکان دور است که نیز برای کوچک شمردن به کار رفته است.پس معنای آن چنین می شود که بگوییم آن جا،آن دور دستها لشکر گونه ای است شکست خورده،از چند گروه.و در روایات آمده است که مقصود در تأویل آیه همان مشرکانند در مکّه که برای جنگ با اسلام حزب ساخته بودند،و خدا به پیامبر خود مژدۀ شکست آنها و غلبۀ وی را بر آنان داد.

[12]

برای آن که پیامبر در راه دعوت برای حق استقامت ورزد،و با ستیزۀ کافران مقاومت کند /11 او را به مبارزات پیامبران با اقوام پیشین یادآور می شود و متذکّر می گردد که اینان نیز هم چنان که در مورد آنان روی داد،به زودی شکست

ص :318

می خورند.

« کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ -پیش از آنها هم تکذیب کردند.» پس تکذیبشان تازگی ندارد،آن گاه فقط به طور اشاره مجموعه ای از اقوام را یاد می کند:

« قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتٰادِ -قوم نوح و عاد و فرعون دارای چهار میخ.» این فرعون را از آن رو ذو الاوتاد(دارای چهار میخ)نامیده اند که چون بر کسی خشم می گرفت دو دست و دو پا و سر او را بر زمین با میخ می دوخت یا به دو تختۀ متقاطع به شکل صلیب یا به تنۀ درخت خرما می کوفت.و گویند سبب این نامگذاری فزونی لشکرها و سپاهیان سیّار او بود که چون در اردوگاههای خود و اثنای استراحتشان در راه چادر می زدند تعداد چادرها و میخهای آنها بسیار زیاد می شد. (1)

[13]

تمام این اقوام پیامبران خود را تکذیب کردند،و نیز:

« وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحٰابُ الْأَیْکَةِ -و نیز قوم ثمود و قوم لوط و مردم ایکه.» که همان قوم شعیب(ع)بودند.

« أُولٰئِکَ الْأَحْزٰابُ -از آن جماعتها بودند.» پس به همان جا که آنان رفتند اینان نیز خواهند رفت.

[14]

آنها احزاب و جماعتهایی بودند که در طبیعت زندگی،و مکان و نیرو و ضعف با یکدیگر تفاوت داشتند /11 ولی دو چیز همۀ آنها را با هم گرد می آورد:

تکذیب نسبت به حق و پیامبران،و مجازات الهی که بدین سبب به آنها رسید.

« إِنْ کُلٌّ إِلاّٰ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقٰابِ -از اینان کس نبود مگر آن که پیامبران را تکذیب کرد،و به عقوبت من واجب آمد.»

ص :319


1- 9) -المجمع،ج 7-8،ص 468.

این آیات تمثیلی است برای حقیقتی که آیۀ 3 دربارۀ هلاک نسلهای پیشین مطرح کرده است.

[15]

نابودی و هلاکی که بدان اقوام رسید امری بی علّت و عارضی نبود، بلکه با حق حکمروا در زندگی هماهنگ بود که در ارادۀ خدا و قوانینی که در هستی وضع کرده است تمثّل یافته و نمودار است.حق همان حق است و زندگی به اساسی بودن خود همان زندگی است،پس کسانی که در رکاب تکذیب کنندگان راه می روند یا در هر زمان و مکان همراه خط آنانند از این نتیجۀ قطعی مستثنی نیستند.

« وَ مٰا یَنْظُرُ هٰؤُلاٰءِ -اینان انتظاری ندارند.» خواه کافران قریش یا طاغوتان امروز که بر سرنوشت ملتها حکم می رانند و با خدا و اسلام می جنگند،همه اینان انتظاری ندارند، « إِلاّٰ صَیْحَةً وٰاحِدَةً مٰا لَهٰا مِنْ فَوٰاقٍ -جز بانگی سهمناک چنان که آدمی را دیگر بازگشتی نباشد.» ضرورت ندارد که آن بانگ از سوی جبرائیل باشد یا یکی از فرشتگان شدّت-علیهم السلام-،بلکه ممکن است صفیر گلوله ای باشد که مجاهدان بر مستکبران می اندازند،و ممکن است انقلابی مردمی و ریشه دار باشد که تر و خشک موجودیّت آنها را بخورد و بسوزاند.

«فواق»به معنی بازگشت است،و از این ماده است«فواق الناقة»یعنی وقتی بین دو نوبت شیر دوشیدن شیر به پستان شتر بازآید،و افاقۀ بیمار از بیماری وقتی است که تندرستی او بازگردد،و در مورد آنها،وقتی عذاب بر آنها نازل شود رجوع و بازگشتشان به حق پذیرفته نمی شود،و تفسیر این کلمه را در گفتۀ خدای تعالی در آیه سوّم می یابیم که گوید: /11 « وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ -و گریزگاهی نبود».

پس در این صورت،تکیه کردن آدمی بر نیروی مال و لشکر و بالیدن به آن دو در مقابل حق امری است خطرناک که انسان را بر اثر جدا شدن از حق در زندگی،به هلاکت می کشاند.

ص :320

[سوره ص (38): آیات 16 تا 26]

اشاره

وَ قٰالُوا رَبَّنٰا عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا قَبْلَ یَوْمِ اَلْحِسٰابِ (16) اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ اُذْکُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ذَا اَلْأَیْدِ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (17) إِنّٰا سَخَّرْنَا اَلْجِبٰالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ اَلْإِشْرٰاقِ (18) وَ اَلطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ (19) وَ شَدَدْنٰا مُلْکَهُ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ اَلْخِطٰابِ (20) وَ هَلْ أَتٰاکَ نَبَأُ اَلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا اَلْمِحْرٰابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلیٰ دٰاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قٰالُوا لاٰ تَخَفْ خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اِهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ اَلصِّرٰاطِ (22) إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی اَلْخِطٰابِ (23) قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ اَلْخُلَطٰاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ (24) فَغَفَرْنٰا لَهُ ذٰلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی اَلْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ اَلنّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ إِنَّ اَلَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا نَسُوا یَوْمَ اَلْحِسٰابِ (26)

ص :321

ای داود!ما تو را جانشین گردانیدیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به راستی فریبایی قوّت در زندگی فریبایی بزرگ و خطرناکی است،و کسی که از فریفتگی بدان وارهد بیگمان به صورتی ساده تر بر دیگر فریفتگیها چیره می شود،زیرا انسان از دشواریها عبور می کند و بر مرکب کارهای هراسناک و مخاطره ها،در پی کسب تسلّط و چیرگی،سوار می شود،اگر از این تسلّط در گذرد یا بدان دست یابد ولی آن را جز در راه خیر به کار نبرد،در آن صورت بر امیال خود و بر فشارهایی که او را در برگرفته پیروز می شود.

در همان حال که این سوره از کسانی با ما سخن می گوید که این فریبندگی آنها را از پای درآورد و بر آن شدند که به قوّت خود ببالند و با پروردگارشان بستیزند و به خدایان برساختۀ خویش که مظهر تسلّط آنهایند بنازند،و گروهی که مهتران کافرانند به نام آن خدایان با خدای یکتا مخالفت ورزند،این درس قرآنی مثالی زنده از داود(ع)برای ما می زند که این فریبندگی را از سر گذرانید.پس با آن که وی از قوّت ظاهری در زمین برخوردار بود،و پرندگان و کوه ها و آهن رام و مسخّر او شده بود،به نیروی خود فریفته نشد و بدان نبالید،بلکه دم به دم از طریق تسبیح پیاپی خدا بدو نزدیک شد و آن گاه خدا او را از لحاظ تشریعی و واقعی در زمین جانشین ساخت.

از اعطای سلطه و ولایت امر از جانب خدا به پیامبر خود،داود(ع)پس از پایداری او بر حق،درمی یابیم که ذات متعال او ولایت خود را به هر صاحب قدرتی عطا نمی کند بلکه به کسانی می دهد که زمام ملک و قدرت را در دست دارند و ملک

ص :322

و قدرت زمام آنان را در دست ندارد.

شرح آیات:
اشاره

[16]

معمولا کافران خواستار شتاب در رسیدن عذاب خدا نمی شوند،و با پیامبران به ستیزه و جدل می گویند:اگر دعوت شما راست است از پروردگار خود بخواهید که عذاب را بر ما فرو بارد.سیاق قرآنی در این سوره پاسخگویی بدین ستیزه و مبارزه طلبی کافران را رها می کند،و ما را متوجّه بررسی تاریخ می سازد،زیرا خدای متعال زندگی را طبق قوانینی که معیّن کرده و با علم و حکمت خود برگزیده،به جریان انداخته است،و سنّتها و قوانین خود را،هر چند جاهلان با آنها بستیزند، دگرگون نمی سازد.پس اوست که امور آفریدگان را بر حسب حکمت و نه بر حسب عکس العملهای دیگران،می گرداند که پروردگار ما از این مراتب بسی والاتر است.

بلی،خدا در شرایطی خاصّ سنّتی را دگرگون می سازد،زیر چیزی پروردگار ما را ناتوان نمی کند و فرمان او فراتر از سنّتها و قوانین است،ولی با وجود این با علم و حکمت دخل و تصرّف می کند.

« وَ قٰالُوا رَبَّنٰا عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسٰابِ -و گفتند:ای پروردگار ما،نصیب ما را پیش از فرا رسیدن روز حساب به دست ما بده.» و«قط»سهم و نصیب است،پس آنها از خدا می خواهند که سهمی از عذاب را که سزاوار آنند به آنها برساند تا دریابند که اکنون بر باطلند.ولی خدا همواره این درخواست را اجابت نمی کند،و این به سبب اموری چند است:

یکم:این که ذات عزّ و جلّ نسبت به بندگان خود مهربان است،پس اگر نادانی روزی آنان را به کفر و ستیزه بکشاند،بی درنگ عذابشان نمی کند،چه انسان گاه نادانی می کند و سپس خطایش بر او معلوم می گردد و به سوی پروردگار خود باز می گردد.

دوم:برای آن که چنان کاری مخالف حکمت زندگی است،چه خدا زندگی را برای آزمون آفریده و این کیفیّت اقتضا می کند که عذاب مستقیما پس از

ص :323

گناه نباشد،و اگر خدا چنان می کرد هیچ کس از او نافرمانی نمی کرد،ولی فرمانبردارییی که خدا می خواهد آن طاعتی است که به انگیزۀ شناخت بدو و بیم از آیندۀ نافرمانی،و آگاهی از نتایج فرمانبرداری صورت گیرد.خدای تعالی گوید:

« وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ -اگر پروردگار تو بخواهد،همۀ کسانی که در روی زمینند ایمان می آورند.آیا تو مردم را به اجبار وامی داری که ایمان بیاورند؟» (1) و گوید:« وَ لَوْ یُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِظُلْمِهِمْ مٰا تَرَکَ عَلَیْهٰا مِنْ دَابَّةٍ وَ لٰکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ -اگر خدا بخواهد که مردم را به گناهشان هلاک کند،بر روی زمین هیچ جنبنده ای باقی نگذارد، ولی عذابشان را تا مدّتی معیّن به تأخیر می افکند.و چون اجلشان فرا رسد،یک ساعت پس و پیش نشوند» (2) و امام صادق(ع)گفت:

«چون ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را دید،روی بگرداند و مردی را دید که زنا می کند،پس بر او نفرین کرد،و او بمرد،سپس دیگر را بدید و نفرین کرد و او هم بمرد،آن گاه سه تن را بدید و نفرین کرد و آن سه بمردند،سپس خدا بدو وحی کرد که ای ابراهیم درخواست تو مستجاب است پس بندگان مرا نفرین مکن،زیرا اگر من می خواستم آنان را نمی آفریدم،من آفریدگانم را به سه دسته آفریده ام، دسته ای که مرا می پرستند و هیچ چیزی را شریک من نمی آورند که به آنان پاداش نیک می دهم،و دسته ای که جز مرا می پرستند که چیزی از دست من نمی رود،و دسته که خود جز مرا می پرستند و من از پشت آنها کسانی را به وجود می آورم که مرا می پرستند». (3)

سوّم:برای آن که بر مردم حجّت را تمام کند،و آنان با وجود فرصتی که پروردگار در دنیا به آنها داده است پس از مرگ از او درخواست می کنند که به دنیا

ص :324


1- 10) -یونس99/.
2- 11) -النحل61/.
3- 12) -نور الثقلین،ج 1،ص 732.

برگردند تا کار را از سر گیرند،خدای تعالی گوید:« حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ -چون یکیشان را مرگ فرا رسد،گوید:ای پروردگار من،مرا بازگردان*شاید کارهای شایسته ای را که ترک کرده بودم به جای آورم». (1)

بعضی از مفسّران گفته اند:معنی«قطّ»نصیب است و آنها نصیب از بهشت خواسته اند /11 (نه سهم عذاب را)و این به عنوان استهزا و مسخره بوده است و بدین سان سه اصل دینی را تکذیب کرده اند:«معاد»را پس از آن که نخستین اصل،«توحید»را تکذیب کردند،بدان گاه که گفتند:« أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً -آیا همۀ خدایان را یک خدا گردانیده است؟» (2) و دومین اصل«نبوّت»را تکذیب کردند بدان گاه که گفتند:« أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنٰا -آیا از میان همۀ ما وحی بر او نازل شده است؟». (3)

به هر حال خواه این باشد یا آن،خدا امیال آنها را اجابت نکرد،بلکه مثالی از وضع داود زد که خداوند پاداش(و قطّ)او را به زودی در دنیا داد،بی آن که چیزی از پاداش او در آخرت بکاهد.

[17]

و این چنین اهل رسالت را می سزد که از چنان سخنانی اندوهگین نشوند،گرچه تحمّل آن وقتی توهینی به مقدّسات ایشان وارد می کند بسیار دشوار است،و برای همین است که خدا به پیامبر خود سفارش می کند صبر پیشه سازد.

« اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ -بر هر چه می گویند صبر کن.» آن گاه سیاق آیات ما را متوجّه مثالی از تاریخ می سازد،و دقیقا از زندگی داود(ع)که معارض و بر عکس غرور کسانی است که به سبب قدرت و سلطه کافر شدند و همین امر آنها را به ستیزه با خدای عزّ و جلّ گشایند.

« وَ اذْکُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوّٰابٌ -و از بندۀ ما داود قدرتمند که

ص :325


1- 13) -المؤمنون99/،100.
2- 14) -همین سورۀ ص5/.
3- 15) -همین سورۀ ص8/.

همواره به درگاه ما توبه می کرد،یادآور.» هنگامی که قرآن پیامبر را یادآور برادران پیشین خود از پیامبران می شود و او را با ایشان و با صبرشان در سختی و آسایش،و فراتر بودنشان بر عوامل مؤثر در زندگی دنیا انس و همسویی می دهد،و نیز هنگامی که پیامبر ما را یادآور صبر و ذکر انبیاء می شود و این که ایشان در همه حال حتی هنگامی که زخارف دنیا بر درهایشان انبوه شده بود به درگاه خدا توبه می کردند،سنّت و روشی پیموده شده را در برابر ما قرار می دهد و راهی هموار را برابر ما می گشاید که باید بر آن پایداری ورزیم و بر هر آزاری در آن راه صبر کنیم.

اکنون بگذار داود را به یادآوریم.او قدرتمند صاحب دست بود،و«الید- دست»همان قوّت است و داود اسباب و عوامل قوت را دارا بود،پس او از جهتی قوی بود و قرآن از او به«ذی الایدی-صاحب دستها»تعبیر کرده است،و«ید- دست»کنایه از قوّت /11 و قدرت است.او از جهتی دیگر مؤمن هم بود و نشانۀ ایمان او توبه است و بر بشر دشوار است که میان این دو صفت را جمع کند،زیرا عادتا صاحب قوّت آرزوی زخارف زندگی را دارد و به دنبال آنها می دود،گرچه با حق مخالفت ورزد.

مؤمن هم چنان که به قوّت نیازمند است تا طرحهای خود را در زندگی اجرا کند و به هدفها و خواستهای خود برسد،به ایمان نیز نیازمند است،و این نیازمندی برای آن است که هر چه قوّت او را به ساحل غرور و نافرمانی بکشاند وی به انگیزه ایمان با توبه به درگاه پروردگار خود باز گردد.

[18-19]

این آیات از گوشه ای از قوّتی که داود در حکومت خود بدان دست یافته بود با ما سخن می گوید،که زندگی با هر دو بخش جامد و پویای خود تسلیم او شده بود،و زندگی این چنین به هر کس که از حق پیروی کند سر فرود می آورد،زیرا او افزون بر نیروی غیب که در آن صورت بدو کمک می کند،به سببها و قوانینی راه می یابد که رام کردن و تسخیر زندگی را برایش ممکن می سازد،زیرا پرده های میان او و حقایق آفرینش فروافتاده و همه چیز بدو پاسخ موافق می دهد.

ص :326

« إِنّٰا سَخَّرْنَا الْجِبٰالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْرٰاقِ -ما کوه ها را رام کردیم،و کوه ها هر شامگاه و بامدادان با او تسبیح می کردند.» هر چیزی همواره خدا را تسبیح می کند،ولی ما تسبیح آن را نمی فهمیم، چنان که خدای تعالی گوید:« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰاوٰاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ حَلِیماً غَفُوراً -هفت آسمان و زمین و هر چه در آنهاست تسبیحش می کنند و هیچ موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می ستاید،ولی شما ذکر تسبیحشان را نمی فهمید.او بردبار و آمرزنده است». (1) خدا کوه ها را واداشته بود که چون داود(ع)تسبیح کند با او تسبیح کنند،و شاید از این آیه دریابیم که نیروهای موجود در آنها همچون سنگهای گرانبها و موادّ سوختی را(بدو)عطا کرده بود.

« وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ -و پرندگان بر او گرد می آمدند،همه فرمانبردار او بودند.» یعنی او را مجموعه ای بود که هر گونه می خواست از آن بهره می جست.

شاید در گذشته اگر انسان این آیات را می شنید آنها را غریب می شمرد،امّا با پیشرفت بشریّت در زمینۀ دانش،اکنون در بسیاری از امور و کارها به کوه ها متّکی است، /11 هم چنان که کوششهایی-که بسیاری از آنها موفق شده است-برای بهره جستن از پرندگان در عرصه های گوناگون زندگی شده است،و هم اکنون آزمایشهایی جدّی برای کمک گرفتن از آنها در امور پزشکی و نظامی به عمل می آید،و از داستان سلیمان که در سورۀ سبأ گذشت معلوم می شود که آن حضرت(ع)پرنده را برای استکشاف روانه می کرد.

[20]

افزون بر این نیروهای مادّی و امکاناتی که چون عنصری فعّال در حکمرانی و چیرگی داود وارد می شود،خدا خواست که قوّت و امکان یافتن او را روز به روز بیفزاید،و اگر ستمگر می بود گذشت روزها جز به ناتوانی و سستی

ص :327


1- 16) -الاسراء44/.

نمی افزود.

« وَ شَدَدْنٰا مُلْکَهُ -و فرمانروائیش را استواری بخشیدیم.» با سببهای گوناگون قوّت،و این از ناحیۀ مادّی بود،امّا از لحاظ تشریعی (قانونگذاری)و اداری آنچه حکمرانی و سلطنت او را نیرو می بخشید بدو عطا کرد.

خدای تعالی گوید:

« وَ آتَیْنٰاهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ -و او را حکمت و فصاحت در سخن عطا کردیم.» «حکمت»یعنی آن که انسان از لحاظ علم به آفریدگان و به خویشتن احاطه داشته باشد و بداند چگونه دخل و تصرّفی درست در آنها بکند.امّا«فصل الخطاب»همان کلامی است که طرف دیگر حقیقت را چنان بفهمد که موجب شک و تردید را قطع کند و پردۀ نادانی را فرو افکند.پس داود(ع)به حکمت خود به حقیقت دست یافته بود و آن را به روشنترین و فصیحترین بیانی باز می گفت،و این دو امر از مهمترین چیزهایی هستند که برای مدیر مسئول لازمند خواه در موقعیتی خطیر چون مقام ولایت،یا کمتر از آن مانند سرپرستی خانواده یا بنیاد یا سازمان.

متون اسلامی بر ضرورت گزینش مناسبترین شیوۀ کار تأکید می کند هم چنان که بر محتوا نیز تأکید دارد،خدای تعالی گوید:« اُدْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ -مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت بخوان». (1)

داستان دو مدّعی با داود(ع):

[21]

سیاق مطلب باز می گردد تا از زندگی داود(ع)که بازگشت او به سوی خدای عزّ و جلّ در آن نمودار می شود،مثالی برای ما بزند،و این در داستانی است که برای او روی داده است:در حالی که وی در محراب خود نماز می گزارد،

ص :328


1- 17) -النّحل125/.

ناگهان دو تن دیوار را می شکافند و بر او ظاهر می شوند،آن دو از راه طبیعی که همان در باشد نزد او نیامدند.

« وَ هَلْ أَتٰاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ -آیا خبر آن مدّعیان را شنیده ای که از دیوار محراب برآمدند؟» صیغۀ سؤال در این جا عشق به آگاه شدن را در آدمی برمی انگیزد و گوشهای او را برای پرسنده تیز می کند که چیزی را از وی می پرسد که نمی داند، بویژه آن که مورد سؤال طرفه داستانی است شگفت انگیز،یعنی بالا رفتن از دیوار محراب به قصد داوری بردن به نزد صاحب آن!.آیا خبری شگفت انگیزتر از این شنیده ای؟ [22]

فصلهای این داستان به گونه ای اعجازآمیز به یکدیگر می پیوندد،از تعبیر و طرح و عرضۀ مطلب و پرتوافکنی آیات بر نقاط و مواضع مهمّ آن،که با هدفهای قرار گرفتن آن در این سیاق قرآنی که از سلطه و از شهریار توبه کار سخن می گوید، هماهنگی و انسجام دارد.

به طبع هنگامی که این دو مدّعی بدین گونه بر داود وارد شدند،بیم او را فرا گرفت.

« إِذْ دَخَلُوا عَلیٰ دٰاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ -وقتی بر داود وارد شدند،وی از آنها ترسید،» چرا با آن که ترسیدن از مردم مناسب پیامبران نیست،داود ترسید؟ شاید پروردگار ما خواسته است این نکته را در برابر بیان خود دائر بر وسعت ملک داود یادآور شود تا به بشر بگوید شما هر چند قدرت یابید بالأخره بشرید و خدایانی نمی شوید،و بشر به طبیعت خود می ترسد،و جهل می ورزد و...و...پس در این صورت چرا انسان مغرور شود و بدانچه دارد بنازد؟این داود است،شهریاری که پرندگان و کوه ها رام او شده اند و پیامبری است گرامی که وقتی دو مرد از دیوار محراب بر او وارد می شوند به هراس می افتد.

داود آثار ترس را در ضمیر خود نهان داشت و شاید آثار ترس و بیم در چهرۀ

ص :329

او هویدا شدند.

« قٰالُوا لاٰ تَخَفْ -گفتند:نترس!» و کار خود را بدو عرضه کردند و گفتند:

« خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ -ما دو مدّعی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده است،» یعنی تجاوز و تعدّی کرده است.

« فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا -پس میان ما داوری کن.» از او خواستند که میان آن دو داوری کند،ولی شرط کردند که حکم او، « بِالْحَقِّ -به حق باشد،» و شرطی دیگر افزودند و گفتند:

« وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ -و پای از عدالت بیرون منه،و ما را به راه راست هدایت کن.» مهم نیست که قاضی تنها به حق داوری کند بلکه باید رسیدن او به حق از راه درست باشد،چنان که بر اصول شرعی نتیجه گیری حکم تکیه کند تا اوّلا دو طرف دعوی را به حق رهنمون شود و ثانیا با خرسندی و قانع شده از داوری او از نزدش بیرون روند.

[23]

پس از آن که آن دو تمام شروط خود را بدو عرضه داشتند،آن کس که صاحب یک میش بود موضوع را بر داود(ع)عرضه کرد و منتظر داوری و آگاهی از آن شد.گفت:

« إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ -این برادر من است و او را نود و نه میش است و مرا یک میش.» شاید دیگری طمع داشته که تعداد صد میش را کامل کند،یا برای آن که میش نژادۀ این یک برّه ای برای او بزاید، « فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا -پس گفت:آن را هم به من واگذار.» تا آن را به میشهای خود ملحق کنم و مسئولیّتش را بر عهده گیرم،و با

ص :330

گفتار خود که حاوی ستایش و تمجید بود دل مرا ربود، « وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ -و در گفتگو بر من چیره شد.» یعنی با حجتها و نیرنگهای خود بر من چیره شد و من آن را پذیرفتم.

[24]

پس از آن که خواهان سخن خود را گزارش کرد،داود شتاب ورزید و ضدّ طرف دیگر حکم صادر کرد،بی آن که به دفاع او گوش دهد و بی آن که دلیلی از خواهان بطلبد.

« قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ -گفت:او که میش تو را می خواهد تا به میشهای خود بیفزاید بر تو ستم می کند.» سیاق مطلب عبرتی جانبی را درباره این داستان الهام می کند که در خطر شراکت میان طرفهای شریک وجود دارد و تنها ضامن اجتناب از این خطر همانا ایمان است.

« وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ -و بسیاری از شریکان بر یکدیگر ستم می کنند،» و از قاعدۀ ستم و تجاوز که خوی اکثریّت شریکان است کسانی مستثنی می شوند:

« إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ -جز کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند-و اینان نیز اندکند-.» آنچه آنها را به تجاوز وا می دارد همان خواهشها و شهوتهایشان است که در مجموعه ای از /11 صفات منفی همچون حسد و طمع و دنیا دوستی و...و...نمودار است.امّا مؤمنان با ایمانی که ایشان را مصون و در امان نگه می دارد و با کردار شایسته ای که ایمان را استوار می کند و ایشان را به کار نیک عادت می دهد،بر تمام آن صفات ناپسند چیره می شوند.امّا مؤمنانی که شهوتهای خود را به خاک افکنده باشند اندکند.

ص :331

معنای فتنه

داود(ع)با این گریز قضیه را به سود صاحب یک میش پایان داد،امّا بقیّۀ این آیه افزودگییی از سوی خدای عزّ و جلّ است که متضمّن انتقادی از اقدام اوست-علیه السلام-و بیان خطایی است که شتابان از او سر زد و سرانجام موضع او نسبت به اندرز خداست بدو.

« وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ -و داود دانست که او را آزموده ایم.» آزمون خدا از داود که هشیارانه متوجّه آن شد و بی درنگ تصوّرش کرد چه بود؟آن جا که این آزمون به صورت نزاع میان دو کس انجام گرفت که در واقع دو فرشته بودند و خدا خواست از خلال قضیۀ آن دو،طریقۀ داوری داود را بداند.

دربارۀ این آیه دو قول است:

یکم:کسانی که از دیوار بالا آمدند همانا فرشتگان بودند و هدف آزمایش داود(ع)بود ولی او نمی دانست که آنها فرشته اند،وانگهی با این درخواست خود نمی خواستند که داود دربارۀ میشها به معنی ظاهر و متعارف آن برای آنها داوری کند،زیرا اساسا میشی نداشتند،و چنان قضیّه ای برای آنها روی نداده بود،بلکه مرادشان آن بود که وی را متوجّه قضیه ای اجتماعی سازند،امّا او در آغاز متوجه مقصد آنها نشد،سپس دریافت و به درگاه پروردگارش توبه ای نصوح وار کرد.

و آن قضیّۀ اجتماعی آن بود که وی نود و نه زن اعمّ از آزاد و کنیز داشت، و عاشق /11 زنی زیبا از آن مردی از بنی اسراییل شد که بدو اوریا می گفتند.آن گاه خواست آن زن را به همسری گیرد تا شمارۀ صد زن برای او کامل شود،پس او را به یکی از جنگها فرستاد تا کشته شود و کارش به پایان رسد،در نتیجه او کشته شد و داود آن را به همسری گرفت.آن گاه آن فرشتگان خواستند این خطای داود را بر او روشن سازند.در روایت آمده است که:«داود-علیه السلام-به سردار خود که او را(به جبهه)فرستاده بود نوشت صندوق(جان پناه)را میان خود و دشمنت بگذار،و اوریا پسر حیان را جلوتر از صندوق بگمار،او نیز وی را جلوتر انداخت،و

ص :332

او کشته شد.چون اوریا کشته شد آن دو فرشته بر او در آمدند و نشستند و داود با زن اوریا که در عدّه خود به سر می برد زناشویی نکرده بود،و او در روز عبادت خود در محراب خویش بود،پس آن دو فرشته از سقف خانه وارد شدند و برابر او نشستند، داود از آن دو ترسید و آن دو گفتند:« لاٰ تَخَفْ خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ -مترس! ما دو مدّعی هستیم که یکی بر دیگری ستم کرده است.میان ما به حق داوری کن و پای از عدالت بیرون منه و ما را به راه راست هدایت کن»، (1) داود را آن زمان نود و نه زن اعمّ از صاحب مهر تا کنیز بود،آن گاه یکی از آن دو به داود گفت:« إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ -این برادر من است.او را نود و نه میش است و مرا یک میش.می گوید:آن را هم به من واگذار و در گفتگو بر من چیره شد» (2) یعنی بر من ستم راند و با من درشتی کرد و مرا مقهور ساخت.پس داود،چنان که خدای عزّ و جلّ حکایت کرده است،گفت:« لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ -او که میش تو را از تو می خواهد تا به میشهای خود بیفزاید بر تو ستم می کند» (3) تا آن جا که فرماید:« وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ -به رکوع در افتاد و توبه کرد». (4) (مفسّر یا راوی)گوید:آن گاه فرشته ای که ضدّ او دادرسی شده بود خندید و گفت:این مرد ضدّ خود حکم کرد؛داود گفت:در حالی که نافرمانی کرده ای می خندی؟من همّت بر آن گماشتم که خاشاک بر دهانت ریزم.(راوی) گوید:آن گاه آن دو به هوا برخاستند و فرشته ای که ضدّ او دادرسی شده بود گفت:کاش داود می دانست که او از من سزاوارتر است که خاشاک بر دهانش ریزند؛پس داود موضوع را دریافت و خطای خود را به یاد آورد و چهل روز در سجده بماند و شبانه روز می گریست و جز به هنگام نماز برنخاست،چندان که پیشانیش

ص :333


1- 18) -همین سورۀ ص22/.
2- 19) -همین سورۀ ص23/.
3- 20،21) -همین سورۀ ص،همین آیۀ 24.
4-

زخم شد و خون از دیدگانش روان گشت». (1)

بدین سان پادشاهانی را می یابیم که در جستجوی چنین فرهنگی نزد مدّعیان دینداری هستند تا آن را منتشر کنند و خود را از تباهکاریهایی که مرتکب می شوند تبرئه سازند.

فخر رازی در تفسیر کبیر خود آورده است که وی در مجلسی حاضر بود،و یکی از شاهان بزرگ در آن مجلس حضور داشت،و می خواست به سببی که اقتضا می کرد آن گفتۀ فاسد و داستان پلید را مقرّر و مسلّم به سازد،و فخر رازی در جهت بیان فساد این رأی و خاموش کردن آن پادشاه به پیش رفت.

این قول در بیشتر روایات،به خاطر متن آن که معارض با کرامت و پرهیزگاری انبیاء است،مردود است،و از شیخ صدوق،رحمه اللّٰه،به اسناد او به ابی عبد اللّٰه(ع)آمده است که وی به علقمه فرمود:

«به راستی که خرسندی کامل مردم به دست نمی آید و زبانهایشان بسته نمی شود،آیا به داود(ع)نسبت ندادند که پرنده ای را دنبال کرد تا چشمش بر زن اوریا افتاد و دلبستۀ وی شد،و شوهر وی را جلوی صندوق(جان پناه)قرار داد تا کشته شد،آن گاه آن زن را به همسری گرفت»، (2) و امام امیر المؤمنین(ع)گوید:

«هر مردی را به نزدم بیاورند که ادّعا کرده باشد داود زن اوریا را به همسری گرفته او را دو بار به تازیانه حدّ می زنم،حدّی برای نبوّت و حدّی برای اسلام». (3)

و ما این رأی را در تورات موجود در دست مردم می یابیم،و همین دلیل بر آن است که بیگمان آن کتاب تحریف شده،و گرنه چگونه به حکمرانی،بلکه به پیامبری از انبیاء خدا چنین تهمت پستی را توان زد،در حالی که او امین رسالت

ص :334


1- 22) -نور الثقلین،ج 4،ص 449.
2- 23) -نور الثقلین،ج 4،ص 446.
3- 24) -همان مأخذ،نقل از المجمع.

خدا و بندگان او بوده است؟ مشکلتر در این امر این که این رأی به بسیاری از تفسیرهای ما راه یافته،و هنگامی که افکار خود را در تفسیر قرآن از تورات تحریف شده اقتباس کنیم،و چنین ظلم و کجروی و این نادرستیها را به انبیاء نسبت دهیم،در این صورت زیانی نمی بینیم که مردی همچون متوکّل عبّاسی،یا معاویة بن ابی سفیان و پسرش یزید بر ما حکم رانند،زیرا وقتی فرهنگ ما آلوده بدین افکار باطل باشد،زودا که ما را به پیروی از سلاطین و پادشاهان ستمگر،بدین باور که خلیفگان خدا /11 و امینان رسالت اند،بکشاند.

دوم:آزمونی که داود عرضۀ آن شد،همان شتابزدگی و سرعت مبادرت او در صدور حکم بود بی آن که از صاحب یک میش دلیلی بخواهد،یا به نظر و دفاعیّات خوانده گوش فرا دهد،چه-از لحاظ شرعی و منطقی-برای قاضی جایز نیست که پیش از تحقیق در قضیه ای و توجّه به دیگر جوانبی که بدان مربوط می شود حکمی صادر کند.

امام رضا(ع)پس از آن که دستش را بر پیشانی خود کوفت،در حالی که رأی اوّل را رد می کرد و رأی دوّم را بیان می فرمود گفت:«ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم.شما به پیامبری از انبیاء خدا-علیهم السّلام-نسبت داده اید که در نماز خود سستی نمود،تا آن جا که به دنبال پرنده بیرون آمد،سپس گناهی فاحش و سپس قتل کرد؟(طرف سؤال گفت):ای زاده رسول خدا!پس گناه او چه بوده؟گفت:وای بر تو!در واقع داود-علیه السّلام-پنداشت که خدا آفریده ای داناتر از او نیافریده است،از این رو خدای عزّ و جلّ آن دو فرشته را نزد او فرستاد که از دیوار محراب بالا آمدند و(یکی از آن دو)گفت:« خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ* إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ -ما دو مدّعی هستیم که یکی بر دیگری ستم کرده است.

میان ما به حق داوری کن و پای از عدالت بیرون منه و ما را به راه راست هدایت

ص :335

کن*این برادر من است،او را نود و نه میش است و مرا یک میش.می گوید:آن را هم به من واگذار،و در گفتگو بر من چیره شد». (1) پس داود-علیه السلام-ضد خوانده شتاب ورزید و گفت:« لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ -او که میش تو را از تو می خواهد تا به میشهای خود بیفزاید بر تو ستم کرده است»و از خواهان دلیلی بر آن خواسته نطلبید و روی به خوانده نکرد که بدو بگوید:تو چه می گویی؟و این خطای او در آئین دادرسی بود نه آنچه شما بر آن رفته اید(و ادّعا می کنید)آیا نشنیده ای که خدای عزّ و جلّ می گوید:« یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ... -ای داود!ما تو را خلیفۀ روی زمین گردانیدیم.در میان مردم به حق داوری کن...تا پایان آیه».آن گاه(راوی گفت:ای زاده رسول خدا پس داستان او با اوریا چیست؟امام رضا(ع)گفت:

در زمان داود(ع)هر گاه شوهر زنی می مرد یا کشته می شد آن زن پس از او هیچ گاه،تا ابد همسری نمی گزید،پس نخستین کسی که خدای عزّ و جلّ او را آزاد گذاشت که با زنی که شوهرش کشته شده همسری کند داود(ع)بود،بنا بر این چون اوریا کشته شد و زمان عدّۀ زنش به پایان رسید،داود زن اوریا را به همسری گرفت،و این چیزی بود که به لحاظ اوریا بر مردم دشوار آمد». (2)

« فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ -پس از پروردگارش آمرزش خواست و به رکوع در افتاد و توبه کرد.» وی مجالی برای وسوسه های شیطان و تشویق به تأخیر کردنهای او نگذاشت،بلکه بی درنگ به آمرزش خواهی و توبه شتافت،و چه دری برای توبه گشوده تر و فراختر از نماز و دعاست؟آیا خدای تبارک و تعالی نمی گوید:« قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ -بگو:اگر دعای شما نبود پروردگار من به شما نمی پرداخت» (3) و دربارۀ نماز گفت:

ص :336


1- 25) -همین سورۀ ص22/-23.
2- 26) -نور الثقلین،ج 4،ص 446.
3- 27) -الفرقان77/.

« وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ -از شکیبایی و نماز یاری جویید.و این دو کاری دشوار است جز برای سرسپردگان فروتن». (1)

[25]

و هنگامی که شروط توبه در نفس او کاملا فراهم آمد،از راست بودن پشیمانی،و اصلاح آنچه تباه کرده بود و زاری به درگاه پروردگار با دلی شکسته،پروردگار توبه اش را پذیرفت.

« فَغَفَرْنٰا لَهُ ذٰلِکَ -پس ما این خطایش را بخشودیم.» توبه خطای انسان را می زداید،و آثار بازگشتی آن را محو می کند،خواه در سطح فرد یا در اجتماع،و بلکه گام برداشتن به سوی توبه به انسان مصونیّتی بیشتر می بخشد و او را از خطر هلاک بر اثر گناهان و خطاها حفظ می کند،و برای انسان هیچ چیز زیانبخش تر از گناهی نیست که بدان فریفته شود و بنازد و خطایی که با خویشتن بزرگی بر آن اصرار ورزد.

و مهمترین داده های توبه آن است که درجات انسان را نزد پروردگارش بالا می برد و جایگاهی والا را در بهشت به میراث بدو می دهد.

« وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ -او را به درگاه ما تقرّب است و بازگشتی نیکو.» این بر خلاف تصوّرات منفی انسان است که می پندارد تو به سبب خواری او می شود و گردنفرازی و بالیدن به گناه همان روش بهتر است،زیرا در نظر او راه بالا رفتن و والا شدن است.

قرآن از آن رو اعتراف به خطا و توبۀ از آن را،از وضع پیامبر دانا داود که خود و پسرش سلیمان به اوج تسلّط رسیده بودند برای ما مثال می زند که توبه کردن بر آدمی هنگامی که موقعیّتی پیشرفته در جامعه داشته باشد،دشوار است.چنان که اگر پدر خانواده ای یا دانشمندی در برابر پیروانش باشد،و این دشواری وقتی به قلّۀ خود می رسد که انسان حکمران و دانایی در سطح داود باشد و شاید همین امر از

ص :337


1- 28) -البقره45/.

حکمتهای عرضه شدن پیامبران بر آزمون است.و خدا ایشان را به خود وامی گذارد و لحظه هایی چند عصمتشان را از آنان برمی دارد و ایشان مرتکب لغزشهایی می شوند، سپس به درگاه خدا توبه می کنند تا رهبرانی شایسته برای بشریت در میدان توبه -که بزرگترین میدان است-باشند،هم چنان که در دیگر میدانها نیز رهبران مردمند.بر ما که اکنون در حال مبارزه و نبرد هستیم واجب است که آن بزرگان را چنان که خدا به ما فرمان داده به یاد آوریم تا هیچ یک از ما خود را فراتر و بزرگوارتر از انتقاد و شنیدن آراء مردم دربارۀ اقدامات خود نگیرد و نپندارد و در نتیجه هیچ یک از ما به نام این که نمایندۀ پیشاهنگ پیشرو جامعه است خود را بالاتر از جامعه نشمارد.

[26]

مهمترین شروط حکمرانی که در خونها و اموال مردم تصرّف می کند، این است که بر محور حق بگردد،ولی چگونه صداقت حکمرانی که مدّعی است به حق حکومت می کند شناخته می شود؟بیگمان هنگامی که با هوای خود مخالفت ورزد و از تصمیمی که گرفته،در صورتی که بفهمد خطا بوده،بازگردد و در برابر مردم بدان اعتراف کند و به درگاه خدا توبه آورد و روش خود را اصلاح کند.

از این جاست که می بینیم روند قرآنی ما را یادآور می شود که پروردگار بنده اش داود را،پس از آن که او را آزمود دانست که با هوای خود مخالفت می ورزد،و چون خطای خویش را بشناسد از آن باز می گردد،در زمین خلیفه(و جانشین خود)گردانید.

« یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ -ای داود،ما تو را خلیفۀ روی زمین گردانیدیم.» همانا زمین و آنچه در آن است از بشر و جانداران و خاک امانتی است بر گردن تو و بر گردن هر حکمرانی و این امانت مصون و محفوظ نمی ماند مگر به حکم راندن حق،امّا اگر به باطل حکم رانی زمین و آنچه از جانداران و مردم را که بر آن است به فساد می کشانی،و خدای تعالی در توصیف کسی که در حکم خود از باطل پیروی می کند،گوید:« وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ

ص :338

الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ /11 یُحِبُّ الْفَسٰادَ -چون از نزد تو بازگردد،در زمین فساد کند و کشتزارها و دامها را نابود سازد،و خدا فساد را دوست ندارد». (1) و از این رو قرآن به دنبال آن،مهمترین وظایف حکمران و آنچه را از بنیادهای قانونگذاری و قضایی و اجرایی بدو مربوط می شود روشن می سازد و می گوید:

« فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ -در میان مردم به حق داوری کن.» قاضی برای آن که ملازم حق باشد باید از امیال و شهوتهای خود بگذرد تا روابط اجتماعی و فشارهای مردم و فریبندگیهایشان بر آراء او در قضاوت منعکس نشود و تأثیر نگذارد.

« وَ لاٰ تَتَّبِعِ الْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -و از پی هوای نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف سازد.» برای آن که یک معنی از معانی این آیۀ کریم را دریابیم کافی است که نظری به وضع موجود مسلمانان بیفکنیم که قربانی هواهای حاکمان بر این امّت شده اند،مگر نه آن که اسلام را از حکومت دور کردند زیرا با هواهای آنها تناقض داشت،و در قلمرو آن نمی توانستند تمایلات و رفتارهای گمراهانۀ خود را توجیه کنند؟؟و این همان گمراهی است.

از این آیه کریم حدیث شریف ولایت فقیه را در می یابیم.امام صادق(ع) گفت:

«از فقیهان کسی باشد که نفس خود را نگه دارد و دین خود را محافظت کند و با هوای خویش مخالفت ورزد و از مولای خود فرمان برد،پس بر عامّۀ مردم است که از او تقلید کنند»، و امام(ع)می افزاید:

«امّا آنان که مرتکب زشتیها و گناهان بزرگ شوند و کار فاسقان فقیهان عامّه کنند،از جانب ما هیچ چیزی و کرامتی را از آنها نپذیرید»تا آن جا که

ص :339


1- 29) -البقره205/.

گوید:«آنها بر ضعیفان شیعۀ ما از لشکر یزید علیه اللعنه بر حسین بن علی(ع)و یاران او،زیانبخش ترند،و اموال و ارواح آنان را می ربایند». (1)

آن گاه پروردگار ما آنان را که به سبب هواهای خود از حق و راه راست دور می شوند تهدید می کند و گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا نَسُوا یَوْمَ الْحِسٰابِ -آنان که از راه خدا منحرف شوند،بدان سبب که روز حساب را از یاد برده اند،به عذابی شدید گرفتار می شوند،» و گفت روز حساب و نگفت روز قیامت،زیرا کسی که فراموش کند که برای تمام حرکات و سکناتش و بویژه هواهای نفسش در برابر خدا حسابرسی می شود،تعادل و ضابطه های خود را در زندگی از دست می دهد و با حق مخالفت می ورزد و به جای حساب از هوای خود پیروی می کند.

خطاهای انبیاء

سخن پایانی:چرا در قرآن می بینیم که دربارۀ انبیاء و خطاهایشان توجّه مخصوص شده؟مانند این گفتۀ خدای تعالی درباره آدم(ع)« وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ -آدم پروردگارش را فرمان نبرد و راه گم کرد» (2) یا از یونس نبی(ع):

« سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ -تو منزّه هستی و من از ستمکارانم» (3) و از داود« فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ -پس از پروردگارش آمرزش خواست و به رکوع در افتاد و توبه کرد»، (4) و از پیامبر اکرم(ص):« لِیَغْفِرَ لَکَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مٰا تَأَخَّرَ -تا خدا گناه تو را آنچه پیش از این بوده و آنچه پس از این

ص :340


1- 30) -بحار الانوار،ج 2،ص 88.
2- 31) -طه121/.
3- 32) -الانبیاء87/.
4- 33) -همین سورۀ ص،24.

باشد برای تو بیامرزد». (1)

پاسخ:در این مورد حکمتهای بسیار است،از بارزترین آنها شناخت مردم بدین نکته است که انبیاء خدایانی نیستند و ایشان را به مقام پروردگار بالا نبرند.در حدیثی مفصّل در کتاب الاحتجاج طبرسی /11 از امیر المؤمنین-علیه السّلام-چنین آمده که در این باره می گوید:

«امّا لغزشهای انبیاء-علیهم السّلام-و آنچه خدا در کتاب خود آن را بیان کرده،به راستی که این از دلالت کننده ترین دلیلها بر حکمت باهر و قدرت قاهر و عزّت ظاهر خدای عزّ و جلّ است،زیرا او می داند که برهانهای انبیاء-علیهم السّلام-در دلهای امّتهایشان بسی بزرگ می آید و برخی از آنها بعضی از انبیاء را خدا می گیرند،چنان که نصرانیان دربارۀ پسر مریم چنین کردند.پس ذکر آن خطاها دلیل بر عقب ماندن ایشان از کمالی است که تنها از آن خدای عزّ و جلّ است.آیا به گفتۀ او در توصیف عیسی گوش فرا نداده ای؟آن جا که دربارۀ او و مادرش گوید:« کٰانٰا یَأْکُلاٰنِ الطَّعٰامَ -آن دو غذا می خوردند». (2) یعنی هر کس خوراک بخورد وزن و سنگینی دارد،و کسی که وزن داشته باشد از آنچه نصرانیان دربارۀ پسر مریم ادّعا کردند بسی دور است».

[سوره ص (38): آیات 27 تا 40]

اشاره

وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً ذٰلِکَ ظَنُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ اَلنّٰارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی اَلْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ اَلْمُتَّقِینَ کَالْفُجّٰارِ (28) کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (29) وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ سُلَیْمٰانَ نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ اَلصّٰافِنٰاتُ اَلْجِیٰادُ (31) فَقٰالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ اَلْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (32) رُدُّوهٰا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ اَلْأَعْنٰاقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَیْمٰانَ وَ أَلْقَیْنٰا عَلیٰ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنٰابَ (34) قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ (35) فَسَخَّرْنٰا لَهُ اَلرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخٰاءً حَیْثُ أَصٰابَ (36) وَ اَلشَّیٰاطِینَ کُلَّ بَنّٰاءٍ وَ غَوّٰاصٍ (37) وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی اَلْأَصْفٰادِ (38) هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (39) وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ (40)

ص :341


1- 34) -الفتح2/.
2- 35) -المائدة75/.
معنای واژه ها

31[الصّافنات]

:جمع صافنة،اسبی که بر روی سه پای خود بایستد و یک دست خود را بلند کند تا زیر سمش نمایان شود و این از نشانه های نیکویی اسب باشد.

[الجیاد]

:جمع جید که به معنی اسب نژادۀ نجیب است،و نجابت اسب در شناختن صاحب خود،و تیز روی،و اهتمام آن به رها ساختن سوار خود از مشکلی است که بدان دچار می شود.

32[تورات بالحجاب]

:خورشید پنهان گشت و زیر افق در پوشش رفت.

33[فطفق]

:شروع کرد.

[مسحا]

:بریدن با شمشیر،و گفته اند معنای آن مسح با

ص :342

دست است و سلیمان به دست کشیدن بر یالها و مچهای اسبان شروع کرد.

36[رخاء]

:نرمی بدون عنف و خشونت.

آیا پرهیزگاران را چون گناهکاران قرار می دهیم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

وقتی کافران خواستار شتاب در حساب خود و تسریع در دادن نصیب خویش(اعمّ از پاداش نیک یا جزای بد)شدند،پروردگار ما به پیامبر گرامی خود گفت:« اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ -بر هر چه می گویند صبر کن و از بندۀ ما داود یادآور»، (1) و از خلال داستان داود(ع)ما را یادآور شد که چگونه خدا به سرعت پاداش او را در دنیا به صورت ملک و نام نیک بداد،و ما را بدین رهنمون می شود که کردار شایسته را(در دنیا یا عقبی)پاداشی است مناسب و درخور.و اینک سیاق مطلب ما را به پاسخ قاطع پرسش کسانی می رساند که منکر رستاخیزند و می گوید:داستان داود دلالت بر آن دارد که حقّ همان محور آفریدگان است،و داود از آن رو بدان پایگاه رسید که خدا به حق حکم می کند(و به موجب حق پاداش نیکی نیکی است)و این جز مثالی از تقدیرهای پروردگار و روش تدبیر او در مورد آفریدگان نیست(چه تمام آنها بر پایۀ حق استوار و برقرار است)و در نتیجه این نکته ما را رهنمون بدین امر می شود که پرهیزگاران همچون گناهکاران نیستند،زیرا تساوی آنها با حق،که آسمانها و زمین بدان برپاست،منافات دارد.و

ص :343


1- 36) -ص17/.

این چنین،ناگزیر باید پاداش مناسب و افزونتر در آخرت باشد.

این از یک سو،و از سوی دیگر مبدأ حق با خلافت و جانشینی گناهکاران در زمین منافات دارد، /11 زیرا خلافتی این چنین به مهمترین هدفهای زندگی که همان اجرای حق است نمی رسد،و پروردگار ما با این آیات تمام دروغها و افکار باطل تحریف کنندگان تورات یا کسانی که آنها را از آنان اقتباس کرده اند،به کلّی نفی می کند،دروغهایی که هنگامی که پیامبر او داود(ع)را از لحاظ پرهیزگار و منزّه بودن متّهم کردند،بدو چسبانیدند.آن گاه خدا ما را به اندیشیدن در قرآن به همانندی از این امر در سورۀ مائده در موضوع خلافت دعوت می کند،زیرا وقتی ما تصوّرات و افکار خود را بر کتاب خدا عرضه کنیم و با آن بسنجیم،بسیار زود برای ما روشن می شود که خلافت ستمکاران با جوهر بینشها و هدایتهای قرآن سازگاری ندارد.

آن گاه قرآن از گوشه ای از زندگی سلیمان بن داود-علیهما السلام-با ما سخن می گوید که چگونه وی آزمون سلطه را گذراند،و آرایش سلطه او را از خط فرمانبرداری و توبه بیرون نبرد،بلکه سرسپردگی او را نسبت به پروردگار متعال خود افزونتر ساخت،زیرا او همه چیز را نعمتی الهی می دانست که مستوجب سپاسگزاری بود.و بدین سان مثالی از سلطان شایسته شد،هم چنان که پدرش پیش از آن چنان کرد.

شرح آیات:

[27]

پروردگار ما در آیات پیشین صفات خلیفه ای را که در زمین قرار می دهد بیان کرد(آن جا که آیات بیست صفت نیک درباره داود که خلیفگی داشت یادآور شد)و از برجسته ترین آن صفات حکم کردن او در میان مردم به حق بود.

« وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً -ما این آسمان و زمین و

ص :344

آنچه را که میان آنهاست به باطل نیافریده ایم.» چگونه پروردگاری دستخوش باطل شود که خلیفۀ در زمین را جز از صالحان و کسانی که ایشان را با سخت ترین امتحان آزموده تا به حق حکم کنند؛ قرار نمی دهد.

به راستی نشانه های حکمت رسا در کوچکترین چیزی که خدا آفریده جلوه گر می شود،در زنبور عسل و مورچه،در مو و کرک،در یک یاخته،در یک ذرّه، در پروتون و الکترون.پس چگونه این حکمت در جوهر آفرینش آسمانها و زمین جلوه گر نشود؟یا چگونه خدا آن دو را /11 به باطل،بی حکمت،بی هدف و بی اندازه سنجی و ارزیابی آفریده باشد؟!او بسی منزّه و والاتر از آن است که چنین کند.

« ذٰلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا -این گمان کسانی است که کافر شدند.» زیرا آنها زندگی را با پیشداوریها و افکار کافرانه ارزیابی کردند و به حق راه نبردند.و با وجود این در نفی آن به حدّ قطعی(علم)نرسیدند،زیرا به هر جا و به هر چیز نگریستند آثار قدرت و حکمت را دیدند.

« فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّٰارِ -پس وای بر کافران از آتش،» زیرا خدا آسمانها و زمین را به حق آفرید،پس بیگمان هرگز نمی گذارد که کافران بیهوده بروند بلکه ناگزیر آنها را به سبب اعمالشان که از حدّ معقول در مخالفت حق تجاوز کرده است مجازات می کند و افسوس و هلاک نصیب آنهاست.

[28]

برای بیان این حقیقت،پروردگار ما را به سنّت حق که در هر چیزی آفریده شده است رهنمون می شود که نمی پذیرد پرهیزگاران که از عذاب و اسباب و عوامل آن دوری می کنند با گناهکاران یکسان باشند که پروایی ندارند در چه درّه ای را می سپارند و در چه گمراهه ای سرگردان شده اند و چه گناهی را مرتکب می شوند.

« أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ -آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند.» و بدان وسیله حسنات را به دست آورده اند.

« کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ -همانند فساد کنندگان در زمین قرار

ص :345

می دهیم؟» پیداست که تخصیص فساد کنندگان به یادآوری با داستان داود(ع)که در شروط خلیفۀ خدا در زمین نمودار است هماهنگی دارد.

خلیفۀ شرعی هر کسی نیست که با زور زمام امور را در دست دارد،بلکه کسی است که آن را به حق در اختیار بگیرد.

و از این رو باید میان حاکم و حاکم تفاوت نهاد،بر خلاف آنچه برخی گفته اند که حکمران شرعی همان کسی است که شمشیر حکومت می کند،خواه مصلح باشد یا مفسد،و واقعیت آن است که آنها می خواهند موضعگیریهای خود را نسبت به بعضی از رویدادها و مردان تاریخ توجیه کنند،و معتقدند که علی(ع)و معاویه برابرند،در حالی که منطق قرآن آن را مردود می داند و نمی پذیرد.

آیا امام علی(ع)که روز را روزه دار و شب را نمازگزار و عابد است،و خوراک خود را با فقیران تقسیم می کند،و حتی آنان را بر خود و خانواده اش ترجیح می دهد(مسکینی و یتیمی و اسیری را در سه افطار متوالی)و با رعیت عدل می ورزد با کسی برابر است که حقوق مردم را غصب می کند،و خون خلق را می ریزد و با مقدّرات امّت بازی می کند؟!هرگز...

به راستی،سلطه سلاحی است دو دم،اگر به دست مؤمنان دهندش وسیلۀ اصلاح و آبادی می شود،امّا اگر بر عکس باشد بیگمان کلنگی ویرانگر می شود که ساخته ها را ویران می کند و انرژیها را درهم می شکند.و پروردگار ما در این آیه «کسانی را که ایمان آورده اند»در برابر گروهی معین«مانند گناهکاران»قرار نداده بلکه آنها را با«فساد کنندگان در زمین»روبرو نهاده تا به ما بفهماند که هر سلطه ای غیر از سلطۀ مؤمنان همان فساد کنندۀ در زمین است.

« أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجّٰارِ -یا پرهیزگاران را چون گناهکاران قرار می دهیم؟» چنان چیزی شایسته نیست و تا وقتی حق همان پایۀ زندگی و مقیاس آن است ممکن نمی شود،مگر آن که این معادله برهم بخورد،و این نیز جز در گمان

ص :346

کافران نیست.

[29]

حق در آسمان و زمین و آنچه در میان آن دو هست جلوه می کند.

آیات قرآن نیز جلوه ای دیگر از حق است،و هر کس در قرآن بیندیشد در می یابد که قرآن کتابی است که از آنچه در نشانه های آفریدگان وجود دارد سخن می گوید،آن گاه دلی هشیار و بیدار می یابد و آگاه می شود که به راستی قرآن کتابی است که آفریدگار آسمان و زمین آن را فرستاده زیرا جز صورتی صافی از آفریدگان نیست.

« کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ -کتابی مبارک است که آن را بر تو نازل کرده ایم.» و خدا برای این کتاب هدفهایی والا معیّن کرده است،و گوید:

1-« لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ -تا در آیاتش بیندیشند،» پس قرآن را برای آن فرستاده اند که به انسان مؤمن بینش و نگرش درست در زندگی ببخشد.و این با مطالعۀ سطحی صورت نمی پذیرد،بلکه ناگزیر باید به ژرفی در آیات اندیشید.

2-و هدف دیگر،پس از ادراک بینش آن است که در زندگی انسان منعکس شود و آدمی از آن پند گیرد و از خلال آن در اندیشه و کردار،تفکّر و رفتار خود را تصحیح کند.

« وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -و خردمندان از آن پند گیرند،» زیرا خردمند کسی است که ارزش و اهمیّت قرآن را بداند،و اوست که بر بینشهای قرآن آگاهی می یابد.و شک نیست کسی که خردش در زندگی بر او حکومت می کند هموست که از قرآن بهره می جوید،امّا آن دیگری که شهوتهایش بر او حکمفرماست هرگز از قرآن پند نمی گیرد.

از خود می پرسیم:پیوند و رابطۀ این آیه با روند مطلب چیست؟پاسخ می دهیم:

یکم:زیرا استنباط طریقۀ خلافت اسلامی از قرآن بسیار دشوار و سخت است و کسی را توان آن نیست مگر آن که خدا قلبش را به ایمان آزموده باشد،و

ص :347

بداند که ممکن نیست به وسیلۀ سلطه ای که از ارزش دادن به حق و روش توحید دوری می کند قرآن را بشناسد.مگر نه آن که سلطۀ سیاسی ارزشهای اجتماع را مجسّم می سازد؟پس چگونه سلطه ای فاسد می تواند ارزشهای اصلاحی قرآن را اجرا و عملی کند؟! بدین سان روند مطلب به ضرورت اندیشیدن و یاد آوردن برای درک این حقیقت که پرده های شهوات و فشارها بر آن افکنده شده،اشاره می کند.

دوم:از آن جا که روش قرآن در هشیار ساختن انسان به روز قیامت روشی یگانه و بی همتاست و جز کسانی که در آیات قرآن می اندیشند و از آن پند می گیرند به فهم آن دست نمی یابند.

[30]

سیاق مطلب ما را پس از آموزش از طریق داستان داود(ع)به داستان سلیمان(ع)می برد و این دو داستان در این نکته که مثالی از گذشتن انسان از آزمون سلطه و قوّتند با یکدیگر تلاقی می کنند.

« وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ سُلَیْمٰانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ -سلیمان را به داود عطا کردیم.چه نیکو بنده ای بود و روی به خدا داشت.» ویژگی سلیمان و بزرگواری حقیقی او در وابستگی او به مردی بزرگ همچون داود(ع)و در سلطنت و چیرگی او نیست بلکه در بندگی او نسبت به خدای سبحان است.و اگر از اهل ایمان نمی بود خدا او را در کتاب خویش نمی ستود.وی بدین بندگی توانست بزرگترین آزمون زندگی را،که همان آزمون سلطه است بگذارند.وی-علیه السلام-ملکی یافت که هیچ یک از مردم چنان ملکی نیافته بود و پس از او نیز هرگز کسی چنان نخواهد یافت،ولی او به زیور دنیا فریفته نشد، بلکه از آن گذشت و روی به خدا داشت،به بندگی او می پردازد و خود را در موضع فردی گناهکار قرار می دهد و سپس توبه می کند و او از گناهان معصوم و بازداشته است و پروردگار خود را عزّ و جلّ بزرگ می دارد.چگونه آنها بر پروردگار خود بزرگی می فروشند در حالی که می دانند هر چه دارند از فضل اوست،و راه افزون ساختن آن همان افزودن به خواری و سرسپردگی و فروتنی نسبت به اوست؟!

ص :348

[31]

قرآن برای مجسّم ساختن گرایش و بندگی سلیمان(ع)نسبت به خدا صورتی از زندگی او را به ما عرضه می کند.

« إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصّٰافِنٰاتُ الْجِیٰادُ -آن گاه که به هنگام عصر اسبان نژادۀ تیزرو را که ایستاده بودند به او عرضه کردند.» صافنات از بهترین اسبهای تربیت شده اند،و هر وقت سلیمان آهنگ جهاد داشت آنها را بدو عرضه می کردند.

[32]

در همان روز عرضۀ اسبها،و شاید به سبب فزونی آنها وی مدتی دراز بدانها مشغول شد چندان که خورشید نهان شد(یا در شرف غروب بود)و فضیلت نماز عصر از دست او برفت،و دیگر وقت گزاردن آن نبود و او ساز و برگ جهاد فراهم می کرد /11 و سرگرم کاری از کارهای دنیا بود،و با وجود این از پروردگار خود آمرزش خواست و آن را تقصیری شمرد که مستوجب توبه می شود.

« فَقٰالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ -گفت من دوستی این اسبان را بر یاد پروردگارم گزیدم تا آفتاب در پردۀ غروب پوشیده شد،» و سلطان بودن او وی را از اعتراف به خطا باز نداشت،گرچه آن خطا در حدّ ترک شایسته تری به سبب عمل خیری دیگر بود که خدا آن را دوست دارد.

پس معنی سخن او این است که جهاد مرا از نماز بازداشت،در حالی که هر دو واجبند،اما نماز شایسته تر است،مگر نه آن که مؤمنان برای برپا داشتن نماز جهاد می کنند؟ [33]

هنگامی که سلیمان(ع)متوجّه از دست رفتن وقت نماز شد،از جهاد دست کشید و نماز خود را قضا کرد،و دیگر بار بازگشت،و گفت:

« رُدُّوهٰا عَلَیَّ -آنها را نزد من بازگردانید.» یعنی اسبان نژاده را،تا به رسیدگی به لشکر ادامه دهد.

« فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْنٰاقِ -پس به دست کشیدن(و نواختن)بر ساقها و گردنهایشان آغاز کرد،»

ص :349

و دست کشیدن(یا نواختن)بر گردنها و ساقهای اسبان نزد کارشناسان راهی برای شناختن بهترین اسبان بود،و سلیمان(ع)پس از اجزای این بررسی اسبها را به افراد سپاه خود تقسیم می کرد و این نشان اهتمام او به امر سپاه است.

ابن عبّاس گوید از علی(ع)دربارۀ این آیه پرسیدم،گفت:تو در این باره چه شنیده ای ای ابن عبّاس؟گفتم:شنیدم که کعب می گوید:سلیمان به عرضۀ اسبان سرگرم شد تا فرصت نماز از دستش رفت، /11 آن گاه گفت آنها،یعنی اسبان،را بر من بازگردانید،و آنها چهارده رأس بودند،پس فرمود گردن و ساق همه را با شمشیر زدند و آنها را بکشت،پس خدا چهارده روز فرمانروایی را از او سلب کرد، زیرا با کشتن اسبها به آنها ستم کرد.علی(ع)گفت:

«کعب دروغ گفت،سلیمان در آن روز از آن رو به عرضۀ اسبها مشغول شد که می خواست با دشمن جهاد کند،تا آن که آفتاب در پردۀ غروب پوشیده شد(تا آن جا که گفت)به راستی پیامبران ستم نمی کنند و به ستم فرمان نمی دهند زیرا ایشان معصوم و پاکیزه شده اند». (1)

[34]

سپس قرآن از آزمونی که سلیمان-علیه السّلام-عرضۀ آن شد با ما سخن می گوید.وی از خدا آرزو کرد که بدو پسری دهد که وارث او شود هم چنان که او خود وارث داود(ع)شده بود،ولی خدا آرزوی او را اجابت نکرد بلکه جسد مرده ای را که زن او سقط کرده بود بر تخت او افکند.

« وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَیْمٰانَ وَ أَلْقَیْنٰا عَلیٰ کُرْسِیِّهِ جَسَداً -ما سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدی افکندیم.» کنایه از نوزاد پسر مرده،در حالی که او آرزو داشت پسری بر تخت او بنشیند و پس از او حکم براند،پس اندکی از آن امر متأثّر شد،ولی در پیش خود اندیشید و به سوی پروردگارش بازگشت.

« ثُمَّ أَنٰابَ -سپس روی به خدا آورد.»

ص :350


1- 37) -المجمع،ج 7-8،ص 475.

[35]

این وضعیّت برای او-که پیامبر بود-لغزشی شمرده شده و این آزمونی بر او بود که صورت گرفت و او با دعا و یاری جستن از خدا از آن گذشت، زیرا دانست که محقق نشدن آرزوهای او از جانب خدا دلیل بر آن است که تحقق آنها هیچ گاه به مصلحت نیست.

« قٰالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی -گفت:ای پروردگار من،مرا بیامرز.» اگر نزدت آرزویی آوردم که با حکمت تو موافق نیست زیرا دانش من از ادراک آن ناتوان است،آن گاه /11 از خدا چیزی دیگر خواست که از خلال آن آرزویش را تغییر داد،گفت:

« وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ -مرا ملکی عطا کن که پس از من کسی سزاوار آن نباشد،که تو بس بخشنده ای.» از این آیۀ کریم آداب دعا از جانب پیامبران-علیهم السّلام-معلوم می شود.

در آغاز باید بنده بداند آنچه از خدا درخواست خواهد کرد حقّ او بر خدا نیست که با کردار یا بندگی خود آن را واجب می سازد،بلکه هبه و بخششی است که پروردگار اگر بخواهد به تفضّل بدو عطا می کند و اگر نخواهد نمی بخشد،و افزون بر تناسب این ادب با مقام پروردگاری،خدا مناعتی بر ضدّ عکس العمل اجتماعی او در صورت اجابت نشدن آرزویش عطا می کند.

سپس این که درخواست باید(به مرتبه)عظیم و(به اندازه)بزرگ باشد،از انسان می سزد که از پروردگار خود که توانای چیرۀ کریم است درخواستهای گرانقدر و بزرگ بکند و از نگرش بشری محدودی که آرزوهایی محدود را بر او ایجاب می کند فراتر رود،و از پایگاه شناخت به صفات و نامهای نیکوی خدا از او درخواست کند.این سلیمان(ع)است که از خدا درخواست می کند ملکی عظیم بدو عطا کند که پس از وی کس سزاوار آن نباشد.

از سیاق مطلب درمی یابیم که سلیمان(ع)از خدا خواست تا در عرض فرزندانی که او را از وجودشان محروم داشته،او را به رحمت الهی ویژه ای

ص :351

اختصاص دهد که در یاد نسلهای آینده ادامه یابد،مگر این که انسان به وجود فرزندانش و بدانچه اختصاص بدو دارد استمرار می یابد،از این رو از خدا ملکی خواست که به کسی نداده است و سزاوار کسی دیگر نباشد،و بالفعل خدا او را به رام کردن جنّ و باد و پرنده ویژگی داد،چنان که آیات آینده تقریر می کند،و به اسم اعظم اختصاصش داد،چنان که در آیات دیگر می خوانیم. (1)

امّا ملک برای خود ملک و به منظور لذّت زندگی دنیا نبود،بلکه مرادش آن بود که به وسیله ملک و چیرگی و کشورداری حکومت خدا را در زمین برپای دارد تا وضع موجود شرک سیاسی /11 و اجتماعی و جز آن دو را از میان ببرد و مستضعفان را به حق رهنمون شود،و چه آرزوخواهیی بزرگتر از این آرزو طلبی؟! در واقع سلیمان می دانست که پیامبر است و بر حق می رود،از این رو برای تحقق بخشیدن به هدفهای رسالت خود از خدا درخواست ملک و قوّت کرد.و هر کس زندگی او را مطالعه کند آن را جهادی برای برافراشتن کلمۀ اللّٰه می یابد،و شاید اشاره به اسبهای نیکوی نژاده در این سورۀ مبارک ما را بدین حقیقت رهنمون باشد.و در سورۀ النّمل آن جا که داستان به اسلام آوردن بلقیس و قوم وی می انجامد تصویری از زندگی سرشار از جهاد سلیمان آمده است.

سوّمین شرط از آداب دعا این است که به حمد و ستایش خدا پایان پذیرد و این با ذکر نامهای نیکوی اوست که در سرآغاز آنها نام«الوهّاب-بسیار بخشنده» است که بیشتر پیامبران در دعوتهای خود آن را ذکر کرده اند.خدای تعالی گوید:

« وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمٰائِهِ سَیُجْزَوْنَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -از آن خداست نیکوترین نامها.بدان نامهایش بخوانید.

آنها را که به نامهای خدا الحاد می ورزند واگذارید.اینان به کیفر اعمال خود خواهند رسید». (2)

ص :352


1- 38) -تأیید این نظر را در حدیث شماره 56 از تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 459-460 می یابیم.
2- 39) -الاعراف180/.

[36]

خدا درخواست پیامبر خود را اجابت کرد و او را به ملکی ویژگی داد که در آینده نظیری نداشته باشد.

« فَسَخَّرْنٰا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخٰاءً حَیْثُ أَصٰابَ -پس باد را رام او کردیم که به نرمی هر جا که آهنگ می کرد،به فرمان او می رفت،» و باد هر گونه و به هر جا که او می خواست می رفت.

در تفسیر علی بن ابراهیم حدیثی پشت در پشت از امیر المؤمنین-علیه السلام-آمده است که گفت:

«سلیمان بن داود از بیت المقدس بیرون آمد و همراه سیصد هزار تخت در سمت راستش بود که بر آنها آدمیان بودند،و سیصد هزار تخت در سمت چپش از آن جنّیان،و به پرندگان فرمان داد که بر آنها سایه گستردند، /11 و به باد فرمان داد که آنها را جابجا کردند تا به ایوان کسری در مدائن درآمد،سپس بازگشت و شب را در استخر(فارس)گذرانید و خوابید،سپس فردایش به شهر برکاوان رسید،آن گاه باد را فرمود و ایشان را برد تا جایی که نزدیک بود پاهایشان به آب بخورد،و سلیمان بر ستونی از باد سوار بود،پس(مردم)به یکدیگر گفتند:آیا هرگز شهریاری بزرگتر از این دیده یا شنیده اید؟گفتند:مانند او را نه دیده و نه شنیده ایم.آن گاه فرشته ای از آسمان ندا در داد که پاداش یک تسبیح دربارۀ خدا بزرگتر از چیزی است که دیدید». (1)

[37]

و افزون بر باد دیوان نیز بدو تسلیم شدند و فرمانبردار او گشتند و وظیفۀ آنها ساختن بنا و آبادانی بود و مواد معدنی را از دریاها بیرون می کشیدند.

« وَ الشَّیٰاطِینَ کُلَّ بَنّٰاءٍ وَ غَوّٰاصٍ -و دیوان را که هم بنّا بودند و هم غوّاص.» ضرورتی ندارد که مقصود از غوص(فرو شدن در دریا)تنها معنی متعارف آن باشد،که همان فرو رفتن در ژرفای دریا برای صید و بیرون آوردن نیروهای نهفته

ص :353


1- 40) -نور الثقلین،ج 4،ص 459.

در آن است،بلکه این کلمه شمول می یابد هم چنان که کلمۀ بنّا نیز بر معنی پیش گفته(عمران)شمول می یابد.

[38]

سلیمان کارهای مهم را بر دیوان تقسیم کرده بود،و آنها هر طور که او می خواست عمل می کردند،و هر یک سرپیچی می کرد به زندان مجازات می شد.

« وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفٰادِ -و گروهی دیگر را،که بسته در زنجیر او بودند.» از این آیه به نظر می رسد که دیوان گروه گروه بسته به زنجیر و به یکدیگر نزدیک بودند،و محتمل است که هر یک با همدوشان خود در نافرمانی و مخالفت زندانی می شده است.مهمّ این است که سلیمان با این چیرگی و تسلّط بر جن افکار جاهلیّت را دربارۀ خدایی آنها درهم شکست.

[39]

در پایان این درس پروردگار ما به ملک سلیمان اشاره می کند و گوید:

« هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا -و این عطای ماست.» و آن را واگذار بدو می کند تا هر گونه به نظرش می رسد در آن تصرّف کند.

« فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -خواهی آن را ببخش و خواهی نگه دار، بی حسابی.» یعنی از آنچه داری به مردم عطا کن یا آن را از آنها بازدار،و کسی از تو حساب نمی کشد،و این بالاترین مرحلۀ واگذاری است.

[40]

این درس به حقیقتی مهمّ پایان می یابد،و آن این است که مهمترین چیزی که انسان در دنیا دارد نزدیکی او به خدا و پاداش او نزد اوست.

« وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ -او راست نزد ما تقرّب و بازگشتی نیکو.» و سخن پایانی:

از ابعاد رسالت قرآن کریم تصحیح دید بشر نسبت به پیامبران و رسالتهای ایشان است،زیرا شیطان دربارۀ مصدر اصلاح و سرچشمه فضایل(پیامبران و

ص :354

رسالتهایشان)وسوسه برمی انگیزد و بدین وسیله تهمتهایی برای کم کردن شخصیّت ایشان در چشم مردم به ایشان می بندد و ارزشهای دین را تحریف می کند و آنها را با تأویلشان سبب گمراهی می سازد.

خدای سبحان زمان به زمان رسالت و پیامبری را می فرستد تا درسهایی را که از معالم دین حق خود داده است تجدید کند و فرصت هدایت مردم از دست نرود.

و این چنین،امیال بنی اسراییل تورات و انجیل را تحریف کرده،و نصوص پیرامون ارزشها را تأویل نموده،و تهمتها در پیرامون پیامبران-علیهم السلام-به هم بافته است.و خدا کتاب مجید خود را برای روشن ساختن /11 همه چیز و منزّه کردن مقام پیامبران-علیهم السلام-فرو فرستاد.و از این رو در قرآن بیانی برای داستانهای پیامبران-بویژه داستانهایی که به صورتی دگرگونه نقل شده بودند- آمده و سپس تفسیری نیکو از موارد پیچیدۀ زندگی ایشان-علیهم السلام-آورده است.

آنچه جای تأسّف دارد این است که:دسته ای از مفسّران به دنبال آن رفته اند که احادیث اسراییلی را نقل کنند و در آبروی پیامبران به نوعی ژرف کاوی پردازند و در نتیجه آنچه را قرآن بربسته و پیوسته است بشکنند و از هم بگسلند،و با آنچه قرآن اراده کرده مخالفت ورزند و کاملا بر عکس جهت آن راه پیمایند.در حالی که سزاوار می بود در سخن گفتن درباره پیامبران ملتزم به ادب قرآن می شدند که در سورۀ الصّافات و ص به آراسته ترین صورتهای خود جلوه گر است.

[سوره ص (38): آیات 41 تا 54]

اشاره

وَ اُذْکُرْ عَبْدَنٰا أَیُّوبَ إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ اَلشَّیْطٰانُ بِنُصْبٍ وَ عَذٰابٍ (41) اُرْکُضْ بِرِجْلِکَ هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (42) وَ وَهَبْنٰا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّٰا وَ ذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (43) وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (44) وَ اُذْکُرْ عِبٰادَنٰا إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اَلْأَیْدِی وَ اَلْأَبْصٰارِ (45) إِنّٰا أَخْلَصْنٰاهُمْ بِخٰالِصَةٍ ذِکْرَی اَلدّٰارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ اَلْمُصْطَفَیْنَ اَلْأَخْیٰارِ (47) وَ اُذْکُرْ إِسْمٰاعِیلَ وَ اَلْیَسَعَ وَ ذَا اَلْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ اَلْأَخْیٰارِ (48) هٰذٰا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنّٰاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ اَلْأَبْوٰابُ (50) مُتَّکِئِینَ فِیهٰا یَدْعُونَ فِیهٰا بِفٰاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَرٰابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ أَتْرٰابٌ (52) هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِیَوْمِ اَلْحِسٰابِ (53) إِنَّ هٰذٰا لَرِزْقُنٰا مٰا لَهُ مِنْ نَفٰادٍ (54)

ص :355

معنای واژه ها

44[ضغثا]

:مشتی پر از شاخه های نازک و گیاه.

[و لا تحنث]

:حنث شکستن عهد تأکید شده به سوگند باشد.

52[أتراب]

:قرینها و همسانهایی به یک سنّ و سال که در میانشان پیر زال و فرتوت نباشد،و گفته اند همسان در زیبایی و جوانی،و گفته اند زنانی همسان در عمر با شوهرانشان.

ص :356

شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در جایهایی دیگر از قرآن،آیات به داستان ایّوب(ع)به مناسبت گفت و گو از صبر،(جنبۀ مشهور زندگی آن حضرت-علیه السّلام-)پرداخته،تا آن جا که «صبر ایّوب»مثل شایع شده است.امّا در این سوره داستان در روند گفت وگو از رابطۀ درست با سلطه و دارایی و تندرستی آمده است،نعمتهایی که سزاوار نیست بشر را به بندگی کشاند و چون چیزی از این قبیل روزی او شد مغرور گردد و اگر از دست او رفت نومیدی او را بکشد و هلاک کند.

آنچه داستان سلیمان و ایّوب-علیهما السلام-در آن اشتراک دارند و به هم می پیوندند این است که هر دو داستان ما را به مجسّم ساختن نفس ربّانی رهنمون می شوند که به نعمت و ملک شادمان و فریفته نمی شود،همچون نفس سلیمان،و اگر بهره وری و متاع دنیا را از دست داد نومید نمی گردد،همچون نفس ایّوب-علیهما السّلام-.با وجود آن که این دو مثال از زندگی دو شخصیّت است -در واقع-هر دو یک شخصیّتند،زیرا این فرد مؤمن است که به زیب و زیور دنیا تعالی می گیرد و از آن فراتر می رود تا به خرسندی پروردگار خود برسد،و هنگامی که بدان دست یابد سپاس می گزارد و شکر می گوید و هنگامی که آن را از دست بدهد صبر و بردباری پیشه می کند.

ایّوب صاحب دارایی و خانوادۀ بسیار و آبرویی نیکو در میان مردم بود،و این همه را برای عمل به کارهای نیک فراهم آورده بود،ناگهان دارایی و خانواده اش را از دست داد و پیکرش به مرضی دچار شد که مردم به سبب آن او را

ص :357

پلید شمردند،و از بیم واگیری او را از شهر خود دور کردند،پس هر کس پیرامونش بود او را رها کرد و جز همسر وفادارش،رحمه دختر یوسف بن یعقوب-علیهم السّلام-نزدش نماند،زنی که به خاطر شکیبایی و وفاداری به همسر خود بدو مثل زدند،زیرا در خانه ها کار می کرد و به خدمتگزاری مردم می پرداخت تا نان و آبی برای همسرش بیاورد.

ایّوب-علیه السلام-هم چنان شکیبا و بردبار و سپاسگزار نعمت خدا باقی ماند،و هر چه گرفتاری و آزمون او بیشتر و دشوارتر می شد صبر و امیدش به فضل خدا در دنیا و آخرت فزونی می گرفت،و پرهیزگاران چنین باشند،همان گونه که سرورشان،مولای متّقیان علی(ع)ایشان را وصف می کند و گوید:

«در سختی چنان به سر می برند،که گویی به آسایش اندرند». (1)

شاید سبب استواری شخصیّت پرهیزگاران و پایداری و راست روی ایشان در این باشد که عوامل استواری آن را از رسالت الهی پایداری می گیرند نه از اوضاع و احوال و عوامل مادّی ناپایدار.

امّا همسر وفادار ایّوب(ع)-زنی که با وجود پایگاه و ایمان خود،به عصمت پیامبران نبود-شیطان به صورت بشر نزدش آمد،و به وی گفت که من پزشکی ماهرم و می توانم همسرت را درمان کنم،ولی به یک شرط،و آن این است که او پس از بهبود یافتن خود بگوید که من بهبودش دادم،و آن زن به خاطر عشق به همسرش که پیامبر بود پذیرفت،و شتابان آمد و ایّوب را از موضوع آگاه کرد و ایّوب بر او خشم گرفت،و سوگند خورد که او را صد تازیانه بزند.

بدین سان ایّوب آزمون خود را به پایان برد و به درگاه پروردگارش دعا کرد و خدا دعای او را پذیرفت و اجابت فرمود،و از رنج همسر او نیز کاست بدین معنی که به ایّوب فرمود دسته ای شاخۀ نازک و گیاه به جای تازیانه برگیرد و زنش را با آن بزند،و خانواده و دارایی و پایگاه او را بدو بازگردانید و نام و یاد او را همچون

ص :358


1- 41) -نهج البلاغه،خطبۀ 193؛ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 225.

مشعلی راهنما و پرتوافکن برای ما باقی نهاد.

شرح آیات:

[41]

شیطان می تواند به انسان از دو ناحیۀ«معنوی و مادّی»زندگی آسیب برساند ولی این به جبر و اکراه صورت نمی پذیرد،زیرا بشر آزاد و مختار است،بلکه شیطان بر او فشار می آورد و اصرار می ورزد و از این بابت است که درد و رنجی به آدمی می رساند.امّا اگر انسان با آن مبارزه کند و با وجود دشواری،پایداری ورزد بیگمان بر شیطان پیروز می شود،زیرا چنان که قرآن شیطان را وصف کرده است:

« لَیْسَ لَهُ سُلْطٰانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ* إِنَّمٰا سُلْطٰانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ -شیطان را بر کسانی که ایمان آورده اند و بر خدا توکّل می کنند تسلّطی نیست*تسلّط او تنها بر کسانی است که دوستش می دارند و به خدا شرک می آورند». (1) و در جایی دیگر آیات به صراحت از گفتۀ شیطان،خود برای ما نقل می کنند،آیه گوید:« وَ قٰالَ الشَّیْطٰانُ لَمّٰا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاٰ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -چون کار به پایان آید، شیطان گوید:خدا به شما وعده داد و وعدۀ او درست بود و من نیز به شما وعده دادم ولی وعدۀ خود خلاف کردم.و برایتان هیچ دلیلی و برهانی نیاوردم(یا مرا بر شما تسلّطی نبود)جز آن که دعوتتان کردم شما نیز دعوت من پذیرفتید؛پس مرا سرزنش مکنید،خود را سرزنش کنید.نه من فریادرس شمایم،نه شما فریاد رس من.از این که مرا پیش از این شریک خدا کرده بودید بیزارم.زیرا برای ستمکاران عذابی است دردآور». (2)

ص :359


1- 42) -النحل99/-100.
2- 43) -ابراهیم22/.

مؤمن بودن انسان بدین معنی نیست که حتما در معرض وسوسه ها و فشارهای شیطان قرار نمی گیرد،حتی پیامبران با فشارها و کوششهای دائم او برای فریفتن روبرو شده اند،امّا ایشان بدو پاسخ مثبت نداده و اجابتش نکرده اند گرچه به ایشان گزند و سختی رسانده است.و بدین سان رهبر بشریّت بوده اند.

بعضی از مفسّران(چون رازی در تفسیر کبیر خود)گویند:به راستی، پیامبران خدا فراتر از آنند که شیطان ایشان را به رنج و عذاب افکند،پس درست نیست که ادّعا کنیم وضع ایّوب(ع)به جایی کشید که مردم به سبب مرضش او را پلید شمردند.حقیقت این است که این امر در عرصۀ آزمون رواست زیرا پیامبران -علیهم السلام-به عنوان رهبران بشریّت مبعوث شدند و درست نیست که نگرش /11 واقعی را از زندگی ایشان دور سازیم،و آیات وارد شده در این مورد را به غیر مضمونهای خود تأویل کنیم و افتادن یوسف را به زندان،و توهین شنیدن موسی را انکار کنیم و آزار دیدن پیامبر خود را بدان درجه که خود دربارۀ خویش فرمود:

«هیچ پیامبری را همچون من آزار ندادند»نفی کنیم.

با وجود آن که این از واقعیّت زندگی ایشان و عنوانی دامنه دار در تاریخ رسالتی آنان به اعتبار پیامبر بودنشان است.

اگر به آیات قرآن و احادیث مراجعه کنیم هر آینه می بینیم که تأکید دارند بر این که پیامبران سزاوارتر به بلا و آزمونند،بلکه ایشان جز از خلال بلا و امتحان بدین مقام والا نرسیده اند.از پیامبر(ص)مروی است که از حضرتش پرسیدند:

کدام یک از مردم را بلا و آزمون دشوارتر؟گفت:

«پیامبران،سپس بهترین صالحان،سپس بهترین و بهتر مردم به ترتیب». (1)

آری شیطان بر خرد و دلهای صالحان تسلّط نمی یابد،امّا می تواند جنبه های مادّی زندگی آنان را برباید،در صورتی که خدا خواسته باشد ایشان را بدان وسیله

ص :360


1- 44) -بحار الانوار،ج 12،ص 355.

بیازماید،چنان که پیامبر خود ایوب(ع)را در این عرصه مبتلا کرد و آزمود.

امام صادق(ع)گوید:

«به راستی،خدای عزّ و جلّ مؤمن را به هر بلایی گرفتار می کند،و به هر گونه مرگی می میراند،ولی او را به رفتن عقلش دچار نمی سازد،آیا ایّوب را ندیدی که چگونه شیطان بر دارایی و فرزندان و خانوادۀ او،و بر هر چیزی که داشت دست یافت امّا بر عقل او چیره نشد،آن را برای او باقی گذاشتند تا بدان خدا را به یکتایی بپرستد». (1)

قرآن در این سوره پیامبر اکرم(ص)و هر مؤمنی را که در خطّ او گام می سپارد /11 دعوت می کند که نداهای تاریخ پیامبران و رسالتها را فرا خاطر آورد،و همواره این پیامها در ذهنش حضور داشته باشد تا با یاد آوردن آنها در رویارویی با دشواریها و مشکلات زندگی برای پایداری در راه تیغزار مدد گیرد.

« وَ اذْکُرْ عَبْدَنٰا أَیُّوبَ -و از بندۀ ما ایّوب یاد کن،» کسی که در نعمتهای دنیا می زیست و سپس به حالت فقر و بیماری افتاد، ولی به بندگی خدا ادامه داد و پایداری کرد و کفر نورزید،زیرا مانند هر مؤمن مخلصی به زندگی به نور خدا می نگریست و او را زیانی نداشت که تمام نعمتها را از دست بدهد ولی ایمانش باقی بماند،هم چنان که اگر تمام لذّتها را برای او گرد می آوردند ولی شرارۀ ایمان را از دل و عملش از دست می داد،برایش مزه ای نداشت.بندگی ایّوب(ع)در حالت توانگری در شکر او و در حالت بینوایی در صبر و پایداری او جلوه کرده است.

« إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطٰانُ بِنُصْبٍ وَ عَذٰابٍ -آن گاه که پروردگارش را ندا داد که مرا شیطان به رنج و عذاب افکنده است.» یعنی از زندگی ایوب این موضعگیری بزرگ را به یادآور،آن گاه که در سختی پروردگارش را بخواند،و این رفتار بس بزرگ بود زیرا بر آدمی دشوار است

ص :361


1- 45) -همان مأخذ،ص 341.

که در حالی که فشارها و مشکلات از هر سو بر او هجوم آورده خالصانه به پروردگار یکتای خود روی آورد،در صورتی که وقتی فقر و گرسنگی او را به رنج می افکند چه بسا باور کند که توانگری یا حکمران است که او را از این ورطه نجات می دهد، و هنگامی که بیماری او را در برگیرد بیشتر می پندارد که درمان او نزد پزشک است نه به کمک و به وسیلۀ او،و این چنین است که به دام شرک می افتد،ولی ایّوب این همه را گذرانید و ایمان و توحید ناب خود را نگه داشت.

[42]

بلایی که عارض ایّوب شد به سبب گناهکاری او نبود،زیرا او معصوم و از گناه پاک بود،و خدا از ابتلا و آزمون او اراده نکرد:

«جز رحمت تا پاداش او را بزرگ کند،و او را عبرتی برای شکیبایان،و یادی برای عابدان سازد در /11 هر بلایی که نازل می شود،تا با یاد او به صبر و امید پاداش خو گیرند». (1)

پس چون خدا آزمون را به پایان رساند و صدق پیامبر خود و جوهر او را آشکار ساخت آن بلا را از او برگرفت و در عوض آنچه وی از دست داده بود بسی بهتر بدو داد تا پروردگار ما به ما بیاموزد که سرانجام نیک از آن پرهیزگاران شکیباست.

« اُرْکُضْ بِرِجْلِکَ هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ -پایت را بر زمین بکوب، این آبی است برای شست و شو،و سرد برای آشامیدن.» امام رضا(ع)گفت:

«وی پایش را بر زمین کوفت و چشمه ای برای او شکافته شد و او بدان چشمه رفت و شست و شو کرد،آن گاه خدای تعالی تمام بلایی را که بر او وارد شده بود از او بزدود». (2)

[43]

و افزون بر بهبودی از بیماریها و ناتندرستیهایی که به پیکر او پیوسته

ص :362


1- 46) -همان مأخذ،ص 360.
2- 47) -همان مأخذ،ص 366.

بود،خدا تمام خانواده اش را که از دست داده بود،خواه فرزندان یا نزدیکان،همه را بدو بازگردانید.

« وَ وَهَبْنٰا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ -و خانواده اش را و همراهشان همچندشان را بدو عطا کردیم.» یعنی دو چندان شدند،پس اگر بیست تن بودند چهل تن شدند.این آیه را بر چند تفسیر حمل کرده اند:

یکم:خانوادۀ او مردند و خدا آنان را زنده کرد و همچندشان برایشان افزود.

دوم:خدا به جای خانوادۀ او که مرده بودند بدو پسران و دخترانی دیگر عوض داد.

سوّم:هنگامی که به بیماری دچار شد،خانواده اش از او جدا شدند،پس خدا آنان را گرد آورد و دلهایشان را بر او معطوف و مهربان ساخت.

ولی روایات بیشتر بر نظر اوّل تأکید دارند،از جمله گفتۀ امام صادق(ع) در تفسیر این آیه است که:

«پس افراد خانوادۀ او را که پیش از آن بلا مرده بودند بدو بازگردانید،و افرادی را که پس از آن بلا که بدیشان رسید مرده بودند بازگردانید،همه را خدای تعالی زنده کرد و با او زیستند». (1)

پس از این بیان خدا برداشتن آن بلا را از پیامبر خود توصیف می کند که دو فایده دارد:

نخستین فایده به خود ایّوب می رسد که خدا آن را رحمت خوانده و گفته است:

« رَحْمَةً مِنّٰا -و این خود رحمتی از ما بود.» برای ایّوب،و این رحمت در بهبود او از بیماری و بازگرداندن آنچه وی از دست داده بود نمودار می شود.

ص :363


1- 48) -نور الثقلین،ج 4،ص 466.

دومین فایده به تمام اهل رسالت و خردمندان می رسد که در عبرت گیری و درسهایی نمودار می شود که این داستان آنها را بر جای نهاده است.

« وَ ذِکْریٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ -و برای خردمندان اندرزی.» مهمترین درسی که از این آیات مستفاد می شود این است که در برابر دشواریها و فشارهای زندگی تن به فرار ندهیم،هر چه انسان پیش خود و در درون خویش نیرومند بماند،و با آثار نفسانی و روانی دشواریها و مشکلات مقاومت ورزد،از مشکلات تأثیر نمی پذیرد.و برای آن که چنین امری برای او ممکن شود واجب است که پیوندش با زندگی و آنچه در آن است بر این پایه استوار باشد که اینها همه وسیله است،نه پیوند ابژکتیف و ذاتی بدین لحاظ که خود هدف است،و اگر وی از راهی به هدفها و آرزو جوییهای خود نرسد از راهی دیگر به زودی بر آنها دست خواهد یافت. /11 پس اگر وسیلۀ خود را از دست داد یا در راه خود ناکام شد بر هدف و اراده و قصد خود باقی بماند،زیرا حتما با کوشش و پویایی و پایداری خود به بهتر و بیشتر از آنچه از دست داده یا در نوبتهای گذشته در رسیدن و تحقق بخشیدن بدانها ناکام شده خواهد رسید و کامیاب می شود.بنا بر این اگر به شکستها و ناکامیهایی که در زندگی بر او گذشته نظری سوبژکتیف(موضوعی)کند این نگرش نیرو و پایداری او را ضد شکستها و گریزها می افزاید و پافشاری او را برای رام کردن زندگی به گونه ای بهتر و در پرتو تجربه های گذشته افزونتر می سازد.

این ایّوب(ع)است که هر چه خیل بلایش انبوهتر می شود بر خطّ خود بیشتر پافشاری می کند،بی آن که به وسوسه های شیطان که به هدف ناتوان ساختن ارادۀ او و چیرگی برایمان و تقوایش صورت می گیرد گوش فرا دهد.این روایت را که علاّمه مجلسی در کتاب بحار الانوار خود نقل کرده بخوانیم.گوید:

حسن(بصری)گفت:«ایّوب هفت سال و چند ماه بر خاکروبه دانی در مزبله ای از آن بنی اسراییل که جانوران در آن رفت و آمد می کردند بماند،و وهب گفت:ایّوب خوره نداشت بلکه از پیکر او دملهایی به اندازۀ پستان زنان بیرون آمد و سپس به چرک نشست،حسن گفت:برای او مال و فرزند و دوستی نماند و کسی

ص :364

بدو نزدیک نمی شد جز رحمه(همسرش)که با گردآوری صدقه با او صبر کرد،و برای او خوراک می آورد و چون او خدا را حمد می کرد وی نیز به حمد خدای تعالی می پرداخت،و ایّوب با چنین وضعی لحظه ای از یاد خدا و ثناگویی بر او و شکیبایی بر آنچه بدان مبتلا شده بود غافل نماند.آن گاه دشمن خدا،شیطان که از صبر ایّوب بی تاب شده بود فریادی سخت برکشید که تمام سپاهیانش را از اطراف زمین گردآورد،و چون نزد او جمع شدند گفتند:چه چیزی اندوهگینت کرد؟گفت:

این بنده ای که از خدا خواستم تا مرا بر دارایی و فرزندانش چیره سازد مرا به ستوه آورد،من مال و فرزندی برای او باقی نگذاشتم ولی با وجود آن او جز بر صبر و ثنا بر خدای تعالی نیفزود،سپس بر پیکرش چیره شدم و زخمی در او به جای نهادم که او را به خاکروبه دان بنی اسراییل افکند و هیچ کس جز زنش بدو نزدیک نمی شود.هر آینه من نزد پروردگارم رسوا شدم و به شما نالیدم تا مرا ضدّ او یاری دهید.به او گفتند:مکر و نیرنگ تو چه شد؟و دانشت که بدان گذشتگان را هلاک کرده ای کجا رفت؟گفت:تمام آنها در کار ایّوب باطل و بی اثر شد،پس مرا مشورت دهید،گفتند:به مشورت به تو می گوییم:هنگامی که آدم را از بهشت بیرون کشاندی از چه راهی با او در آمدی؟گفت:از طریق زنش،گفتند پس بر ایّوب نیز از طریق زنش عمل کن زیرا او /11 نمی تواند در حالی که کسی جز این زن به او نزدیک نمی شود،از وی نافرمانی کند،گفت:درست گفتید.پس به راه افتاد تا به زن او که صدقه گرد می آورد برسید،آن گاه به صورت مردی بر وی ظاهر شد و گفت:ای کنیز خدا،شوهرت کجاست؟گفت:زخمهایش او را می آزارد و می خاراند و حشرات در پیکرش به رفت و آمدند.چون شیطان این را از آن زن بشنید طمع کرد سخنی گوید که او را بی تاب سازد پس در او به وسوسه دمید و او را یادآور نعمتها و مالی که پیشتر داشت شد و زیبایی و جوانی ایّوب را به خاطرش آورد و نیز وضع زیانبار حال او را یادآور شد و گفت که این وضع هیچ گاه از ایشان جدا نخواهد شد.

حسن گفت:آن گاه آن زن بانگی برآورد و چون بانگ برآورد شیطان دانست که بی تاب شده است از این رو برّه ای آورد و گفت:ایّوب باید این را برای

ص :365

من ذبح کند و هنگام ذبح نام خدای عزّ و جلّ را نیاورد،پس بیگمان بهبود می یابد، (حسن بصری)گفت:از این رو زن بیامد و بانگ می کرد،ای ایّوب!تا کی پروردگارت تو را شکنجه می دهد؟آیا بر تو رحم نمی کند؟کجاست آن دارایی؟ کجاست آن رمه؟کجایند آن فرزندان؟کجاست دوست؟کجاست رنگ زیبای تو که دگرگون گشته و همچون خاکستر شده است؟کجاست آن پیکر زیبایت که پوسیده و از هم فرو ریخته و حشرات در آن به رفت و آمدند؟این برّه را ذبح کن و بیاسای.ایّوب گفت:دشمن خدا نزدت آمد و در تو وسوسه دمید و تو سخن او را پذیرفتی،وای بر تو،آیا وضع دارایی و فرزندان و تندرستی ما را که در آن به سر می بردیم دیدی؟چه کسی آنها را به من عطا کرده بود؟گفت:خدا،گفت:چه مدّتی از آن وضع بهره بردیم؟گفت:هشتاد سال،گفت:خدای تعالی از کی مرا بدین بلا دچار ساخته است؟گفت:از هفت سال و چند ماه پیش از این،گفت:

وای بر تو که با پروردگارت عدالت نورزیدی و انصاف نکردی،آیا در بلایی که خدا مرا بدان مبتلا کرده،همچند آسایشی که هشتاد سال به ما داده بود،هشتاد سال شکیبایی نکنم؟به خدا سوگند که اگر خدای عزّ و جلّ مرا بهبود بخشید،بدین سبب که به من فرمان می دهی ذبحی برای غیر خدا کنم،حتما تو را یکصد تازیانه خواهم زد»، (1) [44]

و از آن جا که سوگند خورده بود زن وفادار خود را یکصد تازیانه بزند، خدا بدو فرمود که یکصد شاخه نازک از سر خوشۀ خرما در دست گیرد و با آن یک ضربه بر زنش بزند،تا از یک سو حرج سوگند خوردن به خدا از او برداشته شود،و از سوی دیگر همسرش آزاری نبیند.

« وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ -دسته ای از چوبهای باریک به دست گیر و با آن بزن.» /11 امام صادق(ع)گوید:

ص :366


1- 49) -بحار الانوار/ج 12،ص 368.

«پس خوشه ای خرما شامل یکصد رشته به دست گرفت و زنش را بدان یک ضربه بزد و از سوگند خود بیرون شد». (1)

فقیهان از تفسیر این آیۀ کریم و احادیث دیگر حدّ شرعی را استفاده کرده و دربارۀ آن گفته اند که اگر زناکار چندان بیمار باشد که بدنش تحمّل تازیانه خوردن نداشته باشد،او را بدین روش یکصد تازیانه(همزمان و خفیف)می زنند و حدّ متعارف از او ساقط می شود.و در خبر است که مردی فراخ شکم را که دچار آماس شکم شده و شکمش آب آورده و رگهای رانهایش بیرون زده بود و با زنی بیمار زنا کرده بود،نزد پیامبر(ص)آوردند.پیامبر خدا(ص)فرمود شاخه ای نخل آوردند که در آن یکصد سرشاخۀ خوشه بود و با آن ضربه ای بر مرد و ضربه ای بر زن نواخت و هر دو را آزاد ساخت». (2) و الحبن( استسقا)مرضی است در شکم که شکم به سبب آن بزرگ می شود و ورم می کند.

پس از آن که خدا به ایّوب(ع)امر کرد که به گونه ای که گذشت برای ادای تعهّدی که بر خود کرده بود همسرش را بزند،ضرورت التزامهایی را که مؤمن در برابر خدای خود متعهّد می شود بدو تأکید کرد و گفت:

« وَ لاٰ تَحْنَثْ -و سوگند خود را مشکن.» یعنی با ترک وفای به سوگند و مخالفت با آن به باطل مگرای،زیرا انسان مؤمن را می سزد که به التزامها و عهدهایی که با پروردگارش بر خود نهاده است وفا کند.بسیاری از مردم وقتی بیمار یا گرفتار دشواریهایی می شوند،از خدا به دعا می خواهند که به آنان یاری دهد و مشکلشان را از دوششان برگیرد ولی به محض آن که بهبود یافتند یا دشواریهایشان پایان یافت نذرها و تعهّدهای خود را از یاد می برند.

وانگهی بر انسان واجب است که چیزی را که نمی تواند بپردازد تعهّد نکند تا گناه شکستن توبه دامنگیرش نشود.مردی را که نذر کرده بود /11 پیلواری نان در راه خدا

ص :367


1- 50) -نور الثقلین،ج 4،ص 466.
2- 51) -همان مأخذ،شمارۀ 71.

صدقه دهد نزد علی(ع)آوردند،حضرتش او را براند،و آن مرد نیز عهد کرد که دیگر بار چنان نکند.

پروردگار ما،پس از آن بیان،پیامبر خود ایّوب(ع)را با توجه به اموری در شخصیت او می ستاید:

یکم:صبر او،چه خدا او را عرضۀ گونه گون گرفتاریها و آزمونها ساخت و او پایداری و بردباری کرد.

« إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً -همانا،ما او را بنده ای صابر یافتیم.» دوم:ناب بودن او در عبادت و توبۀ خویش،چندان که بلا او را وادار نکرد که به خدا کفر ورزد،یا به ستایش کسی جز او،از شریکان دروغین و برساخته پردازد.

« نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ -او که همواره روی به درگاه ما داشت،چه نیکو بنده ای بود.» هر چه بلایش فزونی می گرفت بیشتر به خدا روی می آورد و بدو نزدیکتر می شد.

در تفسیر قمی آمده است:پدرم از ابن فضّال،از عبد اللّٰه بن بحر،از ابن مسکان،از ابی بصیر،از ابی عبد اللّٰه(ع)مرا حدیث کرد و گفت:دربارۀ بلیّۀ ایّوب که در دنیا بدان گرفتار شد پرسیدم که علّت آن چه بود؟گفت:

«به سبب نعمتی که خدای عزّ و جلّ در دنیا بدو بخشید و او هم شکر آن نعمت را به جای آورد،امّا در آن زمان آنچه در زیر عرش می گذشت بر ابلیس پوشیده نبود،چون ابلیس فرا رفت و شکر نعمت ایوب(ع)را بدید بر او حسد ورزید،و گفت:پروردگارا ایّوب جز بدین سبب این نعمت را شکر نمی گذارد که تو چندین نعمت را در دنیا بدو ارزانی داشته ای،امّا اگر او را در دنیا محروم سازی هرگز شکر نعمتی نخواهد گزارد،او را گفتند:تو را بر دارایی و فرزندانش چیره کردیم، (راوی)گوید:ابلیس فرود آمد و از دارایی و فرزندان او چیزی باقی نگذاشت،امّا ایّوب به سپاس و ستایش به خدا در افزود،ابلیس گفت:پروردگارا،پس مرا بر

ص :368

کشاورزی او چیره کن،فرمود:هر آینه کردم.آن گاه ابلیس با شیطانهای همراه خود بیامد و در کشت او دمید و آن را بسوزانید،امّا ایّوب به سپاس و ستایش به خدا در افزود.پس(ابلیس)گفت:پروردگارا مرا به گوسفندانش چیرگی ده، /11 پس خدا او را بر گوسفندان ایّوب چیره ساخت و او نیز آنها را هلاک کرد،امّا ایّوب به سپاس و ستایش به خدا در افزود،آن گاه ابلیس گفت:پروردگارا مرا بر پیکر او چیرگی ده،پس او را بر پیکر وی،جز عقل و دیدگانش،چیره ساخت،آن گاه ابلیس در پیکر او دمید و از سر تا پای او زخم شد،ایّوب روزگاری دراز در این حال بماند و خدا را سپاس می داشت و ستایش می کرد،تا در پیکرش کرم افتاد،و چون کرمی از پیکرش بیرون می آمد وی آن را به جای خود باز می گرداند و می گفت:به جای خود که خدایت از آن جا آفریده است بازگرد،و بویناک شد،تا آن جا که اهل شهر او را از آبادی بیرون کردند و به خارکوبه دانییی در بیرون شهر افکندند،و همسرش رحمه دختر یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم-صلوات اللّٰه علیهم و علیها-از مردم صدقه می گرفت و آنچه می یافت برای او می آورد.

(راوی)گوید:چون این بلا بر ایّوب به درازا کشید و ابلیس صبر او را بدید،یاران او را که در کوه ها راهب بودند بیاورد».

تا این جا ابلیس ایّوب(ع)را پی گیری می کند تا او را بدین یا آن طریق بفریبد،و چون ابلیس دانست که نمی تواند با ربودن مال و خانواده و تندرستی ایّوب در نفس او تأثیری بگذارد این بار کوشید تا از طریق یاران ایّوب بر او تأثیر گذارد،و از خلال این حدیث معلوم می شود که یاران بد در انسان از دیگر عوامل و روابط مؤثرترند.

«و به آنان گفت:بیایید با هم بر این بندۀ گرفتار بگذریم و از او دربارۀ بلایش بپرسیم،پس بر استری سیاه نشستند و آمدند،چون بدو نزدیک شدند استرشان از بوی بد او نفرت کرد و دور شد و آنان به یکدیگر نگریستند»آنان از وضع بیماری و گرفتاری او جویا شدند و در اسباب آن شک کردند،و این از طبیعت انسان است که چون شخصی را مبتلا ببیند معتقد می شود که او به سبب گناهانی که مرتکب

ص :369

شده سزاوار آن است،ولی ضرورت ندارد که بلا و آزمون همواره بدین سبب بوده باشد،بلکه ممکن است برای افزودن به پاداش بنده و پاک ساختن او باشد.«آن گاه یاران ایّوب نزد او رفتند و در میان ایشان جوانی تازه سال بود،نزدش نشستند و گفتند:ای ایّوب اگر خود گناهت را به ما خبر دهی نیکو باشد،که شاید اگر ما آن را بپرسیم خدا هلاکمان سازد،و ما ابتلای تو را بدین بلا که کسی بدان دچار نشده جز به سبب امری که پنهانش داشته ای نمی دانیم.ایّوب(ع)گفت:«سوگند به عزّت پروردگارم که او خود می داند که من خوراکی نخوردم مگر با یتیمی یا ناتوانی که همکاسۀ من شد،و اگر در طاعت خدا دو کار به من پیشنهاد شد جز آن را /11 که بر بدنم دشوارتر بود برنگزیدم)،آن گاه آن جوان گفت:بد کردید که چندان از پیامبر خدا عیب جستید تا او ناگزیر شد بندگی خود را به درگاه پروردگار که پوشیده می داشت اظهار و آشکار کند!».

ایّوب(ع)را از آن دل به درد آمد که دید نزدیکترین مردم بدو در عبادتش شک می کنند.از این رو ایّوب(ع)گفت:«پروردگارا،اگر من بر مجلس داوری می نشستم برهان خود را می آوردم».

یعنی اگر من قاضی می بودم،به اینان می گفتم که سزاوار چنین بلایی نبوده ام،و بر آن گفتۀ خود نیز برهانی داشتم،ولی چنین نمی گویم زیرا من بنده ام و تو پروردگار.

«آن گاه خدا پاره ابری سفید بر سر او فرستاد و گفت:ای ایّوب،برهان خود را بیاور که من تو را بر کرسی داوری نشانده ام و این منم که نزدیک بودم و هم چنان هستم،ایّوب گفت:پروردگارا تو به درستی می دانی که هرگز دو کار بر من عرضه نشد که هر دو متضمّن طاعتی از بهر تو باشد مگر آن که من دشوارترین آن دو را بر خود پذیرفتم،آیا تو را ستایش نکردم؟آیا تو را سپاس نگزاردم،آیا به تسبیح تو نپرداختم؟(راوی)گوید:آن گاه ندایی به ده هزار زبان از آن پاره ابر برآمد که:ای ایّوب!چه کسی تو را چنان کرد(و این فضیلت را به تو بخشید)که خدا را عبادت کنی و مردم از آن آگاه نباشند؟و خدا را ستایش و تسبیح گویی و بزرگش

ص :370

داری و مردم از آن بی خبر مانند؟آیا به سبب نعمتی که خدا را در آن بر تو منّت است بر خدا منّت می نهی؟! (راوی)گوید:پس ایّوب مشتی خاک برگرفت و در دهان خود نهاد و سپس گفت:پروردگارا،درخور سرزنشم و توبه کردم،تو با من چنان نیکیها کردی.آن گاه خدای عزّ و جلّ فرشته ای نزد او فرستاد که پای خود را بر زمین کوفت و آب بیرون آمد و فرشته او را بدان آب بشست و او به صورتی زیباتر و شادابتر از آن که پیشتر بود بازگشت،و خدا برای او باغی سرسبز رویانید و خانواده و دارایی و فرزندان و کشاورزی او را بدو بازگردانید،و آن فرشته را در کنار او نشانید که با او همدمی داشت و سخن می گفت.آن گاه همسر او در حالی که تکّه نانی خشک همراه داشت پدید آمد،چون بدانجا رسید دید آن محل دگرگونه شده و دو تن نشسته اند،پس به گریه افتاد،و بانگ برداشت و گفت:ای ایّوب چه شدی؟ ایّوب او را آواز داد و زن نزدیک شد و ایّوب را دید که خدا پیکر و نعمتهایش را بدو بازگرداند،پس به درگاه خدای عزّ و جلّ سجدۀ شکر نهاد.آن گاه ایّوب دید که گیسوان وی بریده شده،و این بدان سبب بود که وی از جمعی قدری خوراک خواست که برای ایّوب(ع)بیاورد،و وی را گیسوانی زیبا بود،آنها به وی گفتند:

این گیسوانت را به ما بفروش تا طعامی دهیمت؟ /11 وی گیسوان خود را ببرید و به آنها بداد و از آنها طعامی برای ایّوب بگرفت.چون ایّوب وی را گیسو بریده دید در خشم شد و سوگند خورد که او را صد ضربه بزند،و زن بدو خبر داد که سبب بریدن گیسوانش چنان و چنان بوده است،آن گاه ایّوب از آن خشم و سوگند در اندوه بسیار شد.خدای عزّ و جلّ بدو وحی فرمود:« وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ -دسته ای از چوبهای نازک به دست گیر و با آن بزن و سوگند خود را مشکن»پس شاخه ای خوشۀ خرما مرکب از یکصد سرشاخه بگرفت و زنش را بدان یک ضربه نواخت و از قید سوگند خود بیرون شد». (1)

ص :371


1- 52) -همان مأخذ،ص 466.

[45]

پس از آن که روند آیات داستان ایوب و بردباری و پایداری او را در برابر تمام فشارها به پایان می برد،این داستان را وسیله ای برای یادآوری از بعضی از پیامبران و اندیشیدن در تاریخ ایشان برای عبرت آموزی و درس گرفتن از آن تاریخ قرار می دهد،زیرا از پیروان رسالتها چنین می سزد که به تاریخ رهبران خویش و برادران خود که پیش از ایشان بوده اند بنگرند و رنجها و پایداریهای ایشان را در راه خدا ملاحظه و مطالعه کنند،زیرا این نگرش ایمان آنان را به خط رسالتی خود و اعتماد به خویشتن و تحرّک و پایداری بر خط و راه درست را می افزاید.

« وَ اذْکُرْ عِبٰادَنٰا إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصٰارِ - بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب آن مردان قدرتمند و با بصیرت را یاد کن.» آنچه انسان برای رسیدن به کمال نیازمند آن است قدرت و رؤیت یا توانایی و بینایی است،و با قدرت خود آنچه را می بیند تحقق می بخشد.به نظر می رسد که ظاهر این آیه بر وجود دستها(مظهر قدرت)و دیده ها(مظهر دیدن)در پیامبران دلالت دارد،امّا مراد و باطن آن قوّت در ایمان و بینایی در دین است،و در حدیث منقول از امام باقر-علیه السلام-چنین آمده است که گفت:

«صاحبان قوّت در عبادت و بینش در آن». (1)

شایان ملاحظه است که پروردگار ما در این جا تنها به دعوت به یادآوری آن بزرگان اکتفاء می کند،بی آن که صحنه هایی از زندگی ایشان را بر ما عرضه بدارد که از آنها عبرت گیریم،و همچنین است در مواردی بسیار از قرآن،و این امر را دلایلی است:

نخست:همان صرف تذکر رسالتی به آن که پیوسته و وابسته به خطّی است که در آن چنان بزرگانی وجود دارند که تاریخ مجد و بزرگواری بشریّت را بنیاد نهاده اند،خود امری بسیار سودمند است که به انسان ایمان و اعتماد و پایداری می بخشد،بر رغم تمام عوامل و شرایط مخالف و معارض،آن گاه که مؤمن

ص :372


1- 53) -همان مأخذ،ص 467.

ناخودآگاه از ردّ دیگران و جنگ به صورتهای گوناگون آن با توجه به ضعف و تنهایی خود رنج می برد،آن گاه احساس می کند که بدین خطّ و این تاریخ با عظمت وابسته است.

دوم:قرآن وحدتی است یگانه و یکپارچه،و بعضی از آن بعضی دیگرش را کامل می سازد.پس برای خوانندۀ قرآن امکان دارد که در سورۀ الصّافات تفصیل و جزئیات مطلبی را که سورۀ ص بدان اشاره کرده است بیابد،و همچنین در مورد دیگر سوره ها با یکدیگر،و بر ما واجب است از کسانی نباشیم که قرآن را پاره پاره انگاشتند (1) و دیدگاهشان نسبت بدان دیدگاهی تجزیه گرانه شد،بلکه برای شناخت آیات قرآن از خلال نظری جامع و فراگیر به تمام آن بکوشیم.

[46]

وانگهی قرآن مهمترین چیزی را که از زندگی ایشان مستفاد می شود عرضه می کند،برای آن که تأکید کند که داستانهایی را که می آورد برای سرگرمی یا تنها افزودن شناخت نسبت به تاریخ نیست بلکه به راستی برای آموختن و اندرز گرفتن است.خدای تعالی دربارۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب گوید:

« إِنّٰا أَخْلَصْنٰاهُمْ بِخٰالِصَةٍ ذِکْرَی الدّٰارِ -آنان را در خصلت پاکدلی بخشیدیم تا یاد قیامت کنند.» هنگامی که انسان قرآن را می خواند یا دربارۀ زندگی بزرگان مطلبی می شنود،نخستین چیزی که باید به شناخت آن دست یابد همانا راز عظمت و بزرگی ایشان است،نه تنها برای آن که آن را بشناسد بلکه برای آن که او نیز اسباب بزرگی را به کار بندد،و سبب عظمت ایشان و والایی مقامشان همان ایمان ناب به آخرت و یاد کردن آن است که فاصلۀ ایشان را از نافرمانی دورتر و پیوندشان را به فرمانبرداری نزدیکتر می کند.مگر نه آن که پروردگار ما در سورۀ الممتحنه می گوید:

« قَدْ کٰانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ -ابراهیم و کسانی که با

ص :373


1- 54) -با استفاده از تعبیر قرآنی سورۀ الحجر،آیۀ 91:« اَلَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ -آنان که قرآن را به اقسام تقسیم کرده بودند»بعضی را می پذیرفتند و بعضی را رد می کردند-م.

وی بودند برایتان نیکو مقتدایی بودند»، (1) سپس آیات ادامه می یابد تا آن جا که خدای تعالی گوید:« لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کٰانَ یَرْجُوا اللّٰهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ -آنها،نیکو مقتدایی هستند برای شما،برای کسانی که به خدا و روز قیامت امید دارند.و هر که رویگردان شود،خدا بی نیاز و ستودنی است». (2) عوامل دیگر در سرشتن شخصیّت ایشان مداخله ای ندارد، /11 بلکه تنها ذکر و یاد آخرت است که در ایشان به نحوی ناب تأثیر می گذارد،پس وقتی به خدای تعالی ایمان آوردند و مسئولیتهای مکتبی خود را بر عهده گرفتند از خلال آن به دنبال آرزوها و طمعهای دنیوی نمی روند،و اگر عوامل دیگر در ساختن شخصیّت ایشان مؤثر می بود به چنین مرتبه ای از اخلاص و پاکدلی نمی رسیدند.

[47]

« وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیٰارِ -آنها در نزد ما برگزیدگان و نیکانند.» یعنی خدا آنها را برگزیده و از بهترین و پاکدلترین بندگان اویند،زیرا اخلاص و پاکدلی نیز خود درجاتی دارد.

[48]

قرآن نام دسته ای دیگر از پیامبران را نیز جاوید می سازد و ما را به یاد کرد ایشان فرا می خواند.

« وَ اذْکُرْ إِسْمٰاعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیٰارِ -و اسماعیل و الیسع و ذو الکفل را یاد کن که همه از نیکانند.» سبب پیوند دادن این سه تن به یکدیگر و آن گروه به یکدیگر در آیات پیشین،همان تفاوت مقام و رتبۀ این دو دسته نزد خداست،و برای این است که گروه اوّل به دو دلیل برترند:

1-پیوستگی ابراهیم(ع)به گروه نخستین که برتری او به دلیل آن که وی از پیامبران اولی العزم است پیداست.

ص :374


1- 55،56) -الممتحنة4/-6.
2-

2-تعبیر قرآنی که آنان را نخست به«المصطفین-برگزیدگان»و سپس به«الأخیار-نیکان»توصیف کرده در حالی که در ستودن این گروه به کلمۀ«الأخیار-نیکان»اکتفاء کرده است.

[49]

قرآن در پایان درسی که این داستانها را به پایان می برد بر هدف و اهمیّت آن برای کسی که در پی تقواست تأکید می کند که:

« هٰذٰا ذِکْرٌ -این قرآن ذکری است.» /11 که شامل بر پندی است،تا مؤمنان وقتی به پیامبران خدا تأسّی می کنند از آن بهره مند شوند و بر اثر آن به کامیابی و رستگاری برسند.

« وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ -و پرهیزگاران را بازگشتی نیکوست.» مآب(در لغت)به معنی جایی است که انسان در آن مستقر می شود و هم چنان که از آن بیرون آمده بدان جا باز می گردد.و در این جا مآب به معنی سرانجام و پایان است.و در این آیه به مؤمنان اطمینان داده می شود که امور به مصلحت ایشان خواهد بود هر چند به ظاهر بر عکس این بنماید.

[50]

خدا این سرانجام را بیان می کند و می گوید:

« جَنّٰاتِ عَدْنٍ -بهشتهای جاویدان.» که بهترین بهشتها است و جاودانگی دارد،و سرانجام پرهیزگاران به سوی بهشتهای خدا در آخرت است.

« مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوٰابُ -که در آن به رویشان گشوده است.» به هنگامی که رو به سوی آنها می آورند،و آنچه درهای بهشت را باز می کند همان ایمان و دعا و کردار نیک است،پس آن درها تنها برای پرهیزگاران و مؤمنان باز است نه برای دیگران که کردارهای نیک نکرده اند.

[51]

« مُتَّکِئِینَ فِیهٰا -در آن جا تکیه زده اند.» بر تختها،و این دلالت بر میزان اطمینان و آرامشی دارد که در آن جا می یابند(که بر تختها آرمیده اند).

« یَدْعُونَ فِیهٰا بِفٰاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَرٰابٍ -و هر گونه میوه و نوشیدنی که

ص :375

بخواهند می طلبند.» که پاداش ایمان و کردارهای ایشان،و به جای نعمتها و لذّتهای دنیاست که در راه خدا از دست داده اند.

[52]

از بزرگترین چیزهایی که مؤمنان در بهشت از آن لذّت می جویند همانا حور عین است،و شاید توجّه قرآن بر ذکر حور در بیان پاداش مؤمنان از آن جا ناشی می شود که دشوارترین آزمون و فتنه ای که مؤمنان در زندگی دنیا بدان دچار می شوند همان آزمون و فتنۀ شهوت جنسی است،و برای آن که از آن فتنه و فریبندگیها و فشارهایش بگذرند خدا سرانجام آن گذشت را که دستیابی بر حوریان در بهشت است به ایشان یادآور می شود.

« وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ أَتْرٰابٌ -زنانی همسال از آن گونه که جز به شوی خویش نظر ندارند نزد آنهایند.» آن زنان جز به شوهرهای خود نمی نگرند،و به ملاحظۀ احترام و تواضع به شوهران خود بر زمین می نگرند.آن زنان«اتراب»یعنی همسالند،یا در بکارت ناسفتگانند.وقتی گویند فلان زن«ترب»فلان زن است اراده تساوی و همسالی در میان آن دو کنند،و همچنین بدین معنی است که در نظر مؤمن میل به هر یک از ایشان بدون برتری زنی بر زن دیگر،یکسان است زیرا همه در اوج زیبایی و قلّۀ دلبری قرار دارند.

[53]

آن گاه خدا ما را به کردار و پایداری در راه خود،ولی به نحوی غیر مستقیم،فرا می خواند،و این هنگامی است که ما را به پاداش پیش گفته وعده می دهد.

« هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسٰابِ -این است آن چیزهایی که برای روز حساب به شما وعده داده اند.» از آن جا که مسافت میان این پاداش و انسان در ایمان و کردار نیک تمثّل و تجسّم می یابد،بی یقین این آیه به طور طبیعی بر دعوت بدان شامل می شود.و قرآن کلمۀ«الحساب»را برای تأکید بر همین حقیقت به کار برده است،و اگر پاداش

ص :376

بدون کرداری به دست می آمد،در آن صورت حساب برای چه بود؟! [54]

نعمتهای آخرت از نعمتهای دنیا متمایزند:تفاوت ذاتی به تنوّع و نیکویی،و تفاوت زمانی،به جاودانگی بودن،پس نعمتهای آخرت همواره و پیاپی افزون و تجدید می شوند.

« إِنَّ هٰذٰا لَرِزْقُنٰا مٰا لَهُ مِنْ نَفٰادٍ -این رزق ماست که پایان نیافتنی است.» و هم چنان که خدا باقی است،رزق او بر مؤمنان پایان نمی یابد.

[سوره ص (38): آیات 55 تا 70]

اشاره

هٰذٰا وَ إِنَّ لِلطّٰاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ اَلْمِهٰادُ (56) هٰذٰا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسّٰاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْوٰاجٌ (58) هٰذٰا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ لاٰ مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صٰالُوا اَلنّٰارِ (59) قٰالُوا بَلْ أَنْتُمْ لاٰ مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنٰا فَبِئْسَ اَلْقَرٰارُ (60) قٰالُوا رَبَّنٰا مَنْ قَدَّمَ لَنٰا هٰذٰا فَزِدْهُ عَذٰاباً ضِعْفاً فِی اَلنّٰارِ (61) وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَریٰ رِجٰالاً کُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ اَلْأَشْرٰارِ (62) أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ اَلْأَبْصٰارُ (63) إِنَّ ذٰلِکَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ اَلنّٰارِ (64) قُلْ إِنَّمٰا أَنَا مُنْذِرٌ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (65) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا اَلْعَزِیزُ اَلْغَفّٰارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) مٰا کٰانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ اَلْأَعْلیٰ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ یُوحیٰ إِلَیَّ إِلاّٰ أَنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (70)

ص :377

معنای واژه ها

57[غسّاق]

:آنچه از پوست دوزخیان قطره قطره می چکد،و آن را از شدت سیاهی که به سیاهی شب تار می ماند غسّاق نامیده اند.خدای تعالی گوید: إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ یعنی تا سیاهی شب.

جدال اهل جهنّم با یکدیگر چیزی است که به حقیقت واقع شود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات قرآنی آیات«مثانی»مشابهند،و از معانی این کلمه آن است که بر اساس مقابله و مقایسه می گذرد:بهشت و دوزخ،نکوکار و تبهکار،خیر و شر و...و...و چیزی با ابعاد و حدود(و تعریف به نفس خود)به درستی شناخته نمی شود مگر با مقایسه با اضداد خود،پس روز به وسیلۀ مقایسه با شب شناخته می شود و زندگی با مرگ و توانگری با فقر.

پروردگار ما برای آن که ما را با نعمتهای بهشت آشنا کند از عذاب دوزخ سخن می گوید که در آن صاحب عقاید و کردارهایی مخالف و متضادّ با صاحبان نعمتهای بهشتی جای می گیرند.و از خلال آیاتی که در تمامی قرآن آمده روشن می شود که مسافت میان این دو گونه سرانجام به کلّی از میان رفته است،و هیچ منطقۀ دیگری میان آن دو وجود دارد،از این رو برای آن که انسان به بهشت درآید کافی است که خود را از دوزخ بیرون آورد،و چنان که خدا گوید:« کُلُّ نَفْسٍ

ص :378

ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ -همه کس مرگ را می چشد،و به تحقیق در روز قیامت مزد اعمال شما را به کمال خواهند داد.و هر کس را از آتش دور سازند و به بهشت درآورند به پیروزی رسیده است.و این زندگی دنیا جز متاعی فریبنده نیست». (1)

و در این جا،در این سوره،پس از آن که قرآن حکمت آموز مثالهایی واقعی از تاریخ کسانی می آورد که در معتقدات و کردارهای خود برای خدا خلوص ورزیده اند،و بر اثر آن رهبر و پیشوای نیکوکاری شده اند،پاره ای بر بلا و آزمون شکیبایی کرده و همچون ایّوب(ع)ضرب المثل شده و بدان سبب بر بهشت دست یافته اند،آن گاه برای ما مثالی از وضع دوزخیان می آورد که از خدا نافرمانی کرده،و با مؤمنان جنگیده،و در زمین سرکشی کرده اند.و هم چنان که پیامبران شفیع پیروان خود می شوند و آنان را به بهشت درمی آورند،آن گروه نیز خود به تنهایی به دوزخ نمی روند بلکه هر کس را که به آنها وابسته بوده و در زندگی از خطّشان پیروی کرده است با خود به کام آتش دوزخ می کشند،و در آن جا پیرو و پیشوا به مخاصمه و مجادله ای سخت می پردازند،که هر طرف مسئولیّت را به گردن طرف دیگر می اندازد،و حال آن که می سزید چنین مبارزه ای در دنیا صورت می گرفت،بدین سان که انسان از پیشوایان کفر سرپیچد و بر سرکشان بشورد،اما او چنان نکرده و دشمنی و مجادلۀ او در روز حساب هیچ سودی بدو نمی رساند،چه فرصت انتخاب درست و کردار نیک را در سرای آزمون بر خود تباه کرده و از دست داده است.

در واقع سببی که بیشتر مردم را به پیروی از سرکشان و هماهنگی با وضع منحرفی که آنها در جامعه به وجود می آورند ناآشنایی به خطا بودن آن نیست،بلکه از آن رو با آن وضع مخالفت نمی کنند و ضدّش نمی شورند که از دشواریهای مبارزه و

ص :379


1- 57) -آل عمران185/.

مسئولیّتهای آن می گریزند.در صورتی که اگر در دنیا می توانستند چنان کنند و نکردند،اینک تلخی مبارزۀ در آتش دوزخ را که شرایط بسیار دشوار و عذاب دردناک مستمر را همراه دارد می یابند و بدان ناگزیرند.

پروردگار ما در این آیات سوگند می خورد که مجادله و پیکار در دوزخ حق است-هم چنان که این امر را در دنیا،در جایهایی دیگر از قرآن تأکید کرده است.

مجادله ای که در آن جا پیش می آید و ادامه می یابد به یقین دلیل بر آن است که انسان التزام به مسئولیّتهای خود را در این زندگی ترک کرده است،و کسی که حق را به ارادۀ خود برنگزیند به ناخواست خویش مجبور می شود که بدان گردن نهد.آنها مبارزۀ با ستم را ترک کرده اند،پس اینک آنها را می بینی که ناگزیر در دوزخ با آن مبارزه می کنند.

شرح آیات:

[55]

هم چنان که این آیات منظرۀ بهشت و در نتیجه پاداش مخلصان را در ذهن ما تمرکز داده در برابر ما را یادآور سرانجام سرکشان نیز شده است.

« هٰذٰا -چنین است،» اسم اشارۀ«هذا-این»متضمّن دعوت از کسی است که قرآن را تلاوت می کند تا به سرانجام پرهیزگاران بنگرد،و به پاداش ایشان بیندیشد،ولی نمی سزد که از عذابی که برای ستمگران آماده شده غافل بماند،و این برای آن است که توازن نفس و عقل خود را در میان بیم و امید نگهدارد.

« وَ إِنَّ لِلطّٰاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ -و سرکشان را بدترین بازگشتهاست.» مقابلۀ این آیه با آیه(49)در درس گذشته آمد،پس پرهیزگاران را سرانجامی نیکو نزد خداست،و سرکشان را سرانجامی بد و شرّ خواهد بود،و مقصود از(طاغیه سرکش)در این جا تنها سلطان ستمگر نیست،گرچه او تجسّمی آشکارتر و شاملتر از سرکشی و طغیان است،بلکه سپاهیان و دستگاههای او نیز هستند،زیرا اگر آنها نبودند وی قدرتی بر ستمگری و تباهی نداشت،حتی شاید ما

ص :380

این حکم را بر دیگر معانی طغیان( سرکشی و تجاوز)عمومیّت دهیم،پس هم چنان که انسان در زندگی سیاسی سرکشی می کند در زندگی اجتماعی نیز طغیان می کند،به همسایه و خانوادۀ خود و مردم ستم می راند.از احادیث آمده در تفسیر این آیه استفاضه می شود که مراد از«الطّاغین-سرکشان»همان سلاطین ستم پیشه اند،در حالی که مراد شامل پیروان و کسانی که در درگاه آنهایند نیز می شود.

[56]

آیات در ذکر سرانجام سرکشان جزئیّاتی بیشتر می دهد تا به بیم دادن بیفزاید شاید انسان از راه باطل برگردد و به رغبت پاداش نیک و پرهیز از عذاب به راه حق هدایت شود.

« جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا -به جهنّم می روند.» /11 بعضی از فیلسوفان پیشین گفته اند-و بعضی از نادانان امروز هم دنبال آنها را گرفته اند-که دوزخیان به عذاب آتش عادت می کنند و دیگر از آن متأثّر نمی شوند(و احساس سوزش نمی کنند)و این اندیشۀ انحرافی را در هیکل جانوری تجسّم داده و پنداشته اند که آتشخوار است،امّا قرآن که عین حق و حقیقت محض است با این خرافه مخالفت می ورزد و تأکید می کند که تبهکاران همواره عذاب را می چشند،و کلمۀ«یصلونها»یعنی آنها به نحوی دائم جهنّم و آتش را لمس و احساس می کنند.

« فَبِئْسَ الْمِهٰادُ -که بد جایگاهی است.» و آن جایگاهی است که برای آنها گسترده و آماده شده و گویی آنها خود برای خویش بستری از آتش در دوزخ گسترده اند،بلی.آماده سازی زمینی برای چیرگیشان در آن روز به شکل آماده سازی جهنّم برای آنها نمودار می شود.

[57]

« هٰذٰا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسّٰاقٌ -باید آب جوشان و چرک و تراویدۀ سیاه دوزخیان را بنوشند.» حمیم به معنی گرمای بسیار(و داغ)است،امّا غسّاق،چنان که در بعضی واژه نامه ها آمده است:چرک بویناک باشد،و در روایت از امام ابی جعفر(ع)آمده

ص :381

است که گفت:

«غسّاق دره ای است به دوزخ که در آن سیصد و سی قصر باشد،و به هر قصری سیصد خانه،و در هر خانه ای چهل گوشه،و در هر گوشه ای ماری بزرگ و هراس انگیز،و در هر ماری سیصد و سی کژدم،و در هر کژدمی سیصد و سی نیش گزندۀ سرشار از زهر،که اگر یکی از آن کژدمها زهرش را بر اهل دوزخ بریزد تمام آنها را مسموم می کند». (1)

[58]

« وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْوٰاجٌ -و شکنجه هایی دیگر،از هر نوع،» و عذاب بدین دو نوع بسنده نمی شود بلکه انواع و روشهای گوناگون بسیار دارد. /11 از این آیه درمی یابیم که انواع عذاب بسیار زیاد است،جز این که برخی از آنها با برخی دیگر همراه است،چنان که آب جوشان با چرک و تراویدۀ سیاه دوزخیان همراه و آمده و یکدیگر را تکمیل کرده است.

[59]

پس از آن که سرکشان وارد جهنم می شوند و هر یک به جای خود که بر او تنگ می آید می رسد،دیگر امثال و پیروانشان را که فریبشان داده بودند می بینند که با آنها وارد جهنّم می شوند و به آنها گفته می شود.

« هٰذٰا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ -این گروه همراه شما به آتش در می آیند،» و ممکن است مراد از«آخر دیگر»گروه دیگر باشد،که همان جفتها و مشابهان گروه نخست هستند،و این مقدمه ای برای گفتگوی بعدی دربارۀ آنها باشد،و این مشابه با همان نکته ای است که در تفسیر گفتۀ خدای تعالی یاد کردیم که:« اُحْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا کٰانُوا یَعْبُدُونَ -آنان را که ستم می کردند و همپایگانشان و آنهایی را که می پرستیدند گرد آورید». (2)

اقتحام، (3) داخل شدن در چیزی است به فشار چون میخی که در دیوار جایی ندارد ولی چکش به فشار آن را در دیوار فرو می کند.و از آن رو این لفظ به کار

ص :382


1- 58) -نور الثقلین،ج 4،ص 467.
2- 59) -الصّافات22/.
3- 60) -در تداول عامّه:چپاندن و چپیدن،و تپاندن،مأخوذ از ترکی-م.

رفته است که سرکشان از تنگی جا در عذابند و آتش نیز بر آنها تنگ می گیرد و چون بادی در انبان فشار می آورد، (1) چنان که در حدیث پیامبر(ص)آمده است،پس اینان بر آنان فریاد کشند،و بر خلاف آنچه میزبان به مهمان خود گوید«خوش آمدید»اینان گویند:

« لاٰ مَرْحَباً بِهِمْ -خوش آمدشان مباد.» یعنی جایی که آنها را بگنجاند وجود ندارد و هیچ کس ورود آنها را نمی پذیرد،و الرّحب به معنی جای فراخ است،پس گویی می خواهند بگویند که:

جای تنگ است و با آمدن آنها تنگتر می شود،و نفرین و دشنام خود به آنها را چنین تعلیل می کنند که آنها اهل دوزخند،و آیا به کسی که به دوزخ افکنده خواهد شد، خوشامد و«جای فراخ باد»گویند؟! /11 « إِنَّهُمْ صٰالُوا النّٰارِ -که به آتش می افتند.» و این است آنچه پروردگار ما آن را به گفته ذات متعال خود تأکید می کند:

« کُلَّمٰا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهٰا -هر امّتی که به آتش داخل شود امّت همکیش خود را لعنت کند». (2)

[60]

و آن گاه نزاعی سخت میان دو طرف پدید آید که به مبارزه و پیکار منجر شود،و در آن میان مسئولیت را بر گردن یکدیگر افکنند.

« قٰالُوا -گویند،» یعنی پیروان که به سخن سرکشان پاسخ می دهند،بدان گاه که درود و حسن استقبال به دشنامگویی در میانشان تبدیل شده است:

« بَلْ أَنْتُمْ لاٰ مَرْحَباً بِکُمْ -نه،بلکه خوش آمد شما را مباد،» زیرا شما سبب این وضع بوده اید و از شما این آزار و عذاب برآمده است،و پیروان به مشاجرۀ خود با سرکشان ادامه می دهند و می خواهند موضعگیری خود را

ص :383


1- 61) -متن:کضیق الزّجّ بالرّیح،مأخوذ از نور الثقلین،ج 4،ص /467و الزّجّ چنان که به نظر می رسد همان خیک باشد.
2- 62) -اعراف38/.

توجیه کنند و از مسئولیّت بگریزند که:

« أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنٰا -شما این عذاب را پیشاپیش برای ما فرستاده بودید،» آن گاه که ما را به پیروی از خود فریفتید و با وسائل گوناگون گمراهمان کردید تا بدین عذاب کشانده شدیم.

« فَبِئْسَ الْقَرٰارُ -چه بد جایگاهی است.» یعنی جایی که در آن استقرار یافته و ماندگار شده ایم بد جایی است،و گویند فلان«قرّر-مقرّر داشت»که چنان کند،یعنی فکرش بر رأیی معیّن ثابت شد و تردید ندارد،بلکه در کار خود قاطع و برنده است.

این کلمه دلالت بر جاودان بودن در آتش دارد،و چون آخرین منزلگاه چنین بد است پس سرنوشت و سرانجام بد است.

[61]

پیروان از خدا می خواهند که عذاب سرکشان را بیفزاید،به سزای جرمهایی که سرکشان خود مرتکب شده اند و نیز برای نافرمانیهایی که پیروان به سبب فشار سرکشان و گمراهی به دست آنها،صورت داده اند.

« قٰالُوا رَبَّنٰا مَنْ قَدَّمَ لَنٰا هٰذٰا فَزِدْهُ عَذٰاباً ضِعْفاً فِی النّٰارِ -گویند:ای پروردگار ما،هر کس که این عذاب را پیشاپیش برای ما آماده کرده است عذابش را در آتش دو چندان افزون کن.» [62]

آن گاه روی به یکدیگر آورند و از هم بپرسند:چرا فلان و فلان را -مرادشان بعضی مؤمنانند-در این آتش نمی یابیم؟! « وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَریٰ رِجٰالاً کُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرٰارِ -و گویند:چرا مردانی را که از اشرار می شمردیم اکنون نمی بینیم؟» در آن جا خطاهایشان بر خودشان آشکار می شود،در ابتدا کشف می کنند که رهبرییی که از آن پیروی می کرده اند منحرف بوده است،و اکنون برای آنها روشن می شود که در مقیاسهایی که در زندگی داشته و ارزیابیهایی که از دیگران کرده اند خود خطایی دیگر بوده است،و اگر این را در دنیا می دانستند و بر اصلاح

ص :384

خود به کردار می پرداختند بر ایشان سودمند می بود،امّا آنها رسالت را رد و از خواستهای خود پیروی کردند.

[63]

دوزخیان ندیدند کسانی را که می پنداشتند اشرارند در آتش به یکی از این دو سبب برمی گردانند و مربوط می دانند که:یا آنها به بهشت روانه شده اند و این بدان معنی است که مقیاسهای اینان و در نتیجه موضعگیریشان در برابر آنان خطاکارانه بوده،و یا آنها اکنون با اینان هستند ولی اینان آنها را نمی بینند.

« أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِیًّا -آنان را به مسخره می گرفتیم.» در دنیا،و اکنون درستی خطّ ایشان معلوم شده است.

« أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصٰارُ -آیا از نظرها دور مانده اند؟» /11 پس ما آنان را نمی بینیم؟ این مقطع را تفسیری دیگر است و آن این که:مرادشان خداست،بدین معنی که شاید آنها را ناآگاهانه و باشتباه به بهشت وارد کرده در صورتی که اهل دوزخند،و پروردگار ما بس والاتر از این است که گمراه شود یا فراموش کند،بلکه آنها خود در ارزیابی خود دربارۀ مؤمنان خطا کارند.

پرسشی باقی می ماند،و آن این است که:در شرایط امروز ما کسانی که منظور این آیه هستند کیانند؟ بیگمان و بی تردید آنها سرکشان و طاغوتانند،و حکمرانان جور که به زور بر گردن بندگان سوار شده اند و به چیزی جز آنچه خدا به وحی فرستاده حکم می رانند، و به حدود خدا تجاوز می کنند،و بندگان خدا را به خواری می کشانند،امّا سپاهیان و جفتها و همانندهایشان کسانی هستند که از راه آنها پیروی می کنند یا در ستمگریهایشان با آنها مشارکت می ورزند.

اما آن کسانی که اینها آنان را اشرار می شمارند همان انقلاب کنندگان و شورندگان بر ضدّ اینها از بندگان مخلص خدایند که پرستش غیر خدا را رد کردند و به خدایی گرفتن خدایان برساختۀ دروغین را به جای اللّٰه،پروردگار جهانیان نپذیرفتند.

ص :385

سرکشان و سپاهیانشان از نیروهای سرکوبگرند،و بوقهای گمراهی تهمتها را ضدّ شورندگان بر آنها وارد می سازند و ایشان را بدتر از یهود و نصاری و مجوس می شمرند،آیا دیدید که چگونه دست دشمنان را می بوسند و با آنها روابط دوستانه به هم می رسانند،و درها را برابرشان می گشایند،و در مقابل زندانهای هولناک را از مؤمنان انباشته می کنند؟ امّا آنان را که در دنیا اشرار می شمردند اکنون در آتش نمی یابند،و می دانند که به یقین آنان در آن جا در بهشت به سر می برند.

پیروان اهل بیت رسالت از آن گروهند،وقتی چیرگی سلطه های ستمگری و سرکوبی و گمراهی را رد کردند،و نیروهای وحشت و ترور آنان را تبعید نمود،و زشت ترین تهمتها را بر آنان بست،ولی امامان هدایت از خاندان پیامبر(ص)آنان را دلداری می دادند که به زودی در بهشت خواهند خرامید،در حالی که(دشمنان) /11 در دوزخ در جستجوی ایشانند.

میسر-که یکی از شورندگان بر ضدّ سلطه های ستمگر است-گوید:

بر ابی عبد اللّٰه(امام صادق،علیه السلام)وارد شدم.گفت:«یارانت چگونه اند؟»گفتم:فدایت شوم به یقین ما نزد آنها (1) از یهود و نصاری و مجوس و مشرکان بدتریم.

(میسر)گوید:حضرتش که لمیده بود کاملا نشست،سپس گفت:

«چگونه؟»گفتم:به خدا که یقینا ما نزد آنها (2) از یهود و نصاری و مشرکان بدتریم،گفت:«نه،به خدا دو تن از شما هم به دوزخ وارد نشوند،نه،به خدا،و حتّی یک تن از شما،شما کسانی هستید که خدای عزّ و جلّ در حقّتان گفته است:« وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَریٰ رِجٰالاً کُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرٰارِ* أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصٰارُ* إِنَّ ذٰلِکَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ النّٰارِ -و گویند چرا مردانی را که از اشرار می شمردیم اکنون نمی بینیم*ما آنان را به مسخره

ص :386


1- 63،64) -یعنی نزد عبّاسیان-م.
2-

می گرفتیم.آیا از نظرها دور مانده اند؟*این جدال اهل جهنّم با یکدیگر چیزی است که به حقیقت واقع شود». (1) به آنها گوید که شما را بجویند-به خدا سوگند-در آتش دوزخ-به خدا سوگند-یک تن از شما را نیابند». (2)

همچنین امروز مؤمنان راستین زیر انواع فشارها قرار دارند ولی به زودی در بهشت خواهند خرامید،در حالی که سرکشان و طاغوتان و سپاهیان و پیروانشان در دوزخ خواهند بود.

[64]

بلی.این کشمکش در دوزخ بواقع روی می دهد...

« إِنَّ ذٰلِکَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ النّٰارِ -این جدال اهل جهنّم با یکدیگر چیزی است که به حقیقت واقع شود.» [65]

بیگمان رسالتهای خدا برای آن آمده است که انسان را از این سرنوشت بدتر نجات دهد، /11 و او را از خلال دعوت خود به مبارزه با خدایان برساختۀ دروغین،و پیروی از توحید ناب،در زندگی برهاند،و از پرستش طاغوتان و سرکشان با فرمانبرداری از آنها،و از پرستش نسلهای گذشته(مرده پرستی)با دنباله روی از رفتار خطاکارانۀ آنها باز دارد و نهی کند.

« قُلْ إِنَّمٰا أَنَا مُنْذِرٌ -بگو:جز این نیست که من بیم دهنده ای هستم،» و حتی همین بیم دهنده هم واجب است که به جای خدا مورد پرستش واقع نشود هر چند که در عظمت بدان جا رسد که برسد.

« وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ -و هیچ خدایی جز خدای یکتای قهّار نیست.» کسی که بر دشمنان قهر می آورد و بر آنها پیروز می شود،و از بارزترین شواهد قهر و وسایل او همان مرگ است که همگان بدان تسلیم می شوند،و هیچ کس را یارای آن نیست که مرگ را از خود براند.و در دعای صباح از امیر

ص :387


1- 65) -همین سورۀ ص،62،63،64.
2- 66) -نور الثقلین،ج 4،ص 468.

المؤمنین(ع)این گفتۀ او را می خوانیم:«ای آن که به چیرگی و بقا یکتایی،و بندگان خود را به مرگ و نابودی مقهور کرده ای». (1)

قهر و غلبۀ خدا تنها در مورد مرگ نیست بلکه در تطبیق هر حق و سنّت و قانونی در زندگی وارد می شود،و کسی که به خدا و حقّی که رسالتهای او متضمّن آنند پاسخ مثبت ندهد،و از آنچه پیامبران و پیروانشان بیم داده اند،به اختیار و ارادۀ خود نپرهیزد،به زودی خدا به قهر و بر خلاف خواست وی بدان مجبورش می کند، اگر بخواهد در دنیا و گرنه در آخرت.

[66]

برای آن که ما دستخوش هراس بی سبب از خدای تعالی نشویم ما را یادآور رحمت و آمرزش خود نیز می شود.

« رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفّٰارُ -آن پیروزمند و آمرزنده،پروردگار آسمانها و زمین و هر چه میان آنهاست،» و پرورندۀ هر چیز بدان چیز رئوفتر و بر او نگران تر و علاقمندتر است.

[67-68]

از عوامل روانی ارتکاب خطا و افتادن به گمراهی ناچیز شمردن و سهل انگاری نسبت /11 به این دو،و گام به گام همراه رفتن،و جدّی نبودن در رویارویی با آنهاست،از این رو خدای تعالی گوید:

« قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ* أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ -بگو:این خبری عظیم است*که شما از آن اعراض می کنید.» یعنی روی گرداندن شما از پرستش خدا،و روی نهادن شما به شرک امری بسیار عظیم است،و آیا چیزی بزرگتر از این که انسان پروردگار آسمانها و زمین را رها کند و به سوی شریکان برساخته دروغین روی آورد،و ارزشهای حق فطری را به باطل و گمراهی ترجیح دهد؟ بنا بر این روا نیست که انسان شرک را آسان گیرد و اندک اندک با آن همگامی کند،ژرفنای شرک او را به کجا فرو می برد؟

ص :388


1- 67) -مفاتیح الجنان،ص 63.

به دوزخ،و آیا ممکن است که عذاب جاودانی دوزخ سبک شمرده شود؟ وقتی انسان در رویارویی با شرک جدّی باشد معانی آن را می شناسد،و مهلکه های آن به بصیرت می نگرد،آیا بیرون شدن از ولایت امامان هدی و رفتن به سوی ولایت پیشوایان کفر و گمراهی شرک نیست؟یا پیروی از ستمگران یا حتی خاموشی گزیدن درباره آنها شرکی بزرگ محسوب نمی شود؟این چنین از امام صادق(ع)برای ما روایت کرده اند که در تفسیر این آیه گفت:«کسانی که به ایشان علم داده شده امامان هستند،النّبأ-خبر:امامت است». (1)

[69]

« مٰا کٰانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلیٰ إِذْ یَخْتَصِمُونَ -هنگامی که با یکدیگر جدال می کردند من خبری از ساکنان عالم بالا نداشتم.» پروردگار ما را بر اهمیّت توحید تأکید می کند،و این که محور گفت و گویی است که در میان ساکنان عالم بالا دور می زده،بدان گاه که خدا نخستین انسان را آفرید،و فرشتگان بدو سجده کردند،و ابلیس از سر خویشتن بزرگی آن سجود را رد کرد،و سپس این که هدف آفرینش بشر،و حکمت سجده کردن فرشتگان بدو همانا توحید است.پس چگونه رواست که دربارۀ آن سهل انگاری شود؟ /11 [70]

« إِنْ یُوحیٰ إِلَیَّ إِلاّٰ أَنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ -تنها از آن روی به من وحی می شود که بیم دهنده ای روشنگر هستم.» همانا نقش پیامبر(ص)همان بیم دادن و هشدار دادن به روشنی است،و مسئولیّت او رساندن رسالت به مردم است چنان که دقیقا هست،و در این نکته تمهیدی است برای گفت و گویی که درس آینده در قضیه آدم و ابلیس مطرح می کند که خود نمودار بخشی از عالم غیب است،آن جا که تسلیم شدن به چیزی که پیامبر در آن مورد می گوید نیاز به شناخت نقش پیامبر دارد،بدین معنی که گفت و گویی که هنگام آفرینش انسان در میان ساکنان عالم بالا بین فرشتگان و پروردگارشان

ص :389


1- 68) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 469.

-سبحانه و تعالی-درگرفت در پیرامون حکمت آفرینش انسان بود که در زمین فساد می کند و خونها را می ریزد،ولی پروردگار ما آن روز به آنان گفت:« إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -من آن دانم که شما نمی دانید». (1) و از دانش خدا آن بود که پیامبران را مبعوث می کند،و گروهی از مردم به ایشان ایمان می آورند،و در پرستش پروردگار خود پاکدلی می ورزند،بر رغم توفانهای شهوت و عوامل بازدارندۀ خویشتن بزرگی و بی خبری،و فشارهای سرکشان و طاغوتان،که این همه این گروه را همان برگزیدگان مردم قرار می دهد که خدا به وجود ایشان بر فرشتگان مقرّب خود مباهات کرد و بالید.

در نصّهای اسلامی چنین می خوانیم:موضوعی که نزد ساکنان عالم بالا در آن مناقشه می شد کردارهای نیکی بود که مخلصان بشر بدان مبادرت می کنند.از ابن عباس از پیامبر(ص)نقل است که گفت:«پروردگارم مرا گفت:آیا می دانی در عالم بالا دربارۀ چه چیزی مناقشه می کنند؟گفتم:نه،گفت:در کفّاره ها و درجه ها گفت و گو کردند،امّا کفّاره ها،به تمامی رساندن وضو به اندامهاست،و گام نهادن به نمازهای جماعت،و منتظر نمازی از پس نماز پیشین ماندن،امّا درجات عبارت است از سلام آشکار دادن و خورانیدن طعام و نماز شب در حالی که مردم در خوابند». (2)

روایتی دوم از پیامبر(ص)می افزاید:«و ولایت من ولایت اهل بیت من تا مرگ». (3)

چون در سیاق این آیات بیندیشیم بیگمان درمی یابیم که بزرگترین هدفهای آفرینش بشر همان یکتاپرستی و توحید خداست،و توحید بنده نسبت به پروردگارش تحقق نمی یابد مگر به سر سپردن به ولایت خدا و ولایت کسی که خدا درفش ولایت را برای او بسته و بدو سپرده،و مردود شمردن نظیران و خداوارگانی که به

ص :390


1- 69) -البقرة30/.
2- 70) -نور الثقلین،ج 4،ص 470.
3- 71) -همان مأخذ.

جای خدا به پرستش گرفته شده اند.امّا نمازگزاری تنها بدون سرسپردگی به فرماندهی و رهبری شرعی،به راستی از جوهر عبادت و بندگی تهی است.آیا دیده ای که طاغوتان و سرکشان مانع نماز شوند؟هرگز...بلکه حتی بعضی از آنها را دیده ای که به ساختن مسجدها مبادرت می کنند،و برپا شدن نماز بانبوهی در آن جا صورت می گیرد،ولی خود به ناحق در زمین بزرگ خویشتنی و تکبّر می کنند،آیا این نمازشان شفیع آنها خواهد شد؟هرگز...زیرا آنها با خدا بر سر ربودن ردای شوکت او منازعه دارند و ولایت الهی را غصب می کنند و مردم را فرا می خوانند که به جای خدا آنان را بپرستند.

[سوره ص (38): آیات 71 تا 88]

اشاره

إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (71) فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ (72) فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاّٰ إِبْلِیسَ اِسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (74) قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ اَلْعٰالِینَ (75) قٰالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (76) قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلیٰ یَوْمِ اَلدِّینِ (78) قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (79) قٰالَ فَإِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ (80) إِلیٰ یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ (81) قٰالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (82) إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِینَ (83) قٰالَ فَالْحَقُّ وَ اَلْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (85) قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُتَکَلِّفِینَ (86) إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ (88)

ص :391

معنای واژه ها

77[رجیم]

:راندۀ تبعید شده.

همۀ فرشتگان سجده کردند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این آخرین درس سوره و بنا به عادت قرآن،روند مطلب بر موضوعی بنیادی که در آن است تأکید می کند،و این تأکید ضمن بیان آنچه میان پروردگار جهانیان و فرشتگان و سپس میان او و شیطان گذشت صورت می گیرد و نتیجۀ آن پرده برگرفتن از طبیعت انسان و اسبابی حقیقی است که او را به پستی می کشاند تا آن جا که با آن که خدا او را بر بسیاری از آفریدگان کرامت داده سرانجامش به بدترین سرنوشت منجرّ می شود.

در آغاز این سوره پروردگار ما بر نقش سلطه جویی و جدایی طلبی در گمراهی کافران تأکید کرد،آن جا که به نیرویی ظاهری که دارند فریفته و مغرور می شوند و بر حق بزرگی می جویند و از فرمانبرداری خدای-عزّ و جلّ- سر می پیچند،در حالی که در برابر آنها پیامبران(علیهم السلام)را می یابیم که با وجود درجه ای معنوی که خدا به ایشان عطا کرده است(یعنی پیامبری)و قدرت و ملکی که به بعضی از ایشان داده است،در بالاترین درجات توبه و بازگشت به درگاه پروردگار خویشند.

در پایان این سورۀ فرخنده خدا صورتی دیگر از این مقابله و مقایسه را که در /11 میان ساکنان عالم بالا گذشته برای ما بیان می کند.بالیدن به باطل نزد ابلیس

ص :392

نفرین شده است که به عنصر و نژاد خود می بالد،و سرسپردن و گردن نهادن به خدا را در قضیّۀ آدم در میان تمام فرشتگان رد می کند،و این نافرمانی را چنین توجیه می کند و بهانه می آورد که او از آتش سموم آفریده شده برتر از آدم خاکی است،پس چگونه بدو سجده کند؟ولی از نظر آن که گوید برتری با خاک است چه استدلالی خواهد بود؟وانگهی اگر آن برتری را هم بپذیریم آیا این امر می تواند بهانۀ نافرمانی نسبت به پروردگار جهانیان و برگزیدن سرانجام بد باشد؟!به طبع هرگز...امّا ابلیس بالیدن به باطل را که در نژادپرستی و عنصرگرایی نمودار است اختیار کرد،و سپس رفت که انسان را بفریبد و گمراه کند که همراه او مشمول خشم خدا و دوزخ او باشد.

در صحنه ای دیگر از این تصویر فرشتگان را می بینیم که با شکوه قدر و منزلتشان بر خاک می افتند و به خاطر بندگی خدا و فرمانبرداری از او و سرسپردگی به آدم سجده می کنند،و قرآن میان ایشان و بندگان مخلص خدا که اجازه نمی دهند شیطان فریبشان دهد پیوندی ایجاد می کند.

از آن جا که سورۀ«ص»در نفی خدایی فرشتگان و پیامبران با سورۀ «الصّافّات»شبیه است،این سوره به بیان سجود فرشتگان به آدم(ع)منتهی می شود،آدمی که از گل آفریده شده و در معرض فریب شیطان نیز قرار می گیرد،پس چگونه کسی که به دیگری سجده می کند یا در معرض فریب شیطان قرار می گیرد می تواند«خدا»بوده باشد؟!

شرح آیات:

[71]

هنگامی که خدای تعالی آفرینش آدم را آغاز کرد فرشتگان را بر این اراده آگاه ساخت.

« إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ -پروردگارت به فرشتگان گفت:من بشری از گل می آفرینم.» خطاب در این جا حتّی شامل ابلیس هم می شود،زیرا به پاداش عبادتش

ص :393

نسبت به خدا به مقام فرشتگان راه یافته بود،پس فرشتگان او که(ابلیس هم)در شمول آنها مأمور به سجود می شود اعتباری هستند نه ذاتی،و پیداست که متعلّق گفته او:« إِذْ قٰالَ رَبُّکَ -چون پروردگارت گفت»همان گفتۀ او در آیۀ پیشین است که فرمود:« إِذْ یَخْتَصِمُونَ -هنگامی که با یکدیگر جدال می کردند».

و از آن جا که اصل آفرینش بشر از گل است روا نیست که مردم بر یکدیگر تفاخر کنند،همان گونه که روا نیست کسی به خود فخر کند،آیا کسی که اصل او گل باشد فخری دارد؟!گل در نزد ما نوع بشر از پست ترین عناصر و کم ارزش ترین و کم بهاترین آنهاست،و مردم همه از گل آفریده شده اند پس روا نیست که به جای خدا یکدیگر،همچون پادشاهان را پروردگاران خود بگیرند،و نیز روا نیست که بر یکدیگر رنگ خدایی زنند چنان که نصاری با پسر مریم(علیهما السلام)کردند.

[72]

پروردگار ما فرشتگان را بدانچه آغاز کرده بود تنها از آن روی آگاه نساخت که آگاهی تازه به اطّلاعاتشان بیفزاید بلکه برای آن بود که به آنان بفرماید بدو(ع)سجود کنند.

« فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی -چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم.» فرمان سجود پیوسته به حالت تمام شدن و دمیدن روح در بشر است،و این بر حسب ظاهر کمال آفرینش است که این رسانندۀ این نکته است که سجود فرشتگان(که ضمنا دلالت بر تسخیر طبیعتی دارد که فرشتگان بر آن گماشته شده اند) (1) منوط به کمال انسان است،پس هر چه بشر در مراتب علم و اراده و ایمان و تقوی فراتر رود به همان نسبت آفریدگان بیش و بیشتر رام او می شوند.آیا دیدی که چگونه خدا کوه ها و پرندگان را برای داود و باد را برای سلیمان تسخیر کرد و رامشان ساخت؟

ص :394


1- 72) -بنگر به تفسیر سورۀ بقره آیۀ 34.

دمیدن روح از خدا در انسان و پیش از سجود بدو ویژگی داشتن بشر را به امتیازاتی می رساند که در دیگر جانداران یافت نمی شود،و پیداست که روح در این جا همان عقلی است که پروردگار سبحان ما در آیه ای دیگر دربارۀ آن گوید:

« یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی -تو را از روح می پرسند.بگو:روح جزئی از فرمان پروردگار من است». (1)

« فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ -پس همه سجده اش کنید.» و بدین سان پروردگار ما در زندگی بشر مبدأ سجود برای خدا از طریق سرسپردن و تسلیم به جانشینان او /11 در زمین بنیان نهاد،و فرشتگان نیز که از عزیزترین آفریدگان خدایند ایشان را سجده می کنند زیرا خدا روح خود را در آدمی دمیده و او را جانشین خویش در زمین ساخته است.

[73]

هنگامی که خدا فرمان سجود به آدم را داد تمام فرشتگان پذیرفتند از سر ایمان به وجوب تسلیم مطلق و بی چون و چرا به ذات او-عزّ و جلّ-و این که هر اجتهاد یا قیاسی در برابر فرمان او باطل است و از صاحب خود رفع مسئولیّت نمی کند.

« فَسَجَدَ الْمَلاٰئِکَةُ کُلُّهُمْ -همۀ فرشتگان سجده کردند.» کافی بود که آیه به همین جا پایان یابد تا مراد را برساند،ولی پروردگار ما برای تأکید بدان می افزاید و می گوید:

« أَجْمَعُونَ -به تمامی.» و به راستی که عظمت فرشتگان در این خضوع و فروتنی خود به خدا و به کسی بود که فرمان خضوع نسبت بدو داده بود.

[74]

آن گاه پروردگار ما ابلیس را از سجده گزاران جدا می کند که تکبّر ورزید و غرور و بزرگی جویی بر او دست یافت و به نافرمانی پرداخت.

« إِلاّٰ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ -مگر ابلیس که بزرگی

ص :395


1- 73) -الإسراء85/.

فروخت و از کافران شد.» ابلیس سجده هایی دراز مدت به درگاه خدا می کرد که شاید بعضی از آنها چهار هزار سال طول می کشید،و به خدا پیشنهاد کرد که به جای چند لحظه سجده به آدم سجده ای طولانی به درگاه خدا گزارد،و خدا درخواست او را رد کرد،چرا این پیشنهاد؟و چرا آن رد؟ نخست:سجود به آدم به فرمان خدا-این مشتی گل چسبناک که ابلیس او را تحقیر می کند-همان معیار سنجش فروتنی نسبت به خداست و تنها افتادن بر زمین به نام سجود برای خدا نیست،شاید سجده گزار /11 خویشتنیهای خویش را می ستاید،و آنچه می کند از روی ریا باشد،و جز خودخواهی او را نیفزاید.

و بدین سان است که ما بشر را نماز و روزه به صورت عام و کلّی سودی نمی رساند در حالی که به کسانی که خدا فرموده سرنسپاریم و تسلیم جانشینان او در زمین نگردیم.و از این روست که ولایت قلّۀ دیانت و ستون شریعت بزرگترین چیزی است که در روز قیامت در ترازوی بنده قرار می گیرد،زیرا ولایت در حقیقت همان توحید ناب است.

دوم:چون ابلیس به آدم سجده نکرد بزرگی فروش شناخته شد،و به کافران ملحق گشت،با آن که به خدا ایمان داشت،امّا ایمان او به درجۀ توحید نرسیده بود زیرا تا پیش از آن به شخص خود و به عنصر آتشین خویشتن ایمان می ورزید،از این رو چنان ایمان و سجده های طولانیش سودی بدو نرسانید.

[75]

پس پروردگار جهانیان از او پرسید:

« قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ -گفت:ای ابلیس چه چیز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو دست خود آفریده ام منع کرد؟» مفسّران را در تفسیر کلمۀ«بیدیّ-به دو دست خود»تفسیرهای بسیار است،امّا تفسیری که-به نظر من-به روند مطلب نزدیکتر است این است که مراد همانا قدرت است،گرچه افزوده است«بیدیّ»زیرا خدای سبحان راست و

ص :396

چپی ندارد یا چنان که در حدیث آمده:«هر دو دست او دست راست است»و در حدیثی از امام رضا(ع)آمده است:

«یعنی به قدرت خود و به قوّت خود». (1)

و تعبیر دو دست کنایه از تمام قوت و قدرتی است که از آفرینش آدم تجلّی کرد.

« أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعٰالِینَ -آیا بزرگی فروختی یا مقامی ارجمند داشتی؟» آیا سبب آن بود که تو فقط برای بزرگی فروشی و بی هیچ سبب واقعی تکبّر ورزیدی،یا این که /11 اکنون خود را شایستۀ آن می دانی که سجود نکنی و فراتر از فرمان خدا باشی؟ بعضی گفته اند معنایش این است که:آیا اکنون بزرگی فروختی یا همواره از والایان بوده ای؟ [76]

در واقع سجده نکردن ابلیس به خاطر بزرگی فروشی او بود،و گرنه جوهر او با آدم تفاوتی نداشت چه او هم آفریده ای مثل وی بود،و آفریده را حقّ آن نیست که فرمان آفریدگار را رد کند،ولی ابلیس خود را متمایز شمرد،و سببش آن بود که از مقیاسهای شیء(ابژکتیف)پیروی کرد نه از مقیاسهای ارزشی که به برتری آتش بر گل منجر شد،و به عنصر و ذات خود بالید،و سجود به آدم و فرمانبرداری از خدای سبحان را رد کرد،و این دلالت بر بطلان قیاس به طور عموم دارد،زیرا ارزش هر چیز به خود آن چیز نیست بلکه به آن ارزش و اعتباری است که پروردگار بدو می دهد،پس نماز معراج مؤمن است از آن رو که خدا چنانش قرار داده،و حج جهاد ضعیفان(از جنگ)است زیرا خدا آن را چنین تشریع کرده،و پیامبران جانشینان خدایند زیرا خدا رسالتهای خود را بر عهدۀ ایشان نهاده و آنان را پیشوایان و راهنمایان ساخته است.

ص :397


1- 74) -نور الثقلین،ج 4،ص 472.

تشریع خدا جز از سوی او شناخته نمی شود،امّا بشر اگر بخواهد به قیاس متوسّل شود به زودی در سطح مقیاسهای شیء(ابژکتیف و سنجیدن چیزی با همان چیز یا چیزی مثل آن چیز)فرو می افتد،این ابلیس است که با وجود دانش و عبادتش به فروترین فرودها سقوط کرد،و ندانست که عظمت آفریدۀ خدا همانا به فرمان خداست،پس آتش به عنوان آتش جز آفریده ای نیست که خدا آن را به فرمان خود آفریده،و ویژگیها و خصوصیاتی از گرمی و روشنایی را در آن متمرکز ساخته است،و اگر خدا بخواهد آن را معدوم می کند یا گرمایش را از بین می برد،بلکه ارزش آن به اعتبار فرمان خداست و این همان سبب اصلی بطلان قیاس در دین،و نیاز به پیامبران است.

« قٰالَ -گفت:» و ابلیس موضعگیری منحرفانۀ خود را توجیه و تعلیل می کند.

« أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ -من از او بهترم.» پس او خود را از آدم(ع)برتر و بهتر می داند،نه به کردار نیک و فرمانبرداری و پرستش ناب بلکه به عنصر آتشی خود.

« خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ -مرا از آتش آفریده ای و او را از گل.» مهمّ در آفرینش خود آفریده نیست،بلکه آن بها و منزلتی است که پروردگار بدان عطا می کند،و تا وقتی که پروردگار یکی است ارزش آفریدگان از لحاظ جوهری یکی است،و برتری آنها بر یکدیگر بدان چیزی از مقیاسهای برتری است که پروردگار آن را معیّن می کند،و ارزش هیچ کس نزد خدا به شخص او نیست،بلکه به پرهیزگاری و کردار نیک اوست.

در نهج البلاغه آمده است:

«سپاس خدای را که لباس عزّت و بزرگی در پوشید و آن دو را برای خود گزید،و بر دیگر آفریدگان ممنوع گردانید.آن را خاصّ خود فرمود و بر دیگران حرام نمود.و آن لباس را برگزید چون بزرگی او را می سزید.و آن کس را از بندگان لعنت

ص :398

کرد که آرزوی عزّت و بزرگی او را در سر پرورد.پس فرشتگان مقرّب خود را بدان بیازمود،و بدین آزمایش فروتنان را از گردنکشان جدا فرمود.پس گفت خدای سبحان که داناست بدانچه نهان است در دلها-ای همگان-و در پرده های غیب پنهان:« إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ* فَسَجَدَ الْمَلاٰئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّٰ إِبْلِیسَ -همانا می آفرینم آدمی از گل،پس چون آن را راست و درست کردم،و از روح خود در آن دمیدم، بیفتید برای او سجده کنان*پس سجده کردند فرشتگان همگی،جز شیطان» (1) که رشک او را فراگرفت و به آفرینش خویش بر آدم نازید و به اصل خود-که آتش است-بر او غیرت ورزید.پس دشمن خدا-شیطان-پیشوای غیرت ورزان است،و پیشرو مستکبران،پایۀ عصبیّت را نهاد و بر سر لباس کبریایی با خدا درافتاد.رخت عزّت را در بر کرد،و لباس خواری را از تن برآورد.نمی بینید چگونه خدایش به خاطر بزرگمنشی کوچک ساخت،و به سبب بلند پروازی به فرودش انداخت؟در دنیا او را براند،و برای وی در آخرت آتش افروخته آماده گرداند،و اگر خدا می خواست آدم را از نوری بیافریند که فروغ آن دیده ها را برباید،و زیبایی آن بر خردها غالب آید،با بویی خوش چنان که نفسها را تازه نماید،چنین می کرد.

گردنها برابر او خم بود و کار آزمایش بر فرشتگان آسان هم، /11 لیکن خدای سبحان آفریدگان خود را به پاره ای از آنچه اصل آن را نمی دانند،می آزماید تا فرمانبردار از نافرمان پدید آید و تا بزرگ منشی را از آنان بزداید،و تکبّر را از ایشان دور نماید.

پس،از آنچه خدا به شیطان کرد پند گیرید،که کردار دراز مدّت او را باطل گرداند،و کوشش فراوان او بی ثمر ماند.او شش هزار سال با پرستش خدا زیست، از سالیان دنیا یا آخرت-دانسته نیست-امّا با ساعتی که تکبّر کرد خدایش از بهشت بیرون آورد،و پس از ابلیس،که ایمن بود که خدا را چنان نافرمانی نکند؟ هرگز خدا انسانی را به بهشت در نیاورد به کاری که بدان کار،فرشته ای را از

ص :399


1- 75) -همین سورۀ ص،71،72،73.

بهشت برون برد.فرمان خدا برای مردم آسمان و زمین یکی است،و هیچ یک از آفریدگان خدا را در حلال شمردن چیزی که حرام دانسته،رخصتی نیست». (1)

کجروی ابلیس به جبر از سوی خدا نبود بلکه به اختیار شخص ابلیس بود،و از گفت و گویی که میان خدا و او گذشته آشکار می شود که خدای تعالی خواسته او را هدایت کند و در این باب بدو بیشتر سخن گفته است،و این در قرآن و رسالتهای دیگر الهی اساس و پایه است،زیرا فلسفه های قدیم و جدید همه به جبر معتقدند،و این که شرّ از جانب خداست-بس منزه و والاتر از آن چیزی است که اینان توصیفش کنند-یا از سوی خدایی که در رأی با او مخالف است،ولی در قدرت مساوی است،و این دوگانه شناسی بدین یا بدان صورت،در تمام فلسفه ها چون فلسفۀ کمونیسم که معتقد به دوگانگی حتمیّت تاریخی(جبر تاریخ)است یا فلسفۀ فروید که معتقد به دوگانگی جنسیّت است و دیگران وجود دارد.این عقیدۀ منحرف فلسفی به بسیاری از کتابهای ادیان راه یافته است ولی این آیات و بسیاری آیات دیگر که در این موضوع با آنها برخورد می کند روشن می سازد که ابلیس در چارچوب قضا و قدر خدا آزاد بود،پس او قادر نبود در برابر ارادۀ الهی ایستادگی کند در صورتی که خدا چنان می خواست،ولی از سوی دیگر تأکید می کند که خدای تعالی او را مجبور به نافرمانی و گمراهی نکرد،بلکه بدو مهلت داد و در این امر برای اقامۀ دلیل با او به گفت و گو پرداخت شاید او را به حق راهی نماید.

[77-78]

چون شیطان رد کرد و بر نافرمانی خود و نازیدن باطل به عنصریّت خویش پای فشرد،خدا او را از شمول رحمت خود دور راند و اعتباری را که پیش از آن بدو عطا کرده بود از او باز پس گرفت.

« قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ -گفت:از این جا بیرون شو که تو مطرودی.» و رجیم همان مطرود است که امیدی به بازگشت او نباشد،و شاید اندک

ص :400


1- 76) -نهج البلاغة،خ 191،ص 285؛ترجمۀ دکتر شهیدی،خطبه 192،ص 210-211.

احتمالی به بازگشت ابلیس به حقّ،هنگامی که خدا او را از شمول رحمت خود بیرون کرد،بوده است،و خدا مهلتی بیش از آنچه بدو داده بود به وی بخشیده باشد.

در قرآن آیه ای است که اشاره به حکمتی الهی دارد که پیشتر یاد شد.

خدای تعالی در مورد گفت و گوی خود دربارۀ نافرمانی ابلیس نسبت به خویش گوید:« وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ کٰانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ -و آن گاه که به فرشتگان گفتیم که آدم را سجده کنید،همه سجده کردند جز ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سر بتافت». (1)

این آیه اشاره می کند که او جنّ بود ولی توانست با عبادت و کوشش خود -چنان که در روایت است-به مقام فرشتگان برسد،سپس به پست شدن و سیر نزولی او اشاره می کند که سببش نافرمانی نسبت به خداست،و تأکید آیه بر جنّ بودن او به منظور تأکید آزادی و اختیار اوست،و این که چگونه با کردار خود به مقام فرشتگان بالا رفت و سپس به سبب انتخاب بد خود سقوط کرد.

این آیه از سورۀ«ص»و آیۀ پس از آن گوشه ای از مجازاتهایی را که خدا بر ابلیس واجب ساخته بیان می کند که عبارت است از:

نخست:بازگرفتن مزایا و اعتبارهایی که به وسیلۀ عبادت به دست او آمده بود،همچون ورود او به بهشت،و محسوب شدنش در شمار فرشتگان،و شمول رحمت خاص خدا به او.

دوم:رانده شدن و رجم او از جانب خدا،و«رجم»همان راندنی است که پس از آن راهی برای بازگشت ندارد-چنان که پیش از این گذشت-پس او دور رانده شده از دیگر آفریدگان است،و معنی این سخن آن است که آنها با او همکاری نکنند،و این حقیقتی است علمی که قرآن آن را با عباراتی بسیار ساده شرح می دهد که کودک با تمیز نیز آن را می فهمد،زیرا هدف آیات همان هدایت

ص :401


1- 77) -الکهف50/.

انسان به حقّ است که با عبارات قلمبۀ دشوار تحقق نمی یابد /11 و اگر آن عبارات را در قرآن به کار می گرفت مخصوص به طبقه ای معیّن می شد،و این حقیقت علمی در این نمودار می شود که جهان آفریدگان با حق همکاری و تعاون دارد،امّا شرّ و باطل همانا موارد نادر و استثنایی و جدا شدن از خط سیر آن است،وقتی ابلیس-که رمز و مظهر شرک است-با رجم رانده شد هیچ یک از آفریدگان آسمان و زمین و میان آن دو با او نبود.همانا اصل در آفریدگان خیر است نه شرّ،و کسی که از ابلیس فرمان می برد در واقع از عنصری ضعیف فرمان می برد،و قرآن بدین حقیقت تصریح می کند،آن جا که گوید:« اَلَّذِینَ آمَنُوا یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطّٰاغُوتِ فَقٰاتِلُوا أَوْلِیٰاءَ الشَّیْطٰانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطٰانِ کٰانَ ضَعِیفاً -آنان که ایمان آورده اند،در راه خدا می جنگند،و آنان که کافر شده اند در راه شیطان.پس با هواداران شیطان قتال کنید که مکر شیطان ناچیز است»، (1) و از این خاستگاه است که حتمی بودن پیروزمندی مؤمنان راستین بر دشمنانشان آمده است،و از همین رو است که نیز پروردگار ما در آغاز این سوره گوید:« بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقٰاقٍ -کافران هم چنان در سرکشی و خلافند»، (2) و ما آن را تفسیر کردیم که آنان که با جهت حرکت هستی مخالفت می کنند همان کافرانند که از سرشت و فطرت خویش منحرف شده اند و همانها هلاک شوندگانند،و خدا در این سوره آنها را از چنان سرانجامی بر حذر داشته است،و گوید:« کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنٰادَوْا وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ -چه بسا مردمی را که پیش از آنها به هلاکت رسانیدیم.آنان فریاد برمی آوردند ولی گریزگاهی نبود». (3)

هم چنان مخالفت طبیعت را با مسیر حرکت آنها و شکست حتمی آنها را بدین گفتۀ خود تأکید کرده است که:« أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبٰابِ* جُنْدٌ مٰا هُنٰالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزٰابِ -یا فرمانروایی

ص :402


1- 78) -النساء76/.
2- 79) -همین سورۀ(ص)2/.
3- 80) -همین سورۀ(ص)3/.

آسمانها و زمین و هر چه میان آن دو هست،از آن آنهاست؟پس با نردبانهایی خود را به آسمان کشند*آن جا لشکری است ناچیز چند گروه شکست خوردۀ به هزیمت رفته». (1)

سوّم:الحاق لعنت به او تا روز قیامت از جانب خدای سبحان،و لعنت تعبیری از ناخرسندی نسبت به شخص لعنت شده و کردار اوست.

این لعنت در درجه نخست به معنی شرعی نبودن کارهای ابلیس و پیروان اوست هر چند که موقتا بنا بر طبع حجمهایی بزرگ و غول آسا داشته باشد،و در درجۀ دوم:پیگرد شیطان و پیروان او به عذاب و خواری،و باطل کردن کار.

« وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلیٰ یَوْمِ الدِّینِ -و تا روز قیامت لعنت من بر توست.» در روز قیامت حکم تنها برای ارزشهاست،و در آن روز تمام سلطه ها و حکمرواییهای دیگر به ارادۀ خدا پایان می یابد،و آن جا حکم به عذاب ابلیس می شود و لعنت بر او با وسیعترین معانی خود جلوه می نماید.

[79]

وقتی اعمال(و عبادات پیشین)ابلیس باطل گشت و لعنتها او را فرو گرفت،درخواستی به خدا عرضه داشت.

« قٰالَ رَبِّ -گفت:ای پروردگار من.» حال که آخرت را باخته ام و اعمال گذشته ام باطل شده است، « فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ -مرا تا روزی که(مردم)از نو زنده شوند مهلت ده.» شاید وی در برابر اعمال و عبادتهای خود که انجام داده بود از خدا درخواست کرد که عمرش را طولانی کند و تا روز قیامت بدو مهلت دهد.

[80-81]

پس خدا درخواست او را اجابت کرد امّا موعدی معین برایش معلوم نساخت.

ص :403


1- 81) -همین سورۀ(ص)10/-11.

« قٰالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ* إِلیٰ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ -گفت:تو از مهلت یافتگانی*تا آن روز معیّن معلوم.» آراء مفسران در پیرامون مدّت معیّن مختلف است که به دو گفتۀ اصلی خلاصه می شود:

نخست:مهلت ابلیس تا روز قیامت ادامه می یابد.

دوم:ابلیس تا روز ظهور حضرت حجّت(عج)مهلت دارد.

چه بسا که خدا ابلیس را از آن رو به ساعتی معیّن برای مهلتی که بدو داد آگاه نساخت که از او سلب اطمینان کند،و شاید حکمتی دیگر در تعیین نکردن موعدی مشخّص برای پایان ابلیس از طرف پروردگار وجود داشته باشد /11 که در بخشیدن قدرت ستیزۀ با شرّ و کندن ریشه آن برای بشر متجلّی می شود،که خدا امکان چیرگی نهایی بر ابلیس را در روزی معلوم به بشر می دهد،و شاید این حکمت همزمان باشد با ظهور امام حجت(ع)و ظهور حق بر دستهای او-به اذن خدا-که او نیز به نوبۀ خود در بخشی از آن حق گستری بر ارادۀ اهل حق تکیه می کند،و خدا داناست.

[82-83]

در این هنگام شیطان لعین سخت خشمناک شد و به عزّت خدا سوگند خورد که فرزندان آدم را گمراه کند،و وقتی به عزّت و چیرگی پروردگار سوگند می خورد این خود دلیل بر آن است که نافرمانی او به سبب جهل به عظمت و قدرت خدای تعالی نبوده،بلکه از روی هشیاری و عناد بدان دست زده است.

« قٰالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ* إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ -گفت:به عزّت تو سوگند که همگان را گمراه کنم*مگر آنها که از بندگان مخلص تو باشند.» مردم در برابر فریب شیطان بر سه دسته اند:از جمله کسانی که شیطان بر آنها احاطه دارد و در هر چیزی بدو پاسخ مثبت می دهند و آنها همان مشرکان و کافرانند،دسته ای دیگر کسانی هستند که مسیر حرکت کلی آنها در زندگی درست است ولی بدو سر فرود می آورند،و پاره ای اوقات در برابر او ضعف نشان می دهند،و

ص :404

آنها صاحبان درجات عادی ایمانند،و دستۀ دیگر کسانی هستند که شیطان هرگز نمی تواند آنان را منحرف سازد و ایشان مخلصانند که در ایمان ناب و محض به سر می برند همچون انبیاء و اولیاء،و چیزی که وابستگی انسان را به هر یک از دسته ها مشخّص می کند همان میزان و دامنۀ ایمان و عمل و ارادۀ اوست،و این استثنا از جانب ابلیس اعترافی واضح به ارادۀ انسان،و درهم شکستن تمام جبرها و حتمی های پنداری است،زیرا با وجود فشارهای شیطان و فریبهای او انسان می تواند در برابر آنها پایداری ورزد و به ارادۀ خود آنها را مغلوب و مقهور سازد.

این اندیشۀ مرکزی در دو سورۀ«ص و الصّافّات»است،چه هر دو سوره تأکید می کنند که:از میان بندگان خدا،بندگانی که از تمام پیوندهای مادّی و شرک آمیز خالصانه برای خدا گسسته اند،شیطان را بر آنان راهی و دستی نیست.

[84-85]

در برابر سوگند ابلیس دائر بر گمراه کردن بندگان،خدا بر خود عهدی قاطع نهاد /11 که او و پیروانش را به جهنم افکند و دوزخ را از آنها آکنده سازد.

« قٰالَ فَالْحَقُّ -گفت:حق است،» این که پاداش حقّ است اوّلا:برای آن که اساس سنّت پاداش عادلانه با سنتهای خدا در حکمت آفرینش هماهنگی دارد و ثانیا:برای آن که واقعیّتی است شدنی که تردیدی در آن نیست.

آن گاه این تعهّد را با جمله ای تأکیدی مؤکّد ساخت،و گفت:

« وَ الْحَقَّ أَقُولُ -و آنچه می گویم راست و حقّ است.» بلی.سخن پروردگار تعبیری است دقیق از حقایق آفرینش بدون کمترین اختلاف.

« لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ -که جهنّم را از تو و از همۀ پیروانت پر کنم.» این آیه بدان معنی نیست که خدا بندگان را به جبر به دوزخ می افکند، بلکه آنهایند که خود راه باطلی را که منجر بدان نتیجه می شود اختیار و انتخاب می کنند،و این که خدا اشاره به فزونی کسانی کرده است که وارد دوزخ می شوند به

ص :405

سبب علم اوست که بر آینده احاطه ای تامّ و تمام دارد،و در قرآن آیات شبیه این آیه تکرار شده است،و با وجود این بسیاری از ما این اتّهام را از شخص خود دور می داند و معتقد است که دوزخ برای دیگران آفریده شده،در حالی که خدا بر انباشتن دوزخ از نافرمانان تأکید می کند تا ما دستخوش غرور و خود پسندی به ایمان و اعمال خویش نشویم که بدان سبب متوقف گردیم یا در انجام دادن کارهای شایسته و صالحات سستی ورزیم،و برای این که تا زنده ایم کمال سعی و کوشش خود را برای نجات خویشتن از دوزخ به انگیزه بیم از خواری و عذاب روز قیامت به کار بریم،و در تفسیر این آیۀ کریم که گوید:« وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا -و هیچ یک از شما نیست که وارد جهنّم نشود،و این حکمی است حتمی از جانب پروردگار تو». (1) از امامان هدی(ع)آمده است که تمام بندگان به روی پل صراط که خدا بر فراز جهنم نصب کرده می روند،و جز مخلصان از آن نمی گذرند،امّا آنان که غرقه در کفر و شرک بوده اند جاودانه در دوزخ می مانند، /11 و آنان که پاره ای نافرمانیها و گناهان داشته اند،مدّتی در دوزخ می مانند تا با کشیدن عذاب در آن پاک شوند،و هر کس به اندازۀ انحراف خود در آن درنگ می کند.

اگر به جستجوی سببهایی که انسان را به دوزخ می کشاند برآییم می بینیم که سببهای آن بسیار زیاد است و بر ماست که کاملا و سخت بیدار و هشیار باشیم تا از آنها بپرهیزیم و بدان وسیله از آتش دوزخ برکنار مانیم.

[86]

نکتۀ در خور ملاحظه در این سورۀ مبارک و بویژه هنگام سخن گفتن از داستان ابلیس،و همچنین در بسیاری موارد قرآن تکرار ابتدا کردن بیان با فعل امر «قل-بگو»است که شاید به سببهای زیر باشد:

یکم:برای این که به ما تأکید کند که قرآن از سوی پیامبر نیست،بلکه پیامبر واسطه ای میان خدا و بندگان اوست،و وظیفۀ او دربارۀ آیات منحصر به خواندن آنها بر مردم است،پس او نه مفتری است و نه خداواری،بلکه او رساننده و

ص :406


1- 82) -مریم71/.

ابلاغ کننده پیامهای پروردگار خویش است.

دوم:این روش بیشتر در گفتگو از چیزهای غیبی چون داستان سجود به آدم(ع)که در این سوره آمده،به کار می رود،و این برای آن است که مردم معتقد نشوند که این مطالب نوعی از پندار و خرافه یا تنها تصوّرات انسانی همانند آنها با علمی محدود است،و در نتیجه آن را تصدیق نکنند.

نیز از این رو است که به فرمان خدا،مقدّم بر گفتۀ پیامبر،آن جا که خواسته است از آنچه نزد ساکنان عالم بالا گذشته گفت و گو کند آمده است« مٰا کٰانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلیٰ إِذْ یَخْتَصِمُونَ -هنگامی که با یکدیگر جدال می کردند من خبری از ساکنان عالم بالا نداشتم». (1) سپس تأکید کرده که آنچه برای شما از غیب خواهم گفت همه از جانب خداست« إِنْ یُوحیٰ إِلَیَّ -به من وحی می شود». (2) آن گاه به سخن گفتن از غیب آغاز می کند و-تقریبا-در ابتدای هر آیه ای آن را متضمّن بر چیزی می کند که دلالت بر نزول آن از جانب خدا دارد که همان فعل«قل-بگو»است.

سوّم:فرمان دادن به اعلان چیزی با صیغۀ(قل-بگو)تأکید کننده تر از بیان آن برای آگاهی است.آیا نمی بینی که گفتۀ خدا سبحان که:« قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ -بگو:اوست خدای یکتا» (3) تأکیدی بیشتر از این گفته دارد که:«هو اللّٰه احد»-او خدای یکتاست»برای این که کسی که چیزی را می داند خود را مکلّف بدان نمی شمارد که در پی آن برود یا آن را به دیگران ابلاغ کند، /11 به خلاف این اگر به او گفته شود«قل-بگو»در می یابد که علاوه بر بیان و دعوت دیگران بدان خود نیز بدانچه می گوید ملتزم باشد.

و چنین است که می بینیم قرآن در این جا به پیامبر امر می کند که اعلان کند دعوت او از طمعهای مادّی مجرّد و به دور است و او از مردم مزدی برای این

ص :407


1- 83) -همین سورۀ(ص)69/.
2- 84) -همین سورۀ(ص)/صدر آیۀ 70.
3- 85) -الإخلاص1/.

کار نمی خواهد.

« قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ -بگو من از شما مزدی بر این نمی طلبم،» بلکه آنها را به حق دعوت می کنم،و این اعلان شخصیّت پیامبر را منعکس می سازد که به صدق او گواهی می دهد،هم چنان که التزامی ادبی در برابر مردم به مطالبه نکردن مزد شمرده می شود.آن گاه بدو امر می کند که بارزترین صفات نیکوی خود را بیان کند و گوید:

« وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ -و از آنان نیستم که به دروغ چیزی بر خود می بندند.» و چرا صاحب حق که حامل پیام و رسالتی برای مردم است که با سرشت و فطرتشان سازگار است و عقلشان آن را تأیید می کند،به دروغ چیزی بر خود بندد؟ رسالتی که تمام سنّتها و قوانین زندگی تأیید می کند که رسالت پروردگار جهانیان است.بلی.آن که نیاز به تکلّف و به خود بستن چیزی را دارد همان صاحب باطل است،زیرا چیزی که می آورد جز مستثنیاتی نیست که آنچه در زندگی وجود دارد آن را رد می کند،و نفوس به سرشت خود از پذیرفتنش خودداری می ورزند،و برای آن که مردم را بفریبد ناگزیر است به تکلّف پردازد و چیزها بر خود ببندد،و به روشهای پیچ در پیچ متوسّل شود.به عنوان مثال این وضع،شخص دروغگوست،زیرا او که می خواهد از چیزی غیر واقعی سخن گوید که مردم آن را باور نمی کنند،ناچار می شود سخنش را به آرایشهای کلام بیاراید،و با سوگندهای پی در پی تقویت کند، امّا راستگو در سخن خود بسیار واضح و در نفس خود مطمئن و آسوده خاطر است.

زندگی پیامبر گواه هماهنگی او با حقایق با سرشتی پاک،و صراحتی رسا،و بینشی نافذ است،وی امر پروردگارش را به شتاب نمی خواهد،و حکمی را که خدا بیانی قرآنی بر آن نفرستاده بر خود نمی بندد و جعل نمی کند،و خدا را بر چیزی که مردم هنوز به سطح ادراکش نرسیده اند مجبور نمی کند،و حق و تسلّط کسی را از او نمی رباید،و بی تابی نمی کند،و نمی هراسد،و انحصار طلبی

ص :408

نمی ورزد،و ظاهرسازی نمی کند،و غلّ و غش به کار نمی برد،و جز حق آشکار /11 و رأی روشن و واضح را نمی طلبد.

در متون اسلامی بیانی برای صفات متکلّفان آمده است.از امام صادق(ع) مروی است که گفت:

«متکلّف خطا می کند گرچه درست برود(یعنی اگر در غایت و محتوای کلام خود بر صواب باشد در روش خود خطا کار است یا بر عکس)و متکلّف در پایان کار خود جز خواری را به دست نیاورد و در زمان حال جز رنج و دشواری و بدبختی را جلب نکند(زیرا او بر خلاف سنّت زندگی حرکت می کند)و متکلّف ظاهرش ریا و باطنش نفاق است،و این دو(کردار ناپسند)دو بالی هستند که متکلّف با آنها پرواز می کند،و خلاصه تکلّف از اخلاق صالحان،و شعار پرهیزگاران نیست،و متکلّف در هر مورد همان است که خدای تعالی به پیامبر خود گفت(و حضرتش این آیه را تلاوت کرد:... وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ )». (1)

و رسول اکرم(ص)گفت:

«متکلّف را سه نشانه است.با آن که فراتر از اوست منازعه می کند،و به دنبال چیزی می رود که بدان نمی رسد،و چیزی می گوید که نمی داند». (2)

و از امیر المؤمنین(ع)مروی است که گفت:

«مسلمانان به پیامبر خدا(ص)گفتند:ای پیامبر اگر کسانی را که بر آنان دستی داشتی به اکراه به اسلام در می آوردی بیگمان تعداد ما افزون می شد و در برابر دشمن خود تقویت می شدیم.پیامبر خدا(ص)گفت:من آن نیستم که بدعتی را به خدای-عزّ و جلّ-عرضه کنم که در آن باره با من چیزی نگفته است،و من از متکلّفان نیستم».

[87]

رسالت از پیامبری که مردم را بدان دعوت می کند شناخته می شود،

ص :409


1- 86) -نور الثقلین،ج 4،ص 473.
2- 87) -همان مأخذ.

پس پیامبر راستگویی است امین که مزدی نمی طلبد و چیزی را از خود نمی سازد،و همچنین رسالت به محتوای خود شناخته می شود هم چنان که پیامبر به مانند چنان رسالتی شناخته شود.

از برجسته ترین نشانه های راستی رسالت اسلام جهانی بودن آن است که از مرزها و ناحیه ها می گذرد تا از آن همه مردم باشد،پس اسلام نه عشایری است،و نه نژادی،و نه قومی،و نه طبقاتی،و نه قارّه ای،و نه...،بلی.آنچه از نزد پروردگار جهانیان بیاید برای تمام جهانیان است،اما آنچه برانگیخته از فکر انسان محدود باشد به حدود همان انسان محدود می شود.

« إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ -و این جز اندرزی برای مردم جهان نیست.» و فطرت انسان در هر مکان و زمان یکی است،و قرآن به این فطرت اشاره می کند که خصوصیّتش تسلیم شدن و اعتقاد داشتن به حقایقی است که فطرت شامل آنهاست،و این امر از طریق یادآوری صورت می گیرد.

[88]

و اگر بشر به یاد نیاورد و آنچه را قرآن آورده است تصدیق نکند پس بیگمان فطرت او نابود شده و عقلش از کار افتاده است،و هر آینه درستی این رسالت پس از مرگ بر او کشف می شود،یا در زندگی هنگام تجلّی اعظم برای او آشکار می گردد.

« وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ -و هر آینه تو بعد از این از خبرش آگاه خواهی شد.» این هشدار نهفته کافی است که انسان را از عواقب تکذیب نسبت به حق،و پی سپاری در کجراهه و نافرمانی هراسان سازد،و به تصدیق رسالت،و دست کشیدن از همپایی با بی خبری و گمراهی هدایت کند.

ص :410

سورۀ زمر

اشاره

ص :411

ص :412

سورۀ زمر

فضیلت سوره:

از ابی عبد اللّٰه الصادق(ع)نقل است که گفت:

«هر کس سورۀ زمر را آهسته بخواند،خدا شرف دنیا و آخرت را بدو عطا کند،و بی مال و عشیره او را مسلّط سازد،چنان که هر که او را ببیند از او پروا کند،و پیکرش را بر آتش دوزخ حرام سازد،و در بهشت برای او هزار شهر بنا کند، در هر شهری هزار کاخ و در هر کاخی هزار زن سپید اندام،و همراه با آن او را دو چشمۀ جوشان همواره روان،و دو چشمۀ سبز با فیضان،و حورانی در خیمه ها مستوران،و باغهای دارای درختان،و از هر میوه ای دو گونه در آن».

(نور الثقلین،ج 1،ص 474) و از پیامبر(ص)مروی است که گفت:

«هر کس این سوره را بخواند نبیّ و صدّیقی نباشد که بر او درود نگوید و برایش آمرزش نطلبد،و هر کس آن را بنویسد و بر خود آویزد یا در بستر خود نهد،هر که بر او وارد شود تا از نزدش بیرون رود،بر او به خیر ثنا گوید و سپاسش دارد و هم چنان شکرگزار او باشند،و همواره به لطف و عطوفت خدای عزّ و جلّ چنان بمانند».

(تفسیر البرهان،ج 4،ص 67)

ص :413

زمینۀ کلّی سوره

از مردم کسانی هستند که از برتری پیامبران و اولیاء بر دیگران به عزم و پرهیزگاری و علم و اجتهاد مبهوت و حیران می شوند،و از آن رو می پندارند که ایشان پسران خدایند،و بدین سان به اتّکاء شفاعت ایشان گناهان در نظرشان سبک و ناچیز می آیند.

سورۀ الزّمر به مخالفت با این باور فاسد می پردازد تا صورت توحید ناب و پاک را برای ما کامل سازد،پس از آن که سورۀ الصّافات عقیدۀ فاسدی را که می پنداشت فرشتگان پسران خدایند،و سورۀ(ص)خدایان دروغین سلطه و ثروت را درهم کوفتند.

از آن جا که محور دیگر عقاید فاسد کوشش برای گریز از مسئولیّتهاست، این سوره آن موضوع را نیز با حجتهایی استوار بررسی و درمان می کند و چون صاعقه هایی سخت ژرفنای ضمیر را می لرزاند.

سورة الزمر /11

[سوره الزمر (39): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَنْزِیلُ اَلْکِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اَللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ اَلدِّینَ (2) أَلاٰ لِلّٰهِ اَلدِّینُ اَلْخٰالِصُ وَ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اَللّٰهِ زُلْفیٰ إِنَّ اَللّٰهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مٰا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ کَفّٰارٌ (3) لَوْ أَرٰادَ اَللّٰهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفیٰ مِمّٰا یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ سُبْحٰانَهُ هُوَ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (4) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اَللَّیْلَ عَلَی اَلنَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَی اَللَّیْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی أَلاٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْغَفّٰارُ (5) خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ ثَمٰانِیَةَ أَزْوٰاجٍ یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ لَهُ اَلْمُلْکُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُصْرَفُونَ (6)

ص :414

معنای واژه ها

5[یکوّر]

:تشبیه به چیزی که بر چیزی می پیچد و آن را می پوشاند،پس چون شب بیاید بدان می ماند که به روز پیچیده و آن را پوشانده است.

آگاه باش که دین خالص از آن خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که قرآن نظرهای ما را به خود متوجّه می سازد،و تأکید می کند که

ص :415

فرو فرستادۀ پروردگار پیروزمند حکیم است،روند مطلب به موضوع اصلی این سوره معطوف می گردد.

(و درس نخستین بنا بر عادت به مهمترین موضوعات این سوره اشاره می کند) که همانا نفی مشارکت اولیاء با پروردگار عزّت و پیروزمندی،و ضرورت ناب ساختن و منحصر داشتن بندگی نسبت به خدایی است که دین خالص و ناب از آن اوست.

و بر مخالفان این اصل احتجاج می کند و حجّت می آورد:

نخست:به اختلاف آنها که پروردگار در روز قیامت دربارۀ آن حکم خواهد کرد.

دوم:به این که خدا آنها را هدایت نمی کند زیرا بر خدا دروغ بستند و به کفران نعمتهایش پرداختند.

سوم:به این که تنها خداست که اگر اراده کند برای خود فرزندی بگیرد فرزند را اختیار می کند و نه آنها.

و سخن به تقدیس خدا از آنچه مشرکان بدو نسبت می دهند ختم می شود، زیرا اوست یکتای یگانه،و دلیل یگانگی او قاهر بودن اوست برای هر چیز و هر شخص.

شرح آیات:

[1]

« تَنْزِیلُ الْکِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ -نازل شدن این کتاب از جانب خدای پیروزمند حکیم است.» کلمۀ«تنزیل»نزول قرآن را به نحو مرحله به مرحله می رساند،در حالی که کلمۀ«انزل»در آیۀ بعد نزول یکبارۀ آن را می رساند،و در این خصوص تناقضی وجود ندارد زیرا قرآن دو بار نازل شد:یک بار،یک جا در شب قدر،و دیگر بار به صورتی هماهنگ و مناسب با رویدادها و شرایط گوناگون تا بدان وسیله دل پیامبر استوار شود و قرآن که از سوی ذات پیروزمند حکیم است شخصیت امّت را در

ص :416

قالب ریزد و شکل دهد،ذات پیروزمندی که با عزّت و چیرگی خود قرآن را فرض و واجب الرّعایة ساخت.خدای تعالی گوید:« إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرٰادُّکَ إِلیٰ مَعٰادٍ -آن کس که قرآن را بر تو فرض کرده است تو را به وعده گاهت (شهر مکّه)باز می گرداند» (1) و با حکمت خود آن را استوار و تغییر ناپذیر ساخت که باطل کننده ای در برابر آن و از پس،آن نخواهد آمد.

[2]

« إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ -ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم.» حقّ همان وسیله و هدف این کتاب است،و قرآن به حق نازل می شود یعنی برای ما قانونها و سنّتها و ارزشها و نظامهای جاری در آفرینش را کشف و آشکار می سازد هم چنان که تکالیف حق را تشریع و وضع می کند.در آیاتی که می آید در می یابیم که یادآوری و ذکر کلمۀ حق در این سوره هدف دارد و یکی از هدفهای آن بیان این امر است که مسئولیّت حقّ است،و به یقین بشر را پاداش نمی دهند مگر به سبب آنچه از خیر یا شرّ انجام داده است.

« فَاعْبُدِ اللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ -پس خدا را بپرست و دین خود را برای او ناب و خالص گردان.» یعنی عبادت و بندگی خود را عبادتی واقعی قرار بده نه عبادتی نظری.

دین چیست؟ دین رهبری و سیادت قانونی بر جامعه است،سیادتی که مردم به رغبت و بدون اکراه آن را پذیرفته اند،و اخلاص دین برای خدا آن است که او را تنها و یگانه مصدر رهبری و قانونگذاری قرار دهند.

[3]

ولی چرا واجب است که کتاب خدا را تنها و یگانه مصدر قانونگذاری قرار دهیم؟ افزون بر این که جایز نیست از روی خواستها و امیال خود یا بر حسب

ص :417


1- 1) -القصص85/.

فشارهای شخصی و اجتماعی قانونگذاری کنیم،زیرا دین ناب و خالص(بی مشارکت هیچ کس و هیچ عاملی)تنها و تنها از آن خداست.

« أَلاٰ لِلّٰهِ الدِّینُ الْخٰالِصُ -هلا،آگاه باش که دین خالص از آن خداست.» پس سیادت و حاکمیت مطلق بر آفریدگان تنها از آن خداست،بنا بر این واجب است که عبادت و بندگی نیز تنها برای او باشد.

به یقین خداست که بر هستی هیمنه و تسلّط مطلق دارد و به نیروی خود نظامها و قوانین را به صورتی معجزه آسا می گرداند و می گذارند،و هیچ کسی در این کار با او مشارکت ندارد،زیرا پروردگار چیزی را به ممارست و با اندامها و ابزارها انجام نمی دهد« إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -چون بخواهد چیزی را بیافریند،فرمانش این است که می گوید:موجود شود!پس موجود می شود». (1)

در این صورت چرا بعضی به خدا شرک می ورزند،آیا معتقدند که خدا را در کار شریکی است؟هرگز...آنها برای خدا شریک می سازند زیرا معتقدند که این شریکان راههای وصول به خدایند.

« وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ -و آنان که سوای او دیگری را به خدایی گرفتند،گفتند:اینان را از آن رو می پرستیم تا وسیلۀ نزدیکی ما به خدای یکتا شوند.» نفی و استثناء دلیل حصر(و منحصر بودن چیزی)است،و در صورتی که هدف آنها رسیدن به خداست چرا راهی را برمی گزینند که خدا خود بدان فرمان نداده است؟! از جملۀ«اتّخذوا من دونه-سوای او را به خدایی گرفتند»،در می یابیم که آنها خود کسانی هستند که خداوارها را ساخته و بر آنها زنگ و هالۀ تقدیس

ص :418


1- 2) -یس82/.

انداخته اند بی آن که خداوارها را بر ایشان قدرتی مطلق باشد یا خدای سبحان فرمان به پرستش آنها داده باشد.

از کلمۀ«أولیاء-دوستداران»در می یابیم که آن کسان آن خداوارها را دوست داشتند و از آنها پیروی می کردند و به آنها نزدیکی می جستند.

ضمیر در کلمۀ«نعبدهم-ایشان را می پرستیم»می رساند که آن اولیاء دارای عقلند،در حالی که می بینیم بعضی دیگر از مردم بتهایی را می پرستند که عقل ندارد.برای چه؟شاید برای آن که آن بتها نیز-در باور و پندار آنان-مظهر نیروهای عاقلند،همچون فرشتگان و پیامبران یا اولیاء صالح،و این مطلب از حدیث زیر معلوم می شود:

«پیامبر خدا(ص)روی به مشرکان عرب کرد و گفت:«چرا شما این بتها را به جای خدا به پرستش گرفتید؟»گفتند:ما بدین وسیله به خدای تعالی نزدیکی می جوییم.

پس به آنان گفت:آیا این بتها شنوا و فرمانبردار پروردگار خود هستند و برای او عبادت می کنند که شما با بزرگداشتشان به خدای تعالی نزدیک شوید؟ گفتند:نه.

گفت:پس این شمایید که آنها را با دستهای خود تراشیده اید؟گفتند:

آری.

گفت:پس اگر برای این بتها روا می بود که عبادت کنند شایسته تر آن بود که آنها شما را عبادت می کردند تا شما آنها را،و بنا بر این کسی که به مصالح شما و عواقبتان آگاه است و در اختلافاتی که دارید حکم می کند به شما امر نکرده است که این بتها را بزرگ دارید.

(راوی)گوید:چون پیامبر(ص)این سخن را گفت،آنها با یکدیگر به اختلاف در آمدند،برخی گفتند:در واقع خدا در کالبدهای مردانی که بدین شکلها بوده اند حلول کرده و ما این صورتها را تصویر کرده ایم و بزرگ می داریم تا آن صورتهایی را که پروردگارمان در آنها حلول کرده بزرگ داشته باشیم.

ص :419

بعضی گفتند:این پیکره های اقوام گذشته اند که پیش از ما فرمانبردار خدا بوده اند،پس ما برای بزرگداشت خدا پیکرۀ اینها را ساخته ایم و می پرستیم.

دیگران گفتند:وقتی خدا آدم را آفرید و به فرشتگان فرمود بدو سجده کنند،ما سزاوارتر از فرشتگان بر آن سجده گزاری بودیم،ولی آن سعادت از دست ما رفت،اکنون پیکرۀ او را ساخته ایم و به این پیکره برای نزدیکی جستن به خدا سجده می کنیم، /11 چنان که فرشتگان نیز با سجده گزاری به آدم به خدای تعالی نزدیکی جستند». (1)

« إِنَّ اللّٰهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مٰا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ -خدا در آنچه اختلاف می کنند میانشان حکم خواهد کرد.» گفته اند:این تهدیدی است نهفته به آن قوم که بیگمان به زودی آنان را به سبب کردار و گفتارشان بازخواست خواهند کرد و باید حسابی دشوار بر آنچه کرده و گفته اند پس بدهند،پس در این صورت بر آنها جایز نیست که در نسبت دادن اولیاء به خدا مبالغه کنند و ایشان را بدون اذن خدای سبحان شفیع خود بشمارند.

شاید این آیه به آنچه میان امّتها درباره تقدیس بزرگان و نسبت دادن آنان به پروردگار عزّت شهرت دارد اشاره می کند،همچون اعتقاد به این که این پادشاه یا آن سلطان همان سایۀ خدا در زمین است بی آن که به ارزشهای الهی و مقیاسهای رسالتی رجوع شود،در حالی که هر کسی که فضلی نصیب او گشته ولیّ خدا نمی گردد بلکه آن کسی که حقّا خدا را می پرستد و از پیامبرانش صادقانه پیروی می کند دوستدار و ولیّ خداست.

از خود می پرسیم:حکمت بیان این حقیقت در این جا چیست؟ در واقع مردم می پندارند که اگر امری را به دروغ به خدا نسبت دهند بر خدا واجب است که به صورتی غیبی آنها را باز دارد،مثلا صاعقه ای بر سرشان فرود آورد یا دست کم فرشته ای را نزدشان بفرستد که به آنها هشدار دهد و بترساندشان،و

ص :420


1- 3) -الاحتجاج،از طبرسی،ص 26.

اگر چنین نکند چنان است که آنها بر حقّند،و شاید برای همین است که پروردگار ما تأکید می کند که دروغگویان و دجّالان و کسانی را که بر نعمتهای او ناسپاسی کرده اند هدایت نمی کند،و از برجسته ترین نعمتها همان نعمت رسالتهاست که به فضل و منّت نهادن خود آنها را فرو فرستاده است،پس بگذار آنها در گمراهی خود هم چنان به سر برند تا به پاداش دروغگویی و ناسپاسی خود به نعمتهای پروردگارشان عذاب جهنّم را بچشند.

بدین سان پروردگار ما اوّلا بیان می کند که:به راستی خواستها و امیال آنها از حقّی که نزد خداست و آن جا که میان ایشان در روز قیامت حکم می کند، بسی دور است.و ثانیا بیان می کند که او آنها را هدایت نمی کند و آنان خود به سبب دروغگویی و کفرشان مسئول گمراهی خویش اند.

امیال و خواستهای مردم افکاری باطل برای توجیه این عقاید اختراع کرده است،و به نظریّۀ فیض و نظریّۀ حلول و غنوصی قائل شده اند تا تقدیس خود را نسبت به پاره ای عناصر و خدا شمردن بعضی از مردم را توجیه کنند،مثلا گفته اند که خدا-که منزّه و مبرّا از چیزهایی است که برایش شریک می آورند-همچون خورشید است که پرتوها از او سرچشمه می گیرد و فیض می یابد،و چون دریاست که ابرها از آن برمی خیزد،یا سرچشمه ای است که جویبارها از آن جاری می شود،یا او -سبحانه و تعالی-به سطح آفریدگان خود تنزّل می کند و در وجود دوستداران و اولیاء خویش حلول می کند تا آن جا که یکی از آنها در یکی از شطحیّات کفرآمیز خود گفت:در جبّۀ من جز خدا وجود ندارد.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ کَفّٰارٌ -خدا آن را که دروغگو و ناسپاس باشد هدایت نمی کند.» [4]

خدا خوابهای باطل آنها را درهم می ریزد و تأکید می کند که او هرگز فرزندی برنگرفته و نخواهد گرفت،و اگر هم چنان اراده کند او کسی خواهد بود که خود او را به نحوی برگزیند.

« لَوْ أَرٰادَ اللّٰهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفیٰ مِمّٰا یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ -اگر خدا

ص :421

می خواست برای خود فرزندی برگیرد،از میان مخلوقات خود هر چه را که می خواست برمی گزید.» از این آیه حقایق زیر را درمی یابیم:

نخست:برگرفتن فرزند اگر انجام پذیرد(که انجام نخواهد گرفت)از طریق و به وسیلۀ آن دروغگویان نیست،بلکه تنها خداست که صاحب این حق است،و اگر این امر صورت گیرد آن فرزند فرزند اوست نه فرزند آنها،و اوست که به جای آنها او را اختیار و انتخاب می کند،و هیچ کافری را حقّ آن نیست که بگوید فلان پسر خدا و نزدیکترین مردم به اوست،بی آن که اجازه و حقی در این باره داشته باشد.

دوم:چنین چیزی انجام نمی یابد-یعنی اگر به فرزندی گرفتن صورت پذیرد-انتخاب و به گزینی صورت نمی گیرد،به سبب رابطۀ نسبی میان خدای سبحان و بعضی از آفریدگانش،زیرا هر چیزی آفریدۀ خداست،و در اصل آفرینش میان چیزی با چیز دیگر برتری و تفاوتی وجود ندارد،و چنین نیست که خدا در آفرینش بعضی چیزها هنگام احداث و ایجادش ممارست کرده باشد و در آفرینش بعضی چیزها به سادگی و سهولت کار را برگزار کرده باشد،هرگز...و هیچ مراتبی در آفرینش،چنان که فیلسوفان بدون حجّتی پنداشته اند،وجود ندارد،بلکه آن کار به وسیلۀ به گزینی صورت می یابد.

سوّم:در واقع به گزینی الهی از طریق ارزشهای الهی است نه تفاضل و برتری جوهری،زیرا تمام چیزها آفریدگانند،پس او را نیازی به هیچ یک از آنها نیست،چه او خود پیش از هر چیزی بوده است،پس چگونه نیازمند به چیزی شود که از ازل نبوده،و به علاوه چگونه نیازمند به چیزی شود که آن چیز در هستی یافتن خود نیاز به آفریدگار سبحان خود دارد؟! ما این بینشها را به ترتیب از سه کلمۀ«یتّخذ-برمی گیرد»و«اصطفی- به گزین کرد»و«مما یخلق-از آنچه می آفریند»در می یابیم.

«سبحانه-منزّه است او.»

ص :422

از نسبت دادن شریک بدو یا از برگرفتن فرزند حتّی از میان آفریدگان برگزیده اش.

« هُوَ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ -اوست خدای یکتا.» پس تجزیه نمی شود،به اضافه کردن یا به تنزّل یا به حلول،و در خورشید و ماه و ستارگان و بیابان و کوه و درخت و دریا و جانداران،چنان که گمراهانی از طرفداران وحدت وجود ادّعا کرده اند،تجلّی نمی کند.

«در گیراگیر جنگ جمل اعرابی نزد امام امیر المؤمنین آمد و گفت:ای امیر مؤمنان آیا تو می گویی که خدا یکتاست؟ مردم بدو اعتراض کردند و گفتند:ای اعرابی چه وقت این پرسش است مگر نمی بینی که امیر المؤمنین در چه وصفی است که باید به چند جا دل بدهد؟ امیر المؤمنین گفت:او را به حال خود گذارید،زیرا آنچه این اعرابی می خواهد همان چیزی است که ما آن را از این قوم می خواهیم(یعنی ما در دریای جنگ برای بیان همین بینشها شنا می کنیم).

سپس گفت:ای اعرابی در گفتن«خدا یکتاست»سخن بر چهار گونه است:دو گونۀ آن بر خدا نارواست و دو گونۀ آن درست است،امّا آن دو صورت که بر او روا نیست این است که گوینده بگوید«یک»و مرادش عدد یک باشد، که این روا نیست،زیرا آنچه دومی ندارد در باب اعداد داخل نمی شود،نمی بینی که آن کس که گفت«سوّمین سه تن»کفر ورزید؟و گفتۀ گوینده ای که بگوید او یکی از مردم است و مرادش نوع از جنس باشد،این نیز روا نیست،زیرا چنین بیانی تشبیه است و پروردگار ما شکوهمندتر از آن است(که تشبیه به چیزی یا کسی شود).

اما دو گونه ای که رواست آن است که گوینده بگوید:او یکتاست و در میان چیزها شبیهی ندارد،پروردگار ما چنین است،و گفتۀ گوینده ای که بگوید:

به راستی او عزّ و جلّ یگانه در معنی است،یعنی او در وجود و عقل و وهم تقسیم پذیر

ص :423

نیست،پروردگار ما عزّ و جلّ چنین است». (1)

« اَلْقَهّٰارُ -قهّار.» از آن جا که قهّار(و بر همه غالب است)یکتاست،زیرا چیزی وجود ندارد که در برابر ارادۀ او مبارزه کند و با مشیّت ذات سبحان او مقاومت ورزد.

هم چنان که ذات سبحان او به هیچ کس و چیز سر فرود نمی آورد،هیچ کس نیز امری را بر او حتمیّ و واجب نمی سازد،پس مسیح بن مریم و عزیر جز دو بندۀ سرسپرده به فرمان او نیستند،و چیزی را بر او حتمی نمی سازند،و ذات سبحان اوست که عبادت خود را خواه و ناخواه بر آن دو فرض و واجب ساخته است.

از این جاست که اندیشۀ شفاعت حق تبلور می یابد بدین معنی که بندگان گرامی داشتۀ خدا به درگاه او دعا می کنند که بعضی از گناهکاران را بیامرزد،آن گاه او اگر بخواهد می آمرزد و اگر بخواهد عذاب می کند.خدا دربارۀ بعضی از منافقان گفته است:« سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ -تفاوتی نکند،چه برایشان آمرزش بخواهی چه آمرزش نخواهی،خدایشان نخواهد آمرزید.و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند». (2) و خدای تعالی گوید:« اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ -می خواهی برایشان آمرزش بخواه می خواهی آمرزش نخواه،اگر هفتاد بار هم برایشان آمرزش بخواهی خدایشان نخواهد آمرزید، زیرا به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند». (3)

ولی خدا به پیامبر و اولی الامر پس از او اجازۀ شفاعت در دنیا و آخرت داده است،پس هر که را بخواهد و به هر گونه بخواهد می آمرزد،و هر که را بخواهد و به هر گونه بخواهد عذاب می کند،و آمرزش خدا به واسطۀ پیامبر ممکن است،امّا بر

ص :424


1- 4) -نور الثقلین،ج 4،ص 475-476.
2- 5) -المنافقون6/.
3- 6) -التوبة80/.

حسب مقیاسهایی محدود و معیّن،پس پیامبر هیچ اجازۀ شفاعت برای گناهکاران مصرّ یا کافران ندارد.خدا در یکی از آیات اندیشۀ شفاعت را خلاصه می کند و گوید:« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ لِیُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِیماً -هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آن که دیگران به امر خدا باید مطیع او شوند.و اگر به هنگامی که مرتکب گناهی شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر برایشان آمرزش خواسته بود،خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند». (1)

دعاهایی که پاره ای از فرقه ها هنگام طواف خود پیرامون کعبه می خوانند خطاست که می گویند:«بیامرز!بیامرز!اگر نیامرزیده ای حتما بیامرز»،زیرا هیچ کس هیچ چیز را بر خدای سبحان حتمی نمی سازد.

[5]

پیش از این،در آیۀ سوم تفسیر این گفتۀ خدای سبحان را آوردیم که گوید:« أَلاٰ لِلّٰهِ الدِّینُ الْخٰالِصُ -آگاه باش که دین خالص از آن خداست»و گفتیم که اشاره به سنّتها و قوانینی می کند که به تدبیر و چیرگی مطلق و ارادۀ خدا بر آفریدگان حکومت می کند،و خدا آن را بدین گفتۀ خود توضیح می دهد:

« خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ -آسمانها و زمین را به حقّ بیافرید.» پیداست که خدای سبحان پس از نفی عقایدی که مشرکان بدان متشبّث می شوند،و نفی فرزند داشتن برای خود،و این که هیچ یک از شریکان برساخته مشرکان را بدو نزدیک نمی سازند ما را یادآور ذات متعال خود می شود زیرا به راستی شناخت حقیقی خدا خود ضامن نفی عقاید باطل و زدودن اوهام و پندارهای بشری است که همه زاییدۀ جهل نسبت به آفریدگار است.

شاید اشاره به«حقّ»در این جا برای بیان آن است که آرزوهای مردم در مورد شفاعت باطل /11 سراب است،زیرا اساس آفرینش همان حقّ است،و به راستی کسی به پاداش نیک و کمال با آرزو و گمان و پندار یا شفاعت باطل دست

ص :425


1- 7) -النساء64/.

نمی یابد،بلکه تنها و تنها به وسیلۀ حق چنین توفیقی می یابد.

دلیل یگانگی و قاهر بودن پروردگار و این که آسمانها و زمین را به حق آفریده است همین رفت و آمد شب و روز است که آن را ملاحظه می کنیم.

« یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهٰارَ عَلَی اللَّیْلِ -شب را به روز داخل می کند و روز را به شب.» و در آمدن این به فزونی یافتنش با کاستن آن و بر عکس انجام می گیرد،پس خدا آسمانها و زمین را با حرکت دقیق آنها که نمی توانند به اندازۀ سرمویی در برابر آن مقاومت ورزند مقهور ساخته،و سپس آن دو را با نظامی دقیق می گرداند و این امر ما را هدایت می کند که او همه چیز را به حق قرار داده است.

« وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ -و آفتاب و ماه را رام گردانید.» که ما را هدایت بدان می کند که او قاهر است.

در حدیث پشت در پشت از امام صادق(ع)آمده است:

«بنگر برآمدن و تافتن آفتاب بر جهان که چگونه آن را تدبیر کرده،اگر خورشید در جایی از آسمان برمی آمد و همان جا درنگ می کرد و از آن جا فراتر نمی رفت پرتو و سودش به بسیاری از جهات نمی رسید،زیرا کوه ها و دیوارها آن بخشها را از تابش آن می پوشاندند،پس آن را گونه ای قرار داده است که در آغاز روز از مشرق می دمد و بر بخش روبروی خود در سمت مغرب می تابد،سپس هم چنان می گردد و بر بخشی را پس از بخشی دیگر پرتو می افکند تا به مغرب می رسد،و بر آن بخشی می تابد که در آغاز روز از پرتو آن پوشیده مانده بود،پس جایی از جایها نمی ماند که سود نبرد و به سهمی از پرتو آفتاب که برای آن مقدّر شده نرسد». (1)

« کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی -و هر یک تا زمانی معیّن در حرکتند.» /11 همان گونه که خدا خورشید و ماه را آفریده و آن دو را به قدرت خود رام کرده است،سرانجام آن دو نیز به دست اوست،و شاید دانشمندان از میزان انرژی و

ص :426


1- 8) -بحار الانوار،ج 3،ص 113.

نور و جنبشی که خورشید و ماه دارند به عمر تقریبی آن دو راه یابند.

« أَلاٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفّٰارُ -آگاه باش که اوست پیروزمند و آمرزنده.» پس به عزّت و چیرگی خود نظم را در هر چیزی برقرار ساخت،و خورشید و ماه و ستارگان را ملازم فلکهای خود کرد،و آنها را برای چیزی که به خاطر آن آفریده شده اند،رام ساخت،و با مغفرت و آمرزش خود در برابر نافرمانان در توبه را بگشود تا از مهربانی و رحمت او نومید نشوند،مگر قوم کافران.

صفت عزّت و تسلّط پرهیز و پروا را برمی انگیزد در حالی که صفت آمرزش رغبت و میل به وجود می آورد و این هر دو صفت برای مستقیم ساختن نفس بشریّت ضرور است.

و-از متکلّمان-خطا کرد آن که گفت:قائل شدن به مغفرت و آمرزش مخالف با قرآن است زیرا چنان عقیده ای موجب تشویق کار زشت می شود،و این مذهب بغدادیان معتزلی است،و مذهب بصریان این است که می گویند:عذاب خدا عقلا جایز است،و همچنین بر او واجب است که آمرزش با توبه حاصل نشود، زیرا اگر انسان بداند که اگر مرتکب گناه شود و سپس توبه کند خدا او را می آمرزد، از گناه تنگدل نمی شود. (1)

[6]

« خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا -شما را از یک تن بیافرید،و از آن یک تن زنش را آفرید.» یعنی همسر انسان را از خود او قرار داد،و این دلالت بر تکاملی بودن نرینه و مادینه دارد.

« وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعٰامِ ثَمٰانِیَةَ أَزْوٰاجٍ -و برایتان از چهارپایان هشت جفت بیافرید.» این لنگه های دیگرند که جفت می شوند،و هشت لنگه ای که در سورۀ انعام

ص :427


1- 9) -التفسیر الکبیر،ج 26،ص 240.

یاد شده است عبارتند از:«گوسفند،نر و ماده و از بز،نر و ماده» (1) «و از شتر،نر و ماده و از گاو،نر و ماده». (2)

مفسّران در کلمۀ«و أنزل-فرو فرستاده»اختلاف کرده اند که چگونه ممکن است چارپایان فرو فرستاده شوند،و این خلاصۀ مطالبی است که گفته اند:

1-انزال به معنی احداث و ایجاد است،همچون گفتۀ خدا که گوید:

« قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمْ لِبٰاساً یُوٰارِی سَوْآتِکُمْ -برای شما جامه ای فرستادیم تا شرمگاهتان را بپوشد». (3)

و در حدیث از امیر المؤمنین(ع)آمده است که گفت:

«پس این انزال از جانب او یعنی آن را بیافرید». (4)

2-خدا پس از آن که آنها را در بهشت آفرید فرو فرستاد،و در خبر آمده است که گوسفند از چارپایان بهشت،و شتر از چارپایان بهشت است.

3-آنها را نزل(سفرۀ مهمانی)و رزق و روزی قرار داد،و روزی از آسمان می آید.

4-قضا و قدر خدا و حکم او به نزول از آسمان توصیف شده است.

اگر بدانیم که برکتهای زمین به تمامی-یا لا اقل بیشتر آنها-از آسمان است خواه از پرتو خورشید یا از آبی که خدا آن را از آسمان فرو می فرستد، درمی یابیم که تمام این تأویلها غیر ضرور است،و خدا داناست.

« یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ -شما را در شکمهای مادرهایتان در چند مرحله آفرینش بخشید.» تو و همسرت نمی دانید در رحم چیست،و جنین چگونه تکوین می یابد،و گونه های آفرینش او چیست و چه صورتهایی می پذیرد تا کودکی می شود،ولی خدا

ص :428


1- 10) -الانعام142/.
2- 11) -الانعام143/.
3- 12) -الاعراف26/.
4- 13) -تفسیر نور الثقلین،ج 3،ص 476.

تو را می آفریند و در آن جا به تو شکل می دهد.

« فِی ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ -در سه تاریکی.» /11 تاریکی شکم،و تاریکی رحم،و تاریکی زهدان.

« ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ -این است خدای یکتا پروردگار شما.

فرمانروایی از آن اوست.» همانا خدایی که در درون تاریکیهای سه گانه تو را نقشبندی می کند،همو مالک حق و پادشاه قدرتمندی است که سزاوارتر است او را بپرستی و ملک و هستی تمام،تنها و تنها از آن اوست،زیرا:

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُصْرَفُونَ -خدایی جز او نیست.پس چگونه روی گردانتان می سازند؟» به چه سویی روی می آورید،و کیست که او را به جای خدا می پرستید؟! /11

[سوره الزمر (39): آیات 7 تا 16]

اشاره

إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لاٰ یَرْضیٰ لِعِبٰادِهِ اَلْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (7) وَ إِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذٰا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ مٰا کٰانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ (8) أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اَللَّیْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً یَحْذَرُ اَلْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (9) قُلْ یٰا عِبٰادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اَللّٰهِ وٰاسِعَةٌ إِنَّمٰا یُوَفَّی اَلصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (10) قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اَللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ اَلدِّینَ (11) وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ اَلْمُسْلِمِینَ (12) قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (13) قُلِ اَللّٰهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (14) فَاعْبُدُوا مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ اَلْخٰاسِرِینَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِینُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ اَلنّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذٰلِکَ یُخَوِّفُ اَللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ یٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ (16)

ص :429

کفر را بر بندگانش نمی پسندد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق قرآنی در این درس به گفت و گو درباره شرک نسبت به خدا ادامه می دهد،و بیان می کند که چون زیان و گزندی متوجّه انسان شود آدمی به درگاه پروردگار خود،بدون همتایان ساختگی او،روی می آورد،و پروردگار با حجّتی وجدانی و رسا برای آنها حجت می آورد که آن همتایان برساخته نه زیانی می رسانند و نه سودی دارند پس چرا باید آنها را شریک او بیاورند،و به هنگام ضرورتها و نیاز آن همتایان پرستندگان خود را کاملا از یاد می برند،و همین دلالت بر آن دارد که آنها چنان که اینان می پندارند شفیعانی نزد خدا نیستند.تقریبا تمام آیات قرآن از توحید و نفی شرک با ما سخن می گویند،و این برای آن است که شرک به یک

ص :430

رنگ و یک گونه نیست،بلکه گونه هایی متفاوت دارد،زیرا شرک سرسپردگی و تسلیم به جاذبیّت مادّه به صورتهای گوناگون آن است،و مادّه می تواند زمینی یا شخصی یا ترس و پروایی یا آز و طمعی باشد،و از این رو رهایی یافتن از شرک و زنجیرهای آن باید به رهایی از هر جاذبیّتی باشد که انسان را به سوی زمین(و متعلّقات زمین)جذب می کند،تا آدمی بتواند در دور دست آسمان توحید به پرواز درآید.

از این جاست که می بینیم قرآن با عظمت در قضیّۀ توحید از ضرورت رهایی یافتن از شرک با ما سخن می گوید،و در هر بار از بعضی انواع شرک گفت و گو می کند.وانگهی مردم در سرسپردگی و گرایش خود /11 به مادّه متفاوتند، برخی با صراحت تمام سر می سپارند،و برخی از آنها سلاح توجیه و بهانه را به کار می برند،و بدین سان درهم شکستن پایه های این توجیه و بهانه سازی از برجسته ترین هدفهای قرآن حکمت آموز است،و از آن جا که بهانه ها توجیهات هر قوم با قوم دیگر متفاوت است و بلکه حتّی میان خود افرادی که به یک مذهب مشرکانه وابسته اند نیز تفاوت دارد،قرآن حکمت آموز هر توجیه و بهانه ای را به عنوانی مستقلّ و متفاوت بررسی می کند.

در این درس،خدا دو نمونه از مردم را معرّفی می کند:کافران مشرک که در حال سختی و گزند با دعا به خدا پناه می برند،و مؤمنانی که در تمام ساعات شب به درگاه خدا دعا می کنند و نماز می خوانند و سجده می گذارند،و به آخرت می اندیشند،و خالصانه خدا را می پرستند و بدو تسلیم شده اند،تا آرزوها و پندارهایی را درهم بشکند که بعضی در ارتکاب نافرمانیها بدانها تکیه می کنند و -مثلا-می پندارند که همتایان برساخته نزد خدا شفیع آنان خواهند شد،پس چرا از گناه بپرهیزند؟!

شرح آیات:

[7]

بعضی از مشرکان شرک خود را با جبر توجیه می کنند،آن گاه که

ص :431

می گویند:اگر خدا از شرک آنها خشنود نبود چرا آنها را از آن باز نداشت،و چون آنها را باز نداشته پس از آن خشنود است،ولی خدا می گوید:هرگز...من کفر را بر بندگانم نمی پسندم.

اگر خدا شرک را بر بندگانش نمی پسندد،چرا آنها مشرکند،بی آن که خدا چونان گرفتن مقتدری مسلّط آنها را به قهر و غلبه بگیرد و مؤاخذه کند؟! قرآن پاسخ می دهد:برای آن که این دنیا سرای آزمون و امتحان است و خدا بندگان را آزاد گذاشته و مهلتی به آنان داده تا ارادۀ آنها را بیازماید.

« إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ -اگر ناسپاسی کنید(و کفر ورزید)، خدا از شما بی نیاز است.» پس کفر مردم سبب زیانمندی او نمی شود،و عبادتشان نیز به وزن ذرّه ای در ملک او نمی افزاید.

« وَ لاٰ یَرْضیٰ لِعِبٰادِهِ الْکُفْرَ -و کفر را بر بندگانش نمی پسندد.» یعنی به راستی خدا برای شما روا نمی داند که بدون رضایت او هر چه را می خواهید بپرستید.

حکیمان ارادۀ خدا را به دو قسم تقسیم کرده اند:

1-ارادۀ تکوین(هست کردن از نیست).

2-ارادۀ تشریع(قانونگذاری).

از ناحیۀ تکوینی خدا آزادی را به وفور برای انسان تأمین کرده تا با آن آزادی هر چه می خواهد بکند،پس آدمی بدو-سبحانه و تعالی-شرک می آورد، ولی از ناحیۀ تشریعی خدا شرک را برای بشر نمی پسندد،به تعبیر دیگر خدا مردم را مجبور به یکتاپرستی و توحید نمی کند،و اگر چنین می کرد پاداش نیک و بد باطل می شد،بلکه خدا به مردم امر و نهی می کند،تشویقشان می کند و بیم و هشدارشان می دهد،و مشیّت را به فراوانی به آنان می بخشد،و اگر مشیّت الهی نبود هیچ کس نمی توانست از او نافرمانی کند،پس اوست که مردم را مختار گذاشته،و به آنان قدرت عطا کرده است.

ص :432

در حدیث از فضیل بن یسار آمده است که گفت:شنیدم ابا عبد اللّٰه(ع) می گوید:«خواست و اراده کرد،و دوست نداشت و نپسندید،خواست که هیچ چیز جز به علم او نباشد،و اراده کرد هم چنان را،و دوست نداشت که به او بگویند:

سوّمین فرد از سه تن،و کفر را بر بندگانش نپسندید». (1)

می توانیم این حالت را چنین تشبیه کنیم که پدری دیناری به پسرش می دهد و به او دستور می دهد که با آن چیزی بخرد که برای او سودمند باشد ولی او چیزی می خرد که زیانبخش است،پس او با مال پدرش چیزی خریده که پدر بدان راضی نیست.

خشنودی یا ناخشنودی خدا همچون ما،افراد بشر نیست-چنان که پیشتر در بسیاری از سوره ها دیدیم خدا پایانها را در نظر می گیرد نه آغازها را-پس خشنودی خدا به توفیقی است که به انسان می دهد، /11 و پاسخگویی انسان به طبیعت پیرامون خویش،زیرا هر چه در زندگی وجود دارد به توحید پاسخ می گوید و با آن هماهنگ می شود و با شرک تناقض دارد و از آن دور می گردد.

« وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ -و برای شما می پسندد که سپاسگزار باشید.» پس خدا شکر را برای بندگانش می پسندد،و هنگامی که انسان پروردگار خود را سپاس می گزارد در سپاسگزاری او دو اراده وجود دارد:ارادۀ تکوینی و ارادۀ تشریعی،البته کسانی هستند که شرک خود را با افکندن مسئولیّت بر عهدۀ دیگران توجیه می کنند،ولی خدا این را نفی می کند و تأکید می کند که هر انسانی مسئولیّت عمل خود را بر دوش دارد،و پدران و دانشمندان یا سلطه ها چیزی از بار او را بر نمی دارند.

« وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ -و هیچ کس بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد.» الوازرة:نفسی است که باری را حمل می کند،پس هر انسانی باری را

ص :433


1- 14) -التوحید،ص 339.

می کشد،و خود برای خود باری دارد که راضی نمی شود بار دیگران را نیز بردارد، زیرا او را باری است که برایش بسنده است.

و ما،چه توجیه کنیم یا توجیه نکنیم پاداش اعمالمان را به دقت در روز قیامت به ما خواهند داد،بدان گاه که پروردگار بندگانش را از هر کار بزرگ و کوچکی که کرده اند خبر می دهد،و چه بسا که خود فراموش کرده یا بخشی از آنها را از یاد برده باشند ولی نوشتۀ پروردگار ما نه گمراه می شود و نه فراموش می کند.

« ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -آن گاه بازگشت همۀ شما نزد پروردگارتان است.او شما را از کارهایی که می کردید آگاه می کند.» علم خدا به ظواهر کار اکتفاء نمی کند بلکه به دل،آن جا که مرکز انگیزه ها و نیّتهاست راه می یابد.

« إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -او بدانچه در دلها می گذرد آگاه است.» شاید این آیه به عمل دل و مسئولیّت انسان دربارۀ آن اشاره می کند،که وسوسه ها و توجیهات و بهانه ها /11 و عقاید تباه و خشنودی و دشمنی همه و همه از کار دل است.پس مثلا چه بسا که شخص می پندارد مجبور به کاری است در صورتی که مجبور نیست و خدا می داند که در دل او چه می گذرد.

[8]

پس از آن که سیاق مطلب پایه های توجیه و بهانه را درهم می شکند و دل را برای دریافت حجّت آماده می سازد،با نافذترین حجّتها که همان دلیل فطرت و و جدان است به ما ابلاغ می کند،آن جا که در اوقات آزمون و سختی امید انسان از هر چیزی جز ذات سبحان او قطع می شود،و همانجاست که دلش به خدا می پیوندد،(در آن موقعیّت حساس به ما ابلاغ می کند)که به راستی او همان امیدی است که وقتی جای نجاتی وجود ندارد،تو را نجات می دهد،و دلت بدو می آویزد، بدان گاه که هیچ تخته پارۀ خلاصی نمی یابی که بدان چنگ زنی.و این یکی از دلیلها و شاهدهایی است که ما را بدو-سبحانه و تعالی-رهنمون می شود.در روزهای آسایش غفلت و بی خبری ما را می رباید،و خدا را از یاد می بریم،ولی

ص :434

مصیبتها لرزه هایی سخت نه تنها بر وجود انسان بلکه بر ضمیر و و جدان او وارد می سازد چنان که خدا را می بیند.البتّه مؤمنان غیر از این گروهند،ایشان خدا را می بینند بدان گونه که امیر المؤمنین(ع)می دید و می گفت:

«هیچ چیزی را ندیدم مگر آن که خدا را پیش از آن و همراه با آن و پس از آن دیدم».

« وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ -چون به آدمی گزندی برسد به پروردگارش روی می آورد و او را می خواند.» یعنی به خدا باز می گردد و شریکان برساخته به جای او را رها می کند،و دعا و انابه به حالت تضرّع و بیچارگی است،پس او از یک سو خدا را می خواند که او را از آن گزند رهایی بخشد و از سوی دیگر از آنچه از دستش برآمده است توبه می کند.

در این امر شهادتی است فطری بر این که همتایانی که آنها را شفیع و واسطه گرفته بود یارای آن ندارند که نه آن گزند را از او دور کنند و نه میان او و خدا میانجیگری کنند،بلکه خدا از تمام آن خداوارهای برساخته بدو نزدیکتر است،و فرمان او به رجوع کردن به پیامبر یا جانشین شرعی او همان مقیاس است.

« ثُمَّ إِذٰا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ -آن گاه چون به او نعمتی بخشد.» /11 خوّله:به تملّک او دهد،و او را متعهّد برای نعمت قرار دهد،و فلانی مخوّل است:یعنی حقّ تصرّف دارد،بدان وقت که خدا بدو نعمت بخشد،و گزند را به آسایش مبدّل سازد.

« نَسِیَ مٰا کٰانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ -همۀ آن دعا را که پیش از این کرده بود از یاد می برد.» به نظر می رسد که کسی که گرفتار گزندی شده و امیدی به نجات نداشته و خدا او را از آن گزند نجات می دهد در بازگشت به گناه شتابنده تر از کسی است که از طریق وسایل مادّی به نجات رسیده است.

در این تعبیر قرآنی اشاره است به این که او همه چیز مربوط به حالت پیشین خود را از یاد می برد،و این را از کلمۀ«ما آنچه را»در می یابیم.

ص :435

« وَ جَعَلَ لِلّٰهِ أَنْدٰاداً -و برای خدا همتایانی قرار می دهد.» نیز می گوید:اگر دوستم نبود،اگر آن دکتر نبود،اگر آن تصادف خوب نبود،اگر بختم نبود،اگر هوش و زیرکی من نبود،بیگمان هلاک شده بودم،و فراموش می کند که در واقع آن که او را نجات داده،بیگمان همان کسی است که « یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ -پیش از این او را به دعا می خواند»و او پروردگار عزّت و قدرت است.

شاید معنی«جعل،به مفهوم قرار می دهد»در این جا بها دادن بدان همتایان برساخته به وسیلۀ گسترانیدن و مالیدن رنگ نیرویی ذاتی بر آنهاست،و به تعبیر دیگر جعل و ساختن شرعیّت برای آنهاست که اثرش تنها بر خود او اکتفاء نکند،بلکه به دیگران هم سرایت کند و سبب گمراهی آنان نیز بشود.

و گواه بر این برداشت عبارت پیامد زیر است:

« لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ -تا مردم را از طریق او گمراه کند،» زیرا او به مردم آشکارا نمی گوید که خدا نجاتش داده است تا بدو راه برند بلکه به مردم به دروغ خبر می دهد که غیر از خداست که او را نجات داده و بدین سان مردم را از راه خدا که همان خالص داشتن دین تنها برای اوست،منحرف می کند.

این از یک طرف و از طرف دیگر دل انسان تهی بودن و گسیختگی را رد می کند و نمی پذیرد،پس ناگزیر باید به چیزی بیاویزد و متعلّق بدان باشد،پس وقتی پروردگار خود را فراموش می کند خداواری دروغین از شریکان و همتایان برساخته می تراشد و او را به جای پروردگار خویش می گیرد.

انگیزۀ روانی در ورای این ناسپاسی و کفر نسبت به نعمت رهایی یافتن از مهلکه همان رها سازی خود از مسئولیّت سپاسگزاری به خداست.کسی که در مهلکه ای واقع می شود نسبت به خدا احساس تقصیر می کند و عزم خود را جزم می کند که آن تقصیر را جبران کند،و با خدا عهد می بندد که اگر او را از هلاک نجات دهد چنان کند،ولی اکنون که تند باد بلا از او دور شده و می پندارد که از پروردگار

ص :436

خود بی نیاز است،تندبادهای امیال و شهوات او را به سوی گناهان بزرگ،و ترک واجبات،و غرق شدن در روا شمردن همه چیز(و بی بند و باری)می کشاند،از این رو پروردگارش را فراموش می کند و به کفران نعمتی که بدو بخشیده می پردازد و آن نعمت را به خدایان برساخته نسبت می دهد،پس پروردگار بدو می گوید:

« قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً -بگو،اندکی از کفرت بهره مند شو،» زیرا تو جز بر متاعی اندک و برای مدّتی اندک دست نیافته ای که یا با مشکلاتی که بر تو تجدید می شود یا با مرگ پایان خواهد یافت.

« إِنَّکَ مِنْ أَصْحٰابِ النّٰارِ -که همانا تو از دوزخیان خواهی بود.» و آیا چیزی که صاحبش را به دوزخ می کشاند بهره و تمتّعی محسوب می شود؟ تعبیر به«اصحاب النّار-یاران آتش»از آن رو است که انسان یار خود را دوست دارد و از او جدا نمی شود،پس او و آتش دو همنشینند که از هم جدا نمی شوند.

[9]

در برابر اینان که برای خدا همتایانی ساختند گروهی دیگر وجود دارند که مخلصانند،و خدا دربارۀ ایشان گوید:

« أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّیْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ -آیا آن کس که در همۀ ساعات شب به عبادت پرداخته،یا در سجود است یا در قیام،و از آخرت بیمناک است و به رحمت پروردگارش امیدوار است.» /11 در تیرگی شب به عبادت پروردگارش مشغول است،دو پای خود را به صف نهاده،یا در سجود یا در قیام و در بیم و امید است.

پیداست که بیم و امید در دلش به یک اندازه است،از دوزخ و هولهای آن می هراسد،و به رحمت پروردگارش در بهشت امیدوار است.

به راستی که عادت این گروه دلشادی و دلدادگی در حالتهای عادی به خداست،چه رسد به آن که گزندی به ایشان برسد.

بدین سان سیاق قرآنی دو گونه از بشر را ترسیم می کند:آن کس که پس از

ص :437

نجات یافتن از مهلکه و وعده هایی که برای توبه داده است کفر می ورزد،و آن کس که در تمام ساعتهای شب و به هنگام روز به عبادت مشغول است،تا تفاوت میان آن دو آشکار باشد،و می گوید که روا نیست در پاداش این یک را همانند آن یک قرار دهیم،و این همان موضوع اساسی در این سوره است که تفاوت سرنوشت گروه نیکوکار را با گروهی که به دوزخ رانده می شوند توضیح می دهد و روشن می سازد.

« قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ -بگو آیا برابرند آنهایی که می دانند.» که همانا خدا حقّ است و پاداش حق است و به راستی پیامبر صادق و راستگوست، « وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ -و آنهایی که نمی دانند؟» هرگز...به هیچ رو برابر و همانند نیستند.پس تکیه کردن به شفاعت همتایان روا نیست.و تکیه بر آرزوها و گمانها جایز نباشد.

« إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -تنها خردمندان پند می پذیرند.» با وجود آشکار بودن تفاوت میان دانا و نادان،بسیاری از مردم بدین نکته راه نمی یابند،زیرا آنها طرفدار پوستها و ظاهرها و به دنبال هیاهوها و آوازه های دروغینند،و صاحبان خرد ژرف اندیش در جوهر امور و مغز آنها نیستند.

در حدیث از عمّار ساباطی آمده است که گفت:«از ابی عبد اللّٰه(ع)دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ پرسیدم: وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ - چون به آدمی گزندی رسد،به پروردگارش روی می آورد و او را می خواند». (1)

گفت:دربارۀ ابی الفصیل نازل شده است،که پیامبر خدا در نظر او جادوگری بود، چون او را گزندی می رسید یعنی بیمار می شد به پروردگارش روی می آورد و او را می خواند،یعنی از گفتۀ خود دربارۀ پیامبر خدا(ص)به درگاه او توبه می کرد

ص :438


1- 15) -الزمر8/.

« ثُمَّ إِذٰا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ -آن گاه چون به او نعمتی بخشد» (1) یعنی نعمت تندرستی « نَسِیَ مٰا کٰانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ -همۀ آنچه را که پیش از این کرده بود از یاد می برد» (2) یعنی توبه به درگاه خدای عزّ و جلّ را از آنچه دربارۀ پیامبر خدا(ص)گفته بود که حضرتش جادوگر است،و از این رو خدای عزّ و جلّ گفت:« قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحٰابِ النّٰارِ -بگو اندکی از کفرت بهره مند شود که تو از دوزخیان خواهی بود» (3) یعنی فرمانروایی تو بر مردم برای خدای عزّ و جلّ و از جانب پیامبر او(ص)به ناحق است.(راوی،عمّار ساباطی)گفت:سپس ابو عبد اللّٰه(ع) گفت:آن گاه گفتۀ خدا معطوف به علی(ع)می شود که حال و فضل او را نزد خدای تبارک و تعالی خبر می دهد:« أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّیْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ -آیا آن کس که در همۀ ساعات شب به عبادت پرداخته،یا در سجود است یا در قیام،و از آخرت بیمناک است و به رحمت پروردگارش امیدوار است،بگو آیا برابرند آنان که می دانند» (4) که به راستی محمّد پیامبر خداست« وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ -و آنان که نمی دانند» (5) به راستی محمّد پیامبر خداست،و می گویند همانا او جادوگری دروغگوست« إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -تنها خردمندان می پذیرند» (6) » (7) .

در روایتی از انس آمده است که گفت:«دربارۀ علی(ع)نازل شده است « أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّیْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً... -آیا آن کس که در همه ساعات شب به عبادت پرداخته،یا در سجود است یا در قیام...تا پایان آیه». (8) (انس) گفت:نزد علی-علیه السلام-آمدم،وقت مغرب بود او را دیدم که نماز می گزارد و هم چنان می خواند تا فجر دمید،آن گاه وضوی خود را تازه کرد و به مسجد بیرون شد و با مردم نماز صبح را بگزارد،سپس در تعقیب نماز نشست تا آفتاب دمید،آن

ص :439


1- 16،17،18) -الزّمر8/.
2- 19،20،21) -الزّمر9/.
3- 22) -نور الثقلین،ج 4،ص 478.
4- 23) -الزّمر9/.
5-
6-
7-
8-

گاه مردم نزد او آمدند و او به داوری میان ایشان شروع کرد تا وقت اقامۀ نماز ظهر شد،آن گاه وضویش را تازه کرد و نماز ظهر را با مردم گزارد،سپس در تعقیب نماز ظهر نشست تا نماز عصر را نیز با مردم گزارد،سپس هم چنان میان مردم داوری می کرد و برای آنها فتوی می داد تا خورشید روی نهفت».

[10]

پس از آن که سیاق آیه از مردم اقرار می گیرد که آنان که می دانند با آنها که نمی دانند برابر نیستند،صفات و پاداش کسانی را شرح می دهد که می دانند و شخصیت خود را با آنچه می دانند /11 به وسیلۀ ایمان و تقوا و احسان و هجرت(به هنگام ضرورت)و صبر می آرایند و شکل می دهند.

« قُلْ یٰا عِبٰادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةٌ إِنَّمٰا یُوَفَّی الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -بگو:ای بندگان من که ایمان آورده اید از پروردگارتان بترسید.برای آنان که در حیات این جهانی نیکی کرده اند،پاداش نیک است.و زمین خدا پهناور است.مزد صابران بی حساب و کامل ادا می شود.» تقوا،پرهیز کردن از مهلکات است،و سرانجام آن رستگاری،و کامیابی به بهشت،اما احسان و نیکوکاری سرانجامش سعادت در دنیا نیز هست،و معنایش این است که رنگ زندگی فرد بخشندگی به دیگران باشد،و پیامبران-علیهم السلام-بدانچه از شرف رسالت رسیده اند به وسیلۀ احسان بوده است.امّا هجرت به هنگام ضرورت هدفش نگهداری از استقلال و آزادی است،و نسبت صبر با ایمان به منزلۀ سر با پیکر است،و ایمان مغز توحید و جوهر اخلاص و زره استقلال است،و پاداش آن نزد خدا چندان است که شمارندگان به شمارش آن قادر نیستند، زیرا بی حساب است.

امام صادق-علیه السلام-از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-چنین نقل کرده است:

«آن گاه که دفترهای اعمال را بگشایند و ترازوها را نصب کنند،برای اهل بلا و آزمون دادگان ترازویی ننهند و دفترشان را نگشایند،آن گاه این آیه را

ص :440

تلاوت کرد». (1)

[11]

با وجود آن که هجرت در صورتی که مورد فشارها قرار گیریم و در دین خود با فتنه ای مواجه شویم،تا امروز هم چنان حکمش استوار و برقرار است، ولی در پاره ای اوقات ستیزه و مبارزه لازم می آید.

بدین سان خدا به پیامبر خود فرمان می دهد که اخلاص خود را به پروردگار خویش،و مردود شمردن همتایان برساخته را آشکارا به تمام مردم اعلان کند،و این به معنی تمرّد و ستیزه بر ضد سلطه های ستمگر و فرمانروایان شادخوار و رهبری جاهلان است.

« قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّٰهَ -بگو:من مأمور شده ام که خدا را بپرستم.» و این فرمان خداست،پس هیچ قداست و شرعیّت و احترامی برای این سلطه های فاسد وجود ندارد،زیرا خدا بدان فرمان نداده،بلکه رد کردن آنها را فرموده،آن جا که به پیامبر خود گوید:

« مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ -و برای او(و تنها او)در دین اخلاص ورزم.» تنها و تنها بدو تسلیم باشم،و فقط به راه و روشها و قوانین او گردن نهم،و تا وقتی فرمان خدا چنین است به یقین مؤمن به خدا هر آزاری را در راه تطبیق و اجرای این فرمان الهی تحمّل می کند،و خدا او را بر این کار یاری می دهد،و مؤمن نمی تواند بدون آن که در معرض خشم و عذاب خدا قرار گیرد،از این فرمان درگذرد.

[12]

و تا وقتی که فرمان از جانب خداست شرعیّت و قانونمندی خود را از مردم نمی گیرد،پس خواه دیگران ایمان بیاورند یا کفر ورزند،در تمرّد من بر ضدّ همتایان برساخته با من موافقت یا مخالفت کنند،به هر حال من به راه خود ادامه دهم.

« وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ -و مرا مأمور فرموده اند که نخستین

ص :441


1- 24) -نور الثقلین،ج 4،ص 481.

مسلمانان باشم.» در سرسپردگی به خدا بر همۀ ایشان پیشی گیرم،بدون توجّه به دیگران، چنان که جادوگران پس از آن که ایمان آوردند گفتند:« لاٰ ضَیْرَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ* إِنّٰا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنٰا رَبُّنٰا خَطٰایٰانٰا أَنْ کُنّٰا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ -باکی نیست،ما نزد پروردگارمان باز می گردیم*ما امید می داریم که پروردگارمان خطاهای ما را ببخشد که ما نخستین کسانی هستیم که ایمان آوردیم». (1)

با وجود آن که در عمل آنها نخستین مؤمنان نبودند،و تنها خاندانی از قوم موسی از بیم فرعون و اطرافیانش بدو ایمان آوردند،امّا همین گروه راه را برای دیگران گشودند که ایمان بیاورند.

[13]

« قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ -بگو اگر پروردگارم را نافرمانی کنم از عذاب آن روز بزرگ می ترسم.» این نهایت اوج هشدار و بیم دادن است که پیامبر خدا از عذابی بزرگ بیم دارد،چه رسد به ما! /11 [14-15]

« قُلِ اللّٰهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی* فَاعْبُدُوا مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ -بگو خدا را می پرستم و برای او در دین خود اخلاص می ورزم*شما بپرستید هر چیز دیگری را که بخواهید جز او.» امّا من خدا را در دین خود به اخلاص می پرستم و تنها او را بندگی می کنم، اما شما هر چه را می خواهید بپرستید.

بدین سان پیامبر به فرمان خدا با آن جاهلان که خواستهای خود را خدای خویش گرفتند و آنچه را می خواستند پرستیدند،مقابله و مبارزه می کند.و این خلاصۀ اخلاص و گزیدۀ توحید است،و هنگامی که انسان بدین والاترین درجۀ اخلاص برسد از هیچ کس نمی هراسد و به هیچ چیز سر نمی سپارد زیرا این اخلاص:

ص :442


1- 25) -الشعراء50/-51.

نخست:آزادی کامل و استقلال همه جانبه و فراگیر او را تضمین می کند، زیرا دشمنان در وجود او رخنه و خللی نمی یابند که از خلال آن او را به بندگی کشند،پس نه مال و جاه و ستایش او را می فریبد و نه زندان و تبعید و اعدام او را می ترساند.

دوم:استقامت و درست روی او را بر راه صحیح،بی رنجی تضمین می کند،زیرا مخالفت مردم و سرزنش و زخم زبانهایشان آدمی را می آزارد،امّا او به اذن خدا از تأثّر پذیری از سرزنش ملامتگران و نیش زدنهای جاهلان بسی فراتر و والاتر رفته است.

سوّم:بد آمدن و بیزاری جستن او از مردم به سبب گروه گرایی و تعصب یا کینه نیست،بلکه از فرط دوستی او نسبت به خدا و نسبت به مردم است،پس او هر کسی را که به حق روی آورده باشد با آغوش باز و خوشامد استقبال می کند،و همچنین در پردۀ گوشه گیری نمی ماند و میان خود و مردم پرده ای از خویشتن بزرگی و گروه گرایی نمی کشد.

« قُلْ إِنَّ الْخٰاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ -بگو زیان کنندگان کسانی هستند که در روز قیامت خود و خاندانشان را از دست بدهند.به هوش باشید که این زیانی آشکار است.» آری.انسان در آن روز همه چیز را زیان می کند،خود را زیانمند می بیند که از هیچ چیز بهره ای نمی برد،و خاندانش را نیز زیان می کند که اگر مؤمن بوده اند در آن روز آنها را نمی بیند،و از شفاعتشان محروم می ماند،زیرا /11 شفاعت سودی نمی رساند مگر به کسی رضایت خدا را فراهم آورده باشد،و اگر با او در دوزخ باشند بازهم آنها را همراه خود نمی یابد،چه هر یک از آنها را کاری است که او را از دیگران باز می دارد،و وای از این خسارت و زیان بزرگ.

[16]

پس از آن خدا عذاب آن کسان را که خود و خاندانشان را زیان کرده اند برای ما بیان می کند که در لهیب آتش در پایین ترین طبقات دوزخ به سر می برند،و شاید در این بیان اشاره به وصفی باشد که در دنیا می گذرد که هر چه در

ص :443

آخرت است همان تجسّم و تبلور وضع دنیاست،در این جا زیر پوششهایی قرار داشتند،از پوششهای شهوتها و آزمندیها تا پرده های فرهنگ جاهلیّت و سرسپردگی به طاغوت،و در آن جا هم در زیر طبقاتی قرار دارند.

« لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ -بالای سرشان طبقات آتش است و در زیر پایشان طبقات آتش.» از بالا و پایین دوزخ آتش آنها را در برگرفته و احاطه کرده است،و چه بسا گفتۀ خدا:« وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ -در زیر پایشان طبقاتی است»دلالت بر این دارد که در آن جا کسانی هستند همچون اصحاب تابوت و دیگران که در دوزخ از آنها نیز پایین ترند.

« ذٰلِکَ یُخَوِّفُ اللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ یٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ -این چیزی است که خدا بندگان خود را بدان می ترساند.پس ای بندگان من،از من بترسید.» از عذاب و خشم من بپرهیزید،و آیات آینده پاسخ می دهد که چگونه از خشم او بپرهیزیم.

[سوره الزمر (39): آیات 17 تا 21]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ اِجْتَنَبُوا اَلطّٰاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهٰا وَ أَنٰابُوا إِلَی اَللّٰهِ لَهُمُ اَلْبُشْریٰ فَبَشِّرْ عِبٰادِ (17) اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ اَلْعَذٰابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی اَلنّٰارِ (19) لٰکِنِ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِهٰا غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَعْدَ اَللّٰهِ لاٰ یُخْلِفُ اَللّٰهُ اَلْمِیعٰادَ (20) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَکَهُ یَنٰابِیعَ فِی اَلْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطٰاماً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (21)

ص :444

معنای واژه ها

21[یهیج]

:کشت را پژمرده و خشک می کند،از«هاج» یعنی منقلب ساخت،گویی گیاه از حالت نخستین خود دگرگون می شود.

بندگانم را بشارت ده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق قرآن در بیان دو نمونه از مردم ادامه می یابد و میان آن دو مقایسه می کند تا بدانیم که آن دو در پاداش یکسان نیستند،و برای آن که آگاهی ما نسبت به آن دو افزون شود از طریق مقایسه روشنایی با تیرگی ما را به حقایق مربوط بدان دو نمونه بینا می سازد،و اصولا قرآن به صورت دو بدو نازل شده که همواره میان حق و باطل و صلاح و فساد را جدا می کند.

هنگامی که خدا صفات قانتان(عبادت کنندگان)را-که همان امامان هدایتند-شرح می دهد،و ایشان را از پیشوایان کفر متمایز می سازد،به بیان اوصاف پیروانشان باز می گردد،که در میان آنان کسانی هستند که از طاغوت دوری می گزینند،و گفتار را می شنوند و از بهترین آن پیروی می کنند،و نیز کسانی هستند که حکم عذاب بر آنها محقّق شده است.

این درس ما را یادآور عقل می شود که همان مغز و جوهر انسان است،و چیزی است که به وسیلۀ آن خدا گروهی را هدایت می کند و ایشان را از اصحاب بهشت قرار می دهد که برایشان غرفه هایی است بر فراز غرفه ها،و عقل را نیز به

ص :445

نشانه های خدا در آفریدگان بیدار می سازد آن جا که ما را یادآور چرخش گیاهی می شود که با فرو باریدن باران آغاز می گردد،و انباشته شدن آب در سرچشمه ها،و بیرون آوردن کشتهای گوناگون،و سرانجام به چوب خشک و خاشاک پایان می یابد.

شرح آیات:

[17]

طاغوت کیست؟ هر کس که به ناروا خود را بر دیگران تحمیل کند طاغوت شمرده می شود، زیرا چنان کسی از حدود خود طغیان و سرکشی کرده و خدا را بندگی نمی کند و زور می گوید و بزرگ خویشتنی می نماید،و طاغی(سرکش)نامیده می شود،و پروردگار دربارۀ او می گوید:« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ -حقا که آدمی سرکشی می کند*هر گاه که خویشتن را بی نیاز بیند». (1)

وی از حدود خود به دیگران تجاوز می کند،و می کوشد که مردم را از بندگی خدا باز دارد،و آنان را به بندگی خود فرا می خواند،که در این حال در سرکشی و طغیان زیاده روی کرده است،و از این رو«طاغوت»نامیده شده،زیرا این صیغه (صفت بر وزن فاعول)معنی مبالغه و افزونی در چیزی یا کاری را می دهد.چنان که گوییم«ملکوت»به سبب مبالغه در ملک،و جبروت مبالغه در چیرگی و تسلّط،و رحموت که مبالغه در رحمت باشد.

پرستیدن طاغوت چیست؟ اندکی از ملّتهایی که به حکمرانی جبّاران سرسپرده اند می پنداشتند که آن جابران خدایانی هستند و از این رو برای بزرگداشت به آنها سجده می کردند،در حالی که بیشتر آنان از ترس یا آزمندی،یا همگامی اندک اندک خود را به طاغوت تسلیم کرده بودند،و بدین سان فرمانبرداری آنان از او عبادت و سرسپردگیشان بدو

ص :446


1- 26) -العلق6/-7.

سجده محسوب شد.

امام صادق-علیه السلام-(بر حسب روایت ابی بصیر)در خطاب به مؤمنان گوید:

«شما خود همانهایید، (1) و هر کس که از جبّاری فرمان می برد در واقع او را می پرستد». (2)

چگونه از طاغوت دوری گزینند؟ /11 طاغوت حقیقتی است که تقریبا در هر جایی قرار دارد،به هر جا روی آوری سلطه ای شیطانی را می یابی که خود را تحمیل کرده و شبکه ای فاسد از یاران و پیروان خود به وجود آورده است.و مؤمن کسی است که از این وضع اجتناب کند و خود را از تأثیرهای فاسد آن پاک نگاهدارد،و در این صورت بر طاغوت می شورد و با او مبارزه می کند تا بدیهای طاغوت او را در برنگیرد،و این یکی از معانی اجتناب است.ولی آثار منفی طاغوت در هر جایی گسترده است و مؤمنان خواه ناخواه به پلیدیهای آن آلوده می شوند،این سازمانهای اجتماعی و اقتصادی،و آن افکار جاهلیّت که محیط زیست مؤمنان را فرا گرفته و ناچارند گاه بدانها تسلیم شوند.

پس چه کنند؟ بر مؤمنان واجب است که در هر لحظه به درگاه خدا روی آورند،پس هر چه فشارهای سلطۀ فاسد از لحاظ روانی تو را شکست دهد،و بدان گرایش یابی یا به قوانین آن گردن نهی یا از بیم خشم آن یا به امید عطایش پیوندی بدان بیابی ناگزیری به اصل پاک خود بازگردی و با توبه ای صادقانه به خدا توبه آوری تا بر زبان پیامبر مرسل او مژده و بشارت نصیب تو گردد.

« وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطّٰاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهٰا وَ أَنٰابُوا إِلَی اللّٰهِ لَهُمُ الْبُشْریٰ -و کسانی را که از پرستش طاغوت(بت و جابر)پرهیز کرده اند و به خدا

ص :447


1- 27) -یعنی شما همان طاغوت پرستانید،چون گرچه مؤمنید امّا از طاغوت زمان نیز فرمان می برید.-م.
2- 28) -نور الثقلین،ج 4،ص 481.

روی آورده اند بشارت است،» و خدا تو را در دژ بندگی خود وارد می کند.

« فَبَشِّرْ عِبٰادِ -پس بندگان مرا بشارت ده.» [18]

طاغوت چیرگی خود را بر مردم تحمیل نمی کند مگر پس از آن که فلسفۀ خود را در میانشان پراکنده باشد،پس طاغوت همچون دودکشی بزرگ است که همواره موجی از دود سیاه را می پراکند و فضاها را آلوده می سازد.

دستگاههای تبلیغاتی چیرگی گستر آن افکار شرک آمیزی را می پراکند که آنها را از پروردگارشان دور می کند، /11 و اندیشه هایی باطل را در میانشان شایع می سازد که اطمینان به خود را از آنان می رباید،و چندگانگی سخن در آنها ایجاد می کند و آنها را در هاله ای از خواهشها و آرزوهای باطل قرار می دهد،و در میانشان شایع می کند که او را هیمنه و سلطه ای است استوار و تصمیماتی درست و خود مردی است الهی و مقدّس.

هم چنان که در میان مردم به گروه گراییهای نژادی و قبیله ای و قومی می پردازد،و بتهای میراث و ستونهای یادوارۀ مصالح مادّی را در نظر آنها ستوده می نمایاند.

در پیرامون گروهی از دین فروشان و دانش فروشان پرواز می کنند،و با مکر و حیله مردم را بدو رهنمون می شوند و باطل او را در نظرش می آرایند و چهرۀ او را در نظر مردم درخشان و پر زرق و برق می سازند.

بدین سان رهایی از دایرۀ نفوذ طاغوت کاری بسیار دشوار می شود که نیاز به همت و سختکوشی دارد،و شاید همین است که کلمۀ«و اجتنبوا-دوری گزیدند»در آیۀ پیشین بدان اشاره می کند و در این آیه بویژه به دوری گزیدن از فرهنگ طاغوتی اختصاص می یابد که پروردگار ما گوید:

« اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ -آن کسانی که به سخن گوش می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند،» و این گونه کسانی را توصیف می کند که از طاغوت و تأثیرهای

ص :448

شرک آمیزش بدین سان دوری گزیدند که از هر سخنی پیروی نمی کنند بلکه به دنبال بهترین سخن می روند.

ولی این چگونه صورت می پذیرد؟ نخست:این که بندگان خدا با توجّه و دلبستن خود به سخنی که فکری را تعبیر می کند رفتار می کنند،آن را نمی شنوند بلکه بدان گوش فرا می دهند،و فرق میان شنیدن و گوش فرا دادن بسیار است،در شنیدن اهتمام و کوششی به کار نمی رود و به عکس در شنودن یا گوش فرا دادن اهتمام وجود دارد،و در حدیث چنین آمده است که:

«سنجندگان سخن باشید».

دوم:آنان تعقّل و اندیشیدن را به کار می برند تا بهترین گفته را بشناسند،و بدان وسیله میان پست و خوب و نیکو و نیکوتر تمیز می دهند،و به شناختن سخن نیکو نیز بسنده نمی کنند بلکه برای شناخت سخن نیکوتر بر وفق ارزشهای خرد و وحی می کوشند،زیرا بهترین سخن همان است که بر حسب هدایت عقل برای دنیاشان شایسته تر است و بر حسب هدایت وحی برای آخرتشان.

سوّم:هنگامی که بهترین سخن را شناختند از آن پیروی می کنند،و علم را برای علم نمی جویند بلکه آن را برای عمل می خواهند و می طلبند،و علم را برای آن که آن را به دیگران منتقل کنند نمی آموزند بلکه برای آن می آموزند که نخست خود بدان عمل کنند.

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -ایشانند کسانی که خدا هدایتشان کرده و اینان خردمندانند.» ایشان دو حجّت اند در یک حجّت،حجّت وحی و حجّت عقل،و هر دو دو تجلی نور خدایند،که خدا به تقدیر در ضمیر هر انسانی به ودیعه نهاده است،و آن را با درخشندگی از طریق رسالتهای خود فرستاده است،و این نور در ضمیر ایشان از آن رو جلوه گر شده است که از بهترین سخن پیروی کرده اند.و همچنین هدایت خدا بر دل هر کس که به جانب او بدود و بکوشد و از او پیروی کند نازل می شود،

ص :449

مگر نه آن که پروردگار ما،سبحانه گفته است:« وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا -کسانی را که در راه ما مجاهدت کنند هر آینه به راههای خویش هدایتشان می کنیم» (1) و آرزوهای کسانی که انتظار دارند بدون کوشش و جهاد هدایت شوند باطل است.

از این آیه به اندیشه ای راه می بریم که کلیدی برای یافتن نهفته های کتاب حکمت آموز قرآن است،و آن این است که سرتاسر کتاب پروردگار ما نیکوست، ولی مردم در میزان بهره بردن از آن متفاوت اند،و مثل قرآن همچون انواع خوراک است که در فایده و نیکی و لذّت یکسانند ولی مردم در بهره گیری از آن تفاوت دارند.

مثلا،آیات جهاد در زمان مبارزات بیش از آیات صبر و بردباری تجلّی می کند،در حالی که آیات انفاق برای توانگران به اندازۀ آیات خویشتنداری برای تهیدستان تجلّی می کند.

شناخت اوضاع اجتماعی و شخصی به وسیلۀ عقل صورت می گیرد،پس عقل دلیلی مستقل در میان ادلّۀ شرعی نیست که به کتاب و سنّت و اجماع افزوده شود،بلکه نوری است که /11 به وسیلۀ آن کتاب شناخته می شود،و سنّت را بدان تمیز می دهیم،و به مدد آن به اجماع تکیه می کنیم،پس اگر عقل نباشد چگونه به معانی قرآن راه یابیم،و چگونه راویانی را که سنّت را به ما منتقل کرده اند تصدیق یا تکذیب کنیم،و چگونه اجماع سنّت را به ما منتقل کند؟ [19]

بر عکس مؤمنان،دیگران هر یک هنگامی که به گمراهی طاغوت تسلیم شد،کلمۀ عذاب هنگامی بر او محقّق شد که خدا گمراهش ساخت،و هدایت عقلش را پس از آن که او خود با آن بد رفتار کرد،از او باز گرفت و سلب کرد.

« أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذٰابِ -آیا کسی را که حکم عذاب خدا بر

ص :450


1- 29) -العنکبوت69/.

او محقّق شده،» و خدا گمراهش کرده و به بیابان بی فریاد دچارش ساخته،چون خود از عقلش سودی نجسته و از هدایت پروردگارش پیروی نکرده است.

« أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّٰارِ -تو می توانی او را که در آتش است برهانی؟» به راستی که او هیچگاه از آتش رهایی نمی یابد،زیرا تنها وسیلۀ رهایی رحمت خداست و او از آن محروم است.

[20]

این است سزای کسانی که از طاغوت پیروی کردند،امّا آنان که در دنیا پرهیزگاری کردند در بهشت در آسایش اند.

« لٰکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ -امّا برای آنان که از خدا می ترسند غرفه هایی است که خانه هایی است بلند.» « مِنْ فَوْقِهٰا غُرَفٌ -بر فراز آنها غرفه هایی،» شبیه به ساختمانهای چند طبقه ای که با استواری ساخته شده، « مَبْنِیَّةٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -که از زیرشان جویباران روان است.» /11 آنچه این پاداش نیک را برای ایشان تضمین می کند همان وعدۀ خداست.

آیا دیده ای که خدا وعده خلافی کند؟ « وَعْدَ اللّٰهِ لاٰ یُخْلِفُ اللّٰهُ الْمِیعٰادَ -این وعدۀ خداست،و خدا وعدۀ خود را خلاف نخواهد کرد.» پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-در تفسیر این آیه بدان بهشت تشویق می کند و در پاسخ علی-علیه السلام-می گوید،آن گاه که وی دربارۀ تفسیر این آیه از حضرتش پرسید:

«ای پیامبر خدا!این غرفه ها را با چه چیز ساخته اند؟گفت:ای علی این غرفه هایی است که خدا آنها را برای اولیاء خود با درّ و یاقوت و زبرجد ساخته است،سقفهایش از طلاست،و با نقره محکم شده و به هم پیوسته،هر غرفه ای را هزار در زرّین است و بر هر دری فرشته ای گماشته است،و در آن فرشهای گرانبها،

ص :451

بر روی یکدیگر،از ابریشم و دیبا به رنگهای گوناگون،درون آنها انباشته از مشک و عنبر و کافور،و این گفتۀ خداست:« وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ -و فرشهای گرانبها». (1)

چون مؤمن در بهشت به منزلهای خود درآید بر سر او افسر ملک و بزرگواری نهند و آرایه های زر و سیم و یاقوت و درّ به رشته کشیده شده در نیمتاجی زیر تاج بر او بیاویزند و هفتاد جامۀ حریر به رنگهای گوناگون،بافته شده از تار زر و سیم و دانه نشان به مروارید و یاقوت سرخ بر او بپوشانند،و این گفتۀ اوست:« یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ -در آن جا با دستبندهایی از طلا و مروارید آراسته شوند و لباسشان از حریر است». (2) چون مؤمن بر تخت خود نشیند تختش از شادی به جنبش درآید،و چون دوستدار خدا در منازل خود در بهشت استقرار یابد فرشتۀ گماشته بر باغ بهشتی او را به بزرگداشتی از جانب خدا شادباش گوید و خدمتگزاران و کنیزان مؤمن بدو خوشامد گویند و دوستدار خدا بر تخت خود تکیه زند و همسر حوریّه زیبایش نزد او رود و چندان برای دوستدار خدا درنگ کند تا او از کار خود فارغ شود». (3)

[21]

وقتی در نعمتهایی که در این جا در پیرامون ما گسترده است تأمّل می کنیم ایمانمان به درستی وعدۀ پروردگارمان به نعمتهای بهشت که پاکیزه تر و پایدارتر است افزون می شود.

بیایید به بلندیها رویم تا به باران بنگریم،آن گاه که بر زمین می بارد و خدا برکتهای خدا را بر زمین می پراکند.در طبقات زمین تأمّل کنید،و در قناتها به ژرفی بنگرید که خدا آنها را در زمین قرار داده و به حوضهای بزرگی که قنوات بدانها منتهی می شود و آبها پس از پالایش در درون زمین در آنها انباشته می شود،سپس

ص :452


1- 30) -الواقعة،34(این آیه را به«فراشها،یعنی زنان ارجمند»نیز ترجمه کرده اند ولی در این حدیث با توجّه به بیان جنس آنها که از ابریشم و دیبا و به رنگهای گوناگون است همان فرشهای گرانبها مصداق دارد -م.)
2- 31) -الحجّ23/.
3- 32) -نور الثقلین،ج 4،ص 483.

سرچشمه هایی پیاپی بر مدار قانون می جوشد و می شکافد...آیا دست قدرت الهی را مشاهده نمی کنید که آفرینش را به بهترین صورتی تنظیم کرده است؟! « أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً -آیا ندیده ای که خدا از آسمان باران فرستاد؟» چگونه بادها را برای بردن ابرهای سنگین از فراز دریاها به کار گرفت،و چگونه آنها را از جریانهای سرد عبور داد،و چگونه با جنبش بادها در فضای آسمان آنها را بارور و باران زا کرد؟!سپس چگونه آنها را به جایی که فرمان داد بار خود را فرو گذارند،هدایت کرد؟تبارک اللّٰه،پروردگار قدرت و رحمت.

آب همان آب است،ولی آن را به دو بخش تقسیم می کند،بخشی که بی درنگ به مصرف می رسد،و بخشی که در درون زمین انباشته می شود.

« فَسَلَکَهُ یَنٰابِیعَ فِی الْأَرْضِ -و آن را چون چشمه سارهایی در زمین روان گردانید.» از بهار تا پاییز،و از زمستان تا گرماگرم تابستان.

« ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ -آن گاه به وسیلۀ آن کشته های رنگارنگ برویانید،» پس با آبی یکسان خدا گیاهانی گوناگون پدید می آورد.

« ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا -سپس همه خشک می شوند و می بینی که زرد شده اند.» هنگامی که میوه ها برسد و دانه ها خشک شود،در حال خود نمی ماند، بلکه پس از سبزی رنگ به زردی می زند،و این آمادگی برای درو و برداشت آنهاست.

« ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطٰاماً -آن گاه خردشان می سازد.» /11 خرده ریزه هایی که باد آنها را می پراکند،و حطام خس و خاشاکی است که از گیاه حاصل می شود،آیا آثار قدرت و تدبیر را در تمام این دورۀ زندگی زودگذر نمی بینید؟!

ص :453

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ -هر آینه خردمندان را در آن اندرزی است.» خدا را از خلال نشانه هایش می شناسند،و صنع خدا را در آنچه از خلال صنع او در گذشته برمی آید می شناسند،و سنّت یگانۀ خدا را در آفرینش می شناسند، پس همان چیزی که بر گیاه در دورۀ زندگیش می گذرد بر انسان نیز در همان دوره می گذرد،و بر اوست که آمادۀ کوچیدن شود،و از تقوا توشۀ راه سازد،و از سرای فریب و غرور برای سرای پاداش ره توشه برگیرد.

و سخن پایانی:همانا این چرخۀ گیاهی گیاه را در دو حالت منعکس می سازد،هنگامی که در سبزی خود می بالد و می درخشد،و هنگامی که خرد و خاشاک می شود.به راستی همان گیاه است که از دو حالت عبور می کند،همچنین است انسان که ممکن است در اوج ایمان خویش باشد یا در قعر کفر قرار گیرد.آیا این دو برابرند؟ /11

[سوره الزمر (39): آیات 22 تا 29]

اشاره

أَ فَمَنْ شَرَحَ اَللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلیٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقٰاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (22) اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ اَلْحَدِیثِ کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلیٰ ذِکْرِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ هُدَی اَللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (23) أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ قِیلَ لِلظّٰالِمِینَ ذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (24) کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ (25) فَأَذٰاقَهُمُ اَللّٰهُ اَلْخِزْیَ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا اَلْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (27) قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (28) ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکٰاءُ مُتَشٰاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (29)

ص :454

معنای واژه ها

23[مثانی]

:جمع مثنی(دو به دو)یعنی این که داستانهای این کتاب و اخبار و احکام آن دو به دو در قالبهای مختلف برای جایگزینی در ذهنها می آید.

29[متشاکسون]

:تشاکس یعنی جلوگیری کردن از یکدیگر و نزاع با هم،و اصل آن از شکاسه است به معنی بد خلقی و دشمنی ورزی.

خدا بهترین سخن را نازل کرده است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از تجلّیات اعجاز بلاغی در کتاب پروردگار ما آن است که«مثانی یعنی» دو به دو است و پیکر آنان را که ایمان آورده اند می لرزاند،و از معانی«مثانی دو تا دو تا»آن است که دو رشته از افکار متداخل را که از آن دو سخن می گوید با هم در

ص :455

سیاق آیات خود با نظمی دقیق و روشی استوار پیاپی می آورد،و این برای آن است که از جانب خدایی است که چیزی او را از چیزی دیگر باز نمی دارد.

در این جا می بینیم که سیاق مطلب در عین حال که گفت و گو از جهات تفاوت دو گروه از مردم را دنبال می کند:کسی که خدا دلش را بر روی اسلام گشوده،و کسی که نسبت به یاد خدا سخت دل شده و با چهره خود عذاب بد را از خود باز می دارد(و در برابر عذاب روی ترش می کند)،و خدا را تکذیب می کند تا به پاداش آن خواری در دنیا نصیبش شود،در همان حال روند مطلب ویژگیهای قرآن را بیان می کند و این که نفوس پاک چگونه آن را دریافت می کنند،و چگونه خدا در آن هر مثالی را برای مردم می زند شاید پند گیرند.

شرح آیات:

[22]

معرفت و شناخت چیست؟و چگونه بشر از ته نشستهای جهل رهایی می یابد،و برای چه می بینیم بعضی به والاترین درجه های ایمان فرا می روند در حالی که بعضی دیگر به ژرفترین گودالهای کفر فرو می افتند؟ قرآن را بینشی است روشن در باب شناخت که در این نکته خلاصه می شود که محل و قرارگاه علم دل است،پس اگر دل گشوده باشد معرفت و ایمان صاحبش می افزاید،در حالی که دل سخت و فروبسته گنجایش شناخت ندارد.

« أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ -آیا کسی که خدا دلش را بر روی اسلام گشود،» دل گشوده بر روی اسلام کدام است؟ اسلام همان تسلیم به خدا،به سنّتهای خدا،به قوانین خدا و به حقّ است، هر جا باشد.پس وقتی خدا دلی را بگشاید،آن دل بدو سر می سپارد و برای شنیدن کلمات خدا نرم و هموار می شود،هم چنان که زمین پاک مستعدّ برای آب آسمان نرم و فروتن می شود،هم چنان که خاک خوب برای رویاندن گیاه با برکت نرم می شود،و هم چنان که گلها نسیم ملایم را به آغوش باز استقبال می کنند.در حالی

ص :456

که دل سخت همچون تخته سنگ سخت برای معارف حق گنجایش ندارد و در برابر ریزش باران جان نمی گیرد و گلی نمی رویاند و به استقبال نسیم نمی رود و جنبشی نمی نماید.

پیامبر گرامی ما به ابن مسعود چنین سفارش کرد و بدو گفت:«ای ابن مسعود!کسی که خدا دلش را گشوده باشد در پرتو نور پروردگارش قرار دارد،زیرا به راستی چون نور بر دل افتد آن را می گشاید و باز می کند.گفتند:ای پیامبر خدا آیا آن را نشانه ای است؟گفت:آری،روی گرداندن از سرای فریب و غرور،و توجّه به سرای جاودانگی،و آمادگی برای مرگ پیش از فرو رسیدن فوت،پس هر کس به دنیا بی میلی کند آرزوی خود را در آن کوتاه می سازد و آن را به اهلش وامی گذرد». (1)

« فَهُوَ عَلیٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ -او بر پرتو نور پروردگارش جای دارد،» و به نور ربّانی است که دل انسان به عالم حقایق می پیوندد،و برای دریافت آنها فراخ می شود،و بدانها گشوده می گردد،و نور خدا همان عقل است که از وحی پرتو گیرد،و شاید تعبیر به«علی بر»برای رساندن این معنی است مؤمن بر راهی راست و روشن شده راه می سپارد،همچون گفتۀ او سبحانه:« أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ -آنان از سوی پروردگارشان بر راه هدایتند». (2)

ممکن است از این آیه دریابیم که دل را دو حالت است:حالتی که در بر خود می بندد و جز خویش را نمی بیند و تنها در چارچوب منافع و آرزوها و پندارهای خود به سر می برد،و جهان پیرامونش را برای خود می خواهد،پس سخت می شود و همراه با آرزوها و امیالش دگرگونی می یابد،و جامۀ آلودگی و طبیعی مسلکی در می پوشد،قانون را نمی شناسد،و به سنّت ایمان ندارد،و در مثل همچون کسی است که در اتاقی به سر می برد و می پندارد هیچ کس در آن اتاق همراه او

ص :457


1- 33) -بحار الانوار،ج 77،ص 93.
2- 34) -البقره5/.

نیست،پس هر چه می خواهد می کند،و از هر ملاحظه و التزامی خود را وامی رهاند، امّا حالت دوّم همان خروج از سلّول زندان خویش به پهنۀ فراخ حقیقت است،آن جا که در جهان واقعی که به هستی آن اعتراف دارد به سر می برد،و برای آشنا شدن و هماهنگی با آن می کوشد،و در مثل دارندۀ این حالت همچون کسی است که به شهری درآید و بداند که در آن مردمی هستند که ناگزیر است با آنها همزیستی کند،و آنان را قوانینی است که ناچار باید آنها را مراعات کند،و بدین سان چون آنان را می شناسد و به حقوقشان آگاهی دارد درمانده نمی شود،بلکه آنها را با خوشامد استقبال می کند و بی تردید به نظامشان گردن می نهد و احترام می گذارد.

اگر حالت اوّل باشد جمود و عقب ماندگی و نادانی و آشوب را منعکس می کند،ولی حالت دوم همان اوج پویایی و پیشرفت و دانش و مراعات است.

« فَوَیْلٌ لِلْقٰاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّٰهِ -پس وای بر سخت دلانی که یاد خدا در دلهایشان راه ندارد.» خدایی که نشانه های رحمت و قدرت و عظمتش همه چیز را فراگرفته،با این همه می بینی که دلهاشان نسبت به یاد او سخت است،تا چه رسد به دیگر حقایق آفرینش؟آیا کسی را که برای دیدن نور خورشید نابیناست دیده ای؟آیا وی می تواند نور شمعی را ببیند؟!همچنین است وقتی دل نسبت به یاد خدا سخت شود،پس امیدی نمی رود که برای شناخت چیزی گشوده و نرم گردد.

« أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -آنان در گمراهی آشکاری هستند.» گمراهی آشکار بر اینان احاطه دارد،هم چنان که نور خدا بر آنان احاطه دارد.

[23]

از برجسته ترین نشانه های گشودگی دل استقبال و پذیرا بودن نور خدا در قرآن است،به راستی خدا بهترین سخن را نازل کرده،زیبایی و نکویی و بلاغت و علم و هدایت و نور را یک جا و فشرده گرد آورده است،و پروردگار در آن جلوه گر است چنان که دلهای مؤمنان در آن زیبایی پروردگار خود را می بیند همان گونه که چشمهایشان زیبایی صنع او را می نگرد.

ص :458

« اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ -خدا بهترین سخن را نازل کرده است.» که به راستی آئینه ای است که دل انگیزی آفرینش و زیبایی آفریدگار و نکوترین اخلاق و شریفترین کارها را منعکس می کند.

« کِتٰاباً -کتابی».

تنظیم شده در وحدتی به هم پیوسته،و با یکدیگر گرد آمده با پیوندی که هیچ رخنه و ضعف و تناقض و اختلافی در آن نیست.

« مُتَشٰابِهاً -شبیه به هم.» برخی از آن گواه بر بعضی دیگر است و آن را تفسیر و بیان می کند،و در عین حال خرد به کنه فهم آن فرانمی رود،و در ژرفای علم آن هیچ کس راه نمی یابد،و هر آیه ای را بخوانی دانشی نو و هدایتی شگفت بهره می بری.هر چه از دانش به تو می دهد از لحاظ تو کامل است ولی بسیاری از دانش دستگیر تو نمی شود زیرا همچون اوقیانوسی است که شگفتیهایش پایان نمی یابد و غرائبش تمام نمی شود.

« مَثٰانِیَ -دو تا دو تاست.» پس در آن چنین نکاتی را می یابیم:

نخست:تفاوتهای میان آفریدگار و آفریدگان،میان حق و باطل،میان نیکوکار و تبهکار،هم چنان که ما را یادآور تفاوتهای آشکار میان روشنایی و تیرگی، میان سایه و آفتاب گرم،میان آزادی و بندگی،و...و می شود.

شاید سورۀ الزّمر در این تمییز به اوج رسیده است،بویژه در مورد مردم،آن جا که صفت(فرقان جدا کننده و تمیز دهنده)در شناخت صالحان و جداسازی ایشان از دیگران در قرآن تجلّی کرده است.

دوم:مقایسه میان جفتهای طبیعت،میان نر و ماده،میان آسمان و زمین،و خشکی و دریا،انسان و حیوان،زیتون و انگور،میوه و اصل،و بر همین منوال.

سوّم:شواهد و مثالها،حقیقتی نیست که کتاب پروردگار ما آن را یادآور شده و به آوردن تفسیر و دلیل و مثال آن نپرداخته باشد،و هیچ آیه ای را در آن

ص :459

نمی خوانی مگر آن که عادتا در همان سیاق مطلب یا در جایی دیگر توضیحی بر آن می یابی،اگر سرانجام پرهیزگاران را ذکر کرده است مثالهایی از پاداش ایشان نزد خدا و پیروزی آنان در دنیا زده است،و اگر یکی از صفات پرهیزگاران را یاد کرده آن را با شواهدی از زندگی پیامبران-علیهم السلام-همتا ساخته،و اگر حقیقتی از حقایق توحید را یاد کرده شواهد آن را به دنبالش آورده است.

پس مثلا وقتی روند مطلب گشوده شدن دل بر اثر اسلام یاد کرده مثال آن را در تسلیم و سرسپردگی دل مؤمنان به آیات قرآن بیان کرده است.

همچنین است اشاره های آیات آینده بدین نکته که قرآن برای مردم از هر چیزی مثلی زده است پس آن مثل،همتا آوردن برای هر حقیقتی است که در قرآن یاد شده است.

از آن جا که قرآن مثانی و دو تا دو تاست،حقیقت را به واسطۀ حجّت می آورد و به راستی که دل مؤمنان بدان از هوش می رود و /11 لرزش خوف در اعصابشان می دود و از این رو بر اثر آن پیکر و پوستهایشان می لرزد.

« تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ -که از تلاوت آن کسانی را که از پروردگارشان می ترسند از خوف تن بلرزد.» وقتی نفس با حقیقتی بزرگتر از گنجایی خود روبرو شود از آن مدهوش می شود و به صاحب آن نفس لرزه ای دست می دهد که یا به سبب لرزش اعصاب است یا به دلیل گرد آمدن خون در پیرامون دل چنان که در حالات ترس شدید روی می دهد.

از آن جا که این گروه از خدا می ترسند،و چیزی از عظمت و کبریای او را می شناسند،و می دانند که کتاب خدا رسالت او را به ایشان می رساند،دلهایشان به سبب تجلّیات او که در کتابش پیداست آرام و قرار نمی گیرد،و اگر در آن لحظه خدا آنان را به روح خود تأیید نکند به یقین دلهایشان فرو می ریزد هم چنان که کوه هنگامی که پروردگار در برابر موسی بر آن تجلی کرد از پای درآمد،و موسی(ع) بی هوش بیفتاد.آیا تجلّی خدا را بر کوه بزرگتر از تجلّیات او در کتاب خود بر پیامبر

ص :460

و مؤمنان می بینی؟ به راستی که مؤمنان را به مجرّد یاد خدا دل می هراسد،پس چگونه هنگامی که رسالت و پیام خدا را برای آنها تلاوت می کنند صاعقه زده و بیهوش نشود،همانا این خداست که با ایشان سخن می گوید،چگونه سخت و تأثّر ناپذیر بمانند؟بلی.من و امثال من که شهوتها دلهایمان را از هر سو در برگرفته آن حالت را نمی شناسیم،مگر آن که خدا پرده ها و موانع را بردارد و دل به نور پروردگار پیوندد.

« ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلیٰ ذِکْرِ اللّٰهِ -سپس تن ها و دلهایشان به یاد خدا بیارامد.» چون آثار برخورد از میان برود،و خرد به تأیید خدا بر هراس رویارویی غلبه کند تن ها برای تعبیر از سرسپردگی و خشوع دل و آمادگی برای پذیرا شدن روشنایی هدایت نرم شود و بیارامد.

مفسّران گفته اند:همانا لرزش تن تعبیر از خوف آنان از عذاب خداست، امّا هنگامی که می آرامد دلیل بر آرزومندی آنان به رحمت خداست.و بدین سان دل مؤمن میان بیم و امید به سر می برد.

فخر رازی گوید:در واقع دو مقام یاد شده در این آیه«تقشعر و تلین- لرزیدن و آرمیدن»را واجب نیست منحصر به شنیدن آیه عذاب و رحمت بدانیم، بلکه آن حالت نخستین مراتب است و پس از آن در حصول این دو حالت مراتبی بی حدّ و حصر وجود دارد.

آن گاه این مفسّر بزرگ می پردازد به فرق میان حالت مؤمنان هنگام تلاوت قرآن،و حالت وجد صوفیان هنگام شنیدن اشعار هجران و وصال و می گوید:شیخ ابو حامد غزالی پرسشی را در کتاب«احیاء علوم الدّین»آورده و آن این است که ما بسیاری از مردم را می بینیم که هنگام شنیدن ابیات مشتمل بر شرح وصال و هجران وجدی تمام در ایشان پدیدار می شود و به هنگام شنیدن آیات چیزی از این احوال در آنان به ظهور نمی رسد،آن گاه او این معنی را مسلّم گرفته و عذر در آن را از راههای

ص :461

بسیار یاد کرده است،و من می گویم:من از این معنی محروم آفریده شده ام،من به راستی هر چه در رازهای قرآن می اندیشم تنم به لرزه می افتد و موی بر اندامم راست می شود و در دلم دهشت و هراسی فراهم می آید،و هر چند این اشعار را می شنوم حالت هزل و شوخی بر من مستولی می شود،و البتّه در نفس خود هیچ اثری از آنها نمی یابم،و گمان می کنم که راه درست و صراط مستقیم نیز همین است،سپس وجوهی را در بیان این معنی ذکر می کند که در پایین خلاصه می شود:

نخست این که:این اشعار شایستۀ مقام آفریدگار نیست و اثبات آنها در حق او کفر است. (1)

دوم:گویندۀ قرآن خداست که به وسیلۀ جبراییل به پیامبر به ما می رسد،در حالی که گویندۀ این اشعار شاعری دروغگو و انباشته از شهوت و انگیزۀ گناهان است.

سوم:مدار قرآن دعوت به حق است،و مدار اشعار باطل.

و من گویم:در واقع آن اشعار شهوتهای بعضی را برمی انگیزد و عواطف خواهش سرخوردۀ نهفتۀ آنها را می جنباند، /11 در حالی که آیات قرآن دفینه های خرد را برمی انگیزاند و دلها را از چرک شهوتها می زداید و جلا می دهد،و از کوزه همان برون تراود که در اوست.

« ذٰلِکَ هُدَی اللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ -این راه خداست که هر که را خواهد بدان راهنمایی می کند.» به راستی خدا آنان را که به وسیلۀ اشعار جاهلیّت و راههای غیر شرعی راههای نزدیکی به خدا را می جویند،به سوی خود هدایت نمی کند،بلکه گمراهشان می سازد زیرا از وسیله ای که او خود برای بندگانش بیان کرده است پیروی نمی کنند.

« وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ -و هر که را خدا گمراه کند او را هیچ

ص :462


1- 35) -بنگرید به تفسیر الکبیر،ج 26،ص 273.

راهنمایی نخواهد بود.» پس هر کس می خواهد که از راهی به سوی پروردگار خود هدایت شود باید برای رسیدن بدو به همو و به اولیاء او که ایشان را وسایل رحمت خود قرار داده است متوسّل شود،و الاّ برای خود مذهب و راهی اختراع می کند و بدین سبب خدا گمراهش می سازد،و باید بداند که خدا خود به ذات خود دلالت می کند،و هیچ چیزی را دلالتی واضحتر از خود او نیست،و شفیعی جز پس از اذن او به شفاعت وجود ندارد،و بدین سان نیّت خود را برای پروردگارش خالص و ناب می سازد،و حاشا از خدا که امید بنده اش را ناامید کند.

[24]

قرآن به جداسازی خود باز می گردد،میان کسی که در دنیا پرهیزگاری کرده و خدا او را از عذاب دوزخ می رهاند و کسی که تقوا نکرده و در آن عالم چیزی نمی یابد که بدان آتش را از خود دور سازد،و او را می بینی که در قیامت با چهرۀ خود آتش را از خود باز می دارد.

« أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذٰابِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -آیا آن کس که در روز قیامت با چهرۀ خویش عذاب سخت قیامت را از خود باز می دارد،(همانند کسی است که بهشتی است)؟» چه عذاب هولناکی است آن عذاب،هنگامی که جهنم از خشم برشکافته، و آتشها در آن به حالت انفجار درآمده،و گناهکاران را می آورند که هیچ ثوابی ندارند که آتش را از آنها دور بدارد،و چهره هایشان در معرض آتش قرار می گیرد، همان چهره هایی که بدانها و به گناهش در دنیا می نازیدند،و با دستهای خود و آنچه داشتند از آن چهره ها مواظبت و نگهداری می کردند.

« وَ قِیلَ لِلظّٰالِمِینَ ذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ -به ستمکاران گفته می شود:

به کیفر کارهایی که کرده اید عذاب را بچشید.» /11 همانا گناهان زشتی که ستمکاران در دنیا مرتکب شده اند به صورت آتشهای برافروخته و کژدمها و ماران مجسّم می شود.آیا به کسی که با دست خود بمبی هسته ای می سازد و سپس خود و سرزمینها را منفجر می سازد توجّه کرده ای که

ص :463

چگونه هنگام ساختن آن بمب سهولت هول عذاب آن را به تصوّر نمی آورد، گناهکاران نیز چنینند و هنگامی که زنا یا غیبت می کنند یا اموال یکدیگر را به باطل می خورند یا از طاغوت پشتیبانی می کنند تصوّر نمی کنند که چه عذاب شدیدی به دست آورده و برای خود در روز قیامت آماده کرده اند.

[25]

و همان که در آخرت است در دنیا نیز چنان است،پس کسی که سدّی بسازد و به وسیلۀ آن به طغیان و سرکشی پردازد به وسیلۀ همان سدّ عذاب می بیند،چنان که سدّ مأرب فرو ریخت(و سازندگانش از آن عذاب دیدند)و کسی که سنگ را بپرستد،یا کوه ها را پرستشگاه گیرد به همانها عذاب می شود،همچون عاد و ثمود،و کسی که آب را بپرستد در آن غرق شود همچون قوم فرعون.

« کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتٰاهُمُ الْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ - پیشینیانشان تکذیب کردند و عذاب از جایی که نمی دانستند بر سرشان رسید.» پس هر کس آیات خدا را تکذیب کند و از آنها روی گرداند از جایی که در نمی یابد عذاب بر سرش می رسد.و بر ماست که به داستانهای قرآن رجوع کنیم و ببینیم چگونه خدا اقوام گذشته را عذاب داده است،آیا فرعون تصوّر می کرد که موسی(ع)که خود او را در خانۀ خویش پرورده نابودی مملکت وی به دستهای او صورت می گیرد؟!هرگز...و آیا فرعون و اطرافیانش که آب را می پرستیدند،و زیباترین دختران خود را برای خرسندی آن به عنوان قربانی به نیل می افکندند،و فرعون به نهرهایی که از پایین کاخش می گذشت به خود می بالید،و تمدنشان بر آب استوار بود،آیا می دانستند که به زودی در درون معبود و پایۀ تمدنشان غرق خواهند شد؟به راستی کسی که آیات خدا را تکذیب کند هلاکش به وسیلۀ همان نیرویی است که بر آن تکیه کرده و دل بسته(و آن را می پرستد).

[26]

« فَأَذٰاقَهُمُ اللّٰهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -خدا عذاب رسوایی را در زندگی دنیا به آنها چشاند،» زیرا خویشتن بزرگی می کردند،و به سبب غرور به چیزی اعتراف نداشتند، و هم اکنون واجب است که رسوایی و ننگ دنبالشان کند،این در دنیا...

ص :464

« وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -ولی اگر بدانند،عذاب آخرت بزرگتر است.» /11 بزرگتر است از لحاظ خواری و رسوایی و دردناکی،و انسان از عذاب دنیا می گریزد(و می پرهیزد)پس چگونه از عذابی بزرگتر از آن نمی گریزد(و نمی پرهیزد)؟! [27]

پس از این پروردگار به ما یادآوری می کند که برای ما مثالهایی از داستانهای پیامبران و امّتهایشان زده است.

آنها رویدادهایی است خارجی که ارزشهایی را که قرآن بدانها مژده داده مجسّم ساخته است،و این معنی مثل است،یعنی تطبیق خارجی حقیقت.

« وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ -ما در این قرآن برای مردم هر گونه مثلی آوردیم،شاید پند گیرند.» تعبیر«کلّ مثل-هر گونه مثلی»دلالت بر آن دارد که در قرآن به تمام حقایق اشاره شده،و این امر از طریق مثالهایی واقعی برای آنها انجام یافته است، پس هر چه در آن بیندیشی از آنچه مربوط به آفریده و آفریننده و رابطه میان آن دو و رابطۀ آفریدگان با یکدیگر و جز اینهاست همه در قرآن یاد شده و با مثالهایی که تنها محدود به زندگی ملّتهای پیشین نیست بلکه شامل اشاره هایی به طبیعت و احوال آن می شود،شرح جزئیّات آنها آمده است.

[28]

و پس از آن پروردگار ما را متوجّه صفات همین قرآنی می سازد که در آن هر گونه مثلی آمده است و سه صفت برای آن ذکر می کند:

1-قرآنی:یعنی چیزی خواندنی،که ما را به گذشته پیوند می دهد،از جزئیّات حال آگاهمان می سازد و نقشۀ آینده را طرحریزی می کند.

2-عربی است:به زبانی مفهوم،«اعرب الکلام»یعنی به روشنی از آن سخن گفت،و گویند«اعرب فلان عن استیائه»یعنی بد آمدن خود را آشکارا بیان کرد،و«العربی»کسی است که فصیح و بلیغ باشد.

3-بی هیچ انحراف و کجی:در آن گرایش به راست یا چپ،شرق یا

ص :465

غرب وجود ندارد،زیرا /11 از سببهای انحراف،جهل و هوی و تسلیم شدن به فشارها و امثال آن است،و خدا از تمام این امور بس والاتر و فراتر است،و بدین سان قرآن از حقایق به صورتی مستقیم پرده برمی دارد.

« قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ -قرآنی به زبان عربی بی هیچ انحراف و کجی،شاید پروا کنند.» این هدف قرآن است،قرآن از ما می خواهد که خدا را پرهیزگاری کنیم و از او پروا کنیم،و به مضمون تقوا در اصلاح دنیا و آخرت خود عمل کنیم.

[29]

از مثالهای قرآن که زشتی وجود شریکان را به ذهنهای ما نزدیک می کند شرکت داشتن چند تن(ارباب)در مالک بودن یک تن(برده)است.

« ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکٰاءُ مُتَشٰاکِسُونَ -خدا مثلی می زند:

مردی را که چند تن در او شریکند(برده ای که چند مالک دارد)و بر سر او اختلاف دارند.» آیا بنده ای که چند مالک دارد و بنده ای که از آن یک تن است با هم مساویند؟!هرگز...زیرا در نتیجه هر مالکی می خواهد آن برده را به زیان دیگران تنها برای خود به کار گیرد.و باری تعالی این نکته را در گفتۀ خود بیان کرده است:« وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ -و بسیاری از شریکان بر یکدیگر ستم می کنند»، (1) و خدای تعالی گفته است:« لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ -اگر در زمین و آسمان خدایانی جز خدای یکتا می بود،هر دو تباه می شدند.پس اللّٰه پروردگار عرش،از هر چه به وصفش می گویند منزّه است». (2) و دربارۀ محال بودن همتایان و همدستان،خدای متعال گوید:« مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا کٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ

ص :466


1- 36) -سورۀ ص24/.
2- 37) -الانبیاء22/.

-خدا هیچ فرزندی ندارد و هیچ خدایی با او نیست.اگر چنین می بود هر خدایی با آفریدگان خود به سویی می کشید و بر یکدیگر برتری می جستند.خدا از آن گونه که او را وصف می کنند،منزّه است». (1)

این جا مثالی از وضع واقع ما وجود دارد،چه بعضی از دولتهای مستضعف در چارچوب وابستگیهای گوناگون به سر می برند و قدرتهای شرق و غرب بر سر آنها کشمکش دارند،و این پیکار در زمین آنها و به دست خود آنها صورت می گیرد و در نتیجه خسارت و زیان از آن ایشان و سود از آن سروران و آقایان می شود،مثال دیگر در این مورد جریانی است /11 که امروز در کامبوج می گذرد که قدرتهای جهانی چند بر سر خاک آن دیار و به دست فرزندان همان کشور لیکن به مصلحت بیگانگان با یکدیگر می جنگند،و شهرها ویران و نزدیک به سه میلیون تن بشر از مردم کامبوج کشته شده اند.

خدایانی که به جای خدای یکتا پرستیده می شوند جز نمادهایی از نیروهایی سیاسی و اجتماعی نیستند که برای برده ساختن بشر می جنگند و برای بشر بلا و مصیبت می آفرینند.و چیزی ما را رهایی نمی بخشد جز آزاد شدن از قید پرستش آنها و شوریدن بر تسلّط آنها برای نجات از اختلافات و جنگهایشان که امروز ما را چون دانۀ گندم زیر آسیا سنگ خود به کلّی خرد کرده است.

« وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً -و مردی که تنها از آن یکی باشد.آیا این دو با هم برابرند؟» هرگز...مردی که تنها ذاتی به نام اللّٰه او را رهبری می کند و در عرصۀ شهوتها و فشارها و مصالح دیگران درنمی آید همواره آزاد و مستقیم در راهی واحد به سر می برد و تندباد اختلافات او را نمی پیچاند و طغیان زده نمی شود و با مشکل چند اربابی روبرو نمی گردد،وی از آن کشمکشها و زد و خوردها نمی هراسد و قدرتها بر سر او به مبارزه نمی پردازند،به راستی که او دور از تمایلات شیطان و آزمندیهای

ص :467


1- 38) -المؤمنون91/.

حاکمان زندگی می کند.

در حدیث از امیر المؤمنین(ع)آمده است که گفت:

«من از آن پیامبر خدا(ص)هستم،خدای عزّ و جلّ گوید:« وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ -مردی که تنها از آن یکی باشد». (1)

نیز از ابی جعفر(ع)دربارۀ این آیه آمده است که گفت:

««سلما مرد تک صاحبی»همان علی(ع)است«لرجل از آن یک تن»آن یک تن پیامبر(ص)است و«شرکاء متشاکسون»یعنی شریکانی که اختلاف دارند،و یاران علی همه بر ولایت او اتّفاق دارند». (2)

« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ -سپاس خدا را.نه،بیشترشان نمی دانند.» و از این رو فرقی نمی شناسند میان آن کس که خدا را به یکتایی می پرستد و تنها به او و اولیاء او سر می سپارد با کسی که قدرتهای سلطه طلب و ثروت او را به بردگی می کشند.

بدین سان خدا برای بیان توحید مثالی از واقعیّت زندگی اجتماعی و سیاسی ما می زند،و بین دو روش زندگی را جدا می سازد،زندگی استقلال و زندگی بردگی،و این تکمیلی است برای بیان چیزهای متفاوت در سورۀ الزّمر.

[سوره الزمر (39): آیات 30 تا 41]

اشاره

إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ (31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اَللّٰهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جٰاءَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ (32) وَ اَلَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ (33) لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلْمُحْسِنِینَ (34) لِیُکَفِّرَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ اَلَّذِی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ اَلَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ (35) أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (36) وَ مَنْ یَهْدِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِعَزِیزٍ ذِی اِنْتِقٰامٍ (37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ أَرٰادَنِیَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کٰاشِفٰاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرٰادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکٰاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (38) قُلْ یٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ فَسَوْفَ تَعҙęΙřϙșƙΠ(39) مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ (40) إِنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ لِلنّٰاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اِهْتَدیٰ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (41)

ص :468


1- 39) -تفسیر البرهان،ج 4،ص 75.
2- 40) -همان مأخذ.

ص :469

آیا خدا برای نگهداری بنده اش کافی نیست؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات قرآن همچون آذرخش بر دل بی خبر فرود می آید و نیروهای فهم در آن منفجر می شود و می شکافد،و دفینه های خرد را در آن برمی انگیزد.از این رو می بینیم در این درس ما را به حقیقتی رهنمون شود که آدمیزاده از روی تکبّر و بلندی طلبی می کوشد آن را انکار کند و به باطل می خواهد مردم را نسبت بدان مشتبه سازد،و آن حقیقت همان مرگ است که هر موجود زنده ای در انتظار آن است.ولی مرگ خود سبکترین و آسانترین مراحلی است که در انتظار ماست و آنچه پس از آن قرار دارد بزرگتر است،همچون مرافعۀ روز قیامت،و این از آن روست که انسان نمی تواند بدان روز که تنها در برابر دادگاه حق می ایستد از حقایق بگریزد،پس ناگزیر است که امروز و پیش از فرا رسیدن آن روز به معیارهای اخروی اهتمام ورزد.در آغاز سورۀ آل عمران گفتیم:ایمان به رستاخیز به منزلۀ سنگ بنلاد در کفر انسان مسلمان است که توازن او را حفظ می کند،و او را به ایمان به حقایق خارج از محیط خود که به راستی همان محور زندگی است،فرا می خواند،و چون انسان به وجود محوری در زندگی ایمان بیاورد به جستجوی آن می پردازد و چون آن را جست می یابدش.

این درس ادامۀ درس پیشین است،که در آن جا یادآور شدیم که دل سرسپرده و تسلیم شده به خدا را /11 خدا به اسلام هدایت می کند،پس به وجود حق اعتراف می کند و آن را می شناسد،بر عکس دل سخت که به روی خود فروبسته است و به چیزی جز آنچه در درون آن زندگی می کند اعتراف نمی کند و آن را

ص :470

نمی شناسد و پیرامون خود محوری می گردد.

در این درس قرآن مقایسه ای میان کسی که راست آورده و آن را تصدیق کرده با کسی که بر خدا دروغ می بندد و حق را تکذیب می کند و مدّعی است که خدا همتایانی دارد به عمل می آورد،و پس از آن خدا کفایت خود را به رسول خویش اعلان می کند،با آن که مشرکان او را از کسانی که به جای خدا به خدایی گرفته اند می ترسانند.قرآن بیان می کند که آنها نمی توانند کسی را که خدا هدایتش کرده گمراه سازند،و آن کسانی که به جای خدا به خدایی گرفته شده اند نمی توانند گزند را از ما دور سازند یا خیر را از ما بازدارند.

شرح آیات:

[30]

از بارزترین و خطرناکترین مصیبتهای بشر فرو بسته شدن دل او از حقایق آفرینش،و ایمان او به مقیاسهای شخصی خود است که با آنها رویدادها و اشخاص پیرامون خود را ارزیابی می کند،پس چگونه آدمی از این مصیبت که دیگر آدمیزادگان را فرا گرفته رهایی یابد،و به تعبیر دیگر چگونه انسان از آزمندی خود بپرهیزد و از زندان تنگ نفس خود به پهنۀ فراخ حق درآید؟ شک نیست که آگاهی نسبت به مرگ و رستاخیز و سپس ایستادن در برابر دادگاه حق نزدیکترین راه رهایی از این بلیّه است،زیرا اعتقاد انسان به وجود مقیاسهای عینی ثابت نزد خدا و این که به زودی با پندارها و گفتارها و کردارهای خود عرضۀ آن مقیاسها می شود،و خواه و ناخواه به زودی بر اساس همان مقیاسها محاکمه خواهد شد،تمام اینها او را هوشیار می سازد و به رشد فطرتش باز می گرداند و عقلش را در برابر هوای نفسش پرورش می دهد و او را وا می دارد که امروز و پیش از گذشتن فرصت به جستجوی آن مقیاسها برآید.

بدین سان ایمان به رستاخیز ما را به ایمان به تمام حقایق فرا می خواند،و این ایمان،چنان که پیشتر گفتیم،سنگ بنلاد در ساختار بنای بلند معرفت و شناخت نزد انسان است،و پیش از ایمان به رستاخیز ناگزیر باید نسبت به مرگ

ص :471

آگاه و هشیار باشد.

« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ -تو می میری و آنان نیز می میرند.» /11 وقتی پیامبر(ص)با وجود عظمت و جلال و مقام خود رحلت می کند،آیا یک تن از ما باقی می ماند؟خدای تعالی گوید:« وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخٰالِدُونَ -ما پیش از تو هیچ بشری را جاویدان نساخته ایم،چه سان اگر تو نیز بمیری آنها جاویدان بمانند؟» (1) .

به نظر چنین می رسد که این خطاب تنها اختصاص به پیامبر خدا(ص) ندارد،و هر کس که قرآن بخواند مورد این خطاب است،زیرا قرآن به زبان(به در می گویم،دیوار تو گوش کن)نازل شده است.

بدین سان این آیه در نفوس ما هشیاری و بیداری را برمی انگیزد و به اعصاب ما لرزه می اندازد و در خرد ما پویایی پدید می آورد و در دلهایمان آرامشی به وجود می آورد،پس چه بزرگ هیبتی است مرگ را،این دری که رفت دارد و برگشت ندارد،و هر کس از آن بگریزد نجاتی از دست آن ندارد،کجا رفتند عزیزان ما که هر روز آنان را بر دوش خود به گورستان رفتگان می بریم،و در برابر کالبدهایشان هراسان می ایستیم و در گوش خود ندای حق را می شنویم که در آن لحظه می گوید:

و إذا حملت إلی القبور جنازة

فاعلم بانّک بعدها محمول

هر گاه جنازه ای را به گورستان بر دوش می بری،بدان که پس از آن خود نیز بر دوش برده خواهی شد.

و امام علی-علیه السلام-گوید:

«اگر بنده اجل خود و شتاب ورزی آن را به سوی خود ببیند به یقین آرزوجویی را دشمن می دارد و دنیاطلبی را رها می کند». (2)

ص :472


1- 41) -الانبیاء34/.
2- 42) -نور الثقلین،ج 4،ص 489.

[31]

آیا مشکل به مرگ پایان می پذیرد؟هرگز...

« ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ -سپس همه در روز قیامت نزد پروردگارتان به مرافعه و خصومت خواهید پرداخت.» پس اختلافات شما در دنیا به آخرت منتقل می شود،و آن روز پروردگار سبحان ما خود داور است،و میزانها و قانونها بدان روز غیر از این است که در دنیاست،و بر ماست که آنها را جستجو کنیم و زندگی خود را، /11 در صورتی که زندگی واقعی را خواستاریم،بر وفق آنها تطبیق دهیم.

[32]

محور معیارها در آن جا راستی است،و ستمکارترین مردم بر خویشتن کسی است که بر خدا دروغ بسته و راست را تکذیب کرده و دروغ شمرده،امّا چگونه بر خدا دروغ می بندند؟ انسان وقتی دلش سخت شد،و به روی حقایق فروبسته ماند،می پندارد که خود او همان حقّ است،و در مثل به کسی می ماند که از او پرسیدند:مرکز دنیا کجاست؟گفت:هر جا که دراز گوشم ایستاده است،او و بسیاری امثال او می پندارند که مرکز زندگی هستند،و جهان از جایی آغاز می شود که آنها قرار دارند، نه از آن جا که واقعا هست،و تصوّر می کنند به راستی حق همان است که آنها آن را می بینند،و باطل همان است که آنها مردودش می شمارند،و این دروغ بستن بر خداست،و هنگامی که آگاه می شوند که دین خدا آنها را دنباله رو این حالت روانی می بیند،حق را باطل و باطل را حق می نمایند،و بدین سان به افترا بر خدا دروغ می بندند.

« فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّٰهِ -پس کیست ستمکارتر از آن که بر خدا دروغ می بندد؟» بیان این حقیقت از سوی پیامبر گواه بر راستی اوست،زیرا کسی که بر خدا دروغ می بندد این گناه بر نفس او آسان و ناچیز می آید و آن گاه مرتکبش می شود،در حالی که می بینیم پیامبر کاملا بر عکس این،دامنۀ گناه و جرم دروغ بستن بر خدا را بیان می کند.

ص :473

بسیاری از مردم به دروغ بستن بر خدا دست می زنند ولی خود نمی فهمند،و آن هنگامی است که بی آن که خدا تسلّط و اختیاری به آنان داده باشد می گویند:

این حلال است و این حرام(و از پیش خود به تعیین بایست و نبایست و شایست و ناشایست می پردازند).

جرم کسی که بر خدا دروغ بندد بزرگ است و چیزی معادل آن نیست مگر دروغ شمردن سخنی راست که از نزد خدا می آید،زیرا انسان نسبت به شناخت راستی و راست شمردن آن مسئول است،و روا نیست که پیش خود چنین توجیه کند و بگوید:از کجا راستی و درستی این ادّعا را بدانیم؟ « وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جٰاءَهُ -و سخن راستی را که بر او آمده است تکذیب می کند،» /11 و پاداش این یک و آن یک به سر بردن در جهنّم است،زیرا هر دو با هم کافرند.

« أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ -آیا کافران را در جهنم جایگاهی نیست؟» سیاق آیه پاسخ را به عهدۀ خود آنها می گذارد تا به زبان خویش بدان اقرار کنند.

[33]

در مقابل آنها راستگویان قرار دارند که چون از خویشتن برون آیند حق را به روشنی تمام می بینند،زیرا مشکل آن کس که حق را نمی بیند فروبستگی خود اوست،و آیا آفتاب به درون اتاقی دربسته که در آن پرده ها آویخته اند وارد می شود؟هرگز...پس بر انسان است که دل خود را گشوده دارد و پرده ها و پوششها را از خویشتن برگیرد،تا نور خدا به سرتاسر دل او درآید و بتابد.

« وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ -و کسی که سخن راست آورد و تصدیقش کرد،» « جٰاءَ بِالصِّدْقِ -راست را آورد»یعنی بدان دعوت کرد،مانند پیامبر،و « صَدَّقَ بِهِ -و آن را تصدیق کرد»یعنی بدانچه ایمان دارد پایبند شد،پس ایمان به

ص :474

چیزی بدون عمل کردن به مضمون این ایمان کافی نیست،و صدّیق کسی است که در اوقات دشوار،هنگامی که سلطه ها بدو اجازه نمی دهند و مردم تأییدش نمی کنند ایمان بیاورد.

در تفسیر مجمع البیان آمده است:گفته اند«جاء بالصّدق-آن کس که راست را آورد»محمد(ص)است و«صدّق به-او را تصدیق کرد»علیّ بن ابی طالب،و این معنی از امامان هدایت،از خاندان محمّد-علیهم السّلام-روایت شده است. (1)

صدّیق راستگو و تصدیق کننده به وسیله صدق و راستی خود از عذاب خدا می پرهیزد:

« أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ -آنان همان پرهیزگارانند.» قرآن عادتا میانه اندیشه و کردار را با پیوند تقوی می پیوندد،و تقوی و پرهیزگاری حقیقتی است که تمام حقایق در پیرامون آن می گردد،و این چیزی است که آیۀ« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ -خدا از پرهیزگاران می پذیرد» (2) بدان اشاره می کند.

[34]

و در بهشت:

« لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ -برای ایشان هر چه بخواهند در نزد پروردگارشان مهیّاست،» زیرا ایشان آنچه در دنیا می خواستند ترک کردند،امیالشان آنان را به سرسپردگی به طاغوت فرا می خواند،و گرایش به جامعۀ فاسد،و رفتن در پی شهوت شکم و فرج...و بدین سبب خدا آنچه بخواهند به ایشان می دهد،یا برای آن که آنان هر چه نیازمند از ایشان می خواست بدو می دادند و در عوض خدا هم هر چه آنان بخواهند به ایشان می دهد.

ص :475


1- 43) -همان مأخذ،ص 489.
2- 44) -المائدة27/.

و کلمۀ«ما هر چه»معنی اطلاق می دهد،پس چیزی را از خدا آرزو نمی کنند مگر آن که به ایشان عطا می کند.(یعنی هر چه را از خدا آرزو کنند به ایشان عطا می کند).

نیز گفته اند:آنچه را نزد پروردگارشان هست می خواهند،پس خدا در بهشت نعمتهایی را که می خواهند برای ایشان آماده کرده است،و در این دو معنی تعارضی نیست.

« ذٰلِکَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِینَ -این است پاداش نیکوکاران.» پس از مرحلۀ پرهیزگاری نیکوکاری می آید،و نیکوکاری یا احسان همان عطا و بخشش است،و از خود می پرسیم:آیا ممکن است انسان بدون آن که از صدف خودخواهی بیرون آید چیزی عطا کند؟ هرگز...پس کسی که در محدوده نفس و شهوتهای خود به سر می برد نمی تواند عطا و بخشش کند،زیرا کسی دست به بخشش می زند که پیش از اندیشه به نیازمندیهای شخص خود به نیازمندیهای دیگران بیندیشد،پس بنا بر این احسان و نیکوکاری والاترین مراحل تکامل بشری است،انسان می تواند متّقی و پرهیزگار باشد ولی عطا نکند مگر به حساب و محسن و نیکوکار به خلف یقین دارد و بذل و بخشش را آسان می شمارد و انجام می دهد.

پیداست که ایمان و تقوا به احسان و نیکوکاری تکمیل می شود،و احسان بالاترین مراحل در قلّه پیمایی ایمانی است.

[35]

پرهیزگاران هم چنان از بدیهای خود که اگر می ماند بخشی از خوبیهایشان را می خورد و از میان می برد هراسان و نگران می مانند،امّا خدا آن گاه که وعدۀ آمرزش آن بدیها را می دهد،به ایشان اطمینان می بخشد:

« لِیُکَفِّرَ اللّٰهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا -تا خدا بدترین اعمالی را که مرتکب شده اند از آنان بزداید.» اگر خطّ سیر کلّی انسان در زندگی درست باشد،لغزشهای او را بر او می بخشایند،هم چنان که اگر استراتژی فرماندهی درست باشد اشتباهات تاکتیکی

ص :476

او بر آن اثری ندارد،بر عکس اگر استراتژی نادرست باشد درستی نقشه های تاکتیکی و مرحله ای او سودی برایش ندارد.

همچنین اگر خطّ کلّی زندگی شخص درست باشد،و خدا و پیامبر و اولی الامر بر حق را ولیّ خود بگیرد،و به تکالیف واجب خود در سنگرگیری ضد انحرافات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی قیام کند،به ستمگر مدد نرساند و ستمدیده را نومید نسازد،و اموال مردم را به باطل نخورد،و بدان وسیله خود را به حکمرانان نیاویزد،و به دنبال اینها از گناهان بزرگ دوری گزیند،آن گاه پاره ای بی مبالاتیها و گناهان کوچک را مرتکب شود،یا حتی بدون انکار و اصرار گناهانی بزرگ نیز از او سر بزند،سپس به صورت توبه کاری واقعی به درگاه پروردگار خود توبه کند، امید آمرزش خدا بر او می رود.

امّا کسی که خطّ کلّی او منحرف بوده و دوستدار دشمنان خدا بوده،به ستمکاران ضدّ بندگان خدا مدد کرده،فزونی نماز و روزۀ او برایش سودی ندارد، همچنین است اگر با لقمۀ حرام زندگی کرده تا آن جا که از حرام گوشت و استخوانش برآمده باشد.

شاید معیار اصلی در این مورد این باشد که بدی از خاستگاه بد صادر نشده باشد،چه انسان گناهی را مرتکب می شود ولی دلش هم چنان به ایمان اطمینان دارد پس ممکن است که کار را ترمیم و اصلاح کرد،ولی اگر مرتکب گناهان بزرگ شود و منکر پروردگاری پروردگار باشد و حرام شده ها را حلال شمارد،توبۀ او به خدا بعید است.

اسلام برای تشویق حالت احسان و نیکوکاری در میان امّت ضمان را از نیکوکارانی که /11 در خطا می افتند لغو کرد،و خدای سبحان گوید:« مٰا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ -بر نیکوکاران هیچ گونه حرجی نیست». (1) این آیه پایۀ قاعده ای فقهی را نهاده است که عالمان دین احکامی بسیار را از آن استنباط

ص :477


1- 45) -التوبة91/.

کرده اند،آن جا که ضمان را ساقط ساخته اند از کسانی که می خواهند نیکوکاری و احسان کنند ولی اشتباهی می کنند و به طرف دیگر زیان می رسانند،مانند کسی که می خواهد غریقی را نجات دهد ولی چون از روش نجات غریق اطّلاعی ندارد در غرق شدن او شریک می شود.

« وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و به بهتر از آنچه می کرده اند پاداششان دهد.» [36]

از گردنه های دشواری که در راه مؤمنان نیکوکار پدید می آید پروای مردم،و بیم از قطع رابطه و دور شدن از آنهاست،ولی خدا به ایشان وعده می دهد که شرّ مردم را از ایشان بسنده باشد،و خدای سبحان که آسمانها و زمین را نگه می دارد که از میان نروند،چگونه بندۀ خود را نگهداری نکند؟ « أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ -آیا خدا برای نگهداری بنده اش کافی نیست؟» بلی.خدا بنده اش را بر نگهداری از شر ستم شاهان و مکر حاسدان و گردنکشی ستمکاران کافی است.

« وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ -تو را به کسانی که سوای خدایند می ترسانند.» با ایجاد هراس در دل تو از کسانی که سوای خدای سبحانند،تا تو را از راه او گمراه کنند.

« وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ -و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ راهنمایی نخواهد بود.» نمی دانند که مهیمن مسلّط بی چون همانا خداست،و همتایان برساختۀ سوای او،و سلطه های طاغوتی،و اجتماع فاسد،و...و...هیچ نیرویی ندارند،و از آن جا که روی به سوی غیر خدا کرده اند خدا نور هدایت را از آنها برگرفته و ربوده و آنها را گمراه کرده است.

[37]

بار دیگر خدا بر اندیشۀ کفایت و بسندگی با این گفتۀ خود تأکید

ص :478

می کند:

« وَ مَنْ یَهْدِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ -هر کس را که خدا راهنمایی کند، گمراه کننده ای نیست.» یعنی نیرویی که قادر به گمراه ساختن مردی باشد که خدا ارادۀ هدایت او را کرده است وجود ندارد.

در حدیث از ابی عبد اللّٰه(ع)برای ثابت بن سعید آمده است:

«ای ثابت!با مردم چه کار دارید؟دست از مردم بدارید،و کسی را به امر(مذهب)خود دعوت نکنید.به خدا سوگند که اگر اهل آسمانها و زمین گرد آیند که بنده ای را هدایت کنند که خدا گمراهی او را اراده کرده است،بر هدایتش توانایی ندارند،و اگر اهل آسمانها و زمین گرد آیند تا بنده ای را گمراه سازند که خدا هدایت او را اراده کرده،نمی توانند او را گمراه کنند.از مردم دست بدارید و بس کنید،و کسی نگوید:عمویم،برادرم،پسر عمویم و همسایه ام،زیرا خدا هر گاه برای بنده ای خیر بخواهد روح او را پاکیزه می سازد که هر معروف و کار نیکی را که بشنود بشناسد و هر منکر را زشت و ناروا شمارد،سپس در دل او کلمه ای می افکند که کارش بدان فراهم می آید و به سامان می رسد». (1)

این حدیث را گفتۀ خدای تعالی تفسیر می کند که:« فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً -شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند خویشتن را به خاطرشان(یا به دنبالشان)از اندوه هلاک سازی». (2)

« أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقٰامٍ -آیا خدا پیروزمند و انتقام گیرنده نیست؟» به یقین خدا«عزیز پیروزمند مسلّط»است،و از پیروزمندی او انتقامش از کافران است،و از مظاهر انتقامش گمراه ساختن مخالفان لجوج است،هم چنان که از مظاهر عزّتش هدایت نیکوکاران است.

ص :479


1- 46) -نور الثقلین،ج 4،ص 490.
2- 47) -الکهف6/.

[38]

و از مثالها پیروزی و تسلّط خدا آفرینش آسمانها و زمین و تدبیر او در ادارۀ آن دو است.

« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ -اگر از آنها بپرسی:چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟خواهند گفت:خدای یکتا.» /11 همانا خداست که آسمانها و زمین را آفریده،و آن دو به دست اویند،پس به محیط دولتی که فرومایه ای بر آن حکم می راند منگر که بگویی:این پروردگار من است.هرگز...زیرا آن کس که آسمانها و زمین را آفریده پروردگار تو است و تو و آن حکمران هر دو زیر سیطرۀ خدا هستید و هر چه او دارد از آن خدای سبحان است.

« قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ أَرٰادَنِیَ اللّٰهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کٰاشِفٰاتُ ضُرِّهِ -بگو پس اینهایی را که سوای او می پرستید چگونه می بینید؟اگر خدای یکتا بخواهد به من رنجی رساند آیا اینان می توانند آن رنج را دفع کنند؟» اگر تمام قدرتهای جهان گرد آیند که مثلا گزند ویروس ساده ای چون ویروس بیماری ایدز را از کسی بازدارند آیا به گمانت می رسد که می توانند؟ هرگز...

تمام دستگاههای پیشرفتۀ پزشکی در ایالات متّحده نتوانست جان رئیس جمهور کندی را پس از اصابت او به گلوله های کشنده نجات دهد،و همچنین اتحاد شوروی نتوانست جان طاغوت خود،استالین را نجات دهد.

« أَوْ أَرٰادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکٰاتُ رَحْمَتِهِ -یا اگر بخواهد به من رحمتی ارزانی دارد،می توانند آن رحمت را از من بازدارند؟» اگر ارادۀ خدا بخواهد آب باران بر سرزمینی معیّن ببارد،و طاغوت گردنکش آن سرزمین بخواهد آن را باز دارد،آیا می تواند؟!هرگز...مشکل آدمی همان سرسپردگی و تسلیم شدن روانی او به طاغوت است،و اگر از لحاظ روانی بدو سر نسپارد طاغوت هیچ کاری نمی تواند بکند.

« قُلْ حَسْبِیَ اللّٰهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ -بگو:خدا برای من بس

ص :480

است.توکّل کنندگان به او توکّل می کنند.» پس خدا مرا بس و توکّل و پشتگرمی و اعتماد و همه چیز من تنها و تنها به اوست.

این آیات دلگرمی برای پیامبر و برای کسی است که حامل رسالت پروردگار خویش است تا سست نشود و از کافران و کسانی که آنها را به جای خدا می خوانند،نترسد،چه خدا مواردی را که در زیر می آید تضمین کرده است:

1-بسنده بودنش را برای پیامبر خود و هر کس که پس از او حامل رسالت اوست از بیم دادن کافران بدو.

2-این را که خدای سبحان کافران و کسانی را که آنها به جای او می خوانندشان گمراه می کند و به راه راست رهنمون نمی شود.

3-این را که خدا به زودی کسانی را که ایمان آورده اند هنگامی که به هدایت او متوسّل شوند راهنمایی می کند و هرگز کارهایشان را به گمراهه نمی کشاند.

4-این که خدا مسلّط و پیروزمند و انتقام گیرنده است،و شدّت خود را از کسانی که کفر می ورزند باز نمی دارد،و به زودی همچون پیروزمندی انتقام گیرنده آنها را می گیرد و به کیفر می رساند.

5-این که وقتی خدا خیری را برای مؤمنان بخواهد هیچ نیرویی نمی تواند ایشان را شکست دهد،و همانا پشتیبانی و بسندگی و کفایت ایشان بر عهدۀ خداست،زیرا خدا چنان اراده کرده است.

[39]

و هنگامی که خدا پیامبر را مطمئن می سازد به او فرمان می دهد که با کافران مبارزه کند:

« قُلْ یٰا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ -بگو:

ای قوم من،بر وفق امکان خویش عمل کنید،من نیز عمل می کنم،و به زودی خواهید دانست.» این مبارزه طلبی از جانب پیامبر(ص)از روح اطمینان به سبب پشتیبانی و کفایت و بندگی خدا سرچشمه می گیرد،و واجب است اهل رسالت بدین روح

ص :481

آراسته باشند و هم چنان که پیامبر(ص)گفت بگویند:ای قوم!هر کار می خواهید بکنید و هر نیرنگی می خواهید ببازید،و هر ستمی می خواهید برانید و هر چه می خواهید بکشید،ما رهسپار راه خویشیم و نتایج آن به زودی آشکار خواهد شد.

[40]

و آن جا در می یابند و می دانند که:

« مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ -چه کسی به عذابی که خوارش می سازد گرفتار می شود،یا عذاب جاوید بر سر او فرود می آید.» پس در دادگاه عدل الهی مقرر می شود که چه کس صالح و نیکوکار و چه کس مفسد و تبهکار است،و در آن جا میزان حقّ است /11 و مقیاسها درست...و یادآوری قرآن بدان روز تحقّق تعادل در نفوس سالم و درست است تا به معیارهای خطا کنندۀ مادّی روی نیاورند.

[41]

پس در این صورت کسی که به وسیلۀ این کتاب هدایت یافته در آن روز نگرانی و بی تابی بزرگ ایمن و آسوده است،و آن که گمراه شده به زیان خود به گمراهه رفته و او یگانه زیان دیده است،چه در روز قیامت خود و خانوادۀ خود را زیان می کنند.

« إِنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ لِلنّٰاسِ بِالْحَقِّ -ما این کتاب را به حق برای هدایت مردم بر تو نازل کردیم.» قرآن است که مقیاس روز قیامت است،و در روز قیامت به صورت مجسّم ظاهر خواهد شد،پس ناگزیر باید آن را در دنیا مقیاس خود قرار دهیم.

« فَمَنِ اهْتَدیٰ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا -پس هر کس که هدایت یافت به سود خود اوست،و هر که گمراه شد به زیان خود به گمراهی افتاده.» پس هدایت به سود خود او و گمراهی به زیان شخص اوست.

« وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ -و تو وکیل و گماشته بر آنها نیستی.» هر کسی باید خود با سرنوشت خویش روبرو شود،و به اراده خود راهش را برگزیند،و مسئولیّت به گزینی و اختیار خود را تحمّل کند،و هیچ کس مسئولیّت

ص :482

او را بر عهده نمی گیرد،حتی پیامبر وکیل قوم خود نیست،بلکه او بیم دهنده و هشدار دهنده است.

[سوره الزمر (39): آیات 42 تا 52]

اشاره

اَللّٰهُ یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا وَ اَلَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنٰامِهٰا فَیُمْسِکُ اَلَّتِی قَضیٰ عَلَیْهَا اَلْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اَلْأُخْریٰ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (42) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ شُفَعٰاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلّٰهِ اَلشَّفٰاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (44) وَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ اِشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذٰا ذُکِرَ اَلَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (45) قُلِ اَللّٰهُمَّ فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ عٰالِمَ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبٰادِکَ فِی مٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ اَلْعَذٰابِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدٰا لَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (48) فَإِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰانٰا ثُمَّ إِذٰا خَوَّلْنٰاهُ نِعْمَةً مِنّٰا قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (49) قَدْ قٰالَهَا اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (50) فَأَصٰابَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا وَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هٰؤُلاٰءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِینَ (51) أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (52)

ص :483

شفاعت سراسر از آن خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نشانه های خدا در هستی که در این درس بدانها اشاره می شود تنها برای انسان دلیل وجود خدا نیست،بلکه همچنین راهی است برای شناخت او با شناختی والا و شایسته.و بر انسان است که به درجه ای از ایمان اکتفاء نکند بلکه مسیر تکاملی آن را دنبال کند تا به مرحلۀ عرفان و شناخت برسد،و عرفان را نیز درجه هایی هست،پس هر چه یک تن در نشانه های خدا در آفاق و در خود بیندیشد، و به تحوّلها و دگرگونیهایی که پیش او روی می دهد نیک بنگرد،یقین و شناخت او افزون می شود تا بدان حدّ می رسد که می گوید:

«اگر پرده ها را بردارند یقین من افزونتر نخواهد شد». (1)

چنان که سرور عارفان و خداشناسان امام علی(ع)این سخن را گفته است.

شرح آیات:

[42]

آیۀ نخست میان خواب و بیداری،و میان مرگ و زندگی نزد انسان

ص :484


1- 48) -غرر الحکم،ص 603.

قرینه آورده و مقایسه کرده است.پس همان گونه که دانش معمّای مرگ را نگشوده،معمّای خواب را نیز کشف نکرده است،و این دو،دو بردارند،ولی در حالی که انسان با بیرون رفتن بخشی از روحش،یا بر حسب تعبیر بعضی مفسّران (خروج نفسش و بقای روحش)می خوابد،تمام روحش با مرگ بیرون می رود،و اگر کلمۀ نفس را به عقل تفسیر کنیم،شک نیست که بشر در حالت خواب در وضع خواب آلودگی عقلی به سر می برد.

خدا به ما یادآور می شود که اوست که نفس انسان را سلب می کند و در دو حالت خواب و مرگ آن را می گیرد،آن را که در حالت خواب سلب می کند هنگام بیداری به صاحبش برمی گرداند،در حالی که آن دیگری را نزد خود تا روز رستاخیز نگه می دارد.

در حدیث از ابی جعفر(ع)آمده است که گفت:

«بنده ای نیست که بخوابد مگر آن که نفسش به آسمان عروج می کند،و روحش در بدنش باقی می ماند،و در میان آن دو پرتوی همچون پرتو آفتاب می شود، اگر خدا به قبض روحها اجازه دهد روح نفس را اجابت می کند(و بدان می پیوندد و به عالم دیگر می رود)و اگر خدا به بازگشت روح اجازه دهد نفس روح را اجابت می کند(و در این عالم بدان می پیوندد)». (1)

و پروردگار ما در این آیه گوید:

« اَللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا -خدا جانها را به هنگام مرگشان می گیرد،» و«توفّی»در لغت به معنی گرفتن چیزی به نحو وافی و کامل است.

« وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنٰامِهٰا -و نیز جان کسانی را که در خواب خود نمرده اند.» آن نفسی را که نمرده است خدا هنگام خواب جانش را می گیرد،

ص :485


1- 49) -نور الثقلین،ج 4،ص 489.

« فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضیٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ -جانهایی را که حکم مرگ بر آنها رانده شده نگه می دارد،» و نمی گذارد به کالبد برگردد،و شاید این آیه اشاره بدان می کند که نفس مشتاق کالبد است و می خواهد بدان برگردد،ولی خدا آن را سخت نگه می دارد.

« وَ یُرْسِلُ الْأُخْریٰ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی -و دیگری را تا زمانی که معیّن است باز می فرستد،» امّا نفسی را که نمرده بلکه خوابیده است،خدای تعالی می گیرد و سپس برای مدّتی معیّن که همان رسیدن اجلش باشد به صاحب خود باز می گردد.و چون اجل برسد آن را سلب می کند بدون آن که تا رستاخیز بازگشتی داشته باشد.

پس این روح کدام است؟آیا تمام روح است؟یا پرتوی از آن؟یا چیزی دیگر؟ در واقع مسائل روح هنوز هم چنان از فهمهای ما به دور است.و این آیه به روشنی به مرگ و طبیعت آن اشاره می کند،ما نمرده ایم و کسی هم که مرده است نزد ما بازنگشته است تا ما را از واقعیّت این امر خبر دهد،ولی ما می خوابیم و وقتی پروردگار به ما خبر می دهد که مرگ مثل خواب است می توانیم از خلال آن به طور نسبی مرگ را بشناسیم.

لقمان از این اندیشه حکمتی را استنباط می کند و وقتی دربارۀ مرگ به پسرش اندرز می دهد به او می گوید:

«ای پسر من،اگر دربارۀ مرگ شکّی داری،خواب را از خود بازدار،و هرگز نمی توانی چنین کنی، /11 و اگر دربارۀ رستاخیز شک داری بیدار شدن را از خود بازدار،و هرگز نمی توانی چنین کنی،پس اگر در این امر بیندیشی خواهی دانست که نفس تو در دست دیگری است،و همانا خوابیدن به منزلۀ مردن است و بیدار شدن به منزلۀ رستاخیز پس از مرگ». (1)

ص :486


1- 50) -بحار الانوار،ج 13،ص 417.

ابو ذرّ غفاری(رضوان اللّٰه علیه)که اندیشۀ خود را از این آیۀ کریم الهام گرفته است گوید:«همان گونه که می خوابید می میرید،و همان گونه که بیدار می شوید به رستاخیز برمی خیزید»پس چرا ما از رستاخیز و حضور در محشر تعجّب می کنیم،در حالی که از بیدار شدن پس از خواب تعجّب نمی کنیم؟آیا او که بر بیدار کردن خفته از خوابش قادر است قدرت ندارد که زندگی را به مرده باز گرداند؟! « إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ -در این عبرتهاست برای آنهایی که می اندیشند.» شاید معنی حقیقی کلمۀ«تفکّر اندیشیدن»همان انگیختن دانسته ها و پیوستن آنها به یکدیگر و تحلیل آنها باشد،و کسانی که چنین کنند به معنی و مفهوم مرگ و خواب می رسند،و از فراسوی تحوّل و دگرگونی به دگرگون کننده راه می برند و از خلال تدبیر به مدبّر که همان خدای سبحانه و تعالی است.

به راستی از خلال این امر در می یابند که همانا قدرت چیره بر پایان زندگی انسان همان است که واجب است آن را به حقّ بپرستند.

[43]

امّا شفیعان پنداری و برساخته سوای خدا و کسانی که مرگ و زندگی را که مهمترین قضیّه در زندگی انسان است،در اختیار ندارند،حق ندارند در زندگی آدمی حکم برانند و انسان نیز هرگز حق ندارد که به آنها سر بسپارد و برابرشان خضوع کند.

« أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ شُفَعٰاءَ -آیا سوای خدا شفیعانی اختیار کردند؟» /11 برای شفیعانی که نزد خدا مردود هستند دو تفسیر کرده اند:

نخست:آنها شریکان برساخته و مجعول به جای خدایند،و همان مظاهر نیروهای مؤثّر در زندگی بشرند،همچون صاحب سلطۀ قوّت و دارایی و شهرت.و قرآن هر ارزشی برای این نیروها را نزد خدا نفی می کند،و صاحب سلطه و دارایی و شهرت نباید بپندارد که این امتیاز او در دنیا به آخرت نیز استمرار می یابد.بلکه او

ص :487

بدان روز تنها و نیازمند و مغروق به درگاه پروردگار خود حاضر می شود،و برجستگان آنها نباید چنان پندارند که(به بیان سورۀ الکهف)،صاحب آن دو باغ در گفت و گوی با رفیقش پنداشت و گفت:« مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً* وَ مٰا أَظُنُّ السّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلیٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهٰا مُنْقَلَباً -نپندارم که این باغ هرگز از میان برود*و نپندارم که قیامت هم بیاید.و اگر مرا نزد خدا برند، جایگاهی بهتر از این باغ خواهم یافت». (1)

دوم:آنها کسانی هستند که بشر می پندارد می تواند به وسیله آنها از مسئولیّت و بازخواست بگریزد بدین سان که مسئولیّت گمراهی و کجروی خود را بر گردن آنها بیفکند،چنان که مسئولیّت کجروی و گمراهی خود را بر پدر و مادر،یا سلطه های حاکم،یا جامعه می افکند.

ولی خدا اندیشه شفاعت را به کلّی درهم می شکند و می گوید:

« قُلْ أَ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یَمْلِکُونَ شَیْئاً -بگو:حتی اگر آن شفیعان قدرت به کاری نداشته باشند؟» مانند سود و زیان یا مرگ و زندگی،یا کمتر از آن.زیرا ملک و قدرت به تمامی از آن خدای عزّ و جلّ است.

« وَ لاٰ یَعْقِلُونَ -و چیزی را در نیابند؟» زیرا اگر آن شفیعان برساخته چیزی را به خردورزی در می یافتند به آنچه مخالف خشنودی خدای تعالی است فرمان نمی دادند.پس در این صورت نه قدرتی دارند و نه دانشی.و کسی که چنین باشد شفیع نیست.

[44]

به راستی که شفیع حقیقی همانا خداست که زمام همه چیز را به دست دارد،و اگر گاه دیگران هم در کار باشند تنها به اذن او شفاعت می کنند.

« قُلْ لِلّٰهِ الشَّفٰاعَةُ جَمِیعاً -بگو:شفاعت سراسر از آن خداست.» پس اگر بشر می خواهد از عذاب خدا بگریزد،باید هم به درگاه او بگریزد،

ص :488


1- 51) -الکهف35/،36.

زیرا هیچ پناهگاهی از عذاب جز درگاه او وجود ندارد،چنان که پروردگار ما گوید:« فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ -به درگاه خدا گریزید» (1) و همۀ ما از گناهان خود می ترسیم ولی آمرزنده ای برای بدیهایی که مرتکب شده ایم جز خدا نمی یابیم.

از عادت بشر است که چون گناهی مرتکب می شود می کوشد توجیه و بهانه ای برای آن بیاورد،یا برای خود شفیع و واسطه ای بتراشد و اختراع کند و بپندارد که او وی را از گناهش رهایی خواهد داد،و خدا می گوید:نه،چرا این جا و آن جا می روی و به این در و آن در می زنی؟به سوی من بیا،حتی اگر گناهکار بوده ای بیا،زیرا من هستم که تو را از گناهت می رهانم،نه آن شفیعان برساخته،و نه آن بهانه ها و توجیهات.

« لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -از آن اوست فرمانروایی آسمانها و زمین،سپس همه به نزد او بازگردانده می شوید.» پس حقّا شفیع همان خداست و بس،زیرا اوست که در آسمانها و زمین سلطان است و چیرگی مطلق دارد،و اوست که کارهای آن روز را تدبیر می کند و سرنوشت همه به سوی اوست که حساب دقیق و پاداش کافی و وافی را در دست دارد.

[45]

« وَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ - چون خدا را به یکتایی یاد کنند،دلهای آن کسان که به قیامت ایمان نیاورده اند نفرت گیرد،» زیرا آنها به آخرت ایمان نیاورده اند،و می کوشند از مسئولیّتها و بازخواستها بگریزند،و می دانند که اگر آخرت امری واقعی باشد آنها سنگینی و رنج بار امانت را بر عهده خواهند داشت.از این رو است که می بینی نفرت می کنند و مشمئز می شوند،پس جنگشان با اندیشۀ آخرت به سبب انگیزۀ روانی است.آنها قیامت را دوست ندارند برای آن که مسئولیّت و بازخواست را دوست نمی دارند،و مثال آن این

ص :489


1- 52) -الذّاریات50/.

که:اگر به جنایتکار بگویند:پلیس آمد،دلش متنفّر می شود،چرا؟زیرا پلیس او را به دادگاه خواهد کشاند،و پس از آن مجازات عادلانه در کار است.امّا مرد ستمدیده در حالی که در دست ستمکار گرفتار است چون بشنود که«پلیس آمد» می بینی پروردگارش را شکر می کند،چرا؟برای این که به زودی از دست ستمگر رهایی می یابد...همچنین اند مؤمنان مشتاق آخرت، /11 زیرا می دانند که آن جا پاداشی مناسب برای نکوکاریهایشان وجود دارد،در حالی که کافران دلشان می رمد و نفرت می کند،بدانگاه که خدا به یکتایی یاد شود،چون آنها در جستجوی خدایی دیگرند که آنان را از پروردگار آسمانها و زمین برهاند،و از گناهان و تبهکاریهایشان رها سازد.

« وَ إِذٰا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ -و چون نام دیگری جز او برده شود شادمان شوند.» و چون از پدران،و ارزشهای فاسد،و شفیعان پنداری سخن گویند،از لحاظ روانی آسوده می شوند.

تطبیق این آیه را در هر انسانی،بویژه در جهان عقب مانده می یابی،چه ما افراد بشر دوست نداریم به سخن کسی که دربارۀ مسئولیتهایمان با ما سخن می گوید گوش فرا دهیم،امّا اگر دربارۀ توجیه وضع فاسدمان سخن گویند و مسئولیت را بر گردن دولتها یا خطها و گرایشها،یا قضا و قدر بگذارند،با آسودگی خیال گوش می دهیم،و سبب آن است که چنان سخنی مسئولیّت و بازخواستی را بر ما نمی نهد.

[46]

مؤمن در رویارویی با این کجروی بزرگ و گمراهی دراز دامن بر خدا توکّل می کند و به ناله و زاری به درگاه او دعا می کند که دلش را استوار دارد تا از نفرت آنها از یاد خدا تأثیر نپذیرد،و در همان حال با افزون کردن ذکر پروردگار خود با آنها می ستیزد و مبارزه می کند.

« قُلِ اللّٰهُمَّ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ عٰالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ -بگو:بار خدایا،تویی آفرینندۀ آسمانها و زمین،دانای نهان و آشکار.»

ص :490

چون چیزی بشکافد گویند«انفطر شکافت»،و خدا با آفرینش،نیستی را از هم شکافت و ناگهان آسمانها و زمین را از درون آن به هستی آورد.

از معانی«انفطار»این است که آسمانها و زمین نبودند،پس یکباره به وجود آمدند،و خدا آنها را بدون الگویی که از آن تقلید کند ابداع و نوآفرینی کرد،و از معانی دیگر آن این که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و او به قدرت خود آنها را از هم گشود.

« أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبٰادِکَ -تو میان بندگانت داوری خواهی کرد.» /11 همانا ژرفسازی احساس مراقبت خدا در نفس انسان،و این که او در میان بندگان خود داوری می کند،آدمی را بر آن می دارد که از او نافرمانی نکند،زیرا برای انسان امکان ندارد که مطلبی را روز قیامت از او پوشیده دارد یا دروغ بگوید.

پس وقتی او در میان بندگان خود داوری می کند،دیگر نقش شریکان برساخته کدام است؟که کافران آنها را شفیع می شمارند،و برای گریز از مسئولیّت به آنها متوسّل می شوند؟! با علم به این که در آن هنگام دادگاه خدا در میان مردم به حق حکم می راند و داوری می کند.

« فِی مٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ -در هر چه در آن اختلاف می کرده اند.» پس در آن جا سخن قاطع و حکم نهایی است که در آن شکّی وجود ندارد و تقلّب و تلبیسی نیست،و گمراهیهای هوی و توجیهات شهوتها بر آن احاطه ندارد،و انسان هر چه دربارۀ آن روز و میزان حقی که در آن برپا داشته می شود بیندیشد به همان اندازه از خود محوری دور می گردد و ضدّ سختی دل و فروبستگی آن بدون فهم حقایق،سنگر می گیرد و مصون و محفوظ می شود.

[47]

کسی که به خدا کفر ورزد و بر خود یا مردم ستم راند هلاک می شود و داراییهای او هیچ سودی بدو نمی رساند.

« وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذٰابِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -اگر هر چه در روی زمین است و همانند آن،از آن

ص :491

ستمکاران می بود،در روز قیامت خود را بدان از عذاب دردناک باز می خریدند،» و در آیه ای دیگر خدا می گوید:« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدیٰ بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ -آنان که کافر و کافر مردند،اگر بخواهند به اندازۀ همۀ زمین طلا دهند و خویشتن را از عذاب بازخرند،از آنها پذیرفته نخواهد شد.برایشان عذابی دردناک است و ایشان را هیچ یاوری نیست». (1)

بلی،انسان خود را به بهایی اندک می فروشد و دوزخ را بر اثر غیبتی یا دروغی برای خود می خرد،واقعا چه اندک بهایی است این بها که سرانجام آن نیز دوزخ است! /11 قرآن همچنین شأن دنیا را در نظر ما خوار می نماید تا زخارف و زرق و برقهایش ما را نفریبد و اگر تمام زمین در دست ما باشد نفوس مؤمنان که به آخرت دلبسته است از آن دست می کشد و عفاف می ورزد،زیرا عذاب آخرت با تاوان دادن تمام زمین و همچند آن به همراه آن زایل نمی شود،پس ارزش و اعتبار خانه ای آباد یا همسری زیبا یا منصبی ساده در دنیا چیست؟! « وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مٰا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ -و از خدا برایشان چیزهایی آشکار می شد که هرگز حسابش را نمی کردند،» زیرا نامۀ اعمالشان در آن هنگام درج هیچ عمل کوچک و بزرگی را فروگذار نکرده،چیزهایی را که اصلا توقّع نداشتند و حساب نمی کردند که کار بدین دقّت و چنین جدّی باشد.در حدیث از امام باقر(ع)آمده است که گفت:

«از گناهان بسیار خرد و کوچک نیز بپرهیزید زیرا آنها را نیز بازخواست کننده ای است،تنی از شما می گوید:گناه می کنم و آمرزش می خواهم، و خدای عزّ و جلّ می گوید:« وَ نَکْتُبُ (2) مٰا قَدَّمُوا وَ آثٰارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ

ص :492


1- 53) -آل عمران91/.
2- 54) -در متن:«سنکتب»و تصحیح مطابق با قرآن مجید است-م.

-و هر کاری را که پیش از این کرده اند و هر اثری را که پدید آورده اند،می نویسیم و هر چیزی را در کتاب مبین(لوح محفوظ)شمار کرده ایم» (1) و خدای عزّ و جلّ گفت:« إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّٰهُ إِنَّ اللّٰهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ -اگر عمل به وزن یک دانۀ خردل در درون صخره ای یا در آسمانها یا در زمین باشد،خدا به حسابش می آورد،که او ریزبین و آگاه است» (2) ». (3)

از خلال این آیه به نظر می رسد که انسان تصور می کند همین که گناهانش ساده و کوچک باشد موجب افتادن به دوزخ نمی شود،ولی حقیقت چیزی دیگر است،زیرا گناهان بر روی هم انباشته می شود و همچون کوهی بر دل او سنگینی می کند.

نیز در حدیثی از ابی الحسن(ع)آمده است:

«خیر بسیار را بسیار نشمرید و گناهان اندک را اندک نینگارید،زیرا گناهان اندک جمع می شود تا بسیار می گردد،و از خدا در نهان بترسید تا داد خود را داده باشید». (4)

[48]

« وَ بَدٰا لَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا -پاداش بد اعمالی که می کردند برایشان آشکار شد.» /11 پس بدیهایی که در زندگی دنیا به مکر می کردند حقیقتش برای آنها آشکار شد،زیرا نفس فرمانروا به بدی و شیطانهای جن و انس،تمام آنها بدیهای اعمال بشر را در نظرش می آرایند و زیبا می نمایانند،تا آن جا که ظاهر زشتی آنها از دیده اش پنهان می شود و به نظرش زیبا می رسد،و این کار با وانمود کردن زیباییها صورت می گیرد،در حالی که در قیامت که تمام نهفته ها و پنهان داشته ها آزمایش

ص :493


1- 55) -یس12/.
2- 56) -لقمان16/.
3- 57) -بحار الانوار،ج 73،ص 321.
4- 58) -همان مأخذ،ص 346.

می شود بدیهای اعمالی که مرتکب شده اند آشکار می شود.

و باید این آیه به مجسّم شدن اعمال اشاره داشته باشد،آن جا که بدیها به صورت کژدمها و مارها و آتشهای شعله برکشیده در می آید،و دلیل این احتمال،گفتۀ خدای متعال است:

« وَ حٰاقَ بِهِمْ -و گرداگردشان را بگرفت.» یعنی از هر طرف آنها را احاطه کرد، « مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ -آنچه مسخره اش می کردند.» پس همان رسالتی که آن را مسخره می کردند آنها را هلاک ساخت،و قرآن در روز رستاخیز کسانی را که در این جا از آن پیروی کرده اند در آن جا به بهشت رهبری می کند،و کسانی را که از در این جا از آن روی گردانده اند در آن جا به دوزخ می راند.و همچنین است تمام رسالتهای الهی.

[49]

سیاق آیه در بیان این معنی پیش می رود که ثروت ارزش مطلق نیست،زیرا نه تنها در آخرت به هیچ نحو مانع عذاب خدا نمی شود بلکه در دنیا نیز وقتی مصیبت و گزند گریبانگیر آدمی می شود او را می بینی که پروردگار خود را می خواند،ولی او بی درنگ نعمتها را به خود نسبت می دهد،و ادّعا می کند که در واقع با علم و دانش خود بر آنها دست یافته است.هرگز،به راستی که تمام نعمتها از سوی خداست ولی این نعمت بخشی دلیل بر گرامی بودن وی نزد خدا نیست، بلکه فقط آزمونی است که خدا بدان وسیله آفریده خود را می آزماید.

« فَإِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰانٰا ثُمَّ إِذٰا خَوَّلْنٰاهُ نِعْمَةً مِنّٰا قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ -چون آدمی را گزندی رسد ما را می خواند،و چون از جانب خویش نعمتی ارزانیش داریم،گوید:به سبب دانائیم این نعمت را به من داده اند.» /11 این آیه آیۀ هشتم همین سوره را تکمیل می کند،که بر حسب آن انسان آن جا نجات را به همتایان نسبت می دهد در حالی که در این جا آن را به خود نسبت می دهد،و تفاوت آشکار است،در مرتبۀ نخست غیر خود را خدا پنداشته و به خدایی گرفته،و در مرتبۀ دوّم خویشتن را خدا شمرده است،و اعتقاد دارد نعمتی که بدو

ص :494

ارزانی داشته اند از جانب شخص اوست.

از آن جا که روند مطلب در آن جا در مقام نفی همتایان است حالت شریک آوردن آنها را بررسی کرده،در حالی که در این جا-چنان که پیداست- ارزش ثروت را نفی می کند و به بررسی و درمان خودپرستی و این پندار باطل انسان می پردازد که نعمتهایی را که به دست آورده بر اثر علم خود او بوده است.

این آیه ما را به یاد سخن قارون می اندازد« إِذْ قٰالَ لَهُ قَوْمُهُ لاٰ تَفْرَحْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ* وَ ابْتَغِ فِیمٰا آتٰاکَ اللّٰهُ الدّٰارَ الْآخِرَةَ وَ لاٰ تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیٰا وَ أَحْسِنْ کَمٰا أَحْسَنَ اللّٰهُ إِلَیْکَ وَ لاٰ تَبْغِ الْفَسٰادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ* قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ عِنْدِی -آن گاه که قومش به او گفتند:سرمست مباش،زیرا خدا سرمستان را دوست ندارد*در آنچه خدایت ارزانی داشته،سرای آخرت را به جوی و بهرۀ خویش را از دنیا فراموش مکن.و هم چنان که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین از پی فساد مرو که خدا فساد کنندگان را دوست ندارد*گفت:آنچه به من داده شده،در خور دانش من بوده است». (1)

« بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ -این آزمایشی باشد ولی بیشترشان نمی دانند.» چرا پروردگار ما نخست می گوید«نعمة»که صیغۀ مؤنث است که ضمیر مذکر را به کار برده سپس به صیغۀ مؤنث باز می گردد؟ شاید پاسخ این باشد که اصل در سیاق عبارت به کار بردن صیغۀ مؤنث است و از آن جا در گفتۀ خود:«أوتیته»از آن منصرف شده تا بیان کند که چون خدا چیزی از«نعمة»را به آدمی ارزانی دارد انسان تصوّر می کند که بر تمام نعمت دست یافته است در حالی که خدا جز چیزی کوچک و ساده از آن را بدو ارزانی نداشته (و شیء چیز مذکّر است)و آن گاه او به همین مقدار اندک به سرکشی و طغیان

ص :495


1- 59) -القصص76/-78.

دست می زند چه رسد به تمام نعمتها.

سیاق آیه اشاره می کند که می سزد که انسان نپندارد که این نعمت برای او خوب است...بلکه بی یقین این آزمون و امتحانی است،و ممکن است استدراجی از جانب خدا باشد(که او را غافل بگذارد و درجه به درجه در آن غفلت بکشاندش)،و در روایت از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:

«ای آدمیزاده!چون دیدی پروردگار تو،سبحانه نعمت را بر تو ادامه می دهد و پیاپی می فرستد،در حالی که تو او را نافرمانی می کنی،از او بپرهیز». (1)

و همو-علیه السلام-گفت:

«چه بسیار کسی که با احسان و نعمت بخشی(خدا)بدو درجه به درجه از پلکّان غفلت فرو رفته،و با پرده پوشی بر گناهش فریب خورده،و با گفتۀ نیک دیگران در حق خود به آزمون گرفته شده،و خدا کسی را بدان سان که از طریق مهلت دادن آزمایش می کند،نیازموده است». (2)

اسلام به ما فرمان می دهد که از نعمتها سخت بر حذر باشیم و احتیاط کنیم تا ما را نفریبد.امیر المؤمنین-علیه السلام-گوید:

«ای مردم!باید خدا به هنگام نعمت شما را ترسان بیند،چنان که از کیفر هراسان.آن که گشایشی در مالش پدید گردید و گشایش را چون دامی پنهان ندید، خود را از کاری بیمناک در امان پنداشت،و آن که تنگدست شد و تنگدستی را آزمایشی به حساب نیاورد پاداشی را که امید آن می رفت،ضایع گذاشت». (3)

بلکه واجب است بیم انسان از توانگری بیشتر از بیم او از فقر،و از تندرستی بیش از بیماری باشد.چه خدای سبحان حرج(و سخت گیری)را از بیمار

ص :496


1- 60) -بحار الانوار،ج 73،ص 383(اصل این بیان در نهج البلاغه،حکمت 25،ص 364 است-م.)
2- 61) -همان مأخذ و صفحه،(اصل این بیان در نهج البلاغه حکمت 116،ص 381 و حکمت 260، ص 403 است-م.)
3- 62) -همان مأخذ و صفحه(اصل این بیان در نهج البلاغه،ترجمۀ دکتر شهیدی،حکمت 358،ص 424 است-م.)

برداشته،و به کسی جز آنچه بدو داده تکلیف ننهاده است در حالی که دارندۀ تندرستی و ثروت ملتزم به مجموعه ای بزرگ از حقوق است که اگر در آنها کوتاهی کند سزاوار عذاب است،و در حدیث آمده است:

«ایمان نیاورده کسی از شما مگر آن که فقر در نظرش خوشتر از توانگری، و بیماری خوشتر از تندرستی(یا عافیت)باشد». (1)

[50]

در تاریخ عبرت و اندرزی است،خدا نسلهایی را هلاک کرده است که ثروتهای کلان داشتند و می پنداشتند به آنها آزادی داده اند تا هر تصرّفی می خواهند بکنند،و از مسئولیّت کارهای بد خود بگریزند،و شبیه به همین گروه گفته اند که با علم خود بدان ثروت رسیده اند و قادرند از خود دفع گزند کنند.

« قَدْ قٰالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -این سخنی بود که پیشینیانشان هم می گفتند،» و با مغرور شدن به نعمتها در نافرمانیها غوطه خوردند.

« فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -ولی هر چه را گرد آورده بودند به حالشان سود نکرد.» [51]

آنها بر دستاوردهای مادّی خود تکیه کردند و پنداشتند که آن دستاوردها بدیها را برای آنها حلال می سازد،یا دست کم می توانند مجازات را از خود دور کنند،ولی هیهات(چه تصوّر دور از واقعی).

« فَأَصٰابَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا -عقوبت اعمالشان دامنگیرشان شد.» و عقوبت گناهانی که مرتکب شده بودند گریبانشان را گرفت و این سنّت و قانون خداست که در مورد آیندگان نیز همچون گذشتگان جاری می شود.

« وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هٰؤُلاٰءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا -و از این میان به آنهایی که راه کفر پیش گرفته اند عقوبت اعمالشان خواهد رسید،» به پاداش بدیهایی که مرتکب شده اند.

ص :497


1- 63) -همان مأخذ و صفحه.

« وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِینَ -و نمی توانند از ما بگریزند.» یعنی نمی توانند خدا را از هلاک کردنشان یا حاضر آوردنشان به دوزخ مانع شوند.

[52]

آنها پنداشته اند که علمشان سبب دستاوردهای مادّی ایشان شده است،پس قرآن به آنها پاسخ می دهد که اوّلا /11 آن دستاوردها مانع عذاب آنان نخواهد شد،و ثانیا روزی از جانب خداست،و پیداست که روزی غیر از کسب و دستاورد است،روزی آن است که خدا آن را می بخشد خواه با کوشش و سعی و خواه بدون آن،و کسب و دستاورد آن چیزی است که نیاز به سعی و کوشش دارد،پس هر دستاوردی روزی است ولی هر روزییی کسب و دستاورد نیست،و نعمتهای اولیّۀ فطری همان روزی خداست مانند گوش و چشم و دل و نیرو و جوانی.

اگر روزی خدا نمی بود آیا انسان قادر بر کسب و به دست آوردن چیزی می شد؟ اگر خدا به تو گوش و چشم و دل ندهد آیا می توانی به دنبال روزی خود بدوی؟نعمتهای خدا که به انسان فرصت و امکان کسب می دهد بسیار است و اگر یکی از آن نعمتها نباشد انسان توانایی کسب ندارد،آیا پس از این درست است ادعا شود که علم انسان سبب بی نیازی و توانگری اوست؟هرگز...

« أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ -آیا هنوز ندانسته اند که خداست که روزی هر کس را که بخواهد افزون می سازد یا تنگ روزیش می کند؟و در این خود عبرتهاست برای مردمی که ایمان می آورند.» اما غیر مؤمنان را می بینی که روزی را به هر چیزی سوای خدا نسبت می دهند،یکی را می بینی که روزی خدا را به خود مربوط می کند،تا آن جا که باور می کند که اوست که به خود روزی می دهد،یا روزی خدا را به ستارگان مربوط می داند،بدین معنی که این ستارگانند که بدو روزی می رسانند،ولی حاضر نیست بگوید:این خداست که به من روزی می دهد،زیرا اگر چنین بگوید بر او واجب

ص :498

می شود که حقوق روزی خواری را نیز بپردازد و مسئولیتهای آن را بر عهده گیرد و بپذیرد.

[سوره الزمر (39): آیات 53 تا 60]

اشاره

قُلْ یٰا عِبٰادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (53) وَ أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذٰابُ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (54) وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذٰابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ (55) أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللّٰهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ اَلسّٰاخِرِینَ (56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اَللّٰهَ هَدٰانِی لَکُنْتُ مِنَ اَلْمُتَّقِینَ (57) أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی اَلْعَذٰابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (58) بَلیٰ قَدْ جٰاءَتْکَ آیٰاتِی فَکَذَّبْتَ بِهٰا وَ اِسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (59) وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ تَرَی اَلَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اَللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (60)

ص :499

همانا خدا همۀ گناهان را می آمرزد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پروردگار ما در آیات این درس ما را یادآور رحمت گستردۀ خود می شود و این که تا کجا می توانیم از آن بهره گیریم.مگر نه آن که خدا ما را از روزی گسترده اش نعمت بخشیده و نعمتهای آشکار و پنهان خود را به ما ارزانی داشته است؟! مگر نه آن که خدا ما را به بهره جویی از رحمت خود فراخوانده و امر کرده است که وقتی با گناهان خویش بر خود زیاده روی می کنم از رحمت او نومید نشویم؟! بلی،امّا به هر اندازه که میان ما و رحمت پروردگارمان گردنه های نفسانی حایل شود،همچون زیاده روی ما بر خویشتن با گناهانی که مرتکب می شویم و نومیدی ما از رحمت خدای تعالی بدین سبب،و همچنین بعضی گردنه های اجتماعی که به همین مشکل منتهی می شود.

این درس آمده است تا بخشی از این مشکلات نفسانی و اجتماعی انسان را بررسی کند.

شرح آیات:

[53]

آیات درسهای گذشته نسبت به کسانی که سوای خدا را همتای او یا شفیع گیرند،یا روزی را مربوط به دانش خویش شمارند بسیار شدید بود،تا آن جا که نزدیک بود که شعلۀ آتش از آنها بر جهد،و دلهای کسانی که قرآن را چنان که

ص :500

سزاوار است می خوانند نزدیک بود از تأثیر گذاری آیات الزّمر از پای در آید،نه تنها به سبب نفوذ بلاغت و نیرو صاعقه آسای پی در پی آن بلکه همچنین به سبب بیان جدّی بودن حساب و دامنۀ دقّت آن که کار را بر بشر چنان سخت می گیرد که هیچ کس از آن رهایی نمی یابد،پس حتّی بندگان صالح خدا بدین اشتباه در می افتند که روزی را به دانش خود مربوط می دانند و نسبت می دهند یا می پندارند که کسانی سوای خدا وجود دارند که از آنها شفاعت کنند یا دلهایشان به چیزهایی که با پاکی نیّاتشان منافات دارد آلوده می شود.

شاید خطر نومیدی از عدل خدا هنگامی که این آیات را تلاوت می کنند از هر زمان دیگری بیشتر باشد،پس این آیه که امید بخش ترین آیه در میان آیات رحمت است در قرآن آمد تا توازن و تعادل را به نفوس آنان بازگرداند.مگر نه این که دل مؤمن میان بیم شدید و امید شدید به سر می برد؟ « قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ -بگو:ای بندگان من که بر زیان خویش زیاد رفته اید.» به راستی که این اوج رحمت و مهربانی است که پروردگار زیاده روان و اسراف کنندگان را از آفریدگان خود بدین کلمۀ«عبادی بندگان من»می خواند که با کلمۀ(عبد بنده)تفاوت دارد،چه خطاب به کلمۀ«عباد»عادتا به«عباد الصالحین بندگان نیکوکار»اختصاص دارد،امّا این جا-همچون رحمت خدا- شامل همگان شده،حتّی کسانی که از حدود تجاوز کرده اند و به قوانین الهی پایبند نبوده اند،بلکه در نافرمانیها و گناهان اسراف و زیاده روی کرده اند،ولی خدا آنها را از در رحمت خود که همه چیز را در برمی گیرد دور نمی راند،بلکه آن را بر هر دو لنگۀ خود می گشاید،و آنان را به توبه فرا می خواند،هم چنان که از نومیدی و یأس منعشان می کند.

« لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ -از رحمت خدا مأیوس مشوید.» /11 گفته اند:«القنوط»خود همان نومید شدن از رحمت است،و چون به کلمۀ «من رحمة اللّٰه-از رحمت خدا»افزوده شود برای تأکید امر است.

ص :501

« إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً -زیرا خدا همۀ گناهان را می آمرزد.» تمام گناهان را بدون استثناء،و اگر در آیات امید در قرآن پاره ای استثناء باشد،کلمۀ«جمیعا-تمام»پس از«ذنوب-گناهان»که اصلا خود برای عموم است،به جملۀ وسعت دامنۀ می افزاید،که شامل گناهان بزرگ چون زنا و غیبت، یا قتل یا خدمت به ستمکاران می شود.و گمان می کنم این آیه بویژه گناهان قلبی را در نظر دارد که به شرک به خدا،و از بین بردن خلوص در دین نزدیک می شود،که پیشتر در آیات این سوره آمده است.

نیز در حدیثی از پیامبر خدا(ص)آمده است که گفت:

«من این آیه را از آن که دنیا و آنچه در آن است از آن من باشد خوشتر دارم». (1)

امیر المؤمنین(ع)که بیان او تفسیر پیش گفتۀ این آیه را تأکید می کند، گفت:

«در قرآن آیه ای گسترده تر و شاملتر از« یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا... ای بندگان من که زیاده روی کردید...تا آخر آیه»نیست». (2)

و در پایان همین آیه تأکیدی بر رحمت خدا و دلیلی بر گستردگی و شمول آن می یابیم،که خدای تعالی می گوید:

« إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ -هر آینه او،هموست آمرزندۀ مهربان.» در این آیه سه بار رحمت خدا تأکید شده است:

نخست:آن جا که گفتۀ خدای تعالی آمده تا مردم را از نومیدی از رحمت نهی کند« لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ -از رحمت خدا مأیوس مشوید.» دوم:هنگام عمومیّت دادن او به آمرزش به این کیفیّت که به نوعی از گناهان محدود و منحصر نمی شود:« إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً -خدا همۀ

ص :502


1- 64) -مجمع البیان،ج 1،ص 503.
2- 65) -همان مأخذ.

گناهان را می آمرزد».

سوّم:هنگامی که خدا خود را در پایان این آیه توصیف می کند که همانا او « اَلْغَفُورُ الرَّحِیمُ -آمرزندۀ مهربان»است.

در این جا بگذارید این روایت دربارۀ رحمت خدا را بخوانیم تا اطمینان و امید ما به آمرزش خدای تعالی افزونی گیرد.

در کتاب نور الثقلین آمده است:معاذ بن جبل گریان بر پیامبر خدا(ص) وارد شد و سلام کرد،حضرتش سلام او را پاسخ داد و سپس گفت:ای معاذ،چه چیز تو را می گریاند؟گفت:ای پیامبر خدا،بر در جوانی است با پیکری شاداب، خوشرنگ و رو،نیکو صورت که با وجود جوانی همچون پیر زنی پسر مرده بر مرگ پسرش می گرید و می خواهد به خدمت حضرتت بیاید.پیامبر(ص)گفت:ای معاذ، آن جوان را نزد من وارد کن،پس او را نزد آن حضرت آورد،پسر سلام گفت،و پیامبر(ص)سلامش را پاسخ داد و سپس گفت:ای جوان چه چیز گریانت داشته است؟گفت:چگونه نگریم که گناهانی مرتکب شده ام که اگر خدای عزّ و جلّ به خاطر پاره ای از آنها مرا بگیرد به آتش دوزخ خواهد افکند،و جز این ببینم که او مرا بدان گناهان خواهد گرفت و هرگز مرا نمی آمرزد.پیامبر خدا(ص)گفت:آیا چیزی را شریک خدا آورده ای؟گفت:پناه می برم به خدا که چیزی را برای پروردگارم شریک آورده باشم،گفت:آیا کسی را که خدا ریختن خونش را حرام داشته کشته ای؟گفت:نه،آن گاه پیامبر(ص)گفت:خدا گناهانت را گرچه مانند کوه های استوار باشند،می آمرزد.جوان گفت:به راستی که آنها از کوه های استوار نیز بزرگترند.پیامبر(ص)گفت:خدا گناهانت را گرچه مانند زمینهای هفتگانه و دریاها و ریگها و درختان آنها و آفریدگانی که در آنها هستند باشند، می آمرزد.گفت:به راستی که آنها از زمینهای هفتگانه و دریاها و درختان آنها و آفریدگانی که در آنها هستند،بزرگترند.پس پیامبر(ص)گفت:خدا گناهانت را می آمرزد،گرچه مانند آسمانها و ستارگان آنها و همتای عرش و کرسی باشند.

گفت:به راستی که از آنها بزرگترند.(معاذ)گفت:آن گاه پیامبر به حالت

ص :503

خشم آلود بر او نگریست و سپس گفت:وای بر تو،ای جوان،گناهان تو بزرگتر است یا پروردگارت؟جوان به چهره برخاک افتاد در حالی که می گفت:منزّه است پروردگارم،هیچ چیز از پروردگارم بزرگتر نباشد،ای پیامبر خدا،پروردگارم از هر بزرگی بزرگتر است، /11 پس پیامبر(ص)گفت:آیا گناه بزرگ تو را جز پروردگار بزرگ می آمرزد.جوان گفت:نه به خدا،ای پیامبر خدا.سپس جوان خاموش شد، آن گاه پیامبر(ص)بدو گفت:وای بر تو،ای جوان آیا یکی از گناهانت را به من نمی گویی؟گفت:چرا،به تو خبر می دهم،من هفت سال گورها را می شکافتم، مردگان را بیرون می آوردم و کفنها را بر می کندم،پس کنیزی از یکی از دختران انصار بمرد،چون او را به گورش بردند و به خاک سپردند و خانواده اش از نزد او بازگشتند و شب تیره شد من بر سر گور او آمدم،و آن را شکافتم،و او را بیرون آوردم و آنچه کفن بر او پوشانده بودند به در آوردم و او را برهنه بر لبۀ گور نهادم،و روانه شدم،آن گاه شیطان نزدم آمد و شروع به آراستن و زیبا نمودن او برای من کرد و می گفت:آیا شکم و سپیدی وی را نمی بینی؟آیا سرینهایش را نمی بینی؟و هم چنان مرا می گفت تا به سوی آن کنیزک بازگشتم و نتوانستم خویشتن داری کنم تا با او هم آغوشی کردم و او را به جای خود رها کردم،ناگاه شنیدم صدایی از پشت سرم می آید و می گوید:ای جوان،وای بر تو از سنجندۀ روز سنجش به قیامت،روزی که من و تو را برپا نگهدارند،هم چنان که تو مرا برهنه در میان لشکر مردگان رها کردی،و از گودالم بیرون کشیدی،و کفنهایم را ربودی،و مرا وانهادی که بدین سان در حسابگاهم بایستم،وای بر جوانی تو از آتش دوزخ.پس نپندارم که هیچ گاه بوی بهشت را بشنوم،ای پیامبر خدا!چه بینی؟پیامبر(ص) گفت:دور شو از من،ای فاسق،به راستی ترسم که از آتش تو بسوزم، چه قدر به آتش نزدیکی!سپس حضرتش(ص)هم چنان این سخن را می گفت، و به او اشاره می کرد تا از برابرش دور شد و برفت.(آن جوان)به مدینه آمد و توشه راهی از آن شهر فراهم آورد و به یکی از کوه های آن جا رفت و در آن به تعبّد پرداخت و جامۀ خشن پوشید و دستهای خود را تا گردن به زنجیر کشید و ندا کرد:

ص :504

پروردگارا،این بنده تو بهلول است که در برابرت به زنجیر کشیده شده،پروردگارا تو مرا می شناسی و لغزشی را که از من سرزده می دانی،ای سرورم،ای پروردگارم!من از پشیمان شدگانم،به توبه نزد پیامبرت رفتم،او مرا راند و هراسم را افزود،پس به نام تو و جلال تو و عظمت چیرگی و تسلّط تو از تو مسئلت دارم که امیدم را نومید نکنی، ای سرورم،و دعایم را باطل نسازی و مرا از رحمت خود مأیوس نگردانی،پس هم چنان چهل روز و شب همین را می گفت،و چون چهل روز به پایان رسید دستهایش را به آسمان برداشت و گفت:بار خدایا دربارۀ نیازم چه کردی؟اگر دعایم را پذیرفته ای و خطایم را آمرزیده ای به پیامبرت وحی کن،و اگر دعایم را نپذیرفته و خطایم را نیامرزیده ای و عقوبتم را می خواهی هر چه زودتر آتشی بفرست که مرا بسوزاند یا مجازاتی در دنیا که هلاکم گرداند و از رسوایی روز قیامتم برهاند.پس خدای تبارک و تعالی بر پیامبر خود(ص)فرو فرستاد: /11 « وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً -و آن کسان که چون مرتکب کاری زشت شوند». (1) یعنی زنا کنند « أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ -یا به خود ستمی کنند» (2) یعنی ارتکاب گناهی بزرگتر از زنا که شکافتن گور و کفن دزدی است« ذَکَرُوا اللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ -خدا را یاد می کنند و برای گناهان خویش آمرزش می خواهند» (3) می گوید:از خدا ترسیدند و به توبه شتافتند« وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ -و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد»، (4) خدای عزّ و جلّ می گوید:ای محمّد!بندۀ من به توبه نزدت آمد و تو او را راندی،به کجا برود و آهنگ کدام کس کند،و از که بخواهد که گناه او را بیامرزد،غیر از من؟سپس خدای عزّ و جلّ گفت:« وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -و چون به زشتی گناه آگاهند در آنچه می کردند پای نفشرند» (5) می گوید:بر زنا و شکافتن گورها و کفن دزدی نپایند و بدان ادامه ندهند « أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ -پاداش اینان آمرزش پروردگارشان است و نیز

ص :505


1- 66،67،68،69،70) -آل عمران135/.
2-
3-
4-
5-

بهشتهایی که در آن نهرها جاری است.در آن جا جاویدانند و چه نیکو است پاداش نیکوکاران». (1) چون این آیه بر پیامبر خدا(ص)نازل شد،بیرون آمد در حالی که آن را تلاوت می کرد و لبخند می زد.آن گاه به اصحاب خود گفت:چه کسی مرا بدان جوان توبه کار راهنمایی می کند؟معاذ عرض کرد:ای پیامبر خدا به ما خبر داده اند که وی در جایی به فلان و فلان نشانی است.پس پیامبر خدا(ص)با اصحابش روانه شدند تا بدان کوه رسیدند و در جستجوی آن جوان بر آن کوه بالا رفتند،ناگاه جوان را دیدند که میان دو تخته سنگ دستهای خود را به زنجیر بر گردن بسته و به پا ایستاده و چهره اش سیاه شده و پلکهای چشمش از فرط گریه فرو افتاده است،و می گوید:سرورم آفرینشم را نیکو ساختی و چهره ام را زیبا کردی،کاش می دانستم بر من چه می پسندی،آیا مرا در آتش می سوزانی یا در کنار خود جایم می دهی؟ بار خدایا،راستی را که تو به من بسیار احسان کردی و نعمت بخشیدی،کاش می دانستم که سرانجام من چه می شود؟به بهشتم می کشانی یا به دوزخم می رانی؟ بار خدایا،به راستی که خطای من از آسمانها و زمین و از کرسی پهناور و عرش عظیم تو بزرگتر است،کاش می دانستم خطایم را می آمرزی یا به قیامتم بدان رسوا می کنی؟و هم چنان سخنانی نزدیک به این می گفت و می گریست و خاک بر سر می ریخت.پس پیامبر خدا(ص)بدو نزدیک شد و دستهایش را از گردنش بگشود و خاک را از سرش بزدود و گفت:ای بهلول!مژده باد تو را که آزاد شدۀ خدا از دوزخی،سپس حضرتش(ص)به اصحاب خود گفت:این چنین گناهان را جبران کنید که بهلول آنها را جبران کرد،سپس حضرتش(ص)آنچه را خدای عزّ و جلّ دربارۀ او نازل کرده بود تلاوت کرد و او را به بهشت مژده داد.

و از خود می پرسیم:پس از این آیا برای ما درست است که در رحمت خدا را با نومیدی بر خود ببندیم؟ و پس از آن که خدا دری فراخ از رحمت خود بر گناهکاران گشوده،که

ص :506


1- 67) -آل عمران136/.

همان در امید است،دری دیگر نیز بر آنها گشوده که در توبه و بازگشت به درگاه اوست.

« وَ أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ -به پروردگارتان روی آورید.» با ترک شریکان پنداری به جای او،زیرا او تنها و یکتا پروردگار حقیقی آفریدگان است.

« وَ أَسْلِمُوا لَهُ -و تسلیم شوید.» با سرسپردگی و فرمانبرداری،زیرا خشنودی و امر و نهی خداست که شایسته است در شخصیّت انسان تأثیر گذارد،امّا عوامل دیگر همچون دارایی و سلطه و آنچه به نام حتمیّات نامیده می شود،واجب است که از تمام آنها درگذشت، و آن روی آوردن و این سرسپردن باید از روی آگاهی و هشیاری تمام به ضرورتشان صورت گیرد نه به سبب بازگرداندن عذاب الهی زیرا این دو بدان هنگام سودی نمی رسانند.

« مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذٰابُ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ -پیش از آن که عذاب فرا رسد و کسی به یاریتان برنخیزد.» وقتی که خدایان دروغین برساخته نتوانند عذاب خدا را از شما دور کنند.

[55]

« وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ -از بهترین چیزی که از جانب پروردگارتان به نزدتان نازل شده است پیروی کنید.» مفسّران در معنی«احسن-بهترین»اختلاف نظر بسیار کرده اند،برخی از ایشان گفته اند:همانا احسن همان ناسخ است به دلیل گفتۀ خدای تعالی در سورۀ بقره:« مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا -هیچ آیه ای را منسوخ یا ترک نمی کنیم مگر آن که بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم»، (1) و ابن عباس گوید:«یعنی از حلال و حرام،و امر و نهی،و وعده و تهدید،پس کسی که آنچه را بدان امر شده انجام دهد و نهی شده را ترک کند،از بهترین پیروی کرده

ص :507


1- 68) -البقرة106/.

است». (1)

چنان که به نظر من می رسد این آیه احتمال سه معنی را دارد که هر سه مهمّ است:

معنی نخست:همان شناخت تکالیف واجب و انجام دادن آنها به بهترین و برترین صورت است به دلیل گفتۀ خدای تعالی:« اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً -آن که مرگ و زندگی را بیافرید،تا بیازماید که کدام یک از شما به عمل نیکوتر است». (2)

برای نزدیک ساختن این اندیشه به ذهن گوییم:انسانی که فرزندش یا شخصی که نزد او عزیز است به بیماری خطرناکی دچار می شود،برای درمان بیمار هر پزشکی را نمی جوید بلکه به جستجوی بهترین پزشک ممکن می پردازد بدین امید که در زودترین فرصت و به بهترین صورت شفا حاصل شود،و آدمی در زندگی خود با خطری سرنوشتی که همان آتش دوزخ است روبرو است،و شایسته است که برای رهانیدن خود از گزند آن بر واجبات و مستحبات آگاهی داشته باشد و آنها را به بهترین صورت انجام دهد،و چرا نه؟در حالی که در حدیث آمده است:

«دانایان هلاک می شوند مگر آنهایی که عمل کنند،و عمل کنندگان هلاک می شوند مگر آنهایی که در عمل خود اخلاص ورزند،و اخلاص ورزان نیز در معرض خطری بزرگند».

معنی دوم:در اوایل این سوره در تفسیر گفتۀ خدا:« اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ -آن کسانی که به سخن گوش می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند» (3) اشاره شده است که تمام قرآن نیکو است،ولی نسبت به شرایط هر شخص و عصر او«نیکوترین»تفاوت می کند،و بر سبیل مثال:نماز و روزه و حج و جهاد و...و...تمام اینها بر مردم واجب است ولی بر هر کسی یکی از این

ص :508


1- 69) -المجمع،ج 8،ص 503.
2- 70) -الملک2/.
3- 71) -الزّمر18/.

واجبات بیش از دیگر افراد و افزونتر از واجبات دیگر تأکید دارد.پس تاجر سزاوار است که بیش از دیگر مردم به آیات تجارت و داد و ستد نزدیک و آشنا باشد،در حالی که برای رزمنده بهتر آن است که آیات جهاد و پیکار را نیک بشناسد،و برای قاضی شناخت احکام قضا و حدود و آنچه بدین زمینه مربوط می شود بهتر است،و همچنین است /11 نسبت به شرایط و اوضاع و احوالی که شخص را در برگرفته که این عوامل«بهتر»را برای او معیّن و مشخص می کند،مثلا برای مجاهد در اوضاع لزوم تقیّه آشکار کردن خود بهتر نیست بلکه رازداری و پنهانکاری بهتر است،بنا بر این موقعیّت انسان و شرایط محیط هستند که بهتر را معیّن می کنند.

معنی سوّم:توحید ناب که برترین چیزی است که خدا بر آفریدگانش فرو فرستاده،و بزرگترین چیزی که توحید در آن تجلّی می کند همان پیروی از رهبری مکتبی بر حق و رد کردن رهبریهای منحرف است.و در خبر در تفسیر این آیه آمده است:«از بهترین چیزی که پروردگارتان برای شما فرستاده پیروی کنید». (1)

فرمود:

«آن قرآن و ولایت امیر المؤمنین و ائمه علیهم السلام است».

قرآن پس از نهی از یأس،و دعوتش به روی آوردن و تسلیم شدن به خدا،و سرانجام تأکیدش بر پیروی از بهتر،پیامدها و اهمیّت این اندرز را نسبت به انسان برای ما بیان می کند و می گوید:

« مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذٰابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ -پیش از آن که به ناگاه و بی خبر عذاب بر شما فرود آید.» پس این انسان که در طریق گمراهی پی می سپارد،و در ارتکاب گناهان و جرایم بزرگ زیاده روی می کند،روی آوردن و تسلیم شدن به خدا و پیروی از بهترین را رد می کند،به زودی انواع عذاب را به سوی خود خواهد کشاند و تیغی بر خود فرود خواهد آورد،نه از آن رو که هشدار و علامات خطری را که بر آن دلالت

ص :509


1- 72) -البرهان،ج 4،ص 79.

دارد از بین برده بلکه برای بسیار پرداختن او به گناهان و پافشاری بر آن که کمترین اسباب معرفت و شناخت را که همان شعور باشد از انسانی که در ژرفای بی خبری و گمراهی به سر می برد سلب می کند.

[56]

این در دنیا،امّا در آخرت آن جا که حقایق بر انسان کشف می شود، زیرا او به بالاترین مراحل هشیاری و شعور می رسد،چیزی نمی ماند که او از حسرت آب شود،آن گاه که آنچه را خدا برای مؤمنانی که از فرصت زندگی دنیا بهره برده اند،به عنوان پاداش آماده کرده است،در حالی که او از استفاده از این فرصت گرانبها غافل مانده است،و نیز هنگامی که عذابی را که خدا برای کافران و مشرکان و ستمکاران آماده کرده است چنین می شود.

« أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّٰهِ -تا کسی نگوید:ای حسرتا بر من که در کار خدا کوتاهی کردم.» با زیاده روی در گناهان و کوتاهی در واجبات و انجام دادن کارهای نیک.بنا بر این واجب است که از فرصت خود در زندگی بهره جوییم،و به راستی خوشبخت کسی است که از تجربۀ دیگر اندرز گیرد.

پس اگر دیگری مقصّر از دنیا رفته و در نتیجه هلاک شد و حسرت کشیده ما هنگامی که هنوز اندرزگیری سودمند است از وضع او اندرز بگیریم،زیرا چون مرگ فرا رسد ما نمی توانیم هیچ چیز از بیش و کم وضع خود را تغییر دهیم.

هنگامی که انسان پس از مرگ به بالاترین مراحل دانش و آگاهی که همان علم یقین است می رسد دامنۀ گمراهی و کجروی خود را از حق کشف می کند.

« وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّٰاخِرِینَ -و از مسخره کنندگان بودم.» یعنی من از مسخره کنندگانی بودم که حق و اهل و پیروان آن را به مسخره می گرفتند.

[57]

خدا مسئولیّت هدایت انسان را بر عهدۀ شخص او می گذارد،با بهره جویی از نشانه ها و آیات ذات متعال خود،خواه آنچه در عالم هستی تجلّی

ص :510

می کند یا آیاتی که در رسالتهای او برای مردم جلوه گر می شود.

« أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّٰهَ هَدٰانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ -یا بگوید:اگر خدا مرا هدایت کرده بود،بیگمان من از پرهیزگاران می بودم.» بلی،خدا تمام اسباب هدایت را همچون آیات و مصلحان به وفور به انسان ارزانی می دارد،امّا اگر آدمی خود آنها را نپذیرد وی را به برگزیدن حق در زندگی دنیا مجبور نمی سازد،زیرا دنیا سرای آزمون و امتحان است،وانگهی درست نیست که انسان انتظار داشته باشد هدایت خود به خانۀ او بیاید بلکه واجب است او به جستجوی آن پردازد و مسئولیّتهایش را بر عهده گیرد.

و از این آیه در می یابیم که بعضی از مردم بدین بهانه متوسّل خواهند شد،و خدا بیان می کند که آن بهانه و توجیه در پیشگاه او مردود است،هر گاه هدایت خواستی راهش همین است که بر یأس و نومیدی چیره شوی،و روی به درگاه خدا آوری و پیش از رسیدن عذاب یا مرگ بدو سرسپاری و تسلیم شوی،و راه حق و بهترین چیزی را که نازل شده است پیروی کنی.اگر چنین کردی هدایت یافته خواهی بود،امّا راههای دیگر از قبیل انتظار ساده و بی کوشش یا پیروی از راههای منحرف در زندگی،یا هماهنگی و دنباله روی از رهبری طاغوت یا پافشاری بر گناه با ستیزه یا نومیدی،تمام این راهها به گمراهی منتهی می شود.

[58]

انسان ناگزیر باید قضیّه ای مهم و قاطع را در مورد زندگی دنیا بداند و بشناسد،و آن این است که تنها فرصت او که می تواند در آن خود و اراده اش را بیازماید همین است،پس اگر در این دنیا و در این آزمایش ناکام شود و شکست بخورد در آخرت نیز ناکام خواهد شد،و اگر در این جا کامیاب شود در آن جا نیز به نسبت شکست یا کامیابی خود در این جا،نائل خواهد آمد.

« أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذٰابَ -یا چون عذاب را ببیند،بگوید.» کسی که هنگامی که نسبت به حق کفر می ورزید به دیدۀ بصیرت عذاب را نمی دید.

« لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ -اگر بار دیگر به دیگر باز

ص :511

می گشتم از نیکوکاران می شدم.» بدین سان قرآن تأکید بسیار خود را بر اهمیّت احسان و نیکوکاری تکرار می کند،زیرا احسان والاترین درجه ای است که انسان بدان می رسد،بدین لحاظ که احسان نمودار بیرون آمدن انسان از خویشتنیها و خواهشهای خویش به خدمت دیگران است« وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و آنان که از حرص نفس خویش در امان مانده اند،هم آنان رستگارند». (1)

[59]

پس از این گریز،به سیاق قرآنی در این سوره باز می گردیم تا پاسخ قرآن را بر آن گفته ها که بر زبان دوزخیان به روز قیامت به تکرار می گذرد بشنویم.

خدای تعالی گوید:

« بَلیٰ قَدْ جٰاءَتْکَ آیٰاتِی -بلی،آیات من بر تو نازل شد،» /11 و در امکان تو بود که از این حسرت و سرزنش در گذری و با زرهی،و به حق هدایت شوی،و از فرصت زندگی دنیا بهره بری.

« فَکَذَّبْتَ بِهٰا -و تو آنها را دروغ شمردی،» در مرحلۀ نخست، « وَ اسْتَکْبَرْتَ -و گردنکشی و خویشتن بزرگی کردی.» در برابر حقّی که برایت آورده بودند،در مرحلۀ دوّم،و این مرحله از خطرناکترین مراحل نافرمانی است.

« وَ کُنْتَ مِنَ الْکٰافِرِینَ -و از کافران بودی.» آن گاه که چیزی را که برایت آورده بودند به نحو تمام انکار کردی،و این مرحلۀ سوّم.

[60]

مهمترین چیزی را که کافران دروغ می شمارند همان رستاخیز و روز قیامت است،امری که آنها را از تحمّل مسئولیّت دور می سازد،و آیا جز کسی که به روز پاداش ایمان دارد مسئولیّت را تحمّل می کند؟

ص :512


1- 73) -التّغابن16/.

شاید از همین خاستگاه است که یادآوری قرآن در مورد این روز سترگ آمده است.

« وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللّٰهِ -در روز قیامت کسانی را که بر خدا دروغ بسته اند می بینی.» کسانی را که گمراهی را شایع کردند و به دروغ بر خدا بستند که او به کارهای زشت و ناپسند فرمان می دهد،و از بارزترین مصداقهای عملی دروغ بستن بر خدا آن است که کسی که شایسته پیشوایی و رهبری نیست ادّعای امامت و پیشوایی کند.و در تفسیر این آیه حدیثی است پشت در پشت از سورة بن کلیب از ابی جعفر(ع)که گفت:به او گفتم:(مراد کیست)از این گفتۀ خدای متعال عزّ و جلّ:« اَلَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللّٰهِ... -کسانی که به خدا دروغ بستند...تا آخر آیه»حضرتش(ع)گفت:«آن کس که گفت من امام هستم و امام نباشد»گفتم:

و گرچه علوی فاطمی باشد؟گفت:«و گرچه /11 علوی فاطمی باشد».گفتم:و گرچه از پسران علی بن ابی طالب باشد؟گفت:«و گرچه از پسران علی بن ابی طالب باشد». (1) پس بر انسان واجب کند هیچ چیزی را که حق ندارد ادّعا نکند،و گرنه مرتکب حرام شده،و اگر ادّعای انسان شناختن علم پزشکی باشد سبب کشتن دهها تن از مردمی می شود که نزد او درمان جسته اند،و اگر ادّعای او امامت و رسالت به دروغ باشد تمام نظام اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را تباه می کند،پس بر آدمی واجب است که از مشکل ریاست دوستی دست بکشد و به حق سرسپارد و به اهل آن تسلیم شود.

رحمت خدا با تمام گستردگی بی پایانش،دروغگویان را در برنمی گیرد بلکه آنها روز قیامت به صورتی خوار و خفیف به محشر حاضر می شوند.

« وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ -که رویشان سیاه شده است.» با آثار دروغ و نافرمانیها،و در نتیجه با گسستن تابش نور خدا بر آنها

ص :513


1- 74) -البرهان،ج 4،ص 82.

« وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ -و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد،هیچ نوری فرا راه خویش ندارد». (1)

آن گاه سیاق آیه از ما می پرسد و می گوید:

« أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ -آیا مستکبران را در جهنم جایگاهی نیست؟» و ما را می گذارد تا خود بدین پرسش پاسخ دهیم و بگوییم:آری،تا به وجود این جایگاه در دوزخ اقرار کنیم،و از عذابی که خدا برای دروغگویان آماده کرده بهراسیم و تکبّر نکنیم.

[سوره الزمر (39): آیات 61 تا 70]

اشاره

وَ یُنَجِّی اَللّٰهُ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا بِمَفٰازَتِهِمْ لاٰ یَمَسُّهُمُ اَلسُّوءُ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (61) اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (62) لَهُ مَقٰالِیدُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (63) قُلْ أَ فَغَیْرَ اَللّٰهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا اَلْجٰاهِلُونَ (64) وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (65) بَلِ اَللّٰهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (66) وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ اَلْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ مَطْوِیّٰاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (67) وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اَللّٰهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْریٰ فَإِذٰا هُمْ قِیٰامٌ یَنْظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا وَ وُضِعَ اَلْکِتٰابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا یَفْعَلُونَ (70)

ص :514


1- 75) -النّور40/.
و زمین به نور پروردگارش روشن شود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات این درس ما را یادآور روز قیامت می شود که هیچ راهی برای رهایی از گردنه های دشوار و عذاب آن جز به توحید و پرهیزگاری وجود ندارد،امّا شرک به راستی اعمال انسان را به کلّی از میان می برد گرچه از جانب پیامبر خدا(ص)با وجود عظمت او باشد.

هم چنان که در این آیات تأکیدی بر چیرگی مطلق و هیمنۀ خدا بر هستی می یابیم که ما را به عبادت و تسلیم بی چون و چرا به او فرا می خواند،و بشر چیزی را شریک نمی آورد مگر آن که به هیمنه و چیرگی او گرچه بر بخشی از زندگی اعتقاد داشته باشد،و در واقع بعضی به سازمانها و نظامهای طاغوتها به سبب چیرگی ظاهری آنها بر جامعه گردن می نهند و تسلیم می شوند.

شرح آیات:

[61]

پروردگار ما در درس پیشین از متکبّرانی با ما سخن گفت که با چهره های سیاه شده در محشر حاضر می شوند،و در جهنّم درّه ای ژرف به آنها اختصاص داده می شود که در آن سخت ترین گونه های عذاب را می بینند،و این از

ص :515

چیزهایی است که /11 در نفس هراس بر می انگیزد،پس خدا می خواهد اطمینان و امید را بر بندگان خود درآورد و از این رو مستقیما به آنان وعدۀ نجات از عذاب و آسودگی خیال می دهد.

« وَ یُنَجِّی اللّٰهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفٰازَتِهِمْ -خدا پرهیزگاران را به سبب راه رستگاری که در پیش گرفته بودند می رهاند.» «المفازة»از فوز و معنای آن نجات و رستگاری است،و مؤمنان به وسیله پرهیزگاری خود نجات می یابند.

« لاٰ یَمَسُّهُمُ السُّوءُ -به آنها هیچ بدی نرسد.» و بدی(یا گزند)کمتر از عذاب است.

« وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -و از اندوه به دور باشند.» طبیعت آدمی چنین است که چون انسان پاداش کار خود را بیابد و شخصی افزون طلب باشد بیگمان غالبا آن پاداش را اندک می شمارد و معتقد است که کار او از آن بیشتر و بزرگتر بوده است،امّا مؤمنان پاداش خود را افزونتر از کردارشان می دانند و نفوسشان از آن خرسند می شود،و بر کاری که کرده و پیشاپیش فرستاده اند یا انفاق و گذشتی که از مال یا جان خود کرده اند اندوه نمی خورند،زیرا ایشان پاداش خود را به روز قیامت افزونتر می دانند و به راستی نیز آن پاداش به مراتب بیشتر از چیزی است که توقّع داشته اند،بنا بر این اندوهگین نمی شوند.

[62]

پروردگار ما از خلال قرآن خود را به ما می شناساند.

« اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ -خداست که آفریدگار هر چیزی است،و او نگهبان هر چیز است.» یعنی نگهدارنده و مسلّط و مدبّر،و این آیه اندیشۀ تفویض و وانهادن را که می گوید خدای تعالی چیزها را بیافرید و سپس آنها را به حال خود وانهاد،درهم می شکند.

[63]

« لَهُ مَقٰالِیدُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -کلیدهای آسمانها و زمین از آن اوست.»

ص :516

هر گونه بخواهد در آن دو تصرّف می کند،و«مقالید»جمیع مقلید یا مقلاد و معنای آن کلید است. /11 پس کلیدهای آسمانها و زمین در دست اوست عزّ و جلّ،و بودن کلیدهای چیزی در دست او دلالت بر آن دارد که در آن چیز و آنچه محتوای آن است دخل و تصرّف می کند.

شاید کلمۀ کلیدها ما را به وجود سنّتها و نظامهایی که بر این هستی حکمرواست دلالت کند،با آن که پروردگار ما فراتر از سنّتها و قوانین و نظامهاست،جز این که او با حکمت خود از خلال آنها بر آفریدگان تسلّط و هیمنه دارد،و برای آن که مؤمنان به ذات متعال او تسلیم شوند،و نشانه های او را پیروی کنند.پس تنها آنانند که در زندگی رستگار و کامیاب می شوند و بهتر از دیگران زندگی را به مصلحت خود رام می کنند و به کار می گیرند.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -و آنها که به آیات خدا کافر شده اند زیان دیدگان اند.» و«آیة»همان علامت و نشانه از چیز است،و آیات خدا علامات راهنمایی به حق و صلاح است،و وقتی کافران آنها را رد می کنند و نمی پذیرند گمراه می شوند و به کامیابی و نجات نمی رسند.

[64]

خدا به پیامبر گرامی خود(ص)فرمان می دهد که با آن گروه مبارزه کند و بستیزد.

« قُلْ أَ فَغَیْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجٰاهِلُونَ -بگو:ای نادانان،آیا مرا فرمان می دهید که غیر خدا را بپرستم؟» آنها نسبت به خدا جهل می ورزند،و هیمنه و تسلّط مطلق او را بر همه چیز و آفریدن آنها را از او نمی دانند و نمی شناسند،و در این گرداب جهل،وقتی بیشتر و ژرفتر غوطه ور می شوند که می پندارند همتایانی که به جای او گرفته اند شایستگی پرستش دارند و به مردم امر می کنند که به آنها سرسپارند و خضوع کنند.

شرط نیست که این همتایان(و بتها)حتما از سنگ باشند،بلکه هر باطلی که انسان بدان سرسپارد و خضوع کند همان است،خواه در اندیشه و فکری نمودار

ص :517

شود که بدان ایمان دارد یا طاغوتی که بدو سر می سپارد،هم چنان که مراد از عبادت نیز تنها رکوع و سجود و مراسم عبادی خاصّی نیست که انسان در برابر هر کس که شریک خدا گرفته انجام می دهد،بلکه کمک کردن به آنها و فرمانبرداری از آنها و حتی خشنودی روانی نسبت به آنها عبادت شمرده می شود،و بر مؤمن واجب است که تمام اینها را پس براند.

[65]

آن گاه خدا موضعگیری قاطع نسبت به شرک و مشرکان را بیان می کند،و پیامبر خود(ص)را با تهدیدی حقیقی بر حذر می دارد،به این که اگر فرض شود او به خدا شرک آورده جزای او همچون دیگر مردم خواهد بود.و وقتی که پروردگار ما خطاب خود را به نزدیکترین مردم به خود که همان پیامبر محمّد(ص) است با وجود عصمت و دور بودن از گناه،اختصاص می دهد برای آن است که به ما بیان کند که شرک نزد ذات متعال او بزرگترین گناهان است.

« وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ -به تو و پیامبران پیش از تو وحی شده است که اگر شرک بیاوری کردارت ناچیز گردد،» زیرا اعمال انسان وقتی پذیرفته خواهد بود که چارچوب کلّی آن چارچوبی توحیدی باشد،اما اگر در حالی که شرک می آوری اعمالی شایسته انجام دهی هرگز سودی به تو نمی رساند.

« وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -و حتما خود از زیان دیدگان خواهی بود.» این نتیجۀ طبیعی ناچیز شدن عمل است،زیرا آنچه برای انسان رستگاری و کامیابی می آورد همان کردار شایسته است و هنگامی که آن کردار ناچیز و بی ارزش گردد کامیابی چگونه حاصل شود؟ شاید این آیه از هراس انگیزترین آیات قرآن کریم باشد که در این درس در مقابل امید بخش ترین آیات آمده و آن گفتۀ خدای تعالی است که:« قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ -بگو:ای بندگان من که بر زیان خویش زیاده

ص :518

رفته اید،از رحمت خدا مأیوس مشوید.زیرا خدا همۀ گناهان را می آمرزد.اوست آمرزندۀ مهربان». (1)

اجتماع این دو آیه در یک سوره در سیاق توازن قرآنی دقیق وارد می شود،به گونه ای که خوانندگان آن با معادله ای دقیق سر و کار دارند که دو طرف آن بیم است و امید.

چه سان این آیه از هراس انگیزتر آیات نباشد،در حالی که به انسان هشدار و بیم می دهد که او دهها سال کردارهای شایسته انجام داده ولی به سبب شرک آوردنش بی نتیجه بوده است،و از مصادیق شرک آوردنش تسلیم و سرسپردگی او به حکمران ستمگر است؟! /11 [66]

در مقابل دعوت خدا از پیامبر خود و در نتیجه فراخواندن هر مؤمن به ردّ شرک در دو آیۀ پیشین،این آیه وی را به عبادت خدا،به تنهایی،و شکرگزاری بدو برای توفیق عبادتی که به وی داده دعوت می کند،زیرا این توفیق از بزرگترین نعمتهای خدا بر انسان است.

« بَلِ اللّٰهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ الشّٰاکِرِینَ -بلکه خدا را بپرست و از سپاسگزاران باش.» در مقدّم آوردن کلمۀ«اللّٰه»(که مفعول له است)بر فعل و فاعل(که فاعبد باشد)دلالت بر آن است که این عبادت باید ناب و منحصر به خدا به تنهایی باشد،و این شبیه مقدّم آوردن ضمیر منفصل«ایّاک تو را»که مفعول است بر فعل و فاعل«نعبد می پرستیم»در سورۀ الحمد است،امّا شکری که بدان امر شده، سپاسگزاری بر عبادت خداست که جز به توفیق خدا ممکن نمی شود،یا سپاسگزاری بر تمام نعمتهای خداست.

[67]

سپس-و به صورتی دیگر-قرآن ضرورت عبادت خدا را به ما تأکید می کند،عبادتی که در نتیجۀ شناخت او عزّ و جلّ صورت گیرد.مشرکان و

ص :519


1- 76) -الزّمر52/.

کافران غیر از خدا را به سبب جهلشان نسبت به خدا و قدرت او به پرستش گرفته اند.امری که آنها را بر آن داشته که ارزیابی خود را از او کمتر از مقام او که مقام ربوبیّت و پروردگاری است انجام دهند:

« وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ السَّمٰاوٰاتُ مَطْوِیّٰاتٌ بِیَمِینِهِ -خدا را نسنجیدند آن چنان که شایان سنجش اوست.و در روز قیامت،زمین یک جا در مشت اوست و آسمانها درهم پیچیده،در دست راست(دید قدرت)او.» (1) در آن دو و در هر که و هر چه از آفریدگان بر آن دو هست،هر گونه بخواهد تصرّف می کند.پس این زمین با حجم بزرگش در نظر ما،و آسمانهای هفتگانه که «گم شود خرد در انتهای آن»و خیال از تصوّر فراخنایش بازماند،تسلّط و هیمنۀ او بر یکی از آن دو شبیه تسلّط انسان است بر قطعه سکّه ای کوچک که در مشت او باشد،و دیگری شبیه به برگی است پیچیده و لوله شده در دست راست او.شک نیست که«مشت»ذات متعال او همچون«دست راست»او به معنی اندامهای خدای سبحان نیستند بلکه این دو تعبیر رمز و نمادی از قدرت و ارادۀ اوست،همان گونه که دست رمز و نماد نیروی انسان است،و پروردگار ما این تشبیهات مجازی را برای نزدیک ساختن /11 به ذهنهای ما به کار می برد و اگر قدرت خود را چنان که هست توصیف کند هرگز خرد ما آن کنه آن را در نمی یابد.

« سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -منزّه است و برتر از هر چه شریک او می پندارند.» از سببهای شرک آوردن انسان این است که شناختی از خدا ندارد،پس با عقل محدود خود او را همچون خویش ناتوان و محدود تصوّر می کند،و می پندارد که به راستی او برای گرداندن و تدبیر امور و شؤون آفریدگان نیاز به شریکانی دارد،و پروردگار از این تصوّرات منزّه و مبرّاست،و از این رو قدرت او نیاز به شریکان

ص :520


1- 77) -الزّمر/صدر همین آیۀ 67.

ندارد،و به هر حال برای ما جایز نیست که بدو شرک آوریم.

در خصوص این آیه امام باقر(ع)گوید:

«همانا خدا به وصف در نیاید،و چگونه به وصف درآید که خدا در کتاب خود گفته است« وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ -خدا را نسنجیدند آن چنان که شایان سنجش اوست» (1) پس با هر اندازه ای توصیف شود خود از آن بزرگتر باشد». (2)

از سلیمان بن مهران آمده است که گفت:ابا عبد اللّٰه(ع)را از گفتۀ خدای عزّ و جلّ پرسیدم« مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ... -خدا را نسنجیدند...تا پایان آیه» گفت:«یعنی ملک او را که احدی با او آن ملک را«مالک نیست»و«قبض الی اللّٰه»در جایی دیگر به معنی خودداری و منع است و بسط از اوست،و عطا کردن و وسعت بخشیدن« ...وَ اللّٰهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و خدا ببندد (تنگدستی دهد)و بگشاید(توانگری دهد)و شما به سوی او بازگردانده می شوید» (3) یعنی عطا می کند و جلوگیری می کند،و«قبض از او»عزّ و جلّ در وجهی دیگر«اخذ گرفتن»است،و گرفتن در وجه پذیرفتن و قبول است چنان که گفت:« وَ یَأْخُذُ الصَّدَقٰاتِ -و صدقه ها را می گیرد» (4) یعنی آنها را از شایستگانش می پذیرد و بر آن پاداش می دهد،پس گفتۀ او عزّ و جلّ« وَ السَّمٰاوٰاتُ مَطْوِیّٰاتٌ بِیَمِینِهِ -و آسمانها پیچیده در دست راست اوست»؟ (5) گفت:

«الیمین دست است،و مراد از دست قدرت و قوّت باشد،و تفسیر گفته او عزّ و جلّ « وَ السَّمٰاوٰاتُ مَطْوِیّٰاتٌ بِیَمِینِهِ -و آسمانها پیچیده در دست راست اوست» یعنی به قدرت و قوّت اوست». (6)

[68]

قرآن ما را به یکی از مظاهر قدرت و چیرگی مطلق خدا راهنمایی

ص :521


1- 77) -الزّمر/صدر همین آیۀ 67.
2- 78) -البرهان،ج 4،ص 84.
3- 79) -البقرة245/.
4- 80) -التوبة104/.
5- 81) -الزّمر/همین آیۀ 67.
6- 82) -البرهان،ج 4،ص 84.

می کند،و آن وقتی است که در صور می دمند /11 و بر اثر آن تمام آفریدگان در کمتر از یک چشم برهم زدن بیهوش می شوند،و کسی به هوش نمی ماند مگر بعضی از مردم که فرشتگان آنها را از آن دمیدن محافظت می کنند و شاید شهیدان در میان ایشان باشند.

« وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ -و در صور دمیده شود.پس هر که در آسمانهاست و هر که در زمین است -جز آنها که خدا بخواهد-بی هوش می شوند.» پس از این دمیدن دمیدنی دیگر است که به سبب آن زندگی در همه روان می شود.

« ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْریٰ فَإِذٰا هُمْ قِیٰامٌ یَنْظُرُونَ -و بار دیگر در آن دمیده شود، ناگهان از جا برمی خیزند و می نگرند.» «نظر»در این جا به یکی از این دو معنی برمی گردد:یا به معنی نگریستن متعارف است،چه با دمیدن نخستین تمام حواسّ انسان می میرد و سپس دیگربار به طبیعت خود برمی گردد و از میان حواس حس بینایی نیز برمی گردد.یا به معنی انتظار کشیدن است،زیرا در دمیدن دوم برای پاداش برمی خیزند که یا به بهشت روند یا به دوزخ،و این امری است که همه را بر آن می دارد که منتظر و نگران حکم صادر دربارۀ خود باشند،همچون گفتۀ خدای تعالی:« وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنٰاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ -من هدیه ای نزدشان می فرستم و می نگرم که قاصدان چه جواب می آورند». (1)

از این آیه همچنین معلوم می شود که مردم دو بار می میرند،یک بار در دنیا و یک بار پس از حساب هنگام نخستین دمیدن صور،و این به نوبۀ خود گفتۀ خدای تعالی را در حکایت از مشرکان تفسیر می کند:« قٰالُوا رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ

ص :522


1- 83) -النمل35/.

-گویند.ای پروردگار ما،ما را دو بار میرانیدی و دو بار زنده ساختی». (1)

هم چنان که احتمال دارد مردن در دمیدن نخست مخصوص کسانی باشد که در حین آن موجودند و هنوز نمرده اند،در حالی که زندگی یافتن از دمیدن دوم شامل همگان می شود.

[69]

سیاق سوره ما را به جانبی دیگر از روز قیامت می کشاند،آن گاه که زمین از پرتو نور خدا روشن می شود /11 و ترازوها را برای حسابرسی عادلانه می نهند و اعمال مردم را که خدا به دانش خود آمار گرفته و بر شمرده پاداش مناسب می دهند.

« وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا -و زمین به نور پروردگارش روشن شود.» پروردگاری که آن را آفریده و از خلال آن آفرینش جلال و عظمتش جلوه گر می شود،خدا در آفرینش خورشید و ماه تجلّی کرده است،و آن گاه در ابداع نوری که در آن روز زمین بدان وسیله بدرخشد تجلّی می کند.

در اخبار از مفضّل بن عمر آمده است که گفت:شنیدم ابو عبد اللّٰه(ع) می گفت:

«چون قائم ما برخیزد،زمین به نور پروردگارش روشن شود،و تیرگی از میان برود». (2)

و شک نیست که نهضت و برپای خاستن امام حق و پیامدهای آن از برپا شدن حکومت عدل الهی از بارزترین تجلّیات نور اوست،سبحانه و تعالی،مگر نه آن که پیامبران و رسولان و اولیاء نور خدا در زمینند؟ « وَ وُضِعَ الْکِتٰابُ -و کتاب را بنهند.» تا خدا به حساب اعمال مردم برسد،و کتاب در این جا همان تراز و مقیاس است.و از این نکته در می یابیم که چیزها در آخرت از حالت معنوی خود به صورت مادّی دگرگون می شوند.پس کتاب که همان میزان حق و باطل است،و در دنیا

ص :523


1- 84) -الغافر(المؤمن)11/.
2- 85) -نور الثقلین،ج 4،ص 504.

میان این دو فرق هست،در آخرت به ترازویی محسوس تبدیل می شود که مردم آن را می بینند.

« وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدٰاءِ -و پیامبران و گواهان را بیاورند،» و ایشان ترازویی دیگر برای شناخت حق و باطل و حسابرسی مردمند، پیامبران با عصمت /11 و رفتار نمونه ای خود ترازویند،در حالی که شهدا به سبب موضعگیریها و گواه بودنشان در اجتماعات خود که در پیشاپیش آنها بوده اند تراز و میزان محسوب می شوند،و شاید شهدا در این جا شاملتر و فراگیرتر از آن است که آن را به کسانی که برای حق جهاد کرده و در خون خود خفته اند منحصر کنیم،بلکه هر کسی است به حق پیوسته و ملتزم آن بوده و بر مردم حجّت شده است.پس ایّوب(ع)حجّت است بر کسانی که در برابر گرفتاری و آزمون می گریزند،و یوسف(ع)حجّت است بر کسانی که به زیبایی خود می نازند،هم چنان کسانی که ضدّ ترور و سختگیری طاغوتان و گردنکشان می شورند و پیشروی می کنند بر نشستگان و سر به زیر افکندگان وامانده حجّت هستند.

و آن گاه که این دو ترازو را حاضر آورند مردم را به آن دو(انبیا و شهدا) حسابرسی کنند و حق در آن دو جلوه گر شود.

« وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ -و در میان مردم به حق داوری شود و بر کسی ستم نرود.» نبودن ستم نتیجۀ مترتّب بر حقّانی و عقلانی بودن مقیاسهاست،و به راستی قاضی عادی به سبب پیروی خود از باطل در قضاوتش ستم می کند،و تا وقتی امر چنین است،پس این مردمند که اگر محکوم به عذاب شوند خود به سبب مخالفتشان با حق بر خویش ستم کرده اند.و خدا در این باره گوید:« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ النّٰاسَ شَیْئاً وَ لٰکِنَّ النّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -خدا به مردم هیچ ستم نمی کند ولی مردم خود به خویشتن ستم می کنند». (1)

ص :524


1- 86) -یونس44/.

[70]

آن گاه خدا عدالت خود را در حسابرسی تأکید می کند.

« وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ -پاداش هر کس به کردارش به تمامی ادا می شود.» پرسش این است:چرا خدا نگفت:«و وفی کلّ شخص»یا«و وفی کلّ انسان»و صیغۀ«وفّیت-به تمامی ادا می شود»را به کار برد؟و جواب چنان که به نظر می رسد این است که خدای تعالی می خواهد حقیقتی مهم را بیان کند،و آن این است که انسان را تنها بر اساس اعمال ظاهری که با اندامها و حواس خود انجام داده حسابرسی نمی کنند،بلکه او پاداش خود را-خواه خیر یا شرّ و حتی اعمال نفس خود و تصرّفات نفسانی خویش را-بر اساس اندیشه و دوستی و دشمنی خود (نسبت به هر کس و هر چیز)دریافت می کند،و حساب خدا بر نادانی یا گمانها و پندارها مبتنی نیست بلکه بر علم مطلق خدا استوار است.

« وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا یَفْعَلُونَ -و او به کارهایی که می کرده اند آگاهتر است.» علم خدای تعالی از علم انسان نسبت به خویشتن و بلکه حتی از حساب فرشتگان نگهبان دقیقتر است،زیرا بشر در حسابهای خود در معرض فزونی و کاستی قرار دارد،و این به سبب قرار داشتن او زیر تأثیر عواملی بسیار همچون غفلت و فراموشی و نادانی و جز آنهاست،و برای این که بعضی کارهای انسان برای پوشیده ماندن راز او حتی از فرشتگان گماشته بر او نیز پنهان نگه داشته می شود.

[سوره الزمر (39): آیات 71 تا 75]

اشاره

وَ سِیقَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا قٰالُوا بَلیٰ وَ لٰکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ اَلْعَذٰابِ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (71) قِیلَ اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا فَبِئْسَ مَثْوَی اَلْمُتَکَبِّرِینَ (72) وَ سِیقَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی اَلْجَنَّةِ زُمَراً حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِینَ (73) وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اَلْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ اَلْجَنَّةِ حَیْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ (74) وَ تَرَی اَلْمَلاٰئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ اَلْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (75)

ص :525

معنای واژه ها

71[زمرا]

:جمع زمره که همان فوج و گروه است،یعنی فوج فوج به پیش رانده می شوند،هر فوجی مشتمل بر کسانی که کارهایی مشابه کرده اند،مانند زناکاران و قماربازان و همچنین دیگر گروه ها.

گویند ستایش از آن خدایی است که پروردگار جهانیان است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس کلمۀ«الزّمر گروه ها»که این سوره بدان نامیده شده تکرار می شود.این کلمه دو بار آمده است،یک بار هنگام سخن گفتن از کافران،و

ص :526

دیگر بار هنگام سخن گفتن از مؤمنان،و این نشان می دهد که هر یک از این دو دسته به صورت گروهی و دسته جمعی به سرنوشت خود محشور می شوند.

شاید این سوره از آن رو بدین نام خوانده شده،و قرآن دو بار بر این نام تأکید کرده است،تا طبیعت تأثیر گذاری و همکاری میان فرزندان جامعه را به ما بفهماند، پس مردم مطابق با اعمال و وابستگیهاشان به دوزخ یا بهشت رانده می شوند،و این مقیاس اساسی در زندگی انسان است،پس وقتی آدمی بخواهد خود را بشناسد،یا بخواهد دیگران او را بشناسند،بر او و بر دیگران تکلیفی نیست مگر آن که کسانی را که او از نظر اجتماعی و علمی به آنها وابسته است بشناسند،اگر آنها مردمی صالح بودند وی نیز از آنان و صالح است،و اگر منحرف بودند او نیز چنان است.

احادیث مروی تأکید می کند که همانا شناختن مردان به شناختن کسانی که پیرامونشان را گرفته اند کامل می شود. /11 پس شناختن رهبر به اطرافیان او،و جوان به یارانش،و نظام به کارکنان در آن،و دولت به کسانی از طبقات اجتماع که از آن پشتیبانی می کنند کامل می شود و صورت می گیرد.

سلیمان(ع)گفت:

«دربارۀ مردی هیچ داوری نکنید مگر آن که بنگرید که با چه کس همنشینی می کند،زیرا مرد را به همانندان و دوستانش شناسند و به یاران و برادرانش نسبت دهند». (1)

امام علی(ع)در سفارش به پسر خود حسین-علیهما السلام-گوید:

«با اهل خیر همنشینی کن تا از آنان باشی،و از اهل شرّ دوری گزین تا از آنها متمایز باشی». (2)

پس زندگی فردی و پراکنده نیست،بلکه به صورت گروهی و جنس به جنس(زمرا زمرا گروه گروه)جریان دارد،و اگر خود شخصی را نشناسی

ص :527


1- 87) -بحار الانوار،ج 74،ص 188.
2- 88) -همان مأخذ.

می توانی با شناختن گروهی که او به آنها وابسته است او را بشناسی،و این حقیقت را قرآن در بسیاری از جایهای خود تأکید کرده و به صیغه ها و الفاظ مختلف آورده است،همچون مخاطب ساختن مردم به صورت گروه های گرد آمده:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا -ای کسانی که ایمان آورده اید...»در وصف مؤمنان،و« اَلَّذِینَ کَفَرُوا - آنان که کفر ورزیدند...»در وصف کافران،و همچنین مردان و زنان منافق،و مردان و زنان شکیبا و صابر...تا پایان.

شرح آیات:

[71]

« وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ زُمَراً -و کافران را گروه گروه به جهنم برانند.» یعنی گروه هایی را بر اساس تجانس و همسانی اعمالشان فرشتگان عذاب پیش می رانند.

« حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا -چون به جهنّم رسند درهایش گشوده شود.» /11 درهای هفتگانۀ دوزخ،هر گروهی از دری وارد می شود،و«درها»به معنی درهای عذاب است که هر بخشی از جهنّم متضمّن گونه ای عذاب است.

در الخصال از امام صادق از جدش-علیهما السلام-آمده است:

«دوزخ را هفت در است،دری که فرعون و هامان و قارون از آن وارد شوند،و دری که مشرکان و کافرانی از آن درآیند که به اندازۀ چشم برهم زدنی مؤمن نشده اند،و دری که بنی امیّه از آن درآیند و مخصوص آنهاست و همان باب لظی( در شعله های سرکش،به طبقۀ پنجم دوزخ)باشد،و در سقر(طبقۀ سوّم دوزخ)است،و در هاویه(طبقۀ ششم دوزخ)است که هفتاد خزان بر آنها آتش دمد و هر بار که هفتاد خزان آتش دمید،لهیبی سخت بر آنها دمد که به مدت هفتاد خزان بر فراز آن فوّاره آتش پرتابشان کند،سپس هم چنان هفتاد خزان بر آنها آتش دمد و همواره بدین سان جاودانه و همیشه در دوزخ بمانند،و دری که آنان که نسبت

ص :528

به ما کینه ورزیدند و با ما جنگیدند و ما را تحقیر کردند از آن درآیند،و همانا به راستی،از بزرگترین و آتش خیزترین درها باشد». (1)

هنگامی که هر یک از گروه ها از در مخصوص به خود درآید نگهبانان دوزخ با آنان با سرزنش و پرسش روبرو شوند.

« وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِ رَبِّکُمْ -و نگهبانان آتش گویند:آیا پیامبرانی از خود شما بر شما مبعوث نشدند تا آیات پروردگارتان را برایتان بخوانند؟» از یک سو رسولان بودند که خود نزد شما آمدند و این نعمتی است بزرگ که خدا هدایت کننده ای در جامعه مبعوث می کند،و از سوی دیگر ایشان با شما بیگانه نبودند بلکه در میان جامعۀ شما می زیستند و به زبان شما سخن می گفتند،و از جهت سوّم رسالت پروردگارتان را برای شما می آورند و آیه به آیه شما را هدایت می کردند.

« وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا -و شما را از دیدار چنین روز بترسانند؟» این،در صورتی که از ایشان پیروی می کردید برای راهنمایی شما و نجاتتان از دوزخ کافی بود.

و دوزخیان پاسخی بر ردّ این حجّتهای رسا نداشتند جز این که، « قٰالُوا بَلیٰ -گفتند:بلی،» پس رهیابی،در صورتی که عملا آن را می خواستند ممکن بود.

« وَ لٰکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذٰابِ عَلَی الْکٰافِرِینَ -ولی،بر کافران عذاب محقّق شده بود.»

ص :529


1- 89) -نور الثقلین،ج 4،ص 504،در مورد این حدیث شایان اشاره است که کسانی که ذکر شده اند برجستگان ملازم درهای هفتگانه بوده اند و گرنه هر کس که در عمل با آنها تجانس داشته نیز با آنها وارد دوزخ می شود،و ذکر کلمۀ«هفتگانه»برای بیان تخصیص و فزونی درهاست نه منحصر بودن آنها بدین هفت در و آن گروه ها.

به راستی در توانایی انسان هست که به اختیار خود به خدا کفر ورزد،ولی پس از آن در اختیار بر او بسته می شود،و بعضی می کوشند کفر خود را چنین توجیه کنند که در آینده از آن توبه خواهند کرد،همچون عمر بن سعد که با قتل امام حسین(ع)کفر را برگزید و آن گاه سرود:

گویند که خدا آفرینندۀ بهشت و دوزخ و شکنجه و زنجیر نهادن بر دو دست است.

اگر در آنچه می گویند راست گفته باشند من از دو سال دیگر به خدای رحمان توبه خواهم کرد.

این از خطرناکترین چیزها برای بشر است که کجروی را اختیار می کند سپس دل خود را خرسند می سازد که در آینده توبه خواهد کرد بی آن که سنّت خدا را در زندگی درک کرده باشد که عبارت از این است که انسان به آزادی،خود راهی را برگزیده و با کمال ارادۀ خویش تصمیمی می گیرد،ولی پس از آن نمی تواند از آن تصمیم برگردد و از آن تنگنایی که به سبب گزینش بد بدان گرفتار شده بیرون آید.همچون کسی که خود را از فراز قلّه ای بلند به زیر می افکند و آن گاه خود را از آن که دیگر بالا رود عاجز می یابد،پس سقوط به اختیار او بوده ولی هر چه بکوشد امکان بالا رفتن ندارد.

قرآن این اندیشه را به الفاظ متعدد در آیات خود تعبیر می کند،گاه آن را به نام مهر نهادن بر دلها و گوشها می نامد« خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ -خدا بر دلهایشان و گوششان مهر نهاده»، (1) و گاه باز گرفتن روشنائیش می خواند« ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ -خدا روشنایی از آنان بازگرفت و نابینا در تاریکی رهایشان کرد». (2) و گاه آن را /11 به نام سزاوار گمراهی بودن می نامد« وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلاٰلَةُ -و بر بعضی از آنها

ص :530


1- 90) -البقره7/.
2- 91) -البقره17/.

گمراهی مقرر گشت» (1) یا به تحقق پذیرفتن کلمۀ(عتاب)خدا« کَذٰلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ -پس سخن پروردگار تو دربارۀ عصیانگران که گفت:اینان ایمان نمی آورند،به حقیقت پیوست» (2) و نیز قرآن از این امر چنین تعبیر می کند که بر چشمان پرده پوشانده« وَ جَعَلَ عَلیٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّٰهِ -و بر دیدگانش پرده افکند،اگر خدا هدایت نکند چه کسی او را هدایت خواهد کرد». (3) یا افکندن پرده ها بر دلها« وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ -و بر دلهایشان پرده ها افکنده ایم تا آن را در نیابند» (4) و این و آن تعبیرها همه اشاره بدان دارد که وقتی انسان بر کجروی و گمراهی اصرار ورزد خدا ارادۀ رهیابی را از او سلب می کند و آدمی خود را سرشته بر فساد و استمرار در راه باطل می یابد.

به راستی،اختیار و اراده و آزادی از بزرگترین نعمتهای خدا بر انسان است، و هنگامی که پروردگارش آن را از او سلب کند با چه چیز حق را بر باطل و آینده اخروی را بر زمان حال دنیوی برگزیند؟ سزاوار شدن کافران به کلمۀ عذاب به سبب ناسپاسی آنها نسبت به آزادی و تباه ساختن فرصت اختیار و به گزینی بر خویشتن است.

[72]

از آن جا که کلمۀ عذاب به سبب کجروی آنها در دنیا بر آنان به حقیقت پیوست،آن عذاب هم به صورتی محسوس در آخرت بر آنان تحقق پذیرفت.

« قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا -گفته شود:از درهای جهنم داخل شوید،همواره در آن جا خواهید بود.» به سبب آلودگی تامّ و تمام خود به کفر،و بر انسان واجب است که هرگز به اعمال خود در دنیا فریفته نشود،زیرا او مثلا می تواند در دوزخ را از لحاظ احتراز

ص :531


1- 92) -النّحل36/.
2- 93) -یونس33/.
3- 94) -الجاثیه23/.
4- 95) -الانعام25/.

از زنا بر خود ببندد ولی از در تسلیم شدن به طاغوت و کناره گیری از جهاد وارد دوزخ می شود،پس در این صورت بر ما واجب است که خود را از دوزخ چنان دور نگهداریم که تمام درهای آن را به روی خود بسته باشیم، /11 و این به انجام دادان کردارهای نیک و ترک تمام گناهان است که همان کلیدهای درهای دوزخند،و مهمتر و خطرناکترین آن درها در متکبّران و سرکشان است که قرآن از میان تمام آن درها این یک را بویژه نام برده و نکوهش کرده است.

« فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ -جایگاه متکبران و سرکشان چه بد جایگاهی است.» [73]

و در جانب دیگر پروردگار ما از سرنوشت مؤمنان پرهیزگار با ما سخن می گوید که آنان را با خوشامد و درود به سوی کاخها و حوریانشان و تمام پاداش خود در بهشت می برند.

« وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا -و آنان را که از پروردگارشان پروا کرده اند،گروه گروه به بهشت می برند.

چون به بهشت برسند درهایش گشوده شود.» درهای هشتگانۀ بهشت،چنان که در روایات (1) آمده است،در کتاب الخصال از امام صادق(ع)از جدش(ع)نقل شده است که:

«بهشت را هشت در است،دری که پیامبران و صدّیقان از آن درآیند،و دری که شهیدان و صالحان از آن وارد شوند،و پنج در که شیعیان و عاشقان ما از آن داخل شوند،و دری که دیگر مسلمانان از آنان که گواهی داده اند که خدایی جز خدای یکتا نیست و در دلشان به وزن ذرّه ای دشمنی نسبت به ما اهل بیت وجود نداشته باشد وارد می شوند». (2)

از آن حضرت(ع)مروی است که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

ص :532


1- 96) -بنگرید به تعلیق شمارۀ 3 در روایت پیشین دربارۀ درهای دوزخ،ص....
2- 97) -نور الثقلین،ج 4،ص 505.

«بهشت را دری است که بدان در مجاهدان گویند که به سوی آن می روند،و آن گاه گشوده می شود،و ایشان شمشیرهایشان را به گردن آویخته اند،و در موقف گرد آمده اند و فرشتگان بانگ برمی آورند،پس هر کس جهاد را ترک کند،خدا بر او جامۀ ذلّت و فقر در معیشت و تیرگی در دینش می پوشاند،همانا خدا امّت مرا به سم کوفتن و تاختن مرکبهایشان و قبضۀ نیزه هایشان عزّت و چیرگی بخشید». (1)

و امام باقر(ع)گفت:

«به خدا خوش گمان باشید،و بدانید که بهشت را هشت در است که عرض هر دری از آن درها به مسافت چهل سال راه پیمودن است». (2)

چون مؤمنان به بهشت درآیند فرشتگان گماشته بر آن ایشان را استقبال کنند و درود و خوشامد پروردگارشان را،عزّ و جلّ،به ایشان ابراز کنند.

« وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِینَ -و خازنان بهشت گویندشان:سلام بر شما،بهشتتان خوش باد،به درون بیایید،همواره در این جا خواهید بود.» انسان پاک نمی شود و در نتیجه به بهشت در نمی آید مگر آن که در دنیا از گناهان و نافرمانیها دوری گزیند،و بدان وسیله و با کردار نیک خود را پاکیزه سازد،زیرا بهشت تنها جای پاکان است.

[74]

از آن جا که مؤمنان ورود به بهشت را بزرگترین نعمتهای خدا بر خود می شمارند بر این نعمت او را شکر می گزارند.

« وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشٰاءُ -می گویند:سپاس خدایی را که هر وعده به ما داد راست بود.

آن زمین را به میراث به ما داد.و اکنون در هر جای بهشت که بخواهیم مکان

ص :533


1- 98) -همان مأخذ.
2- 99) -همان مأخذ.

می گیریم.» گفته اند:مراد از«ارض»در این جا بهشت است،و خدا داناست.

« فَنِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ -عمل کنندگان را چه مزد نیکویی است.» این پایان حکمت آموز آیه حقیقتی بسیار مهمّ را تأکید می کند،و آن این که گرچه پرهیزگاری و تقوی /11 زره انسان و دژ اوست که از عذاب در امانش می دارد، ولی به تنهایی بدون کردار،که همواره جزء اساسی آن است،کافی نیست.

زره به تنهایی برای رزمنده ای که به میان معرکۀ نبرد می رود کافی نیست، بلکه ناگزیر است سلاحی را برای حمله و دفاع به کار برد،همچنین است در مورد مؤمن،او با تقوی از ارتکاب گناهان بزرگ خود را پناه می دهد،ولی از سوی دیگر برای آن که خود را به بهشت نزدیک کند و آیندۀ ابدی خویش را بسازد از عمل بی نیاز نیست.

از آن جا که بهشت به دست نمی آید مگر با کردار نیک پس از تقوی،و از آن جا که عمر انسان کوتاه و محدود است پس ناچار است به پرهیزگاری و کردار خود بیفزاید،و به اندازۀ امکان از فرصت عمر کوتاه خود،در راه خشنودی خدا و خریداری بهشت،بهره جوید،و این بدان صورت است که آن را هدفی فراروی خود قرار دهد و تمام کوششهایش را صرف رسیدن به آن کند.

از جابر بن عبد اللّٰه انصاری نقل شده است که گفت:عربی نزد پیامبر خدا(ص)آمد و گفت:ای پیامبر خدا،آیا بهشت را بهایی است؟ گفت:«آری».

گفت:بهای آن چیست؟ گفت:«لا اله إلاّ اللّهی که بندۀ صالح و مخلص به آن گوید».

گفت:اخلاص آن چیست؟ گفت:«کردار بدانچه من در حق آن مبعوث شده ام». (1)

ص :534


1- 100) -امالی ابن الشیخ الطوسی،ص 21.

پیامبر خدا(ص)گفت:«هر که بگوید لا اله الاّ اللّٰه درختی در بهشت برای او بنشانند»و هنگامی که حضرتش(ص)به معراج به آسمان رفت دید فرشتگان کاخهایی می سازند و بسا که(از کار و ساختمان)دست می کشند.گفت:

شما را چه می شود که بسا می سازید و بسا دست نگه می دارید؟ گفتند:ما بنا نمی کنیم مگر آن که مخارج و مصالح به ما برسد.

گفت:مخارج و مصالح شما کدام است؟ گفتند:گفتۀ مؤمن،سبحان اللّٰه،و الحمد للّٰه،و لا اله الاّ اللّٰه،و اللّٰه اکبر. (1)

از آنچه در سیرت امام زین العابدین(ع)روایت کرده اند این است که یک بار بیرون رفت و بوی خوش بر خود زده و جامۀ تازه پوشیده بود،یکی از اصحابش او را دید و بدو گفت:ای پسر پیامبر خدا!به کجا می روی؟ گفت:می روم تا خواستگاری کنم.

پس از آن از هم جدا شدند.هنگامی که آن صحابی به مسجد آمد امام را دید که برای نماز ایستاده است،با شگفتی از او پرسید:مگر نه آن که گفتی به خواستگاری می روی؟ حضرتش(ع)گفت:بلی،حور عین را از پروردگارش خواستگاری می کنم. (2)

بنا بر این کسی که نماز برپای می دارد،و کسی که در راه خدا جهاد می کند و کسی که طرحهای اسلامی را عهده دار می شود و...و...همه آیندۀ ابدی خود را با این اعمال بنا می کنند.

[75]

و تصویر سوّم از روز قیامت،افزون بر ورود آنان به دوزخ و اینان به بهشت،منظرۀ فرشتگانی است که پیرامون عرش قدرت و عزّت حلقه زده اند و به ستایش خدا تسبیح می گویند.

ص :535


1- 101) -این نصوص نقل به مضمون شده است.
2- 102) -این نصوص نقل به مضمون شده است.

« وَ تَرَی الْمَلاٰئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ -و فرشتگان را می بینی که گرد عرش خدا حلقه زده اند و به ستایش پروردگارشان تسبیح می گویند،» و این منظره از بزرگترین جلوه گریهای قدرت و عظمت خداست،آن گاه قرآن به پایان دادگاه عادلانۀ الهی که به مقیاس حق تکیه دارد اشاره می کند.

« وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ -میان آنها نیز به حق داوری گردد.» اهل بهشت هم چنان نعمتهای خدا را بر خود به یاد می آورند که بزرگترین آنها نعمت هدایت در دنیا و نجات از دوزخ در آخرت است،و پروردگار خود را می ستایند،و از سوی دیگر عدل خدا بر دوزخیان تجلّی می کند که به دوزخ وارد می شوند در حالی که به مسئولیّت خود در خصوص این سرنوشت اعتراف دارند و معترف اند که حکم خدا دربارۀ آنها حق و راست است،پس آنان نیز پروردگارشان را می ستایند.

« وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -و گفته شود:ستایش از آن خدایی است که پروردگار جهانیان است.»

ص :536

جلد 12

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ مؤمن

اشاره

فضیلت سوره:

«هر کس سورۀ حم،مؤمن را هر شب بخواند خداوند گناهان قبلی و بعدی او را می آمرزد،و او را ملازم کلمۀ تقوی،و پرهیزگاری می دارد،و آخرت را برای او بهتر از دنیا می سازد».

نور الثّقلین،ج 3،ص 500،از امام باقر علیه السلام «حوامیم (1) ریاحین قرآن اند،چون آن سوره ها را بخوانید خدا را بستایید و به سبب(توفیق)حفظ و تلاوت آنها شکرگزارید و سپاس دارید.بنده ای که برخیزد و سوره های حوامیم را بخواند بویی خوش نیکوتر از مشک اذفر و عنبر از دهان او برآید،و براستی که خدای عزّ و جلّ تلاوت کننده و خوانندۀ آنها را می آمرزد و همسایگان و دوستان و آشنایان و هر دوست و خویشاوند او را رحمت می کند،و به روز قیامت عرش و کرسی و فرشتگان مقرّب خداوند برای او آمرزش می طلبند».

از امام صادق علیه السلام

ص :7


1- 1) -سوره های قرآنی که با«حم»آغاز می شود،و از آن جمله است سورۀ مؤمن یا غافر-م.

زمینۀ کلّی سوره

اشاره
نام:

این سوره به دو نام شهرت دارد:

1-غافر(آمرزنده)به سبب ذکر کرامت خداوند نسبت به مؤمنان و آمرزش طلبی حاملان عرش برای ایشان.

2-مؤمن(آن گرونده)به سبب شرح داستان مؤمن آل فرعون و ذکر اکرام خداوند نسبت بدو و دیگر مؤمنان.

زمینۀ کلّی سوره:

هدف و غایتی والا که این آیات به حق در بیان آن می کوشند،همانا یادآوری نامهای نیکوی خداوند است تا معرفت و شناخت نسبت به پروردگار کریم را در نفوس سرشار از ایمان بیفزایند و حجّت را بر کافران تمام کنند.

پروردگار ما در تمام آیات کتاب کریم خود متجلّی شده است،ولی /12 -گرچه خداوند تعالی فراتر از امثال است-همان گونه که خورشید در هر افقی جلوه هایی بدیع و جدید دارد،هر سوره ای را نیز جلوه گریهایی مخصوص به خود است،و همچنین است در این سوره که آغاز آن پروردگار بزرگ ما را بخشاینده گناه معرّفی می کند(و یکی از نامهای این سوره یعنی«غافر»از همین جا آمده)و می گوید که او توبه پذیر است و سخت عقوبت و صاحب نعمتهای دراز دامن،سپس در آیۀ(15)نام فرابرندۀ درجات و صاحب عرش را یاد می کند و می گوید که او بر هر یک از بندگانش که بخواهد به فرمان خود وحی می فرستد،سپس در آیه(65)آمده

ص :8

است که ذات سبحان و منزّه او زنده است و خدایی جز او نیست.

در آیۀ(13)و آیه(81)آمده است که ذات سبحان او آیات خود را به ما می نمایاند(و خود را از خلال آنها به ما می شناساند)،و ما از خود می پرسیم:چرا -در این صورت-ما پروردگار خود را از خلال این آیات روشنگر و بصیرت افزا نشناسیم؟!پاسخ این سؤال را به حق کسی که گوشی شنوا برای سخن پروردگار خود دارد،می داند،چه روش قرآن پیش از القای بینشها با بلاغتی نافذ و حجّتی تام و سخنی قاطع و پایان بخش و آشکار،رفع مشکلات نفسانی و موانعی است که از درک حقیقت جلوگیری می کند.

آیات این سوره در همین نقطه تمرکز یافته است و می بینیم که چهار مرتبه آدمی را از جدال در نشانه های الهی بر حذر می دارد و هر مرتبه سلسله ای از بینشها را با گفتگویی درمان بخش عنوان می کند که دل را از موانعی که در راه ایمان دارد می زداید و مشکلات را می سترد،و این امر بدین ترتیب صورت می پذیرد:

نخست:در آغاز می بینیم که آدمی را از طریق یادآوری عاقبت جدال بد از جدال بر حذر می دارد،سپس مجموعه ای از آیات را تلاوت می کنیم که هدف آنها اقامۀ حجّت و آوردن دلیل بر کافر و افزودن ایمان و شناختی است که گوش را شنوا و آمادۀ تسلیم شدن به حق می سازد.

بگذارید جانبی دیگر از این روش را عرضه کنیم،و در عین حال گفتگو دربارۀ موضوعات این سوره را ضمن همین چارچوب که عبارت است از آماده سازی دل برای پذیرفتن آیات یاد آورنده،خلاصه کنیم:

یکم:آیه های(4 تا 6)مجادله کننده در نشانه های خداوند را به کفر و غرور توصیف می کند،و /12 او را از عاقبت بد و ناگواری که قوم نوح و احزاب (گروه های مخالف)بدان دچار شدند،بر حذر می دارد.

آیه های(7 تا 9)مؤمنان را بشارت می دهد،یعنی کسانی را که به آیات خداوند تسلیم شدند و می گوید که ایشان نزد خدا و فرشتگان او که حاملان عرش اند،گرامی هستند و این فرشتگان برای آنان دعا می کنند که از آتش محفوظ

ص :9

مانند،و به بهشت درآیند و از بدیها و ناشایستها به دور باشند.

بدین گونه است که روش قرآن تنها به بیم دادن و ترساندن بسنده نمی کند بلکه در بیشتر موارد مقرون به نوید است.

آن گاه روند کلام به بر حذر داشتن از کفر(و جدال)بازمی گردد و می گوید که صاحب این صفت خوار و ناپسندیده است و عاقبت در حالی که پشیمانی سودی برای او ندارد،پشیمان خواهد شد(10 تا 12).

همچنین نفوس را برای پذیرفتن نشانه های الهی بدون جدال باطل در این راه آماده می کند،و روند کلام مجموعه ای از آیات را همراه با امر به اخلاص دین نسبت به خداوند و یکتا شمردن او بیان می کند و یادآور می شود که او بالا برندۀ درجات است(از نامهای خداوند)،و این مطالب در خلال آیات(13 تا 15)آمده است.

آن گاه روند سخن به بر حذر داشتن از عاقبت بد جدال به روز قیامت می کشد(آیات 16 تا 20)همراه با یادآوری نامهای خداوند که بدان روز هراس آور تجلّی می کند.

نیز سرنوشت کافران را در دنیا به یاد ما می آورد که چگونه خداوند آنان را-با وجود نیروی بسیار و درآمدهای فراوانشان-گرفتار کرد،و این همه از آن رو بود که آنان در نشانه های خداوند مجادله کردند و به دلایل روشنی که پیامبران او آوردند، کفر ورزیدند(و آنها را انکار کردند).

آن گاه قرآن در مورد سرانجام جدال دربارۀ نشانه های خدا که با کفر برابر است و کار فرعون و قوم او بدانجا کشید،مثل می زند،و نیز برای کسانی که به نشانه های خدا ایمان آوردند عاقبت نیکویی را که مؤمن آل فرعون بدان نایل آمد، مثال می آورد.

قرآن،این حقایق را از خلال گفتگویی گرم میان موسی(پیامبر) /12 و هارون (وزیر او)و مؤمن(کسی که آن دو را تصدیق کرد و باور داشت)از یک طرف،و فرعون(گردنکش)و هامان(وزیرش)و قارون(آن که از آن دو پیروی کرد)از

ص :10

طرف دیگر شرح می دهد،و این گفتگو به مبارزه و نبردی می انجامد و آن نبرد به شکست آل فرعون و نابود شدن تمدّن آنها،و عذاب صبحگاهان و شامگاهانشان در برزخ و در افتادن آنان و پیروانشان به جهنم که سرنوشتی است بد منجر می شود.

در عبارت این سوره تصویر مؤمن آل فرعون به عنوان نمونه ای شایسته از شخصیّتی مؤمن و استوار قدم و محکم با بینشی نافذ و نیرویی ربّانی برای مبارزه با طغیانگری مادّی هویدا می شود که نام او را بدین سورۀ کریم بخشیده است.

دوم:در خلال گفتگو و نبرد و مبارزه،قرآن دیگر بار ما را یادآور قضیۀ جدال در نشانه های الهی می شود و این که چگونه کار شخصی مجادله کننده بدانجا می کشد که خداوند بر تمام دل او مهر می نهد و او را همچون فرعون می کند که غرور سبکسرانه او را بدان حدّ رساند که به وزیر خود هامان گفت:برای من کوشکی بلند بساز،شاید به آن درها(ی آسمانها)دست یابم،و در طریق گمراهی تا آن پایان رنجبار پیش رفت،در حالی که آن مؤمن راستگو به پیروی از راه خود که راه هدایت بود دعوت کرد و به مسئولیت بشر نسبت به اعمال و موضعگیریهایش تکیه کرد و آن گاه پس از آن که با نیرومندی با آنان مبارزه و ستیزه کرد کار خود را به خداوند واگذاشت،و سرانجام چنان شد که خداوند او را از گزند فکری آنان در امان نگهداشت،در حالی که آل فرعون گرفتار عذابی بد شدند،و مستضعفان نیز از عاقبتی که دامن گیر مستکبران شد رهایی نیافتند،زیرا آنان همگی در نشانه های خداوند جدال کردند و از پیامبران او فرمان نبردند.امّا پیامبران خدا و کسانی که ایمان آوردند،خداوند براستی آنان را در دنیا و نیز بدان روز که شاهدان به پا داشته می شوند(رستاخیز)پیروزی می دهد،جز این که باید صبر و شکیبایی پیشه کنند و آمرزش بطلبند و صبح و شام به ستایش خدا تسبیح گویند(55).

سوم:دربار سوّم روند سوره ما را آشکارا از جدال در نشانه های خداوند بر حذر می دارد.این بار به ریشه ای روانی و نفسانی و به لعنتی اشاره دارد که دل بدان دچار می شود و همان کبر و خودستایی است که صاحبش را به هیچ جا نمی رساند.قرآن پس از آن که به ما فرمان می دهد به خدای بزرگ پناه ببریم،ما را

ص :11

به عظمت آفرینش الهی آسمانها و زمین هدایت می کند،و به ما می فهماند که کبر کوری و نابینایی دل و ایمان بصیرت و بینش است،و در رسیدن ساعت موعود آینده کمترین شکّ و تردیدی نیست، /12 سپس به ما فرمان می دهد که دعا کنیم زیرا دعا همانا شفای بیماری کبر است.

و به موجب روش بی نظیر قرآنی آیات خود را به دلها القا می کند(61 تا 66)و سپس ما را از انکار نسبت به آن آیات بر حذر می دارد زیرا انکار آنها آدمی را از حق می گسلاند(63)و دیگر بار ما را متذکر آیات بینش دهنده می کند و یادآور می شود که همانا ذات خداوند زندۀ یگانه است،و به پیامبر خود فرمان می دهد که با خدایان دروغین و برساخته بستیزد(66)و ما را یادآور می شود که براستی اوست که زنده می کند و می میراند.

چهارم،و برای آخرین بار:از جدال در نشانه های خداوند نهی می کند (69)و کسانی را که کتاب خدا را تکذیب کردند بیم می دهد که سرانجام خواهند دانست چه جرمی مرتکب شده اند،و این آگاهی هنگامی است که غل بر گردنهایشان افکنده شده و گرفتار بند و زنجیرند.

این چنین،بیماری جدال را با بر حذر داشتن از عاقبت اخروی آن درمان می کند،و در پایان سوره بینشهای مندرج در آن خلاصه می شود که عبارت است از فرمان دادن به صبر و شکیبایی(77)به پیروی از روش پیامبران،و بر حذر داشتن از عاقبت استهزاء(78)و یادآوری به نشانه های(و آیات صنع)خدا در آفرینش چهار پایان،و ام به گردش در زمین برای نگریستن و عبرت گیری از عاقبت تکذیب کنندگان و ناباوران،و این که چگونه نابود شدند و آنچه به دست آوردند به آنان سودی نداد،بدین معنی که هنگامی که پیامبران آنان را بیم دادند،به دانشی که خود داشتند دلشاد شدند ولی بدانچه مسخره می کردند گرفتار آمدند(83)بلی، در لحظۀ آخر،هنگامی که شدّت عمل خدا را دیدند،ایمان آوردند،ولی سنّت الهی بر این جاری است که ایمان بدان وقت سودی ندارد،و آنجاست که کافران زیان می بینند و خسران می یابند.(85)

ص :12

سخن آخر:حقایق بزرگ سه گانه ای که آفرینش را دربر گرفته(توحید و رستاخیز و رسالت)شواهد و نشانه هایش در سرتاسر آفاق و انفس گسترده است، ولی حجابهای ستبر دیده ها را از دیدن و هماهنگ شدن با آنها فروپوشانده و بازداشته است،و کار به جدال در نشانه ها و دلایل این حقایق کشیده است،و قرآن شفای دل و برطرف کنندۀ این حجابها و پرده ها از دیدۀ بصیرت است،و ما در این سورۀ مبارک روشی بدیع و شفایی سریع می یابیم،و بر ماست که فقط به نشانه های این حقایق بی جدال و مناقشه،گوش دل فرا دهیم!

ص :13

سورة غافر

[سوره غافر (40): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) تَنْزِیلُ اَلْکِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ (2) غٰافِرِ اَلذَّنْبِ وَ قٰابِلِ اَلتَّوْبِ شَدِیدِ اَلْعِقٰابِ ذِی اَلطَّوْلِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ (3) مٰا یُجٰادِلُ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلاٰ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی اَلْبِلاٰدِ (4) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ (5) وَ کَذٰلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ (6)

معنای واژه ها

3[ذی الطّول]

:الطّول،انعامی است که مدتش به درازا کشد.

5[لیدحضوا]

:تا باطل کنند و بزدایند.

ص :14

آمرزندۀ گناه و توبه پذیر
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

المؤمن و غافر دو نام این سورۀ مبارک اند،که گفتگو از قرآن(یا بهتر بگوییم گفتگو از خود را)پیش از سخن گفتن دربارۀ هر چیز دیگر،آغاز می کند.و سبب آن این است که راه براندیشه پیشی می گیرد و هر کس بخواهد چیزی را بشناسد و نسبت بدان معرفت حاصل کند،نخست باید راهی را که بدان منجر می شود بشناسد،و قرآن خود همان طریقه و راهی است که از خلال آن زندگی را می فهمیم و بیماریهای روانی و عقلی و جز آن را که مانع فهم درست انسان می شود،درمان می کنیم.

بیشتر سوره های قرآن،هنگامی که به سخن گفتن از خود قرآن آغاز می کنند،به انواع گوناگون به بیم دادن و ترساندن کسانی می پردازند که به پیروی از خواهشهای نفسانی و اوضاع و احوال خود حقیقت را انکار می کنند.در این آیات، قرآن کسانی را به ما معرّفی می کند که به سبب بیماری نفوس خود نسبت به حق کفر می ورزند نه به سبب نقص در آیات و نشانه های دالّ بر حق،زیرا آن آیات و نشانه ها بیانی واضح و آشکار برای حق به وسیلۀ حق هستند.

شرح آیات:

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ به نام خدای بخشایندۀ مهربان.» او پروردگاری است که او را به خدایی شناسند و بدو پناه برند،و کسی است که بدو دادخواهی کنند و از او مدد خواهند،و هر بیچاره و نیازمندی بدو

ص :15

ملتجی شود،چه نیازمندی بدو در سرشت هر آفریده ای به غریزه سرشته شده و احساس به خدایی او در ژرفای شعور همۀ ما عجین گشته،پس هر چند در الفاظ و تعبیرها بسته به تفاوت زبانها و مذهبهای خود اختلاف داشته باشیم در حقیقتی که همه بر آن سرشته شده ایم اختلاف نداریم،و همۀ ما از خدا کمک می خواهیم و به نامهایی که او خود به موجب اخبار به سبب نیاز ما بدانها آن نامها را اظهار کرده، بدو متوسّل می شویم.

[1]

«حم» از کلمات مقطّع قرآنی است که پیش از آن در چند جای تفسیر آنها آمده است. (1)

روایاتی آمده است که(ح)اشاره به نام حمید و(م)اشاره به نام مجید است.پس در این صورت«حم»سوگند به حاکمیّت و حکمروایی خداست که مقتضی حمد اوست و مالکیّت او که مقتضی مجد است،بر این اساس که قرآن حق است،و آیا،مگر نه این که آیات قرآن تجلّیاتی از نامهای پروردگار ماست؟و شاید سوره های هفتگانه ای که با کلمۀ«حم»آغاز می شود و نخستین آنها همین سوره است مظاهری از دو نام حمید و مجید باشند.

[2]

کتابی که از امثال چنین حروفی تکوین می یابد از جانب پروردگار پیروزمند دانایی نازل شده است.

« تَنْزِیلُ الْکِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ نزول این کتاب از جانب خدای پیروزمند داناست.» /12 پس به عزّت و تسلّط خود آن را بر انسان فرض و واجب می سازد و مطالبی را که در آن کتاب است بر واقعیّت زندگی تطبیق می دهد و به علم خود که بر هر چیزی احاطۀ مطلق دارد سرتاسر آن کتاب را هدایت و حکمت و نوری قرار می دهد که با واقعیّت زندگی و حقیقت انسان هماهنگی می کند.

ص :16


1- 2) -بنگرید به آغاز سوره هایی همانند این سوره که شرح آنها پیش از این آمده است.

به نظر من این آیه(از لحاظ نحوی)جمله ای تمام و مفید معنی کاملی است که مبتدای آن«تنزیل الکتاب»است و خبر آن« مِنَ اللّٰهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ »که خبر از معنای متقدّم می دهد.

[3]

این آیات ما را با پروردگارمان از خلال ذکر صفات او آشنا می کند،و این امر در مشخص کردن روابط ما با ذات متعال او برای ما سودمند است.نخستین نام خداوند که در اینجا یاد شده این است که آمرزندۀ گناه است،و چه کسی جز خداست که گناهان را بیامرزد؟و کدام رحمتی وسیعتر و گسترده تر از رحمتی است که جریمۀ گناه و نافرمانی را بشوید؟و کدام قدرتی می تواند آثار بی شمار نافرمانیها را بر نفس و واقعیّت وجود آدمی جز رحمت و قدرت خداوند محو و نابود کند؟ نامهای خداوند به دل آرامش و سکون می بخشد،پس او آمرزنده گناه و توبه پذیر و صاحب نعمتهاست و اگر این آرامبخشی نمی بود،بیگمان دل مؤمنان از شنیدن نام«سخت عقوبت»از جا کنده می شد و فرو می ریخت.

« غٰافِرِ الذَّنْبِ وَ قٰابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقٰابِ ذِی الطَّوْلِ آمرزنده گناه، توبه پذیر،سخت عقوبت،صاحب نعمتها.» مؤمن بحقّ به صورتی متوازن و به فرخندگی زندگی می کند،امید او را به توبه و کار نیک وا می دارد و بیم او را از نافرمانی باز می دارد.

بیم از عذاب خدا همانند امید به رحمت او تنها قضیه ای نفسانی و روانی نیست بلکه مراد از آنها عمل و کردار است.پس بر ما واجب است که هنگام امیدواری به حرکت و پویندگی درآییم،ولی نه در هر سویی،بلکه راه خرسندی خدا و با پیروی از رهنمایی و هدایت او،زیرا زندگی شبیه میدان مین گذاری شده ای است و کسی در این میدان نجات می یابد که نقشه روشن و واضحی در اختیار دارد و با دقّت تمام بر اساس آن نقشه گام برمی دارد.امّا هنگامی که انسان از حق منحرف شود گمراه خواهد شد،و هرگز کسی را نمی یابد که او را نجات دهد و رهایی بخشد،زیرا خدای تعالی به تنها همان خدای صاحب تصرّفی است که

ص :17

مسیر حرکت انسان و سرنوشت او را تعیین می کند،بی آن که احدی قادر به تبدیل و تغییر آن باشد.

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ -هیچ خدایی جز او نیست،بازگشت همه به سوی اوست.» پس اوست که هر گونه بخواهد به ارادۀ خود آن را مقرّر می دارد.

[4]

امّا پاره ای مردم با اصرار تمام حق را ردّ می کنند،از این رو آنان را می بینی که در آیات خداوند که آنها را به حق راهنمایی می کند،مجادله می کنند.

و جدل-در لغت-تافتن نخهای نازک یا بافتن رشته های لیف به یکدیگر است تا ریسمانی شود،و این به حال مجادله کنندگان شباهت دارد که سخنانی به هم می بافند تا جهل خود را بدان بپوشانند.

« مٰا یُجٰادِلُ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ -در آیات(او نشانه های)خدا جدال نمی کنند،» با روشنی و وضوحی که این آیات دارد،چنان که مجالی برای شک و تردید باقی نمی گذارد.

« إِلاَّ الَّذِینَ کَفَرُوا -مگر آنان که کفر ورزیدند(کافران).» زیرا آنها جویندۀ حقیقت نیستند،و اگر چنان می بودند،این امر بیگمان ایجاب می کرد که این آیات و نشانه ها را که بیّنات و دلایل آشکار است بپذیرند،در حالی که آنان می کوشند پیروی خود را از باطل توجیه کنند و برای آن دلیل بتراشند تا خود را بفریبند که بر حقّ اند،و ضعف خود را بپوشانند و چنان وانمود کنند که نیرومندند،اما مؤمنی که از بینشهای قرآن پیروی می کند هرگز فریب نیرنگ آنها را نمی خورد.

« فَلاٰ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاٰدِ -پس جولانشان در سرزمینها تو را نفریبد.» پس هر چند در ضمن جولان و نقل مکان در سرزمینها از طریق سان دادنهای قدرت نمایی،تظاهر به توانایی کنند،چنان که طاغیان و گردنکشان عادت

ص :18

کرده اند که هنگام احساس خطر چنین کنند،بر مؤمن واجب است که بدین قدرت نماییها فریب نخورد، /12 زیرا آنها به صرف مخالفتشان با حق ضعیف و ناتوان اند،و به هر درجه از قوّت و قدرت برسند و هر چند از حق جلوگیری کنند، بیگمان سرانجامشان پستی و نابودی و بازگشتشان به سوی خداوندست.

[5]

قرآن برای ما از واقعیّت تاریخ مثال می زند که جولان و خودنمایی کافران در سرزمینها و چیرگی مادّی ظاهری آنان دلیل درستی و سلامت خطّ و رفتار آنها نیست.

« کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ -پیش از ایشان تکذیب کردند.» یعنی پیش از کافران قریش که با تو،ای محمد،مجادله می کنند،و پیش از گردنکشان در هر عصری.

« قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَعْدِهِمْ -قوم نوح و گروه هایی که بعد از ایشان بودند.» زیرا آنان از تجربۀ قوم نوح بهره نجستند و استفاده نکردند.

« وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ -و هر امّتی آهنگ آن کرد که پیامبرش را دستگیر کند.» و چه قدر تأسف انگیز است که بشریّت به چنین درجه ای از پستی فرو افتد، و به چنین کاری مبادرت ورزد،و به جای آن که مصلحان را گرامی دارد و از ایشان که برای آنان هدایت و سعادت می آورند پیروی کند،ایشان را رد کند و نپذیرد و برای کشتن ایشان و از بین بردن خط و راهشان بکوشد!این از ناحیۀ عملی موضوع است،اما از ناحیۀ نظری،چنین کاری همانا کوشش برای باطل ساختن حقّی است که پیامبران آن را می آورند.

« وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ -و به باطل به مجادله و ستیزه برخاستند تا حق را از میان بردارند.» و بدین سان هیچ کافری جز به انکار و کفر آوردن نسبت به حق عقیده ای ندارد و برای آن که خلاء عقیدتی موجود در نفس خود را پر کند به دنبال باطلی

ص :19

می گردد که گرچه خود بدان معتقد نیست امّا بتواند به مدد آن در برابر حق مقاومت کند.دلیل این که باطل انبوه شده و مذاهب و مکاتب آن متنوّع گشته و سخن بسیار پیرامون آن گفته شده این است که باطل تکیه گاهی در واقعیّت و شاهد و دلیلی از فطرت و سرشت آفرینش ندارد و از این رو نیازمند به سفسطه ای بسیار به نام برهان، /12 و فلسفه ای به نام حکمت،و جدلی به اسم گفتگو شده است.

ولی با این همه کاری از پیش نمی برد و چیزی را به اثبات نمی رساند.و چنین است که نصوص مذهبی جدال در دین را نهی کرده است.از پیامبر(ص) مروی است که گفت:«مجادله کنندگان در دین خدا بر زبان هفتاد نبیّ نفرین و لعنت شده اند،و هر کس در آیات خدا مجادله کند بیقین کافر است». (1)

باطل بیگمان-علی رغم جدالی که در حمایت آن می شود-شکست می خورد،زیرا خداوند از فراز عرش خود و از طریق سنّتهای خویش در زندگی از حق دفاع می کند،پس هر کوشش و اقدامی را که برای از میان بردن حق صورت گیرد ناکام می گذارد و در هم می شکند،پس حقّ است که همواره پیروز می شود،زیرا نیروی منطق،و منطق نیرومندی به تأیید پروردگار را در اختیار دارد.

« فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ -پس من آنها را به عقوبت فرو گرفتم،و عقوبت من چه سخت بود؟» و این فرو گرفتن حاوی شدّت و همراه غافلگیری است.سیاق آیه چگونگی این عقوبت را می پرسد تا افکار ما را برانگیزد و به دنبال پاسخی بگردیم که عبرت و اندرزی در آن باشد.

[6]

از آن رو که در اینجا سخن از سنّتی الهی است که بر زندگی حکمفرماست می بینیم سیاق آیات،پس از تخصیص دادن قوم نوح و احزاب(و گروه های مخالف)به یادآوری،سخن را تعمیم می دهد تا شامل تمام کافران در هر مکان و زمانی شود،پس آنان همگی به عذاب و انتقام الهی دچار می شوند.

ص :20


1- 3) -نور الثقلین،ج 4،ص 511.

« وَ کَذٰلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ النّٰارِ -پس در دنیا انتقام خداوند آنان را فرا می گیرد،و در آخرت به عذاب سخت او دچار می شوند،و در آتش دوزخ جاویدان می مانند زیرا خود ملازمان دایم و یاران آن اند.» /12

[سوره غافر (40): آیات 7 تا 14]

اشاره

اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تٰابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذٰابَ اَلْجَحِیمِ (7) رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّٰاتِ عَدْنٍ اَلَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (8) وَ قِهِمُ اَلسَّیِّئٰاتِ وَ مَنْ تَقِ اَلسَّیِّئٰاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (9) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُنٰادَوْنَ لَمَقْتُ اَللّٰهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی اَلْإِیمٰانِ فَتَکْفُرُونَ (10) قٰالُوا رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اِثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنٰا بِذُنُوبِنٰا فَهَلْ إِلیٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (11) ذٰلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِیَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلّٰهِ اَلْعَلِیِّ اَلْکَبِیرِ (12) هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ رِزْقاً وَ مٰا یَتَذَکَّرُ إِلاّٰ مَنْ یُنِیبُ (13) فَادْعُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ (14)

ص :21

فرمان،از آن خدای بلند مرتبۀ بزرگ است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که اوضاع و احوال دشوار ارادۀ مؤمن را در هم نشکند،بویژه وقتی که گردنکشان علیه او که تنهاست می ستیزند،یا هنگامی که در نهان برای حفظ ایمان خود می کوشد،و برای آن که مؤمن با روی آوردن به خدا از پلیدی و چرک شرک پاکیزه شود،پروردگار ما چنین وحی می کند که بزرگترین آفریدگان خدا که عرش قدرت الهی را حمل می کنند برای کسانی که روی به خدا نهاده و بدو ایمان آورده اند،آمرزش می طلبند و برای آمرزش آنان دعا می کنند که خداوند آنان را از عذاب دوزخ باز دارد و آنان و هر که را از پدران و فرزندانشان که صالح باشد،به بهشتهای جاودان درآرد و به رحمت خود از عقوبتهای بد حفظ کند.

در حالی که کافران نفرین می شوند و به آنها ندا می رسد که دشمنی خدا با شما از دشمنی شما با خودتان،هنگامی که ایمان را رد کردید،بزرگتر است.و آنها را می بینی که در آن هنگام همگام به درگاه خدا زاری می کنند و می گویند:ما پس از آن که دو بار تجربۀ مرگ و زندگی را پشت سر گذاشتیم اینک چنان شدیم که به گناهان خود اعتراف می کنیم،و می پرسند:آیا می توانیم از کشیدن عذاب معاف شویم و به در رویم؟امّا این درخواست آنها رد می شود،بدین دلیل که آنها به توحید کافر شده و به شریکان برتراشیده(برای خدا)ایمان آورده اند،و براستی که فرمان از آن خدای بلند مرتبۀ بزرگ است نه از آن شریکان برتراشیدۀ پنداری.

خداست که بتنهایی،خود در آفرینش حکمرواست،و اوست که مردم را به وسیلۀ آیات و نشانه هایش به سوی خود راهنمایی می کند،و در آسمان روزی

ص :22

می دهد،ولی از آیات خدا کسی جز آن که به درگاه او روی آورده و متذکّر باشد، سود نمی برد.

در پایان این درس،پروردگار ما،ما را به اخلاص و پاکدلی در دین و رد کردن وجود شریکان،بر خلاف مراد کافران که یکتا پرستی را دوست نمی دارند، فرا می خواند.

شرح آیات:

[7]

آیات قرآنی به دنبال یکدیگر و بر توالی طریقه ای را دنبال می کنند که از طریقه های بشری از این نظر تمایز دارد که همچون نور از کانون مرکزی یگانه ای منتشر می شود که همان یکتاپرستی و توحید است تا دیگر زمینه ها را فرا گیرد.بدین معنی که جهان خلق و حقّ و همچنین جهان دانش و شناخت مظهر و جلوه نمایی نامهای نیکوی خداوند است،و همه چیز در این آیه ما را به سوی پروردگار ستودۀ مجید ما راهنمایی می کند.این سوره با یادآوری پاره ای از صفات خداوند که در آفرینش تجلّی می کند آغاز شده است،پس نام خداوند« اَلرَّحِیمِ -بخشاینده»که در « قٰابِلِ التَّوْبِ -توبه پذیر»تجلّی می کند انعکاس خاصّ خود را بر آفریدگان خدا و از آنجا بر رفتار انسان دارد،و بر آدمی واجب است که از این رهگذر راه و روشی برای استوار کردن رفتار خود اختیار کند.

و نیز این نام گرامی،آنجا که قرآن از فرشتگانی که عرش خدا را در بر گرفته اند سخن می گوید،بر آفرینش منعکس می شود،زیرا آن فرشتگان از سویی به سبب رابطۀ تسبیح و ایمان به خداوند می پیوندند و از سویی دیگر به سبب رابطه محبّت و مهربانی به انسان مؤمن پیوستگی دارند،و پروردگار ما هنگامی که بخشی از این رابطه را برای ما شرح می دهد آن را به صورت دعای فرشتگان در حق مؤمنان توبه کار بیان می فرماید.

اکنون این سؤال باقی می ماند:عرش خدا چیست؟ عرش دو معنی دارد:

ص :23

یکم:این که خداوند مالک مکانی وسیع است که عرش نامیده می شود،و ما جز این نمی دانیم که آنجا چندان بزرگ است که گنجایش آسمانها و زمین و تمام آفریدگان را دارد.در حدیث مروی از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است: /12 «که فرشتگان عرش را حمل می کنند،و عرش-چنان که می پنداری-به صورت تخت نیست،ولی چیزی است مشخّص و فراهم شده،و پروردگارت عزّ و جلّ مالک آن است» (1) در حدیث منقول از ابی ذرّ،از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که حضرتش گفت:«ای ابا ذرّ؟آسمانهای هفتگانه در درون کرسی جز همچون چنبره ای که در زمین فلات افتاده باشد نیست،و برتری عرش بر کرسی همانند برتری فلات بر آن چنبره است» (2) دوّم:این که عرش همان رمز و مظهر قدرت و چیرگی مطلق است.آنجا که آیۀ کریمۀ« وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ -و عرش او بر روی آب بود» (3) تفسیر شده که مراد سیطره و چیرگی ذات متعال اوست.امّا فرشتگانی که عرش را حمل می کنند،همانا واسطه های رحمت خداوند،و تنفیذ و اجرای ارادۀ او در زندگی هستند.

و روایت منقول از امام رضا علیه السّلام بدین امر اشاره می کند که گوید:

«عرش همان خداوند نیست،عرش نام دانش و قدرت است». (4)

در حدیثی دیگر از امام صادق-علیه السّلام-آمده است که هنگام سؤال دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ که فرماید« وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ - کرسی او آسمانها و زمین را در بردارد» (5) گفت:(یعنی)«دانش او». (6)

ص :24


1- 4) -موسوعة بحار الانوار،ج 55،ص 9.
2- 5) -موسوعة بحار الانوار،ج 55،ص 5.
3- 6) -هود7/.
4- 7) -بحار الانوار،ج 55،ص 14.
5- 8) -البقرة255/.
6- 9) -بحار الانوار،ج 55،ص 28.

چنان که محتمل است پروردگار ما را مقامی معلوم باشد که دانش و قدرت او را حمل می کند،و از آنجا تدبیر او نسبت به آفرینش صادر می شود و همان عرش اوست،و فرشتگان مقرب خداوند در آن هستند.

آنچه آگاهی و شناخت آن برای ما اهمیّت دارد این است که حاملان عرش آفریدگانی از آفریدگان خدایند و خود،نیمه خدایان نیستند و آنان به تسبیح و تمجید مشغول اند.

این از رابطۀ آنان با خداوند،امّا از رابطۀ آنها با انسان،این همان است که بیانگر رابطۀ طبیعت با بشر می شود،زیرا فرشتگان واسطه های امر خداوند و تنفیذ و اجرای ارادۀ اویند.پس آنها در این صورت نمایانگر موضع آفریدگان نسبت به انسان می شوند،و این تمثّل به موضع انسان نسبت به حق مربوط می شود.پس اگر بشر بر فطرت و سرشت و در پیوند مثبت خود با پروردگارش باشد،آنها نیز با اویند و اگر نباشد،نیستند.پس انسان برای رستگاری در زندگی وظیفه ای جز این ندارد که به سوی تسخیر طبیعت حرکت کند،طبیعتی که از مهمترین عوامل تسخیر آن عبودیّت و بندگی کردن نسبت به خداست،و در آن صورت است که می بیند همه چیز در کنار او و به تأیید او قرار گرفته و آن گاه فرشتگان گماشته از جانب خداوند بر نیروهای مختلف طبیعت همراه و با او خواهند بود،و اگر مجموعه رفتار آدمی به اجمال درست و نیک باشد لغزشهای کوچک او به وی گزندی نمی زند زیرا بیدرنگ در برابر خداوند توبه می کند و این فرشتگان برای او از خدا آمرزش می طلبند،و شاید به فرمان خدا خطای او را تصحیح می کنند تا به حالت طهارت و پاکیزگی خود بازگردد،و بیگمان به اذن خدا او را از نزدیک شدن به گناهان تازه بازمی دارند و دلش را محکم و استوار می سازند و آن را از آرزومندیهای نفس و وسوسه های شیطان حفظ می کنند،و به نظر می رسد که این از نشانه های توبه پذیری باشد.

« اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ -آنان که عرش را حمل می کنند.» و آنها از بزرگترین فرشتگان خدایند،و شاید اوّلین آفریدگانی هستند که

ص :25

امر خداوند را دریافت می کنند.

« وَ مَنْ حَوْلَهُ -و آنان که پیرامونش هستند،» از دیگر فرشتگان، « یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ -و به ستایش پروردگارشان تسبیح می گویند.» و بزرگترین ذکر همان تسبیحی است که پروردگار را از شریک و شبیه و نقص و ناتوانی منزّه و مقدّس می شمارد.

« وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ -و به او ایمان دارند.» /12 پس تسبیح آنها تنها کلماتی که بر زبان آورند،یا کارهایی که بر حسب عادت مرتبا انجام دهند نیست،بلکه به تمام آن امور(که عنوان تسبیح کردن بدان اطلاق می شود)با شناخت و قانع شدنی راسخ به وجوب آن بر خویش قیام و اقدام می کنند،این از نظر رابطۀ آنها با خداوند،اما از نظر رابطۀ با مؤمنان طلب آمرزش برای ایشان است تا خداوند توبۀ آنان را بپذیرد و در زندگی موفّقشان دارد.

« وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا -و برای مؤمنان آمرزش می طلبند.» خود نمی آمرزند،زیرا این فرشتگان«خدایان»نیستند،بلکه براستی بندگانی مقرّب در درگاه خداوندند،و تمام کاری که می توانند برای خدمت به مؤمنان انجام دهند همان درخواست آمرزش از خداوند برای آنها از طریق دعا است.

و از آداب دعا این است که:

یکم:به ستایش و تسبیح خدا و درود گفتن بدو آغاز شود و سپس به درخواست و طلب حاجت بکشد و فعل آن فرشتگان نیز چنین است که می بینی خداوند را با ستایش او تسبیح می گویند و سپس برای مؤمنان آمرزش می طلبند.

دوّم:آغاز کردن به درخواست بخشایش پیش از دیگر درخواستها زیرا رحمت خداوند به توبه کاران نزدیک است،و گناهان مانع پذیرفتن دعا و نزول رحمت می شود،و فعل آن فرشتگان نیز چنین است.

« رَبَّنٰا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تٰابُوا وَ اتَّبَعُوا

ص :26

سَبِیلَکَ

-ای پروردگار ما،رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته.پس آنان را که توبه کرده اند و به راه تو آمده اند بیامرز.» و توبه نخستین شرط است برای آن که خداوند بپذیرد که بنده به نزد او بازگردد.امّا شرط دوّم این است که آن توبه راستین باشد و بنده بر آن بپاید و بدان ادامه دهد،پس تنها راه خدا را پیروی کند،بی آن که دیگر به راه شیطان برگردد.

این بینش و بصیرتی است که پروردگار ما که بر همه چیز علم و آگاهی دارد به ما می دهد.

« وَ قِهِمْ عَذٰابَ الْجَحِیمِ -و آنان را از عذاب دوزخ نگهدار.» این مهمترین و بزرگترین دعایی است که برای مؤمن امکان دارد در حقّ خود و برادرانش بکند،بدین سان هنگامی که مؤمن به درگاه خداوند توبه می کند،آن فرشتگان(حاملان عرش)همراه اویند.افزون بر این آنچه در زندگی وجود دارد، بشر را /12 به اصلاح خویشتن و بازگشت به راه راست فرا می خواند.

[8]

هنگامی که انسان صالح و نیکو کردار بود بیگمان به دیگران فایده خواهد رساند،و در آن صورت به پدران و فرزندانش و همچنین به اشخاصی که پیرامون او هستند مانند همسرش سود می رساند و با صلاح و درستی خود به آنان فایده می بخشد و ایشان با او وارد بهشت می شوند،مگر آن که کاملا منحرف باشند،و این بدان معنی است که زندگی بر پایه سازندگی نهاده شده نه ویرانگری،و بر اساس صلاح قرار دارد نه فساد،و فرشتگان با اذن پروردگارشان این روند و حرکت را تأیید و پشتیبانی می کنند.

« رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -ای پروردگار ما!آنان را و هر که را صالح باشد از پدران و همسران و فرزندانشان به بهشتهایی جاویدان که به آنها وعده داده ای داخل کن که تو پیروزمند حکیمی.» پس به عزّت و تسلّط خود قادر بر پذیرفتن دعایی،و به حکمت خود اجابت می کنی یا اجابت نمی کنی،و این چنین بر هر کس دعا می کند شایسته است که

ص :27

امری را بر خداوند حتمی و قطعی نکند بلکه دعای خود را تقدیم دارد و فقط به پروردگار خود درود و ستایش،گزارد.

این دعا با رغبت و تمایل انسان سازگار و موافق است زیرا انسان مایل است که در دنیا و آخرت با دوستان و عزیزانش زندگی کند.و هنگامی که دوستان زیر سایۀ نعمتهای خداوند،در بهشت گرد آیند نعمتها به کمال خود می رسد.

[9]

و بشر به غایت آرزو و مراد خود نمی رسد مگر وقتی که از کارهای بد خود که در روز قیامت به صورتهایی گوناگون نمودار می شود رهایی یافته باشد،و از آن صورتهاست ظلمات بسیار تیره،و آتشهای برافروخته،و کژدمها،و افعیها،و قرین شدن با شیطان،و یک کار بد تمامی نماز و روزۀ یک فرد را فرو می بلعد و کفّۀ کردارهای نیک او را سبک می سازد و از درجات او می کاهد.در حدیثی از پروردگار با عزّت آمده است که ذات سبحان او گفت:«منم مالک،منم حاکم، هیچ یک از اهل بهشت را نسزد که به بهشت درآید،و هیچ یک از اهل دوزخ را نسزد که به دوزخ رود،در حالی که مظلمه ای داشته باشد تا من از او قصاص گیرم» (1) ، /12 و این چنین در دعای فرشتگان(حامل عرش)آمده است که مؤمنان را از اعمال بدشان در آن روز که اعمال بد و سیّآت مجسّم می شود و شکل می پذیرد، مصون نگهدارد.

« وَ قِهِمُ السَّیِّئٰاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئٰاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ -و آنان را از (عقوبات)اعمال بد،حفظ کن که هر که را در آن روز از(عقوبات)اعمال بد حفظ کنی بر او رحمت آورده ای.» و«وقایة»در اینجا به معنی حفظ و نگهداری است،و بشر در آخرت وقتی از آثار اعمال بد در حفظ و امان می ماند که در دنیا بر نفس خود پیروز شده و از خواهشها و شهوتهای منفی در گذشته باشد.

«« وَ ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -و آن همان کامیابی بزرگ است.»

ص :28


1- 10) -بحار الانوار،ج 55،ص 516.

براستی رسیدن به نجات از دوزخ و در آمدن به بهشت غایت و مرادی است بزرگ و کاری دشوار،و بر انسان مؤمن واجب است که برای تحقّق این منظور عزم خود را جزم و ارادۀ خود را قاطع کند،چه هر قدر هدف بزرگ باشد باید اراده نیز به همان اندازۀ بزرگ باشد.

[10]

این بود رابطۀ فرشتگان با مؤمنان،امّا رابطۀ آنان با کافران،رابطه ای است منفی و خصوصیت آن نفرین بر آنها و سرزنش آنهاست.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنٰادَوْنَ -کافران را ندا می دهند،» فرشتگان و تمام طبیعت که به فطرت،بر حقّ سرشته شده و کافران با حقّ مخالفت ورزیده اند...

« لَمَقْتُ اللّٰهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمٰانِ فَتَکْفُرُونَ -که دشمنی خدا با شما از دشمنی شما با خودتان،آن گاه که به ایمانتان فرا می خواندند و شما راه کفر در پیش گرفتید،بزرگتر است.» براستی،خداوند خیر بندگان خود را می خواهد و آنان را نیافریده است مگر برای آن که به آنان مهربانی کند و بر آنها رحمت آورد،اما وقتی ایمان آوردن بدو و پذیرفتن دعوت او را رد کردند،و در نتیجه خود را خوار کردند وجود خود را با کفر به ذلّت و پستی کشاندند،خداوند چندین برابر پیش از آنچه ایشان خود را خوار و خفیف کردند،آنان را با دور کردن از رحمت خویش و افکندن به عذاب،خوار و ذلیل می کند.

انسان هنگامی که حق را تحقیر می کند و پذیرفتن ندای حق را رد می کند، خویشتن خود را خوار می سازد و مورد بی احترامی قرار می دهد.از اینجاست که انسان را هیچ ارزشی نیست مگر به سبب نزدیکی او به حق و شکل گیری حق در زندگی او.

[11]

در پاسخ کافران به ندایی که دربارۀ شدّت دشمنی خداوند نسبت به آنان می شود(آمده است):

« قٰالُوا رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ -می گویند:ای پروردگار

ص :29

ما،تو ما را دو بار میراندی و دو بار زنده ساختی،» و می پرسیم:این دو بار مرگ کی بوده است؟ دانشمندان و مفسّران در بیان این آیه اختلاف کرده اند،برخی گفته اند:

مرگ نخست پیش از ورود انسان به زندگی این دنیاست،آن گاه که در عالم اشباح زنده بود و سپس مرده است،آن گاه وارد زندگی دنیا شده و سپس وقتی مهلتش بسر آید می میرد و سپس برای حساب و پاداش زنده می شود.

دیگران گفته اند:همانا خداوند انسان را پس از مرگ در گورش زنده می کند تا حساب گور را با او محاسبه کند و پس از آن حسابرسی او را می میراند و سپس روز قیامت برای پاداش زنده اش می کند.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است که در تفسیر این آیه گفت:

«این امر در بازگشت است». (1)

تفسیری دیگر نیز وجود دارد و آن این است:که انسان از زمانی که خدا او را آفرید هم چنان زنده است،و این زندگی نخستین است که پروردگار به روانها بخشیده و در دنیا با انسان استمرار می یابد،پس قبل از این زندگی هیچ مرگی نبوده، سپس مهلت و اجل متعارف انسان سر می رسد و انسان می میرد،بدین معنی که روحش از پیکرش جدا می شود،و روح در حالت زندگی باقی می ماند،و پس از این مرگ،بشر-بار دیگر-می میرد.و عنصر زندگی بکلّی از وجود او نیست و نابود می شود،و این هنگامی است که نخستین دم را در صور می دمند،و قرآن حکیم در سورۀ /12 زمر بدین معنی اشاره کرده است آنجا که گوید:« وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْریٰ فَإِذٰا هُمْ قِیٰامٌ یَنْظُرُونَ (2) و در صور دمیده شود،پس هر که در آسمانها و هر که در زمین است-جز آنها که خدا بخواهد-بیهوش می شوند.و بار دیگر در آن دمیده

ص :30


1- 11) -بحار الانوار،ج 55،ص 513.
2- 12) -الزّمر68/.

شود،ناگهان از جای بر می خیزند و می نگرند.»و این همان زندگی دوّم است که همراه انسان تا ابد جاودانه می ماند،و میان این دو زندگی و دو مرگ قدرت خداوند برای بشر متجلّی می شود،آنجا که کافران چاره و راهی جز اعتراف به خطاهای خود ندارند،و در وضعی هستند که به سبب گناهانی که در زندگی دنیا مرتکب شده اند از هر سو در محاصرۀ گناهانند،پس با تضرع و التماس از خداوند درخواست می کنند راه خروجی از آن تنگنا برایشان بگشاید.

« فَاعْتَرَفْنٰا بِذُنُوبِنٰا -ما به گناهانمان اعتراف کردیم،» و براستی،ما هیچ چاره و اختیاری در کار خود نداریم.

« فَهَلْ إِلیٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ -آیا برای بیرون شدن راهی هست؟» [12]

و فرشتگان به آنان پاسخ می دهند که تنها یک راه برای بیرون شدن از این تنگنا وجود داشت،و آن ایمان به خدای یگانۀ قهّار و تسلیم به او بود« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (1) و هر که از خدا بترسد(و پرهیزگاری کند،خدا)برای او راهی برای بیرون شدن قرار می دهد»،ولی شما در آمدن بدان راه را نپذیرفتید و رد کردید و فرصت را از دست دادید و بر خود تباه کردید.

« ذٰلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِیَ اللّٰهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا -این (عذاب)بدان سبب است که چون خدا را به یکتایی می خواندند شما انکار می کردید،و اگر برای او شریکی قرار می دادند،شما به آن شریک ایمان می آوردید،» زیرا شما ایمانی می خواستید که خواهشها و شهوتهای شما را توجیه کند،و واقعیّت فاسد و اقدامات خطای شما را به رسمیّت و حقانیّت بشناسد،و چنین چیزی را در دین توحیدی ناب نمی یافتید،و این همان سببی بود که شما را به ردّ آن دین فرا می خواند.

« فَالْحُکْمُ لِلّٰهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ -پس فرمان،از آن خدای بلند مرتبۀ بزرگ است.»

ص :31


1- 13) -الطّلاق2/.

امّا شریکانی که شما آنها را پرستیدید،و خداوند را نپرستیدید،هرگز سودی به شما نمی رسانند،زیرا هیچ فرمانروایی و حکمی ندارند.

[13]

و خداوند از بشر دور نیست و برای کسی که عقلش را به کار می اندازد که انسانی را با او شریک سازد مجهول و ناشناس نیست،و رحمت معنوی او که در هدایت نمودار و متمثّل است در هر چیز و به هر وقت برای ما مهیّا و آماده است،چه هر چیزی نشانه و دلیلی است که ما را به سوی پروردگارمان هدایت کند،و رحمت مادّی او نیز در انواع رزقی که از آسمان بر ما فرو بارد و از هر سو پیرامون ما را گرفته نمودار است.حال با وجود تمام اینها انسان از هیچ یک از این دلایل استفاده نمی کند و برای پروردگار خود شریک می تراشد،مگر آن که براستی مؤمن باشد و روی به درگاه او بیاورد.

« هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ رِزْقاً وَ مٰا یَتَذَکَّرُ إِلاّٰ مَنْ یُنِیبُ -اوست که آیات و نشانه های خویش را به شما نشان داد و،برایتان از آسمان روزی فرستاد،و کسی پند نمی گیرد مگر آن که روی به درگاه خدا آورد.» «منیب»کسی است که کارها را به خداوند رجوع می دهد(و از او می داند) و هر چه به سبب فراموشی یا خطا از او سر بزند،به درگاه خدا توبه می کند،امّا مشرک نه از این آیات سود می برد و نه از نعمتها بهره می جوید تا به شناخت پروردگار خویش دست یابد،زیرا او تمام این امور را به شریکان(مجعول برای خدا)نسبت می دهد،و معتقد است که منبع روزی او همان مالدار و صاحب سلطه است،یا رزق او مربوط به عوامل حتمی و یا عواملی است که از خود اوست،پس از پروردگارش سپاسگزاری نمی کند و نعمتهای او را یاد نمی کند.

[14]

چون شرک جهت رفتار انسان را در زندگی منحرف می کند و آن را به سویی غیر از خدا و غیر از حق می گرداند،پروردگار ما بر ضرورت اخلاص در اعتقاد نسبت به ذات متعال خود،بدور از تمام عوامل شرک،تأکید می کند.

از آنجا که فشارهایی که مؤمن با آنها مواجه می شود،اعمّ از فشارهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی از جانب دیگران از مهمترین و کارآمدترین عوامل

ص :32

شرک است،(پروردگار ما)بویژه یادآوری می کند:

« فَادْعُوا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ -پس خدا را بخوانید،در حالی که تنها برای او در دین اخلاص می ورزید،اگرچه کافران را ناخوش آید.» /12 این امر با سیاق این سوره انسجام و هماهنگی تمام دارد که دربارۀ مؤمن آل فرعون،به عنوان مثالی برای پایداری انسان بر ایمان و اخلاص خود نسبت به خداوند،علی رغم فشارها و شرایط مخالف سخن می گوید.

[سوره غافر (40): آیات 15 تا 24]

اشاره

رَفِیعُ اَلدَّرَجٰاتِ ذُو اَلْعَرْشِ یُلْقِی اَلرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ اَلتَّلاٰقِ (15) یَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَی اَللّٰهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ (16) اَلْیَوْمَ تُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ لاٰ ظُلْمَ اَلْیَوْمَ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (17) وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ اَلْآزِفَةِ إِذِ اَلْقُلُوبُ لَدَی اَلْحَنٰاجِرِ کٰاظِمِینَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لاٰ شَفِیعٍ یُطٰاعُ (18) یَعْلَمُ خٰائِنَةَ اَلْأَعْیُنِ وَ مٰا تُخْفِی اَلصُّدُورُ (19) وَ اَللّٰهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَقْضُونَ بِشَیْءٍ إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ (20) أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ کٰانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کٰانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثٰاراً فِی اَلْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ (21) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ (23) إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ قٰارُونَ فَقٰالُوا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ (24)

ص :33

معنای واژه ها

15[یوم التّلاق]

:اصلش التّلاقی است و حذف یاء برای تخفیف است.یعنی روزی که اهل آسمان در آن روز با اهل زمین ملاقات و دیدار می کنند.

18[یوم الأزفة]

:از أزف،به معنی نزدیک شد،و روز قیامت را به سبب نزدیک بودنش آزفه خوانده اند.

21[واق]

:الواق،اصلش الواقی است از وقی به معنی حفظ کرد و نگهداشت،یعنی نگهدارنده ای ندارند که آنان را از شدّت و سختگیری خدا و عذاب او حفظ کند.

نظرهای دزدیده و هر چه را در دلها نهان داشته اند،می داند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درس با حرکت از نقطۀ محوری در توجیهات قرآن کریم که همان یادآوری از خدای یکتای قهّار و رسالتهای تمدّن آفرین اوست که بر بندگانش نازل شده است.پاره ای از مطالبی را که به دید تاریخی مربوط می شود و حقایقی را که بر این مدار می چرخد،برای ما بیان می کند.بارزترین این حقایق انتقامگیری خداوند

ص :34

به صورت انتقامی است عملی از کسانی که نسبت به انکار حق کفر ورزیده و آنها را استهزاء کرده اند.

شرح آیات:

[15]

به چه وسیله به پروردگار خود راه ببریم؟و راه شناخت ژرفتر نسبت به او کدام است؟اگر به جهان هستی با آفریدگانی که در آن هستند و به پدیده ها بیندیشیم این امر ما را به پروردگار خود و به حق رهنمایی می کند،امّا آیات قرآن از لحاظ بیان و رهنمایی رساتر و برای این مقصود مفیدتر است،زیرا این آیات عبارت از سخن گفتن خدا از خویشتن است،هم چنان که محل تجلّی بزرگتر خدای متعال به صفات و نامهای نیکوی اوست.امیر المؤمنین(ع)در دعا پروردگار خود را مخاطب قرار می دهد و می گوید:«ای آن که از ذات او به ذات او راه برند»،پس سخن خدا را دربارۀ خود او بشنویم.

« رَفِیعُ الدَّرَجٰاتِ -فرا برندۀ درجات،» براستی،او مالک این آفاق و مراتب والا در دنیا و آخرت است،و اوست که مؤمنان را به بالاترین درجات کمال و پیشرفت و عزّت بالا می برد.امّا معنی دیگر این آیه آن است که ذات خدای تبارک و تعالی خود در والاترین درجات کمال در تمام صفات خویش است،پس او در رحمت و عزّت و قدرت،و...و...

مطلق است هم چنان که در انتقام و شدّت و...و...نیز مطلق است.

« ذُو الْعَرْشِ -صاحب عرش است،» یعنی صاحب قوّت و چیرگی،پیش از این گفته ایم که عرش دو معنی دارد:نخست معنای مادّی است و آن این که عرش آفریده ای با حجمی گسترده،و طولی کشیده و پایگاهی عظیم،و دوّم معنای معنوی آن که عرش رمز و مظهر قوّت و هیمنه است.

پروردگار ما از آن درجات والا رسالتهای خود را به وسیلۀ کسانی از بندگانش که آنها را بر می گزیند،برای بشر می فرستد،رسالتهایی که در زبان قرآن از

ص :35

آنها به منبع و سرچشمۀ زندگی حقیقی انسان تعبیر شده،زیرا براستی همانهاست که بشر را از نابودیها نجات می دهد،و روح حرکت و تکامل و عروج انسانی برتر را در او می دمد،و شاید به همین سبب است که«رسالت پیامبری»نام گرفته و فرشته ای که آن را فرو می آورد و همان جبرییل(ع)است«روح»خوانده شده است.

« یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ -به هر یک از بندگانش که بخواهد به فرمان خود وحی می فرستد،» اینجا اشاره ای است به این که«الرّوح»جزئی جدا شده از خدا نیست که از نزد او به زمین فرود آید،بلکه در واقع آفریده ای است،پس از امر و فرمان خداست هم چنان که دیگر آفریدگان نیز در وجود و هستی خویش از امر(و معلول فرمان) خدای متعالند،و این مطلبی است که این آیۀ کریم بدان اشاره می کند که« إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (1) چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که می گوید:موجود شو،پس موجود می شود».و این بدان معنی است که انبیاء و پیامبران«خدایانی»نیستند که وحی به ایشان اختصاص یافته باشد،بلکه /12 بندگان خدای تعالی هستند و آنچه از وحی و منزلت والا دارند چیزی نیست که تنها به سعی و کوشش خود بدان رسیده باشند بلکه به مشیّت و حکمت خدا بدان دست یافته اند.

این تفکّر،اندیشۀ تکامل طبیعی را در مورد انسان نفی می کند که طرفداران آن ادّعا می کنند که انسان به طبع خود تکامل می یابد تا آنجا که به آسمان عروج می کند یا به مقام پیامبری و خدایی می رسد.بلی،انسان می تواند در نفس خود زمینۀ عروج را فراهم آورد،ولی خداوند است که آن را کامل می سازد،و چون کسی را به مقام انبیاء رساند بدان معنی نیست که او«خدا»شده است،یا مسئولیت را از او برداشته اند،هرگز...و دلیل این سخن آن که نزول«روح وحی»بر هر انسانی

ص :36


1- 14) -یس82/.

مسئولیّت تبلیغ برای رهنمایی مردم را بر عهدۀ او می نهد.

« لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاٰقِ -تا مردم را از روز قیامت بترساند.» این آیه بسیاری از عقاید اسلامی و نگرشهای حیاتی در قرآن را با چهار تعبیر جداگانه خود خلاصه کرده است:« رَفِیعُ الدَّرَجٰاتِ -فرابرندۀ درجات»، « ذُو الْعَرْشِ -صاحب عرش»،« یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ -به فرمان خود وحی می فرستد»،« یَوْمَ التَّلاٰقِ -روز تلاقی و قیامت».روز تلاقی همان روزی است که انسان با دشمنان و مدّعیان خود برخورد می کند،و از روزهای حسّاس و مهم در زندگی اوست،پس مستکبر با مستضعف،و ستمگر با ستمدیده و غاصب با آن که از او غصب کرده،و دروغگو با آن که بدو تهمت زده،و هر عاملی در آن روز با عمل خود تلاقی می کند و مجرمان با گواهان روبرو می شوند،و تمام مردم با حسابرسی پروردگارشان مواجه می گردند،و این چنین است که آن روز روزی است عظیم و ناگزیر باید مقامش هراس انگیز باشد و بیم دهندگان،مردم را از آن بیم دهند.

[16]

قرآن در بیان واقعیّت آن روز عظیم و تعیین کننده می افزاید:

« یَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَی اللّٰهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ -آن روز که همگان آشکار شوند،هیچ چیز از آنها بر خدا پوشیده نماند.» در دنیا،انسان می کوشد که نقاط منفی و تجاوزهای خود را از حقوق دیگران بپوشاند و،مکتوم سازد،و حتی می کوشد که خود را نیز بفریبد،و پنهان کردن بزهکاریهایش از ضمیر و و جدان خویش با توجیهات و بهانه هایی صورت می گیرد،و /12 می تواند از چنگ عدالت بگریزد،امّا آیا می تواند در آخرت هم چنین کند؟ هرگز...زیرا اعتقادات و گفته ها و کارهای انسان در آن روز بتمامی ظاهر می شود و هرگز هیچ پنهان شده ای از آنها پنهان نمی ماند،چنان که خدای تعالی گوید « یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لاٰ تَخْفیٰ مِنْکُمْ خٰافِیَةٌ (1) آن روز شما را پیش آورند و هیچ چیز شما نهان نماند»،بزرگ باشد یا کوچک،و چگونه ممکن است پنهان بماند،

ص :37


1- 15) -الحاقّة18/.

در حالی که خداوند بر هر کس فرشتگانی گماشته که هر حرکتی را که از او سرمی زند،به سود یا زیانش می نویسند،و او خود از پشت سر آنان مراقب و مواظب است؟! اکنون سؤالی گسترده دامن در افق ترسیم می شود که بسا همه چیز سخن از آن می گوید،زیرا سؤال پهنه ای است که وضع موجود و حال اقتضای آن را دارد،و ندا کننده ای از جانب خدا آن را ندا می دهد،و آن سؤال این است:

« لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ -در این روز فرمانروایی از آن کیست؟» و زبان واقعیّت بدان پاسخ می دهد،و این پاسخ همان است که در سورۀ آغازین قرآن آمده و خداوند را چنین توصیف کرده است که« مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ - فرمانروای روز جزا».و در اینجا نیز قرآن بدین ندا یا سؤال مفروض پاسخ می دهد:

« لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ -از آن خدای یکتا.» پس هیچ کس در فرمانروایی و حکمرانی با او شریک نیست.

« اَلْقَهّٰارِ -سخت چیره.» قهّار همان بارزترین ویژگی یکتایی در فرمانروایی است،چه هیچ چیزی خدا را ناتوان نمی سازد و مقهور نمی کند،و هیچ کسی در فرمانروایی با او منازعه نمی کند مگر آن که خداوند او را در هم شکند،و فرمانروایی خدا تنها منحصر به آخرت نیست بلکه او مالک و فرمانروای مطلق دنیا نیز هست.امّا کافران به سبب فقدان بینش رهنما از دیدن این حقیقت کورند و با لجاج و عناد خود از آن روی بر می گردانند و رسالتهای الهی را ردّ می کنند،ولی مؤمنان این حقیقت را بژرفی می شناسند،و از این رو به خداوند تسلیم می شوند و سر می سپارند و نسبت به کسانی که خدا ایشان را برگزیده فرمانبردارند و از آنان خرسند هستند.

در خبر از یعقوب الاحمر در تفسیر این آیه آمده است که گفت:ما بر ابی عبد اللّٰه(امام صادق)علیه السّلام وارد شدیم تا او را بر مرگ اسماعیل(فرزندش) تسلیت دهیم.آن حضرت بر او رحمت فرستاد و سپس گفت:«همانا خدای عزّ و جلّ به پیامبر خود خبر مرگ او را چنین داد و گفت:« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ

ص :38

مَیِّتُونَ

(1)

تو می میری و آنها نیز می میرند»و گفت:« کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ (2) همه کس مرگ را می چشد».آن گاه وی به سخن پرداخت و گفت:

خداوند اهل زمین را می میراند تا آنجا که یک تن باقی نماند،سپس اهل آسمان را می میراند تا آنجا که تنی جز ملک الموت و حاملان عرش و جبرییل و میکاییل علیهم السّلام باقی نمی مانند،(حضرتش)گفت:آن گاه ملک الموت می آید تا در برابر خدای عزّ و جلّ بایستد،به او گفته شود:کدام کس باقی مانده؟-و او خود داناتر است-(عزراییل)گوید:پروردگارا جز ملک الموت و حاملان عرش و جبرییل و میکاییل کسی باقی نمانده.بدو گفته شود:به جبرییل و میکاییل بگو:

باید بمیرید.فرشتگان در این هنگام گویند:پروردگارا،دو فرستاده ات و دو امین تو؟و خداوند گوید:من بر هر نفسی که در آن روح وجود دارد مرگ را مقرّر و مقدّر کرده ام،آن گاه ملک الموت می آید تا در برابر خدای عزّ و جلّ بایستد،پس بدو گفته شود:چه کسی باقی مانده؟-و او خود داناتر است-پس وی گوید:

پروردگارا!جز ملک الموت و حاملان عرش کسی نمانده است.بدو گفته شود:به حاملان عرش بگو:بمیرید!(امام)گفت:آن گاه ملک الموت افسرده و اندوهگین می آید و حتی پلک خود را بالا نمی برد،بدو گفته شود:چه کسی باقی مانده؟-و او خود داناتر است-گوید:پروردگارا!جز ملک الموت کسی باقی نمانده،پس بدو گفته شود:ای ملک الموت!بمیر،و او هم می میرد،سپس(خداوند)زمین و آسمانها را به دست راست خود می گیرد و می گوید:کجایند آنان که ادّعا می کردند مرا شریکی است؟کجایند آنان که با من خدایی دیگر قرار داده و جعل کرده بودند؟». (3)

[17]

سپس قرآن بیان می کند که فرمانروای یگانۀ قهّار بودن بدین معنی نیست که او بر مردم ستم می کند،پروردگار ما فراتر از آن است که ظلم و ستم

ص :39


1- 16) -الزّمر20/.
2- 17) -آل عمران185/.
3- 18) -نور الثقلین،ج 4،ص 516.

کند،بلکه بر اساس مقیاسهای عادلانه ای که رسالتهای پیامبران آنها را بیان کرده، به حساب اعمال مردم می رسد.

« اَلْیَوْمَ تُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ -آن روز هر کس را همانند عملش جزا می دهند.» /12 کردار در نهان یا آشکار،اندک یا بسیار،و این آیه مقیاسهای دیگر را که باطل است لغو می کند،همچون فدا دادن و شفاعتهای پنداری،یا این که تنها به صرف تظاهر به وابستگی به حق سودی برد،و این لغو معیارهای باطل آنجاست که آیه بر« بِمٰا کَسَبَتْ -دستاورد»خود شخص و کردار او تأکید می کند.در اینجا آیۀ کریم به عدالت الهی اشاره می کند و گوید:

« لاٰ ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ -آن روز به کسی ستمی نمی رود و خدا زود به حسابها می رسد.» زیرا علم و توانایی او مطلق است،و برای این که او در پرتو مقیاسها و حجّتها به حساب مردم نمی رسد،وقتی انسان با دانش و امکانات محدود خود دستگاه کامپیوتری را کشف کرده باشد که کالاها و چمدانها را از خلال صفحۀ تلویزیونی در ظرف چند لحظه کشف کند و درون آنها را معلوم سازد،پس وضع کار پروردگار ما که زود به حساب می رسد،چگونه باید باشد؟! پس برخی نپندارند که افزونی شمارۀ افراد بشر و تنوّع نامه های اعمال آنها به درجه ای که به حساب نمی گنجد مانع دقّت یا انصاف ورزی پروردگار ما در حسابرسی می شود،هرگز...چنین نیست،بلکه او حسابرسی است که حتی نفسهای آنان را برایشان می شمارد و نهفته های ضمیرشان را حسابرسی می کند و این همه را در یک ساعت به روز قیامت انجام می دهد.

[18]

« وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ -و از روز قیامت بترسانشان.» «آزفة»یکی از نامهای روز قیامت است،و شاید هر نامی از نامهای آخرت به مناسبتی معین و برای حالتی مشخّص آمده است.

و این نام را چند معنی است:

ص :40

از جملۀ این که قیامت بسیار نزدیک است،از مادّۀ ازف الامر،یعنی وقت کاری نزدیک شد و فرا رسید،و اینک آن ساعت نزدیک که از ما-افراد بشر- فاصله ای جز یک بانگ بلند مرگ ندارد،و پس از آن بر بیشتر مردم پوشیده است و همگان از آن تا قیام ساعت قیامت بی خبر،مانند کسی که در سراسر روز به خوابی عمیق فرو رفته /12 و آغاز و پایان روزش به هم پیوسته و آخر روز در نظر او همانند آغاز آن است.

امّا کسانی که وضع ایمان و کفرشان روشن است و مؤمن ناب یا کافر محض بوده اند چون بمیرند همان دم برای آنان قیامت است،ارواح مؤمنان بیدرنگ پس از جدایی از کالبدشان به بهشت روانه می شود و در ارواح کافران همچون آل فرعون صبح و شام آتش می افکنند،پس قیامت به همۀ ما نزدیک است،و در قرآن بدین معنی اشاره شده و خدای تعالی گفته است:« فَإِنَّمٰا هِیَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ، فَإِذٰا هُمْ بِالسّٰاهِرَةِ (1) جز این نیست که تنها یک بانگ بر می آید،و آنها خود را در آن صحرا می یابند».

و از جملۀ آن معانی این که:عذاب در آن روز به مردم نزدیک است،یا به سبب هول و هراسهای آن روز نزدیک است که روح انسان از کالبدش بیرون شود.

« إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَنٰاجِرِ کٰاظِمِینَ -آن گاه که دلها لبریز از اندوه، نزدیک حنجره ها رسد.» شاید مراد از قلب(دل)در اینجا با اضافۀ آن به روح باشد،قلب با واقعیّت مادّی خود،و این چنان است که هنگامی که انسان دستخوش اضطراب و بی تابی می شود احساس می کند که گویی قلبش به بالا برمی آید،بویژه وقتی که عامل این اضطراب ناگهانی و نامنتظر باشد،و از آنجا که تمام مردم به خود مشغول اند هیچ کس لحظه ای نمی یابد که بتواند بدو سودی دهد و آنچه را در درون دارد بر او آشکار سازد از این رو همه مکنونات ضمیر خود را پنهان می کنند و غیظ خود را

ص :41


1- 19) -النّازعات13/-14.

فرو می خورند،و حتی اگر بخواهند آن را آشکار کنند،آیا جز پشیمانی و خسارت چیزی دیگری هست!افزون بر آن هیبت و هراس آن روز است که زبانهایشان را بند می آورد،و فرشتگان سختگیر غلاظ و شداد که به ایشان اجازه نمی دهند لب به سخن گشایند و تمام صداها در برابر پروردگار جهانیان خاموش شده و فرو خفته است،پس به این دلایل و جز آن ناچارند که با وجود شدّت غیظ خود که آنان را سخت به خشم آورده است،غیظ خود را فرو خورند.

« مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ -ستمکاران را در آن روز یاری دلسوز(یا خویشاوندی)نباشد.» حمیم،نزدیکترین دوستان و محبوبترین آنان نزد انسان است،امّا در آن روز روابط و پیوندها می گسلد.

« وَ لاٰ شَفِیعٍ یُطٰاعُ -و نه شفیعی که سخنش را بشنوند.» شفیع واسطه ای است که شخص را می شناسد و نیاز او را نزد دیگران می گذراند و رفع می کند،و رسم بی عدالتی در دنیا مردم را عادت داده است که برای رسیدن به هدفها و حلّ مشکلات خود به شفیعان و واسطه ها (1) متوسّل شوند،ولی در آخرت راهی برای شفیع تراشی ندارند،زیرا افرادی از پیشوایان ظلم که اینان به آنها پشتگرم شوند،خود به نوبۀ خویش کسانی را می خواهند که شفیع ایشان شوند،و اگر فرض کنیم که کسی،صالح یا طالح،این مسئولیت را تحمّل کند و به شفاعت از ستمکاران بپردازد هیچ فایده ای برای آنان ندارد،زیرا نزد خداوند شفاعت برای ظالمان فاقد اعتبار است و فقط برای کسانی سودمند است که رفتار کلّی آنان در زندگی درست و سالم بوده،و در این صورت شفاعت واقع می شود تا آثار گناهان جزئی را از آنان بردارد.

از امام موسی بن جعفر-علیه السلام-مروی است که گفت:«مؤمنی نیست که گناهی مرتکب شود مگر آن که او را از آن گناه بد آید و بر عمل آن

ص :42


1- 20) -به اصطلاح جاری امروز«پارتی و پارتی بازی».

پشیمان شود،و پیامبر(ص)گفته است:«بر پشیمانی،توبه بسنده است»،و گفت:«کسی که کار نیکش او را شادمان کند و کار بدش بر او ناگوار و بد آید، همان مؤمن است»،پس اگر بر گناهی که مرتکب شود پشیمان نگردد،مؤمن نیست،و به شفاعت دربارۀ او پاسخ ندهند و ظالم باشد،و خدای تعالی،گوید:

« مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لاٰ شَفِیعٍ یُطٰاعُ (1) ستمکاران را یاری نباشد و نه شفیعی که سخنش را بشنوند».

بدین ترتیب می فهمیم که شفاعت بواقع برای توبه کارانی است که بدیهایشان به نظر خود آنان بد آمده و بر آنها پشیمان شده اند،و بر پشیمانی توبه بسنده باشد.

پروردگار ما از آنجا تأکید کرده است که شفاعت ستمکاران را سودی نمی رساند که آنها به شریکانی(برای خدا)و به شفاعت آنها اعتقاد داشتند تا از مسئولیت بگریزند،و خداوند بدین وسیله اراده کرد که مسئولیت را بر آنان تأکید کند و این وسیله و بهانه را که پاره ای برای ارتکاب جرایم بدان متوسّل می شوند، نفی کند.

[19]

سیاق آیه،هم چنان بر مسئولیّت بشر تأکید دارد و می گوید که خداوند همه چیز را با او محاسبه می کند /12 و هیچ یک از اقدامات و حرکات کوچک و بزرگ بنده از نظر او پوشیده نمی ماند،و همین کافی است که آدمی را از نافرمانی باز دارد و به سوی تحمّل مسئولیّت پیش براند.

« یَعْلَمُ خٰائِنَةَ الْأَعْیُنِ -نظرهای دزدیده را می داند،» وقتی انسان به چیزی که بر او حرام است می نگرد یا یک نظر را به خدمت نگریستن به چیزی غیر از هدفهای درست می گیرد مانند تجسّس بر مردم و رشک ورزیدن بر آنان و نگریستن به ناموسها و عموم پوشاندنیها و رازهایشان.

در حدیث آمده است که راوی گفت:از ابا عبد اللّٰه(امام صادق،ع)دربارۀ

ص :43


1- 21) -نور الثقلین،ج 4،ص 517.

گفتۀ خدای عزّ و جلّ که گوید:« یَعْلَمُ خٰائِنَةَ الْأَعْیُنِ -نظرهای دزدیده را می داند»پرسیدم،پس گفت:«آیا ندیده ای که کسی به چیزی می نگرد ولی چنان به نظر می رسد که گویی نمی نگرد؟این همان نظر دزدیده و خائنة الأعین است». (1)

و در تفسیر این آیه آمده است:هنگامی که پیامبر(ص)مکۀ مشرّفه را فتح کرد خود بعضی مشرکان را مباح شمرد،و عبد اللّٰه بن سعد بن ابی سرح از آن جمله بود.عثمان نزد پیامبر(ص)آمد تا برای او امان بگیرد و پیامبر دیری درنگ کرد تا در این میان یکی از مؤمنان او را بکشد،سپس بعد از تکرار درخواست از طرف عثمان بدو امان داد،و گفت:آیا در میان شما مردی رشید نبود که این شخص را بکشد؟ عباد بن بشر گفت:ای پیامبر خدا،به واقع در تمام آن مدت چشمانم به سوی چشمان تو بود و انتظار داشتم اشاره ای زیر چشمی بفرمایی تا من او را بکشم.

پیامبر(ص)گفت:«پیامبران را خائنة الأعین(نظر دزدیده)نباشد». (2)

اگر در این آیۀ کریم بژرفی دقّت کنیم و از آن پند آموزیم می توانیم بذرهای نفاق و ریشه های خیانت را از دلهای خود بزداییم،زیرا انسان وقتی مراقبت و نگریستن دقیق خدا را بر خویشتن احساس می کند و /12 به حقیقت آگاهی و دانش خدای تعالی بر آنچه در قلبش می گذرد کاملا واقف است،نفاق و دورویی نمی ورزد و خیانت نمی کند و روحیه بی مبالاتی نسبت به گناه او را نمی رباید.

« وَ مٰا تُخْفِی الصُّدُورُ -و هر چه دلها نهان داشته اند،» از نیّتهایی که برای تحقّق آنها می کوشد که حتی گاه بر خود انسان نیز پوشیده و پنهان است.

[20]

« وَ اللّٰهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ -خدا به حق داوری می کند.» داوری او به سبب حکمت او و احاطۀ کاملی که به مورد حکم دارد،حق است.پس هر چند کسی بکوشد که علّت تراشی کند و بهانه هایی بیاورد که از

ص :44


1- 22) -نور الثقلین،ج 4،ص 517.(در تعبیر فارسی خائنة الاعین را«چشمک»توان گفت.)
2- 23) -همان مأخذ.

چنگ عدالت بگریزد هرگز نمی تواند،زیرا خداوند غیب و شهود و پنهان و آشکار و حتی نیّتها را می داند،و بر انسان واجب است که حق را بجوید و بدان پایبند باشد، زیرا تنها این،حق جویی است که نزد خداوند بدو سود می رساند.

و کلمۀ«بالحق»این معنی را می رساند که وسیله ها و نتیجه های حکم(و داوری خدا)همه حق است.پس پروردگار ما در تعیین موضوع به حق تکیه می کند و در تعیین حکم و اجرای آن نیز به حق متّکی است،امّا دیگران که ستمگران و مردم نادان در کارشان شرکت می کنند مقیاسی درست در زندگی و داوری ندارند و حتی به بخشی از حق برنمی خورند و دست ندارند.

« وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَقْضُونَ بِشَیْءٍ -ولی کسانی که سوای او به خدایی می خوانند،هیچ داوری نتوانند.» و سبب آن افزون بر تکیه کردن آنها به خواهشها و شهوتها در داوری خود، این است که به موضوعهای حکم احاطۀ کامل ندارند،پس حکمشان مبتنی بر گواهیهای ظاهری یا گمانها و تخمینهاست،امّا خداوند بر همه چیز احاطۀ مطلق دارد و این احاطه حکم او را بر حق و کامل و تامّ می کند.

« إِنَّ اللّٰهَ هُوَ السَّمِیعُ -زیرا خداوند شنواست،» و به سخن مردم و هر آنچه در ضمیرشان می گذرد احاطه دارد.

« اَلْبَصِیرُ -بینا،» که حرکات و اقدامات و کردارهای مردم را می بیند.

در این آیه اشاره شده است که از باطل هیچ کاری برنمی آید.مگر نه این که باطل رفتنی و زایل شدنی است؟پس شریکان برتراشیده و پنداری که به باطل حکم می کنند چیزی نیستند،چه قدر این سخن آبدار است و بلاغت تعبیر دارد،آنها -نزد خدا-هیچ داوری نتوانند،با وجود آن که گردنکشان از هزاران قانونی دم می زنند که وانمود می کنند با آنها در اختلافات مردم داوری می کنند،در حالی که -بواقع-کار مردم را پیچیده تر می سازند و با احکام باطل خود این اختلافات و مرافعات را بیشتر می کنند،و چه خسارت و زیانی به پیروان خود می زنند!

ص :45

[21]

تحمّل امانت،مسئولیّت بر دل انسان دشوارتر از کشیدن کوه های استوار است،ولی-در عین حال-همین تحمّل امانت تنها راه رستگاری و نجات است،و قرآن ما را به حجتهای متعدّد بدین حقیقت رهنمون می شود که بارزترین آنها بیان عاقبت اعمال بشر در آخرت است و سیاق سوره پیش ازین دربارۀ آن سخن گفت.حجّت دوّم بیان عاقبت اعمال بشر در این دنیاست.امّا چگونه بدین مطلب پی بریم؟همانا با نگریستن به رویدادهای تاریخ که خطای تکذیب نسبت به حق را آشکار می سازد و گذشته از آن ضعف انسان را در برابر ارادۀ پروردگارش که در سنّتهای زندگی جلوه گر است،می نمایاند.

و راستگوترین کتابی از حقایق تاریخ به ما خبر می دهد-پس از قرآن- آثار گذشتگان بر طبیعت است،پس ناگزیر باید در زمین به گردش پرداخت و آن آثار را خواند.

« أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ کٰانُوا مِنْ /12 قَبْلِهِمْ کٰانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثٰاراً فِی الْأَرْضِ -آیا در زمین سیر نمی کنند تا بنگرند عاقبت پیشینیانشان چگونه بوده است؟توانایی آنها و آثاری که در روی زمین پدید آورده بودند از اینان بیش بود.» یعنی نیروی بدنها یا عموم اسباب قوّت و نیرومندی که نزد آنها گرد آمده بود،تا آنجا که از لحاظ عمران مادّی زمین توانستند به جایی برسند که اقوامی که قرآن با خطاب خود آنها را در نظر دارد،بدان سطح نرسیدند.

ولی این نیرو و آن آثار بر پایه ای درست استوار نبود که آن اقوام را رشد دهد و از هستی آنها نگهبانی کند،بلکه آن نیرو غرورشان را افزود و آن عمران و آباد سازی کفر و فساد را در میانشان افزایش داد و آنان را به پشتگرمی این دو به زیاده روی در معصیت و نافرمانی فراخواند.

« فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ -و خدا آنها را فرو گرفت،» ولی نه به ستم بلکه راستی را،به حق، « بِذُنُوبِهِمْ -به(کیفر)گناهانشان،»

ص :46

« وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ -و از(قهر)خداوند آنان را نگهدارنده ای نبود.» پس نیروها و تواناییهایشان به هنگام عذاب،به آنان سودی نرساند و شریکانی هم که(برای خدا ساخته بودند)و به آنها اعتقاد داشتند کاری نکردند، زیرا تنها نگهدارندۀ(از عذاب)همان عمل صالح انسان است و آن اقوام از آن توشه ای برنگرفته بودند،با وجود سفارش خداوند که به ما می گوید:« وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّٰادِ التَّقْویٰ (1) و توشه بردارید،که بهترین توشه ها پرهیزگاری است».

[22]

و قرآن سبب نابودی آنها را بیان می کند.

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ -این بدان سبب بود که پیامبرانشان با دلایل روشن نزدشان آمدند،» و این پیامبران را خداوند از آن رو فرستاد که آنان را از گناهان و کارهایی که به گرفتاری به عذاب منجر می شود،باز دارند.ولی آنها پیامبران را رد کردند و رهبری طاغوتها را بر خود نگهداشتند و رسالتهای پیامبران را نپذیرفتند و عقاید /12 و افکار انحرافی را حفظ کردند،و بدین ترتیب ضمانتی باقی نماند که آنها را از عذاب حفظ کند.

« فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -پس انکار کردند و کفر ورزیدند و خدا هم آنها را فرو گرفت.و خدا براستی نیرومند است و سخت کیفر.» وقتی خداوند در اینجا خود را به نیرومند و سخت کیفری توصیف می کند برای آن است که نوع عذابی را که بر سر آنان آمده با بیان صفاتی که بر آنها نازل شده، برای ما بیان کند،و از طرف دیگر بیان کند که هیچ کس نتوانسته و نمی تواند ستمگران و کافران را هنگامی که عذاب بر آنها وارد می شود از آن باز دارد.

[23]

و به عنوان شاهدی بر تکذیب اقوام،این آیات مثالی از ماجرای

ص :47


1- 24) -البقرة197/.

موسی(ع)با قومش که رسالت او را تکذیب کردند،برای ما می زند.

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ -ما موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار فرستادیم.» شاید این آیات همان تورات باشد،امّا«سلطان مبین حجّتی چیره و آشکار»شاید معجزه هایی باشد که خداوند به دست پیامبر خود(ع)همچون عصا و ید بیضا ظاهر ساخت و نشان داد.

[24]

موسی(ع)برای تغییر دادن واقعیتی منحرف شده و مقاومت در برابر فساد نمودار در طاغوت و یاران او و هر کسی که این واقعیت در او شکل گرفته و مجسّم شده بود،آمد.

« إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ قٰارُونَ -به سوی فرعون و هامان و قارون.» و اینان نمونه هایی گوناگون اند،هر یک از آنها جنبه ای از فساد را نشان می دهند.فرعون تجسّم طاغوت حکمرواست،و هامان مظهر دستگاه اداری او،در حالی که قارون با مال خود نمودار سرمایه داریی است که منابع ملّتها را می بلعد،و موسی برای پاکسازی این دستگاههای سه گانه آمد.

« فَقٰالُوا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ -و آنها گفتند که او جادوگری دروغگوست.» و با این منطق باطل در برابر حجّتهای آشکار و دلایل روشن ایستادند و سرانجامشان،چنان که آیه های آینده توضیح می دهد،هلاک و نابودی بود.

[سوره غافر (40): آیات 25 تا 33]

اشاره

فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا اُقْتُلُوا أَبْنٰاءَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اِسْتَحْیُوا نِسٰاءَهُمْ وَ مٰا کَیْدُ اَلْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (25) وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسیٰ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی اَلْأَرْضِ اَلْفَسٰادَ (26) وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاٰ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ اَلْحِسٰابِ (27) وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمٰانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اَللّٰهُ وَ قَدْ جٰاءَکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ اَلَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ (28) یٰا قَوْمِ لَکُمُ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ ظٰاهِرِینَ فِی اَلْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنٰا مِنْ بَأْسِ اَللّٰهِ إِنْ جٰاءَنٰا قٰالَ فِرْعَوْنُ مٰا أُرِیکُمْ إِلاّٰ مٰا أَریٰ وَ مٰا أَهْدِیکُمْ إِلاّٰ سَبِیلَ اَلرَّشٰادِ (29) وَ قٰالَ اَلَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ اَلْأَحْزٰابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ (31) وَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ اَلتَّنٰادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مٰا لَکُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (33)

ص :48

32

معنای واژه ها

[یوم التّناد/]

:اصلش التنادی است و یای برای تخفیف حذف شده،و مراد از آن:یا روز نزول عذاب است که در آن روز هر کسی رفیقش را با فریاد به فرار و پرهیز می خواند،و یا روز قیامت،آنجا که اهل دوزخ بهشتیان را صدا می زنند و می گویند«اندکی آب بر ما بریزید»(الاعراف،50)و اهل بهشت ندا می دهند:«چه چیز شما را به دوزخ کشانید؟ (المدّثّر،42)»

ص :49

هر کس که خدا گمراهش کند هیچ راهنمایی ندارد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

داستان موسی با فرعون در قرآن چند بار تکرار می شود،و این امر به دلایلی چند است که مهمترین آنها این است که این داستان پیامدهای مبارزه میان مستضعفان و مستکبران را به روشنی بیان می کند،مبارزه ای که وقتی مستضعفان به خدا متوسّل شوند و از رهبریی شرعی پیروی کنند که خصوصیات خود را از حقّی که در رسالت الهی جلوه گر است اقتباس کرده باشد،به پیروزی آنان می انجامد.

شرح آیات:

[25]

هنگامی که موسی تورات را آورد و با دلایل روشن با فرعون و پیروانش رویارو شد آنان منطق حقّی نداشتند که با او مقابله کنند،از این رو به ترساندن که نماینگر منطق زور است متوسّل شدند.

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا اقْتُلُوا أَبْنٰاءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِسٰاءَهُمْ -چون دین حق را از جانب ما بر آنها عرضه داشت،گفتند پسران کسانی را که به او ایمان آورده اند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید.» /12 و بدین وسیله می خواستند به آنان فشار وارد کنند تا از راه انقلابی خود عدول کنند،و از جهاد زیر بیدق جنبش مکتبی و رهبری آن که در وجود پیامبر خدا موسی(ع)تجسّم یافته بود،دست بکشند،و این از مهمترین چیزهایی است که گردنکشان در طرحهایی که برای مقابله با حرکات جهادی در طول تاریخ ریخته اند،

ص :50

بدان متوسّل شده اند،ولی اگر توده های مردم مقاومت کنند و با بیداری و هشیاری و دور اندیشی با پیش درآمدهای این فشارها مقاومت ورزند می توانند نقشه ها و طرحهای گردنکشان را با شکست روبرو سازند.

« وَ مٰا کَیْدُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ -و حیله سازی کافران جز در طریق گمراهی نباشد.» و«کید نیرنگ»همان نقشه حیله گرانه ای است که هدف طرّاح آن دست یافتن و تسلّط بر دشمن خویش است،و پروردگار ما کید و حیلۀ کافران و گردنکشان(همچون فرعون)را بدین گونه توصیف می کند که به نتیجۀ مطلوبی که آنها انتظار داشتند نرسیده بلکه نتیجه ای بر خلاف مصالح آنها داده است،زیرا کارشان شبیه کسی است که تیر در تاریکی می افکند و نمی داند که شاید آن تیر نزدیکترین کسان او را بکشد.

دلیل آن این است که خطّ استراتژیک کلّی کافران خطّی است منحرف، و هر چند بخواهند از لحاظ تاکتیکی برای خود برنامه ریزی کنند،برنامه هایشان به سبب انحراف افکارشان با شکست روبرو می شود،چنان که مثلا فرض کنیم شخصی می خواهد به شهری که در شمال واقع است برود،ولی به سمت جنوب حرکت کند،پس وی هر چند بکوشد که حرکتش دقیق و بررسی شده باشد،هرگز به هدف منظور خود نمی رسد،و فکر کافران خطا کار است زیرا آنها با نقطۀ محوری و اصلی در آفرینش که همانا ایمان به خدای عزّ و جلّ است،کفر می ورزند.

[26]

جانب نخست از طرحهای آنها این است که مردم را به وسیله و از خلال ترساندن و فشار از جنبش مکتبی جدا سازند،امّا جانب دوّم آن که به هدف از بین بردن جنبش انقلابی در اجتماع صورت می گیرد همان از بین بردن پیامبر موسی(ع)محور و رهبر جنبش است.

« وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسیٰ -و فرعون گفت:بگذارید موسی را بکشم.» /12 از این گفتۀ فرعون که گوید«ذرونی مرا بگذارید»معلوم می شود که در

ص :51

مورد تعیین موضعگیری مناسب نسبت به پیغمبر(موسی)(ع)اختلاف نظری در خانۀ فرعون وجود داشته،و شاید رأی گروهی از ایشان بر آن بوده که دعوت او را گوش دهند و حجّت را با حجّت رد کنند و این رأی فرعون را از کشتن او باز می داشته،و هنگامی که فرعون خطا و قصور خود را در رویارویی با موسی و رسالت او از این طریق درمی یابد از این رأی و مقابلۀ به حجت صرف نظر می کند و می کوشد یارانش را به طرحهای خود دایر بر پاکسازی جسمانی(و قتل)موسی(ع)قانع سازد.این امر در انقلابات به صورتی مستمر تکرار می شود،بدین معنی که عاملان انقلابات در صفوف طاغوت و تصمیمات آنها در برابر انقلاب،اختلاف به وجود می آورد.

و از آنجا که فرعون قرار پاکسازی جسمانی(و قتل)را اتّخاذ کرده و از آن جانبداری می کند،می خواهد مخالفان این نظر را به صحّت رأی خود قانع سازد و توجیه او در این مورد این است که موسی(ع)تنها به قوّۀ منطق اکتفاء نمی ورزد بلکه به منطق قوّه(منطق زور)نیز مسلّح است.پس رویارویی با او با این اسلوب در نظر طاغوت امری موضوعی است.

« وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ -و او خدای خود را(به یاری)بطلبد.» خدایی که با(اتّکای به)او با ما ستیزۀ بسیار کرد،و این منطق تمام گردنکشان است که اگر انقلابیّون بر حقّ اند پس باید نیرومند باشند و هم اکنون خود را به پیروزی رسانند،ولی آمیختن نیرو با حق و نیروی ظاهری حال را مقیاس شناخت حق از باطل قرار دادن خطایی است بزرگ که گردنکشان بدان دچار می شوند،زیرا حق و قانون با نیرو و ترساندن شناخته و تعریف نمی شود،ممکن است حق به سبب عواملی بیرون ارادۀ طرفداران و صاحبان خود ضعیف باشد و نیز ممکن است باطل قوی و نیرومند باشد،ولی این امر هرگز باطلی را حق و حقّی را باطل نمی سازد.در ادامۀ این آیات بیانی بیشتر بر خطای این اندیشه که گردنکشان در گمراه کردن مردم بدان تکیه می کنند،می یابیم،زیرا این اندیشه از پایه هایی است که نظامهای فاسد بر آن قرار گرفته اند و این فکر بدان نظامها رنگ ترساندن و ریشه کنی می دهد و گردنکشان می کوشند که با دلایل مختلف آن را توجیه و تعلیل

ص :52

کنند.و این فرعون است که می کوشد تصمیم هراس آفرین خود را توجیه کند و مخالفان با این رأی را برای پذیرفتن آن آماده سازد.

« إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ -من می ترسم دینتان را دیگرگون کند.» /12 یعنی افکار و فرهنگتان را،و همۀ افکاری که مردم بدان ملتزم و پایبندند، همان دین ایشان است،و تبدیل فرهنگ مردم از فرهنگ عقب ماندگی و طاغوت پذیری به فرهنگ انقلابی برخاسته از تمدّن از پر خطرترین چیزها علیه طاغوتهاست،پس آنها از روی دادن آن هراسان اند،چنان که فرعون خود آشکارا آن را گفت.

و مگر نه آن که نظام طاغوتی برانگیخته از فرهنگ اجتماع و بقای آن متّکی به سکوت جامعه است؟پس هر تغییر مثبت در این فرهنگ به معنی تغییر نظام حاکم نیز هست.

وقتی فرعون میزان خطر جنبش مکتبی را احساس کرد،علاوه بر فشار آوردن بر جریان اجتماعی آن جنبش و پشتیبانان آن برای جدا کردن آنها از آن جنبش و تصمیم به قتل رهبر آن،کوشید مردم را با تلقین این نکته که این جنبش با دین و هر آنچه آنان و پدرانشان پایبند بدان بوده اند می جنگد،بر ضد آن برانگیزد.

این در موردی است که فرعون خاموش بماند،امّا اگر به معارضه با موسی بپردازد فتنه و آشوب در میان مردم پدید خواهد آمد و موجب کشتار مردم و ویرانی اقتصاد آنان خواهد شد.این تصویری است که فرعون برای قوم خود ترسیم کرد و گفت:

« أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسٰادَ -یا در این سرزمین فسادی برانگیزد.» و این دو تهمت در عرف سیاستمداران امروز خطرناکترین چیزی است که به ویژه در کشورهای دیکتاتوری ممکن است آن را متوجه مخالفان حکومت کرد و به آنان بست.و قرآن با این عبارات موضعگیری گردنکشان را نسبت به جنبشهای تغییر دهنده در هر مکان و زمان مختصر می کند.

[27]

امّا موسی(ع)در آن هنگام که با این غرور و تکبّر فرعونی به مبارزه می پردازد،به شخص خود و یا به منطق قوّت و زور تکیه نمی کند بلکه مانند دیگر

ص :53

پیامبران و ربّانیان به قوت پروردگار خود و نیروی حق که بدان ایمان دارد و برای آن مجاهده می کند متّکی می شود.

« وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاٰ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسٰابِ -موسی گفت:من به پروردگار خود و پروردگار شما از هر متکبّری که به روز حساب باور ندارد،پناه می برم.» /12 و تکبّر و باور نداشتن روز حساب دو صفت است که به یک نتیجه منجر می شود و آن همان تباه شدن مقیاسها در نزد انسان است،زیرا در این صورت معتقد می شود هر چه نفس او بخواهد همان حق است،با تکبّر خود از خضوع و تسلیم شدن به حق خودداری می ورزد و با ناباوری خویش به جزا احساس مسئولیّت نمی کند،و برای جلوگیری از شرّ این گونه مردان باید به خدا پناه برد،نخست برای مقاومت در برابر تطمیع و تهدید آنها و دوّم برای الهام گرفتن راههای آن مقاومت از وحی الهی.

[28]

سیاق قرآنی در اینجا معطوف بدان می شود که جنبه ای از مبارزه ای درونی را که در صفوف طاغوت می گذارد نشان دهد،آنجا که موضعگیری رسالتی قاطع مؤمن آل فرعون نسبت بدان نظام فاسد نمایان می شود و بروز آن در این برهه از مبارزه نمایانگر دامنۀ نفوذ جنبش مکتبی در دستگاههای فرعونی است،هم چنان که محتوای پناه بردن به خدا را منعکس می سازد و نشان می دهد که چگونه پروردگار ما با ذخیره کردن مردانی از این قبیل به پیامبران خود یاری می رساند.

« وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمٰانَهُ -و مردی مؤمن از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان داشته بود،گفت،» بر حسب پاره ای اخبار وی حزقیل بود که دیر زمانی ایمان خود را پنهان داشته بود.نکته ای که این امر بر آن دلالت می کند این است که روشهای مبارزه یکسان نیست بلکه برای هر مبارزی شایسته است که در جهاد خویش از سنگر مناسب حرکت کند،و اگر سنگرهای مبارزه-چنان که تصویر شده-برای شخصی و شخص دیگر و بر حسب شرایط متفاوت فرق می کند اما هدف یکی است و محتوا همان محتواست.در حالی که امر الهی اقتضا می کند که موسی(ع)دست

ص :54

به نبردی آشکارا با طاغوت بزند و پیروان او از بنی اسراییل چون برگهای خزان بر اثر تندباد حکومت وحشت بر خاک می افتند،این مؤمن مجاهد را می بینیم که مرکز و سنگر خود را در خانۀ فرعون حفظ می کند تا به وظیفه اساسی خود در نابود کردن نظام او بپردازد.

در حالی که طاغوت در جلسه ای نشسته و در مورد کار موسی(ع)با خاصّان خود گفتگو می کند که بدو حیله زنند و او را بکشند،و همه می پندارند که بیگانه ای میانشان نیست،ناگهان این مؤمن به سکوت و کتمان پایان می دهد /12 و تصمیم منحرف آنان را زشت و ناروا می شمارد.

« أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّٰهُ -آیا مردی را که می گوید پروردگار من خدای یکتاست می کشید؟»و این خود،حق و واقعیّت است.

« وَ قَدْ جٰاءَکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ مِنْ رَبِّکُمْ -و با دلیلهای روشن از جانب پروردگارتان آمده است.» وانگهی دعوت او دعوتی مجرّد و عاری از دلیل نیست،بلکه متّکی به دلایل و برهانهایی که راست بودن آن دعوت را تأکید می کنند،و از جانب خود موسی نیز نیست بلکه از پروردگار آفریدگان است،و شاید این رویداد بر فرعون و گردانندگان نظام او اثری عمیق داشته است که از میان ایشان شخصی برخیزد که جنبش مخالف نظام را تأیید کند و وابسته بدان باشد.

از اینجاست که بر کسانی از یاران و همکاران ستمگران که به درگاه خداوند توبه کرده اند لازم است که اهمیّت راز پوشی و کتمان خود را بدانند و تصمیم توبه ای را که به عمل آورده اند آشکار نکنند،و با فرستادن شخص موثق یا پیامی یا ملاقات خود با رهبری بیدار دینی از رأی رهبری آگاه شوند و مسئولیّت و نقش مناسبی را که باید ایفا کنند بپرسند و بشناسند،چنان که نعیم بن مسعود اشجعی چنین کرد و به خدمت پیامبر خدا(ص)آمد و گفت:ای پیامبر خدا!من اسلام آورده ام ولی هیچ یک از افراد قوم من از این موضوع آگاه نشده است،فرمان خود را به من بفرمای.پیامبر خدا(ص) به او گفت:تو در میان ما یک تن محسوب می شوی،پس هر چه می توانی به ترک ما

ص :55

گو(از ما دوری نشان ده و دشمنان را به تفرقه افکن و آنان را بترسان)،زیرا براستی جنگ خدعه(و تاکتیک)است.پس نعیم بن مسعود به راه افتاد تا به بنی قریظه رسید و به آنان گفت:من دوست شما هستم،به خدا سوگند شما و قریش و غطفان نسبت به محمد(ص)در یک منزله(و موضع)نیستید.این سرزمین سرزمین شماست و اموال و پسران و زنانتان در اینجا هستند،ولی شهرهای قریش و غطفان غیر از این است،آنها بدینجا آمده و با شما منزل کرده اند،اگر فرصتی مناسب بیابند استفاده می کنند و اگر وصفی نامناسب ببینند به شهرهای خود باز می گردند و میان شما را با آن مرد که یارای مقاومت در برابر او را ندارید،خالی می گذارند،پس به جنگ نپردازید مگر آن که چند تن از اشراف آنها را به عنوان گروگان بگیرید که /12 آنان از شما جدا نشوند تا با محمّد بجنگید.بدو گفتند:به رأی و نظری درست اشاره کردی.آن گاه وی نزد ابو سفیان و اشراف قریش آمد و گفت:ای گروه قریش!شما براستی محبّت و نزدیکی مرا نسبت به خودتان و جدایی و دوری مرا از محمد و دین او می دانید.من نصیحتی پنهانی به شما می کنم،آن را چون رازی نهان دارید.گفتند:هم چنان کنیم که تو اشاره کنی.آن گاه گفت:می دانید که بنی قریظه از آنچه میان خود و محمد کرده اند پشیمان اند و از این رو برای او پیام فرستاده اند که چیزی تو را از ما خرسند نمی سازد مگر آن که ما از آن قوم(قریش)گروگانهایی از اشرافشان بگیریم و آنان را نزد تو بفرستیم که گردنکشان را بزنی سپس ما با تو همدست می شویم تا آنها را به سرزمین خودشان بیرون رانیم.آن گاه گفت:آری،اگر(بنی قریظه)به شما پیام فرستادند و چند تن از مردان شما را خواستند حتی یک تن را(به عنوان گروگان)نزد آنها نفرستید،و بر حذر باشید.سپس نزد(قبیلۀ)غطفان آمد و گفت:

ای گروه غطفان!من مردی از شمایم،و آن گاه آنچه به قریش گفته بود به آنان گفت.دیگر روز که روز شنبه ای از ماه شوّال سال پنجم هجرت بود،ابو سفیان عکرمة بن ابو جهل را با تنی چند از قریش نزد آنان(بنی قریظه)فرستاد که بگویند ابو سفیان به شما می گوید:ای گروه یهود،(قبیله های)کراع و خف هلاک شدند و ما در دار مقام(و اهل درنگ)نیستیم،شما به سوی محمّد لشکر کشید تا با او پیکار

ص :56

کنیم.آنان بدو پیام دادند که امروز شنبه است و روزی است که ما در آن هیچ کاری نمی کنیم،و علاوه بر این ما همراه شما پیکار نمی کنیم مگر آن که از مردان خود گروگانهایی به ما بدهید که به وجود آنها اطمینان یابیم که شما که ما را به پیکار با محمّد می خوانید خود نروید(و میدان را خالی نگذارید).ابو سفیان با خود گفت:به خدا سوگند (1) که نعیم ما را از این(حیله)بر حذر داشته است.از این رو به بنی قریظه پیام داد:ما حتّی یک مرد را هم به شما نمی دهیم،اگر خواهید خود بروید و جنگ کنید و اگر خواهید از پای بنشینید(و جنگ نکنید).یهودیان نیز گفتند:به خدا سوگند این همان چیزی است که نعیم به ما خبر داده است،پس به ابو سفیان پیام دادند که به خدا سوگند تا گروگانی به ما ندهید ما نمی جنگیم.و خداوند در شبهای بسیار سرد زمستانی بادی بر آنها وزاند که منصرف شدند و بازگشتند.

محمد به کعب گوید حذیفة بن الیمان گفت:به خدا سوگند که ما به روز جنگ خندق چنان گرفتار مضیقه و گرسنگی و هراس بودیم که جز خدا کس از آن آگاه نیست،در آن حال پیامبر خدا(ص)برخاست و چندان که خدا خواست شبانه نماز گزارد،سپس گفت:آیا مردی هست که خبری از آن گروه(دشمن)برای ما بیاورد تا خداوند او را در بهشت رفیق من می سازد؟حذیفة گفت:به خدا سوگند که از شدت سختی و بیم و گرسنگی هیچ یک از ما برنخاست،و چون هیچ کس بلند نشد(پیامبر،ص)مرا بخواند و چاره ای جز پذیرفتن نداشتم،گفتم لبیّک!گفت:

برو و خبر آن گروه را برای من بیاور و اصلا هیچ سخنی مگو و کاری مکن تا بازگردی،گوید:من نزد آن گروه رفتم /12 و دیدم که باد مأمور از جانب خدا و

ص :57


1- 25) -در توضیح سوگند خوردن ابو سفیان مشرک به«اللّٰه»باید خاطر نشان کرد که مراد مشرکان قریش و اعراب دوران جاهلی از«اللّٰه»غیر از خدای یکتای سبحان اسلام است.اعراب جاهلی این نام را بر معبودی باطل نهاده بودند و سه بت مادینۀ لات و منات و عزی را«بنات اللّٰه دختران اللّٰه»می شمردند. بنگرید به تاریخ جامع ادیان،جان ناس،ترجمۀ علی اصغر حکمت،ویرایش پرویز اتابکی،چاپ چهارم، ص 710.

لشکرهای او آنچه باید بکنند با آنها می کنند،چندان که باد برای آنها بنایی که بدان پناه برند و آتشی که دیگی بر آن نهند باقی نگذاشت.من مشغول مشاهدۀ این وضع بودم که ابو سفیان از پناهگاه خود بیرون آمد و سپس گفت:ای گروه قریش! هر یک بنگرد و ببیند که شخصی که کنار او نشسته کیست.حذیفة گوید:من به کسی که در سمت راستم بود نظر کردم و گفتم:تو کیستی؟گفت:فلانی، سپس ابو سفیان با دو مرکب خود برگشت و گفت:ای گروه قریش!به اللّٰه سوگند که شما را جای درنگ نیست،خفّ و حافر هلاک شدند و بنی قریظه با ما خلف وعده کردند و این باد هیچ چیزی برای ما باقی نگذاشت.سپس شتابان بر ماده شتر خود که پایش بسته بود سوار شد و پس از سوار شدن بند از پایش گشود.(حذیفه) گفت:من با خود گفتم اگر این دشمن خدا را با تیری بزنم و بکشم،کاری کرده ام،از این رو کمان خود را آماده کردم و تیری در چلّۀ کمان نهادم و می خواستم آن را بکشم و او را بکشم که گفتۀ پیامبر خدا(ص)را به یاد آوردم که به من گفت:«هیچ سخنی مگو و کاری مکن تا بازگردی»،گوید:کمان را پایین آوردم و سپس نزد پیامبر خدا(ص)بازگشتم،در حالی که او نماز می خواند.

چون صدای آهستۀ مرا شنید،میان دو پای خود را گشود و من به زیر پای او رفتم و حضرتش بخشی از کسای خود را بر من افکند(شاید پیامبر از این رو می خواسته او را پنهان کند که تحرّک او حتی بر مسلمانان نیز معلوم نشود)پس رکوع و سجود کرد، آن گاه به من گفت:چه خبر؟و من به او خبر دادم. (1)

و شک نیست نقشی که مؤمن آل فرعون(حزقیل)ایفا کرده از تصمیم رهبر مکتبی که آن روز در شخص موسی(ع)تمثّل داشته دور نبوده است.ایمان وی دیر زمانی در پردۀ کتمان باقی مانده بوده و در ظرف آن مدت وی بسیار مراقب و مواظب و رازدار بوده،و ماجرایش هرگز فاش نشده بوده است.وی را عقیده ای استوار و ایمانی راسخ بوده است و از این رو تغییر مناصب و عوامل فریبنده او را از موضع خود

ص :58


1- 26) -مجمع البیان،ج 7-8،ص 244-245.

منحرف نکرده است،و او با این همه کتمان و پوشیده داشتن اعتقاد را در حرکت خود به عنوان هدف نمی شناخته بلکه این کتمان را به عنوان وسیله ای برای هدف می دانسته،از این رو هنگامی که شرایط برای آشکار کردن موضع واقعی او ایجاب کرده نبرد خود را با طاغوت آشکارا و به صورت انفجاری ابراز کرده است،و این هنگامی است که از موسی(ع)دفاع کرده و با گردنکشی و طغیانی که فرعون و نظام او بدان دست زده بودند،بدان حد که آراء مخالف را رد می کردند و با کشتن و تهدید با آن مقابله می کردند،به مخالفت برخاست و گفت:موضعگیری درست در برابر آراء،و عقاید /12 دیگران به کار بردن منطق زور نیست بلکه شنیدن آنها و گوش فرا دادن به گفته های صاحب آن آراء و عقاید است،اگر خطا باشد زیانی به نظامی مسلّط که بر حقّ است نمی زند،و اگر راست و درست باشد،که پیروی و سود جویی از آن واجب است،و گرنه اگر انسان حق را انکار و رد کند،سرانجام آن ناستوده خواهد بود.

« وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ -اگر دروغ می گوید گناه دروغش بر گردن خود اوست،» و اوست که مسئولیت رأی و موضعگیری خود را بر عهده دارد.

« وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ -و اگر راست می گوید، پاره ای از وعده هایی که داده است به شما خواهد رسید،» بدین گونه مؤمن آل فرعون می پرسد:چرا موسی را می کشید؟اگر او دروغگو باشد ما هیچ زیانی نمی بینیم،و اگر راستگو باشد،مسئله(سرانجام)برای شما خطرناک خواهد بود.اگر فرعون و اطرافیان او از همین سؤال دست به کار می شدند بیگمان این سؤال کافی بود که آنها را به حق برساند،ولی شکّ شیوه مند به کسانی که شهوتها بر عقلشان پرده افکنده سودی نمی رساند.آنان می خواهند در لذّت بریها اسراف و زیاده روی ورزند و آن را با بهانه ها و سببهایی دروغین توجیه و تعلیل کنند.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ -خدا هیچ گزافکار دروغگویی را

ص :59

هدایت نمی کند.» گزافکاری که دلش بتمامی متوجّه و آرزوجوی شهوتهاست.

« کَذّٰابٌ -دروغگو.» زبان خود را در راه توجیه شهوتهای خویش و خلط میان حق و باطل به کار می برد،و این از خطرناکترین مشکلاتی است که انسان بدان دچار می شود،و از این رو پیامبر خدا(ص)گفت:«پناه می برم به خدا از دلی بسته و زبانی رها شده».

[29]

مؤمن آل فرعون سببی را که فرعون و قوم او را وادار کرد موسی(ع)را انکار کنند بیان می کند و آن سبب همان /12 خلط میان حق و زور است،آنها پنداشتند آن مقدار از نیرویی ظاهری که دارند آنها را از جستجوی جدّی برای رسیدن به حق و التزام بدان بی نیاز می دارد.

« یٰا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظٰاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ -ای قوم من،امروز فرمانروایی از آن شماست.بر این سرزمین غلبه دارید،» پس شما صاحب نیروی مادّی و تسلّط اجتماعی هستید،و کسی با شما رقابت نمی کند،ولی آیا این نیرو هم چنان باقی می ماند و ادامه می یابد؟وانگهی، وقتی خشم خدا فرا رسد برنمی گردد.

« فَمَنْ یَنْصُرُنٰا مِنْ بَأْسِ اللّٰهِ إِنْ جٰاءَنٰا -اگر عذاب خدا بر سر ما آید چه کسی یاریمان خواهد کرد؟» طبیعة پاسخ این پرسش منفی است،(هیچ کس)،در این صورت ارزش نیرویی که صاحبان خود را از گزند مصون و محفوظ ندارد چیست؟تمام این پرسشها و آنچه پس از این خواهد آمد روندی واحد دارد و همان کوشش مؤمن (آل فرعون)است تا از خلال آنها شکّی شیوه مند در نفوس و رهبری آنها به سوی حق است.

شاید آن مؤمن در ایجاد دو جبهه در صف حاکمان موفق شده باشد که فرعون را وادار می کند برای از میان بردن اختلاف و پایان بخشیدن بدان به مصلحت خود مداخله کند.

ص :60

« قٰالَ فِرْعَوْنُ مٰا أُرِیکُمْ إِلاّٰ مٰا أَریٰ وَ مٰا أَهْدِیکُمْ إِلاّٰ سَبِیلَ الرَّشٰادِ -فرعون گفت:شما را جز آنچه خود مصلحت دیده ام راهی ننمایم و جز به صواب رهنمایی نکنم.» وی راه شک برنامه ریزی شده و اندیشه را بر آنان بست و گفت:شما نیاز به اندیشیدن ندارید،من می اندیشم و برای شما مصلحت بینی می کنم،و جز حق نمی بینم و شما را جز به صواب رهنمایی نمی کنم.پس بر شما واجب است که به طور مطلق تسلیم شوید،و این همان عادت گردنکشان در هر مکان و زمانی است،و طبیعة در دولتهای دیکتاتوری که حکمروایان آنها معتقدند که عامّۀ مردم باید به روزنامه ها و رادیوها و در نتیجه تنها به رأی و فکر آنها ایمان بیاورند.از اینجا بدین نکته می رسیم که فرعونی که موسی با او جنگید جز مظهری از مظاهر گردنکشی در طول تاریخ نبوده است.

[30-31]

اگر این گفتۀ فرعون ظاهرا اطرافیان او را تسلیم کرد،اما آن فرد مؤمن هم چنان در حمایت از حق پایدار ماند و با بینش هدایت علی رغم گمراه سازی طاغوت استوار ایستاد،و شایسته است که مؤمنان در تمام مکانها و زمانها چنین باشند.

« وَ قٰالَ الَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزٰابِ -آن که ایمان آورده بود،گفت:ای قوم من!من بر شما از آنچه بر سر اقوام دیگر آمده است بیمناکم.» و آن اقوام و احزاب هر گروهی هستند که بر ضد حق و نمایندگان آن بر اساس هوی گرد هم می آیند،و قرآن به عنوان نمونه ای از این گروه اشاره ای گذرا به پاره ای از آنان می کند که داستانهایشان به صورت رویدادها و عبرتهایی در امتهای پیشین و از میان رفته واقع شده است.

« مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ -همانند قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که از آن پس آمدند.» و آنان اگر چه در تاریخ و داستانها و سرانجام خود تفاوت دارند ولی در

ص :61

انکارشان نسبت به حق یکسانند،زیرا پیامبران را تکذیب کردند و با رسالتهای ایشان مخالفت ورزیدند،و این پیوند میان رویدادهای تاریخ است و سپس رهنمایی به وسیلۀ آنها به سنّت خداوند در زندگی که بر ژرفی بینش و ایمان مؤمن آل فرعون دلالت می کند.

پس از آن که این آیه خردها را از خلال رویدادهای اندوهبار و وحشت افزای تاریخ متوجّه عبرتهای تاریخی می کند بر عدالت خداوند تأکید می ورزد و نشان می دهد سرانجامی که بشر بر اثر اندیشه و رفتار خود بدان می رسد نتیجۀ قضا و قدر ظالمانۀ الهی نیست،که چنین چیزی از خداوند بعید است.

« وَ مَا اللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ -و حال آن که خدا برای بندگانش خواستار ستم نیست.» بلکه این بندگانند که وقتی با حق و سنّتهای زندگی مخالفت می ورزند، خود به خویشتن ظلم می کنند.

[32-33]

وی سپس پرهیز دادن خود را از روز خشم خدا دنبال می کند.

« وَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنٰادِ -ای قوم من!از آن روز که یکدیگر را به فریاد بخوانید بر شما بیمناکم.» آنجا که هر کس دیگران را به فریاد می خواند تا شاید او را از عذاب رهایی بخشند.و کلمۀ«أخاف بیمناکم»که آن مؤمن می گوید دلیل بر دلسوزی و مهربانی او نسبت به مردم است.

سپس واقعیّت آن روز را بیان می کند:

« یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مٰا لَکُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ -آن روز که همگی پشت کرده باز می گردید و هیچ کس شما را از عذاب خدا نگه نمی دارد،» زیرا آنچه بشر را از عذاب و انتقام خدا محفوظ نگه می دارد همان ایمان و کردار نیک است،و شما دستاوردی از این قبیل در دست ندارید.

« وَ مَنْ یُضْلِلِ،اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ -و هر کس که خدا گمراهش کند، هیچ راهنمایی ندارد.»

ص :62

هدایت و راهنمایی مرتبه ای است والا که هر انسان بدان مرحله نمی رسد،و کسی که هدایت می خواهد(باید بداند)که هدایت تنها با جستجوی حق و پاکسازی نفس به دست نمی آید بلکه ناگزیر باید به خدا توسّل جست و دعا کرد، زیرا هدایت حقیقی جز از جانب او و به ارادۀ او نیست،و دلیل بر این سخن آن که وقتی ذات متعال او کسی را گمراه می کند دیگر هرگز راهی برای هدایتش وجود ندارد.

[سوره غافر (40): آیات 34 تا 40]

اشاره

وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّٰا جٰاءَکُمْ بِهِ حَتّٰی إِذٰا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اَللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً کَذٰلِکَ یُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتٰابٌ (34) اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عِنْدَ اَلَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ (35) وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ یٰا هٰامٰانُ اِبْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ اَلْأَسْبٰابَ (36) أَسْبٰابَ اَلسَّمٰاوٰاتِ فَأَطَّلِعَ إِلیٰ إِلٰهِ مُوسیٰ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کٰاذِباً وَ کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ اَلسَّبِیلِ وَ مٰا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّٰ فِی تَبٰابٍ (37) وَ قٰالَ اَلَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ اِتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ اَلرَّشٰادِ (38) یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا هٰذِهِ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا مَتٰاعٌ وَ إِنَّ اَلْآخِرَةَ هِیَ دٰارُ اَلْقَرٰارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهٰا بِغَیْرِ حِسٰابٍ (40)

ص :63

معنای واژه ها

37[تباب]

:هلاک و خسارت است،و تبّ به معنی «هلاک شد و زیان دید»باشد.

چاره جویی فرعون جز زیان هیچ نبود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نمونۀ فرعون در حکومت مصر محوری مخالف با یوسف(ع)را تشکیل می دهد که او نیز بر سرزمین مصر حکومت کرد.و هنگامی که انسان نمی خواهد ایمان بیاورد،در آیات خدا مجادله می کند،خواه بر یوسف(ع)شهریار مقتدر نازل شده باشد که صفات زیبای مادّی و معنوی را در خود جمع داشت یا بر موسی(ع) چوپان فقیر و وابسته به گروهی مستضعف ستمدیده.و نمونۀ فرعون با این هر دو رسالت مخالفت می ورزد،زیرا مقیاس ایمان و کفر همان قلب است،وقتی خاشع و پذیرا باشد به حق و کسی که در اجتماع نماینده و تجسّم حق است تسلیم می شود، و وقتی متکبّر باشد منکر تمام آنها می شود،گو شخصی که نمایندۀ حق است هر که و آیات روشنگر آشکار هر چه باشد.

پروردگار ما در این درس این حقیقت را تذکّر می دهد،در حالی که شخصی همچون مؤمن آل فرعون را می یابیم که در بطن نظام طاغوتی و محاط به تمام وسایل تهدید و فریب و گمراه سازی فرعون ایمان خود را مکتوم می دارد،دیگری را در کنف حکمرانی و مشمول آسایش /12 و هدایت یوسف(ع)می یابیم که در دل نسبت

ص :64

به حق کفر می ورزد،و به یوسف و پروردگار او ایمان حقیقی ندارد.

شرح آیات:

[34]

یوسف(ع)یکی از دوازده پسر یعقوب(ع)است که در عبری بدو اسراییل یعنی بندۀ خدا(عبد اللّٰه)می گفتند،از صلب این برادران قوم بنی اسراییل به دوازده تبار و قبیله تقسیم شدند و یوسف یکی از پدر بزرگهای آنان بود.

یوسف(ع)به رسالت مبعوث و شهریاری مقتدر شد که مردم مصر فرمانبردار او شدند.پس کمالات مادی را با شهریاری و تسلّط و کمالات معنوی را با رسالت در وجود خود گرد آورده بود،ولی با وجود این برخی نسبت بدو کفر می ورزیدند، اما پیش خود می گفتند:ما اکنون این کفر خود را آشکار نمی سازیم بلکه درنگ می کنیم تا یوسف بمیرد و آن گاه پس از او خود بر فرمانروایی و مملکت چیره می شویم.

« وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ -یوسف پیش از این بر شما مبعوث شد.» یعنی پیش از موسی(ع).

« بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّٰا جٰاءَکُمْ بِهِ -با دلایل روشن،و شما از آنچه آورده بود هم چنان در شک بودید،» زیرا دلهایتان پذیرای ایمان نبود و گرنه آن دلایل روشن و آشکار بود.

« حَتّٰی إِذٰا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً -چون او بمرد گفتید:خدا پس از او دیگر پیامبری نخواهد فرستاد.» با آن که یوسف-علیه السلام-خیر و فضل برای آنها آورده بود،و موضعگیری آنها جز بر گمراهی و ضلالتی دلالت نمی کند که به سبب گزافکاری و تردّد آنها در شک،بر آنان رقم خورده بود.

آیه بیان می کند که ملّت مصر بظاهر به دست یوسف به دیانت گردن نهاده بود ولی هم چنان خواستار بازگشت به گمراهی پیشین خود بود،زیرا به سبب گزافکاری و شک و تردید فاسد شده بود، /12 و پس از مرگ یوسف بزودی به حالت کفر

ص :65

بازگشت،گویی با مرگ یوسف آسوده شد.احادیثی دربارۀ دیانت پذیری ملّت مصر به دست او وجود دارد.

« کَذٰلِکَ یُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتٰابٌ -خدا گزافکار شک آورنده را این گونه گمراه می سازد.» این آیه در اینجا سبب موضعگیری آنها را که از حق منحرف شده اند آشکار می سازد که همان گزافکاری آنها از ناحیۀ عملی است زیرا به خیر و نعمتی که داشتند قانع نمی شدند،و از ناحیۀ نظری و روانی شک آوری آنهاست که به حق و دلایل روشن تسلیم نمی شدند.و اگر به دقّت بنگریم درمی یابیم که این هر دو صفت به یک صفت منجرّ می شوند که همانا تسلیم نشدن به حق و بسنده نکردن به چیزهایی است که خداوند به آنان عطا کرده،و افزون طلبی نعمتهای بیشتر تا حدّ اسراف و گزافکاری و خواستن دلایل بیشتر تا حدّ جدل(و ستیزه ورزی)در مورد آیات روشن و روشنگر.

این آیه دلالت بر آن دارد که یوسف رسالتی نزد قوم مصر داشت،و خدا فرصت هدایت و رهیابی را بدین صورت منحصر به فرد برای آنها فراهم آورد که شهریار محبوب آنها را پیامبر آنان قرار داد که شاید هدایت شوند.و شاید حکمتی که در این کار بوده شدت علاقۀ ملّت مصر،صاحب تمدّن رودخانه ای(وابسته به رود نیل)به سلطۀ سیاسی باشد که همین نکته باعث شد موسی-علیه السلام- نیز با شخص فرعون عالیترین حکمران سرزمین آنان رویاروی شود.

[35]

می پرسیم شک آوران چه کسانی هستند؟و قرآن پاسخ می دهد:

کسانی که در آیات خدا مجادله می کنند و می خواهند بدون کمترین دلیلی آنها را تحریف کنند،در حالی که کسی که با اندیشه ای مخالفت می ورزید ناگزیر باید اندیشه ای دیگر همانند یا برتر از آن بیاورد و ارائه کند.

« اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ -کسانی که بی هیچ حجّتی که در دست داشته باشند در آیات خدا جدال می کنند،» این آیه-چنان که پیداست-شامل کسانی می شود که آیات خدا را

ص :66

تحریف می کنند و بدون تفویض و رخصتی از جانب خدا در آن آیات دخل و تصرّف می کنند،و در واقع بدون دلیل و اجازه ای از خداوند خود را در مواضع حکمرانی و داوری قرار می دهند.

« کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا -کار آنان نزد خدا و مؤمنان سخت ناپسند است.» پس خداوند آنان را ناپسند می شمارد و در دنیا خوار می سازد و اعمالشان را گمراهانه می کند و هرگز نمی گذارد رستگار شوند.امّا کسانی که ایمان آوردند نیز آنان را ناپسند می شمارند و فریبشان را نمی خورند و به رهبری آنان تسلیم نمی شوند.

و این دو سرانجام بد آنان است.امّا سرانجام بد در واقع همان سلب فرصت هدایت و رهیابی تا ابد از آنان است که با خاموش ساختن شعلۀ هدایت از دلهایشان صورت می گیرد.

« کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ -خدا بر سراسر هر دل متکبّر جبّاری این چنین مهر می نهد.» جبّار کسی است که برای مقهور کردن دیگران و تسلّط بر آنان می کوشد،و این از ویژگیهای پادشاهان و حکمرانان ستمگر است.امّا متکبّر کسی است که به حق گردن نمی نهد و به وضع موجود خود قانع نمی شود،بلکه خود را بزرگتر از حجم و گنجایی حقیقی خویش می پندارد،و هر که صفت او چنین باشد قلبش فرو بسته می شود و خداوند با سلب نور خرد و فطرت(الهی)بر دل او مهر می نهد.

تعبیر قرآنی در اینجا که می گوید:« کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ »بسیار دقیق است.و با آن که بعضی از مفسّران گفته اند این سخن برابر است با آن که بگویند:

قلب کلّ متکبّر جبّار دل هر متکبّر جبّاری.ولی به نظر می رسد که روند قرآنی مرادش بیان حقیقتی است مهم و آن این که:مهر نهادن بر دل بسته به اختلاف صفات منفی نزد انسان مختلف است،پس خداوند به نسبت پنجاه در صد بر دل زنا کار یا دزد مهر می نهد،اما در مورد متکبّر جبّار بر سراسر دل او یعنی صد در صد مهر می نهد،و این برای بیان پیامدهای بد این دو صفت(تکبّر و جبّاری)کافی

ص :67

است. [36-37]

و از آنجا که بنی اسراییل در زیر سایۀ یوسف،شهریار پیامبر ایمان حقیقی نیاوردند،خداوند آنان را گرفتار فرعونی کرد که از فراز سریر شهریاری حکم می راند،و این دو شهریار چه قدر متفاوت بودند!و حقّا که سرانجام ناسپاسی نسبت به نعمت(داشتن شهریاری پیامبر)همین است.

در اینجا سیاق قرآن ما را به پیامدهای بد این دگرگونی توجّه می دهد،شاید هشیار شویم که /12 انکار و کفر نسبت به رسالتهای الهی،و گزافکاری و شک آوری و تکبّر و تجبّر(جبروت نمایی و زورگویی)و در نتیجه شانه خالی کردن از مسئولیتهای نظام عادل و حاکم دادگر-چون یوسف علیه السلام-عاقبتش در آغاز ظاهر نمی شود بلکه در پایان معلوم می گردد،آنجا که سرنوشت اجتماع بدانجا می کشد که پایان کار اهل مصر بدانجا کشید که گرفتار حاکمی چون فرعون شدند.و این چنین است که بر ما واجب است فریب مظاهر رباینده و فریبندۀ تمدّن شهوتها را نخوریم بلکه آنها را از خلال سرانجامهای بدشان بررسی کنیم،که آغاز خود فریفتگی را با پایان بد چه ارزشی باشد! « وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ یٰا هٰامٰانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبٰابَ -و فرعون گفت:ای هامان!برای من کوشکی بلند بساز،شاید به آن درها دست یابم،» پس از آن که فرعون در قانع کردن پیرامونیان خود به ضرورت کشتن موسی(ع)شکست خورد و این چیزی بود که سستی حجّت او را ثابت می کرد، کوشید برای تحمیل تسلّط خود بر عموم به نیروی مادی تکیه کند،و این مرحله ای از مراحلی است که تمدّنها از آن می گذرند،این مرحله به قوّت و سرزندگی با ارزشها (و اعتبارهایی)آغاز می شود و پیش از آن که با ویرانی همه جانبه یا با حالت بیهودگی مطلق و درهم نوردیده شدن کامل به پایان خود برسد،به مظاهر مادّی می رسد.همچنین نظام فرعون در همان حال که تهی بودن معنوی و خلاء علمی خود را به آنان نشان داد به ساختن بناهای عظیم روی آور شد،تا کوشکی بزرگ برآورد و به خدای موسی برسد،و این اشاره ای است روشن به دیدگاه فرعون دایر بر«چیز

ص :68

بودن و مادیّت»زندگی،و کوشش او برای مبارزه با ارزشهای معنوی به وسیلۀ مظاهر مادّی.

وی کوشید با خدای موسی،عزّ و جلّ روبرو شود،و با ذات سبحان او با امکانات محدودی که در اختیار دارد همتایی و مبارزه کند،هم چنان که نمرود هنگامی که به اعدام یک زندانی و رها کردن دیگری فرمان داد،چنین کرد و در حال همتایی کردن با پروردگار عزّت،به ابراهیم گفت:من نیز می کشم و زنده می کنم،و طاغوتان در هر عصری چنین می کنند.آنها در برابر هر جنبش آزادیخواهی با قدرت نمایی خود می ایستند تا هیبتی را که نزدیک است در برابر تند باد انقلاب فرو ریزد تحمیل کنند.

فرعون همان کسی است که به موجب اشاره این آیۀ کریم یکی از اهرام مصر را ساخت، /12 و از خلال این کار می کوشید مردم را گمراه کند،و به نظر خود به بلندترین مکان مناسب که همان درهای آسمانهاست برسد.

« أَسْبٰابَ السَّمٰاوٰاتِ فَأَطَّلِعَ إِلیٰ إِلٰهِ مُوسیٰ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کٰاذِباً - درهای آسمانها،و خدای موسی را ببینم،زیرا پندارم که دروغ می گوید.» این عادت گردنکشان است.آنان در قضایای گوناگون احکامی دور از روش گرایی درست صادر می کنند،چنان که فرعون می داند که خدای بر حقّی که موسی(ع)مردم را بدو فرا می خواند با مقیاسهای مادّی درک نمی شود ولی وی روشی کاملا مادّی را به کار می گیرد تا خدا را-سبحانه و تعالی-بشناسد،و نتیجه ای که بدان می رسد،حتّی در صورتی که بتواند و قدرت آن را داشته باشد،که به آسمانهای برین برسد،نتیجه ای خطاست،و(به تصوّر او)بر اثر این روش است که موسی دروغگو در خواهد آمد.

معروف است که فرعون مستضعفان را برای بنای کوشک به بیگاری می کشید و بی اجر و مزدی به کار می گماشت،و بسیاری از آن بینوایان که وی ایشان را از اطراف و اکناف مصر گرد آورده بود زیر فشار کار سخت و بد غذایی و انتشار بیماریها می مردند و او در کنار اهرام مصر زمینهایی وسیع را به دفن جنازۀ

ص :69

مسکینان اختصاص داده بود،که این کار به خودی خود خشم توده ها را برمی انگیخت و زمینۀ تحوّل را در ملّت مصر آماده می کرد.

« وَ کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ -و بدین سان کردار زشت فرعون در نظرش آراسته شد.» به سبب تراکم عادتها و رفتارهای بد بر دل متکبّر و جبّار او،باطل را حق و بر عکس حق را باطل می دید و بدین درجۀ پایین اعتقاد سقوط کرده بود تا آنجا که می پنداشت با نیروی محدود خود می تواند با ارادۀ خدا رقابت و مبارزه کند.آیا نمی دید که خدا چگونه کوه ها را استوار ساخته و اگر کسی بر فراز آنها رود آسمان را جز به همان سان که از روی زمین می نگرد،نمی بیند؟!و آیا نمی دانست که تنها یک تند باد کافی است که مظاهر نیرومندی او را در یک لحظه ریشه کن کند؟!و در حدیث آمده است:که هامان کوشک را بالا برد چندان که تند بادها او را از ادامۀ کار بازداشت و بیدرنگ تند بادی هولناک در رسید /12 و او را نیز از میان برد. (1)

و از جملۀ آثار نفسانی که عناد و اصرار بر رفتار بد بر جای می گذارد، بازماندن از راه خداست، « وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ -و او از راه بازماند.» و راه همان رهبری رسالتی بود که در رسالت الهی مجسّم شده و بشر را به سوی پروردگار مهربان خود راهنمایی می کند.آیا متکبّر به حق سر می سپارد و گردن می نهد،و یا جبّار به عدل راضی می شود؟!هرگز...پس در این صورت در زندگی از باطل پیروی می کند،و وقتی راه رسیدن به خداوند(رهبری رسالتی)را رد می کند به جنگ با آن می پردازد و حیله و ترفند به کار می برد.

ولی سنّت و ارادۀ خدا فوق کوششها و دست و پا زدنهای شکست خوردۀ فرعون برای خاموش ساختن نور ذات عزّ و جلّ اوست.

« وَ مٰا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّٰ فِی تَبٰابٍ -و چاره جویی او جز زیان هیچ نبود.»

ص :70


1- 27) -نقل از موسوعة بحار الانوار،ج 13،ص 125.

یعنی شکست و زیان از هر سو او را دربر گرفت.

[38]

در اینجا،بار دیگر مؤمن آل فرعون در صحنۀ رویدادها ظاهر می شود وی که ایمان خود را پنهان داشته بود در لحظۀ مناسب به مبارزۀ با طاغوت پرداخته و فضیلت کتمان و فضیلت مبارزه را که همان بیان کلمۀ حق نزد سلطان ستمگر است،به دست آورد.اگر ما از خلال قرآن حکیم به داستان این مؤمن بژرفی بنگریم،معنی حقیقی تقیّه( پنهانکاری و رازداری و حفظ خویشتن)را در اسلام در می یابیم.و واجب است این مفهوم را کاملا روشن کنیم زیرا تقیّه در نظر بسیاری از مردم تبدیل به توجیه دست شستن و بازماندن از جهاد شده است،در حالی که «تقیّه»در مفهوم رسالت همان کار و جهاد مرتّب و مستمرّ دور از انظار گردنکشان تا لحظۀ مبارزۀ بزرگ در رسد.و آیا /12 کسی جز آن کس که با گردنکشان جهاد می کند نیاز به کتمان دارد؟ برخی کلمۀ تقیّه را در شرایط کوفتن جنبش و استقرار بیم و هراس به جای کار و فعالیّت قرار می دهند،ولی حتّی در شرایط مناسب نیز اقدامی نمی کنند،و مثال آن در میان ملتهایی که همکاری با جنبشهای مکتبی را رد می کنند و آن را معلول وجود شرایط بیم و هراس و تهدید وانمود می کنند،بسیارند،ولی آنها حتی در هجرت و کشوری دیگر که در آنجا تهدید و پلیسی(که مانع آنان شود)وجود ندارد، جهاد را رد می کنند.

تقیّه در حقیقت آن است که خود و فعالیّت جهادی خود را دور از تسلّط ستمگر در شرایط تهدید و خطر محافظت کنی و نیروی خود را برای روز نبرد نگهداری کنی.

مؤمن آل فرعون(حزقیل)چنین بود.وی ایمان خود را پنهان می داشت و در سایۀ رهنمودهای رهبری مکتبی حرکت می کرد و منتظر لحظۀ مناسب برای انفجار نبرد با طاغوت بود،و اکنون زمان آن انفجار رسیده بود،زیرا فرعون وزیران و یاران و نیروهای سپاه و ساحران خود را گرد آورده بود که تصمیم به قتل موسی(ع)بگیرند، پس وی در آن میانه دست از جان شست و به مبارزه با ستم و ستمکاران پرداخت تا

ص :71

نمونه ای راستین از تقیّه ای که خدای تعالی آن را می پسندد به ما نشان دهد.این تقیّه برخاسته از ایمان و اراده و طرحریزی و اقدام است و نتیجه ضعف اراده و بیم انسان و راحت طلبی او نیست.و بنا بر این آماده سازی و تمهیدی است برای مبارزه و گرد آوردن نیروها و انفجار نبرد در وقت مناسب خود.

بدین سان مؤمن آل فرعون توانست مانع توطئه های فرعون شود که به قصد کشتن موسی علیه السلام صورت می گرفت،و پروردگار ما بدین گونه به عهد خود دایر بر یاری و پشتیبانی از پیامبر امین خود وفا کرد.

« وَ قٰالَ الَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشٰادِ -آن مردی که ایمان آورده بود گفت:ای قوم من!از پی من بیایید تا به راه صواب هدایتتان کنم.» پس او از یک سو با فرعون مبارزه می کرد و از سوی دیگر اطرافیان او را به پیروی از خود فرا می خواند،و از پیروان رسالت همین می سزد که در زندگی به رسالت خود اعتماد داشته باشند و خود را به عنوان رهبران مردم به جای رهبریهای فاسد مطرح کنند.

[39]

هنگامی که آن مؤمن ریشه های انحراف و نقطۀ ضعفی را که اطرافیان فرعون را به گرد آمدن در پیرامون او تشخیص داد و دریافت که مادّه گرایی و آزمندی به مال است که در پشت خس و خاشاک دنیا شکل گرفته،آنان را یادآور آخرت شد که با نوع نعمتهای برتر خود از دنیا متمایز است،در حالی دنیا و آنچه در آن است شبیه کالا و ره توشه ای است که مسافر همراه خود بر می دارد و طبیعة اندک و محدود است،هم چنان که بر تفاوت مهمّ دیگری نیز تأکید کرد که:همانا نعمت آخرت دایم و پایان ناپذیر است و حساب زمان در آن لغو شده است در حالی که دنیا بسیار محدود است.

« یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا هٰذِهِ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا مَتٰاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دٰارُ الْقَرٰارِ -ای قوم من!این زندگی دنیا(توشۀ مسافر و)مایۀ تعیّشی است و آخرت سرای بقاست.»

ص :72

و آیا خردمند آن را بر این اختیار می کند و ترجیح می دهد؟!هرگز...

[40]

آن مؤمن در بیان معارف فرهنگ رسالتی به سبب علاقۀ خود به نجات مردم از گمراهیهای طاغوت هم چنان پیش می رود و می گوید:

« مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا -هر کس کار بدی بکند جز همانند عملش کیفر نیابد.» و این از عدالت و رحمت خدا نسبت به بندگان خود است.و شاید مراد مؤمن از این بیان رسوا ساختن سیاست مبتنی بر ظلم و جور فرعون بود.

« وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ -و هر کس از مرد و زن که مؤمن باشد و عمل صالحی به جای آورد.» مقیاس نزد خدا همان عمل است،اما تمایزهای مادّی و ظاهری-که نظامهای فاسد بشری آنها را برقرار کرده-هرگز،هیچ معنایی ندارد.آری،در اینجا یک امر وجود دارد که عمل بر محور آن دور می زند و جز بدان پذیرفته نمی شود،و همان ایمان است.و کسانی که این دو شرط(عمل+ایمان)در وجود آنان گرد آمده کسانی هستند که وارد بهشت می شوند.

« فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهٰا بِغَیْرِ حِسٰابٍ -آنان اند که به بهشت داخل می شوند و در آن بی حساب روزیشان دهند.» /12 مشکل بسیاری از کسانی که ایمان به حق و عمل بدان را رد می کنند این است که آنها به حق از خلال گرفتاری و رنجی که پیامد(دنیوی)ایمان بدان است می نگرند،و،برای این مشکل هیچ علاج و چاره ای بهتر از توجّه دادن به نعمتهای آخرت که همان ثمرۀ ایمان و عمل است،وجود ندارد.وقتی آن مؤمن سخن خود را با پیروان فرعون که غرق در مادّۀ بودند بر این نکته متمرکز کرد،خواست این مشکل را چاره کند،چه آنان می پرسیدند:اکنون ما فرعون را ترک می کنیم و این نعمت را از دست می دهیم،آن گاه از پیروی حق چه چیزی به دست می آوریم؟!

ص :73

[سوره غافر (40): آیات 41 تا 50]

اشاره

وَ یٰا قَوْمِ مٰا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَی اَلنَّجٰاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَی اَلنّٰارِ (41) تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی اَلْعَزِیزِ اَلْغَفّٰارِ (42) لاٰ جَرَمَ أَنَّمٰا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی اَلدُّنْیٰا وَ لاٰ فِی اَلْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنٰا إِلَی اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَلْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ مٰا أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ (44) فَوَقٰاهُ اَللّٰهُ سَیِّئٰاتِ مٰا مَکَرُوا وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ اَلْعَذٰابِ (45) اَلنّٰارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ اَلْعَذٰابِ (46) وَ إِذْ یَتَحٰاجُّونَ فِی اَلنّٰارِ فَیَقُولُ اَلضُّعَفٰاءُ لِلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا نَصِیباً مِنَ اَلنّٰارِ (47) قٰالَ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُلٌّ فِیهٰا إِنَّ اَللّٰهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ اَلْعِبٰادِ (48) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ فِی اَلنّٰارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ اُدْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنّٰا یَوْماً مِنَ اَلْعَذٰابِ (49) قٰالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالُوا بَلیٰ قٰالُوا فَادْعُوا وَ مٰا دُعٰاءُ اَلْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (50)

ص :74

کار خویش را به خدا واگذار می کنم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کلمات آن مؤمن همچون آذرخش خیره کننده در فضایی تیره به شبی تاریک در خانۀ فرعون که دربارۀ زندگی صاحب رسالت،موسی بن عمران علیه السّلام توطئه می کردند،پرتو افکن شد.

آن مؤمن به ایشان گفت:من شما را به نجات خودتان از آتشی که پیرامونتان را گرفته فرا می خوانم،در حالی که شما مرا دعوت می کنید که در سوختن در این آتش فروزان به شما پیوندم.آری،کفر به خدا و شرک به او(و پیروی از سلطۀ غیر شرعی)به خودی خود همان آتشی است که آنان در آن بودند امّا دعوتش به نجات از آن آتش با ایمان به خداوند پیروزمند آمرزنده بود.

شما مرا به شریکانی می خوانید که سزاوار نیست کسی به سوی آنها فراخوانده شود،زیرا آنها حقیر و ناچیزند،در حالی که من شما را به سوی کسی می خوانم که سرنوشت تمام ما به سوی اوست،شما مرا به گزافکاری می خوانید که شک نیست صاحب خود را به آتش می کشاند،اما من شما را به تقوی و پرهیزگاری فرا می خوانم.

و(هنگامی که سخن او را اجابت نکردند)به مبارزه با آنان پرداخت، بدین بیان که او و ایشان منتظر پایان کار باشند و بیم دادن او را به یاد آورند، /12 امّا او خود کار خویش را به خداوندی وا گذاشته که او را از گزند فکری که علیه او کرده اند نگه می دارد،در حالی که عذاب بد پیرامون خاندان فرعون را گرفته است،و در عالم برزخ صبح و شب عرضۀ آتش می شوند،و چون قیامت فرا رسد در دوزخ

ص :75

سخت ترین عذاب را می چشند.

آنجا که عذر آوردن ناتوانان و ضعیفان بر این که از بزرگترهای خود پیروی کرده اند سودی نمی بخشد و از این رو ناچارند که سهمی از عذاب را بچشند و تحمّل کنند،بیگمان همۀ آنها از ناتوانان و مستکبران به فرمان خدایی که هیچ کس یارای نقض حکم او را ندارد،در آتش اند.

شرح آیات:

[41]

مرگ به مذاق هیچ کس خوشایند نیست امّا ناز پروردگان و عیّاشان بیشتر از دیگران از آن می هراسند،زیرا نسبت به زندگی دنیا حریصترند و به زخارف آن بژرفی فریفته تر،و دعوت کنندگان به سوی ناگزیرند بر این زه حسّاس در دلهای عیّاشان زخمه زنند و آنان را به یاد مرگ و جزایی سخت که از پس آن است بیندازند و همین اندرز برای کسی که در پی رهیابی و رهایی است کفایت می کند.

مؤمن آل فرعون وقتی آنان را به عاقبت دو دعوت،دعوت حق و دعوت باطل یادآور شد چنین کرد.

« وَ یٰا قَوْمِ مٰا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجٰاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَی النّٰارِ -ای قوم من! چیست که من شما را به رهایی می خوانم و شما مرا به آتش می خوانید؟» آنان هم اکنون در آتشند و آتش آنها را از هر سو فرا گرفته است،سیاست نافرمانی،و اقتصاد مصرفی و خوشگذرانی،و پرورش انحراف و تبلیغات گمراهی، پس روانۀ حفره های دوزخ اند و وقتی که مؤمن آنان را به راه نجات می خواند آنان را به چیزی دعوت می کند که به همّت و سعی و کوشش بسیار نیاز دارد،ولی آنان او را به فرو رفتن در آتش می خوانند.

این آیه شامل حال ما نیز می شود زیرا به استثنای پرهیزگاران،مردم ما دام که زمامشان به دست شهوتهاست و فساد پیرامونشان را گرفته در درون آتش زندگی می کنند،و پروردگار سبحان ما گفته است:« وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ /12 وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ

ص :76

رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا. ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِینَ فِیهٰا جِثِیًّا

(1)

و هیچ یک از شما نیست که وارد دوزخ نشود و این حکمی است حتمی از جانب پروردگار تو.آن گاه پرهیزگاران را نجات می دهیم و ستمکاران را هم چنان به زانو نشسته در آنجا وا می گذاریم».

و می پرسیم:چگونه ما همه،جز پرهیزگاران در آتشیم؟ آیا میکرب سل را در زیر میکروسکوپ دیده ای؟یا نام ویروس جذام را شنیده ای؟این دو در واقع نمایانگر عوارض همان بیمارییی هستند که در شخص مسلول و جذامی ظاهر می شود،ولی تنها آگاه و کارشناس این امر را می داند،امّا نادان نمی داند که این میکرب و آن ویروس بیماری هستند.همچنین کارشناس مواد منفجره میزان قدرت آتش نهفته در یک کیلوگرم مادۀ منفجرۀ سوزنده را می داند، امّا نادان شاید آن را خاکی پیش نشمرد،همچنین آگاهان و هشیاران می دانند که مال یتیم همان آتش فروزانی است که وجود غاصب را می خورد،و دروغ بوی گندناکش از دهان دروغگو بیرون می زند و در دروازۀ دوزخ منتظر اوست،و ظلم امروز همان ظلمات قیامت است و همچنین...

[42]

آتشی که آن مؤمن دعوت به نجات از آن می کند همان کفر نسبت به خداست که به صورت شرک نسبت به او نمودار می شود.و شرک چیست؟شرک سرسپردگی به کسی است بدون آن که خداوند اذنی داده و تسلّطی آشکار بدو تفویض کرده باشد.

« تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللّٰهِ -مرا دعوت می کنید که به خدا کافر شوم.» شاید قوم فرعون اصلا خدا را انکار می کردند،یا نسبت به او شرک می ورزیدند و شرکشان آنان را به کفر فرا می خواند،از این مؤمن آنان به ایشان گفت:

« وَ أُشْرِکَ بِهِ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ -و چیزی را که نمی شناسم برای او

ص :77


1- 28) -مریم71/-72.

شریک قرار دهم.» /12 از این آیه همچون دیگر آیات در می یابیم که تنها تسلیم بدانچه انسان به یقین نمی داند که خداوند بدان امر کرده است شرک محسوب می شود.

خداوند انسان را بنده ای برای ذات متعال خود آفریده نه برای دیگری،و به او اجازه نمی دهد که از آزادی خود در برابر احدی دست بردارد،بلکه بر او واجب ساخته است که بر ضد هر کس می خواهد آزادی او را سلب کند و به حرمت استقلال او تجاوز کند،مقاومت ورزد و بایستد،و تنها تسلیم به گردنکشی را شرک محسوب دارد،و براستی شرک را ظلمی بزرگ بشمارد.

امّا دعوت حق،دعوت به سوی خداست:

« وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزِیزِ الْغَفّٰارِ -و حال آن که من شما را به خدای پیروزمند آمرزنده دعوت می کنم.» پس خداوند به پیروزمندی خود بر ما تسلّط دارد و چیرگی خود را بر ما واجب داشته،و با آمرزش خود توبه را از بندگان گزافکارش می پذیرد که دیری در برابر جرایم طاغوت خاموشی گزیدند و رزق و روزی خدا را می خوردند و دشمن او را می پرستیدند،هم چنان که توبۀ ساحران(فرعون)را پذیرفت.

[43]

شک نیست که بشر-هر چند نیروهای مادّی را تسخیر کرده باشد- از هر طرف در احاطۀ ضعف و ناتوانی است،پس محکوم به سنّتها و قانونهای خداست،و برای آن در جهت نافرمانی می کوشد که شاید از ضعف خود بکاهد و شاید خود را از بیماری و پیری و مرگ باز دارد و وارهاند،پس او ناتوان تر از آن است که بتواند به دیگران نیرویی دهد و بنا بر این شایستگی ندارد که مردم را بدو دعوت کنند.

« لاٰ جَرَمَ أَنَّمٰا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لاٰ فِی الْآخِرَةِ -بی شک آنچه شما مرا بدان دعوت می کنید یارای آنش نیست که در دنیا و آخرت کسی را به سوی خود خواند.» بلکه(چنان دعوتی)تنها خرافات و پندارها و آرزوهای خام و

ص :78

فریب خوردگی است.

تفسیر حرفی کلمۀ«لا جرم»:لا قطع است،و معنی(مفهومی)آن این است که هیچ کسی قادر بر قطع این کلام یا ردّ آن نیست،چه این کلام حقّ است،و مؤمن آل فرعون این کلمه را برای مزید اعتماد و اطمینان بدین حقیقت و مبارزه با حالت بیم و امید نزد یاران فرعون به کار گرفت که تمام /12 استقلال و اعتماد به نفس خود را در برابر گردنکشی فرعون از دست داده بودند.و اگر اندکی فکر می کردند،بیگمان در می یافتند که فرعون ناتوانتر از آن است که سلطۀ خود را بر آنان واجب سازد و تحمیل کند،و براستی اگر از لحاظ نیرو از آنان کمتر نباشد،بی تردید همچون یکی از آنهاست(نه بیشتر)،و در واقع او نیروی خود را از ناتوانی و ضعف آنها به دست می آورد،و هیبت خود را از ذلّت آنها کسب می کند،و اگر آنها چنان که باید و شاید ارزش خود را می شناختند او را بیقین خوار و حقیر می یافتند،و در نتیجه می دانستند که اصلا او را دعوتی نیست،و فرقی میان او با سنگی سخت یا گوساله ای زبان بسته یا درختی کرم خورده وجود ندارد.آیا کسانی را که بتی یا گوساله ای یا درختی را می پرستند، دیده ای؟آیا آنچه آنان می پرستندش چیزی به آنان می دهد یا آنان هستند که بدان قداست می بندند و به حساب خود نیرو می بخشند؟ امّا خدایی که آن مؤمن کسان را به سویش می خواند،بازگشت همه به سوی اوست،پس او بهترین ذاتی است که مردم را به سوی او خوانند و گرامیش دارند، « وَ أَنَّ مَرَدَّنٰا إِلَی اللّٰهِ -حال آن که بازگشت ما به سوی خدا(ی یکتا)ست.» آن گاه آنان را یادآور حقیقتی فطری می شود که در ضمیر هر انسانی به ودیعه نهاده شده،و آن حقیقت این است که همانا خداست آن که همه چیز را آفرید و به تقدیر حکیم خود مقدّر و مقرّر داشت،و نشانه های عدل و حکمت خود را در هر چیزی از کوچک و بزرگ پراکند،و خوشامد گزافکارانی را که از حدود خود فراتر

ص :79

رفتند و به حقوق دیگران تجاوز کردند،نمی پذیرد،و آنان را به زندان رنجبار خود، دوزخ می سپارد،و آتش چه سرنوشت بدی است.

« وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحٰابُ النّٰارِ -و بیگمان گزافکاران همصحبتان آتش باشند.» اگر انسان واقعا یقین داشته باشد که به نزد خدا باز می گردد،و براستی خداوند است که از او حساب می کشد و بدو پاداش می دهد،دست از ارتکاب جرایم بر می دارد،زیرا می داند که پروردگارش بندگان خود را می نگرد،و هرگز ممکن نیست که کسی او را فریب دهد یا از او بگریزد،و براستی که خداوند به هیچ کس ظلم نمی کند و داور دادگر پیروزمند با جبروتی است.

و بدین سان می بینیم که سیاق آیه بازگشت به نزد خدا را به آنجا می کشاند که سرانجام گزافکاران آتش است و این حقیقتی است فطری و ناگزیر که در آن جدال و مناقشه ای راه ندارد.

[44]

هر گاه دردمند بداند که سبب دردهای او روش بدی است که خود برگزیده و می توانسته با رفتار خوب خود از گرفتاری بدان دردها در امان بماند، احساس دردش بیشتر می شود،و آن فراخوانندۀ به حق(مؤمن آل فرعون)به آنها خاطرنشان کرد که ایشان-در روز جزا-آنچه را وی بدانها گفته است به یاد خواهند آورد و راست بودن گفتۀ او را خواهند دانست،و آن گاه بر درد جسدهایشان دردی روحی شدید افزوده می شود.

« فَسَتَذْکُرُونَ مٰا أَقُولُ لَکُمْ -زودا آنچه را که اکنون می گویم به یاد خواهید آورد.» اما او خود به والاترین درجات یقین رسیده است،پس کارش را به پروردگارش وا می گذارد،از این رو دلش مجادله دربارۀ حقایقی را که گذشت تحمّل نمی کند.

« وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللّٰهِ -و من کار خویش به خدا واگذار می کنم.» « إِنَّ اللّٰهَ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ -زیرا او بندگانش را می بیند،»

ص :80

پس او از اخلاص و یقینی که در دل واگذار کنندگان کارهای خود بدو وجود دارد آگاه است،و از این رو دست آنها را می گیرد.

شاید پایان این آیه ما را به شرط واگذاری دلالت می کند که همانا والاترین درجات یقین و همان اخلاص است.

شرطهایی دیگر برای واگذاری را در حدیثی می یابیم که محدّثی از امام صادق،علیه السلام روایت کرده:

«واگذار کنندۀ کار خود به خدا در آسایش جاودانی،و عیش سرشار همیشگی است،و آن که حقا کارهایش را واگذار کرده از اهتمام به هر چیز جز خدای تعالی است فانی شده و در گذشته،چنان که امیر مؤمنان علی گفت:بدانچه خدا نصیبم کرده خرسندم،و کار خود را به آفریدگار خویش وا نهادم،هم چنان که خداوند در گذشته به من احسان کرد در آیندۀ باقی مانده نیز می کند /12 ...خدای عزّ و جلّ دربارۀ مؤمن آل فرعون گفت:« وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ فَوَقٰاهُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِ مٰا مَکَرُوا وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذٰابِ -و من کار خویش را به خدا واگذار می کنم،زیرا او به بندگانش بیناست.پس خدا او را از آسیب مکری که برایش اندیشیده بودند،نگهداشت و آن عذاب ناگوار خاندان فرعون را در میان گرفت».

و تفویض( واگذاری)پنج است(یعنی پنج حرف است)هر حرفی از آن را حکمی است،پس کسی که به احکام آن حروف عمل کند تفویض کرده است.

«تاء»از ترک و رها کردن تدبیر در دنیاست،و«فاء»از فنا(و دست شستن مطلق) از هر اهتمامی غیر از خدای تعالی،و«واو»از وفای عهد و راست در آوردن وعده،و «یاء»یأس و نومیدی از خویشتن و یقین نسبت به پروردگارت،و«ضاد»از ضمیر صافی برای خدا و طرح نیاز و حاجت به درگاه او،و تفویض کننده شب را در امان از تمام آفتها به صبح می آورد و روز را با عافیت در دین خود به شب می رساند». (1)

ص :81


1- 29) -نور الثقلین،ج 4،ص 520.

[45]

وقتی حزقیل کار خود را به خدا واگذاشت،پروردگار پیروزمندی به بهترین صورت او را یاری داد،و از مکر خاندان فرعون نگهداشت،در حالی که عذاب بد آنان را در برگرفت.

« فَوَقٰاهُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِ مٰا مَکَرُوا -خدا او را از گزند مکری که برایش اندیشیده بودند،نگهداشت.» در یکی از تفسیرها آمده است که او به موسی(ع)پیوست و همراه او از دریا به بیابان امن گذر کرد،و دیگری گفته است:وی به کوه ها پناه برد و خداوند جانوران وحشی را به دفاع از او گماشت. (1)

در دو حدیث از امام صادق،علیه السلام آمده است که سرانجام حزقیل شهادت بود،و خدای سبحان دین او را از مکر و دستبرد آن مفسدان حفظ کرد...

(راوی)گوید:«به خدا سوگند او را بند از بند جدا کردند،ولی خدای عزّ و جلّ او را از این که در دینش بفریبند،نگهداشت». (2)

آری.پروردگار ما این سرانجام نیکو را برای یکی از دعوت کنندگان به خدا اختیار کرده است چه می داند که این /12 به صلاح آنان و به مصلحت اصل قضیّۀ دعوت است و آنان نیز این سرانجام را با سینه ای بتمامی گشوده،می پذیرند، نخست:برای آن که این غایت آرزوی ایشان است، دوم:این که به حقیقت پیوستن هدفهایی است که با اخلاص برای آنها کوشیده اند،پس اگر به حقیقت پیوستن آن هدفها جز از راه شهادت ممکن نیست، شهادت خوش آمد و هزار آفرین بر آن.

« وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذٰابِ -و آن عذاب ناگوار خاندان فرعون را در میان گرفت.» آن عذاب بد از آن رو ایشان را فرا گرفت که سخن آن بیم دهنده را اجابت

ص :82


1- 30) -از مجمع البیان،در تفسیر همین آیه.
2- 31) -نور الثقلین،ج 4،ص 521.

نکردند.

[46]

عذاب بدی که خاندان فرعون را در میان گرفت چه بود؟همه می دانیم که آنها در دریا غرق شدند،و خداوند خانه ها و داراییهایشان به میراث به بنی اسراییل داد،امّا روند آیه اینجا به عذابی دیگر سخت تر از غرق شدن می انجامد.چرا؟ انسان برخی از هول و هراسهای غرق شدن را می شناسد،بویژه وقتی شامل صدها هزار تن از مردم شود چنان که بر سر فرعونیان آمد.امّا سیاق آیه خاطر نشان می کند که این هول و هراسها اگر با عذاب آخرت مقایسه شود ساده است.مگر نه آن که مرگ بر هر کسی نوشته شده و مقدّر است؟و اسباب و موجبات آن هر چه باشد رنج و تلخیهای آن لحظه هایی است چند.امّا آتشی که قرآن از آن بیم داده است عذابی است جاودانی.امّا وضع در عالم برزخ چنین است:

« اَلنّٰارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا -آتش،هر صبح و شام بر آن عرضه شوند.» از این آیه در می یابیم که روانهای کافران را هر روز دو بار عرضۀ آتش می کنند:در آغاز روز و در پایان آن و شاید همان دیدن آتش خود عذابی بد محسوب می شود،زیرا لهیب و هرم آن بر ایشان می تابد و از آن رنجهای گوناگون می برند،یا به درون آتش می برندشان تا مستقیما در آن عذاب بکشند.

و در حدیث از امام صادق-علیه السلام-در تفسیر این آیه آمده است که:

نخست دربارۀ تفسیر این آیه از مردم پرسید و گفت:مردم(در این باره)چه می گویند؟راوی گوید: /12 گفتند:این عذاب در آتش جاودانی است و در میان آن (در عالم برزخ)عذاب نمی کشند،امام گفت:پس آنان نیکبخت اند!به وی گفته شد:فدایت شوم!این چگونه باشد؟گفت:در واقع این(عذاب)در دنیاست،امّا دربارۀ آتش جاودان گفتۀ خداوند چنین است: « وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ

ص :83

فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذٰابِ

(1)

و روزی که قیامت برپا شود،ندا دهند که خاندان فرعون را به سخت ترین عذابها درآورید».

و بنا بر این تفسیر روانهای کافران در عالم برزخ عذابی سبکتر از عذاب آخرت می کشد،و از این رو از امام صادق(ع)مروی است که دربارۀ روانهای مشرکان از او پرسیدند،گفت:در آتش عذاب می کشند،و می گویند:پروردگارا! قیامت را بر پا مکن،و وعدۀ عذابی را که به ما داده ای به تحقّق نرسان و آخر ما را به اوّل ما نپیوند(و همۀ ما را به یک چوب مران)». (2)

« وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذٰابِ -و روزی که قیامت برپا شود ندا دهند که خاندان فرعون را به سخت ترین عذابها درآورید.» [47]

پرسشی باقی است:چرا خدا تمام خاندان فرعون را به سخت ترین عذاب درآورد،در حالی که مجرم اصلی فرعون و سپاه او هستند؟ پاسخ:ضعیفان آنها به فرعون سرسپردند،و به او رضایت دادند،پس در کشیدن عذاب سخت نیز با او شریک اند،و توجیه و عذر آوردن آنها دایر بر این که پیروان فرعون بوده اند و می پنداشته اند که فرعون و مستکبران گناه اعمال آنها را بر گردن می گیرند،سودی برای آنان ندارد،هرگز...

« وَ إِذْ یَتَحٰاجُّونَ فِی النّٰارِ فَیَقُولُ الضُّعَفٰاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا نَصِیباً مِنَ النّٰارِ -و آن گاه درون آتش با یکدیگر به مجادله برخیزند و ناتوانان به گردنکشان گویند که ما پیروان شما بودیم،آیا می توانید اندکی از این آتشی که نصیب ما شده است بکاهید؟» در آنجا این عذرهای پنداری که ناتوانان می کوشند سکوت خود را در برابر گردنکشان بدانها توجیه کنند از درجۀ اعتبار ساقط می شود.

چنان که مثلا کسی بگوید:من نظامی هستم و بر من واجب است که از

ص :84


1- 32) -نور الثقلین،ج 4،ص 525.
2- 33) -نور الثقلین،ج 4،ص 523.

فرماندهی خود فرمان برم،یا گفته شود:مأمور معذور است،یا /12 بگویند:فرماندهی آگاهتر است و شاهان به صلاح کارآگاهتر و داناترند.هرگز...در واقع هر فرد بشر به صورت مستقلّ و جداگانه روز قیامت در مورد تمام موضعگیریها و اعمالش مسئول است.

[48]

بر این مجادله و حجت آوری هنگامی که مستکبران و گردنکشان میزان ناتوانی خود را آشکار می سازند،چنین پرده افکنده می شود:

« قٰالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُلٌّ فِیهٰا -آنان که سرکشی کرده بودند می گویند:ما،همه در آتشیم.» ما و شما،پس چگونه در حالی که نمی توانیم خود را از آتش نجات دهیم می توانیم شما را رهایی دهیم؟ « إِنَّ اللّٰهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبٰادِ -و خداست که میان بندگانش داوری کرده است.و هیچ کس قادر نیست که از حکومت خدا بگریزد.» و این چنین روند آیه نشان می دهد که کسانی که غیر از خدا برای آنان دعوت می شود هیچ دعوتی برای آنها در دنیا و آخرت وجود ندارد و تمام آنها خود در آتش اند،هم چنان که روند آیه نشان می دهد:سرانجام سرسپردگی و تسلیم به طاغوت همانا مشارکت با او در دوزخ است،در حالی که سرانجام شورندگان بر او آن است که خداوند ایشان را از مکر طاغوت نگه می دارد،هم چنان که مؤمن آل فرعون را از گزند مکری که برایش اندیشیده بودند،نگه داشت.

[49]

هنگامی که برخی از دوزخیان از میانجیگری و شفاعت برخی دیگر نومید می شوند،این درد آنها را وادار می کند که به خازنان دوزخ متوسّل شوند،و آنها فرشتگان غلاظ و شدادند که بر آنان گماشته شده اند و به نظارت بر شکنجۀ آنها مکلّف شده اند.پس اهل دوزخ به این فرشتگان متوسّل می شوند شاید از ایشان نزد پروردگارشان شفاعت برند که یک روز عذاب آتش را از ایشان سبکتر سازند.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ فِی النّٰارِ -و آنان که در آتش اند گویند:» خواه مستکبران،و گردنکشان آنها یا ضعیفان و ناتوانان آنها.

ص :85

« لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ -به نگهبانان دوزخ.» و حافظان جهنّم.

« اُدْعُوا رَبَّکُمْ -از پروردگارتان به دعا بخواهید.» می پرسیم:چرا خود مستقیما به دعا مبادرت نکردند؟به نظر می رسد که در آن روز حق ندارند با پروردگار عزّت چنان که در دنیا حق داشتند مستقیما سخن گویند،و این حق فرصتی است نادر که سزاوار است امروز پیش از فوت وقت از آن استفاده کنیم.در دعای منقول آمده است:

«بار الها!به من اجازه دادی که به درگاهت دعا کنم و از تو درخواست کنم،پس ای شنوا!ستایشم را بشنو،و ای مهربان!به دعایم پاسخ گو».

به خواست خدا دربارۀ دعا و فضیلت آن بزودی سخن خواهیم گفت.

« یُخَفِّفْ عَنّٰا یَوْماً مِنَ الْعَذٰابِ -تا یک روز از عذاب ما بکاهد.» پس از آن که در انتقال عذاب به برخی دیگر از خود،بدین دلیل که آنان سبب استحقاق آن بوده اند،شکست خوردند،کوشیدند برای لختی از زمان مثلا به اندازۀ یک روز از روزهای دنیا تخفیفی در عذاب بگیرند.و آیا این تخفیف یک روزه که به دنبال آن دیگر بار عرضۀ آتش شوند،برای آنها سودی دارد؟هرگز...

ولی از بدی عذاب و سختی درد می کوشیدند به هر عنوانی از آن رهایی یابند،امّا کوشش آنان بیهوده است.

[50]

پاسخ ردّ نگهبانان به درخواست آنها چون صاعقه ای فرود آمد که دلهایشان را به درد آورد،نه تنها از آن رو که یگانه پرتو امیدی را که داشتند تبدیل به نومیدی کرد بلکه از آن رو که همراه با سرزنش بود که بر درد جسمانی آنها دردی روانی نیز در افزود.

« قٰالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ -می گویند:آیا پیامبرانتان با دلایل روشن نزد شما نیامده بودند؟» پس از بیم دادن و هشدار عذاب می کشند،و هشدار با روشنی کافی به وسیله پیامبران خدا با پشتیبانی آیات واضح و روشنگر به آنان داده شده است.

ص :86

« قٰالُوا بَلیٰ -می گویند:بلی!» پس به عدالت حکم خدا دایر بر عذاب خود اعتراف می کنند.

« قٰالُوا فَادْعُوا -می گویند:پس دعا کنید!» هر قدر می خواهید،بیش یا کم،ولی می دانند که آن دعا بیهوده است.

« وَ مٰا دُعٰاءُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ -و دعای کافران جز آن که تباه شود هیچ نخواهد بود.» هم چنان که گمشده هر چند در رفتن بکوشد به هدف خود نمی رسد،دعای کافری که فرصت توبه را در دنیا از دست داده و در آخرت به دعا می پردازد نیز چنان است.

[سوره غافر (40): آیات 51 تا 59]

اشاره

إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ یَوْمَ یَقُومُ اَلْأَشْهٰادُ (51) یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ اَلظّٰالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ (52) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْهُدیٰ وَ أَوْرَثْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْکِتٰابَ (53) هُدیً وَ ذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (54) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ اِسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ اَلْإِبْکٰارِ (55) إِنَّ اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّٰ کِبْرٌ مٰا هُمْ بِبٰالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ (56) لَخَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (57) وَ مٰا یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ لاَ اَلْمُسِیءُ قَلِیلاً مٰا تَتَذَکَّرُونَ (58) إِنَّ اَلسّٰاعَةَ لَآتِیَةٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ (59)

ص :87

صبر کن که وعدۀ خدا حقّ است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب گفتگو از استواری شخصیّت و پایداری آن نزد مؤمن (آل فرعون)تا آنجا که می بینیم او در کنار طاغوت زندگی می کند و سالیان بسیار ایمان خود را از او پوشیده می دارد و سپس در ساعت رویارویی با او می ستیزید و کار خود را به خدا وا می گذارد...آیات این درس در این چارچوب حامل وعده ای از جانب خدا دایر بر پیروزی پیامبرانش و مؤمنان به ایشان(با پیروزی هدفهای مقدس ایشان)است.و از داستان موسی برای ما مثل می زند بدان هنگام که هدایت بر او نازل شد،و در کتابی که به بنی اسراییل به میراث داد گنجانده شده بود،امّا پیروزی پس از اموری می آید که مؤمن آنها را انجام می دهد:

نخست:صبر و انتظار کشیدن وعدۀ راستین و حقّ خداوند.

دوم:آمرزش خواهی از گناهان(و اصلاح نفس تا آمادۀ استقبال پیروزی بشود).

سوم:تسبیح گفتن خداوند در پایان و آغاز روز.

چهارم:سرسپردن و تسلیم به حقّ،و پناه بردن به خدا از هوای بزرگی و کبری که پاره ای را به مجادله در آیات خدا بدون هیچ حجّتی که از آسمان برای آنان آمده باشد،وادار می کند.چنین است که این کبر(که از بزرگی طلبی در جهت

ص :88

ربوبیّت و خود خدا پنداری برمی خیزد)هرگز انسان را به جایی نمی رساند،و انسان را چه ارزشی است که حتی بر پروردگار خود بزرگی بفروشد؟!و آیا نمی بیند که خداوند آسمانها و زمین را آفریده و این آفریده ها بسی از او بزرگترند؟!ولی بیشتر مردم نمی دانند.

پنجم:کردار شایسته،از آن رو که نابینا و بینا برابر نیستند،هم چنان که زشتکاران و نکوکاران برابر نیستند،و خداوند هر یک را به اندازه کردارش در روز قیامت پاداش می دهد،و با وجود آن که در وقوع آن روز هیچ تردیدی نیست بیشتر مردم ایمان نمی آورند.

شرح آیات:

[51]

خدا وعده داده است-و چه کسی از خداوند خوش قول تر و راستگوتر است-که پیامبرانی را که عهده دار مسئولیّت ابلاغ وحی خود کرده،و به ایشان امر کرده که بدو توکّل کنند و کارهای خود را بدو واگذارند،پیروز می کند.و بسی دور است که با ایشان خلف وعده کند یا ایشان را که امر کرده بر او توکّل کنند فرو گذارد یا پس از آن که کارهایشان را به حسن تدبیر او واگذاشته اند،رها کند.

این یاری و پیروزی بخشی به مؤمنان پیرو پیامبران نیز می رسد،زیرا آنها همگی در مسئولیت و سرانجام کار اشتراک دارند.

« إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ الَّذِینَ آمَنُوا -ما پیامبرانمان و مؤمنان را یاری می کنیم.» و برای آن که برخی نپندارند که یاری خدا مخصوص به آخرت است تأکید کرده است که یاری او از دنیا به آخرت ادامه می یابد و کشیده می شود:

« فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -در زندگی دنیا.» /12 و قرآن کریم سراسر گواه جریان این یاری است که از نوح(ع)آغاز شده است و به محمّد(ص)منتهی می شود،و شامل دیگر پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان-که شهریار آسمان بر تمام آنان درود فرستد-می شود.

ص :89

و اگر در زمین بگردیم،و اندوخته ها و نهفته های شهرها را باستانشناسی کنیم،و بقایای تمدنهای پیشین را بجوییم،شواهدی تاریخی نیز می یابیم که ما را بر این حقیقت رهنمون می شود.

امّا کتابهای تاریخ با آن که از طبیعت مؤلّفان تأثّر پذیرفته،اگر کسی حقایق آنها را بخواند و تفسیرها را رها کند در خلال آنها هزار و یک دلیل بر این حقیقت می یابد.

بلی،ما سرنوشت برخی از دعوت کنندگان به حق را که شهادت یا دست کم زندان و تبعید است می یابیم،امّا یاری بدانها و پیروزمندیشان کجاست؟! مگر سبط شهید را در کربلا نکشتند؟!و مگر صدها تن از یاران حق بعد از قرار گرفتن زمام به دست امویان کشته نشدند؟!آری،ولی پیروزی مطلوب همواره پیروزمندی اشخاص نیست،بلکه شخص خود را برای دین و ارزشهای خود شادمانه و با خرسندی فدا می کند.یکی از شاعران در مورد امام حسین،سرور شهیدان(ع) این حقیقت را چنین تعبیر کرده است:

إن کان دین محمد لم یستقم

إلاّ بقتلی فیا سیوف خذینی

«اگر دین محمد جز به کشته شدنم استوار نمی شود،هلا ای تیغهای برّان مرا از میان بردارید» و هنگامی که آن قهرمان بزرگ فرو افتاد اسب خود را که زخمهایی بسیار برداشته بود نوازش کرد،و در حالی که پیکر اهل بیت و یارانش پیرامون او پراکنده بود،و در افق بانک کودکانش به العطش،العطش بلند شده بود و زاری و شیون زنان به گوش می رسید،در چنین هنگام و هنگامه ای مشتی خاک گرد آورد و گونه بر آن تودۀ خاک نهاد و با پروردگار خود به مناجات پرداخت و م گفت:«الهی!راضیم به رضای تو و معبودی نیست سوای تو»آری،وی نیک می دانست که تنها راه /12 حمل و رساندن رسالت به دلها همانا شهادت است،و بیقین یک قطره خون بلیغتر و رساتر از کتابها و سخنرانی ها باشد.

هم چنان سبط شهید می دانست که امّت ما قهرمانیها را از او الهام می گیرند و

ص :90

با فدا کردن خود به دین خویش یاری می رسانند...چه بسیار مؤمنی که بر کرسی دار بالا رفته و مطمئن و خرسند بوده است که ارزشهای مقدّس خود را پیروز می کند، و چه بسا مجاهدی که شهادت را بر زنده ماندن ترجیح داده تا بنای حقّ و عدل را بالا برد و پایه های ظلم و فساد را درهم شکند.

و آخرین پرسش:پروردگار چگونه به پیامبران خود و مؤمنان یاری می دهد؟ ضرورتی ندارد که این یاری رسانی به صورتی غیبی باشد چنان که آن را در طوفان نوح و تبدیل آتش برای ابراهیم به گونۀ سرد و سالم و عصای موسی و زنده کردن مردگان به وسیلۀ عیسی و پشتیبانی از پیامبر اکرم ما-صلّی اللّٰه علیهم جمیعا-به وسیلۀ فرشتگان سوار می یابیم.

بلکه از طریق سنّتها و قوانین جاری در آفرینش نیز می باشد،بدین معنی که سنّتهای حکمروا در کاینات بر پایۀ حق استوار است(که خداوند آسمانها و زمین را به حقّ آفریده است)و رسالات الهی ما را بدان حق رهنمون است،و پیامبران خدا و مؤمنان بر آن پایدار و استوارند و افکار و اعمال آنان در نقطۀ حق با حرکت تمام آفریدگان تلاقی می کند،پس ناگزیر پیروز می شوند.آیا دیده ای که اگر به طرف لجوج خود خبر دهی که خورشید پس از یک ساعت طلوع می کند و خبردادن تو حق و درست باشد،هنگام طلوع آفتاب مقاومت او در هم می شکند؟زیرا سنّت و قانون خدا این است که خورشید به مجرّد آن که شخص لجوج در این باره به مجادله پردازد، در طلوع خود تأخیر کند،همچنین است وقتی رسالتهای الهی خبر دادند که سرانجام ستمگران،با وجود مجادله ای که در این باب می کنند،نیستی و نابودی است و در ساعت نابودی هیچ کس نمی تواند حق را انکار کند.بدین سان سنّتها و قوانین خدا در جهتی جریان می یابد که رسالتهای الهی بدان جهتها هدایت می کنند و هیچ تبدیلی در سنّت خدا نمی یابی.

تجلّی بزرگتر حقیقت رسالتهای خدا جز به هنگام فرا رسیدن ساعت قیامت نیست،و این از آن روست که /12 دنیا سرای آزمون است،و فرصت انکار و جدل برای کسی که کلمۀ گمراهی بر او محقّق شده باقی می ماند،و حتّی عصای موسی که

ص :91

ریسمانهای ساحران را بلعید فرعون انکار کنندۀ لجوج را مجاب و خاموش نساخت، بلکه وی به ساحران گفت:بیگمان او بزرگ شما بوده که به شما سحر آموخته. (1) و انسان جدل بسیار می کند.

این آیه در اینجا به ما یادآور شده که:پیروزی فراگیر برای پیامبران در پایان زمان امتحان و هنگام فرا رسیدن ساعت پاداش است.

« وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهٰادُ -و روز قیامت که شاهدان برای شهادت بر پای می ایستند.» آنجا ولایت از آن خداست و شهادت برای اولیاء و دوستداران اوست،و وقتی که مردم به شهادت برمی خیزند،مقام گرامی و مقام ستوده را برای پیامبران و مؤمنان می بینند،بر اساس این شهادت خداوند بعضی را به بهشت می فرستد و برخی را روانۀ دوزخ می کند.

[52]

امّا ستمگران همان زیانمندانند که بهانه ها و عذرهایی که عادت داشتند ظلم خود را در دنیا بدان وسیله توجیه و تعلیل کنند به آنها سودی نمی رساند، هم چنان که گرفتار لعنت خدا و طرد از برکتها و رحمتهای او می شوند و آخرین قرارگاهشان دوزخ است.

« یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ الظّٰالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ -در روزی که ستمکاران را پوزش خواستن سود ندهد و نصیب آنها لعنت است و آن سرای بد.» [53]

خداوند مؤمنان بنی اسراییل،را نصرت داد،هنگامی که رهبری گرامی چون موسی بن عمران را برای آنان آماده کرد،و تورات را بدو داد که در آن هدایتی شامل تمام ارزشها و آموزشهای مبارک بود و یادآوریها و اندرزهایی برای هر آن کس داشت که می خواست به پروردگارش نزدیکتر شود و به حقایقی که همان مغز و جوهر آن آموزشها بود دست یابد.

ص :92


1- 34) -مضمون آیات 65 تا /71سورۀ طه.

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْهُدیٰ وَ أَوْرَثْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ الْکِتٰابَ -ما به موسی مرتبۀ هدایت دادیم و آن کتاب را به بنی اسراییل میراث دادیم.» /12 به نظر می رسد وراثت در اینجا دو امر را می رساند:

نخست:این که آن کتاب کلانترین سرمایه و بزرگترین بزرگواری بود و به منزلۀ محوری ثابت بود که فعّالیّتهای آن امّت به دور آن می گشت.

دوم:آن کتاب در میان آنان میراثی شد که نسل به نسل به ارث می بردند، در حالی که رهبرشان موسی علیه السلام از نزد آنان رحلت کرده بود.

[54]

امّا وجود آن کتاب در میان بنی اسراییل خود بخود مایۀ افتخاری برای ایشان نمی شد بلکه رهیابی بدان و به یاد آوردن آیات آن افتخار بود و این معنی اختصاص به خردمندان داشت.

« هُدیً وَ ذِکْریٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ -کتابی که خود هدایت است و برای خردمندان اندرز.» [55]

چه چیزی سزاوار است که پیامبران و مؤمنان برای آمادگی دریافت یاری خدا انجام دهند و بلکه پیشاپیش به عنوان بهای این نعمت بزرگ بپردازند؟ نخست:از صبر گریزی نیست،و آنچه به معنای فراگیر صبر مراد است همانا صبر در اجرای اوامر و صبر و شکیبایی به هنگام سختیهاست،و در یک کلمه:کوشش و اجتهاد اکنون در انتظار نتایج آینده.پس کسی که شتابزده باشد و به دنبال نتایج سریع بگردد،بیگمان به مراد خود نمی رسد...و دستمایۀ صبر ایمان به وعدۀ خداست که بیقین حقّ است و هیچ شکّی در آن نیست.

« فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ -صبر کن که وعدۀ خدا حقّ است.» دوم:درخواست آمرزشی که سدهای گناهان را که مانع رسیدن یاری الهی هستند فرو می ریزد،و زمینۀ فتح را فراهم می آورد،و انسان را متوجّه نارساییها و نقیصه های ذاتی خود می سازد تا آنها را اصلاح کند.

« وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ -برای گناهت آمرزش بخواه.» /12 سوم:نزدیکی جستن به خدا با افزودن به تسبیح و تقدیس مقام پروردگار

ص :93

کریم خود،تا به پروردگارمان گمان بد نبریم که شیطان در دلهای ما شکهایی دربارۀ وعدۀ او وسوسه کند،یا در طی پیمودن این راه چیزی از عزم خود را در تأیید دین خدا از دست بدهیم.

چهارم:نزدیکی جستن به خدا با ستایش او در شامگاه و صبحگاه،زیرا ستایش خدا ما را بر آن می دارد که به نعمتهایی که او بر ما ارزانی داشته با بینش بنگریم و این نومیدی و بدبینی را از ما دور می کند.

« وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکٰارِ -و هر شامگاه و بامداد،به ستایش پروردگارت تسبیح بگوی.» ستایش خدا به تسبیح(و منزّه شمردن)او می انجامد،پس کسی که بداند آنچه خوبی به ما می رسد از جانب خداست و آنچه بدی به ما می رسد از ناحیۀ خود ماست،پروردگارش از نقص و نسبت دادن بدیها به ذات سبحان او منزّه می شناسد.

و شاید این یکی از معانی حرف«باء»در کلام خداوند«بحمد ربّک به(وسیلۀ)ستایش پروردگارت»باشد.پس ستایش کردن وسیلۀ تقدیس پروردگار بزرگ ماست.و این معنی نزدیکتر به واقع است تا آن که معنی«باء»را تنها معیّت و همراهی قرار دهیم که مفهومش چنین می شود«سبّح و احمد ربک»تسبیح گوی و پروردگارت را بستای».

[56]

و ناگزیر باید به پروردگار جهانیان تسلیم شویم،و معنی تسلیم شدن به او ایمان به آیات او و احتراز از مجادله کردن در آنهاست.پس هر کس به انگیزه خواهشهای خود و بدون اجازه ای آشکار و حجّتی روشن از عقل خویش در آنها مجادله کند،شیطان بر او چیره می شود،و در نفس او کبری برمی انگیزد که بر او می پیچد تا آنجا که در پوشیدن ردای الوهیّت با پروردگار عزت به منازعه بپردازد(و چون فرعون دم از خدایی زند)پس خدا او را خوار و خفیف و نفرین می کند و از به حقیقت پیوستن آرزوهایش دور می دارد.

« إِنَّ الَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ -آنان که دربارۀ آیات خدا مجادله می کنند.»

ص :94

مجادله کنندۀ در آیات خدا روزنه های دل خود را بر نور می بندد.مگر نه این که آیات و نشانه های خدا در طبیعت و آیات او را در کتابش(قرآن)تجلّیات ظهور و امواج نور اویند؟پس کسی که مستقیما به آنها بنگرد بی آن که /12 آنها را وسیلۀ رسیدن به چیزهایی غیر از آنها قرار دهد،دچار کوری می شود.آیا دیده ای کسی که به آینه می نگرد تا طول و عرض آن را بداند نمی تواند به عکس چهرۀ خود در آن بنگرد،و آیا دیده ای کسی که به علامتهای راهنمایی و رانندگی از لحاظ چگونگی نگارش و طریقۀ ساختن آنها می نگرد از اشاره های آنها استفاده نمی برد،همچنین است دانشمند طبیعی که نظر خود را متوجّه ویژگیهای مادّه کرده است،بدون آن که آن را معبری برای درک نامهای خدا قرار دهد.

هستند کسانی که عزم خود را جزم کرده اند که حقیقت را نشناسند،زیرا حقیقت با کبری که نفسشان بر آنها بسته مخالفت می کند و همان مجرّد تسلیم به حقیقت با حالت تکبّری که در دلشان موجود است منافات دارد.

بلی،جدال در آیات خدا جایز است،در صورتی که انسان حجّتی کافی از جانب خدا داشته باشد،در این صورت تفسیر یا تأویل آیه ای ممکن می شود،با دستمایۀ چنان حجّتی و استناد به مبدء نسخ در آیات چنان که پروردگار ما گوید:

« مٰا نَنْسَخْ من آیة (1) هر چه منسوخ کنیم از آیه ای».

امّا کسی که حجّت و اجازه ای ندارد،برای او جز تسلیم جایز نیست.

« بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ -بی هیچ حجّتی(یا رخصتی که از آسمان)برای آنان آمده باشد.» و به نظر می رسد مراد از آن وحی است.

« إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّٰ کِبْرٌ مٰا هُمْ بِبٰالِغِیهِ -در دلهایشان جز هوای بزرگی نیست،ولی به آن نخواهند رسید.» این کبر چیست که بدان نمی رسند؟آیا تنها کبر و خودخواهی،و همان

ص :95


1- 35) -البقرة107/.

نفس است؟یا چیزی است بزرگتر از آن؟ به نظر من چنین می رسد که آن گرایش الوهیّت در نفس است،چنان که انسان می پندارد با امکانات محدود،و عمر کوتاه خود به درجۀ خدایی برسد.و شاید دیگر خصلتهای نکوهیده از این احساس خطا کننده ناشی شود و با وجود آن که انسان هرگز نمی تواند بدین میل و گرایش تحقّق بخشد /12 خود را برای آن به رنج می افکند تا آن که هلاک می شود،و بارزترین مثل برای این گرایش فرعونان و گردنکشانی هستند که بر سر ردای عظمت با خداوند منازعه می کنند،و بیگمان ابلیس این گرایش را هنگامی در نفس آدم ابو البشر افکند که او را به طمع جاودانی بودن و ملک دایم انداخت.

کافران قریش و تمام کافران تاریخ و دوران معاصر وقتی حق را ردّ می کنند از همین گرایش پیروی می کنند،زیرا تسلیم آنان به حق بر آنها واجب می سازد که به ارزشها و قانونهای حق و به کسی که نمودار این ارزشها و اجرا کنندۀ این قانونهاست و از رهبریهای الهی است نیز تسلیم شوند.

و براستی علم-هر علمی باشد-بر صاحب خود مسئولیّتی را واجب می سازد و از این رو علم دشوار و دشواریاب است،زیرا تحمّل مسئولیّت امری است عظیم،و بدین سبب نفس بشری گشودگی در برابر حقایق علم را،جز به دشواری بسیار،رد می کند.

برای آن که از ریشه فساد در نفس که همان کبر است رهایی یابیم،باید به خدا پناه بریم،زیرا شیطان اغواگر و گمراه کننده ای قهّار است و روشهای مکر و فریب را بخوبی به کار می بندد و می داند از چه راهی به درون دل این بشر شاده درآید،و اگر پناهجویی به خدا نباشد،نفس در برابر وسوسه ها و آرزوخواهیهای او ناتوان می شود.

« فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ -پس به خدا پناه بر که او شنوا و بیناست.» پس او سخنان متکبران و مجادله کنندگان را می شنود و کارهای آنها را

ص :96

می بیند،هم چنان که زمزمه های مناجات کنندگان به درگاه پروردگارشان را که از مکر شیطان بدو پناه می برند می شنود و کارهایشان را می بیند.

می پرسیم:چگونه به خدا پناه بریم؟ نخست:با دعا و مناجات.دیده می شود که مؤمن در معرض امواج بلا یا انواع فریفتنها قرار می گیرد و اندکی در کار تردید می کند،ولی به محض آن که از خدا به دعا درخواست می کند خداوند بدو نیرویی /12 کافی برای ایستادگی در برابر شیطان می دهد.

دوم:با شناخت خدا و نزدیکی جستن به او به وسیلۀ ذکر و تسبیح و اعتماد به یاری او.

[57]

از وسایل کار آمد برای جنگ با کبر نفس(و بزرگ خویشتنی) نگریستن و توجّه به عظمت آفرینش خدا و قایم بودن او به ذات خود است،آیا من متکبّر(و بزرگ نما)بزرگترم یا کوه ها،یا زمین،یا خورشید،یا ماه؟!و اصلا:من در مقایسه با این آفرینش عظیم کیستم؟! « لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ -البتّه آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش مردم بزرگتر است.» بیایید به ملکوت آسمانها و زمین بنگریم تا نسبت به حجم و اندازۀ حقیقی خود شناخت یابیم.من یک تن از پنج میلیارد انسانی هستم که بر روی سیّارۀ ما (زمین)راه می روند،و انسان خود یکی از هزاران جاندار است،و جانداران گونه ای از دهها گونه جنس غیر جاندارند،وانگهی تمام آنچه در زمین است جز مساحتی محدود از آن را نگرفته،به علاوه من جز چند سالی بر روی زمین زندگی نمی کنم که اگر با میلیونها سال از عمر زمین مقایسه شود چون چشم بر هم زدنی زود گذر خواهد بود.

آن گاه این زمین تابعی کوچک از خورشید است و حجم آن یک میلیونیم حجم مادر خود،و همواره همچون کودک شیرخواری که از مادرش دور نمی شود، نزدیک خورشید بسر می برد،ولی با وجود این نزدیکی مسافت میان سیارۀ ما و

ص :97

خورشید در حدود نود و سه میلیون مایل است!! امّا خورشید خود عضوی از کهکشانی است که در حدود صد میلیون خورشید را دربر گرفته...امّا این کهکشان در این فضای وسیع تنها نیست،بلکه خود یکی از دهها میلیون کهکشانی است که بشر آنها را کشف کرده،و هر چه دستگاههای تازه اختراع می شود میلیونها کهکشان جدید کشف می کنند،تا آنجا که میان دانشمندان کیهان شناس این اندیشه شیوع یافته که می گوید:هستی شاهد ولادت کهکشانهای نو پدیدی است که دستگاههای پیش رفتۀ ما نمی تواند آنها را دنبال کند و ببیند.

اللّٰه اکبر...من در برابر این انبوه کهکشانها کیستم؟ /12 پیامبر اکرم ما به زینب،زن عطر فروشی که در خانه او به زیارتش آمد و گفت:نزدت آمده ام تا دربارۀ عظمت خدا پرسش کنم.چنین گفت:جلال خدا بس شکوهمند است،من فقط از پاره ای از آن با تو سخن می گویم..سپس گفت:

براستی این زمین با آنچه در آن و آنچه بر آن است نسبت به زمینی دیگر که زیر آن است همچون چنبره ای است در فلاتی هموار،و این دو(زمین)و آنچه در این دو و بر این دو هست در برابر زمین دیگر که زیر اینهاست چون چنبره ای در فلاتی هموار هستند و سومین...تا به هفتمین رساند،آن گاه این آیه را تلاوت کرد:« خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ (1) هفت آسمان و همانند آنها زمین بیافرید».

پیامبر(ص)به بیان طبقات زمین و فراسوی آن می پردازد و این که یکی از آنها نسبت به آن دیگری که پس از آن می آید چون چنبره ای در فلاتی وسیع است تا آن که دربارۀ آسمان گوید:«و آسمان دنیا و آنچه در آن و بر آن است در مقایسه با آن دیگری که بر فراز آن قرار دارد همچون چنبری در فلاتی هموار و گسترده است و این یک با آن دو آسمان در مقایسه با دوّمی چون چنبره ای در فلاتی هموار و

ص :98


1- 36) -الطّلاق12/.

گسترده است،و این سوّمین با هر چه در آن و بر آن قرار دارد در پیش چهارمین آسمان همچون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده است،تا به هفتمین می رسد،و این هفتمین و آنچه در همۀ آنها و بر آنهاست در برابر دریای پوشیده از اهل زمین چون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده باشد». (1)

و پیامبر(ص)در بیان عظمت آفریدگان خدا گوید که برخی از آفریدگان او بزرگتر از برخی دیگرند بدان اندازه که همچون چنبره ای کوچک در بیابانی فراخ باشند،و این نزدیکترین مثل برای گستردگی منظومه های شمسی و کهکشانها و امثال آن است.

پس آیا ما را می سزد که بر پروردگار واسعی که وسعت عرش او آسمانها و زمین است تکبّر کنیم یا مدّعی مقام سبحان او شویم؟ این در افق مکان و دامنۀ آن بود.اما در مورد زمان و دامنۀ آن،ما نخستین موجودی نیستیم که پروردگار ما آفریده /12 و آخرین آفریدگان خدای سبحان نیز نخواهیم بود.در حدیث منقول از امام باقر(ع)آمده است که در تفسیر این گفتۀ خدای تعالی:« أَ فَعَیِینٰا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ (2) آیا از آفرینش نخستین عاجز شده بودیم؟(نه)بلکه آنها از آفرینش جدید در شکّند» گفت:ای جابر تأویل آن این است که چون خدای عزّ و جلّ این آفریدگان و این جهان را نابود کند،و اهل بهشت را در بهشت و دوزخیان را در دوزخ سکونت دهد، جهانی دیگر جز این جهان از نو بیافریند و آفریدگانی بدون گروهبندی نرینه و مادینه بیافریند که او را به یکتاپرستی عبادت کنند،و برای آنها زمینی دیگر جز این زمین بیافریند که آنها را بر خود حمل کند،و آسمانی جز این آسمان که بر آنها سایه افکند.شاید تو می پنداری که خدا همین یک جهان را آفریده و گمان می کنی که خداوند بشری غیر از شما نیافریده است،آری،به خدا سوگند که خداوند یک میلیون

ص :99


1- 37) -التوحید(از شیخ صدوق)،ص 276.
2- 38) -ق15/.

جهان و یک میلیون نوع آدم آفریده است که تو در مرتبۀ آخر از آن جهانها و از آن آدمیانی». (1)

و بالأخره،یکی از روانشناسان عقیده دارد بهترین وسیله برای تربیت انسان آن است که چون به مرحلۀ بلوغ به مردانگی رسد دو دستگاه بدو دهند که عظمت آفریدگار را به مدد آن دو دستگاه ببیند:دستگاه میکروسکوپ(ریزبین)که با آن شگفتی ظرافت صنع را در آفرینش موجودات بی نهایت کوچک بنگرد،و دستگاه تلسکوپ(دوربین نجومی)تا با آن عظمت قدرت خالق را در آفرینش جرمهای بی نهایت بزرگ ببیند.

[58]

آیا کسی که این حقایق را با بینش دل خود درمی یابد و همچون شخصی بیناست با کسی که نابیناست برابر است؟کوردلی بدان درجه که اگر تمام حقایق هستی بدو نزدیک شود هشدار نمی شود و درسهای آنها را فرا نمی گیرد،و او را چون کرم ابریشمی در درون زندان تنگ پیله ای می بینی که بافته و تافتۀ خواهشها و شهوتهای او و وسوسه های شیطان است.

« وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ لاَ الْمُسِیءُ -نابینا و بینا برابر نیستند.نیز آنهایی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند با زشتکاران یکسان نباشند.» آیا کسی را که عمر خود را در جزیره ای دور افتاده گذرانده و از جهان هیچ چیز نمی داند دیده(یا در نظر گرفته)ای؟آیا /12 در نتیجه چنین کسی با شخصی که در اتاقی تنگ در کلانترین پایتختها زندگی می کند و خود را از تمام چیزهایی که پیرامون او می گذرد فرو پوشانده است،تفاوتی دارد؟هرگز...کافری که حقایق هستی او را در برگرفته و او آنها را در نمی یابد و دلش در فضای آنها زندگی نمی کند و بینش درونی او را بیدار و هشیار نمی سازد،بلکه در تیرگی بی خبری و نادانی خود بسر می برد،جز نفس خود و خواهشهای آن را نمی شناسد،کورتر از کسی است که

ص :100


1- 39) -التوحید،شیخ صدوق،ص 277.

بینایی ظاهری خود را از دست داده است.آیا چنین نیست؟! چه قدر فرق است میان او با کسی که تمام عوالم آفرینش در ضمیر و آگاهی او زنده و فعّال است و خود را جزیی از آنها می داند و ناگزیر است که رفتار خود را با قوانین آنها تطبیق دهد،زیرا به پروردگار بزرگ خود ایمان دارد،و کارهای شایسته ای را که پروردگار بدو فرمان داده،همان گونه که به دیگر عوالم نیز امر کرده است،انجام می دهد.

« قَلِیلاً مٰا تَتَذَکَّرُونَ -چه اندک پند می پذیرید.» [59]

در پایان این درس روند سوره حقایقی را که یاد آور شده به فرا رسیدن ساعت قیامت خلاصه می کند،آنجا که نظام موجود در این دنیا که بر پایۀ آزمایش است به نظامی بر پایۀ شهود و پاداش تبدیل می شود.

« إِنَّ السّٰاعَةَ لَآتِیَةٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا -قیامت می آید،و در آن تردیدی نیست.» و چگونه دربارۀ روزی که تمام حقایق عالم دلالت بر آن دارد که جهان بدان پایان می یابد،مورد تردید قرار گیرد؟و حکمت خداوند که در هر آفریده ای از خرد و بزرگ جلوه گر است ما را با روشنی کافی به روز پاداش رهنمون است.

« وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ -ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» پس تو رفتار آنها را پیروی مکن و بگذار هم چنان در سرگرمی خود غوطه خورند،و خود را از سرنوشتی که آنها به سبب کفرشان بدان حقایق سرانجام گرفتارش می شوند،وا رهان.

[سوره غافر (40): آیات 60 تا 67]

اشاره

وَ قٰالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ اَلَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ (60) اَللّٰهُ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (61) ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ (62) کَذٰلِکَ یُؤْفَکُ اَلَّذِینَ کٰانُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ یَجْحَدُونَ (63) اَللّٰهُ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ قَرٰاراً وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ فَتَبٰارَکَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (64) هُوَ اَلْحَیُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (65) قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَمّٰا جٰاءَنِی اَلْبَیِّنٰاتُ مِنْ رَبِّی وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (66) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (67)

ص :101

پروردگارتان گفت:بخوانید مرا تا شما را پاسخ گویم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که کبری را که نفوس گرفتار آنند درمان کنیم،باید:

ص :102

نخست:به حجم و اندازۀ خود در مقایسه با عظمت آفریدگان بنگریم.

دوم:وقتی نفس به عظمت پروردگاری که آفرینش را به هستی آورده و به نیکویی و مهارت ساخته اطمینان یافت با دعا بدو پناه می جوید،و ردای تکبّر و بزرگ خویشتنی (1) را به دور می افکند و جامۀ بندگی پروردگار را بر تن می کند،امّا کسانی که از بندگی خدا(و از دعا که جوهر بندگی است)سرکشی می کنند در عین خواری به دوزخ در می آیند.

سوم:پروردگار خود را به خاطر نعمتهای او که ما را فرا گرفته سپاس گزاریم که اگر یکی از آنها نباشد زندگی ما دستخوش فنا و تبدیل به دوزخی غیر قابل تحمّل می شود.اوست که شب را به آرامش و روز را برای کسب معاش ما قرار داده و فضل بزرگ خود را به ما ارزانی داشته،امّا بیشتر مردم سپاس نمی گزارند (و از این رو می بینی که بزرگی می فروشند و سرکشی می کنند).

چرا بشر از راه خداوندی که او را پرورده و غرق نعمت کرده است منحرف می شود،در حالی که خداوند آفرینندۀ همه چیز است و هیچ سلطه ای جز سلطۀ او نیست و هیچ خدایی جز او که یگانه و بی همتاست وجود ندارد؟برای آن که آدمی آیات خدا را انکار می کند(و این چنین روند مطلب به موضوع اصلی سوره باز می گردد که همان رفتار و هماهنگی با آیات و نشانه های خداوند است) /12 و آیات خدا(که همان راههای شناخت و بندگی او هستند)در آفاق و نفسهای ما پراکنده است.

اوست که زمین را قرارگاه و آسمان را بنایی افراشته ساخت(این در مورد آفاق)،و هموست که انسان را به بهترین صورتی مصوّر کرد و روزی پاکیزۀ او را برای او فرستاد.براستی که او،تبارک و تعالی،پروردگار ما و پروردگار جهانیان است.

او زنده ای جاودانه و در خدایی خود یکتا و بی همتاست،و انسان ناگزیر باید با اخلاص در فرمانبرداری و سرسپردگی بدو پناه جوید،و هر حمد و ستایشی

ص :103


1- 40) -تعبیر ابو حامد غزالی است به معنی کبر و تکبّر و خویشتن را بزرگ انگاشتن و بزرگنمایی.ر ک: کیمیای سعادت،2-700،701،702(به نقل روانهای روشن،دکتر غلامحسین یوسفی،ص 115، 155-و یادداشتها ص 229-م.)

منحصرا از آن اوست،زیرا او پروردگار جهانیان است و برای آن که او ما را با دلایل آشکاری که فرستاده رهنمایی کرده است.ستایش و سپاس ما نسبت بدو در مبارزۀ ما با کافرانی که مدّعی نظایری برای او هستند و نیز در تسلیم ما بدو نمودار می شود.

مگر نه این که همه چیز در هر دو جهان بدو تسلیم شده است؟ این انسان بیچاره کیست که به پروردگارش بزرگی بفروشد و در پوشیدن ردای عزّت و چیرگی با او منازعه کند؟!او آفریده ای است که اصلش از خاک است،و خداوند او را نطفه ای و سپس لخته خونی کرده و آن گاه به صورت کودکی بیرون آورده و او را پرورده تا بالغی رشید شده و نعمتهای خدا هم چنان او را در برگرفته تا پیر گشته،در حالی که خدا برخی را پیش از رسیدن به پیری میرانده است،برای هر کسی مهلتی معیّن شده است،و این همه برای آن است که از خلال دگرگونیهای زندگی خویش پروردگارشان را بشناسند و خرد ورزند.

زندگی و مرگ فقط به دست اوست-نه به دست دیگری-و او صاحب قدرت مطلق است،هر چه بخواهد می کند،و فرمان او-چون چیزی را اراده کند- میان کاف و نون(کن باش) (1) است.

شرح آیات:

[60]

کسانی که در سیاهچالهای زندان،یا در ظلمات حکومت طاغوتی، یا در ذلّت مهاجرت دور از خاندان و وطن بسر می برند،چنین کسان مورد هجوم ابرهای تیرۀ یأس و نومیدی قرار می گیرند و عرضۀ موجهای شک و تردید می شوند،(و با خود می گویند)آیا ما حق پرستان حق داریم یا آنان(که مخالف ما هستند)؟پس چرا می بینیم که آنها بر ما مسلّطند،و تا کی این چیرگی ادامه خواهد داشت؟ /12 و بیش از تمام اینها،کسانی هستند که در حصار تقیّه پناه گرفته و در درون

ص :104


1- 41) -اشاره به آیه 117،سورۀ بقره:« وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -چون ارادۀ چیزی کند،می گوید:موجود شو.و آن چیز موجود می شود»و مراد از میان کاف و نون این است که هنوز لفظ صیغه امر«کن»از کاف به نون نرسیده و تمام نشده که ارادۀ الهی تحقق می یابد.

موجودیّت طاغوتی بسر می برند،محیطی که در معرض عملیات پیاپی شستشوی مغزی قرار دارند و مصالح و خواستها و خلاصۀ وسایل زندگانی آنها به گردونۀ آن نظام وابسته است،و در همان حال ایمان خود را پنهان می دارند و چیزی نمانده که سینه هایشان از فرط رازهایی که با خود و در خود دارند،از هم بشکافد.چه چیز آنان را از این وضع نجات می دهد،و کدام اندوخته و مادّۀ انرژی بخش ایمانی به آنها توان و نیروی ادامۀ ایستادگی می دهد؟بویژه هنگامی که ارتباطی با رهبری ندارند و در اجتماعی ایمانی گرد نمی آیند و همکاری نمی کنند و جلساتی برای آماده سازی روحی تشکیل نمی دهند و برنامه هایی اجتماعی و مصالحی مشترک با دیگر مؤمنان ندارند.

خداوند برای این گروه و آن گروه،برای تمام آنان باب دعا را گشوده است که از آن در دلهایشان مستقیما به نور پروردگار خود می پیوند و از سرچشمۀ توحید ناب زلالی می نوشند که امید و اعتماد و پایداری به آنان می بخشد.و پروردگار ما گوید:

« وَ قٰالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ -و پروردگارتان گفت:بخوانید مرا تا شما را پاسخ گویم.» این دعا(و خدا را خواندن)چیست؟مفسّران گفته اند دعا درخواست حاجت از خداست.تنها ابن عباس تفسیری دیگر کرده و گفته است:دعا یکتاشناسی(و توحید)خداست.به نظرم می رسد که ابن عبّاس اشاره ای پنهان از این آیه برگرفته،آنجا که گوشش متوجّه ضمیر«ی»در کلمۀ«ادعونی بخوانید مرا» شده و دریافته است که معنایش این است که هیچ کس جز مرا مخوانید،و حقّا انسان یا باید پروردگار خود را به دعا بخواند یا نظایر و امثال را بخواند...و خداوند به ما می فرماید که او را بدون نظایر و امثال(و شریک)بخوانیم.و به خواست خدا بزودی خواهیم دید که دعا چگونه والاترین درجات توحید و یکتاشناسی است.

وقتی پروردگار ما وعدۀ پذیرفتن دعا را می دهد،شرط ضمنی آن این است که دعا خالصانه و فقط برای خدا و به درگاه او باشد،چنان که خدای سبحان

ص :105

گوید:« وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (1) چون بندگان من دربارۀ من از تو بپرسند،بگو که من نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند پاسخ می دهم.پس به ندای من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند».

شاید کلمۀ«إذا دعان چون مرا بخواند»اشاره به همین حقیقت باشد، چنان که می بینیم در گفتۀ خود تصریح فرموده است که:« فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی - پس به ندای من پاسخ دهند».

« إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ - آنهایی که از پرستش من سرکشی می کنند،زودا که در عین خواری به جهنّم درآیند.» چرا دعا را عبادت و پرستش شمرده است؟و خداوند ترک آن را به افتادن در جهنم تهدید کرده است؟برای آن که پاسخ این پرسش را بدانیم،بگذار بپرسیم:

محور اختلاف اصلی میان یکتا پرستان و مشرکان کدام است؟آیا اختلاف در هستی خداست؟هرگز،آیا در نامهای خداست که بر حسب اصطلاح به ذات منزّه او تعلّق می گیرد؟هرگز،بلکه مشرکان اعتراف می کردند که خدا آفریننده است،و پروردگار ما گفته است:« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (2) اگر از آنها بپرسی:چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟می گویند:آنها را آن پیروزمند دانا آفریده است».

در واقع جوهر اختلاف و محور ریشه دار آن در یک کلمه این است که یکتا پرستان می گویند:همانا خداوند همان ذات مقتدر و مسلّط و مدبّر امور الهی است،و او قبض و بسط دهنده،زنده کننده و میراننده،عزیز کننده و خوار کننده است،و هموست که شب را از پی روز و روز را از پی شب در می آورد و کار را

ص :106


1- 42) -البقرة186/.
2- 43) -الزّخرف9/.

ساعت به ساعت و لحظه به لحظه می گرداند،در حالی که مشرکان عوامل حتمی دیگری را غیر از ارادۀ خدا در گرداندن و تدبیر امر آفرینش دست به کار می دانند،و از این رو بدان عوامل که غیر از خدا هستند،روی می آورند.

با آن که دلهای مشرکان پراکنده و آراء آنان در این مورد مختلف است، ولی آنچه از همۀ آنها گمراهانه تر است گفتۀ یهودیان است که می گوید دست خداوند بسته شده،و این به پیروی از نظر فیلسوفان یونان است که پنداشته اند خداوند از کار آفرینش آسوده شده و به استراحت پرداخته است و برای او ممکن نیست که دیگر هرگز در آفرینش اثری بگذارد.

رسالتهای الهی در این محور با رأی فیلسوفان بشر تناقض می ورزد،چه به بشریت نوید می دهد که پروردگارشان به ایشان نزدیک است،و بر زندگی آنان تسلّط دارد،و ندای آنان را می شوند،و به دعایشان پاسخ می گوید،و این بینش الهی از طریق آیات قرآن روشن می شود.در تفسیر اهل بیت پیامبر(ص) /12 در مورد کلمۀ (البداء نو پدیدآوری)آمده است که معنی آن این است که پروردگار سبحان ما در هر چه می خواهد مشیّت و ارادۀ مطلق دارد و این معنی همان است که این آیات قرآن بدان اشاره می کند:

« إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ (1) زیرا پروردگار تو هر چه خواهد همان کند».

« ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ (2) اوست صاحب عرش ارجمند.

هر چه را اراده کند به انجام می رساند».

« وَ کٰانَ أَمْرُ اللّٰهِ مَفْعُولاً (3) و فرمان خدا شدنی است».

« کَذٰلِکَ اللّٰهُ یَفْعَلُ مٰا یَشٰاءُ (4) بدان سان که خدا هر چه بخواهد می کند».

ص :107


1- 44) -هود107/.
2- 45) -البروج15/-16.
3- 46) -النساء47/.
4- 47) -آل عمران40/.

« لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ (1) او راست آفرینش و فرمانروایی.خدا آن پروردگار جهانیان به غایت بزرگ است».

اما آیاتی که بیان می کند که پروردگار ما بر عرش قرار گرفته و او مدبّر و مسلّط و حکمرواست و نظایر آنها که به گونه ای بدین حقیقت اشاره می کند بسیار است،و بلکه-در واقع-محور اساسی سراسر قرآن است.

آیات محکمات واقعیّت«بداء نو پدیدآوری»را در چندین سوره بیان کرده است.خداوند سبحان گوید:« مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (2) هیچ آیه ای را منسوخ یا ترک نمی کنیم مگر آن که بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم.آیا نمی دانی که خدا بر هر کاری تواناست»؟ « وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ /12 یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ (3) یهود گفتند که دست خدا بسته است.دستهای خودشان بسته باد.و بدین سخن که گفتند ملعون شدند.دستهای خدا گشاده است.

به هر سان که بخواهد روزی می دهد».

« لِکُلِّ أَجَلٍ کِتٰابٌ. یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ (4) هر امری را زمانی مکتوب است.خدا هر چه را بخواهد محو یا اثبات می کند و امّ الکتاب (5) نزد اوست».

در تفسیر اهل بیت برای آگاهی و بینش نسبت به موضوع بداء( نو پدیدآوری)در قرآن احادیث شریف بسیار است.از امام رضا(ع)مروی

ص :108


1- 48) -الاعراف54/.
2- 49) -البقرة106/.
3- 50) -المائدة64/.
4- 51) -الرّعد38/-39.
5- 52) -مراد از امّ الکتاب،کتاب مادر یا کتاب مکنون و لوح محفوظ،لوح یا کتابی است که امور عالم تا ابد در آن مندرج است.

است که به سلیمان مروزی گفت:ای سلیمان!آنچه از بداء را انکار کردی،بدان که خدای عزّ و جلّ می گوید:« أَ وَ لاٰ یَذْکُرُ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً (1) آیا انسان ندیده که ما او را پیش از این آفریده ایم و او خود چیزی نبوده است؟»و گوید عزّ و جلّ:« وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ (2) اوست که موجودات را نخست می آفریند،سپس آفرینش را باز می گرداند»و گوید:« بَدِیعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (3) نو پدید آورنده(و آفرینندۀ)آسمانها و زمین است»و گوید:

« یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مٰا یَشٰاءُ (4) در آفرینش هر چه بخواهد می افزاید»و می گوید:

« بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسٰانِ مِنْ طِینٍ (5) و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد»و گوید عزّ و جلّ:« وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّٰهِ إِمّٰا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ (6) و گروهی دیگر به مشیّت خدا واگذاشته شده اند،که یا عذابشان می کند یا توبه شان را می پذیرد»و گوید عزّ و جلّ:« وَ مٰا یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لاٰ یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ (7) و عمر هیچ سالخورده ای به درازا نکشد و از عمر کسی کاسته نگردد،جز آن که همه در کتابی نوشته شده است». (8)

و در حدیث منقول از امام صادق(ع)آمده است که در تفسیر گفتۀ خدای عزّ و جلّ که گوید:« وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ (9) یهود گفتند که دست خدا بسته است»گفت:مرادشان از این تعبیر چنان مفهومی نبوده...بلکه گفتند:

ص :109


1- 53) -مریم67/،اصل این آیه چنین آغاز می شود: أَ وَ لاٰ یَذْکُرُ الْإِنْسٰانُ ...آیا انسان به یاد ندارد...
2- 54) -الرّوم27/،و با مختصر تفاوتی مضامین:یونس،4-34،34،النّمل،64،العنکبوت،19، الرّوم،11.
3- 55) -البقرة117/،الانعام،101.
4- 56) -فاطر1/.
5- 57) -السجدة7/.
6- 58) -التوبة106/.
7- 59) -فاطر11/.
8- 60) -موسوعة البحار،ج 4،ص 95.
9- 61) -المائدة64/.

از کار فارغ شده،و دیگر چیزی(به آفرینش)نمی افزاید و از آن نمی کاهد،پس خداوند جلّ جلاله در تکذیب گفتۀ آنان گفت:« غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا، بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ (1) دستهای خودشان بسته باد.و بدین سخن که گفتند ملعون گشتند.دستهای خدا گشاده است به هر سان که بخواهد روزی می دهد».آیا نشنیده ای که خدای عزّ و جلّ می گوید:« یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ (2) خدا هر چه را بخواهد محو یا اثبات می کند و امّ الکتاب(لوح محفوظ)نزد اوست». (3)

فخر رازی در تفسیر این آیه چندین وجه ذکر کرده که در چهارمین وجه آنها آمده است:شاید در میان آنان کسانی بوده اند که بر مذهب فلسفه بوده اند و آن این که خدای تعالی خود موجب ذات خود(و واجب الوجود قایم به ذات)است و به وجود آمدن پدیده ها از او جز بر یک منوال و طریقه ممکن نیست،و ذات متعال او بر ایجاد پدیده ها از او جز بر یک منوال و طریقه ممکن نیست،و ذات متعال او بر ایجاد پدیده ها غیر از طریقه ای که بر آنها واقع می شود قادر نیست، /12 پس عدم اقتدار بر تغییر و تبدیل(آفرینش پدیده ها)را به بسته بودن دست تعبیر کردند.

شناخت خدا به این سان که او براستی بر هر چیزی قادر است،و هر چه بخواهد می کند،و این که او هم چنان که آفریدگان را پس از آن که هیچ نبودند به ابداع آفرید،قادر است که هر چه بخواهد ابداع کند،همان شناختن بحق است و همان است که انگیزۀ ثنا گفتن بدو،و توصیف او با ستایش و سپاسگزاری است،و برای کسی که بر حسب ادّعا و پندار آنان قادر به تغییر چیزی نیست چه حمد و ثنایی رواست؟ از این رو اعتراف و شناخت این قدرت پروردگار یعنی اعتراف به بداء ( نو آفرینی)بزرگترین عبادت و برترین بزرگداشت است.

در حدیث،از زرارة،از یکی از دو امام(امام باقر یا امام صادق علیهما)

ص :110


1- 62) -المائدة64/،
2- 63) -الرّعد39/،
3- 64) -موسوعة البحار،ج 4،ص 104.

السّلام)آمده است:«بنده خدا را به چیزی همانند بداء عبادت(راستین) نمی کند». (1)

و در حدیثی دیگر از هشام بن سالم،از امام صادق(ع)آمده است که حضرتش گفت:«خدای عزّ و جلّ به چیزی همسنگ بداء بزرگ داشته نشده است» (2) و گفت:«اگر مردم بدانند که چه پاداشی در قایل بودن به بداء و گفتگو از آن وجود دارد از سخن گفتن دربارۀ آن دست بر نمی دارند». (3)

از مظاهر بداء(و اعتقاد بدان)دعاست،زیرا در دعا اعتراف به اقتدار عملی و مستقیم خدا بر آفرینش وجود دارد،و شناخت این حقیقت است که او در آنچه می آفریند هر چه می خواهد می کند،و در دشواریهای زمانه ها و سختیهای زندگی از او کمک می خواهند.از این رو دعا عبادت والا شده است،و پروردگار سبحان ما گوید:« قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ (4) بگو اگر دعای شما نبود پروردگارم به شما توجّهی نمی کرد».

سیاق قرآنی نشان می دهد که چگونه مردان بزرگ به وسیلۀ دعا به درجات والا رسیده اند. /12 از آدم ابو البشر آغاز می شود که از پروردگارش(به دعا)آمرزش طلبید و خدا او را آمرزید و پیامبری و برگزیدگی بدو داد،تا نوح که بر ضدّ قوم خود دعا (درخواست منفی،نفرین)کرد و خدا با آن طوفان بزرگ علیه آنان بدو کمک کرد، و تا ابراهیم که در هر موقع از دعا غافل نمی شد تا آن که خداوند او را خلیل(و دوست)خود گرفت و پیشوای مردم قرار داد،و تا موسی که خداوند به وسیلۀ دعا او را بر فرعون پیروزی داد،و همچنین دیگر پیامبران،که از دعا به درگاه پروردگارشان غفلت نورزیدند و خدا با درهم شکستن قوانین طبیعت به آنان پاسخ می داد.مثلا هنگامی که به قدرت خود به مریم فرزند داد،کفیل او زکریّا در ضمیر

ص :111


1- 65) -همان مأخذ،ص 107.
2- 66) -همان مأخذ و صفحه.
3- 67) -همان مأخذ،ص 108.
4- 68) -الفرقان77/.

خود نیازی کهن را به یاد آورد،از این رو زکریّا به درگاه پروردگارش دعا می کند و از او فرزند می خواهد،و خداوند در عین آن که همسر او ناز است و خود بسیار کهنسال شده است یحیی را بدو می دهد.

همچنین از خلال زندگی پیامبران،مقام بنده نسبت به پروردگارش شناخته می شود که مقام درخواست و دعاست،و این برجسته ترین نکته ای است که مؤمن از داستانهایی که پیشروان صالح آنها پیامبران و اولیاء هستند،استفاده می کند.در روایت منقول از امام باقر(ع)آمده است که در تفسیر گفتۀ خدای سبحان که گوید:« إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ (1) ابراهیم بسیار آه کننده و بردبار بود»گفت:

«اوّاه،دعا کننده است». (2)

و در حدیثی دیگر از امام رضا(ع)آمده است که به یاران خود می گوید:

«(بر شماست که به جنگ افزار پیامبران مسلّح شوید)گفتند:جنگ افزار پیامبران کدام است؟گفت:(دعاء)». (3)

دعا را فوایدی است فوری که برخی از آنها را خاطر نشان می کنیم.

الف:دعا بهترین دارو برای درمان کبر(و بزرگ خویشتنی)موجود در نفس بشری است.وقتی دریافتیم که بزرگ خویشتنی(و استکبار)بزرگترین حجاب میان بنده و پروردگار اوست و گردنه ای بسیار دشوار در راه صلاح و رستگاری است و همان است که سرچشمۀ بیشتر کارهای زشت و گناهان است،اهمیت دعا را درمی یابیم.

و همچنین در روند قرآنی،اینجا می بینیم که هر کس از دعا خودداری ورزد در عبادت و بندگی نسبت به پروردگارش استکبار ورزیده و سرکشی کرده است،و بیگمان بزودی در عین خواری به درون دوزخ می رود.هم چنان که می بینیم این آیه در روند درمان کبر نفس(و بزرگ خویشتن)آمده که خود بدان دست نمی یابی و

ص :112


1- 69) -التوبة114/.
2- 70) -موسوعة البحار،ج 93،ص 293.
3- 71) -همان مأخذ،ص 295.

در کنار دیگر راههای درمان که پیشتر آمده یا در این آیات می آید،قرار گرفته است.

ب:دعا امید را الهام و نومیدی را دور می کند،و به دل زندگی و نشاط و شادابی می بخشد.

آیا دیده ای که بزرگترین شکست،شکست دل و پیچیده ترین مشکلات درهم فرو ریختن روان است؟آری،و دعا همان داروی آن است.چگونه؟ دعا کننده به پروردگار خود،مهربانترین مهربانان امید بسته است،پس چگونه نومیدی بر او دست یابد؟و آیا کسی که بر سر برکه های لبریز زلال درمی آید تشنه می ماند؟از امام صادق(ع)مروی است که گفت:«همانا دعا قضای حتمی را پس از آن که قطعی شده باشد رد می کند،پس بسیار دعا کن که دعا کلید هر رحمت و روا شدن هر حاجتی است،و بدانچه نزد خدا هست جز به دعا دست نیابند،زیرا هیچ دری نیست که آن را بسیار بکوبند مگر آن که سرانجام به روی کوبندۀ خود گشوده شود». (1)

و از آن حضرت(ع)مروی است که«دعا پناهگاه اجابت و پذیرفته شدن است هم چنان که ابر پناهگاه باران است». (2)

و در حدیث قدسی مروی از پیامبر(ص)،از جبرییل،از پروردگار جهانیان آمده است که گفت:«ای بندگان من،شما همه گمراهید مگر آن کس که من او را راهنمایی کنم،پس از من راه بجویید تا شما را راهنمایی کنم.و شما همه بینوایید مگر آن کس که من او را توانگر کنم،پس از من توانگری بخواهید تا شما را روزی رسانم،و شما همه گناهکارید مگر آن کس که من بدو عافیت و سلامت از گناه بخشم،پس از من آمرزش بخواهید تا شما را بیامرزم...تا آنجا که پروردگار سبحان ما گفت:اگر نخستین /12 و آخرین شما،و زنده و مردۀ شما،و تر و خشکتان گرد آیید و هر یک آنچه آرزو دارد بخواهد و آن را بدو ببخشم اصلا در ملک من

ص :113


1- 72) -موسوعة البحار،ج 93،ص 299.
2- 73) -همان مأخذ،ص 295.

معلوم نمی شود،و چنان است که کسی به کنار دریا رود و سوزنی در آن فرو کند و برآورد. (1) این از آن روست که من بخشنده بزرگوار دارنده ای هستم،عطایم کلام و عادتم کلام است،پس هر گاه چیزی را اراده کنم به آن می گویم:باش،پس موجود می شود». (2)

ج:دعا عشق بنده را نسبت به پروردگار خود می افزاید،و عشق برترین رابطه ای است که دل انسان را به پروردگار جهانیان می پیوندد.عشق دل را غرقه صفا و بخشش و مهر به مردم و دوستداری زندگی و شادمانی و آرامش می کند...

همچنین دین چیزی جز عشق نیست،و چه قدر عشق گرانبهاست وقتی که معشوق، پروردگار آسمانها و زمین باشد! آیا کسی که دلش در حضور پروردگارش بسر می برد احساس وحشت و تنهایی می کند؟و آیا کسی که مالک مطلق آسمانها و زمین را در کنار خود می بیند احساس بینوایی می کند؟و آیا خواری و ذلّت را راهی به دل همنشین و همصحبت حکمروای با جبروت آسمانها و زمین هست؟ هر که به پروردگارش عشق ورزد به فرمانبرداری از او،بی رنج و سستی و اندوه،می شتابد،و نماز قرار و آرامش دیدۀ اوست و زکات مرکب رهوار نزدیکی جستن او،و شهادت غایت آرزوی او،زیرا شهادت متضمّن دیدار پروردگار اوست.

و براستی آنان که خداوند با امکان دادن به عشق ورزیشان نسبت به ذات خود بر آنان منّت نهاده لحظه ای مناجات و زمزمۀ محبّت با او را به هستی دنیا نمی فروشند، زیرا در آن لحظه حقیقت و لذّت عمر و شیرینی دیدار با معشوق وجود دارد.

همچنین در نصّهای رسیده آمده است که براستی،خداوند دعا و دعا کنندگان را دوست دارد.آیا خدا کسی را دوست می دارد و سپس عشق الهی را که بزرگترین نعمت است بدو نمی دهد؟

ص :114


1- 74) -معنایش این است که تمام آرزوهای بندگان در برابر دارایی خدا جز به اندازه سر سوزنی نسبت به دریایی بزرگ نیست.
2- 75) -موسوعة البحار،ج 93،ص 293.

پیامبر(ص)گفت:«هیچ بنده ای نیست که درّه ای را بپیماید و دو دست خود را برگشاید و خدا را به یاد آورد و او را بخواند /12 مگر آن که آن درّه انباشته از حسنات شود،خواه آن درّه بزرگ باشد یا کوچک». (1)

و امام باقر(ع)گفت:«هیچ چیز در نزد خدا زیباتر از آن نیست که از او درخواست کنند». (2)

و امام صادق(ع)گفت:«دعا جنگ افزار مؤمن،و ستون دین،و نور آسمانها و زمین است». (3)

و پیامبر(ص)گفت:«از دعا باز نمانید زیرا هیچ کس با دعا هلاک نمی شود،و باید هر یک از شما از خداوند درخواست کند،حتی اگر بند کفشش گسیخته شده باشد از او درخواست کند،و فضل خدا را از او درخواست کنید زیرا خدا دوست دارد که از او درخواست کنند». (4)

و حضرتش(ص)گفت:«براستی خدا اصرار کنندگان در دعا را دوست می دارد». (5)

د:دعا نیّت مؤمن را برای دنبال کردن مسیر او به سوی هدفهای خوب تقویت می کند،زیرا با به درازا کشیدن مدّت رسیدن به مقصود،هدف در نفس صاحب خود پنهان می شود،بویژه اگر با دشواریهایی روبرو شود و می پرسد:چرا برای رسیدن بدان هدف می شیم؟و آیا سزاوار این همه فداکاریهاست؟پس دعا می آید تا هدفهای شریف را در نفس پی ریزی کند،بویژه دعاهای منقول(از امامان و اولیاء)که نقشه ای متکامل برای نیل به هدفهای والا را برای ما ترسیم می کند، پس بر ماست که با تکرار آن دعاها پیوند خود را با آنها بیفزاییم.

ص :115


1- 76) -موسوعة البحار،ج 93،ص 292.
2- 77) -همان مأخذ و صفحه.
3- 78) -همان مأخذ،ص 294.
4- 79) -موسوعة البحار،ج 93،ص 300.
5- 80) -همان مأخذ و صفحه.

ه:دعا در پاکسازی نفس و ایجاد پرهیزگاری سهمی بسزا دارد،زیرا انسان به فطرت خود می داند در صورتی که میان او و پروردگارش حجابهای گناه وجود داشته باشد یا به پیمان خود با خدا وفا نکرده باشد،دعایش پذیرفته نمی شود،و همچنین به وسیلۀ دعا برای اجرای تکالیف و واجبات خود فعّال و با نشاط می شود.

در روایتی از امام صادق(ع)آمده است:«کسب خود را پاکیزه ساز تا دعایت پذیرفته شود،زیرا مردی که لقمه ای حرام را به سوی دهان بردارد تا چهل روز دعایش پذیرفته نمی شود». (1)

و از آن حضرت مروی است که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:«دعای پنج تن پذیرفته نمی شود:مردی که خدا طلاق زنش را در اختیار او نهاده و آن زن وی را می آزارد و مرد توانایی پرداخت حق او را دارد و او را رها نمی کند،و مردی که بنده اش سه بار می گریزد و او وی را نمی فروشد،و مردی که از کنار دیوار کجی می گذرد و آن دیوار می خواهد به روی او بریزد و او گام خود را تند نمی کند تا دیوار بر او فرو ریزد،و مردی که به دیگری مالی وام می دهد و گواه بر او نمی گیرد،و مردی که در خانۀ خود می نشیند و می گوید:بار الها،رزق مرا برسان،و خود در طلب روزی برنمی آید». (2)

و عامل مشترک میان تمام این افراد:اکتفاء کردن به دعا بدون سعی و کوششی از جانب خویش است.

و سخن آخر:در میان مردم کسی هست که به سبب دیر پذیرفته شدن دعایش از آن خودداری می کند نمی داند که:

یکم:صرف توفیق او بر دعا کردن بزرگتر از آن چیزی است که به دعا می خواهد،و مزد او نزد خدا به مراتب بیشتر از به حقیقت پیوستن رغبتها و خواهشهای گذرای اوست،تا آنجا که مؤمن در روز قیامت چنان پاداش بزرگی نصیب کسی

ص :116


1- 81) -همان مأخذ،ص 358.
2- 82) -همان مأخذ،ص 356.

که دعایش پذیرفته نشده می بیند که آرزو می کند کاش هیچ یک از دعاهای او نیز در دنیا پذیرفته نشده بود.

دوم:بسا که آدمی چیزی را به دعا بخواهد که برای او زیان دارد،پس خدا با نپذیرفتن چنان دعایی به او رحم می کند و مورد درخواست او را به چیزی که برای او بهتر است تبدیل می کند.

سوم:پاره ای از دعاها درخواست تغییر سنتها و قوانین تغییر ناپذیر الهی را دارد،چنان که کسی دعا کند که زمین از حرکت باز ایستد،یا خود هرگز نمیرد،یا پیکار موجود میان مردم بکلّی از میان برود،یا /12 دست اندازیهای ستمگران بدون جهاد و فداکاریها پایان پذیرد،و چون این دعاهای او پذیرفته نشود ناامید می گردد.

چهارم:تأخیر پذیرفته شدن دعا به معنی آن نیست که آدمی در معرض نومیدی قرار گیرد زیرا خداوند برای هر چیزی قدر و اندازه و زمانی قرار داده است.

شاید خدای سبحان فرمان پذیرفته شدن دعای او را داده باشد،ولی بر طبق سنتهای جاری او اجرای آن نیاز به پاره ای وقت داشته باشد،در آغاز بخش پایانی دعای افتتاح (1) عباراتی آمده که ما را به حکمت تأخیر در پذیرفته شدن دعا رهنمون می شود:

«در آنچه از تو درخواستم تو را خواستم و به تو ره یافتم،پس اگر در پذیرفتن آن تأخیر کردی جهل خود را نسبت به تو سرزنش کردم،و شاید آنچه را از من به تأخیر افکندی همان سبب خیر من است،زیرا تو به عاقبت امور آگاهی،و من سروری بزرگوار شکیباتر از تو بر بنده ای خوار و بی مقدار ندیده ام،ای پروردگار!» [61]

هنگامی که آفریدگان به وقت فرا رسیدن تیرگی شب به قرارگاههای خود پناه می برند و در سکون و آرامش می آسایند،و سلولهای تن و نسجها مدّتی دور از آثار پرتوهای خورشید بسر می برند،نعمت شب که خدا آن را برای آرامش و آسایش قرار داده جلوه گر می شود.پس اگر شب نمی بود،نعمت روز هنگامی که طبیعت،

ص :117


1- 83) -از دعاهای ویژۀ ماه رمضان.

از گیاه و جاندارانش بیدار می شوند و موجودات ردای روشنایی می پوشند،چنان که گویی به یکدیگر می نگرند،بر انسان جلوه افروز نمی شد،پس درازا و آرامش شب فعالیّت و جنبش و فروزش روز را آماده می سازد.

« اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً -خداست آن که شب را برایتان قرار داد تا در آن بیارامید و روز را روشنایی و بینایی بخشید.» براستی،خداست که شب و روز را بدین دقّت محدود و معیّن مقدّر کرد و به اندازه داشت.پس اگر حرکت زمین در رویارویی با خورشید،به دور خود نمی بود شب و روز از پس یکدیگر نمی آمد،و اگر زمین به شتابی تندتر از آنچه اکنون دارد می چرخید،حتما آنچه بر آن قرار دارد می پراکند و از هم می گسست و در فضای پهناور چون خس و خاشاک پراکنده می شد،و اگر کندتر از این به گرد خود می چرخید،زندگی بر اثر گاه سرمای بسیار و گاه گرمای افزون نابود می شد /12 .پس منزّه است ذات سبحانی که شب و روز را به اندازه معیّن و مقدّر کرد،و چه شگفت است حال کسی که در آغوش شب می آرامد و در عرصۀ روز به تکاپو درمی آید آن گاه بر پروردگار خود بزرگی می فروشد؟ « إِنَّ اللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ -خدا فضل خویش را به مردم ارزانی می دارد.ولی بیشتر مردم سپاس نمی گذارند.» مردم نعمتهای بزرگ خدا،شب و روز را به یاد نمی آورند و نمی دانند که آنان را در ایجاد این نعمتها دستی نیست،بلکه فضل و منّتی است از جانب خدا بر آنان،و حقّی که بر آنان است این است پروردگار خود را که چنین فضلی به ایشان کرده است سپاسگزار باشند،و رساترین سپاس آن است که بدانند او نعمت بخش است،پس دلهایشان به ذکر او سر بسپارد،و سپس اندامهایشان به کار بندگی و عبادت او بپردازد.

[62]

به موجوداتی که پیرامونت هستند بنگر،آیا در هر چیزی آثار قدرت،و لطف صنعت،و وسعت دانش و آگاهی،و کمال حکمت،و حسن تدبیر او را

ص :118

نمی بینی؟بلی،همه چیز به ستایش پروردگار بزرگ ما تسبیح می گوید،و همه چیز به روشنترین زبان گویاست که خداوند آفریننده و تدبیر کنندۀ امور آن است.آیا این چیزها خود بخود آفریده شده یا به تصادف و بدون علّت و حکمت و تدبیر به وجود آمده است؟! کدامین خرد یا وجدانی این سخن را می پذیرد؟ وانگهی بشر از آفرینندۀ همه چیز به کجا روی می گرداند؟!آیا خدایی دیگر هست که بدو روی آورند یا راه دور گمراهی را می پیمایند؟! « ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -این است خدای یکتا،پروردگار شما،آفریدگار هر چیزی.خدایی جز او نیست.» و آیا درست است که بگوییم:خدا آفریننده هر چیز است،ولی آن که بر چیزها حکمرواست غیر از اوست؟! « فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ -پس چگونه(از حق)منحرفتان می کنند؟» /12 افک همان انحراف است،و بادهای تند را از آن رو«مؤتفکات» نامیده اند که منحرف کننده اند.و این کلمه از آن رو به صیغۀ مجهول آمده است که بر این دلالت کند که عواملی پنهانی است که بشر را از راه خدا منصرف می کند و او را به راهی بر خلاف مصالحش می افکند تا آنجا که گویی جبری او را مجبور به پیمودن آن راه خطا کرده است.

و اگر انسان به خدا پناه برد و بدو متوسّل شود این عوامل یارای گمراه کردن او را از راه پروردگار خود و پروردگار هستیها ندارند.

[63]

عوامل انحراف از آن رو بر بشر چیره می شوند که وی با وجود وحی فطرت و راهنمایی خرد به آیات و نشانه های خدا تسلیم نمی شود و ایمان نمی آورد.

« کَذٰلِکَ یُؤْفَکُ الَّذِینَ کٰانُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ یَجْحَدُونَ -همچنین،آنان که آیات خدا را انکار می کنند،از ایمان منحرف می شوند.» پس راه هدایت جز در نشانه های خدا،و اگر انسان آنها را انکار کند بر اثر عمل عوامل گمراه کننده منحرف شده است.

ص :119

و شک نیست که کتاب خدا و پیامبر او از نشانه های خدا هستند،و هر کس به این دو سرنسپارد و تسلیم نشود به ریسمان محکم خدا چنگ نزده،و کسی که به خدا متوسّل نشود موجهای فتنه او را به راست و چپ پرتاب می کند و عوامل گمراهی او را به بیابان دور دست گم گشتگی می کشاند و منحرف می سازد.

راه خدا تنها یک راه و همان کتاب و امام است.پس هر کس این این دو را انکار کند تا روز قیامت در آن بیابان گمراهه می ماند.

راه خدا شاهراه خرد و روشن شده به وحی الهی است،پس هر کس از خواهشهای خود پیروی کند و بپندارد که راههایی که به سوی خدا می رود به شمارۀ نفسهای آفریدگان است بهتانی بزرگ به خدا بسته است.آیا علامات راهنمایی در جاده ها و اشارات عبور و مرور را دیده ای که اگر در حرکت خود آنها را دنبال نکنی گردش شما در این سوی و آن سوی به کجا منتهی می شود؟همچنین است وضع کسی که به علامات و نشانه هایی که خداوند برای بندگان خود نهاده توجّه نکند و از آنها راه نجوید،و از رسالتها و پیامبران او و اولیاء دین که /12 مردم را به رسالتهای الهی فرا می خوانند و نمودار هدایت پیامبران اویند،پیروی نکند.

و آخرین سخن:پایان آیاتی که در این روند آمده درجات شناخت و معرفت را برای ما بیان می کند که عبارت است از دانش و یادآوری و ایمان و سرسپردگی و سپاسگزاری،هم چنان که چیزهایی را که مخالف این درجات است از انحراف و انکار بیان می کند،و همزمان با درمان حالت کبر و بزرگ خویشتنی موضعگیری درست نسبت به آیات خدا را بیان می کند که همان موضعگیری آغوش گشایی و سرسپردگی بدانها و پرهیز سخت از انکار آنهاست که به انحراف منجر می شود،و ما این پرهیز دادن را به گونه ای مکرّر در این سوره می یابیم.

[64]

از کسی که در نعمتهای خداوند غوطه می خورد نمی سزد که به پروردگار خود بزرگی فروشد یا آیات او را انکار کند.خداوند است که زمین را قرارگاه انسان ساخت،پس اگر نیروی جاذبۀ زمین کمتر یا بیشتر از این می بود بیگمان حرکت در آن دشوار می شد یا دگرگونه می گشت،و اگر پوستۀ زمین به اندازۀ

ص :120

چند پا بالاتر می بود دی اکسید کربن اکسیژن را می خورد و نابود می کرد و وجود زندگی برای گیاه ممکن نمی شد،و اگر هوا از ارتفاعی که دارد بالاتر می بود بعضی از میلیونها شهاب که اکنون در غلاف جوّی می سوزند زمین را ویران می کردند و اگر عنصر اکسیژن در هوا بجای 21 درصد 50 درصد یا بیشتر می بود تمام مواد قابل سوختن در جهان در معرض شعله ور شدن قرار می گرفت به درجه ای که نخستین شرارۀ برقی که به درختی برمی خورد سراسر جنگل را در لهیب آتش می سوزاند،و اگر نسبت اکسیژن از 10 درصد کمتر می بود تمدّن انسان معدوم بود. (1)

این زمین که خداوند آن را بر حسب نیازمندیهای انسان آماده ساخته و اگر می خواهی بگو انسان را طوری آفریده که بتواند با سازگاری دقیق بر آن زندگی کند،قرارگاه انسان است.

امّا بنایی که بر فراز آن افراشته،همان آسمان است که خداوند آن را چون سقفی محفوظ برآورده و ما از نشانه های آن روی می گردانیم،و تا امروز به تمام رازهای آن آگاهی نیافته ایم،بگذر از مشارکت در ساختن آن که /12 فقط فضل و منّتی از جانب خداست.

« اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرٰاراً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً -خداست که زمین را قرارگاه شما ساخت و آسمان را چون بنایی برافراشت.» سپس انسان را به نیکوترین صورت و برترین آفرینش بیافرید،پس هیچ آفریده ای از جماد و گیاه و جاندار نیست که خداوند انسان را در نیروی بدنی و استواری اندامها و قدرت تحمّل دشواریها بر آن برتری نداده است و بویژه آن که بدو خرد و دانش و دیگر نیروها و توانمندیها را داده است که به وسیلۀ آنها طبیعت را به کار گیرد و تسخیر خود کند.و انسان را از توشۀ حیا بهره مند ساخت تا با همانندهای خود همزیستی کند و به ارزشهای خود پیوستگی داشته باشد.آیا در

ص :121


1- 84) -با تصرّفی نقل از کتاب العلم یدعو للایمان،ترجمه(به عربی)از محمود صالح الفلکی،فی ظلال القرآن،ص 3093.

نتیجۀ حیا نیست که انسان میهمان را گرامی می دارد و بر اثر حیا به وعده های خود وفا می کند و نیازمندیهای دیگران را برمی آورد،و فضیلتها را کسب می کند،و کمال را افزون و پستیها و زشتیها را به فضیلت حیا که تنها به آدمی،بدون دیگر آفریدگان اختصاص دارد،از میان می برد؟ (1) و بدو توشۀ نطق داد تا وسیلۀ تفاهم و انتقال تجربه ها و پیوند دادن دانستنیها و رشد بخشیدن به دانشهای گوناگون باشد.

اگر انسان زبانی آماده برای سخن گفتن و ذهنی که به وسیلۀ آن به کارها راه یابد نمی داشت هرگز کلامی نمی گفت،و اگر سر پنجه ای آماده و انگشتانی برای نگاشتن نمی داشت،هرگز چیزی نمی نوشت و در آن صورت در شمار جاندارانی بود که گفتار و نوشتاری ندارند. (2)

و بدو توشۀ دانش از طریق خرد و وحی داد،و انسان به وسیلۀ دانش طبیعت را تسخیر کرد تا آنجا که سروری فرمانروا در میان موجودات زمین شد،و این نعمتها را در کنار زیبایی صورت،و نیکویی چهره و هماهنگی اندامها بدو ارزانی داشت.

« وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ -و شما را صورت بخشید و صورتهایتان را نیکو ساخت و از چیزهای پاکیزه و خوش روزیتان داد.این است خدای یکتا،پروردگار شما،برتر و بزرگوار است خدا،آن پروردگار جهانیان.» براستی،نگاهی به انسان و امکانات و طبیعتها و نیازمندیهای او،سپس به آسمان و زمین و نشانه ها و داده های،آن دو،و قوانین و نظامهای جاری در آن دو،ما را به یگانگی آفریننده رهنمایی می کند.

و این که او پروردگار ماست و همو پروردگار جهانیان است،به دلیل تطابق دقیق و هماهنگی کامل بین طرحریزی موجودات و کاینات و تصویر انسانی که آن همه برای او آفریده شده است.

ص :122


1- 85) -این افکار مأخوذ است از سخنان امام صادق(ع)در توحید المفضل،از موسوعة البحار،ج 3،ص 81.
2- 86) -بحار الانوار،ج 3،ص 82.

و هنگامی که بدین امور می نگریم چاره ای نمی یابیم جز آن که به ستایش خدا تسبیح گوییم،و به یادآوریم که خیر او بزرگ و ثابت است،و او برکت خود را مضاعف کرده و آفریدۀ خود را تکامل بخشیده و نیکو تدبیر کار او کرده است.

[65]

امّا نیاز موجودات و کاینات به یکدیگر و نیاز انسان به آنها دلیل عجز و ناتوانی آفریدگان و محدودیّت آنهاست،و افزون بر این وجود نسبتی از مرگ و نیستی در میان آنها را آشکار می سازد.پس این انسان بر اثر دهها میلیون قانون و سنّتی که او را در برگرفته و او بدان قوانین قایم شده،زنده است و بدون آنها مرده، بگذار مثلا خوراک را بگیریم.آیا بشر بدون خوراک زندگی می کند؟همچنین هوا که اگر از میان برود زندگی او هم از میان می رود.آیا این مطلب ما را بدین امر دلالت نمی کند که اگر خوراک و هوا نباشد انسان مرده است؟از این امر به نیازمندی تمام طبیعت به ذات زنده ای که نیازمندیهای آن را تأمین کند و امورش را تدبیر کند،راه می بریم،و او خدای زنده است.

امّا برخی برای رفع نیازمندیهای خود به آفریدگان روی می آورند.آیا نمی بینند که آنها نیز به نوبۀ خود نیازمندند؟ « هُوَ الْحَیُّ -او زنده است.» زندگی او به خودی خود است،و زندگی دیگران به اوست،زندگی او سابق بر مرگ است و هستی او سابق بر نیستی.

« لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -خدایی جز او نیست.» /12 و زندگیی جز بدو نباشد،و از این رو تسلّطی جز تسلّط او وجود ندارد،پس هر کس نیازی دارد یا قدرتی می خواهد باید با اعتقادی خالصانه بدو متوسّل شود و آن را فقط از او بخواهد.

« فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ -او را بخوانید در حالی که دین او را به اخلاص پذیرفته باشید،» و بدو سرسپارید و تسلیم شوید و او را بستایید تا به شما پاسخ گوید.» « اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -که ستایش از آن خدایی است که

ص :123

پروردگار جهانیان است.» در حدیث مروی از امام علی بن حسین(ع)آمده است:«چون یکی از شما گوید« لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ -خدایی جز خدای یکتا نیست)باید بگوید« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -ستایش از آن خدایی است که پروردگار جهانیان است)». (1)

بلی،چون پروردگارمان را با نامهای نیکویش شناختیم،و نیّتهای خود را نسبت به او خالصانه و پاک ساختیم،او نیز بیگمان به فضل خود دعا را می پذیرد و پاسخ می گوید.در حدیثی آمده است که گروهی به امام صادق(ع)گفتند:ما خدا را می خوانیم و به ما پاسخی داده نمی شود؟گفت:«زیرا شما بدون آن که او را شناخته باشید او را می خوانید». (2)

[66]

روند آیات گام به گام مراتب کمال را همراه ما می پیماید،پس کبر و بزرگ خویشتنی را که صاحب خود را از رهیابی به وسیلۀ آیات مانع می شود،و او را به مجادله دربارۀ آنها وا می دارد،بررسی و درمان کرد،و دامنۀ سخن را به گفتار دربارۀ نشانه های خدا در آفاق و نفسهای ما کشاند،سپس به ما فرمان داد که به پروردگار جهانیان تسلیم شویم و بدو سر بسپاریم.

اکنون به ما فرمان می دهد که با نظایر و امثال(که برای او تراشیده اند) مقابله کنیم،بدین معنی که ایمان واقعی وقتی آشکار می شود که صاحبش از جریان فاسد بر کنار ماند و از چرک و پلیدی شرک و سر فرود آوردن به غیر خدا پاکیزه شود و دین و اعتقادش خالصانه از آن خدا باشد...و این امر با نرم رفتاری و مدارا نسبت به مشرکان ممکن نیست،بلکه مبارزه با آنها را واجب می سازد.

« قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -بگو:مرا نهی کرده اند که چیزهایی را که سوای خدا می پرستید،پرستش کنم.» /12 و ردّ من نسبت به خدایان دروغین از ایمان نابم به خدای یکتا سرچشمه گرفته که خداوند با دلایل روشن مرا به یافتن چنان ایمانی رهنمون شده است.

ص :124


1- 87) -نور الثّقلین،ج 4،ص 534.
2- 88) -نور الثّقلین،ج 4،ص 535.

« لَمّٰا جٰاءَنِی الْبَیِّنٰاتُ مِنْ رَبِّی وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ -در حالی که از جانب پروردگارم برای من دلایلی روشن آمده است.و به من فرمان داده اند که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم باشم.» ما دیگر بار تأکیدی می بینیم بر این که خدای یکتاست که پروردگار جهانیان است،برای آن که آنچه از آثار کبر و بزرگ خویشتنی باقی مانده بکلّی زدوده شود،و آیا خردمند هرگز به منازعه با پروردگار این آسمانهای پهناور و زمینها می اندیشد،در حالی که خود از نزدیک شاهد ناتوانی خویش در رویارویی با برخی از نیروهای آن هستیم؟! [67]

سیاق آیات فرا رفتن انسان را اندک اندک در مراحل آفرینش از گونه ای به گونه ای دیگر عرضه می دارد،و بیان می کند که چگونه انسان در دست سنّتها و قوانین ربّانی تحوّل می یابد،از آن زمان که خاک بود تا آن گاه که خداوند او را به صورت نطفه ای آفرید و سپس از موقعیتی ضعیف به موقعیت ضعیفی دیگر در آمد تا آن که بشری کامل و درست اندام شد.سپس خداوند او را دگر باره ناتوان می کند تا به مرحلۀ پایانی عمر می رسد.پس آیا برای چنین انسانی رواست که سرکشی و استکبار ورزد یا بزرگ خویشتنی کند؟! « هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ -اوست آن که شما را از خاکی آفرید.» هنگامی که خداوند تمام ما را در صورت ذرّ همراه با پدر بزرگمان آدم ابو البشر از خاک زمین آفرید.

« ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ -سپس از نطفه ای.» آمیزه ای میان مرد و زن.و اگر برای ما مقدور باشد که این نطفه را ببینیم بیگمان آن را بسیار حقیر می شماریم و اندازه اش را بسیار خرد می گیریم،ولی با اینهمه،و در نتیجه مرحله ای از مراحل آفرینش ماست.

« ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ -سپس از لخته خونی (1)

ص :125


1- 89) -در اصطلاح علم جنین شناسی به این لخته خون«گاسترولا»گویند-م.

هنگامی که سلولها با یکدیگر جمع می شوند و رشد می کنند تا به صورت لخته خونی چسبیده و به زهدان درمی آیند.

« ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً -آن گاه شما را به صورت کودکی بیرون می آورد.» نوزادی که به توجّه و پرستاری مادر و حمایت پدر و محافظت از دهها خطری که به سبب ضعف بنیه و کوچکی حجم او را در بر گرفته است نیاز دارد.

« ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ -آن گاه تا به سنّ جوانی خود برسید.» و تنها خدا می داند که قوانین و سنّتها(و عواملی)که در رسیدن این نوزاد کوچک به مرحله نوجوانی و جوانی سهیم است چه اندازه است! « ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً -آن گاه تا پیر شوید.» و هزاران خطری بر شما بگذرد که خداوند شما را از آنها نجات دهد تا انسان پیر شود،اما فرشتۀ مرگ پیش از آن که برخی به پیری رسند آنان را در می رباید تا عبرتی برای کسانی باشند که خبر مرگ را به ایشان می رسانند.

« وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی -بعضی از شما پیش از پیری بمیرید و بعضی به آن زمان معیّن می رسید.» پس انسان تا مهلت خود را در دنیا تمام نکند نمی میرد.و چه بسا بیماری که به خاک سپرده شده یا مخالف با سلطه های نیرومند یا رزمنده در میدانهای جنگ که با گذشتن از صدها دشواری زنده می ماند،در حالی که جوانی تندرست که خود را با تمام موانع از مرگ مجهّز کرده می میرد تا این هر دو دلیل بر آن باشد که بهترین محافظ از مرگ همان اجل و مهلت معیّن است.

« وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -و شاید به عقل دریابید.» و بدانید که مراد پروردگارتان از گوناگونیهای زندگی آن است که او را بشناسید و بدو سرسپارید و تسلیم شوید و چیزی را شریک او نسازید.

ص :126

[سوره غافر (40): آیات 68 تا 76]

اشاره

هُوَ اَلَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ فَإِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (68) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ أَنّٰی یُصْرَفُونَ (69) اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتٰابِ وَ بِمٰا أَرْسَلْنٰا بِهِ رُسُلَنٰا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (70) إِذِ اَلْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ وَ اَلسَّلاٰسِلُ یُسْحَبُونَ (71) فِی اَلْحَمِیمِ ثُمَّ فِی اَلنّٰارِ یُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ (73) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً کَذٰلِکَ یُضِلُّ اَللّٰهُ اَلْکٰافِرِینَ (74) ذٰلِکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا فَبِئْسَ مَثْوَی اَلْمُتَکَبِّرِینَ (76)

خدا بدین گونه کافران را گمراه می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در چارچوب درمان بیماری بزرگ خویشتنی که حقایق را از انسان می پوشاند،و او را به مجادله در آیات خدا برمی انگیزد،خداوند به ما یادآور می شود که زندگی و مرگ به دست اوست،و براستی قدرت او را حدّی نیست،و بیگمان سرانجام بزرگ خویشتنی در آخرت بسی بد است،آن گاه که غلها بر گردنهای متکبّران اندازند و در زنجیرشان کنند و با گذر از آب جوشان به آخرین منزلشان برند

ص :127

و همچون هیمه ای که به تنور افکنند،آنها را به آتش دوزخ پرتاب کنند.

در ضمن این شکنجۀ سخت آنان را به زیر استدلال گیرند تا از لحاظ روانی نیز عذابشان را کامل کنند،و به آنها بگویند:آن شریکانی که برای خدا می انگاشتید(و می پنداشتید که آنها شما را در صورتی که مرتکب گناهان شوید از آتش دوزخ رهایی می دهند)کجایند؟! گویند:آنها را از دست داده ایم و گم کرده ایم(و هیچ اثری از آنها نمی بینیم).سپس گویند:بیگمان،در واقع آنها چیزی جز پندارها و خیالها نبودند، پس به آنان گویند:بنا بر این عذاب خدا را به پاداش شادمانی(روانی)و به ناز خرامیدن(عملی)خود بچشید! /12 (و پس از آن که شکنجۀ آنها در قیامت به تمامی رسید)آنها را وارد درهای جهنّم می کنند که سرمنزل بسیار بد متکبّران و سرکشان است.

و ملاحظه می شود که روندی که از آیۀ 35 آغاز شد،و ما را یادآور جدال در آیات خدا گشته،نخست پاداش بد مجادله کنندگان در آیات خدا را در دنیا بیان می کند که همان مهر نهادن بر دلهای آنهاست،و سپس می گوید که انگیزۀ آنها در این مجادله کبر و خویشتن بزرگی است،و به درمان آن می پردازد(65)و اکنون پاداش اخروی آنها را بیان می کند. (1)

شرح آیات:

[68]

هر قدر بر نسبت کبر و بزرگ خویشتنی در دل خود غلبه کنی همان قدر به حقیقت نفس خود و حقایق موجودات پیرامون خویش نزدیک شده ای،و به شناخت پروردگار خود و نامهای نیکوی او که در آفریدگان جلوه گر است نزدیکی جسته ای.پس این حرکت پویا از مرگ به زندگی و از زندگی به مرگ که ما را به کشف گوشه هایی از این معمّای بزرگ در موجودات که آن را زندگی می نامیم،

ص :128


1- 90) -برگرفته از تفسیر نمونه،ج 20،ص 172.

نزدیک می کند،همان بزرگترین مدرسۀ کسی است که حقیقت را می جوید.

ما نزدیکترین«چیز»به زندگی هستیم.همۀ ما،سپاس خدای را،با تمام اعضا و اندامها و جوارح و احساسها و شناختهای خود زندگی می کنیم،ولی-در عین حال-دورترین«چیز»از زندگی نیز هستیم.راستی،زندگی چیست؟شاید تفاوتهایی وجود دارد که ما به فرق آنها میان زنده و مرده پی می بریم،ولی آیا از حقیقت زندگی چیزی شناخته ایم؟هرگز...وانگهی قدرت مطلقی که پروردگار بزرگ ما دارد زنده می کند و می میراند چیست؟و چگونه دست غیبی را که این کاینات و موجودات را میان مرگ و زندگی می گرداند،لمس کنیم؟ هنگامی که روزهای بهار در درختان و گیاهان باغ نزدیک به تو زندگی می دمد آیا در آن اندیشیده ای تا به معمّای زندگی نزدیک شوی؟ وقتی برای نخستین بار فرزند نوزاد خود را می بینی که می کوشد با دنیای تازه همساز شود /12 آیا به ذاتی که بدو زندگی بخشیده،هم چنان که تو را از خاک و سپس نطفه ای پدید آورده است،می اندیشی؟ بالاتر از این،هنگامی که بر سر جنازۀ در گذشته ای می ایستی آیا مرگ را با شکوه و هراسناکی آن به تصوّر آورده ای که چگونه او را از میان شما ربوده و فکر کرده ای چه بر سر او گذشته است؟ میان ما و حقایق آفرینش حجابهایی از بزرگ خویشتنی و به خود فریفتگی نفس وجود دارد،بیایید آنها را بردریم تا گوشه ای از آنچه را در پیرامون ماست بشناسیم،و پروردگار خود را به ما بشناساند.

« هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ -اوست که زنده می کند و می میراند.» چگونه زنده می کند و می میراند؟قدرت او را حدّی نیست،چون چیزی را اراده کند کافی است که بدان فرمان دهد تا بیدرنگ امرش اجرا شود.

« فَإِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -و چون ارادۀ چیزی کند می گویدش:موجود شو!پس موجود می شود.» شاید این پایان آیه برای بیان عظمت زنده کردن و میراندن آمده است که هر

ص :129

دو به فرمانی غیبی صورت می گیرد.

[69]

وقتی موضعگیری انسان نسبت به نشانه های حقیقت و شواهد آنها از آغاز منفی باشد،نمی تواند به معارف(و شناختها)برسد.آیا کسی را دیده ای که اصلا منکر وجود چراغ باشد؟چنین کسی چگونه از نور آن روشنایی می جوید؟و این مشکل بیشتر مردم است،آنها در نشانه های خدا مجادله می کنند،پس دلها و حتی چشمان خود را به روی این نشانه ها و حقایق نمی گشایند و این امتناع به سبب موانع و حجابهای نفسانی است.چگونه می توان اینان را از چنین موضعگیری منصرف کرد؟ پاسخ این پرسش را در روش قرآن می یابیم که ما را به خدا می خواند و نشانه های خدا را به ما یادآور می شود.قرآن نخست به بررسی این موضعگیری منفی در برابر آیات خدا می پردازد و آن را مجادلۀ در آنها می خواند،آن گاه پس از آن آیات را عرضه می دارد.

در این جا می بینیم که در مثل قرآن در آیۀ(35)ما را از عاقبت جدال در آیات خدا آگاه می سازد و می گوید که چگونه خداوند بر دل هر متکبّر زورگویی مهر می نهد،و تکذیب فرعون را برای ما مثل می زند که چگونه بدی کار او در نظرش آراسته و خوب آمد،و او را از راه هدایت بازداشت،و در آیۀ(56)دیگر بار به قضیۀ جدل در آیات خدا باز می گردد و بیان می کند این جدل چگونه از کبر و بزرگ خویشتنی پایان ناپذیر بشر حاصل می شود.سپس پایه های این بزرگ خویشتنی دروغین را با بیان بزرگی آفریننده درهم می شکند و فرو می ریزد.آن گاه برای بار سوم به همین موضوع در همان آیه می پردازد تا عاقبت جدل و پاداش آن را در آخرت بیان کند،و در هر بار می بینیم که سیاق آیه پس از بر حذر داشتن از عاقبت مجادله در آیات خدا،پاره ای از آن عاقبت را بیان می کند تا دل را-که از حجابهای برابری جویی و موضعگیری منفی نسبت به آیات پاک شده-به نور معرفت و شناخت آباد کند.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ أَنّٰی یُصْرَفُونَ -آیا ندیده ای

ص :130

آنهایی که در آیات خدا مجادله می کنند چگونه منحرف می شوند؟» و شهوتهایشان آنان را به کدام وادی گمراهی می کشاند؟ به نظر می رسد که عموم این آیات شامل هر نشانه ای است که ما را به حقیقت رهنمون می شود،ولی در اینجا به مناسبت مطلب سخن از دلایل رستاخیز و شواهد پاداش و مسئولیّت به میان آمده که تمهیدی برای ذکر آن آیات است.

[70]

جزای عادلانۀ کسانی که کتاب و احکامی را که خداوند به پیامبران خود وحی کرده تکذیب کردند در انتظار آنان است.

« اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتٰابِ وَ بِمٰا أَرْسَلْنٰا بِهِ رُسُلَنٰا -کسانی که این کتاب را دروغ انگاشتند و آنچه را به وسیلۀ پیامبران خود فرستاده ایم تکذیب کردند.» شاید ذکر«پیامبران»در اینجا برای دلالت بر ضرورت تسلیم به حقّ و نیز به شخصی است که نمایانگر حق و همان پیامبر و امام است.این از آن روست که تمام وحی به تفصیل و با جزئیات در کتاب نیامده بلکه بخشی /12 از آن را پیامبر در رفتار خود(سنّت)بیان می کند،و کسی که یک پیامبر یا کتاب آسمانی را تکذیب کند گویی تمام کتابهای آسمانی و تمام پیامبران را تکذیب کرده است.

« فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ -به زودی خواهند دانست.» و می دانند با چه عذاب سختی کیفر می یابند.

[71]

آنان را با غلهایی که بر گردنشان می افکنند و زنجیرهایی که آنان را بدانها می بندند،می کشانند.

« إِذِ الْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ وَ السَّلاٰسِلُ یُسْحَبُونَ -آن گاه که غلها را به گردنشان اندازند و با زنجیرها بکشانندشان.» چه خواری و ذلّتی!بدین سان خداوند پس از آن که در دنیا به آنان آزادی داده و آنها از آن استفاده نکرده اند،بلکه خود را به غلهای شهوات و زنجیرهای نظامهای شرک آمیز مقیّد کرده اند،آنان را در بند می کشد.

[72]

ولی...در کدام درّه ای آنها را می کشانند؟ « فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النّٰارِ یُسْجَرُونَ -در آب جوشان،سپس در آتش

ص :131

افروخته شوند.» آنها را در آبی داغ و جوشان می کشانند،سپس به آتشی می رسند که در آن افکنده می شوند تا پیکرهایشان همچون هیمه ای که به تنور می افکنند بسوزد و زبانۀ آتش از آنها برخیزد.

[73-74]

تمام اینها-چنان که پیداست-روز قیامت به سر آنان می آید،و پیش از آن که آنها را به آتش دوزخ افکنند حکمی را که در حقّشان صادر شده و جرمی را که بر اثر آن سزاوار چنان حکمی شده اند بر آنان می خوانند.

« ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -آن گاه به آنها گفته شود:آن شریکان که برای خدا می پنداشتید کجا هستند؟» آنان به طاغوت ایمان آورده،به اجتماع فاسد سرسپرده اند،و به آلودگان به فساد و مدّعیان دانش و دین تسلیم شده اند، /12 و پنداشته اند که پناهندگی آنها بدان خدایان دروغین آنها را از عذاب الهی نجات می دهد،از این رو دربارۀ آنها از ایشان می پرسند.

« قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا -می گویند:آنها را از دست داده و گم کرده ایم.» و هیچ اثری از آنها نمی یابیم.آری،آنان خود به پشتگرمی آنها در دنیا گم و گمراه شدند،ولی امروز به قیامت،آنها از دست اینان رفته و گم شده اند.

« بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً -بلکه پیش از این چیزی را به خدایی نمی خوانده ایم.» آیا آنها پس از آن که سختی جزا و شدّت توبیخ و خواری سرزنش را دریافتند دروغ گفتن در محضر پروردگارشان را آغاز کردند،یا حقیقتی را که در دنیا پنهان می داشتند آشکار ساختند که عبارت از این است که کافران جز نامها را نمی پرستند و براستی آن خدایان دروغین همه خیالات و پندارهایند.

« کَذٰلِکَ یُضِلُّ اللّٰهُ الْکٰافِرِینَ -خدا کافران را بدین گونه گمراه می کند.» تا آنجا که تنها پندارها را می پرستند،زیرا آنان به آیات خدا کفر ورزیدند و

ص :132

بدین گونه کوشش آنان در زندگی دنیا بر باد رفت و در آخرت سودی از آن نمی برند.

[75]

پاکیزگیهای خود را در دنیا از بین بردند و به سوی لذّتهای زودگذر بدون هدفهایی والا شتافتند و کوشیدند.

« ذٰلِکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ -این بدان سبب است که به ناحق در زمین شادمانی می کردید و به ناز می خرامیدید(و بزرگی می فروختید).» کسی که به حساب کشی ایمان ندارد انباشته از غرور و خود فریفتگی می شود،و در زمین به باطل می کوشد و می دود،بی هیچ قاعده و ضابطه ای،و بی آن که به آیندۀ زندگی و سرانجام کارهایش بیندیشد،و شاید این همان معنای آیه باشد.

هنگامی که غرور و خود فریفتگی انسان گسترش یابد آدمی به ناز می خرامد،و در پیروی از شهوتها به تکاپو و فعالیّت درمی آید و در سرگرمی باطل و طرب زیاده روی می کند و وسایلی تازه برای وقت گذرانی پدید می آورد. (1)

[76]

و پاداش این همراهی و هماهنگی با جریان بادهای شهوات و خوشگذرانی در لذّتها همان آب جوشان و سوختن به آتش و توبیخ و جاودان ماندن در دوزخ است.

« اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا -از درهای جهنّم داخل شوید، همواره در آن بمانید.» چرا از یک در داخل نشوند؟آیا به سبب فزونی شماره آنها یا گوناگونی جرمهایشان است که هر دسته ای از دری جدا از دستۀ دیگر وارد شود؟تمام اینها جایز است،و بر ما واجب است بکوشیم و تمام جهد خود را به کار بریم تا تمام درهای جهنم به روی ما بسته بماند،و این با اجتناب از تمام راههای گمراهی و فساد میسّر می شود.

ص :133


1- 91) -نقل از اللغة:الفرح،دلشادی از لذّتی زودگذر،و المرح:شدّت فرح و زیاده روی در آن(تفسیر نمونه،ج 2،ص 176).

« فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ -و جایگاه سرکشان چه بد جایگاهی است.» و به تحقیق ریشه دیگر مفاسد همان کبر و بزرگ خویشتنی است که بشر بر اثر آن از سنّتها و قوانین خدا خود را بالاتر می خواهد و فراتر می شمارد،و پاداش متکبّران جاودانی بودن در جهنّم است که سرنوشتی است بسیار وخیم و بد.

[سوره غافر (40): آیات 77 تا 85]

اشاره

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَإِمّٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ اَلَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنٰا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُ اَللّٰهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ اَلْمُبْطِلُونَ (78) اَللّٰهُ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَنْعٰامَ لِتَرْکَبُوا مِنْهٰا وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (79) وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْهٰا حٰاجَةً فِی صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی اَلْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (80) وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ فَأَیَّ آیٰاتِ اَللّٰهِ تُنْکِرُونَ (81) أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثٰاراً فِی اَلْأَرْضِ فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (82) فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (83) فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنٰا بِمٰا کُنّٰا بِهِ مُشْرِکِینَ (84) فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا سُنَّتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبٰادِهِ وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ اَلْکٰافِرُونَ (85)

ص :134

آنان که بر باطل بودند،آنجا زیان دیدند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موضعگیری پیامبر و پیروان رسالت نسبت به آنان که در آیات خدا مجادله می کنند و سیاق آیه های پیشین به بیان بسته بودن دلها و بزرگ خویشتنی سینه ها و سرانجام کارشان پرداخت،چیست؟ همانا بر ایشان واجب است که به انتظار وعدۀ حقّ خدا صبر کنند،خواه خداوند بخشی از جزایی را که به دشمنان ایشان وعید داده به ایشان بنمایاند یا ایشان را پیش از آن زمان بمیراند،بواقع کار به دست اوست،و این سنّت پیامبران پیشین است.خواه آنان که قرآن چیزی از آنان را برای ما به داستان گفته یا نگفته است،و حتّی آیات و نشانه هایی که به دست ایشان تجلّی کرده،براستی به اذن خدا بوده و بر امّتهای آنان عذاب وارد نشده مگر پس از آن که فرمان خدا آمده و در میان آنها به حق اجرا شده است،مؤمنان نجات یافته اند و آنان که بر باطل بوده اند زیان دیده اند.

روند کلام آیات و نشانه های پروردگار ما را یادآور می شود و می گوید که چگونه انواع نعمتها را در چهار پایان قرار داد،بر آنها سوار می شویم و از آنها (گوشت و لبنیّات)می خوریم و از مویها و کرکهایشان استفاده می کنیم،و خود را با آنها زینت می دهیم،و حسّ تملّک دوستی و تسلّط طلبی را که در نفس ما متمکّن

ص :135

است به وسیلۀ آنها سیر می کنیم،و بارهای خود را هم چنان که کشتیها عمل می کنند، بر آنها می نهیم...و بزرگترین نعمتی که خدا به وسیلۀ آنها به ما نشان می دهد /12 نشانه های اوست تا به شناخت آفرینندۀ قدرتمند خود نایل شویم،پس چرا آیات پروردگارمان را تکذیب کنیم؟ قرآن برای آن که حجاب غرور و به خود فریفتگی را که مانع رهیابی به وسیلۀ آیات خداست بردارد،ما را یادآور سرانجام کافران به آیات می شود،و به ما فرمان می دهد که در زمین سیر کنیم تا ببینیم سرانجام کسانی که پیش از ما بوده اند چگونه بوده است.آیا به شمار از ما بیشتر و به نیرو زورمندتر از ما نبوده و آثاری بزرگتر از ما در زمین نگذاشته اند؟ولی چون(آیات خدا را)تکذیب کردند به بدترین وضعی نابود شدند و چیزهای مادّی که به دست آورده بودند،شفیع آنها نشد و سودیشان نداد.به آنها به وسیلۀ پیامبران اعلام خطر شد امّا آنها به اندک دانشی که داشتند دلخوش و فریفته گشتند و به اعلام خطرها پاسخ ندادند،پس آنچه آن را مسخره می کردند آنها را در میان گرفت.

آنها به گمراهی خود ادامه دادند تا عذاب خدا را دیدند،و آنجا گفتند:ما به خدا به یکتایی ایمان آوردیم به شریکانی غیر از او کافر شدیم...ولی آیا این ایمانشان سودی به آنان می رساند؟هرگز...سنّت خدا بر عدم امکان آن جاری شده،و کافران در آنجا زیان بینند.

آیا ما از سرنوشت آنها عبرت نگیریم و به اعلام خطرهای خدا پاسخ ندهیم و به پیامبران او گوش نسپاریم؟!

شرح آیات:

[77]

هنگامی که خدا خواست آسمانها و زمین را بیافریند آن دو را ناگهان نیافرید بلکه برای این آفرینش شش روز را مقدّر کرد،و این چنین،جهان ما آمیخته و سرشته با زمان بود،و سنّت خدا در دیگر امور دنیا که اراده کرده نیز همچنین است.اگر به جدل فرض کنیم که همه چیز بفوریّت تحقّق می یافت چهرۀ جهان ما

ص :136

با واقعیّت امروزمان تفاوت بسیار می داشت و حکمت پروردگار ما در آزمایش تحقّق نمی یافت،و آیا هیچ مجرمی پیدا می شد که با آگاهی از این که جزای او فوری است مرتکب گناهی شود؟و آیا هیچ بشری در صورتی که می دانست پاداش کار نیک فوری است،در کوشیدن و شتافتن به سوی کارهای نیک و گرامی داشته لحظه ای تأخیر می ورزید؟ در این صورت،از صبر گریزی نیست تا مهلت معیّن شده بگذرد،و کتاب به پایان خود برسد،در آنجا جزا یک ساعت نیز به تأخیر نمی افتد،و اگر کوششهای تمام اهل زمین متمرکز شود و به کار افتد /12 که حکومتی ستمگر را که مهلتش رسیده تمدید کنند،هرگز نمی توانند.

« فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ -پس صبر کن،البتّه وعدۀ خدا راست است.» به زودی ستمکاران به بدترین صورتی سرنگون خواهند شد و لعنت نفرین کنندگان آنها را فرا خواهد گرفت،و پروردگار رسالتهای خود را پیروز خواهد کرد و مستضعفان را بر زمین چیره می کند،اینها همه وعدۀ خداست،و وعدۀ خدا خلاف نمی شود،اما نیاز به صبر دارد.

« فَإِمّٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ -یا بعضی از آن چیزها را که به آنها وعده داده ایم به تو نشان می دهیم یا تو را بمیرانیم و آنها به نزد ما باز گردانیده شوند.» از آنجا که پیامبر و هر که از راه او پیروی می کند در طلب پیروزی برای شخص خود نیست بلکه رسالتش را پیروز می خواهد،نتیجه برای او یکسان است، خواه اصولش در زندگی او پیروز شود یا پس از وفات او.

براستی که پیامبر و مؤمنان خویشتن را در طلب خشنودی خدا فروخته اند،و در جستجوی راضی کردن خود با انتقام گیری از دشمنانشان نیستند،بلکه کار خود را به پروردگار خویش واگذاشته اند،خواه ایشان را پیروزی دهد یا بمیراند،در هر حال ایشان تکلیف واجب خود را ادا کرده اند.

حقّا که این بالاترین درجات ایثار و از خود گذشتگی است که خداوند

ص :137

گرامی ترین بندگان برگزیدۀ خود را بدین ادب پرورده است! چه قدر دشوار(و در عین حال با شکوه)است که دل از هر انگیزۀ تمایل شخصی حتی اگر میل شخصی به انتقام گیری از دشمنان خدا باشد وارهد.

اما این ویژگی(با همۀ دشواری)همان خصوصیّت مطلوب در جنبش پیروان پیامبران است،و اگر نباشد نهضت از راه راست منحرف می شود و اطمینان بدان و حاملان آن از میان می رود و حجّت بر بندگان خدا استوار نمی شود،آنجا که جویندگان مناصب بسیارند،و اگر آنان نیز منصب را نصب عین خود قرار دهند امر بر تودۀ مردم مشتبه می شود که شاید آنان نیز دین را وسیلۀ دستیابی به سلطه و قدرت قرار داده اند، /12 هرگز...ایشان از گونه ای دیگرند،و حتی اگر قدرت و سلطه شتابان به سوی ایشان بیاید،ایشان خود را از لذّات و فریبندگیهای او دور می سازند،و این رهبر نمونۀ ایشان سرور بشر محمد بن عبد اللّٰه و خاتم پیامبران(ص)است که قریش کوشیدند زیباترین زنانشان و بهترین اموالشان را همراه با حکومت بر خود بدو تقدیم کنند،و او هر چیزی جز تبلیغ دعوت خویش را رد کرد.

و اگر دنیا دوستی در دل دعوت کننده بیامیزد از جایی که بداند یا نداند در تصمیمات استراتژیک او تأثیر می کند،زیرا کردار انسان همان تجسّم نیّات اوست، و پروردگار ما گفته است:« قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلیٰ شٰاکِلَتِهِ (1) بگو هر کس بر حسب ذات و طبیعت خود عمل می کند».پس شخصیّت درونی انسان خواه ناخواه از خلال اعمال او بروز می کند،و بدین گونه اگر حاملان رسالت نیّات خود را خالصانه محض خدا نسازند،رسالت از مسیر استوار خود منحرف می شود.

گروهی از وابستگان به جنبشهای رسالتی می پندارند که این جنبشها حرکاتی سیاسی ولی به رنگ الهی است،پس اگر برخی دستاوردهای فوری به مصلحت دیگر سیاستمداران از آنان سلب شود رهبران جنبش را به ساده دلی و انعطاف متّهم می کنند،و چون انتظارشان در راه پیروزی به درازا بکشد،می بینی که

ص :138


1- 92) -الإسراء17/.

مستقیما در ارزشها شک می کنند،و خود را از صحنه بیرون می کشند،هرگز چنین نیست.این جنبشها در درجۀ اوّل جنبشهایی دینی و در درجۀ دوم سیاسی است، زیرا ایشان استراتژی خود را مطابق با عوامل تغییر دهندۀ سیاسی تنظیم نمی کنند بلکه بر حسب تکالیف دینی رهبری می کنند،و چشمانشان به پاداش الهی و خشنودی او دوخته شده است،پیش از آن که نشانه های پیروزی و یاری او در رسد،و از این رو می بینی که به دشمنان خود تملّق نمی گویند،و از ارزشهای خود دست نمی شویند، و مردم را نمی فریبند و به حساب دین خود به خوشگذرانها چیزی نمی رسانند،و در برابر قدرتی بزرگتر سر فرود نمی آورند و به قدرتی کوچکتر ستم نمی رانند.

این امام علی-علیه السلام-است که هنگامی که قوم او به رایزنی او را به بعضی نیرنگهای سیاسی فرا می خوانند،آنان را می راند و می گوید:«آیا مرا فرمان می دهید تا با ستم کردن در حقّ آن که بر او ولایت دارم،پیروزی جویم؟!» /12 حکمت این روش این است که هدف نخستین طرفداران رسالت،تمرکز حق و بیم دادن مردم بدان وسیله است،و سلطه،بهترین وسیلۀ این کار نمی باشد، زیرا تأثیر حرکتی مخالف در توجیه حالت اجتماعی شدیدتر و پایدارتر از تأثیر سلطۀ حاکمه است.

وقتی مطلوب ایجاد نیرویی مکتبی است که مردم را در رویارویی با نیروی کافری که آنها را به سوی گمراهی می راند،به سوی ارزشها پیش براند،در چنین وقتی سلطه برای ایجاد چنان نیرویی نامناسب است.

و بیم آن می رود که پیروزی(چون مولودی نارس)پیش از وقت خود به وجود آید و ناقص باشد و زود سقط شود و از میان برود،و به تعبیر دیگر پیروزی زودرس محدود مانع پیروزی آینده ای شود که ریشه هایش استوارتر و شاخه هایش گسترده تر باشد.

و شهادت رسالتی حجّتی قویتر برای سلامت خط و صحّت دعوت او از پیروز شدن اوست و این شهادت همان غایت والای اوست.

از این روست که می بینیم امام حسین-علیه السلام-به سوی شهادت

ص :139

می شتابد و می گوید:«مرگ بر آدمیزاد همچون گردنبندی که بر گردن دختری جوان خط افکند،خطّ انداخته است،شوق پیوستنم به پیشینیانم همچون اشتیاق یعقوب به یوسف است».

سپس با دشمنان رسالت پیکار کرد تا آن که تمام یاران و خانواده و حتّی کودک شیر خوار خود را تقدیم کرد،و پیکر مبارکش دهها زخم برداشت،و بر زمین به خاک در غلتید و گفت:

«خدای من!راضیم به رضای تو،معبودی نیست سوای تو».

[78]

این سنّت تمام پیامبران است،آنان رسالتهای خود را تنها محض پروردگارشان انجام می دهند،و نیّتها و اعمالشان خالصانه برای خداست،و حتی آیاتی که برایشان نازل می شود به اذن خداست.

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ -پیش از تو پیامبرانی فرستاده ایم.» /12 و از آنجا که تو در خط ایشان و بر همان راهی هستی که ایشان رفته اند ناگزیر باید همان مسیر را بپیمایی و به سنّت خدا دربارۀ ایشان بنگری.

« مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنٰا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ -داستان بعضی از ایشان را برایت گفته ایم و داستان بعضی از آنها را برایت نگفته ایم.» در حدیث منقول از امام رضا-علیه السلام-از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است:«خدای عزّ و جلّ صد و بیست و چهار هزار پیامبر آفرید.من گرامیترین آنها نزد خدا هستم،و این از باب فخر نیست.و خدای عزّ و جلّ صد و بیست و چهار هزار وصیّ آفرید،و علی گرامیترین و برترین آنان نزد خداست». (1)

و در حدیث منقول از امام امیر المؤمنین-علیه السّلام-آمده است:«خدا پیامبری سیاهپوست فرستاد که داستان او را برای ما نگفته است». (2)

و تمام آن پیامبران بر این سنّت و روش رفته اند،که عبارت از این است

ص :140


1- 93) -تفسیر نمونه نقل از موسوعة بحار الانوار،ج 11،ص 30.
2- 94) -نور الثقلین،ج 4،ص 537.

که:

« وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ -و هیچ پیامبری را نرسد که آیه ای بیاورد مگر به اذن خدا.» پس حتّی آیاتی که به درستی پیامبری او گواهی می دهد به اذن او نیامده بلکه به اذن خدای سبحان آمده است.

« فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُ اللّٰهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ الْمُبْطِلُونَ -و چون فرمان خدا در رسد به حق داوری شود،و آنان که بر باطل بوده اند-آنجا-زیان خواهند دید.

کسانی که از رسالتهای خدا روی گرداندند و با پیامبران او مخالفت کردند.و همچنین هنگامی که پیامبران کارهایشان را به خدای سبحان واگذاشتند، خداوند به نیکویی تدبیر آن کارها را کرد و از مخالفانشان،پس از انقضای مهلتشان به سختی انتقام گرفت.

[79]

نشانه های خارق عادتی که باطل گرایان ادّعا می کردند اگر روی دهد به رسالت ایمان می آورند /12 -در واقع-تفاوتی با نشانه های خدا که در پیرامونشان پراکنده بود نداشت،جز این که آنها بدین نشانه ها عادت کرده بودند و در آنان شگفتی نمی انگیخت،و براستی اگر خواستار ایمان بودند همین نشانه ها به عنوان شواهدی بر یکتایی خدا آنان را کفایت می کرد،ولی دلهایشان بیمار بود و نیاز داشتند که از امتهایی که از آمدن نشانه هایی که از پیامبران می خواستند،زیان دیدند،عبرت گیرند.

همچنین می بینیم که روند آیه-به گونه ای پنهانی-از سرنوشت هر یک گذشتگانی که درهای دل خود را به روی نشانه های خدا در آفرینش نگشود،بیم می دهد.

« اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعٰامَ لِتَرْکَبُوا مِنْهٰا -خداست که چارپایان را برایتان آفرید تا بر بعضی از آنها سوار شوید.» چهار پایان در زمین هستند،ولی خداوند فوایدی بزرگ در آنها برای بشر

ص :141

قرار داده که از آن جمله سوار شدن شما بر آنهاست.

« وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ -و از بعضی بخورید.» فاصله ای است بسیار میان نیاز به خوردن و نیاز به سوار شدن،در حالی که غذا خوردن انسان باید با خواستهای جسم او متناسب و سازگار،و غذا قابل جویدن و گواریدن باشد،می بینیم که مرکب او نیز باید نیرومند و با طبیعت زمین از بیابان و سنگلاخ و کوه و خاک بی ریگ متناسب باشد.

بگذار اتومبیلهایی را که برای حرکت خود اختراع کرده ایم مقایسه کنیم،آیا این اتومبیلها با آنچه خدا آفریده شباهتی دارد؟اینها نیاز به سوختی دارد که در هر زمینی یافت نمی شود،بر عکس خوراک چهار پایان رستنیهایی است که در هر زمینی یافت می شود،اتومبیل نیاز به کارخانه دارد،در حالی که چهارپایان زاد و ولد می کنند.اتومبیل بر عکس چهار پایان خوردنی نیست...و بالآخره اتومبیل نیاز به راههای آماده شد دارد در حالی که چهارپایان در سخت ترین راههای دشوار می روند.آیا این بر حسن تدبیر خدا برای زندگی انسان دلالت نمی کند؟! و با آن که دستاوردهای تمدّن جدید به نوبۀ خود گواه بزرگی خداست،زیرا /12 در نتیجۀ آنها به عظمت آفرینش انسان پی می بریم که طبیعت را با دانش و نیروی خود تسخیر کرده است،این آیه نیز نهفته های طبیعتی را که پیرامون ما را گرفته و همان آفرینش خداست.آشکار می سازد.و چه کسی از لحاظ آفرینش و تدبیر بهتر از خداست؟ [80]

در چهار پایان منافع دیگری وجود دارد،در پوستها و پشمها و کرکها و حتی در فضله های آنها،و امروز که خداوند انسان را با وسایل نقلیۀ تندرو از چهارپایان بی نیاز ساخته،هم چنان بدان منافع دیگر بسیار نیازمندیم.

« وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْهٰا حٰاجَةً فِی صُدُورِکُمْ -و شما را در آنها منافعی است و می توانید با آنها به حاجاتی که در دلهایتان دارید برسید.» گفته اند:مراد بردن بارهای شما به شهرهای دور و گذراندن نیازمندیهای شماست،و به نظر من چنین می رسد که در این آیه اشاره به زینت و تجمّلی است

ص :142

که خداوند برای انسان در وجود چهار پایان قرار داده،آنجا که پروردگار سبحان ما گوید:« وَ لَکُمْ فِیهٰا جَمٰالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (1) چون شب هنگام باز می گردانید و بامدادان بیرون می فرستید،نشان تجمّل شماست».

و رابطۀ گرمی که به سبب این نیاز قلبی میان چهار پایان و صاحبش به وجود می آید معروف است.

« وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ -و بر آنها و بر کشتی سوار شوید.» پس خدایی که شتر را آفرید تا انسان به وسیلۀ آن مرکب بیابانهای دور را در نوردد،هموست که سنّت خود را در دریا نیز جاری ساخت و کشتی را مسخّر انسان کرد تا او را از طریق اقیانوسها به شهرهای دور دست ببرد.

[81]

اینها نشانه های خداست که پروردگار ما در کتاب آفرینش و لابلای کتابی که نازل کرده است به ما عرضه می دارد تا از خلال آنها خود را به ما بشناساند،تا به سبب شدّت وضوح و فزونی و گوناگونی آنها قادر به انکارشان نباشیم.پس اگر انسان گمراه شود،خود پس از کامل شدن نعمت و اتمام حجّت خویشتن را گمراه کرده و مسئول است.

« وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ فَأَیَّ آیٰاتِ اللّٰهِ تُنْکِرُونَ -و آیات خود را به شما می نمایاند،پس کدام یک از آیات خدا را انکار می کنید؟» [82]

این انکار-در صورتی که انکار کنید-شما را از چه چیز بی نیاز می کند؟!حجّت تمام شده و اعلام خطر به نهایت رسیده،و انتقام سخت است،و شما را در زندگی گذشتگان درس و عبرتی است که نادیده گرفتن آن روا نیست،آنها نیز به اتّکای نیروی خود و فریفتگی به مختصر دانشی که داشتند انکار کردند و حقایق را به مسخره گرفتند،و در سرگرمی و بازی غوطه خوردند،پس بنگرید که پایان کارشان چه بود،هنوز سر نچرخانده بودند که عذاب خدا بر سرشان آمد،پس ایمان خود را آشکارا نمودار کنید شاید قضای خدا را از شما بگرداند،امّا هیهات که(این

ص :143


1- 95) -النحل6/.

همّت از شما بسی دور است)! « أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ -آیا در زمین سیر نکرده اند؟» تا محلهای به خاک افتادن عاد و ثمود و اصحاب ایکه (1) را ببینند و بقایای قلعه های بعلبک را و اهرم مصر،و آثار شهر بابل و آنچه را در مداین بوده است و...و...تاریخ ستمگران را مورد مطالعه قرار دهند.

بلی.سیر کرده اند و کتابهای تاریخ و موزه های شهرها،و بسیاری از روایات مردم را دربارۀ این حقایق خوانده و نگهداری کرده اند،ولی مهمّ همان عبرت گیری است.

« فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -تا بنگرند که عاقبت کسانی که پیش از آنها می زیسته اند چگونه بوده است؟» و آیا آنها به سبب کم بودن تعداد یا ضعف ساز و برگ و محدود بودن تأثیرشان در مقایسه با اینان پایان یافته اند؟هرگز...

« کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثٰاراً فِی الْأَرْضِ -مردمی که نیرویشان بیشتر و آثارشان در روی زمین فراوانتر بود.» آنها زمین را با کندن و برداشتن خاک و تغییر دادن چهرۀ آن بیش از آن که اینان کردند،آباد ساختند،اما آن کاخهای بلند و دژهای استوار و منارهای آسمان خراش هیچ سودی به حالشان نکرد.

« فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -پس آن چیزها که به دست می آوردند سودشان نبخشید.» [83]

آنها به منطق زور متّکی شدند و منطق درست را رد کردند،و خواستند منطق خود را با اموال و آثار خود در زمین تقویت کنند،در حالی که می پنداشتند که بر حقّند زیرا به ظاهر قویترند و چون از نظر تعداد و ساز و برگ

ص :144


1- 96) -به معنی بیشه و جنگل است و نیز نام شهری نزدیک مدین بوده است که شعیب بر مردم آن شهر مبعوث شده-م.

بیشترند،علمشان نیز برتر است.

« فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ -و چون پیامبرانشان با دلایل روشن به سویشان آمدند،آنان به دانش خود دلخوش بودند.» شاید معنی«فرح»در اینجا:بی نیازی به وسیلۀ آن از دیگر علوم باشد، مانند کسی که به رأی خود بسنده می کند،و این موجب بسته شدن راه عقل بر افکار نو می شود،و این-در واقع-عادت ستمکاران است که چون به بیماری تعصّب و تقلید دچار می شوند چنان که گویی دلهایشان در پرده هاست، (1) از هر چیز تازه ای می ترسند،و در به روی هر دعوتی می بندند.

و این از حکمت دانشمندان نیست بلکه براستی،صفت قدرتمندان است، زیرا دانش به خودی خود دعوت به فروتنی می کند و صاحب خود را به دامنۀ نادانی خویش و پهنه های معارفی که بایستی برای رسیدن بدانها بکوشد راهنمایی می کند.

یکی از علما دانش را به چنبره ای در بیابان نادانی تشبیه کرده که هر چند حدود آن فراختر شود مساحتهای تازه ای از آن بیابان را لمس می کند(و می گشاید).از این رو می بینی که چون هنگام مرگ یکی از دانشمندان از او می پرسند:چه دانستنی؟ می گوید:دانستم که هیچ نمی دانم. (2)

بلی،بعضی نادانان را امروزه می یابیم که به دانش دانشمندان(نه به دانش خویشتن)افتخار می کنند و می بالند و به اتّکاء بر پیشرفت علمی آنها رسالت خدا را رد می کنند،در حالی که می بینیم خود آن دانشمندان هر چه علمشان بیشتر می شود، بیشتر به حقایق سر فرود می آورند.

« وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ -تا آن چیزی که مسخره اش می کردند آنها را در میان گرفت.»

ص :145


1- 97) -قلوبهم فی أکنّة:تعبیری است قرآنی:الأنعام25/،و الإسراء46/ و دیگر سوره ها-م.
2- 98) -این سخن منسوب به سقراط است و در شعر فارسی چنین آمده: تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.

آنها حقایق را مسخره کرده بودند و حقایق آنها را هلاک کرد،و امروز که مستکبران با غرور قدرت در زمین خود سری می کنند، /12 و به دانشی که نزد خود دارند دلخوشند،و بر دعوتهای اصلاح که حاملانش یاران رسالت اند راه می بندند،و اعلام خطرهایی پی در پی را که صاحبان رسالت به عمل می آورند و ابلاغ می کنند به مسخره می گیرند که سرانجام این تمدّن بهتر از تمدّنهای مادّی سابق نیست،و عاقبت نادانی و خودخواهی،و ستم و خوشگذرانی،و بی خبری،و مستی مالداری و غرور زورمندی و تمام صفات پستی که در زمین پراکنده شده نیستی و نابودی است،یا به جنگی سوّم که هیچ چیز را باقی و برپا نمی گذارد،یا به صاعقه ای که منشأ آن برخورد ستاره ای به سیارۀ ماست،یا زلزله ای ویرانگر مانند آن که بعضی دانشمندان برای غرب امریکا پیش بینی کرده اند یا امثال آن...

وقتی تمام این اعلام خطرها به هدر می رود،براستی از سرنوشتی هراس آور می ترسیم و از خدای والای قدرتمند درخواست می کنیم که بر بشریّت رحمت آرد و ما و جهان را به نور اسلام حقیقی راهنمایی کند.

[84]

آنان حقایق را می دانند،ولی از سر غرور آنها را انکار می کنند،از این رو می بینی وقتی عذاب خدا بر آنها نازل می شود،به خدا ایمان می آورند.

« فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنٰا بِمٰا کُنّٰا بِهِ مُشْرِکِینَ -و چون عذاب ما را دیدند،گفتند:به خدای یکتا ایمان آوردیم و به آن چیزهایی که شریک خدا قرار داده بودیم کافر شدیم.» اعمّ از سلطان و دارایی و گمراهی.

براستی غرور آنها به توانمندی و توانگری،و تعصّب و سرسختی آنان در گمراهیهایشان،تمام اینها در این آیه شرک نامیده می شود که آنان سرانجام به آنها کفر پیدا می کنند،امّا پس از فوت شدن فرصت.

[85]

کفر نسبت به اشباه و نظایر(مجعول برای خدا)،و رد کردن خدایان دروغین،لازم است که پیش از نزول بلا باشد تا سودمند افتد،زیرا دنیا سرای آزمون است و زمان آزمون و امتحان با دیدن عذاب به پایان می رسد.

ص :146

« فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا سُنَّتَ اللّٰهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبٰادِهِ وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ الْکٰافِرُونَ -امّا بدان هنگام که عذاب ما را دیدند دیگر ایمانشان برایشان سودی نبخشید.این سنّت خداست در رفتار با بندگانش.و کافران در آن روز زیان کردند.» همانا ایمان قبل از فرا رسیدن بلا سودمند است،این سنّتی است که در گذشته و آینده تغییر نکرده و نمی کند.

ص :147

ص :148

سورۀ فصلت

اشاره

ص :149

ص :150

سورۀ فصّلت

فضیلت سوره:

از ابی عبد اللّٰه الصّادق(ع)که گفت:

«هر کس سورۀ حم سجده را بخواند این سوره برای او در قیامت نوری است که دیده اش را روشن می کند و شادمانش می سازد،و خود در دنیا ستوده و مورد رشک همگان زندگی می کند».

(تفسیر نور الثّقلین،ج 4،ص 538) از ابی عبد اللّٰه(امام صادق)(ع):

«سوره های عزائم(دعاهای حافظ)چهار است:« اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ »و النّجم،و«الم تنزیل»سجده و«حم»سجده». (1)

(همان مأخذ) /12

زمینۀ کلّی سوره

این سوره با بیانی از قرآن آغاز می شود که آیات خود را با بلاغتی نافذ

ص :151


1- 1) -به ترتیب سوره های العلق96/،و النّجم53/،و السّجدة32/،و فصّلت41/.

به روشنی و وضوح آورده تا دانشمندانی که به ایشان مژده داده است از آن سود برند، هم چنان که به کسانی که از آن روی می گردانند و آیاتش را نمی شنوند اعلام خطر می کند و آنان را بیم می دهد.

این پیشگفتار محورهای زیرین را برای این سوره خلاصه می کند:

محور یکم:انکار و روی گرداندن و بزرگ خویشتنی و استکباری که بیشتر مردم بدان گرفتارند تا آنجا که آورده اند که دلهایشان در پرده هاست هرگز به هدایت نمی انجامد،و سیاق سوره عوامل این حالت نادر را ذکر می کند و نسخۀ درمان آن را می دهد.

قرآن میان این حالت غوطه ور در گمراهی،و حالتی که مؤمنانی که مقاومت کردند،داشتند و فرشتگان بر آنان فرود آمدند و بی خستگی و دلزدگی به ستایش و تسبیح محض خدا پرداختند،مقایسه می کند.

این مقایسه تقریبا برجسته ترین ویژگیهای این سورۀ مبارک است،وقتی در آیۀ(5)گفته منکران را می خوانیم که:« وَ فِی آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنٰا وَ بَیْنِکَ حِجٰابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ -گوشهامان سنگین است و میان ما و تو حجابی است.تو به کار خود بپرداز و ما نیز به کار خود می پردازیم»،و می بینیم که با لاف و گزاف تمام با رسالت الهی می ستیزند،آن گاه در آیۀ(6)گفته او را می خوانیم که:

« فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ -پس بدو روی آورید و از او آمرزش بخواهید»،تا مؤمنان به مبارزه با لافزنی منکران پردازند و بر پا فشاری آنان فایق آیند و لجاجت آنها را در هم شکنند.

و هنگامی که در آیۀ(25)می خوانیم:« وَ قَیَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ -و برایش همدمانی مقدّر کردیم و آنان حال و آینده را در نظرشان بیاراستند،و بر آنها نیز عذاب مقرّر شد».

آنجا که قرآن دامنۀ شقاوت این گروه انکار کننده را بیان می کند که کلمۀ عذاب بر آنان لازم آمده،در آیۀ(30)می خوانیم:« إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ -بر آنان که گفتند:پروردگار ما اللّٰه است و پایداری

ص :152

ورزیدند،فرشتگان فرود می آیند».آنجا که گفتگو از همدمان بد را خواندیم و اینجا موضوع اولیاء رحمت را می خوانیم.

و بالأخره،وقتی سیاق مطلب در آیۀ(38)استکبار و بزرگ خویشتنی آن منکران را بیان می کند،نیز معلوم می دارد که کسانی که در درگاه خدا هستند از تسبیح دلزده نمی شوند.

برای درمان حالت روی گردانی از ذکر و انکار ورزیدن در آیات خدا، پروردگار آنها را در دنیاشان به صاعقه ای مانند صاعقۀ عاد و ثمود(18/13)بیم می دهد،هم چنان که در آخرتشان از آتش دوزخ در روزی که اندامهاشان علیه آنها گواهی می دهد،اعلام خطر می کند(22/19).

سیاق آیات به برخی از عوامل روی گرداندن اشاره می کند،مانند بد گمانی به خدا،و همدمان بد،و بیهوده گویی دربارۀ قرآن(به بیراهه کشاندن)،و بارها از عذاب سختی که انتظار منکران را می کشد پرهیز می دهد.این عذاب چنان است که آنها را وادار می کند در آنجا به جستجوی گمراه کنندگان خود از جنّ و آدمیزاد برآیند تا آنها را زیر پای خود گذارند.(29/23) هم چنان که کسانی را که ذکر کرده اند و با ذکر در راه راست و درست و نصرت در دنیا و بهشت و رضوان در آخرت رفته اند بشارت می دهد.

محور دوم:یادآوری نشانه های خدا در آفاق و در نفوس مردم،آنجا که قرآن داستان آفرینش کاینات را در روزها و مراحلی بیان می کند(12/9)و این که خورشید و ماه از نشانه های اوست و به ترک سجده بردن بدان و توجّه به آفرینندۀ آن با سجود و تسبیح دعوت می کند،و این که /12 زنده کردن زمین پس از مرگ آن از نشانه های اوست،و اوست که مردگان را زنده می کند.(39/27) و آگاهی و علم به روز قیامت و آنچه از میوه ها از درون غلافهایش بیرون می آید از آن اوست(47)...و بخشی از حالات روان بشری را عرضه می کند،چنان که می بینی انسان از دعای خیر ملول نمی شود،ولی اگر شرّی بدو برسد می بینی که دچار بد بینی و نومیدی شده است،و هنگامی که نعمتی نصیب او می شود از

ص :153

شادمانی توازن خود را از دست می دهد،و اگر بدی بدو برسد فریاد و فغان بسیار می کند.(51/49) و همان گونه که روش بدیع قرآن در دیگر سوره هاست،آیات گواه بر حق به اعلام خطر از روی گرداندن از آنها می انجامد،بدین معنی که بیان نشانه ها خود بخود سودی به انکار کننده نمی رساند،پس در این صورت ناگزیر باید زمین (دل)پیش از کاشتن بذر(ایمان)اصلاح شود.از این رو می بینیم که در این سوره چگونه آیات میان اعلام خطر به آنان که از نشانه های الهی روی می گردانند و بیان نشانه های خدا در آفاق و انفس تموّج دارد،مثلا پس از آیۀ(39)که نظر را به هموار شدن و آمادگی زمین پیش از آن که خدا باران را بر آن نازل کند متوجّه می سازد و می گوید که پس از آن زمین می جنبد و رشد می کند و زنده می شود،و پیش از آیه (47)که آگاهی خدا را از روز قیامت و میوه هایی که از غلافهای خود بیرون می آید بیان می کند،آیه های(46/40)را می بینیم که به ملحدان نسبت به نشانه های خدا بیم می دهد و اعلام خطر می کند که بر خدا پنهان نیستند و کسانی که به قرآن کفر می ورزند رستگار نمی شوند زیرا قرآن کتابی است عزیز و مسلّط که باطل کننده ای همزمان با آن و پس از آن برای آن نیامده است،سپس برخی بهانه های منکران پیش از پیامبر و پس از او را یادآور می شود.

این سوره به قدرت طرح موضوع و شدّت بسامدی روند متمایز است،بویژه در آنچه به روی گرداندن و انکار نسبت به آیات خدا مربوط می شود،هم چنان که به جدا سازی قاطع میان دو طرف مبارزه،میان آن که بر انکار اصرار می ورزد و آن که به راه راست پایداری می کند متمایز است.

ص :154

سورة فصّلت

[سوره فصلت (41): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) تَنْزِیلٌ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (2) کِتٰابٌ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (3) بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ (4) وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِی أَکِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ وَ فِی آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنٰا وَ بَیْنِکَ حِجٰابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ (5) قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ وَ اِسْتَغْفِرُوهُ وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ (6) اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ (7) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (8)

معنای واژه ها

5[أکنّة]

:یعنی پوششها،زیرا أکنّة جمع کنّ است که همان پوشش و پرده باشد.

ص :155

[وقر]

:یعنی سنگینی گوش از شنیدن قرآن.

[غیر ممنون]

:یعنی غیر مقطوع،زیرا«ممنون»از منّ به معنی قطع کرد یا«المنّ»(منّت نهادن)به معنی آزار و سر کوفتی که احسان را ضایع و مکدّر می سازد،یعنی مکدّر نشده با منّت گذاری.

پس بدو روی آورید و از او آمرزش بخواهید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن سورۀ«فصّلت»را به گونه ای آغاز می کند که تمهیدی برای حقایقی باشد که این سوره یادآور شده است:

یکم:بینا ساختن مردم به حقیقت قرآن،و این که قرآن کتابی است که آیه هایش به استواری و روشنی بیان شده،و به زبان عربی وحی شده و حقایق را برای کسانی که می دانند بیان می کند.پس قرآن کتاب دانش و شناخت است هم چنان که کتاب حکمت و پرورش و مژده دهنده و بیم دهنده است،امّا برای کسانی رهنماست که بدان گوش می دهند نه کسانی که از آن هدایت نمی جویند و از آن روی گرداندند تا آنجا که گفتند:دلهای ما در پرده هاست،و گوشهای ما سنگین است و بر چشمان ما پرده است،و مسافت میان ما و تو با حجاب بسته شده، سپس با پیامبر(ص)بدین گونه به مبارزه و هم چشمی پرداختند که آنها بر حسب افکار خود کار می کنند و او هم باید بر حسب آراء خود کار کند تا بنگرند عاقبت از آن کیست.

همچنین سیاق مطلب در آغاز این سوره راه درست سود بردن از قرآن را

ص :156

یادآور شده که همان راه تسلیم است نه راه روی گرداندن و رقابت.

دوم:مجرّد بودن پیامبران برای رسالت از آنچه مربوط به شخص ایشان است گواهی راستین بر آن رسالت است،پس ایشان تنها مردم را به سوی خدا دعوت می کنند(نه به سوی خویشتن یا ملیّت و اقلیم خود و امثال آن)و به راست روی در راه او فرمان می دهند،و از طریق آمرزش خواهی وعدۀ رحمت می دهند و مشرکان را(که طاغوت و دیگر نظیر ساخته ها را می پرستند)به رنج و عذاب بیم می دهند.

مشرکان همان کسانی هستند که از پرداخت زکات خودداری و آخرت را تکذیب می کنند،در مقابل این اعلام خطر به کسانی که ایمان آورده و کار نیک کرده اند مژده می دهد که پاداشی پایان ناپذیر دارند.

(خصوصیّات و دعوت قرآن بدین گونه در این کلمات رسا جلوه گر شده است).

شرح آیات:

به نور خدا که بر چیزها می تابد و آنها را آفریدگانی می سازد که به فرمان او فراهم آمده اند، به نور خدا که بر انسان می بارد و او را جانشین خدا در زمینش می سازد،و بدو خرد و رهنمایی و شناخت و اراده می بخشد،و به نور او که به پیامبران خود وحی می کند و آنان را چراغهایی پرتو افکن در تیره شب زندگی می سازد...

بدین نام بزرگ و نور درخشان،وحی رسالت خود را آغاز می کند،و ما بدان وسیله این رسالت را می خوانیم.

« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.» [1]

«حم» دیگر بار دلهای ما بر این کلمات مقطّع که خرد ما را بر می انگیزد روبرو می شود.آیا این کلمات نامهای سوره هاست که سوره بدان آغاز می شود؟یا

ص :157

اشاره هایی به خود قرآن است و آن اشارات به منزلۀ همین حروف است؟یا این کلمات نشانه هایی رمزی میان خدا و بندگان اوست که در علم راسخ و استوارند؟ همۀ اینها احتمال دارد،و شک نیست که تمام اینها مراد قرآن است،زیرا قرآن نشانه هایی است رمزی /12 و بر رمزهای آن رمزهاست.به نظر می رسد کلمۀ«حم» مبتدایی است که گفتۀ خدای تعالی:«تنزیل»بدان اسناد داده شده پس معنی آن چنین می شود:«هذا تنزیل من اللّٰه-این کتابی است نازل شده از جانب خدا».

[2]

رحمت الهی که در آفرینش او جلوه گر است در کتاب خدا متجلّی می شود،رحمتی که فراگیر و پایدار است.

« تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -کتابی که از جانب آن بخشایندۀ مهربان نازل شده است.» آیا شمار کنندگان می توانند رحمتهای خدا را بشمارند؟هرگز...و هر چند نعمتهای خدا را به شمارش درآرند نمی توانند آنها را بتمامی بشمارند.پس او بخشاینده ای است که رحمتش بر هر چیزی گسترده و همه چیز را در برگرفته،و رحمتهای او از زمانی که ما را از خاک آفرید،و سپس نطفه ای شدیم،تا آن که دیگر بار در خاک نهان شویم مستمر بوده و دربارۀ مؤمنان تا بهشت و پس از آن ادامه می یابد.

آیا سزا نیست که ما به سوی این کتاب که از جانب پروردگار بخشایندۀ مهربان آمده است بشتابیم؟چرا....و آیا ما بشری نیستیم که خداوند محبّت به کسی را که به ما نیکی کرده و سپاسگزاری از کسی را که به ما نعمتی رسانده،در دلهای ما به ودیعه نهاده است؟و آیا مهربانی بیشتری نمی خواهیم؟بگذار در پذیرفتن رسالت او که به نام مهربانی آراسته شده و دارای این ویژگی است شتاب کنیم.

[3]

گوناگونی و تفاوت ویژگی برجستۀ آفریدگان است،و دانش راستین همان احاطه به شناخت ویژگیهای چیزها و تفاوتها و نسبت آنها به یکدیگر است.

و نیازمندیهای انسان نیز چیزی است بسیار گوناگون و با تفاوت افزون،

ص :158

خواه روانی یا جسمی،و هر چیزی حدّی دارد که اگر از آن حدّ بگذرد باطل می شود،همچنین نیازمندیهای بشر را اندازه ای است که اگر انسان در آن زیاده روی می کند فساد کرده و اگر اندک گیرد نیز فساد کرده است،پس در این صورت ما نیاز به نقشه ای تفصیلی با تعیین جزئیات از هستی کائنات و وجود انسان در میان آنها داریم.این نقشۀ تفصیلی را کجا بیابیم؟آیا در کتاب پروردگار حکیم ما نیست؟ چرا.

« کِتٰابٌ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ -کتابی است که آیاتش به تفصیل و وضوح بیان شده است.» براستی،قرآن کتابی است(ثابت)،و تفصیلی که آیاتش محکم و متشابه است و با یکدیگر هماهنگ شده است،در آنها ناهنجاری و رخنه و اختلافی نمی بینیم،و این خود گواهی بر راستی آن است،پس تمام آیاتش از توحید ناب سرچشمه می گیرد و به حق و عدل و پاداش دعوت می کند.

کتاب قرآن،عربی است و بدین زبان یکتای ممتاز آمده که در بیان مفاهیم گفتاری خود با نهایت دقّت و رسایی سرآمد تمام زبانهاست.

« قُرْآناً عَرَبِیًّا -قرآنی به زبان عربی.» و این براستی شرفی است بزرگ برای این زبان و گویندگان بدان زبان در طول تاریخ که وحی خداوند متن آن را در برگرفته،و شاید ما از این اشاره دریابیم که:شرف عربیّت به زبان آن است،و از این رو هر کس که بدان زبان سخن گوید و به مبادی والایی که قرآن آورده گردن نهد،همو عرب است،و عربیّت مردم با میزان التزام آنها بدین مبادی تفاوت می کند،و گرامیترین همۀ مردم پرهیزگارترین آنهاست.

« لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ -برای مردمی که می دانند.» قرآن،کتاب دانش است و جز دانشمندان به مفاهیم والای آن راه نمی یابند،و اگر انسان از درک سخن آن ناتوان باشد به سبب نقصی در فرهنگ و شناختهای اوست.

ص :159

و هر چه دانش بشریّت پیش می رود بیشتر به محتوای قرآن نزدیک می شود و عظمت آن را می شناسد،بدین معنی که کاروان انسانیت به سوی تکامل گام بر می دارد و قرآن همواره پیشاپیش آن حرکت می کند همچون خورشید که نورش نزدیک و رسیدن بدان محال است.

این آغازگری با حقایقی علمی که این آیه بدانها اشاره می کند مناسب است تا وقتی ابعاد آنها را نمی دانیم منکر آنها نشویم،و از خصایص انسان خردمند نیست /12 که آنچه را نمی داند منکر شود،بلکه باید برای شناخت آن بکوشد.

[4]

همراه با این حقیقت که قرآن کتاب دانش است،کتاب حکمت نیز هست،بینشهای حکیمانۀ خود را در دلها نفوذ می دهد و خرد انسان را از خوابش برمی انگیزد،و ارادۀ او را به تکاپو می افکند،و تصمیماتش را دقیق می کند،و او را پرورش می دهد و پاک می سازد.این همه نتیجۀ محتوای نوید و تهدید آن است.

« بَشِیراً وَ نَذِیراً -هم مژده دهنده است و هم بیم دهنده.» قرآن،هیچ پنجره ای را در دل باقی نمی گذارد مگر آن که از آن به درون دل نفوذ کند و هیچ زه حسّاسی را رها نمی کند مگر آن که آن را بنوازد.قرآن،مردم را به پاداش در دنیا و حسن پاداش آخرت به انواع گوناگون و تقریبا بیشمار ترغیب و تشویق می کند،هم چنان که به انواع عذاب در دنیا و عذاب آخرت آنان را بیم می دهد.

ولی آیا این بیان چنین معنی می دهد که آیا قرآن در همه مردم تأثیر می گذارد؟در این صورت حکمت آزمایش باطل می شود.و تمام مردم بر راه هدایت نمی روند.

« فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ -بیشترشان از آن اعراض کرده اند و سخن نمی شنوند.» آنها از قرآن خود روی گرداندند،و حکمت پروردگار نمی خواهد که آنها را به اکراه وادار کند،پس اندرز را نمی شنوند،و اگر واقعا می شنیدند هدایت می شدند،زیرا هرگز نقصی از جانب قرآن وجود ندارد،بلکه خداوند وسایل هدایت را

ص :160

بوفور فراهم ساخته،امّا اگر انسان نابینا باشد گناه خورشید چیست؟ [5]

از خصوصیّات اعراض آنها این بود که مدّعی بودند دلهایشان در ظرفهایی بسته نهاده شده و حقایق تازه را نمی پذیرد،و میان آنها و پیامبر پرده ای وجود دارد که از پشت آن نمی توانند پیامبر را ببینند.

« وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِی أَکِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ -گفتند:دلهای ما از آنچه ما را بدان دعوت می کنی در پرده است.» دلهای خود را وادار به انکار و کفر نسبت بدانچه پیامبر آورده بود کرده بودند،و کورکورانه به /12 آئین پدرانشان تعصّب می ورزیدند،و ادّعا می کردند که پرده ها و حجابهایی چند دلهای آنان را از پذیرفتن این دعوت جدید باز می دارد.آری، بی خبری و نادانی و بزرگ خویشتنی و لجاج همه پرده هایی بر دلهای آنان بود،و چگونه رسالت آنها را از هم می درید؟ سپس گفتند:حتی اگر دلهایمان نیز سالم می بود،گوشهایمان به سبب سنگینی شدن نمی شنود و چشمانمان نمی بیند و اندامهایمان احساس نمی کند زیرا فاصله ای که میان ما و تو وجود دارد با پرده بسته شده است.

« وَ فِی آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنٰا وَ بَیْنِکَ حِجٰابٌ -و گوشهای ما سنگین است و میان ما و تو حجابی است.» پس کسی که دلش رویگردان شود گوشش نیز از پذیرفتن دعوت سنگین می شود،هم چنان که بر چشمش نیز پرده تاریکی می افتد.

سپس غایت تعصّب و شدّت جمود خود را آشکار کردند،وقتی که گفتند:

« فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ -تو به کار خود پرداز و ما نیز به کار خود می پردازیم.» پس چون تاب گفتگو را نیاوردند آن را قطع کردند،و گفتند:تو بدانچه مصلحت خود می بینی عمل کن و ما بدانچه اعتقاد داریم عمل می کنیم و آینده میان ما و تو داوری می کند،و اگر نقشۀ رویارویی داری ما نیز آماده ایم.

بدین گونه از قرآن روی گرداندند،پس آیا کسی جز آنها بر گمراهیشان

ص :161

سرزنش می شود؟ [6]

متعصّبان در رویارویی با دعوتهای راستین به مکری شیطانی متوسّل می شوند،و آن این است که میان دعوت و صاحب آن خلط می کنند و آن گاه صاحب دعوت را به قدرت دوستی یا جاه طلبی و امثال آن متّهم می سازند،و از اینجاست که از قویترین حجتهایی که پیامبران-علیهم السلام-بدان استناد کرده اند،تجرّد آنان برای رسالت و جدا شدنشان از شخصیّتهای خود بوده است،و این که ایشان از مردم مزدی نمی خواستند(جز آنچه خدا به ایشان داده بود)و در جستجوی جاه و سلطه یا ثروت نبودند،و مدّعی هیچ وجه امتیازی با دیگران جز به وحی نبودند.

« قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ -بگو:من انسانی هستم همانند شما،به من وحی می شود.» دعوت ایشان تنها و خالصانه برای خدا بود،و کار خود را به پروردگار یگانه ای که مردم را به تسلیم بدو دعوت می کردند،وا می گذاشتند.

« أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ -همانا خدایتان خدایی یکتاست.» این همان وجه امتیاز اساسی رسالتهای الهی از هر دعوت باطلی است، زیرا این دعوتها می کوشند مردم را از یک تیرگی به تیرگی دیگر و از یک بندگی به بندگی دیگر،و از یک غل و بند به غل و بندی دیگر بکشند،در حالی که رسالتهای الهی به نور،به آزادی و به گسیختن تمام غل و زنجیرها دعوت می کنند.

و اگر حجاب نادانی و تعصّب(فرقه گرایی)و لجاجت نباشد،نور راستی در دعوتهای پیامبران و پیروان راه ایشان جلوه گر و عیان است.

« فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ -پس مستقیما بدو روی آورید.» این دوّمین وجه امتیاز است:دعوتهای باطل طرفداران خود را از انحرافی به انحرافی و از ستمی به ستمی و از اسرافی به امساکی و از افراطی به تفریطی می خوانند،در حالی که رسالتهای الهی انسان را به حکمت و عدل و راست روی در راه خدا دعوت می کنند.

از آنجا که مستقیم رفتن به سوی خدا به معنی مقاومت در برابر خواهشهای

ص :162

نفس،و فشار اجتماع،و عوامل منفی گذشته،و تهدید و شکنجۀ گردنکشان است، پایداری بر آن به محال می ماند.مگر نه آن که پیامبر خدا(ص)گفته است:سورۀ هود مرا پیر کرد،زیر در آن آیۀ استقامت(ثابت قدمی و راست روی به سوی خدا) است،و از این رو خداوند به ما امر کرد پس از استقامت آمرزش بخواهیم و استغفار کنیم،چنان که در سورۀ هود بدین مطلب اشاره کرده است،آنجا که گوید:

« فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ وَ مَنْ تٰابَ مَعَکَ -همراه با آنان که با تو رو به خدا کرده اند، هم چنان که مأمور شده ای راست برو و ثابت قدم باش».

« وَ اسْتَغْفِرُوهُ -و از او آمرزش بخواهید.» پس هر چه عوامل فشار دست راست و دست چپ تو را به این سوی و آن سوی برانند تو به راه مستقیم خود بازگرد،زیرا در کناره های راه بهشت گودالهای آتش قرار دارد،پس با وزش بادها به پایان ترسناک آن مرو.

« وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ -و وای بر مشرکان.» و آنها کسانی هستند که همراه بادهای فشار به هر سو رفتند تا در گودالهای شرک فرو افتادند و هلاک آنان را در بر گرفت.از این آیه الهام می گیریم که کسی که پس از انحراف از خطّ مستقیم و ثابت قدمی از پروردگار خود آمرزش نخواهد پایان کارش به شرک و کفر می انجامد،چنان که پروردگار ما در آیه ای دیگر گوید:« ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِینَ أَسٰاؤُا السُّوایٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ کٰانُوا بِهٰا یَسْتَهْزِؤُنَ (1) -سپس عاقبت آن کسان که مرتکب کارهای بد شدند ناگوارتر بود.

زیرا اینان آیات خدا را دروغ انگاشتند و به مسخره گرفتند».

[7]

ممکن است انسان بی آن که خود بداند مشرک باشد،زیرا بیشتر مردم معتقدند که صرف شهادت لفظی به توحید به عنوان نشانه ای بر ایمان کافی است، آری،کافی است ولی در زمینه و محدودۀ معاملۀ اجتماعی که گویندۀ آن بظاهر مسلمان محسوب می شود،و ذبیحۀ او حلال و زناشویی با او جایز است،ولی نزد

ص :163


1- 2) -الرّوم10/.

خداوندی که نظر زیر چشمی و رازهای دلها را می داند کافی نیست.

ایمان عبارت از وقاری در دل و اثری در رفتار و مداومت در شرایط مختلف است...و از بهترین نشانه های آن زکات و ایمان به آخرت است.پس کسی که از پرداخت زکات مال خویش خودداری می کند و آن را غنیمتی می شمارد و در آخرت شک می ورزد،مشرک است گرچه زبانش گویای توحید باشد.

« اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ -آنهایی که زکات نمی دهند.» مراد کدام زکات است؟آیا همان نصاب معروف است یا مطلق انفاق در راه خدا؟به نظر می رسد دومی نزدیکتر به مراد است از آن رو که این آیه مکّی است.

« وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ -و به آخرت کافرند(و ایمان ندارند).» اگر کفر آنان نسبت به آخرت نمی بود از پرداخت زکات اموال خویش خودداری نمی کردند.در خبر مروی از امام صادق(ع)آمده است که پیامبر(ص)به علی(ع)سفارش کرد و ضمن سفارش خود گفت:

«ای علی!ده طایفه از این امّت نسبت به خدای بزرگ کافر شدند(و خودداری کننده از پرداخت زکات را جزو آنان شمرد،سپس گفت:)کسی که از پرداخت یک قیراط از زکات مالش خودداری کند نه مؤمن است نه مسلمان و نه صاحب کرامت،ای علی!ترک کنندۀ زکات از خدا درخواست می کند که به دنیا بازگردد،و این گفتۀ خدای عزّ و جلّ است:« حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ -چون یکیشان را مرگ فرا رسد،گوید:ای پروردگار من مرا بازگردان». (1)

[8]

امّا مؤمنانی که کارهای نیک می کنند برای دریافت پاداش از خدا که قطع نمی شود،زکات اموال خود را می پردازند و انفاق می کنند.

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ -و آنان را

ص :164


1- 3) -تفسیر نمونه،ج 20،ص 219،نقل از وسائل الشیعة،ج 6،ص 18-19.

که ایمان آورده اند و کارهای شایسته می کنند،پاداشی است تمام ناشدنی.» باقی می ماند پرسش آخر:شاهراهی که باید بر آن راست رو و ثابت قدم باشیم کدام است؟ این شاهراه در کتاب خداوند که به پیامبر(ص)وحی کرده نمودار است، پس شرک همان مخالفت با کتاب خداست که در مخالفت با پیامبر نمودار می شود.

مخالفت با پیامبر امروز به معنی مخالفت با رهبری شرعی است که مردم را به خدا و اجرای کتاب او دعوت می کند.این چیزی است که در تفسیر اهل بیت از این آیات خوانده ایم. (1)

[سوره فصلت (41): آیات 9 تا 10]

اشاره

قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ اَلْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدٰاداً ذٰلِکَ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (9) وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ مِنْ فَوْقِهٰا وَ بٰارَکَ فِیهٰا وَ قَدَّرَ فِیهٰا أَقْوٰاتَهٰا فِی أَرْبَعَةِ أَیّٰامٍ سَوٰاءً لِلسّٰائِلِینَ (10)

و رزق همه را در چهار روز معیّن کرد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیوند دادن حقایق هستی به یکدیگر،به صورت پیوندی هماهنگ و مؤثر در دل انسان از ویژگیهایی است که قرآن حکمت آموز در برنامۀ پرورشی و آموزشی خود

ص :165


1- 4) -ر ک:نور الثقلین،ج 4،ص 539،نقل از امام صادق(ع)در حدیثی مفصّل.

بدان نامبردار است،پس در همان حال که در این درس با ما از جهانیان،از زمین و چگونگی تنظیم امور و تعیین ارزاق در آن،و از آسمان و چگونگی برپا شدن آن بر فراز زمین،و فرمان دادن به آسمان و زمین،و چگونگی تقدیری که بر هفت تا بودن آن دو رانده شده و چگونه در هر آسمانی امر آن وحی شده است،سخن می گوید-در همان هنگام-می بینیم که از تاریخ و درسها و عبرتهای آن،و از اجتماعاتی که خداوند آنها را به سبب فریفتگی به نیروی مادّیشان به بدترین صورت نابود کرده است سخن می گوید.سپس آیات حکمت آموز-به صورتی مستقیم-از ضرورت درمان بیماریهایی روانی که فرد بدان دچار می شود با ما سخن می گوید،و بدین گونه آیات قرآن افقهای آسمان و ابعاد زمین را به اعماق تاریخ و ژرفناهای نفس و روان می پیوندد تا از همۀ آنها برنامه پرورشی بدیعی بسازد همان سان-که چنان که پیداست-دل انسان را برای پذیرفتن وحی الهی به طریقه ای مناسب آماده کرده است.

همان کس که زمین را گسترده و ارزاق را در آن تعیین و مقدّر کرده،و همان که آسمانها را بر افراشته و هفت آسمان قرار داده و کار هر آسمان را در آن به وحی گذرانده،همان است که انسان را به وسیلۀ قرآن حکمت آموز که مایۀ برکت انسان و آسایش و رحمت است رهنمایی کرده است.روی گرداندن از شاهراه قرآن خطرناک است،هم چنان که روی گرداندن از سنّتها و قوانین خدا در آسمانها و زمین و روی گرداندن از عبرتهای تاریخ نیز چنان است.

سنّت و قانون خدا در قرآن مانند سنّت و قانون او در آفریدگان است...آیا می توانی قانون جاذبه را انکار کنی؟پس خود را از فراز قلّۀ کوهی بی آن که آسیبی بینی به زیر بیفکن!و آیا وقتی سرت را به صخره ای می کوبی انتظار سالم ماندن داری؟و آیا می توانی از هوا و غذا بی نیاز باشی؟همچنین ممکن نیست با روی گرداندن از وحی خدا،از آن بی نیاز باشی.

آیا کسی می تواند بگوید من می خواهم هستی تنظیمی جدید داشته باشم،و نیروی جاذبه را از زمین و رطوبت را از هوا،و خصوصیّات گازها را از آن سلب

ص :166

کنم؟هرگز...کسی که می خواهد چنین کند باید روزی خود را در تیمارستان بیابد!همچنین است کسی که می خواهد با وحی خدا،و سنّت او در پرورش و اقتصاد و سیاست و اجتماع مخالفت کند.

شرح آیات:

[9]

دهها سال بر آدمی می گذرد و اشتغال به کمترین چیزها او را از اندیشیدن به بزرگترین حقایق باز می دارد.پس زمین را با نشانه هایی بزرگ که در آن وجود دارد می بیند ولی نمی پرسد:چگونه زمین آفریده شده،و چگونه گسترده شده، و چگونه ارزاق در آن به وجود آمده و مقدر شده،و برای پذیرفتن زندگی،این نعمت بزرگ و راز سترگ آماده گشته است؟ قرآن،ما را یادآور مادرمان زمین می شود،و به قوانین و سنّتهای خدا در آن، و این که خدا آن را در ظرف دو روز آفریده است،اشاره می کند،شاید به پروردگار قدرت هدایت شویم.

« قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ /12 لَهُ أَنْدٰاداً ذٰلِکَ رَبُّ الْعٰالَمِینَ -بگو آیا به کسی که زمین را در دو روز آفریده است کافر می شوید و برای او همتایانی قرار می دهید؟» از خلال این روند به بزرگی زمین پی می بریم تا شاید به عظمت آفریدگاری که آن را تنها در دو روز آفریده است رهنمایی شویم،و همچنین میزان خطر کفر نسبت به پروردگار بزرگ خود را دریابیم! پرسشهایی پیاپی دربارۀ این آیه به ذهن می آید:آفرینش چگونه تمام شد؟ و آن دو روز که زمین در آنها آفریده شده چیست؟و چرا بر آن دو روز تأکید شده است؟ یکم:برخی نظریات جدید می گوید:زمین پیش از نزدیک به دو ملیون سال از خورشید جدا شده،پس آیا معنی آفریدن زمین در دو روز این است؟یا معنی آفریدن زمین فراهم ساختن آن به صورتی است که آمادگی پذیرفتن شرایط زندگی را

ص :167

داشته باشد،پس دیر زمانی گذشته تا زمین سرد و پوستۀ آن سخت شده،پس از آن که کره ای گدازان مانند آنچه امروزه در درون آن است بوده که هنوز مواد در آنجا در دمایی بسیار می گدازد.

در حدیثی منقول از امام امیر المؤمنین(ع)دربارۀ آفرینش زمین آمده است:

«زمین را به موجهای بزرگ خروشنده،و کوهه های دریای جوشنده در پوشاند.

موجهایی که بالای آنها به هم می خورد،و هر یک با شانه و پشت،موج دیگر را از جای می برد.چون نر شتران مست، فریادکنان و کف آورده به دهان.پس،سرکشی موج آب بر هم کوبنده،از گرانباری زمین فرو نشست،و هیجان و به هم خوردن آن آرام گشت،که زمینش با برخورد سینۀ خویش به هم می مالاند،و چندانش در خاک خود غلتاند که سست و آرامش گرداند،تا پس آن که موجهای آن خروشان بود،آرام و خوار شد،و در لگام اسیر و فرمانبردار.و زمین از برخورد با کوهه های موج آب،آرام بگسترید و خود بینی و ناز و سرکشی و بلند پروازی و گردنفرازی موجها را فرو کشید». (1)

به نظر می رسد که سخن گفتن امام مربوط به یک مرحله از مراحل دگرگونی زمین است که چگونه پروردگار آن را برای سکونت جانداران آماده ساخت،زیرا زمین از چندین مرحلۀ گوناگون گذشته که دیگر نصوص /12 منقول بدانها اشاره کرده است و نظریات جدید نیز آنها را روشن می سازد.

دوم:آن دو روزی که زمین در ظرف آنها شکل گرفته کدام است؟ مفسّران در این زمینه اختلاف بسیار دارند،زیرا گفته اند:اگر اندازه گیری روز بسته به حرکت زمین است چگونه روز را پیش از به وجود آمدن زمین تصور کنیم؟یکی گفته است:مراد از آن زمانهاست،چنان که خدای سبحان گوید:

ص :168


1- 5) -موسوعة بحار الانوار،ج 57،ص 111(این عبارات از خطبۀ 91 نهج البلاغة،معروف به خطبۀ اشباح و از ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی،ص 80-81 است.در ترجمۀ دیگر عباراتی که از نهج البلاغه در این تفسیر نقل شده نیز از همین ترجمه استفاده شده است-م.)

« وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ (1) -هر کس که آن روز پشت به ایشان کند»و«یومئذ»یعنی حینئذ آن هنگام یا وقتئذ آن وقت،و دیگری گفته است که ملاک اندازه گیری روزها همانا به حرکت افلاک است که پیش از آفرینش زمین بوده است،و سومی گوید:

آنچه به فرض وجود روزها،برابر آنها بوده باشد،و رازی گوید:مراد از روزها احوال گوناگون است... (2)

و این تفسیر نزدیکتر به واقع به نظر می رسد،زیرا نزدیکترین معانی برای روز در اینجا برهه ای از وقت و هنگامی از زمان است و آنچه ما تفاوت وقتی از وقت دیگر و هنگامی از هنگامی دیگر تصوّر می کنیم،همان تفاوت احوال است،پس مثلا ما میان روز اوّل بهار را با روز دوم آن با فاصله افکنی طلوع و غروب میان آن دو تمیز می دهیم،همچنین در آنجا نیز فاصله هایی معیّن میان وقت نخست با وقت دوم (یا اگر بخواهی بگویی،روز نخست و روز دوم)با دگرگونی احوال وجود داشته است.

در قرآن بدین دگرگونی تصریح می شود،آنجا که گوید خدا کاینات را به صورت آب آفرید و عرش او بر آن بود،سپس آن را در دودی آفرید،آن گاه آسمانها و زمین را آفرید،و ناگزیر باید دهرها و زمانهایی دراز میان مرحله ای تا مرحلۀ دیگر و تا امروز گذشته باشد.این دهرها(یا زمانه ها)با مقیاسهای محدود ما چند بار بوده؟ تا کنون نظریّاتی قاطع در این باره در اختیار نداریم،با آن که یکی از دانشمندان آن مدت را به پنج ملیارد سال برآورد کرده که از آغاز آنچه آن را انفجاری بسیار عظیم و توجیه شده می داند که در این هستی روی داده و مادّۀ اولیّۀ آفریده را به صورت کهکشانها درآورده است.

از شگفت ترین چیزهایی که دربارۀ این مدّت در متنها خواندم آن است که در حدیثی منقول از امام امیر المؤمنین(ع)آمده که پس از آن که مردی از او پرسید

ص :169


1- 6) -الانفال16/.
2- 7) -نقل باختصار از موسوعة البحار،ج 54،ص 6-10.

و گفت:مقداری که خدا عرش خود را بر روی آب،پیش از آفرینش زمین و آسمان در حال درنگ نگاهداشت چه اندازه بود؟پاسخ داد:آیا می توانی خوب حساب کنی؟گفت:آری.گفت:شاید خوب نتوانی؟گفت:چرا،من اگر حساب کنم خوب حساب می کنم،علی(ع)گفت:

«آیا دیده ای که اگر بر زمین خردل فرو ریزند(چندان که)هوای میان زمین و آسمان را ببندد،سپس به کسی مانند تو و با ناتوانی تو اجازه دهند که آن را دانه دانه از حد مشرق به مغرب بری،آن گاه عمرت را بیفزایند و نیرویی به تو دهند که بتوانی آن خردلها را جابه جا و شماره کنی،چنین کاری آسانتر از شمردن شمارۀ سالهایی است که خداوند پیش از آفرینش زمین و آسمان عرش خود را بر آب نگاهداشت،و به راستی آنچه برخی از آن را برای تو وصف کردم یک دهم ده یک ده یکهایی از جزء صد هزار جزئی است،و از کم شماری در تعریف و تخمین از خدا آمرزش می طلبم». (1)

شاید روزهای آفرینش زمین و آسمان،و ایجاد امکانات زندگی بر زمین همان است که آیات قرآن بدان اشاره کرده است از این قبیل:

1-آفرینش آب،که عرش قدرت بر آن قرار داشت،و شاید اصل کاینات از لحاظ مادّه شبیه به آب بوده است.

2-آفرینش دود(گاز)که شاید حالت ابر گونگی در کاینات بوده است.

3-هستی یافتن کهکشانها و خورشیدها و دیگر کرات،و جدا شدن زمین از خورشید.

4-حالت گسترده شدن زمین و سخت شدن پوستۀ آن که اشاره بدان را در آیات قرآن بسیار می یابیم.

5-حالت فراهم آوردن انبوه عوامل زندگی بر زمین از آب و هوا و دیگر موادّ ضروری.

ص :170


1- 8) -موسوعة البحار،ج 54،ص 233.

ثالثا:و اینک پرسشی باقی ماند:حکمتی که ما از بیان این حقیقت بهره می بریم چیست؟ و پاسخ:

الف:بیان قدرت و عظمت خدا که در به وجود آوردن آفریدگان و دگرگونی آنها مرحله به مرحله و تدبیر امور آنها در هر مرحله جلوه گر است تا این گردش و چرخش به صورت کنونی انجامیده و هم چنان در مسیر دگرگونی تا آنجا که خدا بخواهد،پیش می رود،و اینجا،پس از آن که پروردگار بعد از بیان آفرینش آسمان در دو روز ما را یادآور قدرت خود می شود،اشاره ای بدین حکمت می یابیم.

حقّا،هنگامی که ما به تصوّر می آوریم که کائنات در دست قدرت الهی در آن زمانهای طولانی که کس جز خدای سبحان از آن آگاه نیست دگرگون شده، و-مثلا-آن انفجار مهیب را به تصوّر می آوریم که یکی از دانشمندان معتقد است که پانزده ملیارد سال پیش در عالم هستی روی داده و هنوز امواج صدای آن در فراخنای این جهان پهناور علی رغم آن همه دورانهای طولانی،وجود دارد،ناگزیر باید نفوس ما در برابر قدرت پروردگار سر فرود آورد،و بزرگ خویشتنی و غرور و نافرمانیها را کنار بگذاریم.و شایسته است که خطبه های امام امیر المؤمنین(ع)را بخوانیم که در آنها کاینات و دگرگونیهای آن را وصف می کند و مردم را به تواضع و پرهیز از بزرگ خویشتنی و نافرمانیها اندرز می دهد.

ب:شاید ما از آفرینش آفریدگان به وسیلۀ خدا در زمان الهام بگیریم که انقضای مهلت و تقدّم مدّت و ایجاد شدن جزو حقیقت موجودات حادث شده است، زیرا بیگمان نخستین شواهد و رساترین دلایل بر اوّل بودن آفریننده نابودی کاینات است،و بر قدیم بودن او حادث بودن آن،و بر حادث بودن آن شدن و دگرگون شدنهای آن،و کامل شدن ما پس از نقص،و ناقص شدن کاینات پس از کمال...

در حدیث از امام علی(ع)آمده است:

ص :171

«سپاس تنها مخصوص خدایی است که با آفرینش خود دلالت کننده بر هستی خویش است،و با نوپدیدی آفرینش خود دلیل بر ازلی بودن خویش». (1)

و به تعبیری دیگر:زمان جزئی از حقیقت چیزهاست،و این آخرین مطلبی است که دانشمندان فیزیک که از بزرگترینشان انشتاین آغاز می شوند،بدان رسیده اند.

براستی برکتها و رحمتهای خدا بر کاینات همیشگی است،پس کاینات به فضل خدا از گونه ای به گونه ای برتر منتقل می شود و تکامل می یابد،و اگر جبّاری و بزرگ خویشتنی ورزد به مرتبه ای پایین تر فرو می افتد،و شاید این امر همان بینش از تکامل و دگرگونی باشد که از گفتۀ خدای سبحان در سورۀ اعراف الهام می گیریم:

« إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ (2) پروردگار شما اللّٰه است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید.پس به عرش پرداخت.

شب را در روز می پوشاند و روز شتابان آن را می طلبد.و آفتاب و ماه و ستارگان مسخّر فرمان او هستند.آگاه باشید که او راست آفرینش و فرمانروایی.خدا آن پروردگار جهانیان به غایت بزرگ است».

آیۀ یاد شده پس از بیان آفرینش کاینات در شش روز از جانب خدا،به نام «تبارک»پایان یافته،که ما را به تکاملی که خداوند به برکت و خیر فراگیر همیشگی خود به آفریدگان تفضّل کرده آگاه و بینا می سازد.

در سیاق آیات این سوره نیز گفتۀ خدای تعالی را می یابیم که:« وَ بٰارَکَ فِیهٰا -آن را پر برکت ساخت».

ج:بر ماست که در ارزیابی خود نسبت به آنچه در عالم هستی

ص :172


1- 9) -موسوعة البحار،ج 54،ص 27.
2- 10) -الاعراف54/.

است با توجّه به زمان عمل کنیم تا ارزیابی ما درست باشد،پس کسی که در حسابهای خود«زمان»را نمی گذارد،به تنبلی می پردازد،بی آن که بداند که عمر او همین زمانی است که آن را ناچیز انگاشته،و جز پیش پای خود را نمی نگرد،از این رو به شتابزدگی و بیتابی گرفتار می شود،و نتایج دور او را بر نمی انگیزد،در این صورت اگر پاداش خوب او زود داده شود به فعالیّت خود می افزاید و هر چه زمان پاداشش دورتر باشد از کوشش و تکاپوی خود می کاهد.

و شاید توجّه به زمان یکی از هدفهای پرورشی والای بسیاری از آیات قرآن باشد /12 که مکرّر به ما یادآور شده است.

[10]

خداوند شرایط زندگی را در زمین به وفور فراهم آورد،و نخستین آنها آرام کردن زمین با کوه های استوار است که به یکدیگر پیوسته اند و مانع جابجایی ناشی از بادهای شدید یا گازهای فشرده در مرکز زمین که موجب زلزله هاست، می شوند.

« وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ مِنْ فَوْقِهٰا -و بر روی زمین کوه های استوار پدید آورد.» دانشمندان می گویند:در اثر هر رویداد(فیزیکی)که در سطح زمین یا زیر سطح آن روی دهد،مادّه ای از جایی به جای دیگر منتقل شود در سرعت گردش زمین مؤثّر است.پس جزر و مدّ در این مورد تنها عامل نیست و آنچه بادها جابجا می کنند در سرعت گردش تأثیر دارد،و سقوط در ژرفنای دریاها،یا بروز در سطح زمین،در اینجا و آنجا در سرعت چرخش آن مؤثر است.از عواملی که در سرعت گردش اثر دارد انبساط یا انقباض زمین است،گرچه انبساط یا انقباضی اندک جز چند قدم به قطر آن نیفزاید یا از آن نکاهد. (1)

این حساسیّت فراوان نیازمند سنگینیهایی است که زمین را از جابجایی، خواه بر اثر هوای محیط بر آن و خواه گازهای حبس شده در آن حفظ کند تا توازنش

ص :173


1- 11) -فی ظلال القرآن،ص 3113 نقل از کتاب مع اللّٰه فی السّماء.

بر هم نخورد.

معروف است که کوه ها همان تورّمهای پوسته ای سنگی است که کرۀ زمین را فرا گرفته،و گویی زرهی است آهنین که پاره ای از حلقه های آن برآمده و پاره ای دیگر به زیر آب یا خاک فرو رفته و پنهان شده است.

امام علی(ع)بدین نشانۀ الهی چنین اشاره می کند و می گوید:

«و جنبش زمین را منظّم گرداند با خرسنگهای استوار و کوه های سر بر افراشتۀ پایدار.پس زمین آرام گردید و بر خود نجنبید،که بن کوه های در جای جای آن درون رفته بود،و در سوراخهای آن خزیده،و بر زبر همواری و پستیهای آن ایستاده و سرکشیده». (1)

« وَ بٰارَکَ فِیهٰا -و در آن برکت افزود.» خداوند،زمین را آن قدر گونه گونه آفرید،تا تکامل یافت و برای پذیرفتن زندگی آماده شد.آن گاه پس از آن که پوستۀ زمین سخت شد،خدا آب را از ترکیب هیدروژن به نسبت دو و اکسیژن به نسبت یک در آن آفرید.سپس آب و هوا در متلاشی کردن و پراکندن خرسنگها همکاری کردند تا به خاکی مناسب برای کشاورزی و ساختمان تبدیل شد،هم چنان که در برآوردن کوه ها و فلاتها و پر کردن گودیها همدستی کردند،تا آنجا که تقریبا در هیچ چیزی که بر روی زمین بوده یا به وجود می آید،نیست که اثر ویرانی و ساختمان را نبینی.

عصرهای گوناگون سپری شد،و به هر روز و بلکه به هر لحظه کرۀ زمین به اذن خدا دگرگونی بیشتری یافت،و خداوند در آن برکت افزود،گاه با برفهایی که سطح زمین را پوشانید،و گاه با طوفان و طغیان آب،و دیگر بار به وسیلۀ گردبادها،و چهارمین بار با برآمدن همیشگی خورشید و پراکندن آفتاب،و همچنین با افکندن پرتوهایی که از ستارگان دور دست می آید،و به گونه گون عوامل دیگر...و در

ص :174


1- 12) -موسوعة البحار،ج 54،ص 112(این عبارات از خطبۀ 91 معروف به خطبۀ اشباح،نهج البلاغه، ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی،ص 81 است-م.)

خلال میلیونها سال خداوند در زمین برکت افزود.

« وَ قَدَّرَ فِیهٰا أَقْوٰاتَهٰا -و رزقهای آن را معیّن کرد.» و از مصداقهای برکت رزقها که خداوند در زمین معیّن کرده آن است که در خاک /12 موادّی شیمیایی که برای کشاورزی مفید است به ودیعه نهاده،و در کوه ها معادنی گوناگون از آهن و طلا و نقره و انواع سنگهای گرانبها و تخته سنگهای سودمند اندوخته است،هم چنان که در ژرفای زمین دریاچه های نفت و گاز را آفریده،و در پیرامون زمین مواد مورد نیاز ما را به ودیعه گذاشته است از قبیل هوایی که از اکسیژن آن تنفّس می کنیم و گیاهان از کربن و اکسید کربن آن تغذیه می کنند و همچنین نیتروژن(ازت)را بدان آمیخته که از فشار اکسیژن بکاهد و جریانهای مرطوب را برای لطیف کردن جوّ وارد آن کرد...و بادها را که مژده رسانان رحمت اویند فرستاده که ابرهای انبوه را به سرزمینهای دور دست ببرند تا پروردگار آنها را که نیازمند آبند آبیاری کند.

« فِی أَرْبَعَةِ أَیّٰامٍ -در چهار روز.» گویند:معنایش دو روز برای آفرینش زمین و دو روز برای ایجاد ارزاق به وفور در آن است،و ممکن است آفرینش زمین در دو روز صورت پذیرفته و آفرینش آسمان و آماده سازی زمین به طور همزمان در دو روز انجام یافته و سپس کار آماده سازی زمین(برای بروز زندگی در آن)دو روز دیگر ادامه یافته باشد،پس مجموع آن شش روز می شود،زیرا آیات قرآنی صراحت دارد که آفرینش آسمانها و زمین در شش روز پایان یافته است،و خدا داناست.

در اینجا نکته ای عبرت آمیز وجود دارد و آن این که خداوند زمین را با تمام بزرگی آن تنها در دو روز آفریده در حالی که برای تعیین و فراهم کردن ارزاق در آن چهار روز صرف شده است.آیا این امر دلیل آن نیست که نعمت آماده سازی زمین برای زندگی بزرگتر از نعمت آفرینش خود آن است؟چرا،دانشمندان مقادیری افزون از جرمهای آسمانی را کشف کرده اند ولی تا کنون هیچ اثری از زندگی در آنها کشف نکرده اند،و این ما را به عظمت نعمتهایی که پروردگار بر مردم زمین

ص :175

نثار فرموده تا موجبات زندگی آنها را فراهم ساخته،رهنمون می شود.آیا بدین نعمت خدای سبحان را شکر نگزاریم و سپاس نداریم؟ « سَوٰاءً لِلسّٰائِلِینَ -برای همۀ سائلان(و روزی خواهان).» پس تمام کسانی که به ارزاق نیاز دارند در دسترسی بدانها یکسانند،زیرا در هر جا به فراوانی وجود دارد، /12 پس هوا و زمین و معدنها اندک نیست که در بهره بری از آنها قومی بر قومی دیگر ترجیح داشته باشند،بلکه همۀ مردم در این بهره بری یکسان و برابرند.

هم چنان که شناخت این حقیقت نیز در همه جا برای همۀ خواهندگان وجود دارد.

و احتمال دارد تساوی در روزهایی باشد که همان دورانهایی است که بر زمین گذشته،و خدا داناست.

[سوره فصلت (41): آیات 11 تا 12]

اشاره

ثُمَّ اِسْتَویٰ إِلَی اَلسَّمٰاءِ وَ هِیَ دُخٰانٌ فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ اِئْتِیٰا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قٰالَتٰا أَتَیْنٰا طٰائِعِینَ (11) فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحیٰ فِی کُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا وَ زَیَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ حِفْظاً ذٰلِکَ تَقْدِیرُ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ (12)

گفتند:فرمانبردار آمدیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نخستین آیات این سوره-که به انسان فرمان می دهد به پروردگار عزت

ص :176

سجود کند و سر تسلیم سپارد هم چنان که آسمانها و زمین بدو سجده کرده اند- موضوع آفرینش کاینات و هستی را هم چنان عرضه می دارد،که پروردگار توانای با علم و مشیّت خود به آفرینش پرداخت،پس به آسمان که دودی بود و زمین که آن را از پیش آفریده بود گفت:فرمانبردار بیایید(و همچنین هر چیزی به فرمانبرداری از اراده و مشیت او پاسخ می گوید).

پس هفت آسمان را در دو روز(یا دو دوره)آفرید و کار هر آسمانی را که مربوط به امور آن آسمان می شد وحی کرد،و آسمان فرودین را که نزدیکترین آسمان به زمین است به چراغهای رهنمایی در تیرگیهای شب و به عنوان آرایش برای مردم بیاراست،(و آنها را وسیلۀ)حفظ زمین ساخت.و براستی این از تقدیر و اندازه گیری پروردگار صاحب توانایی کارآمد و علم نافذ است،سبحانه تعالی.

شرح آیات:

[11]

پروردگار قدرتمند ما پس از آن که مادّۀ زمین را قبل یا بعد از گسترش آن آفریده به ارادۀ خود آهنگ /12 بنای آسمان کرد که بدان هنگام تنها دودی بود،و فرمانبرداری خود را بر آن واجب ساخت و آسمان پذیرفت.

« ثُمَّ اسْتَویٰ إِلَی السَّمٰاءِ وَ هِیَ دُخٰانٌ -سپس به آسمان پرداخت و آن دودی بود.» الف:مفسّران پرسیده اند:چرا حرف«ثمّ سپس»را که برای بیان پیامدی و مؤخر بودن است به کار گرفته،آیا آفرینش آسمان پس از زمین پایان یافته است؟در حالی که نظریات علمی عکس این نظر را ارائه می دهند،و پروردگار ما در سورۀ النّازعات می گوید:« أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا. رَفَعَ سَمْکَهٰا فَسَوّٰاهٰا. وَ أَغْطَشَ لَیْلَهٰا وَ أَخْرَجَ ضُحٰاهٰا. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا. أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا (1) آیا شما به خلقت سخت ترید یا این آسمانی که او بنا

ص :177


1- 13) -النّازعات27/ تا 31.

نهاده؟.سقفش را برافراشت و بپرداختش.شبش را تاریک کرد و روشناییش را آشکار ساخت.و پس از آن زمین را بگسترد.و از آن آب بیرون آورد و چراگاهها پدید کرد».

برخی پاسخ داده اند:ثمّ برای پیامدی بیانی است،یعنی سپس داستان آسمان را بشنو که چنین و چنان است.

و برخی گفته اند:خداوند نخست زمین را آفرید و دوّم آسمان را خلق کرد، ولی زمین را پس از آسمان گسترش داد،چنان که آیۀ سورۀ النازعات بر این امر دلالت دارد،و پاره ای از متون اسلامی نیز بر همین امر دلالت می کند.

به نظر می رسد مراد از«آسمان»در اینجا هوا و جوّ محیط بر سیّاره است نه جرمهای موجود در آسمان...که«دودی بوده است»دارای هفت طبقه،و هر طبقه را کاری مقرر،و بنا بر این آفرینش آنها پس از آفرینش زمین صورت گرفته است و معنی گفتۀ خدای سبحان در آیۀ بعد که گوید:« وَ زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ حِفْظاً -و آسمان فرودین را به چراغهایی بیاراستیم و محفوظش داشتیم».این است که خداوند حوزۀ پیرامون محیط بر گوی زمین را به گونه ای ساخت که ستارگانی را که آفریده است به صورت چراغهایی می بینیم،هم چنان که آن را حافظ چیزهایی که بویژه از نوع گازها در آن آفریده قرار داد.

ب:و پرسیده اند:معنی«استوی»چیست؟و پاسخ داده اند که پروردگار ما آهنگ آسمان کرد و بدان توجّه نمود.به نظر من چنین می رسد که استواء به معنی اقدام و همّت بستن و آهنگ کردن(به اضافۀ معنی إلی به سوی)و هیمنه و تسلّط است،و تمام این معانی یک جا اراده شده است ولی طبیعة با ملاحظۀ کاربرد این کلمه در مقام سبحان و منزّه پروردگاری که از هر تکاپو یا به جولان درآوردن اندیشه یا حرکتی منزّه و بر کنار است.

ج:سپس دربارۀ الدخان دود پرسیده اند،و گفته اند:دخان همان گازهاست،و اگر بگوییم مراد از آیه تمام چیزهایی است که در آسمان وجود دارد، پس آیه به مرحلۀ سحابی گونۀ پیش از به وجود آمدن جرمهای آسمانی اشاره می کند،

ص :178

که سحابیها گرد آمدند و پس از آن به صورت ستارگان درآمدند،و هنوز هم چنان کمیّتهایی بزرگ از آنها در فضا پراکنده اند که کارشناسان مقدار آن را به همان اندازۀ کمیّتی که ستارگان از آنها آفریده شده اند می دانند،و ستارگان هم چنان با جذب پاره هایی از این سحابیها فضا را می روبند،امّا مقدار آنها به مراتب بیش از قدرت جاذبۀ ستارگان است! « فَقٰالَ لَهٰا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیٰا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قٰالَتٰا أَتَیْنٰا طٰائِعِینَ -پس به آن و به زمین گفت:خواه یا ناخواه بیائید.گفتند:فرمانبردار آمدیم.» و چرا آسمان و زمین به ارادۀ خداوندی که آنها را به فضل خود آفریده،و نشانه های خود را در آن دو به ودیعه نهاده،و آنها را جایگاهی برای عبادت فرشتگان گرامی و روانهای اولیاء خود قرار داده،جواب نگویند؟بلی،آسمان و زمین و دیگر کاینات با فرمانبرداری به پروردگار پاسخ می گویند،و در راه خشنودی او می کوشند و از رحمتهای او سپاس دارند و بر برکتهای او شکر گزارند،پیش و بیش از آن که از بیم خشم او و هراس از درشتیهای او به وی پاسخ گویند،و گفته اند که نموداری رحمت خدا در آفریدگان درخشانتر و آشکارتر از نموداری سلطه و عزّت اوست،و مهربانی و رحمت او بر خشمش پیشی گرفته است.منزه است خداوند پروردگار جهانیان.

شاید آیه اشاره به این معنی می کند که پروردگار ما قانونها و روشهای خود را در آفرینش می راند چه آفریدگان بخواهند یا نخواهند،ولی جهان آفرینش با فرمانبرداری،نه بنا خواست به فرمانها خدا گردن می نهد!پس قوانین او بی اکراهی در جهان هستی اجرا می شود..ای کاش ما از رهگذر این حقیقت آگاه و هشیار شویم و احکام خدا را به دلخواه و با رغبت به کسب خشنودی خدا در مورد خود اجرا کنیم و به جان و دل پذیرا باشیم.

از خود می پرسیم:آیا آسمان و زمین شعوری داشتند که پروردگار آن دو را بدین صورت مخاطب قرار داده است؟برخی این مطلب را بشدّت نفی کرده و تمام آیاتی را که بدین گونه وحی شده به خطاب وصف حال تأویل کرده اند.مثلا دربارۀ

ص :179

همین آیه می گویند:معنی آن این است که خدا فرمان متشکّل شدن و صورت پذیرفتن بدان دو داد و آن دو این فرمان را پذیرفتند و امتثال کردند.ولی پرسشی باقی می ماند:پس در این صورت اختیار دیگر یعنی آمدن آن دو به اکراه و ناخواست خود چه بوده؟آیا تقسیم(به خواه یا ناخواه)دلالت بر اختلاف این دو قضیّه ندارد،در اینجا حرکتی است به دلخواه و دیگری به اکراه و ناخواست.من ندیده ام که کسی به این مناقشه پاسخی داده باشد،ولی باب تأویل نزد مفسّران گشوده است،و به نظر می رسد نزدیکتر به واقع آن باشد که آیاتی را که وجود احساس در آفریدگان از آنها برمی آید حمل بر ظاهر یا صریح همان آیات کنیم، زیرا آنچه ما را به تأویل آن آیات وا می دارد،بعید پنداشتن ماست.از آنجا که ما نمی دانیم خطاب خدا به زمین و آسمان چگونه صورت گرفته است می گوییم این خطاب ابدا صورت نپذیرفته است،امّا این اسلوب بلاغی در قرآن است.و نیز از آنجا که نمی دانیم چگونه آسمانها و زمین خدا را تسبیح می کنند،می گوییم این اهل آنهایند که خدا را تسبیح می گویند.و از آنجا که آگاهی نداریم چگونه خداوند امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کرد و آنها از بردن آنها بار امانت خودداری و از آن پرهیز کردند،می گوییم هرگز...این در واقع تنها یک فرض کردن است.

دهها آیۀ قرآنی و چند برابر آنها از احادیث منقول از معصومان-علیهم السلام-ظاهر یا صریح از وجود شعور-به اندازه ای-در دیگر آفریدگان حکایت دارد که هنگامی که خدا در قیامت آنها را به باز پرسی می گیرد،نمودار می شود.آیا رواست که ما تنها چون نمی دانیم این امر چگونه صورت می گیرد،آنها را به سینۀ دیوار بکوبیم(و مردود شماریم).این از کمال نادانی است که ما چیزی را که دانشمان بر جزئیات آن احاطه ای نیافته انکار کنیم،و از خردمندی است که بدان ایمان یابیم و سپس با روحی مثبت به جستجوی جزئیات آن بپردازیم.

آری،ما به عنوان بشر با وسایلی که در دسترس داریم نمی توانیم موجودات زنده و چیزها را از درون خود آنها بررسی کنیم،بلکه از خلال ظواهر و پدیده هاست

ص :180

که به واقع آنها راه می بریم،و حتی در میان خودمان به عنوان بشر آیا زید می تواند که عمرو را چنان که خویشتن خود را بررسی می کند،بررسی کند؟هرگز...پس ظواهر بر آن امور باطنی دلالت می کند و اگر ما این روش را دنبال کنیم شاید به واقعیّت برسیم...پس شعور چیست؟و ظواهری که بر آن دلالت می کند کدام است.؟به نظر می رسد شعور همان دستگاه سازگار کننده میان چیز و محیطی است که آن چیز در آن قرار دارد. /12 ما این دستگاه را از برکت حواس که آنها را با اشاره از راه اعصاب به مغز می رساند،داریم،و در آنجاست که مجموعۀ دستگاههای دماغ به تحلیل اشاره ها و صدور فرمانهای مناسب در هر مورد می پردازند.شک نیست که همانند این دستگاه-و گرچه تکامل نیافته-نزد دیگر جانداران،و بلکه در گیاهان وجود دارد که وضع خود را-بدین یا بدان صورت-به کمک هسته های مرکزی خود با محیط پیرامونش سازگاری می دهند.آری،ما نظیر چنین دستگاهی را در جمادات کشف نکرده ایم ولی سزاوار است که پس از دانش،خود به وجود اندازه ای کافی از هماهنگی و سازگاری میان تمام کاینات و موجودات دربارۀ این دستگاه از خود بپرسیم،و اگر-مثلا-نیروی جاذبه را یکی از ظواهر آن فرض کنیم،از حقیقت دور نشده ایم.

[12]

سیاق سوره هم چنان به بیان قدرت خدا که در این آفرینش عظیم جلوه گر است می پردازد و می گوید که آسمانها و زمین بدو گردن سپرده و به فرمانبرداری به سویش آمدند و او تقدیر چنان راند که شمار آسمانها به حکمت بالغه و ارادۀ بازنگشتنی او هفت آسمان باشد،و آسمانهای بزرگ بی درنگ،این فرمان را پذیرفتند،و در ظرف مدتی که پروردگار مقرر کرده و دو روز یا دو دوره بود،هفت آسمان شدند.

« فَقَضٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ -پس هفت آسمان را پدید آورد.» این هفت آسمان کدام است؟آیا هفت طبقۀ پیرامون زمین ماست که آسمان محیط بر ما را تشکیل می دهد؟یا هفت مجموعه از کهکشانهاست که یک

ص :181

کهکشان مانند آن که ما در آنیم و به نام«سکّة التبّان راه کاه فروش» (1) خوانده می شود و قطر آن صد میلیارد سال نوری است؟یا آنچه در کهکشانهایی که ما آنها را می شناسیم از خورشیدها و اجرامی که در آسمان اوّل واقع می شود؟و آسمانهایی دیگر که از آن خداست و کاینات عظیمی که در آنهاست و جز خدا کس از آنها آگاه نیست؟ بنا بر هر تفسیری که(از هفت آسمان)بشود،قضای خداوند در ظرف دو روز، یا بر حسب تفسیر پیشین در دو دوره که چیزی از آنها نمی دانم،صورت گرفت و اجرا شد.

« فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحیٰ فِی کُلِّ سَمٰاءٍ أَمْرَهٰا -در دو روز،و در هر آسمانی کارش به آن وحی کرد.» /12 به نظر می رسد که کار(امر)هر آسمان رهبری و نظام و آنچه مربوط به شؤون تدبیر آن می شود همۀ اینها در همان آسمان برقرار است که گویی وحدتی است اداری،و شاید فرشتگان خدا که در هر آسمان اند از«امر»آن اند.

« وَ زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ -و آسمان فرودین را به چراغهایی بیاراستیم.» این آسمان فرودین کدام است؟اگر مراد آسمان محیط بر زمین باشد زینت آن به سبب طریقۀ تموّج نور در آن است،زیرا ستارگان در بیرون از فضای محیط بدین صورت زیبا دیده نمی شوند،ولی قول معروف نزد مفسّران آن است که آسمان فرودین همان بخشی از فضای گسترده است،و بنا بر این چنین درمی یابیم که تمام ستارگانی که دیده می شوند ضمن آسمان فرودین شناورند،و آسمانهایی دیگر وجود دارند که اجرام آنها مشاهده نمی شود.

« وَ حِفْظاً -و محفوظش داشتیم.» پس گازهایی که زمین را احاطه کرده اند زمین را از برخورد میلیونها شهابی

ص :182


1- 14) -در فارسی علاوه بر کهکشان بدان راه شیری نیز گویند-م.

که هر روز بر آن فرود می آیند حفظ می کنند،هم چنان که خداوند با چراغهای فروزان زمین را از گزند شیطانها نیز حفظ می کند.

« ذٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ -این است تقدیر(و تدبیر)آن پیروزمند دانا.» بیایید به لطف صنع خدا و نکویی تدبیر و زیبایی آفرینش و نو آفرینی تقدیر او بنگریم.آیا این همه ما را به چیرگی و بزرگی قدرت او در آفرینش و تدبیر رهنمون نمی شود؟و آیا ما را دلالت بر این نمی کند که او دانایی است که چیزی از دیدگاه دانش او پنهان نیست؟چه قدرت و چه دانشی پروردگار ما راست که خورشید را که یک میلیون مرتبه از زمین ما بزرگتر است در مدار معیّت خود تسخیر کرده است بی آن که به اندازه سر مویی از مسیر خود منحرف شود؟و چه قدرت و دانشی پروردگار ما راست که در دل هر ذرّۀ بی نهایت کوچک قوانین نافذ تغییر ناپذیر خود را جاری ساخته است؟! /12

[سوره فصلت (41): آیات 13 تا 21]

اشاره

فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذْ جٰاءَتْهُمُ اَلرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ رَبُّنٰا لَأَنْزَلَ مَلاٰئِکَةً فَإِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ (14) فَأَمّٰا عٰادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ قٰالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّٰا قُوَّةً أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ اَلَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ (15) فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیّٰامٍ نَحِسٰاتٍ لِنُذِیقَهُمْ عَذٰابَ اَلْخِزْیِ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَخْزیٰ وَ هُمْ لاٰ یُنْصَرُونَ (16) وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَیْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا اَلْعَمیٰ عَلَی اَلْهُدیٰ فَأَخَذَتْهُمْ صٰاعِقَةُ اَلْعَذٰابِ اَلْهُونِ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (17) وَ نَجَّیْنَا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ (18) وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اَللّٰهِ إِلَی اَلنّٰارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (19) حَتّٰی إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (20) وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنٰا قٰالُوا أَنْطَقَنَا اَللّٰهُ اَلَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (21)

ص :183

معنای واژه ها

16[ریحا صرصرا]

:همان باد سرد است،از صرّ به معنی سردی،یا تندبادی با صدای سخت،و اشتقاق الصرصر از صریر صوت است و لفظ صر برای اشعار بر فزونی معنی مضاعف شده است.

19[یوزعون]

:یعنی آنان را که جلوترند نگه می دارند تا آنان که عقب ترند به آنها برسند،از وزع به معنی حبس کرد و نگهداشت و باز داشت،و معنی عبارت این است که آنان را چون به حشر آیند،در آنجا بر کنار پرتگاه آتش،پیش از آن که بدان وارد شوند،نگه می دارند،و در این کار مزید خوار کردن و بیم دادن باشد.

ص :184

به پوستهای خود گویند:
اشاره

چرا علیه ما گواهی دادید؟

رهنمودهایی از آیات:

سطح تبهکارییی که انسان هنگام کفر آوردن به خدای بزرگ بدان می رسد هم سطح بیم دادن و عذاب مناسب آن است،پس سرپیچی بشر،این آفریدۀ ناتوان محدود از قوانین و سنتهای خداوند که آسمانها و زمین به فرمانبرداری از آنها گردن نهاده اند،نه کاری است خرد! همچنین صاعقه ای که از آن بیم داده می شود نیز خرد و کم مقدار نیست -در این صورت-صاعقه ای است همانند آن که بر قوم عاد و ثمود فرود آمد.

براستی،این یکی از سنّتهایی است که خداوند در کاینات جاری ساخته و تبدیل و تغییری را در آن راه نیست(هم چنان که تقدیر آن ذات پیروزمند دانا در آفرینش آسمانها و زمین بوده است).

پیامبران پیش،و بعد از انحراف آنها نزدشان آمدند و آنها را از سرانجام شرک به خدا بیم دادند و بر حذر داشتند،امّا آنها نسبت به آن رسالت کفر ورزیدند و ادّعا کردند که اگر خدا می خواست فرشتگان را(بدین منظور)نزد آنها می فرستاد، و قوم عاد به غرور نیروی خود که هر قدرتی را در زمین مقهور کرده بود به تکبّر و بزرگ خویشتنی پرداختند،و ندیدند و درنیافتند /12 که خداوندی که آنها را آفریده است از ایشان بسی نیرومندتر است،و بدین گونه(به فریفتگی به نیروی خود)منکر آیات خدا شدند...

پس خداوند تند بادی تازان،غرّان و خروشان،در روزهایی بد و شوم بر آنان

ص :185

فرستاد و آنان را به عذاب خواری و پستی در زندگی دنیا گرفتار ساخت و این پیش از عذابی خوار کننده تر در آخرت بود.

امّا قوم ثمود را خداوند هنگامی که ناقۀ بینایی بخش را برای آنها فرستاد هدایت کرد،امّا آنها کوردلی را بر هدایت و بینادلی ترجیح دادند،و جزای آنها صاعقه ای بود که در«عذاب خوار کننده»نمودار شد...این همه به سبب جرمها و زشتکاریهایی بود که کرده بودند.

(این صاعقه ها تصادفی نبود،بلکه تنفیذ و اجرای سنّت و قانون جاری الهی،بود)و ساده ترین دلیل بر این امر این که خداوند کسانی را که ایمان آورده و پرهیزگاری کرده و آن نافرمانیها را مرتکب نشده بودند،نجات داد.

شرح آیات:

[13]

بیگمان این عذاب الهی که بر قوم عاد و ثمود نازل شد و آنها را بکلّی از میان برد ممکن است که بر هر قوم کافری نازل شود،زیرا به طور تصادفی بر آن امّتها نازل نشده و نزول آن ضمن سنّت و قانونی الهی بوده است و همچنین است هر چیزی که مردم آن را تصادفی می شمارند.لغزیدن آدمی در راه،یا انتشار میکربی در بدن یکی از افراد بدون ابتلای رفیق او،و حوادث رانندگی و زلزله ها و آتشفشانها و سیلها و جنگها و این قبیل امور،به نظر انسان تنها تصادفی می آید،در حالی که در سرتاسر این جهان هستی چیزی بی سبب نیست.بلی، حوادثی هست که ما سببها و قوانین آنها را می دانیم،و حوادثی دیگر هست که نمی دانیم و آنها را به تصادف منسوب می کنیم.

ما به عنوان افرادی مؤمن معتقدیم که هر رویدادی،بزرگ یا کوچک، ضمن سنّت و قانونی الهی جریان می یابد،و از این رو اعتقاد داریم که صدقه دادن بلا را دور می کند،و دعا قضایی را که کاملا استوار شده باشد رد می کند و می گرداند، /12 و صلۀ رحم به عمر می افزاید،و احسان،بلا را از میان می برد،هم چنان معتقدیم کسی که مرتکب اعمال بد شود بدین حوادث که آنها را تصادف می نامیم و

ص :186

تصادفی نیست دچار می شود،و پروردگار ما گفته است:« وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (1) و هر چیز را بیافرید و آن را باندازه مقدّر کرد».

از این رو پروردگار به ما خبر می دهد که سرپیچی اعراب،آن روز که پیامبر(ص)آنان را به قرآن فراخواند-اگر صورت می یافت-با سرپیچی عاد و ثمود تفاوتی نمی داشت،و سرانجامشان یکی بود،زیرا سنّت الهی یکی است.

« فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ -پس اگر اعراض کردند،بگو:شما را از صاعقه ای همانند صاعقه ای که بر عاد و ثمود فرود آمد می ترسانم.» عرب به سه دسته تقسیم می شود:عرب عرباء(عرب یمن)و عرب مستعربه عرب شده(عرب از نسل اسماعیل(ع))و عرب بائده از بین رفته(مانند قوم عاد و ثمود).

پرسش این که:آیا عاد و ثمود به تصادف از میان رفتند یا بر اثر سببها و موجباتی که اگر آن سببها و موجبات تجدید شود(آن سنّت)نیز تجدید می شود؟ بلی،بر اثر سببها و موجباتی از میان رفتند.

[14]

تمام این سببها و موجبات را کفر گرد می آورد،و در آیۀ کریم بعد توضیح آن می آید:

« إِذْ جٰاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ -آن گاه که رسولان پیش و بعد از آنها نزدشان آمدند.» رسولان هدایت از هر سو به آنان می پیوستند و از هر راهی به آنان می رسیدند و بر آن بودند که با هر سخن رسا و با هر روش درست آنان را رهنمایی کنند،این رسولان«از پیش»یعنی قبل از انحراف،به آنان می گفتند:منحرف نشوید،و«پس از آن»یعنی پس از انحراف،به آنان می گفتند:چرا منحرف شدید؟انحراف را رها کنید و باز گردید!

ص :187


1- 15) -الفرقان2/.

آن رسولان نزد آنها آمدند و آنان را بدین حقیقت مهم که جوهر و چکیدۀ رسالتهای تمام پیامبران است فراخواندند:

« أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ -که جز خدای یکتا را مپرستید.» امّا آنها می پنداشتند که باید فرشته ای به رسولی فرستاده شود،و اگر پیامبر آنان یکی از خود آنها باشد،غذا بخورد و در بازارها راه برود و مالک اندوخته های زمین نباشد،رسالتش درست نیست...

« قٰالُوا لَوْ شٰاءَ رَبُّنٰا لَأَنْزَلَ مَلاٰئِکَةً فَإِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ -گفتند:

اگر پروردگار ما می خواست فرشتگان را از آسمان نازل می کرد.و ما به آنچه شما بدان مبعوث شده اید ایمان نمی آوریم(و کفر می ورزیم).» پس با تکیه به روش مادّی محض برای شناخت حقیقت،نسبت بدان رسالت کفر ورزیدند،و پیش از آن که به مورد رسالت آن پیامبران بیندیشند و بنگرند،تنها به صرف این که فرستاده فرشته ای نیست،منکر آن شدند.

[15]

سرانجام کفر این پیشینیان عرب چه بود؟ « فَأَمّٰا عٰادٌ -امّا قوم عاد.» آن تمدن نیرومند که در سلطۀ جوانی و کمال نیرومندی خود نابود شد.

« فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ -به ناحق در روی زمین گردنکشی و بزرگ خویشتنی کردند.» استکبار کردند،یعنی خود را بزرگ می پنداشتند و به مردم ستم می نمودند و تنها به صرف این که اندازه توانمندی به آنها داده شده بود حقوق مردم را غصب می کردند و می ربودند.

« وَ قٰالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّٰا قُوَّةً -و گفتند:چه کسی از ما نیرومندتر است؟» امّا کسی که نمی تواند خود را از قدرت عوامل عادّی و معمولی طبیعت، همچون امر عادّی باد /12 و آتشفشان حفظ و نگهداری کند،چگونه به خود اجازه می دهد که بر خداوندی که پروردگار باد و آتشفشان است برتری جوید؟!چگونه می تواند بر نظامی که تمام جزء به جزء هستی او را،-چه بخواهد و چه نخواهد-

ص :188

می گرداند بزرگی بفروشد؟! « أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً -آیا نمی دیدند که خدایی که آنها را آفریده است از آنها نیرومندتر است؟» آیا این حقیقت روشن را نمی شناختند؟چرا،ولی با وجود فراوانی نشانه های دال بر آن،به انکار آن برخاستند.

« وَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ -و آیات ما را انکار می کردند.» این انکار نتیجۀ استکبار و بزرگ خویشتنی بود،زیرا بزرگ خویشتنی پرده ای ستبر میان انسان و حقیقت می کشد.

[16]

امّا این انکار و آن استکبار و بزرگ خویشتنی سبب فرستادن عذابی خوار کننده بر آنها شد که به صورت تند بادی غرّان و خروشان نمودار گشت.

« فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً -پس بادی سخت و غرّان بر آنها فرستادیم.» و این معادله ای است که حکمروا در آفرینش،کسی که به دلخواه و رغبت به رسول رحمت و بیم دادنهای او توجّه نکند و پاسخ ندهد،بناخواه به فرستادگان عذاب و تند باد پاسخ می دهد.

« فِی أَیّٰامٍ نَحِسٰاتٍ -در روزهایی شوم.» که ذرّه ای سعادت و نیکبختی در آن روزها نبود، « لِنُذِیقَهُمْ عَذٰابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَخْزیٰ وَ هُمْ لاٰ یُنْصَرُونَ -تا در زندگی دنیا عذاب خواری را به آنها بچشانیم.و عذاب آخرت خوار کننده تر است و کسی به یاریشان برنخیزد.» /12 از این رو عذاب دنیا خوار کنندۀ و توهین بود که آنها بزرگ خویشتنی می کردند و جبّاری می ورزیدند،امّا عذاب آخرت از آن خوار کننده تر و دردش پاینده تر است.

شدّت عذاب خدا در دنیا و هول واقع شدن آن بر کافران،ما را به دو امر رهنمون می شود:نخست:هول عذاب خدا در آخرت و کمال شدّت آن به درجه ای

ص :189

است که تصوّرش برای ما امکان ندارد.دوم:قاطعیّت سنّتهای خدا و این که چگونه کافران را به بدترین نوع نابودی از میان برد.آری،آسمان و زمین به دلخواه و پیش از آن که به اکراه وادار شوند به پروردگار خود سرسپردند،آیا ما نباید پیش از آن که تندبادی غرّان و تیره و تار ما را از میان ببرد به دلخواه خود به پروردگارمان سر بسپاریم؟! [17]

« وَ أَمّٰا ثَمُودُ -امّا قوم ثمود.» خداوند پیامبران را برای آنها فرستاد و ره توشۀ آیات روشنگر را به آنها داد و با هدایت بر آنها منّت نهاد.

« فَهَدَیْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمیٰ عَلَی الْهُدیٰ -هدایتشان کردیم.و آنها کوری را از هدایت بیشتر دوست می داشتند.» خدا صالح را نزدشان فرستاد و آنان بدو ایمان آوردند،اما پس از آن از راه هدایت منحرف شدند.آری،راه روشن در برابر آنها بود،و حقیقت همچون خورشید نیمروز در آسمان می تافت،ولی آنان دیدگان خود را فرو بستند،و گفتند:ما نمی بینیم.پس سرنوشت کفر پس از ایمانشان چه بود؟ « فَأَخَذَتْهُمْ صٰاعِقَةُ الْعَذٰابِ الْهُونِ -پس صاعقۀ عذاب خوار کنندۀ آنها را فرا گرفت.» صاعقۀ عذاب سرشار از خواری و اهانت بر آنان فرود آمد-چنان که بر قوم عاد نیز فرود آمده بود-و سبب آن روشن است:

« بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -به خاطر اعمالی که می کردند.» /12 نه به سبب کاستی در آمرزش خدا،زیرا آمرزش خدا از گناهان آنها بسی بزرگتر است،و نه به سبب تنگنایی در رحمت او،زیرا رحمت او همه چیز را فرا گرفته،بلکه برای آن که با بدیهایی که مرتکب می شدند خود را از پروردگار رئوف مهربان دور کردند.

از این آیه در می یابیم که کفر قوم ثمود با کفر قوم عاد تفاوت داشته،قوم عاد مستقیما نسبت به همه چیز کفر ورزیدند،امّا قوم ثمود به رسول و رسالت ایمان

ص :190

آوردند ولی کارهایی کردند که جنبۀ کفر آمیز داشت،از پی کردن ناقه و مخالفت با فرمانهای رسول در آن مورد،پس اعمالی که می کردند خطا بود.

و از این رو است که خدای سبحان می گوید:« فَهَدَیْنٰاهُمْ -آنها را هدایت کردیم»یعنی از نظر فکری و نظری هدایت شدند« فَاسْتَحَبُّوا الْعَمیٰ -اما کوری را بیشتر دوست داشتند»یعنی از لحاظ عمل و رفتار منحرف شدند،و این امر به کوری تعبیر شده،همچون کسی که خداوند بدو بینایی داده اما او از آن بهره ای نمی جوید و در گودال می افتد.

از اینجا می فهمیم که عذاب خدا پشت کسی را که با سنتهای او در آفرینش که احکام شریعت آنها را روشن ساخته مخالفت کند،می شکند،خواه به آنها ایمان آورد و سپس مخالفت کند یا مستقیما بدانها کفر ورزد.پس کسی که سر خود را به صخره ای بکوبد سرش می شکافد،خواه بدین حقیقت ایمان آورده یا نسبت بدان کافر باشد.

در این نکته هشدار و پرهیز دادنی است برای امّت محمد(ص)که مخالفت آنها خواه نظری یا عملی نسبت به رسالت او مصیبتها برای آنان به بار می آورد.

[18]

در میان آن منحرفان-کافران در عمل-مجموعه ای از مؤمنان راستین نیز وجود داشتند که پروردگار آنان را نجات داد،و سبب نجاتشان همان تقوای آنان و پرهیزشان از جرم و فحشایی بود که دیگران مرتکب می شدند.

« وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ -و ما کسانی را که ایمان آورده بودند و پرهیزگار بودند نجات دادیم.» راویان در تفسیر این آیه داستانی سود بخش را یاد می کنند،چنان که ابن اسحاق و ابن /12 المنذر و بیهقی در الدلائلی و ابن عساکر آورده اند و گویند:عتبة بن ربیعة که بردبارترین مردم قریش بود روزی در حالی که در باشگاه قریش نشسته،و پیامبر خدا(ص)تنها در مسجد نشسته بود گفت:ای گروه قریش نمی خواهید برخیزم و نزد این(شخص)بروم و با او سخن گویم و پیشنهادی بدو بکنم،شاید بخشی از آن را بپذیرد و دست از ما بدارد؟گفتند:چرا،ای ابا ولید.آن گاه عتبة

ص :191

برخاست تا آمد و نزد پیامبر خدا(ص)نشست.حدیث آنچه را عتبه به حضرتش گفت و مال و ملک و دیگر چیزهایی را که به او پیشنهاد کرد یادآور شده است،تا آن که عتبه سخن خود را تمام کرد.آن گاه پیامبر خدا(ص)بدو گفت:ای ابا ولید آیا سخنت را تمام کردی؟گفت:آری،گفت:اکنون از من بشنو.گفت:بگو:

پس پیامبر خدا(ص)گفت:« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ. حم. تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ. کِتٰابٌ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ... -به نام خدای بخشایندۀ مهربان.حا،میم.کتابی است که از جانب آن بخشایندۀ مهربان نازل شده است.کتابی است که آیه هایش به وضوح بیان شده،قرآنی است به زبان عربی برای مردمی که می دانند...»هنگامی که عتبه این کلمات را می شنید گوش بدانها فرار داده بود،و هر دو دست خود را پشت سر نهاده و بدانها تکیه کرده بود و از پیامبر سخن می نیوشید،تا پیامبر خدا(ص)به جایگاه سجده در این سوره رسید و سجده گزارد.آن گاه گفت:ای ابا ولید آیا شنیدی؟گفت:شنیدم،گفت:

اینک تو و آنچه شنیدی!پس عتبه برخاست و نزد یاران خود آمد.آنان به یکدیگر گفتند:سوگند به اللّٰه که ابو الولید به گونه ای جز بدانسان که می رفت بازگشته است.چون با ایشان نشست بدو گفتند:ای ابا ولید!چه داری و بر تو چه گذشت؟گفت:به اللّٰه سوگند گفتاری شنیدم که هرگز چنان نشنیده ام،به خدا،نه شعر است،نه سحر است و نه کهانت و پیشگویی،به خدا باید همان گفتاری باشد که خبرش را شنیده ام. (1)

[19]

امّا عذاب آخرت بزرگتر و دردناکتر،و سخت تر و پاینده تر است،و عذابی که کافران در دنیا دیده اند،مطلقا به قدر ذرّه ای با عذاب آخرت قابل قیاس نیست،زیرا عذاب آخرت دو عنصر شدّت و پایندگی را همراه دارد،« وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقیٰ (2) هر آینه عذاب آخرت سخت تر و پایدارتر است».

ص :192


1- 16) -الدرّ المنثور از سیوطی،ج 5،ص 364.
2- 17) -طه127/.

کسی که در بیمارستانها و طبیعة آنجا که حالات دشوار وجود دارد گردشی کرده یا میدانهای جنگ را دیده و مناظر هراس آور را مشاهده کرده،سپس مناطقی را دیده باشد که بر اثر انفجار آتشفشانی به زیر گرفته شده اند /12 و مواد مذابّ شوم آن بر روستاهای پیرامون آن جاری شده و آنها را ذوب کرده یا سیلهای بنیان کنی که درختان را در مسیر خود برکنده و روستاها را ویران کرده..گویم چنین کسی -پاره ای-از معنی عذاب دنیا و رنجباری و زشتی مناظر آن را درک کرده است.

ولی تمام این انواع عذاب و تمام این مصیبتها و رنجها در مقام مقایسه با عذاب آخرت و هراسناکی و دوام آنچه در آنجا می گذرد،چیزی سبک و اندک محسوب می شود.

بلی،عذاب دنیا ما را به وجود عذاب آخرت و گوشه ای از حقیقت آن رهنمایی می کند.

گرمای سوزان و دردهای ناشی از آن که عارض بر پیکر می شود و آن را به صورت پارچه ای پوسیده درمی آورد!جز تفی از آتش دوزخ نیست.

این آتشی که آهن را آب می کند،گونه ای است از آتش دوزخ که هفتاد مرتبه کاهش یافته.

شاید حتّی گرمایی که انفجار بمب هولناک اتمی به وجود می آورد که در مدتی کمتر از یک ثانیه صخره ها را به دود تبدیل می کند جز شراری از آتش دوزخ نباشد،آتشی که از هر چه در دنیا تصوّر کنیم گرمتر و سوزانتر است...و حتی گرمای موجود در مرکز خورشید که در منتهای شدّت است با آتش دوزخ قابل مقایسه نیست.آیا در نصوص نمی خوانیم که خورشید در دوزخ می افتد و از گرمای آن بانگ و فریاد برمی آورد؟! آیا استخوانهای نرم،و بدنهای آسوده و پوستهای نازک و اعصاب حسّاس تحمّل چنان عذاب هراسناکی را دارد که ساکنانش به شعله ای افروخته تبدیل می شوند؟! آری،آن عذاب با کافران چنین می کند،پس آنها در آن نه می میرند و نه

ص :193

زنده می مانند.خدای تعالی می گوید:« إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ (1) هر آینه هر کس که گنهکار نزد پروردگارش بیاید، جهنّم جایگاه اوست که در آنجا نه می میرد و نه زندگی می کند».و همچنین بیهوش هم نمی شود،بدان گونه که کسی که زیر شکنجه یا دردهایی در دنیا قرار می گیرد، از هوش می رود،و نیز به آنان مرخّصی نمی دهند /12 که در محدودۀ آن از دشواری بلا وارهند،و عملهای جرّاحی نیز بر روی آنها صورت نمی گیرد تا از بیماریهای عذاب دهنده شفا یابند،و داروهای آرامبخش و مسکّن نیز به آنان نمی دهند که نفوسشان آرام گیرد و از فریاد و فغان دست بکشند.

« وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اللّٰهِ إِلَی النّٰارِ -و روزی که دشمنان خدا را نزد آتش گرد آورند.» آن وقت است که عذاب بزرگتر را درمی یابند.

« فَهُمْ یُوزَعُونَ -آنها را نگاهدارند(و تقسیم کنند و به صف برانند).» پس تقسیم می شوند و هر یک به زندان مخصوص به خود می افتد.

[20]

تمام این عذاب سخت خوار کننده در انتظار کسانی است که با پروردگار خود به دشمنی برخاستند،و از پیامبران او پیروی نکردند،و با فرمانهای او و پیامبرانش مخالفت ورزیدند،و از حدود او تجاوز کردند،در حالی که تمام کاینات از پروردگار خود اطاعت کردند و به پیروی از سنّتهای او که مقدّر کرده بود پرداختند.

حتی اعضای کالبد انسان از سنتهای پروردگار او پیروی می کنند،جز این که خداوند چند روزی در دنیا آن اندامها را مسخّر انسان کرده تا ببیند آدمی با آنها چه کاری می کند،و در روز قیامت،آن گاه این آزادی محدود را از انسان سلب می کند،اعضای کالبد او بر او می شورند و بر لب پرتگاه جهنّم شاهدانی بر ضدّ او می شوند.

ص :194


1- 18) -طه74/.

« حَتّٰی إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -چون به کنار آتش آیند،گوش و چشمها و پوستهاشان به اعمالی که مرتکب شده اند بر ضدّشان شهادت دهند.» گناهانی هست که به وسیلۀ گوشها صورت می گیرد،مانند شنیدن غیبت و آواز(حرام)،و پاره ای با چشم،مانند نگریستن به چیزهای حرام شده،و خواندن کتابهای گمراه کنند،و پاره ای از طریق پوست ارتکاب می شود،چون زنا،و این اندامها روز قیامت بر ضد انسان گواهی خواهند داد.

[21]

چه حادثۀ ناگهانی هولناک و چه شاهد صادقی! /12 « وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنٰا -به پوستهای خود گویند:چرا علیه ما شهادت دادید؟» چگونه علیه ما شهادت دادید؟!چگونه،در حالی که ما در سراسر زندگی خود شما را حمل کردیم؟!چگونه،در حالی که ما به خاطر شما لباسهای نرم پوشیدیم؟!چگونه،در حالی که ما شما را از سرمای سخت حمایت کردیم؟! چگونه،در حالی که ما شما را از گرمای سوزان حفاظت کردیم؟! « قٰالُوا أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ -گویند:آن خدایی که هر چیزی را به سخن می آورد ما را به سخن آورده است.» از این مقطع در این آیه روشن می شود که هر چیزی-چنان که گفتیم (1) - شعوری دارد،و اگر خدا بخواهد بدان قدرت سخن گفتن به زبان انسان می دهد تا آدمی بفهمد،و گر نه بی سخن گفتن هم دارای شعور است.

« وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و اوست که شما را نخستین بار بیافرید و به او بازگشت می یابید.»

ص :195


1- 19) -رک:تفسیر آیه 11 همین سوره.

[سوره فصلت (41): آیات 22 تا 29]

اشاره

وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُکُمْ وَ لاٰ جُلُودُکُمْ وَ لٰکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمّٰا تَعْمَلُونَ (22) وَ ذٰلِکُمْ ظَنُّکُمُ اَلَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْدٰاکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (23) فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنّٰارُ مَثْویً لَهُمْ وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا فَمٰا هُمْ مِنَ اَلْمُعْتَبِینَ (24) وَ قَیَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنَّهُمْ کٰانُوا خٰاسِرِینَ (25) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا اَلْقُرْآنِ وَ اِلْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذِیقَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا عَذٰاباً شَدِیداً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ اَلَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ (27) ذٰلِکَ جَزٰاءُ أَعْدٰاءِ اَللّٰهِ اَلنّٰارُ لَهُمْ فِیهٰا دٰارُ اَلْخُلْدِ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ (28) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا رَبَّنٰا أَرِنَا اَلَّذَیْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ نَجْعَلْهُمٰا تَحْتَ أَقْدٰامِنٰا لِیَکُونٰا مِنَ اَلْأَسْفَلِینَ (29)

معنای واژه ها

23[أرداکم]

:شما را هلاک کرد.

24[یستعتبوا]

:العتبی خشنودی خدا را می طلبند، و إعتاب خشنود کردن و ارضاء است،و اصل إعتاب در زبان عربی درست کردن و تعمیر پوست با تجدید دبّاغی آن است.سپس این کلمه برای دلجویی از یکدیگر و طلب خشنودی که بازگشت به وضع معتاد و مألوف بین دوستان است،استعاره شده.

ص :196

و برایشان همدمانی مقدّر کردیم و آنها(حال و آینده را)در نظرشان بیاراستند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برترین انگیزۀ انسان برای پرهیزگاری این احساس اوست که خداوند او را می بیند و سخنش را می شنود،و این که خدا از رگ گردن بدو نزدیکتر است،سپس دیدار او به حقیقت ایمان،و حضور در مقام قرب او،و جایگاه راستین نزد اوست،و در نتیجه لمس کردن شهود و شهادت او بر هر چیز و این که هر جنبش و حرکتی به حول او و هر نیرویی به نیروی اوست،و به زندگی اوست که هر چیزی زنده است.

آغاز این درس این بینش را به ما یادآور شده است،و حالت ردّی که آن زیان دیدگان به خود گرفتند به سبب بدگمانی آنها نسبت به پروردگارشان بود که او را چنان که در شأن اوست بر نسنجیدند و او را چنان که می بایست و می شایست نشناختند،در حالی که او نگاهی زیر چشمی و آنچه را در سینه ها نهان است می داند،و نسبت به هر کس که توبه کند و ایمان آورد و هدایت شود بسیار آمرزنده است.

و اکنون صبر و شکیبایی دیگر به آنها آسایشی نمی بخشد و کشیدن مجازات نیز رهایشان نمی سازد بلکه جاودانه در آتش اند.و بر اثر همین گمان خداوند همدمانی بد از شیطانها برای آنها مقدّر کرد که از حال و آینده /12 کارهای بد آنها را در نظرشان می آرایند چندان که هرگز هدایت نشوند.

این سرنوشت برای آن بود که آنها چنگ زدن به ریسمان استوار خدا را ترک کردند و به یکدیگر گفتند:به این قرآن گوش ندهید و سخنان بیهوده(و صداهای

ص :197

ناهنجار آزار دهنده)در میانش افکنید تا دیگران بانگ قرآن را نشنوند و به رسالت نگرایند.

(و هنگامی که دل از یاد خدا تهی شود شیطان بدان هجوم می آورد)،و این چنین خداوند به کافران عذابی سخت را می چشاند،(و آنجا که بد کاریها به صورت گونه گون عذاب نمودار می شود)آنها را به جزای بدترین کاری که کرده اند می رساند،و از آنجا که به دشمنی با پروردگار خود برخاسته اند جز ایشان این است که جاودانه به آتش درآیند،زیرا(پس از آن که خود یقین یافتند)آیات خدا را به انکار گرفتند.

در دنیا آنها را می بینی که از همدمان بد خود از جنّ و انس فرمان می برند، در حالی که در آخرت به دنبال همان همدمان می گردند که(به سبب شدت خشم و بیزاری خود از آنها)آنها را زیر پا نهند تا از ایشان در دوزخ فروتر روند.

شرح آیات:

[22]

کافران-هنگام سرپیچی و نافرمانی خود-از شهادت گوش و چشمان و پوستهایشان علیه خود نمی ترسیدند،بلکه حتّی نمی پنداشتند که این اندامها علیه آنان گواهی دهند،زیرا چگونه این چشم که فرمانهای آنان را می پذیرد و این گوش و پوستهایی که از آنها مراقبت کرده و آنها را خوب نگاهداشته اند،بر ضد آنان گواهی دهند؟ آری،این اندامها در آخرت هرگز فرمانهای آنان را نمی پذیرند و علیه آنان گواهی به حق خواهند داد.

وانگهی حتی اگر در دنیا هم از گواهی دادن اندامهایشان بر ضد خود آگاه بودند،نمی توانستند از نظارت آنها بر خود رهایی یابند،زیرا انسان می تواند کارهای خود را پنهان سازد و اقدامات خود را از پدر و مادرش بپوشاند،ولی چگونه می تواند آنها را از چشم و دست و پوست خود نیز پوشیده دارد؟ /12 از اینجاست که چون گواهان خدا علیه انسان اندامهای او هستند،پس باید

ص :198

از موقعیّت خود بهراسد و خویشتن را نگهدارد.

« وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُکُمْ وَ لاٰ جُلُودُکُمْ -از این که گوش و چشمها و پوستهایتان به زیان شما شهادت دهند چیزی را(از آنها)نهان نمی داشتید.» به نظر می رسد معنایش این است که:شما پنهان نداشتید و قادر هم نبودید که پنهان دارید.

از باب جدل فرض کنیم و گیریم که:چشمها و گوشها و پوستها به هنگام حساب به زیان آدمی گواهی ندهند،آیا به عقل می آید که خداوند خود شاهد نبوده باشد؟! هرگز...علم خدا بر بشر احاطه دارد و بر تمام اسرار نهان او که هیچ کس را جز خدای سبحان راهی به شناختن آنها نیست،آگاه است.

براستی،خدا شنوای بینا،و آگاه داناست...و باید این را احساس کنیم و بدانیم که او نفسهای ما را نیز می شمارد و از آنچه بر دلهایمان می گذرد آگاهی دارد،و بیگمان هر کار بد بزرگ و کوچکی که مرتکب می شویم ثبت و نوشته می شود...آن پاکدل راستین،یوسف بن یعقوب-علیهما السلام-از آنجا از افتادن به دام کاری ناشایست نجات یافت که مراقبت خدا را بر خویشتن احساس کرد،و به یقین دانست که خدای عزّ و جلّ از رگ گردن بدو نزدیکتر است.از ابی عبد اللّٰه(ع)نقل است که گفت:

«چون وی(زلیخا)به او(یوسف)و او به وی پرداخت،زلیخا گفت:

هم چنان که هستی بمان،(یوسف)گفت:برای چه؟گفت:تا پرده بر روی این بت افکنم که ما را نبیند،در این هنگام(یوسف)خدا را به یاد آورد و دانست که بیگمان خدا او را می بیند،از این رو از آن زن بگریخت». (1)

سزاست که شهادت خدا را به یادآوریم تا به مراقبتی خودبخودی بر

ص :199


1- 20) -بحار الانوار،ج 12،ص 300.

نفسهایمان نایل آییم که منحرف نشوند.

امّا کافران از این حقیقت به دورند،آنها به پروردگار خود بدگمانند، /12 مثلا می پندارند که خداوند تنها ظاهر گفتارها و کردارهایشان را می داند و گمان می کنند می توانند کارهای بد و گفته های ناشایست خود را در برابر پروردگار خویش توجیه کنند،بدین سان که یکی از آنها بگوید:من مجبور بودم،یا در انجام این کار بد ناگزیر بودم،یا آن را ناآگاهانه و بی ارادۀ خود کردم.

گناهکاران بیش از ارتکاب کارهای بدشان نزد خود چنین بهانه می آورند و توجیه می کنند.

و بهانه هایی می تراشند که می پندارند آن بهانه ها ایشان را از بازخواست و مجازات می رهاند،و اگر می دانستند که آن سنجندۀ بینا آگاه است و نگاهی زیرچشمی از او پنهان نیست،بیگمان خود را بازمی داشتند.

تا وقتی که انسان بداند توجیه عملش در پیش مردم درست و به حق نیست زیرا خدا از حقیقت آن آگاهی دارد،امید صلاح او می رود،زیرا در دل او هنوز فاصله ای(که تمیز)حق از باطل است وجود دارد،امّا اگر بدانجا برسد که سطح حق و باطل در دل او به هم بیامیزد،و بپندارد همان بهانه و توجیهی که برای مردم می تراشد پروردگارش را نیز می فریبد،دستخوش هوی شده،و دیگر امیدی به نجات او نمی رود.

نظیر این دسته بسیارند،آنها را روز قیامت نزد پروردگارشان می آورند،و برای حساب برپا می دارند،آن گاه شروع به طرح بهانه های خود می کنند که در دنیا بدانها متشبّث می شدند،یکی گوید:من به اکراه و ناخواست وادار شدم،و دیگری گوید:من مستضعف و زبون نگهداشته شده بودم،و سوّمی گوید:قصد و اراده ای جز خیر نداشتم،و همچنین...و پاره ای از مردم تمام کارهای بد خود را منکر می شوند و بر این انکار خود سوگند می خورند،پروردگار می گوید:« وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکٰاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ. ثُمَّ لَمْ

ص :200

تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ

(1)

و روزی همه را گرد آوریم،سپس به آنها که شرک آورده اند بگوییم:آن کسان که می پنداشتید که شریکان خدایند اکنون کجایند؟عذری که می آورند جز این نیست که می گویند:

سوگند به خدا پروردگار ما که ما مشرک نبوده ایم»،و پاره ای از بهانه تراشان گویند:« إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ قٰالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قٰالُوا کُنّٰا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قٰالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِیهٰا فَأُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً (2) کسانی هستند که فرشتگان جانشان را می ستانند در حالی که بر خویش ستم کرده بودند.از آنها می پرسند:در چه کاری بودید؟گویند:ما در روی زمین مردمی بودیم زبون گشته.فرشتگان گویند:

آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنید؟مکان اینان جهنّم است و سرانجامشان بد».

« وَ لٰکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمّٰا تَعْمَلُونَ -بلکه می پنداشتید که خدا بر بسیاری از کارهایی که می کنید آگاه نیست.» شاید مرادشان این است که خداوند رازها و امور پنهانی را نمی داند،و تنها ظاهر اعمال را می بیند.و مفسّران آورده اند که گروهی از کافران نزدیک کعبه گرد آمدند،یکی از آنها گفت:آیا می پندارید که خدا سخن ما را می شنود؟دیگری گفت:بلی،در صورتی که صدای خود را بلند کنید،و سوّمی گفت:کسی که صدای بلند را بشنود صدای آهسته و در گوشی را نیز می شنود،و این آیه نازل شد.

این آیه احتمال تفسیری دیگر دارد و آن عدم اهتمام و بی توجّهی آن گروه به شهادت خدا بر خویشتن است،پس کسی که به چیزی توجّه نکند و در بند آن نباشد مانند کسی است که بدان ایمان نیاورده باشد.

[23]

ولی این پندارها مصیبتها بر آنان باراند و آنها را به پست ترین ژرفای

ص :201


1- 21) -الانعام22/ تا 23.
2- 22) -النساء97/.

دوزخ فرو افکند.

« وَ ذٰلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْدٰاکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -و این بود گمانی که به پروردگارتان داشتید.هلاکتان کرد و در شمار زیانکاران درآمدید.» شخصیّت انسان بر حسب گمانی که نسبت به پروردگار خود دارد،شکل می پذیرد،پس کسی که به پروردگارش خوش گمان است نیّتش خوب و رفتارش پاکیزه و کردارش درست می شود،و آن که به پروردگارش بدگمان است نیّتش بد و رفتارش پلید و کردارش تباه می شود.

و این چنین می سزد که بنده تا می تواند نسبت به پروردگار خود خوش گمان باشد.از امام صادق-علیه السلام-مروی است که گفت:پیامبر خدا(ص) گفت:

«آخرین بنده ای که فرمان می رسد به دوزخش برند،چون این فرمان رسد به عقب بنگرد،خدای با جبروت جلّ جلاله گوید:او را بازآورید،چون بازش آورند بدو گوید:چرا به من نگریستی؟گوید:پروردگارا،بر تو گمانی چنین نمی بردم، خدا گوید:بر من چه گمان می بردی؟گوید:بر تو گمان می بردم که خطای مرا ببخشی و مرا در بهشت خود جای دهی! /12 (حدیث)گوید:خدای با جبروت گوید:

ای فرشتگان من!سوگند به عزّت و شکوه و نعمتها و بلندی و فراتری مقامم که این بندۀ من هرگز ساعتی گمانی نیک بر من نبرده بود،و اگر ساعتی گمان نیک بر من برده بود او را از آتش نمی ترساندم،اکنون دروغش را بر او روا دارید و به بهشتش درآرید».سپس(امام)گوید:پیامبر خدا(ص)گفت:

«هیچ بنده ای نیست که نسبت به خدای عزّ و جلّ گمان نیک برد مگر آن که بر همان گمان خود بپاید(و پاداش یابد)». (1)

[24]

« فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنّٰارُ مَثْویً لَهُمْ -پس اگر شکیبایی ورزند،

ص :202


1- 23) -نور الثقلین،ج 4،ص 543.

جایگاهشان در آتش است.» در واقع شکیبایی آنها در آخرت با صبرشان در دنیا تفاوت دارد،صبر آنها در دنیا صبر بر طاعتها و خودداری از نافرمانیها بوده که گشایش و پاداش نیک را به دنبال داشته است،ولی در آخرت اگر هم بتوانند شکیبایی کنند،به هر حال جایگاهشان تا ابد در آتش است.

« وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا فَمٰا هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِینَ -و اگر هم طالب عفو و خشنودی(خدا)شوند،کسی آنها را عفو نکند و از آنها خشنود نشود.» اگر به درگاه خدا توبه هم بکنند،توبۀ آنها پذیرفته نشود،بر عکس دنیا که فرصت توبه برای آنها فراوان است.

[25]

عوامل انحراف بسیار است،و نسبت به انسانی تا انسانی دیگر تفاوت دارد،و در زندگی یک فرد نیز از مرحله ای به مرحله ای دیگر مختلف است.

در مرحلۀ کودکی انسان به یک عامل دلبسته است و آن بازی و بازیچه است،امّا در مرحلۀ جوانی،دوستان بد از تأثیرگذارترین عوامل انحراف بر نفسند،در حالی که در مرحلۀ مردانگی بشر رفته رفته به تأثیر پذیری از عوامل مال و فرزندان و فخر فروشی کشانده می شود.

و اینجا قرآن به دوستان بد اشاره می کند که کسی را که از هدایت پروردگارش دور شده احاطه کرده اند /12 و کار بدش را در نظرش می آرایند،چندان که هیچ راهی برای هدایت یافتن نمی یابد.

بیگمان گمراهی-همچون راهیابی-از اختیار انسان بر خویشتن خویش آغاز می شود،ولی پس از آن به تقریب از حدود تسلّط انسان بیرون می رود،بدانگاه که عوامل انحراف و زنجیرهای گمراهی از هر سو او را دربر گرفته،چندان که از رهایی از قید آنها ناتوان شده است.در آن زمان او را بینی که دلش بر اثر استمرار ارتکاب گناهان فاحش سخت شده،و محیط اجتماعی او از وجود نیکوکارانی که بدو اندرز می دادند تهی گشته،و فقط همدمان بد او را در بر گرفته اند و مانند کرم ابریشمی شده که در پیله ای که خود برای خویش تنیده است خفه می شود.

ص :203

و همدمان بد دوگونه اند:

گونه ای پیدا،که همان دوست بدی است که با انسان همنشینی و همراهی می کند،و هنگامی که آدمی منحرف می شود خود را در میان گروهی از منحرفان همگون خود می یابد،که کبوتر با کبوتر و باز با باز به پرواز درآید.

گونه ای ناپیدا،که همان شیطان است که بدیها را به دیدۀ انسان می آراید.

« وَ قَیَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ -و برایشان همدمانی مقدّر کردیم.» گفته اند:اصل کلمۀ«القیض»به معنی پوستۀ محیط بر تخم مرغ است،و مراد از«قیّض»تسلّط کامل و احاطۀ تمام است،ولی به نظر من می رسد که معنی «قیّض»انتخاب چیز مناسب است،زیرا حجم پوست تخم مرغ با خود تخم مرغ مناسب است،همچنین گزینش همدم متناسب برای شخص صورت می پذیرد.

« فَزَیَّنُوا لَهُمْ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ -و آنان وضع حال آنها را در نظرشان آراستند.» یعنی اعمال تباهی را که فرا روی خود داشتند ولی هنوز مرتکب آنها نشده بودند.

« وَ مٰا خَلْفَهُمْ -و آنچه را پشت سر داشتند.» /12 یعنی کارهایی که کرده بودند.و گفته اند مراد از ما بین ایدیهم آنچه فرا روی خود داشتند،دنیاست و مراد از« وَ مٰا خَلْفَهُمْ -آنچه پشت خود داشتند، آخرت است و بر عکس این نیز گفته اند.

ولی پرسشی باقی است:چرا خدا همدمان بد را برای آنها مقدّر کرد که پیرامونشان را گرفتند؟ پاسخ:زیرا خداوند بر آنها خشم گرفته بود و با انتخاب بدی که خود از نخست کرده بودند گمراهی را بر آنان مسلّم ساخته بود،هم چنان که با پیشینیان آنها از دیگر امّتها کرده بود،و چه بد سرانجامی است که پروردگار مهربانی که تنها سبب هدایت است،گمراهی و عذاب آنها را بخواهد.

« وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ

ص :204

وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ کٰانُوا خٰاسِرِینَ

-و بر آنها نیز همانند پیشینیانشان از جنّ و انس، فرمان عذاب مقرّر شد.زیرا زیانکار بودند.» شاید مراد از جنّ در اینجا شیطانها باشند که خداوند آنها را همدمانی برای زیانکاران مقدّر می کند.

[26]

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ -و کافران گفتند:به این قرآن گوش مدهید و«سخنان بیهوده یا» صداهای ناهنجار(پارازیت)در میانۀ آن افکنید شاید(صدای شما فایق آید و)پیروز گردید.» «الغوا فیه»:یعنی پخش صداهای ناهنجار(و پارازیت)هنگامی که قرآن می خوانند تا نظر را از افکار حقّ آن منصرف سازند.و در هر عصر و شهری بدان هنگام کوششهایی ویژه برای پخش صداهای ناهنجار در میان قرآن خوانی مبذول می شد.در آغاز دعوت اسلامی نقّالان را به کنار پیامبر(ص)می آوردند تا برای مردم داستانهایی تاریخی و خیالی بسرایند،و بودند کسانی که میان قرآن و آن داستانهای سست فرقی نمی نهادند،پس نزد نقّالان می نشستند تا بدان داستانها گوش سپارند،و پیامبر(ص)و رسالت تمدّن آفرین او را وا می نهادند،و پاره ای اوقات یکی از آنها هنگام تلاوت قرآن از جانب آن حضرت،دست بر هم می کوفت یا سوت می کشید...

و این همه به هدف جذب توجّه مردم بود تا حقایق رسالت را در نیابند،امّا در این روزگار روشهای پارازیتی که کافران در قرائت قرآن می اندازند دگرگون شده،چه دهها هزار روزنامه و سخن پراکنی رادیویی،و ایستگاههای تلویزیونی و مراکز فیلمسازی وجود دارد که امروز پدیدۀ پارازیتی را که کافران در میان مردم می پراکنند تا آنان را از شنود قرآن باز دارند،نمودار می کنند.

و هدف از همۀ اینها همان ایجاد صداهای ناهنجار(و پارازیت افکنی) دوران جاهلی است،و این پارازیت افکنی جاهلی همان چیره شدن بر صحنه و میدان،و استکبار و بزرگ خویشتنی ناحق در زمین است،و بدین معنی است که بنای فرهنگی کافران بر پایۀ پارازیت افکنی و آشفته سازی بینشهای راستین و حق

ص :205

نهاده شده است.

از این آیه حقایقی چند درمی یابیم:

نخست:بیگمان آنچه طاغوتها از خلال دستگاههای تبلیغاتی خود می پراکنند گمراهی و بیهودگی است،و براستی حق همان است که وحی الهی آن را بیان می کند.

دوم:بنای فرهنگی گردنکشان و طاغوتها بر پایۀ رویارویی با حق و آشفته سازی بر ضدّ آن قرار دارد.مگر نه آن که گمراهی انحراف از هدایت است؟ پس گمراهی به خودی خود ریشه یا محور یا بنایی کمال پذیرفته نیست.و این چنین قرآن مهمترین استراتژیهای تبلیغ کفر آمیز را که بر عکس اعلام حق و برای برانگیختن جنجال و سر و صدا به منظور برگرداندن نظرها از حق است،رسوا می کند.

سوم:از خلال هدفی که کسی آهنگ آن می کند طبیعت عمل او را درمی یابیم،مگر نه این که اعمال بسته به نیّات است؟و هدف دستگاههای تبلیغ کفر آمیز همان استکبار و بزرگ خویشتنی در زمین،و چیرگی در نبرد با حق است،و کسی که هدفش چنین باشد چگونه می تواند مردم را به حق هدایت کند؟!در واقع هدف همان است که مسیر عمل و کردار،و استراتژی تحرّک و پویایی را معیّن می کند،پس کسی که خود به سوی حق هدایت نیافته دیگران را به حق رهنمون می شود؟! وقتی جوهر پویایی تبلیغاتی نزد کافران چنین باشد،بیگمان بر وسایل این پویایی و افراد شرکت کننده در آن نیز بازتاب دارد.پس هر یک از کارکنان در این دستگاه به دنبال هدف مصلحتی خاصّ خود می دود،و می بینی که یکی در آرزوی آوازه است،و دومی دنبال ثروت،و سوّمی آرزومند است که نزد سلطۀ حاکم به جاه و مقامی برسد.چگونه قلمهای این گروه های حقیر می تواند خلق را به حق راه نماید؟! /12 [27]

بلی،بیگمان آنها مردم را از حق گمراه می کنند و مانع رسیدن آنها به

ص :206

حقایق می شوند و نور الهی را از آنان در پرده می دارند،و حجم عذابی که انتظار آنها را می کشد به اندازۀ همان زیانی است که به مردم می رسانند.

« فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا عَذٰاباً شَدِیداً -پس البتّه کافران را عذابی سخت می چشانیم.» و شاید این همان عذاب آنها در دنیا باشد، « وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ -و بدتر از آنچه می کرده اند، البتّه به آنان پاداش می دهیم.» شاید پاداش آنها به سبب مبارزه و برابری جوییی که با پروردگار توانمند کرده اند از اعمال آنها بدتر است یا به سبب آن که باید متحمّل عذر دیگران نیز (که اینان آنها را گمراه کرده اند)بشوند.و شاید بدین معنی است که آنها به کیفر بدترین اعمالشان می رسند که بطبع پاداشی بدتر است،و خدا داناست.

[28]

این کیفر سخت برای چیست؟برای آن که آنها دشمنان خدایند و دشمنی این آفریدۀ ناتوان با آفرینندۀ نیرومند و مقتدر خود نه کاری است خرد.

« ذٰلِکَ جَزٰاءُ أَعْدٰاءِ اللّٰهِ النّٰارُ لَهُمْ فِیهٰا دٰارُ الْخُلْدِ -این است کیفر دشمنان خدا:آتش.در درون آن خانه ای جاودان دارند.» وه،چه عذاب بزرگی است،آن آتش جاودانه!چه بد قرارگاه و اقامتگاهی است!و از خود می پرسیم:چگونه آنها دشمنان خدا شدند؟آری،وقتی با رسالتهای او دشمنی کردند،و در میان قرآن خوانی پارازیت انداختند،پس با خدای عزّ و جلّ دشمنی کرده اند.

« جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ -این کیفر آنهاست،به پاداش آن که آیات ما را انکار می کردند.» کفر ورزی نسبت به رسالت پس از آن که خود بدان یقین یافتند،دلالت بر دشمنی آنها با پروردگارشان دارد.

[29]

و در پایان این چرخه نسبت به همدمان بدی که آنها را از راه خدا به گمراهه کشاندند،کفر می ورزند(و از آنها خشمگین می شوند) /12 خواه از افراد بشر و

ص :207

پیدا باشند(چون یاران بد)یا از جنّ(چون شیطانها و کسانی که اعمال بدشان را در چشمشان آراستند).

« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا رَبَّنٰا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُمٰا تَحْتَ أَقْدٰامِنٰا لِیَکُونٰا مِنَ الْأَسْفَلِینَ -و کافران گویند:ای پروردگار ما!آن دو تن را از جنّ و انس که ما را گمراه کردند به ما بنمایان تا پای بر سر آن دو نهیم تا از ما فروتر روند.» ولی چه سودی برای آنها دارد که آن دو را در آن روز به زیر پاهای خود نهند،در حالی که آن دو را در دنیا پیشوای خود قرار داده بودند؟! /12

[سوره فصلت (41): آیات 30 تا 36]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30) نَحْنُ أَوْلِیٰاؤُکُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَةِ وَ لَکُمْ فِیهٰا مٰا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیهٰا مٰا تَدَّعُونَ (31) نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (32) وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَی اَللّٰهِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً وَ قٰالَ إِنَّنِی مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (33) وَ لاٰ تَسْتَوِی اَلْحَسَنَةُ وَ لاَ اَلسَّیِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا اَلَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدٰاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (34) وَ مٰا یُلَقّٰاهٰا إِلاَّ اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ مٰا یُلَقّٰاهٰا إِلاّٰ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (35) وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (36)

ص :208

معنای واژه ها

36[نزغ]

:برانگیختن همان«نخس» تحریک کردن و حریص کردن نسبت به چیزی است که انسان را به فساد می خواند.پس شیطان آدمی را تحریک می کند و او را بویژه هنگام دشمنی و در معرکه به باطل برمی انگیزد و تهییج می کند.

(*):سجدۀ واجب (**):محلّ وجوب سجده.

گفتند:پروردگار ما اللّٰه است و پایداری ورزیدند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در آیاتی که گذشت نمونه ای از مردمی را که به مخالفت با پروردگار پرداختند بیان کرد و گفت که همدمانی بد برای آنان مقدّر شد و بدترین سرنوشت بر ایشان برگزیده شد.در اینجا نمونه ای کاملا بر عکس با آن یک بیان می شود،و آن مردانی هستند که به مخالفت با نیروهای اجتماعی پرداختند و ایمان خود را نسبت به خدا آشکارا اعلان کردند(و مردم را بدان فرا خواندند)و سپس بر یک راستا پایداری ورزیدند،تا آنجا که خداوند فرشتگان را به گونه ای شایسته بر آنان فرو می فرستد،که بیم و اندوه ایشان را از آنان برطرف می کنند و آنها را به بهشت مژده می دهند،و به آنان اطمینان می بخشند که دوستشان هستند،در دنیا آنان را

ص :209

پشتیبان اند و در آخرت نیکبختشان می دارند،آنجا که هر چه بخواهند و آرزو کنند به فراوانی در سرایی وجود دارد که پروردگار آمرزندۀ مهربان آنان را مهمانداری می کند.

بلی،نیکوترین سخن همان دعوت به خداست که با عمل شایسته و سرسپردگی قرین باشد و نیز با خوی خوشی بزرگ همراه باشد که صاحب آن خوی بهترین راهها را برمی گزیند و در آن صورت دشمن تبدیل به دوستی مهربان می شود، /12 و این قلّۀ فضیلت است که جز شکیبایان صاحب بهره های بزرگ بدان نمی رسند،و شیطان به تحریک و وسوسه یکی از آنان را اندکی عقب رانده،امّا آنان از شرّ او به خدا پناه می برند و خدا دعای ایشان را می پذیرد.

شرح آیات:

[30]

همان گونه که ممکن است انسان به حضیضی فرو افتد که خدای سبحان همدمانی بد برای او مقدّر کند که بدی عملش را در نظرش بیارایند و هرگز به راه راست هدایت نشود،هم چنان می تواند در مدارج کمال بالا و بالاتر رود تا آنجا که دلش مأوای فرشتگان خدا شود،دسته ای بر آن فرود آیند و گروهی از آن به معراج فرا روند.امّا چه وقت؟هنگامی نسبت به طاغوت کفر ورزد و توحید و یکتاپرستی خود را در ملأ عام اعلان کند،و بگوید:پروردگار من اللّٰه است،نه بتها و همسان پنداشته ها،نه اجتماع فاسد و نه سلطۀ گردنکش.

بیگمان به ایمان داشتن در دل نسبت به پروردگارش بسنده نمی کند،بلکه ستیزنده با نیروهای مادّی آن را آشکارا باز می گوید و نشان می دهد،و بدین وسیله در میان نیزارهای انبوه شرک راه توحید و یکتاپرستی را برای مردم می گشاید.

« إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ -آنان که گفتند:پروردگار ما اللّٰه است.» آنان چنین گفتند،و این گفته خود به خود مبارزه طلبی است،و مبارزه طلبی به نوبۀ خود دعوت است،دعوت به شکستن پردۀ سکوت و ترس و مقاومت حالت نومیدی و منفی گری.

ص :210

به ما امر کرده اند که برائت خود را از مشرکان و آنچه شریک خدا می آورند،آشکارا ابراز کنیم.آیا در سورۀ اخلاص نمی خوانیم:« قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ - بگو،اوست خدای یکتا»؟!از ما خواسته اند که کلمۀ توحید را با آنچه از مخاطر رد کردن و سرپیچی و انقلاب پیامد آن است،بگوییم،و براستی که در عالم انسان این بزرگترین کلمه است،زیرا راه میان بندگی و آزادی،میان خواری و عزّت،میان دوزخ و بهشت را جدا می سازد.

« ثُمَّ اسْتَقٰامُوا -سپس پایداری ورزیدند.» /12 کلمۀ توحید بدون پایداری چه معنی می دهد؟آیا توحید به معنی مردود شمردن همسان پنداشته ها،مردود شمردن سلطۀ گردنکشان و خوشگذرانان،و دراز گوشان حامل اسفار نیست؟پس اگر انسان برگردد و بدین همسان پنداشته ها سربسپارد و تسلیم شود،براستی اصل توحید و یکتاپرستی را نفی کرده است.

پیداست که خدای سبحان بنده را به شناخت خود هدایت می کند و به ذات خود او را بر ذات خود رهنمون می شود،آن گاه به گونه گون فتنه ها می آزمایدش،یک بار به مالش و دیگر بار به پیکرش و بار سوم به چیره کردن جابران بر او،و همچنین تا ایمانش را بیازماید،اگر در هم شکند او را به خود وا می گذارد،و اگر پایداری ورزد فرشتگان را بر او فرو می فرستد که گامش را استوارتر کنند.

بدین گونه دشواریهای پایداری در روزهای نخستین متمرکز می شود،آن گاه که فرشتگان نیامده اند و آنجا که مردم در درجۀ فشاری که برای آزمایش نیروی ایمان خود با آن روبرو شده اند،مساوی هستند،اما در مرحلۀ بعدی هر کس پایداری کند به سبب نزول فرشتگان بر او با آرامش و پشتیبانی،فشارها را سبک می شمارد.

« تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا -فرشتگان بر آنان فرود می آیند که مترسید!» از آینده و دردهایی که برای شما به همراه می آورد،مترسید و همچنین فرشتگان اثر برّنده ترین سلاحی را که نیروهای شرک به کار می برند و سلاح تهدید است از دل مستقیم و به راه راست آمده می زدایند،و هنگامی که در زمین سیر

ص :211

می کنیم می بینیم که ترس بزرگترین دستمایۀ حکومت گردنکشان و مستکبران است، پس اگر انسان یا ملتی از مانع ترس بگذرد حقوق و آزادی و استقلال خود را باز می گرداند.

« وَ لاٰ تَحْزَنُوا -و غمگین نباشید.» بر آنچه از زیان دیدگیهایی که گذشته است،پس فرشتگان نمی گذارند دلهای پایداران عرضۀ امواج شک آوردنی شود که شیاطین در آنها بر می انگیزند و می گویند:تا کی قربانی بدهیم؟آیا نمی بینی که ملّتهای دیگر چگونه از نعمت آرامش برخوردارند؟و آیا به رفیقت نمی نگری که توانگر شده است، /12 و همدرست که امروز بزرگترین کارشناس شده و همسایه ات که به وزارت رسیده است؟آیا بس نیست؟تا کی در غربت و هجرت و محرومی به سر می بری؟بیگمان این گونه سخنها تولید اندوه می کند و در نتیجه سبب انبوه شدن جهات منفی می شود اگر فرشتگان برای برطرف کردن آن مداخله نکنند،عزم و همّت کوشندگان را سست می کند،ولی چگونه؟ در واقع فرشتگان اثر ترس و اندوه را از دلهای راستروان با مژدۀ بهشت و نعمتهای آن می زدایند.

« وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ -شما را به بهشتی که به شما وعده داده شده بشارت است.» از آنجا که مؤمنان عرضۀ گونه گون فشارها هستند،و طاغوت و یارانش از خوشگذرانان و گمراه کنندگان تمام وسایل فشار را علیه آنان می آزمایند،فرشتگان هم چنان پیاپی بر آنان فرود می آیند(نه تنها یک بار)و هر بار که در معرض گونه ای از فشار قرار گیرند فرشتگان به نعمتی در برابر آن نزد خدا ایشان را نوید می دهند تا اثر آن فشار را بزدایند،و شاید امام امیر مؤمنان-علیه السلام-به همین امر اشاره می کند،آنجا که گوید:

«آن کس که خواهان بهشت است دست از شهوتها بدارد،و آن که از دوزخ هراسان روی به حرام شده ها نیارد،و آن که در دنیا زهد ورزد مصیبتها بر او

ص :212

آسان شود و آن که نگران مرگ است به سوی خیرات شتابان رود». (1)

پس هر فریفتن یا فشار یا تهدیدی در دنیا را چیزی معکوس از شئون آخرت برابری می کند و اثر روانی آن را از بین می برد تا مؤمن بتمامی استقامت ورزد و بر راه راست پایدار بماند،و در حدیث از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)که فرمان استقامت و پایداری می دهد و این آیۀ کریم را تفسیر می کند،آمده است:

«مردمانی کلمۀ توحید را گفتند و سپس بیشتر آنان کفر ورزیدند،امّا کسی که تا دم مرگ آن را بگوید از کسانی است که بر آن پایدار مانده است». (2)

و آشکارترین نمودار پایداری ولایت و پیروی از خط سیاسی مستقیم در سایۀ رهبری شرعی است،و این برای آن است که بزرگترین چیزی که فرزندان آدم بر سر آن پیکار می کنند همان رهبری اجتماع سیاسی است و مؤمنان را خطّ سیاسی روشنی است که مردم را بدان دعوت می کنند و در رهبری صالحان نمودار است.و پایداری و راستروی بر این خط به معنی نبرد با تمامی نیروهای شرک و نادانی و دورویی در اجتماع است که عادتا در پیروی از راه پیشوایان کفر و گمراهی متمرکز می شوند،و چنین است که وقتی یکی از مجاهدان پیرو اهل بیت پیامبر نزد امام رضا-علیه السلام-می آید و دربارۀ این آیه از حضرتش می پرسد،امام بدو می گوید:

«به خدا سوگند که تفسیرش همان است که شما بر آنید».

امام باقر-علیه السلام-نیز به مردی از نیکان شیعیان خود همین را می گوید. (3)

[31]

کسی که به قلّۀ ایمان فرا رفته در آنجا به تنهایی زندگی می کند و بیم وحشت تنهایی بر او می رود،و یارانش از پیرامون او پراکنده شده اند زیرا او بر راه مستقیم حق می رود و آنان زیر گامهای فشار از پا درآمده اند،تا آنجا که چنان

ص :213


1- 24) -تحف العقول،ص 110،در حدیثی مفصّل دربارۀ ایمان و مبانی آن،در ضمن سخن از مبانی صبر.
2- 25) -نور الثّقلین،ج 4،ص 547.
3- 26) -نور الثقلین،ج 4،ص 547.

گوید که امام پرهیزگاران گفت:

«حق برای من دوستی باقی نگذاشت».

اکنون خانواده اش دست از او کشیده اند و به او می گویند:چیزی را که تاب و توانش را نداریم به ما تحمیل مکن! /12 و اینک اجتماع فاسد یا بی مسئولیّت به رویارویی و مخالفت با او می پردازد،یا دست کم در ساعت رویارویی او را تنها می گذارد،تا آنجا که چیزی نمی ماند که جهان با تمام فراخنایش بر او تنگ آید.

اینجاست که فرشتگان خدا بر او فرود می آیند تا دوستداری و پشتیبانی خود را نسبت بدو اعلان کنند.

و کسی که با فرشتگانی زندگی می کند که بر شئون کاینات و عالم هستی گماشته شده اند،غریب و تنها نمی ماند.او با تمام آفرینش در جهتی درست گام برمی دارد.براستی،این دشمنان حقّ اند که غریب و تنهایند،زیرا بر ضدّ قوانین و سنّتهای خدا در آفرینش او و در جهتی مخالف جهت حرکت کاینات به سر می برند.

« نَحْنُ أَوْلِیٰاؤُکُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -ما در دنیا دوستدار شماییم.» ابراهیم(ع)به تنهایی در قلّۀ توحید زیست،آیا غریب بود؟و چگونه غریب بود،در حالی که جبراییل و میکاییل و اسرافیل مرتبا بر او نازل می شدند؟ هنگامی که وی را در منجنیق نهادند تا در آتش افکنند دیگر فرشتگان گماشته بر شئون طبیعت به سوی او شتافتند،و پشتیبانی خود را نسبت بدو بر او عرضه کردند،وی نپذیرفت و کار خود را به خدا وانهاد،پس خداوند آتش را بر او سرد و بی گزند ساخت.

« وَ فِی الْآخِرَةِ -و در آخرت(نیز دوستدار شماییم).» و هنگامی که نفس مضمحل می شود و خفقان مرگ بر آدمیزاد فرود می آید،و دوستانش در پیرامون او می ایستند و از هر کمکی نسبت بدو ناتوانند،در اینجا فرشتگان آرامش دهنده بر مؤمنی که پایداری ورزیده فرود می آیند و بدو مژدۀ بهشت می دهند.اللّٰه اکبر،چه شیرین بشارتی و چه بزرگ نعمتی!

ص :214

و هنگامی که انسان را در گور می نهند،و پسران و دوستانش از پیرامون او پراکنده می شوند،و او را تنها و غریب زیر خاک رها می کنند،فرشتگان خدا با مژده بر مؤمن فرود می آیند،و وحشت او را می زدایند، /12 و تا رستاخیز با او دوستی می ورزند،و هنگامی که مردم در صحرای محشر به سوی پروردگارشان برانگیخته می شوند« یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (1) روزی که آدمی از برادرش می گریزد،و از مادرش و پدرش،و از زنش و فرزندانش»،« یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا (2) روزی که هر کس به دفاع از خویش به مجادله می پردازد»،« لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (3) (و)هر کس را در آن روز کاری است که به خود مشغولش دارد»،در آن حال فرشتگان رحمت به همراهی مؤمنان روانۀ درگاه پروردگارشان گام پیش می نهند.

« وَ لَکُمْ فِیهٰا مٰا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ -در بهشت هر چه دلتان بخواهد از آن شماست.» در دنیا و نسبت به شهوتهای آن زهد ورزیده اند،پس خدا در عوض آن نعمتهای آخرت را به ایشان می دهد.و اگر شهوتهای دنیا آمیخته به درد و رنجها و سرشار از مصیبتها و نکبتها و بسیار زودگذر بود،نعمت آخرت که دلخواه نفوس ایشان است ناب و بی زوال است.

بلی،براستی دنیا و آخرت چون دو هوویند،پس هر که به آخرت میل دارد در دنیا زهد و بی میلی ورزد،و هر که بهترین فرصتهایش را در این زندگی نابود شونده از دست داده در آن زندگی جاودانه نعمتی نخواهد یافت.

بر تن امام پرهیزگاران،علی بن ابی طالب-علیه السلام-شلواری ژنده و وصله دار دیدند و در این باره به او گفتند،گفت:

«دل بدان خاشع می شود،و نفس خوار می گردد،و مؤمنان همین روش را

ص :215


1- 27) -عبس34/،35،36.
2- 28) -النحل111/.
3- 29) -عبس37/.

پیروی می کنند،براستی که دنیا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، پس هر که دنیا را دوست دارد و به دوستی می گیرد،آخرت را نمی پسندد و دشمن می دارد،و این دو به منزلۀ مشرق و مغرب اند و در میان این دو فاصله است،هر چه به یکی نزدیک شوند از آن دیگری دور می شوند و این دو را فاصلۀ دو هوو باشد». (1)

« وَ لَکُمْ فِیهٰا مٰا تَدَّعُونَ -و هر چه در آن طلب کنید برایتان فراهم است.» دنیا سرای کوشیدن است و آخرت سرای پاداش،در دنیا ممکن نیست که تمام آرزوهای بشر تحقق پذیرد /12 و کسی از یکا یک آنها رضایت یابد،زیرا ادّعاهای آدمیزاده بیشتر از حجم خود دنیاست و آرزوهای او وسیعتر از زندگی او بر زمین،پس چگونه همۀ آنها تحقّق پذیرد؟در حالی که آخرت سرایی است فراخ گسترده، بزرگتر از افزون طلبیها و بلندی جوییهای بشر،و این چنین است که آرزوهای مؤمنان بدون سختی کشیدن و کوششی تحقّق می یابد.

در حدیثی منقول که امام باقر-علیه السلام-آن را از پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت کرده آمده است:

«مؤمنی در بهشت نیست که او را بهشتها و باغهایی بسیار نباشد،با تخت و بی تخت،و نهرهایی از می،و نهرهایی از آب ناگندیده و دگرگون نشده،و نهرهایی از شیر،و نهرهایی از عسل.پس چون دوستدار خدا غذای خود را بخواهد،آنچه نفس او هنگام خواستن غذا میل کرده بدون آن که نام آن را ببرد،برایش حاضر می شود». (2)

[32]

و بزرگترین نعمتها برای اهل بهشت این است که آنان در مهمانی رحمن،پروردگار آسمانها و زمین و پروردگار عرش عظیم هستند.

« نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ -سفره ای است از جانب خدای آمرزندۀ مهربان.» هم چنان که ایمان به خدا قلّۀ کمال و راه هر خیر است،دعوت کردن به

ص :216


1- 30) -نهج البلاغة،خطبۀ 130.
2- 31) -نور الثقلین،ج 4،ص 548.

سوی خدا نیز بهترین گفتار و راه هر درست شدن و درست کردنی است،و از آنجا که فراخواندن به سوی خدا بهترین کارهاست،پروردگار بهترین آفریدگانش را برای آن کار برگزیده که پیامبرانند و سپس به ترتیب افضلیّت از بندگان صالح اویند.

هنگامی که انسان صدای خود را برای دعوت بلند می کند اوهام و پندار گونه هایی که شیطان برای هراساندن بشر پخش می کند فرو می ریزد،هم چنان که بتهایی را که شیطان در اجتماع ساخته و پرداخته است می لرزاند و می جنباند! /12 فراخواندن به خدا یعنی جنگ با آنچه هم طراز خدا ساخته شده و شخص پرستی،هم چنان که به معنی رویارویی با طاغوت و پرستش زورمندان و توانگران است.

فراخواندن به خدا مبتنی بر انکار و ردّ تبلیغات و دعوتهای دروغین به قومیّت و نژاد پرستی و اقلیم پرستی و گمراهیهای شرک آمیز حاصل از آنهاست.

فراخواندن به خدا مستلزم پاکسازی نفس است چنان که در پی شهوتها نرود و دستخوش هجوم وسوسه های خشم شیطانی نشود.

« وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعٰا إِلَی اللّٰهِ -چه کسی را سخن نیکوتر از سخن آن که به سوی خدا دعوت می کند.» نیکوترین سخن:از آن رو که محتوای سخن او دعوت به سوی آن آمرزندۀ مهربان است.

و نیکوترین سخن:از آن رو که روش دعوتش درست است،و از آن رو که از خود دعوت کننده جداست و از مصالح و منافع شخصی او یا شرایط تغییر کننده تأثیر نمی پذیرد،پس بهترین راهها را برای آن دعوت برمی گزیند،نسبت به مردم تواضع به کار می برد و به آنها نیکی می کند و بدانها زور نمی گوید و در دعوت خویش به دنبال شهرت و آوازه نیست و از گروه پرستی به دور است.

دعوت او خود بخود خیری است بزرگ که از آن بهره یافته و همواره خداوند را بر این توفیق سپاسگزار است،پس برای دعوت خود درخواست مزد و سپاسی از مردم

ص :217

ندارد،و اگر با مخالفت یا حق ناشناسی کسان روبرو شود از راه دعوت منحرف نمی شود،زیرا بهای دعوت او پیشاپیش از طرف پروردگارش پرداخت شده است.

وانگهی دعوت او از رفتار او جدا نیست.وی براستی در اجرای قوانین خدا،و کردار شایسته،و تسلیم به رهبری شرعی،و خشنودی بدان که گواه صداقت او در دعوت خویش است می شتابد،هم چنان که این همه گواه صدق دعوت او نیز می باشد.پس کسی که مردم را به خدا دعوت می کند خود براستی خدا را می شناسد، و کسی که خدا را می شناسد کردارهای خود را شایسته می سازد،و در زمین خواهان بلند روی و فساد نیست،بلکه کار را به خدا و نزدیکترین /12 کسان به پیامبر خدا وامی گذارد.

« وَ عَمِلَ صٰالِحاً وَ قٰالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ -و کارهای شایسته می کند و می گوید البتّه که من از مسلمانانم.» پس او نخستین کسی است که خود را تسلیم پروردگار خویش می کند،و این مطلب را اعلان می کند و-با دعوت خود-با گردنکشان و جبّاران می ستیزد هم چنان که بدان دعوت با شیطان نفس ریاست طلب و سلطه جوی خود نیز مبارزه می کند.

بدین سان این آیه-با کلماتی مختصر و رسا-ما را با شواهد صدق در مورد دعوت کنندگان آشنا می سازد و می گوید که چگونه آنان نیک گفتارترین مردمند و برای پاکسازی نفس از آلودگیهای هوی در دعوت،و پاکیزه داشتن روش دعوت از خودخواهی و درشتی و کلمات ناهنجار می کوشند.

در میان مردم،کسی هست که دیگران را به خدا دعوت می کند،و برای این دعوت وسیله ای معیّن برمی گزیند.مثلا به سازمانی رسالتی می پیوندد یا در ردیف عالمان و خطیبان درمی آید،یا روزنامه ای منتشر می کند،یا دستگاهی برای انتشارات به راه می اندازد...و شیطان در کمین او می ایستد و او را از راه منحرف می سازد،پس اهتمام او از خدا برمی گردد و متوجّه همان وسیله ای می شود که اختیار کرده است.در این صورت سازمان یا گروه یا مؤسسۀ او محور دعوتش می شود و در

ص :218

راه آن با دیگر دعوت کنندگان به سوی خدا به مبارزه می پردازد و به جای آن که نفس خود را در بوتۀ دعوت ذوب کند،می بینی دعوتش را در بوتۀ نفس خود ذوب کرده و در گمراهی به بیراهه ای بس دور رفته است.

شاید پایان آیه به بررسی همین حالت می پردازد،زیرا اسلام همان تسلیم(و سرسپردگی به حق)است و تسلیم با مبارزه های مصلحت طلبانه نزد دعوت کنندگان و مبلّغان منافات دارد.امیر مؤمنان،علی-علیه السلام-گوید:

«اسلام را چنان وصف کنم که کس پیش از من نکرده است.اسلام گردن نهادن است و گردن نهادن یقین داشتن،و یقین داشتن راست انگاشتن،و راست انگاشتن بر خود لازم ساختن و بر خود لازم ساختن انجام دادن،و انجام دادن به کار نیک پرداختن». (1)

[34]

کسی که دعوت به خدا می کند نیکوترین گفتار را برمی گزیند،اما نیکوترین کدام است؟نیکی و بدی هر دو وجود دارد و در میان آن دو تفاوتی است بزرگ.نیکی را درجه هایی است بالا رونده هم چنان که بدی را درجه هایی است سقوط کننده،و دعوت کننده در میان درجه های نیکی آن را که از همه نیکوتر است برمی گزیند.

« وَ لاٰ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ -خوبی و بدی برابر نیستند.» شیخ طبرسی گوید:معنی آن این است که بیگمان نیکی و بدی در ذات خود متفاوت اند،پس کارهای نیک و کارهای بد برابر نیستند،پس چون دو چیز نیک را به تو عرضه داشتند آن یک را از دیگری نیک تر است برگزین. (2)

« اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ -همواره به نیکوترین وجهی پاسخ ده.» و بر حسب این تفسیر معنایش آن است که:در میان نیکیها برترین آنها را برگزین و از میان وسایل تبلیغ آن را که اثرش رساتر است اختیار کن.

« فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدٰاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ -تا کسی که میان

ص :219


1- 32) -نهج البلاغة،کلمات قصار،125.
2- 33) -جوامع الجامع،ج 2،ص 482.

تو و او دشمنی است چون دوست مهربان تو گردد.» دعوت کنندۀ به خدا مردم را به قلّۀ کمال راهنمایی می کند،و موفّق به رسیدن به هدف خود نمی شود مگر آن که نخست خود را کامل سازد و بتواند بر خشم و مصالح خویشتن فایق آید،پس اگر میان او و یکی از مردم دشمنییی وجود داشته باشد از موقعیّت خود برای درهم کوبیدن او بهره نمی جوید بلکه به سبب دوستی ورزیدن بدو و محبّت به دعوت خویش به سوی او می رود که هدایتش کند.بیگمان وجود کدورتهایی در میان مردم و صاحب دعوت اثری منفی در دعوت به جا می گذارد،ولی دعوت کننده در این راه چه چیزی در اختیار دارد؟او نفس خود را در تملّک دارد و آن را سخاوتمندانه تقدیم پروردگار خویش و دعوت او می کند، بنا بر این از حقوق خویش،و آنچه نزد مردم به کرامت شخصیّت موسوم است می گذرد و صرف نظر می کند و به نیکی کردن به دشمنان خود شروع می کند.

سپس حکمت خود را در به گزینی آنچه بهتر است به کار می برد،زیرا در دعوت به سوی خدا تدبیر و حسن اداره،با وجود دشواری کاربرد این دو،اهمیّتی بزرگ و بسزا دارد،چه حسن اداره نیازمند دانشی بسیار و تفکّری پیگیر،و تواناییی والا در گذراندن مهمّات امور است.مثلا-تدبیر--بنا به عادت-نیازمند کتمان و رازداری و پیروی راههای پنهانی در کار است که دشواریهایی بزرگ را بر ما تحمیل می کند،ولی این دشواریها هر چه باشد،بیگمان رازداری و پنهانکاری وسیله ای مهم برای کامیابی در مهمّات دعوت است.مگر نه آن که پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفته است:

«در کارهای خود از شکیبایی و رازپوشی یاری بجویید»؟ از اینجاست که به ژرفی تفسیر اهل بیت-علیهم السلام-پی می بریم که در حدیث منقول از امام صادق-علیه السلام-آمده است:

«نیکی و حسنه تقیّه است،و بدی و سیّئه پراکندن راز». (1)

ص :220


1- 34) -مجمع البیان،ج 5،ص 13.

وانگهی والاگرایی دعوت کننده چنان بالاست که در آزار رساندن به دشمن نمی کوشد بلکه سعی می کند او را دوست مهربان خود سازد.و براستی همواره می کوشد مردم را به دعوت خود جلب کند.

[35]

در قلۀ شامخ اخلاق والا چکاری و خودداری که کسی جز آن که به دو ویژگی ممتاز باشد بدان نمی رسد:شکیبایی و بردباری.

« وَ مٰا یُلَقّٰاهٰا إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا -و از این(فضیلت)برخوردار نشوند مگر کسانی که شکیبا باشند.» به کسی که تلخی شکیبایی را بچشد اخلاق والا می بخشند،و شکیبایی در تمام معانی خود عبارت است از آینده نگری و سازگاری با نوپدیدهای آن با در گذشتن از لحظۀ حاضر.

اینجا رابطه ای نزدیک میان شکیبایی و دانش وجود دارد،و کسی که نسبت به شناخت آینده و طبیعت سیر /12 حوادث احاطه دارد،تنها به واقعۀ حاضر و عوامل تأثیر گذار آن نمی پردازد،و از این رو است که پروردگار سبحان ما گوید:

« وَ مٰا یُلَقّٰاهٰا إِلاّٰ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ -و از این برخوردار نشوند مگر کسانی که (از ایمان و یقین)بهره ای بزرگ داشته باشند.» پس کسی که از یقین و حکمت بهره ای بزرگ داشته باشد،اخلاقش نیکو می شود و بر آنچه ناپسند اوست می شکیبد.

و آیه اشاره می کند که هر کس بدی را با نیکی پاسخ دهد بهره ای بزرگ دارد از آنجا که کلمه حظّ بهره و نصیب به نحو مطلق آمده است و معنی آن این است که در نبرد خود با رقیبان و دشمنانش پیروز می شود و در تمام زمینه ها از ترقّی و پیشرفت بهره می برد.

[36]

از آنجا که پایداری بر راه راست و پاسخ دادن با خوبی به بدی،و شکیبایی،دشوار و سخت است،و انسان که از ناتوانی آفریده شده در زیر فشارها از پا درمی آید،نومیدی و خود را به سراشیب سقوط سپردن روا نیست،بلکه باید همواره عزم و ارادۀ خود را تجدید کند و از حالت ضعف و ناتوانی بگذرد،و به ریسمان خدا

ص :221

چنگ درزند و بدو پناه جوید.

« وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطٰانِ نَزْغٌ -و اگر از جانب شیطان دستخوش وسوسه ای گردی.» یعنی شیطان در حالتی از حالات ضعف که بنا به عادت بشر دچار آن می شود به انحراف وا دارد، « فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ -به خدا پناه ببر که او شنوای داناست،» زیرا ناتوانی بشر را چیزی جز توانایی پروردگار جبران نمی کند.پس هنگامی که خدا را به یاد می آوری،و با دل خود موجّه او می شوی از جانب فرشتگانی که خداوند به وسیلۀ آنان گامهای بندگان را به گاه لغزش استوار می دارد، مدد می رسد.

براستی شیطان گمراه کننده برای پیکار با تو لشکریان خود را بسیج می کند و با آرزوها و غرور انگیزی خود و تردید و نومیدی تو را وسوسه می کند، /12 ولی اگر روی به پروردگار آوردی و در نهانخانۀ دلت او را یاد کردی،شیطان و سپاهش می گریزند و تو از معرکه پیروز بیرون می آیی.

و سخن پایانی:

این که سیاق آیات در این درس ما را رهنمون می شود که این آیات وضع دعوت کنندگان را در شدیدترین شرایط بررسی می کند،آنجا که به پایداری و پاسخ دادن به بدی با خوبی و شکیبایی نیازمندند.و شک نیست که زره جان و پناه و استوار ایشان همان تقیّه(رازداری و پنهانکاری)است که احتیاج به حوصله و حکمت و شکیبایی بزرگ دارد،و بسیاری از جنبشهای مکتبی در مبارزۀ خود علیه گردنکشان به سبب فقدان یک یا چند بند از این برنامه در زندگی خود شکست خورده اند و فداکاریهای بسیار آنان به عبث رفته است.پس بر ماست که هیچ یک از این اندرزها را کوچک نشماریم بلکه به تمام آن با تمام نیرو توسّل جوییم و چنگ در زنیم تا خداوند اجازۀ پیروزی به ما بدهد.

ص :222

[سوره فصلت (41): آیات 37 تا 45]

اشاره

وَ مِنْ آیٰاتِهِ اَللَّیْلُ وَ اَلنَّهٰارُ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ لاٰ تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لاٰ لِلْقَمَرِ وَ اُسْجُدُوا لِلّٰهِ اَلَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ (37) فَإِنِ اِسْتَکْبَرُوا فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ هُمْ لاٰ یَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنَّکَ تَرَی اَلْأَرْضَ خٰاشِعَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْهَا اَلْمٰاءَ اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ اَلَّذِی أَحْیٰاهٰا لَمُحْیِ اَلْمَوْتیٰ إِنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (39) إِنَّ اَلَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیٰاتِنٰا لاٰ یَخْفَوْنَ عَلَیْنٰا أَ فَمَنْ یُلْقیٰ فِی اَلنّٰارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (40) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمّٰا جٰاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتٰابٌ عَزِیزٌ (41) لاٰ یَأْتِیهِ اَلْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (42) مٰا یُقٰالُ لَکَ إِلاّٰ مٰا قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقٰابٍ أَلِیمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقٰالُوا لَوْ لاٰ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفٰاءٌ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی أُولٰئِکَ یُنٰادَوْنَ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ (44) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (45)

ص :223

معنای واژه ها

38[لا یسئمون]

:از سأم به معنی به رنج آمد،یعنی از تسبیح و پرستش خسته نمی شوند و به رنج نمی آیند.

39[اهتزّت]

:جنبید:زیرا آب زمین را فرا می گیرد و با خیساندن و تورم و بالا آوردن نمکها آن را می جنباند.

[و ربت]

:به سبب داخل شدن آب و هوا در درون آن بالا آمد.

به آفتاب و ماه سجده مکنید، به خدا سجده کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از محورهای اصلی سورۀ فصّلت بیان پیوند درست میان بشر و آفریدگان پیرامون اوست که در این حقیقت جلوه گر می شود که آنها همه آفریدۀ خدایند و خواه ناخواه به ارادۀ او گردن نهاده اند،پس روا نیست که آدمی نشانه های خدا را شریک و نظیری برای خود محسوب دارد و به خورشید و ماه سجده گزارد،زیرا سجده آوردن (و پرستش)تنها برای خداست.آیا او آفرینندۀ تمام کاینات و هستی نیست؟ همچنین فرشتگان خدا و آنان که نزد خداوند پروردگار جهانیان اند شب و روز بی خستگی و ملالتی او را تسبیح می گویند.

نیز زمین را می بینی که سرسپرده و گردن نهاده است(گویی در حالت

ص :224

پرستش پروردگار خود و در انتظار برکتهای اوست که در باران تمثّل و تجسّم می یابد).پس چون خداوند بر آن آب فرو فرستد به جنبش درمی آید و گیاه می رویاند،و در زنده کردن آن پس از مرگش گواهییی است راستین بر زنده کردن مردگان برای رستاخیز،و این که پروردگار ما بر هر چیزی تواناست.

(تمام اینها از نشانه های خداست،ولی حکم آنان که در این آیات الحاد می ورزند و از آنها روی می گردانند چیست؟) براستی،ملحدان بر خدا پنهان نیستند(و نیز با کسانی که سخن خدا را به تصدیق و عمل اجابت کرده اند یکسان نیستند) /12 آیا آن کس که به آتش افکنده می شود بهتر است یا آن که روز قیامت با ایمنی در می آید؟(و این بدین معنی نیست که عقوبت او به سبب جهل یا مسامحه به تأخیر افتاده باشد،هرگز).پس هر چه می خواهند بکنند،که خدا بر آنها و کارهایشان بیناست.

(ملحدان و باطل گرایان نسبت به نشانه ها و آیات خدا کیستند؟)آنها کسانی هستند که به ذکر خود(که در قرآن متمثّل است)و برای آنان آمده کفر می ورزند،و ذاکر نمی شوند،در حالی که قرآن کتابی است ارجمند و مسلّط که نیرو و قدرتش را از پروردگار خود می گیرد،و همانا کتابی است حق که نه در مقابل و همزمان آن باطل بدان راه یابد و نه پس از آن.مگر نه این که آن را حکیمی ستوده فرستاده است؟پس چگونه باطل بدان راه یابد؟ (و هر مجادله ای که پیرامون آیات خدا و ذکر او می کنند باطل است).

به پیامبر(اسلام،ص)چیزی جز آن که به پیامبران پیشین گفته اند، نمی گویند...

(که خداوند آن مجادله کنندگان را پس از آن که با آمرزش خود بدیشان مهلت داد،دچار عقوبت دردآور خود کرد) همانا پروردگارت هم آمرزنده است و هم صاحب عقوبتی درد آور.

(و از جمله چیزهایی که می گفتند این بود که کسی که به پیامبر(ص) آموزش می دهد شخص عجم«فارسی»است،در حالی که قرآن عربی ناب و

ص :225

واضحی است)،و اگر خداوند زبان قرآن را فارسی قرار می داد،بیگمان می خواستند که عربی نابی باشد که آیات آن به بهترین گونه ای توضیح داده شده باشد.ولی آیا براستی مقیاس حق و باطل،و هدایت و گمراهی همین است؟(هرگز...مقیاس همان ایمان است)پس کسی که به قرآن ایمان آورد هدایت و شفا نصیبش شد،در حالی که کسانی که ایمان نیاوردند در گوششان خلل و سنگینی وجود داشت و کوردل بودند،چنان کسی که او را از دور صدا بزنند.

(و خدای سبحان بیدرنگ به عقوبت آنان نپرداخت،هم چنان که با امّتهای پیشین نیز چنین نکرد).به موسی کتاب داده شد،امّا در آن اختلاف کردند،برخی ایمان آوردند و برخی بدان کفر ورزیدند(ولی خداوند به آنها مهلت و فرصت داد تا آنان را بیازماید)و اگر نه آن بود که خداوند آزمون در دنیا را مقدّر کرده بود،کار میانشان به پایان می آمد.

(جز این که مهلت انداختن در قضا دلیل الغای آن نیست بلکه انسان مسئول کارهای خویش است،و او را به بازخواست می گیرند)پس هر که /12 کاری نیک کند سودش برای خود اوست،و هر که بد کند زیانش متوجّه شخص اوست.

شرح آیات:

[37]

میان بشر و دیگر آفریدگان پیوندهایی بسیار وجود دارد،و هنگامی که انسان وسعت دامنۀ این پیوندها را کشف می کند نه تنها هشیاری و آگاهیش نسبت بدانچه پیرامون اوست افزون می شود و نه تنها تواناییش بر تسخیر و بکار گماشتن طبیعت افزایش می یابد بلکه ایمانش به پروردگار خود و شناختش نسبت به(مفاهیم)نامهای نیکوی او که در آسمانها و زمین جلوه گر است فزونی می یابد.

چون به شب و روز و خورشید و ماه بنگریم عظمت و بزرگی حجم و دقّت نظم آنها ما را به هراس می افکند،ولی می بینیم که با آن همه مسخّر فرمان خدا،و گردن نهاده به ارادۀ او و محاط در چنبرۀ دانش و توانایی اویند اینجاست که مؤمنان

ص :226

به پروردگار خود راه می برند و اندکی از عظمت او را می شناسند،پس برای خدایی که ستایش و بزرگواری و کبریا و بزرگی تنها بدو اختصاص دارد به سجده بر خاک می افتند.

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ -و از نشانه های او شب و روز و آفتاب و ماه است.» رفت و آمد شب و روز با دقّت تدبیر و حسن نظمی که در آن است گواه بر عظمت کسی است که این دو را باندازه بر سنجیده و تقدیر و تدبیر کرده است، هم چنان که گردش خورشید در سه بعد در کمال دقت و چرخشهای پیوستۀ ماه که در سرنوشت زمین تأثیر دارد نیز گواهی دیگر بر عظمت اوست،تمام اینها نشانه ای از نشانه های قدرت خدایند،پس تقدیس خورشید و ماه بدون آفریدگار آن دو از گمراهی است.

« لاٰ تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لاٰ لِلْقَمَرِ -به آفتاب و ماه سجده مکنید.» این سجده از عادتهای دوران جاهلیّت بود که هنوز نیز در میان برخی امّتها وجود دارد،و شاید ناشی از نگرشی سطحی به نشانه های آفرینش باشد که نظر به فراسوی آنها که حقیقتهایی پنهانی است نفوذ نمی کند.

« وَ اسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ -به خدای یکتا که آنها را آفریده است سجده کنید،اگر شما او را می پرستید.» /12 پاره ای می پنداشتند که سجده کردن به خورشید و ماه و بتهایی که به عنوان مظهر(و سمبلی)برای آن دو یا دیگر چیزها از مظاهر نیرو و زیبایی در آفرینش می تراشیدند،پرستش برای خدا محسوب می شود،مگر نه این همه از آفریدگان خدا و از نمودهایی توانمندی و زیبایی اویند؟پس پروردگار به آنان هشدار داد که پرستش خدا جز به سجودی تنها و تنها برای او درست نیست،و اگر خدا را می خواهند باید تنها او را بپرستند،برای این که سجده گزاری به خورشید و ماه و هر مظهری از مظهرهای توانمندی و زیبایی چشم بشر را خیره می کند و در نتیجه به تسلیم شدن او به سلطه یا ثروت و چیزهایی از این قبیل که آرایش زندگی دنیاست

ص :227

می انجامد.همۀ اینها ریشۀ فساد و تباهی در زندگی انسان است،و از ویژگیهای پرستش خدا محفوظ داشتن بشر از این فساد بزرگ است.

برخی بدین فساد رنگ فلسفی می دادند و ادّعا می کردند که نشانه های خدا عین ذات اوست،و هستی و هست یکی است و آفرینندۀ و آفریده یکی و راه به سوی خدا به شماره نفسهای آفریدگان است.هرگز...نزد خدا همسازی میان پرستش خدا و سجده گزاری به خورشید و ماه وجود ندارد،پس هر کس که بدانها سجده گزارد از چارچوب پرستش خدا بیرون رفته است.

[38]

چرا انسان پرستش خدا را رها می کند و به پرستش آفریدگان او می پردازد؟ زیرا در پرستش آفریدگار احساس خواری و کوچکی و دریافت آفریده بودن و بندگی وجود دارد و در نتیجه موجب ملزم شدن به رسالتهای الهی و محتوای آنها از ارزشها و قوانین،و جلوگیری از آزمندی نفس و مخالفت با آرزوهای آن،و پرواز در آسمان خرد ورزی،و گذر از واقعیّت مشهود به سوی حقیقتهای پنهانی نامشهود،و دیگر مدارج والای کمال است که نیل بدانها برای بشر دشوار می نماید.از این رو می بینی که آدمی تکبّر می ورزد و بزرگ خویشتنی می کند.امّا روش قرآنی چگونه به درمان این حالت استکبار و بزرگ خویشتنی می پردازد؟با یادآوری به بشر که فرشتگان در حالی که برتر از او،و به پروردگار خود نزدیکتر و از حیث نیرو و سلطه بزرگترند،تنها خدا را می پرستند و او را از شریکان پنداری منزّه و مبرّا می دارند،و نیز بندگان صالح خدا که از نزدیکی بدو بهره دارند او را تسبیح می گویند و این که براستی راه فرا رفتن و والا شدن همان سرسپردگی است،و بشر تا مانع بزرگ خویشتنی را در خود نشکند به مراتب والا نمی رسد.

« فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا -اگر آنان تکبّر می ورزند و بزرگ خویشتنی می نمایند.» و آفریدۀ خدا را شریک او می سازند،و به خورشید و ماه سجده می گزارند،و به آرایش زندگی دنیا گردن می نهند و سرمی سپارند،و برای حفظ خودخواهی و نگهداری نادانی و بی خردی ادّعا می کنند که راه کمال همین است،باید بدانند که

ص :228

به راه نزدیک شدن به خدا هدایت نیافته اند، « فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ -آنها که در نزد پروردگار تو هستند.» از فرشتگان و نزدیکان،و شاید آفریدگانی جز این دو که ما آنها را نمی شناسیم،آنان که از مقام نزدیکی به خدا بهره مند شده و تا آنجا رفته اند که نزد او هستند،و احتمال دارد شامل مقرّبان و نزدیکانی باشد که در دنیا زندگی می کنند،زیرا آنان با روانها و دلهای خود نزد پروردگارشان هستند که پروردگار ما را مکانی محدود و مشخّص نیست و نزدیکی به او نزدیکی معنوی است.

« یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ -شب و روز تسبیح او می گویند،» نشانه های خدا مشاعر و احساسات آنها را جریحه دار نمی کند،بلکه آنها را به یاد عظمت پروردگارشان می افکند.آیا نه این که شب سپری می شود،و خداوند جاودانه است و سپری نمی شود؟و مگر نه آن که روز از میان می رود،در حالی که خداوند زندۀ پایدار است؟پس آنها به جوانب منفی در آفریدگان می نگرند و آفرینندۀ آنها را از آن جوانب منزّه می دارند،هم چنان که به جوانب مثبت نیز می نگرند و عشق و شوقشان را نسبت به پروردگارشان می افزایند،و این روش در نگریستن به شب و روز شناختی بیشتر در رفت و آمد شب و روز نسبت به خدا بدیشان الهام می کند،از این رو از تسبیح او خسته و ملول نمی شوند،زیرا این نگرش ایمانی به ایشان در هر ساعت تاب و توان و نشاط می بخشد.

« وَ هُمْ لاٰ یَسْأَمُونَ -و ایشان ملول و خسته نمی شوند.» مؤمنان را می بینی که روز خود را با این دعا پذیرا می شوند که بینش آنان را /12 که ظواهر آفرینش را از خلال آن می بینند منعکس می سازد و نمایش می دهد و می گویند:

«بار الها،ای آن که زبان صبح را به سخن گفتن از روشنایی بیرون آوردی،و بخشهای شب تیره را به بیان تیرگیهای آن گماردی،و ساختن فلک گردان را به اندازۀ برجهای خود به نیکوتر صورتی پرداختی،و درخشندگی خورشید

ص :229

را به پرتوهای تابناکش نور افشان ساختی». (1)

پس طبیعت جلوه گریهایی از نامهای خداست،و نگریستن بدان ایشان را بدان نامها رهنمون می شود.

دعای امام حسین(ع)در روز عرفه همین روش را در اندیشیدن دوستداران خدا منعکس می کند،آنجا که گوید:

«بار الها،از رفت و آمد آثار،و جابجایی اطوار دریافتم که خواست تو از من آن است که در هر چیزی خود را به من بشناسانی،تا در هیچ چیزی نسبت به تو ناشناس نباشم». (2)

چون نور شناخت خدا بر دل مؤمن بتابد تیرگی وجود دیگران را از آن می زداید،پس هیچ چیز و هیچ کسی در چنان دلی با پروردگار شریک نمی شود.

امام حسین(ع)در همان دعا گوید:

«تویی که نورها را در دلهای دوستدارانت تاباندی تا تو را شناختند و به یکتایی پرستیدند،و تویی که دیگران را از دلهای دوستانت زدودی،چندان که جز تو را به دوست نشمردند،و به غیر تو پناه نبردند،تویی مونس ایشان،آن گاه که جهانها ایشان را به وحشت افکند،و تویی آن که ایشان را راهنمایی،آن گاه که نشانه های راهنمایی از دیده آنان دور شده باشد،کسی که تو را گم کند چه بیابد و آن که تو را بیابد چه چیزی گم کند». (3)

و سخنی دیگر:

مذاهب در مورد جایگاه سجده در این آیه،پس از اتفاق نظر در مورد واجب بودن آن و این که از سجده های عزائم است اختلاف دارند،فقیهان شافعی و مالکی گویند:سجده هنگام این گفتۀ خدای تعالی واجب است که گوید:« وَ هُمْ لاٰ یَسْأَمُونَ »،در حالی که حنفیان و حنبلیان گویند:جایگاه سجدۀ واجب هنگام

ص :230


1- 35) -آغاز دعای صباح منقول از امیر مؤمنان(ع)در مفاتیح الجنان.
2- 36) -مفاتیح الجنان،ص 272.
3- 37) -همان مأخذ،ص 273.

این گفتۀ خداست که گوید:«تعبدون».شیعه نیز به پیروی از روایات اهل بیت(ع)بر همین رأی رفته اند.

در سجود ذکری مخصوص واجب نیست،ولی مستحبّ است که آنچه را در روایت«من لا یحضره الفقیه»آمده بگویند که گوید:

روایت شده است که در سجدۀ عزایم می گفت:

«لا إله إلاّ اللّٰه حقّا حقّا،لا إله إلاّ اللّٰه ایمانا و تصدیقا،لا إله إلاّ اللّٰه عبودیّة و رقّا،سجدت لک یا ربّ تعبّدا و رقّا،لا مستنکفا و لا مستکبرا،بل أنا عبد ذلیل خائف مستجیر» (1) حقیقت را،حقیقت را،هیچ خدایی نیست جز خدای یکتا،هیچ خدایی نیست جز خدای یکتا،(سخنی)از سر ایمان و گواهی،هیچ خدایی نیست جز خدای یکتا(سخنی)از سر بندگی و بردگی،پروردگارا بنده وار و برده وار به تو سجده گزاردم،نه سرپیچی می کنم و نه گردنفرازی و تکبر،بلکه من بنده خوار هراسانی پناهجویم.

[39]

قرآن بینشی است بی بینایی چشم ظاهر،و دیداری است بی نگریستن.قرآن براستی،روش اندیشیدن برای کسی است که خرد می ورزد،و هدایت و عبرت است برای کسی که هشیاری به خرج می دهد و عبرت می گیرد.

قرآن می گوید چگونه در مدرسۀ زندگی که در آن معارف پروردگار،و نشانه گذاریهای حق و مشاهد نفس وجود دارد چندان که از لحاظ حکمت و دانش تو را بسنده است،خود آموز شوی.

اگر آیات قرآن وسیلۀ بینش برای نگریستن به پیرامون خود قرار دهیم بیگمان طبیعت هزار و یک درس به چندین زبان برای ما می گوید،زبان عاطفه ها و احساسها،زبان دانش و حکمت،زبان ضمیر و و جدان و برتر از تمام اینها زبان شهود و ایمان.

به زمین بنگر،آیا سرسپردگی آن را نسبت به پروردگارش نمی بینی و این

ص :231


1- 38) -نور الثقلین،ج 4،ص 551.

که چگونۀ ذرّه های خاک تشنۀ /12 باران اند،چنان که گویی زمین به درگاه پروردگارش مناجات می کند و درخواست می کند که زنده اش سازد؟ « وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنَّکَ تَرَی الْأَرْضَ خٰاشِعَةً -و از نشانه های(قدرت)او این که زمین را خشک و سر به زیر می بینی.» نه بزرگ نما و قدرت نما،و حق آن است که نسبت به پروردگار خود سرسپرده و سر به زیر باشد که بدون این سرسپردگی خود ممکن نیست از برکتهای پروردگار خویش سود برد،و همچنین است دل سرسپرده که پرتو پروردگار بزرگش بر آن می تابد و آن را با شناخت و ایمان زنده می کند.

« فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ -چون آب بر آن فرو فرستیم به جنبش آید.» همچنین است دلهای پاکیزه که برای نشانه های پروردگار خود به لرزش درمی آید.

« وَ رَبَتْ -و گیاه می رویاند.» کشت و برگ و میوه بر زمین نمو می یابد و رویۀ زمین از سطح نخستین خود بالاتر می آید،و همچنین است هر کس که نسبت به خدا فروتنی کند فراتر می رود و هر که(بدو)سرسپارد رشد می کند و هر که خود را بیالاید می بالد(و به درجات والا می رسد).

« إِنَّ الَّذِی أَحْیٰاهٰا لَمُحْیِ الْمَوْتیٰ -همانا،آن کس که آن را زنده می کند،زنده کنندۀ مردگان است.» و این چنین قرآن بدین سادگی پیچیده ترین معما را که بشر را به حیرت افکنده حلّ می کند.مگر نه آن که خردها در ساحل زندگی باز ایستاده است و (مردم)از یکدیگر می پرسند:زندگی چیست؟چگونه پدید آمده؟و وقتی می رود چگونه باز می گردد؟ آری،براستی اگر تو بگذاری دیدگاههایت از مانع ظاهر بگذرد و به حقیقت سنّتها و قانونها راه یابد،بیگمان در معماهای آفرینش به ژرف کاوی

ص :232

می پردازد.

ناگزیر باید نهر حقیقت را از سرچشمۀ آن نوشید،امّا اگر کنار ساحل بایستی و دستهای خود را دراز کنی که آب به دهانت برسد هرگز نخواهد رسید.در دریا غوطه ور شو تا به گوهر دست یابی،پرده را از دیده ات برگیر تا قدرت خدا در سفرۀ سبزی که بهاران-به اذن خدا- /12 از میلیونها گیاه انباشته از رازهای زندگی بر زمین می گسترد،جلوه گر شود.

براستی گوناگونی گیاهان و سرعت شعله کشیدن زندگی در درون آنها،و سر ریز شدن قدرت از کناره های آنها،همه ما را رهنمون بدین حقیقت است که زنده کردن مردگان بر خدا آسان است،و بشر به نوبۀ خود مانند گیاهی در میان میلیونها گیاه است.

بلکه این امر رهنمون ماست که قدرت الهی حدّی ندارد،زیرا شدّت گوناگونی،و انبوهی آفریدگان،و عظمت تدبیر،و شتاب دگرگونی،این همه مجالی برای شکّ در این حقیقت باقی نمی گذارد که براستی خدا فراخ نیرو است و هرگز چیزی او را ناتوان نمی کند.

« إِنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -براستی،او بر هر چیزی تواناست.» علیّ بن فضّال نزد امام رضا(ع)آمد و از او پرسید:چرا خدا آفریدگان را به گونه های متفاوت آفریده و همه را از یک گونه نیافریده است؟ حضرتش در پاسخ گفت:

«تا پندارها بر این گمان نرود که او ناتوان است،پس هیچ صورتی نیست که در پندار ملحدی(بی باور)ترسیم شود مگر آن که خدای عزّ و جلّ پیش از آن آفریده ای را بر آن صورت آفریده باشد،و تا آن که گوینده ای نگوید:آیا خدا می تواند بدین یا آن صورت بیافریند؟مگر آن که عین همان را در آفرینش خدای تبارک و تعالی بیابد،پس با نگریستن به گونه های آفرینش معلوم می شود که او بر

ص :233

هر چیزی تواناست». (1)

[40]

دل بشر همچون زمین است،هر گاه به پروردگار خود سر بسپرد و به نشانه های او پاسخ مثبت دهد،خدا آن را با ایمان زنده می کند،امّا اگر بزرگ خویشتنی ورزید و به نشانه های خدا پاسخ مناسب نداد،گویی همچون صخره ای است سخت که از باران جنبشی(بر اثر رستن گیاهان)در آن پدید نمی آید.

و از آنجا که آفرینش از نشانه های خدا فیض می برد و بهره مند می شود، کافران سخت می کوشند و مجاهده ای می کنند تا از آثار آن آیات بر خویشتن رهایی یابند،پس می بینی که نسبت بدانها الحاد می روند،یا آنها را از جایهای خود تحریف می کنند،و برای خود به دنبال بهانه ها و توجیهاتی می گردند که بدانها ایمان نیاورند،ولی آیا این بهانه ها و نیرنگهای آنها بر پروردگارشان پوشیده است؟چگونه چنین چیزی ممکن است،در حالی که اوست که آنها را آفریده و علمش بر آنها احاطه دارد؟ بیقین آنها را روز قیامت در آتش دوزخ می افکنند،آنها از مسئولیتهای ایمان به پناه الحاد(و بهانه تراشی)خزیده اند و گمان می کردند که این بهانه آوردن آنان را از جزای بد نجات می دهد،در حالی که نجات فقط در سرسپردگی به آیات خدا و پذیرفتن مسئولیتهایشان بوده است.

« إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیٰاتِنٰا -کسانی که به آیات ما الحاد می ورزند.» این آیه پس از ذکر چند آیه آمده است،زیرا فزونی آیات به کسی که از تأثیر پذیری از آنها می گریزد،سودی نمی رساند،و گروهی از مفسّران گفته اند:معنی الحاد همان کاری بوده که آنان از سوت کشیدن و دست زدن می کردند،و گویا ایشان به ظاهر کلمۀ الحاد که بر عمل متعدّی نسبت به دیگری دلالت می کند نگریسته اند که به معنی تحریف دیگران از ایمان است مانند کسی که آیات خدا را

ص :234


1- 39) -نور الثقلین،ج 4،ص 551.

تحریف می کند،و گفته اند:این آیه دربارۀ ابو جهل نازل شده،در حالی که مفسّران دیگر گویند معنی و مراد آن:کسانی هستند که از آیات ما بر می گردند،و به نظر می رسد این معنی به روند مطلب نزدیکتر باشد.

« لاٰ یَخْفَوْنَ عَلَیْنٰا -بر ما پوشیده نیستند.» با وجود آن که ملحد به نیرنگهای بعید دست می زند و می کوشد رد کردن آیات از جانب خود را با تراشیدن نظریّه های فلسفی و اندیشه های باطل و دروغبافیهای خیالی بپوشاند،ممکن است این همه مردم را بفریبد،و ملحدان نیز خود را بدانها بفریبند،ولی بر خداوند پوشیده نیست زیرا علم خدا بر نیّتهای پلید آنها احاطه دارد و بدان سبب بدانها پاداش آتش می دهد.

« أَ فَمَنْ یُلْقیٰ فِی النّٰارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -آیا آن که به آتش افکنده می شود بهتر است یا آن که روز قیامت ایمن(و بی هیچ وحشتی) می آید؟» /12 امتیاز بشر بر دیگر موجودات زنده گرایش او به آینده ای بهتر است.آیا می بینی که بشریت امروز چگونه در جستجوی پیشرفت در تمدّن است؟چرا؟برای آن که مردم ایمنی آینده را می خواهند،ولی از بزرگترین امنیّتی که ناگزیر باید برای آن بکوشند غافل اند،و آن همانا ایمنی آنها در روز قیامت است که برای کسی حاصل نمی شود مگر آن که به آیات پروردگارش گوش فرا داده و با سرسپردگی به آنها پاسخ مثبت داده باشد.

و از آنجا که پاسخگویی و پذیرفتن آیات خدا با هشیاری و آگاهی و شدّت تصمیم از جانب مؤمنان کامل می شود از این رو آنان خود با ایمنی به صحرای محشر می آیند،در حالی که الحاد سرسپردگی به هوی را کامل می کند و از این ملحدان را به شدیدترین وجهی به آتش دوزخ می افکنند.

« اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -هر چه می خواهید بکنید،او به کارهایتان بیناست.» خداوند به بندگان خود به اندازه ای محدود در دنیا آزادی داده است که

ص :235

مسئولیتهای کامل خود را به روز قیامت بر دوش گیرند،ولی آنان را از سرانجام الحاد(روی گرداندن)و کجروی،و بهانه تراشی،و خود فریبی بر حذر داشته است، زیرا او براستی بدانچه می کنند بیناست و می داند چه کار و برای چه می کنند.

[41]

کتابی که خدا برای بندگانش فرستاده آیات متجلّی در آفرینش او را منعکس می کند،پس کسی که از آن روی بگرداند از نصیب خود روی گردانده، زیرا این کتاب یادآوری چیزهایی است از حقایق مهمّ که بشر آنها را فراموش کرده است.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمّٰا جٰاءَهُمْ -آنان که به قرآن که برای هدایتشان آمده است کفر می ورزند.» آنها همان ملحدان نسبت به آیات خدایند،و سرنوشتشان نابودی است زیرا از کتابی با قدرت روی گرداندند.

« وَ إِنَّهُ لَکِتٰابٌ عَزِیزٌ -و حال آن که کتابی ارجمند و توانمند است.» چگونه ارجمند و توانمند نباشد در صورتی که پروردگار عزت و توانمندی وعده داده است که آن را حفظ می کند،و به هر که بدان یاری و پیروزی رساند یاری و پیروزی می دهد،و براستی /12 این کتاب سنّتهای الهی را در مورد انتقامی که به سختی از مخالفان می گیرد منعکس می سازد،پیامبر(ص)دربارۀ قدرتمندی و عزّت قرآن خبر داده و گفته است:

«هر کس را که آن را فرا روی خود قرار دهد به بهشت رهبری می کند،و هر کس را که آن را پس پشت نهاده به آتش می کشاند».

مفسّران گفته اند:خبر مبتدا در اینجا به سبب دلالت سیاق آیه محذوف است چنان که بگوییم،همانا کسی که بازدید دشمنی کند،و براستی که زید نیرومند است،یعنی او کامیاب نمی شود زیرا با کسی دشمنی می کند که نیرومند است.

[42]

و نیز عزّت و پیروزمندی قرآن در این امر جلوه گر می شود که براستی حق است و حق پیروزمند است.

« لاٰ یَأْتِیهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ -نه از پیش روی آن باطل بدان راه یابد و نه از پس آن.»

ص :236

پس نه خبرهایی را که از گذشته داده باطل مشوب می کند و نه پیشگوییهای آن را دربارۀ آنچه می آید.بیگمان قرآن کتاب تمام عصرها و زمانهاست.و مگر نه آن که سنتهای ناب،و مغز حقایق،و عبرتهای داستانها را بیان می کند که این همه در عصری نسبت به عصری دیگر تفاوتی نمی کند؟چنان که امام رضا(ع)دربارۀ آن گفته است:

«(قرآن)ریسمان محکم خدا،و دستاویز مطمئن او و روش نمونۀ اوست که به بهشت می انجامد،و رهایی بخش از آتش است،که در طول زمانها کهنه نمی شود،و از زبانها نمی افتد،زیرا آن را برای زمانی سوای زمانی دیگر قرار نداده اند،بلکه آن را دلیل برهان و حجّت بر هر انسان قرار داده اند». (1)

« تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ -از جانب حکیمی ستودنی نازل شده است.» خدایی که افقهای آفرینش گواه حکمت رسای اوست همان کسی است که قرآن را فرو فرستاده،پس قرآن گویای این حکمتی است که آن را در آفرینش ذات سبحان او می بینیم.

او ستوده ای است که ستودگیهایش در هر افق آشکاری پراکنده است،زیرا رحمت او همه چیز را فرا گرفته، /12 و آخرین پیامبر را به عنوان رحمتی برای جهانیان مبعوث کرده و کتاب رحمت خود را نیز با او فرو فرستاده است.

[43]

براستی که طبیعت بشر در طول تاریخ یکی است،و بهانه تراشیها و توجیهات ملحدان دربارۀ آیات خدا و روی گردانندگان از ذکر آنها امروز همان است که به پیامبران پیشین نیز می گفتند،هم چنان که روش خداوند در مهلت دادن به آنها تا مدّتی معین،و سپس در صورت توبه نکردن آنها گرفتار کردنشان به عذابی دردناک در آینده همان است که در گذشته نیز جاری بوده است.

« مٰا یُقٰالُ لَکَ إِلاّٰ مٰا قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ -هر چه دربارۀ تو می گویند دربارۀ پیامبران پیش از تو نیز گفته اند.»

ص :237


1- 40) -نور الثقلین،ج 4،ص 554.

پس بر آنها اندوه مخور و غمگین مشو.همانا عادت ملحدان و ناباورانی که از قرآن روی می گردانند چنین است،و برای توجیه و بهانه تراشی بر الحاد و روی گرداندن خود سخنانی را بر پیامبران می بندند.

« إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ -همانا پروردگار تو صاحب آمرزندگی است.» پس بر پیامبر و پیروان اوست که سینه ای بی کینه و گشاده داشته باشند و با آفریدگان خدا به مدارا رفتار کنند، « وَ ذُو عِقٰابٍ أَلِیمٍ -و نیز صاحب عقوبتی دردآور است.» پس اگر روی گردانند به یقین خداوند عذابی دردناک برای آنها فراهم آورده،پس واقعۀ عذاب را جلو نمی اندازد و در اندیشۀ انکار آنها نیست.

[44]

قرآن ذکر و یادآوری است،و شرطهای هدایت،اگر آنها از آن روی نگردانند،در قرآن به فراوانی آمده است،و اگر خداوند آن را به زبانی غیر از زبان عربی قرار می دادند بیگمان بر روی گرداندن خود چنین بهانه می آوردند که آن را نمی فهمند یا می گفتند:چگونه پیامبری عرب زبان به قرآنی غیر عربی سخن می گوید؟! « وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقٰالُوا لَوْ لاٰ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ -اگر قرآن را به زبان عجم می فرستادیم،می گفتند:چرا آیاتش به روشنی بیان نشده است؟» احتمال دارد مراد از اعجمی کتاب ناروشن باشد،هم چنان که اگر تمام آیات آنان /12 برتر از سطح خردهای آنها بود آن را درنمی یافتند،و می خواستند واضح و آیاتش روشن باشد.

قرآن به آنان پرخاش می کند که قضیّه در عربی یا غیر عربی بودن زبان نیست بلکه در این است که دل باید آمادۀ پذیرش آن باشد.

« ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ -کتابی به زبان عجم و پیامبری عرب؟!» مفسّران گفته اند این کلام تکمیل گفتۀ اوست که« لَوْ لاٰ فُصِّلَتْ آیٰاتُهُ - چرا آیاتش به روشنی بیان نشده»یعنی این کتاب غیر عربی است در حالی که پیامبر خود عرب است،یا این کتاب آمیزه ای میان عربی و غیر عربی است.

« قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفٰاءٌ -بگو این کتاب برای آنها که ایمان

ص :238

آورده اند هدایت و شفاست.» آنان را به حق رهنمون می شود،و دلهایشان را از بیماریهایش شفا می بخشد،امّا روی گردانندگان از حق از این کتاب بهره ای نمی برند.همانا گوشهاشان از فکرهای باطل و پیشداوریهای خطای ذهنی سنگین شده است.

« وَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی -و آنها که ایمان نیاورده اند گوشهاشان سنگین است و نسبت بدان کورند.» گفته اند:معنایش این است که آنها از آن چنان در حجاب اند که نسبت به آن کوردل شده اند،و شاید معنایش این است که آنها به وسیلۀ قرآن بر گمراهی و سرکشی خود می افزایند،چنان که پروردگار ما گوید:« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً (1) و این قرآن را که برای مؤمنان شفا و رحمت است،نازل می کنیم،ولی کافران را جز زیان نیفزاید».

« أُولٰئِکَ یُنٰادَوْنَ مِنْ مَکٰانٍ بَعِیدٍ (چنان که گویی)آنها را از جایی دور ندا می دهند،» زیرا مسافتی گسترده میان قرآن و رهنمایی و شفای آن با دلهای پوشیده و پنهان شدۀ آنها که شهوتها و بزرگ خویشتنی و کینه ها آنها را در غلافی نهفته است وجود دارد.

[45]

و داستان انکار داستانی است دراز دامن،خداوند تورات را بر موسی فرستاده است،و مردم با وجود آن که تورات هدایت و نور بوده در آن اختلاف کرده اند.

خداوند به آنها فرصت داد تا بیازمایدشان،و اگر نه آن بود که خدا آزمودن بشر را در دنیا مقدّر کرده،کار میانشان پایان می یافت،و منکران به سخت ترین صورتی مؤاخذه می شدند،زیرا آنها تهمتی آشکار زدند،و هم چنان پاره ای در تورات شکّی پریشان داشتند،

ص :239


1- 41) -الإسراء82/.

« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ -و هر آینه موسی را کتاب دادیم.امّا در آن اختلاف کردند.» پس اختلافشان در قرآن نیز دلیل نقصی در آن نیست،ابدا،ابدا!بلکه به سبب کری و سنگینی گوشها و کوری چشمانشان است،و هم چنان که خدا با وجود بزرگ بودن تهمتشان در عذاب آنها شتابی نورزید،در عذاب اینان نیز شتابی نمی کند.و این همه برای آن است که خداوند دنیا را سرای فتنه و آزمون مقدّر و مقرّر کرده است.

« وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ -و اگر نبود آن سخنی که پروردگارت از پیش گفته بود،میانشان کار به پایان می آمد.» عذاب بر آنها فرود می آمد،ولی خداوند از پیش سخنی گفته بود که به منکران تا مدّتی معیّن مهلت می دهد ولی این مهلت نباید آنها را بفریبد،و پاره ای آن را دلیل بر این نگیرند که خداوند کتاب خود را ارج نمی نهد و به پیامبرانش یاری و پیروزی نمی دهد.

« وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ -و البتّه هنوز به سختی در آن در تردیدند.» گفته اند:معنایش این است که اعراب هنوز دربارۀ قرآن در تردیدند،و برخی گفته اند:بلکه یهود،هم چنان دربارۀ تورات شکّ دارند،و به نظر می رسد این معنی با سیاق آیه که به پیامبر دلداری می دهد نزدیکتر و مناسبتر باشد،بدین سان که این پیامبر خدا،شکّ قوم تو در قرآن تو را اندوهگین نکند چه بنی اسراییل هنوز هم دربارۀ تورات در تردیدند.

و گفته اند:«ریب»زشت ترین نوع شک است،پس-بنا بر این-معنی می شود که آنها در شکّی زشت اند.

و گفته اند:«ریب»همان شکّ همراه با بدگمانی است.

احتمال دارد که معنای«ریب»همان شک رنج آور باشد.در لغت آمده است:أراب خلافا اقلقه و ازعجه تردیدی خلاف او را پریشان و ناراحت کرد،و در

ص :240

حدیث فاطمه آمده است:«یریبنی ما یریبها (1) آنچه وی را پریشان می کند مرا نیز پریشان می دارد».

شاید وجه تفاوت میان«شک مریب شک پریشان کننده»و جز آن،این باشد که کسی که به امری که در آن شک می کند اهتمام می ورزد،این شک او را پریشان و ناراحت می کند،در حالی که کسی که به امری اهتمام ندارد شکّ در آن امر او را ناراحت نمی کند.

[سوره فصلت (41): آیات 46 تا 54]

اشاره

مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (46) إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ اَلسّٰاعَةِ وَ مٰا تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرٰاتٍ مِنْ أَکْمٰامِهٰا وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثیٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ أَیْنَ شُرَکٰائِی قٰالُوا آذَنّٰاکَ مٰا مِنّٰا مِنْ شَهِیدٍ (47) وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (48) لاٰ یَسْأَمُ اَلْإِنْسٰانُ مِنْ دُعٰاءِ اَلْخَیْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ اَلشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ رَحْمَةً مِنّٰا مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هٰذٰا لِی وَ مٰا أَظُنُّ اَلسّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلیٰ رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنیٰ فَلَنُنَبِّئَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِمٰا عَمِلُوا وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِیظٍ (50) وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَی اَلْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأیٰ بِجٰانِبِهِ وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ فَذُو دُعٰاءٍ عَرِیضٍ (51) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ (52) سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (53) أَلاٰ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقٰاءِ رَبِّهِمْ أَلاٰ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (54)

ص :241


1- 42) -المعجم الوسیط،ج 1،ص 384.
معنای واژه ها

47[أکمامها]

:اکمام جمع کم که همان غلاف و نیام است،گویند تکمّم الرّجل بثوبه،هنگامی که شخصی خود را در جامه اش بپوشاند.

[آذنّاک]

:تو را آگاه کردیم و معنی آن در اینجا این است که تو را آگاه می کنیم و به تو اعتراف می کنیم.

51[نأی]

:از اعتراف به خداوند و سپاسگزاری بدو سرباز می زند.

زودا که آیات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهیم داد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

روش قرآنی میان آنچه در طبیعت وجود دارد و نفس بشری پیوندی برقرار می سازد،و آیۀ پیشین در این سوره همین پیوند استوار را تأکید می کند.هر چه آگاهی انسان نسبت به افقهای طبیعت بیشتر شود شناختش به ژرفای نفس و وجود خود

ص :242

فزونی می یابد،مگر نه آن که نفس و وجود آدمی عالمی بزرگ در حجمی محدود است؟خواه انسان به غیب طبیعت که همان حق است راه ببرد یا به نهفته های نفس که آن نیز حق است راه یابد،زیرا در هر دو صورت او به اذن خداوند به آفرینندۀ طبیعت و نفس با هم که همان خدای عزّ و جلّ است پی می برد.

در این درس یادآوری رسایی است به انسان نسبت به نفس و وجود خود که از همه چیز بدو نزدیکتر است ولی او از دامنه های آن بی خبر است که اگر نسبت بدان به هشیاری و آگاهی بنگرد ژرفای بندگی و عبودیّتی را که در نفس متمرکز شده احساس می کند.نمی بینی که وقتی که بدی بدو می رسد چگونه بیتابی می کند و چون خیری بدو برسد توازن خود را از دست می دهد؟و آیا حرص نفس را بر نعمتها آن گاه که آن را از نعمتی باز می دارند و شدت یأس و نومیدی آن را نمی بینی؟ براستی حالات و گوناگونی نفس و تغییرهای آن گواه بر آن است که نفس آفریده ای است که در آفرینش آن تدبیر به کار رفته و این نیز نشانه ای از نشانه های خدا در آفرینش است.

شرح آیات:

[46]

« مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ -هر کس که کاری شایسته کند،به سود خود اوست و هر که بد کند به زیان اوست.و پروردگار تو بر بندگان ستمکاره نیست.» این آیه مسئولیّت انسان را بیان می کند:براستی،هر کس کاری شایسته کند برای خود آن کار را کرده،و پاداش نیک مناسبی دریافت می کند،و هر کس کاری بد کند به زیان خود کرده است و پاداش بد آن را به تمامی می گیرد.

کلمۀ«ظلاّم ستمکاره»بر مبالغۀ در ستم دلالت می کند،و پروردگار ما نه تنها بر بندگانش ستم بسیار نمی کند بلکه ستم اندک هم روا نمی دارد.پس چرا پروردگار ستم را به صیغۀ مبالغه از ذات خود نفی می کند و می گوید:« وَ مٰا رَبُّکَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ -و پروردگار تو بر بندگان ستمکاره نیست»؟

ص :243

سبب این پرسش از خود،همان تشابهی است که از نفی به صیغۀ مبالغه به وجود می آید،پس اگر بگویی:فلانی نمی خورد،بدین معنی است که او اصلا نمی خورد،چه زیاد و چه کم.امّا اگر بگویی:فلانی پرخور نیست یعنی زیاد نمی خورد،ولی اندک می خورد.پس نفی مبالغه تنها نفی بسیاری و کثرت کاری یا چیزی است(نه نفی مطلق).

و پاسخ آن-چنان که به نظر من می رسد-این است که اگر پروردگار سبحان ما میان کردار انسان و واقعیّت او،و میان کوشش او با پاداشش ارتباطی قرار نداده بود بیگمان ستمکار می بود،آیا این ستم نیست که شخصی رئیس و سرور شود و خیرات و برکتهای زمین به او هدیه شود و شخصی دیگر روز را به شب و شب را به روز آورد در حالی که خوراک بخور و نمیر خود را به دست نیاورد؟!آری،این ستم و لکه ستمی بزرگ است، و چه ظلمی بزرگتر از این که خدای سبحانه و تعالی ملّت آلمان را -مثلا-زیر پای هیتلر یا ملّت روس را زیر سلطۀ گردنکشان کمونیست،یا ملّت عرب را زیر درشتی و خشونت صهیونیستها و گردنکشان بیفکند؟! /12 هنگامی که بدانیم خدایی که آسمانها و زمین و آنچه را در آنها و میان آنهاست به حکمت رسا و اندازه گیری عادلانۀ موزون آفریده و هر چیزی را در جایگاه مناسب خود قرار داده است،ظالم نیست،به یقین می فهمیم که درجه های انسان در دنیا و آخرت بر حسب حکمتی رسا سنجیده و مقدّر شده و به اختیار و کوشش او مربوط است،و« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ (1) خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند»،و« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ النّٰاسَ شَیْئاً وَ لٰکِنَّ النّٰاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (2) خداوند به مردم هیچ ستمی نمی کند ولی مردم خود به خویشتن ستم

ص :244


1- 43) -الرّعد11/.
2- 44) -یونس44/.

می کنند».

پس پروردگار ما هرگز هیتلر را بر ملّت آلمان چیره نساخته است بلکه آنان خود هستند که با نادانی خود و ترک مسئولیّتهای خویش بدو سروری و ریاست بخشیده اند،و همچنین است در مورد دیگر ملتها.

[47]

در اینجا پرسشی دیگر از خود وجود دارد که آیۀ بعدی بدان پاسخ می دهد و آن این است که:بیگمان در بسیاری وقتها ما سببهای پدید آمدن چیزها را کشف نمی کنیم،پس-مثلا-می گوییم:کیست که گردنکشان و طاغوتان را فرمانروایان کشورها کرده است؟!چه کسی است که بیمار می کند و برای چه این یک را باز داشت و آن یک در حادثۀ اتومبیل کشته شد؟ بلی،تو رابطۀ میان پدید آمدن آن امر زشت را با کردار نمی دانی،ولی آن رابطه وجود دارد و برقرار است،و خدای سبحان است که آن را سنجیده و مقدّر کرده و هموست که آن را اجرا می کند.

« إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السّٰاعَةِ -علم روز قیامت نزد اوست.» قیامت این هستی چه هنگامی برپا می شود؟!هیچ کس نمی داند،و این نکته ای است پنهانی و نهفته در مجهول،و حتی پیامبران نیز آن را نمی دانند،پس علم روز قیامت نزد خداست که هر زمان و به هر گونه بخواهد آن را مقرّر می کند، ممکن است فردا یا پس فردا برپا شود،در یکی از نصوص آمده است:خداوند برای قیامت وقتی مقدّر نکرده،و آغاز کردن بدان را برای خود نهاده است.

« وَ مٰا تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرٰاتٍ مِنْ أَکْمٰامِهٰا -و هیچ میوه ای از نیام خود بیرون نمی آید.» در برابر درختی،پیش از آن که میوه های آن پدیدار شود،بایست،گلهایی بسیار را می بینی،ولی چند تا میوه می دهد؟و چند گل از آنها می افتد و پراکنده می شود؟و چند میوه پیش از رسیدن می افتد؟و چند میوه به آخرین مرحله می رسد؟ تو نمی دانی،و هیچ کس هم نمی داند،و خداوند می ماند که به نهفته های امور و پنهانیهای طبیعت که روزی اصلی بشر را تشکیل می دهد آگاه و داناست.و در مورد

ص :245

فرزندانش،علم خدا بر تمام آنان احاطه دارد.

« وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثیٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ -و هیچ مادینه ای باردار نمی شود و نمی زاید مگر آن که او بدان آگاه است.» آیا این مادینه آبستن می شود یا نه،و چه آبستن می شود؟ماده یا نر؟و آیا فرزندی سالم به دنیا می آورد،و بازتابهای طبیعت بر پیکر و روان آن فرزند چیست؟ دانش تمام اینها فقط نزد خداست.

آیۀ پیشین مسئولیّت بشر را نسبت به کردارهای خود بیان کرد و گفت که خدا بر بندگان ستمکاره نیست.این آیه برای تأکید دربارۀ همان مسئولیّت آمده است:نخست:این که علم خدا محیط بر واقعیّت بشر است،و علم به قیامت بدان هنگام که بشر را به حساب می خوانند نزد اوست،و اوست که از روزی او و از فرزندانش آگاه است.دوم:با نفی شریکانی که بشر می پنداشت که توسّل به آنها او را از عذاب پروردگارش به دور می دارد،پس قرآن تأکید می کند که انسان روز قیامت از آن شریکان ساختگی تبرّی می جوید و بیزاری نشان می دهد زیرا هیچ سودی به او نمی رسانند.

« وَ یَوْمَ یُنٰادِیهِمْ أَیْنَ شُرَکٰائِی قٰالُوا آذَنّٰاکَ مٰا مِنّٰا مِنْ شَهِیدٍ -و آن روز که ایشان را ندا دهد که شریکان من کجایند؟گویند:آگاهت کردیم که کسی از ما به شرک گواهی نمی دهد.» خداوند به آنها می گوید:کجایند آن شریکانی که برای من می انگاشتید؟ پس آشکارا به او اعلان می کنند:به خدا سوگند ما نمی دانیم آن شریکان کجایند،و ندانیم به کجا گریختند.

[48]

« وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ -و آنچه را پیش از این به خدایی می خواندند از دست دادند.» /12 دانستند آن شریکان پنداری را مداخله ای در این امر نیست.

« وَ ظَنُّوا مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ -و دانستند که راه گریزی ندارند.» «محیص»همان گودال کوچکی است که پرنده-مثلا همچون مرغ

ص :246

سنگخواره-با سینۀ خود در زمین می کند،و آن مشرکان«یظنّون به تصوّر درمی آورند»یعنی به یقین می دانند که نمی توانند حتی بدان مقدار هم از مسئولیتهای خود بگریزند،و شاید«ظنّ»به معنی تصوّر باشد،که در اینجا به معنی تجسّد و شکل گرفتن حقیقت در برابر دیدگان آنها آمده است.

[49]

در ژرفناهای روان و نفس بشر نشانه هایی است درخشان که او را به پروردگار خود رهنمون می شود،و اگر انسان در وجود خود به تدبیر بنگرد که چگونه حالتهایی گوناگون از آزمندی بی حد و اندازه و نومیدی وصف ناشدنی بر او عارض می شود،بیگمان نیازمندی خود را به آفریدگار درمی یابد و می داند که خود سخت غرقه در ناتوانی و نیازمندی و بیچارگی است.

براستی که وقتی بشر بر سر ردای کبریایی به پروردگار خود به منازعه می پردازد از فیض نور خدا محروم و پوشیده می ماند،زیرا اندازه و مقدار نفس خود را نمی داند و از دامنۀ ناتوانی و ضعف و شدت نیازمندی و احتیاج آن آگاه نیست.امّا هنگامی که حالتهای گوناگون خود را به تصوّر درآورد،خویشتن را می شناسد،و از آنجا پروردگارش را می شناسد.

پروردگار ما نشانۀ خود را در وجود و نفسهای ما به ما نشان می دهد و می گوید:

« لاٰ یَسْأَمُ الْإِنْسٰانُ مِنْ دُعٰاءِ الْخَیْرِ -آدمی هر چه طلب خیر کند خسته و ملول نمی شود.» آدمی به خیر،از توانگری و تندرستی و داشتن فرزند سخت احساس نیازی ژرف می کند،خواه از پروردگارش بخواهد یا از آن شریکان(پنداری)بطلبد، به هر حال محتاج است،و محتاج نیازمند و خوار و ناتوان است،وانگهی او خود نه خدایست و نه نیمه خدا.او فقط و فقط بنده ای است تهیدست.پس به درگاه پروردگار بی نیاز توبه می کند و به سرشت خود در می یابد که براستی اوست که وی را توانگری می بخشد،و نزدیک شدن به او آرزوی حقیقی وی است،و براستی وی راه را گم کرده،و آزمندی وی نسبت به دنیا حسّ افزون طلبیش را سیر نمی سازد و تشنگیش را

ص :247

درمان نمی کند،و همانا بازگشت وی به درگاه پروردگارش غایت سرافرازی وی و نهایت /12 آرزوی وی است.

امام سجاد(ع)در مناجات با پروردگار خود گوید:

«شوقم به سوی توست،و واله عشق توام،و به هوای تو عشق ورزم و مرادم خشنودی توست و دیدارت نیاز من است،و جوارت مراد من،و نزدیکی به تو نهایت درخواستم،و در مناجات توست روح و راحتم و نزد توست داروی درد و علّتم و سیرآبی عطشم و خنکی سوزندگیم و بر طرف شدن اندوهم(تا آنجا که گوید)مرا از خود دور مکن!ای نعمت و بهشت من،و ای دنیا و آخرت من». (1)

و این نفس گسترده آرزو که خواهان تملّک دنیا و زیاده بر آن است چنان به تنگنا می افتد و افقهای آرزو بر او بسته می شود که یأس و نومیدی از هر سو آن را فرا می گیرد.آیا این دلیل بر فقر بشر و شدت نیازمندی او و بی خردی بزرگی فروشی او بر پروردگارش نیست؟ « وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ -و امّا چون بدی به او برسد بد اندیش و نومید می گردد.» شاید«یأس»همان گسیختن امید قلبی باشد،در حالی که«قنوط»دست شستن از کوشش به سبب ناامیدی است،و این دو کلمه مانند دو لفظ شب و روز است که چون با هم آیند جدا شوند و چون جدا شوند گرد آیند.پس اگر تنها لفظ «یأس»را به کار بریم معنی«قنوط دست شستن از کوشش به سبب ناامیدی»را می دهد و همچنین است بر عکس،ولی وقتی هر دو را با هم به کار بریم هر یک معنی خود را می دهد.

یکی از مفسّران گوید:«یئوس»شدّت نومید از خیر و«قنوط»شدّت نومیدی از رحمت است،و گوید:«یئوس»نومید از پذیرفته شدن دعاست،و «قنوط»بر پروردگار خود بدگمان است.

ص :248


1- 45) -مناجات المریدین،مفاتیح الجنان،ص 124.

[50]

از موجبات گریختن نفس از مسئولیّت و روی گرداندن از نشانه های خدا همانا غرور و گول خوردن به نعمتهاست،که قرآن در اینجا بدان می پردازد:

« وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ رَحْمَةً مِنّٰا مِنْ بَعْدِ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ هٰذٰا لِی وَ مٰا أَظُنُّ السّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلیٰ رَبِّی إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنیٰ -اگر پس از رنجی که به او رسیده رحمتی به او بچشانیم می گوید:این حقّ من است و نپندارم که قیامتی برپا شود،و اگر هم مرا نزد پروردگارم برگردانند البتّه که نزد او حالتی خوشتر باشد.» از عادات فیلمسازان و رمان نویسان این است که قهرمانان خود را در حالتهای روانی متناقض به تصویر درمی آورند،مثلا چنین به تصویر درمی آورند که:

یکی از جنایتکاران در لحظۀ ارتکاب جرم خود در اوج غرور به سر می برد،و ناگهان به دام می افتد،یا یکی از مغروران را به تصویر درمی آورند که می پندارد همه چیز را در اختیار دارد و خورشید را به دست راست و ماه را به دست چپ خود گرفته است، ناگهان به خود می آید و پلیسی را برابر خود می بیند و چون لتّه ای پوسیده می شود.

این تصویر در کشف نهفته های نهانخانۀ نفس و ابعاد نیرنگ و خود فریبی نفسانی که انسان در آن به سر می برد کمک می کند،و براستی از طریق شرایط تغییر پذیری که آدمی در آن به سر می برد کشف می شود.

قرآن-در اینجا-حالت روانی نخستین را که شخص فریفته در آن به سر می برد به تصویر می کشد،آنجا که او رحمت و نعمت پروردگار را پس از آن که چندی در شرایطی سخت و در تنگنا و دشواری به سر برده،می چشد،و شادمانی خود را شتابان بدین عبارت بر زبان می آورد که«هذا لی این مال من است»،همچون کودکی که پدرش برای او بازیچه ای تازه خریده و او شتابان نزد همسالان خود می رود و می گوید:«من بازیچه تازه دارم،این مال من است...»در حالی که دستخوش سرمستی غرور و فریفتگی شده است،و این است همان چیزی که نعمت یابی با نعمت یار می کند،و همان گودال ژرفی است که باید از فرو افتادن در آن پرهیز کرد،و سبب دگرگونی حالت روانی انسان می شود.و از این روست که امام

ص :249

صادق(ع)داود رقّی را نسبت بدان هشدار می داد و می گفت:

«ای داود!اگر دستت را تا آرنج در کام اژدها کنی برای تو بهتر است از درخواست نیازها از کسی که هیچ نبوده و چیزی شده است». (1)

سپس این مغرور فریفته به بزرگنمایی و فخری که او را غرقه کرده است اکتفاء نمی کند،بلکه می پندارد /12 زندگی در همان لحظه ای که او در آن به سر می برد و همان جایی که او در آن نعمت می یابد،خلاصه شده است.آن گاه،پس از آن به گمانش می رسد که اگر قیامتی وجود داشته باشد پاداش او نزد پروردگارش خوشتر است، مگر نه آن که خدا در دنیا بدو نعمت داده،پس ناگزیر در آخرت هم بدو نعمت می دهد! پادشاهان و توانگران و سرمایه داران چنین می انگارند،و می پندارند که خداوند به سبب محبتی که به آنها دارد درهای نعمتهای دنیا را بر آنان گشوده،یا آنها بندگان ویژۀ او هستند که او آنها را برگزیده(و این همان نژاد پرستی است)،در حالی که بیگمان خدا این نعمتها را به آنان داده تا آنان را امتحان کند و بیازماید کدامشان کار نیک می کنند،یا حتّی به استدراج،پایه به پایه آنها را بیشتر گرفتار (غرور و گناه)کند،چنان که خدای سبحان گوید:« وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (2) کافران نپندارند که در مهلتی که به آنها می دهیم خیر آنهاست.به آنها مهلت می دهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند و برای آنهاست عذابی خوار کننده».

« فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِمٰا عَمِلُوا -پس کافران را به اعمالی که کرده اند آگاه می کنیم.» امّا پروردگار سبحان ما مردم را بر اساس نیازمندی و توانگری و بزرگی و خردیشان به حساب نمی کشد بلکه بر اساس کفر و ایمان و سپاس یا ناسپاسیشان و

ص :250


1- 46) -الاختصاص،ص 232.
2- 47) -آل عمران178/.

در نتیجه کردارهایشان به حساب می کشد،اگر خیر باشد پاداش خیر است و اگر بد باشد پاداش بد.

« وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِیظٍ -و به آنها عذابی سخت می چشانیم.» این عذاب به نسبت تأثیرات منفی نعمت در نفس و آثار این بدی و ناهنجاری بر رفتار آدمی سخت خواهد بود.

[51]

پیش آمدن دگرگونیهای نفس انسان دلیلی است وجدانی بر ناتوانی و نیازمندی او به آفریدگار و به رسالتی که انسان را بپرورد و پاکیزه سازد،و اگر انسان به حرم نفس خود بازگردد بیگمان در آن نشانه هایی از خداوند می بیند که در افقهای آسمان و زمین نیز آنها را می بیند.از این دگرگونیهاست دامنۀ تأثیر پذیری آدمی در حالت توانگری و نیازمندی،و تندرستی و بیماری.

« وَ إِذٰا أَنْعَمْنٰا عَلَی الْإِنْسٰانِ أَعْرَضَ وَ نَأیٰ بِجٰانِبِهِ -چون به آدمی نعمتی ارزانی داریم روی گردان می شود و به تکبر گردن می افرازد.» این در حالت آسایش و نعمت است که از یاد خدا روی می گرداند و از دعوت کنندگان به خدا دوری می گزیند و پهلوی خود را به سمت آنان می گرداند و سپس بدانها پشت می کند.

« وَ إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعٰاءٍ عَرِیضٍ -و اگر بدو شرّی برسد،بسیار فریاد و فغان می کند.» امّا اگر شرّی بدو برسد در سجده گاه زاویه ای می گیرد تا مرحلۀ استغاثه و دعا را آغاز کند،و این توجّه به دعای دراز دامن پس از آن رویدادها و عارضه های شرّ دلیل ناتوانی او در رویارویی با دشواریها و شناخت او نسبت به این حقیقت است که خدا همان نعمت بخشندۀ به اوست،ولی به سبب تنگی حوصلۀ نفس و محدودیّت آن خود در غرور نعمت غرق شده و چیرگی خویش را بر نفس از دست داده و آن را حجابی میان خود و خداوند ساخته است.

چنین انسانی که این آیه از او سخن می گوید ممکن است من یا تو یا ما باشیم،از این رو ناگزیر باید هشدار و بیدار بمانیم و ناچار باید خرد ورزیم و

ص :251

بپرهیزیم.

[52]

پس از آن که روند آیات بر دامنۀ ناتوانی و نیازمندی و بیچارگییی پرتو افکند که نفس انسان بدان گرفتار است،تا آنجا که می بینی نفس تا مرحلۀ تأثیر پذیری از عوامل مؤثّر خارجی پیش می رود چنان که این عوامل او را به بی خردی تکبر و بزرگ خویشتنی رهنمون می شود و سپس او را بر آن می دارد که ضرورت بازگشت به سرشت خود را در سر سپردن به پروردگارش احساس کند،آن گاه به انسان خاطر نشان می کند که لازم است بر نفس خود چیره شود و بر آن احاطه یابد و گوید:

« قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقٰاقٍ بَعِیدٍ -بگو چه می بینید؟اگر این(کتاب)از جانب خداست و شما بدان ایمان آورید،گمراهتر از کسی که هم چنان کجراهۀ دور مخالفت را در پیش گرفته است کیست؟» یعنی اگر قرآن حق بوده باشد و آن گاه شما بدان کفر ورزیده و به احتیاط کافی برای خود اقدام نکرده باشید،بیگمان شما در گمراهه ای بس دور از شاهراه حق خواهید افتاد.

انسان به سرشت و فطرت خود در جستجوی ایمنی است،و اگر بزرگ خویشتنی و کبری که نفس او را فرا گرفته /12 و غرور و پرده های دیگر نمی بود، بیگمان ندای هشدار و پرهیز پیامبران را می شنید،و با خود می گفت:اگر این هشدار درست باشد،براستی واجب است نفس خود را بر آن دارم که سخن این گواهان هشدار دهنده را بشنود و به نشانه های خداوند که بر دستهای اینان نمایانگر می شود دل دهد،و اگر چنین می کرد و بدون گرانگوشی بزرگ خویشتنی و خود پسندی آن سخنان را می شنود و می نیوشید به حق رهنمایی می شد.

وانگهی خرد انسان،تنها به فرض درستی آنچه پیامبران می گویند،آدمی را به ضرورت تسلّط بر نفس رهنمایی می کند.امام صادق(ع)به یکی از ملحدان که جدال خود را در دین به درازا کشاند همین گونه یادآور شد،و پس از آن که

ص :252

عبد الکریم،ابن ابی العوجاء آن امام را در حج دید و از او خواست به مناقشه برگردند،و امام درخواست او را رد کرد و گفت:در حج هیچ مجادله ای نیست،به او گفت:

«اگر امر چنان باشد که تو گویی-در حالی که چنان نیست که تو گویی-ما نجات یافته ایم و تو نیز،و اگر چنین باشد که ما گوییم-و البته چنین است که ما گوییم-ما نجات یافته ایم و تو هلاک».

و سخن امام چون آذرخشی بر دل او نشست،و به آنان که پیرامون وی بودند گفت در دلم سوزشی احساس می کنم،مرا برگردانید،او را برگرداندند،و بمرد. (1)

[53]

امّا راه به سوی حقیقت همان آفرینش نو پدید و حقایق نفس است.

سیاق قرآن،و از آغاز این سوره ما را به افقهای آسمانها و زمین برد و نشانه های خدا را در آنها از ساختن بدیع و نوپدید،و آفرینش بزرگ،و تدبیر لطیف و دقیق،و نکویی اندازه گیری و تقدیر به ما نشان داد،سپس ما را به ژرفناهای نفس یادآور شد که اگر در ژرفای آن فرو رویم و کاوش کنیم،نفس به سرشت و فطرت بندگی تو به کار می شود و برمی گردد.آیا بیتابی نفس را هنگامی که بدی بدان می رسد دیده ای؟آیا نومیدی و یأس آن را پس از آزمندی و طمعش دریافته ای؟اگر اینها گواههای بندگی نیست پس گواههای آن کدام است؟! قرآن،به پاره ای از این گواهها که هر یک از ما به گونه ای آنها را در نفس خود می یابد اشاره کرده است، /12 سپس با اشاره بدانها و به نشانه های خداوند در افقهایی که پیشتر ذکر کرده است گوید:

« سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ -زودا که آیات(قدرت)خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهیم داد تا بر ایشان آشکار شود که او حق است.» از این آیه الهام می گیریم که خدای سبحان گاه در افقهای آفرینش و گاه

ص :253


1- 48) -تفسیر نمونه،ج 20،ص 326،نقل از الکافی،ج 1،ص 61.

در حقایق نفس با وجود پرده های ستبری که دل آدمی را پوشانده است گرچه در یک چشم بر هم زدن از لحظه های عمر آدمی،بر انسان تجلّی می کند،تا حجت را بر او تمام کند و حق را به گونه ای به ایشان بنماید که نتوانند انکارش کنند،و اگر پس از آن کفر ورزیدند آنان را به عذابی سخت دچار می کند،زیرا در آن صورت کفر آنها از سر بی خبری و نادانی نیست بلکه از سر انکار و لجاج است.

« أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ -آیا این که پروردگار تو در همه جا حاضر و گواه است کافی نیست؟» پس خدای سبحانه و تعالی به گواهی چیزی نیاز ندارد،بلکه او خود بر هر چیزی گواه است.

پس به نور اوست که آسمانها و زمین روشن شده،و از پرتو اوست که آفریدگان نفسهای خود را شناخته اند،و به ذات خود است که هر که را بخواهد به ذات خویش رهنمایی می کند،پروردگارا،منزّها که تویی.

«چگونه بر تو راه برده شود بدانچه در هستی خود نیازمند به توست؟!آیا غیر تو را ظهوری هست که از آن تو نباشد،تا او مظهر و نموداری برای تو باشد؟کی غایب و پنهان بوده ای که نیاز به رهنمایی پیدا شود که بر تو دلالت کند؟!و کی دور بوده ای تا نشانه هایی برای رسیدن به تو وجود داشته باشد؟!آن دیده ای که تو را مراقب خود نبیند،نابینا شود!» (1) [54]

ولی نابینایی در مورد کافران همان چیزی است که آنها را چنان کرده است که خدای عزّ و جلّ را نمی بینند،و سبب /12 این نابینایی همان کفر ورزیدن به قیامت و انکار رستاخیز است.

شکّ کردن دربارۀ روز قیامت و در نتیجه دربارۀ مسئولیّت،سستی را برای نفس توجیه می کند و چون سستی حکمروا شود،آدمی نسبت به حق اهتمام نمی ورزد،و گوش به ندای دعوت کننده ای نمی دهد و از نشانه ها و آیاتی که در

ص :254


1- 49) -از دعای امام حسین(ع)در روز عرفه،مفاتیح الجنان،ص 272.

افقها و نفسها جلوه گر می شود بهره ای نمی برد.

« أَلاٰ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقٰاءِ رَبِّهِمْ أَلاٰ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ -به هوش باش که آنها از دیدار پروردگارشان در تردیدند.به هوش باش که او بر هر چیزی احاطه دارد.» آنها در روز قیامت و ساعت حسابرسی شکّ می کنند،در حالی که پروردگار بر آنها احاطه ای کامل دارد،و از دست او در نخواهند رفت،زیرا براستی که هیچ نجات دهنده ای از او جز رفتن به سوی او وجود ندارد و هیچ گریزگاهی از خشم او نیست.

ص :255

ص :256

سورۀ شوری

اشاره

ص :257

ص :258

سورۀ شوری

فضیلت سوره:

از ابی عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام)مروی است که گفت:

«هر کس سورۀ(حم عسق)را بخواند خداوند او را در روز قیامت با چهره ای سفید همچون برف یا آفتاب بر می انگیزد تا در پیشگاه خدا عزّ و جلّ می ایستد،آن گاه به او می گوید:به خواندن سورۀ(حم عسق)ادامه دادی و ندانستی پاداش نیک آن چیست،امّا اگر می دانستی ارزش و پاداش آن چیست از خواندن آن هرگز خسته نمی شدی،ولی من پاداش آن را به تو خواهم داد.او را به بهشت درآورید.و او را در آنجا کاخی است از یاقوت سرخ که درها و ایوانها و پلکان آن همه از یاقوت است،برونش از درون و درونش از برون دیده می شود،و هزار غلام از غلمان جاودانه ای که خدای عزّ و جلّ آنان را توصیف کرده است در خدمت اویند».

نور الثقلین،ج 4،ص 559 /12

زمینۀ کلّی سوره

در حالی که هر یک از سوره های قرآن محوری مخصوص به خود دارد که آن

ص :259

را از سایر سوره ها متمایز می کند،امّا تمام سوره های قرآن در یک محور مشترک با یکدیگر تلاقی می کنند و بر اندیشمند دشوار است که از این لحاظ میان آنها جدایی و تمیزی دهد،زیرا تمام آنها از یک پایه به حرکت در می آیند تا به هدفی واحد برسند،از شناخت خدا حرکت می کنند و به ایمان و پرستش بدو منجر می شوند،پس آیات آنها متشابه است،هم چنان که قرآن خود نیز چنین توصیف کرده است،جز این که اندیشمند در هر سوره ای محوری می یابد که آن را از دیگر سوره ها متمایز می کند،به شرح زیر:

نخست:تمام قضایایی که در واقع و عمل بدان محور وابسته است در آن سوره مورد بحث قرار می گیرد،با وجود آن که آن قضایا-به طبع در سوره های بلند- متفاوت و حتی متباین به نظر می رسند ولی به همان محوری منتهی می شوند که در آن سوره مورد بحث قرار گرفته،زیرا بررسی قرآنی نسبت به این محورها بررسی شاملی است که تمام جوانب قضیۀ را در برمی گیرد.

دوم:قرآن قضایا را با بررسی نظری مورد مطالعه قرار نمی دهد بلکه در ضمن آیات کریم خود نیروی اجرایی لازم برای بررسی و درمان آنها را نیز به ودیعه می نهد،پس تنها به بیان قانون علمی یا حکم شرعی برای قضیّۀ مورد نظر اکتفاء نمی کند،بلکه آن را واسطۀ توجیه و خاطر نشان ساختن به انسان قرار می دهد و برای این کار /12 وسیله هایی مختلف را به کار می گیرد که از برجسته ترین آنها یادآوری خدا و آخرت و برانگیختن خرد،و ترساندن،و تشویق،و حتی صورت پردازی فنّی است که خوانندۀ قرآن را به تطبیق فرمانها و آموزشهای آن(در عمل)فرا می خواند.

می بینیم که محور این سوره اختلافات بشری است...چرا مردم اختلاف دارند؟حدود اختلافات طبیعی میان افراد بشر کدام است؟ریشه های اختلاف چیست؟و سپس چارۀ اختلاف کدام است.

این سوره از آن رو به نام«شوری رایزنی»نامیده شده که پس از وحی بهترین چارۀ اختلاف است.

قرآن،این سوره را با سخن گفتن از شوری آغاز نمی کند،بلکه آن را با سخن

ص :260

گفتن از وحی آغاز می کند،زیرا وحی همان محور اصلی مجتمع اسلامی و پایۀ وحدت و یگانگی آن است،چه هر مجتمعی بر دو پایه استوار می شود:

یک:وجود شریعت،یا کتاب،یا روش و برنامه متکامل،که در امّت اسلامی ما قرآن بدین پایه شکل می بخشد،و آن را مجسّم می سازد.

دو:وجود رهبری صالحی که معانی کتاب(قرآن)را تعریف کند،و احکام را از آن استنباط کند و برنامه ای درست برای زندگی کردن به آن طرح و ترسیم کند.

این مطلب آغاز شدن این سوره با ذکر قرآن و پایان یافتن آن را با ذکر پیامبر تفسیر می کند،و در میان این آغاز و آن پایان،آیات آن ما را به لطایف ارزشهای فرخنده در وحدت بینا می سازد.در آنچه در زیر می آید تفصیل این مختصر را در می یابیم و الهام می گیریم.

گشایش این سوره ما را یادآور وحیی می شود،که خدای قدرتمند حکیم، دارندۀ /12 والا و بزرگ آسمانها و زمین آن را می فرستد.در عظمت این وحی کافی است بدانیم نزدیک بود(به هنگام نزول آن)آسمانها و زمین(از بزرگی پروردگار خود یا کلمات او)بر فراز یکدیگر از هم بشکافند.امّا فرشتگان،به ستایش پروردگار خود تسبیح می گویند و بر آنان که در زمین اند(طبیعة بر مؤمنان آنها)دل می سوزانند،پس برای آنها آمرزش می طلبند(زیرا خود گوشه ای از عظمت پروردگارشان را می بینند)،و خداوند آمرزنده ای مهربان است.(7/1) این گشایش سوره با پایان آن هماهنگ است که ویژگیهای وحی را بیان می کند چنان که بشر جز از طریق الهام یا از فراسوی پرده یا به وسیلۀ پیامبری از جانب خدا آن را دریافت نمی کند،و این که وحی آن روح(ویژۀ پیامبری)را بر پیامبر نازل کرد،در حالی که پیش از آن پیامبر نمی دانست قرآن و ایمان چیست،امّا امروز(پس از نزول وحی)،نوری دارد که خدا بدان وسیله هر کس را بخواهد(به دست او)به راه راست هدایت می کند،و این راه راست همان راه خدایی است که همه چیز بدو باز گردانده می شود و وابسته به اوست(53/51).

ص :261

در میان این گشایش و آن پایان سوره که هر دو از محور مجتمع اسلامی و رنگ اصلی آن که همان وحی است سخن می گویند،آیات قرآن در خصوص بیان پایه های وحدت در امّت می آید و این پایه ها را با بینشها و بیم دادنها و مژده دادنهای خود پی ریزی می کند.

چگونه؟ الف:آیۀ(8)مردم را به دو گروه تقسیم می کند:کسانی که خداوند آنها را هدایت و داخل در رحمت خود می کند،و ستمکارانی که یار و یاوری ندارند.

و پس از آن که صفت اصلی ستمکاران را که همان شرک به خداست(و ریشۀ هر فسادی محسوب می شود)تعریف می کند،مبدء داوری بردن به خدا را در اختلاف(و طبیعة به وحی خدا و کسی که وحی بر او نازل شده یا آن را دریافته است)،و توبه و سرسپاری بدو و توکّل بر او را استوار می سازد(10/9).

ب:سیاق آیات-پس از دین-ما را یادآور می شود که خدایی که آسمانها و زمین را سرشته است مردم و جانداران را جفت جفت آفریده تا نسل مردم (و جانداران)بدین وسیله ادامه یابد(پس اختلاف«و تفاوت بین اجناس و انواع جانداران و مردم»حقیقتی است واقعی و در /12 حدود تکامل سودمند است).

هم چنان که ذات سبحان او روزی را میان مردم به اندازه ای که بر حسب حکمت خود می خواهد گسترده است.(پس روا نیست که برای تساوی مطلق میان آنها بکوشیم)(12/11).

ج:و دین محور وحدت است،امّا به شرط آن که ما در آن تفرقه نیفکنیم، و این سفارش پیامبران اولی العزم،نوح و محمد و ابراهیم و موسی و عیسی(علیهم السلام)است.امّا دین خود سبب اختلاف نیست بلکه خواستها و آرزوهای مردم است که به جانب سرکشی افسار می گسلد(و چه جرم بزرگی است که انتقام پروردگار را بر سر مردم نازل می کند،گر چه خداوند آن انتقام را تا مدّتی معین به تأخیر افکند)،و پیامبر(و پس از او جانشینانش)به عنوان محور این وحدت باقی می مانند،و بر اوست که به دور از خواستها و هواهای متفاوت مردم،و با ایمان به

ص :262

تمام آن کتابها(ی آسمانی)و با دادگری در حکم در میان ایشان بر راستای حق استوار باشد(و مردم را به ناخواست و اکراه وادار(به کاری)نسازد بلکه آنان را به چیزی ملزم کند که خود خویشتن را بدان ملزم کرده اند)(15/13).

د:امّا کسانی که در آیات خدا مجادله می کنند(و احکام او را رد می کنند)،پس از آن که مؤمنان به دعوت او پاسخ مثبت دادند(و مجتمع مسلمان را بر پا کردند)،بیگمان حجّتشان شکست می خورد و خشم خدا بر آنها می بارد و عذابی سخت دارند(و هنگامی که احکام خدا را رد می کنند مشمول مجازاتها می شوند).

مگر نه این که آنها کتابی را که خدا فرو فرستاده است و میزانی را که او وسیله ای برای عدالت قرار داده(و همان امام یا احکام قضاوت یا ارزشهای خرد،یا تمام آنهاست)رد کرده اند؟ پس از آن که خدا آنها را از آن ساعتی که مؤمنان از آن نگرانند،بر حذر می دارد،و می گوید:شک کنندگان دربارۀ قیامت در گمراهی آشکاری هستند، یادآور می شود که براستی خداست که روزی رسان است(و بیگمان مخالفت با حق روزی را جلب نمی کند)و هر کس در دنیا ترک حرام گوید(و برای لقمۀ حرام نبردی برنیانگیزد)خداوند هم چنان که در دنیا بدو روزی داده در آخرت نیز روزی و نصیب می دهد،در حالی که دیگری را نصیبی در آخرت نیست(و شاید در دنیا نیز نصیب خود را از دست بدهد).

بدین گونه سیاق آیات ریشه های اصلی اختلاف اجتماعی را بررسی و چاره می کند(20/16).

ه:(از آنجا که برخی از مردم خواستها و هواهای خود را به صورت قانون در می آورند و همین سبب اختلاف بزرگ می شود)،خداوند آنان را که شریکانی برای خدا گرفته اند و می پندارند که چیزهایی را که خدا اجازه نداده است در دین به صورت قانون در می آورند(و قانونهای مجعول می نهند)بیم می دهد که اگر آن سخن قاطع(و آزمونی که خدا از پیش گفته و مهلت داده است)نمی بود بیگمان کار میان آنها پایان یافته بود،و این که در نتیجه آنان را در روز قیامت عذابی است دردناک،

ص :263

آنجا که می بینی ستمکاران از آنچه کرده اند بیمناک(و پشیمانند)،بی آن که این بیمناکی(و پشیمانی)سودی به آنها برساند،زیرا عذاب بر آنان تعلّق گرفته است، در حالی که مؤمنان را در باغهای بهشت می بینی.

و:قرآن خطّی مستقیم با فرمانی اجرا پذیر برای امّت ترسیم می کند تا با خویشاوندان(پیامبر)دوستی ورزند که این کار نیکی بزرگ است(زیرا با دوستی ایشان خطّ رهبری درست پی ریزی می شود).

(و از آنجا که قضیّۀ رهبری مهمترین قضیه و اختلاف انگیزترین مسئله است)پیامبر را به دروغزنی در وحی متّهم کردند،و خداوند تهمت آنها را چنین رد کرد که اگر بخواهد بیگمان بر دل پیامبر مهر می نهد،و باطل را محو و نابود می کند و با کلمات خود حق را به کرسی می نشاند و محقّق می سازد...و بیان می کند که خدای سبحان توبه را از بندگان خود می پذیرد(زیرا انحراف از خطّ رهبری بسیار اتفاق می افتد و اگر توبه پذیری در کار نباشد آفریدگانی بسیار هلاک می شوند).

سیاق آیات سرانجام بیان می کند که کسانی که ایمان آوردند(بدین امر) پاسخ مثبت دادند،در حالی که کافران را(که بدان پاسخ مثبت ندادند)عذابی است سخت(26/21).

ز:از آنجا که دنیا دوستی و افزون طلبی از بهره های آن یکی از ریشه های اصلی اختلاف شمرده می شود-پس از تفاوت و اختلاف طبیعی مشروع،و تفرقه افکنی در دین،و قانونگذاری بدون اذن خدا-چند آیه بدان پرداخته و حکمت محدود ساختن روزی را بیان کرده است،پس اگر خدا روزی را به نحوی بسیار گسترده می گسترد،مردم در زمین سرکشی و نافرمانی می کردند،پس آن را با اندازه گیری حکیمانه ای متناسب با امکانات و توانایی بهره گیری و گنجایش مردم برسنجید و مقدّر داشت.و روزی به دست خداست(و اختلاف بر سر آن روا نیست)،پس اوست که بعد از نومیدی مردم باران را فرو می فرستد(و یکی از سببهای کاهش در رزق،گناهان است).

اگر مصیبتی به مردم رسد به سبب کارهایی است که خود کرده اند و

ص :264

دستاورد اعمال آنهاست(و شاید اختلاف از گناهانی است /12 که مانع روزی می شود)،و چون خدا برای امّتی عذاب را مقدّر کند هیچ کسی نمی تواند آن تقدیر را از آن امّت برگرداند و دور کند.

(و نموداری دیگر برای روزی خدا بادهاست که کشتیهای بازرگانی را به حرکت درمی آورد)پس اگر خدا بخواهد این کشتیهای بزرگ رونده بر دریا که هر یک چون کوهی هستند با توقف باد ساکن و بیحرکت می شوند یا بر اثر گناهان مردم نابود می گردند...همۀ اینها برای آن است تا کسانی که در آیات خدا مجادله می کنند،(و شکوه و تسلّط یا عذاب خدا را انکار می کنند)بدانند که گریزگاهی از عذاب او ندارند.

پس از تمام اینها،دنیا چیست؟!آیا جز کالایی است که چون با آنچه برای مؤمنان در آخرت نزد خداست مقایسه و سنجیده شود این یک بهتر و پاینده تر است؟(36/27).

ح:(در این نقطۀ عطف،روند آیه به محور اصلی سوره می رسد که به نظر می آید در شورایی نمودار است که حاصل تمرکز و تراکم تجربه های بشری است،و قرآن آن را ضمن صفتهایی گوناگون برای مؤمنان بیان می کند)،کسانی که از گناهان بزرگ و فاحش دوری می گزینند،و به هنگام خشم در می گذرند،و دعوت پروردگارشان را(به سرسپردن به رهبری شرعی)پذیرفته اند و،نماز را برپا داشته اند، و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است(و بدان وسیله کارشناسیهای خود را با یکدیگر مبادله می کنند)و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند.

ط:(این دسته ای از صفتهای مؤمنان بود که به رابطه های میان ایشان وابسته است،و همچنین دسته ای دیگر از آن اوصاف به موضعگیریهای آنان نسبت به دشمنانشان مربوط می شود)،پس مؤمنان کسانی هستند که اگر با گردنکشی برخورد کنند پیروز می شوند(یعنی تسلیم گردنکشان نمی شوند بلکه با آنها می جنگند)ولی بر مردم ستم و تجاوز نمی کنند بلکه پاداش بدی نزد آنها بدییی همانند آن است.

ص :265

(در اینجا قرآن فضیلت عفو و بخشش را هنگامی که زیانمند نباشد بیان می کند،و اتّهام دلهای بیمار و سلطه ها را که به کسانی که حق را یاری می دهند می گویند شما مسئول مصیبتهای جنگ هستید،رد می کند و درهم می شکند و می گوید:)بر کسی که پس از آن که مورد ستم قرار گرفته انتقام گیرد ملامتی نیست،بلکه ملامت بر ستمگر است.

سپس به شکیبایی و در گذشتن از خطا فرمان می دهد و می گوید که این کار از کارهای پسندیده است(کارهایی که همتی استوار می خواهد)،و سخن را به سرانجام ستم می کشاند که اوّل آن:گمراهی است و گوید:هر کس را که خدا گمراه کند دوستی نخواهد داشت(و دوم:عذاب سخت آنجا که)ستمکاران چون آن عذاب را ببینند گویند:آیا می توانیم به دنیا برگردیم(تا کار نیک کنیم)؟در آنجا آنها را می بینی که هنگامی که عرضۀ آتش می شوند از خواری بر خاک می افتند و خشوع می کنند،در حالی که خود و کسانشان زیان کرده اند،و آنها را هیچ کس(از آنان که گمراهشان کرده اند)یار و یاوری نیست که یاریشان دهد.(46/38) ی:و در پایان سوره قرآن دیگر بار به ما فرمان می دهد که در پاسخگویی مثبت به خدا(و سر سپردن به رهبری)بشتابیم،پیش از آن که روز قیامت فرا رسد که در آنجا هیچ بازگشتی از جانب خدا وجود ندارد و در آن روز هیچ پناهگاه و دفاع کننده ای نیست،و بیان می کند که مسئولیّت جستجو دربارۀ امام بر حق بر دوش خود انسان است،و اگر مردم روی بگردانند و إعراض کنند،خدا پیامبر خود را به عنوان نگهبان بر آنان نفرستاده و وظیفه ای جز رساندن رسالت ندارد.

(سپس دامنۀ ناتوانی بشر و نیازمندی او را به هدایت پروردگار خود و رهبری الهی بیان می کند و می گوید:)چون ما رحمتی به انسان بچشانیم بدان شادمان می شود(و از حال طبیعی خود خارج و گرفتار غرور می شود)و اگر ناروایی به سبب گناهانشان به آنها برسد به نعمت پروردگار کفر می ورزند و ناسپاسی می کنند،و براستی که مالکیّت آسمانها و زمین از آن خداست(و اوست که بر حسب حکمت

ص :266

خود می بخشد یا خودداری می کند)پس به هر کس که بخواهد فرزند نرینه و به هر کس که بخواهد فرزند مادینه یا نرینه و مادینه با هم می دهد،در حالی که برخی را سترون می سازد.براستی که او دانای توانمند است.

آن گاه قرآن این سوره را با سخن گفتن دربارۀ وحی همان گونه که بدان آغاز کرده بود،پایان می دهد.مگر نه آن که وحی پایۀ هستی این امّت است؟!

ص :267

سورة الشّوری

[سوره الشوری (42): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) عسق (2) کَذٰلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اَللّٰهُ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (3) لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْعَظِیمُ (4) تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ أَلاٰ إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (5) وَ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (6) وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ اَلْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ تُنْذِرَ یَوْمَ اَلْجَمْعِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی اَلْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی اَلسَّعِیرِ (7)

معنای واژه ها

5[یتفطّرن]

:بشکافند.

7[امّ القری]

:مکّه.

ص :268

و نیز این قرآن را به زبان عربی بر تو وحی کردیم
اشاره
رهنمودهایی از قرآن:

سورۀ شوری-که رابطۀ میان مسلمانان را تنظیم می کند تا در زد و خوردهای بی حاصل داخلی غوطه نزنند-به ذکر قرآن که مرجع هر اختلافی است آغاز می شود و قرآن همان وحیی است که رسالتهایی را که خدای پیروزمند حکیم پیش از آن وحی کرده تکمیل می کند(به پیروزمندی و عزّت او این وحی نیز پیروز است، و از حکمت اوست که این وحی همان حقّ آشکار است).

براستی او دارندۀ هر چیزی است که در آسمانها و زمین هست(و حاکمیّتی که در حاکمیّت رسالتها و پیامبران او نمودار می شود از آن اوست)و اوست آن بلند مرتبۀ بزرگوار(و از نشانه های بزرگواری و گواهان عظمت او)این که نزدیک است آسمانها(از صلابت او)بر فراز یکدیگر درهم شکنند.امّا فرشتگان،(موجوداتی هستند که در خدایی با او شرکت ندارند بلکه)به ستایش او تسبیح می گویند(که شریکی برای او وجود ندارد)و آنها را می بینی که برای کسانی که در زمینند آمرزش می خواهند(طبیعة برای مؤمنان آنها)بی آن که بتوانند گزند و زیانی را از آنها دور کنند،اما آمرزش طلبی آنان به مردم سود می رساند،پس خداوند است که آمرزنده و مهربان است. /12 امّا کسانی که غیر از او دوستان و اولیایی گرفتند(و پنداشتند که آن دوستان آنها را از مسئولیّت کارهای خود نجات می دهند در گمراهی آشکاری هستند زیرا)براستی خداست که نگهدارنده ای داناست(و اوست که اعمال آنها را علیه آنها حفظ می کند)و تو(ای پیامبر)وکیل آنها نیستی(پس آنها خود بتنهایی بار مسئولیت اعمال خود را بر دوش می کشند و تو وظیفه ای جز رساندن

ص :269

رسالت و بیم دادن آنها به وسیلۀ آن نداری).

این چنین خداوند قرآن عربی را به تو وحی می کند تا امّ القری(مادر شهر مکّه)و پیرامون آن(و از آنجا قوم عرب و تمام جهانیان)را بیم دهی و همه را از روزی که آفریدگان همه گردآوری می شوند و در برابر پروردگارشان به حساب دهی می ایستند و در آن تردیدی نیست بترسانی.در آنجا مردم به دو گروه تقسیم می شوند:اهل بهشت،و اهل دوزخ.

بدین سان قرآن در آغاز سورۀ شوری عظمت وحی و پایگاه رسالت را بیان می کند و به دنبال آن پایگاه کسی را بیان می کند که آن را می رساند و نمودار می سازد و به نام آن حکم می کند تا رسالت محور مجتمعی باشد که اختلافات خود را بدان ارجاع می کنند و از آن مجتمع برای نیل به خواستها و آرزوهای خود به حرکت در می آیند.

شرح آیات:

[1-2]

«حم* عسق» .

به تفسیر حروف مقطّع در سوره های پیشین مراجعه کنید.از آنچه دربارۀ این حروف گفته اند یکی آن است که حروف مذکور به همان سوره که در آغاز آن آمده است اشاره دارد.یا اشاره به نامهای نیکوی خداست،یا به مفهومهایی معیّن در آن سوره و عموما به کلمه ای که شبیه این حروف است اشاره دارد و چنان است که گفته شود:این چنین،وحی و معانی بزرگی که این سوره بر آن دلالت دارد از خلال این حروف برمی آید.

[3]

« کَذٰلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللّٰهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -این چنین خداوند پیروزمند حکیم،به تو و کسانی که پیش از تو بودند وحی می فرستد.» هر چند امّتهایی که رسالتهای الهی بر آنان نازل شده تفاوت دارند یا ویژگیهای /12 کسانی که آن رسالتها را رسانده اند متفاوت است ولی همۀ آن رسالتها

ص :270

در روش و هدفها اشتراک دارند،چنان که در نقطه ای مرکزی به یکدیگر می رسند و آن این است که تمام آنها از جانب خداست و ساخته و پرداختۀ بشر نیست که از طبیعتها و خصوصیّات محیط یا عوامل تغییر دهندۀ زندگی او تأثیر پذیرد.

و رسالت اسلامی در ضمن سلسله ای تکامل یافته از رسالتها آمده است، پس این رسالت حرکت فرا روندۀ بشریّت را که به ندای پروردگار خود پاسخ مثبت داده است تکامل می بخشد،و همچون هر سنّت و قانون الهی است که هنگامی که ضمن چارچوبی معیّن تکرار می شود،ناگزیر باید مورد تصدیق قرار گیرد،و در نتیجه بر مردم فرض و واجب شده است زیرا کسی که آن را وحی کرده همان خدای قدرتمند مطلق در نیروی خود است که وحی خویش را اجرا می کند،خواه مردم بخواهند یا آن را رد کنند و حکیمی است که رسالت خود را درست و استوار کرده و آن را آئینۀ هدفهای زندگی و سنّتهای آفرینش قرار داده است.

[4]

پروردگار ما در چارچوب یادآوری رسالتش،از خود با ما سخن می گوید.چرا؟زیرا شناخت ذات متعال او همان اساس هر شناختی است و در اولویّت ایمان به تمام حقایق بر همۀ آنها پیشی دارد.و از این طریق است که امام علی(ع)بینش خود را الهام می گیرد،آنجا که می گوید:

«سرلوحۀ دین شناختن اوست،و درست شناختن او،باور داشتن او،و درست باور داشتن او،یگانه انگاشتن او،و یگانه انگاشتن درست او،او را به سزا و پاکدلی اطاعت نمودن». (1)

پس بدون شناخت خدا،و چیرگی او بر هر چیز و احاطۀ او بر آن،و مالکیّت او در دنیا و آخرت،انسان نمی تواند به وحیی که همان سنّت الهی خارق العادۀ نزد بشر است و تکاملی نیست که انسان با نبوغ خود بدان برسد،ایمان بیاورد.

آیه پیشین به دو نام عزیز حکیم( قدرتمند حکیم)پروردگار جهانیان اشاره کرده است،زیرا عزّت به معنی قدرت عمل کننده یا بازتاب آن قدرت بر

ص :271


1- 1) -نهج البلاغة،خ 1،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 2.

آفریدگان است،و مستلزم فرستادن پیامبران می شود تا مظهرهای قدرت و چیرگی و عزّت( تسلّط)و حکمرانی خدا باشند،چنان که پروردگار ما دربارۀ ایشان گوید:

« وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ /12 رَسُولٍ إِلاّٰ لِیُطٰاعَ بِإِذْنِ اللّٰهِ (1) هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آن که دیگران به امر خدا باید مطیع او شوند».اما حکمت،همان بازتاب علم خدا بر کردار است،و از آنجا که پروردگار ما حکیم است مردم را بیهوده و سر خود رها نمی کند،و عزّت(و تسلّط)خدا در وحی قرآن جلوه گر می شود که ما را به اسباب قدرت رهنمایی می کند،هم چنان که حکمتش در روشهای سنجیده و کامل شدۀ او جلوه گر می شود.

سپس پروردگار ما در اینجا به حکمروایی پروردگار در آسمانها و زمین اشاره می کند،که به طبع و سرشت مستوجب حکمرانی او بر مردم به وسیلۀ وحی است،و می گوید:

« لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است.» کسی که در رسالت پیامبر،محمد(ص)شک می کند پروردگارش بسزا نمی شناسد،چون اگر قدرت و حکمت و مالکیّت او را که بدان وسیله بر زندگی چیرگی دارد بشناسد در وحی و رسالت او شک نمی کند،زیرا براستی آفرینندۀ هستی خود همان کسی است که روش و برنامه ای را آفریده است که ما را به تسخیر هستی به سود خود رهنمایی می کند.

و بدین سان سزاوار است که ما راه شناخت آفریننده را در شناسایی وحی بپیماییم تا آن را در جایگاه والای خود قرار دهیم و هرگز آن را با دیگر انواع سخن نسنجیم و مقایسه نکنیم و خرسند نشویم که برخی مصدر و مأخذ قانونگذاریهای خود را از چیزی جز وحی بگیرند،یا بر پایه قانون بشری ناقص حکم رانند.هرگز...

براستی که پروردگار ما دارندۀ /12 آسمانها و زمین است،و وحی او نمایش حکمرانی

ص :272


1- 2) -النساء64/.

تامّ و تمام او بر ماست و هر انحرافی از آن جدایی و گمراهی است.

« وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ -و اوست بلند مرتبۀ بزرگوار.» معنی علوّ چیست؟و معنی عظمت کدام است؟ «العلی»بلندی در مکان است.پس آیا خداوند در بالاترین قلّه در جهان هستی وجود دارد؟هرگز...پروردگار ما از جای گرفتن در هر مکانی فراتر است،و او همواره شاهدی است حاضر« وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ (1) و هر جا که باشید با شماست».و«عظیم»در لغت مشتق از عظم استخوان است و دارندۀ استخوان درشت عظیم درشت استخوان نامیده می شود،پس آیا خدای سبحانه و تعالی را استخوانی است؟! هنگام تفسیر این گونه لفظهای قرآن،و همچنین دیگر نامهای خدا واجب است که به هدفهای آنها توجّه کنیم و مقدّمات و مبدءهای(لغوی)را رها کنیم،از آن رو که هر لفظی را مبدئی است که بدان مدلولی حسّی مادّی می پوشاند،و غایتی که بدان نسبت به خدا مدلولی معنوی و قدسی می بخشد.پس اگر کلمۀ «العلیّ»از لحاظ حسّی دلالت بر بلندی مکان دارد،این کلمه از لحاظ معنوی به چیرگی و تمکّن اشاره می کند،و پروردگار ما بدین معنی«علیّ والا»است، هم چنان که او«عظیم»به معنی صاحب نیرو و شدّت و هیبت است.و ما هنگام سخن گفتن از خدا به دو سبب این لفظها را به کار می بریم:

نخست:نبودن الفاظی به جای اینها که بر آن غایتها و هدفها دلالت کند، و هنگامی که قرآن می خواهد این معانی مطلق را به ذهنهای محدود ما که حتی از احاطۀ بر آفریدگان ناتوان است نزدیک کند،این الفاظ را به کار می برد.

دوم:برای آن که به آفریده ای که پاره ای نیرو و هیبت یا...یا...را به دست آورده فریفته و خیره نشویم و او را به جای خدا نپرستیم،و در آن صورت نگوییم:به فلانی از آن رو سر بسپاریم که صاحب دارایی یا نیرو یا زیبایی یا

ص :273


1- 3) -الحدید4/.

هیبت است،بلکه /12 دارنده و مالک اصلی ملک و عظمت و...و...را به یاد آوریم که همان خدای عزّ و جلّ است که او را پس از نیستی آفریده و بدو هستی بخشیده است،و بیش از پیش به خداوند تسلیم شویم و سر بسپاریم،و به تعبیر دیگر ناگزیریم در ارزیابی خود نسبت به زندگی از مبدء ایمان به خدا حرکت کنیم زیرا آنچه در زندگی وجود دارد آفریدۀ ذات سبحان اوست و اگر شامل قدری از زیبایی و نیکویی است،پرتوی کوچک از نامهای زیبای اوست.

[5]

« تَکٰادُ السَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ -نزدیک است که آسمانها بر فراز یکدیگر درهم شکنند.» شاید بشر تصوّر کند که نیرومندترین و بزرگترین چیز در جهان هستی همان آسمانهایند با توجّه به بلندی آنها و کوتاهی دانش خود،تا آنجا که کیهان شناسان هر چه خود را در اختراع انواع مناظر دارای نیرویی شگفت به رنج افکندند تعدادی بیشتر از ستارگان و کهکشانها را کشف کردند به نحوی که برخی از آنان به دنبال نظریۀ قایل به گسترش مستمرّ هستی رفتند.قرآن در اینجا ما را به این امر رهنمون می شود که این آسمان که در نظر ما بزرگترین چیز است،نزدیک است از بیم خدا از هم بشکافد.

و با آن که کلمۀ سماوات جمع مؤنث برای غیر عاقل است و صیغۀ مناسب آن کلمۀ«تتفطّر»است می بینیم که این آیه از آن به صیغه ای تعبیر می کند که برای صاحبان عقل به کار می رود:«یتفطّرن»و این از آن رو است که آسمان در مقام بندگی خود و سرسپردگی به خدا شأنش شأن دیگر عاقلان است،پس آسمان نیز از خدا می اندیشد و بیم دارد.

چرا آسمانها وقتی پروردگار بر آنها تجلّی می کند یا وحی خدا آنها را می گشاید از هم نشکافند در حالی که آسمان از قیامت اندیشناک است و منتظر است که امر خدا آن را همچون کتابی بر هم نهد و طومارش را در نوردد،و همواره بانگ فرشتگان خدا بر جرمهای شناور در آن بلند است که به اندازۀ سرمویی از فرمان پروردگار خود غفلت نکنند.

ص :274

آیا دانستید که وحی خدا چه معنی می دهد و عظمت رسالتهای خدا چیست، و در چه مقام والایی سزاوار است که آنها را قرار دهیم؟ منزّها،بار خدایا،خرد ما را به نور خود روشن ساز چنان که قدر وحی تو را بشناسد و ما با روی گرداندن از آن یا کوچک شمردن احکام آن در دنیا و آخرت زیانمند نشویم! /12 و مفسّران گفته اند:آسمانها به سبب فرود آمدن وحی از راه عبور از آنها از هم می شکافد،چنان که پروردگار ما گوید:« لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ (1) اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم، از خوف خدا،آن را ترسیده و شکاف خورده می دیدی».

یکی از آنان گفته است:به سبب بالا رفتن اخبار شرک مردم از خلال آنها،چنان که پروردگار ما گوید:« تَکٰادُ السَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبٰالُ هَدًّا. أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (2) نزدیک است از این سخن آسمانها بشکافند و زمین شکافته شود و کوه ها فرو افتند و درهم ریزند،زیرا برای خدای رحمان فرزندی قایل شده اند».

به نظر من چنین می رسد که مهمتر از تمام اینها عظمت خدا و بیم بازخواست اوست.پس آن است که نزدیک است آسمانها از آن از هم بشکافند،و آسمانها به ستایش و پرستش او در حال تسبیح گفتن هستند،گرچه ما آن را نمی بینیم و نمی شنویم.

« وَ الْمَلاٰئِکَةُ -و فرشتگان،» که نیروهایی با خردند که بر تمام جرمهای آسمانی و ساختارها و قوانین هستی نظارت دارند و آنها را می بینی که در برابر جبروت و تسلّط خدا سرسپرده اند و او را بدانچه شایسته است تقدیس و تنزیه می کنند و این تسبیح با تسبیح بر نعمتهایی

ص :275


1- 4) -الحشر21/.
2- 5) -مریم90/-91.

که خدا به آنها داده و توفیق تسبیح گویی نیز خود در شمار آنهاست کامل می شود.

شاید این یکی از معانی«بحمده به ستایش او»باشد زیرا شناخت خداوند جز به ذات خود او نباشد،و کمال شناخت او منزّه دانستن او از شریک و مانند است،و این معنی تسبیحی است که بنده جز از طریق ستایش خدا بدان نمی رسد،یعنی بدانچه از نعمتها و توفیق پروردگار که ستایش را واجب می سازد،و این ترکیب «بحمده به ستایش او»معنی مقارنه نیز می دهد.زیرا پروردگار متعال ما چنان است که در این دعا آمده است:

«ای آن که در شرف خود قدرتمندی،ای آن که در قدرتمندی خود عظیمی.ای آن که در عظمت خود بزرگواری،ای آن که در بزرگواری خود ستوده ای». (1)

پس او در عین بلندی مقام و قدس و بزرگواری و توانگری خود ستوده است و تمامی حمد و ستودگیها بدو اختصاص دارد زیرا ذات متعال او آفریدگان را به حال خود رها نمی کند بلکه با نعمتهای بیشمار و روزیهای فراوان خود به آنها رسیدگی می کند. /12 پس حمد و ستایش بدو اختصاص دارد هم چنان که مجد و بزرگواری تنها از آن اوست.

« یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ -به ستایش پروردگارشان تسبیح می گویند.» این رابطۀ آنهاست با خدا،اما رابطۀ آنها با کسانی که در زمین اند همان آمرزش خواهی برای آنان نزد پروردگار است چه فرشتگان می بینند که ساکنان زمین به سبب نافرمانی و گناهانی که مرتکب می شوند خداوند را چنان که حق قدر و مرتبه اوست بر نمی سنجند و به درک مقام او قدرت ندارند.

« وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ -و برای ساکنان زمین آمرزش می طلبند.» با ایمانی که به وسعت دامنۀ رحمت و مهربانی خدا دارند.

ص :276


1- 6) -مفاتیح الجنان،دعای جوشن کبیر،ص 91.

« أَلاٰ إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ -آگاه باشید که خدا آمرزندۀ مهربان است.» و اگر چنین نبود بر روی زمین جانداری را نمی گذاشت که نسبت به خدا نافرمانی کند.و شاید این آیه حقیقتی مهمّ را بیان می کند،و آن این است که(تنها) اوست که هر که را و هر گاه بخواهد می آمرزد و رحمت می کند،و اعتقاد به خدایی یا نیمه خدایی فرشتگان خطاست،در حالی که نقش و وظیفۀ آنها از آمرزش خواهی برای مؤمنان نزد پروردگارشان تجاوز نمی کند،و خداوند است که مقرر می دارد توبۀ بندگان و شفاعت فرشتگان را بپذیرد یا بر حسب مشیّتی که مورد پرسش قرار نمی گیرد و آفریدگانند که به پرسش گرفته می شوند،آن را نپذیرد.

[6]

و کار بشر شگفت است که از وسعت دامنۀ مهربانی و رحمت خدا بهره نمی گیرند بلکه شریکانی غیر از او برای او می انگارند و هر چه نعمت او بر آنان افزونتر می شود از او دورتر می شوند!و پروردگار ما آنها را تهدید می کند که آنچه از دست و اندامهایشان برمی آید نوشته می شود تا دیر یا زود آنها را باز خواست و مجازات کنند.

« وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ -و کسانی که جز او را به دوستی گرفتند.» معتقدند که آنها بدیشان روزی می دهند،و خطرها را از ایشان دور می سازند،و خطا می کنند زیرا تنها خداست که مراقب ایشان است و از ایشان نگهبانی می کند.

« اَللّٰهُ حَفِیظٌ عَلَیْهِمْ -خدا مراقب و نگهبان آنان است.» آنها را با رحمت گسترده دامن خود که فرمانبردار و نافرمان را دربر می گیرد نگهبانی می کند،و هر چه را از دست آنان برمی آید نیز نگهداری و ثبت می کند،و آنها به تنهایی خود مسئولیّت کارهای خود را بر عهده دارند.

« وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ -و تو وکیل آنها نیستی.» پس پیامبر وظیفه ای جز رساندن رسالت و ابلاغ آن ندارد.

ص :277

[7]

مسئولیّت پیامبر و هر اصلاح کننده ای در تبلیغ رسالت خود تنها این است که ندای وحی را به گروهی هر چه بیشتر از مردم که ممکن باشد برساند.

« وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا -و نیز این قرآن را به زبان عربی به تو وحی کردیم.» این از مهربانی و رأفت خداست که برای مردم با وحی بیم دهنده ای برمی انگیزد که آنان را به حق رهنمایی کند.

اندکی بر سر لفظ«عربی»درنگ کنیم تا از خود بپرسیم:چرا قرآن در بسیاری جایها بر عربی بودن خود تأکید می کند؟ پاسخ این است،اولا:خدا بر عربی بودن قرآن از آن رو تأکید می کند تا بر کسانی که هنگامی که پیامبر نزدشان آمد و قرآن را بر آنها فرو خواند بدان کفر ورزیدند،اقامۀ حجّت کند،و این حجّت آوری با بیان این نکته است که کفر آنها به سبب ابهام و پیچیدگی وحی نبوده است،چه وحی به همان زبان ایشان بوده است.و تعبیر«عربی»تنها دلالت بر زبان قرآن نمی کند بلکه مفید معنی وضوح و روشنی آن نیز هست،چنان که کلمۀ«اعجمی»در بلاغت دلالت بر پیچیدگی و ابهام دارد.

دوم:از آنجا که یگانه زبانی که پیش از دیگر زبانها برای معانی قرآن گنجایی دارد همانا زبان عربی است،با ژرفی و نرمی خود،و از اینجا واجب است بدانیم که راه بهتر /12 برای رسیدن به معانی قرآن برای غیر عرب زبان،ترجمۀ قرآن نیست زیرا ترجمۀ معنی را در تنگنا می نهد(و بدانها لطمه می زند)،بلکه راه بهتر آموختن زبان عربی از جانب آنهاست.

« لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا -تا امّ القری(مکّه)و ساکنان اطرافش را بیم دهی.» همانا خدا پایتختهای سرزمینها را به عنوان جایی برای رساندن و تبلیغ رسالت برمی گزیند،زیرا از لحاظ تبلیغاتی و اعلامی تأثیری بیشتر و فراگیرتر دارند، چه برای دیگر مردم مرکز محسوب می شوند،و هر رویداد یا نوپدیدی که در آن رخ

ص :278

دهد خبرش بیشتر از آنچه در دیگر شهرها روی می دهد،پراکنده می شود،وانگهی پایتخت موقعیّت مرکزی سیاسی و اجتماعی مهمّی را در میان دیگر شهرها احراز می کند،پس گشودن پایتخت در بیشتر موارد به فتح دیگر شهرها و جایهای دیگر می انجامد،طبیعة اگر پایتخت مانند مکّه در زمان پیامبر(ص)مرکز گرد آمدن نیروهای دینی و سیاسی و نظامی و اقتصادی بوده باشد که در آن هنگام قریش بر آن تسلّط داشت و از آن طریق در شبه جزیرۀ(عربستان)حکم می راند.

این آیه دلالت بر آن دارد که رسالت الهی دارای موجهایی پیاپی بود.پس با فرمان دادن به خواندن به پیامبر آغاز می شود:« اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (1) بخوان به نام پروردگارت که بیافرید».سپس بدو فرمان می دهد که نزدیکان و خویشاوندان خود را هشدار و بیم دهد:« وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (2) و خویشاوندان نزدیکت را بترسان»،و آن گاه به قوم او-صلّی اللّٰه علیه و آله-با این گفتۀ خدای سبحان گسترش می یابد که گوید:« وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ (3) و (قرآن)سبب بلند آوازه گشتن تو و قوم توست»،و هم چنان ادامه می یابد تا تمام جهانیان را فرا می گیرد و پروردگار سبحان ما می گوید:« تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً (4) بزرگ است و بزرگوار آن کس که این فرقان را بر بندۀ خود نازل کرد،تا جهانیان را بیم دهنده ای باشد».

با آن که این رسالت از همان آغاز جهانی بوده است واقعی نیز بوده و از طریق موجهای پیاپی در میان مردم بر اساس نزدیک و نزدیکتر به سوی اقطار جهان گسترش یافته است،و سزاوارترین مردم بدان و تحمّل مسئولیتهای آن پیامبر و اهل بیت اویند که قرآن در خانه های ایشان نازل شده است.

« وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ -همچنین آنان را از روز قیامت-که

ص :279


1- 7) -العلق1/.
2- 8) -الشعراء214/.
3- 9) -الزّخرف44/.
4- 10) -الفرقان1/.

در آن تردیدی نیست-بیم دهی.» در همان حال که اهل رسالت ناگزیر است که زندگی را با واقعیّاتش در یابد،از مردم انتظار ندارد که /12 همگی به رسالت او ایمان بیاورند،و وقتی کفر ورزند خود را از غم و اندوه بکشد،و در کوشش خود و رسالت خویش شک کند،که این از طبیعت بشر است،که در نتیجۀ آن مردم به مؤمنان و کافران تقسیم می شوند.

« فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ -گروهی در بهشت اند.» و آنان کسانی هستند که به رسالت ایمان آورده و به مضمونهای آن عمل کرده اند، « وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ -و گروهی در آتش سوزان.» که همان کافران و نافرمانانند.

و در این جمله«گروهی در بهشتند و گروهی در آتش سوزان»اشاره به تفاوت بشری است که آنها را به دو خطّ تقسیم می کند:خطّ حقّ و خطّ باطل...و آیات آینده این نقطه را روشن خواهد کرد و آن را از اختلاف دید و وجهۀ نظر میان خود اهل حق متمایز می سازد،اختلافی در سلیقه که نباید به حدّ نبرد و مبارزۀ میان آنان برسد.

[سوره الشوری (42): آیات 8 تا 13]

اشاره

وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشٰاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ اَلظّٰالِمُونَ مٰا لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (8) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ اَلْمَوْتیٰ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (9) وَ مَا اِخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَی اَللّٰهِ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ (10) فٰاطِرُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً وَ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ أَزْوٰاجاً یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ (11) لَهُ مَقٰالِیدُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (12) شَرَعَ لَکُمْ مِنَ اَلدِّینِ مٰا وَصّٰی بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ وَ مٰا وَصَّیْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ أَنْ أَقِیمُوا اَلدِّینَ وَ لاٰ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی اَلْمُشْرِکِینَ مٰا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اَللّٰهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ (13)

ص :280

معنای واژه ها

11[یذرؤکم]

:ذرء به این مفهوم است که شما و چارپایان را ایجاد کرد،یعنی آفرید.«فیه»یعنی در این آفرینش.پس ادامۀ نسل انسان و حیوان،با قرار دادن زوجهاست،و به همین سبب نسل کسی که زوج ندارد گسسته می شود.

دین را بر پای دارید و در آن فرقه فرقه مشوید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

علّت اختلاف مردم چیست؟و چگونه سزاوار است که آن را چاره کنیم؟ و ولیّ و صاحب اختیار شایسته ای که موارد اختلاف مردم به او ارجاع می شود کیست؟

ص :281

اینها محورهای بررسی این سوره است که اختلافات اجتماعی را چاره می کند.

ممکن بود که خداوند بشر را به صورتی یکسان بیافریند تا اختلافی میان آنها نباشد،و ممکن بود تمام آنها را اهل بهشت کند،ولی خدای تعالی،پس از آن که راه گمراهی را به انسان نشان داد و او را به راه هدایت رهنمون شد،انسان را مخیّر گذاشت تا سرنوشت خود را به ارادۀ خویش برگزیند.

بدین سان قرآن مبدء آزادی تکوینی را که خدا برای بشر قرار داده تأکید می کند،مبدئی که به زندگی آدمیان رنگ مبارزه ای ابدی میان حق و باطل داده است.

پس در حالی که دسته ای از آنها از ولایت و سرپرستی خدا پیروی می کنند،و دسته ای دیگر که به خود ظلم می کنند،ولایت شریکان پنداری خدا را پذیرفته اند.پس سبب اصلی گمراهی بشر و آنچه میان ایشان اختلاف برمی انگیزد /12 و باعث جنگهای ویرانگر و عقب ماندگی می شود،همان ترک ولایت خدا به وسیلۀ آنها و دست آویختشان به اولیائی غیر از خداست.

امّا اختلافات بیرون از چارچوب نبرد میان حق و باطل-مانند خلاف میان خود اهل حق-براستی نامشروع است،زیرا برای حلّ آنها ناگزیر باید به ارزشهای رسالت و کسانی که نمودار ولایت خدا در زمینند بازگشت و مراجعه کرد.

کسانی از مردم هستند که ادّعای ایمان می کنند ولی غیر خدا را به دوستی و سرپرستی خود می گیرند،و در واقع نشانۀ ایمان مرد آن است که در هر چیز مورد اختلاف به خداوند(و به رسالت و پیامبران او)مراجعه کند،سپس با فشارها بستیزد،و بر خدا توکّل جوید و به او زاری و تضرّع کند(به حول و نیروی او از شیطانهای انس و جنّ که او را به جهت نادرست می کشانند،پناه جوید).

(و ولایت خدا در اجتماع تجلّی ولایت او در کاینات است)پس اوست که آسمانها و زمین را آفرید،و بشر را و همچنین چارپایان را جفت آفرید تا آفریدگان بسیار و پراکنده شوند،و علم او بر آنها احاطه دارد.و کلیدهای روزی در

ص :282

دست اوست،بر هر که بخواهد می گشاید و(به حکمت رسای خود)بر هر که بخواهد به اندازه معیّن و مقدّر می کند(زیرا او)به هر چیزی داناست.

شرح آیات:

[8]

اختلاف میان اهل حق و اهل باطل جزئی از سنّت و قانون خدا در زندگی است،نه از آن رو که ذات متعال او می خواهد برخی دوزخی و برخی دیگر بهشتی باشند،بلکه از آن رو که او به آنها آزادی به گزینی داده،و مقتضای این آزادی آن است که بشریکی از دو جهت این به گزینی را دنبال کند.

« وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً -اگر خدا می خواست همه را یک امّت کرده بود.» و این با طبیعت زندگی و هدف آفرینش سازگار نیست.

« وَ لٰکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشٰاءُ فِی رَحْمَتِهِ -ولی او هر که را بخواهد به رحمت خویش درآورد.» /12 و آنان مؤمنانی هستند که سببهای دنیا را وسیلۀ هدایت خود ساختند و خدا توفیق دسترسی به هدایت را داد.این آیه ما را از غرور و فریفتگی به ایمان خود بر حذر می دارد،بدین گونه که تأکید می کند رهیابی ما از جانب خدا و به توفیق اوست.

هم چنان این آیه برای ما بیان می کند که آن کس که راه دوزخ را برگزیده است بیقین،به ارادۀ خود وارد دوزخ می شود و خداوند آنجا که توفیق خود را از او بازداشته او را به حال خود گذاشته،و او را از جاذبه های شیطان و فشارهای زندگی،بر انسان که شأن و رفتار او با مؤمنان است حفظ نکرده است،و گر نه آنها نیز به عقب برمی گشتند.

این انسان پیش از آن که راه آتش را برای خود برگزیند همچون هر بشری دیگر دارای خیر و شرّ است،ولی او با این گزینش زیانبخش از یاری و توفیق خدا محروم می شود و تنها و تنها در شرّ فرو می افتد،و از این روست که دوستداران و اولیاء

ص :283

پاکدل خدا را می بینی که به درگاه او اصرار و الحاح می کنند که آنان را به خود وانگذارد و توفیقات خویش را از آنان باز ندارد.

ابن ابی یعفور گوید:«شنیدم ابا عبد اللّٰه(امام صادق،ع)در حالی که دستهای خود را به آسمان برداشته می گوید:(پروردگارا هرگز مرا لحظه ای سر خود مگذارد)نه کمتر و بیشتر،و بیدرنگ اشک از دو سوی محاسنش جاری شد،آن گاه رو به من کرد و گفت:(ای ابن ابی یعفور!براستی خدای عزّ و جلّ یونس بن متی را کمتر از چشم بر هم زدنی به حال خود وانهاد و آن گمان(بد برای او)پیدا شد) گفتم:خدا کارت را به صلاح آرد،آیا گرفتار کفر شد؟گفت(نه،ولی مرگ در آن حالت همان هلاکت است)». (1)

« وَ الظّٰالِمُونَ مٰا لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ -و ستمکاران را هیچ دوستی نیست.» که از آنها شفاعت کند،و آنها را از عذاب برهاند.

« وَ لاٰ نَصِیرٍ -و نه یاوری است.» که به آنها توجّهی کند،و شاید در این مقطع از آیه اشاره ای بدین حقیقت مهمّ باشد که:ستمگر /12 هنگامی که غیر خدا را به دوستی می گیرد،و از جابران پیروی می کند،تنها به خویشتن زیان نمی رساند بلکه به دیگران نیز ستم می کند، زیرا با پیروی خود از جابر و زورگوی(حتی با سکوت در برابر او)به چیرگی او بر دیگران سهیم می شود.

و شاید این آیه همچنین-هنگامی که کلمۀ ظالمان را به کار می برد رهنمون بر این حقیقت است که هیچ عدالتی در غیر ولایت و دوستداری خدا نیست،و هیچ نجاتی جز بازگشت بدان ولایت وجود ندارد،پس ظالمان را دوست و یاوری نیست.و هر کس به حکمرانی ظالمان خرسند شود به آتش آنها می سوزد،و دعایش در رهایی از آتش مستجاب نخواهد شد.

با آن که لفظ ظالم مدلولی وسیع دارد تا شامل هر منحرفی بشود ولی

ص :284


1- 11) -موسوعة بحار الانوار،ج 14،ص 387.

انتخاب این کلمه در اینجا با سیاق آیه که از ولایت،و بر حسب تعبیر ما از رهبری با ما سخن می گوید و آنچه به دنبال آن می آید از گسترش برخوردها خواه به داد یا بیداد،مناسبت دارد.

[9]

آری،کافران و مشرکان اولیائی غیر از خدا گرفتند،و نفهمیدند که براستی تنها او ولیّ و دوستدار حقیقی انسان و صاحب توانایی مطلق است.

« أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ فَاللّٰهُ هُوَ الْوَلِیُّ -آیا جز خدا را به دوستی گرفتند؟دوست حقیقی خداست،» زیرا سرنوشت ما بدوست،و اوست که بر ما چیره است.

« وَ هُوَ یُحْیِ الْمَوْتیٰ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و اوست که مردگان را زنده می کند،و اوست که بر هر کاری تواناست.» امّا اولیاء و یاوران برساخته و پنداری بر هیچ کاری توانایی ندارند مگر بدان اندازه که خدا برای آنها بخواهد،پس محدودند،و خردمند را شایسته تر آن که به صاحب توانایی مطلق بپیوندد که تحقق تمام آرزوهایش نزد اوست،و به مدد او به هدفهای خود می رسد.

[10]

پروردگار ما معنی پیوستن حقیقی به ولایت و دوستداری خدا را بیان می کند،که تنها به صرف ادّعا و آرزوی در دل و حتی فرمانبرداری از خدا در امور عادی که انسان را /12 به جهد و کوشش و مصلحت و تنازل و صرف نظر کردنی دشوار نمی افکند نیست بلکه تسلیم و سر سپردن کامل بدین ولایت در همه شئون،و طبیعة به هنگام نبرد است،آنجا که یک تن به اندیشه و موضع خود متشبّث می گردد و خودخواهیها و قوم گراییهای او برانگیخته می شود.

« وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْءٍ -و در هر چیز اختلاف می کنید.» این چیز هر چه می خواهد باشد و در هر جانب از جوانب زندگی قرار داشته باشد.

« فَحُکْمُهُ إِلَی اللّٰهِ -حکمش با خداست.» از کتاب خدا دربارۀ آن وحی و فرمان گرفته می شود و از کسانی که دلشان

ص :285

خزانۀ علم اوست،و از امامان هدایت-علیهم السّلام-و پیروان ایشان،فقیهان، عالمان الهی و امینان بر حلال و حرام و شایست و ناشایست او.

سپس قرآن از زبان پیامبر و هر مؤمنین که به آیات او سرسپرده است گوید:

« ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبِّی عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ -این خدای یکتا پروردگار من است.بر او توکّل کردم و به او روی می آورم.» این تأکید برای پیوستن او به ولایت و دوستداری خداست در برابر رفتار آنان که اولیائی غیر از خدا گرفتند،در این صورت پس او بر عکس آنها به فرمان و حکم خدا سرسپرده و آن را اجابت می کند.اکنون از خود می پرسیم:چرا قرآن در اینجا ضرورت توکّل بر پروردگار را تأکید می کند؟ و پاسخ:برای آن که بسیاری از مردم می پندارند هنگامی که در اختلافی به اجابت حکم خدا و اولیاء او نسبت به دیگران تنازلی می کنند و از پاره ای چیزها در می گذرند،خود را عرضۀ خطرهایی می سازند،زیرا در آن صورت طرف دیگر از موقعیّت فردی صاحب حق دست به اقدام می زند و از پایان یافتن اختلاف به سود خود برای ضربه زدن به آنها استفاده می کند.در واقع چنین احساسی از وسوسه های شیطان است که می خواهد از خلال آن اختلافات اجتماعی را پیچیده تر و بزرگتر کند و امتی یگانه را از هم بپراکند،و چه بسا ستمدیده ای که به سبب همین احساس که جنبه های درونی منفی را در انسان برمی انگیزد از ستمگر خود ستمکارتر شده است! /12 انسان برای پایداری و مقاومت در برابر این فشار به نیروی روانی بزرگی نیازمند است که با مطابقت دادن خود با حق از آینده نهراسد،و مؤمن این نیرو را از توکّل بر خدا و بازگشت بدو کسب می کند و به کمک می گیرد.

وانگهی،بیگمان سرسپردگی به ولایت و دوستداری خدا مقتضی رویارویی با حکومتهای ستمگر است،و این رویارویی به نوبه خود نیاز به پایداری از طریق توکّل بر خدا دارد.

[11]

قرآن اختلاف را از زاویه ای دیگر بررسی می کند،آنجا که به ما

ص :286

یادآور می شود که تفاوت و اختلاف از طبیعت زندگی است که از پذیرفتن رنگی واحد سر می تابد،امری که انسان را از رنگ آمیزی مورد نظرش که بتمامی موافق مزاج و طبیعت خاص او باشد ناتوان می سازد،ولی با این همه او بیهوده برای رسیدن بدین غایت می کوشد.پس یکی را می بینی که می خواهد با تمام مردم به زبان ملّی خود سخن گوید،یا تمام مردم عادتهای او را تقلید کنند،و چون این خواست او را اجابت نکردند آنان را دشمن می دارد،رومیها به جایی رسیدند که دیگران را بربرها یعنی وحشیان نامیدند،و یهودیان خود را ملّتی با سواد و توانا بر خواندن شمردند در حالی که دیگران را بیسوادانی انگاشتند که چیزی نمی فهمند،و مدّعیان تمدّن جدید معتقدند که ملتهای غیر آریایی وحشی هستند.

این از طبیعت انسان است که می خواهد تمام جهان به یک رنگ باشد که همان رنگ شخصیّت و بلند پروازیهای اوست،و قرآن در اینجا اختلاف و تفاوت طبیعی را در زندگی تأکید می کند،و به انسان یادآور می شود که از رفع نزدیکترین اختلاف و تفاوت به خود که عبارت از تفاوت او با زن خویش است ناتوان است، ولی قرآن مبدأ این اختلاف و تفاوت بین حقیقتهای آفریدگان را تقریر می کند،و بر ماست که آن را به رسمیّت بشناسیم و بر حکمت خدا در آن آگاه شویم،و در وراء آن حکمت بکوشیم و بپوییم.حکمت اختلاف و تفاوت،تکامل است،و نه چنگ و پیکار،خداوند بشر را به صورت ملّتها و قبیله هایی در آورده تا یکدیگر را بشناسند(نه آن که به یکدیگر پشت کنند و با هم دشمنی ورزند)،و یک جفت را نر و ماده آفریده تا تکامل یابند،و شاید این بارزترین مثالهای اختلاف فطری(و تفاوت در سرشت آفریدگان)باشد.

« فٰاطِرُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً وَ مِنَ الْأَنْعٰامِ أَزْوٰاجاً -آفریدگار آسمانها و زمین است.برای شما،هم از شما،همسرانی بیافرید.

و نیز برای چارپایان جفتهایی پدید آورد.» /12 و این به مصلحت انسان است،و بیان قرآن دایر بر اشتقاق زن از خود مرد برای درهم کوفتن افکار جاهلیّت آمده است که می پنداشت زن دارای روح حیوانی است.

ص :287

پس رشد یافتن و پدید آمدن نسل بر اثر همین تفاوت(و اختلاف فطری میان دو جنس نر و ماده)است،ولی اگر این تفاوت و اختلاف(فطری)به مخالفت میان دو طرف بینجامد و در نتیجه به طلاق و دشمنی منجر شود،آیا بشریت از روی زمین بر نمی افتد؟! بلی،همچنین است اگر قبیله ها و ملّتها به اختلاف پردازند و هر یک بکوشد عادات و طبیعتهای خود را بر دیگران تحمیل کند،زیرا خداوند هر مجموعۀ بشری را برای تحقق هدفی مخصوص در زندگی آفریده است،امّا اگر همه برای تحمیل شخصیت خود بر دیگران به نبرد پردازند همشناسی و همیاری و تکامل از میان خواهد رفت و زندگی را دوزخی تحمّل ناپذیر می سازد.

« یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ -با آفرینش همسران بر شمارتان می افزاید.» یعنی افزون شدن و گسترش یافتن شما به سبب همین اختلاف(فطری و تفاوت میان نر و ماده)است.و شاید از دیگر حکمتهایی که در این اختلاف و تفاوت وجود دارد،آگاه ساختن انسان بر ناتوانی خود باشد که دلالت بر نیاز او به وجود دیگران می کند،و این نیاز به نوبۀ خود دلالت بر نیازمندی او به خدا می کند، زیرا براستی اوست بی نیازی که همتا و شریک و همانندی ندارد.

« لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ -هیچ چیز همانند او نیست.» از خود می پرسیم:چرا به کلمۀ«مثل مانند»کاف تشبیه افزوده شده و «کمثل»آمده در حالی که کافی بود گفته شود:لیس مثله شیء چیزی مانند او نیست؟آیا کاف چنان که مفسّران گفته اند در اینجا کاف زاید است؟یا در معنی لطفی بدیعی است؟ما بر آنیم که به سخن پروردگار خود زیادتی نسبت ندهیم،بار الها،مگر آن زیادتی که برای تأکید باشد،اما در اینجا چنان که پیداست(این کلمه)معنی تأکید نمی دهد،پس باز می گردیم و دیگر بار از خود می پرسیم:معنی کاف در اینجا چیست؟یکی از مفسّران به معنی«مثل»متوجّه شده که طیف آن با کلمۀ«ندّ نظیر»یا«شبه»و«مساوی»و«شکل»تفاوت دارد،زیرا طیف کلمۀ«مثل»جنبۀ ارزشها /12 و صفتها و نامها را می رساند،در حالی

ص :288

که«ندّ»تشابه و همانندی در جوهر را می رساند،و طیف«شبه»همانندی در چگونگی و کیفیّت را القا می کند،و کلمۀ«مساوی»همانندی در کمیّت را متبادر به ذهن می سازد،و«شکل»همانندی در مساحت را به خاطر می آورد. (1)

پس وقتی گفتیم:«لیس کمثله نیست همانند او»یعنی احدی همانند صفات و اسماء او نیست،پس«کاف»به معنی تشبیه است،و«مثل» مجمل صفات و اسماء خداست،و خدا داناست.

« وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ -و اوست که شنوا و بیناست.» پس کسی نپندارد که ما دام که پروردگار ما شبیه و همانندی ندارد،از ما دور است و نه می شنود و نه می بیند،هرگز...در واقع والایی او منافاتی با نزدیکی او ندارد و او بدان درجه نزدیک است که آنچه را می گوییم می شنود و آنچه می کنیم می بیند،پس اوست ذات والا درجاتی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است.

[12]

اوست که هر چه و به هر کس بخواهد روزی می دهد،و به ملتی انرژیها و کانیها را می دهد،و به دیگری دانش و مدیریّت را،پس مردم از آن رو با یکدیگر تفاوت دارند که بشریت با یکدیگر به تعاون و همیاری پردازد،هم چنان که پروردگار درهای متعدّد روزی را بر بشریّت می گشاید و آن گاه که چیزی به پایان رسد چیزی دیگر به افراد بشر می دهد که جای آن را بگیرد،بدین سان افقهای گسترده و پهناور به قدرت خدا در برابر بشریت گشوده می شود که انرژیهای جانشین نفت را که بیم به پایان رسیدن آن می رود پیدا کند.و نمی دانیم،شاید دانشمندان به تبدیل آب به نیروی محرّک هدایت شوند،هم چنان که پیش از این به قدرت خدای تعالی به جدا کردن آن(به دو عنصر اصلی اکسیژن و هیدروژن)راه یافتند! « لَهُ مَقٰالِیدُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ «کلیدهای آسمان و زمین از آن اوست،در روزی هر که را بخواهد گشایش می دهد یا تنگ می گیرد.»

ص :289


1- 12) -تفسیر نمونه،ج 20،ص 372،نقل از مفردات راغب.

پس چرا مردم بر یکدیگر حسد می ورزند،و هر یک می کوشد که خود به تنهایی از نعمتها بهره مند شود،در حالی که پروردگار دانای ما بر هر فرد بشر که بخواهد از تقدیر خود به اندازۀ معین بر حسب حکمت رسای خود روزی می فرستد.

« إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ او به هر چیزی داناست.» در نتیجه روزی را برای مردم می گسترد،و می داند برای برپا داشتن زندگی خود به چه نیاز دارند.و رزق،روزی با کسب تفاوت دارد،زیرا نخستین همان مرحمت و تفضّلی است که خداوند به انسان می کند،و دومی چیزی است که انسان بر اثر کوشش خود به دست می آورد.خدای تعالی به هر کس گونه ای روزی می بخشد،و بر انسان واجب است که بکوشد و«کسب کند»تا روزی خود را به دست آورد و جلب کند،پس زمین و رودها و توان فعّالیت و خرد،همه روزی خداست،امّا کسب تسخیر و به کار گرفتن این روزی است تا آن را به پهنه های کاشته شده تبدیل کند.

آنچه مردم بدان بر یکدیگر برتری می جویند روزی نیست بلکه کسب است،زیرا خداوند به صورتی عادلانه به آنها روزی داده است.و اگر خود روزی کسی را از او بگیرد روزی دیگری بدو می بخشد که به وسیلۀ آن بر دیگران برتری یابد.

پروردگار شبیه جزیرۀ عربستان را گرم و مرطوب ساخت و هشتاد درصد از ذخیرۀ نفت جهان را در آن به ودیعه نهاد،در حالی که استرالیای بی نفت را سرزمینی کشاورزی قرار دارد که مقداری زیاد از احتیاجات کشاورزی(و دامداری)جهان را تأمین می کند،و بدین سان منابع کشاورزی و طبیعی را میان بشر تقسیم کرد،و بر آنهاست که برای تسخیر و به کار گرفتن آن به سود خود بکوشند.

[13]

ولی مردم اختلافها و تفاوتهای خود را به صورت مخالفت و نبردی درآوردند که هیچ جنبۀ شرعی ندارد،زیرا تمام رسالتهای خدا یکی است،و برای حلّ مشکلات مردم آمده که از مهمترین آنها مشکل مخالفت است،و در واقع پروردگار ما پیامبران را برای یکی کردن بشریّت بر اساس مبادی(الهی)برانگیخت و مبعوث کرد.

ص :290

« شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مٰا وَصّٰی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ وَ مٰا وَصَّیْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ -برای شما آئینی مقرّر کرد از همان گونه که به نوح توصیه کرده بود و از آنچه بر تو وحی کرده ایم و به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه کرده ایم.» در احادیث مأثور(منقول پشت در پشت)پاره ای جزئیات دربارۀ شریعت گذاری خدا که بر پیامبران نازل شده،و دربارۀ دینی که ما را به برپا داشتن آن فرمان داده آمده است،و ما حدیثی مأثور از سید عبد العظیم حسنی بر می گزینیم که گوید:

«بر سرور خود علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب-علیهم السّلام-وارد شدم.چون چشم آن حضرت بر من افتاد به من گفت:مرحبا بر تو ای ابو القاسم که تو براستی دوستدار مایی،گوید:به امام گفتم:ای پسر پیامبر خدا،می خواهم دینم را به حضورت عرضه کنم،اگر مورد خشنودی بود بر همان پایدار بمانم تا به دیدار خدای عزّ و جلّ برسم.پس گفت:ای ابو القاسم آن را عرضه کن،گفتم:من می گویم:براستی خدای تبارک و تعالی یگانه است و همانند او چیزی نیست،بیرون از دو حدّ است، حدّ ابطال و حدّ تشبیه،و براستی نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر، بلکه او خود تجسّم دهندۀ اجسام،و صورتگر صورتها،و آفریننده عرضها(پدیده ها)و جوهرها،و پروردگار هر چیز و مالک آن،قرار دهنده و پدید آورندۀ آن است،و این که بیقین محمد بنده و فرستاده او پایان بخش پیامبران است و هیچ پیامبری پس از او تا روز قیامت نباشد،و می گویم:امام و خلیفه و ولیّ امر پس از او امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع)است،سپس حسن،سپس حسین،سپس علی بن حسین،سپس محمد بن علی،سپس جعفر بن محمد،سپس موسی بن جعفر،سپس علی بن موسی،سپس محمد بن علی،سپس تویی ای سرور من.آن گاه آن حضرت علیه السّلام گفت:و پس از من پسرم حسن،تا مردم با فرزند پس از او چه سازند!.

(راوی)گوید:گفتم:و آن چگونه باشد ای سرور من؟گفت:زیرا شخص او را

ص :291

نبینند و نام بردن از او به اصل نامش روا نیست تا(از غیبت)بیرون آید و جهان را چنان که از ظلم و جور انباشته شده از برابری و عدل سرشار کند،گوید:پس گفتم:اقرار کردم،و گویم:براستی که دوستدار ایشان دوستدار خداست و دشمنشان دشمن خدا،و فرمانبرداری از ایشان فرمانبرداری از خدا و نافرمانی از ایشان نافرمانی از خدا،و گویم:بیقین معراج حقّ است،و پرسش در گور حق،و بهشت حق،و میزان حق،و در ساعت آینده(روز قیامت)کمترین تردیدی نیست، که خداوند آنان را که در گورهایند بر می انگیزد،و گویم:همانا فریضه های واجب پس از ولایت،نماز است و[روزه و]

زکات و حجّ و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر.پس علیّ بن محمّد-علیهما السلام-گفت:ای ابو القاسم!به خدا که همین است دین خدا که برای بندگانش پسندیده و بدان خشنود است.پس بر همین پایدار بمان تا خداوند تو را در زندگی دنیا و آخرت بر گفتار ثابت پایدار بدارد».

« أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ -که دین را بر پای نگه دارید،» /12 زیرا بر پای داشتن دین با اجرای تمام احکام آن ضامن تنظیم زندگی و تأمین سعادت مردمان است.سپس پروردگار ما از پراکنده شدن در دین به سبب آرزوها و خواهشها نهی می کند و گوید:

« وَ لاٰ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ -و در آن فرقه فرقه مشوید،» زیرا اگر ما دین را به درستی برپای داریم دیگر مجالی برای تفرقه وجود ندارد،زیرا دین یکی است گرچه رسالتها در وضع مقرّرات تفاوت دارند،و این از بزرگترین سفارشهای پیامبران به امّتها و تمام بشریّت است.

در حدیث از امام رضا(ع)از پدرانش،از پیامبر(ص)آمده است که گفت:

«خدای عزّ و جلّ گفت:آن کس که سخن مرا به رأی خود تفسیر کند به من ایمان نیاورده است،و آن کس که مرا به آفریده ام تشبیه کند مرا نشناخته،و آن کس که در دین من قیاس را به کار برد بر دین من نیست». (1)

ص :292


1- 13) -نور الثقلین،ج 4،ص 565.

« کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مٰا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ -تحمّل آنچه بدان دعوت می کنید بر مشرکان دشوار است.» اگر در این پایان آیه بژرفی بنگریم میزان رابطۀ آن را با پایان آیۀ پیشین در می یابیم و کشف می کنیم که به ما نشان می دهد که تفاوتهای ادیان آسمانی ناشی از نفوذ فرهنگهای شرک آلود محیط بر آنها در آنهاست.پس جوهر دین یکی است ولی رسوبات و افکار بیگانه ای که داخل آن شده هر آینه مخالفت میان رسالتی را با رسالت دیگر پایه نهاده است،و این قاعده حتی بر رسالتی واحد نیز تطبیق می کند.مثلا قرآن یکی است و تمام آن حقّ است ولی برای چه هر دسته ای از مسلمانان ادّعا می کند که همان دسته بتنهایی نماینده و نمودار قرآن است؟زیرا برخی از آنها اضافاتی از افکار و فرهنگهای بیگانۀ خود بر آن افزودند،پس دین برپای نماند،و نیز از آن رو که این افکار و خواهشها نه تنها میان دسته ای با دستۀ دیگر تفاوت داشت بلکه میان شخصی با شخص دیگر مخالفت برانگیخت و حتی خود قرآن برای مردم(از دیدگاههای مختلف آنها)مختلف به نظر رسید. /12 سپس مبارزه ای بزرگ که مؤمنان در رویارویی خود با نیروهای شرک داشتند آنان را به وحدت میان خود فرا می خواند تا دشمنان رخنه ای برای نفوذ در صفوف آنان و فاسد کردن آنها از درون نیابند.

در شرایط مبارزه امت به پایداری و راستروی بیشتری بر راه دین(و برپا داشتن تمامی دین بی آن که در این امر اختلاف کنند)نیاز داشت،و سبب آن این بود که شیطان به آنان وسوسه می کرد که از برخی بخشهای دین صرف نظر و تنازل کنند تا یارانی بیشتر به دست آورند و در اجرا و تطبیق شریعت بر نردبان اولویّتها بالا روند یا پلّه به پلّه پایین آیند،و این امر به انحراف در دین منجر می شد، بدان گونه که در تاریخ نزد نصرانیان حاصل شد،چه دیانت مسیحی پاک و پاکیزه بود،چون دانایان روحانی اندک بودن پیوستگان بدان دیانت را دیدند تصمیم گرفتند از اندیشه های فلسفه کهن رایج در آن روز اقتباس کنند تا مردم ایمان بیاورند،و از میان چیزهایی که داخل دین کردند برخی افکار برگرفته از فلسفۀ

ص :293

معروف به«نوافلاطونی»بود،پس دیانتی که بسیاری از نصرانیان امروزه بر آنند،با آن فلسفه آمیخته و مشوب شده است.

امروز مردمی را می بینیم که فرهنگ قومی یا میهنی یا سوسیالیستی یا سرمایه داری را به اندیشۀ اسلامی می افزایند،و این چیزی جز انواعی از شرک نیست،هر گاه بدانیم که جوهر آنها در تسلیم و سرسپردگی به غیر خدا نمودار می شود.

بنا بر این بر ما واجب است که خالصانه و بی هیچ اضافه ای تنها به سوی دین دعوت کنیم،اگر مردم پذیرفتند و پاسخ مثبت داند،چه بهتر و گرنه تکلیف واجب ما افزودن بر کوشش است،و به جای این که دین خود را به سطح(خواهشهای)مردم پایین بیاوریم واجب است آنها را به سطح دین بالا بریم،و پس از دعوت و تبلیغ، مسئولیّت هدایت بر عهدۀ ما نیست،زیرا براستی،هدایت از جانب خداست.

« اَللّٰهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشٰاءُ -خدا هر که را خواهد برای رسالت خود برمی گزیند.» /12 از پیامبرانش،مانند پیامبران اولو العزمی که پیشتر یاد شدند و خداوند ایشان را بر دیگر انبیاء خود برتری داده است،و عبارتند از نوح،پیر پیامبران که سیاق آیه او را مقدّم داشت زیرا وی نخستین پیامبری است که دل بر ابلاغ رسالت یکتاپرستی گماشت،با آن دشواریهای معروف و نهصد و پنجاه سال را پشت سر گذاشت،و پس از او پیامبر ما محمّد(ص)را یاد کرده است زیرا او میان پیامبران اولو العزم از همه بزرگتر است،سپس پیامبران سه گانه،ابراهیم و بعد موسی و بعد عیسی(علیهم السلام)را به ترتیب زمانی نام برده است.

« وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ -و هر که را بدو باز گردد به خود راه می نماید.» از سایر بندگانش را. /12

[سوره الشوری (42): آیات 14 تا 18]

اشاره

وَ مٰا تَفَرَّقُوا إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّ اَلَّذِینَ أُورِثُوا اَلْکِتٰابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (14) فَلِذٰلِکَ فَادْعُ وَ اِسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنْ کِتٰابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اَللّٰهُ رَبُّنٰا وَ رَبُّکُمْ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ لاٰ حُجَّةَ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمُ اَللّٰهُ یَجْمَعُ بَیْنَنٰا وَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ (15) وَ اَلَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا اُسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دٰاحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ (16) اَللّٰهُ اَلَّذِی أَنْزَلَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ وَ اَلْمِیزٰانَ وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّ اَلسّٰاعَةَ قَرِیبٌ (17) یَسْتَعْجِلُ بِهَا اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهٰا وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهٰا وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا اَلْحَقُّ أَلاٰ إِنَّ اَلَّذِینَ یُمٰارُونَ فِی اَلسّٰاعَةِ لَفِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ (18)

ص :294

معنای واژه ها

18[یمارون]

:مجادله می کنند.این واژه از«مراء»گرفته شده که به معنای جدال است.

ص :295

چنان که فرمانت داده اند پایداری ورز،و از پی خواهشهای آنان مرو
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این درست با برخاستن از سکّوی محور وحدت سبب مخالفت میان بشر را که همان ظلم انسان به دیگران است و قرآن آن را به نام«بغی»می خواند،برای ما بیان می کند.بغی با سلب حقوق دیگران آغاز می شود،امری که به بالیدن و گسترش نبردها می انجامد،و با آن که هر ستمکاری«بغی»خود را به انواع بهانه ها و توجیهات می پوشاند و حتی برای خود فرهنگ(و دینی)می سازد و ادّعا می کند که از آن دفاع می کند و به حمایت از قدسیّت آن می پردازد،در واقع دروغ می گوید.زیرا این اختلاف به خاطر ارزشها نیست،چه در ارزشها اختلافی وجود ندارد،بلکه اختلاف دستاورد بغی(و ستمگری)و دویدن در پی خس و خاشاک دنیاست.

هنگامی که انسان اختلافات اجتماعی را می بیند،بدانجا می رسد که چیزی نمانده که تسلّط مطلق و هیمنۀ آفریدگار را بر آفریدگان منکر شود،و بپندارد که ذات متعال او کار آنها را به خود واگذاشته،و از خویشتن می پرسد:پس چرا پروردگار در میان بندگانش حکم و داوری نمی کند،و اختلافات را از میان نمی برد؟و چرا یاران حق را پیروزی نمی دهد؟ این چیزی جز وسوسه ای شیطانی برای جدا کردن(اندیشۀ)آفریدگان از هیمنه و تسلّط مطلق نیست،زیرا این وسوسه انسان را /12 به برگزیدن وسایلی که متضمّن تحقق بخشیدن به مصالح او باشد وادار می کند،و پس از آن کنار گذاشتن دین برای او اهمیّتی ندارد،و آیۀ نخست این درس تأکید می کند که از پیش تقدیری رفته و

ص :296

کلامی صادر شده است که مقتضی مهلت دادنی قطعی در مخالفتهاست،و براستی این دلالت بر واگذاری یا اهمال از جانب خدا ندارد!بلکه تنها دادن فرصتی برای آزمودن،و اگر چنین نبود بیقین خداوند ستمکاران را با تسلّط و قدرت(بیدرنگ)به عقوبت می رساند و مؤاخذه می کرد.

اختلاف بر زمینۀ شکّ نسبت به ارزشهای حقیقی نمودار شده در کتاب متّکی است،و از این رو امتها هنگامی که به کتاب به عنوان محور وحدت و مرجع مخالفتها و نبردهای خود تکیه می کنند،اختلاف نمی ورزند.ولی وقتی ایمان به کتاب را از دست دادند و به زیان دیگران به جستجوی مصالح و سود خود پرداختند، کشمکشها می بالد و نبردها گسترش می یابد،زیرا ضامن و عاملی که مانع رانده شدن کشمکشها به سمت تندروی می شود همانا ایمان به ارزشها و چنگ درزدن به ریسمان خداست،و گرنه چه زود بشر از رویدادهای اجتماعی و سیاسی پیرامون خود تأثّر می پذیرد،و آن گاه به سبب نفس بسیار امر کنندۀ خود به بدی به تند روی در عکس العمل نسبت به کسی که بدو تجاوزی کرده یا در برابر او کوتاهی نموده می کوشد و می شتابد.و در گفتۀ خدای تعالی که گوید:« وَ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلیٰ أَلاّٰ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ (1) دشمنی با گروهی وادارتان نکند که عدالت نورزید،عدالت ورزید که به تقوی نزدیکتر است».اشاره ای است روشن بدین طبیعت در انسان،و براستی انسان می تواند با یقین و پایداری بر راه راست از این حدّ درگذرد و خواهشها و تبلیغات گمراه کننده او را به سوی موضعگیریهای افراطی و تندروی در برابر دیگران نراند.و این امری است بسیار دشوار که انسان حق بگوید خواه به سود او باشد یا به زیان او،و این همان است که خدا پیامبر خود(ص)را بدان امر می کند که میان مردم عدالت ورزد،زیرا عدل سرانجام به صلاح انسان منجر می شود،وانگهی بیگمان هر فردی در برابر خدا مسئول اعمال خود در زندگی است،پس موجبی ندارد که یکی آراء خود را بر دیگری تحمیل

ص :297


1- 14) -المائدة8/.

کند،پس هر کس متحمّل مسئولیت خویش است و پاداش خود را می یابد.

سپس قرآن تأکید می کند که خداوند کشمکشها را تا ابد باقی نمی گذارد و اگر هم ذات سبحان او به صورت مستقیم در آنها مداخله نکند،دست غیب در هنگام مناسب مداخله می کند تا حجّت باطل را از میان ببرد،ولی این امر کی روی می دهد؟هنگامی که رسالتی نازل شود که مجموعه ای از مردم بدان ایمان آورند،و پیرامون صاحب آن رسالت گرد آیند،در حالی که گروهی دیگر /12 به حجتهایی موهوم با آنان مخالفت ورزند،پس خداوند مؤمنان را بر دشمنانشان یاری و پیروزی می دهد،و شکّ نیست که رسالت تنها پیروز نمی شود،بلکه رسالتی پیروز می یابد که مردم پیرامون آن گرد آمده باشند و از آن دفاع کنند.

پاره ای اشخاص دراز میان رفتن مخالفتها طالب شتابند و این امر را در زودترین وقت می خواهند،و از این رو قرآن در اینجا اندیشۀ پیشین را که چند بار بیان کرده باز می گوید،و آن بعید نبودن قیامت است که هر لحظه انتظار آن می رود.

شرح آیات:

[14]

براستی،نیرومندترین عامل در اختلاف مردم و چند دستگی آنها جهل نسبت به حق نیست،زیرا حق بیشتر اوقات چیزی است که کاملا روشن و آشکار است،بلکه مردم به سبب خواستها و خواهشهایی که آنان را به ستمگری بر یکدیگر وا می دارد اختلاف می ورزند،پس آنها خود مسئول اختلافهای میان خویش اند مگر نه اینکه از جانب خدا علمی به آنان داده شده که بر اختلافات خود غالب آیند و آنها را از میان ببرند؟ « وَ مٰا تَفَرَّقُوا إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ -از روی حسد و ستمگری فرقه فرقه نشدند مگر از آن پس که به دانش دست یافتند.» پروردگار ما به مردم در چند دستگی آنها مهلت می دهد،ولی آنها را برای همیشه به حال خود نمی گذارد و در حق آنها اهمالی نمی کند زیرا از پیش گفته است که به آنان فرصت می دهد تا ارادۀ خود را بیازمایند،و اگر چنین مهلتی نمی بود،

ص :298

کشمکشها به سود حق در زودترین وقت پایان می یافت و اهل باطل بی مهلتی که به آنها داده شود هلاک می شدند.

« وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ -و اگر پروردگار تو از پیش مقرر نکرده بود که آنها را تا زمانی معیّن مهلت است،بر آنها حکم عذاب می رفت.» و نیز از سببهای تفرقه و چند دستگی دور شدن مردم از ارزشهایی است که نمودار تأمین و تضمین وحدت است.

« وَ إِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتٰابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ -و کسانی که بعد از ایشان وارث کتاب خدا شده اند دربارۀ آن سخت به تردید افتاده اند.» پس در حالی که کتاب وسیلۀ وحدت در نزد نسلهای ملتزمی است که به آن ایمان آورده و به آیاتش عمل کرده اند، /12 شکّ در آن عامل خطرناکی در از هم گسیختگی و چند دستگی شده است.

و بدین گونه این آیه چارۀ اساسی مخالفتهای بشری را که از پیروی خواهشها و ظلم نسبت به یکدیگر«بغی»برانگیخته می شود سفارش می کند،و آن همان روح یقین(و باور کامل)دربارۀ کتاب و دور شدن از حالت شکّ و تردید نسبت بدان است،هم چنان که به سنّت و قانون سست شدن در یقین به سبب طول فاصله اشاره کرده است،آنجا که التزام به کتاب میان نسلی که کتاب در زمان آنها فرود آمده و کسانی که بعد کتاب را به میراث برده اند،تفاوت یافته است،و شک و تردید سخت همان شکّ متعلّق است که اضطراب و آشفتگی برمی انگیزد.

[15]

وقتی خدای سبحان در کتاب خود به حق حکم می کند،بر پیامبر و هر مؤمنین است که همگان را بدان فرا خوانند،و بر راه آن با سنگر گیری بر ضد خواهشها و کشمکشها پایدار و مستقیم بپایند،زیرا اگر مؤمن به جانبی از جانبهای کشمکش بگراید نقش او در تسلّط بر مخالفتهای اجتماعی،پایان می یابد.

« فَلِذٰلِکَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ -برای آن

ص :299

دعوت کن و چنان که فرمانت داده اند پایداری ورز و از پی خواهشهایشان مرو.» هر آینه از هدایتی که پروردگارت به تو وحی کرده،دور از فشارها و تبلیغات،پیروی کن.

در اینجا قرآن به پیامبر و از طریق او به هر کس که از او پیروی می کند فرمان می دهد:

یکم:به دعوت،و اعلان(آشکار ساختن)کلمۀ راستین(و از پس آن اعلان رویارویی با کفر).

دوم:به پایداری بر راه راست،با بردباری و شکیبایی بر آزاری که بر اثر دعوت بدو می رسد.

سوم:به قرار دادن قرآن به عنوان برنامۀ کار.

چهارم:صرف نظر نکردن و کوته بینان نیامدن،از دعوت زیر فشارهای دیگران که از خواهشهای خود پیروی می کنند،تا دین خالصانه برای خدا باقی بماند.

« وَ قُلْ آمَنْتُ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنْ کِتٰابٍ -و بگو به کتابی که خدا نازل کرده است ایمان دارم،» زیرا میزان و وسیلۀ ارزیابی همان وحی است،و همان گونه که خدا قرآن را به پیامبر خود محمد(ص)وحی کرده به موسی و عیسی علیهما السّلام نیز وحی کرده است،و اعلان پیامبر دائر بر این که او براستی به دیگر رسالتهای الهی ایمان دارد گواه بر آن است که ذرّه ای خود خواهی دعوت او را آلوده نکرده،بلکه دعوتی است ناب و خالصانه به سوی خدا و به سوی کتابها و تمام رسالتهای او،و این چنین می سزد که محور انسان همان حق باشد خواهد حق در آنچه نزد اوست نمودار شود و تجسّم یابد یا در آنچه نزد دیگران است.

« وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ -و به من فرمان داده اند که در میان شما به عدالت رفتار کنم.» در پرتو راه و روش کتاب،زیرا عدالت به تنهایی خود ضامن رفع انواع کشمکشها در آن است.آیا«بغی»و ستم بر دیگران ریشۀ هر کشمکشی نیست؟

ص :300

همچنین عدل زمینۀ وحدت است،و هنگامی که عدل نباشد سریر تجمّع از هم می شکند و پایه هایش فرو می ریزد.امام علی(ع)گوید:

«براستی،آنچه بیشتر دیدۀ والیان بدان روشن است،برقراری عدالت است در شهرها». (1)

« اَللّٰهُ رَبُّنٰا وَ رَبُّکُمْ -خدای یکتا پروردگار ما و پروردگار شماست.» و در حالی که ما در برابر خدا همسانیم چون آفریدۀ اوییم و او پروردگار ماست،پس در برابر قانون نیز که همان کتاب خدای عزّ و جلّ است یکسانیم و از این مبدء و دیدگاه است که عدالت ایجاب می کند هر کس خود پاداش کردار خویش را تحمّل کند نه دیگران.

« لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ -اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما.» پس هر کسی پیامد کردار خود را تحمّل می کند،بی آن که بتواند بدین یا بدان بهانه آن را بر دوش دیگران بیفکند،و این بینش در برانگیختن و به حرکت انداختن اندیشه و متوقّف ساختن حالت /12 بی بند و باری اثری بزرگ دارد.

« لاٰ حُجَّةَ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمُ -میان ما و شما هیچ محاجّه ای نیست.» نه جدالی و نه مرافعه ای،حق پدیدار شده و امر خدا ظاهر گشته است، و ما نمی خواهیم شما را به اکراه به پذیرفتن حق واداریم،زیرا پذیرفتن حق پیش از آن که به ما سود رساند به شما سود می رساند،و رد کردن آن(از جانب شما)به شما زیان می زند و به ما زیانی نمی زند.

و این آیه می رساند که برای انسان ممکن نیست که دیگران را با جدل تسلیم به اندیشه های خود کند.

« اَللّٰهُ یَجْمَعُ بَیْنَنٰا -خدا ما را در یک جا گرد می آورد.» فردا در برابر ترازوی حق،و مخالفتها را فیصله می دهد(و حق را از ناحق

ص :301


1- 15) -نهج،نامۀ 53،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 331.

جدا می سازد).

« وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ -و سرانجام به سوی اوست.» پس بدکار را پاداش بد و نیکوکار را پاداش خوب می دهد.پس بر مؤمن واجب است که رسالت خود را بی جبر و زور یا اکراه به مردم رساند،اگر پذیرفتند هدایت می یابند،و اگر رد کردند و کفر ورزیدند بیگمان تمام آنها روز قیامت، آنجا که پروردگار سرانجام همه را مقرّر می کند،حاضر خواهند شد.

[16]

برای آن که برخی نپندارند که ترک جدالی که در پایان آیۀ پیشین بدان امر شده بدین معنی است که همه بر حقّ اند،سیاق قرآنی سرانجام مجادله کنندگان به باطل را بیان کرده،تا این اندیشۀ فاسد را که در تاریخ طرفدارانی نیز داشته است از میان ببرد.اینان می پنداشتند که رأیهای قاضیانی متعدّد که در موضوعی واحد فتواهایی گوناگون دهند درست است.امّا امام علی(ع) این اندیشه را سست شمرد آنجا که گوید:

«دعوی نزدیکی از آنان برند،و او رأی خود را در آن می گوید،و /12 همان دعوی را بر دیگری عرضه می کنند و او به خلاف وی راه می پوید.پس قاضیان فراهم می شوند و نزد امامی که آنان را قضاوت داده می روند.او رأی همه را صواب می شمارد.در حالی که خدای آنان یکی است!و پیامبرشان یکی است!و کتابشان یکی است(-این خلاف برای چیست؟-)آیا خدا گفته است به خلاف یکدیگر روند و آنان فرمان خدا برده اند؟یا آنان را از مخالفت نهی فرموده و آنان نافرمانی او کرده اند؟!» (1) براستی حق و باطل را مقیاسهایی است ثابت و روشن،و خدای عزّ و جلّ هنگامی که مهلت مقرّر نزد او فرا رسد،به حق یاری می دهد و آن را پیروز می کند.

« وَ الَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا اسْتُجِیبَ لَهُ -و کسانی که دربارۀ خدا جدال می کنند،پس از آن که دعوت او را اجابت کرده اند.»

ص :302


1- 16) -نهج،خطبۀ 18،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 20.

یعنی با پیامبر(ص)در روشها و رسالت الهی او مجادله می کنند در حالی که بعد از پاسخگویی خدا به سود او بر آنها روشن و آشکار شده است که او بر حق است.

« حُجَّتُهُمْ دٰاحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ -حجّتشان نزد پروردگارشان ناچیز است.» آن حجّت را با مقیاسها و قانونهای ثابت،و با ارادۀ مطلق خود از لحاظ منطقی و عملی،آنجا که در دنیا و آخرت از آنها انتقام می گیرد،ناچیز می شمارد و ابطال می کند.

« وَ عَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ -بر آنهاست خشم(خدا)و برای آنهاست عذابی سخت.» حق به دست پیامبر با آشکارترین شواهد و والاترین نشانه هایش جلوه گر شده،و صاحبان دلهای پاک به پذیرفتن آن رسالت شتافته و مبادرت کرده اند،و خداوند دعوتهای خالصانه و ناب او را به پیروزی بخشی پاسخ گفته است.آیا این را به ایشان وعده نداد آن گاه که گفت:« إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ (1) اگر خدا را یاری کنید،شما را یاری خواهد کرد و پایداری خواهد بخشید»؟ پس بهانه و عذری برای آنان که دربارۀ خدا مجادله می کنند،و کار خود را به پیامبر او وا نمی گذارند باقی نمانده است،و /12 زمان میعادشان در رسیده،و حجّتشان ناچیز شده و از میان رفته است،نه فقط از آن رو که حجّتی است باطل،بلکه نیز برای آن که پذیرفته شدن رسالت(از جانب مردم)زمینۀ یاری خدا را بدان فراهم ساخته است.و بزودی شکستهای پی در پی فکری مجادله کنندگان(با ابطال حجّتشان)،و دنیوی و سیاسی(از آنجا که بر آنها خشمی رفته است که در این شکست نمودار می شود)،و اخروی(بدین سان که عذابی سخت دارند)آنان را

ص :303


1- 17) -محمّد(ص)7/.

فرو خواهد گرفت.

از اینجا در می یابیم که وقتی گروهی به رسالت پاسخ مثبت می دهند این امر موعد پیروزی رسالت را از جانب خدا نزدیک می سازد،و حجّت مخالفان لجوج ناچیز می شود و سعیشان در گمراهه است.

[17]

از مقیاسها و وسایل سنجشی که حق بدانها شناخته می شود،قرآن است با آیات روشن و روشنگر خود و سپس میزان ترازو است.

« اَللّٰهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ -خداست که این کتاب بر حق را فرو فرستاده است.» تمام حقایق را،که آغاز آن یادآوری نسبت به خدا و نامهای نیکو و نشانه های او در نفسها و آفاق است،و با دادن بینش به انسان نسبت به نفس خود و درمان دردهایش ادامه می یابد و به احکامی که در میان مردم کار را به عدالت فیصله می دهد پایان می یابد.

« وَ الْمِیزٰانَ و ترازو را(فرو فرستاده است).» خداوند آن را هنگامی بر ما فرو فرستاد که ما را به سوی خود رهنمون شد تا «ترازو»عدالت را در میان ما برقرار دارد و اجرا کند.

مفسّران در معنی«المیزان ترازو»اختلاف نظر دارند.یکی گفته است:

میزان مجمل احکام شرعی است که رسالتها آن را آورده اند.آیا این احکام نیست که امور میان بندگان را فیصله می دهد،و حقوق و تکالیف هر کس را نسبت به دیگران معیّن می کند؟و این که معنی آن این است خدا میزان را در این کتاب فرو فرستاد که نه تنها مشتمل است بر حق بلکه ضمن میزانهایی،یعنی سازمانهایی عادل آن را تفصیل می دهد(و توزیع می کند).

بیشتر مفسّران گفته اند:ترازو،براستی عدل است،ولی ذکر نکرده اند که خدا آن را چگونه فرو فرستاد.

یکی گفته است:همانا میزان همین ترازویی است که مردم چیزها را با آن وزن می کنند و بر می سنجند،ولی او نیز نگفته است که خدا آن را چگونه

ص :304

فرو فرستاد.

امّا به نظر من چنین می رسد که ترازو-در اینجا-چیزی است دیگر که خدا آن را در کنار کتاب فرو فرستاد،و شاهد این معنی آن است که کلمۀ«میزان» به«حق»عطف نشده بدین سان که گفته شود:انزل الکتاب بالحق و بالمیزان کتاب را به حق و به میزان فرو فرستاد.

پروردگار ما در سورۀ الحدید گفته است:« وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْمِیزٰانَ لِیَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ (1) -و با آنها(با پیامبران)کتاب و ترازو را نیز فرو فرستادیم تا مردم به عدالت عمل کنند».

و ذات سبحان او در سورۀ الرّحمن گوید:« وَ السَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ الْمِیزٰانَ أَلاّٰ تَطْغَوْا فِی الْمِیزٰانِ (2) -و آسمان را بر افراخت و ترازو را بر نهاده تا در ترازو تجاوز مکنید».

ذات متعال او در سورۀ الاعراف گوید:« فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزٰانَ وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ (3) -پیمانه و ترازو را تمام ادا کنید و به مردم کم مفروشید».

پس ترازو-در این صورت-ارزشهای کتاب،و روشنترین معانی آن همین است که مردم در سنجیدن کالای خود و در تعیین حقوق بر یکدیگر آن را می شناسند و به کار می بردند.و اینجا این پرسش باقی می ماند:چگونه خدا آن را فرو فرستاد؟ پاسخ:خداوند خرد را بر انسان فرو فرستاد،و مقیاسها و وسایل سنجش ثابت را در ضمن آن قرار داد،و بدو آموخت /12 که چگونه این مقیاسهای عقلی بر دستگاهها و ابزارها و قوانین و قراردادهایی که چیزها را با آنها می سنجند،منعکس می شود،و در کتاب خود به مردم فرمان داد بدانچه با خردهای خود بدان توافق و

ص :305


1- 18) -الحدید25/.
2- 19) -الرّحمن7/-8.
3- 20) -الاعراف85/.

آشنایی یافته اند ملتزم شوند،و پیامبران را مبعوث کرد تا خرد را از خواب خود بیدار کنند،و از زنجیرهایش جدا سازند و قفلها را از خرد مردمان بگشایند و پرده هایشان را بردارند.

وقتی کتاب و ترازو موافق باشد،مردم با ترازویی الهی که خود در اختیار دارند(و همان خرد است)راستی و درستی رسالت را در می یابند و به رهبری خرد خود می دانند که دعوت پیامبران حق است زیرا با آنچه به پرتو خرد خود درمی یابند هماهنگی دارد.

پیامبران علیهم السلام و اوصیا و سفارش شدگان راستین ایشان به حق نمودار همین ترازو در شئون زندگی هستند،زیرا آنانند که به حق هدایت می کنند،و در راه خیر می کوشند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند،و با خواهشهای خود مخالفت می ورزند و با دقتی تامّ و تمام به احکامی که مردم را بدان امر می کنند خود ملتزم و پایبندند.پس ایشان ترازوی راستین سنجش میان حق و باطل اند،و هم ایشان خود داوری عادلانه میان مردم و ترازوی درست در شناختهای الهی هستند.

از اینجاست که یکی از مفسّران گوید:براستی مراد از ترازو پیامبر محمّد(ص)است. (1)

شاید تفسیر شایع میان مفسّران به همین معنی بر می گردد که می گویند در واقع ترازو همان عدل است،ولی آنان یاد نکرده اند که عدل چگونه برپا داشته می شود.آیا این همان حاکمی عادل نیست که خدا فرمان می دهد از او پیروی کنند،و داوری بدو برند،و به قضاوت او گردن نهند،چنان که ذات سبحان او گوید:« فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً . (2)

هم چنان که ترازو را در روند سورۀ شوری که در پیرامون محور رفع اختلافات

ص :306


1- 21) -فتح القدیر،ج 4،ص 531.
2- 22) -النساء65/.

دور می زند یاد کرده و دلالت بر اهمیّت رهبری عادل در از میان بردن زد و خوردهای اجتماعی دارد.

و شناخت خدا جز با خرد صورت نمی بندد و کامل نمی شود،در حدیث منقول از امام کاظم علیه السّلام آمده است:

«همانا خدای عزّ و جلّ حجتها را به وسیلۀ خرد برای مردم کامل ساخت،و به وسیله بیان جاری کرد و ایشان را با دلیلها به پروردگاری خود راه نمود». (1)

هم چنان که شناخت امام صادق(ع)سخنگو از جانب خدا جز به خرد، یعنی بدان ترازوهای ثابتی که خداوند در ضمیر هر یک از فرزندان بشر به ودیعه نهاده کامل نمی شود.

در حدیث از امام کاظم(ع)آمده است:

«آفریدگان برای فرمانبرداری از خدا گماشته شده اند،و رستگاری جز به فرمانبرداری،و فرمانبرداری جز به دانش،و دانش جز به آموختن،و آموختن جز به خردی اعتقاد آفرین صورت نبندد،و هیچ دانشی نیست مگر آن که از دانایی ربّانی به دست آید،و شناخت دانا به خرد است». (2)

براستی،کتاب و پیامبر حجّت ظاهر خدایند،و راه بردن بدان حجت ممکن نیست مگر به خرد که خود حجّت باطنی خداست،و حدیث مروی از امام کاظم(ع)به همین مطلب اشاره می کند که گوید:

«براستی،خدا را بر مردم دو حجّت است:حجّتی ظاهر،و حجّتی باطن، امّا حجّت ظاهر همانا پیامبران و انبیاء و امامانند،امّا حجّت باطن همانا خرد است». (3)

هر جا بر وی و از هر کس بپرسی همین مقیاسها و وسیله های سنجش عقلی را می یابی،مقیاسهایی که تمام افراد بشر بدان ایمان دارند و همان حجّتی است

ص :307


1- 23) -موسوعة بحار الانوار،ج 1،ص 132.
2- 24) -همان مأخذ،ص 128.
3- 25) -موسوعة بحار الانوار،ج 1،ص 137

برقرار در میان ایشان،راستی و دلیری و وفاداری و از خود گذشتگی و دادگری و گذشت و نیکی کردن،اینها فضیلتهایی است که مردم در آنها اختلافی ندارند...

این همان ترازویی است که خدا برای مردم فرو فرستاده تا قسط و تعدیل را بر پای دارند،و مردم با همین مقیاسهای ثابت امام عادل خود را بر می گزینند تا عدالت را در میان آنها اجرا کند.در گفت و گویی مفصّل میان این السّکّیت(پیشوای معروف لغت)و امام رضا(ع)ابن السّکّیت می پرسد:امروز حجّت بر مردم کدام است؟ امام رضا(ع)پاسخ داد:«خرد که راستگوی نسبت به خدا را بدان شناسی و او را تصدیق کنی،و دروغگوی نسبت به خدا را بدان شناسی و او را تکذیب کنی»ابن السّکّیت گفت:به خدا سوگند که پاسخ همین است؟ (1) امّا مسألۀ مشکل بشر که بی خبری و نافرمانی نسبت به فرمان خرد است باقی می ماند،و برای درمان این حالت ناگزیر باید خرد را با هشدار بیدار کرد...و چنین است که روند آیه پس از آن که ترازو را بیان کرده یادآور ساعت قیامت شده است،زیرا یادآوری قیامت آنجاست که خداوند میان بندگان خود تفکیک می کند و وقتی خداوند موازین عدالت را بدان روز موکول می کند،اعماق وجود بشر به لرزه درمی آید.

بزرگترین ویژگی قیامت پنهان داشتن زمان آن است.کی قیامت خواهد شد؟و کی رستاخیز هر یک از ما با مرگی که چیزی میان آن با قیامت فاصله نمی افکند صورت خواهد گرفت؟آیا نمی بینی که مردم در روز رستاخیز چگونه از یکدیگر می پرسند:چه قدر درنگ کردید؟و می گویند:روزی یا پاره ای از روز،در حالی که تا روز رستاخیز درنگ کرده اند.

تا وقتی که روز رستاخیز بر ما پوشیده و پنهان است ناگزیر باید همواره اجتهاد و سختکوشی کرد.

« وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّ السّٰاعَةَ قَرِیبٌ -و تو چه می دانی؟شاید قیامت

ص :308


1- 26) -همان مأخذ،ص 105.

نزدیک باشد.» مرگ را که هر لحظه به دیدار بشر می آید این ویژگی بس که او را پند آموز باشد،و این از مهمترین هدفهای پوشیده داشتن /12 اجل(و مهلت زندگی)از انسان است،و در حدیث از امام علی(ع)آمده است:

«آن کس که فردا را روز مرگ خود شمارد چنان که باید مرگ را در جایگاه واقعی خود قرار نداده است». (1)

[18]

اگر انسان به روز قیامت بیندیشد خود را اصلاح می کند،در صورتی که دیگری که هیچ بدان نمی اندیشد گمراه است و حتّی به سبب ذکر آخرت گمراه تر می شود،زیرا او هشیارانه حقیقت قیامت را نمی داند.

« یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهٰا وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهٰا وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ -آنان که باورش ندارند آن را به شتاب می طلبند،و آنان که ایمان آورده اند از آن بیمناکند و می دانند که حق است.» پس شانه هایشان از بیم هول آن می لرزد،در حالی که عقیدۀ آنان نسبت به حق و بینش آنها در زندگی به یادآوری آن ژرفتر می شود،و این بیم ترازوی خرد است،و امام علی(ع)در وصف خود از پرهیزگاران بر ژرفی بیم ایشان از خدا تأکید می کند و گوید:

«و اگر آیه ای را خواندند که در آن بیم دادنی است،گوش دلهای خویش بدان نهند،آن سان که پنداری بانگ برآمدن و فرو شدن آتش دوزخ را می شنوند.(با رکوع)پشتهای خود را خمانیده اند و(با سجود)پیشانیها و پنجه ها و زانوها و کناره های پا را بر زمین گسترانیده،از خدا می خواهند گردنهاشان را بگشاید».

این است برخی از حال آنان به شب.

«و امّا در روز،دانشمندان اند خویشتن دار،نیکوکاران اند پرهیزگار،ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار.چون کسی بدانها نگرد،پندارد

ص :309


1- 27) -موسوعة بحار الانوار،ج 6،ص 130.

بیمارند،امّا آنان را بیماری نیست،و گوید خردهاشان آشفته است(امّا آن پریشانی را سبب دیگری است)». (1)

چنین است حال مؤمنان،و چنین است بیم آنان از آن ساعت قیامت ناگهان،و این خود به عنوان مقیاسی برای شناختن /12 دامنۀ گمراهی کافران و مشرکان و جز ایشان که از یاد قیامت پند نمی گیرند،بلکه زندگی را سرگرمی و بازیچه می انگارند کافی است.

« أَلاٰ إِنَّ الَّذِینَ یُمٰارُونَ فِی السّٰاعَةِ لَفِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ -آگاه باش! کسانی که دربارۀ قیامت جدال می کنند سخت در گمراهی هستند.» و این گمراهی به سبب شکّ آنها دربارۀ قیامت و پاداش است،و هر انسانی که در پاداش کارهای خود شک کند مسئولیتها در برابر آنها را بر عهده نمی گیرد،بلکه با سهل انگاری زندگی می گذراند چندان که گمراهیش ژرفتر می شود و در گمراهی چندان پیش می رود که رهنمایی او به نزدیکترین و کمترین مراتب حق امکان پذیر نیست.

[سوره الشوری (42): آیات 19 تا 22]

اشاره

اَللّٰهُ لَطِیفٌ بِعِبٰادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْقَوِیُّ اَلْعَزِیزُ (19) مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ اَلْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ اَلدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ (20) أَمْ لَهُمْ شُرَکٰاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ اَلدِّینِ مٰا لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اَللّٰهُ وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةُ اَلْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (21) تَرَی اَلظّٰالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا کَسَبُوا وَ هُوَ وٰاقِعٌ بِهِمْ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فِی رَوْضٰاتِ اَلْجَنّٰاتِ لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْکَبِیرُ (22)

ص :310


1- 28) -نهج،خطبه 193،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 225-226.
معنای واژه ها

20[حرث الآخرة]

:یعنی کشت آخرت،پس گویی کردار بذری است که آنجا میوه های خود را می دهد.

آیا مشرکان را بتانی است که آیینی بر ایشان آورده اند؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بیم انسان از این که روزی او از دستش برود،و در نتیجه کوشش او برای دستیابی بر آن،و همچنین پیروی او از قوانین گمراه کنندۀ بشری،این دو از عوامل اصلی پراکنده کردن اجتماعات از پیرامون دین حقّ اند.و هنگامی که قرآن میزان خطر این دو را بیان می کند به درمان بیماری روان با برانگیختن اطمینان در آن از طریق تأکید بر ضمانت خدا در مورد رساندن روزی می پردازد،هم چنان که بیماری آز را نیز با هشدار دادن از هولهای قیامت و ترغیب به نعمتهای آخرت درمان می کند.

شرح آیات:

[19]

پروردگار ما رساندن روزی به بندگان خود را با افزون ساختن وسایل زیستن در زندگی بر عهده گرفته است،و اگر دربارۀ روزی بشر به دقّت بیندیشیم لطف و حسن تدبیر پروردگارمان را در می یابیم.

ص :311

« اَللّٰهُ لَطِیفٌ بِعِبٰادِهِ -خدا با بندگانش مهربان است.» گفته اند:لطیف یعنی آگاه به نهان کارها و غیبها،و مراد از آن در اینجا:

رساننده سودهاست /12 به بندگان از راهی که ادراک آن به دقت و نازک بینی صورت می گیرد،و این دقّت در رزقهایی است که خدا به بندگانش تقسیم کرده و آسیبها را از آنها دور داشته و شادمانی و پناهجویی به ایشان داده و توانایی و ابزارها را در اختیارشان نهاده است.

به نظر من معنی لطیف آن است که خدای تعالی با دقّت و آسانی و تنوّعی حکیمانه شئون آفریدگانش را تدبیر کرده و ترتیب داده که انسان توانسته است با انگیزه هایی که بر خود او معلوم و روشن نیست آنها را سامان دهد،چنان که قرآن بدین امر اشاره می کند و می گوید:« وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ مٰا ذٰا تَکْسِبُ غَداً وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ (1) -و هیچ کس نمی داند که فردا چه چیزی به دست خواهد آورد و کسی نمی داند که در کدام زمین خواهد مرد».

بسیاری از مردم برای خود طرح می ریزند و برنامه می سازند،امّا هنگام اجرا و تطبیق آنچه ترسیم کرده اند با واقعیّت دشواریهایی تازه می یابند که حساب آنها را نکرده اند،در حالی که چیزهایی که به آرزو خواسته اند از جایی که حسابش را نکردند به آنها می رسد،و این دلالت بر آن دارد که پروردگار به مراتب بیش از آنچه خود در مخیّلۀ خویش داشته اند به تدبیر شئون آنها می پردازد.

این از نشانه های لطف و دقّت خدا در تدبیر کارهاست و امام علی(ع) بدان اشاره کرده است:

«خدای سبحان را شناختم از سست شدن عزیمتها،و گشوده شدن گرهها و باطل کردن همّتها». (2)

ص :312


1- 29) -لقمان34/.
2- 30) -نهج،حکمت،250.،فیض الاسلام،حکمت 242 ص 1186 و دکتر شهیدی،ص 402(این دو نسخه عبارت نقض الهمم را ندارند)،در شرح خوانساری بر غرر الحکم،ص 1891«عرف اللّٰه..... و کشف الضرّ و البلیّة عمّن أخلص له النّیة»،عین عبارت متن در شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید چاپ

کسی که در زندگی مردم بیندیشد و تأمّل کند بسیاری را می یابد که آرزوی آینده ای معین داشته اند ولی به جایی غیر از هدف خود رسیده اند،پس کسی که برنامه ریزی کرده است که مهندسی شود عالمی دینی یا بازرگانی می شود زیرا خدا روزی او را جز در این یا آن حرفه قرار نداده است،پس در این صورت چرا مردم با یکدیگر اختلاف می ورزند و آتش زد و خوردها را بر سر لقمه ای نان که خدا مقدّر کرده است برپا می کنند؟! « یَرْزُقُ مَنْ یَشٰاءُ -هر که را بخواهد روزی می دهد.» تا وقتی که روزی از جانب خدا تضمین و تأمین شده است ارتکاب گناهان بزرگ و ساختن مذهبهای /12 باطل و شرک به خدا از طریق تأیید سلطه های ستمگر برای چیست؟ انگیزه های شرک آوری بسیار است،ولی از بارزترین آنها جستن روزی است،و حدیث زیرین منقول پشت اندر پشت از امامان داستان زندگی یکی از کسانی را برای ما باز می گوید که در طلب روزی حرام برای پروردگار خود شریک ساختند و بد عاقبت شدند،و در این حدیث عبرتی است مؤثّر.

امام صادق(ع)گفت:

«در روزگار پیشین مردی بود که از راه حلال دنیا را طلبید امّا بدان دست نیافت،پس از راه حرام به جستجوی آن برآمد و بدان دست نیافت،آن گاه شیطان نزد او آمد و بدو گفت:ای فلان!دنیا را از راه حلال خواستی و نیافتی،و از راه حرام جستی و به دست نیاوردی،آیا نمی خواهی تو را به کاری رهنمایی کنم که مال دنیای خود را بدان افزون کنی و آیندگانت نیز بدان بسیار توانگر شوند؟گفت:

چرا،گفت:دینی بساز،و مردم را بدان دعوت کن.وی چنان کرد،و مردم دعوتش را پذیرفتند،و از او فرمان بردند،و از مال دنیا بهره یافت.آن گاه به اندیشه افتاد و گفت:چه کردم؟دینی ساختم و مردم را دعوت کردم!چاره ای برای توبه

30)

-مصر،ج 4،ص 350 دیده می شود:«عرفت اللّٰه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم»-م.

ص :313

نمی بینم مگر آن که هر کس را که بدین کیش درآمده از آن باز گردانم.پس نزد یارانش که دعوت او را پذیرفته بودند می رفت و به آنان می گفت:دینی که شما را بدان دعوت کردم باطل است و من خود آن را ساخته ام.آنان می گفتند:دروغ می گویی و این دین حق است،ولی تو خود در دینت شک کرده و از آن برگشته ای.

چون چنین دید زنجیری را با میخی به ستونی بست و آن را بر گردن خود افکند و گفت:این زنجیر را از گردن خود نمی گشایم مگر آن که خدای عزّ و جلّ توبه ام را بپذیرد،پس خدای عزّ و جلّ به پیامبری از پیامبران خود وحی کرد:به فلان بگو:به عزّتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانی که بند بندت از هم جدا شود توبه ات را نمی پذیرم مگر آن کسانی را که به دین خود دعوت کرده ای و پذیرفته اند و سپس مرده اند بازآوری و از آن کیش برگردانی». (1)

اگر انسان از راه رسالت پیروی کند خدا روزی او را بدین یا آن صورت می رساند،خداوند گوید:« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ (2) و هر که از خدا بترسد،برای او راهی برای بیرون شدن قرار خواهد داد.و از جایی که گمانش را ندارد روزیش می دهد».

« وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ -و او توانا و قدرتمند است.» عزیز همان مهیمن و مسلّط است،و سلطان مهیمن آن است که فرمان خود را بر مردم واجب الاجراء می سازد.

[20]

برای آن که قرآن انگیزه های کسب را نزد انسان تهذیب و پاکیزه کند تا او را به شرک نسبت به خداوند و زد و خورد با نظایر خود وا ندارد،میان آنچه انسان برای دنیای خود به دست می آورد و آنچه برای آخرت به دنبال آن می پوید مقایسه می کند و می گوید:

« مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ -هر کس کشت آخرت

ص :314


1- 31) -بحار الانوار،ج 72،ص 219.
2- 32) -الطّلاق2/-3.

را بخواهد به کشته اش می افزاییم.» آنجا که خداوند کوشش اخروی او را مبارک می گرداند و هنگام حساب چند برابرش پاداش می دهد،و عمل او از وقتی وی به انجام آن می پردازد رشد و نموّ می کند و تا وقتی که پاداش آن را بگیرد ثمره می دهد،مگر نه آن که پروردگار ما گفته است:« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (1) -مثل آنان که مال خود را در راه خدا انفاق می کنند،مثل دانه ای است که هفت خوشه برآورد و در هر خوشه ای صد دانه باشد.خدا پاداش هر که را بخواهد،چند برابر می کند.خدا گشایش دهنده و داناست».

ولی کسی که با کوشش خود دنیا را می خواهد،البته به تمام آرزوهای خود نمی رسد ولی به بخشی از آنها دست می یابد،سپس هر نصیبی را در آخرت از دست می دهد.

« وَ مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ و هر کس کشت دنیا را بخواهد به او عطا می کنیم،ولی دیگر در کشت آخرتش نصیبی نیست.» در این صورت بر انسان واجب است که از رهگذر قرآن که نه تنها به چارۀ درست رهنمون است بلکه خود چاره و درمان است،برای آخرت بکوشد.قرآن در اینجا آزمندی نفس بشری را با پیوستن اندیشۀ انسان به آخرت از خلال یادآوری بدان درمان می کند،و آدمی را تشویق می کند که دنیا را بزرگترین وجهۀ همّت خود قرار ندهد که به سبب آن از دیگران عقب بماند،یا آن را محور زندگی تصوّر کند که /12 تمام امور در پرتو آن صورت می پذیرد و بدان باز می گردد،چنان که مارکس هنگامی که اقتصاد و طبقاتی بودن را اساس زد و خورد شمرد چنان کرد.

درمان مشکلات سیاسی و اجتماعی و دیگر مشکلات انسان ممکن نیست

ص :315


1- 33) -البقرة261/.

مگر وقتی که از پیروی مطلق از دنیا و خواهشهای دنیوی دست بکشد،و اگر علّت رشد سرمایه داری را در هر کشوری،که منجر به چیرگی توانگران بر امّتها شده است،از خود بپرسیم،می بینیم که همانا مالدوستی است که مردم را بندگانی و ثروتمندان را خدایانی دروغین کرده است.

از سوی دیگر همین امر زمینۀ حکمرانی طاغوتی را فراهم می آورد،که دسته ای از مردم از طریق تسلّط بر منابع ملّتها و محلهای درآمد اقتصادی آنها بر عامۀ مردم چیره می شوند،این امری است که به فساد سیاسی می انجامد و به نظر ما طمع و ترس و نادانی از نمودارترین این عوامل است.شاید عامل طمع ناشی از دنیا دوستی در سرلوحۀ این صورت قرار داشته باشد،و در این مورد فرقی میان نظام سرمایه داری و سوسیالیستی نیست،و در حالی که سرمایه دارانی چون راکفلر به وسیلۀ شرکتهای خود که منابع اقتصادی امریکا را به طور غیر مستقیم احتکار کرده اند،کارها را اداره می کنند.می بینیم که حزب نیز در هر کشور کمونیست سیاست را از راه تسلّط بر منابع اقتصادی اداره می کند و می گرداند،و در نتیجه آقای حقیقی در اینجا و آنجا یکی است و همان مال و دارایی است،با وجود اختلاف روش دستیابی بر آن.در نظام سرمایه داری سرمایه داران(که در واقع صاحبان حقیقی سلطه اند)مال را به نام مالکیت فردی احتکار می کنند و به انحصار خود درمی آورند،در حالی که می بینیم در نظام کمونیسم صاحبان سلطه(که در واقع همان سرمایه داران جدیدند)ثروت را به نام مالکیت اجتماعی می اندوزند،و اینجا و آنجا همان مال و دارایی است.

حتی سبب تسلیم شدن و سرسپردگی یک ملّت نیز همان مالدوستی آن ملّت است،خواه این مال به دست دولت باشد یا به دست سرمایه داران.

برای چاره کردن بیشتر زد و خوردهای بشری ناگزیر باید نقطۀ ضعف اصلی آنان را که همان ثروت پرستی است درمان کرد تا ابزار دست سلطۀ فاسد و سبب جنگهایی نشود که تا کنون چندین برابر دیگر اسباب مرگ چون قحطیها و بیماریها، و سوانح طبیعی باعث نابودی بشر شده است.اگر بخواهیم بیشتر به این اندیشه

ص :316

نزدیک شویم و آن را بهتر دریابیم،باید بدانیم که اصطلاح مصالح امریکا یا مصالح روسیّه یا اصطلاحاتی از این قبیل در واقع تعبیری واضح از له له زدن و دویدن به دنبال دنیاست،مگر نه این که همین مصالح دستگاه گردانندۀ امریکا را به کشتن میلیونها نفر در ویتنام و کامبوج و السالوادر و...و...وادار کرد؟و مگر نه این که همین مصالح حزب کمونیست روسی را به کشتن میلیونها تن در افغانستان و دیگر جایها واداشت؟ [21]

وانگهی آیا انسان فقط به فرو رفتن در گرداب زد و خوردها و تباه کردن سرزمینها و مردمان اکتفاء می کند؟هرگز...بلکه می کوشد اقدامات و موضعگیریهای خود را از طریق دینی که برای خود ساخته و پرداخته توجیه کند،و اگر واقعیّت فرهنگی و تبلیغاتی را در جهان امروز مورد بررسی قرار دهیم به یک نتیجه می رسیم،و آن نتیجه این است که بیشتر ایدئولوژیها و فرهنگها از واقعیّت مصلحت گرایی انسان برخاسته است.پس برای حمایت از مصالح خود این دولت یا آن حزب را می بینی که افکار و نظریّه های گوناگون می سازند و می تراشند،و بدین ترتیب بینوایان نظریّۀ مبارزه طبقاتی را پایه می گذارند و توانگران ایدئولوژی نخبگان را اختراع می کنند،و قرآن این روش را ناپسند می شمارد و آن را صورتی از صورتهای شرک می شناسد.

« أَمْ لَهُمْ شُرَکٰاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ مٰا لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللّٰهُ -آیا مشرکان را بتانی است که آیینی برایشان آورده اند که خدا رخصت آن را نداده است؟» بیگمان شریعت و دینی که می سزد انسان از آن پیروی کند و بدان سر بسپارد تنها شریعتی است که فقط از جانب خدا وحی شده باشد،امّا پیروی از شریعتها و قانونهایی که بشر آنها را از خود درآورده و پروردگار از آنها خشنود نیست،شرک نسبت به خدای عزّ و جلّ است.اندیشیدن ژرف در این آیه ما را بدین امر رهنمون می شود که آن کس که قانونی مخالف شریعت خدا وضع می کند خود را به عنوان خدایی در برابر او می گمارد و می انگارد،و آنچه در قرآن«دینی»نامیده شده قوانین فیزیکی و شیمیایی نیست،بلکه همانا قوانین سیاسی و اجتماعی و

ص :317

اقتصادی و...و...است /12 که بر مردم حکم می راند،و از این رو هیچ کس اجازه ندارد قوانینی از این دست جز در پرتو شریعت خدا و از طریق رسالت او وضع کند و متداول سازد.

پس از آن که قرآن-در آیۀ پیشین-کسانی را که آن مبارزات منفی را برمی انگیزند یا این قوانین را وضع می کنند تهدید کرد،اینک پروردگار ما در این آیه آنان را وعدۀ عذابی دردناک می دهد،و آنها را بر حذر می دارد که تأخیر عذاب دلیل بر اهمال و فراموش کردن آن نیست،زیرا به آنان وعده داده است که به آنها فرصت می دهد تا طبیعت خود را نشان دهند و اگر چنین فرصتی وعده داده نشده بود بیگمان به محض ارتکاب نافرمانی عذاب آنها را فرا می گرفت.

« وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّ الظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و اگر کلمۀ قطعی(حکم تأخیر عذابشان)نبود کارشان به پایان آمده بود،و ستمکاران را عذابی است درد آورد.» این کلمات به تقریب متمیّز تهدیدی است،پس اگر عهد خدا با خود نبود که به آنها فرصت بخشد،همین جرم(یعنی بدعت نهادن نظریّه ای بیرون از چارچوب شریعت)به عنوان سببی برای از میان بردن کامل آنها کافی بود،ولی این کلمه و آن عهد عذاب بزرگ آنها را به تأخیر می اندازد،امّا هرگز آن را رفع نمی کند.

بیقین شرک خود بخود ستم است و نیز به ستمگری منجر می شود،بنا بر این برای نظام شرک آمیز هرگز امکان ندارد که عادل شود،و ما این بینش را از تبدیل کلمۀ «مشرکین»به«ظالمین»درمی یابیم.

[22]

در روز قیامت،آن گاه که ترازوهای حق را برای پاداش دادن می نهند،ستمکاران از کردارهای بد خود که در دنیا مرتکب شده اند می هراسند، پس همان کردارها در آن هنگامه هنگام به صورت گونه هایی از عذاب درمی آید.

ولی آیا آن هراس مانع رسیدن عذاب به آنها می شود؟هرگز...بلی،اگر آنها از ارتکاب نافرمانیها در دنیا می هراسیدند این هراس سودی برای آنها می داشت زیرا در آن صورت سببی برای پرهیز کردن آنها می شد،امّا در روز قیامت چنین نیست.

ص :318

« تَرَی الظّٰالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا کَسَبُوا وَ هُوَ وٰاقِعٌ بِهِمْ -ستمکاران را بینی که از حاصل اعمالشان بیمناکند و البتّه به کیفر خواهند رسید.» یعنی عذاب خواهند دید چه بیمناک باشند یا نباشند.

قرآن،در برابر این منظره ما را به منظره ای متناقض با آن می کشاند که همان منظرۀ مؤمنان است که ایمان و کردار شایستۀ ایشان به صورت بهشت و خشنودی خدا درآمده است.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فِی رَوْضٰاتِ الْجَنّٰاتِ لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ -ولی آنها که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند،در باغهای بهشتند.هر چه بخواهند نزد پروردگارشان هست.و این همان فضل و بخشایش بزرگ است.» این چگونه بهشتی است که مؤمنان را از آن نصیب می دهند؟بگذار بخشی از سخن امیر مؤمنان را دربارۀ آن بخوانیم.

حضرتش(ع)گوید:

«و اگر به دیدۀ دل بنگری بدانچه از بهشت برایت ستایند،دل برکنی از آنچه در دنیاست،هر چند بدیع و زیباست،از خواهشهای نفسانی،و خوشیهای زندگانی،و منظره های آراسته(زر و سیم و دیگر خواسته ها)و اگر بیندیشی در جنبش کناره های جویباران است،و در آویختن خوشه های لؤلؤ آبدار بر شاخه های آن درختانی که ریشه های آن در پشته های مشک نهان است،و رسته و بر شاخسار، و رستن این میوه های گونه گون،در غلافها و پوششهای درون.شاخه های بی رنجی خم گردد و چنان که چینندۀ آن خواهد در دسترس او بود.گرد ساکنان آن،پیرامون کاخهایشان بگردند،و آنان را عسلهای پاکیزه و شرابهای پالوده دهند.مردمی باشند که بخشش(-الهی-)به آنان پیوسته بود،تا در خانۀ قرار بار گشودند و از رنج سفرها آسودند.پس ای شنونده اگر دل خود را مشغول داری به اندیشۀ رسیدن بدان منظره های زیبا که به خاطر آری،جانت از شوق آن به پرواز آید(-تا به بهشت رخت گشاید-)و خود از این مجلس من رخت برداری،و به همسایگی

ص :319

خفتگان در گورها شتابان روی آری.خدا به رحمت خود،ما و شما را از آنان گرداند که به دل کوشد تا خود را به منزلهای نیکوکاران رساند». (1)

[سوره الشوری (42): آیات 23 تا 26]

اشاره

ذٰلِکَ اَلَّذِی یُبَشِّرُ اَللّٰهُ عِبٰادَهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبیٰ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیهٰا حُسْناً إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ شَکُورٌ (23) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً فَإِنْ یَشَإِ اَللّٰهُ یَخْتِمْ عَلیٰ قَلْبِکَ وَ یَمْحُ اَللّٰهُ اَلْبٰاطِلَ وَ یُحِقُّ اَلْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (24) وَ هُوَ اَلَّذِی یَقْبَلُ اَلتَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ اَلسَّیِّئٰاتِ وَ یَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ (25) وَ یَسْتَجِیبُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَلْکٰافِرُونَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ (26)

بر این رسالت مزدی از شما نمی خواهم،جز دوست داشتن خویشاوندان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق آیات در چارچوب چاره گری قرآن حکمت آموز دربارۀ اختلاف به صورت چاره ای فراگیر و شامل،و پس از آن که از پیروی شریکان ساختگی که

ص :320


1- 34) -نهج،خطبه 156،ص 239،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 171-172.

خداوند رخصت قانونگذاری به آنها نداده است نهی می کند،به بیان مراتب زیرین می پردازد:

یکم:پاداش شایستگانی که از طاغوت دوری گزینند.

دوم:رهبری شرعی جایگزین که در نزدیکترین مردم از لحاظ روش و نسب به پیامبر متمثّل و نمودار است،و خداوند به کسانی که به دوستی خاندان پیامبران دل بسته اند مژده می دهد که پاداششان را می افزاید و آنان را مشمول آمرزش وسیع و سپاسگزاری بسیار خود قرار می دهد.

آن گاه قرآن حکمت آموز برای ما بیان می کند که فرمانبرداری از خدا و دوست داشتن خویشاوندان(پیامبر)نیکیهایی در دنیا و آخرت برای انسان جلب می کند،و پروردگار ما پس از آن که از گفته ای که کافران به افترا در شأن پیامبر ساخته بودند با ما سخن می گوید بیان می کند که آن سخن شکست خورده و باطل است،و سبب بطلان آن این است که خدای سبحان متعالی است که خود رسالت را فرستاده و اگر می خواست این آیه را می زدود و آیه ای دیگر می آورد،پس خداست که صاحب /12 رسالت است نه پیامبر.

سپس دسته ای از نامهای خدای سبحان تعالی و صفات نیک او را بیان می کند،از جمله:توبه پذیری،و بخشودن بدیها،و علم به اعمال مردم و نیّتهای قلبی آنها.

شرح آیات:
اشاره

[23]

از عوامل اصلیی که منجر به چند دستگی میان فرزندان یک جامعه می شود،همان بیماری حرص نسبت به دنیاست که قرآن در این سورۀ گرامی از راههای گوناگون به درمان آن می پردازد...و از جمله آنها این است که آخرت و نعمتها و جاودانی بودن در آن را در نفوس مؤمنان بزرگ می نماید تا از طعمۀ دنیا دست بکشند.

از خود می پرسیم:چرا قرآن حکمت آموز هر جا به چاره کردن انحرافی در

ص :321

زندگی انسان می پردازد حقایقی از آخرت را بیان می کند؟ حدیثی کریم،و مروی از امام زین العابدین به این پرسش پاسخ می دهد و رابطۀ میان درمان نفس و یادآوری آخرت را منعکس می کند و می گوید:

«دنیا دوستی سرآمد هر خطایی است».

در مقابل کوچک انگاشتن و خوار شمردن دنیا رمز هر فضیلتی و مدخل هر چیزی است.

هم چنان که راه چیرگی بر دنیا و تسلّط یافتن بر آن و خیراتی که در آن وجود دارد،همانا خوار شمردن آن است.مثلا تو نمی توانی بر ماشینی که از آن می ترسی سوار شوی و بر آن مسلّط گردی،همچنین اگر از سلطانی ستمگر ترسیدی نمی توانی او را از پای درآوری،پس ترسیدن همراه با ناکامی و بیم همراه با شکست است، همین گونه است دنیا،آن گاه که از آن هراسیدیم و در دایرۀ آن(و به مراد آن) چرخیدیم بیگمان نمی توانیم بر آن چیره شویم و تسلّط یابیم.

امّا اگر این جریان را بر عکس کنیم و دنیا را خوار شماریم و در نزد خود زبونش گیریم و در برابر خویشتن خود را بزرگ سازیم /12 و گرامی داریم،در آن صورت می توانیم بدون زیاده روی و سرکشی بر هر دو(دنیا و نفس خود)چیره شویم.

« ذٰلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللّٰهُ عِبٰادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ -این است که خدا آن گروه از بندگانش را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند بدان مژده می دهد.» خدا ما را به بخشایش بزرگ،و به بهشتهایی که هر چه بخواهیم در آن هست مژده می دهد،و بدین وعدۀ راستین و فضل بزرگ اکرام می کند،امّا این فضل بزرگ با کرداری بزرگ مقرون است که همانا دوست داشتن خویشاوندانی است که به منزله مزد رسالت محسوب می شود،پس پروردگار ما گوید:

« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ -بگو:بر این رسالت مزدی از شما،جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم.»

ص :322

و از خود می پرسیم:

1-مفهوم کلمۀ خویشاوندان چیست؟ 2-چرا این موضوع در سیاق موضوعهای وحدت در قرآن حکمت آموز آمده است؟ 3-چرا قرآن به فرمانبرداری از خویشاوندان امر نمی کند بلکه به دوستداری آنان فرمان می دهد؟

یکم:خویشاوندان کیستند؟

احادیثی که پیرامون این آیه و تفسیر و چگونگی نزول آن آمده بسیار است، و با آن که این آیه به قضیۀ رهبری که هم چنان محور اختلافات میان مسلمانان است می پردازد،تفسیر این آیه تا اندازه ای بسیار از اتّفاق نظر میان علمای مسلمانان بر حسب نصّهای زیر بهره مند است که ما آنها را از تفسیر الدّرّ المنثور فی التفسیر با المأثور از علاّمه سیوطی نقل می کنیم،و به سبب اهمیّت فراوان آن در بیانش تفصیل می دهیم:

ابن جریر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه از طریق مقسّم از ابن عبّاس -رضی اللّٰه عنهما-نقل کرده اند که گفت:«انصار گفتند:(ما چنین)کردیم و (چنان)کردیم،و گفتی فخر می کردند،پس ابن /12 عباس رضی اللّٰه عنهما گفت:ما را بر شما برتری است.این سخن به پیامبر خدا(ص)رسید،از این رو به مجالس آنان آمد و گفت:ای گروه انصار!آیا شما ذلیلانی نبودید که خدا عزیزتان کرد؟ گفتند:چرا،ای پیامبر خدا،گفت:آیا به من پاسخ نمی دهید؟گفتند:ای پیامبر خدا چه بگوییم؟گفت:آیا نمی گویید،مگر نه قومت تو را بیرون راندند و ما تو را جای دادیم؟!مگر نه تو را دروغزن شمردند و ما تو را باور کردیم؟!مگر نه تو را فرو گذاشتند و ما به تو یاری دادیم؟!و هم چنان می گفت تا بر زانوان افتادند،و گفتند:داراییهای ما و آنچه در دست داریم از آن خدا و پیامبر اوست.پس این آیه نازل شد که:« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ »».

و طبرانی در الاوسط و ابن مردویه به سندی ضعیف از طریق سعید بن جبیر

ص :323

آورده اند که:«انصار در میان خود گفتند بهتر نیست مالی برای پیامبر خدا(ص) گرد آوریم که دستش را باز کند و در میان او و آن مال کسی واسطه نباشد(خود مستقیما آن را صرف کند)،پس گفتند:ای پیامبر خدا!ما می خواهیم از داراییهای خود چیزی برای تو گردآوریم،آن گاه خدا این آیه را فرستاد:« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ -بگو:بر این رسالت مزدی از شما جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم».پس با اختلاف نظری(در این مورد) بیرون آمدند،و گفتند:به نظر شما پیامبر خدا(ص)این را برای چه کسانی گفت (و خویشاوندان کدامند)؟پاره ای گفتند:این برای آن است که ما در راه اهل بیت او بجنگیم و آنان را یاوری دهیم،پس خدا این آیه را فرستاد:« أَمْ یَقُولُونَ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً... -یا می گویند که بر خدا دروغ می بندد...»تا آنجا که گوید:

« وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ -و اوست که توبۀ بندگانش را می پذیرد»پس توبه را به آنان پیشنهاد کرد تا آنجا که گوید:« وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ -و دعای کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند اجابت می کند.و از فضل خویش آنان را افزون می دهد»تا آنان که این را گفتند توبه کنند و از آن آمرزش طلبند».

ابو نعیم و دیلمی از طریق مجاهد از ابن عباس،رضی اللّٰه عنهما،آورده اند که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

«بر این رسالت مزدی از شما جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم تا مرا در میان اهل بیتم نگهدارید(و با آنان بجویید و بخواهید)و آنان را به خاطر من دوست بدارید».

ابن المنذر و ابن ابی حاتم و طبرانی و ابن مردویه به سندی ضعیف از طریق سعید بن جبیر از ابن عباس آورده اند که گفت:(وقتی این آیه نازل شد:« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ /12 عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ -بگو:بر این رسالت مزدی از شما،جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم».

گفتند:ای پیامبر خدا خویشاوندانت که دوست داشتن ایشان واجب آمده

ص :324

است کدامند؟گفت:«علی و فاطمه و دو پسر او»).

سعید بن منصور از سعید بن جبیر آورده(که از)« إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ -جز دوست داشتن خویشاوندان»مراد از خویشاوندان پیامبر خدا(ص) است.

و ابن جریر از ابی الدّیلم آورده است که گفت:«هنگامی که علی بن حسین رضی اللّٰه عنه را به اسیری آوردند بر پلکان دمشق ایستانیدند،مردی از اهل شام برخاست و گفت:سپاس خدای را که شما را کشتند و ریشه کن کردند،علی بن حسین رضی اللّٰه عنه بدو گفت:آیا قرآن خوانده ای؟گفت:آری،گفت:آیا آل حم را خوانده ای؟گفت:نه.گفت:آیا نخوانده ای« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ -بگو بر این رسالت مزدی از شما،جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم»؟گفت:پس شما همانها هستید؟گفت:

آری».

ابن ابی حاتم از ابن عبّاس آورده است(که دربارۀ):« وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً -و هر کس کار نیکی کند».گفت:دوستداری آل محمد(ص)،و احمد و ترمذی،با تأیید صحّت آن و نسایی و حاکم از مطّلب بن ربیعه رضی اللّٰه عنه آورده اند که گفت:«عبّاس بر پیامبر خدا(ص)وارد شد و گفت:ما بیرون می رویم و می بینیم قریش با یکدیگر سخن می گویند امّا چون ما را می بینند خاموش می شوند،پس پیامبر خدا(ص)خشمگین شد و عرق از میان دو دیده اش سرازیر شد و سپس گفت:

«به خدا سوگند که ایمان به دل هیچ مرد مسلمانی درنمی آید مگر آن که شما را برای خدا و به خاطر خویشاوندی من دوست بدارد».

ترمذی و حسّنه و ابن انباری در مصاحف از زید بن ارقم رضی اللّٰه عنه آورده اند که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

«من در میان شما چیزی بر جای می گذارم که اگر بدان تمسّک جویید پس از من هرگز گمراه نخواهید شد،یکی از آن دو از دیگری بزرگتر است:کتاب خدا

ص :325

ریسمانی است فرو آویخته از آسمان به زمین،و عترت من،اهل بیتم که این دو تا بر سر حوض(کوثر)از یکدیگر جدا نشوند،پس بنگرید که بعد از من دربارۀ این دو چه می کنید».

ترمذی و حسّنه و طبرانی و حاکم و بیهقی در الشعب از ابن عباس آورده اند که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

«به خدا عشق بورزید برای نعمتهایی که به شما بخشیده،و مرا به خاطر عشق خدا دوست بدارید،و اهل بیتم را به خاطر عشق من دوست بدارید».

بخاری از ابو بکر صدّیق رضی اللّٰه عنه آورده است که گفت:محمد(ص) را در اهل بیتش بنگرید و باز یابید،و ابن عدی از ابن سعید آورده است که گفت:

پیامبر خدا(ص)گفت:

«هر کس اهل بیت ما را دشمن بدارد،بیگمان منافق است».

طبرانی از حسن بن علی آورده است که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

«کسی ما را دشمن نمی دارد و بر ما حسد نمی ورزد مگر آن که روز قیامت او را به تازیانه های آتشین برانند».

احمد و ابن حبات و حاکم از ابو سعید آورده اند که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

«سوگند به آن که به جانم به دست اوست کسی با این اهل بیت دشمنی نورزد مگر آن که خدا او را به آتش افکند».

طبرانی و خطیب از طریق ابی الضّحی از ابن عباس آورده اند که گفت:

عباس نزد پیامبر خدا(ص)آمد و گفت:تو از وقتی کار خود را بپرداختی(و اسلام را اعلام کردی،در میان مردم)کینه ها نسبت به ما برجای نهادی،پس پیامبر(ص) گفت:

«به خیر یا ایمان دست نمی یابند مگر آن که شما را دوست بدارند.» /12 و خطیب از طریق ابی الضّحی از مسروق از عایشه رضی اللّٰه عنها آورده است که گفت:عباس بن عبد المطّلب نزد پیامبر خدا(ص)آمد و گفت:ای

ص :326

پیامبر خدا به سبب وقایعی که واقع ساخته ایم در میان مردمی از قوم خود کینه هایی (نسبت به خویش)می بینیم،پس گفت:

«هان،به خدا سوگند به خیری نمی رسند مگر آن که شما را به خاطر خویشاوندی با من دوست بدارند،تو شفاعت کامل مرا می خواهی و(دیگر)فرزندان عبد المطّلب آن را نمی خواهند؟!». (1)

پاره ای از خود می پرسند:چگونه پیامبر خدا برای رسالت خود مزدی خواست،آیا او را الگویی از دیگر پیامبران-علیهم السلام-نبود که هم سخن بودند که از امّت خود مزدی نستانند؟چنان که خدای سبحان از زبان چندین پیامبر گوید:« مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ الْعٰالَمِینَ (2) من از شما در برابر هدایت خود مزدی نمی طلبم.مزد من تنها بر عهدۀ پروردگار جهانیان است».

این اعتراض برخی از راویان را به تغییر تفسیر پیشین به صورت تفسیرهایی دیگر واداشته که پاره ای از آنها از ارزشهای رسالتهای الهی به دور است.

ولی اگر بدانیم که اسلام همانا آخرین تجلّی پرتو رسالت است،و بیگمان به رهبری شرعی مایه گرفته از ارزشهای ربّانی خود نیاز دارد که آن را از کجرویهای عیّاشان،و الحاد گردنکشان،و گمراهی نادان پاسداری کند،و براستی خداوندی که تدبیر خود را با حکمت استوار در میان آفریدگانش برقرار داشته برای رسالت خود کسانی را از اهل بیت پیامبر برگزیده که مشعل آن را حمل کنند،هم چنان که از آل ابراهیم و آل یعقوب کسانی را برای حمل مشعل رسالت پس از آن دو برگزیده است...

اگر این همه را بدانیم،آن گاه به حکمت فراگیر او که در قرار دادن دوستداری خویشاوندان(پیامبر)به عنوان مزد رسالت نهفته است پی می بریم،زیرا

ص :327


1- 35) -الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور،ج 6،ص 7.
2- 36) -این آیه را به طور مکرّر در سورۀ شعراء،آیات 109،127،145،164،180 می یابیم.

هدف آن دوستداری رهبری شرعیی است که مشعل رسالت را حمل کند.پس هر که می خواهد از پیامبر خدا به سبب رنجی گران که وی برای تبلیغ رسالت می کشد، /12 تا آنجا که خود(ص)گفت:

«هیچ پیامبری آزاری چنان که من کشیدم،نکشید».سپاسگزاری کند، هیچ سپاسی بهتر از دوستداری اهل بیت او که حامل همان رسالتند و آن را به مردم می رسانند،نیست...و این چنین است که مزد رسالت به مصلحت خود مردم نیز هست،و از این روست که پروردگار سبحان ما گفت:« قُلْ مٰا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ (1) بگو هر مزدی که از شما طلبیده ام از آن خود شماست».

از آنجا که برخی مفسّران این حکمت را در نیافته اند در تفسیر این آیه به گونه ای که متناسب با سیاق آن نیست،دچار تکلّف شده اند و گفته اند:برای آن که پیامبر ما(ص)از لحاظ نسب در میانۀ قریش قرار داشت و حدّ اوسط بود،و با بسیاری از قبیله های قریش خویشاوندی داشت،از ایشان خواست که او را به سبب خویشاوندی او با خود دوست بدارند،و این تفسیر را در حدیث زیرین از ابن عبّاس نقل کرده اند:

«همانا پیامبر خدا(ص)واسطه نسب در قریش بود،و هیچ تیره ای از تیره های آنان نبود که او را از زادگان خود محسوب ندارد،پس خدا گفت:« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً (2) بگو که من از شما مزد رسالت نمی خواهم».بر آنچه شما را بدان فرا می خوانم« إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (3) جز دوستی خویشاوندان».

مرا به خاطر خویشاوندیم با خود دوست بدارید،و بدان سبب حفظم کنید». (4)

به نظر من این نصّها به سببهای زیر تفسیر قرآن را نشاید:

1-بیگمان این آیه از محکمات قرآن است که هیچ شکّی در معنای آن

ص :328


1- 37) -السبأ47/-م.
2- 38) -الشّوری23/،(این بخش از آیۀ در سورۀ انعام،90 نیز آمده است)-م.
3- 39) -الشوری23/.
4- 40) -الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور،ج 6،ص 6.

برای کسی که در آن و در سیاق آیات محکمات دقّت و اندیشه کند باقی نمی گذارد،زیرا در آیۀ محکم هیچ شکّی وجود ندارد و روا نیست با تکیه بر حدیث از آن در گذریم.

2-بیگمان دعوت پیامبر خالصانه برای خدا و پالوده از هر ارزش مادّی و گرایش عشایری بوده است.پس چگونه وی قوم خود را به نام قبیله گرایی و به خاطر آن که وی به آنان منسوب است دعوت می کند؟آیا /12 برای هیچ دعوت کننده ای از دیگر دعوت کنندگان امروز شایسته است که مثلا پسرش را بدین دلیل که وی پدر اوست(به آیین خود)دعوت کند؟یا عشیرۀ خود را بدین سبب به اسلام فرا خواند که از لحاظ نسب به او نزدیک و با او خویشاوندند؟بیشتر پیامبران از فرزندان قوم خود بوده اند،پس چرا نمی بینیم که یکی از ایشان چنین سخنی گفته باشد،و در عین حال می بینیم که همۀ ایشان تأکید می کنند که از قوم خود مزدی نمی خواهند؟ 3-جملۀ«بگو بر این رسالت مزدی نمی خواهم،جز دوستداری خویشاوندان».بر حسب این نصوص هماهنگ به نظر نمی رسد.رابطۀ میان مزد رسالت و پذیرفتن دعوت به سبب دوستداری خویشاوندان چیست؟آیا این به سخن آن کس نمی ماند که امر به نماز کند و بگوید:من از شما مزدی نمی خواهم جز این که نماز بگزارید زیرا من برادر شمایم؟! و به سبب ناهماهنگی معنی می بینیم کسانی که این نظر را دنبال کرده اند در چگونگی پیوند معنی این اندیشه را برگزیده اند که مزد را به خویشاوندی پیامبر با قریش مربوط سازند.

4-و بالأخره حدیثهایی که در تفسیر این آیه بر دوستداری اهل بیت پیامبر دلالت دارد از لحاظ شماره بیشتر،و از لحاظ سند قویتر و از نظر هماهنگی و همخوانی محکمترند،و اگر آنها را با روایاتی دیگر که هماهنگی ندارند مقایسه کنیم در می یابیم که در این روایات که آیه را بدین معنی تفسیر می کنند اختلافی بزرگ وجود دارد یا تفسیر می کنند که پیامبر از آنها فرمانبرداری از خدا را خواست.

(در این صورت باید جستجو کنیم که چگونه از کلمۀ«مودّة فی القربی دوستداری

ص :329

خویشاوندان»چنین تفسیر مستفاد شده)یا چنین تفسیر کرده اند که خدا را دوست بدارید،و با فرمانبرداری از او بدو نزدیک شوید. (1)

و به تفصیلی افزونتر:

روایاتی که از طریق فرقه های گوناگون اسلامی دربارۀ تفسیر این آیه به اهل بیت آمده بالغ بر چهل و چهار حدیث می شود که نزدیک به نوزده حدیث آن از طریق اهل بیت(ع)و در کتابهای شیعیان ایشان آمده است (2) و بیست و شش حدیث از دیگر کتابها روایت شده است.

در حالی که جمع تمام روایات معارض با آن فقط شش حدیث می شود و در آنها اختلافی بزرگ وجود دارد،و حتی در یکی از آن روایات که به سعید بن جبیر منسوب است رأی مشهور مخالف با این نصوص را ملاحظه می کنیم.

پس آیا شکستن چهل و چهار حدیث یکسان در معنی با شش حدیث متفاوت که شدیدترین اختلاف را با یکدیگر دارند جایز است؟با توجّه به این که کلمۀ«القربی»در پانزده جای قرآن به معنی خویشاوند فرد آمده که در اینجا نیز همان معنی را می دهد،و با توجّه به این که این احادیث نصوصی شرعی نیستند، زیرا از پیامبر خدا(ص)روایت نشده اند،بلکه اجتهادهایی از نسل اوّل مفسّران اند، در حالی که دستۀ اوّل آن نصوص در اغلب موارد از شخص پیامبر خدا روایت شده اند،و از این روست که می بینیم مفسّر معروف،شوکانی در تقریر این معنی گوید و آن را سخت استوار می کند که تفسیری است که به پیامبر خدا(ص)می رسد و اسناد آن نزد احمد در مسند چنین است:حدیث کرد ما را حسن بن موسی که قزعة بن سوید از ابن ابی نجیح از مجاهد از ابن عباس به ما گفت:که پیامبر(ص)...پس او این حدیث را ذکر کرد،و ابن ابی حاتم از پدرش از مسلم بن ابراهیم از قزعه روایت کرد،و ابن المبارک و سعید بن منصور و عبد بن حمید و ابن

ص :330


1- 41) -همان مأخذ.
2- 42) -رجوع کنید به نور الثقلین،ج 4،ص 570-576.

جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و طبرانی و ابن مردویه و ابو نعیم در الحلیه و بیهقی در الشعب آن را نقل کرده اند. (1)

امام رازی از خود می پرسد چگونه رواست که پیامبر برای تبلیغ رسالت از امّت خود مزد بخواهد،آیا به روش دیگر پیامبران که برادرش بوده اند نمی رفته است؟و خود پاسخ می دهد:

پاسخ این پرسش دوگونه است:(نخست):این از باب این مقوله است که شاعر گوید:

و لا عیب فیهم غیر أنّ سیوفهم

بها من قراع الدّار عین فلول (2)

معنی آیه آن است که من جز این از شما نمی خواهم،و«این»در حقیقت مزد نیست زیرا حصول /12 دوستی میان مسلمانان امری است واجب،خدای تعالی گوید:« وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ (3) مردان و زنان مؤمن همه دوستدار یکدیگرند».و پیامبر(ص)گفت:«مؤمنان چون بنیانی هستند که یکدیگر را محکم می گیرند».

و آیات و اخبار در این باره بسیار است،و هنگامی که حصول دوستی میان عامّۀ مسلمانان واجب باشد پس حصول آن در حق شریفترین و بزرگترین مسلمانان واجبتر است،و گفته خدای تعالی:« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (4) بگو:بر این مزدی از شما نمی خواهم جز دوست داشتن خویشاوندان».تقدیرش آن است که دوست داشتن خویشاوندان مزدی نیست،و حاصل معنی این است که البتّه این مزدی نیست.(و وجه دوم)در پاسخ:این است که این استثناء منقطع است،و هنگامی که گفت:

ص :331


1- 43) -تفسیر فتح القدیر،ج 4،ص 537.
2- 44) -هیچ عیبی در آن(دلاوران)نیست جز این که تیغهایشان از فرط ضربه زدن شکافته و سوراخ شده است.
3- 45) -التوبة71/.
4- 46) -الشوری23/.

« قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً -بر این مزدی از شما نمی خواهم»سخن را پایان داد،سپس گفت:« إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ -مگر دوست داشتن خویشاوندان»یعنی ولی خویشاوندی خود را با شما به یادتان می آورم،و گویی از لحاظ لفظ اجر و مزدی است،امّا بواقع مزدی در کار نیست.

این مفسّر معروف در تقریر پاسخ هم چنان پیش می رود و گوید:صاحب کشّاف از پیامبر(ص)نقل می کند که گفت:

«هر کس بر دوستی آل محمد(ص)بمیرد شهید مرده است،هلا!(بهوش باشید)هر که بر دوستی آل محمد(ص)بمیرد آمرزیده است،هلا!هر که بر دوستی آل محمد(ص)بمیرد توبه کار مرده است،هلا!هر که بر دوستی آل محمد بمیرد مؤمنی با ایمان کامل مرده است،هال!هر که بر دوستی آل محمد بمیرد فرشتۀ مرگ و سپس نکیر و منکر بدو مژدۀ بهشت دهند،هلا!هر که بر دوستی آل محمد بمیرد او را چنان که عروس را به خانه شوهر برند به زفاف بهشت برند،هلا!هر که بر دوستی آل محمد بمیرد برای او در گورش دو در به بهشت گشایند،هلا!هر که بر دوستی آل محمد بمیرد خدا گور او را زیارتگاه فرشتگان رحمت سازد،هلا!هر که بر دوستی آل محمد بمیرد بر آیین سنّت و جماعت مرده است،هلا!هر که /12 بر دشمنی آل محمد بمیرد روز قیامت نوشته ای برابر دیدگانش آید که از رحمت خدا ناامید شود،هلا!هر که بر دشمنی آل محمد بمیرد کافر مرده است،هلا!هر که بر دشمنی آل محمد بمیرد بوی بهشت را نشنود».

این است آنچه صاحب کشّاف آن را روایت کرده،و من گویم آل محمد(ص)همان کسانی هستند که کار خود را بدو وا گذاشتند و همۀ کسانی که کارشان در حدّ کمال و استواری بدو واگذار شده بود همان آل(و خانواده)اند،و شک نیست که پیوستگی میان فاطمه و علی و حسن و حسین با پیامبر خدا(ص) محکمترین پیوستگیها بوده و این موضوعی است که به نقل متواتر همچون امر معلوم و مسلّمی درآمده،پس واجب آمده که ایشان همان«آل خانواده»باشند،و نیز مردم در کلمۀ«آل»اختلاف کرده اند.گروهی گفته اند مراد خویشاوندان است و برخی

ص :332

گفته اند مراد از«آل»همان امّت است،پس اگر ما آن را حمل بر خویشاوندی کنیم ایشان«آل»هستند و اگر حمل بر امّتی کنیم که دعوت او را پذیرفته اند باز هم ایشان«آل»هستند.پس ثابت شد که بنا بر تمام تقدیرها و به هر صورت ایشان «آل»هستند.امّا آیا غیر ایشان در شمول لفظ«آل»در می آیند؟در این باره اختلاف است،صاحب کشّاف روایت کرده است:که چون این آیه نازل شد، کسان گفتند:ای پیامبر خدا!این خویشاوندان تو که دوست داشتن ایشان بر ما واجب شده کدامند؟گفت:علی و فاطمه و دو پسر آن دو.پس ثابت شد که این چهار تن خویشاوندان پیامبر(ص)هستند،و چون این امر ثابت شد واجب می آید که ایشان به فزونی بزرگداشت ویژگی یابند و وجوهی بر این دلالت می کند:اوّل،گفتۀ خدای تعالی:« إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ -جز دوستداری خویشاوندان»که وجه استدلال آن پیش از این گذشت،دوم:شک نیست که پیامبر(ص)فاطمه علیها السّلام را دوست می داشت و حضرتش(ص)گفت:

«فاطمه پارۀ تن من است هر که او را بیازارد مرا نیز می آزارد».

به نقل متواتر از محمّد(ص)ثابت شده است که وی براستی علی و حسن و حسین را دوست می داشت،و چون این ثابت شد بر تمام امّت واجب است که مانند او رفتار کنند زیرا خداوند گوید:« وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (1) از او پیروی کنید باشد که هدایت شوید»،و بنا بر گفتۀ خدای تعالی:« فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ (2) آنان که از فرمان او سرپیچی می کنند باید بترسند»و بنا بر گفتۀ خدای سبحان که گوید:« قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ (3) بگو اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا او نیز شما را دوست بدارد»،و بنا بر گفتۀ خدای سبحان:

ص :333


1- 47) -الاعراف158/،و نیز بنگرید به:الانعام155/.
2- 48) -النور63/.
3- 49) -آل عمران31/.

« لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (1) برای شما شخص پیامبر خدا سرمشقی است نیکو».دو دیگر،دعا برای «آل»پایگاهی عظیم دارد،و از این رو(پیامبر)این دعا را پایانبخش تشهّد در نماز قرار داده و گفتۀ اوست:اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد،و ارحم محمد و آل محمد بارالها بر محمد و آل محمد درود فرست،و به محمد و آل محمد رحمت آور،و این بزرگداشتی است که در حقّ غیر«آل»نیامده است.پس تمام اینها دلالت بر آن دارد که دوستداری آل محمد واجب است. /12 و شافعی،رضی اللّٰه عنه گفته است:

یا راکبا قف بالمحصب من منی

و اهتف بساکن خیفها و النّاهض

سحرا إذا فاض الحجیج الی منی

فیضا کما نظم الفرات الفائض

إن کان رفضا حبّ آل محمد

فلیشهد الثقلان أنّی رافضی (2)

دوم:دوستداری خویشاوندان پیامبر در روند وحدت

چرا(قرآن)در این سیاق که با ما از نکوهش خلاف و توسّل به وحدت سخن می گوید،ما را به دوستداری خویشاوندان پیامبر فرمان می دهد؟ وقتی به مجمل آیات قرآن بیندیشیم می بینیم سیاق آنها بیماری و دردی را فرایاد ما نمی آورد مگر آن که آن یادآوری را وسیلۀ بیان دارو و درمان آن ساخته باشد،پس اگر بیماری اختلاف ناشی از قانونگذاری بشری است،چنان که پروردگار ما گوید:« أَمْ لَهُمْ شُرَکٰاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ مٰا لَمْ یَأْذَنْ بِهِ اللّٰهُ (3) آیا مشرکان را بتانی است که آیینی بر ایشان آورده اند که خدا رخصت آن را

ص :334


1- 50) -الاحزاب21/.
2- 51) -التفسیر الکبیر،للامام الفخر الرازی،ج 27،ص 165-166 ای سوار،در«محصب»از«منی»بایست و به ساکن و ایستادۀ«خیف»بدان سرزمین ندا در ده، سحرگاهان که حاجیان چون جریان منظّم فرات جوشان روانۀ«منی»شده اند، اگر دوستداری آل محمد رفض است باید آدمی و پری گواه باشند که من براستی رافضیم.
3- 52) -الشّوری21/.

نداده است»پس بیگمان دار وی اختلاف همان دوستداری خویشاوندانی است که امتداد و دنبالۀ رهبری و فرماندهی پیامبرند،پس برترین مردم نزدیکترین افراد از لحاظ روش و عمل به اوست(و ایشان اهل بیت او و سپس علمای امّت او به ترتیب اولویت در تشابه کردارشان به پیامبرند)و ایشان جایگزین الهی برای شریکانی مصنوع هستند که بی اذن خدا قانونگذاری می کنند.

پس هر کس از رهبری شرعی که خدا فرمان پیروی از آن را داده است، پیروی کند مانند کسی است که سوار کشتی نوح شده و ایمن است و نجات می یابد،و هر کس با این رهبری مخالفت ورزد از کشتی جا مانده و در توفان شرک و هوی غرق می شود.

ما این روش را در گفتۀ پروردگار سبحان خود در سورۀ آل عمران می یابیم که گوید:« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا (1) و همگان دست در ریسمان خدا زنید و پراکنده مشوید».

پس ناگزیر باید ریسمان خدا باشد تا بدان دست در زنیم و صفهای خود را یکی کنیم،و آن همان رهبری پیامبری /12 و اوصیاء( سفارش شدگان)ایشان و سپس شیعیان و پیروان راه ایشان بر اساس اولویّت هر چه شبیه تر بهتر است.

از اینجا در می یابیم که دوستداری در اینجا تضمین فرمانبرداری است،پس اگر عشق به خدا نمی بود طاعت بر بنده آسان نمی بود،و اگر عشق به پیامبر نمی بود پیروی از او بر مسلمانان آسان نمی آمد،و اگر عشق به خانوادۀ پیامبر نبود توسّل مؤمنان به ایشان صورت نمی گرفت،و این از آن روست که عشق همان انسجام و هماهنگی روانی است که میان دو شخص به وجود می آید و مقتضی فرمانبرداری شوق آمیز و بی تکلّف عاشق می شود.شعر حکمت آموز گوید:

تعصی الاله و أنت تزعم حبّه

هذا لعمرک فی الفعال بدیع

ص :335


1- 53) -آل عمران103/.

لو کان حبّک صادقا لأطعته

إنّ المحب لمن یحبّ مطیع (1)

و در حدیث پشت در پشت از امام صادق(ع)آمده است:

«آیا دین چیزی جز عشق است؟» بسیاری از آیات قرآن و احادیث پیامبر دربارۀ فرمانبرداری از رهبری شرعی نمودار شده در وجود اهل بیت-علیهم السّلام-آمده است.مانند این گفتۀ خدای تعالی:« أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2) از خدا اطاعت کنید و از رسول و از اولی الامر (3) خویش فرمان برید»،و گفتۀ خدای سبحان:

« وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (4) و حال آن که اگر در آن به پیامبر و اولی الامرشان رجوع می کردند،حقیقت امر را از آنان درمی یافتند»، و گفتۀ پیامبر(ص):

«ستارگان امان اهل زمینند از غرق شدن،و اهل بیت من امان امّت منند از اختلاف در دین». (5)

نیز مانند حدیث ثقلین که همگان بر آن اجتماع دارند:

«من در میانۀ شما دو چیز گرانقدر باقی می گذارم:کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم».

امّا نصّهایی که کتابهای تفسیر و حدیث و تاریخ از آنها سرشار است و از آنها کسب فیض شده آنهایی است که فضیلت عشق به اهل بیّت را بیان می کند،

ص :336


1- 54) -خدا را نافرمانی می کنی و مدّعی عشق اویی!به جان تو که این کار در میانۀ کارها نوپدید است. اگر عشق تو راستین بود از او فرمان می بردی*که براستی،عاشق فرمانبردار معشوق است.
2- 55) -النساء59/.
3- 56) -مراد امامان از آل محمد(ص،ع)هستند-م.
4- 57) -النساء83/.
5- 58) -تفسیر نمونه،نقل از حاتم در المستدرک،ص 149،آنجا که به دنبال آن آورده است:این حدیثی است با اسناد صحیح و آن دو(یعنی بخاری و مسلم)آن را نیاورده اند.

زیرا عشق از لحاظ درجه بالاتر از طاعت و فرمانبرداری است،ممکن است از شخصی بناخواست و با اکراه فرمان بری،ولی اگر او را دوست داشتی فرمان بردنت از او آسانتر و والاتر می شود،آیا نمی بینی که خدا برترین بندگان خود را(که همان حزب او و رستگاران اند)چگونه توصیف می کند که آنان خدا را دوست دارند و خدا ایشان را دوست می دارد؟و می گوید:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکٰافِرِینَ (1) ای کسانی که ایمان آورده اید!هر که از شما از دینش بازگردد چه باک،زودا که خدا مردمی بیاورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند.در برابر مؤمنان فروتنند و در برابر کافران سرکش و چیره دست».

آری،عشق به خدا والاترین درجه های ایمان است،و عشق به پیامبر و اهل بیت او والاترین درجه های سرسپردگی به حق و چنگ درزدن به ریسمان خدا،و در نتیجه بهترین ضامن وحدت است.

سوم:چرا بویژه دوستداری؟

سیاق مطلب رفته رفته ما را به طرح پرسش سوم می کشاند:چرا سیاق آیه در اینجا ما را به«مودّت»( دوستداری)خویشاوندان(پیامبر)فرمان می دهد در حالی که کلمۀ«طاعت»( فرمانبرداری)روشنتر و برای رفع اختلاف قاطعتر است؟شاید پاسخگویی درست در دو امر خلاصه شود:

نخست:برای آن که ریشه اختلاف میان مردم نهفته در دل است و بزرگترین سببهای آن دوستی و دشمنی است،پس بزرگ خویشتنی و رشک و گروه پرستیها(و تعصّبهای)قبیله ای و قومی و سیاسی و کینه های موروثی و نادانیهای انباشته و سترون شده در پشت بیشتر اختلافات قرار دارد،و اگر دلها از آثار اینها زدوده و پاک نشود،حتی در چارچوب هدفهای یگانه و مصالح مشترک، اختلاف از میان نمی رود و نمی توان بر آن چیره شد.

ص :337


1- 59) -المائدة54/.

از چیزهایی که در پالودن و زدودن بخشی بزرگ از بیماریهای دل سهم دارد عشق به اولیاء و دوستداران خداست که نور آن دلها را غرقه می سازد و فیض می بخشد تا شامل تمام گروه عاشقان و شیفتگان شود.

عشق به پیامبر ما را دوستداری تمام وابستگان او می کند،و دوستداری اهل بیت او به دوستدارانشان سرایت می کند تا تمام آنها حزب الهی یگانه ای می شوند که به خاطر خدا با یکدیگر دوستی می ورزند،و برای خدا به دیدار هم می روند و در راه خدا با یکدیگر آشنا می شوند.

همچنین پیامبر دوستداری آنان را به کشتی نوح تشبیه کرده که میان سوار شدگان بر آن وحدت وجود دارد هم چنان که آن کشتی آنها را به زمین امن و امان می رساند.

براستی ایشان ریسمانی هستند که کسانی را که به آنان متوسّل شده اند به یکدیگر استوار می بندند،و بیگمان ایشان ستارگانی هستند که راه رهجویان به خود را یکی می سازند.

و از آنجا که فرمانبرداری از اهل بیت،و توسّل به رهبری شرعی پیشگام مقتضی جهاد با مشرکان و پایداری در برابر گردنکشان و خوش گذرانان،و مبارزه با جریان فساد و گمراهی است،و در نتیجه این فرمانبرداری مقتضی جهاد و ایثار و شهادت است خداوند انگیزۀ آن را عشقی قرار داده که هر دشواری به وسیلۀ آن آسان می شود،و عاشق از هر چه در راه معشوق و محبوب می دهد لذّت می برد.آیا نمی بینی که مجاهدان چگونه در زندانهای گردنکشان در برابر سخت ترین انواع شکنجه پایداری و شکیبایی می کنند،و آن گاه آن گونه که محبوب آنان محمد(ص)فرمود می گویند:

«خدایا اگر این تو را خشنود می کند،پس بگیرش تا خشنود شوی».

آیا خبر ایثارگران را در میدانهای جنگ نشنیده ای که چگونه شربت مرگ را نوشیدند و در نظرشان گواراتر از عسل بود،زیرا آنان راه امام خود حسین(ع)را دنبال کردند که در حالی که زیر ضربات شمشیرها و خنجرها و تیرها و پاره سنگها

ص :338

لحظات جان دادن را می گذراند و تشنگی بر او سخت گرفته بود،و بهترین افراد خانواده و نیکوکارترین یارانش را فدا کرده بود،گفت:

«الهی راضیم به رضای تو،معبودی نیست سوای تو».

و از زبان او به شعر گفته اند:

ترکت الخلق طرّا فی هواک

و ایتمت العیال لکی أراک

فلو قطّعتنی بالحب إربا

لما مال الفؤاد إلی سواک (1)

دوم:فرمانبرداری حقیقی نسبت به خداست امّا دوستداری نسبت به خویشاوندان(پیامبر)است.ما از رهبری به خاطر خود آن هر چه و هر که باشد فرمان نمی بریم بلکه برای این از آن اطاعت می کنیم که دنبالۀ ولایت خدای سبحانه و تعالی است.

طاعت و فرمانبرداری جز برای خدا و نسبت به کسی که خدا فرمان داده نیست،و این متناسب با مزد رسالت است،زیرا مزد پیامبر همان ادامه دادن به پیمودن راه اوست که به بقای خط مکتب او در میان امت می انجامد و این مهمترین مزدی است که امّت اسلامی به پیامبر خدا تقدیم می کند که لحظه ای از تبلیغ رسالت پروردگارش باز نایستاد و از هیچ کوششی دریغ نکرد تا آنجا که خدا بدو فرمان داد که خود را از اندوه و غمخواری بر ایشان هلاک نکند و گفت:« فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً (2) شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند،خویشتن را به خاطرشان از اندوه هلاک سازی»و گفت:

« طه مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ -طا،ها.قرآن را بر تو نازل نکرده ایم که به رنج افتی».

من معتقدم که بسیاری از فرزندان امّت اسلامی دیدگان پیامبر خدا(ص)را آرام و قرار بخشیدند،و کسانی که در صفّین با امام علی(ع)حضور یافتند و به

ص :339


1- 60) -تمام آفریدگان را به خاطر تو ترک کردم*و خانواده ام را یتیم گذاشتم تا تو را ببینم اگر به سبب عشق بند بندم را از هم جدا کنی*دل به سوی کسی جز تو نمی گرود.
2- 61) -الکهف6/.

شهادت رسیدند،و کسانی که در کربلاء با امام حسین(ع)شهید شدند،و کسانی که در طول تاریخ و خلال چهارده قرن و تا امروز از خطّ رسالت دفاع کردند،و شکنجه شدگان در زندانها،و شهیدان حق،و مجاهدان در هر زمینه و میدان،بر آنچه می گویم گواهند.آنان به پیامبر خدا مزد پرداختند،و درست نیست که از جانب منفی به تاریخ بنگریم،و از منطق به دور است که در شب هنگام به جستجوی تیرگی براییم که سراسر جهان تیرگی است،ولی در همان شب تیره پرتو ماه دیدگان ما را خیره می کند،و درخشش ستارگان توجه ما را جلب می کند.

« وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیهٰا حُسْناً -و هر که کار نیکی کند به نیکوییش می افزاییم.» در این جمله نکتۀ فنّی بسیار لطیف و باریکی نهفته است که در کلمۀ « یَقْتَرِفْ -تلاش و تکاپو می کند»تمرکز یافته. /12 این کلمه عادتا در مقارنه برای بدی می آید نه برای نیکی،تا آنجا که عرب گوید:«الاعتراف یزیل الاقتراف- حقشناسی رنج تلاش و تکاپو را می زداید».

در واقع معنای اقتراف به کار بردن کوشش و تلاشی فشرده برای انجام دادن کاری است دشوار،و اصل این کلمه برکندن پوست درختان یا پوست اضافی از پیکر است،و شاید از آن رو در اینجا به کار رفته که سیاق آیه دلالت دارد بر این که فرمانبرداری از خویشاوندان(پیامبر)و دوست داشتن ایشان کاری نیکو ولی بسیار دشوار است،چه برای اجرای این آیۀ کریم خونها ریخته شده،و سرها بر باد رفته،و هر انسانی شایستگی ندارد که از اصحاب این مودّت و دوستداری باشد.

« إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ شَکُورٌ -زیرا خدا آمرزنده و شکر پذیر است.» یعنی خداوند به زودی این اقدام قهرمانۀ دلیرانه را قدر می شناسد و گناهان صاحب این اقدام را می آمرزد.

و همچنین از امام حسن مجتبی(ع)روایت است که گفت:

ص :340

«تکاپو در انجام دادن کار نیک همان دوستداری ما اهل بیت است». (1)

هم چنان از امام صادق(ع)روایت شده است که گفت:

«همانا این آیه دربارۀ ما و بویژه اهل بیت،دربارۀ علی و فاطمه و حسن و حسین و اصحاب کسا علیهم السّلام نازل شده است»، (2) و همانند این را از ابن عباس نیز روایت کرده اند.

و سخنی پایانی:چرا خداوند اولی القربی خویشاوندان پیامبر را برای رهبری امّت برگزید؟آیا از آن رو که از پشت پیامبر بودند،و پروردگار ما خواست بدین وسیله پیامبر بزرگوار خود را گرامی دارد و بخشی از مزد او را در دنیا بدهد /12 تا یاد عطر آگین او در هر عصر و زمانی تراونده بماند،و در نتیجه آنچه پروردگار ما به پیامبر مژده داده تحقق پذیرد،آن گاه که گفت:« إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ الْکَوْثَرَ -ما کوثر (فزاینده)را به تو عطا کردیم»و دشمنانش را دور راند آن گاه که گفت:« إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ -که بدخواه تو ابتر(و بی نسل)است»،پس این خاندان پیامبر در هر عصری زینت افزای مجالس مؤمنان باشند؟ آری،ولی این سبب برگزیدن ایشان به عنوان رهبران امّت نیست،زیرا چنین نیست که هر کس نسبت خویشاوندی با پیامبر(ص)دارد شایستۀ امامت باشد،بلکه اشخاصی معیّن با صفات و ویژگیهایی بوده اند که خدا ایشان را برای امامت(و پیشوایی)برگزیده،و آیات بدانها اشاره کرده،و نصوص ایشان را یاد نموده،و از نظر راه و رفتار و خوی و هنجار نزدیکترین کسان به پیامبر بودند پیش از آن که از نظر خویشاوندی و دامادی بدو نزدیک و وابسته باشند.و ایشان عبارتند از:

علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام،و هنگامی که کتابهای تاریخ و حدیث فرقه های مختلف اسلامی را می خوانیم می بینیم که تأکید می کنند که نزدیکترین مردم از لحاظ خلق و خلق و علم و عمل به پیامبر خدا(ص)همان اهل

ص :341


1- 62) -نور الثقلین،ج 4،ص 573.
2- 63) -اشاره به حضرت زهرا(ع)است.رجوع کنید به نور الثقلین،ج 4،ص 572.

بیت اویند که این آیه در شأن ایشان نازل شده،و پیامبر خود-چنان که در نصّهای پیشین گذشت-یکا یک ایشان را نام برده است،نه هر کس که از لحاظ خون و خویشاوندی منسوب به پیامبر خدا باشد.

پس اگر ما حضرت صدّیقۀ فاطمۀ زهرا را گرامی می داریم فقط از این لحاظ نیست که وی دختر پیامبر خداست(و دختر ارج و کرامت خود را دارد)بلکه به خاطر ارزش نمونه ای در وجود اوست که براستی وی صدّیقۀ کبری(بزرگترین بانوی دوست و همدم پیامبر)است که رسالت پیامبر در زندگی وی تجسّم و تبلور یافته است،و همچنین است امام علی(ع)،پس ما عبّاس عموی پیامبر به اندازه ای که پسر عموی آن حضرت،علی بن ابی طالب را گرامی می داریم تکریم نمی کنیم، زیرا علی(ع)از لحاظ راه و رفتار به پیامبر نزدیکتر است.

همچنین فرزندان علی علیه السلام،آن حضرت را هفده پسر بود که ما از میان ایشان دو امام،حسن و حسین را بیشتر گرامی می داریم،نه تنها از آن رو که ایشان دو نوادۀ دختری پیامبر خدا یعنی دو پسر فاطمۀ زهراء هستند،بلکه بدان سبب که ایشان دو سرور جوانان اهل بهشت اند برای آنچه به اسلام بخشیدند...و از اینجا به حلقۀ دوم حرکت می کنیم و آنان کسانی از اصحاب هستند که به خط پیامبر(ص)نزدیکترند،و نزدیکتر به خط امام علی(ع)از اصحاب او،و نزدیکتر به خط حسن و حسین و فاطمۀ زهراء و امامان /12 علیهم الصلاة و السلام از اصحاب ایشان،سپس نزدیکتر به خطّ ایشان در تاریخ و از اینجاست که این حدیث معروف آمده است:

«عالمان وارثان پیامبران اند».

عالمانی که این حدیث بدانها اشاره می کند چه کسانی هستند؟همانا آنهایی که در خط پیامبر و اهل بیت او حرکت می کنند،زیرا قرآن می گوید:« إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا (1) -نزدیکترین

ص :342


1- 64) -آل عمران68/.

کسان به ابراهیم همانا پیروان او و این پیامبر و مؤمنان هستند».پس نزدیکترین مردم به ابراهیم پسران ابراهیم نیستند(به اعتبار فرزندی او)بلکه کسانی هستند که از ابراهیم علیه الصلاة و السّلام پیروی کردند.

همچنین نزدیکترین مردم به محمد و آل او کسانی هستند که از ایشان پیروی کردند و ایشان را به رهبری و پیشوایی خود گرفتند،و از اینجاست که در حدیث منقول از امام جعفر بن محمد صادق(ع)آمده است:

«دوستداری و ولایت من نسبت به محمد مرا از ولادت و فرزندیم نسبت بدو خوشتر است و محبوبتر».

آری،هنگامی که خدا می خواهد رسالت خود را در خاندانی پاکیزه پشت اندر پشت قرار دهد،خاندان پیامبر را برمی گزیند که گرامی ترین آفریدگان نزد اویند و برترین آنها در پیشگاهش،آن گاه آنان را از هر آلودگی پاک و بر کنار می دارد و پلیدی را از ایشان می زداید و دور می کند و آنان را نزد خود بر می گزیند،هم چنان که آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ را یک به یک برگزید.

و این چنین پروردگار ما این امامان را از خاندان پیامبر(ص)برگزید.

[24]

هر گاه پروردگار ما امری بزرگ را به ما یادآور شود به دروغزنان نسبت به قرآن را که پیامبر او را متّهم به افترا کرده اند نهیب می زند و می راند،چرا؟ زیرا توجیه و بهانۀ شایعی که صاحبان دلهای بیمار برای فرار از مسئولیتهای پذیرفتن فرمانهای دشوارنمای رسالت بدان پناه می برند همان تکذیب و دروغ شمردن آنهاست،و چنین است که وقتی فرمان پرداخت مزد رسالت در نگهبانی از آن از طریق دوستداری اهل بیت پیامبر رسید،گروه گرایی و تعصّب برخی را برانگیخت و گفتند:وی این سخن را از آن رو گفت که ما برای اهل بیت او نبرد کنیم و آنان را یاوری دهیم،پس خداوند این آیه را فرستاد:« أَمْ یَقُولُونَ... .

« أَمْ یَقُولُونَ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً -یا می گویند که بر خدا دروغ می بندد.» این سخنی است سخت گزاف،چگونه به پیامبر راستگوی امین خدا نسبت

ص :343

دروغ می دهند،و بویژه وقتی که مضمون اتهام خود را در دروغ بستن او بر خدا عنوان کرده اند در حالی که میزان از خود گذشتگی و فانی بودن او را در خدا می دانند؟ وانگهی آیا عقل می پذیرد که خدا پیامبر خود را که او را با علم برگزیده،و نعمت رسالت را بدو ارزانی داشته و با پیروزی و یاوری بدو ولایت داده و آیات را بر دست او آشکار ساخته است،وا گذارد که بر او دروغ ببندد؟!هرگز...بیگمان اگر بخواهد او را مجازات می کند و ساده ترین مجازات همان سلب رسالت است، بدین گونه که بر دلش مهری می نهد که هیچ چیز نداند.

« فَإِنْ یَشَإِ اللّٰهُ یَخْتِمْ عَلیٰ قَلْبِکَ -اگر خدا بخواهد بر دل تو مهر می نهد.» از این آیه درمی یابیم:که هر کس بر خدا دروغ بندد خدا او را با مهر نهادن بر دلش مجازات می کند،پس شیرینی مناجات و لذّت نزدیکی جستن او را به درگاه خود از او سلب می کند.

از سنّتها و قوانین خدا در زندگی از میان بردن باطل و محقّق ساختن حقّ است.و این دلیلی است بر این که رسالت خدا حقّ است و پیامبر او راستگویی است امین.

« وَ یَمْحُ اللّٰهُ الْبٰاطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ -و خدا به کلمات خود باطل را محو می کند و حق را ثابت می گرداند.» از دلیلهای درستی رسالت این است که کلمات خدا در قرآن برای پیامبر یا برای قوم و عشیره یا مصلحتهای او،یا مصلحتهای دسته ای معیّن نیست،بلکه برای حق است،که با سنّتها و قانونهای جاری در آفریدگان هماهنگی دارد،پس رسالت پایدار و باقی است،در حالی که فرهنگهای دیگر وقتی عوامل نشو و نمای آنها از میان برود پایان می یابند،پس اگر از عوامل طبقاتی یا نژادی یا قومی برخاسته باشند هنگام تبدیل دولت حکمفرما از میان می روند،و اگر از خرافه ها و نادانیها و گروه گراییها ناشی شده باشند با زوال آنها نابود می شوند،از این روست که می بینی کلمات خدا در قرآن دستخوش تأثیر از هیچ عامل تغییر دهنده ای،هر چه باشد،

ص :344

نمی شوند /12 زیرا ناشی از حقّ اند که هیچ تغییر نمی پذیرد،و این خود دلالت می کند که این قرآن درست است و آن فرهنگها باطل اند.

« إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -او به هر چه در دلها می گذرد داناست.» همانا خدا آنچه را در دل ما می گذرد می داند،از این رو او با جوانب مثبت به درمان جوانب منفی آنچه در دلهای ماست می پردازد.خواهشها و آرزوهای دراز ما را با خرد و شناختی که در دلهای ما متمرکز می سازد درمان می کند.

[25]

انسان هر چند محتاط و پرهیز کننده باشد نمی تواند خود را از لغزشها حفظ کند،و این دلیل بر آن است که انسان إله نیست،و ضعف طبیعت در او وجود دارد،از این رو خداوند توبه را از بندگان خود می پذیرد.مگر نه این که او آفریننده است و از ساختار جسمی و روانی انسان آگاه است،و می داند که آدمی در برابر امواج خواهشها و فشارهای زندگی ناتوان است؟ولی مؤمنان کسانی هستند که به سرعت ایمان خود را باز می گردانند و از لغزش و سقوطهای خود به یاری تو به به درگاه خدا بر می خیزند،زیرا از آمرزش بزرگ و مهربانی و رحمت فراگیرش خبر دارند و او را چنین می شناسند.

« وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبٰادِهِ -و اوست که توبۀ بندگانش را می پذیرد.» پس اگر به سوی او باز گردند آنان را با خوشامد می پذیرد.

« وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئٰاتِ -و از گناهان عفوشان می کند.» پس هنگامی که گناهی پس از گناهی مرتکب می شوی،گناهان در ذهنت انبوه می شود و آثاری منفی بر واقعیّت وجودت می گذارد،امّا رحمت گستردۀ خدا می رسد تا دلت را از آنها پاک سازد.

« وَ یَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ -و هر چه می کنید می داند.» پس تو در میان توبه به پروردگار خود یا انتظار کشیدن مجازات او قرار داری،زیرا او آنچه را می کنی می داند و بنا بر این نمی توانی آن را پنهان کنی.

[26]

« وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ

ص :345

فَضْلِهِ

-و دعای کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند اجابت می کند.و از فضل خویش آنان را افزون می دهد.» چه چیزی را برای آنها اجابت می کند؟سیاق آیه چنین الهام می کند که مؤمنان به ولایت خدا و سرسپردگان به امامت حق در معرض فشارهایی هولناک قرار می گیرند،پس اگر درهم شکستند و سپس توبه کردند،خدا این توبه را از آنان می پذیرد و گناهانشان را می بخشد و اگر از پروردگارشان یاری بطلبند به آنان یاری می دهد و از فضل خود افزونشان می دهد.

این یکی از مصداقهای این آیه است،امّا این آیه تمام دعاهای مؤمنان را در برمی گیرد،و بویژه وقتی دعای آنان در حق یکدیگر باشد،و آنجا که این آیه را به شفاعت در میان مؤمنان تفسیر کرده اند روایتی در این مورد آمده،و شک نیست که دعای مؤمنان نسبت به یکدیگر گونه ای شفاعت و بلکه خود،شفاعت است.

از امام صادق(ع)روایت شده که گفت:پیامبر خدا دربارۀ این گفتۀ خدا:« وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ -و از فضل خویش آنان را افزون می دهد»گفت:

«شفاعت برای کسی که آتش بر او واجب آمده از کسانی که وی در دنیا به آنها نیکی کرده است». (1)

این تفسیر ما را به تعاون و همکاری بیشتر در میان یکدیگر برمی انگیزاند، زیرا آثار تعاون از دنیا به آخرت کشیده می شود،و شاید یکی از ما به سبب کردار خود سزاوار آتش باشد ولی بیگمان پروردگار ما به دعا و درخواست برادرانش می آمرزد.

امّا آنان که به ندای خدا و دعوت حق پاسخ نمی دهند،نه تنها خداوند دعا و درخواستشان را اجابت نمی کند،بلکه خود نیز خویشتن را در معرض مجازات خدا و عذاب دردآور او قرار می دهند.

« وَ الْکٰافِرُونَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ -و کافران را عذابی سخت است.»

ص :346


1- 65) -مجمع البیان،ج 9،ص 30.

[سوره الشوری (42): آیات 27 تا 36]

اشاره

وَ لَوْ بَسَطَ اَللّٰهُ اَلرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (27) وَ هُوَ اَلَّذِی یُنَزِّلُ اَلْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ اَلْوَلِیُّ اَلْحَمِیدُ (28) وَ مِنْ آیٰاتِهِ خَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَثَّ فِیهِمٰا مِنْ دٰابَّةٍ وَ هُوَ عَلیٰ جَمْعِهِمْ إِذٰا یَشٰاءُ قَدِیرٌ (29) وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ (30) وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (31) وَ مِنْ آیٰاتِهِ اَلْجَوٰارِ فِی اَلْبَحْرِ کَالْأَعْلاٰمِ (32) إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ اَلرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَوٰاکِدَ عَلیٰ ظَهْرِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ (33) أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِمٰا کَسَبُوا وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ (34) وَ یَعْلَمَ اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِنٰا مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (35) فَمٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (36)

معنای واژه ها

32[الجوار]

:جمع جاریة و آن کشتی است که به سبب کشیدن و جرّ آن بر آب چنین نامیده شده.

[کالأعلام]

:جمع علم که همان سلسله کوه طویل است.

34[أو یوبقهنّ]

:یعنی کشتیها را با فرستادن تند بادهایی که

ص :347

آنها را غرق کنند،نابود می کند.و ایباق تلف کردن و هلاک کردن است.

اگر خدا روزی بندگانش را افزون کند در زمین فساد می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پروردگار ما برای زدودن دل از پلیدی آز و بزرگ خویشتنی،و برای برکندن ریشه های ستم و اختلاف-در این آیات-ما را یادآور می شود که براستی خداوند روزی را به اندازه فرو می فرستد،زیرا اگر خدا در روزی ایشان فراخی دهد و آن را بی حساب بفرستد مردم به یکدیگر ستم می کنند(پس مقدّر کردن و به اندازه دادن روزی از خداست،و انگیزه ای برای حرص و زد و خورد برای آن وجود ندارد،و محدود کردن آن برای مصلحت بشر است).

(و برای انسان شایسته است که به خدا توکّل کند.آیا نمی بیند که او چگونه به وی روزی می دهد؟) اوست که به هنگام سختی و آزمون،آن گاه که نومیدی بر انسان چیره شده باران(رحمت و نعمت)را بر او می باراند،پس او ولیّ ستوده ای است(و آدمی ناگزیر باید از حرص دست بکشد و کارها را بدو واگذارد).

(و هر چه آفریدگار در دل انسان بزرگ شود هر چیز دیگر غیر از او در نظرش کوچک و ناچیز می شود و بیشتر و بیشتر نسبت به حقّ،تواضع و فروتنی می کند.به آثار عظمت پروردگارت بنگر!)و اوست که آسمانها و زمین را آفریده و /12 انواعی بی شمار از آفریدگان جنبنده را در آن دو پراکنده و هر گاه بخواهد آن را به قدرت خود گرد می آورد.

ص :348

(و روزی انسان مانند دیگر جوانب زندگی او مرهون کوشش و نوع کار اوست)،و هیچ کس به مصیبتی دچار نمی شود مگر بر اثر کردار و دستاورد کار خود،در حالی که خداوند از بسیاری درمی گذرد و عفو می کند(و اگر می خواست آنان را بر اثر گناهانشان به شتاب مجازات دهد بیگمان همه را نابود می کرد).

هیچ کس نمی تواند اگر خدا بخواهد او را به سبب گناهانش دچار سازد، سوانح و بلاها را از خود دور سازد و هیچ کس دیگری نیز نمی تواند از او دفاع کند یا در برابر خدا بدو یاری دهد.

براستی قدرت خدا محیط بر بشر است،پس اگر در دریا بر کشتی نشینند و بادها آنان را به فراسوی دریاها ببرد،آیا(تصوّر کرده و)و دیده ای که اگر خدا بخواهد و باد بایستد کشتیهای آنها بی حرکت در جای خود می ماند؟!(براستی، کسی بدین حقیقت توجّه هشیارانه می کند که فراتر از تأثیر پذیری از فشار سختی یا فریبندگی نعمت باشد یعنی)کسی که بسیار با صبر و حوصله و بسیار سپاسگزار است.

و خدا قادر است که مردم را به سبب گناهانشان با کشتیهایشان در پهنۀ دریا هلاک کند،ولی از خطاهای بسیاری از ایشان در می گذرد و آنها را می بخشاید.

(پس در این صورت جدال در امر خدا و ستیزه کردن با احکام او برای چیست؟) تمام اینها به عنوان نشانه ای برای مجادله کنندگان در آیات خدا که گریزگاهی از پروردگار خود ندارند،کافی است.

(وانگهی،حرص بر دنیا و زد و خورد برای آن در حالی که دنیا خود هیچ ارزشی ندارد،برای چیست؟!)پس آنچه به شما داده اند جز کالای زندگی دنیا نیست که اگر با آخرت مقایسه شود چیزی محسوب نمی شود،زیر آخرت برای کسانی که ایمان آورده اند و به پروردگار خود توکّل می کنند بهتر و پایدارتر است (پس ردای بزرگ خویشتنی و تکبر را از تن به در می کنند،و بر حرص و از فایق

ص :349

می آیند و به خاطر دنیا خلاف و اختلاف بر نمی انگیزند).

شرح آیات:

[27]

اگر پروردگار بندگانش را دوست می دارد پس چرا رحمت را بیشتر و بیشتر بر آنها نمی گسترد؟چرا زمین را انباشته از رحمت و آسایش نمی کند؟ برای آن که او به طبیعت بشر آگاه است،پس اگر بیش از توان فراگیریشان به آنها بدهد در زمین ستمگری و تباهی می کنند،و از حق منحرف می شوند،و این از رحمت خداست که به بندگان خود روزی را یک دفعه نمی دهد، بلکه به اندازۀ نیاز و فراگیری آنها می دهد.

« وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ -اگر خدا روزی بندگانش را افزون کند در زمین فساد می کنند.» براستی نفس انسان پیش از رام کردن آن به وسیلۀ ارزشهای والا،سرکش است،و خداوند سرکشی آن را با نیازمندی آن به روزی مهار کرده است،و اگر این مهار نمی بود بیگمان ستمگری و سرکشی آن را به فساد و بدبختی می کشانید،چنان که می بینیم چون احساس بی نیازی کند طغیان در پیش می گیرد،حتّی گرچه این احساس نادرست باشد،همان گونه که پروردگار ما گوید:« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ (1) -حقا که آدمی نافرمانی می کند.هر گاه که خویشتن را بی نیاز بیند».

« وَ لٰکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ -ولی به اندازه ای که بخواهد روزی می فرستد،زیرا بر بندگان خود آگاه و بیناست.» چه کسی از خدا بر بندگان او آگاهتر است؟،بندگانی که هر گونه خواسته آنها را آفریده است،و هر گونه خواسته غریزه ها را در وجود آنها نهاده،و چیرگی دانش و آگاهی او فراگیر و رساست،و آنان در برابر دیده و بینش ذات

ص :350


1- 66) -العلق6/-7.

سبحان او قرار دارند.

خداوند روزی هر فردی به اندازه ای می گذراند که او را به سرکشی و نافرمانی فرا نخواند،از انس،از پیامبر(ص)،از جبرییل،از خداوند جلّ ذکره آمده است:

«همانا از بندگان من کس هست که جز بیماری او را اصلاح نمی کند و اگر بدو تندرستی بخشم بیقین او را فاسد کرده ام،و همانا از بندگان من کس هست که جز توانگری او را درست نمی سازد،و اگر او را نیازمند کنم بیگمان فاسدش کرده ام،و همانا از بندگان من کس هست که /12 جز فقر او را اصلاح نمی کند و اگر توانگرش کنم بیقین فاسدش کرده ام،و از این روست که من بندگانم را با آگاهی خود بدانچه در دلهایشان است اداره و امورشان را تدبیر می کنم». (1)

از امام حسن(ع)آمده است که گفت:

«روزیهای مردم در آسمان چهارم به اندازه فرود می آید و به اندازه پخش می شود». (2)

و امام صادق(ع)گفت:

«( وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ -اگر خدا روزی بندگانش را افزون کند در زمین فساد می کنند):اگر بکند(یعنی روزی را فراخی دهد)بیگمان می کنند(یعنی در زمین فساد می کنند)ولی او آنها را به یکدیگر نیازمند ساخت،و آنان را بدین وسیله به بندگی گرفت،و اگر آنها را بی نیاز می کرد بیگمان فساد می کردند( وَ لٰکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا یَشٰاءُ -ولی به اندازه ای که بخواهد روزی می فرستد)بدان اندازه ای که می داند آنها را در دین و دنیاشان اصلاح می کند( إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ زیرا بر بندگان خود آگاه و بیناست)». (3)

[28]

نموداری دیگر از حکمت خدا در تدبیر زندگی،باران است که آن را

ص :351


1- 67) -نور الثّقلین،ج 4،ص 579.
2- 68) -همان مأخذ.
3- 69) -همان مأخذ.

از بندگان بازمی دارد یا بر حسب نیازمند و استحقاق و گنجایش جذب آنها می فرستد و بعد از آن فرو می بارد که نومیدی آنها را نیازمند سازد و صفت بزرگ خویشتنی و کبر را در وجودشان لگام زند،و صفت نافرمانی را از آنها دور کند،زیرا آنها نمی توانند آب را به طریقی دیگر به دست آورند،پس از آن است که باران را می فرستد و رحمت خود را از خلال باران بر آنها می پراکند و می گسترد...و این نشانه ای از نشانه های چیرگی و حکمت است.

« وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا -و اوست آن خدایی که بعد از نومیدیشان باران می فرستد.» (و بعد از آن که)نومیدی بر دلهای تمام مردم مهر نهاده است در اینجا بلاغت قرآن بروشنی جلوه گر می شود که کلمۀ الغیث را به دو معنی(باران و امداد) با کلمه قنوط نومیدی که شدّت نیازمندی مسبّب آن است متوازی آورده است.

« وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ -و رحمت خود را به همه جا منتشر می کند و اوست کارساز حاکم مطلقی که کار آفریدگان را تدبیر می کند.» « اَلْحَمِیدُ -ستوده.» جز کار پسندیده و ستودنی نمی کند،و رحمت را پس از نومیدی منتشر می کند تا مردم از بی خبری و گمراهی خود بیدار شوند،و اگر آنها رحمت خدا را (که ولیّ ایشان است)نسبت به خود بدانند،و حکمت رسای او را در تدبیر امور آفریدگان دریابند،نه تنها سببهای قطع شدن باران را از خود که همانا به سبب گناهانشان است در می یابند بلکه حکمت برگشتن آن را به جانب خود نیز درک می کنند و بیگمان مرتبۀ پروردگار خود را می شناسند و چیزی را شریک او نمی سازند.

[29]

تنها این آیه نیست که ما را به خدا رهنمون می شود،بلکه این آیه ای در میان آیاتی است که به شمار و آمار نمی گنجد...

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ خَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -و از نشانه های(قدرت)او آفرینش آسمانها و زمین است.»

ص :352

با فراخنا و استواری و عظمت آفرینش آن دو...

« وَ مٰا بَثَّ فِیهِمٰا مِنْ دٰابَّةٍ -و پراکندن جنبندگان در آن دو.» مانند پرندگان و جانداران و زندگیهای گوناگون پراکنده در اینجا و آنجا.

« وَ هُوَ عَلیٰ جَمْعِهِمْ إِذٰا یَشٰاءُ قَدِیرٌ -و هر گاه بخواهد بر گرد آوردنشان تواناست.» هیچ چیزی او را باز نمی دارد زیرا ارادۀ مطلق و بی چون از آن اوست و تفاوت آفریدگان در طبیعتها و قوانین زندگی /12 و انتشار آنها در جهان هستی دلالت بر رهایی آنها از ارادۀ خدا و بیرون بودنشان از راهی که خدا برای آنها معیّن کرده یا سنّتها و قوانین که بر آفرینش حکمرواست نمی کند،پس هر گاه که پروردگار ما بخواهد آنها را برای حساب در یک صف گرد می آورد.

[30]

و دو بار بر رابطۀ میان کوشش انسان و واقعیّت او تأکید می کند،یک بار از طریق عوامل مادّی ظاهری که میان کوشش و نتیجه را پیوند می دهد که اگر انسان کوشش و مبارزه کند به هدفهای خود می رسد،پس تندرستی پس از بیماری و توانگری پس از نیازمندی و امنیت و آرامش پس از بیم،همه و همه مرهون کوشش او در راه استواری است که خدا برای او قرار داده است.

این چیزی است که قرآن در آیاتی چند آن را تأکید می کند مانند این گفتۀ خدای تعالی:« وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ (1) -و این که:برای مردم پاداشی جز آنچه خود کرده اند نیست»و گفتۀ او« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (2) پس هر کس به وزن ذرّه ای نیکی کرده باشد آن را می بیند.و هر کس به وزن ذرّه ای بدی کرده باشد آن را می بیند».

بار دیگر از طریق عوامل غیبی ناپیدا،آنجا که اسلام تأکید می کند که هر عملی را که انسان انجام می دهد خواه و ناخواه او بر واقعیّت او انعکاس می یابد،و

ص :353


1- 70) -النّجم39/.
2- 71) -الزّلزال7/-8.

ضرورتی ندارد که بشر کیفیّت آن را کشف کند،بلکه بسا که رابطۀ میان عمل و نتیجه شناخته نشده است و پرسشهایی بر می انگیزد:رابطۀ میان صلۀ رحم و طول عمر چیست؟،و میان توسعۀ زنا و گسترش مرگ ناگهانی(سکته)کدام است؟،و میان انحراف قوم لوط و صاعقه ای که آنها را از میان برد چه رابطه ای است؟و رابطۀ میان بیداری و برخاستن انسان در بین الطّلوعین (1) و گشایش روزی او،و برخاستن شب (2) و طول عمر،و صدقه دادن و دفع بلا،و زکات و فراخ معاشی،و میان راستی و امانت و عزّت در اجتماع کدام است؟ تمام این رابطه ها نزد انسان مجهول مانده است،ولی همه حقایقی است که در زندگی واقع شده و می شود /12 خواه ما آنها را بشناسیم یا نشناسیم.

بنا بر این بجای آن که حرص ما را به زد و خوردهای اجتماعی وا دارد،بگذار راه و روشهای الهی را به کار بریم که همانا ضامن تحقق بخشیدن به آرزوها و خواستهای مشروع ماست،خواه حکمت آنها و در نتیجه روابط آنها را با این آرزوها بدانیم یا ندانیم،زیرا ما ناگزیر باید به عجز خود در احاطه به دین خدا اعتراف کنیم، مگر نه آن که دین خدا نشانۀ علم اوست،پس آیا کسی می پندارد که علم او به سطح علم پروردگارش برسد؟و از اینجاست که در حدیث آمده است:

«براستی،دین خدا با خردها سنجیده نمی شود.» و با این نگرش ژرف و واقعی برای زندگی اسلام یک گام از مادّیگری و دو گام بر قدری بودن پیشی می گیرد،چه قدریّه معتقد به فقدان رابطه میان کوشش انسان و رویدادهایی است که بر او واقع می شود و بدین ترتیب منکر عقلایی بودن نظامهای حکمروا بر کاینات است،و مادّیگری کورکورانه معتقد است که نظام هستی عقلایی است،ولی جز به روابط پیدا در این نظام اعتراف نمی کند و روابط پنهانی را که غیب آنها را نشان می دهد،منکر است.

ص :354


1- 72) -میان دو برآمدن بامدادان،میان صبح کاذب و صبح صادق-م.
2- 73) -برای تهجّد و ادای نوافل شبانه-م.

در حالی که اسلام با واقع نگری خود به رابطه ای استوار میان کوشش انسان و آنچه بر او واقع می شود،یک بار از طریق عوامل مادّی پیدا،و دیگر بار از طریق عوامل ناپیدای غیبی ایمان دارد،و این ایمان برخاسته از اعتقاد بدین امر است که هر چه بر انسان می گذرد،و بلکه هر چیز که در زندگی می گذرد همانا به علم خدا و به اذن اوست و او جز به حکمت رسایی که ذات عزّ و جلّ او خود از آن آگاه است چیزی را منع نمی کند یا اذن نمی دهد،و هموست که گوید:« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ (1) خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند».

آیات قرآن این حقیقت را با بیان چیرگی کامل خدا بر نظام هستی تأکید می کند،پس ابرهایی که تقدیرها آنها را گرد می آورد و متراکم می کند،و بارانی که بر زمین خشک و تهی فرو می بارد و زندگی را، /12 پس از آن که انسان نومید شده،در آن بر می انگیزد،این همه بیهوده صورت نمی پذیرد،بلکه به حکمت دقیق الهی روی می دهد،پس هر گاه راستی و درستی در میانۀ مردم کاهش یابد و همدردی آنها نسبت به یکدیگر سستی پذیرد و هر گاه ستمگری و گمراهی بر آنها فرمانروایی کند و هر گاه که گناهان و کارهای زشت بزرگ افزونی یابد رحمت خدا که مثلا در باران نمودار شده است،دور می شود.هم چنان که نجات کشتی نشستگانی که کشتی آنها امواج دریا را می شکافد یا غرق آنها با وضع آنان ارتباط دارد،اگر اهل صلاح و کوشش باشند،باد موافق آنان را به راه امن و سلامت می کشاند،امّا اگر به خود ستم کرده باشند و مهلتشان به پایان رسیده باشد،طوفانی بنیان کن آنها را به کام خود فرو می برد.

پروردگار ما رابطۀ میان آنچه بر انسان واقع می شود و کردار او را این چنین بیان می کند و می گوید:

« وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ -اگر شما را مصیبتی

ص :355


1- 74) -الرّعد11/.

رسد،به خاطر کارهایی است که کرده اید.» نوع و طبیعت این مصیبت هر چه خواهد باشد.

« وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ -و بسیاری از گناهان را عفو می کند.» اگر خدا نسبت به بندگان خود مهربان نبود،بیقین کردارهای آنها بیدرنگ به هلاکت آنها می انجامید،زیرا آنها هر روز کاری می کنند که مستوجب خشم خدای سبحان می شود.

در حدیث از امام صادق(ع)آمده است:

«هیچ رگی نیست که بزنند،یا نکبتی که روی آورد،یا سر دردی،یا بیماریی مگر بر اثر گناهی.» (1) و در حدیثی دیگر از آن حضرت(ع)آمده است:

«براستی که گناه بنده را از روزی محروم می سازد.» (2) /12 در روایتی پشت اندر پشت از ابو الحسن(ع)آمده است:

«خدای را به حقّ آن سزد که در خانه ای به نافرمانی از او نپردازند مگر آن که آن خانه را(سقف بشکافند و)بر آفتاب بگشایند تا آن را پاک سازد.» (3) برای آن که انواع عذاب به تو نرسد از گناهان دوری کن،امیر مؤمنان(ع) بدین گونه به ما سفارش کرده است آن گاه که گوید:«از گناهان بپرهیزید و خود را دور نگهدارید،چه هیچ نکبت و کاهشی در روزی نیست مگر به سبب گناهی، حتی خراشی یا بر زمین افتادنی و مصیبتی(سپس آیه را خواند و گفت:)و چون عهدی بستید بدان عهد وفا کنید،پس نعمتی از میان نمی رود و شادابی زندگیی نابود نمی شود مگر بر اثر گناهانی که مرتکب آنها می شوید.براستی،خدا بر بندگان خود ستمکار نیست،و اگر آنها پیشاپیش به دعا و توبه دست زنند،مصیبت نازل نمی شود،و اگر نقمتها نازل شده و نعمتها از آن زایل شده باشد و آنها از سر

ص :356


1- 75) -نور الثّقلین،ج 4،ص 581.
2- 76) -نور الثقلین،ج 4،ص 583.
3- 77) -همان مأخذ.

صدق نیّتهای خود به درگاه خدای عزّ و جلّ ناله و زاری کنند و توهین نرانده و اسرافی نکرده باشند،بیگمان خداوند هر تباه شده ای را برای آنها اصلاح می کند و هر چیز صالح و شایسته ای را به آنان باز می گرداند.» (1) و در حدیثی دیگر از امام صادق(ع)آمده است:

«از بدیها دوری گزینید تا عمرهایتان طولانی شود.» (2) و از امام باقر(ع)روایت شده است که:

«همانا بنده مرتکب گناه می شود،پس روزی را از او دور می کنند،» (3) و گفت:

«بنده حاجت خود را از خدا می خواهد و اقتضای شأن او آن است که در مهلتی نزدیک یا زمانی دور آن حاجت برآورد،آن گاه بنده مرتکب گناهی می شود، خدای تبارک و تعالی به فرشته گوید:حاجت او را برنیاور، /12 و او را از آن محروم دار زیرا او خود را در معرض خشم من قرار داده و مستوجب محرومی از جانب من شده است». (4)

[31-32-33]

خداوند مردم را یادآور می شود که اگر آنان را به سبب بسیاری از گناهانشان مؤاخذه نمی کند از ناتوانی نیست بلکه از مهربانی او نسبت به بندگان است.

« وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -شما نتوانید در روی زمین از او بگریزید و شما را جز او کارساز و یاوری نیست.» یعنی اگر بخواهد آنها را به سبب کارهایی که می کنند مجازات کند،چنین می کند،زیرا ذات متعال او ولیّ حقیقی انسان است و آدمی جز او ولیّی ندارد و او

ص :357


1- 78) -همان مأخذ،ص 582.
2- 79) -نور الثقلین،ج 4،ص 582.
3- 80) -همان مأخذ.
4- 81) -همان مأخذ،ص.583.

دارای نیروی مطلق است،پس کسی نمی تواند به خود یا دیگران علیه او یاری دهد.

و این یکی دیگر از نشانه های رحمت و قدرت خداست.

« وَ مِنْ آیٰاتِهِ الْجَوٰارِ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلاٰمِ -و از نشانه های(قدرت)او کشتیهایی است چون کوه که در دریاها روانند.» آنها کشتیهای بادبانی هستند که در دریاها به نیروی راندن بادها حرکت می کنند و اگر خدا بخواهد و باد را متوقف کند،حرکتی نمی کنند.

« إِنْ یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَوٰاکِدَ عَلیٰ ظَهْرِهِ -اگر بخواهد،باد را نگه می دارد تا کشتیها بر روی آن از رفتن بازمانند.» یعنی بر روی دریا...

« إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ -هر آینه در این برای هر شکیبای (شکر گزار)عبرتهایی است.» هنگام بلا و آزمون،پس به سبب فشارهای منفی در زندگی از حقّ و فرمانبرداری خدا منحرف نمی شود.

« شَکُورٍ -شکر گزار.» /12 خدا را به یاد می آورد و او را بر نعمتش،و به هر حال،شکر می گزارد،و این با طبیعت انسان مخالفت دارد،که هنگام بلا بیتابی می کند و هنگام آسایش کفر می ورزد،و به سبب رابطۀ نادرست خود با زندگی چنین می کند،زیرا فقط در زمان حال زندگی می کند و به آینده نمی نگرد،و این امر او را بر آن می دارد که مأیوس شود و به وضع واقع موجود گردن نهد،در حالی که مؤمن با بینش ربّانی نافذی به پشت صحنۀ حوادث و آیندۀ امور می نگرد و نعمت او را دلشاد و بلا او را ناامید نمی کند.

[34]

هر گاه خدا بخواهد کسی را به بلایی دچار کند یا عذاب بر او بفرستد بر این کار و به راههای گوناگون تواناست،پس گاهی بادها را متوقّف می کند تا کشتیهایی که ما را جابجا می کنند از حرکت باز مانند،یا چه بسا که آنها را به شدّت بفرستد که در آن صورت امواج دریا را به هیجان درمی آورند و امواج کشتیهای ما را به کام خود فرو می برند،و در کنار این نیروی الهی در طرف دیگر سببها و

ص :358

موجباتی برای فرو فرستادن انتقام وجود دارد که همان گناهان ماست که خود هر روز مرتکب می شویم...

« أَوْ یُوبِقْهُنَّ -یا آنها را غرقه می کند.» کشتیها را غرقه و کسانی را که در آنها هستند هلاک می کند...

« بِمٰا کَسَبُوا وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ -به سبب اعمالشان که کرده اند،و بسیاری را نیز می بخشاید.» به رحمت و لطف خود،از این رو شایسته است که شب و روز به توبه مبادرت کنیم و شتاب ورزیم تا از سطوتهای پروردگار با جبروت ایمن مانیم.از امام صادق علیه السلام روایت شده است که:

«از سطوتهای خدا شب و روز،هم بدو پناه برید،(راوی)گفت:گفتم سطوتهای خدا چیست؟گفت مجازات بر معاصی».

[35]

و آنان که آیات خدا را تکذیب می کنند و به فرهنگ جدل و توجیه برای ردّ آنها و گریختن از مسئولیّت ایمان به آنها متشبّث می شوند،باید بدانند که علم و قدرت خدا از هر طرف بر آنها احاطه دارد، /12 و بنا بر این جدال ایشان در مورد آیات از آنها مسئولیت را رفع نمی کند.

« وَ یَعْلَمَ الَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِنٰا مٰا لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ -و تا بدانند کسانی که در آیات ما جدال می کنند،آنان را هیچ گریزگاهی نیست.» کدام گریزگاه و پناهگاهی از خدا وجود دارد؟ گفته اند:نصب«یعلم»از آن رو است که عطف است بر تعلیل محذوف،چنان که گوید:از آنها انتقام می گیرد و کسانی که مجادله می کنند «بدانند».

[36]

(قرآن)به عنوان پایان این درس از نقش حرص در زد و خوردهای اجتماعی همچون اندیشه ای اساسی با ما سخن می گوید.قرآن دنیا را در نظر و در ضمیر ما خوار می سازد و کوچک می شمارد،تا چنان منزلتی نزد ما نداشته باشد که ما را به زد و خورد و ستمگری نسبت به یکدیگر بر انگیزد.

ص :359

« فَمٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -آنچه شما را داده اند بهرۀ این زندگی دنیوی است.» حجم و اندازۀ آن هر قدر باشد،نسبت به بهرۀ آخرت و نعمتهای آن بسیار ساده و کوچک و بی مقدار است.

« وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ -و آنچه نزد خداست برای آنها که ایمان آورده اند و به پروردگارشان توکّل می کنند،بهتر و پاینده تر است.» و برتری نعمتهای آخرت بر متاع دنیا از دو لحاظ است:پس بهتر است در چگونگی خود،و پاینده تر است در باقی ماندنش و بهره بری انسان از آن.

شاید پایان این آیه ما را رهنمون است که توکّل بر خدا همان صفت مقابل حرص بر دنیاست،و براستی دل به سبب ناتوانی خود نمی تواند از جذب شدن به سوی دنیا درگذرد،ولی با توکّل به خدای سبحان ناگزیر بدان می شود.

[سوره الشوری (42): آیات 37 تا 43]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوٰاحِشَ وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ (37) وَ اَلَّذِینَ اِسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (38) وَ اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ اَلْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ (39) وَ جَزٰاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهٰا فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلظّٰالِمِینَ (40) وَ لَمَنِ اِنْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِکَ مٰا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ (41) إِنَّمَا اَلسَّبِیلُ عَلَی اَلَّذِینَ یَظْلِمُونَ اَلنّٰاسَ وَ یَبْغُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (42) وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِکَ لَمِنْ عَزْمِ اَلْأُمُورِ (43)

ص :360

و کارشان بر پایۀ مشورت با یکدیگر است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در این درس از محوری سخن می گوید که این سوره به نام آن نامیده شده و همان شوری( رایزنی)است،ولی پس از آن که آن را در چارچوب بحث از ابعاد شخصیّت ایمانی قرار می دهد.چرا؟زیرا صفتها اعمّ از خیر و شر از حالتی در شخصیّت اجتماع سرچشمه می گیرند،و با یکدیگر همگام و مترادف می شوند،پس راستی همراه احسان است،و امانت همپای وفا و همچنین دیگر صفتها،زیرا ریشۀ صفتهای خیر همان بینش و ایمان است،هم چنان که صفتهای پست نیز با یکدیگر پیوستگی دارند زیرا ریشۀ آنها یکی است که همان بیماری دل باشد.

صفت شورایی که این درس بر محور آن دور می زند رابطۀ مثبت میان افراد امّت را در سطح تصمیم گیریهای عمومی نمودار می سازد.

شوری به حقیقت نمی پیوندد مگر آن که روابط اجتماعی در زمینه های مختلف تدریجی فرا رونده پاک و مثبت و در سطح رایزنی و تبادل فکری باشد،زیرا شوری در اجتماع ستمگری /12 و طبقاتی و نژادی سودی ندارد و در اجتماعی که به خرد گرایی و برنامه ریزی و رهنوردی علمی در زندگی خود اعتقاد ندارد و به دنبال چیزی که خرد جامعه را برانگیزد و دانش آن را بیفزاید نمی رود،بهره ای نمی دهد، در حالی که شوری بیش از هر چیز نیاز بدان دارد که ثمرۀ خود را به اجتماعی با فضیلت بدهد که به صفتهایی نفسانی آراسته باشد تا اجرای برنامه های علمی را که در پرتو شوری صادر می شود،عملی کند.

و شاید از این روست که این آیات،پیش از بیان صفت شوری،به بیان

ص :361

بخشی از صفتهای مؤمنان همچون پرهیز از گناه و درگذشتن از کسی که بدی کرده می پردازد.آن گاه قرآن پس از بیان این مطالب ما را یادآور بخشی دیگر از آن صفتها می شود،همچون انتقام گیری پس از ستمدیدگی و بردباری و درگذشتن از خطا که از کارهای پسندیدۀ سنجیده است.

شرح آیات:

[37]

برخی اجتماعها وجود دارند که دین را منحصر به پیروی از پاره ای آداب می کنند،بدون توجّه به قضایای سرنوشت ساز مهمّی که آنها را مکلّف و به از خود گذشتگی و جهاد و شهادت می کند،از این رو در همان حال که به ساختن مسجدها و دانشسراها(ی دینی)می پردازند می بینی که از ستم کردن نسبت به یکدیگر پروایی ندارند،و از احکام خدا حمایت و دفاعی نمی کنند،و حال آن که قرآن در بسیاری از سوره های خود و نیز به صورتی کلّی و فراگیر به بیان صفتهای اجتماع مسلمان می پردازد تا صورتی متکامل از آنچه باید اجتماع خود را بدان بگردانیم به دست ما دهد و میزان نزدیکی و دوری اجتماع موجود را از آنچه قرآن بدان مژده می دهد در می یابیم.

از بارزترین صفتهای اجتماع اسلامی کوشش برای پرهیز از ارتکاب گناهان بزرگ و زشتکاریهاست،که واجب است اجتماع مسلمان از جاهلیّت با تمام ابعاد فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی آن پاک و زدوده شود.

« وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ الْإِثْمِ -و آن کسان که از گناهان بزرگ و زشتیها اجتناب می کنند.» گناهان بزرگ-چنان که پیداست-گناهان اجتماعی و تجاوز به حقوق مردم است،و گفته اند مراد از آن شرک است،و شک نیست که شرک زشت ترین ظلم،و بزرگترین گناه است،و این تفسیر را /12 به ابن عباس نسبت داده اند،و گفته اند مراد بدعتها و شبهه ها و در نتیجه گمراهی فرهنگی است که به نوبۀ خود از گناهان اجتماعی محسوب می شود،و یکی از مفسّران گفته است که مراد مطلق گناهانی

ص :362

است که خدا در قرآن ارتکاب آنها را تهدید به دوزخ کرده است یا گناهانی که به حجّت قوی ثابت شود که از گناهان بزرگ است.

« وَ الْفَوٰاحِشَ و زشتیها.» که همان گناهان شخصی مانند زنا،و لواط،و نوشیدن شراب است و دوری کردن از آنها از بزرگترین صفتهایی است که باید در اجتماع با فضیلت مؤمنان به شدّت مراعات شود.

« وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ -و چون در خشم شوند خطاها را می بخشایند.» هنگامی که با یکدیگر یا با دیگران اختلافی به هم می رسانند،و هنگامی که کسی به آنان بدی می کند این امر در نفوس آنان اثر می نهد،ولی ایشان آن اثرها را به زد و خورد و نبرد تبدیل نمی کنند،بلکه به قرآن و دیگر آموزشها ارجاع می دهند تا آن را داوری جدا کنندۀ(حق از ناحق)در میان خود قرار دهند،پس می بینی بجای آن که در آن اختلاف کنند بدان مراجعه می کنند.

و شاید از عواملی اساسی که آنان را وادار می کند شدت خشم را به سعۀ صدر و گذشت و بردباری تبدیل کنند همان هدفهای والای ایشان باشد،چه آنان معتقدند که واجب است خشم و تندی آنها صرف پیکار با دشمن شود در حالی که می بینی کسانی که هدفهایشان به نظرشان خوار و کوچک می آید جام خشم و غضب را بر وجود خود سرازیر می کنند و به دست خویش در نابود کردن اجتماع خود سهیم می شوند.

گذشت صفتی است بسیار والا زیرا کسی را که نمی تواند خود را به هنگام خشم نگهدارد می بینی که از حدود شرع و عقل و عرف تجاوز می کند و هر چه را در طول دهها سال بنا کرده در لحظه ای به نابودی و ویرانی می کشاند.

مؤمن،نه تنها خشنودی و خشم او را از حدود خداوند بیرون نمی برد بلکه از خشم به عفو می گراید و گذشت می کند.

در حدیث مروی از امام باقر(ع)آمده است:

ص :363

«هر کس خشمی را،در حالی که می تواند آن را به اجرا درآورد،فرو خورد خداوند دلش را روز قیامت سرشار از امن و ایمان می سازد»،و گفت:

«هر کس به هنگام خواستن و ناخواستن و خشم آوردن بر نفس خود مسلّط باشد،خداوند پیکر او را از آتش باز می دارد». (1)

از پیامبر اکرم ما(ص)روایت کرده اند که گفت:

«می خواهید از بهترین خویهای نیک در دنیا و آخرت شما را خبر دهم که چیست؟گذشت از کسی که بر تو ستم کند،و پیوستن به کسی که از تو گسسته است،و نیکی با کسی که تو را محروم داشته است». (2)

[38]

و از صفتهای اجتماع شوری ایمان افراد آن به خطّی یگانه است، پس اجتماعی آمیخته از مذهبهای گوناگون را مجلس شوری نمی نامند،زیرا چگونه کسی که نسبت به خدا کفر می ورزد یا برای او شریک می سازد با کسی که به یکتا پرستی و اسلام ایمان دارد در مجلسی یگانه گرد آید؟! « وَ الَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ -و آنان که دعوت پروردگارشان را پاسخ می گویند.» آنان در خطی یگانه که همان خطّ امامی است که به اذن خدا حکمرواست گرد می آیند.

« وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ -و نماز می گزارند.» با تمام آداب و ارزشهای آن...آن گاه پروردگار ما مستقیما بر صفت مشورت و رایزنی با یکدیگر به عنوان آشکارترین صفت مؤمنان تأکید می کند.

« وَ أَمْرُهُمْ شُوریٰ بَیْنَهُمْ -و کارشان بر پایۀ مشورت با یکدیگر است.» از آن رو قرآن پاسخگویی به دعوت خدا و برپا داشتن نماز را با شرایط آن مقدّم آورده است که این دو ضرورت دارند تا شوری در اجتماع دارای اثری مثبت

ص :364


1- 82) -نور الثقلین،ج 4،ص 582.
2- 83) -همان مأخذ.

باشد.

دربارۀ شوری سه نظریّه وجود دارد:

نظریّۀ نخست می گوید که شوری«حق»است و دومی آن را«تکلیفی واجب»می داند و سومین نظریّه تلفیقی از این دو نظریه است و طبیعة در مسائل عمومی که مربوط به سرنوشت و شؤون امت است.پس بر اساس این نظریّه بر حاکم شرع و گرچه فقیه عادل باشد،جایز نیست که در مدیریّت خود برای امّت امور را چنان که خود می خواهد و اراده می کند بگرداند،بلکه بر او واجب است که با دیگران مشورت کند و آنان دانش و خرد خود را با آنچه او خود دارد یک جا گردآورند،آن گاه بر پایۀ این مشورت تصمیم بگیرد.هم چنان که از دیگر سوی بر دیگران واجب است که او را نصیحت کنند،و از برجسته ترین واجبات و تکالیف اسلامی خیر اندیشی و نصیحت به ولیّ امر است.و همچنین از پیامبر(ص)روایت شده است که:

«مردی نیست که با دیگری مشورت کند مگر آن که به راه درست هدایت شود».

و از آنجا که شوری انعکاس روح ایمان است برای دیگر نهادهای زندگی جامعه ای با ایمان که از خانواده آغاز و به دولت ختم می شود زمینه سازی می کند و بر نهادهای اجتماعی و اقتصادی و امور شهری و روستایی مشمول می یابد.شوری چیزی بیشتر از یک نظام محض سیاسی است،بلکه جوهر رابطۀ میان مؤمن و برادرش را تشکیل می دهد زیرا از احترام و رأی مؤمن و سپس تسلیم به حق و جستجوی آن در هر جا که باشد سرچشمه می گیرد.

هنگامی که شوری شیوۀ اجتماع مسلمان باشد نه تنها آزادی رأی و حق انتخاب و وظیفه سهیم شدن مردم در ساختار تصمیم سیاسی را تضمین و تأمین می کند بلکه تمام این مفاهیم(در چنان اجتماعی)دارای هدفی مقدّس می شوند.

دین روش حکمرانی را در رهبری شایسته ترین مردم نسبت به پیامبر(ص) ترسیم کرده،و ایشان داناترین و در عمل پرهیزگارترین و در ادارۀ امور با

ص :365

کفایت ترین کسانند و بر مردم واجب ساخته است که چنان رهبری را بشناسند و او را به عنوان حکمران بر خود برگزینند،و اگر چنین کردند فرمانبرداری از او ضمن چارچوب مشورت بر ایشان واجب است.

و در حدیث شریف(نبوی)آمده است:

«از فقیهان آن که بیشتر نفس خود را باز دارد،و از دین خود نگهداری کند و با هوای خویش مخالفت ورزد و فرمانبردار مولای خود باشد،پس بر عامّۀ مردم است که از او تقلید کنند».

«به مردی از میان خود بنگرید که حدیث ما را روایت می کند،و حلال و حرام ما را می شناسد،پس او را داور قرار دهید که در واقع من او را حکمران قرار داده ام».

اسلام بدین گونه آزادی رأی را در انتخاب والاترین رهبری در میان امّت (طبیعة ضمن چارچوب دینی برای اجتماع)بر عهده می گیرد،ولی نقش امّت به این حدّ پایان نمی یابد بلکه در آن هنگام بر امام واجب است که با امّت مشورت کند، سپس بر رأیی عزم کند(و تصمیم بگیرد)و در اجرای آن بر خدا توکّل کند،هم چنان که پروردگار ما گوید:« وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ -در کارها با ایشان مشورت کن و چون عزم کاری کنی بر خدای توکّل کن». (1)

پیامبر(ص)چنین می کرد و امامان که از اهل بیت اویند چنان که معمّر بن خلاّد از امام رضا(ع)روایت کرده است نیز چنین می کردند.وی گوید:

«غلامی از آن ابی الحسن الرّضا(ع)که سعد نام داشت هلاک شد، (حضرتش)مرا گفت:مردی را که فضل و امانتی داشته باشد به طریق مشورت به من معرّفی کن،گفتم:من به شما نظر مشورتی دهم؟!به حالتی شبیه کسی که به خشم آمده باشد گفت:همانا پیامبر خدا با یاران خود مشورت می کرد،سپس بر آن چیزی که خدا می خواست تصمیم می گرفت و عزم می کرد». (2)

ص :366


1- 84) -آل عمران159/.
2- 85) -موسوعة بحار الأنوار،ج 72،ص 101.

همانا رأی نهایی از آن رهبر انتخاب شده ای است که در راه استنباط خود از ارزشهای دین اجتهاد می کند، /12 ولی در اظهار رأی شتاب نمی ورزد،بلکه می کوشد از طریق مشورت با مردان(صاحب نظر)بدان برسد.در این مورد علی بن مهزیار از امام جواد(ع)روایت می کند و می گوید:ابو جعفر(ع)به من نوشت:«جایگزینی را بجوی که با من مشورت کند و رأی خود را اختیار کند،او از آنچه در سرزمینش جایز است آگاهی دارد و می داند که با صاحبان سلطه چگونه رفتار کند،و به راستی مشورت مبارک است،خدا در محکم کتاب خود به پیامبرش گوید:« فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ -پس بر آنها ببخشای و بر ایشان آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن و چون عزم کاری کنی بر خدای توکّل کن،که خدا توکّل کنندگان را دوست دارد» (1) اگر آنچه می گوید از چیزهایی بود که جایز و رواست من رأی او را تصویب می کنم و اگر جز آن بود امیدوارم که او را به خواست خدا در راه روشن قرار دهم». (2)

از خلال نصّهای اسلامی که فرمان به مشورت طلبی و رایزنی می دهد بر ما آشکار می شود که بهترین نظامهای اقتصادی در اسلام آن نظامی است که بیشترین مایه از خصوصیت شوری در آن گرد آمده باشد،و شاید تعاونیهای اقتصادی که اهمیّت آنها را درمی یابیم نیز برخاسته از خلاصۀ ارزشهای ایمانی همچون تعاون ( همیاری)و احسان و ایثار( از خود گذشتگی)و حرام بودن فراخ معاشی بی حساب و حرام بودن تسلّط توانگران بر منصبهای کلیدی حکومت باشد.

نصّهای اسلامی نشانه های شوری را در زندگی اجتماعی تعریف و معلوم کرده است.از پیامبر خدا(ص)روایت شده است که:

«از خردمند(به مشورت)راه جویید و از او نافرمانی نکنید که پشیمان

ص :367


1- 86) -آل عمران159/.
2- 87) -موسوعة بحار الانوار،ج 72،ص 104.

می شوید». (1)

و از امام صادق(ع)مروی است:

«در کار خود با کسانی مشورت کن که از پروردگارشان بیم دارند». (2)

و پیامبر خدا(ص)در حالی که به امیر مؤمنان(ع)سفارش می کرد گفت:

«ای علی!با شخص ترسو مشورت مکن که او راه خروج(از دشواریها)را بر تو تنگ می نماید،و با بخیل مشورت مکن که تو را از رسیدن به هدفت منصرف می کند،و با آزمند مشورت مکن که او آز را در نظرت می آراید،و بدان ای علی که ترس و بخل و آز غریزه ای واحدند که بدگمانی(به خدا)آنها را با هم گرد می آورد». (3)

اسلام هم چنان که به مشورت کردن فرمان داده به کسی که مورد مشورت قرار می گیرد(رایزن)نیز دستور خیر اندیشی داده است،پس حرام است که برادر مؤمنت تو را بویژه مورد اعتماد خود قرار دهد و آن گاه تو با رأی باطل یا نظری ناپخته و ناسنجیده به او خیانت ورزی.

امام صادق(ع)در روایتی که از او نقل شده گوید:

«کسی که برادرش از او مشورتی خواهد و او رأیی پاکدلانه اظهار نکند، خدای عزّ و جلّ رأی را از او سلب می کند». (4)

اسلام بیان کرده است که کسی که از او نظری مشورتی می خواهند چگونه نظری باید بدهد،از امام صادق(ع)مروی است که:

«هرگز نخستین رایزن مباش،و از رأی ناپخته پرهیز کن،و از سخن گفتن بی اندیشه دوری گزین و با شخص خود رأی و سبک عقل و آن که هر دم به رنگی درآید و شخص لجباز مشورت مکن و در موافقت با رهنمایی مشورت کننده از خدا

ص :368


1- 88) -همان مأخذ،ص 100
2- 89) -همان مأخذ،ص 101.
3- 90) -همان مأخذ،ص 99.
4- 91) -همان مأخذ،ص 102.

پروا کن،که همانا خواستن موافقت او پستی است،و بد شنیدن از او خیانت است». (1)

و سخنی دیگر:بیگمان همۀ ما برای رسیدن به آزادی می کوشیم و ولیّ امر آن را می جوییم،آیا از خود آغاز نکنیم و محیطهای خود را از بوی خوش آزادی عطر آگین نکنیم و میان خود به مبادلۀ آراء نپردازیم؟آیا سزاوارترین مردم به انجام کار خیر دعوت کنندگان و مبلّغان آن نیستند؟ /12 آیا نزدیکترین راههای رسیدن به آزادی آن نیست که آن را واقعیتی سازیم که در میان خود با آن به سر می بریم؟آیا آزادی سلاحی نیست که ما آن را بر ضد کسی که آن را می رباید به کار می بریم؟و آیا نه آن نیرویی است که از آن می هراسند و جمالی است که جانها در هوای آن اند؟ پس بگذار از خود و طبیعة در درون چارچوبهای جنبش دینی آغاز کنیم، پس در کارهای خود با یکدیگر به مشورت پردازیم،زیرا هنگامی که امّت به ژرفای مبارزه ای فرهنگی و تمدن آفرین با کافران و منافقان وارد می شود نیاز به مشورت فزونی می یابد.

از امام صادق(ع)روایت شده است که:

«چه چیز مانع شماست که اگر رویدادی بی سابقه برای یکی از شما پیش آید با مردی که دیندار و پرهیزگار باشد مشورت کند؟سپس گفت:امّا اگر چنان کند(و مشورت نماید)خدا او را فرو نمی گذارد بلکه او را بر می کشد و به جانب بهترین امور و نزدیکترین آنها به خدا می جهاند»، (2) و پیامبر خدا(ص)گفت:

«استواری و هشیاری در کار آن است که با صاحب نظری مشورت کنی و رأی او را فرمان بری». (3)

ص :369


1- 92) -همان مأخذ،ص 104.
2- 93) -همان مأخذ،ص 102.
3- 94) -همان مأخذ،ص 105.

و امام علی(ع)گفت:

«مشورت خواستن عین رهیابی است،و کسی که به خود رأیی کار کند خود را به خطر می افکند». (1)

آن گاه قرآن پس از پرداختن به شوری مجموعه ای دیگر از صفتهای مؤمنان را که صفت مشورت کردن آنان را متکامل می سازد برای ما می آورد و می گوید:

« وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ -و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند.» /12 خواه روزی مادّی باشد مانند مال و دارایی،یا معنوی مانند حکمت و دانش،پس همانا مؤمنان آن را در راه پیشرفت همگان انفاق و صرف می کنند،و شک نیست که اجتماع بخیل که فرزندانش تنها در حدود خودخواهیها و مصلحتهای شخص خویش مانده اند از شوری بهره ای نمی برد،زیرا تبادل افکار و اطّلاعات مقتضی مبادلۀ منافع است،و همواره در پی مبادلۀ کارشناسیهایی است که از لحاظ اقتصادی برای مبادلۀ افکار سود آور باشد،چه وقتی حالت بخشش و کرم در میان نباشد و در نتیجه بیرون شدن از خود(و خودخواهی)صورت نپذیرد،انسان نمی تواند با دیگران بنشیند و به گفتگو پردازد.از این روست که تأکید قرآنی در این باره برای ما پس از سخن گفتن از شوری آمده است.

[39]

مسأله ای دیگر که پیوندی استوار با موضوع شوری دارد،قضیۀ کرامت (و بزرگواری)در زندگی اجتماع و فرد است که از خلال آن سرنوشت آزادی معیّن می شود،زیرا وقتی انسان احساس کرامت کند همین احساس او را به آزاد شدن و پس راندن ستم وا می دارد.

اجتماعی که هم چنان در دایرۀ خواستاری آزادی دور می زند و می پندارد که آن را در طبقی زرّین برایش می آورند هرگز رستگار نمی شود،زیرا وقتی آزادی را از آن کسی که آن را ربوده است به خواهش و تمنّا می طلبد برای او ثابت می شود که آن

ص :370


1- 95) -همان مأخذ،ص 104.

اجتماع شایستۀ آزادی و کرامت نیست.همانا شایستگان آزادی کسانی هستند که آزادی خود را با نیرو به دست آورده و کرامت و بزرگواری خود را با خونهایشان باز گرفته اند،و از این روست که قرآن،بویژه در همین مقطع فکری مهمّ را تأکید می کند و آن این است که شورایی را که بیانگر آزادی و کرامت شمرده می شود به اجتماع نمی بخشند،بلکه واجب است که با نیرو به دست آید،و این ما را به ضرورت جهاد و فداکاری برای آزادی رهنمون می شود.

« وَ الَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ -و آنان که چون ستمی به آنها رسد انتقام می گیرند.» ضمیر منفصل«هم»در اینجا برای تأکید بر این امر آمده است که مؤمنان منتظر کسی نمی شوند که آنان را در ستمی که دیده اند یاری دهد بلکه خود برای رفع ستم از خویش می کوشند.در این آیه دو فکر بیان شده است:نخست این که مؤمنان در برابر ستم ایستادگی می کنند و حقوق از دست رفتۀ خود را با زور بر می گردانند و دوم این که /12 آنان در این ایستادگی به یکدیگر یاری می دهند،پس اگر ستمگر برای ستمگری نسبت به آنان بکوشد و بخواهد آنها را مقهور کند همگی در یک صف در برابر او می ایستند.برخی می پرسند:چرا-در این صورت- خداوند در آیاتی متعدّد به ما فرمان عفو و گذشت داده است؟و پاسخ این است که:عفو و بخشودگی نسبت به یکدیگر در میان مؤمنان است،امّا اگر عفو و گذشت سبب ادامه دادن ستمگر به ستمگری خود باشد خوب نیست.در حدیث منقول از امام زین العابدین(ع)آمده است:

«حقّ آن کس که به تو بدی کرده این است که از او درگذری،و اگر بدانی که این عفو و گذشت زیانمند است انتقام بگیر،خدای تعالی گوید:

« وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِکَ مٰا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ -بر کسانی که پس از ستمی که بر آنها رفته باشد انتقام می گیرند،ملامتی نیست». (1)

ص :371


1- 96) -نور الثقلین،ج 4،ص 585.

[40]

از آنجا که در نفس انسان پاره ای جوانب منفی وجود دارد،در همان حال که آدمی در برابر ستمگر مقاومت می کند خود از او ستمگرتر می شود،یا زیر بیدق پایداری به انتشار فساد و ستم می پردازد،از این رو قرآن به ضرورت تقوی در مقاومت و این که مؤمنان در جهاد خود با ستم و ستمگران از حدود خدا تجاوز نکنند تأکید می کند و حتّی آنان را تا آنجا که بتوانند و راهی بیابند به عفو و اصلاح فرا می خواند.

« وَ جَزٰاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهٰا -جزای هر بدی بدیی است همانند آن.» پس مقابله مشروع است ولی محدود است به این که همانند باشد،چه پروردگار ما گوید:« فَمَنِ اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ -پس هر کس بر شما تعدّی کند،به همان اندازۀ تعدّیش بر او تعدّی کنید». (1)

و این تأکید بر همانندی از جانب خدا بسیار مهمّ است،زیرا عکس العملها نفس بشری را می لرزاند و از حد عقلانی خارج می کند،از این رو در برابر یک ضربه برای تسکین دل و انتقامگیری و برتری خواهی و بزرگ خویشتنی ده ضربه همانند آن می زند،و این معادله در کتاب خدا به کلّی رد شده است.

از این رو و برای احتیاط و مخالفت نکردن با قانون همانندی در قصاص سزاوار است که انسان و گرچه اندکی هم باشد از حقّ خود کمتر بخواهد،و مثلی که می گوید«یک من را به دو من پاسخ می دهیم».در اسلام در مورد قاعدۀ قصاص مقبول نیست،بلکه در برابر یک من فقط باید یک من داد،چنان که قرآن حکمت آموز هنگام گفتگوی خود دربارۀ بنی اسراییل گوید:« وَ کَتَبْنٰا عَلَیْهِمْ فِیهٰا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصٰاصٌ -و در تورات بر آنان مقرر داشتیم که نفس در برابر نفس و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در

ص :372


1- 97) -البقرة194/.

برابر دندان و هر زخمی را قصاصی است». (1)

و اسلام پیروان خود را با فرا خواندن به عفو بر فراز قلّۀ فضیلت و احسان می برد.

« فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الظّٰالِمِینَ -پس کسی که عفو کند و اصلاح سازد مزدش با خداست،زیرا او ستمکاران را دوست ندارد.» دعوت به عفو در اینجا دلیل آن نیست که پروردگار ما دستور چشم پوشی از ستمگران می دهد،یا ذات سبحان او از آنها دفاع و پشتیبانی می کند،هرگز...پس او چنان که پایان این آیه بدان اشاره می کند،ستمگران را دوست ندارد،ولی انسان نمی تواند از طریق داد و ستد روزانۀ خود با مردم به طور قطعی حکم کند که دیگران ستمکارند،و به تصوّر این که فلان با استناد به برخی از رفتارهایش ستمکار است خود به همان راهی از ستمکاری می افتد که ستمگران بر مردم در آن افتاده اند و می پندارند که حقوق از دست رفتۀ خود را از ستمکاران باز پس می گیرند.پس شایسته است تا آنجا که برای او ممکن است از مردم درگذرد و طبیعت عفو و گذشت در بسیاری از موارد،خود انگیزه ای نیرومند برای تشویق شخص بدکار به سوی توبه و اعتذار،و در نتیجه اصلاح است،و این امر همان است که چنان که این آیه بدان اشاره می کند شخص عفو کننده را اصلاح کننده ای قرار می دهد.

امّا کسانی که شتاب می ورزند و به کوچکترین سببها،یا تنها بر اثر خبری،که غرض ورزان به آنها می رسانند و میان مؤمنان نزاع بر می انگیزند، خشمگین می شوند در واقع با ستم نمی ستیزند،زیرا آنها در برابر ناتوانان شیرند،در حالی که به قدرتمندان تسلیم می شوند،و چنان اند که شاعر گفته است:«بر من شیرند و در جنگها شتر مرغ»، (2) در حالی که اجتماع با فضیلت آن است که بر

ص :373


1- 98) -المائدة45/.
2- 99) -به تعبیر شعری فارسی: گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ-م.

روابط داخلی آن عفو کردن یکدیگر و از خود گذشتگی و ایثار حکمفرماست،و نیرو و خشم خود را برای ستیزه با ستمکاران و جابران ذخیره می کند.

ما که امروز در شرایط نبرد با دشمنان دین به سر می بریم چه قدر به عفو کردن یکدیگر و گذشت در میان خود نیازمندیم!و اگر پاداش بزرگی را که در عفو وجود دارد بشناسیم بیگمان دستاوردهایی جزئی که از مبارزۀ داخلی خود انتظار داریم یا پیروزی خود را بر یکدیگر بسیار کوچک و حقیر خواهیم شمرد.در حدیث پشت در پشت از امام صادق(ع)آمده است که گفت:پیامبر خدا(ص)گفت:

«بر شماست عفو و گذشت،زیرا عفو جز عزّت بنده را نیفزاید،پس یکدیگر را عفو کنید تا خدا شما را عزیز و قدرتمند سازد».

شاید این عزّت و تسلّط از طریق پیروزی آنها بر دشمن خود حاصل می شود که نتیجۀ همبستگی داخلی و گذشت و عفو آنان نسبت به یکدیگر است،و چه بسا که روایت زیرین بدین حقیقت اشاره می کند که(نقل از امام ابی الحسن(ع)) می گوید:

«هرگز دو دسته با یکدیگر برخورد نمی کنند مگر آن که خدا آن دسته ای را که از لحاظ عفو بزرگتر است پیروزی می بخشد.» (1) [41]

قرآن قسمتی از افکار منفی را که پاره ای در میان امّت انتشار می دهند رد می کند،از این قبیل که ستیزه با ستمگران و شورش علیه انحراف سبب آشفتگی اوضاع و اخلال امن و آرامش است،در حالی که سبب این امر همانا ستم سلطۀ حاکم و انحراف آن است،پس ستم است که سبب از بین بردن امنیّت می شود نه مبارزۀ با ستم از طرف مجاهدان.

« وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولٰئِکَ مٰا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ -و بر کسانی که پس از ستمی که بر آنها رفته باشد انتقام می گیرند ملامتی نیست.» پس در این صورت روا نیست که بر آنان ملامت رانیم،زیرا آنها حقوق

ص :374


1- 100) -موسوعة بحار الانوار،ج 68،ص 424.

مشروع خود را مطالبه می کنند، /12 و قرآن بدین سان زبانهای صاحبان نفسهای ناتوان و بیمار دلان را که همواره در کنار نیرومند و بر ضد ناتوان قرار می گیرند،می برد و کوتاه می کند.

[42]

بنا بر این ملامت بر چه کسی واقع می شود؟و چه کسی مسئول امر واقع فساد است؟مسئول اصلی و نخستین در مورد مشکلات مبارزه و نبرد همان حکمرانان ستمگرند که می خواهند بر مردم چیره باشند و به نشر فساد بپردازند.

« إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النّٰاسَ وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ -به راستی،ملامت در خور کسانی است که به مردم ستم می کنند و به ناحقّ در روی زمین سرکشی می کنند.» پس نیروهای استکباری که برای گسترش تسلّط فاسد خود بل ملّتها می کوشند و سازمانهای اجرایی آنها مسئول مشکلات و بدبختیهای ملّتهایند،امّا دفاع مردم از خود و مصالح خویش همان جهاد مشروع برای بازگرداندن حقوق تباه شدۀ خویش است،و ترور و وحشت سیاستی است که مستکبران و سازمانهای ارتجاعی اجرایی آنها به مورد اجرا می گذارند و چیزی نیست که اصلاح کنندگان و مدافعان از حقوق خود از آن ناگزیر باشند.و پروردگار ما گردنکشان را به سخت ترین عذاب تهدید می کند.

« أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -برای آنهاست عذابی دردآور.» که آن را در دنیا می بینند و چه بسا که برای آخرت به تأخیر افکنده شود.

[43]

اگر ما خواهان پیروزی بر آن ستمگران باشیم نیاز مبرم به صبر و شکیبایی داریم.

نخست:صبر و پایداری در برابر عوامل فریبنده از سوی دشمن،چه ستمگر انواع رؤیاها و آرزوهای گوناگون را که همۀ آنها دروغین است در اجتماع تبلیغ می کند.

دوم:شکیبایی برای مبارزه با وحشت آفرینی و قلع و قمعی که دشمن به کار می برد.

ص :375

سوم:بردباری برای ایستادگی در برابر ناشکیبی و شتاب ورزی و ناسنجیده کاری در وجود خویشتن و در میان دوستانمان، /12 و ما در حالی که برای سازمان دهی خود و کارهای خود به قصد آماده شدن برای نبرد با دشمن می کوشیم چه قدر بدین شکیبایی نیاز داریم! « وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذٰلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ -و آن که صبر کند و از خطا درگذرد،این از کارهای سنجیده است.» «عزم در امور»آن است که انسان کارها را آسان و سرسری و بدون برنامه ریزی دقیق و تسلّط بر آنها نگیرد بلکه با قاطعیّت و ارادۀ نیرومند برای تحقق بخشیدن به هدفهای تعیین شده دور از روحیه سهل انگاری با آنها مواجه شود،و این جز با شکیبایی و بردباری صورت نمی پذیرد.

پیداست که در این آیات و طبیعة در آخرین آیۀ آنها هدفی که در نظر گرفته شده همانا پرورش نفوس مؤمنان بر مقاومت در برابر آسایش طلبی و شتابزدگی و سرکشیهای ناگهانی خشم و غضب است که در لحظه های ناتوانی به آنان دست می دهد و بردباری و انعطاف و رفق و تلطّف آنان را می رباید،و چه بسا که پرده از واقعیّت آنان بر می گیرد و طرحهای مکتبی آنان را تباه می کند.

در حالی که نیاز مؤمنان به شکیبایی در انتظار لحظۀ مناسب نیازی است دو چندان،و برای این است که امامان هدایت به مجاهدان علیه طاغوت سفارش کرده اند که خشم خود را فرو خورند و این امر را از احتیاطی شمرده اند که در رستگاری و کامیابی در امور مهم دشوار سهمی بسزا دارد.

امام صادق(ع)گوید:

«فرو خوردن خشم نسبت به دشمن(به هنگام قدرت و)در دولتهای آنها به قصد تقیّه(و حفظ خویشتن برای فعالیّت پنهانی)احتیاطی است برای آن کس که بدان متوسّل می شود،و عناد ورزیدن با دشمنان در دولتهای آنها و منازعه با آنان بدون تقیّه ترک فرمان خداست.پس با مردم خوشرفتاری کنید که این اندوخته ای کلان برای شما در نزد آنهاست(و قدر شما را نزد آنها می افزاید)و به دشمنی با

ص :376

آنان نپردازید که آنها را بر گردنهای خود سوار کنید و خوار شوید». (1)

امام زین العابدین(ع)را تأکید بر فرو خوردن خشم برای تقیّه بدان درجه می رسد که:

«من خوش دارم که برای(رفع)دو خصلت از میان شیعیانمان بخشی از ساق دست خود را فدا کنم:شتابزدگی و کم پنهانکاری». (2)

اهمیّت خصوصیّت عفو به هنگام توانایی و طبیعة به هنگام چیرگی بر گروه دیگر می افزاید،و چه قدر حکمروایان امروز مسلمانان بدین صفت ایمانی که رمز باقی ماندن اسلام و انتشار پرتو آن است نیاز دارند!آیا به پیامبر کریم خود تأسی نمی کنند که از قریش،پس از آن که به جنگ با او پرداختند،با یک کلمه در گذشت و گفت:«بروید،شما آزاد شده اید»،و از قاتل حمزه،عموی گرامی خود درگذشت در حالی که قتل او در دل وی زخمی خونچکان به جای نهاده بود،و حتی آن زن یهودی را که حضرتش را مسموم کرد و در نتیجه به موجب برخی از نصوص باعث رحلت او شد،درگذشت.

امام باقر(ع)داستان عفو او را دربارۀ آن زن یهودی چنین روایت می کند و گوید:

«آن زن یهودی را که گوسفند را برای پیامبر زهر آلود کرد نزد پیامبر خدا آوردند،به او گفت:چه چیز تو را بدین کار که کردی وا داشت؟زن گفت:با خود گفتم:اگر پیامبر باشد زهر بدو زیانی نمی رساند،و اگر پادشاهی باشد مردم را از هستی او آسوده می سازم،(امام،ع)گوید:پس پیامبر خدا از او درگذشت». (3)

خوی نیک پیامبر از بزرگترین سببهای انتشار نور اسلام و عزّت و چیرگی مسلمانان بود،و آن حضرت(ص)گفته است:

«خدا هرگز به سبب جهلی عزیز نمی کند و هرگز به سبب بردباریی خوار

ص :377


1- 101) -موسوعة بحار الانوار،ج 68،ص 424.
2- 102) -همان مأخذ،ص 416.
3- 103) -همان مأخذ،ص 402.

نمی سازد». (1)

[سوره الشوری (42): آیات 44 تا 46]

اشاره

وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَی اَلظّٰالِمِینَ لَمّٰا رَأَوُا اَلْعَذٰابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلیٰ مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ (44) وَ تَرٰاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهٰا خٰاشِعِینَ مِنَ اَلذُّلِّ یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ وَ قٰالَ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اَلْخٰاسِرِینَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ فِی عَذٰابٍ مُقِیمٍ (45) وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیٰاءَ یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ سَبِیلٍ (46)

آگاه باش که ستمکاران در عذاب دایم خواهند بود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق آیات در چارچوب مبدأ«شوری»که در نظام سیاسی ضامن احترام رأی و تسلیم به حق جلوه گر می شود،و برای اتمام مطالبی که در آیات پیشین قرآن دربارۀ تکلیف واجب ایستادگی در برابر ستمکاران و پیروزی بر آنها آمده است،ما را به سرانجام بد ظلم و ستم بینا می سازد.مگر نه آن که ستم بزرگترین گردنۀ دشوار

ص :378


1- 104) -همان مأخذ،ص 404.

در راه نظام شورایی شایسته است که مؤمنان ناگزیر باید آن را بزدایند و از میان بردارند؟ نخستین بدیهایی که به ستمکاران می پیوندد گمراهی است« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند».

دوم:پشیمانی فراوانی است که هنگامی که عذاب را می بینند بدان دچار می شوند و با خواری و زاری از خود می پرسند:آیا راه بازگشتی هست؟ سوم:سرافکندگی ذلّت بار آنان به هنگام عرضه شدن آنها به آتش است، تا آنجا که به سبب خواری و خردی خود بدان نگاهی از زیر چشم می اندازند.

چهارم:سرزنشی که از جانب مؤمنان آنها را احاطه می کند و به آنها یادآور می شوند که خود و کسانشان را در روز قیامت بر باد داده اند.

پنجم:جاودانی بودنشان در عذاب.

در حالی که یاران خود را که در دنیا پیرامونشان بودند گم کرده و از دست داده اند و آنجا،در آخرت هیچ کس آنها را یاری نمی دهد.

شرح آیات:

[44]

در آغاز و پایان این درس دربارۀ گمراهی از جانب خدا می خوانیم و این که کسی را که خدا گمراه کند هیچ یاری نیست و هیچ راهی در پیش روی خود نباشد،و شک نیست که این از دست دادن رهیابی بزرگترین مصیبت و کلانترین زیان دیدگی است،و خدا کسی را گمراه نمی سازد مگر به سبب ارتکاب گناهی بزرگ از جانب او،مگر نه آن که خدا مهربانترین مهربانان است؟پس چگونه نور رهنمایی خود را از بشر می پوشاند در حالی که انسان هیچ راهنمایی جز او ندارد؟ اکنون پرسشی دیگر مطرح می شود:چرا هدایت جز از رهگذر طریق الهی صورت نمی گیرد؟ هدایت را سه شرط است و عبارت است از:

ص :379

نخست:وجود نوری از جانب خدا که انسان را به راه درست رهنمایی کند.

دوم:وجود اراده ای در بشر که به مدد آن بر شهوتها و دیگر موانعی که او را از دیدن نور هدایت باز می دارد غلبه کند.

سوم:از میان رفتن حجابهایی که مانع دیدن نور می شود،چنان که دیدن جز با وجود نور و دیدۀ بینا و فقدان حجابی که میان آن دو پرده افکند صورت نمی پذیرد.

این شرایط جز به ارادۀ خدای تعالی برای بشر حاصل نمی شود.بگذار در این زمینه به سخن خود تفصیلی دهیم.

در مورد شرط نخست گوییم:کیست که به ما خرد و دانش می دهد؟ روشن است که دانش با تمام وسایل قدیم و جدید خود از اصلاح نسجهای مغز که دستخوش تلف شده باشد ناتوان است،پس چگونه می تواند به انسان نوری ببخشد؟ هم چنان که دیوانگی،جز برخی از انواع سادۀ آن،همواره در برابر پزشکی و دانش بشری به صورت معمّایی باقی مانده است.

و هم چنان که ما در زندگی خود بر سه دوره می گذریم که از خلال آن ادوار روشن می شود که خرد و دانش از جانب خدای عزّ و جلّ است.در دورۀ کودکی انسان زاده می شود در حالی که هیچ دانشی ندارد و هیچ چیزی نمی داند« وَ اللّٰهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (1) خدا شما را از بطن مادرانتان بیرون آورد و هیچ نمی دانستید.و برایتان چشم و گوش و دل بیافرید شاید سپاس گویید»،و در دورۀ نیرومندی آن گاه که مرد در چیرگی جوانی خود است و هنگامی که نیروهای عقلی و جسمی و روانی او در اوج توانایی خود هستند،جز پاره ای امور بر او روشن نمی شود،و دانش خویش را با فراموشی و خردش را با چیرگی خشم از دست می دهد،سپس مسیر کاهش خود را از لحاظ علمی و جسمی و روانی می پیماید و

ص :380


1- 105) -النّحل78/.

دانش او نقصان می یابد« وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلاٰ یَعْقِلُونَ (1) هر که را که عمر دراز دهیم در آفرینش دگرگون کنیم.چرا تعقّل نمی کنند؟».از اموری که برای هر فرد بشر با وجود دانش او در زندگی بارها اتّفاق می افتد این است که پاره ای امور به نظر او روشن و آشکار می نماید ولی خرد او از دریافت و فراگیری آن ناتوان می شود مگر آن که آن را از طریق الهامی دریابد،و بیشتر اندیشمندان و نوآوران در گفتار خود به چگونگی دستیابی خود بدین شناخت اشاره کرده اند، گرچه روشهای آنان در تفسیر ماهیّت و سرچشمۀ الهام متفاوت است.

در نصّهای اسلامی بیانی برای حقیقت دانش می یابیم،در سورۀ العلق می خوانیم:« اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ* خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ* الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (2) بخوان به نام پروردگارت که بیافرید*آدمی را از لخته خونی بیافرید*بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است*خدایی که به وسیلۀ قلم آموزش داد*به آدمی آنچه را که نمی دانست آموخت*».بنا بر این خواندن که یکی از راههای دانش و شناخت است جز به مدد خدا که یاد نام خود را در آغاز هر سوره ای برای یادآوری این مطلب تکرار می کند صورت نگرفته است.و حدیث /12 پشت اندر پشت منقول از امام صادق(ع) می گوید:

«دانش به آموختن نیست،بلکه براستی نوری است که در دل هر کس که خدای تبارک و تعالی می خواهد او را هدایت کند می افتد،پس اگر خواستار دانشی نخست در نفس خود حقیقت بندگی را جستجو کن،و دانش را با به کار بستن آن بجوی و از خدا درخواست فهم کن یا به تو بفهماند». (3)

وقتی به تجربه های خود در زندگی شخصی و به و جدان و سرشت خود مراجعه می کنیم درمی یابیم که دانش از ذات خود ما نیست،هم چنان که از ذات

ص :381


1- 106) -یس68/.
2- 107) -العلق1/ تا 5.
3- 108) -بحار الانوار،ج 1،ص 225.

چیزها نیز نیست،بلکه حالتی است در دلهای ما که نو به نو می شود،و با وجود انگیزه های خارجی که برای آن هست خود چیزی غیر از آن انگیزه هاست،بلکه مثل آن به دیده می ماند که چیزها با نورهایی که دارند آن را به احساس برمی انگیزند ولی اگر ما دیده ای نداشته باشیم تحریک خارجی چیزها هرگز سودی به ما نمی رساند.همچنین است انگیزه هایی که به نظر ما سببهایی برای دانش می آیند که بدون داشتن حالت دانش پذیری هیچ سودی برای ما ندارند.بنا بر این دانش از جانب خداست.

شرط دوم:کیست آن که برای هر چیزی علامتی نهاده که بر آن چیز دلالت می کند،آیا خدا نیست که چنین کرده است؟هم چنان که دیده می بیند ولی به شرط وجود نوری که از چیزها بر آن بازتابد،همین گونه است دانش که حقایق را کشف می کند به شرط وجود دلالتی از سوی خود آنها که بر آنها رهنمون شود،و خداست که برای هر چیزی دلالتی بر همان چیز قرار داده است.

هر چیزی خود را از خلال قرینه ها و نشانه هایی آشکار می نمایاند و بروز می دهد،خداوند برای تمام چاههای نفت و چشمه های آب و کانها نشانه هایی نهاده است که بر آنها دلالت می کند.مثلا در قدیم آبها را به وسیلۀ شاخۀ درخت سبزی در پهنۀ بیابان جستجو می کردند و اگر آن شاخه به سویی متمایل می شد از وجود آب در آن سمت مطمئن می گشتند.کیست که چنین رابطه ای میان شاخۀ درخت و آب قرار داده است؟بیقین اوست« رَبُّنَا الَّذِی أَعْطیٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ (1) پروردگار ما همان کسی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته سپس هدایتش کرده است»،و قرینه ها و نشانه هایی که /12 خدا در آفریدگان به ودیعه نهاده به منزلۀ نوری است که آنها را بر انسان کشف و آشکار می سازد،و پیامبر اکرم ما(ص)گوید:

«همانا هر حقّی را حقیقتی است و بر هر چیز درستی نوری است»،و اگر

ص :382


1- 109) -طه50/.

خدا چیزی را پنهان دارد و میان آن چیز و دانش انسان رابطه ای برقرار نکند،کیست که بتواند ما را بدان چیز راه نماید؟و اکنون خدا بسی بیش از آنچه را بر دانش انسان آشکار کرده از آن پنهان داشته است.

شرط سوم:از آنجا که انسان نیروی دید و تمیز دادن خود را در پاره ای حالتها از دست می دهد،چون خشم شدید.یا علاقۀ بسیار به قضیّه ای معیّن،یا به هنگام شهوت که در آن حالتها شعور درونی او از میان می رود،پس نیاز به اراده ای نیرومند دارد که به وسیلۀ آن بر چنان حالتهایی تسلّط یابد،و این اراده از جانب خداست« وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ (1) و شما جز آن نمی خواهید که خدا خواسته باشد»،هم چنان که نیروی اراده و ضعف آن به دست خداست و اگر تأیید او نباشد در برابر فشارها از پای در می آید و در آن صورت هرگز راه نمی یابد.

« وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ -هر کس را که خدا گمراه کند از آن پس هیچ دوستی نخواهد داشت.» خداست که می تواند او را رهنمایی کند و از سرنوشت دردناکش برهاند.

پس اگر شایستۀ نجات باشد خدا به نجات او سزاوارتر است،زیرا اوست که وی را آفریده و به وجود آورده و از هر کس دیگر بدو مهربانتر است،و کسی که مهربانترین مهربانان به او رحم نکند و بردباری وسیع و کرم بزرگ خدا او را درنیابد آیا هیچ مهربانی یا بردباری یا کرم دیگری او را درخواهد یافت و دستگیرش خواهد شد؟! در سورۀ الرّعد می خوانیم:« لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاّٰ کَبٰاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْمٰاءِ لِیَبْلُغَ فٰاهُ وَ مٰا هُوَ بِبٰالِغِهِ وَ مٰا دُعٰاءُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (2) خاصّ اوست خواندن راستین.آنان که جز او را می خوانند هیچ پاسخشان نمی گویند.همانند کسی که دو دست خود را به سوی آب برد تا آب به دهان خویش رساند و نتواند که آب به دهان رساند.و دعای

ص :383


1- 110) -الانسان30/.
2- 111) -الرّعد14/.

کافران جز به گمراهی نیست».و کسی که راهی دیگر جز راه خدا که در رسالتها و اولیاء او نمودار شده بپیماید،بیگمان خطا و گمراهیش که در آن بسی دور شده به روز قیامت یا حتی در دنیا به هنگام پاداش معلوم و آشکار می شود.

« وَ تَرَی الظّٰالِمِینَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ -و ظالمان را می بینی که چون عذاب را بینند.» و فرصتی را که بدانها داده شده بود که ارادۀ خود را بیازمایند از دست داده اند، « یَقُولُونَ هَلْ إِلیٰ مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ -می گویند:آیا ما را راه بازگشتی هست؟» براستی،آن گاه که ظلم خودشان آنها را به آتش دوزخ کشانیده آرزوی بازگشت می کنند تا هدایت خدا را بر گمراهه نماییهای شیطان برگزینند،ولی دریغ، آیا عقربه های زمان به عقب برمی گردد،و آیا جوانی را به پیری فرتوت باز می گردانند و آیا شادابی خردسالی به کالبد کسی که سالیان او را در هم شکسته و به کهنسالی رسیده است باز می آید.

براستی که این حقیقت نفس آدمی را از ژرفای خود برمی انگیزد و متأثر می سازد،پس چه خسارت بزرگی است برای ستمگران،و چه بهایی در برابر این خسارت جبران ناپذیر همسنگی می کند؟! [45]

این آیات در بیان سرانجام ستمگران هم چنان پیاپی می آید که اگر برای آنها برشمرند بیگمان میلیونها بار از پشیمانی خوردن بر قصوری که در پیشگاه خدا مرتکب شده اند می میرند و از لحاظ روانی و جسمی شکنجه می شوند،روانی از آن روی که پس از والایی و بزرگی فروشی در دنیا احساس خواری و پستی می کنند،و جسمی از آن رو که پیکرشان بزودی هیمۀ دوزخ خواهد شد.

« وَ تَرٰاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهٰا خٰاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ -آنها را می بینی که ترسان و ذلیل به جهنم می برند.» براستی مهمترین مانع نفسانی که سدّ راه هدایت انسان می شود همان تکبّر

ص :384

و بزرگ خویشتنی است،همان چیزی که شیطان را از بهشت بیرون افکند،و شیطان نیز هم چنان فرزندان آدم را بدان وسیله از شمول رحمت و مهر خدا به عرصۀ خشم و قهر و عذاب او می کشاند،و بر انسان واجب است که در برابر سرکشیهای نفس بزرگی نما و متکبّر خود،با تصوّر آن لحظه که متکبّران را در آن به دم آتش می دهند و نفوسشان از خواری ترسان و لرزان است،ایستادگی کند.

انسان از این هراس منفی نمی گذرد مگر به هراسی که نتیجه ایمان مثبت باشد و از این رو /12 در دعا آمده است:

«بار خدایا مرا پیش از هراس ذلّت و خواری در آتش بیم ایمان نصیب کن».

وقتی در روز قیامت ذلّت و خواری ستمگران به قلّۀ خود می رسد، نمی توانند با دیدۀ گشوده تمام و توجّه کامل به پیرامون خود بنگرند،بویژه آنان که خود را به ظاهر مؤمنان درآورده بودند و با این تظاهر به ایمان در دنیا مردم را فریفته بودند،و از این رو هنگامی که می خواهند به مردم بنگرند یا حتی دیده ای به اطراف خود گشایند با نظرهای ذلّت و خواری که کسان بر آنها می افکنند روبرو می شوند.

« یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ -از گوشۀ چشم نگاهی دزدیده می کنند.» آن چنان که احدی را نمی بینند،و این روش از طبیعت مجرم یا انسانی است که احساس خواری در وجود او بالا گرفته است.

یکی از مفسّران گوید:بیگمان شدّت عذاب مانع نگریستن آنها به آتش می شود ولی آنها با بیم و هراس فراوان بدان می اندیشند و از این رو می بینی که دزدیده و زیر چشمی بدان می نگرند،مانند کسی که به اعدام محکوم شده و زیرچشمی به دار می نگرد،بر عکس کسی که با دیدۀ فراخ به باغی خرّم می نگرد و دیدۀ خود را از آن انباشته و سرشار می کند.

امّا صالحان و شایستگان در واقع کسانی هستند که از این موضع به عنوان عبرت و اندرز بهره می جویند.

« وَ قٰالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخٰاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ

ص :385

الْقِیٰامَةِ

-و کسانی که ایمان آورده بودند می گویند:اینان خود و کسانشان را در روز قیامت بر باد دادند.» به سبب ستم و گمراهی خویش.هر آینه خدای سبحان فرصتی بزرگ به انسان داده و به او نیرو بخشیده و به کسانش بهره داده است،ولی ستمگران این فرصت را از دست می دهند و خود کاری شایسته نمی کنند که از توانمندیهای خویش به روز قیامت بهره برند و کسانشان را نیز بر کردار شایسته نمی پرورند /12 تا بدان روز از نکوکاریهای فرزندان خود بهره ای یابند،و بدین سان زیانمندی و خسارتشان در آن روز هراس آور دو چندان می شود.

« أَلاٰ إِنَّ الظّٰالِمِینَ فِی عَذٰابٍ مُقِیمٍ -آگاه باش که ستمکاران در عذاب دایم خواهند بود.» یعنی هیچ گاه از آن بیرون نخواهند آمد.

[46]

هم چنان که بیقین ستمگران یاران و همدستان خود را نیز روز قیامت از دست می دهند،روزی که تمام پیوندها و رابطه هایی که در دنیا آنها را از پیمودن راه درست باز می داشت گسیخته می شود.

« وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیٰاءَ یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -جز خدا یار و مددکاری ندارند که آنها را یاری دهند.» این معنی دهها بار در قرآن تکرار می شود،ولی برای چه آیات بر این نکته تأکید می کنند که کسانی که انسان به آنها تکیه می کند و متوسّل می شود و آنها را می پرستد،همچون طاغوتها،و نیرومندان و توانگران و صاحبان دانش گمراه کننده و نامداران هرگز سودی به او نخواهند رساند؟زیرا از بزرگترین عوامل گمراهی یاران بد هستند که ستمکار به آنها فریفته می شود و با تکیه بر آنها در ربودن حقوق مردم گستاخانه پیش می رود.آیا نمی اندیشد که روز قیامت اینان هیچ سودی به او نمی رسانند؟ « وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ سَبِیلٍ -و هر کس را که خدا گمراه کند هیچ راهی برایش نیست.»

ص :386

راه به هدایت،زیرا تنها راه رسیدن بدان همان راه خداست(که گمراه گم کرده است)،و سرانجام:

از خود می پرسیم:رابطۀ مجموعۀ این آیه ها و اندیشه هایی که از آن الهام گرفته می شود با موضوع وحدت و بررسی اختلافات اجتماعی چیست؟ در واقع قرآن کریم برای بررسی ریشه های فساد و اختلاف می کوشد،و از مهمترین این ریشه ها /12 گمراهی است،زیرا برخی حقیقت را می دانند در حالی که برخی دیگر آن را نمی دانند و همین امر در بیشتر موارد منجر به اختلاف می شود،و قرآن گمراهی بشری را بررسی و تأکید می کند که سبب آن دور شدن از راه و روش آسمانی(و الهی)است،پس هر گاه که به سوی خدا بازگردد و به دعوت او پاسخ گوید به حق رهنمایی می شود و از تکبّر و بزرگ خویشتنی که بدین یا بدان صورت در پشت زد و خوردها و مبارزات اجتماعی قرار دارد،دور می گردد.

[سوره الشوری (42): آیات 47 تا 53]

اشاره

اِسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ (47) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ وَ إِنّٰا إِذٰا أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً فَرِحَ بِهٰا وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ اَلْإِنْسٰانَ کَفُورٌ (48) لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشٰاءُ اَلذُّکُورَ (49) أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرٰاناً وَ إِنٰاثاً وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشٰاءُ عَقِیماً إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (50) وَ مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ (51) وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا اَلْکِتٰابُ وَ لاَ اَلْإِیمٰانُ وَ لٰکِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (52) صِرٰاطِ اَللّٰهِ اَلَّذِی لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ أَلاٰ إِلَی اَللّٰهِ تَصِیرُ اَلْأُمُورُ (53)

ص :387

معنای واژه ها

47[و ما لکم من نکیر]

:یعنی انکار کننده ای که یاریتان دهد،یا انکار:بدین معنی که از شدّت و بیم و نگرانی و یا از آن رو که می بینید در انکار آن سودی وجود ندارد، نمی توانید دست به انکار بزنید.

ما آن را نوری ساختیم تا هر کس را بخواهیم بدان هدایت کنیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پایان آیات این سوره برای پاک ساختن دلها از بیخبری آنها از رسالت و وانهادن آنها بر پیامبر،و فریفتگی آنها بدانچه دارند و بیتابی شان از آنچه از دست داده اند می آید،چگونه؟ آغاز این درس دلها را پس از آن که خدا فرمان می دهد به رسالت پاسخ قبول گویند می لرزاند و آنها را از روزی بزرگ می ترساند که هیچ چیزی آن را

ص :388

برنمی گرداند و هیچ پناهگاهی نیست که بدان پناه برند و هیچ یاوری وجود ندارد که بتواند از آنچه با آنان می شود جلوگیری کند.

سپس اندیشۀ وانهادن(و به امید همّت دیگران نشستن)را در امر هدایت فرو می پاشد،و بیان می کند که حتّی پیامبر نیز مسئولیّتی جز به اندازۀ تبلیغ و رساندن رسالت به مردم ندارد.

غرور انسان را در هم می شکند و او را بر ضعف خود آگاه می کند و می گوید که چگونه از رحمت خدا از شادمانی و وجد به جنبش درمی آید و چیزی نمی گذرد که اگر بدی بدو برسد دستخوش کفر و نومیدی می شود.آیا این همه انسان را به این حقیقت رهنمون نمی شود که او خود صاحب اختیار و مالک هیچ چیزی از امور خود نیست،و براستی فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست و او هر چه را بخواهد می آفریند و اوست که /12 رحمت خود را هر گونه بخواهد میان بندگانش تقسیم می کند و به این پسر می بخشد و به آن یک دختر می دهد و سوّمی را سترون و بی فرزند می سازد؟ به هر که بخواهد بزرگترین مکرمت را که همان وحی است مرحمت می کند و او را بدان بزرگ می دارد.سپس سیاق آیات به بیان حقایقی دربارۀ وحی می پردازد و این سوره که جوانبی از نظام سیاسی اجتماع مسلمان را با گفتگو از وحی بیان می کند کامل می شود.مگر نه آن که وحی همان محور چنین اجتماع و ارزش و اعتبار و نظام سیاسی آن است؟

شرح آیات:

[47]

بزرگترین چیزی که انسان از آن رنج می برد غفلت و بی خبری است، به گونه ای که مشکلات روزانه قضایای مهم ایشان را از یادشان می برد،و بنا بر عادت تک درخت مردم را از دیدار جنگل انبوه مانع می شود(و راه نظرشان را می بندد).قرآن این حالت را با هشداری صاعقه وار دربارۀ روز قیامت که گریز از هراسهای آن ممکن نیست،چاره می کند.

ص :389

« اِسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ -به پروردگارتان پاسخ قبول دهید!» با گوش فرا دادن به سخنان دعوت کننده ای که از جانب اوست،و تسلیم به حقّی که با او فرو فرستاده است،و فرمانبرداری از رهبرییی که بدان فرمان داده است.

« مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّٰهِ -پیش از آن که روزی بیاید که از جانب خدا بازگشتی ندارد.» آیا کسی می تواند چیزی را که خدای تعالی اراده کرده است برگرداند؟ « مٰا لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ -در آن روز نه پناهی خواهید داشت.» پس هیچ کس شما را یاری نمی دهد.

« وَ مٰا لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ -و نه کسی که از شما دفاعی تواند کرد(و منکر گناهتان تواند شد).» [48]

قرآن-در چندین آیه-به بررسی مشکلی نفسانی در برابر تحمّل مسئولیت ایمانی می پردازد، /12 آنجا که می بینی انسان منتظر کسی است که ایمان را به او تحمیل کند(و چشم دارد که دیگری او را به قبول ایمان وادارد)،و می پندارد تا وقتی کسی نباشد که او را به ناخواه خود وادار به ایمان کند وی از ایمان آوردن و التزامهای آن معاف است.

هرگز...ایمان مسئولیّت خود توست قبل از هر شخص دیگر.مگر نه آن که فایدۀ آن برای توست،و زیان آن-اگر از دستش دادی-بر توست،پس چه انتظاری داری؟براستی پیامبر جز تبلیغ کننده ای نیست،پس اگر خواستی با آزادی خود ایمان می آوری،و اگر خواستی با کفری که برای خود برگزیده ای عذاب را برای خویش می خری.

« فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاٰغُ -اگر اعراض کنند(و روی گردان شوند)تو را نفرستاده ایم که نگهبانشان باشی.بر تو جز تبلیغ رسالت هیچ نیست.» این نقش هر رهبر رسالتی در هر اجتماع و هر زمان است،و همین مسئولیّت

ص :390

بزرگی که متحمل آن می شود او را بس.و اگر مردم از آنچه او ایشان را بدان فرا می خواند روی گردانند،این امر دلیل بر کوتاهی او در رسالت خود نیست،و تقصیری در رهبر محسوب نمی شود تا آن اندازه ای که دلالت بر دور شدن آنها از میزان خرد ثابت،و پیروی آنها از طبیعتهای چیره بر خود می کند که از فشارها و عوامل خارجی تأثیر می پذیرد.آنچه سیاق آیه در اینجا عرضه می کند برای آن است که انسان را متوجّه مرکز ضعف خود سازد تا غرور و فریفتگی او را به خود رأیی نکشاند که کافر شود.

ناتوانی انسان در دگرگونی حالت نفسانی او با دگرگونیهای اوضاع و احوال بیرون از ارادۀ او نمودار می شود،پس آیا چنین حالتی می تواند میزانی مناسب و شایسته برای ارزشیابی حق و باطل یا تشخیص راهی درست برای رفتار باشد،یا ناگزیر باید از پیامبر پیروی کرد؟ « وَ إِنّٰا إِذٰا أَذَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً فَرِحَ بِهٰا -و ما چون به انسان از رحمت خود بچشانیم شادمان می گردد،» و در حدود نعمت متوقف می ماند و به مسئولیّتی که بر دریافت نعمت مترتّب است نمی اندیشد.خداوند از این سرمستی و شادمانی نهی می کند و گوید:

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (1) همانا خداوند سرمستان را دوست ندارد»،و در جای دیگر گوید:« لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ /12 الْعَذٰابِ (2) آنان را که از کارهایی که کرده اند شادمان شده اند،و دوست دارند به سبب کارهای ناکردۀ خویش هم مورد ستایش قرار گیرند،مپندار که در پناهگاهی دور از عذاب خدا باشند».

شادمانیی که نهی شده همان حالت سرمستی و اشباعی است که به غرور یا نفی مسئولیت و رسیدن به کمال می انجامد.و چنین احساس و دریافتی راه پیشرفت

ص :391


1- 112) -القصص76/.
2- 113) -آل عمران188/.

انسان را می بندد،و بر عکس اگر پیش خود احساس کند که مسئولیتهایی دیگر در مقابل خود دارد که هنوز انجام نداده است،در ضمیر خود احساس اندوه می کند، زیرا به کوتاهی ورزیدن در کردار خود اعتقاد دارد.

امام امیر المؤمنین ما را این گونه سفارش می کند،آنجا که گوید:

«و بدانید ای بندگان خدا!مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمی آورد مگر آن که نفسش در نظر او مظنون است،و همواره بر آن عیب می شمارد،و طاعت افزونتر از آن می طلبد،پس شما همانند سابقان پیش از خود و گذشتگانی باشید که جلوتر از شما بوده اند،آنچه را از دنیاست چنان کسی که کوچ می کند ویران کنید و آن را چنان کسی که منازل و مراحل را می پیماید درهم نوردید(و از سر دنیا بگذرید)». (1)

امام کاظم یکی از فرزندانش را چنین سفارش می کند و گوید:

«ای پسرک من!جدّی باش،هرگز نفست تو را به راه کوتاهی در بندگی خدا و فرمانبرداری از او نکشاند،براستی که خدا را چنان که حقّ عبادت اوست بندگی نمی کنند». (2)

جانبی دیگر از طبیعت بشر وجود دارد که همان نومیدی به هنگام مصیبت و گرفتاری و آزمون است،چنان که نعمتهای خداوند را به سبب مصیبتی که در زندگی او روی نموده از یاد می برد و این بر میزان ضعف و ناتوانی او دلالت می کند.

چرا نسبت به آن نعمتها ناسپاس و فراموشکار می شود؟زیرا برخی از دارایی خود را از دست داده یا دچار پاره ای از بیماریها شده است،آیا از دیگر نعمتهای خدا که هم چنان در آنها غوطه ور است یاد نمی کند؟آیا روزهای فراخی و آسایش را که از آن نعمتها سرمست می شود و می پنداشت جاودانی هستند و هرگز از او زایل نمی شوند به یاد نمی آورد؟!

ص :392


1- 114) -موسوعة بحار الأنوار/ج 68،ص 231.
2- 115) -همان مأخذ/ص 235.

آری،سزاوار است که شخص مبتلا به دیگر نعمتهای خدا بر خویشتن نظر کند،پس شخصیت خود را باز می یابد، /12 و به پروردگارش اعتماد می کند،و در ایستادگی در برابر بلا و آزمون با روحی مثبت شتاب می کند،هم چنان که سزاوار است که همواره نعمتهای پیشین خدا را بر خود به یاد آورد تا امیدش به خدا افزون شود و او را سپاس بسیار دارد،چنان که زن ایّوب کرد،آنجا که ابلیس کوشید آن زن را به هنگام بلایی که او را احاطه کرده بود بفریبد و گمراه کند،ولی او شیطان را دور راند و با صبر و شکیبایی خود پایداری کرد تا خداوند آن بلا را از او دور ساخت و گشایشی داد.در حدیث آمده است که:شیطان روزی نزد وی آمد و به وی گفت:آیا تو خواهر یوسف صدیق(ع)نیستی؟گفت:چرا.گفت:این سخت کوشی چیست؟و این چه بلیّه ای است که شما را گرفتار آن می بینم؟ گفت:اوست که با ما چنین کرده تا به فضل خود بر ما،ما را مزد دهد،زیرا او که نعمت بخش است به فضل خود نعمت را به ما بخشید و ارزانی داشت،سپس آن را از ما گرفت تا ما را بیازماید،آیا نعمت بخشی برتر از او دیده ای؟!پس بر اعطای او سپاس می گزاریمش و بر آزمونش او را می ستاییم،پس در هر دو مورد دو امر نیکو را برای ما قرار داده است،پس آزمون و ابتلا از جانب او برای آن است که شکیبایی ما را ببیند و ما بر شکیبایی توانا نیستیم مگر به مدد و توفیق او،پس او را سپاس و منّت داریم بر آنچه به ما داد و ما را به آزمون گرفت». (1)

مؤمنان این گونه با مصیبت و آزمون روبرو می شوند و در برابر وسوسه های شیطان که می کوشد مسیر رفتار آنها را منحرف کند ایستادگی می کنند،در حالی که دیگر مردم به سبب گرفتاریها و آزمونهایی که دستخوش آنها می شوند کفر می ورزند و ناسپاسی می کنند،گرفتاریهایی که اگر آنها را بررسی کنیم بیشتر آنها به سبب گناهان آنان و کارهای بدی که پیشتر از دستشان برآمده بر آنان عارض شده است.

« وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسٰانَ کَفُورٌ -و اگر برای

ص :393


1- 116) -موسوعة بحار الانوار،ج 12،ص 352.

کارهایی که کرده است ناروایی بدو رسد ناسپاسی می کند(که همانا انسان بس ناسپاس است)» به نعمتهای پیشین ناسپاسی می کند هم چنان که به دیگر نعمتهایی که هم اکنون او را در برگرفته ناسپاس است،پس دنیا به دیدگانش تیره و تار می آید،و توانایی خود را برای ایستادگی در برابر بلا و بهره بری از آسایش از دست می دهد.

[49]

این ضعف انسان و سستی ارادۀ اوست،پس آیا نباید به نیرویی که مقهور نمی شود و فرمانرواییی که محدود نمی گردد و تسلّطی که مغلوب نمی شود، یعنی به خدای قدرتمند مسلّط بپیوندد؟ « لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -از آن خداست فرمانروایی آسمانها و زمین.» /12 پس قلمرو چه کسی گسترده تر از قلمرو آن کسی است که مالک این دو است،و کیست که فرمانرواییش از آن کس که این دو را آفریده نافذتر باشد؟مگر نه آن که آسمانها در دست راست او فشرده شده است؟و انگهی فرمانروایی او محدود و منحصر به آسمانها و زمین نیست،زیرا او:

« یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ -هر چه بخواهد می آفریند.» بی آن که کسی را حق اعتراض بر او یا پرسش باشد.

و این اراده در جوانب گوناگون زندگی نمودار می شود،و از آن میان تصرّف و عملکرد او در بزرگترین چیزی است که از داشتنیها به انسان عطا کرده،و آن همان فرزند است.

« یَهَبُ لِمَنْ یَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشٰاءُ الذُّکُورَ -به هر که بخواهد دختری می بخشد و به هر که بخواهد پسر می بخشد.» پس نه آن کسی که خدا اراده کرده است که تمام فرزندان او دختر باشند قادر است که فرزندی پسر به دنیا آورد و نه بر عکس.و شاید مقدّم داشتن دختران بر پسران(در این آیه)برای دلالت بر این امر است که دختر خود یکی دیگر از هدیه های بزرگ خداست،یا برای آن که مردم عهد جاهلی دختر را دوست

ص :394

نمی داشتند،ولی خداوند-با وجود این-دختر می بخشد،پس او بخشندۀ هر چیزی است که می خواهد و به هر گونه ای که بخواهد،آیا این بر وسعت فرمانروایی و شدّت تسلّط و چیرگی او دلالت نمی کند؟ [50]

« أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرٰاناً وَ إِنٰاثاً -و یا هم پسر می دهد و هم دختر.» یعنی نسل را از دو جنس دختر و پسر قرار می دهد، « وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشٰاءُ عَقِیماً -و هر کس را بخواهد سترون(و بی فرزند) می گرداند.» پس به او چیزی نمی دهد،و این ارادۀ او بی سبب و علّتی نیست،بلکه وارد در مقولۀ حکمت خداوند و ارادۀ مطلق او می شود.

« إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ -زیرا او دانا و تواناست.» /12 اگر هر گونه که مردم می خواهند به آنها بدهد چه بسا جهان تباه شود.بدین سان که همه یا بیشتر مردم پسر می خواهند یا بر عکس،در حالی که باید تنوّع و توازنی برای حفظ جنس بشری در کار باشد،و از سویی دیگر پروردگار ما برخی را به سبب حکمتی که خود از آن آگاه است سترون قرار می دهد،چه بسا که اگر به سترون نسلی دهند تباه گردد.

شناخت این حقیقت آرامشی در نفس و ضمیر پدید می آورد،پس کسی که بداند خداوند همان بخشندۀ بهترین و برترین نعمتها و مؤثّرترین آنها بر نفس است که همان فرزند باشد که جان هر جانداری بدان دلشاد می شود،و سرمستی چندان بر او چیره نمی آید که او را به مرحلۀ غرور و خود فریفتگی بکشاند،هم چنان که اگر نعمتی را از دست بدهد نومیدی چندان بر او غلبه نمی کند که بر نعمتها ناسپاس شود،زیرا می داند که تقدیر کننده و سنجیدۀ تمام آنها خداوندی است منزّه و متعال که جور و ستم نمی کند.

[51]

پروردگار در روند گفتگو از دامنه های ناتوانی بشر و ابعاد نیازمندی او،و ضرورت،پیوندش به کان قدرت و سرچشمۀ توانگری بی نیازی،یعنی به رحمت خدایی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست،ما را به نعمت رسالت هدایت

ص :395

می کند و گفتگو از رسالت به فضای کلّی سورۀ شوری می پیوندد که با پیوندی استوار به این آیات پایان می پذیرد.و این از آن رو است-که چنان که پیش از این گفتیم-شوری متمّم نظام سیاسی امّت و بلکه محور این نظام است،و اساس امّت همان وحیی است که بر اجتماع مسلمان رنگی الهی می بخشد و آن را با کلمۀ تقوی زنده می سازد،و در پیرامون محور رهبری مکتبی که در پیامبر(ص)و نزدیکان او از اهل بیت معصومش و فقیهان شایسته ای که راه ایشان را پیروی می کنند متمثّل و نمودار می شود متّحد و یکپارچه می کند.

خداوند بر بندگان خود به نعمتی بزرگتر و شگفت انگیزتر و سودمندتر از وحی منّت ننهاده است.براستی،وحی بزرگترین تجلّی رحمت خداست که همه چیز را در بر می گیرد،و کدام قدر شناسی یا کدام احترامی بزرگتر از این که انسان کلمات صاحب جبروت آسمانها و زمین را دریافت کند؟!و کدام دل بزرگی است آن دلی که این امر سنگین را دریابد و از پای درنیاید؟!در کدامین آسمان چنین گرامی نفسی پرواز می کند /12 که کلمات خدا را دریابد که اگر بر کوه ها نازل می شد از پای در می آمدند،و اگر به مردگان می رسید بیگمان سخن می گفتند و اگر به زمین خطاب می شود به یقین روان می شد.

امّا چگونه خدا کلمات خود را بر بشر فرو می فرستد؟به یکی از راههای زیر:

« وَ مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ وَحْیاً -هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید جز به وحی.» وحی چیست؟بر حسب زبان و موارد کاربرد این کلمه،همان افکندن حقیقتی است به نحو کامل در دل.

شیخ مفید گوید:اصل وحی همان کلام پنهانی است،سپس بر هر چیزی اطلاق شده است که با آن قصد فهماندن مخاطب به طور نهانی و پوشیده از دیگری با اختصاص به او و بدون مساهمت جز او کنند،و چون به خدا نسبت داده شود در مورد چیزهایی است که پیامبران(صلّی اللّٰه علیهم)بدون دیگران بدان اختصاص و

ص :396

ویژگی دارند،بر اساس عرف اسلام و شریعت پیامبر. (1)

از امام امیر المؤمنین(ع)مروی است که در معانی وحی گفت:

«امّا تفسیر وحی نبوّت و رسالت همان گفتۀ خدای تعالی است:« إِنّٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ کَمٰا أَوْحَیْنٰا إِلیٰ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ (2) ما به تو وحی کردیم هم چنان که به نوح و پیامبران بعد از او وحی کرده ایم،به ابراهیم و اسماعیل...»اما وحی الهامی همان گفتۀ اوست عزّ و جلّ که:« وَ أَوْحیٰ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ (3) پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد که:از کوه ها و درختان و در بناهایی که می سازند خانه هایی برگزین»،و مانند آن است« وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ أُمِّ مُوسیٰ أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذٰا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ و به مادر موسی وحی کردیم که:شیرش بده و اگر بر او بیمناک شدی به دریایش بینداز»،و امّا وحی اشاره آن است که گفت عزّ و جلّ:« فَخَرَجَ عَلیٰ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرٰابِ فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا (4) پس از محراب به میان قوم خود بیرون آمد و به آنان اشاره(و إعلام)کرد که:صبح و شام تسبیح گویید»». (5)

آنچه این معنیها و جز اینها را در کلمۀ وحی جمع می کند همان افکندن اشاره به گونه ای از /12 ویژگی دادن و پنهان داشتن است.

از خود می پرسیم:وحی از جانب خدا به بشر چگونه صورت می پذیرد؟پیش از پاسخگویی باید بدانیم که پرسش از چگونگی در جانب الهی شایسته نیست، زیرا علم آن از ما پوشیده است،و بسیاری از مردم که در ذات الوهیّت و حقایقی که به ذات سبحان او مربوط می شود اندیشیده اند گمراه شده اند.آری،ما حق داریم که

ص :397


1- 117) -موسوعة بحار الانوار/ج 18،ص 249.
2- 118) -النّساء163/.
3- 119) -النّحل68/.
4- 120) -مریم11/.
5- 121) -موسوعة بحار الأنوار/ج 18،ص 249.

موضوع را از جانب دیگر یعنی از نظر دریافت و پذیرفتن دعوت و گرفتن وحی مورد پرسش قرار دهیم،و در اینجا قضیّه آسان است،زیرا مثالهایی برای آن وجود دارد.

ما آدمیان هنگامی که خدا ما را در شکم مادرانمان آفرید چیزی نمی دانستیم،سپس او علم را به دلهای ما افکند،هم چنان که خداوند نور شناخت و روح ایمان به خود را در دلهای بسیاری از افراد بشر می افکند،و تمام اینها نظایری از وحی است.

ولی هنگامی که خدا به وحی با کسی سخن می گوید این تنها به معنی افکندن نور دانش به صورت اجمالی نیست،بلکه همچنین به معنی بیان جزئیّات دانش و تشریح هدایت است،زیرا قضیّه در اینجا قضیّه تکلّم است و تکلّم یعنی وجود کلمات،و کلمات به معنی جزئیّات دانش است.

به نظر می رسد وحی همان پیوند مستقیم میان پروردگار و بندۀ برگزیدۀ اوست و شاید وحی والاترین درجۀ تکلّم باشد،و پیامبر ما(صلّی اللّٰه علیه و آله)در لحظه های تجلّی وضعی مخصوص داشت که مسلمانان آن را«برحاء وحی شدّت تبداری وحی»می نامند.

زراره از امام صادق-علیه السّلام-پرسید و گفت:فدایت شوم:آیا حالت بی خویشی و غشی است که هنگامی که وحی بر پیامبر نازل می شد به حضرتش دست می داد؟گفت:

«این وقتی بود که میان او و خدا احدی وجود نداشت،آن گاه که خدا برای او تجلّی می کرد»، (1) و در حدیثی دیگر آمده است:

«چون جبرییل نزد پیامبر می آمد در برابر او بدان سان که بنده ای می نشیند می نشست و پیش از آن که وارد شود از او اجازه می گرفت». (2)

از اینجا معلوم می شود که حالت تبداری وحی وقتی به پیامبر دست می داد

ص :398


1- 122) -موسوعة بحار الانوار،ج 18،ص 256.
2- 123) -همان مأخذ.

که تجلّی خداوند برای او به صورت وحی مستقیم انجام می یافت،نه هنگامی که فرستاده ای را از جانب خود(که همان جبرییل علیه السلام بود)می فرستاد،و جبرییل به زیباترین شکل که همان صورت دحیۀ کلبی معروف به زیبارویی بود نمودار می گشت،و بر حسب یکی از نصّها جز دو بار به صورت اصلی خود بر آن حضرت وارد نشد.پس حالت شدّت تبداری وحی چه بوده و برای چه روی می داده است؟ روایت کرده اند که هنگامی که وحی بر او نازل می شد در سر خود بانگی چون آوای زنبوران عسل می شنید، و روایت کرده اند که روزی بسیار سرد وحی بر او نازل می شد و چون وحی از او قطع شد از پیشانیش عرق می چکید.

روایت کرده اند چون وحی بر او نازل می شد اندوهگین می گشت و چهره اش به تیرگی می گرایید و روی خود را برمی گرداند و یارانش سرهای خود را از او برمی گرداندند. (1)

در حدیث آمده است هنگامی که بر ناقۀ خود سوار بود بر او وحی آمد،پس ناقه زانو زد و گلوگاه خود را بر زمین نهاد و نمی توانست بجنبد،و عثمان برای پیامبر می نوشت« لاٰ یَسْتَوِی الْقٰاعِدُونَ... آیه (2) و ران پیامبر بر ران عثمان قرار داشت، پس ابن امّ مکتوم آمد و گفت:ای پیامبر خدا!مرا عذری است،چه می بینی؟ آن گاه وحی او را از خود بیخود کرد،و رانش بر ران عثمان سنگینی نمود،تا آنجا که گفت:ترسیدم آن حالت او را از هم بگسلاند،پس خدای سبحان نازل کرد:

« غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ (3) غیر از آنان که رنج و آسیبی دارند»، (4) /12 و حق بود که سنگینی وحی پیامبر را به رنج افکند،و اگر توفیق خدا نبود بیگمان دل او از

ص :399


1- 124) -موسوعة بحار الانوار،ج 18،ص 261.
2- 125) -النساء95/.
3- 126) -النّساء/بخشی از آیۀ 95.
4- 127) -موسوعة بحار الانوار،ج 18،ص 464.

تجلّیّات پروردگارش از هم می شکافت.مگر نه آن که نزدیک بود آسمانها از بیم خدا از هم بشکافد؟ چه بزرگ است دلی که کلمات خدا را تحمّل می کند،و امر او را به صورت مستقیم دریافت می کند!براستی که بیگمان این نشانه ای بزرگ از نشانه های خداست! شاید توفیق خدا و تأیید پیامبر از جانب او که توان وی را به تحمّل حالت وحی و تجلّی بزرگ خدا و سپس حمل کردن علم و کلمات خدا کامل می کند در روح القدسی نمودار می شود که خداوند آن را بر پیامبر خود نازل می کند،از امام صادق-علیه السلام-در تفسیر این گفتۀ خدا روایت شده است که:

« (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (1) تو را از روح می پرسند بگو:

روح جزئی از فرمان پروردگار من است)گفت:آفریده ای از آفریدگان خدا بزرگتر از جبرییل و میکاییل که با پیامبر خدا بود و با امامان است و خود از ملکوت باشد». (2)

در تفسیر گفته خدای تعالی:« وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ وَ لاَ الْإِیمٰانُ (3) و این چنین روحی را به فرمان خود به تو وحی کردیم.تو نمی دانستی کتاب و ایمان چیست»،گفت:

«آفریده ای است از آفریدگان خدا بزرگتر از جبرییل و میکاییل که با پیامبر بود و او را استوار می داشت و پس از او با امامان همراه است». (4)

« أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ -یا از آن سوی پرده.» چنان که خدا با پیامبر خود موسی بن عمران(ع)به گونه ای سخن گفت، ولی بی آن که وی چیزی را ببیند،و چشم یارای دیدن چه چیزی از عظمت خدا را

ص :400


1- 128) -بنی اسرائیل85/.
2- 129) -موسوعة بحار الانوار،ج 18،ص 215.
3- 130) -الشّوری52/.
4- 131) -موسوعة بحار الانوار،ج 18،ص 215.

دارد،آیا دیده ای که چگونه وقتی برقی تند از نوری که خدا آفریده است بر چشم بتابد چگونه بافتهای چشم تلف و اعصاب آن نرم می شود؟و آیا کسی می پندارد که /12 نور خدا که آسمانها و زمین را به پرتو پروردگارشان درخشان کرده از آن درخشش برق کمتر است؟ پروردگارت بر کوه متجلّی شد و آن را خرد کرد و موسی بیهوش افتاد، (1) پس آیا موسی که از هم شکافتن کوه را تحمّل نکرد می توانست تجلّی خدا را به نحو مستقیم و بی واسطه تحمّل کند؟! « أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً -یا پیام رسانی می فرستد.» چنان که پروردگار ما جبرییل را نزد پیامبران خود می فرستاد،امّا جبرییل خود چگونه وحی پروردگارش را دریافت می کرد؟ بر حسب روایتی از امیر مؤمنان علیه السّلام،از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله) آمده است که:

«از جبرییل پرسید گفت:ای جبرییل:آیا پروردگار خود را دیده ای؟ جبرییل گفت:همانا پروردگارم دیده نمی شود،پس پیامبر خدا گفت:از کجا وحی را دریافت می کنی؟گفت:از اسرافیل.گفت:اسرافیل آن را از کجا می گیرد؟گفت:او آن را از فرشته ای از روحانیین که والاتر از اوست می گیرد.

گفت:آن فرشته وحی را از کجا دریافت می کند؟گفت:خدا آن را به گونه ای در دلش می افکند».

« فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مٰا یَشٰاءُ -تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحی کند.» و کسی که وحی را دریافت می کند حق ندارد هیچ دخل و تصرفی در آن کند یا بر آن بیفزاید،بلکه ناگزیر باید وحی بر حسب فرمان خدا و در هنگامی باشد که خدا اجازه می دهد.

« إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ -او بلند پایه و حکیم است،»

ص :401


1- 132) -مضمون قسمتی از آیه /143سورۀ الاعراف.

و از بلندپایگی مجد اوست که بسی فراتر از دلهای بیمار و نفسهای آکنده از کینه ها و غل و زنجیرها /12 و آثار گناهان است،و براستی کسانی را که خدا برای وحی خود بر می گزیند کسانی هستند که نسبها و حسبهایشان پاکیزه است و دلهایشان پاک شده و نفوسشان والا شده،و خدای دانا وقتی رسالت خود را مقرر می دارد برای آن گرامیترین آفریدگان خود را که از لحاظ سرسپردگی و فرمانبرداری و پاکدلی از همگان پرمایه تر است برمی گزیند.

از اینجاست که مردم را نسزد که برای رهبری خود جز داناترین و پرهیزگارترین کسی را برگزینند.مگر نه آن که خداست که فرمانبرداری ویژه بدو اختصاص دارد؟پس ناگزیر باید نزدیکترین مردم بدو کسی باشد که به فرمان خدا در میان مردم فرمانش روا باشد.

[52]

و این چنین بیرق رهبری این امّت برای پیامبر اکرم ما بسته شده زیرا او به فرمان خدا وحی را دریافت کرده است.

« وَ کَذٰلِکَ -و این چنین.» به مانند این راههای سه گانه:با وحی مستقیم،و با سخن گفتن از آن سوی پرده،و با فرستادن پیام رسان(جبرییل)پیامبر سخنان پروردگار خود را دریافت کرد.

« أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا -روحی را به فرمان خود به تو وحی کردیم.» این روح که خدا به پیامبر وحی کرده چیست؟گفته اند:همانا روح زندگی است.مگر نه آن که قرآن زندگی دلهاست،و آنچه زندگی اخروی بشر را تأمین و تضمین می کند در آن وجود دارد؟پروردگار سبحان ما گفته است:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ (1) ای کسانی که ایمان آورده اید،چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند که زندگیتان

ص :402


1- 133) -الأنفال24/.

می بخشد دعوتشان را اجابت کنید».

ولی به نظر می رسد که«الرّوح»در منطق قرآن همان روح القدس باشد،و پروردگار ما گفته است:

1-« وَ آتَیْنٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ (1) و به عیسی بن مریم دلیلهای روشن عنایت کردیم و او را به روح القدس تأیید نمودیم».

2-« قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا (2) بگو:آن را روح القدس به حق از جانب پروردگارت نازل کرده است تا مؤمنان را استواری ارزانی دارد».

3-« یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاٰقِ (3) به فرمان خود بر هر یک از بندگانش که بخواهد وحی می فرستد تا بندگانش را از روز قیامت بترساند».

4-« یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِکَةُ صَفًّا (4) روزی که روح و فرشتگان به صف می ایستند».

و روح-بر حسب آیۀ اخیر-غیر از فرشتگان است،اوست که بر حسب آیۀ سوم به پیامبران القا می شود،و اوست که بر حسب آیۀ دوّم رسالت را حمل می کند،و بر حسب آیۀ نخست پیامبران به وسیلۀ او تأیید می شوند.

در نصّها آمده است که او آفریده ای است بزرگتر از فرشتگان،و هموست که در شب قدر نازل می شود،و در روز قیامت چنان که چهارمین آیه یاد کرده است با فرشتگان صعود می کند،و او به فرمان خدا و از فرمان خداست،پس در این صورت او از عالم ملکوت مسلّط بر آفریدگان است،و به تعبیر دیگر:او از عالم انوار فراتر از

ص :403


1- 134) -البقرة87/.
2- 135) -النّحل102/.
3- 136) -غافر15/.
4- 137) -النبأ38/.

عالم اجسام لطیفی همچون فرشتگان یا اجسام متراکمی چون بشر است،در واقع او در افق دانش و خرد و زندگی و توانایی است،و بدین سبب او از عالم فرمان است که از آنجا قدر نازل می شود و قضا به آن است.

برای ما کافی است که از روح همین اندکی را بدانیم که به نشانه ها و علامتها و نمودهای هستی او،و نه به ذات او اشاره می کند،هم چنان که در دیگر انوار والایی که وجود دارند جز به اندازۀ شناخت آثار آنها آگاهی و شناختی نداریم،و پروردگار سبحان ما گفته است:« وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی /12 وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِیلاً (1) تو را از روح می پرسند،بگو:روح جزئی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده اند».

و این چنین به نظر می رسد که روح-همچون خرد و اراده-همان نوری الهی است که خدا بر دل هر کس از بندگانش بخواهد فرو می فرستد،تا آن را آکنده از آرامش ایمان،و نور یقین و درستی توفیق و کلمۀ پرهیزگاری و عصمت سازد.

پروردگار ما به بندگان مؤمن خود درجه ای از این روح را که همان روح ایمان و پرهیزگاری است عطا کرده،در حالی که برای پیامبر خود محمد و خاندان او،علیه و علیهم السلام،درجاتی از این روح را عطا کرده و ایشان را به درجۀ یقین و عصمت(مصونیّت از گناه)رسانیده است.

اگر این روح نمی بود پیامبر باز نمی شناختند که آنچه در گوشهایشان صدا می کند یا در دلهایشان افکنده می شود یا چشمانشان آن را می بیند از نزد خداست یا از گرایشهای شیطانها یا از اوهام و پندارهای نفس.

هم چنان که اگر نور دانش نباشد انسان نمی تواند میان حق و باطل و میان آنچه دیده اش آب می بیند و آنچه به نظر او سراب می نماید تمییز و تشخیص بدهد.

و اگر روح القدس نمی بود پیامبر شیطان را بکلّی درهم نمی شکست و

ص :404


1- 138) -اسراء85/.

نمی گریزانید،هم چنان که اگر روح ایمان نباشد در بیشتر موارد مؤمن بر شیطان غالب نمی شود.

به تعبیری دیگر:نفس پیامبر با روح القدس تکامل یافت تا آمادۀ دریافت وحی خدا شد،هم چنان که نفس دیگر افراد بشر با خرد تکامل می یابد تا معارف و دانشها را دریافت کند.در این صورت«روح»جانب پیوسته به پیامبر از وحی است،در حالی که رسالت جانب پیوسته به حقّی است که وحی می شود،و این هر دو از خدای سبحان است،و از این رو کلمۀ«الرّوح»در اینجا پس از وحی آمده،و گویی که«روح»در حالی که همان امر خداست به او وحی می شود،و به وسیلۀ اوست که پیامبر به مرحلۀ دریافت وحی فرا می رود.

ما این اندیشه را از برخی حدیثهایی در می یابیم که پیش از این دسته ای از آنها را یاد کردیم و بیان کرد که روح آفریده ای بزرگتر از فرشتگان است.اکنون دستۀ دوّم از آنها را می خوانیم:

از زراره مروی است که گفت:به ابی عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام) گفتم:چگونه پیامبر بیم آن نداشت که در آنچه از جانب خدا بر او نازل می شود چیزی از گرایشهای شیطان نیز نبوده باشد؟گفت:حضرتش گفت:

«همانا چون خدا پیامبری را به رسالت گیرد آرامش و وقار بر او فرو می فرستد و وحی از جانب خدای عزّ و جلّ چنان برای او می آید که گویی او را به چشم خود می بیند». (1)

از محمد بن مسلم و محمد بن مروان از ابی عبد اللّٰه(امام صادق،علیه السلام)مروی است که:

«پیامبر خدا جز با توفیق الهی ندانست که جبرئیل از جانب خداست». (2)

در تفسیر همین آیۀ بخصوص،پیش از این حدیثی از امام صادق علیه السّلام

ص :405


1- 139) -موسوعة بحار الانوار،ج 18،ص 262.
2- 140) -همان مأخذ،ص 262.

نیز روایت کردیم که(دربارۀ روح،در این آیه)گفت:

«آفریده ای است از آفریدگان خدا بزرگتر از جبرییل و میکاییل که با پیامبر بود و او را استوار می داشت و پس از او با امامان همراه است». (1)

در تفسیر آیۀ« یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی (2) تو را از روح می پرسند،بگو:روح جزئی از فرمان پروردگار من است»،از امام صادق /12 علیه السلام مروی است که گفت:

«بزرگتر از جبرییل و میکاییل است،همراه هیچ یک از گذشتگان نبوده غیر از محمد،و او همراه امامان است و ایشان را تأیید می کند،و نه چنان است که هر چه را بجویند بیابند(یعنی ذاتش قابل درک نیست)».

برای آن که پیامبران یقین یابند که خدا آنان را با روحی از جانب خود تأیید می کند و با التماس و توبه به درگاه او به نزدیکی خود بدو بیفزایند،خدا لحظاتی ایشان را به خود وا می گذارد،آن گاه برون دلهایشان دچار تزلزلی می شود و مرتکب کارهایی می شوند که شایستۀ ایشان نیست،چنان که یوسف اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ زلیخا می کرد،و چنان که یونس قوم خود را نفرین کرد در صورتی که شایسته تر آن بود که بر آنان شکیبایی ورزد،و چنان که داود در قضاوت شتاب کرد و فرشتگان او را یادآور شدند و او به درگاه خدا توبه کرد.

در دو حدیث که دوّمی مکمّل نخستین است آمده است:

از ابی بصیر،از ابی عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام)دربارۀ این گفته خدا که:« حَتّٰی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا (3) چون پیامبران نومید شدند و چنان دانستند که(وعدۀ خدا با ایشان)به دروغ به آنان رسانده شده».

گفت:

ص :406


1- 141) -همان مأخذ،ص 264.
2- 142) -اسراء85/.
3- 143) -یوسف110/.

«پیامبران پنداشتند که شیاطین بر آنان به شکل فرشتگان درآمده اند». (1)

از ابی شعیب،از ابی عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام)مروی است:

«خدا زمانی کمتر از چشم به هم زدنی ایشان را به خود واگذاشت». (2)

بدین گونه درمی یابیم که نعمت آن روح که پیامبر را استوار می دارد و او را از این که از سر هوی سخن گوید حفظ می کند،اگر بزرگتر از نعمت وحی نباشد کمتر از آن نیست.

« مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ -تو نمی دانستی کتاب چیست.» از آن رو که کتاب(قرآن)از نبوغ محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله)نیست بلکه از وحی خداست.

« وَ لاَ الْإِیمٰانُ -و ایمان چیست.» پس اگر وحی نمی بود پیامبری چیزی از کتاب پروردگار خود نمی دانست، و اگر روح القدس نمی بود بدان درجۀ ایمان نمی رسید،زیرا ایمان با روحی از جانب خدا کامل می شود.

شک نیست که پیامبر پیش از رسالت مؤمن بود،ولی این ایمان مانند ایمان هر فرد دیگر آدمی به خدا و روحی از جانب او بود.مگر نه آن که پروردگار سبحان ما می گوید:« یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (3) از این که اسلام آورده اند بر تو منّت می گذارند.بگو:به خاطر اسلامتان بر من منّت مگذارید،بلکه خدا بدان سبب که شما را به ایمان راه نموده است بر شما منّت می نهد،اگر راست می گویید».

امّا پیامبر محمد(ص)را خدا از آن هنگام که ناخنهای او نرم بود با روح القدس تأیید کرده است،و این معنی از سخن امیر مؤمنان-علیه السلام-

ص :407


1- 144) -موسوعة بحار الأنوار،ج 18،ص 264.
2- 145) -همان مأخذ/ص 262.
3- 146) -الحجرات17/.

پیداست که گوید:

«هنگامی که وی-صلّی اللّٰه علیه و آله-از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود،و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود». (1)

« وَ لٰکِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا -ولی ما آن را نوری ساختیم تا هر یک از بندگانمان را که بخواهیم بدان هدایت کنیم.» براستی که آن نور از خدا،و برای هر کسی است که خدا بخواهد او را هدایت کند،و از پیامبر و تنها مخصوص به او نیست.

« وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -و همانا تو به راه راست می نمایی.» [53]

پس نوری که خدا بدو وحی کرده به راه راست هدایت می کند.

« صِرٰاطِ اللّٰهِ الَّذِی لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ أَلاٰ إِلَی اللّٰهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ -راه آن خدایی که از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است.آگاه باشید که همۀ کارها به خدا باز می گردد.» آیا راه خدای آفریدگار هستی و دارندۀ آن بهتر است،یا راه شیطانها و طاغوتهایی که قوانین منحرف و مخالف با قوانین طبیعت و سنّتهای هستی وضع می کنند و خود گمراه شده اند و دیگران را نیز گمراه می کنند؟! و آیا آن که همۀ کارها بدو باز می گردد شایسته تر به فرمانبرداری و پیروی است یا آنان که مالک هیچ چیز حتی امور خود نیستند؟ پیش از پایان این مبحث حدیثی را در فضیلت این آیه می آوریم که جابر بن عبد اللّٰه(علیه الرحمة)از امام صادق(ع)نقل کرده،گوید:شنیدم که حضرتش گفت:

«قرآنی به دریا افتاد،چون آن را یافتند هر چه در آن نوشته بودند شسته شده

ص :408


1- 147) -نهج البلاغة،خطبة 192،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 222.

بود مگر این آیه:«( أَلاٰ إِلَی اللّٰهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ -آگاه باشید که همۀ کارها به خدا باز می گردد)». (1)

ص :409


1- 148) -نور الثقلین،ج 4،ص 591.

ص :410

سورۀ زخرف

اشاره

ص :411

ص :412

سورۀ زخرف

فضیلت سوره:

از ابی جعفر الباقر(ع)که گفت:

«هر که به خواندن(حم)الزّخرف عادت کند،خدا او را در گورش از حشرات زمین و فشار قبر در امان می دارد،تا آن گاه که در برابر خدای عزّ و جل بایستد، سپس این سوره او را همراهی می کند تا به فرمان خدای تبارک و تعالی او را به بهشت درآورد».

تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 590 /12

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که دلهای ما پذیرای نور ایمان شود ناگزیر باید از پاره ای پلیدیها که بر آن رسول کرده پاک گردد،و آیات قرآن این امر را به ما یادآور می شود و ما را به پاکسازی دلها از آن پلیدیها تشویق می کند،و به چگونگی آن پاکسازی سفارش می کند.به نظر می رسد که سورۀ زخرف در این مسیر پیش می رود...چگونه؟ هدف این کتاب روشنگر که خدا آن را قرآنی عربی قرار داده است(به

ص :413

زبان عربی که آشکارا حقایق را بیان می کند)بلوغ خرد است،و این والاترین و دقیقترین تعبیر از مطالبی است که در امّ الکتاب (1) آمده است(4/1).

سپس آیات این سوره به آگاه ساختن انسان به گردنه های دشوار نفسانی می پردازد که باید از آنها عبور کرد(یا قفلهایی که باید آنها را گشود،و بیماریهایی که درمانشان واجب است و پلیدیهایی که واجب است دلها را از آنها زدود تا آماده و پذیرای ایمان شوند)و آن پلیدیها عبارتند از:

نخست:فریفتگی و غرور به دارایی.آیا قرآن بدان سبب که کسانی گزافکارند از آنها روی می تابد و اعراض می کند؟آیا پیش از آن که غرور آنها را بشکند آنان را از عذاب بی پایان بیم نمی دهد و نمی گوید که کسانی را که از ایشان نیرومندتر بوده اند هلاک کرده و به صورت داستانی عبرت آمیز برای آنان که از سرنوشت آنها عبرت بگیرند درآورده است؟(8/5).

دوم:قایل شدن به جدایی میان پروردگار آسمان و پروردگار زمین،و اعتقاد به این که خدای حق کاری به دنیای آنان ندارد،و چون از آنها بپرسند چه کسی آسمانها و زمین را آفریده چاره ای جز اعتراف به آفریدگار توانمند دانا ندارند.و همچنین است زمین،که اوست که آن را گهواره ای ساخته،و در آن راههایی را گشوده تا مردم از آن راهها به مقصدهای خود برسند و آن گاه به پروردگار خود پی برند که صنع و آفرینش آنها را چنین درست و استوار ساخته.و حتی چاره اندیشی و تدبیر روزی آنان به اذن و فرمان خداست.مگر نه آن که زندگی آنها بر آب متّکی است، پس کیست که آب را به اندازۀ نیازشان از آسمان فرو می فرستد؟آیا نمی بینند که خدا به وسیلۀ آب چگونه زمین را زنده می کند،پس چرا از این نکته بدین حقیقت راه نمی برند که همین گونه نیز آنان را پس از مرگشان زنده می کند؟! از نشانه های تدبیر او آفریدن جفتها و فراهم ساختن وسایل حمل و نقل به

ص :414


1- 1) -به ترجمۀ تحت اللفظی یعنی«مادر کتاب»که همان اصل کتاب یا کتاب اصلی باشد و مراد لوح محفوظ است-م.

فراوانی است.آیا همۀ اینها دلالت بر این ندارد که خدای آسمان همان خدای زمین است،و آنان را به فرمانبرداری از او فرا نمی خواند و به سپاسگزاری بر نعمتهای او وا نمی دارد؟پس چون بر پشت چهارپایان یا بر عرشۀ کشتیها قرار گرفتند باید خدا را بر این که این وسایل را مسخّر آنان کرده است،و خود توان رام کردن آنها را نداشته اند،تسبیح گویند!(14/9)در پایان این سوره نیز یادآوری بدین نکته را باز می خوانیم(48).

سوم:تقدیس چیزها و اشخاص،پس بدانجا می رسند که برای خدای رحمان از میان بندگانش قایل به فرزندی می شوند(و بدو صفت تقدیس می بخشند)و چنان در کفر خود زیاده روی می کنند که می پندارند خدا برای خود دختران را برگزیده و پسران را بدانها داده است.

قرآن می پرسد:آیا آفریدن آنها را دیده اند؟هرگز...و می گوید که همین سخن باطل آنها گواهی علیه آنهاست و بزودی بر آنها نوشته می شود و در قیامت بدین سبب مورد پرسش قرار خواهند گرفت...و می بینی که پرستش خدایان دروغین را از طرف خود بدون عملی از جانب خویش و تنها به حدس و تخمین،و بدون داشتن کتابی الهی که بدان تمسّک جویند،بلکه به پیروی از پدران خود، توجیه می کنند.

قرآن،پیروی از پدران را در این مورد بدین سان بررسی می کند که این روش از عادت متنعّمان است که خدا بیم دهنده(و پیامبری)به هیچ قریه ای نفرستاد مگر آن که آن متنعّمان و شادخواران در برابر او به عادات و رسوم سنّتی پوسیدۀ خود توسّل جستند و در برابر رسالتهای پروردگارشان به ستیزه برخاستند،ولی آیا اینان به سرانجام آن شاد خواران که خدا از آنها انتقام گرفت نمی نگرند؟! /12 قرآن در این باره داستان ابراهیم را مثال می زند(اولا:برای آن که بارزترین چیزی که در رسالت او بود همان مبارزۀ او با عادات گذشتگان بود که از پدرش آغاز شد و به قومش پایان یافت،و ثانیا:برای آن که او از پیامبران اولوا العزمی بود که در این سوره یاد شده اند،بجز یکی از ایشان که نوح(ع)باشد).

ص :415

اگر اجتماع جاهلیّت عرب به عقاید پدران خود تکیه می کند،بزرگترین فرد آن پدران،ابراهیم پیشگام توحید و شکنندۀ بتهاست،آیا از او که رسالت توحید را به عنوان کلمه ای پایدار در میان فرزندان و بازماندگان خود به جا نهاد پیروی نمی کنند؟ هرگز...آنها از خواهشها و هواهای خود پیروی می کنند نه از پدرانشان،براستی که کالای دنیا آنها را از پیروی حق بازداشته و فریفته است تا آنجا که به پیامبر(ص) نسبت سحر و جادو می دهند(20/15).

چهارم:ارزیابی حقایق با مقیاسهای مادّی،چنان که(اعراب)گفتند:

چرا این قرآن بر مردی از بزرگان در طائف و مکّه نازل نشده؟و خدا(به سبب این گفتار)آنان را براند.آیا آنان اند که نعمتهای خدا را تقسیم می کنند؟هرگز...

خداست که روزی مردم را در میانشان قسمت کرده و در امور مادّی برخی را بر بعضی برتری داده،نه از آن رو که این یک را نزد او ارزشی است بیشتر و آن دیگری را کمتر،بلکه برای آن که زندگی اجتماعی نظام و سامانی داشته باشد و به یکدیگر نیازمند باشند و در میان خود به همکاری و تعاون پردازند،اما بزرگترین نعمت همان رحمت خداست نه مالی که آنها می اندوزند.

چه قدر دنیا نزد خدا خوار و بی مقدار است،تا آنجا که اگر بر مؤمنان بسیار دشوار نمی آمد بیگمان تمام آن را به کافران ارزانی می داشت،زیرا به هر حال سرانجام دنیا کالایی است نابود شدنی.امّا آخرت است که جاندار و جانبخش است و تنها از آن پرهیزگاران است.

پنجم:همنشینان بد که کار بد آدمی را در نظرش می آرایند تا آن را خوب و زیبا بشمارد،و خدا برای کسی که از یاد پروردگارش غافل ماند و روی گرداند همنشین بد از جنّ و آدمی قرار می دهد،(امّا کسی که به یاد خدا باشد بیقین حقایق را به دیده بصیرت می بیند،زیرا شیطان از یاد کرد و نام خدا می گریزد)و شیطان می کوشد که کسی را که ذکر خدا را ترک کرده از راه هدایت منحرف کند،و گمراهی را در نظر او بیاراید،و آدمی هنگامی که به پیشگاه پروردگارش درمی آید از نقش شیطان در گمراه کردن خود آگاه می شود،و بدو می گوید:ای کاش میان

ص :416

من و تو به قدر مسافت مشرق و مغرب فاصله می بود که بد همنشینی هستی.امّا این بیزاری جستن آن روز چه سودی بدو می رساند؟زیرا آن دو با هم به سبب ستمی که هر دو کرده اند در عذاب شریکند.

(و قرآن بدین سان با ذکر خدا وسوسۀ شیطان را چاره می کند).

پس از آن که قرآن آن جاهلان را،خواه در عهد پیامبر و خواه پس از او،از عذاب بیم می دهد،و به پیامبر(و پیروانش)فرمان می دهد که به وحی که همان مایه شرف او و قوم اوست(نه به مال و جاه)متوسّل شوند،زیرا در این باره بازخواست می شوند،بدو فرمان می دهد که از پیامبران پیشین بپرسد(و سیرت و شرح حال و رفتار ایشان را بخواند)که آیا هرگز برای غیر خدا دعوت کرده اند(و خدایان دروغین مال و سلطه را هرگز تقدیس کرده اند)،و مثلی از سیرت موسی و عیسی علیهما السلام می زند(و این دو از پیامبران اولو العزم هستند که همراه با ابراهیم و محمّد سلام اللّٰه علیهما یاد شده اند).

هنگامی که خدا موسی را با آیات روشنگر نزد فرعون و قوم او فرستاد، ناگهان همه بر او خندیدند،و هر چه پروردگار ما آیات خود را بد آنان نمود از موسی خواستند که پروردگار خود را بخواند،و بدو وعده دادند که ایمان می آورند،ولی چون عذاب از آنها دور شد عهد خود را شکستند(و بر ارزش ثروت و سلطۀ زایل شونده تکیه کردند).

فرعون در میان آنان نخوت قوم گرایی و شهوت دارایی و توانمندی را برانگیخت و آنها را گمراه کرد تا از او فرمان بردند و از این رو خدا از آنها انتقام گرفت و آنها را نشانه و عبرتی برای آیندگان ساخت.

(و همچنین است موضعی که اعراب جاهلی نسبت به عیسی بن مریم، علیهما السّلام در پیش گرفتند)و هنگامی که خدا مثلی شایسته دربارۀ ایشان زد قوم پیامبر در آن باب مجادله کردند و گفتند:آیا خدایان ما بهترند یا او؟(در حالی که حقّ را می دانستند،ولی لجاجت ورزیدند،شاید برای آن که به ارزش دارایی و سلطۀ خود تکیه داشتند،و خدایان خود را به عنوان نماد دارایی و سلطه تقدیس

ص :417

کردند،و پسر مریم را که مظهر پاکی و پارسایی بود خوار و خفیف شمردند).آری، بیگمان او بنده ای است که خدا بدو نعمت داده،و او را نمونه ای برای بنی اسراییل ساخته(ولی هرگز به آنها نفرموده است که او را پرستش کنند)،و پس از آن که پروردگار ما آن معاندان لجوج را بیم می دهد که می تواند آنها را هلاک کند،و به جای آنها فرشتگان را در زمین قرار دهد که او را بپرستند،برخی از ابعاد عظمت عیسی-علیه السّلام-را بیان می کند که او از نشانه های فرا رسیدن قیامت است،و با دلیلهایی روشن و حکمت و کلام آخرین در مورد رفع اختلافات بنی اسراییل آمده و به آنها فرمان می دهد که خدا را که پروردگار او و پروردگار تمام آنهاست به یکتایی بپرستند،ولی /12 آنها(از سر ستم و نافرمانی)در این باره اختلاف ورزیدند،پس وای بر ستمکاران از عذاب درد آور روز قیامت(65).

و پروردگار ما به ما خاطر نشان می سازد که در روز قیامت دوستان تبدیل به دشمنان یکدیگر می شوند،بجز پرهیزگاران(و بدین گونه است که شایسته است ما دوستان خود را از میان پرهیزگاران برگزینیم،و آیات پیشین به مسئلۀ همنشین اشاره کرده است)،و نعمتهای خدا را در روز رستاخیز برای بندگان خدا وصف می کند که فرشتگان ایشان را با سلام و بشارت استقبال می کنند و آنان را به بهشتی می خوانند که در آنجا هر چه نفس آرزو کند و دیده از آن لذّت برد وجود دارد.و تمام اینها در پاداش کاری است که کرده اند(71).

در حالی که گناهکاران،بی آن که عذاب دوزخ بر آنها سبک شود، همواره در دوزخ اند،و در آنجا به سبب ستمی که کرده اند از روح خدا نومیدند،و هنگامی که به رئیس فرشتگان عذاب(مالک دوزخ)ندا می دهند که ما را نابود کن!به آنها پاسخ می دهد که شما در اینجا ماندگار هستید،و می گوید:ما شما را با حق آشنا کردیم،ولی شما حق را نپسندیدید.و چون با حق ستیزه کردند،خدا (به سزای عنادشان)فرمان عذاب جاودان بر آنان راند(79).

سیاق آیات با این بینش حالت لجاجت و عناد را که یکی از بارزترین گردنه های دشوار روانی در راه ایمان است چاره می کند،سپس دیگر حالاتی را که

ص :418

مانع از شتافتن به سوی ایمان است مانند این توهّم که خدا سخن پنهانی و سرّی و درگوشی آنها را نمی شنود چاره می کند،و ما را یادآور می شود که خدا سخن آنها را می شنود،و فرشتگان برگماشته بزرگوار هر چه را بگویند می نویسند و ثبت می کنند(80).

(و به بررسی حالت شرک می پردازد،آنجا که انسان-به عادت-برای فرار از بار مسئولیت به سایۀ شرک پناه می جوید)و می گوید:پیامبر پسر خدا نیست بلکه از نخستین پرستندگان اوست.

(و پایه شرک را که بر نادانی نسبت به عظمت خدا نهاده شده درهم می شکند)و می گوید:منزه است پروردگار آسمانها و زمین از این که چنان که آنها توصیف می کنند،پسری داشته باشد.مگر نه این که او پروردگار عرش عظیم و صاحب تسلّط تامّ و تمام است،پس فرزند را برای چه می خواهد؟! /12 و به پیامبر(و پیروان رسالت)فرمان می دهد که آنها را رها کنند تا در گرداب باطلشان غوطه خورند و بی هدفی خرد پسندانه در زندگی خود به بازی و سرگرمی پردازند تا روز پاداشی که به آنها وعده داده شد فرا رسد(و بدین سان به همۀ مشرکان نسبت به خدا بیم می دهد که زندگی خود را بی هدفی درست بکلّی تباه و تهی می کنند،هم چنان که خردهای خود را نیز از هر بینش و بصیرت حق تهی می سازند)،و بیان می کند که خدای آسمان همان خدای زمین است و همو حکمران داناست(پس جدایی میان دین و سیاست،میان جهان آفرینش و واقعیّت حکمرانی جایز نیست) (و چگونه در حالی که تمامی خیر نزد خداست ما دارایی و سلطه را به خدایی می گیریم؟!)مگر نه این که او مالک آسمانها و زمین و هر چیزی است که در میان آن دو وجود دارد،و اوست که برکت می دهد(آیا شایسته نیست که او را بپرستیم تا برکات خود را به ما ارزانی دارد؟)و علم روز قیامت نزد اوست)و از او نترسیم و پروا نکنیم؟)در حالی که به سوی او بازگردانده می شویم.

(امّا شریکانی(که برای خدا تراشیده می شوند)از مال و جاه و...و...

هیچ یک مهمترین چیزی را که بشر بدان نیاز دارد و همان رهایی از آتش است،در

ص :419

اختیار ندارند و مالک نیستند)،و نمی توانند نزد خدا شفاعت کنند،زیرا شفاعت از آن حق و اهل آن است،و در حالی که همگان اعتراف می کنند که خدا آفریدگار آنهاست می بینی که از او روی می گردانند!(ولی سزاوار نیست که مؤمن در غمگساری بر آنها خود را نابود کند)و هنگامی که پیامبر به درگاه پروردگار خود نالید که اینان قومی هستند که ایمان نمی آورند،خدا بدو فرمود که از آنها درگذرد(و روی گرداند)و به آنها بگوید«ایمنی»(و در جنگ با آنها شتاب نورزد)،زیرا به زودی خواهند دانست که به چه مکانی بازمی گردند.

ص :420

سورة الزّخرف

[سوره الزخرف (43): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) وَ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ (2) إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ اَلْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ اَلذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ (5) وَ کَمْ أَرْسَلْنٰا مِنْ نَبِیٍّ فِی اَلْأَوَّلِینَ (6) وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (7) فَأَهْلَکْنٰا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضیٰ مَثَلُ اَلْأَوَّلِینَ (8) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ اَلْعَزِیزُ اَلْعَلِیمُ (9) اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیهٰا سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ اَلَّذِی نَزَّلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذٰلِکَ تُخْرَجُونَ (11)

معنای واژه ها

4[أمّ الکتاب]

:همان لوح محفوظ است،و از آن رو بدین

ص :421

نامش خواندند که اصل کتابهای آسمانی و جز آنهاست.

5[أ فنضرب عنکم]

:گویند ضربت عنه،و أضربت عنه یعنی آن را ترک کردم و از آن دست کشیدم.

[صفحا]

:اصلش از زدن بر رخسارۀ حیوان است تا مسیرش را تغییر دهد،سپس در مورد هر چیزی که برای انحراف از راه به کار رود متداول شده است.

قرآنی عربی قرار دادیم، باشد که به عقل دریابید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،در این درس گفتگو دربارۀ موضوعی اساسی را در این سوره تمهید می کند،و آن موضوع چنان که گفتیم:هماهنگی درست با زندگی دنیاست،و این مطلب با یادآوری به حکمت کتاب روشنگری است که خدا آن را فرو فرستاده و آن را قرآنی عربی قرار داده است و این حکمت در بر انگیختن و بیدار ساختن خرد از خواب خود است،و این کتاب برترین و استوارترین نسخه از ام الکتاب(یا لوح محفوظی)است که نزد خدا وجود دارد.و پس از بیان این نکته که گزافکاری نادانان مانع رحمت خدا با یادآوری به آنها نمی شود،سیاق آیات یکی از بارزترین گردنه ها و دشواریهای راه ایمان را بررسی می کند،و این گردنۀ دشوار که قرآن بدان بسیار پرداخته همان حالت بی مبالاتی و سازشکاری و خود را به دست واقعیّت فاسد سپردن است که به صورت ریشخند نسبت به رسالت و مسخره

ص :422

کردن پیامبر نمودار،و پیداست که منشأ این حالت همان خرسندی به وضع و واقعیّت موجود است(که انسان می گوید):تا وقتی باطل هدفها و مصالح مرا محقّق می سازد و بلندی طلبیها و امیالم را سیر می کند،چرا به سخنان دعوت کنندۀ به سوی خدا گوش فرا دهم؟ این یادآوری قرآن برای آن است که بیگمان باطل چیز زیانبخشی است که سپری می شود و براستی حق تنها چیز سودبخشی است که باقی می ماند.به پیشینیان همانند خود بنگر،و از سرانجام آنان عبرت آموز،زیرا تو را دو بار نوبت زندگی نیست که در یکی راههایی را که نیکبختی تو را تضمین می کند بیازمایی، /12 و در نوبت دیگر بدان آزموده ها عمل کنی.همانا انسان یک فرصت دارد،که اگر بگذرد و از دست برود دیگر هرگز برنمی گردد.سنّت و قاعدۀ پیشینیان بر این جاری شده که بیقین که هر کس از حق پیروی کند در دنیا و آخرت سعادتمند می شود،و بیگمان هر کس به دنبال باطل رود زندگیش با بیچارگی و تیره روزی پایان می یابد و در آخرت گرفتار عذابی درد آور می شود...و این دریافت انگیزه ای قوی برای جستجوی حقیقت و دست کشیدن از حالت تنزّل و سازگاری(با وضع فاسد موجود)را به ما می دهد.

شرح آیات:

[1]

«حم» از حروف مقطّع که آنها را پیش از این تفسیر کرده ایم.

[2]

« وَ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ -سوگند به این کتاب روشنگر.» سوگندی به کتابی که حاوی حقایقی است و آنها را به تفصیل و آشکارا بیان می کند.

[3]

« إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا -ما این(کتاب)را قرآنی عربی قرار دادیم.» شاید خدا به دلایل زیر کتاب خود را که از لوح محفوظ برگرفته،به زبان عربی قرار داده است:

ص :423

نخست:این که زبان عربی که آن را زبان ضاد (1) خوانند بهترین زبانهای بشر از لحاظ آشکار ساختن حقایق و اندیشه های نهفته در ضمایر است و نام آن«العربیة»مشتق از اعراب به معنی آشکار کردن است،و از این رو نزد خدا زبانی است«مادر»و اصلی که تمام کتابهای خدا در اصل بدین زبان نازل شده،با این تفاوت که به قدرت خدا نزد پیامبران به زبان امّتهای ایشان برگردانده شده است.در حدیث از امام باقر(ع)آمده است:

«خدای تبارک و تعالی وحی و کتابی را جز به زبان عربی نفرستاد،امّا در گوش پیامبران به زبان قوم ایشان درمی آمد،و در گوش پیامبر ما به همان زبان عربی وارد می شد». (2)

دوم:خداوند به حکمت رسای خود مقدّر کرد که اعراب حامل رسالت او برای دیگر امّتها باشند و از این رو قرآن را به زبان آنها فرستاد.

سوم:این که پروردگار ما به تکرار می گوید که قرآن را به عربی فرستاده است برای آن است که-چنان که پیداست-دیگر امّتها را به آموختن این زبان فراخواند،تا آنها لطایف سخن پروردگار خود،و اشارات بلاغی را که ترجمه از بیان آنها عاجز است،مستقیما از زبان اصلی قرآن دریابند و فراگیرند.

یکی از خاورشناسان کتابی به زبان انگلیسی دربارۀ اسلام تألیف کرده و در آن نوشته است:ای انگلیسیان!من نمی توانم زلالی آیات قرآن و لطایف معانی و چگونگی تأثیر آن را در عربی برای شما بیان کنم...و افزوده است تا کسی عربی را نیاموزد هرگز نمی تواند قرآن را بفهمد.

« لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -باشد که به عقل دریابید.» این هدف تمام رسالتهای الهی است،و کلمۀ«لعلّ شاید،باشد»بر معنی امید و هدف دار بودن دلالت می کند،یعنی قرآن را به زبان عربی قرار دادیم تا

ص :424


1- 2) -در تلفّظ حرف«ضاد»در عربی تفخیمی است که دیگر امّتها نمی توانند به تجویدی چون اعراب آن را ادا کنند از این رو اعراب خود را«ناطقان به ضاد»خوانده اند-م.
2- 3) -بحار الانوار،ج 18،ص 263.

شما در آن به خرد بیندیشید،و خرد همان موهبتی است که مردم در اصل آن تفاوتی ندارند،ولی در دامنۀ بهره جویی خود از آن متفاوتند،از این رو به صیغۀ فعل «تعقلون»آمده است،یعنی از خرد بهره جویید.

[4]

« وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتٰابِ لَدَیْنٰا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ -و آن در امّ الکتاب است در نزد ما،کتابی ارجمند و حکمت آمیز.» در واقع این قرآن همان بازتاب کتابی است که نزد خدای سبحان وجود دارد و همان اصل کتاب است.

امّ به معنی اصل و اساس است،و مطلبی که از این آیه الهام می گیریم این است که نزد خدا کتابی نهفته وجود دارد که همان امّ الکتاب(و اصل تمام کتابهای آسمانی است)،و خدای سبحان کتابهای خود را از نور آن کتاب بر بشر فیض بخش ساخته،پس از آن کتاب بر نوح(ع)رسالتش را،و بر ابراهیم(ع) کلماتش را فرو فرستاده،و موسی(ع)و عیسی(ع)را با تورات و انجیل مبعوث کرده،و نیز از همان کتاب(لوح محفوظ)قرآن را به محمّد(ص)داده است.

قیاس هر کتاب الهی به میزان أمّ الکتاب-که چنان که پیداست-به نام لوح محفوظ نامیده می شود کامل می گردد،و چون قرآن با آن سنجیده شود،از لحاظ رتبه بالاتر و از لحاظ شریعت(قانونمندی)و دین استوارتر است،پس آن کتاب است که هر دینی را بالا می برد،و مردم از حکمت و دانشی که در آن است سود می برند.

[5]

گزافکاران که در زندگی دنیا شاد خواری می کنند پنداشتند که بندگان نزدیک به خدایند.مگر نه این که خدا با دادن توانگری به آنها نعمت بخشیده است؟پس آنها را دوست می دارد و جایگاهی ارجمند به آنها داده است،و این پندار شیطانی آنها را به عالم توهّمی خطرناک کشانید تا آنجا که پنداشتند برتر از قانون و فراتر از قرآن اند.

از سوی دیگر:از آنجا که اسراف و گزافکاری گناهی عظیم شمرده می شود برخی تصوّر کرده اند که این امر رحمت رسالت را از شادخواران باز می دارد،

ص :425

هرگز...اسراف و گزافکاری خیری نیست که شادخواران را فراتر از هشدار و بیم دادن به وسیلۀ رسالت قرار دهد،و نیز مانع منّت برانگیختن و بعثت پیامبران نیست.

« أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً -آیا از شما اعراض کنیم(و روی بگردانیم)و قرآن را از شما دریغ داریم؟» شما را بدون یادآوری و هشدار و بدون پیامبرانی که آنچه را از یاد برده اید به یادتان آورند،رها کنیم؟و اصل«ضرب»روی گرداندن است،چنان که گویند بر چهرۀ چهار پا نواخت تا رویش را به جانبی دیگر کرد.

« أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ -بدان سبب که مردمی گزافکار هستید(و اسراف می کنید)؟» یعنی به سبب اسرافتان(از شما روی بگردانیم)؟ هرگز...سنّت خدا بر این جاری شده است که پیامبران را بفرستد تا به مردم یادآوری کنند،و از فرط رحمت به بندگان خود،رسالتهای خود را حتی نزد کسانی که مسخره می کردند نیز فرستاده است.

پیداست که اسراف و گزافکاری سرآمد دسته ای از انحرافهاست،و خود به نوبۀ خود ناشی از نادانی انسان به حکمت آزمون در دنیاست،چرا خداوند نسبت به گناهکاران حلم و بردباری می ورزد،و نیز ناشی از ضعف ارادۀ بشر در ایستادگی در برابر شهوتهاست که بی حدود و قیودی در آن راه حرکت می کند.

یاد کردن از اسراف و گزافکاری با محور اصلی این سوره متناسب است که همانا التزام به حدودی معین و مراعات آنها در بهره بردن از زندگی دنیاست.

[6-7]

پیامبر مانند پزشک است که به عیادت بیماران می رود،و از اینجاست که فرصتهای برانگیختن و فرستادن پیامبران با رسالتها به هنگام انحراف مردم و آن گاه که راه اسراف و گزافکاری را در پیش می گیرند،افزوده می شود.

خدا پیامبران را پیش از این بدین سان برای مردم فرستاده و قانون و سنّتش بر این جاری بوده است.

« وَ کَمْ أَرْسَلْنٰا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ -به میان پیشینیان چه قدر پیامبر

ص :426

فرستادیم!» ولی ایشان با استهزا و ریشخند روبرو شدند،و شاید ریشخند کردن بدترین موضعی بوده که امّتها بدان عادت کرده بودند،زیرا آدمی را به ژرفای لافزنی می کشاند.

« وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ -و هیچ پیامبری بر آنها مبعوث نمی شد مگر آن که مسخره اش می کردند.» مسخره کردن پیامبران عادتی بود که در میان پیشینیان رواج داشت، هم چنان که مبعوث کردن و فرستادن پیامبران سنّتی الهی بود.

[8]

ولی آیا این مسخره کردن پیامبران مانع سنّت خدا در فرستادن پیامبران یا سبب هلاک مسخره کنندگان شد؟هرگز...زیرا کفر کافران به خدا زیانی نمی زند همان گونه که ایمان مؤمنان نیز بدو سودی نمی رساند(و زیان و سود عاید خود بشر می شود).

« فَأَهْلَکْنٰا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً -آنها را که از ایشان نیرومندتر بودند هلاک کردیم.» پس خدا کسانی را که از اعراب تکذیب کنندۀ پیامبر به مراتب سخت پوست تر و به شمار افزونتر بودند گرفتار هلاک کرد،و آیه به کم مقداری و خواری اعراب جاهلیّت و ناتوانی آنها اشاره می کند که شاید از جنون بزرگ خویشتنی و غرور خود به هوش آیند و رسالتهای پروردگار خود را مسخره نکنند،و در گرداب روشهای گندیدۀ خود در شرک و فساد و گزافکاری فرو نروند.

آیاتی که بدین امر اشاره می کند مکرّر آمده است،زیرا چارۀ غرور و سقوط به منجلاب و در نتیجه مسخره کردن رسالتها همان بیان نقاط ضعف آنان است،و پروردگار ما در سوره احقاف(آیه 26)گوید:« وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاهُمْ فِیمٰا إِنْ مَکَّنّٰاکُمْ فِیهِ -به آنها چنان مکانتی داده بودیم که به شما نداده ایم».

و حضرت صدیقه،فاطمۀ زهرا(ع)حال اعراب را پیش از اسلام چنین توصیف کرده و گفته است:

ص :427

«شما بر لبۀ پرتگاهی از آتش قرار داشتید،نوشنده شیری آمیخته به آب،و شکار طمعکار،و شعلۀ شتابان،و لگدکوب گامزنان،آب تالابها را می نوشیدید و کلاکموش می خوردید،خوار و ذلیل بودید و می ترسیدید که مردم پیرامونتان شما را بربایند...». (1)

« وَ مَضیٰ مَثَلُ الْأَوَّلِینَ -و داستان پیشینیان گذشت.» گفته اند:یعنی در دگرگونی احوال امثال و نظایر شما و بیان عبرت از کار پیشینیان پیش از این سخن رفت،چنان که پروردگار ما گفت« وَ سَکَنْتُمْ فِی مَسٰاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ وَ ضَرَبْنٰا لَکُمُ الْأَمْثٰالَ (2) در خانه های کسانی که بر خویشتن ستم کردند،جای گرفتید و دانستید که با آنان چگونه رفتار کردیم،و برایتان مثلها زدیم».

نیز احتمال دارد چنین معنی دهد که:مثل پیشینیان به تحقّق انجامیده و عبرت آنها در سراسر آفاق مثل شده است،و خدا داناست.

[9]

مسخره کردن آنها نسبت به حق ادامه می یابد در حالی که می دانند براستی کسی که آسمانها و زمین را آفریده پیروزمندی حکیم است و پیروزمندی او در استواری آفرینش و صنع او نمودار است،هم چنان که حکمتش در دقّت نظم تجلّی دارد.

« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ -اگر از آنها بپرسی:چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟حتما می گویند:آنها را آن پیروزمند دانا آفریده است.» [10]

و از نشانه های پیروزمندی و حکمت او رام کردن و هموار ساختن زمین است تا بر آن راه روند.

« اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً -آن که زمین را بستر شما ساخت.»

ص :428


1- 4) -الاحتجاج،ج 1،ص 100.
2- 5) -ابراهیم45/.

زمین را هموار کرد و برای آسایش انسان آماده ساخت،پس چندان سخت نیست که کشاورزی و ساختمان آن دشوار باشد،و چندان نرم نیست که آنچه بر روی آن است در درون آن فرو رود و غرق شود.

« وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیهٰا سُبُلاً -آن که برایتان راهها را در آن پدید آورد.» این راهها همان جادّه های بیابان اند که به رغم سختی و دشواری زمین وجود دارند،هم چنان که خدا جادّه هایی آشکار حتی در دریا قرار داد،و بر انسان است که آنها را کشف کند تا به نزدیکترین راههای ارتباط میان دو مکان دست یابد.مثلا بر روی زمین سلسله کوه هایی هست که از اقیانوس اطلس در غرب مراکش آغاز می شود،و به سمت مغرب عربی می رود،سپس از دریای مدیترانه می گذرد،و دیگر بار به سمت جنوب و شرق اروپا می رود،آن گاه متوجه جنوب ترکیه،و سپس جنوب روسیه،و شرق هند،و شرق چین می شود،و امثال این سلسله کوه ها بسیار است،و با وجود تمام این سلسله کوه ها،خدا در میان آنها درّه ها و شکافهایی بسیار قرار داده که عبور مردم را آسان می کند،و اگر کوه های بلند شیبی تند داشتند آدمیزادگان از یکدیگر جدا و منزوی می شدند.

خداوند در زمینهای هموار و گسترده همانند دشتها راههایی کشید که مردم با یکدیگر ارتباط داشته باشند و همچنین در دریاها و فضا نیز راههایی تعبیه کرد.

چه کسی این راهها را قرار داد؟همانا او خدای پیروزمند حکیم است،و چرا چنین کرد؟ « لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -باشد که هدایت شوید.» /12 به وسیلۀ آن راهها به هدفهای خود راه یابیم،و نیز به پروردگارمان که این راهها را آفریده پی بریم،و هر چه نشانه های حسن آفرینش و تدبیر در طبیعت بیشتر باشد گواهی بزرگتر بر آفرینندۀ آنها و نزدیکتر به راهنمایی ماست.

[11]

هم چنان که آسمانها و زمین را آفرید،و زمین را بستری ساخت که روزی انسان را در آن فراهم آورد.

« وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ -و آن که از آسمان به اندازه آب فرستاد.»

ص :429

به اندازه سنجی او،زیرا اگر نزول باران تند باشد تبدیل به سیل می شود و اگر اندک و کند باشد انسان از آن سودی نمی برد،ولی خدای سبحان باران را با اندازه سنجی خود بر حسب نیاز انسان و زمین فرو می فرستد.

« فَأَنْشَرْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً -و بدان سرزمین مرده را زنده کردیم،» و هم چنان که خدا زمین مرده را به وسیلۀ باران زنده می کند،رستنی و پستانداران رشد و نمو می کنند.

« کَذٰلِکَ تُخْرَجُونَ -شما نیز اینچنین(از گورها)بیرون آورده شوید.» برخی از مفسّران از این مقارنه چنین دریافته اند که انسان در روز رستاخیز مانند رستنی از زمین برانگیخته می شود،و در حدیث آمده است:

«چون خدای عزّ و جلّ بخواهد مردم را برانگیزد چهل روز آسمان می بارد، پس استخوانها گرد می آید و گوشتها(بر بدنها)می روید».

پس در روز رستاخیز گور برای انسان مانند رحم مادرش،یا زمین نسبت به دانه می شود.

[سوره الزخرف (43): آیات 12 تا 14]

اشاره

وَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ اَلْفُلْکِ وَ اَلْأَنْعٰامِ مٰا تَرْکَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلیٰ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اِسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحٰانَ اَلَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ (13) وَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا لَمُنْقَلِبُونَ (14)

ص :430

منزّه است آن کس که اینها را رام ما کرد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات این سوره می کوشد که رابطۀ میان انسان و آنچه را پیرامون اوست جهت دهد،و این جهت دادن با دید درست انجام می یابد،زیرا بینش انسان در برابر طبیعت و نمادهای آن است که کیفیّت رابطۀ او را با آنها می سازد.

سیاق آیات در اینجا به ما خاطر نشان می کند که نعمتهای زندگی که به ما داده شده ناگزیر باید ما را به شناخت پروردگارمان و نزدیکی جستن بدو راهنمایی کند،پس نعمت همسری وسیله ای است برای شناخت خدا،چگونه؟پروردگار ما از هر چیز جفتی آفریده است که هر چیز به ناتوانی و نیازمندی خود آگاه شود،تا هیچ آفریده ای بر اثر احساس بی نیازی گردنکشی و سرپیچی نکند و برای آن که بر او آشکار سازد که آفریده ای است که به همتایی نیاز دارد که او را تکمیل کند،و همان گونه که انسان به همسر نیاز دارد به چیزها و دیگر جانداران غیر از خود نیز نیازمند است،پس انسان چون بخواهد بیابانها و دریاها را درنوردد،به چهار پا و کشتی نیاز دارد،و نیاز او دلیل ناتوانی اوست و گواه بی نیازی پروردگار اوست.امّا بجای آن که خداوند به انسان دو بال بدهد که با آنها پرواز کند،یا پاهایی چابک و تیز گام بدو بخشد که بر باد پیشی گیرد،یا دو گوش تیز همچون گوش اسب بدو دهد،در عوض همۀ /12 اینها او را با توشۀ خرد مجهّز کرده که به وسیلۀ آن چیزها را مسخّر خود کند و به زیر فرمان درآورد،از این رو می بینی که کشتی را می سازد،و بر هواپیما و موشک فضا پیما سوار می شود،و حتّی جانداران پیرامون خود از قبیل چارپایان و سگها و دلفینها و...و...را رام می کند و به خدمت خود می گمارد.

ص :431

اگر موهبت خرد نمی بود آیا می توانست چنین کند؟هرگز...آیا ندیده ای که چگونه کودکی گله ای شتر را می راند؟ از این رو هنگامی که انسان بر پشت اسب خود می نشیند یا بر عرشۀ کشتی قرار می گیرد،باید خدا را به یاد آورد و بگوید:

«منزّه است خدایی که این مرکب را رام ما کرد و ما خود نمی توانستیم جز به اذن ذات سبحان او این را مسخّر و رام خود کنیم».

براستی مؤمن به زمین می نگرد بدین عنوان که زمین مادر اوست و به خرما بن و درخت می نگرد بدین چشم که آنها را عمّه های خود می شمارد،و به خورشید و ماه می نگرد از این دیدگاه که آن دو را دو آفریدۀ خدا می داند که به فرمان او سر نهاده اند و در گردش اند،و اسلام ما را با طبیعت پیرامونمان پیوند می دهد.پس دعایی برای سوار شدن بر چار پا وجود دارد،و دعایی برای پدید آمدن هلال،و دعایی به هنگام شنیدن بانگ رعد،و...و...پیامبر خدا(ص)خدا را می پرستید،و به ستارگان می نگریست و در آفرینش آنها می اندیشید،و این آیات را تلاوت می کرد:« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ. الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ (1) هر آینه در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز،خردمندان را عبرتهاست.آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته،یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند.ای پروردگار ما!این جهان را به بیهوده نیافریده ای،تو منزّهی،ما را از عذاب آتش بازدار».

شرح آیات:

[12]

« وَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا -و آن که همۀ جفتها را بیافرید.»

ص :432


1- 6) -آل عمران190/-191.

چرا خدا چیزها را جفت آفرید؟چنان که به نظر ما می رسد،برای دو امر:

نخست:برای آن که توانایی مطلق او تجلّی کند.مگر نه آن که نیک آفرینی و استواری آفرینش در چارچوب تنوّع دلیل توانایی است؟پس می بینی در همان حال که یک جفت از یکدیگر تفاوتی بسیار گسترده دارند هر دو تابع و مقهور قانونهایی یکسان اند که آن دو را به سوی یک هدف پیش می برد،آیا این دلیل قدرتمندی پروردگار نیست؟ دوم:خدا در هر جفتی نیاز آن دو را به یکدیگر به ودیعه نهاده،و از این رو آن دو به یکدیگر نیاز دارند،و این بارزترین دلیل بر نیاز شدید آنها به خداست که آفریدگار و تدبیر کنندۀ کارهای آنهاست.

« وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعٰامِ مٰا تَرْکَبُونَ -و برایتان از کشتیها و چارپایان مرکبها ساخت که سوار شوید.» پس کسی که برای دریاها کشتی را آفرید که ما بر پشت آن می نشینیم تا به دورترین نقاط زمین با کالاهای بازرگانی سنگین خود برسیم،همان کسی است که برای بیابانها چارپایان را آفرید و آنها را رام و مسخّر ما کرد،نه تنها برای آن که ما را به هدفها و مقصدهای مادّی خود برسانند،بلکه هم چنان برای نزدیکی جستن ما به خدا که بلندترین غایتهای بشر و والاترین آرمانهای اوست.

برای چه؟ [13]

« لِتَسْتَوُوا عَلیٰ ظُهُورِهِ -که بر پشت آنها سوار شوید.» برای این که از آن بهره برداری کنیم،و بر پشت آنها قرار گیریم.از کلمۀ «استواء درست قرار گرفتن»در می یابیم که اولا:همانا خدا کشتی و چارپایان را مسخّر انسان ساخت تا انسان بی هراس از نافرمانی و سرپیچی آنها بر ضدّ خود قرار گیرد،و دوم:بر ما واجب است که بر آنها به حالت استقرار و استواری بنشینیم،و بر آنها تسلّط داشته باشیم و نگذاریم سرکشی کنند یا بیاشوبند.

هم چنان که از این آیه ضرورت تسخیر طبیعت و مهمل نگذاشتن آن را درمی یابیم.در حدیث آمده است:«امیر المؤمنین(ع)می گفت:کسی که آب و

ص :433

خاکی بیابد و آن گاه نیازمند دیگران شود،خدا او را دور می راند». (1)

مستقرّ شدن بر پشت کشتی و چارپایان هدف مرحله ای آن است امّا هدف والاتر از این نعمت و دیگر نعمتهای خدا همان رهیابی و نزدیکی جستن به اوست.

« ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ و چون بر پشت آنها قرار گرفتید نعمت پروردگارتان را یاد کنید.» هدف از نعمتهای مادّی خدا همان بالا رفتن روحی است.براستی که معراج انسان به سوی خداست،پس(بر هر نعمت مادّی خدا را سپاس گوی)،چون سیر شدی بگو:الحمد للّٰه سپاس خدای را،و چون سیراب شدی بگو:الحمد للّٰه،و چون بی نیاز شدی بگو:الحمد للّٰه،و چون اتومبیل،(یا هر وسیلۀ نقلیه ای)را سوار شدی بگو:سبحان اللّٰه.

قرآن حکمت آموز هدفهای مادّی و معنوی نعمتهای خدا را بر ما به یاد ما می آورد،طبیعة در این سوره که دور محور روابط ما با طبیعت پیرامونمان می گردد،و این یادآوری به دلایل زیر است:

نخست:برای آن که مقصودهای شریفی را که در نعمتهاست ضایع نکنیم.

زناشویی را برای آن قرار داده یا خانه و خانواده ای بنا کند و آرامش و مهربانی و اخلاق والا را بر آن سایه افکن سازد،پس سزاوار نیست که ما هدف خود را از زناشویی فقط رفع نیاز شهوانی قرار دهیم،و چارپایان را برای سوار شدن بر پشت آنها و رسیدن به مقصدهای مشروع قرار داده،نه برای بازی و سرگرمی به آنها یا زورگویی و سخت گیری بر مردم.

دوم:برای آن که نعمتها ما را سرمست نسازد و آنها را وسیلۀ فخر فروشی و بزرگ خویشتنی و تباهی در زمین قرار ندهیم.

سوم:برای آن که به ما آرامشی روانی ببخشد که در نفسهای ما در اصلاح عقدۀ حقارت سهمی بسزا دارد و ما را به سپاسگزاری از خدا با انجام کردارهای

ص :434


1- 7) -بحار الانوار،ج 103،ص 65.

شایسته فرا می خواند.

از این رو پروردگار ما به ما فرمان می دهد که هنگام سوار شدن بر چار پایان این دعا را بخوانیم تا این بر نشستن و سواری گرفتن از آنها ما را به افقهای روحی دورتر و فراتر از افقهای زمینی که آنها را در می نوردیم برساند و منتقل کند.آیا دیده ای کسی که مسافتی میان عالم شهود و غیب را در یک لحظه می پیماید به چه افق دور دستی می رسد و از دیدن نقص در طبیعت به درک کمال در آفرینندۀ آن انتقال می یابد و پی می برد! /12 « وَ تَقُولُوا سُبْحٰانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا -و بگویید منزّه است آن کس که اینها را رام ما کرد.» از خود می پرسیم چرا خدا در اینجا به ما فرمان می دهد که او را تسبیح گوییم و منزّه دانیم و نمی فرماید که حمدش گوییم؟ این از آن روست که نیازمندی ما-افراد بشر-به چار پایان و کشتی،و ناتوانی ما از رام کردن و بهره کشی از آن بدون آن که خدا آنها را برای ما رام کند، گواه بر منزّه بودن و بی نیازی خداست،پس او از بندگانش بی نیاز است،بی نیاز از به کار بردن و وسیله ساختن ابزارها،بی نیاز از رام کردن و تسخیر چیزها برای خود، خدا متعالی و فراتر و پروردگار ما منزّه از تمام این چیزهاست.

وانگهی رام کردن چارپایان و کشتی دلیل ناتوانی جانداران و طبیعت و نیازمندی شدید آنها به مدبّر است حکیم که همان خداست.

و این امر ما را بدین حقیقت رهنمون می شود که پروردگار ما فراتر و والاتر از نیازمندی است.مگر نه این که نیازمندی هر چیزی دلیل آفریدگی اوست،پس چگونه آفریننده نیازمند شود؟ و اصلا هر کاستی و ناتوانی و نیازمندی و ضعفی در آفریده گواه بر وجود ضدّ آن در آفریننده است،بدین دلالت عقلی که صفت و ویژگی آفریننده غیر از صفت و ویژگی آفریده است.امیر المؤمنین(ع)گوید:

«نو پدید بودن موجودات گواه است که او همیشه بوده است،و نشان عجزی

ص :435

که در آفریده ها نهاده،توانایی او را نموده است،و به نیست شدنی که آفریدگان را از آن ناچار ساخته،دلیل آرد که خود پاینده است». (1)

« وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ -و گرنه ما را توان آن نبود.» یعنی ما همسنگ این کار نبودیم،و توان تسخیر و رام کردن آن را نداشتیم، و در سطحی نبودیم که آن را ضبط کنیم و زمامش را به دست آوریم،و اصل کلمۀ «مقرن»از مقارنه است به معنی مشابهت و همسانی در نیرو.

[14]

« وَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا لَمُنْقَلِبُونَ -و ما به سوی پروردگارمان بازمی گردیم.» /12 پس این نعمتی که به ما داده همیشگی نیست،و ما دربارۀ آن در روز قیامت مورد پرسش قرار می گیریم،زیرا براستی خدا آن را برای هدفی مقدّس و والا به ما بخشیده است که همان عمل کردن به روش او به مقتضای فرمانهای اوست.

در این آیه نکته ای ادبی وجود دارد که همان گونه که مسافر به خانه و خانوادۀ خود برمی گردد انسان نیز به نزد پروردگارش باز می گردد.

و دربارۀ این موضوع دسته ای از احادیث آمده است.از ابی بصیر مروی است که گفت:به ابی عبد اللّٰه(ع)گفتم:آیا سپاسگزاری حدّی دارد که چون بنده آن را انجام دهد عنوان سپاسگزار و شاکر بر او اطلاق می شود؟گفت:«آری»، گفتم:آن(حد)کدام است؟گفت:خدا را بر تمام نعمتهایی که از خاندان و دارایی بدو نعمت داده شکر می گزارد،و اگر به نعمتی از نوع دارایی که بدو داده حقی تعلّق گیرد آن حق را می پردازد،و از جملۀ نعمتهایی که بخشیده این گفتۀ اوست،عزّ و جلّ:« سُبْحٰانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ (2) منزّه است آن کس که اینها را رام ما کرد،و گرنه ما را توان آن نبود»،و از آن جمله است گفتۀ ذات متعال او،« رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبٰارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (3)

ص :436


1- 8) -نهج البلاغة،خطبۀ 185،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 197.
2- 9) -همین سورۀ زخرف13/.
3- 10) -المؤمنون29/.

ای پروردگار من!مرا فرود آور در جایگاهی مبارک،که تو بهترین راهبرانی»،و گفتۀ اوست:« رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطٰاناً نَصِیراً (1) ای پروردگار من!مرا به راستی و نیکویی داخل کن و به راستی و نیکویی بیرون بر،و مرا از جانب خود پیروزی و یاری عطا کن». (2)

و از ابی الحسن(ع)است:«...چون به(سفر)بیابان برون شدی آنچه را خدای عزّ و جلّ گفت،بگو:« سُبْحٰانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ (3) منزّه است آن کس که اینها را رام ما کرد،و گرنه ما را توان آن نبود» به اذن خدا،و هیچ بنده ای نیست که هنگام سواری این را بگوید و از شتر یا چارپا بیفتد و صدمه ای بیند». (4)

از معاویة بن عمّار از ابی عبد اللّٰه(ع)مروی است که گفت:«چون بر مرکب خود قرار گرفتی و وسیلۀ حملت برایت هموار شد،بگو:سپاس خدای را که ما را به اسلام هدایت کرد،و به وجود محمد(ص)بر ما منّت نهاد،« سُبْحٰانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لَهُ مُقْرِنِینَ وَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا لَمُنْقَلِبُونَ (5) منزّه است آن کس که اینها را رام ما کرد،و گرنه ما را توان آن نبود.و ما به سوی پروردگار بازمی گردیم»،و سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است.بار الها!تویی که ما را قدرت سواری بر پشت(چارپایان)داده ای و در کار از تو یاری می جوییم،بار الها ما را به جایی برسان که به خیر انجامد،رسیدنی که مستوجب آمرزش و خشنودی تو باشد،بار الها هیچ«طیر»(تفأل بد به پرنده ای) /12 جز طیر تو نیست-طیر،شوم شمردن و فال بد زدن است-و هیچ خیری جز خیر تو نیست،و هیچ نگهبانی غیر تو

ص :437


1- 11) -الاسراء80/.
2- 12) -البرهان،ج 4،ص 136.
3- 13) -همین سورۀ زخرف13/.
4- 14) -همان مأخذ،ص 593.
5- 15) -همین سورۀ زخرف،13 و 14.

نیست». (1)

بدین سان دین حنیف اسلام به ما یادآور می شود که هنگام سوار شدن بر آنچه از چارپایان که خدا آنها را مستقیما برای ما تسخیر و رام کرده است و آنچه را به دست خود ما رام ما کرده از کشتی(و اتومبیل،و هواپیما و امثال آنها)خدا را یاد کنیم تا به یادآوریم که هدفهای معنوی و مادّی که در این نعمت است کدام است، هم چنان که به ما فرمان داده که به هنگام هر نعمتی از خوردنی و آشامیدنی و همسری و دیدار خانه ها و خفتن و بیدار شدن و وضو گرفتن و غسل کردن،و حتی هنگام نگریستن در آینه ذکرها و دعاهایی را بخوانیم.این همه برای آن است که هدف هر نعمتی را به یاد آوریم و از آن غافل نمانیم و خدا را بر آنها سپاس داریم و شکر گزاریم و دستخوش سرمستی و بزرگ خویشتنی نشویم.

[سوره الزخرف (43): آیات 15 تا 25]

اشاره

وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبٰادِهِ جُزْءاً إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ (15) أَمِ اِتَّخَذَ مِمّٰا یَخْلُقُ بَنٰاتٍ وَ أَصْفٰاکُمْ بِالْبَنِینَ (16) وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمٰا ضَرَبَ لِلرَّحْمٰنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (17) أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی اَلْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی اَلْخِصٰامِ غَیْرُ مُبِینٍ (18) وَ جَعَلُوا اَلْمَلاٰئِکَةَ اَلَّذِینَ هُمْ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ (19) وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ اَلرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ مٰا لَهُمْ بِذٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَیْنٰاهُمْ کِتٰاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (21) بَلْ قٰالُوا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22) وَ کَذٰلِکَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدیٰ مِمّٰا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبٰاءَکُمْ قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ (25)

ص :438


1- 16) -نور الثقلین،ج 4،ص 593.
معنای واژه ها

18[ أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ ]

:همزه برای پرسش است و واو برای عطف،یعنی آیا آن کافران برای خدا دختری را قرار می دهند و بدو منسوب می کنند که بزرگ می شود و در زیب و زیور پرورش می یابد؟! 20[یخرصون]

:دروغ می گویند.

23[مترفوها]

:یعنی نعمت یافتگان در آن،از أترف به معنی نعمت یافتن-و مراد از آن رئیسان و بزرگان است-زیرا آنها همواره با مصلحان از در انکار و دشمنی ورزیدن رویارویی می کنند.

ص :439

حتی اگر برای شما چیزی بیاورم که از آنچه پدرانتان را بر آن یافته بودید هدایت کننده تر باشد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که بینش انسان نسبت به واقعیّت آفریدگان دقیق و نافذ شود و بدین وسیله رابطۀ خود را با عالم آفرینش به شکلی درست درآورد و آن را به مقام آفریدگار بالا نبرد،و برای آن که پرستش انسان نسبت به آفریدگار خود از هر نوع آلودگیهای شرک آمیز تصفیه شود،و بداند که نعمتها از سوی اوست و با شریک ساختن بندگان او در نعمت بخشی نسبت به آفریدگار منعم کفران نعمت نکند،و در نتیجه برای آن که رابطه اش با نعمتها رابطه ای سالم و برانگیخته از نور یکتاپرستی باشد،آیات این درس حقایق توحید و یکتاپرستی را که از آلودگیهای معتقدات جاهلیّت پالوده و ناب شده می آورد.از جملۀ آن معتقدات نظریّۀ حلول است که پیروان آن می پندارند که جزئی از خدا در وجود بندگان او موجود است که خدا را از مقام ربوبیّت و پروردگاری مطلق یک درجه فرود می آورد،و بنده را به همان اندازه به مرتبۀ ربوبیّت فرا می برد.این عقیده کفر و ناسپاسی آشکاری نسبت به نعمتها و از جانب کسی است که خدای سبحان بدو نعمت بخشیده است،و در طبیعت انسان است که به چنین مرحلۀ فرودین کفر سقوط کند.

قرآن،این پندار و مدّعا را ناروا می شمرد که می گویند خدا دختران را برای خود برگزیده و پسران را به آنها اختصاص داده در حالی که می بینی مادینگان را بد می شمرند تا آنجا که اگر به یکی از آنها مژدۀ تولّد(دختری زا)دهند رویش سیاه گردد و آکنده از خشم شود.

ص :440

سیاق آیات این پرسش را مطرح می کند:چگونه خدا دختران را برمی گزیند در حالی که آنها در آرایش و زیب و زیور پرورش می یابند و برای جنگ و جدال شایستگی ندارند؟ همچنین فرشتگان را ماده انگاشتند در حالی که آنها پرستندگان خدای رحمان اند و پرستندگان در برابر معبود و پرستیدۀ خود همه یکسان اند(و بدین سان قرآن اساس برتری ذاتی میان آفریدگان را که ضمنا انحرافی است بزرگ که صاحبان ثروت و جاه بدان آلوده می شوند،در هم می شکند)و بر آنها زشت و ناروا می شمرد که چیزی را می گویند که از آن آگاهی ندارند و آنها را بیم می دهد که این سخنشان گواهی شمرده می شود،و آن را بر آنها می نویسند و ثبت می کنند،و خود مورد پرسش قرار خواهند گرفت.

(و نیمه خدا انگاشتن فرشتگان یا جز آنها آنان را به ایمان به قدر(مذهب جبر)کشاند و ادّعا کردند که از خود هیچ اختیاری ندارند)و اگر خدا می خواست آنها فرشتگان را نمی پرستیدند.

(ولی کشیده شدن آنها به نظریّۀ قدری به دفع شهوتهایشان و تمایل انسان به رهایی از زیر بار مسئولیّت منجر شد)و آنچه می گویند از روی نادانی است و جز به دروغ سخن نمی گویند.

(و آنها را می بینی که پدران خود را بزرگ می کنند تا آنجا که بدون هدایتی از آنان پیروی می کنند)در حالی که تقدیس پدران جایز نیست مگر بدان اندازه که از کتاب(آسمانی)یا هدایت بهره ای داشته باشند،امّا آنها می گویند که ما هدایت یافتگانیم زیرا در قانون و روش از راهی پیروی می کنیم که دیده ایم پدرانمان بر آن راه می رفتند.

این پرستشی است که در میان همۀ امّتها وجود داشته،و خداوند به هیچ قریه ای بیم دهنده ای برای بر حذر داشتن آنها از فرو رفتن به گرداب منکرات نفرستاد مگر آن که شادخواران و متنعّمان آن(کسانی که ثروت را می پرستیدند و از اصلاح می ترسیدند)گفتند ما پدران خود را بر آیینی یافته ایم،و خود بر همان آیین می رویم،

ص :441

و هنگامی که آن بیم دهنده آنها را به سوی کسی که هدایت بخش تر از آثار پدران آنهاست دعوت کرد نسبت به رسالت او کفر ورزیدند،و از این رو خدا به سبب دروغ شمردنشان از آنها انتقام گرفت،و این انتقام ثابت کرد که آنها در موضعگیری خود مسئول اند،خواه بدین حقیقت اعتراف کنند،یا نکنند(و بدین سان کفران و ناسپاسی انسان نسبت به مقام خدا که ریشۀ آن نادانی است آشکار شد و معلوم گردید که او به آفریدگان خود شبیه نمی شود).

شرح آیات:

[15]

قرآن،حقیقت جدایی ابدی میان آفریدگار و آفریده را روشن ساخته است تا چیز از صفات آفریدگان را بر آفریدگار نیفزایند و نسبت ندهند و آفریده را به صفتی از صفات آفریدگار موصوف نکنند،زیرا هیچ چیزی شبیه و مانندۀ آفریدگار نیست،و به ما خاطر نشان می کند که تمام معتقدات جاهلیّت بیخردانه است که میان صفات آفریدگار و آفریده را خلط می کند و این امر-چنان که پیداست-از دیدگاه شرک آمیز نسبت به مخلوق و بخشیدن وجود و ارزش ذاتی به او بدون مشیّت خدا سرچشمه می گیرد.

یکی از معتقدات بیخردانۀ آنها این بود که برای خدا دخترانی قرار دادند و مدّعی شدند که در آنها جزئی از خدا وجود دارد.

« وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبٰادِهِ جُزْءاً -و برای او از میان بندگانش جزئی قایل شدند.» پس خدا را دو بخش کردند،یک بخش از ذات او،و بخشی دیگر از بندگانش.مگر نه آن که فرزند امتداد پدر خویش است،چون بخشی از پدر به فرزند منتقل می شود وی پاره ای از او به شمار می رود همین گونه قایلان به حلول ادّعا کردند که بخشی از خدا به برخی از بندگان او منتقل می شود و آنها نیمه خدا می گردند،و قداستی در میان دیگر بندگان او می یابند،و بطور نسبی به صاحب عرش می پیوندد(هم چنان که نصرانیان ادّعا کردند او-که ذات سبحانش فراتر از

ص :442

هر چیزی است که توصیفش کنند-فرد سوم از معبودان سه گانه است،و هم چنان که شادخواران و متنعّمان مدّعی شدند که ذاتا با دیگر بندگان خدا تفاوت دارند).

آیا ندانسته اند که هر کسی که خدا او را آفریده بندۀ خداست و نسبت او با خدا همانا نسبت آفریده به آفریدگار است،و همۀ آنها(از لحاظ ذات)در پیشگاه او برابرند،و این از بیخردی است که بخشی از بندگان او را برای او قرار دهند و بخشی را ندهند در صورتی که همه برای او و از آن اویند،ولی در سطح بندگی و در مرتبۀ آفریدگی.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَکَفُورٌ مُبِینٌ -آدمی به آشکارا ناسپاس است.» /12 براستی که انسان منکر است و انکار خود را آشکار می سازد:

نخست:برای آن که آیات پروردگارش را منکر می شود،و نعمتهای او را بر خود انکار می کند،و این انگیخته از بزرگ خویشتنی او پیش خود است و با آگاهی و پافشاری صورت می گیرد،زیرا انسان نمی خواهد به فرمان او تسلیم شود و از اولیاء او فرمانبرداری کند.

دوم:برای آن که انسان میان کسی که تمام این نعمتهای فراوان را بدو ارزانی داشته و بندگان ناتوان او برابری می نهد،پس می گوید که برخی از بندگان شریکان خدایند،و بدون به شمار آوردن خدا نعمتها را به آنها نسبت می دهد و از جانب آنها می شمارد.

موضوع نعمت ناسپاسی بدین شدّت به محور این سوره-که همان رابطۀ انسان با نعمتهای خداست-می پیوندد و این پیوندی است استوار،زیرا مهمترین پایه های رابطۀ درست سپاسگزاری به خداست،و گذر از حالت ناسپاسی طبیعی انسان به حالت سپاسگزاری برانگیخته از ایمان است.

[16]

و همچنین پنداشتند که خدا دختران را برای خود و پسران را برای آنها برگزیده است.

« أَمِ اتَّخَذَ مِمّٰا یَخْلُقُ بَنٰاتٍ وَ أَصْفٰاکُمْ بِالْبَنِینَ -آیا او از میان آفریدگانش برای خود دختران را بر گرفته و پسران را خاصّ شما کرده است؟»

ص :443

وانگهی چگونه آفریدن با به پسری گرفتن جمع می آید؟و آن گاه چرا دختران را برای خود برگزیده در حالی که در فرهنگ جاهلیّت دختر نمونۀ مطلوبی که بدان مثل زنند و نسبت دهند نیست،پس چگونه آن را برای خدا نمونۀ مطلوب می شمارند و منسوب می کنند؟! [17]

« وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمٰا ضَرَبَ لِلرَّحْمٰنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ -و چون به یکی از آنها مژدۀ همان چیزی را دهند که به خدای رحمان نسبت داده رویش سیاه گردد و آکنده از خشم شود.» چهره اش از خشم تیره می شود،و خشم خود را چنان فرو می خورد که گویی چیزی نمانده که از خشم از هم بگسلد.

[18]

« أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصٰامِ غَیْرُ مُبِینٍ -آیا آن که به آرایش پرورش یافته و در هنگام جنگ و جدال آشکار نمی شود(از آن خداست)؟» پس دختر که نشو و نمای او در آرایش-و زیب و زیور-است و در نرمی و نازکی زندگی می کند قادر است کاری را انجام دهد که فرشتگان انجام می دهند؟ هرگز.اگر خدا برای خود دخترانی برمی گزید /12 آنها را در باغهای بهشت می نهاد تا بخرامند و آنها را به پرداختن به امور زندگی نمی گماشت،و انگهی به همین سبب زنان قادر به جنگ و جدال همانند مردان نیستند،زیرا بر حسب عادت از فرط عاطفه هر چه در دلشان می گذرد بر زبان آشکار می کنند.

[19]

و برای آن که آنها برای خدا بخشی را از بندگانش قرار دادند،و انگاشتند که او از آفریدگان خود دختران را برای خود برگرفته در حالی که آنان دختران را ناپسند می شمردند،از این رو می بینی که فرشتگان را ماده می پندارند.

« وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً -و فرشتگان را که بندگان خدایند ماده پنداشتند.» چرا؟شاید به سببهای زیر:

نخست:آنها نسبت به فرشتگان همان پنداری را داشتند که نصرانیان در

ص :444

مورد عیسی بر آن بودند و برای خدا بخشی از آنها را انگاشتند،که شاید به سبب عقیدۀ حلول بوده باشد،یا بر حسب نظریّۀ فیض و تنزّل وجود خدا(که بزرگتر و فراتر از این سخنانی است که آنها می گویند)به مرتبۀ فرشتگان،که به عقیدۀ حلولیان فروتر از مقام ربوبیّت و فراتر از مقام دیگر آفریدگان است.

دوم:از آنجا که آنها فرشتگان را دوست ندارند ماده بودن را به آنان نسبت دادند،مگر نه این که مادگان در نزد آنها کم ارج تر از نرینگانند؟! سوم:برای آن که آنها تصور می کردند فرشتگان نمودار جنبه های شهوت اند،در حالی که مقام پروردگار عرش مقام عقل و خرد است.

چهارم:گفته اند که اعراب فرشتگان را در زبان خود از آن مؤنّث شمردند که هر چیزی را که از آنها غایب و از دیدشان پنهان باشد مؤنث می شمارند،و خدا داناست.

« أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ -آیا به هنگام خلقتشان آنجا حاضر بوده اند؟» آیا اینان که چنین می انگارند هنگامی که خدا فرشتگان را آفریده خود آنجا بوده اند تا حکایت کنند که فرشتگان دخترند؟! /12 « سَتُکْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ -زودا که این شهادتشان را می نویسند و از آنها بازخواست می شود.» یعنی این سخن را که می گویند فرشتگان ماده اند برای آنها(در نامۀ اعمال) می نویسند،و روز قیامت در این بارۀ بازخواست خواهند شد،و همین به عنوان مانعی از گفته های غیر مسئولانۀ آنها کافی است.

[20]

سیاق مطلب هم چنان به درهم کوفتن دروغهای جاهلیان،یکی پس از دیگری ادامه می دهد تا به محور اصلی آن اکاذیب که در نظریّه قدری بودن نمودار است می رسد،زیرا اساس انحراف بشر-چنان که به نظر می رسد و پیش از این نیز گفته ایم-نظریۀ شیئیّت(ذاتی بودن چیزها)است که به چیزها ارزشی ذاتی و خودبخودی،بدون ارتباط آنها با خدا،می دهد.و بنا بر این هاله ای از قداست و پایداری و دوام و حتمی بودن پیرامون آن چیز به وجود می آورد.هدف اعتقاد به وجود

ص :445

بخشی از خدا در بندگان خدا جدا کردن و بر کنار داشتن انسان از مسئولیّت اعمال خود است.نمی بینی که چگونه طاغوت-هر طاغوتی که باشد-از التزام و مراعات قانون به عنوان این که خود سایۀ خدا در زمین است سرباز می زند،و معتقد است که اصلا خطا نمی کند؟و یکی از مدّعیان تصوّف ادّعا می کند که نمودی از تجلّی حقیقت محمدی است و خود هرگز منحرف نمی شود،و برخی از مدّعیان فقه ادّعای تصویب(و درست اندیشی در فتوی)می کنند و می گویند آنچه آنها بدان حکم می کنند عینا همان است که خدا از فراز عرش خود بدان حکم کرده است،و همین گونه انسان عادی نیز کارهای خود را چنین توجیه می کنند که در پشت آنها ارادۀ خدا وجود دارد(و به خواست خدا صورت می گیرد).

سیاق مطلب هم چنان سخن را دربارۀ افکار شرک آمیز ادامه می دهد تا به ریشه های آن که در طرز تفکّر قدری گری نمودار است می رسد،و می گوید:

« وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ الرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ -گفتند اگر خدای رحمان می خواست ما فرشتگان را نمی پرستیدیم.» پس به موجب این پندار و مدّعا خدای سبحان مسئول گمراهی آنهاست، زیرا بر نجات آنها قادر بوده /12 امّا نخواسته است چنان کند،هرگز...همانا خدا به آنان فرصت رهیابی داد،و عوامل هدایت را به فراوانی برای آنها فراهم ساخت،و حکمت او چنان خواست که مسئولیت اختیار و به گزینی را بر خود آنها نهد،پس اگر هدایت شوند به قلۀ کمال می رسند و اگر گمراه شوند به فروترین منزلگاه دوزخ سقوط می کنند،زیرا هم این و هم آن(رهیابی و گمراهی)هر دو به ارادۀ خود آنها انجام می گیرد.

در آغاز این درس گفتیم که هدف تفکّر قدری جبری توجیه واقعیّت انسان خلافکار و افکندن مسئولیّت هدایت او به عهدۀ خداست.

سیاق مطلب به بیخردانه بودن مجموعۀ پندارها و تصوّرات آنها اشاره کرده است،آنها مقام آفریدگار را نشناختند و جزئی از بندگانش را از آن او شمردند،و اگر چیزی از معنای آفریدن و به وجود آوردن از نیستی و احاطۀ پروردگار قدرت و

ص :446

توانایی مطلق را بر هر چیز می دانستند،می فهمیدند که فرمان او میان دو حرف کاف و نون از کلمه«کن باش»قرار دارد(یعنی هنوز کلمۀ«کن»تمام نشده ارادۀ او تحقق می یابد)و در لحظۀ اراده میلیونها کهکشان را از نیستی به هستی می آورد.

گویم:اگر چیزی از این حقیقت را می دانستند بیگمان خود را بیخرد می شمردند و نمی پنداشتند که او را مراتب وجودی گوناگون است که از آن مراتب فرود می آید تا آنجا که بخشی از او در آفریدگانش قرار گیرد.خدای سبحانه و تعالی از آنچه اینان گویند بسی فراتر و والاتر است.

اگر می دانستند که وظایف مهمّ فرشتگان وظایف مهمّ دشواری است که مناسبتی با زنان نرم و نازک ندارد(چنین سخنانی نمی گفتند)زیرا از جملۀ وظایف فرشتگان برکندن شهرهای لوط از بیخ و بن و سپس واژگون کردن و ویران کردن آنهاست و نیز از وظایف آنان است که بزرگترین و دقیقترین حقایق را بیان می کنند و با مبطلان به جنگ پردازند،پس چگونه چنین اموری در خور کسانی است که در آرایش پرورش می یابند و در جنگ و جدال آشکار نمی شوند؟! اگر این مراتب را می دانستند نمی انگاشتند که خدا دختران را بر پسران برگزیده است.

اگر میزان نزدیکی فرشتگان را به خدا می دانستند،و از مقدار ارج آنها در پیشگاه او آگاه بودند و می دانستند که آنها در سخن بر او پیشی نمی گیرند و هر چه می کنند به فرمان اوست،با فرشتگان دشمنی نمی ورزیدند،و آنان را نمونۀ ناپسندی نمی انگاشتند که خود هنگامی که می گویند آنان مادینه اند آنان را از خود طرد و نفی می کنند.

هرگز،فرشتگان بندگان خدای رحمانی هستند که رحمتش همه چیز را فرا گرفته،و ما دام که بندگان هستند /12 فراتر از آنند که نسبت مادینگی(که در نظر اینان مرتبه ای پست تر است)به آنان داده شود و فروتر از آنند که تصوّر شود جزئی از الوهیّت و خدایی در وجود آنهاست.

از آنجا که فرشتگان بندگان خدای رحمان اند روا نیست که خدا آنها را به

ص :447

دختری خود گیرد،در حالی که رحمت او تمام آفریدگانش را(از نر و ماده و دختر و پسر)در بر گرفته است،و چگونه آفریدگان که همۀ آفریدۀ یک پروردگارند با یکدیگر تفاوت ذاتی داشته باشند؟آری.آفریدگان از لحاظ آنچه خداوند بر حسب حکمت رسای خود به آنها بخشیده در میان خود(نوعی)برتری(غیر ذاتی)دارند.

این آیه اساس نظریّۀ شیئیّت(ذاتی)آفریدگان را که پایۀ شرک و پایۀ هر انحراف بشری است در هم می شکند،بدین سان که نادانی مطلق آنها را بدین امر غیبی بیان می کند و می گوید که آنها شاهد آفرینش فرشتگان نبوده اند،پس چگونه حکم می کنند که فرشتگان مادینه اند؟و اساسا آیا رواست که انسان از چیزی که آگاهی و علم آن بدو داده نشده است سخن گوید؟! « مٰا لَهُمْ بِذٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ -آنها در این باره هیچ آگاهی ندارند.» آنها خود را در چیزی به سختی می اندازند که از پیش بدان آگاهی نداشتند.آنها می خواستند بدانند چگونه خداوند به آنها عقل و اراده داده است،و این انسان محدود چگونه می تواند خود،برگزیند و از عوامل فشار عبور کند،و از همین رو در گمراهی ژرفی فرو افتادند.

« إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ -آنچه می گویند جز از روی نادانی و تخمین و دروغ نمی گویند.» دیده ای که چگونه تخمین زننده وزن خرما را بر خرما بن تخمین می زند؟او به معلومات غیر کافی خود تکیه می کند،و به خیال خود از برکت و فراوانی چیزی بدان می افزاید که حقیقتی ندارد.

از این تعبیر چنین فهمیده می شود که آنها بر اندیشه ای درست نظریّه ای نادرست را بنا کرده اند،درست آن است که انگیزه ها و موجبات وجود دارد که بر آدمی فشار وارد می کند،و نادرست آن است که ارادۀ انسان را بکلّی نفی می کند.

درست آن است که اقتصاد(و شیوۀ معاش)بر دل انسان اثری بزرگ دارد، و آدمی بندۀ دنیاست، /12 و مردم دین خود را چنان که وضع معاششان اقتضا کند محدود می کنند،ولی نادرست همان حتمی بودن عامل اقتصاد است که چنان که

ص :448

مارکیسم می گوید انسان بکلّی محکوم روش تولید است.

همچنین اجتماع جاذبه ای کلان دارد،ولی چیزی را بر انسان حتمی(و غیر قابل اجتناب)نمی سازد،و همچنین است تاریخ که بشر را در جهت تحوّل خود می کشاند ولی چنان نیست که او را به ناخواست و اکراه خود به سویی براند.

اگر توانایی انسان بر مبارزه با عوامل فشار نبود تمدّن به وجود نمی آمد و یک وجب به پیش نمی رفت،و پیشگامان نمی توانستند که دیوارها و سدهای عقب ماندگی را به تیرهای نو آفرینی بشکافند،و انقلابیّون نمی توانستند که واقعیّت سیاسی فاسد را دگرگون سازند،و پیامبران بر جاهلیانی که وسایل تولید و دستگاههای تبلیغاتی و جاذبیّت اجتماع را در اختیار داشتند پیروز نمی شدند.

[21]

یکی از حتمی شمرده های پنداری حتمی شمردن تاریخی(یا جبر تاریخ)است،دین تاریخ و میراث و سنّتهای پدران و پیشینیان را قبول ندارد مگر بدان اندازه از هدایت الهی که از طریق رسالتهای خدا در آنها راه یافته باشد،و از این رو می بینیم که قرآن حکمت آموز به ما خاطر نشان می کند که ما دام که آنها کتابی(آسمانی)ندارند که بدان تمسّک کنند،گذشتۀ آنها ارزشی ندارد.

« أَمْ آتَیْنٰاهُمْ کِتٰاباً مِنْ قَبْلِهِ -آیا پیش از(قرآن)کتابی بر ایشان نازل کرده ایم؟» پیش از قرآنی که در آن مجادله می کنند.

« فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ -و آنها بدان(کتاب پیش از قرآن)تمسّک می جویند؟».

[22]

هرگز تکیۀ آنها بر علم نیست(زیرا علمی نسبت بدان ندارند)و نه تکیه بر کتابی(آسمانی)دارند،و فقط تکیۀ آنها به روشها و عاداتی پوسیده است.

« بَلْ قٰالُوا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّةٍ -بلکه می گویند ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم.» /12 بر راه و روشی که در آن یکدیگر را به پیشوایی گرفتند.

« وَ إِنّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ مُهْتَدُونَ -و ما از پی آنها می رویم.»

ص :449

ما از پی آثار آنها می رویم و بدین سبب ما هدایت یافتگانیم.

هرگز...آن پدران نیمه خدا نبودند،و کارشان جنبۀ شرعی نداشته و در آثار آنها بدون علمی و کتابی(آسمانی)هیچگونه هدایتی نیست.

[23]

و این عادتی است باطل که متنعّمان هنگامی که خدا پیامبران را نزد آنها مبعوث کرد،بدان گرفتار شدند.

« وَ کَذٰلِکَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ مُقْتَدُونَ -و بدین سان پیش از توبه هیچ قریه ای بیم دهنده ای نفرستادیم مگر آن که متنعّمانش گفتند:پدرانمان را بر آیینی یافتیم و ما بر آثار آنها اقتدا می کنیم.» چه بسا که عقیدۀ آن پدران منحرف بوده،و چه بسا که درست بوده،امّا برای زمان خود،زیرا همانا« تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (1) آنها امّتهایی بوده اند که اکنون در گذشته اند.آنچه کرده بودند از آنهاست و آنچه شما کنید از آن شماست و شما را از اعمالی که آنها می کرده اند نمی پرسند»،یا مردمی صالح بوده اند ولی با پیشرفت زمان عقایدشان تحریف شده است.

این آیه برای ما بیان می کند که مردم در برابر پیامبران خود به دو دسته تقسیم شده اند:دسته ای از پیامبران پیروی کرده اند که همان مستضعفان بوده اند،و دسته ای با رهنمود و هدایت پیامبران مخالفت ورزیده اند که همان متنعّمان و دنباله روان آنها از تودۀ مردم بوده اند.

[24]

آری،پیروی از پدران بودن اندیشیدن از بیخردی است،هم چنان که سزاوار نیست آنها را مستقیما متّهم به انحراف کرد و دور افکند،بلکه باید از هدایت بخش ترین راهها پیروی کرد خواه پدران آن را شناخته یا نشناخته باشند.

« قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدیٰ مِمّٰا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آبٰاءَکُمْ -گفت:حتّی

ص :450


1- 17) -البقرة134/.

اگر برای شما چیزی بیاورم که از آنچه پدرانتان را بر آن یافته بودید هدایت کننده تر باشد؟» و این طعنه ای است غیر مستقیم و غیر تند به عقیدۀ پدران،پس پیامبر به سیرت و روش پدران طعنه نمی زند، /12 بلکه مردم را به پیروی راه هدایت کننده تر فرامی خواند،و اشاره می کند که پدران هدایت نیافته بودند،یا راهشان برای همان زمان خودشان درست بوده و پیشرفت زمان و دگرگون شدن شرایط آن را منسوخ کرده است.پس عکس العمل قومهای این پیامبران نسبت به این دعوت چه بوده است؟ « قٰالُوا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ -گفتند:ما به آیینی که شما را بدان فرستاده اند بی ایمانیم(و کفر می ورزیم).» بدانچه پیامبران را بدان فرستاده اند کفر ورزیدند،و جعلی بودن ادّعای خود را حتمی بودن پیروی خود از پدرانشان آشکار ساختند.هرگز...پدرانشان مسئول کفر اینان نیستند،بلکه خود اینان مسئول اند و باز خواست می شوند.

[25]

و وقتی با آنها اتمام حجّت شد،و مسئولیّت آنها نسبت به اعمالشان تثبیت گردید،آن گاه انتقام فرا رسید.

« فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ -پس از آنها انتقام گرفتیم.و بنگر که عاقبت تکذیب کنندگان چگونه بوده است.» خواه انسان به جرم خود اعتراف کند یا اعتراف نکند،براستی وقتی از راه دور شود قضای خدا بر او واقع می شود،و همچنین انکار مسئولیّت بدو سودی نمی رساند.

[سوره الزخرف (43): آیات 26 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرٰاءٌ مِمّٰا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ اَلَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَ جَعَلَهٰا کَلِمَةً بٰاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (29) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمُ اَلْحَقُّ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ وَ إِنّٰا بِهِ کٰافِرُونَ (30) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنٰا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لاٰ أَنْ یَکُونَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً لَجَعَلْنٰا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعٰارِجَ عَلَیْهٰا یَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوٰاباً وَ سُرُراً عَلَیْهٰا یَتَّکِؤُنَ (34) وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذٰلِکَ لَمّٰا مَتٰاعُ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35)

ص :451

معنای واژه ها

32[سخریّا]

:یعنی یکی از آنان از کار دیگری بهره مند شود و بدین ترتیب کار عالم قوام یابد.

34[معارج]

:جمع معراج به معنای نردبان.

36[زخرفا]

:طلا.

همۀ اینها برخورداری ناچیز دنیوی است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن از مبارزۀ میان حق که بیم دهنده برای قوم خود می آورد و وضع موجود

ص :452

فاسدی که متنعّمان به عنوان میراث پدران از آن دفاع می کنند مثلی می زند.این مثل داستان ابراهیم-علیه السلام-است که با پدر و قوم خود به مبارزه پرداخت، و بیزاری خود را از آنچه آنها می پرستیدند اعلان کرد،و پیشوایی در فرزندان پاکیزۀ او نهاده شد تا منار هدایت نسلهای آینده باشند،هم چنان که دسته ای از فرزندان او (که اهل مکه و پدران آنها بودند)روزگاری دراز عمر یافتند تا حق و پیامبر روشنگر بر آنان مبعوث شد ولی او را تکذیب کردند و گفتند این جادوست.

(و با ارزشهای مادّی خود در برابر رسالت الهی ایستادگی کردند)و گفتند:اگر این قرآن بر یکی از بزرگمردان در مکّه و طائف(ولید بن المغیرة از قریش مکه یا حبیب بن عمرو از ثقیف طائف،بر حسب گفتۀ ابن عباس)فرود می آمد(آن را می پذیرفتیم).

قرآن گمراهانه بودن این مقیاس و ارزیابی را آشکار می کند،نخست:با این بیان که این خداست که هر گونه بخواهد رحمتهای خود را تقسیم می کند /12 نه آفریدگان و دوم:بدین بیان که خدا روزیهای آنان را بر حسب حکمت خود میانشان تقسیم کرده است و برخی را بر برخی دیگر برتری داده است تا یکدیگر را به خدمت گیرند(و توانگر را در توانگری خود کرامتی،و فقیر را در ناداری خویش خواری و خفّتی نیست)و سوم:بدین بیان که رحمت خدا(که در رسالتها و پاداش او نمودار است)بهتر از دارایی و زیب و زیوری است که آنها می اندوزند.

(و سیاق مطلب در زمینۀ خوار شمردن دنیا هم چنان پیش می رود تا مقیاس توانگری و ثروت را در ارزشیابی حقایق از میان بردارد و ریشه کن کند،و می گوید:)اگر نه آن بود که تمامی مردم با فریفتگی نسبت به زیب و زیور دنیا به گمراهه می رفتند،خدا تمام دنیا را برای کافران گرد می آورد،برای خانه هایشان سقفی از نقره و نردبامهایی قرار می داد که از آنها(به طبقات بالای خانه ها)بروند و درهای خانه ها و تختهای آنها را از نقره می کرد،و اثاث منزلهایشان را از چیزهای گرانبها زیبا می ساخت.آن گاه فراسوی این همه چیست؟براستی که این همه کالا و برخورداری ناچیز و زودگذر دنیوی است-در حالی که آخرت برای پرهیزگاران

ص :453

پاکیزه تر و بهتر است.

شرح آیات:

[26]

ضمن سیاق این سوره که از تصحیح رابطه میان انسان با آنچه پیرامون او،از بشر و طبیعت وجود دارد سخن می گوید،روند قرآنی رابطه ای مثالی را میان انسان و پدرانشان برای ما بیان می کند،که واجب است رابطۀ او پیش از رابطۀ با گذشته اعم از خیر و شرّ،رابطۀ با ارزشها باشد.چرا؟زیرا انسان به صرف گذشت زمان بر او حایز قدسیّت نمی شود،و برای آن که ما و آنها همه در پیشگاه خدا یکسانیم،و براستی ارزش همۀ ما به پیروی از چیزی است که خدا به ما فرمان داده است.

اگر این رابطۀ مجرّد شده و بر کنار از تقدیس نباشد نمی توانیم از تجربه های گذشتگان بهره گیریم،و دریابیم چگونه از خطرهایی که آنها را احاطه کرد و به نابودی افکند بپرهیزیم،و آغاز انحرافهای آنها چه بوده،و سرانجام آن کدام است.

هم چنان که رابطۀ درست با تاریخ ما را با آن می دارد که وضع موجود زندگی خود را به صورتی بهتر درآوریم،برخی از مردم هستند که می بینی از وضع کنونی خود به دامان گذشته می گریزند،و نکات مثبت عصر و زمان خود و /12 اقدامات معاصران خویش را نمی بینند،و از فواید آن بهره نمی برند،و تحوّل و تجدید را نمی پذیرند.این همه از آن روست که به دامان تاریخ گریخته اند،و در غار آن پناه گرفته،و به بزرگواران پیشین آن می بالند،و با حوادث آن به سر می برند و هماهنگی دارند و همچون صفحۀ خراش دیدۀ گرامافون یک آهنگ را هم چنان تکرار می کنند، و این براستی از بزرگترین علامتهای عقب ماندگی است.مثلا قریش هنگام طلوع فجر نبوّت باور نمی کرد که پیامبر یکی از خود آنان باشد،در میان ایشان زندگی کند،از همان که آنها می خورند بخورد،و همان را که آنها می نوشند بنوشد،و از ابراهیم و موسی و عیسی و از بزرگان تاریخ(علیهم السلام)برتر باشد،با وجود آن که می بینی قرآن کریم هنگام عرضه کردن داستانهای پیامبران گرامی خدا

ص :454

واقعیتهای مثبت و منفی آن داستانها را نشان می دهد،و می گوید که چگونه مردم آنها را تکذیب کردند،ولی با وجود این آیندگان بعد از آنها ایشان را تقدیس نمودند.چرا؟برای تعویض موقعیّت حاضر به گذشته که به نوبۀ خود از پرتابگاه گریز از تحمّل مسئولیّت وضع موجود می آید(و از آن آبشخور سرچشمه می گیرد)،و این برای آن است که کسی که یکی از بزرگان تاریخ را تقدیس می کند تکلیفی بسیار نسبت بدو ندارد،امّا کسی که رهبری زنده را که در زمان او زندگی می کند محترم می شمارد این امر به معنی فرمانبرداری از او و سرسپردن بدو و فرمانهای اوست.

و از این مبدء حرکت است که قرآن از داستان ابراهیم با قوم خود سخن می گوید که از پرستش بتها بیزاری نشان داد،بدین اعتبار که پرستش آنها به وسیلۀ پدران دلیل بر مشروع بودن آن پرستش نیست،و این اندیشۀ آزادگی را برای فرزندان خود به میراث نهاد،و این امر سنّتی شد که مؤمنان راستین در طول تاریخ آن را به میراث بردند،که به خدا ایمان آورند و به فساد جاری در میان مردم که دیگران بدان خو گرفته اند گردن ننهند و به قانونمندی دروغین و مجعول-قانونمندی امر واقع و وضع موجود-که جهان سیاسی امروز ما آن را بدین نام می خواند،هر چند این «واقع»دشوار باشد،تسلیم نشوند.

پس از این،آیات از نگرش مادّی محض به ارزشها سخن می گوید،که (منکران قریش گفتند:)که اگر این قرآن بر بزرگمردی از مردم دو شهر بزرگ، مردی از مکّه یا دیگری از طائف نازل می شد(پذیرفتنی می بود).چرا؟زیرا دنیا بر آنان روی نهاده،و نگرش مادّی به ارزشها برخاسته از نگرش مادّی به چیزهاست، پس ارزش،و تمام ارزش در نظر برخی از مردم از آن مادّه است،یا مادّۀ آن ارزش اصلی است /12 که به دیگر ارزشها اعتبار قانونی و مشروع می دهد.

« وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرٰاءٌ مِمّٰا تَعْبُدُونَ -و ابراهیم به پدر و قومش گفت:من از آنچه شما می پرستید بیزارم.» رسالت ابراهیم-علیه و علی نبیّنا و آله السّلام-علیه استمرار امر واقع و وضع موجود علیه پرستش پدران،و مقدّس انگاشتن آیین و معتقدات و تاریخ آنان

ص :455

جهت گیری شده بود،از این رو وی به پدرش گفت:«من از آنچه شما می پرستید بیزارم».و این بیان از مهمترین چیزهایی محسوب می شود که ابراهیم خلیل را در میان دیگر پیامبران متمایز می سازد.

[27]

ابراهیم(ع)با اظهار بیزاری از آنچه پدرانش می پرستیدند،روابط خود را با آنها قطع کرد و برای خود و خاندانش پس از خویش طرحی نو و پاکیزه افکند که همان خطّ یکتاپرستی است.

« إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ -مگر آن که مرا آفریده،که او راهنماییم خواهد کرد.» پس دوستداری او-علیه السّلام-نسبت به پروردگار اوست که او را سرشته و آفریده است،نه نسبت به پدرانش،با وجود آن که وی پسری از آنهاست، زیرا آنان جز سبب و وسیله ای نبوده اند،و اگر قضیّه چنین باشد پس آن که او را سرشته و آفریده برای هدایت او شایسته تر از آنهاست.

[28]

« وَ جَعَلَهٰا کَلِمَةً بٰاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ -و این سخن را در فرزندان خود سخنی پاینده کرد،باشد که به خدا بازگردند.» یعنی کلمۀ رد کردن و بیزاری جستن نسبت به چیزی را که پدرانش می پرستیدند در فرزندان و آیندگان خود پایدار ساخت باشد که آنها از انحراف و کجروی بدان کلمه رجوع کنند،ابراهیم-علیه السّلام-شخص خود را به عنوان مظهر و رمزی پایدار قرار نداد که از او پیروی کنند و فرمانش برند،زیرا عصرها اختلاف می یابد،و براستی ابراهیم بیم دهنده ای بود،و باید هر قومی را راهنمایی و هر عصری را امامی باشد.

همچنین از این آیه و دیگر آیات الهام می گیریم که نسلهایی که پس از نهضتی مبارک می آیند سزاوار است تجربۀ جنبش را از آن فراگیرند بدون آن که تمام قانونمندی را /12 بدان جنبش نخستین بدهند و آن را تبدیل به گردنه و سدّی در راه دگرگون شدن و نو شدن کنند،یا آن را غار و پناهگاه گریز از واقع و مسئولیتهای سنگین خود قرار دهند،هرگز.همانا هر نسلی نهضت خود را بر عهده دارد که علیه

ص :456

وضع فاسدی می آید که با وضعی که پیشینیان علیه آن جنبش کرده اند تفاوت دارد.

این چنین است که در نصّهای دینی این آیه را به امامت تفسیر کرده اند،در حدیثی پشت اندر پشت از هشام از امام صادق-علیه السّلام-آمده است که گفت:«همانا امامت در فرزندان حسین-علیه السّلام-جاری است،چنان که خدای عزّ و جلّ گفت:« (وَ جَعَلَهٰا کَلِمَةً بٰاقِیَةً فِی عَقِبِهِ -و این را سخنی پاینده در فرزندان او قرار داد)سپس در فرزندان و فرزندان فرزندان تا روز قیامت جاری است». (1)

[29-30]

و در برابر ابراهیم(ع)و فرزندانش پس از او کافران قرار دارند که در نعمتهای خدا غوطه می خورند و همین امر آنها را به کفر فرا می خواند و وا می دارد،و بدین سان پسران ابراهیم به دو دسته تقسیم شدند:دسته ای از ایشان حاملان امانت رسالت شدند و خدا کلمۀ امامت و پیشوایی را در میان آنها قرار داد، باشد که دیگران در امور دین و دنیای خود آنان را مرجع خود قرار دهند،امّا دسته ای دیگر را(که اکثریّت هستند)خدا به نعمتها مورد آزمون قرار داد و آنها در آن شادخواری کردند و ناز پرورده شدند.

« بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی جٰاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ* وَ لَمّٰا جٰاءَهُمُ الْحَقُّ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ وَ إِنّٰا بِهِ کٰافِرُونَ -و من اینان و پدرانشان را از زندگی(و نعمت)بهره مند کردم تا آن گاه که حق و پیامبری روشنگر به سویشان آمد*چون حق بر آنها آشکار شد گفتند:این جادوست و ما بدان ایمان نمی آوریم.» چون بر حریر نعمتهای خفتند و بدان پشتگرم شدند،هر فکر و اندیشۀ جدیدی را رد کردند و گفتند:این جادوست و ما نسبت بدان کفر می ورزیم و آنان را نمی پذیریم.

با خود حساب می کردند که این نعمتهایی که پروردگارشان به آنها بخشیده

ص :457


1- 18) -نور الثقلین،ج 4،ص 596.

دلیل صلاح و درستی آنهاست،ولی آن بهره مندیها و نعمتها استدراج(و آزمونی درجه به درجه در استمرار گناه)از جانب خدای سبحان بود،خدای تعالی گوید:

« وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا /12 أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (1) کافران نپندارند که در مهلتی که به آنها می دهیم خیری برای آنهاست.به آنها مهلت می دهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند،و برای آنهاست عذابی خوار کننده»،و خدای عزّ و جلّ گفت:« وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (2) و به آنها مهلت دهم،که تدبیر من استوار است».

چه بسا که معنی این آیه این است که خدا آنها را از زندگی بهره مند ساخت تا هنگامی که حق و پیامبر روشنگر به سویشان آمد و به پشتگرمی بر آن نعمتها او را تکذیب کردند،تا آنجا که قرآن در آیاتی بسیار تکذیب نسبت به پیامبران را به شادخواری و نازپروردگی نسبت می دهد.چنان پیشتر در آیۀ(23) گذشت که دیدیم چگونه ناز پروردگاران و شادخواران مردم را به تکذیب پیامبران کشاندند،و از این دیدگاه می توانیم رابطۀ میان این آیه و آیات بعدی را که از ناز پروردگان و شادخواران متنعّم سخن می گوید دریابیم.

ولی آیا نعمتها دلیل صالح بودن دارندگان آنهاست؟هرگز،بلکه آزمون یا استدراج(کشاندن درجه به درجه به گرداب گناهان و در نتیجه افزون شدن جزا) است،از امیر المؤمنین(ع)آمده است:

1-«ای آدمیزاده!هر گاه دیدی که پروردگار سبحان تو نعمتهای خود را پیاپی به تو می بخشد و تو از او نافرمانی می کنی،از او سخت بپرهیز». (3)

2-«بسا کسی که با نعمتی که بدو دهند درجه به درجه به دام افتد،و با پرده ای که بر گناه او پوشند فریفته گردد،و با سخن نیک که درباره اش گویند

ص :458


1- 19) -آل عمران178/.
2- 20) -الاعراف183/.
3- 21) -بحار الانوار،ج 73،ص 383،(ر ک نیز به:نهج البلاغه،کلمات قصار،25 ص 381،116 و 260 مکرّر،ص 381 و 403،358،ص 424-م.)

شیفته شود،و خدا هیچ کسی را به چیزی همانند مهلتی که بدو عطا فرمود، نیازمود». (1)

3-«ای مردم باید خدا به هنگام نعمت شما را ترسان بیند،چنان که از کیفر هراسان.آن را که گشایشی در مالش پدید گردید و گشایش را چون دامی پنهان(و استدراجی)ندید،خود را از کاری بیمناک در امان نپنداشت،و آن که تنگدست شد و تنگدستی را آزمایشی به حساب نیاورد پاداشی را که امید آن می رفت،ضایع گذاشت». (2)

ولی چرا کافران پیامبران را به جادوگری متّهم می کردند؟زیرا رسالتهایی که پیامبران می آوردند به دلها و خردها و عواطف آنها نزدیک بود و به سوی آن جذب می شدند،امّا /12 نمی خواستند که بدان ایمان بیاورند،از این رو آن را به جادو تفسیر می کردند زیرا شخصی را از جایی که نمی دانست به سوی خود جذب می کرد،ولی آنها تفاوت بزرگ میان رسالت حق و جادوی باطل را نمی دانستند،اثر جادو زمانی و گهگیر است و با زوال مؤثر زایل می شود،و این امر در رسالت وجود ندارد، هم چنان که رسالت از تو در حالی می خواهد موضعگیری کنی که در کمال بیداری و هشیاری قرار داری و با خرد خود آغاز به حرکت کنی،بر عکس سحر و جادو که تو مجبوری زیر تأثیر سحر رفتاری معیّن را در پیش گیری،و جادوگر رستگار نمی شود در حالی که صاحب رساله از جانب خدا نصرت می یابد و پیروزمند است.از خود می پرسیم:چگونه می گفتند رسالت سحر است،در حالی که خود پاره ای اوقات به سحر و جادو متوسّل می شدند؟پیداست که سحر و جادو در نظر آنان ناپسند و زشت بوده و تنها پاره ای وقتها هنگام نیاز بدان متوسّل می شده اند.

[31]

چرا ناز پروردگاران و شادخواران غرقه در نعمتها نسبت به رسالتهای

ص :459


1- 22) -همان مأخذ.
2- 23) -همان مأخذ.

الهی کفر می ورزیدند؟زیرا آنها به دنبال چیزی می رفتند که آنها را ناز پرورده کرده بود و میزانهای حق از میان آنها گم شده و شخصیتهای انسانی آنها مسخ گشته بود،پس باز نمی گشتند که میزانهای درست شناخت حقایق را به دست آورند،و از این رو هر چیز را با میزان مادّیّات می سنجیدند،و چنین بود که می پنداشتند رسالت خدا باید بر بزرگان متنعّمان ناز پرورده نازل شود،مگر نه آن که خدا به سبب محبّت به آنها و گرامیداشت مقامشان آنها را به نعمت توانگری،و دولتمندی اختصاص داده است؟بنا بر این آنها به دریافت نعمت رسالت نیز شایسته تر و سزاوارترند.

« وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ گفتند:چرا این قرآن بر مردی از بزرگمردان آن دو قریه نازل نشده است؟» در نصّهای دینی دربارۀ تفسیر این آیه از امام عسکری(ع)از پدرش آمده است که گفت:

«پیامبر خدا(ص)روزی در صحن کعبه نشسته بود،که عبد اللّٰه بن امیّۀ مخزومی بدو گفت:اگر خدا می خواست پیامبری به سوی ما بفرستد بیگمان بزرگوارترین و دولتمندترین و نیکو حالترین کسی را که در میان ماست می فرستاد، پس چرا این قرآن را که تو ادّعا می کنی خدا بر تو فرو فرستاده و تو را به پیامرسانی آن برانگیخته بر مردی بزرگ از مردم آن دو قریه:یا ولید بن مغیره در مکّه،و یا عروة بن مسعود ثقفی در طایف نفرستاده است؟پس آن حضرت(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم) گفت:امّا دربارۀ این گفتار تو که می گویی: /12 چرا این قرآن را بر مردی بزرگ از آن دو قریه:ولید بن مغیره در مکه،یا عروة در طایف نفرستاده(باید بگویم)که براستی خدا مال دنیا را آن گونه که تو بزرگ می پنداری بزرگ نمی شمارد،و بزرگواری و اهمیّت در پیشگاه او نه چنان است که در نظر توست،بلکه اگر دنیا در پیشگاه او برابر بال پشه ای ارزش می داشت به قدر جرعه ای آب از آن را به کافری مخالف نمی داد،و تقسیم رحمت خدا تنها برای تو نیست،بلکه خدا تقسیم کنندۀ رحمتهاست و هر چه بخواهد در مورد بندگان و کنیزان خود می کند،و ذات عزّ و جلّ او کسی نیست که چنان که تو دربارۀ مال و حال او بیم داری و می ترسی از احدی

ص :460

ترس و پروایی داشته باشد،و من او را به نبوّت برای این شناختم،و از کسانی نیست که به بازیچه کسی را چنان که تو دوست می داری دوست بدارد،پس کسی را که استحقاق پیش افتادن ندارد پیش می اندازد،و براستی که رفتار او به عدل است،از این رو برای برترین مراتب دین و جلال آن جز برترین شخص را در فرمانبرداری از خود و کوشاترین کس را در خدمتگزاری خود بر نمی گزیند،و همچنین در مراتب دین و جلال آن کسی را عقب نمی افکند مگر آن را که بیش از دیگران در فرمانبرداری از او کند گامتر باشد.

از آنجا که صفت او چنین است به مال و حالی نمی نگرد،بلکه این مال و حال از تفضّل و مرحمت اوست،و هیچ یک از بندگان را بر او تاوانی بسیار لازم (1) نیست.پس بدو نگویند:چون بر بنده ای به مال تفضّل کردی ناگزیر به پیامبری نیز بر او تفضّل کن،زیرا هیچ کس را یارای آن نیست که او را بر خلاف مرادش به کاری وادارد و تفضّلی را بر او الزامی سازد،زیرا او خود پیش از آن با نعمتهای خویش تفضّل و مرحمت کرده است.

ای عبد اللّٰه!نمی بینی که چگونه یکی را توانگر ساخت ولی چهرۀ او را نازیبا کرد،و چگونه دیگری را زیبا روی کرد امّا او را فقیر ساخت،و چگونه یکی را شریف کرد ولی نیازمند و دیگری را بی نیاز کرد ولی دون مرتبه،آن گاه این توانگر را حق آن نیست که بگوید:آیا به توانگری من زیبایی فلان را نمی افزایند؟و آن زیبا را یارای آن نیست که بگوید:آیا به زیبایی من دارایی فلان را نمی افزایند؟و شریف را نسزد که بگوید:آیا به شرف من دارایی فلان را نیفزانید؟و دون مرتبه را حق آن نیست که بگوید:آیا بر دونی من شرف فلان را نمی افزایند؟بلکه حکم تنها از آن خداست،هر گونه بخواهد تقسیم می کند،و او در افعال خود با حکمت و حکمرواست و در اعمال خود ستوده است.

این گفتۀ خدای متعال است:

ص :461


1- 24) -متن:لازب،که به معنی بسیار لازم است.

« وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (1) و گفتند:چرا این قرآن بر مردی از بزرگمردان آن دو قریه نازل نشده است».خدای تعالی گفت:« أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنٰا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا (2) آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟حال آن که ما روزی آنها را در این زندگی دنیا میانشان تقسیم می کنیم»،پس ما را به یکدیگر نیازمند کرد،این را به دارایی آن نیازمند کرد،و /12 آن را به کالا و خدمت این یک.

پس شکوهمندترین شاهان،و توانگرترین توانگران را می بینی که در کاری از کارها به درویش ترین درویشان نیازمند است،یا این یک کالایی دارد که او ندارد،یا برای خدمتی شایستگی دارد که برای آن پادشاه ممکن نیست که جز به وسیلۀ این درویش نیازش رفع شود و یا بابی از دانشها و حکمتهاست که پادشاه بی نیاز نیازمند است،و آن پادشاه به دانش یا رأی یا شناخت این درویش،آن گاه پادشاه را حق آن نیست که بگوید:آیا به دارایی من دانش این درویش جمع نمی شود؟و درویش را حق آن نیست که بگوید:آیا به رأی و دانش و دستی که در فنون حکمت و فلسفه دارم دارایی این پادشاه افزوده نمی شود؟سپس حضرتش(ص)گفت:« وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا (3) و بعضی را به مرتبت،بالاتر از بعضی دیگر قرار داده ایم تا بعضی بعضی دیگر را به خدمت گیرند»سپس گفت:ای محمد!به آنها بگو:

« وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ (4) و رحمت پرودرگارت از آنچه آنها گرد می آورند بهتر است»یعنی از آنچه نعمت پروردگان گرد می آورند». (5)

ص :462


1- 25) -همین سورۀ الزّخرف31/ و 32.
2- 26) -همان مأخذ.
3- 27) -همین سورۀ زخرف32/.
4- 28) -همان.
5- 29) -الاحتجاج،ج 1،ص 32.

از این نصّ استنباط می کنیم که:جاهلیّت به مادّه ارزش می نهاد نه به مبادی،و قرآن به این دیدگاه ناهنجار هنگام ذکر داستان طالوت آنجا که خدا او را به پادشاهی بنی اسراییل برگزید اشاره می کند که گفتند:« أَنّٰی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمٰالِ (1) چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستیم و او را دارایی چندانی نداده اند»،و هنگامی که داستان صاحب باغ را با دوستش حکایت می کند، گوید:« فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً* وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ قٰالَ مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً* وَ مٰا أَظُنُّ السّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلیٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهٰا مُنْقَلَباً (2) پس به دوستش که با او گفت و گو می کرد گفت:من به مال از تو بیشتر و به افراد پیروزترم*و آن مرد ستم بر خویشتن کرده به باغ خود درآمد و گفت:نپندارم که این باغ هرگز از میان برود*و نپندارم که قیامت هم بیاید.و اگر مرا نزد پروردگارم برند،جایگاهی بهتر از این باغ خواهم یافت».

وی پنداشت که این داراییهای او دلیل دوستی خدا نسبت به اوست،و از این رو نپنداشت که قیامت برپا می شود،زیرا دنیا آخرت را از یاد او برده برود،و می پنداشت اگر هم قیامت برپا شود،وی جایگاهی بهتر از آن باغ خواهد یافت.

چنین است تمسّک به مقیاسهای مادی در ارزیابی آخرت! این چنین است که کافران قریش پنداشتند دارایی یکی از آن دو مرد در مکّه یا طائف یکی از آن دو را نامزد رسالت کرده است.

[32]

رسالتهای الهی برای آن آمده است که بشر را از شرّهای مادّه و صاحبان آن نجات دهد،آمده است تا بینشهای آنها منار پرتو افکن فقیران در مبارزه و نبردشان بر ضد بهره جویی توانگران،و برای مستضعفان علیه سختگیری و تهدید

ص :463


1- 30) -البقره247/.
2- 31) -الکهف32/-36.

مستکبران باشد،برای بینش دادن و آگاه ساختن جاهلان به دروغین بودن ارزشهای ماده آمده است که مدّعیان علم و دینی که یاران گردنکشان و ناز پروردگانند برای تقویت سرکشی و فساد آنها و گمراه ساختن محرومان مردم را بدان دعوت می کنند تا محرومان به مطالبۀ حقوق خود برنخیزند.

بدین سان قرآن این گفتار جاهلیّت را با بیان دو بینش و آگاهی ردّ می کند:

نخست:هم چنان که براستی خدا بر توانگران به دادن دارایی تفضّل کرده و در این مورد او را به پرستش نمی گیرند،همان گونه نیز به بعضی رسالت را تفضّل کرده و هیچ کس را حق آن نیست که بدو اعتراضی کند.

دوم:دارایی پایه ای درست برای ارزیابی نیست،بلکه رحمت خدا که در رسالت نمودار می شود برتر است،و آن است-نه مال-که دلیل دوستی خدا نسبت به بندۀ خویش و اختصاص دادن او به فضل خود است.

« أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ -آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟» بیگمان پیامبری رحمت خداست،آیا خدا کار تقسیم آن را در میان بندگانش به آنها واگذار کرده است؟هرگز...خدا معیشت و روزی را میان آنها تقسیم کرده،و بر حسب حکمت خود،به هر کسی روزی او را بخشیده است،و هیچ کس را حق اعتراض بر او نیست،و طبیعة می بینی که متنعّمان و ناز پروردگان در به اندازه بخشی روزیشان از طرف خداوند به او اعتراضی نمی کنند،پس چگونه در امری که مهمتر از معیشت و روزی است و همان رحمت خداست که در پیامبری نمودار است اعتراض کنند! « نَحْنُ قَسَمْنٰا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -حال آن که ما روزی آنها را در این زندگی دنیا میانشان تقسیم کردیم.» /12 خدا کمالات را به همۀ مردم نمی بخشد،بلکه(به کسانی)دارایی و فرزند را عطا می کنند،و برخی از مردم را شریف می کند،و به هر کس که بخواهد ملک

ص :464

می دهد،و دیگر نعمتها را از او باز می دارد،مثلا سلیمان(ع)که خدا جنّ و پرنده و باد را به زیر فرمان او درآورد با وجود شدّت علاقه اش به فرزند صاحب فرزند نشد.

ما از گفتۀ خدای سبحان که می گوید:« نَحْنُ قَسَمْنٰا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ -ما روزی آنها را میانشان تقسیم کردیم»،در می یابیم که تقسیم موهبتها و نعمتها به گونه ای بوده است که زندگی(و معاش)آنها را درست کند، پس پروردگار ما به هر یک از مردم موهبتی داده است که دیگران در مورد آن موهبت بدو نیازمندند.

بنا بر این وقتی پروردگار ما به ولید بن مغیره و عروة بن مسعود ثقفی دارایی و توانگری بخشید بدان معنی نیست که آن دو نزدیکترین افراد بدو بودند یا آن که او آن دو را دوست داشته و جز آن دو کسی را دوست نمی داشته،بلکه برای آن بوده که زندگی و زندگانی بر پایه نیاز متبادل در میان مردم استوار شده و کسی از دیگری بی نیاز نیست،و از این رو هنگامی که امام زین العابدین(ع)شنید مردی می گوید:«بار الها مرا از آفریدگانت بی نیاز کن»او را براند و بدو گفت:«چنین نیست،حتما مردم به یکدیگر نیازمندند،ولی بگو:بار الها مرا از آفریدگان شریرت بی نیاز دار». (1)

در حدیث از امیر المؤمنین(ع)آمده است که گفت:«بار الها مرا نیازمند به هیچ یک از آفریدگان شریرت مکن،و در موردی که مرا نیازمند به کسی می کنی به آن کس محتاج کن که از همه خوشروتر و سخاوتمندتر و خوش زبانتر باشد و بر من بدان رفع نیاز کمتر منّت نهد». (2)

حکمت این نیاز متقابل بهره جستن مردم از یکدیگر است،و این تفسیر گفتۀ خدای تعالی است که:

ص :465


1- 32) -موسوعة بحار الانوار،ج 78،ص 135.
2- 33) -همان مأخذ،ص 56.

« وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا -و بعضی را به مرتبت بالاتر از بعضی دیگر قرار داده ایم تا بعضی بعضی دیگر را به خدمت گیرند.» /12 «سخره»همان استخدام(و به خدمت گرفتن)است،پس هر کسی به موهبتی که زندگی را تکامل بخشد ویژگی یافته،و اگر خدا مردم را طوری قرار می داد که در هر چیز خود را بسنده بودند بیگمان گردنکشی می کردند و بزرگ خویشتنی می ورزیدند،زیرا پاره ای مردم را می بینی که با آن که بشدّت به دیگران نیازمندند می گویند:« أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ (1) منم پروردگار والای شما»، پس وضع چگونه می شد اگر احساس بی نیازی می کردند و از بند احتیاج به دیگران بکلّی رها می شدند؟!وانگهی اگر مردم در موهبتها برتری نمی داشتند(و استعداد همه یکسان بود)تمدّن بنا نمی شد،و جامعه یا اجتماعی رشد نمی کرد و بیگمان مردم چون دیگر جانداران در نبرد دایم و ابدی بسر می بردند.

« وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ -و رحمت پروردگارت از آنچه گرد می آورند بهتر است.» آنها پنداشتند که رسالت باید بر توانگران نازل شود،پس خدا به آنها پاسخ داد که اوست که روزی مردم در میانشان تقسیم می کند،و اوست که هر کسی را به موهبتی ویژگی می دهد،و افزود که:ارزش رسالت بزرگتر و فراتر از ارزش دارایی است،پس اگر رواست که خیر و نیکی نزد دیگری گرد آید ناگزیر باید نزد صاحب رسالت گرد آید،زیرا ارزش رسالت نزد خدا بزرگتر است.

[33]

و برای آن که این ارزیابی خطا از دلهای بشر ریشه کن شود،روند آیات به بیان پستی دنیا و بی بهایی آن در پیشگاه خدا می پردازد،زیرا دنیا گذرا و زوال پذیر است و اگر با آخرت مقایسه شود جز کالایی ناچیز نیست.

« وَ لَوْ لاٰ أَنْ یَکُونَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً -و اگر نه آن بود که همۀ مردم یک امّت می شدند،یعنی به یک آیین در می آمد که همان کفر نسبت به خدا بود.»

ص :466


1- 34) -النّازعات24/.

« لَجَعَلْنٰا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ -سقفهای خانه های کسانی را که خدای رحمان را باور ندارند از نقره می کردیم.» یعنی اگر بیم آن نبود که مؤمنان به کافران تبدیل شوند بیگمان خدا به کافران هر چه می خواستند می داد و سقفهای خانه هایشان را از نقره می کرد و برای خانه هایشان چندین طبقه قرار می داد که با پلّکانها و نردبانها بر آنها بالا روند.

« وَ مَعٰارِجَ عَلَیْهٰا یَظْهَرُونَ -و بر آنها نردبانهایی می نهادیم تا بر آن بالا روند.» [34]

« وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوٰاباً -و برای خانه هایشان(نیز)درهایی(از نقره)قرار می دادیم.» شاید سبب ذکر درهای خانه های کسانی که به خدای رحمان کفر می ورزیدند این است که خانه های آنها مرکزی اجتماعی بوده،یا تعدّد و چند دری بودن خانه ها دلیل وسعت آنها بوده،یا مراد آن است که آن درها نیز همچون تختهای آن خانه ها از نقره باشد.

« وَ سُرُراً عَلَیْهٰا یَتَّکِؤُنَ -و تختهایی که بر آن تکیه زنند.» [35]

« وَ زُخْرُفاً -و از هر گونه زینت.» علاّمه طبرسی گوید:الزّخرف کمال زیبایی چیز است و از آن رو به طلا زخرف گفته اند،و گویند:زخرفه زخرفة وقتی که چیزی را نیکو سازند و بیارایند، و از آن رو به نقشها و تصویرها زخرف گفته اند. (1)

بنا بر این معنا چنین می شود که آنچه زیبایی آنها و زیبایی خانه هایشان را بیفزاید از طلا و نقره و فرش و اثاث و از این قبیل چیزها را به آنها می بخشید.

ولی خدا به حکمت خود این نعمتها را از آنها بازداشت و به آنها نداد تا مؤمنان دچار آزمون و بلایی بزرگ نشوند،و اگر چنان می کرد هیچ یک از مؤمنان از فریفته شدن به نعمتهای فراوانی که نزد کافران بود در امان نمی ماند و آن گاه همه

ص :467


1- 35) -مجمع البیان،ج 9،ص 36.

نسبت به خدا کفر می ورزیدند.

در حدیث از امام صادق(ع)آمده است:

«اگر خدا چنان می کرد هیچ کس ایمان نمی آورد،ولی او در میان مؤمنان توانگرانی قرار داد،و در /12 میان کافران نیز فقیرانی،و در میان کافران توانگرانی،و در میان مؤمنان فقیرانی،آن گاه آنها را با امر و نهی و شکیبایی و رضا به آزمون گرفت». (1)

فرض کن خدا آن همه را به کافران می داد،آیا این بدان معنا بود که آنها را بدین سبب نزد خدا کرامتی بود و مؤمنان در نظر او خوار و بی مقدار بودند؟هرگز...

براستی که این همه-و پس از این همه-چیزی جز کالایی نیست،که صاحبش جز اندک زمانی از آنها استفاده نمی کند،و آن همان در دوران زندگی در دنیاست که همه چیز در آن محکوم به پستی و بی مقداری است،در حالی پروردگار ما آخرت را فراهم آورده است که قرارگاه جاودانی پرهیزگاران است و آنان را به مهمانسرای خود و جایگاه کرامت خویش،و منازل نزدیکی و خشنودی خود فراخوانده است.

« وَ إِنْ کُلُّ ذٰلِکَ لَمّٰا مَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا -و همۀ اینها برخورداری و متاع ناچیز زندگی دنیوی است.» المتاع:چیزی است که انسان به طور موقّت از آن بهره مند می شود و تمتّع می جوید.

« وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ -حال آن که در نزد پروردگار تو برای پرهیزگاران است.» پس ارزش حقیقی در مادۀ زوال پذیر نیست،بلکه ارزش اصلی در عمل شایسته ای است که مؤمنان آن را برای آخرت می اندوزند.

و در یک کلمه:دنیا زایل شدنی است،و آنچه از نعمتها در آن است جز

ص :468


1- 36) -تفسیر نور الثقلین،ج 4،ص 599.

متاعی نیست که نزد خدا هیچ ارزشی ندارد،و اگر نه آن بود که فریبندگی این نعمتها سبب گرایش تمام مردم به کفر می شد،بیگمان پروردگار ما آنها را،به سبب پستی و زوالشان،برای کافران به کمال می رساند.ولی خدا که به بندگانش لطف بسیار دارد از آن که همۀ داراییها را نزد کافران جمع کند خودداری کرد تا به دیگران فرصت ایمان دهد.

[سوره الزخرف (43): آیات 36 تا 45]

اشاره

وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ اَلرَّحْمٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطٰاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ اَلسَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (37) حَتّٰی إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ (38) وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ اَلْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی اَلْعَذٰابِ مُشْتَرِکُونَ (39) أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ أَوْ تَهْدِی اَلْعُمْیَ وَ مَنْ کٰانَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (40) فَإِمّٰا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنّٰا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِیَنَّکَ اَلَّذِی وَعَدْنٰاهُمْ فَإِنّٰا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (43) وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (44) وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنٰا أَ جَعَلْنٰا مِنْ دُونِ اَلرَّحْمٰنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45)

معنای واژه ها

38[المشرقین]

:یعنی مشرق و مغرب،و به قاعدۀ تقدّم اشرف یا اقرب به قصد،نام مشرق بر نام مجموع«مشرق و مغرب»غلبه کرده است.

ص :469

هر کس از یاد خدای رحمان روی گرداند شیطانی بر او می گماریم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یاد خدا نوری درخشان که برخی از آن روی می گردانند(زیرا نمی خواهند مسئولیّتهای آن را تحمّل کنند)،پس خدا شیطانی بر آنها می گمارد که آنها را به دوزخ می کشاند،و این امر بدان گونه است که آنها را از راه حق باز می دارد و باطل را در نظرشان می آراید،و آنها می پندارند که بر راه هدایت اند.

سیاق سوره بدین سان مطلبی را که آیات پیشین در خوار کردن و بی مقدار شمردن دنیا و بیخرد دانستن کسی که بهره برداری و متاع دنیا را مقیاس حق قرار دهد،آغاز کرده اند تکمیل می کند،زیرا چارۀ گرایش به دنیا شناخت حقیقت آن است،امّا این شناخت چگونه به درستی حاصل می شود؟ همانا با یاد خدا،که نوری است،و هنگامی که برخی از آن نور روی گردانند به شیطانهایی از جنّ و به همنشینانی بد،ابلیسان آدمی از مدّعیان دین و دانش،دچار می شوند که کارهای صاحبان سلطه و متنعّمان ناز پرورده را در دیدۀ محرومان می آرایند و خوب جلوه می دهند.

هنگام دیدار خدا بدان روز هراسناک انسان میزان زیانمندی خود را کشف می کند،آن گاه بدان همنشین /12 بد که او را گمراه کرده می گوید:ای کاش ما در دنیا به اندازۀ فاصلۀ مشرق از مغرب از یکدیگر دور می بودیم،ولی افسوس که آن روزی اظهار بیزاری از همنشین خود،که جاودانه همراه اوست،سودی ندارد.

ص :470

هنگامی که خدا کسی را گمراه خواهد دعوت پیامبر یا اندرز خیرخواهان و ناصحان او را سودی ندهد.آیا کر تواند شنید،یا نابینا راه تواند یافت،و آن کس که به گمراهه ای دور افتاده هدایت تواند شد؟!(قرآن بدین گونه به مسئولیّت انسان در رهیابی یا گمراهی خود اشاره می کند).

امّا پیامبر وظیفه ای جز رساندن امر ندارد،پس اگر خدا آن گمراهان را پس از رفتن از این دنیا یا در زندگیشان عذاب کند،کار به دست اوست آنها دیر یا زود عذاب خواهد کرد.

همانا بر پیامبر(و بر ما پیروان او)واجب است که به وحی چنگ در زند(و تبلیغات ناز پروردگان او را متزلزل نکند)چه او بر راه راست می رود.

براستی قرآن همان یادی است که بیماریهای دل را چاره می کند، بیماریهایی که دنیا دوستی آنها را به وجود آورده،و این یادآوری نخست برای پیامبر است،و برای قوم او،هر که نزدیکتر مقدّمتر،و زودا که همه بازخواست شوند.

(و قرآن شرفی است که بر شرف مال و جاه نزد قریش برتری دارد،زیرا این قرآن است که مؤمن را به دژ توحید و یکتاپرستی وارد می کند،و غل و زنجیرهای شرک را از او می گشاید)، و توحید همان رسالت پیامبران است(که با سرسپردگی و خضوع نسبت به صاحبان نیرو و ثروت منافات دارد).

شرح آیات:
اشاره

[36]

چگونه با فریبندگی مادّه رویاروی شویم،و از فریفته شدن بدانچه از مظاهر قدرت نزد کافران است،و از زیب و زیور زندگی درگذریم؟همانا انسان از خاک است و هر چیزی به اصل خود می گراید،پس حسّ دنیا دوستی در وجود انسان ژرف است و ریشه دار و همان سرآمد هر خطاست،پس چگونه از آن رهایی یابیم؟ /12 با علم به این که بدون پاک شدن از آلودگی دنیا دوستی توحید و

ص :471

یکتاپرستی انسان ناب و سره نمی شود،بلکه کار شایسته و ناشایسته و بد را به هم می آمیزد،و نیز گرایشهایی شیطانی حتّی در اعمال شایسته و صالح او نیّت او را مشوب و ناسره می سازد.مثلا برای رهبری حق به اخلاص کار نمی کند مگر آن که موجبات بهره گیری از زندگی دنیوی بوفور برای او حاصل شود،و چون به آزمونی گرفتار آید به درّۀ شرک فرو می غلتد.

پاسخ این پرسش در کلمۀ یاد خدا خلاصه می شود،پس به آن است که نفس آرام می پذیرد و دل اطمینان می یابد،براستی که این یاد نوری است که تیرگی جهل و وسوسه و غفلت را از دل می زداید و می گریزاند.

پس هنگامی که تندباد وسوسه های شیطان بر نفس می وزد،و افسونها و فریبندگیهایش پی در پی بر جان هجوم می آورد،انسان گریزگاهی جز به سوی خدا نمی یابد.مگر نه آن که پروردگار ما می گوید:« وَ إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (1) و اگر از جانب شیطان در تو وسوسه ای پدید آمد به خدا پناه ببر،زیرا او شنوا و داناست»،و او سبحانه و تعالی گوید:« إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ الشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ (2) کسانی که پرهیزگاری می کنند چون از شیطان وسوسه ای به آنها برسد،خدا را یاد می کنند و در دم بصیرت و بینش می یابند».

ولی کسی از یاد خدا روی می گرداند،نسبت بدان خود را به غفلت و نادانی می زند،به خدا پناه نمی برد،به وسوسه های شیطان تسلیم می شود،و به یاد نمی آورد که او براستی دشمنی است آشکار،در اینجاست که شیطان بر او دست می یابد و بر او چیره می شود،و خدا هم از شیطانها همنشینی بد برای او معیّن می کند و می گمارد و آن شیطان به دو کار می پردازد:

نخست:او را از کار خیر باز می دارد،و نمی گذارد به راه رسیدن به حق برود

ص :472


1- 37) -الاعراف200/.
2- 38) -الاعراف201/.

و بدین سان توفیق هدایت و رهیابی را از او سلب می کند.

دوم:کار بد او را در نظرش نیکو می نمایاند و می آراید،پس او هرگز رستگار نمی شود.

« وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ -هر کس از یاد(خدای)رحمان روی گرداند.» گفته اند اصل«العشو»نگریستن با چشمی ناتوان است،و چون چشم کسی ناتوان شود گویند«عشی بینائیش ضعیف»و چشمش تیره شد.

« نُقَیِّضْ -برمی گماریم.» تعیین می کنیم یا آماده می سازیم.

« لَهُ شَیْطٰاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ -شیطانی را برای او که همواره همراهش باشد.» ملازم و همراه او باشد و شب و روز او را به حال خود نگذارد.

شاید به کار بردن نام«الرحمن»در اینجا برای بیان مقدار نابینایی کسی باشد که از نگریستن به آثار ذاتی که رحمتش همه چیز را فرا گرفته،روی برمی گرداند.آیا نباید از شرّ ابلیس بدو پناه جوید،و از چنگ دشمن آشکارای خود به پناهگاه رحمت او بگریزد؟! [37]

« وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ -و آن شیطانها آنها را از راه (خدا)باز می گردانند.» کاملا بر عکس آنچه فرشتگان با دل مؤمن می کنند که او را بر راه راست استوار می دارند و گردنه ها و مشکلات را از راه او برطرف می کنند تا در کار خیر موفّق شود،در حالی که همنشین بد دوست خود را از توبه باز می دارد،و راه او را به سوی خدا پر از دشواری می کند،و چون بخواهد به نماز ایستد یا به کاری خیر فراخوانده شود تنبلی را بدو القا می کند.و براستی دل او را از وعده های دروغین و آرزوهای پوچ و وسوسه ها انباشته می کند.

بلکه شیطان در برابر دوست خود دری از تأخیر و تعلّل در خیر می گشاید تا

ص :473

آنجا که او را از مبادرت به خیری فوری باز می دارد،و سپس او را بکلّی از انجام آن خیر نیز مانع می شود.

« وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ -ولی پندارند که هدایت یافتگانند.» شیطان بدین سان گمراهی را در نظر همنشین خود می آید تا آنجا که او آن را هدایت و رهیابی می پندارد.تا وقتی که انسان در راهی خطا که در پیش گرفته شکّ و تردیدی دارد امید نجات او می رود،ولی وقتی شیطان کار او را در نظرش بیاراید در درون خود /12 موجبی برای اندیشیدن به درستی راه و صحّت روش خود نمی بیند،و هرگز نجات نمی یابد.

ما از این آیه دو بینش را در می یابیم:

نخست:انسان نخستین گام را در راه گمراهی و همان گونه در راه هدایت با آزادی کامل خود می نهد،اگر از یاد خدای رحمان روی گرداند خدا او را به وسیلۀ همنشین به گمراه می کند،و اگر به یاد خدا باشد خداوند او را بینا می سازد و از شرّ شیطان پناهش می دهد.

پس مسئولیّت بزرگ انسان همان گزینش هدایت با پناهجویی به خداست،با رها شدن و دل بر کندن از حالت بزرگ خویشتنی و تکبّر ناشی از فرومایگی و به پرواز درآمدن در فضای والای بندگی خدا.

دوم:این که انسان عقاید و کارهای خود را درست پندارد،ما دام که این پندار نتیجۀ زیبا نماییهای شیطان باشد،از آدمی سلب مسئولیّت نمی کند.وی مانند کسی که خود را از فراز قلّه ای به زیر می افکند متحمّل مسئولیّت کار خود است گرچه در میان غلتیدن و فرو افتادن خود بر تخته سنگها اختیار خود را از دست بدهد.

چرا؟زیرا او خود همان هنگام که خویشتن را از فراز قلّه به زیر افکنده توانایی را از خود سلب کرده است.همچنین است کسی که پناهجویی به خدا را رد کند،از این رو خدا بر او شیطانی می گمارد که گمراهش سازد.وی هم چنان مسئول گمراهی خویش است،زیرا آغاز این گمراهی به اختیار او بوده و از او سرزده است.

ص :474

همچنین صرف اعتقاد به چیزی،ما دام که اعتمادی به درستی راه آن وجود ندارد،توجیه کنندۀ رفتار بدان نیست،و گر نه بسیاری از مجرمان کارهای خود را شایسته می شمرند و به آن معتقدند.

[38]

اگر می خواهی حقیقت چیزی را در دنیا بشناسی بنگر که آن چیز در آخرت چگونه شکل می گیرد،زیرا آن سرای همان مقیاس و ملاک اعتبار است.

جای درو کردن بزرگ است،در حالی که دنیا جای کاشتن،است،و آیا کشت جز به هنگام درو شناخته می شود؟ کتاب پروردگار ما منظره های آخرت را برای ما به تصویر می کشد،و در هر موضوعی صورت /12 مناسب آن را در واقعیّت آخرت پخش می کند و نمایش می دهد، بدین هدف که آن را مقیاس قرار دهد،باشد که ما هر چه بیشتر به حقایق آفرینش نزدیک شویم،و به ظاهر زندگی دنیا ننگریم.

اینجا،در سورۀ زخرف وقتی آیات آن محور درست زندگی را بیان می کند که همان توحید است،نه دارایی و دوستی مبتنی بر اساس مال،قرآن صحنه ای از صحنه های جدالی را که در آخرت میان دوستان بد برپا می شود به ما نشان می دهد و می گوید:

« حَتّٰی إِذٰا جٰاءَنٰا -تا آن گاه که نزد ما آید،» و این کس که از یاد خدا روی گردانده در پیشگاه پروردگارش حاضر شود.

« قٰالَ یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ می گوید:ای کاش دوری من و تو دوری مشرق و مغرب بود.و تو چه همراه بدی هستی.» آن روز که بدیهای نزدیکی با همنشین بد را درمی یابد آرزو می کند که کاش میان آن دو فاصله ای به اندازۀ فاصلۀ مشرق و مغرب می بود.

[39]

هرگز...بیزاری جستن از یکدیگر سودی ندارد،و عذر تراشی و توجیه سودی نمی دهد،زیرا ظلم با اختیار کامل آنها واقع شده است،و دوزخ گنجایی

ص :475

همگان را دارد.

« وَ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ -و آن روز(پشیمانی و آرزوی جدایی)شما را سودی ندهد.» یعنی این که آرزو می کنید که کاش از یکدیگر جدا می بودید به شما سودی نمی رساند،زیرا این آرزو بعد از آن پیدا شده که خود به خویشتن ستم کرده اید.

« إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذٰابِ مُشْتَرِکُونَ -چون خود به خویشتن ستم کردید در عذاب شریک باشید.» (مفسّران)گفته اند:اشتراک در آن عذاب نیز سودی برای شما ندارد،زیرا عذاب تقسیم نمی شود(که در نتیجه به هر یک سهمی کمتر برسد)بلکه هر یک را سهمی کامل از عذاب است، /12 و گفته اند:کسی از عذاب دیگری تسلّی نمی یابد،پس آنجا بلیّه ای نیست که چون عمومیّت یابد و همگانی شود تحمّل پذیر و عادی گردد،زیرا عذاب آنجا هرگز بر کسی عادی و در نتیجه خوشایند نخواهد شد،چون عذابی است بسیار سخت و جاودانه.

و برای آن که همنشینان بد جاودانه با یکدیگر در جنگ و جدالند و از این رو هرگز یکی تسلّی نمی یابد.

[40]

هنگامی که همنشین بد دوست خود را گمراه می کند،مثل وی مثل کر و کور است.

« أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ -آیا تو می خواهی به کران سخن بشنوانی؟» هرگز...زیرا اندام پذیرش صدا نزد او از کار افتاده،پس چگونه بشنود؟!و شاعر گفته است:

لقد أسمعت إن نادیت حیّا

و لکن لا حیاة لمن تنادی

اگر زنده ای را بخوانی صدایت را به او می شنوانی ولی آن را که تو بخوانی زندگی نباشد! « أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کٰانَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -و یا نابینایان و آنهایی را

ص :476

که در گمراهی آشکار هستند راه بنمایی؟» هرگز...زیرا کسی که اندکی از راه منحرف شده امید بازگشتن بدان می رود،ولی کسی که مسافتی دور در گمراهه پیموده چنان که گمراهی او را فرا گرفته چگونه می توان راهنمایی کرد؟ چنین است که می سزد از کسی که تنها دنیا دوستی دلش را فرا گرفته و کارش بدانجا رسیده که همه چیز را با مال و جاه،و نیروی ظاهری می سنجد،ناامید شد.براستی که او در گمراهی آشکاری است،و آنچه او دارد تو را خوش نیاید تا بیندیشی به چه وسیله آنها را به چنگ آوری و از دین و موضعگیریهای خود عدول کنی و دست برداری،هرگز...آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است.

[41]

همانا سرانجام آنان عذاب در دنیاست و این قبل از آن عذاب بزرگتر است که نزد پروردگارشان دارند.خواه این عذاب پس از درگذشت تو صورت گیرد یا در زمان زندگی تو،به هر صورت چنان کسانی عذاب می شوند،پس داراییها و فرزندان آنها تو را فریفته نسازد،و مگر و تبلیغاتشان اندوهگینت نکند،و علیه آنها شتابکاری مخواه،زیرا عذابی که در انتظار آنهاست سخت است.

« فَإِمّٰا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنّٰا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ -و اگر تو را ببریم،همانا از آنها انتقام می گیریم.» /12 در واقع وجود پیامبر و مؤمنان در میان کافران عذاب آنها را برای مدّتی محدود به تأخیر می افکند،خدای تعالی گوید:« وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (1) تا آن گاه که تو در میانشان هستی خدا عذابشان نکند و تا آن گاه که از خدا آمرزش می طلبند نیز خدا عذابشان نخواهد کرد».

[42]

خدا در زمان پیامبر و در برابر دید او یا مبلّغان پیرو او کافران را عذاب می کند تا نیروی خود را به ایشان بنماید و چشم(و دلشان)از تأیید و پیروزی رساندن

ص :477


1- 39) -الأنفال33/.

او قرار و آرام گیرد.

« أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنٰاهُمْ فَإِنّٰا عَلَیْهِمْ مُقْتَدِرُونَ -یا آن عذابی را که به آنها وعده داده ایم به تو نشان می دهیم،که ما بر ایشان توانا هستیم.» پس دارایی یا زورمندی آنها سودی برایشان ندارد.

[43]

از آنجا که سرانجام کافران نابودی است باید در برابر تطمیع و تهدیدی که می کنند ایستادگی کرد،و این امر جز به توسّل و چنگ در زدن محکم به رسالت امکان پذیر نمی شود.

« فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ -پس در آنچه به تو وحی شده چنگ بزن.» مؤمن باید از خلال بینشهای وحی به پدیده های سیاسی و اجتماعی بنگرد، تا به گونه ای منفی زیر تأثیر آنها قرار نگیرد،و باید شیوه های رسالت را بدقّت به کار بندد و اجرا کند تا خدا او را در زمین چیرگی دهد،زیرا هر بند از بندهای شریعت نیرو و اقتدار است،و باید به درستی خطّ و روش خود مطمئن باشد زیرا اعتماد به پیروزی،خود راه رسیدن به آن است.

« إِنَّکَ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -که تو بر راه راست هستی.» [44]

شرف در داراییها و منصبهای آنها نیست،بلکه شرف همانا در وحیی است که نام و آوازۀ متمسّکان و پیروان خود را به هر افقی می رساند.

« وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ -و براستی که وحی(قرآن)سبب بلند آوازه گشتن تو و قوم توست.» مال داران رفته اند،و داستانهایشان مایۀ عبرت آموزان شده است،در حالی که نام صاحبان رسالت در طول قرون و اعصار هم چنان بر هر زبانی جاری است.

آری،صاحبان رسالت را پیش و بیش از دیگران دربارۀ رسالت به پرسش گیرند،زیرا رسالت در سرای ایشان فرود آمده و ایشان شایسته تر و سزاوارتر به آن اند.

« وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ -و زودا که باز خواست شوید.»

ص :478

در حدیثی پشت در پشت از امام باقر-علیه السّلام-آمده است که گفت:«الذّکر پیامبر خداست،و اهل ذکر اهل بیت اویند و هم ایشان را به پرسش گیرند». (1)

[45]

تسلیم شدن به خواهشها و تمایلات ناز پروردگار و متنعّمان یا گردنکشان جایز نیست،زیرا در این تسلیم شرک نسبت به پروردگار قدرتمند وجود دارد.رسالت برای پاکسازی نفوس از شرک و پاکسازی اجتماع از رهبریهای شرک آمیز آمده است،پس چگونه امروز بپذیرد که آنها در اقتدار و سلطۀ الهی شریکان(خدا)باشند؟ « وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنٰا أَ جَعَلْنٰا مِنْ دُونِ الرَّحْمٰنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ -از پیامبران ما که پیش از تو فرستاده ایم بپرس:آیا جز خدای رحمان دیگری را برای پرستش آنها قرار داده بودیم؟» هرگز...بیقین او خدایی است یگانه،و خدا در درون سینۀ کسی دو دل ننهاده است که با یکی پروردگارش را بندگی کند و با دیگری سر به آستان مال داران و قدرتمندان بسپارد.

یکتاپرستی محور روابط اجتماعی

پیش از این گفتیم که محور سورۀ زخرف در خوار شمردن مقام دنیا نمودار می شود، /12 تا مسلمان دنیا را ارزش و مقیاسی برای سنجیدن امور قرار ندهد،و آیات این درس رابطۀ استوار شده بر پایۀ این ارزش نابود شونده را در هم می شکند،زیرا ارزش درست نزد خدا آن ارزشی است که از زندگی دنیا به آخرت کشیده می شود.

اگر بتوانیم ارزش و ارزیابی اجتماع یا پیوندی که ما را به یکدیگر مربوط می کند اصلاح کنیم و آن را ایمان قرار دهیم بدون توجّه به مصالح آنی،نه سرزمین و نژاد و خواهشها و شهوتها و دسته گراییها،عملا اجتماع ربّانی مورد نظر را برپا

ص :479


1- 40) -نور الثقلین،ج 4،ص 105.

کرده ایم.

تمام رسالتهای آسمانی و در طلیعۀ آنها قرآن کریم برای تحقّق بخشیدن به این هدف والا آمده است،ولی چگونه؟با خوار شمردن دنیا،و کاستن از شأن و مقام آن،تا زیب و زیوری که در آن هست وسیلۀ سنجش قرار نگیرد،سپس با نهی از به رهبری گرفتن متنعّمان و ناز پروردگان در دنیا،و سرانجام با بیان رابطۀ شیطانییی که صاحبانش را به دوزخ می کشاند.

اگر دنیا دوستی کشتزاری باشد بیگمان رهبری متنعّمان و ناز پروردگان درخت آن کشتزار است،و میوۀ آن همان پیوند میان همنشینان بد است.

پیداست که سیاق آیات نخست ما را یادآور خوار بودن دنیا در نظر خدا شد (چنان که خدا آن را به کافران عطا کرد)سپس در این درس ما را با حقیقت همنشینان بد آشنا و بینا ساخت،آنجا که بینشهایی حکمت آمیز در مورد روابط اجتماعی از آن الهام می گیرم،بدین معنی که رابطه اجتماعی-و طبیعة آنچه شالودۀ اجتماع بر آن استوار می شود-پایه و زیر بنا است.پس زمین پایه و شالودۀ اجتماع است و از اینجا رابطۀ میهنی و اقلیمی به وجود می آید،زبان نیز پایه است و از آن حالت قومیّت(و ملّیت)پدید می آید،مصالح عمومی نیز وقتی به رشد و توسعه بپردازد به حالت امپریالیستی تبدیل می شود که به صورت انترناسیونالیسم پرولتاریی (جهان وطنی رنجبران)بروز می کند.

رابطه ای که در تمام این حالتها میان انسانی با انسان دیگر را پیوند می دهد همان رابطۀ مادّی /12 حاصل شده از خاک است،در حالی که رسالتهای الهی نیاز به رابطه ای دیگر دارد که همان رابطۀ روح است،رابطه عشق الهی،رابطۀ ارزشهای ربّانی،و چنین رابطه ای بر پایه ذکر خدا استوار است.

این رابطه است که رحمت خدا را سرازیر می سازد،و ارزشهای فضیلت و خیر و نیکوکاری را رشد و نموّ می دهد،هم چنان که از حق و عدالت و آزادی نگهبانی می کند،در حالی که روابط دیگر بشر را پلّه پلّه به ژرفای انتقام الهی فرو می برد،و نشانه های حق را گم و ناپیدا می سازد،و نه تنها خیر و خوبی را نمی بالاند

ص :480

بلکه-عادة-در گسترش فحشاء و انتشار روح تجاوز و ستم مساهمت می کند.

اگر به ژرفی به جست و جوی اسباب سنگدلی و دشمنی و عوامل پیکارها و جنگها و دشمنی ورزی میان مردم،خواه در میان یک اجتماع یا میان امّتها بپردازیم سببی جز همین روابط جاهلیّت را که برخاسته از دنیا دوستی و زیب و زیور آن است نمی یابیم.

قرآن در اینجا ما را از افتادن به دام این مهلکه ها بر حذر می دارد و به ما فرمان می دهد که به وحی چنگ درزنیم،و کسی که از وحی روی گرداند شیطان بدو نزدیک و با او همنشین می شود،و او را از راه درست دور می کند،و بدیها را به دیده اش می آراید.

پیداست که باطن این آیات و مراد اصلی آنها آگاه ساختن ما به نقش همنشین و قرین در زندگی انسان است،و این قرین ممکن است زن یا شوهر یا همسفر یا همدرس یا شریک بازرگانی یا همنشین و همدم انسان باشد،و اسلام به ما فرمان می دهد که به یاد خدا باشیم تا معیار ما در انتخاب همنشین ربّانی باشد، زیرا انسان هر گونه باشد همنشین خود را نیز به گونۀ خود انتخاب می کند،و چنان که امام امیر المؤمنین(ع)گوید:

«هر کسی به همانند خود می گراید».«نیکان جز با همانندان خود نمی آمیزند».«و بدان جز امثال خود را به دوستی نمی گیرند». (1)

وقتی انسان همنشین خود را با معیاری الهی انتخاب کند رابطه اش با او استوار می باشد،در حالی که اگر مصلحت و منفعت یا هوی و خواهش پایۀ دوستی قرار داده شود با دگرگون شدن اوضاع و احوال و شرایط دگرگون می شود.

هنگامی که معیار الهی حکمروا باشد مؤمنان از گردهمایی خود بهشتی زمینی می سازند که در آن برای خدا به یکدیگر مهر می ورزند و دلهایشان نسبت به آنان که ایمان آورده اند هیچ کینه و عقده ای ندارند و هر یک از آنان چنان با

ص :481


1- 41) -میزان الحکمة،ج 5،ص 298.

دوستش انس می گیرد که گویی تشنه ای به آبی گوارا رسیده است،و اینجاست که سعادت دنیوی چنان جلوه گر می شود که در هیچ یک از نعمتهای دیگر چنین جلوه ای ندارد،و این دوستی تا روز قیامت دوام می یابد،چنان که پروردگار ما گوید:« اَلْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ (1) در آن روز دوستان-غیر از پرهیزگاران-دشمن یکدیگرند»،و تا آن گاه که آنان را به بهشت برساند که در آنجا آنها را می بینی که:« إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ (2) همه برادرند،بر تختها رو به روی هم اند».

[سوره الزخرف (43): آیات 46 تا 56]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقٰالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (46) فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِآیٰاتِنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا یَضْحَکُونَ (47) وَ مٰا نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلاّٰ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهٰا وَ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (48) وَ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلسّٰاحِرُ اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَکَ إِنَّنٰا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُمُ اَلْعَذٰابَ إِذٰا هُمْ یَنْکُثُونَ (50) وَ نٰادیٰ فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ اَلْأَنْهٰارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هٰذَا اَلَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لاٰ یَکٰادُ یُبِینُ (52) فَلَوْ لاٰ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ اَلْمَلاٰئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ (54) فَلَمّٰا آسَفُونٰا اِنْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنٰاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56)

ص :482


1- 42) -همین سورۀ زخرف67/.
2- 43) -الحجر47/.
معنای واژه ها

50[ینکثون]

:یعنی غدر می ورزند و عهد می شکنند.

53[أسورة]

:جمع سوار که همان زیوری است که آرنج و ساق دو دست را بدان می پوشانند.دستبند.

54[فاستخفّ قومه]

:آنان را سبک عقل ساخت تا بتواند به صرف خطاب به آنها و مغالطه آنها را به یاری خود وا دارد،چنان که رسم گردنکشان و طاغوتها در برابر عامّۀ مردم همواره چنین است.

55[آسفونا]

:ما را خشمگین کردند،و خدای تعالی مانند بشر غضبناک نمی شود،بلکه او را رسولان و فرشتگانی هستند که به خاطر او خشمگین می شوند،هم چنان که غضب کردن او بر نافرمانان همان ارادۀ مجازات کردن آنهاست.

آیا من بهترم یا این مرد خوار ذلیل؟!
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در سیاق این سوره که بر محور درست سازی رابطۀ انسان با آنچه پیرامون اوست می گردد،مثالی از فرعون می زند که به زیب و زیور و زخارف زندگی

ص :483

دنیا فریفته شد،و مردم را بدان وسیله به بندگی گرفت،و در نتیجه سرانجام دردناک او چنان شد که خدا او و لشکرش را غرقه ساخت،و این سرانجام و همانندهای آن از ستمکاران دور نیست.

موسی(ع)نزد فرعون آمد تا رابطۀ درست و سالم با طبیعت را برای او تعریف،و معلوم کند،و به او بفهماند که چگونه طبیعت را به خدمت گیرد و از آن بهره جوید،نه این که بدان دل بندد و از آن اطمینان،زیرا طبیعت دگرگون شونده است،و هر دگرگون شونده ای نابود شدنی است،امّا فرعون کفر را بر ایمان ترجیح داد،و فرمانبرداری از رسالت و رهبری موسی(ع)را نپذیرفت و رد کرد.

خدا در این داستان بر رابطۀ انسان با طبیعت تکیه می کند،فرعون عقیده داشت که تا وقتی مالک مصر است،و جویبارها(ی نیل)در زیر پای او جاری است،باید او پادشاه و راهبر مردم باشد نه موسی که با جبّه ای پشمین و عصایی در دست آمده که بر آن تکیه می کند /12 و با آن برای گوسفندش برگ از درختان می تکاند، فرعون از این حقیقت غافل بود که رهبری زندگی از آن توانگرترین و سرکش ترین کسان نیست بلکه از آن شایسته ترین مردم است.

این آیات با آن آیه تناسب دارد که می گوید:« وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (1) و گفتند چرا این قرآن بر مردی از بزرگمردان آن دو قریه(مکه و طائف)نازل نشده است؟»،زیرا مردم جاهلیّت نیز مانند فرعون معتقد بودند که شایسته ترین کس برای حکمروایی همان توانگرترین مردم است نه شایسته ترین و نزدیکترین فرد به خدای عزّ و جلّ.

همان گونه که در مثال گماشتن همنشین بد برای کسی که از یاد خدا روی گرداند گذشت،وقتی فرعون قومی را نافرمان و فاسق یافت آنها را سبک عقل و خوار ساخت،و انگیزه های بد و شهوتهای عقیم و بی ثمر را در میانشان برانگیخت و به آنها گفت:ای قوم من!نمی بینید که من پادشاه مصرم و تنظیم امور آبیاری(و

ص :484


1- 44) -همین سورۀ زخرف31/.

ترعه های نیل)به دست من است؟آیا من بهترم یا این مرد که دستش را با دستبندی زرّین زینتی نیست،و لشکریانی(از فرشتگان)در پشت سر خود ندارد؟! بدین سان گردنکشان(که خود همان همنشینان بد هستند)غافلان را از یاد پروردگارشان باز می دارند،و کارهای بدشان را در نظرشان می آرایند تا بپندارند که ایشان خود راه یافتگان اند! و بالأخره:قرآن با این آیات مثلی از سرانجام مسخره کنندگان رسالتها می زند،کسانی که دنیا به دیدۀ آنها خود را چنان آراست که آن را به پرستش گرفتند و همه چیز را با زیب و زیور و زخارف آن سنجیدند تا آن که آنچه را می پرستیدند آنها را فراگرفت و هلاکشان به وسیلۀ همان چیزی بود که بدان افتخار می کردند و می بالیدند،آیا نمی بینی که چگونه فرعون به این که جویبارها در زیر پای او جاری بود بالید و قوم او بدین سبب از او فرمان بردند و خدا آنها را در همان آب غرقه ساخت؟!خدا برای مردم بدین سان مثل می زند.

سیاق آیات در اینجا در محور دارد:نخست آنچه به موسی(ع)و فرعون مربوط می شود،و دوم:آنچه به فرعون و مهتران قومش مربوط است،کسانی که در جدال حق با باطل به یاری حق نشتافتند،و به سبب سکوت خود در برابر فرعون و پیروی از او سزاوار عذاب شدند.

شرح آیات:

[46]

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقٰالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -و هر آینه موسی را همراه با آیات خود بر فرعون و مهتران قومش فرستادیم و گفت:من فرستادۀ پروردگار جهانیانم.» «ملأ»در قرآن همان طبقۀ متنعّم ناز پرورده و چیره بر مردم اند.از این که خدا متنعّمان ناز پرورده را در دعوتی که به عمل آورده با فرعون شرکت داده است درمی یابیم که اینان خود فرعونهای کوچکی بودند که از فرعون بهره می جستند و او هم از اینان استفاده می کرد،و همواره پیرامون او می گشتند و او از اینان کمک

ص :485

می گرفت،و چون به داستانهای پیامبران مراجعه کنیم می بینیم«ملأ متنعّمان و ناز پروردگان»همان کسانی هستند که مردم را به کفر تشویق می کنند و در برابر رسالتها می ایستند.

[47]

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِآیٰاتِنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا یَضْحَکُونَ -چون آیات ما را بر آنان عرضه داشت،بنا گاه همه از آن به خنده افتادند.» به جای آن که از آیاتی که موسی(ع)آورده بود بهره جویند و به آنها ایمان آورند،بر آنها می خندیدند،و مثل آنها همچون تخته سنگی صاف و شیب دار است که قطره ای باران بر آن نمی ایستد،و گیاهی بر آن نمی روید،چنین است دلهای سنگ شده که اندرزها از آنها فرو می لغزد،و صاحبان چنان دلها به رسالتها و پیامبران می خندند،و این مثلی است برای مطلبی که سیاق آیات در آغاز این سوره خلاصه کرده است.

[48]

« وَ مٰا نُرِیهِمْ مِنْ آیَةٍ إِلاّٰ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهٰا -و هر معجزه ای که به آنها نشان دادیم از معجزۀ دیگر بزرگتر بود.» خدا نشانه ها و معجزات را بتدریج برای آنها آورد،پس از عصا(که تبدیل به اژدها شد)و ید بیضا شروع شد تا به سالهای قحطی و کاهش اموال و میوه ها،تا طوفان و ملخ و شپش و غوکان و خون و سرانجام به عذاب کشید،و هر یک از این نشانه ها و معجزات از آن دیگری که پیش از آن صورت گرفت بزرگتر بود،و همۀ آنها از نوع عذاب نزدیک(و سبکی)است که خدا به لطف خود بر پاره ای امّتها به قصد هشدار دادن به آنها می گمارد.

« وَ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ -آن گاه همه را به عذاب گرفتار کردیم باشد که باز گردند.» [49]

آیا دیدی که آنها بازگشته باشند؟هرگز،پس هنگامی که عذاب آنها را فرا گرفت به موسی(ع)متوسّل شدند- /12 در حالی که او را جادوگر می خواندند-تا از پروردگار خود با نشانه ها و رسالتی که دارد و نزد او معهود است درخواست کند آن عذاب را از آنها برگیرد،زیرا آنها بیقین هدایت یافتگانند.

ص :486

« وَ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا السّٰاحِرُ ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ بِمٰا عَهِدَ عِنْدَکَ إِنَّنٰا لَمُهْتَدُونَ گفتند:ای جادوگر!پروردگارت را با آن عهدی که با تو نهاده است برای ما بخوان که ما هدایت شدگانیم.» در این آیه سه ملاحظه وجود دارد:نخست:این که آنها موسی را جادوگر خواندند،و دوم:این که گفتند:پروردگارت را برای ما بخوان و نگفتند:پروردگار ما را،و سوم این که:هنگام عذاب با معجزات هم هدایت نیافتند،ولی گفتند:

براستی اگر پروردگار تو این عذاب را از ما بردارد هدایت شدگانیم،پس آنها هدایت نمی یافتند مگر پس از آن که خدا آن عذاب را از آنها بردارد.

مفسّران از خود می پرسند:چگونه موسی را جادوگر خواندند و سپس از او خواستند که از پروردگار خود درخواست نجات آنها را کند؟ و پاسخ این است که:

نخست:قرآن حکمت آموز همواره تناقضهای کافران را آشکار می سازد،و می گوید آنها چگونه گمراه شده اند که راه هدایت را نمی یابند،و طبیعة در آنچه مربوط به پدیدۀ پیامبری است،پروردگار سبحان ما گوید:« بَلْ قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ بَلِ افْتَرٰاهُ بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ فَلْیَأْتِنٰا بِآیَةٍ کَمٰا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (1) گفتند:نه، خوابهای پریشان است،یا دروغی است که می بندد،یا شاعری است.پس برای ما از آن گونه که به پیامبران پیشین داده شده بود معجزه ای بیاورد».

خدای سبحان گوید:« اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (2) بنگر که چگونه برای تو مثلها زده اند.گمره شده اند و راه به جایی نمی برند».

قوم فرعون به نوبۀ خود در امر موسی گمراه شدند(و راه به جایی نمی بردند که چه بگویند)،پس از یک سو بدو گفتند:ای جادوگر!و از سوی دیگر اعتراف

ص :487


1- 45) -الأنبیاء5/.
2- 46) -الإسراء48/.

کردند که قدرت او از خود او نیست و از چیزهایی که آنها آن را به عنوان نیرنگها(ی جادوگری)می شناسند نمی باشد،بلکه از خداست،و از این رو از او خواستند که از پروردگار خویش درخواست کند.

دوم:براستی تهمت جادوگریی که کافران بر پیامبران می بستند خود نیرومندترین حجّت و دلیل بر درستی پیامبری ایشان بود،زیرا در ضمن این اتّهام اعتراف می کردند که پیامبران چیزی خارق العاده می آورند،ولی آنها آن را جادوگری تعبیر و تفسیر می کردند.و ما برائت پیامبران را از جادوگری می دانیم،زیرا جادوگر هر جا و هر وقت بیاید رستگار نمی شود،و فرق موجود میان جادوگری و پیامبری را که آنها ندانستند ما بخوبی می دانیم،پس اعتراف و شناسایی امّتهای کافر نسبت به پیامبران دلیل بر راستی و درستی پیامبران است.و این معجزات نشانه هایی بود که بر آنها مشتبه می ساخت که پیامبران صاحب چیزهای خارق العاده اند،هم چنان که می دانیم که کفر آن جاهلان بر اثر انگیزۀ بزرگ خویشتنی و دنیا دوستی و گریز از مسئولیّت بوده است.

سوم:با وجود بستن تهمت جادوگری بر پیامبر،موسی(ع)و وعده شکنیهای مکرّر آنها دائر بر این که او را تصدیق خواهند کرد،باز هم این پیامبر بزرگ برای آنها از پروردگار خود درخواست می کند.و حقّا که این سینۀ بی کینه چه قدر گنجایی دارد،و این دل چه قدر مهربان است،و این پایداری در راه دعوت چه قدر با دوام است که سزاست ما آن را سرمشق و نمونه ای نیکو برای خود قرار دهیم(و بدان تأسّی کنیم).

[50]

به رحمت واسع خدای سبحان و لطف او بر بندگانش عذاب از آنها برداشته می شود،با وجود آن که می داند در آن صورت هم(پس از رفع عذاب موقّت) هرگز هدایت نمی شوند،ولی برای آن که فرصتی از پس فرصتی دیگر به آنها بدهد چنین می کند.

« فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُمُ الْعَذٰابَ إِذٰا هُمْ یَنْکُثُونَ -چون آن عذاب را از آنها برداشتیم،پیمان خود را شکستند.»

ص :488

از این آیات بر ما روشن می شود که عذاب دوگونه است:عذاب هشدار دهنده،و عذاب انتقامی.پس کسی که عذاب گونۀ اوّل را می بیند نباید فرصت خود را از دست بدهد،زیرا اگر عذاب گونۀ دوم فرا رسد دیگر هیچ چیزی آن را که از جانب خداست تغییر نتواند داد.

ما می بینیم که فرعون و مهتران او آن گاه که گفتند:« إِنَّنٰا لَمُهْتَدُونَ (1) ما هدایت شدگانیم»،تعهّد هدایت کردند،ولی پس از آن که خدا عذاب را از آنها برداشت خلف وعده کردند.

[51]

فرعون از انتشار این دعوت(حقّ)در میان قوم خود هراسید و با برانگیختن خواهشها در نفوس آنها به چاره جویی پرداخت.

« وَ نٰادیٰ فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ -و فرعون در میان مردمش ندا داد.» وی چگونه به تمام اهل مصر که قوم او بودند ندا داد؟آیا مهتران آنها را گرد آورد و به آنها ندا داد؟یا به وسیلۀ دستگاههای اعلام و وسایل تبلیغاتی(و رسانه های)خود،مانند جادوگران و کاهنان و امثال آنها به پراکندن شایعه ها پرداخت؟شاید این تعبیر به معنی ندا در دادن در میان قوم خود نزدیکتر باشد،چه معلوم می شود او این سخنش را به تمام قوم خود رسانید.

« قٰالَ یٰا قَوْمِ -گفت:ای قوم من!» پس نخوت و قوم گرایی را آن گاه که بدانها ندا داد که همانا آنان قوم اویند،در میانشان برانگیخت.

« أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ -آیا پادشاهی مصر از آن من نیست؟» بدین سان بر آنها حجّت آورد که پادشاه قانونی آنهاست و باید از او فرمان برند.مگر نه آن که دارای نیرو و مقام منیع است؟سپس بر آنها حجّت آورد که زمام قدرت اقتصادی نیز در دست اوست و گفت:

« وَ هٰذِهِ الْأَنْهٰارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی -و این جویباران که از زیر پای من

ص :489


1- 47) -همین سورۀ زخرف49/.

جاری هستند؟» پس او تنظیم کنندۀ شبکۀ آبیاری است که به فرمان او جویبارهای جدا شده از نیل جریان می یابد،و گفته اند که طول مجموع آنها به 360 کیلومتر می رسید،و کشاورزی آنها از آن شبکۀ آبیاری سیراب می شد، و گفته اند:تمدن مبتنی بر آبیاری مستلزم نظم و استقراری بیش از دیگر تمدّنهاست،زیرا زندگی وابستگان بدان تمدّن بر پایۀ حسن تقسیم آبها استوار است.

و شاید سیاق آیه نیز به همین مطلب اشاره می کند آنجا که فرعون اشاره کرد که آن رسالت نظامی را که تقسیم آبها را فراهم می آورد تهدید می کند،و از این رو مفسّران گفته اند که معنی«من تحتی از زیر پای من»این است که جریان و تقسیم آب به امر و سلطۀ من است،و این تعبیری است در کمال نکویی و زیبایی.

و شک نیست که اصلاح در جوامعی که چنین مستقرّ شده است دشواری بیشتری دارد.

« أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ -آیا نمی بینید؟» چرا نمی گوید:آیا نمی اندیشید،یا آیا فکر نمی کنید؟زیرا او آنها را به دین ظاهر فرا می خواند،امّا اگر آنها را به تفکّر و اندیشیدن فرا می خواند به زودی درمی یافتند که او جز بشری عادی همانند ایشان نیست،و فقط بر اثر نادانی آنها بر آنان چیره و مسلّط شده است،و اگر خرد می ورزیدند بیگمان می دانستند که شهریاری و مالکیّت واقعی مصر از آن خدا و سپس از آن کسانی است که آن را آباد کرده اند،و براستی فرعون به سبب استثمار مالی آنها و تسلّط سیاسی بر آنان، بدون رضایت آنها،یا تفویض اختیاری از جانب خدا بیش از آنها سزاوار عذاب است،پس چگونه از آنها مزد می خواهد،و بر آنها منّت می نهد،زیرا بر آنها گردنکشی کرده و زور گفته و ثروتهایشان را نابود کرده است؟! [52]

آن گاه فرعون پیامبر خدا را در برابر آنها مسخره می کند،و حقایق رسالتهای پروردگار جهانیان را با معیار مادّی می سنجد،بدین سان که موسی(ع) مستضعف است،و درست سخن نمی گوید،و شرفی ندارد.

ص :490

« أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هٰذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لاٰ یَکٰادُ یُبِینُ -آیا من بهترم یا این مرد خوار ذلیل(مستضعف)که درست سخن گفتن نتواند؟» مستضعف( ناتوان نگاهداشته شده)،و گوسفند چران،که بی نام و آوازه است،و این عادت گردنکشان و طاغوتهاست که پیامبران و دعوت کنندگان به سوی خدا را کوچک شمارند.ما داستان ابراهیم و قومش را آن گاه که او بتها را تکّه تکّه کرد شنیده ایم که برای کوچک شمردن او گفتند:« سَمِعْنٰا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِیمُ (1) شنیده ایم که جوانی که او را ابراهیم گویند،از آنها سخن می گفته است».

[53]

سپس شروع می کند به مقایسه و ارزیابی موسی(ع)به ثروت یا سلطه ای که دارد،و این چنین مردمان عهد جاهلیّت مردم را به توانگری و زورمندی می سنجیدند،نه به صلاح و خیر.

« فَلَوْ لاٰ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ -چرا دستهایش را به دستبندهای طلا نیاراسته اند؟» أسورة جمع سوار(به معنی دستبندی است که بر مچ دست و ساق آن و آرنج می بسته اند).

« أَوْ جٰاءَ مَعَهُ الْمَلاٰئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ -و چرا گروهی از فرشتگان همراهش نیامده اند؟» /12 پس اگر دارایی و مالی ندارد،باید فرشتگان شانه به شانه همراه او بیایند که به یکدیگر کمک کنند،مانند سپاههای انبوهی که فرعون در فرمان خود داشت.

در حدیث شریف از امیر المؤمنین(ع)آمده است:«موسی بن عمران و برادرش هارون-علیهما السّلام-بر فرعون در آمدند،جامه های پشمین بر تن و چوبدستیها در درست،و با او پیمان نهادند به جاودانگی سلطنت و دوام ارجمندی و عزّت اگر مسلمانی پذیرد.فرعون(به یاران خود)گفت:«از این دو تعجّب

ص :491


1- 48) -ابراهیم60/.

نمی کنید،که شرط جاودانگی ملک و همیشگی عزّت مرا می نهند و خود-چنین که می بینید در حال خواری و فقرند،چرا بر دستهایشان دستبندهای زرّین نیاویخته اند؟!او این سخن را از آن رو گفت که زر و گرد آوردن آن را بزرگ داشت،و پشم و پوشیدن آن را خواری انگاشت!و اگر خدای سبحان اراده می فرمود آن هنگام که پیامبران خود را برانگیخت،تا برای آنها گنجهای زر را بگشاید،و کانهای طلای ناب را آشکار نماید،و باغستانها و درختستانها،و ددگان زمین،و پرندگان آسمان را بر آن جمله بیفزاید،بیقین چنین می کرد،و اگر کرده بود نه پاداش مانده بود،و نه امتحان،و نه اخبار(آسمان و آمدن پیامبران)،و نه پذیرندگان دعوت مزد آزمودگان را سزاوار بودند،و نه مؤمنان از پاداش نیکوکاران برخوردار،و نه اسمها معنیهای خود را نمودار،لیکن خدای سبحان فرستادگان خود را در اراده شان نیرومند گرداند،و در آنچه دیده ها از ظاهر آنان می بیند خوار نمایاند با قناعتی که دلها و دیدگان را از بی نیازی پر دارد،و درویشیی که دیده ها و گوشها(ی ظاهربین)را پر بیازارد،و اگر پیامبران را نیرویی بود که با آن به ستیز نتوان برخاست،و تسلّطی که از آن نتوان کاست،و پادشاهیی که مردمان گردن به سوی آن کشند،و آرزومندان رخت بر اشتران بسته روی به سوی آن نهند،بر مردمان آسانتر بود که از قدرت آنان عبرت پذیرند،و راه گردنکشی پیش نگیرند،لیکن در چنین حالی ایمانشان یا از بیم جان بود و یا امید(به دست آوردن نان)و نیمی از ترس بود و نیمی به رغبت.پس نیّتها مشترک می بود و کارهای نیک تقسیم شده.

امّا خدای سبحان خواست تا پیامبران او را فرمانبردار بودن،و کتابهای او را باور کردن،و پیشانی طاعت به درگاه او سودن،کارهایی خاصّ او(که از دل خیزد)و چیزی با آن نیامیزد،و هر چه سختی و آزمایش سترگ،پاداش و مکافات بزرگ». (1)

[54]

« فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ -پس قوم خود را سبک عقل کرد و

ص :492


1- 49) -نهج،خ 192(بنگرید نیز:ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 215).

گمراه ساخت تا از او اطاعت کردند.» فرعون قوم خود را از سنگین عقلی و ایمان جدا ساخت،و این کار را با برانگیختن شهوت دوستی بی بها در میان آنها انجام داد،پس از او فرمان بردند،زیرا آدمی هنگامی دارای خرد و ایمان باشد استوار و متعادل و سنگین است،تند بادها او را نمی جنباند،و زلزله ها او را از میان نمی برد،در حالی که وقتی آن سنگینی را از دست داد چون پری می شود که بادها او را به هر سویی می برد.

فرعون-مانند هر گردنکشی-می دانست که منطق خرد و دانش و فطرت موسی(ع)را تأیید می کند،ولی او از آن روی تافت و متوجّه عرصۀ برانگیختن گروه پرستیها و اشاره به تهدید و وعید و در نتیجه منحرف ساختن مردم از خرد وزین و سنگینشان به جانب شهوتهای سست و سبکشان شد.

چنین است وضع تبلیغات جاهلی امروز که آخرین دستاوردهای دانش را برای برانگیختن شهوتها،و پراکندن گروه پرستیها و ترساندن مردم از طرفداران رسالت،با پرتاب از پایگاه شیطانی به کار می برد.

آیا شنیده اید که وزیر جنگ امریکا چگونه سران عرب را به تقویت مادّی اسراییل دعوت کرد،زیرا آن کشور از تختهای آنها علیه به اصطلاح تندروی دینی نگهبانی می کند؟ آیا شنیده اید که چگونه دوستداران خدا را متّهم به تروریسم می کنند،آن گاه آنها را شکنجه می دهند،و سر می برند و هیچ کس اعتراضی نمی کند؟ این انتقامگیری جز برای آن نیست که مسلمانان راستین دعوت به توحید و مبارزه با شرکی می کند که امروزه مستکبران شرق و غرب و مزدوران آنها نمایندۀ آن اند.

فرعون و دستگاههای تبلیغاتی او گفتند:چرا موسی دستبندهای زرّین بر دست نکرده،و منطق او به وسیلۀ سپاهی از فرشتگان تقویت نمی شود؟و امروز دستگاههای تبلیغاتی فرعونهای جدید می گویند:ارزش دسته ای ناچیز /12 از تندروان که نیرو و مالی ندارند چیست؟

ص :493

آری،ولی اینان مردم را به خدا می خوانند،و خداست که نیرومند و بی نیاز است.امّا چه کسانی به دنبال تبلیغات ستمگران می روند،و به دستگاههای تبلیغاتی آنها سر می سپارند؟بیگمان همان نافرمانان و فاسقان اند.

« إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ -که براستی مردمی تبهکار و فاسق بودند.» خود را به باطل تسلیم کردند و از فرمان حق سرتافتند،زیرا از آغاز خود را برای تسلیم به حق پرورش نداده بودند،پس ناگزیر باید به باطل فرعون سر می سپردند.

از این آیه معلوم می شود که فرعون یگانه مسئول نیست،بلکه کسانی هم که از او پیروی کردند مسئولند،و گرنه پروردگار ما دربارۀ آنها نمی گفت:« فَأَطٰاعُوهُ پس از او فرمان بردند»،و نمی گفت:« إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ -براستی که مردمی نافرمان بودند»،پس از فرعون در راه باطلش پیروی کردند،زیرا خود در واقع وجود خویش تبهکار و نافرمان بودند و بنا بر این به سبب آن که خود بد را برای خویش برگزیدند سزاوار عذاب شدند.

[55]

آنها با پافشاری خود در عناد و دشمنی پروردگار مهربان را به خشم آوردند،و کار زشت آنها آنان را به درجۀ ای کشاند که موجب به خشم آوردن شدند.

« فَلَمّٰا آسَفُونٰا انْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِینَ -چون ما را به خشم آوردند،از آنها انتقام گرفتیم و همگان را غرقه ساختیم.» براستی خدا خشمگین نمی شود،ولی واقعیّت امر چنان واقعیّتی است که موجب خشم می شود و خدا همان کاری را می کند که می سزد هر خشمگینی بکند، هم چنان که اولیاء خدا که خرسندی آنان خرسندی خدا و خشمشان خشم خداست غضبناک می شوند.

[56]

« فَجَعَلْنٰاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ -پس آنان را در شمار گذشتگان و داستان برای آیندگان درآوردیم.» «سلفا گذشته»:مثالی که از آن تقلید نکنند،و«مثلا»عبرتی برای

ص :494

عبرت آموزان.

[سوره الزخرف (43): آیات 57 تا 66]

اشاره

وَ لَمّٰا ضُرِبَ اِبْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذٰا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (57) وَ قٰالُوا أَ آلِهَتُنٰا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مٰا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّٰ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلاّٰ عَبْدٌ أَنْعَمْنٰا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنٰاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ (59) وَ لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰا مِنْکُمْ مَلاٰئِکَةً فِی اَلْأَرْضِ یَخْلُفُونَ (60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّٰاعَةِ فَلاٰ تَمْتَرُنَّ بِهٰا وَ اِتَّبِعُونِ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (61) وَ لاٰ یَصُدَّنَّکُمُ اَلشَّیْطٰانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (62) وَ لَمّٰا جٰاءَ عِیسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ اَلَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ (63) إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ (64) فَاخْتَلَفَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذٰابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ (65) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ اَلسّٰاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (66)

شیطان شما را از راه بازنگرداند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات این درس هم چنان پی در پی بینش ما را نسبت به شرف و ارج

ص :495

رسالت،و خواری دنیا می افزاید تا اجتماع خود را بر پایۀ وحی نه متاع نابوده شونده بنا کنیم،و پسر مریم نشانۀ و مظهر شرف پارسایی در دنیاست،و مثل اعلی و نمونۀ والا برای بنی اسراییل در بی میلی نسبت به زیب و زیور زندگی،و دنیا پرستان یهود و مردمی از اهل جاهلیّت عرب که از آنها تأثیر پذیرفته بودند در روی گرداندن از او و انصراف از راه راست او بسی کوشیدند،و پیامبر(ص)برای ردّ شبهه هایی که پیرامون او پراکنده بودند بپا خاست تا رهبری حق را در میان امّت استوار و متین سازد،و ارزشهای رسالت را که در موسی و عیسی و محمّد-صلّی اللّٰه علیهم-و کسانی که بر راه ایشان رفتند همچون امام علی و اهل بیت پیامبر-علیهم السّلام- و برگزیدگان اصحاب ایشان،پا برجا کند.

از این روست که می بینیم سورۀ زخرف برای ما مثالهایی والا از زندگی پیامبران اولو العزم به استثنای نوح(ع)می آورد،زیرا این سورۀ اساسا ما را به رهبری صاحبان رسالتها آگاه و بینا می سازد و علیه رهبری صاحبان زور و دارایی برمی انگیزد.

مردم عهد جاهلی که تعصّب کورشان آنها را از ایمان آوردن به عیسی بازداشت،می پرسیدند: /12 آیا خدایان ما بهترند یا او؟آنها مقام عیسی را می دانستند، ولی بر باطل مجادله می کردند تا بدان وسیله حق را درهم بکوبند.

آن گاه سیاق سوره به سخن گفتن از عیسی-علیه السّلام-که خدا او را مثل و نمونه ای برای بنی اسراییل قرار داد،ادامه می دهد و می گوید:(بزرگترین فضایل او در بندگی وی نسبت به خدا بود!)،پس او بنده ای است که خدا بدو نعمت بخشیده است،و دعوت او(مانند دعوت تمام پیامبران)به سوی خدای یگانه بود،و برای آن آمد که به بنی اسراییل حکمت آموزد،و اختلافاتشان را فیصله دهد، ولی آنها با او دشمنی ورزیدند و دربارۀ او به مخالفت پرداختند،پس وای بر ستمکاران از عذابی درد آور.

این درس با بیم دادن و هشدار دربارۀ قیامت که ناگهان و بی خبر فرا می رسد پایان می یابد.

ص :496

شرح آیات:

[57]

قرآن حکمت آموز شیوه ای زیبا را هنگام تفصیل گفت و گو از موضوعی مهمّ به وسیلۀ یک یا چند سوره پیروی می کند،سپس به طور خلاصه جمع بندی و بدان تفصیل اشاره می کند،و چنین است که می سزد اندیشمند از نگرشی شامل و فراگیر که نصوص بدان اشاره کرده است پیروی کند،زیرا بخشی از قرآن به وسیلۀ بخشی دیگر از آن تفسیر می شود و اجزاء آن مفسّر یکدیگر است و متشابهاتش به محکماتش ارجاع دارد،و قرآن را پاره هایی پراکنده نپندارد که بخشی از آن را بگیرد و بدان عمل و استناد کند و بخشی دیگر را رها کند.

در اینجا قرآن گفت و گوی خود را درباره پیامبر عیسی-علیه السلام- خلاصه می کند،هم چنان که او را مثل و نمونه ای برای بنی اسراییل قرار داد که از او پیروی کنند،همان گونه نیز برای اعراب مثل زد شاید بدین وسیله به نوع رهبرییی که به پیروی از آن مأمور شده اند هدایت یابند.

خداوند وقتی پسر مریم را بدون پدری آفرید همانا شأن او را بالا برد،و او را چنان کرد که به کودکی در گهواره با مردم سخن گوید،و کتاب و حکمت بدو داد،و او را مبارک و فرخنده ساخت.

همچنین خدا با پارسایی در دنیا،و اخلاق والا او را گرامی داشت و بدو اکرام کرد،و این همان ارزشهای وحی حق است، /12 نه دارایی و مقام و امثال آن.

نمونۀ عیسی برای هدایت اعراب کافی بود،پس رسالت پیامبر، محمد(ص)و رسالت برادرش عیسی(ع)یکی است،و پارسایی او در دنیا،و اخلاق والا،و نشانه های شخصیّت او،همه متشابه با نشانه های شخصیّت پسر مریم است،ولی قریش از چنین نمونۀ و مثل والایی روی گرداند.چرا؟ نخست:برای این که آنها بدین ارزشهای والا که عیسی-علیه السلام- با شخصیّت و دعوت خود مظهر و نمایندۀ آنها بود ایمان نداشتند،آنها خدایانی را می پرستیدند که در شهوتها و خواهشهای نفسانی و آرزوهای زوال پذیر تجسّم یافته

ص :497

بودند،و همنشینانی بد از شیطانهای جنّ و انس آنها را در دیدگانشان آراسته بودند، تا آنجا که گفتند:« أَ آلِهَتُنٰا خَیْرٌ أَمْ هُوَ (1) آیا خدایان ما بهترند یا او؟!».

دوم:زیرا ایمان آوردن آنها به عیسی بن مریم(ع)که نمونۀ فضایل بود(و خود را علی رغم تمایل آنها بر شعور و سرشتشان فرض و لازم کرده بود)آنها را به ایمان آوردن به پیامبر،محمد(ص)فرا می خواند و ملزم می ساخت،زیرا هر دو بر یک روش بودند،پس از آن یک روی تافتند تا از این یک نیز سرپیچی کنند.

سوم:شاید قریش زیر تأثیر تبلیغاتی منفی قرار گرفته بودند که یهودیان پیرامون پیامبر،عیسی-علیه السلام-پراکنده بودند.و پیداست که یکی از ابعاد رسالت پیامبر(ص)در میان قوم خود زنده ساختن یاد و نام برادرانش،پیامبران گرامی-علیهم السلام-و بویژه پیامبران بنی اسراییل بوده است که شاید قوم گرایی و تعصّب اعراب مانع پذیرفتن ایشان می شده،و طبیعة عیسی-علیه السلام-که افزون بر این که از بنی اسراییل بود،تبلیغاتی مخالف نیز از طرف یهودیان دربارۀ او شده بود.

« وَ لَمّٰا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً -و چون داستان پسر مریم(به عنوان مثال) آورده شد.» یعنی قرآن مثال عیسی(ع)را در پارسایی و اخلاق و نشانه هایش،مانند دیگر رسالتهای پیشین و پیروانشان،آورد تا بدان وسیله اعراب را به پیامبر گرامیشان،و اوصیای او که شیوۀ او را مجسّم می کردند هدایت کند.

« إِذٰا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ -قوم تو بانگ و فریاد برآوردند(و جنجال کردند)»، /12 و بدو ایمان نیاورند با آن که شخصیّت او از هر شکّ و تردیدی مبرّا و بسی والاتر بود،و شاید کلمۀ«یصدّون»حامل معنی بازداشتن و روی گرداندن از راه خدا باشد،و برخی(از مفسّران)گویند:معنای آن(یضجّون ضجّه برآوردن و جار

ص :498


1- 50) -همین سورۀ زخرف58/.

و جنجال کردن)از«صدید»است که همان بانگ کردن باشد.پس تفسیر آن چنین می شود:دربارۀ این شخصیّت با افکار منفی جار و جنجال برمی آورند تا به عیسی(ع)ایمان نیاورند،و قرآن افکار گمراهان را در آیاتی دیگر«لغو عوعو» (1) خوانده است،مانند این گفتۀ خدای سبحان:« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ (2) و کافران گفتند:به این قرآن گوش مدهید و سخن بیهوده( عوعو)بدان بیامیزید».

نصّهای رسیده از اهل بیت-علیهم السّلام-این آیه را بر امیر المؤمنین -علیه السلام-منطبق کرده است،زیرا چنان که در چندین حدیث از پیامبر(ص) آمده است،براستی وی شبیه عیسی بن مریم(ع)است.

شکّی نیست که علی-علیه السلام-برای رهبری ربّانی مثالی بود که ارزشهای وحی را نمودار می ساخت،همان سان که پیامبر،عیسی بن مریم(ع)بود، هم چنان که گروهی در مورد علی-علیه السلام-غلوّ کردند تا آنجا که دربارۀ او همان سخنی را گفتند که نصرانیان دربارۀ عیسی بن مریم گفتند،و بر عکس گروهی چنان از شأن او کاستند که وی را با معاویّه برابر انگاشتند،ولی صالحان میانه روی کردند و در وصف حضرتش اندازه نگاه داشتند.

در حدیث از اهل بیت-علیهم السّلام-از امام علی(ع)آمده است که گفت:

«روزی نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمدم و او را در میان مهتران قریش یافتم،پس به من نگریست و گفت:ای علی!براستی که مثل تو در میان این امّت به مثل عیسی بن مریم می ماند،گروهی بدو عشق ورزیدند و در این عشق ورزی چندان زیاده رفتند که هلاک شدند،و گروهی او را دشمن داشتند و چندان در این دشمنی بدو تند رفتند که هلاک شدند،و گروهی میانه روی کردند و نجات یافتند.

ص :499


1- 51) -معادل پارازیت انداختن در امواج رادیویی،به اصطلاح امروز-م.
2- 52) -فصّلت26/.

این سخن بر قریشیان دشوار آمد،و خندیدند،آن گاه این آیه نازل شد». (1)

این آیه را تفسیری است دیگر که آن را از نصّی که دربارۀ نزول همین آیه آمده است درمی یابیم،و در زیر یاد می کنیم،با علم /12 به این که تطبیق قرآن بر موارد نزول آیاتش به معنی محدود ساختن آن به همان تفسیر نیست،زیرا قرآن را ابعادی است گوناگون و پهنه هایی مختلف و افزون که آیات بر آنها می گذرد هم چنان که آفتاب بر کوه ها و دشتها می گذرد.

آورده اند که چون این آیه نازل شد که:« إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ (2) شما و آن چیزهایی که سوای خدا می پرستید هیزمهای جهنّمید.شما به جهنّم خواهید رفت»،یکی از مشرکان قریش(که عبد اللّٰه بن الزعبری بود)گفت:آیا این مخصوص ما و خدایان ماست یا همۀ امّتها را در برمی گیرد؟پیامبر(ص):«نه،برای تمام امّتهاست».وی گفت:سوگند به پروردگار کعبه که تو را مغلوب کردم،مگر نه آن که تو ادّعا می کنی که عیسی بن مریم پیامبر است،و بر او و مادرش درود می فرستی،در حالی که می دانی که نصرانیان او را می پرستند،و یهودیان نیز عزیز را می پرستند،و فرشتگان نیز مورد پرستش قرار می گیرند،پس اگر اینان همه در دوزخ باشند ما خرسند خواهیم بود که خود و خدایانمان همراه آنان باشیم.پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-خاموش شد و آن گروه شاد شدند و خندیدند و بانگ شادی برآوردند،پس خدای تعالی این آیه را فرستاد:« إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنیٰ أُولٰئِکَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ (3) کسانی که پیش از این مقرّر کرده ایم که به آنها نیکویی می کنیم،از دوزخ برکنارند».

[58]

« وَ قٰالُوا أَ آلِهَتُنٰا خَیْرٌ أَمْ هُوَ و گفتند آیا خدایان ما بهترند یا او؟» آیا خدایان ما بهترند یا عیسی؟

ص :500


1- 53) -جوامع الجامع،طبرسی،ج 2،ص 517.
2- 54) -الانبیاء98/.
3- 55) -الانبیاء101/.

آنها پنداشتند که خدایانشان از عیسی بهترند،زیرا آن خدایان نمایانگر ثروت و قوّت و سنّتهای موروثی بودند در حالی که عیسی-علیه السلام-نمونۀ پارسایی و پاکی و فضیلت بود.

البته آنها می دانستند که عیسی از خدایانشان بهتر است ولی نمی خواستند به این حقیقت که پایۀ بنای جاهلی آنها را درهم می ریخت اعتراف کنند.

« مٰا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّٰ جَدَلاً -و این سخن را جز برای جدل با تو نگفتند،» زیرا فطرتشان آنها را به برتر شمردن عیسی به سبب علم و اخلاق و فضایلش بر خدایانی /12 که نمایندۀ شهوتها و گروه گراییها و تعصّبات ناهنجار آنها بودند هدایت می کرد.

« بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ -که مردمی ستیزه جویند.» هر چه امّتی از ارزشهای وحی دورتر شود به همان اندازه نیاز روانی آن امّت به دشمنی و ستیزه بیشتر می شود،مگر نه این که انسان برای پایمال کردن حق جدال می کند،چنان که پروردگار ما گوید:« وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ (1) و به باطل ستیزه کردند تا حق را از میان بردارند»؟و مگر نه این که آنها به حضیض باطل سقوط کرده بودند،پس باید به قلّۀ دشمنی ورزی و ستیزه جویی فرا می رفتند تا در برابر هر حقّی باطلی بتراشند که برای پایمال کردن حق به وسیلۀ آن جدال و ستیزه کنند.

چنین است که پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:

«هیچ قومی پس از هدایتی که بر آن بودند گمراه نشدند مگر آن که به جدال و ستیزه برخاستند،سپس همین آیه را تلاوت کرد». (2)

بر حسب بعضی تفسیرها معنی این آیه این است که:آن قوم گفتند وقتی عیسی بن مریم در دوزخ باشد-زیرا او را به جای خدا پرستیده اند-پس باکی

ص :501


1- 56) -المؤمن5/.
2- 57) -تفسیر فتح القدیر،ج 4،ص 564.

نیست که خدایان آنها و خود آنها نیز همراه خدایانشان در دوزخ باشند،ولی آنها می دانستند که بواقع عیسی در دوزخ نیست،زیرا از این که نصرانیان او را بپرستند راضی نیست،و هیچ کسی را به پرستش کسی جز خدا دعوت نکرده است،پس مثلی که به عیسی می زدند جز برای جدل و ستیزه نبود.

[59]

خدا برای ابطال جدال آنها بیان کرد که عیسی چنان که نصرانیان او را خدا انگاشته اند،خدا نبوده و پیامبر مردم را دعوت نمی کند که او را بجای خدا به پرستش گیرند،عیسی در نظر قرآن بنده ای است آفریده،و آنچه او را از دیگران متمایز می کند نعمت وحیی است که بر او نازل شده است.

« إِنْ هُوَ إِلاّٰ عَبْدٌ أَنْعَمْنٰا عَلَیْهِ -او جز بنده ای نبود که ما نعمتش ارزانی داشتیم،وقتی خدا او را به پیامبری خود برگزید.» /12 « وَ جَعَلْنٰاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرٰائِیلَ -و او را مثل و نمونه ای برای بنی اسراییل قرار دادیم.» تا به او اقتدا کنند،زیرا پیامبر-هر پیامبر-نمایانگر چیزهای گرامی و ارجمند است،پس خدا می فرماید که سنّت او را روش خود قرار دهند.در آن هنگام مادّیگری بنی اسراییل به رسوایی کشیده،و رسالت از روح و ارزشها و هدفهای مبارک خود تهی گشته بود،پس عیسی بن مریم-علیه السلام-نمونه و مثلی در پارسایی و اخلاق والا برای بنی اسراییل بود.امیر المؤمنین-علیه السّلام- برادرش،عیسی بن مریم را چنین توصیف می کند و می گوید:

«و اگر خواهی از عیسی بن مریم علیه السّلام سخن گویم،که سنگ را بالین می کرد،و جامۀ درشت به تن داشت،و خوراک ناگوار می خورد،و نانخورش او گرسنگی بود،و چراغش در شب ماه،و در زمستان مشرق و مغرب زمین او را سایبان بود و جای پناه،و میوه و ریحان او آنچه زمین برای چهارپایان رویاند از گیاه.زنی نداشت تا او را فریفتۀ خود سازد،فرزندی نداشت تا غم وی را خورد،و نه مالی که او را مشغول کند و نه طمعی که او را به خواری دراندازد.مرکب او دو پایش بود و

ص :502

خدمتگزارش دستهایش». (1)

[60]

خدا از اطاعت آنها بی نیاز است،و اگر می خواست بیگمان هلاکشان می کرد،و به جای آنها فرشتگانی را سکونت می داد که از فرمان خدا سر نمی تابند،و اینان وقتی شرک می ورزند از چارچوب قدرت او بیرون نمی روند.

« وَ لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰا مِنْکُمْ مَلاٰئِکَةً -اگر می خواستیم به جای شما فرشتگانی قرار می دادیم.» یعنی بدل از آنان.

« فِی الْأَرْضِ یَخْلُفُونَ -تا در روی زمین جانشین شما شوند.» [61]

قرآن در گرامیداشت عیسی بن مریم پیش می رود،و او را از نشانه های فرا رسیدن قیامت قرار می دهد،که خدا او را نزد خود بالا می برد،و برای آخر الزّمان نگاه می دارد که بدان هنگام از آسمان فرود می آید و پشت سر امام مهدی /12 منتظر-علیه السّلام-پس از ظهور آن حضرت نماز می گزارد.

« وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّٰاعَةِ -و هر آینه او نشانۀ فرا رسیدن قیامت است.» در نصّهای تأیید کنندۀ یکدیگر از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«عیسی بن مریم فرود می آید آن گاه امیر مردم بدو می گوید:بیا بر ما به امامت نمازگزار،می گوید:نه.همانا شما از نظر گرامیداشت خدا نسبت بر این امّت خود بر یکدیگر امیر هستید». (2)

« فَلاٰ تَمْتَرُنَّ بِهٰا -پس در آن شک نکنید.» یعنی در آن تردید نکنید،و در واقع وقتی انسان به سبب تنبلی از کار دانش خود را نادانی می سازد شکّ و تردید می کند،چنان که امام امیر المؤمنین-علیه السلام-گوید:«دانش خود را نادانی میانگارید،و یقین خویش را گمان

ص :503


1- 58) -نهج البلاغة،خطبه 160،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 161-162.
2- 59) -نور الثقلین،ج 4،ص 611،نقل از مجمع البیان:که سپس گوید:مسلم این حدیث را در صحیح آورده،و حدیثی دیگر:حال شما چگونه خواهد بود وقتی که پسر مریم بر شما نازل شود و امامتان از خودتان باشد؟

مپندارید،و چون دانستید دست به کار آرید،و چون یقین کردید پای پیش گذارید». (1)

شاید حکمت در تأکید نهی از شک و تردید آن است که حقایق سترگ مسئولیتی بزرگ بر شانۀ انسان می نهد،و نفس برای گریز از آن به شک و تردید پناه می برد:که می گوید که قیامت به پا می شود؟و که می گوید که مردم از گورها برانگیخته می شوند؟ و عیسی-علیه السّلام-هر چیزی در وجود او دلالت بر قیام قیامت داشت،بدون پدری زاده شد،سپس به آسمان رفت که این دلیل بر قدرت بی اندازۀ خداست،وانگهی همواره به یاد آخرت بود،و از زهد و پارسایی در دنیا روشی برای زندگی خود،و محوری برای دعوتش اتّخاذ کرده بود.

« وَ اتَّبِعُونِ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ -و از من پیروی کنید.این راه راست است.» /12 پیروی کردن از پیامبر همان ایمان داشتن به قیامت است،پس کسی که بدان یقین یابد و بدان بیندیشد خود را از مصیبتهای قیامت نجات داده،پس سرانجام راهی مستقیم به بهشت و خشنودی خدا جز رسالت پیامبر و پیروی خوب و درست از او در آن راه نمی بیند.

و(کلمۀ)«هذا»(در این آیه)اشاره به رسالت الهی تمثّل یافته در قرآن است.

[62]

« وَ لاٰ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطٰانُ -شیطان شما را از راه باز نگرداند.» پس میان شما و راه راست موانعی از بزرگ خویشتنی،و سلطه جویی با گناه،یا موانع خون(نژادی)و زبان...و امثال آن قرار می دهد...و این شیطان ممکن است نفس تو یا دوستت یا حتی همسرت باشد که دمی از بازگرداندن تو از راه راست دست برنمی دارد.

ص :504


1- 60) -نهج البلاغة،حکمت 274،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 412.

براستی که شیطان تا کنون لحظه ای از این که میان تو و پیامبران یا هر کس که از پس او می رود مانعی از تهمتها و شایعات و شبهه ها به وجود آورد دست نکشیده است،و همچنین می بینی که دستگاههای طاغوت چهره های پلید را می آرایند و درخشان می نمایند و صورتهای پیامبران و شخصیّتهای رسالتی را می آلایند.

« إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ -زیرا او دشمن آشکار شماست.» او به قیافه و به عنوان خیر اندیش و دلسوز نزد شما می آید،در حالی که دشمن آشکار شماست،او مکر می کند و نیرنگ می زند و می آراید و می فریبد،و از برابر و پشت سر انسان بر آدمی وارد می شود،و گذشته از این تصمیم گرفته و عزم خود را جزم کرده است که فرزندان آدم را بفریبد،در حدیث آمده است:«براستی شیطان راههای خود را به شما آسان می نماید،و خواهد که گرههای استوار دینتان را یک یک بگشاید،و به جای هماهنگی بر پراکندگیتان بیفزاید.پس از دمدمه و وسوسۀ او روی برگردانید». (1)

[63]

« وَ لَمّٰا جٰاءَ عِیسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ -و چون عیسی با دلیلهای روشنش خود آمد،گفت:برایتان حکمت آورده ام.» /12 و همان جوهر رسالت است که خرد و سرشت انسان آن را می پذیرد...و سرآمد حکمت توحید و یکتاپرستی خدا و بیم از اوست،و توکّل بر او،و دوستی ورزیدن در راه او،و نیکی کردن به مردم برای کسب و خشنودی او،و اینها همان سفارشهای پیامبران(علیهم السّلام)و بطبع آن پیامبر،عیسی بن مریم-علیه السّلام-است.در یکی از موعظه های او آمده است:

«به حقیقت به شما گویم:براستی ارواح شیطانها چندان که در دلهای شما عمر یابند و فعّال و سرزنده گردند در دگر چیزی عمر نیابند و فعّال نگردند.

همانا خدا دنیا را به شما بخشیده است تا در آن برای آخرت کار کنید و برای آن ندا

ص :505


1- 61) -نهج البلاغة،خطبه 121،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 119.

ده که از آخرت بازتان دارد،و همانا آن را برای شما گسترده تا بدانید که خداوند بدان وسیله شما را بر انجام عبادت یاری داده و بدان شما را بر ارتکاب گناهان مدد نکرده است».

به حقیقت شما را گویم:مزد چیزی است که همه را بدان رغبت بسیار است ولی جز کسی که کار کند آن را به دست نیاورد.

به حقیقت شما را گویم:درخت جز به داشتن میوۀ خوب کامل نباشد،و همچنین دین جز به پرهیز از آنچه حرام شده کامل نشود.

به حقیقت شما را گویم:براستی،کشت نیکو نشود مگر به آب و خاک، همچنین ایمان نیکو نشود مگر به دانش و کردار.

به حقیقت شما را گویم:آب و آتش در یک آوند فراهم نیایند،همچنین فهم دین و گمراهی(و در نسخه ای کوردلی) (1) در یک دل گرد نیایند.

به حقیقت شما را گویم:همانا خورشید (2) نور بخش همه چیز است و براستی حکمت نور هر دلی و تقوی سرآمد هر حکمتی،و حق دروازۀ هر خیری،و رحمت خدا دروازۀ هر حقی است،و کلیدهایش دعا و زاری و کردار باشد.و چگونه بی کلید دری گشوده شود؟ (3) /12 پیداست که عیسی-علیه السلام-برای تصحیح مسیر و رفتار مؤمنان به وسیلۀ تورات مبعوث شد،و امام صادق-علیه السلام-شریعت عیسی را خلاصه کرده است آنجا که گوید:

«فاصلۀ زمانی میان داود و عیسی بن مریم چهار صد سال بود،و شریعت عیسی آن بود که به توحید و اخلاص و همان چیزی که به نوح و ابراهیم و موسی وحی شده بود بدو وحی شد و انجیل بر او نازل شد،و همان پیمانی را که از پیامبران گرفته بودند از او نیز گرفتند و در کتاب او این امور تشریع شد:برپا داشتن نماز

ص :506


1- 62) -متن:الغیّ و در نسخه ای:العمی و در نسخه ای دیگر:العی سرکشی-م.
2- 63) -متن:النّفس و میان دو هلال آمده:(الشّمس)،و در اصل تحف العقول نیز(الشمس)است-م.
3- 64) -موسوعة بحار الانوار،ج 14،ص 316،نقل از تحف العقول.

همراه با دیانت،و امر به معروف،و نهی از منکر،و حرام شمردن حرام،و روا دانستن حلال،و انجیل شامل اندرزها و امثال بر او نازل شد،و در آن داستانسراییها و احکام حدود،و فرض میراثها وجود ندارد،و آنچه بر او نازل شد در واقع تخفیف چیزهایی بود که در تورات بر موسی نازل شده بود،و این گفتۀ خداست که عیسی بن مریم آن را به بنی اسراییل باز گفت:«(برای آن آمدم)تا بعضی چیزها را که بر شما حرام بود حلال گردانم»، (1) و عیسی به مؤمنانی که با او بودند و از او پیروی می کردند فرمود تا به شریعت تورات و انجیل ایمان آورند». (2)

« وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ -و تا چیزهایی را که در آن اختلاف می کنید بیان کنم.» پس عیسی-علیه السّلام-آمد تا اختلافی بزرگ را از میان ببرد که میان بنی اسراییل نفوذ کرده دین آنها را فرا گرفته بود و آنها را به مذاهب پراکنده ای تقسیم کرده بود که بارزترین آن مذاهب چهار مذهب بود:

نخست:گروه صدوقیان از فرزندان هارون،که ولایت بر معبد را از زمان داود و سلیمان به میراث برده بودند و به امور قشری و ظاهری و صوری عبادات اهتمام داشتند و ارزشها را تباه کرده بودند و از این رو می دیدی که خود کارهای ناروا می کردند و آن گاه دیگران را به سبب سبک شمردن و ناچیز گرفتن پاره ای عبادات مؤاخذه می کردند.

دوم:گروه فریسیان،که از دنیا کناره جستند و به تصوّف گراییدند و بدین وسیله خود را برتر از مردم می پنداشتند و بالاتر می گرفتند و به زهد و شناختی که داشتند فریفته شده بودند.

سوم:گروه سامریان که کتابهایی را که در زمانهای بعدی به کتابهای موسی افزوده شده بود نفی کردند.

ص :507


1- 65) -آل عمران50/.
2- 66) -موسوعة بحار الانوار،ج 14،ص 234.

چهارم:گروه آسیان که از برخی مکاتب فلسفی تأثّر پذیرفته بودند. (1)

عیسی بن مریم آمد تا تمام این دشواری و تکلّف در دین را نفی کند و مردم را به پرستش پروردگار یکتای خود بازگرداند،و به ایشان امر کند که به روح دین اهتمام ورزند نه تنها به حدود اجرایی آن و چنان که گویند به آنها گفت:«ای رهبران کور که در مورد پشه ای حساب می کنید و مو را از ماست می کشید و آن گاه شتری را یک جا می بلعید!شما بیرون و ظاهر کاسه و بشقاب را پاکیزه می کنید در حالی که درون آن دو پر از پلیدی و چرک است،وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار!شما به گورهای پاکیزه سپیدی می مانید که برونش رنگ آمیزی زیبایی است و درونش استخوانهایی پوسیده». (2)

وی عامّۀ مردم را مخاطب ساخت و دربارۀ عالمان فاجر چنین گفت:

«به حقیقت شما را گویم:براستی،بدترین مردم همانا مرد دانایی است که دنیا را بر دانش خود ترجیح می دهد،و آن را دوست دارد و می جوید،و برای آن می کوشد تا آنجا که اگر تواند مردم را سرگردان و حیران سازد بیگمان چنان کند، پهنۀ تابش خورشید کور را چه سود دهد که آن را نتواند دید،همچنین دانش دانایی که به علم خود عمل نکند او را سودی ندهد.درختان را چه بسیار میوه ها باشد ولی همه سودمند،و خوردنی نیست،و چه بسیارند دانشمندان،ولی همۀ آنان از آنچه دانند سود نبرند،و چه پهناور است زمین،ولی تمام نقاط آن مسکونی نیست،و چه بسیارند سخنوران ولی تمامی سخنانشان راست نباشد و تصدیق نشود.پس از دانایان دروغزن خود را حفظ کنید،آنهایی که پشمینه پوشند و سر خود را به زیر افکنند،تا خطاهای خویش را به تزویر درست وانمود کنند، /12 و از زیر ابروانشان خیره نگرند چنان که گرگان خیره نگرند،و سخنانشان خلاف کردارشان باشد،و آیا از خار بن

ص :508


1- 67) -فی ظلال القرآن،با تصرّف و تلخیص،ص 349-348،نقل از عبقریة المسیح،اثر عقّاد،چاپ هفتم،دار احیاء التراث العربی.
2- 68) -همان مأخذ.

(عوسج) (1) انگور و از بوتۀ حنظل انجیر چینند؟» (2) « فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُونِ -پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید،» زیرا رستگاری جز به پرهیزگاری و ترس از خدا و فرمانبرداری از پیامبر او نباشد.

[64]

« إِنَّ اللّٰهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ -خدای یکتا پروردگار من و پروردگار شماست.» من و شما نزد او یکسانیم،پس او پروردگار من و پروردگار شماست،و من پروردگار شما،یا پسر پروردگار شما نیستم.

« فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ -او را بپرستید.راه راست این است.» راه راست این است که پرستش اولیاء یا پرستش بتها را از وجود خود بیفکنی،خواه بت سنگی باشد یا بت بشری،و تنها خدا را بپرستی.

[65]

« فَاخْتَلَفَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَیْنِهِمْ -پس گروه ها با هم اختلاف کردند.» دربارۀ عیسی(ع)اختلاف کردند،از جمله گروهی او را سوّمین فرد از سه ذات قرارش دادند(پدر و روح القدس و پسر)،و گروهی به دشمنی با او برخاستند و آهنگ قتلش کردند،و گروهی بدو ایمان آوردند و باورش کردند.خدای تعالی گوید:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصٰارَ اللّٰهِ کَمٰا قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوٰارِیِّینَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ فَآمَنَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ کَفَرَتْ طٰائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلیٰ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِینَ (3) ای کسانی که ایمان آورده ید!یاوران خدا باشید،هم چنان که عیسی بن مریم به حواریان گفت:چه کسانی یاوران من در راه خدایند؟حواریان

ص :509


1- 69) -عوسج،نوعی خار که آن را شوکل نیز گفته اند-م.
2- 70) -بحار الانوار،ج 14،ص 307 نقل از تحف العقول،ابن شعبه(اندرزهای مسیح علیه السلام در انجیل).
3- 71) -الصّف14/.

گفتند:ما یاوران خدا هستیم.پس گروهی از بنی اسراییل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند.ما کسانی را که ایمان آورده بودند علیه دشمنانشان مدد کردیم تا پیروز شدند».

« فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذٰابِ یَوْمٍ أَلِیمٍ -پس وای بر ستمکاران از عذاب دردآور قیامت.» /12 این اختلاف دربارۀ عیسی(ع)سبب عذاب درد آور آنهاست،زیرا این اختلاف ظلم است،و همچنین هر اختلافی در دین که از هواها و خواهشها سرچشمه گرفته باشد.

[66]

« هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ السّٰاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ -آیا چشم به راه چیزی جز قیامت اند که ناگاه و بی خبرشان بیاید؟» اگر انسان وقتی بمیرد که ایستاده باشد و نماز می گزارد یا در حال عبادتی دیگر باشد،خوشا به حال او که سرانجام نیکو داشته،اما اگر در حین ارتکاب پلیدیها یا ستم کردن بر دیگری باشد،چه خسارت بزرگی است!ساعت مرگ بسته به سرنوشت است و باید همواره برای آن آماده بود،زیرا در هر لحظه بر ما فرود می آید،و از این رو در سورۀ مریم(ع)می بینیم که خدا می گوید:« وَ سَلاٰمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا -سلام بر او،روزی که زاده شد و روزی که می میرد و روزی که دیگر با زند برانگیخته می شود»، (1) و می گوید:« وَ السَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا (2) و سلام بر من،روزی که زاده شدم و روزی که می میرم و روزی که دیگر بار زنده برانگیخته می شوم»و یعقوب به پسرانش گفت:« فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (3) مباد بمیرید بی آن که بدان(دین)گردن نهاده باشید»،و در دعا آمده است:«بار الها بهترین اعمال مرا سرانجام آنها قرار ده و بهترین روزهایی را آن روزی بفرما که تو را دیدار

ص :510


1- 72) -مریم15/.
2- 73) -همان سوره33/.
3- 74) -البقره132/.

می کنم».

[سوره الزخرف (43): آیات 67 تا 77]

اشاره

اَلْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ اَلْمُتَّقِینَ (67) یٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمُ اَلْیَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (68) اَلَّذِینَ آمَنُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا مُسْلِمِینَ (69) اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ تُحْبَرُونَ (70) یُطٰافُ عَلَیْهِمْ بِصِحٰافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوٰابٍ وَ فِیهٰا مٰا تَشْتَهِیهِ اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اَلْأَعْیُنُ وَ أَنْتُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (71) وَ تِلْکَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِی أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَکُمْ فِیهٰا فٰاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (73) إِنَّ اَلْمُجْرِمِینَ فِی عَذٰابِ جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ (74) لاٰ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (75) وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا هُمُ اَلظّٰالِمِینَ (76) وَ نٰادَوْا یٰا مٰالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنٰا رَبُّکَ قٰالَ إِنَّکُمْ مٰاکِثُونَ (77)

معنای واژه ها

70[تحبرون]

:در آن شاد می شوید،چنان سروری که اثر آن بر چهره هایتان هویدا می شود.

71[بصحاف]

:جمع صحفة،و آن کاسه ای است که در آن غذا می خورند.

75[لا یفتّر]

:تخفیف داده نمی شود،از فتور به معنی سبک کردن و تخفیف.

ص :511

شما و جفتهایتان به بهشت داخل شوید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سورۀ زخرف در بیان ابعاد انسان از نظر محور قرار دادن مادّه،و طبیعة دربارۀ روابط اجتماعی او سخن می گوید.در آیۀ(36)خواندیم که چگونه خدا بر کسانی که از یاد خدا روی می تابند شیطانی می گمارد که همنشین آنها باشد،و در اینجا قرآن اهمیّت خصیصۀ ربّانی را بیان می کند که تا روز قیامت ادامه می یابد،آنجا که به بندگان خدا خطاب می کند که بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد،و ایشان کسانی هستند که ایمان آورده و به پروردگار خود سرسپرده اند،پس خود و همسرانشان شادمانه و بسرعت وارد بهشت می شوند.

پس از شرحی دربارۀ نعمتهای بهشت،پروردگار به ما یادآور می شود که آنان بهشت را بر اثر اعمال خود(که نعمت بر نعمتشان می افزاید)به میراث برده اند، در حالی که مجرمان در عذاب دوزخ جاودان اند،و تخفیفی از آن عذاب نمی یابند، و امید نجات بر آنان نمی رود،و این سرانجامی است که خود با ستم بر خویشتن برای خود برگزیده اند،و هنگامی که از مالک(فرشتۀ گماشته در جهنّم)می خواهند که خدا آنها را بمیراند مالک به آنها می گوید:که شما در اینجا ماندنی هستید.

شرح آیات:

[67-68]

پروردگار ما را در اینجا به دو امر یادآوری می کند:

نخست:به محور بودن تقوی در صداقت و دوستی،زیرا بواقع این است که باقی ماندنی است،و در روز قیامت آن گاه که هر کس دنبال دوستی می گردد که از

ص :512

او شفاعت کند« فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِینَ وَ لاٰ صَدِیقٍ حَمِیمٍ (1) و اکنون ما را شفیعانی نیست*و ما را دوست مهربانی نیست»،جز یاران در راه خدا سودی ندارند و دوستی به هر شکلی اتّفاق افتد مطلوب نیست بلکه تنها آن دوستی و مودّتی مطلوب است که از دنیا به آخرت ادامه یابد تا هر دو دوست به آرامش و صفا وارد بهشت شوند.

و در برابر این دوستی نوعی دیگر از دوستی وجود دارد که از حدّ همکاری شغلی یا مصلحت مشترک نمی گذرد،و با پایان یافتن آن همکاری یا مصلحت پایان می یابد،این نوع دوستی بضرورت بد نیست ولی محدود است،و غالبا بر پایه های مادّی قرار دارد و دستخوش تزلزل و زوال است.

و این جانبی دیگر از نگرش کلّی و جامع به زندگی در اسلام است که زندگی انسان و روابطش را بر پایه تقوی تنظیم می کند،نه بر ریگهای روان،و رابطۀ مادّی سترون است و بی ثمر خواه در سیاست باشد یا اقتصاد یا اجتماع.

دوم:به راهسپاری به سوی آخرت:اگر بخواهیم درستی اندیشه ای را دریابیم ناگزیر باید به سرانجام آن بنگریم،و سرانجام امور در آخرت به بارزترین شکل خود جلوه گر می شود،و بر ماست که آن را مقیاسی برای سنجیدن اعمال خود در دنیا قرار دهیم،پس سرانجام پرهیزگاری جز بهشت چیست؟و عاقبت دوستی خالصانه جز شفاعت و روبروی هم نشستن بر تختهای بهشت کدام است،آنجا که خداوند هر کینه ای را از دلهایشان برگرفته است.همچنین هر رابطه ای که در آخرت سودمند نیفتد در دنیا نیز سودمند نیست،و براستی این تو خود هستی که با کردار خویش کاخی در بهشت برای خود بنا می کنی،یا(خدای نخواسته)گودالی در دوزخ برای خویش ذخیره می کنی، /12 و دنیا صورتی کوچک شده از آخرت است،و ستم ظلمات روز قیامت،و غل و غش مارها و عقربهای دوزخ،و نگریستن حرام آتش در دیدگان به روز قیامت،و دروغ کژدمی است که زبان را می گزد.

ص :513


1- 75) -الشّعراء100/-101.

پروردگار سبحان ما مناظر قیامت را در سوره های قرآن به گونه ای تقسیم کرده و شرح داده که با موضوعهای هر سوره متناسب است،پس اگر سوره «الزّخرف»باشد از روابط مادّی انسان سخن می گوید که می بینی با موضوع این سوره مناسبت دارد،مانند سرانجام این روابط در آخرت.قرآن کریم قبل و بعد از هر بینشی از آخرت سخن می گوید تا آن را بشکافد و بیان کند،زیرا اگر نفس را بدون تذکّر و یادآوری آخرت رها کنند بیگمان سرکشی می کند و زور می گوید،و از بینشها سود نمی جوید،و نمی اندیشد که سرانجام این دو صفت بد چه می شود.روایتی تاریخی می گوید:«عقبة بن ابی معیط با پیامبر(ص)همنشینی می کرد و قریش می گفتند:عقبة بن ابی معیط بچّه شده است،دوستی به نام امیّة بن خلف بدو گفت:دیدار من و تو حرام باشد اگر محمد را ببینی و خود بر روی او نیفکنی! عقبة این کار را کرد،و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)نذر کرد که او را بکشد،و در روز بدر به نشانه ای او را بکشت،و امیّه نیز در معرکه کشته شد.گفته اند این آیه دربارۀ آن دو نازل شده است». (1)

اگر چنان رفاقتی که بر پایۀ غیر ایمانی نهاده شده بود عقبه را به امیّه نمی پیوست،آیا سرانجام او چنین می شد؟! « اَلْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ -در آن روز دوستان-غیر از پرهیزگاران-دشمن یکدیگرند.» آری،انسان از دوستی ناگزیر است،پس باید به جستجوی کسی برآید که او را به حق راهنمایی کند،و در کار دین و دنیایش بدو مدد رساند،امام صادق علیه السّلام به ما چنین فرمود:

«در جستجوی دوستی با پرهیزگاران باش،گرچه در ظلمات زمین باشد،و گرچه عمرت را در یافتن آنان تمام کنی، /12 زیرا خدای عزّ و جلّ پس از پیامبران -صلوات اللّٰه علیهم-برتر و بهتر از آنان بر روی زمین نیافریده است.و خدا به

ص :514


1- 76) -بنگرید تفسیر القرطبی،ج 16،ص 109.

بنده ای نعمتی همچون نعمت توفیق بهره بری از همنشینی آنان نداده است». (1)

در نصّهای دینی حدیثهایی بسیار در پیرامون دوستی می یابیم.دوستی در راه خدا و برای خدا چگونه باید باشد؟و نشانه های دوستان پرهیزگار کدام است؟ و حدود همکاری میان ایشان چیست؟و حقوق متبادل بین ایشان کدام است؟ همۀ اینها برای منظّم ساختن حلقه های استوار و فرخندۀ جامعۀ اسلامی است که از روح همکاری و تعاون میان مسلمانان در تمام زمینه ها سرچشمه می گیرد،و در حالت صلح و آرامش هم چنان است که در روزهای ایستادگی علیه جنگجویان و گردنکشان و طاغوتهاست،آن گاه که پیشگامان حزب اللّٰه قیامی یک جا را در راه خدا و برای پیکار با دشمنان خدا و برای اجرای فرمان خدا در زمین برپا می کنند.در آن هنگام که به ارزشهای سازماندهی و برنامه هایی برای همکاری و هماهنگی نیاز دارند چیزی بهتر از این نصّها که ما را از بسیاری از روشهای سازماندهی وارداتی از اینجا و آنجا بی نیاز می کند،نمی یابند.

آری،حکمت گمشدۀ مؤمن است که آن را هر جا باید می گیرد،و براستی تجربه های دیگران در تنظیم و سازماندهی مقاومت علیه جنگجویان و گردنکشان سرمایۀ انسانی مشترکی است که بهره جویی از آن مانعی ندارد،ولی به دو شرط:

نخست:این که سازمانی بر پایه های اسلامی پاکیزه،با تکیه بر انبوه شگفت انگیز بینشهای حاصل از آیات و احادیثی که در این باب رسیده است بنا کنیم،و دوم:

این که آنچه را از تجربه های دیگران بهره می جوییم با ارزشها و آموزشهایی که خود داریم تهذیب و تنقیح کنیم.

براستی جستجو برای یافتن دوست ایمانی دشوار،و در عین حال مهمّ است،و از این رو می بینیم که هشدار در این مورد شدید است.در اینجا حدیث ذیل برای پند آموزی در این زمینه ما را کفایت می کند.

امام امیر المؤمنین علیه السلام دربارۀ دو دوست مؤمن و دو دوست کافر

ص :515


1- 77) -نور الثقلین،ج 4،ص 613.

می گوید:

«امّا دو دوست مؤمن در زندگی خود در فرمانبرداری از خدای تبارک و تعالی با یکدیگر دوستی پیوستند،و به یکدیگر بر همان اساس بذل(خدمت و مال) کردند،و بر همان پایه یکدیگر را دوست داشتند.آن گاه یکی از آن دو پیش از دوستش درگذشت،و خدا منزل او را در بهشت به وی نشان داد،(اینک)وی به شفاعت در حقّ دوست خود می پردازد و می گوید:پروردگارا،دوستم فلانی مرا به فرمانبرداری از تو فرمان داد،و بر این طاعت مرا یاری کرد،و از نافرمانی نسبت به تو بازداشت،پس گام او را بر هدایت استوار دار هم چنان که گام مرا در آن راه استوار داشتی تا بدو نیز همین سرانجامی را نشان دهی که اکنون به من می نمایی.پس خدا درخواست او را می پذیرد تا آن دو در پیشگاه خدای عزّ و جلّ یکدیگر را ببینند،و هر یک از آن دو به دوستش گوید:خدا تو را به جای این دوست خیر دهد،تو بودی که مرا به فرمانبرداری از خدا امر کردی و از نافرمانی نسبت به او بازداشتی.

امّا دو یار کافر در نافرمانی از خدا دوست یکدیگر شدند،و در همان راه به یکدیگر بذل(مال و خدمت)کردند،و بر آن پایه دوستی ورزیدند.آن گاه یکی از آن دو پیش از دیگری بمرد،و خدای تبارک و تعالی جای او را در دوزخ بدو نمود، گفت:پروردگارا!دوستم فلانی مرا به نافرمانی از تو فرمان می داد،و از فرمانبرداری از تو باز می داشت،پس او را در نافرمانیها همچون من ثابت قدم بدار تا بدو نیز همین عذابی را نشان دهی که به من نمودی،و چون روز قیامت در پیشگاه خدا به یکدیگر رسند هر یک به دوستش گوید:خدا به جای این دوست به تو پاداش شرّ دهد،تو بودی که مرا به نافرمانی از خدا خواندی و از فرمانبرداری او بازداشتی». (1)

« یٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ -ای بندگان من،در آن روز بیمی بر شما نیست،و شما غمگین نمی شوید.»

ص :516


1- 78) -نور الثقلین،ج 4،ص 612.

بیمی بر آنان نیست از درنگ گاهی که پنجاه هزار سال به درازا می کشد،و بیمی بر آنان از دوزخ نیست،و از کم کاری در دنیا غمی بر آنان نباشد،هرگز،زیرا آنها فرصتهای خود را در دنیا از دست ندادند که مانند غمزدگی دیگران از این بابت،غمگین شوند.

[69]

« اَلَّذِینَ آمَنُوا بِآیٰاتِنٰا وَ کٰانُوا مُسْلِمِینَ -آن کسان که به آیات ما ایمان آورده اند و تسلیم امر ما شده اند.» شاید«اسلام»در اینجا یعنی تسلیم شدن و سرنهادن به رهبری شرعی.

[70]

« اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْوٰاجُکُمْ تُحْبَرُونَ -شما و جفتهایتان با شادکامی به بهشت داخل شوید.» /12 آنان بر اثر تربیت درست بر همسران و خویشاوندان نزدیک خود تأثیر می نهادند،و امروز فایدۀ آن تأثیر گذاری را می بینند،پس فرقی میان آنان و همسرانشان نیست،هم چنان که آنان برای همسرانشان و کسانی که با کردار شایسته یا دانش سودمند در دنیا به ایشان وابسته بودند شفاعت می کنند،و وقتی برای آنها دعا و درخواست کنند پذیرفته می شود،و این است حقیقت شفاعت،و سبب آن پیوستگی متقابل خیرات میان مؤمنان است،پس کسی که در دنیا دانشی سودمند از دیگری فرا گیرد در آخرت از آن بهره می برد،و کسی که از امام راهنمایی پیروی کند از شفاعت او برخوردار می شود،و کسی که به مردم صالح در کار شایستۀ آنان خدمت کند آنان نیز نزد پروردگارشان برای او شفاعت خواهند کرد،و همچنین...

در روایات آمده است چون مؤمن به بهشت درآید اجازه می دهند که هر کس را می خواهد با خود به بهشت درآورد،و در بعضی روایات آمده است،که مؤمن در موردی مثل مورد(قبیلۀ)ربیعه و مضر شفاعت می کند،و مؤمن در مورد دوستش که پیش از او مرده شفاعت می کند و او را به بهشت درآورند.

(دربارۀ کلمۀ یحبرون)«حبور»همان شادمانی و سرور است به مناسبت پایان یافتن رنج و سختی،و یکی از مفسّران گفته است:«حبور»لذّت سماع است،و اگر معنای«حبور»را کرامت بگیریم،همانا به مفهوم والایی مقام،و

ص :517

شادمانی دل،و سرور دیده،و لذّت سماع،و آرایش و بوس خوش است.

[71]

« یُطٰافُ عَلَیْهِمْ بِصِحٰافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوٰابٍ وَ فِیهٰا مٰا تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ -قدحهای زرّین و سبوها را در میانشان به گردش می آورند.در آنجاست هر چه نفس آرزو کند و دیده از آن لذّت ببرد.» ورود به بهشت همان روز جشن مؤمنان است،پس در بهشت قدحهای زرّین و سبوهایی را که تنگهای بلور است بر مؤمنان می گردانند،و در بهشت هر چه نفسها آرزو کند از انواع لذّتبخشها،از حور تا غلمان و تا گونه گون خوراکها و شراب گوارا و حریر،و آنچه دیدگان از آن لذّت برد وجود دارد،پس همه چیز زیبا و دلرباست،و سخن را خلاصه کرده است زیرا شرح جزئیّات برتر از سطح دریافت عقل ما افراد بشر است.

در تفسیر این آیه احادیثی دائر بر حرمت به کار بردن ظرفهای طلا و نقره آمده است،زیرا /12 این دو فلز کرامت و بزرگداشتی برای مؤمن در آخرت است.(و دربارۀ صحاف)گفته اند:الصّحفة ظرفی است که گنجایش خوراک پنج تن را دارد، (1) امّا دربارۀ(اکواب،جمع الکوب)گفته اند:کوزۀ بی دسته است. (2)

« وَ أَنْتُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و در آنجا جاودانه خواهید بود.» نه بیمی از مرگ و نه بیمی از انتقال به دوزخ.

[72]

« وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -این بهشتی است که به پاداش کارهایی که کرده اید به میراثش می برید.» خدا مؤمنان را در برابر کارهایی که کرده اند وارد بهشت می کند،پس بهشت به آرزو کردن نیست بلکه به سعی و کوشش و کار است،و نه هر کاری، هرگز...بلکه کار خالصانۀ برای خدا،و شاید کلمۀ«وراثة»کلمۀ سپاسی است که به کسی که کردار شایسته کرده است گفته می شود،و او شادمانی روحی را به

ص :518


1- 79) -در فارسی اصطلاحا قدح است-م.
2- 80) -در فارسی اصطلاحا تنگ است-م.

میراث می برد،و کمتر جایی است که قرآن از نعمتهای مادّی در بهشت یا در دنیا سخن گوید و آن را با بیان نعمتهای معنوی که لذّتش ژرفتر و شادمانیش پاینده تر است همراه نیاورد.

[73]

« لَکُمْ فِیهٰا فٰاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ -در آنجا برایتان میوه های بسیار هست که از آنها می خورید.» میوه چیزی است که انسان آن را به عنوان تفنّن(و افزون بر غذا) (1) می خورد و غذای اصلی نیست پس میوه در آنجا بسیار است که مؤمنان آن را برای نعمت یابی و لذّت جویی می خورند و برای نیازمندی و ضرورت نیست.

[74]

و در برابر مؤمنان در آنجا مجرمان و تبهکاران اند.

« إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذٰابِ جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ همانا تبهکاران در عذاب جهنّم جاویدان اند.» پس تبهکاری(و ارتکاب جرمها)سبب جاودانگی(عذاب)است،زیرا همۀ گناهان به جاودان ماندن در عذاب جهنّم نمی انجامد.

[75]

« لاٰ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ -عذابشان کاهش نمی یابد و آنها از نومیدی خاموش باشند.» /12 پس برای تبهکاران امیدی نباشد که از عذاب رهایی یابند،چه هیچ تخفیفی به آنها نمی دهند و آنها خود در آنها عذاب خموشند و امید رهایی ندارند.

[76]

آیا خدا وقتی آنها را بدین سرنوشت درآورده به آنان ستم کرده است؟هرگز...

« وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا هُمُ الظّٰالِمِینَ -ما به آنها ستمی نکرده ایم، آنها خود به خویشتن ستم کرده اند،» زیرا خدا پیامبران را برای آنها مبعوث کرد،و با دادن نعمتها آنها را مورد تفقّد قرار داد و نواخت،و با بخشیدن فرصتی از پی فرصتی به آنها مهلت داد،آن گاه

ص :519


1- 81) -به اصطلاح امروز به عنوان«دسر:پیش غذا یا پس غذا»-م.

که پرورگار جلیل آنها را گرفتار عذاب می کند و به دوزخ می افکند،آیا اوست که به آنها ستم می کند؟هرگز...

ما باید این آیات را چنان تلاوت کنیم که گویی مراد از آنها و مخاطب آنها خود ماییم تا از آنها فایده ببریم.

[77]

« وَ نٰادَوْا یٰا مٰالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنٰا رَبُّکَ قٰالَ إِنَّکُمْ مٰاکِثُونَ -فریاد برآورند که:ای مالک!کاش پروردگار تو ما را بمیراند،می گوید:نه،شما در اینجا ماندگارید.» در حدیث آمده است:«چون دوزخیان به دوزخ درآیند،و شکنجه ها و هراسهای آن را ببینند،و از عذابها و عقابهای آن آگاه شوند و آن را چنان بینند که زین العابدین(ع)گفت:«چه گمان کنی آتشی را که به کسی که بدان تضرّع می کند ابقا نمی کند و بر کسی که بدان سرسپارد و تسلیم شود ذرّه ای تخفیف نمی یابد،ساکنان خود را به سوزانترین درد و سوزشی که دارد و سخت ترین عقوبتی که شاید بیفکند».می دانند که بهشتیان از پاداشی بزرگ برخوردار و غرقه در نعمتهای سرشارند،و آرزو می کنند که کاش آنان اینان را خوراکی خورانند یا جرعه ای نوشانند تا لختی از آن عذاب درد آورشان را بکاهد،چنان که خدای عزّ و جلّ در گرامی کتاب خود گوید:« وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ النّٰارِ أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنٰا مِنَ الْمٰاءِ أَوْ مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ (1) دوزخیان بهشتیان را آواز دهند که اندکی آب یا از چیزهایی که خدا به شما ارزانی کرده است بر ما فرو ریزید».

گوید:چهل سال از پاسخ دادن به آنها خودداری کنند،و سپس با زبان تحقیر و توهین به آنها گویند:« إِنَّ اللّٰهَ حَرَّمَهُمٰا عَلَی الْکٰافِرِینَ (2) خدا آنها را بر کافران حرام کرده است»گوید:آن گاه نگهبانانی را که آنجایند ببینند و آنچه را که بر آنها فرود می آیند مشاهده کنند و امید بندند که شاید به سببی از اسباب از

ص :520


1- 82) -الاعراف50/.
2- 83) -همان.

نگهبانان چیزی برای دلشادی خود بیابند،چنان که خداوند جلّ جلاله گوید:

« وَ قٰالَ الَّذِینَ فِی النّٰارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنّٰا یَوْماً مِنَ /12 الْعَذٰابِ (1) و آنان که در آتش اند،به نگهبانان جهنّم می گویند:از پروردگارتان بخواهید تا یک روز از عذاب ما بکاهد»گوید:چهل سال از پاسخ دادن به آنها خودداری کنند،سپس پس از آن که آنها بکلّی ناامید شده اند،پاسخشان دهند:

« قٰالُوا فَادْعُوا وَ مٰا دُعٰاءُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (2) گویند پس دعا کنید،و دعای کافران جز آن که تباه شود هیچ نخواهد بود»گفت:چون از نگهبانان دوزخ ناامید شوند به مالک رئیس نگهبانان مراجعه کنند،و امید بندند که وی آنها را از آن خواری رهایی دهد،چنان که خداوند جلّ جلاله فرماید:« وَ نٰادَوْا یٰا مٰالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنٰا رَبُّکَ (3) ای مالک کاش پروردگار تو ما را بمیراند»گوید:چهل سال از پاسخ دادن به آنها خودداری کنند و آنها همچنین عذاب کشند،سپس پاسخشان دهند،چنان که خدا در کتاب(سرشار از جواهر)نهفتۀ خود گفت:« قٰالَ إِنَّکُمْ مٰاکِثُونَ (4) (مالک دوزخ)گوید:شما در اینجا ماندگار هستید»گوید:

چون نومید شوند از مولای خود پرورگار جهانیان(آرزو کنند)همان که در دنیا در نظرشان خوارترین چیز بود،و هر یک از آنها هوای خویش را در طول زندگی بر او ترجیح می داد،و به عقل و نقل بر آنها مقدّر کرده بود که به دست راهنمایان راههای رستگاری را نشان داده،و به زبان حال آنها را آگاه کرده بود که آنان خود خویشتن را به شکنجه گاه و سرای هراس می افکنند،و در پذیرش،با مرگ تا ابد بر کافران بسته می شود،و بدان هنگام که در زندگی دنیا بسر می بردند و مکلّف بودند به زبان حالی روشن و آشکار می گفت:گیرید که شما مرا در این گفتار باور نکردید،آیا احتمال می دادید که من هم از راستگویان باشم؟!پس چگونه از من روی تافتید،و

ص :521


1- 84) -المؤمن49/.
2- 85) -المؤمن50/.
3- 86) -همین سورۀ زخرف/صدر 77.
4- 87) -همین سورۀ زخرف/ذیل 77.

بر دروغزن بودنم گواهی دادید و پیامبرانی را که مرا باور داشتند تکذیب کردید و دروغگو شمردید؟!و آیا از این زیان بزرگ هولناک که از آن بر حذر داشته شده بودید پرهیز کردید؟آیا پیام پیامبران بسیار و رسالتهای متعدّد و مکرّر را نشنیدید؟ آن گاه خدای جلّ جلاله پیوستگی آنها را در آتش به زبان مقال تکرار کند و گوید:

« أَ لَمْ تَکُنْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ (1) آیا آیات من برایتان خوانده نمی شد و آنها را دروغ نمی انگاشتید»پس گویند:« رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَیْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ کُنّٰا قَوْماً ضٰالِّینَ* رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ (2) ای پروردگار ما!بدبختیمان بر ما غلبه کرد و ما مردمی گمراه بودیم*ای پروردگار ما، ما را از این آتش بیرون آور.اگر دیگر بار چنان کردیم،از ستمکاران باشیم»پس چهل سال در ذلّت پستی بمانند و پاسخی نشنوند،و در عذاب دوزخ سخنی نگویند، سپس خدا جلّ جلاله به آنها پاسخ دهد:« اِخْسَؤُا فِیهٰا وَ لاٰ تُکَلِّمُونِ (3) در آتش گم شوید و با من سخن نگویید»گوید:در آن هنگام از هر گشایش و آسایشی بکلّی نومید شوند و درهای دوزخ را بر آنها فرو بندند،و سوکهای هلاک و دم بر آوردن و دم فرو بردن دوزخ و بانگ و شیون آنها هم چنان ادامه یابد». (4)

در روایتهایی دیگر آمده است:هنگامی که خدا به آنها می گوید:همانا شما در اینجا ماندگار هستید،به مالک(دوزخ)گویند: /12 از پروردگارت برای ما بخواه که به ما اجازه دهد بر خویشتن زاری کنیم،و پس از چهل سال از خدا برای آنها پاسخ آورد که زاری کنید،و آنها به گریه و زاری پردازند.ولی آیا گریه و زاری در آن روز ایشان را سودی دهد؟هرگز...پناه می بریم به خدا از آتش دوزخ.

ص :522


1- 88) -المؤمنون105/.
2- 89) -المؤمنون106/،107.
3- 90) -المؤمنون108/.
4- 91) -موسوعة بحار الانوار،ج 8،ص 304.

[سوره الزخرف (43): آیات 78 تا 89]

اشاره

لَقَدْ جِئْنٰاکُمْ بِالْحَقِّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ (78) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ یَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ بَلیٰ وَ رُسُلُنٰا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (80) قُلْ إِنْ کٰانَ لِلرَّحْمٰنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ اَلْعٰابِدِینَ (81) سُبْحٰانَ رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتّٰی یُلاٰقُوا یَوْمَهُمُ اَلَّذِی یُوعَدُونَ (83) وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْعَلِیمُ (84) وَ تَبٰارَکَ اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسّٰاعَةِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَ لاٰ یَمْلِکُ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اَلشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (86) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ (87) وَ قِیلِهِ یٰا رَبِّ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ قَوْمٌ لاٰ یُؤْمِنُونَ (88) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلاٰمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (89)

معنای واژه ها

79[أبرموا]

:پای فشردند،و توطئه هایی بر ضدّ حق به پا کردند.

88[و قیله]

:یعنی گفتۀ پیامبر.

ص :523

اوست که هم در آسمان خداست و هم در زمین خداست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن،کسانی را که با رسالت دشمنی و عناد می ورزند،و از حق پیروی نمی کنند بیم می دهد که عنادشان بزودی عذابی را بر آنان چیره می کند که نمی توانند آن را از خود دور سازند.

وقتی انسان با حق عناد ورزد بزودی بدون هیچ ملاحظه ای و پرهیزی منکر هر چیز حقّی می شود(و ما دیده ایم که چگونه برخی از فیلسوفان در تاریخ وجودی را که آشکارترین و درخشانترین چیزی است که بشر شناخته منکر شدند و گفتند:

همانا چیزی که ما آن را نمی بینیم وجودش جز خیالات نیست).

سپس پروردگار ما بیخردانه بودن گفتار مشرکان را که می گویند خدا را پسری است،آشکار می سازد،و این بدان گونه است که پیامبر(ص)به آنها پاسخ می دهد که او اوّلین پرستندگان خداست و همه چیز آفریدۀ خداست،و هیچ چیز قایم به ذات خود نیست که قایم بر همۀ چیزهاست،و اگر او آسمانها و زمین را نگاه ندارد بیقین هر دو نابود می شود،و اگر از میان بروند کیست که پس از آن آنها را نگاه تواند داشت!و همین وضعی که در عالم تکوین است در عالم تشریع نیز وجود دارد،پس اگر خدا اراده کند که کسی را فقیر کند آیا کسی می تواند او را بی نیاز کند؟!و اگر بخواهد کسی را گمراه کند آیا کسی می تواند او را هدایت کند؟! /12 پایان آیات از خدایی سخن می گوید که هم در آسمان و هم در زمین

ص :524

خداست و حکیم و داناست،آن که ملک آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است از اوست و به پسری نیاز ندارد و بیگمان ما همه به سوی او باز می گردیم،و کسانی که غیر از خدا را می پرستند اختیار شفاعتی ندارند،و هرگز جنّیان و بتها از آنها شفاعت نمی کنند،بلکه شفاعت نزد کسانی است از انبیاء و پیامبران که آنها ایشان را تکذیب کرده اند.

اینان که پیامبران را دروغزن گفته اند،براستی خدا را تکذیب کرده اند،و چون از آنها بپرسند چه کسی آفریدگان و خود آنها را آفریده است بیگمان می گویند:اللّٰه.آنها از لحاظ تکوینی به وجود خدا اعتراف می کنند که اوست که آنها و تمام آفریدگان دیگر را آفریده است،امّا از لحاظ تشریعی و دینی به خدا ایمان نمی آورند که پیامبران را نزد آنان فرستاده و ایشان را با آیات و نشانه های خود تأیید کرده است،پس فایدۀ ایمان آنها به این حقیقت تکوینی که خدا آفرینندۀ آنهاست چیست؟در حالی که به این امر ایمان ندارند که یگانه کسی است که واجب است شریعت را وضع کند،زیرا شریعت ذات سبحان او با هدفهای آفرینش تناسب دارد و جز کسی که ما را آفریده است توانایی شریعت گذاری ندارد.

و در پایان سیاق آیات رابطۀ نمونه با آن قوم را که در عفو و گذشت از آنها و دعوت از آنها به اسلام،و واگذاری کارشان به روز قیامت نمودار است،معیّن می کند.

شرح آیات:

[78]

پس از پایان گفت و گو دربارۀ دوزخ،و بعد از آن که مالک دوزخ به آنها پاسخ می دهد که جاودانه در آتش ماندگارند،قرآن سبب این امر را برای آنها بیان می کند و می گوید:

« لَقَدْ جِئْنٰاکُمْ بِالْحَقِّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کٰارِهُونَ -ما شما را با حق آشنا کردیم ولی بیشترتان از حق کراهت داشتید.» ابن عبّاس گوید:مراد از«بیشتر»در اینجا«همه»است.و شاید او از این

ص :525

آیه چنین فهمیده که همانا عادت بشر همان ناخوشایند شمردن حق است مگر کسی که خدا او را از این ناخوشایندی حفظ کند،و ما از این نکته در می یابیم که بر انسان واجب است که خود در وجود خویش با عزم و اراده با این حالت ناخوشایندی و اکراه مبارزه کند تا به حق برسد،اما اگر با هوای نفس خود همگامی کند بزودی نفس او را به سوی باطل می کشاند.

[79]

ستیزه جویی و عناد هیچ سودی ندارد،و از تسلیم و فرمانبرداری گریزی نیست،و اگر کافران می پندارند که می توانند در برابر حق و اهل آن با چاره گری سنجیدۀ محکم،و عزم سخت استوار و مکر پنهانی(تاکتیک)رویارویی کنند،باید بدانند که خدا در چاره گری استوارترین و در عزم سخت ترین و بهترین مگر کنندگان است.

« أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّٰا مُبْرِمُونَ -آیا آنها در اعتقاد خویش پای فشرده اند؟ ما هم پای فشردیم.» اگر آنها بر این قرار گذاشتند که به خدا ایمان نیاورند،ما نیز مقرر داشتیم و امری را استوار کردیم،و امر ما این است که آنها جاودانه در دوزخ باشند،در همان آتش ماندگار و خموش،و«ابرام»قراری است که بازگشت و تردیدی در آن راه ندارد.

[80]

پس از آن که خدا کبریاء و بزرگ خویشتنی آنها را با بیم دادنشان به آتش دوزخ مقهور کرد،و ذلّت و خواری آنها را مصوّر ساخت،و درخواستهایشان را حتّی با مرگ بخشیدن بدانها برای رهایی از عذاب دوزخ رد کرد.و پس از آن که این امر به انکار حق کشید و خدا آنها را تهدید کرد که ستیزۀ آنان برایشان هیچ سودی ندارد و ما را آگاه کرد که ناخوشایند شمردن حق حالتی است عمومی و بر ما واجب است که این احساس را در نفس خود با ترس از سرانجام کفر نسبت به حق درمان کنیم...

گویم،پس از آن که پروردگار ما تمام این موانع را که بشر را از ایمان آوردن به حق جدا می کند ساقط کرد و درهم شکست به درهم شکستن توجیه و

ص :526

خود فریبی پرداخت که کافران به سایۀ آن پناه می برند،و می پندارند می توانند با نفاق و دورویی کفر خود را از خدا پوشیده و پنهان دارند.

« أَمْ یَحْسَبُونَ أَنّٰا لاٰ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوٰاهُمْ بَلیٰ -آیا می پندارند ما راز و نجوایشان را نمی شنویم؟آری.» ما راز آنها را که فقط در دل خود از آن سخن می گویند و سخن در گوشی و نجوایشان را که در مجلسهای خصوصی به میان می آورند می شنویم.

« وَ رُسُلُنٰا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ -و فرستادگان ما نزد آنها هستند و می نویسند.» فرستادگان خدا نه تنها اعمال آنها بر آنان می نویسند،بلکه(نزد)آنها و همراه آنها /12 حاضرند،و در روایات آمده است که:فرشتگان نویسنده در زنخ انسان نشسته اند و آدمی کلمه ای را به لفظ نمی آورد مگر آن که دو مراقب شدید بر او گماشته اند(که گفتارش را می نویسند).

برای آن که ریشه های نفاق و دورویی را از وجود خویش برکنیم چیزی بهتر از آن نیست که از علم خدا به راز و نجوای خود آگاه باشیم و آن را همواره احساس کنیم.

در دعا آمده است:«ای خدای من و ای سرور من!از درگاه تو درخواست می کنم به قدرتی که مقدّر کرده ای،و به حکمی که به استواری رانده و حتمی کرده ای،و کسانی را برای اجرای آن گماشته ای،که در این شب،و در این ساعت،بر من ببخشایی هر آن جرمی که مرتکب شده ام و هر آن گناهی که کرده ام و هر آن زشتکاری را که پنهان داشته ام،و هر آن نادانیی را که انجام داده ام، پوشیده گذاشته یا آشکار ساخته ام،نهان کرده یا عیان نموده ام،و هر آن کار بدی که فرموده ای آن دو نویسنده گرامی ثبت کنند،دو تنی که ایشان را گماشته ای تا آنچه از من صادر شود ضبط کنند و آنها را همراه اندامهای من گواهانی بر من قرار داده ای،و تو خود از فراسوی آنها مراقب من و گواه من بر چیزهایی بوده ای که حتّی بر آنان نیز پوشیده مانده و من به رحمت تو آنها را پنهان کرده و به فضل تو آنها را

ص :527

پوشانده ام». (1)

[81]

قرآن دیگر بار به نفی شرک و این که خدای رحمان را پسری است باز می گردد،تا آدمی نپندارد که می تواند از حکم خدا به سایۀ چنان شریکانی بگریزد،هرگز...در برابر بشر جز یک راه وجود ندارد،که همان فرمانبرداری از خدا و تحمّل مسئولیتهای خویش است.

آن گاه سورۀ زخرف دل انسان را از پرستش دارایی و سلطه پاک می سازد، در حالی که شرک تجسّم بخشیدن و نمودار این چنین پرستشی است،مشرکان از آن رو شریک گونه ها و نظایر را می پرستند که می پندارند براستی آنها رمز و مظهر دارایی و فرزندان اند،و این چنین می بینیم که روند آیات افکار شرک آمیز را درهم می کوبد،و بینشهای توحید و یکتاپرستی را آشکار می سازد.

از این گونه افکار است آنچه نصرانیان دربارۀ پیامبر خود دارند و بر آن اند که او پسر خداست،و قرآن به وضوح بیان کرده است که او بنده ای است که خدا بدو نعمت بخشیده،و برای آن که قرآن مسلمانان را از غلوّ و زیاده روی در دین خود مصون و محفوظ دارد، /12 و کاری مانند آنچه امّتهای پیشین کردند،نکنند،این آیه بروشنی بیان کرده است که پیامبر ما محمّد(صلّی اللّٰه علیه و آله)جز بنده ای از آن خدا نیست،و خود نخستین پرستندگان و بندگی کنندگان اوست،پس چگونه این بنده می تواند پروردگار یا پسر خدا باشد؟ « قُلْ إِنْ کٰانَ لِلرَّحْمٰنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعٰابِدِینَ -بگو:اگر خدای رحمان را فرزندی می بود،من از نخستین پرستندگان می بودم.» شک نیست که محمّد بزرگترین پیامبران است،پس در صورتی که او خود خوارترین بندگان و پرستندگان باشد،چگونه ممکن است که دیگری پس خدا بوده باشد؟!فراتر است خدا از آنچه(بخطا)او را توصیف می کنند.

همچنین این آیه کریمه با بلاغتی نافذ از خدا نفی شریک می کند،از این

ص :528


1- 92) -دعای کمیل.

رو بسیاری از مفسّران گویند که:کلمۀ«إن»در اینجا کلمۀ نافیه است،و معنایش آن است که خدای رحمان را فرزندی نیست.و پیداست که معنی نفی از کلّ ترکیب جمله استنباط می شود،نه از کلمۀ«إن».

سیوطی از ابن عبّاس روایت کرده است که(دربارۀ این آیه)گفت:خدای رحمان را فرزندی نمی باشد،پس من نخستین پرستندگانم،و از حسن و قتاده روایت کرده که آن دو گفتند:خدای رحمان را فرزندی نبود،و من نخستین پرستندگانم، وی گوید:محمد(ص)می گوید:من نخستین پرستندگان از میان این امّتم،و از مجاهد روایت کرده است که:(ای پیامبر)بگو اگر به ادّعای شما خدای رحمان را فرزندی بود من نخستین پرستندگان بودم،پس من نخستین کسی هستم که خدا را به وحدت و یگانگی او می پرستم و سخن شما را که چنان ادّعایی می کنید تکذیب می کنم و دروغ می دانم». (1)

نظیر این نیز از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده که گفت:

«اگر خدای رحمان را فرزندی بوده باشد،من نخستین«عابدان»یعنی منکران و جحد کنندگانم»، (2) و تأویل در این گفته باطنش متضادّ با ظاهر آن است.

پیداست که این آیه پایه های فاسد انتساب فرزند به خدای سبحان را نیز نفی می کند،زیرا آنها پنداشتند که هر که از لحاظ مالی بزرگتر باشد به خدا نزدیکتر است،و مسئولیّتها از او ساقط می شود، /12 هرگز...اگر ولادت درست باشد-که البته درست نیست-نزدیکتر کس به خدا همان پیامبر است نه صاحبان دارایی،و ما وقتی می بینیم که نزدیکترین کس بدو از همۀ آنها بیشتر خدا ترس است و بیشتر از آنها خدا پرست است و در توسّل و تمسّک به دین از همه بزرگتر است،بدین حقیقت

ص :529


1- 93) -الدرّ المنثور،ج 6،ص 24.
2- 94) -نور الثّقلین،ج 4،ص 616(عابد به معنی آنف اکراه دارنده و منکر آمده است و یقال عبد یعبد عبدا،اذا انف و غضب بنگرید:کشف الاسرار و عدّة الأبرار،میبدی،ج نهم،ص 85-86،در ترجمۀ همراه با تفسیر مهدی الهی قمشه ای آمده است:«ای رسول بگو اگر خدا را فرزندی بود اوّل من او را می پرستیدم(البته خدا را فرزندی نیست)»-م.)

رهنمون می شویم که او را هیچ شریکی نیست(و بر پیامبر)-و به طریق اولی-بر غیر پیامبر جایز نیست که بدین ادّعا که پسر خدا یا وابسته به پسر خداست از مسئولیّت خود بگریزد.

بیگمان از مهمترین انگیزه ها برای غلوّ در دین،و ادّعای پیوند نسبی میان پروردگار عرش،سبحانه و تعالی،و پیامبران علیهم السّلام(مانند عزیر نزد یهود و مسیح نزد نصرانیان)همان گریز از مسئولیّت است،بدین مدّعا که او آنها را از عذاب الهی نجات می دهد و خود را برای رهایی آنها از انتقام خدا فدا می سازد،و بدین مدّعا که آنها فرزندان خدایند و به واسطۀ سببی یا نسبی به خدا وابسته اند.

آیا یهودیان ادّعا نکردند که فرزندان و دوستان خدایند؟و آیا این عقیدۀ فاسد را دستاویز دشمنی و تجاوز خود بر دیگران نساختند،و نگفتند که بیسوادان را بر آنان دستی نیست؟!همچنین مردم عرب جاهلی ادّعا کردند که انتساب آنها به ابراهیم خلیل(ع)برای افتخار و ادّعای نزدیکی آنها به خدا کافی است! آیا برخی از مسلمانان نپنداشتند که تنها دوستداری آنان نسبت به پیامبران و اهل بیت او(صلّی اللّٰه علیه و آله)و اصحابش آنان را از کردار بی نیاز می سازد؟! هرگز...خدای رحمان را فرزندی نیست،و دلیل بر آن این است که پیامبر نخستین پرستندگان خداست،و اگر خدا را فرزندی می بود پیامبر نخستین کسی نمی بود که خدا را بپرستد،این پیامبری که به خدا نزدیکتر از همه است. (1)

فرشتگان نیز فرزندان خدا نیستند،زیرا آنها فقط بندگان گرامی او هستند، در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند.

و عیسی(ع)فرزند خدا نیست،زیرا او جز بنده ای نیست که خدا بر او نعمت بخشیده است.

این تفسیر به نظر من روشن و موافق با دیگر آیات است،هم چنان که با

ص :530


1- 95) -یعنی چنان خدای مفروض فرزند داری را نمی پرستید زیرا خدای تبارک و تعالی نه زاییده و نه زاده شده است-م.

تفسیر طبقۀ اوّل از مفسّران نیز متّفق است.در حالی که السّدّی و به دنبال او دیگران،بر آن رفته اند که معنی این آیه این است که:اگر خدای رحمان را فرزندی بود من شایسته ترین مردم به پرستش آن فرزند می بودم زیرا من نخستین پرستندگانم، «زیرا اگر سلطان صاحب فرزندی باشد همان گونه که بر بندۀ او واجب است که به سلطان خدمت کند بر او واجب می آید که فرزند سلطان را نیز خدمت کند». (1)

من این تفسیر را تفسیری خوب نمی شمارم گرچه بسیاری از متأخّران بدان تمایل دارند،زیرا با شیوه ای که در بینشهای قرآن معهود ماست هماهنگی ندارد.و خدا داناست.

پرسشی باقی می ماند؟چگونه پیامبر در حالی که از لحاظ زمانی از دیگر پیامبران مخلص در طاعت خدا متأخّر بود گفت:من نخستین پرستندگانم؟ نصّهای دینی بدین پرسش چنین پاسخ می دهد:

در واقع پیامبر خدا،محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)نخستین کسی است که خدا را پرستید و او را تسبیح کرد،و روایات مؤکّد در این باره رسیده است،پس روایت کرده اند:

از ابی ذرّ غفاری از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله(در خبری طولانی در معراج که به اینجا می رسد که گوید):«گفتم-ای فرشتگان پروردگار من!آیا ما را چنان که باید می شناسید؟گفتند:ای پیامبر خدا!چگونه شما را نشناسیم در حالی که شما نخستین آفریده ای هستید که خدا آفرید؟شما را اشباحی نورانی از نور خود آفرید،در نوری از فرازگاه عزّت و تسلّط خود،و از فرازگاه ملک و حکمروایی خویش،و از نور وجه گرامی خود،و برای شما کرسیهایی در ملکوت قلمرو خویش نهاد،و عرش او بر آب قرار داشت،پیش از آن که آسمان برافراشته و زمین گسترده شود،آن گاه آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید،سپس عرش را به آسمان هفتمین بالا برد و بر عرش خود قرار گرفت،و شما در برابر عرش او تسبیح و

ص :531


1- 96) -التفسیر الکبیر از فخر رازی،ج 27،ص 330.

تقدیس می کردید و تکبیر می گفتید، /12 آن گاه فرشتگان را در آغاز آنچه اراده کرد از نورهایی گوناگون آفرید،و ما بر شما می گذشتیم و شما تسبیح می کردید و می ستودید و تهلیل و تکبیر می گفتید و به تمجید و تقدیس می پرداختید،پس ما بر اثر تسبیح و ستایش و تهلیل و تکبیر و تقدیس و تمجید شما به تسبیح و تقدیس و تمجید و تکبیر و تهلیل می پردازیم،و آنچه از جانب خدا نازل می شود به سوی شماست،و آنچه به سوی خدا بالا می رود(از دعا و عبادات و طاعات)از جانب شماست،پس چگونه شما را نشناسیم؟». (1)

در روایتی از مفضّل از ابی عبد اللّٰه(ع)آمده است که گفت:«ای مفضّل! آیا نمی دانی که خدای تبارک و تعالی پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)را مبعوث کرد در حالی که او روحی است به سوی پیامبران(ع)و ایشان ارواحی هستند با هزار سال پیشینگی بر آفرینش آفریدگان؟گفتم:بلی.گفت:آیا نمی دانی که دعوت ایشان به یکتاپرستی خدا و طاعت او،و فرمانبرداری از او،و وعدۀ بهشت دادن او به ایشان بر این اساس است،و کسانی را که با آنچه ایشان آورده اند مخالفت کنند و منکر او شوند به دوزخ تهدید کرده است؟گفتم:

بلی». (2)

از ابی عبد اللّٰه(ع)مروی است که گفت:«یکی از قریشیان به پیامبر خدا (صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:به چه چیز بر پیامبران پیشی گرفتی و بر آنان برتر آمدی،در حالی که تو پس از آنان آمده ای و خاتم آنان هستی؟گفت:من نخستین کسی بودم که به پروردگار خود جلّ جلاله اقرار کردم،و نخستین کسی هستم که هنگامی که خدا از پیامبران پیمان گرفت،پاسخ گفتم و پذیرفتم،آن گاه که آنها را بر خودشان گواه ساخت و گفت:« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (3) آیا من پروردگارتان نیستم؟گفتند:چرا»پس من نخستین پیامبر بودم.گفت:بلی،

ص :532


1- 97) -بحار الانوار،ج 15،ص 8.
2- 98) -همان مأخذ،ص 14.
3- 99) -الاعراف172/.

پس من در اقرار به خدای عزّ و جلّ بر آنها پیشی گرفتم». (1)

و در دعا از امام هادی(ع)که پیامبر خدا(ص)و آل او را توصیف می کند آمده است:«خدا شما را انواری آفرید و آن گاه در پیرامون عرش خود فرارتان داد». (2)

[82]

« سُبْحٰانَ رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّٰا یَصِفُونَ -منزّه است پروردگار آسمانها و زمین،پروردگار عرش از آن نسبتها که به او می دهند.» اگر آنها چیزی از عظمت پروردگار خود می دانستند هرگز برای او پسران و دخترانی قایل نمی شدند،و هرگز /12 او را در امثال و صفات شبیه خود نمی شمردند، براستی او خدای پروردگار آسمانها و زمین،و پروردگار قدرت سترگ است.و در حدیث آمده است:«پروردگار مظهر والاتر از هر آنچه او را بدان ماننده انگارند،و مظهر والاتر از آن خداست که هیچ چیز شبیه او نباشد،و به وصف درنیاید،و به پندار و وهم در نگنجد». (3)

[83]

شاید پرداختن بیش از این به جدال مشرکان زیادتر از حدّ باشد،و اینک کافی است که آنها را به هدایت فراخوانیم،و حجّتها را برایشان بیان کنیم، اگر از آن روی تافتند آنها را وانهیم که در گمراهی خود غوطه زنند،و خود را با افکار گمراهانۀ خویش سرگرم دارند،و در زندگی بدون هدفی حکیمانه بازی کنند،تا آن روز پاداش عادلانه ای را که خدا به آنها وعده داده است ببینند.

« فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا -پس رهایشان کن تا به همان سخنان باطل مشغول باشند و به بازیچه سرگرم.» شاید«خوض غوطه خوردن»در اینجا به همان معنی لهو و سرگرمی و چیزی است که انسان را از واقعیّت بازمی دارد،در حالی که لعب بازی(چنان که به نظر من می رسد)سعی منظّم برای هدفهای غیر خردمندانه است.

ص :533


1- 100) -بحار الانوار،ج 15،ص 8.
2- 101) -همان مأخذ،ص 15.
3- 102) -نور الثقلین،ج 4،ص 617.

وقتی انسان از هدایت پروردگارش دور گشت در میان اندیشه ای باطل که با آن خود را از حق به دیگر چیزها سرگرم می کند و سعی منظّم و طرحریزی شده برای رسیدن به هدفهای غیر مشروع قرار می گیرد،و پروردگار سبحان ما گفته است:« وَ مٰا هٰذِهِ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ (1) زندگانی این دنیا جز لهو و لعب نیست».

امّا هدایت شدگان به سوی پروردگار خود،عقلشان از نور شناخت پرتو می گیرد و شیفتگیشان نسبت به حقایق فزونی می یابد،و کوشش پیگیرشان در راه تحقق بخشیدن به رستگاری و خشنودی انجام می پذیرد.

با اندیشیدنی ژرفتر به این حقیقت می رسیم که:براستی تنها ایمان به خداست که فکر را به هدفی والا می رساند که همان شناخت هر چه بیشتر خداست، هم چنان که عمل انسان را دارای معنی و با هدفی مقدّس قرار می دهد که همانا قصد دستیابی به خشنودی خداست.

[84]

همانا خدایی که رحمت و توانمندی و سیطرۀ و تدبیر او آسمانها و زمین را فرا گرفته است،این دو را با همان نظام نیکوی حکیمانه اداره می کند و هیچ سستی و درنگ و خللی در کوچکترین و بزرگترین موجود یافت نمی شود.

همانا وحدت تدبیر و سازماندهی دلیل بر وحدت آفریننده و یکتایی حکمروا و صاحب سیطره است،و همین حجّتی است رسا علیه کسانی که می پندارند زمین را خدایی و آسمان را خدایی دیگر است،و آنچه سهم خداست از آن خدا و آنچه سهم سزار است از آن سزار است،هرگز...(چنین نیست)،همه چیز از آن خداست،و بازگشت همه به سوی اوست.

« وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلٰهٌ -اوست که هم در آسمان خداست و هم در زمین خداست.» و نشانه های خدا ما را به حکمت رسا و دانش او رهنمون می شود.

« وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ -و او حکیم و بسیار داناست.»

ص :534


1- 103) -العنکبوت64/.

آیا سزاوار است که برای خدا فرزندی قایل شوند یا چیزی را برای او شریک آورند؟هرگز...و شگفت این که حالت جدل کسانی را بدانجا کشانده است که این آیۀ کریم را دستمایه و موضوع جدل قرار دهند،چنان که در حدیث زیر آمده است:

در کافی از هشام بن الحکم که گفت:ابو شاکر دیصانی گفت:همانا در قرآن گفته ای هست که همان گفتۀ ماست،گفتم:آن گفته کدام است؟گفت:

« وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلٰهٌ -اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست».من ندانستم که بدو چه پاسخی دهم،پس به حج رفتم،و به ابی عبد اللّٰه-علیه السلام-مطلب را خبر دادم.گفت:«این سخن زندیقی پلید است،چون نزد او بازگشتی بگو:نام تو در کوفه چیست؟بیقین می گوید:فلان، آن گاه بدو بگو:نام تو در بصره چیست؟بیقین می گوید:فلان،پس بدو بگو همچنین است اللّٰه پروردگار ما در آسمان خداست،و در زمین خداست،و در دریاها خداست،و در صحراها خداست،و در همه جا خداست». /12 گوید:باز آمدم و نزد ابو شاکر رفتم و این مطلب را بدو خبر دادم،گفت:این چیزی است که از حجاز آورده ای! (1) [85]

« وَ تَبٰارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا -برتر و بزرگوارتر است آن کس که فرمانروایی آسمانها و زمین و هر چه در میان آنهاست از آن اوست.» این آیه به اشکالی که پیش از آن نقل شده است پاسخ می دهد،پس او در آسمان خداست و در زمین خداست،و آسمانها و زمین همه ملک او و از آن او و در قبضۀ اوست...و او مبارک و مصدر برکت است.

« وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و علم فرا رسیدن قیامت نزد اوست، و به او بازگردانده می شوید.»

ص :535


1- 104) -نور الثقلین،ج 4،ص 617.

[86]

و هنگامی که قیامت برپا شود،و ما به نزد خدا بازگردیم،آیا شریکان مجعول و پنداری اختیار شفاعتی دارند؟هرگز...

« وَ لاٰ یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -کسانی سوای او را که به خدایی می خوانند قادر به شفاعت کسی نیستند، مگر کسانی که از روی علم شهادت به حق داده باشند.» همان گونه که در عالم تکوین چنان نیست که خدا دارای فرزند باشد،در عالم تشریع نیز چنین است،پس به واقع نزد خدا شفیعی نیست مگر آن کس که به حق شهادت داده باشد،پس در آن هنگام فضل از آن خداست،و قدرت تنها از آن او،و او آنچه بخواهد از قدرت خود جلوگیری می کند بی آن که به اندازۀ ذرّه ای از قدرتش کاسته شود،و بدون آن که این امر آن شفیع را صاحب قدرتی ذاتی کند،و اصولا کسی را توان آن نیست که در برابر خدا بایستد،و همگان هر نیرویی هم که به آنها داده شده باشد،یکسره بندگان خدای سبحان اند،و همانا هیچ کسی شفیع دیگری نمی شود مگر کسی که به حق گواهی دهد.

در روایتی از پیامبر خدا(ص)آمده است که دربارۀ این آیه گفت:«آن کسانی که در دنیا مورد پرستش قرار گرفتند،اختیار هیچ شفاعتی در حق کسانی که آنها را پرستیدند ندارند». (1)

[87]

و کسانی که جز او را پرستیدند،و کسی هم شفاعتی از آنها نمی کند،زیرا خداوند از هیچ کس شفاعتی نمی پذیرد /12 مگر کسی که به حق برای ذات سبحان او شهادت دهد،این کسان...

« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ -اگر از ایشان بپرسی که چه کسی آنها را آفریده است،بیقین می گویند خدا.پس چرا از حق روی می گردانند؟» پس خدا آنها را داوری می کند،و برترین داور همان سرشت و فطرت

ص :536


1- 105) -تفسیر البرهان،ج 4،ص 156.

آنهاست،پس به آنها می گوید:چه کسی شما را آفریده است؟و نمی توانند بگویند کسی غیر از ذات سبحان او(آنها را آفریده است).

آنها اعتراف کرده اند که خدا آفرینندۀ آسمانها و زمین است ولی-با وجود این-به وجود قدرتی ذاتی برای غیر او قایل شده اند،وضع آنها وضع اغلب افراد بشر امروز است که به مظاهر نیرومندی گردنکشان و زورگویان فریفته شده اند،و از این رو به آنها سرمی سپارند و فرمان حق را به خاطر احکام جائرانۀ آنها رها می کنند.

[88]

موضوع اهتمام به امر دعوت نزد پیامبر(ص)بدان حدّ رسید که به خدا متوسّل شد و از ایمان نیاوردن قوم خود به درگاه او شکایت کرد.

« وَ قِیلِهِ یٰا رَبِّ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ قَوْمٌ لاٰ یُؤْمِنُونَ -و گفتارش این بود:ای پروردگار من!اینان مردمی هستند که ایمان نمی آورند.» و شاید تعبیر به«قوم»برای دلالت بر این نکته باشد که همۀ آنها بر ترک ایمان اتّفاق داشته و گرد آمده بودند.

[89]

پس با چنین قومی که ایمان نمی آورند چه باید کرد؟ آخرین آیۀ این سوره رابطۀ درست با آنها را تعیین می کند و می گوید:

« فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلاٰمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ -پس از آنها درگذر و بگو:

ایمنی است شما را.آری،بزودی خواهند دانست.» در واقع این رابطه گذشت و عفو کردن جرمهای آنان نسبت به اوست،و سازگاری و امان با آنها،و مؤمن در درون خود دلی همراه دارد به گنجایش دنیا و از آن افزونتر،زیرا نگرش او به سوی آخرت است،و اعتنایی به آنچه در این جهان در پیرامون او می گذرد ندارد.

ص :537

ص :538

جلد 13

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ دخان

اشاره

فضیلت سوره:

امام ابو جعفر الباقر(ع)گفت:«کسی که به قراءت سورۀ دخان در نمازهای واجب و مستحبّ خود ادامه دهد،خدای عزّ و جلّ در روز قیامت او را همچون ایمنان بر می انگیزد،و در سایۀ عرش خود قرارش می دهد،و آسان به حساب او می رسد،و کتابش را به دست راستش می دهد.

تفسیر نور الثقلین/ج 4-ص 619 /13

زمینۀ کلّی سوره

در سورۀ مبارکۀ دخان،از طریق 59 آیۀ نسبة کوتاه،با سه موضوع اساسی رو به رو می شویم:شب قدر و فتنۀ بزرگ و تصاویری از جزا در آخرت.

رابطۀ میان این موضوعها چگونه است؟ هر چیز در آفرینش از پیش مقدّر شده،و هر امر جزئی از آن برای هدفی است که از پیش معین شده است.آیا ممکن است که این انسان آفریده شدۀ با کاملترین آفرینش بیهوده به حال خود رها شود؟...هرگز...ذرۀ بسیار کوچک

ص :7

-بر حسب علم ما-آفریده ای است که با علم مقدر شده،و برای هدفی در راه خود پیش می رود،و چنین است کهکشان با وسعتی عظیم-بنا بر شناخت ما-که آن نیز آفریده ای تقدیر شدۀ با علم و روانۀ در راه هدفی است...پس آیا امکان آن وجود دارد که این انسان تقدیر و هدفی نداشته باشد؟ شاید عقلانی بودن آفرینش آفریدگان محور سوره باشد.پس بیایید تا به بحث دربارۀ بینشهای سوره نسبت به این بپردازیم.

قرآن در شب مبارک قدر نازل شد،و به نام مقدّر این آفرینش بیم می دهد که مبادا از این تقدیر حکیمانه ای که در شب قدر تحقق یافت انحراف حاصل کنند:

در این شبی که تفصیل هر امر به حکمت صورت می گیرد،امری از خدا که پیامبران را فرستاد تا به آن امر و فرمان مردمان را بیم دهند.

و این رحمتی از خدا بود که به مردمان بیم دهد که از سنتها و تقدیرها تجاوز نکنند و خود را در معرض خطر قرار ندهند.

و پس از آن که ما را به یاد عظمت آفریدگار می اندازد،می گوید: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ به شکی سرگرمند و همین سبب کافر شدن آنان به این رسالت است و گمراهی ایشان چندان باقی خواهد ماند تا عذاب به ایشان برسد» فَارْتَقِبْ پس مراقب و چشم به راه روز عذاب باش یَوْمَ تَأْتِی السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِینٍ یَغْشَی النّٰاسَ روزی که دودی آشکار در آسمان پدید می آید و همۀ مردم را می پوشاند و می پرسند که:این چیست؟». هٰذٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ این عذابی دردناک است»،و بانگ بر می دارند که: رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ پروردگارا! عذاب را از ما دور کن که ما مؤمنانیم»و هیهات! أَنّٰی لَهُمُ الذِّکْریٰ وَ قَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ مگر یادشان نیست که آشکارا فرستاده ای از ما به نزد ایشان آمد»، ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ پس از او روی برتافتند»، وَ قٰالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ و گفتند که:تعلیم دیده ای دیوانه است»و به ایشان خطاب رسید که: إِنّٰا کٰاشِفُوا الْعَذٰابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عٰائِدُونَ ما اندکی عذاب را از شما دور می کنیم و شما به آن باز خواهید گشت»،و شاید این عذاب نزدیکتر باشد که آنان را از رسیدن عذاب بزرگتر بیم دهد که

ص :8

این خود از شواهد قیامت است یعنی روزی که خدا در خصوص آن می گوید که آن: یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْریٰ إِنّٰا مُنْتَقِمُونَ روزی است که خشم می گیریم با بزرگترین خشم و به انتقام گرفتن می پردازیم».

قرآن قصۀ فرعون را نقل می کند تا گواهی بر خلاصۀ این بصیرتها که گذشت بوده باشد.و این همه تقدیر خدای حکیم است:بیم دادن فرستادگان،فرود آمدن عذاب،و پاداش نیکی که به بنی اسراییل رسید.

این است فتنه و آزمایش بزرگی که قوم فرعون در معرض آن قرار گرفتند و به رستگاری دست نیافتند،چه پس از آن که موسی با پیامی آشکار از جانب خدا نزد ایشان آمد و او را به تهمت جادوگری متهم ساختند،دعا کرد و پیروزی نصیب او شد،و فرعون و قوم او غرق شدند تا ثروتهای خویش را،بدون آن که آسمان قطره ای اشک بر ایشان بیفشاند،بر جای گذارند.آیا آنان،در آن هنگام که از تقدیر حکیم و را مستقیم انحراف پیدا کردند،بر راه خطا نرفتند؟این است سنت جزا و مکافات، /13 و دلیل بر آن است که خدا هر چیز را به حق آفریده است.

بدین گونه خدا بنی اسراییل را از عذابی خوار کننده رهایی بخشید،و آنان را بنا بر علم خود(و استحقاقی که در آنان بود)بر جهانیان آن روز برتری داد و برگزید.

چگونه ممکن است آدمی بیهوده و بدون محاسبه به حال خود رها شود،و چگونه ممکن است زندگی دنیا پایان راه باشد.و خدا قوم تبّع را که مجرم و گناهکار بودند هلاک کرد-و در این دلیلی بر حکومت عادلانۀ خدا بر جریان تاریخ مشهودات-و نیز گوشه ای از عقلانی بودن آفرینش را آشکار کرد،و از این که او آسمانها و زمین را که میان آنها است،جز به حق نیافریده است،ولی بیشتر مردم این را نمی دانند،و ندانستن ایشان دلیل جهل آنان است نه نادرست بودن این حقیقت.

قرآن گوشه ای از جزای خدا را در روز قیامت بیان می کند و می گوید که إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقٰاتُهُمْ و در آن روز شریکانی که برای خدا ساخته بودند سودی

ص :9

برای ایشان نخواهد داشت» یَوْمَ لاٰ یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً روزی است که کاری از دست هیچ دوستی برای دوستش بر نمی آید» فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ پس منتظر باش که آنان نیز منتظرند».

و بدین گونه قرآن بندگان خدا را به جزای کاملتری وعده می دهد که نماد حقّانیّت آفرینش و وعده و تقدیر خدای حکیم است.

سورة الدخان

[سوره الدخان (44): آیات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) وَ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ (2) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ (3) فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ (4) أَمْراً مِنْ عِنْدِنٰا إِنّٰا کُنّٰا مُرْسِلِینَ (5) رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (6) رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ (7) لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبٰائِکُمُ اَلْأَوَّلِینَ (8) بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ (9) فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی اَلسَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِینٍ (10) یَغْشَی اَلنّٰاسَ هٰذٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ (11) رَبَّنَا اِکْشِفْ عَنَّا اَلْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ (12)

معنای واژه ها

4[یفرق]

:بیان می شود و تمایز پیدا می کند و جدا می شود.

10[فارتقب]

:منتظر باش.

ص :10

روزی که آسمان دود آشکاری را به وجود می آورد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

ساختاری که در آن سخن از شب قدر به میان آمده،تنها به آن اختصاص ندارد،بلکه متوجه به حقیقت مهمّی نیز هست،و آن این که انسان از جهت قضا و قدر احاطه شدۀ به تدبیر خدا است،و این دو کلمه در بسیاری از نصهای شرعی در کتاب و سنّت و بر زبان مؤمنان جریان دارد،پس ببینیم معنی آنها چیست؟ قدر عبارت از سنّتهای الاهی فرمانروای بر جهان است،پس آتش می سوزاند،و آب آتش را خاموش می کند،و...و...و اما قضا به معنی حکم قاطع خدا برای به جریان افتادن یا از جریان باز ایستادن این سنّتها است،و بدین گونه در این سنتها جایی خالی پدید می آید که در آن قانونی نیست،و این همان است که امروز آن را تصادف نام می دهیم،و از آن روی چنین می شود که اراده و خواست خدا برتر از قانون است،و علم پس از آزمایشهای مکرر دربارۀ قوانین مختلف به این حقیقت پی می برد.

دانشمندان از واقعیت انسان دارویی برای درمان آنفلوانزا پیدا کردند،و به این امر معتقد شدند /13 که به وسیلۀ آن می توانند بر این بیماری تسلط کامل پیدا کنند، ولی فهمیدند که دهها هزار نفر از مردم امریکا سالانه از این بیماری،با وجود درمان شدن به وسیلۀ این دارو،جان خود را از دست می دهند،و سبب آن این است که بدن آنان به این دارو پاسخ مثبت نمی دهد،پس این دارو سودمند است،ولی همیشه و در همه حال چنین نیست،بلکه خاصیت درمان آن حدی معین دارد.

ص :11

و مثال دیگری از واقعیت طبیعت این است که کارشناسان پس از اندیشیدن و آزمودن و برنامه ریختن،ماهوارۀ آپولو 13 را به فضا روانه کردند،و پس از آن که به جای معین شده رسید،از عمل بازماند،و همچنین امریکا از لحاظ نظامی خواستار تحمیل کردن جنگی بر ایران شد و همۀ احتمالات و آمادگیها را برای مواجهۀ با آن در نظر گرفت،ولی پس از اجرا کردن آن شکست نصیب ایشان شد،و هواپیماهای ایشان همچون برگهای درختان در پاییز در صحرای طبس سقوط پیدا کرد...و این همه نشان می دهد که برای قدرت داشتن نسبت به هر امر حدی وجود دارد،بلکه این حد و مرز از خود انسان آغاز می شود که علاوه بر از دست دادن قدرت نسبت به عملی،سیطره و تسلط بر خویش را نیز از دست می دهد،و بسا هست که توازن ذهنی او مختل می شود یا چیزی در بدنش از کار خود باز می ماند.

از حوادث روزانه معلوم می شود که گاه صدقه ای که شخص در آغاز روز می دهد یا کار نیکی که به آن می پردازد،او را از حادثۀ کشنده ای که در آن روز پیش می آید،نجات می دهد،در صورتی که روزی دیگر بر اثر حادثه ای جزئی چشم از جهان فرو می بندد.آیا چنین نیست؟پس یک نیروی غیبی وجود دارد که تدبیر کارهای ما به دست او است،و هیچ چیز در دنیا به نام تصادف وجود ندارد،بلکه اینها همه تدبیرهای الاهی است که بر بالای خواستها و سنّتها قرار گرفته است.

در خبر است که امیر المؤمنین(ع)از کنار دیوار کج شده ای مسیر خود را تغییر داد و چون گفتند که:ای امیر مؤمنان!آیا از قضای الاهی می گریزی؟ گفت:«از قضای الاهی به قدر او می گریزم» (1) ،پس قدر خدا آن است که دیوار کج فرو خواهد ریخت،و آن کس که در کنار آن بماند زیان خواهد دید،و خدا به انسان خردی بخشیده است که به مدد آن از این حقیقت آگاه می شود،و اما قضای او عبارت از آن است که در /13 عقل و خرد آدمی چیزی همانند تکانی برقی به وجود می آورد که سبب برانگیخته شدن او و به یاد آوردن آن حقیقت است،و دور شدن

ص :12


1- 1) -بحار الانوار،ج 5،ص 97.

امام(ع)از دیوار به قضای خدا عزّ و جلّ بوده است.

یکی از اشخاص برای من چنین حکایت کرد:در کنار خیابان به انتظار یافتن یک تاکسی بودم که مرا به نقطۀ معینی در یکی از پایتختهای جهان برساند،و ناگهان یک تاکسی در کنار من توقف کرد ولی راننده از این که من بر جایگاه نشستن پیشین اتومبیل بنشینم مانع شد،و من هم از همین روی از سوار شدن به آن چشم پوشیدم و به ماشین دیگری سوار شدم و پس از کمی حرکت متوجه شدم که مردمان در پیرامون ماشینی آسیب دیده جمع شده اند،و چون برای خبر گیری پیاده شدم،همان تاکسی را که بر آن سوار نشده بودم مشاهده کردم که دچار تصادف شده و ماشین از میان رفته و راننده و کسی که در کنار او نشسته بود به هلاکت رسیده بودند...پس قدر طبیعی برای آن شخص این بود که باید بمیرد،ولی چون قضا دخالت کند وضع تغییر می پذیرد و آن انسان نجات پیدا می کند.

امثال این داستانها و حوادث فراوان در زندگی روزانۀ ما تکرار می شود،و ما با آنها زندگی می کنیم یا خبر آنها را می شنویم،ولی بدان می ماند که چیزی نمی بینیم و عبرت نمی گیریم.و در این سوره مرکزیتی برای این فهم(که در جهان دستی غیبی در کار است که به تدبیر امور آن می پردازد)وجود دارد،و این بدان معنی نیست که تنها آن دست غیبی همه کارها را مستقیما انجام می دهد،و این که نظامی در زندگی وجود ندارد،هرگز چنین نیست...حتما نظامی وجود دارد،ولی کسی نیز هست که آن را به جریان می اندازد و بر آن استیلا دارد،و به هر گونه که بخواهد آن را به جریان می اندازد یا از جریان باز می دارد،و آن خدای عزّ و جلّ است که بنا بر مشیّت او قانون آتشی که می سوزاند،در داستان ابراهیم(ع)از کار می افتد، و عصا در دست موسی(ع)به صورت ماری در می آید،و بسیاری از نمونه های دیگر.

شرح آیات:

[1]

حم علاوه بر آن که حروف مقطع اوایل سوره ها نمادها و اشاراتی است که ما را

ص :13

به قرآن راهنمایی می کند،رمزهای میان خدا و اولیای او نیز هست(و این بهترین توجیهی است که برای آنها شده است)،و نغمه /13 و زنگ لفظی آن با طبیعت سوره از لحاظ نفسی و ادبی هماهنگی دارد.

[2-3]

و در این سوره پس از این حروف،پروردگار ما به خود قرآن که از این حروف و نظایر آنها تشکیل شده،سوگند یاد می کند،و این خود دلیلی بر عظمت و جلالت قدر آن است.

وَ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ* إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ

و سوگند به کتاب آشکار*که ما آن را در شبی مبارک فرو فرستادیم.» و آن شب قدر از ماه رمضان است،که از نظر خیر و برکت خود برابر با هزار ماه ارزش دارد...و خدا کتاب را برای راهنمایی انسانها به حق فرو فرستاد تا آنان را برای پیوستن به حق ترغیب کند و از عواقب بد گمراهی و باطل نجات دهد.

مفسران پرسیده اند که:چگونه قرآن در شب قدر نازل شد در صورتی که می دانیم در مدت بیست و سه سال به تدریج نازل شده بوده است؟و خداوند حکمت خرده خرده نازل کردن قرآن را با این گفته بیان کرده است: وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً و ناگرویدگان گفتند که:چرا قرآن یکباره فرو فرستاده نشد؟برای آن بود تا دل تو را به آن نیرو دهیم و آن را گشاده به تو رساندیم و بر تو خواندیم». (1)

گفتند-بنا بر نصوص-:که قرآن یکباره به مقامی عالی در آسمان چهارم نازل شد که آنجا را مسجدی برای فرشتگان خود قرار داد که هر روز هفتاد هزار فرشته به آن وارد می شوند که هرگز به آن باز نخواهند گشت،و آن به نام«بیت المعمور»یعنی خانۀ آبادان نامیده می شود و کعبه بر روی زمین رو به روی آن که در آسمان است قرار دارد. (2)

ص :14


1- 2) -الفرقان32/.
2- 3) -رجوع کنید به بحار الانوار/ج 9،ص 163 و بعد.

و گفتند که:رسول اللّٰه(ص)بر آنچه در ملأ اعلی بوده علم داشت،و به همین سبب خدا به او فرمان داد که در بیان قرآن شتاب نور زد: لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ زبانت را برای شتاب کردن در خواندن آن مجنبان». (1)

إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ

که ما بیم دهنده ایم.» /13 و بیم دادن هدف قرآن و دیگر رسالتهای الاهی است،بدان جهت که امتها به انحراف از راهنمایی خدا آغاز می کنند تا سرانجام به کنار درۀ مغاکی از آتش و عذاب می رسند،پس خدا بیم دهنده ای و کتابی برای رهانیدن آنان مبعوث می کند.

[4-5]

و خدا شب قدر را به دو امر مشرّف گردانیده است:

اولا:به این که کتاب کریم خود را که به وسیلۀ آن انسانیت را به مقامی پسندیده رسانید و شایستۀ در آمدن ایشان به بهشت خودش و رضوان و نزدیکی از مقام اعلی ساخت.

و شرف هر زمان به حوادث بزرگی است که در آن اتفاق افتاده است،و آیا حادثه ای بزرگتر از وحی پروردگار صاحب عزت وجود دارد؟!و آیا شنیده ای که چون وحی خدای بزرگ بر آسمانها می گذشت،نزدیک بود که از بالا شکافته شوند؟! آیا نخوانده ای که اگر قرآن بر کوه ها نازل شود،می شکافند و پاره می شوند؟! حقا که این شب شب مبارکی است که در آسمانها و زمین به مقامی بزرگ و شریف رسیده است،و ما حق داریم که با عبادت در چنین شبی به بزرگداشت آنها بپردازیم.

ثانیا:خدا شب قدر را در هر سال شب وحی قرار داده است که فرشتگان او در هر سال همراه با روح و همراه با امر خدا فرود می آیند،و در آن پیامبران و از پس ایشان اوصیای آنان،وصیی پس از وصی دیگر،فرستادگان خدا را استقبال می کنند و آنان برای استقبال کنندگان هر چه را که برای بندگانش در آن سال مقرر کرده است بیان می کنند.

ص :15


1- 4) -القیامه116/.

فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ

در آن هر امری به حکمت تفصیل داده می شود.» کارهای بندگان همه به دست خود ایشان وابسته نیست،بلکه شاید بیشتر آنها وابستۀ به قدر است...و تفریق-بنا بر آنچه بعضی گفته اند-تفصیل و بیان کردن کامل چیزهایی است که خدا در غیب علم خود از احکام و اهداف آن به اجمال بیان کرده است.

أَمْراً مِنْ عِنْدِنٰا إِنّٰا کُنّٰا مُرْسِلِینَ

امری از نزد ما که خود آن را فرستنده ایم.» /13 پس،امر همچون قرآن،از جانب خدا فرستاده می شود،یعنی قرآن برنامۀ عمل ما در عالم تشریع و قانونگذاری است،در صورتی که قضا و قدر خدا ترسیم کنندۀ نقشۀ زندگی ما در جهان تکوین اند،پس به همان گونه که خدا در شب قدر آنچه را که به زندگی ما ارتباط پیدا کند،جزء به جزء مقدر می سازد،به همان گونه هم پیامبران را می فرستد تا برنامۀ زندگی ما را کلمه به کلمه برایمان بیان کنند.

[6]

و این تدبیر الاهی رحمتی کامل است که به ما می رسد:

رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ

رحمتی از پروردگارت.» دست خدایی که امور جهان را به جریان می اندازد،دستی بخشنده و کریم است،و لذا بصیرت و دید قرآنی نسبت به زندگی الهام بخش اطمینان و اعتماد است،پس مسلمان راستین خود را به خدا تسلیم می کند و به او می سپارد،و نفس او به قضا و قدر الاهی اطمینان پیدا می کند: أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ آگاه باشید که با ذکر خدا دلها اطمینان و آسایش پیدا می کند».و چنین مسلمانی از طبیعت و مردم پیرامون خویش و همچنین از مشکلات نمی ترسد،و به همین سبب تا می تواند در راه خدا انفاق می کند و فزونی روزی خود را به دیگران می دهد و هیچ ترسی از فقر ندارد،بلکه از انفاق مال امید افزایش روزی خود را دارد،و به کارهای واجب اقدام می کند،و از مشکلات و دشواریهای موجود بر سر راه بیم ندارد،بلکه امید آن دارد

ص :16

که طبیعت را در کارهای نیک و شایسته مسخر خود سازد،و از همین روی کمتر شکست می خورد،چه شکست خوردن بیشتر نتیجه ای از ترس است.

سپس رحمت خدا چنان نیست که در حدّی متوقّف شود،بلکه با افزایش نیازمندیهای انسان،بر اثر درخواست از خداوند متعال،افزایش پیدا می کند.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ

که خدا شنونده است.» و دعا و خواندن بندگانش را می شنود، اَلْعَلِیمُ و آنها را می داند.» و از اندیشه ها و خواستهایشان با خبر است که،بنا بر حکمت،یا به آنها پاسخ مثبت می دهد و یا چنین نمی شود.

[7-8]

و پروردگار ما پروردگار سراسر جهان هستی است،ولی بعضی از مردم نسبت به او مشرک می شوند و اشخاص یا چیزهایی را شریک او قرار می دهند، و بدین گونه خدایان متعدد پدید می آید،و سبب این نظر گمراه کننده برای زندگی آشکار نبودن آیات ربوبیت در جهان پیرامون ایشان نیست،بلکه از آن روی است که ایشان به تراز معرفت و شناخت ژرف و یقین دست نیافته اند.

رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ

پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است،باشد که به یقین رسیده باشید.» آری،مؤمنان آن کسان اند که به زندگی با نظری خالی از شرک می نگرند، و به همین سبب به خدایی جز خدای یگانه عزّ و جلّ ایمان نمی آورند.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ یُحْیِی وَ یُمِیتُ

معبودی جز او نیست،و او است که زنده می کند و می میراند.» پس او تنها در سرنوشتهای آفریدگان دخل و تصرف می کند،و از همین جا است که به صفت الإله یعنی خدای یگانه متصف شده است که برای پرستش از هر کس جز او شایسته تر است،و چون پروردگار ما مالک مرگ و زندگی است، پس به چه دلیل باید از جز او بترسیم و در مقابل او خشوع کنیم؟!به چه دلیل باید پیرو طاغوت و بیدادگر شویم؟!و به چه دلیل باید مقلّد پدرانمان باشیم؟!

ص :17

آنان از خدایان نیستند تا به پرستش ایشان بپردازیم،بلکه بندگانی همچون ما و آفریدۀ خداوند یگانه اند.

رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبٰائِکُمُ الْأَوَّلِینَ

پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شما.» خواه پدرانمان او را پرستیده باشند یا برای او شریکی قایل شده باشند،و ما باید این حقیقت را مقیاس و معیاری برای ارزشیابی نسلها قرار دهیم و نه بر عکس آن،و چون چنین شود،انحراف دیگران در ما تأثیر منفی نخواهد داشت.

[9]

و پرسشی که در این جا مطرح می شود چنین است:چرا افراد بشر از این حقیقت انحراف پیدا می کنند و به خدا مشرک می شوند؟ پاسخ چنین است:آنان چنین می پندارند که زندگی دنیا پایان همه چیز است،و همین به اعتقاد ایشان هدف است، /13 و چنین تصوری آنان را به شک ورزیدن دربارۀ آینده که سرای آخرت است می کشاند،و هر کس خود را از آخرت تهی کند،هدف زندگی را از دست داده و آن را به صورت یک بازی محض در آورده است.

بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ

بلکه آنان در شکی به بازی پرداخته اند.» مؤمن سرای دنیا را خانۀ لهو و لعب نمی گیرد،بدان سبب که به مسئولیت و حساب پس دادن از هر گفتار و کرداری که از او صادر می شود معتقد است،بلکه از هر سخنی که پیش خود و با نفس خویش طرح کرده است،در صورتی که شکاکان دربارۀ آخرت را بر آن می دارد که به زندگی دنیا با نظری ساده و هزل آمیز نگاه کنند.

[10]

و قرآن این گونه کسان را از عاقبتی که به زودی در نتیجۀ چنین نظری به زندگی دنیا داشتن رو به رو خواهند شد،بر حذر می دارد،پس شک دربارۀ آخرت چیزی نیست که بتواند مسئولیت در مقابل گفته ها و کرده ها را از انسان سلب کند.

فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِینٍ

پس چشم به روزی داشته باش که آسمان دود و دخانی آشکار به وجود می آورد.»

ص :18

پس چنان است که گویی آتشی افروخته شده ولی روشنی ندارد،و از آن روی چنین است که در آتش روز قیامت نور وجود ندارد،و خصوصا در جهنم چنین است،و تاریکیها بر تاریکیهای دیگر سوار شده است،و در مجمع البیان آمده است که:رسول اللّٰه(ص)پس از آن که مورد تکذیب قوم خود قرار گرفت،در حق آنان چنین از خدا خواست که:خدایا!آنان را گرفتار سالهایی چون سالهای یوسف کن،پس زمین خشک ماند و قریش به قحطی و گرسنگی مبتلا شدند،و مردم از گرسنگی چنان تصور می کردند که میان آنان و آسمان را چیزی همچون دود فرا گرفته است،و به خوردن مردار و استخوان پرداختند. (1) و خدا به فرستادۀ خود وعده داد که شک کنندگان دربارۀ جزا را به عذابی گرفتار خواهد کرد.

[11]

و چون این عذاب بیاید،از هر طرف مردمان را احاطه خواهد کرد:

یَغْشَی النّٰاسَ هٰذٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ

مردمان را عذابی دردناک فرا می گیرد و آنان را می پوشاند.» این کیفر کارها و اعتقادات منحرفی است که در دنیا از خود نشان دادند، /13 و آن گاه با تضرع و زاری از خدا استغاثه می کنند که این عذاب را از ایشان دور کند،ولی هیچ حاصلی برای ایشان از این تضرّع به دست نمی آید.

[12]

رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ ای پروردگار ما!این عذاب را از ما دور کن که ما ایمان می آوریم.» این از طبیعت بشر است که آگاه و بیدار نمی شود مگر این که عذاب را مستقیما مشاهده کند،در صورتی که خدا به او عقلی عنایت کرده است که با آن بتواند آینده را در قلب خود احساس کند و از خطر پیش از فوت شدن فرصت جلو گیرد.

و خواه مقصود از این کلمۀ هشدار دهنده عذابی باشد که مجرمان را در دنیا فرا می گیرد و خواه عذاب آخرت باشد،وضع شخص مبتلای به شک در آخرت

ص :19


1- 5) -مجمع البیان،ج 9،ص 62.

تغییری پیدا نمی کند،چه او پند نمی گیرد مگر این که عذاب او را در خود بپوشاند و یادآوری برای او فایده ای ندارد،در صورتی که عذاب دنیا همچون سایه ای از عذاب خدا در آخرت است،و پناه بر خدا از هر دو تای این عذابها.

در بعضی از تفسیرها آمده است که:این دود از نشانه های ساعت است، چنان که در حدیث مأثور از امیر المؤمنین علیه السلام چنین آمده است:

«ده چیز است که پیش از ساعت ناگزیر باید ظاهر شود:سفیانی و دجّال و دود و دابّه و خروج قائم و طلوع شمس از مغرب و نزول عیسی و خسوفی در مشرق و خسوفی در جزیرة العرب و آتشی که از قعر عدن بیرون می آید و مردمان را به محشر می راند».

[سوره الدخان (44): آیات 13 تا 29]

اشاره

أَنّٰی لَهُمُ اَلذِّکْریٰ وَ قَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ (13) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قٰالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (14) إِنّٰا کٰاشِفُوا اَلْعَذٰابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عٰائِدُونَ (15) یَوْمَ نَبْطِشُ اَلْبَطْشَةَ اَلْکُبْریٰ إِنّٰا مُنْتَقِمُونَ (16) وَ لَقَدْ فَتَنّٰا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ کَرِیمٌ (17) أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبٰادَ اَللّٰهِ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (18) وَ أَنْ لاٰ تَعْلُوا عَلَی اَللّٰهِ إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ (19) وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (20) وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِی فَاعْتَزِلُونِ (21) فَدَعٰا رَبَّهُ أَنَّ هٰؤُلاٰءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (22) فَأَسْرِ بِعِبٰادِی لَیْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ (23) وَ اُتْرُکِ اَلْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (24) کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقٰامٍ کَرِیمٍ (26) وَ نَعْمَةٍ کٰانُوا فِیهٰا فٰاکِهِینَ (27) کَذٰلِکَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا قَوْماً آخَرِینَ (28) فَمٰا بَکَتْ عَلَیْهِمُ اَلسَّمٰاءُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مٰا کٰانُوا مُنْظَرِینَ (29)

ص :20

معنای واژه ها

16[البطشة الکبری]

:مورد مؤاخذه قرار گرفتن شدید در روز قیامت.

18[أدّوا]

:یعنی بدهید،از اداء چنان که گفته می شود«أدّ الأمانة»یعنی امانت را به صاحب آن داد و ادا کرد.

24[رهوا]

:یعنی ساکن و آرام بر حال خود پس از بیرون آمدن شما از آن،به این که راههای آن بر حال خود جریان پیدا کند تا فرعون به طمع عبور کردن از آن اقتدا و غرق شود،و از آن روی چنین شد که زدن آن با عصا به قصد بازگشتن به حال عادی آن به دست موسی(ع)بود.

و این که بر خدا برتری مجویید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آدمی در زندگی خود با دو گونه فتنه و آزمایش رو به رو می شود:

اول:فتنه های روزانه است که شبیه دیگر عناصر متغیر زندگی فردی تکرار می شود،و همچون گرسنگی است که از پی آن سیری می آید،و تشنگی که در پی آن سیراب می شود،و چون آفتابزده شود در خانۀ خود آرام می گیرد،که همگان با این نوع فتنه ها برخورد پیدا می کنند،و از طبیعت زندگی آن است که در آن چالش از طرفی است،و پاسخ دادن به چالش از طرفی دیگر،و در این جا ابتلا نهفته است،و

ص :21

آدمی از آن خبرگی و اراده و نیرو کسب می کند،و همراه با آن مواهب و کار آمدیها از طریق چالش دشواریها و گرفتاریها افزایش می یابد.

دوم:فتنه های بزرگی است که فرد یا مجتمع در معرض آنها قرار می گیرد،و در هر روزگاری تجدید می شود،چیزی که هست قرار آدمی در آنها سرنوشتساز است،پس فردی که وابستۀ به حرکتی اصلاحی است،در مراحل فهم و تنظیم و عمل به تدریج پیش می رود تا جایگاه حساسی در آن پیدا می کند.هر لحظه ای که بر وی از عمر همراه با حرکت او می گذرد،همچون لحظۀ خطیری در نظر گرفته می شود که در آن باید فتنه و ابتلا را تحمل کند، /13 ولی در معرض فتنۀ بزرگ قرار نمی گیرد مگر آن گاه که در زیر سلطۀ قدرتهای بی باک و بی ملاحظه در رو به رو شدن با مخالفان واقع می شود،و در معرض الوان مختلف عذاب دادنهای وحشیانه یا انحراف فریبنده قرار می گیرد،پس اگر استقامت ورزد و اسرار خود را فاش نکند،جاودانی و بزرگواری او با دردی که کشیده یا خونی که از او رفته است،در تاریخ به ثبت می رسد.

و صورتهایی اجتماعی از این گونه فتنه ها را در زندگی ملتها مشاهده می کنیم،ولی در آن فتنه ها نیست که به نام چالش و ضد چالش خوانده می شود و معمولا در اقتصاد و سیاست و ترکیب آنها پیش می آید،بلکه در مواجهۀ قاطعی است که برای یک ملت در هنگام ایستادن در برابر دشمنی قویتر از لحاظ تسلیحات و پیشرفت و شمارۀ افراد پیش می آید،پس اگر بتواند ایستادگی کند به عنوان مجد و بزرگی آن ملت ثبت می شود،و اگر شکست بخورد،سرنوشت آن تغییر پیدا می کند.

همچون گواه و نمونه ای بر این رنگ از فتنه ها در تاریخ،فتنه ای است که موسی و قومش از یک سو و فرعون و کسان و سپاهیانش از سوی دیگر در معرض آن قرار گرفتند،و به شکست کسانی انجامید که برتر از چالش با بزرگی دروغین موجود در خودشان ارتقا پیدا نکرده بودند،پس منحرف شدند و تمدن آنان برای همیشه پایان پذیرفت.

بنا بر این فتنه های بزرگ قاطع و سرنوشتساز است،و سؤالی که در آن جا

ص :22

پیش می آید این است که انسان یا اجتماع چگونه باید در برابر آن مقاومت کند؟ نیازمند به اراده ای نیرومند است،و این چیزی نیست که در یک لحظه برای انسان وجود پیدا کند،بلکه به تدریج و با تربیت و پرورش فراهم می آید،پس به همان گونه که دریای ژرف و موّاج و گستردۀ در طول و عرض از قطره هایی کوچک تشکیل شده است،یا صحرای پردامنه از ذرات ریگ و شن فراهم می آید،به همان گونه هم ارادۀ آدمی از مجموع اراده های کوچک ساخته می شود،و هنگامی می تواند در سختی ایستار شایسته انتخاب کند که با موارد کوچکتر در سختی در زندگی دست و پنجه نرم کرده باشد.

همچون مثالی از ایستار انسان در برابر فتنه ای بزرگ و پیوستگی آنان با ایستارهای پیش از آن،بهتر است داستان دو مرد را عرضه کنیم که:یکی از آنها در فتنه سقوط کرده،در صورتی که دیگری به پیروزی رسیده است.عمرو بن العاص،بنا بر آنچه دربارۀ وی ابن قتیبۀ دینوری در کتابش،الامامة و السیاسة،نوشته است:

هنگامی که در فلسطین بود و نامۀ معاویه به او رسید،با دو پسرش عبد اللّٰه و محمد مشورت کرد و گفت:ای پسران من،در قضیۀ عثمان قصورهایی از من سرزد که پس از این دیگر به سراغ آنها نخواهم رفت و معاویه آن را از من تحمل کرد،جریر به منظور بیعت گرفتن برای علی به نزد معاویه آمده،و معاویه از من خواسته است که به نزد او روم،رأی شما در این باره چیست؟پس عبد اللّٰه که بزرگتر بود گفت:به خدا چنان می بینم که چون پیامبر خدا از دنیا رفت از تو راضی بود،و دو خلیفۀ پس از او نیز چنین بودند،و عثمان در وقتی کشته شد که تو غایب بودی،پس در خانۀ خود باقی بمان،چه تو کسی نیستی که به خلافت برسی،و زیاده از آن نخواهد بود که با دست یافتن به دنیایی اندک یکی از حاشیه نشینان مجلس معاویه باشی،و احتمال آن هست که همگی به هلاکت برسید و در این با یکدیگر برابر باشید،و محمد گفت:می بینم که شیخ و بزرگ طایفۀ قریشی و صاحب امر آنی،پس اگر این کار پایان پذیرد و تو از آن غافل باشی،امر تو کوچک می شود پس حق با جماعت اهل شام است،و خواستار گرفتن انتقام خون عثمان باش،که از این راه تمایل خود را به

ص :23

بنی امیه نشان خواهی داد،پس عمرو گفت:امّا تو ای عبد اللّٰه!مرا به چیزی فرمان دادی که برای دینم خوب است،و اما تو ای محمد!مرا به چیزی فرمان دادی که برای دنیایم خوب است،پس غلام خود را که وردان نام داشت و زیرک بود خواست و عمرو به او گفت:ای وردان بار را فرود آور،ای وردان بار کن،ای وردان فرود آور،ای وردان بار کن،پس وردان گفت:اگر بخواهی آنچه را در جانت می گذرد بازگو می کنم،و عمرو گفت:بگو ای وردان،و او گفت:در قلب تو دنیا و آخرت به نبرد با یکدیگر برخاسته اند،و از همین روی گفتی:با علی آخرت است بدون دنیا،و با معاویه دنیا است بدون آخرت،پس تو میان این دو ایستاده ای،پس عمرو گفت:دربارۀ آنچه در نفس من می گذرد خطا نکردی،حالا نظر تو چیست ای وردان؟و او گفت:چنان به نظرم می رسد که در خانه ات بمانی،که اگر کار به دست اهل دین بیفتد،در عفو دین ایشان زندگی خواهی کرد،و اگر پیروزی با اهل دنیا باشد،از تو بی نیاز نخواهند بود،و آن گاه عمرو گفت:الان وقت آن است که عرب به رفتن به سوی معاویه مرا رسوا کنند. (1)

و عمرو به اردوگاه معاویه رفت و آخرتش را به خاطر دنیایش ترک کرد، پس چون زمان مرگ او نزدیک شد و در فلسطین بود،به کسانی که در پیرامون او بودند گفت:جسد مرا به صحن خانه ببرید،و چون چنین کردند و او را بر زمین نهادند،نگاهی به آسمان کرد و گفت:عذری ندارم که عذر خواهی کنم،و نیرویی ندارم که به پیروزی رسم، /13 پس با من هر چه خواهی کن،و مرد.

و در مقابل این شکست،تصویری از ایستادگی در برابر فتنۀ زندگی در نزد عمار بن یاسر(رضی اللّٰه عنه)مشاهده می کنیم که در جنگ صفین،با وجود این که نود سال از عمرش می گذشت،با حق ایستاد،و چون امام علی(ع)متوجه پیری او شد،به او گفت که پشتش را ببندد و ابروهایش را کوتاه کند تا در نظر مردم ضعیف ننماید،پس او(رضی اللّٰه عنه)به نبرد پرداخت و خطاب به عمرو بن عاص گفت:

ص :24


1- 6) -الامامة و السیاسة،ج 1،ص 96.

ای عمرو!دینت را به مصر فروختی و بدا به حالت،پس مدتی دراز بود که کجی و خمیدگی اسلام را خواستار بودی،و سپس گفت:خدایا!تو می دانی که اگر می دانستم که رضای تو در آن است که خود را به این دریا بیفکنم،چنین می کردم، خدایا!تو می دانی که اگر بدانم که رضای تو در آن است که نوک شمشیر خود را در شکم خویش فرو کنم تا از پشتم بیرون آید،چنین می کردم،و اگر امروز بدانم که عملی سبب رضای تو می شود،به انجام دادن آن خواهم پرداخت.و جنگید تا این که با حق شهید شد.ولی چرا عمّار(رضی اللّٰه عنه)چنین ایستاری را برگزید،و ابن عاص هزیمت در برابر فتنه را پذیرفت؟برای آن که عمار پیوسته با حق بود،و حتی در دقایق زندگانیش،و از زمانی که به رسول(ص)ایمان آورد،تا آن جا که امام صادق(ع)دربارۀ او گفت:«عمّار در میان دو امر(هر دو موجب رضای خدا) اختیار نمی کند مگر سخت ترین از آن دو را». (1)

و شاید مقصود امام علی(ع)در گفته اش که هم اکنون خواهد آمد،او را در نظر می داشته است،«در گذشته مرا برادری بود که در راه خدا برادریم می نمود.

خردی دنیا در دیده اش وی را در چشم من بزرگ می داشت...و گاهی که او را دو کار پیش می آمد،می نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید». (2) پس مایۀ شگفتی نیست که زندگی این مرد بزرگ به شهادت پایان پذیرفته باشد،در صورتی که عمرو بن عاص بر بستر گناه و رذیلت از دنیا رفت، چه ابن العاص از شهرت عرب-بنا بر قول ابن قتیبه-بیش از آن می ترسید که از خدا،و پیش از آن که خواستار رضای خدا باشد در جستجوی ریاست بود،و همین صفات پست بود که در جان او در دهه های پیاپی /13 از ایستار شکست خوردۀ او در برابر فشارها و افسونهای دنیا انباشته شد و زمینه را برای شکست خوردن سرنوشتساز برگزیدن دنیا بر دین آماده ساخت.

از این جا به اهمیت ایستارهای روزانه و اندازۀ تأثیر آنها بر مستقبل انسان

ص :25


1- 7،8) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 289،ص 526.
2-

آگاه می شویم،پس در آن شک نیست که گزینشهای روزانۀ سخت تر در راه خدا، همان چیزی است که ارادۀ عمّار را به آنجا رسانید که در پایان خط دشوار را برای خود اختیار کند،در صورتی که گزینشهای سادۀ خطا،سبب این شد که آن دیگری در برابر فتنۀ بزرگ گرفتار شکست بزرگ شود.

و فرعون با درباریان و سپاهیانش-که آیات این درس دربارۀ آنان سخن گفت-از آن روی در فتنۀ بزرگ از پا در آمدند که در برابر فتنه های کوچک شکست خورده بودند،و این از مهمترین عبرتهایی است که از سورة الدخان بهرۀ ما می شود.

شرح آیات:

[13-14]

درس گذشته به ساختن تصویر کافرانی پایان پذیرفت که پروردگار خود را برای آن می خواندند که عذاب را از ایشان دور کند و گمانشان آن بود که خود از مؤمنان اند.در این جا پروردگارمان تأکید می کند که آنان دروغ می گویند،مگر نذیر و بیم دهنده را تکذیب نکردند؟آری،آنان در لحظه زندگی می کنند،و چون عذاب را دیدند به پروردگارشان پناه بردند،و چون دعاشان به استجابت رسید،سوگند خود را شکستند.آنان فرزندان زمان حاضرند،و از کسانی نیستند که بصیرتی از مستقبل یا تجربه ای از ماضی داشته باشند.

أَنّٰی لَهُمُ الذِّکْریٰ

آنان را چه کار با یادآوری و پند پذیری! یعنی از ذکری دورند و محال است که به آن برسند،بدان سبب که در هنگام نپذیرفتن ایمان پیش از عذاب،این نپذیرفتن ایشان منطقی نبود،و نمی گفتند که رسول خدا در بیان حق و دعوت به خدا کوتاهی می کند یا حتی نمی گفتند که این امر برای ایشان غامض است.

وَ قَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ

در صورتی که فرستاده ای امین به نزد ایشان آمده بود.

ولی فرمان او نبردند.

ص :26

ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ

سپس از او رویگردان شدند، و به انتخاب چیزهایی پرداختند که شهوتها و مصالح و رهبری باطل ایشان فرمان می داد،و علاوه بر آن که به سخنان فرستادۀ خدا گوش نکردند،او را متهم ساختند:

وَ قٰالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ

گفتند که او تعلیم دیده ای دیوانه است، و به او همچون کسی وابستۀ به دیگران نگاه می کردند،و این تهمتی است که همیشه گردنکشان بر هر انقلابی و مجاهدی وارد می آورند،و او را دست نشانده و مزدور دیگران می شمارند،و چنان ادعا می کنند که او وابستۀ به دستگاههای خارجی است،و از طرف دیگر او را به دیوانگی متهم می کردند از آن روی که به کارهای خواستار جرأت فراوان می پرداخت.در واقع آنان به این معترف بودند که او دانا و شجاع است،ولی غرور آنان را از این باز می داشت که به عظمت او اعتراف کنند و حکمت او را به تعلیم گرفتن از دیگران و قهرمانیهای او را به جنون تعبیر می کردند،و چون بدانیم که رسالت او برخاستۀ از فرهنگی نبود که در مجتمع او انتشار یافته باشد،اعتراف آنان در حقیقت به آن بر می گشت که او فرستادۀ خدا است،و با دانستن این که شجاعت او به حساب گرفته می شد،کلام ایشان در واقع اعتراف به این امر بود که او بر خدا توکّل کرده و خدا مؤید او بوده است.

[15]

ولی با این همه خدا گاه به رحمت خود بر بندگانش عذاب را از ایشان بر می دارد،چه یکی از هدفهای فرستاده شدن او بر مردم این بود که آنان را به حق بازگرداند،و مسیر نادرست ایشان را اصلاح کند و آنان را با انگیختن بر نقادی از خود به این اصلاح وادارد،چنان که خداوند متعال می گوید: فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ پس ایشان را فرا گرفتیم به بیم و شمشیر و به تنگی و بد حالی تا مگر درزارند». (1) و چون به تضرع و زاری افتادند،خدا سختی را از ایشان دور کرد تا حجت کامل را بر ایشان اقامه کرده باشد،و بطلان این ادّعای ایشان را

ص :27


1- 8) -الأنعام42/.

که به راستی توبه کرده اند آشکار سازد.

إِنّٰا کٰاشِفُوا الْعَذٰابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عٰائِدُونَ

عذاب را اندکی از شما بر می داریم ولی شما باز می گردید.

پروردگار ما از حقیقت آنان آگاه است،ولی به لطف خود عذاب را از ایشان بر می دارد،ولی آنان به آنچه از آن نهی شده بودند باز می گردند،و همین آنان را مستحق و شایستۀ عذاب بزرگ می سازد.

[16]

و پروردگار ما تأکید می کند که باز گشتن به نافرمانی و انحراف مستلزم بازگشت عذاب است که به صورتی شدیدتر خواهد آمد،و این دفعه هدف آن هدایت ایشان نیست بلکه مقصود از آن انتقام گرفتن است.

یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْریٰ إِنّٰا مُنْتَقِمُونَ

در آن روز که به سرکوفتن ایشان با سرکوبی بزرگ می پردازیم،از آنان انتقام خواهیم گرفت.

عذابی که ستمگران در دنیا می بینند،چیزی جز نشانه ای از آن عذاب نیست که پس از مرگ در انتظار ایشان است.

[17]

و طعمۀ سرکوبی بزرگ شدن ایشان نتیجۀ طبیعی شکستی است که بشر در برابر بزرگترین فتنه ای که با آن مواجه شده می بیند،پس یا با پیروی از باطل و ارزشها و نمادهای آن انحطاط و هلاک را می پذیرد،و یا به پیروی از رسالتها و رهبریهای حق می پردازد.

وَ لَقَدْ فَتَنّٰا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ کَرِیمٌ

و هر آینه پیش از آنها قوم فرعون را آزمودیم و پیامبری بزرگوار نزدشان آمد.

ظهور رهبری الهی که در آن زمان موسی نماینده آن بود جامعه را یکسره در برابر یک آزمایش بزرگ قرار داد.زیرا یا با پیروی از ارزشها و نمادهای باطل، انحطاط و نابودی را انتخاب می کرد و یا از پیام و رهبریهای حق تبعیت می نمود.

[18]

و موسی(ع)هدف نخستین از رسالت خود را که آزاد کردن انسان از بندگی طاغوت بوده بیان کرد،و آیات متعدد به این امر اشاره کرده است که هدف رسالت موسی از جانب خدا آزاد کردن بنی اسراییل از طغیان آل فرعون بوده،چه این

ص :28

امر بزرگترین مشکل تمدنی آن زمان به شمار می رفت،و همۀ رسالتهای خدا به چالش با کانونهای انحراف و گرههای دشواریها پرداختند،و گره و عقدۀ تمدن و شهرنشینی بلند پروازی و خواستار برتری شدن در زمین بود،که آن را در نزد قوم عاد نیز مشاهده می کنیم که برادر آنان هود ایشان را از تباهی کردن در زمین و همچون جبّاران خشم گرفتن نهی کرد، /13 ولی گاه این عقده و گره فساد اخلاقی است، همچون در نزد قوم لوط که فرستادۀ بر ایشان آنان را از آن نهی کرد و گفت که:

أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجٰالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسٰاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ .و جز اینها.

به همین گونه موسی برای آزاد کردن بنی اسراییل از طغیان فرعون مبعوث شد و گفت: قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ آوردم برای شما پیغامی راست و نشانی درست از پروردگارتان،پس رها کن با من بنی اسراییل را». (1) و گفت: إِنّٰا رَسُولُ رَبِّ الْعٰالَمِینَ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ ما فرستادۀ خداوند جهانیانیم که بنی اسراییل را رها ساز و با ما گسیل کن». (2)

و در این جا پروردگار ما می گوید:

أَنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبٰادَ اللّٰهِ

که بسپارید به من بندگان خدای را.

یعنی مستضعفانی که فراعنه آنان را به بندگی گرفته بودند.

إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ

که من برای شما فرستاده ای امینم.

و از آزاد کردن مستضعفان خواهان چیزی برای خود نیستم،بلکه ادا کنندۀ امانتی هستم که عبارت از رسالت پروردگار است و من،بدان گونه که خدای عزّ و جلّ خواسته است،ملتزم به انجام دادن آنم.

[19]

اما هدف دیگر موسی(ع)برانداختن استکبار به همۀ ابعاد و اشکال آن بود،و بازگردانیدن انسان به واقعیت حقیقی خودش،و آن پرستیدن پروردگارش سبحانه و تعالی است،تکبّر فرعون و کسان او بر موسی تنها تکبّر بر او نبود،بلکه

ص :29


1- 9) -الأعراف105/.
2- 10) -الشعراء17/.

تکبّر بر ارزشهای حقیقی و در نتیجه خواستار برتری و تعالی حتی بر خدا بود،و موسی(ع)در دعوت خود از ایشان دربارۀ این امر تأکید کرد:

وَ أَنْ لاٰ تَعْلُوا عَلَی اللّٰهِ إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ

و این که بر خدا بلندی مجویید که من برای شما برهانی آشکار آورده ام.

و چون فرعون خود را پروردگار برتر برای مردم قرار داده و گفته بود: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ من پروردگار برتر شمایم»، (1) این ادعای وی ادعایی باطل بود که موسی آن را با حجتها و برهانهای آشکار باطل کرد.

[20]

و چون موسی(ع)پیشبینی می کرد که دعوت او رد شود و فرعون و قومش به ستم کردن علیه آن برخیزند،تأکید کرد که او از هیچ کس بیم ندارد،بدان جهت که از آنان به خدا پناه برده است.

وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ

و من از این که شما مرا سنگسار کنید به پروردگارم و پروردگار شما پناه برده ام.

این آیۀ کریمه از سیاست طاغیان در مواجهۀ با رسالت و هر گونه فکر مخالف با ایشان ما را آگاه می سازد،که آن سیاست سرکوبی بوده است،و بدان سبب که نمی توانستند با قوۀ بیان و منطق با آن رو به رو شوند،به منطق زور و قوه می پرداختند.

شاید در آیه،تحذیری نهفته از جانب موسی وجود داشته باشد،از این روی که آنان را بیم داد که در رو به رو شدن با ایشان به خدا پناه خواهد برد،و آیا ممکن است که اگر خدا او را یاری کند بتوانند دستی بر او پیدا کنند؟بالطبع هرگز...

رجم چنان که به نظر من می رسد در باطن خود متضمن از بین بردن شخصیت رسول با شایعه سازیهای باطل است،و سپس از بین بردن شخصیت و زندگی او به طریقه ای که همۀ مردم در آن سهیم باشند و خون او به گردن همۀ مردم بیفتد و ولیّ او را مجالی برای مطالبۀ خون او و مجازات کردن قاتل باقی نماند.

ص :30


1- 11) -النازعات24/.

بدین گونه مفسران در تفسیر کلمۀ رجم این دو معنی را در نظر داشته و گفته اند که:رجم با سنگ،و رجم با دشنام و توهین،و در واقع رجم نخستین نتیجه ای از رجم دوم است.

[21]

سپس او علیه السلام برای ایشان خطای منطق زور و قوه را در مواجهۀ با منطق حق آشکار ساخت،و این که منطق عینی پذیرفتن رسالت و ایمان آوردن به آن است،یا کناره گیری صاحب رسالت و واگذاردن /13 مردم به حال خود تا گذشت زمان دربارۀ صدق و کذب او حکم خود را صادر کند.

وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِی فَاعْتَزِلُونِ

و اگر به من ایمان نمی آورید،از من دوری گزینید.

[22]

ولی آنان جز منطق جریمه و گناه را نپذیرفتند.

فَدَعٰا رَبَّهُ أَنَّ هٰؤُلاٰءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ

پس پروردگار خویش را خواند و گفت که آنان قومی گناهکارند.

گناه برای ایشان یک امر عرضی نیست که به سبب غفلت یا فراموشی مرتکب آن شوند،بلکه اساس زندگی ایشان بر روی آن قرار گرفته است،و در گناهکاری ثابت و استوارند.

این آیه ها و بسیاری از آیه های دیگر قرآن از رنجی که پیامبران از قوم خویش می دیدند برای ما سخن گفته است،و دربارۀ سه مرحله که هر رسالت از آن می گذشت تأکید کرده اند:مرحلۀ نخستین بعثت پیامبر است و آمیخته شدن او با مردم و کوشش برای هدایت ایشان،مرحلۀ دوم تکذیب مردم نسبت به او و کناره گیری او از مردم،اما مرحلۀ سوم رسیدن عذاب بر ایشان مستقیما از جانب خدا،یا به دست مؤمنان به رهبری رسول یا کسی که نمایندۀ او در مجتمع است،و کناره گیری از مجتمع کافر لازم است تا عذابی که به کافران خواهد رسید به مؤمنان آسیبی نرساند،یا فرصتی برای مؤمنان فراهم آید تا در آن کناره گیری وسیلۀ مبارزۀ با کافران را فراهم آورند.

[23]

و پروردگار ما به موسی(ع)و کسانی که با او بودند فرمان داد تا از

ص :31

فرعون و قوم او جدا شوند و مقدمه برای رسیدن عذاب به فرعونیان فراهم آید،و پروردگار ما در این باره تأکید کرد که می بایستی این کناره گیری سرّی بوده باشد تا کار درست صورت پذیر شود،و به همین سبب فرمان حرکت در هنگام شب به موسی و قوم او رسید:

فَأَسْرِ بِعِبٰادِی لَیْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ

پس بندگان مرا شب هنگام به راه بینداز و بدان که ایشان را دنبال خواهند کرد.

این دنبال کردن از طرف فرعون و سپاهیان او است که وجود هیچ آزادیبخشی را در اجتماع مجاز نمی دانند.

شاید حکمت اضافه کردن«لیلا»به جملۀ«أسر»که خود به معنی حرکت کردن در شب است،برای توضیح این مطلب باشد که هر سفر شایسته است که در هنگام شب صورت بگیرد.

[24]

و هنگامی که دریا برای موسی و بنی اسراییل شکافته شد و از میان آن گذشتند و به خشکی کنارۀ دیگر دریا رسیدند،خدا به او فرمان داد که دریا را شکافته به حال خود واگذارد تا ستمگران از این شکاف عبور کنند و چون همگان به میانۀ آن رسیدند در آن غرقشان کند.

وَ اتْرُکِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ

و دریا را گشاده به حال خود واگذار و بدان که آن سپاهیان در آن غرق خواهند شد.

برای کلمۀ«رهو»دو معنی آورده اند:گسترده و ساکن(الخافظ و الوادع) و معنی آیه آن است که راه را به همان گونه که هست گسترده و و ادع باز گذارد تا فرعون گول باز بودن راه دریا را بخورد و به آن در آید و پیش رود و همراه با قومش به هلاکت رسد.

[25-27]

موسی فرمان خدا را روان کرد و بنی اسراییل را گرد آورد و از امر آگاهشان ساخت،پس در هنگام شب به راه افتادند،و هنگامی که به آب رسیدند،موسی با عصای خود بر آن زد فَانْفَلَقَ فَکٰانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ پس دریا شکافته شد و هر طرف از این شکافته همچون کوهی بزرگ بود»،و بنی

ص :32

اسراییل با شاخه های دوازدهگانۀ خود پیاپی از آن گذشتند،و فرعون و سپاهیان او به دنبال ایشان روان بودند،و چون اینان به میانۀ دریا رسیدند،آب شکافته به فرمان خدا به هم پیوسته شد و همۀ آنان غرق شدند،و هر چه از مال دنیا که جمع آورده بودند بر جای ماند،پس با این ناکامی و شکست در برابر فتنۀ بزرگ نعیم دو جهان را از دست دادند،و بدین گونه آل فرعون از میان رفت و تمدن و عمران مادی که فراهم آورده بودند و آنان را نسبت به ارزشهای الاهی به طغیان برانگیخته بود، بر جای ماند.در آن کوشیدند که زمینها را اصلاح و آباد کنند و در دو کرانۀ رود نیل باغها فراهم آورند که چشمه های آب(از قناتهای متصل به نیل)در آنها جریان پیدا کند و علاوه بر باغهای پر درخت،زمینهای حاصلخیزی وجود داشت که در آنها انواع دانه ها کشت می شد،و این ثروت کشاورزی آنان را صاحب اموال فراوان کرد که با آن به ساختن خانه های مرفّه و مجهّز به همۀ وسایل آسایش آن روز برای خود پرداختند،و آوازه شان به همه جای جهان رسید و صاحب مقامی بزرگ شدند.

تمدن ایشان به ترازیی رسید که از مرحلۀ دشواریها و سختیها گذشت و به مرحلۀ خوشگذرانی و لذت بردن از زندگی رسیدند،و همگان به نیل که کعبۀ آمال و معبد غرور و کبریای ایشان بود انتقال یافتند،و در آن جا چنان به هلاکت رسیدند که هیچ آسیبی به تمدن ایشان نرسید.

کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقٰامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کٰانُوا فِیهٰا فٰاکِهِینَ

چه بسیار بر جای گذاشتند از باغها و چشمه ها و کشتزارها و جایگاه گرامی و نعمتی که در آن شادمان و خوش بودند.

پس،درگذشت نسلها،عبرتی برای دیگران شدند،در صورتی که شایسته است که آدمی از دیگران عبرت گیرد نه این که خود مایۀ عبرت گرفتن دیگران شود.

[28-29]

سپس پروردگار ما می گوید:

کَذٰلِکَ

بدین گونه.

یعنی این سنّتی است که در زندگی برای هر کس وجود دارد که ارزشها را

ص :33

ترک گوید و هدایت الاهی را نپذیرد،و این عاقبت هراس انگیزی که فرعون و درباریان و سپاهیان او به آن رسیدند،تصویری است از عاقبت کار هر امتی که رهبری حق را طرد کند،و زمام خود را به دست طاغیان بسپارد.

وَ أَوْرَثْنٰاهٰا قَوْماً آخَرِینَ

و به ارث دادیم آن را به اقوامی دیگر.

که اینان نیز در معرض همین آزمایشها قرار می گیرند تا بتوانند با رستگاری از فتنه بگذرند،و گرنه سرنوشتی بهتر از پیشینیان خود ندارند که خدا آنان را هلاک کرد.و شاید در آیه اشاره ای به وارث شدن بنی اسراییل از اراضی مصر پس از هلاک آل فرعون به نظر برسد که آیاتی دیگر نیز بر آن دلالت دارد.

فَمٰا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمٰاءُ وَ الْأَرْضُ

پس آسمان و زمین بر آنان نگریست.

گاه کار برای انسان-و مخصوصا حاکم-به آن می انجامد که خیال کند زندگی متوقف بر او است،و او مرکز جهان است،ولی حقیقت چنین نیست،پس اگر او از جا و موقعیت خود تغییر پیدا کند یا اجل او به پایان برسد،هیچ تغییری در طبیعت جز رفتن او عارض نمی شود،که بر اثر آن هیچ چیزی از سنتها یا واقعیتهای آن تغییر نمی کند.

بسیاری از مردم چنان می خواهند که طبیعت و قوانین و سنتهای آن تابع هوای نفس ایشان بوده باشد، /13 و بنا بر مصالح و طرز تفکر آنان جریان پیدا کند،و در صورتی که عکس این مطلب صحت دارد،بدان سبب که طبیعت در جهت حق در حرکت است.

آری،زندگی و طبیعت گاه از مرگ مؤمنی دوستدار خدا متأثر می شود، چنان که بر یحیی بن زکریّا و حسین بن علی(علیهما السلام)گریست؛از امام صادق(ع)روایت است که گفت:«آسمان بر یحیی بن زکریّا و بر حسین بن علی علیهما السلام چهل صباح گریست،و چون پرسیدند که چگونه گریست؟گفت:

ص :34

در صبحگاه و شامگاه رنگ آن سرخ بود»، (1) و همو علیه السلام گفت:«آسمان چهل روز بر حسین(ع)خون گریست». (2)

اما طاغیان و گردنکشان چنان اند که جامعه از مردن ایشان متأثر نمی شود و برای آنان اشک نمی ریزد،بلکه بر عکس با مرگ ایشان مردمان شادمان می شوند از آن روی که ریشۀ گرفتاری و عقبماندگی آنان همین کسان اند،به همین گونه طبیعت نیز شاد می شود،از آن سبب که با کسی که مخالف حق باشد هماهنگی ندارد...سپس ایشان در آن هنگام که عذاب به ایشان می رسد،دیگر هیچ فرصتی برای اصلاح کار خود ندارند.

وَ مٰا کٰانُوا مُنْظَرِینَ

و مهلت به آنان داده نمی شود.

[سوره الدخان (44): آیات 30 تا 59]

اشاره

وَ لَقَدْ نَجَّیْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنَ اَلْعَذٰابِ اَلْمُهِینِ (30) مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کٰانَ عٰالِیاً مِنَ اَلْمُسْرِفِینَ (31) وَ لَقَدِ اِخْتَرْنٰاهُمْ عَلیٰ عِلْمٍ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (32) وَ آتَیْنٰاهُمْ مِنَ اَلْآیٰاتِ مٰا فِیهِ بَلٰؤُا مُبِینٌ (33) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَیَقُولُونَ (34) إِنْ هِیَ إِلاّٰ مَوْتَتُنَا اَلْأُولیٰ وَ مٰا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ (35) فَأْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (36) أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنٰاهُمْ إِنَّهُمْ کٰانُوا مُجْرِمِینَ (37) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ (38) مٰا خَلَقْنٰاهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (39) إِنَّ یَوْمَ اَلْفَصْلِ مِیقٰاتُهُمْ أَجْمَعِینَ (40) یَوْمَ لاٰ یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (41) إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ اَللّٰهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلرَّحِیمُ (42) إِنَّ شَجَرَةَ اَلزَّقُّومِ (43) طَعٰامُ اَلْأَثِیمِ (44) کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی اَلْبُطُونِ (45) کَغَلْیِ اَلْحَمِیمِ (46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلیٰ سَوٰاءِ اَلْجَحِیمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذٰابِ اَلْحَمِیمِ (48) ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْکَرِیمُ (49) إِنَّ هٰذٰا مٰا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ (50) إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی مَقٰامٍ أَمِینٍ (51) فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (52) یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقٰابِلِینَ (53) کَذٰلِکَ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ (54) یَدْعُونَ فِیهٰا بِکُلِّ فٰاکِهَةٍ آمِنِینَ (55) لاٰ یَذُوقُونَ فِیهَا اَلْمَوْتَ إِلاَّ اَلْمَوْتَةَ اَلْأُولیٰ وَ وَقٰاهُمْ عَذٰابَ اَلْجَحِیمِ (56) فَضْلاً مِنْ رَبِّکَ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (57) فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (58) فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ (59)

ص :35


1- 12) -نور الثقلین،ج 4،ص 628.
2- 13) -همان.
معنای واژه ها

35[بمنشرین]

:یعنی از مبعوثان و بر انگیختگان.

37[قوم تبّع]

:تبّع پادشاهی مؤمن بود که قومش کافر بودند و مال و نیروی فراوان داشتند.

43[شجرة الزّقّوم]

:درختی است که میوه های کریه و تلخ دارد.

45[کالمهل]

:مس گداخته یا چیزی شبیه به آن.

ص :36

47[فاعتلوه]

:یعنی او را بکشید.

53[سندس]

:پارچۀ حریر نازک.

[استبرق]

:پارچۀ ابریشمی ستبر و زبر.

پس آن را به زبان تو در دسترس قرار دادیم تا مگر آن را به یاد بسپارند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مؤمن به زندگی نظری عقلانی دارد و همین در رفتار شخصی و اجتماعی او منعکس می شود،و همچنین در معاملۀ او با طبیعت،پس او به عدالت الاهی که بر همۀ آفرینش و آفریدگان حکومت می کند مؤمن است،و چنان می بیند که برای هر چیز هدفی است که برای آن آفریده شده است،پس آسمان هدف دارد،و زمین هدف دارد،و هر آفریده ای را هدفی است.

سنّت جزا و مکافاتی که در همۀ بعدهای زندگی بشر تجلّی می کند،مظهری از همین هدفداری است که پروردگار کریم ما به آن اشاره می کند؛از لحاظ اجتماعی آن،و این چیزی است که پرسشی را بر می انگیزد:چرا سخن متمرکز دربارۀ فرد نمی شود؟و پاسخ آن چنین است:بدان سبب که همکاری افراد با یکدیگر،و در نتیجه گداخته شدن ایشان در بوتۀ اجتماع،تفسیر کننده و توجیه کننده را آزاد نمی گذارد که تحلیل و توجیه خود را از فرد واحد حرکت خود را آغاز کند،از آن روی که مجرم تنها خودش مجرم نیست،بلکه پرداختن به جرم را در ضمن مجموعی متجانس و محیط اجتماعی معینی عملی می سازد،و اگر چنان اتفاق بیفتد که شخص واحدی مرتکب جرم شود،می توانیم آثار شرکت اجتماع را به وضوح در

ص :37

آن مشاهده کنیم،که گاه با سکوت و تشجیع همراه است،و زمانی دیگر با همکاری، /13 و بنا بر این کسی که متحمل جزا می شود در غالب موارد یک فرد نیست بلکه تمام مجتمع در آن دخیل است.

در آن هنگام که قرآن از حکمت جزا سخن می گوید،برای ما مثلی از واقعیت جوامع گذشته می زند که،با وجود نیرومندی و کید،به جزای کارهای خود رسیدند،و این ناحیه از تاریخ بشری منعکس کنندۀ هدفداری و عقلانی بودن زندگی است.

هر کس که کاری را انجام می دهد،نمی تواند از مجازات آن فرار کند،پس اگر جزا بی فاصله و فوری به او نرسد با فاصله و در آینده آن را ملاقات خواهد کرد،و در دعای کمیل تعبیری از این حقیقت در ضمن گفتۀ امام علی(ع)بدین صورت می خوانیم:«و گریختن از حکومت تو امکانپذیر نیست». (1)

از اندیشه جزا به آن هدایت می شویم که دنیا دار ابتلا و آزمایش است،و این که ناگزیر باید جهانی دیگر برای رسیدن به جزای هر عمل وجود داشته باشد؛ مشاهده می کنیم که بعضی از مردم می میرند بی آن که به جزای کامل خود در زندگی رسیده باشند،یا به مقداری کمتر از آن چه که مستحق آن اند...آیا جزای هیتلری که جهان را به جنگی کشید که در آن 60 میلیون نفر کشته شدند،تنها این بود که با انتحار از دنیا بیرون رود؟و آیا جزای شمر که قلبهای میلیونها نفر را در تاریخ با کشتن سید و آقای جوانان اهل بیت اندوهگین ساخت،این بود که به قصاص کشته شود و بس؟!...برای آنان جزایی بزرگتر از این در جهان دیگری است که همگان در آن جا به جزای واقعی خود می رسند.

روش طرح موضوعات مختلف در قرآن روشی بسیار حکیمانه است،که از طرفی ما را از جزای مجتمعهای پیشین با خبر می سازد،و از سوی دیگر از هدفداری آفرینش سخن می گوید،و سپس روز قیامت را به یاد ما می آورد،و چون این سه

ص :38


1- 14) -مفاتیح الجنان،دعای کمیل.

موضوع از طریق دید واحدی به زندگی داشتن در یکدیگر به عمل برخیزند،با هم انسجام و هماهنگی پیدا می کنند،و صورت یگانۀ تکامل یافته ای پیدا می کنند،پس این که پروردگار ما امتهای بر افتادۀ از جهان را مجازات کرد،ما را به آن رهبری می کند که او آفریدگان را برای هدفی آفریده است و اگر از آن انصراف حاصل کنند به سختی عقوبت آن را می بینند،و در نتیجه ما را به آن هدایت می کند /13 که خداوند به زودی جزای کافی افراد را در آخرت به ایشان خواهد داد.

ولی به چه دلیل برای ما مثلی از زندگی افراد نمی زند،همچون فرعونی که در نهر غرق شد،یا قارونی که همراه با خانه اش به زیر زمین فرو رفت،یا اگر از شخص ایشان سخن می گوید،سخن گفتن فقط با اشاره ای صورت می گیرد؟ پاسخ چنین است:نظر کردن به جزای یک امت و ملت شایسته تر از نظر کردن به جزای فرد واحد است،بدان سبب که گاه جزای افراد به تصادف تعبیر می شود،ولی جزای ملتها و به آن صورت برجسته دلیلی بر حکمت باری تعالی است و این که او مدبّر آفریدگان است.

شرح آیات:

[30-31]

بنی اسراییل مثال زنده ای برای جزای کارهای خیر و شرّ امتها است،و قرآن از آن روی این مثل را آورده است که زندگی بنی اسراییل تا حدّ دوری به مسیر امت اسلامی از آن نظر شباهت دارد که آنان امت مؤمنی بودند و تمدنی رسالی را ساختند و سپس،همچون مسلمانان،انحراف پیدا کردند،و اگر خدا با دانستن همه چیز آنان را بر جهانیان فضیلت بخشید،این نعمت از قبیل روزی نیست که خدا آن را بدون تلاش ارزانی می دارد،بلکه از قبیل کسب است، و بنی اسراییل با عمل خود به این درجۀ عالی رسیدند نه با نژاد خویش،و این نیز به نوبۀ خود عقلانی بودن جهان را تأیید می کند،و نیز آن حکمت الاهی را که عقلانیت بر روی آن بنا شده است،و در نتیجه تأکیدی برای وجود جزا در آخرت است.

ص :39

وَ لَقَدْ نَجَّیْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنَ الْعَذٰابِ الْمُهِینِ* مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کٰانَ عٰالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ

و بنی اسراییل را از عذابی خوار کننده رهانیدیم*از فرعون که جویای برتری و از اسراف کنندگان بود.

فرعون نیز شخص دیگری است که جزای عادلانه خود را در دنیا به سبب گمراهی و انحرافش دید،که از جهتی /13 علاقۀ او با مردم برتریجویی و استکبار بود؛ و علاقۀ اش با طبیعت تبذیر و اسراف.

کلمۀ«عالیا»در این جا دلالت بر علوّ در اسراف ندارد،بلکه مقصود از آن برتریجویی نسبت به مردم است که پروردگار ما عزّ و جلّ در آیه ای دیگر دربارۀ آن چنین سخن گفته است: تِلْکَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً آن جهان دیگر را برای کسانی قرار داده ایم که خواستار برتری در زمین و تبهکاری نیستند». (1)

یعنی کسانی که با دیگران علاقه و ارتباط مبتنی بر استکبار و تعالی ندارند،و نیز با طبیعت علاقه و ارتباط تبهکاری در آن ندارند،و بدین گونه است که بعضی از قرآن بعض دیگری از آن را تفسیر می کند.

[32]

اما نعمتهای الاهی دیگر بر بنی اسراییل پس از نجات یافتن از حکم طاغوت،برتری یافتن آنان بود بر دیگر امتها،و این که خدا از میان ایشان کسانی را برای حمل رسالت خود برگزید،و این جز برای آن نبود که از فتنۀ بزرگ در زندگی گذشتند و با کوشش شایستگی خود را برای این مسئولیت ثابت کردند.

وَ لَقَدِ اخْتَرْنٰاهُمْ عَلیٰ عِلْمٍ

و دانسته آنان را برگزیدیم.

به سبب شایستگی و تمایزی که در نتیجۀ ایمان و کارهای شایسته داشتند.

عَلَی الْعٰالَمِینَ بر جهانیان.

بنا بر این بر ما و ملتهایی که جویای پیشرفت هستند،واجب است که در آن تلاش نکنیم که در دنیا به برتری برسیم،و برای تحقق بخشیدن به این هدف بر ما

ص :40


1- 15) -القصص83/.

لازم است که عوامل تمدن را در نفوس خود به وفور ایجاد کنیم،که از آن جمله است تزکیه و تعاون و خو کردن بر خشونت و سختی و استقامت در کار و پافشاری در حق،که چون چنین شود خدا ما را موفق می دارد و بر دیگران برتری می بخشد و به پیشرفت خواهیم رسید؛و معنی«العالمین» /13 بنا بر آنچه مفسران گفته اند،مردمان همزمان با ایشان است،چه خداوند متعال در هنگامی مسلمانان را بر دیگران فضیلت و برتری بخشید که از احکام الاهی فرمانبرداری کردند و گفت: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ . (1)

[33]

و برتری بخشیدن خدا به امتی از مردم بر دیگران بدان معنی نیست که آنان تا ابد افضل باقی خواهند ماند،یا این که از دایرۀ امتحان و ابتلا بیرون خواهند رفت،هرگز چنین نیست...پس پروردگار ما به بنی اسراییل نشانه های قدرت و علم و فضیلت بخشید،و آنان را بر دشمنشان پیروز کرد،و انبیاء و رسولان خود را پیاپی به نزد ایشان روانه کرد،ولی این نعمت با خود گونه هایی از آزمایش و امتحان را همراه داشت.

وَ آتَیْنٰاهُمْ مِنَ الْآیٰاتِ مٰا فِیهِ بَلٰؤُا مُبِینٌ

و در ضمن آیات چیزی به ایشان دادیم که در آن آزمایشی آشکار وجود داشت.

ابتلا و آزمایش سنّت ثابتی در زندگی است که چیزی آن را تغییر نمی دهد.

آری،گاه انسان به صورت فرد یا در مجتمع از حال سختی زندگی و عسر به حال فراخی و یسر می رسد،ولی در هر دو حال برابر با هم در معرض امتحان قرار دارد، پس اگر قهر و عذابی که به بنی اسراییل رسید بلایی بر سیئه و بدکاری بود، انگیزشهایی که در نعمتهای عطا شدۀ به ایشان پس از پیروزی وجود داشت بلایی به حسنه و نیکی بود،و پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: وَ بَلَوْنٰاهُمْ بِالْحَسَنٰاتِ وَ السَّیِّئٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ و ایشان را به نیکیها و بدیها آزمودیم تا

ص :41


1- 16) -آل عمران110/.

مگر به توبه باز گردند». (1)

این گونه از آزمودن گاه برای انسان از اولی خطر بیشتری دارد،و ما در تاریخ بشریت دیده ایم که چگونه بسیاری از مردم در برابر تهدید و عذاب دیدن مقاومت می کنند و با سختی و استقامت در برابر طاغوت می ایستند،ولی در برابر فریب خود را می بازند،و به همین سبب بر انسان واجب است که از نعمتها به همان گونه حذر کند که از نقمتها و سخت تر از آن،و باید بداند که در زندگی خود تنها وقتی رستگار می شود که در هر حال حقیقت بلا و آزمایش را در برابر خود قرار دهد، و امیر المؤمنین علیه السلام گفته است /13 :«از مستیهای نعمت بپرهیزید،و از سختیهای عقوبت بترسید و بگریزید»، (2) و گفت:«ای مردم!باید خدا به هنگام نعمت شما را ترسان بیند،چنان که از کیفر هراسان». (3)

[34-35]

و پس از این افکار تمهیدی سیاق به بصیرت اساسی در درس منتهی می شود تا عدالت و جزا را در معرض تأکید قرار دهد،و پندارهای کفار و مشرکان را بر این که دنیا پایان کار است زشت و ناپسند می شمارد.

إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَیَقُولُونَ* إِنْ هِیَ إِلاّٰ مَوْتَتُنَا الْأُولیٰ وَ مٰا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ

اینان می گویند که*:چیزی پس از مرگ نخستین ما وجود ندارد و ما از قبر مبعوث و برانگیخته نمی شویم.

بدان سبب که آنان به مطالعۀ تاریخ نمی پردازند،و به زندگی با نظری عینی و موضوعی نگاه نمی کنند،و گرنه به حکمت آن راهنمایی می شدند،و به این که قائم بر شالودۀ عدل است،و همین تأکید بر وجود سرای آخرت است،و مرگ نخستین همان از دنیا رفتن شخص است که به نظر ایشان پایان کار است و نشئۀ دیگر و زندگی پس از آن وجود ندارد،چنان که می گفتند: إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ نیست این گیتی مگر همین زندگی این جهانی،و ما

ص :42


1- 17) -الأعراف110/.
2- 18) -نهج البلاغة،خطبۀ 151.
3- 19) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 358.

برانگیختنی نیستیم». (1)

[36]

و چون منکر بعث و نشور شدند،در آن کوشیدند تا این اعتقاد را با طلب کردن چیزی پسندیده جلوه دهند،پس گفتند:

فَأْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

اگر راست می گویید،پدران ما را حاضر کنید.

و اگر خدا هم پدرانشان را زنده می کرد،سبب آن نمی شد که ایمان آورند، بدان سبب که آنان برای پسندیده جلوه دادن کفرشان به این اندیشه متشبّث شده بودند،و اگر این اندیشه به صورت نظری یا عملی باطل می شد،در پی یافتن بهانۀ دیگری بر می خاستند تا دستاویز دیگری برای اصرار ایشان بر گمراهی باشد.

[37]

و به همین سبب قرآن به آنها اعتنا نمی کند،مگر ممکن است که خدا برای پاسخ گفتن به سؤال ناچیزی از مشرکان سنّت خود را در جهان تغییر دهد؟ /13 هرگز...بلکه نظرهای ایشان را متوجه آیات و نشانه هایی می سازد که برای هر کس که خواستار ایمان آوردن به بعث باشد،راهنمای خوبی شود،و این کار را با توجه دادن آنان به طرف اندیشیدن در سنّت جزای حاکم بر جهان از طریق مشاهدۀ گواهیهای آن در تاریخ بر ایشان عرضه می کند،و از جملۀ این گواهیها است قوم تبّع و اقوام پیش از ایشان که چون راه گمراهی و پرداختن به جرم و گناه را برگزیدند، جزای خود را دریافت کردند.

أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنٰاهُمْ إِنَّهُمْ کٰانُوا مُجْرِمِینَ

آیا آنان بهترند یا قوم تبع و کسانی که پیش از ایشان بودند و ما آنان را به سبب مجرم و گناهکار بودن هلاک کردیم؟ تبّع یکی از شاهان صالح یمن بود که پیرو آثار یکی از اولیای خدا شد،و در لعنت کردن بر او نهی شده است،چنان که از پیامبر(ص)روایت شده است که

ص :43


1- 20) -الأنعام29/.

گفت:«تبع را سبّ و لعن مکنید که او اسلام آورد»، (1) و کسانی از قوم او که گناه می کردند گرفتار عذاب خدا شدند،و چون این جزا مندرج در سنت الاهی جهانی است،پس عذاب گاه به هر بشری می رسد که گناه دیگری را به خود نسبت دهد.

[38-39]

و سنت جزا و مکافات امری شاذّ و نادر از طبیعت زندگی نیست،بلکه برخاستۀ از صمیم آفرینش است،بدان سبب که خدا آسمانها و زمین را برای هدفی عالی آفرید،و این امری است که مقتضی جزا و حتمی بودن آن است.

وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ

و ما آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنها است به بازی نیافریدیم.

خدا هر چیز را برای هدفی معین آفرید،هر اندازه که آن چیز در نظر انسان کوچک و ناچیز جلوه گر شود،و در علم طبعشناسی(فیزیولوژی)به اثبات رسیده است که هر چیز در بدن آدمی نقش معینی دارد،و انسان جز به آن کامل محسوب نمی شود،و حتی یک تار مو و برتر از آن یک یاختۀ بسیار کوچک نیز چنین است، پس آیا با وجود این امکان آن وجود دارد که پروردگار ما انسان را به تمامی بیهوده و عبث آفریده باشد؟!هرگز...او را در زندگی هدفی است،و او در برابر پروردگارش در برابر هر چیز که انجام می دهد مسئول است، /13 ولی این حقیقت آشکار در نزد جاهلان و گمراهان غامض و پیچیده می نماید.

مٰا خَلَقْنٰاهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ

آنها را جز به حق نیافریدیم.

که همان وسیله و هدف است.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

ولی بیشتر ایشان نمی دانند.

ندانستن آنان به این سبب نیست که آیات راهنمای به این حقیقت را نمی بینند،بلکه برای آن است که این آیات در ذهنها و ضمیرهای ایشان مبدل به بینش و بصیرت نمی شود،و سبب آن است که نگرش ایشان به زندگی نگرش

ص :44


1- 21) -نور الثقلین،ج 4،ص 629.

قشری محض است،ولی کسانی که با بصیرت ایمان نظر کنند،به حق خلاصه شدۀ در آن می رسند.

[40-42]

و چون خدا آدمی را با بخشیدن عقل به او از دیگر آفریدگان متمایز ساخته است،و نیز با آزادی به او کرامت بخشیده است،پس او در برابر خدا برای عمل کردن بر وفق هدفی که برای آن آفریده شده،مسئولیت دارد،و اگر این مسئولیت را تحمل کند جایگاهش در بهشت است،و اگر از آن شانه تهی کند در آتش دوزخ معذب می شود.

و با آن که خداوند متعال سنت جزا را در زندگی دنیا به جریان انداخته در آخرت تجلّی آن بیشتر است،بدان سبب که ترازوها نصب شده و موجب جدا شدن صالحان و اشرار از یکدیگر می شود.

إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقٰاتُهُمْ أَجْمَعِینَ

روز جدا شدن میقات همۀ ایشان است.

و این روز ضرورتی حتمی است که عدالت خدا مقتضی آن است،و از آن جهت خدا آن را«یوم الفصل»خوانده است که در آن حق دور از عذر و بهانه ها یا تأخیرها حکم می کند،پس در زندگی هر انسان روزی قاطع است و عنوان جدا کننده دارد که در آن سرنوشت ابدی استقرار پیدا می کند.

چون پروردگار ما برای برگزیدن حق به انسان اختیار کامل بخشیده و هیچ قدرتی جز او نمی تواند /13 او را بر آن وادارد که در جهتی عکس آنچه اراده کرده است حرکت کند،آشکارترین معنی«فصل»آن می شود که آدمی لازم است مسئولیت را شخصا تحمل کند تا در آن روز جدا شدۀ از دیگر مردمان باشد.

یَوْمَ لاٰ یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ

روزی که یک دوست را نمی تواند چیزی از دوستش بی نیاز گرداند،و به هیچ کس یاری و نصرتی نمی رسد.

آری،گاه فشاری از پیرامون انسان در جهتی معین به او وارد می شود،ولی ایستار قاطع تنها در گرو اراده و خواست او است،و برای آن که از متأثر شدن به

ص :45

فشارهای زیانبخش به سوی باطل پرهیز کند،لازم است نظری به آخرت بیندازد که در آن همه از یاری او جدا می شوند،و بلکه راهی برای آن نمی ماند،و او با عمل خود تنها باقی می ماند.

سپس سیاق قرآنی پس از این بیم دادن،به برانگیختن آرزو و امید در ما می پردازد،و در کنار عزت خدا ما را به یاد رحمت او می اندازد،چه با عزت خود سنت جزا را استقرار بخشیده و به رحمت خود شفاعت و مغفرت را برای این انسان ضعیف در دسترس او قرار داده است،و بدین گونه استثنایی میان دیگر مردمانی شده که از خویشاوندیها و وابستگیها بریده شده اند و در گرد اعمال بد و زشت خویش قرار گرفته اند،و آنان کسانی هستند که رحمت خدای عزّ و جلّ شامل حال ایشان خواهد شد.

إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ اللّٰهُ

مگر کسی که خدا بر او رحم کند، و او را به ایمان راه نماید،و در انجام دادن عمل صالح در دنیا توفیق دهد،و گناهانش را بیامرزد،و در آنها اولیای خویش را در آخرت شفیع قرار دهد،که این او را از شفاعت صالحان بی نیاز می سازد و خدا او را بر دشواریها پیروز خواهد کرد.

إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ

که او توانا و بخشنده است.

شحّام گفت:در شب جمعه ای که با ابو عبد اللّٰه(ع)در راه بودیم،به من گفت:«شب جمعه است پس قرآن بخوان»و من این آیات را خواندم إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ (تا آنجا که) إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ اللّٰهُ ،پس ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:«سوگند به خدا که ما از آن کسانیم که خدا آنان را استثنا کرده است و از ایشان بی نیاز بودیم». (1)

[43-46]

و همچون نتیجه ای از یوم الفصل قرآن با ما دربارۀ دو تصویر سخن می گوید:یکی تصویر اصحاب آتش است که در آن اشکال گوناگون عذاب را می چشند،و دیگری تصویر اهل بهشت که از نعمت آن بهره مند می شوند.

ص :46


1- 22) -نور الثقلین،ج 4،ص 629.

امّا از سخت ترین گونه های عذاب در آتش،درختی است که در اصل و ریشۀ آن می روید و از آن شاخه ای بر هر یک از کسانی که در دوزخ اند امتداد می یابد و نام آن درخت زقّوم است،و این درخت تجسّمی از گناهان اهل جهنم است. (1)

إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ* طَعٰامُ الْأَثِیمِ

درخت زقوم خوراک گناهکار است.

هنگامی که اهل جهنم احساس گرسنگی سخت می کنند،در جستجوی چیزی خوردنی می افتند.و آن را در این درخت می یابند،و چاره ای جز خوردن آن نمی بینند،و به محض آن که به درون بدن آنان می رسد همچون سرب و مفرغ گداخته می شود و از آن چهره های ایشان حالت بریان شده پیدا می کند و مژه های چشمانشان فرو می ریزد و روده هاشان پاره پاره می شود و به قی کردن می افتند؛و پروردگار ما زقوم را از آن نظر به فلز گداخته تشبیه کرده است که معنی آن برای ذهنهای محدود ما قابل فهم شود،و گرنه از این هم بسیار سخت تر و بزرگتر است.

کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ* کَغَلْیِ الْحَمِیمِ

همچون آهن گداخته ای که در شکمها می جوشد،همچون جوشیدن آب جوشان.

حمیم آبی است که بسیار داغ باشد،و هنگامی که یک کانی همچون سرب یا مس به منتها حد غلیان برسد،همچون آب می شود و گرمای آن غیر قابل تحمل خواهد بود.

[47]

و رنگ دیگری از عذاب که مجرمان آن را می چشند،در آن هنگام است که خدا به پاسداران آتش فرمان می دهد که آنان را به میان آن برانند و خوارشان سازند.

خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلیٰ سَوٰاءِ الْجَحِیمِ

او را بگیرید و به میان دوزخش بکشید.

ص :47


1- 23) -رجوع کنید به تفسیر ما از آیۀ 65 از سوره الصّافات.

اعتال کشیدن به سختی و آزار است،و هر چند مقصود ظاهری آیه ابو جهل است،بدان سبب /13 که به صیغۀ مفرد آمده،ولی هر مجرم را شامل می شود،و صیغه مفرد نماینده خواری و خذلانی است که اهل آتش از همگنان و بزرگان خود در دنیا می بینند که یاور و یاری در آن ندارند.

[48-49]

و پس از آوردن هر یک از آنان به میان جهنم،خداوند به فرشتگان عذاب فرمان می دهد که به صورت مادّی به اهانت و خوار کردن آنان بپردازند،و عذاب بر سر ایشان ریخته می شود که گرامیترین موضع در نزد انسان است،و از لحاظ معنوی با گفتن کلمات موهنی که همچون زخم شمشیر در جان کارگر می شود،به آزار آنان می پردازند،و این جزای استکباری است که آنان در دنیا نسبت به حق و مؤمنان به حق روا می داشتند.

ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذٰابِ الْحَمِیمِ

سپس بر سر او از عذاب جهنم فرو ریزید.

چون کلمۀ«من»دلالت بر تبعیض دارد،آیه دلیل بر آن است که عذاب یکباره فرو ریخته نمی شود،بلکه بارها و بدون انقطاع این عمل صورت می گیرد و تا آزاری که از آن می رسد افزونتر شود،و آیا کار تنها به همین پایان می پذیرد؟ هرگز...بلکه با سخن نیز شخص دوزخی در معرض توهین قرار می گیرد و به او گفته می شود:

ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ

بچش که تو همان مهتر گرامی(در دنیا)هستی! در جوامع الجامع روایت شده است که ابو جهل به رسول اللّٰه(ص)گفت که:میان دو کوه آن کسی عزیزتر و گرامیتر از من نیست. (1) .

و در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که گفت:این پاسخی به ابو جهل است،چه ابو جهل پیوسته می گفت که(أنا العزیز الکریم)و با همان کلمات در

ص :48


1- 24) -نور الثقلین،ج 4،ص 630.

دوزخ عذاب را می چشد. (1)

بعضی از مفسّران گفته اند که این علاوه بر عذاب مادی اهانت و استهزاء است،و به اکرام مؤمنان از جانب خدا با سلام کردن بر ایشان شباهت دارد که علاوه بر نعیم بهشت است،و برای این بیان به گفتۀ خداوند متعال: وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِینَ (2) شبیه است،و این تفسیری صایب است،ولی تفسیری دیگر از آیه به نظر می رسد،و آن این که خدا انسان را برای آن نیافریده است که /13 با چنین سرنوشت بدی رو به رو شود،بلکه برای آن آفریده است که او را مورد رحمت و مرحمت خویش قرار دهد و گرامی و معزز زندگی کند،ولی او خود این سرنوشت را برگزیده و با عمل بد خود آن را خریده است، بدان سبب که نتوانسته است بر فطرت و شکیبایی بر حق استقامت ورزد،و آیه برای یادآوری این حقیقت آمده است.

[50]

اما سبب رسیدن آدمی به خواری پس از عزت،و ذلت پس از کرامت،شک کردن او در جزاء است،بدان جهت که مشکوک شدن در آن زندگی را از مسئولیت دور می کند و شخص را از مراقبت در رفتار و کردار خود باز می دارد.

إِنَّ هٰذٰا مٰا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ

و این همان چیزی است که در آن شک داشتید.

شک،از دشمن ترین دشمنان ایمان است،بدان سبب که به کفر و انکار می انجامد،و توانها و نیروهای انسان را از توجه به ساختن آیندۀ ابدی باز می دارد،چه او ملتزم به حق است،و برای آن همه چیز را فدا می کند،ولی این در صورتی است که به آن ایمان داشته باشد که چنین فداکاریها در آخرت به صورت پاداش به وی باز گردانده می شود،پس چگونه می تواند با داشتن شک به فداکاری بپردازد؟! امام علی(ع)از خطر شک ما را بر حذر داشته و گفته است:«دانش خود

ص :49


1- 25) -نور الثقلین،ج 4،ص 630.
2- 26) -الزّمر73/.

را نادانی می نگارید،و یقین خویش را گمان مپندارید،و چون دانستید دست به کار آرید،و چون یقین کردید پای پیش گذارید»، (1) و مشکل بیشتر مردم آن است که حق را می دانند و به آن ایمان دارند،ولی در زندگی ایشان این دانستن و ایمان برنامۀ عملی نمی شود،به سبب ترس و گریزی که از تحمل مسئولیت دارند،و از همین روی است که خود را گرفتار شک می کنند.

انسان نباید در این شک کند که وسوسه های شیطان از هر سو او را در میان گرفته است،بلکه باید آمادۀ رو به رو شدن با آنها بر اثر ترس از عاقبت بد و عزیمت ایمان شود.

[51-53]

و در مقابل این تصویر،قرآن حکیم نعمتهای پرهیزگاران و آبرویی را که در نزد پروردگار خویش دارند برای ما بیان می کند،و از این که نعمتهای آخرت با نعمتهای دنیوی تفاوت دارد و ویژۀ پرهیزگاران است،و آنان /13 کسانی هستند که خود را از حرامها محفوظ می دارند،و با دست کشیدن از هوای نفس خویشتن را به رنج می اندازند،و در راه خدا بر مصائب و آزارهای گوناگون شکیبایی نشان می دهند،و سرانجام تا زمان مرگ بر حق استوار می مانند،چه راه بهشت آکنده از دشواریها و زحمتها است،و امام علی(ع)گفته است:«با چنین دستاویز می خواهید در دار قدس خدا مجاور او شوید؟و نزد وی از گرامیترین دوستانش گردید؟هرگز!با خدا و بهشت او افسون نتوان کرد،و خشنودی او جز به طاعت به دست نتوان آورد». (2)

آری،انسان نمی تواند به خواسته های روزانه و آرزوها و رؤیاهای خود دسترس پیدا کند،پس چگونه می تواند به بهشت که عالیترین خواسته و برترین هدف است برسد؟! آدمی به خواسته های خود در دنیا با کوشش و تلاش خویش دسترس پیدا

ص :50


1- 27) -نهج البلاغة،کلمات قصار 274.
2- 28) -همان منبع،خطبۀ 129.

می کند،ولی برای رفتن به بهشت کوشش تنها کافی نیست،بلکه برای آن انجام دادن عمل صالح لازم است که با نیت خالص انجام دهندۀ آن همراه باشد،چه خدا جز از متقیان و پرهیزگاران عملی نمی پذیرد،و بسیارند کسانی که نماز می گزارند و روزه می دارند و به زیارت خانۀ خدا می روند و انفاق می کنند ولی این همه بیهوده است و سبب راه یافتن آنان به بهشت نمی شود،بدان سبب که خالص برای خدا صورت نگرفته است،و چگونه ممکن است صلاتی که احاطه شده با شرک و سهو است بالا رود و به خدا برسد؟و چگونه روزۀ ریایی و صورت گرفتۀ برای رسیدن به نام نیک ممکن است پذیرفته شود؟!و چگونه ممکن است سعی حج کننده مشکور و حج او مبرور باشد در حالی که نسبت به طاغوت خضوع می کند؟! إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ خدا از پرهیزگاران می پذیرد»، (1) و در اخبار است که عبادت یا عملی که عامل آن جز برای خدا انجام داده باشد،در قیامت به صورت سنگی در می آید و به پیشانی او می خورد».

و می پرسیم که:پس متّقی کیست؟ متّقی کسی است که کار خیر را در زندگی خویش به صورت روشی دایمی برای خود در می آورد،ولی آن کس که هنگامی به کار خیر برخیزد که آن را موافق با مصالح خویش ببیند،و چون در معرض آزمایش یا بلا قرار گیرد آن را ترک کند،متّقی نیست...و پروردگار ما تنها پرهیزگاران را به جایگاهی امین در نزد خویش وعده داده و گفته است:

إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقٰامٍ أَمِینٍ

متقیان در جایگاهی آسوده و آرام اند.

و امن و صلح و سلام از مهمترین نیازمندیهای نفسی بشر است،و به منتهای آرامش و اطمینان در دنیا و آخرت نمی رسند مگر پرهیزگاران،و آن حاصل نمی آید مگر از طریق ذکر و در یادداشتن خدای عزّ و جلّ،و پیروی از راه و روش او در زندگی،چه خدا جهان را بر اساس حق و عدالت آفرید،و آن کس که تنها از برنامه

ص :51


1- 29) -المائدة27/.

و روش عمل ربّانی پیروی کند،می تواند مطمئن و در جایگاهی ایمن از مکاره زندگی خود را بگذراند.

فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ* یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقٰابِلِینَ

در بهشتها و چشمه سارها*لباسهایی از سندس و استبرق می پوشند و(با صفا و خلوص) رو به روی یکدیگر می نشینند.

[54]

و قرآن به بیان پاداش متقیان ادامه می دهد و می گوید:

کَذٰلِکَ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ

و همسرانی از حور عین به ایشان می دهیم.

بدین گونه نعمتهای بهشت با همسری یا زنانی زیبا تکمیل می شود که زیباییهای آنان در چشمانی درشت و دارای سفیدی و سیاهی کامل تجلّی پیدا می کند،و شاید آوردن صیغۀ ماضی در ازدواج دلیل بر آن باشد که خدا به علم خود حوران بهشتی را در دنیا به همسری اولیای خود برمی گزیند،و این نتیجه ای از عمل خود ایشان است.آری،هر ازدواجی را کابینی است و کابین همسران بهشتی انجام دادن اعمال صالح در دنیا است.

[55]

و دیگر از نعیم جنت آن است که اهل آن بدون هیچ زحمتی به آنچه خواستار آنند دسترسی پیدا می کنند.

یَدْعُونَ فِیهٰا بِکُلِّ فٰاکِهَةٍ آمِنِینَ

به هر میوه ای با ایمنی در آن دعوت می شوند.

و این کاملا بر عکس دنیا است که انسان می بایستی تلاش کند تا به آن چه می خواهد برسد،و از چیزی چشم بپوشد تا بتواند به چیزی دیگر دسترس پیدا کند.و امیر المؤمنین(ع)گفته است:«ای مردم!شما در این جهان نشانه اید که مرگ پی در پی بدان تیر می افکند.با هر جرعه ای آب در گلو جستن است،و با هر لقمه ای گلوگیر شدنی.از دنیا به نعمتی نمی رسید جز که نعمتی را از دست می دهید.هیچ سالخورده روزی از عمر را نمی گذراند جز به ویرانی یک روز از مدتی که دارد،و بر خوردنی او چیزی افزوده نشود مگر آنچه از روز پیشین او است از میان

ص :52

رود؛و اثری از او زندگی نپذیرد تا اثری از او نمیرد؛و چیزی از او نو نشود جز آن که نوی از او کهنه گردد؛و نوخاسته ای از او برپا نایستد جز آن که درویده ای از او بر زمین افتد». (1) ولی در بهشت پرهیزگاران از همۀ این عیبها و کاستیها در امانند.

[56]

لاٰ یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولیٰ در آن مرگی را پس از مرگ نخستین نمی چشند.

یعنی مرگی که در دنیا آن را چشیدند،و این آیه اشاره به نعمت خلود و جاودانگی است که از بزرگترین نعمتها و هدفهایی است که بشر آرزوی دست یافتن به آن را دارد.

در کنار این منّت،پروردگار عزّ و جلّ ما را به نعمت بزرگ دیگری یادآور می شود که محفوظ ماندن از آتش است،و قرآن آن را در جایی دیگر فوزی عظیم شمرده و گفته است: فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ هر کس را که از آتش دور کنند و در بهشت در آورند،به فوز و رستگاری رسیده است». (2)

وَ وَقٰاهُمْ عَذٰابَ الْجَحِیمِ

و خدا ایشان را از عذاب جهنم دور نگاه داشت.

کلمۀ«متقین»با تعبیر«وقاهم»در نقطه مهمی تلاقی پیدا کرده است،و آن حکایت از این می کند که همان تقوایی که مانع معصیت کردن آنان در زندگی دنیا بوده،همان هم باز دارندۀ ایشان از عذاب آخرت است.

[57]

و با وجود این پروردگار ما تأکید می کند که این جزا نتیجۀ ملتزم بودن انسان به رسالت پروردگارش و تعالیم او نیست،بلکه این واجبی طبیعی است که بنا بر فطرت و عقل وجوب پیدا کرده است،پس او آفریننده و روزی دهنده و مالکی است که زندگی را لحظه به لحظه به او می بخشد،و این تأکید و یادآوری برای آن است که یاوری برای پرهیزگاران در هنگام رو به رو شدن ایشان با غرور و

ص :53


1- 30) -نهج البلاغة،خطبۀ 145.
2- 31) -آل عمران185/.

خود پسندی باشد.

فَضْلاً مِنْ رَبِّکَ ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

و این فضل و بخششی از پروردگار تو و پیروزی و رستگاری بزرگی است.

بدون این فضل الاهی بشر هرگز پیروز و رستگار نخواهد شد،و از عذاب نخواهد رست،و در حدیث قدسی آمده است که خدای عزّ و جلّ گفت:

«عمل کنندگان به اعمال نباید اتکال بر اعمال خود داشته باشند،پس اگر تلاش کنند و نفسهای خود را به رنج و زحمت بیندازند و عمرهای خویش را در عبادت من بگذرانند،مقصرند و به آنچه از کرامت من خواستارند از نعیم در باغهای بهشتم،و درجات بالای در پناه من بودن،نخواهند رسید،ولی به رحمت من خواهند رسید،و به فضل من می توانند امیدوار باشند،و به حسن ظن من مطمئن شوند،پس رحمت من در چنان وقتی به آنان خواهد رسید،و رضوان و آمرزش را به ایشان خواهد رساند،و بخشایش من به پاکان آنها همچون لباسی پوشانده شود و خداوند پاک می گرداند هر که را که بخواهد و خدا شنوای آگاه است.»، (1) و حتی انبیاء و اولیا نیز به فضل خدا به بهشت در می آیند،و اعمال صالح ایشان برخاستۀ از فضلی از خدا بر ایشان است،مگر پروردگار ما خطاب به سید و آقای بشر محمد بن عبد اللّٰه(ص)نگفته است که: إِنَّ فَضْلَهُ کٰانَ عَلَیْکَ کَبِیراً فضل او بر تو بسیار و بزرگ بوده است»؟ (2) [58]

و پیش از آن که پروردگارمان سورة الدخان را به پایان برساند،کتاب کریم خود را توصیف کرده که عبارت از برنامه و روشی است که انسان به وسیلۀ آن به درجۀ تقوی و سپس به بهشت می رسد،و در نتیجه فضلی از خدا است که به وسیلۀ آن هر کس را که از آن پند پذیرد و از آیات روشن آن پیروی کند،از آتش نجات می دهد.

فَإِنَّمٰا یَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

پس آن را به زبان تو در

ص :54


1- 32) -بحار الانوار،ج 72،ص 322.
2- 33) -الإسراء87/.

دسترس قرار دادیم تا مگر از آن پند گیرند و به یاد بسپارند.

بدین گونه خدا هدف کتابش را در تذکره و به یاد سپردن و پیروی کردن از آن خلاصه می کند،بدان سبب که با شناختها و موعظه هایی که در آن است،برای آن آمده تا انسان به یاد پیمانی بیفتد که با پروردگار خویش بسته است؛مگر دشمن ترین دشمنان انسان غفلت او نیست؟چرا.و وظیفه پیامبران و فرستادگان -علیهم السلام-چیزی جز تبلیغ این تذکره و بیان کردن آن برای مردمان است...

و اگر خداوند سبحانه و تعالی قرآن را میسّر و آسان نمی ساخت،بشر نمی توانست حرفی از آن را بفهمد،و این کتاب ما را از غیبی که دانستن آن از ما پوشیده است آگاه می سازد و آن را به یاد ما می آورد،و نیز از طریق سنتهای ثابت حقایق آفرینش و صفات پروردگار و نشانه های ساعت و آنچه که در زندگی دیگر وجود دارد که گاه میلیونها سال از ما دور است،با خبر می سازد.و در حدیثی مأثور از امام صادق -علیه السلام-آمده است که:«اگر تیسیر قرآن نبوده هیچ یک از افراد خلق خدا توانایی آن را نداشت که حرفی از قرآن را تلفظ کند،و چگونه ممکن است چنین شود در صورتی که آن کلام کسی است که از ازل بوده و هیچ گاه زوال پیدا نخواهد کرد». (1)

از این آیه دو بینش دریافت می کنیم:

1-این که خدا قرآن را از آن نظر به زبان عربی رسولش و قوم او قرار داده است که فهمیدن آن آسان و میسّر شود و در نتیجه به یاد سپردن و پند گرفتن از آن نیز چنین بوده باشد.آیا اگر قرآن به لغت دیگری جز لغت عربی می بود،آیا اعراب می توانستند آن را به آسانی بخوانند و بفهمند؟و سپس از آن پند گیرند؟هرگز...و بنا بر این روش برتر برای آسان شدن فهم قرآن برای کسانی که عرب نیستند،ترجمۀ آن نیست،بلکه آموختن لغت خود قرآن به ایشان است.

2-و رسول را نقشی مهم در بیان قرآن و نزدیک کردن ذهنها به معانی آن

ص :55


1- 34) -تفسیر نمونه،ج 21،ص 219،به نقل از تفسیر روح البیان،ج 8،ص 433.

بوده است که جز به سخن و کلام او(ص)میسّر نمی شده است،و بنا بر این هر روش و برنامه که از سنّت(احادیث رسول اللّٰه و امامان راهنما)برای فهمیدن و تدبر کردن در معانی وحی دور شود،هر چه زودتر به تفسیرها و تأویلهایی نادرست و ناقص منتهی می شود،مگر کسانی که کوشیده اند قرآن را از طریق فلسفه های بشری بفهمند در بیراهه هایی خطرناک گمراه نشده اند؟ [59]

و همچون بسیاری از سوره ها،خداوند متعال این سوره را با بیم دادن به آن کسان پایان داده است /13 که دعوت او را نپذیرفتند،و از آیات آن پند نگرفتند و به این حقیقت نرسیدند که تأخیر جزا هماهنگ با طبیعت زندگی دنیا است که دنیای آزمایش و بلا است و بنا بر این تأخیر بدان معنی نیست که خدا از آنان دست برداشته و به حال خودشان واگذاشته است،بلکه عذاب خواهد آمد و ناگزیر باید چشم به راه آن باشند.

فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ

پس چشم به راه باش که آنان نیز چشم به راهند.

چشم به راه یاری خدا باش،و آنان چشم به راه خذلان و خواری باشند،تو با عمل صالح خویش مراقب و منتظر جزای نیکوی خدا باش،و آنان با کارهای بد و گناهان خویش چشم به راه انتقام.آری،زمان به مصلحت حق و اهل آن است،و دوره ای از آن نمی گذرد مگر این که اهل باطل به عذاب نزدیکتر می شوند.

ص :56

سورۀ جاثیه

اشاره

ص :57

ص :58

سورۀ جاثیه

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه صادق(ع)روایت شده است که گفت:«هر کس که سورۀ جاثیه را بخواند،پاداش آن این است که هرگز آتش دوزخ را نخواهد دید،و دم و بازدم آن را نخواهد شنید،و او با محمد-صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم-خواهد بود».

بحار الانوار/ج 92،ص 301 /13

زمینۀ کلّی سوره

با اندیشۀ خود به سیر در آفاق آسمانها و اقطار زمین به گردش بپرداز.چه می بینی؟آیا نمی بینی که آیات خدا در همۀ چیزها تجلّی دارد؟پس چرا این مردم به خدا کفر می ورزند؟به این پرسشها سورۀ الجاثیة پاسخ می دهد که در چارچوب آن حالت دروغ در نزد بشر مورد بحث قرار می گیرد-و جواب این پرسشها را به سادگی می دهد-:این آیات و نشانه ها برای همۀ مردمان نیست،بلکه برای مؤمنان است،و برای کسانی که به یقین رسیده اند،و کسانی که خرد خود را به کار می اندازند.

ص :59

پس در آن هنگام که به این آیات کافر می شوند،به چه چیز ممکن است ایمان آورند؟!آنان به هیچ چیز ایمان نمی آورند،پس وای بر ایشان و بر هر دروغگوی گناهکار که مردمان را از راه حق باز می گرداند،و آیات خدا را که بر او تلاوت می شود می شنود و سپس در استکبار اصرار می ورزد.

گاه آیه ای در قلبهای ایشان نفوذ پیدا می کند،ولی استکبار آن را نمی پسندد و به همین سبب آن را وسیلۀ استهزا قرار می دهند و در انکار فروتر می روند.

چگونه باید به درمان اینان پرداخت؟شفا دادن آنان به هیچ وجه ممکن نیست،پس ایشان را به عذابی دردناک و خوار کننده بشارت ده در جهنمی که از این پس به ایشان می رسد و آن را نمی توانند از خود دور کنند.

سپس سیاق قرآن از آیاتی به ما یادآوری می کند که به صورت مستقیم برای ما حایز اهمیت است:دریایی که آن را مرکبی برای کشتیها قرار داد،و مخزنی برای خوراک و زینت،و آیتی که آدمی را به سپاسگزاری خدا بر می انگیزد...و نیز آنچه در آسمانها و زمین مسخّر ما ساخت،که این همه نعمت و فضلی از او بر ما است،تا مگر به هدف عالی تفکر و اندیشیدن برسیم.

ولی آیا چگونه می توانیم به صورتی سالم به تفکر بپردازیم؟ پاسخ:ناگزیر باید از تأثر پذیرفتن از محیطی گمراه کننده اجتناب ورزیم، و به کسانی که ما را تکفیر می کنند اعتنایی نداشته باشیم،بدان سبب که آنان خواستار روزهای خدا نیستند،پس به کارهایی می پردازند که جزای خود را از انجام دادن آنها خواهند گرفت،و گناهان آنان به شما نمی رسد،به همان گونه که آنان نصیبی از صالحات شما ندارند.

بعضی چشم به راه چیزی مجهولند تا به آن راهنمایی شوند،ولی این کاری بیهوده است.اگر تو خود کسی نباشی که خواستار هدایتی،از همۀ وسایل هدایت هیچ سودی نخواهی برد.و اینک مثلی از بنی اسراییل:پروردگار ما به بنی اسراییل کتاب و فرمانروایی و نبوت-از وسایل هدایت-داد،و از چیزهای پاکیزه-از نعمتهای مادّی-روزی آنان را فراهم آورد،و بر جهانیان برتریشان بخشید،ولی

ص :60

ایشان با پیروی از شهوتهای خویش غرق در خلافهای شدید شدند و با ستمگری بر یکدیگر از راه به بیراهه افتادند.

این کتاب کریم از خدایی است که آن را فرو فرستاد،پس میان ایشان و کسی که پس از نزول این کتاب به آن ایمان نمی آورد و منتظر چیزی همچون تورات است و هرگز به رستگاری نخواهد رسید،هیچ تفاوتی وجود ندارد.

در این کتاب بینشها و راهنمایی و رحمت است،ولی آیا همۀ مردم از آن بهره مند می شوند؟!نه،بلکه برای کسانی که آن را بخواهند(لقوم یوقنون)چنین است.

از آرزوهای باطل است:وهمی که بیشتر مردم در آن زندگی می کنند،و چنان گمان دارند که آنان و مؤمنان با یکدیگر برابرند.هرگز چنین نیست...

کسانی که به ارتکاب گناه و کارهای بد پرداخته اند،با کسانی که اعمال شایسته و صالح انجام می دهند، /13 برابر نیستند،نه در دنیا و نه در آخرت،مگر این را نمی دانند که خدا آسمان و زمین را به حق آفریده،پس چگونه ممکن است آنان را برابر دیگران قرار دهد...آیا این باطل نیست؟!او به هر کس بنا بر آنچه کرده است جزا می دهد و به هیچ کس از این لحاظ ستمی نخواهد رسید.

و پرسشی باقی می ماند؟چرا کار بعضی از مردم به این سرنوشت بدتر منتهی می شود؟بدان سبب که هواهای نفسانی خویش را معبودان خود قرار داده اند،و آنان را می بینی که نه تنها از آنها پیروی می کنند،بلکه تا حد تقدیس به اطاعت از آنها می پردازند.

هنگامی که خدا کسانی را که هوای نفس را به خدایی می گیرند گمراه می کند،منابع علم و معرفت را از عقل و حس از ایشان سلب می کند،و در این هنگام هیچ کس توانایی هدایت کردن ایشان را ندارد.

در پندارهای شیطانی خود کورکورانه به سر می برند و آنان را می بینی که می گویند: مٰا هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا یُهْلِکُنٰا إِلاَّ الدَّهْرُ ،و چون بیم دهندگان آنان را از این گونه اندیشیدن بر حذر دارند،به چالش برخیزند و بگویند

ص :61

که: فَأْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ .و بدین گونه خود را از حقیقت دور و در حجاب نگاه دارند،و اینان خواه ایمان بیاورند یا چنین نباشند،جزا وقوع پیدا خواهد کرد.خدا آنان را زنده می کند،سپس می میراند،سپس آنان را در روز قیامت گرد هم جمع می کند که هیچ شکی در آن نیست.

آیا اگر کافر شوند،می توانند زیانی به پروردگارشان که مالک و پادشاه آسمانها و زمین است زیانی برسانند؟و آنان که در روز برخاستن ساعت زیان می بینند،باطل کاران اند.

در آنجا کافران از مؤمنان جدا می شوند،بلکه کافران نیز-همچون مؤمنان-از یکدیگر تمایز پیدا می کنند،چه تَریٰ کُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعیٰ إِلیٰ کِتٰابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ .

در آن جا فرق میان مردم بر حسب کارهاشان تجلّی پیدا می کند:کسانی که ایمان آوردند و به انجام دادن کارهای شایسته پرداختند،به بهشت وارد می شوند، در صورتی که کافران مورد مؤاخذه قرار می گیرند و از ایشان می پرسند:چرا از /13 تسلیم شدن به آیات خدا خودداری کردید،و به گناه پرداختید،و چنان گمان بردید که نسبت به ساعت یقین ندارید،در صورتی که ساعت حق است و هیچ شکی در آن نمی رود؟در آن روز اعمال بد ایشان آشکار می شود،و حقایقی که به استهزا کردن آنها می پرداختند،احاطه شان می کند،و اما فراموشی ایشان از حقایق-که یکی از افعال قلبی است-با یک فراموشی همچون خود آن مقابله پیدا می کند و به ایشان خواهند گفت: اَلْیَوْمَ نَنْسٰاکُمْ کَمٰا نَسِیتُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا امروز شما را از یاد می بریم،به همان گونه که شما رسیدن به چنین روزی را فراموش کرده بودید».

و در پایان سوره سیاق باز می گردد و بیان می کند که:جزای ریشخند کردن آیات خدا آتش است،و سبب آن مغرور و مفتون شدن به زندگی دنیا است،و سپاس مخصوص خدا است(در آغاز و در پایان بر رحمت و عدالت او)،و او را است بزرگی و کبریا در آسمانها و زمین و او عزیز حکیم است.

ص :62

سورة الجاثیة

[سوره الجاثیة (45): آیات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) تَنْزِیلُ اَلْکِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (2) إِنَّ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ (3) وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ مٰا یَبُثُّ مِنْ دٰابَّةٍ آیٰاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (4) وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ آیٰاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (5) تِلْکَ آیٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اَللّٰهِ وَ آیٰاتِهِ یُؤْمِنُونَ (6) وَیْلٌ لِکُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ (7) یَسْمَعُ آیٰاتِ اَللّٰهِ تُتْلیٰ عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (8) وَ إِذٰا عَلِمَ مِنْ آیٰاتِنٰا شَیْئاً اِتَّخَذَهٰا هُزُواً أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (9) مِنْ وَرٰائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لاٰ یُغْنِی عَنْهُمْ مٰا کَسَبُوا شَیْئاً وَ لاٰ مَا اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْلِیٰاءَ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (10) هٰذٰا هُدیً وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذٰابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (11) اَللّٰهُ اَلَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ اَلْبَحْرَ لِتَجْرِیَ اَلْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (13) قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ أَیّٰامَ اَللّٰهِ لِیَجْزِیَ قَوْماً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (14) مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَیْهٰا ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (15)

ص :63

معنای واژه ها

4[یبثّ]

:پراکنده می سازد.

5[تصریف الریاح]

:متوجه کردن بادها،به این جا و آن جا،شمال و جنوب،و شرق و غرب.

7[أفّاک]

:صیغۀ مبالغه به معنی صاحب افک فراوان، یعنی کذّاب و بسیار دروغگو.

11[رجزا]

:رجز به معنی شدیدترین عذاب است.

وای بر هر دروغگوی گناهکار
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آغاز سورۀ جاثیه می خوانیم که در جهان برای کسانی که ایمان آورده اند،آیات فراوان وجود دارد،و با ایمان به آنها یقین دارند،و سرانجام با تعقل به آنها می رسند،و این تدریجی بودن فهم معرفت ما را نسبت به خط سیر تکامل افزایش می دهد،پس در ابتدا واجب است که انسان به آیات ایمان آورد و به آنها

ص :64

تسلیم شود،و در نتیجه پس از آن که آیات او سبحانه و تعالی را در جهان هستی ببیند،این ایمان به حالتی از یقین تبدیل پیدا می کند،و میان رسالت خدا در زمین و آیات او در آسمان و زمین به وجود هماهنگی و انسجامی پی می برد،و پس از مرحلۀ فهم یقینی به فهم عقلی می رسد.

یکی از معجزات قرآن کریم تشابه آیات است،و این بدان معنی است که همه آیتها در خطوطی نزدیک به یکدیگر سیر می کند و در نتیجه به هدفی یگانه می انجامد،و به همین سبب تلاوت کنندۀ آیه های ذکر حکیم چنان می بیند که همۀ آیات دارای بعدی واحدند،از آن جهت که کلمات همان کلمات و هدفها همان هدفها است،و حتی ترکیب کلمه ها و موضوعهای کلی که عبارتها الهامبخش آنها است و به آنها اشاره می کند،یکی است،ولی با اندیشیدن ژرف برای ما آشکار می شود که در ورای این /13 یگانگی و تشابه حقایقی گوناگون وجود دارد،و این بدان معنی نیست که در میان آنها تناقضی دیده شود،یا این که آنها از سنّتهای الاهی نیستند که از یک قاعده پیروی می کنند و به یک هدف،یعنی توحید و یکتا پرستی، می رسند.

این سوره از آن نظر به این نام(الجاثیة)خوانده شده است که در آن آیه ای منظرۀ امتها را در روز قیامت به صورتی مجسم می سازد که زانو بر زمین نهاده (جاثی)نسبت به خدا خضوع و خشوع می کنند،و هر امتی به کتابش خوانده می شود،و آیات این درس و پس از آن سبب ژرفتر شدن ایمان به خدای سبحانه و تعالی و ایمان به بعث پس از مرگ است،و با آن که این حقیقت در صورتهای مختلف حقیقتی یگانه است،هر آیه از آیات قرآن کریم در این باره احساس خاصّی را بر می انگیزد،و تارهای معیّنی را در قلب او به نوسان در می آورد،و در نتیجه به درمان بیماری معینی می انجامد،و به همین سبب است که قراءت همۀ قرآن واجب است،و با وجود این که قراءت یک سوره یا مجموعه ای از آیات سودمند است و به انسان نفع می رساند،تلاوت همۀ قرآن ضرورت دارد،بدان جهت که نقصهای بشری فراوان و متنوع است و درمانی برای آنها جز در قرآن وجود ندارد.

ص :65

شرح آیات:

[1]

حم حا،میم.

پیش از این گفتیم که حروف مقطعۀ آغاز بعضی از سوره ها شاید اشاره ای به خود قرآن بوده باشد،یا به اسراری موجود میان خدا و دوستانش،و بعضی گفته اند که:«حم»نامی برای سوره و اشاره ای به آن است.

[2]

تَنْزِیلُ الْکِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ فرستادن کتاب از خدای عزیز حکیم است.

عزیز یعنی آن که مغلوب و مقهور نمی شود،و حکیم یعنی آن که خطا نمی کند.

چون کتاب فرستادۀ از جانب خدا است،پس لازم است که قلبها در برابر آن خاشع باشد،و اندیشه ها در برابر آن سر فرود آورد.مگر پروردگار ما عزیز نیست تا این کتاب تجلّیی از این عزت بوده باشد؟و آیا شایسته است که انسان عاقلی در اندیشۀ غالب شدن بر کتاب پروردگارش بیفتد و از خشم او که آسمانها و زمین تاب تحمل آن را ندارند هراس نداشته باشد؟! /13 پروردگار ما حکیم است،و کتاب او نشانه ای از این حکمت،پس آیا شایسته نیست که حکمت را از آن الهام بگیریم؟ [3]

إِنَّ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ در آسمانها و زمین نشانه ها و آیاتی برای مؤمنان وجود دارد.

آیات فراوان پراکنده شدۀ در جهان ایمان را در نفس آدمی ژرفا می بخشد،و مهم آن است که آیات ایمان ما را به او سبحانه و تعالی افزایش دهد،چه خدا در هر چیز حقیقت پرستش و عبودیت را به صورت ضمنی قرار داده است،و چون به آن نظر کنیم به این حقیقت خواهیم رسید و در نتیجه به خدا ایمان می آوریم و قلبهای ما در برابر او خاشع می شود.

ولی شناخت این حقیقت مختص مؤمنانی است که حجابهای کبر و عناد و

ص :66

گردنکشی قلوب ایشان را از معرفت آنچه از حقایق که کاینات رهبر ما به آنها است دور نگاه نداشته باشد.

[4]

وَ فِی خَلْقِکُمْ و در آفرینش شما.

آیا نمی بینی که خدا چگونه آفریدگان را از صلبهای پدران به زهدانهای مادران می آفریند،و چگونه او را از آفرینشی به آفرینش دیگر تطور می بخشد که:

نطفه است و سپس علقه و پس از آن مضغه می شود،سپس دارای استخوان می شود و استخوانها را گوشت می پوشاند،و سپس او را به آفرینش دیگری در می آورد؟آیا نمی بینی که خداوند دانای توانا چگونه ما را در شکمهای مادرانمان،در میان تاریکیهای سه گانه،از صورتی به صورت دیگر در می آورد،و به ما خوراک می رساند،و پس از آن که به دنیا آمدیم قلبهای مادران و پدران را لبریز از محبت ما می سازد؟آیا نمی بینی که با چه خلقت تمام و نیکوترین قوام و اندازه آفریده شده ایم؟ و تنها ما نیستیم که چنین آفریده شده ایم،بلکه همۀ زندگان چنین آفریده شده اند،چه به همان گونه که انسان با گذشتن از مراحلی از خلقت به صورت کامل خود می رسد،درخت نیز از مراحلی می گذرد:از تخم درخت می روید و این درخت آبستن بذر می شود،و چون این تخم افشانده شود درختی خواهد رویید و...

و در آن هنگام که خدا انسان را آفرید،به او نیازمندیهایی بخشید،و در او عقل را به ودیعه نهاد تا زندگی را در تسخیر خود درآورد و بر بعضی از قوانین آن غلبه پیدا کند.

وَ مٰا یَبُثُّ مِنْ دٰابَّةٍ آیٰاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ

و جنبندگانی که آنها را پراکنده می سازد،نشانه ها و آیاتی برای کسانی است که به یقین رسیده اند.

بدین گونه است که در زمین موجودات زندۀ گوناگونی بنا بر طبیعت زمین و نیازمندیهای تکامل موجودات زنده در آن مشاهده می شود.

روش پراکندن جنبندگان و ازدیاد آنها،همه برای کسانی که خرد خود را به کار بیندازند،آیات و نشانه هایی از خداوند متعال و قدرت او برای کسانی است

ص :67

که خواستار یقین بوده اند و به آن دست یافته اند؛و یقین درجۀ بالایی از ایمان است، و از آیۀ گذشته چنان بر می آید که رسیدن به آن مستلزم نظر کردن در همۀ آیات است و نتیجۀ آن دست یافتن به ایمان است،در صورتی که آیۀ فعلی که دعوت به یقین می کند،ما را به خواستار شدن معرفت به تفصیلات زندگی می خواند.

[5]

وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ و اختلاف پیدا کردن شب و روز.

و نیز آمد و شد شب و روز از لحاظ طول زمانی و عوارض دیگر وابستۀ به شب و روز برای کسی که از طریق حوادث و ظواهر به نگریستن در امور می پردازد، و از آنچه تدبیر حکیمانۀ پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز سبب آن شده است آگاه می شود،و از کیفیت مسخّر بودن خورشید و ماه برای خدمت کردن بشر اطلاع حاصل می کند،و این را می فهمد که هیچ یک از آنها قدرت آن ندارد که به اندازۀ بند انگشتی از مسیر تعیین شدۀ به توسط خداوند متعال و حکمت بالغۀ او منحرف شود،همه برای آدمی بینشی گرانبها فراهم می آورد و بر ایمان او می افزاید و هر چه بیشتر او را به یقین نزدیک می سازد.

وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیٰا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا

و به آن روزی که خدا از آسمان فرو فرستاد و به وسیلۀ آن زمین را پس از مردن آن زنده کرد.

پرتوهای خورشید از انگیزه های حیات بر زمین است،و ابرها موادی اساسی را از فضای محیطی بر زمین فرو می ریزند،و پروردگار ما بادهای آبستن کنندۀ گیاهان را روانه می سازد،و به اندازه ای که لازم است و بخواهد به بندگان خود روزی می رساند.

وَ تَصْرِیفِ الرِّیٰاحِ

و جا به جا شدن بادها.

خدا بادها را به هر جا که بخواهد روانه می کند،که بعضی از آنها بشارت رحمت می دهند،و بعضی دیگر مایۀ عذاب اند،و لقاح گیاهان و فرو ریختن برگها از وزیدن بادها نتیجه می شود،و چنین است پیدا شدن ابرها و سرما و گرما و...و بادها همچون ابرها مسخّر فرمان خدایند،و به هر جا که او فرماید روانه می شوند،و

ص :68

این همه:

آیٰاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ

نشانه ها و آیاتی برای قومی است که ایمان آورده اند.

پس کسانی که درسهای آفرینش را به خوبی فرا گیرند،و دانسته ها را محفوظ دارند و آنها را بر یکدیگر اضافه کنند،و در همۀ آنها برای شناختن سنّتهایی تفکر کنند که آنها را به جریان می اندازد،و نظامی که آنها را به حرکت در می آورد، از آن کسانند که به میانجیگری آیات الاهی به حقایقی بزرگ می رسند.

شاید این پیشرفت تدریجی از ایمان به یقین از طریق عقل،الهامبخش آن باشد که ایمان عبارت از تسلیم شدن نفس بشری به حق است،و یقین دور کنندۀ شکها و گمانها،و رسوخ بخشیدن به آرامش و اطمینان در نفس،و اما عقل برای پی بردن به جزئیات و تفصیل حقیقت است تا از این راه یقین محفوظ بماند و افزایش پیدا کند.

به تعبیر دیگر:انسان گمراه است،و چون قلب او در فرمان شیطان قرار گیرد،کافر می شود،و اگر فرشته بیرون رود و شیطان استیلای خود را بر قلب کامل کند،صاحب آن قلب منکر حق می شود و قلب او مهر کفر می خورد،ولی چون قلب شیطان خود را شکست دهد،و به پروردگار خویش تسلیم شود،ایمان آورده است، و در صورتی که هیمنه و استیلای فرشته بر قلب افزایش یابد و خدا آن را بر ایمان ثابت و استوار کند،و ملتزم کلمۀ تقوا شود،و شیطان را با همۀ وسوسه ها و شکهایش طرد کند،صاحب یقین شده است؛و یقین را درجاتی است،پس هر اندازه عقل مؤمن از جانب پروردگارش افزایش یابد و علم به آیات او سبحانه و تعالی بیشتر شود،یقین او نیز افزونتر خواهد شد.

[6]

تِلْکَ آیٰاتُ اللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اینها آیات خدا است که آنها را به حق بر تو می خوانیم.

جهان بر گرد کلمۀ حق دوران می کند،و قرآن مؤید این حقیقت است،پس همۀ آیات خدا در طبیعت ما را به سوی او رهبری می کنند،ولی اگر مردمان به حق

ص :69

مؤمن نباشند...

فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللّٰهِ وَ آیٰاتِهِ یُؤْمِنُونَ

پس به کدام سخن پس از خدا و آیات او ایمان دارند؟ انکار خدا پس از عرضه شدن این آیات،تنها انکار خدا نیست،بلکه انکار خود آن آیات نیز هست،و آیا در کاینات چیزی آشکارتر از آن حقیقت وجود دارد که در گواهی دادن بر آن و راهنمایی به آن همۀ کاینات شرکت دارند؟!و چون آن را انکار کنیم،همه چیز را انکار کرده ایم.مگر در هر چیز آیتی از خدا وجود ندارد؟ /13 در دعایی از امام حسین علیه السلام چنین آمده است:«کور باد آن چشمی که تو را مراقب و مواظب خودش نبیند». (1)

[7]

و در آیه آینده خداوند کسی را که از هدایت خود پیروی نمی کند به ویل و لعنت بیم می دهد:

وَیْلٌ لِکُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ

وای و لعنت بر هر دروغگوی گناهکار.

اینک سؤال آینده طرح می شود:رابطۀ این آیه با آنچه پس از آن می آید چگونه است؟چنان می نماید که میان آنها ارتباطی واقعی و نفسی وجود دارد:

الف:پیوند و رابطۀ واقعی این است که آن کسان که به خدا ایمان ندارند و قلبشان را نور معرفت الاهی فرانگرفته است،از حق انصراف پیدا می کنند،و دروغ می گویند،بلکه هر کاری که انجام می دهند،و هر گامی که بر می دارند،و هر اندیشه ای که بر خاطرشان می گذرد،آنان را به دروغگویی و گناه وا می دارد،و مثل ایشان مثل آن ماشین حسابی است که به صورت نادرست ترکیب شده است و بنا بر این هر کلمه ای که می نویسد نادرست و خطا است،و لذا چنین است که ایمان به خداوند جز آن عاملی است که طلسمها و اسرار زندگی را حل می کند و می گشاید، از قبیل این که:چگونه این جهان عظیم و هائل به وجود آمده،و به کجا روان است،و تا کجا پیش می رود،و حکمت آفرینش آن چیست،و هدف وجود پیدا

ص :70


1- 1) -مفاتیح الجنان-دعای عرفه-امام حسین(ع).

کردن ما در آن چیست؟ آری،انسانی که ایمان از او سلب شده باشد،نمی تواند طبیعت زندگی را بشناسد،و در برابر دشواریهای آن مقاومت ورزد،و در نتیجه زندگی او در رنجی بیهوده سپری می شود.

ب:علاقۀ نفسی از آن جهت که قلب و عقل و فطرت انسان همه بر اساس شناختن خدا آفریده شده است فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا ، (1) ولی به سبب عمل /13 فاسدی که بر قلب غالب می شود،انسان نگونسار می شود و پرده های گمراهی و عصبیتها و عقده ها در آن تراکم پیدا می کند و دیگر حق را نمی بیند.

و به همین سبب در دعای مأثور از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:

«خدایا!قلب من در پرده و محجوب است،و نفسم معیوب،و عقلم شکست خورده و مغلوب،و هوای نفسم غالب،و فرمانبرداریم اندک،و نافرمانی و معصیتم فراوان،و زبانم معترف به گناهان،پس چارۀ من چیست ای دانندۀ غیبها، و ای پوشاننده عیبها،و ای زایل کننده غصه ها و ناراحتیها!تو را به حرمت محمد و آل محمد سوگند می دهم که همۀ گناهان مرا ببخشی،یا غفّار یا غفّار یا غفّار!». (2)

پس قلب انسان با غفلت پوشیده می شود،و سبب همۀ اینها انبوهی و تراکم گناهان است،از همین روست که مؤمن از آنها به خدا پناه می برد،و آمرزش گناهانش را از او می خواهد و متوسل به حرمت و احترام محمّد و آل محمّد می شود، تا مگر قلب به فطرت پاکیزۀ خود باز گردد.و خداوند سبحانه و تعالی به راههای گوناگون حجابهای قلب را از میان می برد،و از جملۀ این حجابها است حبّ ذات و خودخواهی که با ترساندن و بیم دادن از بین می رود،و بیان این مطلب که دور شدن از حق هیچ سودی برای آدمی ندارد،بلکه ویل و عذاب و خواری برای هر دروغگوی گناهکار است،و ویل هلاک است و دره ای در جهنم آکندۀ از چرک و کثافت،و

ص :71


1- 2) -الروم30/.
2- 3) -مفاتیح الجنان،دعای صباح.

ویل در آخرت تجسمی از ویل در دنیا است،و خداوند منتقم جبار برای کسانی که پیوسته بر خدای عزّ و جلّ دروغ می بندند و مرتکب گناهان و کارهای زشت می شوند، این ویل را آماده کرده است.

[8]

یَسْمَعُ آیٰاتِ اللّٰهِ تُتْلیٰ عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً می شنود که آیات خدا را بر او تلاوت می کنند و سپس بر استکبار اصرار می ورزد.

بر کفر خود،برای استکبار بر حقی که شنیده است اصرار می ورزد.آیات حق را می شنود ولی همچون ناشنیده می گذرد...

کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا

چنان است که گویی آن را نشنیده است.

از این گفته خدا: ثُمَّ یُصِرُّ الهام می گیریم که شدت آشکار بودن آیات خدا به درجه ای است که انسان را مجبور و وادار به ایمان می کند،ولی مستکبری که عزم بر دروغگویی اعتقادی و گناه عملی جزم کرده است،به وسایل گوناگون به استکبار بر حق می پردازد،و در برابر آثار هدایت مقاومت نشان می دهد،و همچون کسی است که در فصل بهار خود را از استشمام بوهای خوش گلها محروم کرده باشد،یا در روزی سرد خود را از قرار گرفتن در برابر اشعۀ خورشید نگاه دارد،و باید جهدی بیشتر به خرج دهد تا بتواند از تأثیر پرتوهای هدایت در قلب خود جلوگیری به عمل آورد.

فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

پس او را به عذابی دردناک بشارت ده.

عذابی متناسب با اصرار بر کفر و ارتکاب گناه.

[9]

و با وجود جلوگیری کافر از آن که آثار هدایت به حریم قلب او راه پیدا کند،و آن را با بارویی از استکبار و دروغ و گناه می پوشاند،موجهایی از هدایت از این پرده ها می گذرد و به قلب او می رسد و در آن مستقر می شود،ولی او هر چه زودتر ایستار استهزاء و ریشخند برخاستۀ از تحقیر حق و اهل آن به خود می گیرد...و در این هنگام است که حجت خدا بر او تمام می شود،چه پس از علم پیدا کردن به حق به کوچک شمردن آن پرداخته است.

وَ إِذٰا عَلِمَ مِنْ آیٰاتِنٰا شَیْئاً اتَّخَذَهٰا هُزُواً أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ

و

ص :72

چون از آیات و نشانه های ما چیزی بداند،آن را وسیلۀ استهزا قرار می دهد،این گونه کسان را عذابی خوار کننده خواهد بود.

و این گونه جزا هماهنگ با استکبار یا استهزاء است.

[10]

مِنْ وَرٰائِهِمْ جَهَنَّمُ جهنم به دنبال ایشان است.

یعنی جهنم انتظارشان را می کشد،و اگر گمان کنند که می توانند با اموال و اولاد خود از جهنم رهایی یابند،این گمان باطل است.

وَ لاٰ یُغْنِی عَنْهُمْ مٰا کَسَبُوا شَیْئاً

و آنچه کسب کرده اند،سودی برای ایشان ندارد.

و از دست شریکان خدای ساختگی ایشان کاری بر نمی آید.

وَ لاٰ مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْلِیٰاءَ

و نه از دوستان و سرورانی که جز خدا برای خود برگزیدند.

پس در روز قیامت بتهای سنگی یا بشری ارزشی ندارند تا بتوانند شما را از آتش نجات دهند.

وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ

و آنان را عذابی بزرگ در پیش است.

عذاب بزرگ متناسب با چیزهایی است که جز خدا به پرستش آنها پرداخته بوده اند،چه با این شرک مرتکب گناهی بزرگ شده اند و خدا با عذابی بزرگ آنان را مجازات خواهد کرد.

[11]

هٰذٰا هُدیً این است راهنمایی.

هدی عبارت از راه راستی است که تو را از عذاب جهنم نجات می دهد.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذٰابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ

و کسانی که به آیات پروردگارشان کافر شدند،عذابی با شکنجۀ دردناک خواهند داشت.

چرا پروردگار ما عزّ و جلّ موضوع عذاب را هفت بار تکرار کرده و گفته است: وَیْلٌ لِکُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ ، فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ ، أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ ، مِنْ وَرٰائِهِمْ جَهَنَّمُ... وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ ، لَهُمْ عَذٰابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ ؟شاید سبب آن تراکم عقده های نفسی بر قلب بوده باشد که هر

ص :73

یک از آنها حجابی ستبر برای جلوگیری از نفوذ نور هدایت است،و ناگزیر باید همۀ آنها با بیم دادن شدید به انواع عذاب و مراحل آن پاره و برداشته شود.

[12]

و پس از آن که باران بیم دادنها را یکی پس از دیگری بر تکذیب کنندگان حق فرو ریخت تا مگر قلبهای آنان خاشع شود،آیات خود را در آفاق به یاد ایشان می آورد،و نیز به یاد نعمتهایی که بر ایشان ارزانی داشته است،که تفکر دربارۀ آنها ما را به حسن تدبیر و کمال و جمال ساخته های خدا هدایت می کند،و در نتیجه به این که:آفرینندۀ این آفریده ها و تنظیم کنندۀ امور آنها دانایی حکیم است،و کار خود را بیهوده آغاز نکرده است،و بیهوده نیز آن را رها نخواهد کرد،و در آن جا است /13 که به حقیقت جزایی پی می بریم که به خاطر ترس از آن نفس بشری از آن گریزان است،و از سنگینی آن هراسناک.

بدین گونه است که مؤمنان از اندیشیدن در آفرینش خدا به ترسیدن از عقاب او می رسند،چنان که خداوند سبحانه و تعالی در سورۀ آل عمران گفته است:

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ* الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ* رَبَّنٰا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النّٰارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ در آفرینش آسمانها و زمین،و آمد و شد شب و روز،نشانهایی است خردمندان و زیرکان را* ایشان که یاد می کنند خدای را ایستادگان و نشستگان و(در بیماری)بر پهلوهای خویش خفتگان،و می اندیشند در آفرینش آسمانها و زمین که می نگرند در آن(و می گویند:)ای پروردگار ما!این به گزاف و باطل نیافریدی،پاکی و بی عیبی ترا است،پس ما را از عذاب آتش نگاه دار*پروردگارا!هر که را که به آتش درآوری رسوایش کرده ای و ستمگران را یار و یاوری نیست». (1)

بدین گونه مشاهده می کنیم که چگونه تفکر در آفرینش آنان را به ترس از

ص :74


1- 4) -آل عمران190/ تا 192.

آتش کشاند،و در این جا پس از آن که خدا کافران مستکبر را به آتش بیم می دهد، ما را با آیات خود عروج می دهد و می گوید:

اَللّٰهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ

خدایی که دریا را مسخر شما ساخت.

دریا با عظمتی که دارد مسخّر انسان است،و آیا این ما را به وجود نظم و تدبیر دلالت نمی کند؟ و سیاق سه فایده از تسخیر دریا را برای ما بیان می کند:

نخست:کشتیرانی که کالاها و مردمان را به آفاق دور انتقال می دهد.

لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ

تا کشتی در آن به فرمان او روانه شود.

دوم:صید ماهیان و استخراج ثروتهای دیگر.

وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ

و تا جویا و خواستار فضل و بخشش او باشید.

سوم:هدایت پیدا کردن از واقعیت تسخیر دریا به رحمت و کرامت خداوند متعال نسبت به انسان تا در نتیجه انگیزه ای برای سپاسگزاری و خشوع او نسبت به پروردگارش شود.

وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

و شاید به سپاسگزاری برخیزید.

پس هدف از نعمتها تکامل روح انسان و اعتلای درجۀ نفس او است.

[13]

سپس به نشانه های حکمت و آیات قدرتی که در آسمانها وجود دارد بنگر،و ببین که چگونه قانون جاذبه و نظام افلاک و گذرگاههای خورشید و سیارات و ثوابت و آنچه در پیرامون ما قرار دارد به خدمت زندگی آدمی بر روی زمین گماشته شده است.آیا این همه ما را به آن هدایت نمی کند که برای وجود بشر هدفی وجود دارد که می بایستی آن را بشناسد و برای تحقق بخشیدن به آن تلاش کند؟ وَ سَخَّرَ لَکُمْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ و مسخّر شما ساخت همۀ آنچه را که در آسمانها و در زمین است و همه از او است، و نیز آنچه در زمین است از اکسیژن هوا تا املاح زمین و کانیهای مختلفی که برای مردمان سودمند است،و نیز موجودات زنده ای که همه در خدمت زندگی انسان و سعادت او به کار گرفته می شوند.آیا چه کس این همه را مسخر انسان

ص :75

کرد؟آیا خدا نیست که چنین کرده است؟پس آیا نباید به عبادت او بپردازیم و از او فرمان بریم؟! إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ در همۀ اینها آیاتی است برای کسانی که به تفکر و تدبّر بپردازند.

و تفکر برانگیختن عقل است برای آن که دانسته ها را به یکدیگر ارتباط دهد،و از طریق آنها به حقایقی بزرگ دست یابد،و با وجود آن که در تمام زندگی نشانه هایی است که اشاره به این حقایق دارد،هر کس که عقلش انگیخته نشود و به کار بر نخیزد،از آنها فایده ای نصیب او نمی شود.

[14]

قُلْ لِلَّذِینَ آمَنُوا یَغْفِرُوا لِلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ أَیّٰامَ اللّٰهِ لِیَجْزِیَ قَوْماً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ به کسانی که ایمان آورده اند بگو که از گناه کسانی که امیدی به رسیدن ایّام خدا ندارند در گذرند،تا خدا هر قوم را به آنچه برای خود کسب کرده اند پاداش دهد.

بر مؤمن است که خود را برتر از کسانی تصور کند که ایمان نیاورده اند، بدان سبب که آنان همچون کوران و کرانند،پس اگر به کار بدی پرداختند باید آنان را ببخشد و عفو کند،و معلوم است که معنی این گفته ترک مسئولیت در برابر آنان نیست،بلکه نباید در محاربۀ با ایشان شتاب ورزد،بلکه این گفته به این می خواند که مراقب باشد و اوضاع و احوال مناسب برای درگیری و مواجهه را در نظر بگیرد،و در چنان روزی خدا کسانی را که کفر ورزیده اند،به سبب آنچه کرده اند و به دست آورده اند به کیفر می رساند،و ما دام که گناهکار نمی تواند از چنگ پروردگارش بگریزد،چرا باید به گرفتن او مبادرت کنیم،چه گاه این کار سبب شکست خوردن نقشه های فراوان می شود.

این تفسیر متناسب با مطالبی است که مفسران در سبب نزول این آیه ذکر کرده اند،و چنان بود که بعضی از اصحاب رسول اللّٰه(ص)در آن کوشیدند که بر مخالفان سختگیری کنند و این سبب ایجاد یک گرفتاری برای او شد،و بنا بر این می توانیم مقصود از«ایام اللّٰه»را در آیه ایام پیروزی او برای مسلمانان بدانیم که

ص :76

بعضی چنین نظری داشته اند.

[15]

مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر کس کار نیک کند،به سود خود چنین کرده است.

و آن را در بهشت باز خواهد یافت.

وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَیْهٰا

و هر که بد کند بر ضد خود بد کرده است.

و در قیامت تاوان آن را پس خواهد داد.

ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ

و سپس به سوی پروردگارتان باز خواهید گشت.

و آن گاه گروهی به بهشت خواهند رفت و گروهی دیگر به دوزخ.

این آیه اهمّیت مسئولیت را برای ما آشکار می سازد،و این که هر کس مسئول کار خویشتن است،پس نباید ما پیشدستی در عذاب دادن کنیم،و نه انتظار پاداش سریع و عاجل داشته باشیم،بلکه لازم است مؤمن بهره مند از این خصلت باشد که رؤیت ذهنی و عقلی آینده را مایۀ آن سازد که به او آرامش و اطمینان و حکمت در تحرک ببخشد.

[سوره الجاثیة (45): آیات 16 تا 22]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (16) وَ آتَیْنٰاهُمْ بَیِّنٰاتٍ مِنَ اَلْأَمْرِ فَمَا اِخْتَلَفُوا إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْنٰاکَ عَلیٰ شَرِیعَةٍ مِنَ اَلْأَمْرِ فَاتَّبِعْهٰا وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (18) إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلْمُتَّقِینَ (19) هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (20) أَمْ حَسِبَ اَلَّذِینَ اِجْتَرَحُوا اَلسَّیِّئٰاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَوٰاءً مَحْیٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ (21) وَ خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (22)

ص :77

معنای واژه ها

21[اجترحوا]

:یعنی مرتکب شدند،و اجتراح به معنی اکتساب و به دست آوردن است.

سپس تو را بر آیینی از کار قرار دادیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

امت اسلامی و بنی اسراییل در پیمان رسالی خویش در قضاهای اساسی، با وجود پاره ای از تفاوتها،مشترکاتی با یکدیگر دارند،از جمله این که خداوند امت اسلامی را بر سایر امتها به سبب رسالت خاتمی برتری بخشید،به همان گونه که بنی اسراییل را به سبب رسالتی که بر موسی بن عمران(علیه السلام)نازل شد برتری داد،و به همان گونه آنان را بر مردمان به سبب بیناتی از امر فضیلت بخشید، و آنان را به راه مستقیمشان بصیرت داد،و فرصت یگانگی و اتحاد را برای ایشان فراهم آورد،ولی رسالت برای آن نبود که مردمان را،در صورتی که خودشان

ص :78

خواستار آن نبودند که از اختلاف جلوگیری کنند،از این اختلاف رهایی بخشد،و به همین سبب مردمان پس از موسی دچار اختلاف شدند،به همان گونه که پس از پیامبر ما محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله)نیز در میان مسلمانان چنین اختلافی بروز کرد، و به سبب موجود بودن عوامل فراوان وحدت در میان مسلمانان نمی توانیم بگوییم که این اختلاف از جانب خداوند متعال بوده است.

شاید سبب تقارن میان بنی اسراییل و امت اسلامی را به اختصار بتوان در دو امر خلاصه کرد:

اول:چنان که پیش از این در حدیثی از رسول اللّٰه(ص)دالّ بر این گذشت که امت اسلامی /13 مو به مو و نعل به نعل بر روش بنی اسراییل گام بر خواهد داشت،و حتی اگر در لانۀ سوسمار داخل شده باشند،اینان نیز چنین خواهند کرد.

دوم:به سبب دلالت بر آن که هر چه بر بنی اسراییل گذشت،به قانونی اجتماعی یا سنتی حیاتی شباهت دارد که بر حسب عادت میان امتها جریان دارد، مگر این که خدا از آن جلوگیری به عمل آورد.

و از این آیات دو بصیرت به ما الهام می شود:

اول:این که خدا برای بنی اسراییل همۀ اسباب خوشبختی را فراهم آورده بود،پس به آنان کتاب و حکومت و پیامبری بخشید،و آنان را بر جهانیان برتری عنایت کرد،و بیناتی از امر به ایشان داد،و علم و فهم نصیبشان کرد،ولی آنان به سبب بغی و گناه با یکدیگر اختلاف پیدا کردند،و مصیبتهایی بر سر خود آوردند که حکایت از آن می کند که این گناه و بغی رنگ فردی نداشت،بدان سبب که هر کس ستم کند دیگران را بر ستم کردن تشویق می کند،و معمولا این ستمگری انتشار می یابد و به جایی می رسد که هر کس چنان می پندارد که هر کس به دیگران ستم نکند گرفتار ستم می شود،یا اگر گرگ نباشد گرگان او را خواهند خورد.

و سپس ستمگر درنگ نمی کند تا به جستجوی فلسفه ای برای ستم کردن به دست آورد،و محوری که ستمگران در پیرامون آن جمع شوند،و قوانین و سنتهایی برای آن وضع کنند،و دستگاهی تبلیغاتی برای دعوت کردن مردم به گردهمایی و

ص :79

بحث در پیرامون ستم آماده سازند،و بنا بر این ستم عنوان فردی پیدا می کند که حرص و برتریجویی محرک آن است،و هر چه زودتر به صورت یک جریان اجتماعی منظم در می آید که برای خود مؤسسه ها و قوانین و پشتوانه ها و رهبریهایی دارد،و حتی مردمان به دو گروه تقسیم می شوند:گروهی ظالم و مستکبر و متسلط،و طبقه ای ستمکش و مظلوم و مستضعف و مقهور،و آن طبقه برتر نیز دارای اختلاف صورتهایی است،ولی جوهر و اساس آن یکی است،خواه به نام ملوک الطوائف خوانده شده باشد یا اتحادیۀ شرکتها یا حکومت،یا...یا...

دوم:و هنگامی که مردمان انحراف پیدا می کنند،و طبقۀ مستکبر و مستضعفسازی بر آنان استیلا پیدا می کند،مردمان در سایۀ ابر سیاهی از ترس و پرچمهای گمراه کننده قرار می گیرند،ناگزیر می بایستی نیکان و صالحان(خواه از پیامبران و خواه از پیروان ایشان)به سلاح شجاعت و استقامت مسلح شوند،و انگشتان خود را رو به آسمان برای اشارۀ به خدای واحد احد بلند کنند،و چون خداوند متعال شکیبایی بر بلا و آزمایش را در ایشان ملاحظه کند، /13 با عزّت خود ایشان را یاری خواهد کرد.

شرح آیات:

[16]

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ و به بنی اسراییل دادیم.

اولا:

اَلْکِتٰابَ

کتاب که تورات است و انجیل و زبور،که عقلهای ایشان را برانگیخت و برای زندگی آنان برنامه ای فراهم آورد.

ثانیا:

وَ الْحُکْمَ

و فرمانروایی.

پس خدا در میان بنی اسراییل پادشاهان فرمانروایی پدید آورد که ما از آنان در تفسیر آیۀ 98 سورۀ الأنعام سخن گفتیم.

ص :80

ثالثا:

وَ النُّبُوَّةَ

و پیامبری را، و خدا از زمان یعقوب(ع)تا زمان عیسی(ع)پیامبرانی فراوان برای بنی اسراییل فرستاد،و این شماره از انبیا نعمتی بزرگ و فخری سترگ برای بنی اسراییل بود،بدان سبب که عظمت یک امّت با شماره و نوع برگزیدگان پاکیزه در آن در معرض مقایسه قرار می گیرد،و جهان امروزی ما نیز پیشرفت ملتها را بر نسبت افراد شایستۀ موجود در میان آنها تخمین می زند؛و بدین گونه بنی اسراییل نسبت به دیگر اقوام در زمان خود امت پیشرفته ای به شمار می رفت،و سپس خداوند متعال با پیامبران و صالحان هر قوم مردمان را حفظ می کند و از رسیدن عذاب به ایشان جلوگیری به عمل می آورد،و خدای تعالی گفته است: وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ و خدا،تا تو(ای پیغمبر)در میان آنان هستی،عذابشان نخواهد کرد». (1)

و نسبت به ما به عنوان مؤمنان واجب است که این مطلب را بدانیم که هر چه شمارۀ صالحان و عالمان ربّانی و رسالیان مخلص در میان ما افزونتر شود،به پیروزی ملازم با فرمان و اذن خدا نزدیکتر می شویم.

رابعا:

وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ

و چیزهای پاکیزه را روزی ایشان ساختیم.

پس خدا بنی اسراییل را رزق و روزی نیکویی بهره کرد و این پس از آن بود که به آنان فرمان داد تا از دروازۀ حطّة به شهر مقدسی که برکت خدا در آن بود درآیند.

خامسا:

وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ

و آنان را بر جهانیان برتری بخشیدیم.

در تمدن و آبادانی از دیگر امتها و ملتهای پیش از خود و همزمان با

ص :81


1- 5) -الأنفال33/.

خودشان،و شاید در آیه اشاره ای به آن باشد که این برتری بخشیدن به سبب نعمت یاد شده بود،و چون آن از میان رفت فضیلت ایشان زوال پیدا کرد.

سادسا:

[17]

وَ آتَیْنٰاهُمْ بَیِّنٰاتٍ مِنَ الْأَمْرِ و بیّناتی از امر به ایشان دادیم.

چنان می نماید که امر در لغت قرآن به معنی مسئله ای کلی و عمومی است، چنان که خداوند تعالی گفت: وَ إِذٰا جٰاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذٰاعُوا بِهِ ، (1) پس خدا به بنی اسراییل بصیرت امر و بینات یعنی تفصیلات آن را عطا کرد و به ایشان فهماند که در زندگی خود چگونه عمل کنند،و چگونه با جز خود به معامله و عمل بپردازند،و چگونه اجتماع خود را مرتب کنند.

فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ

پس اختلاف پیدا نکردند مگر پس از آن که به علم دست یافتند،به سبب بغی و بزهکاری که میان ایشان وجود داشت.

اختلاف پیدا کردند،ولی این اختلاف به سبب وجود نقصی در رسالتها یا کمی خوراکشان نبود،بلکه این بغی علی رغم وجود علمی در نزد ایشان پدید آمد که می توانست در صورت خودداری آنان از بزهکاری سبب رفع اختلافات ایشان شود،و علم در نزد وصیّ موسی،یوشع بن نون،بود و مردمان از این امر با خبر بودند،ولی دوستی جاه و هوا و هوس سلطه نقش پلیدی در برانداختن حق از جایگاه خود داشت و بر اثر آن گرفتار اختلاف شدید شدند.

قرآن از ذکر بلاهای این اختلاف چشمپوشی می کند،و سخنی از جنگهای داخلی به میان نمی آورد که باعث متزلزل شدن اساس تمدّن و آبادانی شد و به پیروزی دشمنان خارجی انجامید، و در آن شک نیست که مقصود از علم در این جا علم دین است که به اختلاف میان اصحاب رسالت پایان می بخشد،و به معلوماتی جز این نظر ندارد،

ص :82


1- 6) -النساء83/.

بدان سبب که سلاطین ستمگر همیشه در آن می کوشند که خود را از علمای دین بی نیاز نشان دهند،و به کسانی به نام عالم از اصحاب خود توجه دارند و آنان را بدان بر می انگیزند که برای ایشان فلسفه و مذهبی بسازند.

إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ

و پروردگارت در روز قیامت میان ایشان،دربارۀ آنچه اختلاف داشتند،قضاوت و حکم خواهد کرد، و خدا به حق میان ایشان داوری خواهد کرد،پس از این بابت اندوهی مخور،و دربارۀ آنان شتاب مکن،و مطمئن باش که با وجود این حق پایدار خواهد ماند.

[18]

ثُمَّ جَعَلْنٰاکَ عَلیٰ شَرِیعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ سپس تو را بر آیینی از کار قرار دادیم.

شریعت به معنی راه روشن و آشکار است،و خدا رسول(ص)را بر راه حق و دین آشکار قرار داده و بر آن استوار کرده بود.

فَاتَّبِعْهٰا وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ

پس از آن پیروی کن و پیرو هواهای کسانی که نمی دانند مباش.

و آن کس که از شریعت خدا پیروی نکند،از«اهواء»کسانی پیروی خواهد کرد که به خدا ایمان ندارند،و این مسئله و مشکل /13 علمای دینی است که دین خود(شریعة اللّٰه)را به دنیا فروختند و از هوای نفس گردنکشان و طاغیان پیروی کردند،و از این جا معلوم می شود که مسئولیت علما استقامت ورزیدن بر راه خدا با وجود همۀ فشارهایی است که از صاحبان قوت و ثروت بر ایشان وارد می شود.

اگر علما در برابر هوا و هوسهای جاهلان ثابت و استوار بمانند،به عنوان مقیاس و معیار حق باقی می مانند،و محور حرکت اهل حق و سرپرست انقلاب کنندگان در راه حق قرار خواهند گرفت.

ولی اگر از خواستهای صاحبان قدرت و مال پیروی کنند،به زودی حق

ص :83

پایمال می شود،و مردمان،پس از آن که شریعت خدا به ایشان رسیده است،به تجاوز و ناروا با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند،و این همان کاری است که بنی اسراییل پس از پیامبر خود کردند و دولت ایشان دگرگون شد،و فضایلی که خداوند متعال به ایشان عنایت کرده بود زوال پیدا کرد.

و از آیه چنان مستفاد می شود که مهمترین کار شریعت آن است که از اختلاف جلوگیری به عمل آورد،و عدالت را تحقق بخشد،و در مقابل ستمگری و گردنکشی مقاومت نشان دهد،و شک نیست که همۀ اینها در نظام حکم دینی وجود دارد.

[19]

سپس پروردگار ما آن علمای گمراه را که از اهواء ستمگران پیروی می کردند تهدید می کند و می گوید:

إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً

آنان به هیچ وجه نمی توانند تو را از خدا بی نیاز کنند.

پس اگر از ایشان اطاعت کنی و تو را برای گمراه کردن مردمان و بلکه داخل کردن آنان در آتش در خدمت خود گیرند،در روز قیامت قدرت آن ندارند که تو را از عذاب خدا نجات دهند.

وَ إِنَّ الظّٰالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ

و بعضی از ستمگران اولیاء و سروران بعضی دیگرند.

پس آن که در میان ایشان از همه ستمکارتر است،سرور همۀ آنان می شود، و هر اندازه که بخواهد بر ایشان ستم می کند،و سپس این سروری سلسلۀ مراتبی پیدا می کند و به همگان انتقال می یابد و هر کس به پست تر از خود ظلم می کند و از ما فوق خود ظلم می بیند،و هرگز خنکی امنیت و عدالت را نمی چشند.

و هر کس که آنان را تأیید کند،به حزب ایشان پیوسته است،و بار سنگین اعمال ایشان را متحمل می شود که در روز قیامت به صورت عذابی سخت تجسم پیدا می کند،و اما در دنیا گرفتار ظلم و ستم پدید آمدۀ در مجتمع خویش خواهند بود.

آیۀ کریمه حکایت از آن می کند که از میان ستمگران آن که از همه در

ص :84

ستمگری پیش است بر دیگران سروری می کند،و در جای دیگر پروردگار ما گفته است: وَ کَذٰلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّٰالِمِینَ بَعْضاً و بدین گونه بعضی از ستمگران را ولی و سرور بعضی دیگر قرار می دهیم» (1) و در حدیثی معروف آمده است:«به هر گونه که باشید،به همان گونه بر شما کسی ولایت و سروری می کند».

و اما علمایی که در برابر ظلم ایستادگی می کنند،از آثار آن در دنیا و آخرت نجات خواهند یافت.

وَ اللّٰهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ

و خدا ولی و سرور پرهیزگاران است.

و آنان را به یاری خود در مقاومت با طاغیان تأیید می کند.

[20]

هٰذٰا بَصٰائِرُ لِلنّٰاسِ این بینشهایی برای مردمان است.

که قلبها و عقلها را هدایت می کند،و روشی برای دیدن درست است،و برنامه ای برای اندیشیدن صحیح و سالم.

وَ هُدیً

و راهنمایی.

پس قرآن به بیان بصیرتها بسنده نمی کند،بلکه ما را چندان به آنها نزدیک می کند که گویی با آنها تماس پیدا کرده ایم و آنها را از نزدیک می بینیم،و همین است که هدی نام دارد.

وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ

و رحمتی است برای کسانی که به یقین رسیده اند.

بدان سبب که آنان را از گمراهی و اختلاف نجات داد و به شریعت و راه واضح و آسان رهنمون شد.

اما کسانی که یقین ندارند،و لذا فرمانهای او را در گرفتاریها اجرا نمی کنند،و مخصوصا در اختلافات چنین اند،از قرآن هیچ کاری به سود ایشان بر نمی آید،و شاید در آیه اشاره ای به همان مطلب باشد که /13 در این آیۀ کریمه آمده است: فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً

ص :85


1- 7) -الأنعام129/.

پس به خدای سوگند که ایمان نخواهند آورد مگر آن زمان که تو را در آنچه میان ایشان گذشته است به داوری برگزینند و سپس چاره ای جز روان کردن حکم تو نداشته باشند و تسلیم شوند». (1)

[21]

دنیایی که سرای فتنه و ابتلاء است،دار غرور و فریب نیز هست،و آدمی در آن چنان می پندارد که گناهکار و نیکوکار با یکدیگر برابرند،و این جز فتنه ای گذرا نیست که پس از آن نیکوکار به پاداش نیکو می رسد و مجرم به عذاب شدید.

بعضی از مردم چندان در آرزو و فریب پیش می روند که به گمان ایشان آخرت چنان است که همچون در بعضی از حالتهای دنیا نیکوکار و بدکار در آن با یکدیگر برابرند،و همین اندیشۀ نادرست ایشان را بر آن می دارد که بدون جلوگیری پیش بروند.هرگز چنین نیست،و این حکمی نادرست و دور از سنتهای خدا در آفریدگان او است.

أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئٰاتِ

آیا کسانی که به اکتساب بدیها پرداخته اند،چنین گمان می کنند.

و اجتراح به معنی کسب کردن است،و از آیۀ چنان مفهوم می شود که اجتراح سیئات از سوی ایشان همان عامل است که آنان را به این گمان بد کشانیده است،بدان سبب که شیطان عمل بد شخص را برایش می آراید و آن را خوب جلوه می دهد.

أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَوٰاءً مَحْیٰاهُمْ وَ مَمٰاتُهُمْ

که آنان را همچون کسانی قرار می دهیم که ایمان آوردند و کارهای شایسته و نیکو کردند و زندگی و مرگشان برابر خواهد بود.

هرگز چنین نیست و زندگی مؤمن آکنده از اطمینان و رستگاری و امید

ص :86


1- 8) -النساء65/.

است،در صورتی که خداوند سینۀ کافر را گرفته و تنگ می سازد،و بهره مندی کافی از نعمت دنیا را از او باز می دارد،و چنان است که گویی همچون چهارپایان غذا می خورد،و او را در معرض عذاب قرار می دهد.

اما پس از مرگ فرشتگان با خوشامدگویی از مؤمنان پیشواز می کنند،در صورتی که نسبت به مجرمان غلظت و درشتی نشان می دهند،سپس به صورتی ابدی از یکدیگر تمایز پیدا می کنند و آنان در بهشت از نعمتهای آن برخوردار می شوند و اینان در عذاب الیم رنج می برند.

سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ

چه بد داوری می کنند! و با این آیه آرزوهایی که بعضی از مسلمانان با آنها زندگی می کنند و آن را عذر خواه پرداختن به گناه خویش می دانند،متلاشی می شود؟بعضی می گویند که خدا ما را خواهد آمرزید،و بعضی دیگر با امید توبه کردن پیش از مرگ روزگار خود را به تباهی می گذرانند،و بعضی دیگر متشبث به آدابی می شوند و چنان می پندارند که اینها سبب بی نیاز شدن آنان از ملتزم بودن به واجبات خواهد بود.

هرگز...پروردگار ما عادلی است که این را جایز نمی داند،و امکان ندارد که در نزد او نیکوکار و بدکار برابر باشند.

[22]

هنگامی که به آفرینش آسمانی می اندیشیم که خدا آفرید و بر سر ما سایه می افکند،و در زمین که ما را بر خود حمل می کند،و در دیگر نمودهای طبیعی و دوره های نباتی و در کنشها و واکنشهای حیاتی و در هر چیز دیگر،در خواهیم یافت که حقیقتی یگانه در همۀ آنها آشکارا تجلّی پیدا می کند و آن این که:هر چیز به حق است و با حق تدبیر می شود.آیا ممکن است که کسی گندم بر زمین بیفشاند و جو درو کند؟هرگز...و برای چه آرزوی آن نمی کنیم که آدم سست و تنبلی علم فراوان پیدا کند،و ثروتی عظیم به دست آورد؟و چرا هیچ کس این آرزو را ندارد که گاوی اسب بزاید،یا فیل همچون کلاغ در هوا به طیران بپردازد؟ چرا علم،برای شناختن علتها و نتیجه ها،یا خواص کانیها و گیاهان،در عمق چیزها به تحقیق می پردازد،آیا این بدان سبب نیست که هر چیز به حق آفریده

ص :87

شده و بنا بر سنّتی عادلانه جریان پیدا می کند؟ پس چرا آرزوی آن می کنیم که ما به اکتساب بدیها و سیئات بپردازیم،و مؤمن با برپا داشتن نماز و دادن زکات و رفتن به جهاد رنج ببرد،و سپس ما و او به ثمرهای مشابهی دست یابیم؟آیا مثال واحدی از چنین حادثه ای در عالم آفرینش دیده ای تا خود را مثلا با آن قیاس کنی؟ وَ خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ و خدا آسمانها و زمین را به حق آفرید، و این حق در زندگی انسان به میانجیگری سنّت جزا آشکار می شود.

وَ لِتُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ

و برای آن که هر کس جزای آنچه را که کسب کرده است بستاند و بر کسی ستم نرود.

آری،گاه جزا تأخیر پیدا می کند یا رابطۀ آن با عمل پوشیده می ماند،و گاه آبی رنگین می نوشد و پس از مدتی به یک بیماری خطرناک مبتلا می شود،و به این اندیشه نمی افتد که نوشیدن آب رنگین سبب بیمار شدن او بوده است.و گاه جامعه ای با یک زندگی عقب مانده روزگار می گذراند،و به این معترف نمی شود که گمنامی و از هم پاشیدگی و نادانی سبب بلاهایی است که بر سر او آمده است، ولی سنت جزا جریان خود را طی می کند،خواه به آن علم داشته باشیم یا نه،و آن را تصدیق کنیم یا چنین نکنیم.

[سوره الجاثیة (45): آیات 23 تا 29]

اشاره

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اَللّٰهُ عَلیٰ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلیٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلیٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اَللّٰهِ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (23) وَ قٰالُوا مٰا هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا اَلدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا یُهْلِکُنٰا إِلاَّ اَلدَّهْرُ وَ مٰا لَهُمْ بِذٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (24) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ مٰا کٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا اِئْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (25) قُلِ اَللّٰهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (26) وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ یَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ اَلْمُبْطِلُونَ (27) وَ تَریٰ کُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعیٰ إِلیٰ کِتٰابِهَا اَلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هٰذٰا کِتٰابُنٰا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنّٰا کُنّٰا نَسْتَنْسِخُ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (29)

ص :88

معنای واژه ها

23[غشاوة]

:پوشش.

28[جاثیة]

:جثو آماده شدن برای ایستادن است،و انسان در حال ترس به حال اطمینان بر زمین نمی نشیند و خود را آمادۀ آن نگاه می دارد که اگر بنای فرار شود فوری و بدون کندی از جای برخیزد و این جثو با نهادن دو زانو بر زمین در حال بلند شدن صورت می گیرد.

29[نستنسخ]

:یعنی نویسندگان را فرمان می دهیم تا اعمال شما را استنساخ و ثبت کنند.

آیا دیدی آن را که هوای نفسش را خدای خویش گرفت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق در این درس و پس از آن صفات کافران را عرضه می دارد،و این که

ص :89

آنان چگونه اهواء و هوسهای خود را به جای خدایی که از او اطاعت نمی کنند به معبودی برگزیدند،و خدا چگونه بر گوشها و قلبهای ایشان مهر نهاد،و چشمانشان را با پوششی پوشاند،پس چه کس جز خدا می تواند آنان را هدایت کند؟!و آنان به آن سوی زندگی کافر شدند تا وقتی که خدا مرده های ایشان را زنده کند و آشکارا آن را بینند،ولی در آن هنگام که قیامت بیاید و با ذلّت خشوع و بر سر زانو قرار گرفته آمادۀ ملاقات کردن با آن باشند،آیا راه فراری وجود دارد؟!

شرح آیات:

[23]

پیوند محکمی میان عقل و ایمان وجود دارد،چه عقل از همان منبع نوری برانگیخته می شود که ایمان نیز از آن جا بر می خیزد،پس هر که از عقل خود پیروی کند به ایمان هدایت خواهد شد،و هر کس که ایمان آورد عقل خویش را نجات بخشیده است،اما آن کس که از هوای نفس پیروی کند عقل را از کار می اندازد و راهی به ایمان نمی یابد،و به کسی می ماند که دریچه های قلب خود را بسته است تا حقیقت به آن راه نیابد،و هنگامی که شخصی هوای /13 خود خواهی و شهوتها به سرش می زند،چیزی جز خودش و آن که را که مستقیما به آن خدمت می کند نمی بیند،و خودخواهی او به حدّ خودپرستی می رسد،چه آنچه را که خواهان آن شده است شریعتی می یابد که باید به آن ملتزم باشد،و در این هنگام است که در زندان نفس خویش زندانی می شود،و جز آن به هیچ چیز ایمان ندارد،و با آن نمی تواند چندان رشد پیدا کند که به ایمان آوردن به پروردگار جهانیان برسد.

أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ

آیا آن کس را دیدی که هوای نفس را معبود خود گرفت؟ برای چه پروردگار ما می گوید:«أ فرأیت»و آن کس را که از هوای نفس پیروی می کند به صورت مستقیم مورد خطاب قرار می دهد؟ و پاسخ آن است که:

اولا:چنین کسی از آن کسان نیست که به آسانی خطای خود را تشخیص

ص :90

دهد،بلکه او همچون مرده ای است که شایستگی طرف خطاب قرار گرفتن را ندارد.

ثانیا:خطاب کردن برای آن است که مخاطب حذر کند و در جایی قرار نگیرد که پرستندۀ هوا در آن قرار گرفته است،و پرستش پروردگار خویش را از پرستندۀ هوای نفس بیاموزد،چنان که حکیمی که از او پرسیدند:ادب را از کجا آموختی؟گفت:از بی ادب،که چون کاری کند که مرا از آن خوش نیاید،به عملی همچون عمل او بر نمی خیزم.و بدین گونه عبرت گرفتن از ملاحظۀ عاقبت کسی که هوا پرستی می کند ما را بسنده است تا نگذاریم شهوات سرکش ما را به چنان سرنوشتی مبتلا سازد،بلکه هوای نفس را سخت ترین دشمنان خود بدانیم،و ایستادگی در برابر آن را شجاعتی کامل بشناسیم...ولی بیشتر مردم به اندازه ای معین از هواهای خود پیروی می کنند،ولی دیدن کسی که پیروی از هوای او به حد پرستش آن رسیده،عبرتی برای ایشان است تا خود را یکسره به هوا تسلیم نکنند.

وَ أَضَلَّهُ اللّٰهُ عَلیٰ عِلْمٍ

و خدا او را با دانایی گمراه کرد.

خدا بعد از آن ایشان را گمراه کرد که به آنان علم داده بود،پس به سبب بغی و ستمگری میان ایشان اختلاف افتاد،و به قولی مقصود از«علی علم»آن است که خدا از آن علم داشت که آن شخص به سبب انکار بعد از یقین،و کفران ورزیدن به نعمت هدایت،مستحق گمراهی است،و هر دو تفسیر به معنای واحدی است.

وَ خَتَمَ عَلیٰ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ

و بر گوش و قلب او مهر نهاد.

پس نه حقایق را می شنوند و نه آن را می فهمند،بدان سبب که خدا آنها را از ایشان دور کرده است،و آیا روا است که پروردگار ما دین خود را به کسی بدهد که از پیش به آن کافر شده است؟ وَ جَعَلَ عَلیٰ بَصَرِهِ غِشٰاوَةً و بر دیدگانش پرده افکند.

بنا بر این هنگامی که آیات را می بیند،عبرتی را که در آنها وجود دارد نمی بیند،و ظاهر آیات،در صورتی که شخص از معانی آنها به هدایت نرسد،یا تنها

ص :91

زبانی را بخواند و بشنود که آن را نمی فهمند،چه فایده ای می تواند برای او داشته باشد؟آیا آدم بیسواد از نگاه کردن به کتاب سود می برد،و شخص غیر پزشک از دیدن عوارض چه اطلاعی می تواند از حقیقت بیماری به دست آورد؟ به همین گونه نگاههای کسانی که هواهای خود را می پرستند بیهوده است و از آنها چیزی عایدشان نمی شود،از آن رو که توجهشان تنها به ظواهر امور است و قصد رسیدن به حقایق را ندارند به همین جهت از آنها محجوب مانده اند.

در حدیثی از امیر المؤمنین-علیه السلام-در صفت آنان چنین آمده است:

مرداری را پذیره گردیدند،و با خوردن آن رسوایی به خود خریدند،و در دوستی آن با هم به سازش گراییدند؛و هر که عاشق چیزی شود،دیده اش را کور سازد و دلش را رنجور سازد،پس به دیدۀ بیمار بنگرد،و به گوش بیمار بشنود.

خواهشهای جسمانی پردۀ خردش را دریده است،و دوستی دنیا دلش را میرانیده؛ جان او شیفتۀ دنیا است،و او بندۀ آن است،و به سوی هر که رود،و هر جا روی آرد،روی بدانجا کند». (1)

فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّٰهِ

پس چه کس پس از خدا او را هدایت خواهد کرد؟ خدا نعمت عقل را به انسان ارزانی داشت،و برای او آیات آشکاری فراهم آورد،پس اگر راه را بیابد و هدایت شود به سود خود او است،و اگر بد کند،و به پیروی از هوای نفس بپردازد،و از هدایت عقل خویش منحرف شود،و بیّنات را دروغ شمارد،خدا او را گمراه خواهد کرد. /13 آیا جز خدا کسی را دیده ای که به او عقل بخشد،و نعمت هدایت جستن از بینات را برای او فراهم آورد؟و آیه ما را از آن بر حذر می دارد که در پی گناهان بیفتیم و دریچه های هدایت همه بر روی ما بسته شود و هیچ راه نجاتی از آتش نداشته باشیم.و پروردگار ما گفته است: ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ الَّذِینَ أَسٰاؤُا السُّوایٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ کٰانُوا بِهٰا یَسْتَهْزِؤُنَ پس آن گه

ص :92


1- 9) -نهج البلاغة،خطبۀ 109،ص 159.

سرانجام کسانی که بدی کردند بد بود،از بهر آن که دروغزن سخنان اللّٰه بودند و بر آن افسوس می کردند». (1)

رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم-گفت:«چون مؤمن گناهی مرتکب شود،در قلب او نقطۀ سیاهی پدید می آید،که اگر توبه و استغفار کند،قلب او صیقلی می شود،و اگر بر آن گناه بیفزاید خال سیاه بزرگ می شود،و این همان زنگاری است که خدا در کتابش از آن یاد کرده است: کَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ . (2)

در روایت دیگری از امام صادق-علیه السلام-آمده است:«چون خدا قصد نیکی کردن به بنده ای را داشته باشد،نقطۀ سفیدی در قلب او پدید می آورد،و در گوشهای قلبش را می گشاید،و فرشته ای را مأمور او می سازد تا به تأیید او برخیزد؛ و اگر برای بنده ای ارادۀ بد کند،نقطۀ سیاهی در قلب او پدید می آورد،و دریچه های گوش قلب او را می بندد،و شیطانی را مأمور او می سازد تا به گمراهیش بیندازد». (3)

أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ

پس چرا پند نمی گیرید، /13 [24]

و این گونه کسان عذر پرستش هواهای خود را با این گفته بیان می کنند:

وَ قٰالُوا مٰا هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا یُهْلِکُنٰا إِلاَّ الدَّهْرُ

و گفتند چیزی جز این زندگی دنیوی ما وجود ندارد که در آن می میریم و زنده می شویم و چیزی جز روزگار ما را هلاک نمی کند.

چیزی جز نمود زندگی و مرگ وجود ندارد،و نه حتّی خدایی که آنها را مقدر کرده است،و دهر چیزی جز طبیعت نیست،و آیا ممکن است طبیعت اراده و حکومتی داشته باشد؟!چرا به آسمانها و زمین و تدبیر بزرگ و دقّت تقدیری که در

ص :93


1- 10) -الروم10/.
2- 11) -روضة الواعظین،ص 414.
3- 12) -بحار الانوار،ج 70،ص 57.

آنها است نگاه نمی کنند؟!آیا عقل ایشان به آنان نمی گوید که با هر تدبیری مدبّری است،و هر تقدیر با مقدّری همراه است؟و چنان می نماید که مقصودشان از مرگ بر افتادن یک نسل است،و از حیات پیدایش نسلی پس از ایشان،پس زمان به گمان ایشان گروه اول را می میراند و گروه دوم را پس از ایشان زنده می سازد،و به همین گونه است در دوره های پیوسته ای که از آغاز و انجام آنها خبری نداریم،ولی این پرسشها بر جای می ماند:از کجا آمدم؟به کجا می روم،و ندا می کند که نمی دانم! و ظاهرا این نظریه ساختۀ قلبی است که به سبب پرستش هوا مهر و موم شده است،و این آدمی را از هر قید آزاد می کند،و راه را برای پیروی از شهوات تا آخرین نفس زندگی باز می گذارد،و این نظریّه بر پایۀ خلأ عقیدتی ساخته شده است.

وَ مٰا لَهُمْ بِذٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ

و آنان را به این علمی نیست،و آنان کاری جز پنداشتن و گمان کردن ندارند.

یعنی خیال می کنند که بعث و حسابی وجود ندارد.آیا شایسته است که اساس اندیشه ها و بنیان فرهنگ خویش را بر پایۀ پندار و دور از علم بنا کنیم؟! ولی آیا آن کس که هوای خود را می پرستد،و خدا گمراهش ساخته است،چه چیز جز پندارها در اختیار دارد؟آیا دیوار می تواند-مثلا-بفهمد که در مزرعه چه کاشته اند،یا پیمانه می تواند از خرمن خبری پیدا کند؟!و برای چه؟!غیر ممکن است که از این چیزها آگاه باشند.آیا برای آن نیست که خدا علم را روزی ایشان نکرده است؟به همین گونه محال است که هوا پرست از آغاز و انجام آفرینش چیزی بداند،بدان جهت که این علم از او سلب شده /13 و گمراهی او بر علم کامل شده است.

آن کس که بوستانهای زیبا را می بیند،نفس او مشتاق آنها می شود،ولی اگر کور باشد پیوسته تخیل می کند و می گوید در آن جا ابدا چیزی نیست.او را واگذار که همیشه در گمراهی خویش باقی بماند.

[25]

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ و چون آیات بینات ما بر ایشان

ص :94

تلاوت می شود.

که آنان را به حقیقت ملزم سازد،بدون دلیل از آن می گریزند،بلکه:

مٰا کٰانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا ائْتُوا بِآبٰائِنٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

دستاویز ایشان جز آن نیست که بگویند:اگر راست می گویید پدران ما را نزد ما بیاورید.

و آیا اگر ایشان را زنده کند ایمان خواهند آورد؟ هرگز...آنان می خواهند که به این بهانه از زیر بار مسئولیّت فرار کنند.

[26]

قُلِ اللّٰهُ یُحْیِیکُمْ بگو:خدا شما را زنده می کند.

از عدم با همان قدرتی که با آن آسمانها و زمین را از نیستی به هستی آورده است.

ثُمَّ یُمِیتُکُمْ

سپس شما را می میراند، و چنان که ایشان گمان دارند،دهر و روزگار هلاکشان نمی کند.

و چنان می نماید که در این جا تفاوتی میان موت و هلاک وجود دارد:

موت جدا شدن روح از بدن است،اما هلاک به معنی از هم پاشیدن یک چیز است و آن متناسب با زوال به وسیلۀ عذاب است و در اوضاع و احوالی که آثار مرده را از میان می برد و گویی از هم پاشیده شده است،بدان گونه که هلاک در این گفتۀ خدای تعالی آمده است: وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّٰا جٰاءَکُمْ بِهِ حَتّٰی إِذٰا هَلَکَ /13 قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً و آمد به شما یوسف پیش از این با پیغامهای روشن،پس همواره در گمان بودید از آنچه او برای شما آورد،تا آن گاه که بمرد،گفتید که خدا پس از او هرگز فرستاده ای نخواهد فرستاد»، (1) و این گفته او تعالی: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاٰلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ می پرسند از تو، بگو(ایشان را)که او فتوی می کند شما را در کلاله:اگر مردی بمیرد»، (2) و این گفتۀ او تعالی: کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ هر چیز نیست شدنی است مگر

ص :95


1- 13) -غافر(المؤمن)34/.
2- 14) -النساء176/.

او»، (1) پس هلاک یوسف از میان رفتن رسالت او است و مقید نبودن به آن،و هلاک مرد پایان یافتن دورۀ او است تا وارثان میراث او را میان خود تقسیم کنند،و چنین است در آیۀ سوم که تلاشی همه چیز پایان می پذیرد جز وجه خدا،چنان که پروردگار سبحانه و تعالی گفت: کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ هر که بر آن است نابود می شود».

و خدایی که بر زنده کردن و میراندن توانا است،قدرت بر بعث و نشور دارد.

ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

سپس شما را در روز قیامت با هم جمع می کند،که در آن شک نیست، ولی بیشتر مردم نمی دانند.

در صورتی که در روز قیامت شکی وجود ندارد،پس چرا بیشتر مردم علمی به آن ندارند؟ آری،در روز قیامت واقعا شکی نیست،یعنی ناگزیر خواهد آمد،و در این تردیدی نیست،ولی بیشتر مردم از این واقعیت چیزی نمی دانند،و نادانی بشر چیزی از واقعیت را تغییر نمی دهد،پس ما-مثلا-که به وجود منظومه ای شمسی در آخرین مرزهای این فضا نادانیم،آیا ممکن است نادانی ما نسبت به وجود آن سبب نبودن آن باشد؟هرگز...و شاید این آیات در قرآن حالتی نفسانی را در نزد بشر علاج کند که بنا بر آن چنان گمان می کند که مجرد شک او دربارۀ چیزی آن را از همۀ التزامهای مترتب بر وجود آن آزاد می کند،و در نتیجه نسبت به چیزهای واضحی تجاهل نشان می دهد و گمان دارد که از این راه خطرهای آن را از جان خود دور کرده است،همچون شتر مرغی که سرش را در میان خاک یا ماسه پنهان می کند و چنان می پندارد که اگر شکارچی را نبیند او هم وی را نخواهد دید!این هرگز درست نیست...واقع واقع است،خواه به آن ایمان داشته باشی یا نه،پس اگر این

ص :96


1- 15) -القصص88/.

واقع همچون روز قیامت ترسناک باشد،خود را به نادانی زدن در برابر آن،یک تراژدی حقیقی برای انسان است.

[27]

وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ /13 الْمُبْطِلُونَ و خدا را است پادشاهی آسمانها و زمین،و در آن روز که ساعت برپا شود،باطلکاران زیاندیده خواهند بود.

آن نادانان چنان می پندارند که تکذیب ایشان نسبت به ساعت و استهزا کردن آن برای آنان بسنده است،هرگز چنین نیست...پروردگار ما می گوید:ملک آسمانها و زمین مخصوص خدا است،و خدا هیچ چیزی از آن را به باطل به کسی نمی دهد،و اما روزی آنان از آن همان چیزی است که به ایشان می بخشد،پس اگر به انجام دادن کارهای باطل بپردازند،در روز قیامت زیانکار خواهند بود،مگر دنیا کشتزار آخرت نیست؟مگر آنچه از نیرو و مال و فرزندان در تصرف ما است سرمایۀ یگانۀ ما نیست،پس اگر کار آنها را اصلاح نکنیم و آن را در دست لهو و باطل قرار دهیم،زیان کرده ایم.

[28]

و داستان ملتها و اقوامی را برای ما نقل می کند که عمل و گفتار باطل داشتند و از حال ایشان در آن روز به ما خبر می دهد و می گوید:

وَ تَریٰ کُلَّ أُمَّةٍ جٰاثِیَةً

و هر امت را به زانو در آمده می بینی.

و جثو به معنی نشستن بر سر زانو با خشوع و خواری است.

کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعیٰ إِلیٰ کِتٰابِهَا

و هر امت به کتابش خوانده می شود.

و مقصود از کتاب نامۀ اعمال امتها و ملتها است.

و در این جا این سؤال پیش می آید که:چرا پروردگار ما می گوید کُلَّ أُمَّةٍ هر امت»و نمی گوید کل فرد هر نفر»؟.

شاید جواب،آن باشد که قرآن حکیم اشاره به احساس توافق با مجتمع در انسان دارد که مجموع افراد را مسئول از هر فرد قرار می دهد،به همان گونه که فرد در مقابل مجموع مسئولیت دارد،و از آن جهت چنین است که بسیاری از اعمال و عادات فرد چنان است که مجموع مسئول آن است،و می توانیم اجتماع را به قافله ای

ص :97

از سواران تشبیه کنیم که چون یکی از آنان در دره سقوط کند همۀ مردم آن هلاک خواهند شد.

قرآن حالت روانه شدن در پی جامعه را عملی برخاسته از نادانی می داند،و رسول اللّٰه(ص)گفت:«نباید /13 هیچ یک از شما بی جهتی مقلد دیگری باشد،و بگوید:اگر دیگران نیکی کنند من هم نیکی خواهم کرد،و اگر بدی کنند من هم بدی خواهم کرد،بلکه باید خود را بر آن دارید که اگر دیگران نیکی کردند شما هم نیکی کنید،و اگر بدی کردند از بدی ایشان اجتناب ورزید».

از این حدیث چنان نتیجه می گیریم که در اسلام حتمیات اجتماعی وجود ندارد،و امکان آن هست که امور حتمی و ثابت اجتماع به اصرار افراد آن تغییر پیدا کند،ولی عادت مردم بر آن جاری شده که از حالت اجتماعی پیروی کنند،مگر کسانی که خدا آنان را از این تقلید باز دارد،و به همین سبب همه در جزا با یکدیگر شریک اند.

اَلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

امروز به جزای آنچه که کرده بودید خواهید رسید.

اگر پروردگار ما گفته بود:(الیوم تجزون بما کنتم)احتمال آن می رفت که جزا از غیر جنس عمل بوده باشد،ولی حذف باء تأکیدی بر آن است که جزا خود عمل ارتکاب شدۀ به وسیلۀ شخص است.

[29]

هٰذٰا کِتٰابُنٰا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ این کتاب ما به حق با شما سخن می گوید.

نطق کتاب ممکن است به سبب آشکار بودن اعمال بوده باشد،و گاه امکان آن هست که با پیدا شدن صوت همراه شود،و قرآن کریم به چنین معنایی در این گفته اشاره کرده است که: حَتّٰی إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ* وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنٰا قٰالُوا أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ... تا آن گه که به دوزخ در آیند،گواهی دهد بر ایشان گوشها و چشمها و پوستهای ایشان به آنچه در دنیا می کردند*و پوستهای خویش را گویند که چرا

ص :98

گواهی دادید بر ضدّ ما؟و آنها گویند:خدایی ما را گویا کرد که هر چیز را گویا می کند...» (1) پس در روز قیامت تجسم زنده ای برای عمل انسان صورت می گیرد،و فرق میان نوشتن عمل در دنیا با نوشتن آن در آخرت عبارت از آن است که در دنیا ظاهر اعمال نوشته می شود در صورتی که در آخرت همراه با پیامدهای آن و با همۀ مقدارها و نسبتهای آنها ثبت می شود،چه نماز دو نفر نوشته می شود،ولی هر نمازی خصوصیاتی دارد،و نماز این یک در اخلاص و خشوع و تأنی بر نماز آن ترجیح دارد،و چنین است در دیگر اعمال.

إِنّٰا کُنّٰا نَسْتَنْسِخُ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

ما از آنچه می کردید نسخه برداری می کردیم.

استنساخ به معنی رونویسی کردن از یک نوشتۀ اصلی است،پس اصل در نزد انسان است،و فرشتگان نویسنده آنچه را که شخص عمل می کند می نویسند،و دلیل بر این است گفتۀ خدای تعالی: اِقْرَأْ کِتٰابَکَ کَفیٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً نامۀ خویش بر خوان،امروز تن تو بر تو داوری تمام است». (2)

و از این جا می فهمیم که اعمال در قیامت بر ظاهر انسان منعکس می شود، و در قرآن در بیان حالت منافقان آمده است: وَ لَوْ نَشٰاءُ لَأَرَیْنٰاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ و اگر خواهیم ایشان را به تو نماییم تا ایشان را به نمون و سان ایشان بشناسی،و بشناسی ایشان را در آسای سخن». (3) و خدا همچنین اعمال را بر قلب انسان به صورت نقطه هایی محفوظ می دارد که ما آنها را نمی بینیم ولی خدا از آنها آگاه است،و در روز قیامت آنها را به سخن گفتن در می آورد و همچون اعضای انسان حکایت خود را باز می گویند،و شاید این نیز یکی از مصداقهای استنساخ بوده باشد.و علم نوین به شناختن حقایقی از طریق اندامهای بدن انسان آغاز کرده است که از طریق آثار انگشت،و اندازه گیری فشار خون در دستگاه

ص :99


1- 16) -فصّلت20/-21.
2- 17) -الإسراء14/.
3- 18) -محمّد30/.

دروغ سنج و تغییر حالت چهره و نظایر اینها صورت می گیرد،و هنگامی که آدمی بداند که اعمال او در آخرت مصوّر و مجسم می شود،اگر غافل باشد به خدا باز می گردد و توبه می کند،بدان سبب که بسیار کسان اند که کارهای بد می کنند ولی از آخرت غافل اند.

[سوره الجاثیة (45): آیات 30 تا 37]

اشاره

فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْمُبِینُ (30) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ (31) وَ إِذٰا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ اَلسّٰاعَةُ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا قُلْتُمْ مٰا نَدْرِی مَا اَلسّٰاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّٰ ظَنًّا وَ مٰا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (32) وَ بَدٰا لَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (33) وَ قِیلَ اَلْیَوْمَ نَنْسٰاکُمْ کَمٰا نَسِیتُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا وَ مَأْوٰاکُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ (34) ذٰلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اِتَّخَذْتُمْ آیٰاتِ اَللّٰهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا فَالْیَوْمَ لاٰ یُخْرَجُونَ مِنْهٰا وَ لاٰ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (35) فَلِلّٰهِ اَلْحَمْدُ رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ رَبِّ اَلْأَرْضِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (36) وَ لَهُ اَلْکِبْرِیٰاءُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (37)

ص :100

ستایش و بزرگی خدا را سزد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته از زانو بر زمین نهادن امتها همچون نشانه ای از خشوع و خواری در روز قیامت سخن گفتیم که با همین حال انتظار رسیدن نامۀ عمل خویش را می کشند،و در این درس که دنباله ای از درس گذشته است،سخن از تقسیم شدن امتها به دو گروه در میان می آید:مؤمنان و کافران،و می پرسیم:چرا خداوند متعال بر تمایز افراد بشر در هنگام رسیدگی به حساب تأکید می کند؟بدان سبب که هر انسان بر حسب عمل و رفتارش طبقه بندی می شود و نه بر حسب صفات یا رنگ یا وابستگیهایش یا بنا بر منشأ جغرافیایی یا حالت تاریخی یا حتی پیروی دینی او،و ناگزیر می بایستی که این تمایز در آخرت را در دنیا منعکس سازیم،و آن بدین گونه است که امتها و مجتمعها و افراد را فقط بر اساس اعمالشان طبقه بندی می کنیم به:مؤمن و کافر.

آیات اخیر صفات کافران را به ما عرضه می دارد و می گوید که چگونه نسبت به آیات خدا استکبار ورزیدند و به گناه و جرم پرداختند و ساعت را دروغ شمردند و به ریشخند کردن آیات خدا پرداختند و به زندگی فریفته و مفتون شدند و در نتیجه استحقاق عذاب آخرت پیدا کردند.

شرح آیات:

[30]

خدا در روز قیامت مردمان را به دو گروه تقسیم می کند:

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ

ص :101

پس کسانی را که ایمان آوردند و کارهای شایسته و نیکو کردند،پروردگارشان در رحمت خود داخلشان خواهد کرد.

رحمت در دنیا نسبت به مؤمنان با رحمت در آخرت تفاوت دارد،چه رحمت دنیا آلودۀ به بلا و آزمایش است،ولی در آخرت هیچ کدورتی با صفای رحمت همراه نیست،و شاید این الهامی است که از کلمۀ«فی رحمته»گرفته می شود که بنا بر آن رحمت خدا از هر جانب آنان را در میان گرفته است،به همان گونه که در کلمۀ«ربهم»اثری از محبت و مهربانی و اشاره ای به رحمتهای خدا در دنیا مشاهده می شود.

ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ

و این رستگاریی آشکار است.

فوزی است که برتر از آن فوزی نیست،از آن نظر که از عذاب رستند،و پروردگار آنان را به مهمانی خود خواند،و در دریای رحمت خویش داخلشان کرد، پس آیا فوز و رستگاری از این بزرگتر می شود؟بیایید تا خواستار این فوز عظیم شویم و شاید به توفیق الاهی به آن برسیم.

[31]

وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما کسانی که کافر شدند.

به جهنم درخواهند آمد،و از آنان خواسته می شود که به جرمی اعتراف کنند که تجسم یافتۀ در استکبار ایشان بود و همان است که سبب در آمدن آنان به دوزخ شده است.

أَ فَلَمْ تَکُنْ آیٰاتِی تُتْلیٰ عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ

مگر آیات من به شما نیامد و شما استکبار ورزیدید و قومی مجرم و گناهکار بودید؟ در این آیه سه اصطلاح مشاهده می شود:کفر و استکبار و اجرام؛استکبار منشأ و نقطۀ عزیمت کفر است،در صورتی که جریمه و گناه نتیجۀ آن به شمار می رود،و از آن نظر چنین است که انسان،در صورتی که بدون حجاب و پوششی با آیات خدا رو به رو شود،و بدون دارا بودن مفاهیم و عقایدی پیش از آن،فطرت و عقل او وی را به پذیرفتن آنها بر می انگیزد،ولی چون با عینک استکبار سیاه به

ص :102

مشاهدۀ آیات پروردگار بپردازد،و خود را /13 بزرگتر از حق در نظر بگیرد،یا خود را به جای حق محور قرار دهد،البته آنها را قبول نخواهد کرد،و انسانی که خود را برتر از حق یا عین حق تصور کند،هر چه زودتر دیگران را در معرض تعدی و تجاوز قرار می دهد و در حق ایشان ستم می کند،و در روایات چیزهایی می خوانیم که ما را به این امر رهبری می کند:

1-از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت شده است که گفت:«کبر آن است که مردمان را خوار شماری و به تسفیه حق بپردازی». (1)

2-از او(ع)است:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلّم-گفت:

بزرگترین کبر خوار شمردن مردم(غمص)و تسفیه(سفه)حق است»،و(راوی) گفت:گفتم:که غمص خلق و سفه حق چیست؟گفت:«ندانستن حق و طعنه زدن بر اهل آن،پس هر که چنین کند،از بی خردی به منازعۀ با خدا پرداخته است». (2)

[32]

برای آن که از کفر و استکبار و اجرام خلاصی یابیم،واجب است که حق را محور قرار دهیم،و به یاد آخرت باشیم،و از جزای آن بترسیم.

وَ إِذٰا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وَ السّٰاعَةُ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا

و چون گفته شود که وعدۀ خدا حق است و در ساعت شکی نیست، و چرا با شدت وضوح آخرت به آن ایمان نمی آورید،در صورتی که انسان به فطرت خود می داند که جزا واقع می شود و واقعیت دارد،چنان که تحقق یافتن آن در دنیا نیز مشاهده می شود،و هر کس ستم کند خدا او را گرفتار می سازد،در صورتی که نیکوکار به پاداش نیکو می رسد،ولی او این را می بیند که سنّت جزا در دنیا کامل و دایمی نیست و همین او را به بودن روز جزای وافی رهبری می کند.

هنگامی که به قلب خود مراجعه کند،آن را معتقد می یابد،ولی بنا بر

ص :103


1- 19) -بحار الانوار،ج 73،ص 217.
2- 20) -همان منبع،ص 218.

استکبار خود از راه لجاجت و گردنکشی آخرت را منکر می شود و می پرسد که:

ساعت چیست؟جایگاه آن کجا و نشانه های آن چیست،و چگونه خدا انسان پوسیده و خاک شده را بر می انگیزد و زنده می کند،و در آن روز چگونه اعمال تجسم پیدا می کند؟ /13 قُلْتُمْ مٰا نَدْرِی مَا السّٰاعَةُ گفتید که ما نمی دانیم ساعت چیست، و بدین گونه با چون و چرا برای انکار قیامت و ساعت عذر می آورند،در صورتی که عقل آنان را به ایمان می خواند،و شواهد بر آن در نزد ایشان فراوان است، و سپس کوشش می کنند که برای شناخت بیشتر به تفصیل دربارۀ آنها بیندیشند.آیا اگر دلیل بر وجود شهری در دورترین نقطۀ شرق در دست باشد،ولی تو چیز زیادی از آن ندانی،آیا مستقیما منکر وجود آن می شوی یا این که به وجود آن اعتراف می کنی و سپس در صدد دست یافتن به تفصیلاتی دربارۀ آن بر می آیی؟ حقیقت آن است که بسیاری از مردم از آن نظر منکر حقایق رسالت می شوند که به صورت تفصیلی از آن آگاهی ندارند،بلکه به مجرد نادانی نسبت به آن دشمن آن می شوند،و امیر المؤمنین-علیه السلام-گفته است که:«مردمان دشمن هر چیزند که نسبت به آن نادان اند».

إِنْ نَظُنُّ إِلاّٰ ظَنًّا وَ مٰا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ

علم ما جز از راه گمان نیست و ما به یقین نرسیده ایم.

بدین گونه خود را چندان گرفتار شک کردند تا این که چنان پنداشتند که چیزی جز گمان و ظن در اختیار ندارند و به یقین نرسیده اند،ولی اگر فرض کنیم که چنین بوده باشد،آیا عقلهای ایشان به آن فرمانشان نمی دهد که محتاط و بر حذر باشند؟!گمان نمی تواند مجوّز انکار ساعت بوده باشد.آیا به محض شک کردن دربارۀ وجود شیری در جنگل آدمی نباید احتیاط خود را داشته باشد؟و چنین است گمان به ساعت که باید ما را به اجتناب از خطر آن وادار کند.

[33]

وَ بَدٰا لَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا و بدیهای آنچه می کردند بر ایشان آشکار شد،»

ص :104

و می پرسیم:چرا پروردگار ما گفت: وَ بَدٰا لَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا عَمِلُوا و نگفت:(و بدا لهم سیئات عملوها)بدیهایی که کرده بودند بر ایشان آشکار شد»؟ شاید برای آن که در آخرت اعمال بد ایشان آشکار نمی شود،بلکه نتیجۀ پرداختن به کارهای بد آشکار می شود که به صورت مارها و کژدمها و آتش داغ و عذاب در می آید.

وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

و بر سر ایشان ریخت آنچه که آن را مورد استهزا قرار می دادند.

پس در آخرت آنچه به ایشان می رسد نتیجۀ استهزاء است که همچون احاطه کردن دستبند بر دست ایشان را فرا می گیرد،و بعضی گفته اند،که کلمۀ«حاق» مشتق از مادۀ حقّ است،در این صورت معنی آن می شود که:آنچه مورد استهزا قرار می دادند-به گمان قدرت داشتن برای فرار از آن-بر ایشان فرود آمد و به صورت حق واقعی درآمد که چاره ای جز اعتراف کردن به آن ندارند.

[34]

وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْسٰاکُمْ کَمٰا نَسِیتُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا و در آن روز گفته می شود که شما را چنان فراموش می کنیم که شما ملاقات چنین روزتان را فراموش کردید.

چندان از آخرت و نعیم آن غافل شدند که گویی آن را فراموش کردند،و در این جا خود ایشان چنان مورد غفلت قرار می گیرند که گویی از فراموش شدگانند، پس خیری برای ایشان مقدّر نمی شود،و دفع زیانی از ایشان صورت نمی گیرد،و این جزای مناسبی با فراموش کردن به توسط ایشان است،و کوششی در خوار کردن آنان همچون مجازاتی در مقابل استکبارشان.

طبعا فراموش کردن خدا معنی نادان بودن دربارۀ او را نمی دهد،به همان گونه که فراموشی دلیلی بر جهلشان نسبت به آخرت نیست؛و در روایات آمده است که یکی از زندیقان نزد امیر المؤمنین-علیه السلام-آمد و گفت:اگر اختلاف و تناقضی در قرآن وجود نمی داشت به دین شما در می آمدم،و علی(ع)به او گفت:آن چیست؟گفت:این گفتۀ خدای تعالی که نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ خدا را فراموش

ص :105

کردند پس خدا ایشان را فراموش کرد»،و این گفته اش فَالْیَوْمَ نَنْسٰاهُمْ کَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ یَوْمِهِمْ هٰذٰا پس امروز آنان را فراموش می کنیم به همان گونه که ایشان این روزشان را فراموش کردند»،و این گفته اش وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ نَسِیًّا و پروردگارت فراموش کننده نیست...و همچنین.

امیر المؤمنین-علیه السلام-گفت:«و اما گفتۀ خداوند متعال نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ یعنی این که خدا را در دنیا فراموش کردند،و به فرمانبرداری از او نپرداختند،پس در آخرت ایشان را فراموش کرد،یعنی چیزی از پاداش خویش را بهرۀ ایشان قرار نداد و به این جهت فراموش شدۀ از خیر شدند،و همچنین تفسیر این گفته اش عزّ و جلّ فَالْیَوْمَ نَنْسٰاهُمْ کَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ یَوْمِهِمْ هٰذٰا که مقصودش از نسیان آن است که ایشان را چنان پاداش نداد که به اولیای خود پاداش می دهد،یعنی کسانی که در دنیا فرمانبردار خدا و به یاد او بودند،در آن هنگام که به او و فرستاده اش ایمان آوردند،و در پنهانی از او ترسیدند.

اما دربارۀ این گفته اش وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ نَسِیًّا باید بدانیم که پروردگار ما تبارک و تعالی کسی نیست که فراموش کند و غفلت نمی ورزد،بلکه او حفیظ و علیم است،و عرب می گوید:قد نسینا فلان یذکرنا یعنی آرزوی خیر ما را ندارد و ما را از خاطر به دور داشته است». (1)

وَ مَأْوٰاکُمُ النّٰارُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ

و جایگاه شما دوزخ است و یاورانی ندارید.

خدا دربارۀ بی یاوری در آخرت تأکید بسیار می کند،چرا که هیچ یاوری -اگر یافت شود-برای نجات یافتن از عذاب خدا وجود ندارد،نه طاغوتان و نه دوستان و نه فرهنگ فاسد و هواهای نفس هیچ کدام چنین قدرتی را ندارند،و این منتهای ضعف و مسکنت و بیچارگی در آخرت است،پس انسان تنها می ایستد و در برابر او آتش است،و کسی را نمی یابد که آتش را از او دور کند و بنا بر این تسلیم

ص :106


1- 21) -بحار الانوار،ج 93،ص 98-99.

می شود.

[35]

چرا عذاب به ایشان می رسد،و خدا آنان را فراموش می کند،و یاوری برای خود نمی یابند؟ اولا:

ذٰلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ هُزُواً

بدان سبب که آیات خدا را مورد استهزا قرار دادید.

ثانیا:

وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا

و زندگی دنیا شما را فریب داد و مغرورتان کرد.

و چنان تصور کردید که در آن درنگ خواهید کرد و به آخرت خود کفر ورزیدید.

فَالْیَوْمَ لاٰ یُخْرَجُونَ مِنْهٰا وَ لاٰ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ

پس امروز نه از آن آتش بیرون می آیند و نه در معرض سرزنش واقع می شوند.

چه به آتش داخل شده اند و عتاب و سرزنش نوعی بزرگداشت است و آنان /13 شایستگی آن را ندارند،از آن نظر که خود را در معرض استهزا قرار دادند.

[36]

فَلِلّٰهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ پس سپاس پروردگار آسمانها و پروردگار زمین را که پروردگار جهانیان است.

شاید از آن نظر که خدا خواسته است تا سورۀ الجاثیه را با وجود تأثیر شدید آن بر نفوس به سبب آیات انذار و عذاب موجود در آن،با بخشیدن آرزو به صورتی خوش خاتمه دهد،پس سوره را با سپاس خدای پایان می دهد که آنچه می کند شایسته ستایش است،و او را از آن جهت سپاس می گزاریم که پروردگار آسمانها و زمین است،و آیات خود را در آنها پراکنده و آن را وسیلۀ راهیابی مؤمنان قرار داده است،و بدان سبب که آسمانها و زمین را بر جای خود استوار نگاه داشته است تا از میان نروند،و سپس او را پروردگار جهانیان از آن روی که آنان را آفرید و روزی بخشید و بر فطرت ایمانشان قرار داد و نسبت به ایشان مهربان است.

ص :107

[37]

و به همان گونه که حمد و سپاس در آسمانها و زمین مخصوص او است،سلطنت و ملک نیز از آن او است.

وَ لَهُ الْکِبْرِیٰاءُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

و بزرگی در آسمانها و زمین به او اختصاص دارد.

پس چرا در برابر آیات او تکبر و گردنفرازی می کنند،در صورتی که بزرگواری او گسترده است،و نشانه های بزرگواری او در هر چیز از آسمانها و زمین هویدا است.

وَ هُوَ الْعَزِیزُ

و او مقتدر و توانا است.

بر بندگانش،و سنت خود را در میان ایشان به جریان می اندازد،و قدر خویش را در ایشان عملی می سازد،خواه بخواهند یا امتناع کنند،ولی او جز آن نمی کند که حکمت بالغۀ او مقتضی آن است.

اَلْحَکِیمُ

و حکیم است.

و جور و ستم نمی کند،و به هر صاحب حقّی حقش را می دهد،سبحانه و تعالی.

ص :108

سورۀ احقاف

اشاره

ص :109

ص :110

سورۀ احقاف

فضیلت سوره:

امام ابو عبد اللّٰه الصادق(ع)گفت:«هر کس که در هر شب یا هر روز جمعه سورۀ احقاف را قرائت کند،خدا او را در زندگی دنیا گرفتار ترس نخواهد کرد،و او را از وحشت روز قیامت ایمنی خواهد بخشید،إن شاء اللّٰه».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 7 /13

زمینۀ کلّی سوره

برای این که دربارۀ حقیقت چیزها به بصیرت و بینشی دست یابیم،ناگزیر باید با حقایق بزرگی آشنا شویم که جنبۀ غیبی بر حقیقت اند،از این قرار:

اولا:حقیقت آفرینش،و این که هر چیزی از جانب پروردگار عزیز حکیم به وجود آمده و امر آن به تدبیر و تقدیر او مقدّر و مدبّر شده است.

ثانیا:حقیقت واقعی،و این که چیزها حق است نه پندار و خیال.

ثالثا:حقیقت زمان و این که هر چیزی را سر آمدی است.

ولی چرا بیشترین مردم این حقایق آشکار را نمی فهمند،و حتی در آن

ص :111

هنگام که خدا از طریق فرستادگانش به ایشان بیم می دهد،از آنها دوری می جویند؟ شاید مهمترین قضیه ای که در قرآن مورد بحث قرار گرفته،همین قضیه باشد،چه بدون رسیدگی و تحقیق دربارۀ آن انسان به دانش و فرزانگی نخواهد رسید.

و پرسش چنین است:چه حجابهایی است که چشمان خلق را می پوشاند و آنان را از دیدن این حقایق محروم می سازد؟ /13 شمارۀ آنها زیاد است و شاید سیاق در سورۀ احقاف با تمرکز بخشیدن به بعضی از آنها،همچون در دیگر سوره ها،بتواند به این پرسش پاسخ دهد.

اولا:شرک است که با خواندن مردمان به سوی غیر خدا صورت می گیرد،و قرآن در این مورد پرسشی طرح می کند و می گوید:آیا آنچه به آن دعوت می کنند، چیزی از زمین آفریده،یا سهمی در گرداندن آسمانها داشته است؟ هرگز...و سپس شرکا تا روز قیامت دعوت آنان را اجابت نمی کنند،و در روز حشر دشمن ایشان خواهند بود.

ثانیا:بار کردن تهمتها(و احکام ساختگی و باطل)بر رسالتها و رسولان، که مردمان را از شناخت حقیقت آنان محجوب نگاه می دارد،پس به تهمت و افترا می گویند که آنها سحر است.

چگونه می تواند کسی افترا بزند در صورتی که قدرت خدا محیط بر هر مفتری است،و او بر هر چیز علم دارد،و بر راستی رسالت گواه؟!و این رسول نوخاسته و بی سابقه نبود و خدا پیش از او پیامبران پیشین را به رسالت مبعوث کرده بود،و سپس کار رسول منحصر به ابلاغ پیام است،و بعضی از علمای بنی اسراییل به صدق او گواهی داده اند،در صورتی که نادانان در برابر او به استکبار برخاستند، و گاه رشک و کینه و تعصب در برابر صاحب دعوت سبب کفر ورزیدن به رسالت می شود،ولی چرا باید انسان نفس خود را از حق به سبب ایستار شخصی خود نسبت به کسی که او را به آن رسالت دعوت می کند محروم سازد؟و اساسا:چرا انسان با

ص :112

چنین ایستار ستمگرانه از دست یافتن خودش به هدایت و حق جلوگیری می کند،و گویا این برای آن است که خدا ستمگران را راهنمایی نخواهد کرد.

کتاب موسی(که بعضی نسبت به آن تعصب می ورزند و از رسیدن نسخۀ کاملتر آن به دست دیگران جلوگیری به عمل می آورند)برای آن نازل نشده که به تأیید ظلم بپردازد،و قرآن نیز چنین است و به ستمگران هشدار می دهد،و مژه ای برای نیکوکاران است،و صاحبان رسالت به آن نیاز دارند که در مواجهۀ با این سختیها استقامت نشان دهند،و به همین سبب است که باکی ندارند /13 و اندوهناک نمی شوند.

ایستار سلیم در برابر نسل گذشته در فراهم آوردن فرصتهای رسیدن به ایمان سهیم است و سیاق سفارش پروردگارمان را به پدر و مادر بیان می کند،و از خواست مشروع موجود در نزد انسان برای به وجود آمدن فرزندان شایسته و صالح سخن می گوید.

و به توبه کنندگان مسلمان در سن چهل سالگی وعده می دهد که پروردگارشان آمرزندۀ گناهان است و سبب در آمدن به باغهای بهشت.

اما آن کس که نسبت به پدر و مادر گردنکش است و به دعوت آنان به ایمان پاسخ نمی دهد،و می گوید که اینها از اسطوره های پیشینیان است،و مثل او همچون کسی است که جنب و جوش جوانی او را از پیروی حقی که پدر و مادرش پیروی از آن را خواستار شده اند باز می دارد(و او در نتیجه همچون ستمگری است که تمرّدش نسبت به پدر او را از پیروی حق به سبب آن که پدر دعوت کنندۀ به آن بوده، بازداشته است).

پس از آن که قرآن این مطلب را بیان می کند که درجات مردم بنا بر مقدار اعمال ایشان است،صورتی از اهل آتش را بر ما عرضه می دارد که جهنم با زبانه های آتشین خود به استقبال ایشان می آید،و در آن جا بدین جهت در معرض محاکمه قرار می گیرند که چیزهای پاکیزۀ خود در زندگی دنیا از دست دادند،(و چنان معلوم می شود که زیاده روی در خوشگذرانی یکی از دشواریهای دیگر موجود

ص :113

در راه ایمان است)،و شاید اسراف در بهره مند شدن از پاکیزه ها(طیبات)به سبب استکبار در زمین باشد که نتیجۀ آن نافرمانی و تجاوز از حدود شریعت است.

کدام دشواری و عقبۀ سخت همچون پیروی از عادات کهنه و تقلیدهای باطل است که قوم عاد،در آن هنگام که از برادرشان هود پیغمبر که آنان را از رسیدن عذاب خدا در احقاف بیم می داد و آنان از او می خواستند که در رسیدن عذاب شتاب صورت گیرد،چنین بودند،ولی چون عارضه ای در افق پدیدار شد،از فرط غفلت چنان گمان کردند که ابری باران زا است،در صورتی که آن تند بادی بود که همه چیز را به فرمان پروردگارش ویران و هلاک کرد.

قوم عاد چرا کافر شدند،آیا به سبب فقر و نیازمندی بود،یا به علت نقص وسایل معرفت از چشم و گوش /13 ؟؟هرگز چنین نبود...کفر ایشان به سبب انکار آیات خدا و آنها را وسیلۀ استهزا قرار دادن بود،پس به عاقبت بد دمار و هلاک رسیدند.

آیا نباید،پیش از آن که مایۀ عبرت برای آیندگان شویم،از سرنوشت آنان عبرت بگیریم؟چرا پشته هایی را که از شهرهای ویران شدۀ ایشان بر جای مانده است دیدار نمی کنیم و از آنها و از آیاتی که خدا برای بیدار کردن ما از خواب غفلت آماده کرده است پند نمی گیریم؟ آیا این آیه که انسان در کفر به پروردگارش به آن اعتماد می کند،و چنان گمان دارد که مانع رسیدن عذاب خدا به او خواهد شد،آن شهرها را از هلاک و ویرانی نجات بخشید؟ بعضی از آنان را می بینیم که به جنّیان پناه می برند و چنین می پندارند که آنان از رسیدن عذاب به ایشان جلوگیری خواهند کرد،در صورتی که گروه جن همچون گروه انس با رسالت بیم داده شدند،و گروهی از ایشان قرآن را شنیدند و از بیم داده شدگان(منذرین)شدند،و قوم خویش را برای پذیرفتن رسالت دعوت کردند،و به ایشان گفتند که هر کس خوانندۀ خدا را اجابت نکند قدرت آن ندارد که با گذشتن از مرزهای قدرت او-که بی مرز است-وی را عاجز کند.

ص :114

آیات پایانی سوره بیان کنندۀ قدرت خدا بر زنده کردن مردگان است،و کافران هنگامی به آن روی می آورند که آن را ببینند،و بر رسول است که در دعوت خود شکیبایی نماید و در این کار شتاب نورزد،چرا که هر اندازه عمرشان دراز شود، درنگ آنان در دنیا،چون با جاودانگی در آتش مقایسه شود،بیش از ساعتی از زمان نیست.

سورة الاحقاف

[سوره الأحقاف (46): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) تَنْزِیلُ اَلْکِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (2) مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا عَمّٰا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَرُونِی مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ اِئْتُونِی بِکِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (4) وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مَنْ لاٰ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعٰائِهِمْ غٰافِلُونَ (5) وَ إِذٰا حُشِرَ اَلنّٰاسُ کٰانُوا لَهُمْ أَعْدٰاءً وَ کٰانُوا بِعِبٰادَتِهِمْ کٰافِرِینَ (6) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ (7) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ اِفْتَرَیْتُهُ فَلاٰ تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفیٰ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (8)

ص :115

معنای واژه ها

4[أثارة]

:بقیه،باز مانده.

8[تفیضون فیه]

:یعنی در این مطلب خوض می کنید و در آن فرو می روید که قرآن دروغ است یا جادو است.

و کسانی که کافرند از آنچه به آن بیمشان داده اند اعراض می کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

[1]

این سورۀ مبارکه که با کلمۀ کوتاه مقطعی همانند دیگر مقطعات قرآن آغاز می شود که در سوره های پیشین بر آنها گذشتیم،و از تفسیر آنها سخن گفتیم:

حم

حا،میم.

[2]

تَنْزِیلُ الْکِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ فرستادن کتاب از خدای صاحب عزت و قدرت و حکمت است.

کتاب از آن نظر به نام کتاب خوانده شده که نوشته(مکتوب)و ثبت شده است،و چنین است قرآن که نوشته است و دایمی و ثابت است،و به همین سبب به نام«الکتاب»خوانده شده است،و ثبات قرآن با سایر کتابها تفاوت دارد بدان جهت که بنا بر گفتۀ رسول اکرم(ص):«فضل قرآن بر دیگر سخنان همچون خدا بر خلق او است». (1)

ص :116


1- 1) -بحار الانوار،ج 95،ص 19.

سؤال:چرا قرآن با کتابهای بشری نباید مقایسه شود؟چرا میان آنها مسافتی نامحدود وجود دارد؟ /13 جواب:برای آن که از جانب خدا نازل شده است،و خدا عزیز حکیم است،و به عزت و قدرت خود پیروی از کتاب را بر انسان و بر طبیعت واجب می سازد،و به حکمت خود آن را کتاب هدایت و بصیرت قرار می دهد،و منبع توجیهی برای انسان به سوی حق است و به سوی آنچه صلاح وی در آن است.

[3]

و در آیاتی که پس از این خواهد آمد،قرآن حکیم با ما از تجلیات دو اسم عزّت و حکمت در جهان،و از نمودهای صاحب دلالت آشکاری بر عزّت و حکمت ربّ سخن می گوید،و لازم است که ما این تجلیات و نمودها را خوب بفهمیم،چرا که فهم ما از آفرینش و آفریدگان در پیرامون خودمان هنگامی فهم ژرف خواهد بود که فهمی همه جانبه بوده باشد،و به همین سبب ناگزیر باید -مثلا-از رابطۀ موجود میان ارتفاع ماه و نزول آن با جزر و مد در دریا آگاه باشیم، به همان گونه که شایسته است از ارتباط میان خورشید و کنش و واکنشهای شیمیایی که بر اثر آن در برگهای درختان تولید می شود آگاهی داشته باشیم،که کاینات حقایقی وابستۀ به یکدیگرند و نزدیکترین آنها با دورترین آنها با یکدیگر پیوستگیهایی دارند،و کوچک و بزرگ و نزدیک و دور از این لحاظ برابر با یکدیگرند،و همۀ آنها در یکدیگر عمل و تأثیر طرفین دارند و پروردگار ما حکم واحد و نظام ثابتی را در آنها به جریان می اندازد.و فهمیدن قوانین ثابتی که در میان آفریده ها حکمفرما است،جز از طریق فهم این تأثیر و تأثّر متقابل میسر نمی شود،و قانونی که بر اساس آن حرکت کهکشانهای بسیار بزرگ در فضا صورت پذیر می شود، همان قانون است که بر وفق آن اجزاء بسیار خرد یک ذره به حرکت خود ادامه می دهند.و این عمل و پیوستگی طرفین و پیروی از سنتهای واحد ما را به حقیقتی بزرگ رهنمون می شود،و آن این که:پروردگار عزیز حکیم ما آفرینندۀ همه آنها و مدبّر آنها است.

چنان می نماید که برنامۀ قرآن برای رشد دادن به این فهم فراگیر کاینات

ص :117

که تراز بالایی از تکامل عقل انسان را تشکیل می دهد،در قرآن تجسم پیدا می کند و اسمی از اسماء حسنای خدا را به یاد ما می آورد،سپس از آن اسم به تدریج فرود می آید و به نمودهای گوناگونی می رسد که آن اسم کریم در عالم طبیعت(آفاق)و عالم انسان(انفس)،در زمان حاضر انسان یا در گذشته و آینده،تجلّی پیدا می کند، تا به نور خدا امواج پرتوهای اندیشۀ او از بعضی از نمودهای آفرینش به نامهای آفریننده صعود پیدا کند،و از آسمان پروردگار به دیگر ظواهر و نمودها نازل شود، /13 و از گذشتۀ بشریت به زمان حاضر و آیندۀ آن برسد،و بدین گونه آفاق شناخت او گسترش یابد،و بینش فهم او در اعماق غیب فرو رود و به جستجو بپردازد،و عقل او در درجات یقین بالا رود،و نفس وی به نور ایمان پاکیزه شود،و خدا او را به نور درخشان خود رهبری کند،و همچون پروردگار قوی و عزیز خویش قوی و عزیز شود، و به همان گونه که پروردگارش حکیم و خبیر است حکیم و خبیر شود،که این همه از معرفت و شناخت نامهای نیکوی خدا(اسماء اللّٰه الحسنی)به دست می آید.

بسا هست که روش قرآنی به صورتی معکوس آنچه گذشت عمل می کند، پس به بیان نمودی در آفاق جهان یا اعماق نفس یا ابعاد تاریخ می پردازد،و سپس نامی از نامهای نیکوی خدا را یاد می کند،و خاتمه های آیات قرآنی همچون: وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ، اَللّٰهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ، إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و...،اگر در آنها تدبر کنیم بسیار مفید است،بدان جهت که پروردگار ما را به نمودی اشاره می کند و سپس میان آن و نامی از نامهای حسنی ارتباط برقرار می سازد،پس چون آن را خوب بفهمیم،از تجلّیات آن در دیگر نمودها آگاه خواهیم شد.

در آن جا که سیاق در آیۀ دوم از آن یاد می کند که این کتاب فرو فرستاده شدۀ از سوی خدا است،و خدا عزیز حکیم است،در آیۀ سوم از بعضی از تجلیات عزت و حکمت بحث می کند و می گوید:

مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی

آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنها است،جز به حق و اجل و مدت سرآمدنی نامبرده و تعیین شده نیافریدیم.»

ص :118

آنها را با عظمت هولناک آنها آفرید،پس او قوی و عزیز است،و چون ساختن آن بر شالوده ای از حق بود،پس او حکیم است.

از این آیه چنین الهام می گیریم که حکمت خدا مقتضی محدودیت آفرینش بوده،و به همین سبب در آن اجلی معدود و حدی محدود مشاهده می شود،و بدین گونه زمان جزئی از حقیقت آفرینش به شمار می آید،و چه بسا که اگر تدبّری بیشتر در حرف بایی بکنیم که برای کمک خواستن به کار می رود،آفاق گسترده ای در برابر ما گشوده شود،مثلا:از خود بپرسیم که سیاق قرآن در آنچه به اجل مربوط می شود آن را به همان گونه به کار برده است که در هنگام سخن گفتن از حق به کار برده بود،پس آیا می توانیم از این جا چنین نتیجه گیری کنیم که حق و اجل دو مرکز و محور آفرینش است،بنا بر آن که حق بیان کنندۀ نظام حقی باشد که آفریدگان را به حرکت در می آورد،و اجل نمایندۀ جنبۀ /13 مادّی آفریدگان است و سپس آیا می توانیم بگوییم که حق تجلی اسم حکمت است و اجل تجلّی اسم عزت؟هر چه باشد، خدا در جاهای متعددی از قرآن به همین گونه عمل کرده و-مثلا-در سورة الاعراف(آیۀ 54)چنین گفته است: إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ ،و در سورۀ فصّلت(آیۀ 9-10)بدین گونه: قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدٰاداً ذٰلِکَ رَبُّ الْعٰالَمِینَ* وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ مِنْ فَوْقِهٰا وَ بٰارَکَ فِیهٰا وَ قَدَّرَ فِیهٰا أَقْوٰاتَهٰا فِی أَرْبَعَةِ أَیّٰامٍ سَوٰاءً لِلسّٰائِلِینَ .

باید با توجه به این حقیقت در آنچه به ایستار ما در مقابل وقتی که جزئی از حقیقت ما است مربوط می شود،زندگی کنیم،و این که فهم زمان مرکزی اساسی در حکمت بشر است و سلامت عقل و رشد تمدن او.

ناگزیر باید این را بدانیم که ما-افراد بشر-همچون چیزهای دیگر، چنانیم که شب و روز در پی هم بر ما می گذرد،و مرگ در کمین ما است،و بنا بر این شایسته چنان است که بترسیم و بیمناک باشیم،نه از آن نظر که زندگی این دنیای ما پایان می پذیرد و مرگ بر درهای آن قفل می زند،بل از آن روی که

ص :119

پایان کارمان یکی از دو چیز است:یا باغهای نعیم و یا گودالهای جحیم.

به سبب اهمیت واقف بودن به این حقیقت بوده است که امام علی-علیه السلام-فرزندان و یاران خود را در موعظه های بلیغ خویش به یاد آن انداخته و -مثلا-در آغاز وصیت به فرزندش حسن-علیه السلام-چنین گفته است.

از پدری که در آستانۀ فنا است،و چیرگی زمان را پذیرا است،و آرمندۀ سرای مردگان،و فردا کوچندۀ از آن،به فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نیاید،و روندۀ راهی است که به جهان نیستی در آید؛فرزندی که بیماریها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه،تیر مصیبتها بدو پران است،و خود دنیا را بندۀ گوش به فرمان؛سوداگر فریب است و فنا را وامدار،و بندی مردن و همسوگند اندوههای-جان آزار-،و غمها را همنشین است /13 و آسیبها را نشان،و به خاک افکندۀ شهوتها است،و جانشین مردگان...دلت را به اندرز زنده دار...و با یاد مرگش خوار ساز و به اقرار به نیست شدنش وادار ساز...و از صولت روزگار و دگرگونی آشکار لیل و نهارش بترسان...و بدان که آن که مرگ را بر سر آدمی می آورد،همان است که زندگی را در دست دارد،و آن که می آفریند همان است که می میراند،و آن که نابود می سازد همان است که باز می گرداند...و بدان که پیشاپیش تو گردنه ای دشوار است،و سبکبار در بر شدن بدان آسوده تر از سنگین بار است،و کند رونده در پیمودن آن خوشحالتر از شتابنده،و فرود آمدن تو در آن مسیر بر بهشت یا دوزخ بود ناگزیر.پس پیش از فرود آمدنت برای خویش پیشروی روانه ساز،و پیش از رسیدنت خانه را بپرداز،که پس از مرگ جای عذر خواستن نیست،و نه راه به دنیا باز گشتن...و بدان که تو برای آن جهان آفریده شده ای نه برای این جهان،و برای نیستی نه زندگی جاودان،و برای مردن نه زنده بودن؛و بدان که تو در منزلی هستی که از آن رخت بر خواهی بست،و خانه ای که بیش از روزی چند در آن نتوانی نشست،و در راهی هستی که پایانش آخرت است،و شکار مرگی که گریزندۀ از آن نرهد،و آن را که جوید بدو رسد و از دست ندهد،و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند،پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتی قرار گیری ناخوشایند:با

ص :120

خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن باز دارد،و خویشتن را تباه کرده باشی...پسرکم!فراوان به یاد مردن باش،و یاد آنچه با آن بر می آیی،و آنچه پس از مردن روی به آن نمایی،تا چون بر تو در آید ساز خویشتن را آراسته باشی و کمر خود را بسته،و ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید...باش تا پردۀ تاریکی بگشاید که گویی-راه سفر بریده است-و کاروان به منزل رسیده،و آن که بشتابد کاروان را دریابد،و بدان که آن کس که بارگیش روز و شب است،او را براند هر چند وی ایستاده ماند،و راه را بپیماید هر چند که بر جای بماند و راحت نماید.و به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهی یافت،و از اجل روی نتوانی برتافت». (1)

بدین گونه او(ع)وصیت خود را با این حقیقت در آمیخت،و چون در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حکمتی او در نهج البلاغه نظر افکنیم،خواهیم دید که اغلب آنها متمرکز در اطراف همین حقیقت است و بر گرد آن دوران می کند.

و به همین گونه قرآن حکیم مردمان را به یاد مرگ و محشر و حساب و جزا می اندازد،و این که آدمی محدود است،و چون اجل فرا رسد ساعتی پیش و پسی پیدا نمی کند،ولی بیشتر /13 مردم دربارۀ این حقیقت تعقل خود را به کار نمی اندازند،و پیوسته در غفلت غوطه ورند تا اجلشان فرا رسد،و مرگ ناگهان به دیدار ایشان بیاید.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمّٰا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ

و کسانی که کافرند،از آنچه به آن بیمشان داده اند اعراض می کنند و روی بر می گردانند.

میان آغاز و فرجام آیه رابطه ای استوار است زیرا کافران می دانند که خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنها واقع است جز به حق و با سر رسیدی مشخص نیافریده است.سپس انذارها و هشدارهای پروردگار پیاپی به ایشان می رسد اما از آنها روی بر می تابند.

[4]

و گاه انسان از این حقیقت با شرکی می گریزد که همچون حجابی

ص :121


1- 2) -نهج البلاغة،نامۀ 31.

میان انسان و فهم حقایق کشیده شده است،پس چنان می پندارد که چیزی می تواند او را از چنگال مرگ یا حساب پس از آن نجات دهد.

و امام علی(ع)گفت:«ایمانی همراه با یقین شبیه تر از یقین به شک در انسان ندیده ام که هر روز با گورستان وداع می کند و به تشییع مردگان بر می خیزد،و باز به غرور و فریب دنیا باز می گردد،و از شهوت و گناه دست بر نمی دارد». (1)

و امام صادق(ع)گفت:«خدای عزّ و جلّ یقینی که شکی در آن نباشد نیافریده است که شبیه تر از شک بدون یقین دربارۀ مرگ باشد». (2)

همۀ مردمان می میرند،و این حقیقتی است که هیچ شکی در آن نیست، ولی بیشترین ایشان در نهانخانۀ جانشان چنان تصور می کنند که جاودانه در دنیا خواهند ماند،و شاید سبب آن هولناکی تصور مرگ و پس از آن حساب دقیق و رسیدن به جزای کامل باشد،و از همین روست که به هر حجت و بهانه ای متشبّث می شوند تا خود را متقاعد سازند که نخواهند مرد و حسابی پس نخواهند داد،و در این جا است که نطفۀ شرک و توسل جستن به جز /13 خدا برای رستن از سرنوشت محتوم بسته می شود؛چنان خیال می کنند که مال آنان را از مرگ نجات می دهد،و آنان را می بینی که بیلیونها دلار ثروت گرد می آورند،و حرص آن دارند که پیش از این به دست بیاورند،در صورتی که این اموال برای آنان و تا ده پشت ایشان کفایت می کند؛مال را برای آن نمی خواهند که با آن زندگی کنند،بلکه برای پوشاندن نقصی است که در خود احساس می کنند؛در جستجوی جاودانگی به سر می برند،و از عاقبت تلخ بیمناک اند،و خدای تعالی در بیان این حقیقت گفته است: اَلَّذِی جَمَعَ مٰالاً وَ عَدَّدَهُ* یَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ آن که مال گرد آورد و آن را شمرد*و چنان می پنداشت که مال او را جاویدان خواهد ساخت»، (3) و

ص :122


1- 3) -بحار الانوار،ج 6،ص 137.
2- 4) -همان منبع،ص 127.
3- 5) -الهمزة2/ و 3.

وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ و کارگاههایی از سنگ بنا می کنید تا مگر جاوید مانید»، (1) و گاه سلطه و قدرت را سببی برای فرار از مرگ تصور می کنند،و وسیله ای برای گریختن از نابودی،چنان که خدای تعالی دربارۀ فرعون گفته است: وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنٰا لاٰ یُرْجَعُونَ و گردن کشید او و سپاهش در زمین به ناروا،و چنان می پنداشتند که به ما باز نخواهند گشت»، (2) و گاه چنان تصور می کنند که نیروی محدودی که در اختیار دارند،می تواند از مرگ و حساب و عذاب ایشان جلوگیری کند،چنان که خدای تعالی گفت: وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مٰانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ و چنان می پنداشتند که دژهاشان مانع از مرگ ایشان است». (3)

ولی همۀ این تصورها باطل است،و به همین سبب پروردگار می گوید:

أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ هر جا که باشید مرگ به شما خواهد رسید،اگر چه در حصارهای استوار بوده باشید»، (4) و او عزّ و جلّ می گوید:

وَ جٰاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ مٰا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ و بیهوشی مرگ به حق رسید، و این است آنچه از آن گریزان بودی». (5) پس تو از سکرات مرگ می ترسیدی،و به همین سبب برای آن خود را فریب دادی و چیزی که آن را نمی شناختی شریک خدا قرار دادی تا مگر تو را از مرگ برهاند،و حالا آیا از دست آن شریک کاری برای تو ساخته است؟هرگز...مرگ فرا رسید،و تلخی آن را خواهی چشید،و سختی و هولناکی جان کندن را احساس خواهی کرد.

در حقیقت:اگر انسان بیندیشد و در واقع امر شرکا غوررسی کند،به فطرت خود در خواهد یافت که از دست آنها کاری برای او بر نمی آید،ولی او به آن شخص در حال غرق شدن می ماند که به هر علفی چنگ می زند و برای نجات خود از آن

ص :123


1- 6) -الشعراء129/.
2- 7) -القصص39/.
3- 8) -الحشر2/.
4- 9) -النساء78/.
5- 10) -ق19/.

مدد می طلبد،در صورتی که می داند این تشبث و چنگ زدن هیچ سودی ندارد،بلکه می خواهد خود را به آن قانع کند که برای رهانیدن جان خود از مرگ هر چه می توانسته کرده است.

فطرت آدمی به او می گوید که شریکی که برای نجات نفس خود برگزیده، ناگزیر می بایستی نیروی کافی داشته باشد،و چیزی در زمین بیافریند(تا برابر آفرینندۀ کاینات و لو به مقداری محدود بوده باشد)یا این که در ادارۀ آسمانها سلطه ای را از او مشاهده کند.

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَرُونِی مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمٰاوٰاتِ

بگو که:آیا آنها را که به جای خدا می خوانید دیده اید، به من نشان دهید که در زمین چه چیز آفریده اند یا چه شرکتی در آسمانها داشته اند.

و آنان حقا این را می دانند که شریکان ایشان چنین نیستند،و ارتباطی با خدا ندارند که آنان را موظف به انجام وظیفه برای مشرکان کرده باشد،پس در این باره چه حجّتی دارند؟ اِئْتُونِی بِکِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا کتابی از پیش از این برای من بیاورید.

پس کدام کتاب از کتابهای آسمانی دلیل بر آن است که خدا شریک دارد؟ أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ یا بازمانده ای از علم.

و کدام دلیل علمی است که بر شریک داشتن خدا دلالت داشته باشد؟ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ اگر راست می گویید.

اگر به امکان شما هست که برهانی بیاورید،پس آن را بیاورید،از کتابی که تلاوت شود یا حدیثی که روایت.

ولی آن کس که برهانی در اختیار ندارد،متوسّل به افکار باطل می شود،در صورتی که به دروغ بودن آنها علم دارد،و برای آن چنین می کند که خود را از

ص :124

رو به رو شدن با حقیقت تلخ برهاند،و این یک گمراهی بزرگ و خطیر است،و او به کسی می ماند که عزیزی را از دست داده /13 و چون پذیرفتن صدمۀ از دست دادن او برایش دشوار است،می گوید:هرگز چنین نیست و او نمرده است.

[5]

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ مَنْ لاٰ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعٰائِهِمْ غٰافِلُونَ و چه کس گمراهتر از آن کس است که به جای خدا کسی را می خواند که تا روز قیامت پاسخی به این خواندن او نمی دهد؛و از این که خوانده شده غافل است.

آری،شرکا چنین اند.اگر انسان تا روز قیامت آنان را بخواند،خواندن او را پاسخی نمی دهند،بلکه این شرکا از خوانده شدن خودشان غافلند و به کار مخصوص خود اشتغال دارند،و خواه شرکا سنگی بوده باشند،یا از مردگانی باشند که مشرکان آنان را شفیعان خویش در روز قیامت تصور می کنند،یا بتهای بشری که به جای خدا در معرض پرستش قرار می گیرند،هر یک از آنان را سببی برای غفلت ورزیدن ایشان نسبت به دعا و خواندن مشرکان است:اما سنگها که چیزی نمی فهمند،و اما مردگان در نزد پروردگارشانند و پاداش اعمال نیک و بد خویش را دریافت می کنند،و سلاطین ستمگر و مترفان و پیروان ایشان با رسیدگی به مصالح خویش از توجه کردن به مصالح کسانی که آنان را شریک خدا قرار داده اند غافل می مانند.

[6]

وَ إِذٰا حُشِرَ النّٰاسُ کٰانُوا لَهُمْ أَعْدٰاءً وَ کٰانُوا بِعِبٰادَتِهِمْ کٰافِرِینَ و چون مردمان در محشر گرد آیند،دشمن شریکان خدایند و نسبت به پرستش آنها کافرند.

در روز قیامت مشرکان به شرکای خود کافرند و دشمن آنان اند،و به آنان می گویند:این شمایید که ما را تباه کردید،و به آتشمان در آوردید،و پروردگار ما سبحانه و تعالی در آیۀ کریمه ای ارتباط دو طرف را در روز قیامت چنین مصوّر می سازد: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ* وَ قٰالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنٰا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا آن گه که بیزار شوند ایشان که پیشوایان و پیشروان بودند،از آنان که پسروان و پیروان بودند،و هر دو گروه

ص :125

عذاب بینند،و گسسته شود میان ایشان همۀ پیوندهایی که بود*و ایشان که پیروان و پسروان بودند گویند:کاش که ما را بازگشتی بودی با جهان پیشین تا ما از ایشان بیزاری کردیمی چنان که ایشان از ما بیزاری کردند امروز». (1)

[7]

و اما با رسالت چگونه معامله می کردند؟ /13 جواب آن این است که:آنان برای طرد کردن افکار سالم قرآنی، تهمتهایی می بافتند و به آن می چسبانیدند.

وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِمْ آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ

و هنگامی که آیات بینات ما بر ایشان خوانده می شد.

آیات الاهی واضح و آشکار و نزدیک به آن بود که به قبول کتاب خدا مجبورشان سازد،ولی آنان با نیرو از آن جلوگیری می کردند،و با اصرار هر چه تمامتر مانع رسیدن نور آن به نفوس و جانهای خود می شدند،و همچون کسانی بودند که از باران نرم به آن سبب می گریزند که مبادا نمی از آن به ایشان برسد،یا از آفتاب بدان سبب خود را پنهان می کردند که مبادا پرتوهایی از آن ایشان را در میان گیرد.

قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ

کسانی که کافر بودند،چون حق بر ایشان وارد شد،گفتند که این جادویی آشکار است.

هنگامی که حق با ایشان رو به رو شد،با کمال بیشرمی می گفتند که:آن جادویی آشکار است.چرا؟برای این که بر ایشان مسلط شده بود و نمی گذاشت که با دلیل و برهان با آن رو به رو شوند.

آنان می گفتند که:آن جادو است،پس به ایشان گفته می شد که:دلیل شما بر باطل بودن آن چیست؟پس می گفتند:ما دلیلی نداریم،ولی قرآن جادو است! بدین گونه آدمی با حق دشمنی می ورزد،حتی خود را به نداشتن اراده و فهم متهم می کند و می گوید:من جادو زده شده ام،و این همه برای آن بود که خود را

ص :126


1- 11) -البقرة166/ و 167.

از مسئولیت ایمان آوردن به رسالت خلاص کند.

[8]

و بعضی دیگر می گفتند:این افترایی بر خدا است،و در صورتی که سحر خواندن قرآن آشکارا دلیل بر دامنۀ تأثیر رسالت داشت و نشان می داد که چه اندازه در قلب ایشان اثر گذارده و راه را در برابر نسبتهای دروغ دادن بسته است،و حتی به قدرت آن و ناتوانی خویش از مقاومت در مقابل آن اعتراف می کردند،این سخن ایشان را که رسالت را افترا و دروغ بستنی می شمردند،دلیل بر آن است که رسول خدا(ص)مردمان را به سوی خود نمی خواند بلکه به جانب پروردگار دعوت می کرد،و همین امر سبب شد که او را به تهمت دروغ بستن به خدا متهم کردند.

أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ

یا می گویند که آن را به دروغ بر خدا بسته است.

ولی رسول خدا(ص)نخستین کسی بود که از وخامت این افترا آگاه بود، و می دانست که اگر بر خدا دروغ ببندد،به عذابی سخت گرفتار خواهد شد،و از طریق آیات به این امر اعتراف می کرد...پس چگونه ممکن است کسی خودش خودش را محکوم کند؟!چگونه ممکن است به دروغ چیزی را به خدا نسبت دهد، و سپس بگوید که:جزای کسانی که به خدا افترا می زنند و دروغی را به او نسبت می دهند،این است که رستگار نخواهند شد و به عذابی سخت خواهند رسید؟! قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاٰ تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً بگو که:اگر این را به دروغ بر خدا بسته باشم،به میانجیگری من مالک چیزی از خدا نشده اید.

پس رسول(ص)علم یقین به آن دارد که خدا از همه چیز او آگاه و دانا است،و آن کس گفتاری را به دروغ به خدا نسبت می دهد که به او ایمان نیاورده باشد،و نداند که علم خدا بر او محیط است،و از آنچه که میان او و دیگران،در آشکار و نهان،می گذرد با خبر است.

هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا تُفِیضُونَ فِیهِ

او به آنچه در آن فرو رفته اید داناتر است، و از افتراها و تهمتهای شما علیه رسالت آگاهی دارد،و حساب همۀ شما را می رسد.

کَفیٰ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ

همو برای گواه بودن میان من و شما

ص :127

بسنده است.

چنان می نماید که این دو بصیرت(علم خدا به سخنانی که گفته شده،و گواه بودن وی بر آنها)درمان روانی و حجت بالغه علیه ایشان است.مگر نه آن است که هر یک از آنان در سرّ ضمیر خود از دروغ بودن آن با خبر است،ولی از ابعاد گناه انکار حق غافل مانده است،پس قرآن آنان را به یاد خدایی می اندازد که علم او بر همۀ آنچه می گویند احاطه دارد،و علیه آنان گواهی می دهد با شهادتی که در یاری او از حق و بر انداختن باطل و اهل آن تجسّم پیدا می کند.

وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

و او است آمرزندۀ مهربان.

رابطۀ میان این دو بند چگونه است: کَفیٰ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و هُوَ الْغَفُورُ /13 الرَّحِیمُ ؟ شاید ارتباط از این لحاظ باشد که خدا بر انسان شاهد و گواه است،و از انحراف و گمراهی او خبر دارد،و از او خرسند نیست و به او خشمگین است،ولی بدان جهت که غفور رحیم است،برای مدتی معین به او مهلت می دهد.

بنا بر این ای انسان مگو:من به خدا کفر می ورزم،و اگر رسالت خودش را دوست می دارد جان مرا بگیرد،چرا که او آمرزندۀ مهربان است،تو را به حال خود وا می گذارد که مدتی نافرمانی او کنی،و اگر از او نترسی و به خود مراجعه نکنی و به حقیقت باز نگردی،همچون عزیز صاحب اقتداری تو را می گیرد و به عذابت می رساند.

[سوره الأحقاف (46): آیات 9 تا 14]

اشاره

قُلْ مٰا کُنْتُ بِدْعاً مِنَ اَلرُّسُلِ وَ مٰا أَدْرِی مٰا یُفْعَلُ بِی وَ لاٰ بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ وَ مٰا أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ (9) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اِسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (10) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کٰانَ خَیْراً مٰا سَبَقُونٰا إِلَیْهِ وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هٰذٰا إِفْکٌ قَدِیمٌ (11) وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتٰابُ مُوسیٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً وَ هٰذٰا کِتٰابٌ مُصَدِّقٌ لِسٰاناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْریٰ لِلْمُحْسِنِینَ (12) إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (13) أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (14)

ص :128

معنای واژه ها

9[بدعا]

:جدید و بدیع.

بگو:من در میان رسولان، تازه و نو ظهور نیستم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

حق هدف ما است،و حق کهنی که رسول تازه آن را تصدیق می کند، پیروی می شود،در صورتی که باطل نوساخته ناگزیر باید به دور افکنده شود،حتی اگر با تازگی و طراوت نو بودن محفوظ مانده باشد.

چنان به نظر می رسد که همین حقیقت محور درسی باشد که در آغاز آن سخن از آن می رود که پیامبر بزرگوار ما برای پایان دادن به سلسلۀ انبیاء کرام آمد و چیزی تازه و نو ظهور نیست،و او مدّعی خدایی نیست بلکه فقط رسالتهای پروردگارش را ابلاغ می کند،و گواهی از بنی اسراییل تصدیق کنندۀ او است(و

ص :129

بنا بر این کتاب او دنبالۀ رسالتی است که به موسی علیه السلام وحی شده بود)،و بعضی بر اثر ستمگری خویش آن را نپذیرفتند و به آن استکبار نشان دادند،و خدا ستمکاران را هدایت نمی کند.

در آن هنگام که صالحان به اسلام رو می آورند،مستکبران آن را طرد می کنند و می گویند:اگر خوب می بود کسی در پذیرفتن آن بر ما پیشی نمی گرفت!و سپس رسالت را به این متهم می سازند که دروغی کهن است،بدان جهت که آنان به آن رهنمایی نشدند.

رسالت عملا دارای امتدادی در ژرفنای تاریخ است،بدان جهت که تصدیق کنندۀ چیزی است که بر موسی به عنوان امام و رحمت نازل شده بود.

سپس قرآن فرمان می دهد که مردمان بر توحید(و رو به رو شدن با بدعتها) استقامت ورزند،و این بهای بهشت است.

شرح آیات:

[9]

مردم را دربارۀ رسالتها و رسولان سه مذهب و اعتقاد است:

اوّل:نفی مطلق،و چون آنان از این امر آگاه نشده اند که خدا چگونه رسولان علیهم السلام را بر می انگیزد و مبعوث می کند،به پیروی از نادانی و هواهای نفسانی خود ادامه دادند و مستقیما منکر رسالت شدند.

دوم:رابطۀ رسولان با پروردگارشان رابطه ای تکوینی است،بدین معنی که رسولان-علیهم السلام-پاره ای جدا شدۀ از خدایند که به دنیا نزول کرده اند.

از این راه چنان گمان می کنند که مسئله را حل کرده و به این مطلب دست یافته اند که اتصال میان خالق و مخلوق چگونه صورت می گیرد،چه این ارتباط قدیمی و از اساس ارتباطی تکوینی است،پس چگونه است که یکی از ایشان غذا می خورد،و در کوچه و بازار راه می رود،و در همه چیز از زندگی خود همانند دیگران است،پس چگونه می تواند برتر و افضل نسبت به ایشان بوده باشد؟!ناچار می بایستی جنس او با جنس مردمان دیگر اختلاف داشته باشد،و ذات او چیزی جز

ص :130

ذاتهای ایشان به نظر برسد،و ناگزیر می بایستی از نیمه خدایان و از طبیعت ایشان بوده باشد.

سوم:پیامبران و فرستادگان همچون دیگر افراد بشرند،ولی خدا آنان را به رسالت از ایشان متمایز ساخته و این سمت را در ایشان قرار داده است،و اگر بخواهد آن را از ایشان سلب می کند،پس این رسالت به چراغی می ماند که در اطاقی قرار دارد و اگر روشن نباشد،آن اطاق واقعیت نورانی پیدا نمی کند،و تا آن زمان که چراغ روشن باشد نور آن را منعکس می سازد.

چنین است رسالت،و تا آن زمان که روح القدس مؤیّد پیامبر باشد او پیامبر است و اگر-مثلا-چنان فرض کنیم که پروردگار ما-به مشیت مطلق خود- چنان بخواهد که روح القدس را از ایشان سلب کند،رسولان /13 همچون دیگران خواهند شد.

علم رسولان نیز به همین گونه است و علم ذاتی نیست،بلکه از جانب خدا بر ایشان افزوده شده که موجهایی از معرفت به دنبال موجهایی از علم به هر اندازه که خواسته به ایشان بخشیده است،و اگر بخواهد آن را از رسولان سلب کند،بر این کار توانایی دارد...و بنا بر این شایسته چنان است که در آنچه به پیامبران-علیهم السلام-مربوط می شود،به جاهای دور نرویم،بلکه از این امر آگاه باشیم که آنان چیزهایی را می دانند که خدا بخواهد و نسبت به چیزهایی جز آنها نادانند،پس چگونه بوده است که یعقوب(ع)که از پیامبران بزرگ خدا است از جای قرار گرفتن یوسف آگاه نبود؟!و چگونه ابراهیم(ع)نمی دانست که کاردی که بر حلقوم اسماعیل(ع)برای ذبح او نهاده،رگهای او را نخواهد برید؟!و جواب این پرسشها به سادگی چنین است:بدان جهت که پیامبران بشرند،و خدا هر علمی را که بخواهد از ایشان پنهان نگاه می دارد.

آنچه گفتیم این گفتۀ خداوند متعال را تفسیر می کند که گفت: عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ خدا دانای غیب است و بر این غیب هیچ کس را آگاه نمی سازد مگر فرستاده ای که خود بخواهد و

ص :131

برگزیند»، (1) پس غیب خدا مخصوص به او است و نه به هیچ کس دیگر،و او دانندۀ همۀ غیبها است،و کلیدهای غیب در نزد او است،و جز او هیچ کس غیب نمی داند،ولی مقداری از آن را برای منظوری معین به پیامبران خود عطا می کند.

بدین گونه مشکل و عقدۀ شگفتی از برگزیدن رسولان گشوده می شود،و معضله ای که کافران به آن متشبّث می شوند حل می شود،که پیوسته در هنگام بعثت هر پیامبر تازه به آن باز می گردند،در صورتی که پیش از آن رسول رسولان دیگری در رسالت سابقه داشته اند.

قُلْ مٰا کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ

بگو:من در میان رسولان چیزی تازه و نو ظهور نیستم.

بعضی از نمودهای جهانی هر روز تکرار می شود،و بعضی هر هفته،یا هر سال،و بعضی دیگر در هر قرن،و از نمودهایی که گاهگاه و در میان دو دورۀ فترت صلح پدید می آید،جنگهایی است که گاهگاهی صورت می گیرد،و ما به وجود آنها اعتراف داریم،چرا که واقع شده اند و در آینده نیز چنین خواهد شد.

و چنین است نسبت به رسولانی که آنان به صورت قطعی و یقین فرستادگان از جانب پروردگارند،در آن هنگام که عوامل تأیید کننده برای فرستادن آنان فراوان بوده باشد.

و در این صورت خدای عزّ و جلّ به رسول گرامی خود(ص)فرمان می دهد که برای مردمان این حقیقت را آشکار سازد،پس رسول مبعوث از جانب خدا بودن حادثه ای است که تکرار می شود و سنتی جاری است،و هیچ دلیلی برای شگفتی ندارد، ولی-از سوی دیگر-علم رسول از خود او نیست.

وَ مٰا أَدْرِی مٰا یُفْعَلُ بِی وَ لاٰ بِکُمْ

و نمی دانم که بر من و شما چه خواهد گذشت.

ص :132


1- 12) -الجن26/-27.

پس او نمی داند که او و دیگران با چه حوادثی رو به رو خواهند شد،مگر آن اندازه که خدا بخواهد و در اختیار ایشان گذارد،بدان سبب که رسول(ص)بشری همچون دیگران است و ذاتا نمی داند که در آینده چه پیشامدی روی خواهد داد.

آری رسول-مثلا-می داند که همۀ مردمان می میرند که ما نیز این را می دانیم،اما شناخت تفصیلی و آگاهی یافتن از دقایق امور از چیزهایی است که خدا هر اندازه مشیّت حکیمانه اش مقتضی آن باشد به ایشان می دهد.

و رسول-چنان که از این بخش از آیه بر می آید-از همۀ تفصیلات آینده آگاه نیست،و باید از وحیی پیروی کند که بر حسب حکمت الاهی بر او نازل می شود.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ

پیروی نمی کنم مگر از وحیی که بر من نازل شود.

مفسّران در تفسیر این آیه به اشکال گوناگون سخن گفته اند،و به نظر من معنی آشکار است و بنا بر آنچه پیشتر گفتیم از صراحت برخوردار است،پس عدم شناخت رسول نسبت به آنچه برای او و دیگران پیش خواهد آمد،شامل وحیی که به او می رسد نمی شود،و در این شک نیست که خداوند متعال به او وحی فرستاده است که در نزد پروردگارش جایگاهی پسندیده دارد،و این که دشمنان مجرم و گناهکار او جایگاهشان در آتش جهنم است.

وَ مٰا أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ مُبِینٌ

و من نیستم مگر بیم دهنده ای آشکار.

پس من نه کفیل شما هستم و نه وکیل بر شما.

این اندیشه در قرآن حکیم فراوان تکرار می شود،چه در راندن انسان به ایمان آوردن به رسالت و تحمّل مسئولیتهای آن حایز اهمیت است،چه انسانی که او را به خدا می خوانی،باید حقیقة این را بداند که تو مسئول او نیستی،و او خود مسئول از نفس خویش است،بسا هست که همین معرفت محرک او بر تحرک ذاتی شود و در نتیجه به راه هدایت به حق برسد.

[10]

در آن هنگام که خطر بزرگ باشد،کمترین احتمالی نسبت به وقوع

ص :133

آن کافی است که ما را به اتخاذ تدبیرهای لازم برای دفع آن برانگیزد.مگر نمی دانی که اگر احتمال منفجر شدن بومبی در خانه ات برود،فورا آن را ترک می کنی،حتی اگر احتمال وقوع آن تنها 5%بوده باشد؟ بیشتر کارهای اجرایی که در زمان جنگ و حتی در روزهای صلح صورت می گیرد،هدفی جز دور کردن احتمالات با درجۀ پایین نیست،ولی اهمیت آنها مخصوص به خطرهایی است که بزرگ بوده باشد.

ما به کارهای فراوان پیشگیری برای مبتلا نشدن به سرماخوردگی نمی کنیم، حتی اگر ترس بر نسبت 50%بوده باشد،ولی از خطر مرگ اگر 10%و حتی 1% باشد پرهیز می کنیم.

این کیفیت در جنبۀ منفی همچون در جنبۀ مثبت حوادث جریان دارد،و شک نیست که ما توجهی به احتمال دست یافتن به سودی اندک نداریم،هر چند امکان آن زیاد و مثلا بر نسبت 90%بوده باشد،ولی هر چه سود افزونتر شود،اهتمام ما به احتمالات آن افزایش پیدا می کند،حتی به اهتمام به آن در این صورت باشد که تنها 0/01%احتمال آن می رود،چنان که مشاهده می شود در لاتاریها،با وجود آن که ممکن است احتمال دریافت جایزه کمتر از یک در هزار باشد،باز هم به آن توجه می کنیم،برای چه؟مگر برای آن نیست که مقدار جایزه بزرگ است و به خاطر آن آب از دهانها روان می شود؟ اکنون بهتر است این پرسش را طرح کنیم که:آیا زندگی در آخرت،با بیم دادنهای به عذاب /13 شدید جاودانی آن،و مژده دادن به نعیم بزرگ دایمی،مستحق اهتمام ورزیدن به آنها و امکان وقوع آنها حتی اگر بر نسبت احتمالاتی کوچک هم که بوده باشد جدی است؟!در صورتی که نسبت احتمال آن حتی در نزد منکران،به سبب فراوانی دلایل بر صحت آن،بسیار بالا است.

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ

بگو که:آیا می دیدید که اگر از جانب خدا باشد و شما به آن کافر شده باشید.

پس چه بسیار زیان بشری بزرگ است که به رسالت پروردگارش کافر

ص :134

شود،و به چالش آفریننده روزی دهندۀ خود و کسی که سرنوشتش به دست او است برخیزد! این شکل پرسش ژرفنای وجود ما را به لرزش در می آورد،و ما را دربارۀ اندیشه ها و باورهایی که از آنها پیروی می کنیم،دچار شک و تردید می سازد.

حتی مؤمنان به رسالتهای خدا نیز چنان شایسته است که حالت جمود فکری خود را بشکنند و از خود بپرسند که:رسالتهای پروردگارشان چه اندازه بزرگ است،و اگر آنها را سبک بشمارند یا همۀ تعالیم آنها را به جریان نیندازند،چه اندازه از بهره ای که باید ببرند کاسته می شود؟به حق باید گفت که:آن از ما مؤمنان حجاب عادتی را دور می کند که از صعود ایمان ما جلوگیری به عمل می آورد، به همان گونه که از دیگران حجاب استکباری را دور می کند که مانع دیدن گواهیهای راست و درست رسالت است و،مثلا،آنان را چنان می یابیم که از گواهی دادن علما به صدق رسالت غافل می مانند و از خود نمی پرسند که:چگونه علمای بنی اسراییل،همچون کسانی شبیه عبد اللّٰه بن سلام که در نزد ایشان به صدق و پاکیزه جانی معروف بود،به رسالت جدید ایمان آوردند.

وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ عَلیٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ

و گواهی داد گواهی از بنی اسراییل بر مثل آن و ایمان آورد.

علی رغم آن که ایمان آوردن ظاهرا به مصلحت او نبود.مگر نه این بود که جایگاه خود را در نزد قومش از دست می داد و به صورت یک سپاهی از لشکریان اسلام در می آمد؟ /13 وَ اسْتَکْبَرْتُمْ و شما کبر ورزیدید.

نسبت به حق،و با وجود بیّناتی که پیاپی بر صدق رسالت گواهی می داد، به آن ایمان نیاوردید.

آری،حجاب بزرگی که مانع رسیدن نور ایمان به قلبهای ایشان می شود، استکبار ایشان در زمین و ستم کردنشان بر مردم است،مگر ظلم تاریکی بسیار غلیظ نیست؟

ص :135

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ

و خدا گروه ستمگران را هدایت نمی کند.

[11]

چه چیز ستمگران را از ایمان آوردن به رسالت باز می دارد؟استکبار نسبت به مردم و معتقد بودن آنان به این که از دیگران برترند سبب آن است،و حتی اگر گروهی از ایشان برای ایمان آوردن به رسالت بر دیگران پیشی می گرفتند،برای آن که نشان دهند که از دیگران تمایز دارند و برابر با ایشان نیستند،به آن کفر می ورزیدند و می گفتند:چگونه بر خود روا داریم که در نزد مردم از عقب افتادگان به شمار رویم،در صورتی که اشخاصی پست تر از ما پیش از این به رسالت ایمان آورده بوده اند؟!پس برای فرار از عار و ننگ بهتر است که به آن کافر شویم.

وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کٰانَ خَیْراً مٰا سَبَقُونٰا

و کسانی که کافر شدند دربارۀ کسانی که ایمان آوردند گفتند:اگر خوب بود بر ما پیشی نمی گرفتند.

میان قبیله های مختلف اعراب در جاهلیت،اختلافهای سخت و زیاد وجود داشت،و بعضی از آنها خود را برتر از دیگران تصور می کردند،و به آن رضا نمی دادند که به فضیلت قبایل دیگر اعتراف کنند،و اگر قبیله ای به چیزی ایمان می آورد، قبیلۀ رقیب به آن کافر می شد تا به یک برتری آن بر خود معترف نشده باشد.

مثلا،قبیله بدوی غفار مورد تحقیر قریش بود که آنان را به نام پیزر(گیاه دوزخ)می نامیدند،پس چون ابو ذر غفاری اسلام آورد و همراه با او همۀ قبیله اش به اسلام در آمدند،قریشیان می گفتند:غفار پیزری!اگر این خوب بود بر ما پیشی نمی گرفتند. (1)

و بدین گونه بنی عامر و غطفان و تمیم و اسد و حنظله و اشجع کافر شدند، و دربارۀ کسانی از قبایل غفار و جهینه و مزینه و خزاعه که ایمان آورده بودند می گفتند:اگر آنچه محمّد آورده است خیر بود،گاوچرانان در ایمان بر ما پیشی

ص :136


1- 13) -ابن المتوکل گفت که آیه در حق ایشان نازل شد(تفسیر القرطبی،ج 16،ص 189).

نمی گرفتند،چه ما از آنان قویتریم. (1)

به همان گونه که یهودیان ساکن در جزیرة العرب،با وجود این که چشم به راه پیغمبری موعود بودند،پس از ایمان آوردن اعراب به او از ایمان آوردن خودداری کردند و گفتند:اگر خوب بود بر ما سبقت نمی گرفتند.

قریشیان،در آن هنگام که دیدند موالی و بردگان همچون بلال و صهیب و عمّار اسلام آورده اند،نسبت به رسالت کافر شدند.آنان در صدد دست یافتن به دینی بودند که نفوذ آنان را در میان طبقات پستتر افزایش دهد،نه این که آنان را با یکدیگر برابر سازد.

همین گونه است در زمان حاضر که مشاهده می کنیم طبقات محروم و مستضعف به دعوتهای اصلاحی پاسخ مثبت می دهند،در صورتی که مترفان و مستکبران به مخالفت با آنها بر می خیزند،و ادعای ایشان آن است که ما از ایشان داناتر و صاحب مقامی عالیتریم،و روا نیست که با پذیرفتن پیشنهاد اصلاحی به این اعتراف کنیم که آنان بر ما برتری دارند.مگر سبقت گیرندگان مقربتر نیستند؟! به همان گونه که بعضی از سفیهان،به مجرد آن که رقیبان ایشان در ایمان آوردن بر ایشان پیشی گیرند،به مخالفت با حق بر می خیزند و خود را از رسیدن به خیرات آن باز می دارند.و این از باز مانده های عصبیت جاهلی است که از رسیدن نور هدایت جلوگیری می کند.

وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ

و چون به آن هدایت نشدند و نرسیدند.

یعنی به سبب عصبیت و ستم و استکبارشان به هدایت نرسیدند،در صدد یافتن بهانه ای بر آمدند تا طبقات ضعیف را برای انکار خویش قانع سازند،بلکه آسایش خودشان را نیز فراهم آورند که پیوسته برای ترک حق در معرض ملامت نفس خویش قرار داشتند،و به همین سبب مشاهده می کنیم که رسالت را به دروغگویی

ص :137


1- 14) -کلبی و زجاج از ابن عباس روایت کردند که آیه دربارۀ آنان نازل شد(همان منبع،ص 195).

متهم کردند.

فَسَیَقُولُونَ هٰذٰا إِفْکٌ قَدِیمٌ

پس به زودی خواهند گفت که این دروغی کهن است.

چنین است که نادان در فرو رفتن در درکات کفر از آن جا آغاز می کند که بر مردمان ستم روا دارد و بر ایشان کبر فروشد،و به دلایل ضعیف متشبث می شود و می گوید که اگر این کار ایمان آوردن به رسالت کار خوبی بود ناگزیر اول ما به فهم آن توفیق می یافتیم و چنان نمی شد که دیگران بر ما پیشی گیرند،و در پایین ترین درجه به ساختن این نظریّه می پردازند که خود رسالت از دروغهای قدیمی است،به همان گونه که گفته اند از اساطیر الاولین است.

[12]

هرگز چنین نیست...آن رسالت یگانۀ خدا که حقایق تاریخ گواه بر راستی آن است،و بزرگترین تصدیق کنندۀ آن این واقعیت است که بخشی از آن بخش دیگر را تصدیق می کند.

وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتٰابُ مُوسیٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً

و پیش از آن کتاب موسی پیشوا و راهنما و رحمت بود.

که برنامه ای برای پیروی و رحمتی برای پیروان آن بود.

وَ هٰذٰا کِتٰابٌ مُصَدِّقٌ لِسٰاناً عَرَبِیًّا

و این است کتابی تصدیق کننده به زبان عربی.

پس بدان گونه که می پندارند،دروغ کهن نیست،بلکه راستی است که حوادث تاریخ گواهی بر سودمندی عام آن برای انسانیت است.آیا ندیدید که کتاب فرو فرستادۀ خدا به موسی برای بنی اسراییل چگونه بوده و آنان را از گمراهی و استضعاف و ناکامی،در صورت عملی کردن آن،نجات داد؟ لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا تا کسانی را که ستم می کردند بترساند.

پس طاغیان و مستکبران و مترفان که به مردم ستم می کردند،دیگر نمی توانند قرآن را وسیله ای برای بهره کشی از دیگران قرار دهند و به هوای نفس خود برسند،و این کتاب برای آن آمد که به آنان بیم دهد و محرومان را از ظلم و ستم

ص :138

آنان خلاص کند.

وَ بُشْریٰ لِلْمُحْسِنِینَ

و مژده ای برای تکلیف کاران باشد.» /13 از هر طبقه که بوده باشند،که چون به رشد خود باز گردند و توبه کنند و به انجام دادن کارهای نیک بپردازند،این کتاب همچون برای محرومان برای ایشان نیز بشارت و مژده ای است.

[13]

یکتا پرستی عبارت از پرستش ابدی و انحصاری خدای یگانه است، و تسلیم نشدن به معبودهای پنداری که جز خدا به نام تسلط سیاسی یا نظام اقتصادی یا فشارهای اجتماعی در معرض پرستش قرار می گیرد،و توحید انسان در آن هنگام آشکار می شود که در معرض تهدید سلطه و جاذبۀ ثروت و بریدن از مجتمع در صورت استقامت آن بر دین قرار گیرد،و کتاب مژده و بشارتی برای نیکوکاران است که به چالش با همۀ این دشواریها می پردازند.

شاید سیاق آیه دلیل بر ضرورت ایستادگی در برابر بدعتهای تازه ای باشد که نیروهای مستولی بر جامعه به وجود می آورند،و رسالت را به دروغی کهن بودن متهم می کنند تا بخشی از برنامه های آن را که مخالف با مصالح ایشان است عوض کنند.و این کار هرگز نخواهد شد،و ناگزیر باید احکام دین بدون تحریف و تأویل و زیادی و کاستی به مورد اجرا گذاشته شود.

إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ

کسانی که گفتند پروردگار ما خدا است و بر آن استقامت ورزیدند، بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد.» [14]

علی رغم تهدید طاغیان،مؤمنان نباید بیمناک باشند،چرا که نتیجه به سود ایشان است،و فردا که حق پیروز شود،غصه و اندوهی برای آن که از خیراتی باز مانده اند نخواهند داشت.

أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

اینان بهشتیان اند و به پاداش کارهایی که کرده بودند،جاودانه در آن خواهند ماند.» و هنگامی که به بهشت داخل می شوند،خواهند دانست که بهایی که برای

ص :139

آن پرداخته بودند،در مقابل پاداش بزرگی که از خدا دریافت کرده اند،ناچیز بوده است.

از کلمۀ«جزاء»چنان می فهمیم که بهشت را به آرزو به کسی نمی دهند، بلکه بهای استقامت و شکیبایی و چالش است.

[سوره الأحقاف (46): آیات 15 تا 25]

اشاره

وَ وَصَّیْنَا اَلْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ إِحْسٰاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلیٰ وٰالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (15) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ نَتَجٰاوَزُ عَنْ سَیِّئٰاتِهِمْ فِی أَصْحٰابِ اَلْجَنَّةِ وَعْدَ اَلصِّدْقِ اَلَّذِی کٰانُوا یُوعَدُونَ (16) وَ اَلَّذِی قٰالَ لِوٰالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمٰا أَ تَعِدٰانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ اَلْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی وَ هُمٰا یَسْتَغِیثٰانِ اَللّٰهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (17) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ اَلْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنَّهُمْ کٰانُوا خٰاسِرِینَ (18) وَ لِکُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (19) وَ یَوْمَ یُعْرَضُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی اَلنّٰارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبٰاتِکُمْ فِی حَیٰاتِکُمُ اَلدُّنْیٰا وَ اِسْتَمْتَعْتُمْ بِهٰا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ اَلْهُونِ بِمٰا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20) وَ اُذْکُرْ أَخٰا عٰادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقٰافِ وَ قَدْ خَلَتِ اَلنُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَأْفِکَنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (22) قٰالَ إِنَّمَا اَلْعِلْمُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ أُبَلِّغُکُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمّٰا رَأَوْهُ عٰارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قٰالُوا هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا بَلْ هُوَ مَا اِسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِیحٌ فِیهٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا فَأَصْبَحُوا لاٰ یُریٰ إِلاّٰ مَسٰاکِنُهُمْ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْقَوْمَ اَلْمُجْرِمِینَ (25)

ص :140

معنای واژه ها

24[عارض ممطرنا]

:یعنی چیزی همچون ابر باران زا است که در افق آسمان عرضه و آشکار شده است.

ما به انسان سفارش کرده ایم که به پدر و مادر خود نیکی کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که شخص با پدر و مادر خود و نسل گذشته رابطۀ سالمی داشته باشد،ناگزیر باید آن رشد و راهیابی و رستگاری را که به آتش می خوانند اختیار

ص :141

کند،و از گمراهی خارج شود،اما آن تمرد و طغیانی که نادانی در کار وی را بر آن می دارد،و سبب آن می شود که بعضی از فرزندان پدران خویش را به مرتجع بودن متهم سازند،و دینی را که به آن دعوتشان می کنند به نام اساطیر و افسانه های پیشینیان بخوانند،چیزی جز سفاهت و سبکسری نیست و در بدی دست کمی از تقدیس پدران و تقلید عادات آنان و دست رد بر سینۀ خوانندگان به اصلاح ندارد.

در این درس پروردگارمان به ما توصیه می کند که در حق پدر و مادرمان احسان و نیکی کنیم که نمایندۀ پیوندی سالم و استوار است و این راه درست قرار گرفتۀ میان تقلید کور کورانه و گردنکشی سبکسرانه است.

و نیز به آن متذکر می سازد که عاقبت سبکسری و تمرد شتابزدگی در تغییر روش بر والدین است که نتیجه ای جز زیان ندارد.

در درس پس از آن داستان کسانی را می خوانیم که به پیروی از پدران گمراه خود برخاستند،و دعوت هود(ع)را که آنان را به خدا می خواند و به اصلاح دعوتشان می کرد نپذیرفتند و سرانجام ایشان هلاک و دمار بود.

و داشتن ارتباط سالم با پدران نشانه ای از ایمان است،به همان گونه که ارتباط خارج از متعارف داشتن گردنۀ سختی بر سر راه ایمان به شمار می رود.

شرح آیات:
اشاره

[15]

آیا وصیت و سفارش با حکم و فرمان چه تمایزی دارد؟و چرا در قرآن گاه با وصیت رو به رو می شویم و گاه با حکم و فرمان؟شاید وصیت مربوط به ارزشهایی باشد که عبارت از محتوای احکام است،در صورتی که حکم از نظام سخن می گوید و آن عملی کردن ارزشها است،پس در آن جا که تعبیر با حکم باشد،ناگزیر می بایستی به دقت و قاطعیت ملتزم به حدود و حروف و تفصیلات آن باشیم،در صورتی که هنگام تعبیر با وصیت ناگزیر می بایستی ملتزم به ارزشها به هر طریق ممکن بشویم،و نیز به روشی که عرف آن را مناسب می داند.

هنگامی که پروردگارمان به عدالت امر می کند،تعبیر به صورت فعل امر

ص :142

در می آید: اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ دادگر باشید که آن به تقوی نزدیکتر است»،بدان سبب که عدالت ارزشی است که با احکام تفصیلی تحقق پیدا می کند و با نظامی فراگیر،و اما در آن هنگام که سخن از احسان به میان می آید،به صیغۀ وصیت و سفارش است،بدان جهت که احسان با آنچه میان عموم مردم متعارف است تعریف و محدود می شود که با اوضاع و احوال هر شخصی و روش او بستگی دارد.

وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ إِحْسٰاناً

و به انسان سفارش کردیم که با پدر و مادر خود به احسان رفتار کند.» لا بد باید انسان-هر انسان-نسبت به پدر و مادر خود اهتمام و توجهی داشته باشد که به درجه احسان برسد،و آن بالاتر از انجام دادن حقوقی قانونی است که در این مورد باید ادا کند.

فرمان دادن به احسان با فرمان دادن به اطاعت اختلاف فراوان دارد،چه احسان و بخشندگی از دست برتر بر می خیزد،و انگیزۀ آن احساس قدرت و استقلال است،و صاحب آن خود تشخیص می دهد که چه وقت و چگونه و تا چه اندازه باید به عملی کردن آن توجه کند،در صورتی که طاعت و فرمانبرداری حالت تسلیم و خضوع و نداشتن استقلال و بنا بر فرمان رسیدۀ به شخص است،بدون این که صاحب آن حقی در معین کردن هر امری از آن را داشته باشد.

اسلام به آن فرمان نداده است که از والدین طاعت و اطاعت کنید بلکه گفته است در حق آنان احسان روا دارید،چرا که طاعت مخصوص خدا و رسول /13 و اولی الامر است،و والدین نمی توانند حرامی را حلال یا حلالی را حرام کنند،بلکه به احسان کردن به آنان امر کرده است،و تجلّی احسان در قبول امری از ایشان است که مخالف شرع و عقل نبوده باشد،و از آن فایده ای به ایشان برسد.

دلیلی که سیاق برای وصیت کردن به احسان نسبت به والدین می آورد، مؤمن و کافر هر دو را شامل می شود،چه آن را وابستۀ به رنجهایی بزرگ می سازد که پدر و مادر برای پروردن فرزند خویش متحمل شده بوده اند.

ص :143

حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً

با زحمت و ناراحتی مادرش به او حامله شد.» پس از نخستین ساعات بارداری جنین نیروهای مادر را می مکد و او را در معرض ناراحتیها و خطرها قرار می دهد،و هر چه زمان بارداری پیشتر رود،سختیهای بدنی که مادر تحمل می کند افزوده تر می شود،و ترسها و اندوههای بیشتر بر او عارض می شود.

وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً

و آن را با ناراحتی و رنج به دنیا آورد،» و گاه درد زادن چندان سخت است که مادر می گوید:کاش پیش از این مرده و به فراموشی سپرده شده می بودم،و سپس این حادثۀ بارداری در مدتی کوتاه پایان نمی پذیرد،بلکه در طول ماههای متعدد ادامه دارد،و همین بر مقدار دینی که نوزاد به مادر خود دارد می افزاید.

وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلاٰثُونَ شَهْراً

و از زمان باردار شدن تا زمان از شیر باز گرفتن کودک سی ماه می شود.» پس در مدتی تقریبا برابر با 900 روز مادر به نوزادش مشغول و گرفتار است.آیا بر فرزند شایسته نیست که در آن هنگام که نیروی مادرش رو به کاستی می رود و پیشرفت عمر به او آزار می رساند،در حق او احسان و نیکی کند؟ البته شایسته است.و این از عادات مرد صالح است که پیوسته حقوق والدین را رعایت کند تا /13 به سنین رشد برسد،و حتی به چهل سالگی برسد و در مرحلۀ کمال عمر قرار گیرد.

حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلیٰ وٰالِدَیَّ

تا چون نیروهای وی به حدّ کمال رشد یافت و به سن چهل سالگی رسید،گفت:پروردگارا!مرا توفیق آن عنایت کن تا شکر نعمتی گزارم که بر من و بر پدر و مادرم بخشیدی.» آیا چه وقت انسان به کمال خود می رسد،آیا در سن بلوغ شرعی است که در پسران پانزده سالگی یا احتلام است،و در دختران نه سالگی،یا در آن هنگام است که به سن رشد برسد که آن را هجده سالگی دانسته اند؟

ص :144

بعضی گفته اند:انسان به«أشدّ»خود جز در چهل سالگی نمی رسد،ولی آنچه به ظاهر آیه مربوط می شود،بیان دو گونه از بلوغ است،یکی:بلوغ نخستین است که فرد را شایستۀ وارد شدن به زندگی می سازد،و دیگری:بلوغ تمامتر است که در چهل سالگی صورت می گیرد که در آن رشد یاخته های مغز سر تکامل پیدا کرده،و آزمایشهای زندگی بر روی هم جمع شده،و آدمی در قله و اوج عمر خود قرار گرفته است که از آن پس تدریجا به پایان آن می رسد،و به همین سبب در حدیث آمده است که شیطان بر چهرۀ کسی که از چهل سالگی گذشته و توبه نکرده است،دست می کشد و می گوید:قربان چهره ای که رستگار نمی شود! مؤید آن است این که:انسان در چهل سالگی عمر خود نقش فرزندی را ایفا می کند که پدر و مادرش نقش خود را در رشد و تکامل او به پایان رسانیده اند،و به همان گونه پدر حالت کسی را مجسم می سازد که-به نوبه خود-مشکلاتی را که پدر و مادرش برای او تحمل کرده بودند چشیده و قدر آنان را دانسته است،و همچنین از ارزش نعمتهایی که خداوند متعال به او ارزانی داشته آگاه شده است.

پس پیوسته شکر خدا می گزارد،ولی هر چه فهم و دریافت او نسبت به زندگی و دشواریهای آن بیشتر می شود،بر عجز خود در سپاسگزاری از خدا آگاهی بیشتر پیدا می کند،پس از خدا می خواهد که به فضل خود چنان کند که توفیق سپاسگزاری از آنان را به دست آورد،چه خاستگاه شکر داشتن نگرشی مثبت به زندگی است،و همین است که نیروهای آدمی را از بند یأس و بد بینی و منفیگری خلاص می کند،و در قلب او تخم دوستی تلاش و سعی و روح نشاط و همت پیشرفت و چشم به راه هدفهای عالی بودن می افشاند.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صٰالِحاً تَرْضٰاهُ

و این که به کار شایسته ای بپردازم که تو آن را بپسندی.» آیه دو معیار را برای صالح بودن عمل به ما الهام می کند:یکی معیار و مقیاس ذاتی که در سودمندی عمل و صحت آن به حکم عقل و عرف وجود دارد،و دیگری مقیاس شرعی که با رضایت خدا تحقق پیدا می کند که آن را از طریق

ص :145

ارزشهای دینی می توانیم بشناسیم...و مؤمن خواستار تحقق بخشیدن عملی است که به ذات خود شایسته باشد و او را شرعا به خدا نزدیکتر کند،و آن طبیعة هر عمل صالح نیست،بلکه آن است که بنا بر مقررات رسالت صورت گرفته باشد،پس -مثلا-ساختن راهها عملی صالح است،ولی گاه می شود که آن مایۀ رضایت خدا نباشد،همچون آن که شخص خواسته باشد از این راه برتری مقام خود را در زمین به دیگران نشان دهد یا فسادی با آن همراه باشد،و نیز چنین است کار صالحی که معارض با کاری صالحتر همچون دفاع از وطن یا ایستادگی در برابر یک طاغوت بوده باشد.

به همین سبب است که انسان درست و کامل از پروردگار خویش توفیق یافتن خودش را به عملی صالح طلب می کند که مورد رضایت او بوده باشد،و نه هر عمل صالح،مثلا این که از خدا بخواهد که امتداد او در زندگی و نیز آیندگان او از صالحان بوده باشند.پدران برای پروردن این نسل به فضیلت و تقوی شبهای زیاد بیدار ماندند،و در تأسیس آموزشگاهها و نهادها مبالغ هنگفت به مصرف رساندند،و به رشد فرهنگی مبتنی بر حکمت و فرزانگی مدد رساندند،و به تأسیس دانشگاهها و مراکز بیداری و هشیاری و راهنمایی پرداختند،و تلاشهای آنان در بنای این نسل صالح به ثمر رسید.آیا ما نیز نباید که به همین گونه برای پرورش نسلی که در برابر ما قرار دارد تلاش کنیم و آن را به صورت نسلی صالح در آوریم.و همین سپاسگزاری عملی نسبت به نعمت صلاحی است که پروردگار به ما ارزانی داشته است.

وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی

و اصلاح کن برای من در فرزندانم.» صلاح فرزندان دستاوردهای تمدنی این نسل را در خود جمع می کند و برای آنان نام نیکو باقی می ماند و همچون صدقۀ جاریه ای می شود که مایۀ فراوانی پاداشهای رسیدۀ به ایشان است در آن حال که در گورهای خود آرام گرفته اند،و شاید به همین دلایل بوده است که تعبیر قرآنی(لی برای من»آمده است.آری، فایدۀ صلاح ذرّیّه و فرزندان پیش از هر کس دیگر برای خود من است.

ص :146

إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ

من به سوی تو بازگشتم و توبه کردم.» /13 پس در خلال گذشت عمر از چهل بهار زندگی،گناهان او را از راه پروردگار عزیز و ستوده اش منحرف ساخت،و اکنون آفت سهو از او رخت بر بسته، به همان گونه که لذت شهوت متلاشی شده،و حوادث روزگار مستی جوانی را زایل کرده است،و عقل او به مرحله کمال رسیده،و دانسته است که راه رستگاری منحصر در بازگشت به سوی خدای عزّ و جلّ است.

اخیرا در یک مجلۀ غربی کثیر الانتشار مقاله ای خواندم که از چهل سالگان خواسته بود تا عادات خویش را تغییر ندهند،و چنان می نماید که نویسندۀ آن مقاله بر این اعتقاد بوده است که انسان در مثل چنین وقتی ارادۀ تغییر ندارد،و این هماهنگ با نظریۀ مادیگری در انسان است،و خلاصه شدن انگیزه های وی در شهوتهای دنیوی است که نزدیک چهل سالگی باز گشت پیدا می کند.و بعضی از آنها که محرکی برای تغییر ندارد متلاشی می شود،در صورتی که بصیرت قرآنی ما را به آن می خواند که در سن چهل سالگی توبه کنیم که در آن عقل به حدّ کمال خود رسیده،و آتش و جدان و ضمیر ملتهب شده و فرصت اصلاح فراهم آمده،و عوامل خوانندۀ به خیر و نیکی کردن و اسباب فضیلت در آن در حال رشد است.

بدین گونه چهل سالگی بهترین مناسبت برای انقلاب ذاتی است،با بازگشت به سوی خدا،و تسلیم شدن به شریعتی که طرف خطابش عقل است،و انگیزه های تلاش به صاحب چهل سال عمر از هر سن دیگری نزدیکتر.

وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ

و من از اسلام آورندگانم.» پس اگر در دوره ای از زمان مستی جوانی مرا به تمرّد برانگیخت،اکنون به گناهکار بودن خویش اعتراف می کنم،و برای تو ای پروردگار مهربان با کمال فروتنی به خضوع و خشوع می پردازم،و در صفحات تاریخ زندگی خویش به بازرسی می پردازم،و اگر فاحشه و گناهی در آن مشاهده کنم،یا ستمی در حق مردمان،و غصب حق از دیگران،و انحرافی در عقیده،و کجراهی در فرهنگ،و عادات بد و مانند اینها،در آن می کوشم که به تغییر دادن آنها بپردازم و از عواقب بد آنها به توفیق

ص :147

تو خلاص شوم.مگر نه این است که هر گناه و کجی و انحراف /13 اثر خود را در قلب انسان بر جای می گذارد،پس بهتر است که با توبه خود را از شرّ آنها خلاص کنیم، تا قلب از چرکهای آن پاک شود،و رفتار و عادات بد،و سبک شدن ارزشها و سستی در انجام دادن واجبات و فراموش کردن نماز و زکات و...و...را کنار بگذاریم.

[16]

و علی رغم دور بودن این گروه در مدتی از زمان از راه راست،توبۀ ایشان پذیرفته است،و خدا حسنات ایشان را می پذیرد،و از سیئات ایشان در می گذرد،و آنان را با بندگان صالح خویش به بهشت می رساند.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا

آنان کسانی هستند که بهترین کاری را که کرده بودند از ایشان می پذیریم.» خدا از پرهیزگاران می پذیرد،و گاه از دیگران نیز پس از توبه کردن ایشان قبول می کند،و تو گویی بعد از توبه دیگر مرتکب گناهی نیستند و در زمرۀ بندگان متقی و پرهیزگار او به شمار می روند.

و مفسّران گفته اند که:مراد از احسن اعمال،واجبات و مستحبات است، ولی برای امور مباح،با وجود حسن و خوبی آنها،پاداشی وجود ندارد.

گاه گفته می شود که:برای قبول حسنات نیز شرطهایی وجود دارد که در همۀ آنها یافت نمی شود،و خدا جز احسن و نیکوترین آنها را نمی پذیرد،و همین آدمی را به کوشش وا می دارد تا به همۀ شرایط عمل صالح تحقق بخشد.مثلا،خدا نمازی را نمی پذیرد مگر این که بنده اش در آن به او توجه داشته باشد،پس بیایید تا نماز را به صورتی اقامه کنیم که همۀ آن را بپذیرد نه نیکوتر آن را.

وَ نَتَجٰاوَزُ عَنْ سَیِّئٰاتِهِمْ

و از سیئات ایشان در می گذریم.» مگر از آنها با توبه ای پاک و خالص به خدا باز نگشتند،و خدا توبه پذیر مهربان است؟ فِی أَصْحٰابِ الْجَنَّةِ در میان اصحاب بهشت.» آن صالحانی که زندگی خود را خالص برای خدا قرار دادند،و چه کرامتی

ص :148

برای امثال ما از این بالاتر که /13 خدا ما را به جمع بندگان صالح خویش داخل کند، در صورتی که ما از کسانی بوده ایم که عمل صالح و غیر صالح را در کنار هم انجام می داده ایم؟! وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کٰانُوا یُوعَدُونَ وعدۀ راستی که به ایشان داده شده بود.» [17]

و قرآن مثلی از واقعیت مبارزۀ میان نسلها می زند که در آن نسل در حال پیشروی بر ارزشهای حق و آداب صلاح در نزد نسل غالب به تمرد می پردازد، تا عبرت گیریم و از پیروی آن به هلاکت نرسیم.

وَ الَّذِی قٰالَ لِوٰالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمٰا

و آن کس به پدر و مادرش گفت:وای بر شما.» در آن حال که دین به ما سفارش کرد که به پدر و مادر احسان کنیم،این نافرمان و فاسق از پدر و مادری که اصل وجود او و همۀ خیری که در آن است بوده اند منفجر می شود و به آنان می گوید: أُفٍّ لَکُمٰا وای بر شما».

هر وقت که پدر و مادر او از گرفتار شدن به زیان فرو رفتن در خطا و گناه بر حذر می دارند،آنان را از خود دور می کند،و به جزا کافر می شود و می گوید:

أَ تَعِدٰانِنِی أَنْ أُخْرَجَ

آیا مرا از آن بیم می دهید که(از گور)بیرون آورده می شوم؟» برای رسیدگی به حساب در محشر حضور پیدا می کنم؟هرگز چنین نیست...این وعده ای دروغ است،و سپس گفته های منکران بعث و جزا را برای خود به گواهی می آورد که گفته اند:قرنهای دراز گذشت و یک نفر آنان از گور برنخاست.آیا هیچ دیده ای که خدا مرده ای را پس از سپرده شدن به قبر از آن بیرون آورده و برای جزا او را بر پا نگاه داشته باشد؟!بنا بر این من هم از گور بر نخواهم خاست.

وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی

و قرنها پیش از من آمده و رفته است.» آیا این را نمی دانند که زندگی آخرت پس از پایان پذیرفتن کلّی زندگی

ص :149

نخستین می آید،و در آن روز خدا پیشینیان و پسینیان را با هم زنده می کند و به وعدۀ حق خود تحقق می بخشد؟ بدین گونه فاسق نسبت به تربیت پدر و مادر تمرد نشان می دهد،و آنان تمام کوشش خویش را برای قانع کردن او /13 به حق به کار می برند،و چون احساس شکست می کنند به خدا پناه می برند تا در اصلاح پسر گمراهشان به ایشان مدد رساند.

وَ هُمٰا یَسْتَغِیثٰانِ اللّٰهَ

و آن دو از خدا استغاثه می کنند،» و تربیت حقیقی آن است که در قلب فرزند ترس از خدا را کشت دهد،چه اگر در پی سعادت دنیا یک بدبختی و شقاوت جاودانی وجود داشته باشد،از این سعادت چه حاصلی به دست می آید؟ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وای بر تو!ایمان بیاور و بدان که وعدۀ خدا حق است.» از این آیه الهام می گیریم که روش سالم تربیت کودکی که از دو پدر و مادر مؤمن به دنیا آمده،و خدا از امثال او این نسل سالمی را پدید آورده است که با احسان کردن به نسل گذشته و طلب مغفرت کردن برای آنان،و نیز با عمل کردن در راه ایجاد نسل صالحی با دعا و عمل وظیفۀ خود را انجام می دهد،چگونه باید باشد.این روش و برنامه مبتنی بر اساس گسترش دادن به دامنۀ دید طفل برای دیدن جهان دیگر است تا بتواند میان آن و دنیایی که در آن زندگی می کند،در قرارهای خود موازنه ای برقرار سازد،و دربارۀ آن تلاشی عادلانه به عمل آورد،و یکی را برای دیگری از دست ندهد،بدان جهت که آن دو تقریبا زندگی واحدی است که از امروز تا روز جزا ادامه دارد.

چیزی که هست بعضی از پدران در این راه شکست می خورند،ولی نباید نگران باشند بدان سبب که به مسئولیت خود عمل کرده اند،و خدا برای آنان سلطه ای قرار نداده است تا به آن فرزند خود را به پیروی از حق مجبور کنند.چگونه می تواند چنین باشد در صورتی که خدا به رسول کریم خود چنین خطاب کرده است

ص :150

که: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ تو را بر ایشان سیطره و تسلطی نیست»،و نیز گفته است: لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ در دین اجبار و اکراهی نیست، چه راه از بیراهه و هدایت از ضلال باز شناخته و جدا شده است».

خدا مردمان را آزاد آفریده است و آنان را می آزماید،و شاید از این آیه چنین به دست آید که مسئولیت دعوت کنندگان به حق و حاملان رسالت منحصر در ابلاغ این رسالت است،و حتی اگر نیروی بازدارنده ای نیز در اختیار داشته باشند،توسل به آن برای مجبور کردن مردم به پیروی از رشد و هدایت پسندیده نیست،پس با وجود سیطرۀ طبیعی پدر و مادر بر فرزند،در آن هنگام که همچون خواننده ای به حق با فرزندشان رو به رو می شوند،می بایستی تمام توجه خود را به آن معطوف دارند که با حجت و برهان او را قانع کنند و نه با اجبار و اکراه،که معمولا از این راه به مقصود می رسند،ولی اگر شکست بخورند،امری است که به /13 آزادی انتخاب راه از طرف فرزندی باز می گردد که نسبت به حق تمرد کرده و آن را از آداب و رسوم کهنه و اندیشه های ارتجاعی تصور کرده است.

فَیَقُولُ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

پس می گوید که اینها چیزی جز اسطوره های پیشینیان نیست.» و از این کلمه چنان بر می آید که او نسبت به گذشته تمرد نشان می دهد،و آن را نمایندۀ خرافه و دروغ می داند،و این نتیجۀ مبارزه نسلها است که نسل در حال پیشروی را از فرهنگ نسل حاکم و تجربه ها و عبرتها و پندهای آن محروم می سازد، و پیوستگی تمدنی را که اساس پیشرفت ملتها است از میان می برد.

این کیفیت شوم آثار بد و زشت خود را بر ما مسلمانان عصر جدید بر جای گذاشته است که در آن جوانان بدون تمیز دادن میان آداب و عادات و نتایج تجربۀ خوب و بد پدران خود یکباره آنها را طرد می کنند و در آن می کوشند که از بیگانگان تقلید کنند،و به کلاغی می مانند که چون خواست از طاووس در راه رفتن تقلید کند و توفیق نیافت و هر دو گونه راه رفتن را از دست داد.

آن کس که اصالت نداشته باشد،نمی تواند از آزمایشهای دیگران

ص :151

بهره برداری کند،بدان سبب که مقیاس سالمی ندارد تا به وسیلۀ آن بتواند تجربه های سودمند آنان را از آنچه زیانبخش است تمیز دهد،و به کسی می ماند که بر روی شن خانه بنا کند که هر چه زودتر ویران خواهد شد.

تجربه های تاریخ نشان داده است که از ملتهای صاحب اصالت و ریشه دار بهتر از ملتهای متمرّد نسبت به تاریخ و تمدن خویش می توانند از تجارب دیگران بهره مند شوند.

ما امروز در انتظار آن نسل مؤمنی هستیم که در سه بعد زندگی کند:با وضع موجود زمان خود همکاری داشته باشد،و از گذشتۀ خود بهره مند شود،و خواستار آینده ای بهتر باشد.

[18]

دین و بی دینی از قدیم در نزد بشر وجود داشته است،پس به همان گونه که از قدیم مردمان صالح و ملتزم به دین وجود داشته اند،کسان دیگری که کافر بودند نیز در کنار ایشان می زیسته اند،پس اگر چیز کهنه و قدیمی ارتجاع است،کفر /13 نیز قدیم است و باید به چشم ارتجاع به آن نظر شود!و این افکاری که جاهلیان به نام پیشرفت ترویج می دهند،شتابان به سوی ارتجاع پیش می رود،چه دعوت به بازگشت به حالت ابتدایی می کند که در آن التزام به ارزشها و عادات صالح وجود نداشت،و آن که امروز به رستاخیز و قیامت کافر است و ادعا می کند که آن از اساطیر الاولین است،هر چه زودتر با آن کافران گذشته محشور خواهد شد تا برای او این مطلب آشکار شود که کفر-و نه دین-از اسطوره های گذشتگان است.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ

آنان همان کسان اند که گفتۀ دربارۀ امتهایی از جن و انس که پیش از ایشان بودند و از میان رفتند،در حق ایشان صدق می کند.

چگونه گفتار دربارۀ ایشان صدق بود و درست در آمد؟ کافر شدند و خدا بر دلهاشان مهر نهاد،و توفیق ایمان را از آنان سلب کرد، پس کافر باقی ماندند و خدا آنان را به آتش در میان امتهای گذشته داخل کرد.

ص :152

إِنَّهُمْ کٰانُوا خٰاسِرِینَ

و آنان از زیانکاران اند.

و بر ما است که از سرگذشت آنان عبرت بگیریم و به کفر ورزیدن مبادرت نکنیم و در توبه بر روی ما تا ابد بسته نشود،و کسی نگوید که:هم اکنون کافر می شوم،و اگر خواستار ایمان باشم راه آن به سوی من باز است.هرگز چنین نیست...فرصت ایمان محدود است،و ممکن است تا ابد از تو سلب شود.

در این درسی برای خوانندۀ به حق است تا خود را از این که چرا بعضی از مردم ایمان نمی آورند متأسف و ناراحت نکند،چه شاید آنان از کسانی باشند که خدا بر دلهای آنان مهر زده است و هرگز قدرت و توانایی ایمان آوردن نخواهند داشت.

[19]

برای آن که کسی چنان تصور نکند که تقسیم مردمان به بهشتی و جهنمی بی دلیل و دلبخواه است،سیاق ما را به آن راهنمایی می کند که اعمال مردم است که آنان را به سرنوشت نهایی ایشان راهنمایی می کند که یا بهشت است و یا جهنم،و تأکید بر آن است این امر که بهشت را درجاتی است و جهنم را درکاتی،و منزلگاههای اهل بهشت یا اهل دوزخ نیز به اعمال آنان تعیین می شود،تا هیچ گونه شکی در آن باقی نماند که بر ایشان /13 ستم می رود،بلکه همگان جزا و پاداش عملی را که انجام داده بوده اند در بهشت یا دوزخ به دست می آورند.

وَ لِکُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا

و برای همه،بنا بر عملی که انجام داده اند، درجاتی است.

ظاهرا مقصود از«و لکل»اهل بهشت و اصحاب آتش است که هر یک از آنان بر حسب کارشان در یکی از این دو جا درجه و منزلگاهی دارند.

وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ

و این برای آن است که جزای کامل اعمالشان را به ایشان بدهیم.

و چنان باشد که:

وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ

بر هیچ کس ستم نرود.

پس هر کس که به سنگینی ذره ای کار خیر کرده باشد،پاداش آن را در

ص :153

درجات بالای بهشت دریافت خواهد کرد،و آن کس که به سنگینی ذره ای بدی کرده باشد،جزای آن را در درکات آتش دریافت می کند.

[20]

کتاب پروردگار حکیم ما انسان را در غم و اندوهی از کارش باقی نمی گذارد،بلکه سببهای کفر را برای او آشکار می سازد و علاج آنها را بیان می کند، تا پس از این بیان دیگر برای هیچ کس حجتی باقی نماند،و از آن روی چنین است که آتش دوزخ امری عظیم است،پس چگونه ممکن است پروردگار بخشندۀ مهربان بندۀ خود را در آن بگذارد در صورتی که حجت را بر او تمام نکرده باشد؟ وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النّٰارِ و در آن روز کافران بر آتش عرضه می شوند.

در آن جا که آتش آمادۀ استقبال از فوجهای کافران و نافرمانان با زبانه های ملتهب بالا رونده و شهیقهای گسترده ای است که میلیونها را می بلعد،و در آن جا که حقایق آشکار می شود،غفلت و بهانه و اهمال وجود ندارد،در آن جا کلمۀ حقی به آنان گفته می شود که در دنیا از آن آگاهی داشتند و آن را پشت گوش انداختند،و به ایشان می گویند که به عذرهایی متشبث نشوند که هیچ کاری از آنها بر نمی آید.

أَذْهَبْتُمْ طَیِّبٰاتِکُمْ فِی حَیٰاتِکُمُ الدُّنْیٰا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ

خوشیهایتان را در زندگی دنیا به تمامی مصرف کردید و از آن بهره مند شدید، /13 و همین سبب مستقیم بدبختی امروزشان است.وقت و قدرت و آسایش و نعمتهای دیگر ذخیره ای از انسان برای روز حساب است،پس هر که آنها را به شتاب برای بهره برداری عاجل در دنیا مصرف کرده باشد،دیگر برای روزی که به آن نیاز دارد چیزی باقی نمی ماند! خوشبخت کسی است که از آنچه در اختیار دارد مقداری برای زندگی جاودانی خویش باقی نگاه دارد،و وقت و نیروی خویش را میان تلاش برای دنیا و عمل برای آخرت تقسیم کند،و تمام همّ او آن نباشد که از همۀ آنچه در تصرف دارد در دنیا بهره مند شود که در این صورت مثل او همچون مثل جوانی است که تمام

ص :154

جوانی خویش را در بهره مندی از لذتها به مصرف رسانده و در آن هنگام که به پیری می رسد چیزی جز درد و رنج و ناکامی و حسرت برایش باقی نمانده است.

ولی آیا چه چیز است که آدمی را به اسراف و تبذیر طیبات در دنیا وا می دارد،آیا سبب آن یک نیاز مبرم است؟هرگز...نیازمندیهای آدمی محدود است،و با مصرف کردن مقداری از قدرت خود می تواند آنها را تأمین کند،و لقمۀ نانی برای خوردن و جایی برای زیستن در آن به چنگ آورد،و حرص و آز بشر بیشتر برای دست یافتن به چیزهای هر چه گرانبهاتر است.می خواهد لذیذترین خوراک را مصرف کند،و در مرفه ترین سرا به سر برد،و از بهترین کالاها در زندگی خویش بهره مند شود،حتی اگر به حساب آخرت او باشد،و به همین سبب با دزدی و حیله به مردمان ستم می کند،و اسباب دست گردنکشان و عاصیان می شود تا به این تجمّلات غیر ضروری دست یابد،و چون این گونه چیزها نیز درجات گوناگون دارد،نفس امّاره پیوسته او را به تلاش برای دست یافتن به بالاترین درجۀ آنها برمی انگیزد،پس اگر کاخی بنا کند و کاخ دوستش از آن بهتر و برتر باشد،در صدد آن بر می آید که کاخی بزرگتر و با شکوهتر از کاخ دوست خویش را مالک شود،و اگر اتومبیلی داشته باشد و از وجود اتومبیل بهتری آگاه شود،برای خریدن آن به بازار می رود و در آن می کوشد تا به هر وسیله که ممکن باشد آن را برای خود به دست آورد،و همچنین...

در این جا می پرسیم:ریشۀ رقابت دربارۀ تجمّلات و خواستار شدن آنها بدین شدت در کجا است،در صورتی که بعضی از آنها ارتباطی چندان نزدیک با شهوات انسان ندارد؟ پاسخ:ریشۀ آن در استکبار و خود بزرگبینی است.انسان پیوسته در آن می کوشد که،به حق یا به باطل،بر اقران و امثال خویش برتری پیدا کند،ولی اگر ردای کبریا و استکبار را از تن به دور کند،و خود را با جامۀ قناعت و خشوع بپوشاند،ریشۀ انحراف را از جان خود برکنده است،و در این صورت به ضروریات و آنچه از دنیا برای او میسر شود بسنده می کند، /13 و تواناییهای خود را به عدالت ورزیدن

ص :155

در میان حیات در این جهان و حیات ابدی خود در جهان دیگر تقسیم می کند.ولی اگر استکبار کند،خواری عذاب را در آخرت به جان می خرد که به کسی چون او گفته می شود:

فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ الْهُونِ بِمٰا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ

پس امروز عذاب خواری را در برابر استکباری که، بدون حق،در زمین داشتید و نافرمانی که می کردید،بچشید.

و فسق بیرون رفتن از حدود است،و دلیل بر آن است که مستکبر بدون حقی از حدود شرع خارج شده و همین او را به عذابی دردناک رسانیده است.

زندگی از حکمت تا بهره برداری

زندگی ما در این دنیا مبتنی بر حکمتی است که بر هر چه در آن می کنیم گسترده است،و همین برای هر بعدی از آن هدفی معین و محدود فراهم می آورد که اگر به طرف آن حرکت کنیم از زندگی شریفی برخوردار خواهیم شد.و در صورتی که اعمال خودمان را از هدفهای آنها خالی کنیم،و برای خود آنها به انجام دادنشان بپردازیم،یک بهره برداری نابود شونده نتیجۀ آن خواهد بود.مثلا،خوراک برای آن است که آدمی از آن نیرو به دست آورد،ولی اگر کسی آن را تنها برای فرو نشاندن شهوت خوردن به کار برد(و نه برای بقای سلامت بدن و تأمین نیروی لازم برای آن)از کسانی است که چیزهای پاکیزۀ خود را از دست داده است،و همچنین جامه برای پوشیدن و زینت است،پس کسی که بخواهد جامه را برای فخر فروختن به دیگران مصرف کند،پاکیزگی مصرف از آن سلب شده است،و هدف آموختن علم عمل کردن به آن است،پس اگر کسی علم را برای خود علم و بدون هدف دیگر هدف خود قرار دهد،راه خود را گم کرده است و عمل خود را به گمراهی کشانیده است،و این درست نیست که هنر را به خاطر هنر فرا گیریم، بلکه باید از آن برای بیداری مردم و حقایق را در معرض احساس آنان قرار دادن و برانگیختن آنان به کارهای خیر مورد توجه خود قرار دهیم،و جز این هنر چیز

ص :156

بیهوده ای می شود و چیزهای پاکیزۀ ما را از ما دور می کند.

در آن هنگام که آدمی از حکمت زندگی و مفردات آن آگاه شود،رفتار او دربارۀ آنها تعدیل پیدا می کند،و چون هدف از خوراک را می داند،از آنچه به بدنش سودی نمی رساند دوری می گزیند،و با آگاهی از هدف لباسی که می پوشد،نه آن را وسیلۀ فخر فروشی قرار می دهد و نه در آن به اسراف و تبذیر می پردازد،و علم خویش را در خدمت ارزشهای آن می گذارد،و چون به کار هنری می پردازد به هدفهای قوم و ملت خویش از راه هنر تحقق می بخشد.

آیا به آن توجه کرده ای که رسول اللّٰه و امامان صالح جانشین او علیهم السلام چگونه زندگی می کرده اند؟ /13 در حدیث روایت شده است که عمر ابن الخطاب گفت:از رسول اللّٰه(ص)اجازه گرفتم و در اتاق ام ابراهیم بر او وارد شدم و او را دراز کشیدۀ بر حصیری دیدم که مقداری از بدن او بر روی خاک قرار داشت،و زیر سر او کیسه ای پر از الیاف خرما مشاهده می شد،پس بر او سلام کردم و نشستم و گفتم:

یا رسول اللّٰه!تو فرستادۀ خدا و پیامبر خدا و برگزیده و بهترین آفریدۀ اویی،و کسری و قیصر بر تختهای زرین و فرشهای حریر و دیبا زندگی می کنند؟!پس رسول اللّٰه(ص)گفت:«آنان آن کسانند که پاکیزه هاشان به شتاب به ایشان رسیده است و نزدیک پایان یافتن است،و طیّبات ما بر ایمان تأخیر پیدا کرده است». (1)

اما دربارۀ امام امیر المؤمنین،نواده اش امام باقر(علیهما السلام)چنین گفته است:

به خدا سوگند که علی همچون بردگان غذا می خورد و همچون آنان می نشست،و اگر دو پیراهن می خرید،غلامش را بر آن می داشت که بهترین آن دو را برای خود برگزیند و خودش دیگری را می پوشید و اگر آستین دراز بود و انگشتان را می پوشاند،زیادی را می برید و اگر از پاشنۀ پا پایین تر می رفت فزونی آن را قطع

ص :157


1- 15) -نور الثقلین،ج 5،ص 15.

می کرد،و مدت پنج سال ولایت مسلمانان با او بود و آجری بر آجری ننهاد،و نه خشتی بر خشتی،و هیچ سیم و زری از خود به میراث ننهاد،و اگر مردمان را با نان گندم و گوشت اطعام می کرد خود که به خانه اش باز می گشت،خوراکش نان جوین بود و روغن زیتون و سرکه،و اگر یکی از دو کار را می بایستی برای خدای عزّ و جلّ انجام دهد که رضای او در آن است،آن را اختیار می کرد که رنج آن بیشتر باشد،و هزار برده را از دسترنج خود خرید و آزاد کرد که در آن دست او پینه بسته بود و عرق بر چهره او روان می شد،و هیچ کس از مردم طاقت کار کردن را همچون او نداشت،و در شبانه روز هزار رکعت نماز می گزارد،و شبیه ترین مردم در این خصوص به او علی بن الحسین بود که هیچ کس پس از وی طاقت کار کردن مثل او را نداشت». (1)

پیامبر اصحاب خود را چنین تربیت می کرد،چنان که در حدیث آمده است که او(صلّی اللّٰه علیه و آله)بر اهل صفّه در حالی وارد شد که آنان پیراهنهای خود را با پوست دباغی شده وصله می زدند،بدان جهت که پارچه ای برای وصله کردن به دست نیاورده بودند،پس گفت: /13 «آیا شما امروز وضع نیکو دارید یا آن روز که یکی از شما روز را با یک لباس به سر می برد و شب را با لباسی دیگر،و روز را با آن می گذراند و شب را با پوشش دیگر،و خانۀ خود را چنان می پوشاند که خانۀ کعبه؟گفتند:ما امروز بهتریم و او گفت:آری،امروز وضع شما بهتر است». (2)

[21]

عذاب دنیا کمتر از عذاب جهنم است،ولی گواهی بر آن است،و کفار از دنیاشان بهره مند شدند،و طیبات خود را در آن از دست دادند،پس در این جا،پیش از آخرت،به عذابی سخت گرفتار شدند.آیا همین برای عبرت گرفتن ما کافی نیست؟ آنان قوم عاد بودند که دلهاشان را دوستی دنیا چنان پر کرده بود که آنها را

ص :158


1- 16) -همان منبع،ص 16.
2- 17) -نور الثقلین،ج 5،ص 17.

از فهم حقایق آخرت باز می داشت،و ناگهان خود را،علی رغم بیم دادنها،با خود آنچه بیمناک بود رو به رو دیدند.

سیاق در این جا مثلی از قوم عاد از جمله بصیرتهای یاد شدۀ پیش از این در همین درس می آورد از جملۀ آنها است:تشبّث انسان به تقلید و فرو رفتن او در شهوتهای دنیا.

وَ اذْکُرْ أَخٰا عٰادٍ

و به یاد آر برادر قوم عاد را.

خوب است آنان را به یاد آوریم و از سرنوشت ایشان عبرت گیریم.

و هود از همین قبیله و قوم بود و بیم دادن او آشکار.مگر به زبان آنان و در تراز عقلی ایشان سخن نمی گفت؟و علاوه بر این وی از خود ایشان بود و خواستار خیرشان.

إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقٰافِ

در آن هنگام که قوم خویش را در تپه های شنی هشدار و بیم می داد.

گفته اند که:أحقاف عبارت از تپه های شنی است که در این جا و آن جا روی هم انباشته شده است.

و گفته اند که:آن در وسط جزیرة العرب میان نجد و احساء و حضرموت /13 و عمان بوده است.

و بعضی گفته اند که:محل آنها در جنوب جزیرة العرب در جهت یمن یا در سواحل دریای عرب میان عمان و عدن بوده است،و به قولی:در سرزمینی مشرف بر دریا که به آن الشّحر می گفتند. (1)

چنان می نماید که یاد کردن از احقاف در این جا برای اشارۀ به این امر است که خدا نعمت آب و گیاه را در محلّی به ایشان ارزانی داشته بود که به ندرت در آن گونه جاهای واقع میان تپه های متحرک شنی چنین نعمتی یافت می شود،و بر ایشان واجب بود که نعمت خدا را سپاسگزار باشند و سخنان بیم دهندگان خدایی را

ص :159


1- 18) -رجوع کنید به تفسیرها و مخصوصا تفسیر القرطبی،ج 16،ص 204 و تفسیر نمونه،ج 21،ص 351.

بپذیرند.مگر طبیعت زمین پیرامون خود را نمی دیدند،و این که چگونه امکان آن وجود داشت که هر آن ریگهای روان تمدن و عمران سست و متزلزل ایشان را ببلعد، ولی آنان به غرور و تجبر و استکبار بدون حق در زمین پرداختند،و از اطاعت پروردگار خویش سرپیچی کردند و ناگهان ریگ روانی زندگی آنان را برانداخت.

وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ

و بیم دهندگان از پیش رو و پشت سر او.

شاید مقصود آن باشد که بیمدهندگان در فواصلی پیاپی،پیش از بعثت هود به پیغمبری،به قوم عاد هشدار داده بودند،خواه نزدیک به زمان او«من بین یدیه»،و خواه دور از آن زمان«من خلفه»،و خدا عالم است.

أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ

که جز خدا مپرستید، و این رسالت به صورتی مختصر شده است،که محتوی دیگر تعلیمات نیز هست،پس هر که بندگی خدای یگانه کرد متعبّد بر شریعتی می شود که او فرمان داده بود،و هر که بندگی خدای یگانه کرد به طاغوت و هر مستکبر و ستمگر کفر ورزید،و تابع بودن را رد کرد،و هر که بندگی خدای یگانه کرد،خود را تسلیم شهوات دنیا نمی کند تا به سبب همانها هلاک شود.

إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ

من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.

[22]

ولی قوم عاد به واقع جاری علی رغم فساد آن متشبّث شدند،بدان سبب که چنان می پنداشتند که اگر به پروردگارشان ایمان آورند،منافع ایشان در خطر خواهد افتاد.

قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا لِتَأْفِکَنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا

گفتند که:آیا برای آن آمده ای تا ما را از خدایانمان دور کنی؟ خدایان ایشان که سمبلی برای نیروهای ظلم و استکبار به شمار می رفتند، همان مقدساتی بود که هود می خواست آنان را از آنها دور کند.

ص :160

بسا هست که از استفهام چنین در می یابیم که قوم عاد نمی توانستند پیش خود چنان تصور کنند که کسی بتواند جرأت مقاومت در برابر آنها را داشته باشد،و به همین سبب به چالش با هود پرداختند و به لاف گزاف و خودستایی گفتند:

فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ

پس اگر راست می گویی، آنچه را که با آن ما را می ترسانی بیاور.

هر کس که به ماده تمسّک جوید،به درجه ای گرفتار غرور می شود که هر بیم دهنده را در معرض چالش قرار می دهد و برای خود تعجیل در رسیدن عذاب می کند.

[23]

و بنا بر عادت کافران به غیب،قوم عاد چنان پنداشتند که آن که عذاب را بر ایشان فرو می فرستد هود است،و کار به دست او است،و او به صراحت این تصور را رد کرد:

قٰالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّٰهِ

گفت که علم نزد خدا است، و او فرستاده ای است که فرمان خدا را به ایشان می رساند.

وَ أُبَلِّغُکُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ

و من رسالت و پیام او را به شما ابلاغ می کنم، و این مسئولیت اساسی اصحاب رسالت است،ولی این بدان معنی نیست که فقط کار یک نامه رسان پست را می کند...بلکه او نیز به نوبۀ خود این وظیفه را بر عهده دارد که آنان را اندرز دهد و از تکذیب رسالت بازشان دارد:

وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ

ولی شما را قومی می بینم که نادانید.

چه،چالش کردن و ایستادن در برابر جبّار آسمانها و زمین،و شتابان خواستار عذاب هلاکت و نابودی شدن،جز از نادانی مطلق سرچشمه نمی گیرد.

[24]

و ناگهان نشانه های عذاب در افق نمایان شد.آیا هیچ دیده اید که بادهای خاکی چگونه از دور به نظر می رسد؟همچون ابری سیاه جلوه گر می شود،و چون قوم عاد مدت درازی گرفتار کمی بارندگی و خشکسالی شده بودند،از دیدن آن ابر سیاه شادمان شدند و گمان کردند که بارانی وادیهای بزرگ ایشان را سیراب

ص :161

خواهد کرد:

فَلَمّٰا رَأَوْهُ عٰارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قٰالُوا هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا

و چون آن را ابری در حال پیش آمدن به دره های خود دیدند،گفتند که این ابری است که به ما باران خواهد داد.

و شاید هدف از دیر شدن باران بیم دادن عملی به ایشان بود تا مگر نسبت به پروردگارشان تضرع کنند،به همان گونه که قوم فرعون نیز پیش از غرق شدن فرعون و سپاهیانش آیاتی را مشاهده کردند که هدف از آنها بیدار کردن ایشان از خواب غفلتشان بود،ولی آنان بر کفر خودشان اصرار ورزیدند و این ندا به آنان رسید:

بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ

(باران نیست)بلکه چیزی است که برای رسیدن آن شتاب می ورزیدید.

یعنی عذاب به صورت:

رِیحٌ فِیهٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ

بادی و در آن عذابی دردناک.

[25]

و آن بادی رملی و مأمور شدۀ از جانب خدا برای هلاک کردن و برانداختن هر چیزی بود که در نزد قوم عاد وجود داشت،و در مدتی معین شده،و بنا بر این باد تند و سختی نیست که سریع بگذرد.

تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا

که به فرمان پروردگارش همه چیز را ویران و سرنگون می سازد.

نمودهای طبیعت با عمل انسان اتصال پیدا می کند،تا آن جا که هیچ پیشامد کوچک یا بزرگی نیست مگر این که با آنچه در قلب او می گذرد،یا با دستهایش به دست می آورد،یا نهفته های او به آن آشکار می شود و ارادۀ او مورد آزمایش قرار گیرد،علاقه و ارتباطی داشته باشد،پس حتی /13 امواجی که کشتیهای بادبانی را در میان می گیرد که در دریا پیش می روند،از آنچه در درون کشتی می گذرد بی ارتباط نیست.آیا دیده ای که در چنین حالتی چگونه پوششهای شرک از روی چشمهایشان فرو می افتد و به دعا کردن می پردازند که خدا آنان را از این گرفتاری نجات دهد،چنان که پروردگار ما با گفتۀ خود این حالت را چنین

ص :162

توصیف کرده است: هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّٰی إِذٰا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِهٰا جٰاءَتْهٰا رِیحٌ عٰاصِفٌ وَ جٰاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّٰاکِرِینَ او آن است که شما را در خشکی و در دریا به پیش می راند تا آن گاه که شما در کشتی باشید،و باد پاکیزه ای شما را به پیش براند،و ایشان به آن شادمان شوند،و ناگهان بادی کشتی شکن فرا رسد،و از هر سوی موجها به طرف ایشان روانه شود و چنان پندارند که هلاکشان نزدیک است،خدا را می خوانند با خلوص دینی که اگر ما را از این ورطه نجات دهی از سپاسگزاران خواهیم بود». (1)

آری،چنین بینشی حساسیت انسان را به مسئولیت افزایش می دهد،و پرهیز کردن از خطاها،و در گفتارها و کردارها و نیات خویش خواستار آن می شود که از حدودی که خدا برای او معین کرده است تجاوز نکنند.مگر نه آن است که همه چیز به فرمان پروردگارش حادث می شود؟مگر خدا حکیم نیست که به هیچ چیز بدون شایستگی آن حکم نمی کند؟پس بیایید تا هشیار و بر حذر باشیم،و از آنچه خشم پروردگارمان را بر می انگیزد دوری جوییم.و از سرنوشت گذشتگان عبرت گیریم.

نادانی و لجبازی و انکار به ما سودی نمی رساند،بلکه همینها مسئول گرفتار شدن بیشتر مردم به مهلکه ها است.آنان تصور می کنند که طبیعت کور است و بدون محاسبه و قانون قربانی می گیرد.هرگز چنین نیست...آن مأمور است،و پروردگارش که علیم حکیم است تدبیر آن را در اختیار خود دارد،و ناگهان بلا به فرمان خدا بر قوم عاد نازل شد و باد سخت دیار آنان را از بیخ و بن برکند و هلاکشان کرد.

فَأَصْبَحُوا لاٰ یُریٰ إِلاّٰ مَسٰاکِنُهُمْ

پس در حالی به صبح رسیدند که

ص :163


1- 19) -یونس22/.

چیزی جز خانه هاشان دیده نمی شد، و دلیل آن که باد مأمور از جانب خدا بود،این است که جز مجرمان را از ایشان نگرفت.

کَذٰلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ

و بدین گونه به گروه مجرمان جزا و کیفر می دهیم.

پس این سنّتی عامّ و کلّی است و به عاد تنها اختصاص ندارد،و هر قوم مجرمی ناگزیر روزی گرفتار عمل خویش می شود.

اما هود و مؤمنانی را که با او بودند،خدا نجات داد.گفتند:آنان در محلی گرد یکدیگر جمع آمدند و چیزی احساس نکردند جز آن که باد بالای لباسهاشان را تکان می داد و نفوس ایشان از آن لذت می برد،در صورتی که عادیان را از زمین بلند می کرد و بالا می برد و آنان را چندان به سنگها می کوفت تا هلاک شوند. (1)

در تاریخ آمده است که:مهدی خلیفۀ عباسی به کندن چاهی در نزدیکی قبر العبادی(که به قول حموی:منزلی بر سر راه مکه از قادسیه تا عذیب است) فرمان داد،چه حاجیان در آن جا گرفتار بی آبی و تشنگی می شدند،پس چون آن چاه را به عمقی بیش از صد قامت حفر کردند،به سوراخی رسیدند که زیر آن فضایی خالی وجود داشت و قعر آن دیده نمی شد،تاریک بود و بانگ وزیدن باد در آن شنیده می شد؛دو مرد را با دلو در آن فرستادند و چون آنان را بالا کشیدند رنگهاشان تغییر کرده بود و گفتند:فضای گسترده و خانه های بر سر پا ایستاده دیدیم،و زنانی و مردانی،و شتر و گاو و گوسفند،و هر چه را که به آن دست می زدیم به صورت غباری در می آمد و از بین می رفت؛پس از فقها در این خصوص پرسش کردند و هیچ کس نمی توانست بگوید که آن چیست،پس ابو الحسن موسی بن جعفر-علیه السلام-به نزد مهدی آمد و مهدی در این خصوص از او پرسش کرد که گفت:«آنان اصحاب احقاف اند و بازماندگانی از قوم عاد که

ص :164


1- 20) -تفسیر القرطبی،ج 16،ص 207.

خانه هاشان بر سرشان فرو ریخت». (1)

[سوره الأحقاف (46): آیات 26 تا 35]

اشاره

وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاهُمْ فِیمٰا إِنْ مَکَّنّٰاکُمْ فِیهِ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصٰاراً وَ أَفْئِدَةً فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُهُمْ وَ لاٰ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِذْ کٰانُوا یَجْحَدُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنٰا مٰا حَوْلَکُمْ مِنَ اَلْقُریٰ وَ صَرَّفْنَا اَلْآیٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (27) فَلَوْ لاٰ نَصَرَهُمُ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُرْبٰاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذٰلِکَ إِفْکُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (28) وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ اَلْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ اَلْقُرْآنَ فَلَمّٰا حَضَرُوهُ قٰالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّٰا قُضِیَ وَلَّوْا إِلیٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ (29) قٰالُوا یٰا قَوْمَنٰا إِنّٰا سَمِعْنٰا کِتٰاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَی اَلْحَقِّ وَ إِلیٰ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ (30) یٰا قَوْمَنٰا أَجِیبُوا دٰاعِیَ اَللّٰهِ وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (31) وَ مَنْ لاٰ یُجِبْ دٰاعِیَ اَللّٰهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءُ أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (32) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یُحْیِیَ اَلْمَوْتیٰ بَلیٰ إِنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (33) وَ یَوْمَ یُعْرَضُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی اَلنّٰارِ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ کَمٰا صَبَرَ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ لاٰ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مٰا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنْ نَهٰارٍ بَلاٰغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْفٰاسِقُونَ (35)

ص :165


1- 21) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 18 به نقل از الخرایج و الجرایح.
معنای واژه ها

31[یجرکم]

:یعنی شما را حفظ کند.

پس شکیبا باش به همان گونه که رسولان صاحب عزم شکیبا بودند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق قرآن به سخن گفتن دربارۀ سنّت خدا دربارۀ آفریدگانش که در مبعوث شدن پیامبران-علیهم أفضل الصلاة و السلام-در هر زمان که مردمان از مسیر حق خارج می شوند تحقق پیدا می کند،ادامه می دهد،و آنان را از سرنوشتی که در انتظار ایشان است آگاه می سازد،و به شهرهایی اشاره می کند که پیامبران به مردم آن بیم داده بوده اند،و برای آنان کتاب فرستاده شد تا مگر راه یابند،ولی آنان به جای این که خدا را بپرستند و بر او اعتماد کنند،شریکانی جز او را پرستیدند که -در ساعت انتقام-هیچ کاری از دست آنها برای نجات ایشان بر نیامد.

پروردگار ما در این سیاق برای ما بیان می کند که چگونه گروهی از جنّیان بانگ قرآن را شنیدند و چون به آن ایمان آوردند به نزد قوم خویش باز گشتند و به بیم دادن ایشان برخاستند؛و شاید سبب یاد کردن از این قصه در این جا آن بوده باشد

ص :166

که کافران چنان گمان می کردند که جنّیان نیمه خدایانند و می توانند بدی و زیان را از ایشان دور کنند.مگر پروردگار ما سبحانه و تعالی خود نگفته است که: وَ أَنَّهُ کٰانَ رِجٰالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ الْجِنِّ مردانی از انس بودند که به مردانی از جن پناه می بردند؟»پس این قصه برای بیان کردن این مطلب آمده است که گروه جن همچون گروه انس به رسالت نیاز دارند.

شرح آیات:

[26]

هنگامی که منکر-نسبت به آیات خدا-از مسئولیت اعتراف به حق می گریزد،و تسلیم به او نمی شود،به خیال خود،به رکن مغرور شدن به نیرو و علم پناه می برد،و چنان می پندارد که مال و کید و حیله ای که در اختیار دارد،در آن روز که خطر هلاک وی به سبب کفر ورزیدنش به خدا و رسالت او را تهدید می کند،می تواند کاری برای او انجام دهد.

هرگز چنین نیست...سرنوشت گذشتگان از عاد و ثمود و فرعون و هامان و سپاهیان ایشان و دیگران برای عبرت گرفتن ما و دانستن این مطلب کفایت می کند که قدرتهای مالی و علمی چیزی جز غرور و فریب نیست.

وَ لَقَدْ مَکَّنّٰاهُمْ فِیمٰا إِنْ مَکَّنّٰاکُمْ فِیهِ

و به آنان قدرت و مکانتی دادیم که به شما آن را نداده بودیم.

المبرّد گفت که«ما»در«فیما»به منزلۀ(الّذی که)است،و«إن»به منزلۀ(ما نه)،و تقدیر آن می شود:و لقد مکّناهم فی الذی ما مکناکم فیه،و معنی آیه می شود:آنان نیرومندتر از شما بودند،و از شما اموال بیشتر داشتند،و نیز چنین است در گفتۀ خدای تعالی: کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثٰاراً فِی الْأَرْضِ از ایشان در شماره بیشتر و در نیرو و در اختیار داشتن آثاری در زمین سخت تر بودند.

بدین گونه امکاناتی که در تصرف ایشان قرار داشت،بیشتر از آن بود که قریش در اختیار و تصرف داشتند،و شاید برای هر قومی که پس از ایشان کتاب را تلاوت می کنند.

ص :167

وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصٰاراً وَ أَفْئِدَةً

و برای ایشان گوش و چشم و قلب قرار دادیم.

بدان سبب که آنان به این دستگاهها مجهّز بودند،چنان می پنداشتند که اینها می تواند سبب رهایی ایشان از عذاب خدا شود.و از آن روی چنین است که انسان در آن هنگام هلاک می شود که ضعیف یا جاهل یا غافل باشد،و آن قوم چنین نبودند و با وجود این در آن هنگام که خدا اراده کرد هلاک شدند.

فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُهُمْ وَ لاٰ أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْءٍ

پس از چشم و گوش و قلب کاری برای ایشان بر نیامد.

انسان هنگامی از این اندامها فایده می برد که به آیات خدا مؤمن باشد،ولی چون به آنها کافر شود دریافتن راه درست بهره ور شدن از آنها گرفتار خطا می شود...

آیا ندیده ای که آن کس که بهترین وسیلۀ حرکت را در اختیار دارد،در صورت خطا کردن در راه حرکت،این وسیله کاری برای رسیدن او به مقصد نمی تواند انجام دهد؟!و به همین گونه است کسی که به حقایق بزرگ ایمان ندارد،از معرفتی که نسبت به حقایق جزئی دارد که در زمینۀ آن حقایق بزرگ قرار گرفته اند،نمی تواند بهره برداری کند،و همچون کسی است که نمی داند دشمن او بومب هسته ای در اختیار دارد،ولی در آن می کوشد که از شمارۀ زرهپوشهای او آگاهی پیدا کند..

چنین کسی قطعا در نبرد گرفتار شکست خواهد شد.

چنین است کسی که به نیروی خدایی اعتقاد ندارد که باد تند و سخت را بر قوم عاد فرستاد تا به اذن پروردگارش همه چیز آنان را از میان برد،یا فرعون و کسانی را در دریا غرق کرد.چنین کسی نمی تواند هرگز،مثلا،از دانستن اصول مهندسی یا چگونگی تنظیم ارتش،بهره ای به دست آورد،بدان سبب که این همه برای وقتی است که پای خطرهای ساده در میان باشد،و مقاومت کردن در مقابل یک تغییر شکل طبیعی هولناک چیزی برتر از این تواناییهای در نظر گرفته شدۀ ما است...و مثل ما مثل کسی است که بخواهد خندقی ژرف در هنگام رو به رو شدن با یک سلاح اتمی حفر کند...چنان کسی فریب خورده است،بدان سبب که

ص :168

خندق برای مواجهۀ با سلاحهای متعارفی است نه با سلاحی اتمی.

چنین است گوش و چشم و قلب از افزارهایی که برای رویارویی با خطرهای عادی به کار برده می شود،و برای کسی که مخالف ارادۀ خدا باشد کاری از آنها ساخته نیست.

إِذْ کٰانُوا یَجْحَدُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

چه آنان منکر آیات خدا بودند،و آنچه که آن را استهزا می کردند بر سرشان آمد.

از حقایق بزرگی که منکر آنها بودند،و آنها را ریشخند می کردند.هیمنها همچون صاعقه بر ایشان نازل شد،و بر کسانی که در خط باطل ایشان حرکت کنند نیز چنین خواهد شد.

[27]

پیوسته بر طبیعتی که در پیرامون ما است،آثاری مشاهده می کنیم که از سنّتهای خدا در تاریخ حکایت می کنند،پس این شهرهایی که در اطراف ما است بر اثر گمراهی گذشتگان از حق بدین صورت در آمده است.ولی آیا ناگهانی و بدون شنیدن هشدار چنین شده اند؟هرگز...

افراد قبیلۀ قریش بر شهرهای مدین و ثمود در سفرهای تابستانی خود به سوی شمال،و بر شهرهای احقاف در هنگام سفرهای زمستانی خود به طرف جنوب می گذشتند و ویرانه های آنها را مشاهده می کردند،و قرآن آمد که آنان را با عبرت گرفتن از این شهرهای فرو ریخته و چاههای بیکار مانده بصیرتی بخشد،و آنها را حکایت کننده از انسانیت در ضمن عبور آن از میان اسلاف ایشان قرار دهد تا شاید با بهره برداری از تجارب ایشان به سعادت برسند.

وَ لَقَدْ أَهْلَکْنٰا مٰا حَوْلَکُمْ مِنَ الْقُریٰ

و شهرهایی را که در پیرامون شما بود ویران و(مردمان آنها را)هلاک کردیم.

در هر شهری که زندگی می کنی بر شهرها و روستاهای پیرامون جایگاه خود بگذر.در کنار ویرانه های آنها توقف کن و با آثار گذشتگان به گفتگو بنشین و از آنها بپرس که:چرا هلاک و ویران شدند،و پیش از این که خودت عبرتی برای دیگران شوی،از آنها عبرت بگیر؛در همۀ سرزمینها از این آثار گذشتگان وجود

ص :169

دارد که بر آنها دروسی نوشته شده که آنها را از هیچ کس فرا نگرفته اند،و اگر بعضی از آنها را فرا گرفته بودند،دیگر هلاک نمی شدند.

وَ صَرَّفْنَا الْآیٰاتِ

و آیات را گرداندیم.

ما نیز همچون آن گذشتگانیم.زندگی آنان بدون هشدار و بیم دادن از بین نرفت،و بیم دادنها پی در پی برای دور کردن عذاب از ایشان در صورت پیروی کردن از هشدارها و بازگشتن به رشد و راه راست می رسید.

لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

تا شاید باز گردند.

از کلمۀ«یرجعون»چنان استنباط می کنیم که آنان در آغاز زندگی خود صاحب بصیرت بوده و بر فطرت نخستین خویش حرکت می کرده اند،و چون انحراف حاصل کردند به عذاب تهدید شدند تا مگر به فطرت نخستین خود باز گردند.

[28]

پس چرا از هشدارها رویگردان شدند و دعوت کنندۀ به خدا را اجابت نکردند،و چرا از سرنوشت گذشتگان عبرت نگرفتند؟ بدان سبب که برای نزدیک شدن به خدا به خدایان دیگری متوسل شدند و چنان می پنداشتند که آنها از عذاب خدا نجاتشان خواهند داد،ولی هیهات! بدین گونه انسان چنان می پندارد که می تواند به دامن کسانی متوسل شود که آنان را از مقربان خدا می داند،از پدران یا از بزرگان قوم خود،تا او را از سرنوشتی که در پیش دارد نجات دهند،و بدین گونه خود را می فریبد و در این فریفتگی باقی می ماند تا عذاب خدا برسد و سرانجام این مطلب بر او مکشوف شود که در گمراهی دور گرفتار بوده و هیچ کاری از دست آنان برای او بر نمی آید.

فَلَوْ لاٰ نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ قُرْبٰاناً آلِهَةً

پس چرا کسانی که جز خدا برای نزدیک شدن به خدا به خدایی گرفته بودند،به یاری ایشان برنخاستند؟ بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ بلکه از ایشان گم شدند؟ در هنگام نزول عذاب این خدایان از ایشان گم شدند و هیچ اثری از ایشان ندیدند،و حال ایشان همچون حال هر دروغ و فریبی شد که از آن صورتهایی

ص :170

می بینی و جار و جنجالی می شنوی،و با وعده هایی به آسایش رو به رو می شوی، ولی در هنگام سختی به همان صورت متلاشی می شوند که سراب در نزدیک شدن به آن متلاشی می شود.

ولی مسئول کیست:آیا خدایانی است که مدتهای دراز وعدۀ پیروزی و یاری به ایشان می دادند و در هنگام بلند شدن صدای زنگ ساعت انتقام ناگهان گم شدند،یا کسانی که فریب آنان را خورده بودند؟در این شک نیست که آن کسان که سازش با گمراهیهای خدایان را پذیرفته بودند مسئولیت را بر عهده دارند،بدان سبب که از خدایان بدون یار و یاور هیچ کاری بر نمی آید. /13 آیا اگر هیچ کس بتی را نپرستد،آیا آن بت با سنگهای دیگر هیچ تفاوتی پیدا خواهد کرد؟!یا این که اگر مردمان از طاغیان پیروی نکنند،میان آنان و جز ایشان هیچ تفاوتی وجود پیدا خواهد کرد؟ مسئول درجۀ اول انسانی است که دروغ و افک را می سازد و بر خدا افترا می بندد.

وَ ذٰلِکَ إِفْکُهُمْ

و این دروغ ایشان است.

گفتند:إفک به معنی دروغ است،و نیز چنین است أفیکة که جمع آن أفائک است،و إفک جماعت در تقدیس خدایان و معتقد بودن به قوت آنان تجسم پیدا می کرد.

وَ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

و آنچه به دروغ به خدا نسبت می دادند.

شاید مراد از آن نظامهای فاسدی بود که بر آن دروغ مترتب می شد،و آنها را به دروغ منتسب به خدا می کردند.

چنین است حالت شرکی و فساد گسترده ای که نتیجۀ آن فرهنگ گمراهی و فساد اخلاق و نظامها و عادات است،و مردمان ساده چنان می پندارند که دستگاه سیاسی فاسد و نظام اقتصادی و اجتماعی منحرف می تواند حافظ مصالح ایشان باشد،ولی آنان ناگهان با واقعیتی تلخ رو به رو می شدند که از این دروغ بزرگ سرچشمه می گرفت،ولی دیگر برای آنان پشیمانی سودی نداشت.

ص :171

از آیه چنان می فهمیم که بتانی که به جای خدا یا همچون شریکان او مورد پرستش قرار می گرفت،و همچنین طاغیان و مترفانی که بر مقدرات مردم استیلا پیدا کرده بودند،همه تصویری تجسم یافته از گمراهی و انحراف مجتمع محسوب می شود.

[29]

بعضی از مردمان،جنیان را به جای خدا معبود خود اختیار می کنند،و به دروغ برای آنان قداست قایل می شوند،و در متکی شدن به آنان از آنچه بر پیشینیان گذشته است عبرت نمی گیرند،و گاه به جای خدا به آنان پناه می برند،و چنین گمان می کنند که آنها /13 می توانند از رسیدن بدیهای نتیجۀ عملشان به ایشان ممانعت به عمل آورند و آنان را از خدا بی نیاز کنند.

هرگز چنین نیست...جنیان را همچون انسیان خدا آفریده است،و آنان نیز به رسالت نیازمندند،و رسولانی که بر ما مبعوث می شوند،بیم دهندگان فرستاده شده به ایشان نیز هستند...و چون سیاق در این جا قصۀ شنیده شدن قرآن را به توسط گروهی از جنیان و ایمان آوردن چند نفر از ایشان را به ایشان و سپس بازگشت آنان را به سوی قوم خود و بیم دادن ایشان نقل می کند،از این راه تصور نادرستی را که در اذهان بسیاری از مردمان است و جنیان را مصدر هر شرّ و خباثت می دانند،تصحیح می کند.هرگز چنین نیست و در میان جنیان مؤمنانی وجود دارند که حامل رسالتهای خدا به قوم خویش اند.

و از طرز خطاب قرآن به ایشان در آیات متعدد،معلوم می شود که آنان مکلّف به عمل کردن به این کتاب اند،و با آن زندگی می کنند،ولی ما تا کنون هم از دیدن ایشان ناتوانیم،و آنان همچون ما انسانها جزای ایمان و اعمال خود را دریافت خواهند کرد،و روا نیست که انسانها به آنها پناهنده شوند و بر گناهان خود بیفزایند.

وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ

و هنگامی که چند نفر از جنّیان را متوجّه به تو ساختیم.

یعنی به آنان الهام کردیم که در نزد تو حاضر شوند،یا آنان را بر آن داشتیم

ص :172

که بدون اقدام شخصی بر تو گذر کنند.

یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ

تا قرآن را بشنوند.

گفته اند که:در ضمن بازگشت رسول(ص)از بازار عکاظ،به جایی فرود آمد که مجنّة نام داشت و منسوب به جنّیان بود و شب را در آن جا گذراند،و از عادت او(ص)آن بود که قسمتی از شب را به قیام و سجود برای پروردگار خویش می گذراند و جزئهایی از قرآن را تلاوت می کرد،و در ضمن خواندن قرآن گروهی از جنیان که آنان را از اهل نصیبین خوانده اند،بر او گذشتند و چیزهایی عجیب به گوش خود شنیدند.

فَلَمّٰا حَضَرُوهُ قٰالُوا أَنْصِتُوا

و چون در نزد او حاضر شدند،گفتند که:

خاموش باشید.

و بگذارید که به این ذکر گوش فرا دهیم! مفسّران در این جا قصۀ سفر پیغمبر(ص)را به طائف نقل کرده اند که در بازگشت از آن به گروهی از جنیان برخورد،و این سفر مشتمل بر درسها و عبرتهایی است و بیشتر به صبر و استقامتی ارتباط پیدا می کند که ما را در پایان سوره به آنها فرمان داده اند،و به همین سبب شایسته است که در این جا از ابعاد این سفر جهادی بزرگ سخنی به میان آید.

مفسران(ابن عباس و سعید بن جبیر و مجاهد و جز ایشان)گفته اند که:

چون ابو طالب وفات کرد،پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)به تنهایی عازم طائف شد تا از مردم قبیلۀ ثقیف طلب یاری کند،پس آهنگ عبد یا لیل و مسعود و حبیب کرد که از برادران بنو عمرو بن عمیر بودند،و زنی از قریش از طائفۀ بنی جمح در میان ایشان بود،پس آنان را به ایمان دعوت کرد،و خواستار آن شد که در پیروزی او بر قوم خودش به یاری او بشتابند،پس یکی از ایشان گفت:اگر خدا تو را به رسالت فرستاده باشد،من جامۀ کعبه را از آن برخواهم کند!و دیگری گفت:خدا کسی را جز تو برای رسالت نیافت؟و سومی گفت:به خدای سوگند که هرگز کلمه ای با تو سخن نخواهم گفت،چه اگر خدا تو را فرستاده باشد،خطر تو بزرگتر از

ص :173

آن است که جوابت را بگویم،و اگر تو دروغ بگویی،برای من شایسته نیست که با تو سخن بگویم.سپس سفیهان و بردگان خود را به آن واداشتند که به او سخنان زشت بگویند و او را وسیلۀ خندیدن خود قرار دهند،و چون شمارۀ این گونه کسان زیاد شد،او را وادار کردند که به محوطه ای متعلق به عتبة و شیبة دو فرزند ربیعة پناه برد،پس به آن زن جمحی گفت:«دیدی که از خاندان شوهرت چه چیزها دیدیم»؟و سپس گفت:«خدایا!شکایت از ناتوانی قوت و اندک بودن حیلت و خواری در برابر مردمان را به نزد تو می آورم،ای بخشنده ترین بخشندگان.تو پروردگار مستضعفانی،و تو پروردگار منی،مرا به که وامی گذاری؟!به بنده ای که با ترشرویی با من رو به رو شود،یا به دشمنی که امر من را به او سپردی؟!اگر به سبب خشم تو بر من نبوده باشد،باکی ندارم،ولی عاقبت تو بر من گسترده تر است، و به نور وجه تو پناه می برم از آن که غضب تو بر من فرود آید،یا خشمت بر من روا شود،به تو خشنودم تا از من درگذری،و حول و قوتی جز به تو نیست»،و چون چنین شد فرزندان ربیعه بر او مهربان شدند،و به غلام نصرانی خود به نام عدّاس گفتند:

مقداری انگور از درخت بچین و آن را در این ظرف بگذار و پیش روی آن مرد قرار ده،و چون چنین کردند رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت /13 :«باسم اللّٰه»و سپس به خوردن انگور پرداخت و عدّاس به چهرۀ او نگاه کرد و گفت:به خدای سوگند که این سخن سخنی نیست که مردم این شهر بگویند!پس پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«ای عدّاس!تو از کدام سرزمینی و دین تو چیست»؟و او گفت:من نصرانی و از مردم نینوایم،و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:

آیا از شهر مرد صالح یونس بن متّی هستی»؟و غلام گفت:یونس بن متّی را از کجا شناختی؟و او گفت که:«او برادر من است که پیغمبر بود من نیز پیغمبرم»، پس آن غلام سر فرود آورد تا به آن جا رسید که سر پیغمبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)و دستها و پاهایش را بوسید،و چون پسران ربیعه از او پرسیدند که چرا چنین کردی؟گفت:ای سرور من!در زمین بهتر از او هیچ کس نیست،و او مرا از چیزی آگاه کرد که جز پیغمبری از آن آگاه نیست.سپس پیغمبر(صلّی اللّٰه علیه

ص :174

و آله و سلّم)هنگامی که از یاری و خیر ثقیف مأیوس شد،از سرزمین ایشان به راه افتاد تا به وسط نخلستانی رسید و قسمتی از شب را برخاست و به نماز ایستاد و چند نفر از جنّیان اهل نصیبین بر او گذشتند،و سبب آن این بود که گروه جن استراق سمع می کردند،و هنگامی که آسمان تحت حراست قرار گرفت و گوشدزدان را با شهابها تیر باران می کردند،ابلیس گفت:آنچه در آسمان اتفاق افتاده همان چیز است که در زمین نیز پیدا شده است،پس لشکریان خود را برای خبرگیری روانه کرد که اولین آنان همان جنّیان از نصیبین و از اشراف ایشان بودند و به طرف تهامة روانه شدند،و چون به بطن نخلة رسیدند،شنیدند که پیغمبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)به خواندن نماز بامدادی در آن مشغول است و قرآن تلاوت می کند،و چون به آن گوش فرا دادند،گفتند:خاموش باشید. (1)

فَلَمّٰا قُضِیَ

پس چون پایان یافت.

و رسول(ص)به قراءت قرآن خود پایان داد.

وَلَّوْا إِلیٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ

در حالت بیم دادن به نزد قوم خود بازگشتند.

چنان به نظر می رسد که آنان برای انجام دادن کاری به راه افتاده بودند، ولی هنگامی که قرآن را شنیدند،از مأموریت خود چشم پوشیدند و برای بیم دادن به قوم خود به نزد آنان بازگشتند.

[30]

و در آیاتی که پس از این می آید عین عبارت بیم دادنی که آن چند نفر جنی حامل آن به سوی قومشان بودند،آمده است:

ص :175


1- 22) -تفسیر القرطبی،ج 16،ص 210-211،و آنچه قرطبی نقل کرده با ظاهر آیات بعدی تعارض دارد، چه گفته است که ابلیس سپاهیان خود را فرستاد تا از حراست آسمان برای او خبر آورند.چه آنان اولا،و بدان گونه که آیات بعدی تأکید بر آن دارد،به موسی(ع)مؤمن بوده اند.و این متناسب با آیۀ 10 است که از ایمان بعضی از علمای بنی اسراییل به پیامبر(ص)خبر می دهد،و ثانیا،این حادثه(یعنی روانه شدن سپاهیان ابلیس برای خبرگیری)را مفسران در بعثت پیغمبر(ص)نقل کرده اند و بعضی آن را مقارن با میلاد شریف او(ص)دانسته اند.

قٰالُوا یٰا قَوْمَنٰا إِنّٰا سَمِعْنٰا کِتٰاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ

گفتند:ای قوم ما! خواندن کتابی را شنیدیم که پس از موسی نازل شده است.» گفتند:رسالت حقیقی پس از رسالت ابراهیم(ع)رسالت خدا به بنده و هم سخنش موسی(ع)بود،و امّا انجیل مکمّلی برای تورات بوده است چنان که خدا از زبان عیسی(ع)دربارۀ آن چنین گفت: وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ . (1) رسالت موسی تا زمان مبعوث شدن پیغمبر اکرم ما(ص)ادامه یافت، و در این فاصلۀ میان دو رسالت خداوند پیامبرانی را مبعوث کرد ولی همۀ آنان در ضمن رسالت موسی(ع)قرار داشتند.

مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ

که به آنچه پیش از آن آمده است تصدیق می کند.

یگانگی ارزشها و اصول و آموزشها و برنامه ها و شریعتها در رسالتهای ربّانی گواه صادقی بر این است که همۀ آنها از جانب خدای یگانه است،و اگر جز این می بود چگونه این منظومۀ تکامل یافته از شناختها و نظامها می توانست با گذشت، از دوره های مختلف زمانی و در سرزمینهای متفاوت و مردمان دور از یکدیگر در بیشتر ابعاد مادی یک چنین هماهنگی داشته باشند؟ بدین گونه جنّیان به صدق و راستگویی رسول از طریق نظر کردن عمیق به رسالت او و این که با جوهر رسالتهای گذشته هماهنگی دارد،هدایت شدند،و آن را همچون آنها که پیش از آن بوده است رسالتی صادق و از جانب خدا دانستند.

کاش می دانستم که آن کس که ایمان حقیقی به تورات دارد،چگونه می تواند به قرآن کافر شود،در صورتی که قرآن /13 صیغۀ کاملتری از تورات است! یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ به حق راهنمایی می کند.

و حق همان نوری است که بر هر قلب سالم می درخشد،و بر عقل آزاد شده و بر فطرت پاکیزه،و هنگامی که قرآن آن را به یاد ما می آورد،انسان هیچ بهانه ای

ص :176


1- 23) -آل عمران50/.

برای کفر ورزیدن به آن نمی یابد،از آن روی که قرآن با حقایق عقل توافق دارد.

آن چند نفر جن بدین گونه محتوای رسالت را دلیل محتوای حق آن دانستند،پس رسول را به رسالتش شناختند و او را تصدیق کردند.

وَ إِلیٰ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ

و به راهی راست.

در کتاب آیه ای نیست مگر این که عقل به آن حکم می کند،چیزی که هست عقل قدرت آن را ندارد که برای تحقیق حق به شناخت شرایع آشکار بپردازد.

پس-مثلا-بندگی خدا و آزاد شدن از طاغوت و عدالت و پیشرفت و همیاری و صلح از حقایقی است که شرح آنها را به یاد ما می آورد و عقل به آنها گواهی می دهد،ولی آیا چگونه می توان به آنها تحقق بخشید؟پاسخ به این پرسش را از رسالتی می یابیم که ما را به راههای آشکار و استوار برای رسیدن به هدفهای عالی رهبری می کند،و آن همان است که به نام شریعت و احکام آن می خوانیم.

[31]

و بیم دهندگان جن در آن درنگ نکردند که پس از شناختن صدق رسالت مسئولیت صادر کردن فرمان اطاعت از رسول را صادر کنند و بگویند:

یٰا قَوْمَنٰا أَجِیبُوا دٰاعِیَ اللّٰهِ

ای قوم ما!دعوت خوانندۀ به خدا را اجابت کنید، و با کلمۀ«قومنا»اشاره به آن کردند که خواهان خیر ایشانند از آن نظر که از قوم ایشان اند،و سپس به فرمانبرداری از رسول به ایشان امر کردند،بدان سبب که مردمان را به خدا دعوت می کند،و از این راه قرآن به ما این را می آموزد که به بزرگداشت هیچ کس یا به اطاعت او نپردازیم مگر /13 به نام خدا و به اعتبار خوانندۀ به خدا بودن او.

وَ آمِنُوا بِهِ

و به او ایمان آورید.

شاید اجابت کردن به معنی تسلیم شدن به او به صورتی اجمالی باشد،در صورتی که ایمان به معنی عمل کردن به رسالت او است.

یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ

تا گناهان شما را بیامرزد.

گناهی که بر ما تراکم پیدا کرده و لذات آنها از میان رفته و انگیزه های

ص :177

آنها متلاشی شده،در صورتی که زشتی و آثار آن بر قلب باقی مانده است،و عواقب آن در آینده دامنگیر ما خواهد شد؛شاید بتوانیم آنها را فراموش کنیم،ولی کتاب پروردگارمان آنها را شمرده و ثبت کرده،و به همین سبب است که خلاص یافتن از آنها منتهای آرزوی یقین کنندگان به خدا است،و بزرگترین انگیزه برای فرمانبرداری ایشان از رهبری شرعی،و جهاد کردن در راه بر افراشتن کلمۀ حق،و شاید شهادت در راه خدا.

مفسّران می پرسند که چرا گفت: مِنْ ذُنُوبِکُمْ ،مگر نه آن است که اسلام آوردن مایۀ آمرزیده شدن گناهان پیش از آن می شود،و این بدان معنی است که خدا همۀ گناهان صورت گرفتۀ پیش از آن را می آمرزد؟و لذا بعضی گفته اند که«من»در این جا زائده است.

ولی دیگران گفته اند که«من»زائده نیست،و به مجرد مسلمان شدن شخص از آثار همۀ گناهان پاک نمی شود،بلکه با انجام دادن هر چه بیشتر واجبات مقدار بیشتری از گناهان بخشیده می شود تا جز اندکی از آن باقی نماند،و به سبب همین تفسیر موافق با ظاهر قرآن(که ظاهر آن است که کلمه یا حرفی زاید در آن نباشد)مؤمنان در آن می کوشند تا هر چه بیشتر به کارهای نیک و صالح بپردازند تا مایۀ جبران گناهان و سیئات ایشان باشد.

وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ

و شما را از عذاب دردناک در پناه خود قرار دهد.

کیست که بنده را از پروردگار محیط بر او از لحاظ علم و قدرت در پناه خود قرار دهد؟!و اگر جنّیان /13 نیازمند کسی باشند که آنان را از عذاب خدا در پناه خود گیرد،آیا خود می توانند پناهگاه احدی از افراد انس باشند که به آنان پناه برده است؟! حق این است که:ما همگی به دنبال ایمنی می گردیم،پس آیا می توانیم آن را در نزد شخص دیگری جز پروردگار بخشندۀ خود بیابیم،و آیا او جز از طریق فرمانبرداری از رسولش که مردمان را به سوی او می خواند،ممکن است ما را در پناه

ص :178

خود قرار دهد؟ [32]

و آیا کسی می تواند از حکومت خدا بگریزد،و از مرزهای تسلط او بیرون رود؟چگونه ممکن است چنین چیزی صورتپذیر شود در صورتی که هر ذرّه در وجود وی قائم به او سبحانه و تعالی است؟ وَ مَنْ لاٰ یُجِبْ دٰاعِیَ اللّٰهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ و هر کس دعوت خوانندۀ به خدا را اجابت نکند،در زمین نمی تواند عاجز کننده باشد.

پس نمی تواند از عاقبت شوم کفرش بگریزد و به هر جای این زمین برود در تصرف پروردگار او است.او را گریختن بدان گونه عاجز نمی کند که یکی از ما را گریختن دیگری از حوزۀ تسلط او عاجز می سازد.

وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءُ

و جز او دوستان و سرورانی ندارد.

تا به یاری او برخیزند،علی رغم آن که آدمی چنان گمان می کند که طایفه یا خانواده یا حزب و پاشگاه او برای یاری کردن به او در هنگام رو به رو شدن با عذاب،شتابان به یاری و مساعدت او بر می خیزند،ولی این گونه یاریها در برابر عذاب خدا که همگان را شامل می شود،سودی ندارد.

آری،خلاصی از عذاب با گریختن به سوی خدا ممکن است و پناه بردن به حریم پهناور عفو و بخشش او برای فرار از هیبت انتقامش،ولی این نیز مشروط بر آن است که شخص دعوت خوانندۀ به خدا یعنی رسول را اجابت کرده باشد.

أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

این گونه کسان در گمراهی آشکارند.

گاه انسان گمراه می شود ولی چنان می پندارد که بر هدایت است،ولی گمراهی بشر از پروردگارش را نمی توانیم /13 پسندیده جلوه دهیم یا آن را پوشیده نگاه داریم،چه گمراهیی آشکار است،و به کار بردن قیاس و مقایسه میان خدا و خلقش قیاسی باطل است.آیا چنین نیست؟پس چگونه ممکن است انسان چنان گمان کند که آن که خدا او را آفریده است می تواند وی را از خشم پروردگار جبّارش برهاند.

[33]

و عذاب کوچکتر در این زندگی گواهی بر عذابی بزرگتر در آخرت

ص :179

است،اولا:بدان سبب که بنیان خوب جلوه دادن چیزهای بد و متشبث شدن به بهانه ها و فریب نعمتهای خدا را خوردن و اعتقاد به این که خدا هیچ کس را عذاب نمی دهد،فرو می ریزد،هرگز چنین نیست...مگر خدا قوم پیشین عاد را عذاب نداد، و ثمود را که بر جای نماند؟،و ثانیا:بدان سبب که به ما صورتی آشکار از سختی عذاب خدا را ارائه می دهد،پس اگر عذاب کوچکتر بادی باشد که به فرمان پروردگارش همه چیز را از میان می برد،پس عذاب آخرتش چگونه خواهد بود؟! بنا بر این هر چه بیمدهندگان دربارۀ عذاب بزرگ روز دیگر گفته اند شکی در آن نیست،ثالثا:هنگامی که عذاب خدا را که به امتهای پیشین رسیده مشاهده می کنیم،قلبها نرم می شود و آمادگی برای پذیرفتن پندها و موعظه های ربّانی پیدا می کند،در صورتی که پیش از آن در غفلت خود سرگردان بوده اند،و با غرور و اشتغال به شهوتهای زودگذر و آرزوها و رؤیاها پرده ای در برابر عقل و بصیرت ایشان کشیده بوده است،و به همین جهت به غار تکذیب به آخرت پناه می بردند و به جعل کردن شبهه هایی دربارۀ آن،تا از سنگینی مسئولیت خود بکاهند،و در چشیدن لذات سرعت به خرج دهند و تا حدّ ممکن به تسکین شهوات خود بپردازند.

بیشترین شبهه ها در نزد ایشان این بود که می گفتند:چگونه خدا این استخوانهای پوسیده را که باد آنها را جا به جا می کند به زندگی باز می گرداند؟!و چگونه مردگانی را که نظام ساختمانی بدنشان تباهی پیدا کرده،و یاخته های مغز در آنها مرده است زنده می کند،در صورتی که تا کنون هیچ یک از آنان به زندگی باز نگشته است؟! این شبهه ای ناچیز است،ولی نیروی خود را از عزم بشر برای گریز از ایمان به آخرت به سبب ترس از تحمل مسئولیتهای سنگین آن می گیرد،و اگر این نباشد، در آن هنگام که فجر حقیقت می دمد،به همان گونه که تاریکی شب از میان می رود آن نیز نابود خواهد شد،ولی این بدان شرط است که انسان با غشاء و پوشش شهوات از آن محجوب نماند؛اکنون به قرآن می پردازیم و به گفته ای توجه می کنیم که برای از بین بردن این شبهه در آن آمده و با پرسشی تارهای /13 فطرت را به نوسان

ص :180

در می آورد:

أَ وَ لَمْ یَرَوْا

آیا ندیدند.

آن حقیقتی است که تنها با چشم دیده نمی شود،بدان سبب که چشم گاهی انحراف پیدا می کند،بلکه با قلبی به آن می نگرند که احساسات همۀ اندامها در آن گرد می آید.

أَنَّ اللّٰهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتیٰ

خدایی که آسمانها و زمین را آفریده و از آفریدن آنها گرفتار رنج و خستگی نشده،توانایی بر آن دارد که مردگان را زنده کند.

آری،بدان سبب که ما در هر افقی از آفاق این آفریدگان گسترده شاهد نو شدن و تجدید زندگی پس از مرگ هستیم،که از آن جمله است بهاری که پس از زمستان می آید و زمین را پس از مرگ آن بار دیگر زنده می کند،و درختان پس از خاموشی و خوابشان بیدار می شوند،و این همه،دلیل بر آن است که آفریدگار جهان چنین قدرتی را دارد.

گوناگونی هولناک آفریدگان که بشر از شمارش گونه های آن ناتوان است:از اقسام سنگها و کانیها و خاکها و اشکال بسیار مختلف موجودات زنده،از ویروس تا فیل،و از کوچکترین یاختۀ زندۀ موجود در دریا گرفته تا ماهی بزرگ،و از کوچکترین حشرۀ پرنده تا بازها و عقابها،و اختلاف بشر در آفرینش،و از تغییر شکلهای آن از نطفۀ گرفته تا رسیدن به مرحلۀ کمال،و سپس آنچه که ما به علم از آفرینش بزرگ آسمانها دست یافته ایم،چون زمین خودمان را با آن مقایسه کنیم، همچون ریگی جلوه گر می شود که در صحرایی گسترده قرار گرفته باشد.

این همه گوشه ای از قدرت خدا را به ما نشان می دهد،و او را سبحانه و تعالی هیچ چیز هرگز ناتوان نمی سازد...پس آیا می شود که زنده کردن مردگان برای او ناممکن باشد؟! بَلیٰ إِنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ آری،او بر همه چیز توانا است.

قدرت خدا بر آفریدگانش گسترده است،تا این جا که روا نمی دارد که

ص :181

چیزی را بشر تصوّر کند مگر این که پروردگارمان آن را آفریده باشد،و برای آن گونه های فراوان به وجود آورده باشد،سبحان ربّنا و تعالی! [34]

و از تکذیب چه سودی ممکن است حاصل شود؟آیا اگر خود را از خورشید پوشیده داری،نور آن از میان خواهد رفت؟!و آیا کسی که مرگ را دروغ شمارد،از خطر مرگ در امان خواهد ماند؟!حقیقت این است که با تکذیب آن هر چه بیشتر سبب نزدیک شدن آن به نفس می شود.

در آن هنگام که منکران بعث به گرمی آتش می اندیشند،و با چشم درونی خویش شعله های کوهپیکر آن را می بینند که در جهنم نشانه ای از خشم را جلوه گر می سازند،نزدیک است که قلبهاشان با دم و بازدم آن از جا کنده شود،و در آن روز است که به عذاب ایمان می آورند،ولی این ایمان پس از فوت فرصت است.

وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النّٰارِ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

و آن روز که کافران را بر آتش عرضه می دارند(و از آنان می پرسیدند که)آیا این درست و به حق نیست؟(و آنان) می گویند که سوگند به پروردگارمان چنین است،(به ایشان)خواهند گفت که:به سبب کفری که می ورزیدید اکنون عذاب را بچشید.

این پایان کار هر کسی است که نسبت به عذاب کافر باشد،و بعث را انکار کند و مستکبرانه بپرسد:چگونه خدا مردگان را زنده می کند؟ تنها تصور لحظه ای که کافران را می آورند تا جهنم را ببینند و شعله های ملتهب آتش آن را مشاهده کنند،برای پذیرفتن و تصدیق آن کفایت می کند،آیا می دانی برای چه؟بدان سبب که پایۀ کفر به آخرت بنا شدۀ بر غفلت است و از پی هوا رفتن و حق را ریشخند کردن،پس تصوّر این عذاب مهیب برای متزلزل کردن اساس کفر کفایت می کند،و شخص را به ضرورت تفکر جدی بر می انگیزد،و از روانه بودن او در خط شهوتها جلوگیری به عمل می آورد،و در نتیجه پردۀ غرور از برابر چشم او فرو می افتد و با آن مستقیما حقایق را رؤیت می کند.

[35]

برای آن که سنّت امتحان در میان کافران جریان پیدا کند و بدان

ص :182

صورت باشد که حکمت بالغۀ خدا آن را خواسته است،ناگزیر باید بیم دهندگان به ابلاغ رسالت بسنده کنند و بر آزار قومشان شکیبا بمانند و هیچ شتابی برای رسیدن عذاب به منکران نداشته باشند.

برای این که مبارزۀ با کافران به صورت مبارزۀ خصوصی میان طایفه ای با طایفۀ دیگر در نیاید،بلکه از هر مصلحت مادّی برای اهل حق بر کنار ماند و حجت بر دشمنانشان تمام شود،این صبر لازم است.

فَاصْبِرْ کَمٰا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ

پس شکیبا باش به همان گونه که رسولان صاحب عزم شکیبا بودند.

آیا پیامبر(ص)از جملۀ آنان و برترین ایشان نبود،پس می بایستی به همان گونه صبر کند که نوح صبر کرد و مدت نهصد و پنجاه سال به این صبر ادامه داد و جز عدّه ای معدود کسی به او ایمان نیاورد،و به همان گونه که ابراهیم(ع)در آن هنگام که او را به آتش افکندند صبر کرد،یا در آن هنگام که به نزد پروردگارش هجرت کرد،و در آن هنگام که فرزندش را در وادی بدون کشت و زرعی در نزدیکی بیت اللّٰه الحرام مسکن داد،و آن گاه که در صدد ذبح فرزندش بر آمد تا فرمان پروردگارش را به اجرا در آورد،و به همان گونه که موسی(ع)در رویارویی با گردن کشترین طاغوت با قومی سست عزیمت همچون بنی اسراییل صبوری نشان داد،و بدان گونه که عیسی(ع)با زهد خویش و ایستادگی در مقابل گردنکشان بنی اسراییل شکیبایی اختیار کرد.

اینان رسولان اولوا العزمی بودند که خدا از آنان پیمانی استوار گرفت،بدان سبب که صاحبان شریعتی تازه بودند که همۀ مردم زمین را شامل می شد،و نیازی شدید برای ابلاغ کردن آن به مردم داشتند.

پس پروردگار ما سبحانه و تعالی دربارۀ آنان گفت: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثٰاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنٰا مِنْهُمْ مِیثٰاقاً غَلِیظاً گرفتیم از پیغامبران پیمان ایشان و از تو و از نوح و ابراهیم و

ص :183

موسی و عیسی ابن مریم و پیمان ستدیم از ایشان پیمانی بزرگ و استوار». (1)

این آیه گواه است بر اندازۀ آزاری که چشم به راه این گروه برگزیده و خالص از پیامبران بوده و از آنان پیمان محکمی گرفت که ناگزیر باید شکیبایی نشان دهند.

پروردگار ما گفت که این پنج رسول پاکیزه صاحبان شریعت بوده اند:

شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مٰا وَصّٰی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ وَ مٰا وَصَّیْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ پیدا کرد و نهاد و راه ساخت شما را از دین آنچه که وصیت کرد خدا به آن نوح را و(شریعت ساخت)آنچه پیغام دادیم به تو و(شریعت ساخت)آنچه وصیت کردیم به آن ابراهیم و موسی و عیسی را». (2)

در حدیثی از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:«بزرگان پیامبران و فرستاده شدگان پنج نفرند و آنان صاحبان عزم از رسولانند،و بر آنها چرخ می چرخیده است: نُوحٍ وَ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسَی و محمّد». (3)

اما سبب نامیده شدن این پنج تن به اولوا العزم،در حدیثی روایت شدۀ از امام صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:

بدان سبب که نوح با کتاب و شریعت مبعوث شد،و هر که پس از نوح آمد به کتاب نوح و شریعت و روش او عمل می کرد،تا آن گاه که ابراهیم با صحیفه ها و واگذاشتن شریعت نوح و نه کافر شدن به آن آمد،پس هر کس پس از ابراهیم آمد با شریعت و صحف ابراهیم و روش او عمل می کرد تا آن گاه که موسی تورات و شریعت و برنامۀ آن را آورد،و چنین بود تا مسیح انجیل را آورد و با عزم ترک شریعت موسی و روش عمل او،پس هر پیامبر که بعد از مسیح آمد شریعت و برنامۀ او را داشت تا آن گاه که محمّد با قرآن و شریعت و برنامۀ آن آمد،پس حلال

ص :184


1- 24) -الأحزاب7/.
2- 25) -الشوری13/.
3- 26) -تفسیر نمونه،ج 21،ص 380 به نقل از الکافی/ج 1 باب طبقات پیامبران و فرستادگان.

او تا روز قیامت حلال است و حرام او حرام،و اولوا العزم از رسولان اینان اند». (1)

وَ لاٰ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ

و برای(رسیدن عذاب)به ایشان شتاب مکن.

بدان سبب که عذابی که خواهند دید برای ایشان بسنده است،و مدتی که در آن از دنیا بهره مند می شوند،چون با مدت عذاب هولناک جاودانی مقایسه شود، چیزی نمی نماید.

کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مٰا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنْ نَهٰارٍ

و چنان است که آن روز که به آنچه به آنان وعده داده شده است می رسند،جز به اندازه ساعتی از روز درنگ نکرده بوده اند.

در صورتی که یک روز در آخرت برابر هزار سال است،ارزش هفتاد سال در مقایسۀ با سالهای آن روزگار چه اندازه می تواند باشد؟!در بهترین حالات همچون لحظاتی از یک روز در یک عمر دراز است،و آیا کسی که همۀ عمر خویش را برای چند لحظه کامیابی از دست داده و زیان دیده،می تواند سعادتمند باشد؟! بدین گونه مؤمن شایسته است که با حسابهای اخروی مسلّح باشد،و از دیر شدن پیروزی جزع نکند و نگوید:چند سال گذشت و خدا نصرت را نصیب ما نکرد!بلکه باید سالهای خود را با روزهای آخرت و سالهای آن بسنجد،و چون چنین شود می تواند از خط رسولان صاحب عزم در صبر و استقامت پیروی کند.مگر در مسئولیت ادای رسالت و رساندن آن به دیگران از آنان پیروی نمی کند؟ بدین گونه است که در نصوص اسلامی با سفارشهایی به صبر کردن بنا بر پیروی از روش پیامبران بر می خوریم،چنان که امام صادق-علیه السلام-در برنامۀ مفصلی به اصحاب خود چنین گفته است:

امر وقتی تمام می شود که بر شما همان بگذرد که بر صالحان پیش از شما گذشته است،و در جان و مالتان در معرض آزمایش قرار گیرید،و از دشمنان خدا

ص :185


1- 27) -نور الثقلین،ج 5،ص 22.

آزار فراوان ببینید و بر آن شکیبا بمانید و آن را تحمل کنید،و به جایی برسد که شما را خوار سازند و بر شما خشمناک باشند،و هر چه را که بر سر شما می آید تحمل کنید،و از این کار رضای خدا و پاداش جهان دیگر را چشم داشته باشید،و به جایی برسید که حتی خشم شدید را در تحمل آزار به خاطر خدای جلّ و عزّ تحمل کنید و خشم خود را فرو خورید،و حتی دربارۀ حق شما را تکذیب کنند و با شما دشمنی ورزند،و به سبب آن بر شما خشم گیرند،پس با وجود این صبر کنید.

و مصداق این همه در کتاب خدا که جبرییل آن را بر پیامبرتان نازل کرده، این گفتۀ خدای عزّ و جلّ را به نبی شما شنیده اید: فَاصْبِرْ کَمٰا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاٰ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ ». (1)

بَلاٰغٌ

ابلاغی است.

آیا این بلاغ برای ما کافی نیست؟البته کافی است،برای کسی که آن را جدّی بگیرد.

فَهَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفٰاسِقُونَ

پس آیا ممکن است که کسی جز فاسقان هلاک شوند.

یعنی کسانی که با اعمال خود از حدود تجاوز کرده اند.

ص :186


1- 28) -نور الثقلین،ج 5،ص 23.

سورۀ محمّد

اشاره

ص :187

ص :188

سورۀ محمّد

فضیلت سوره:

امام ابو عبد اللّٰه الصادق(ع)گفت:«آن کس که سورۀ الذین کفروا را بخواند،هرگز شک نمی کند،و هیچ شکی دربارۀ دینش به درون او راه نمی یابد،و خدا هرگز او را به فقر مبتلا نمی سازد،و از هیچ سلطانی نمی هراسد،و پیوسته تا زمان مرگ از شرک و کفر محفوظ می ماند،و چون بمیرد خدا هزار فرشته را موکّل آن می سازد که در قبر او نماز گزارند و در امان خدا و امان محمد(ص)باشد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 25 و از او است که گفت:«هر کس بخواهد از حال ما و حال دشمنان ما آگاه شود باید سورۀ محمّد(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)را بخواند که آن را آیه ای دربارۀ ما و آیه ای دربارۀ ایشان می یابد.

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 25 /13

زمینۀ کلّی سوره

اسم دیگر این سوره،القتال است،و محورهای این سوره میان فرمانبرداری از محمد-صلّی اللّٰه علیه و آله-که نام مبارکش در آغاز سوره آمد،و رهبری شرعی

ص :189

به صورت کلی آن،و میان نبرد کردن با کافران که نیازمند به طاعت کامل از رسول است،در دوران است،و از خصوصیت آنها متمرکز بودن برآوردن امثالی برای مردم است که در توالی آیات آن عیوب کفار و منافقان را بیان می کند،و به مقایسۀ آنها با صفات مؤمنان می پردازد،و شاید در تمام سوره 17 تفاوت میان دو گروه مشاهده می شود که همین برای شخص این سؤال را پیش می آورد که چرا در سورة القتال این تمرکز بر گرد تفاوت میان دو فرقه به وجود آمده است؟و در جواب آن باید بگوییم:

به دو سبب:

الف:شاید بدان سبب بوده باشد که قلوب مؤمنان با رحمت ایمانی آبادان می شود،و آماده کردن این قلبها به روحیۀ جنگ جز با صفات سلبی کفار نمی تواند صورت بگیرد،تا چنان شود که دشمنی پیش از آن که عبارت از دشمنی با اشخاص کافر بوده باشد،صورت دشمنی با کفر و عیوب آن را پیدا کند.

ب:بدان سبب که جنگ بهترین میزانی است که با آن مردان را می توان شناخت،و از طریق آن مؤمنان از /13 بیماردلان باز شناخته می شوند.

1-در آغاز سوره به صراحت بیان می شود که خدا اعمال کفار را گمراه می کند،در صورتی که به اصلاح حال مؤمنان می پردازد و گناهانشان را می آمرزد.

برای چه؟ 2-برای این که آنان از باطل پیروی می کنند،در صورتی که مؤمنان با نردبان حق بالا می روند،و در این جا پروردگار ما به تأکید دربارۀ چیزی سخن می گوید که محور اساسی سوره همان است؛می گوید: کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ أَمْثٰالَهُمْ و بدین گونه خدا برای مردم مثلهایی از خود ایشان می زند».

و پس از آن که فرمان می دهد که بدون سستی به نبرد با کفار بپردازند،و چندان آن را ادامه دهند تا جنگ افزارهای خود را فرو نهند-با غلبۀ کلّ حق بر کلّ باطل-و حکمت جنگ را در کلمۀ(ابتلاء)خلاصه می کند،به بیان فضایل شهیدان در راه خدا می پردازد که خدا خونهای آنان را حفظ می کند و هدایتشان خواهد کرد و حالشان را بهبود خواهد بخشید،و سرانجام به بهشتشان در خواهد آورد.

ص :190

3-و خدا کسانی را که ایمان آورده اند،اگر به یاری دین او و فرستاده اش برخیزند،یاری می دهد و به پیروزی می رساند،در صورتی که کافران گرفتار ترس و شکست و سستی می شوند،و کوششهایشان بی حاصل می ماند.مگر از آنچه خدا فرستاده است اکراه نداشته اند؟!(پس سستی و هلاک بهرۀ ایشان است)و خدا اعمال ایشان را(حتی آنها که صالح می نماید)باطل می کند،و حوادث تاریخی گواهی بر این سنت است.چرا در زمین گردش نمی کنند تا ببینند که سرانجام کافرانی که پیش از ایشان بوده اند چگونه بوده است؛خدا چنان آنان را هلاک کرد و برانداخت که هیچ چیز از ایشان بر جای نماند،و این سنّت خدا است که در پسینیان همچون در پیشینیان ادامه خواهد یافت،و اینها مثالهایی برای کافران است.

4-خدا مولای کسانی است که ایمان آوردند(و آنان را با نصرت خود تأیید می کند و مواظب ایشان است)و این که کافران مولی و دوستی ندارند (علی رغم دوستی با بتان و شریکان خدا که به چیزی محسوب نمی شوند).

5-کسانی که ایمان آورده و به انجام دادن اعمال صالح پرداخته اند،از طریق روشی سالم به طرف هدفهایی عالی در حرکت اند،و به همین جهت خدا آنان را به بهشت می برد،در صورتی که کافران بدون داشتن هدفی به بهره مندی از دنیا مشغول اند /13 و چنان می خورند که چارپایان می خورند،و آتش جایگاه ایشان است، بدان سبب که در دنیا تلاشی برای دور شدن و پرهیز کردن از آن نکردند.

قرآن اساس اندیشه های مبتنی بر قوت ظاهری را که کفار در اختیار دارند، با بیان این مطلب فرو می ریزد که:شهرهایی محکمتر از مکه بوده است که خداوند متعال مردمان آنها را هلاک کرده و هیچ یاوری برای ایشان پیدا نشده است.

6-مؤمنان بنا بر راهنمایی پروردگارشان حرکت می کنند،و به هیچ عملی نمی پردازند مگر آن که حجت و برهان آشکاری از جانب خدا برای انجام دادن آن داشته باشند،در صورتی که کافران از هواهای نفس آراسته شدۀ برای ایشان پیروی می کنند،و این دو گروه هرگز نمی توانند با یکدیگر برابر باشند.آنان بر راه آشکاری

ص :191

از آنچه باید بکنند پیش می روند،در صورتی که امر اینان از آن نظر بی حاصل است که در هر طرف باد هوای نفس آنان بوزد به همان جا رو می کنند.

7-قرارگاه مؤمنان و پایان کار ایشان بهشت است با نهرهای گوناگون آن که به ایشان خوشی منظر و نیرو و نشاط و لذت می بخشد،و از میوه های گوناگون آن بهره مند می شوند،و نیز از نعمتی روحی که تجسم یافتۀ در آمرزش خدا است،در صورتی که کافران جز آتش دوزخ و آب جوشانی ندارند که روده های ایشان را پاره پاره می کند.

8-و این همه برای آن است که کافران گوشهای خود را در برابر شنیدن حق به کری واداشتند،در صورتی که مؤمنان هدایت پذیرفتند و خدا بر هدایت ایشان افزود،و به آنان آموخت که چگونه از آتش جهنم پرهیز کنند.

کافران ایمان نخواهند آورد مگر آن گاه که ساعتی که علامتهای آن آشکار شده است فرا رسد،در صورتی که مؤمنان برای یکدیگر از خدا آمرزشخواهی می کنند، زیرا که می دانند معبودی جز خدا وجود ندارند،و برای گناهان خویش و برای مؤمنین و مؤمنات طلب مغفرت می کنند.

پس از بیان این صفات که ما را از تفاوتهای میان مؤمنان و کافران آگاه می سازد،سیاق متوجه به بیان حال منافقان می شود و در این ضمن امثالی از ایشان نیز می آورد و جنگیدن در راه خدا را محکی برای آزمودن آنان قرار می دهد،و در آن هنگام که مؤمنان حقیقی با بی صبری چشم به راه اوامر الاهی دارند تا به میدان جنگ با کافران روانه شوند،آنان را می بینیم که چون سورۀ محکمی نازل می شود که در آن ذکری از جنگ آمده،نگاهی همچون نگاه کسی که از مرگ(به سبب ترس و اندوه)دچار غش شده است پیدا می کنند،و بدین گونه جهاد کینه هاشان را آشکار می سازد و بیماری قلبهاشان هویدا می شود.

برای ایشان بهتر آن بود که در هنگام تلاش و جهاد به رسول خدا راست می گفتند،و در آن هنگام که سلطه را در اختیار داشتند-که این آزمایشگاه دیگری پس از جهاد برای حقیقت خودشان بود-آنان را می دیدی که در زمین فساد

ص :192

می کنند،و از آباد کردن آن جلوگیری به عمل می آورند،و پستی و رذالت و فسق را رواج می دهند،و به قطع رابطه با خویشاوندان و نرسیدن به حال ایشان می پردازند، چنان که بنی امیّه و بنی العباس با خاندان رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)چنین کردند.

آنان کسانی هستند که خدا ایشان را لعنت کرد و(از شنیدن حق)کر و (از دیدن شواهد آن)چشمانشان را کور ساخت.

قرآن میزانی برای شناختن حقایق مردمان است،ولی برای کسانی که به تدبّر در آن بپردازند: أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا و چنین است که بصیرتهای قرآن به قلبهای ایشان راه نمی یابد.

سیاق ما را به علت پیدا شدن گمراهی پس از هدایت در نزد این گروه از بیمار دلان هدایت می کند که در چالۀ نفاق افتاده اند و می گوید که:آنان پس از آن که راه را شناختند مرتد شدند و به عقب باز گشتند،و شیطان به این کار تشویقشان کرد(و گمراهی را در نظر ایشان آراست)و به آنان وعده های دور و دراز داد.

از کارهای زشت منافقان در بند و بستهای کثیف ایشان آن بود که به کسانی که از هدایت نازل شده کراهت داشتند،می گفتند که ما با شماییم،و به زودی در بعضی از کارها از شما اطاعت خواهیم کرد،و برای ضربه وارد کردن به اسلام با شما همراهی خواهیم کرد(و خدا از نهانهای آنان با خبر است-به همان گونه که از آشکارهای ایشان).

آنان چنان می پندارند که پیوستن به دشمن بر حمایت از ایشان اضافه می کند،ولی فردا که فرشتگان مرگ بر پشت و روی ایشان ضربه وارد می آورند(و در چنان روزی یاران ایشان از مشرکان برای ایشان سود ندارند،و حتی اعمال صالحشان نیز چنین است)چه خواهند کرد؟و از آنان نظر چنین است که آنان در پی چیزی رفتند که خدا را خشمناک ساخت،و رضایت او را ناخوش داشتند(که در فرمانبرداری از رسول بود و در خالص کردن دوستی برای رهبری شرعی و تسلیم شدن به فرمانهای جنگ صادر شدۀ از آن)و به همین جهت خدا اعمال ایشان را

ص :193

باطل کرد.

منافقان از اصل سرّی بودن پیروی می کنند،ولی مگر چنان گمان دارند که خدا کینه های ایشان را آشکار نمی سازد،و بیمار دلی که دارند با فرمان به جنگ ظاهر نمی شود؟! آری.پروردگارمان بر آن قادر است که هم اکنون،با تغییر صورتهاشان، آنها را آشکار سازد،و تو نیز قادری که از لا به لای کلماتشان یا از تغییرهایی که در آثار چهره شان آشکار می شود،آنان را باز شناسی.

قرآن از سخن دربارۀ جنگ به بیان حکمت الاهی تحقق یافته در ابتلاء و آزمایش باز می گردد و تأکید می کند که:کافران هیچ زیانی به خدا نمی رسانند و به زودی اعمالشان فرو خواهد ریخت و باطل خواهد شد،و به مؤمنان فرمان می دهد که از خدا و رسولش فرمان برند و برای جنگ به امر او اطاعت کنند،و اعمال خود را باطل نسازند.

امّا کافرانی که با کفر از دنیا می روند،هرگز خدا گناهانشان را نمی آمرزد، و خدا عزیمت استقامت را در نزد جنگندگان بر می انگیزد،و از آنان می خواهد که ایستادگی نشان دهند و سستی نکنند و با برتری که(به سبب ایمان)دارند خواستار صلح(آمیختۀ به خواری)نشوند و بدانند که خدا نگاهدار ایشان است.

منزلت دنیا در برابر چشمهای ایشان فرو می افتد،و آشکار می شود که زندگی دنیا لهو و لعب است(مگر آنچه به آن طلب آخرت شود)پس در آن جزا مشروط به دو شرط(ایمان و تقوا)است،و چون ایمان آورند و پرهیزگار باشند،خدا مزد ایشان را خواهد داد و اموالشان را از ایشان طلب نمی کند.

در پایان سوره سیاق ما را به ضرورت انفاق کردن مال در راه خدا-به خصوص اگر جنگ خواستار آن بوده باشد-یادآوری می کند،و چون خدا همۀ اموال شما را طلب کند-که این امتحانی بس دشوار است-بدان سبب که شما از دادن آن بخل می ورزید،خدا کینه های شما(و دامنۀ تشبث شما را به دنیا)را بیرون می آورد.

ص :194

چگونه است که چون برای انفاق پاره ای از اموالتان دعوت می شوید، کسانی در میان شما از دادن آن بخل می ورزند،و آن کس که چنین باشد نسبت به خود بخل ورزیده است،و خدا بی نیاز است و شما فقیرانید.

در پایان سوره هشداری برای مؤمنان دیده می شود حاکی از آن که از تحمّل مسئولیت رسالت شانه تهی کرده اند،و اگر پشت کنند خدا قوم دیگری را جانشین ایشان خواهد ساخت.

سورة محمّد

[سوره محمد (47): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ (1) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ آمَنُوا بِمٰا نُزِّلَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بٰالَهُمْ (2) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اِتَّبَعُوا اَلْبٰاطِلَ وَ أَنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّبَعُوا اَلْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ أَمْثٰالَهُمْ (3) فَإِذٰا لَقِیتُمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ اَلرِّقٰابِ حَتّٰی إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا اَلْوَثٰاقَ فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً حَتّٰی تَضَعَ اَلْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا ذٰلِکَ وَ لَوْ یَشٰاءُ اَللّٰهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لٰکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ وَ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ (4) سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بٰالَهُمْ (5) وَ یُدْخِلُهُمُ اَلْجَنَّةَ عَرَّفَهٰا لَهُمْ (6) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اَللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ (7) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ (8) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ (9) أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ لِلْکٰافِرِینَ أَمْثٰالُهٰا (10) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ مَوْلَی اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ اَلْکٰافِرِینَ لاٰ مَوْلیٰ لَهُمْ (11)

ص :195

معنای واژه ها

2[بالهم]

:حال و کار و بار ایشان.

4[أثخنموهم]

:یعنی فراوان به ایشان زخم زدید و بر ایشان پیروز شدید،و به قولی یعنی:در کشتن ایشان چندان مبالغه کردید که ضعیف و ناتوان شدند.

[أوزارها]

:وزر به معنی سنگینی است،یعنی سنگینیها و اثقال،از آن نظر که جنگ دارای اثقالی است همچون سلاح و مانند آن،و نسبت دادن آن به جنگ مجازی است.

اگر خدا را یاری کنید او هم شما را یاری می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیا برای انسان کافی است که به منظور کسب مال به هر عملی بپردازد؟ هرگز...بلکه ناگزیر می بایستی کار و عمل بر اساس ایمان به خدا و رسولش بوده باشد،و تسلیم شدن به آنچه رسالت آورده است.اما کسانی که به این کفر

ص :196

می ورزند،خدا اعمالشان را باطل می کند.

بدین گونه آیات نخستین درس از سورة القتال اساسهای ثابت و پسندیدۀ برای کار را بدین گونه بیان می کند:

اولا:ایمان داشتن به آنچه بر محمّد(صلّی اللّٰه علیه و آله)نازل شده است بدون تمیز قائل شدن میان آنها و تنها بعضی را برگزیدن.

ثانیا:پیروی کردن از حق،و به دور افکندن باطل.

ثالثا:جهاد کردن در راه خدا.

از اساس سوم که خدا قلوب مؤمنان را به آن می آزماید و صفهای ایشان را از منافقان پاک می کند، /13 سیاق برای هماهنگی کلی با سورۀ مبارکه به تفصیل می پردازد و در این جا از درجات شهدا به ما سخن می گوید که خدا اعمال ایشان را قبول می کند،و به هدایتشان می پردازد،و حال آنان را اصلاح می کند،و ایشان را به بهشتی در می آورد که وعده کرده و با آن آشناشان ساخته بوده است.

پروردگار ما مؤمنان را به جهاد تشویق می کند و آن را وسیلۀ پیروزی دین خدا می شمارد،و به مؤمنان وعده می دهد که به تأیید ظاهری تحقق یافته در پیروزی و تأیید باطنی تجسم یافتۀ در استواری و ثبات قدم ایشان خواهد پرداخت.

کافران(یعنی کسانی که از پذیرفتن رسالت به عنوان یک کل خودداری کردند،و از پیروی حق سرباز زدند و به جهاد در راه خدا نپرداختند)را به تزلزل ایستار و فقدان ثبات قدم و بی حاصلی کوششها و گمراهی و بطلان کارها،و بی نتیجه ماندن کارشان به سبب ناخرسندی ایشان از آنچه خدا فرو فرستاده است، بیم می دهد،و به ما امر می کند که در زمین به گردش بپردازیم تا خود این حقیقت را مشاهده کنیم و ببینیم که چگونه مخالفت با حق سبب ویرانی و هلاکت کلی شهرها و ساکنان آنها پیش از ایشان شده بوده است.

شرح آیات:

[1]

خدا به چه سبب اعمال کافران را باطل می کند؟و چگونه کوششهای

ص :197

آنان را متلاشی می سازد،و مقاومت ایشان را در برابر رسالت الاهی بی اثر می کند؟ آیا در آن فکر کرده ای که اگر کسی رو به مشرق حرکت کند و هدفش رسیدن به شهری در مغرب باشد،آیا ممکن است روزی به هدف خودش برسد؟و آن کس که در جهت معکوس حرکت تاریخ حرکت کند،و مخالف با سنتهای خدا در زندگی باشد نیز چنین وضعی دارد؛مگر خدا آسمانها و زمین را به حق نیافریده است،پس چگونه ممکن است کسی که در جستجوی باطل تلاش می کند به هدف خود برسد؟ افراطیهای مسیحی پیش از هزار سال در این امر کوشش و تلاش کردند که مسائل جنسی امری نامطلوب است ولی آیا توانستند به این مقصود خود برسند؟و پیروان مادیّت در آن کوشیدند که جنبۀ روحی را از آدمی دور کنند،آیا توفیق پیدا کردند؟چرا آنان و اینان شکست خوردند؟برای آن که در جهتی معکوس جهت سنتهای خدا به راه افتادند،چه خدا جنس را در بشر به ودیعه نهاده،به همان گونه که او را بر فطرت ایمان آفریده است،پس او نمی تواند به صورت کلی از ماده خود را جدا کند و همچنین از معنویات،و لذا تلاشها بی حاصل مانده است،از آن نظر /13 که هدفی باطل داشته است،و به همین گونه که جاهلیان در طول زمان در برابر بعثت رسولان مقاومت کرده اند و خدا عمل ایشان را بی حاصل گذاشته است،از آن نظر که در چارچوب صحیحی قرار نگرفته بوده است.

اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ

کسانی که کافر شدند و از رفتن به راه خدا باز ایستادند،(خدا)اعمالشان را باطل کرد.

پس به سبب آن که کافر شدند،خدا اعمال ایشان را که صلاح ظاهری داشت باطل و بی حاصل کرد،و حتی اگر به حاجیان مکه آب می دادند و خانۀ خدا را تعمیر و آباد می کردند،سودی بر ایشان نداشت،بدان سبب که همچون بنایی بود که از شالوده تزلزل یافته یا درختی که از ریشه کنده شده باشد.

پس آن که به خدا کافر شود به ارزشهای رسالتها کافر شده است،یعنی:

به آزادی و استقلال و عدالت و مساوات و عمل کردن بر روش علمی و...و...و

ص :198

این ارزشها اساس هر عمل صالح است.

بنا بر این شایسته نیست که فریب ظاهر پیشرفتی را در نظر داشته باشیم که این گونه از مردم به آن رسیده اند،چه مشتمل بر یک عقبماندگی مخفی و همچون ساختمانی است که بر لبۀ یک پرتگاه بنا شده باشد.

آیا ندیده اید که چگونه هدف پیشرفت خود را در چابیدن ثروتهای ملتها و به بردگی گرفتن ناکامان و تکبر کردن به ناحق در زمین قرار داده اند؟ آیا ندیده اید که چگونه آتش جنگها را بر می افروزند و شهرها و کشورها را ویران می کنند تا چرخ اقتصاد خود را با فروختن اسلحه به حرکت بیندازند؟ آیا می دانید که چگونه در صنعت نفت با یکدیگر مسابقه گذاشته اند و زرّادخانه های خویش را با افزارهای هلاکتی مایۀ شر و بدبختی بشریت آکنده کرده اند؟ آیا همین گواه بر آن نیست که اعمال ایشان از راه به بیراهه افتاده و گمراه شده است،و به هدفهای شایستۀ رفاه و خیر انسانیت تحقق نبخشیده است؟ /13 چون از راه خدا منحرف شدند،و با رسالتهای الاهی و دنباله های آن به مخالفت و مقاومت برخاستند،شکست خوردند و تلاشهای ایشان بی حاصل ماند، و آیا می شود که سعی و کوشش کسی که می خواهد نور خورشید را به دست خود از رسیدن به زمین باز دارد،بتواند به نتیجه برسد؟! [2]

اما کسانی که به خدا ایمان آوردند،و نیز به همۀ این سنتهای جاری در کاینات و ارزشهای برخاستۀ از آنها مؤمن شدند،چارچوب مناسبی برای عمل و کوشش خود برگزیدند،و در نتیجه به صنعتی مناسب برای بقای اعمالشان دست یافتند،و به کسی می مانند که در بیابان دیوار محکم و بلندی در کنار زمینش بنا کرده است تا زمین او از آسیب بادهای ویرانگر سخت در امان بماند و آن گاه به کشت کردن در آن پرداخته است و هر چه بخواهد در آن می کارد.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ

و کسانی که ایمان آوردند و به کارهای نیک و شایسته پرداختند.»

ص :199

در چارچوب ایمان و بر اساس آن و برخاستۀ از ارزشهای آن.

وَ آمَنُوا بِمٰا نُزِّلَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ

و به آنچه بر محمّد نازل شد ایمان آوردند.

به رسولی که خدا رسالتهای خود را به او کامل کرد،و قلبهای خویش را با تعصب و حسد و کینه و دشمنی با رسول و بزرگی فروشی نسبت به او تباه نکردند،و آیه اشاره به ضرورت ایمان آوردن به محمّد پیغامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)به صورتی کامل دارد،پس آن که گمان می کند که رسالت او مخصوص اعراب است،یا این که او رهبری بشری است و با عصمت الاهی تمایز پیدا نکرده است،یا این که از روی هوای نفس سخن می گوید،یا این که متناسب با اوضاع و احوال پریشان گویی می کند،و نظایر اینها،کسی نیست که به حق به محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)ایمان آورده باشد،در صورتی که خدا گفته است: مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا آنچه را که رسول به شما داد بگیرید و آنچه را که از آن ممنوعتان کرد ترک کنید»، (1) و گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ و همانا تو خلق و خویی بزرگ داری»، (2) و گفت: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِیلِ* لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِینَ و اگر گفته هایی را بر ما می بست،او را به دست راست می گرفتیم،و سپس رگ گردن او را قطع می کردیم». (3)

ایمان به محمد(ص)گواهی بر راستی ایمان به خدا است،پس هر که در برابر این ایمان به استکبار بپردازد،به حق کفر ورزیده که اساس هر ایمان است.

وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ

و آن حقّ و از پروردگار ایشان است.

پس چون حق و از خدا است،ناگزیر باید به او تسلیم شد،نه بر اساسهای باطل،پس از آن نظر که محمّد(ص)خلیفۀ خدا در زمین است،ناگزیر باید از او

ص :200


1- 1) -الحشر7/.
2- 2) -القلم4/.
3- 3) -الحاقة44/ تا 46.

فرمانبرداری کنیم و به او تسلیم شویم،نه از آن جهت که او عرب است یا سیّدی قرشی یا بزرگی از بنی هاشم.

آن کس که بدین گونه به رسول ایمان آورد،یعنی از طریق حق و ارزش آن،به جانشینان او که امامان نیکوکارند نیز ایمان خواهد آورد،بدان سبب که آنان ادامه و دنبالۀ راستین رسالت او محسوب می شوند،و هر کس که بر این اساس به امامان مؤمن شود،به فقهای شایسته و صالح نیز چنین خواهد بود که وارثان پیامبرانند و حجتهای نیابتی خدا...و بدین گونه مؤمن به اطاعت صاحبان امر شرعی و تسلیم شدن به هر چه حق است گردن می نهد،چرا که در همۀ اینها با مقیاس واحدی عمل می شود.

اما آن که بنا بر انگیزه های مادّی به رسول ایمان می آورد،از خط رسول جدا می شود و به طرفی حرکت می کند که این انگیزه ها او را بدان سو روانه کند،پس اگر رهبری عرب را مخالف رسول مشاهده کند،یا سیدی قرشی را نافرمان نسبت به خدا ببیند،یا بزرگی هاشمی را همچون فاسقی باز شناسد،در فرمانبرداری از او هیچ ناراحتی احساس نمی کند،در صورتی که خدا به او فرمان داده است که به طاغوت کفر ورزد و بر ضد او قیام کند.

کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ

بدیهای اعمال و گناهان را از ایشان بزدود.

چنان می نماید که این بخشش و زدودن گناه جزای ایمان آوردن ایشان است.آیا می دانی برای چه؟برای آن که عالیترین هدف از تشریع و وضع احکام آزمودن انسان در اندازۀ فرمانبرداری او از حقّ است و تسلیم شدنش به آن که به حق به رسالت فرستاده شده است،پس انسانی که از فرمان خدا اطاعت کند و به رهبری شرعی تسلیم شود،به دشوارترین امور آزموده شده است،چه فرمانبرداری در مسائل سیاسی و اجتماعی،و در آن جاها که باد فتنه ها می وزد و عصبیتها به کار می افتد /13 و غبار شبهه ها بلند می شود،چنین اطاعتی بسیار دشوار است و تنها کسی آن را تحمل می کند که خدا قلب او را برای ایمان آزموده باشد.

و بسیاری از مردم که شیطان کبر و عصبیت در قلبهاشان مسکن گزیده

ص :201

است،انجام دادن سخت ترین اعمال را بر آن ترجیح می دهند که یک لحظه خود را تسلیم آن رهبری شرعی کنند که با هواهای ایشان مخالف است یا با نگرشهای ایشان تعارض دارد.

از این جا است که خدا سیئات کسی را که از فرمان او و رسولش و صاحبان امر شرعی اطاعت کند و به خدا تسلیم شود و به آنچه بر او واجب کرده است راضی باشد،می بخشد و از او در می گذرد.

وَ أَصْلَحَ بٰالَهُمْ

و کار و حال ایشان را اصلاح می کرد.

گفته اند که«البال»به معنی حال یا شأن و امور انسان و مهمترین احوال او است،و بعضی گفته اند که:آن قلب است،از این گفته که(ما خطر ببالی)به معنی بر خاطرم یا بر قلبم نمی گذرد. (1)

اصلاح بال به معنی راحت شدن حال است به سبب چیزی که مایۀ خرسندی قلب باشد.

ظاهرا این به اعمال صالحی مربوط می شود که در چارچوب ایمان به انجام دادن آنها پرداخته بوده اند و ثمرۀ آن پیدا شدن صلاحی در جانها و شؤون ایشان شده بوده است،بدان سبب که در راه سالم قرار داشته است،و اگر در راه کفر می بود به چنین ثمری نمی رسید بلکه خدا آن اعمال را باطل می کرد و به گمراهی می کشاند.

[3]

آیا چگونه باید مردمان را ارزیابی کنیم،و بنا بر چه معیار و مقیاسی؛ آیا باید این ارزیابی بر پایۀ زبان یا سرزمین یا خویشاوندیها یا به اندازۀ مال و مقام و سلطه ای که دارند بوده باشد؟هرگز...از آن نظر که همۀ اینها رنگ جاهلی و از میراثهای جاهلیّت و عقبماندگی است،پس آیا با کسی که به زبان عربی سخن می گوید،هر چند خائن و شقی بوده باشد،دوستی می کنی؟و کدام یک از این دو در نزد تو بر دیگری برتری دارد:یکی آن که در سرزمینهای دور زندگی می کند و برای تو خدمتی و کاری انجام داده است،و دیگری همسایه ای که پیوسته به تو آزار

ص :202


1- 4) -القرطبی،ج 16،ص 224.

می رساند؟و آیا /13 پسر عمویت که به باطل همۀ مال تو را خورده است،با آن قاضی محکمه که حق تو را از حلقوم او بیرون کشیده با یکدیگر برابرند؟و مال ثروتمندی که خون محرومان را می مکد،چه سودی می تواند برای تو داشته باشد؟و فقر پیر مردی که در کنار تو با ملایمت و خوشی زندگی می کند،چه زیانی برای تو دارد؟ عقل به فاسد بودن همۀ این مقیاسها حکم می کند،و آنچه مقیاس است حق است،و هر که از آن پیروی کند با او دوست می شویم،و با هر کس که مخالف آن باشد دشمنیم،و هر رابطۀ دیگری که با ما داشته باشد باز چنین است.

چون کافران به تبعیت از باطل،با همۀ خطرهایی که برای ایشان و برای بشریت دارد پرداختند،ما آنان را همچون دشمنان خود در نظر می گیریم،و لو این که با زبان ما سخن بگویند،و در وطن ما ساکن باشند،یا از خویشاوندان ما باشند.

در صورتی که از نزدیکی با مؤمنانی که پیروی حق می کنند،احساس راحتی و آسایش می کنیم،بدان سبب که حق برای همۀ ما سودمند است،حتی اگر زبانهای ما هر چه بیشتر از یکدیگر دور باشد،و زادگاهها و خویشاوندیهای ما نیز چنین بوده باشد.

ذٰلِکَ بِأَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبٰاطِلَ وَ أَنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ

و از آن نظر چنین است که کافران پیروی از باطل می کنند،و کسانی که ایمان آوردند پیرو حقند که از پروردگارشان است.

عقل حق را می شناسد،ولی نه با آن اندازه از وضوح که از همۀ تفصیلات جزئی آن مطمئن باشند،در صورتی که وحیی که عقل ما را به آن هدایت می کند، مجملهای عقل را به تفصیل آشکار بیان می کند.مثلا،عقل به خوبی عدالت حکم می کند،ولی گاه عقل در این باره که آیا فلان عمل مطابق با عدالت است یا نه، حیران و سرگردان می ماند،و در این جا است که وحی به تفصیل حکم وحی را دربارۀ آن بیان می کند و آن را از گنجینه های نهانی عقل بیرون می آورد،و از نهفته های علم استخراج می کند،و نیز از آنچه از احکام شرع به دست می آید.

ص :203

کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ أَمْثٰالَهُمْ

و بدین سان خدا برای مردم مثلهایی از ایشان می زند.

مثال مجموعۀ صفاتی است که شخص به آنها تجسّم می بخشد،پس چون بگوییم:مثال فلان کس،یعنی /13 همۀ صفات نیک و بد او،که منطبق بر کسی است که در آنها با او شباهت دارد،و مثال و صفات در مقابل ذات است،و ذات چندان برای ما حایز اهمیت نیست(بدان سبب که مردمان در ذات با یکدیگر اختلافی ندارند)،ولی صفاتی که این ذات را در میان گرفته اند و مثال آنند مهم است.

قرآن در آن هنگام که مقیاسی از حق و باطل در برابر ما قرار می دهد،امثال مردم را برای ما بیان می کند که مجموع صفات ایشان است،که به وسیلۀ آن می توانیم بفهمیم که چگونه با این و آن رفتار کنیم،پس هر کس را که از حق پیروی کند دوست می داریم،بدان سبب که مثلی نیکو است،و آن کس را که از باطل پیروی می کند دشمن می داریم،بدان جهت که مثل و مثالی بد است.

[4]

و چون دو مثال وجود دارد:مثال حق تحقق یافتۀ در مؤمنان،و مثال باطل تجسم یافتۀ در کافران،پس مبارزۀ میان آن دو در جریان است،و به جنگ منتهی می شود،و بر مؤمنان است که از لحاظ نفسی و روانی آمادۀ رو به رو شدن با آن باشند.

فَإِذٰا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقٰابِ

پس چون با کسانی رو به رو شدید که کافرند،به زدن گردنها بپردازید.

مقصود از ملاقات در این جا ملاقات و رو به رو شدن همراه با خونریزی است،و بدان معنی نیست که-بنا بر سیاق کلمه در دیگر آیات-به معنی ملاقات مؤمنی با کافری بوده باشد.

و«ضرب الرّقاب»تعبیری از سخت ترین انواع قتل و آشکارترین صورت آن است،و با آن خشم مقدسی تجلی پیدا می کند که روح مؤمن مخلص به حق آکندۀ از آن است.

ص :204

گفته اند که معنی آن است که:بزنید همچون زدن گردنها.

شاید این کلمه الهامبخش آن باشد که باید جنگ را با قویترین سلاح از میان برد که چنین جنگ را جنگ صاعقه آسا می گویند و در آن معمولا زیانهای هر دو طرف به حد اقل کاهش پیدا می کند،بر خلاف جنگ فرسایشی که گاه وبالی بر هر دو طرف است.

شاید جنگ صاعقه آسا همچنین در آیات دیگری از قرآن مورد نظر بوده است،همچون در این گفتۀ خدا /13 سبحانه و تعالی: فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ .

حَتّٰی إِذٰا أَثْخَنْتُمُوهُمْ

تا آن گاه که ایشان را به خون آغشته ساختید.

گفته اند:ثخن به معنی غلظت است،و به غلبه نیز اطلاق می شود،و از لسان العرب نقل شده است که:أثخن یعنی غلبه پیدا کرد،و بعضی گفته اند که به معنی انبوهی کشتگان و زخمیان بر روی زمین است.

فَشُدُّوا الْوَثٰاقَ

پس آنان را سخت ببندید.

یعنی به طناب یا چیزی مانند آن محکم ببندید که این کنایه از اسارت ایشان است.

و از آیه چنان الهام می گیریم که مرحلۀ اسیر گرفتن پس از مرحلۀ جنگ است،پس می بایستی نبرد کنندگان پیش از مقهور کردن دشمن با اسیر گرفتن آنان از حالت جنگی انصراف پیدا کنند.

فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً

و پس از آن یا منّت نهادنی است و یا فدا گرفتن.

در این جا رهبر جنگ مختار است که،یا در صورت مصلحت ندانستن نگاهداری اسیران یا همچون مصلحتی مهم برای مسلمانان،بر دشمن منت نهد و اسیران را آزاد کند،و یا با گرفتن مقدار مالی به عنوان فدیه برای هر اسیر از دشمن به آزاد کردن آنان بپردازد،و گاه ممکن است که این عمل آزاد کردن در مقابل

ص :205

گرفتن بعضی حقوق تعهدات صورتپذیر شود،و شاید یکی از معانی آن مبادله کردن اسیران با دشمن بوده باشد.

فقیهان با توجه به نصوص شرعیه گفته اند که:شقّ سومی نیز وجود دارد و آن به بردگی گرفتن اسیران است.

حَتّٰی تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا

تا این که جنگ متوقف شود.

و وزر به معنی سنگینی است،و جنگ با مشکلاتی که همراه آن است بر امت سنگینی می کند،به همان گونه که /13 میدانهای جنگ شاهد سلاحها و آلات و افزارهایی برای کشتن و نبرد کردن است و چون جنگ توقف پیدا کند،همۀ آنها به انبارها باز می گردد،و این خود کنایه از توقف جنگ است،ولی آیا چه وقت جنگ مسلمانان با دشمنانشان به صورت کامل متوقف می شود؟ معتقد بودن به این که صلح در جهانی برقرار شود که قانون جنگل بر آن حکمفرمایی می کند،و قوی ضعیف را می خورد،و دشمنان بخشی از درآمدهای خود را برای آماده بودن به جنگ مصرف می کنند،از سادگی و خوش قلبی است،و در حالی چنین است که نفوس به صورت طبیعی از جنگ بیزارند و خواستار آسایش زندگی و آرامش اند،و گاه انسان فریب نمودهای دوستی و سازش را که حاکم بر محیطها است می خورد و خود را برای جنگ آماده نگاه نمی دارد،و نادانسته و ناگهان با جنگ رو به رو می شود.

به همین سبب قرآن به ما فرمان داده است که پیوسته آمادۀ برای دفاع از خودمان و از مکتبی که حامل آن برای انسانیت معذب و گرفتاریم بوده باشیم،و گفته است: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَیْلِ .پس تا زمانی که مسلمانان خواهان آن نیستند که از ارزشها و استقلال و حقوق خویش دست بردارند، ناگزیر باید برای دفاع مقدس آمادگی داشته باشند،و گاه آمادگی کامل برای دفاع بهترین وسیله برای اجتناب از بدبختیهای جنگ است،بدان سبب که اشرار را از آغاز کردن تعدی و تجاوز باز می دارد.

لذا در حدیث مأثور از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)آمده است:«و

ص :206

جهاد از آن زمان که خدا مرا مبعوث کرد تا زمانی که آخرین افراد امّت من به مبارزۀ با دجّال بپردازند،جریان خواهد داشت». (1)

ذٰلِکَ وَ لَوْ یَشٰاءُ اللّٰهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لٰکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ

چنین است،و اگر خدا بخواهد،پیروزی بر ایشان حاصل می شود،ولی می خواهد که بعضی از شما را به توسط بعضی دیگر در معرض آزمایش قرار دهد.

پس خداوند سبحانه و تعالی که قوم پیشین عاد را با باد صرصر نابود ساخت،و ثمود را هلاک کرد و چیزی از آن بر جای نماند،و هیچ یک از افراد شهرهای واژگون شدۀ قوم لوط را بر جای نگذاشت،آیا بر آن توانایی ندارد که بر طاغی و مستکبر صاعقه ای از آسمان فرو فرستد و او را هلاک کند؟البته می تواند، و در آن هنگام که اجلهای آنان فرا رسد چنین خواهد کرد، /13 چرا که او به یاری دین خود بر می خیزد،به هر وسیله که بخواهد و به هر گونه که مایل باشد.

چیزی که هست،حکمت جنگی که مسلمانان به آن می پردازند،در آشکار شدن اندیشه های نهانی مسلمانان و در معرض آزمایش قرار گرفتن اسرار ایشان خلاصه می شود:

اولا:با جدا شدن راستگویان از دروغگویان.

ثانیا:با پاکیزه شدن قلبهای راستگویان ایشان از لکه های نفاق و مصلحت.

پروردگار ما سبحانه و تعالی(برای بیان هدف نخستین)گفته است: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اللّٰهُ الَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّٰابِرِینَ آیا چنان گمان دارید که به بهشت در خواهید آمد در صورتی که خدا هنوز کسانی را از شما که به جهاد پرداخته اند و نیز شکیبایان شما را ندیده باشد؟»، (2) و نیز گفت(با اشارۀ به هدف او به): وَ لِیُمَحِّصَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکٰافِرِینَ تا پاک کند و بشوید مؤمنان را به آنچه به ایشان رسید،و ناچیز و تباه کند کافران

ص :207


1- 5) -مجمع البیان،ج 6،ص 98.
2- 6) -آل عمران142/.

را». (1)

چون جنگ بوتۀ آزمایشی است که مجتمع اسلامی را از عناصر ضعیف و منافق پاک می سازد،به همان گونه که قلب هر کس را که در آن قدم می گذارد از چرکهای آن خالی می کند،پس بر ما است که آن را همچون مدرسه ای برای قهرمانی و فداکاری در نظر بگیریم،و از آن خواستار فخر و پیروزی نباشیم،بلکه در آن بکوشیم که جانهای خویش را در آن پاک کنیم،و آنها را برای رسیدن به شجاعت و قبول فدا شدن تربیت کنیم،و از این لحاظ پیرو امام علی-علیه السلام-باشیم که گفته است:«به خدا اگر عرب در جنگ با من پشت به پشت دهند،روی از آن برنتابم»، (2) و در سفارشنامۀ خود به فرزندش محمد ابن الحنفیّة در آن هنگام که وی را به میدان جنگ می فرستد،چنین سفارش می کند:«اگر کوه ها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار!دندانها را بر هم فشار،و کاسۀ سرت را به خدا عاریت سپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانۀ سپاه نه،و بیم بر خود راه مده!و بدان که پیروزی از سوی خدا است»! (3) /13 چون هدف اساسی جنگ آزمودن مؤمنان است،پیروزی از آن خدا است،و آن را زمانی بر ایشان فرو می فرستد که حکمت آزمایش تمام و کامل شده باشد، و صبر و استقامت ایشان را مشاهده کند،خواه عوامل مادّی پیروزی در دسترس باشد یا نه،و معرفت این حقیقت بر شجاعت و از خود گذشتگی و شکیبایی و استقامت سپاهیان اسلام می افزاید.

وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ

و اعمال کسانی که در راه خدا کشته شده اند،گم نخواهد شد.

بدان سبب که آنان بنا بر روش و برنامۀ الاهی برخاستند و روانۀ میدان جنگ شدند،و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند،خدایی که سپرده ها در نزد او

ص :208


1- 7) -آل عمران141/.
2- 8) -نهج البلاغة،نامۀ 45.
3- 9) -همان کتاب،نامۀ 55.

گم و ضایع نمی شود،و ملک آسمانها و زمین مخصوص اوست.او سبحانه و تعالی اعمال آنان را محفوظ نگاه می دارد،و به قدرت خود قضیه ای را که به خاطر آن جنگیدند تأیید می کند،و این مهمترین چیزی است که عمل کنندگان در راه خدا خواستار آن اند.

از این آیه در می یابیم که خون مقدسی که صاحبش آن را در راه خدا آزاد می کند،وسیلۀ محافظت گرانقدری برای ارزشهای رسالت است.

شاید حدیث به جا مانده از امام صادق به نقل از پدرانش(علیهم السلام)از رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)در فضیلت جهاد در راه خدا اشارۀ به همین مطلب شده باشد:

بهشت را دری است که به آن در مجاهدان می گویند،که چون به جانب آن روانه شدند آن را باز می بینند،و آنان شمشیرهایشان را بر خود آویخته اند،و همگان در موقف قیامت ایستاده اند،و فرشتگان به ایشان خوشامد می گویند،پس هر کس جهاد را ترک کند،خدا او را در جانش لباس خواری می پوشاند،و در معیشت گرفتار فقرش می سازد،و در دینش کاستی پیدا می کند.خدای تبارک و تعالی امت مرا به سم اسبها و محل قرار گرفتن نیزه هاشان عزت و قوت بخشیده است». (1)

[5]

تلاش و کوشش امتی که در راه خدا به جهاد بر می خیزد،ضایع نمی شود،و اعمال آن گم نمی شود.باشد که به زودی به هدفهای خود برسد،و هیچ کس نمی تواند حقوق او را مصادره کند و ثروتهایش را بدزدد. /13 مگر نه چنان است که در مقابل متجاوز ایستادگی می ورزد،و در پیرامون حقوق و کوششهای خویش با روی بلندی از قهرمانیهای فرزندانش و از خونهای شهیدانش بنا نمی کند؟ چنین امتی راه خود را گم نمی کند،بدان سبب که خدا به فضل جهادش در راه خدا او را هدایت خواهد کرد.

ص :209


1- 10) -بحار الأنوار،ج 97،ص 9.

سَیَهْدِیهِمْ

به زودی هدایتشان خواهد کرد.

ترس بزرگترین مانع برای فهم حقایق است،و بسیاری از مردم فساد و تبعیت را برای ترس و فرار از رو به رو شدن با سلطه های طغیانگر می پسندند و بر می گزینند،و بدین گونه به فریب دادن خود می پردازند،و خدا نور هدایت را از ایشان سلب می کند،و آنان را در تاریکیهای نادانی به حال خود وا می گذارد،مگر خود نگفته است که: وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ ؟ در صورتی که مجاهدان با گامهای شجاعت تا حدّ شهادت در راه خدا پیش می روند،و حقایق را با وضوح کافی مشاهده می کنند،بدان سبب که آمادگی رو به رو شدن با آن را با هر عاقبتی که داشته باشد دارند.

این هدایتی که شهیدان برای امتهای خود به میراث می گذارند،در آخرت با هدایت دیگری پیوند می خورد که به وسیلۀ آن راهی منازل خویش در بهشت می شوند.

وَ یُصْلِحُ بٰالَهُمْ

و حال و کارشان را اصلاح می کند.

شهادت عنوان و مقدمۀ استقلال است و با روی پیشرفت و راه ثروتمندی و بی نیازی و رسیدن به عزت و قدرت،و امت و ملتی که مالک شهدا باشد از این دستاوردها فقیر نخواهد شد.

زندگی شایسته و مطمئن و قرین خوشبختی در گرو خونهایی است که در راه خدا ریخته شود.

صلاح بال و رفاه حال در دنیا پیوستگی و اتصال با صلاح بال شهیدان در آخرت دارد(و بلکه /13 با صلاح بال کسانی که در خط ایشانند و گام بر جای پای آنان می نهند و از یاران ایشان اند و شفاعت شهیدان در حقشان جاری می شود)چه آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی ایشان می رسد.

بنا بر این باید بگوییم که معنی آیه آن نیست که تنها شامل خود ایشان شود، بلکه امت ایشان را،نه تنها در آخرت بلکه در دنیا نیز فرا می گیرد،مگر آخرت امتداد دنیا نیست،که بنا بر این مجموع آن دو زندگانی واحدی را پدید می آورد که آغاز آن در این جا است و پایان آن در آن جا؟

ص :210

در نصوص اسلامی مربوط به فضیلت جهاد توضیحی برای این فراگیری و اشتمال آمده است(برای دنیا و آخرت)،بدان سبب که کلمه مجاهدان شامل شهدا و زندگان چشم به راه شهادت هر دو می شود،چنان که پروردگار ما عزّ و جلّ گفته است: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اللّٰهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً از گرویدگان مردانی اند که راست آمدند در آنچه پیمان کردند با خدای بر آن،از ایشان هست که بر وفای خود برفت از دنیا،و از ایشان هست که چشم می دارد،و پیمان به بیوفایی بدل نکردند». (1)

[6]

وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهٰا لَهُمْ و آنان را به بهشتی در می آورد که آن را به ایشان شناسانده بود.

بهشتی که مدتها با خبری که پروردگارشان از آن بدیشان داده بود،اشتیاق رفتن به آن را داشتند،و شاید هر یک از آنان سرایی را که در بهشت نصیب او خواهد شد،پیش از رفتن روان از تنش دیده باشد تا با کمال خرسندی و اطمینان روانۀ جهان دیگر شود،چنان که در حدیث مفصل و مأثور از امیر المؤمنین از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)چنین آمده است:

و چون شهید با ضربه یا تکانی از اسب خود فرو افتد،هنوز به زمین نرسیده،خدای عزّ و جلّ حور العین همسر او را بر می انگیزد تا به او مژده دهد که چه کرامتی برای وی آماده شده است،و چون به زمین برسد به او می گوید:مرحبا به روح پاکیزه ای که از بدنی پاکیزه خارج شد.شادمان باش که تو را در آن چیزهایی است که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر قلب بشری خطور نکرده است.

خدای عزّ و جلّ می گوید که:من جانشین او در میان کسانش خواهم شد،و هر کس آنان را خرسند کند مرا خرسند کرده است،و هر که آنان را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است،و خدا روح او را در گلوی مرغی سبز قرار می دهد که در بهشت گردش می کند /13 و به هر جا که خواسته باشد می رود،و از میوه های آن

ص :211


1- 11) -الأحزاب23/.

می خورد،و در قندیلهایی زرّین جایگزین می شود که به عرش آویخته است؛و به هر مرد از ایشان هفتاد غرفه از غرفه های فردوس میان صنعاء و شام بخشیده می شود که نور آنها میان مشرق و مغرب را پر می کند،و در هر غرفه هفتاد در است،و بر هر در هفتاد لنگه در طلایی وجود دارد». (1)

[7]

قرآن کسانی را که ایمان آورده اند،و آمادۀ روان کردن فرمانهای رسالت شده اند،و از ارزشهای حقی که از پروردگارشان نازل شده آگاهی یافته اند،به آن تشویق می کند که برای یاری کردن به دینش به جهاد در راه خدا بپردازند،و در مقابل مژدۀ فتح و ثبات به ایشان می دهد.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدٰامَکُمْ

ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر به یاری خدا برخیزید،به شما نصرت و پیروزی می بخشد و گامهایتان را ثابت و استوار می کند.

و از آن نظر چنین است که ایمان تنها عمل کردن به اسلام در حدود قضایای شخصی نیست،بلکه تحمّل مسئولیت جهاد در راه بالا بردن کلام خدا در زمین نیز هست.

شاید تعبیر از یاری«خدا»،با وجود بی نیاز بودن از همۀ جهان و جهانیان، از آن روی آمده است تا شامل یاری هر چیز شود که به ایمان به خدا پیوستگی دارد، در هر زمینه و در هر سرزمینی و در هر زمان،تا چنان شود که مؤمن برای خدا به هر کاری قیام کند،و برای دفاع از حق همیشه در مواجهۀ با هر شخص و هر قوه آمادگی داشته باشد.

پاداش هر نصر نصری همانند آن است،پس در آن هنگام که با تطبیق دین خدا در حق خود و کسانت و جامعه ای که در آن زندگی می کنی،و از آن علیه دشمنان آن به دفاع می پردازی و بدین گونه به نصرت خدا اقدام می کنی،خدا نیز به همان نسبت به تو یاری می کند.اما اگر یاری خود را منحصر در بعضی از نواحی

ص :212


1- 12) -بحار الأنوار،ج 100،ص 13.

کرده باشی،نباید چشم به راه نصری شامل و فراگیر باشی.

بدین گونه افقهای این آیه همۀ جنبه های زندگی را شامل می شود،و در جهاد مقدس محصور نمی ماند،هر چند که این جهاد مثل و نمونۀ اعلای آن است.

ثبات قدم عالیترین تأیید ربّانی است،بدان سبب که شکست خوردن نفس بدترین شکست است،و جنگ پیش از آن که مبادلۀ سلاحها باشد مبارزۀ میان خواستها و اراده ها است،و آن کس که بردباری بیشتر داشته باشد،و ارادۀ برنده تر، و ثبات بیشتر،به نصر و پیروزی نزدیکتر است.

و مبارزۀ آدمی با هوای نفس خودش بزرگتر از مبارزۀ با دشمنان او است.

مگر نه این است که مخالفت با هوای نفس جهاد اکبر است؟و خداوند متعال به مؤمنان وعده داده است که در جهاد با نفسهای خود به ایشان مدد رساند،به شرط آن که خواستاران این مدد به یاری دین او برخاسته و با دشمنان او به جهاد پرداخته باشند،و این نعمتی بزرگتر از پیروزی ایشان بر دشمن ظاهری آنان است.

واقعیت چنین است:سنّت خدا به آن حکم کرده است که ارزشها و شریعتهایی که خونها برای پیریزی و استقرار آنها ریخته شده،در جانها و در اجتماع ثباتی بیش از دیگر ارزشها و شریعتها دارد،و چنین است در هر امر،چه هر چیز که با دشواری بیشتر به دست آید،لا بد شخص بیشتر به آن متشبث می شود،ولی آن که بدون جنگی مالک سرزمینهایی شود،تسلیم کردن آن سرزمینها به دیگران برای او کار آسانی است.

[8]

و اما کفری که به شعبه ها منقسم می شود و کفر به خدا و کفر به رسول و کفر به بعضی از چیزها را فرا می گیرد که رسول آورده است،همچون جهاد در راه خدا،به تزلزل قدم و ایستار و از بین رفتن تلاش و کوشش منتهی می شود.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ

و کسانی که کافر شدند،پس وای بر ایشان.

گفته اند که:تعس به معنی به رو بر زمین افتادن است،و تو گویی تعبیری از چیزی است که در مقابل ثبات قدم قرار گرفته است.

ص :213

وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ

و این کفر اعمال ایشان را گم و ضایع کرد.» حتی آن اعمالی که صالح به نظر می رسیده،چرا که او بر راه راست نبوده است.

[9]

آیا سبب کفر ورزیدن و هلاک شدن آنان چه بوده است؟ریشۀ همه اینها اکراه داشتن ایشان نسبت به رسالت خدا است که /13 از کبر و تعصب و تقلید آنان از پدرانشان سرچشمه می گیرد،و به همین جهت بود که در مقابل رسالت ایستار منفی اختیار کردند.

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ

و این بدان سبب بود که آنچه را که خدا فرستاده بود ناخوش داشتند.

معلوم است که این گونه چیزهای مایۀ کراهت یا لذات یا مخالف با هوای نفس ایشان بوده است یا با مصالح ایشان،مثلا سیاسی یا اقتصادی،سازگار در نمی آمده است.

فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ

پس کارها و اعمال ایشان را تباه کرد.

پس چون به ولایت خدا در سیاست و اقتصاد و دیگر امور اساسی تسلیم نشدند،نماز و صدقه دادنشان سودی برای ایشان نداشت،بدان سبب که در ضمن برنامه و چارچوب درستی قرار نگرفته بود،و مثل ایشان همچون کشتی است که در زمین شایستۀ آن زراعت نشود،یا تلاشی است که بدون راهنمایی و هدایت یا بر غیر روش خود صورت گرفته باشد.

دهها سال تلاش را می تواند ساعتی از تهور یا ترس یا پیروی از شهوت بر باد بدهد،همچون کار کسی است که بنای عظیمی را بر روی زمین شنی بنا کند!آیا به این نکته توجه پیدا کرده ای که چگونه فرد هوسباز طغیانگر خواهان سلطه و کبریای در زمین،ملت خویش را که از ترس و آز تسلیم شده است،به جنگی کوبنده می کشد که سرزمینها را ویران می کند و میلیونها مردم را به کشتن می دهد،و نتیجۀ تلاشهای دهها سال را در چند روز نابود می کند؟آیا نشنیده ای که در آلمان در روزگار دیکتاتوری و طغیان هیتلر چه گذشت،و چگونه مردم آن با تسلیم شدن به

ص :214

این طاغی همۀ اعمال خود را نابود کردند و کوششهاشان بر باد هوا شد،و چه بسیار مثلهای تاریخی که این معادله را برای ما متجلی می سازد.

خطر اقتصاد فاسد کمتر از سیاست فاسد نیست،چه ممکن است دستاوردهای میلیونها نفر را بر باد دهد،و نگذارد که آنان از دستاوردهای خود استفاده کنند.آیا این از حکمت نیست که اقتصاد خویش را اصلاح کنند تا کارهاشان بر باد نرود و تلاشهاشان بی حاصل نماند؟ گفته اند:بدنی که گرفتار انگلها می شود،خوردن چیزهای مقوّی سودی برای او ندارد،چه به جای آن که بدن را نیرومند سازد،دشمن آن را که به صورت انگلها تجسم پیدا کرده است تقویت می کند،و چنین است اقتصادی که گرفتار بهره کشان شده است /13 که جز به مصلحت آنان حرکت نمی کند،و چون آنان دشمن اقتصاد سالم اند،دورۀ فعالیت آنان چیزی جز عقبماندگی به بار نمی آورد،و این یکی از معانی احباط است.

در اخلاق-همچون در اقتصاد و سیاست-این گفته صادق است،چنان که مشاهده می کنیم که بعضی از مردم در لحظه ای در تهور یا شتابزدگی و نادانی همۀ نام نیکی را که در مدت دهها سال به دست آورده بودند،از دست می دهند،آیا این سقوط نیست؟ خلاصه آن که:عمل هنگامی سودمند است که اساسی سالم داشته باشد، اما عملی که بر شالوده ای فرو ریخته متکی باشد،نه تنها سودی نمی دهد،بلکه گاه برای عامل آن مایۀ خطر و زیان است.

[10]

تاریخ بهترین مدرسه است،و سیر در زمین برای مطالعۀ تجربه های پیشینیان بهترین روش تحقیق و برنامه در این مدرسه،چه ما را با حقایق به صورتی مستقیم و دور از تفسیرهای عقبماندگان و خرافه های پیشینیان نزدیک می کند و فهم آنها را برای ما آسانتر می سازد.

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ

چرا در زمین به سیر و سیاحت نپرداختند.

چه خوب است که در اطراف زمین به گردش و سیاحت بپردازیم و به

ص :215

جستجوی آثار پیشینیان در آن برخیزیم،ولی بدان شرط که خود آثار ما را خواستار توقف در کنار آنها نسازد،بلکه عبرتی که از آنها به دست می آید مایۀ این توقف شود.

فَیَنْظُرُوا

و سپس بنگرند.

و با چشمان خود و بدون وسایل نقل خبر و تفسیرهای نادرست،بر طبیعت نظر افکنند و ببینند که:

کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ

پایان کار کسانی که پیش از ایشان بودند و هلاکت را خدا بر ایشان فرو ریخت،چگونه بوده است.

هلاک و دمار از بالا ایشان را فرا گرفت،و از اموال و اخبار و دیار ایشان چیزی بر جای نماند،و این مخصوص به زمان معین نیست،بلکه همۀ زمانها را شامل می شود.

وَ لِلْکٰافِرِینَ أَمْثٰالُهٰا

و کافران را پایانهایی نظیر آنها خواهد بود.

پس هر کافری ناگزیر باید چشم به راه چیزی شبیه با این عذاب بوده باشد، بدان جهت که سنّتهای خدا تغییر نمی پذیرد.

[11]

آیا چه چیز ضامن اعمال مؤمنان است؟ایمان ایشان به خدا،و در آمدن ایشان در دژ ولایت او،که آن ولایت حقی است که همۀ آفریدگان را شامل می شود.و اما کافران در بیرون این دژ باقی ماندند و کوششهای ایشان بیحاصل ماند و تلاشهای ایشان متلاشی شد.

ذٰلِکَ بِأَنَّ اللّٰهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا

و از آن جهت چنین است که خدا دوست و سرور کسانی است که ایمان آورده اند.

کافران چنان می پنداشتند که خدایان ساختگی آنان و اعمالشان را حفظ می کنند،پس کوشش ایشان بیحاصل ماند،چه آن خدایان دوستان و سروران به حق نبودند،بلکه همانند خود ایشان ضعیف و ناتوان بودند،و آیا ممکن است ناتوانی به حمایت و محافظت ناتوانی دیگر بپردازد؟

ص :216

وَ أَنَّ الْکٰافِرِینَ لاٰ مَوْلیٰ لَهُمْ

و کافران دوست و مولایی ندارند.

[سوره محمد (47): آیات 12 تا 19]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمٰا تَأْکُلُ اَلْأَنْعٰامُ وَ اَلنّٰارُ مَثْویً لَهُمْ (12) وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ اَلَّتِی أَخْرَجَتْکَ أَهْلَکْنٰاهُمْ فَلاٰ نٰاصِرَ لَهُمْ (13) أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اِتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ (14) مَثَلُ اَلْجَنَّةِ اَلَّتِی وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ فِیهٰا أَنْهٰارٌ مِنْ مٰاءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهٰارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهٰارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِینَ وَ أَنْهٰارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی وَ لَهُمْ فِیهٰا مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ کَمَنْ هُوَ خٰالِدٌ فِی اَلنّٰارِ وَ سُقُوا مٰاءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ (15) وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتّٰی إِذٰا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قٰالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مٰا ذٰا قٰالَ آنِفاً أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ اِتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ (16) وَ اَلَّذِینَ اِهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ (17) فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ اَلسّٰاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جٰاءَ أَشْرٰاطُهٰا فَأَنّٰی لَهُمْ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ ذِکْرٰاهُمْ (18) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اِسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْوٰاکُمْ (19)

معنای واژه ها

15[غیر آسن]

:یعنی مزه و بوی آن تغییر پیدا نکرده است.

ص :217

18[أشراطها]

:نشانه ها و علامتهای آن.

19[متقلّبکم]

:یعنی تقلب و گشت و گذار شما در همه احوال.

[و مثواکم]

:و آرامگاه شما در آن هنگام که برای خفتن و استراحت کردن به خانه های خود باز می گردید.

بهشتی که پرهیزگاران به آن وعده داده شده اند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که مرزهای میان حق و باطل،و میان کفر و ایمان،و در نتیجه میان کافران و مؤمنان آشفته و در هم نشود،در آیات پس از این بحث به بیان تفاوتهای عمدۀ این دو گروه در دنیا و در آخرت اختصاص دارد.

برای آن که مؤمنان آمادۀ برای رو به رو شدن نظامی و جنگی با کفّار بوده باشند،علاوه بر نیرو گرفتن قلبهای آنان به رحمت ایمانی،ناگزیر باید بدانند که معنی کفر چیست و سرنوشت کافران چگونه است.

الف:خدا مؤمنان را به بهشت داخل می کند،چرا؟برای آن که ایشان حکمت آفرینش را شناختند و آن را با کردارهای خود تحقق بخشیدند،در صورتی که کافران مشغول بهره مند شدن از زندگی دنیا بودند،و بی هدف می خوردند به همان گونه که چهار پایان می خورند،پس سرنوشت ایشان آتش است.

ب:و خدا ولی مؤمنان است و به ایشان یاری می کند،در صورتی که کافران یار و یاوری ندارند،و گواه بر آن این است که آنان هلاک شدند و هیچ کس به یاری ایشان برنخاست.

ص :218

ج:و مؤمنان بر راهنمایی و بیّنه و برهانی از پروردگار خویشند،و اما کافران اعمال بدشان برای ایشان آراسته شده و به پیروی از هواهای نفسانی خود پرداخته اند.

د:و در بهشت نهرهای گوناگون روان است که تشنگی مؤمنان را از میان می برد،و به آنان نیرو و نشاط و لذت می بخشد،در صورتی که کافران در آتش جای دارند،و آب جوشانی را می آشامند که روده هاشان را پاره پاره می کند.

ه:و در آن حال که خدا بر قلبهای کافران مهر نهاده و چنان است که از آنچه به ایشان گفته می شود چیزی نمی فهمند و بنا بر این از هواهای نفسانی خود پیروی می کنند،مؤمنان به نور وحی هدایت یافته اند و خدا بر هدایت ایشان افزوده است و به تقوی مجهزشان کرده تا حقی را که از پروردگارشان رسیده است پیروی کنند.

کفار را می بینی که چشم به راهند و انتظار می کشند،در صورتی که مؤمنان هدایت شده اند و راه پیش رفتن را یافته اند،ولی چه چیز را انتظار می کشند؟ساعت را.پس این از نشانه های آن است که به ایشان رسیده است،و چون ناگهان بر ایشان نازل شود،هدایت برای ایشان چه سود خواهد داشت؟ اینک درس با یک یادآوری از خدا پایان می پذیرد که اگر انسان بداند که اللّٰه خدای یکتا و یگانه است،برای گناهان خویش طلب مغفرت از او می کند(و به شرکای ساختگی او متشبث نمی شود تا به جای او از گناهان خلاصش کنند)تا همچون مؤمنین و مؤمنان گناهان او را بیامرزد و به زودی ایمان آورد و نسبت به آنان ایستاری اختیار کند که نه با دشمنی همراه است و نه با تقدیس،و خدا از گوناگونیهای زندگی بشر و گشت و گذارهای آنان به همان گونه آگاه است که از خانه ها و آرامگاههای ایشان.

شرح آیات:

[12]

آن کس که به خدا ایمان آورد،و به ایمان تنها بسنده نکند،بلکه

ص :219

چنان باشد که رنگ و طبیعت زندگی در رفتارش تأثیر بگذارد،پاداش او در نزد پروردگارش است،و چه پاداشی بزرگ! إِنَّ اللّٰهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خدا کسانی را که ایمان آوردند و کارهای صالح انجام دادند،به باغهایی داخل می کند که از زیر(درختان)آن نهرها روان است.

بیایید تا به جایی رویم که رسول خدا ما را با کلام راست و شیرین خود به رفتن به بهشتها و باغهای پروردگارمان تشویق می کند /13 که آن را خدا برای پذیرفتن از مهمانان خود فراهم آورده،و بزرگان خلق خود را به آن دعوت کرده است،و این رسول ما است که سخن می گوید،آیا نمی خواهید به آن گوش فرا دارید؟:«پس (مؤمن به بهشت)در می آید و ناگهان با درختی با سایۀ کشیده و آبی ریخته و میوه هایی آویخته رو به رو می شود،و از ساق آن دو چشمه روان است،پس به نزدیکی از آنها می رود و خود را در آن شست و شو می دهد،که بر وی طراوت و تازگی نعیم بهشت آشکار می شود،و سپس از دیگری می نوشد که پس از آن هرگز در شکم او پیچش و قولنج و دردی پیدا نخواهد شد،و گفتۀ خدا در این باره چنین است: وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً ؛سپس فرشتگان به پیشباز او می آیند و می گویند:خوشامدی و با جاودانان به آن درآی،پس داخل می شود و در آن دو ردیف درخت را مشاهده می کند که تنه های آنها از مروارید است و شاخه ها از پوشیدنیها و زیورها،و میوه هایی همچون پستان کنیزکان دوشیزه دارد،سپس فرشتگانی با شترها و زیورها و پوشیدنیها به استقبال او می آیند و می گویند:ای دوست خدا!بر هر چه خواهی سوار شو،و هر چه خواهی بپوش،و هر چه خواستار آنی طلب کن،گفت:پس هر چه را که خواهد بر آن سوار می شود،و آنچه از پوشیدنی که دوست دارد بر تن می کند،و او بر شتری از نور سوار است،و جامۀ او از نور است،و زیور او از نور،و در سرای نور پیش می رود،همراه با فرشتگانی از نور،و غلامانی از نور،و کنیزکانی از نور،تا این که فرشتگان از آن همه نور که می بینند هراسان می شوند و بعضی از ایشان به دیگران می گویند:به کناری شوید که مهمان

ص :220

حلیم غفور آمده است؛گفت:پس به نخستین کاخ خود می نگرد که از نقره ساخته شده و روی آن با در و یاقوت تزیین شده است،پس همسران او پیش می آیند و می گویند:مرحبا مرحبا،فرود آی،و او آهنگ فرود آمدن به کاخ خود می کند؛ گفت:پس فرشتگان به او می گویند:به راه خود ادامه بده که این و جز آن همه از آن تو است،تا به قصری زرّین می رسد که آراستۀ به در و یاقوت است و همسرانش به نزدیک او می آیند و می گویند:مرحبا مرحبا ای ولی خدا،به خانۀ ما درآی،پس قصد فرود آمدن می کند و بار دیگر فرشتگان به او می گویند:پیش برو ای ولی خدا که این و جز آن از آن تو است.

گفت:سپس به کاخی آراسته به در و یاقوت می رسد و آهنگ فرود آمدن به قصر خود می کند و فرشتگان به او می گویند:پیش برو ای ولیّ خدا،که این و جز آن از آن تو است؟گفت:سپس قصری از یاقوت سرخ و آراسته به در و یاقوت می بیند و آهنگ نزول می کند و فرشتگان به او می گویند:پیش رو ای ولیّ خدا که این و جز این از آن تو است؛گفت:چندان پیش می رود تا هر هزار قصر را می بیند،و چشم وی به همۀ آنها می افتد،و این سیر در ملک او با سرعتی بیش از یک چشم به هم زدن صورت می گیرد،پس به پایان آنها می رسد،سر فرو می افکند،و فرشتگان می پرسند که: /13 تو را چه رسیده است ای ولیّ خدا؟گفت:پس می گوید:نزدیک است که چشمم از کار بیفتد،پس می گویند:ای ولیّ خدا!تو را مژده باد که در بهشت کوری و کری نیست،پس به نزدیک کاخی می آید که درون آن را از بیرون می بیند،خشتی از سیم دارد و خشتی از زر و خشتی از یاقوت و خشتی از در،ملاط آن مشک است و ایوانهایی از نور در آن می درخشد،و او تصویر خود را بر دیوار می بیند.

گفت:و در بهشت نهری است که بر دو کنار آن کنیزکان قرار گرفته اند، گفت:پس پروردگار تبارک و تعالی به آنان وحی می کند که تمجید و تسبیح و تحمید مرا به گوش بندگانم برسانید،و آنان با آوازی که آفریدگان هرگز مثل آن را نشنیده اند به ترنم می پردازند،و اهل بهشت شادمان می شوند و به طرب در می آیند،و

ص :221

زنی که از زنان او نیست بر ولی خدا وارد می شود که کمری باریک دارد و کاخها و منازل او را پر از نور و روشنی می سازد و ولی خدا چنان می پندارد که خدایش او را مشرّف ساخته است،یا فرشته ای از فرشتگانش،و چون سر خود را بلند می کند زنی را می بیند که نور او نزدیک است نور را از چشمان او دور کند،گفت:پس آن زن می گوید:نزدیک است که از تو دولتی به ما برسد،گفت:پس به او می گوید:و تو که هستی؟گفت:آن زن می گوید که من از آن کسانم که خدا در قرآن یاد کرده است: لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ فِیهٰا وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ ایشان را است در آنجا هر چه خواهند،و در نزد ما افزونتر»،پس با نیروی صد جوان به همخوابگی با او بر می خیزد،و هفتاد سال از عمرهای گذشتگان را به معانقه و بوس و کنار بالا می پردازند،و نمی داند که آیا به چهرۀ او بنگرد یا به خلقش یا به ساقش؟!و پس به هیچ چیزی از او نمی نگرد مگر این که از شدت نور و صفای آن تصویر چهرۀ خویش را در آن مشاهده می کند، سپس زن دیگری به نزدیک او می آید که از اولی خوشگلتر و خوشبوتر است،و آن زن به او می گوید که:وقت آن رسیده است که ما را از تو دولتی باشد،گفت:پس به آن زن می گوید که:تو که هستی؟و او می گوید:من آنم که خدا در قرآن چنین یاد کرده است: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ پس هیچ کس نمی داند که چه نور چشمانی برای او پنهان نگاه داشته شده و به پاداش عملی که کرده است به او خواهد رسید».

گفت:و هیچ کس به بهشت در نمی آید مگر این که پانصد همسر حوری داشته باشد،و هر همسر را هفتاد غلام است و هفتاد کنیز که گویی مرواریدهای پراکنده شده اند،و همچون مرواریدهای پنهان در صدف،و هفت کاخ خواهد داشت و در هر کاخ هفتاد خانه،و در هر خانه هفتاد /13 تخت،و بر هر تخت هفتاد بستر که بر روی هر یک از آنها همسری از حور العین جای دارد که: تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ از زیر آنها نهرها روان است»، أَنْهٰارٌ مِنْ مٰاءٍ غَیْرِ آسِنٍ نهرهایی از آب که بو و مزۀ آن تغییر نکرده»و صاف و بی کدورت است، وَ أَنْهٰارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ و نهرهایی از شیری که مزۀ آن تغییر نکرده»و از پستانهای دامها بیرون

ص :222

نیامده، وَ أَنْهٰارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی و نهرهایی از عسل پالوده»که از شکم زنبورهای عسل بیرون نیامده، وَ أَنْهٰارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِینَ و نهرهایی از شراب که به نوشندگان آنها لذت می بخشد»و مردانی با پاهای خود انگورهای آن را نفشرده اند؛ و چون آرزوی خوراک پیدا کنند،مرغان سفیدی به نزد ایشان می آیند و بالهای خود را بالا نگاه می دارند،و از زیر بالهای آن مرغان هر نوع خوراکی را که دوست داشته باشند،نشسته یا به جایی تکیه کرده،بر می گیرند و می خورند،و چون هوس میوه کنند،شاخه های میوه های گوناگون در برابر آنها ظاهر می شود و از هر کدام که دوست داشته باشند آن را از درخت می چینند و می خورند،و گفت: اَلْمَلاٰئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بٰابٍ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّٰارِ فرشتگان از هر در بر آنان وارد می شوند(و می گویند)سلام بر شما به صبری که کردید و چه خوب است آن سرای». (1)

و طبیعت پرهیزگاران در بهشت با طبیعتی که در دنیا داشتند،اختلاف فراوان دارد.

همانا بهشتیان افرادی هستند امرد و بی مو،چشمانشان سرمه کشیده،بر سرهایشان تاج،در گردنهایشان گردنبند و در دستهایشان دستبند و در انگشتانشان انگشتری است،مرفه و شادمان و ارجمندند.به هر یک از ایشان نیروی صد مرد در خوردن و آشامیدن و شهوت و جماع داده می شود.نیروی غذایش به اندازۀ نیروی خوراک و نوشاک صد تن است.تا چهل سال لذت غذایش را حس می کند و لذت شامی را که می خورد به اندازه چهل سال است.خداوند صورتهایشان را لباس رو تنهایشان را حریر سفید با زیور زرد و لباس سبز پوشانده است».

بهشتیان زنده اند و هرگز نمی میرند،بیدارند و هرگز نمی خوابند،توانگرند و هرگز فقیر نمی شوند،شادند و هرگز اندوهگین نمی شوند،می خندند و هرگز گریان نمی شوند،محترمند و هرگز بی قراری و خواری نمی بینند،مزاح می کنند و هرگز

ص :223


1- 13) -بحار الانوار،ج 8،ص 212.

عصبانی نمی شوند،همیشه شادمان و خوشحالند،می خورند و هرگز گرسنه نمی شوند، سیراب می شوند و هرگز تشنه نمی گردند،همواره پوشیده اند و هرگز برهنه نیستند، همواره از یکدیگر بازدید می کنند،فرزندانی که همیشه جاویدند بر ایشان سلام می کنند /13 در حالی که ابریقهای سیمین و ظرفهای زرین به دست دارند همیشه بر تختها و اریکه ها تکیه زده اطراف را می نگرند،همواره از جانب خداوند درود و سلام به ایشان فرستاده می شود،از خداوند می خواهیم که به رحمت خود بهشت را ارزانی ما دارد که او بر هر چیزی تواناست».

اما کافران جایگاه و پناهگاهی جز آتش ندارند.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمٰا تَأْکُلُ الْأَنْعٰامُ وَ النّٰارُ مَثْویً لَهُمْ

و کسانی که کفر ورزیدند،بهره برداری می کنند و می خورند چنان که چارپایان می خورند،و آتش جایگاه ایشان است.

سبب در آمدن ایشان به آتش به جای بهشت این است که آنان طیّبات خود را در زندگی دنیا تمام کردند و در منجلابهای شهوات غوطه ور شدند،و در آن سوی نعمتها خواستار رسیدن به هدفی برتر(جهان دیگر)نبودند،و این مطلبی است که آیۀ بیستم از سورۀ احقاف آن را بیان می کند: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النّٰارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبٰاتِکُمْ فِی حَیٰاتِکُمُ الدُّنْیٰا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِهٰا .

و می پرسیم:معنی یَأْکُلُونَ کَمٰا تَأْکُلُ الْأَنْعٰامُ چیست؟ پاسخ:مؤمن می خورد برای آن که به کار و عمل برخیزد،و برای رسیدن به هدفی تلاش کند،و هدف را به خاطر خدا جستجو کند، وَ أَنَّ إِلیٰ رَبِّکَ الْمُنْتَهیٰ ، در صورتی که برای کافر که همۀ تلاش او برای آن است که از خوردن(و دیگر شهوتها)بهره برداری کند،هدف چیزی است که دیگر فعالیتها بر گرد آن می چرخد، و آن خوردن است.آیا این حالت چارپایان نیست؟ [13]

آن آتش است و وعده گاه ایشان(در آخرت)،اما در دنیا نیز گاه خدا ایشان را به عذابی دردناک از جانب خود معذب می سازد.

وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْیَتِکَ الَّتِی أَخْرَجَتْکَ

ص :224

أَهْلَکْنٰاهُمْ فَلاٰ نٰاصِرَ لَهُمْ

و بسا شهرها که به نیرو سخت تر از شهری بود که تو را بیرون کرد و ما آنان را هلاک کردیم و هیچ یار و یاوری نداشتند.

بر هر بلندی نشانی از خود می ساختند تا با آن بازی کنند،و کوشکهایی بنا می نهادند تا مگر جاودانه در جهان باقی مانند،و چون خشمگین می شدند،همچون جباران و گردنکشان خشم می گرفتند،و در کوه ها خانه هایی از سنگ می تراشیدند تا در آنها آرام گیرند،و نهرها از زیر آنها روان بود،و مؤمنان را تحقیر می کردند و می گفتند که آنان گروهی اندکند...ولی آیا ندیدی که پروردگارت با آنان چه کرد،آیا تازیانۀ عذاب بر ایشان فرود نیامد؟!آری چنین شد.پس آیا یار و یاوری یافتند؟! از این سیاق(رابطۀ آیۀ 12 با آیۀ 13)حقیقت آینده را الهام می گیریم:

مؤمنان با چیزها-همۀ چیزها-به عنوان وسایلی برای رسیدن به هدفها نگاه می کنند،پس بر آنها متکی نیستند،و چیزها را شریکانی برای خدا نمی گیرند،و دوست داشتن آنها یا به کار برخاستن با آنها سبب آن نمی شود که از خدا و رسالتها و احکام او دور و محجوب بمانند،و خلاصه آن که:اینها را همچون وسیله ای در تصرف خود می گیرند تا به تحقیق دربارۀ حکمت آفرینش آنها بپردازند،و خود را در تصرف و مسخر آنها قرار نمی دهند،در صورتی که کفار به چیزها نظری ذاتی دارند، پس به آنها فریفته می شوند،و بر آنها توکل و اعتماد می کنند،ولی از آنها کاری برای ایشان بر نمی آید.

[14]

هنگامی که کتاب دربارۀ جدا کردن مؤمنان از کافران سخن می گوید،در این جدا ساختن به آنها نه همچون دو عنوان ظاهری،بلکه همچون دو ارزش واقعی نگاه می کند که بر اساس آنها آن که به ایمان تظاهر می کند از فاسق و منافق جدا می شود.

قرآن غالبا از حق سخن می گوید،و این سخن گفتن دربارۀ مظاهر آن نیست،و به همین سبب کافر در آیات قرآن همیشه کسی نیست که به کفر تظاهر می کند،بلکه گاه به معنی کسی است که-مثلا-به یک آیۀ قرآن یا عملا به یک

ص :225

واجب الاهی کافر است،زیرا که سخن گفتن قرآن از واقعیت کفر است نه از ظاهر آن،که هر کس را که این واقعیت در او یافت شود در بر می گیرد.

این سوره امتیاز خاصی در این جدایی دارد،و به همین سبب در حدیث روایت شدۀ از امام صادق(ع)آمده است:«هر کس بخواهد که از حال ما و حال دشمنان ما آگاه شود،باید سورۀ محمّد(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)را بخواند،که آن را آیه ای دربارۀ ما و آیه ای دربارۀ ایشان خواهد دید»، (1) یعنی با وضوح تمام از برنامۀ محمّد و آل حق او،و برنامۀ باطل مخالف ایشان سخن می گوید.

أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ

آیا آن کس که بر بیّنه و دلیلی از پروردگار خویش است.

پس با حق به طرفی می چرخد که حق دوران می کند،و خود یا هوای خویش را محور دوران قرار نداده است.

کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ

همچون کسی است که بد کاری وی در نظرش آراسته شده و از جملۀ کسانی است که پیروی هواهای خود می کنند؟ هرگز چنین نیست...آنان برابر با یکدیگر نیستند.میان ایشان تفاوت بسیار است،آنان محورشان حق است،و محور اینان هوای نفس.

مؤمن می اندیشد و سپس سخن می گوید،و برنامه ریزی می کند و سپس به اجرای آن می پردازد،در صورتی که کافر و منافق بدون اندیشیدن سخن می گوید،و بدون هدف سالم به عمل بر می خیزد،بدان سبب که حق را مقیاسی برای شؤون و امور زندگی خود قرار نداده است،مگر امام علی(ع)نگفته است:«زبان خردمند از پس دل او است،و دل نادان در پس زبان او». (2)

مؤمن می داند که ممکن است گاهی خطا کند و از راه حق منحرف شود،و

ص :226


1- 14) -نور الثقلین،ج 5،ص 24.
2- 15) -نهج البلاغة،کلمات قصار،شمارۀ 476.

لذا بدون برهان و بیّنه حرکت نمی کند،و گامی بر نمی دارد مگر آن گاه که بداند که آن را در جای سالم خواهد گذاشت،و همچون کسی است که با خود چراغی دارد که پیش پای او را شب هنگام روشن می کند و آن گاه به راه رفتن می پردازد،و کافر و منافق بر عکس این است.او در تاریکیهای باطل سرگردان است،بدان سبب که انگیزۀ اساسی او هوای نفس است:«و بسا خرد که اسیر فرمان هوا است». (1)

مؤمن در یک زندگی راستین به سر می برد،چرا که در چارچوب حق زندگی می کند و احتیاجی به دروغگویی و بهانه آوردن و ناحق را به دروغ حق جلوه دادن ندارد،در صورتی که پیروان هوای نفس در پیچیدگی و عذرها و قلب را سر و جلوه دادن زندگی می کنند.ضمایر ایشان باطلشان را طرد می کند،هر چند برای آنها آراسته و به حق پوشانده باشند و با معاذیری آن را حق جلوه دهند.کسی که عسل می خورد،نیازی به آمیختن آن با چیز دیگر ندارد،در صورتی که آن کس که علقم می چشد،آن را نمی پسندد مگر آن که پاره ای حوا را با آن بخورد.حق و باطل نیز چنین است.آیا حاکم انتخاب شدۀ به پاکیزگی و عمل کنندۀ به عدل و حکیم و راستگو و صالح،همچون حاکم ظالم و تبهکار و طاغی نیازی به تبلیغات دارد؟ و چنین است که دولتها هر چه در ستمگری پیشتر روند بر هزینۀ تبلیغات خود می افزایند.

چنان که در بیشتر فلسفه های بشری مشاهده می کنیم،بیشتر آنها را آفریده شدۀ برای آن می یابیم که واقعیت فاسدی را خوب و شایسته جلوه گر سازند، خواه برای افراد بوده باشد یا برای جماعتها،و در دوره های گذشته نظریات فراوانی همچون مرجئه و قدریّه برای خوب جلوه دادن واقعیت فاسد برای افراد انتشار پیدا کرد،به همان گونه که در روزگار جدید تباهی جنسی چنین می کند،و اروپا را بی بند و باری و بیشرمی و بذله گویی فرو پوشانده است،و فروید نظریۀ جنسی معروف خود را آورده است.

ص :227


1- 16) -نهج البلاغة،کلمات قصار،شمارۀ 211.

[15]

برای آن که جدا شدن میان دو گروه کافر و مؤمن در چشم ما ژرفتر شود و چنان فکر نکنیم که آنها برابر با یکدیگرند،و به سبب همین گمان خرده خرده به جانب کفر تمایل پیدا نکنیم،و به سمت ایمان و مسئولیتی که بر گردن ما می نهد میل کنیم،و از کفر با وجود شهواتی که آن را فرا گرفته است رویگردان شویم،قرآن ما را به سرنوشت هر دو گروه یادآوری می کند،و از صفات بهشت و دوزخ برای ما سخن می گوید:

مَثَلُ الْجَنَّةِ /13 الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ

بهشتی که پرهیزگاران به آن وعده داده شده اند.

یعنی کسانی که پیروی حق می کنند و از آنچه پروردگارشان را خشمگین می سازد اجتناب می ورزند،و خودشان را از آتش حفظ می کنند و نیز از سیئاتی که موجب آن می شود.

فِیهٰا أَنْهٰارٌ

در آن نهرهایی است.

نهرهایی گوناگون.

مِنْ مٰاءٍ غَیْرِ آسِنٍ

از آبی که رنگ و بو و مزۀ آن تغییر نکرده.

مثل دنیا نیست که چون آب مدتی در یک جا به حال خود باقی بماند تغییر پیدا می کند،و از آن نظر چنین است که بهشت از نجاستها و جرثومه ها و انگلها و چرکها تهی است.و بعضی گفته اند که:این نهرها برای رفع تشنگی آنان در بهشت آفریده شده،و من آن را تأیید می کنم،و نیز برای پاک کردن جسم و جان ایشان از آلودگیهای دنیا،پس چون آن را بنوشند بدنهاشان از هر انگل و بیماری پاک می شود به همان گونه که قلبهاشان از هر غلّ و غش پاکیزه شده است.و از این جا بر ما معلوم می شود که آب قابلیت تغییر و بد شدن ندارد.و چون دانستیم که آب ذاتا پاک کننده است،پس مقاومت کردن آن در برابر تأثیرپذیری بدان معنی می شود که هر نجاست را پاک می کند،چه اگر چنین نباشد معلوم می شود که از آن تأثیر می پذیرد، و دلیل بر این است حدیثی که پیشتر از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله نقل کردیم.

« وَ أَنْهٰارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ »و نهرهایی از شیر که طعم آنها تغییر

ص :228

پیدا نکرده است.

پس عوارضی که به شیرهای دنیا آسیب می رساند،در آن جا وجود ندارد،و ما این را می دانیم که شراب یک نوشیدنی است که کار خوراک را می کند،یا خوراکی تکاملی یافته است که به صورت شربتی گوارا در آمده است،ولی گاه به سبب سرعت جذب شدن جرثومه های گوناگون به آن تغییر پیدا می کند.ولی آخرت با جرثومه ها مقاومت می کند،پس شیر خوراک گوارایی می شود که هدف آن به وجود آوردن نیرو در بدن بهشتیان است.

وَ أَنْهٰارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّٰارِبِینَ

و نهرهایی از شراب برای لذت بردن نوشندگان، که از نوشیدن آن لذت می برند،و از آن و عاقبت آن آزاری نمی بینند، بر خلاف شراب دنیا که خالی از تلخی و مستی و سردرد نیست،پس چون آن را بنوشند،نشاط و سر زندگی ایشان افزایش پیدا می کند.

وَ أَنْهٰارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی

و نهرهایی از عسل پالوده شده.

خالص و تهی شدۀ از موم و کف و خاشاک و هر چه از ارزش آن می کاهد، و از همۀ عیوبی که در عسل دنیا ممکن است وجود داشته باشد،پس آن برای اهل بهشت عنوان یک شیرینی دارد که آن را می چشند و از آن لذت می برند.مگر نه این است که شخص پس از خوردن غذا میل به شیرینی می کند؟ این انهار بدین گونه در بهشت روانند و شادی و سرور و اطمینان را در جانهای اهل بهشت بر می انگیزند تا چنان شود که در وجود آنان ترس از گرسنگی در آینده یا آزمندی به خوراک در زمان حاضر پیدا نشود.آیا کسی که در کنار آب گوارای فرات منزل داشته باشد،از عطش بیم دارد یا حرص نگاه داشتن آب در مخزن برای آینده به خاطرش خطور می کند؟هرگز.اهل بهشت چنین اند و خدا در جانهای ایشان بی نیازی از آنچه را که با چشمانشان از وفور نعمت می بینند، بر می انگیزد.

وَ لَهُمْ فِیهٰا مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ

و برای ایشان از همه گونه میوه ها در آنجا

ص :229

موجود است.

خوردن آن،همچون در دنیا،همراه با تلاش و کوشش نیست،بلکه شاخه های میوه به آنها آویخته در دسترسشان قرار دارد.و رسول اکرم(ص)پس از تلاوت آیۀ کریمۀ: وَ دٰانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلاٰلُهٰا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا و نزدیک است به ایشان سایه هایش،و چیدن میوه های آن بسیار آسان»،گفت«به سبب نزدیکی میوه ها به ایشان،مؤمن با دهانش میوه ای را که خواستار آن است از درخت می چیند،در حالی که به جایی تکیه کرده است،و انواع گوناگون میوه ها به ولی خدا می گویند:ای ولیّ خدا!مرا پیش از آن یک بخور»، (1) و آن گاه که از درخت طوبی سخن می گفت،گفت(ص):«پایین آن میوه های اهل بهشت است،و خوراکشان از آن آماده در خانه هاشان،در شاخه ای از آن صد /13 گونه میوه وجود دارد که بعضی از آنها را در دنیا ندیده اید،و از بعضی از آنها خبری شنیده اید و از بعضی دیگر خبری نشنیده اید،و هر وقت که میوه ای از شاخه چیده شود،به جای آن میوه ای تازه می روید،نه قطع می شود و نه ممنوع». (2)

با وجود گوشت پرندگان مورد اشتهای آدمی در بهشت،از آن در این جا سخنی به میان نیامده است،و شاید سبب آن باشد که کلمۀ«ثمرات»علاوه بر اقسام میوه ها گوشتهای پرندگان را نیز شامل می شود.

وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ

و آمرزشی از پروردگارشان.

در جایی که میان ایشان و معرفت خدا و انس گرفتن به حضورش حجابی از گناهان است،و این بزرگترین نعمت است بدان سبب که لذت روح ژرفتر از لذت جسد است،و این که هر کس خدا را بشناسد و با او مناجات کند و معرفتش دربارۀ او افزایش پیدا کند،به راحت و آسایش و آرامش و انس و دوستی و گشودگی قلب می رسد،و لذت روح به دورترین مرز خود نزدیک می شود.

از علی بن الحسین(علیهما السلام)روایت شده است که گفت:

ص :230


1- 17) -نور الثقلین،ج 5،ص 216.
2- 18) -همان جا.

«هنگامی که اهل بهشت به آن در می آیند،و ولیّ خدا به باغها و آرامگاههای خود داخل می شود،و هر مؤمن بر اریکه و تخت خود تکیه می کند،در حالی که خادمانش دور او جمع شده اند،و میوه ها برای او آویخته شده،و در پیرامون او چشمه ها جوشیده است،و از پایین تخت او نهرها روان است،و فرشهای گرانبها گسترده شده است،و ناز بالشها و بالشچه ها به صف چیده شده اند،و خدمتگزاران بدون آن که از آنان بخواهد چیزهایی برای او آورده اند که آرزوی آنها را داشته است؛و گفت:و حور العین بهشتی به نزد ایشان می آیند و آن اندازه که خدا بخواهد در اختیارشان قرار می گیرند.

سپس خداوند جبار بر ایشان اشراف پیدا می کند و به ایشان می گوید:ای دوستان و ای مطیعان من و ساکنان بهشتم در مجاورت من،آیا می خواهید که به شما از بهترین چیزی که در آن هستید خبرتان دهم؟و آنان می گویند:پروردگارا! مگر چه چیز از آنچه اکنون در آن هستیم بهتر است؟ما در آنچه نفسهایمان خواستار آن است،و مایۀ لذت بردن چشمهایمان از نعمتها در جوار بزرگوار تو برخورداریم.

گفت: /13 پس بار دیگر پرسش خود را تکرار می کند و آنان می گویند:پروردگارا!ما اکنون در بهترین آنچه در آنیم قرار گرفته ایم،پس خداوند تبارک و تعالی به ایشان می گوید:خرسندی من از شما و دوستی من نسبت به شما بهترین و بزرگترین چیزی است که در آن به سر می برید.گفت:پس می گویند:آری ای پروردگار ما! خرسندی تو از ما و دوستیت نسبت به ما برای ما از همه چیز نیکوتر و پاکیزه تر است.

سپس علی بن الحسین(علیهما السلام)این آیه را تلاوت کرد: وَعَدَ اللّٰهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَکْبَرُ ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ خدا به مؤمنین و مؤمنات باغهایی را وعده داد که در زیر(درختان)آنها جویهایی روان است و نشیمنهای پاکیزه در باغستان جاودان،و خرسندی خدا از همه چیز بزرگتر است و این رستگاری بزرگی است». (1)

ص :231


1- 19) -بحار الأنوار،ج 8،ص 140.

خدا انسان را آفرید،و او حامل خواستها و آرزوهایی است که حدی ندارد، و هر وقت که به نعمتی دست می یابد،نفس او خواهان نعمتی دیگر می شود،و پروردگار نعمتهای جهان دیگر را به یاد ما می آورد که آنها را به پرهیزگاران وعده کرده است،و می داند که به آنها بسنده نمی کند،و به همین سبب مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ را به دنبال آنها می آورد،مگر خدا و خرسندی او منتها حد آرزوی عارفان و منتها خواستۀ خواستاران نیست؟ اینک می پرسیم:کدام یک بهتر است:این که از دنیا به آخرت منتقل شویم و به آن نعیم بزرگ معنوی و مادّی دسترسی پیدا کنیم،یا این که به رو در آتش افکنده شویم و ذلیل و خوار و رسوا در آن بمانیم؟! کَمَنْ هُوَ خٰالِدٌ فِی النّٰارِ همچون کسی که در آتش جاودان است.

از امیر المؤمنین علی(ع)حدیث طویلی روایت شده است که آن را به احنف بن قیس در توصیف اهل دوزخ گفته بود:

پس بسیار در آن روز صلبهایی که صدمه می بیند،و چهره هایی که شکسته می شود،و زشت شده هایی که گرفتار خواری می شوند،که غل جامعه کف دست او را خورده،و طوق گردنش را چنین کرده است.

ای احنف!اگر آنان را می دیدی که چگونه در دره های آن پایین می روند، و بر کوه های آن صعود می کنند،و لباسهایی فراهم آمدۀ /13 از پاره های قطران بر تن دارند،و با فجّار و شیاطین آن قرین شده اند،و چون کژدمها و مارهای آن به آزارشان می پردازند،و ندا دهنده ای در میان ایشان بانگ بر می دارد که:ای اهل بهشت و نعیم آن،و ای اهل و شایستۀ زیورها و جامه های آن،جاودان باشید که مرگی در پیش نیست،و در این هنگام است که درها بسته و امیدشان قطع می شود،و چه بسیار پیری که فریاد بر می دارد که وای بر پیریم!و چه بسیار جوانی که بانگ بر می دارد که وای بر جوانیم!و چه بسیار زنانی که ندا می کنند:وای بر رسواییم».

وَ سُقُوا مٰاءً حَمِیماً

و آب جوش به ایشان می نوشانند.

آن را البته نمی خواهند،ولی تشنگی شدید آنان را وادار به خوردن آن

ص :232

می کند.

فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ

پس روده های آنان را برید.

و در این جا حدیثی مأثور از امام باقر(علیه السلام)بعضی از عذابهای کافران را برای ما نقل می کند: (1)

سپس به سر او ضربتی می زند که بر اثر آن هفتاد هزار سال پایین می رود تا به چشمه ای می رسد که نام آن آنیه است،و خدای تعالی می گوید: تُسْقیٰ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ نوشانیده شوند از چشمه ای جوشان»و آن چشمه ای است که گرم کردن آن به منتها رسیده و از زمانی که خدا جهنم را آفریده آتش آن افروخته بوده است،و همۀ وادیهای آتش جهنم به خواب می رود و این چشمه از شدت گرما به خواب نمی رود،و فرشتگان می گویند:ای گروه اشقیا به آن نزدیک شوید و از آن بنوشید، و چون از آن اعراض می کنند ملائکه با گرزها ایشان را می زنند و به ایشان می گویند:

بچشید عذاب سوزنده را که این چیزی است که از پیش /13 به دستهای خود روانه کردید،و خدا نسبت به بندگانش ستم نمی کند».گفت:سپس کاسه ای آهنین می آورند که در آن شربتی از چشمۀ آنیه است،که چون آن را به ایشان نزدیک می کنند لبهاشان به هم فشرده و گوشتهای چهره شان پراکنده می شود،و چون از آن بیاشامند و به درونشان رود،آنچه را که در درونشان است و پوستهایشان را می گدازد». (2)

پرهیزگاران از همۀ میوه ها دارند،ولی این مجرمان جز زقوم خوراکی ندارند، و امام باقر(ع)می گوید:

سپس ضربه ای به سر او کوفته می شود که بر اثر آن هفتاد هزار سال فرو می افتد و به درخت زقوم می رسد،و آن درختی است که در اصل و ریشۀ جهنم روییده و شکوفه های آن همچون سرهای شیاطین است،و بر آن هفتاد هزار شاخۀ

ص :233


1- 20) -بحار الأنوار،ج 68،ص 172.
2- 21) -بحار الأنوار،ج 8،ص 321.

آتشین قرار دارد،و در هر شاخه هفتاد هزار میوۀ آتشین،و هر میوه،از زشتی و گندناکی،همچو یک سر شیطان است،و چسبیدۀ به تخته سنگ لیز شده و فرو رفته در زمینی است که همچون آیینه ای است.

شاخه های این درخت از آتش مشروب می شوند و میوه ها و شاخه های آن از آتش است؛پس به او می گویند:ای بد بخت و شقی بالا بیا،پس هر چه بالا می رود لیز می خورد و فرو می افتد،و پس از هر افتادن بار دیگر رو به بالا می رود،و بدین گونه هفتاد هزار سال در عذاب به سر می برد،و چون میوه ای از آن را بخورد،آن را تلختر از صبر می یابد،و گندناکتر از مردار و سخت تر از آهن،و چون به شکمش در آید در آنجا همچون آب جوشان به جوشش در می آید،پس به یاد چیزهایی می افتند که در دنیا از طعامهای پاکیزه می خوردند». (1)

آیا این سرنوشت بد را بر عاقبت پرهیزگاران ترجیح می دهیم؟و بدین گونه قرآن اندازۀ تفاوت میان مؤمن و کافر را بیان می کند تا ما به ظاهر امر نگاه نکنیم و چنان گمان بریم که آن و این با یکدیگر برابرند،یا حالت ایمان و حالت کفر را برابر با یکدیگر بشماریم،و با اهمال و غفلت خویش به سوی کفر کشیده شویم،و پناه بر خدا از پایان کار کافران.

[16]

و قلبهای احاطه شدۀ با هوا و هوسی نمی تواند بصیرتهای قرآن را بفهمد،ولی آن کس که از پرده های شهوات خود را نگاه دارد،انوار هدایت را دریافت خواهد کرد.مگر خدا نگفته است: إِنَّمٰا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمٰنَ بِالْغَیْبِ تو کسی را می توانی بیم دهی که از ذکر(قرآن)پیروی کند و از خدای مهربان در نهان بترسد».

این اصل و مبدأ است،و بر ما است که برای گشودن معماهای زندگی همیشه به اصول و مبادی باز گردیم.پس اگر در جستجوی بهشتی،نخست روش اندیشیدن خویش را در جانت اصلاح کن،و از هوای نفس پیروی مکن و به حق

ص :234


1- 22) -همان جا.

گوش فرا دار و در آیات خدا به تفکر بپرداز.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ

و بعضی از ایشان به سخنان تو گوش می دهند.

نه برای آن که بفهمند،بلکه برای آن که بی هدایتی به مجادلۀ در آیات خدا بپردازند.

حَتّٰی إِذٰا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قٰالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مٰا ذٰا قٰالَ آنِفاً

تا چون از پیش تو بیرون روند،به کسانی که به علم دست یافته اند بگویند که:پیش از آن چه گفت؟ در چه خصوص سخن گفت؟و به چه چیز اشاره کرد؟و اندیشه هایی که از آنها یاد کرد چه بود؟و ما را به چه تکالیفی مکلف ساخت؟همۀ اینها را در هنگام بیرون آمدن از خانۀ رسالت می گوید،برای چه؟بدان سبب که به آنچه شنیده قانع نشده و در صدد این است که برای آن تفسیر و تأویلی پیدا کند.به سبب فراوانی عقده های نفسی و روانی،امور را جز به صورتی معکوس نمی بیند،و به راستگویی کسانی که با او سخن می گویند باور ندارد،بلکه در سخنان ایشان به جستجوی نکات مبهمی می پردازد که آنها را بهانه ای برای سؤال کردن و به مناقشه و جدل پرداختن خود قرار دهد،و چنان می پندارد که این گونه کارها از علم است،و نمی داند که چنین نیست بلکه اینها دلیل نادانی و در بستگی قلب او است.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ

اینان آن کسان اند که خدا بر دلهای ایشان مهر نهاده است.

پس نمی فهمند و تعقل نمی کنند،و در راه هوا و هوس خویش پیش می روند.

وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ

و از هوسهای خود پیروی می کنند.

چه انسان با فهم و بینا ممکن نیست که در فرمان شهوات خویش قرار گیرد،و به مرکب هوا و هوسهای خویش سوار شود،چه در آن صورت به پاک کردن و پروردن نفس خواهد پرداخت،چنان که امام امیر المؤمنین علی(ع)در آن هنگام

ص :235

که بر امپراتوری پهناوری فرمانروایی داشت،چنین گفت:«و من نفس خویش را با پرهیزگاری می پرورانم تا در روزی که پربیم ترین روزها است در امان آمدن تواند، و بر کرانه های لغزشگاه پایدار ماند.و اگر خواستمی،دانستمی چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافتۀ ابریشم را به کار برم و لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد شد،و حرص مرا به گزیدن خوراکها نخواهد کشید...

ای دنیا!از من دور شو که مهاری که بر دوشت نهاده است گسست،و من از چنگالت به درجسته ام و از ریسمانهایت رسته،و از لغزشگاههایت دوری گزیده ام...از دیده ام نهان شو!به خدا سوگند که رامت نشوم تا مرا خوار بدانی،و گردن به بندت ندهم تا از این سو بدان سویم کشانی،و سوگند به خدا بر عهدۀ خود می گیرم،جز آن که او نخواهد که در آن ناگزیرم،نفس خود را چنان تربیت کنم که اگر گردۀ نانی برای خوردن یافتم شاد شود،و از نانخورش به نمک خرسند گردد،و مردم دیده ام را بدست می بدارم تا چون چشمۀ خشکیده آبی در آن نماند و اشکی که در آن است بریزاند». (1)

[17]

و آن کس که خواستار فهم حقایق و افزایش بصیرت و هدایت و استقامت بر روشی سالم باشد،بایستی با نفس خود برای رسیدن به هدایت تلاش کند،چه برداشتن نخستین گام بر عهدۀ آدمی و توفیق از جانب خدا است.

وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا

و کسانی که در صدد یافتن راه حق بر آمدند، و خود به جستجوی آن برخاستند،و گنجایش قلبهاشان برای بصیرت و بینایی افزایش یافت،از آن کسان اند که خدا دست ایشان را در راه هدایت خواهد گرفت،و بر هدایت ایشان خواهد افزود،و گامهای ایشان را استوار خواهد کرد تا بر اثر تند بادهای شهوت و فتنه ها نلغزد.

زٰادَهُمْ هُدیً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ

بر هدایتشان افزود و پرهیزگاریشان را به ایشان بخشید.

ص :236


1- 23) -نهج البلاغة،نامۀ 45،ص 417.

کاملا بر عکس منافقانی که پیش از این سخن دربارۀ ایشان گفته شد،پس در آن صورت که خدا بر قلوب آنان مهر نهاد،بر راهیابی و هدایت اینان افزود.و در حالی که آنان از هوا و هوسهای خود پیروی می کردند،به اینان تقوا داده شد تا سبب رشد شناخت و فهم ایشان شود،و در لحظات غفلت آگاهشان سازد،و اراده و عزم ایشان را تقویت کند،و با بخشیدن حلال به ایشان آنان را از آنچه حرام است بی نیاز ساخت،و با یک کلمه:آنان را توفیق آن بخشید که از هر چه مایۀ خشم پروردگارشان می شود اجتناب ورزند.

[18]

پس چرا نباید نخستین گام را به سوی پروردگار خویش برداریم تا بر هدایت ما بیفزاید و به ما تقوی عنایت کند؟این انتظاری ساده لوحانه و عقب انداختن انجام وظیفه ای فریبنده است که ما انتظار آن داشته باشیم که گام اول را کسی جز خود ما بردارد،و ما به انتظار آن باقی بمانیم!آیا تا چه وقت باید چشم به راه آن باشیم؟آیا تا روز قیامت که دیگر توبه حاصلی ندارد؟علامتهای آن فراوان دیده می شود،پس چرا به توبه پیش از آن که فرصت از دست برود اقدام نمی کنیم؟ فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ السّٰاعَةَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً پس آیا تنها منتظر ساعتند که ناگاه بر ایشان فرا رسد؟ ساعت در روز قیامت تجسم پیدا می کند،یا آن گاه که عذاب مایۀ استیصال خدا برسد،یا در آن هنگام که انسان ناگهان با پایان مدت زندگی خود رو به رو می شود که هیچ گریزی از آن ممکن نیست.مهم آن است که ناگهان می رسد،ولی کاملا بی خبر نمی رسد،بدان جهت که از نشانه های آن به اندازه ای رسیده است که آدمی از نزدیکی رسیدن آن آگاه باشد.

فَقَدْ جٰاءَ أَشْرٰاطُهٰا

چه علائم و نشانه های آن آمده است.

پس علامتها و نشانه های آن چیست؟ مفسّران در این باره با یکدیگر اختلاف دارند و بعضی گفته اند که آن بعثت رسول اکرم(ص)است،مگر خود او نگفت که«من و ساعت این چنین باقی مانده ایم»و دو انگشت اشاره و میانین را به هم پیوست.مگر در میان اصحاب خود

ص :237

پیش از غروب آفتاب چنین نگفت:«سوگند به آن که جان محمّد به دست او است که مثل آنچه از دنیا گذشته نسبت به آنچه /13 از آن باقی مانده،مثل مقدار گذشتۀ امروز شما به بازماندۀ آن است،و از آن جز اندکی بر جای نیست»، (1) و این خود دلالت بر آن دارد که ما در بخش پایانی دنیا زندگی می کنیم...و از نشانه های آن است بعثت خاتم فرستادگان که پس از او تا روز قیامت فرستاده ای نخواهد آمد.

بعضی گفته اند:شرایط و نشانه های ساعت آنهاست که در نصوص از انتشار فساد یاد شده،و در آن شک نیست که این نیز از علامات قیام ساعت است که علیه بدترین خلق خدا قیام می کند.

چیزی که هست نشانه های ساعت-چنان که به نظر می رسد-همۀ شواهدی را شامل می شود که راهنمای ما به قیام آن است،و شواهد بر حسب اشخاص و امتها و دورانها با یکدیگر متفاوت است.پس در این شک نیست که آنچه از عذاب ویرانی و هلاک برای امتهای گذشته اتفاق افتاده از نشانه های ساعت است و ما را به وقوع آن هدایت می کند،و حتی مرگ عزیزان و کوچ ابدی ایشان از دنیا ممکن است بیمدادنی برای ما باشد تا به توبه بپردازیم.

آری،علاماتی برای ساعت در نصوص آمده و حاکی از آن است که باید چشم به راه قیام ساعت باشیم،در آن هنگام که فساد جهانگیر می شود و صلاح از میان می رود،چنان که در حدیث مأثور از عبد اللّٰه بن عباس آمده است که گفت:با رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله به حجّة الوداع رفتیم،و او حلقۀ در کعبه را گرفت و سپس رو به ما کرد و گفت:آیا می خواهید تا از نشانه های ساعت شما را خبردار کنم؟و نزدیکترین کسان در آن روز به وی سلمان رحمه اللّٰه بود که گفت:آری، یا رسول اللّٰه!پس او گفت:از اشراط ساعت ضایع شدن نمازها و پیروی از شهوتها است،و میل کردن به هوا و هوسها،و بزرگ داشتن صاحبان مال،و فروختن دین به دنیا،پس در آن هنگام قلب مؤمن در داخل بدن او چنان گداخته می شود که

ص :238


1- 24) -تفسیر نمونه،ج 21،ص 451 به نقل از روح المعانی.

نمک در آب،و سبب آن منکرات فراوانی است که مشاهده و از تغییر دادن آنها ناتوان است.پس سلمان گفت:ای رسول خدا!آیا چنین چیزی ممکن است؟و او گفت:سوگند به آن که جانم به دست او است،در آن هنگام حاکمان ظالم بر مردم فرمان می رانند،و وزیرانی فاسق،و عارفانی ستمگر،و امنایی خیانتکار.سلمان گفت:آیا چنین چیزی ممکن است،یا رسول /13 اللّٰه!و او گفت:سوگند به آن که جانم به دست او است،در آن هنگام منکر معروف می شود و معروف منکر،و خیانتکار مورد اعتماد قرار می گیرد،و امین خیانت می کند،و دروغگو راست می گوید و راستگو دروغ.سلمان گفت:یا رسول اللّٰه!آیا چنین چیزی ممکن است!و او گفت:آری،قسم به آن که جانم به دست او است ای سلمان،در آن روز امارت و فرمانروایی در دست زنان قرار می گیرد،و کنیزکان طرف مشورت واقع می شوند،و کودکان بر منبرها می نشینند،و دروغ ظرافت است و زکات زیان،و مرد به پدر و مادر خود جفا می کند و در حق دوستش نیکی،و ستاره های دنباله دار در آسمان پیدا می شود.سلمان گفت:آیا چنین خواهد شد یا رسول اللّٰه!و او گفت:آری سوگند به آن کس که جانم به دست او است ای سلمان،و در آن زن با شوهرش در تجارت مشارکت می کند،و باران در هنگام شدّت گرما می بارد،و بزرگان سخت خشمگین می شوند،و مرد تنگدست مورد تحقیر قرار می گیرد،و در آن وقت بازارها فراوان می شود،چه این یک می گوید که چیزی نفروختم،و آن دیگری می گوید که سودی نبردم،پس چیزی جز نکوهش کنندۀ خدا نمی بینم،و سلمان گفت:یا رسول اللّٰه! آیا چنین چیزی امکان پذیر است؟و او گفت:ای سلمان!سوگند به آن که جانم به دست او است که چنین خواهد شد،و در آن هنگام اقوامی در پی ایشان می آیند که اگر سخن بگویند ایشان را می کشند،و اگر خاموش بمانند آنان را از بین می برند تا هستی آنان را از آن خود کنند،و با زنانشان در آمیزند،و خونهاشان را بریزند،و دلهاشان را آکنده از کینه و ترس سازند،پس آنان را جز بیمناک و خایف و نگران نخواهی دید؛و سلمان گفت:آیا چنین چیزی خواهد شد،یا رسول اللّٰه؟!و او گفت:آری ای سلمان،به حق آن که جانم به دست او است،در آن هنگام چیزی

ص :239

از مشرق آورده می شود و چیزی از مغرب که بر امت من،پس وای به ناتوانان امت من از ایشان و وای بر ایشان از خدا که بر کوچک رحم نمی کنند و احترام بزرگ را نگاه نمی دارند بدنهای ایشان همچون بدنهای آدمیان است و دلهاشان دلهای شیاطین.و سلمان گفت:یا رسول اللّٰه!آیا چنین چیزی خواهد شد؟و او گفت:

آری،قسم به آن که جانم به دست او است،ای سلمان،و در آن هنگام مردان به مردان اکتفاء می کنند،و زنان به زنان،و غلامان در خانه ها مورد تجاوز قرار می گیرند همچون کنیزان،و مردان به زنان شبیه می شوند و زنان به مردان،و فرجها بر سرجها (زینها)سوار می شود،پس بر آنان از امت من لعنت باد.سلمان گفت:آیا چنین چیزی ممکن است یا رسول اللّٰه؟و او گفت:آری،سوگند به آن که جان من به دست او است ای سلمان!در آن هنگام مسجدها را آرایش می کنند به همان گونه که کنشتها و کنیسه ها را آرایش می کنند،و قرآنها را مزین می سازند،و مناره ها را بلند می کنند،و /13 صفها فراوان می شود،با قلبهایی خشمناک نسبت به یکدیگر و زبانهایی متفاوت.و سلمان گفت:آیا چنین چیزی ممکن است یا رسول اللّٰه؟و او گفت:آری،سوگند به آن که جانم به دست او است ای سلمان،در آن زمان مردان امت من خود را با طلا آرایش می دهند و لباس حریر می پوشند و از پوست پلنگ برای خود جامه فراهم می آورند.سلمان گفت:یا رسول اللّٰه:آیا چنین چیزی خواهد شد؟ و او گفت:آری،سوگند به آن که جانم به دست او است ای سلمان،در آن هنگام زنا رواج پیدا می کند،و معاملات با نشان دادن نمونه و رشوه صورت می گیرد و دین سقوط می کند و دنیا بالا می رود.و سلمان گفت:یا رسول اللّٰه!آیا چنین چیزی امکان پذیر است؟و او گفت:آری،سوگند به آن که جانم به دست او است ای سلمان،و در آن زمان طلاق فراوان صورت می گیرد،و حدّ خدایی اجرا نمی شود،و چیزی را برای خدا از دست نمی دهند؛،و سلمان گفت:آیا چنین چیزی واقع می شود ای رسول خدا؟پس او گفت:آری،سوگند به آن که جان من به دست او است،و در آن هنگام شمارۀ زنان آوازه خوان و آلات موسیقی افزایش پیدا می کند،و اشرار امت من به دنبال آنها می افتند.سلمان گفت:آیا چنین خواهد شد

ص :240

یا رسول اللّٰه!و او گفت:آری،سوگند به آن که جانم به دست او است که خواهد شد،و در آن هنگام توانگران امت من برای گردش و تفریح به حج می روند،و کسانی که میانه حالند برای تجارت چنین می کنند،و حج فقیرانشان برای ریا و پیدا کردن نام نیک است،و در آن زمان به خاطر جز خدا به فراگرفتن قرآن می پردازند.و کسانی برای جز خدا به یاد گرفتن علم فقه می پردازند،و شمارۀ فرزندان زنا افزایش پیدا می کند و با قرآن به آواز خوانی می پردازند و سخت به دنیا روی می آورند.سلمان گفت:یا رسول اللّٰه!آیا چنین چیزی خواهد شد؟و او گفت:قسم به آن که جانم به دست او است خواهد شد ای سلمان:در آن هنگام که حرمت حرامها از میان می رود و مردمان به اکتساب گناهان می پردازند و اشرار بر اخیار مسلّط می شوند و دروغ رواج پیدا می کند و لجاجت آشکار می شود و فقر همه را فرا می گیرد و مردمان با لباس به یکدیگر فخر فروشی می کنند و بارانها در غیر موسم باران می بارد و بازی شطرنج و به کار انداختن آلات موسیقی پسندیده می شود،و مردمان منکر امر به معروف و نهی از منکر می شوند،و چنان است که مؤمن در آن زمین خوارترین کس در میان مردم است،و میان قرّاء و عبّاد ایشان نکوهش کردن از یکدیگر رواج پیدا می کند،پس آنان در ملکوت آسمانها به جستجوی پلیدیها و ناپاکیها بر می خیزند.و سلمان گفت:یا رسول اللّٰه!آیا این چیزها وقوع پیدا خواهد کرد؟و او گفت:آری،سوگند به آن که جانم به دست او است ای سلمان!در آن زمان ثروتمند برای یاری کردن به فقیر انگیخته نمی شود،و چون سائلی در میان جمعیت از فقر خویش دست دراز کند،هیچ کس چیزی در کف دست او نمی گذارد.سلمان گفت:یا رسول اللّٰه!آیا چنین چیزی وقوع پیدا خواهد کرد /13 ؟و او گفت:آری،سوگند به آن که جانم به دست او است ای سلمان!در آن هنگام رویبضه به سخن گرفتن بر می خیزند،و سلمان پرسید که:رویبضه چیست ای رسول خدا؟پدر و مادرم فدای تو باد!و او صلّی اللّٰه علیه و آله گفت:کسی که در خصوص امور مردم سخن می گوید که پیش از آن چنین نبوده است،پس چندان طول نمی کشد که در زمین یک شکستگی پدید می آید،و هیچ قومی جز این گمان

ص :241

نمی کند که آن شکستگی در ناحیۀ ایشان پیدا شده است،پس تا آن اندازه که خدا بخواهد درنگ می کنند،بعد از آن با نوک عصای خود چیزهایی بر زمین نقش می کنند و زمین پاره های جگر خود را از سیم و زر بیرون می ریزد-و اشاره به ستونها کرد و گفت-:مثل اینها،پس در آن روز سیم و زر را حاصلی نخواهد بود،و معنی گفتۀ خدا فَقَدْ جٰاءَ أَشْرٰاطُهٰا همین است». (1)

شاید این نص و نصهای مشابه به آن ما را بر آن برانگیزد که در مقابل فساد به مقاومت برخیزیم و به جلوگیری از انحراف بپردازیم تا ساعت ناگهان با دمار خود ما را غافلگیر نکند،خواه ساعت پایان جهان(یوم القیامة)باشد یا ساعت ملّتها یا ساعت افراد.

فَأَنّٰی لَهُمْ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ ذِکْرٰاهُمْ

پس یاد آوری از آن در آن هنگام که به ایشان رسیده است،چه حاصلی دارد؟ آیا دانش آموز در مدرسه در آن هنگام که به سؤالات در بیرون محل امتحان پاسخ می دهد،می تواند نتیجه ای به دست آورد؟هرگز...و به همین گونه از توبه، پس از قیام ساعت،کاری برای توبه کننده بر نمی آید،چنان که خدای تعالی گفت: فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لاٰ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ در آن روز از پوزشخواهی ستمگران کاری برای ایشان ساخته نیست،و مورد باز خواست قرار نمی گیرند».

[19]

اگر تنها انتظار و امروز به افراد افکندن و تجاهل نسبت به حقایق و پیروی هوا و هوس و بسته شدن دریچه های قلب به سوی هدایت خدا باشد،همه پیروان آنها را به آتش جهنم فرو می ریزد! پس راه نجات چیست؟ علم و توحید و استغفار...وسیلۀ نجات است،بدان جهت که به

ص :242


1- 25) -نور الثقلین،ج 5،ص 24،به نقل از تفسیر القمی/ج 2،ص 303،و این درست تر است.صاحب نور الثقلین آن را با اغلاط فراوان نقل کرده و در این جا تصحیح شدۀ آن بنا بر اصل آمده است.

یکتاپرستی عالم بودن،بنده را بر آن می دارد که /13 حقارت خویش را در برابر جبّار آسمانها و زمین احساس کند و به طلب آمرزش از او بپردازد،و از مهر و شفقتی که نسبت به برادران مؤمن خود دارد،برای آنان نیز به استغفار بپردازد.

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ

پس بدان که خدایی جز اللّٰه وجود ندارد،و از او برای خودت و برای مردان و زنان مؤمن آمرزش خواه.

پروردگار ما از آن نظر می گوید:«فاعلم»که عقبه و گردنه ای که انسان با آن در راه توحید رو به رو می شود،جهل و نادانی است،مگر خدای عزّ و جلّ نگفته است وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً و آدمی آن را بر عهده گرفت از آن جهت که ستمکار و نادان بود». (1) و به همین سبب است که در قرآن ذکر آن عامل که سبب منصرف شدن انسان از ایمان و هدایت است،تکرار شده است، قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ گفت که:شما گروهی نادانید»، (2) و قُلْ أَ فَغَیْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجٰاهِلُونَ گفت که آیا به من فرمان می دهید که جز خدا را بپرستم ای نادانان؟!»، (3) وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ ولی بیشتر ایشان نمی دانند»، (4) وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ولی من شما را گروهی می بینم که نادانید»، (5) وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِینَ و از نادانان روی گردان و دوری گزین»، (6) بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ و نیست جز آن که شما گروهی نادانید». (7)

هر چه علم و دانش آدمی بیشتر شود،تواضع بیشتر پیدا می کند،بدان سبب که از مقدار دانش خودش نسبت با نادانسته هایش آگاه است،در صورتی که فزونی

ص :243


1- 26) -الأحزاب72/.
2- 27) -الأعراف138/.
3- 28) -الزّمر64/.
4- 29) -الأنعام111/.
5- 30) -الأحقاف23/.
6- 31) -الأعراف119/.
7- 32) -النّمل55/.

جهل سبب فزونی تکبر می شود،و به همین سبب پروردگار ما،سبحانه و تعالی، برای علاج صفت تکبر در نفس می گوید: وَ لاٰ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبٰالَ طُولاً و در زمین به کشّی مرو که نه در زمین فرو خواهی شد اگر فروتنی کنی،و نه با کوه همسر خواهی شد اگر پر تنی کنی». (1)

هر چه علم بشر بیشتر شود،خشوع او نسبت به پروردگارش افزایش پیدا می کند،مگر کاینات آیینۀ نامهای خدا /13 و تجلیات آفرینش و قدرت و حکمت او نیست؟ بدین گونه کلمات این آیه به یکدیگر اتصال پیدا می کند،چه علم ما را به توحید می رساند،و توحید راهنمای ما به استغفار می شود،بدان سبب که استغفار عبارت از حالت نفس در هنگام شناختن پروردگار است و قدرت و هیمنه و بزرگی او، و احساس تقصیر در مقام الوهیت است و احساس گناه مقرون به خواستاری اصلاح آن،و کدام نردبان برای رسیدن به درجۀ قبول در نزد پروردگار عزیز حکیم گرانبهاتر از معراج توبه است؟و کدام تحیّت و درود در هنگام ملاقات بنده با پروردگارش گرامیتر از تسلیم؟و کدام حالت تسلیم برتر از آمرزشخواهی است.و چون کبر بزرگترین حجابی است که مانع تابیدن نور حق بر جوانب عاقبت آدمی است،کدام درمان شفابخش تر از استغفار برای بر کندن ریشه های آن است؟ بر انداختن تکبر نفس کار آسانی نیست،چرا که خاستگاه کبر نادانی است،و نادانی از خود نفس است و در صمیم خلقت او استقرار یافته است،و با ادامه دادن به آمرزشخواهی از گناه می توانیم بر نادانی و مظهر تجسم یافتۀ آن در کبر فایق آییم و آن را از میان ببریم.

آن کس که برای گناه خویش خواهان آمرزش است،از بازگشتن به گناه ترس و پرهیز و تقوا دارد،و نیز عزم او بر اجرا کردن واجبات دین و اجتناب کردن از

ص :244


1- 33) -الإسراء37/.

محرمات آن افزایش پیدا می کند.

ممکن است کسی بپرسد که:چرا رسول صلّی اللّٰه علیه و آله فرمان یافت که استغفار کند؟مگر او پاک و معصوم از هر گناه نبود؟چرا بود.ولی:

اولا:برای آن که پیشوا و نمونه ای برای امت خویش در استغفار باشد.

ثانیا:برای آن که حضور در مقام رب خواهان استغفار است،چه آن معراج به سوی کمالی بیشتر است،و در نتیجه ریسمانی ممتد میان پروردگار و بندۀ او به شمار می رود،حتی اگر شخص هیچ یک از گناهان شناخته را مرتکب نشده باشد، و شاید تعبیر به مفرد ذنب به جای ذنوب اشاره به آن باشد که مراد از گناه در این جا فقط قصور و تقصیری است که هیچ بنده ای از آن خالی نیست.

ثالثا:قرآن به لغت إیاک اعنی و اسمعی یا جارة( مقصودم تویی و تو ای همسایه آن را گوش بده)نازل شده،پس رسول مخاطب است،و مقصود از این خطاب افراد امت.

و بار دیگر می پرسیم که مقصود از استغفار برای مؤمنین و مؤمنات در این سیاق چیست؟ و جواب چنین است:

اولا:در آنچه به رسول مربوط می شود یعنی شفاعت،بدان سبب که حقیقت شفاعت آمرزشخواهی از خدا برای گناهکاران است.

ثانیا:استغفار چیزی است که بیان کنندۀ رابطۀ پاکیزه با سایر مؤمنان است،و بنا بر این دشمنانه برای آنان طلب رحمت نمی شود،و نیز تابعانه نیست که مؤمن بی جهتی معتقد به آن باشد که خود و برادران دینی وی معصوم از خطا و گناهند،چه آنان نیز بشرند و بشر گاه خطا می کند و گاه بر راه صواب می رود،و اگر مؤمنی در حبّ برادران دینی خویش و بزرگداشت ایشان چندان پیش رود که به درجۀ اعتقاد به قداست برای آنان شود،عقل او در ارزشیابی و اصلاح آنان معطل می ماند.

آری،آنان را گناهانی هست ولی ما را بر آن نمی دارد که با ایشان قطع

ص :245

رابطه کنیم بلکه باید به اصلاح ایشان بپردازیم هر چند به استغفار بوده باشد.

وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْوٰاکُمْ

و خدا از گشت و گذار شما در میان مردم و از آرام گرفتن در خانه هاتان با خبر است.

او از حرکات و سکنات انسان در روز و شبش آگاه است،به همان گونه که از حالی به حال دیگر شدن او از کفر و نفاق و تکبر به اسلام و ایمان تقوا...

آگاهی دارد.

بنا بر این باید سخت از آن حذر و پرهیز کنیم که در اندیشۀ خدعه و فریب بیفتیم،چه در این صورت جز نسبت به شخص خود مرتکب خدعه و فریب شده ایم.

[سوره محمد (47): آیات 20 تا 31]

اشاره

وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا اَلْقِتٰالُ رَأَیْتَ اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ اَلْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ اَلْمَوْتِ فَأَوْلیٰ لَهُمْ (20) طٰاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذٰا عَزَمَ اَلْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اَللّٰهَ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ (21) فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ (22) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمیٰ أَبْصٰارَهُمْ (23) أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (24) إِنَّ اَلَّذِینَ اِرْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ اَلْهُدَی اَلشَّیْطٰانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلیٰ لَهُمْ (25) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ اَلْأَمْرِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ إِسْرٰارَهُمْ (26) فَکَیْفَ إِذٰا تَوَفَّتْهُمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ (27) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمُ اِتَّبَعُوا مٰا أَسْخَطَ اَللّٰهَ وَ کَرِهُوا رِضْوٰانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اَللّٰهُ أَضْغٰانَهُمْ (29) وَ لَوْ نَشٰاءُ لَأَرَیْنٰاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ اَلْقَوْلِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ أَعْمٰالَکُمْ (30) وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتّٰی نَعْلَمَ اَلْمُجٰاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ اَلصّٰابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَکُمْ (31)

ص :246

معنای واژه ها

20[فأولی لهم]

:یعنی مرگ برای ایشان شایسته تر از زندگی است،و این دعایی در حق ایشان برای هلاک شدن است.

25[سوّل لهم]

:یعنی ارتکاب گناهان را برای ایشان آسان ساخت.از مادۀ سول به معنی استرخاء و سست شدن است.

[و أملی لهم]

:یعنی بر ایشان مقرّر داشت،همچون کسی که چیزی را برای دیگری املا می کند تا او بنویسد،پس شیطان اولا ایشان را سست کرده،و سپس مقرر کرده است که از اطاعت خارج شوند.

29[أضغانهم]

:حقدها و کینه هاشان.

30[بسیماهم]

:سیمای انسان خصوصیات چهرۀ او است.

[لحن القول]

:لحن به معنی میل است و منافق از آن نظر در کلام خود که قلب او به آن رضا نمی دهد که بر حسب موازین ایمان سخن بگوید.

ص :247

آیا در قرآن تدبّر نمی کنند یا قفل بر قلبشان نهاده شده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه مؤمنان از منافقان و از کسانی که در قلبهاشان بیماری است باز شناخته می شوند؟و چگونه خدا کینه ها را از دلها بیرون می کشد؟و مجاهدان و بردباران چگونه آزمایش می شوند؟ قرآن برای ما مثلهایی می زند تا از روی آنها به شناختن مقیاسهای حق در این خصوص آگاهی حاصل کنیم.

اولا:مؤمنان چشم به آیات جهاد دارند و دعوت آنها را اجابت می کنند،اما کسانی که در دلهاشان بیماری است،چون آیات جنگ را می شنوند به حالت احتضار می افتند.

ثانیا:مؤمنان از خدا فرمانبرداری می کنند و گفته های خوب دارند و در جاهای دشوار خدا را تصدیق می کنند،در صورتی که منافقان در این موارد پشت می کنند و به افساد و تباهی کردن در زمین می پردازند،و درست در جهت عکس مسلمانان،به قطع رحم می پردازند.

ثالثا:مؤمنان در قرآن به تفکر و تدبّر می پردازند تا شفای درد خود را در آن بیابند،در صورتی که بر دلهای منافقان /13 قفلهایی است،و پشت می کنند و پی کار خود می روند و شیطان به آنان املا می کند و دستور می دهد،در صورتی که قرآن دلهای ایشان را شفا می بخشد و هدایتشان می کند.

ص :248

رابعا:منافقان را می بینی که در جستجوی همانندان خود بر می آیند،و برای بر انداختن رهبری رشید و حق به مشورت کردن با ایشان بر می خیزند.و خدا در کمین ایشان است،و در آن هنگام که مرگشان فرا می رسد،فرشتگان عذاب از پیش و پس به ایشان ضربه وارد می آورند،و خدا اعمال ایشان را از آن نظر باطل می کند که از شیطان پیروی کردند،و ولایت رحمان را نپذیرفتند.

بدین گونه خدا کینه های در دلها نهفتۀ آن منافقان(به آیات قتال)را آشکار می کند و رسواشان می سازد،به همان گونه حقیقت مجاهدان و صابران آشکار و مقامشان ترفیع پیدا می کند.

شرح آیات:

[20]

مؤمنان با گوشهایی آماده،و با چشمهای نافذ و بدون حجاب،و با قلوبی پاک از نادانی و سرکشی و تکبر،به استقبال حقایق می روند.آری،مثل حقایق رسالت و مثل ایشان همچون زمین مرده ای است که قطرات مبارک باران را به خود جذب می کند،پس چون سوره ای بر ایشان نازل شود،آن را چنان که باید فرا می گیرند و می فهمند و آمادۀ به جریان انداختن احکام آن می شوند،و لذا پیوسته آنان را می بینی که از یکدیگر می پرسند که آیا ما را برای آن کنار هم جمع نکردند، و آیا با نظر کردن به آیات تازه چشمهای ما روشن نشد؟! وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَتْ سُورَةٌ و کسانی که ایمان آورده اند می گویند:چرا سوره ای نازل نشد.

به سبب آن که قلبهاشان آکنده از اشتیاق رسیدن به آن بود،و در همۀ جانشان عزم شدید به عمل کردن به هر فرمانی وجود داشت که در آن از خداوند متعال رسیده باشد.اما کسانی که در دلهاشان بیماری وجود داشت،کاملا بر عکس این می اندیشیدند و عمل می کردند،زیرا که بیم از آن داشتند که اوامر تازه ای برسد و آنان را به نبرد کردن با دشمن فرمان دهد،چه آمادگی کافی برای تطبیق و به کار انداختن احکام نداشتند.

ص :249

فَإِذٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ

پس چون سوره ای محکم نازل می شد.

و جدال کردن در آن امکان نداشت،چرا که آشکار بود و تأویلی را تحمّل نمی کرد.

وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتٰالُ

و در آن سخن از قتال رفته بود.

که با آن حقایق مردان آشکار می شد.

رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ

کسانی را که در دلهاشان بیماری بود،می دیدی که.

بیماری نفاق یا شک یا ترس.

یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ

به تو همچون کسی نگاه می کنند که گرفتار بیهوشی مرگ شده است.

بدین گونه مؤمنان از کسانی که در دلهاشان بیماری بود متمایز می شدند،از آن نظر که مؤمنان در اوضاع و احوال مختلف ثابت و استوار بر جای می ماندند،در صورتی که منافقان در حالتی از ترس بودند که به حالت شخص محتضری شبیه بود که فزع او از حالت چشمش آشکار می شد و نیروی تمرکز نداشت،و شاید این که پروردگارمان گفت اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و نگفت الذین نافقوا بدان جهت بوده است که خط منحرف منحصر به منافقان نبوده است،بلکه کسانی را نیز شامل می شده که خود را مؤمن می پنداشتند،ولی وجود بیماری در ایشان سبب کشیده شدنشان به خط نفاق می شده است،و از بعضی از آیات بر ما آشکار می شود که آن کسان که در دلهاشان بیماری است،طایفۀ دیگری جز طائفه منافقان اند،چنان که او عزّ و جلّ گفته است: لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ اگر منافقان و کسانی که در دلهاشان بیماری است،و هرزه درایان در مدینه از کار خود باز نایستند،تو را سخت بر ضد آنان بر خواهیم انگیخت». (1)

ص :250


1- 34) -الأحزاب60/.

قرآن آنان را تهدید می کند،و عاقبت بدی را برایشان وعده می دهد و می گوید:

فَأَوْلیٰ لَهُمْ

پس مرگ برای ایشان شایسته تر است.

این کلمه در لعنت کردن به کار رفته است و در معنای دقیق آن اختلاف است که آیا به معنی یک شر و مکروهی به وی برسد است،یا ویل و لعنت یا مرگ برای آنان شایسته تر است،و چنان می نماید که این کلمه پس از بیان کار بدی از جملۀ کارهای بد کرداری یا گفتاری ایشان می آید،که در این صورت معنی آن می شود این که:آنان مستحق این کار بد و سیئه و از دیگران برای رسیدن به آن حق و شایستگی بیشتر دارند،و در این جا معنی آن می شود که این عاقبت بدی که به آن رسیده اند،برای آن است /13 که سورة القتال را رد کردند،و به سبب بیماری که در قلوب خود دارند شایستۀ آن اند،چه نفاق و ترسی که شخص را از رفتن به میدان جنگ باز می دارد،جرمی بزرگ و گمراهییی دور است،بدان جهت که صاحب آن را به تسلیم شدن به طاغوت و از دست دادن استقلال خود در مقابل رزمندگان،و چشمپوشی از ارزشها و شخصیت خود به سبب ترس از قدرت جباران وا می دارد.و هر کس که از دین مرتد شود یا به تبعیت ستمگران گردن نهد،به سبب امراض خطرناکی که در قلب او جایگزین شده،به سوی سرنوشت سیاه خود کشیده خواهد شد.

[21]

در صورتی که اگر از دستورهای رسالت اطاعت می کردند،و به آنها رضا می دادند،و قلبهای خود را از بیماریهای مهلک پاک می ساختند،و در اوضاع و احوال دشوار راستگو باقی می ماندند،به زندگی با عزت و کرامت و استقلال خویش ادامه می دادند.

طٰاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذٰا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّٰهَ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ

فرمانبرداری و گفتاری پسندیده و نیکو،پس چون کار سخت شود،اگر راستگو باشند برای آنان بهتر است.

«عزم الامر»به معنی پیدا شدن وضعی است که خواستار شکست و ارادۀ

ص :251

نافذ است،و بعضی معنی آن را جدی و سخت شدن جنگ دانسته اند.

و از این آیه دو بصیرت الهام می گیریم:

اول:این که قول معروف در هنگام صادر شدن فرمانهای رسالت و برنامه های آن پس از تسلیم و اطاعت،اشاره ای آشکار بر همکاری انسان با رسالت است،و به این که واقعا به آن وابستگی دارد،و قلبش از کینۀ نفاق یا هر بیماری دیگر،همچون نادانی و ترس و تکبر،خالی است،چه این امراض انسان را در حال تنفر و ناخشنودی و ناراحتی و دلتنگی نسبت به لغزشهای خود در ضمن سخن گفتن نگاه می دارد،و به همین جهت در مواقع ضروری و دشوار نمی تواند درست سخن خود را بیان کند.

علی رغم آن که منافقان در چنین حالتی زندگی می کنند،گاه اوضاع و احوال مستلزم آن می شود که این حالت را پنهان نگاه دارند،ولی چون کار سخت شود دیگر نمی توانند حالت واقعی خود را پنهان سازند.

بیماران قلب آن کسان اند که با اکراه اطاعت می کنند و با اکراه به انجام دادن عمل صالح می پردازند، /13 و به همین جهت است که طاعت و عمل ایشان با سخن سلبی و منفی همراه است،و آنان را چنین می بینیم که نماز نمی گزارند مگر این که به دنبال آن سخنی از دهان ایشان بیرون آید که نمایندۀ ناراحتی و دلتنگی ایشان است،چه اندازه چنین نمازی سنگین است؟!و روزۀ رمضانی را به انجام نمی رسانند مگر این که از سختی و آزاردهندگی آن چیزی بگویند؟!و خمس و زکاتی نمی دهند مگر این که پس از آن بگویند:این دین ما را فقیر کرد...در صورتی که بر عهدۀ ایشان آن است که از نعمتهای خدا که به ایشان رسیده سپاسگزاری کنند که آن توفیق را بهرۀ ایشان کرده است،ولی جهل و نفاق و تکبر و دنیا پرستی همه از چیزهایی است که آدمی را آزاد نمی گذارد که ارزش رسالت را باز شناسد و از سودمندی عامّ آن برای انسان آگاه شود.

دوم:از این بیان عالی:«طاعة و قول معروف»چنان دستگیر ما می شود که می بایستی برای روان ساختن اوامر رسالی به پا خیزیم و برای تحقق

ص :252

بخشیدن به آنها بدون عذر آوردن و مناقشه یا جدال و معارضه اقدام کنیم،بدان سبب که از خدای سبحانه و تعالی صادر شده است.و بر ما واجب است که خویشتن را چنان تربیت کنیم که احکام الاهی را بپذیریم و با آنها تفاعل و همکاری داشته باشیم.ولی چگونه؟ آن کس که خواستار آن است تا در هنگام بروز دشواریها صادق باشد،و مسئولیتهای بزرگ را تحمّل کند،لازم است که گام به گام در تربیت نفس خود به پیش برود،پس نخست آن را چنان عادت دهد که اعمال کوچک را با صدق و جدیت به انجام برساند،و سپس به اعمال بزرگ و بزرگتر به همین گونه بپردازد،تا این که به ترازی عالی برسد و اعمال بسیار بزرگ را با تمام راستی و خرسندی به انجام برساند.

[22]

آنان از جنگ می گریزند،در صورتی که خدا آن را برای اصلاح زمین و استقرار ارزشهای محبّت واجب کرده است،پس هر که به آنها پشت کند،به زودی ناگزیر از قتال خواهد شد،ولی این جنگ در صفهای منافقان است و برای نشر فساد در زمین و قطع ارحام(و مخالفت با ارزشهای خیر و فضیلت).مگر زندگی مبارزه نیست که از آن نمی توان گریخت،و آن کس که از پیوستن به جبهۀ خیر خودداری کند،ناگزیر به جبهۀ شر کشیده خواهد شد،و میان حق و باطل مسافتی نیست،پس هر که حق برای او سودمند نباشد،ناگزیر باطل به او زیان خواهد رساند.

کسانی که خیال می کنند که جنگ شرّ و زیان است،و خود را دعوت کنندگان به صلح و صفا می دانند،می بینیم که آتشگیرانۀ جنگهای باطل بر ضد حق می شوند.آیا در تاریخ نخوانده ای که چگونه اهل کوفه از جنگیدن همراه امام حسین علیه السلام بر ضد امویان سر باز زدند و به خیال خود می خواستند از فتنه دور بمانند،و سپس یزید آنان را به اکراه وادار به جنگیدن با سبط شهید پیغمبر(ص)کرد؟ حکم قرآن بهایی دارد که هر کس آن را با رضایت نپردازد،گرفتار حکم

ص :253

طاغوت می شود و ناگزیر باید چند برابر آن را بپردازد.

فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ

پس آیا امید آن دارید که اگر پشت کنید،در زمین به تباهی برخیزید و ارحام خود را قطع کنید؟ «عسی»دلالت بر توقع دارد...پس این عاقبت مورد انتظار برای کسی است که به حق پشت کند! چون سخن در این سوره مربوط به حکم الاهی و ولایت شرعی و تحمل مسئولیتهای آن است که در طلیعۀ آنها دفاع از دین قرار دارد،پس معنی تولّی در این جا دور شدن از میدان مواج و ترک کردن رهبری رشید و تنها گذاشتن آن در میدان است،و به همین سبب بعضی این کلمه را به معنی ولایت تفسیر کرده اند،یعنی اگر حاکم و فرمانروا شوید،و بعضی آن را دربارۀ بنی امیّه تأویل کرده اند،و مستند ایشان خبری از عبد اللّٰه بن مغفل است که گفت از پیغمبر صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم شنیدم که می گفت: فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ ...و سپس گفت:

آنان این طایفه از قریشند که خدا از ایشان پیمان گرفت که اگر به ولایت و حکومت بر مردم رسیدند،در زمین فساد نکنند و به قطع ارحام خود نپردازند. (1)

فساد در زمین نتیجۀ طبیعی نظامی است که احکام آن از دین الهام نگرفته باشد...پس سبب فاسد شدن اقتصاد و اجتماع می شود به همان گونه که اخلاق و آداب را فاسد می کند،و از آشکارترین مظاهر این فساد کردن اختلاف کلمه و شیوع یافتن فساد و تباهی در میان مردم است که سبب از هم پاشیدن خانواده ها و قطع ارحام است،و چنان می نماید که قطع رحم آخرین حلقه از مجتمع است که بریده می شود، /13 چه در آن هنگام که فساد به خانواده می رسد،آخرین دژ از دژهای استقلال در نزد بشر از دست رفته است.

[23]

چون انسان به این درجه از پستی برسد،هر فرصتی را برای هدایت

ص :254


1- 35) -تفسیر قرطبی،ج 16،ص 245.

یافتن از دست می دهد،بدان سبب که خدا او را لعنت می کند و درهای هدایت را به روی او می بندد.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ

اینان کسانی هستند که خدا ایشان را لعنت کرده است.

و از فراخنای رحمت خود بیرونشان کرده است.

فَأَصَمَّهُمْ

پس کرشان ساخته.

بنا بر این نمی توانند از تجربه های دیگران بهره مند شوند.

وَ أَعْمیٰ أَبْصٰارَهُمْ

و چشمانشان را کور کرده.

به همین سبب از تجربه های خویش نمی توانند بهره مند شوند،و بدین گونه به تنزل و فرو افتادن ادامه می دهند تا به درک اسفل سقوط کنند.و این عاقبت دولتها و جوامعی است که بر اساس وحی بر پا نشده است.و به همین گونه می فهمیم که آغاز سقوط بزرگ ممکن است انحراف ساده و کوچکی باشد که صاحب آن توجهی به آن نمی کند،به همان گونه که ممکن است آغاز سفر مرگ میکروبی باشد که بیمار توجهی به آن ندارد...و کوچک شمرده شدن دفاع به توسط انسان،و بخل ورزیدن او از جان و مالش برای انفاق در راه خدا،آغاز سفر بزرگ است...و این نیز به نوبۀ خود برخاستۀ از بیماریهای قلب است که ناگزیر باید به درمان آنها مبادرت شود.

[24]

و سؤال گسترده این است که چگونه باید مرض کبر قلب را درمان کرد، یعنی همان بیماری سختی که ابلیس را بر آن داشت تا از سجده کردن به آدم سرباز زند،و فرزندان آدم را در سراسر تاریخ از تسلیم شدن به رهبری شرعی بازداشته است؟ بیماری رشک و حسد آن را که سبب افروخته شدن آتش جنگ میان هابیل و قابیل شد،و هنوز هم ما را در حال مبارزه ای دایمی نگاه داشته است؟ /13 و بیماری ترس را که سبب از میان رفتن تمدنهای بزرگی شد که مردم آن در برابر جنگجویان وحشی به دفاع از آن نپرداختند،و بیماریهای دیگر قلب؟

ص :255

و قرآن پاسخ آن را به...تدبّر در قرآن می دهد.

أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ

چرا در قرآن به تدبر و عاقبت اندیشی نمی پردازند؟ تدبّر عبارت از اندیشیدن در عاقبت یا دبر امور است،و هنگامی که در قرآن به عاقبت اندیشی می پردازیم،در کاربردهای آیات کریمۀ آن،و تجسّد یافتن آنها در واقعیت عملی و،بنا بر تعبیر قرآنی،در تأویل آن می اندیشیم.

کسانی که در قرآن تدبّر می کنند،آیات آن را دربارۀ واقعیت خود مورد تطبیق قرار می دهند،پس چون در آن آیه ای را بخوانند که سنّتهای گذشتگان را،از قوم عاد و ثمود،به یاد ایشان می آورد،از خود می پرسند که اگر مثل آنان عمل کنند، آیا جزای ایشان مانند آن گذشتگان هلاک و دمار نخواهد بود؟و چون موعظه ای بشنوند با آن به سرزنش خود می پردازند،یا چون از یک بیماری سخن به میان آید با خود بگویند که شاید آن بیماری در ما نیز وجود داشته باشد،پس چه بهتر که در خود به جستجوی آثار آن برخیزیم و اگر آنها را یافتیم هر چه سریعتر به مبارزۀ با آن برخیزیم.

و چون مثل قرآن همچون مثل خورشید است لذا بر تمام مردم آن روز پرتو خواهد فشاند.پس منافقان امروز کیانند و مؤمنان کیان؟و طاغوتی که قرآن به ما فرمان داده است که نسبت به او کافر باشیم کیست؟و امامی که طاعت او را واجب شمرده چه کس است؟و دولتهایی که چشم به راه عاقبتی همچون عاقبت قوم عادند کدام اند؟و تمدّنهای مجسم کنندۀ تمدن ذو القرنین یا داوود و سلیمان در کجا است و...و در آن هنگام که تند باد حوادث امتی را گرفتار فتنه ها می سازد و چنان است که حتی شخص بردبار نیز حیران می ماند،ناگزیر باید در قرآن به تدبّر بپردازیم تا راه بیرون آمدن از آن گرفتاری را پیدا کنیم.و پیامبر اکرم ما صلّی اللّٰه علیه و آله در حدیثی همین گونه به ما فرمان داده /13 و گفته است:«پس چون فتنه ها بر شما پوشیده و پنهان بماند و همچون پاره های تاریک شب شود،به قرآن

ص :256

باز گردید»، (1) و امام امیر المؤمنین علیه السلام گفته است:«بر شما باد بازگشت به کتاب خدا که ریسمان استوار است و نور روشنگر و شفای سود بخش و خوشحالی سودمند است،و متمسک به خود را از گناه باز می دارد،و مایۀ نجات کسی است که به آن متشبّث شود». (2)

متدبّر در قرآن آیات آن را دربارۀ خود تطبیق می کند،و چون از نشانۀ عیبی از خود آگاه شود به اصلاح آن می پردازد،و اگر از معرفت ناقصی در نفس خود خبر پیدا کند به تکمیل آن بپردازد،یا اگر راه رشدی در آن ببیند به پیروی از آن بپردازد، یا چون از روشی آمیختۀ به گمراهی خبردار شود به ترک آن بپردازد.

امام امیر المؤمنین علیه السلام در توصیف مؤمنان گفته است:

اما شب هنگام راست برپایند،و قرآن را جزء جزء با تأمل و درنگ بر زبان دارند،و اگر به آیه ای گذشتند که تشویقی در آن است،به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق بر آید که گویی دیده هاشان به آن نگران است،و اگر آیه ای را خواندند که در آن بیم دادنی است،گوش دلهای خویش بدان نهند،آن سان که پنداری بانگ بر آمدن و فرو شدن آتش دوزخ را می شنوند». (3)

خلاصۀ کلام:آنچه من از تدبر می فهمم،جستجوی از تطبیق کردن و به کار بستن آیات است خواه دربارۀ خودشان یا دربارۀ دیگران...ولی تدبّر نیز شرطی دارد که عبارت از باز بودن در قلب نسبت به قرآن و دور بودن آن از حجابها و قفلها است که نتیجه ای از احکام پیش از قرآنی و قالبهای فکری پیشساخته و تأویلهای مبتنی بر اساس هوا و هوس و شهوات است.

أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا

یا بر دلها قفلهایی زده شده است.

گفته اند که:قفل از قفیل مشتق شده و آن به معنی بخشی از درخت است که خشک شده باشد،و چنان است که گویی قلب دچار کوری شده و نور قرآن را

ص :257


1- 36) -بحار الانوار،ج 92،ص 17.
2- 37) -همان کتاب،ص 23.
3- 38) -نهج البلاغة،خطبۀ 193.

مشاهده نمی کند و همچون درخت خشکیده ای است که از آب و اشعۀ آفتاب بهره ای نمی برد.و بعضی گفته اند که:از قفول مشتق است که به معنی بازگشت است،و تو گویی که در قلب قفل بر آن نهاده،هوا و هوس نفوذ نمی کند،بلکه از آن باز می گردد به همان گونه که شخص رو به رو شدۀ با در مقفّل از آن باز می گردد.و چنان به نظر می رسد که قفلهای قلب هوا و هوسهای اطاعت شده و رذایل رسوخ پیدا کردۀ در آن است،و هر چه سبب سختی قلب یا مهر خوردن بر آن می شود.و هر که خواستار فهم قرآن باشد،باید نفس خود را پاک کند و شک و ریب و دوستی شهوات و کبر و حقد و حسد و ترس و نظایر اینها را از آن بزداید،و در این هنگام است که نور هدایت بدون حجاب و مانعی به آن باز می گردد.

در حدیثی به جا مانده از امام صادق علیه السلام آمده است:«تو را قلبی و در آن گوشهایی است،و چون خدا بخواهد بنده ای را هدایت کند،دریچه های این گوشها را باز می کند،و اگر جز این بخواهد،بر آن دریچه ها مهر می زند و آنها را می بندد،پس هرگز به صلاح باز نمی گردد،و این گفتۀ خدای عزّ و جلّ است که گفت: أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا . (1)

[25]

و چون این گروه امراض قلبی خویش را به حال خود واگذارده اند، تراکم پیدا کرده و باز ماندۀ نور ایمان را در جانهای ایشان از بین برده است،پایان کارشان مرتد شدن نسبت به رهبری شرعی و در نتیجه نسبت به دین است.

بسیار کسان به سبب بعضی از همین بیماریها به ارتداد از دین گرفتار شده اند،و ما به بعضی از آنان اشاره می کنیم تا از آنان عبرت بگیریم.نخستین آنان قابیل است که نفس وی او را به آن تحریک کرد که برادرش را بکشد و چنین کرد و از زیانکاران شد،و بیماری او حسد بود از این که چرا قربانی برادرش مورد قبول قرار گرفت و قربانی او چنین نشد؛و نیز چنین است بیماری عابدی از بنی اسراییل معروف به نام(بلعم باعورا)که به درجه ای عالی از ایمان و تقوا رسید و استحقاق آن

ص :258


1- 39) -نور الثقلین،ج 5،ص 41.

پیدا کرد که اسم اعظم خدا به او عنایت شود که به آن دعا می کرد و خدا دعای او را به اجابت می رساند،ولی در آن هنگام که خدا موسی علیه السلام را به پیامبری مبعوث کرد،او متمایل به فرعون شد،و به آن رضا داد که /13 نفس او همچون سگی باشد،چنان که خداوند متعال گفته است: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنٰاهُ آیٰاتِنٰا فَانْسَلَخَ مِنْهٰا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطٰانُ فَکٰانَ مِنَ الْغٰاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ و بر ایشان بخوان خبر آن مرد را که سخنان خویش به او دادیم،پس بیرون شد از آن همچون مار از پوست،و شیطان او را پیرو خود ساخت و از بیراهان شد*و اگر می خواستیم او را به مقامی بلند بر می داشتیم،ولی او به زمین تمایل پیدا کرد و پیرو هوای خویش شد،پس مثل او همچون مثل سگ است که اگر بر وی حمله بری،زبان از دهان بیرون افکند،و اگر به حال خودش واگذاری باز چنین کند». (1)

و اما زبیر بن العوام تاریخ مبارزات اسلامی پرباری داشت،و در نبردهای قهرمانی با شکوهی شرکت کرده بود،و با شمشیر خود اندوه را از چهرۀ رسول اللّٰه(ص)زدوده،ولی سرانجام منحرف شد،و آن در هنگامی بود که دنیا با منصبهای حقیر و زینت نابود شدنی خود او را به اسارت خویش در آورد...و دوستی جاه و ریاست او را به جنگ با امام زمان خود امیر المؤمنین علی علیه السلام برانگیخت.

إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِهِمْ

کسانی که پشت کردند و باز گشتند.

از پیمانهایی که با رسول بسته بودند که به او و دین او خیانت نکنند،و هنگام رو به رو شدن با دشمن او را ترک نکنند.

مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَی

پس از آن که هدایت بر ایشان آشکار

ص :259


1- 40) -الأعراف175/ و 176.

شد، و دانستند که رسول بر حق است،ولی آنان از رو به رو شدن با دشمنان بیمناک شدند،و به جستجوی ثروت و قدرت برخاستند.

اَلشَّیْطٰانُ سَوَّلَ لَهُمْ

شیطان(دنیا را)برای ایشان بیاراست و فریبشان داد.

و آنان را در هنگام آراستن دنیا فریب داد و از آنچه پیش از آن بودند دور کرد.و کلمۀ سوّل مشتق از سؤل به معنی حاجت است،و گویی شیطان آنان را نسبت به این حاجت حریص ساخت و خواستار دنیاشان کرد.

وَ أَمْلیٰ لَهُمْ

و فریبشان داد.

گفته اند که«أملی»از امل به معنی آرزو است،یعنی آنان را به درازی آرزو مشغول داشت و حساب را از یاد ایشان برد.

[26]

مشتاق بقا شدند تا از نعمت ریاست برخوردار شوند،به همان گونه که پیوستن آنان به دستگاه رسالت نیز به همین منظور بود.حسابهای ایشان سبب آن شد که همراه با این جریان اجتماعی شوند و از غنیمتهای آن برخوردار شوند،و در آن هنگام که نیکان و پاکان برای رسیدن به شرف شهادت با یکدیگر به رقابت برخاسته بودند،امکان آن وجود داشت که زمینه برای آنان آماده شود،و فرصت آن فراهم آید که بر مردمان تسلّط پیدا کنند و به نام اسلام بر ایشان حکومت کنند...و به همین سبب از بند و بست علیه تسلّط شرعی هرگز غافل نمی شدند،و کار به جایی رسید که جاسوسی برای دشمنان اسلام(جهودان و مشرکان)را به عهده گرفتند تا از تأیید آنان در وقت لازم بهره مند شوند!!و به آنان وعده دادند که در بعضی از قضایا فرمانبردار ایشان باشند.

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قٰالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ

و چنین بود که به آن کسان که از آنچه خدا فرو فرستاده بود و آنان آن را خوش نمی داشتند گفتند که ما در پاره ای از امور به فرمان شما خواهیم بود.

شاید این آیه اشاره به آن تبانی و زد و بندی بود که مرتدان در عهد

ص :260

رسول اللّٰه(ص)ترتیب آن را داده بودند تا پس از وفات او به اجرای آن بپردازند.و آن گروه ناراضی نیروی عربی معارض با اسلام یعنی بنی امیّه بود که از آغاز و حتی در زمان تسلیم شدن ایشان به اسلام در فتح مکه به معارضۀ با اسلام اشتغال داشت،و تنها روش عمل خود را بر حسب اوضاع و احوال تغییر می داد،و پس از آن که دست از معارضۀ آشکار برداشت در نهان به آن ادامه می داد.و اشارۀ به این مطلب است حدیثی مأثور از امام صادق علیه السلام که گفت:«بنی امیه پیمان بسته بودند که نگذارند پس از پیغمبر امر به ما(اهل بیت رسالت)برسد و از خمس چیزی به ما ندهند». (1)

وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ إِسْرٰارَهُمْ

و خدا اسرارشان را می داند.

او که بهترین مکر کنندگان است،آنان را گرفتار مکر خود خواهد کرد،و به همین سبب کوششهای بنی امیه بی حاصل ماند،و دین اسلام با گذشت قرنها، علی رغم آن که هدف بنی امیه و هم پیمانان ایشان محو کردن نشانه ها و آثار آن بود،به عنوان دین خالص برای خدا بر جای مانده است.

[27]

اگر بند و بستهای ایشان بر ضد ولایت الاهی به پیروزی می رسید،و از عذاب دنیا رهایی پیدا می کردند،آیا می توانستند از عذاب خدایی که ناگهان در هنگام بیرون رفتن ارواح ایشان از دنیا نصیب ایشان می شد خلاص شوند؟ فَکَیْفَ إِذٰا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبٰارَهُمْ پس چگونه خواهد بود در آن هنگام که فرشتگان به آنان دست می یابند و چهره ها و پشتهای ایشان را در معرض ضربه قرار می دهند! آن چهره هایی که در برابر حق زشت و عبوس می شد،و آن پشتهایی که به طرف حق گردانده و از آن دوری می جست،ولی اعمال صالح آنان کجا است؟ نماز و زکات و حسناتی که کسب کردند چه شد؟این همه از آن نظر باطل شد که با بیشتر اوامر خدا مخالفت کردند و به پیروی از هواهای نفسانی خویش پرداختند.

ص :261


1- 41) -نور الثقلین،ج 5،ص 42.

[28]

ذٰلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مٰا أَسْخَطَ اللّٰهَ و از آن جهت چنین شد که آنان از چیزی پیروی می کردند که خشم خدا را بر می انگیخت.

یعنی از هواهای نفسانی پیروی می کردند.و اگر بنده ای نماز بخواند و روزه بدارد و به عبادت بر پا ایستد،ولی پیرو هوای نفس خویش باشد،عملش چه فایده ای می تواند برای وی داشته باشد؟!مگر حکمت این عبادتهای واجب تربیت نفس نیست تا از هواها پیروی نکند،و آن نیست که از کبر و حسد و کینۀ نهان شدۀ در آن پاک شود،در صورتی که آن کسان با نماز و اعمال خویش کبر و عناد خویش را پیریزی می کردند،و بلکه نماز خویش را وسیله ای برای رسیدن به شهوت ریاست خویش در دنیا قرار می دادند.

وَ کَرِهُوا رِضْوٰانَهُ

و رضایت و خرسندی او را ناخوشایند می شمردند، و این خرسندی در ولایتی خلاصه می شد که به آن فرمان داده بود،ولی آنان به رهبری شرعی اطاعت نکردند.

فَأَحْبَطَ أَعْمٰالَهُمْ

پس اعمال ایشان را تباه و باطل کرد.

[29]

و خدا بدین گونه بندگان خویش را مبتلا کرد و آزمود تا با حقیقت واقع خود آشکار شدند و خدا آنچه را که پنهان کرده بودند آشکار ساخت.

أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّٰهُ أَضْغٰانَهُمْ

آیا آن کسانی که در دلهاشان بیماری وجود دارد،چنان گمان می کنند،که ما هرگز کینه های پنهانی ایشان را آشکار نخواهیم کرد؟ /13 همین گمان ایشان را در برابر پروردگارشان مغرور کرد و فریفت و چنان پنداشتند که پنهان شدن در پشت ظاهر نفاق پیوسته امکانپذیر خواهد بود،ولی خدا آنچه را که از خشم و کینه و بغض که پنهان نگاه داشته بودند آشکار ساخت.و گفته اند که أضغان به معنی چیزهای ناخوشایندی است که در ضمیر پنهان مانده باشد.

[30]

و به همان گونه که خدا قدرت آن دارد که با آزمایش ایشان به جنگ حقیقت آنان را آشکار سازد،بر این نیز قادر است که از راهی دیگر پیغمبر خویش

ص :262

را از این حقیقت آگاه کند،مثلا از این راه که بر سیما و قیافۀ آنان نشانه های نفاق قرار دهد.

وَ لَوْ نَشٰاءُ لَأَرَیْنٰاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ

و اگر بخواهیم،آنان را به تو به صورتی نشان می دهیم که از سیما و چهره ایشان را بشناسی، و عملا بر ظاهر هر یک از آنان علامات نفاق وجود دارد،ولی جز برای اهل خبره و مؤمنان سیماشناس که با نور خدا نگاه می کنند،آشکار نمی شود.پس مثلا:

می توانی منافق را با نظر کردن به چهره و خصوصیات آن،در آن هنگام که بانگ دعوت کردن به نماز بلند می شود،یا در هنگام دادن زکات یا پرداختن به جهاد یا فرمانبرداری از ولیّ امر بازشناسی،و می بینی که ظاهر چهره چروکیده و همچون پوست خشک شده به نظر می رسد،در صورتی که چهره و سیمای مؤمنین همچون ماه تمام جلوه گر می شود.

وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ

و آنان را از آهنگ سخن گفتن خواهی شناخت.

آری،در ضمن سخن گفتن حقیقت سخنگویان آشکار می شود،مگر نه این است که مرد پنهان شدۀ در زیر زبان خویش است و:

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

حتّی بنا بر یافته های جدید روانشناسی از غلطهای شخص در ضمن سخن گفتن می توان به نهفته های نفسانی او پی برد،و بزرگترین مردان سیاست و مکارترین ایشان نمی تواند ایستار حقیقی خویش را در هنگام سخن گفتن پنهان نگاه دارد،بدان سبب که کلمه ای که از دهان خارج می شود،اگر راست باشد به لطف و خوشی و آسانی ادا می شود،در صورتی که اگر دروغ باشد جز به دشواری و تکلف بر زبان نمی گذرد.و لذا امام امیر المؤمنین علیه السلام گفته است:«هیچ کس چیزی را در دل نهان نکرد،جز این که در سخنان بی اندیشه اش آشکار گشت،و در صفحۀ رخسارش پدیدار». (1)

ص :263


1- 42) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 26.

وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ أَعْمٰالَکُمْ

و خدا از کارهای شما با خبر است.

به همان گونه که از گفته هاتان،و آنها را از نیّتها و نهفته های آنها می شناسد.

[31]

و این سنّتی از خدا جاری در میان خلق او است که آنان را مورد آزمایش قرار می دهد تا فقط به وسیلۀ آن منافقان رسوا شوند،و نیز برای آن که حقیقت مجاهدان و بردباران برای خود ایشان آشکار شود و برای مردم تا آنان را پیشوا و چراغ راهنمای خود قرار دهند.

وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ

و شما را حتما خواهیم آزمود.

با انواع بلا که جنگ یکی از آنها است.

حَتّٰی نَعْلَمَ الْمُجٰاهِدِینَ مِنْکُمْ

تا مجاهدان شما را بشناسیم.

کسانی که هیچ جهد و تلاشی را از خود رها نمی کنند مگر این که آن را در راه خدا تقدیم کنند.

وَ الصّٰابِرِینَ

و صابران را، و شاید ایشان درجه ای بزرگتر از مجاهدان داشته باشند و در معرض بلای بیشتر قرار گیرند.

وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَکُمْ

و اخبار و اسرار شما را.

که بشر به دلایل گوناگون خواستار مخفی ماندن آنها است،چه بعضی از بیم رسوایی دوست ندارند که خبرشان منتشر شود،و بعضی از ترس ریا و شهرت چنین اند،ولی خدا با حکمت خود آنها را مورد آزمایش با انواع بلا،و از آشکارترین آنها قتل،قرار می دهد.

[سوره محمد (47): آیات 32 تا 38]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ شَاقُّوا اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ اَلْهُدیٰ لَنْ یَضُرُّوا اَللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیُحْبِطُ أَعْمٰالَهُمْ (32) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ لاٰ تُبْطِلُوا أَعْمٰالَکُمْ (33) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ ثُمَّ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ (34) فَلاٰ تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی اَلسَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ وَ اَللّٰهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ (35) إِنَّمَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لاٰ یَسْئَلْکُمْ أَمْوٰالَکُمْ (36) إِنْ یَسْئَلْکُمُوهٰا فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغٰانَکُمْ (37) هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمٰا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اَللّٰهُ اَلْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاٰ یَکُونُوا أَمْثٰالَکُمْ (38)

ص :264

معنای واژه ها

32[و شاقّوا الرّسول]

:یعنی آنان در یک شق و طرف قرار گرفتند و رسول در شقّی دیگر.

37[فیحفکم]

:یعنی در خواستن و مطالبه مبالغه کنند،چه إحفاء به معنی مبالغه است.

ص :265

پس زبون و سست نشوید که به صلح دعوت کنید در صورتی که برتری با شماست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تسلیم شدن به رسول(و ولیّ منصوب شدۀ از سوی خدا)گواهی بر راستی تسلیم شدن به خدا است،در صورتی که جدا شدن از خدا و باز داشتن مردمان از راه او کفر است،و سبب ابطال و نابودی عمل می شود.پس ناگزیر باید از رسول اطاعت کنیم که این خود ادامه ای از اطاعت خداست،تا اعمال ما باطل نشود،و اگر بنده ای کافر بمیرد،خدا او را نخواهد آمرزید.

قرآن بدین گونه شالوده های انضباط(که به آن در صلح و به صورتی بزرگتر در جنگ نیازمندیم)و پیروی از رهبری شرعی را بنیان نهاد،و سپس مؤمنان را به استقامت و خود را خوار نکردن بر اثر خواستار شدن صلحی ذلتبار،در صورتی که خودشان برتر و قویترند،و این را می دانند که خدا با مؤمنان است و اجر عاملان را ضایع نخواهد کرد،فرمان داد.

در پایان سیاق مؤمنان را به دوری جستن از دنیا که عبث و بیهوده و لهو است(مگر این که شخص آن را برای آخرت بخواهد که در این صورت هدفی عالی محسوب می شود)بر می انگیزد و به مؤمنان متقی وعده می دهد که پاداششان را می دهد و از اموالشان چیزی نمی خواهد.و اگر بخواهد،آنچه را که از بخل پنهان کرده است بیرون می آورد،مگر نمی بینی /13 که چگونه بعضی از مردم نسبت به انفاق (پاره ای از مال خود)در راه خدا بخل می ورزند،در صورتی که انفاق کردن به معنی ذخیره کردن چیزی برای خود شخص است.پس اگر کسی بخل ورزد،از خود

ص :266

چنین کرده است به آن سبب که خدا بی نیاز است و ایشان فقیران اند.

پروردگارمان مسلمانان را به آن بیم داده است که اگر از انجام دادن واجبات رسالت روی گردانند،به جای ایشان کسان دیگری را خواهد آورد که همچون ایشان نباشند.

شرح آیات:

[32]

تسلیم شدن به رهبری حق به دلایلی که در ذیل می آید،چندان آسان نیست:

اولا:بدان سبب که پیشوا و راهنما نیز بشر است که طعام می خورد و در کوچه و بازار راه می رود،در صورتی که شیطان پیوسته به انسان وسوسه می کند که چرا باید از انسانی مثل خودت اطاعت و فرمانبرداری کنی؟و چه کس او را بر تو برتری داده است؟و این از خطرناکترین عقبه ها و دشواریها بر سر راه پیروی کردن از رسولان در آغاز کار بوده است.

ثانیا:از آن روی که بسیاری از مقررات رهبری با زندگی روزانه تماس پیدا می کند،و گاه برای فرد نامفهوم است و مخالف مصالح جاری یا آراء یا هواهای او جلوه گر می شود...و این خود مستلزم به کار بردن عزم بیشتری است تا فرد بتواند بر آن حالت نفسی که مانع اجرا کردن قرار از طرف او است غلبه کند.

ثالثا:بدان سبب که صاحب ولایت الاهی مردمان را پیوسته به طرف کمال سوق می دهد،و همین امر قرارها و مقررات او را سخت و دشوار جلوه گر می سازد...که جز مؤمنی که خدا قلب او را آزموده باشد کسی آن را تحمل نمی کند...بدان جهت که قرار از وحی سرچشمه می گیرد و از ارزشهای حقی که همراه با آن نازل شده است،و از جملۀ آنها چشم داشتن به کمال.

از همین روی طاعت رسول در مقدمۀ واجبات رسالت قرار می گیرد،به همان گونه که مخالفت با آن باز گشتن از دین و ارتداد و کفر محسوب می شود و باعث باطل شدن اعمال است.

ص :267

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدیٰ لَنْ یَضُرُّوا اللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیُحْبِطُ أَعْمٰالَهُمْ

کسانی که کافر شدند و از رفتن به راه خدا جلوگیری کردند و به ستیزه کردن با رسول پرداختند و این همه پس از آن بود که راه راست بر ایشان شناخته و آشکار شد،هرگز زیانی به خدا نمی رسانند و زود باشد که اعمالشان تباه و باطل شود.

و از گفتۀ او: وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ ،و مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدیٰ چنان بر می آید که این گروه از منافقانی بوده اند که فرمان رفتن به جنگ مایۀ رسوایی آنان شد،و چنان گمان کردند که شق عصای طاعت رسول از طرف ایشان به زیان او تمام می شود،در صورتی که سبب باطل شدن اعمال صالحی شد که خود آنان انجام داده بودند،و آنان را منتی بر رسول نیست،از آن روی که سبب باطل شدن اعمال خودشان بودند که به سبب خیانت ورزیدن نسبت به رهبری در هنگام سختی و حرج گرفتار آن شدند.

بیشتر مفسران گفته اند که مقصود از این آیه کفار مکه یا جهودان مدینه است،بدان جهت که ایشان با محاربۀ با اسلام از رفتن مردم به راه خدا جلوگیری کردند،و گفتۀ خدای تعالی: مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدیٰ را آشکار بودن حجتهای الاهی به صورت عام برای مردم گواهی بر راستگویی رسول دانسته اند.

ولی من تفسیر اول را ترجیح می دهم،بدان سبب که با ظاهر آیه موافق است،از آن جهت که از این کلمه معلوم شود که هدی و راهنمایی برای ایشان آشکار شده و در مدتی از زمان از رسالت کسب هدایت می کردند،به همان گونه که این تفسیر با سیاق قرآنی موافقت دارد که با ما دربارۀ برخورد با رهبری شرعی سخن می گوید.

[33]

قرآن بار دیگر ضرورت فرمانبرداری از رسول را مورد تأکید قرار می دهد و مؤمنان را به آن بیم می دهد که شقاق و اختلاف ایشان سبب باطل شدن اعمالشان خواهد شد.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لاٰ تُبْطِلُوا أَعْمٰالَکُمْ

ای کسانی که ایمان آوردید،از خدا و از رسول اطاعت کنید و سبب باطل شدن

ص :268

اعمال خویش مشوید.

این آیۀ عبرت،اندرز دهنده ای است که ناگزیر مؤمنان باید آن را خوب بفهمند و از عاقبت کار کسانی که از دین خدا بازگشته و با رسول به ستیزه جویی برخاسته اند آگاه شوند.و این امر در مورد هر ولایت الاهی در هر زمان صدق می کند.در حدیثی از امام جعفر صادق،از پدرش،از پدرانش علیهم السلام آمده است که:رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«جبرییل با من از جانب پروردگار صاحب عزت جلّ جلاله حدیث کرد و گفت:خدای تعالی گفت:

هر کس بداند که جز من خدایی نیست،و این که محمد بنده و فرستادۀ من است،و این که علی بن ابی طالب خلیفۀ من است،و این که امامان فرزندان او حجتهای من اند،او را به رحمت خویش به بهشت داخل می کنم و با گذشت و بخشش خویش او را از آتش معاف می دارم،و جوار و در پناه خودم بودن را بر او روا می دارم، و کرامت خویش را بر او واجب می کنم، /13 و نعمت خویش را بر او به حد کمال می رسانم،و او را از ویژگیان و خالصان خود قرار می دهم،اگر مرا ندا کند به او لبّیک می گویم،و اگر بخواندم اجابتش می کنم،و اگر از من چیزی بخواهد به او می بخشم،و اگر خاموش بماند خود بخشش را به او آغاز می کنم،و اگر بد کند مورد رحمت خویشش قرار می دهم،و اگر از من بگریزد به خودش می خوانم،و اگر به سوی من باز گردد او را می پذیرم،و اگر درم را بکوبد به رویش باز می کنم.

و هر کس که گواهی به آن ندهد که خدای یگانه منم،یا گواهی دهد ولی به آن گواهی ندهد که محمّد بنده و فرستادۀ من است،یا به این گواهی دهد،ولی شهادت به آن ندهد که علی بن ابی طالب خلیفۀ من است،یا به این شهادت دهد ولی به آن گواهی ندهد که امامان فرزندان او حجتهای من اند،منکر نعمت من شده است،و عظمت مرا تحقیر کرده است،و به کتابهایم و آیاتم کفر ورزیده است.

اگر قصد من کند از در آمدن بازش می دارم،و اگر از من چیزی بخواهد محرومش می سازم،و اگر مرا ندا کند به ندایش توجه نمی کنم،و اگر مرا بخواند اجابتش نخواهم کرد،و اگر به من امیدوار شد نومیدش می سازم،و این جزای او از طرف من

ص :269

است،و من بر بندگانم ستم روا نمی دارم».

از مهزم الاسدی روایت است که گفت:شنیدم که ابو عبد اللّٰه علیه السلام می گفت:خداوند تبارک و تعالی گفت:«رعیتی را عذاب می دهم که به امامی نزدیک شود و آن امام از جانب خدا نباشد،هر چند که آن رعیت در اعمال خود نیکوکار و پرهیزگار بوده باشد،و هر رعیتی را عفو می کنم که به هر امام از جانب خدا نزدیک شود هر چند آن رعیت در اعمال خود مسیء و بدکار بوده باشد».

از عبد اللّٰه بن سنان از امام ابو عبد اللّٰه(علیه السلام)روایت شده است که گفت:«خدا از آن شرم ندارد که امتی را عذاب کند که به امامی نه از جانب خدا نزدیک شده باشد،هر چند که آن امت در کارهای خود نیکوکار و پرهیزگار بوده باشند،و خدا از آن شرم دارد که امتی را عذاب دهد که به امامی از جانب خدا نزدیک شود هر چند آن امت در اعمال خود مسیء و بدکار بوده باشد».

از ابن ابی یعفور روایت شده است که امام صادق(علیه السلام)گفت:

آن کس که به ولایت امام ستمگری که نه از جانب خدا است بپیوندد،دین ندارد، و باکی بر کسی نیست که به ولایت امام عادلی از جانب خدا گردن نهد،گفت:

گفتم:نه آن دین دارد و نه این باک؟گفت:آری،نه آن دین دارد و نه این باک، سپس گفت:آیا این گفتۀ خدا را نشنیده ای: اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ خدا ولی و سرور کسانی است که ایمان آورده اند،آنان را از تاریکیها به نور بیرون می آورد.»و از ظلمات گناهان به نور و روشنی توبه و آمرزش به سبب ولایت داشتن امامی عادل بر ایشان،و گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمٰاتِ و اولیای کسانی که کافر شدند،طاغوتان اند،که ایشان را از روشنی به تاریکیها می برند»،گوید:گفتم:آیا مقصود خدا از اَلَّذِینَ کَفَرُوا .کافران نبوده است؟،پس گفت:کافر چه نوری دارد که او را از آن به تاریکیها در آورند؟مقصود خدا کسانی است که بر نور اسلام بوده اند،و چون به پیروی هر امام ستمگر پرداختند که از جانب خدا گماشته نشده بود،از نور اسلام به ظلمات در آمدند و به همین سبب آتش بر ایشان همچون بر کفار

ص :270

واجب شد،پس گفت: أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ آنان همدمان آتشند و جاودان در آن می مانند».

[34]

آیا کسانی که به رسالت کافر شدند و به آن ادامه دادند می توانند توبه کنند؟هرگز...

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

کسانی که کفر ورزیدند و از رفتن مردمان به راه خدا جلو گرفتند.

ظاهرا بزرگترین سدّ و جلوگیری بازداشتن مردم از جهاد بوده باشد،و لو با صادر کردن فرمانهای سلطنتی که در حقایق تزویر می کند و آیات را مورد تحریف قرار می دهد و واقع فاسد را خوب و پسندیده جلوه گر می سازد.

ثُمَّ مٰاتُوا وَ هُمْ کُفّٰارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ

و سپس با کافری از دنیا رفتند،خدا هرگز آنان را نخواهد بخشید.

آری،این کسان که راه خدا را می بندند،و چنان گمان دارند که هر چه زودتر به خدا توبه خواهند کرد و به او باز خواهند گشت،یا این که گناهان خود را سبک می شمارند،یا چنان می پندارند که از راهیافتگان اند.

[35]

صلابت و استحکام جبهۀ داخلی شرط اساسی پیروزی است،و سیاق متوجه به مؤمنان می شود و به آنان فرمان می دهد که-پس از طاعت-به مقاومت در برابر تبلیغات،پس از متراکم شدن دشواریها برخیزند،چه مقصود آنان از صلح و سلام تسلیم شدن و تحقیر دیدن است.

فَلاٰ تَهِنُوا

پس زبون و سست نشوید.

از شکست مهراسید،و از دشمن ترس نداشته باشید،هر چند شماره و وسایل جنگ ایشان از شما بیشتر باشد.

وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ

که به صلح دعوت کنید.

پس اولین کس مباشید که در میان دو گروه در حال جنگ گروه دیگر را به صلح دعوت می کند،و از مرگ و شکست بیم دارد.

وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ

در صورتی که برتری با شماست.»

ص :271

و چون شما ایمان دارید،با ارزشها و قدرتهای خویش بر دشمن کافر برتری دارید،بدان سبب که ایمان بصیرت و قوت است:بصیرت از لحاظ وفور دخالت عقل در کارها و داشتن دیدی حیاتبخش به زندگی و جهان،و نیرو و قوت از لحاظ عزم در اراده و پیوستگی صفوف و آرزومندی شهادت و استقامت و شکیبایی بر سختیها که ایمان الهامبخش آن است.

اینک این پرسش مطرح می شود:قرآن از کدام صلح منع کرده،در صورتی که در جای دیگر گفته است: إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ و اگر به صلح تمایل نشان دادند،تو نیز بدان تمایل داشته باش و بر خدا توکل کن»؟آیا این آیه ناسخ آن دیگری نیست؟ چنان می نماید که دین از صلح مبتنی بر سستی نهی کرده است،که در پی آن شکست و خواری خواهد آمد،و این در واقع تسلیم شدن به دشمن است...در صورتی که آیۀ دیگر از پذیرفتن صلحی سخن می گوید که دشمن آن را پیشنهاد کرده است و سبب آن سستی و ضعفی بوده که در صفوف خود مشاهده کرده است،و بنا بر این هر دو امر به ارزشهای رسالی خدمت می کند...پس در آن هنگام که صلح به مصلحت اسلام و قوت و پیروزی آن باشد و دعوت به صلح از جوانب دشمن آمده است،ناچار باید آن را پذیرفت،در صورتی که پیشقدم شدن /13 مسلمانان به دعوت برای صلح حکایت از احساس سستی و ضعف می کند،و به همین سبب در حدیث مأثور از امیر المؤمنین(علیه السلام)در عهد نامۀ وی به مالک اشتر آمده است:«و از صلحی که دشمن تو را بدان خواند،و رضای خدا در آن بوده،روی متاب». (1)

وَ اللّٰهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ

و خدا با شما است و هرگز چیزی از اعمال شما نمی کاهد.

گفته اند که معنی«لن یترکم»آن است که خدا شما را از اعمالتان جدا نمی کند،چه وتر به معنی تنها گذاشتن است،و آن کس را که یکی از کسان او

ص :272


1- 43) -تفسیر نمونه به نقل از نهج البلاغة،نامۀ شمارۀ 53.

کشته شده از آن روی موتور می نامند که تنها مانده است.و بدین گونه خدا حفظ اعمال مؤمنان را ضمانت کرده است،به همان گونه که کفار را وعدۀ بطلان و از بین رفتن اعمالشان کرده بود،پس هر چه مسلمانان در راه پیشرفت رسالت تقدیم کنند،خدا حافظ آن است و آن را سودمند می سازد.

بنا بر این شایسته است که برای رسیدن به نتایج شتاب نورزیم،و در رو به رویی با دشمن بردبار باشیم،تا آن گاه که پیروزی فرا رسد.و باید بدانیم که آن خواهد آمد،و هر آینده ای نزدیک است،و گاه ممکن است ما خود آن را نبینیم، ولی میوۀ آن را فرزندان ما خواهند چید.و زینب دختر امیر المؤمنین(علیهما السلام) بهترین نمونه برای آراسته بودن به این بصیرت بود،و در هنگام سختی بلا و تراکم مصیبتها و دردها به یاد این حقیقت می افتاد که خدا دادن پاداش مجاهدان را فرو نمی گذارد.هنگامی که در صحنۀ نبرد چشمش به کشته های برادران و فرزندان خود و اصحاب رسالت افتاد،خطاب به برادرزاده اش امام علی بن الحسین(علیهما السلام)گفت:«ای باز ماندۀ نیایم و پدرانم،چرا خود را به زحمت می اندازی، سوگند به خدا که این پیمان و عهدی از خدا به جدّت و پدرت است،و خدا از کسانی پیمان گرفته است که فراعنۀ این زمین آنان را نمی شناسند،و آنان در میان اهل آسمانها معروفند،و هم آنان این پاره های بدن از هم جدا شده را جمع خواهند کرد،و آنان را به خاک خواهند سپرد،و لطیفترین پرچم را بر بالای قبر پدرت سید الشهداء نصب خواهند کرد،و چنان است که اثر آن از بین نمی رود و نقش آن با گذشت شبها و روزها از میان نخواهد رفت،و امامان کفر و پیروان گمراهی در محو کردن و کوشیدن آن کوتاهی نمی کنند،و این خود سبب زیادتر شدن و اعتلای اثر آن خواهد بود»، (1) و به همین گونه در آن هنگام که با یزید حاکم /13 اموی قاتل فرزندان رسول اللّٰه(ص)رو به رو شد،به او گفت:«و اگر خیال کردی که ما را همچون غنیمتی به چنگ آورده ای،به همین نزدیکی ما را مایۀ زیان خویش خواهی یافت،

ص :273


1- 44) -کامل الزیارات،ص 261.

و آن در هنگامی خواهد بود که چیزی جز آنچه از پیش فرستاده ای در تصرف نخواهی داشت،پس هر چه حیله داری به کار انداز،و هر چه می توانی بکوش،و تمام تلاش خویش را آشکار ساز،به خدای سوگند که نمی توانی یاد ما را محو کنی، و سبب از بین رفتن وحی ما شوی،و ننگ آنچه کرده ای هرگز تو را ترک نخواهد کرد». (1)

زینب(ع)بدین گونه به افقهای آینده نگاه می کرد،بدون این که مصیبتها و سختیهای آنی و گذرا او را اسیر خود کند،و همۀ حاملان رسالت در سراسر تاریخ چنین بوده و به آفاق دور می نگریسته اند،و به همین سبب بوده که می توانسته اند مصیبتهایی جانفرسا را تحمل کنند که اگر بر کوه وارد می آمد سبب متلاشی شدن آن می شد!آری،نتیجۀ این ایمان بود که خدا با ایشان است،و این که عملهای صالح ایشان را بی مزد نخواهد گذاشت،و همۀ تلاشهای ایشان را حفظ خواهد کرد، و آنها را برکت و افزایش خواهد داد،و اعمال کافران را باطل خواهد کرد،و عاقبت پسندیده مخصوص پرهیزگاران است؛به سبب همۀ اینها بود که مجاهدان در طول تاریخ به چالش با سختیها می پرداختند.

[36]

و می پرسیم که:چرا عزم بعضی از کسان در مواجهۀ با دشمنان دین سست می شود؟و چرا سستی و ضعف آنان را بر آن می دارد که خواستار صلح شوند؟ سبب آن دوستی دنیا است،و لذا خدا ما را از آن بر حذر می دارد،و ارزش حقیقی آن را برای ما آشکار می سازد و می گوید:

إِنَّمَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

هر آینه زندگی دنیا بازی و هوسرانی است.

چون دوستی دنیا را از دلهامان بزداییم،هر چه زودتر به شجاعتی کافی برای مواجهۀ با دشمنان مجهز خواهیم شد،و نیز آمادۀ ریشه کن کردن دیگر

ص :274


1- 45) -مقتل الخوارزمی،ج 2،ص 64.

بیماریهای قلب می شویم که این سورۀ مبارکه دربارۀ آنها سخن گفته است،همچون نفاق و حسد و کبر،بدان سبب که بنا بر حدیثی مأثور:حب الدنیا رأس کل خطیئة دوستی دنیا سر و اصل هر خطا و گناه است».

چون زندگی ما در دنیا از هدف عالی آن که رسیدن به بهشت و خرسندی خداوند متعالی از بندۀ خویش است خالی شود،آیا دیگر هدفی معقول برای ادامۀ آن بر جای می ماند؟هرگز...و اگر بنا می شد که خوردن و آشامیدن جز برای رسیدن به لذتی گذرا و به دست آوردن نیرویی که از دست می رود نبوده باشد که به شکل دوره ای ادامه پیدا می کند،آیا برای خوردن و آشامیدن چه هدف عالی و حکیمانه می توانستیم تصور کنیم؟و لعب کوششی است که هدفی غیر حکیمانه(خیالی) دارد،و لهو کوششی است که اصلا و ابدا هدفی ندارد...و دنیا از آن جهت جز لهو و لعب نیست که هر چه در آن است از میان می رود،جز آنچه برای زندگی حقیقی ما در آخرت بر جای می ماند،و این همان چیزی است که سیاق به آن اشاره می کند:

وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ

و اگر ایمان آورید و پرهیزگار شوید،مزدهای شما را می دهد.

در دنیا کرامت و سعادت و عزت،و در آخرت فردوس برین.

وَ لاٰ یَسْئَلْکُمْ أَمْوٰالَکُمْ

و خواهان مالهای شما نیست.

گفته اند که معنی آن چنین است:خداوند سبحانه و تعالی از شما در برابر هدایت کردنتان مزدی طلب نمی کند،و شاید معنی آن چنین باشد که خدا به مالکیت شما معترف است و خواهان اموال شما به صورت کامل و بدون اکراه نیست،بلکه دادن قسمی از آنها را در راه خدا با رضای خاطر از شما می خواهد،که این انفاق فواید بزرگی برای صاحبان اموال دارد،از آن روی که دلیل بر پیوستگی و وابستگی فرد به مجتمع ایمان و فضیلت می شود،و نیز آن که جانها را پاکیزه و بی آلایش و پاک می سازد،و مجتمع را به صورتی به هم پیوسته و جوش خورده در می آورد و آمادۀ به پیشروی هر چه سریعتر می کند.

[37]

و از حکمت و رحمت پروردگارمان به ما است که فرمان به دادن

ص :275

همۀ مالهامان نکرده است،چه اگر چنین می بود تمسک به دستگیرۀ اسلام جز برای اندکی از مردمان امکان پیدا نمی کرد.

إِنْ یَسْئَلْکُمُوهٰا فَیُحْفِکُمْ

که اگر از شما بخواهد و در این باره اصرار ورزد.

که در آن احفاء به معنی اصرار کردن در خواستن است.

تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغٰانَکُمْ

خودداری و بخل می ورزید و کینه های شما آشکار خواهد شد.

بلکه دین خود را چنان سهل و آسان ساخته است که شمار بیشتری از مردمان بدان روی آورند،در صورتی که اگر دشوار باشد و به انفاق کردن همۀ مال فرمان دهد،بخلی که در غالب جانهای مردمان نهفته است،آشکار خواهد شد.

[38]

و با وجود آن که خدا ما را به انفاق کردن همۀ اموالمان فرمان نداده است،می بینیم که باز هم بعضی از مردم بخل می ورزند،به همان گونه که از دادن جانشان در آن هنگام که فرمان قتال و جهاد رسیده بود خودداری و بخل می ورزیدند.

هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ

شما همان کسانید که چون به انفاق کردن مال در راه خدا دعوت شوند،کسانی از میان شما خودداری می کنند و بخل می ورزند.

بدان سبب که جانهای خود را برای بخشندگی و عطا و فداکاری تربیت نکرده بودند،و دوستی دنیا آنان را به خود جلب کرده بود و سخت به آن دلبستگی پیدا کرده بودند،و در نتیجه چنان خیال می کردند که انفاق مال زیان و تاوان است، در صورتی که سود و بهره و غنیمتی بزرگ است.

وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمٰا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ

و هر که بخل ورزد،نسبت به خود بخل ورزیده است.

چه اگر چیزی در راه خدا بدهد،چندین برابر آن خدا به او می بخشد،و رضایت و خرسندی او را نسبت به خودش که بزرگترین نعمت است به دست

ص :276

می آورد،و چه زیانی بالاتر از محروم ماندن از چنین غنیمتی است که عبارت از پاداش خدا و خرسندی او از بنده است؟و فرمان دادن خدا به انفاق دلیل بر نیازمندی او به آنچه مالک آنیم نیست،بلکه این همه برای نیازمندی شدید خودمان به رضوان و خرسندی خدا از اعمال ما است.

وَ اللّٰهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ

و خدا بی نیاز است و شما فقیران و نیازمندانید.

و چون فقیر و محتاجیم،پس بر ما واجب است که انفاق کنیم تا خدا به فضل خود ما را بی نیاز سازد.

وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاٰ یَکُونُوا أَمْثٰالَکُمْ

و اگر از انفاق خودداری کنید،خدا گروه دیگری را جانشین شما خواهد کرد که همچون شما نباشند.

چون امتی در بخشندگی بخل ورزد،پروردگار آن امت را با امتی دیگر جانشین خواهد کرد که از اموال خود انفاق می کنند،و به جهاد در راه خدا می پردازند،و از فداکاریهای پیاپی دریغ ندارند،و بردباری و استقامت به خرج می دهند.

توفیق حمل رسالتهای الاهی شرفی بزرگ است که خدا آن را تنها به کسانی عنایت می فرماید که آمادگی پرداختن بهای آن را داشته باشند،و بهای آن شرکت کردن در جهاد و انفاق مال است،و چون ملتی از این لحاظ ضعیف شود، خدا امت دیگری را به جای ایشان بر می گمارد!و دربارۀ این قسمت از آیه روایتی هست که اغلب مفسران آن را از راههای گوناگون نقل کرده اند:از ابو هریره روایت شده است که گفت:گروهی از اصحاب رسول خدا(ص)به او گفتند:

یا رسول اللّٰه!آن کسان که خدا از ایشان در قرآن یاد کرده چه کسان اند؟و سلمان در کنار رسول اللّٰه(ص)نشسته بود،پس پیامبر(ص)دست خود را بر ران سلمان زد و گفت:«این و قومش،و سوگند به آن که جان من دست او است،اگر رسیدن به ایمان بسته به دست یافتن به ثریا می شد،مردانی از فارس(ایران)به آن دست

ص :277

می یافتند»، (1) و در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام آمده است که گفت:

و خدا بهتر از ایشان را جایگزین آنان ساخت که موالی ایشانند». (2) و تاریخ گواه بر آن است که رسالت اسلام را پس از عرب اقوام دیگری همچون بربرها و ایرانیان و ترکان بر عهده داشتند،و اگر مسلمانان امروز مایۀ خواری اسلام شوند،خداوند کسانی را از دورترین نقاط زمین بر خواهد انگیخت که رسالت آن را حمل و حق آن را ادا کنند و تنها به نام مسلمان نباشند.

ص :278


1- 46) -نور الثقلین،ج 5،ص 46.
2- 47) -تفسیر نمونه به نقل از مجمع البیان،ج 9،ص 108.

سورۀ فتح

اشاره

ص :279

ص :280

سورۀ فتح

فضیلت سوره:

امام صادق(ع)گفت:«اموال و زنان و آنچه را که در تصرف دارید،از تلف شدن به خواندن إنا فتحنا لک محفوظ دارید،چه کسانی که پیوسته به خواندن آن ادامه دهند،در روز قیامت بانگ منادی را می شنوند که می گوید:شما از بندگان مخلص منید،او را به بندگان صالح من بپیوندید و در کنار آنان قرار دهید،و به باغهای پر از نعمت بهشت داخلش کنید و از رحیق سر به مهر او بنوشانید که آمیختۀ به کافور است».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 46-47 /13

زمینۀ کلّی سوره

صلحی که پس از بستن آن مسلمانان از مکه باز گشتند،صلحی پر سر و صدا بود،چه بسته شدن پیمان این صلح پس از آن بود که ایشان با آرزوی نصرت یا دست کم ایمن بودن در دخول به مکه با مشرکان قریش بسته بودند،و صلح با مشرکان قریش یکی از مهمترین پیشامدهای سیرۀ نبویّة است که سبب برانگیختن

ص :281

مجادلات فراوان شده است...زیرا چگونه امکان آن وجود پیدا کرد که مؤمنان با جانهای آکندۀ از خشم نسبت به کفار و پس از آماده شدن برای جنگ با ایشان و مشتاق شهادت بودن،با دشمن کافر و ستمگر قرار داد صلح ببندند؟ شاید نزول یک سورۀ تمام در این موضوع و نامیده شدن آن به نام الفتح دلیل بر حساس بودن مسئلۀ رسیدگی به موضوع از دیدگاههای متعدد بوده است.

اولا:این که معنی صلح نه تسلیم است و نه ضعف و نه چشمپوشی از هدفهای اساسی امت.

ثانیا:صلح به معنی غالب ساختن رأی منافقان دعوت کنندۀ به صلح یا سستی در تهیه کردن وسایل و آمادگیهای نظامی و جنگی نبود.

ثالثا:صلح یا جنگ بسته به فرمانهای صادر از دستگاه رهبری است،و امتی که متمسک به ریسمان قیادت و پیشوایی الاهی باشد،نه در جنگ شکست می خورد و نه در حالت صلح گرفتار آن می شود.

شاید همین دیدگاهها محورهای این سورۀ کریمه را تشکیل می دهد که صلح را به صورت فتحی آشکار معرفی کرده است،و به این که خدا آنچه را که پیغمبرش پیش از رسالت و پس از رسالت به آن پرداخته بود،و دشمنان آنها را گناهان او تصور می کردند،بخشیده است،و او را به راه مستقیمی رهبری کرده که به دست یافتن به هدفهای عالی او و از جملۀ آنها پیروزی گرانبها منجر می شود.

پس از پرداختن به این مقدمۀ عالی در آغاز سوره(آیات 1-3)قرآن به مدح مؤمنان می پردازد،یعنی کسانی که از رسول خدا(ص)در صلح به همان گونه از او فرمانبرداری می کنند که پیش از آن برای آماده شدن به جنگ پیروی می کردند،و همین را وسیله ای برای پیروزی می داند،و این که پروردگار سبحانه و تعالی آرامش خویش را بهرۀ قلوب مؤمنان قرار داده است...و دانسته اند که تا زمانی که در گروه سپاهیان خدا جای دارند،که سپاهیان آسمانها و زمین همه به او تعلق دارند،پیروز خواهند بود و چشم به راه باغهایی که از پای درختان آن جویهای آب روان است.

اما منافقان که در زمان صلح،همچون در زمان جنگ،به مخالفت با

ص :282

رسول خدا(ص)بر می خاستند،گرفتار عذاب خدا خواهند شد،چه آنان در حق خدا بدگمان بودند،و چنان می پنداشتند که خدا به یاری ایشان نخواهد پرداخت،پس برای ایشان پیشامدهای بد فراهم شد،و به هر جا که رو می کردند با بدی رو به رو می شدند،و خدا به ایشان غضب کرد و گرفتار خشم و لعنت او شدند و جهنم را برای پذیرفتن آنان آماده کرد.

بنا بر این محور جامعۀ اسلامی رسولی است که اگر خیر خواه او باشند باید با اخلاص به اطاعت و فرمانبرداری از او گردن نهند،و به سعادت برسند،چه خدا او را گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده است،و او را محور زندگی ایشان قرار داده است،تا به خدا و رسولش ایمان آورند،و او را عزیز و گرامی دارند.از آن روی که دست رسول دست خدا است،و دست خدا بالای دستهای ایشان.

سیاق به منافقانی باز می گردد که منتظر فرصت صلح بودند تا مصداق بودن رسالت را در معرض طعنه قرار دهند و می گوید:اعرابی که در خروج رسول از مدینه به مکه خود را کنار کشیدند و گفتند که کار و زندگی ما را از آن بازداشت،و اکنون می خواهند پس از جدایی از صفوف رسالت به آن بازگردند، /13 ولی خدا مکر ایشان را آشکار و آنان را رسوا می کند،در صورتی که آنان چنان فکر نمی کردند که رسول بتواند بار دیگر به نزد آنان باز گردد،و به گمانهای بد متوسل شدند و قومی در معرض هلاک قرار گرفته بودند.

اکنون که ستارۀ مسلمانان درخشیده بود و بزرگترین نیروی موجود در جزیره یعنی قریش را به اطاعت خود درآورده اند،و آنان به مسلمانان همچون یک نیروی سیاسی مخالف نگاه می کنند،فرصت طلبان در صدد آن بر آمده اند که به دستگاه رسالت باز گردند به طمع آن که در غنیمتهای آن سهیم شوند،و این پیوسته از دشواریهای صلح است.و اسلام بازگشت آنان را به این شرط موکول کرد که آمادۀ جهاد باشند و چون بار دیگر آنان را به آن خواستند،اگر از خدا فرمان برند اجری عظیم بهرۀ ایشان شود،و اگر باز هم مثل پیشتر به جهاد پشت کنند و بهانه آورند، خدا آنان را به عذابی دردناک معذب خواهد ساخت.

ص :283

پس از مستثنی کردن بیماران و ناتوانان از این حکم،سیاق به مؤمنانی باز می گردد که با تلاشهای خود سبب رسیدن مسلمانان به این صلح شده بودند،و با رسول بر جنگ در زیر درختی که در آن جا بود بیعت کردند و خدا از ایشان راضی شد،و آرامش خود را نصیب قلبهای ایشان ساخت،و پاداش آنان در دنیا فتحی نزدیک بود که در دستاوردهای صلح حدیبیه تحقق یافت،و سپس در فتح مکه.و خدا مطالب و دستاوردهای مؤمنان را چنین بیان می کند:صلح حدیبیه که سبب جلوگیری مردم از آزار دادن به ایشان شد،و آن را آیتی قرار داد،و عبرتی تاریخی که مؤمنان از آن بهره مند شوند.

پیروزی مسلمانان همراه با قدرت بود و نه از ناتوانی یا خواری یا حقارت، پس اگر کافران در دروازه های حرم مکه به جنگ با ایشان می پرداختند،ناچار شکست می خوردند و می گریختند،و این سنتی خدایی است که تغییر نمی پذیرد،و اگر خدا اراده می کرد که آتش جنگ افروخته شود،کفار گرفتار شکست می شدند، ولی به حکمتی نبرد در داخل مکه صورت نگرفت.و قریش مستحق جنگ بودند، بدان سبب که از در آمدن مسلمانان به مسجد الحرام جلوگیری می کردند،اما علت شروع نشدن جنگ آن بود که خویشاوندیهای مؤمنان با کفار پرهیز از جنگ را تشویق می کرد.

جنگ مسلمانان برخاستۀ از تعصب و نژادپرستی نبود،بلکه از مصلحت رسالت بود،و به همین سبب بر گرد محور مصلحت ایمانی دوران می کرد،در صورتی که نبرد کافران برخاستۀ از عصبیتهای جاهلیت بود /13 و لذا نمی توانستند از راه جنگ به هدفهای خود برسند.

قلوب کافران آکنده از حمیت و غیرت جاهلی بود،در صورتی که آرامش ایمانی دلهای مؤمنانی را آباد و شکوفان نگاه می داشت،از آن روی که به کلمه تقوی و پرهیزگاری ملتزم بودند.

راستی خوابی که رسول اللّٰه دید و در آن چنان به نظر وی رسید که همراه با مؤمنان به حق وارد مسجد الحرام شده اند و خوفی بر ایشان مستولی نبود،تعبیر شد و

ص :284

فتح نزدیک تعبیر پیدا کرد.اما هدف دورتر عبارت از پیروزی دین اسلامی بر همۀ دینها است هر چند مشرکان آن را ناخوش داشته باشند.

در پایان سوره قرآن صفات آن اصحاب و یاران پیغمبر(ص)را بیان می کند که در ساعت سختی و ناراحتی،چه در صلح و چه در جنگ،از او پیروی می کردند، و همۀ فضایل آنان را نتیجه ای از علاقۀ آنان به پرستش پروردگارشان می داند و در همه حال به او پناه بردن،و به همین جهت است که آنان را نسبت به کافران سخت و نسبت به یکدیگر مهربان مشاهده می کنیم،و در حالی که خواستار خشنودی پروردگار خویشند،بر چهره های ایشان آثار سجود دیده می شود.

بدین گونه سوره همۀ جوانب صلح با قریش را فرا می گیرد،و به رسیدگی و تحقیق دربارۀ دشواریهای فرعی که از هر صلحی با دشمن کافر نتیجه می شود، بر می خیزد.

سورة الفتح

[سوره الفتح (48): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِنّٰا فَتَحْنٰا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (1) لِیَغْفِرَ لَکَ اَللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مٰا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً (2) وَ یَنْصُرَکَ اَللّٰهُ نَصْراً عَزِیزاً (3) هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ اَلسَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدٰادُوا إِیمٰاناً مَعَ إِیمٰانِهِمْ وَ لِلّٰهِ جُنُودُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (4) لِیُدْخِلَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ کٰانَ ذٰلِکَ عِنْدَ اَللّٰهِ فَوْزاً عَظِیماً (5) وَ یُعَذِّبَ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتِ وَ اَلْمُشْرِکِینَ وَ اَلْمُشْرِکٰاتِ اَلظّٰانِّینَ بِاللّٰهِ ظَنَّ اَلسَّوْءِ عَلَیْهِمْ دٰائِرَةُ اَلسَّوْءِ وَ غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً (6) وَ لِلّٰهِ جُنُودُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً (7)

ص :285

معنای واژه ها

6[علیهم دائرة السّوء]

:دایرۀ بدی بر گرد ایشان می چرخد و آنان را در میان گرفته است،و دایره نامیده شدن به سبب تشبیه آن با دوران فلک است که گردش بدی نسبت به ایشان دارد،و«علیهم»یا برای خبر دادن است و یا دعای بد و همچون لعنت بودن.

ما تو را به پیروزی و فتح آشکاری رساندیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

علی رغم آن که خدا به وعدۀ خود به بندگان مؤمنش وفا کرد و آنان را بر دشمنانشان پیروزی بخشید،و علی رغم این که آنان چشم به راه فتحی نزدیک و پیروزی عاجلند،رسیدن این پیروزی برای ایشان تأخیر پیدا کرده است که البته بنا بر مصلحتی بوده است که خدا آن را می داند،و چه بسا که اگر پیروزی با شتاب به ایشان می رسید،زمان نرسیدن آنان به فتحی بزرگ می شد که هنوز اسباب آن آماده نشده بود،و رسول اللّٰه(ص)در خواب دید و خبر آن را به مسلمانان داد که به زودی

ص :286

با امنیت و اطمینان وارد مسجد الحرام خواهند شد و او سرپرستی ایشان را برای حج گزاردن خانه خدا خواهد داشت،پس چون مشرکان را دید که آمادۀ جنگ کردن با او شده اند یا می خواهند از در آمدنش جلوگیری کنند،خواب او در ظاهر تعبیر نشد، ولی در سالهای پس از آن به سبب صلحی که در آن سال بسته بود،داخل شدن فاتحانۀ به مکه برای او(ص)امکان پذیر شد.

مسلمانان از لحاظ خودشان خواب پیغمبر را چنان تعبیر می کردند که بر دخول در مکه در همان سال اشاره دارد،ولی او(ص)با علم داشتن به واقع امر به همان پوشیدگی که بود آن را بر جای گذاشت،و به ایشان نگفت که پیروزی در همان سال دیدن خواب نخواهد آمد،چه اگر آگاهشان می ساخت چه بسا که از جهاد بازپس می ماندند،و چون رسول(ص)آنان را از حقیقت امر آگاه نکرد،با آرزوی پیروزی شتابان راهی مکه شدند،و نتیجۀ آن شد که در همان سال پیمان /13 صلح حدیبیه که مقدمه ای برای فتح مکۀ مکرّمه به شمار می رفت بسته شد،و اگر مسلمانان در آن سال وارد مکه می شدند،شاید فتح مکه در سالهای بعد و سپس فتح جزیرة العرب و انتشار اسلام در زمین میسّر نمی شد.

خبر نزدیکی که مسلمانان،پس از خبر دادن از خوابش به ایشان،چشم به راه آن بودند،دخول در شهر مکه بود،و خدا،برای تحقق یافتن هدف بزرگتر یعنی فتح مکه نخواست که آن هدف مورد توجه مسلمانان عملی شود،و عبرتی که از این گرفته می شود آن است که مسلمانان نباید برای رسیدن به نتایج شتاب نشان دهند، بلکه لازم است در حال انتظار باشند تا زمانی که اوضاع و احوال مساعد برای رسیدن به آن هدف فراهم شود.

شرح آیات:
اشاره

[1]

إِنّٰا فَتَحْنٰا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ما تو را به پیروزی و فتح آشکاری رساندیم.

آیا معنی کلمۀ فتح در این آیه چیست؟

ص :287

بعضی از مفسران گفته اند که:این آیه،هر چند پیش از فتح و گشوده شدن شهر مکه برای مسلمانان نازل شده،مقصودش همان فتح است و مؤمنان را به آن بشارت می دهد،و دیگران گفته اند که:این فتح اشاره به پیروزی و فتح خیبر است، ولی آیه چنان که به نظر می رسد،دلالت بر فتح سیاسی و فرهنگی مکه دارد که بر فتح نظامی و جنگی آن پیشی داشت،و این فتح سیاسی در صلح حدیبیه صورت گرفت که بر اثر آن فتح نظامی و لشکری این شهر نیز امکان پذیر شد،و از همان پیروزی اسلام و گسترش آن در جزیرة العرب همچون نتیجه ای به دست آمد،و از آن نظر چنین است که هر حرکت تازه-و مخصوصا حرکتی که مخالف افکار و عادات مجتمع باشد-در آن می کوشد که از جامعۀ مورد نظر اعتراف و قبول به دست آورد تا بتواند آزادانه به گسترش و پیشروی بپردازد،و حرکت اسلام-در آنجا که به جنبه ظاهری و نه غیبی آن مربوط می شود-،در نظر مشرکان حرکتی برخاستۀ از نافرمانی جلوه گر می شد،چه جامعۀ جاهلی مسلمانان را همچون صائبه و کسانی پیش خود تصور می کردند که دین خود را رها کرده و به دین دیگری در آمده اند،و به همین سبب برای حرکت آنان شرعیّت و اعتباری قائل نبودند.

اینک این سؤال پیش می آید:در چه زمان حرکت رسول اللّٰه(ص)در آن جامعه مورد اعتراف قرار گرفت؟ این کار در صلح حدیبیه صورت پذیرفت که،از خلال آن،قریشی که سرور و آقای مکه و نواحی دیگر عرب نشین بود،به رسول و پیروانش و رسالتش همچون یک امر حقیقی وقوع یافته اعتراف کرد،و این اعتراف مخصوصا در هنگام امضا کردن بندی از آن صلحنامه آشکار شد که در آن چنین آمده بود:هر کدام از قبائل که بخواهند به رسول(ص)بپیوندند و با او پیمان ببندند،یا چنین کاری را با قریش انجام دهند،حق انجام دادن این کار را دارند...و این بدان معنی بود که در جزیرة العرب دو حکومت وجود دارد:حکومت قریش و حکومت اسلام.

و عملا گروهی از قبایل-همچون خزاعة-با رسول(ص)هم پیمان شدند،و اسلام به انتشار در نواحی مختلف جزیرة العرب آغاز کرد،و شاید آثار

ص :288

مثبتی که بر صلح حدیبیة مترتب شد-و مهمترین آنها همین هم پیمان شدن قبایل عرب با پیامبر بزرگوار بود-همان امری است که قرآن آن را به نام فتح آشکار(الفتح المبین)خوانده است.

پس فتح مبین یک فتح نظامی نیست،بلکه فتحی سیاسی و فرهنگی است که رسول اکرم(ص)در صلح حدیبیه به آن تحقق بخشید،و مقدمه و تکیه گاهی برای فتح نظامی پس از آن بود،چه پس از صلح اسلام با سرعتی جدّی در زیر پرچم انتشار دین به پیشرفت فراوان رسید.و امام صادق(ع)گفته است:«هنوز آن مدت -یعنی مدت صلح-به پایان نرسیده بود که اسلام نزدیک به استیلای بر مردم مکه شد». (1)

و این طبیعی است که حرکت انقلابی کامیاب،در اوضاع و احوال صلح تقویت پیدا می کند و آمادۀ برای رو به رو شدن با اوضاع و احوال زمان بر خورد و مواجهه می شود،و تا زمانی که حکومت(واقعی)جنگ خود را با جنبش مکتبی پس از صلح متوقف نگاه دارد،مؤمنان به فرماندهی رسول(ص)به نشر اسلام ادامه دادند و در زمان صلح به تقویت خود پرداختند و بالآخره پس از چند سال اندک مکه را از لحاظ نظامی به تصرف خود در آوردند.

[2-3]

و این فتح را دستاوردهای بزرگ بود که از آشکارترین آنها این بود که خدا گناه رسول اکرم(ص)را پیش از اسلام و بعد از آن بخشید،و نعمت خویش را بر او تمام کرد،و هدایت او را به راه حق به حد کمال رسانید؛و مفسران در تفسیر کلمۀ«ذنب»در این آیه با یکدیگر اختلاف نظر دارند:بعضی گفته اند که رسول اللّٰه(ص)را در ایام پیش و پس از اسلام گناهانی بود و خدایش آنها را بخشیده است،و بعضی گفته اند که پیش از فتح و پس از آن(فتح مکه)گناهانی داشت و خدا دستخط امان با آمرزیدن گناهان سابق و لاحق به او عنایت کرد،و جماعتی گفته اند که رسول مرتکب گناه نبوده و مقصود از این آمرزش آمرزش امت

ص :289


1- 1) -بحار الانوار،ج 20،ص 363.

او است به اعتبار این که امت مرحوم است.

چنان می نماید که کلمۀ«ذنب»نباید با معنی ظاهری آن مورد توجه قرار گیرد که همان معصیت و نافرمانی از خدا است،بلکه با توجه به چیزهایی است که کافران و مشرکان آنها را گناه به شمار می آورده اند،چه حرکت رسول(ص) خود به خود در اعتقاد آنان به عنوان یک گناه شناخته می شده،بدان جهت که تمرد و سرپیچی از واقعیت موجود بود،پس بعد از صلح جزئی از واقعیت موجود شد و این تصور دربارۀ گناه بودن آن از میان رفت و در نظر ایشان این گناه پیغمبر آمرزیده شد، و برای نزدیکتر شدن معنی به ذهن می گوییم:موسی(ع)در آن هنگام که می گفت:

وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ یَقْتُلُونِ در نظر ایشان من مرتکب گناهی شده ام و بیم آن دارم که مرا بکشند»، (1) گناهی نداشت،بلکه گفتۀ آنان بر وفق قانون حاکم بر آن زمان بود،و به همین گونه رسول اللّٰه(ص)نیز بر حسب همین قانون گناهکار به شمار می رفت،تا این که قانون در صلح حدیبیه تغییر پیدا کرد،چه پیامبر اکرم ما(ص)در جنگهای بدر و أحد و احزاب بسیاری از ایشان را کشته و اموال ایشان را به چنگ آورده و مردانی از ایشان را به اسارت گرفته و حتی اوضاع آنان را دگرگون کرده بود،و به همین سبب در نزد ایشان گناهکار محسوب می شد،و صلح برای آن آمد که این صفحه را بپیچد و از ذهنهای مشرکان خارج کند و آنان را با مسلمانان به حال صلح و سلم در آورد.

اما این که ذنب به همان معنی ظاهری کلمه بوده باشد،چیزی است که با مقام پیامبران تناسب و شایستگی ندارد،مخصوصا با پیامبری که مقامش از دیگران برتر و منزلتش در نزد خدا بالاتر است،و حاشا للّٰه که رسولی را به رسالت برگزیند که مرتکب گناه شده باشد،چنان که این گفته نیز مبتنی بر خطا است که بگوییم:

خدا دستخط آمرزش به رسولش بخشیده است،زیرا چگونه ممکن است بدون علت توضیح دهنده از کسی رفع مسئولیت شود؟؟مگر بین خدا و یکی از /13 بندگانش

ص :290


1- 2) -الشعراء14/.

قرابتی وجود دارد تا در حق او چنین کند؟مگر در شأن رسولش نگفته است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِیلِ* لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِینَ* فَمٰا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِینَ و اگر گفته هایی را به دروغ به ما نسبت دهد* او را به دست راست خواهیم گرفت*و سپس رگ گردن او را قطع خواهیم کرد* پس از میان شما هیچ کس نمی تواند از این کار جلو گیرد»... (1) آری،بعضی از فرقه های صوفیه بر این اعتقادند که انسان به درجه ای از بندگی و فهم می رسد که مسئولیت از او برداشته می شود،حتی یکی از آنان به پیروان خود گفته است:بر شما هنوز واجب است که نماز بخوانید،ولی من به مقامی بالاتر از نماز رسیده ام! اسلام برای مسئولیت پایانی جز به یقین نمی شناسد،و این قرآن است که به رسول خدا-با آنکه به غایت کمال بشری رسیده-می گوید که تو به نماز و تقرب به خدای عزّ و جلّ پیش از آنچه بدان رسیده ای نیازمندی: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً* وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَکَ عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً به پای دار نماز را (به هنگام خودش)از هنگام در گشتن خورشید تا تاریکی شب،و به پای دار قرآن خواندن در سپیده دم را که قرآن فجر گواهی شده است،و مقداری از شب بیدار باش و به خواندن نماز مستحبّ بپرداز،باشد که پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برگزیند». (2)

و قرآن در این سوره می گوید:

لِیَغْفِرَ لَکَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مٰا تَأَخَّرَ

برای آن که خدا گناه تو را از پیش و پس(از اسلام)بیامرزد.

مقصود از غفران در این جا از طریق وعده است و حتمی و الزامی نیست،و اگر چنین می بود لازم می آمد که این آیه کریمه تغییر پیدا کند:

ص :291


1- 3) -الحاقة44/-47.
2- 4) -الإسراء78/-79.

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ پس بدان که معبودی جز خدا وجود ندارد،و برای گناه خودت و مردان و زنان مؤمن آمرزش خواه»، (1) و در آن جا که خدای تعالی به رسولش فرمان می دهد که برای خود و مؤمن استغفار کند، در مقابل«برای»در این جا حرف«له»را می آورد.

وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ

و نعمت خود را بر تو تمام کند.

به فتح و استقرار یافتن اسلام در اجتماع.

وَ یَهْدِیَکَ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً

و تو را به راه راست هدایت کند.

بعضی گفته اند:صراط مستقیم راهی است برای تقویت ارکان اسلام و انتشار آن،و شاید ما از سیاق آیه چنان بفهمیم که برای هر تطور تازه در میدان سیاسی دستاوردهای مثبت و منفی هر دو وجود دارد که امکان دارد مسیر انسان را منحرف سازد،چه با هر تطوری فشارهایی همراه است،و با هر فشار احتمال انحراف می رود،و خدا به پیامبرش در این آیه وعده می دهد که این تحوّلها در او تأثیر نخواهد داشت،خواه از گونۀ فشارها و شکستها باشد،یا از گونۀ انگیزشها و پیروزیها،پس او بر خط رسالت مستقیم خواهد ماند.

وَ یَنْصُرَکَ اللّٰهُ نَصْراً عَزِیزاً

و خدا با پیروزی عزیز و نیرومند به تو یاری خواهد داد.

شاید معنی«عزیز»در این جا ثابت و مغلوب ناشدنی باشد،که همین نصر عزیز در فتح مکۀ مکرّمه تحقق پیدا کرد،و صلح حدیبیة تمهید مقدمه ای برای آن بود.

بنا بر این فتح پنج نتیجۀ اساسی و مهم دارد،از این قرار:

اولا:بخشیدن آن گناه رسول(ص)که مشرکان تصور می کردند،و پس از صلح انحصار حکومت اعلام شده آن گناه پایان یافت،و رسول از حرکت عصیان و تمرد خارج شد و به حرکت شرعی رسید.

ص :292


1- 5) -محمّد19/.

ثانیا:تمام شدن نعمت بر رسول،که پروردگار ما با این صلح اوضاع و احوال را به صورتی در آورد که پیامبر(ص)برای انتشار دادن دین در اجتماع قدرت بیشتر داشته باشد.

ثالثا:هموار کردن ناهمواریهایی که در راه انتشار اسلام وجود داشت،و در نتیجۀ آن از بین بردن مقداری از فشارها که رسول خدا(ص)و یارانش با آن مواجه بودند.

رابعا:آماده کردن وضع مناسب برای نصر عزیز.

[4]

امّا نتیجۀ پنجم که ما می توانیم به صورت خاص نعمتی بزرگ به شمار آوریم،عبارت از جستجو و برانگیختن روح آرامش در دل و جان مؤمنان بود،و همین آنان را بر آن داشت که با جمعیتی چند صد نفری از مدینه به سوی مکه ای به راه بیفتند که دهها هزار دشمن مسلح ایشان در آن حضور داشتند،و اگر این روح آرامش وجود نمی داشت،سپاهیان اسلام هرگز به حدود آن حرکت نمی کردند.

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدٰادُوا إِیمٰاناً مَعَ إِیمٰانِهِمْ

او است آن که سکینه و آرامش را بر دلهای مؤمنان فرود آورد تا ایمانی بر ایمان ایشان افزوده شود.

آیا ایمان کاهش و افزایش پیدا می کند؟آری.پس ایمان چیست که پذیرای افزایش و کاهش است؟آن اقرار به قلب است،و اعتراف به زبان،و عمل کردن به حواسّ و اندامها،و معنی این گفته آن است که انسان با تمام هستی و کیان مادّی و معنوی خود نیروی واحدی است که با میل و ارادۀ خود به نیروی خدا تسلیم می شود،پس از آن گونه ایمان نیست که در حدود علم و معرفت باقی می ماند،بدون آن که بر صاحب آن سلوک و رفتار و عملی از جنس آن در زندگی منعکس شود،و قرآن دربارۀ فرعون و قومش که به خدا کافر شده بودند می گوید:

وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ و آن را منکر شدند و درست می شناخت دلهای ایشان آن را که راست

ص :293

است،به ستمکاری و برتری(و شوخی)،درنگر که سرانجام بدکاران چون بود»، (1) پس یقین قلب به تنهایی و بدون عمل صالح فایده ای ندارد.

مشرکان قریش در داخل جان خود از راستگویی و امانت رسول آگاه بودند، ولی در واقع زندگی به آن اعتراف نمی کردند،بلکه به مخالفت با او بر می خاستند و به دروغگویی و جادوگری او را متهم می ساختند،در صورتی که ایمان حقیقی عبارت از شناخت قلب و عمل کردن به آن شناخت با اندامها است،و به همین سبب در حدیث /13 مفصلی از امام علی(ع)آمده است که:«ایمان بر اندامهای آدمی تقسیم شده،و هر اندام را سهمی متناسب با آن از ایمان وجود دارد»، (2) و به اندازه ای که هر اندام از التزامهای خود انحراف حاصل کند،از ایمان شخص کاسته می شود.

از رسول بزرگوار(ص)است:«هر که با ایمان کامل خدا را ملاقات کند از اهل بهشت است،و آن کس که چیزی از آنچه را که خدا بر هر یک از اندامها واجب کرده است ضایع کند،و نسبت به آنچه خدا فرمان داده تعدّی روا دارد،و مرتکب کاری شود که از آن نهی شده است خدا را با ایمان ناقص ملاقات می کند، و خدای عزّ و جلّ گفته است: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ إِیمٰاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ،و گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذٰا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ،و گفت سبحانه و تعالی: إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنٰاهُمْ هُدیً ،و گفت: وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ ،و گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدٰادُوا إِیمٰاناً مَعَ إِیمٰانِهِمْ ،و امام علی(ع)بر این روایت افزوده و گفته است:«اگر همۀ ایمان به صورت یک واحد بدون اضافه و نقصان می بود،هیچ کس بر دیگری فضیلتی از این

ص :294


1- 6) -النّمل14/.
2- 7) -روایت مفصل و دراز است،رجوع کنید به بحار الانوار،ج 93،ص 49-53.

لحاظ پیدا نمی کرد،و مردمان با یکدیگر برابر می شدند،پس با تمام و کامل بودن ایمان است که مؤمنان به بهشت راه می یابند و در آن به درجاتی می رسند،و با از دست رفتن و کاهش یافتن ایمان به آتش داخل می شوند». (1)

پروردگار ما برای مسلمانان مکه را گشود،و آرامش و سکون بر قلبهای ایشان نازل کرد،تا ایمانشان افزایش یابد،و اقتصاد و اجتماع و دستگاه فرمانروایی ایشان نیز ایمانی شود،و سیاست و امور نظامی آنان بر اساس ایمان متکی باشد.

وَ لِلّٰهِ جُنُودُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خدا است.

او به مؤمنان یاری می کند،یا از طریق تثبیت ایشان و تقویت عزمشان با نازل کردن سکینه و آرامش به قلبهای ایشان،و یا از طریق سپاهیانی گماشته شدۀ به صورت مستقیم از طرف خودش،همچون فرشتگان و نمودهایی که فرشتگان به تدبیر آنها می پردازند.

وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً

و خدا بسیار دانا و بسیار حکیم است.

پس جز با حکمتی رسا به نصرت دادن به مؤمنان یا آرامش بخشیدن به قلبهاشان و افزودن بر ایمان آنان اقدام نمی کند،و اگر به جهاد نمی پرداختند به این نصرت و افزایش ایمان دست نمی یافتند.

[5]

هدف مؤمنان از پیروزی و گشایش نبایستی بر انداختن حکومتی فاسد و دست یافتن به غنایم جنگی باشد،یا این که از حرکتی الاهی به حرکتی فرهنگی اترافی،یا حرکتی سیاسی متغیر تبدیل شود،بلکه می بایستی هدف بالاتر از اینها و داخل شدن در بهشت بوده باشد،چنان که خدای تعالی می گوید:

لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ کٰانَ ذٰلِکَ عِنْدَ اللّٰهِ فَوْزاً عَظِیماً

تا داخل کند مردان و زنان مؤمن را به باغهایی که از زیر(درختان)آنها جویها روان

ص :295


1- 8) -بحار الأنوار،ج 93،ص 53.

است و جاودانه در آن خواهند ماند،و بزداید از ایشان بدیهاشان را،و این در نزد خدا رستگاری بزرگی است.

و عالیترین هدف نصر یا فتح نیست،و قرآن از این اندیشه در سورة الصف به صیغۀ دیگری چنین می گوید: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ* وَ أُخْریٰ تُحِبُّونَهٰا نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ . (1)

[6]

و به همان گونه که جزای مؤمنان حقیقی انتصار و پیروزی ایشان بر دشمنشان نیست، /13 جزای دشمنانشان نیز تنها سقوط از تخت فرمانروایی یا چشیدن عذاب از دست مؤمنان نیست،بلکه جزای حقیقی ایشان عذاب دایمی خدا در جهان دیگر است.

وَ یُعَذِّبَ الْمُنٰافِقِینَ وَ الْمُنٰافِقٰاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکٰاتِ الظّٰانِّینَ بِاللّٰهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دٰائِرَةُ السَّوْءِ

و عذاب کند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرکی را که بر خدا گمان بد برند،که دایرۀ بدی بر ایشان قرار گرفت.

اینان از هر سو در احاطۀ شر و بدی هستند؛همچون مرکز دایره که دایره آن را در میان خود گرفته است.

وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً

و خدا بر ایشان خشم گرفت و لعنتشان کرد،و جهنم را برای آنان آماده ساخت که جایگاه بدی است.

[7]

و در پایان درس پروردگار ما قوت و حکمت خویش را که با آنها

ص :296


1- 9) -الصّف10/-13.

شؤون آفریدگان خویش را تدبر می کند،مورد تأکید قرار می دهد.

وَ لِلّٰهِ جُنُودُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً

و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خدا است،و خدا عزیز حکیم است.

هدف از این تأکید بر قدرت خدا بر انگیختن روح امیدواری به پیروزی و فتح در جانهای مؤمنان است،که پروردگارشان از این امر آگاهشان می سازد که سپاهیان خدا که عدد آنان از شماره بیرون است،همچون فرشتگان و سنتهای طبیعی و...و...همه در یک صف در کنار ایشان می ایستند و در راه او به مجاهده و جهاد بر می خیزند،پس آنان بر خلاف دشمنان ایشانند که شرّ آنان را همچون دایره ای احاطه کرده است.

صلح حدیبیة

پیش از پایان دادن این درس شایسته است مقداری از داستان صلحی را که برای امت اسلامی در بعضی از توقفگاههای آن سودمند واقع شده است بخوانیم،پس این امّت در آن هنگام که با دشمن خود با قوت و تدبیر حکیمانه پیمان صلح می بندد،صلح آن همچون صلح حدیبیة است،ولی اگر از روی ضعف چنین کند،و دستاوردهای دشمن بزرگتر از دستاوردهای او در صلح باشد،این تسلیمی است که خدا آن را نمی پذیرد.

در تفسیر علیّ بن ابراهیم از امام صادق(علیه السلام)روایت شده است که گفت:«سبب نزول این آیه و این فتح بزرگ آن بود که خدا جلّ و عزّ در خواب به رسولش(صلّی اللّٰه علیه و آله)فرمان داد که وارد مسجد الحرام شود و طواف کند و موهای سرش را همچون دیگران بسترد،پس اصحاب را خبر کرد و آنان را فرمان به بیرون شدن از مدینه داد و خارج شدند،پس چون در منزلگاه ذو الحلیفه محرم شدند و قربانی را همراه خود به راه انداختند،و رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)شصت و شش قربانی را روانه کرد و این را شعار محرم شدن خود قرار داد،و از ذو الحلیفه مسلمانان لبّیک گویان به حج عمره آغاز کردند.

ص :297

پس چون خبر به قریش رسید،خالد بن ولید را همراه با دویست سوار برای مقابلۀ با رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)روانه کردند،و در کوه ها به کمین او نشست؛در محلّی وقت نماز ظهر فرا رسید و بلال اذان گفت و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)به امامت به نماز ایستاد،و پس از نماز خالد بن ولید گفت:اگر در نماز بر ایشان حمله می کردیم کارشان تمام بود،چه آنان نماز خود را نمی برند،ولی به همین نزدیکی وقت نماز دیگری خواهد شد که آن را از نور چشم خود بیشتر دوست می دارند،و چون به نماز ایستادند به ایشان حمله خواهیم برد؛پس جبرییل(علیه السلام)بر رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)دستور نماز خوف را با این گفتۀ خدای تعالی: وَ إِذٰا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاٰةَ... الآیة را فرود آورد،و چون روز دوم شد،رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)به حدیبیة فرود آمد که در کنار حرم جای داشت،و رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)اعراب را بر سر راه برای پیوستن به خود دعوت می کرد ولی هیچ کس در پی او روانه نشد،و می گفتند:آیا محمّد(صلّی اللّٰه علیه و آله)و اصحابش خیال دارند که در حالی وارد حرم شوند در صورتی که قریش در سرزمین خودشان به نبرد با آنان پرداختند و گروهی را کشتند،محمّد(صلّی اللّٰه علیه و آله)هرگز به مدینه باز نخواهد گشت».

از این روایت چنان می فهمیم که اعراب به دین اسلام درنیامدند و دعوت رسول اللّٰه(ص)را پیش از صلح نپذیرفتند. (1)

در روایتی دیگر از ابن عباس آمده است که:رسول اللّٰه(ص)به قصد مکه از مدینه بیرون شد،و چون به حدیبیه رسید شتر او ایستاد،و هر چه خواست او را براند از جای خود حرکت نکرد و بر زمین نشست،پس اصحابش گفتند:شتر بی جهتی فرو خوابید،پس او(ص)گفت:آن را عادت چنین نبود،بلکه بازدارندۀ فیل آن را از حرکت باز داشت،و عمر بن الخطاب را نزد خود خواند تا او را به نزد اهل مکه روانه کند و اجازۀ دخول مکه برای مسلمانان به دست آورد،تا از احرام عمره بیرون آید و

ص :298


1- 10) -تا این جای روایت منقول از نور الثقلین،ج 5،ص 50 است.

عمل قربانی خود را به انجام برساند،و عمر گفت:یا رسول اللّٰه!من خویشاوندی در آن جا ندارم و به سبب دشمنی سختی که با آنان دارم برای رفتن به مکه بسیار بیمناکم،ولی کسی را به تو نشان می دهم که برای این کار از من شایسته تر است:

عثمان بن عفّان،و او گفت:راست گفتی،و پیغمبر(ص)عثمان را نزد ابو سفیان و بزرگان قریش روانه کرد تا به آنان بگوید که برای جنگ نیامده است،بلکه قصد وی زیارت این خانه است و حرمت آن را مراعات خواهد کرد،پس قریش عثمان را نزد خود محبوس کردند،و خبر چنان به رسول اللّٰه(ص)و مسلمانان رسید که عثمان کشته است، (1) پس او گفت(ص):از جای خود حرکت نمی کنیم مگر این که به کار زار با ایشان بپردازیم،و مسلمانان را به بیعت خواند،و خود به نزدیک درختی رفت و بر آن تکیه کرد،و مردمان یکا یک با او به نبرد با مشرکان و فرار نکردن از میدان جنگ بیعت کردند.عبد اللّٰه بن مغفّل گفت:من در آن روز بالای سر رسول اللّٰه(ص)ایستاده بودم و در دست خود شاخه ای از درخت سمرة(درختی خاردار است که در سرزمینهای گرم می روید)داشتم تا با آن از او در ضمن بیعت حمایت کنم،و با آنان بیعت نکردند که تا رسیدن مرگ به جنگ ادامه دهند،بلکه بیعت برای آن بود که از جنگ نگریزند،و چون در این حال بودند که بدیل بن ورقاء خزاعی همراه با چند نفر از خزاعة که از دوستان خالص و راز دار رسول اللّٰه(ص)از مردم تهامة بودند فرا رسیدند و بدیل گفت:من کعب بن لؤی و عامر بن لؤی را دیدم و دریافتم که آنان به جنگ با تو بر خواهند خاست و از رفتنت به خانۀ خدا جلوگیری خواهند کرد،پس رسول اللّٰه(ص)گفت:«ما برای جنگ نیامده ایم،بلکه قصد ما حجّ عمره بوده است،و قریش را جنگ خسته و رنجور کرده و به ایشان زیان رسانده است،پس اگر بخواهند مدتی با ایشان قرار می گذارم که مرا و مردم را به حال خود واگذارند،و اگر خواهان آن باشند که به آنچه مردم در آن داخل شده اند در آیند چنان کنند،و گرنه به استراحت بپردازند،و اگر از این امتناع ورزند،سوگند به آن

ص :299


1- 11) -و در چنین اوضاع و احوالی معمولا از این قبیل شایعات رواج می یابد.

که جانم به دست او است که با ایشان دربارۀ کار خودم به جنگ می پردازم تا این که خدای تعالی فرمان خود را روان گرداند»،(و این از حکمت سیاسی است،و بدون شک /13 بیعت رسول(ص)با اصحابش در زیر درخت(الشّجرة)قریش را هراسان ساخت،بدان سبب که نماینده و مظهر قوت و عملی بود که دشمنان را ترساند،و تظاهر کردن به نیرومندی امری مهم است،مخصوصا برای کسی که خواستار صلح باشد،بدان سبب که بر سر میز مذاکرات برای صلح او را در جایگاهی نیرومند و ترسناک قرار می دهد،و در سیاست کنونی جهان کلمۀ«لولوی هسته ای»مظهری از سیاست قوت است).

پس بدیل گفت:آنچه را که گفتی به ایشان ابلاغ خواهم کرد،و به راه افتاد و نزد قریش رفت و به ایشان گفت:من از نزد آن مرد می آیم و چنین و چنان گفت،پس عروة بن مسعود ثقفی از جای برخاست و گفت:او پیشنهاد عاقلانه و خوبی به شما کرده است آن را بپذیرید و بگذارید که من او را بیاورم،و به او گفتند که چنین کن،پس به نزد پیامبر(ص)آمد و با او به سخن گفتن پرداخت و رسول اللّٰه(ص)به او نیز چیزی شبیه آنها گفت که به بدیل گفته بود،و در این هنگام عروة گفت:ای محمد!آیا خیال آن داری که قوم خودت را ریشه کن سازی،آیا هیچ شنیده ای که پیش از تو هیچ عربی در صدد ریشه کن کردن قوم خود بر آمده باشد؟و اگر بنای جنگ باشد،به خدای سوگند که من در میان مردم صاحبان وجهه و او باشی را می بینم که می گریزند و تو را تنها می گذارند،پس ابو بکر گفت:چوچولۀ لات را بمک.آیا ما او را تنها می گذاریم و می گریزیم؟و او پرسید که:این کیست؟و چون گفتند که ابو بکر است،گفت:سوگند به آن که جانم به دست او است که اگر حقّی بر من نمی داشتی تو را بی جواب نمی گذاشتم.و عروة به سخن گفتن با پیغمبر(ص)ادامه داد،و هر وقت که با او سخن می گفت:ریش او را به دست می گرفت،و مغیرة بن شعبه بالای سر پیغمبر(ص)ایستاده بود و شمشیری به دست و کلاهخودی بر سر داشت،و هر وقت که عروة دست به ریش رسول اللّٰه(ص)دراز می کرد،با آهن پایین نیام شمشیر به دست او ضربه ای می زد و

ص :300

می گفت:دستت را،پیش از آن که نتوانی باز گردانی،از ریش رسول اللّٰه(ص)دور کن،و چون عروه پرسید این کیست؟و به او گفتند که مغیرة بن شعبه است، گفت:ای خائن!آیا در خیانت کردن کوشاتر نیستی؟گفت:مغیرة در جاهلیت همراه با گروهی بود و به خیانت آنان را کشت و اموالشان را مالک شد،و سپس آمد و اسلام آورد،و پیامبر(ص)گفت:«اما اسلام را پذیرفتیم،و اما مال مال خیانت است و ما را به آن نیازی نیست».

سپس عروه به صورتی سبک و ناشایسته به اصحاب پیغمبر می نگریست که به آنان فرمان داده بود تا به کار او رسیدگی کنند،و چون پیغمبر وضو می گرفت، برای دست یافتن به آب وضوی او به جان یکدیگر می افتادند،و چون تکلم می کردند آهسته در نزد او سخن می گفتند،و /13 برای بزرگداشت وی در نظر کردن به او سخت خیره نمی شدند؛گفت(راوی):پس عروة نزد یاران خود باز گشت و گفت:ای قوم!به خدا سوگند که من به دربار شاهان رفته ام،و در دربارهای قیصر و کسری و نجاشی حضور یافته ام،به خدا که هیچ پادشاهی را ندیده ام که اصحاب وی او را چنان بزرگ دارند که اصحاب محمّد محمّد را بزرگ می دارند:چون فرمان دهد،در اجرای آن بر یکدیگر پیشی می گیرند،و چون وضو گیرد بر سر آب وضوی او به جان یکدیگر می افتند،و چون در حضور او باشند آهسته سخن می گویند،و برای بزرگداشت وی در نگاه کردن به او سخت خیره نمی شدند،و او به شما پیشنهادی شایسته و عاقلانه کرده است،پس آن را بپذیرید؛و آن گاه مردی از بنی کنانة گفت:به من اجازه دهید که نزد او بروم،پس گفت برو،و چون به نزد ایشان رسید،رسول اللّٰه(ص)گفت:«این فلانی و از قومی است که قربانی را بزرگ می دارند»و چنان کردند،و گروهی لبیک گویان به استقبال او پرداختند،پس چون چنین دید گفت:سبحان اللّٰه،چنین قومی را نمی شود از آمدن به خانۀ خدا بازداشت؛سپس مردی از ایشان که مکرز بن فحص نام داشت برخاست و گفت:

مرا اجازه دهید تا به نزد او روم،و او را اجازه دادند،و چون به نزدیک آنان رسید، پیغمبر(ص)گفت:«این مکرز نام دارد مردی فاجر است»،و او به سخن گفتن با

ص :301

پیغمبر(ص)پرداخت،و در ضمن سخن گفتن او سهیل بن عمرو آمد و گفت:خدا کار را میان ما و شما آسان کرد؛و سپس گفت:میان ما و خودت چیزی بنویس،و پیغمبر(ص)علی بن ابی طالب(علیه السلام)را به نزد خواند و گفت:«بنویس:

بسم اللّٰه الرّحمن الرحیم»و سهیل گفت:و اما رحمن را به خدای سوگند که من نمی دانم چیست،و به جای آن بنویس:باسمک اللّهم،پس مسلمانان گفتند:به خدای سوگند که جز بسم اللّٰه الرحمن الرحیم نخواهیم نوشت،پس پیغمبر(ص) گفت:«بنویس:باسمک اللّهم،این مصالحه ای است که محمّد رسول اللّٰه»پس سهیل گفت:اگر ما می دانستیم که تو رسول خدایی،هرگز از درآمدنت به خانۀ خدا جلوگیری نمی کردیم و به نبرد کردن با تو نمی پرداختیم،بلکه بنویس،محمد بن عبد اللّٰه،پس پیغمبر(ص)گفت:من فرستادۀ خدایم،هر چند که شما مرا تکذیب کنید،و سپس به علی(علیه السلام)گفت:«رسول اللّٰه را پاک کن»و او گفت:

یا رسول اللّٰه!دست من به محو کردن نام تو از پیغمبری پیش نمی رود»،پس رسول اللّٰه(ص)نوشته را گرفت و آن را پاک کرد و سپس گفت:«بنویس:این چیزی است که دربارۀ آن محمد بن عبد اللّٰه و سهیل بن عمرو با یکدیگر توافق کردند،و مقرر داشتند که جنگ در میان مردم به مدت ده سال متوقف بماند،تا در آن مردمان به ایمنی زندگی کنند،و از یکدیگر دست بدارند،و هر کس از اصحاب محمّد برای حج یا عمره یا برای جستجوی فضل خدا عازم مکه شود،جان و مالش در امان باشد، /13 و هر که از قریش که برای رفتن به شام یا مصر به مدینه می آید نیز بر جان و مال خویش ایمن باشد در آن وجود ندارد،و هر کس دوستدار آن باشد که به عقد و عهد محمّد در آید در آن داخل خواهد شد،و هر کس خواستار بستن عقد و عهد با قریش باشد نیز می تواند چنین کند». (1)

و در روایتی دیگر چنین آمده است:«و علی بن ابی طالب آن را نوشت و بر آن مهاجران و انصار گواهی نوشتند»و سپس رسول اللّٰه(ص)گفت:«یا علی!تو

ص :302


1- 12) -بحار الانوار،ج 31،ص 334.

از آن خودداری کردی که نام مرا از نبوت بزدایی،سوگند به کسی که مرا به پیغمبری برگزید که به پسران ایشان نیز چنین پاسخی خواهی داد در حالی که در زیر فشار قرار گرفته ای و به خاطر دین آزار می بینی(یعنی تو نیز همچون من زیر فشار قرار خواهی گرفت و از حقوق و واجبات ظاهری خود صرف نظر خواهی کرد،ولی برای خدا)پس چون روز صفّین فرا رسید،و به دو داور و حکم رضایت دادند، نوشت:این قرارداد صلحی است میان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و معاویة بن أبی سفیان،پس عمرو بن العاص گفت:اگر می دانستیم که تو امیر مؤمنانی با تو به جنگ بر نمی خاستیم،پس بنویس:این قرارداد صلحی است میان علی بن ابی طالب و معاویة بن أبی سفیان،و آن گاه امیر المؤمنین(صلوات اللّٰه علیه)گفت:

راست گفت و راست گفت فرستاده اش.رسول خدا(ص)مرا از این آگاه ساخت،و سپس نامه را نوشت». (1)

از محمّد بن کعب روایت است که گفت:سپس رسول اللّٰه(ص)به مدینه بازگشت و أبو بصیر(مردی از قریش که مسلمان بود)به نزد او آمد،و این خود نشانۀ آن بود که صلح سبب انتشار اسلام در میان مردم شده است،و در این جا اندیشه ای از کل حدیث حدیبیه استفاده می شود که چنین است:انقلاب حقیقی از همۀ اوضاع و احوال برای پیشرفت خود بهره برداری می کند،بدان سبب که به حقیقت و جوهر پیشرفت اعتماد دارد،و آن ارادۀ انسان است و تصمیم او به حرکت و پیش رفتن،پس از اوضاع و احوال صلح برنامه ای برای ساختن کادرهای هسته ای به دست می آید،و از اوضاع و احوال جنگ برنامه ای برای نشر افکار /13 و تبلیغات عمومی تمرکز یافته فراهم می آید،پس اگر یکی از فرزندان آن در جنگ جان خود را از دست بدهد،برای آن در هر ناحیه پرچمی به اهتزاز در می آید،و اگر زنده بماند از همۀ ابعاد وجودی او بهره مند می شود.

و پس از آن که پیامبر بزرگوار ما(ص)با قریش معاهدۀ صلح را امضا کرد،

ص :303


1- 13) -نور الثقلین،ج 5،ص 53.

به آن ملتزم شد تا از دورۀ فترت صلح میان او و ایشان برای سازمان دادن به حرکت خویش و آماده ساختن آن برای مواجهۀ با اوضاع و احوال متغیر گوناگون پس از آن استفاده کند،و به همین سبب از پذیرفتن هر کار یا قراری که به افروخته شدن آتش جنگ بینجامد خودداری می کرد،چه سبب از دست رفتن دستاوردهای حاصل شدۀ در زمان صلح می شد،و چون قریش شنیدند که مردی به نام أبو بصیر به پیغمبر(ص) ملحق شده است،دو مرد را برای مطالبۀ او فرستادند،پس آنان به رسول اللّٰه(ص) گفتند:

پیمانی که با ما بستی؟پس ابو بصیر را به آن دو مرد سپرد،و چون از مدینه خارج شدند و به ذو الحلیفه رسیدند،پیاده شدند و به خوردن خرمایی که با خود داشتند پرداختند،و ابو بصیر به یکی از آن دو گفت:شمشیر خوبی داری،و او آن را از غلاف بیرون کشید و گفت:آری،خوب است و آن را بارها آزموده ام،و ابو بصیر به او گفت که:آیا ممکن است که آن را به من بدهی تا به آن نگاه کنم؟و چون شمشیر را در اختیارش قرار داد،چندان با آن بر او کوفت تا بر جای سرد شد،و دیگری گریخت تا به مدینه در آمد و دوان دوان به مسجد رفت،و چون رسول اللّٰه(ص)او را دید گفت:«او گرفتار ترسی شده است»و چون سخن پیامبر(ص)تمام شد،آن مرد گفت:به خدا سوگند که دوست مرا کشت و مرا نیز خواهد کشت،و گفت(راوی):پس ابو بصیر آمد و گفت:یا نبیّ اللّٰه!تو به عهد خود وفا کردی و مرا به ایشان تسلیم کردی،و سپس خدا مرا از دست ایشان خلاص کرد،پس پیامبر(ص)گفت:«وای بر امتی که آتش جنگ را روشن کند»،و چون ابو بصیر این را شنید دانست که او را تسلیم به ایشان خواهد کرد،پس از مدینه بیرون رفت تا به کنار دریا رسید،و ابو جندل بن سهیل نیز از قریش گریخت و به ابو بصیر ملحق شد و رفته رفته شمارۀ این فراریان افزایش یافت و گروهی بر گرد ابو بصیر جمع آمدند و او گفت:به خدای سوگند که اگر بشنوند قافله ای از قریش روانۀ شام شده است،راه را بر آن خواهند بست و ایشان را خواهند کشت و اموالشان را به تصرف خود در خواهند آورد،پس قریش کسی را به نزد رسول اللّٰه(ص)فرستادند و

ص :304

به خدا و خویشاوندی او را سوگند دادند و گفتند که هر کس از ایشان که به نزد تو بیاید در امان است،و او(ص)کسی را به نزد ابو بصیر و همراهانش فرستاد و به مدینه آمدند». (1)

در تفسیر القمّی آمده است:و رسول اللّٰه(ص)پس از نوشتن معاهدۀ صلح به اصحاب خود گفت:قربانیهای خود را ذبح کنید و موهای خود را بسترید،و آنان باز ایستادند و گفتند:چگونه چنین کنیم در صورتی که بر گرد خانه طواف نکرده و سعی میان صفا و مروه را انجام نداده ایم؟پس پیامبر(ص)اندوهناک شد و شکایت به نزد امّ سلمة برد و او گفت:یا رسول اللّٰه!تو قربانی خود را ذبح کن و موهای خود را بستر،پس رسول اللّٰه چنین کرد،و دیگران بدون شک و ریب و با یقین به ذبح پرداختند.(و در این جا اندیشۀ مهمی آشکار می شود،و آن این که:

رهبری در آن صورت که به آنچه خود می گوید عمل کند،اثر آن در کسانی که در پیرامون او زندگی می کنند قویتر خواهد شد).

هنگامی که به مدینه باز گشتند گفتند:این فتح نیست،چه آنان چنان می پنداشتند که پیروزی حتما باید با جنگ به دست بیاید،و در آن اسیر کردن و دست یافتن به غنایم جنگی صورت بگیرد،و از ابعاد حقیقی فتح آگاه نبودند،ولی رسول(ص)این همه را می دانست و به مجرّد آن که این سخن را شنید،اصحاب خود را جمع کرد و با تأکید به ایشان گفت که آنچه پیش آمده بزرگترین پیروزی است، و سپس گفت:«مشرکان به آن راضی شدند که شما را به راحتی از شهرشان دور کنند»و این یک مرحله از مراحل فتح است که دشمن به وجود مسلمانان اعتراف کند،«و دربارۀ مطلب از شما پرسش کنند،و تمایل به آمدن نزد شما را ابراز دارند یعنی به شما همچون کسی مثل خودشان اعتراف کنند«و پیشتر از شما کراهت داشتند و آن هم چه کراهتی،و خدا شما را بر ایشان پیروز ساخت،و شما را سالم و غنیمت یافته و پاداش گرفته به خانه هاتان باز گرداند،و این بزرگترین فتح است»و

ص :305


1- 14) -بحار الانوار،ج 20،ص 335.

سپس گذشته را به یاد ایشان آورد و گفت:«آیا جنگ احد را فراموش کرده اید که دور می شدید و برای احدی نمی ایستادید و من پشت سر شما بودم و شما را می خواندم؟!آیا جنگ احزاب را از یاد برده اید که از بالای سر و از پایین شما می آمدند و چشمها منحرف شده و دلها به حنجره ها رسیده بود،و به خدا گمانها می بردید؟!،گفتند:خدا و رسولش راست گفتند و این فتح بزرگترین فتح است،به خدا سوگند ای نبیّ اللّٰه که ما در آنچه تو اندیشیده ای نیندیشیده بودیم،و تو به خدا و به امور ما داناتری،پس خدا سورۀ فتح را نازل کرد». (1)

در عیون الاخبار با اسناد به علیّ بن محمد بن الجهم آمده است که گفت:

در مجلس مأمون حاضر شدم که امام رضا در نزد او بود،پس مأمون گفت:ای پسر رسول خدا!آیا این گفته از تو نیست /13 که پیامبران معصومند؟و او گفت:آری،این گفتۀ من است،و مأمون گفت:پس مرا از این گفتۀ خدای تعالی آگاه کن:

لِیَغْفِرَ لَکَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مٰا تَأَخَّرَ

و رضا(علیه السلام)گفت:

در نظر مشرکان مکه گناه هیچ کس از رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)بیشتر نبود، بدان سبب که آنان غیر از خدا سیصد و شصت بت را می پرستیدند،و چون رسول خدا(ص)آنان را به کلمۀ اخلاص و گفتن«لا إله إلاّ اللّٰه»دعوت کرد،این کار بر ایشان گران آمد: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ* وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلیٰ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ یُرٰادُ* مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ آیا خدایان را یک خدا قرار داد،که این چیزی شگفت انگیز است*و گروهی از ایشان بر این نظر بودند که باید پیش بروند و بر خدایانشان بردبار باشند که این چیزی خواسته شده است*ما چنین چیزی را در ملت بازپسین نشنیده ایم و این چیزی جز تازه در آمده نیست»،و هنگامی که خدا مکه را برای پیامبرش(ص)گشود،به او گفت:ای محمد إِنّٰا فَتَحْنٰا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مٰا تَأَخَّرَ ما فتحی برای تو کردیم

ص :306


1- 15) -تفسیر القمی،در ضمن تفسیر آیۀ إِنّٰا فَتَحْنٰا... .

که فتحی آشکار است،تا خدا گناه پیش و پس رسالت تو را بیامرزد»،یعنی گناهی که مشرکان مکه به تو نسبت می دادند و آن دعوت به یگانگی خدا در پیش و پس از فتح مکه بود،چرا که بعضی از مشرکان اسلام آوردند،و بعضی از آنان از مکه بیرون رفتند،و کسانی که در مکه ماندند قدرت انکار توحید را در آن هنگام که همگان به آن دعوت شدند نداشتند،پس گناه او در این مورد آمرزیده است بدان جهت که بر ایشان آشکار شده بود پس مأمون گفت:خدا خیرت دهد،یا ابا الحسن. (1)

[سوره الفتح (48): آیات 8 تا 14]

اشاره

إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (9) إِنَّ اَلَّذِینَ یُبٰایِعُونَکَ إِنَّمٰا یُبٰایِعُونَ اَللّٰهَ یَدُ اَللّٰهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اَللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (10) سَیَقُولُ لَکَ اَلْمُخَلَّفُونَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ شَغَلَتْنٰا أَمْوٰالُنٰا وَ أَهْلُونٰا فَاسْتَغْفِرْ لَنٰا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً إِنْ أَرٰادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرٰادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ اَلرَّسُولُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ إِلیٰ أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذٰلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ اَلسَّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ سَعِیراً (13) وَ لِلّٰهِ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً (14)

ص :307


1- 16) -نور الثقلین،ج 5،ص 56.
معنای واژه ها

9[تعزّروه]

:یعنی با تقویت کردن دین و احکام او،وی را با نصرت و یاری خود تقویت کرده اید.

10[نکث]

:یعنی بیعت را نقض کرد و شکست.

12[بورا]

:جمع بائرة یعنی هلاک شوندگان.

ما تو را شاهد فرستادیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از پرداختن قرآن به موضوع فتح مبین و حقایقی که در پی آن پیش آمد و مهمترین آنها وضع جدید بود،پروردگار ما از جایگاه رسول(ص)در میان مسلمانان با ما سخن می گوید،و آن را مهمترین عبرتی می داند که امت از این نمود برگرفتند، در صورتی که اگر رسول(ص)با حکمت و جزم خود با آن رو به رو شد و ثمرات فتح مبین را برای آن به دست آورد وجود نمی داشت،مردم از ابعاد آن هیچ شناخت و معرفتی نمی داشتند.پس او(ص)نمایندۀ شخص خودش نبود،بلکه نمایندۀ رسالت خویش و پروردگارش بود،و به همین سبب بیعت کردن با او و از فرمانهای وی اطاعت کردن،جز برای خدای عزّ و جلّ نیست،و به این مناسبت سیاق از واقعیّت منافقان و این که آنان فقط مردمانی فرصت طلب و خواستار مصالح خویشند،پرده

ص :308

بر می دارد،و آنان را مشاهده می کنیم که تا زمانی از رهبر تبعیت می کنند که این تبعیت با مصالح ایشان تعارض نداشته باشد،و اگر جز این باشد با بهانه های مختلف به تمرّد از دستور می پردازند،چنان که چون پیغمبر(ص)به آنان فرمان حرکت به سوی مکه داد،از ترس عواقبی که آنها را خطرناک تصور می کردند، عقب گرد کردند،و هنگامی که مسلمانان فاتحانه به مدینه باز گشتند،با گذشتن از پلی ساخته شدۀ از عذرها و بهانه ها به صفهای مسلمانان پیوستند،و این همه جز برای آن نبود که خط رسالت توجه به واقعیت را بر خود واجب ساخته بود، /13 ولی پروردگار ما کار را بدان گونه که هیچ قیدی را بر آنان واجب نسازد رها نکرد،و در عین حال بصیرتی برای مسلمانان فراهم آورد که با آن بصیرت پیامبر پیشوا(ص)و مؤمنان پیرامون وی را در طرز عمل با این گونه کسان راهنمایی می کرد،و برای قبول توبۀ آنان شرط کرد که این توبه باید توبۀ نصوح(پاک)باشد و اعمال ایشان نموداری از آن محسوب شود،و در رو به رو شدنهای بعدی با کفار تجلّی پیدا کند، یعنی لازم است که در آن برخوردها شایستگی خود را در وابستگی به خط رسالت و جامعۀ مؤمنان نشان دهند،و سخن محض و عرضه کردن عذرها هرگز نمی تواند سبب باز گشتن آنان به صف اسلامی باشد.

شرح آیات:

[8]

إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً ما تو را گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم.

شاهد به معنی حاضر است،پس چگونه می تواند این معنی بر رهبر اطلاق شود؟شاهد عبارت از حاضری است که رفتار او مقیاسی برای حق است،و شهادت رسول بر امتش حجت بودن و مقیاس عملی بودن وی برای خیر و فضیلت است،و میزان واقعی بودن برای راهیابی و گمراهی،و مقصود شاهد بودن وی(ص)حضور بدنی او در میان مسلمانان نیست،و اگر چنین می بود نیازی به فرستاده شدن از جانب خدا نداشت که در آن صورت تحصیل حاصل بود،و سپس این شاهد بودن

ص :309

انحصار زمانی به وجود او نمی داشت،بلکه همۀ بشریتی را که به سوی آن فرستاده شده بود،نسلی پس از نسل دیگر،و زمانی پس از زمان دیگر،شامل می شد.

برای آن که معنی شهادت(شاهد بودن)نسبت به رسول راهنما و رهبر آشکار شود،لازم است از دو صفت او بحث کنیم که این شهادت را تجسم می بخشند:یکی دعوت مردمان به رسالت از راه سخن و بیانش،و دیگر دعوت آنان از راه رفتار و عملش،که از این راه واقعیتی فراهم می آید که در مجتمع پیرامون او تأثیر می کند،و مثالی برای آن این که او(ص)در آن هنگام که مشغول امضا کردن صلح حدیبیه بود،و با پاک کردن نام رسول اللّٰه از آن پیمان روش عمل تازه ای را به کار می برد،برای آن بود که صلح با فواید مدبّرانۀ خود استمرار پیدا کند،و هنگامی که سپاهی را به میدان جنگ روانه می کرد،و هنگامی که خاشعانه به گزاردن نماز در برابر پروردگار خویش بر پا می ایستاد،و هنگامی که عفو و چشمپوشی می کرد و...

و...همۀ این رفتارها به صورتی واقعی بر جامعه تأثیر می گذاشت، /13 و آن را به نیرو در جهتی به حرکت در می آورد و بر آن می داشت که از ژرفنای جان به صاحب آن رفتار تأسی کنند و به پیروی از او بپردازند،و بنا بر این قیادت و رهبری پیش از آن که منصبی سیاسی و اجتماعی و قراری از مقام بالا باشد،پرداختن به کار و واقعیّت عملی است،و امامان راهنما(ع)غالبا اصحاب و پیروان خود را به عمل سفارش می کردند نه به کلام،و امام صادق(ع)می گوید:«دعوت کنندگانی برای ما باشید ولی نه با زبانهایتان»یعنی با رفتار و عمل خود مردمان را دعوت کنید،بدان سبب که این در جان مردم کارگرتر است،و بزرگترین دلالت را بر خط مشی انسان و طرز فکر او دارد،و در درس سابق دیدیم که چگونه رسول(ص)در آن حال که مردمان را به ذبح کردن قربانی و ستردن مو به عنوان اعمالی از حج فرمان می داد،بیشترین مردم آن را نپذیرفتند،ولی هنگامی که خود شخصا مبادرت به این عمل کرد،همه برای این کار ازدحام کردند.

این از سویی،و از سوی دیگر الفاظ رسالت در معرض بازی با آنها از طرف منافقان قرار می گرفت،به همان گونه که احتمال تأویل و تفسیر داشت،در صورتی

ص :310

که حضور و شهادت عملی همچون حجّتی آشکار و رسا باقی می ماند،و بیش از تفسیر واقعی آن چیز دیگری را به خود نمی پذیرد،پس اگر رسول(ص)مردمان را به راست گفتن و امانت داشتن فرمان می داد،و این دو معنی را برای ایشان متحقق و مجسم نمی ساخت،بیشتر مسلمانان دروغ می گفتند یا خیانت می ورزیدند و آنها را به عنوان راستگویی و امانت از راه تفسیر به دیگران معرّفی می کردند،ولی رسول گفت و عمل کرد و عمل او بزرگترین تفسیر کنندۀ گفتۀ او بود.

رسول شاهد و قائد مسلمانان بود،و سیره و روش عمل او برنامۀ عملی برای نسلها یکی پس از دیگری شد؛در آن هنگام که اصحاب خود را جمع کرد و با آنان به جانب مکه به راه افتاد،و گروهی از ایشان از ترس می گریختند و به جاهایی پناهنده می شدند،او کاری کرد که واقعیت زنده ای را نمایش می داد،یا در آن هنگام که همراه با مسلمانان از جنگ خندق منصرف شد.

این ایستارهای واقعی از جملۀ چیزهایی است که اثر بسیار خوبی در نفوس مردم و نسلهای متوالی دارد، /13 و به آنان عزم و استقامت را الهام می کند،برای آن که او در این گونه جاها تنها شاهد به سخن نبود بلکه به عمل و رفتار خود در هر زمینه گواه بود،و به هر بزرگواری عملا اقدام می کرد،و سازندۀ حوادث بود و ناگهان در میان جمعیت مردم وارد می شد،و حتی در جنگها رهبر شاهد بود،تا آن حد که قهرمان اسلام علی بن ابی طالب گفته است:«در آن هنگام که جنگ سخت می شد به رسول خدا(ص)پناه می بردیم،و هیچ کس به دشمن از او نزدیکتر نبود». (1)

شخص مکتبی راستین کسی است که شاهد زمان خود باشد،و ایستارهای عملی وی کلمات نور بخش او را تفسیر کند.

[9-10]

و سیاق در بیان هدفهای بعثت پیش می رود.

لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ

تا به خدا و فرستاده اش ایمان آورید.

ص :311


1- 17) -نهج البلاغة،نامۀ شمارۀ 9.

رسولی که ایمان آوردن به او و اطاعت کردن از وی امتدادی از ایمان آوردن به خدا است.

وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً

و گرامیش دارید و ارجمندش شمارید و صبح و شام تسبیح او گویید.

در این جا میان مفسران دربارۀ این که مرجع ضمیرهای غایب آن چه کس است،اختلاف وجود دارد:جماعتی گفته اند که به خدا سبحانه و تعالی باز می گردد،و ممکن نیست که مرجع آن رسول اللّٰه بوده باشد،چه تسبیح مختص به خدا عطف بر آن شده است،و دیگران گفته اند که در تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ مرجع رسول است که معنی آنها یاری کردن و بزرگداشت او است.

آنچه به نظر من می رسد این است که یاری خدا و تعظیم او با یاری کردن رسولش و مقام او را بالا دانستن صورت می گیرد،چه این هر دو در یک جهت است، و رسول چیزی جز وسیله ای به سوی خدا نیست،به همان گونه که قبله به خودی خود هدف نیست، /13 بلکه وسیله ای برای عبادت است،و این معنی را آشکارا در بسیاری از آیات قرآنی مشاهده می کنیم،و از جملۀ آنها است: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً ، (1) و ریسمان خدا(«حبل اللّٰه»)که باید به آن چنگ بیندازیم و متمسک شویم،رسول و امامان اند(علیهم السلام)،و از نظر اختصاص داشتن عبادت به خدا می توانیم بگوییم که ضمیر در دو کلمۀ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ به رسول باز می گردد،در صورتی که در کلمۀ تُسَبِّحُوهُ مرجع آن مستقیما خدا است،و در آیه ای که پس از این می آید،تأکیدی بر این اندیشه است:

إِنَّ الَّذِینَ یُبٰایِعُونَکَ إِنَّمٰا یُبٰایِعُونَ اللّٰهَ

کسانی که بیعت می کنند،در حقیقت با خدا بیعت می کنند.

پس بیعت کردن به میانجیگری رسول(ص)صورت می گیرد،و هدف از آن اظهار دوستی و فرمانبرداری کامل از رهبری و پیمان بستن بر استمرار در خط آن

ص :312


1- 18) -آل عمران103/.

است،و شاید کلمه مأخوذ از بیع بوده باشد که در این صورت معنی بیعت آن می شود که افراد مجتمع مسلمان یا جامعۀ مکتبی نیروها و امکانات مادی و معنوی خود را در برابر دریافت رضوان و خرسندی خدا به او می فروشند،و این امر ناگزیری نیست که اتمام بیعت با سلام کردن بر رسول و مصافحه کردن با او در مردان،و دست فرو بردن در آب از طرف زنان صورت پذیر شود،که در بیعت با رسول یا با امام علی در غدیر به همین شکل انجام شد،بلکه ممکن است از راه وکالت صورت پذیر شود، بدین معنی که افراد با نایب رهبر بیعت کنند،یا حتی با نامه نگاری،چه مهم اظهار آمادگی برای اطاعت با حرکتی آشکار است.

جابر بن عبد اللّٰه(رضی اللّٰه عنه)گفت:با رسول اللّٰه در زیر درخت بر مرگ و بر آن بیعت کردیم که فرار نکنیم. (1)

رسول(ص)به نمایندگی خدا دستش را در بیعت بر روی دست مؤمنان قرار می داد،و پروردگار ما برای پیامبرش تأکید کرد که خدا در کمین هر کس است که نفس او وی را به خیانت تحریک می کند و خواستار آتش می سازد.

یَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ

دست خدا بالای دستهای ایشان است.

یعنی قوت و قدرت او از هر کس بیشتر است.

فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمٰا یَنْکُثُ عَلیٰ نَفْسِهِ

پس هر که پیمان را بشکند، علیه خود آن را شکسته است، زیرا که به زودی خود را در جایگاه کسی قرار می دهد که به محاربۀ با خدای صاحب قوت و قدرت پرداخته است،و زیان وی تنها منحصر به آخرت نیست،بلکه به زودی گرفتار خسارت در هر دو جهان خواهد شد،و بر عکس آن، کسی که ملتزم به عهد و پیمان خود باقی بماند،و بیعت را به پایان برد،از سعادت در دنیا و آخرت هر دو بهره مند خواهد شد.

وَ مَنْ أَوْفیٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَیْهُ اللّٰهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً

و هر کس که

ص :313


1- 19) -الزمخشری،ج 4،ص 335.

به آنچه با خدا عهد و پیمان بسته است وفادار بماند،به زودی خدا به او پاداشی بزرگ خواهد داد.

[11]

از دستاوردهای حرکت به سوی مکه،و از تجلّیات فتح المبین، شناختن عناصر ضعیفی بود که در میان امت اسلامی زندگی می کردند،و چون خدا از پایان کارها با خبر است،و از واقعیت آن پیمان شکنان آگاهی دارد،و می داند که در مقابل پیغمبر(ص)به عذرها و بهانه هایی می پردازند جز آنچه در ضمیر ایشان نهفته است،این مطلب را برای فرستادۀ خود آشکار می سازد تا در برابر آنان ایستار قاطعی برای خود انتخاب کند.

سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرٰابِ شَغَلَتْنٰا أَمْوٰالُنٰا وَ أَهْلُونٰا فَاسْتَغْفِرْ لَنٰا

به زودی بازنشستگان از اعراب به تو خواهند گفت که اموال و کسانمان ما را به خود مشغول داشته است پس برای ما آمرزش بخواه.

آیا چنین بهانه ای در چنین وضع حساس و قاطع زندگی امت اسلامی پذیرفتنی است؟آنان مرتکب خطاهایی شده اند و اکنون می خواهند دستگاه رهبری را فریب دهند و با مجموعه ای از عذرهای واهی رضایت او را جلب کنند و خودداری از همکاری با مسلمانان و اطاعت از رهبری را مشروع جلوه دهند،و آنان با این عمل خود،علاوه بر پیمان شکنی،خطای دیگری نیز مرتکب شده اند و آن نفاق ورزیدن ایشان از طریق آوردن بهانه های دروغین است،ولی خدا آنان را رسوا خواهد کرد،و حقیقت حال ایشان را به فرستادۀ خود خبر خواهد داد،و معلوم خواهد شد که آنان در توبۀ خود و بلکه در عذر آوردنهای خود راستگو نبوده اند.

یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ

با زبانهای خود چیزهایی می گویند که در دلهای آنان وجود ندارد.

از نفاق و خیانت،و شاید این کلمه پیش از هر چیز با تظاهر آنان به پشیمانی از /13 بازنشستگی و تخلف ورزیدن از انجام دستورهای پیغمبر(ص)و امیدواری آنان به طلب آمرزش پیغمبر برای ایشان قابل انطباق باشد.

آری،بهانه آوردنها گاه انسان را از مجازات شدن به دست افرادی از بشر

ص :314

همچون خود او رهایی می بخشد،اما با جزای خدا نمی تواند چنین کند،بدان سبب که هیچ چیز از او پوشیده نیست و هیچ کس نمی تواند مانع اجرای ارادۀ او شود.

قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً إِنْ أَرٰادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرٰادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیراً

بگو:پس اگر خدا ارادۀ آن کند که زیانی یا نفعی به شما برسد،چه کس می تواند برای شما کاری انجام دهد،و خدا از آنچه می کنید آگاه است.

بدین گونه خدا به رسولش فرمان داد که منافقان را رسوا سازد و واقعیت آنان را آشکار کند.

[12]

بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلیٰ أَهْلِیهِمْ أَبَداً گویا چنان پنداشتید که رسول و مؤمنان هرگز به نزد کسانشان باز نخواهند گشت! منبع گمانها و تصورهایی که در ایشان برانگیخته شد،و در طرز تفکرشان انعکاس پیدا کرد،علم حاصل از ارزشیابی حوادث نبوده،بلکه منبع آن ترس و بیم بود که به صورت فرهنگی منفی تمرکز یافته بر عذر آوردن و بهانه جویی کردن آشکار می شد.

وَ زُیِّنَ ذٰلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ

و این امر در دلهای شما آراسته شد.

چه کس باز نشستگی و تخلّف را برای ایشان تزیین کرد و آراست؟ابلیس و سپاهیان وی از کسانی که در آنان این فرهنگ تجسّم پیدا کرده است.

وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ

و گمان کردید گمان بدی را.

و شاید معنی آن باشد که همین حالت منفی است که در طرز تفکر تأثیر می کند و صاحب خود را به طرف اندیشه های بد و شوم منحرف می سازد.

وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً

و گروهی در معرض تباهی و هلاک قرار گرفته بودید.

بدین گونه آن زیانکاران درکات سقوط را یکی پس از دیگری پیمودند و شیطان، /13 نخست اعمال پیشین ایشان را در نظرشان آراست تا آنها را اعمالی نیک تصور

ص :315

کردند،و سپس به گمان بد وادارشان کرد تا به ارزشیابی منفی پرداختند،و سرانجام هلاک شدند،و از این جا متوجه می شویم که گاه آغازهای انحراف انسان را سخت بر نمی انگیزد،و با وجود این از آن جهت خطرناک است که بشر را به هلاک مطلق می رساند، [13]

و خداوند متعال این گام را دلیلی بر نبودن ایمان در نزد آن کسان دانسته،و آنان را در برابر این کفر به جزای جهنم وعید داده و گفته است:

وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ سَعِیراً

و آن کس که به خدا و فرستاده اش ایمان نیاورد(باید بداند که)ما برای کافران آتش سوزانی آماده کرده ایم.

پس پروردگار ما آتش را آماده و مهیّا ساخته است،و آیا این آتشی که با خشم خدا افروخته شده،تا چه اندازه می تواند به بشر ضعیف آزار و عذاب برساند؟! بهتر است در این جا به ذکر روایتی از رسول(ص)بپردازیم تا از خدا بترسیم،و از معصیت پرهیز کنیم:«جبرییل(ع)در هنگام ظهری که هرگز در چنان وقت بر پیغمبر نازل نشده بود،با رنگ پریده به نزد پیامبر(ص)آمد،و پیش از آن در هنگام آمدن او سر و صدای آمدنش شنیده می شد ولی در این دفعه چنین نبوده،پس پیامبر(ص)به او گفت:ای جبرییل!چرا در ساعتی نزد من آمدی که پیش از این هرگز در آن ساعت نیامده بوده ای،و چرا رنگت را تغییر یافته می بینم،و چرا سر و صدای آمدنت را که همیشه می شنیدم این بار نشنیدم؟!پس جبریل گفت:من هنگامی آمدم که خدا فرمان داد تا دمه های دمیدن آتش را بر آن نهم و من چنین کردم،پس پیغمبر(ص)گفت:ای جبرییل به من از آن زمان خبر ده که خدا آتش را آفرید،و او گفت:او سبحانه هزار سال آن را سوزان نگاه داشت تا سرخ شد،و سپس هزار سال دیگر چنین کرد تا سفید شد،و پس از آن هزار سال دیگر افروخت تا سیاه شد و تاریک که هیچ پارۀ آتش آن روشنی ندارد،و التهاب آن فرو نمی نشیند،و سوگند به آن که تو را به حق به پیغمبری برگزید،اگر به اندازۀ سر سوزنی از آن بر اهل زمین فرو افتد،تا آخرین نفر مردم آن خواهند سوخت،و اگر

ص :316

مردی داخل جهنم شود و سپس از آن بیرون آید،چون اهل زمین به او نگاه کنند،بر اثر آنچه از او می بینند،همگی هلاک خواهند شد،و اگر یک ذراع از زنجیری که خدای تعالی از آن در کتابش یاد کرده بر همۀ کوه های دنیا قرار گیرد،آنها را تا آخر ذوب خواهد کرد،و اگر یکی از خازنان نوزدهگانۀ جهنم در معرض دید اهل زمین قرار گیرد، /13 اینان با نگاه کردن به وی هلاک خواهند شد،و اگر جامه ای از جامه های اهل جهنم بر روی زمین قرار گیرد،مردم کرۀ زمین از بوی گند آن خواهند مرد،پس پیامبر(ص)به رو بر زمین افتاد و به گریستن پرداخت و جبرییل نیز چنین کرد،و پیوسته می گریستند تا فرشته ای از آسمان ندا داد:ای جبرییل و ای محمد! خدا شما را از آن ایمن ساخت که گناهی مرتکب شوید و شما را عذاب دهد». (1)

[14]

و برای آن که یأس و نومیدی در هنگام شنیدن سخن از آتش و عذاب آن ما را ناراحت و مأیوس نسازد،خداوند متعال در خصوص رحمت گستردۀ خویش و آمرزنده بودنش برای گناهان تأکید می کند.

وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً

و فرمانروایی بر آسمانها و زمین مخصوص خدا است،هر که را که خواهد می آمرزد،و هر که را که خواهد عذاب می دهد،و خدا آمرزندۀ مهربان است.

روایت شده است که چون رسول اللّٰه(ص)این سخن افلاطون را شنید که:

(در صورتی که آسمان کمان باشد،و بلا پیکان،و تیرانداز خدا،به کجا می توان گریخت؟!)این آیۀ شریفه بر او نازل شد: فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ به سوی خدا فرار کنید». (2)

آری،فرار ممکن است،ولی آیا چگونه باید بگریزیم؟باید از خشم خدا به رضا و خشنودی او فرار کنیم،و از غضب او به عفوش،و پروردگار ما با رحمت

ص :317


1- 20) -بحار الانوار،ج 8،ص 305.
2- 21) -الذریات50/.

گسترده ای که دارد،گریز بنده را سوی خودش می پذیرد،ولی به شرط آن که طلب آمرزش و توبه به راستی صورت گیرد.

در پایان این آیه غَفُوراً رَحِیماً آمده،در صورتی که پیش از آن گفته بود: یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ که این تأکیدی برای شمول رحمت و رأفت او نسبت به آفریدگانش و دور کردن نومیدی از جانهای ایشان است.

[سوره الفتح (48): آیات 15 تا 21]

اشاره

سَیَقُولُ اَلْمُخَلَّفُونَ إِذَا اِنْطَلَقْتُمْ إِلیٰ مَغٰانِمَ لِتَأْخُذُوهٰا ذَرُونٰا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلاٰمَ اَللّٰهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونٰا کَذٰلِکُمْ قٰالَ اَللّٰهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنٰا بَلْ کٰانُوا لاٰ یَفْقَهُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ اَلْأَعْرٰابِ سَتُدْعَوْنَ إِلیٰ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقٰاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اَللّٰهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَمٰا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (16) لَیْسَ عَلَی اَلْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی اَلْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذٰاباً أَلِیماً (17) لَقَدْ رَضِیَ اَللّٰهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ اَلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مٰا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ اَلسَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (18) وَ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهٰا وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً (19) وَعَدَکُمُ اَللّٰهُ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهٰا فَعَجَّلَ لَکُمْ هٰذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ اَلنّٰاسِ عَنْکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً (20) وَ أُخْریٰ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهٰا قَدْ أَحٰاطَ اَللّٰهُ بِهٰا وَ کٰانَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (21)

ص :318

معنای واژه ها

15[ذرونا]

:بر ما روا دارید.

و فتح نزدیکی را پاداش آنان قرار داد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

فتح المبین(صلح حدیبیه)برای مسلمانان حالتی از صلح و سلم فراهم آورد که به آنان در انتشار دادن اسلام و آماده کردن خودشان برای رو به رو شدن قاطع با دشمنان خویش زمینۀ مساعد فراهم آورد،و در جبهۀ داخلی حقیقت کسانی که با دشمن خارجی محرمانه ارتباط داشتند مکشوف شد و همین امر سبب تصفیۀ عناصر ضعیف و استحکام یافتن جبهۀ داخلی بود.

اگر این گونه کسان می خواستند به صف مؤمنان و رهبری مکتبی باز گردند، ناچار می بایستی صادقانه توبه کنند تا رحمت گستردۀ خدا شامل حالشان شود و صفوف مؤمنان آنان را در خود جای دهد،و مقام رهبری آنان را بپذیرد،ولی این همه به شرط آن است که عملا صدق توبۀ خود را از طریق متوقف ماندن در کنار مؤمنان در سختیهای قاطع به اثبات برساند.

از این حکم الاهی حکمت بالغه ای در معاملۀ با این گونه افراد نصیب ما می شود،و آن این که رهبری مکتبی آنان را،پس از تخلف ورزیدن از اوامر خود در

ص :319

سختی،نمی پذیرد مگر /13 این که توبۀ خود را آشکار سازند،و جان خود را آمادۀ آن سازند که در زیر پرچم این رهبری به جهاد بپردازند،چه قبول این گونه افراد بدون گذشتن آنان از امتحانی سخت که راست بودن توبه را به اثبات می رساند دشوار است،و اگر به طبیعت اول خود باز گردند و در مواقع خطرناک یا مهم و قاطع که زیان تمرد و سرکشی برای مقام رهبری چندین برابر مواقع عادی است به چنین تمردی بپردازند،برای حرکت رسالی اسباب زحمت فراوان فراهم خواهند آورد.

شرح آیات:

[15]

سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلیٰ مَغٰانِمَ لِتَأْخُذُوهٰا باز نشستگان و تخلف کنندگان،در آن هنگام که برای گرفتن غنیمتها روانه می شوید،به شما خواهند گفت.

پیش از آن نسبت به انجام اوامر رهبری تمرد کردند،و از همراه شدن با شما خود را عقب کشیدند،نه از آن روی که خطایی در خط رسالت مشاهده کردند، بلکه ملحق شدن سابق ایشان به این خط بنا بر مصلحت اندیشی خودشان بوده است، و چون گمان کردید-مجرّد گمان-که رفتن در راه مکه به معنی هلاک شدن است،و با مصلحتی همراه نیست،از آن منصرف شدند و به عقب بازگشتند،ولی اکنون که مسلمانان به سوی فتحی مؤکد و قطعی در نظر ایشان پیش می روند-و آن بنا بر بعضی از تفسیرها غزوۀ حنین بوده است-آنان می خواهند به هر ترتیبی که شده به صفهای سپاهیان اسلام باز گردند،ولی این بازگشت به سبب توبه نیست،بلکه انگیزۀ آن مصلحتی است که در آن تصور می کنند.

ذَرُونٰا نَتَّبِعْکُمْ

بگذارید که ما هم به دنبال شما بیاییم.

خدا آنان را از عواقب تخلف کردن از یاری رسولش(ص)بر حذر داشته بود،و نزدیک است که آنان را گرفتار عذاب کند،و نامشان را از فهرست رزمندگان مؤمن بزداید،بدان سبب که رزمندۀ مؤمن کسی است که از اوامر در هر مکان و زمان پیروی کند،و چون آنان از این فرمانبرداری شانه تهی کردند خدا

ص :320

جزاشان را معین کرد،و اکنون در آن می کوشند که حکم خدا را عوض کنند.

یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلاٰمَ اللّٰهِ

می خواهند که کلام خدا را عوض کنند.

ولی این حکم شرعی ثابت و تبدیل ناپذیر است،و هر کس که در برابر رهبری مکتبی در اوضاع و احوال دشوار تمرّد کند،می بایستی که از صفهای رزمندگان بیرون رانده شود.

قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونٰا

بگو هرگز به دنبال ما نخواهید آمد، و ما از جانب خدا مأموریم که بدون قید و شرط شما را نپذیریم.

کَذٰلِکُمْ قٰالَ اللّٰهُ مِنْ قَبْلُ

دربارۀ شما خدا پیش از این چنین گفت، و این جزای طبیعی شما است.

چون آنان کارشان بهانه آوردن و تلاش کردن برای نشان دادن کارهای بد خودشان به عنوان کارهای خوب و ضروری است،هرگز به واقعیت خود اعتراف نمی کنند،بلکه در آن می کوشند که همه چیز را در زیر پوشش عذرهای بی حاصل قرار دهند،همچون بهانه ای که پیشتر برای پس کشیدنشان از جنگ آورده بودند.

فَسَیَقُولُونَ

پس می گویند.

مؤمنان و رهبری مکتبی را که اکنون در رسول(ص)تجسم پیدا کرده،متهم می سازند.

بَلْ تَحْسُدُونَنٰا

بلکه به ما رشک می ورزید.

در نتیجه شما می خواهید که ما را از وابستگی به خودتان طرد کنید تا همۀ فواید و غنیمتها بهرۀ خودتان شود،و در مقابل این تهمت ردّ قاطع الاهی به این که آنان غرق در نادانیند چنین می رسد:

بَلْ کٰانُوا لاٰ یَفْقَهُونَ إِلاّٰ قَلِیلاً

بلکه آنان جز اندکی،فهم نداشتند، و دلیل بر این نافهمی دو امر است:

امر اول:که در آغاز آیه از آن بحث شده،نادانی ایشان است نسبت به این مطلب که:آن شخص فرصت طلبی که جماعت خود را در ساعت سختی ترک

ص :321

می کند،ممکن نیست که در ساعت آسودگی همچون امری واقعی از شمار آنان به حساب آید،و مخصوصا در جامعۀ عربی که این امر از صمیمیترین عادات و آداب آن زمان ایشان بوده است.

پس کسی را که در سختی عشیرۀ خود را ترک می کرد،او را به صورت کامل جدا می دانستند و طردش می کردند،و حتّی زناشویی کردن با افراد آن خانواده را بر او حرام می شمردند!بنا بر این از سادگی است که گفته شود:نماز خواندن به امامت علی کاملتر،و خوراک خوردن با معاویه چربتر،و بر بالای تلی ایستادن و به هیچ طرفی نپیوستن سالمتر است،و کسی که چنین شعاری برای خود انتخاب کرده باشد،نمی تواند موحّد یا وابستۀ صحیح به اسلام بوده باشد،او یک بچۀ سر راهی است و بر مؤمنان لازم است که وابستگی او را به خودشان نپذیرند.

پایان آیه که اکنون در صدد تفسیر کردن آنیم،به این امر اشاره کرده و تأکید بر آن دارد که مستخلفان ساده لوحند و نمی توانند راهی به فهم حقایق پیدا کنند.

امر دوم:آنچه دلالت بر نادانی ایشان دارد،این است که حسد را به شخص رسول(ص)نسبت می دهند،در حالی که معتقد به آنند که از جانب خدای عزّ و جلّ فرستاده شده،و آیا رسول گناه می کند یا بر گرد نفس خویش دوران می کند تا به جستجو برای دست یافتن به غنایم برخیزد؟! اگر چنان فرض کنیم که آنان به این ایمان نداشته اند که رسول اللّٰه(ص) از جانب خدا به رسالت فرستاده شده است،یا این که رهبر حقیقی نیست،پس چرا از او پیروی می کنند و خواهان آن اند که در زیر پرچم او به نبرد و جهاد بپردازند؟ شاید تفسیر پایان آیه آن باشد که ایشان جز فهمی اندک ندارند،بدان سبب که شاهراه را گم کرده اند و لذا شناخت بعضی از راههای فرعی برای ایشان سودی ندارد،چه محور حقایق علم معرفت خدا و سنتهای حق او و بصیرتهای رسالتهای او است،پس چون محور را گم کرده اند ناگزیر در گمراهیها سرگردان خواهند شد.

ص :322

اگر بهره برداری کلی از زندگی انسان نادرست و آمیخته به خطا باشد، عالم شدن بر همۀ میدانهای علمی چه سودی برای او می تواند داشته باشد؟آیا ندیده ای که چگونه مستکبران همۀ علمای خود را متوجه به طرف چیزهایی می کنند که آنان را از خدا دور سازد و سبب هلاک خودشان و هلاک عالم می شود؟ /13 پس خلاصۀ افکار ایشان آمیختۀ به خطا است،و به تعبیر دیگر قلّت در این جا چیستی است نه چندی.

[16]

با آن که خدا همۀ تلاشهای ایشان را برای درست جلوه دادن تخلف نخستین و سپس باز گشت به صفوف مؤمنان مواجه با شکست ساخت،راه توبه را در برابر ایشان باز نگاه داشت،و راه گسترده به سوی توبه پیوستگی حقیقی است،چه پیوستگی ظاهری شخصی به صف رسالیان کار دشواری به نظر نمی رسد،بلکه آنچه دشواری دارد حقیقی بودن این پیوستگی که استقامت در اوضاع و احوال دشوار وسیلۀ کشف حقیقی بودن آن است.

چنان که گذشت،با تجربه بر رسالت و بر مؤمنان آشکار شد که این پیوستگی سست و ضعیف است،پس به تجربۀ دیگری نیاز دارند که راست بودن توبه شان را به اثبات برساند،و در این شک نیست که آن کس که از سر صدق توبه می کند،هر شرطی را که با او برای اثبات راست بودن توبه اش بسته شود می پذیرد،و ترس از خدا او را به این کار بر می انگیزد،و نیز احساسش به ضروری بودن تکفیری از گناهش،و به همین جهت خدا به فرستادۀ خود فرمان داد که متخلّفان توبه کرده را به شرط ثبات وزیدن در حوادث آینده در جزو صفوف مؤمنان بپذیرد،و شاید در آغاز آیه کلمۀ«قل بگو»از آن روی آمده که شرط از جانب خدای عزّ و جلّ است و نه از جانب رسول(ص)تا بدین ترتیب جلو هر تلاش دیگری برای اعتراض یا درست جلوه کردن کار نادرست ایشان جلوگیری شود.

قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرٰابِ سَتُدْعَوْنَ إِلیٰ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقٰاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ

به اعراب تخلّف کننده بگو که:به سوی قومی خوانده می شوید که سخت نیرومندند و باید با آنان به نبرد بپردازید یا آن که تسلیم شوند و

ص :323

اسلام آورند.

و احتمال قویتر این است که آنان جنگ را-و لو در آغاز کار-دست کم برای آن می پذیرند که به پیروزی مسلمانان و نیرومندی ظاهری آنان اطمینان دارند، بنا بر این آزمایشی بزرگ است و ابتلایی دشوار،و آنان به عزمی راسخ و اراده ای قوی نیاز دارند تا صدق توبۀ خویش را به اثبات برسانند،و در نتیجه بتوانند شایستۀ پذیرفته شدن در جامعۀ مؤمنان به دست رهبری مکتبی بوده باشند،و به سختی این ابتلا در آمدن را تنها راستگویان می پذیرند،ولی مصلحت گران و فرصت جویان هرگز بی تأمل خود را گرفتار درد سر نمی کنند.

با وجود آن که قرآن غالبا با برانگیختن امید پیروزی در جان مؤمنان آنان را برای رفتن به جنگ با کفار تشجیع می کند،ولی این بار دشمن را با شدید و سخت بودن در معرض توصیف قرار می دهد،چه این شکل بیان متناسب با هدف این آیه و قضیه ای است که این آیه به سبب آن نزول پیدا کرده است،و آن آزمایش مخلّفان است برای آن که شایستگی خود را در پیوستگی به صفوف مسلمانان،پس از آن که با شکست سابق آن را از دست دادند،بار دیگر به دست آورند.

و میان مفسّران در این که کدام نبرد مورد اشاره در این آیه بوده،اختلاف وجود دارد:گروهی گفته اند که:آن نبرد مسلمانان با مرتدّان پس از وفات رسول اکرم(ص)بوده است،و بعضی دیگر آن را جنگی دانسته اند که با اسب سواران صورت گرفت،و جنگ با هوازن و ثقیف پس از فتح مکه بوده،و شاید این محمل نزدیکتر به محیط آیات و الهامهای آن باشد که سخن از زمان پیغمبر است و نه پس از او،بدان سبب که غزوۀ حنین پس از صلح حدیبیه و سپس فتح مکه از بزرگترین غزوه ها بوده است.

و آنان را در پذیرفتن این شرط با رسیدن به پاداش و بخشش خدا،و آنچه از این طریق با پذیرش توبۀ آنان نصیبشان می شود،ترغیب کرد،و سپس از عواقب بد رد کردن فرمان خدا که در پی آن عذاب و زیان خواهد بود،بر حذرشان داشت.

فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللّٰهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَمٰا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ

ص :324

قَبْلُ

پس اگر اطاعت کنید،خدا پاداشی نیک به شما می دهد،و اگر پشت کنید به همان گونه که پیشتر پشت کردید.

که پیغمبر شما را برای رفتن به جانب مکه پیش از صلح حدیبیه فرا خواند،و به سبب بدگمانی شما نسبت به خدا ترس بر شما غلبه کرد،و عذرهای واهی برای نرفتن عرضه کردید.

یُعَذِّبْکُمْ عَذٰاباً أَلِیماً

با عذابی دردناک معذبتان خواهد کرد.

[17]

و به مناسبت گفتگو از عذرهایی که متخلّفان دستاویز خود قرار می دادند،سیاق قرآن از عذرهای مشروعی یاد می کند که جنگ را از دوش مؤمن بر می دارد،تا مطلب آشکار شود،و بازنشستگان و متخلّفان برای فرار از مسئولیت نبرد به هر عذر بی معنی و ناچیز متوسل نشوند.

لَیْسَ عَلَی الْأَعْمیٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَی الْمَرِیضِ حَرَجٌ

بر کور پروایی نیست،و بر لنگ حرجی نیست،و بر بیمار حرجی نیست.

این از گشاده دستی اسلام و داشتن نظر متوازن به امور است،که در هنگام سختگیری نسبت به موضوع جنگ و مبارزه از بیان کردن عذرهای حقیقی که بازنشستگان از جنگ می توانند از آنها بهره مند شوند،غافل نمی ماند،و سپس در پذیرفتن این عذرها یا رد کردن آنها رأی رهبر را ملاک قرار می دهد،چه او است که معین می کند چه وقت این عذرها باید پذیرفته یا رد شود،زیرا که او است که معین می کند در چه وضعی عذرهای یاد شده همچون مانعی برای جنگ پذیرفته است،و او است که-مثلا-می گوید چه وقت شبکور حکم کور پیدا می کند،و درجۀ ضعف چشم که سبب معافیت از جنگ می شود چه اندازه باید باشد،یا درجۀ لنگی تا چه حدّ سبب معافیت می شود،و این که آیا آن بیماری که مانع از جنگ نیست -همچون بیماری دیابت-عذر محسوب می شود یا نه.و سپس عذرهای حقیقی دیگری وجود دارد که نصّ قرآن در این جا از آنها سخنی به میان نیاورده است، همچون فلج دو دست و فربهی بیش از اندازه،و سفاهت...و شاید به همین مناسبت باشد که قرآن پس از بر شمردن عذرهای یاد شده در آن تأکید کرده است

ص :325

که باید مؤمنان نسبت به مقام رهبری مطیع و فرمانبردار باشند:

وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ

و هر کس که از خدا و رسولش اطاعت کند،خدا او را به باغهایی داخل می کند که نهرها در زیر(درختان)آنها روان است.

در آن هنگام که خدا فرمانبران از خود و رسولش را به این پاداش وعده می دهد،و در علاج خود از مثل این قضیه به موضوع آخرت اشاره می کند،بدان سبب است که آن عامل اساسی که انسان را به گریختن از میدان جنگ وا می دارد،یا به تمرّد کردن نسبت به فرمانهای رهبری مکتبی به شکل عام،دلبستگی و تشبّث به مال و متاع زایل شوندۀ دنیا است،و همین تذکر به آخرت در ضمیر انسان و در عقل او،تعادلی میان نتایج منفی شکست و دستاوردهای ثبات و فرمانبرداری مثبت بزرگ پدید می آورد،و در پایان آیه فرار طاعت و ثبات را به فرار شکست با برانگیخته شدن عامل ترس از عذاب خدا در نزد انسان ارتباط می دهد.

وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذٰاباً أَلِیماً

و هر کس پشت کند،او را با عذابی دردناک معذّب می دارد، /13 و تولّی فرار از حرکت و جنبش و جهاد در راه خدا است،که مستوجب عذابی دردناک خواهد بود.

[18-19]

لَقَدْ رَضِیَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ خدا از مؤمنان در آن هنگام خرسند شد که با تو در زیر درخت بیعت می کردند.

اما هدف عهد بستن با خدا آن است که سبب رسیدن به خرسندی و پاداش او می شود،پس وسایل خرسندی خدا از مؤمنان در آن هنگام که با رسول اللّٰه دربارۀ جنگ حتی با مردن در میان دستهای او بیعت کردند،گسترش پیدا کرد،و این پیش از آن بود که قرارداد صلح بسته شود،پس چون مشرکان از عزم مؤمنان بر جنگ و استقامت آگاه شدند،به پذیرفتن صلح رضایت دادند.

خداوند سبحانه و تعالی بیعت مؤمنان را پذیرفت،و همۀ گناهانشان را

ص :326

آمرزید،مگر نه آن است که حسنات و کارهای نیک سبب از میان رفتن سیّئات و کارهای بد می شود!آری،ایستار قهرمانانه در نزد خدا ارزش فراوان دارد،و در ترازوی او بر هر عمل ترجیح پیدا می کند،و شاید به همین سبب است که خدا همۀ گناهان شهید را می آمرزد،و بیعت کردن مؤمنان با رسول(ص)در زیر درخت دلیلی اکید بر عمق ایمان ایشان به رسالت بود،و اگر مؤمن به معنای درست این کلمه نمی بودند،با او بیعت نمی کردند،چه می دانستند که رو به رو شدن آنان با مشرکان، اگر صورت بگیرد،بر حسب معیارهای ظاهری بر افتادن ایشان را از وجود همراه دارد،و به همین است که آن بیعت وسیلۀ تمایزی میان منافقان و سست ایمانان با مؤمنان راستین به شمار می رود،و به همان گونه که وسیلۀ باز شناختن مخلّفان بود، مؤمنان را از دیگران جدا و متمایز ساخت،و بدین گونه است که ایستگاههای دشوار جنبش مکتبی برای باز شناختن و کشف هویت افراد و یافتن نقاط ضعف و قوت در ایشان سودمند واقع می شود.

فَعَلِمَ مٰا فِی قُلُوبِهِمْ

پس دانست که در دلهای آنان چه می گذرد.

از ثبات و راستی ایمان و همۀ شایستگیهای لازم برای رسیدن به نصر و نصرت الاهی.

فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثٰابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً* وَ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهٰا /13 وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً

پس آرامش و اطمینان را بر ایشان فرو فرستاد و فتح نزدیکی را پاداش آنان قرار داد*و غنیمتهای جنگی فراوانی که به آن دست یافتند،و خدا عزیز حکیم است.

این فتح در پیروزیها و غنایم جنگی تجسّم پیدا کرد،که مؤمنان پس از آن در نبرد خیبر و فتح مکه و جز آن به آنها دست یافتند،و در این شک نیست که اگر مؤمنان قرارشان شکست و انهزام بود،زیان فراوان می دیدند و این پیروزیها نصیب آنان نمی شد،و این در تاریخ ملتها و نهضتها حقیقتی آشکار است،پس چون به اصول و هدفهای آن متمسک شوند،و با وجود سختیها و فداکاریها به همین جهت استقامت پیدا کنند،با فداکاریهای کمتری به آنها می توان دست یافت و از آیات

ص :327

گذشته آشکار می شود که مؤمنان،در نتیجۀ ثبات خویش بر عهد و پیمان،به دستاوردهای ذیل دست یافتند:

1-تثبیت و استقرار ایمان در قلوب ایشان و افزایش آن.

2-فتح نظامی نزدیک علاوه بر فتح سیاسی تحقق یافتۀ با صلح حدیبیه.

3-سودها و غنیمتهای فراوان معنوی و سیاسی و اقتصادی.

[20]

وَعَدَکُمُ اللّٰهُ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهٰا و خدا به شما وعده داد که غنایم فراوانی به دست خواهید آورد.

در آینده،ولی دو امر را برای ایشان با تعجیل فراهم آورد:

اوّل:غنیمتهای اولیه ای که مسلمانان بر اثر صلح به آنها رسیدند،همچون داخل شدن گروه هایی از مردم در دین،و هم پیمان شدن بعضی از قبیله ها با رسول(ص)،و پیدایش حالتی از امنیت که به او فرصتی داد تا نهضت خود را بنا کند و مؤمنان را برای مواجهۀ قاطع آماده سازد،و اما آنچه پس از /13 فتح نظامی مکه به دست آوردند نیز بسیار است،و از بزرگترین و آشکارترین آنها خاتمه دادن به سلطۀ انحرافی و در آمدن فوج فوج مردم به دین خدا بود که تفصیل آن در سورۀ النصر گذشت.

دوم:دور کردن آزار مشرکان و کافران از مؤمنان به وسیلۀ صلح حدیبیه،چه اگر در آن روز مواجهه با کمی عدّه و وسیلۀ جنگ در نزد مسلمانان صورت می گرفت،و با مشرکان پر شمار و پر وسیله رو به رو می شدند،همۀ مسلمانان از میان می رفتند و شعلۀ اسلام خاموش می شد.

فَعَجَّلَ لَکُمْ هٰذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النّٰاسِ عَنْکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ

پس در رسیدن این چیزها به شما شتاب کرد،و دست مردمان را از شما باز داشت تا آیت و نشانه ای برای مؤمنان باشد.

و این همه بدان سبب بود که خدا از آنان رضایت داشت،و نصر و پیروزی را بهرۀ آن بندگانش کرد که به یاری او بر می خیزند و فرمان اولیای او را می برند، پس بر مؤمنان شایسته است که این آیات را مورد بحث و تدبّر قرار دهند،و در این

ص :328

حادثۀ تاریخی نیک بیندیشد تا به عبرت مهمی دست یابند که همان ضرورت فرمانبرداری از رهبری در جنگ و صلح است،و پیروی نکردن از آراء شخصی و عواطف انگیخته شده،بدان روی که فرمانبرداری از رهبری مکتبی راه رسیدن به هدایت حقیقی است.

وَ یَهْدِیَکُمْ صِرٰاطاً مُسْتَقِیماً

و شما را به راه راست هدایت کند.

[21]

پیش از پیروزی فتنۀ شک دربارۀ وعدۀ خدا در میان امت رواج داشت،امّا پس از آن ایشان در معرض غرور و این اعتقاد قرار گرفتند که قوت ذاتی ایشان سبب فتح و پیروزی بوده است،و همین سبب آن شد که ارزشهای حق را که سبب فراهم آمدن اوضاع و احوال پیروزی در هنگام تمسک به آنها شده بود،خوار شمارند،و شاید به همین مناسبت بوده است که پروردگار ما در این جا-و پس از بیان دستاوردهای صلح حدیبیه-به دستاوردهایی اشاره می کند که مؤمنان توانایی تحقق بخشیدن به آنها را جز با توفیقی ندارند،و از توفیق او است وحی الاهی و رهبری ربّانی،و اگر مجاهدان راههای پیچیدۀ دیگری را برای پیشروی برگزینند، هر چه زودتر گرفتار شکست خواهند شد،هر چند همۀ ظواهر /13 چیزی را بر خلاف این نشان دهد،و هر که خواستار نصر و رحمت خدا است واجب است که از او اطاعت کند و ملتزم فرمان او باشد.

وَ أُخْریٰ لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهٰا قَدْ أَحٰاطَ اللّٰهُ بِهٰا وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً

و چیز دیگری که بر آن قدرت نداشتید،خدا آن را فرا گرفت،و خدا بر هر چیز توانا است.

پس او با علم و قدرت خود بر دستاوردهای دیگری احاطه دارد که در آینده خواهد آمد،و اکنون از نظر و دریافت مؤمنان دور است،یا شاید اگر به آنان گفته می شد که به آن خواهند رسید،آن را باور نمی کردند،بدان روی که از توانایی و امکانات ایشان به دور بود،پس آیا این را می دانستید یا اگر به ایشان گفته می شد آن را تصدیق می کردند که چه چیزها از دربارهای کسری و قیصر به دست خواهند آورد؟هرگز...و این همه از داده ها و دستاوردهای صلح حدیبیه است که اگر به

ص :329

تحقیق درست و عمیق در تاریخ بپردازیم متوجه آن خواهیم شد.انتصار رسول بر جهودان خیبر و گشوده شدن نظامی مکه به دست او،امری است که به معنی استیلای کامل بر شبه جزیرۀ عربستان به شمار می رود،و این همه از دستاوردهای صلح بود،و این پیروزیها به نوبۀ خود قوای آن زمان را در زیر پرچم اسلام بر یکدیگر پیوست و با هم متحد کرد،و مسلمانان به صورت نیروی کوبنده ای در آمدند که از مشرق سرزمین ایران را فتح کردند،و از مغرب و شمال بر متصرفات سلطان روم دست یافتند،و تمدن اسلامی بر روی ویرانه های آنها بنا شد.

و هیچ یک از مؤمنان-جز آن که خدا خواست-توقع رهایی از چنگال مشرکان را،در آن هنگام که رسول آنان را به بیعت فرا خواند،نداشت،بلکه بیشتر ایشان گرفتار و اسیر شک کردن در دین بودند و خودداری از فرمانهای رهبری،پس چگونه می توانستند در فکر آن دستاوردهای عظیم باشند؟ اگر مؤمنان از هواهای نفسانی و آراء شخصی خویش پیروی می کردند و از پیروی پیامبر(ص)و نصرت وی و بیعت کردن با او خودداری می ورزیدند،همۀ این دستاوردها را از دست می دادند،و به همین سبب بر ما لازم است که در هر مکان و زمان از وحی الاهی پیروی کنیم،و در عملی کردن آن بکوشیم،نه این که به پیروی از هواها و تصورهای محدود خویش بپردازیم.

[سوره الفتح (48): آیات 22 تا 29]

اشاره

وَ لَوْ قٰاتَلَکُمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا اَلْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً (22) سُنَّةَ اَللّٰهِ اَلَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اَللّٰهِ تَبْدِیلاً (23) وَ هُوَ اَلَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (24) هُمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ اَلْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لاٰ رِجٰالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسٰاءٌ مُؤْمِنٰاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اَللّٰهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (25) إِذْ جَعَلَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ اَلْجٰاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ اَلتَّقْویٰ وَ کٰانُوا أَحَقَّ بِهٰا وَ أَهْلَهٰا وَ کٰانَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (26) لَقَدْ صَدَقَ اَللّٰهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (27) هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ تَرٰاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً سِیمٰاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ اَلسُّجُودِ ذٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِی اَلتَّوْرٰاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اَلْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَویٰ عَلیٰ سُوقِهِ یُعْجِبُ اَلزُّرّٰاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ اَلْکُفّٰارَ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (29)

ص :330

ص :331

معنای واژه ها

25[الهدی]

:شتری که مسلمانان برای قربانی کردن آن در حج عمره با خود همراه می برند.

[معکوفا]

:از عکف به معنی محبوس ماندن،چه شتر محبوس برای قربانی شدن به عنوان هدی بود که می بایستی پس از اتمام عمره انجام شود،ولی مشرکان از رسیدن هدی به جای قربانی شدن خود جلوگیری کردند.

[معرّة]

:یعنی مکروه و ناپسند.

[لو تزیّلوا]

:یعنی اگر پراکنده شوند و مسلمان از کافر در مکه باز شناخته شود.

[شطأه]

:نونهالهای خود.

[فآزره]

:آن را تقویت و به آن کمک کند.

[سوقه]

:جمع ساق است به معنی ساقه و پایه.

خدا راستی خواب رسولش را آشکار کرد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون در ابتدا مجادلاتی میان مسلمانان در پیرامون صلح حدیبیه صورت گرفته بود،در این جا مشاهده می کنیم که سیاق قرآنی دربارۀ دستاوردهای بزرگی که مسلمانان از این صلح مبارک به دست آورده اند،تأکید می کند تا از این راه

ص :332

تأکیدی بر سالم بودن روش و برنامۀ رسالی صورت گرفته باشد،و مردمان بیشتر از ضرورت فرمانبرداری دایمی از این رهبری ربانی آگاه شوند،و نیز آیات به همین مناسبت به دسته ای از حقایق اشاره می کند که از توجه اذهان دور مانده بود و با این امر پیوستگی مستقیم داشت.

اول:این که جنگ خود به خود هدف نیست،بلکه وسیله برای رسیدن به هدفی است که اگر بتوانیم بدون جنگ به آن برسیم بهتر است،و بلکه در آن صورت به راه انداختن جنگ هرگز درست نیست.

دوم:رسیدن مسلمانان به هدفهای خود بدون جنگ چیزی جز دلیل بر آن نیست که خدا آنان را تأیید می کند،چه رسیدن به چنین هدفها بدون فداکاریهای سنگین و دشوار امکانپذیر نیست.

سوم:اگر مشرکان آتش جنگ را با مسلمانان در مکه شعله ور می ساختند، مسلمانان به فرمان خدا بر آنان پیروز می شدند،و این سنتی الاهی و دایمی است که تبدیل کردن آن امکان پذیر نیست،ولی صورت نگرفتن نه تنها به صلاح مشرکان نیست،از آن روی که اگر آن را آغاز کنند دچار شکست می شوند،بلکه به مصلحت مسلمانان نیز هست.

چهارم:اگر جنگ میان مشرکان و مسلمانان در آن روز درگیر می شد،شاید نمی توانستند در قلوب مشرکان اثری به این اندازه عمیق بر جای گذارند،بلکه بسا می شد که مشرکان سختی و ناسازگاری بیشتر نشان دهند،چه ذاتا در قریش و گروه های دیگر مشابه آن یک مشکل روانی وجود داشت که به صورت غیرت و حمیتی جاهلی قلبهای آنان را نسبت به مسلمانان خشمگین کرده بود،پس اگر مسلمانان از مجرای تعصب و نژاد پرستی وارد می شدند،و به جای آن که پیشامدها و واقعیت را با در نظر گرفتن مصلحت رسالی ارزشیابی موضوعی و عینی کنند،از واکنشها و عواطف برانگیخته شده پیروی می کردند،و در آن اصرار می ورزیدند که بدون طواف کردن بر گرد خانۀ کعبه و تقدیم کردن هدی و...و...باز نگردند -چنان که گروهی از مسلمانان خواستار آن بودند-در تعصب با کفار و مشرکان

ص :333

قریش برابر می شدند.

از این اندیشه عبرتی مهم عاید ما می شود،و آن این که لازم است مؤمنان قضایا و اوضاع و احوال گوناگون را به صورتی رسالی مورد تحقیق قرار دهند که از روشی عینی برخاسته و هدف آن مصالح اسلام بوده باشد،نه این که امیال و عواطف آنان را راضی نگاه دارد.

سپس قرآن به سخن گفتن دربارۀ رسول(ص)و کسانی از مؤمنان که در پیرامون او بودند می پردازد و بیان می کند که شخصیت ایمانی آنان دارای دو بعد بود، بدین معنی که ظاهر آن عذاب و سختگیری بر دشمنان خدا را نشان می داد،و باطن آن مهربانی و لطف نسبت به یارانی که در مسیر واحد حرکت می کردند،و در ضمن ما را از اندیشه ای مهم آگاه می سازد،حاکی از آن که اصحاب رسول خالی از خطا نیستند و حجتهای خدا بر خلقش به شمار نمی آیند،و تنها رسول است که حجت یا کسی است که خدا او را به این سمت منصوب کرده است.و چگونه ممکن است /13 کسی که امکان خطا کردن دارد حجت مطلقه بوده باشد؟آری،مؤمن-هر مؤمن-در آنچه از اعمال و صفاتش که درست باشد،برای دیگران حجت است،و به همین سبب است که مغفرت و پاداش خدا شامل حال همۀ یاران و اصحاب پیغمبر(ص)نمی شود،بلکه تنها در حق مؤمنان راستین که به اخلاص صحبت رسول را برگزیده اند و تا آخرین لحظه بر حق استقامت می ورزند،صدق می کند.

شرح آیات:

[22]

علی رغم نیرومندی قریش و هم پیمانان ایشان که در ظاهر بر نیروی مسلمان افزونی داشت،و نیز علی رغم اعتقاد ایشان-و شاید اعتقاد بسیاری از مسلمانان-که جنگ میان دو طرف را دارای نتیجه ای همچون غلبۀ آنان بر حزب اللّٰه تصور می کردند،پروردگار ما برای فرستاده اش و مؤمنان تأکید می کند که اگر جنگ آغاز می شد،مسلمانان بر دشمنان پیروز می شدند و به بدترین صورت مشرکان و کفار شکست می خوردند.

ص :334

وَ لَوْ قٰاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبٰارَ

و اگر کسانی که کفر ورزیدند با شما به جنگ می پرداختند،به یقین شکست می خوردند و می گریختند.

گریز از رو به رو شدن،بدون این که نیروهای هم پیمانان همچون ثقیف و هوازن جرأت یاری کردن به قریش را پیدا کند،چه آنان نیز به نوبۀ خود دستخوش ترس می شدند و شجاعت تصمیم گرفتن به یاری و پشتیبانی از قریش از ایشان سلب می شد.

ثُمَّ لاٰ یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً

پس دوست و یاوری نخواهند یافت.

کسانی که به رهبری قریش معتقد بودند،و فرمانروایی قریش را بر خودشان می پذیرفتند،هر چه زودتر تغییر عقیده و روش خواهند داد،زیرا که پیش از آن به سبب اعتماد به قوت و قدرت قریش چنان شده بودند،و چون شکست خورد دیگر شایستگی سرپرستی دیگران را ندارد...سپس اگر چنان فرض کنیم که آن قبیله ها به سود قریش وارد جنگ می شدند،آیا این مسئله می تواند شکست را به پیروزی تبدیل کند؟هرگز...و نیروی ایشان در برابر ارادۀ خدا چه تأثیری می توانست داشته باشد؟ [23]

پس آنان و همانندان ایشان در طول زمان باید بدانند که پیروزی حق بر باطل سنتی الاهی و ثابت است که به فرمان خدا بر زندگی حکومت می کند،و پیشینیان ایشان که نیرویی سخت تر از ایشان داشتند، /13 نتوانستند این سنّت خدا را تغییر دهند،تا چه رسد به اینان؟و اگر فرض کنیم که اینان نیرومندتر از گذشتگان بوده باشند،یا در تاریخ کسانی قویتر از آنان آمده بوده باشد،آیا امکان آن هست که خدا مغلوب شود؟ سُنَّةَ اللّٰهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِیلاً سنّتی از خدا است که از پیش وجود داشته است،و هرگز سنّت خدا را تبدیل یافته نخواهی یافت.

مگر نوح بر همۀ کافران زمین پیروز نشد؟ آیا طالوت با گروهی کوچک از مؤمنان بر کافران زمان خود به پیروزی

ص :335

نرسید؟ مگر خدا نگفته است: کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِینَ بسا سپاه اندک که باز شکستند سپاه فراوان را به اذن و یاری خدای و خدا با شکیبایان است به یاری»؟ (1) [24]

انتصاری که مسلمانان در صلح حدیبیه به آن رسیدند،برخاستۀ از زیرکی آنان نبود،یا بدان سبب که قریشیان بر ایشان رحمت آوردند و از آزردن آنان دست برداشتند،بلکه خدا امور را با تدبیر خویش به این نتیجه رسانید، وَ کَفَّ أَیْدِیَ النّٰاسِ عَنْکُمْ و دست مردمان را از شما کوتاه کرد». (2) آری،مسلمانان به این دستاوردهای سیاسی و معنوی بدون کوچکترین زیان نظامی دسترسی پیدا کردند،در صورتی که رسیدن به آن از راههای طبیعی محال است،و اگر تحقق پیدا کند مستلزم فداکاریهای عظیم خواهد بود.

وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ

و او است که دست آنان را از رسیدن به شما و دست شما را از رسیدن به آنان بازداشت.

پس از یک سو خدا بر مؤمنان منّت نهاد و پیش از صلح حدیبیه آنان را از چنگال مشرکان رهایی بخشید،و از سوی دیگر بر مشرکان منّت نهاد و رسول(ص) پس از فتح مکه آنان را مورد عفو قرار داد.

بِبَطْنِ مَکَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کٰانَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیراً

در درون مکه،پس از آن که شما را بر آنان پیروز گردانید،و خدا به آنچه می کنید بینا و بصیر است.

با وجود آن که این آیه ضمن سخن گفتن از صلح حدیبیه آمد،ظاهرا اشاره به پیروزی نظامی مسلمانان در مکّۀ مکرمه است.

[25]

ولی چرا خدا دست مؤمنان را از مشرکان دور نگاه داشت و آنان را به

ص :336


1- 22) -البقرة249/.
2- 23) -الفتح20/.

جنگ فرمان نداد؟آیا از جهت پاکیزه بودن آنان چنین کرد؟آنان چنین کرد؟یا بدان سبب که فضل و سابقۀ نیکویی با یکدیگر داشتند؟بالطبع هرگز...و گواه بر این است عقاید منحرف و کارهای بد و زشت ایشان نسبت به پیروان رسالت.

هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ

آنان کافر شدند و از رفتن شما به مسجد الحرام جلوگیری کردند، و قربانی را بسته و متوقف شده نگاه داشتند تا به جایگاه خود نرسد.

مؤمنان را از حج خانۀ خدا باز داشتند در صورتی که آمادگی کامل برای این کار داشتند،و این در نظر اعراب آن روزگار از بزرگترین گناهان محسوب می شد،و همین حادثه سبب رسوایی قریش شد که به حمایت از بیت الحرام بر دیگر اعراب افتخار می کرد،و به این که نگاهبان حرمت کسانی است که به زیارت آن خانه می روند.

برای قریش،پس از باز داشتن حجّاج از بر پا داشتن شعایری که نزد اعراب مقامی قدسی داشت،دیگر چه چیز بر جای ماند؟ و نبیّ اکرم(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)بطلان و قلاّبی بودن ادعاهای قریش را آشکار ساخت،و از لحاظ سیاسی آنان را از کرسی سروری بر اعراب فرود آورد و این مقدمه ای برای ساقط شدن نظامی بعدی آنان بود.

جرم و گناه قریش بزرگ بود،زیرا چگونه ممکن است کسانی که مراقبت از خانۀ خدا را بر عهده دارند و مدعی آنند که کارشان خدمتگزاری به مردمانی است که برای زیارت و انجام دادن شعایر آن می آیند،از آمدن ایشان به این خانه جلوگیری کنند؟!آیا آنان مستحق کشته شدن و دیدن عذاب پس از پیروز شدن مسلمانان بر مکّه نیستند؟چرا،ولی خدا مؤمنان را از آزار رساندن به ایشان به سبب آن که مؤمنانی در میان ایشان وجود داشتند،باز داشت،خواه مؤمنان بالفعل به اسلام از اهل مکه که اسلام خود را پنهان نگاه می داشتند،یا کسانی که در آستانۀ ورود به دین و با خود دربارۀ پیوستگی به رسول اکرم در حال حدیث نفس بودند.

وَ لَوْ لاٰ رِجٰالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسٰاءٌ مُؤْمِنٰاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ

ص :337

فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ

و اگر در میان ایشان مردان و زنان مؤمنی نمی بود که شما آنان را نمی شناختید و ممکن بود از شما نادانسته ستمی دربارۀ ایشان صورت بگیرد و در جنگ پایمال شوند.

یعنی اگر شما-بدون آن که خدا دست شما را از آنان باز دارد-به جنگ با کفار برخیزید،ممکن است در میان کسانی که به دست شما کشته می شوند مسلمانانی وجود داشته باشند و به سبب بی خبری شما از اسلام ایشان کشته شوند، چه آنان ایمان و اسلام خویش را از ترس قریش پنهان نگاه می داشتند،و شرایط صلح این اجازه را به ایشان نمی داد که به شما پناهنده شوند،و اگر مؤمنان مکه چنین می کردند شاید به زیانشان تمام می شد،ولی خدا آنان را فرمان به جنگ نداده بود.

از این آیه چنان می فهمیم که اولا:مسلمانان از فترت صلح که پیش آمده بود،به تقویت خویش و ساختن حرکت خود و گستردن آن چندان پرداختند که حیثیت قریش در پیش خودشان نیز از اعتبار افتاد،و در آن هنگام که مسلمانان برای فتح مکّه عازم آن می شدند،قریش از درون خود خورده شده و در معرض پوسیدگی قرار گرفته بود،و سپاهیان دشمن-و بسا بزرگان قوم که انتظار جنگ کردن آنان با پیروان رسالت می رفت-منتظر فرصتی بودند که به یاری مسلمانان علیه دشمنانشان برخیزند،و این چیزی است که سورۀ نصر دربارۀ آن تأکید دارد: وَ رَأَیْتَ النّٰاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً و مردمان را می بینی که فوج فوج به دین خدا داخل می شوند»،و نیز شاید به همین سبب بود که قریش خود را توانای بر ایستادگی نظامی در مقابل سپاهیان مدینه که به رهبری رسول(ص)به جانب مکه روانه شده بودند نمی دیدند و به همین جهت مسلمانان توانستند فاتحانه و بدون قربانی دادن وارد مکّه شوند.

ثانیا:این که مؤمنان نسبت به این دستاوردهای بزرگ صلح نادان بودند،و از همین رو بود که بعضی از آنان به رسول خدا(ص)اعتراض می کردند،و نزدیک بود که در رهبری او دچار شک شوند،چه آنان از جبهۀ ایمانی موجود در صفهای

ص :338

اهل مکه آگاهی نداشتند،و گفتۀ یکی از ایشان که پرچمدار بود(امروز روز جنگ و خونریزی است،روزی است که حرمت به اسارت در آمده است)،دلیلی آشکار بر این حقیقت است.

از این پیشامد باید استفاده کنیم و دربارۀ رابطه و علاقۀ خودمان با رهبری مکتبی درسی بگیریم،و آن این که جهل ما نسبت به نتایج و پیامدهای قرارهای آن دلیل بر خطا بودن آنها نیست،و این امر نباید ما را به شک کردن دربارۀ آنها برانگیزد، /13 چه ضروری نیست که همه چیز برای ما توضیح داده شود،زیرا بسیاری از امور است که آینده آنها را آشکار خواهد ساخت،و دیدن آنها نیازمند به داشتن بصیرتی ثابت و معلوماتی کامل است که جز در رهبری شرعی وجود ندارد.

لِیُدْخِلَ اللّٰهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ

تا خدا هر که را که خواهد در رحمت خویش داخل کند.» یعنی در ایمان،و مگر خدا جز برای آن آفریده است که بر ایشان رحمت کند؟ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ مگر آنان که خدا ایشان را بر راه راست بداشت و به همین سبب آنان را آفرید»، (1) و اگر مؤمنان در آن روز با مشرکان به جنگ می پرداختند،بسیاری از کسان را می کشتند که پس از آن به دین اسلام در آمدند،و رحمت و برکات خدا را از رسیدن به آنان باز می داشتند،و بنا بر این تدبیرهای جنگی دولت اسلامی لازم است بر اساس جذب کردن مردمان به دین مبتنی باشد،حتی اگر این کار لازم باشد که سبب چشمپوشیها و گذشتهایی بشود، و مقصود خرد کردن دشمن و مقهور کردن ارادۀ او نیست،هر چند این کار سبب افروخته شدن آتش خشم در جانهای آنان شود و مانعی نفسانی برای ایشان فراهم آورد که در آینده از دخولشان در دین جلوگیری کند.

آری،اگر دو گروه از یکدیگر جدا شوند و تمایز پیدا کنند،خداوند متعالی مشرکان و کافران را با شمشیرهای بندگان مؤمنان خود عذاب خواهد کرد.

آری،اگر دو گروه از یکدیگر جدا شوند و تمایز پیدا کنند،خداوند متعال مشرکان و کافران را با شمشیرهای بندگان مؤمنان خود عذاب کرد.

ص :339


1- 24) -هود119/.

لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً

اگر از یکدیگر جدا شوند،کافران ایشان را به عذابی دردناک گرفتار خواهیم کرد.» در روایات به جا مانده آمده است که:خدا بلا را از شهر و روستا به سبب وجود مؤمن دفع می کند،و در حدیثی قدسی چنین آمده است:«اگر پیرانی در حال رکوع،و جوانانی در حال خشوع،و کودکانی شیرخوار،و چارپایانی در مرغزار نمی بودند،عذاب را بر شما فرو می ریختیم». (1)

[26]

ولی چرا خدا کسانی را که کافر شده اند،در آیه پیشین به عذاب بیم داد؟آیا به سبب آن است که از قریش بودند یا به سبب ارزش مادّی دیگری؟ هرگز...تنها برای حمیّت تمرکز یافتۀ در دلهاشان چنین کرد.

إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجٰاهِلِیَّةِ

در آن هنگام که ایشان کافر شدند،غیرت و حمیت جاهلیت را در دلهای خویش مستقر ساختند.» /13 پس حق برای ایشان واضح و آشکار است،و این را می دانند که خود بر باطل اند،ولی قدرت یافتن به گناه(ارزشهای جاهلیتی که با آنها بزرگ شده اند) آنان را به حال خود نمی گذارد تا حق را بپذیرند،و به رهبری رسول خدا تسلیم شوند، چه قائد و پیشوا در نظر ایشان کسی است که از همۀ افراد قوم سن بیشتری داشته باشد،و مال و افراد تابع فراوانتر،پس چگونه می توانند فرمانبری کسی کنند که مالی ندارد؟ به همین سبب در آن هنگام که با پیروان رسالت نبرد می کردند،برای آن نبود که از حقّی که به آن ایمان داشتند دفاع کنند،بلکه از خود دفاع می کردند و به دفاع از ارزشهای جاهلیت می پرداختند،در صورتی که مؤمنان برای خدا و دفاع از ارزشهای حقیقی و پیشوای بر حق دفاع می کردند.

فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ

پس خدا آرامش

ص :340


1- 25) -کلمة اللّٰه شهید شیرازی،ص 76.

و اطمینان خود را بر رسولش و بر مؤمنان نازل کرد.» در صورتی که از سوی دیگر گروه های شکست خوردۀ کافران را خوار می کرد،بدان سبب که آنان به یاری او برخاستند و به یاری رسیدن از او به ایشان شایسته ترند،در صورتی که اینان به یاری بتها و شهوتهای خویش پرداخته بودند.و شاید این سکینه و آرامش بزرگترین وسیله برای پیروزی مسلمانان بود،چه هر کس که به درستی روش و هدف خود اطمینان داشته باشد،با شجاعتی عالی به دفاع از آن می پردازد،در صورتی که آن کس که برای تعصبهای باطل نبرد می کند،پیش از آن که از لحاظ نظامی شکست بخورد از لحاظ نفسی و روانی شکست خورده است، و گفته اند که:جنگ نبرد اراده ها است،و در آن شک نیست که ارادۀ صاحب سکینه و اطمینان قاطعتر است.

وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویٰ وَ کٰانُوا أَحَقَّ بِهٰا وَ أَهْلَهٰا

و آنان را ملتزم کلمۀ تقوا کرد که نسبت به آن حق و اهلیّت و شایستگی بیشتر،داشتند.» کلمۀ تقوا مقابل با حمیّتی است که در دلهای کافران لانه کرده بود،و از نمونه های التزام مؤمنان به آن در رفتارهاشان،ایستار رسول اللّٰه(ص)است در آن هنگام که مشغول امضا کردن صلح نامه بود که چون کلمۀ(الرّحمن الرّحیم)را مشرکان ناخوش داشتند،و این که در پی او رسول اللّٰه بیاید،به مصلحت رسالت از این عناوین چشم پوشید و حمیت او را گرفتار خود نکرد،و به عواطف برانگیخته شده اجازه نداد که در نقشه های درست او تأثیر کند.

تقوا تنها یک کلمه ای نیست که انسان بگوید،بلکه برنامۀ کامل و التزاماتی است /13 که دین آنها را بر پیروان خود تحمیل می کند،و بدون آنها نمی تواند کسی صاحب تقوا و متّقی باشد،بدان جهت که متقی و پرهیزگاری صفات و علاماتی دارد که از آشکارترین آنها ملتزم و متعهد بودن به ارزش تقوا در هر اوضاع و احوال نفسانی است که شخص در آن قرار گرفته است،و به همین سبب چون غضب کند این غضب او را از رضایت پروردگارش بیرون نمی برد،و اگر خرسندی نشان دهد،این خرسندی او را به سخط و غضب خدا داخل نمی کند،چه او ملتزم به

ص :341

خرسندی خدا است،و اگر خشمناک یا خرسند می شود،تنها برای رضا و خرسندی خدایش عزّ و جلّ چنین می شود.

در روایتی از ابو جعفر(ع)آمده است:«مؤمن کسی است که اگر راضی و خرسند باشد،این رضایت وی را به گناه و باطل داخل نکند،و اگر خشم می گیرد، خشم او وی را از گفتن حق بیرون نبرد،و مؤمن کسی است که اگر صاحب قدرت شود،این قدرتمندی او را به تعدی کردن و به آنچه که وی را در آن حقی نیست پرداختن واندارد». (1)

امام صادق(ع)گفت:«هر کس که در خواستاری و در بیمناکی،و در هنگام پیدا شدن شهوت،و در خرسندی و خشمناکی،مالک نفس خویش باشد، خدا جسد او را بر آتش حرام کرده است». (2)

و از رسول خدا(ص)روایت است که گفت:«هیچ مؤمن هیچ چیز را در راه خدا انفاق نمی کند که خدای عزّ و جلّ آن را از گفتن قول حق در حالت رضا و غضب دوستتر داشته باشد». (3)

شاید در آیه اشاره ای به آن باشد که پرهیزگار حقیقی،هر چه با اوضاع و احوال سخت تر رو به رو شود،خدا بر تقوای او می افزاید،چه اگر در آن هنگام به موجب تقوای خود عمل کند،تقوا در جان او تمرکز بیشتر پیدا می کند...و چنین بود در آن هنگام که مؤمنان بنا بر تقوای خود عمل می کردند،و گرفتار حمیّت جاهلیت نمی شدند،و انگیزشهای قریش در آنان تأثیری نداشت،و بازداشتنشان از انجام دادن شعایر دینی،بلکه قرارهای رهبری را پذیرفتند،و در آن هنگام پاداشی که خدا به ایشان داد،افزایش و رشد روح تقوا در جانهای ایشان بود.

وَ کٰانَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً

و خدا از هر چیز با خبر و آگاه بود.» /13 و مقدار تقوای قلب را در انسان می داند،و بنا بر این ضرورتی ندارد که در

ص :342


1- 26) -بحار الانوار/ج 17،ص 358.
2- 27) -همان جا.
3- 28) -همان جا.

این باره به مجادله بپردازیم که فلانی مؤمن است یا نیست،و آیا به بهشت در می آید یا به جهنم،چه این به خدا ارتباط دارد،و دخالت کردن در امری که به پروردگار سبحانه و تعالی ارتباط دارد شایسته و روا نیست.

[27]

سپس در این باره تأکید می کند که در وعده اش به رسول اللّٰه(ص) برای دخول او به مکه چنان کرد که صدق خواب او در این باره آشکار شد،و این امری است که فایدۀ صلح را مورد تأکید قرار می دهد،و معلوم می شود که به راستی فتح المبین است،و تصوراتی که بعضی دربارۀ آن می کردند باطل است،چه آنان می گفتند که از این صلح هیچ چیز تحقق پیدا نکرد،و رؤیایی که رسول خدا(ص) خبر آن را به ایشان داده بود راست در نیامد.

لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ

خدا راستی خواب رسولش را آشکار کرد که در آن به حق وعده کرده بود که حتما به مسجد الحرام داخل خواهید شد،إن شاء اللّٰه،با ایمنی و سرهای تراشیده و(موها و ناخنهای) کوتاه شده،و بدون هراس.» یعنی در آمدن شما در این بار همچون در آمدن پیروزمندان است...و این عملا در سال دوم صلح صورت گرفت که مکه را گشودند،در صورتی که همۀ این مزایا و نتایج بر مسلمانان مجهول بود.

فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ فَتْحاً قَرِیباً

پس دانست آنچه را که شما نمی دانستید،و علاوه بر آن پیروزی نزدیکی را مقرر داشت.» آن صلح حدیبیه است،اما فتح دور فتح مکه است که بر اثر صلح وقوع پیدا کرد،و این تأکید قرآن برای نامیدن صلح به نام فتح برای بیان کردن این حقیقت مهم بوده است که در آن هنگام که راه معینی دور از عواطف و احساسات انتخاب می شود،بر مؤمنان واجب است که از رهبری پیروی و اطاعت کنند،و یکی از مشکلات رهبریهای انقلابی فشارهایی است که از ناحیۀ برانگیخته شدگان و آمادگان برای رو به رو شدن با دشمن وارد می آورند،و از رهبری می خواهند که

ص :343

جنگخواهی آنان را تأیید کند،و گر نه صلح در نظر بعضی نشانۀ ضعف و ترس است،و بر رهبر لازم است که در مقابل این حماسه سرایی و عواطف حکمت را فرو نگذارد تا چنان شود که قرارهای وی حکیمانه و دوراندیشانه بوده باشد.

رسول(ص)با این مشکل رو به رو شد،چه بعضی جنگ نکردن او را با مشرکان ناپسند می دانستند،و هنگامی که صلح کرد آن صلح را خواری و اهانتی برای مسلمانان تصور می کردند،و بلکه آن را دلیل ضعف سیاست او می دانستند،و اگر به سخنان آنان گوش می داده مسلمانان به صلحی که پیمان آن بسته شد دست نمی یافتند،چنان که سفارش امام علی(ع)در نبرد صفین با چنین گرفتاری رو به رو شد و چون به سخن او گروه معارضان،که بعدها به نام خوارج خوانده شدند،گوش نکردند،حوادث شوم پس از آن پیش آمد.

[28]

و پروردگار ما حکمت پیامبرش را مورد تأکید قرار می دهد،و قرارهای او را درست می شمارد،بدان سبب که او از هدایت خدا و دینش پیروی کرده است و بنا بر این مخالفت کردن با او یا شک کردن در رهبری وی درست نیست.

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ

او فرستادۀ خود را با هدایت و دین حق فرستاده تا این دین را بر همۀ دینها غالب و پیروز گرداند.» ظهور(انتصار)گاه به جنگ است و گاه از راه صلح صورت پذیر می شود،و پروردگار به رسول خود فرمان داد که با مشرکان صلح کند،و تعهد کرده است که دین خود و رسولش و مؤمنان را بر سایر دیانتها و امتها غالب و پیروز گرداند.

وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً

و خدا برای گواهی بسنده است.» موجهای رسالت در سراسر جهان از زمان مبعوث شدن رسول بزرگوار ما محمّد بن عبد اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)تا امروز فرو خفته است.آیا این خود دلیل بر آن نیست که وعدۀ خدا در پیروزی اسلام بر همۀ دینها تحقق پیدا کرده است؟و در گزارشها آمده است که رشد شمارۀ مسلمانان بزرگتر از ازدیاد متدیّنان به دینهای

ص :344

دیگر است؟و به همین گونه بشریت منتظر روز حقی است که خدا آن را به پیامبرش وعده داده و در آن روز اسلام بر همۀ دینها غلبه پیدا خواهد کرد.

[29]

سپس آن پیامبری که قرار صلح را گذاشت،یک پیشوای عادی نبود که مناقشه کردن با او روا باشد.او رسول خدایی بود که او را از خطا کردن عصمت بخشید،و کسانی از بزرگان قوم که در پیرامون او بودند گرفتار سستی نشده بودند تا خود را مجبور به صلح ببینند؛آنان شیران زمین بودند که شیر خدا /13 و شیر رسولش علی(ع)در زمرۀ آنان بود،و همو بود که بزرگان قریش را به وحشت انداخت.

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ

محمّد رسول خدا و کسانی که با او بودند،بر کافران سخت می گرفتند.» پس در اجرای احکام خدا ملامت هیچ ملامتگری در ایشان تأثیر نداشت،و از عواطف و احساسات تأثیر نمی پذیرفتند؛و امام علی(ع)گفته است:«همانا با رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)بودیم،و به خون پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان دست می آلودیم،و هر مصیبت و سختی بر ایمانمان می افزود». (1)

در تاریخ است که او(ع)بر سینۀ برادرش عقیل پیش از اسلام آوردن او نشست و شمشیر خویش را برای کشتن او برهنه کرد،پس برادرش به او نگاه کرد و گفت:ای علی!آیا می خواهی مرا بکشی؟و او گفت:«آری،به خدا سوگند، مگر آن که مسلمان شوی»،و رسول(ص)آهنگ کشتن یکی از مشرکان داشت و او برای جلب توجه پیامبر گفت:به فرزندان و مادرم پس از من چه کسان باید رسیدگی کنند،و او به سخن او گوش نکرد و او را به قتل رسانید،و گفت:«آنان خدا را دارند».و در آن هنگام که شخصیّت ایمانی با حدّت و شدت در او علیه دشمنان آشکار می شود،در عین حال نسبت به برادران دینی خود که همگان در یک راه پیش می روند سراسر لطف و رحمت است.

رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ

نسبت به یکدیگر رحیم و مهربان اند.»

ص :345


1- 29) -نهج البلاغة،خطبۀ 122.

این از علاقۀ آنان به مردم است،و اما علاقۀ ایشان با خدا علاقۀ بندگی و خضوع مطلق است...در هر حرکت خود به عبادت اشتغال دارند،و نیز در هر کلمه که با آن سخن می گویند،بدان سبب که هر چه از ایشان صادر می شود تجلّی و ظهوری از نماز و عبادتها با هدفها و ارزشهای آنها است.

تَرٰاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً

آنان را در حال رکوع و سجود می بینی.» در رفتار آنان نماز را می بینی،پس آنان به خدا پیوستگی دارند،و از فحشاء و منکر باز ایستاده اند، /13 و با دیگران راستگو و صادقند،و به واجباتشان ملتزم...الخ، بدان سبب که عبادت در نظر ایشان تنها رکوع و سجود نیست،و به همین دلیل در حدّ ظاهر نماز توقف نمی کنند،و بلکه آن را به صورت تحرک در زندگی بنا بر مقتضیات و هدفهای آن در نظر می گیرند،و آشکارترین این هدفها دو تا است:

خواستار فضل او شدن در دنیا،و طلب خرسندی و رضوان او در آخرت.

یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً

خواستار فضل و رضایت و خرسندی خدایند.» به سبب زیادی نمازگزاردن و به سجده رفتن ایشان که اوج خضوع و فروتنی نسبت به خدایشان را آشکار می سازد،بر پیشانیهای ایشان نشانۀ سجود را می بینی،و شک نیست که این نشانه ها جز بر اثر مبالغۀ در عبادت پدید نمی آید.

سِیمٰاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ

سیما و نشانۀ ایشان بر چهره شان به سبب سجده هایی که کرده اند آشکار است.» امام علی-علیه السلام-در توصیف اصحاب رسول اللّٰه(ص)گفته است:«و همانا یاران پیغمبر را دیدم،و کسی را نمی بینم که همانند آنان باشد.

روز را ژولیده مو و گردآلود به شب می رساندند،و شب را،به نوبت،در سجده یا قیام به سر می بردند.گاه پیشانی بر زمین می سودند و گاه گونه بر خاک؛از یاد معاد چنان ناآرام می نمودند که گویی بر پارۀ آتش ایستاده بودند.میان دو چشمانشان چون بازوی بزان پینه بسته بود از درازی ماندن در سجود.اگر نام خدا برده می شد، چنان می گریستند که گریبانهاشان تر شود،و چنان می لرزیدند که درخت در روز

ص :346

تندباد لرزد،از کیفری که بیم آن داشتند،یا امیدی که تخم آن در دل می کاشتند». (1)

بیان خدا از صفات یاران پیغمبر(ص)برای آن است که حقیقتی را مورد تأکید قرار دهد،و آن این که صاحب و یار حقیقی رسول(ص)آن کس است که حقا به قلب و اخلاق و ارزشهای خویش صاحب و یار او باشد،پس اقتدا کردن آنان به رسول ایشان را به این درجه رسانیده است نه تنها با او بودن ایشان،و تو نیز می توانی از اصحاب رسول(ص)باشی به این که خلقی همچون خلق او دارا شوی که در قرآن ذکر آن آمده و خطبۀ امام علی(ع)نیز به آن اشاره کرده است، /13 و سپس رسالتهای الاهی به این پیامبر و به کسانی از برجستگان رسالت که در پیرامون او بوده اند و راهیان شب و سواران روز به شمار می رفتند،اشاره کرده اند.

ذٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ

از همانندان ایشان در تورات و در انجیل سخن رفته است.» آنان در حال تکامل و بالا رفتن به مقامی کاملتر به صورتی منظم به سر می برند،و از این لحاظ به درخت شباهت دارند که از دانۀ کوچکی آغاز می شود و سرانجام پس از تکامل تدریجی درخت نیرومند و عظیم بر تنۀ خود با شاخه های بیرون آمدۀ از آن می ایستد.

کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَویٰ عَلیٰ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّٰاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّٰارَ

همچون کشته ای است که سبزۀ نورستۀ خود را از خاک بیرون می فرستد،و به آن نیرو می دهد تا ستبر شود و بر ساقه های خود بایستد و برزگران را به شگفتی وا دارد و کفار را نسبت به ایشان خشمگین سازد.» رهبر و پیشوایی که این گونه مردان را در سایۀ رهبری و اندیشه های خویش پرورش می دهد،از دیدن آنان شادمان می شود،اما دشمنان هر گاه کسی را ببینند که در سایۀ ارزشها و اصول او رشد کرده،و به صورت رزمنده و رهبری مکتبی

ص :347


1- 30) -نهج البلاغة،خطبۀ 97.

در آمده است که در راه خدا جهاد می کند،گرفتار خشم و غیظ خواهند شد.

یاران حقیقی پیامبر(ص)همان کسانی هستند که در این آیه از آنان به صورت«زرع»یاد شده است،ولی صاحب و یار پیغمبر بودن سند براءت از تکالیف شرعی و آزاد شدن از ارزشهای الاهی نیست،پس همۀ کسانی را که معاصر با رسول یا هم صحبت با او بودند(حتی بدون تمسک به هدفهای رسالت)،این آیه شامل نمی شود،و دلیل بر آن این است که خدا کلام را به صورت مطلق رها نکرده، بلکه کسانی را که صحبت نیکو داشتند و در طاعت از رسول و یاری رساندن به رسالت او رنج برده بودند به آمرزش و پاداش اختصاص داده است.

وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً

خدا به کسانی از ایشان که ایمان آوردند و عمل نیکو و شایسته کردند،وعدۀ آمرزش داده است.» /13 آمرزش از گناهان و خطاهاشان،بدان جهت که مسیر ایشان در زندگی مسیری سالم بوده است،و بنا بر قرآن،کارهای نیکو(حسنات)سبب از بین رفتن کارهای بد(سیّئات)خواهد شد.

وَ أَجْراً عَظِیماً

و نیز به پاداشی بزرگ خواهند رسید.» به پاداش اعمال شایسته و خوب و صالح خویش.

آیه در این مقطع،اندیشه ای را حاکی از این که مجرّد وابستگی انسان به شخص یا جامعه ای صالح برای او کافی است و مسئولیت را از او بر می دارد،طرد می کند،هرگز چنین نخواهد بود،پس از او خواسته شده است که تا آخرین نفس بار مسئولیت را تحمل کند و بر وفق آن عمل کند،چنان که خداوند متعال گفته است:

وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ و خداوند خویش را پرست تا به تو آید آن روز که همۀ خلق بی گمانند در آن روز»، (1) که مقصود از آن مرگ است،و اما اگر چنان تصور شود که مسئولیت با عالم شدن یا واعظ شدن یا منسوب شدن به یک

ص :348


1- 31) -الحجر99/.

حرکت و نهضت اسلامی از میان می رود،درست نیست،و تأکید در این باره از آن روی مهم است که بسیاری از مردم به آن معتقدند که اگر به مقامی برسند، مسئولیت از دوش ایشان برداشته می شود و بر عهدۀ کسی دیگر قرار می گیرد.

و سرانجام:اگر رسول را(ص)اصحابی بود،برادرانی نیز داشت که بنا بود پس از وی به دنیا بیایند،و ما اگر حظی از مصاحب او بودن نداشته ایم،پس بکوشیم تا برادر او باشیم،و این با ملتزم بودن به اصول و مبادی او،و کوشش برای تحقق بخشیدن به هدفهای وی میسّر خواهد شد.

در خبری از ابو ذر(رض)آمده است:

گفت که رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«آیا می دانید که غم و اندوه من از چیست؟و به چه چیز می اندیشم؟و به چه چیز اشتیاق دارم؟ ما گفتیم:یا رسول اللّٰه،ما را از آن آگاه ساز،پس گفت:ان شاء اللّٰه آگاهتان می سازم،و سپس نفس بلندی کشید و گفت:آه!که شوقم نسبت به برادران پس از خودم است!پس گفتم:یا رسول اللّٰه،مگر ما برادرانت نیستیم /13 ؟ گفت:نه،شما اصحاب منید،و برادرانم پس از من خواهند آمد،و حال ایشان همچون حال پیامبران است؛آنان کسانی هستند که از پدران و مادران و برادران و خواهران و همۀ خویشاوند خود فرار می کنند تا به رضای خدا دست یابند،و مال را برای خدا ترک می کنند،و با تواضع به خدا خود را خوار می کنند،و به شهوات و فزونیهای دنیا میلی ندارند،در خانه ای از خانه های خدا گرد می آیند چنان که گویی از غریبانند،آنان را از بیم دوزخ و عشق به بهشت اندوهگین می بینی،پس کیست که از قدر ایشان در نزد خدا آگاه باشد؟میان ایشان خویشی نیست و نیز مالی ندارند که به یکدیگر بدهند؛بعضی از آنان نسبت به بعضی دیگر مهربانتر از پسر نسبت به پدر و پدر نسبت به پسر و برادر نسبت به برادرند؛آه!که چه مشتاق دیدن ایشانم!جانهاشان را از رنج دنیا و نعمت آن تهی کرده اند،و به نجات خویشتن از عذاب ابدی پرداخته،و در آمدن بهشت به رضای خدا..ای ابو ذر!بدان که هر یک از ایشان را پاداش هفتاد شهید در غزوۀ بدر است.

ص :349

ای ابو ذر!یکی از ایشان در نزد خدا گرامیتر از هر چیز است که خدا بر روی زمین آفریده است،قلوب ایشان متوجه به خدا و عمل آنان برای خدا است.

اگر یکی از آنان بیمار شود،او را فضیلت هزار سال عبادت است که هر روز را روزه بدارد و هر شب آن را برای عبادت قیام کند،و اگر بخواهی باز هم بیش از این برایت خواهم گفت.پس گفتم:آری یا رسول اللّٰه باز هم بگو،پس گفت:اگر یکی از آنان بمیرد چنان است که گویی همۀ ساکنان در آسمان دنیا مرده اند،برای فضیلت او در نزد خدا،و آیا می خواهی که باز هم برایت بگویم؟پس گفتم:آری یا رسول اللّٰه باز هم بگو،و او گفت:ای ابو ذر!اگر یکی از آنان را شپشی در پیراهنش آزار دهد،نزد خدا پاداش چهل حج و چهل عمره و چهل غزوه و آزاد کردن چهل بنده از فرزندان اسماعیل دارد،و یکی از ایشان شفیع دوازده هزار نفر می شود.

پس گفتم:سبحان اللّٰه!و پیغمبر گفت:آیا از گفتۀ من تعجب می کنید، اگر می خواهید باز هم برایتان بگویم؟و ابو ذر گفت:آری بیفزا،پس پیامبر(ص) گفت:

ای أبو ذر!اگر یکی از آنان اشتهای شهوتی از شهوتهای دنیا پیدا کند و بر آن صبوری کند و خواهان آن نشود،پاداش آن یادآوری کردن او به خانوادۀ خویش است،که چون اندوهگین شد و نفس بلند کشد،خدا به هر نفسی برای او /13 دویست هزار حسنه می نویسد،و از او دو هزار هزار سیئه را محو می کند،و درجه اش را هزار هزار درجه بالا می برد،و اگر می خواهی باز هم برایت بگویم ای ابو ذر؟گفتم:ای دوست من و رسول خدا!باز هم بیفزا،و او گفت:اگر یکی از آنان در مقابل یارانش شکیبا باشد و قطع رابطه با آنان نکند و در گرسنگی و شدت غم شریک آنان باشد،پاداشی همچون پاداش هفتاد جنگیدن در غزوۀ تبوک خواهد داشت،و اگر می خواهی بگو تا اضافه کنم؟گفتم:آری،برای ما بیفزا،گفت:اگر یکی از آنان پیشانی خویش را بر خاک گذارد و بگوید:آه!فرشتگان هفت آسمان برای مهربانی نسبت به او به گریه می افتند،و آن گاه خدا می گوید:ای فرشتگان من، شما را چه شده است که می گریید؟و گفته می شود که:خدایا چگونه نگرییم در

ص :350

حالی که ولی تو بر زمین از درد آه می کشد،پس خدا می گوید:ای فرشتگان من! گواهی دهید که شما از بندۀ من که در سختی شکیبا می ماند و طالب آسایش نیست راضی هستید،و فرشتگان می گویند:ای معبود و سرور ما!آیا سختی به بنده و ولیت آزار نمی رساند،و خدا می گوید:ای فرشتگانم!ولی من در نزد من همچون پیامبری از پیغمبرانم است،و اگر دعا کند و به شفاعت آفریدگانم برخیزد،شفاعت او را دربارۀ بیش از هفتاد هزار کس می پذیرم،و برای بنده و ولی خودم در بهشتم هر چه آرزو کند وجود دارد،ای فرشتگان من!سوگند به عزت و جلالم که من نسبت به ولی خودم از هر کس مهربانترم،و برای او از مال برای توانگر،و از کسب برای کاسب بهترم،و در آخرت ولی من عذاب نخواهد دید و ترسی بر او نخواهد بود.

سپس رسول اللّٰه گفت:خوشا به حال ایشان ای ابو ذر!اگر یکی از آنان دو رکعت نماز در میان یارانش بگزارد،در نزد خدا فضیلت آن بیش از فضیلت مردی است که در کوه لبنان به اندازۀ عمر نوح خدا را عبادت کند،و اگر می خواهی ای ابو ذر،باز هم بگویم!اگر یکی از ایشان به تسبیح من بپردازد،برای او بهتر از آن است که همۀ کوه های دنیا برای او به طلا تبدیل شود،و یک نگاه به یکی از ایشان انداختن را از نگاه کردن به بیت اللّٰه الحرام دوست تر می دارم،و اگر یکی از آنان در میان دوستانش با زندگی سخت از دنیا برود،پاداشی همچون پاداش کسی دارد که در میان رکن و مقام به قتل رسیده باشد،و او را پاداش کسی است که در حرم خدا مرده باشد و او را به بهشت داخل می کند،و اگر بخواهی باز هم بگویم ای ابو ذر! گفتم:آری،و او گفت:گروهی مقصّر و سنگین شدۀ از گناهان در نزد ایشان می نشینند و بر نمی خیزند تا خدا نظری بدیشان بیفکند،پس خدا آنان را مشمول رحمت خود قرار می دهد و گناهانشان را می آمرزد،به سبب کرامتی که آنان در نزد خدا دارند.

پیامبر گفت:مقصّر در میان ایشان در نزد خدا فضیلتی بیش از هزار مجتهد از غیر ایشان دارد.

ص :351

ای ابو ذر!من به آنان اشتیاق دارم،و سپس چشمان خویش را فرو بست و از شوق به گریستن پرداخت و گفت:خدایا!آنان را حفظ کن و بر مخالفانشان پیروز گردان،و خوارشان مساز،و چشمم را به دیدن ایشان در روز قیامت روشن کن أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ . (1)

ص :352


1- 32) -کلمة الرسول الاعظم/از شهید شیرازی ص 369.

سورۀ حجرات

اشاره

ص :353

ص :354

سورۀ حجرات

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال آمده است که گفت:«هر کس سورۀ حجرات را در هر شب یا هر روز بخواند از دیدار کنندگان از محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله) است».

نور الثقلین/ج 5،ص 79 /13

زمینۀ کلّی سوره

سوره با سفارشهایی ارزشمند دربارۀ آداب معاشرت با رسول و رهبری الاهی آغاز می شود،و با بیان حقیقت ایمان پایان می پذیرد،و در میان آن دو آیات به تنظیم پیوستگیهای مسلمانان با یکدیگر بر اساس برادری،و ارتباط انسانی مبتنی بر اساس مساوات توجه می کند.

حال بیایید تا به تدبر در این سیاق معجز آسا بپردازیم:

الف:از آن جا که پیوند و ارتباط برادرانه در معرض تکانها و اهتزازاتی قرار می گیرد که گاه به درجۀ نبرد میان مؤمنان می انجامد،بنا بر این ناگزیر باید یک

ص :355

نیروی درونی وجود داشته باشد که از پاره پاره شدن و تلاشی امت جلوگیری کند،و این نیرو جز رهبری مکتبی نیست که ناگزیر می بایستی احترام گذاشتن امّت به آن به ترازی بالا برسد،و بدانند که در اظهار نظر و رأی و گفتار و راه رفتن و هر اقدام دیگر،بر خدا و رسولش پیشی نگیرند،و بانگ خود را از بانگ پیامبر بلندتر نکنند، و همچون میان خودشان با او به بلند کردن صدا نپردازند.و به کسانی که صوت خود را در محضر رسول خدا نرم و آهسته نگاه می دارند،بشارت می دهد که آنان را آمرزش و پاداشی بزرگ است.اما کسانی که احترام رسول را پاس نمی دارند،و مراعات حرمت حجره هایی را که برای آسایش خانوادۀ او ساخته شده در نظر نمی گیرند و از پشت دیوار آنها بر وی بانگ می زنند،بیشترشان عقل و خرد خود را به کار نمی اندازند. /13 حرمت رهبری الاهی را نگاه نمی دارند و از مراعات آداب خودداری می کنند،و برای ایشان بهتر آن است که صبر کنند تا رسول خدا(ص)بیرون آید و آن گاه دربارۀ کارهای خود با او سخن گویند(آیۀ 5).

ب:پس از آن که سیاق از بیان احترام رهبری و آداب رفتار کردن و ماهیت ارتباط پیدا کردن با آن فراغت یافت،به مؤمنان فرمان می دهد که در کارهای خود ثبات قدم داشته باشند،و به دنبال خبرهای فاسقان و نافرمانان روان نشوند،چه ممکن است از روی نادانی اسباب زحمت کسانی شوند و سپس بر آنچه کرده اند دچار پشیمانی گردند،و از این راه در خرابکاری به روی انگیزندگان فتنه در میان مسلمانان و دیگر جوامع بشری بسته می شود،و قانونی برای امثال این امور می گذارد و فرمان می دهد که به رهبری مراجعه کنند و تسلیم آن باشند و به فشار وارد کردن بر آن نپردازند،مگر رسول خدا از جانب خدا برای ایشان حامل نور ایمان نبوده است؟و بنا بر این آیا بهتر از ایشان راه راست را نمی شناسد؟و آیا مقتضی سپاسگزاری از او این نیست که در قضیۀ مهمی همچون گرفتن تصمیم دربارۀ گروهی معین به مخالفت او بر نخیزند؟و اگر رسول در نادانی ایشان به اطاعت از ایشان بپردازد،آیا این سبب فساد کار خود ایشان نمی شود؟و شاید آیۀ 7 به آن اشاره دارد که مخالفت کردن با رسول نوعی از کفر و فسوق یا عصیان است بر حسب

ص :356

درجات مخالفت و موارد آنها،و از فضل خدا بر آنان یکی آن است که ایمان را در دلهای آنان می آراید و جلوه گر می سازد،و آنان را از کفر و فسوق و عصیان بیزار می کند.پس لازم است که به این گونه کارهای بد باز نگردند،تا بزرگترین نعمتی را که خدا به ایشان ارزانی داشته،از دست ندهند.

ج:در ضمن گفتگو از روابط مسلمانان با یکدیگر،قرآن دشوارترین گرهی را که در آن وجود دارد می گشاید که سبب افروخته شدن جنگ داخلی میان ایشان می شود و می گوید:اگر دو گروه از مسلمانان به مبارزه و قتال با یکدیگر پرداختند، ناگزیر باید میان آنها،به هر وسیلۀ ممکن،صلح برقرار شود و سپس عدالت در میان آنان به اجرا در آید،ولی اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کند،و به صلح تسلیم نشود،ناگزیر گروه هایی از امت باید به مسئولیت خطیر خود که محاربۀ با گروه ستم کننده است عمل کنند تا در مقابل فرمان خدا سر تسلیم فرود آورد و صلح و داوری شریعت مقدس را بپذیرد،پس اگر پذیرفت،امت به نشر عدالت و قسط در محیطهای زندگی خود عمل کرده است.

قرآن قاعدۀ برادری میان مسلمانان را بدان سبب وضع می کند که محوری اساسی برای روابط میان ایشان بوده باشد،و نیز برای دسته ای از آموزشها و نظامها و آدابی که برجسته ترین آنها ضرورت پدید آوردن اصلاح در میان برادران است و باشد که خدا بدین سبب آنان را مشمول رحمت خویش قرار دهد(10).

د:برای ریشه کن کردن اختلاف و مبارزه،و همچنین برای زندگی کردن همراه با دوستی و سازگاری در کنار یکدیگر،ناگزیر باید قلبهای ما از عقده های برتری جویی نسبت به یکدیگر پاک شود،چه ما همگی انسان و از این لحاظ با یکدیگر برابریم،و روا نیست که گروهی گروه دیگر را در معرض استهزا قرار دهند که شاید در حقیقت واقع و در نزد خدا از ایشان بهترند و بنا بر این استهزا کردن آنان سفاهت محض است،و زیان آن از دست دادن دستاوردهایی است که امکان دسترسی به آنها وجود داشته است.به همان گونه شایسته نیست زنانی زنان دیگر را مورد تمسخر قرار دهند،چه بسا هست که از آنان بهترند.

ص :357

حتی در آن هنگام که شیطان این نگرش نادرست را به جانهای ما می اندازد،روا نیست که آن را آشکار سازیم،و بعضی از ما به عیب جویی از بعضی دیگر بپردازند یا میان خود با لقبهای زشت و قبیح با یکدیگر رو به رو شویم.مگر ما مسلمان نیستیم و خدا قلبهای ما را از هر ناپاکی پاک نکرده است؟پس چرا باید بعضی از ما دیگران را با نامهای فسق بنامند در صورتی که پروردگار ما را به نامهای اسلامی از تراز بالا نامگذاری کرده است؟پس از ایمان آوردن نام بردن از فسوق و نافرمانی بد است(11).

اگر به دنبال شکها و توهمات و پندارهایی روانه شویم که از کینه ها و حالات روانی یا شایعات مغرضانه سرچشمه می گیرد،روابط میان خودمان را با یکدیگر خراب کرده ایم،و به همین سبب اسلام به آن فرمان می دهد که از بسیاری از گمانها اجتناب کنیم،و می گوید که پاره ای گمانها گناه است،که شاید همان باشد که از طریق تجسس و جاسوسی به دست می آید،و نباید آن گمانها را اساسی در زندگی خود قرار دهیم،و اگر گمان بدی برای ما پیدا شود،نباید به تحقق بخشیدن و اثبات آن بپردازیم،و به همین جهت است که دین ما را از این کار باز می دارد و می گوید: وَ لاٰ تَجَسَّسُوا به تجسس و جاسوسی نپردازید»،و اگر از عیب پوشیده ای از برادرمان با خبر شدیم،نباید با غیبت در پشت سر او به شایع و علنی کردن آن بپردازیم،چه آن بدان می ماند که کسی گوشت برادر مردۀ خود را بخورد.آیا این کار تجاوز به شرف و کرامت و آبروی او نیست،و آیا آبروی او بزرگتر است یا بدنش(12)؟ ه:سپس سیاق شالودۀ توحید را می ریزد که مخالف با هر نوع تمایزی مادی میان انسانی و انسان دیگر است،و پروردگار ما تأکید می کند که اصل بشریت یگانه است و از آدم و حواء به وجود آمده، /13 و بنا بر این فخر کردن به نسب شایسته نیست،و حکمت در این که مردمان به صورت ملتها و قبیله ها در آمده اند، این است که بهتر بتوانند یکدیگر را بشناسند و منظور آن نبوده است که از یکدیگر ببرند یا بزرگواریهای خویش را با یکدیگر به مسابقه گذارند،پس چون یکدیگر را

ص :358

بشناسند،مسئولیتها و حقوق انضباط پیدا می کند و فرصت مراعات کردن عدل و داد فراهم می آید.بلی،تنها یک تمایز وجود دارد،و آن تقوا است.پس بزرگوارترین آفریدگان در نزد خدا پرهیزگارترین ایشان است.و یکی از معانی تقوا سلامت فکر و استقامت رفتار است،و اگر مسابقه ای باید صورت بگیرد لازم است در آن چیزها باشد که بشریت را به هدفهای شریف آن نزدیک می کند(13).

و:در آخرین درس سخن از تقوا بدین صورت به میان می آید که اصل آن تحقق یافتۀ در ایمان است،و شاید برای آن باشد که آزمندان و فرصت جویان مدّعی آن نشوند و بگویند: قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا عربها گفتند که ایمان آوردیم»(14).

گروهی به طمع منافع مدینه،پس از آن که زمینهاشان بی حاصل و خشک شد،به آن شهر روی آوردند،و قرآن منکر ایمان داشتن ایشان شد،ولی مسلمان بودن آنان را نفی نکرد به همان گونه که منکر وجود پاداشی در نزد خدا برای ایشان نشد،به شرط آن که از خدا و فرستاده اش اطاعت کنند.آیا خدا آمرزنده و مهربان نیست؟ در این جا دو مقیاس برای ایمان از قرآن به ما الهام می شود:شک نکردن مخصوصا در آن هنگام که تعالیم دین مخالف با هواها و مصالح ایشان بوده باشد،و جهاد کردن به جان و مال در راه خدا،پس هر که چنین باشد در ایمان خود صادق است.

بعضی چنان می پندارند که مدعی ایمان شدن کفایت می کند،و تو گویی خبر دینداری خود را به خدا می دهند،و خدا دانای همه چیز در آسمانها و زمین است و از همه چیز با خبر است.

بعضی را می بینی که اسلام آوردن خویش را بر رسول منت می نهند -همچون عربهای بیابانی که بیشتر ذکر آنان گذشت-و این خدا است که با ایمان بر ایشان منت می نهد،بدان جهت که،اگر در ادعای خود راستگو باشند، بزرگترین نعمت ایمان است(14-17).

ص :359

قرآن سوره را به آن خاتمه می دهد که خدا بر غیب آسمانها و زمین علم دارد، و آنچه را که مردمان می کنند می بیند،و شاید هشداری برای ادعا کردن ایمان به منظور رسیدن به مصالح مادی بوده باشد(18).

سورة الحجرات /13

[سوره الحجرات (49): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (1) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِیِّ وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمٰالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ اَلَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِمْتَحَنَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْویٰ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ (3) إِنَّ اَلَّذِینَ یُنٰادُونَکَ مِنْ وَرٰاءِ اَلْحُجُرٰاتِ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (4) وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّٰی تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (5)

معنای واژه ها

1[لا تقدموا]

:لا تتقدموا،پیش نیفتید.

3[یغضّون]

:پایین می آورند و آن را بالا نمی برند.

ص :360

بر خدا و رسولش پیشی مگیرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

[1]

امت مؤمن امتی ملتزم و متعهد است که با فهم دینی خود را به رهبری شرعی آن امت تسلیم کرده است،و فرمانهای آن را با خرسندی و اطمینان می پذیرد، و از آن روی که رهبری از جانب خدا است به آن احترام می گذارد،و چنین امتی خدا را از هر چیز بیشتر دوست می دارد-و نیز بدان جهت که دلهای فرزندان آن از تکبر و خودخواهی پاک شده و از آزمایش تقوا رو سفید بیرون آمده است»،و به همین سبب امت و ملتی با انضباط است که بی جهت به دنبال پیشامدها روانه نمی شود بلکه منتظر دستورهای رهبری می ماند،و باد فتنه و آشوب آن را با خود نمی برد،بلکه راهنمای او روش علمی محکم و مبتنی بر اساس اثبات امر و آشکار شدن حقیقت است.

خدا بدین گونه مؤمنان را پرورش داده و آنان را مورد خطاب قرار داده است:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا

ای کسانی که ایمان آوردید.» و گفتید:پروردگارا! /13 لاٰ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ پیشی مجویید در برابر خدا و رسولش.» شما که در برابر خدا قرار دارید و با علم و قدرت او احاطه شده اید،و با گوش و چشمش شما را می بیند و سخنانتان را می شنود،هیچ چیز را بر فرمان خدا مقدم مشمارید،و تا فرمانش را نشنیده اید که بیان کنندۀ آن فرستادۀ امین او است،و

ص :361

شما در برابر او قرار دارید،بر او پیشی مگیرید،مگر او پیشوا و رهبر شما نیست؟ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ و از خدا بترسید که او شنوای دانا است.» آری.تقوا ناگزیر باید همۀ شؤون زندگی را فرا گیرد،چه هیچ کاری نیست مگر خدا را دربارۀ آن حکم و فرمانی است که تجاوز از آن روا نیست،و پرهیزگاران و متقیان،پیش از پرداختن به عملی در هر میدان عمل،به جستجوی حکم خدا دربارۀ آن می پردازند.

و از این جا تفقّه و صاحب فهم شدن در دین و آموختن احکام آن برای عمل کردن به آنها واجب می شود،و در حدیثی روایت شدۀ از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این گفتۀ خداوند متعال: قُلْ فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ پس بگو که حجت و برهان رسا و کافی از آن خدا است»گفت:

خدای تعالی در روز قیامت به بنده می گوید:ای بندۀ من!آیا عالم و دانا بودی؟پس اگر بگوید که آری بودم،به او می گوید:پس چرا به آنچه می دانستی عمل نکردی؟و اگر بگوید نادان بودم،به او می گوید:پس چرا نیاموختی تا به آن عمل کنی،و او با این حجت بالغ و رسا غلبه یافت». (1)

اگر مؤمن در فقه برای حوادث تازه یا تحول یافته حکمی نیابد،بر او لازم است که به فقیهانی که آن حکم را می توانند از قواعد کلی موجود در شریعت استخراج کنند مراجعه کند،چه هیچ حادثه ای نیست که دین را در آن حکمی است،که آغاز آن از بصیرتهای وحی است در حکمت زندگی،و مقیاسهای تشخیص منکر و معروف،حتی حکم در مورد آزاری که از شخص به دیگری با خراشیدن به وسیلۀ ناخنش برسد.

خدای تعالی در کتابش گفته است: مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ و ما هیچ چیز را در کتاب فرو گذار نکردیم». (2)

ص :362


1- 1) -بحار الانوار،ج 2،ص 29.
2- 2) -الانعام37/.

و رسول اللّٰه(ص)در حجة الوداع چنین گفت:

ای مردم!از خدا بترسید،من هیچ چیز را که سبب نزدیک شدن به بهشت یا دور شدن از آتش می شود فرو گذار نکردم و شما را به آن امر دادم یا از آن نهی کردم». (1)

در حدیث شریف از أبو أسامة روایت شده است که گفت:در نزد امام جعفر صادق(علیه السلام)بودم و مردی از مغیریة(پیروان مغیرة بن سعد که از غلاة بود و لعنت بر او باد که اعتقاد به تفویض داشت)در آن جا حاضر بود،پس چیزی را دربارۀ سنتها از او پرسید و امام گفت:«هیچ چیزی که فرزندان آدم به آن نیاز داشته باشند نیست که سنّتی در آن از خدا و رسولش موجود نباشد».

و سپس امام صادق این آیه را تلاوت کرد: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً و گفت:پس اگر واجبات و مستحبات آن و آنچه را که مردم به آن نیاز دارند،کامل نکرده بود». (2)

و او گفت علیه السلام:«ندیدم که علی قضاوتی کرده باشد مگر این که برای آن در سنت اصلّی یافته باشد».و گفت که علی می گفت:«اگر دو مرد برای رسیدگی به دعوی به نزد من می آمدند و من در آن باره قضاوتی می کردم،و سپس مدتی دراز بر آن می گذشت و باز دربارۀ همان دعوی نزد من می آمدند،همچون پیشتر حکم می کردم،بدان سبب که قضاوت و داوری تغییر نمی پذیرد و از میان نمی رود»، (3) و خواه حکم الاهی به صورت خاص بیان شده باشد یا یک اصل کلی شامل آن شود،به هر صورت حدّی دارد که ما نمی توانیم از آن تجاوز کنیم،و ما حق این گمان را نداریم که چنان تصور کنیم که خدا امر آن را به ما تفویض کرده است،و حتی امامان معصوم نیز ناگزیر بودند که بر وفق کتاب و سنت فتوی دهند، و از آن روی در این باره تأکید کرده اند که /13 پندارهای بعضی از قائلان به تفویض را

ص :363


1- 3) -بحار الانوار،ج 2،ص 171.
2- 4) -همان منبع،ص 169.
3- 5) -همان منبع،ص 172.

باطل کنند.

مردی از ابو عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام)چیزی پرسید و پاسخی گرفت،پس آن مرد گفت:اگر چنین و چنان باشد،حکم دربارۀ آن چگونه است (شاید چنان می پنداشت که برای مفروضات تازه حکمی در شریعت وجود ندارد) پس امام به او گفت:«هر وقت در پاسخ تو چیزی بگویم،آن گفته از رسول خدا است،و ما به رأی خود چیزی نمی گوییم». (1)

سماعة از امام ابو الحسن علیه السلام روایت کرده است که:از او پرسیدم که آیا همۀ آنچه می گویی در کتاب خدا و سنّت و حدیث وجود دارد یا آن را به رأی خود می گویی؟و او گفت:«هر چه می گوییم از کتاب خدا و سنّت او است». (2)

پس برای آن که بر رسول پیشی نجوییم،و هوای نفس و نادانی راهنمای ما نشود،ناگزیر باید در دین تفقه کنیم و از اصول حکم در آن آگاه شویم و برای شناخت زندگی و چگونگی رفتار خودمان در این بیداری و هشیاری پیدا کنیم.

[2]

ادب و آیین معاشرت با رسول(ص)و رهبری مکتبی چنین بود،و اما ادب سخن گفتن با او را آیه ای خطاب به مؤمنان بیان می کند و به آنان یادآور می شود که مراعات این گونه آداب از نشانه ها و شرطهای ایمان است.و در حدیث مأثور از امام باقر علیه السلام آمده است که مسلمانان بدین گونه در آن هنگام خطاب شدند که دو قبیلۀ أوس و خزرج ایمان آوردند؛امام گفت:

شمشیرها از نیام بیرون کشیده نشد،و صفها برای نماز و لشکر کشی آرایش نیافت و اذان آشکارا گفته نشد،و خدا یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا را فرو نفرستاد مگر آن گاه که فرزندان دو قبیلۀ أوس و خزرج ایمان آوردند». (3)

چنان می نماید که سبب این امر پیدایش جامعۀ اسلامی در هنگام اسلام آوردن آن قبایل بوده است.

ص :364


1- 6) -همان منبع،ص 173.
2- 7) -همان جا.
3- 8) -نور الثقلین،ج 5،ص 80.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَرْفَعُوا أَصْوٰاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ

ای کسانی که ایمان آورده اید،چنان صوت خود را بلند مکنید که بالاتر از صوت پیامبر باشد،» و آیات مشتمل بر این احکام است:

اولا:هنگامی که با رسول سخن می گویید،برای احترام گذاشتن به او صداهای خود را پایین آورید،و نیز برای وحیی که محتمل است بر او نازل شود...

و این رفتار مهذّب و پسندیده منعکس کنندۀ احترامی است که امت اسلامی برای رسول و مقام رهبری قایل است و همین احترام سهمی در روان کردن مقررات به صورتی آسان و بی تکلف و از طریق عامل محرکی در درون جان شخص مؤمن می شود.

ثانیا:آنان با رسول دربارۀ فرمانی که به ایشان می دهد به مجادله بر نمی خیزند،و همین مجادله است که بزرگترین عامل بلند کردن بانگ در نزد رسول به شمار می رود،و با او به مجادله ای که سبب آزارش شود اقدام نمی کنند.

ثالثا:هنگامی که دربارۀ امری داوری می کند،به آن تسلیم می شوند و به معارضه بانگ خود را بلند نمی کنند.

مفسران در اسباب نزول این آیه ها موارد مختلفی را نقل کرده اند که با همۀ این احکام مطابقت دارد،و شاید مقصود ایشان تأویل آیه ها و تطبیق آنها با این موارد بوده است.

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که:آن در مورد هیئت اعزامی بنی تمیم آمده است که چون به خانۀ او آمدند مقابل حجرۀ او ایستادند و ندا کردند که:

ای محمد به نزد ما بیرون آی،و چون رسول اللّٰه بیرون آمد و به راه افتاد،در راه رفتن بر او پیشی گرفتند،و در مکالمه به صوتی بلندتر از صوت او با وی سخن می گفتند و هر یک می گفتند:یا محمّد(یا محمد)در فلان مورد چه می گویی،پس خدا این

ص :365

آیات را فرو فرستاد. (1)

این تأویل مطابق است با حکم اولی که ما از آیۀ کریمه الهام گرفتیم و آن ظاهر آیه است.

بخاری روایت کرده است که آیه دربارۀ ابو بکر و عمر نازل شده است که چون فرستادگان بنی تمیم بر پیغمبر وارد شدند،یکی از آن دو به اقرع بن حابس از طایفۀ بنی مجاشع اشاره کرد و دیگری به مردی دیگر،پس ابو بکر به عمر گفت:تو قصدت مخالفت کردن با من بوده،و عمر گفت که:قصد مخالفت با تو را نداشتم و در این میان سخنان خود را با آواز بلند با یکدیگر مبادله می کردند،پس خدای عزّ و جلّ این آیه را نازل کرد. (2)

روایت شده است که پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم می خواست در هنگام رفتن به خیبر شخصی را به جانشینی خود بر مدینه برگزیند و عمر به مرد دیگری اشاره کرد و سپس این آیه نازل شد. (3)

این دو حادثه با احکام دوم و سوم مناسبت دارد،و این خود گواه بر آن است که آیه کاربردهای متعدد دارد و از مجموع آنها چنین بر می آید که معارضۀ با رسول خدا،به هر صورت که بوده باشد شایسته نیست.

وَ لاٰ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ

و چنان که بعضی از شماها با یکدیگر به بانگ بلند سخن می گویید،با او به بانگ بلند سخن مگویید.

چون به نزدیک رسول اللّٰه می رسیدند،به دور از جلالت قدر نبوت،او را با نامش طرف خطاب قرار می دادند،و بانگ خویش بلند می کردند تا از ابّهت رهبری در چشم مردمان بکاهند،پس قرآن آنان را از این کار منع کرد،و ادب سخن گفتن با رسول خدا،و از همین طریق با هر رهبری شرعی را به ایشان آموخت.

ص :366


1- 9) -همان جا.
2- 10) -تفسیر القرطبی(تلخیص شده)،ج 16،ص 303.
3- 11) -همان کتاب،ص 301.

شاید آیه همچنین انتقاد کردن علنی از رأی و نظر رهبری رسالی را نهی کرده باشد که سبب سستی عزیمت امت و کاهش شأن مصدر قرارها و مقررات می شود.

به همین سبب بعضی گفته اند که:حرمت کلام پیغمبر در زمان حاضر همانند حرمت او در حیات خود او است،و اگر در برابر گروهی کلام او خوانده شود،بر ایشان واجب است که هنگام شنیدن آن سکوت کنند،زیرا که سخن او وحیی از جانب خدا است.مگر پروردگار ما سبحانه و تعالی نگفته است: وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ؟،پس همان /13 ملاکی که بنا بر آن سکوت کردن در هنگام تلاوت قرآن واجب است،دربارۀ سنّت و حدیث رسول اللّٰه(ص)نیز وجود دارد.و خداوند متعال گفته است: وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا پس چون قرآن تلاوت شود،به آن گوش دارید و خاموش بمانید». (1)

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمٰالُکُمْ

تا سبب تباه شدن اعمال شما نشود.

چرا سبکی و بی احترامی نشان دادن به رهبری شرعی سبب هدر رفتن و باطل شدن عمل می شود؟شاید سبب دو امر بوده باشد:

اولا:این که بیشتر امور واجب مایۀ تربیت نفس و پاک شدن آن از کبر و غرور است.پس اگر نفس طغیان کند و نسبت به رهبری شرعی تکبر نشان دهد، معلوم می شود که هدف واجبات تحقق پیدا نکرده است،پس نمازی که برای پیریزی خودپسندی به جای خشوع اقامه شده باشد،باطل می شود و به هدر می رود،و زکاتی که مایۀ ازدیاد فاصله و طبقه در امت شود،و حجّی که مایۀ برتری جویی و تفاخر گزارندۀ آن باشد،و روزه ای که نفس را به پرهیزگاری بر نینگیزد،همۀ اینها در معرض بی حاصل و باطل شدن قرار دارد،از آن روی که به هدفهای خود تحقق نبخشیده است.

ص :367


1- 12) -الأعراف204/.

ثانیا:ولایت،اساس دین است،و چون پایه و اساس فرو ریزد،دیگر چه چیز از دین بر جای می ماند؟مگر نه این است که دین نظام اجتماعی تکامل یافته است که بر گرد محور رهبری شرعی دوران می کند؟پس چون آن از میان برود همه چیز چنین خواهد شد.

وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ

در حالی که شما هیچ خبر ندارید.

بزرگترین بیماریها آن بیماری است که شخص مبتلای به بیماری آن را احساس نمی کند،چه به درمان آن نمی پردازد و گاه حاضر به درمان کردن آن نمی شود؛به همین گونه خطرناکترین گناهان آن گناه است که شخص گرفتار شدۀ به آن از آن با خبر نیست،بدان سبب که او را به طرف جهنم می برد در صورتی که او خود را سپارندۀ راه بهشت تصور می کند؛و مخالفت با رهبری از این گونه گناهان است،و خداوند متعال گفته است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً الَّذِینَ ضَلَّ /13 سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً بگو که:آیا می خواهید تا شما را از زیانبارترین اعمال خبردار کنیم،و آن اعمال کسانی است که کوشش آنان در زندگی دنیا به هدر می رود و آنان چنان می پندارند که نیکوکاری می کنند». (1)

چنان می نماید که نفس بعضی از گناهان را چنان در نظر صاحب آن می آراید که آنها را از جملۀ کارهای نیکو و حسنات به شمار می آورد،و گرفتار حالتی شبیه به حالت شخص مبتلای به بیماری خواب(تسه تسه)می شود که این بیماری او را چندان به حالت خفته نگاه می دارد تا چشم از جهان بپوشد،و هر چه به پایان آن نزدیک می شود،بیشتر در نافهمی و بی احساسی فرو می رود،و دیگر این که باطل شدن و به هدر رفتن عمل خود به خود از اموری است که احساس کردن و دریافتن آن دشوار است.آیا خیال می کنی که اگر به تو بگویند مزد حجی که به آن رفتی و زحماتی که برای این سفر تحمل کردی و مال فراوانی که در راه آن به

ص :368


1- 13) -الکهف103/-104.

مصرف رساندی،به مجرّد آن که بانگ صدایت را در محضر رهبری شرعی بلند کردی بر باد رفت،به آسانی آن را تصدیق می کنی،در صورتی که این یک حقیقت و واقعیت است؟ ساده ترین دلیل برای آن که شیطان مخالفت با رهبری شرعی را برای ما می آراید و آن را پسندیده جلوه گر می سازد،آن است که مسلمانان امروز-همچون در تاریخ-بدون احساس کوچکترین گناهی به رهبری خود پشت می کنند،بلکه گروه کثیری از آنان چنان می پندارند که دین با امور قطعی زندگی ارتباطی ندارد،و دیگر امروز نیازی به امام و پیشوا و رهبری شرعی بر جای نمانده است.

[3]

آیا می خواهی از اندازۀ پذیرفتگی اعمال صالحۀ خودت،پیش از قیامت،یعنی پیش از آن که فرصت از دست برود،آگاه شوی؟پس بیا و خود را با میزان و مقیاس قرآن اندازه گیری کن؛چگونه؟مگر واجبات حکمتها و سودمندیهایی در زندگی آدمی ندارند؟البته که دارند،پس بیایید تا خودمان را با یافتن دامنۀ تحقق یافتن این حکمتها و سودمندیها در جان و واقع خودمان از طریق واجبات اندازه گیری کنیم.

آیا نمازت پذیرفته شد یا چنین نشد؟به خودت نگاه کن و ببین که از کارهای بد و گناه و فحشاء و منکر خودداری کرده /13 و به ذکر خدا نزدیک شده ای.

اگر چنین بود،نمازت پذیرفته است.

آیا روزه ات مورد قبول واقع شده است؟به اندازه تقوا و پرهیزگاری در نفست نگاه کن،و اگر دیدی که افزایش پیدا کرده،بدان که روزه ات مورد قبول قرار گرفته است.

و خلاصه آن که:اگر در نفس و جان خود نشانه های ایمان را مشاهده کردی،بدان که ایمانت مورد قبول قرار گرفته است.و از آشکارترین نشانه های آن تسلیم شدن به رهبری رسول است و مراعات کردن آداب معاشرت و رو به رو شدن با او،که این برهانی بر پاکیزگی دل تو و پاک شدن آن با ایمان است.

إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوٰاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللّٰهُ

ص :369

قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْویٰ

کسانی که از بلندی بانگ سخن خود در نزد رسول خدا می کاهند،از آن کسانند که خدا پرهیزگاری دلهای ایشان را آزموده است.

اگر معنی لغوی امتحان و آزمایش پاک بودن طلا از آلودگیها با گداختن آن در بوته است،امتحان قلب به معنی پاک کردن آن از شک و شرک و کبر و حسد است تا زمینه برای تقوا یعنی پرهیز کردن از شهوات و گناهان در آشکار و نهان آماده شود.

اگر معنی لغوی امتحان را کشیده شدن پوست بگیریم،معنی آن را در این جا گسترده شدن قلب برای پذیرش معارف الاهی است که آن را شایستۀ کلمۀ تقوا می سازد.

تقوا بذری مبارک است که جز در زمینی پاکیزه نمی روید.

لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ

آنان را آمرزش و پاداشی بزرگ است.

بدان سبب که فرمانبرداری از رسول(و رهبری شرعی)و مؤدب بودن در محضر او و پاس مقام او را داشتن،همه برای گناهان شفاعت می کنند و خدا آنها را می آمرزد،به همان گونه که نافرمانی رسول و بی ادبی نسبت به او و دور شدن از او سبب به هدر رفتن اعمال صالحه می شود.

[4]

اما کسانی که آداب رسالت جانهای آنها را صیقل نزده و رفتار ایشان را اصلاح نکرده است،و در حضور او با بانگ بلند سخن می گویند،و مراعات حرمت خانه هایی را نمی کنند که ناگزیر باید از آزار رساندن به آنها خودداری شود...عقل ندارند،و چگونه می تواند کسی که حرمت رسالت را مراعات نمی کند، و علم را گرامی و بزرگ نمی شمارد و به نقش رهبری که کارش تنظیم زندگی است معترف نمی شود،عقل داشته باشد؟! إِنَّ الَّذِینَ یُنٰادُونَکَ مِنْ وَرٰاءِ الْحُجُرٰاتِ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ کسانی که از پشت حجره ها تو را بانگ می زنند،بیشترینشان عقل ندارند.

حجره ها برای چه به وجود آمد؟مگر برای آن نبوده است که همچون دیوار و بارویی آزار را از جان ساکنان آنها دور کند؟

ص :370

از نشانه های تمدّن و شهر نشینی محترم شمردن خانه ها است،و خودداری از بی حرمتی نسبت به آنها،خواه به در آمدن به زور در آنها باشد یا به سنگ پراندن و آزار رساندن و اسباب آزرده شدن ساکنان آنها را فراهم آوردن،همچون بلند کردن صوت گوشخراش یا بر پا کردن گرد و غبار مایۀ آزار،یا ملوّث کردن محیط به صورتی که برای اهل خانه زیانبخش باشد،و تجاوز کردن به جای آرامش و ایمنی مردم،و شاید به همین مناسبت است که سوره به نام الحجرات نامیده شده است،چه حجره نمایندۀ نمودی عمرانی و تمدنی است،مخصوصا اگر در حجره شخص رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله سکونت داشته باشد.

در خبر از سبب نزول این آیه از زید بن ارقم آمده است که:مردمانی به نزد پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله آمدند که بعضی از آنان به دیگران گفته بودند:بیایید به پیش آن مرد برویم که اگر پیامبر بود ما خوشبخترین مردم خواهیم بود و از وی پیروی خواهیم کرد،و اگر پادشاه بود در کنار او زندگی می کنیم،پس به نزد او -صلّی اللّٰه علیه و آله-آمدند و او را که در حجره اش بود از بیرون به بانگ بلند چنین می خواندند:ای محمد،ای محمد!پس خداوند متعال این آیه را فرو فرستاد. (1)

[5]

رهبر برای خود اوضاع و احوال خاص دارد،و به اموری مهم باید بپردازد که-غالبا-رنگ و وجهۀ عمومی و کلّی دارد،و مردمان ناگزیر باید آنها را مراعات کنند تا بتوانند به وظایف خود به آسانی و به بهترین صورت عمل کند...

ولی اگر،مخصوصا در کارهای خصوصی او،اسباب زحمت او را فراهم آورند،و سبب به هم ریخته شدن زندگی او شوند و در نتیجه از رسیدن به امور مهم و عمومی خود بازماند، /13 همگان از آن زیان خواهند دید. (2)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّٰی تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکٰانَ خَیْراً لَهُمْ

و اگر صبر

ص :371


1- 14) -تفسیر القرطبی،ج 16،ص 309.
2- 15) -همان منبع،ص 304.

کنند تا او(از خانه و حجره)خارج شود و به نزد ایشان بیاید،برای خودشان بهتر است.

پس چون قاید و رهبر کسی است که قرار به دست او است و مسئولیت تنفیذ و روان کردن آن بر عهدۀ او،ناگزیر باید فرصت مناسب را برای انجام کار به او بدهند و در جزئیات عمل او دخالت نکنند.

چون پیغمبر کارهای خود را در داخل خانه اش انجام دهد و آن گاه به نزد ایشان بیرون آید،آمادگی بیشتر برای رو به رو شدن با آنان خواهد داشت،و در نتیجه برای خود ایشان بهتر و سودمندتر خواهد بود.

وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

و خدا آمرزنده و مهربان است.

پس اگر کسی یکی از این آداب را مراعات نکند و در نتیجه مرتکب خطایی شود،شایسته نیست که از رحمت خدا نومید شود.

در خبر آمده است:ثابت بن قیس بن شماس صدای بلندی داشت،روزی پیامبر او را ندید،مردی عرض کرد:ای پیامبر خدا!من خبر او را برایت می آورم.

آن مرد نزد ثابت آمد و دید که در خانۀ خود نشسته و سرش را پایین افکنده است.

گفت:تو را چه شده است؟گفت:من بد آدمی هستم چون صدایم را بلندتر از صدای پیامبر کردم و اعمالم هدر رفت و دوزخی هستم.آن مرد نزد پیامبر آمد و گفت که ثابت چنین حرفهایی زد.پیامبر فرمود:«پیش او برو و بگو:تو دوزخی نیستی بلکه از بهشتیان می باشی».

[سوره الحجرات (49): آیات 6 تا 8]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ (6) وَ اِعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اَللّٰهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ اَلْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ اَلْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ اَلْکُفْرَ وَ اَلْفُسُوقَ وَ اَلْعِصْیٰانَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلرّٰاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ نِعْمَةً وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (8)

ص :372

معنای واژه ها

7[لعنتّم]

:یعنی گرفتار عنت می شوید،و عنت به معنی مشقت است.

اگر تبهکاری خبری برای شما آورد پس تحقیق کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که جامعۀ اسلامی را از پوسیدگی و فرو پاشی محفوظ بداریم، ناگزیر باید در آن به پرورش عادت احترام گذاشتن به رهبری شرعی بپردازیم،و آن را از حوزۀ تسلط شایعات فاسقانی دور نگاه داریم که عادت آنان ویران کردن علاقه ها و دلبستگیها است،و قرار و دستور رسول(یا جانشین او)را حکم قاطع دربارۀ آنها بدانیم،و از خدا سپاسگزار باشیم که نعمت ایمان را به ما ارزانی داشته و آن را مورد محبت ما قرار داده،و ما را از کفر و فسوق دور و بیزار ساخته است.آیا این فضلی بزرگ و نعمتی از خدای متعال نیست(که بندگان صالح خویش را)به علم و حکمت خود برای آن برگزیده است؟ چنان که از سیاق معلوم می شود،رهبری اسلامی و احترام آن پیش از هر چیز پیریزی شده،بدان سبب که ضامنی برای دیگر آموزشها است،به همان گونه که تأکید بر مسئولیت امت در برابر استقرار صلح میان طوایف مختلف آن،ضمانت

ص :373

دیگری برای همان تعلیمات است.

شرح آیات:

[6]

در کتاب پروردگار کریم ما شفای بیماریهای دیردرمان جامعه،در صورتی که خواستار آن باشیم و آموزشهای آن را به کار اندازیم،وجود دارد،و اختلاف و مبارزه از بزرگترین این بیماریها است که قرآن ریشه های دور آن را قطع کرده است.آیا به آن توجه کرده اید که چگونه تجمع ایمانی،از بادهای فتنه بر اثر یادآوری مسلمانان از نقش خبرهای دروغی که فاسقان پراکنده می سازند و سبب ایجاد تفرقه در میان مردم می شوند،مصون می ماند،چه همین امر سبب آن می شود که قومی بیگناه به معارضه گرفتار شوند و سرانجام اسباب ندامت و حسرت آنان فراهم شود.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا

ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر فاسقی خبری برای شما آورد،دربارۀ آن به تحقیق و بازرسی بپردازید.

چه انگیزه های فرد فاسق و نقطه های عزیمت او شیطانی است و گاه دروغ می گوید و خبر چینی می کند یا بخشی از حقیقت را می گوید و دربارۀ دیگر جوانب آن خاموش می ماند...پس اگر سخن او را به همان گونه که گفته است بپذیریم چه بسا که گرفتار خطاهایی بزرگ شویم،و از آشکارترین آنها پیدا شدن فتنه و آشوب در جامعه است.

فاسقی که از حدود الاهی تجاوز می کند،نمی تواند برای امت موجّه شناخته شود،و تنها گوش کردن به خبر او و بدون تحقیق و جستجوی اثبات صحّت آن نباید مورد قبول واقع شود.

أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ

و بر اثر آن آسیبی از روی نادانی از جانب شما به گروهی برسد،و سپس بر آنچه کرده اید گرفتار ندامت شوید.»

ص :374

یعنی برای آن که فاسق شما را به معارضۀ با قومی مؤمن،بدون تحقیقی از شما،وادار نکند و سپس از فوت شدن فرصت گرفتار پشیمانی نشوید،و از این آیه چندین بصیرت استنباط می شود:

نخست:این که منشأ بیشتر مبارزه های اجتماعی که مؤمنان را از پا در می آورد،فاسقانی اند که یگانگی مؤمنان را خواهان نیستند و میان ایشان به فتنه انگیزی می پردازند.و چون در واقعیت مسلمانان امروز بیندیشیم،به آنجا می رسیم که بیشتر کسانی که آتش فتنه را در میان ایشان روشن می کنند،غالبا دورترین افراد /13 از ارزشها به شمار می روند،و سابقه ها(بد و کینه های آنان علیه السلام و ترسشان از رسوایی سبب برخاستن ایشان به ضدیت این یا آن گروه از مسلمانان انجامیده است.

اگر مؤمنان بتوانند تأثیر فاسقان را از اجتماع خود دور کنند،بر آن توانا خواهند شد که بزرگترین شکاف و سوراخی را که تهدید کنندۀ وجود و حیثیت ایشان است به خوبی ببندند و از گرفتاری به آن راحت شوند.

دوم:و امروز که مسلمانان در معرض نیروی فرهنگی و هجوم تبلیغاتی هزاران مؤسسۀ تبلیغاتی گوناگون قرار گرفته اند،بیش از هر زمان دیگر خود را نیازمند به اجرا کردن این سفارش الاهی می بینیم که دربارۀ صحت و سقم آنچه می شنویم به تحقیق و جستجو بپردازیم،زیرا که فاسقان هیچ باکی از آن ندارند که چه می گویند،و آیا خبرگزاریهایی که با سرمایه های دشمنان و نفوذ آنان به تبلیغات می پردازند،ملتزم به آن اند که راست بگویند؟و روزنامه هایی که به نام مترفان و طاغیان انتشار پیدا می کند،آیا به مراعات جانب حق ممکن است بپردازند؟و ایستگاههای رادیویی فراوانی که هر روزه آبشاری از معلومات گوناگون پخش می کنند،آیا ضامنی برای راستی گفته های خود در اختیار شما قرار داده اند؟ هرگز...باید به رسیدگی و اثبات درستی و نادرستی آنها اقدام شود،ولی چگونه؟ از آن جا که حجم اندیشه ها و اخبار منتشر شده بسیار زیاد است،قدرت افراد برای اثبات درستی و نادرستی آنها کفایت نمی کند،و به همین سبب لازم است مؤسسات

ص :375

مورد اعتمادی وجود داشته باشد که نقش غربال را دربارۀ آنها ایفا کند و خبرهای راست و شایسته را از باقی خبرها دور سازد و فقط آنها را منتشر و پراکنده سازد و در اختیار مؤمنان قرار دهد.

این گونه مؤسسه ها گاه بنیادها و مرکز مطالعه و تحقیق است،و گاه به صورت تنظیمات دینی،و نیز گاهی کارشناسان شایسته ای هستند که مؤمنان برای پی بردن به ماهیت معلومات پخش شده به آنها رجوع می کنند،و گاه مؤسسه های تبلیغاتی و پخشهای رادیویی صحیح یا روزنامه های ملتزم و متعهد یا خبرگزاریهای مورد اعتماد این وظیفه را به انجام می رسانند.

سوم:و این گونه مؤسسات هر چه باشد،عبارت از دستگاههای انجام دهندۀ کارهایی اجتماعی است که می بایستی در زیر سرپرستی رهبری شرعی امت قرار گیرد،چه بدون این رهبری همۀ تلاشها بیفایده می ماند،از آن روی که انجام دادن این گونه کارهای بزرگ چنان نیست که افراد بتوانند آن را عهده دار شوند،و حتی اگر رهبری شرعی با آن همراه نباشد،بسا هست که خود خاستگاه خطر شود،و به همین سبب است که سیاق قرآنی به نعمت /13 رسالت و رسول و ضرورت بازگشت به آن اشاره کرده است.

چهارم:خبر شخص عادل حجّت است و گفته اند:علی رغم آن که آیه دلالتی بر حجت بودن خبر عادل به صراحت و به صورت مستقیم ندارد،بلکه آن را با صفتی می نامند که ملاحظۀ حجیّت در آن نیامده است،ولی فایدۀ بیان وصف در این جا چیزی جز آن نیست که عنوان حکم پیدا می کند،مثل این که بگویی:اگر با اهل باطل معامله می کنی گواهی بر ایشان بگیر،و اگر به دیدار بیمار می روی از هم خوراک شدن با او پرهیز کن،و اگر به سرزمینهای غیر اسلامی سفر می کنی، برای نمازت قبله نمایی همراه داشته باش...و نظایر اینها.

و من می گویم:به همان گونه که نفی متمرکز در سور کلمه یعنی شرط یا صفت آن متمرکز است،شرط نیز چنین است،پس چون بگوییم:همۀ پولهایم را به تو نمی دهم،و چون ماهی خورده باشی از نوشیدن شیر خودداری کن،و بر روی

ص :376

زمین خرامان و با تکبّر راه مرو،مقصود از آن همۀ پولها است و بنا بر این می تواند مقداری از آن را بدهد و مخالف وعید عمل نشده است،و نهی از نوشیدن شیر باید مقارن با خوردن ماهی باشد(یا همۀ نهی از جمع کردن بین آن دو است)و به همین گونه نهی از راه رفتن همراه با ناز و تکبر است نه همه چیز.

شرط نیز چنین است،پس چون گفته شود:اگر صبح به دیدارم بیایی گرامیت می دارم،یا اگر از بلای رسیدۀ به دیگران شادمان شوی از تو دوری خواهم کرد،این شرط به تنگترین حلقه های سخن تعلق می گیرد،یعنی در هنگام صبح گرامیت می دارم،و در هنگام شادمانی از بدبختی دیگران ترکت می کنم،و در این نیز شرط چنین است:هنگامی که فاسقی خبر برای شما آورد...که در آن شرط مقصود است و هدف از آن محدود کردن نتیجه به تنگترین حدها که آن فاسق بودن آورندۀ خبر است،و به همین سبب پیشینیان گفته اند که:این از مفهوم شرط است نه از مفهوم وصف،و خدا دانا است.

پنجم:آیا مقصود از تبیّن چیست؟ظاهرا هر اسلوبی را شامل می شود که انسان را به حالت وضوح و آشکاری مطلب می رساند،و چون خدا همۀ مؤمنان را با این کلمه مخاطب قرار داده،مفهوم تبیّن نیز عرفی خواهد بود،به معنی این که نفس انسان معمولی به آن اطمینان پیدا کند،تا شک معقولی در آن باقی نماند که عقلا آن را به عنوان حجت بودن در نزد خدا برای موضوعها کافی می دانند.

پس خواه بیّنه(گواهی دو عادل)باشد یا شیاع مفید برای اطمینان حاصل کردن،یا گواهی کارشناسان از خلال مجموعۀ متراکمی از گواهیها و آثار،یا خبر عاقل عادل،اینها همه از گونۀ تبیّن در نزد عاقلان به شمار می رود...ولی عقلا،در صورتی که اوضاع و احوال جاری باعث ایجاد شک در شخص باشد،همچون این شایعه که اعتقاد بر آن است که منشأ آن شایعه ای مغرضانه است و سبب اطمینان خاطر نمی شود،دیگر حجت نیست.

به همان گونه که خبر عادل دربارۀ چیزی که در نزد غیر او مخفی نمی ماند، اگر در اظهار آن تنها بوده باشد،همچون این که شخص بگوید که فلان خبرگزاری

ص :377

این خبر را پخش کرد،با دانستن این که اگر چنین می بود دیگران هم آن را می شنیدند و نقل می کردند،در معرض شک قرار می گیرد،یا اگر همو از دیدن ماه شب اول ماه در شب صافی خبر دهد که تنها او آن را دیده و کسی دیگر آن را ندیده است،چنان است که عاقلان دربارۀ آن گرفتار شک می شوند.و بنا بر این عقلا در حوادث خطیر همچون جنگها به خبر واحد اعتماد نمی کنند...

به صورت کلی،حالت تبین و وضوح در نزد عقلا بر حسب موضوعها مختلف می شود و باید به این امر توجه شود،و شاید حکمتی که در پایان آیه آمد محور حکم است و ما هم به همین گونه بیندیشیم و بدانیم که چگونه باید از قرار گرفتن در نادانی و پشیمانی پرهیز کنیم.

[7]

موج فتنه چگونه در مجتمعی مسلمان به حرکت می افتد؟آغاز آن شایعه ای است که بر سر زبانها می افتد و سپس به صورت جریانی در می آید که ساده دلان را با خود می برد،و در این هنگام فرصت جویان و آشوبگران به فتنه انگیزی می پردازند و رهبری شرعی را در زیر فشار قرار می دهند که یا باید تسلیم به تند باد فتنه شود،یا پاره ای از اجتماع را از دست بدهد،پس راه حل کدام است؟ راه حل منحصر به آن است که مجتمع روح انضباط را متجلّی سازد،و همگان از ابعاد نعمت رهبری آگاه شوند و عملا به سپاسگزاری از آن بپردازند.

به راستی که اگر در جامعه ای اهمیّت رهبری شرعی به خوبی شناخته شود،آن جامعه علیه تندبادهای فتنۀ داخلی به همان گونه تحصن پیدا می کند که در برابر فشار چالشهای خارجی چنان می کند،به همین سبب قرآن به ما فرمان می دهد که از نقش رسول در خودمان آگاه باشیم،و پس از وی /13 دربارۀ کسانی که تا درجه ای جانشین او قرار می گیرند نیز به همین گونه عمل کنیم.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللّٰهِ

و بدانید که رسول خدا در میان شما است.

پس او مبعوث از جانب خدا و حامل رسالت حکمت و معرفت و بصیرت است،و چون چنین است باید در هنگام بروز کردن آشوبها و فتنه ها به او رجوع

ص :378

کنند،و فشار وارد کردن بر او به این منظور که نگرشها و شهوات نفسانی خود را بر او تحمیل کنید روا نیست،چه این با مصلحت شما سازگاری ندارد.

لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ

اگر در بسیاری از امور اطاعت شما کند،حتما به سختی و مشقّت گرفتار خواهید شد، و چگونه می تواند مشقت و عنت به ایشان نرسد در حالی که با علم به مخالفت برخاسته و به جهل روی آورده اند.

در خبر در اسباب نزول این آیه چنین آمده است:

نخست:این که پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله ولید بن عقبه را برای گرد آوردن صدقات به سوی طایفۀ بنی المصطلق فرستاد،و چون او را دیدند با خوشامدگویی نزد او آمدند،ولی از ایشان بیمناک شد و ترس او را فرا گرفت،چه میان او و ایشان یک دشمنی قدیمی وجود داشت و می ترسید که او را به قتل برسانند،یا در جان خود کینه ای نسبت به آنان داشت،پس خواست به مکری با ایشان بپردازد(یا به این کار تظاهر کرد)و به همین سبب به نزد پیغمبر بازگشت و به او خبر داد که آنان از دین برگشته اند.

سپس پیامبر(ص)خالد بن ولید را روانه کرد و از او خواست که دربارۀ ارتداد آنان به تحقیق بپردازد و شتاب به خرج ندهد،و او شب هنگام به محل آنان رسید و بازجویان خود را روانه کرد و آنان برای او خبر آوردند که مردم متمسک به اسلامند،و بانگ اذان و نماز ایشان شنیده شد،پس چون بامداد شد خالد به نزد ایشان آمد و از درستی آنچه برایش خبر آورده بودند آگاه شد و به نزد پیغمبر بازگشت و او را با خبر کرد،پس این آیه نازل شد و پیامبر خدا می گفت:«درنگ و تأنی از خدا است و شتابزدگی از شیطان». (1)

از بعضی از اخبار چنین بر می آید که گروهی از مسلمانان از پیغمبر چنان می خواستند که پیش از تحقیق دربارۀ ایشان به جنگ با آنان بپردازد،و شاید این

ص :379


1- 16) -نقل از القرطبی(با تصرف)،ج 16،ص 311.

نتیجه ای از تبانی میان حزب اموی و منافقان طرفدار ایشان علیه مسلمانان بود که قسمتی از آن به توسط ولید عملی شد،در صورتی که دیگران می خواستند باز ماندۀ آن به اجرا در آید.

دوم:در خبر آمده است که این آیه در داستان افک بنا بر بعضی از روایات نازل شده است.و علی بن ابراهیم در تفسیر خود گفته است که آیه دربارۀ ماریۀ قبطیه مادر ابراهیم(علیه السلام)نزول پیدا کرد،و سبب آن این بود که عایشه به رسول خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت که ابراهیم از تو نیست بلکه از جریح القبطی است که هر روز پیش او می آمد،پس پیغمبر(ص)خشمناک شد و به امیر المؤمنین(علیه السلام)گفت:شمشیر برگیر و سر جریح را برای من بیاور،پس امیر المؤمنین(ع)شمشیر برگرفت و گفت:یا رسول اللّٰه!پدرم و مادرم فدای تو باد، هنگامی که مرا به انجام دادن کاری مأمور می کنی،همچون سیخ داغ شده ای هستم که در میان کرکی فرو رود،آیا فرمان می دهی که در این کار تحقیق کنم یا بدون تحقیق به عمل بپردازم؟پس رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-به او گفت:تحقیق کن،و امیر المؤمنین به اتاق مادر ابراهیم رفت و بر آن بالا رفت و چون چشم جریح به او افتاد گریخت و از درخت خرمایی بالا رفت،و امیر المؤمنین(علیه السلام)به او نزدیک شد و از او خواست که از درخت فرود آید و او گفت:یا علی!این جا کسی نیست و من خصی و خواجه ام و شلوار خود را پایین کشید و عورت خود را آشکار ساخت و معلوم شد که خواجه است،و چون او را نزد رسول خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-آورد،رسول خدا(ص)به او گفت:ای جریح!تو را چه شده است؟و او در پاسخ گفت:قبطیان خدمتگزاران مرد خود را که در خانه هاشان و در میان اهل خانه شان به خدمت اشتغال دارند خصی می کنند،و قبطیان جز با قبطیان انس پیدا نمی کنند،و پدر ماریه مرا برای آن فرستاد که خدمت او کنم و مونس او باشم،و خدا آیۀ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ را نازل کرد. (1)

ص :380


1- 17) -نور الثقلین،ج 5،ص 81.

هدف این آیه و نصوص دینی دیگر آن بوده است که فاسقان را از مجتمع اسلامی جدا نگاه دارد و از اندازۀ سهیم بودن ایشان در امور اجتماعی بکاهد،و چون مسلمانان از عمل کردن به خبرهای فاسقان خودداری کردند،آنان را از دخالت در امور قضایی و خبر رسانی و گواهی دادن در محاکم و بعضی از کارهای دیگر محروم ساختند.

قرطبی مفسر معروف در این جا نصّی را از ابن العربی نقل می کند.که خوب است به آن گوش دهیم:

مایۀ شگفتی است که شافعی و همانندان او امانت فاسق را مجاز شمرده اند،و چگونه ممکن است کسی که به اندازه سپردن یک حبّه از مال به او نمی توان ایمن بود،برای سپردن یک قنطار دین به دست او مورد اطمینان باشد؟و سبب آن این بود که والیانی که مردم در پشت سر ایشان نماز می گذاشتند،از لحاظ دینی فاسد بودند،و امکان ترک کردن نماز به امامت ایشان وجود نداشت،و برانداختن ایشان نیز امکان نداشت،با ایشان و به امامت آنان نماز می گذاشتند(و اضافه کرده است که)بعضی از مردم که بنا بر تقیه به امامت ایشان نماز می گذاشتند،این نمازها را اعاده می کردند،و بعضی دیگر همان را نماز خود به حساب می آوردند.و من اعادۀ نماز را واجب نمی دانم و می گویم که بر هیچ کس روا نیست که نماز گذاشتن در پشت سر امامی را که مورد پسند او نیست ترک کند ولی باید آن را به صورت محرمانه اعاده کند و در نزد دیگران چنین نکند. (1)

وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیٰانَ

ولی خدا ایمان را مورد محبّت شما قرار داد،و آن را در دلهاتان آراست،و کفر و فسوق و عصیان را در نظر شما ناخوش و ناپسند قرار داد.

رسالت نعمت و فضل است،و فهم این حقیقت ما را بر آن می دارد که از آن

ص :381


1- 18) -القرطبی،ج 12،ص 213.

به صورتی بهتر فایده برگیریم،مگر نه این است که اگر کسی اعتبار کلانی در بانک داشته باشد،در صورت بی خبر و نادان بودن نسبت به آن،هیچ نفعی از آن به دست نمی آورد! ایمان آوردن به رسالت نیز توفیقی از جانب خدا و نعمت و فضل است؛این درست است که بنده گام اول را به جانب پروردگار خویش بر می دارد،و تسلیم به حق می شود،ولی اگر خدا محبت پیدا کردن نسبت به ایمان را به /13 قلب کسانی که صلاحیت آن را دارند نینداخته باشد،هیچ یک از افراد بشر نمی تواند از این فیض بهره مند شود.و خدا دوستی ایمان را دو بار به دل افراد بشر انداخته است،یکی در آن هنگام که آدمی را بر فطرت ایمان به خدا آفرید،و دیگری در آن هنگام که در قلوب تسلیم شدگان به پروردگارشان(مسلمانان)برای پذیرفتن نعمت هدایت دوستی ایمان را پدید آورد.به همان گونه که فطرت بشری خود به خود انحراف را به همۀ درجات و اشکال آن ناخوش می دارد،که از آن جمله است کفر که مخالفت اساسی با دین به شمار می رود،و فسوق که عبارت از تجاوز از حدود شریعت است، و عصیان که مرتکب شدن بعضی از خطاها است،این هر سه مخالف با ایمان است،و بدون پاک کردن چرک آنها از قلب،این قلب به استقبال و پذیرفتن روح ایمان نخواهد رفت.

أُولٰئِکَ هُمُ الرّٰاشِدُونَ

آنان راهیافتگان اند.

گفته اند که ریشۀ کلمۀ رشد به معنی سنگ است،و صاحب رأی سدید و محکم را راشد می گویند از آن روی که در آن رأی استقامت دارد و سخت به آن پیوسته است،و نسبت به آنچه می کند یقین دارد.و رشد مؤمن برخاستۀ از یقین او است و سخت و استوار بودن او در حق،چه راه آشکار آن را شناخته و هرگز آن را تغییر نخواهد داد.

از آن روی سیاق قرآن از خطا به غیبت تبدیل یافت که مقام راشدان بالا و شایستۀ آن است که با کلمه ای همچون«اولئک»طرف خطاب قرار گیرد،و در نتیجه کسی می تواند به چنین مقام برسد که بهره ای بزرگ داشته باشد،و بنا بر این هر

ص :382

خوانندۀ قرآن نمی تواند مخاطب به این صفت بزرگ باشد،و آیه بر آن دلالت دارد که اساس این دوستی و محبت است،و به همین جهت مؤمنان در آن می کوشیدند که این دوستی را در دلهای خود جایگزین سازند و آن را رشد دهند و می گویند:«و زبانم را به یاد خودت گویا ساز،و دلم را به دوستیت مشتاق». (1)

و در توصیف افراد رستگار حزب اللّٰه چنین آمده است: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ ای کسانی که ایمان آوردید!هر که از شما که از دین خود باز گردد(بداند که:)خدا به زودی قومی را خواهد آورد که ایشان را دوست می دارد و آنان او را دوست می دارند». (2)

هنگامی که زیاد الحذاء از امام باقر(علیه السلام)دربارۀ رابطۀ میان دین و دوستی پرسش کرد،امام در پاسخ او چنین گفت:

وای بر تو ای زیاد!مگر دین چیزی جز دوستی است؟مگر این گفتۀ خدا را نشنیده ای: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد»؟و آیا این گفتۀ خدا را ندیده اید که حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ ایمان را مورد محبت شما قرار داد و آن را در دلهای شما آراست»،و یُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَیْهِمْ و کسانی را که به سوی ایشان مهاجرت کنند دوست می دارند».

و بر آن افزود:«دین دوستی است و دوستی دین». (3)

[8]

و در صورتی که ایمان هدیه ای از خدا به قلبهای پاک است،پس فضلی از خدا به گروه مخصوصی از افراد بشر می شود،و همچون دیگر نعمتها همۀ بندگان خدا را شامل نمی شود.

ص :383


1- 19) -از دعای امیر المؤمنین(ع)معروف به دعای کمیل،مفاتیح الجنان،ص 67.
2- 20) -المائدة51/.
3- 21) -نور الثقلین،ج 5،ص 84.

فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

فضل و بخششی از جانب خدا است و خدا دانای حکیم است.

و با حکمت بالغۀ خود می داند که فضل و نعمت خویش را مخصوص کجا قرار دهد.

[سوره الحجرات (49): آیات 9 تا 10]

اشاره

وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی اَلْأُخْریٰ فَقٰاتِلُوا اَلَّتِی تَبْغِی حَتّٰی تَفِیءَ إِلیٰ أَمْرِ اَللّٰهِ فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُقْسِطِینَ (9) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (10)

میان برادران خود را اصلاح کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اگر جنگ خارجی مشتمل بر فایده هایی برای امت است،از آن روی که ارادۀ آن را از آلودگیها پاک می کند،و سبب پاکیزگی صفهای آن می شود،و آن را از مراکز ضعف خود آگاه می سازد و نسبت به مسئولیت آن حسّاسیت پیدا می کند،و ارزشهای تمدنی را در آن به وجود می آورد،جنگ داخلی به دنبال خود چیزی جز زیان و ویرانی و هلاکت ندارد،و گاه باعث رسیدن آن به پایانی هولناک می شود.

آیۀ نخستین از این درس به قضیۀ جنگ میان مؤمنان به صورتی آشکار

ص :384

پرداخته،و مفسران در آن به تفصیل سخن گفته اند،و عمق قضیه به اندازه ای است که سخن گفتن از آن در ضمن یک تفسیر کافی به نظر نمی رسد،بلکه نیازمند مطالعات مفصل است.

امّا آیه دوم از موضوع صلح ولی به صورتی عامتر سخن می گوید و دربارۀ علاقه و ارتباط میان مؤمنان که به درجۀ برادری کامل رسیده باشد بحث می کند.

شرح آیات:
اشاره

[9]

آیات قرآن معمولا پیش از آن که از حالتهای عادی بحث کند،دربارۀ بدترین حالات سخن می گوید،مثلا در آن هنگام که سورة النساء از حالات اجتماعی بحث می کند،در آغاز آن به بحث دربارۀ حالت طلاق می پردازد که عقدۀ پیوند خانوادگی است،و به همین گونه سورۀ نور که حدود یک خانوادۀ صاحب فضیلت را ترسیم می کند،با بیان حد زنا آغاز می شود،و سورۀ مائده که سازنده حیثیت تمدن اسلامی است،از حرام بودن تجاوز به اموال یتیمانی سخن می گوید که از ضعیفترین حلقه های پیوستگی اجتماع محسوب می شوند،و در این جا نیز آیات در ابتدا پیچیده ترین حالات اختلاف را مورد بحث قرار می دهد،و سپس به تدریج به بیان حالات دیگر می پردازد که پیچیدگی کمتر دارد،پس چرا چنین است؟ چنان می نماید که در پی همۀ این حالات دو حکمت وجود دارد:

نخست:در بیان هدفی که تسلسل حالتها سرانجام به آن منتهی می شود، برای آن که مبدأ آن مورد بی اعتنایی قرار نگیرد،و خلافهای جزئی که معمولا طرف توجه چندان واقع نمی شود،و شایعاتی که در این جا علیه جمعی پراکنده می شود و جلوگیری ندارد چندان نمو پیدا می کند که به یک مبارزۀ خونین میان دو گروه از افراد بشر تبدیل می شود از نظر دور نماند و حقایق چنان که باید و شاید آشکار شود، ناگزیر باید نخست نمونه ای آشکار از آن عرضه شود سپس دیگر حالات با آن در معرض مقایسه قرار گیرد.

ص :385

دوم:بزرگی شریعت در آنجا تجسّم پیدا می کند که حالات استثنایی به حد رسیدۀ در پیچیدگی مورد بحث و تحقیق واقع شود،و اوضاع عادی و متعارفی معمولا چنان است که پرداختن به آنها آسان و میسر است و به همین جهت اگر بحثی دربارۀ آنها ضروری شمرده شود،به دنبال بحث در حالتهای بزرگ و کلّی می آید.

پس بحث دربارۀ طلاق یا خیانت در همسری(زنا)مقیاسی برای قدرت شریعت در وضع کردن نظامی استوار برای شؤون خانواده است،به همان گونه که پاسداری از اموال یتیمان دلیل بر صلاحیت نظام اقتصادی در محافظت از حقوق مردم به شمار می رود.

به همین گونه درمان مشکل جنگ داخلی دلیلی بر صلاحیت نظام اجتماعی برای رو به رو شدن با چالشها است.

و چنین است که سیاق در ابتدا به این بحث پرداخته و گفته است:

وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا

و اگر دو گروه از مؤمنان به جنگ با یکدیگر پرداختند،آنان را با یکدیگر صلح و آشتی دهید.

بنا بر این نخستین مسئولیت متوقف ساختن کشتار و بر پا داشتن صلح و سلم است به هر وسیله که ممکن باشد،و این مسئولیت همۀ مردم است،چه آنان نیروی باقی ماندۀ میان دو گروه اند،امّا اگر گروه سومی را میان آنان وارد کنیم،باید همچون طرفی در مبارزه شرکت کند،و گاه ممکن است از یکی از آن دو نیرومندتر نباشد.

باید در نظر داشت که:

اولا:تعبیر در ابتدا به صورت تثنیه آمده و سپس جمع شده و بار دیگر دو مرتبه به تثنیه باز گشته است،و از آن روی چنین است که اختلاف معمولا میان دو گروه آغاز می شود که هر یک برای خود خصوصیات معینی دارد،و اگر صلحی صورتپذیر شود میان دو رهبری آن گروه ها خواهد بود،در صورتی که جنگ و مبارزۀ میان پیروان آنان است،و بنا بر این رزمندگان قربانی تبانی رهبریهای خود شده اند

ص :386

که آنان را به جنگی کشانده اند که در آن مصلحتی برای آنان وجود نداشته است، در صورتی که رهبری دو گروه،به همان گونه که مسئول جنگ است مسئولیت صلح را نیز بر عهده دارد.

ثانیا:قرآن با ما از قوانین صلح یا از صلحی که بر پایۀ عدالت صورت گرفته باشد سخن نمی گوید،چرا که تحقق بخشیدن به آن در حالت جنگ تقریبا محال است،و لذا از جامعه خواسته است که برای رسیدن به صلح کوشش کند.

ثالثا:قرآن هر دو طرف جنگ را،علی رغم آن که کشتن یکدیگر گمراهی بزرگی است،به نام مؤمنان خوانده است،و این دلیل بر آن است که امکان دارد فرزندان امت واحدی در جنگ خانگی به جان یکدیگر بیفتند که سبب آن فتنه ها و هواهای نفسانی بوده باشد،پس ما حق آن نداریم که مردمان را به مجرد پرداختن به مبارزۀ با یکدیگر کافر بخوانیم،به همان گونه که هیچ یک از دو طرف جنگ حق آن ندارد که طرف دیگر را به مجرّد اعلان جنگ کردن بر خودش به خروج از چارچوب ایمان متهم سازد.

فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی الْأُخْریٰ

پس اگر یکی از آن دو بر دیگری ستم کرد.

پس به صلح گردن ننهاد یا با پذیرفتن صلح به آن خیانت کرد.

فَقٰاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّٰی تَفِیءَ إِلیٰ أَمْرِ اللّٰهِ

پس با آن که ستم کرده است بجنگید تا به فرمان خدا گردن نهد.

آیا ممکن است اسلام را با شعارها و اندرزها و پیمانها و شوراهای امنیت بر پا نگاه داریم؟گاه ممکن است همۀ اینها سودمند باشد،ولی در آن حد نیست که از جنگی جلوگیری کند که اشخاص به آن داخل نمی شوند مگر این که از تحقق یافتن هدفهایشان با هر وسیلۀ دیگر مأیوس شده باشند،و در این هنگام است که بر مرکب دشوار جنگ سوار می شوند و مصیبتها و بدبختیهای آن را تحمل می کنند.پس چگونه ممکن است با قرار و اندرز آن را متوقف سازند؟ در این هنگام ناگزیر می بایستی همۀ مردم مسئولیت حفظ صلح را تحمل

ص :387

کنند و از ریخته شدن خون مردم جلوگیری به عمل آورند،و این بدون تردید مستلزم پرداختن به جنگ و قبول مسئولیت آن است،و اگر چنین نشود ستمکاران و آتش افروزان فتنۀ جنگ همه جا را به صورت جهنمی در می آورند.

من اصل و مبدئی را نمی شناسم که بر پیروان خود چنین حدی از مسئولیت اجتماعی را تحمیل کرده باشد،چه اصول و مبادی مغرب زمین انتخاب نظام را حق می داند،در صورتی که اسلام آن را واجب می شمارد،و بر مؤمن واجب می داند که در برابر کسانی که طغیان می کنند و می خواهند بدون رضایت مردمان بر ایشان حکومت کنند به همان گونه مقاومت کنند و به مبارزه برخیزند که با کسانی چنین می کنند که خواستار فساد کردن در زمین اند.

قرآن پایان نبرد مؤمنان را با این گروه ها باز گشت گروه ستمگر به فرمان خدا و گردن نهادن به تطبیق احکام اسلام در قضایایی می داند که سبب ایجاد اختلاف میان ایشان و گروه دیگر شده است،و این خود دلیلی بر آن است که مقید بودن تام به حدود عدالت در مورد معاملۀ با ستمگران،علی رغم ستمگری و تجاوز ایشان به صلح و امنیت،واجب است و باید از آن اطاعت شود.

چون بدانیم که عمل آن روز آنان شبیه مبارزۀ مسلحانه در اصطلاح امروز است،بر ما معلوم می شود که چگونه در نظام اسلامی باید با گروه مخالف معامله شود،و این که لازم است آنان را به حدود شرعی باز گردانیم، /13 بدون آن که حقوق ایشان را مصادره کنیم و آبروشان را بریزیم و رسوایشان سازیم و به تهمتهای بی جا متهمشان کنیم،تا چه رسد به این که آنان را حق آن نداریم که در بند کنیم و به زندان افکنیم و به تبعید روانه سازیم و آزارشان دهیم و به قتل برسانیم.خداوند متعال مقابلۀ با ستمگران را به حدّ بازگشت آنان به فرمان خدا محدود می کند و چون چنین شود به حالی درست همچون حال دیگر افراد ملت و امت باز می گردند.

فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ

پس اگر به قبول حکم خدا باز گشت،میان آن دو گروه با مراعات عدالت صلح برقرار کنید.

روا نیست که میان آن گروه با گروه دیگر تمایز قائل شوید و بهانه تنها آن

ص :388

باشد که گروه مورد نظر بغی و ستم کرده است.چه تحمیل کیفرهایی بر این گروه یا محروم ساختن ایشان از حقوقی که دارند،زمینه را برای جنگی دیگر آماده می سازد،و عدالت و بر پا داشتن حدود خدا بر همگان بدون تمایز،سببهای مبارزات اجتماعی را از میان می برد،بدان سبب که آتشگیرانۀ چنین مبارزه ها غالبا گروه های محرومی هستند که مورد بهره برداری این و آن قرار می گیرند.

وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ

و به قسط و عدالت رفتار کنید که خدا دادگران را دوست می دارد.

شاید قسط به کار بستن دقیق موجبات عدالت باشد که درجۀ بالای عدالت است.پس چگونه باید قسط را دربارۀ دو گروه مشغول به جنگ با یکدیگر تحقق بخشیم؟ گاه گروه ستمگر(معارضان مسلح)گروهی است که از لحاظ تاریخی محروم شمرده می شود،همچون سیاهان امریکا،که برابری آنان در حقوق با هموطنان سفید برای ایشان کافی نیست،و عوامل ستمگری نسبت به آنان را از میان نمی برد،بلکه لازم است برای رفع ناکامی آنان فرصتهای بیشتری در اختیارشان قرار گیرد که از آن جمله است تخصیص بودجۀ بیشتری برای آن قسمت از کشور که شور و نشاط آنان در آن جاها بیشتر است،و پذیرفتن آنان در دانشگاهها با شرطهای سبکتر و دادن وامهای بدون ربح و...و...و خدا دانا است.

در سبب نزول آیه گفته های مختلفی آمده و این خود دلیل بر آن است که این نتیجۀ تطبیق کردن آیه است بر بعضی از حوادث که در میان مسلمانان وقوع پیدا کرد و بیشتر آنها میان /13 انصار و مخصوصا قبایل أوس و خزرج بود که جنگهای سخت و مهلک آنان در طی قرنها پیش از اسلام تا زمان پیامبر در جریان بود و سرانجام اسلام سبب از بین رفتن آنها شد.

بیشتر آن کینه توزیهایی که مفسران از آنها یاد می کنند و آنها را سبب نزول آیه می دانند،با دست و نعلین و چوب درخت خرما صورت می گرفت که به گمان من نمی توان آنها را جنگ و قتال نامید.

ص :389

جای تعجب نیست که قرآن حکمی را بیان کرده باشد که معمولا در میان امتها تحقق پیدا می کند،حتی اگر در هنگام نزول قرآن اتفاق نیفتاده باشد،و مسلمانان شاهد جنگی خونین میان خود در قرن اول هجری بودند که شایستگی تأویلی برای این آیه داشته باشد،و مفسران به تفصیل دربارۀ آن جنگ سخن گفته اند،و ما نیز به نوبۀ خود یاد کردن از قسمتی از آنچه آغاز کنندگان چنین تأویلی نقل کرده اند می پردازیم،و آنچه را که قرطبی از قاضی ابو بکر بن المغربی در تفسیر خود آورده است در این جا نقل می کنیم:

این آیه اصلّی در جنگ مسلمانان است،و منبعی عمده در حرب تأویل کنندگان،و صحابه به آن تکیه می کردند،و بزرگان اهل ملت به آن پناه می بردند،و پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-آن را مورد استناد قرار داد با گفته اش:«عمّار را گروه ستمگر خواهند کشت»،و گفته اش علیه السلام در شأن خوارج:«خروج می کنند بر بهترین گروه،یا در حین جدایی»که روایت نخستین صحیحتر است،به سبب گفتۀ او علیه السلام:«می کشند ایشان را شایسته ترین طایفه به حق»و آن که ایشان را کشت علی بن ابی طالب و کسانی همراه با او بودند،پس در نزد علمای مسلمانان و به دلیل دینی به اثبات رسید که علی رضی اللّٰه عنه امام بوده،و کسانی که بر او خروج کرده بودند باغی و ستمگر بوده اند،و جنگ کردن با چنین کسی تا آن زمان که به حق باز گردد و مطیع صلح شود واجب است، بدان جهت که عثمان رضی اللّٰه عنه کشته شد در حالی که صحابه از ریختن خون او بری بودند،زیرا او از جنگ کردن با کسانی که علیه او شورش برخاسته بودند خودداری ورزید و گفت:من اولین کسی نیستم که پس از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و سلّم در امت او به جنگ برخیزم،پس بر بلا بردباری کرد،و به محنت و سختی تسلیم شد و خود را فدای امت کرد،و پس از آن ممکن نبود که مردم را به حال خود رها کنند،پس بر باقی صحابه که(عمر)در شورا نام آنان را برده بود عرضه شد که آن را رد کردند،و علی کرّم اللّٰه وجهه احقّ به آن و شایستۀ آن بود، /13 پس آن را برای جلوگیری از ریخته شدن خون امت بر اثر قیام ناروا علیه یکدیگر و کشیدن کار به

ص :390

جایی مطلوب نیست و امکان دارد دین تغییر کند و ستون اسلام از جا کنده شود، پذیرفت.پس چون با او بیعت کردند،مردم شام شرط بیعت را دست یافتن به کشندگان عثمان و قصاص کردن ایشان قرار دادند.پس علی رضی اللّٰه عنه به ایشان گفت:به بیعت در آیید و خواستار حق شوید تا به آن برسید،و آنان به او گفتند:تو که قاتلان عثمان با تواند و هر صبح و شام آنان را می بینیم،شایستگی بیعت کردن مردمان با خودت را نداری.و علی در این باره رأیی محکمتر و گفتاری صحیحتر داشت،چه اگر به قصاص می پرداخت تعصب قبیله ای سبب پیدایش جنگ سومی می شد،پس منتظر آن ماند که امر استحکام پیدا کند و بیعت منعقد شود،و اولیای خون قصاص را از مجلس حکم مطالبه کنند،و حکم به حق صادر و اجرا شود.

میان امت خلافی در آن نیست که امام می تواند،در صورتی که عملی کردن قصاص سبب ایجاد تفرقه و تشتت در میان امت شود،آن را به تأخیر بیندازد، و به همین گونه نیز در مورد طلحه و زبیر عمل شد،و آنان علی را از ولایت خلع نکردند و دینداری او را در معرض اعتراض قرار ندادند،و فقط چنین نظر دادند که آغاز کردن به قتل اصحاب عثمان شایسته تر است. (1)

سپس قرطبی در تفسیر جنگ جمل پیش می رود و می گوید که:گروهی از اهل علم گفته اند که وقوع جنگ در بصره میان ایشان(مسلمانان)بنا بر چیزی جز عزم جنگ بود و ناگهانی اتفاق افتاد،و بر سبیل دفع کردن هر یک از دو گروه جنگ را از خود به این گمان که گروه دیگر به حیله آن را آغاز کرده است. (2)

من به تفاوت موجود میان دو واقعۀ بصره و صفین،یا میان آنها و نهروان،راه نیافتم.مگر نه آن بود که همۀ آنها خروج بر امامی قائم بر امر بود که اکثریت مسلمانان با او بیعت کرده بودند،پس چگونه می توانیم خروج اهل بصره را صحیح

ص :391


1- 22) -القرطبی،ج 16،ص 318.
2- 23) -همان جا.

بدانیم و اهل شام یا خوارج را محکوم کنیم.

بر فرض آن که جدال هم ناگهانی صورت گرفته باشد،چه چیز بیرون آوردن خانوادۀ رسول اللّٰه را از مدینه به بصره و برانگیختن سپاهیانی را در این شهر و اظهار مخالفت از این راه تأیید می کند؟ /13 گمان می کنم که تاریخ ما آکندۀ به این بهانه تراشیها و شاید تناقضهایی است که پوشش روانی پوشیدۀ از شبهه ای دینی دارد!و امّا سبب نفسی و روانی آن آمیختن ارزشهای دینی و حوادث میراثی است،و تلاش برای ایجاد حالتی از قومیت برای خصوصیات میراثی،بدون عرضه کردن آنها بر ارزشهای وحی یا در معرض نقادی قرار دادن آنها با موازین شرعی،پس هر چه به اسلام یا مسلمانان یا تاریخ اسلامی ارتباط پیدا می کند،در نزد بعضی حرمت و بلکه قداست دارد،در صورتی که در تاریخ ما به چیزهایی رو به رو می شویم که از شنیدن آنها عرق شرم بر پیشانی انسانیت می نشیند،همچون واقعۀ کربلا که در آن سید الشهداء نوادۀ رسول خدا را با لب تشنه در کنار فرات سر بریدند،و دختران رسول خدا را به اسارت گرفتند و در شهرهای مختلف برای تماشای مردم گرداندند.هرگز شایسته نیست که ما همچون کسانی باشیم که به پیروی پدرانشان پرداختند و میراث خود را چندان قدسیت بخشیدند که خدا به ایشان گفت: وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ، قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا،أَ وَ لَوْ کٰانَ الشَّیْطٰانُ یَدْعُوهُمْ إِلیٰ عَذٰابِ السَّعِیرِ و چون ایشان را گفتند:باز آیید به آنچه خدا فرو فرستاد،گفتند:بسنده بود ما را آنچه پدران خود را بر آن یافتیم،و اگر چه شیطان آنان را به سوی عذاب سوزان بخواند»، (1) و گفت سبحانه و تعالی: وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا إِلیٰ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ قٰالُوا حَسْبُنٰا مٰا وَجَدْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ و چون ایشان را گفتندی:باز آیید به آن که خدا فرستاد و با رسول وی آیید،گفتند:بسنده بود ما را آنچه پدران خود را بر آن یافتیم،و اگر چه

ص :392


1- 24) -لقمان21/.

پدران ایشان هیچ چیز نمی دانستند و به حق راه نمی بردند». (1)

مقیاس یگانه برای حق وحی خدا است که در کتاب خدا تجسم پیدا کرده است،و تفسیر صحیح آن که از رسول خدا و اهل بیت معصوم وی علیهم السلام به ما رسیده است،یا آنچه عقل و علم با وضوح کافی آنها را اکتشاف کند...اما سیرۀ پادشاهان،یا روش پیشینیان نیز به نوبۀ خود پیروی وحی بوده است،پس آنچه موافق کتاب خدا و سنت رسولش باشد مورد احترام ما است،و آنچه را که مخالف آن بوده باشد ترک می کنیم...و روا نیست که در فهم وحی عقل را به مصلحت میراث و نیاکان کنار گذاریم که آن نیز برخاستۀ از غلوّ در دین است که خدا ما را از آن نهی کرده است،چنان که خداوند متعال به بنی اسراییل گفت: قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ بگو که:ای اهل کتاب!مبالغه در دین خویش مکنید در مخالفت حق،و بر پی هوا و خوشامد قومی مروید که از پیش راه را گم کردند،و مایۀ گمراهی گروه کثیری بودند و از راه راست گم شدند». (2)

به همین سبب جایز نیست که همۀ اصحاب رسول اللّٰه را معصوم از گناه بدانیم،بلکه لازم است اعمال ایشان را با ارزشهای وحی ارزیابی کنیم،و آنچه را که از گفته های رسول اللّٰه به توسط ایشان به ما رسیده است ثبت کنیم،و اجتهاد ایشان در دین یا تفسیر آنان از قرآن،و نیز رفتار ایشان و مخصوصا آنچه مخالف نص باشند،برای ما لزوم اجرایی ندارد.

روا نیست که احترام صحابی رسول بودن ما را به مخالفت با نصوص بر انگیزد،بر خلاف قرطبی مفسّر معروف که می گوید:جایز نیست که به یکی از اصحاب پیغمبر خطایی را که قطعیت پیدا کرده است نسبت دهیم،چه همۀ آنان در آنچه می کردند به اجتهاد می پرداختند و قصدشان خدای عزّ و جلّ بوده و همۀ آنان برای

ص :393


1- 25) -المائدة104/.
2- 26) -المائدة77/.

ما ائمه و پیشوایان محسوب می شوند. (1)

البته باید احترام یاران و مصاحبان پیغمبر(ص)را نگاه داشت،ولی نباید کار به آنجا بکشد که گرفتار تناقض شویم و ناگزیر از آن شویم که امری مخالف عقل را بپذیریم،چه در آن شک نیست که نبرد کردن بعضی از صحابه با یکدیگر خطای سنگینی بوده است که ناگزیر باید آن و آغاز کنندۀ آن را محکوم کنیم،و چگونه می توانیم حوادث امروز را بر حسب دین توجیه کنیم،و حق چنین کاری را دربارۀ گذشتگان را نداشته باشیم؟مگر آنان مثل ما آدمیزاد نبودند،یا شهوت سلطه و ثروت نداشتند...بهتر است واقع بین تر باشیم،و هر چیز را در موضوع مناسب آن قرار دهیم،و همچون حسن بصری نباشیم که چون دربارۀ جنگ صحابه با یکدیگر از او پرسیدند گفت:قتالی است که اصحاب محمد صلّی اللّٰه علیه و آله شاهد آن بودند در صورتی که ما در آن غایب بودیم،و می دانستند و ما نسبت به آن نادانیم،و اجتماع کردند پس پیروی کردیم،و اختلاف کردند پس متوقف شدیم.... (2)

پس آیا روا است که نسبت به هر حادثۀ تاریخی چنین سخن گفته شود؟! در این صورت عقل باید معطل و بی کار بماند،بلکه موازین شریعت نیز چنین شود! هرگز چنین نیست...ناگزیر تاریخ را باید مطالعه کنیم و از آنچه در آن گذشته است عبرت بگیریم و حقّ و باطل را از یکدیگر باز شناسیم،و خدا بر این کار به ما مدد خواهد رساند.

اما دربارۀ این شبهۀ دینی که اگر در امر صحابه شک کنیم نشانه های دینمان را گم خواهیم کرد،مگر آنان میانجی میان ما و معرفت دینمان نبوده اند؟و این که احادیثی مأثور از رسول به احترام اصحاب رسیده،و این که آنان همچون ستارگان اند و به هر کدام از آنان که اقتدا کنیم به هدایت خواهیم رسید و...، می گوییم که:نشانه های دین به وسیلۀ قرآن واضح و آشکار است،و بر ما است که

ص :394


1- 27) -القرطبی،ج 16،ص 321.
2- 28) -همان منبع،ص 322.

حتی احادیث رسول و اهل بیت او را بر قرآن عرضه کنیم،تا چه رسد به کارهای آدمیزادگانی همچون ما؛و از این گذشته،هر نسلی معلومات دینی خود را از نسلی مقدم بر خود اخذ می کند،پس آیا معقول است که برای همۀ نسلها معتقد به وجود هاله ای از معصومیت شویم،و،مثلا،میان صحابه و نسل تابعان که پس از ایشان آمدند،در این که هر کس ملحق به آنان شود نشانه ها و معلومات دینی را از آنان فرا می گیرد،چه فرقی وجود دارد؟پس به همان گونه که علمای مسلمان میان تابعان بر حسب قوانین علم رجال تمایزهایی قایل شدند و گفتند:فلانی ثقه و مورد اعتماد است و دین خود را از او بگیرید،و آن دیگری جعّال است،و سومی مجهول الحال است و از او حدیث نپذیرید،به همان گونه هم شایسته است که برای نسل پیش از ایشان نیز چنین کنیم و،مثلا،میان ابو ذر غفاری،که آسمان سایه بر سر کسی نیفکنده،و زمین بر خود کسی را حمل نکرده که لهجه ای راستگوتر از او داشته باشد،و سمرة بن جندب که با معاویه بر سر احادیث جعل شده چانه می زد،تمایز قایل نشویم.

و اگر روایاتی در فضیلت اصحاب رسیده است،باید آنها را مقید به راستگویان ایشان سازیم که پس از رسول به حدیث گفتن نپرداختند،به دو سبب:

اول:به سبب معارضۀ آن با روایات به جا ماندۀ دیگری از پیغمبر(ص)،که تأکید بر آن دارد که بعضی از صحابه پس از او به روایت کردن حدیث می پردازند،و آنان را در روز قیامت از حوض چنان دور می کنند که شتر را می رانند،و این که پس از وی سخنان شایع در میان مردم فراوان می شود،پس آن کس که بر وی دروغ بندد باید منتظر اقامتگاه خود در آتش باشد.

دوم:بدان سبب که باید کتاب خدا را مقیاسی برای شناخت حدود احادیث رسول قرار دهیم،و خداوند سبحانه و تعالی می گوید: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ بگو:آیا کسانی که می دانند با کسانی که

ص :395

نمی دانند با یکدیگر برابرند؟». (1)

أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً لاٰ یَسْتَوُونَ آیا آنکه مؤمن است با آنکه کافر است برابر است؟البته برابر نیستند». (2)

وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ،وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ لاَ الْمُسِیءُ،قَلِیلاً مٰا تَتَذَکَّرُونَ و کور و بینا برابر با یکدیگر نیستند،و چنین است کسانی که ایمان آورده و کارهای صالح انجام داده اند که با بد کاران برابر نیستند، چه کم پند می گیرید!». (3)

لاٰ یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قٰاتَلَ أُولٰئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قٰاتَلُوا وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنیٰ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ یکسان نیست از شما آن کس که هزینه کرد و مال داد در راه خدای پیش از فتح(مکه)و جنگ کرد با ایشان،که درجۀ آنان بالاتر از درجۀ کسانی است که پس از فتح انفاق کردند و جنگیدند،و همه را خدا پاداش نیک وعده داد،و خدا از آنچه می کنید آگاه است». (4)

و در آن هنگام که پروردگار ما فضایل نسل اول از مسلمانان را بیان کرد، ایمان و احسان را در آنان شرط قرار داد،و به صورت مطلق به آنان وعدۀ پاداش بزرگ نداد،بلکه به این مقید کرد و با حرف«من»تبعیضی و گفت:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ تَرٰاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً سِیمٰاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَویٰ عَلیٰ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّٰاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّٰارَ وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً

ص :396


1- 29) -الزمر9/.
2- 30) -السجدة18/.
3- 31) -غافر58/.
4- 32) -الحدید10/.

. (1)

حکومتهای ستمگر

الف:آیا آیه حالت قیام کردن علیه حکومت اسلامی را شامل می شود یا فقط مربوط به اختلاف میان دو طایفه از مسلمانان است که در میان آنان امامی وجود ندارد؟آنچه معروف در میان مفسران است این است که حالت نخستین را نیز شامل می شود و به همین سبب در تفسیر آن از حکومت ستمگران سخن گفته اند،و از آنچه در صدر /13 اسلام از جنگهای میان اصحاب اتفاق افتاده و مظهری آشکار از ستم و طغیان بر ضد امام حاکم بوده است.

ظاهرا این طرز تصور مستند به آن است که قتال و مبارزۀ میان مسلمانان معمولا علیه سلطه است،و چون طایفه ای از آنان سلطه را شرعی نبیند،علیه آن قیام می کند،در این باره حجتی وجود داشته و همچون قیام گروه هایی از مسلمانان علیه حکام در دو دورۀ تسلط امویان و عباسیان بوده باشد،یا نه بدین صورت باشد چنان که در دورۀ امام علی علیه السلام اتفاق افتاد،آیه همۀ حالات را در بر می گیرد،و گواه بر آن است حدیث مفصل روایت شدۀ از امام صادق علیه السلام که در آن چنین آمده است:«خدا محمّد را با پنج شمشیر مبعوث کرد که سه تای از آنها آخته است و هرگز به غلاف باز نمی گردد مگر این که جنگ پایان پذیرفته باشد،و جنگ پایان نخواهد پذیرفت مگر آن زمان که خورشید از مغرب خود طلوع کند...تا آن جا که گفت:و امّا شمشیر بی امان آن شمشیر است که برای اهل بغی و تأویل کشیده می شود(و سپس آیۀ کریمه را تلاوت کرد:و إن طائفتان...)پس چون این آیه نازل شد،رسول اللّٰه گفت:از شما کسانی پس از من بنا بر تأویل به نبرد بر می خیزند به همان گونه که من بنا بر تنزیل به جنگ برخاستم،پس از پیغمبر پرسیده شد که:آن کیست؟و او گفت:پینه دوز کفش خود،یعنی امیر المؤمنین،پس عمّار بن یاسر

ص :397


1- 33) -الفتح29/.

گفت:من با این پرچم سه بار همراه با رسول خدا جنگیدم و این بار چهارم است،به خدا که اگر ما را چندان بزنند و دنبال کنند تا به هجر برسیم،این را می دانیم که ما بر حقیم و آنان بر باطل اند». (1)

فقیه بزرگ،شیخ محمد حسن نجفی،بر این حدیث حاشیه ای بدین گونه نوشته است:خبر شمشیرها که در التهذیب و الکافی آمده و اصحاب به آن عمل کرده اند و ان شاء اللّٰه آن را به صراحت در آنچه بعضی یاد کرده و گفته اند که آیۀ:

وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ

...دربارۀ آنان نازل شده است،بشنوی. (2)

ب:نباید با اهل بغی چنان رفتار شود که با دشمنان می شود،بلکه شایسته آن است که چندان با آنان بجنگیم که از نیروهای آنان بکاهیم و فتنه را دور کنیم، پس چون به اطاعت از فرمان خدا باز گردند با آنان رفتاری برادرانه برقرار کنیم...و در پایان /13 حدیث یاد شده چنین آمده است:«و سیره دربارۀ ایشان(اهل بغی)از امیر المؤمنین(ع)چنان بود که رسول اللّٰه(ص)دربارۀ اهل مکه در روز فتح مکه نشان داد که فرزندی از ایشان را به اسیری نگرفت و گفت:هر که در خانۀ خود را ببندد در امان است،و هر که سلاحش را بر زمین گذارد(یا به خانۀ ابو سفیان داخل شود)در امان است،و به همین گونه امیر المؤمنین در روز بصره گفت:فرزندان ایشان را به اسارت مگیرید،و به زخم خوردگان کاری نداشته باشید،و به دنبال فراریان مروید،و هر که در خانه اش را ببندد و سلاحش را بر زمین گذارد در امان است». (3)

در حدیثی دیگر از امام صادق علیه السلام،به روایت عبد اللّٰه بن سلیمان آمده است که گفت:به ابو عبد اللّٰه الصادق علیه السلام گفتم:مردمان چنین روایت می کنند که علی اهل بصره را کشت و اموال آنان را بر جای گذاشت(که این سؤال را پیش آورد که چگونه ریختن خونشان مباح بوده ولی اموالشان چنین

ص :398


1- 34) -وسائل الشیعة،ج 11،ص 18.
2- 35) -جواهر الکلام،ج 21،ص 323(چاپ دوم).
3- 36) -وسائل الشیعة،ج 11،ص 18.

نبوده است؟)،پس گفت:«آنچه در سرزمین شرک به دست بیاید حلال است، ولی در سرزمین اسلام حلال نیست». (1)

در حدیثی دیگر چیزی بزرگتر از این می یابیم:مسعدة بن زیاد از جعفر از پدرش روایت کرد که:«علی هیچ یک از اهل جنگ با خودش را به شرک و نفاق منسوب نمی کرد،بلکه می گفت که:آنان برادر مایند که بر ما ستم کرده اند». (2)

از امام علی علیه السلام روایت شده است که چون از او پرسیدند که آیا کسانی از اهل قبله که با آنان جنگیده است کافرند؟گفت:«به احکام و نعمتها کفر ورزیدند و این همچون کفر مشرکان نیست که به نبوّت کفر ورزیدند و اسلام نیاوردند،و اگر چنین می بود زناشویی با آنان و ذبیحه ها و میراثهای ایشان بر ما حرام می شد». (3)

ج:چنان می نماید که ستمگران(بغاة)تضمینی دربارۀ مالهای تلف کرده یا خونهای ریخته شدۀ به توسط ایشان نمی دادند،و در مقابل به آنان هم چنین تضمینی داده نمی شد،بدان سبب که صلح به معنی چشمپوشی هر طرف از چیزی که آن را حق خود می دانست در مقابل چشمپوشی طرف مقابل بود.و این در صورتی است که پیمان صلح بسته شود،و در حالت ادامه یافتن جنگ تا آن که گروه ستمگر از جنگ دست بکشد و به فرمان خدا باز گردد،مقتضی این بازگشت به امر خدا پایان جنگ است و حکم دیگری همچون قصاص و ضمان نیست،و اگر چنین می بود آنها نیز می بایستی همچون حدی برای جنگ در نظر گرفته شوند،و این چیزی است که از روایات مربوط به احکام بغاة دستگیر ما می شود،و من در میان آنها به حدیثی بر نخورده ام که دربارۀ احکام قصاص و ضمان و غرامت بوده باشد.

به همان گونه که از سیرۀ امیر المؤمنین علیه السلام نیز چنین معلوم می شود، پس اگر می خواست به قصاص بپردازد،می بایستی بعضی از اسیران را که

ص :399


1- 37) -همان کتاب،ص 58.
2- 38) -همان کتاب،ص 62.
3- 39) -جواهر الکلام،ج 21،ص 338 به نقل از کتاب الدعائم.

گردانندگان جنگ دشمن بودند،همچون مروان بن الحکم و عبد اللّٰه بن الزّبیر را که بی شک قصاص به آنان تعلق می گرفت قصاص کند.

در تاریخ آمده است که امام امیر المؤمنین علیه السلام پس از شکست دادن اهل بصره به خانه ای بزرگ رفت که اسیران در آن نگاهداری می شدند،و زنانی را دید که در صحن خانه زاری می کنند و می گویند:این کشندۀ دوستان است،پس کسی را نزد آنان فرستاد و گفت:«اگر کشندۀ دوستان می بودم،کسی را که در این حجره و این جا بود می کشتم»و اشاره به سه حجره کرد،پس به نزد آن زنان رفت و به آنان گفت در حالی که همگان ساکت بودند:در یکی از سه حجره عایشه و وابستگان به او بودند،و در دومی مروان بن الحکم و جوانانی از قریش،و در سومی عبد اللّٰه بن زبیر و کسانش». (1)

قرطبی در تفسیر خود گفته است:و آنچه بغاة و خوارج از خون یا مال ریختند یا بردند و سپس توبه کردند،دربارۀ آن مورد مؤاخذه قرار نگرفتند،و ابو حنیفه گفت:ضامن آن اند،و شافعی را دو گفته است،یکی همچون گفتۀ ابو حنیفه که آن تلف کردن به جنگ و دشمنی است و موجب ضمان،و دیگری گفتۀ ما حاکی از آن که صحابه رضی اللّٰه عنهم در جنگهای خود فراریان را دنبال نمی کردند و زخمیان را نمی کشتند و همچنین اسیران را و /13 برای جان و مال خواستار ضمانت نمی شدند و آنان پیشوایان مایند. (2)

د:فقیهان گفته اند که باغی(ستمگر)اگر اسیر باشد کشته می شود،و اگر مجروح باشد با او جنگ ادامه می یابد و گرفتن مالش حلال است،بدان سبب که به نزد کسی باز می گردد که برای او سلاح فراهم می آورد،و مال فراوان به او می دهد و بار دیگر به نبرد باز می گردد...و در حدیث مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است که چون از او دربارۀ دو گروه از مؤمنان پرسش کردند که یکی از آنان

ص :400


1- 40) -جواهر الکلام،ج 21،ص 331.
2- 41) -قرطبی،ج 16،ص 320.

ستمگر و دیگری دادگر است و دادگر ستمگر را شکست داده است،گفت:«بر دادگران و اهل عدل روا نیست که فراری را تعقیب کنند و بر زخمیان سخت گیرند و آنان را بکشند و اسیران را به قتل رسانند،و این در صورتی است که از اهل بغی احدی بر جای نمانده باشد و گروهی نیست که به آن باز گردند،پس اگر گروهی داشته باشند که به آنان باز گردند،لازم است اسیرشان کشته شود و فراریشان را تعقیب کند و زخمیانشان در معرض سختگیری قرار گیرند». (1)

محقّق در شرایع گفته است:بر کسانی از اهل بغی که گروهی دارند و به آنها باز خواهند گشت،جایز است که مجروحانشان در معرض سختگیری قرار گیرند و فراریانشان تعقیب شوند و اسیرانشان به قتل رسند.و صاحب جواهر در تأیید آن نوشته است:و من دلیل مخالفتی با هیچ یک از آنها نمی بینم. (2)

این حکم نیز از آیۀ شریفه به دست می آید،بدان سبب که باغیان صاحب گروه اگر از آنان جدا نشوند پیوسته در حالت جنگ به سر می برند،مگر گروه او با مسلمانان در حال جنگ نیست در حالتی که او از ایشان تبرّی نجسته است؟..

پس گفتۀ او سبحانه و تعالی: حَتّٰی تَفِیءَ إِلیٰ أَمْرِ اللّٰهِ در حق او صدق نمی کند.

در حدیثی به جا مانده آمده است که:اسیری را در جنگ صفین به نزد علی علیه السلام آوردند که با او بیعت کرد و علی(ع)گفت:«تو را نمی کشم زیرا که از پروردگار جهانیان می ترسم،پس او را به حال خود رها کرد و جامه و سلاحی را که از او گرفته بودند به او باز پس داد». (3)

از این جا معلوم می شود که از اسیر باید خواستار توبه شوند،و اگر از قوم خود دوری و تبری جوید رهایش کنند و خدا دانا است.

[10]

به همان گونه که بخشی از نهر بخش دیگر آن را پاک می کند،

ص :401


1- 42) -همان جا،ص 329.
2- 43) -همان جا،ص 328.
3- 44) -وسائل الشیعة،ج 11،ص 54.

مؤمنان نیز پیوسته روابط فساد یافتۀ میان خود را با یکدیگر اصلاح می کنند تا به صورت برادران در آیند.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

مؤمنان حتما برادران یکدیگرند.

و کلمه به صیغۀ حصر بیان شده است تا به ما یادآوری کند که آن ایمان که پیوستگان به خود را به حالت برادری نرساند،ایمانی سست و ناقص است،پس در این جا تقوا اندازه گیری می شود و نفوس برای ایمان صفا پیدا می کند،و صادقون و راستگویان از منافقان باز شناخته می شوند.

دهها نظام اجتماعی،و صدها سفارش اخلاقی پیاپی در دین به ما رسیده تا چنان شود که مسلمانان به حالت برادری ایمانی برسند،و هر وقت به مخالفت بعضی از آنها برخیزیم،ایمان در دلها ضعیف و رقیق می شود به همان گونه که یک حبۀ نمک در دریا چنین می شود...و روایاتی پیاپی در سفارش حقوق برادران ایمانی به ما رسیده است و بیایید تا به یکی از آنها گوش فرا داریم و شاید بتوانیم آن مجتمع مثالی را که در برابر تند بادهای فتنه و مبارزه می تواند دوام کند،به وجود آوریم.

از امام علی علیه السلام روایت شده است که گفت:رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله چنین گفت:«مسلمان را بر برادرش سی حق است که جز به گزاردن آن حقوق براءت حاصل نمی کند،مگر این که عفو و بخشش سبب آمرزش لغزش و گناه او شود،و عبرت او را در معرض رحمت قرار دهد،و عورت او پوشیده دارد،و پوزشخواهی او را بپذیرد،و به نصیحت او ادامه دهد،و دوستی او را محفوظ بدارد،و ذمۀ او را مراعات کند،و دعوت او را اجابت کند،و هدیۀ او را بپذیرد،و صلۀ او را باز پس دهد،و نعمت او را سپاس گزارد،و یاری کردن به او را نیک شمارد،و از همسر او حمایت کند،و حاجت او را بر آورد،و خواستۀ او را بر آورد،و عطسۀ او را رحمک اللّٰه گوید،و سلام او را پاسخ دهد،و انعام او را نیکو شمارد،و سوگندهای او را راست داند،و دوست او را دوست خود داند،و با او به دشمنی بر نخیزد،در ظالمی و مظلومی یاور او باشد:که نصرت او در صورت ظالم بودن او را از ظلم

ص :402

کردن باز می دارد،و در صورت /13 مظلومی سبب رسیدن وی به حقش می شود،و او را تسلیم نکنند و خوارش نسازد،و هر خیر را که برای خود خواستار است برای او نیز خواستار باشد،و هر شری را که بر خود نمی پسندد بر او نیز نپسندد.سپس گفت علیه السلام:از رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله شنیدم که گفت:اگر چیزی از حقوق شما بر عهدۀ یکی از برادران شما باشد و آن را در روز قیامت مطالبه کند آن را خواه سود باشد یا زیان ادا خواهد کرد». (1)

از امام صادق علیه السلام روایت شده است:«مسلمان برادر مسلمان است و به او ستم نمی کند و او را فریب نمی دهد و به غیبت کردن از او نمی پردازد و او را نمی ترساند و او را محروم نمی سازد». (2) و نیز از او علیه السلام است:«مؤمن برادر مؤمن و چشم و راهنمای او است و به او خیانت نمی کند و ستم روا نمی دارد و او را فریب نمی دهد و به او وعده ای نمی دهد که پس از آن به وعدۀ خودش وفا نکند»، (3) و از او علیه السلام است:«با مواسات به برادرانتان به خدا نزدیک شوید». (4)

از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله روایت شده است که گفت:«مسلمان برادر مسلمان است و به او ستم نمی کند و خوارش نمی دارد و تحقیرش نمی کند.تقوا در این جا است(و سه بار به سینۀ خود اشاره کرد)همین اندازه شر برای یکی کافی است که برادر مسلمان خویش را تحقیر کند،خون و مال و عرض هر مسلمان بر مسلمان دیگر حرام است». (5)

نیز از او روایت شده است:«به یکدیگر حسد نورزید و خشم مگیرید و جاسوسی و کندوکاو مکنید و با بند و بست قیمت را زیاد نکنید و ای بندگان خدا با یکدیگر برادر باشید». (6)

ص :403


1- 45) -بحار الانوار،ج 74،ص 236.
2- 46) -نور الثقلین،ج 5،ص 87.
3- 47) -همان جا،ص 86.
4- 48) -بحار الانوار،ج 74،ص 391.
5- 49) -تفسیر قرطبی،ج 16،ص 323.
6- 50) -همان جا.

از امام صادق علیه السلام در بیان عمق صله و ارتباط میان مؤمنان آمده است:

مؤمنان برادران یکدیگرند از یک پدر و یک مادر،و چون بر رگی از یکی از آنان ضربه ای وارد آید،دیگران به خاطر او بی خواب می شوند». (1)

این پیوندی روحی است که از حدود ماده تجاوز می کند،و اتصال به غیب دارد؛و در حدیثی دیگر از امام باقر علیه السلام آمده است که:جابر الجعفی گفت که در برابر ابو جعفر حاضر شدم و به او گفتم:فدایت شوم،بسا هست که بی آن که مصیبتی به من رسیده باشد یا گرفتار کاری بوده باشم،غمناک و محزونم و چنان است که اهل خانه و دوستانم آن را احساس می کنند،و او گفت:«آری،ای جابر! خدای عزّ و جلّ مؤمنان را از طینت بهشتی آفرید و از باد روح خود در آن دمید و به همین سبب است که مؤمن همچون برادر پدر و مادری مؤمن است،پس چون روحی از این روحها در شهری از شهرها گرفتار و اندوهناک شود،دیگران از او محزون می شوند زیرا که از اویند». (2)

و سؤالی باقی می ماند:چرا اسلام کلمۀ اخوّت و برادری را برای بیان اندازۀ علاقه میان فرزندان خود برگزید؟و سپس چرا این حالت را به ایمان نسبت داد؟ اولا:در آن حال که فرهنگ غربی کلمۀ هموطن را برای بیان علاقۀ موجود میان مردمان خود برگزیده است که از تقدیس زمین و ارتباط مردمان به آن و به مصالح مشترکی مربوط می شود که گروهی از افراد بشر با یکدیگر دارند،و فرهنگ شرقی کلمۀ رفیق را برگزیده و به نقش جریان مبارزه در پیوندهای اجتماعی خود نظر داشته،اسلام برای ما کلمۀ اخ و برادر را برگزیده است تا از این مطلب آگاه باشیم که صله و پیوند ما به یکدیگر مادّی و بر اساس ارزش نهادن بر زمین و مصالح نیست،

ص :404


1- 51) -همان منبع،ص 264.
2- 52) -همان منبع،ص 266.

به همان گونه که به حالت همراهی و رفاقت در سفر اختصاص ندارد،بلکه اصولی و برخاستۀ از رابطۀ هر یک از ما با دین خودش است،تا چنان شود که دین همچون پدری شود که اصل و ریشۀ وجود است، /13 و هر چه ارتباط ما با اصل نیرومندتر و شدیدتر شود،ارتباط میان خودمان با یکدیگر نیز قوت و شدت بیشتری پیدا خواهد کرد.

به همین سبب در حدیث مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است که:

مؤمن برادر مؤمن است همچون جسد واحد،که چون پاره ای از آن از چیزی ناراحت شود،درد آن را در سایر قسمتهای بدن احساس خواهد کرد،و ارواح آنان از روحی یگانه به وجود آمده،و این که روح مؤمن با روح خدا پیوندی دارد که از پیوند شعاع خورشید به آن سختتر است». (1)

وحی اخوت و برادری را به ایمان(و نه به اسلام)نسبت داده است،بدان سبب که اسلام تسلیم محض به دین است،در صورتی که ایمان اثری در قلب است که در همۀ نواحی زندگی انسان تأثیر دارد،و آنچه مردمان را به سطح برادری ارتقا می دهد،تنها تصدیق اساسی به دین نیست،بلکه به کار بردن آن تعالیم ارزشمند است که موانع مادی و برخاستۀ از مصلحتی را از میان بردارد که مایۀ جدایی مردمان از یکدیگر می شود.

فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ

پس میان برادرانتان آشتی برقرار سازید.

چون ما برادران یکدیگریم،ناگزیر باید شکافها و بریدگیهایی را که سبب جدا ماندن ما از هم است از میان برداریم،و موانع را نابود و شکافها را پر کنیم.آیا ساختمانی محکم و استوار را دیده ای،بنای مجتمع ایمانی نیز می بایستی چنین بوده باشد.و آیا اگر ساختمانی آکنده از سوراخها و شکافها باشد می تواند عنوان بنیان استوار پیدا کند و زمان بیشتری صلاحیت بقا داشته باشد؟ معامله و معاشرت روزانۀ میان مؤمنان مستلزم برقرار شدن حالت صلح و صفا

ص :405


1- 53) -بحار الانوار،ج 74،ص 268.

و دوستی در میان ایشان است،و اگر جز این باشد نه تنها کار کردن با هم دشوارتر می شود،بلکه سبب خرد شدن اعصاب و روی هم انباشته شدن کیفیات و امور سلبی و منفی است.و اگر کار اصلاح روزانه ای که مؤمنان به مناسبت برادری در اختلافاتی که در میان ایشان می شود نمی بود،روی هم متراکم شدن امور منفی راه را برای مبارزات بزرگی هموار می ساخت که گاه به جنگ می انجامد،از آن روی که هر یک از آنان گروهی از مؤمنان را در پیرامون خود دارد، /13 و در نتیجه به جای آن که مبارزه همچون پیشتر میان دو نفر صورت بگیرد به مبارزۀ میان دو گروه تبدیل می شود.

اسلام تشریعات و مقررات فراوانی برای تنظیم روابط میان مؤمنان وضع کرده است،ولی در صورتی که از هدف اعلای آنها آگاه نباشیم و نتوانیم آنها را به گونه ای مورد تطبیق قرار دهیم به این هدف تجسم یافتۀ در پیریزی حالت برادری میان مؤمنین نخواهیم رسید و از آن سود چندانی به دست نخواهیم آورد،بلکه علاوه بر این لازم است که بر تشریعات دینی مقررات اخلاقی و حتی لوایح قانونی به منظور تحقق یافتن اصلاح داشته باشیم...چنان که دین،مثلا،احکام فراوانی برای رعایت تندرستی وضع کرده است،و بر ما است که:نخست آنها را به گونه ای به کار بریم که به این هدف برسیم،و ثانیا،قوانین تازه ای برای رسیدن به آن هدف وضع کنیم تا در هنگام نیازمندی تندرستی آنها را اجرا کنیم،همچون تأسیس خانه های تندرستی یا پاکیزه کردن خیابانها و راهها یا مراکز قرنطینۀ پزشکی و نظایر اینها.

آموزشهای دینی مربوط به مقاصد عمومی همچون تندرستی و اصلاح و عدالت و عزت و کرامت و مانندهای اینها را می بایستی عملی سازیم و آنها را در مقایسۀ با آن احکام دینی که در صدد تحقق بخشیدن به این گونه مقاصد است، اولویت دهیم،و روا نیست که این اوامر را مهمل گذاریم و چنان فرض کنیم که همچون آموزشهای اخلاقی کلی است که هیچ حکمی را واجب نمی سازد.

شاید خاتمۀ آیه اشاره به اندازۀ وجوب این امر کلی باشد که می گوید:

ص :406

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

و از خدا بترسید و باشد که مشمول رحمت او شوید.» آری.رحمت و صلوات و برکات او بر کسانی نازل می شود که با یکدیگر روابط حسنه برقرار می کنند و به یکدیگر نیکی می کنند،بدان جهت که در گزاردن حقوق برادران مطیع فرمان اویند.

در حدیثی از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله آمده است:«هر کس که از برادرش در خانۀ او دیدار کند،خدای عزّ و جلّ به او می گوید:تو مهمان و دیدار کنندۀ منی و رساندن خوراک تو در این دیدار بر من است و بهشت را بر تو واجب کردم بدان سبب که او را دوست می داری». (1)

در حدیثی مأثور از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله آمده است:«آن کس که در صدد برآوردن حاجت برادرش باشد،خدا حاجت او را بر می آورد،و آن کس که مسلمانی را از گرفتاری نجات دهد،خدا در مقابل آن مشکلی از مشکلات قیامت را از پیش پای او بر می دارد،و هر کس مسلمانی را بپوشاند خدا در روز قیامت او را می پوشاند». (2)

قضیۀ اصلاح دینی

و آیه فرمان داده است که میان برادران مؤمن صلح برقرار سازید،و در نصوص برای مصلحان پاداشی بزرگ در نظر گرفته شده است.

امیر المؤمنین علیه السلام در سفارشی به دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام چنین گفته است:«به شما و همۀ فرزندانم و اهل خانه ام و هر کس که این نامۀ من به دست او برسد وصیت می کنم که از خدا بترسید و کارهای خود را به نظم در آورید،و اگر چیزی مایۀ ناراحتی در میان شما پیدا شده به اصلاح آن بپردازید،

ص :407


1- 54) -بحار الانوار،ج 74،ص 345.
2- 55) -نور الثقلین،ج 5،ص 88.

که من از جدّ شما رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله شنیدم که گفت:میان دو تن صلح برقرار کردن فضیلتی بیش از یک سال نماز و روزه دارد». (1)

در حدیثی مأثور از امام صادق آمده است که گفت:«صدقه ای که خدا آن را دوست می دارد،برقرار کردن صلح و آشتی در میان مردمی است که یکدیگر را به تباهی کشانیده اند،و برقرار کردن نزدیکی در آن صورت که سبب دور شدن از یکدیگر شده اند». (2) و گفت علیه السلام:«این که میان دو نفر صلح و صفا را برقرار کنم،از آن دوستتر دارم که دو دینار صدقه دهم». (3)

با وجود آن که دروغ گفتن گناهی بزرگ است،و دروغ گفتن برای ایجاد صلح و صفا در نزد خدا راستگویی محسوب می شود.

در حدیثی روایت شدۀ از امام صادق علیه السلام آمده است:«آشتی دهنده دروغگو نیست». (4)

[سوره الحجرات (49): آیات 11 تا 12]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسیٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسیٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ بِئْسَ اَلاِسْمُ اَلْفُسُوقُ بَعْدَ اَلْإِیمٰانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (11) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاٰ تَجَسَّسُوا وَ لاٰ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِیمٌ (12)

ص :408


1- 56) -بحار الانوار،ج 75،ص 24.
2- 57) -نور الثقلین،ج 5،ص 88.
3- 58) -همان جا.
4- 59) -همان منبع،ص 89.
معنای واژه ها

11[و لا تلمزوا]

:من المؤمنین یعنی از مؤمنان عیب جویی مکنید که عیب خود جستن است،از آن جهت که مؤمنان یک وحدت یگانه اند.

[و لا تنابزوا]

:باب تفاعل از نبز است که قرار دادن هر یک از دو نفر لقب زشتی بر نفر دیگر است،و از آن روی به لفظ تنابز آمده تا دلیل بر آن باشد که نبز سرانجام به تنابز خواهد انجامید.

[الإسم]

:یعنی علامت،بدان سبب که مشتق از وسم است.

نباید کسی غیبت دیگری کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که اسلام کاخ اجتماعی محکمی برای ما بنا نهد،به ما سفارش می کند که در دل به احترامی کافی برای برادرانمان معتقد باشیم،و هیچ قومی قوم دیگر را استهزا نکند،و هیچ زنانی زنان دیگر را،بدان جهت که مقیاس حق در نزد خدا است،و باشد که آن کسان که در معرض ریشخند ما قرار می گیرند،در نزد خدا از ما بهتر و برتر بوده باشند(ولی ما نقاط قوت آنان را نمی بینیم،و چون خود را برتر

ص :409

از آنان می پنداریم،جز نقاط ضعف را در ایشان مشاهده نمی کنیم).

قرآن ما را از آن منع می کند که با رمز و کنایه و اشاره به عیبجویی یکدیگر بپردازیم(در کلام و مواجهه)یا به مبادله کردن لقبهای بد برخیزیم(که پردۀ شرم را می درد و حالت سلبی را گسترش می دهد)،پس بعد از آن که خدا ما را برای ایمان برگزیده،و بهترین نامها را برای ما انتخاب کرده است،نام فسوق نام بدی است.

(آری.رنگ و رخسارۀ جامعه اسلامی رنگ و رخسارۀ خدایی است و از آن حسن و زیبایی تشعشع می کند،پس چرا مجتمع خودتان را از طریق لقبگذاری با لقبهای بد به رنگ بدترین صفات در می آوریم)؟ سپس سیاق به ما سفارش می کند که از گمانها اجتناب کنیم(مگر گمانی که دلیل قاطعی پشتوانۀ آن باشد)، /13 بدان جهت که بعضی از گمانها گناه است(و آن گمانی است که صاحب آن به عملی کردن آن بپردازد)،و ما را از تجسس و جاسوسی منع می کند،(که آن تحقیق دربارۀ گمان بد است)،و از غیبت که آن را همچون خوردن گوشت مردۀ برادر معرفی می کند،مگر ما از این اکراه نداریم؟،و در پایان ما را به تقوا و پرهیزگاری می خواند(تا غیبت با تکرار به صورت امری عادی و غیر قبیح در نیاید)و ما را به رحمت و قبول توبۀ خود امیدوار می سازد(تا از پاک شدن جانهای خودمان و جوامعمان از این رذیلتها و پستیها نومید نشویم).

شرح آیات:
اشاره

[11]

آغاز تباه شدن علاقه و ارتباط میان انسان و نظیرش کاسته شدن از قیمت انسان به عنوان انسان در نظر او است،و در این هنگام است که مردمان احترام یکدیگر را پاس نمی دارند،و هر کس در صدد یافتن نقصی در مصاحب خویش است تا او را بدان در معرض ریشخند قرار دهد،و برای خود یک بزرگواری مدّعی شود و به آن ببالد،در صورتی که اگر در حق خود انصاف داشته باشیم، در خواهیم یافت که سرّ احترام ما نسبت به خودمان از این لحاظ است که ما انسانیم و عقل و اراده داریم،و احساس شادی و غم و درد و لذت می کنیم،و آراسته به

ص :410

دوستی و عواطف نیکیم،ولی مگر اینها در همۀ فرزندان آدم وجود ندارد،پس چرا خواستار آنیم که دیگران به ما احترام گذارند،و برای هیچ کس دیگر قایل به احترام نیستیم؟ بیایید تا لحظه ای بینشها و بصیرتهای خویش را،در آن هنگام که انسانی نظیر خود را در معرض تمسخر قرار داده ایم،به کار اندازیم،آیا معنی این کار آن نیست که من در این هنگام به تمسخر خویشتن نیز پرداخته ام؟ آری،کسانی که از ارزش اراده و عقل و دوستی و عواطف در جانهای خود غافل اند،آن کسان اند که به وجود این چیزها در دیگران کفر می ورزید و سپس به استهزای ایشان می پردازند.آنان از انسانیت خود بیرون می آیند و سپس بر خود روا می دارند که حرمت دیگران را از میان ببرند.

سیاق از این جا برای کندن ریشه های اختلاف اجتماعی با منع کردن از پرداختن به استهزای دیگران آغاز می کند و می گوید:

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ

ای کسانی که ایمان آورده اید،نباید گروهی از شما گروه دیگر را مسخره کنند.

از آن روی مؤمنان را طرف خطاب قرار می دهد که این صفت متناسب با ایمان آنان به خدا نیست،مگر ایمان به خدا به معنی حذف کردن ارزشهای زمین و پاک کردن نفس از احترام مال و فرزند و شهرت و زمین و...و...نیست که معمولا سبب تفاخر می شود؟و در آن هنگام که پروردگار ما را از استهزا نهی می کند،بدان سبب است که این نخستین گام در راه به پایان رسیدن است.

چگونه؟ از بزرگترین مفاخر و صفات بشر شرم و حیا است،که انسان با فطرت پاکیزۀ خود چنان احساس می کند که دیگران را حرمت و احترامی است که ناگزیر باید در حق ایشان ادا شود،و آن که شرم و حیا داشته باشد،در اندیشۀ تجاوز کردن به دیگران نمی افتد.پس چگونه ممکن است به غضب کردن حقوق و دشمنی و تجاوز نشان دادن نسبت به ایشان بپردازد؟

ص :411

از این راه است که شیطان می کوشد تا صفت شرم را از انسان دور کند،و او را به تحقیر کردن و خوار شمردن دیگران بر انگیزد،تا از قدر ایشان بکاهد،و چنان تصور کند که دیگران از او کمتر و کوچکترند و حق تجاوز نسبت به حقوق آنان را دارد،و در این جا قرآن برای او در کمین نشسته است و فرمان می دهد که متمسک به حیا بوده باشد و صفت احترام گذاشتن به دیگران را از دست ندهد و به فکر مرتکب شدن جریمه و گناه نیفتد.

آیا دیده ای که مستکبران چگونه بر خود جایز می دانند که به بر پا کردن قربانگاههای گروهی در حق مستضعفان بپردازند و آنان را از حقوقی که نسبت به پایینترین درجات زندگی دارند محروم سازند؟آیا روزی در این فکر افتادی که چگونه آن دسته از افراد بشر از انسانیت خود بیرون آمدند و به مثل این گونه جرمها و گناهها پرداختند؟آنان در ابتدا دیگران را ریشخند می کردند و می گفتند که ما فرزندان خدا و ملت برگزیده و صاحبان چهرۀ سفید رنگیم که خدا ما را برای آن برگزیده است که بر کسانی که از هوش و عقل بهرۀ قابل ذکری نیافته اند فرمان رانیم.و بدین گونه فرهنگ نژاد پرستانه زمینه را برای ارتکاب جرم در حق ملتها به وجود آورد.

شاید تعبیر قرآنی در این جا منعکس کنندۀ طبیعت استهزا در نزد مردان است،چه آنان معمولا به تجمع خود افتخار می کنند و دیگر مردمان را مورد تمسخر قرار می دهند،پس این کوی و برزن می گویند:چه کس مثل ما است؟یا اعضای این باشگاه یا آن حزب یا فلان شهر یا فلان ناحیه به آنچه در اختیار دارند افتخار می کنند و به آنچه از دنیا بهرۀ ایشان شده شادکامند و کسانی را که مالک آن گونه چیزها نیستند، /13 حتی اگر مالک چیزهایی برتر و بالاتر از آنها باشند،ریشخند می کنند.

اما فخر فروشیهای زنان در تفاخر به امور شخصی همچون زیبایی و زینت یا نسب یا سبب صورت می گیرد،و اساس استهزای دیگران تکبر بر قوم است به وسایل تمایزی که در اختیار دارند،و به آن شادند،و سپس به آن خود را برتر از دیگران

ص :412

تصور می کنند،و شاید امتیازات دیگران بزرگتر و سودمندتر برای مردم و قابل بقای بیشتر در نزد خدا بوده باشد،و به همین جهت است که پروردگار سبحانه و تعالی با توجه به این حقیقت،چنین می گوید:

عَسیٰ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ عَسیٰ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ

شاید که از آنان بهتر بوده باشند،و(همچنین روا نیست که)زنانی زنان دیگر را مسخره کنند،چه شاید از آنان بهتر بوده باشند.

در حدیثی مأثور از رسول اللّٰه(ص)می خوانیم که از نشانه های عقل آدمی آن است که برتریجویی نسبت به مردمان را ترک کند،و از ابو جعفر(علیه السلام) روایت شده که رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم گفت:«خدای عزّ و جلّ به چیزی برتر از عقل پرستش نمی شود،و مؤمن عاقل نیست مگر این که ده خصلت در او جمع شده باشد...و دهم این که هیچ کس را نبیند مگر این که بگوید:او از من بهتر و پرهیزگارتر است،چه مردمان از دو گونه مردند:یکی مردی که از او بهتر و پرهیزگارتر است،و دیگری آن که از او بدتر و پست تر است،پس اگر مردی را ببیند که از او بهتر است و پرهیزگارتر،نسبت به او تواضع می کند تا به او ملحق شود،و چون با آن کس رو به رو شود که از او بدتر و پست تر است،با خود می گوید:شاید خیر او باطنی و شرّ او ظاهری باشد،و بسا هست که کار او به خیر خاتمه پیدا کند.

پس چون چنین کند،مجد و بزرگواری او بالا می رود و آقای مردم زمان خود می شود». (1)

در روایتی دیگر آمده است که رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم گفت:

خدای عزّ و جلّ سه چیز را در سه چیز پنهان می دارد،خرسندیش را در طاعتش،و غضبش را در معصیتش،و دوستش را در میان آفریدگانش،پس هیچ یک از شما چیزی از طاعتها را سبک مشمارید،چه دانسته نیست که رضا و خرسندی خدا در کدام یک از آنها است،و هیچ یک از شما چیزی از معصیتها را کوچک مشمارید

ص :413


1- 60) -بحار الانوار،ج 1،ص 108.

که معلوم نیست غضب خدا مخصوص به کدام یک از آنها است،و /13 به هیچ یک از بندگان خدا به چشم حقارت نگاه نکنید،چه دانسته نیست که کدام یک از آنان دوست و ولیّ خدا است». (1)

در سبب نزول این آیه آمده است که ثابت بن قیس بن شماس در گوش خود سنگینی داشت،و چون به مسجد وارد می شد راه را بر او می گشودند تا به نزد پیغمبر(ص)می آمد و آنچه را که او می گفت می شنید،پس روزی به مسجد در آمد در حالی که مردمان نماز را به پایان رسانده بودند و بر جاهای خود نشسته و مردمان را لگدمال می کرد و پیش می رفت و می گفت:(تفسحوا جا باز کنید)تفسحوا،تا به مردی رسید که به او گفت:به مجلسی رسیده ای پس بنشین و خشمگین در پشت سر او نشست،و چون تاریکی از میان رفت گفت:او کیست،و آن مرد گفت:من فلانم،و ثابت گفت:پسر فلانه-(فلان زن)و از نامی یاد کرد که در جاهلیت ننگین بود-پس آن مرد از شرم سر فرود افکند و این آیه نازل شد. (2)

از ابن عباس دربارۀ وَ لاٰ نِسٰاءٌ مِنْ نِسٰاءٍ روایت شده که این آیه دربارۀ زنان پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)نازل شده است که أمّ سلمه را مورد تمسخر قرار می دادند.و از انس نقل است که سبب آن این بود که وی تهیگاه خویش را با پارچۀ سفیدی می پوشاند که دنبالۀ آن در پی وی کشیده می شد،پس عایشه روزی به حفصه گفت:ببین به دنبال خود چه چیزی را همچون سگی می کشد،و به قولی عایشه کوتاهی قامتش را تمسخر می کرد و اشاره می کرد که او کوتاه است،و این چیزی است که از حسن بن علی علیهما السلام روایت شده است. (3)

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که آیه دربارۀ صفیّه دختر حییّ بن أخطب نازل شده است که همسر رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم بود،و عایشه و حفصه به او آزار می رساندند و دشنامش می دادند و به او می گفتند:ای دختر یهودیّه،

ص :414


1- 61) -همان کتاب،ج 75،ص 147.
2- 62) -مجمع البیان،ج 9،ص 135.
3- 63) -همان جا.

پس او شکایت نزد رسول(ص)برد،که به او گفت:بگو:پدرم هارون پیامبر خدا، و عمویم موسی کلیم اللّٰه،و همسرم محمد رسول اللّٰه(ص)پس چه چیز را در من ناروا می بینید؟!و چون به آنان گفت:به او گفتند:این را رسول اللّٰه(ص)به تو آموخت و این آیه نازل شد. (1)

وَ لاٰ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ

و عیبجویی خود مکنید.

لمز به معنی عیب است.و طبری گفته است:«لمز به دست است و زبان و اشاره،و همز جز به زبان نیست». (2)

در آن هنگام که یکی از ما به عیبجویی از برادرش می پردازد و روحیه های منفی را دامن می زند.و احترام او ساقط می شود،و این سبب عیبجویی از خودش نیز می شود،و شاید به همین مناسبت باشد که خدا در این جا گفته است«انفسکم»به همان گونه که در جای دیگر گفته است: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ و خودتان را مکشید» (3) یعنی بعضی از شما بعضی دیگر را نکشید،یا گفت فَسَلِّمُوا عَلیٰ أَنْفُسِکُمْ به خودتان سلام کنید»، (4) یعنی یکی به دیگری.اخلال کردن در آداب اجتماعی سریعترین تأثیر را بر روی مرتکب آن دارد،بدان سبب که حالت اجتماعی به سرعت شامل او نیز می شود،و سپس آن که به گفتن عیب او می پردازی،از گفتن عیب تو چشمپوشی نمی کند،پس هیبت همگان سقوط پیدا می کند،و پردۀ حیا برداشته می شود و کلمات بد و قبیح گسترش می یابد و محیط سلبی انتشار پیدا می کند.و سپس لمز-همچون ریشخند کردن دیگران-گامی در راه تباه کردن روابط اجتماعی،و جرثومۀ مبارزات خطیر است و ناگزیر باید از آن جلوگیری شود تا شیوع پیدا نکند.

وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ

و با لقبهای زشت یکدیگر را مخوانید.

ص :415


1- 64) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 322.
2- 65) -القرطبی،ج 16،ص 327.
3- 66) -النساء29/.
4- 67) -النور61/.

یعنی با لقبهای خشم انگیز یکدیگر را مخوانید.و در روایات است که:

مستحبّ است که برادر برادر خود را به اسمی بخواند که او بیشتر دوست می دارد.

ما گاه فراموش می کنیم و بدون قصد،مثلا،او را به نام أمام الآخرین(در برابر دیگران)،یعنی نامی که آن را خودش ندارد می خوانیم،و گاه آن را با حسن نیت و از روی شوخی چنان می خوانیم،ولی دیگران آن را جدّی می گیرند و او را به آن ناراحت می کنند و به شخص و شخصیت او آسیب می رسانند.و این القاب بر حسب جوامع مختلف تفاوت پیدا می کند، /13 و عموما هر لقبی را که موجب رضای صاحب آن نباشد،نباید به کار بریم.

وَ لاٰ تَنٰابَزُوا بِالْأَلْقٰابِ

.

یعنی یکدیگر را با لقبهای بدی نخوانید که بر شهرت جامعۀ اسلامی اثر می گذارد،بلکه باید بهترین لقبها و دوست داشتنی ترین نامها را برای خواندن برادرانمان به کار بریم.

پاکیزگی زبان و نظافت محیطهای اجتماعی بر زندگی ما به بهترین صورتها تأثیر می گذارد.آیا نشده است که اگر قدم به شهری نهی آن را شهری کثیف بیابی که مردمان آن توجهی به پاکیزگی بدنهای خود ندارند،و آرزوی آن کنی که هر چه زودتر از آن شهر خلاص شوی؟به همین گونه است جامعه که چون بوی خوش کلمات زیبا در همه جای آن استشمام و استماع شود،به آدمی آسایش و آرامش می بخشد،و چون بوی گندی از آن برخیزد از آن می گریزیم.

و این آیه-بنا بر نظر مفسران-در مورد مردی نازل شد که او را پس از مسلمان شدن به نام سابق او به صورت ای یهودی یا ای نصرانی می خواندند و مایۀ ناراحتی او را فراهم می آوردند...و بعضی گفته اند که:مردی بود که دو یا سه نام داشت و از یکی از آنها خوشش نمی آمد و با آن او را آزار می دادند و این آیه در این خصوص نازل شد. (1)

ص :416


1- 68) -القرطبی،ج 16،ص 328.

بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمٰانِ

نامیدن به فسوق پس از ایمان بد است.

پس نامهایی که در جاهلیت رواج داشت،برای مسلمانانی که خدا مقام ایشان را با ایمان آوردن بالا برد،شایستگی ندارد،و به همین سبب از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله روایت شده است که گفت:«حق مؤمن بر مؤمن دیگر آن است که وی را به نامی که بیشتر دوست می دارد بخواند». (1)

وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ

و کسانی که از این کار باز نگردند و توبه نکنند از ستمکارانند.» /13 حقوق اجتماعی حرمتی کمتر از حقوق مالی ندارد،و هر کس که بر عرض و آبروی برادران خود تعدی و تجاوز کند،همچون کسی است که بر جان و مال او تجاوز کرده باشد،مگر این حدیث شریف مأثور از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله را نخوانده اید که گفت:«خدا از مسلمان خون و مال و عرض او و نیز گمان بد بردن به او را حرام کرده است». (2)

این آیه همچنین از آن نهی می کند که مؤمنان به دادن القاب زشت به یکدیگر بپردازند،و سبب نزول آن این حقیقت را آشکار می سازد،و نصوص متعددی در نهی این عمل زشت آمده و فاعل آن را به رسوایی بیم داده است.

امام صادق علیه السلام از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله روایت کرده است که گفت:«هر کس که فاحشه و کار زشتی را منتشر کند همچون کسی است که خود مرتکب آن شده است،و هر کس که به عیبجویی از مؤمن و پرداختن او را به کار زشتی رسوا کند،خود نخواهد مرد تا این که مرتکب آن کار شود.» (3) از امام باقر علیه السلام روایت شده است:«بنده در آن حال به کفر بسیار نزدیک می شود که با دین به برادری مردی در آید و لغزشها و اشتباهات او را شماره

ص :417


1- 69) -همان منبع،ص 230.
2- 70) -تفسیر نمونه به نقل از المحجة البیضاء،ج 5،ص 268.
3- 71) -بحار الانوار،ج 75،ص 215.

کند و پیش خود نگاه دارد تا روزی به وسیلۀ آنها با او تندی و خشونت کند». (1)

در حدیثی مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است:«خدای تبارک و تعالی بر روی بندۀ مؤمن خود چهل سپر دارد،و چون آن بنده مرتکب گناهی بزرگ شود،یکی از سپرهای پوشاننده را از او دور می کند،و چون با چیزی که از برادر مؤمن خود می داند به عیبجویی او بپردازد،همۀ سپرها از او دور می شود و همۀ اسرار پوشیده اش از پرده بیرون می ریزد و در آسمان با زبانهای فرشتگان و در زمین با زبانهای مردمان رسوا می شود،و هیچ گناهی نمی کند مگر این که از آن یاد می کنند، و فرشتگان موکل بر او می گویند:پروردگارا!اسرار بنده ات آشکار شد در صورتی که ما را به حفظ آنها فرمان داده بودی،پس خدای عزّ و جلّ می گوید:ای فرشتگانم!اگر خیر بنده ام را می خواستم،او را رسوا نمی کردم، /13 پس بالهای خود را از او بردارید،و قسم به عزتم که پس از این هرگز به خیر باز نخواهد گشت». (2)

[12]

آیه گذشته از چیزی نهی می کرد که به صورتی آشکار سبب تباهی رابطه و علاقۀ میان اشخاص می شود،و با حضور طرف دیگر صورت می گیرد،و به تعبیر دیگر،چیزی را که حاضر است آشکار می ساخت،در صورتی که این آیه از چیزی سخن می گوید که باعث فساد علاقه در غیاب شخص می شود و آنچه را که ناپیدا است آشکار می سازد...و با بدگمانی آغاز می شود که مایۀ انگیزش آن وسوسه های شیطان است و معمولا در میان مؤمنان در هنگام دور بودن آنان از یکدیگر صورت پذیر می شود.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید،از بسیاری گمانها اجتناب کنید که بعضی از گمانها گناه است.

ظنّ و گمان تصوری است که دلیلی برای آن در دست نیست،و بسیاری از

ص :418


1- 72) -همان جا.
2- 73) -همان کتاب،ص 216.

این گمان باطل است و بعضی از آنها گناه و چگونه چنین است؟ قلب انسان در معرض امواج مختلفی از تصورات و اندیشه هایی است که به آن راه می یابد،و فقط بعضی از آنها حق است که از منابع شناختهای خارجی سرچشمه می گیرد،در صورتی که بازماندۀ آن قیاسهای باطل و آرزوها و وسوسه ها و ساخته های عقل باطن و ترشحات باطل کاریها و...و...است،و چون روزی به نفس خود مراجعه کنی و در صدد آن باشی که همۀ این تصورات را به صورتی درست بشماری و از آنها ارزشیابی کنی،به این نتیجه می رسی که بیشتر آنها مبتنی بر دلیلهای قانع کننده نیست،ولی آدمی چگونه می تواند همۀ آنچه را که روزانه به ذهنش پیاپی خطور می کند در نظر بگیرد و آنها را ارزیابی کند؟پس چه باید بکنیم؟ بر ما لازم است که به همۀ آنچه ذهنمان می بافد توجه نکنیم،بلکه تنها به حواس و منابع مطمئن شناخت توجه داشته باشیم.

به همین سبب بر ما واجب است که از بسیاری گمانها دوری کنیم،و اما آن اندکی که در پی یافتن آن تلاش می کنیم،آن است /13 که از حواس ما به دست می آید،و عقل آنها را تصدیق می کند،و در برابر نقد دقیق ایستادگی نشان می دهد.

اما گمان گناه آن است که از حالات حقد و غضب و مبارزه بر می خیزد...ولی مشکل در آن است که این مجموعۀ کوچک پراکنده شدۀ میان گمانهای فراوان دیگر است،و همین سبب آن می شود که ما به همۀ آنها اطمینان نداشته باشیم، چنان که اگر بعضی از مردم ساکن یک شهر حامل ویروس ایدز بوده باشند ولی ما آنان را نشناسیم،بر ما لازم است که از همۀ اهل آن شهر تا زمانی که مبتلایان شناخته نشده اند دوری اختیار کنیم.

و از همین روی است که ملاحظه می کنیم امام علی علیه السّلام در سفارشهای خود این کلمه را تکرار می کند،پس چون کسی از او پرسید که فاصلۀ میان حق و باطل چه اندازه است،به او گفت:«چهار انگشت»و چهار انگشت خود را میان چشم و گوشش قرار داد و گفت:«آنچه چشمانت آن را دید حق

ص :419

است،و آنچه گوشهایت آن را شنید،بیشتر باطل است». (1)

چون بیشتر گمانها به سبب اعمالی انجام شدۀ به توسط مؤمنان که عذر موجهی در پرداختن به آنها داشته اند،دین به ما فرمان داده است که کارهای برادرانمان را بر بهترین محمل حمل کنیم.و امیر المؤمنین علیه السلام گفته است:

کار برادرت را به بهترین وجه توجیه کن تا آن گاه که یقین حاصل کنی که چنین نبوده است،و به کلمه ای که از دهان برادرت بیرون می آید،در صورتی که محمل خوبی برای آن وجود دارد،گمان بد مبر». (2)

از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله روایت است که:«برای برادرت عذری طلب کن،و اگر آن را نیابی به جستجوی عذری برای او برخیز». (3)

بعضی از مؤمنان چنان می پندارند که از نشانۀ ایمان ایشان بد گمان بودن نسبت به مردمان و متهم کردن ایشان به فسق است،و تو گویی ایمان داشتن تنها منحصر به خود ایشان است،هرگز چنین نیست...این علامت نظر تنگی ایشان است و عجبی که تباه کنندۀ دلها است.اما علامت حقیقی ایمان داشتن سعۀ صدر و گذشت /13 و صفای باطن در برابر دیگران است.

امام صادق علیه السلام گفت:«ریشۀ حسن ظن در حسن ایمان شخص و سلامت سینۀ او است،و علامت آن این است که هر چه را بیند میان طهارت و فضیلت بیند،از نظر حیا و امانت و صیانت و صدقی که با خود دارد».

پس اینها عناصر حقیقی ایمان است،و مؤمن صاحب حیایی امین است که سرّ مردمان را مصون و محفوظ نگاه می دارد و با صدق به معاشرت و معاملۀ با آنان بر می خیزد،و او علیه السلام بر آن گفته اضافه کرد و گفت:

پیامبر گفت:«در حق برادرانتان گمان نیکو داشته باشید تا صفای قلب و پاکیزگی طبع به غنیمت نصیب شما شود».و ابیّ بن کعب گفت:«اگر در یکی

ص :420


1- 74) -بحار الانوار،ج 75،ص 196.
2- 75) -همان جا.
3- 76) -همان کتاب،ص 197.

از برادرانتان خصلتی دیدید که آن را ناپسند می دانید،برای آن هفتاد گونه تأویل پیدا کنید،و چون از حقیقت آن اطمینان حاصل نکردید،خود را در معرض ملامت قرار دهید که چرا نتوانسته اید برای خصلتی که هفتاد تأویل می تواند آن را بپوشاند، نتوانسته اید او را معذور دارید و خود را از او بیشتر شایستۀ ملامت بدانید». (1)

آری،این برای زمانی است که صلاح در آن اکثریت دارد،یا برای تجمع صالحی که روابط افراد در آن مبتنی بر برادری ایمانی است.ولی اگر زمان فاسد شد یا بخواهیم دربارۀ تجمع فاسد یا جامعه از هم گسیخته ای داوری کنیم،دیگر حسن ظن داشتن روا نیست،بدان سبب که گونه ای از نادانی محسوب می شود در صورتی که مؤمن زیرک و هوشیار است.

به همین گونه امام صادق علیه السلام گفت:«چون زمان چنان باشد که در آن عدل بر جور غلبه دارد،گمان بد به کسی بردن در زمانی که این بدی از او دیده نشده،حرام است،و اگر زمان چنان باشد که جور در آن بر عدل غلبه دارد، کسی را نرسد که گمان نیک در حق کسی داشته باشد تا وقتی که از عمل او چنین آشکار شود». (2)

خلاصۀ کلام آن که:اجتناب از گمان بد داشتن روش علمی محکمی است،بدان سبب که وسوسه های /13 شیطان معمولا با بصیرتهای عقل و دستاوردهای تجربه در یکدیگر تداخل پیدا می کند،و ناگزیر باید با دوری جستن از بد گمانی و اعتنا نکردن به آن،اینها را از یکدیگر جدا کنیم.و اگر بنا باشد که به وسوسه های نفسانی توجه کنیم،مقیاس سالم برای اندیشیدن را از دست می دهیم،چنان که نیز گاه ما را به فتنه های کور می کشاند،چنان که در دعایی آمده است:«شکها و گمانها انگیزنده های فتنه و مایۀ کدورت صفا و پاکی بخششها و نعمتها است». (3)

از همین روست که اسلام روان نشدن به دنبال گمانها را واجب شمرده،و

ص :421


1- 77) -همان منبع،ص 196.
2- 78) -همان کتاب،ص 197.
3- 79) -از مناجات سجاد(ع)،مناجات المطیعین از-مفاتیح الجنان-،ص 122.

تحقیق دربارۀ آنها و تجسس دربارۀ مردم و رسیدگی به عیوب آنان را نهی کرده و پروردگارمان گفته است:

وَ لاٰ تَجَسَّسُوا

و تجسس و جاسوسی مکنید، و آن جستجو از پوشیده های مردم است با دنبال کردن آنان و کشف اسرار ایشان.و از أبو برده روایت است که پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله چون نماز را با ما تمام کرد،شتابان از ما جدا شد و هنگامی که به در مسجد رسید دست بر آن نهاد و با صوت بلند چنین گفت:«ای گروه کسانی که به زبان ایمان آورده اید و ایمان در قلب شما خلوص پیدا نکرده است!به جستجوی پوشیده های مؤمنان مباشید،که هر کس به جستجوی پوشیدۀ مؤمنان برخیزد،خدا به جستجوی پوشیده های خود او می پردازد،و هر کس که خدا پوشیده های او را جستجو کند رسوا خواهد شد،و لو در خانۀ خودش». (1)

از امام صادق روایت شده است که گفت:«اگر بنده ای را دیدید که به جستجوی گناهان مردم برخاسته و گناهان خویش را فراموش کرده است بدانید که گرفتار مکر شده است». (2)

بدین گونه دین برای ما چنان می خواهد که زندگی دارای امنیتی داشته باشیم که چشمهای فضولان به کاوش دربارۀ آنها نپردازد،و احترام آن را کندوکاوهای طفیلیان از بین نبرد...و هر کس در آن خنکی امنیت و اطمینان اعتماد را احساس کند.

او به همان گونه که آیه تجسس فردی را حرام می شمارد،تجسس دولت را بر اتباع خود نیز حرام می داند،مگر وقتی که پای مصلحت ملت و امت در میان باشد،که ناچار باید بنا بر قانونی قضایی مبتنی بر احکام شریعت صورت بگیرد.

مسلمانان پیشین این شمول و فراگیری آیه را از یک قصۀ تاریخی استخراج

ص :422


1- 80) -بحار الانوار،ج 75،ص 215.
2- 81) -همان جا.

کرده اند که در عهد خلیفۀ دوم اتفاق افتاد:او و عبد الرحمن به شبگردی اشتغال داشتند و به خانه ای رسیدند و اذن دخول خواستند،و در آن مردی را در کنار زنی دیدند که خوانندگی می کرد و در دست مرد جامی بود؛پس عمر گفت:تو و این ای فلان؟!و او گفت:تو و این ای امیر مؤمنان؟!پس عمر پرسید که:این چه نسبتی با تو دارد؟گفت:همسر من است،گفت:در این جام چیست؟گفت:آب زلال،پس به زن گفت که تو چه می خوانی؟و آن زن گفت:

تطاول هذا اللیل و اسودّ جانبه

و أرّقنی الا خلیل ألاعبه

فو اللّٰه لو لا اللّٰه أنی أراقبه

لزعزع من هذا السریر جوانبه

و لکن عقلی و الحیاء یکفنی

و أکرم بعلی أن تنال مراکبه

سپس آن مرد گفت:ای امیر مؤمنان!ما را به این فرمان نداده اند،و خدای تعالی گفته است: وَ لاٰ تَجَسَّسُوا ،و عمر گفت:راست گفتی. (1)

وَ لاٰ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً

و نباید یکی از شما از دیگری غیبت کند.

غیبت ذکر عیبهای مردم در غیاب ایشان است.و گفته اند که تفاوت غیبت با إفک(دروغ)و بهتان(تهمت)در آن است که افک به معنی آن است که دربارۀ مردم چیزی گویی که علم به بودن آن در ایشان نداری،در صورتی که بهتان بدان معنی است که در صورت علم داشتن به این که صفتی در کسی نیست،آن را به او نسبت دهی،و اما غیبت عبارت از آن است که صفتی را که کسی دارد بر زبان آوری که او از بیان آن اکراه دارد /13 ...و گاه کلمۀ غیبت صورت عام پیدا می کند و دروغ و تهمت را نیز شامل می شود.

در حدیث از امام صادق علیه السلام آمده است:«هر کس دربارۀ مؤمنی چیزی بگوید که با دو چشم خود دیده یا با دو گوش خود شنیده،او از کسانی است که خدای عزّ و جلّ دربارۀ آنان گفته است:

ص :423


1- 82) -القرطبی،ج 16،ص 334.

إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ کسانی که دوست دارند فاحشه و کار زشت در میان کسانی که ایمان آورده اند شیوع پیدا کند،به عذابی دردناک معذب خواهند شد».

در پاسخ کسی که دربارۀ غیبت از او سؤال کرده بود گفت(علیه السلام):

غیبت عبارت از آن است که دربارۀ دین او چیزی بگویی که مرتکب آن نشده است،و کاری از او را علیه وی فاش سازی که خدا آن را پنهان نگاه داشته است و برای آن حدّی نسبت به او جاری نشده است». (1)

در این نص می بینیم که چگونه کلمه غیبت جنبۀ عام پیدا کرده و بهتان را شامل شده و چگونه به عیبهای پنهان اختصاص پیدا کرده است،اما ذکر عیبی که صاحب آن آشکارا به آن می پردازد،غیبت به شمار نمی رود،و در روایتی از ابو الحسن علیه السلام آمده است که گفت:

هر کس پشت سر مردی چیزی بگوید که در او وجود دارد و مردمان از آن آگاهند،از او غیبت نکرده است،ولی اگر مردمان از آنچه در او هست خبر نداشته باشند،ذکر آن در غیاب او غیبت است،و هر کس از وجود چیزی در کسی در غیابش سخن گوید که در او وجود ندارد،به او بهتان زده است». (2)

بدین گونه اسلام برای فاسق متجاهر به فسق خود حرمتی قایل نشده است.

در روایتی نبوی آمده است:«از آنچه در فاجر وجود دارد یاد کنید تا مردمان از او بر حذر باشند». (3)

أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ

آیا احدی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردۀ خویش را بخورد،و شما آن را ناخوش می دارید؟ غیبت این چنین است.آیا شخصیت انسان در نزد او بزرگتر است یا شخص

ص :424


1- 83) -بحار الانوار،ج 75،ص 240.
2- 84) -همان کتاب،ص 245.
3- 85) -القرطبی،ج 16،ص 339.

او؟مگر آدمی در آن تلاش نمی کند که به کرامت دست یابد و مورد تقدیر قرار گیرد؟پس اگر کسی غیبت او کند به شخصیت او آسیب رسانیده،و /13 کرامت او را که عزیزتر از جسد او است مورد تجاوز قرار داده است،و چون در حضور خود او چنین نکرده،بدان می ماند که گوشت او را پس از مرگش خورده باشد.

چه هولناک است این تشبیه؟و برای بر انگیختن و جدان انسانی آزاد چه بیم دهندۀ نافذی است؟و چگونه کتاب پروردگار ما حقایق بزرگ را به فهم ما نزدیک می کند،و آن هم با این بلاغت نافذ و مؤثر...و چگونه ما را بر آن بینا می سازد که بشر همچون موجودات زندۀ دیگر نیست که تنها حیاتی مادی در حدود بدن خود دارند،بلکه با نام و شهرت خود در افق مکان و زمان تا آن حد که گسترده است امتداد پیدا می کند...و گاه انسان جسد خویش را برای حفظ کرامت خود فدا می کند،و آیا این دلیل بر آن نیست که کرامت انسان در نزد او بزرگتر از شخص او است؟و بنا بر این تجاوز به آن کمتر از تجاوز به بدن او نیست...و غیبت تجاوزی آشکار بر کرامت شخص است و سخت حرام است.

از همین روست که در نصوص پیاپی ما را از غیبت بر حذر داشته اند که به منزلۀ خوردن گوشت شخص در معرض غیبت قرار گرفته پس از مرگ او است.

روایت کرده اند که شخصی سخت و دقیق نزد پیغمبر صلّی اللّٰه علیه و آله آمد و اعتراف کرد که مرتکب زنا شده است و سنگسار شد،و سپس پیغمبر صلّی اللّٰه علیه و آله شنید که یکی از اصحابش به دیگری می گوید:نگاه کن به این مرد که خدا عیبش را پوشیده نگاه داشت،و نفس وی او را به حال خود نگذاشت تا همچون سگ سنگباران شد،پس ساکت ماند و ساعتی صبر کرد تا از کنار مردار خر چلاقی گذشت و پرسید که فلان و فلان کجا هستند؟و آنان گفتند که:ما این جا هستیم یا رسول اللّٰه!پس گفت:فرود آیید و از مردار این خر بخورید،و آن دو گفتند:چه کس چنین چیزی را می خورد؟گفت:آن کاری که دربارۀ آبروی برادرتان کردید بدتر از خوردن این مردار است،و سوگند به آن که جانم به دست او است که او

ص :425

اکنون در نهرهای بهشت غوطه ور است، (1) و از او صلّی اللّٰه علیه و آله روایت شده است که گفت:«در آن ضمن که مرا به معراج می بردند،به گروهی برخوردم که ناخنهایی مسین داشتند و با آنها سر و صورت و سینۀ خویش را می خراشیدند،پس گفتم:ای جبراییل!اینان کیانند؟گفت:آن کسان اند که گوشتهای مردم را می خورند و به عیبجویی و آسیب رساندن به آبرو و کرامت آنان می پردازند». (2)

از امام صادق علیه السلام روایت است که به او گفته شد:به ما خبر رسیده است که رسول خدا می گفت:خدا خانۀ گوشت(بیت اللحم)را دوست ندارد؟ گفت:«مقصود خانه ای است که در آن گوشتهای مردمان خورده می شود...». (3)

از امام صادق روایت شده است که گفت:«مردی به علی بن الحسین (امام زین العابدین علیه السلام)گفت که فلانی تو را گمراه و بدعتگذار،خوانده است،پس امام به او گفت:

در آن هنگام که سخن او را برای من نقل کردی،از رعایت حق همنشینی با او خود را بر کنار داشتی،و حق مرا از آن روی مراعات نکردی که به من چیزی از برادرم گفتی که آن را نمی دانستم،و بعث پس از مرگ محشر ما است، و قیامت وعده گاه ما،و خدا میان ما حکم خواهد کرد؛از غیبت بپرهیز که خوراک سگان آتش است،و بدان که هر کس زیاد به ذکر عیبهای مردمان بپردازد مطرود خواهد بود». (4)

غیبت کننده در ولایت شیطان است

غیبت صاحب خود را از ولایت خدا به ولایت شیطان بیرون می برد،ولی ولایت شیطان کدام است؟آشکارترین چیز در آن اختلاف و پراکندگی و تشتت

ص :426


1- 86) -القرطبی،ج 16،ص 335.
2- 87) -همان منبع،ص 336.
3- 88) -بحار الانوار،ج 75،ص 256.
4- 89) -پس به سبب فزونی گناهانش،از عیبهای مردم فراوان یاد می کند.همان منبع،ص 246.

است که سبب مصیبتهای مسلمانان امروز است.و چون در آن امعان نظر کنیم، خواهیم دید که بیشتر آنها جنبۀ نفسی و روانی دارد،پس به سبب نظر منفی داشتن به بعضی از افراد،اختلاف میان ما فزونی یافته است،و غیبت مایۀ انتشار نظر منفی و سلبی است.پس اگر به تعلیمات اسلام دربارۀ معامله و معاشرت با یکدیگر بر اساس اعتماد عمل می کردیم،و عیبها را پوشیده نگاه می داشتیم،و نیکیها را اشاعه می دادیم،و به گسترش روحیۀ مثبت می پرداختیم،همچون برادرانی به کمک یکدیگر بر می خاستیم،و به همین سبب نصوص دینی مردمان را از غیبت کردن بر حذر داشته اند و آن را سبب بیرون آمدن از ولایت خدا که جایگاه یگانگی و صفا است /13 و در آمدن به ولایت شیطان دانسته اند.

کسی از امام صادق علیه السلام پرسید که:یا بن رسول اللّٰه،به من خبر ده که شهادت چه کس پذیرفته است و از چه کس پذیرفته نیست؟و او گفت:

ای علقمة،هر کس که بر فطرت اسلام باشد،شهادت او جایز است»،و گفت که من به او گفتم:آیا کسی که گناه کرده باشد شهادتش پذیرفته است؟و او گفت:

ای علقمة!اگر شهادت گناهکاران پذیرفته نباشد،دیگر جز شهادتهای پیامبران و اوصیاء صلوات اللّٰه علیهم هیچ گواهی و شهادتی نباید قابل قبول باشد، چه فقط آنان معصوم اند و دیگر مردمان چنین نیستند،پس هر کس که به چشم خود ندیده باشی که گناه می کند یا دو گواه عادل به گناهکاری او شهادت نداده باشند، از اهل عدالت است و شهادتش پذیرفته،هر چند در نفس خود گناهکار بوده باشد،و هر کس که غیبت او کند از آنچه در آن است از ولایت خدای عزّ و جلّ خارج و به ولایت شیطان داخل شده است». (1)

اسلام چنان می خواهد که اجتماع بر پایۀ اعتماد ایستاده باشد،و هر کس که این پایه را متزلزل کند و سبب پیدا شدن محیط بی اعتمادی در میان اعضای آن

ص :427


1- 90) -همان کتاب،ص 248.

شود،از ولایت این جامعۀ اسلامی که همان ولایت خدا است خارج شده و به دشمنان پیوسته است.

به همین سبب است که اسلام غیبت کننده را کسی می داند که آن که غیبت او را کرده است جدا شده،از آن روی که عصمت(پاکی و بیگناهی)در میان ایشان بریده شده است.و از رسول صلّی اللّٰه علیه و آله روایت شده است که گفت:«هر کس که برادر مؤمن خود را در پیش روی او بستاید،و پشت سر به غیبت کردن از او بپردازد،عصمت میان آنان بریده شده است». (1)

در حدیث مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است که گفت:

غیبت کننده به سلامتی خود اطمینان ندارد»، (2) /13 و شاید سبب آن باشد که هر که غیبت مردمان کند دشمنی آنان را نسبت به خود بر می انگیزد،یا این که سبب ایجاد مجتمع پاره شده و گسیخته ای می شود که سلامتی در آن در معرض خطر قرار می گیرد.

در بعضی از نصوص دینی غیبت سخت تر از زنا معرفی شده است،و شاید سبب آن باشد که آثار غیبت در پراکنده کردن مردم و از بین بردن حیثیت و آبروی ایشان فراوان و خطیر است،و حکمت رسیده در حرام بودن زنا آمیخته شدن آبهای تناسلی و ویران شدن خانواده است که به ایجاد تفرقه در جامعه می انجامد،و همین حکمت حرام بودن غیبت نیز هست،ولی چنان معلوم می شود که آسیبی که از غیبت به یگانگی امت می رسد،بیش از آن است که از خواهر آن زنا می رسد.

اسلام به آن فرمان داده است که غیبت کننده باید از شخصی که به غیبت کردن از او پرداخته پوزش بخواهد تا او از گناهش درگذرد و خدا او را بیامرزد،بدان سبب که این کار-ظاهرا-عصمت بریده شده را باز می گرداند،و سبب باز گشتن اخوت و پیوستگی به مجتمع می شود،و علاوه بر این،همین امر سبب می شود که

ص :428


1- 91) -همان کتاب،ص 249.
2- 92) -همان جا.

غیبت کننده بار دیگر به این کار باز نگردد.

پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله گفت:«غیبت شدیدتر از زنا است»،و چون از او پرسیدند که:برای چه؟گفت:«صاحب زنا توبه می کند و خدا توبۀ او را می پذیرد، و صاحب غیبت که توبه کند خدا توبۀ او را نمی پذیرد مگر آن که صاحب غیبت او را بخشیده باشد». (1)

چون غیبت سوراخی در باروی اجتماع پدید می آورد،بر مردم لازم است که غیبت کننده را از کارش باز دارند تا دژ مستحکم ایشان از میان نرود،و راه آن مدافعه کردن از برادر غایب خویش است،و در خبر آمده است از ابن الدرداء از پدرش که گفت:کسی از عرض برادرش در نزد پیغمبر بد گفت و شخص دیگری به دفاع از او پرداخت،پس پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«کسی که از عرض برادرش دفاع کند،حجابی او را از آتش دور می کند». (2)

در حدیثی دیگر از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله آمده است:«کسی که از عرض برادرش دفاع کند،البته برای او بهشت نوشته می شود». (3)

از امام باقر علیه السلام روایت شده است که گفت:«هر کس که در نزد او از برادر مؤمنش غیبت شود و او به یاری وی برخیزد،خدا او را در دنیا و آخرت یاری خواهد داد،و آن کس که در نزد او از شخصی غیبت شود و به یاری و دفاع از او نپردازد،در صورتی که قدرت چنین کاری را دارد،خدا او را در دنیا و آخرت خوار خواهد کرد». (4)

برای این که از دژ ولایت خدا که ما را در میان گرفته است پاسداری کنیم،ناگزیر باید برادر مؤمن خودمان را به نیکوترین چیزی که در آن است واقف کنیم تا پیوند اجتماعی استحکام بیشتر دارا شود؛و دلهای مؤمنان صفا و دوستی

ص :429


1- 93) -همان منبع،ص 252.
2- 94) -همان جا.
3- 95) -همان جا.
4- 96) -همان منبع،ص 255.

بیشتری نسبت به یکدیگر پیدا کند.

در حدیثی روایت شده از امام صادق علیه السلام آمده است که گفت:

اگر برادرتان از شما غایب شد،از او به بهترین صورتی که دوست دارید تا از شما در غیابتان یاد شود،یاد کنید». (1)

غیبت:وسیله ای برای شیوع یافتن گناه و فاحشه

فاحشه چگونه در امت شیوع پیدا می کند،با وجود آن که غیبت کننده،در آن صورت که از صاحب گناه یاد می کند به مذمت او می پردازد و او را نمونۀ بد و وسیلۀ عبرتی قرار می دهد،نه نمونۀ شایسته ای؟ سبب آن است که گناهان را هیبتی در جانهای مؤمنان است،و محیط جامعۀ اسلامی آنها را طرد می کند،و به همین سبب کسی که گناه می کند آن را پوشیده نگاه می دارد،پس چون عصمت آن در برابر مردم از میان برود،دیگر به پنهان نگاه داشتن گناه توجهی نمی کند،و از همین راه گناه در جامعه شیوع پیدا می کند.

از این جا است که گناهکار پوشانندۀ گناه خود جرمی کمتر از آن کس دارد که علنا به آن تجاهر می کند و گناه خویش را آشکار می سازد،و از همین رو هر کس که به انتشار خبر گناه بپردازد همچون کسی است که به آن آغاز کرده است.و در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله گفته است:«هر کس که خبر فاحشه و گناهی را پخش کند همچون کسی است که به آن آغاز کرده است،و هر کس مؤمنی را به گفتن چیزی دربارۀ او در نزد مردم خوار کند،نخواهد مرد مگر آن که خود مرتکب آن شود». (2)

در حدیثی مأثور از امام کاظم علیه السلام آمده است که:راوی گفت:به امام گفتم:فدایت شوم،از برادرانم خبرهایی دربارۀ یکی از آنان به من می رسد که

ص :430


1- 97) -همان منبع،ص 253.
2- 98) -همان منبع،ص 255.

آنها را خوش ندارم،و چون از او می پرسم منکر آن می شود،در صورتی که گروهی مورد اعتماد از آن به من خبر داده بودند.پس به من گفت:«ای محمد!گوش و چشمت را دربارۀ برادرت دروغگو به حساب آور،پس اگر پنجاه کس به تو چیزی گفتند و بر آن قسم یاد کردند و او چیزی به تو گفت،گفتۀ او را راست بدان و آنان را تکذیب کن،و از او چیزی را پراکنده مساز که ناراحتش می کند و به جوانمردی او آسیب می رساند،و تو از کسانی می شوی که خدا دربارۀ ایشان گفته است: إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفٰاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ کسانی که چنان دوست می دارند که گناه در میان کسانی که ایمان آورده اند شایع شود،عذابی دردناک در دنیا و آخرت خواهند داشت». (1)

آنان را حرمتی نیست

اسلام منکر حرمت و احترام سه گروه از مردم شده است:

اول:پیشوایان ستمگری که ناگزیر باید مردمان را از ظلم و بدی ادارۀ امور ایشان آگاه سازند تا مسلمانان بتوانند آنان را از منصبی که دارند بر کنار کنند،یا لا اقل از خطر ایشان اجتناب ورزند،دوم:اصحاب گمراهی همچون احزاب کافر و منافق و بدعتگذاران در دین،سوم:فاسقان متجاهر.

از امام باقر علیه السلام روایت شده است که گفت:«سه کس را حرمتی نیست: /13 صاحب هوای بدعتگذار،و امام ستمگر،و فاسقی که فسق خویش را علنی کرده است». (2)

چنان به نظر می رسد که شخص ستمدیده می تواند به غیبت کردن از آن که بر او ستم روا داشته است بپردازد،به مستند این گفتۀ خدای تعالی: لاٰ یُحِبُّ اللّٰهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّٰ مَنْ ظُلِمَ خدا آشکار کردن بدی را دوست نمی دارد،مگر

ص :431


1- 99) -همان جا.
2- 100) -همان منبع،ص 253.

برای کسی که بر او ستم رفته است».

رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله گفته است:«کسی که در معامله بر مردمان ستم روا ندارد،و در سخن گفتن به ایشان دروغ نگوید،و به وعده ای که می دهد وفا کند،از کسانی است که جوانمردی و انصاف کامل دارد،و دادگری آشکار،و دوستی با او واجب است و غیبت کردن از او حرام». (1)

رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله بدین گونه وجود یافتن این صفات را در مؤمن شرط آن دانست که غیبت او حرام باشد.

کلمه ای جامع دربارۀ غیبت

در پایان بحث با هم به خواندن کلمه ای جامع دربارۀ غیبت می پردازیم که به امام صادق منسوب است و گفت:«غیبت بر هر مسلمان حرام است،و غیبت کننده در هر حال گناهکار،و صفت غیبت آن است که از کسی به چیزی یاد کنی که در نزد خدا عیب نیست،و به مذمت اهل علمی بپردازی که از او ستایش می کنند،و اما پرداختن به یاد کرد از شخصی غایب به چیزی که در نزد خدا عیب است،و صاحب آن مورد ملامت،غیبت نیست حتی اگر صاحب آن را شنیدن آن خوش نیاید،و تو را در آن گناهی نیست،چه در این کار حق را بیان می کنی و آن را به گفتۀ خدا و رسولش از باطل جدا می سازی،ولی بدان شرط که گوینده را هدفی جز بیان حق و باطل در دین خدا نبوده باشد،و اما اگر مقصود از آن،نقص یاد شده بدون این معنی بوده باشد،به تباهی خواست خود گرفتار می آید هر چند خواستۀ او صواب بوده باشد،پس اگر غیبت کردی به شخص غیبت شده خبر ده تا از تو درگذرد،و اگر به او نرسی و نگویی، /13 از خدا برای او آمرزش خواه.

غیبت حسنات را چنان می خورد که آتش هیزم را.خدای عزّ و جلّ به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد که غیبت کننده،اگر توبه کند،آخرین کسی

ص :432


1- 101) -همان منبع،ص 252.

است که به بهشت داخل می شود،و اگر توبه نکند،نخستین کسی است که به آتش داخل می شود،و خدای عزّ و جلّ گفت: أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ ،و وجود غیبت با ذکر عیبی در خلقت و اخلاق و عقل و معامله و مذهب و نسل و مانندهای اینها صورت وقوع پیدا می کند،و ریشۀ غیبت یکی از ده چیز است:فرو نشاندن خشم و یاری رساندن به قوم و تهمت و قبول کردن خبری بدون کشف حقیقت آن و بدگمانی و حسد و تمسخر و تعجب و ملالت خاطر و خودآرایی،پس اگر خواستار سلامتی به یاد خالق باش نه مخلوق که در آن جای غیبت را عبرت می گیرد و جای گناه را ثواب». (1)

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِیمٌ

و از خدا بترسید و خدا توبه پذیر مهربان است.

و شاید این خاتمه ما را به فیض مغفرت و رحمتی برساند که دلیل بر آن است که غیبت بلایی فرا گیر بر بسیاری از مردمان است و ناگزیر نباید پسندیده باشد،و قبح آن از میان برود،بلکه باید دربارۀ آن از خدا ترس داشته باشیم،و از سوی دیگر نباید در صورت گرفتار شدن به آن دچار یأس شویم،بلکه باید توبه کنیم و منتظر پذیرفتن توبه و رحمت خدا باشیم.

[سوره الحجرات (49): آیات 13 تا 18]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (13) قٰالَتِ اَلْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ اَلْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمٰالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (14) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتٰابُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلصّٰادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اَللّٰهَ بِدِینِکُمْ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (16) یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اَللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (17) إِنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (18)

ص :433


1- 102) -بحار الانوار،ج 72،ص 257 از مصباح الشریعة،ص 32.
بلکه خداست که با هدایت شما به سوی ایمان بر شما منّت دارد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که قرآن بصیرت وحی را دربارۀ روابط فرزندان آدم به ما عطا کرد که هر گونه تمایز را جز از طریق تقوا طرد می کند،اکنون به یاد ما می آورد که ایمان درجۀ اعلایی از اسلام است،و ادعای اعراب به این که به آن رسیده اند خطا است،ولی اطاعت از خدا و رسول بی حاصل نخواهد ماند(حتی اگر شخص به درجۀ ایمان نرسد).

قرآن مقیاس ایمان حق را در پاک بودن از شک و جهاد کردن به مال و جان در راه خدا بیان می کند.و به تسفیه کسانی می پردازد که به دروغ مدعی ایمان می شوند،مگر نمی دانند که علم خدا محیط بر همه چیز در آسمانها و زمین است، پس چگونه ممکن است از اندازۀ ایمان ایشان آگاه نباشد؟

ص :434

آنان را می بینیم که اسلام خود را بر رسول خدا منّت می نهند(و گاه اسلام آوردن برای دست یافتن به متاع دنیا است)اما ایمان منّتی از خدا بر ایشان است و نه بر عکس...و پایان سوره علم خدا را به هر چیز به یاد ما می آورد.

شاید این آیات با آیات پیشین در این خصوص هماهنگ است که گروهی از مردم قصد آن دارند که دین خود را وسیلۀ آن قرار دهند که به نام اسلام و ایمان بر مردمان برتری یابند و دین را نردبانی برای رسیدن به خواستهای دنیایی خود سازند،و این کانون تمایزی است که اسلام آن را نمی پذیرد،و ناگزیر باید این گونه کسان با قرار گرفتن در معرض امتحان به طاعت و جهاد رسوا شوند.

شرح آیات:

[13]

توحید رنگ و وسیلۀ تمایز جامعه ای است که دین مژدۀ آن را می دهد، و یگانگی خداوند سبحانه و تعالی با آن ارزشهای شرکی منافات دارد که بشر در هنگام دور شدن از وحی الاهی به آنها سقوط می کند...از تقدیس پدران و میراث و آداب گذشته و تمرکز پیدا کردن بر گرد محور قبیله و عشیره...و تقدیس سرزمین و قوم و حزب...تا به مقام الوهیت رساندن ثروت و نیرو و رنگ و نژاد.

هرگز چنین نیست...انسان برتر از همۀ اینها است به شرط آن که به ریسمان خدا چنگ زند،و به نور وحی و عقل هدایت شود،و آن ارزشهای زوال پذیر تنها شرکی و کاهندۀ از قیمت انسان-دور از آن اعتبارها-نیست که دیدار او را از حقایق حق خراب و نادرست می کند،و او را از معرفت باز می دارد،بلکه نیز جاهلیت عقب مانده هم هست،و بشریت نمی تواند گامی به پیش بردارد مگر به همان اندازه از آن ارزشها دور شود.

پس آن که به پرستش بتان گذشته ادامه دهد،و میراث و سنتهای جاهلیت را تقدیس کند،چگونه می تواند با تحوّلهای زمان هماهنگ باشد،و از تجارب دیگران بهره مند شود،و با افکار پیشرو رشد کند؟و کسی که بت قبیلۀ یا عشیرۀ خود را بپرستد،آیا امکان آن هست که برای پذیرفتن ارزشهای مثبت غیر آن آماده

ص :435

باشد،یا دست همکاری به سوی کسانی دراز کند که آنان را پست ترین مردم می شمارد و در معرض تمسخر و ریشخند قرار می دهد،یا هر اندازه اندیشه ها و نیروهایی که در آنان وجود داشته باشد؟ بدین گونه...هر که خود را محدود به چارچوب تنگی سازد،امکان آن ندارد که با قطار به راه بیفتد /13 و به هر جا که آن برود روانه شود؛و از آشکارترین بدیها و زشتیهای این گونه تصورات ویران کردن پلهای طبیعی موجود میان فرزندان آدم است،و رواج دادن روح دشمنی و خشم در میان آنان که سبب مواجهۀ بعضی از ایشان با بعضی دیگر می شود،و گاه آنان را به جنگهای سخت و ویرانگری می کشاند که بشریت در طول تاریخ دراز خود نتوانسته است خود را از شر آنها به سبب تمسّک ایشان به ارزشهای جاهلیت خلاص کند.

برای همین رسالتهای خدا مردمان را به آن دعوت کرده اند که از این ارزشهایی که از آنها جز تباهی و کاستی نصیب بشریت نمی شود دست بردارند،و به جای آنها به ارزش تقوا روی آورند...و آیۀ کریمه می گوید:

یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ

ای مردم! و خطاب اختصاص به مؤمنان ندارد،با وجود آن که سیاق سوره مقتضی آن است،بدان جهت که همان سبب تنظیم یافتن علاقه و رابطه در میان ایشان شده است.شاید بدین منظور که این،به همان گونه که برای مؤمنان سودمند است،برای بشریت نیز چنین است،و چون عموم مردم به آن خوانده شده اند،مؤمنان برای متمسک شدن به آن اولویت دارند.سپس ارتباط مؤمنان با جزایشان می بایستی بر اساس این بصیرت بر پا شود،پس نباید در میان افراد بشر قوم عرب مدعی آن شوند که آنان به سبب زبانشان یا نژادشان بر دیگران برتری دارند،که همین عقیدۀ جاهلیت مانعی برای در آمدن دیگر اقوام و قبایل و ملتها به دین خدا می شود.

إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ

ما شما را از نر و ماده آفریدیم.

پس اصل یکی است،و اگر به پدرانمان احترام می گذاریم،و هر چه در تاریخ به عقب باز گردیم،از پدر بزرگمان و جدۀ بزرگمان،آدم و حوا،عقبتر نمی توانیم

ص :436

برویم.پس شایسته آن است که این دو را محور قرار دهیم و هر یک از کسانی را که به آنان می رسند گرامی داریم و احترام گذاریم.

گفتند:و آیه دلیل بر آن است که آفرینش انسان تنها به آب مرد نیست، بلکه آب زن نیز در آن سهیم است،چنان که پروردگارمان سبحانه و تعالی گفته است: خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ* یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ /13 وَ التَّرٰائِبِ آفریده شد از آبی جهنده که بیرون می آید از میان کمر و استخوانهای سینه»، (1) یعنی صلب پدر و ترائب مادر.

این بینش قرآنی منافی با آن ذکر جاهلیت است که زهدان زن را تنها ظرفی برای رشد کردن نطفۀ پدر تصوّر می کند،و از همین راه حق زن را از انتساب طفلش به وی از او گرفتند و گوینده ای از ایشان گفت:

بنونا بنو آبائنا و بناتنا

بنوهن أبناء الرّجال الأباعد

یعنی:پسران ما پسران پدران مایند در حالی که پسران دختران ما پسران مردانی هستند که از ما دورند.

هرگز چنین نیست...مادر یکی از دو شریک در پیدایش فرزند است،و در شریعت احترام او برابر با احترام پدر است یا بر آن برتری دارد.

آیه بدین گونه برتری جویی نژادی را که اعراب جاهلی پیش از اسلام گرفتار آن بودند بر انداخت،و سهم زن و مرد را در ارتباط با آفرینش فرزند مساوی با یکدیگر معرفی کرد.

وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ

و شما را به صورت ملتها و قبیله ها در آورد.

گفته اند که:شعب به معنی مجموعۀ قبایلی همچون مضر و عدنان است، در صورتی که قبیله از تقسیمات شعب به شمار می رود،و بعضی گفته اند:شعب منسوب به سرزمین است،در صورتی که قبیله منسوب به اصل ایشان است،و

ص :437


1- 103) -الطارق6/ و 7.

دیگران گفته اند:شعب به معنی قبایل غیر عرب است...و هر چه باشد،این طبقه بندی که از واحد خانواده آغاز می شود و سپس گستردگی پیدا می کند و از آن عشیره و سپس فخذ(ران)و بطن(شکم)به وجود می آید تا به عمارة و قبیله و سپس شعب برسد،بیهوده نبوده،بلکه همچون نشانه هایی برای شناختن و آشنا شدن با یکدیگر به شمار می رفته است.

لِتَعٰارَفُوا

برای آن که با یکدیگر آشنا شوید و همدیگر را بشناسید.

پس منطق مبارزه ای که داروین آن را از پیش خود در آورد،در زندگی بشری مردود است،و مردمان /13 از آن نظر اختلاف پیدا کردند تا هر یک نقش خود را آزادانه ایفا کنند و تجربۀ بشری از طریق تنوع آنها رشد و نمو پیدا کند،و هر گروهی با تجربه هایی که خود کسب می کند از تجربه های دیگران بی نیاز شود...و در نتیجه به آشنایی با یکدیگر برایند.

آری،همان حکمتی که خانواده به خاطر آن به وجود آمد،در پیدایش واحدهای اجتماعی دیگر،همچون عشیره و قبیله و شعب نیز عامل مؤثر بوده است.

و این بصیرت ما را به آن رهبری می کند که:

اولا:این تقسیمات طبیعی مشروع است و-در اساس-سودمند،و بر ما است که آن را به پاکی اولیه اش باز گردانیم،و هر گونه تعصب و برتریجویی را از آن دور کنیم تا بتوانیم از میوه های پاکیزۀ آن برخوردار شویم.

این همان چیزی است که اسلام،بنا بر آنچه در نصوص آمده،به آن دعوت می کند،که از آن جمله است ضروری بودن صلۀ رحم و ارتباط داشتن با عشیره، چنان که در حدیث از رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله آمده است که«برندۀ رحم(در مقابل وصل کنندۀ آن)به بهشت در نمی آید»، (1) و گفت:«زمانی که مرا به آسمان بالا بردند،رحمی را آویختۀ به عرش مشاهده کردم که از رحمی دیگر به پروردگارش شکایت می کرد،و من به آن گفتم:میان تو و آن چند پدر فاصله

ص :438


1- 104) -بحار الانوار،ج 74،ص 91.

است،و او گفت:در پدر چهلم به یکدیگر می رسیم». (1)

در روایتی به جا مانده از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است که در خطبه ای برای مردم،پس از ستایش خدا و ثنا گفتن بر او گفت:«مرد،هر اندازه صاحب مال و فرزند باشد،از عشیرۀ خود و آمد و شد با ایشان و بزرگداشتشان و دفاع از آنان با دست و زبان بی نیاز نمی شود؛آنان بزرگترین مردم برای پشتیبانی در پی اویند،و سبب جمعیت خاطر او می شوند،و از همه بیشتر او را دوست می دارند؛اگر مصیبتی به او برسد،یا روزی گرفتاری پیدا کند،از میان عشیره اش دست او را می گیرند،و /13 دستگیری او از آنان با یک دست است،در صورتی که دستهای فراوانی از آنان به دستگیری او می شتابد،و هر کس که دوستی راستین خویش را به عشیره اش اختصاص دهد،و دست بخشندۀ خود را به سوی آنان دراز کند و چون بتواند به ایشان کمک کند،خدا در دنیا کسی را جانشین او می کند که برای دنیای او انفاق کند،و پاداش او را در آخرت دو چندان خواهد کرد». (2)

ثانیا:شناسایی یکدیگر و آمد و شد مردمان با هم و در حق یکدیگر نیکی کردن یکی از بزرگترین مقاصد شریعت غراء است،چرا؟بدان سبب که اگر شناخت و معرفت مردم نباشد حکمت ابتلا در آفرینش معلوم نمی شود،آیا می دانی که برای چه چنین است؟زیرا که ابتلا جز از راه آزاد بودن و قبول مسئولیت کردن صورت اتمام نمی پذیرد،و اگر مردمان با یکدیگر آمیزش پیدا کنند،چگونه باید صالح و بزهکار از یکدیگر تمیز داده شوند تا آن یکی به پاداش برسد و این یکی مجازات شود؟ناگزیر باید مردمان از یکدیگر تمیز داده شوند تا هر صاحب حقی به حق خود برسد،و همین امر سبب بخشندگی بیشتر او شود،و مسابقه و همچشمی نقش خود را در پیش راندن چرخ زندگی انجام دهد.

ثالثا:حکمت اختلاف تکامل است-پس از رقابت و مسابقه در

ص :439


1- 105) -همان جا.
2- 106) -همان کتاب،ص 101.

خیرات-و نه مبارزه و کشتن و آزردن یکدیگر،و پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْویٰ در نیکی کردن و پرهیزگاری به یاری یکدیگر برخیزید»و بدون آشنایی و معرفت پیدا کردن نسبت به مردمان(تعارف) چگونه ممکن است همکاری و همیاری و تعاون صورت پذیر شود،چه مردمان باید از امکانیات یکدیگر آگاه باشند تا بتوانند منافع را در میان خود مبادله کنند،و اگر بنا باشد که هر طایفه بر گرد خود بتند و بپیچد،و از حدود جغرافیایی یا اجتماعی خویش تجاوز نکنند چگونه ممکن است تعاون در میان ایشان به جریان افتد؟ شاید این بینش ما را به تعارف میان ملتها در زمان حاضر رهبری کند،چه از امکان تعاون در میان ایشان هنوز بیش از 10%بهره برداری نمی شود،و اگر شمارۀ مؤسسات جهانی را در همۀ میدانها ده برابر کنیم،فرصتهای تعاون باز هم از آن بیشتر است.

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ

چه بزرگوارتر شما در نزد خدا آن کسی از شما است که متّقی تر و پرهیزگارتر باشد.

چون ارزشهای باطل و قلاّبی فرو ریزد،و تعصبهای جاهلیت عقبمانده از میان برود،افق همچشمی و رقابت شریف و پاکیزه در انجام دادن خیرات و کارهای نیکی گشوده می شود که قرآن در این جا آن را با کلمۀ«تقوا»بیان کرده است،و در آیۀ مشابهی بدین گونه به تفصیل آن پرداخته است:

وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتٰابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنٰا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهٰاجاً وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لٰکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مٰا آتٰاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ إِلَی اللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ و فرستادیم کتاب را بر تو به حق که تصدیق کنندۀ کتابهایی است که پیش از آن نازل شده و نگهبانی بر آن،پس در میان آنان به آنچه خدا فرو فرستاده است داوری کن و از هواها و آرزوهای آنان پیروی مکن،برای هر یک راه و روشی قرار دادیم و اگر خدا می خواست همه را به

ص :440

صورت یک امت و ملت قرار می داد،ولی برای آن چنین کرد که در آنچه به شما داده است در معرض آزمایشتان قرار دهد،پس به کارهای نیک بپردازید که بازگشت همۀ شما به سوی خدا است و شما را دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف داشتید آگاه خواهد کرد». (1)

از لحن گفتار در این آیه چنان می فهمیم که:رقابت کردن در عمل صالح و به مسابقه پرداختن در خیرات هدف اختلاف ملتها است،و این که هر یک از آنها دارای راه و روش مخصوصی در این عمل است،و بلکه این اختلاف و تنوع،در صورتی که به منظور رقابت در سازندگی و تعارف و تعاون بوده باشد،مطلوب است، و به همان گونه که وجود اختلاف در میان مردم یک جامعه هدفی جز شتاب بخشیدن به خیرات نیست، أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنٰا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّٰا یَجْمَعُونَ آیا رحمت پروردگار تو را آنان تقسیم می کنند؟ما روزی ایشان را میانشان تقسیم کردیم در زندگی این دنیا،و درجۀ بعضی را بر بعضی دیگر بالاتر قرار دادیم تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند،و رحمت پروردگار تو از آنچه جمع می کنند بهتر است». (2)

اگر هدف از این تنوّع شتاب بخشیدن به خیرات است،پس گرامیترین آفریدگان در نزد خدا آن کسانند که در آن بر دیگران پیشی گیرند،و به همین سبب هر کس که به راه راست نزدیکتر و در پرداختن به صالحات پیش افتاده تر باشد، بزرگوارتر خواهد بود،چه همین است که به هدف تحقق می بخشد نه چیزی جز آن،و کلمۀ تقوا به همین اشاره می کند... /13 مگر تقوا معرفت خدا و علم به شریعت او و تلاش برای اجرا کردن آن نیست؟ اصل کلمۀ تقوا از وقایة یعنی از اسباب هلاک خود را دور نگاه داشتن

ص :441


1- 107) -المائدة48/.
2- 108) -الزّخرف32/.

است،و این وقایت جز از طریق شناختن راه و استقامت ورزیدن بر آن فراهم نمی شود،که آدمی را دور از موجهای فتنه ها و فشارهای هوای نفس و تندبادهای شهوتها نگاه می دارد،و به همین جهت است که تقوا بالاترین درجه از درجات ایمان است،به همان گونه که درجۀ ایمان برتر از درجۀ اسلام است؛و امام رضا علیه السلام گفته است:«ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است،و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان،و یقین یک درجه برتر از تقوا،و هیچ چیز نیست که کمتر از یقین در میان مردم تقسیم شده باشد». (1)

اسلام شالوده های جامعۀ برتر را تقوا قرار داده است،چه بدون آن عصبیتهای جاهلی اجتماع بشری را متلاشی می سازد،و از تکامل آن جلوگیری می کند،بلکه در بیشتر اوقات به مقابلۀ با آن می پردازد و در راه ویرانی پیش می رود.

خداوند متعال گفته است: إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجٰاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلیٰ رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْویٰ وَ کٰانُوا أَحَقَّ بِهٰا وَ أَهْلَهٰا وَ کٰانَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً و در آن هنگام که کافران در دلهای خود رشک و غیرت و حمیت جاهلیت نهادند،خداوند آرامش و اطمینان خود را بر فرستاده اش و بر مؤمنان نازل کرد و آنان را ملتزم به کلمۀ تقوا قرار داد که شایسته تر به آن و اهل آن بودند و خدا همه چیز را می دانست». (2)

کلمۀ تقوا رنگ و رمز جامعۀ ایمانی و محور آن است،و ستون به هم پیوستگی و منبع قوّت و نیرومندی آن،در صورتی که تعصبهای جاهلیت رنگ و شعار دیگر جوامع غیر ایمانی است...و در آن هنگام که اسلام به مبارزۀ با این تعصبها پرداخت،توانست مجتمع جاهلی پراکنده شده را در بوتۀ توحید بگذارد،و از آن حضارت و تمدنی پدید آورد که در تاریخ همانندی ندارد.

ص :442


1- 109) -تفسیر نمونه به نقل از بحار الانوار،ج 70،ص 136.
2- 110) -الفتح26/.

مفسران در سبب نزول این آیه گفته اند که:پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله به طایفۀ بنی /13 بیاضه فرمان داد تا زنی از خود را به همسری به ابو هند دهند،و آنان به رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله گفتند:آیا دخترانمان را به بندگان خویش تزویج کنیم؟و خداوند متعال این آیه را نازل کرد. (1)

از این حدیث و از آنچه پس از این می آید،اندازۀ آن مشکل و دشواری را که رسول خدا در برانداختن روح تعصب از آن جامعۀ عقبماندۀ جاهلی با آن رو به رو بود،آشکارا می توان دریافت؛و از ابن عباس روایت شده است که در روز فتح مکّه پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-به بلال دستور داد که هنگام ظهر بر بام کعبه بالا رود و اذان بگوید،و عتاب بن أسیر بن أبی العیص گفت:شکر خدای را که جان پدرم را گرفت تا چنین روزی را نبیند،و حارث بن هشام گفت:محمد(ص)کسی جز این کلاغ سیاه را نیافت تا برای او اذان بگوید،و سهل بن عمر گفت:خدا چون چیزی را بخواهد تغییر می دهد،و ابو سفیان گفت:من چیزی نمی گویم بدان جهت که از آن می ترسم که پروردگار آسمان از آن با خبر شود،پس جبرییل به نزد پیامبر -صلّی اللّٰه علیه و آله-آمد و از آنچه گذشته بود او را آگاه ساخت،پس آنان را نزد خود خواند و از آنچه گفته بودند پرسش کرد و آنان اعتراف کردند و خداوند متعال این آیه را فرو فرستاد. (2)

پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-تا آخرین روزهای زندگانی خویش بر ضدّ حمیّت جاهلیت مبارزه می کرد،و راویان روایت کرده اند که او در منی در وسط ایام تشریق(که حاجیان از همۀ شهرها گرد هم جمع می شوند)،بر بالای شتر خطاب به ایشان گفت:

ای مردم!بدانید که پروردگارتان یگانه است،و پدری یگانه داشته اید، عرب را بر عجم و عجم را بر عرب فضیلتی نیست،و نیز سیاه را بر سرخ و سرخ را بر

ص :443


1- 111) -القرطبی،ج 16،ص 341.
2- 112) -همان جا.

سیاه،مگر به تقوا،آیا شنیدید که چه گفتم؟گفتند:آری،و او گفت:پس حاضران آن را به غایبان ابلاغ کنند». (1)

بدین گونه مسلمانان نخستین از گردنه های عقب ماندگی جاهلی در آن هنگام عبور کردند که از سدّ و بندها و موانع /13 خون و رنگ و اقلیم گذشتند و نیروهای پراکندۀ خویش را در زیر پرچم یکتا پرستی به هم پیوستند و به صورت واحد در آوردند،و تقوا را محور مسابقه و رقابت سازندۀ خود قرار دادند.

از امیر المؤمنین-علیه السلام-در این خصوص قطعه شعری در دست است که در این جا نقل می کنیم:

الناس من جهة التمثال أکفاء

أبو هم آدم و الأم حوّاء

(مردمان در صورت با یکدیگر همانندند*پدرشان آدم است و مادر حوّا) نفس کنفس و أرواح مشاکلة و أعظم خلفت فیهم و أعضاء (نفسی چون نفس دیگر و روحهای مشابه هم فان یکن لهم من أصلهم نسب یفاخرون به فالطین و الماء (پس اگر نسبی از اصل خود داشته باشند*که به آن ببالند،آن خاک است و آب) ما الفضل الا لأهل العلم انهم علی الهدی لمن استهدی أدلاء (فضیلت جز مخصوص اهل علم نیست که ایشان*هر که را که خواهان هدایت باشد،به آن راهنمایی و قدر کلّ امرء ما کان یحسنه و للرجال علی الأفعال سیماء (و ارزش هر کس به چیزی است که او را نیکو می سازد*و نشانۀ مردان در کارهاشان آشکار می شود) و ضدّ کل امرئ ما کان یجهله و الجاهلون لأهل العلم أعداء (و ضد هر کس چیزی است که آن را نمی داند*و نادانان دشمنان اهل علم اند) (2) إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ خدا دانا و آگاه است.

این خاتمه برای گستردن سکینه و آرامش و اطمینان در دلهای مؤمنان آمده

ص :444


1- 113) -همان منبع،ص 342.
2- 114) -همان جا.

است تا اگر همچون سگان پرداختن به دنیا و به جان هم افتادن ایشان را بر سر آن، و پشت کردنشان را به اهل تقوا مشاهده می کنند،پریشان نشوند،چه خدا از آنان خبر دارد و می داند که چه می کنند،و زمام امور به دست او است،و او پرهیزگاران را گرامی می دارد،و گواه بودن او کافی و پاداش دهندگی دادگرانۀ او بسنده است.

[14]

از آن نظر که گذشتن و چشمپوشی از حمیت و رگ جاهلیت و مخصوصا برای اعرابی دشوار است که قرنهای پیاپی تسبیح گوی بزرگواریها و مفاخر پدران و نیاکان خود بوده اند،قرآن کریم به ما یادآوری می کند که ایمان تنها تسلیم شدن ظاهری به دین تازه نیست،بلکه به معنی تغییر ژرفی در شخصیت است که باید عملا آشکار شود،و کسی که چنان تصور کند که امکان جمع کردن میان ارزشهای جاهلیت و دین وجود دارد،معنی دین را نفهمیده است.مگر نه چنان است که دین وسیلۀ شفا یافتن از بیماریهای جاهلیت است...و جانشین صالح و شایسته ای برای ارزشهای فاسد،پس چگونه آن دو می توانند با هم جمع شوند؟ /13 دین حق جهادی پیوسته علیه جنبه های بد و منفی بشریت است.با وسایل جدایی خون و رنگ و زمین سازگاری ندارد.بر ضد ارزشهای نسبی و آدابی و عرفیات کهنه شده است.متضاد با هوی و شهوتها و نادانی و حزب بازی است...

پس هر کس بتواند فرمانبرداری را خالص به خدا و فرستاده اش اختصاص دهد(و از آداب و میراث گذشتگانش چشم بپوشد)،و در راه اصلاح جامعۀ خویش بکوشد، کسی است که به تراز ایمان ارتقا یافته است.

قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا

اعراب گفتند که ایمان آوردیم،بگو که:ایمان نیاوردید،بلکه بگویید که تسلیم شدیم و اسلام آوردیم.

و فرق میان آن دو در این است که اسلام تسلیم شدن به دین است با تسلیمی ظاهری...به پذیرفتن شهادتین و خاضع بودن به احکام شرعیه،در صورتی که ایمان به معنی انقلابی حقیقی است که در نفس و جان آدمی صورت پذیر می شود.

ص :445

وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ

و هنوز ایمان به دلهای شما درنیامده است.

کلمۀ«لمّا»دلالت بر آن دارد که هر کس اسلام آورده است،امید آن می رود که به ایمان دست یابد،و شاید در آن اشاره ای به تأخیر آن داشته باشد،همچون کلمۀ «ثم»در بیان مثبت و ایجابی،و حاکی از آن است که فاصلۀ میان اسلام و ایمان چندان ساده نیست که به زودی از آن بتوان گذشت،و بر انسان مسلمان است که با تلاش پیوستۀ خود این راه دشوار را بپیماید تا بتواند به ایمان برسد.پس اگر اسلام را به معنی جواز پذیرفته شدن در یک مؤسسۀ علمی عالی بدانیم،ایمان به معنی تمام کردن دورۀ تحصیلی آن دانشگاه یا دانشکده یا نظیر آن و گرفتن عنوان و درجۀ فارغ التحصیلی از آن است.و در حدیثی مأثور از رسول خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است:«ایمان عبارت است از:اقرار به زبان،و شناختن و معرفت به توسط قلب،و عمل کردن به ارکان». (1)

در حدیثی دیگر روایت شدۀ از امام صادق علیه السلام چنین آمده است:

ایمان مشترک با اسلام است،ولی اسلام مشترک با ایمان نیست». (2)

وَ إِنْ تُطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمٰالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

و اگر از خدا و فرستاده اش فرمان برید،چیزی از کارهای شما نمی کاهد و خدا آمرزنده و مهربان است.

چگونه ممکن است خدای غفور و رحیم چیزی از اعمال بندگان خودش بکاهد که به دژ اطاعت از او و فرستاده اش پناهنده شده اند؟و از این آیه چنین الهام می گیریم که مقیاسهای ایمان حقیقی طاعت است،چه طاعت آزمایشی دشوار است همراه با بیرون رفتن از زندان ذات و قدم نهادن به فضای باز و گستردۀ حق،و تجاوز از مرزهای ماده و رها شدن در عرصۀ امور خیر.

ص :446


1- 115) -بحار الانوار،ج 67،ص 66.
2- 116) -همان کتاب،ج 72،ص 23.

[15]

و آیات آینده به بیان شرطهای ایمان می پردازد،مگر نه آن است که ایمان نیروی اجرایی برای همۀ آموزشهای وحی و روح دفاعی جامعه است که بدون آن نظامهای مجتمع به صورت حروفی بدون معنی در می آید؟! إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتٰابُوا مؤمنانی که به خدا و رسولش گرویده و ایمان آورده اند و سپس گرفتار شک نشدند.

آیا مؤمن چه وقت شک می کند؟هنگامی که به انجام دادن وظیفۀ دشواری مکلّف می شود و نفس او دربارۀ راستی و صدق ایمانش او را دچار وسوسه می کند، امّا از لحاظ خود ایمان محض باید بگوییم که آن همچون زرنابی است که هر چه بیشتر در معرض آتش دشواریها قرار گیرد جلا و درخشندگی آن افزونتر می شود.

وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

و با مال و جان خویش به جهاد در راه خدا پرداختند.

جهاد به معنی تلاش و کوشیدن به اندازۀ توانایی در راه خدا است،و چنین بودن در آن هنگام می تواند صورت بگیرد که قلب از شایبۀ کفر و شرک و نفاق خالی شده باشد.

أُولٰئِکَ هُمُ الصّٰادِقُونَ

این گونه کسان راستگویانند.

آن حقیقت ایمانی است که در طاعت و جهاد تجلّی پیدا می کند،و بدون رسیدن به این حقیقت نمی توان ایمان کسی را تصدیق کرد،اما اسلام او به مجرّد قبول دین اسلام و ملتزم شدن به آن صادق است.

[16]

و کسی که مکابره کند و مدعی آن شود که علی رغم همۀ اینها باز هم مؤمن است،در حق خود سفاهت کرده است،و چگونه /13 او خیال می کند که خدا از دین او با خبر است،مگر علم خدا همه چیز را شامل نمی شود؟؟ به گفتۀ مفسران،آنان گروهی از اعراب بنی اسد بودند که در خشکسالی به نزد رسول خدا آمدند و ادای شهادتین کردند،ولی در درون جانشان مؤمن نبودند و راههای مدینه را با عوامل غیر امنیتی از امنیت انداختند و سبب گرانی جنسها شدند،در صورتی که به رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-می گفتند(و بر او منت

ص :447

می نهادند)که با بارهای سنگین و عایله نزد تو آمده ایم و همچون طایفۀ بنو فلان به جنگ با تو نپرداختیم،پس چیزی از صدقه به ما بده،و چنین بود که آیۀ قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ نازل شد. (1)

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّٰهَ بِدِینِکُمْ

آیا شما می خواهید خدا را از دین خود با خبر سازید.

و بگویید که شما مؤمنان حقیقی هستید؟ وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ و خدا آنچه را که در آسمانها و در زمین است می داند و به هر چیز علم دارد.

[17]

ایمان نعمتی بزرگ است که هیچ نعمت با آن برابر نیست،و هنگامی که آدمی جان و نفس خود را پاک کند و آن را به تقوا پرورش دهد،و برای دیدن حقایق به تلاش بپردازد،در این هنگام خدا برای قلب او تجلّی پیدا می کند و او خدا را به نور ایمان می بیند و همه چیز را به نور خدا.

یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ

اسلام آوردن خود را بر تو منّت می نهند،بگو اسلامتان را بر من منت منهید.

بدان سبب که اگر اسلام برای رسیدن آنان به هدفی مادّی صورت گرفته، پس به خاطر مصلحت ایشان بوده است و موجب منّت نمی شود،و اگر خالصانه برای خدا بوده،در این صورت خدا به ایمان بر ایشان منّت می نهد و به آنچه پس از ایمان نصیب ایشان می شود.

بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

بگو:

خدا بر شما به آن منّت می گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد،اگر راستگو باشید.

یعنی به دروغ مدّعی ایمان آوردن نشده باشید،و چنان می نماید که سیاق به قصۀ بنی اسد پیش از این یاد شده مربوط می شود،هر چند همۀ مدّعیان ایمان را

ص :448


1- 117) -القرطبی،ج 16،ص 348.

فرا می گیرد که آن را وسیلۀ برتریجویی نسبت به دیگر مردمان و کسب شهرت و ثروت و سلطه قرار می دهند.

[18]

و برای این که قرآن مانعی نفسی برای آن پدید آورد که انسان پیش از آن که تزکیۀ نفس کند مدعی ایمان شود و به دروغ خود را مؤمن معرفی کند،یا بخواهد به نام ایمان از مردمان شهرت یا مالی به کلاهبرداری به دست آورد،خدا ما را از خود بر حذر می دارد و یادآوری می کند که علم او بر هر چیز محیط است.

إِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ

خدا پنهان و غیب آسمانها و زمین را می داند و آنچه را که می کنید می بیند.

پس اعمال وزنی به اندازۀ اخلاصی دارند که در پرداختن به آنها وجود داشته است...و با این آیه سورة الحجرات پایان می پذیرد که مسلمانان امروز پیش از مسلمانان هر زمان به فهمیدن آن نیاز دارند،و مخصوصا پیشتازی رسالتی است که در آن نیز حمیت جاهلیت،هر چند به رنگهایی تازه همچون حزب بازی و تفاخر راه یافته است،و از خداوند مسئلت داریم که ما را از شرهای نفوس خودمان محفوظ دارد،و دینمان را از هر آلودگی و شایبۀ شرک یا ظلم یا نفاق پاک سازد.

ص :449

ص :450

سورۀ ق

اشاره

ص :451

ص :452

سورۀ ق

فضیلت سوره:

از ابو جعفر(الباقر)(ع):«کسی که در نمازهای واجب و مستحبّ خویش معتاد به خواندن سورۀ«ق»شده باشد،خداوند روزی او را وسعت می بخشد،و کتابش را به دست راستش می دهد،و با محاسبه ای آسان به حسابش می رسد».

نور الثقلین/ج 5،ص 104.

زمینۀ کلّی سوره

حجابهای فراوانی مانع نزدیک شدن ما به حقایق بزرگ است که مسئولیت داشتن و جزا دیدن از جملۀ آنها است،و هنگامی که انسان این حجابها را از برابر نفس خود دور می کند،حقایق را چنان آشکارا می بیند که از خود می پرسد:چرا پیش از این به انکار آنها می پرداخته است؟! در سورۀ«ق»قرآن به آن حجابهای نفسی می پردازد که بشر را از ایمان به آخرت باز می دارد،و سپس به بیان شواهد و مشاهد آن و حکایت کردن از بانگهای هولناکی می پردازد که از اهل آن به گوش می رسد،ولی سیاق-چنان که به نظر

ص :453

می رسد-متمرکز بر روی حجاب آن شگفتی است که در نزد کفّار جریان دارد که چون به یاد بعث و نشور می افتند می گویند:این چیزی عجیب است؟؟چگونه ممکن است که ما،پس از آن که مردیم و خاک شدیم،بار دیگر به زندگی باز گردیم؟!این بازگشتی دور از تصوّر است،بینشهایی از قرآن در نزدیک کردن این حقیقت پیاپی از نظر می گذرد:

اولا:خدا می داند که زمین چه اندازه از جسدهای آنان را ذره ذره و یاخته یاخته خورده است،در نزد او کتابی نگاهدار همه چیز وجود دارد و هیچ چیز نیست که محفوظ نباشد.

ثانیا:در آن سوی تکذیب ایشان نسبت به حق حالتی نفسی وجود دارد (ترس از تحمّل مسئولیت،چسبیدن به /13 سرزمین شهوتها)و همین امر آنان را مردود نگاه می دارد.

ثالثا:این آسمان با استحکام بنای آن آیا دلیل بر قدرت پروردگار نیست،و آیا برای آن کفایت نمی کند که افق علمی ما را گسترش دهد تا به قدرت پروردگار برای بازگرداندن ما به زندگی اعتراف کنیم؟ رابعا:زمین،چرا نمی بینیم که چگونه آن را گسترده و با لنگرهایی آن را نگاه داشته و از هر جفت بهجت انگیز در آن آفریده است؟ آری.اینها دلیلهای کافی است،ولی برای چه کس؟برای هر بنده ای که به خدا بازگردد،و از لحاظ روانی آمادگی رو به رو شدن با این گونه بصیرتها و نشانه ها و آیات را داشته باشد،و مثل آن همچون بارانی است که خدا با آن باغهایی از درختان و کشتزارهایی از دانه های روینده پدید می آورد.آیا خرما بنان بلند قامت را با شکوفه های منظم آنها دیده ای؟همۀ اینها به خواست خدا روزی بندگان است،و سیاق با کلمه ای کوبنده چشمۀ معرفت را در دلهای پاک منفجر می کند و می گوید: وَ أَحْیَیْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذٰلِکَ الْخُرُوجُ ...که پرده های شگفتی و استعباد را می سوزاند،آیا دیده ای که چگونه یک هسته زندگی درخت بلندی را در خود پنهان می دارد تا آن که خدا آب بر آن فرو ریزد و وسایل نمو آن فراهم آید و به شکل آن

ص :454

درخت بلند در آید،پس چگونه ممکن نیست که همین عمل را دربارۀ انسانی پس از مرگ او انجام دهد؟ سپس گدازه های خشم بر دروغگویان فرو می ریزد تا عامل بی مبالاتی در نزد کافران به بعث نابود شود که آنان را به شگفتی واداشته بود،و سرگذشت قوم نوح و اصحاب الرّس و ثمود و عاد و فرعون و برادران لوط و اصحاب الأیکة و قوم تبّع را به یاد ایشان می آورد که چگونه وعید خدا،در آن هنگام که به تکذیب فرستادگان خدا پرداختند،بر ایشان نازل شد.

از آفرینش نخستین بار گواهی می آورد که ما را استحکام نظم و تنوع آن به اقتدار خالق آن و این که چنین کارها برای او میسّر و آسان بوده است هدایت می کند...آیا این دلیل بر آن نیست که او بر آفرینشی تازه قدرت دارد؟ قرآن در آیات پیاپی خود ترس از پروردگار را در نفس انسان می کارد،تا /13 مسئولیت خود را در برابر آنچه دربارۀ آن با او سخن گفته می شود،احساس کند، پس به یاد او می آورد که خدا او را آفریده و می داند که چه وسوسه ای در نفس وی (علی رغم ادعاهای دروغین وی)جریان دارد،چه از آنچه زندگی وی بسته به آن است و حبل الورید(شاهرگ گردن)نام دارد،به او نزدیکتر است.

هنگامی که با دو مراقب رو به رو می شود-که شاید دو فرشته یا دو سخنگو بوده باشند-کلمه ای از دهانش خارج نمی شود مگر این دو نگهبان،رقیب و عتید، در نزد او حاضر باشند،و او با این همه در آن هنگام که بیهوشی مرگ بر او هجوم می آورد،نمی تواند از خود دفاع کند،در صورتی که همیشه از مرگ در هراس بود، ولی در آن هنگام که در صور دمیده می شود،روز جزائی خواهد آمد که در آن هر کس را در حالی می آورند که راننده ای او را می راند و گواهی همراه او است...

و این ظاهرا همان چیزی است که دربارۀ آن دچار شگفتی و از آن غافل شده بود- در صورتی که امروز آن را در برابر خود می بیند(پس دیدۀ او تیز بین شده است)و اما قرین او(که بنا بر بعضی از تفسیرها یک فرشته است)می گوید که این(نامۀ اعمال وی)در نزد من آماده(عتید)است(و آن را از نهان زندگی نخستین او محفوظ

ص :455

داشته ام)و در این هنگام خدا به آنان فرمان می دهد که او را با هر کافر عنید و مناع للخیر و معتد و مریب به جهنم اندازند،و بدین گونه جزای شک خود را که برخاستۀ از فرا روی از مسئولیت بود و با خدا خدای دیگری برای خود جعل کرد،تحمل می کند.و اما قرین وی-که در این جا شیطانی است که او را فریفته بود-از او تبرّی می جوید و می گوید:پروردگارا!من آن کس نیستم که او را برای فرارش از مسئولیت گمراه کردم و به طغیان واداشتم،ولی پروردگار فرمان می دهد که او را نیز به جهنم اندازند،و مسئولیت یکی از آن دو مسئولیت دیگری را که مصاحب او است از میان نمی برد،و خدا به بندگان خود ستم نمی کند،و جهنم برای مجرمان بیشتر جا دارد،پس گمان مبر که مسئولیت غفلت خویش را به گردن دیگران افکندن ساحت تو را بری می کند،یا این که جهنم تنها یا جای او را دارد یا جای تو را.

در سوی دیگر منظرۀ متقیانی را مشاهده می کنیم که بهشت به ایشان نزدیک می شود و آنان را به در آمدن به آن مژده می دهند،مگر آنان نبودند که به سبب توبه و تقوا و ترس غایبانه از رحمان و انابت قلب تمایز پیدا کردند و وعدۀ بهشت به ایشان داده شده بود،پس امروز به ایشان می گویند که:به سلامت داخل بهشت شوید و جاودانه در آن بمانید،و در آنجا هر چه از نعمتها که بخواهند در اختیارشان است،و خدا با فضل خویش بیش از آن به ایشان می بخشد.

غرور همچون مانعی دیگر در برابر ایمان باقی می ماند،ولی مگر تاریخ را نخوانده اند تا ببینند که خدا چه اندازه کسان را در قرنهای پیش از ایشان هلاک کرد که سختی و نیرومندی بیش از ایشان داشتند و می خواستند از سرنوشت خویش بگریزند و از عهده برنیامدند؟ولی دلهای بیمار و گوشهای کر از فهم این حقایق ناتوان است.و کافر پیوسته می گوید:خدا چگونه مردمان را پس از مرگشان زنده می کند؟پس چرا به آن نگاه نمی کنند که خدا چگونه آسمانها و زمین را در شش روز بی رنجی آفرید؟ در پایان سوره خدا به فرستاده اش-و بنا بر این به مؤمنان-فرمان می دهد که در برابر آنچه کافران می گویند بردبار باشند تا گرفتار نشوند،و سخن ایشان را

ص :456

جدّی نگیرند،و صبح و شام به تسبیح خدا بپردازند،و همچنین در شب هنگام و سحرگاهان،و چشم به راه روزی باشند که ندا کننده از جایی نزدیک بانگ بر می آورد،و در سور دمیده می شود،و آنان را به خروج می خوانند.در آن هنگام که صیحه را می شنوند حقا روز خروج است...در آن جا،هنگامی که خدا مردگان را زنده می کند تا به او باز گردند،زمین به شتاب شکافته می شود و از روی آنان بر کنار می رود،و این حشری است که برای خدا آسان است،و به سخن آنان کاری نداشته باش که او به آنچه می گویند داناتر است،و تو مسئول آنان نیستی تا مجبورشان کنی.هرگز...تو جبّار بر آنان نیستی و تنها بیم دهنده ای هستی که با وحی به آنان تذکر می دهی،پس به قرآن آنان را پند ده که شاید دعوت تو را کسی که از وعید می ترسد اجابت کند.

سورة ق

[سوره ق (50): آیات 1 تا 30]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . ق وَ اَلْقُرْآنِ اَلْمَجِیدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقٰالَ اَلْکٰافِرُونَ هٰذٰا شَیْءٌ عَجِیبٌ (2) أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً ذٰلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ (3) قَدْ عَلِمْنٰا مٰا تَنْقُصُ اَلْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنٰا کِتٰابٌ حَفِیظٌ (4) بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ (5) أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی اَلسَّمٰاءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنٰاهٰا وَ زَیَّنّٰاهٰا وَ مٰا لَهٰا مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ اَلْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِکْریٰ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (8) وَ نَزَّلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً مُبٰارَکاً فَأَنْبَتْنٰا بِهِ جَنّٰاتٍ وَ حَبَّ اَلْحَصِیدِ (9) وَ اَلنَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ لَهٰا طَلْعٌ نَضِیدٌ (10) رِزْقاً لِلْعِبٰادِ وَ أَحْیَیْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذٰلِکَ اَلْخُرُوجُ (11) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحٰابُ اَلرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوٰانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحٰابُ اَلْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ اَلرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ (14) أَ فَعَیِینٰا بِالْخَلْقِ اَلْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ (16) إِذْ یَتَلَقَّی اَلْمُتَلَقِّیٰانِ عَنِ اَلْیَمِینِ وَ عَنِ اَلشِّمٰالِ قَعِیدٌ (17) مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ (18) وَ جٰاءَتْ سَکْرَةُ اَلْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ مٰا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ (19) وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ ذٰلِکَ یَوْمُ اَلْوَعِیدِ (20) وَ جٰاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِیدٌ (21) لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ اَلْیَوْمَ حَدِیدٌ (22) وَ قٰالَ قَرِینُهُ هٰذٰا مٰا لَدَیَّ عَتِیدٌ (23) أَلْقِیٰا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّٰارٍ عَنِیدٍ (24) مَنّٰاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ مُرِیبٍ (25) اَلَّذِی جَعَلَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَأَلْقِیٰاهُ فِی اَلْعَذٰابِ اَلشَّدِیدِ (26) قٰالَ قَرِینُهُ رَبَّنٰا مٰا أَطْغَیْتُهُ وَ لٰکِنْ کٰانَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ (27) قٰالَ لاٰ تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ (28) مٰا یُبَدَّلُ اَلْقَوْلُ لَدَیَّ وَ مٰا أَنَا بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (29) یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ اِمْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ (30)

ص :457

معنای واژه ها

4[ما تنقص الارض منهم]

:آنچه از جسدهای ایشان که

ص :458

پس از مرگ به خاک داخل می شود.

5[مریج]

:مضطرب و پریشان و درهم آمیخته،پس گاه می گوید که رسول(ص)شاعر است،و گاه جادوگر،و گاه تعلیم دیدۀ از یک بشر،و این نشان می دهد که آنان هیچ حجّت و برهانی در اختیار ندارند که به آن استناد کنند.

6[فروج]

:شکافی خالی از نظام.

7[بهیج]

:که انسان به آن شادمان و در هنگام نگریستن به آن،به سبب زیبایی و جمالش،خوشحال می شود.

9[و حبّ الحصید]

:دانه ای است که می کارند و همچون گندم و جو آن را درو می کنند.

10[باسقات]

:بلند.

[طلع نضید]

:چیده شدۀ بر بالای یکدیگر،و طلع طرف و فرا گیرندۀ میوه بر روی درخت است.

12[أصحاب الرّسّ]

:کسانی که پیامبر خود را(رسّوا فی الارض)یعنی زنده زنده در خاک کردند و هلاکش ساختند.

14[أصحاب الأیکة]

:و آنان قوم شعیب اند که در نزدیکی آنان ایکة قرار داشت که درختی پر شاخ و برگهای درهم پیچیده بود.

[قوم تبّع]

:تبّع پادشاهی مؤمن بود و قوم او کافر بودند و مال و نیروی فراوان داشتند.

15[أ فعیینا]

:آیا عاجز ماندیم.

17[حبل الورید]

:دو رگ چسبیدۀ به گردن در قسمت پیشین آن،و اضافه کردن حبل به آن برای بیان است،

ص :459

یعنی حبلی(ریسمانی)که ورید یعنی سیاهرگ است،و شاید ذکر ورید برای آن باشد که به قلب و مخ مربوط است،چه در میان آن دو قرار گرفته است،و رگی نزدیکتر از آن به انسان وجود ندارد.

18[عتید]

:آماده و حاضر که اشتباه نمی شود.

19[تحید]

:بگریزی و از آن دور شوی.

و من نسبت به بندگانم ستمگر نیستم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

درس اول سوره در آغاز از بخشی از علاقه و دلبستگی مردمان با قرآن مجیدی سخن می گوید که در سوره های آن آیات وحی در کنار یکدیگر مشاهده می شود،در صورتی که بخش دیگر آن آیات خدا را در آفاق به یاد ما می آورد که این یک نیز،همچون وحی راهنمای به معرفت بیشتری از حق است،و ما را به درجات ایمان بالا می برد.و در پایان با گفتاری دربارۀ آیندۀ انسان در دنیا رو به رو می شویم که در آن زندگی وی،علی رغم او،پایان می پذیرد.و در ضمن از مسئولیتهایی سخن به میان می آید که آدمی باید حساب آنها را پس بدهد،و جزای وی وابستۀ به اندازۀ ملتزم بودن او به این مسئولیتها است.

شرح آیات:
اشاره

[1]

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ ق و سوگند به قرآن مجید و گرامی.

(ق)از کلمات رمزی و نمادی است،و بعضی گفته اند که معنی آن مجد یعنی شأن و مقام بزرگ است،و کتاب خدا با آیات و برنامه هایی که در خود دارد،

ص :460

ضامن آن است که به هر کس که از آن پیروی کند،عزت و آبرو /13 و کرامت بخشد،و او را به اوج پیشرفتگی و بزرگواری برساند،چه مبدأ و نقطۀ عزیمت همۀ این گونه چیزها است.ولی کافران و مشرکان،به سبب خواهشهای نفسانی و فرهنگ منفی خویش،از این حقیقت غافل مانده اند،و در سوراخی از پرسشها و ایستارهای قشری سخیف و بی معنی پیش می روند که باعث از دست دادن این مجد و بزرگواری برای ایشان شده است.

امت اسلامی در رسیدن به بلوغ تمدنی کوتاهی کرده،و از پیشرفتی که با نخستین نهضت خود آغاز کرده بود باز مانده است،بلکه علی رغم مالک بودن کتابی عظیم همچون قرآن،به سبب رفتار خطا آمیزش با آن،از امتهای دیگر عقب مانده است،چه این کتاب در نزد بعضی از مسلمانان عنوان کتابی برای فال گرفتن و تبرّک جستن پیدا کرده،در صورتی که گروهی دیگر از ارزشها و برنامه های تمدنی آن منصرف شده و به حروف آن و چیزهایی شبیه به این پرداخته،و بدین گونه است که از کتاب خدا دست کشیدند و به مجد و عزتی نرسیدند،و این نه برای آن است که قرآن به هدفهای خود رسیده و دیگر کتاب مجد محسوب نمی شود،بلکه بدان جهت چنین است که این مجد را جز به کسی که از آن پیروی کند نمی بخشد.

[2]

کافران مجد قرآن را طرد کردند،و اصرار بر حرکت در مسیر منحرف خویش داشتند،بدان سبب که قرآن چیزی تازه بود،و پیشوا و رهبری که در این کتاب فرمان اطاعت از او رسیده بود،بشری همانند آنان و برخاستۀ از میان ایشان بوده.و این دلیلی بر آن است که ایشان در زندگی خود از حقّ و راهنمایی عقل پیروی نمی کنند،بلکه پیرو هواهای نفسانی و مصلحتهای خویشند.و چون ارزشهای قرآن و رهبری رسول با این هواها تعارض دارد،به نظر ایشان عجیب و مردود است.

بَلْ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقٰالَ الْکٰافِرُونَ هٰذٰا شَیْءٌ عَجِیبٌ

بلکه از آن دچار شگفتی شدند که بیم دهنده ای از خود ایشان به نزدشان آمد،پس کافران گفتند که این چیزی عجیب است.

یعنی پیش از آن چنین چیزی در میان ایشان سابقه نداشت،و از همین روی

ص :461

تعجب انگیز می نمود،در صورتی که رسیدن به مجد از طریق عبور کردن از میان شهوات مسیر نمی شود،بلکه خواستار مخالفت با آنها و چشم پوشیدن از آنها است.

[3]

این که قرآن مردمان را به روز قیامت بیم می دهد،مایۀ تعجب کافران شد...گفتند که خدا چگونه اندامهای آدمی را پس از مرگ و تبدیل شدن آنها به ذراتی در خاک گرد هم جمع می کند؟و عجیبتر از این آن که چگونه آنها را به صورت انسانی کامل در می آورد؟ أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً ذٰلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ آیا پس از آن که مردیم و خاک شدیم(چنین می شود)که این بازگشتی دور(از تصور)است.

آنان به این امر ایمان ندارند که خدای توانایی تدبیر امور آفریدگان را در دست قدرت خود دارد،پس قرآن به معارضۀ با آنان برخاست،و نیز به مسئولیت آدمی در زندگی باور ندارند،پس با خلاف این اعتقاد رو به رو شدند،و آن را به سبب آنکه نمی فهمیدند رد کردند،و این چیزی جز روش نادانان نیست که با آنچه نمی دانند دشمنی می ورزند،و تنها چیزهایی را می پذیرند که با آنها سابقه و انس دارند،در صورتی که دانایان و عاقلان به جستجوی حقایق بر می خیزند و می گویند:

ما به همه چیز احاطۀ علمی نداریم،پس بهتر است به بحث و جستجو بپردازیم،چه بسا که آن واقعیتی باشد که ما تا کنون آن را نشناخته بوده ایم،آیا این نیز همچون حقایق دیگری نیست که ما در زمانی آنها را نمی شناختیم و سپس شناختیم و با آنها انس گرفتیم،پس چرا باید مستقیما منکر آنها شویم،آیا این از نادانی و گمراهی نیست؟ [4]

ولی قرآن این تعجب را درمان می کند و به بیان آن می پردازد که خدا چگونه پاره های آدمی را جمع می کند و بار دیگر او را از مرگ به حیات باز می گرداند.ممکن است در خاک تجزیه و تحلیل شیمیایی پیدا کرده باشد و عناصر آن به شکل ذراتی در این جا و آن جا پراکنده شده باشد،ولی در نزد خدای عزّ و جلّ همه چیز معلوم است و در کتاب و نامه ای ثبت و ضبط شده است و خدا هیچ چیز را گم و فراموش نمی کند.

ص :462

قَدْ عَلِمْنٰا مٰا تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ

ما می دانیم که زمین چه اندازه از آنها کاسته است.

در آن هنگام که پیوندهایشان در خاک آن گسسته می شود.

وَ عِنْدَنٰا کِتٰابٌ حَفِیظٌ

و در نزد ما کتابی نگهبان وجود دارد، /13 که در آن همه چیز با کمال دقت ثبت می شود،مگر خدا نبوده که انسان را از عدم به وجود آورده است؟پس چگونه ممکن است از پیوستن ذرات او به یکدیگر و برانگیختن وی پس از مرگ به زندگی ناتوان باشد؟او می داند که خاک چه اندازه از ذرات بدن او را خورده است،و ذره ای که سابقا جزئی از بدن او بوده اکنون در کجا است،و چگونه از آن جدا شده است.و در آن هنگام که از دنیا رفت،در بدن او چه اندازه آهن و املاح و سایر عناصر و ترکیبات وجود داشته و اندازۀ هر یک از آنها در هر اندام چه مقدار بوده است و...و...

از آن دچار تعجب می شود که چشم او به صندوقی بیفتد که محتوی میلیونها قطعه است که از آنها دستگاه محرک هواپیماهای نظامی ساخته می شود،یا هر دستگاه پیچیدۀ دیگر،اما کسی که آنها را اختراع کرده و ساخته چنین نیست و او به آن همچون چیزی می نگرد که ممکن و بلکه آسان است،تا چه رسد به خدایی که همۀ چیزها را آفریده است،و چون اراده می کرده است که چیزی وجود پیدا کند، می گفته است:باش،و آن وجود پیدا می کرده و از نابودی به بود انتقال می یافته است.

[5]

مشکل کافران آن است که از حق پیروی نمی کنند،بلکه خواهان پیروی کردن از آن نیستند،و به همین سبب مشاهده می کنیم که آنان حقایق را نمی فهمند،و به سبب پیروی از هوای نفس،در زندگی بر رأی واحد باقی نمی مانند،چه حق در هر زمان و مکان یگانه و ثابت است در صورتی که هوا و هوس متغیر است.

بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ

بلکه حق را که بر ایشان وارد شده بود تکذیب کردند و گرفتار امری پیچیده و آشفته شدند.»

ص :463

و آنچه مؤیّد این اندیشه است،ایستار ایشان در برابر رسول خدا(ص)بود که او را گاه جادوگر می خواندند و گاه دیوانه،و زمانی شاعر یا امین و راستگو و...و...

الخ،و اگر از وحی پیروی می کردند،به ایشان بصیرت و بینایی می بخشید و برای هر پرسش پاسخی می یافتند،حتی برای همین پرسش دربارۀ بعث،ولی آنان برای هوا و هوس و مصالح خویش از پیروی حق چشم پوشیدند و به سوی هرج و مرج شتافتند،و شاید همین سبب بروز نظریه های مختلف و متناقض در همۀ میدانهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی شد.

[6-7]

و اگر کافرانی که در بعث و انگیزش در روز جزا شک داشتند به آفرینش نظر می کردند و به نظم و تدبیری که در آن وجود دارد،هرگز از اندیشه و مفهوم بعث دچار شگفتی نمی شدند،بدان سبب که مشکل اساسی آنان شک کردن دربارۀ قدرت خدا بر این امر بود.و این شک بر نادانی آنان دلالت می کرد،پس اگر در آفرینش خدا به تفکر می پرداختند و شناخت ایشان به او و نشانه های تجلی یافتۀ او در کاینات افزایش می یافت،به ایمان آوردن به قدرت خدا هدایت می شدند.آیا آسمان را با گستردگی و استحکام آفرینش آن و ابداعی که در آن به کار رفته است می بینی،و زمینی را که خدا در اختیار آدمی قرار داده و بر پشت آن کوه هایی بزرگ برای حفظ توازن آن قرار داده است،و هر چیزی را که برای زندگی آدمی ضرورت داشته در آن فراهم آورده است:آیا همۀ اینها ما را از قدرت خدا به این که پس از مرگ ما را بار دیگر زندگی کند بسنده نیست؟! أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّمٰاءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنٰاهٰا وَ زَیَّنّٰاهٰا پس چرا به آسمان بالای سرشان نگاه نمی کنند(تا بدانند)که چگونه آن را ساخته و آراسته ایم.

به ستارگانی که بر گسترۀ زیبا و بدیع آسمان شب پراکنده اند،و به رنگ آرامبخش آبی آن در هنگام روز؟ وَ مٰا لَهٰا مِنْ فُرُوجٍ که هیچ شکافی در آن دیده نمی شود.

پس در ساختمان خود کمال استحکام را دارد و سوراخ و شکستگی بر آن مشاهده نمی شود.

ص :464

وَ الْأَرْضَ

و به زمین.

که باید به آن نیز بنگریم و در آفرینش آن بیندیشیم.

مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ

که آن را گستردیم و لنگرهایی در آن انداختیم، و نگفت کوه ها،بدان جهت که از کلمۀ کوه ها دلالتی بر نقش آنها در نگاهداری از تعادل و توازن زمین مشاهده نمی شود،در صورتی که این کوه ها کاری همچون کار لنگرهای کشتی در آن هنگام دارند که آن لنگرها را به دریا بیندازند و نوک آنها در ضمن حرکت کشتی در کف دریا فرو رود و آن را از حرکت باز دارد.

با این همه،اگر در زمین همۀ در بایستها و کامل کننده های زندگی آدمیزاد بر روی زمین وجود نمی داشت،زمین شایستۀ برای زندگی او نمی شد، /13 و همین سبب آن بود که بنا بر حکمت الاهی انواع آفریده های جاندار و بی جان بر سطح زمین آفریده شود.

وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ

و رویاندیم در آن از هر جفتی زیبا.

از جانوران و گیاهان و مردمان و هر گونه چیز.و کلمۀ«زوج»مشتمل بر معانی فراوان است که از آشکارترین آنها تکامل است که آن-به نوبۀ خود-دلالت بر دقت نظم و حسن تدبیر دارد.آیا می بینی که خدا چگونه گیاهان و جانوران را جفت آفریده است و به صورت مذکر و مؤنث یا نر و ماده،و سپس ملتها و قبایل،و مردمان را متفاوت آفریده است تا به یکدیگر نیازمند باشند،و هر چیز را در زندگی محتاج چیزی دیگر قرار داده است تا دورۀ زندگی چنان تکامل پیدا کند که دقیقترین عقلها در این دوره های تکاملی که با توازن و تعادل خود بر حکمت آفرینندۀ خود گواهی می دهند حیران بمانند.

سپس زوج و جفت را مایۀ شادی قرار داده است تا با زیبایی و جمال خود طرف دیگر را به خود جذب کند و کار دو طرفی میان آنان آسانتر صورت پذیر شود و چیزی بالاتر و گرامیتر از نیازمندی دو طرفی محض بوده باشد.

[8]

این همه نشانه هایی آشکار بر حکمت خدایی است که مقتضی بعث

ص :465

برای جزا است و حکایت از قدرت او می کند که کار را ممکن و بلکه محتمل می سازد.و این از دید احدی از مردم غایب نمی ماند و همگان آن را با دو چشم خود می بینند،ولی از دید کافران و بیماردلان پوشیده می ماند.و مایۀ این پوشیدگی برای ایشان حجاب گناهان و نادانی و غفلت است،و گوشهای شنوا و دلهای پاکیزۀ مؤمنان آنها را می بینند و می شنوند و به خاطر می سپارند.

تَبْصِرَةً

که مایۀ بینش و بصیرت است.

و بر علم و فهم و تشخیص و بینش ایشان می افزاید.

وَ ذِکْریٰ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ

و یاد آور هر بنده است که رو به خدا آورد و به او باز گردد.

بر ایمان و پندپذیری و تقوای ایشان می افزاید.و با این آیات به اندیشه ای اساسی راهنمایی می شویم، /13 و آن این که ایمان آوردن به خدا مرکز علم حقیقی و حق است،و جایگاه رسیدن از ایمان به دیگر حقایق،چه مؤمن به میانجیگری نگریستن به چیزها،به دیگر شناختها و دانشهای گوناگون راهنمایی می شود،و در این هنگام است که بینشی نافذ در زندگی پیدا می کند،و یقین وی به حق افزایش می یابد، بدان سبب که به زندگی به نور ایمان به خدای عزّ و جلّ می نگرد که آن رأس معرفت و ستون ایمان است،در صورتی که کافر به خود چیزها نگاه می کند و لذا آنچه بر وی افزوده می شود نادانی و کفر است،و آیات و نشانه های آشکار به صورت معماهایی در قلب او در می آید،زیرا که در زندگی از نوری برخوردار نیست، وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ و آن کس که خدا نوری برای وی قرار نداده باشد،نور ندارد». (1) به همین جهت در حدیثی مأثور از امیر المؤمنین(علیه السلام)آمده است که:«سر لوحۀ دین شناختن او است،و درست شناختن او باور داشتن به او». (2)

ص :466


1- 1) -النّور40/.
2- 2) -نهج البلاغة،خطبۀ شمارۀ 1.

روش درست آن است که ایمان به خدا و شناخت او را نقطۀ عزیمت برای دست یافتن به دیگر معرفتها قرار دهد،نه این که شناختها و حقایق را دلیلی برای وجود خدا بداند،برای آن که خدا از هر چیز دیگر آشکارتر است.امام حسین(ع) گفته است:«خدایا!چه اندازه به من نزدیکی و من از تو دورم،و چه اندازه به من مهربانی،پس چه چیز است که میان من و تو حجاب می شود؟!خدایا!از روی اختلاف پیدا کردن آثار و جا به جا شدن حالات،دانسته ام که مراد تو آن است که خود را در همه چیز به من بشناسانی،تا در هیچ چیز نسبت به تو نادان نباشم...-تا آن جا که می گوید-الهی!آمد و شد من در آثار موجب دوری دیدار می شود،پس مرا به خدمتی بر گمار که مرا به تو برساند،چگونه می شود با چیزی که به تو برای وجود خود نیازمند است به تو استدلال کرد؟آیا چیزی جز تو آشکاری و ظهوری دارد که تو نداشته باشی و بنا بر این بتواند آشکار کنندۀ تو شود؟!چه وقت غایب شدی تا به دلیلی بر وجودت نیازمند باشی؟!و کدام وقت دور شدی تا آثار وسیلۀ رسیدن به تو بوده باشد؟!»و سپس امام پروردگار خویش را به گونه ای مخاطب قرار می دهد که حکایت از این عذر خواهی دارد که آفریدگان را دلیلی بر وجود خدا قرار داده است،و می گوید که اگر خود او عزّ و جلّ فرمان به نظر کردن بر آنها نداده بود،هرگز به این کار نمی پرداخت،و با وجود این از او می خواهد که وی را به درجه ای برتر و بالاتر از معرفت برساند،پس می گوید:«الهی!فرمان دادی که به آثار رجوع کنم، پس با لباس انوار مرا به خود بازگردان،تا با آن و هدایت بینندگی از آن به سوی تو بازگردم، /13 و باطنم از نگریستن به آنها مصون ماند،و همتم از اعتماد بر آنها جدا شود»، (1) و به این گونه از معرفت نمی رسد مگر آن که خدا را چنان عبادت کند که باید،و هر وقت که خطایی از او سر زند،با توبه و انابه به سوی او باز گردد.

[9-11]

سپس بر انسان لازم است که به قطره های آب فرو ریختۀ از آسمان بنگرد که خدا به وسیلۀ آنها زمین را زنده می کند،که این خود مثالی نزدیک

ص :467


1- 3) -مفاتیح الجنان،دعای عرفه،ص 272(چاپ دار احیاء التراث العربی).

به بعث در روز قیامت است.

وَ نَزَّلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً مُبٰارَکاً

و از آسمان آب خجسته ای فرو فرستادیم.

که مشتمل بر نیکی و فضل است،و برکت در لغت به معنی نمود و تکامل است،و به محض آن که باران فرو می ریزد،خیرات زمین به جوشش و شکافتن و از زمین بیرون آمدن در می آید،و پس از آن که سطح زمین به صورت صحرای خشکی در آمده بود،روپوش زیبای سبزی بر آن گسترده می شود.

فَأَنْبَتْنٰا بِهِ جَنّٰاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ

پس به سبب آن رویاندیم باغها و دانه های درو کردنی را.

مقصود از جنات درختان بزرگ با دوامی همچون انگور و انار است،در صورتی که حب الحصید اشاره به کشته هایی از دانه ها دارد که هر سال درو می شود،و سپس آنها را می کارند تا در سال بعد دروشان کنند،همچون گندم و جو و ذرت.

وَ النَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ

و درختان خرمای بلند قامت.

که تنه های آنها بسیار از زمین بالا می رود.

لَهٰا طَلْعٌ نَضِیدٌ

و شکوفه هایی به هم پیوسته دارد.

از این دو آیه چنان بر می آید که تنها باریدن باران سبب بیرون آمدن باغها و دانه ها و نخلستانها از زمین نیست،بلکه باید عنایت الاهی در این امر سهیم باشد.

پس اگر زمین که باران بر آن فرو می ریزد شایستگی کافی نداشته باشد،یا با داشتن شایستگی کسی به کشت در آن نپردازد،آیا ممکن است به باغها و مزرعه ها تبدیل شود؟هرگز...پس به آن نیازمند است که خدا با رحمت خود آن را برویاند تا بندگانش روزی خویش را از آن به دست آورند،و شایستۀ برای منزل گزیدن آن باشد تا به آبادانی آن بپردازند.

رِزْقاً لِلْعِبٰادِ وَ أَحْیَیْنٰا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً

که روزی بندگان است،و زنده ساختیم به آن شهری مرده را.»

ص :468

زمین را می بینیم که بدون گیاه است و حرکتی در آن مشاهده نمی شود و مردمان از آن به جای دیگر کوچ کرده اند،ولی پس از فرو ریختن باران زندگی در هر گوشۀ آن به اشکال گوناگون مشاهده می شود.و پس از آن که روزی مردمان تأمین شد،به ساختن شهر خود و فراهم آوردن دیگر نمودارهای عمران و آبادی در آن می پردازند.

شاید این گواهی بر آن باشد که کشاورزی اصل هر تمدن است،و این یکی از نظریات دربارۀ تمدن است که گفته اند:آن از وفور و تراکم فراورده های کشوری حاصل می شود که با فروختن فزونی و ما زاد محصولات دورۀ تمدنی آغاز می شود.و شک نیست که تمدنهای متعددی از همین راه به وجود آمده است.

آیا آن که سرزمینها را پس از مرگ آنها زنده کرد،از آن ناتوان است که ما را،پس از مرگ،بار دیگر به زندگی باز گرداند؟! کَذٰلِکَ الْخُرُوجُ چنین است بیرون آمدن(از زمین و زنده شدن مردگان).

در روایات اشاراتی به این مطلب آمده است که انسان در خاک متلاشی می شود،و از آن به اندازۀ یک ذرۀ(یاخته)زنده باقی می ماند که روح در عالم برزخ آویختۀ به آن است،پس چون خدا بخواهد آن را به زندگی بازگرداند(بعث)، آسمان را به آن وا می دارد که چهل صباح ببارد،و زمین را همچون زهدان مادر می سازد که آن ذره در آن رشد می کند،ولی به صورتی سریع،و ناگهانی زمین می شکافد و انسانی تمام عیار از آن بیرون می آید،و عجیب نیست که چنین حادثه ای اتفاق بیفتد،از آن روی که خود انسان زندگی خویش را از نطفۀ کوچکی آغاز می کند که از صلب پدر به /13 زهدان مادر فرو می ریزد،و زندگی هر چیزی بر روی زمین به همین گونه آغاز می شود.پس چون به دانه ای نگاه کنیم،آن را مرده تصور می کنیم،ولی چون آن را در خاک پنهان کنیم و به اندازۀ کافی آب به آن برسد، شروع به روییدن می کند و روزی جوانۀ آن از زمین سر بر می آورد و از آن کشتۀ کشتزار یا درخت بزرگ باغی به وجود می آید.و آیۀ شریفه به همین شباهت اشاره

ص :469

کرده و گفته است: وَ اللّٰهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً و رویانید برای شما از زمین گیاه را»، (1) و ما با وجود این همه به قدرت خدا بر آفریدن مردمان و زنده کردن آنان پس از مرگ از راههای بیشماری ایمان داریم.

در خبر است که امام صادق(ع)گفت:«چون خدا به برانگیختن خلق اراده کند،آسمان را چهل روز به باریدن وا می دارد،پس پیوندهای گسیخته پیوسته می شود و گوشتها می روید». (2)

چون از او علیه السلام پرسیدند که مرده جسدش از میان می رود؟گفت:

آری تا این حد که هیچ گوشت و استخوانی برای او نمی ماند و تنها سرشتی بر جای می ماند که از آن آفریده شده است،و آن از بین نمی رود بلکه در گور گرد شده بر جای می ماند که از آن آفریده می شود به همان گونه که در آغاز آفریده شده بود». (3)

[12-14]

آیاتی که گذشت همه برای از بین بردن شگفتی و استبعاد بعث از جانب کفار است که می گفتند: أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً ذٰلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ ،و اکنون قرآن بیان می کند که این گمراهی در تاریخ بشریت تازه نبود،بدان جهت که گذشته شامل مثالهای فراوانی از تکذیب اقوام پیشین بوده است.

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحٰابُ الرَّسِّ

پیش از ایشان قوم نوح و اصحاب الرّسّ نیز تکذیب می کردند.

آنان اصحاب چاهی بودند که پس از کشتن پیامبر خود او را در آن چاه افکندند(از عکرمة).و به گفتۀ دیگری،رس نام چاهی بوده است که در آن صاحب یاسین کشته شد(از ضحاک)،و گفته اند که آنان قومی در یمامه در کنار چاههای خود بودند(از قتادة)،و به قولی آنان همان اصحاب اخدودند،و به قولی دیگر سحق زنان در میان اصحاب الرّس رایج بود(از ابو عبد اللّٰه علیه السلام)،و به آنچه به نظر من می رسد آن است که ایشان در یمامه بودند /13 و رس نام چاهی است که پیامبر خویش

ص :470


1- 4) -نوح17/.
2- 5) -بحار الانوار،ج 7،ص 33.
3- 6) -همان کتاب،ص 43.

را پس از کشتن در آن دفن کردند.

وَ ثَمُودُ

.

که قوم صالح پیغمبرند(ع).

وَ عٰادٌ

.

یعنی قوم هود پیغمبر(ع).

وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوٰانُ لُوطٍ

و فرعون و برادران لوط.

از آن سبب ایشان برادران لوط خوانده شده اند که لوط از خانواده ای از آن قوم زنی را به همسری برگزیده بود،و خدا دانا است.

وَ أَصْحٰابُ الْأَیْکَةِ

و اصحاب أیکة.

یعنی قوم شعیب پیغمبر که تمدن آنان به کشاورزی و باغداری شهرت داشت،و ایکه در عربی به معنی مجموعۀ درختانی است که شاخه های آنها در یکدیگر داخل شده و کبوتران غالبا آشیانه های خود را در آنها می سازند.

وَ قَوْمُ تُبَّعٍ

و قوم تبع، و آن مرد صالحی بود که بر یمن فرمانروایی می کرد،ولی قوم او تبهکار بودند.

کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ

که همۀ آنان فرستادگان را تکذیب کردند و وعیدی که به ایشان داده شده بود تحقق یافت، که تمدن آنان بر اثر تکذیب حق کردن ایشان از بین رفت،آیا این همه ما را به آن رهبری نمی کند که جزا به همان گونه که در دنیا تحقق پیدا می کند،در آخرت نیز تحقق پیدا خواهد کرد،و حقّ الشیء یعنی آن چیز ثابت شد و استحقاق نیز از همین ماده است.و آنان که یاد کردیم عذابشان ثابت شد،و از قدر به قضا تحوّل یافت،و از وعید به فعل.

[15]

و خدا تکذیب ایشان را نسبت به بعث،و شک کردنشان در قدرت خداوند متعال زشت و ناپسند می شمارد /13 و می گوید:

أَ فَعَیِینٰا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ

مگر ما در آفرینش نخستین خسته و عاجز

ص :471

شدیم؟ مگر در آفرینش نخستین از عدم عاجز ماندیم تا نتوانیم بار دیگر انسان را از گور برانگیزیم؟هرگز چنین نیست:و در آیه به بیان حقیقتی می پردازد که شبهۀ آنان را دربارۀ بعث از میان می برد.و آن این که قادر بودن بر آفرینش نخستین از عدم و نیستی،به قدرتی بیش از آن نیاز دارد که اجزاء پراکندۀ بشر را جمع کنیم و بار دیگر در آن روح بدمیم.و این برهانی عقلی بر بازگشت برای رسیدگی به حساب است،هر چند هر دو کار برای خدا با یکدیگر برابر است،و هیچ رنج و تعبی از این بابت به او نمی رسد.و قرآن از این اندیشه در جای دیگری از قرآن به صیغۀ دیگری چنین سخن گفته است: أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذٰا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ* وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظٰامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ* قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ* الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نٰاراً فَإِذٰا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ* أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلیٰ وَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِیمُ . (1)

در تفسیر این آیه جابر بن یزید از ابو جعفر پرسشی کرد و در پاسخ چنین شنید:«ای جابر!تأویل این آیه آن است که خدای عزّ و جلّ این آفرینش و این عالم را نابود کرد،و بهشتیان را در بهشت و اهل آتش را در آتش جایگزین ساخت، جهانی جز این جهان به وجود آورد،و آفریدگانی بدون زن و مرد آفرید که او را عبادت می کردند و یگانه اش می دانستند،و برای آنان زمینی جز این زمین آفرید که بر آن قرار گیرند،و آسمانی جز این آسمان را بر بالای سر آنان آفرید،شاید چنان تصور می کنی که خدا همین یک جهان ما را آفریده است؟یا تصور می کنی که بشری جز شما نیافریده است؟چرا آفریده است،و خدا هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفریده است،و تو در آخرین عالم آفریده ای و از آفریده های در آخرین جهانی». (2)

ص :472


1- 7) -یس77/-81.
2- 8) -نور الثقلین،ج 5،ص 108.

این حقایق بر عقل آدمی پوشیده نیست،ولی جهل بشری و گمراهی اندیشه ها و هوای نفس همه از چیزهایی است که حجاب دیدن و دریافتن او می شود،و در این هنگام است که در قدرت خدا بر آفرینش دومی پس از مرگ شک می کند.

بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ

بلکه ایشان در پوشیدگی و حقی نسبت به آفرینش تازه قرار دارند.

سبب آن نادانی ایشان نسبت به چگونگی بعث است،ولی این به معنی محال بودن آن نیست؛آیا اگر هزار سال پیش از این از آهنی سخن می گفتند که در هوا پرواز می کند(که مقصود از آن هواپیماها و موشکها است)آیا آن را قبول می کرد؟البته نه،ولی اگر از تفصیل آن با او سخن می گفتند،شاید می پذیرفت،مگر چنین نیست؟و این از طبیعت آدمی است که چیزهایی را که دربارۀ جزئیات آنها اطلاعی ندارد،انکار کند.اما عقل محض و دور از مؤثرها،به مجرد احاطه نداشتن به تفصیلات چیزی منکر آن نمی شود،ولی تا زمانی که نبودن دلایلی را برای آن نمی بیند منکر آن می ماند.و در این جا دلایلی متکی بر باز گشتن برای رسیدگی به حساب است.

[16]

به همین سبب کفار را مشاهده می کنیم که در گل و لای شک و ریب نسبت به این حق غوطه ورند،و در میان تصدیق و تکذیب نفوس ایشان در وسواس برخاستۀ از طبیعت بشر،و نیز وسوسه های شیطانی که برای گمراه کردن ایشان تلاش می کند،مردد می مانند.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ

هر آینه انسان را آفریدیم.

و او را بیهوده رها نکردیم؛چرا که در دنیا و آخرت مسئول است به حساب او رسیدگی می شود.و بلکه همواره زیر نظر خداوند است و این کنترل به ظواهر گفتار و رفتار او منحصر نمی شود بلکه تا اعماق جان او نفوذ می کند و حدیث نفس او را نیز زیر نظر دارد.

وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ

و می دانیم که نفس او سبب ایجاد وسوسه

ص :473

در او می شود.

پس چیزهایی که به قلب خطور می کند،و آنچه در نفس می افتد و افکار و اندیشه های آنها در نزد خدای عزّ و جلّ ثبت شده و مسجّل است،و بسا هست که روزی برای گزاردن نماز برخیزد،و دچار این تردید شود که آیا نماز را اکنون بگزارد،یا پس از گذشت مدتی دیگر از زمان چنین کند،که این مسجل و ثبت شدۀ به سود یا زیان تو است،و تسجیل کنندۀ آن خدایی است که به انسان حتی از خود او نزدیکتر است.

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ

و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم.

آن رگهای وداج است که میان سر و تنه کشیده شده است.انسان گاه به کاری می پردازد یا به اندیشه ای می افتد که عاملهای قابل درکی برای آنها مشاهده نمی کند،و گاه به فکر چیزی می افتد و سپس آن را از یاد می برد،ولی خداوند متعال هر کوچک و بزرگ و ظاهر و باطن را فِی کِتٰابٍ لاٰ یَضِلُّ رَبِّی وَ لاٰ یَنْسیٰ در کتابی که پروردگارم(هیچ چیز)را در آن فرو نمی گذارد و فراموش نمی کند»، (1) و پرهیزگاران به صورتی ژرف از این حقیقت آگاه اند:«اگر یکی از ایشان را بستایند،از آنچه-دربارۀ او-گویند بترسد و گوید من خود را از دیگران بهتر می شناسم،و خدای من مرا بهتر از خودم می شناسد». (2)

در علم جدید هم اکنون از آفاق عقل باطن که موضوع آن مطالعه در مقررات و تصرفات است که از انسان صادر می شود و مقصود شناختن سببهای نهفتۀ آنها است بحثها و تحقیقاتی در اختیار داریم.

[17]

إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیٰانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمٰالِ قَعِیدٌ و هنگامی که با دو مراقب رو به رو می شود که در راست و چپ او نشسته اند.

ص :474


1- 9) -طه52/.
2- 10) -نهج البلاغة،خطبۀ 193.

این آیه را دو تفسیر است:

نخست این که:مقصود از«متلقّیان»فرشتۀ موکل به حسنات و فرشتۀ موکل بر سیئات است،و در خبری از رسول خدا(ص)آمده است که گفت:«نویسندۀ کارهای نیکوی(حسنات)شخص در طرف راست او قرار دارد،و نویسندۀ کارهای بدش(سیئات)در طرف چپ،و مصاحب طرف راست شخص بر مصاحب چپ فرمانروایی دارد،پس چون حسنه ای از او صادر شود،مصاحب راست آن را ده می نویسد،و چون سیئه ای از او صادر شود،مصاحب راست به مصاحب چپ می گوید:او را هفت ساعت مهلت ده تا شاید تسبیح گوید یا طلب آمرزش کند»، (1) و در خبری دیگر چنین آمده است:«مصاحب چپ /13 قلم را از نوشتن سیئات بنده خطاکار یا بدکار باز می دارد،پس اگر پشیمان شود و استغفار کند،آنها را کنار می گذارد و گرنه همۀ آنها را تنها یکی می نویسد». (2) و در کتاب سعد السعود آمده است«آنان در هنگام نماز صبح بر مؤمن فرود می آیند،و با آمدن آنان دو فرشتۀ موکل برای نوشتن اعمال شب در هنگام روز با نامۀ اعمال او بالا می روند،پس چون خورشید غروب کند موکلان به نویسندگی شب فرود می آیند،و فرشتگان موکل روز با نامۀ اعمال او با همین نامه به سوی خدای عزّ و جلّ صعود می کنند،و این کیفیت تا زمان رسیدن مرگ او جریان دارد،و چون اجل فرا رسد،به آن مرد می گویند:خدا جزای خیرت دهد که دوست و مصاحب خوبی برای ما بودی،و چه بسیار اعمال صالحی که به ما ارائه دادی،و چه بس گفتارهای نیکی که به ما شنوانیدی،و مجالس خوبی که ما را در آن جا حاضر ساختی،پس ما امروز به آنچه دوست داری در نزد پروردگارت شفیعان تو خواهیم بود.و اگر نافرمان و گناهکار باشد،به او می گویند:خدا جزای تو را بدهد که دوست و مصاحب بدی برای ما بودی،و ما را آزار می دادی،و چه بسیار کارهای بدی که به ما ارائه دادی،و چه بسیار گفته های

ص :475


1- 11) -نور الثقلین،ج 5،ص 111.
2- 12) -همان جا.

بدی که به ما شنواندی،و چه بس مجالس بدی که ما را در آنها حاضر ساختی،و ما امروز در نزد پروردگارت گواهی می دهیم»، (1) دوم:و ممکن است مقصود از آن دو نفس فرمان دهندۀ به بدی(أمارة)،و نفس ملامت کنندۀ بر بدی(لوّامة)باشد.

و شاید وسوسۀ نفس.

و امام صادق(علیه السلام)گفت:«هیچ قلبی نیست مگر آن که دو گوش دارد،بر یکی از آنها فرشته ای راهنما است،و بر دیگری شیطان فتنه انگیز،این یکی فرمانش می دهد،و آن یکی نهیش می کند،شیطان او را به ارتکاب گناهان فرمان می دهد،و فرشته او را از آنها باز می دارد،و این همان گفتۀ خدای عزّ و جلّ است که گفت: عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمٰالِ قَعِیدٌ* مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ ، (2) و گفت(ع):«هیچ قلبی نیست مگر آن که دو گوش در میان آن بوده باشد:یکی گوشی که وسواس خنّاس(شیطان)در آن می دمد،و دیگری گوشی که فرشته در آن می دمد،پس خدا مؤمن را به وسیلۀ فرشته تأیید می کند و گفتۀ خدا: /13 وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ، (3) اشاره به همین مطلب است».

امیر المؤمنین(ع)گفت:«خداوند تبارک و تعالی مؤمن را به روحی از خود تأیید می کند که در هنگام کار نیکو کردن و پرهیزگار بودن وی در نزد او حاضر می شود،و هر وقت که به ارتکاب گناهی بپردازد و تعدی و تجاوز کند از او پنهان می شود،پس در هنگام احسان وی با او است و از شادی به اهتزاز در می آید،و در هنگام بدکاری وی در خاک می ماند،پس ای بندگان خدا!با اصلاح کردن نفوس خودتان خواستار نعمتهای پروردگار خویش شوید،تا بر یقین شما افزوده شود و چیزهای نفیس و گرانبها بهرۀ شما شود.خدا رحمت کند کسی را که توجه به خیری کند و آن را عملی سازد،و توجه به شری کند و از آن جلوگیری به عمل آورد،

ص :476


1- 13) -همان کتاب،ص 109.
2- 14) -اصول الکافی،ج 2،ص 266(چاپ آخوندی).
3- 15) -همان کتاب،ص 267.

و سپس گفت:ما روح را با فرمانبرداری از خدا و عمل کردن برای او تأیید می کنیم». (1)

[18]

و انسان میان پاسخ مثبت دادن به ندای حق(فطرت و عقل و وحی و پیشوای بر حق)و انصراف از همۀ اینها و به ندای باطل گوش دادن(نفس امّاره و شیطان،و امام گمراهی)در حال تذبذب و تردید است،و او در این باره برای اندیشه هایش مورد مؤاخذه قرار نمی گیرد،و چون مبارزۀ میان نیروهای مخالف پایان پذیرد،و با اراده یکی از آن دو را بپذیرد و بر آن عمل کند،ایستار وی و عملش به ثبت می رسد.

مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ

هیچ گفته ای بر زبان او نمی گذرد.

خواه شرّ بوده باشد و خواه خیر.

إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ

مگر این در کنار او مراقب و نگهبانی آماده است.

هر چه را که از او صادر می شود می نویسد،و آن را ضمیمۀ کتاب و نامه ای می سازد که سرنوشت او را بنا بر آنچه در همین کتاب آمده است معین می کند،پس اگر اندازۀ حسنات بیش از سیئات او بوده باشد،آن کتاب را به دست راستش می دهند و فرشتگان رحمت او را در زمرۀ پرهیزگاران به بهشت می رسانند،و گاه هست که برای پاک کردن وی او را اندکی در آتش نگاه می دارند،و اما اگر سیئات و بدکاریها غلبه داشته باشد،کتاب را به دست چپش می دهند و فرشتگان عذاب راهنمای او به جهنم می شوند و مدتهایی کم یا زیاد یا به صورت جاودانی در عذاب آن خوار و زبون باقی می ماند. /13 و چنان است که افراد بشر از دقتی که در کتاب می بینند پریشان می شوند: وَ عُرِضُوا عَلیٰ رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونٰا کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً* وَ وُضِعَ الْکِتٰابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یٰا وَیْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا الْکِتٰابِ لاٰ یُغٰادِرُ صَغِیرَةً وَ لاٰ کَبِیرَةً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً وَ لاٰ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً

ص :477


1- 16) -همان کتاب،ص 268.

و عرض کنند ایشان را بر خداوند تو صفها بر کشیده،و گویند ایشان را که:

آمدید به ما چنان که نخستین بار شما را آفریدیم،و چنان می پنداشتید که ما برای شما هرگز وعده گاهی قرار نخواهیم داد*و کتاب نهاده شد،پس گناهکاران را می بینی که از آنچه در آن است بیمناکند و می گویند:وای بر ما!که این کتاب از خرد و کلان کارهای ما هیچ یک را فرو گذار نکرده و همه را بر شمرده است،و هر چه کرده اند همه را در برابر خود می یابند،و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند». (1)

[19]

آری،انسان از مرگ می ترسد،و در آن می کوشد که از مرگ بگریزد، ولی مگر سرنوشت وی به دست خود او است،یا می تواند قضای خدا را تغییر دهد؟ هرگز.بیهوشی مرگ فرا می رسد و او را از آنچه در پیرامون او است غافل و بیخبر می سازد،به همان گونه که مستی شراب با نوشندۀ آن چنین می کند،و در آن روز معلوم خواهد شد که تلاشهای وی برای فرار از مرگ همه بیحاصل بوده است.

وَ جٰاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ مٰا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ

و بیهوشی مرگ به حق فرا رسید،و این است همان چیزی که از آن می گریختی، [20]

و در آن هنگام که انسان می میرد،میان او و جزای حقیقی وی برزخ فاصله است،پس چون روز قیامت فرا رسد،خداوند متعال به فرشتۀ بزرگی از فرشتگانش،به نام إسرافیل،فرمان می دهد،که در صور بدمد،و از آن بانگ بزرگ و هراس انگیزی بر می آید که به سبب آن مردمان از گورها به اذن خدای عزّ و جلّ برمی خیزند: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذٰا هُمْ مِنَ الْأَجْدٰاثِ إِلیٰ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ و دردمند در صور و ایشان از گورها به سوی خداوند خویش می پویند شتابان»، (2) و این دمیدن فرمانی از خدای تعالی برای آغاز کار بزرگترین و هولناکترین محکمه در

ص :478


1- 17) -الکهف48/ و 49.
2- 18) -یس51/.

جهان انسان است که در آن انسانیت با همۀ دوره های عبور آن بر این کرۀ زمین بر پا می ایستد،و نیکوحالترین مردمان در آن روز کسی است که جای پایی برای ایستادن خود بیابد،و مکان گسترده ای برای نفس خویش،و همگان در دریای عرقی شناورند که از بدنهای ایشان روان شده است،و در آن جا روابط و وابستگیهای میان افراد قطع می شود،و هر کس از نزدیکترین مردمان به خود،همچون فرزند و همسر و مادر و پدر و برادر و...دوری و تبری می جوید.

وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ ذٰلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ

و در صور دمیده شد،و این روز بیم و وعید است.

پس هر اندازه کافران و ستمگران پاداش کار خود را در دنیا گرفته باشند، که برای اقوام گذشته که در قرآن از آنان یاد شده چنین بوده است(آیات 12-14) جزای حقیقی که خدا وعده کرده است در آخرت به ایشان خواهد رسید که با دمیدن اسرافیل(ع)در صور آغاز می شود.

إسرافیل

در دعای امام زین العابدین(ع)در نماز از حاملان عرش آمده است که گفت:«و اسرافیل صاحب صور برجسته،که منتظر امر تو و فرا رسیدن امر است،و با دمیدن در صور اسیران در خاکهای قبور را بیدار و آگاه می سازد». (1)

رسول اللّٰه(ص)گفت:خدا صور را از مرواریدی سفید به پاکی و صفای بلور آفرید،و سپس به عرش گفت که صور را بگیر،پس به آن آویخته شد،سپس گفت:باش،پس اسرافیل به وجود آمد و خدا به او فرمان داد که صور را بگیرد،و او آن را گرفت که بر آن سوراخهایی به شمارۀ همۀ روحهای آفریده وجود داشت،و از یک سوراخ دو روح بیرون نمی آمد،و در میان صور روزنه ای به گردی آسمان و زمین وجود داشت،و اسرافیل دهان خود را بر این روزنه نهاده است،و سپس

ص :479


1- 19) -بحار الانوار،ج 59،ص 217.

خداوند متعال به او گفت:تو را موکّل صور قرار دادم،و دمیدن در صور و صیحه از آن بیرون آوردن مخصوص تو است؛پس اسرافیل در قسمت پیشین عرش داخل شد، و پای راست و پای چپ خویش را به زیر عرش داخل کرد،و پیوسته چشم به راه آن است که چه وقت فرمان دمیدن در صور به وی خواهد رسید». (1)

[21]

و هنگامی که فرمان خدا به اسرافیل برسد و در صور بدمد،مردمان از گورهای خویش مبعوث و برانگیخته می شوند،و قیامت آغاز خواهد شد،و میزانهای حق نهاده می شود،و صداها به فرمان رحمان فرو می افتد، /13 و از ترس جز صداهایی آهسته شنیده نمی شود،و هر کس تنها و بریده از هر چیز جز آنچه برای آن تلاش کرده و به دست آورده حاضر می شود که قرآن چنان گفته است: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَرْداً و همه در روز قیامت تنها در برابر او حاضر می شوند». (2) آری،تنها دو نفر در پی او روان اند که وظیفۀ نخستین نفر از ایشان پس از صادر شدن حکم سرنوشتساز او پایان می پذیرد،و او گواهی است که دریافتهای خود را از او،خواه به نفع وی باشد یا به زیانش،در برابر محکمۀ الاهی بیان می کند،خواه گواه و شاهد فرشته ای باشد که اعمال او را می نوشته است،یا طرف دیگری از بشر و دیگر آفریدگان،یا اندامی از بدن خود او،در صورتی که وظیفۀ دیگری،در صورتی که شخص از صالحان باشد،در کنار در بهشت پایان می پذیرد،و اگر از اصحاب سعیر باشد در کنار در جهنم،و نام او سایق و راننده است،و این یک منتظر حکم خدا است تا معلوم شود که وی را به کجا باید سوق دهد و راهنمای او باشد،به لطف و محبت و خوشامدگویی به سوی بهشت،یا راندن با گرز آهنین به سوی آتش دوزخ.

وَ جٰاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ

و می آید هر کس و همراه او راننده ای.

از فرشتگان.

ص :480


1- 20) -همان کتاب،ص 261.
2- 21) -مریم95/.

وَ شَهِیدٌ

و گواهی.

در نصوص دینی مطالبی دربارۀ گواهان آمده است که بعضی از آنها را در اینجا نقل می کنیم:

1-رهبری مکتبی شاهدی بر انسان است.خدای تعالی گفت: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً . (1) و گفت: إِنّٰا أَرْسَلْنٰا إِلَیْکُمْ رَسُولاً شٰاهِداً عَلَیْکُمْ کَمٰا أَرْسَلْنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ رَسُولاً . (2) و در حکایت از شهادت عیسی(ع)گفت: بَلْ رَفَعَهُ اللّٰهُ إِلَیْهِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً* وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ إِلاّٰ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ /13 مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ، (3) و گفت: فَکَیْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنٰا بِکَ عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِیداً . (4)

2-اندامهای آدمی گواهی می دهند،خداوند متعال گفت: وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدٰاءُ اللّٰهِ إِلَی النّٰارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ* حَتّٰی إِذٰا مٰا جٰاؤُهٰا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصٰارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ* وَ قٰالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنٰا قٰالُوا أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ* وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لاٰ أَبْصٰارُکُمْ وَ لاٰ جُلُودُکُمْ وَ لٰکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمّٰا تَعْمَلُونَ ، (5) و در جای دیگر گفت: اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ امروز بر دهنهای ایشان مهر می نهیم و دستهای ایشان با ما سخن می گویند و پاهاشان گواهی می دهد که چه کارها کرده اند». (6)

ص :481


1- 22) -الاحزاب45/.
2- 23) -المزّمّل15/.
3- 24) -النساء158/-159.
4- 25) -النساء41/.
5- 26) -فصّلت19/ تا 22.
6- 27) -یس65/.

3-کتاب گواه دیگری بر ما است با آنچه از ارزشها و مفاهیم الاهی که در آن وجود دارد،که اندیشه ها و ایستارها و کردارهای ما گاه با آن موافق است و گاه مخالف خداوند متعال گفت: أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتٰابُ مُوسیٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ . (1)

4-فرشتگان گواهی می دهند.خدای تعالی گفت: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَزِیزاً حَکِیماً* لٰکِنِ اللّٰهُ یَشْهَدُ بِمٰا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلاٰئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً ، (2) به همان گونه که اعمال او را در کتابش ثبت می کنند:

إِنّٰا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتیٰ وَ نَکْتُبُ مٰا قَدَّمُوا /13 وَ آثٰارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ . (3)

5-هر لحظه از عمر انسان برای او گواهی می دهد،چه در آن اثر تلاش و اندیشه ای که به آن می پردازد بر جای می ماند،و بسا هست که زمان بر او می گذرد بی آن که از آن فایده ای برگیرد،که در روز قیامت از این هم بر ضد او گواهی می دهد.امام علی(ع)گفته است:«هیچ روزی بر بنی آدم نمی گذرد مگر آن که این روز به او بگوید:من روزی تازه ام،و بر تو گواهم،پس فعل نیکی در من انجام ده،و به عمل نیکی در من بپرداز،تا روز قیامت برایت گواهی دهم،چه تو مرا پس از این هرگز نخواهی دید». (4)

6-نیز اولیای خدا بر دیگران گواهی می دهند،بدان سبب که ایشان با اعمال نیک خود میزان و معیاری برای اعمال مردم محسوب می شوند،و خدا آنان را همچون حجتی علیه دیگران اقامه می کند،پس جهاد کنندگان بر بازنشستگان از جهاد حجّت اند،و مهاجران بر کسانی که به ستم و زیستن در سایۀ ستمگران راضی

ص :482


1- 28) -هود17/.
2- 29) -النساء165/-166.
3- 30) -یس12/.
4- 31) -نور الثقلین،ج 5،ص 112 به نقل از من لا یحضره الفقیه.

شدند حجّت اند،و فروتنان بر متکبران و جز اینها،و خداوند متعال می گوید: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ النّٰاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدٰاءَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الظّٰالِمِینَ اگر به شما گزندی رسید،به آن قوم نیز گزندی همانند آن رسیده است،و در این روزگار آن را در میان مردمان می گردانیم تا خدا کسانی را که ایمان آورده اند ببیند و از شما گواهانی گیرد و خدا ستمگران را دوست نمی دارد». (1) و در سورة الحج گفت:

وَ جٰاهِدُوا فِی اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاکُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ هُوَ سَمّٰاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هٰذٰا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ ...تا رسول گواه باشد بر شما و شما گواهانی بر مردم». (2)

7-و شهادت بزرگ برای پروردگار جبّار ما باقی می ماند که هیچ چیز بر او پوشیده نیست: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا أَحْصٰاهُ اللّٰهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ* أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ /13 رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ آن روز که خدا همۀ ایشان را بر می انگیزد و از آنچه کرده بودند و خدا حساب آن را داشت و خود فراموش کرده بودند، با خبرشان می کند،و خدا بر هر چیز گواه است*آیا نمی دانی که خدا از آنچه در آسمانها و در زمین است آگاه است،و هیچ سه نفری با هم نجوی نمی کنند مگر آن که خدا چهارمی آنان است،و نه پنج نفری مگر او ششمی باشد،و نه کمتر و بیشتر از این که چنین است و خدا با ایشان است،در هر جا که بوده باشند،و سپس در روز قیامت از آنچه کرده بودند آگاهشان می سازد چه خدا به همه چیز دانا

ص :483


1- 32) -آل عمران140/.
2- 33) -الحج78/.

است»، (1) و گفت خدای عزّ و جلّ: ...إِنَّ اللّٰهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ...خدا حکم می کند میان ایشان در روز قیامت و خدا بر هر چیز گواه است»، (2) و قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَةً قُلِ اللّٰهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ بگو چه چیز است که گواهی آن از همۀ گواهیها بزرگتر است؟ بگو که آن اللّٰه است که میان من و شما گواه است»، (3) و برای تأکید این شهادت گفته است: وَ مٰا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ مٰا تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لاٰ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّٰ کُنّٰا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَ مٰا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرَ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ و در هیچ کار نباشی تو،و از این هیچ نخوانی،و هیچ کار نکنید،مگر ما بر شما گواه باشیم،در آن هنگام که به آن می پردازید،و غایب از خدا نیست چیزی به سنگینی یک ذره در زمین و نه در آسمان و نه کوچکتر از این و نه بزرگتر،مگر در کتابی نوشته شده و آشکار است». (4)

[22]

این گواهان و آن راننده همه امروز حاضرند همچون حضور هر چیز حقیقی و واقعی،چیزی که هست حجابهای نادانی و غفلت و شهوتها،و در نتیجه غایب بودن ایمان،انسان را از دیدن آنها باز می دارد،و در آن هنگام که حقایق بر او مکشوف شد و در معرفت به عین الیقین رسید،این خطاب الاهی به او می رسد:

لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ

تو از این در غفلت بودی،و ما حجاب را از تو برداشتیم و چشمت امروز تیز بین شده است.

حقایقی که مشرکان پیوسته منکر آنها می شدند،امروز برای ایشان آشکارتر از خورشید در وسط آسمان شده،و چنان که امام صادق علیه السلام گفته:

ص :484


1- 34) -المجادلة6/ و 7.
2- 35) -الحج17/.
3- 36) -الانعام19/.
4- 37) -یونس61/.

«مردمان در خواب اند و چون بمیرند بیدار می شوند»،اما مؤمنان راستین،از فضیلت پیروی از وحی خدا و اولیای خدا به این حقایق دست یافته اند،و آنان چنان اند که امام زین العابدین(علیه السلام)در مناجات با پروردگارش گفته است:«خدایا! ما را از کسانی قرار ده که درختان شوق به سوی تو در باغهای /13 سینه هاشان استوار ایستاده است...پس آنان در آشیانه های اندیشه ها منزل دارند،و در بوستانهای قرب و مکاشفه می چرند...پرده از پیش چشمهایشان برداشته شده،و تاریکی شک و تردید از اعتقادات ایشان زدوده،و خلجان و وسوسۀ ریب از دلها و نهانگاههای ایشان سترده،و با دست یافتن به معرفت سینه هایشان گشوده...جانهای ایشان به بازگشت به ربّ الارباب مطمئن است،و ارواح آنان به پیروزی و رستگاری یقین دارد»، (1) و رسیدن به چنین یقینی برای هر انسان،در صورتی که از عقل خود مشورت گیرد و از راهنمایی پروردگار پیروی کند،امکانپذیر است،مگر این که غفلت-و در نتیجه باقی ماندن در نادانی و شهوات-حجابی شود و او را از رسیدن به ایمان و معرفت باز دارد.

[23]

در روز قیامت خدا همۀ حجابها و پرده ها را بر می دارد و حقایق همچون خورشید آشکار می شود و هیچ شک و ریبی دربارۀ آنها باقی نمی ماند،ولی آیا آن معرفت هیچ فایده ای دارد؟هرگز...پس اختیار سخن گفتن به دست شاهد و گواهی است که لحظه به لحظه با او همراه بوده و آنها را ثبت کرده است و به خدا عرضه می کند.

وَ قٰالَ قَرِینُهُ هٰذٰا مٰا لَدَیَّ عَتِیدٌ

این است آنچه در نزد من آماده شده.

و حق است و در رسیدگی به حساب معتبر شمرده می شود.

[24-25]

و در آن هنگام که اعمال انسان در ترازوی محاسبۀ در قیامت گذاشته می شود،خداوند متعال حکم قطعی خود را در حق او صادر می کند:پس اگر وزنه های عمل نیکش سنگین باشد،خرسند و آسوده خاطر وارد بهشت می شود،

ص :485


1- 38) -الصحیفة السجادیة،چاپ دار الاضواء،ص 420.

و اگر سبک باشد خدا به سائق و شهید فرمان می دهد که او را بگیرند و به سوی آتشش برند.

أَلْقِیٰا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّٰارٍ

هر ناسپاس کافر را به دوزخ افکنید.

که منکر فضل خدا شده و با بندگی سپاس نعمت نگزارده و به خدا تسلیم نشده است.

عَنِیدٍ

که عناد ورزیده و در زندگی مخالف اوامر پروردگارش عمل کرده است.

بدین گونه هر مانع خیر وارد آتش می شود،و خیر کلمه ای با معانی گسترده است که بسیاری از مفردات به آن می پیوندد،چه گاه خیر و نیکی عبارت از مالی است که خدا به انسان می بخشد و او حقوق واجب آنها را ادا نمی کند،و چیزی از آن را به نیازمندان نمی دهد،و گاه خیر عبارت از علمی است که زکات آن پراکندن این علم است در میان مردم،ولی دارندۀ آن به رسالت خود در زندگی عمل نمی کند، و چنین است مفردات دیگری نظیر اینها،ولی مهمترین معنی خیر رهبری و پیشوایی صالح و شایسته است،و چه خیری بزرگتر از آن رهبری است که انسان به وسیلۀ آن در گذرگاههای مختلف زندگی به راه حق می رسد؟و انسانی که با اولیای خدا به محاربه بر می خیزد و از پیوستن مردمان به ایشان جلوگیری می کند،پس گناهکار است.

در خبر است از علیّ بن ابراهیم که گفت:«خیر ولایت علی(ع)است و حقوق آل محمد(ص)». (1) و در این شک نیست که محاربۀ با علما و فقها و پیشوایان مکتبی جزئی است که از محاربۀ با رسول و امامان علیهم السلام جدایی ناپذیر و بلکه محاربۀ با خدا است،مگر خدای عزّ و جلّ نگفته است:«هر کس به ولیّ من اهانت کند،آشکارا به محاربۀ با من پرداخته است»؟؟و بنا بر این هر کس که به نام نیک اولیای خدا آسیب برساند،مانعی میان مردم و آنان پدید آورده

ص :486


1- 39) -نور الثقلین،ج 5،ص 114.

است.

مَنّٰاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ مُرِیبٍ

باز دارندۀ از نیکی است و تجاوزگر و اسیر شک.

معتدی آن کس است که به حدود و حقوق دیگران تعدّی و تجاوز می کند،و اما مریب آن کس است که به ارزشها یقین پیدا نکرده و به منظور دست یافتن به هدفهای ناپاک خود مدّعی ایمان شده است.

[26]

و همۀ این صفات مستوجب رفتن به جهنم است(ناسپاسی و عناد و منع کردن از خیر و تعدی و تجاوز و شک)و همه از مظاهر شرک پنهان و آشکار.

اَلَّذِی جَعَلَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ

کسی است که در کنار خدا معبود و خدای دیگری اختیار کرده است.

مشرک آن کس نیست که به معبود دیگری با قبول داشتن خدا معتقد است، بلکه آن کس است که به رهبری کسی که خدا فرمان نداده است گردن می نهد، پس آن کس که عملا به استقرار حاکم ستمگری راضی شود،یا به فرمان او به معصیت خدا بپردازد،مشرک است و لو این که معتقد به پروردگار و معبود بودن او نباشد،به همان گونه که اگر کسی در فرمان هوای نفس خویش باشد،پرستندۀ آن است و مستحق عذاب،و پروردگار ما به دو فرشته فرمان می دهد که او را به جهنم بیندازند.

فَأَلْقِیٰاهُ فِی الْعَذٰابِ الشَّدِیدِ

پس او را در شکنجۀ سخت بیفکنید.

و القاء(افکندن)جز از بالا به پایین نیست،و با اهل دوزخ بدین گونه عمل می شود،بدان سبب که خدا انسان را در مرتبه ای عالی آفریده و او را بر بسیاری از آفریدگان خویش برتری بخشیده است،پس چون شریک برای خدا قایل شود و از راه راست انحراف پیدا کند،سیرت طالب پستی او آشکار می شود،و فرو افکندن از بالا به پایین وی در دوزخ تجلی همین حقیقت است که سورة التّین آن را در این گفتۀ خدا تجلی بخشیده است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ* ثُمَّ

ص :487

رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ ، (1) ولی چون بر خط فطرت ثابت بماند و به ریسمان خدا که در رسالت او و در اولیای وی تحقق پیدا کرده است متمسک شود،و به افزایش اعمال صالح خود بپردازد،در راه صعود به طرف بالا گام بر می دارد،درجه به درجه به خداوند متعال نزدیکتر می شود: کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ الْأَبْرٰارِ لَفِی عِلِّیِّینَ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا عِلِّیُّونَ* کِتٰابٌ مَرْقُومٌ* یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ . (2)

[27]

و در آن هنگام که مشرک به جهنم افکنده می شود،مدتی از زمان را بر حسب مقدار انحراف و سیئاتش رو به پایین پیش می رود تا به مکان آماده شدۀ برای خودش در عذاب شدید الاهی سقوط کند،و در آن جا نیز همچون در کنار ترازوی حساب همکاران خود را ملاقات می کند و میان ایشان مبارزۀ شدید درگیر می شود و هر یک از آنان دیگری را شایستۀ ملامت می داند و تقصیر را به گردن او می اندازد و بدین گونه می خواهد از مسئولیت فرار کند،پس آن که /13 به خدا شرک ورزیده و به آتش افکنده شده،در صدد آن بر می آید که با افکندن مسئولیت بر عهدۀ قرین خود خویشتن را از عذاب خلاص کند.

قٰالَ قَرِینُهُ رَبَّنٰا مٰا أَطْغَیْتُهُ

پروردگارا،من او را به سرکشی برنینگیختم.

و او در ادّعایش که من سبب گردنکشی او بوده ام راستگو نیست،و سپس چنین استدلال می کند:

وَ لٰکِنْ کٰانَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ

بلکه خود در گمراهی دور بوده است.

ممکن است که دیگران نقشی در انحراف مسیر آدمی داشته باشند،ولی از این تجاوز نمی کند که کمکی برای او باشد،و نقش بزرگتر و سبب حقیقی وابستۀ به اختیار خود او و برگزیدن باطل به جای حق از طرف شخص او است،پس چون خود او گمراهی را اختیار کرده،تلاشهای دیگران و اوضاع و احوال سازگار با

ص :488


1- 40) -التّین4/ و 5.
2- 41) -المطفّفین18/ تا 21.

اختیار وی در زندگی وی مؤثر بوده است.

[28]

ولی مخاصمه و یک و دو کردن در نزد خدا سودی در نزد خدا ندارد، به این دلایل:

اولا:سرنوشتی که به آن رسیده اند ناگهانی و بیخبر و غامض نسبت به ایشان نبوده است.و چگونه ممکن است چنین بوده باشد در صورتی که خدا حجت و برهان رسا علیه ایشان اقامه کرده،و از این عاقبت به وسیلۀ کتابها و فرستادگان خویش بیمشان داده بوده است؟ قٰالَ لاٰ تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ در نزد من به جدال و مخاصمۀ با یکدیگر مپردازید،که من پیش از این با وعید و بیم دادن شما را آگاه کرده بودم.» گفتم که شرک و گمراهی مستوجب عذاب و شکنجۀ سخت است،و برای شما مثلهایی پیاپی از زندگی اقوام پیشین آوردم(آیات 12-14)ولی شما بیم دهندگان را تکذیب کردید،و وعید و تهدید را مورد استهزا قرار دادید،و قرآن این حقیقت را در جایی دیگر به تفصیل بیان کرده است و گفته است: تَکٰادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّمٰا أُلْقِیَ فِیهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ* قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ کَبِیرٍ* /13 وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ السَّعِیرِ* فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِیرِ نزدیک است که از خشم پاره پاره شود،و هر گاه که گروهی در آن افکنده شوند،عذاب سازان دوزخ از ایشان می پرسند که:

مگر بیم دهنده ای نزد شما نیامد؟*می گویند که:چرا،بیم دهنده آمد و ما او را تکذیب کردیم و گفتیم که:هیچ چیز فرو نفرستاده است و شما سخت گمراهید*و آنان گفتند که:اگر شنیده بودیم و خرد خویش را به کار می انداختیم،از اصحاب سعیر نمی بودیم*پس به گناه خویش اعتراف کردند و بدا به حال اصحاب سعیر». (1)

ص :489


1- 42) -الملک8/ تا 11.

[29]

ثانیا:خدا را سنتها و ارزشهایی در این زندگی است،و آنها را فرمانروا و میزان و معیار هر قضیه قرار داده است،و بر اساس آنها محاسبه صورت می گیرد و سرنوشت معین می شود،و اینها ثابت و تغییر ناپذیر است.از آن جمله است این که کیفر کافر و مشرک آتش است،و پاداش مؤمن فردوس برین،و ممکن نیست که عکس این اتفاق افتد،و اگر چنین باشد حکمت زندگی دنیا چه خواهد بود،و نقش بیم دادن،در صورتی که خدا برای ثواب و عقاب نظام محدودی مقرر نکرده باشد چیست؟ مٰا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ گفته در نزد من تغییر و تبدیل پیدا نمی کند.

و تأییدی دربارۀ گفتۀ ثابت و تغییرناپذیر این آیه،گفتۀ خدا در سورۀ(ص) است که شیطان سوگند یاد کرد که بندگان را گمراه خواهد کرد و خدا چنین به او پاسخ داد: قٰالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ* لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ خدا گفت:حق است و من حق را می گویم که جهنم را از تو و از همۀ کسانی که پیروی تو کرده اند پر خواهم کرد». (1)

ثالثا:عدالت الاهی از آن ابا دارد،زیرا چگونه امکان آن وجود پیدا می کرد که نیکوکار و بد کار برابر با یکدیگر باشند؟!یا چگونه می تواند ستمگر در بهشت در کنار ستمدیده باشد بی آن که اولی به قصاص خود رسیده باشد و شاید ستمدیده در دنیا به دست ستمگر کشته شده باشد؟!آیا این عدالت است که شخص مانع خیر و آن کس که از رسیدن خیر به او جلوگیری به عمل آمده است یکسان باشند؟!یا متجاوز و تجاوز چشیده؟!آیا امکان آن هست که ابن ملجم با امام علی(ع)که مسلمانان را با قتل او سوگوار کرد وارد بهشت شود؟!یا یزیدی که حسین را همچون گوسفندی سر برید در صورتی که او پسر خاتم الانبیاء و سید الاوصیاء و سیدة نساء العالمین بوده؟!هرگز و حاشا للّٰه عزّ و جلّ که عادل است چنین کند،در حالی که کتابش از قول او چنین می گوید:

ص :490


1- 43) -ص84/ و 85.

وَ مٰا أَنَا بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ

و من به بندگانم ستم روا نمی دارم.

و دعای امام علی(ع)در آن جا که با پروردگار خویش در دعایش مناجات می کند،به همین معنی اشاره دارد:«و به یقین قطعی می گویم که اگر فرمان به آن نداده بودی که منکران خود را عذاب خواهی داد،و معاندان خود را به جاودانه ماندن در آن محکوم نکرده بودی،آتش را همه خنک و مایۀ سلامتی قرار می دادی، و هیچ کس را در آن جایگاه و اقامتگاهی نمی بود،ولی تو با نامهای مقدسی که داری،سوگند یاد کرده ای که آن را از کافران همۀ جنّ و انس آکنده خواهی کرد، و آن را جایگاه ابدی معاندان خواهی ساخت،و تو جلّ ثناؤک خود گفتی و به تکریم مؤمن پرداختی که: أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً لاٰ یَسْتَوُونَ آیا می شود مؤمن و فاسق برابر با یکدیگر باشند؟البته برابر نیستند». (1)

[30]

رابعا:قرآن به صورتی غیر مستقیم،پرسش بزرگی را در ذهنهای ما بر انگیزد،و آن این که:خدا آتش را برای چه آفرید؟آیا می شود که آن را بی هدف و بیهوده آفریده باشد و چگونه ممکن است او که حکیم و خبیر است چنین کند در حالی که در کتابش چنین گفته است: وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ* لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ کُنّٰا فٰاعِلِینَ* بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبٰاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَیْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ و آسمان و زمین و آنچه را که در میان آنها است،به بازی نیافریدیم*و اگر می خواستیم برای خود سرگرمی فراهم آوریم،از پیش خود چنین می کردیم به شرط آن که خواستار آن باشیم*بلکه حق را بر باطل فرو می افکنیم تا آن را خرد کند و باطل از میان برود،و وای بر شما از آنچه توصیف می کنید»؟ (2) پس هدف از آفریدن آتش چیست؟جواب آن آشکار است و در بسیاری از آیات قرآن آنان را می یابیم که همانا کیفر دادن به نافرمانان نسبت به خدا است،به

ص :491


1- 44) -مفاتیح الجنان،دعای کمیل،چاپ دار احیاء التراث العربی المخطوطة،ص 66.
2- 45) -الأنبیاء16/ تا 18.

همان گونه که بهشت برای اکرام و بزرگداشت فرمانبرداران آفریده شده است.

یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ

آن روز که به جهنم می گوییم:آیا پر شدی،و آن می گوید:آیا باز هم هست.

و این آیه و آیات دیگری در قرآن،آنچه را که بعضی بر آن رفته و گفته اند که عذابی در نزد خدا وجود ندارد و به این گونه استدلال کرده اند که:خدا مهربان است و بندگان را از آن سبب آفریده است که مشمول رحمت و مغفرت خود قرار دهد نه این که به عذاب کردن ایشان بپردازد،و لذا در صدد تأویل کردن آیات مربوط به تهدید و تحذیر و وعید پرداخته و آنها را تنها بیم دادن و ترساندن دانسته اند تا مردمان به اطاعت پروردگار خویش در آیند،و گرنه واقعیتی برای آنها وجود ندارد.

[سوره ق (50): آیات 31 تا 45]

اشاره

وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ (31) هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوّٰابٍ حَفِیظٍ (32) مَنْ خَشِیَ اَلرَّحْمٰنَ بِالْغَیْبِ وَ جٰاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ (33) اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ ذٰلِکَ یَوْمُ اَلْخُلُودِ (34) لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ فِیهٰا وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ (35) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی اَلْبِلاٰدِ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ (36) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی اَلسَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ اَلْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اَللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبٰارَ اَلسُّجُودِ (40) وَ اِسْتَمِعْ یَوْمَ یُنٰادِ اَلْمُنٰادِ مِنْ مَکٰانٍ قَرِیبٍ (41) یَوْمَ یَسْمَعُونَ اَلصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ یَوْمُ اَلْخُرُوجِ (42) إِنّٰا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ إِلَیْنَا اَلْمَصِیرُ (43) یَوْمَ تَشَقَّقُ اَلْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرٰاعاً ذٰلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنٰا یَسِیرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّٰارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخٰافُ وَعِیدِ (45)

ص :492

معنای واژه ها

32[أوّاب]

:از آب به معنی بازگشت،یعنی بسیار بازگشت کنندۀ به خدا برای توبه و پند پذیرفتن است.

36[فنقّبوا]

:تو گویی داخل شدن آنان در شهرها همچون سوراخ کردن(نقب زدن)زمینها است،بدان سبب که ایشان در صدد دست یافتن به جاهای وجود ثروت و تفریح بودند،همچون کسی که در زمین نقب و سوراخی به وجود می آورند به سان کاوندگان برای دسترس پیدا کردن به گنج.

38[لغوب]

:رنج و سختی.

44[سراعا]

:یعنی با شتاب به سبب هول و وحشتی که برای آنان پیدا شده است.

پس قرآن را به یاد کسی آور که از من می هراسد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هنوز آیات قرآن دربارۀ شگفتی عارض شدۀ بر کافران از بعث سخن

ص :493

می گوید و در این درس بعضی از مناظر قیامت را برای ما مصوّر می سازد تا از این راه گونه ای از رازهای جهان دیگر را که راه معرفتی بدان جز از طریق آن میسر نیست برای ما مکشوف دارد،ولی هدف مهم از این گونه سخن گفتن تنها تربیت است، چه اگر انسان حجابهای شهوانی و اجتماعی و تربیتی و وراثتی را ترک کند، حقیقت را با وضوح تمام خواهد دید،بدان سبب که این حجابها و زنجیرها است که مانع آن می شود که عقل از آفاق ایمان حرکت و معرفت خود را آغاز کند.ولی بشر چگونه می تواند از این گردنه ها عبور کند و با عقل خود به حقایقی که در آن سوی آنها قرار دارد برسد؟ این ممکن نیست مگر این که تکان سختی به نفس خود بدهد تا پرده ها از روی آن فرو افتد،و این کار قرآن است که با سخن گفتن از منظره های سلبی و ایجابی قیامت و با روشی نفسی و بلاغتی عالی این حرکت سخت و تکان را پدید آورد.

تنها شنیدن سخن دربارۀ قیامت برای آن کافی است که انسان را به اندیشیدن در این خصوص بر انگیزد،و چون به صورتی سالم تفکر کند،به حقیقت راه خواهد یافت،و برای این اندیشه مثالی می زنیم و می گوییم:اگر شخصی در راهی پیش می رود که چاله ای در آن وجود دارد،خطاب کردن به وی با کلمۀ بپا»تنها احتمال آن دارد که او را از غفلت بیرون آورد و عقل و حواس او را بیدار کند،و نیازی به بیان مفصل نداشته باشد.و به همین گونه اگر در اتوموبیلی باشی که به سرعت حرکت می کند و رانندۀ آن از چاله غافل مانده است،چون رانندۀ دیگر به او برسد و بوق خود را به صدا در آورد،شاید جز به یک کلمه احتیاج نداشته باشد.

و قرآن نیز چنین است و با یک تکان ضمیر او را از غفلت بیرون می آورد،و عقل او در مسیر زندگی انگیخته می شود و به فکر می افتد و به حق هدایت می شود،چه مشکل اساسی آن است که از عقل خود بهره نمی گیرد.

قرآن برای تأمین دو هدف آمده است و از آنها:یکی تزکیۀ نفس آدمی است با هدایت کردن آن به حق و ملتزم ساختن آن به حق در همۀ نواحی زندگی،و

ص :494

دیگری افزودن علم وی به پیرامون وی و به نفس وی هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ او است که فرستاد در میان ناخواندگان فرستاده ای هم از ایشان تا فرو خواند بر ایشان آیات پروردگارش و ایشان را هنری می کند و پاک و در ایشان می آموزد قرآن و علم راست،در صورتی که پیش از آن نبودند مگر در گمراهی آشکار»، (1) و به همین سبب همۀ آیات منتهی به یکی از این دو هدف می شود یا به هر دو در یک محل،و بنا بر این لازم است که یک بار آن را برای فرا گرفتن بخوانیم و یک بار برای پند گرفتن.

شرح آیات:

[31]

خدا یک وجب از آتش را بیهوده نیافریده است،بلکه برای آن آفریده تا یکی از گناهکاران را به آن کیفر دهد،و نیز بهشت را جز برای اکرام و بزرگداشت گروهی از بندگانش که متقیان اند نیافریده است،و بنا بر این بهشت و دوزخ،و یکی از ما را از دیگری،جز عمل او جدا نمی کند،پس اگر بد باشد بیهوشی مرگ او را به خشم خدا و عذاب او می رساند،و اگر صالح باشد به رضوان و پاداش او.و آدمی در عمل خویش مختار است،پس یا گمراهی را اختیار می کند (کفر و فساد و منع و خیر تجاوز به دیگران و شک کردن در /13 حق)که در نتیجۀ آن سرنوشت او رفتن به آتش است،و یا تقوا و پرهیزگاری را اختیار می کند(بازگشت به خدا و پاسداری از حدود و احکام او و ترسیدن از وی در غیب و پاک کردن قلب از پلیدیهای آن با انابه و توبه)که در این صورت سرنوشت او قدم نهادن به بهشت و لذت بردن از نعمتهای عالی و بی نظیر آن است.

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ

و نزدیک شد بهشت برای پرهیزگاران.

اینک می پرسیم بهشت چگونه نزدیک می شود؟و جواب آن است که این

ص :495


1- 46) -الجمعة2/.

آیه دو تفسیر دارد:

نخست:بهشت با نعیم و رضوان و خرسندی خدا که در آن است جایگاهی بلند مرتبه است،و هر چه آدمی بکوشد و در انجام دادن اعمال صالح مبالغه کند،با عمل تنهای خود به آن ارتقا پیدا نمی کند،و تنها به آن نزدیک می شود،یا فضل و رحمت خدا او را به بهشت نزدیک می کند؛و پیغمبر(ص)گفته است:«سوگند به آن که جانم به دست او است که هیچ یک از مردم با عمل خود به بهشت داخل نمی شود،و چون به او گفتند:و نه تو یا رسول اللّٰه؟!و او گفت:و نه من مگر این که رحمت و فضل او شامل حال من شود(و دست خود را بر بالای سرش نهاد و صدای خود را بلندتر کرد). (1)

هنگامی که مؤمنان به بهشت داخل می شوند،این حقیقت برای ایشان آشکار می شود،به همان گونه که در دنیا با بصیرت وحی به دریافت آن نایل شده بودند،و آنان رهایی خویش را از عذاب به فضل خدا و منت او می دانند و نه به علم و دانش خویش: قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا قَبْلُ فِی أَهْلِنٰا مُشْفِقِینَ* فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ السَّمُومِ* إِنّٰا کُنّٰا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ گفتند:ما پیش از این در میان کسان خویش ترسان بودیم*پس خدا بر ما منت نهاد و ما را از عذاب نفوذ کننده حفظ کرد*ما پیش از این او را می خواندیم و او است نیکویی کننده و مهربان». (2)

دوم:بهشت قلّۀ بلندی است که انسان به آن نمی رسد مگر این که خود را به صفتی متصف کند که شایسته رفتن به بهشت بوده باشد،و آن دور از دسترس کافران و عاصیان و نافرمانان است،ولی به مؤمنان و فرمانبرداران نزدیکترین وضع را دارد،و آنچه که انسان را به آن نزدیک یا از آن دور می کند،مقدار عمل انسان است و خلاصۀ صفات /13 ایمانی که در آیه های آینده از آنها با خبر می شویم.

ص :496


1- 47) -بحار الانوار،ج 7،ص 11.
2- 48) -الطور26/ تا 28.

و این تفسیر با تفسیر پیشین تفاوتی ندارد،بلکه با آن تلاقی پیدا می کند و به آن منتهی می شود،پس عامل اساسی برای داخل شدن به بهشت رحمت خدا است، ولی بی جهت شامل حال احدی نمی شود،بلکه شخص باید در ترازی از بندگی قرار گرفته باشد که بتواند مستوجب این رحمت شود.

چون از عقده های روانی بشر شتاب ورزیدن برای دست یافتن به نتایج است،ملاحظه می کنیم که آدمی به آخرت کفر می ورزد و برای رفتن به آن سعی و تلاش می کند،بدان جهت که در نظر او پاداشی دور است،و قرآن دربارۀ بهشت تأکید کرده است که:

غَیْرَ بَعِیدٍ

دور نیست.

[32]

ولی چه اعمال و صفاتی ما را به بهشت نزدیک می کند؟ همۀ اعتبارات چیزی بودن در روز قیامت ساقط می شود،و ارزشها و اعمال صالح میزان و معیار عمل می شود.پس هیچ کس به سبب آن که زبانش عربی است،یا از نژاد سفید است،یا نسب شریف دارد،به بهشت داخل نمی شود،و تنها حقایق آینده برای او سودمند است:

الف:ایاب و باز گشت به خدا،چنان که خداوند متعال گفته است: إِنَّ جَهَنَّمَ کٰانَتْ مِرْصٰاداً* لِلطّٰاغِینَ مَآباً جهنم در کمین است*و بازگشتگاه سرکشان و طغیان کنندگان» (1) و در ضمن سخن گفتن از سلیمان گفت: وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ و مرغان گرد آمده همه به سوی او باز می گشتند»، (2) و توبه نیز أوبه نامیده می شود،بدان سبب که بازگشت به فطرت سلیم است پس از انحراف پیدا کردن از آن؛و خدای تعالی گفت: رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمٰا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صٰالِحِینَ فَإِنَّهُ کٰانَ لِلْأَوّٰابِینَ غَفُوراً پروردگار شما از آنچه در جانهای شما است،و این که از صالحان هستید با خبر است،و(بدانید که اگر هم

ص :497


1- 49) -النبأ21/ و 22.
2- 50) -ص19/.

نباشید)او باز گردندگان و توبه کنندگان را می آمرزد». (1)

همۀ مردمان،در دورۀ زندگی،از راه گردنکشی یا فشار یا حتی نادانسته، از حق انحراف حاصل می کنند و به طرف باطل می روند، /13 ولی مؤمن این امتیاز را دارد که:اولا به انکار و گردنکشی این کار را نمی کند،و ثانیا به خطای خود استمرار و دوام نمی بخشد بلکه سعی در اصلاح و علاج آن می کند و این کار را در نزدیکترین فرصت ممکن انجام می دهد،و او را می بینیم که پس از ارتکاب گناه به توبه می پردازد،و بعد از غفلت ورزیدن هشیار می شود،و پس از انحراف به راه مستقیم باز می گردد،و پس از نادانی به خاطر می سپارد و در یاد نگاه می دارد،و بنا بر این هر نسبتی که با گناه از خدا دور می شود،خود را با توبه به او نزدیک می کند،و هر وقت طبیعت جهل و نادانی او را غافل می سازد،فشارهای زندگی او را به یاد خدا می اندازد و با کمک ارادۀ ایمان به کندن ریشۀ انحراف می پردازد،پس در توبه و بازگشت به خدا مبالغه می کند و آن را مکرر می سازد حتی برای یک گناه که از آن توبه کرده و بار دوم و سوم به آن بازگشته است،بی آن که یأس بتواند بر او مستولی شود،از نظر ایمانی که به رحمت گسترده و آمرزندگی او دارد،به استغفار و توبه می پردازد؛و چرا از رحمت خدا نومید شود در صورتی که می داند یأس از صفات کافران است؟چرا مأیوس شود در صورتی که ندای پروردگارش بدین گونه به او رسیده است: یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (2) یا این گفته او عزّ و جلّ: وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّٰالُّونَ و چه کس جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می شود؟»، (3) پس مؤمن مجرّد غفلت از پروردگارش را دوری از او به حساب می آورد و به او باز می گردد،پس پیوسته در حال بازگشت به خدا و پیوسته با ادب کردن خودش به معراج به سوی خدا اشتغال دارد.

ص :498


1- 51) -الإسراء25/.
2- 52) -الزّمر53/.
3- 53) -الحجر56/.

ب:محافظت کردن از حدود خدا(برنامه ها و قوانین و شرایع او)در زندگی فردی و اجتماعی در همۀ ابعاد آن،و چنان است که می بینی حق در همۀ حرکات و سکنات او تجلّی پیدا می کند.و او چنان است که امام علی(ع)توصیف کرده و گفته است:«و خود را در فرمان خدا گذاشت و بر گزاردن برترین وظیفه ها همت گماشت،چنان که هر مشکلی که پیش آید،باز نماید و در آن نماند،و هر فرعی را به اصل آن باز گرداند...بی ریا طاعت خدا را برگزید،پس او گوهرهای دین را کان است،و کوهی است که زمین بدو از لغزش در امان است.و او را بر خود گماشته،و نخستین نشانۀ آن این که هوی و هوس را از دل برداشته.حق را ستاید و کار بندد،و کار نیکی نیست که ناکرده گذاشته،و در جایی گمان فایدتی نبرده جز که به رسیدن بدان همت گماشته.خود را در خدمت کتاب خدا نهاده،و آن را راهبر و پیشوای خود قرار داده. /13 هر جا که گوید بار گشاید،و هر جا که فرمان دهد فرود آید»، (1) پس در نزد او هیچ حکمی که خدا برقرار کرده ضایع نمی شود،و نیز هیچ حقی از کسی،پس پیمان خدا با او در استقامت بر حق محفوظ است،و با مردم به درستی رفتار می کند و آنان را فریب نمی دهد و امانت را مراعات می کند و... وَ الْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اللّٰهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ و پاسداران حدود خدایند و مؤمنان را بشارت ده». (2)

پرهیزگاران خویشتن را شهدای بر عملی ساختن نظام اسلامی و حدود شریعت مقدس می دانند.و به همین جهت به خود حق آن نمی دهند که در حدود دینی تغییری پدید آورند و بهانه شان این باشد که آنان مجاهدان و انقلاب کنندگان بوده اند،بلکه آنان را پیش از دیگران ملتزم به تفاصیل برنامه هایی می بینی که پروردگارشان سبحانه و تعالی مقرر داشته است،و به همین سبب خدا رحمت واسعۀ خود را به آنان وعده می دهد،و چنان می نماید که قرآن به این دو اصل تقوا با این

ص :499


1- 54) -نهج البلاغة/خ 87،ص 118.
2- 55) -التّوبة112/.

گفته اش اشاره کرده است:

هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوّٰابٍ حَفِیظٍ

این است چیزی که به شما وعده داده شده و به هر بازگشت کنندۀ نگهبان حدود داده خواهد شد.

[33]

و می پرسی که انسان چه وقت به خدا باز می گردد و به پاسداری از حدود او می پردازد؟و جواب آن است که:در آن هنگام که به حق از او می ترسد، و از آن نظر چنین است که انسان گاه از خود نشانه های ترس را به خاطر هدفها و مصالح دنیوی نشان می دهد،در صورتی که واقعیت ندارد،و ترسندۀ راستین از خدا آن کسی است که در هنگام دور بودن از دیدار مردمان از خدا می هراسد،و در آن هنگام که اسباب معصیت برای او فراهم است در برابر شهوات خود مقاومت می کند و از آنها دوری می جوید،زیرا که به رقابت خدا ایمان دارد که در نظر او مهمتر از هر رقابت دیگر است.

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمٰنَ بِالْغَیْبِ

هر که در نهان از خدا بترسد.

اسلام پیش از هر چیز در آن می کوشد که وازع و بازدارندۀ دینی-ترس از خدا-را در جانهای پیروان خود همچون ضمنی برای متعهد و ملتزم بودن به نظامها و احکام مستقر سازد،چه اثر این رادع و مانع از دیگر گونه های آن بیشتر است.

وَ جٰاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ

و با دلی بازگشت کننده آمده باشد.

کلمۀ«جاء»اشاره به آن دارد که شرط راه یافتن به بهشت استقامت ورزیدن بر حق است تا آن زمان کسی که عازم به لقاء اللّٰه شود(با قلبی پاکیزه و سالم).

[34]

و چون انسان دارای این صفات شود از جملۀ متقیانی می شود که به سلامتی به بهشت داخل می شوند.

اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ ذٰلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ

با سلام به آن در آیید که این روز جاودانگی است.

انسان در دنیا به آن چه می خواهد،جز به کوشش و فداکاری دسترسی پیدا نمی کند،و اجل وی در آن محدود و،بر خلاف بهشت،مدّت لذت بردن از نعمتهای

ص :500

دنیا کوتاه است،ولی در بهشت بدون تحمل رنج و تلاش کردن و مبارزه هر چه را که بخواهد به آسانی در دسترس دارد و گرفتار بیماری و اندوه نمی شود،در صورتی که وضع در دنیا کاملا بر عکس این است(و سلامی در آن وجود ندارد)بلکه قائم بر اساس فساد است و آدمی به نعمتی از آن دسترس پیدا نمی کند مگر این که از رسیدن به نعمتی دیگر چشم بپوشد،و به لذتی نمی رسد مگر این که سبب برخوردی با یک ناراحتی برای او شود،و به پیشباز روزی از عمرش نمی رود جز این که با روزی از عمرش وداع کند،چنان که شاعر گفته است:

زیادة المرء فی دنیاه نقصان

و ربحه غیر محض الخیر خسران

فزونی شخص در دنیایش برای او نقصانی است*و سود او خیر محض نیست و بلکه زیان است [35]

یکی از تفاوتهای دنیا و بهشت در آن است که انسان،به هر اندازه از مکنت و قدرت در دنیا دست یافته باشد،به همۀ هدفها و آرزوهای خود نمی رسد، بلکه از تحقق بخشیدن به بیشتر آنها محروم می ماند،بر عکس بهشت که در آن هر چه را که بخواهد،به مجرد خواستن آن در دسترس خود می یابد،بلکه خدا به فضل خود ساعت به ساعت بر آن می افزاید.

لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ فِیهٰا وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ

هر چه بخواهند در آن جا در اختیارشان است،و در نزد ما بیش از آن.

و امام صادق(ع)گفت:«خدا را برای بندگانش در هر روز جمعه کرامتی است،پس چون روز جمعه شود،خدا فرشته ای را با دو حلّه به نزد مؤمن می فرستد و چون به در بهشت می رسد فرشته می گوید:برای من از او اجازۀ ورود بخواهید،پس به او گفته می شود:فرستادۀ پروردگارت نزدیک در در انتظار است،و او به همسرانش می گوید:کدام یک از اینها را بر من نیکوتر می بینید؟ (1) و آنان می گویند:ای سرور ما خدا بهشت را بهرۀ تو کرده،ما بر تن تو لباسی نیکوتر از این ندیده ایم که

ص :501


1- 56) -یعنی از ایشان مشورت می خواهد که کدام لباسش را بپوشد که برای دیدار رسول پروردگارش شایسته تر باشد.

خدا برای تو فرستاده است،پس یکی از آن دو را می پوشد و دیگری را روی آن بر دوش می اندازد،و به هر چه می رسد برای او روشن می شود،تا به وعده گاه برسد،و چون جمع شوند،پروردگار تبارک و تعالی بر آنان متجلّی می شود،و چون به آن یعنی به رحمتش نظر کنند به سجده می افتند،پس می گوید:ای بندگانم!سرهاتان را بلند کنید که امروز روز سجده کردن و عبادت نیست،و رنج از شما برداشته شده است،و آنان می گویند:پروردگارا!چه چیز برتر از چیزی است که به ما بخشیدی؟بهشت را به ما عطا کردی،و او می گوید:برای شما است هفتاد برابر آنچه در اختیار دارید،پس مؤمن در هر هفته به هفتاد برابر آنچه در تصرف دارد دسترس پیدا می کند،و گفتۀ خدا چنین است: وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ . (1)

[36]

قرآن کریم-در بررسی پدیدۀ کفر و بی ایمانی نسبت به قدرت خداوند بر زنده کردن دوبارۀ مردگان-کافران را به اندیشیدن در آثار و نشانه های قدرت خداوند در مسأله حیات و زندگی از طریق مطالعۀ تاریخ بشری که آکنده از شواهد و دلایل در این زمینه است،فرا می خواند تا پی برند که زندگی عبث نیست بلکه مطابق یک حکمت از پیش تعیین شده پیش می رود؛زیرا اقوام گذشته چون حق را تکذیب کردند نابود شدند.

وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً

و چه بسیار کسان را که قرنها پیش از ایشان بودند هلاک کردیم که قوت و قدرتشان بیشتر و سخت تر از ایشان بود.

این سنّتی جاری در زندگی است که هیچ چیز آن را از جریان باز نمی دارد، و بشر با هر قدرتی که داشته باشد نمی تواند مانع آن شود،و لفظ أَهْلَکْنٰا که به کلمۀ«کم»اضافه شده که مخصوص پرسش از شماره است،برای تأکید این مطلب است که آنچه در تاریخ وقوع پیدا کرده،تنها نیست که بر حسب تصادف صورت پذیرفته باشد،بلکه نمودی مستمر و دلیل بر وجود سنّتی فرمانروا است که

ص :502


1- 57) -نور الثقلین،ج 5،ص 115.

این شواهد در آن به یکدیگر می رسند،و /13 در آنها فعل الاهی مقصود و آشکار می شود.

بعضی از اقوام و ملتها از لحاظ قوه و نیرو به مقامی برتر از جامعه عربی در هنگام نزول قرآن رسیده بودند،ولی خدا آنان را هلاک کرد،پس آیا اینان تصور می کردند که بتوانند هلاک را،در آن هنگام که به سرزمین ایشان رسیده است از خود دور کنند؟و آمیخته شدن ضمیرها و اشاره ها در این آیه میان«اینان»و«آنان»حامل بیم دادنی به هلاک مشرکان از راهی یا از راه دیگر است در صورتی که همچون پیشینیان عمل می کنند،و در آن هنگام به راه نجاتی دسترس پیدا نخواهند کرد.

فَنَقَّبُوا فِی الْبِلاٰدِ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ

پس در شهرها به کاوش پرداختند تا مگر گریزگاهی برای خود پیدا کنند.

و«محیص»از فعل حاص یحیص است و به معنی جایی است که مرغابی ماده در خاک حفر می کند تا تخم خود را در آن بگذارد،و آن اقوام تلاش کردند تا جایی برای فرار از عذاب خدا و لو به اندازۀ یک محیص پیدا کنند و برایشان حاصلی نداشت و به عذاب خدا گرفتار شدند.

[37]

و درسها و عبرتهای تاریخ می تواند عقل انسان را بر انگیزد و او را به حق هدایت کند،ولی به شرط آن است که بندها و سنگینیهایی نفس را از پریدن در آسمان هدایت و معرفت باز ندارد،و مانعی برای عقل از عبرت گرفتن از شواهد و آیات برای رسیدن به حقایق فراهم نیاورد.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ

همانا در این سخن اندرزی است.

که بشر را از غفلت و گمراهی نجات می دهد و او را به سوی حق که فطری اوست باز می گرداند و به او می فهماند که آیات خداوند،چه آنها که در قرآن است و چه آیات و نشانه هایی که در آفاق و انفس وجود دارد و چه آنهایی که در تاریخ بشر تجلی کرده و هنوز هم خود را نشان می دهد،همگی پرتوهای هدایت و یادآوری را می افشانند.اما چه کسی از این آیات بهره می گیرد و مایه پند و اندرز او در زندگی می شوند؟کسی که دارای دلی زنده است.

لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ

برای هر کس که قلب داشته باشد.»

ص :503

یعنی عقل(که جوهر نفس است)،و از آن نظر نفس به نام قلب نامیده شده که از حالی به حال دیگر می گردد و تقلّب پیدا می کند،یا به سبب زیر و رو کردن و تقلیب معلومات برای دست یافتن به معلوماتی جدید.

صاحب قلب کسی است که با اندیشیدن خود امور را به اشکال مختلف جا به جا می کند تا پس از رسیدگی کامل به بهترین آنها دست یابد.و خداوند تبارک و تعالی می گوید: اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ کسانی که سخن را گوش می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند،آن کسان اند که خدا آنان را هدایت کرده است و آنان صاحبان عقل و خردمندانند»، (1) و شاید مقصود از صاحبان قلوب علمایی بوده باشد که در معانی آیات تفقه می کنند و از عقلهای خود مشورت می گیرند و اشاره ای به آن در این گفتۀ خداوند متعال آمده است که: وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ و تأویل آن را کسی جز خدا نمی داند،و پیشرفتگان در علم می گویند که به آن ایمان آوردیم که همۀ آن از نزد پروردگار ما آمده است و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد». (2) و امام کاظم(ع)گفت:«ای هشام!خدا در کتابش می گوید: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ که مقصود از قلب عقل است»، (3) و در این شک نیست که اهل بیت عصمت و امامان راهنما علیهم السلام،پیشوایان عقلا و راسخان در علم اند و آشکارترین مصادیق این آیۀ کریمه به شمار می روند.

بدانید که من در قرآن نامهایی دارم که مواظب باشید بر آنها چیره نشوید که در این صورت در دین خود گمراه می شوید؛من دارای قلب هستم،خداوند بزرگ می فرماید:«همانا در این سخن برای کسی که صاحبدل باشد پند و اندرزی

ص :504


1- 58) -الزّمر18/.
2- 59) -آل عمران7/.
3- 60) -نور الثقلین،ج 5،ص 116.

است»». (1)

اگر انسان عالم نباشد تا خود بتواند راه به حق را پیدا کند،با شنیدن آیات قرآن و پیروی از امامان بر حق و علمای صالح می تواند پند گیرد و راه خود را بیابد.

أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ

یا گوش فرا دهد و گواه باشد.

مشکل حقیقی انسانی که به هدایت نمی رسد،نبودن قلب یا سمع نیست، بلکه در واداشتن آنها به کارشان است،همچون در مورد اندامها و امکانیات دیگری که در اختیار دارد و از آنها چنان که باید و شاید بهره مند نمی شود.و خداوند متعال گفته است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنٰا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ و آفریدیم برای جهنم گروه کثیری از جنّ و انس را که قلب دارند ولی با آن چیزی را فهم نمی کنند،و چشم دارند ولی با آن نمی بینند،و گوش دارند و با آن گوش نمی دهند،اینان همچون چهارپایان اند و بلکه گمراهتر،و از غافلان اند». (2)

به سبب وجود این مشکل،قرآن با انسان دو شرط می کند تا با شنیدن کلام دیگران و آزمایشهای ایشان از آیات قرآن بهره مند شود،که اوّلی آنها این است که گوش دهد»و دومی آن که خود شنیدن هدف نباشد که شخص در حروف یا در مرزهای دانش توقف کند و از آن بیشتر نرود،بلکه باید شنیدن وسیله ای برای آن باشد که به هدف یعنی عمل کردن به حق برسد،و حروف و علم راهی برای پند پذیرفتن است.و خلاصه آن که شخص باید مسئول(شاهد)بر آنچه از علمی باشد که به وی می رسد که خدا گفته است: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاٰ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ* وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ* إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ ای کسانی

ص :505


1- 61) -همان جا.
2- 62) -الأعراف179/.

که ایمان آورده اید!از خدا و رسولش اطاعت کنید،و از او رویگردان مشوید در حالی که می شنوید*و همچون کسانی مباشید که گفتند:شنیدیم،در حالی که نمی شنوند*هر آینه بدترین جنبندگان در نزد خدا آن کران و گنگانند که خرد خود را به کار نمی اندازند». (1)

برای بیان هدف گوش و بعضی از اندامها گفت: وَ اللّٰهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ و خدا در حالی شما را از شکمهای مادرتان بیرون آورد که چیزی نمی دانستید،و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا مگر سپاسگزار باشید». (2)

قرآن مثلی می زند از آن شنوندۀ شهید و مسئول از واقعیت آن مؤمنان که در هر حال و هر لحظه خدا را به یاد می آورند،پس در حکایت از حال ایشان می گوید:

رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِیاً یُنٰادِی لِلْإِیمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنّٰا پروردگارا ما شنیدیم که ندا کننده ای ندا می داد که به پروردگارتان ایمان آورید پس ما ایمان آوردیم». (3) گوشی که صاحب آن استعداد تحمّل مسئولیت را ندارد، /13 سودی نمی برد،و آن کس که با تکبر و بهانه جویی و استهزا از مسئولیت می گریزد،از شنیدن حق چه سودی می تواند ببرد: وَیْلٌ لِکُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ* یَسْمَعُ آیٰاتِ اللّٰهِ تُتْلیٰ عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ* وَ إِذٰا عَلِمَ مِنْ آیٰاتِنٰا شَیْئاً اتَّخَذَهٰا هُزُواً أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ وای بر هر دروغگوی گناهکار*آیات خدا را که بر وی خوانده می شود می شنود،و سپس چنان در مستکبری اصرار می ورزد که گویی آنها را نشنیده است،پس او را به عذابی دردناک بشارت ده*و چون از آیات ما چیزی بداند،آن را مایۀ استهزا قرار می دهد؛ این گونه کسان را عذابی خوار کننده خواهد بود». (4) و تجربه های تاریخ بشری

ص :506


1- 63) -الأنفال20/-22.
2- 64) -النّحل78/.
3- 65) -آل عمران193/.
4- 66) -الجاثیة7/-9.

مسئولیت ایمان آوردن به خدا را بر دوش ما می نهد پس اگر از شنیدن آن تجربه ها ایمانی نتیجه نشود،گوش فرا دادن ما چه حاصلی می تواند داشته باشد؟ [38]

و به همان گونه که آیات قدرت در تاریخ بشری به صورت هلاک شدن اقوام تکذیب کنندۀ حق انجامید،در طبیعت به صورت دیگری تجلّی پیدا می کند که در آفرینش و ابداع و اندیشیدن عمیق در آن آیات(با قلبی سالم و گوشی شاهد)مجسم می شود و اندیشۀ بعث را به صورت اندیشه ای واقعی در می آورد،و آدمی را ناگزیر از تصدیق کردن به رجوع پس از مرگ به زندگی می سازد،و دیگر برای او چنین اندیشه ای حالت یک امر استثنایی و عجیب ندارد،و بعث محال شمرده نمی شود که کافران چنان می اندیشند.

بیایید تا با نگاهی عمیق به طبیعت پیرامون خودمان نظری بیفکنیم،و اندیشۀ خود را در آفرینش زمینی که ما را به بر خود حمل می کند،و آسمان گسترده ای که در بالای سرما قرار گرفته است متمرکز سازیم و بپرسیم که کدام یک بزرگتر است:آفرینش آنها یا آفرینش انسانی که در مقایسۀ آنها به چیزی شمرده نمی شود؟در این شک نیست که آفرینش آنها بزرگتر و پیچیده تر است لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ ، (1) و با وجود این آفرینش آسمانها و زمین و آنچه در میان آنها قرار گرفته است در شش روز صورت پذیرفت:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ

آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنها است در شش روز آفریدیم.

شاید از خود بپرسیم که چرا خدا این کار را در مدتی کمتر از این انجام نداد؟و بسا هست که بعضی از ما /13 بگویند که خدا خسته می شده و استراحت می کرده است!هرگز! وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ و هیچ خسته نشدیم.

ص :507


1- 67) -المؤمن57/.

خدا توانایی بر آن دارد که هر چیز را در مدتی بیافریند که حساب زمانی در آن از میان برود،و آفریدن آسمانها و زمین را در شش روز بنا بر حکمتی قرار داد که خود آن را می داند؛مقصودش بیان این حقیقت مهم بوده که هر چیز در زندگی از اولین لحظه کامل آفریده نمی شود،بلکه در راه تکامل پیش می رود،و حتی بر تو ای انسان لازم است که در مسیر سازندۀ شخصی یا تمدنی برای رسیدن به مقام بالاتر در حرکت باشی.

آیا بر خدایی که آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنها است در این مدت آفرید بی آن که گرفتار رنجی شود،برانگیختن و بار دیگر زنده کردن ما در روز قیامت دشواری دارد؟و ما نسبت به آن آفرینش عظیم شش روزه چه اندازه و مقداری داریم تا بار دیگر آفریدن ما بر آفریدگار جهان دشوار باشد؟! أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا* رَفَعَ سَمْکَهٰا فَسَوّٰاهٰا* وَ أَغْطَشَ لَیْلَهٰا وَ أَخْرَجَ ضُحٰاهٰا* وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا* أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا* وَ الْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا* مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ -و سپس مستقیما به سخن از روز قیامت می پردازد و می گوید-: فَإِذٰا جٰاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْریٰ آیا آفرینش شما دشوارتر است یا آسمانی که آفرید* پوشش آن را برافراشت و سپس آن را بیاراست*و شبش را تاریک ساخت و روزش را برآورد*و زمین را در پی آن گسترد*و آب و چراگاه آن را بیرون آورد*و کوه ها را همچون لنگر آن قرار داد*برای بهره مند شدن شما و چارپایانتان*پس چون حادثۀ بزرگ آمد». (1) و ارتباط مخصوص میان سخن گفتن از آیات طبیعی و عظمت آنها،و سخن گفتن از روز قیامت،و اثبات اندیشه و مفهوم بعث از طریق این آیات، و عظمت ارتباط و پیوندی صمیمانه است که در همۀ آیات قرآن تجلّی پیدا می کند.

[39-40]

و قلب مؤمن نزدیک است که از تکذیب کافران نسبت به حقیقت بعث و جزایی که مؤمن پس از هر نمود و در هر افق و در هر آن از زندگی خود آن را احساس می کند،منفجر شود،و این امری است که خواستار صبری طولانی

ص :508


1- 68) -النّازعات27/ تا 34.

و شدید است.

فَاصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ

پس بر آنچه می گویند بردبار باش.

در جایی از قرآن توضیح مشابهی از جانب خدا برای فرستاده اش(ص)و مؤمنون آمده است که خدا می گوید: وَ اصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً و بر آنچه می گویند بردبار باش و از ایشان دوری گزین با دوری گزیدنی نیکو». (1)

انسان ناگزیر است که برای مقاومت کردن در مقابل فشارهای علیه حق، از طریق نماز و عبادت با خدا اتصال برقرار کند و از این راه پروردگار خویش را بهتر بشناسد و او را از گفته های باطل تنزیه کند و از او خواستار یاری شود و به او توکل کند و به همین جهت خدای تعالی می گوید:

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ

پس به ستایش پروردگارت تسبیحگوی او باش.

و در سورة الاسراء دربارۀ شاهد که ذکر آن پیش از این گذشت،چنین می گوید: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً* وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَکَ عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً* وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطٰاناً نَصِیراً بر پای دار نماز را از بازگشت خورشید تا تاریک شدن شب،و به خواندن قرآن در سپیده دم بپرداز که قرآن سپیده دم گواهی شده است*و قسمتی از شب را به عبادت بیدار بمان تا این نافله و فزونی برای تو شود،باشد که پروردگارت تو را به مقامی ستوده برساند*و بگو:پروردگارا!مرا داخل کن با دخولی راستین،و خارج کن با خروجی راستین*و برای من از نزد خودت سلطه ای یاری کننده قرار ده». (2)

این تأکید دربارۀ اتصال با خدا به وسیلۀ نماز و قرآن و دعا در حال قرار

ص :509


1- 69) -المزّمّل10/.
2- 70) -الإسراء78/-80.

گرفتن انسان مؤمن در معرض فشارهای متضاد با او،تعبیر از صورت دیگری از آن چیز است که این آیه از سورۀ«ق»مشتمل بر آن است.

و چون پاره ای از قرآن تفسیر کنندۀ پاره ای دیگر از آن است،تفسیر علاقۀ میان صبر و صلات و نقش آنها را در مقاومت با فشارها در این گفتۀ خداوند متعال مشاهده می کنیم: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ و از بردباری و نماز یاری خواهید،و این بزرگ و دشوار است مگر بر خاشعان». (1)

در این سوره خدا از پیامبرش و به وسیلۀ او از مؤمنان در سراسر زمان و نسلهای متوالی چنان می خواهد که با نماز،و چندین بار در هر روز،با او اتّصال پیدا کنند.

قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ

پیش از سر بر آوردن خورشید از افق.

یعنی بین الطلوعین،از طلوع فجر تا طلوع خورشید،و تسبیح خدا با ذکر است و نماز و قرآن،و در این باره تأکیدهای متعددی در نصوص اسلامی برای بهره برداری از این فاصلۀ از شبانه روز آمده است.خداوند متعال گفت: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً و پیامبر بزرگوار(ص)گفته است:«زمین بانگی به سوی پروردگارش همچون بانگ شکایت از سه چیز برنداشته است(تا آن جا که گفت)و خوابیدن بر آن(یعنی نماز) پیش از طلوع خورشید»؛ (2) و امیر المؤمنین(ع)گفت:«و در فاصلۀ میان طلوع سپیده دم و طلوع خورشید طلب روزی کنید،که تأثیر آن برای رسیدن به روزی بیش از پیمودن زمین است،و آن ساعتی است که خدا در آن روزی را میان بندگان خویش تقسیم می کند»؛ (3) و از امام صادق(ع)دربارۀ این پرسیدند و او گفت:

هنگامی که به صبح می رسی و هنگامی که به شام می رسی،ده بار بگو:لا إله إلاّ

ص :510


1- 71) -البقرة45/.
2- 72) -نور الثقلین،ج 5،ص 118.
3- 73) -همان جا.

اللّٰه وحده لا شریک له،له الملک و له الحمد،و هو علی کلّ شیء قدیر». (1)

بدین گونه شایسته است که مؤمن روز تازۀ خود را با ذکر و نماز و قرآن آغاز کند،از این همه کار مایه ای روحی به دست آورد که نشاط و فعالیت او را در کارش افزایش می دهد،و با اراده به چالش و گمراه کردنهای کفار می پردازد،و در مقابل همۀ فشارهایی که در زندگی روزانه بر او وارد می شود مقاومت نشان می دهد، و از آن سبب که انسان گاه در معرض تحدّی و چالش فشارها قرار می گیرد،و بسا هست که در برابر آنها بیش از یک بار در روز ضعف پیدا می کند،از او خواسته می شود که در دو طرف روز و در طرف شب به تقویت روحی خود با ذکر و نماز و قرآن بپردازد.

وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ

و پیش از غروب کردن خورشید.

در هنگام ظهر و عصر.

وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ

و شب هنگام او را تسبیح کن.

یعنی در آغاز شب با نمازهای مغرب و عشاء.

وَ أَدْبٰارَ السُّجُودِ

و پس از سجده کردن.

یعنی نماز نافلۀ پس از نماز مغرب(به نام اربع یا غفیله)که امام رضا(ع)گفت:«چهار رکعت است پس از نماز مغرب». (2) و امام صادق(ع) گفت:«دو رکعت پس از نماز مغرب أدبار السجود است». (3)

[41-42]

و علاوه بر صبر و تسبیح بر مؤمن شایسته است که در برابر چالشهای دشمنان ایستادگی نشان دهد،و در اندیشۀ آخرت و سرنوشتی باشد که مؤمنان در دنیا به آن می رسند و دولت حق ظهور پیدا می کند.

وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنٰادِ الْمُنٰادِ مِنْ مَکٰانٍ قَرِیبٍ* یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذٰلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ

گوش به زنگ روزی باش که بانگ کننده از جایی

ص :511


1- 74) -همان جا.
2- 75) -همان جا.
3- 76) -همان جا.

نزدیک بانگ بر می دارد*روزی که صیحه را می شنوند و به حق آن روز روز خروج است.

علی بن ابراهیم(رض)گفت:«منادی به نام قائم و نام پدرش ندا می کند.»و دربارۀ صیحه گفت:«صیحه و بانگ قائم از آسمان است». (1) عاقبت بدی که منتظر دشمنان رسالت است،در آخرت به صورت گونه هایی از عذاب الاهی تجسّم پیدا می کند،ولی به صورت دنیوی در /13 دولت حقّی متجلّی می شود که با آن قائم اهل البیت علیهم السلام ظهور پیدا می کند.

و به همان گونه که دولت قائم(عج)تجلی کوچکی از جلوۀ حق است دولتهای حق دیگری که به دست مؤمنان به وجود می آید،تجلّی محدودی از این دولت است،و به این اندیشه در این گفتۀ خدای تعالی اشاره شده است: فَذَرْهُمْ حَتّٰی یُلاٰقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی فِیهِ یُصْعَقُونَ* یَوْمَ لاٰ یُغْنِی عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ* وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذٰاباً دُونَ ذٰلِکَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ پس ایشان را به حال خود رها کن تا به روز خودشان برسند و گرفتار صاعقه شوند* روزی که از کید و مکر ایشان کاری برایشان ساخته نیست و یاوری ندارند*و کسانی را که ستمگری کرده اند عذابی سوای این است،ولی بیشترین ایشان نمی دانند»، (2) و شاید کلمۀ خروج که در این آیه آمده،علاوه بر این که خروج برای بعث را نشان می دهد،به خروج دولت حق نیز اشاره ای داشته باشد.

[43]

سپس سیاق به تأکید دربارۀ حقیقتی می پردازد که کافران آن را تکذیب می کنند و سبب انحرافهای دور دیگری نیز در زندگی ایشان شده است،و آن بعث و برانگیخته شدن به زندگی پس از مرگ است،و پیش از این در گفتۀ خدا مشتمل بر گفتۀ کافران آمده بود: أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً ذٰلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ . (3)

إِنّٰا نَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ إِلَیْنَا الْمَصِیرُ

ما زنده می کنیم و می میرانیم و

ص :512


1- 77) -همان جا.
2- 78) -الطّور45/ تا 47.
3- 79) -ق3/.

بازگشت به سوی ما است.

آری،گاه اسبابی طبیعی و ظاهری برای زندگی و مرگ وجود دارد،ولی واقعیّتی که از ذهنهای ما پنهان می ماند این است که زندگی و مرگ و بعث به دست خدا است،و بعضی از این حقایق سه گانه سبب اثبات بعضی دیگر است.و اگر کافران در وجود پیدا کردن و زندگی خود بیندیشند،به آن رهبری خواهند شد که خدا ایشان را به وجود آورده،و او است که آنان را می میراند،و سپس بار دیگر در قیامت آنان را زنده می کند،و نه چنان است که خود گمان می کنند و می گویند: مٰا هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا یُهْلِکُنٰا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ مٰا لَهُمْ بِذٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ این نیست مگر زندگی که می میریم و زنده می شویم و چیزی جز دهر ما را هلاک نمی کند و به این علمی ندارند و جز به پندار چیزی نمی گویند». (1)

[44]

مشکل ژرف آدمی که سبب کافر شدن او به بعث یا شک کردن در آخرت می شود،شکّی است که دربارۀ قدرت خدا دارد،و سبب آن نگرش محدود وی نسبت به زندگی است،و به همین سبب همچون در این سوره این امر را مستبعد می شمارد که پس از مردن و خاک شدن آدمی و پوسیدن استخوانهایش بار دیگر به صورت انسانی تمام معیار در آید،و لذا خدا در این خصوص تأکید می کند و می گوید:

یَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرٰاعاً ذٰلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنٰا یَسِیرٌ

روزی که زمین به شتاب از روی ایشان شکافته می شود،برانگیختنی است که بر ما آسان است.

به همان گونه که زمین از روی قارچ و گیاه می شکافد و آنها از خاک سر بیرون آورند،ولی این عمل در مدت زمانی بسیار کوتاه صورت می گیرد،و ناگهان همگان بیرون آمده از گور ایستاده اند و نگاه می کنند،و این از دشوارترین ساعتها

ص :513


1- 80) -الجاثیة24/.

برای بشر است.و امام علی(ع)گفته است:«سخت ترین ساعتهای پسر آدم سه است(یکی)ساعتی که در آن از گور بر می خیزد»، (1) و گفت:«هیچ گور آدمیزادی در روز قیامت شکافته نمی شود مگر این که دو فرشته بازوان فرد از گور بیرون آمده را در دست گرفته باشند و به او بگویند:فرمان پروردگار عزیزت را اجابت کن». (2)

[45]

خدا سوره را با تأکیدی برای پیغمبر-و برای هر خوانندۀ به حق-به پایان می رساند که او مسئول مردمان نیست و بر عهدۀ او نیست که آنان را مجبور به پذیرفتن حق کند،و مسئولیت وی تنها در تبلیغ رسالت خدا به ایشان است،اما حساب جدا کننده در نزد خدا صورت می گیرد که بیشتر به رسالت خود توجه دارد،و بهتر می داند که ایستار مردمان دربارۀ آن چگونه است.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّٰارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخٰافُ وَعِیدِ

ما به آنچه می گویند داناتریم و تو فرمانده ایشان نیستی،پس قرآن را به یاد کسانی آور که از وعید و تهدید بیم دارند.

ایمانی که از راه قانع شدن قطعی به ضرورت آن فراهم نیاید،چه ارزشی می تواند داشته باشد؟هیچ سودی برای صاحب خود ندارد،و به رسالت هیچ خدمتی نمی تواند بکند،و در این آیه بیانی از وجود آزادی در دین خود آمده است.

ص :514


1- 81) -نور الثقلین،ج 5،ص 119.
2- 82) -همان جا/ص 120.

جلد 14

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ ذاریات

اشاره

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الأعمال با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس سورۀ«الذاریات»را در روز یا شب خود بخواند،خدا زندگی و معاش او را اصلاح می کند،و روزی گسترده بهرۀ او می سازد،و در قبر او چراغی روشن می کند که تا روز قیامت خاموش نخواهد شد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 120 /14

زمینۀ کلّی سوره

همان گونه که بادهای تند خرده ریزها را پراکنده می سازند،و همان گونه که ابرها بار سنگین باران را به سرزمینهای تشنه می رسانند،و همان گونه که کشتیهای سنگین بار در دریا پیش می روند،و بدان صورت که فرشتگان روزیهای بندگان را میان ایشان تقسیم می کنند،به همان گونه هم وعدۀ خدا هم راست و حقّ است و تحقق پیدا می کند.چه وقت؟در روز جزایی که در آن شکی نیست.

آیات سورۀ ذاریات که بر گرد محور مسئولیت تنظیم یافته،ما را به تدبیر

ص :7

برقرار شدۀ در آفرینش هدایت می کند،و به این که هر چیز به اندازه،و برای مدتی، و بنا بر حکمتی آفریده شده است.آیا ممکن است انسانی که همۀ چیزها مسخّر او قرار داده شده،بیهوده به حال خود رها شود،و آیا امکان آن وجود دارد که آفرینش او عبث و بدون حکمت و بی هدف بوده باشد؟ هرگز...سوگند به آسمان تنظیم یافتۀ همچون حلقه های زرهی متین و محکم که رسالت حقّ است،و از این روی کسانی در آن اختلاف کردند،یا از آن منحرف شدند که از دروغگویان اند و جز در پی گمان روانه نمی شوند،و کارها را جدّی نمی گیرند،و بلکه موجهای آرزوها ایشان را در خود پوشانده است،و از آنچه که چشم به راه ایشان است غافل ساخته،و به ریشخند می پرسند که:جزا چه وقت خواهد رسید؟آیا می دانند که روز جزایی که ایشان را بر آتش عرضه خواهند کرد چه وقت است،و پیش از این که /14 آنان را در آن اندازند،به ایشان گفته می شود:

ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ هٰذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ .

آیا این جزای بر حق برای آن نبوده که انسان را از خوابش بیدار کند،و از غرق شدن در سهو و غفلت نجاتش دهد؟آری چنین بود.و از سوی دیگر به پرهیزگارانی بنگر که به روز جزا ایمان پیدا کردند و از آتش و از آنچه در دنیا ایشان را به طرف آن می کشید اجتناب ورزیدند.امروز آنان را در کجا می بینی؟آنان در باغها و در میان چشمه ها به سر می برند،و به همان گونه که در دنیا به بخشندگی پرداختند،امروز آنان را می بینی که بخشش خویش را از پروردگارشان دریافت می کنند.آیا به کدام کار بزرگ پرداختند تا به این درجات بلند رسیدند؟شب را جز اندکی از آن به خواب و آسایش نمی پرداختند و بیدار می ماندند و به پرستش پروردگار خویش می پرداختند،و سحرگاهان از او آمرزش طلب می کردند تا از گناهان پاک شوند و به مغفرت و رضای پروردگارشان دست یابند،و در اموال خویش به حقی برای سائل و محروم،علاوه بر حقوق واجبی که بر عهده داشتند،به سبب نیکوکاری و فضیلت،قایل بودند.

آیا همین برای پرداختن به کارهای صالح شایسته نیست،و آدمی را به

ص :8

طرف بزرگی و بزرگواری پیش نمی برد؟و از سهو و غفلت و بیهودگی دور نمی کند؟ چون به زمین بنگری و ببینی که چگونه برای زندگی آماده شده،و به خود بنگری که چگونه محتوی عالم بزرگی است که آیات آفرینش در هر یاخته از یاخته های آن به صورت مختصر مشاهده می شود،و به آسمان نظر کنی و دریابی که چگونه رزق خدا و فضل او که وعده اش را به بندگان خویش داده است از آن فرو می ریزد...خواهی دانست که او حق است به همان گونه که تو در گفتۀ خود شک نمی کنی.

و قرآن از مهمانان مکرّم ابراهیم(ع)برای ما مثل می زند:و این که چگونه به سبب فرمانبرداری از خدا به او مژده دادند که فرزند دانایی نصیب او خواهد شد، و حاملان عذاب برای قوم لوط بودند که پیامبری او را تکذیب می کردند.آیا این دلیل بر آن نیست که وعدۀ خدا راست است و حتما تحقق پیدا خواهد کرد،و این که رسالت حق است و سهو و لهو و استهزایی با آن همراه نیست؟ به همان گونه که مستجاب شدن دعا برای زن سترون به پیری رسیدۀ ابراهیم گواهی بر تدبیر /14 خدا برای آفریدگان او است،و این که وعدۀ او به ما که گفته است مرا بخوانید و دعا کنید و به اجابت رسیدن آن را ضمانت کرده، وعده ای راست است.

در این سوره از عاقبت فرعون سخن می رود که رسالت و فرستادگی موسی را تکذیب کرد که با نشانه های آشکاری به نزد او آمد،پس خدا او-و سپاهیانش- را گرفتار و در دریا غرقشان کرد...و به همین گونه به داستان قوم عاد اشاره می کند که باد ویرانگری بر آنان فرستاده شد،و به قوم ثمود که گرفتار بانگ و صیحه شدند،و داستان قوم نوح که طوفان آنان را فرا گرفت و هلاکشان کرد،و همۀ آنان از فرمان خدا سرپیچی کردند و همین مایۀ هلاکشان شد،پس آیا این سهو است یا شوخی؟ هرگز چنین نیست...و خدا آسمانها و زمین را جز به حق و حکمت نیافریده است،پس حکمت آفرینش جنّ و انس(با آن آزادی که به ما داده است)

ص :9

چیست؟ بیایید تا به آسمانی بنگریم که خدا آن را با نیرو آفرید و به آن گسترش بخشید،و به زمینی که آن را با رحمت خود مفروش کرد،و از هر چیز جفت جفت آفرید،تا شاید از این راه به یگانگی و نیکی سازندگی و تدبیر او پی ببریم.

آیا همۀ این حقایق گواه بر وجود چه بصیرت و بینشی است؟آیا گواه بر آن نیست که او،سبحانه و تعالی،مدبر و سلطان نگهبان است؟آیا نباید به او پناه بریم تا از تند بادهای فتنه ها و طوفانهای عذاب در امان بمانیم،و از شر شرکا و اندادی که در دنیا حقوق ما را غارت می کنند و در آخرت ما را به سوی جهنم رهنمون می شوند بیاساییم؟ برای همین است که رسول ما(ص)و دیگر صاحبان رسالتهای الاهی مبعوث شده بودند،ولی مردمان تمرّد و نافرمانی کردند و به هر یک از ایشان نسبت شاعری یا جادوگری یا دیوانگی دادند،آیا مردمان به قبول رسالت یکدیگر را سفارش کردند یا سر به طغیان برداشتند؟ آنان را به حال خود واگذار،و به دیدار مؤمنان شتاب و آنان را به یاد داشته باش،که این یادآوری به سود ایشان است.

فرستادگان خدا برای آن آمدند تا آدمی را از یوغ بندگی مشرکانه رهایی بخشند و به فضاهای گستردۀ بندگی /14 پروردگار یگانه شان برسانند.و این خود حکمت آفرینش جنّ و انس است،و خدا آنان را نیافریده است تا از ایشان سودی برد یا به او چیزی دهند،و او سبحانه و تعالی برتر از آن است که نفعی،هر اندازه کوچک،از بندگانش به او رسد.

پس پایان کار ستمکاران و کافران چه خواهد بود؟آنان را به حال خود واگذار تا در طلب عذاب شتاب ورزند،که نصیب و بهرۀ ایشان از آن تضمین شده است،و آنان همچون پیشینیان خود معذّب خواهند شد،و در روز بازگشت و معاد که آنچه مایۀ استهزای ایشان بود احاطه شان خواهد کرد،و گرفتار ویل و لعنت خواهند شد.

ص :10

بدین گونه سوره به چیزی پایان می پذیرد و معلوم می شود که محور اساسی این سوره حکمت آفرینش انس و جنّی است که در عبادت او تجسم پیدا می کند.

سورة الذّاریات

[سوره الذاریات (51): آیات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً (1) فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً (2) فَالْجٰارِیٰاتِ یُسْراً (3) فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً (4) إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَصٰادِقٌ (5) وَ إِنَّ اَلدِّینَ لَوٰاقِعٌ (6) وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْحُبُکِ (7) إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ (9) قُتِلَ اَلْخَرّٰاصُونَ (10) اَلَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَةٍ سٰاهُونَ (11) یَسْئَلُونَ أَیّٰانَ یَوْمُ اَلدِّینِ (12) یَوْمَ هُمْ عَلَی اَلنّٰارِ یُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14) إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (15) آخِذِینَ مٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُحْسِنِینَ (16) کٰانُوا قَلِیلاً مِنَ اَللَّیْلِ مٰا یَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ (19)

معنای واژه ها

1 الذاریات:بادهایی است که گرد و غبار و چیزهای دیگر را پراکنده می کنند.

2 فالحاملات وقرا:چیزهایی است که بار سنگینی را حمل می کنند،خواه ابرهایی باشد که بارانها را با خود

ص :11

حمل می کنند یا کشتیها که انسان و دیگر چیزها را از جایی به جای دیگر می برند،و سبب انتقال آنها ذاریات است.

3 فالجاریات:یعنی کشتیها یا ابرها.

4 فالمقسمات أمرا:آنان فرشتگانی هستند که خدا آنان را آفریده و قسمت کردن کارهای جهان را بر عهدۀ آنان قرار داده است.

7 الحبک:یعنی طریقه ها و راههای خوب.

9 یؤفک:انصراف پیدا کند.

10 الخراصون:خرّاص کسی است که بدون علمی تخمین می زند.

17 ما یهجعون:هجوع به معنی خفتن است،یعنی اندکی از شب را می خوابند،پس«ما»در آن زائده می شود،یا اندکی از شب را نمی خوابند که در این صورت«ما» نافیه است.

18 بالأسحار:مقصود از سحر ثلث آخر شب است.

می پرسند روز رستاخیز کی خواهد بود
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سورۀ مکّی و الذّاریات که محتوی شصت آیۀ مبارکه است،این گفتۀ خداوند تبارک و تعالی را در آیۀ پنجاه و ششم می خوانیم: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ

ص :12

وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ و جنّ و انس را جز برای آن که عبادت و بندگی کنند نیافریدم»،و چنان که گذشت و پیشتر به این مطلب اشاره کردیم،بعضی از آیات قرآنی محوری برای سیاق قرآنی در سوره محسوب می شوند،و شاید یک آیه در سوره کلید راهنمایی برای فهم تمام سوره بوده باشد،و آیۀ محور آن است که سوره برای آن و تمرکز بخشیدن به مفهوم و مضمون آن آمده است،همچون آیۀ شوری در سورة الشّوری یا آیۀ نور در سورة النور و آیۀ حدید در سورة الحدید و نظایر آنها.

شاید آیه کریمۀ: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ در سورة الذاریات محور بوده باشد،از آن روی که ما-افراد بشر-را بر آن برمی انگیزد که با همۀ وجودمان به پروردگار جهانیان توجه کنیم،و از سنگینیهای مادی و فشارهای نفسانی و بندها و گرفتاریهای اجتماعی خلاص شویم،و از گناهان و نادانیهای خود به او پناه بریم،و از آن سستی و ناتوانی که ما را فرا گرفته است به قدرت و قوت او چنگ زنیم.

عبادت و پرستش خدا به معنی آزاد شدن و رهایی از هر عبودیت و بندگی دیگر است،از بندگی هوی و هوس و شهوت و مال و سلطه،و آداب و سنتها و عرفیّات،که در نتیجۀ آن انسان به کرامت تمام دسترس پیدا می کند،و در آن هنگام به تراز نزدیکی به خدا می رسد و پروردگارش به او قدرت و توانی محدود ناشدنی می بخشد،و زندگی و حیاتی که پایان نمی پذیرد.و در حدیثی قدسی از پروردگار عزت سبحانه و تعالی آمده است که او می گوید:«ای پسر آدم!من بی نیازم و فقیر و نیازمند نمی شوم،پس فرمان من بر،تا تو را بی نیاز سازم و فقیر نشوی؛ای پسر آدم! من زنده ام و نمی میرم،در آنچه به تو فرمان داده ام از من اطاعت کن تا تو را زنده ای سازم که مرگ ندارد؛من به هر چیز می گویم:باش،پس می باشد و به وجود می آید، در آنچه به تو فرمان داده ام از من فرمانبرداری کن تا چنان شوی که به چیزی بگویی:باش و او بباشد و موجود شود». (1)

ص :13


1- 1) -کلمة اللّٰه،ص 140.

در آن هنگام آدمی جانشین و خلیفۀ خدا،نه تنها در زمین،بلکه در طبیعت نیز می شود،و در حدیثی از امام جعفر بن محمّد الصّادق-علیهما السلام-آمده است که گفت:«هر که از خدای عزّ و جلّ بترسد،خدا هر چیز را از او می ترساند». (1) .

در آن حال که عکس این شود و آدمی جز خدا را پرستش کند،ضعیف و حقیر می شود و هیچ حول و قوتی نخواهد داشت:«و هر کس که از خدای عزّ و جلّ نترسد،خدا او را از هر چیز می ترساند» (2) .

شرح آیات:

[1-4]

سورة الذاریات با آیه هایی آغاز می شود که اشاره به چیزهایی از مظاهر قدرت خدا و تجلیهای تدبیر او دارد:پس این دورۀ زندگی که با بادهایی آغاز می شود که سبب بارور شدن گیاهان و به وجود آمدن تخمهای گیاهان و پراکنده شدن آنها است،و سپس ابرهای سنگین شدۀ از آب را به آسانی در آسمان جا به جا می کند و آنها را به تقدیر حکیمی به هر جا که ضروری است می رساند /14 و سبب روییدن گیاهان و رشد آنها می شود،و از این نعمت سرزمینهای دور و نزدیک همگی برخوردار می شوند.

دهها هزار از سنتها و نظامها در کار تدبیر این دورۀ گیاهی می شود که در آن هر عامل به انجام دادن نقشی که بر عهده دارد می پردازد،و عوامل به کامل کردن کار یکدیگر چنان مدد می رسانند که زندگی و حیاتی از خیر و برکت فراهم آید.

آیا در این عبرتی وجود ندارد که راهنمای ما به تقدیر و تدبیری است که در ورای آن قرار گرفته است،و انسانی که این دستگاه تکامل یافته از عوامل به خدمت او می پردازد،ممکن نیست به بیهوده آفریده شده باشد یا بیهوده به خود واگذار شود.

ص :14


1- 2) -بحار الانوار،ج 70،ص 381.
2- 3) -همان جا.

او نیز به حکمتی رسا و کامل به وجود آمده است،و بر وفق سنت و قراری نافذ از دنیا خواهد رفت،و سنّت جزای عادلانه دربارۀ او داوری خواهد کرد.

آیات کتاب مبین با بلاغتی معجز آسا و سوگندهایی به یکدیگر پیوسته در پی هم می آید تا ما را از آن بینا سازد که وعید حق است و جزا بدون شک وقوع پیدا خواهد کرد،و این از آشکارترین هدفها در آیات قرآن است که پس از این به تکرار در آغازهای سوره های آینده با آن رو به رو خواهیم شد،و از هدفهای گوناگون آنها، همچون پیشتر،باز هم سخن خواهیم گفت.

وَ الذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً

«سوگند به پاشندگان و پدیدآورندگان پراکندگی».

آنها بادهایی است که گرد و غبار و برگها و دانه ها را پراکنده می سازد.

چه اندازه قوّت برای آنها مقدّر شده،و چه بزرگ است تدبیر آن کس که این بادها را مسخر کرده و به پراکندن تخمها در بیابانها و دشتهای دور از یکدیگر برانگیخته است...

در آن بیندیش که اگر باد از وزیدن باز می ماند و این بادهای ملایم و تند و هولناک وجود نمی داشت،چگونه بذرهای گیاهان طبیعی که هر یک از آنها مکمل دیگری است،می توانست در زمین پراکنده و منتشر شود،و این همه ضرورتی برای کمال یافتن دوره های زندگی گیاهی و جانوری به شمار می رود.

چون از سرزمینهای پهناور عبور می کنیم و آثار زندگی را در جای جای آنها به چشم می بینیم،از آنچه در پشت سر آنها از اسرار پراکنده شدن گیاهان و جانوران است بی خبریم، /14 و از این که هر یک از آنها چه نقش بزرگی در دستگاه تکامل یافتۀ زندگی دارد،و اگر فکر می کردیم و می دانستیم که چرا چنین است،تازه کاری جز این از دست ما بر نمی آمد که خدا را تسبیح کنیم و بگوییم:اللّٰه اکبر.

فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً

«و سپس سوگند به حمل کنندگان و برندگان سنگینیها».

پس از آن که تخمها در زهدان زمین قرار گرفت،بادها به مراکز ابرها در بالای دریاها و اقیانوسها جریان پیدا می کند و این توده های آب سنگین را به

ص :15

جاهایی دور از محلّ فراهم آمدن آنها انتقال می دهد تا از بالا آب بر زمینها فرو ریزد و آنها را سیراب کند و هیچ جای خشکی باقی نماند،و در جای دیگر سبب فیضان و افزایش ریزشی زیانبار شود.آیا چه کس کار این ابرها و جاهای آبیاری آنها را مقدر کرد؟آیا این کار مدبّر حکیم نیست؟ فَالْجٰارِیٰاتِ یُسْراً «پس سوگند به روان شدگان به آسانی».

این ابرها به آسانی جا به جا می شوند،و سپس می بارند و ریزابه ها و رودها را پر می کنند،و بر بالای آنها کشتیها به آسانی آمد و شد می کنند که بهترین وسیله برای مبادله کردن کالاها در میان اقوام و ملتها به شمار می روند و از زمانی که خدا انسان را آفریده تا امروز چنین بوده است.

فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً

«و سوگند به تقسیم کنندگان امور و کارها».

آنان فرشتگانی هستند که بر امر خدا در تدبیر و تنظیم این عوامل حیاتی و تقسیم کارهای آنها اشراف و نظارت دارند.

در حدیث آمده است که«ابن الکوّا(که از خوارج بود)از امیر المؤمنین(ع)دربارۀ اَلذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً پرسش کرد و او گفت:باد است،و چون از فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً پرسید،گفت:آن ابر است،و دربارۀ پرسش از فَالْجٰارِیٰاتِ یُسْراً گفت:آن کشتیها است،و از فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً گفت که:آن فرشتگانند.» (1) /14 [5]

اگر معنی قسم در نزد ما-ما آدمیزادگان-پیوستن موضوعی به موضوع دیگر به صورت متعارفی است،در کلام پروردگار مقصود از آن پیوستن به حق است.آیا می دانی که چون بگویی:به جان تو راست می گویم،معنی آن چیست؟آیا معنی آن این نیست که راستگویی خود را به جان خود پیوسته ای و چنان می پنداری که آنها چنان پیوستۀ به یکدیگرند که اگر یکی از آنها(راستگویی تو)نابود شود،آن دیگری(جانت)نیز نابود خواهد شد؟

ص :16


1- 4) -نور الثقلین،ج 5،ص 120.

و گاه دو موضوع واقعا به یکدیگر پیوستگی ندارند،بلکه فقط به تقدیر و نظر تو چنین است.

ولی قسم در کلام خدا حکایت از آن دارد که با آنچه بدان اتصال دارد، این اتصالی بر حق است و شکی در آن نیست،پس چون در قرآن می خوانیم وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ وَ طُورِ سِینِینَ وَ هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ که پس از آن چنین می آید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ،معنی آن این است که اتصال و پیوندی واقعی میان آفریده شدن وی در بهترین ساختمان و اندام و میان تین(انجیر)و زیتونی(که طعام وی از آنها است)،و طور سینین(که شهرها را از تندبادها و دشمنان حفظ می کند، و بسیاری از عوامل تمدن را فراهم می آورد)و البلد الامین(که مردم آن در آرامش به سر می برند)،یعنی بین همۀ آنها و قوام آفرینش انسان وجود دارد.

چنین است در این جا که خدا به بادهای پراکنده ساز و ابرهای سیراب کنندۀ زمین و کشتیهایی که به وسیلۀ بادها به راه می افتند و فرشتگانی که کارها را تقسیم می کنند سوگند یاد می کند که میان همۀ آنها و حقیقتی که پس از این می آید،رابطه ای است:

إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَصٰادِقٌ

«آنچه به شما وعده داده شده،راست است.» اولا:بدان سبب که آسمان که مدبّر این نبردهای بزرگ است خلف وعده نمی کند،و مگر جز عاجز کسی خلاف وعده می کند،و آیا حقّ آن داریم که برای مقام پروردگار نیرومند و قاهر /14 مقتدری که بادها را به حمل کردن آن همه بارهای سنگین آب قادر ساخته و از بالای سر ما به هر جا که خواسته انتقال داده و زمین مرده را بار دیگر زنده کرده است،عجز و ناتوانی تصور کنیم؟هرگز نمی توانیم...او راستگو است و به وعده و وعید خود هر دو عمل می کند،و بر ما است که پیش از آن که سرزمین ما گرفتار ویرانی و هلاک شود از او بترسیم.

ثانیا:همۀ آن نیروهای محیط بر ما نقش خود را بنا بر تقدیر پروردگار عزیز علیم ایفا می کنند،پس چگونه انسان می تواند به این تقدیر خاضع نباشد؟چگونه می تواند آن را فرو گذارد و پیرو هوای نفس خویش شود؟و برای چه از پیش و پس با

ص :17

بیم دادنها و تهدیدها او را از عذاب سخت بر حذر می دارند؟هرگز او را به حال خود رها نکرده اند و چنین است تا روز جدایی برسد که در آن وعید راستین در انتظار او است.پس بهتر آن است که از آخرت بر حذر و بیمناک باشیم،و از آنچه موجب عذاب ما در آن جا می شود پرهیز کنیم،و بدین گونه است که حقایق سوگندهای پیشین به حقیقت وعیدی که بشر با آن مورد تهدید گرفته است،پیوستگی پیدا می کند.

[6]

وَ إِنَّ الدِّینَ لَوٰاقِعٌ «دین و جزا وقوع پیدا خواهد کرد.» دین(آن جزای کاملی که اگر از پروردگار بترسیم به ما خواهد رسید)حق است،و در موعد مقرر خود خواهد رسید.

گفته اند:دین همان جزا است،و یوم الدّین روز جزا،و بنا بر این دین -بر حسب این نظر-در آخرت وقوع پیدا خواهد کرد.

ولی مثالهایی که قرآن،در آنچه پس از این می آید،از واقع تاریخ بشری در دنیا می زند،اختصاص به آخرت ندارد،و حتی کلمۀ عامّ دین دنیا را هم شامل می شود.آری،جزای کامل و تمام در زندگی دیگر می رسد،اما جزای دنیا محدود است.

تقدیر خدا مبتنی بر حکمت است،و تقسیم امر به توسط فرشتگان بر وفق همین تقدیر صورت می گیرد،پس چگونه ممکن است با سلوک بشر و خیر و شرّی که برای خود بر می گزیند مربوط نباشد؟ /14 ایمنی و ترس،و پیشرفتگی و عقب ماندگی،و توانگری و فقر،و تندرستی و بیماری،و فراوانی و خشکسالی،همه فرمانبردار تقدیر پروردگار حکیم است،و شاید فهم این حقیقت درهایی از معرفت را در برابر انسان بگشاید،و کلیدی برای حل کردن معماهای آفرینش را در پیرامون وی در اختیار او قرار دهد،و در جستجوی علتها و سببها او را بر راه و روشی سالم استوار دارد،و سبب کوتاه شدن راه وی برای رسیدن به تمدن واقعی شود.آیا عقب ماندگی برخاستۀ از جدایی موجود میان روش انسان و واقعیت او نیست،پس راه رهایی از آن شناختن پیوندهای موجود میان

ص :18

آنها است به صورت پیوستگی موجود میان علت و معلول.

بیشتر مردم این حقیقت را نمی دانند یا از آن غافلند که ظواهر طبیعت و حوادث آن در فرمان تقدیری مبتنی بر حکمت است،و رفتار هر یک از افراد بشر -به اندازۀ خود-در این ظواهر تأثیر می کند،و به همین جهت آرزوی آن دارند که زندگیشان بهبود پیدا کند،ولی هیچ در آن تلاش نمی کنند که رفتار خود را نیکوتر سازند،و قرآن پیوسته دربارۀ این حقیقت تأکید می کند تا مگر ما بتوانیم از کوتاهترین و ایمن ترین راهها به هدف خود،که همانا بهبود بخشیدن به خویشتن است برای بهبود بخشیدن زندگی برسیم.

[7]

سپس پروردگار تبارک و تعالی به آسمانی سوگند یاد می کند که با کمال استحکام و استواری بنا شده،و همچون زرههای حلقه دار است که حلقه های آن محکم به یکدیگر پیوسته اند.

وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْحُبُکِ

«و سوگند به آسمان تو بر تو.» شاید قرآن آسمان را به زره تشبیه کرده،و به همین سبب بر اثر این تشبیه برای آن سه صفت قائل شده باشد:

اول:این که همچون زره قوت و استحکام دارد.

دوم:این که زمین را از شهابها و آسمانسنگها و گازهای زهرناک حفظ می کند.

سوم:این که کرات موجود در آن به حلقه های زره می مانند که پراکنده اند ولی بعضی از آنها با /14 بعضی دیگر پیوستگی محکم دارند.انسان در نخستین نظر چنان می پندارد که میان خورشید و زمین،یا میان زمین و ماه،یا میان جرمهای منظومۀ شمسی و منظومه های موجود در کهکشانها رابطه ای وجود ندارد،ولی هرگز چنین نیست...تو گویی چیزی شبیه زیر پوش و زمینه ای از جاذبه همۀ کرات و منظومه ها و کهکشانها را کاملا به همان گونه ارتباط می دهد که حلقه های زره برای آن چنین می کنند.

[8]

کنش و واکنش موجود میان جرمهای آسمانی و پاره های زمین لا بد

ص :19

بازتابی بر تکامل موجود میان شناختهای دارد.مگر علم آینۀ صافی برای آنچه واقع است نیست،پس وجود اختلاف و تناقض میان افراد بشر از کجا سرچشمه می گیرد؟و این همه نظرها و رأیهای متباین با یکدیگر چگونه پدید می آید؟و این همه نظریه هایی که بر اساسی استقرار ندارد از کجا فراهم می شود؟آیا این دلیل بر دامنه داری نادانی بشر نیست،پس چرا باید در برابر بصیرتهای وحی برای رأی خود تعصب نشان دهد؟ به گفته های آنان دربارۀ خود وحی توجه کنید.آنان نمی دانند چگونه کفر ورزیدن خویش را به این حقیقتی که نزدیک است خود را به زور بر ایشان تحمیل کند،خوب و پسندیده جلوه گر سازند!آنان را می بینیم که گاه می گویند:او شاعر است،و گاه می گویند:نه بلکه دیوانه است،و گاه او را تهمت زن و دروغگو می خوانند.

إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ

«شما در گرفتار با یکدیگر اختلاف دارید.» گفتند:مقصود آن است که در قضیۀ وحی یا حشر یا رسالت یا ولایت با یکدیگر اختلاف دارند،پس معنی آن می شود که:شما در برابر گفته(وحی)با یکدیگر اختلاف دارید،پس ایستار شما چگونه است،آیا همچون دیگران که به آن کفر ورزیده اند منکر آن می شوید،یا به همان گونه که مؤمنان آن را پذیرفته اند به آن تسلیم می شوید؟ [9]

این گفتۀ تجسم یافتۀ در وحی الاهی را حجتهای رسایی سند می شود، و کسانی به آن کفر می ورزند که گمراهیهای شیطان آنان را از آن دور کرده است.

یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ

از آن منصرف می شود و آن را دروغ می شمارد و آن که انصراف حاصل کرده است.

امّا آن کس که در معرض گمراه کنندگیهای شیطانی قرار نگرفته،و از دروغ و دجل و انواع تهمت بستن به دروغ او دور مانده،از آن انصراف حاصل نمی کند،بدان سبب که حق است و شکی در آن وجود ندارد.

[10]

آن که از حقیقت منصرف می شود،گرفتار پندارها و تصوّرها می شود.

ص :20

آیا دیده ای که آن کس که از مقدار وزن خرمایی که بر سر درخت است خبری ندارد،به آن آغاز می کند که با تخمینهای نادرست ارقامی را برای آن وزن بیان کند؟منحرفان از حقایق آفرینش نیز چنین اند...و وای بر ایشان که چگونه با ذهنهای کوتاه و نارسا و شناختهای محدود در صدد آن برمی آیند که قضایای لطیف و ژرف آفرینش را تفسیر کنند! قُتِلَ الْخَرّٰاصُونَ «مرگ بر دروغگویان.» این لعنتی ابدی است که پیوستۀ به ایشان است،و کدام جرم بزرگتر از ترک علم و پرداختن به جهل،و رها کردن یقین به گمان و وحی به دروغپردازی است،و آیا مصیبتی برای آدمی بزرگتر از گمراهی،و فتنه ای سخت تر از نادانی وجود دارد؟ شاید آیه همۀ انواع دروغپردازی و حکم کردن جز از راه علم و شناخت را به هر صورت شامل شود.

در معنی آیه گفته اند که:آن نفرینی برای کشته شدن و فنا است،بدان سبب که فایدۀ وجود انسان علم و دانش او است،پس چون دانش خود را ترک کند مرگ برای او شایسته تر است.و به قولی:معنی آن طرد شدن از رحمت خدا است.

[11]

آیا کسی را دیده ای که امواج دریا او را در میان گرفته است؟آیا چنین کسی می تواند چیزی را ببیند یا در مورد امری تصمیم بگیرد؟کسانی نیز که امواج پندارها و دروغسازیها آنان را فرا گرفته است،از حقایق غافل اند.

اَلَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَةٍ سٰاهُونَ

«آنان کسانی هستند که در گرفتاری خود غافلگیر شده اند و از حقایق غافل مانده اند.» در آن هنگام که فکر او از تبلیغات بوقهای شیطانی خلاص شود،موجی از انگیزش شهوات او را در میان می گیرد،و چون از شر آرزوهای فریبنده خلاصی یابد، امواج پریشانی و اضطراب و ترس از آینده او را در میان می گیرد،و به همین گونه هجوم امواج هوسهای نفسی-یکی پس از دیگری-او را در میان می گیرد /14 تا آن زمان که مرگ او را از چنگال آنها بیرون کشد.

[12]

و به سبب پی در پی رسیدن گرفتاریهای برخاستۀ از امواج هوا و هوس

ص :21

و پندارهای برخاستۀ از قلبهای ایشان،از حقیقت مرگ و واقعیت زندگی غافل می مانند،و پیوسته آن را از ذهن خود دور نگاه می دارند و می پرسند:آن چه وقت است؟ یَسْئَلُونَ أَیّٰانَ یَوْمُ الدِّینِ «می پرسند که:روز جزا چه وقت است؟» آن را مستبعد می دانند یا مورد استهزا قرار می دهند،و در نتیجه آن را به صورت جدّی در نظر نمی گیرند،و شاید برای آن بوده باشد که در اندیشه های غفلت انگیز غرق شده اند.

[13]

و آن بدون شک خواهد آمد،و چون آمد،و چون چنین است،بر ما واجب است که خود را آمادۀ برای رو به رو شدن با آن سازیم،از آن جهت که بسیار هراسناک است.مگر نه چنان است که آن کس که بر زین زمان سوار است،اگر هم ایستاده باشد باز زمان او را خواهد برد؟آیا چنان نیست که«هر چه چشم داشتنی است درآید،و هر چه درآمدنی است نزدیک است» (1) که امیر المؤمنین علیه السلام چنین گفته است؟ از شتاب ورزیدن برای روز جزا چه می خواهند،آیا برای آتشی که بدنهاشان را می سوزاند این اندازه شتابزده شده اند؟ یَوْمَ هُمْ عَلَی النّٰارِ یُفْتَنُونَ «آن روز است که ایشان را با آتش می آزمایند.» به همان گونه که طلا را برای آزمایش بر آتش عرضه می دارند،و چنان می نماید که کافران را نخست بر جهنم عرضه می دارند،و پس از آن است که در آنشان می اندازند،و شاید این برای آن است که حکم جاودانگی ایشان در آتش را برایشان بخوانند،به همان گونه که برای محکوم به مرگ حکم و خصوصیات آن پیش از اجرا کردن این حکم مرگ خوانده می شود.

[14]

در این لحظۀ هولناک،پاسخ پرسشی از ایشان که به عنوان استهزا

ص :22


1- 5) -نهج البلاغة،خطبۀ 103.

طرح می کردند،به آنان داده می شود /14 و طبیعتا پاسخ از گونۀ پرسش است:

ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ

«بچشید آزمایش خودتان را.» این همان آتشی است که آن را ریشخند می کردید.این همان فتنه و آزمایشی است که در دنیا به صورت اوامر و نواهی و واجبات و محرّمات تجسّم پیدا کرد.و امروز به صورت واقعی آن که آتشی زبانه کش است عرضه می شود.

هٰذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ

«این همان چیزی است که برای رسیدن به آن شتابزده بودید.» از این پاسخ ماهیت پرسش آنان آشکار می شود که آکندۀ از تمسخر و انکار بوده است.

[15]

در کنار دیگری از تصویر پرهیزگارانی را مشاهده می کنیم که خودشان را از سببهای سوخته شدن به آتش محفوظ نگاه داشتند،و آنان را در باغها و در کنار چشمه ها مشاهده می کنیم.

إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ

«و پرهیزگاران در باغهای بهشت و چشمه های آن جای دارند.» که هر باغی نعمت خود را دارد،و هر چشمه ای یک نوشیدنی معلوم،و آنان در آنها گردش می کنند و از آنچه دوست دارند لذّت می برند.

[16]

آخِذِینَ مٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ «آنچه را که پروردگارشان به آنان عطا کرده است دریافت می کنند.» به همان گونه که در دنیا آموزشهای پروردگارشان را دریافت می کردند و به آنها تسلیم می شدند،امروز پاداش بزرگ آن را دریافت می کنند.

گفته اند:أخذ و گرفتن در این جا به معنی مالک شدن است،چنان که گفته می شود:فلانی کشورها را گرفت،و بنا بر این بهشت صورت موقّتی ندارد بلکه ملک دایمی ایشان است،و به قولی:صیغۀ کلمۀ«آخذین»دلالت بر مستمر بودن گرفتن ایشان دارد،بدان سبب که نعمتهای بهشت را نمی توان یک مرتبه گرفت،از آن روی که بی نهایت است.

ص :23

نیز گفته اند:اخذ عبارت از گرفتن به خرسندی و پذیرش است،و به همین سبب آنان به نعیم بهشت راضی و خرسندند،و آن هم با چه رضایتی! کلمه،چنان که ظاهر است همۀ این معانی و بیش از آن را تحمل می کند.

این گرفتن در مقابل بخشیدن ایشان است،چه ایشان در دنیا،پیش از رسیدن به آخرت،در زمرۀ نیکوکاران و محسنان بوده اند.

إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُحْسِنِینَ

«آنان پیش از این از نیکوکاران بودند.» و احسان ایشان نسبت به خودشان با طاعت و فرمانداری از امر خدا بود،و نسبت به مردم با انفاق کردن و صدقه دادن،و بهای آن رسیدن ایشان بود به پاداش بزرگ خدا.

[17]

کوشش متقیان در روز برای رسیدن به هدف نیکوکاری بود،و هنگامی که به خانه های خود باز می گشتند،آنها را محرابی برای عبادت و فرصتی برای شب زنده داری قرار می دادند،پس آنان را می دیدی که بر پای ایستادگانند و نزدیک است که ارواح پاک ایشان،به خاطر شوقی که به خدا دارند و برای دور ماندن از عذاب او،از بدنهاشان جدا شود.

معرفت ایشان نسبت به پروردگارشان و چشم داشت آنان به نزدیکی و تقرب به او،نمی گذارد که تنهاشان در بستر به آرامش برسد،و آیا ممکن است کسی که خواستار کاری بزرگ باشد به چنین آرامش و استراحت برسد؟ ترس ایشان از خشم پروردگارشان و عذاب شدید او،خوابگاههای ایشان را برایشان ناهموار می سازد و به تنشان آزار می رساند.مگر کسی که می داند که محکوم به اعدام شده و فردا حکم دربارۀ او اجرا خواهد شد،می تواند در آن شب به خواب رود؟ کٰانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ مٰا یَهْجَعُونَ «اندکی از شب را به خواب می گذرانیدند.» گفته اند که:هجع به معنی خوابیدن در شب است،و شاید بنا بر آنچه در

ص :24

لغت از مفردات آن آمده،کلمه الهامبخش سه سایه باشد:

اول:نبودن سکون و آرامش کامل در خواب،و به سبب دلبستگی قلوب پرهیزگاران به آخرت،این قلب به سکون کامل در هنگام شب نمی رسد،بلکه اندامهای ایشان در شب آرام می گیرد و خواب سبکی دارند،و از همین ماده است تهجاع که به معنی خواب /14 سبک است.

دوم:خواب در اول شب و نه در پایان آن.و گفته اند هجعة خواب سبک اول شب است.

سوم:خواب پاره پاره شده در قسمتی از شب.و گفته اند:الهجع من اللیل پاره هایی از شب است،و گفته می شود:پس از هجعی(پاره ای)از شب به دیدار من آمد. (1)

آیه به ظاهر خود بر آن دلالت دارد که خواب آنان در هنگام شب،بنا بر آنچه از آیات دیگر برمی آید اندک بوده است،همچون: قُمِ اللَّیْلَ إِلاّٰ قَلِیلاً «شب را،جز اندکی از آن،(به نماز)بایست»، (2) و این گفتۀ او: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً «و از شب قسمت درازی را مخصوص تسبیح گفتن و سجده کردن به خدا قرار ده»، (3) و این گفتۀ او: أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اللَّیْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ «آیا آن کس که فرمانبردار است و ایستاده به بندگی در پاسهای شب و از آخرت نگران و ترسان». (4)

این آیه را تفسیری دیگر است و آن این که:آنان قیام شب را جز اندکی ترک نمی کردند،و در این باره روایاتی به ما رسیده است؛از محمد بن مسلم روایت شده است که او از امام صادق علیه السلام دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ پرسش کرد که: کٰانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ مٰا یَهْجَعُونَ و او گفت:«کمتر شبی می شد که

ص :25


1- 6) -نگاه کنید به المعجم الوسیط،ج 1،ص 974،973.
2- 7) -المزّمل2/.
3- 8) -الانسان26/.
4- 9) -الزّمر9/.

این نماز شب از ایشان فوت شود.» (1) دو تفسیر با یکدیگر تفاوتی ندارد،پس ایشان همۀ شبها را،جز اندکی،به قیام برای نماز شب می پرداختند.

نصوص دینی فراوانی دربارۀ قیام اللیل و به عبادت پرداختن برای نزدیکی به خدا و مشمول عنایت او شدن به ما رسیده است، /14 که این کار در تاریکی صورت می گیرد که چشمها به خواب رفته و جانها آرام گرفته است،و پرده های میان بنده و پروردگارش به کناری رفته،و دوست با دوست خود به خلوت برخاسته است...و آن کس که آیه را می خواند،چنان تصور می کند که ایستادن شب برای نماز شب همچون دیگر واجبات است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است که به سلیمان دیلمی گفت:

«ای سلیمان،ایستادن در شب را ترک مکن،که آن کس مغبون و تاوان دیده است که قیام اللیل را فروگذارد.» (2) نیز از او علیه السلام است:

«هیچ بنده ای نیست مگر آن که در هنگام شب یک یا دو یا چند بار از خواب بیدار می شود،پس اگر برپا خیزد قیام کرده است،و گرنه شیطان می آید و در گوش او پیشاب می ریزد،آیا ندیده اید که اگر یکی از شما برخیزد و این برخاستن قیام اللیل نباشد،سست و بیحال و سنگین و کسل است». (3)

نیز از او علیه السلام است:

«من از مردی نفرت دارم که قرآن را خوانده است و چون هنگام شب از خواب بیدار می شود،برپا نمی خیزد تا این که صبح شود و آن گاه برای گذاردن نماز

ص :26


1- 10) -وسائل الشیعة،ج 3،ص 979.
2- 11) -وسائل الشیعة،ج 3،ص 278.
3- 12) -همان جا.

صبح برپا خیزد». (1)

چرا بعضی از کسان را می بینیم که توفیق قیام شبانه را دارند و بعضی دیگر چنین نیستند؟از نصوص دینی چنان برمی آید که گناهان روز مانع برخاستن شب است،و مخصوصا دروغ و غیبت.

مردی به نزد امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)آمد و گفت:

من از نماز شب محروم مانده ام،پس به او گفت:

«تو مردی هستی که گناهانت تو را مقیّد و دربند کرده است». (2)

در حدیثی به جا مانده از امام صادق(علیه السلام)آمده است که گفت:

«چون مردی دروغ بگوید،به آن دروغ از نماز شب محروم می ماند،و چون از نماز شب محروم شود،به سبب آن از رزق محروم می ماند». (3)

اما اگر کسی با خود قرار گزاردن نماز شب را بگذارد و به خدا بازگردد،خدا به همین سبب گناهان آن روز او را می آمرزد...و چنین است گفتۀ امام صادق(علیه السلام)در حدیث روایت شدۀ از او:

«نماز شب مؤمن گناه آن روز او را از میان می برد». (4)

به همان گونه که گناهان شب زنده داران برای نماز شب ساقط می شود، بیماریها نیز از بدن او طرد می شود،و در حدیثی از امام صادق(علیه السلام)آمده است:

«بر شما باد به نماز شب که آن سنّت پیامبر شما است،و عادت صالحان پیش از شما،و دور کنندۀ درد از تنهای شما». (5)

به همین گونه نماز شب سبب جلب شدن روزی است،و حتی در نصّی

ص :27


1- 13) -همان کتاب،ص 279.
2- 14) -همان جا.
3- 15) -همان کتاب،ص 278.
4- 16) -همان کتاب،ص 269.
5- 17) -همان کتاب،ص 271.

مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است که گفت:

«آن کس که بگوید:نماز شب می خواند و هنگام روز گرسنه می ماند، دروغ گفته است،بدان سبب که خدا ضامن /14 قوت و روزی کسی است که نماز شب را گزارده است». (1)

به همان گونه قیام شب بر آبرو و شرف مؤمن می افزاید،و در حدیثی مروی از رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)از جبرییل آمده است که گفت:

«شرف مؤمن نماز او در شب است،و عزت او به دست کشیدن از آزار رساندن به مردم». (2)

و سخن خود را دربارۀ نماز شب با حدیثی عالی از علیّ بن محمّد النوفلی به نقل از یکی از امامان(علیهم السلام)به پایان می رسانیم:

«چون بنده در شب برخیزد و چرت زدن او را به چپ و راست متمایل سازد، و چانه اش بر روی سینه فرو افتد،خداوند فرمان می دهد تا درهای آسمان را بگشایند،و سپس به فرشتگان می گوید:نگاه کنید به بنده ام که برای نزدیکی به من به وسیلۀ چیزی که برای او واجب نکرده ام،و به امید رسیدن به سه چیز،چه رنجی را بر خود هموار می سازد:گناهی از او که آن را بیامرزم،یا پذیرفتن توبه ای از او را تجدید کنم،یا بر رزقش بیفزایم.ای فرشتگان من،گواه باشید که من شما را برای او گرد هم جمع کردم». (3)

[18]

انسان نیروهای خیر و شرّ هر دو را با خود دارد،و به همین سبب در مبارزه ای دایمی به سر می برد که او را تا روز لقای پروردگارش ترک نمی کند،و هیچ انسانی-هر اندازه ایمانی قوی و بصیرتی نافذ داشته باشد-از افتادن در چالۀ گناهان ایمن و مصون نمی ماند و از گناهان نجات پیدا نمی کند،ولی آنچه مهم است برخاستن پس از افتادن است،پس در آن صورت که بعضی از مردم را می بینیم

ص :28


1- 18) -همان جا.
2- 19) -همان منبع،ص 273.
3- 20) -همان منبع،ص 272.

که بر اثر فشارها چنان تسلیم می شوند که آنان را به جهنم می کشاند،صالحان هر وقت که آلوده به ناپاکی خطاها شوند،به پاکی خود باز می گردند،و این پاکی را از توبه کردن و بازگشت به پروردگار آمرزنده شان به دست می آورند...و اینان از اهل بهشت اند.

وَ بِالْأَسْحٰارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ

«و در سپیده دمها طلب آمرزش می کنند.» در هنگام سحر جهان محیط بر انسان در خوابی ژرف به سر می برد،و حتی کسانی که بیماری سبب بیدار ماندن ایشان در هنگام شب بوده است یا از چیزهای دیگری در شب چنین شده اند،در این هنگام آرام می گیرند،و آدمی نیز به نوبۀ خود با آرامش داخلی خود انس می گیرد،و شهوتهای او باز می گردد،و اعصابش آرامش پیدا می کند،و هواها و وسوسه های او کاهش می یابد،و به خود باز می گردد،و فرصت آن برای وی فراهم می آید که به حسابهای خود برسد و دربارۀ گفته ها و کارهای خود در محکمۀ عقل و و جدان به داوری بپردازد،و در این هنگام است که نامهای پروردگارش برای او تجلی پیدا می کند،و چنان به نظرش می رسد که آفریدگار قاهر و بینای نسبت به وی از رگ گردن به او نزدیکتر است و به حساب او رسیدگی می کند:ای بندۀ من،چرا از من دوری گزیدی؟مگر من بهترین پروردگار برای تو نبوده ام،پس تو چرا بدترین بنده شدی؟مگر عادت احسان کردن به تو را تغییر دادم که به من شرک آوردی و به جای من در برابر بندگانم سر فرود آوردی؟ چه بسیار عالی است این بیداری ضمیر و و جدان پس از خواب،و نهضت اراده پس از سستی عارض شدۀ بر آن؟؟خدایا!چه اندازه شیرین است بازگشت به خانۀ انس پس از غربت و گرفتار شدن در سوراخ نافرمانی،و چه لذیذ است حکایت اعتراف کردن به گناه پس از سبکسری و تمرّد! به همین سبب نفوس و جانهای پرهیزگاران چشم به راه ساعتی می ماند که از محبت و شوق و قرب افروختگی پیدا کرده باشد.آیا این حدیث رسول اکرم (صلّی اللّٰه علیه و آله)را نشنیده ای که گفت:«گزاردن دو رکعت نماز در وسط شب

ص :29

را از دنیا و هر چه در آن است دوست تر دارم». (1)

چون از زین العابدین علی بن الحسین(علیه السلام)پرسیدند که:چرا شب زنده داران زیباترین رخساره ها را دارند؟گفت:«برای آن که با خدا خلوت کردند و او آنان را با نور خود پوشاند». (2)

هر یک از ما نیازمند آن است که از خدا طلب آمرزش کند،تا قلبش را چرک خطا و غفلت نپوشاند و آن را سخت نسازد و به گونه ای دربسته نشود که امید درمانی برای آن نرود...و برای آن که گرفتار اجل ناگهانی نشود و فرصت توبه تا ابد از دسترس او بیرون نماند.

ناگزیر باید با استغفار عمل صالح خویش را از سیئات جدا کنیم تا حق و باطل در نزد ما با یکدیگر آمیخته نشود،و طبیعت و ماهیت عملی را که به آن پرداخته ایم درست محدود سازیم،و در مقابل آراستن شیطان یا تحریک نفس امّاره به بدی سر تسلیم فرود نیاوریم،و هر چه را که کرده ایم خوب و پسندیده به شمار نیاوریم،و با تحریف کردن حقایق بنا به میل و هوس خود بر آنها لباس مشروع بودن نپوشانیم،و از جملۀ آن گونه کسان نباشیم که-نعوذ باللّه-هوای خویش را خدای خود قرار داده اند.

مؤمن همیشه نفس خویش را متهم می سازد،و پیوسته در ارزشهای حق و میزانهای شرع به کاوش می پردازد تا اعمال خود را با آنها مقایسه کند،و در آن هنگام که قضیه ای بر او نامعلوم و مشتبه شده باشد،با مراجعۀ به فقه و پرسیدن از دانایان و اهل الذکر حقیقت را به دست می آورد.

اما کسانی که برای گناهان ناشناخته آمرزش می طلبند،و در عین حال گناهانی را که هر روز مرتکب آنها می شوند پسندیده می دانند،با چنان توبه ای تنها پاک و پاکیزه نمی شوند بلکه اصرار ایشان بر ارتکاب آن گناهان بر سختی دل و

ص :30


1- 21) -همان منبع،ص 276.
2- 22) -همان جا.

گمراهی در فکر ایشان می افزاید.

در آن هنگام که مسلمانی را کافر معرفی می کنند تا گناه خویش را خوب و پسندیده جلوه گر سازند،آیا می توان گفت که استغفار برای این گونه اشخاص سودمند است؟ در آن صورت که اموال مردمان را به باطل می خورند و به گمان خویش این کار را نتیجه ای از اضطرار می دانند،در صورتی که هیچ اضطراری جز آسایش طلبی ندارند،آیا ممکن است که توبه سودی برای آنان به بار آورد؟ در آن هنگام که در برابر سلاطین به خضوع و خشوع می پردازند نیز به بعضی از نصوص متشابه استناد می کنند و حکم خدا را در آیات جهاد در راه خدا و کفر ورزیدن و نافرمانی نسبت به طاغوت را از یاد می برند! /14 در آن حال که مردمان را می فریبند و دروغ می گویند و به احتکار نیازمندیهای مسلمانان می پردازند و ربا خواری می کنند،این همه را تجارت و زیرکی و رستگاری در کار و سود به شمار می آورند،و نظایر اینها...

هرگز چنین نیست...حلال خدا با تصورات واهی و بی اساس هرگز حرام نخواهد شد،و نه حرامش حلال...و استغفار و طلب آمرزش برای فقیهان و پیروان ایشان سودمند است که به مقیاسهای قرآن و میزانهای شرع به صورت کامل عمل کنند..از خدا مسئلت داریم که ما را چنان کند که از جملۀ آنان باشیم.

[19]

پرهیزگاران،بر اثر نفوذ بصیرت و بینش خویش،می دانند که دنیا پرستی سر هر گناه و خطا است،و به همین سبب در پاک کردن جانهای خویش تلاش می کنند،و این کار را با انفاق مال به صورت منظم انجام می دهند، و این انفاق را پیش از پرداختن حقوق شرعی مورد توجه خود قرار می دهند، چنان که می بینیم بعضی از ایشان ثلث یا ربع اموال خویش،یا بیشتر و کمتر از این مقدار را بر حسب وضع خود به این کار اختصاص می دهند.

وَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ

«و در مالهای ایشان حق معین و معلوم برای سایل و محروم است.»

ص :31

وسایل آن کس است که آبروی خود را پیش روی تو می ریزد،پس او را از بخشش خود،هر اندازه کم هم که باشد،محروم مساز،چه در حدیث روایت شدۀ از رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمده است:

«سایل را از آنچه سؤال کرده است باز مدارید و محروم مسازید،و اگر سائلان دروغ نمی گفتند،کسی از رد کردن آنان رستگار نمی شد». (1)

از امام باقر(علیه السلام)چنین روایت شده است:

«اگر سایل می دانست که در سؤال کردن چه چیزها است،هرگز کسی از دیگری سؤال نمی کرد،و اگر بخشنده می دانست که در عطیه و بخشش چه چیزها است،هرگز هیچ کس سائلی را رد نمی کرد». (2)

اما محروم و ناکام کسی است که درهای کسب روزی به روی او بسته است،و هر اندازه تلاش می کند نمی تواند معاش خود و کسانش را تأمین کند و به نام محارف خوانده می شود،و در حدیثی به جا مانده از امام باقر(علیه السلام)چنین آمده است:

«محروم:مردی است که عقلی به اندازه دارد،و روزی برای او گستردگی پیدا نمی کند،و او محارف است». (3)

گفته اند:محارف کسی است که دستاورد او کفاف زندگیش را نمی دهد و محارف(به فتح را)به معنی محدود و محروم است،بر خلاف مبارک. (4)

به نظر می رسد که محروم کسی است که از روزی محروم و ناکام مانده، خواه به سبب بلایی بزرگ بوده باشد،چنان که در آیۀ حکایت از صاحبان باغ(اهل الجنة)که باغشان آتش گرفته است چنین آمده: بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ ،یا به سبب پشت کردن زندگی به او،و کمی بهرۀ او در کسب مال.

ص :32


1- 23) -نور الثقلین،ج 5،ص 598.
2- 24) -همان جا.
3- 25) -همان کتاب،ص 123.
4- 26) -القرطبی،ج 17،ص 38.

این سؤال باقی می ماند که:این حقی که در اموال پرهیزگاران وجود دارد چیست،آیا چنان که بعضی گفته اند همان زکات است،یا حقی دیگر است؟ ظاهرا حقی جز حقوق شرعی است،بدان سبب که به اموال همۀ مردم غیر از پرهیزگاران نیز تعلق می گیرد،و لذا در حدیث روایت شدۀ از ابو بصیر آمده است که گفت:«در نزد ابو عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام)بودیم و بعضی از توانگران نیز با ما بودند و از زکات یاد کردند و ابو عبد اللّه گفت:

«زکات چیزی نیست که با دادن آن زکات دهنده مورد ستایش قرار گیرد، و این امری آشکار است،این چیزی است که با خون او آمیخته شده و به سبب آن مسلمان خوانده می شود،و اگر آن را ندهد،نماز او پذیرفته نمی شود،و شما را در اموال غیر از زکات نیز تکلیفی هست».

پس گفتم:اصلحک اللّٰه!جز زکات چه حقی در اموال ما وجود دارد؟ پس او گفت:سبحان اللّٰه!آیا نشنیده ای که خدای عزّ و جلّ در کتابش گفته است:

وَ الَّذِینَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ ؟و من گفتم:آن حق معلوم بر ما چیست؟و او گفت:آن چیزی است که شخص از مال خود در هر روز یا هر جمعه یا هر ماه،بیشتر یا کمتر،به سائلان و ناکامان می دهد و این کار او دوام دارد». (1)

[سوره الذاریات (51): آیات 20 تا 46]

اشاره

وَ فِی اَلْأَرْضِ آیٰاتٌ لِلْمُوقِنِینَ (20) وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ (21) وَ فِی اَلسَّمٰاءِ رِزْقُکُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مٰا أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ (23) هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ اَلْمُکْرَمِینَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (25) فَرٰاغَ إِلیٰ أَهْلِهِ فَجٰاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قٰالَ أَ لاٰ تَأْکُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ اِمْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهٰا وَ قٰالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ (29) قٰالُوا کَذٰلِکَ قٰالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْعَلِیمُ (30) قٰالَ فَمٰا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا اَلْمُرْسَلُونَ (31) قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ طِینٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ (34) فَأَخْرَجْنٰا مَنْ کٰانَ فِیهٰا مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (35) فَمٰا وَجَدْنٰا فِیهٰا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ (36) وَ تَرَکْنٰا فِیهٰا آیَةً لِلَّذِینَ یَخٰافُونَ اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِیمَ (37) وَ فِی مُوسیٰ إِذْ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ فِرْعَوْنَ بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ (38) فَتَوَلّٰی بِرُکْنِهِ وَ قٰالَ سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنٰاهُمْ فِی اَلْیَمِّ وَ هُوَ مُلِیمٌ (40) وَ فِی عٰادٍ إِذْ أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمُ اَلرِّیحَ اَلْعَقِیمَ (41) مٰا تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاّٰ جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ (42) وَ فِی ثَمُودَ إِذْ قِیلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّٰی حِینٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ اَلصّٰاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (44) فَمَا اِسْتَطٰاعُوا مِنْ قِیٰامٍ وَ مٰا کٰانُوا مُنْتَصِرِینَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ (46)

ص :33


1- 27) -وسائل الشیعة،ج 4،ص 28.
معنای واژه ها

26[فراغ]

:یعنی ابراهیم پنهانی رفت تا برای ایشان خوراک آماده سازد،چه از آداب مهمانی آن است که بی خبر و پنهان از مهمان صاحب خانه به این کار برخیزد

ص :34

تا چنان نشود که مهمان بخواهد او را از این کار باز دارد.

28[فأوجس]

:در دل پنهان داشتن.

29[صرّة]

:بانگ بلند و فریاد،از صریر به معنی صوت.

[فصکّت]

:دست بر صورت خود کوفت.

34[مسوّمة]

:نام و نشان گذارده شده.

39[برکنه]

:رکن جایی است که بدان تکیه و اعتماد می شود،و فرعون بر سپاهیان و پادشاهی خود متکی بود.

40[الیمّ]

:دریا.

[ملیم]

:کاری کرده که موجب ملامت است.

41[الریح العقیم]

:از آن روی باد عقیم و سترون نامیده شده که از رحمت تهی است و خیری از آن تولد پیدا نمی کند.

42[کالرّمیم]

:رمیم و پوسیده آن چیزی است که از خرد شدن سنگ یا ساختمان و جز آن فرو ریزد،و به قولی هر چیز هلاک شده و کهنه و فرسوده است همچون گیاه خشک شده و کاه،و به قولی استخوان کهنۀ کوفته و نرم شده است.

44[فعتوا]

:یعنی از پذیرفتن فرمان پروردگارشان،به سبب ترفع و استکبار خارج شدند.

ص :35

و در آسمان است روزی شما و آنچه وعده داده شده است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به همان گونه که با حقایق آسمان و زمین به وسیلۀ آنچه در بدن خود تو است ارتباط و اتصال پیدا می کنی،ناگزیر باید عبرتها و نشانه های آنها،و نیز فهم و درایتی که در عقل تو است،پیوسته،در تو کارگر باشد،و چنان می نماید که تنها صاحبان یقین آیات و نشانه های خدا را در زمین می بینند،و در نفس و در آسمانی که خدا روزی را در آن مقدر کرده،و در آن چیزی را از فضل خویش قرار داده که توقع دست یافتن به آن را داریم،و از بلا و گرفتاریهای آن دوری می گزینیم...و در داستان مهمانان ابراهیم این امر مورد تصدیق قرار گرفته است،چه آنان مژده ای برای او آورده بودند(به این که از پیر زنی عقیم و سترون پسر دانایی نصیب او خواهد شد که همان اسحاق است)،و آنان را بر سر قوم مجرم لوط فرستاده بودند تا با عذاب تجسم یافتۀ در سنگی از گل که برای آن مسرفان(و منحرفان جنسی)آماده شده بود، آنان را به عذاب برسانند.

عذاب مقدر شدۀ به حکمت بالغۀ الاهی بود،و تنها یک خانه را که در آن مسلمانان جای داشتند شامل نشد،و آنان کسان لوط بودند که خدا آنان را سحرگاهان از آن خانه بیرون آورد،و این خانه به همان حال خود همچون آثار ویران شدۀ آن شهر بر جای ماند تا آیتی آشکار برای ترسندگان از خدا باقی بماند (ولی سنگدلان هرگز از این آیت و علامت استفاده نمی کنند).

داستان فرعون نیز عبرتی برای عبرت گیرندگان است که خدا موسی را با

ص :36

حجّتی کامل به نزد او فرستاد،ولی او با تمام وجود و نیروی خود پشت کرد(و حتی نمی دانست که چگونه کفر خود را تفسیر کند)،پس گفت که این جادوگر یا دیوانه است،و خدا او و سپاهیانش را به قدرت خود گرفتار کرد،و آنان را به سبب گناهانشان در دریا افکند.

مصیبت قوم عاد نیز عبرتی بسیار مهم بود که خدا برایشان باد سترون را فرستاد که همۀ آثار زندگی را در شهرهاشان از میان برد(به سبب آن که کفران نعمت خدا کرده و فرستادگان او را تکذیب کرده بودند).

با قوم ثمود نیز چنین کرد که از فرمان پروردگارشان سرپیچی کرده بودند و گرفتار صاعقه شدند(یعنی آتشی که در آن عذاب بود)،و با آن که منتظر آن بودند، نتوانستند در برابر آن از خود دفاع کنند،و هیچ کس به یاری آنان برنخاست،و هرگز امکان یاری رساندن به ایشان وجود نداشت.

پس از آن که سیاق به داستان نوح اشاره کرد،درسی که از آن وجود سنّت جزا در آفرینش را الهام می گیریم،پایان می پذیرد،و این به قوم یا گناه خاص اختصاص ندارد،و هر فسق و جریمه و اسراف جزای خود را به دنبال خواهد داشت، و این همان جزا دلیل تسلط پروردگار و دادگری و نیرومندی او است،و این همه ما را به قبول جزای بزرگتر در آخرت راهنمایی می کند.

شرح آیات:

[20]

اگر در هنگام روز از بالای پشته ای به چمنزارهای سبزی نگاه کنی که درختان باردار آنها را در میان گرفته اند،و در طرف راست آنها کشتزاری از گلهای رنگارنگ وجود دارد،ناگزیر زیبایی منظره تو را از یادآوری این حقیقت غافل می سازد که:اگر نور خورشید نمی بود که بر روی طبیعت منعکس شود،این رنگهای دلفریب بر آن مشاهده نمی شد.مگر نه چنین است؟ چون این حقیقت را به خاطر آوری،آن وقت متوجه این مطلب خواهی شد که هر گلبرگ زیبا از این گلها،و هر گیاه سبز دلفروز در این چمنزارها،نشانه ای

ص :37

آشکار بر جود خورشید است.

صاحبان بصیرت این حقیقت را به یاد دارند،و با عقلهای خود به غیبت واقعی /14 و قابل مشاهده در هر چه پیوستۀ به آفرینندۀ طبیعت است راه می یابند،و می دانند که هر چیز در دستگاه آفرینش و آفریدگان نشانه ای آشکار از آفریدگار بزرگ آن است،به همان گونه که بازتابهای نور گواهی بر وجود منبع آن(خورشید) است،و خدا برتر از آن است که با مثلها به آن برسیم.

بدین گونه است که آیات خدا در زمین برای مؤمنان به صورتی زیباتر و روشنتر تجلّی پیدا می کند،ولی در جزایشان،زیبایی آشکار شده آنان را از سرچشمۀ روشنی و زیبایی و روشنی دور نگاه می دارد،بدان سبب که دید ایشان قاصر و کوتاه است و همتشان محدود،پس از حقایق جزئی و ذاتی تجاوز نمی کند.

وَ فِی الْأَرْضِ آیٰاتٌ لِلْمُوقِنِینَ

«و در زمین آیات و نشانه هایی برای مؤمنان وجود دارد.» آری،این روش قرآنی معجزه گر انسان را،به میانجیگری پل ایمان،به جایی می رساند که هر چیز در پیرامون او همچون ناطقی می شود که دربارۀ راز کاینات با او نجوا می کند،و او با آن با زبان شناسندگان و عارفان سخن می گوید.

حقایق آفرینش،از سنگ و گیاه و جانوران...از ابرهایی که آسمان را می پوشاند،و بارانی که زمین را سیراب می کند،و تندبادها و تندر و آذرخش..از امواج دریا،و شعاع خورشید،و نور ماه،همه بنا بر فهم و نظر مؤمنان تجلیاتی از نامهای خدا است،و روزنه هایی به غیب قدرت و حکمت...و عزّت...و جمال و جلال او...پس به چیزی نمی نگرند مگر از راه همین دید،و همین است که مؤمن را تسبیح گوی به ستایش پروردگارش،و ناطق به آیاتش،و دعوت کنندۀ به سوی او می سازد،و در ذهن آنان حکمت زندگی را پراکنده می سازد،و جمال و جلال او را منعکس می کند،و آنان را به راز بزرگ او راهنما می شود.

پس چون به زمین و حجم این کرۀ یگانه می نگرند که،بنا بر اندازۀ شناخت ما،در میان کرات منظومۀ شمسی تنها در آن حیات وجود دارد،و در ماهیت حرکت

ص :38

آن برگرد خودش و خورشید می اندیشند،و مسافت معینی که آن دو را از یکدیگر جدا می سازد،و از خود می پرسند که چه چیز این اندازه ها را معین کرده است که اگر فواصل تغییر پیدا کند یا سرعت حرکت از آنچه هست افزونتر بوده باشد،امکان پیدایش حیات در آن از میان می رود.

ضخامت پوستۀ زمین چنان دقیق تنظیم شده است که اگر به اندازۀ سی سانتیمتر بیشتر می بود،اکسیژن لازم برای زندگی وجود پیدا نمی کرد...و اگر دریاها به اندازۀ چندین سانتیمتر از آنچه هست بیشتر می بود،همۀ مواد ضروری جو به توسط دریا بلعیده می شد.

به همین گونه اگر ستبری غلاف و جوّ محیط بر کرۀ زمین اندکی کمتر می بود،زمین در معرض برخورد ملیونها شهاب متوجه به آن از فضای خارجی قرار می گرفت و امکان وجود زندگی از میان می رفت...،و نیز برای گازهای گوناگون موجود در جو که به هر یک از آنها نیازمندیم و در طی سالهای دراز از منابع متعدد فراهم آمده است،همین پیشامد صورت وقوع پیدا می کرد.آیا این همه گواهی بر حکمت مدبّر جهان سبحانه و تعالی نیست؟ (1) [21]

چون به نفس خود باز گردی که خلاصۀ مبارک همۀ این همه عالم بزرگ و گسترده است،آفاقی بی حد و اندازه از علم،و گواهان بیشماری بر حسن تدبیر آفرینندۀ بخشندۀ آن خواهی یافت،ولی ما به یک بینش نافذ نیازمندیم تا نیازمندیهای فوری و محدود جسم ما را از تأمل و تفکر در ژرفنای آن که آکندۀ از معرفت و محبت و احساسات پاکیزه است باز ندارد.

وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ

«و آیا در خود نمی نگرید؟» /14 چگونه است که دربارۀ نزدیکترین چیزها به خودمان بصیرتی نداریم،و آیا کسی که آیات خدای موجود در ضمیر و و جدان خود...و در عقل روشنگر...و در

ص :39


1- 28) -رجوع کنید به تفسیر نمونه،ج 22،ص 331،332.

عواطف نیکو...و در ارادۀ کارساز...و در ساختمان چشم و گوش...و در اعصاب دماغ...و در حلق و در آنچه لب بر روی آن بسته می شود از زبان دارای وظایف گوناگون تا دندانها و سقف دهان و قسمتهای پس از آن غافل است، شایستگی آن را دارد که مورد اجلال و تکریم قرار گیرد؟ بیایید تا اندکی در شکل پیچیدۀ اعصاب و منظومۀ گسترده سیاهرگها و سرخرگها که درازای آنها به دهها هزار کیلومتر می رسد...و به گروه یا شمارۀ هولناک یاخته هایی بنگریم که شمار آنها را در میلیون میلیارد تخمین زده اند،و هر یاخته جهان بزرگی است که آیات صنع خداوند متعال را منعکس می سازد،و به تفکر بپردازیم.آیا این را می دانی که هر یاخته خود یک شهر صنعتی بزرگ است که اگر انسان توانایی آن را داشت که از این نمونه تقلید کند،می بایستی کارخانه هایی در مساحت هزار هکتار را برای فراهم آوردن آلات و ادوات پیچیده و تکامل یافته اختصاص دهد؟ (1) ولی این بصیرت را که در اعماق وجود انسان نفوذ کند و شاید بتواند ما را به بعضی از آیات عظیم الاهی رهبری کند،از کجا می توان به دست آورد...و از طریق آن به بعث پس از مرگ از راه ایمان آوردن به قدرت و حکمت خدا مؤمن شد؟ [22]

و پس از یاد کردن از زمین و آیات آن،و از انسان و تجلّیات قدرت در آن،سیاق آسمان و آیات آن را به یاد ما می آورد،و از آن سخن می گوید که چگونه ما را از آن روزی می دهد،مگر از بارانی که از آسمان فرو می ریزد روزی مبارکی بهرۀ ما نمی شود،و این پرتوهایی که از خورشید و ستارگان به ما می رسد و فواید فراوان آنها که بعضی را می شناسیم و بر بسیاری نادانیم؟همۀ اینها تدبیری دقیق است.پس چرا پند نمی گیریم؟ وَ فِی السَّمٰاءِ رِزْقُکُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ «و در آسمان است روزی شما و آنچه به شما وعده داده شده است.»

ص :40


1- 29) -همان منبع،ص 333.

در آسمان است آن امکانات آینده ای که پروردگار ما را به آنها راهنمایی می کند،چه در آن برکاتی چندین برابر آن است که اکنون از آنها برخوردار می شویم، به همان گونه که در آن بلاهایی است که باید به عمل /14 صالح از آنها اجتناب کرد،و شاید آیات پس از این تأویلی برای این کلمه بوده باشد،چه پروردگار ما سبحانه و تعالی وعده داد-و وعدۀ او راست است-به ابراهیم که او را ذرّیّه ای خواهد بود، به همان گونه که قوم لوط را به عذاب وعده داد،و فرشتگانش همۀ آنها را آوردند.

بعضی گفته اند که:معنی«و ما توعدون»بهشت است که جایگاه آن را در آسمان قرار داده است.و شاید این گفته دربارۀ بعضی از باغهای بهشت صحت داشته باشد،اما تمام جنت و بهشت پهنایی همچون بپهنای آسمانها دارد،و خدا داناتر است.

برای آیه تفسیری دیگر نیز هست:و آن این که:خدا در نزد خود در آسمان (جهت بالا)همۀ روزیهای بندگانش را مقدر کرده است،پس دیگر چرا باید مردمان حریص باشند و همچون سگ به جان یکدیگر بیفتند؟ آری.سعی و کوشش واجب است،ولی میان سعی برای دست یافتن به روزی و حتی رنج بردن در راه آن،و یکدیگر را بر سر آن هلاک کردن(و گداختن در بوتۀ آن)تا حدی که در نزد آدمی هیچ همّی سوای آن دیده نشود،تفاوت بسیار است؛بدین گونه و از این راه شخصیت او مسخ می شود،و از انسانیت بیرون می آید و حکم یک آلت اقتصادی را پیدا می کند،هرگز چنین چیزی درست نیست.انسان چشم داشتهایی عالی دارد،و روزی تنها وسیله ای برای رسیدن به آنها است.و به همین سبب از حدیثی به جا مانده از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله آمده است که گفت:

«روزی چیزی است که حرص حریص آن را پیش نمی کشد،و ناراضی بودن یک ناراضی از رسیدن آن جلوگیری به عمل نمی آورد». (1)

ما ملاحظه می کنیم که روزی به نواحی متعددی از زندگی انسان ارتباط

ص :41


1- 30) -نور الثقلین،ج 5،ص 126.

پیدا می کند که از آن جمله است کوشیدن و رنج بردن.پس هر که دیگر نواحی زندگی خود را کنار گذارد و تنها به جستجوی خوراک بپردازد،توفیق حاصل نمی کند؛چگونه؟ مگر ملت نادان از هم گسیخته ای که هیچ توجهی به سیاست ندارد و از تغییرات بزرگی که در جهان صورت گرفته بی خبر است،و عواطف او از لحاظ ادبی و فنی هیچ تغییری پیدا نمی کند،ملتی عقب مانده نیست،و آیا بهرۀ چنین ملت و /14 قومی می تواند جز فقر و مسکنت باشد،حتی اگر تمام فرزندانش شب و روز در طلب روزی تلاش کنند؟ در فرد نیز چنین است،و هر که عزیمت و همت او فرو افتاده و پست باشد، و افق علم و فهم او تنگ،و آداب و اخلاقش بد باشد،تلاش در طلب روزی سودی برای او ندارد.در صورتی که فرد دیگر که همت بلند دارد،و علم و فهم او افزایش می یابد،و اخلاق و آداب او نیکو می شود،به اندکی از تلاش تمرکز یافته برای دست یافتن به روزی می پردازد،و در عوض به بسیاری از دستاوردهای دیگر دسترس پیدا می کند؛مگر چنین نیست؟و به همین سبب در حدیث مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است:

«سوگند به آن که جدّم را به حق به پیامبری برگزید که خداوند متعال روزی بنده اش را به اندازۀ جوانمردی به او می رساند،و یاری به اندازۀ شدت بلا نزول پیدا می کند»، (1) و او علیه السلام گفت:«از آزار رساندن به دیگران دست بازداشتن و از جنجال و غوغا کاستن روزی را افزایش می دهد»، (2) و از رسول صلّی اللّٰه علیه و آله روایت شده است که گفت:«توحید نیمی از دین است،و با صدقه دادن روزی را برای خود فرود آور»، (3) و خطرناکترین نتیجۀ تکالب و به جان یکدیگر همچون سگان افتادن برای دنیا،دور ماندن از یاد خدا است،و صعود

ص :42


1- 31) -همان کتاب،ص 125.
2- 32) -همان کتاب،ص 126.
3- 33) -همان جا.

نکردن به قرب او،و نگاه نکردن به آیات قدرت او در جان خودت و در آفریدگان،و بازماندن از تلاش برای آخرت که خانۀ باقی و برقرار تو است.

و باز پسین کلمه:

چون آنچه خدا از رحمت خود به ما وعده کرده است در آسمان قرار دارد،به همین سبب به ما فرمان داده است که در هنگام دعا کردن رو به آسمان داشته باشیم.و در حدیثی به جا مانده از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است که گفت:

«هنگامی که یکی از شما از نماز خود فارغ شد،باید دستهای خود را به طرف آسمان بلند کند،و به دعا کردن بپردازد»،پس ابن سبا گفت:ای امیر مؤمنان!مگر خدا در همه جا نیست؟و او گفت:«چرا»،و ابن سبا گفت:پس چرا باید دست به طرف آسمان بلند شود؟پس امام(ع)گفت:«آیا در قرآن نخوانده ای که: وَ فِی السَّمٰاءِ رِزْقُکُمْ وَ مٰا /14 تُوعَدُونَ ؟پس از کجا باید روزی را بخواهیم جز از جایگاه آن،و جایگاه رزق و آنچه خدای عزّ و جلّ و عده داده در آسمان است». (1)

[23]

نزدیکترین چیزها به تو خودت هستی،و خود و نفس در هنگام اندیشیدن تجلّی پیدا می کند،و بزرگترین لحظه های تفکر و اندیشیدن در آن هنگام است که سخن می گوییم،و بعضی گفته اند:مگر من فکر نمی کنم،پس من هستم و وجود دارم.و دیگری گفته است:انسان جانوری سخنگو و ناطق است،بدان سبب که تفکر حالت بیداری نفس برای خود آن است،و نطق و بیان کردن فکر و اندیشه اوج این بیداری است.و گاه عقل در داده های حواس شک می کند،بدان جهت که بعضی از احساسها،همچون صدا کردن بی دلیل درون گوش،طنین خون از درون بدن است،و چشم نیز گاهی انحراف پیدا می کند،و دست گاه گرفتار تگرگ می شود بی آن که سببی خارجی داشته باشد.امّا در سخن گفتن شک نیست که عقل در آن از بزرگترین آیات خدا در بدن و نطق از دشوارترین فعالیتهای بشر است،

ص :43


1- 34) -همان کتاب،ص 124.

چه در آن جسم و روح با هم اشتراک دارند.و آن اوج فهم در نزد انسان است،و هیچ کس در آن شک نمی کند،و حتی مثالیگران(ایدآلیستها)و سوفسطائیان چنان می پندارند که نسبت به آنچه می گویند یقین و به آن اعتماد دارند.

قرآن به پروردگار آسمان سوگند یاد می کند که وعدۀ خدا راست و حق است،و این که بعث و نشور حق است،به همان گونه که سخن گفتن آدمی در نزد نفسش حق است.

فَوَ رَبِّ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مٰا أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ

«سوگند به پروردگار آسمان و زمین که آن حق است همانند آن که سخن می گویید.» هنگامی که سوگند به پروردگار آسمان و زمین ادا می شود،به فهم ما بشر نزدیکتر است،بدان جهت که ما چیزی از ضخامت آسمان و زمین می دانیم،پس ناگزیر باید از این راه به بعضی از جوانب قدرت پروردگار و تدبیر او،با شناختنش به عنوان پروردگار آسمان و زمین هدایت شویم.

سپس تأکید در این جا بالغ و رسا است،چه علاوه بر قسم«إنّ»و«لام» تأکید آمده است،و مثل زدن«حق»به«حالت نطق»بر شدت تأکید می افزاید.

بعضی گفته اند که:سخن گفتن نشانه ای اساسی از تمدن انسان است،و اگر آن نبود چگونه آزموده ها از شخصی به شخص دیگر انتقال پیدا می کرد و از نسلی به نسل دیگر می رسید.

گفته اند:قسم برای تضمین روزی و استجابت دعا است که ذکر آنها در آیه پیش گذشت،و به نظر من برای تضمین همۀ حقایقی است که به دنبال یکدیگر در آیات پیشین گذشت و آشکارترین آنها حقیقت جزای در دنیا و آخرت است.

[24]

این مثلی آشکار برای روزی موجود در آسمان و برای وعدۀ الهام گرفتۀ از داستان ابراهیم خلیل(علیه السلام)در آن هنگام است که فرشتگان آمدند و او را به مستجاب شدن دعایش دربارۀ خودش(با آمدن پسری برایش)و دربارۀ قوم لوط(با هلاک شدن کافران)بشارت دادند.

استجابت دربارۀ ذریّه که خبر آن را فرشتگان آوردند،بزرگترین نعمتی

ص :44

است که خدا به بشری ارزانی داشته است،پس به او پسری پاکیزه عطا کرد که نام او را بالا برد،و امتدادی برای رسالت او پدید آمد،به همان گونه که وعده دادن به هلاک قوم لوط،بزرگترین چیزی است،که یک فرستاده پس از تکمیل رسالت خویش انتظار آن را می کشد.

هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ

«آیا داستان مهمانان ابراهیم به تو رسیده است؟» پذیرایی از مهمان یکی از خصوصیات مهم و برجستۀ اعراب بود،و مهمان جایگاهی ویژه در نزد ایشان داشت،و شاید به همین مناسبت باشد که قرآن آن را وسیله ای برای بیان حقایق تاریخی قرار داده و از مهمانان ابراهیم سخن گفته است.

اَلْمُکْرَمِینَ

«که گرامی بودند.» که ابراهیم با مهمان کردن و به آنان خدمت کردن گرامیشان داشت.

[25]

إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ «که بر او درآمدند و گفتند:سلام و او گفت:سلام.» /14 هنگامی که بر او داخل شدند به او سلام کردند و او در جواب سلام ایشان به آنان گفت:سلام،و تو گویی از این راه از او اذن دخول خواستند و او به ایشان اجازۀ دخول به خانه اش داد،ولی چون آنان را نمی شناخت،ممکن است به آنان گفته باشد که شما چه کسانید یا از این پرسش صرف نظر کرده باشد:

قَوْمٌ مُنْکَرُونَ

«گروه ناشناختگان.» چون به آنان نظر افکند و دید که از اهل شهر خودش نیستند،و شاید چهره هاشان با چهره های بشری توافق نداشت،و فقط شباهتی با افراد بشر داشتند.

[26]

پس از آن نشستند،و ابراهیم آهسته برخاست و به نزد اهل خانه اش رفت:

فَرٰاغَ إِلیٰ أَهْلِهِ

«پس پنهانی از پیش ایشان بیرون رفت،» و این از آدابی است که به گرامیداشت مهمان بستگی دارد،چه شایسته نیست که صاحب خانه از مهمان بپرسد که:آیا فلان خوراک را دوست می داری،

ص :45

یا چه نوشابه ای را برای نوشیدن اختیار می کنی؟ فَجٰاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ «و گوسالۀ فربه بریان شده ای را به نزد ایشان آورد.» شاید با وجود کمی شمار آنان(از سه تا چهار و حد اکثر تا نه)برای افزودن به اکرام ایشان چنین کرده بود،یا این که آنان فربه و بزرگ جثه بودند،تا از بازماندۀ خوراک آنان به اطعام مساکین بپردازد،و این از قدیم تا کنون از آداب و رسوم بزرگان و کریمان بوده است.

[27]

فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ «پس آن را نزدیک آنان نهاد،» و به خوردن آن دعوتشان کرد،و ندید که دستهاشان را به طرف گوساله دراز کنند.

قٰالَ أَ لاٰ تَأْکُلُونَ

«گفت:چرا نمی خورید؟» [28]

فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً «پس در دل از آنان بیمناک شد.» /14 شاید سبب ترس او آن بوده باشد که هر کس در دل قصد رساندن آزاری به کس دیگر بود،بنا بر عادت جاری،در خانۀ او غذا نمی خورد تا به غدر و مکر نسبت داده نشود.

نیز گفته اند:هر که خوراک تو را نخورد،عهد و پیمانت را حفظ نمی کند.

قٰالُوا لاٰ تَخَفْ

«گفتند:نترس.» اندکی بعد به او خبر داده اند که آرزوی او که نزدیک بود با پیری به آن نرسد،برآورده شد،و از آن روی مژده پس از ترس رسید که اثر آن کاملتر و شیرینتر باشد.

وَ بَشَّرُوهُ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ

«و به او دارا شدن پسری دانا را مژده دادند.» چنان می نماید که غلام تنها به معنی فرزندان مذکر-بنا بر نظر بعضی از علمای لغت-نیست،بلکه«در مادۀ این کلمه معنایی اخص از نشاط که اصل زندگی است وجود دارد،و به همین سبب گفته می شود غلم یعنی:از شهوت به هیجان افتاد،و غلمة به معنی شهوت جستن نر بر روی ماده است،و به همین جهت

ص :46

غلام جوان مذکر تازه سبیل برآورده ای اطلاق می شود که نشانه ای از کامل شدن حیویت و زندگی او است». (1)

اگر این تفسیر صحیح باشد،فرشتگان او را به فرزند مذکری بشارت دادند که مراعات پروردگار او را به سن کمال می رساند،و شاید وصف کردن او به «علیم»بر این امر دلالت کند،چه معروف است که غلام علیم و دانا به دنیا نمی آید،بلکه رشد می کند تا چون به مرحلۀ غلامی رسید چنین شود.

چه بشارت بزرگی بود برای کسی که به سالخوردگی رسیده بود و،بنا بر تورات،و گفتۀ بعضی از مفسران:در آن هنگام سالهای عمر ابراهیم از صد گذشته بود،و زنش ساره نود سال داشت.

عمر درازی را به خواندن مردمان به سوی پروردگارش گذارند،و جز اندکی به او ایمان نیاوردند،و اکنون که نزدیک است با زندگی وداع کند،هیچ فکری جز آن نداشت که چه کس باید مشعل دعوت مردمان را به خدا به دست گیرد،و به آرزوهای خواننده بزرگ به توحید /14 که تقریبا در جهانی فرو رفتۀ در پلیدی و تاریکیهای جاهلیت تنها بود،تحقق بخشد.

چه بشارت بزرگی بود:این که پروردگار برای نشان دادن مهربانی و رأفت خود به بنده اش،و برای جاودانی شدن نام او در پسینیان،خواهش او را اجابت کرد و پسری را به او بخشید و او را چندان مراعات خواهد کرد که به سن رشد برسد،و چنان تعلیمش خواهد داد که علیم و بسیار دانا شود.

[29]

و زنش ساره این مژده را شنید،شاید از آن روی که در نزدیکی مهمانان بود و به آنان خدمت می کرد،یا این که به نزد ایشان آمد و او را آگاه کردند.

فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ

«پس زنش با بانگی پیش آمد.» از شدت خوشحالی که به او دست داده بود و تعجبی که از شنیدن این خبر

ص :47


1- 35) -معجم الفاظ القرآن الکریم الصادر عن المجمع العلمی،ج 2،ص 272.

برایش پیش آمد،بانگی همچون بانگ وزش باد از دهان او بیرون آمد.

فَصَکَّتْ وَجْهَهٰا

«پس دست بر صورت خود کوفت.» بر عادت زنان پیر که در مواجهۀ با وضعی غیر محتمل ضربه ای به صورت خود وارد می کنند،او نیز چنین کرد،ژرفی تعجب خود را از این مژدۀ بزرگ نشان داد.

وَ قٰالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ

«و گفت:من پیر زن سترون؟!» آیا ممکن است منی که پیرم و مدتها است از سن یأس گذشته ام فرزندی پیدا کنم که در جوانی از داشتن آن ناکام ماندم؟! [30]

قٰالُوا کَذٰلِکَ قٰالَ رَبُّکِ «گفتند:پروردگارت چنین گفت.» آری خداوند توانا که روزی به دست او است چنین گفت،بدان سبب که خواست این حقیقت را به اثبات برساند که او به پیر زن نازایی غلامی علیم بخشیده است.

إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ

«هر آینه او حکیم علیم است.» /14 قرآن از واکنش ابراهیم(علیه السلام)سخنی نگفته است،چرا؟شاید بدان سبب که فرزند پیدا کردن پیر سالخورده ای در مثل سن او از لحاظ عقلی امکان پذیر بوده،بر عکس زنش که در عمر خود سترون تصور می شد،و دلیل بر این طرز تصور آن است که ابراهیم(ع)هاجر را به زنی گرفت و از او اسماعیل(ع)به دنیا آمد.

معروف آن است که این فرزند همان اسحاق بوده است،و دلیل آن این آیۀ مبارکۀ قرآن است: فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ .

از این حادثه به سه بصیرت می رسیم:

اولا:این که خدا قادر است که به قضای روان و نافذ خویش سنّتهایی را که می شناسیم تغییر دهد،و نیز حکمی را که بازگشت ندارد.

ثانیا:او دعای کسی را که از او خواستار چیزی شده،به فضل خویش و با وسایلی ناشناخته در نزد ما اجابت می کند،و بر ما است که در سخت ترین حالتهای

ص :48

بحرانی از رحمت او ناامید نباشیم،و از ترس آینده نسبت به دنیا حریص نشویم، چه روزی دهندۀ صاحب نیروی متین و مستحکم او است.

اشاره به همین مطلب دارد و روایتی مأثور از امام زین العابدین(علیه السلام) که گفت:«بیرون آمدم تا به این دیوار رسیدم،پس به آن تکیه دادم،و ناگهان مردی که بر تن دو جامۀ سفید داشت،به صورت من نگاه کرد و،سپس گفت:ای علی بن الحسین!چرا امروز تو را محزون و اندوهناک می بینم؟!اگر اندوه تو برای دنیا است که روزی خدا برای نیک و بد آماده است،پس گفتم:اندوه من به دنیا مربوط نیست،و چنان است که تو می گویی،و او گفت:یا علی بن الحسین! آیا کسی را دیده ای که از خدای عزّ و جلّ چیزی بخواهد و آن را بدو ندهد؟!گفتم:

نه،گفت:نگاه کردم و دیگر کسی را پیش روی خویش ندیدم». (1)

ثالثا:این همه دلیلی است که ما را به بعث پس از مرگ هدایت می کند.

مگر نه آن است که مشکل اساسی در نزد کافران نادانی ایشان نسبت به قدرت خدا برای زنده کردن مردگان،یا تغییر دادن نظامها و مقررات حاکم بر /14 آفریدگان است، و این داستانها این مشکل را از پیش پای ایشان بر می دارد،و راه ایمان آوردن به آخرت را برای ایشان هموار می سازد.

[31]

مژده دادن ابراهیم به غلامی علیم،گونه ای از وعدۀ خدا بود،و گوشۀ دیگری از آن ریشه کن کردنی بود که قوم لوط گرفتار آن شدند.

هنگامی که ابراهیم(ع)فرشتگان را شناخت،از ایشان دربارۀ کار بزرگی که به منظور انجام دادن آن فرود آمده بودند پرسش کرد،چه بنا بر نصّی به جا مانده از امام صادق(علیه السلام):«آنان چهارتن بودند:جبرییل و میکاییل و اسرافیل و کروییل علیهم السلام» (2) و چنین کسان جز برای کاری بزرگ فرود نمی آیند.

قٰالَ فَمٰا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ

«گفت:پس کار و منظور شما

ص :49


1- 36) -نور الثقلین،ج 5،ص 126.
2- 37) -همان کتاب،ص 127.

چیست،ای فرستادگان؟» لا بد باید به کار بزرگی در زمین بپردازید،آن کار بزرگ چیست؟ [32-33]

قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ* لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ طِینٍ «ما بر سر قومی مجرم و گناهکار فرستاده شده ایم*تا برایشان سنگی ساخته شدۀ از گل بفرستیم.» این سؤال پیش می آید که:اولا آن گل چیست؟...آیا مقصود همان اجری است که شهر ایشان با آن ساخته شده،بدان سبب که آن شهر ساخته شد و سپس در ساعت هلاک شدن آن قوم فرو ریخت؟یا این که گدازه های آتشفشانی بر سر ایشان فرو ریخت که به گل تشبیه شده؟یا اصل سنگی که با آن هلاک شدند از گل فراهم آمده بوده است؟...این را درست نمی دانیم،ولی از ظاهر آیه چنان برمی آید که این سنگ همان سجّیل است که در آیۀ دیگری از قرآن آمده و گفته اند که آن معرّب از کلمۀ فارسی«سنگ گل»است،و آنچه نزدیکتر به نظر می رسد آن است که پاره هایی از گل خشک شده بوده باشد.

ثانیا:آیا گناه آنان چه بود که مستحق چنین عذاب سختی شدند؟چنان می نماید که آنان به تدریج در مراحل بدکاری پیش رفتند تا به درک اسفل رسیدند،و این که گناهشان در انحراف جنسی بوده،و اما جز آن در حدیث آمده است:«آنان خود را از غائط پاک نمی کردند و به تطهیر خود از جنابت نمی پرداختند،و این که بخیل و نسبت به خوراک حریص بودند.» (1) [34]

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ «که علامت زدۀ در نزد پروردگارت برای اسرافکاران بود.» از این آیه چنان برمی آید که اسراف آدمی را به گناه و جریمه می رساند، پس او به اسراف و فزونخواهی می پردازد تا حق خود را تمام به دست آورد،و به تجاوز کردن نسبت به حقوق دیگران کشیده می شود؛و در حدیث از امام علی علیه

ص :50


1- 38) -همان منبع،ص 129.

السلام آمده است:«نعمت فراوانی ندیدم مگر این که در کنار آن حقی ضایع شده وجود داشت»بدان سبب که آن کس که بیش از حق خود می خورد،به صورت طبیعی حق مردم را می خورد،و سنگی که برایشان فرو ریخت نشاندار بود و به نام (اسم)آنان شناخته می شد،و شاید هر پاره سنگ به اسم یکی از افراد آن قوم و چنان بود که درست به هدف خود می رسید،چه به اسم و جرم او ثبت شده بود.

[35]

و به همان گونه که گلسنگها نامگذاری شدۀ به نام مجرمان بود،از مؤمنانی که از آن سرزمین خارج شده بودند،دور بود.

فَأَخْرَجْنٰا مَنْ کٰانَ فِیهٰا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ

«پس مؤمنانی را که در آن بودند،از آن بیرون فرستادیم.» آیا مؤمنان موجود در آن شهر چه کسان بودند؟ [36]

فَمٰا وَجَدْنٰا فِیهٰا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ «پس در آن جز یک خانه از مسلمانان نیافتیم.» [37]

و پس از آن که اینان خارج شدند،خدا سنگهای نامگذاری شده را فرستاد و آنان را هلاک کرد.

آیا روستاها و شهرهای قوم لوط در کجا بود؟گفته می شود که سرزمین آنان اکنون در کشور اردن نزدیک بحر المیت قرار دارد و در جایی است که پیش از آن به نام سدوم خوانده می شد و همان سرزمینهای واژگون شده(المؤتفکات)است.

گفته می شود که ابراهیم(علیه السلام)که لوط را به آن شهرها برای دعوت کردن مردم آن سرزمینها به پروردگارشان روانه کرده بود،در شهر حبرون نزدیک سدوم منزل داشت و آثار عذاب را در هنگام نزول آن می دید.

گمان بعضی بر آن است که:بعضی از آثار در کف بحر المیت دیده شده که حکایت از آن دارد که سرزمینهای قوم لوط را در این دریا پوشانده است،و در آن شک نیست که آن مناطق شاهد عذاب هولناک قوم لوط بوده است که بر آن مجرمان نازل شد،ولی از این آثار در زمین ما فراوان است،و عبرت گرفتن از آنها برای آن کافی است که انسان از گمراهی خود باز گردد،ولی بیشتر مردم از آنها

ص :51

غافلند،و تنها ترسندگان از عذاب خدا از آنها پند می گیرند.

وَ تَرَکْنٰا فِیهٰا آیَةً

«و در آن نشانه ای باقی گذاشتیم.» علامت آشکاری که از آنچه در آن اتفاق افتاده است خبر می دهد؛گفته اند که:آن آثار ایشان در قریة الخربة است،و بعضی دیگر آن را الحجارة المسوّمة دانسته اند،و از حدیثی به جا مانده از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)از جبرییل(علیه السلام)چنان برمی آید که آن آیت و نشانه خانۀ لوط است که در کیفیت ویرانی آن دیار گفت:

«و من از ناحیۀ عرش در هنگام طلوع فجر چنین مورد خطاب قرار گرفتم:

ای جبرییل!قول خدا تحقق یافت،و رسیدن عذاب به قوم لوط حتمی است،پس به قریۀ قوم لوط فرود آی و آن را با هر چه در آن است از زیر طبقۀ هفتم زمین واژگونه ساز،و سپس آن را به آسمان بالا بیاور و برای رسیدن فرمان پروردگارت به واژگونه کردن آن منتظر بمان،و از آن نشانۀ آشکاری از خانۀ لوط بر جای گذار تا عبرتی برای گذرندگان بر آن بوده باشد». (1)

حقا که این نشانه و آیتی آشکار است که همۀ آن قریه ها به بدترین صورت ویران شود و در میان آنها تنها یک خانه برجای ماند که در آن خدا مورد پرستش قرار می گرفته است.آیا این ما را به آن هدایت نمی کند که ویرانی بر اثر یک زمین لرزۀ طبیعی نبوده،بلکه نتیجۀ عذاب رسیدۀ به آن سرزمینها در برابر جرایم مردم آن بوده است؟ لِلَّذِینَ یَخٰافُونَ الْعَذٰابَ الْأَلِیمَ «برای کسانی که از عذاب پر درد بیمناک اند.» اما بی خبران از چنین آیاتی بهره مند نمی شوند.

این قصه سنّت جزا را به یاد ما می آورد،و این که خدا ما را بیهوده نیافریده است،و این که به زودی به حساب ما خواهد رسید و جزای اعمال ما را خواهد داد،

ص :52


1- 39) -همان کتاب،ص 128.

اگر خوب بوده است جزای خوب،و اگر بد بوده است جزای بد.

[38]

و مثل دیگری نیز ما را به حقیقت مسئولیت و جزا هدایت می کند که آن را در قصۀ فرعون می خوانیم که آن نیز آیت آشکاری برای مردم است.

وَ فِی مُوسیٰ إِذْ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ فِرْعَوْنَ بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ

«و در موسی که او را با نشانۀ تسلطی آشکار به سوی فرعون فرستادیم.» خدا موسی را نزد فرعون که طاغوت روزگار خود بود فرستاد،و او را با برهان و سلطانی آشکار مجهز کرد که در کلمۀ حق و عصا و ید بیضا تجسم پیدا می کرد.

[39]

ولی آیا جواب فرعون چه بود؟ فَتَوَلّٰی بِرُکْنِهِ «پس(فرعون)از او روی برتافت.» فرعون موسی و آیات آشکار او را با تمام وجود و نیروی بدنی یا نظامی خود تکذیب کرد.

وَ قٰالَ سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ

«و گفت که:جادوگر است یا دیوانه.» در آن هنگام که منکر رسالت شد،متحیر ماند که چگونه حقیقت آن را تفسیر کند،پس اگر صاحب آن جادوگر باشد، /14 در پی دست یافتن به مال و مقام است،پس چرا به چالش سلطنت او می پردازد؟چرا همچون دیگر جادوگران در مقابل او به خضوع نمی پردازد؟و اگر دیوانه است،پس این حجت بالغه و نشانۀ آشکار در دست او چه می کند؟آیا این معجزاتی که پیوسته از دست او مشاهده می شود چیست؟ این تردید در نزد همۀ کسانی که به حق کافر می شوند شایع است،و در برابر حجتها و برهانهای رسا و کامل به خیره سری می پردازند،و این همه برای آن است که حق بر صحنه مسلط شود و کسی قدرت گریختن از آن را نداشته باشد.

[40]

به پایان کار ایشان بنگر که خدا آنان را به قوت خود گرفت و نتوانستند از جزای عادلانۀ او به همان گونه بگریزند که از حقی که آنان به آن دعوت کرده بود گریختند،و سپس آنان را به صورتی در دریا افکند و هلاک کرد

ص :53

که چیزهای بی ارزش و بی وزن را به دور می افکنند.

فَأَخَذْنٰاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنٰاهُمْ فِی الْیَمِّ

«پس او و سپاهیانش را گرفتیم و به دریا افکندیمشان.» هیچ کس جز خود فرعون در معرض ملامت قرار نمی گیرد.مگر خدا او را بیم نداده بود،و حجت را بر او تمام نکرد و با وجود این برای او سودی نداشت؟ وَ هُوَ مُلِیمٌ «و مستحق ملامت خود او است.» لعنت خدا و فرشتگان تا روز قیامت به او می رسد.

[41]

چون صورت گرفتن و مورد مؤاخذه قرار دادن طاغیان و مجرمان تکرار پیدا می کند،معلوم می شود که سنت خدا یگانه است،و این سنت،برای هر کس که خواستار آن باشد،وسیله ای برای عبرت گرفتن می شود.در سرزمین احقاف که،به گفتۀ مفسران،میان حضرموت و عمان قرار گرفته است،قبایل عاد به طغیان و فساد و آزار رساندن به مردم می پرداختند،و چون بیم دهنده ای نزد ایشان آمد به سخن او گوش فرا ندادند،پس خدا بادی را برایشان فرستاد،نه برای آن که مقدمات فراهم آمدن میوه ها را فراهم آورده یا باران به سرزمینهای تشنۀ ایشان برساند،بلکه برای آن که هر چه از کشاورزی و دامداری و انسان و اثاثیه و بنا در آن سرزمین بود همه را نابود سازد و هیچ چیز از آن سرزمین برجای نگذارد،و چنین است که آن باد بی حاصل و عقیم بود.

وَ فِی عٰادٍ إِذْ أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ

«و در قوم عاد که باد سترون را بر ایشان فرستادیم.» در معنی عقیم گفته اند که:آن بادی است که سبب باریدن باران و صورت گرفتن لقاح گیاهی نشود،و شاید عقیم به آن معنی باشد که پس از وزیدن آن هیچ چیز بر جای نمی ماند و در این صورت آیۀ بعدی تفسیری برای آن است.

[42]

و چنان می نماید که آن وزش باد حامل آتش و زهری نیز بوده است، و به همین سبب پس از آن هیچ چیز را به حال خود باقی نگذاشت،بلکه زمین و هر چه را که بر روی آن قرار داشت هلاک و خرد و پوسیده کرد.

ص :54

مٰا تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاّٰ جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ

«هیچ چیزی را که بر آن می گذرد برجای نمی گذارد مگر این که آن را به صورت چیزی خرد شده و پوسیده درآورد.» گفته اند که:رمیم از رمّة مشتق است که معنی استخوان کهنه و پوسیده دارد،و ریسمان کهنه و پوسیده را رمّة گویند،و رمّ کاهی را گویند که بر زمین ریخته باشد،و بعضی رمیم را خاکستر معنی کرده اند،و بعضی دیگر آن را خرده های خشک شدۀ گیاه دانسته اند،و بعضی دیگر آن را خاک کوفته و گرد شده دانسته اند،و ابن عباس گفت:همچون چیزی کهنه و هلاک شده.

به نظر من این کلمه حکایت از نابودی چیزی دارد،که اگر ساختمان باشد به معنی ویران شدن آن است،و اگر استخوان باشد شکستن و خرد شدن،و اگر خاک باشد همچون خاکستر شدن آن که هیچ حیاتی در آن وجود ندارد،و اگر این تفسیر درست باشد،باید گفت که آن سرزمین هرگز شایستگی برای بازگشت زندگی به آن را ندارد،و این عاقبت طغیان و چالش کردن ایشان در برابر رسالتهای پروردگارشان بود.

[43]

از جنوب جزیرة العرب تا شمال آن که قبایل ثمود در منطقۀ حجر آن زندگی می کردند،همین قصه را می خوانیم،و به همین عبرت می رسیم،و حقیقت مسئولیت و جزا تجلّی پیدا می کند.

به رسالتها کافر شدند،و از رسول خود فرمان نبردند،و شتر را پی کردند،و سه روز به آنان مهلت داده شد،پس قدرت فرار پیدا نکردند،و آنچه به آن شرک می ورزیدند به یاری آنان برنخاست،و از حیله برایشان کاری برنیامد،بلکه با صاعقه به بدترین صورت هلاک شدند...و بدین گونه در ثمود نیز آیت آشکاری پدید آمد.

وَ فِی ثَمُودَ إِذْ قِیلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّٰی حِینٍ

«و در ثمود در آن هنگام که به ایشان گفته شد که تا مدتی معین بهره مند شوید.» گفته اند که:آن مدت معین عبارت از سه روزی است که به ایشان مهلت

ص :55

داده شده بود،و شاید منظور از آنان فرصتی است که در زندگی دنیا دارند،و آزادی محدودی که در اختیار ایشان گذاشته شده و خدا ارادۀ ایشان را از این راه در معرض آزمایش قرار داده بود،ولی آنان مخالف دستور فرستادۀ خدا عمل کردند و ماده شتری را که نشانۀ رسیدن به بصیرتی برای ایشان بود پی کردند.

[44]

فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ «و از فرمان پروردگارشان سرپیچی کردند،پس صاعقه ایشان را گرفت در حالی که نگاه می کردند.» [45]

و با وجود آن که صاعقه پس از آن به ایشان رسید که به آن بیم داده شده بودند،و از هنگام وقوع آن با خبر بودند،و با چشم به آن نگاه می کردند،قدرت مقاومت کردن با آن یا گریختن از آن را نداشتند.

فَمَا اسْتَطٰاعُوا مِنْ قِیٰامٍ وَ مٰا کٰانُوا مُنْتَصِرِینَ

«پس نه خود قدرت مقاومت با آن را داشتند و نه کسی به یاری آنان برخاست.» [46]

عذابی که پیاپی در دنیا به مجرمان و تباهکاران می رسد،هشداری برای ما به آن است که عذاب خدا وقوع پیدا خواهد کرد،و این که جزا حقّ است و شکی در آن وجود ندارد،و هیچ کس نمی تواند از سرنوشتی که خود با عمل خویش فراهم آورده است فرار کند.

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ

«و قوم نوح پیش از آن،» که آیات خدا را تکذیب کردند و گرفتار طوفان شدند و از آنان چیزی جز عبرت بر جای نماند.

إِنَّهُمْ کٰانُوا قَوْماً فٰاسِقِینَ

«آنان گروهی نافرمان و فاسق بودند.» از حدود خدا تجاوز می کردند و به اجرای فرمان او نمی پرداختند،پس بنا بر سنّت خدا که تبدیل ناپذیر است،گرفتار عذاب شدند.

[سوره الذاریات (51): آیات 47 تا 60]

اشاره

وَ اَلسَّمٰاءَ بَنَیْنٰاهٰا بِأَیْدٍ وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ (47) وَ اَلْأَرْضَ فَرَشْنٰاهٰا فَنِعْمَ اَلْمٰاهِدُونَ (48) وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَی اَللّٰهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ (50) وَ لاٰ تَجْعَلُوا مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ (51) کَذٰلِکَ مٰا أَتَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ قٰالُوا سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَوٰاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طٰاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمٰا أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْریٰ تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ (55) وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (56) مٰا أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ (57) إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلرَّزّٰاقُ ذُو اَلْقُوَّةِ اَلْمَتِینُ (58) فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحٰابِهِمْ فَلاٰ یَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ یَوْمِهِمُ اَلَّذِی یُوعَدُونَ (60)

ص :56

معنای واژه ها

47[بأید]

:به نیرو،از:آد یئید.

59[ذنوبا]

:بهره ای از عذاب،و معنی اصلی ذنوب دلوی است که پر از آب باشد،و در این جا برای اشاره کردن به زیادی گناهان ایشان آمده است.

ص :57

انسان و جن را نیافریدم مگر برای آن که مرا بپرستند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون محور سورۀ«الذاریات»این است که هدف اساسی از آفرینش جن و انس عبادت خداوند متعال است پایان سوره،پس از فراهم آوردن مقدمات،به بیان آن می پردازد:به آسمان اشاره می کند که چگونه پروردگارمان آن را به قوت خود بنا کرد،و پیوسته آن را گسترش می دهد،و به زمین که چگونه آن را هموار و آمادۀ برای زیستن ما بر آن ساخت،و به زوجیت و جفت بودن در هر چیز آفریده شده،خداوند بی نیاز توانا ما را متوجه می سازد.

سپس به ما فرمان می دهد که به او پناه بریم،و از ناتوانی خود و نیز از شرهای فسادهای خودمان و شرهای جهان به جانب او فرار کنیم.

برای آن که تسلیم به فشارها نشویم،به ما یادآوری می کند که:رسول بیم دهنده ای آشکار از جانب خدا است،و این که ما را از عاقبت بد و شرک ورزیدن به خدا و کافر شدن به رسالت و متهم ساختن رسول به جادوگری و دیوانگی،که همۀ پیشینیان چنین می کردند بر حذر می دارد.تو گویی که آنان بدین گونه بودن را به یکدیگر سفارش می کردند،در صورتی که حقیقت آن بود که همۀ ایشان طغیانگر و عاصی بودند،پس چون رسول از ایشان دوری جست ملامتی بر او نبود،چه آنان منکر رسالت شدند،ولی /14 ادامه دادن به یادآوری مردم و موعظه کردن به ایشان واجب است،چه برای آنان سودمند واقع می شود.

پس از این مقدمه که در آن از آیات خدا در میان آفریدگانش سخن رفته،و

ص :58

بینا شدن به نقش رسول در بیم دادن و ابلاغ فرمان خدا تنها در آنچه با کافران ارتباط پیدا می کند،و نقش یادآوری در آنچه به مؤمنان مربوط می شود،خداوند متعال از مهمترین هدف در آفرینش برای ما چنین سخن می گوید که: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ «جن و انس را جز برای عبادت و بندگی نیافریدم»؛ و حقیقت عبادت تسلیم شدن به خدا و آماده کردن نفس برای پذیرش معرفت او و پاک کردن آن از پلیدی شرک و زشتیهای درونی و سپس عمل کردن به کتاب او است.

پرستش خدا راهنمای به رحمت او است،و هدف آفرینش تفضل بر آفریدگان،و از آفریده ها هیچ فایده ای به آفریدگار نمی رسد،و او از ایشان خواستار روزی و خوراک نیست،بلکه او روزی دهنده ای است که نعمتش به همگان می رسد،و او صاحب نیرویی پایان ناپذیر است که نیازی به یاری آنان ندارد.

در پایان پروردگارمان ستمگران را از آن بیم می دهد که سهم ایشان از عذاب برای آنان تضمین شده است،پس بی جهت در رسیدن به آن شتاب نورزند،و به همین گونه کافران را از ویلها و مصیبتهای روز موعود بر حذر می دارد.

شرح آیات:
اشاره

[47]

آیا در شب صاف هیچ گاه به آسمان نگریسته اید؟آیا هیچ گاه خواسته اید ستاره ها را شماره کنید؟بدون تردید خسته خواهید شد،زیرا چشمان را به هر سو بگردانید ستاره ای را در اعماق فضا مشاهده می کنید،بویژه این که می دانیم هر مجموعه ای از ستارگان کهکشانی را تشکیل می دهند.مدهوش می شویم هنگامی که می شنویم شمار کهکشانها را میلیاردها اعلان کرده اند.آیا روزی خواهد رسید که آدمی بتواند ستارگان آسمان را بشمارد؟با در نظر گرفتن این که اگر برخی از این ستارگان روی کرۀ زمین افکنده شود کرۀ زمین چنان در آن محو می شود که دانۀ ریگی در صحرا.

آیا کدام نیرو این آسمان را ساخته است؟!

ص :59

وَ السَّمٰاءَ بَنَیْنٰاهٰا بِأَیْدٍ

«و آسمان را به نیرو آفریدیم،» و أید به معنی قوت و نیرو است،و شاید کلمه بنا الهامبخش آن باشد که در آفرینش و استحکام آسمان و ارتباط میان اجزاء آن تدریج در کار بوده است،و این همه دربارۀ آسمان صحت دارد.

وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ

«و ما اسباب فراخی را فراهم می آوریم.» دربارۀ معنی کلمۀ موسعون مفسران گونه گونه نظر داده اند:ابن عباس گفت معنی آن این است که ما تواناییم،و به قولی:سعه و گسترش در نزد ما است،و به قولی:ما رزق را بر آفریدگانمان گسترش می دهیم،و ضحاک گفت:

ما شما را بی نیاز کردیم و دلیل آن است:«علی الموسع قدره»،و به قولی:میان آن و زمین را وسعت دادیم. (1)

شاید این اختلاف دلیل دشواری فهم ظاهر آیه در آن محیط علمی است که جز به زمین و اجرام آسمانی محدود آن از چیز دیگری خبر نداشت،و ما این گونه اختلاف را در بسیاری از آیات راهنمای به یک حقیقت که در آن روزها غامض و غیر قابل فهم به نظر می رسید،مشاهده می کنیم.

ولی این را می دانیم که معنی ظاهری آیه آن است که پروردگار توانای ما بنای آسمان را پیوسته وسعت می دهد،که با حقایق علمی ذیل هم مطابقت دارد:

1-این که زمین و کرات دیگر مواد اثیری پراکندۀ در فضا را به خود جذب می کنند،و تو گویی همچون دستگاههای بزرگ پاکسازی هستند که پیوسته به رفت و روب فضا اشتغال دارند و همین سبب رشد و نمو دایمی آن می شود،و گاه گفته اند که:حجم مواد پراکندۀ در فضا به اندازۀ حجم اجرام موجود در آن است.

یعنی برای آن کفایت می کنند که از آنها اجرامی تازه پدید آید به شماره و بزرگی اجرام فعلی موجود و شاید بیشتر.

2-آسمان پیوسته در حال گسترش است و تو گویی که روزی صورت

ص :60


1- 40) -القرطبی،ج 17،ص 52.

کرۀ واحدی داشته و در آن انفجار عظیمی پیش از 15 میلیارد سال قبل صورت گرفته و پس از آن به گسترش ادامه داده و فاصلۀ میان جرمهای آن پیوسته در حال افزایش بوده است،و چنان که جورج گاموف گفته است:فضای محیط بر ما که از میلیاردها کهکشان تشکیل شده،در حال گسترش سریع است،و در واقع جهان ما ساکن نیست و انبساط یافتن آن امری مؤکد است.

و معرفت پیدا کردن به این حقیقت،کلیدی برای معماهای جهان است، چه اگر جهان اکنون در حالت انبساط و گسترش دایمی قرار گرفته است،ناگزیر می بایستی در روزی از روزها حالت انقباض می داشته باشد. (1)

و بعضی سرعت گسترش و انبساط اجرام آسمانی و دور شدن آنها را از یکدیگر،66 هزار کیلومتر در ثانیه دانسته اند. (2)

مایۀ شگفتی آن که،بنا بر آنچه گفته اند،هر چه از یکدیگر دورتر شوند، سرعت دور شدن آنها از یکدیگر افزایش پیدا می کند.

آیا این گسترش و انبساط تا چه اندازه امتداد پیدا می کند،و در کجا متوقف خواهد شد و پایان کار چگونه پیشبینی می شود؟ دانش همۀ اینها در نزد خدا است،ولی این گسترش عظیم بدون تدبیر و نگهبانی از جانب سلطان عالمی که توازن آن را حفظ می کند و به تدبیر امور آن می پردازد صورت پذیر نمی شود.

3-بعضی از دانشمندان فضایی بر آنند که:اجرامی آسمانی با گذشت زمان هستی پیدا می کند،و در پاره ای از گوشه های این فضای وسیع به چیزهایی برخورد کرده اند که آغاز تکون و پیدایش خورشیدهایی با درخشندگی بسیار بیشتر از خورشیدهای موجود است.

معماهای آسمانها هنوز بسیار است،و امکان آن هست که با ساخته شدن

ص :61


1- 41) -تفسیر نمونه،ج 23،ص 374 به نقل از کتاب جورج گاموف دربارۀ آفرینش جهان.
2- 42) -همان کتاب،ص 373 به نقل از فرد هوبل.

افزارهایی تازه برای عکسبرداری از اجرام آسمانی،و نیز تجزیه و تحلیل اشعه ای که از آنها می رسد،بعضی از این معماها گشوده شود،و شاید در آن روز از ابعاد این آیت الاهی و امثال آن به صورتی بهتر شناسایی بیشتر و خوبتری به دست بیاوریم.

4-استاد بیار روسو در کتاب تألیف سال 1963 خود(از اتوم تا ستاره) گفته است:کهکشانها در سلسلۀ مراتب نظام فلکی در بالای ستارگان قرار گرفته اند،و هر کهکشان مجموعه ای است که از صدها میلیون یا میلیارد ستاره،یا به گفته ای درست تر ستاره تشکیل شده است که شمارش آنها با بزرگترین و دقیقترین حسابگرها امکان پذیر نیست.

کهکشانی که ما جزئی از آن به شمار می رویم،مشتمل بر کمتر از دویست میلیارد ستاره نیست،و باید بر آن توده ای از مادۀ پراکندۀ در فضا را افزود که در فاصلۀ ستارگان قرار گرفته است و جرم آن از 30% تا 40% جرم کلّی کهکشان است.

در این جا تنها به این گفته اکتفاء می کنیم که:عدد کهکشانها قابل شمارش نیست و این مطلب از تصاویری که به وسیلۀ دوربینهای نزدیک کنندۀ آسمانی گرفته شده آشکار می شود.

سپس از پیدایش ستارگان از ابرها(مواد موجود میان ستارگان)سخن می گوید:و وجود ابری از مادۀ جهانی این اعتقاد را پیش می آورد که ستارگان پس از چگال شدن از میان ابر بیرون می آیند،و این تنها یک فرض نیست،چه علمای نجوم در آسمان به شناخت تحوّلی در همین سالهای نزدیک دست یافته اند.

امّا اکنون آنچه باید از این دید سریع بر عالم در حافظه نگاه داریم،دو امر است:

اول:این که ستارگان از ابتدای جهان موجود نبوده اند،بلکه در اوقاتی معین از مادۀ کیهانی پدید آمده اند.

دوم:این که همۀ آنها در آن واحد پدید نیامده اند و پدیدار شدن آنها از قدیم تا زمان ما به صورت تدریجی ادامه داشته است، /14 و اعتقاد دانشمندان برجستۀ نجوم

ص :62

بر آن است که از آغاز عمر ستارگان تا کنون در حوالی 15 میلیارد سال فاصله است.

اگر عمر کهکشان را به 15 میلیارد سال محدود کنیم،این بدان معنی نیست که هستی جهان حتما از همین آغاز پیدایش کهکشان است،و ما اکنون می دانیم که ماده بدون انقطاع به کار مایه(انرژی،و به تعبیر درست تر به شعاع و پرتو) تحوّل پیدا می کند،و در درون نمودهای هولناک صورت گرفتۀ در آفاق فضایی، پیدایش این کار مایه بدون انقطاع پیدایش ماده را تأمین می کند،هر چند سیاق و نظام این تجدید آفرینش در منتهای کندی است.

[48]

خدا چگونه زمین را برای زندگی انسان آماده کرد،و چگونه صخره هایی که زمین در اصل از آنها پدید آمده خرد شد و به صورت خاک نرم درآمد که از آن خانه ها را می سازند و راهها به وجود می آورند و آنچه بخواهند در آن کشت می کنند؟و اگر سطح زمین به سختی و صلابت صخره های سیارۀ زهره،یا نرمی خاک ماه می بود،آیا می توانستیم بر آن راحت و شاد زندگی کنیم؟،و چگونه زمین به خاطر خود سپرد که ما به چه موادی برای کشاورزی و پاکیزه کردن فضاها و مکیدن آنچه مضر است نیازمندیم و آنها را برای ما فراهم آورد؟! وَ الْأَرْضَ فَرَشْنٰاهٰا فَنِعْمَ الْمٰاهِدُونَ «و زمین را گستردیم پس از گسترندگان خوبیم.» آری،ای پروردگار ما،تو بهترین آماده کنندۀ زمین و مهیّا سازندۀ آن برای زیستن ما بر آنی،سبحانک.

[49]

و میان آسمانی که نشانه و آیت قدرت خدا،و زمینی که آیت رحمت او است،جانوران و گیاهان و چیزهایی را مشاهده می کنیم که خدا آنها را مکمل یکدیگر ساخته است.زمین خورشید را کامل می کند،و ماه مکمل زمین است؛دریا کامل کنندۀ فواید خشکی است،و چنین است دشت و کوه،و انسان و جانوران،و همۀ انواع گیاه که آنها نیز همچون دیگر مخلوقات مکمل یکدیگرند.

وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ

«و از هر چیز جفت جفت آفریدیم.» این جفت بودن به عالیترین صورت آن در نر و ماده بودن تجلّی پیدا می کند

ص :63

که آن را در انسان /14 و جانور و گیاه مشاهده می کنیم،بلکه در هر چیز آفریده شدۀ از اتوم بسیار خرد که در آن قسمت منفی(تجسم یافتۀ در الکترون)و قسمت مثبت (پروتون)مشاهده می کنیم.

این تکامل نشان دهندۀ نیاز مشترک میان مخلوقات است که آن نیز به نوبۀ خود به ما دو بصیرت می بخشد:

الف:این که نیازمندی به خودی خود نعمت است،و احساس کردن آن همچون سوختی برای تحرک محسوب می شود،و اشباع شدن لذت هستی است،پس اگر یک زندگی بدون نیازمندی به خوراک و نوشاک و آسایش و عمل جنسی فرض کنیم،آیا ممکن است که ما به آن رغبتی نشان دهیم.این برادر مرگ است،و هر چه نیازمندی افزونتر و شدیدتر و گوناگونتر باشد،لذت حاصل از برآمدن آن نیازمندی نیز بیشتر و متنوعتر و شدیدتر خواهد بود...مگر نه این است که سیری پس از گرسنگی،و امنیت پس از ترس،و به عمل جنسی پرداختن پس از شبق لذتی شدیدتر و بزرگتر دارد؟ ب:تکامل و مخصوصا در میان دو زوج راهنمایی برای ما به سوی پروردگارمان است،بدان سبب که هر چیز نیازی به چیز دیگر دارد،و در آن تصور استقلال و بی نیازی و الوهیت نمی رود از آن روی که هر محتاج فقیر و محدود و در زیر تدبیر دیگری است،و این که پروردگار بی نیاز و وسعت بخش و مدبّری دارد.

سپس تدبیر تکامل،و فراهم آوردن زوجیّت و تنظیم شؤون آن دلیل بر این است که مدبّر و تنظیم کننده ای وجود دارد،سبحانه و تعالی.

در عین حال گواهی بر آن است که مدبّر بی نیاز است و نامحدود،و همانند و شبیهی ندارد.

در حدیثی از امام رضا(علیه السلام)آمده است:«با ایجاد مشاعر شناخته می شود که او مشعر ندارد،و با جوهر ساختن جوهرها معلوم می شود که برای او جوهری نیست،و با وجود تضاد در میان چیزها آشکار است که او را ضدی نیست،و با ایجاد مقارنه میان چیزها دانسته می شود که او قرین ندارد؛روشنی را ضدّ تاریکی

ص :64

قرار داد،و خشکی را ضد تری،و زبری را ضدّ نرمی،و سردی را ضد گرمی؛میان دشمنان تألیف و نزدیکی پدید آورد،و میان /14 نزدیکان جدایی افکند،که این جدایی دلیلی بر جدا کننده است،و تألیف دلیلی بر مؤلف و ایجاد کنندۀ الفت،و قول او چنین است: وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ .و میان قبل و بعد جدایی افکند تا دانسته شود که او را نه قبلی است و نه بعدی،غرائز او گواه آن است که غریزه ساز خود غریزه ندارد،و وقت گذاری او خبر از آن می دهد که وقت گذار را وقتی نیست،بعضی از آنها حجاب بعضی دیگر است تا دانسته شود که بین او و آفریدگانش حجابی وجود ندارد». (1)

لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

«باشد که شما به یاد داشته باشید و از آن پند گیرید.» هر وقت که احساس نیاز به خدا پیدا می کنید،معرفت شما به او افزایش می یابد،و نیز در آن هنگام که نیاز شما را برآورده می سازد.حق آن است که معرفت خدا عالیترین هدف آفرینش جهان است.مگر نه این است که معرفت راه نزدیکی و تقرب پیدا کردن به خدا است و انس گرفتن به مناجات با او و رستگار شدن به یادآوری او؟ [50]

ولی چگونه می توانیم به طرف خدا صعود کنیم در حالی که عوامل نقص و عجز ما را احاطه کرده است:از نفس امّارۀ به بدی پرداختن به گناه را در نظر ما آرایش می دهد و ما را به پس انداختن توبه وامی دارد،تا شیطانی که ما را گمراه می سازد و کارهای زشت را برای ما می آراید و زیبا جلوه گر می سازد،و قلبهای ما را از آرزوها و وسوسه ها و پندارها پر می کند،و تا طاغیان زمین که راههای زندگی را چندان بر ما تنگ می کنند تا امور خودمان را به ایشان تسلیم کنیم،و آنان را شریک دین و دنیای خود قرار دهیم،و تا مجتمع فاسد،و تربیت تباه کننده،و فرهنگ گمراه کننده...و...همۀ این عوامل ما را به دره ای عمیق فرو می افکنند،

ص :65


1- 43) -نور الثقلین،ج 5،ص 130.

پس چگونه باید به سوی خدا بالا رویم و به رستگاری برسیم؟! قرآن کریم پاسخ این پرسش را می دهد:

فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ

«پس به سوی خدا بگریزید.» از هر شری که یاد کردید به او پناه برید و به نجوا کردن با او بپردازید و به روشهایی که وحی کرده است اعتماد کنید؛از کسی اطاعت کنید که اطاعت کردن از او را به شما فرمان داده است،و کسی را والی و فرمانروای خود بدانید که ولایت او را بر شما امر کرده است.

دعاهای رسیدۀ از اهل بیت رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله آکندۀ از معانی پناه بردن به خدا و ملتجی شدن به او و گریختن از خشم او است،و اینک بعضی از آنها:

«سپاس خدای را که سپاس حق او است و به آن استحقاق دارد،حمد و سپاسی فراوان،و پناه می برم به او از شر نفسم.نفس امّاره و فرمانده به بدی است، مگر آن که پروردگارم رحم و رحمت کند،و پناه می برم به او از هر جبّار فاجر و سلطان جائر و دشمن قاهر.خدایا!مرا از سپاهیان خود قرار ده که پیروزند،و به حزب خودت درآور که حزب تو حزب رستگاران است،و مرا از اولیای خود قرار ده که اولیای تو نه بیم دارند و نه اندوهگین می شوند». (1)

و نه تنها به سبب آن عوامل به سوی خدا می گریزیم و به او پناه می بریم، بلکه از خشم و عذاب او نیز چنین می کنیم چنان که در دعای سرور پیامبران محمّد صلّی اللّٰه علیه و آله چنین می خوانیم:

«به نور وجه تو که آسمانها و زمینها را روشن کرده،و تاریکی را از آنها زدوده،و به سبب اصلاح امر پیشینیان و پسینیان شده،پناه می برم از این که مبادا ناگهان کیفر و انتقام تو برسد،و عافیتت دگرگون شود،و نعمتت زوال پیدا کند». (2)

ص :66


1- 44) -مفاتیح الجنان،دعای روز سه شنبه.
2- 45) -مفاتیح الجنان،اعمال نیمۀ شعبان.

در دعای به جا مانده از دو صادق علیهما السلام چنین می خوانیم:

«خدایا!من به تو نیازمندم،و از عذابت بیمناکم و پناهخواه.خدایا!اسمم را مگردان و جسمم را تغییر مده،و آزمون مرا سخت مگیر،و چنان مکن که دشمنان مرا شماتت کنند؛از عقابت به عفوت پناه می برم،و از عذابت به رحمتت،و از خشمت به رضایت،و پناه به تو از خودت به خودت،جلّ ثنائک.تو چنانی که خود بر خود ثنا گفته ای،و برتر از آنچه گویندگان می گویند». (1)

إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ

«من برای شما از او بیم دهنده ای آشکارم.» /14 بدین گونه آدمی میان دو خطر قرار دارد:یکی از آنها سبک است و زودگذر،و دیگری بزرگ است و دایمی،بنا بر این به نفس خود بنگر که چگونه یکی از این دو را بر می گزیند.پس اگر به فشارها تسلیم شود و به خدا شرک ورزد،از خطر سبک دوری جسته و خطر بزرگتر او را در میان گرفته است،در صورتی که اگر به خدا پناه می برد،نه تنها از خطر بزرگ رهایی می یافت،بلکه از خطر عظیم تجسم یافتۀ در غضب خداوند جبّار و بزرگترین عذاب او نیز خلاص می شد،و پروردگار او را پناه خود می گرفت و از خطر دیگر نجاتش می داد.

[51]

بدین گونه خداوند بیم دهندۀ آشکار را مبعوث کرد تا ایشان را به خودش بخواند و از عاقبت گردنکشی نسبت به او و شرک ورزیدن به وی بر حذرشان دارد.

وَ لاٰ تَجْعَلُوا مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ

«و با خدا خدای دیگری را قرار ندهید.» که او شما را از خطرهای دنیا نمی رهاند،و سبب آن می شود که خشم و عذاب پروردگار به شما برسد.

إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ

«که من برای شما بیم دهنده ای آشکارم.» چه بسیار زیان آدمی بزرگ است و پشیمانیش عظیم که گوشش این هشدار صریح و آشکار را نشنود!

ص :67


1- 46) -المنتخب الحسنی،ص 747.

[52]

آیا چه چیز آدمیان را به آن واداشت که به این بیم دهندۀ آشکار کافر شوند،و تا ابد زیانکار شوند؟ طغیانی که در جانهای ایشان بود و همان خود محوری منفور سبب این کار شد،و به همین جهت آنان را می بینیم که نذیر را به تهمتهای متناقضی متهم سازند تا کفر خود را خوب و پسندیده جلوه گر سازند.

کَذٰلِکَ مٰا أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ قٰالُوا سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ

«و به همین گونه هیچ فرستاده ای پیش از ایشان نیامد مگر این که گفتند:جادوگر است یا دیوانه.» /14 [53]

این تهمتی بود که هدف آن طغیان و کفر است،و همۀ کافران در سراسر تاریخ آن را تکرار می کردند،حتی شخص خیال می کند که بعضی از آنان به بعضی دیگر این اتهام را تلقین می کرده اند؛ولی حقیقت آن است که همگی آنان در آن خودخواهی طغیانگری که این گونه تهمتها را به فرستادگان خدا می زد،با یکدیگر شریک بودند.

أَ تَوٰاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طٰاغُونَ

«آیا پرداختن به آن(اتهام)را به یکدیگر توصیه می کردند یا بلکه قومی طاغی و گردنکش بودند.» عین تهمتی را که قوم نوح هزاران سال پیش علیه پیامبر بزرگ خدا(علیه السلام)به او می زدند،امروز-مثلا-از کسانی می شنویم که با دعوت کنندگان به سوی خدا و بیم دهندگان از عذاب او مخالفت می کنند،و این بدان سبب است که بسیار چیزها در زندگی بشر تغییر پیدا کرده،ولی جوهر وجود او و غرایزی که در نفس و جان او وجود دارد،هم چنان به حال خود باقی مانده است.

بنا بر این شایسته است که ما-کسانی که قرآن را تلاوت می کنیم-در این وادی نلغزیم،و چنان نباشیم که هر کس را که خوانندۀ ما به خیر است،یا ما را از شر بر حذر می دارد و بیم می دهد،در عقل یا در نیتش متهم سازیم.

شاید خطرناکترین شرّی که باید از آن پرهیز کنیم و به خدا پناه بریم تا ما را از آن خلاص کند،همین طغیان و سرکشی نهفتۀ در جانمان است(و پناه بر خدا

ص :68

از شرهای آن).

[54]

و هنگامی که رسول بیم دادن به قوم خود را پایان می بخشد،حجت بر آنها تمام شده و مسئولیت او پایان پذیرفته است،پس هیچ کس نباید چنان گمان کند که رسول وکیل او است و این مسئولیت را بر عهده دارد که از راهی یا از راه دیگر او را هدایت کند.هرگز چنین نیست و او پس از بیم دادن آشکار ایشان به سبب کافر ماندن آنان مورد ملامت واقع نخواهد شد.

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمٰا أَنْتَ بِمَلُومٍ

«پس از ایشان روی گردان که تو در معرض ملامت قرار نخواهی گرفت.» [55]

آری،مؤمنان پیوسته در معرض رعایت و عنایت فرستادۀ خدا قرار دارند،و همواره پروردگار را به یاد ایشان می آورد،بدان سبب که ایشان از این یادآوری و تکرار آن سود می برند.

وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْریٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ

«و یادآوری کن که یادآوری برای مؤمنان سودمند است.» /14 از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده است که گفت:

«هنگامی که« فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمٰا أَنْتَ بِمَلُومٍ »نازل شد،هیچ یک از ما نبود که چون فَتَوَلَّ عَنْهُمْ را شنید به هلاک خود یقین نکرد،و چون« وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْریٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ »نازل شد،جانهای ما لذت و آسایش یافت». (1)

[56]

آیا عالیترین هدف آفرینش جن و انس چیست؟آفریدگان مسخّر انسان اند،خورشید و ماه،و ابرها و بادها،و دشت و کوه،و چارپایان و پرندگان و ماهیان و...و...همه برای او آفریده شده اند.پس آیا این امکان وجود دارد که آفرینش بشر بی هدف بوده باشد؟ هر چیز در خدمت هدفی است،بلکه برای هر جزئی از اجزاء وجود هر چیز غایت و هدفی است،پس آیا ممکن است که برای وجود انسان-سرور آفریدگان

ص :69


1- 47) -نور الثقلین،ج 5،ص 132.

ستارۀ ما-هیچ هدفی نبوده باشد؟! یا پروردگار آسمانها و زمین سبحانه و تعالی،که بی نیاز و حمید و علیم و حکیم است،آفرینش را به بازی گرفته باشد؟! پس بیایید تا به تفکر بپردازیم:آیا هر اندامهای ما عبث و بیهوده آفریده شده است،حتی اگر پاره ای از روده باشد،یا غدّه ای کوچک،یا حتی یک یاخته، و اگر جواب بنا بر معلومات پزشکی و طبع شناسی(فیزیولوژی)منفی است،پس چگونه ممکن است خلاصه و نتیجۀ آفرینش انسان بی هدف بوده باشد؟ پس هدف چیست؟ آیا این کافی است که هدف را خوردن و آشامیدن قرار دهیم؟آیا باید از عقلها و و جدان قلبهایمان پرسش کنیم؟ /14 یا خود را به آن قانع سازیم که خوردن و آشامیدن را هدف بدانیم،یا چون وقت فراغت بسیار در اختیار داریم،ناگزیر باید زندگی را با چیزی جز لذتهای عاجل پر کنیم؟ ما همه در آن می کوشیم تا به علم و فضیلت دست یابیم،و برای آنها ارزشی برتر از مال و نیرو تصور می کنیم،پس می پرسیم که:بالاترین درجۀ علم کدام است؟آیا معرفت و شناخت خدایی نیست که به توسط او از حقیقت خودمان آگاه می شویم،و از واقعیت محیطی که ما را در میان خود گرفته است؟و بدون شناخت خدا همۀ این سؤالات مایۀ حیرت است.

به همین گونه بالاترین درجۀ فضیلت تقوا و ترس از خدا است،و خواستار رضای او بودن،و به او نزدیک شدن.

و شناخت خدا و ترس از او در کلمۀ عبادت خلاصه می شود،که قرآن کریم آن را هدف آفرینش بشر دانسته و گفته است:

وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ

«و جن انس را نیافریدم مگر برای آن که عبادت کنند.» پس عبادت چیست؟گفته اند که اصل عبودیت و بندگی خضوع و خواری و فروتنی است،و تعبید به معنی خوار شدن،و راههای آماده شدۀ برای سفر و

ص :70

جا به جا شدن را معبّد (1) می گویند،و به نظر من اصل معنی عبودیت خواری و خضوع نیست که چنان گفته اند،علی رغم آن که خواری و خضوع از لوازم آن است،بلکه شایسته بودن چیزی برای بهره برداری از آن است،یا به تعبیری دیگر:موجود نبودن چیزی است که مانع بهره برداری از آن باشد،و به همین جهت گفته اند سفینة معبّدة یعنی کشتی در زیر فرمان،و راهها را از آن روی معبّد می گویند که از سوراخها و لغزشگاهها تهی است،و گرنه همۀ زمینها خاضع و خاشع و خوارند،پس چرا به صفت معبّده معرفی نمی شوند؟و برده را از آن روی عبد می خوانند که از فرمانبرداری خواجۀ خود امتناع نمی ورزد،و بدین گونه اصل معنی کلمه اطاعت و تسلیم است.

پس معنی عبادت خدا و ابعاد آن چیست؟در این باره حقایقی وجود دارد که باید آنها را بشناسیم تا چیزی از عبادت خدا دستگیر ما شود.

اولا:کسانی که نسبت به جز خدا خشوع می کنند،و هواهای خویش را خدای خود قرار می دهند،یا به پرستش طاغیان و مترفان می پردازند،یا نژاد و سنتهای موروثی را تقدیس می کنند،از هدف آفرینش دورند،بدان سبب که عبادت و پرستش خدا آزاد شدن انسان از پرستش شرکایی برای خدا است،و شاید در آیه ای که پس از این می آید اشاره ای به همین معنی بوده باشد.

أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبٰادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیٰاءَ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا جَهَنَّمَ لِلْکٰافِرِینَ نُزُلاً «آیا کسانی که کافر شدند چنان پنداشتند که بندگان مرا،سوای من به خدایی گیرند،و ما جهنم را همچون منزلی برای کافران آماده کرده ایم». (2) و گفت سبحانه و تعالی: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَیْرُ اللّٰهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ «ای مردم،نعمت خدا را بر خودتان به یاد آورید،آیا آفریننده ای جز

ص :71


1- 48) -القرطبی،ج 17،ص 56.
2- 49) -الکهف102/.

خدا وجود دارد که از آسمان و زمین به شما روزی برساند؟معبودی جز خدا وجود ندارد،پس از حق و راستی چگونه رویگردان می شوید.» (1) در حدیثی به جا مانده از امام صادق علیه السلام آمده است:«خدای عزّ و جلّ بندگان را نیافرید مگر برای آن که او را بشناسند،و چون شناختند به عبادت و بندگی او بپردازند،و چون بندۀ او شدند با این عبادت از عبادت جز او بی نیاز شوند»،پس مردی گفت:یا ابن رسول اللّٰه!پدر و مادرم فدای تو باد،پس معرفت خدا چیست؟و او گفت:«معرفت اهل هر زمان امام ایشان است که بر آنان فرمانبرداری از او واجب است». (2)

بنا بر این حدیث آزاد شدن انسان از پرستش جز خدا هدف اعلای آفرینش است،و بدین گونه توحید و یکتا پرستی محور اساسی هر یک از سوره های قرآن و آیات آن است.

ثانیا:عبادت خدا جز با شناخت او صورت اتمام نمی پذیرد،و معرفت او جز با عبادت و بندگی او میسر نمی شود،بدان سبب که در معرفت او نزدیک شدن به او و به رضای او وجود دارد،و به همین سبب است که معرفت خدایا معرفت آیات او، بنا بر آنچه از نص قرآن گذشت،هدفی از هدفهای خلق است و آن را در این آیه نیز ملاحظه می کنیم: اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً «خدا است آن که هفت آسمان را آفرید و از زمین همانند آنها،و فرود می آید فرمان میان آنها تا بدانید که خدا بر هر چیز توانا است،و علم او همه چیز را فرا گرفته است.» (3) /14 ولی چگونه می توان به کمال معرفت و شناخت خدا رسید،بی آن که شخص به او تسلیم شود،و از او فرمانبرداری کند،و به بندگی و عبادت او بپردازد،

ص :72


1- 50) -فاطر3/.
2- 51) -از علل الشرائع در تفسیر البصائر،ج 41،ص 134.
3- 52) -الطلاق12/.

و بداند که معرفت یافتن به او جز از طریق خود او میسر نمی شود،و چگونه می تواند کسی جز او دلیل و راهنمای به او باشد؛و به نور او آسمانها و زمین روشن است،و آیا ممکن است کسی جز او ظهوری داشته باشد که او ندارد تا بتواند ظاهر کنندۀ او سبحانه و تعالی باشد؟! او معرفت خودش را به کسی عنایت می کند که تسلیم به او شده باشد،و تنها او را بپرستد و از او فرمان برد،و بدین گونه عبادت از آن روی هدفی از آفرینش می شود که راه رسیدن به معرفت و شناخت او است.

ثالثا:آیا ممکن است که انسان به رستگاری در دنیا و آخرت بدون راه و شریعت آشکاری برسد که بر آن پیش رود،و آیا به کار بردن شریعت جز از راه ایمان آوردن به خدا و تسلیم شدن به اوامر او میسر می شود،و آیا این امکان وجود دارد که قلب آدمی از چرکهای آن پاک شود،و شخص او از قید و بندها جز به معرفت خدا خلاص می شود که جانها را در گسترۀ قدس او قرار می دهد،و از خودپسندی و حرص و خشم و آتش شهوات دور می سازد؟!هرگز...شناخت خدا و تسلیم شدن به او راهی برای دور کردن شیطان از قلب و پاک کردن قلب از وسوسه ها و پندارها و آرزوهای او،و خویگر شدن به خوی پروردگار است،و مؤدب شدن به آداب او از کرم و ایثار و احسان و تقوا و دوستی خیر و اهل آن،و به همین سبب در آیات قرآن به چیزهایی برمی خوریم که از آنها معلوم می شود که هدف آفرینش آفرینش برتر است،چنان که در این آیات:

در نه آیه از آیات قرآن خداوند متعال شکر و سپاسگزاری را هدفی برای نعمت آفرینش یا دیگر نعمتها قرار داده و از جملۀ آنها گفته است:

وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ . (1)

لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ . (2)

ص :73


1- 53) -النّحل78/.
2- 54) -الجاثیة12/.

چنان که یادآوری و تذکره را هدف آفرینش در همین سوره قرار داده است:

« وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ». (1)

و به همین گونه تعقّل را در این گفته اش سبحانه و تعالی هدف معرفی کرده است:

وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ . (2)

همچون آن که آزموده شدن آدمی را در آیات متعدد هدف اساسی آفرینش قرار داده است،همچون این گفتۀ او سبحانه و تعالی:

اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً . (3)

آزمایش به نوبۀ خود راهی برای تکامل انسان است،و پاک شدن او از عوامل منفی و زیانبخش.

تکامل...عالیترین هدف

از خلال دیدگاههایی که یاد شد،به این نتیجه می رسیم که:صعود انسان در معراجهای نزدیک شدن به خداوند متعال عالیترین هدف آفرینش او است،و این امر در آزاد شدن وی از یوغ بندگیها و پاک شدن قلب او از هوی و هوس و شهوتها،و بالا رفتن او از پله های صعود به جانب شناخت خدا و تقرب یافتن به او از راه کارهای شایسته و نیک است.

چون انسان به حد تقرب به خدا نزدیک شود،رضوان و غفران و رحمتها و دیگر نعمتهای آماده شدۀ از پیش او شامل حال وی می شود،و چه کس شایسته تر از خدا است که بندۀ خود را که در آستانه او ظاهر شده است به مهمانی بپذیرد و مشمول عنایت خویش سازد؟و از این جا باید گفت که در آیه ای که پس از این

ص :74


1- 55) -الذاریات49/.
2- 56) -غافر67/.
3- 57) -الملک2/.

می آید،رحمت خدا هدف آفرینش است:

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ . (1)

[57]

ولی هدفی که از آن سخن می گوییم به معنی علت در نزد ما نیست که چون به کاری می پردازیم به سبب آن علت چنین می کنیم و همان ما را به تلاش و پرداختن به کار برمی انگیزد.چنان که تشنگی علّت و سبب آب نوشیدن است،و گرسنگی علت خوردن،و نرمدلی و رقت قلب علت عطف و محبت،ولی رفع تشنگی و سیری و احسان هدف است.

خدا برتر از آن است که برای کار او سببی باشد که به آن او را برانگیزد،و علّتی که او را به زاری وادارد و مجبورش کند.او بی نیاز ستوده است و بخشش او رحمت محض او است،و فضل او محض ارادۀ او،و الحاح و اصرار خواهندگان مایۀ ناراحتی او نمی شود،و در دعایی آمده است:

«خرسندی تو پاکیزه تر از آن است که برای آن علتی از تو وجود داشته باشد تا چه رسد به آن که علتی از من در آن مؤثر باشد.الاهی!تو به ذات خود بی نیازی از آن که از خودت نفعی به تو برسد،پس چگونه ممکن است که از من بی نیاز نباشی؟». (2)

لامی که در سیاق بیان هدف از آفرینش در لیعبدون آمده به این معنی نیست که:خداوند متعال با این وسیله برای رسیدن به این هدف کوشش کرده است-در صورتی که او به خودی خود بی نیاز است-بلکه به این معنی است که:او مقدر ساخته و بر آن حکم کرده که این وسیله ای برای ما به سوی او باشد،و راه تلاش ما برای دست یافتن به آنچه مایۀ خرسندی او است،و از پیشرفتها و درجات کمال ما در وجود ما است،به همان گونه که طهارت هدف وضو است،و

ص :75


1- 58) -هود118/ و 119.
2- 59) -دعای عرفه از امام حسین علیه السلام،المنتخب الحسنی،ص 295.

یاد کردن از خدا هدف نماز،و تقوا نتیجۀ روزه،پس عبادت غایت آفرینش است و محتوی واجباتی است که اسلام به انجام دادن آنها فرمان داده است.

شاید به همین سبب باشد که پروردگارمان بر آن تأکید کرده است که او به ذات خود از آفریدگانش بی نیاز است،و از هر کاری که انجام دهند،و گفته است:

مٰا أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ

«از آنان روزی نمی خواهم و خواهان آن نیستم که به من خوراک دهند.» پس هیچ فایده ای به خداوند سبحانه و تعالی از خلال آفرینش آفریدگان نمی رسد،و حتی برای این که گفته اند در خبر است که خدا گفت:من گنجی پنهان بودم،و خواستم که شناخته شوم،پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم،به هیچ منبع موثّقی دسترس پیدا نکردم،و اگر منبع معتبری هم داشته باشد،باید آن را به صورتی تأویل کرد که با نص این آیۀ کریمه منافات نداشته باشد.و حکم عقل آن است که از طرف بندگان نفعی به خالق ایشان نمی رسد،و آشکار شدن پس از پنهان بودن گونه ای از نفع است،و به همین سبب در دعا می خوانیم:

«چگونه می توان از چیزی به تو استدلال کرد که برای هستی پیدا کردن خودش به تو نیازمند است،آیا برای جز تو آشکار بودن و ظهوری وجود دارد که برای تو چنان نباشد،تا او بتواند آشکار کنندۀ تو شود؛چه وقت غیبت کردی تا نیازمند دلیلی برای دلالت کردن به خودت باشی؟». (1)

ظاهرا تفاوت میان روزی و اطعام در آن است که روزی استمرار دارد در صورتی که طعام و خوراک دادن گاه ممکن است تنها یک بار بوده باشد،و در هر یک از آنها معنی استفاده و منفعت ملحوظ می شود،و تو گویی که روزیخوار برای باقی ماندن خود اعتماد بر رزق یا طعام دارد که واحدی از واحدهای روزی و رزق است.

ص :76


1- 60) -همان منبع،924.

[58]

چگونه ممکن است کسی که همۀ آفریدگان در زندگی خود برای رزق به او نیازمندند،خود نیازمند روزی شود،چه اگر دوام فضل و پیوستگی نعمت و همیشگی روزی او نباشد،هیچ یک از آفریدگان باقی نمی مانند.

إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الرَّزّٰاقُ

«و خدا روزی رسان و رزاق است.» و روزی رسان نمی تواند روزی خوار و مرزوق باشد.

ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ

«دارندۀ نیروی شدید.» /14 پس در او ضعف و سستی وجود ندارد تا نیازمند طعام باشد،و نقصی در او نیست که به تمام شدن و کمال محتاج شود،و قوت او عرضی نیست بلکه متین و شدید است،پس او سبحانه و تعالی مغلوب نمی شود،و در کارهای خود دچار سختی و فشار نخواهد شد.

شاید آیه دلالت بر آن داشته باشد که رزق خداوند متعال با عبادت کردن بندگانش نسبت به او پیاپی خواهد رسید،و پروردگار ما سبحانه و تعالی از زبان نوح علیه السلام در کتابش قرآن می گوید: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً* یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّٰاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهٰاراً «پس گفتم که از پروردگارتان آمرزش خواهید چون او بسیار آمرزنده است*آسمان را بر شما فرو ریزندۀ باران می کند*و به شما با مالها و فرزندان مدد می رساند و برای شما باغها و نهرها پدید می آورد». (1)

[59]

برای آن که سرنوشتهای گذشتگان عبرتی برای نسلهای پس از ایشان باشد،و ناگزیر این را باید بدانیم که از سنتی الاهی و تبدیل ناپذیر پیروی می کند، چه ستمگران به خاطر ظلمشان هلاک شدند،و هر کس که بر راه آنان برود دیر یا زود هلاک خواهد شد.

فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحٰابِهِمْ فَلاٰ یَسْتَعْجِلُونِ

«پس برای کسانی که ستم کردند بهره ای همچون بهرۀ یاران ایشان است،پس نباید برای

ص :77


1- 61) -نوح10/ تا 12.

رسیدن به آن شتاب داشته باشند.» آنان را چه شده است که از خدا و رسولش خواهان آن اند که عذاب سهم ایشان به آنان برسد،و آیا هیچ کس شده است که در رسیدن به هلاک خود شتاب ورزد.

گفته اند که:ذنوب به معنی اسب دم دراز است،و دلو بزرگی را که به ته آن بندی می بندند تا عمل خالی شدن آب آن آسانتر صورت بگیرد نیز به همین نام می خوانند،و ظاهرا اعراب در خالی کردن آب چنین دلوی با یکدیگر کمک می کردند به شرط آن که همه این دنباله ها مخصوص یک طایفه از ایشان بوده باشد به گواهی این شعر:

لکم ذنوب و لنا ذنوب

فإن أبیتم فلنا القلیب

شما را ذنوبی است و ما را ذنوبی*پس اگر امتناع ورزید ما را بهره ای خواهد بود و بدین گونه کلمۀ ذنوب به معنی نصیب و بهره و سهم به کار رفته است،و شاید نصیبی باشد که به گروهی از مردم اختصاص دارد،پس معنی آیه چنین می شود:آنان را نصیبی از ذنوب است که پس از نصیب گذشتگان به ایشان خواهد رسید.یعنی نوبتی دارند و باید به آن برسند و شتاب نکنند،به همان گونه که هر قوم هم در تقسیم آب ذنوبی دارند:به ترتیب،ذنوبی برای آنان و ذنوبی برای اینان.

بعضی گفته اند:چون معنی اصلی ذنوب دلو است که آب آن فرو می ریزد، عذاب هم به همین گونه بر ایشان فروخواهد ریخت.

سؤالی که برجای می ماند:چرا کلمۀ ظلم را در حق ایشان به کار برد،در صورتی که آنان کافر بودند؟ظاهرا ظلم اعمّ از کفر و شرک است و هر دو را شامل می شود و برای فرا گرفتن چیزهای دیگر نیز جا دارد،پس معنی می شود:پایان ظلم یکسان است،خواه وخامت آن به درجۀ کفر و شرک باشد یا کمتر از آنها،و بلا بر سر صاحب آن فرود خواهد آمد.

[60]

اما کفار در روز وعید به ویلی خواهند رسید که در آغاز سوره وعدۀ آن به ایشان داده شده بود.

ص :78

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ یَوْمِهِمُ الَّذِی یُوعَدُونَ

«پس وای بر کسانی که کافر شدند از روزی که وعدۀ آن به ایشان داده شده بود.» آنان در این روز هلاک خواهند شد و هیچ کس از هلاک ایشان متأسف نمی شود،از آن جهت ویل و لعنت نصیب ایشان می شود که خود مسئول هلاک خویشند.

و در پایان تلاوت سورۀ«الذاریات»از هر شر به خدا پناه می بریم،و از هر ترس به آستانۀ او می گریزیم و با تضرع و زاری به سوی او چنین دست به دعا برمی داریم:

«خدایا!از تو می خواهم هر خیری را که علم تو بر آن احاطه دارد،و به تو پناه می برم از هر شرّی /14 که علم تو بر آن احاطه دارد.خدایا!در همۀ امور خودم عافیت تو را درخواست می کنم،و از خواری و ذلت دنیا و عذاب آخرت به تو پناه می برم». (1)

ص :79


1- 62) -المنتخب الحسنی،ص 105

ص :80

ص :81

ص :82

سورۀ طور

اشاره

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد از ابو عبد اللّٰه و ابو جعفر(علیهما السلام) روایت شده است که گفتند:«هر کس سورۀ طور را بخواند،خیر دنیا و آخرت برای او با هم جمع می شود».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 135 /14

زمینۀ کلّی سوره

سوگند به طور،و کتاب مسطور،سوگند به بیت المعمور،و به سقف برافراشته،سوگند به دریای آکنده،که عذاب خدا حق است و وقوع پیدا خواهد کرد.

با این کلمات صاعقه آسا سوره ای آغاز می شود که برای شفای انسان از بیماری جدل آمده است،و چه بسیار است جدل،و آدمی چه وقت این حقایق را خواهد پذیرفت؟آیا در آن روز است که آسمان به تموّج می افتد،و کوه ها به راه،و آیا تصدیق در آن روز که ویل و لعنت نصیب تکذیب کنندگان می شود،سودی برای

ص :83

او دارد؟ آنان به بیم دادنها اعتنایی نمی کردند،و به لهو و بازی خود سرگرم بودند، پس آیا می توانند در آن روز که آنان را به سوی جهنم می رانند،باز هم چنان بوده باشند،و آیا باز هم می توانند آتش آن را که در برابر چشمانشان مشتعل است انکار و تکذیب کنند؟! یا در آن روز می گویند:این خیالی و پنداری و جادویی دروغین بیش نیست؟!آنچه می گویند اهمیتی ندارد،و نیز این که در آن روز بر آتش صبور می مانند یا نه،بدان جهت که در آن خواهند افتاد و به کارهایی که کرده بودند لهیب آن را خواهند دید و چشید.

و بدین گونه آیات پیش می رود و از جان انسان حالات جدل و بازی و گریز از حقایق را با تمسک جستن به عذرهای بیزور را بیرون می کشد،و برای آن که آدمی به آسایش ظاهری و امنیّت موقتی که هم امروز در آن به سر می برد آرام نگیرد، ناگزیر باید آن روز را به صورتی احساس کند،روزی که هر چیز در آن به اهتزاز و لرزش درمی آید،از آسمانی که سقفی محفوظ بود،تا کوه هایی که حکم تکیه گاه و لنگری مستحکم داشت.

سپس سیاق تصویری را ترسیم می کند که در آن صورت اهل بهشت مشاهده می شود که در حال تنعم از نعمتهای خدا در باغهای وسیع اند،و از عذاب جهنم دور،به سبب کارهای صالحی که در زندگی دنیا انجام داده بودند،می خورند و می آشامند،و بر سریرها استراحت می کنند،و خداوند حوریانی را به همسری نصیب آنان کرده است،و در پیرامون آنان فرزندان صالح ایشان جای دارند،و نعمتهای فراوان از میوه و گوشت و جام شراب بدون مستی در دسترس دارند،و از نعمتهای خدا یاد می کنند که به ایشان ارزانی داشته است،مگر نه این است که در دنیا در میان کسان خود از خدا می ترسیدند و از عذاب جهنم اضطراب داشتند،پس پروردگارشان به منّ خویش آنان را از عذاب سوزان نجات بخشید.

پس از مشاهدۀ این تصویر که نفوس بزرگوار و کریم را به اشتیاق وا می دارد،

ص :84

سیاق به امری می پردازد که ظاهرا موضوع اساسی سور محسوب می شود،و آن معالجۀ حالت جدل در حقایق آشکار است،و این کار از طریق احمقانۀ جلوه گر ساختن عذرها و بهانه هایی صورت می گیرد که انسان گریزان از حق به آنها متشبّث می شود، و این از مظاهر بیماری خطرناک جدل است...گفتند که:رسول کاهن است یا دیوانه،و گفتند:نه بلکه او شاعر است و چون بمیرد دعوت او به پایان می رسد،و گفتند که:او به دروغ گفته های خود را بر خدا بسته است...همۀ این ادعاها در آن هنگام متلاشی می شود که انسان در چارچوب حقایق بزرگی قرار گیرد،و نعمتهای خدا را در نظر آورد که بر او ارزانی داشته است(از طور و کتاب مسطور و سقف مرفوع و...و...)و در آن هنگام که روز قیامت را با لرزش و تموج آسمان،و به راه افتادن کوه ها احساس می کند،افکاری مشابه اینها همچون اندیشیدن در این که به آفریننده ای نیاز نیست،متلاشی می شود.

در سیاق این پرسش طرح می شود:پس آیا خود خالق خویشند؟یا از هیچ آفریده شده اند؟و آن که آسمانها و زمین را آفرید کیست؟هرگز...این همه از آن است که یقین ندارند،و این نخستین مشکل ایشان است. /14 و آن کس که می خواهد از حقیقت آشکار بگریزد،در برابر خود جز این خرافات را نخواهد یافت.

ذکر حکیم در بیان گمراهیهای ایشان و نشان دادن خطاهای آنها پیش می رود:پس چه کس بر گنجینه های آسمانها و زمین تسلط دارد؟سپس می گویند:خدا را دختران است،و شما پسران دارید،و آنچه را که خدا دارد پست تر می شمارند!شما را چه رسیده است،چگونه داوری می کنید؟ یا می ترسند که اگر ایمان بیاورند غرامت بپردازند یا مزد طلب کنند.و یا آشکارا غیب می دانند و در رخصت طلبیهایشان به آن تکیه می کنند؟ با این پرسشهای حادّ پیاپی قرآن عقول آنان و و جدان ضمیرهاشان را برمی انگیزد تا خود از بطلان این گونه اندیشه ها آگاه شوند.

سپس می گوید:«آیا می خواهند به مکر و کیدی بپردازند»،و ظاهرا این جواب پرسشهای ایشان است،ولی بدانید که آنها حیله گرند،و این که خدایی جز

ص :85

خدای یگانه وجود ندارد و او را انبازی نیست،و این گونه چیزها را درمانی نیست، مگر در آن هنگام که عذاب را ببینند و بگویند که این ابری متراکم است،پس آنان را به حال خود واگذار تا به روزی برسند که در آن همچون صاعقه زدگان شوند.

پس از آن که قرآن کافران را به یاد آن می آورد که عذاب دنیا بیم دهنده ای از عذاب آخرت است،به رسول و مؤمنان فرمان می دهد که بردبار باشند و چشم به راه حکم خدا بمانند و بدانند که او و ایشان مورد رعایت پروردگار صاحب عزّت و شوکت اند،و او ایشان را فرمان می دهد که شب هنگام و سپیده دمان تسبیح گوی خدا باشند.

سورة الطّور

[سوره الطور (52): آیات 1 تا 28]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلطُّورِ (1) وَ کِتٰابٍ مَسْطُورٍ (2) فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ اَلْبَیْتِ اَلْمَعْمُورِ (4) وَ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ (5) وَ اَلْبَحْرِ اَلْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذٰابَ رَبِّکَ لَوٰاقِعٌ (7) مٰا لَهُ مِنْ دٰافِعٍ (8) یَوْمَ تَمُورُ اَلسَّمٰاءُ مَوْراً (9) وَ تَسِیرُ اَلْجِبٰالُ سَیْراً (10) فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (11) اَلَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (12) یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلیٰ نٰارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هٰذِهِ اَلنّٰارُ اَلَّتِی کُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ (14) أَ فَسِحْرٌ هٰذٰا أَمْ أَنْتُمْ لاٰ تُبْصِرُونَ (15) اِصْلَوْهٰا فَاصْبِرُوا أَوْ لاٰ تَصْبِرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16) إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ نَعِیمٍ (17) فٰاکِهِینَ بِمٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ عَذٰابَ اَلْجَحِیمِ (18) کُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِیئاً بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّکِئِینَ عَلیٰ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ (20) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمٰانٍ أَلْحَقْنٰا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ اِمْرِئٍ بِمٰا کَسَبَ رَهِینٌ (21) وَ أَمْدَدْنٰاهُمْ بِفٰاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّٰا یَشْتَهُونَ (22) یَتَنٰازَعُونَ فِیهٰا کَأْساً لاٰ لَغْوٌ فِیهٰا وَ لاٰ تَأْثِیمٌ (23) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمٰانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ (25) قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا قَبْلُ فِی أَهْلِنٰا مُشْفِقِینَ (26) فَمَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ اَلسَّمُومِ (27) إِنّٰا کُنّٰا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْبَرُّ اَلرَّحِیمُ (28)

ص :86

معنای واژه ها

1 و الطور:طور همان کوه سیناء است،و گفته اند که:

آن کوهی در مدین است.

3 رق:پوست نازک دباغی شده است.

4 البیت المعمور:گفته اند که آن خانۀ خدا است،و به قولی آن عبارت از ضریحهایی در آسمان چهارم،و به قولی هفتم،است.

5 السقف المرفوع:آسمان است.

9 تمور مورا:مور به معنی اضطراب است،و آن پیش و پس رفتن یک چیز است.

13 یدعون:الدّع به معنی دور راندن به شدت و قوت

ص :87

است.

21 و ما ألتناهم:از ایشان نکاستیم.

23 یتنازعون:مبادله کردن است و دادن و گرفتن،و به قولی:بر سبیل مزاح و شوخی.

26 مشفقین:ترسندگان از عذاب،چه هر کس که ترس نداشته باشد،جز به ندرت به انجام دادن عمل صالح نمی پردازد.

27 عذاب السموم:یعنی آتشی که از مسام و روزنه های جسد از جان آدمی اثر می گذارد.

همانا کیفر پرودگارت تحقّق خواهد پذیرفت
اشاره
شرح آیات:

[1-6]

برای سوگندی که در قرآن می آید،و تمرکز آن در سوره های مکی است که به بحث دربارۀ عقاید انسان می پردازد،هدفهایی است که برجسته ترین آنها از این قرار است:

1-ارتباط دادن میان عقیده ای که خدا مردمان را به آن می خواند و حقایق جهان،و اصل معنی قسم بیان کردن پیوستگی میان دو چیز است،پس سوگند یاد کردن به نام خدا بر کردن یا نکردن کاری،یا دروغ یا راست بودن گفته ای،ارتباط دادن میان اعتقاد انسان به پروردگار و آن امر است برای قانع کردن کسی به آن.و اما در قرآن گونه ای تجاوز از این قاعده مشاهده می شود،بدان سبب که کلام خدا

ص :88

نیازی به اثبات از خارج آن ندارد،و هدف از قسم در آن بیان صله و ارتباط است میان غیب و شهود،یا میان آنچه بشر از حقایق آفرینش می داند با آنچه که از آن آشکار است.

خداوند متعال می گوید: وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ* وَ النَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی* وَ مٰا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ* إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی «به شب که بر سر جهانیان در آید* و به روز که روشن شود و پیدا*و به آفرینش نر و ماده*که کردار شما بس پراکنده است»، (1) و گفت: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا* وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا* وَ النَّهٰارِ /14 إِذٰا جَلاّٰهٰا* وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا* وَ السَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا* وَ الْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا* وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا* فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا* وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا «و به آفتاب و برتافتن آن*و به ماه که بر پی خورشید ایستد*و به روز که آن را پدیدار کند*و به شب که آن را بپوشاند*و به آسمان و ساختمان آن*و به زمین و گستردگی آن*و به جان و پدید آمدن آن*و به آن که الهامبخش گنهکاری و پرهیزگاری آن است*رستگار شد آن که آن را پاکیزه ساخت*و زیانکار شد آن که به دسیسه اش برانگیخت»، (2) و گفت: وَ الضُّحیٰ* وَ اللَّیْلِ إِذٰا سَجیٰ* مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ* وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولیٰ* وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ «به روز روشن و چاشتگاه*و به شب که آرام گیرد*خداوندت تو را بدرود نکرد و خشمگین نشد*و انجام برای تو بهتر از آغاز نیست*و به زودی پروردگارت چندان به تو دهد که خرسند شوی». (3) پس در مثال اول میان شب که دنیا را با تاریکی خود می پوشاند،و روز که با روشنی به صورت کامل آشکار می شود،ارتباط برقرار شده است،و آنچه را که از گونۀ اختلاف در میان آنها وجود دارد،به صورتی دیگر میان نر و ماده مشاهده می کنیم،و میان اختلاف سعی و کوشش در نزد مردم...و در مثال دوم از ارتباط میان بزرگی خورشید و ماه،و شب و

ص :89


1- 1) -اللیل1/-4.
2- 2) -الشمس1/ تا 4.
3- 3) -الضّحی1/ تا 5.

روز،و آسمان و زمین،و نفس و طبیعت آن،و میان رستگاری کسی که آن را تزکیه می کند و ناکامی کسی که آن را در رسوبات گناه و انحراف غرق می کند سخن به میان می آید...و در مثال سوم ارتباطی میان اول روز و ضحی که وقت حرکت و فعالیت است،و شب که هنگام آسایش و خواب است،و میان این چیزها:این که وحی از پیغمبر قطع نشده،و این که آخرت بر دنیا فضیلت دارد و این که عطا و بخشش خدا عوضی است که در مقابل رنجها و فداکاریها و بیش از آن به انسان می دهد تا به آن راضی شود،مشاهده می کنیم.

پس از تدقیق در مثالهای یاد شده بر ما معلوم می شود که آنچه به آن قسم یاد شده نمایندۀ شهود یعنی طرف آشکار حقایق است،و آنچه قسم بر آن واقع می شود نمایندۀ غیب یعنی حقایق پنهان و معنوی،و ارتباط میان این دو در عالم تحقیق آشکار می شود،و چه بسا که ما از آن نادانیم یا غافل می مانیم،و آیات برای آن می آید که این ارتباط را بیان و به ما یادآوری کند،و به همین گونه است در دیگر آیات سوگند قرآن.

2-در قسم قرآنی درمانی برای غرور بشر است،تا او را از کبر و گرفتاری ذاتش به گسترۀ حقایق بیرون آورد،چه قسم محتوی یادآوری او است به آفریده های عظیمی که در پیرامون او جای دارند،همچون دریاهایی که از او ژرفتر است،و آسمانی که گسترده تر،و کوه هایی که از /14 جسم او درازتر و حجیمتر است،و این توجیه و راهنمایی به حقایقی که همۀ آنها در هنگام یاد خدا کردن با آنها رو به رو می شویم،بدون شک هر چه زودتر در نفس او توجهی مثبت به عظمت آفرینندۀ جهان پدید می آورد که او را به تسلیم به پروردگارش راهنمایی می کند،و قرآن،در آن هنگام که می گوید: وَ لاٰ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبٰالَ طُولاً «و در زمین به ناز و خرامان راه مرو که تو نه زمین را می توانی بشکافی و نه از بلندی به کوه ها خواهی رسید». (1)

ص :90


1- 4) -الإسراء37/.

3-به همان گونه که آیات به میانجیگری قسم در بیشتر موارد به بیان حسن تدبیر و سلامت ساختمان در آفرینش می پردازد،و در نتیجه دلیلی بر هدفداری زندگی است،این حقیقت که دریافت آن برای انسان لازم است تا بتواند اندیشه و رفتار خود را بر وفق آن تنظیم کند،آیا این امر عقلانی به نظر می رسد که مفردات زندگی(کوه و کتاب و پوستی که بر آن نوشته می شود و خانۀ عبادت و آسمان و دریا)همه دارای هدف و حکمتی باشند جز انسان که باید به لهو و بازی بپردازد؟! هرگز...او نیز برای هدفی آفریده شده و ناگزیر باید آن را بشناسد و برای تحقق بخشیدن به آن تلاش کند،و اگر چنین نکند خوراک آتش جهنم و گرفتار انواع عذاب می شود که از آنها راه گریزی ندارد.

وَ الطُّورِ

«قسم به کوه.» در لغت طور به معنی کوه است،ولی برجسته ترین و بزرگترین کوه ها که این سوگند به نام آن یاد شده طور سیناء است،که به موسی(ع)در آنجا وحی پروردگارش رسید،و در آن هنگام که بنی اسراییل نسبت به فرستادۀ خدا عصیان و نافرمانی کرد،خدا آن را حرکت داد و بر بالای سر ایشان قرارش داد،و چنین است کوه های مکّه که پیامبر ما محمّد(ص)در غار حراء قرار گرفتۀ در آنها نخستین بار وحی الاهی را شنید،و بنا بر این یادآوری از طور مؤمنان را متوجه آیات و نواحی فراوانی از داستان رسالت بزرگ الاهی می سازد و آن را به یادشان می آورد...و به همین جهت است که ذکر آن مقارن با ذکر کتابی است که /14 در نواحی مختلف آن نازل،و پروردگارمان همراه با سوگند به طور به آن نیز سوگند یاد کرده و گفته است:

وَ کِتٰابٍ مَسْطُورٍ

«و سوگند به نامه و کتاب نوشته شده.» این ملازمت طور و کتاب مسطور را در دعای فاطمه به نقل از پدرش (صلوات اللّٰه علیهما و آلهما)نیز می یابیم:«الحمد للّٰه الذی خلق النور،و أنزل النّور علی الطور فی کتاب مسطور،فی رقّ منشور،بقدر مقدور،علی نبیّ محبور». (1)

ص :91


1- 5) -نور الثقلین،ج 5،ص 136.

کتاب هر اندازه کامل باشد،به خودی خود نفعی از آن در صورت پوشیده و پنهان بودن آن به دست نمی آید،و به همین سبب قسم خوردن آن همراه با حالتی از آن است که گشوده و باز باشد و آیاتی را که در آن نوشته شده بتوانند بخوانند.

فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ

«نوشته شدۀ بر پوست نازکی گسترده.» رقّ به معنی پوست نازک درخشان است،و آن بهترین گونه از پوست دباغی شده ای است که در زمانهای گذشته و پیش از اختراع کاغذ کتابها را بر روی آن می نوشتند.

سپس خدا به خانه ای قسم یاد می کند که با عبادت یا با ساختمان آباد می شود،پس می گوید:

وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ

«و سوگند به خانۀ آبادان.» از آشکارترین تجلیهای این آیه خانۀ عصمت و نبوت است که خدا دربارۀ آن می گوید: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ* رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ إِقٰامِ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ الزَّکٰاةِ یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصٰارُ ، (1) و این که گفت:

إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ، (2) و همچنین خانه های علم و عبادت که برجسته ترین آنها کعبۀ /14 مطهره است،و گفته اند که آن بیت و خانه ای در آسمان است،و میان این دو گفته تناقضی وجود ندارد،و کعبه تجلّی دنیوی آشکار برای آن خانه و انعکاسی از بیت المعمور بر زمین است.

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«خدا در زیر عرش چهار ستون قرار دارد و آنها را ضراح(ضریحها)نامید،و آن(البیت)المعمور است،و به فرشتگان گفت:بر گرد آن طواف کنید،و سپس به فرشتگان فرمان داد که در زمین خانه ای همچون آن و به اندازۀ آن بنا کنند،و به مردم زمین فرمان داد

ص :92


1- 6) -النور36/ و 37.
2- 7) -الاحزاب33/.

که برگرد آن به طوف خانه بپردازند». (1)

در روایت دیگری از پیامبر(ص)آمده است که گفت:«به بیت معموری که در آسمان است،ضراح گفته می شود،و آن محاذی با بیت الحرام(خانۀ کعبه) است و اگر بیت المعمور از آسمان سقوط کند بر روی کعبه واقع می شود،و هر روز هزار فرشته در آن داخل و از آن خارج می شوند که هرگز بار دیگر به آن باز نخواهند گشت». (2)

در روایتی از ابو عبد اللّه(ع)در حدیث معراج آمده است که گفت:«و هنگامی که مناجات او به پایان رسید،او را به بیت المعمور بازگرداندند،و آن در آسمان هفتم بر بالای کعبه قرار گرفته است». (3)

و قرآن سوگند دیگری می افزاید و می گوید:

وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ

«و سوگند به سقف برافراشته.» آیا سقف چیست و بر چه چیز دلالت دارد؟ این کلمه به سقف خانه یا مسجد دلالت دارد،ولی از آشکارترین مصداقهای آن آسمان است که دربارۀ آن دلایلی نیز اقامه شده است:خداوند متعال گفت: وَ جَعَلْنَا السَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً /14 وَ هُمْ عَنْ آیٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ «و آسمان را سقف حفاظت شده ای قرار دادیم و آنان از آن روی گرداندند»؛ (4) و از صادق روایت شده است که:«پس آسمان را سقفی بلند آفرید،و اگر چنین نمی شد،و اگر چنین نمی کرد ستمی بر بندگان رفته بود زیرا خورشید سوزان به آنها نزدیک می شد و می سوزاندشان. (5) و صاحب مجمع البیان(رض)برای این حدیث تأییدی از علی(ع)

ص :93


1- 8) -نور الثقلین،ج 5،ص 136.
2- 9) -همان جا.
3- 10) -همان جا.
4- 11) -الانبیاء32/.
5- 12) -نور الثقلین،ج 5،ص 138.

نقل کرده است، (1) و در سقف دلالتی بر سلامتی و امنیت است.

از مصداقهای آشکار و نزدیک برای این کلمه،طبقه پوشش جوی محیط بر کرۀ زمین است که شهابها و شهابسنگها را از رسیدن به زمین باز می دارد،و نیز از رسیدن مقداری از نور و حرارت خورشید و جز آن به زمین جلوگیری می کند که اگر آنها به زمین برسد به زندگی موجودات آن آسیب خواهد رساند.

وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ

«و دریاهای آکنده.» گفته اند که:یسجر یوم القیامة، (2) که دلیل بر آن است این گفتۀ خدای تعالی: وَ إِذَا الْبِحٰارُ سُجِّرَتْ ، (3) یعنی همچون آتش و تنور داغ شود،و به نظر من مسجور به معنی پر و متلاطم است،و در المنجد چنین آمده است:سجّر التنّور،یعنی تنور را پر از سوخت و آن را گرم کرد،و سجّر الماء النهر یعنی آب نهر را پر کرد،و سجّر البحر یعنی دریا هیجان پیدا کرد و موجهای بلند بر آن پدید آمد. (4)

ارتباط میان این چیزها که خدا به آنها سوگند یادکرده،ارتباط معنی به ماده،و تمدن مادی به تمدن معنوی است،پس اگر قلم مو به دست بگیریم و بخواهیم تصویر یا تصوری از مجموع آنچه یاد شد فراهم آوریم،چنین خواهیم داشت:کوه ها+آبادانی شهری+آسمان+دریاها(که تأثیر /14 بزرگی در شهر نشینی و تمدن اقوام داشته اند)+جامعه ای که رسالت خدا بر آن حکمفرما است(کتاب)،و اینها از نشانه های اساسی تمدن به شمار می روند.

[7-8]

این درست نیست که انسان بر نعمتهای خدا اعتماد کند،و آنها را مسخّر خود سازد بدون این که حساب عذاب را کرده باشد و بنا بر این گمراه شود، یا آنها را دور از بصیرت ایمان به دیگران ببخشد،بلکه شایسته آن است که از عاقلان بوده باشد:

ص :94


1- 13) -مجمع البیان،ج 9،ص 163.
2- 14) -نور الثقلین،ج 5،ص 38 از تفسیر علی بن ابراهیم.
3- 15) -التکویر6/.
4- 16) -المنجد،مادۀ سجر.

اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ «که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلو دراز کشیده یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند:پروردگارا!اینها را به باطل نیافریدی،پس ما را از عذاب آتش نگاه دار»، (1) و بدین گونه با شناخت او از هدفداری هر چیز در پیرامونش متوجه هدف خود در زندگی می شود و به تلاش کردن برای آن برمی خیزد، و از آنچه می بیند و احساس می کند،با بصیرت و بینایی خویش به ایمان آوردن به غیب راه می یابد..و از این جا است که ارتباط میان آیاتی که گذشت و این تأکید بر عذاب آشکار و مورد اعتماد می شود.

إِنَّ عَذٰابَ رَبِّکَ لَوٰاقِعٌ

«عذاب پروردگارت وقوع پیدا خواهد کرد.» ظاهرا مقصود از عذاب آن معنی فراگیری است که شامل عذاب دنیا و آخرت هر دو می شود،و دلیل بر آن است گفتۀ خدا در آخر همین سوره: وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذٰاباً دُونَ ذٰلِکَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ «و برای کسانی که ستم کرده اند،عذابی جز این وجود دارد،ولی بیشتر ایشان این را نمی دانند»،و عذاب دنیا عطیه ای از عذاب آخرت و دلیلی بر آن و بیم دهنده ای قابل احساس از آن است.

وقوع در این جا به معنی حدوث نیست،بلکه به معنی تحقق یافتن و واقعی بودن است،پس به همان گونه که کوه ها و کتابها و خانه و آسمان و دریاها همه از حقایقی است که شخص دربارۀ وجود آنها گرفتار شک نمی شود،عذاب خدا نیز چنین است و به حق وقوع پیدا خواهد کرد،که آن را مخلصان به یقین و به آیات و اشارات دلالت کنندۀ بر آن در دنیا می بینند،و از آن خود را دور نگاه می دارند،و خدا آنان را از آن حفظ و نگاهداری می کند وَ وَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ عَذٰابَ الْجَحِیمِ «و پروردگارشان آنان را از عذاب جهنم نگاه داشت»،در صورتی که دیگران نسبت به آن کورند و زندگی را بازی می پندارند و در نتیجه در /14 دنیا و آخرت گرفتار عذاب

ص :95


1- 17) -آل عمران191/.

می شوند،و از این حقیقت که از یاد برده اند و تنها در هنگام مرگ آن را کشف می کنند غافل می مانند: فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ «پس پرده از پیشت برداشتیم و امروز چشمی تیز بین داری». (1)

تلاش انسان برای تصحیح مسیر خود پرداختن به عمل صالح،هنگامی سودمند است که گرفتار نتایج عملی خطاهای خود نشده باشد،ولی چون عذاب به او رسید وسیله ای برای نگاهداری خود از آن به دست نخواهد آورد،مخصوصا اگر این عذاب از جانب خدا رسیده باشد.

مٰا لَهُ مِنْ دٰافِعٍ

«دور کننده ای برای آن وجود ندارد.» [9-10]

این انسان ضعیف و محدود به چه قدرتی ممکن است برسد که حتی بتواند با خدا به چالش پردازد و عذاب او را از خود دور کند؟مگر خیال می کند که آن عذاب و خشمی است که از انسانی همچون خودش صادر شده و جلوگیری از آن امکان دارد؟هرگز چنین نیست...از هیبت و عظمت چنان است که آسمان با چنان عظمت و ستبری را که تصوّر آن از عقلهای ما خارج است به لرزه درمی آورد،و کوه های ریشه دار در زمین را از جای خود می کند.

یَوْمَ تَمُورُ السَّمٰاءُ مَوْراً

«آن روز که آسمان با سرعتی هولناک به حرکت درمی آید.» پاره ای از آن در پارۀ دیگر داخل می شود،به همان گونه که دریا در تموج خود چنین می شود،چیزی که هست مور حرکت سریعی بدون سر و صدا است.

وَ تَسِیرُ الْجِبٰالُ سَیْراً

«و کوه ها روان می شوند روان شدنی.» و با تدبّر در قرآن به این نتیجه می رسیم که کوه ها در روز قیامت،از سه مرحله می گذرند و سه حالت پیدا می کنند،از این قرار:

نخست:حرکت از جای خود و به راه افتادن،همچون در این آیه،و نیز در گفتۀ دیگر خداوند متعال: وَ إِذَا الْجِبٰالُ سُیِّرَتْ «و در آن هنگام که کوه ها به راه

ص :96


1- 18) -ق22/.

انداخته شوند». (1)

دوم:تبدیل شدن آنها به پاره های کوچک و ذرات: وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ «و کوه ها همچون پشم زده می شوند»، (2) و وَ کٰانَتِ الْجِبٰالُ کَثِیباً مَهِیلاً «و کوه ها همچون پشتۀ از هم پاشیده بودند». (3)

سوم:و سر انجام متلاشی شدن آنها،خدای تعالی گفت: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبٰالِ فَقُلْ یَنْسِفُهٰا رَبِّی نَسْفاً «و از تو دربارۀ کوه ها می پرسند،پس بگو که:پروردگارم آنها را پراکنده و افشانده می کند افشاندنی»، (4) و در حکایت از توالی این مراحل گفت: وَ سُیِّرَتِ الْجِبٰالُ فَکٰانَتْ سَرٰاباً «و سیر داده می شود کوه ها و همچون سراب می شود»؛ (5) و چنان می نماید که نیروی جاذبه در روز قیامت از میان می رود و اجسام وزن خود را از دست می دهند،و چون این حوادث در نبودن جاذبه صورت می گیرد،اجزاء کوه ها از هم جدا می شود و همچون ذراتی خرد در می آید و سرانجام همچون سراب نابود می شود.

[11]

در آن هنگام که نفس بشری با حقایقی بزرگ مواجه می شود که برای آن سنگین است،برای فرار کردن از آن به تکذیب آن می پردازد،به این خیال که چنین گریزی برای او سودمند است،و قرآن آگاهش می سازد که تکذیب هیچ فایده ای ندارد،بلکه خود آن نیز سبب رسیدن عذابی بزرگ می شود،پس فرار جز به سوی خدا و تسلیم شدن به حقایق نمی تواند باشد.

فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

«پس وای بر مکذّبان در آن روز.» از آن جا که تکذیب کنندگان متکی بر ارزشها و پیوستگیهای مادّی اند، چنان گمان می کنند که این کار تکذیب کردن حقایق سودی برای ایشان دارد،در

ص :97


1- 19) -التکویر3/.
2- 20) -القارعة5/.
3- 21) -المزمّل14/.
4- 22) -طه105/.
5- 23) -النبأ20/.

صورتی که خدا آنها را پراکنده ساخته و بیان کرده است که نظام جهانی با همۀ عظمت آن در روز قیامت بر جای نمی ماند تا چه رسد به این پیوستگیها و ارزشها! /14 [12]

و مکذّبان از حساب خود حقیقت داشتن جزا را حذف می کنند،و به همین سبب از احساس مسئولیت خود را دور نگاه می دارند،و بدین گونه زندگی آنان شکل عبث و بیهوده به خود می گیرد که از همۀ ضوابط و پیشامدها به دور است و همه به لهو و لعب می گذرد.

اَلَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ

«کسانی که در یک سرگرمی به بازی مشغول اند.» این تعریف برای شخصیت مکذّبان ما را به دو حقیقت مهم راهنمایی می کند:

اول:این که مکذّب تنها کسی نیست که رسالت اسلامی را باطل نمی داند،بلکه هر انسانی است که در زندگی از قبول و تحمّل مسئولیت می گریزد.

دوم:تکذیب کنندگان برای فرار از تحمّل مسئولیت است که رسالت را تکذیب می کنند،مگر چنان نیست که رسالت مردمان را به کوشش و جهاد و انفاق و...و..می خواند،پس چه بهتر که به آن کافر شوند تا انجام هیچ یک از این وظایف گردنگیر آنان نشود!ولی آیا از عذاب خدا به کجا می توانند بگریزند؟ [13]

و چون سخن از این گروه از مردم در جریان است،آهنگ خطاب سخت و خشن می شود.

یَوْمَ یُدَعُّونَ إِلیٰ نٰارِ جَهَنَّمَ دَعًّا

«آن روز که به سوی آتش جهنم رانده می شوند،با چه راندنی!» و دعّ راندنی است که با سختی و جفا و تکرار صورت می گیرد،و مؤید آن این گفتۀ خدای تعالی است: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ* فَذٰلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ «آیا آن کس را دیدی که دین را تکذیب می کند*او همان کس است که یتیم را می راند»، (1) و شاید احتمال شامل بودن کلمۀ«دعّ»بر معنی تکرار از آن جا

ص :98


1- 24) -الماعون1/ و 2.

معلوم شود که مفعول مطلق آن به صورت جنس آمده است نه به صورت فرد،و به همین سبب خدا نگفته است(و یدعّون دعّة)بلکه به جای دعّة«دعّا»آورده است، و شاید مکذبان در آن روز تلاش کنند تا از جهنم و عظمت عذاب آن رهایی یابند، و به همین جهت با پای خود به سوی آن پیش نمی روند و در نتیجه آنان را با اکراهشان مکرر در مکرر به سوی جهنم می رانند.

[14]

و هنگامی که به آن می رسند،به ایشان خطاب می رسد که:

هٰذِهِ النّٰارُ الَّتِی کُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ

«این همان آتشی است که آن را تکذیب می کردید.» و این جزئی از تکذیب کلی ایشان نسبت به حقایقی است که رسالت برایشان آورده بود.

[15]

و در آنجا که جهنم را می بینند و گرمی آتش آن را احساس می کنند، از ایشان می پرسند:

أَ فَسِحْرٌ هٰذٰا أَمْ أَنْتُمْ لاٰ تُبْصِرُونَ

«آیا این جادو است یا شما نمی بینید؟» حقایق غیبی که قرآن دربارۀ آنها سخن می گوید،همچون حقایقی آشکار است که در برابر انسان قرار گرفته باشد،بلکه بعضی از آنها تجلّی و وضوحی بیشتر دارد،ولی بینش بشر با حجاب غفلت و شهوت از کار افتاده،و قلب او را کبر و انکاری بزرگ در میان گرفته است،پس او را چنان می بینی که به تصدیق آن نمی پردازد،و آیات و نشانه های آن را با کمال تأثیری که بر وی دارد،گونه ای از جادو تصور می کند،شگفتا بر این انسان دشمن سخت که چگونه خود را از حقایق برتر و بالاتر می بیند و منکر آنها می شود،و چنان می پندارد که آثار آنها بر جان او چیزی جز خیال تمرکز یافته ای نیست که جادو نام دارد،پس آیا می تواند آتش جهنم را هم به این که جادو است تفسیر کند؟ [16]

آتش حقّ و آشکار است و پرهیزگاران آن را در هر گناه و معصیت می بینند،پس دروغ و فریب و نفاق و خیانت و...و...همه در بصیرت ایشان

ص :99

پاره هایی از آتش جهنم است،و به همین جهت آنان را می بینی که از مهلکه ها اجتناب می ورزند،اما مکذبان از این حقیقت محجوبند و به همین جهت،از جایی که خبر ندارند،آنان را روانه شدۀ به آتش می بینی،و این نتیجۀ مرتکب شدن گناهانی است که فردا به صورت آتشی سوزنده تجسم پیدا می کند،و این حقیقت در آخرت هنگامی برای ایشان آشکار می شود که جرایم و گناهانشان به صورت قله هایی از عقرب و افعی در می آید.

اِصْلَوْهٰا فَاصْبِرُوا أَوْ لاٰ تَصْبِرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْکُمْ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

«آن را بچشید و خواه صبر کنید یا صبر نکنید برای شما یکسان است،و این جزای عمل شما است که به شما داده می شود.» آخرت کاملا بر عکس دنیا است،و در آنجا نه از بردباری و تحمل سودی به دست می آید،و نه از چالش و رو به رو شدن،در صورتی که در دنیا آدمی درد می بیند و آن را با بردباری تحمّل می کند،و نتیجۀ آن آرامشی است که به دست می آورد،و تو گویی از این راه مشمول باران رحمت الاهی می شود،و چون با درد از طریق عملی ضد آن تحدّی و چالش کند،آن درد تخفیف پیدا می کند و گاه از میان می رود،اما در آخرت تسلیم شدن به عذاب به هیچ وجه از آزار آن نمی کاهد،و از مواجهه و رو به رو شدن با آن نیز سودی به دست نمی آید،چه عذابی که مکذبان در آخرت می چشند درست همان اعمال دنیوی ایشان است و در آنجا حساب است و نه عمل.

آری.انسان می تواند در دنیا با اجتناب کردن از بدیها و توبه کردن از آنها از آتش بترسد و پرهیز کند،و چون انسان به این امر معرفت پیدا کند که خود او است که آیندۀ او را تعیین می کند،از پیش رفتن با اوضاع و احوال و سرگرم شدن به لهو و لعب دست می کشد،و به زندگی با نظری جدّی نگاه می کند،و با استواری تحمل مسئولیت را می پذیرد.

[17]

و این ایمان را در نزد پرهیزگاران مشاهده می کنیم.

إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ نَعِیمٍ

«پرهیزگاران در باغها و در کنار نعمتها

ص :100

به سر می برند.» زندگی دنیا(دار الابتلاء)تا اندازۀ زیاد به زمینی می ماند که مینهای انفجاری را در آن کاشته اند،و فرق میان متقیان و جز آنان در این است که پرهیزگاران به این واقعیت ایمان دارند و به همین سبب از راهنمایی پروردگارشان پیروی می کنند،و بر روی خطّی که برای ایشان ترسیم شده است پیش می روند،و در نتیجه خدا آنان را از شرّ آن روز حفظ می کند و با چشم مهربانی به آنان نظر می کند،در صورتی که دیگران که آخرت را تکذیب کرده بودند طعمۀ عذاب و سوخت جهنم می شوند.

[18]

خدا مردمان را آفرید تا آنان را مشمول رحمت خویش کند،چنان که در این گفته اش به آن تصریح کرده است: إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ /14 رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ ، (1) و برای انسانی که خواستار رحمت است تنها این کافی است که از آنچه خدا را به خشم می آورد پرهیز کند تا رحمت او سبحانه و تعالی شامل حالش شود.

فٰاکِهِینَ بِمٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ

«برخوردارند از آنچه پروردگارشان به آنان داده است.» هر اندازه انسان در دنیا از ملک و بی نیازی برخوردار باشد،احساس کمال راحتی نمی کند،که این یا بر اثر نقصانی در نعمتها است یا نقصی در خود او،و به همین سبب لذت او محدود است،و صاحب ثروت هر اندازه هم که این ثروت گسترده باشد،در رنج است،و آخرین خبری که در این خصوص خوانده ایم این است که:یکی از دارندگان بلیونها دولار اخیرا مبلغ ربع ملیون دولار و یک اتومبیل را در بهای آن به کسی بخشیده است که،پس از بی نتیجه ماندن خودکشیهای خودش،او را به قتل برساند،و مزدور با گناهکاری این قتل را به انجام رسانید،و چنین است که نعمت دنیا برای هیچ کس به حد کمال نمی رسد.

ص :101


1- 25) -هود119/.

در صورتی که مؤمن در بهشت به آخرین درجۀ لذت دست می یابد،و هیچ نقصی زندگی او را تیره و منغص نمی سازد،و خدا حالت خرسندی از نعمت را به او عنایت می کند،و احساس سیری و بیزاری از ادامه دادن به خوردن و نوشیدن برای او پیدا نمی شود،و از نعمت پیوسته و بدون ناراحتی لذت می برد.

امام صادق(ع)از رسول خدا(ص)در بیان ثواب و پاداش مؤمن گفته است:«پس سر خود را بلند کند،همسر خود را چنان می بیند که نور او نزدیک است نور چشم وی را از میان ببرد،پس به مؤمن خطاب می کند که:اکنون وقت آن رسیده است که از تو دولتی به ما برسد،و چون از او می پرسد که:تو که هستی؟ می گوید:من آنم که خدا در قرآن یاد کرده است: لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ فِیهٰا وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ «برای ایشان در آن جا هر چه بخواهند هست،و در نزد ما افزونتر»،پس با او همخوابه می شود با نیرویی همچون نیروی صد جوان،و مدت هفتاد سال از عمرهای پیشینیان را با او دست در گردن یکدیگر کرده به سر می برد،و نمی داند که آیا به چهره اش بنگرد یا به پشتش یا به ساق پایش»، (1) و در حدیثی دیگر:«پس به اندازۀ پانصد سال از سالهای دنیا را،با یکدیگر دست در گردن به سر می برند و هیچ یک از آن دو گرفتار ملامت نمی شود». (2)

امام صادق(ع)گفت:«مرد در بهشت به اندازه ایام دنیایش بر سر سفره می نشیند،و در یک بار خوراک خوردن به مقدار همۀ آنچه در دنیا خورده بود غذا می خورد». (3)

از بزرگترین نعمتهایی که به پرهیزگاران می رسد،نعمت سپاسگزاری از خدایی است که نعمتهایی بر نعمتهاشان می افزاید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ، و احساس نعمت و در پی آن سپاسگزاری،در آن هنگام عمیقتر است که از رنگهای گوناگون عذاب اهل جهنم آگاه شود که آنان را به یاد نجات یافتن از آن می اندازد،

ص :102


1- 26) -بحار الانوار،ج 8،ص 214.
2- 27) -همان کتاب،ص 159.
3- 28) -نور الثقلین،ج 4،ص 614.

و این امر ارتباط گسترده ای را که میان یاد کرد از خدا همراه با بهره مند شدن از نعمت او،و به یاد آوردن نجات پرهیزگاران از آتش وجود دارد،مجسم می سازد.

وَ وَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ عَذٰابَ الْجَحِیمِ

«و پروردگارشان آنان را از عذاب جهنم حفظ کرد.» [19]

بهشت از دنیا بدان سبب تمایز دارد که نعمتهای آن همه بر اصحاب بهشت مباح و روا است،و هیچ چیز حرام و مکروه،و هیچ تکلیف و مسئولیت در آن وجود ندارد،و هر چه بخواهند می خورند و می آشامند.

کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً

«بخورید و بیاشامید و گواراتان باد.» خوردن و نوشیدن گوارا نیست مگر آنکه خوراک و نوشاک پاکیزه و خوشمزه و مطابق دلخواه بوده باشد،و سودمند واقع شود و زیانی نرساند،و راحت و اطمینان و بهره مندی را از شخص سلب نکند،ولی راهی به این نعمتها جز پرداختن به عمل صالح وجود ندارد،و به همین جهت همراه با دعوت پرهیزگاران به نعیم کُلُوا وَ اشْرَبُوا بیانی از این حقیقت می آید:

بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

«در برابر کارهایی که کرده بودید.» این سبب یگانۀ رفتن به بهشت است،پس هر کس از خدا بترسد،خدا او را از رسیدن به عذاب جهنم باز می دارد.و در هنگام مقایسه کردن میان کیفر اهل آتش با این آیه می بینیم که قرآن در آن جا از سبب /14 عذاب با این گفته اش: بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «آنچه می کردید.»یاد کرده است،در صورتی که برای بیان سبب رحمت در این جا گفته است: بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ با اضافه کردن کلمۀ بای بعضیت، و این دلالت بر آن دارد که جزا در آنجا خود اعمال ایشان است و از لحاظ نوع و کمّیّت برابر با آنها است،در صورتی که پاداش اصحاب بهشت مضاعف است و عمل ایشان تنها سبب و وسیله ای است.

[20]

مُتَّکِئِینَ عَلیٰ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ «تکیه کنندگان بر تختهای به ردیف چیده شده.» راغب اصفهانی در مفردات خود گفته است:و سریری که بر آن می نشینند

ص :103

از مادۀ سرور است،چه آن به صاحبان نعمت تعلق داشت،و جمع آن أسرّة است و سرر،و تابوت مرده را برای شباهت آن در صورت بدین نام خوانده اند،و نیز برای مال نیک گرفتن به سروری که برای شخص از دنیا رفته با رجوع به جوار خدای تعالی و خلاص شدن از زندان(یعنی دنیا)پیدا می شود؛ (1) و سریرهای پرهیزگاران در بهشت،با چنان ترتیبی تنظیم یافته است که رو به روی یکدیگر قرار می گیرند و هیچ کس به دیگری پشت نمی کند که این کیفیت حالت سرور و شادی را عمیقتر می سازد،بدان جهت که نفس نظم و ترتیب را دوست می دارد.

وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ

«و آنان را به همسری حور عین(سفید پوستان چشم درشت)درمی آوریم.» در هنگام تعمق در این آیه و آیۀ پیش از آن،ارتباطی میان نعمتهای سه گانۀ قرآن که آن را پاداش متقیان شمرده است مشاهده می کنیم،چه نخست از مباح بودن خوردن و نوشیدن همچون پاداشی به ملتزم بودن نسبت به حلال و حرام ایشان،و خودداری از شهوات شکم یاد کرده،و سپس از تکیه کردن آنان بر تختها سخن گفته که نشانه ای از آرامش و آسایش است و به پاداش ترک آسایش ایشان در دنیا و تحمل رنجهای مسئولیت در آنجا نصیب ایشان شده است،و در پایان از نعمت حور العین یاد کرده است که پاداشی موافق و متناسب با خودداری ایشان از اعمال حرام جنسی به شمار می رود،و این تدبّر به صورتی ژرف با کلمۀ«متقین» پیوستگی پیدا می کند.

[21]

از آنجا که متقی،همچون هر شخص دیگر،در بند خیر خانوادۀ خویش است،قرآن به علاج کردن /14 این مسئله با علاجی اصولی می پردازد،و به مؤمنان وعده می دهد که فرزندان ایشان را در بهشت به ایشان ملحق کند تا سرور و شادی ایشان کامل شود،البته بدان شرط که از لحاظ ایمان پیرو ایشان بوده باشند.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمٰانٍ أَلْحَقْنٰا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ

«و

ص :104


1- 29) -مفردات الراغب،ص 234.

کسانی را که ایمان آوردند و فرزندان ایشان در ایمان پیرو آنان بودند،این فرزندان را به ایشان ملحق می کنیم.» بدین گونه اسلام هیچ وسیله ای برای رفتن به بهشت را جز عمل صالح نمی بیند،و به همین سبب پیوستن ذرّیّه به ایشان تنها به نسبت وابسته نیست،بلکه با پیروی از روی فهم از مسیر نسل گذشته در طریق«ایمان»است،پس نسبت داشتن محض یا حتی پیروی کردن کورکورانه بنا بر روش قرآن کاری برای فرزندان و وابستگان صورت نمی دهد.

نقطۀ عزیمت در پرداختن به عمل صالح و ادامه دادن به آن،می بایستی منطق سالم بوده باشد.اگر کسی به آداب دینی،بدون داشتن نیت تقرب و نزدیک شدن به خدا،بلکه از آن سبب که در خانوادۀ مسلمانی به دنیا آمده یا در جامعه ای مسلمان زندگی می کند و همرنگ با محیط است،یا از ترس سلطان یا برای هدفی مصلحتی چنین می کند،آیا عمل او در نزد خدا مقبول است؟ نسبت حقیقی میان صالحان به حسب و نسب نیست،و نه پیوستن به تجمع ایشان،بلکه به عملی است که خالص برای فرمانبرداری از فرمانهای خدا انجام گرفته باشد.

خداوند متعال می گوید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصّٰالِحِینَ «و کسانی را که ایمان آوردند و کارهای خوب و شایسته کردند در میان صالحان و شایستگان قرارشان می دهیم»، (1) و قرآن مثالهایی از این حقیقت از تاریخ نزدیکترین بندگان به او یعنی پیامبران برای ما می آورد و می گوید: قٰالَ یٰا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ (خدا)گفت:ای نوح!او(یعنی پسرت) از اهل تو نیست،او عملی غیر صالح است،پس چیزی را که بدان علم نداری از من مخواه،و من به تو پند می دهم که از نادانان مباش»، (2) و گفت: /14

ص :105


1- 30) -العنکبوت9/.
2- 31) -هود46/.

وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ «و خدا برای مؤمنان زن فرعون را مثل زد که گفت:پروردگارا،برای من در نزد خود خانه ای در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و عمل او نجات ده،و از قومی که ستمکارند خلاصیم بخش». (1)

آری.نسبت داشتن با مقرّبان و صالحان بر شرف فرزندان ایشان می افزاید، و پاداش آنان را افزایش می دهد،تا همچون بزرگداشتی برای پدرانشان بوده باشد و نعمت آنان کاملتر شود،پس شاید یکی از فرزندان چندان به عمل نپرداخته باشد که به درجۀ پدرانش برسد،در این صورت امکان آن هست که با شفاعت و دعای ایشان بتواند به آنان ملحق شود و اجتماع خانواده در مقامی ایمن و آرام بهتر میسر شود،و شاید پایان آیه دلیلی بر همین امر باشد در آن جا که می گوید:

وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ

«و ما چیزی از عمل ایشان نکاستیم.» پس خدا،در آن که پسینیان را برای بزرگداشت پیشینیان به آنان ملحق می کند،چیزی از اعمال آنان نمی کاهد.

کُلُّ امْرِئٍ بِمٰا کَسَبَ رَهِینٌ

«هر کس در گرو چیزی است که خود کسب کرده است،» و مرهون بودن انسان به آنچه کسب کرده،دلیل بر آن است که شفاعت صالحان از فرزندانشان که در این آیه سخن از آن رفته،از سنت جزا دور نیست،پس اگر از پدرانشان پیروی نکرده باشند به بهشت در نخواهند آمد.

شاید بازتاب و تفسیری از این آیه در حدیث روایت شده از رسول خدا(ص) آمده باشد که گفت:«هر کس سنّت نیکی را رواج دهد که پس از وی به آن عمل شود،اجر خود و چیزی برابر با اجر ایشان خواهد داشت،بی آن که از اجر و پاداش آنان چیزی کاسته شود»، (2) پس پاداش و جزای پدران مضاعف می شود،بدان سبب

ص :106


1- 32) -التحریم10/ و 11.
2- 33) -میزان الحکمة،ج 4،ص 566 به نقل از کنز العمال.

که در راهنمایی آنان به سوی پروردگارشان سهیم بوده اند.

و از این آیه به آن راهنمایی می شویم که قرآن مخالف با مبارزۀ نسلها بوده، و حتی در آن کوشیده است که آن را به ارتباطی از گونۀ دوستی و همیاری و تکامل مبدل سازد،پس برای نسل گذشته شعاری در برابر نسلهای بعدی ترسیم می کند که در این گفتۀ خداوند متعال آمده است: وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِیمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لاٰ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «و کسانی که در سکونت گزیدن در خانه و ایمان آوردن بر ایشان پیشی داشتند،کسانی را که به سوی ایشان مهاجرت کنند دوست می دارند،و در سینه های خود نیازی به آنچه به ایشان داده شده نمی بینند و آنان را بر خود برمی گزینند هر چند خود گرفتار تنگدستی باشند،و هر کس که از بخل ذاتی خود را نگاه دارد،از جملۀ رستگاران است»، (1) و به همین گونه شعاری برای نسلهای آینده در برابر نسلهای گذشته ترسیم می کند و می گوید: وَ الَّذِینَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونٰا بِالْإِیمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ «و کسانی که پس از ایشان آمدند می گویند پروردگارا!ما و برادرانمان را که در ایمان آوردن بر ما پیشی داشتند بیامرز،و در دلهای ما کینه ای برای کسانی که ایمان آورده اند قرار مده،چه تو پروردگار مهربان و بخشنده ای». (2)

و اکنون به آوردن اخباری دربارۀ تفسیر این دو آیۀ کریمه می پردازیم.

از امام صادق(ع)دربارۀ این آیه آمده است که گفت:«عمل فرزندان کمتر از عمل پدران بوده،پس فرزندان به پدران ملحق شدند که مایۀ چشمروشنی ایشان باشند». (3)

ص :107


1- 34) -الحشر9/.
2- 35) -همان سوره/آیۀ 10.
3- 36) -نور الثقلین،ج 5،ص 140.

از ابو بصیر روایت شده است که ابو عبد اللّٰه(ع)گفت:«چون طفلی از اطفال مؤمنان بمیرد،ندا دهنده ای در ملکوت آسمانها و زمین ندا می دهد که:آگاه باشید که فلان بن فلان مرد،پس اگر پدر و مادرش یا یکی از آن دو از دنیا رفته است،یکی از مؤمنان عهده دار او خواهد بود و الاّ تا روز قیامت فاطمه(ع)کفیل او خواهد بود تا آن که تحویل کسانش دهد. (1)

[22-23]

و سیاق بار دیگر با ما از نعیم بهشت سخن می گوید.

وَ أَمْدَدْنٰاهُمْ بِفٰاکِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّٰا یَشْتَهُونَ

«و مدد رساندیم به ایشان با میوه و گوشتی که خواستار آن بودند.» و این دو با هم غذایی کامل است،و این نعمت تمام و قطع نمی شود و پیوسته به متقیان می رسد،و بلکه به اندازه و شکل و حجمی که خواستار آن باشند برایشان آماده می شود،پس عنان شهوت و اشتها در آنجا گشوده است و شخص به هر چه که بخواهد و تخیّل کند دسترسی پیدا می کند.و در روایتی از پیامبر(ص) آمده است که گفت:«پس چون اشتهای خوراک پیدا کنند،پرندگان سفیدی به نزد آنان می آیند و بالهای خود را بلند می کنند،پس از هر رنگی که خواسته باشند، نشسته یا تکیه کرده می خورند،و اگر خواستار میوه شوند،شاخه های میوه به آنان نزدیک می شود و از هر کدام که خواسته باشند می خورند». (2)

یَتَنٰازَعُونَ فِیهٰا کَأْساً

«بر سر جامی با یکدیگر منازعه(مبادله)می کنند.» راغب گفته است که تنازع و منازعه به معنی مجاذبه است و از آن به مخاصمه و مجادله تعبیر می شود،و خدای تعالی گفت: فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّٰهِ وَ الرَّسُولِ ،و گفت: فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ ، (3) اما میان مؤمنون مخاصمه و دشمنی وجود ندارد،و جام را به شوخی از دست یکدیگر می ربایند یا جامهای محبت را با هم مبادله می کنند.

ص :108


1- 37) -همان کتاب،ص 141.
2- 38) -بحار الانوار،ج 8،ص 214.
3- 39) -مفردات الرّاغب،ص 509.

و جامی که آن را می نوشند مست کننده نیست که عقل را از ایشان بگیرد و چیزهای لغو از دهانشان خارج شود،و نیز در نزد خدا حرام نیست.

لاٰ لَغْوٌ فِیهٰا وَ لاٰ تَأْثِیمٌ

«که نه لغو در آن است و نه مستوجب گناهی است.» [24]

و در این میان غلمانی را که خدا مأمورشان کرده است،تا پیوسته در اطراف ایشان باشند و به خدمتشان بپردازند و سبب شادی ایشان شوند،و این پاداشی برای تلاش ایشان در طاعت خدا و خدمت کردن به مردم در خانۀ دنیا بوده است،مشاهده می کنیم.

وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمٰانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ

«و گردش می کنند در پیرامون ایشان پسرانی که گویی مرواریدی پوشیده اند.» قرآن در این جا به دو صفت مهم اشاره می کند که صاحب خانه از غلام و خادم خواستار آن است:یکی از آنها اطاعت و فرمانبرداری است که غلمان بهشتی در هر چیز از متقیان اطاعت می کنند و هیچ وقت بر ضدّ ایشان نیستند و پیوسته در صدد سود رساندن به ایشانند،و دیگری شکل و شمایل نیکو و جمال است که فطرت انسان به آن تمایل دارد،و امید خیر در صاحب آن جمال می رود،و رسول خدا(ص) گفته است:«خیر را در نزد خوبرویان جستجو کنید که افعال ایشان شایسته تر برای نیکو و زیبا بودن است»، (1) و در این شک نیست که زیبایی تنها در اسلام اعتباری ندارد،بلکه در آن صورت پسندیده است که با پاکی قلب و نیکی سیرت توأم باشد.

و امام علی(ع)گفته است:«زیبایی بدون نجابت فایده ای ندارد»، (2) و خدا این هر دو را در غلمان بهشت با هم جمع کرده است.

[25-26]

و هنگامی که اهل بهشت به رهایی از آتش جهنم می اندیشند، احساسی که نسبت به نعیم بهشت دارند ژرفای بیشتر پیدا می کند.

ص :109


1- 40) -بحار الانوار،ج 74،ص 187.
2- 41) -غرر الحکم.

وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ

«و بعضی از آنان پرسشکنان روی به بعضی دیگر می کنند.» از حال آنان در دنیا پرسش می کنند،و صفت مشاوره در میان افراد مؤمن از صفات تمدنی است و این امر در آخرت دنباله و ادامۀ وضعی است که در دنیا داشته اند و این مشاوره میانشان رایج بوده است،و به همین سبب رو به یکدیگر می کنند،و بر عکس این است حالت پراکندگی و پشت به یکدیگر کردن که از نشانه های عقب ماندگی ملتها و مجتمعها است.

قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا قَبْلُ فِی أَهْلِنٰا مُشْفِقِینَ

«گفتند که:ما پیش از این در میان کسانمان ترسان بودیم.» ترس از خدا چیزی است که انسان را از زندگی هزل و لهو و لعب به زندگی همراه با تلاش /14 و کوشش و تحمل رنج منتقل می کند،و تخم تقوا را در قلب او می کارد،و به همین سبب او را به اجرای حق با عزمی راسخ برمی انگیزد.و آن نیروی محرّکی برای آن است که او را پیوسته برای عملی کردن صحیح برنامه های وحی به کار وامی دارد،و چون ترس از نیروهای دیگر و مغرور شدن به خود به عمل و خواستار شدن راحت و فشار شهوت و چیزهای دیگر مشابه با اینها همه از قیودی است که آدمی را اسیر خود می کند و او را از کوشش و تسلیم شدن به خدا بازمی دارد،ترس از خدا او را از همۀ این قیدها آزاد می کند.

گاه مقابل کلمۀ«المشفقین ترسندگان»که در این آیه آمده،کلمه «مسرور»است که در این آیه دیده می شود: وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ وَرٰاءَ ظَهْرِهِ* فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً* وَ یَصْلیٰ سَعِیراً* إِنَّهُ کٰانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً »، (1) که به معنی خوشحالی همراه با تکبّر است و خدا شخص متکبّر و خودخواه را دوست ندارد،بدان سبب که این گونه سرور(همراه با بی مبالاتی)سعی و تلاش شخص را از راه خود خارج می کند یا به صورت کامل او را از کوشش و تلاش برای تقرب به

ص :110


1- 42) -الانشقاق10/ تا 13.

خدا باز می دارد،و بلکه او را به سوی هدفهای ناچیز یا فاسد می کشاند.

[27]

و ترس پرهیزگاران از آن جهت نیست که به فرمان خدا عمل نمی کنند،بلکه سبب ترس ایمان داشتن کامل ایشان به این امر است که عمل تنها آنان را به بهشت نمی برد،و آنان را از عذاب نجات نمی بخشد،مگر به فضل خدا،و این حقیقت برای ایشان در هنگام حساب و آن گاه که روانۀ بهشت می شوند،تأکید پیدا می کند.

فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا

«پس خدا بر ما منت نهاد.» و ما را به بهشت داخل کرد.

وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ السَّمُومِ

«و ما را از عذاب سوزاننده نجات داد،» و سموم گرمای شدیدی است که صورتها را در آتش می سوزاند.

[28]

و پرهیزگاران از نقش دعا که سبب تزکیه و پاک شدن جانهای ایشان می شود،و /14 اعمال آنان را بالا می برد و سبب فرود آمدن فضل و رحمت خداوند متعال است،غافل آنان نمی شدند.

إِنّٰا کُنّٰا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ

«ما از پیش او را می خواندیم.» تنها به عمل خودمان اعتماد نداشتیم،بلکه بر خدا توکّل می کردیم،و از وی خواستار پذیرفتن اعمال خویش و رحمت او می شدیم.

إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ

«که او نیکوکار بخشنده است،» و برّ به معنی فاعل خیر و احسان است.

[سوره الطور (52): آیات 29 تا 49]

اشاره

فَذَکِّرْ فَمٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکٰاهِنٍ وَ لاٰ مَجْنُونٍ (29) أَمْ یَقُولُونَ شٰاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ اَلْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ اَلْمُتَرَبِّصِینَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلاٰمُهُمْ بِهٰذٰا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طٰاغُونَ (32) أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (33) فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ اَلْخٰالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بَلْ لاٰ یُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَبِّکَ أَمْ هُمُ اَلْمُصَیْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ (38) أَمْ لَهُ اَلْبَنٰاتُ وَ لَکُمُ اَلْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ اَلْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (41) أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ اَلْمَکِیدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلٰهٌ غَیْرُ اَللّٰهِ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (43) وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ سٰاقِطاً یَقُولُوا سَحٰابٌ مَرْکُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتّٰی یُلاٰقُوا یَوْمَهُمُ اَلَّذِی فِیهِ یُصْعَقُونَ (45) یَوْمَ لاٰ یُغْنِی عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذٰاباً دُونَ ذٰلِکَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (47) وَ اِصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اَللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبٰارَ اَلنُّجُومِ (49)

ص :111

معنای واژه ها

30 نتربص:انتظار می کشیم.

33 تقوله:آن را از پیش خود درآورده بود.

40 مغرم:زیان،هزینۀ سنگین.

44 کسفا:پاره ها،قطعه ها.

45 یصعقون:به صاعقه هلاک می شوند.

ص :112

پاک است خدا از آنچه برای او شریک می گیرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس از حجابهایی بحث می شود که مانع کفار از ایمان آوردن به رسالت بود.آنان نمی دانستند که چگونه ممکن است وضعی را که نسبت به وحی اختیار کرده اند،درست و پسندیده جلوه دهند،پس دربارۀ رسول خدا گفتند که او کاهن است،و سپس او را به دیوانگی متّهم کردند،بلکه او را شاعر نامیدند،و پس از آن که بطلان این تهمتها آشکار شد،گمراهی خویش را از این راه مؤکّد ساختند که او را جادوگر خواندند،ولی امر بدین گونه نبود،بلکه آنان خود گردنکش و طاغی بودند و برای فرار از مسئولیت نمی خواستند به حق ایمان آورند،و برای درست جلوه دادن کفر خود به این عذرهای واهی متوسل می شدند،و بنا بر این ایستار ایشان همچون عذرها و بهانه هایشان نامعقول بود،و جدال با ایشان شایستۀ آن نبود که صورت معقول داشته باشد،بلکه می خواست ضمایر ایشان به تکان و اهتزاز درآید،و به همین سبب است که در آیات تهدیدی آمیختۀ به عذاب مشاهده می شود: قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ ،و نیز از سوی دیگر مشاهده می کنیم که در آیات کفار به آن برانگیخته می شوند که در آفریده های پیرامون خویش به تفکّر بپردازند تا مگر لگام توسن غرور را در جان خویش بکشند و از گرفتاری بیرون آیند و به افقهای گسترده راه یابند.

برانگیختن عقل انسان به تدبر و اندیشیدن در آفاق(طبیعت و قوانین /14 حاکم بر آن)پایه و اساسی برای تربیت و توجیه شدن در روش قرآن است،ولی ارتباط دادن

ص :113

این تدبّر با آنچه در داخل نفس بشری می گذرد،در برنامۀ کار مهم است،و به همین سبب از بسیاری از آیات به وضوح معلوم می شود که قصد قرآن ساختن جسری میان افقها تا دورترین آنها و میان نفس در ژرفترین ژرفای آن است.

شرح آیات:

[29]

به مجرد آن که یک مصلح مکتبی پرچم اصلاح را بلند می کند، تهمتها و شایعات علیه او پیاپی پدیدار می شود و شدت پیدا می کند،و مشاهده می کنیم که او را کاهن و دیوانه یا دستنشاندۀ بیگانگان می خوانند تا مگر او را فرو شکنند یا با فشار به اندیشۀ دست کشیدن از رسالت خویشش بیندازند،و بنا بر این لازم است که اگر گرفتار چنین وضعی شد،خود را نبازد،و آن را امری طبیعی شمارد و به حرکت خود ادامه دهد تا به یکی از دو نتیجۀ نیکو برسد،و متوکل بر پروردگارش باشد،و راهیافتۀ راهنمایی او،و اعتماد به نفس خویش را از کف ندهد.

رسول گرامی ما،محمّد بن عبد اللّٰه(ص)که اسوه و سرمشق بزرگی برای ما است،در معرض تبلیغات و تهمتها و انواع مختلف رنج و آزار قرار گرفت،و اگر اعتماد و اطمینان عمیق او به پروردگارش و رسالت او و به نفس خودش نبود، نمی توانست به کار خود ادامه دهد،و با وجود این خدا به او فرمان داد که به دعوت خود ادامه دهد:

فَذَکِّرْ فَمٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکٰاهِنٍ وَ لاٰ مَجْنُونٍ

«پس یادآوری کن که تو،به نعمت پروردگارت،نه کاهنی و نه دیوانه.» این آیه از پیامبر(ص)همۀ تهمتهایی را که بر او بسته بودند،با این دلایل نفی کرد:

1-این که رسالت گنجینه های عقول بشری را به یادآوری و پندپذیری برمی انگیزد.

2-تذکره ای که رسول آن را آورده از جانب خود او یا هیچ کس دیگر نیست،بلکه نعمتی از خدا است که از طریق وحی به او می رسد،و اگر آن

ص :114

نمی بود،وی نه رسول می شد و نه تذکر دهندۀ و یاد آورنده.

با این دو دلیل ما به آن متوجه می شویم که رسول کاهن نیست،چه کاهن و غیبگو آن کس است که خبر از آینده می دهد بدون آن که عقل را برانگیزد،و به این جهت او را می بینیم که یک بار درست پیشبینی می کند و بارها خطا می کند،در صورتی که حتی یک خطا هم در آیات خدا مشاهده نمی کنیم؛و دیگر این که دیوانه نیست،بدان سبب که آنچه از دیوانه صادر می شود ارتباطی با عقل ندارد،در صورتی که رسالت در همۀ مفرداتش بدون استثنا با عقل سر و کار دارد،و در برنامۀ آشکار خود برای حرکت تنها به یک چیز اعتماد دارد که همان رسالت و فرستادگی از جانب خدا است،و-حاشا للّٰه-مجنون نیست،بدان جهت که از نقطه های عزیمت ایمانی و عقلی،و حسابهای علمی دقیق و حکیمانه برخاسته و به راه افتاده است.

پیغمبر با شجاعت و توکل و اعتماد از دیگران متمایز است،در صورتی که دیوانه بر هیچ چیز متکی نیست،و رسول از آن جهت شاعر نیست که عقل را برمی انگیزد،در صورتی که شاعر کارش انگیختن احساسات و عواطف مطلوب و نامطلوب است،و افزار کارش خیال و مبالغه؛و سرانجام جادوگر نیست بدان سبب که جادوگر با خیال مردمان بازی می کند و چشمان ایشان را گرفتار چشم بندی و جادوگری خود می سازد،و هر جا که برود رستگار نمی شود؛آیا هیچ دیده یا شنیده ای که جادوگری رهبر یک ملت شود یا تاریخ بسازد یا حتی ثروتی فراوان به دست آورد یا جاه و مقام بالایی به دست آورد؟هرگز...از آن جهت که جادوگر در حقایق حیات زندگی نمی کند تا آنها را به مصلحت خویش مسخّر مصلحت یا قضیۀ خویش سازد،بلکه در جادوی خود با آرزوها و گمانها در گردش است،این از یک لحاظ، و از لحاظ دیگر،تهمتهای نسبت داده شدۀ به پیامبر(ص)با این امر مواجه می شود که آن کسان که پیامبر را چون ایشان خوانده بودند،بر نیروهایی تکیه داشتند که در نزد خود اعراب مشروع به نظر نمی رسید،چه کاهن بر آن اعتماد دارد که،بنا بر حدس،با شیاطین در ارتباط است،و دیوانه کسی است که مسخّر جنّیان شده و

ص :115

آنان در کارها و گفته های او الهامبخش ویند،و کسی است که خدایان او را گرفتار شرّی کرده اند،چنان که پیش از آن دربارۀ هود(ع)چنین گفته بودند که:

إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرٰاکَ بَعْضُ آلِهَتِنٰا بِسُوءٍ «چیزی نمی گوییم مگر این که بعضی از خدایان ما تو را گرفتار شرّ و بدی کرده اند»؛و شاعر چیزی را احساس می کند که دیگران احساس نمی کنند،و از خدایان یا نیروهای دیگری همچون جن الهام می گیرد،و ساحر و جادوگر کسی است که از شیاطین یا عفریتها مدد می گیرد یا آنها را مسخّر خود می سازد،اما رسول(ص)از طریق وحی با خدای آفریدگار آفریدگان اتصال دارد و اعتماد وی بر او است.

قرآن از آن نظر این تهمتها را ثبت کرده است تا،از یک طرف،بازتابی از طبیعت جریانی که رسالیان بر آنند،در سراسر تاریخ بوده باشد،و از طرف دیگر اعتراف دشمنان را به بعضی از نواحی /14 شخصیت رسول(ص)برای ما بیان کند،چه آنان با این اتهامات به صورت ضمنی به قوت و تأثیر او در مردم اعتراف کرده اند،از آن جهت تهمت کاهنی راستگویی او را منعکس می سازد،و تهمت دیوانگی بازتابی از شجاعت او است،و تهمت شاعری منعکس کنندۀ بلاغت و نیروی قانع کردن او،و تهمت جادوگری تأثیر عملی او را در اجتماع آشکار می سازد،چیزی که هست آنان با این نامگذاریها عمل قصد آن داشتند که ضربه به شخصیت او بزنند،و حقیقت را واژگون جلوه گر سازند تا چنان شود که هیچ کس تحت تأثیر او قرار نگیرد.

[30-31]

حیرتی که مشرکان و کافران گرفتار آن شده بودند،و عدم ثبات آنان بر یک تهمت،دلیلی آشکار بر آن است که ایشان در ارزیابی رسالت و شخصیت او از گمانهای خود پیروی می کردند نه از عقل،و این دلیل بر آن است که رسول(ص)حرکت تازه ای آورده بود که نمی توانستند تفسیر و تأویلی برای آن پیدا کنند،و متهم ساختن او به شعر پس از کاهنی و دیوانگی-با آن که شعر در نظر اعراب از لحاظ فرهنگی بالاتر از آن دو تای دیگر بوده است-دلیلی بر آن است که دیگر عربها جنون و کاهنی را جدّی نمی گرفتند.

ص :116

أَمْ یَقُولُونَ شٰاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ

«یا می گویند که:شاعری است که چشم به راه حوادث روزگار برای اوییم.» ولی رسول با شاعر اختلاف دارد،و رسالت او شعر نیست به این دلایل:

1-شاعر-و مخصوصا در آن دورۀ از زمان-تعبیر کنندۀ بلیغی از فرهنگ موجود است،در صورتی که رسالت از چارچوب فرهنگ فاسد رایج در جامعه بیرون است،و آن کس که اشعار عرب را می خواند،با کمال وضوح در آنها تعبیر صریح روح قبیله را ملاحظه می کند،و همچنین از کینه ها و جداییها و دیگر مفردات فرهنگ جاری چنان که بوده است آگاه می شود،همچون در این گفتۀ فرزدق:

أولئک آبائی فجئنی بمثلهم

إذا جمعتنا یا جریر المجامع

آنان پدران منند پس مثل آنان را برای من بیاور،در آن هنگام که مجمعها ما را با یکدیگر جمع می کند.

یا همچون گفتۀ جریر:

فغضّ الطرف انک من ثقیف

فلا کعبا بلغت و لا کلابا

پس چشم بپوش از این که تو از ثقیف هستی*نه به کعب رسیدی و نه به کلاب /14 2-شعر در بیشتر از اوقات از مصالح و هواهای شخصی حکایت می کند، در صورتی که رسالت همه از ارزشها سخن می گوید،و چه بسا که با شهوات انسان در تعارض است.

3-شعرا نیز فرهنگی دارند،ولی با زمان و در نسلهای متوالی استمرار پیدا نمی کند،اما خط رسالت همیشه باقی می ماند،و آینده برای مکتبی است که کهنه نمی شود،و هیچ پیشرفت بشری از آن تجاوز نمی کند،و شاید سبب آن باشد که فرهنگ و ثقافت شاعر مربوط به خود او است و با مرگ وی یا اندکی پس از وی آن نیز می میرد،در صورتی که رسالت را خدا حفظ می کند،و متصل به شخص رسول نیست که با رفتن وی از میان برود،و به همین سبب خدای تعالی به پیامبرش(ص) فرمان داده است که به چالش با کافران بپردازد و بداند که آینده به نفع او و رسالت او است.

ص :117

قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ

«بگو:چشم به راه باشید که من نیز با شما چشم به راه خواهم بود.» و تربّص به معنی انتظار است،ولی همراه با توقع حدوث حادثه ای،و از آن است گفتۀ خدای تعالی: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ . (1)

کافران منتظر آن اند که به محض مردن پیامبر(ص)رسالت به پایان برسد، در صورتی که پیغمبر می داند که بهاء و درخشندگی رسالت او با گذشت زمان افزایش پیدا می کند.

[32]

سپس قرآن به بیان عوامل حقیقی کفر ورزیدن به رسالت می پردازد و در این بارۀ تأکید می کند که تهمتهایی که رسالت و رسول را به آن متهم ساخته اند، حتی در نزد سازندگان آنها اساسی ندارد،بلکه برای فرار از حق و گریز از مسئولیت به آنها متشبث شده اند.

أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلاٰمُهُمْ بِهٰذٰا

«یا خردهای ایشان آنان را به این کار فرمان می دهد.» حلم جنبۀ عملی عقل است،و حلیم کسی است که در اندیشه ها و ایستارهای خود عقل را به خدمت گیرد، /14 و اندیشه های او از هیچ یک از ایستارهای واکنشها و برانگیختن پاتکها برنمی خیزد.و نزد کافران برنامه ها و روشهای عقلانی فراوان وجود دارد،ولی آنان از دایرۀ آن بیرون رفته و به معارضه با او و متهم ساختن وی به کاهنی و دیوانگی یا شاعری یا ساحری او پرداخته اند،و این نه بدان سبب است که آنچه را که با او است باطل یافته اند،بلکه نتیجه ای از طغیان و پیروی از هوا و هوس و واکنشهای ایشان است.

أَمْ هُمْ قَوْمٌ طٰاغُونَ

«بلکه ایشان گروهی گردنکش و طاغی اند.» و«أم»در این جا به معنی مخیّر بودن و عدم تأکید نیست،بلکه تأکیدی

ص :118


1- 43) -البقرة426/.

برای چیزی است که پس از آن می آید،و شاید سبب آن باشد که در احتمالات پیشین بطلان مطلب آشکار است و شنونده را بر آن می دارد که به جستجوی احتمال صحیح بپردازد،و می پرسد:پس اینان به چه سبب با رسالت به معارضه برخاسته اند؟و پاسخ به صورت احتمالی می آید،ولی شنونده آن را مستقیما می پذیرد،و چنان به نظر می رسد که او حقیقت را اکتشاف کرده است.

از کلیت این آیه به اندیشه ای توجه پیدا می کنیم که قرآن بسیار به آن اشاره کرده است،و آن این که احتیاط از عقل است،پس بر مؤمن چنان شایسته است که در رد کردن اندیشه ای که آن را شنیده شتاب نور زد،بلکه امکان صحت آن را مفروض خود گیرد،و سپس سر فرصت دربارۀ آن بیندیشد،و پس از اندیشیدن عینی دقیق دربارۀ آن ایستار لازم را برای خود انتخاب کند.

و کسانی که رسالت را رد کردند،در این رد کردن به عقل متکی نبودند، بلکه رهبر آنان طغیان و گردنکشی بود،بدان سبب که عقل شهوت را مقید می سازد و برای آن قاعده ای قرار می دهد،در صورتی که طغیان آن را به راه می اندازد و بلکه خود آن را قاعده و قانون قرار می دهد،و اگر آنان از راهنمایی عقلهاشان پیروی می کردند،به آن ایمان می آوردند،بدان جهت که آن نیز به عقل هدایت می کند،به همان گونه که عقل به ایمان هدایت می کند.

[33]

و یکی از نتایج پیروی از هوای ایشان در ارزیابی رسالت و رسول(ص)متهم ساختن رسول است به این که از جانب خدا سخن نمی گوید،و آنچه در نزد او است رسالت از پروردگار نیست،بلکه ساختۀ فکر خود او است.

خردهای ایشان چنان حکم می کند که آنچه او آورده درست است،ولی نمی خواهند خود را ملزم به قبول مسئولیت کنند،و به همین سبب دنبال بهانه ای می گردند که ایمان نیاوردن خودشان را با آن توجیه کنند و آن را خوب جلوه دهند،پس گفتند که:ما به عظمت رسول و عظمت آنچه آورده است ایمان داریم،ولی این ساخته و پرداخته هوشمندی و نبوغ او است،و ما الزامی به آن نداریم که از آنچه از نبوغهای بشری سرچشمه می گیرد پیروی کنیم،بلکه تنها از وحی خدا پیروی می کنیم و بس،

ص :119

و این برنامۀ مستشرقان و بسیاری از مسلمانان در ارزیابی اسلام و رسول بزرگوار(ص)است.

أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

«یا می گویند که خود آنها را ساخته و پرداخته است و به همین جهت ایمان نمی آورند.» [34]

و قرآن با آنان به چالش برمی خیزد و می گوید که:اگر قرآن ساختۀ نبوغ رسول است،پس او بشری همانند ایشان است،و آیا ایشان می توانند کلامی همچون قرآن بسازند؟ فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ «پس اگر راست می گویند، سخنی همانند آن بیاورند.» نکره بودن کلمۀ«حدیث»دلیل بر تبعیض است،پس چالش بر جزئی از قرآن همچون یک سوره یا یک آیه واقع می شود،و این معجزۀ جاودان الاهی با گذشت زمان پیوسته و برای همۀ نسلها از انس و جن چالش خود را تجدید می کند،و خداوند متعال می گوید: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً «بگو که:اگر انس و جن با هم جمع شوند تا مثل این قرآن را بیاورند،حتی اگر بعضی از آنان هم به کمک دیگران بر خیزند،مثل این قرآن را نخواهند آورد». (1)

[35-36]

از سخن برخاستۀ از واقعیت تشریع،سیاق به واقعیت آفرینش انتقال پیدا می کند،و پس از آن که ثابت کرد که رسالت از ساخته های بشر نیست، و کهانت و جنون و شعر و مخالفت با عقل و خرد هم نیست،و این که دلیل از جانب خدا بودن آن این است که بشر نمی تواند یک جمله که شبیه آن باشد بسازد، سیاق متوجه به اثبات وجود آفریدگار عزّ و جلّ از راه سه پرسش آینده می شود:

نخست:این که(کافران و همۀ مخلوقات)بدون خالق آفریده شده باشند.

دوم:این که آنان خود آفرینندۀ خویشتن باشند.

ص :120


1- 44) -الإسراء88/.

سوم:آنان کسانی باشند که آسمانها و زمین را آفریده اند.

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخٰالِقُونَ

«آیا بدون هیچ چیز(آفریننده) آفریده شده اند،یا خود آفرینندۀ خویش اند؟» و تعبیر از خالق در این جا به چیز(«شیء»)از آن روی نیست که او شبیه آفریدگان است،بلکه برای اثبات آن است که او حق است،و شیء در این جا در مقابل عدم و نیستی است،و در مقام ربوبیت راهی نداریم مگر به اندازۀ خروج از حدّ و تعریف نفی و تعطیل،یا به تعبیر دیگر:نفی کردن نفی و معدوم کردن عدم، اما این که-علاوه بر این-برای پروردگار قدّوس خودمان اثبات ذاتیت معلوم یا موهوم یا تخیلی کنیم،دیگر درست نیست،پس او شیء است از آن روی که حق قایم قیّوم است ولی نه همچون اشیایی که علم بر آنها احاطه می کند و قلب به تصور آن می پردازد.

و هیچ کس نیست که در جان خود چنان معتقد باشد یا دیگران دربارۀ او چنین اعتقادی داشته باشند که او مصداق یکی از این فرضهای سه گانه است،و نه آنچه پس از این خواهد آمد،بدان سبب که آفریده،ما دام که شواهد ساخته شدن در آن آشکار است،نمی تواند از خلأ به وجود آمده باشد،بلکه ناگزیر باید آفریننده ای داشته باشد،و واضح است که هیچ شیء نمی تواند خالق خود باشد و به خالقی جز خود نیازمند است،و برای انسان گواهی بر این که او خالق نیست،این است که به آسمانها و زمین نظر افکند و ببیند که آیا این عاقلانه است که او یا بشری همچون او خالق آنها بوده باشد؟؟ أَمْ خَلَقُوا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لاٰ یُوقِنُونَ «یا آفریدند آسمانها و زمین را،بلکه ایشان یقین ندارند.» مسئله و مشکل مسئله نفسی است،و اگر عقلی می بوده با اندکی اندیشیدن به مثل این فرضها تجزیه می شد که آنان ایمان را از آن روی نمی خواهند که خود را ملتزم به قبول مسئولیتهایی نسازند،بنا بر این نقص در خود ایشان وجود دارد نه در حجتهای حقی که در آن فایقند!

ص :121

[37]

سپس سخن گفتن از حق را کنار می گذاریم و می پرسیم:کافران چه ملک و سیطره ای برای خود تصور می کنند /14 که با اتکای به آن نسبت به حق تکبّر و غرور نشان می دهند؟بیش از 99%ثروتها و قدرتهای بشری،رزقی است که مستقیما از جانب خدا به ما می رسد،و آنچه برای دست یافتن به آن مال و ثروت لازم است، از 1%کمتر است،و نسبت آنچه در دست مردمان باقی می ماند تا به آن تفاخر کنند و سبب کفر ایشان شود،چه اندازه است؟ أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَبِّکَ «آیا گنجینه های پروردگارت نزد ایشان است؟» و«خزائن»جاهای حفظ ثروتها و کلیدهای آنها است،و از مصداقهای خزائن است منابع اولیۀ ثروت در زندگی،همچون کانها،و سرچشمه های باران،و منابع انرژی و کارمایه،و مواد حیاتی در زمین،و این جزء بسیار کوچک و ساده ای از خزائن خدا است که آفریده و آنها را در جهان توزیع کرده است.

چون به جنبۀ تدبیر در زندگی نظر افکنیم،هیچ سلطۀ دیگری را جز سلطۀ خدا بر آن مسلط نمی یابیم،چه انسان حتی بر زندگی خودش جز اندکی تسلط ندارد،و مدتهای دراز بر عکس این تصور می کرد ولی آخر عکس آن را دریافت،و چه بسا که با خود قرار انجام دادن کاری را گذاشت،و سپس ناتوانی خود را در انجام دادن اکتشاف کرد.

أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ

«یا ایشان مستولی و مسلّط اند.» [38]

و وحی در طرح سؤالی پس از سؤال دیگر پیش می رود،و این بخشی از روشی در قرآن برای درمان کردن انحرافات روانی و اعتقادی در نزد بشر است که از طریق طرح کردن پرسشهایی که مستلزم جواب عینی و موضوعی به آنها دادن است،او را در مواجهۀ با حقیقت قرار دهد،و تو گویی می خواهد از این راه فلسفه ها و اعتقادات منحرف را بکوبد و از میان ببرد.

أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ

«یا آنان را نردبانی است که چون بر آن بالا روند می شنوند.»

ص :122

آن که شایستۀ اطاعت است و تسلیم شدن به رهبری او،کسی نیست که ظاهری از ثروت و اندکی سیطره داشته باشد که با آنچه در نزد خدا وجود دارد قابل مقایسه نیست،و آنان خود معتقدند که افزاری برای دست یافتن به غیب و دانستن این که در ژرفناهای زمین و جاهای دور فضا چه چیزها وجود دارد در اختیار ندارند، و از این که در قدر الاهی چه چیزها نهان است و فردا چه خواهد شد بی خبرند،و از این که ارواح و فرشتگان و جن و عوالم ایشان چگونه است هیچ چیز نمی دانند.

رهبری و فضیلت مخصوص کسی است که به میانجیگری وحی با خدا اتصال داشته باشد،و او رسول(ص)است،و شاید اختیار کلمۀ«فیه»در این آیه و پرهیز کردن از تعبیر«به»برای است که به سبب نردبان شنیدن صورت نمی گیرد، بلکه بالا رفتن در چنین نردبان است که وسیلۀ شنیدن را فراهم می آورد،و چون چنین گمان می کردند که از غیب آگاهی دارند،بنا بر این شایسته است که حجت و برهانی قاطع برای آن اقامه کنند.

فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ

«پس شنوندۀ ایشان برهانی آشکار ارائه کند.» که در کلیت و شمول و زیبایی اسلوب و تسلط بر عقل و نفس انسان همچون قرآن باشد،و هیچ راهی به این کار ندارند.

[39]

و چگونه می توانند این کسان برهانی قاطع بیاورند در صورتی که جز از گمان پیروی نمی کنند،و به چیزی جز باطل اعتقاد ندارند،و اگر جز این می بود مگر می توانستند بگویند که خدا دختر دارد و آنان پسر؟!و چه دلیلی برای آن می داشتند؟ أَمْ لَهُ الْبَنٰاتُ وَ لَکُمُ الْبَنُونَ «یا این که او دختران دارد و شما پسران.» پس در سورة الزّخرف علاجی فراگیر برای این عقیدۀ منحرف مشرکان می یابیم که خدای تعالی در قرآن در این باره چنین می گوید: أَمِ اتَّخَذَ مِمّٰا یَخْلُقُ بَنٰاتٍ وَ أَصْفٰاکُمْ بِالْبَنِینَ* وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمٰا ضَرَبَ لِلرَّحْمٰنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ* أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ وَ هُوَ فِی الْخِصٰامِ غَیْرُ

ص :123

مُبِینٍ* وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ /14 سَتُکْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ* وَ قٰالُوا لَوْ شٰاءَ الرَّحْمٰنُ مٰا عَبَدْنٰاهُمْ مٰا لَهُمْ بِذٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ «آیا از آنچه می آفریند،برای خود دختران را برگزید،و پسران را برای شما انتخاب کرد*و اگر به یکی از ایشان مژده دهند آنچه را که برای خدا مثل زده بود،چهره اش سیاه می شود در حالی که خشمگین است* آیا آن که آراسته شود در زیور و در ستیزه گری ناآشکار است*و فرشتگان خدا را که بندگان رحمان اند،به صورت زنان فرض کردند،مگر شاهد آفرینش آنان بودند! این گواهی آنان را ثبت خواهیم کرد و آنان در معرض پرسش قرار خواهند گرفت* و گفتند که اگر خداوند رحمان می خواست ما آنها را نمی پرستیدیم،آنان را از این علمی نیست،و چیزی جز دروغ نمی گویند». (1)

در این جا سیاق تنها به سفیهانه بودن این گفته اشاره می کند و آن را همچون مثلی برای گمراهیهای دلیل بر دور بودن از غیب می آورد.

[40]

رسولان در برابر رنج و تعبی که به خاطر مردم تحمل می کنند،پاداشی از ایشان نمی خواهند تا برای کافران این امکان پیدا شود که بگویند چون توانایی دادن مزد و پاداش نداریم،رسالت را رد می کنیم.

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ

«مگر از ایشان پاداشی طلب می کنی که آنان را سنگین بار کنی؟» رسول در برابر رهبری مردم هیچ هدف مادی و مصلحتی ندارد.او از جملۀ آن کسان نیست که از آن روی بر جامعه مسلط می شوند که بر مردمان به سود خود مالیات ببندند و خیرات بلاد و عباد را به خود اختصاص دهند،بلکه چنان می خواهند که ایشان را پس از فقر غنی سازند،و پس از ترس و هراس آنان را به امنیت و آرامش رسانند،و پس از پراکندگی وحدت را بهرۀ ایشان قرار دهند و،به عبارت دیگر،می خواهند مردمان را به طرف تمدنی ربّانی سوق دهند که خیر ایشان

ص :124


1- 45) -الزّخرف16/ تا 20.

در آن است،و بدین گونه است که رسالتهای الاهی از دعوتهای مادی بشری تمایز پیدا می کند که در آنها مجتمع جز زحمت و تکلف و غرامت سنگین پرداختن هیچ سهمی ندارد.

[41-42]

سپس قرآن به نیازی فطری در انسان اشاره می کند که او را به معرفت غیب و اتصال پیدا کردن با آن می خواند،و هر انسان از غیب می ترسد،و می داند که راهی به سوی آن ندارد،بدان سبب که در این خصوص اختیار به دست او نیست،بلکه خدا هر کس از بندگانش را که بخواهد انتخاب می کند وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ . (1) و بعضی مدعی اتصال داشتن با غیب اند،ولی بدون آن که مدعی آن شوند که قادر بر شناختن ابعاد غیب به صورتی هستند که می توانند ابعاد غیب را به همان گونه بنویسند که پیغمبر اسلام(ص)ابعاد وحی را نوشت، /14 یعنی در نزد آنان شناخت فراگیر و فهمیده ای از غیب وجود ندارد،بلکه از پندارها و گوشه ای از اخبار شیاطین پیروی می کنند.

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ

«یا نزد ایشان غیبی وجود دارد،پس آن را بنویسند.» آری،آنان اعتمادی بر غیب ندارند،بلکه بر کید و مکر اعتماد می کنند،و کلمۀ«أم»که در آیه آمده،برای تأکید است نه برای احتمال و تردد.

أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً

«یا قصد مکر ورزیدن دارند.» کید قوۀ برنامه ریزی و وضع قانون و چیزی همچون رزمازمایی(استراتژی) است،و خدا از آن نظر نسبت به کید انکار و نفرت نشان داده است که او را دلیل آن قرار دهد که از هیچ گونه و درجه ای از آن سودی به دست نمی آید.

فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ الْمَکِیدُونَ

«و کسانی که کافر شدند مکر شدگان اند.» بدان سبب که هر اندازه مکر و حیله کنند نمی توانند بر حق(سنتهای خدا

ص :125


1- 46) -آل عمران179/.

در آفرینش و مشیت قاهر او)و برنامۀ تکامل یافتۀ آن در آن صورت که مؤمنان از آن پیروی می کنند غالب شوند،و تاریخ گواهی بر این حقیقت است.

[43]

و قرآن به بیان انحرافات نفسی ژرفی که در انسان وجود دارد اشاره می کند و می گوید:

أَمْ لَهُمْ إِلٰهٌ غَیْرُ اللّٰهِ سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

«یا ایشان را معبودی جز اللّٰه است؟و خدا منزه است از آن که برای او شریک قایل شوند.» خدا از شرکا منزه است،و انسان از آن نظر دیگری را شریک او قرار می دهد که از مسئولیت بگریزد،و نتیجه ای از اعتماد بر یک اعتقاد راسخ و آشکار نیست؛ و اگر شریکی برای خدا قائل نشود،به فرمان عقل و ضمیر می بایستی به رسالت تسلیم شود،و به همین سبب است که در آن می کوشد که با قبول شرک نفس خود را از این التزام خلاص کند.

[44]

و چون عقاید منحرف موجود در نزد کافران و مشرکان،که آیات گذشته به آنها اشاره کرد،همه به پایان یگانه ای منتهی می شود که خلاص شدن از بار سنگین مسئولیت است،قرآن این امر را فراموش نمی کند که در ضمن بیان سنّت جزای حاکم بر زندگی،دربارۀ مسئولیت تأکید کند،پس در دنیا تجلیات متعددی از این سنت تأکید بر وجود زندگی دیگری دارد که آن نیز برای رسیدن به جزا است، ولی انسان در آن هنگام که کافر یا مشرک می شود،علامات و نشانه ها او را به حقیقت نمی رساند،بلکه او آنها را به صورت مادی و منحرف تفسیر می کند،و حتی اگر آیت آشکاری را هم ببیند،برای آن قائل به تفسیر دوری می شود.

وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّمٰاءِ سٰاقِطاً یَقُولُوا سَحٰابٌ مَرْکُومٌ

«و اگر پاره ای از آسمان را در حال فرو افتادن مشاهده کنند،می گویند که آن ابری متراکم است.» در سورۀ الأحقاف قرآن برای ما مثلی از این نوع تفسیر در نزد کافران می زند و می گوید: فَلَمّٰا رَأَوْهُ عٰارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قٰالُوا هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِیحٌ فِیهٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ* تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا فَأَصْبَحُوا لاٰ یُریٰ إِلاّٰ مَسٰاکِنُهُمْ،کَذٰلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ «پس او را ابری دیدند که رو به وادیهای

ص :126

ایشان پیش می آمد،گفتند:این ابری است که به ما باران خواهد داد،ولی آن چیزی بود که برای رسیدن به آن شتاب می ورزیدند و آن بادی است که در آن عذابی دردناک وجود دارد*همه چیز را به فرمان پروردگارش هلاک و ویران می کند،پس چون صبح کردند،هیچ چیز جز خانه های ایشان دیده نمی شد،و ما مردمان گناهکار و مجرم را بدین گونه جزا می دهیم». (1)

[45]

و هنگامی که انسان به این حالت نفسی از گمراهی و انکار برسد، رهبری کردن او به حق دشوار است،بدان سبب که به آیات نظر عقلانی مجرد نمی اندازد،بلکه از خلال افکارش به آنها نظر می اندازد،و در آن می کوشد که دلالتهای واقعی و حقیقی را از آنها سلب کند،و به همین جهت بر خوانندۀ به حق لازم نیست که برای هدایت او اصرار ورزد و خود را به زحمت اندازد،بلکه باید حق را برای او بیان کند و سپس او را به حال خود واگذارد،تا شخصا متوجه سرنوشت خویش شود،چه اصرار بیش از،اندازه سبب پیدا شدن حالات و صفات آمیختۀ به خطایی همچون خشم گرفتن و دیکتاتوری نشان داده می شود و...

فَذَرْهُمْ حَتّٰی یُلاٰقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی فِیهِ یُصْعَقُونَ

«پس آنان را رها کن تا با آن روزشان برخورد کنند که در آن گرفتار صاعقه خواهند شد.» این اشاره ای است به سرنوشت کافران در روز قیامت و عذابی که به آنان خواهد رسید،و چون به آخرت کافر شدند /14 و در زندگی از آن غفلت ورزیدند، ناگهان با آن رو به رو می شوند.

[46]

و اگر مکر و کید ایشان در دنیا برای آنان اندک فایده ای داشت و در خدمت مصالح آنان قرار می گرفت،و شاید گاه از لحاظ نظامی سبب پیروزی آنان بر مؤمنان می شد،یا گاه بر سرزمینهای ایشان غلبه پیدا می کردند و به گمراهی مردمان می پرداختند،این مکر در آخرت هیچ سودی برای ایشان نخواهد داشت،و خطری را از آنان دور نخواهد کرد.

ص :127


1- 47) -الأحقاف24/ و 25.

یَوْمَ لاٰ یُغْنِی عَنْهُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً

«روزی است که کید ایشان هیچ سودی برایشان ندارد.» به همان گونه که نیروهای دیگری که بر آنها اعتماد می کردند و در کفر و کیدشان با حق و مؤمنان از آنها مدد می گرفتند،هیچ فایده ای برایشان نخواهد داشت،و اگر هم کمکی بکند،چنان نیست که آنان را به پیروزی و غلبه برساند.

وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ

«و پیروز نخواهند شد.» [47]

ولی دعوت خدا از فرستاده اش(و از مؤمنان به توسط او)به این که ستمگران و کافران را به حال خود واگذارند تا به عذاب آخرت خود برسند،بدین معنی نیست که دنیا مال ایشان است تا هر چه بخواهند در آن بکنند،و هر گونه که هوای نفس و مصالحشان مقتضی بود در آن به بازی بپردازند،هرگز چنین نیست...

بلکه در دنیا نیز بهره ای از عذاب خواهند داشت که تجسم یافتۀ در غضب مستقیم خدا یا به دست اولیای او است،ولی هر چه باشد همچون عذاب آخرت نیست.

وَ إِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا عَذٰاباً دُونَ ذٰلِکَ

«و کسانی که ستم کردند،عذاب دیگری جز این خواهند داشت.» که جز عذاب آخرت است و درد کمتر دارد،و آن دلیل بر عذاب آخرت است،و خدای تعالی گفت: کَذٰلِکَ الْعَذٰابُ وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ «عذاب چنین است و عذاب آخرت بزرگتر است و کاش آن را می دانستند»، (1) و گفت: وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذٰابِ الْأَدْنیٰ دُونَ الْعَذٰابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ «و به ایشان از عذاب نزدیک(دنیا)پیش از عذاب بزرگتر(آخرت) می چشانیم تا شاید بازگردند»، (2) ولی ایشان با بصیرت ایمان به آیات نگاه نمی کنند و به همین سبب به حق نمی رسند.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

«ولی بیشتر ایشان نمی دانند.»

ص :128


1- 48) -القلم33/.
2- 49) -السجدة21/.

در نتیجه همین نادانی آنان را گرفتار عذاب دنیا و آخرت هر دو می سازد.

[48-49]

و پس از آن که قرآن به بحث دربارۀ مسئلۀ تکذیب عذاب و کفر ورزیدن به خدا از ناحیۀ عقلی و نفسی پایان داد،دربارۀ ضرورت استمرار و استقامت بر حق در راه خدا تأکید می کند.

وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ

«و برای رسیدن فرمان پروردگارت بردبار باش.» چون متعلّق صبر حذف شده،این خود دلیل بر آن است که همۀ معانی آن را شامل می شود(صبر بر بلا،صبر بر طاعت،صبر از معصیت)،پس بر مؤمن واجب است که از همۀ خواسته ها و مصالح و آراء خود در راه رسالت او چشم بپوشد و هر اندازه هم که صبر بر این اغماضها دشوار باشد باید چنین کند،و از شتاب کردن در امور چشم بپوشد،بلکه بردبار باشد تا فرمان خدا برسد،و این حاکی از آن است که بر مؤمن به کار بستن احکام خدا در دوران صبر واجب است،تا از این راه اطمینان حاصل کند که چشم خدا از او حراست می کند و قدمش را استوار می سازد.

فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنٰا

«که تو در برابر چشمان مایی.» چشمان خدا تجسّم یافتۀ در سنتها و فرشتگان و در ارادۀ مستقیم او است که به تأیید مؤمنان می پردازد،و چون مؤمن در برابر فشارها مقاومت می ورزد،و به راه خود ادامه می دهد،و ملتزم به حدود و اوامر خدا با مدد گرفتن از صبر است،پس ارادۀ او از طریق اتصال به خدا با میانجیگری نماز،از او مدد می گیرد،و چون در قرآن تدبر کنیم،تقریبا هیچ جا نیست که دعوت به صبر نزدیک به دعوت نماز نیز نبوده باشد،چه از طریق آنها برای رسیدن به امور مدد می گیریم و البته تعبیرها از جایی به جایی دیگر تغییر پیدا می کند،و زمانی صریح است که همچون وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ «و از شکیبایی و نماز گزاردن مدد بگیرید»، (1) و در جای دیگر دعوت /14 به رکوع و سجود به عنوان مظهر یا جوهر نماز می شود،یا با اضافه کردن امری دیگر مثل ضرورت احساس کردن رعایت الاهی همچون در این سوره،ولی

ص :129


1- 50) -البقرة45/.

حقیقت یکی است،و آن مقارن بودن صبر است با تبتل و توسل به خدا در عبادت،و در این آیه شاهدی بر آن می یابیم و آن این که خدا در ضمن دعوت کردن رسول خود به صبر و اطمینان پیدا کردن از رعایت به او فرمان تسبیح می دهد:

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ

«و در آن هنگام که برمی خیزی،به سپاس پروردگارت تسبیحگوی او باش.» علی بن ابراهیم گفته است مقصود برخاستن برای نماز شب است. (1)

وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ

«پس(قسمتی)از شب را به تسبیح او بگذران.» امام باقر و صادق(علیهما السّلام)گفته اند:«رسول اللّٰه(ص)هر شب سه بار از خواب برمی خاست،پس در آفاق آسمان می نگریست،و پنج یک آل عمران را که پایان آن إِنَّکَ لاٰ تُخْلِفُ الْمِیعٰادَ است تلاوت می کرد،و سپس به نماز شب می پرداخت». (2)

تسبیح به معنی بزرگداشت خدای عزّ و جلّ و تنزیه او است،و چه بسیار نیازمند آن است انسان در آن هنگام که در مسیر خود با فشارها رو به رو است،تا گرفتار شکست نشود.و برای چه آدمی باید به فشارها تسلیم شود؟مگر برای آن نیست که آنها را بزرگتر از ارادۀ خود می یابد؟بنا بر این نیازمند آن است که به یاد خدا بیفتد تا بتواند با شکست و فروریختگی درونی مقاومت کند.

وَ إِدْبٰارَ النُّجُومِ

«و در پی رفتن ستارگان.» یعنی نماز نافلۀ صبح،و زراره از ابو جعفر(ع)روایت کرده است که گفت:به او گفتم مقصود از وَ إِدْبٰارَ النُّجُومِ چیست،و او گفت:«دو رکعت پیش از صبح». (3)

گاه مقصود از قیام مطلق نماز است،ولی قرآن آن را به نماز شب و نافلۀ صبح برای هدفی اختصاص داده است.

ص :130


1- 51) -نور الثقلین،ج 5،ص 143.
2- 52) -همان جا.
3- 53) -همان کتاب،ص 144.

ص :131

ص :132

سورۀ نجم

اشاره

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الأعمال با اسناد آن به ابو عبد اللّٰه(ع)آمده است که گفت:

«کسی که در هر روز یا هر شب به صورت مستمر سورۀ نجم را تلاوت کند،در میان مردم زندگی پسندیده ای خواهد داشت،و آمرزیده خواهد شد،و مردمان او را دوست خواهند داشت.

بحار الانوار/ج 92،ص 305 /14

زمینۀ کلّی سوره

با وجود آن که بسیاری از آیات این سوره دربارۀ وحی با ما سخن می گوید، و خواننده در نخستین نظر چنان تصور می کند که این سوره به موضوع وحی اختصاص دارد،خوانندۀ دقیق و متدبر متوجّه می شود که هدف سیاق بحث دربارۀ مسئولیت بشری است،و این اندیشه در آن جا آشکارتر می شود که دربارۀ مسئولیت مستقیم انسان نسبت به افعال خودش،و این که او هیچ چیزی جز تلاش خود ندارد،بحث به میان می آید،و می گوید که نتیجۀ آن را به صورت عاجل در دنیا یا به صورت آجل

ص :133

در آخرت خواهد دید.

ارتباط میان این دو اندیشه(یعنی:فکر مسئولیت و فکر وحی)ارتباطی آشکار است،بدان سبب که احساس مسئولیت در انسان نتیجۀ مستقیمی از ایمان ژرف شخص به وحی است،و آیا رسیدن وحی از طریق رسالتهای خدا به پیامبران در سراسر تاریخ،جز برای اتمام حجت بر مردم و بیان مسئولیت ایشان در برابر خدا بوده است؟؟ و در سوره خطی موازی با خط این سیاق نیز مشاهده می کنیم که هدف آن تصحیح روش تفکر در نزد انسان است،و علاوه بر آن بحث دربارۀ معالجۀ مستقیم عقاید انحرافی.

سورة النّجم

[سوره النجم (53): آیات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلنَّجْمِ إِذٰا هَویٰ (1) مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ (2) وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ (3) إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (4) عَلَّمَهُ شَدِیدُ اَلْقُویٰ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَویٰ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلیٰ (7) ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰی (8) فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ (9) فَأَوْحیٰ إِلیٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحیٰ (10) مٰا کَذَبَ اَلْفُؤٰادُ مٰا رَأیٰ (11) أَ فَتُمٰارُونَهُ عَلیٰ مٰا یَریٰ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْریٰ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهیٰ (14) عِنْدَهٰا جَنَّةُ اَلْمَأْویٰ (15) إِذْ یَغْشَی اَلسِّدْرَةَ مٰا یَغْشیٰ (16) مٰا زٰاغَ اَلْبَصَرُ وَ مٰا طَغیٰ (17) لَقَدْ رَأیٰ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِ اَلْکُبْریٰ (18)

ص :134

معنای واژه ها

5 شدید القوی:او خدا است،و به قولی جبرییل.

6 مرة:نیرو،و اصل معنی آن اخلاط موجود در خون و رگها است،همچون صفرا و سودا و غیره،و از آن روی مرّة نامیده شده که قوت بدن به آن است،و مقصود از ذو مرّة استواری عقل و رأی است.

8 فتدلی:پایین رفتن همراه با پیوستگی به جایی است، همچون تدلی دلو در چاه.

14 سدرة المنتهی:درخت سدری(کنار)در افق اعلی است که رسول اللّٰه(ص)در معراج به آن رسید.

آنچه می گوید جز وحیی نیست که بدو می رسد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات درس اول ما را به علاقۀ رسول اللّٰه(ص)با پروردگارش به میانجیگری وحی هدایت می کند،و این امتیازی است که او را از دعوت کنندگان به نظریه های بشری و پرداخته های عقول نوابغ ممتاز می سازد،چه رسول(ص)جز به اذن خدا سخن نمی گوید و به همین سبب حجت و رهبر بشریت در هر زمان و مکان است،و او به پیامبری خویش یقین کامل دارد و به اندازۀ یک چشم بر هم زدن هم در آن شک نمی کند.

در این تردید نیست که چنین مقامی مقام برجسته ای است که تنها پیامبر

ص :135

بزرگوار ما(ص)به آن رسیده که از همۀ پیامبران درجه ای برتر دارد،و هیچ یک از فرزندان آدم جز او به این مقام ارتقا نیافته است؛ولی این سبب نمی شود که او معبود باشد،بلکه تولّی پیدا کرده که معنی آن برتر از خلق و فروتر از خالق است.

شرح آیات:

[1]

وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ «سوگند به ستاره در آن هنگام که فرود آید.» /14 ممکن است که قرآن در این جا به ستارۀ خاصّی اشاره کرده باشد که زمانی در آینده سقوط خواهد کرد،چنان که روایات نیز به این امر اشاره کرده اند، ولی ما با توجه به ظاهر و به هدف قرار گرفتۀ در دنبال این سوگند،می توانیم هر ستاره را مشمول آن بدانیم،و خداوند متعال از آن روی مرجع قسم را با(ال)آورده است که قسم خوردن به آن،چنان که گفته اند،مؤکّدتر از قسم خوردن به نکره باشد، ولی چرا قرآن به ستاره ای که در حال فرو افتادن است سوگند یاد کرده است؟ اولا:ممکن است مقصود از«هوی»افتادن و پراکنده شدن نباشد،همچون در این گفتۀ خدای تعالی: وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ ، (1) وَ إِذَا الْکَوٰاکِبُ انْتَثَرَتْ ، (2) که از نشانه های روز قیامت است،بلکه مقصود از آن میل کردن به طرفی از افق باشد،و این امری است که سبب آن می شود که آدمی بهتر با آن هدایت شود و راه خود را باز شناسد.

[2]

به همان گونه که ستاره وسیله ای برای راهنمایی است،رسول(ص) پرچم بلندی برای راهنمایی بشریت است،چنان که امام علی(ع)گفته است:

«همانا مثل قرآن محمد صلّی اللّٰه علیه و آله همچون ستارگان آسمان است:اگر ستاره ای فرو شود،ستاره ای دیگر برآید»، (3) ولی رسول(ص)از آن روی با ستاره اختلاف دارد که دلالت و هدایت او برای مردمان در رسالت و سیرت او،حتی پس

ص :136


1- 1) -التکویر2/.
2- 2) -الانفطار2/.
3- 3) -نهج البلاغة،خطبۀ 100.

از مرگ وی باقی و برقرار می ماند،اما راهنمایی ستاره به محض غایب شدن آن از میان می رود،چنان که امام علی(ع)گفته است:«ای مردم!از خاتم پیامبران فراگیرید:«می میرد از ما آن که می میرد،و مرده نیست،و می پوسد آن که می پوسد،و پوسیده نیست»»، (1) و برای عاقل شایسته تر آن است که از هدایت رسولی پیروی کند که پیرو حق است،و به اهل آن دروغ نمی گوید،و از پندارهای نفس خویش پیروی نمی کند،و نه از دروغپردازیهای /14 کاهنان و ستاره شناسان.

مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ

«صاحب و دوست شما گمراه نشد و راه را گم نکرد.» چه ممکن است کسی که می خواهد به شهری در جانب خاور حرکت کند، گمراه شود و رو به باختر حرکت خویش را آغاز کند،گاه این گم شدن بدان صورت است که با خط مستقیم به طرف آن حرکت نمی کند که این نیز گونه ای از گمراهی (غیّ)است.و پیامبر راه خود را به طرف خدا گم نکرد و-حاشا للّٰه-که به جای آن به راه دیگری رفته باشد،به همان گونه که از خط مستقیم نیز منحرف نشد،پس همچون پدر ما آدم-علیه السلام-نبوده که پروردگارمان دربارۀ او گفته است:

وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ «و نافرمانی کرد آدم پروردگارش را پس زیانکار شد». (2)

[3-4]

آری.گاه بعضی چنان می پندارند که عصمت پیامبر(ص)محدود به امور وابستۀ به خود رسالت است و بس،ولی این سؤال در برابر ما است که:پس از کجا بدانیم که آنچه او به ما می گوید بخشی از رسالت است،یا مربوط به امور دیگر است که امکان دارد در آنها اشتباه کند؟هرگز چنین نیست،و خدا همۀ انبیا را معصوم ساخته و آنان را با روح القدس مؤیّد کرده است،تا چنان باشد که حجت او بر آفریدگانش کامل باشد،و مخالفت خود را با او بدان سبب پسندیده شمارند که اطمینانی به آن ندارند که کلام او از جانب خدا بوده باشد،و خداوند متعال گفته

ص :137


1- 4) -نهج البلاغة،خطبۀ 87.
2- 5) -طه121/.

است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِیلِ لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِینَ «و اگر بعضی از گفته ها را به دروغ به ما نسبت می داد،او را به دست راستش می گرفتیم و سیاهرگ گردنش را قطع می کردیم»، (1) و نیز گفت: عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسٰالاٰتِ رَبِّهِمْ «دانای نهان است،پس آگاه نمی گرداند بر غیب و نهان خود مگر کسی و رسولی را که بپسندد،و پیش رو و پشت سر او نگهبانی در حرکت است،تا بداند که رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کرده اند». (2)

انسان از درون خود در معرض منازعۀ دو نیرو قرار گرفته است:یکی نور عقل است که او را به سوی حق راهنمایی می کند و دیگری شهوات هوای نفس او است که رانندگان او به باطل اند،و خدا پیامبر خویش(ص)را چنان تربیت کرده است که از نفوذ و آثار هوای نفس بر کنار است و به اندازۀ لحظه ای و سر مویی انحراف حاصل نمی کند.

عقل محض هرگز خطا نمی کند،و به همین سبب اسلام آن را رسول باطنی معرّفی کرده،به همان گونه که پیامبران رسولان ظاهری و آشکارند،و به همان گونه عقل حجتی پنهان است در برابر پیامبران که حجتهای آشکار و نمایان به شمار می روند.

وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ* إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ

«و از روی هوی و هوس سخن نمی گوید*و آنچه می گوید چیزی جز وحیی نیست که به او می رسد.» از عمق ادب قرآنی و بلاغت آن است که تنها به کلمۀ«وحی»بسنده نمی کند که گاه ممکن است فعلی از خود انسان باشد،بلکه آن را همراه با فعل مجهول«یوحی»می آورد که معلوم شود از جایی دیگر به او رسیده است که آیۀ پس از آن حکایت دارد که وحی کننده خداوند صاحب نیروهای سخت و عظیم است،

ص :138


1- 6) -الحاقة44/ تا 46.
2- 7) -الجن26/ تا 28.

برای این که تصور آن نرود که پیامبر رسالت خود را از قوایی که با او اتصال دارند، همچون جنّیان یا بعضی از کاهنان گرفته است که بعضی از نادانان چنان ادّعا می کرده و گفته بودند که تعلیم دیده ای دیوانه است: وَ قٰالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ ، (1) هرگز چنین نیست،و او رسالت خویش را از طریق رسیدن وحی از جانب خدا به وی دریافت کرده است،و همین اتصال است که او را با عصمت مدد کرده است،و حدیث عصمت رسول حدیثی دراز است که بحث کنندگان به تفصیل به آن پرداخته اند،و در آن میان ایشان اختلافات فراوان پدید آمده است و من از ورود در این موضوع به صورتی که بیشترین محققان بدان گونه وارد می شوند،خودداری می کنم،و تنها از یک دیدگاه حایز اهمیت به آن می پردازم،و آن مطالعۀ زندگی رسول اکرم(ص)است،چه این به اعتقادش شخصیت یگانۀ او را در نظر ما آشکار می سازد،و معلوم می شود که چگونه از هیچ عامل هوی و هوس پیروی نکرد،و همیشه و پیوسته ساخته و پرداختۀ عقل و وحی بود.

او(ص)-پیش از آن که خدا او را بر مشرکان مکه به رسالت مبعوث کند-در این شهر زندگی می کرد،و گرفتار گروه های گمراهی و ستمگری از جانب قبیلۀ قریش بود که می خواستند او را دربارۀ دینش بفریبند و از رسالتش منصرف سازند،که این کار گاه با ترساندن صورت می گرفت و گاه با تشویق و ترغیب همراه بود،و حتی کار به جایی رسید که حاضر شدند به او تسلط مطلق دربارۀ خودشان و اموالشان بدهند،ولی او نه از ترساندنشان بیمی به خود راه داد و نه پیشنهادهای فریبندۀ آنان توانست او را از راه راست خدایی وی منحرف سازد،و در پاسخ به درخواست ایشان گفت:«به خدای سوگند که اگر خورشید را در طرف راست من قرار دهید،و ماه را در طرف چپم،تا از این امر صرف نظر کنم،چنین نخواهم کرد و حاضرم که برای حفظ آن جان خویش را از دست بدهم»، /14 و به سبب آزارها و فشارهای زیادی که بر او وارد می شد،ناگزیر از مکه به مدینه هجرت کرد،

ص :139


1- 8) -الدخان14/.

و هیچ یک از قبایل دیگر،به سبب دشمنی با او یا ترس از قریش حاضر نشدند که او را در میان خود بپذیرند،و یک بار به طرف طائف روانه شد تا شاید آنجا را پناهگاهی برای خود قرار دهد،ولی با کینۀ نهفتۀ ایشان علیه او و رسالتش رو به رو شد،و او را از میان خود بیرون کردند و با سنگ ساقهای پای مبارکش را خونین ساختند.ولی او با وجود این با واقعیت تلخ موجود به چالش می پرداخت،و با روح پاکیزۀ خود به آفاق ایمان به خدا صعود می کرد،و چنان که در خبر آمده است، دستهای خویش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت:«خدایا!قوم مرا هدایت کن،چه آنان نادانند الهی!اگر بر من خشمگین نباشی،من به هیچ چیز دیگر اهمیت نمی دهم».

هنگامی که به مدینۀ منوره هجرت کرد،از آنجا به راه افتاد و نیروهای نظامی مخالف با اسلام را مقهور کرد،و کبریا و غرور قریش را نابود کرد،و دژهای دشمنان رسالت را از جهودان و جز ایشان ویران ساخت،و تا زمانی که خدا او را به نزد خود بالا برد،قشونی فراهم آورده بود که به جنگ با رومیان شرقی که در آن زمان نیرویی بزرگ به شمار می رفت به جنگ بپردازد،و در این میان امت و تمدنی را بنیان گذاشت که بشریت،نه پیش از وی و نه پس از او با همۀ پیشرفتهایی که پیدا کرده،از لحاظ عظمت به درجۀ آن نرسیده است.و او با وجود این اخلاق و روش خویش را در زندگی تغییری نداد،و با وجود این که فرمانروایی بزرگ بود،سنگ گرسنگی بر شکم خود می بست،و به کوچک و بزرگ تواضع می کرد؛آیا ممکن است کسی که زندگیش چنین بوده باشد،و خدا او را اسوۀ مطلق قرار داده و به نیکویی توصیفش کرده است،جز معصوم باشد؟؟و سپس مگر عصمت عبارت از آن نیست که انسان از عوامل منفی تأثیر نپذیرد،و به اندازۀ سر مویی از خط خود خارج نشود؟آری.پس خوب است که در زندگی رسول اعظم(ص)به تحقیق بپردازیم و ببینیم که آیا در آن حتی یک کلمه یا عملی مخالف حق دیده می شود؟ عقل به آسانی می تواند کسی را که به فرمان هوای نفس خویش سخن

ص :140

می گوید،از کسی تمیز دهد که به فرمان عقل سخن می گوید:آن که از هوای نفس سخن می گوید،همیشه راست نمی گوید،و گفته اش موافق با عقل نیست،بلکه حکایت از شهوتهای صاحب خود می کند و بنا بر اوضاع و احوال و مصالح صورتهای نسبت به یکدیگر متناقض پیدا می کند.

سپس به رسالتی که پیامبران آن را آورد نگاه کنیم و ببینیم که آیا در آن چیزی مخالف عقل و حق وجود دارد؟و آیا در آن هیچ تناقضی دیده می شود؟ هرگز...پس این رسالت معصوم و از جانب خدا است: وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ /14 غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً «و اگر از جانب جز خدا می بود،در آن اختلاف فراوان می یافتند». (1)

سپس او آنچه را که از جانب خدایش بر او نازل می شد،بدون آن که هرگز تغییری در آن بدهد،به جامعه منتقل می کرد،و حتی آیه هایی را که مشتمل بر ملامت خودش بود به همان صورت به مردمان ابلاغ می کرد،در صورتی که اگر پیرو هوا و هوس خویش می بود،می بایستی آنها را تغییر دهد؛و از این جمله است گفتۀ خدای تعالی: وَ إِنْ کٰادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنٰا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلاً* وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً* إِذاً لَأَذَقْنٰاکَ ضِعْفَ الْحَیٰاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمٰاتِ ثُمَّ لاٰ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنٰا نَصِیراً «و نزدیک بود تو را دربارۀ آنچه به تو وحی کرده بودیم فریب دهند،تا کلام دیگری را به جای آن به دروغ بر ما ببندی و آن گاه تو را دوست خود گیرند*و اگر استوارت نمی داشتیم،نزدیک بود که اندکی به طرف ایشان متمایل شوی*و در آن هنگام به تو می چشاندیم دو زندگی و دو مرگ،و هیچ کس را بر ضد ما با خود یار و یاور نمی یافتی»، (2) و این گفتۀ او: عَفَا اللّٰهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکٰاذِبِینَ «خدا از تو بگذرد،چرا به آنان اذن دادی تا راستگویان آشکار شوند و دروغگویان را

ص :141


1- 9) -النساء82/.
2- 10) -الإسراء73/ تا 75.

بشناسی؟»، (1) و این گفتۀ خداوند متعال: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظٰالِمُونَ «کار به دست تو نیست تا توبۀ آنان را بپذیری یا عذابشان کنی،آنان ستمگرانند»، (2) و سخت تر از همۀ آنچه گذشت،این گفتۀ خدای تعالی است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِیلِ* لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِینَ* فَمٰا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِینَ «و اگر به دروغ پاره ای از گفته ها را به ما می بست و نسبت می داد*او را از دست راستش می گرفتیم*و سپس سیاهرگ گردنش را قطع می کردیم*و کسی از شما نبود که از این کار جلوگیری کند». (3)

و سرانجام:پیغمبر کارش منحصر به آن نبود که رسالت را به دیگران ابلاغ کند،بلکه خود آن را در میان مسلمانان عملا به جریان می انداخت،با واجباتی که در آن وجود داشت و برای اجرای آنها می بایستی شخص با نقطه های عطف شدیدی مخالفت کند،و به همین سبب همراه با مؤمنان در امر قاطع و خطیری همچون جنگ شرکت می کرد،آیا اگر پیروی از هوای خود می کرد،به همۀ این کارها می پرداخت؟! [5-6]

و چگونه رسول می تواند پیرو هوای نفس خویش باشد،و بعضی از آنچه را که بر او نازل شده است پنهان دارد،یا به خاطر هوای نفس و مصلحت گفته هایی را به دروغ به خدا نسبت دهد،در صورتی که از قوت و شدت او آگاه است؟ /14 عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُویٰ «که صاحب نیروی شدید آن را به او آموخت.» که ارادۀ مطلق و نافذ در زندگی دارد،و این خود ضامنی بر آن است که حقی که قرآن آورده است جریان پیدا کند و در زندگی مورد تطبیق قرار گیرد.

ذُو مِرَّةٍ

«که دانا و حکیم است.» و به همین سبب رسالت(وحی)کامل و دقیق و بدون نقص و عیب است،

ص :142


1- 11) -التّوبة43/.
2- 12) -آل عمران128/.
3- 13) -الحاقة44/ تا 47.

و چون رسول رسالت خود را از صاحب این دو صفت که دانا و حکیم است دریافت داشته،پس با تأیید و علم الاهی تکامل پیدا کرده است.

فاستوی«پس استوار است.» در آیه گفته های چندی است:بیشتر مفسران گفته اند که آن کس که رسول اللّٰه را تعلیم می داد جبرییل بود که سخت نیرومند و ذو مره و استوار بود.

در کلمۀ«ذو مرة»بعضی گفته اند که:معنای آن صاحب قوت است،و دیگران آن را صاحب عقل دانسته اند،و به قولی:صاحب خلق نیکو،و اما دربارۀ استواء،بعضی گفته اند که معنای آن استوای جبرییل و رسول است،و به گفتۀ دیگر استوا به رسول مربوط می شود،و بعضی گفته اند که:خدا بر عرش قدرت استوا پیدا کرد.

و شاید تفسیری که پیشتر اختیار کردیم نزدیکتر باشد،بدان سبب که سیاق از جبرییل سخن نگفته است،و دیگر این که استوایی که سیاق به آن اهتمام دارد پیوستۀ به رسول است،چه از رسول سخن می گوید نه از آن که به او تعلیم داد.

[7-9]

و با همین اتصال نیز محمد(ص)با روح خود از لحاظ پاکی و معرفت و نزدیکی به خدا به بالاترین افق حق رسید و سرور بهترین آفریدگان خدا یعنی پیغمبران(علیهم السلام)شد، /14 و معراج او به سوی خدا در آن سفر معروف تجسمی از این برتری بود.

پیامبر بزرگوار(صلّی اللّٰه علیه و آله)وحی را گاه به میانجیگری جبرییل،و زمانی به صورت مستقیم دریافت می کرد،و شاید بزرگترین ساعات برخورد او در آن هنگام بود که پروردگارش او را به مقامی بالا برد که رفیق او جبرییل به وی گفت:

«برجای خود توقف کن ای محمد،چه بر جایی ایستاده ای که پیش از تو هیچ فرشته و هیچ پیغمبری بر آن نایستاده بوده است»و چنان بود که میان او و پروردگارش واسطه ای وجود نداشت،و از لحاظ مکانی به خدا تقرب پیدا کرد، چنان که امام صادق(ع)گفته است:«میان ایشان پرده ای بود که تکان می خورد، پس از مثل سوراخ سوزنی به آنچه خدا می خواست از نور عظمت او نگاه کرد،پس

ص :143

خداوند تبارک و تعالی گفت:«یا محمد!و او گفت:لبّیک»، (1) و با او سخن گفت بدان گونه که با موسی بن عمران(علیه السلام)سخن گفته بود.

وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلیٰ

«و او در بالاترین افق بود.» بر حالی که بر براق سوار و جبرییل با او بود،از آسمانی به آسمان دیگر بالا می رفت و به آیات خدا می نگریست،و با دیدن او بر یقین و صعود او در افقهای ایمان افزوده می شد،تا این که به آسمان هفتم رسید.

ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰی

«سپس نزدیک و نزدیکتر شد(یا فرود آمد).» تا این که به حجابهای نور رسید،و پیغمبر(ص)گفته است که:«پس جبرییل گفت:پیش برو ای محمد،و از من عقب افتاد،و من گفتم:ای جبرییل! در مثل چنین جایی مرا ترک می کنی؟!و او گفت:ای محمد،انتهای حدی که برای آمدن من خدای عزّ و جلّ مقرر داشته همین جا است،و اگر پیشتر از این جا بیایم بالهایم خواهد سوخت،بدان سبب که به حدود پروردگارم جلّ جلاله تجاوز کرده ام،پس با نور بر من تکانی وارد شد که به پایان آن جایی که خدا خواسته بود از بلندی ملک او رسیدم». (2)

فکر اسلامی اصیل با نگرش فلسفی،که بعضی /14 آن را نگرش عرفانی در میان خالق و مخلوق می نامند،مخالف است،پس با آن که می بینیم که این وحدت وجود و امکان حلول است،خدا از آنچه توصیف می کنند برتر است،نگرش اسلامی میان آن دو به تفاوت قایل است،و خالق را جز مخلوق می بیند،و بر آن است که به هیچ وجهی امکان آن نیست که انسان به مقام ربوبیّت برسد،هر اندازه هم که علم و فضل و ایمان داشته باشد باز چنین است؛البته در برابر انسان مجال تکامل در صعودهای تقربی به پروردگار،افقی پس از افق دیگر،و درجه ای بعد از درجۀ دیگر،وجود دارد،ولی پایانی ندارد،بدان جهت که«خدا مجرد و تهی از خلق

ص :144


1- 14) -بحار الانوار،ج 18،ص 306.
2- 15) -همان منبع،ص 346.

خویش است،و خلق نیز از او تهی است». (1)

قرآن معترف به رحلت معراج و نزدیک شدن پیغمبر(ص)به پروردگار خویش است،ولی آن را نزدیک شدنی معنوی می داند نه مادّی،و می گوید که او (صلّی اللّٰه علیه و آله)در بالا رفتن خود تدلّی پیدا کرد و همچون دلوی که در وسط چاه تکان می خورد بود یعنی نه به ته چاه و آب رسید و نه در محاذات سطح زمین واقع بود،بلکه میان این دو جای داشت،و رسول اکرم بدین گونه بالا رفت و از دیگر آفریدگان در قرب به خدا بالاتر رفت،ولی به مقام ربوبیت نرسید،پس او بالاتر از مخلوق و پایینتر از خالق است.و در خبر از ثابت بن دینار آمده است که گفت:از زین العابدین علی بن الحسین(علیهما السلام)دربارۀ خدای عزّ و جلّ پرسش کردم که آیا می شود او را به مکان توصیف کرد؟و او گفت:«خدا برتر از آن است که چنین باشد»،گفتم:پس چرا پیامبرش محمّد(ص)را به آسمان برد؟ گفت:«برای آن که ملکوت آسمانها و شگفتیهای صنع و بدایع آفرینش خویش را به او نشان دهد»،گفتم:پس این گفتۀ خدا چه می شود: ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰی* فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ ؟،گفت«این بدان معنی است که رسول اللّٰه(ص)به پرده های نور نزدیک شد،پس ملکوت آسمانها را دید،سپس فرود آمد و از زیر خود به ملکوت زمین نگاه کرد». (2)

در حدیثی دیگر از یونس بن عبد الرحمن آمده است،که گفت:به ابو الحسن موسی بن جعفر(ع)گفتم:به چه سبب خدا پیغمبرش را به آسمانها و از آن جا به سدرة المنتهی،و از آنجا به پرده های نور بالا برد و با او سخن گفت و نجوی کرد،در حالی که خدا جایی ندارد و به مکان توصیف نمی شود؟و او(ع)گفت:

«خدا /14 به مکان توصیف نمی شود و زمان بر او نمی گذرد،ولی او عزّ و جلّ می خواست فرشتگان و ساکنان آسمانهایش را شرف دیدار پیامبرش بخشد،و با دیدار او آنان را

ص :145


1- 16) -التوحید،تألیف صدوق،ص 143.
2- 17) -بحار الانوار،ج 8،ص 347.

گرامی دارد،و چیزهایی از آفرینش خود را به او بنمایاند که پس از فرود آمدن از آسمان خبر آن را به دیگران بدهد،و چنان نیست که مشبهة گفته اند،سبحان اللّٰه و تعالی عما یصفون». (1)

ممکن است تدلی به معنی گرفتن معرفت و علم باشد،و همچون ما که می گوییم تدلّی یعنی دلو خود را به چاه آب انداخت و مقداری آب از آن برگرفت، رسول نیز از دریاهای علم و نوری که در معراج از کنار آنها در ملکوت هفت آسمان می گذشت،معرفت تدلّی می کرد.و امام موسی بن جعفر علیهما السلام در پاسخ کسی که از این آیه و از معنی«فتدلّی»از او پرسش کرده بود،گفت:«این از لغتی است که در میان قریش جاری بود،و چون کسی می خواست بگوید:از او شنیدم که چنین می گفت،به جای آن می گفت تدلّیت،که به این ترتیب تدلّی به معنی فهم است»، (2) و هر چه فهم انسان از حقایق بیشتر شود،و معرفت او نسبت به پروردگارش افزونتر باشد،تقرب و نزدیکی او به پروردگارش زیادتر خواهد شد،و شاید گذشتن رسول در عروج خود به ملکوت آسمانها،و مشاهده کردن آیاتی که معرفت او را به پروردگارش بیشتر می کرد مقصود بوده است تا به آنجا صعود کرد که در آن نور پروردگارش برای او در آن جا متجلّی شد،و این همه برای آماده کردن رسول(ص)به دیدن بزرگترین تجلی خدا برای نور خودش بوده است که رسول اللّٰه(ص)به آن نزدیک شده بود.

فَکٰانَ قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ

«تا به قدر دو کمان یا نزدیکتر.» خدا از خلق خود دور نیست.آیا در دعا نخوانده اید که:«مسافر به سوی تو مسافتی نزدیک در پیش دارد،و تو از آفریدگانت پوشیده نمی مانی مگر این که اعمالشان برای ایشان حجابی در برابر تو شود». (3)

ولی انسان از پروردگارش دور است.مگر نه این است که حجابهای

ص :146


1- 18) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 185.
2- 19) -نور الثقلین،ج 5،ص 151.
3- 20) -همان کتاب،ص 152.

نادانی و غفلت و گناه بر او متراکم شده است،پس چگونه می تواند با نور پروردگارش رو به رو شود؟! /14 و اگر فرض کنیم که شخصی بتواند قلب خود را از این همه پاک کند، چگونه این نفس محدود و عاجز می تواند با عظمت خالق رو به رو شود و قلبش نشکافد و پاره پاره نشود؟مگر نه این است که قدرت تحمل در نفس بشری محدود است؟آیا کسی می تواند مدت درازی به قرص خورشید نگاه کند؟هرگز نمی تواند.

پروردگار لحظه ای به کوه تجلّی کرد و آن کوه از هم پاشید،و قلب موسی، پیامبر بزرگ،نتوانست دیدار متلاشی شدن کوه را تحمل کند و مدهوش بر زمین افتاد؟پس چگونه قلب محمد(ص)می توانست تحمل دیدار نور پروردگار خویش را داشته باشد،و باید گفت که پیامبر بزرگوار ما چه مقامی عالی داشته که به اندازۀ قاب قوسین یا کمتر از آن به پروردگارش نزدیک شود.

قرآن فاصله را به صورت قطعی معین نکرده است،و شاید شکل بیان برای نشان دادن حالت بالا رفتن و پایین آمدنی باشد که انسان در قرب و بعد نسبت به پروردگارش پیدا می کند،چنان که دربارۀ قوم یونس گفته است: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ ولی در مورد رسول ما گفت قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ بدان سبب که او در حالت تصاعدی ایمان بود نه حالت تنازلی آن.

و آخرین کلمه:

خداوند متعال گفت: قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ و از این راه وحدت قیاسی عرفی را بیان کرد که دلالت بر شدت قرب معنوی از خدا داشته باشد،و برای تأکید کردن در فاصلۀ میان خالق و مخلوق،و دربارۀ قاب قوسین گفته اند که قاب مسافت میان دسته شمشیر و شمشیر است.

[10]

و در آن هنگام که رسول به پروردگارش نزدیک شد،خدا چیزی به او وحی کرد که با افزودن«ما»بر آن حالت ابهام پیدا کرده است و دلیلی بر عظمت آن است.

فَأَوْحیٰ إِلیٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحیٰ

«پس وحی کرد به بنده اش آنچه را که

ص :147

وحی کرد.» علی بن ابراهیم(رض):«وحی مشافهة»یعنی رو به رو وحی کرد، (1) و صادق(ع) /14 به ابو بصیر گفت:«این ابو محمّد!ولایت علی بن ابی طالب از زمین نبود،بلکه از آسمان به صورت مشافهه رسید». (2)

[11-12]

و هنگامی که رسول در نزدیک شدن به خدا نور پروردگارش را به چشم خود دید،او را به بصیرت ایمان در وحی نازل شدۀ بر خودش دید،و رؤیت قلب آشکارتر و راست تر از رؤیت چشم است،بلکه این رؤیت قلبی تأکید و تصدیقی برای رؤیت نوری بود که آن را مشاهده کرده بود.

امکان ندارد که انسان بتواند پروردگارش را با چشمان خویش به صورت مشافهه و رو به رو ببیند،و نه با عقلش،چه آن نیز نعمتی محدود از خدا است،بلکه پروردگارش را به توسط پروردگارش از راه تجلّی او در آیات خلق و وحی می توان دید.

و در دعا با اشارۀ به این حقیقت از زبان امام چنین می خوانیم:«ای آن که خود دلیل ذات خودی،و از همجنسی با آفریدگانت منزّهی...ای آن که به خطورهای گمانی نزدیکی،و از ملاحظه کردنهای با چشم به دوری». (3)

هنگامی که قلب انسان چیزی را می بیند،در رؤیت آن خطا نمی کند،بدان سبب که و جدان انسان حق را قبول دارد.

مٰا کَذَبَ الْفُؤٰادُ مٰا رَأیٰ

«قلب دروغ نگفت که چیزی را دیده است.» از حق نازل شدۀ بر آن از جانب خدا،بلکه یقین قطعی دارد،و ممکن نیست که جدلها و شبهه های نادانان او را متزلزل کند،و گفته های رسول(ص)و رفتارهای شخصی و اجتماعی او همه دلیل بر آن است که وی هیچ تکلّفی در ایمان خود نداشته و نسبت به آن یقین صادقانه داشته است.

أَ فَتُمٰارُونَهُ عَلیٰ مٰا یَریٰ

«چرا با او دربارۀ آنچه دیده است ستیزه

ص :148


1- 21) -مفاتیح الجنان،دعای ابو حمزۀ ثمالی.
2- 22) -همان کتاب،ص 150.
3- 23) -مفاتیح الجنان،دعای صباح.

می کنید؟» /14 شما ممکن نیست که بتوانید او را از مسیرش منحرف سازید،یا دربارۀ رسالتش شکی به دل او بیندازید،بدان سبب که او به آن یقین دارد.

محمّد بن فضیل گفت که از ابو الحسن(ع)پرسیدم که آیا رسول اللّٰه(ص) پروردگار خویش را عزّ و جلّ دید؟و او گفت:«آری،به قلبش دید،مگر نشنیده ای که خدای عزّ و جلّ گفته است: مٰا کَذَبَ الْفُؤٰادُ مٰا رَأیٰ او را به چشم ندید، ولی به قلب دید». (1) و چون از رسول اللّٰه(ص)دربارۀ همین آیه پرسش کردند گفت:«نوری دیدم». (2)

[13-15]

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْریٰ «و او را دید یک بار دیگر.» این آیه محتمل چند معنی است،از جمله:رسول خدا را متجلّی در کتابش (وحی)می دید،سپس در آن هنگام که جبرییل او را به معراج می برد دید و به پروردگارش نزدیک شد و با او سخن گفت،و شاید معنی آن باشد که جبرییل او را به جایی برد که خدا به او وحی کرد آنچه را که وحی کرد،و در آنجا با چشمان خود نور خدا را دید،و با قلب خود پروردگارش را دید،سپس او را به مقام دیگر بالا برد که در آن تجلّی دیگری از خدای عزّ و جلّ را مشاهده کرد،و آن این گفتۀ خدای تعالی است:

عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهیٰ

«در کنار درخت سدر(کنار)پایانی،» و آن درختی در آسمان هفتم است(از علیّ بن ابراهیم) (3) «و قطر درخت به اندازه پیمودن صد سال از سالهای دنیا برای عبور کردن از کنار آن است» (4) از امام باقر(ع)،و شاید از آن روی به این نام خوانده شده که رساندن اعمال بندگان به

ص :149


1- 24) -نور الثقلین،ج 5،ص 153.
2- 25) -همان جا.
3- 26) -همان کتاب،ص 155.
4- 27) -همان کتاب،ص 154.

آسمان در این جا به منتهی و پایان خود می رسد، (1) و پایان محلّی است /14 که یک آفریدۀ خدا می تواند تا آن اندازه به خدا نزدیک شود. (2)

نیز گفته اند که:آن درخت طوبی (3) است،و علی بن ابراهیم(رض) گفت:آن درختی است که«شیعیان در بهشت در سایه آن به گفتگوی با یکدیگر می نشینند»، (4) و شاید برزخی میان عالم دنیا و عالم آخرت بوده باشد.

آیۀ شریفه به این تفسیر اشاره دارد،چه می گوید:

عِنْدَهٰا جَنَّةُ الْمَأْویٰ

«که بهشت جایگاه در کنار آن است.» [16-17]

و در آنجا نور پرودگار برای پیامبر بزرگش(ص)تجلّی کرد و سدره را پوشاند،به همان گونه که پیشتر برای موسی بن عمران(ع)تجلّی کرده بود، پس نور وحی بر این درختی که خدا در نزدیک آن به پیامبرش وحی فرستاد آشکار شد.

إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ مٰا یَغْشیٰ

«در آن هنگام که پوشاند سدره را آنچه آن را پوشاند.» از نور پروردگارش،و در این جا بود که خدا قلب پیامبرش را قدرت تحمّل این نور بخشید تا آن را ببیند و به وسیلۀ آن آیات او را مشاهده کند؛امام ابو جعفر(ع)گفت:«پس برای محمّد نور جبّار عزّ و جلّ تجلّی پیدا کرد،و چون پیامبر را فرا گرفت،چشمانش بی حرکت ماند و گوشت سینه اش به لرزش افتاد،پس خدای عزّ و جلّ قلب او را محکم کرد،و به خشمش قوت بخشید،تا توانست از آیات پروردگارش چیزهایی را ببیند که دید»، (5) پس چون به او ثبات و استواری بخشید، توانست حقایق را فرا گیرد.

ص :150


1- 28) -همان جا.
2- 29) -همان کتاب،ص 155 و 156 شمارۀ 4.
3- 30) -بحار الانوار،ج 18،ص 289.
4- 31) -نور الثقلین،ج 5،ص 156.
5- 32) -همان کتاب،ص 154.

مٰا زٰاغَ الْبَصَرُ وَ مٰا طَغیٰ

«دیده نلغزید و سرکشی نکرد.» /14 زیغ به معنی انحراف است،و خدای تعالی گفت: فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ (1) یعنی چون از حق منحرف شدند،و گفت: رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا (2) یعنی آن را از حق منحرف مکن،و گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ -یعنی انحرافی- فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ، (3) ولی زیغ بصر در این جا منحرف شدن آن بر ترس است که در این آیه دیگر هم به همین معنی است: إِذْ جٰاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زٰاغَتِ الْأَبْصٰارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنٰاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ الظُّنُونَا . (4)

اما طغیان زیادتی سلبی و منفی در چیزی است و از آن جمله است طغیان حاکم که در ظلم مبالغه کند،و طغیان نهر که آب از سر آن بیرون ریزد،و طغیان چشم که شخص چیزی را بزرگتر از اندازۀ عادی ببیند،و چشم پیامبر(ص)زیغ و انحراف پیدا نکرد بلکه مطمئن بود و دید خود را برای دیدن حقیقت بدون انحراف آن،به سبب این که خدا به او ثبات بخشیده بود،با خود همراه داشت،و بنا بر این چشم او همۀ چیزها را در معراج درست دیده بود.

[18]

آیاتی که دیده بود عملا بزرگ بود.

لَقَدْ رَأیٰ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِ الْکُبْریٰ

«آیات بزرگی از پروردگارش را دید.» همچون سدرة المنتهی که برگی از آن همۀ دنیا را می پوشاند،و بر آن فرشته ای ایستاده بود و پیوسته تسبیح خدا می کرد،و همچون نور خدا که در نزدیکی آن برای رسول اللّٰه(ص)تجلّی پیدا کرد،و بدین گونه است همۀ آیات و نشانه های دیگری که در احادیث اسراء و معراج آمده است،چیزی که هست بزرگی در آیات تنها به معنی بزرگی در حجم نیست،بلکه پیش از آن به بزرگی در دلالت بر حق

ص :151


1- 33) -الصف5/.
2- 34) -آل عمران8/.
3- 35) -آل عمران7/.
4- 36) -الأحزاب10/.

اشاره دارد.

و آخرین کلمه:

آیاتی که پیامبر(ص)آنها را مشاهده کرد،کلام هر اندازه هم دراز و آشکار باشد،به آنها نزدیک نمی شود،و گاه ذهنهای ما از فهم آن ناتوان است،بدان جهت که بیشتر آنها از حقایق غیبی مجرد بحث می کند،و به همین جهت ذکر آنها در قرآن و همچنین در اخبار به صورت اجمالی می آید.

[سوره النجم (53): آیات 19 تا 30]

اشاره

أَ فَرَأَیْتُمُ اَللاّٰتَ وَ اَلْعُزّٰی (19) وَ مَنٰاةَ اَلثّٰالِثَةَ اَلْأُخْریٰ (20) أَ لَکُمُ اَلذَّکَرُ وَ لَهُ اَلْأُنْثیٰ (21) تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزیٰ (22) إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ مٰا تَهْوَی اَلْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ اَلْهُدیٰ (23) أَمْ لِلْإِنْسٰانِ مٰا تَمَنّٰی (24) فَلِلّٰهِ اَلْآخِرَةُ وَ اَلْأُولیٰ (25) وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ لاٰ تُغْنِی شَفٰاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اَللّٰهُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَرْضیٰ (26) إِنَّ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ اَلْمَلاٰئِکَةَ تَسْمِیَةَ اَلْأُنْثیٰ (27) وَ مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لاٰ یُغْنِی مِنَ اَلْحَقِّ شَیْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّٰی عَنْ ذِکْرِنٰا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا (29) ذٰلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِهْتَدیٰ (30)

ص :152

معنای واژه ها

22 ضیزی:غیر عادلانه و ظالمانه،از ضاز یضیز به معنی ستم کردن.

یا برای انسان است آنچه می خواهد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

فاصلۀ میان حق و باطل،و میان هدایت و هواپرستی درست همان فاصلۀ میان حق و آرزوها،و میان کوشش و رؤیاها است،و چون اندازۀ یکی از این فواصل را بدانیم،مقیاسی برای شناختن همانندی های آن خواهد بود.

پس کسانی که با تکیه بر آرزومندیها زندگی می کنند،آن کسانند که بتها را می پرستند،و چنان می پندارند که این پرستش آنان را از حق واقع بی نیاز خواهد کرد،و آنان همان کسانند که فرشتگان را به صورت زن تصور می کنند و آنان را دختران خدا می دانند،و چنان می پندارند که این فرشتگان،بی اذن خدا،می توانند از آنان شفاعت کنند،و آنان همچنین کسانی هستند که از گمان پیروی می کنند برای آن که از مسئولیت در برابر حق و علم بگریزند.

در درس گذشته قرآن با وضوح کافی بیان کرد که وحی دیدار مستقیم حق است،و حضور پیامبر(ص)در نزد خدا آغاز هر حق و بدیعترین واقعیت خارجی است،و چنین است مشاهدۀ آگاه کنندۀ فرشتۀ فرستاده شدۀ از جانب او (جبرییل)(ع)و شناسایی آیات خدا،و در نتیجه /14 میان واقعیت حضور و شهود و علم در نزد رسول و میان هواها و گمانهای آن کافران،فاصله ای نامتناهی است.

ص :153

و در این جا سیاق وارد بحث مفصلی مربوط به گمراهیهای مشرکان بر اثر دوری جستن ایشان از هدایت رسالت می شود،و می گوید که اعتقاد ایشان به بتها از نظر متقاعد شدن ایشان نیست،بلکه هدف آنان از این پرستش بتان دست یافتن به شفاعت و فرار از مسئولیت است،و آیات این گمراهی با تأکید کردن بر این که فرشتگان،با وجود مقامی که در نزد خدا دارند،تنها پس از اذن و رضایت خدا می توانند به شفاعت بپردازند،تا چه رسد به آن بتان سنگی که نه می بینند و نه می شنوند،و هیچ سود و زیانی ندارند،بلکه اعتقاد داشتن به آنها موجب عذاب و غضب خدا است؟آری،آنان چنین چیزی را آرزو دارند و گمان می کنند،و گمان به هیچ وجه نمی تواند کاری به جای حق انجام دهد،چه در این عالم چیزی به جز حق نیست،و حق آن است که انسان به چیزی دسترس پیدا می کند که برای آن بکوشد.

شرح آیات:

[19-20]

نادانی زمینۀ بیشتر عقاید فاسد است،و مشرکان از آن روی که از عظمت و آیات خدا معرفتی نداشتند،به پرستش بتان آغاز کردند،و به همین سبب مشاهده می کنیم که قرآن،پس از تأکید دربارۀ علم پیغمبر(ص)به پروردگارش از راه وحی،به بیان فساد عقاید مشرکان و پرستیدن خدایان قلابی و ناسرۀ ایشان می پردازد،و آنان را به آن توجیه می کند که به علم و بصیرت پیدا کردن نسبت به حقایق بپردازند و دنبال هوی و هوس رفتن را کنار گذارند،و با ابراز نفرت از این گمراهی چنین می گوید:

أَ فَرَأَیْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰی* وَ مَنٰاةَ الثّٰالِثَةَ الْأُخْریٰ

«آیا شما لات و عزّی را دیدید؟*و منات را که سومی آنها بود؟» اینها از معروفترین بتانی بودند که مشرکان در جاهلیّت به پرستش آنها می پرداختند؛و گفته اند که لات بت اهل طائف بود که برای آن کاهنان و نگاهبانان و پرده دارانی قرار داده بودند،و آن را مؤنث خدای سبحانه و تعالی می دانستند و می گفتند:اگر مردم مکه را خانه ای است که هر سال به زیارت و

ص :154

طواف کردن بر گرد آن می روند،ما نیز این خدا را داریم،و طائفۀ ثقیف که ساکنان طائف بودند /14 نسبت به او احترام و تقدیس می کردند،و اما عزّی را تأنیث عزیز می دانستند که درختی قرار گرفتۀ بر سر راه طائف به مکه بود و آن را تقدیس می کردند و می پرستیدند،و دربارۀ منات گفته اند آن در فاصلۀ میان مکه و مدینه جای داشت(و شاید تعبیر ما را به اندیشۀ امنیّت،و آرزو متوجه سازد)و دو قبیلۀ أوس و خزرج و قبایل دیگری جز اینها به زیارت آن می رفتند و بر گرد آن طواف می کردند،و شاید در محل قرار گرفتن آن هنگام رفتن به مکۀ مکرمه برای انجام دادن اعمال حج محرم می شدند.

مشرکان،بدون داشتن برهانی قاطع،این بتان را می پرستیدند،و از روی هوای نفس سخن می گفتند و از پندار پیروی می کردند،ولی پیامبر(ص)بر امر خویش بصیرت داشت،و به راهنمایی پروردگارش عمل می کرد.او از طریق وحیی که از جانب خدا به او می رسید به او ایمان آورد،و این وحی چندان از لحاظ دلالت و حجیّت نیرومند بود که خدا را در آن می دید،به همان گونه که در مشاهدات معراج از او دیدار کرد.

[21-22]

و شاید مشرکان به این معتقد بودند که این بتان نمادهایی از فرشتگان در آسمانند،و آنها را بدان سبب تقدیس می کردند که وسیلۀ نزدیکی ایشان به آن فرشتگان بوده باشند،تا این فرشتگان به نوبۀ خود شفیعان آنان در نزد خدا شوند،چنان که می گفتند: مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ «آنها را نمی پرستیم مگر برای آن که ما را به خدا نزدیک کنند». (1) و چون جاهلان چنان می پنداشتند که فرشتگان به صورت زنانند،این بتان را نیز به نامهای مؤنث می خواندند و به خدای عزّ و جلّ نسبتشان می دادند،و قرآن این انتساب را که بر هیچ پایه ای از علم و حق نیست منکر می شمارد.

أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثیٰ

«آیا شما را است نرینه و او را مادینه.»

ص :155


1- 37) -الزّمر3/.

چون مشرکان نر را افضل از ماده تصور می کردند،بنا بر عقیدۀ ایشان لازم بود که برای تقرب به خدا به نیکوتر و افضل از این دو متوسل شوند نه بر عکس،و بنا بر این قسمت کردن ایشان بنا بر معتقدات گمراهانه شان عادلانه نبوده است! تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزیٰ «پس این تقسم غیر عادلانه است.» دور از حق،و آنان فرشتگان را ندیده و شاهد آفرینش آنان نبوده اند،تا چنان گمان کنند که آنها /14 را از جنس زنان اند!و در این جا برنامه داری قرآن آشکار می شود که عقاید منحرف ایشان را از اساس رو می کند،و از این راه قدسیّتی که برای بتهاشان فرض می کردند،با بیان آشکارترین دلایل بر انحرافات ایشان،از میان می رود،با وجود آن که گاه آشکارترین دلیل مهمترین دلیل نیست،و گاه از تمام حقیقت حکایت نمی کند،ولی قدسیتی را که برای معتقدات خویش و رموز آنها یعنی بتان قائل شده بودند از میان می برد،و پس از آن که چنین قدسیّتی موهوم از بین رفت،فکر آزاد می شود و به جستجوی حقیقت برمی خیزد،پس قرآن حقایق ژرفتر را برای نظر کردن در آنها طرح می کند.

[23]

پس از تمهید این مقدمه که هدف آن از میان بردن قدسیت عقاید مشرکان بود،قرآن به ویران کردن اندیشه های ایشان از ریشۀ آنها می پردازد،و این کار با بیان این مطلب صورت می گیرد که آنها هیچ اعتبار و پشتوانه ای از حقّ و واقع ندارند،و جز بر پایۀ اوهام و گمانها به چیزی دیگر از علم و حق متکی نیستند.

إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ

«اینها نیست مگر نامهایی که خود و پدرانتان بر روی چیزها گذاشته اید و خدا دلیل درست بودنی برای آنها فرو نفرستاده است.» پس این واقعیت ندارد،بلکه نامهای محض بدون مسمی و نامبردار است،و شاید معنی آن باشد که قوت این بتان برخاستۀ از پندارها و اوهام شما است،و نه از حق و واقعی جز این.مگر نمی دانید که آنچه بشر از صورتهای خیالی تصور می کند قائم به نفس او است،و برای از بین بردن آن کافی است که خیال را از تصور کردن آن بازداریم؟

ص :156

چنان تصور کنید که نهری از سیم(نقرۀ)گداخته وجود دارد،و برای آن نامی،مثلا سیمرود،انتخاب کنید،و سپس کار تصور را متوقف سازید،آیا از آنچه به نام سیمرودش خوانده اید چه چیز باقی می ماند؟هیچ چیز!به همین گونه است در آن هنگام که مشرک توهم مقدس بودن اصنام را متوقف می سازد که دیگر چیزی از آن برجای نمی ماند،و به همین گونه است در مورد طاغیان(بتان بشری)که به مجرّد احساس کردن مستضعفان از واقعیت امر ایشان و کندن و هم قدسیت از آنان، قوت و هیبت ایشان نابود می شود.مگر چنین نیست؟ /14 سپس این نامها هیچ شرعیّتی ندارد،بدان جهت که شرعیّت تنها از جانب خدا معین می شود،و هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد که خدا به عبادت یا متوسل شدن به آن بتان فرمان داده باشد.

و مجرد نبودن دلیلی(و سلطان مبین)از جانب خدا برای تسلیم شدن به قوه ای سیاسی(بتی سنگی یا بشری)،دلیلی بر حرام بودن این امر است.مگر نه این است که خدا ما را آفریده و ما بندگان اوییم.آیا شایسته است که بنده اش از جز خواجه و مولای خود فرمان برد؟! خدا گفت: أَنْتُمْ و بر آن آبٰاؤُکُمْ را اضافه کرد تا دربارۀ مسئولیت ایشان در مقابل انحراف تأکید کند،و این درست نیست که مسئولیت تنها متوجه پدران ایشان شود،و از این آیه چنان استنباط می کنیم که روش کار مشرکان آمیختۀ به خطا و آمیخته ای از سه امر بوده است:

اوّل:میراث بردن گمراهی از پدران،در صورتی که انسان شرعیّت حقیقی را از پروردگار خویش به دست می آورد نه از پدرانش.

دوم:پندارها که عبارت از ترشحات منفی ذهن بشری است که در نتیجۀ عمل کردن عوامل و انگیزه های برخاستۀ از خطا به وجود می آید.

سوم:هواهای نفسانی و نقش آنها:اولا برای فراهم آوردن پندارها،و ثانیا برای استقرار بخشیدن به آنها به همان گونه که این استقرار برخاستۀ از خطا در نزد ایشان وجود داشته است و با آن تلاقی پیدا می کند.

ص :157

إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مٰا تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدیٰ

«پیروی نمی کنند مگر از گمان و هوس خودشان،در صورتی که راهنمایی پروردگارشان به ایشان رسیده است.» با تدبّر در این آیه و آنچه پیش از آن آمده،بر ما آشکار می شود که حرکت انسان به جانب انحراف از هواهای نفسانی آغاز می شود،که به آرزوها تحوّل پیدا می کند،و به تمنی و آرزوی رسیدن به گمان(خیال)،و سپس آرزوها به عقیده و اندیشه تبدیل می شود،و آن گاه بشر آن را در چارچوبی از نمادها و نامهایی که به گمان خودش می رسد قرار می دهد،و به همین سبب بتان /14 رمزهایی برای فرشتگان یا نیروهای طبیعی نیست،بلکه تجلّیاتی از هواهای نفسانی و مصالح مادّی است، پس در آن هنگام که آدمی ثروت را دوست می دارد بی نیازی را دوست دارد،و برای این دوستی نماد و مذهبی تخیل می کند،پس در آن هنگام که آن را می پرستد،نه بت را و نه بی نیازی و ثروت را،بلکه هواها و شهوتهای خود را می پرستد،و به همین گونه است کسی که عاشق جمال و زیبایی یا جنس است؛و اگر به تحقیقی تحلیلی دربارۀ بتهایی که در دوران جاهلیت در جزیرة العرب پرستش می شد بپردازیم،یا دربارۀ بتهای آویختۀ در کعبه یا قرار گرفته در جاهای دیگر،به نتیجه ای یگانه می رسیم،و آن این که همۀ آنها نمادی از نیروهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی یا فرهنگها و آداب و اساطیر پیوستگان و اصحاب آنها به شمار می روند،و پرستش آنها چیزی جز پرستش اوهام و اهواء ریشه گرفتۀ در نفوس ایشان نبوده است.

این گمراهی نتیجه ای از موجود نبودن هدایت یا دشواری آن نبوده است، چه هدی و راهنمایی از پروردگارشان می رسید،و بر زبان برترین و فصیحترین ایشان که پیامبران بودند،ولی آنان عقل را رها کرده و به جهل رو آورده بودند،و علم را به گمان،و هدی را به هوی مبدل ساخته بودند.

[24]

و اگر به پرسش دربارۀ سبب این گزینش گمراه کننده بپردازیم،آن را گریختن از قبول سنگین مسئولیت با بهانه های مختلفی می یابیم که سوره برای

ص :158

درمان آن نازل شده است،و چنان می نماید که سیاق راه را هموار می سازد و ما را خرده خرده به آن نزدیک می کند،پس یکی از هدفهای همۀ رسالتها تثبیت مسئولیت و برهنه کردن انسان از حجابهای توجیه های بیجا و هواهایی است که به وسیلۀ آنها می خواهد از مسئولیت خلاص شود.

أَمْ لِلْإِنْسٰانِ مٰا تَمَنّٰی

«مگر آدمی باید به آنچه آرزو می کند برسد؟».

تمنّی و دنبال آرزو افتادن فریبی است که انسان به نفس خود می دهد به این که از طریق گمانها و اوهامی که با تخیل خود می سازد به آنها خواهد رسید:

گرسنه آرزوی سیری می کند،پس قرص نان در خیالش مجسم می شود،و تشنه تمنی سیراب شدن پیدا می کند،و در وهم خود نهرهای درخشان را به خاطر می آورد،و مشتاق عمل جنسی خود را چنان خیال می کند که به معشوقۀ خویش چسبیده است، و این حالتی طبیعی در /14 انسان است که به او توازنی در زندگی می بخشد،و هر چه حقایق و خواسته های مورد توجه بزرگتر و مهمتر باشد،آرزوها اشکال و ابعاد تازه تر پیدا می کند،چیزی که هست مبالغۀ در تمنّی برای او زیانبخش است،بدان سبب که او را از سازگاری با زندگی واقعی دور می سازد و به اوهام و اسطوره ها نزدیکش می کند،و به جای تلاش واقعی برای رسیدن به هدف متوسل به گمان و پندار و هوا و هوس می شود.آیا اگر کسی در خانه اش بنشیند و آرزوی رسیدن روزی را در سر بپرورد،این آرزو تحقق پیدا می کند و روزی به او می رسد؟و به همین گونه اگر در دنیا بی سو و سمتی خاص به این جا و آن جا برود آرزوهای مجرد او-که از هواها و پندارهای او برخاسته و مبتنی بر اعتقادش او به بتان است-به هیچ وجه حلال مشکلات او نمی شود،و او را از عذاب رهایی نمی بخشد.آنچه به انسان نتیجه می بخشد،سعی و عمل نیک و بد او است،و ما همین را نتیجۀ این آیات مشاهده می کنیم که برای درمان اندیشۀ تمنّی عرضه شده است.و امام صادق(ع)گفت:

«از تمنّی دوری جویید،که آن بهجت و شادیبخشی آنچه را که به شما عطا شده، از بین می برد،و موهبتهای خدای عزّ و جلّ در نزد شما کوچک جلوه گر می شود،و

ص :159

پیوسته حسرت آنچه آرزو کرده و به آن نرسیده اید،در پی شما روان است». (1)

[25-26]

و بطلان اندیشۀ تمنّی تنها مختص به آخرت نیست،بلکه شامل دنیا نیز می شود،بدان سبب که خدایی که آنها را آفریده،نقشۀ آنها را نیز ترسیم کرده است،و برای آنها راهها و سنّتهایی واقعی مقرر داشته است که باید بر اساس آنها کار جریان پیدا کند،و نه بر اساس رؤیاها و آرزومندیها،و خدای تعالی می گوید: لَیْسَ بِأَمٰانِیِّکُمْ وَ لاٰ أَمٰانِیِّ أَهْلِ الْکِتٰابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لاٰ یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِیًّا وَ لاٰ نَصِیراً «(جریان امور)به آرزو و دلخواه شما و دلخواه اهل کتاب نیست،و هر کس کار بد کند،به کیفر آن خواهد رسید،و برای خود یار و یاوری جز خدا نخواهد یافت». (2)

فَلِلّٰهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولیٰ

«و انجام و آغاز هر دو از آن خدا است.» خدا حق است،و او به آن فرمان می دهد،و سلطان و استیلای او همیشگی است،و تدبیر او بر همه جا مسلط است،و قضای او روان می شود،و این همه ضمانتی برای جریان یافتن حق است علی رغم آرزومندیهای مخالف بشری آن،و در /14 سایه حکومت خدا مجالی برای پندارها و تمنیات انسان وجود ندارد،و هر کس گمان کند که می تواند از سنتهای خدا و حاکمیت او با اعتماد کردن به امانی و آرزوهای خویش خلاصی پیدا کند،خطا کرده است،بدان سبب که به منازعۀ با خدا بر سر سلطان و تسلط او برخاسته است،و برای آن که بتواند آرزوهای خود را عملی سازد،ناگزیر باید از تحت سلطۀ او سبحانه و تعالی خارج شود،و به جستجوی یک زندگی برخیزد که در آن آرزوها کارساز است،و چنین چیزی را نخواهد یافت، بدان سبب که همۀ زندگی متعلق به او عزّ و جلّ است،یا باید به جستجوی حکومتی برخیزد که امکان رو به رو شدن با سلطان و ارادۀ خدا را داشته باشد،و هیچ راهی برای رسیدن به چنین حکومتی نمی یابد،و حتی از شفاعت فرشتگان موکل به طبیعت نیز

ص :160


1- 38) -نور الثقلین،ج 5،ص 242.
2- 39) -النساء123/.

کاری برنمی آید،بدان سبب که نیروی آنان از خدا است و از خود آنان نیست،و آنان تنها برای کسانی شفاعت می کنند که او بخواهد و راضی باشد.

وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّمٰاوٰاتِ لاٰ تُغْنِی شَفٰاعَتُهُمْ شَیْئاً

«و چه بسیار فرشته ها در آسمانها است که از شفاعت آنان کاری برنمی آید.» بر فرض که از شفاعت آنان کاری برآید،برای این بتان چه می توانند بگویند؟؟آری شفاعت فرشتگان و اولیای خدا تنها به اذن خدای تعالی سودمند می افتد،و آنان افراد مخصوصی هستند که خداوند به شفاعت ایشان رضایت می دهد.

إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللّٰهُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَرْضیٰ

«مگر پس از آنکه به هر کس که بخواهد و رضا دهد،اجازه(برای شفاعت)دهد.» اجازه دادن او بر اثر فشار نیروهای دیگر نیست،و خدا بسیار برتر از آن است که چنین شود،بلکه تنها به اذن و اجازۀ والای او است،به همان گونه که /14 شفاعت را دور از قوانین و سننی قرار نداده است که زندگی بر وفق آن آفرینش یافته است،و از جملۀ این قوانین است آن که شفیع مورد رضایت او باشد.

قرآن بدین گونه شفاعت را محدود به دو حد می کند:

الف:حدی برای شفاعت کننده که جز آن که مورد رضای خدا است نمی تواند باشد،پس شفاعت اساسا جز به انبیا و اولیا و فرشتگان مقرب تعلق نمی گیرد،اما بتهای سنگی و بشری شایستگی برای شفیع شدن ندارد.

در حدیثی از رسول بزرگوار(ص)آمده است:

«شفاعت اختصاص دارد به پیامبران و اوصیاء و مؤمنان و فرشتگان». (1)

نیز از او(ص)است:«سه گروه از خدای عزّ و جلّ طلب شفاعت می کنند و شفاعتشان پذیرفته می شود:پیامبران،دانشمندان،شهیدان». (2)

ص :161


1- 40) -بحار الانوار،ج 8،ص 58.
2- 41) -همان جا،ص 34.

ب:برای کسانی که اجازۀ شفاعت کردن به دست می آورند نیز حدی وجود دارد،پس آن کس که به درجۀ شفاعت رسیده است نمی تواند جز برای گروهی از مردم شفاعت کند که خدا اجازه شفاعت کردن دربارۀ ایشان را به او داده است و خدا از آنان راضی است.خدای عزّ و جلّ گفت: وَ لاٰ یَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضیٰ «و شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که خدا به شفاعت کردن از او راضی باشد». (1)

و از امام صادق(ع)روایت شده است که:«بدانید که از دست هیچ یک از آفریدگان شما برای شما کاری ساخته نیست،نه فرشتۀ مقرب و نه پیامبر مرسل، و نه از جز اینان،پس هر که از آن شاد می شود که شفاعت شفیعان برای او سودمند واقع شود،باید از خدا بخواهد که از او راضی باشد». (2)

از رسول اعظم(ص)است که:«شفاعت برای اهل شک و شرک نیست،و نه برای اهل کفر و انکار،بلکه بر مؤمنان از اهل توحید است». (3)

و از امام صادق(ع)است که:«اگر فرشتگان مقرب و انبیای مرسل در حق یک ناصبی شفاعت کنند،پذیرفته نخواهد شد». (4)

خداوند تعالی با گفته اش«لا تغنی»شفاعت را به صورت کلی نفی نمی کند،بلکه حتمی بودن آن را چنین می کند،و به همین گونه بر ضرورت این امر تأکید می کند که علاقۀ یک انسان به جز خودش حتی اگر از بندگان مکرّم خدا /14 همچون فرشتگان و اولیاء باشند،ضدّ علاقۀ با پروردگار او است و نمی تواند جانشین آن شود،بلکه امتدادی از آن است،و گفتۀ او«لمن یشاء»ما را به آن رهبری می کند که شفاعت یک قضیۀ شخصی است و تنها متوجه به خود یک فرد است بدون وابستگیهای او،چه ممکن است از لحاظ اجتماعی وابستۀ به گروه گمراهان باشد

ص :162


1- 42) -الأنبیاء28/.
2- 43) -بحار الانوار،ج 8،ص 53.
3- 44) -همان جا،ص 58.
4- 45) -همان جا،ص 42.

ولی شفاعت شامل حامل او بشود،و گاه با وجود وابستگی به گروه مؤمنان مشمول شفاعت نشود،و آن که شفاعت را معین می کند علم نافذ خدا به حقیقت انسان است.

[27]

سپس خداوند سبحانه و تعالی می گوید:

إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلاٰئِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثیٰ

«کسانی که به آخرت ایمان ندارند،بر فرشتگان نامهای زنانه می گذارند.» آیا چرا مشرکان به فرشتگان نامهای زنانه می دهند؟و ارتباط این کار ایشان با کفر ورزیدن به آخرت در چیست؟ شاید جواب آن باشد که در ماده و زن رمز عطوفت و مهربانی وجود دارد،و فرشتگان را از آن روی بدین نام می خوانند که عطوفت و شفاعت کردن از ایشان را در نزد خدا بپذیرند،و با این اعتقاد مشرکان می خواهند بهانه و توجیهی برای پرداختن به گناه در دنیا به دست آورند،و خود را به آن قانع کنند که امکان خلاصی از مسئولیتها در آخرت با توسل به کسانی که عطوفتی به ایشان دارند وجود دارد،و این شفاعت کنندگان زنان از آفریدگانند که به گمان ایشان فرشتگان نیز از همین جنسند، و این کفر ورزیدن آشکاری نسبت به آخرت است که باید سرای پاداش و جزایی عادلانه بوده باشد.

[28]

وَ مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ «و به آن علم ندارند و جز از گمان خود پیروی نمی کنند.» این از ترشحات(تصورها و اندیشه ها)نتیجه شدۀ از اعمال انسان است بنا بر خیال و گمان او و دور از براهین واقعی.

وَ إِنَّ الظَّنَّ لاٰ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً

«و گمان به هیچ وجه نمی تواند در برابر حق کاری انجام دهد.» نفی بعض سبب نفی کل است،نه بر عکس آن،و نفی با آن رساتر است،و گمان هرگز نمی تواند ما را از حق بی نیاز کند،و قرآن در این جا قضیه ای وجدانی را طرح می کند که عبارت از قبح و زشتی سخن گفتن انسان است /14 دربارۀ چیزی که به آن

ص :163

علم ندارد،و آنان دربارۀ ماهیّت و طبیعت فرشتگان سخن گفته بودند که جزئی از غیب است و به گواهی و جدان خود آنان از علم بشر به دور.مگر نه این است که انسان با عقل خود به شناختن چیزها از راه به کار انداختن حواسّ خویش معرفت پیدا می کند؟مگر نه این است که هر علم افزارها و وسایل مخصوص به خود دارد، پس آن حسی که به وسیلۀ آن غیب آسمانها و زمین شناخته می شود کدام حس است، و افزاری که به وسیلۀ آن ماهیت فرشتگان معلوم می شود چیست که با آن زن بودن فرشتگان شناخته شده است؟ این مشکل آدمیزاد است.خرده خرده گرفتار هوای نفس می شود،و سپس چیزی را آرزو می کند،و سرانجام پندار او برایش واقعیت می شود و به دنبال گمان خود می رود و خویشتن را فریب می دهد.

[29]

آنان بدان سبب به پیروی از گمان برخاستند که دنیا را بر آخرت برگزیدند،و به همین سبب به جای علم و حق به گمان بسنده کردند،و به تمنی و آرزومندی به جای سعی و عمل،و این همه برای آن است که به مسئولیت اعتراف نکرده اند و خواستار آنچه مورد رضای خدا است نشدند،و اگر به آخرت ایمان آورده بودند،و می دانستند که فردا برای رسیدگی به حساب در برابر خدا حاضرشان خواهند کرد و از هر کار کوچک و بزرگ از ایشان خواهند پرسید،در آن صورت می دانستند که راه به سوی حق علم است و نه گمان،ولی آنان تنها به دنیا ایمان آورده بودند،و دنیا جهان زندگی بدون مسئولیت است،و بر مبلغ مکتبی لازم است که خود را از پای درنیاورد بلکه باید آنها را به حال خودشان رها کند.

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّٰی عَنْ ذِکْرِنٰا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا

«پس از هر که از ذکر ما دوری جسته و چیزی جز زندگی دنیا را خواستار نشده است روی گردان و از او دور شو.» بدان سبب که مشکل این نوع از افراد بشر قانع نشدن به حق نیست،چه آنان می دانند که آن راه راست و درست است،ولی به خاطر دست یافتن به دنیا از این علم خود چشم پوشیده اند،و از آن روی خدا به اعراض و دوری جستن از آنان

ص :164

فرمان داده است،که مؤمن به صورت منفی از آنان تأثیر نپذیرد،و رسالت خود را به طرف دنیا تغییر جهت ندهد،و از بعضی از هدفهای آن صرف نظر نکند،یا برای قانع کردن ایشان به پیروی از رسالت به این تغییر بپردازد.و اصلا برای مؤمن شایسته نیست که تلاشهای گرانبهای خود را صرف چیزی کند که از آن سودی به دست نمی آید،بلکه باید همۀ تلاش و کوشش خود را وقف رسالت کند و مؤمنان را گامی به پیروزی نزدیک کند.

خداوند متعالی گفت: عَنْ ذِکْرِنٰا که برای تعظیم است،و نگفت(عن ذکری)، /14 که خدا ضمیر مفرد را در مورد اثبات توحید و تأکید بر آن به کار می برد،یا در فرصت رحمت و عطوفت،و در صورتی که اینان نسبت به حق تکبر ورزیده اند و از آن اعراض کرده اند،پس مقام مقام تعالی و تکبر ورزیدن نسبت به ایشان است که شایستۀ به کار بردن ضمیر تعظیم(یا ضمیر جمع)است،بدان سبب که اعراض ایشان چیزی از عظمت خدا را نمی کاهد،به همان گونه که ایمان مؤمنان نیز چیزی بر آن نمی افزاید.و قرآن در این جا بدان سبب به نام ذکر خوانده شده که در مقام علاج و اصلاح عقاید است که از قضایای وجدانی است،و لفظ ذکر با الهامها و اشاره های موجود در آن و حاکی از علاقۀ قرآن به فطرت بشری،در این موضع بهتر از هر تعبیر دیگر معنی آن را می رساند.

به همان گونه که پایان آیه: إِلاَّ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا محتوی دو اندیشۀ مهم است:

اوّل:مؤمن از کافر و مشرک در یک قضیۀ اساسی جدا می شود،و آن این است که او دنیا و آخرت هر دو را می خواهد،و برای هر دو به صورت توأم سعی و تلاش می کند،و میان حقی که بر او التزام به آن واجب است،و نصیبی که خدا از دنیا بر او حلال کرده،موافقت و هماهنگی به وجود می آورد.

دوم:بر مؤمن است که در برابر دشمنان خدا سستی از خود نشان ندهد،یا بدان سبب که آنان بهره ای از متاع دنیا به دست آورده اند به تملّق گفتن از ایشان نپردازد،بلکه واجب است که متمسک به رسالت خود باشد،و در دوستی حق

ص :165

سختی از خود نشان دهد،و از آن دوری کند،بدان سبب که ایشان مالک چیزی جز این دنیای فانی نیستند.

[30]

نخواستن زندگی آخرت از طرف اعراض کنندگان از ذکر برخاستۀ از خوبی گزینش ایشان نیست،بلکه به سبب نادانی ایشان است نسبت به آن زندگی و پاداشی که در آن وجود دارد،و اگر علم یقینی به فوز و رستگاری موجود در آن می داشتند،آن را می خواستند و نیازمندیشان به آن شدت می یافت،ولی آنان خود و عقلهاشان را در زندان دنیا زندانی کردند،و این از معضلات انسان است که برای خود سقفی از علم و دانش بنا می کند،و عقل خود را با غل و زنجیرهای هوی و هوس و سنگینی بار شهوات از روانه شدن در گستره های علم و حق بازمی دارد!و امام علی(ع)چه نیکو گفت که:«و بسا خرد که اسیر /14 فرمان هوا است». (1)

ذٰلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ

«و این اندازۀ رسیدن ایشان به دانش است.» این آیه در این باره تأکید می کند که ایمان به آخرت سنگ شالوده در طرز تفکر انسان مؤمن است.

برای آن که دوری و اعراض مؤمن از نادانان صورت اتمام پذیرد،پرداختن به اموری مورد نیاز است که مهمترین آنها از این قرار است:

1-دانستن این که آنان بر باطل اند،و قرآن این مطلب را در آنجا بیان کرد که گفت:«آنان پیروی نمی کنند مگر از پندار و گمان و آنچه هوای نفس ایشان خواستار آن است،و سپس برای آن مثلهایی از جمله:ایستار ایشان نسبت به فرشتگان،و کفرشان به آخرت،و دوری گزیدن از قرآن،برای ما آورد.

2-یقین داشتن به این که آنان،در نتیجۀ نهایی،با از دست دادن آخرت از ضعفا محسوب می شوند.

3-معرفت پیدا کردن نسبت به این واقعیت که رسیدگی به حساب مردم از مسئولیتهای مؤمنان نیست،و خدا به حساب آنان خواهد رسید،و راهیافتگان از

ص :166


1- 46) -نهج البلاغة،کلمات قصار،ش 211.

گمراهان شناخته خواهند شد.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدیٰ

«خدا داناتر است که چه کس از راه او گم شده است و او راهیافتگان را می شناسد.» بنا بر این غلبه پیدا کردن گمراهان بر مؤمنان در ضمن جدال یا غلبه نکردن مؤمنان بر ایشان،چیزی از واقع امر را تغییر نمی دهد،پس اهل باطل اهل باطل اند،و اهل حق اهل حق،و سخن مردمان مقیاس نیست،بلکه حق و باطل به ذات خود مقیاسند.

سپس اختلافها-بنا بر آنچه از آیه به آن پی می بریم-در دنیا پایان نمی پذیرد،بدان جهت که دنیا برای این کار آفریده نشده است،و چنان که خداوند متعال گفت: وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ /14 لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ «و اگر پروردگارت می خواست،مردمان را امتی یگانه می آفرید(ولی چنین نیست)و پیوسته اختلاف وجود خواهد داشت»، (1) و سرای دیگر محل قطع اختلاف و رسیدگی به حساب و دریافت جز است،پس مؤمن را نرسد که نسبت به مردمان جبّار باشد،و اگر سلطه به دستش افتد،به اکراه آنان را به هدایت برساند،به همان گونه که اگر ضعیف باشد،شایسته نیست که در صورت پشت کردن ایشان به حق و دعوت او خود را هلاک کند.

از کلمۀ«عن سبیله»موجود در آیه چنین الهام می گیریم که در زندگی دنیا سنتها و قوانینی وجود دارد،و این راه به سوی حق است،و خدا آن را می داند و به حساب آن می رسد؛گروهی از آن گمراه می شوند و به طرف باطل و عذاب می روند،و گروهی دیگر به آن راه می یابند و پویندگان راه حق و خوشبختی می شوند،و سبب آن است که گروه نخستین این حقیقت را انکار می کنند،در صورتی که گروهی از راهیافتگان به آن ایمان می آورند و به جستجوی آن

ص :167


1- 47) -هود118/.

برمی خیزند،و چون آن را بیابند مورد عمل قرار می دهند،و زندگی خویش را با آن وفق می دهند و از اشتباهها و گمراهیها گذشتند.

[سوره النجم (53): آیات 31 تا 62]

اشاره

وَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ لِیَجْزِیَ اَلَّذِینَ أَسٰاؤُا بِمٰا عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ اَلَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی (31) اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوٰاحِشَ إِلاَّ اَللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وٰاسِعُ اَلْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ فَلاٰ تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِتَّقیٰ (32) أَ فَرَأَیْتَ اَلَّذِی تَوَلّٰی (33) وَ أَعْطیٰ قَلِیلاً وَ أَکْدیٰ (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْغَیْبِ فَهُوَ یَریٰ (35) أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمٰا فِی صُحُفِ مُوسیٰ (36) وَ إِبْرٰاهِیمَ اَلَّذِی وَفّٰی (37) أَلاّٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ (38) وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ (39) وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُریٰ (40) ثُمَّ یُجْزٰاهُ اَلْجَزٰاءَ اَلْأَوْفیٰ (41) وَ أَنَّ إِلیٰ رَبِّکَ اَلْمُنْتَهیٰ (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکیٰ (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَمٰاتَ وَ أَحْیٰا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ اَلزَّوْجَیْنِ اَلذَّکَرَ وَ اَلْأُنْثیٰ (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذٰا تُمْنیٰ (46) وَ أَنَّ عَلَیْهِ اَلنَّشْأَةَ اَلْأُخْریٰ (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنیٰ وَ أَقْنیٰ (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ اَلشِّعْریٰ (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عٰاداً اَلْأُولیٰ (50) وَ ثَمُودَ فَمٰا أَبْقیٰ (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کٰانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغیٰ (52) وَ اَلْمُؤْتَفِکَةَ أَهْویٰ (53) فَغَشّٰاهٰا مٰا غَشّٰی (54) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکَ تَتَمٰاریٰ (55) هٰذٰا نَذِیرٌ مِنَ اَلنُّذُرِ اَلْأُولیٰ (56) أَزِفَتِ اَلْآزِفَةُ (57) لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ کٰاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هٰذَا اَلْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَکُونَ وَ لاٰ تَبْکُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ (61) فَاسْجُدُوا لِلّٰهِ وَ اُعْبُدُوا (62)

ص :168

معنای واژه ها

32 إلا اللمم:یعنی چیزهایی که بر انسان وارد می شود،و غالبا جلوگیری از آنها ممکن نیست،و معمولا کارها و گناهان کوچک است،مثل گفتن سخن زشت یا خندۀ ناروا یا نگاهی حرام یا مانندهای اینها.

اجنة:جمع جنین است که در زهدان(رحم)بزرگ می شود و در هنگام زادن یک زن باردار به صورت یک انسان کامل از بدن او بیرون می آید.

34 و أکدی:یعنی بخشش خود را برید،و از کدیة الرکیة است و آن عبارت از قسمت صلب و سختی است که چاه کن در ضمن حفر چاه به آن بر می خورد،از رسیدن به آب نومید می شود،و چون چنین شود،می گویند:أکدی یعنی به آن قسمت صلب(کدیة)رسید.

49 الشعری:ستاره ای در آسمان است که آخر شب طلوع می کند،و گروهی از اعراب آن را پرستش می کردند.

53 و المؤتفکة:شهرها و روستاهای قوم لوط(ع)است که با مردم آن واژگون و زیر و زبر شد،و دروغ را به آن روی إفک می گویند که منحرف کردن و قلب کردن معنی از جهت درست آن است.

57 أزفت الأزفة:یعنی قیامت نزدیک شد.

61 سامدون:مشتغلان به لهو،و سمود به معنی لهو است.

ص :169

و این که نیست برای انسان مگر ثمرۀ تلاش او
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

با صراحت و آشکاری حقیقت،و با نیروی یقین،سیاق قرآنی رفته رفته ما را به اندیشۀ مرکزی در این سوره نزدیک می کند،و آن اندیشۀ مسئولیت است،که آن را در لابه لای اغلب آیات آن می یابیم و تو گویی در آشکار و نهان هر اندیشۀ وارد شدۀ در آیات وجود دارد،ولی همچون وضوح و آشکاری خورشید در این گفتۀ خدای تعالی مشاهده می شود: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ آیۀ 39.

ولی خداوند متعالی پیش از آن که این حقیقت را بر باطل بهانه آوردن و به توجیه متوسل شدن بیفکند،ما را با گونه ای از شفاعت پسندیدۀ در نزد خودش آشنا می کند،و آن شفاعت اعمال نیک انسان برای او است از پرداختن به گناهان و کارهای بد کوچک که آن را به صورتی صریح در این آیۀ کریمه مشاهده می کنیم:

وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَیِ النَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ ذٰلِکَ ذِکْریٰ لِلذّٰاکِرِینَ . (1) تقوایی که دور کنندۀ انسان از گناهان بزرگ است،برای گناهان کوچک(لمم)از او شفاعت می کند،و شاید /14 مقدم داشتن این اندیشۀ(شفاعت) آکندۀ از امید و لطف الاهی بر فکر مسئولیت و شدت و قاطعیت آن،بخشیدن آرزو و امید به رحمت خدا بر ما است تا از آن نومید نشویم و در گناه و زشتکاری غوطه ور نشویم،و از پرداختن به اعمال صالح بازنایستیم و چنان تصور کنیم که بشریت اسیر نومیدی و اندوه است،هرگز چنین نیست و خداوند بخشندۀ مهربان با فضل

ص :170


1- 48) -هود114/.

خویش به حساب ما می رسد نه با عدلش،و اگر جز این بوده،به گفتۀ رسول خدا(ص)یک نفر هم به بهشت راه پیدا نمی کرد،به گفتۀ او:«و نه من،مگر این که خدا مرا مشمول رحمت و فضل خویش قرار دهد». (1)

سپس قرآن به تأکید دربارۀ جدا بودن مسئولیت انسان از سعی و تلاش وی می پردازد،و می گوید که اگر عمل خیر باشد جزای خیر می بیند و اگر بد باشد جزای بد،و این به نفی شرک و طرد انداد و شرکای ساختگی برای خدا و مقدار ژرفای حقیقت یکتاپرستی در جان آدمی تعلق دارد،پس هر چه یقین او به خدا و به این که او مالک حاکم یگانه بر هر چیز است بیشتر شود،از لحاظ ایمان و عمل به خدا نزدیکتر است،و از حجابها و عذرخواهیها و توجیهاتی که او را از کشیدن بار مسئولیت بازمی دارد دورتر.

توحید مانع آن می شود که به دستاویزهای شرکی متوسّل شود که آن نیز یکی از انواع توجیهاتی است که انسان برای گریختن از بار مسئولیت به آنها متشبّث می شود.او را می بینی که به هر چیز متوسل می شود،و این را می پذیرد که بندۀ درخت و سنگ و گاو شود تا مگر از سنگینی بار مسئولیت خلاص شود،و بنا بر این در آن هنگام که نفس او از پلیدی این بتها پاک شود که بر اساس فرهنگ گمراه کنندۀ جاهلیت ساخته شده،و آن نیز به نوبۀ خود مبتنی بر پندار و هوای نفس است،به مجرد این که در برابر مسئولیت بایستد،بدون این که به بهانه هایی متوسل شود،خود را ناگزیر از آن می بیند که در برابر حجت بالغه ای که نفس وی با آن رو به رو است عملا تسلیم شود.

شرح آیات:

[31-32]

خدا از مؤمنان خواسته است که از هر کس که به قرآن پشت کند،اعراض و دوری کنند،و چون بعضی بنا بر سنتهای جاهلی،از ترس ضعف و

ص :171


1- 49) -بحار الانوار،ج 7،ص 11.

فقر،چنین نمی کنند،قرآن تأکید کرده است که خداوند بی نیاز /14 و مالک خزانه ها و گنجینه های جهان است،و نیرومندی است که بر صحنۀ زندگی نظارت و تسلط کامل دارد،پس با وجود این به چه مناسبت از مقاومت با انحراف بیمناک اند و به طرد تسلط منحرفان نمی پردازند؟ وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ «و آنچه در آسمانها و در زمین است از آن خدا است.» او به تنهایی کسی است که سنتهای کاینات را وضع کرده و بر آنها نظارت دارد و آنها را با قدرت و عدالت خود به جریان می اندازد.

لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسٰاؤُا بِمٰا عَمِلُوا

«تا کسانی را که بد کرده اند،در مقابل این کار بد جزا دهد.» به صورتی که عادلانه و هر بدی را به مثل آن.

وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی

«و کسانی را که کار نیکو کرده اند،به نیکی جزا و پاداش دهد.» با فضل خود هر کار نیک و حسنه را ده برابر آن جزا دهد،و از آن هم بیشتر وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ . (1) و با تدبر در دو بخش آیۀ کریمه،که بخش اول آن مشتمل بر اندیشه توحید وَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ است و بخش دوم بر اندیشۀ مسئولیت برخاستۀ از حقیقت جزا لِیَجْزِیَ... ،از ارتباط محکم میان این دو بخش آگاه می شویم،چه کسانی که انحراف پیدا کرده اند،می خواهند با چنگ زدن به شرک از مسئولیتهای خویش بگریزند و خلاص شوند.و حق آن است که توحید یعنی نفی شریک برای خدا،و این یک به نوبۀ خود منافی با بهانه تراشی و توجیه است،و بنا بر این یکتاپرست حقیقی آن کس است که خود را برای حمل بار مسئولیت آماده کند.این آیه فرهنگ بهانه جویی و توجیه را که تجسم یافتۀ در پرستش انداد و شرکای تصوری خدا همچون فرشتگان و بتان و حتی بندگان صالح

ص :172


1- 50) -ق35/.

خدا است به امید دست یافتن به شفاعت آنان،از بن برمی اندازد،و می گوید که خدا عدالت خویش را در زندگی به جریان می اندازد،و هیچ کس نمی تواند ارادۀ خود را بر او تحمیل کند،بدان سبب که حیات و زندگی از لحاظ تکوینی و تشریعی به او تعلق دارد،و هیچ کس دیگر با او در این امر شریک نیست،و اگر فرشتگان ظاهرا هیمنه و تسلطی ظاهری دارند،و این وظیفه ای اجرایی و به فرمان خدا است،و استیلای حقیقی و مطلق به خدای یگانه تعلق دارد،و بنا بر این راه گریزی از او جز به خود او نیست،و شفاعت بدون اذن و اجازۀ او صورتپذیر نخواهد شد،و انداد و شرکا قدرتی برای تغییر دادن سنتهای الاهی در آفرینش بنا بر میل خود، /14 و از جملۀ آنها سنّت جزای عادلانه،ندارند.

سپس تأکید قرآن بر بیان عدالت الاهی در جزا که در اکثر سوره های قرآن آمده،برای آن است که اطمینان عمیق به وقوع جزا در قلب افراد بشر کاشته شود،و این چیزی است که شخص را بر آن برمی انگیزد که به انجام دادن کارهای خوب رو کند و از پرداختن به کارهای بد رویگردان شود،چیزی که هست عدالت،و بنا بر آن مسئولیت،اندیشۀ سختی است که قلب بشری که طبیعت انحرافی دارد آن را تحمل نمی کند.و به همین سبب دو آیۀ بعدی از سنگینی آن با بیان وسعت دامنۀ رحمت و غفران خدا کاسته می شود.

اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوٰاحِشَ

«کسانی که از گناهان بزرگ و کارهای بسیار بد و زشت اجتناب می کنند.» إثم به معنی عامّ گناه است(که میان بنده و پروردگارش،یا میان او و خودش،یا میان او و مردمان دیگر صورت می گیرد)،در صورتی که مقصود از فواحش گناهان اجتماعی است و امام صادق(ع)گفت:«مقصود از فواحش زنا کردن و دزدی است»، (1) که هر دو از گناهان اجتماعی است.

در این آیه فواحش بدون اضافه کردن علامت بزرگی(کبائر)به آن

ص :173


1- 51) -نور الثقلین،ج 5،ص 111.

بر خلاف اثم که لفظ کبائر به آن اضافه شده،برای آن است که فواحش ذاتا از گناهان کبیره و از جملۀ کبائر است،و به همین سبب است که به گناه اجتماعی افزودن کبیره و کبائر درست نیست،و در صورتی که اثم کوچک(لمم)و بزرگ (کبائر)دارد.و در آنچه پس از این می آید حدیثی را از کتاب الأثم به روایت از امام رضا(ع)می آوریم که گفت:از پدرم موسی بن جعفر(ع)شنیدم که گفت:

عمرو بن عبید البصری بر ابو عبد اللّٰه(ع)وارد شد،پس چون سلام کرد و نشست،این آیه را تلاوت کرد: اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبٰائِرَ الْإِثْمِ توقف کرد،پس ابو عبد اللّٰه(ع)به او گفت که چرا ایستادی؟و او گفت:می خواهم گناهان بزرگ را از کتاب خدا عزّ و جلّ بشناسم،و ابو عبد اللّٰه گفت:ای عمرو!بزرگترین کبائر شرک به خدا است.خدای تبارک و تعالی می گوید: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ «خدا کسی را نمی آمرزد که برای او شریک قایل شود»، (1) و خدای عزّ و جلّ می گوید: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّٰهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ النّٰارُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ «هر کس به خدا شرک ورزد،خدا بهشت را بر او حرام می کند و جایگاه او در آتش است و ستمگران یاورانی ندارند»، (2) و پس از آن نومیدی از روح و آسایش الاهی است،بدان سبب که خدای عزّ و جلّ گفته است: وَ /14 لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ «از روح خدا نومید نشوید،چه از آن کسی جز کافران مأیوس نمی شود»، (3) و سپس ایمنی از مکر خدا است،بدان جهت که خدای عزّ و جلّ گفته است: فَلاٰ یَأْمَنُ مَکْرَ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخٰاسِرُونَ «و از مکر خدا ایمن نشوند مگر زیانکاران»، (4) و از آن است عاقّ والدین شدن،بدان سبب که خدای تعالی عاق را در این آیه جبّار شقی خوانده است:

ص :174


1- 52) -النساء48/.
2- 53) -المائدة72/.
3- 54) -یوسف87/.
4- 55) -الاعراف99/.

وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّٰاراً شَقِیًّا «و نکوکار نسبت به مادرم،و مرا ستمگر و تیره بخت قرار نداد»، (1) و کشتن جانی که خدا جز به حق آن را حرام کرده است،چه خدای عزّ و جلّ می گوید: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِیهٰا... «و هر کس مؤمنی را به عمد بکشد،جزای او جهنم است و جاودانه در آن می ماند»، (2) و متهم ساختن زنان شوهردار به زنا،چه خدا گفته است: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الْغٰافِلاٰتِ الْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ «کسانی که زنان بی خبر مؤمن را به زنا دادن متهم کنند،در دنیا و آخرت لعنت می شوند و برای ایشان عذابی بزرگ خواهد بود»، (3) و خوردن مال یتیم به ستم بنا بر این گفتۀ خداوند تبارک و تعالی:

إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ الْیَتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً «کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند،چنان است که در درون خود آتشی می خورند،و به دوزخ درخواهند آمد»، (4) و گریختن از صف رزمندگان مؤمن با کفار،که خدای عزّ و جلّ دربارۀ آن گفته است: وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلیٰ فِئَةٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ «و هر که پشت به ایشان کند مگر آن که این جدایی برای نبرد باشد یا پیوستن به گروه دیگری (از مؤمنان)برای قتال،به خشم خدا بازگشته و جایگاه او جهنم است که جایگاهی بد است»، (5) و خوردن ربا بدان جهت که خدای عزّ و جلّ گفته است: اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبٰا لاٰ یَقُومُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطٰانُ مِنَ الْمَسِّ «کسانی که ربا می خورند،بر نخیزند جز بدان گونه که آن کس برمی خیزد که شیطان به دیوانگی آشفته اش کرده است»، (6) و نیز این گفته اش:

ص :175


1- 56) -مریم32/.
2- 57) -النساء93/.
3- 58) -النور23/.
4- 59) -النساء10/.
5- 60) -الأنفال16/.
6- 61) -البقرة275/.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ* فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ «ای کسانی که ایمان آورده اید،از خدا بترسید و بازماندۀ ربا را رها کنید اگر به او ایمان آورده اید*و اگر چنین نکنید،به جنگی با خدا و رسولش پرداخته اید»، (1) و سحر بدان جهت که خدای عزّ و جلّ گفته است: وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ «و دانسته اند که هر کس آن را بخرد،در آخرت بهره ای نخواهد داشت»، (2) و زنا بدان سبب که خدای عزّ و جلّ گفت: وَ لاٰ یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ یَلْقَ أَثٰاماً یُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهٰاناً إِلاّٰ مَنْ تٰابَ «و زنا نمی کنند، و هر کس چنین کند،کیفر خواهد یافت و در روز قیامت عذاب او افزوده می شود و جاودانه در آن سرافکنده خواهد ماند،مگر این که توبه کند»، (3) و سوگند دروغ یاد کردن،بدان جهت که خدای عزّ و جلّ می گوید: إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَیْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولٰئِکَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ ... یَوْمَ الْقِیٰامَةِ «کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خویش را به بهایی اندک می فروشند،در روز قیامت بهره ای نخواهند داشت»، (4) و خیانت کردن که خدای عزّ و جلّ گفته است: وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمٰا غَلَّ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ «و هر کس که خیانت ورزد،او را با خیانتهایش در روز قیامت حاضر کنند»، (5) و ندادن زکات واجب بدان سبب که خدای عزّ و جلّ گفته است: یَوْمَ یُحْمیٰ عَلَیْهٰا فِی نٰارِ جَهَنَّمَ فَتُکْویٰ بِهٰا جِبٰاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هٰذٰا مٰا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ «آن روز که آنها(سیم و زر)را در آتش جهنم سرخ کنند و با آنها پیشانیها و پهلو و پشتهای ایشان را داغ کنند،این است آنچه برای خود ذخیره و گنج کرده بودید،پس گنجهای خود را بچشید»، (6) و گواهی دادن به دروغ و خودداری از

ص :176


1- 62) -البقرة277/-278.
2- 63) -البقرة102/.
3- 64) -الفرقان68/ و 69.
4- 65) -آل عمران77/.
5- 66) -آل عمران161/.
6- 67) -التوبة35/.

شهادت دادن که خدا دربارۀ آن می گوید: وَ مَنْ یَکْتُمْهٰا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ «و هر که آن را پنهان کند،قلبی گناهکار دارد»، (1) و شرابخواری که خدای عزّ و جلّ آن را با بت پرستی و ترک تعمدی نماز یا چیزی که /14 خدای عزّ و جلّ ادای آن را واجب شمرده برابر دانسته است،چه رسول خدا(ص)گفته:«هر کس به عمد نماز را ترک کند از امان خدا دور مانده است و امان رسولش(ص)،و شکستن پیمان،و قطع رحم، زیرا که خدای عزّ و جلّ گفته است: أُولٰئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ «این گونه کسان گرفتار لعنت اند و عاقبتی بد دارند»؛ (2) و گفت:عمرو بن عبید خارج شدن و بانگ گریه اش شنیده می شد و می گفت:مرگ بر کسی که با رأی خود عمل کند و در فضل و علم به منازعۀ با شما بپردازد». (3)

در حدیثی دیگر آمده است:«و نومیدی از روح خدا،و ایمن ماندن از مکر خدای تعالی،و نومیدی از رحمت او،و مدد رساندن به ستمگران و به ایشان پیوستن،و سوگند خوردن به دروغ،و حبس کردن حقوق بدون عسرت و دروغ گفتن و تکبّر و اسراف و تبذیر و خیانت و سبکسری نشان دادن به حج و ستیزه کردن با اولیای خدا و مرتکب منهیات شدن و اصرار ورزیدن بر گناه». (4)

و در کنار این گناهان کبیره گناهان صغیره جای دارد که انسان-با طبیعت ضعیف خود-از طریق تصور در انجام وظایف یا بدون قصد مبارزۀ با خدا مرتکب آنها می شود،پس حسنات وی و دوری گزیدنش از کبائر که دلیلی بر سلامت کلی مسیر او است از او شفاعت می کند،و این از رحمت خدا و گستردگی آمرزش او است،ولی اگر گناهان صغیره را از راه عناد و ستیزه گری مرتکب شود، آنها نیز به صورت کبائر درمی آید:

إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وٰاسِعُ الْمَغْفِرَةِ

«مگر گناهان خرد،چه پروردگارت

ص :177


1- 68) -البقرة283/.
2- 69) -الرعد25/.
3- 70) -نور الثقلین،ص 160.
4- 71) -همان منبع،163.

آمرزشی گسترده دارد.» امام صادق گفت:«لمّام بنده ای است که از گناهی به گناه دیگر می پردازد که از سلیقه یا طبع او نیست». (1) و به همان گونه که اصرار سبب آن می شود که گناهی کوچک از جملۀ گناهان بزرگ شود،توبه و طلب آمرزش نیز کبائر را به صغائر تبدیل می کند،یا آنها را از نامه اعمال بد می زداید.و به همین سبب برای کلمه لمم تفسیری جز گناهان صغیره به دست می آید که عبارت از المام و توجه کلی به گناه است به صورت /14 اتفاقی و غیر عمدی،و امام(ع)تأکید می کند که آمرزش خدا هر گناه را شامل می شود ولی به شرط طلب آمرزش؛و امام صادق(ع)گفت:«لمم عبارت از آن است که بنده مرتکب گناهی شود و سپس از خدا طلب آمرزش کند».و راوی پرسید که:آیا میان گمراهی و کفر منزلتی وجود دارد؟پس گفت:«مستمسکات ایمان چه فراوان است». (2)

سبب حقیقی برای گناه ورزیدن،علاوه بر هوای نفس آدمی،شیطان رجیم است،که گاه بر قلب او می گذرد و او را به ارتکاب معصیت برمی انگیزد،و گاه در آن باقی می ماند و سبب آن می شود که پی در پی مرتکب گناه شود اما شیطان نمی تواند پیوسته در قلوب مؤمنان جایگزین شود،چه آنان از او به خدا پناه می برند،و پیش از هر چیز و پس از آن او را لعنت می کنند،و اگر فرضا در تیر رس شیطان قرار گیرند و تیری از او به ایشان اصابت کند،هر چه زودتر به راه صواب باز می گردند:

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ الشَّیْطٰانِ تَذَکَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ «کسانی که پرهیزگارند،چون رهگذری از ایشان نزدیک آنان شود،یادآور می شوند و ناگهان بینایی پیدا می کنند». (3)

آخرین سخن این که در اسلام دوگونه گناه وجود دارد،صغائر و کبائر،ولی ملاک حقیقی برای تشخیص نوع گناه،اندازه فهم انسان نسبت به آن و ایستاری است

ص :178


1- 72) -همان منبع،ص 162.
2- 73) -همان منبع،ص 161.
3- 74) -الاعراف200/.

که در هنگام ارتکاب آن اختیار می کند،چه ممکن است شخص گاهی به گناه کوچکی کشیده شود،ولی اگر برای چالش کردن دربارۀ قدرت خدا و عناد و استکبار ورزیدن در برابر او چنین کند،همان گناه صغیره عنوان کبیره پیدا می کند،و در حدیث شریف آمده است که:«خدا گاه بنده را بر گناهی می بیند و به او می گوید:هر چه می خواهی بکن که من هرگز تو را نخواهم آمرزید».

گاه انسان،در برابر فشارهایی هولناک مرتکب گناهی بزرگ می شود،ولی هر چه زودتر پشیمان می شود و از آن توبه می کند و خداوند متعال گناه او را می آمرزد...و خدای تعالی گفته است: وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّٰهُ،وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلیٰ مٰا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ* أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ «و کسانی که چون گناهی فاحش مرتکب شوند،یا بر خود ستم کنند،به یاد خدا می افتند و برای گناهان خویش طلب آمرزش می کنند،و جز خدا کیست که گناهان را بیامرزد،و بر آنچه کرده اند اصرار نمی ورزند و می دانند* جزای این گونه کسان آمرزش پروردگارشان است و باغهایی /14 که در زیر درختان آنها نهرها روان،جاودانه در آنها می مانند و چه نیکو است پاداش عمل کنندگان». (1)

آیا با این قاعده چه کس می تواند گناهی را که آدمی مرتکب شده است طبقه بندی کند و بگوید که آیا از صغائر است یا از کبائر؟ او خدا است که بر دقایق و جزئیات زندگی انسان و در همۀ مراحل آن وقوف دارد.و خدا دربارۀ بهشتش دروغ نگفته.آری،او است که ما را آفریده،و از روزی که در شکمهای مادرمان بودیم تا آن روز که از دنیا برویم ما را پرورش می دهد،و حتی از عوامل وراثتی و تربیتی که در ساختن شخصیت انسان تأثیر دارند و در حالت جنینی به او انتقال یافته اند،آگاهی دارد.

هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ

ص :179


1- 75) -آل عمران135/ و 136.

«او از حال شما آگاه است،از آن زمان که شما را از خاک به وجود آورد،و آن زمان که به صورت جنینها در شکمهای مادرتان بودید.» به نظر می رسد که کلمۀ«أرض»در این جا اشاره به آن نیروها و عوامل منفی دارد که در ساختن شخصیت انسان تأثیر می کند،همچون هوای نفس و دوستی مال و خودنمایی...و...و آیه به دو بصیرت اشاره می کند:یکی سابقۀ رحمت خدا به انسان که نعمت او پیش از آن که به رحم مادرش انتقال ابد شامل حال او بوده و بدون آن که چیزی بر او پیشی گرفته باشد او را آفریده است،و دیگر آن که چون به صورت جنین وجود پیدا کرد،نعمتهای خدا پیوسته به او می رسید تا به صورت انسانی کامل درآمد،و این تأکیدی در خصوص وسعت رحمت و مغفرت خدای تعالی است.

این دیدگاه قرآنی همچنین در دعای روز عرفۀ امام حسین آمده که ترجمه آن چنین است:«با نعمت خود،پیش از آن که چیزی باشم،به ساختن و پروردن من آغاز کردی.مرا از خاک آفریدی،و در صلبها ایمن از حوادث روزگار و اختلاف زمانها و سالها جایگزین ساختی.پس پیوسته،در ایام گذشته و قرنهای از میان رفته از صلبی به رحمی انتقال می یافتم،و به رأفتی که به من داشتی،مرا خارج نمی کردی،و لطفت به من ادامه داشت،و احسانت در حق من در دولت پیشوایان کفر،یعنی کسانی که /14 پیمان تو را شکستند و به تکذیب رسولان تو پرداختند پیوسته برقرار بود،ولی تو مرا برای کسی بیرون آوردی که پیش از من به هدایت تو رسیده بود و این هدایت را برای من میسر ساختی،و در آن مرا به وجود آوردی،و پیش از آن رأفت خویش را با صنع زیبا و نعمتهای فراوان خویش تمام کردی.پس به آفرینش من از منی که ترشح می شود پرداختی و مرا در تاریکیهای سه گانه میان گوشت و خون و پوست ساکن کردی،چرا آفرینش مرا به شهادت می طلبی،و هیچ کار مرا به عهدۀ خودم نگذاشتی،و سپس مرا به صورت انسانی کامل و مرا به دنیا آوردی،و چون کودکی خردسال بودم،مرا در گاهواره محفوظ داشتی،و برای خوراکم شیری گوارا در اختیارم گذاشتی،و قلوب پرستاران را نسبت به من مهربان

ص :180

ساختی،و مادرانی مهربان نگاهداری از مرا بر عهده گرفتند،و مرا از آزار اجنّه حفظ کردی،و از فزونی و کاستی رهانیدی.پس چنین بود ای خداوند متعال و ای رحیم رحمان تا به سخن گفتن آغاز کردم،و نعمتهای فراوان خود را بر من تمام کردی،و در هر سال مقداری بر من افزودی،و چون فطرت من کامل شد،و خرد و نیروی من به حدّ اعتدال رسید،حجت خویش را بر من واجب ساختی،به این که معرفت خودت را به من الهام کردی،و از شگفتیهای حکمت خویش،و با آنچه در آسمان و زمینت از بدایع آفرینش آفریده ای،مرا بیدار کردی،و برای سپاس گزاردن و به یادت بودن آگاهیم بخشیدی،و طاعت و عبادت خویش بر من واجب کردی...». (1)

بصیرت دوم:نفوذ علم خدا به همۀ نواحی و دقایق زندگی انسان،و بدین گونه هیچ چیزی از او از خداوند متعال پنهان نمی ماند.

فایدۀ بیان این حقیقت آن است که انسان گاه مبتلا به غرور و خودخواهی می شود و به تزکیۀ نفس خویش می پردازد،و هر چه گناه مرتکب می شود به حساب لمم و صغائر می گذارد،حتی اگر از فواحش و کبائر باشد،یا به حالت کسی می رسد که شراب می خورد و می گوید که آن به مجرّد رسیدن به دهانم مبدل به سرکه می شود، و این را نتیجه ای از رسیدن خودش به درجه ای از ایمان می داند که شراب بدین گونه با رسیدن به دهان او سرکه می شود،یا به صورت آن مرشدی درمی آید که مریدان خود را فرمان به اقامۀ نماز می داد و خود برای نماز برنمی خاست و می گفت که او به درجه ای بالاتر از نماز رسیده است.

فَلاٰ تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقیٰ

«پس خویشتن را تزکیه مکنید و پاک مشمارید که او می داند که چه کس پرهیزگار است.» /14 چه در آن هنگام که انسان به این مرحله می رسد،نگونساری او آغاز شده است و توقف نمی پذیرد مگر این که به اسفل سافلین برسد.

ص :181


1- 76) -مفاتیح الجنان،دعای روز عرفه.

[33-34]

پرستش بتان(شرک به خدا)و خود پاکیزه شماری(تزکیۀ نفس)توجیهاتی است که انسان به آنها متشبّث می شود،و توجیه دیگری در تلاش برای تکیه کردن به بدلها تجسم پیدا می کند،و مثلا صاحبان مال چنان می پندارند که چون مال خود را در راه خدا بدهند،آنان را از تطبیق ارزشها و ملتزم بودن به مسئولیت آزاد می کند،یا مسئولیت ارتکاب کبائر و فواحش را از ایشان دور می سازد.

هرگز چنین نیست.

أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلّٰی

«آیا آن کس را دیدی که روی برتافت.» از ذکر خدا و به کار بستن حق و تحمل امانت،و سپس پاره ای از مال خود را بخشید تا به خیال خود از مسئولیت فرار کند؟ وَ أَعْطیٰ قَلِیلاً وَ أَکْدیٰ «و اندکی مال بخشید و سپس خودداری کرد.» صاحب مجمع البیان گفته است که آیات هفتگانه دربارۀ عثمان ابن عفان نازل شده است که صدقه و انفاق می داد،پس برادر رضاعی وی،عبد اللّٰه بن سعد بن ابی سرج به او گفت:این چه کار است که تو می کنی؟نزدیک است که دیگر هیچ چیز برای تو برجای نماند،پس عثمان گفت که:مرا گناهان فراوان است،و من با آنچه می کنم خواستار رضای خدا و عفو او می شوم،پس عبد اللّٰه به او گفت که:شترت را با بارش به من ببخش و من متحمل همۀ گناهان تو می شوم،پس آن را به او بخشید و بر آن گواه گرفت و از انفاق خودداری کرد.پس این آیه نازل شد أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلّٰی یعنی در روز احد کانون جنگ را رها کرد و اندکی بخشید و سپس انفاق کرد تا این آیه رسید وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُریٰ که عثمان به آنچه نخست بر آن بود بازگشت،به روایت ابن عباس و سدی و کلبی و گروهی /14 از مفسران، (1) و به قولی در شأن ولید بن مغیرة نازل شده است. (2)

ص :182


1- 77) -فخر رازی،ص 11،در ضمن تفسیر آیه.
2- 78) -مجمع البیان،در ضمن تفسیر آیه.

[35-38]

گویا صاحبان مال چنان می پندارند که آنان بر حق و از اهل بهشت اند تنها بدان سبب که از مترفان و متنعمانند،و این آرزو به دلیل آیات سورۀ کهف در نزد ایشان ریشه دار و عمیق است: وَ کٰانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً* وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ قٰالَ مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً* وَ مٰا أَظُنُّ السّٰاعَةَ قٰائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلیٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهٰا مُنْقَلَباً «و او را میوه ای بود،پس به دوست خودش در ضمن گفتگو گفت که:من از تو مال بیشتر و گروه نیرومندتر دارم*و وارد باغ خود شد در حالی که بر خود ستم روا می داشت و گفت:گمان نمی کنم که این هرگز تمام شود*و خیال نمی کنم که ساعت (قیامت)برپا شود،و اگر به نزد پروردگارم بازگردم،به جای آن بهتر از آن را خواهم یافت». (1)

و قرآن این گفتۀ مترفان را زشت و منکر می داند و می گوید:چه وقت اینان از غیب خبردار شدند تا چنان حکم کنند که ایشان بهترین مردم در نزد پروردگارشانند؟! أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَریٰ «مگر در نزد او علم غیب است که آن را می بیند؟» هرگز چنین نیست...او چیزی از غیب نمی داند،و این قضیه ای وجدانی است.پس هیچ کس حق آن ندارد که مدعی علم غیب شود.چگونه می تواند از حقیقت با خبر شود و آرزومند رهایی از آتش شود و حال خود را در آخرت همچون حالش در دنیا بداند،و بگوید که چون خدا او را دوست داشته،در دنیا نعمت فراوان خویش را به او بخشیده است،پس شایسته است که در آخرت نیز محبوب خدا بوده باشد؟ آری چنین چیزی آن گاه ممکن است که از رهبری پیامبران و رسالتهای ایشان پیروی کند که مقداری از آن رهبری را آشکار می سازد.

ص :183


1- 79) -الکهف34/ تا 36.

أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمٰا فِی صُحُفِ مُوسیٰ* وَ إِبْرٰاهِیمَ الَّذِی وَفّٰی

«آیا از آنچه در صحیفه های موسی آمده خبری ندارد؟*و از ابراهیمی که وفادار بوده؟» از غیب علمی ندارد و از رسالتهای الاهی پیروی نمی کند که در همۀ آنها از مسئولیت سخن رفته است،ولی انسان به جدل بیش از هر چیز می پردازد،و می خواهد با طبع ضعیف /14 خود از آن مسئولیت بگریزد،و با آرزومندی دایمی خود به خاک.و برای پسندیده جلوه دادن کار خود آن را به پیامبران نسبت می دهد،چنان که جهودان چنان می پندارند که با منسوب بودن ایشان به موسی(ع)بار مسئولیت از دوش ایشان برداشته می شود،و به همین سبب می گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ «ما فرزندان خدا و دوستان خداییم». (1)

به همین گونه قریش چنان می پنداشتند که از صلب ابراهیم بودن ایشان شرفی است که مانع رسیدن عذاب الاهی به ایشان خواهد شد.هرگز چنین نیست و: إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا «شایسته ترین مردم(برای انتساب)به ابراهیم،آن کسانند که از او پیروی کردند،و این پیامبر و کسانی که با او ایمان آوردند»، (2) و ابراهیم نسبت به خدا وفادار بود،و مال و جانش را در راه او داد و فرزندش را به قربانی تقدیم به خدا کرد،و همسرش هاجر و طفل شیرخوار او را در صحرا به حال خود واگذاشت،و آن کس که می خواهد شیعه و پیرو او باشد ناگزیر باید تحمّل مسئولیت کند به همان گونه که او علیه السلام کرد، و در صحیفه های رسالتی درسی و ابراهیم که از جانب خدا بر ایشان نازل شده بود، هیچ کلمه ای نیست که انسان را،به بهانۀ منسوب بودن به ایشان،از مسئولیت خلاص کند،و این صحیفه ها خوانده شده و معلوم بود که چه چیزها در آنها آمده است.

آشکارترین چیزی که در آنها آمده مسئولیت است،و این که هر انسان

ص :184


1- 80) -المائدة18/.
2- 81) -آل عمران68/.

مسئول نفس خویش است،و به هیچ وجه ممکن نیست که تحمل مسئولیت اعمال خویش را بر عهدۀ دیگران بگذارد.

أَلاّٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ

«که هیچ برندۀ باری(از گناه)بار دیگری را برنخواهد داشت.» وزر به معنی بار سنگین است،و وازرة نفسی است که آن را حمل می کند.

پس هر کس حامل بار خویش است و هرگز بار دیگری را بر آن اضافه نخواهد کرد، و اگر انسان بداند که معنی مسئولیت چیست،و هر کس چگونه ناتوان و در حال فرو ریختن در روز قیامت در برابر پروردگارش می ایستد که هیچ عذر و قوتی در اختیار ندارد،از آن به خوبی آگاه می شود که چه اندازه انداختن بار مسئولیت خویش بر دوش دیگران،به این گمان که آنان آن را حمل خواهند کرد،باطل و بی معنی است.ایستگاه قیامت ایستگاهی هولناک است که هر کس برای رهایی خویش تلاش می کند،و آن اندازه گرفتاری دارد که نتواند به گرفتاریهای دیگران برسد.

این رشته آیات اندیشۀ فداء را که ترسایان به عیسی(ع)چسبانده و گفته اند که او کشته شد و خود را فدای آنان کرد از اثر می اندازد،چه او برای آن مبعوث شده بود تا چنین انحرافی را از پیروان موسی دور کند.

[39-41]

به همان گونه که بارهای انسان را دیگری برنمی دارد،حسنات دیگران هم به او بازنمی گردد،و به گفتۀ امام علی(ع):«ارزش هر کس به چیزی است که سبب نیکویی او می شود».

وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ

«و هر انسان مالک چیزی است که برای به دست آوردن آن سعی و تلاش کرده باشد.» سعی عبارت از آن کاری است که شخص به خواست و بنا بر فهم و درایت خویش به آن برخاسته باشد،از گفتار و کردار و جز اینها.پس حرکت کردن جزئی از سعی است،و فهم و هدف و نیت نیز جزئی از آن به شمار می رود.و انسان کسی است که خود واقع و سرنوشت حقیقی خود را می سازد،و هر اندازه سعی وی

ص :185

کوچک یا بزرگ باشد،و در هر جا که ایستاده باشد،ناگزیر نتیجۀ آن در دنیا و آخرت به او خواهد رسید،چه این سنتی الاهی است که بر زندگی فرمان می راند، هر چیز پس از پیمودن دورۀ زندگی کوتاه یا دراز خود به اصلش بازمی گردد.آبهای دریا که بخار شده و پس از سفری طولانی از ساعت تبدیل شدن به بخار تا زمان فرو ریختن آنها به صورت باران و جریان یافتن بر سطح زمین برای بازگشتن به دریا، هر اندازه هم که طول بکشد،بالآخره به دریا خواهد رسید.روان نیز چنین است عمل تو که از قلبت یا اندامهای بدنت سرچشمه می گیرد،فانی نمی شود.به صورتهای مختلف درمی آید از جمله آن که تبدیل به مال می شود،یا به صورت حالتی اجتماعی درمی آید که از آن تأثر می پذیرد،یا در نزد پروردگارت محفوظ می ماند تا فردای قیامت پاداش آن را دریافت کنی،و به همین گونه است تبهکاریهای مجرمان که هر اندازه از آن بگریزند در هنگام ملاقات با خدا در قیامت تاوان آن را باید بپردازند.

از عبرت انگیزترین مطالبی که در این خصوص خوانده ام،این است که یکی از خلفا مجلس ضیافتی فراهم آورد و یکی از فرماندهان لشگری او بر سر آن سفره حضور داشت،و چون آن فرمانده مرغ بریان شدۀ قطا(مرغ سنگخوار)را بر سر سفره حاضر دید،به قهقهه شروع به خندیدن کرد،و چون خلیفه از او سبب خنده را خواستار شد،نخست کتمان کرد،و با اصرار /14 خلیفه ناگزیر شد آن را حکایت کند و گفت:دو سال پیش از این برای شکار به صحرا رفته بودم،و با مردی رو به رو شدم که مقداری مال با خود داشت و آن را به زور از وی گرفتم،و سپس قصد کشتن او کردم و از من خواست که از این کار چشم بپوشم ولی من آهنگ ریختن خون او داشتم.پس چون شمشیر از نیام بیرون کشیدم،او به اطراف خود نگریست و هیچ کس را ندید که به او متوسل شود مگر گروهی از مرغان قطا که تصادفا در همان هنگام بر بالای سرش پرواز می کردند،و او گفت:ای مرغان!شاهد باشید که من غریب و مظلوم در این بیابان به قتل می رسم،پس به گفتۀ او خندیدم و به قتلش رساندم،و چون مرغ قطا را بر سر سفره دیدم به یاد آن لحظه افتادم که با شمشیر

ص :186

آخته بالای سرش ایستاده بودم و خنده ام گرفت به آن مرد بیچاره که چنین مرغی را گواهی بر کشتن خویش گرفته بود.پس خلیفه گفت:آری،قطا گواهی خود را ابلاغ کرد و فرمان داد تا سفره را برچیدند و نطع را گستردند و شمشیر را حاضر کردند و گردن او را قطع کرد.

وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُریٰ

«و سعی و کوشش او به زودی دیده خواهد شد.» در این آیه با این اندیشه آشنا می شویم که هر کوشش که آدمی به آن می پردازد،حیثیّت و وجودی مادّی پیدا می کند،و کلمۀ پاکیزه و ایستار شجاعانه و نشاط و فعالیت سالم،همه به صورت شیء ملموس درمی آید که انسان آن را می بیند.و کلمۀ پلید و ایستار همراه با هول و هراس و تباهی نیز به همین گونه است.

آیا نهضتهای مبارکی را دیده ای که سبب اشاعه پیدا کردن فضیلت و کشت صلح و صفا و ساخته شدن تمدنها می شود،و همۀ آنها در اصل به صورت دعوتهایی صالح و تلاشهایی پاکیزه بوده است؟ و به همین گونه بلاها و گرفتاریهایی که در این جا و آن جا نصیب بشریت شده،در اصل کلمات پلید یا تلاشهایی فساد انگیز بوده است.

معنی مسئولیت در دنیا چه چیز جز رسیدن بازتاب کوشش بشر به او می تواند باشد،پس هر که در مقابل ستمگری مقاومت کند،روزگاری در سایۀ دادگری زندگی خواهد کرد،و هر که ساعتی از چنین مقاومت گرفتار ترس شود،گرفتار خواری و ستم حاصل شدۀ از آن خواهد شد.و ملتی که در ساختن تمدنی فعالیت کند،مدتی دراز در سایۀ آن به تنعم خواهد رسید،و ملت دیگری که تنبلی نشان دهد /14 همیشه مجبور به زیستن در کانونی از عقبماندگی و تباهی خواهد بود.

مرور زمان بر سعی و کوشش آدمی از آن نمی کاهد بلکه سبب رشد و نمو آن می شود یا لا اقل آن را به صورت کامل نگاه می دارد.

ثُمَّ یُجْزٰاهُ الْجَزٰاءَ الْأَوْفیٰ

«و سپس پاداش به او داده می شود با پاداشی تمامتر و کاملتر.»

ص :187

[42-48]

در زندگی تسلسلی در سنّتهای و مسبّبها وجود دارد،و از جملۀ آنها سنت جزا است،ولی در خلأ جریان پیدا نمی کند یا،به گفتۀ فلاسفه،به صورت دور صورت نمی گیرد،بلکه دارای آغاز و انجام است،و کسی بر آن اشراف دارد که خدا است،پس جهان خالی از عقلانیت نیست،و نه چنان است که قوانین مجرد باشد،بلکه تدبیر محکم و حکیمانۀ الاهی بر آن مستولی است،چنان که خداوند متعال گفته است: إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ «پروردگار شما اللّٰه است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید،و سپس به عرش پرداختن،فرو می پوشاند شب روز را که به شتاب در پی آن است،و خورشید و ماه و ستارگان مسخّر فرمان اویند، و آفریدن و فرمان دادن مخصوص او است،و بزرگ است پروردگار جهانیان». (1) و چون امر به دست خدا است و به او منتهی می شود،پس نفس باید به جزا مطمئن باشد و نیز به نتایج سعی و تلاش خویش،و در قرآن،در جاها و با صیغه های مختلف،به این بصیرت اشاره شده است.

وَ أَنَّ إِلیٰ رَبِّکَ الْمُنْتَهیٰ

«و این که پایان کار به پروردگارت می انجامد.» آری،آنچه از زندگی آشکار می شود،این است که نظمی دقیق دارد،و سنتهایی بر آن حکومت می کند.ولی جنبۀ پوشیده و پنهان و خلاصۀ آن این است که خدا بر آن سلطه و هیمنه دارد.و مؤمنان به این حقیقت یقین و اطمینان دارند،در صورتی که دیگران چیزی جز صورتی از زندگی را نمی بینند.

قرآن در این جا به تأکید این هیمنه می پردازد و از لطایف امور برای آن مثل می زند.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکیٰ

«و این که او می خنداند و می گریاند.»

ص :188


1- 82) -الأعراف54/.

انسان در برابر پاداش و جزای نیکو می خندد،و از جزای بد به گریه می افتد،خواه در دنیا باشد و خواه در آخرت.و خدا آنها را برای انسان مقدر می کند، و از خوشبختی نفسی و مادّی چندان نصیب او می کند که به خنده می افتد(به پاداش عمل نیکی که انجام داده است).یا(به سبب بدی عملش)گرفتار انتقام می شود و نعمتها از دسترس او بیرون می رود و قلبش را همّ و غم می فشارد و به گریه می افتد.و قرآن نگفت افرح(شادش کرد)و احزن(اندوهگینش کرد)،بدان جهت که خنده و گریه حدّ اعلای فرح و حزن است و از آشکارترین مصداقهای آنها.و چون میان آنها مسافت زیادی وجود دارد،ناگزیر باید بیان شود تا ژرفای فاصلۀ میان خیر و شر،و میان جزای نیک و عقاب شناخته شود،و باشد که ما از این راه بعضی از ابعاد مسئولیت خویش را در برابر کارهامان خوب بفهمیم.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَمٰاتَ وَ أَحْیٰا

«و این که او می میراند و زنده می کند.» شاید معنی حیات در این جا استمرار و حفظ کردن آن بوده باشد،همچون در این گفتۀ خدای تعالی: وَ مَنْ أَحْیٰاهٰا فَکَأَنَّمٰا أَحْیَا النّٰاسَ جَمِیعاً «و هر که آن را زنده برجای گذارد،چنین است که گویی همۀ مردمان را زنده نگاه داشته است»، (1) و امر مرگ و زندگی به دست خدای متعال است،هر سببهای ظاهری که می خواهد داشته باشد،زیرا که خدا امور را با اسبابها به جریان می اندازد،چنان که زندگی یکی به دست پزشک محفوظ می ماند،یا مرگ او به دست جلاّدی مقدّر می شود.

وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ* مِنْ نُطْفَةٍ إِذٰا تُمْنیٰ

«و این که او جفت زن و مرد را از آبی که ریخته می شود(نطفه)آفرید.» پروردگار ما دربارۀ این حقیقت که همه چیز به او منتهی می شود تأکید می کند،و سپس مثالهایی برای آن می زنند که هر چه بهتر آن را در وجود ما استقرار بخشد،چه انسان گاه به کشف قوانینی موفق می شود که زندگی بر وفق آنها جریان

ص :189


1- 83) -المائدة32/.

پیدا می کند،پس ظواهر و حوادث را به صورت مادی و بر اساس آن که قانون همه چیز است در معرض توضیح و تفسیر قرار می دهد،و می بیند که زاده شدن از همخوابگی آغاز می شود که مرد منیی یافته را در زهدان زن می ریزد،و زهدان آمادۀ برای به وجود آمدن جنین بر طبق قوانین و معادلاتی معین به نوبۀ خود به کار برمی خیزد /14 و از ترکیب تخمک و منیی یافته پدید می آید که سپس جنین از آن ساخته می شود،که اگر در آن جنبۀ مردانگی غلبه داشته باشد،نتیجه آن است که از جنین پس از پایان یافتن دوران زهدانی آن پسری به دنیا آید،و اگر جنبۀ زنانگی غالب باشد دختری.سپس در همین حد توقف می کند و به بحث دربارۀ پایان این نمودها نمی پردازد،در صورتی که اگر خوب دقت کنیم در سلسلۀ علتها و آنچه میان خواستۀ انسان و تحقق عمل فاصله می شود،جاهای خالی می بینیم،پس تو که خواستار پیدا کردن فرزندانی هستی،آیا در صلب خود بر این کار قدرت داری؟و آیا موفق می شوی که همسری مناسب برای آن پیدا کنی؟و آیا تضمینی بر آن می یابی که عقیم و سترون نیست،یا گرفتار سقط جنین نمی شود؟و دهها پرسش از این گونه که در ذهن هر یک از ما که خواستار انجام دادن آن هستیم طرح می شود.و چون در جستجوی ریشۀ این پرسشها برآییم به این امر واقف می شویم که هدفهای مورد نظر ما که تلاشهای ما نتوانست آنها را برای ما تأمین کند،به سبب آن بوده است که چنان حساب نکردیم که این هراس در اندیشۀ ما آفریده شده تا دیگر به آنچه می خواهیم دست یابیم.و امام امیر المؤمنین علیه السلام راست گفت که:«خدا را به از بین رفتن عزیمتها و شکسته شدن همتها شناختم».بیا و برای مرتبۀ هزارم دور از توکل بر خدا قلبت را برای انجام نقشه ای به کار انداز و ببین که چگونه گردنه های غیر قابل عبور حساب ناشده بر سر راهت پیدا می شود.

از همین جا این حقیقت در فطرت مردمان جایگزین شده است که زمام امور به دست ایشان نیست،و در هر عملی که شخص در انجام دادن یا جلوگیری کردن از انجام آن سهیم می شود،اندازه ای غیب وجود دارد.و قدرت خدا بر ایجاد نخستین آدمی از نطفه تا مرگ تأکیدی بر آن است که بار دیگر او را برای جزا

ص :190

برمی انگیزد و زنده می کند.

وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْریٰ

«و این که بر عهدۀ او است پدید آوردنی دیگر.» و کلمۀ«علیه»اشاره به آن است که بعث برای رسیدگی به حساب حق و پیمانی است که خداوند متعال بر عهدۀ خود گرفته است.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنیٰ وَ أَقْنیٰ

«و او است که بی نیاز می کند و نگاه می دارد.» انسان با نظر کردن به اسباب ظاهری ثروتمندی و بی نیازی چنان تصور می کند که او خود سبب ثروتمند شدن خویش است،ولی چون به دقت نظر کند،این را می یابد که ثروت او از جانب خدا و به توفیق او به وی رسیده است.پس چرا باید به مال خود مغرور شود /14 و با تکیه کردن بر آن بر حق تکبر ورزد؟ بعضی می پرسند که:اگر کارها به دست خدا است و همه چیز به او پایان می پذیرد،پس سعی چه ضرورتی دارد؟و چرا پروردگار ما پیش از این بیان کرد که انسان چیزی جز دستاورد سعی خویش ندارد؟و شاید بعضی از مردم آیاتی همچون این آیه را دلیل دست کشیدن خود از کار گرفته یا دلیلی برای مذهب مردود عقلی و شرعی جبر گرفته اند.

ولی نظری فراگیر در این آیات جواب این پرسشها را می دهد،چگونه؟ امور به دست خدا است،ولی خدا به حق فرمان می دهد و آن را اجرا می کند،پس او است که عدالت روان شدۀ در آفرینش را تضمین می کند،و او است که سعی انسان را به او بازمی گرداند،و در برابر آن جزای کامل به او می دهد.و اگر این اعتقاد وجود نمی داشت که خدا روان شدن عدالت را تضمین می کند، بعضی چنان گمان می کردند که می توانند از مسئولیت سعی خود بگریزند،یا بیم آن می رفت که سعی ضایع و بی حاصل شود.

بنا بر این سعی محور جزا است،ولی چون جزا دادن به دست خدا است، پس این سعی تو نیست که تو را مستقیما به آنچه می خواهی می رساند،بلکه به میانجیگری ارادۀ خدا و جزای او چنین می شود،پس معادله بدین صورت درمی آید:

ص :191

سعی بشر یا عمل او+توفیق خدا و ارادۀ او جزا.

[49]

و در سیاق تأکید بر این که پایان دادن به امور به دست خدا است، قرآن اعتقاد به الوهیت غیر از خدای متعال را از میان می برد،و مثلی از واقعیت ستاره پرستان می زند که حرکت ستارگان را در زندگی مردمان مؤثر می دانند و برای آنان سبب خیر و شر می شوند،و این پرستش در دورانهای باستانی در میان مصریان و نیز در بین النهرین رواج داشت،که قرآن در ضمن سخن گفتن از ابراهیم(ع)اشاره کرده است که قوم او چنین بودند.

شاید از مشهورترین ستارگانی که پرستش آنها تا زمان پیامبر ما(ص)بر جای مانده بود،ستارۀ شعری بود که علی بن ابراهیم دربارۀ آن گفته که:«آن ستاره ای در آسمان است که قریش و قومی از /14 عرب آن را می پرستیدند،و آن ستاره ای است که در آخر شب طلوع می کند». (1) و قرآن در این جا اعتقاد به الوهیت این ستاره را باطل می داند و آن را آفریده ای از آفریدگان خدا می داند.

وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْریٰ

«و او پروردگار شعری است.» [50]

پس از این آیات ما را به بحث دربارۀ تاریخ امتهای گذشته بالا می برد،که تأکیدی بر هیمنۀ خدا بر خلق است و این که او می تواند جزای بندگان را بر حسب اعمالشان بدهد،آیا خیال می کنید که هلاک امتها در آن هنگام که به مخالفت با حق و نافرمانی نسبت به فرستادگان خدا پرداختند تصادفی بوده است؟ اگر چنین بود،پس چرا تجربه در یک قوم برای یک سبب تکرار شده است؟ وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عٰاداً الْأُولیٰ «و او نخستین قوم عاد را هلاک کرد.» آن قومی بود که خدا هود پیغمبر(ع)را بر ایشان مبعوث کرد،و این که خدا «الاولی»گفته،شاید به یکی از این دلایل بوده باشد:

الف:بدان سبب که آنان اولین اقوام پس از هلاکت بشریت با طوفانی بود که در زمان نوح پیغمبر(ع)همۀ زمین را بلعید.

ص :192


1- 84) -نور الثقلین،ج 5،ص 174.

ب:به جهت آن که آنان از دو نسل بودند و جز نسل اول ایشان هلاک نشد.

ج:خدا می خواست سفاهت اندیشۀ تقدیس اوّلیان را که جاهلیان و از جملۀ آنان قریش بر این اعتقاد بودند آشکار سازد.

[51]

بعد از عاد قوم ثمود آمدند که پیغمبر مبعوث بر آنان صالح(ع)بود که او را تکذیب و ناقۀ آیت خدا را پی کردند که نشانه ای آشکار بود و خدا آنان را هلاک کرد.

وَ ثَمُودَ فَمٰا أَبْقیٰ

«و ثمود را بر جای نگذاشت.» در آن جا گفت«الأولی»و در این جا«فما أبقی»،بدان جهت که ثمود همگی با باد صرصری که بر ایشان وزید هلاک شدند و کسی از آنان برجای نماند، بر خلاف عاد که اولیان ایشان هلاک شدند و ما بقی برجای ماندند،و این کلمه اندازۀ تشبّث ثمود را به بقا برای ما آشکار می سازد،چه هر حیله و قوه ای که در تصرف داشتند همچون تلاش برای باقی ماندن کردند،ولی چون غضب خدا ایشان را فرا گرفت هیچ کاری از دست آنان برنیامد.

[52]

و پیش از این هر دو قوم،قوم نوح طعمۀ هلاکت شدند.

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کٰانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغیٰ

«و قوم نوح پیش از ایشان ستمگرتر و گردنکشتر بودند.» بدان سبب که از لحاظ کفر ورزیدن به خدا و نافرمانی نسبت به انبیا نخستین قوم محسوب می شوند،و نیز به آن سبب که اصرار بر گمراهی داشتند و نسلی پس از نسل دیگر،علی رغم 950 سال تبلیغ آشکار و مستمر نوح(ع)برای رسالت هنوز نسبت به حق استکبار نشان می دادند.

در ستمکاری بر همۀ اقوام پیشی داشتند،زیرا که خود را از همۀ ارزشهای دینی و انسانی آزاد کردند،و نیز از جهت طغیان چنین بودند،بدان سبب که امکانات فراوان در اختیار داشتند و این همه را بر ضد رسالت و رسول به کار می انداختند.و با وجود این خدا آنان را هلاک کرد و به هیچ وجه از رسیدن عذاب

ص :193

به ایشان مانع نشد.

[53-54]

سپس نوبت به قوم لوط(ع)رسید که در انحراف جنسی اسراف می کردند،پس غضب خدا بر ایشان فرود آمد،و جبرییل شهرها و روستاهای آنان را با کنار بالش به آسمان بالا برد و سپس فروشان ریخت.

وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْویٰ

«و واژگون شدگان را فرو ریخت.» علامۀ طبرسی در مجمع البیان گفته است:«مؤتفکة»به معنی واژگونه شدگان است که بالاشان پایین بیاید و پایینشان بالا رود،و هوی یهوی به معنی پایین آمدن در هوا است، /14 ولی اگر بر پله ای پایین یا بالا رود،اهوی یا هوی گفته نمی شود،و هنگامی که اجل آنان فرا رسید،عذاب هولناک از همه طرف آنان را در میان گرفت.

فَغَشّٰاهٰا مٰا غَشّٰی

«پس آنان را فرو گرفت فرو گرفتنی.» آیا این درست است که خدا ما را به آتش جهنم یعنی به آن مکافات بزرگی معذب می سازد که آسمانها و زمین و کوه ها تاب تحمیل آن را ندارند.مگر خدا آن پروردگار بخشنده ای نیست که نشانه های بخشندگی گستردۀ او در هر چیز متجلی است،این پرسش را بعضی طرح می کنند و می گویند نه...من این را قبول ندارم که خدا مرا عذاب دهد،در صورتی که در دنیا از او چیزی جز نعمت ندیده ام؟آری،و این گواهیهایی بر عذاب دادن او نسبت به امتهایی است که به مبارزۀ با حق و چالش رسولان خدا پرداختند.رحمت خدا وسیع است،ولی او شدید العذاب نیز هست.

شاید به همین مناسبت است که پروردگار،گاه به گاه،ما را به یاد عذاب بزرگی می اندازد که بر ملتها و اقوام پیشین نازل شد تا از این راه شک ایشان به یقین مبدل شود و بدانند که وعده دادن نافرمانان به عذاب گونه ای از وهم و ترساندن مجرد نیست،بلکه واقعیتی است که عملا صورت گرفته است و تاریخ بشری به آن گواهی می دهد که بعضی از شواهد آن پیشتر گذشت.

[55]

عبرتهای هولناک تاریخ از آن آیات الاهی است که شایستۀ برداشتن

ص :194

پردۀ شک و تردید از قلب انسانی است که در آنها به اندیشیدن می پردازد و از هدایت آنها پیروی می کند.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکَ تَتَمٰاریٰ

«پس به کدام یک از آیات پروردگارت شک می کنی؟» آلاء به معنی آیات و نشانه های است،و دلیل بر آن است گفتۀ خدا در سورة الرحمن فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ . (1) و تماری به معنی پی در پی شک کردن است یا از شکی به شک دیگر افتادن،بدان جهت که آن کس که در این قضایای سرنوشت ساز و کلی شک می کند،شک خود را در قلب خویش نگاه نمی دارد،بلکه آن را به کسی مثل خود القا می کند و از او نیز شکی به وی القا می شود،و شایسته است که این همه با این آیات متوالی رو به رو شود.

[56]

از عمیقترین مشکلات انسان این است که رسیدن عذاب الاهی را به خودش که با گمراهی سر و کار دارد مستبعد می پندارد،یا به سبب شک داشتن در قدرت خدا همچون جهودانی که می گفتند دست خدا بسته است،یا برای امید و آرزوی غیر منطقی به رحمت او،و قرآن از عاقبت امتهایی برای ما سخن می گوید که گمراه شدند و حق را تکذیب کردند،و آن را در برابر ما قرار می دهد تا ما را بیم دهد و باشد که از باطل به حق بازگردیم.

هٰذٰا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولیٰ

«این بیم دهنده ای از بیم دهنده های نخستین است.» گفته شده است که معنی«نذیر»در این جا رسول بزرگوار(ص)است که نمایندۀ امتداد رسولان است،پس به همان گونه که هود و صالح و نوح و لوط علیهم السلام اقوام خویش را بیم و هشدار می دادند،محمّد(ص)نیز مانند آنان بیم می دهد،و امام صادق(ع)که دربارۀ این آیه از او پرسش شده بود،گفته است:

«یعنی محمّد(ص)که از آنان خواست که به اقرار به خدا در عالم ذرّ اول

ص :195


1- 85) -سورة الرحمن13/.

بازگرداند». (1) .

خدا اقوام گذشته را بدان سبب هلاک کرد که پیامبران خود را تکذیب می کردند و نیز دین حقی را که ایشان آورده بودند،و همین برای بیم دادن ما کفایت می کند،بدان سبب که سنّت های خدا در گذشتگان همان سنتهایی است که در ما جریان دارد و پس از ما نیز دربارۀ آیندگان تا روز قیامت جریان خواهد داشت.

[57-58]

و قیامت باقی می ماند که رساترین و آخرین و بزرگترین بیم دهنده است،و قرآن دربارۀ حدوث قیامت در آینده ای نزدیک تأکید می کند،و حتی اگر زمان رسیدن به قیامت کبری 500 میلیون سال پس از این باشد،به اندازۀ یک سی ام یا نزدیک 3%دورۀ واحدی از دوره های این جهان است که بنا بر بعضی از اندازه گیریهای علمی به اندازه پانزده هزار میلیون سال تخمین زده شده است،و شاید تا قیام ساعت یعنی آن روز که آسمانها و زمین از آن می ترسند جز چند هزار سال و شاید کمتر باقی نمانده باشد،و چه کس می داند؟علم آن نزد پروردگار ما است و آن را آشکار نمی سازد مگر در وقت خودش.

پس می گوید:

أَزِفَتِ الْآزِفَةُ

«نزدیک شد نزدیک شونده.» تأکید بر نزدیک شدن این حقیقت بزرگ ما را بر آن می دارد که در ذهن خود چنان بیندیشیم که در ساعت قیامت زندگی می کنیم و خود را چنان آماده سازیم که امیر المؤمنین(ع)گفته است:«ای بندگان خدا!از-نافرمانی-خدا بپرهیزید، و پیش از رسیدن اجل به کار برخیزید.آنچه را که برای شما می ماند بدانچه از دستتان می رود نخرید-دنیا را واگذارید و کردار نیک را با خود ببرید-بار بربندید که-شما را در این خانه نمی گذارند-،و پی در پی به رفتن از آن وا می دارند،آمادۀ مرگ باشید-که آینده است-و سایۀ خود بر شما افکنده است.

چون مردمی باشید که بانگ بر آنان زدند و بیدار گشتند،دنیا را ناپایدار دیدند و از

ص :196


1- 86) -نور الثقلین،ج 5،ص 173.

سر آن گذشتند،آخرت جاویدان را گرفتند-و جهان فانی را هشتند...میان شما تا بهشت یا دوزخ-فاصلۀ اندکی است که-جز رسیدن مرگ نیست»، (1) و چون پسر آدم بمیرد،قیامت او بر پا می شود،و هیچ کس نمی تواند مرگ را از او دور کند.

لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اللّٰهِ کٰاشِفَةٌ

«که برای آن جز خدا گشاینده ای نیست.» ولی گاه آدمی چنان می پندارد یا آرزومند است که از بتانی که او شریک خدا قرار داده است،کاری برمی آید،ولی هرگز چنین نیست و تنها خدا قادر بر آن است که او را به خیر برساند و شر را از او دور کند،و در آن هنگام که عذاب نزدیک و نشانۀ آن آشکار می شود،پناهگاهی جز او وجود ندارد، فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ* وَ لاٰ تَجْعَلُوا مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ «پس به سوی خدا بگریزید که من آشکارا بیم دهندۀ شما از اویم*و همراه خدا معبود دیگری قرار مدهید که من آشکارا شما را از آن بر حذر می دارم». (2)

[59-61]

و این سخن گونه ای از وهم و پندار نیست،بلکه حقی یقینی است که آدمی باید آن را تصدیق کند و خود را برای ملاقات آن آماده سازد: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ «و آن سخنی قاطع و جدا کننده است*و یاوه و شوخی نیست». (3)

أَ فَمِنْ هٰذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ

«پس آیا از این سخن تعجب می کنید.» آنان مستعد و آماده برای ساعت نبودند: بَلْ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقٰالَ /14 الْکٰافِرُونَ هٰذٰا شَیْءٌ عَجِیبٌ* أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً ذٰلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ «بلکه از این دچار شگفتی شدند که بیم دهنده ای از ایشان آمده است،پس کافران گفتند که این چیزی عجیب است که پس از مردن و خاک شدن(به زندگی)بازگردیم که این

ص :197


1- 87) -نهج البلاغة،خطبۀ 64.
2- 88) -الذاریات50/ و 51.
3- 89) -الطارق13/ و 14.

بازگشتی دور است»، (1) و این طرز برخورد کافران است با حقایقی آشکار،و قرآن این ایستار ایشان را زشت و منکر می شمارد.

وَ تَضْحَکُونَ وَ لاٰ تَبْکُونَ* وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ

«و می خندید و گریه نمی کنید* و شما از غافلانید.» سخن دربارۀ قیامت و حقایق قاطع و بزرگ آن،می بایستی آدم عاقل را به گریستن و هراسیدن از خشم خدا وادارد،و نیروهای درونی او را به آن برانگیزد که در فکر نجات از این گرفتاری برآیند،و خود را آمادۀ قیامت سازند،و سامد به معنی غافل است،و به همان گونه که غفلت نتیجۀ خندیدن و تعجب کردن است،کوشش و سعی نتیجۀ طبیعی تصدیق است و گریستن از ترس هول و هراسهای ساعت.

[62]

در مقابل این ایستار نادرست نسبت به شنیدن سخنان مربوط به ساعت و قیامت،قرآن ما را به ایستار سالمی راهنمایی می کند که می بایستی بنا بر بیم دادنهای الاهی اختیار کنیم،و آن فرار کردن به سوی خدای عزّ و جلّ است،و با سجود به مقام بزرگ او نزدیک شدن.

فَاسْجُدُوا لِلّٰهِ وَ اعْبُدُوا

«و به خدا سجده کنید و او را بپرستید.» سجود آشکار کنندۀ اتّصال به خدا است،و عبادت و پرستش جوهر و محتوای آن،و سجده ای که ما را به خدا نزدیک نکند،و به عمل کردن به برنامه های او در زندگی نیانجامد،چه سودی می تواند برای ما داشته باشد؟نمازی که ما را از فحشاء و منکر بازندارد،فایده اش چیست؟و روزه ای که سبب تزکیه و پاک شدن نفس نخورد به چه درد می خورد؟ و آخرین کلمه:

مشاهده می کنیم که سیاق قرآنی این سورۀ مبارکه را به دعوت به سجود پایان می دهد، /14 و همین امر واجب می کند که هر کس که این آیه را می خواند یا آن را می شنود،فورا و در هر حال که هست به سجده بیفتد،و از آن روی چنین است که

ص :198


1- 90) -ق2/ و 3.

در این سوره از بتانی یاد شده است،همچون لات و عزّی و منات و شعری،و بنا بر این هدف آیه دور نگاه داشتن و تنزیه مردمان از عبادت آنها و توجه دادن ایشان به عبادت انحصاری خدای یگانه و سجده کردن در برابر او است.

ص :199

ص :200

سورۀ قمر

اشاره

ص :201

ص :202

سورۀ قمر

فضیلت سوره:

امام ابو عبد اللّٰه الصادق(ع)گفت:«هر کس سورۀ اقتربت الساعة را بخواند،خدا او را از قبرش سوار بر شتری از شتران بهشت بیرون می آورد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 174 /14

زمینۀ کلّی سوره

آیات این سورۀ مبارکه مشتمل بر سه محور اساسی است،از این قرار:

1-اعراض و دوری جستن کافران از آیات الاهی،خواه در رسالتهای فرو فرستاده شده بوده باشد،یا در معجزاتی که به دست پیامبران صورت می گرفته است،یا آنچه در کاینات تجلی پیدا می کند یا در آن سنّتها که در تاریخ امتهای گذشته وجود داشته است،و جایگاه این محور را در آیۀ: وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (آیۀ 2)می یابیم.

2-تکذیب کردن حق،و این محور در گفتۀ خدای تعالی: وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (آیۀ 3)و آیه های مشابه آن(آیات 9 و 18

ص :203

و 23 و 33 و 42)آشکار می شود.

3-به یاد خدا افتادن و پند گرفتن،و این امر از تکرار گفتۀ خدای تعالی:

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ در چهار جا،و دو آیه(15 و 51) آشکار می شود.

با تدبّر دقیق و عمیق در سوره،به وجود ارتباطی ژرف در میان این سه محور پی می بریم،پس إعراض علاوه بر آن که آشکار کنندۀ تکذیب است،سبب آن نیز هست،و این برای ما این مطلب را بیان می کند که دروغ تصور کردن رسالتها برخاستۀ از اعتقاد قاطع تکذیب کنندگان به آن نیست،بلکه از یک انحراف حقیقی در نفسهای ایشان سرچشمه می گیرد،چه آنان را مشاهده می کنیم که از آن اعراض می کنند،یعنی پیش از آن که به تحقیق و تفکر دربارۀ آن پرداخته باشند به تکذیب آن می پردازند.

ولی آیا درمان اعراض و تکذیب موجود در بشر چیست؟تذکره و پند گرفتن است.و قرآن برای تحقق بخشیدن به این هدف مهم و بزرگ آمد،و به همین سبب آن را چنان می یابیم که از لحاظ محتوی و طرز بیان ادبی و روانی و فکری حکمتی بالغ و رسا است که به ژرفای درون نفس آدمی نفوذ می کند،و تا دورترین افقهای عقل او پیش می رود،ولی این لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ «برای کسی است که قلب دارد یا گوش فرا می دهد در حالی که گواه است»، (1) پس این از جانب خدا فراهم آمده است،و همین سبب آن است که سخن آفریدگاری را که عظمت و جلال و علوّ او پایان ندارد،در نزد آفریدگانش واضح و آشکار می سازد...

امام صادق(ع)گفت:«اگر خدا این امر را میسّر نکرده بود،هیچ یک از آفریدگان او قدرت آن را نداشت که حرفی از قرآن را تلفظ کند،و چطور می توانست چنین باشد در صورتی که این کلام کسی است که همیشه بوده و همیشه خواهد بود»، (2)

ص :204


1- 1) -ق37/.
2- 2) -تفسیر روح البیان،ج 8،ص 433.

ولی آن معنی که با علاج اعراض و تکذیب در نزد بشر ارتباط پیدا می کند،این است که قرآن حقایق بزرگی را برای ما مصوّر می سازد که آخرت از آن جمله است،و این تصویر به صورتی بلیغ است که فهم و دریافت آن میسّر می شود،و همین امر در عقل انسان تعادلی میان آنچه غایب است و در مستقبل حادث خواهد شد،و آنچه حاضر است و آن را احساس می کند،پدید می آورد.او را دعوت می کند که با حاضری که نفس وی خواستار آن است،بر اساس آینده،همزیستی پیدا کند،یا او را از آن بازمی دارد که آنچه را که موجود و حاضر است از دست ندهد،بدان سبب که در آینده او را گرفتار مهلکه هایی خواهد ساخت.

سورة القمر

[سوره القمر (54): آیات 1 تا 22]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اِقْتَرَبَتِ اَلسّٰاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ (1) وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ کَذَّبُوا وَ اِتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنَ اَلْأَنْبٰاءِ مٰا فِیهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِکْمَةٌ بٰالِغَةٌ فَمٰا تُغْنِ اَلنُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ اَلدّٰاعِ إِلیٰ شَیْءٍ نُکُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصٰارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ اَلْأَجْدٰاثِ کَأَنَّهُمْ جَرٰادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعِینَ إِلَی اَلدّٰاعِ یَقُولُ اَلْکٰافِرُونَ هٰذٰا یَوْمٌ عَسِرٌ (8) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنٰا وَ قٰالُوا مَجْنُونٌ وَ اُزْدُجِرَ (9) فَدَعٰا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنٰا أَبْوٰابَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰاءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا اَلْأَرْضَ عُیُوناً فَالْتَقَی اَلْمٰاءُ عَلیٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْنٰاهُ عَلیٰ ذٰاتِ أَلْوٰاحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْرِی بِأَعْیُنِنٰا جَزٰاءً لِمَنْ کٰانَ کُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَکْنٰاهٰا آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (15) فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (17) کَذَّبَتْ عٰادٌ فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ (18) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ اَلنّٰاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (22)

ص :205

معنای واژه ها

4 مزدجر:پند گرفته،و در این جا به معنی مصدری ازدجار از کفر و تکذیب فرستادگان خدا آمده است.

7 الأجداث:جمع جدث است به معنی گور.

8 مهطعین:إهطاع به معنی شتاب ورزیدن در راه رفتن است.

9 و ازدجر:یعنی:به انواع زجر و آزار برای تبلیغ رسالت گرفتار شد.

11 منهمر:همر به معنی ریختن با شدت اشک و آب است،و انهمار به معنی فرو ریختن به شدت و به مقدار زیاد است همچون ریختن آب از دهانۀ مشک.

13 و دسر:دسر به معنی میخها و واحد آن دسار است.

19 ریحا صرصرا:باد بسیار سرد.

20 أعجاز:ریشه ها.

ص :206

:یعنی کنده شدۀ از جایی که در آن کاشته شده بود،بدان سبب که قعر شیء به معنی جای قرار گرفتن آن،و در کلام خود تقعّر کردن به معنی تعمق در آن است.

و قرآن را برای به یاد آوردن آماده کردیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون هدف رسالتهای خدا راهنمایی و هدایت بشر است،پس بهترین وسیله برای این کار یادآوری کردن و بیم دادن است،تا حجابهای غفلت و کبر از روی قلب او برداشته شود.در ضمیر آدمی ترسی فراوان از آیندۀ نامعلوم او وجود دارد،و قرآن این ترس را با یادآوری کردن ساعت به او برمی انگیزد.و ساعت چیست؟ چیزی سخت تر و تلخ تر.

این شکل بیان را بیشتر در سوره های مکی با آیه های کوتاه،و از جمله در سورۀ القمر،مشاهده می کنیم که در آن این وسیله با آشکارترین مصداقهای آن متجلّی می شود،و از آن روی به این نام نامیده شده که در آن از شکافته شدن ماه سخن رفته است که،بنا بر گفتۀ اغلب مفسران،در زمان رسول اللّٰه(ص)در مکه اتّفاق افتاد.

قرآن میان این نمود معجزه و میان نزدیک شدن روز قیامت پیوندی برقرار می کند که نزدیک با بعثت او(ص)است،چنان که خود او گفت:«هنگامی مبعوث شدم که من و ساعت همچون این دو بودیم»و دو انگشتش را به هم چسباند /14 که این خود دلالت بر نزدیکی زمانی دارد،یعنی چندان پس از او نمی گذرد که

ص :207

جهان شاهد ساعت خواهد بود،و علی بن ابراهیم(رض)گفت:«قیامت نزدیک شد و پس از رسول اللّٰه(ص)جز قیامت نخواهد بود و دوران نبوت و رسالت به پایان رسیده است». (1)

اگر ساعت پس از هزارها یا میلیونها سال بعد از بعثت او(ص)فرا رسد، باز هم نزدیک است،چه هر آینده ای نزدیک است،و نزدیکی و دوری با مدت عمر محدود آدمی در دنیا محاسبه نمی شود،بلکه با آنچه در جهان از ارقام بزرگ وجود دارد بیان و محاسبه می شود،چنان که عمر خورشید ده میلیون سال است که بیشتر آن منقضی شده و پایان آن سخت نزدیک است،و سپس نسبت این مدت به زمان نامتناهی که در پی زندگی در دنیای ما می آید چیست؟! کافران این آیۀ معجزه را با وضوح آن تکذیب کردند،و از دلالتهای آن دوری گزیدند،ولی آنان نه اولین مکذبان بودند و نه آخرین ایشان،و قوم نوح و عاد بر آنان سبقت داشتند که عاقبتشان رسیدن به خواری و عذاب بود،و بنا بر این فرد مکتبی نباید در آن هنگام که بعضی از قبول دعوت او سرباز می زنند احساس شکست نفسی و روانی کند،چه دعوت او به پیروزی می رسد و مکذّبان به گمراهی می رسند.

شرح آیات:

[1]

در و جدان آدمی ترسی ژرف از چیزی مجهول وجود دارد که با آن زندگی می کند،و قرآن بیان می کند که این مجهول همان ساعت است،پس مرگی که به دنبال آن سرنوشتی مجهول می آید،نسبت به او همچون امری است که سخت مایۀ هراس به نظر می رسد،و آیه ها بر این تأکید دارند که ترس حقیقی انسان از مرگ نیست،بلکه از بعث پس از مرگ است،و بدان جهت از مرگ می ترسد که دروازۀ حساب است.

ص :208


1- 3) -نور الثقلین،ج 5،ص 175.

اِقْتَرَبَتِ السّٰاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ

«نزدیک شد ساعت و ماه شکافته شد.» /14 ابن عباس گفت:«مشرکان به نزد رسول اللّٰه(ص)گرد آمدند و گفتند:

اگر راست می گویی ماه را برای ما بشکاف و دو پاره اش کن،پس رسول اللّٰه(ص) گفت که:اگر چنین کنم ایمان خواهید آورد؟گفتند:آری،و آن شب شب چهاردهم ماه بود،پس رسول اللّٰه(ص)از خدا خواست که آنچه را که آنان خواستار شده اند به او بدهد،و ماه در زمان رسول اللّٰه(ص)به دو قسمت شد و رسول اللّٰه(ص) بانگ برداشت که ای فلان و ای فلان،گواه باشید»، (1) تا جایی که بعضی از آنان گفتند که ما میان دو پارۀ ماه فاصله را مشاهده کردیم.

شکافته شدنی که در زمان رسول صورت گرفت یا بعد صورت بگیرد،از نمودهای جهانی دلیل بر نزدیکی ساعت است،ولی قرآن سخن گفتن از ساعت را مقدم بر سخن گفتن از نمود شکافته شدن ماه قرار داده است،بدان سبب که محور و هدف سوره بحث از ساعت است،و چه هراس انگیز است ساعت قیامت،و چگونه می تواند چنین نباشد در صورتی که با آن کوه های بلند به راه می افتند و به صورت سرابی درمی آیند،و ستارگان همچون مهره های یک گردنبند پاره شده از هم پراکنده می شوند،و زمین دچار زلزله ای شدید می شود!زلزلۀ ساعت چیزی عظیم است! سخت ایجاد هراس می کند!و اثری عمیق بر جای می گذارد که از وسعت آن آگاهی نداریم،و تأثیر آن منحصر به جهان بشری نیست،بلکه انقلاب و تغییر جهانی قاطعی است که در آن نقش آدمی بر روی زمین به پایان می رسد،در صورتی که خدا هر چه را که به روی زمین است به خاطر او آفریده بود،و به همین سبب رفتن او مقتضی پیدایش تغییری قاطع در زمین است.و پروردگار ما نگفت(قربت) بلکه گفت«اقتربت»،و این حروف افزوده شده بر فعل مجرد و به صورت مزید فیه درآمدن آن از باب افتعال دلیل بر به کار گرفته شدن مقداری از قوه و تلاش برای این

ص :209


1- 4) -نور الثقلین،ج 5،ص 174.

نزدیکی است،به همان گونه که اکتسب دلالت بر به کار رفتن نیرویی پیش از آن دارد که برای کسب لازم است،پس تولّد ساعت با درد زادن بسیار سختی همراه است،بدان سبب که حصول آن مقترن با تغییراتی عظیم و هولناک است.

[2]

شکافته شدن ماه تنها نشانه و آیتی نیست که ما را به ساعت و بعث هدایت می کند،بلکه آیات فراوان دیگری حجّت بالغه برای واقعیت ساعت است، ولی دشواری مربوط به نفس آدمی است که گمراه شده باشد و از هوای نفس خود پیروی کند.آیات را می بیند و آنها را می فهمد،ولی از دلالتهای آنها اعراض و خودداری می کند،بر باطل خود اصرار می ورزد،و برای آن که /14 از نکوهش ضمیر و ندای عقل خود را خلاص کند،به جستجوی بهانه ای برای توجیه گمراهی خویش برمی آید،و به تأویل آیات می پردازد،و هر اندازه هم که سخیف و مزخرف و با امور مسلم متناقض باشد،باز برای او فرقی نمی کند،و این همه برای آن است که از مسئولیت اعتراف به حق بگریزد.

وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ

«و اگر آیتی را ببینند،از آن دوری می جویند و می گویند که این سحری دوام یافته است.» مشرکان برای ایمان نیاوردن چنین بهانه می آوردند که تا نشانۀ قابل احساسی نبینند به یک چیز غیبی ایمان نخواهند آورد،و به همین سبب از رسول خدا(ص)خواستند که چیزی از آیات مادّی را به ایشان بنمایاند تا به نبوت و رسالت او اعتراف کنند،و او از پروردگار خود خواست که حجتی بر آنان اقامه کند و چون چنین شد از ایمان اعراض کردند،و علی بن ابراهیم(رض)گفت:«قریش از رسول اللّٰه(ص)خواستار شدند که آیتی به آنان ارائه دهد،پس او از خدا خواست، و به درخواست وی ماه به دو نیمه تقسیم شد و به آن می نگریستند تا بار دیگر دو نیمۀ آن به یکدیگر پیوست،پس گفتند که:این سحری دوام یافته است»، (1) و سحر جز چند لحظه دوام نمی کند که در آن لحظات جادوگر در چشم ایشان جادو می کند و

ص :210


1- 5) -نور الثقلین،ج 5،ص 175.

سپس پایان می پذیرد،و مشرکان از این امر آگاه بودند،ولی قبول کردند که برای جادو به گونۀ دیگری قایل شوند که سابقه ای نداشت و در تاریخ دیده نشده بود،و این را قبول نکردند که قرآن رساله ای از خدا است،چه سبب پذیرفتن مسئولیت واجبی برای ایشان می شد،و در آن هنگام او عنوان رسول خدا بر ایشان را نیز پیدا می کرد،در صورتی که آنان به هر وسیله و بهانه متوسل می شدند تا از زیر بار قبول مسئولیت بگریزند،و محتمل است کلمه مستمرّ یک معنی قوی نیز داشته باشد،و آن این که جادو و سحر از آن روی قوتی ندارد که خیال است نه واقعیت،و علاوه بر این قرآن افکار و گفته های متناقض خود آنان را ثبت می کرد و آنها را برای بیان بطلان خود آنها و گمراهی معتقدان به آنها به کار می برد.

پیش از این گفتیم که گفتۀ ایشان حاکی از این که رسالت و آیات آن سحر است،اعترافی به تأثیر بالغ قرآن بر روی ایشان بود،و بر این که نمی توانند همانند آن را بیاورند،و این که قرآن نیز مانند سحر بر قلبهای ایشان تأثیر می گذارد، /14 پس به این اعتراف مورد مؤاخذه قرار می گرفتند،و تفسیر ایشان بر این که قرآن شبیه سحر است از اعتبار می افتاد،چه سحر ممکن نیست بیش از چند لحظه دوام کند بدان سبب که چیزی جز تأثیر موقت در خیال نیست.

[3]

آیه بعدی تأکید بر آن دارد که توجیه باطل در نزد خدا برابر دروغ محض است،و بلکه از آن سخت تر است،و به همین جهت توجیه انسان چیزی را از واقعیت تغییر نمی دهد،و نیز از جزای آن در نزد پروردگارش،چه خداوند متعال به ظاهر نگاه نمی کند و کسی را بنا بر آن مورد مؤاخذه قرار نمی دهد،بلکه به حقایق واقعی نگاه می کند،و آنها را معیاری برای جزا دادن قرار می دهد و إنه یَعْلَمُ خٰائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مٰا تُخْفِی الصُّدُورُ «از چشمک زدن چشمها و نهفته های در سینه ها آگاه است». (1)

وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ

«و تکذیب کردند و پیرو هواهای خویش

ص :211


1- 6) -غافر19/.

شدند.» پیروی از هوا سبب تکذیب است،به همان گونه که هدف آن است،و این آیه دلیلی آشکار بر باطل بودن عذر ایشان است،و رد کردن آن به توسط خدا توجیهی مشروع برای اعراض آنان از حق به شمار می رود،چه خدا آنان را با مکذّبان برابر شمرده است.

وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ

«و هر امری استقرار یافته است.» سنّتهای زندگی دنیا و آخرت و مقیاسهای آنها حقایقی اقامه شده و ثابت و تغییر ناپذیر(مستقر)است،پس آنها را نمی توان با هوای نفس یا به آرزوهای بشری تغییر داد،و این آیه به چیزی اشاره دارد که آیات دیگر قرآن آن را بیان کرده است، همچون این گفتۀ خدا: لِکُلِّ أَجَلٍ کِتٰابٌ ، (1) وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ، (2) وَ لاٰ یُفْلِحُ السّٰاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ ، (3) إِنَّ الْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً ، (4) به همان گونه که سخن حکمت آمیز علی(ع):«کارها مرهون به اوقات خویش است» /14 از همین آیۀ کریمه الهام گرفته است،و این تفسیر جامع آراء مفسّران است که می گویند که امر مستقر همان پایانهای امور است،یعنی عاقبت کارها استقرار یافتۀ بر ارزشهایی ثابت است،به همان گونه که کشتی در کنار ساحل لنگر می اندازد،یا چنان که گفته اند:عاقبت حسنی است و عاقبت شر سویی،و بعضی گفته اند:مقصود از آن قیامت است که سفینۀ دنیا در کنار آن لنگر می اندازد،بدان جهت که همچون امری واقعی و محسوس می شود و حق از باطل تمایز پیدا می کند.

آری،هر امر واقعی حق است و به زودی در جای خود مستقر می شود،و استواری هر چه بیشتر پیدا می کند و علی رغم اوضاع و احوال و عوامل متضاد با آن چنین می شود،و استقرار یافتن آن بیش از میلیونها کلمه حاوی دلالت است،پس

ص :212


1- 7) -رعد38/.
2- 8) -الأعراف128/.
3- 9) -طه69/.
4- 10) -الإسراء81/.

اگر جن و انس برای انکار وجود کوه ها با هم جمع شوند،و میلیونها دلیل بیاورند،آیا واقعیت تغییری پیدا می کند؟هرگز...و سبب آن است که محور حقیقی واقعیات خارجی حق است و نه هوا و گمانها و آرزوها،و شاید معنی حکمت بالغه که پس از این آیه می آید،همین امر است،چه حکمت عبارت از وضع هر چیز در موضع آن است،و کسی بر این توانایی دارد که از سنن الاهی نافذ در آفرینش و آفریدگان آگاه و از نظام عادل حاکم بر هر چیز با خبر باشد،و رسالتهای خدا از آن جهت حکمت بالغه بوده است که انسان را به حقایق واقعی مستقر شده،و از آن جا به برنامۀ زندگی استوار و متکی بر اساس آنها هدایت می کند.

[4]

و چون ارزشها استقرار یافته است(نه اهواء)،بنا بر این بطلان عذرهای آن کافران آشکار می شود.مگر نه این است که شواهد بر راستی و درستی رسالت گواه است،پس چرا به آن کفر ورزیدند؟آیا خبرهای متواتر از آن نرسیده بود که هر کس به آنها کفر ورزید هلاک شد،در صورتی که همین برای بازداشتن آنان از کفر بسنده بود؟ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنَ الْأَنْبٰاءِ مٰا فِیهِ مُزْدَجَرٌ «و به آنان خبرهایی رسید که در آنها عامل بازداشتن وجود داشت.» از این خبرها است آیۀ انشقاق قمر،و مزدجر ترساندن و به هراس انداختن است،و پروردگار ما تنها به فرستادن آیات و بیان قوانین برای انسان بسنده نکرد، بلکه در آن هنگام که شخص را از مخالفت بر حذر می داشت،بر او حجت بالغه اقامه می کرد و می گفت:«چرا برای ما رسولی نفرستادی که ما را بیم دهد، /14 و پرچم هدایت کننده ای برای ما برنیفراشتی تا،پیش از آن که به ذلت و خواری مبتلا شویم،از آیات تو پیروی کرده باشیم؟». (1)

[5]

و در آیات خدا هرگز نقصی وجود ندارد،بلکه در آنها حجت قاطع مشاهده می شود،چه خداوند متعال آنها را به درجه ای از وضوح و کمال قرار داده

ص :213


1- 11) -مفاتیح الجنان،دعای ندبه.

است که هیچ کس را عذری برای اعراض کردن از آنها و از دلالتهاشان باقی نماند،و چنان است که خود او آنها را چنین توصیف کرده است:

حِکْمَةٌ بٰالِغَةٌ

«حکمتی است بالغ و رسا.» و بلوغ در این جا به معنی تمام و کمال است،و به همین جهت است که چون مرد از لحاظ نفس و عقل و اندام کمال پیدا کند،و میوه چون کامل شود و هنگام رسیدن آن باشد،می گویند که بلوغ پیدا کرده است،و معنی دیگری که این کلمه آن را می رساند،رسیدن است،و حکمت الاهی از لحاظ ژرفا و فراگیری کامل است،و از لحاظ محتوی و اسلوب هیچ نقصی ندارد،و سپس خدا آن را به توسط پیامبران مبلغ خود به مردمان رسانیده است،پس عذری برای آن ندارند که رسولی برای آنان فرستاده نشده،و این آیه شبیه است به آن گفتۀ خدای تعالی که گفت: فَلِلّٰهِ الْحُجَّةُ الْبٰالِغَةُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ «پس حجت بالغه از آن خدا است،و اگر می خواست همۀ شما را هدایت می کرد». (1)

بنا بر این زندگی بیسامان و آشفته نیست،بلکه برای خود قوانین مستقر و ثابت دارد،و انسان نیازمند حکمت بالغه ای است که از این واقعیات حق و حقیقی سرچشمه گرفته باشد،تا بتواند چنان که شایسته است در آن به سر برد،و این را در کتاب خدا گسترده می بینیم که حکمت بالغۀ عظمی و نعمت کبری و هدیۀ الاهی به انسان است،و رسولش(ص)آن را ابلاغ کرده است،پس چرا بشریت در این گمراهی که مشاهده می کنیم زندگی می کند؟و پاسخ آن است که:زیرا که به آن ایمان نیاورده و آیات آنان را مورد تطبیق و کاربرد قرار نداده است.میان خود آن آیات حکمت حجابهایی از اعراض و توجیه و تکذیب و هوای نفس برقرار کرده است.

فَمٰا تُغْنِ النُّذُرُ

«پس از بیم دادنها سودی به دست نمی آید.» /14 چنان فرض می شد که بیم دادن مانع پیروی ایشان از گمراهی و باطل

ص :214


1- 12) -الأنعام149/.

است،و چنان که اکنون مشاهده می کنیم بر طغیان و کفر ایشان افزوده است،و امید می رفت که آنان را به گریه اندازد،و اکنون می بینیم که می خندند و به استهزاء می پردازند،و آمده بود تا یادآوری بر ایشان باشد و آنان اکنون در غفلت غوطه ورند،و قرآن این حقیقت را در پایان سورة النجم بیان کرده و واقع حال مکذبان را زشت و منکر خوانده است: أَ فَمِنْ هٰذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ* وَ تَضْحَکُونَ وَ لاٰ تَبْکُونَ* وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ . (1)

[6]

در آن هنگام که انسان به حدّ اعراض و دوری جستن از حکمت بالغه میرسد،خدا او را به حال خودش وامی گذارد،و پس از آن دیگر امیدی برای راه یافتن او وجود ندارد،و اولیای خود را از او منصرف می کند،تا گناهی بر گناه دیگر بیفزاید،و درک پس از درک دیگر پایینتر رود،و جزای هولناکی را که خیال بشر از تصور کردن آن ناتوان است دریافت کند.

پروردگار ما به صورتی مکرر اصحاب رسالت را به ترک معرضان از رسالت فرمان داده است،و ممکن است بپرسیم که:برای چه؟به سبب آن حکمت بالغه که استمرار در بیم دادن به ایشان و تلاش برای راهنمایی کردن آنان وقت فراوانی را تلف می کند که می بایستی به کار سودمندی اختصاص داده شود،پس چون دریافتند که هدایت آنان هیچ فایده ای ندارد،لازم است به هدایت دیگران بپردازند، و رسالت را در شخص خود مورد تطبیق قرار دهند و دستگاه رسالی را کاملتر کنند، اما چه وقت باید فرد رسالی از دعوت دیگران چشم بپوشد؟محدود کردن این وقت در پرتو بصیرتهای الاهی صورت می گیرد و رهبری رسالی از این آگاه است.

حکمت دیگری نیز برای دوری جستن و اعراض از کسانی که انکار آیات خدا می کنند وجود دارد،و آن این که آنان خود نیازمند به رسالت اند،و رسالت از آنان بی نیاز است،پس هیچ دلیلی برای الحاح و اصرار بیش از اندازه بر ایشان وجود ندارد،یا تغییر دادن بعضی از ارزشها و موافق ساختن آنها با اهواء ایشان تا آن را

ص :215


1- 13) -النجم59/ تا 61.

بپذیرند،همچون کاری که بعضی از علمای دین مسیح کردند و برای جلب موافقت هیئت حاکمه یا مردمان عوام چیزهایی را به دین افزودند که از آن نبود،و این همه برای آن بود که به دیندار شدن مشتاقشان سازند،و بعضی از جاهلان اهل دعوت مسلمانان نیز گاه چیزهایی بر دین افزوده اند /14 که طاغیان و عوام الناس را به خود جلب کنند و مایۀ رضایت خاطر ایشان را فراهم آورند،و خدا از این گونه کسان بی نیاز است و نیز از هر کس که از این راه بخواهد مردمان را به دین حق اسلام درآورد.

در این شک نیست که مؤمن به آن حرص دارد که هر چه بیشتر مردمان را هدایت کند،و خیر آنان را می خواهد،و بنا بر این ترک کردن آنان و آتشگیرانۀ جهنم ساختن ایشان بر ایشان دشوار است،چنان که سید الشهداء امام حسین(ع)ریش خود را به خون کشته ای رنگین می کرد،و چون یکی از دشمنانش او را در این حال دید گفت:ای پسر فاطمه!آیا از ترس کشته شدن گریه می کنی؟و او گفت:

«نه،ولی برای آن که می دانم شما با کشتن من به آتش داخل خواهید شد»،و به خاطر همۀ اینها است که فرمان مکرّر به ترک معرضان در قرآن آمده است.

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ

«پس از آنان روی بگردان و دوری گزین.» به حال خودشان واگذار و چشم به راه باش،و تقدیر این فعل به سیاق نزدیکتر از گفتۀ بعضی از مفسران است که گفته اند:و به یاد روز قیامت باش که خواننده مردمان را به چیز بدی دعوت می کند،بدان جهت که چشم به راه روز رسیدگی به خلافها بودن مسئله ای شناخته شدۀ در آیات قرآن کریم است.

گاه این دوری گزیدن تنها به دنیا اختصاص ندارد بلکه شامل آخرت نیز می شود،چه پروردگار ما به پیامبر خود دستور داده است که با وجود صاحب شفاعت بزرگ در روز قیامت بودن،از آنان اعراض کند،آن هم در روزی که همۀ مردمان حتی رسولان و پیامبران از او(ص)خواستار شفاعت می شوند،از آن روی که راه نزدیکتر برای رسیدن به بهشت است.و در حدیثی از سماعة بن مهران آمده است که ابو الحسن(ع)گفت:«اگر نیازی به خدا داری،بگو:«اللهم إنّی أسألک بحق

ص :216

محمد و علی»و حاجت خود را بخواه،چه آنان در نزد خدا منزلت خاص دارند،و چون روز قیامت شود،هیچ فرشتۀ مقرّب و نبیّ مرسل و مؤمن آزموده ای باقی نمی ماند مگر این که در آن روز به این دو نفر نیازمند است»، (1) و از امام صادق(ع) روایت شده است که:«هیچ کس از پیشینیان و پسینیان نیست مگر این که نیازمند به /14 شفاعت محمّد(صلّی اللّٰه علیه و آله)در روز قیامت است»، (2) و احتیاج آنان به رسول در آن روز چه اندازه زیاد است!ولی خدا به او فرمان می دهد که در مقابل تولّی و اعراض ایشان در دنیا از آنان روی بگرداند و اعراض کند.

یَوْمَ یَدْعُ الدّٰاعِ إِلیٰ شَیْءٍ نُکُرٍ

«روزی که خواننده به چیزی منکر و ناپسند دعوت می کند.» نیاوردن اسم خواننده در این جا که خدا است یا اسرافیل یا جبرییل یا روح،دلیل بر آن است که مهم دعوت است و مضمون و نه شخص دعوت کننده که ممکن است هر یک از ایشان بوده باشد،و در آن بیم دادنی شدید وجود دارد،و سپس خدا با مجهول نشان دادن آن کس که دعوت شده،بر هراس حاصل از آن افزوده و گفته«شیء»که نکره است،و انسان فطرتا از مجهول می ترسد،و در پایان ذکر صفت منکر و ناپسند بودن آن چیز با تأکید بر منکر بودن آن بر این تهدید و تحذیر می افزاید،و اصل معنی منکر آن است که چیزی به آدمی برسد که تصور آن را نمی کند و به آن رضا نمی دهد،و به گناهان و خطاها از آن جهت منکرات می گویند که عقل آدمی و و جدان او از آنها بیزار است و به آنها رضا نمی دهد.

[7-8]

و هنگامی که انسان در خانۀ امتحان و ابتلا زندگی می کند، می تواند از دعوت خدا و جواب مثبت دادن به آن اجتناب کند،و این برای آن نیست که با معصیت خویش بر خدا غالب شود یا او را عاجز کند و از عقابش بگریزد، هرگز... وَ مَنْ لاٰ یُجِبْ دٰاعِیَ اللّٰهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءُ أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

ص :217


1- 14) -بحار الانوار،ج 8،ص 59.
2- 15) -همان کتاب،ص 38.

«و اگر دعوت خدا را اجابت نکند،عاجز کنندۀ او در زمین نیست،و جز او دوستانی ندارد،و این گونه کسان در گمراهی آشکار به سر می برند»، (1) ولی در روز قیامت این آزادی از او سلب شده،و پادشاهی و حکمرانی اختصاص به خدای یگانۀ قهّار دارد،و هیچ کس نمی تواند نسبت به فرمان او تمرد کند و دعوت او را اجابت نکند، یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدّٰاعِیَ لاٰ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً «در آن روز از دعوت کننده پیروی می کنند و کجی وجود ندارد و صداها در برابر خداوند رحمان فرو می افتد و جز آهسته شنیده نمی شود»، (2) و در آن جا تکبّر اعراض کنندگان و مکذّبان به ذلت و خواری تبدیل پیدا می کند.

خُشَّعاً أَبْصٰارُهُمْ

«چشمانشان خاشع و فرو افکنده است.» خشوع آن حقارت و پشیمانی است که بازتابی از عمق خواری در نفوس و جانهای ایشان است.

یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ کَأَنَّهُمْ جَرٰادٌ مُنْتَشِرٌ

«بیرون می آیند از گورها همچون ملخهای پراکنده شده.» چون همۀ نسلهای آدمیان یک جا برانگیخته می شوند،شمارۀ آنان بسیار زیاد است،به صورتی که بعضی از آنان بر روی بعضی دیگر سوار می شوند،«پس نیکو حالترین آنان کسی است که جای نهادن دو پایی بیابد،یا برای راحت خود فراخ جایی»، (3) به گفته امام علی(ع)،و قرآن مردمان را در محشر به گروهی ملخ تشبیه کرده است که پراکنده شده اند،و عددهای هولناکی پیدا کرده اند در مثل حالات بلا،پس در آن روز انبوهی جمعیت بسیار متراکم است،و قرآن در این جا سخنی از ایشان با بیان«خشعا ابصارهم»به میان می آورد که اشاره به بیرون آمدن آنان از گورها دارد،زیرا که بیان آن هدف سیاق از ذکر قیامت است،و پیش می رود و با ما در خصوص کسانی سخن می گوید که اعراض و تکذیب کردند و به

ص :218


1- 16) -الأحقاف32/.
2- 17) -طه108/.
3- 18) -نهج البلاغة،خطبۀ 102.

پیروی از هواهای خود پرداختند به جای آن که از خوانندگان به خدای عزّ و جلّ پیروی کنند.

مُهْطِعِینَ إِلَی الدّٰاعِ

«شتابندگان به سوی دعوت کننده.» صاحب مجمع البیان گفته است:هطع راه رفتن سریع با ناراحتی و اکراه و خواری است،و زمخشری گفت:گردنهاشان کشیده به طرف خواننده است یا به او می نگرند و چشم از او برنمی دارند،و راغب گفت:هطع بصره یعنی چشمش را به سویی متوجه کرد،و بعیر مهطع یعنی شتری که گردنش را به یک طرف متوجه کرده است،و آنچه به نظر من می رسد این است که خدا کلمه را از اضافه قطع کرده و،مثلا،نگفته است مهطعین رؤوسهم،تا معنی آن مضمون فراگیری پیدا کند و همۀ جوارح بدن و قلب را در امتداد و جهت خواننده معرفی کند،و این حکایت از عمق اطاعت آنان نسبت به خوانندۀ به خدا دارد.

یَقُولُ الْکٰافِرُونَ هٰذٰا یَوْمٌ عَسِرٌ

«کافران می گویند که این روزی سخت است.» بدان سبب که روز دین(جزا)و حق است،و آنان از دین کناره گرفتند،و به پیروی از هواها و پندارها پرداختند،اما مؤمنانی که به آیات ربانی ایمان آوردند و آنچه را که نیک است تصدیق کردند،و پیرو خوانندۀ به خدا در دنیا شدند،امروز روز خوشبختی ایشان است،و چه سعادت و خوشبختی از این بالاتر که بنده به ملاقات پروردگارش نایل شود،و به وعده ای برسد که مدتهای دراز چشم به راه آن بوده است؟! إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنیٰ أُولٰئِکَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ* لاٰ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهٰا وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ* لاٰ یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ هٰذٰا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ «آنان که نیکی ما به ایشان سبقت گرفت، دور شدگان از آن اند*نمی شنوند صدای آن را،و آنان در هر چه خواستار آن باشند جاودانه می مانند*فزع بزرگتر آنان را اندوهگین نمی سازد،و فرشتگان بر ایشان درآیند(و گویند که)این همان روزی است که به شما وعده داده شده بود»، (1)

ص :219


1- 19) -الأنبیاء101/ و 102.

وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ «و آنان از فزع و هراس آن روز در امانند». (1)

امام علی(ع)در ضمن سخن گفتن از حوادث محشر گفته است:«چون روز قیامت فرا رسد،خداوند تبارک و تعالی آنان را بی سلاح و گنگ و برهنه و بی ریش از گورهاشان بیرون می آورد و در یک بیابان قرار می دهد،روشنی آنان را به راه می اندازد،و تاریکی گرد هم جمعشان می کند،تا آن گاه که به گردنۀ محشر برسند،و از پیش رفتن بازشان دارند،و در این هنگام است که سخت به نفس زدن می افتند،و عرق ریختن تنهاشان افزایش پیدا می کند،و کارها بر ایشان سخت می شود،و به نالیدن و ضجه کشیدن می افتند و بانگ بلند برمی دارند»،گفت:«و این اولین هول و هراس از اهوال قیامت است»،گفت:«پس جبّار تبارک و تعالی از بالای عرش خود در سایه های فرشتگان به آنان توجه می کند،و فرشته ای از فرشتگان به فرمان او در میان آنان ندا می کند که:ای گروه آفریدگان!خاموش باشید و به منادی جبّار گوش دهید»،گفت:«پس اولین ایشان چنان ندا را می شنوند که آخرین ایشان»،گفت:«پس بانگهاشان فرو می شکند،و چشمانشان فرو می افتد،و بندهای بدنشان به لرزه درمی آید،و قلبهاشان آشفته می شود،و سرهاشان را به طرف ندا کننده بلند می کنند و سخت متوجه او می شوند»،گفت:

«پس در این هنگام کافر می گوید که این روزی سخت است». (2)

[9-12]

و تکذیب رسالت امری طبیعی است که همۀ پیامبران گذشته با آن رو به رو شده بوده اند.

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنٰا

«پیش از ایشان قوم نوح تکذیب کردند و به تکذیب بندۀ ما پرداختند.» تکذیب نخستین به آیات و رسالت است،و تکذیب دوم به پیامبری او(ع)، و تنها به تکذیب بس نکردند،بلکه در آن کوشیدند که وی را بدنام سازند.

ص :220


1- 20) -النمل89/.
2- 21) -نور الثقلین،ج 5،ص 175.

وَ قٰالُوا مَجْنُونٌ

«و گفتند که(نوح)دیوانه است.» بدان سبب که بر حق اصرار می ورزید،و در دعوت خود،با وجود تکذیب قومش،سخت ایستادگی می کرد،پس او در نظر آنان چنان می نمود که خواستار امری محال و نامعقول است،و چون شجاعت او را در چالش با فرهنگها و آداب و عادات خود مشاهده کردند و خواهان آن نبودند که دعوت او را اجابت کنند،او را دیوانه خواندند تا از این طریق پرده ای میان او و مردمان کشیده شود و آنان را از تأثیرپذیری از وی دور نگاه دارند،و این از طبیعت طاغیان گردنکشان است،و آنان کسانی هستند که امروز اصالت را جانبداری و جهاد در راه خدا را ایجاد ترس و رعب می خوانند،و بر مؤمنان واجب است که نگذارند تبلیغات ضد سبب شکست ایشان شود،چه آنان دنبالۀ خط پیامبرانند،و حق با ایشان است،و بر آنان لازم است که همچون پیامبران آزار در راه دین و خدا را تحمل کنند،و این پیر انبیا نوح(ع)است که در معرض آزار قوم خود قرار گرفت تا مگر او را از راه رسالتش بازگردانند و چنان شد که دیوانه اش خواندند.

وَ ازْدُجِرَ

«و آزرده اش ساختند.» این کلمه خلاصه کنندۀ محنتهایی است که نوح-علیه السلام-در معرض آنها قرار گرفت،و رنج و آزاری که از ایشان دید،و این جمله عطف بر«مجنون» نیست که آن را داخل در تمام گفته ها کند،بلکه ظاهرا عطف بر«فکذّبوا»است، پس آنان از لحاظ روانی به تکذیب او پرداختند و در آن کوشیدند که با زبان و تبلیغات خود نام نیک او را لکه دار سازند،و عملا به آزار او پرداختند.و سیاق از آن روی در ضمن یاد کرد از پیامبران گذشته نخست به نوح پرداخت که او به سبب اعراض مردم از رسالتش از همه بیشتر گرفتاری و ابتلا پیدا کرد،و مدت نهصد و پنجاه سال پیوسته قوم خویش را به حق می خواند و آنان از او اعراض می کردند.

فَدَعٰا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ

پس دست دعا به پروردگار خویش بلند کرد و گفت که من شکست خورده ام پس یاریم کن.» این دلالت بر معنی پیشین موجود در کلمۀ«ازدجر»دارد،چه اگر دعا

ص :221

نمی کرد،از زجر ایشان به صورت روانی آسیب می دید،یا قربانی آن می شد،به همان گونه که دلیل بر آن است که نوح-علیه السلام-به حد نومیدی از ایمان آوردن قوم خویش رسیده بود.و رازی گفته است:رسول به چنین دعایی،تا آن زمان که احتمال ایمانی از قوم خود می داشت،نپرداخت،و پروردگارش دعای او را مستجاب کرد،و آسمان را به حال فرو ریختن آب بر سر ایشان واداشت،و چشمه های زمین را به فوران برانگیخت،و از این راه پیامبرش پیروز شد و کافران به هلاکت رسیدند.

با نظری کلی و دقیق به داستانی که قرآن آن را در سه فصل عرضه داشته است،در فصل اول از رنجهایی یاد می کند که نوح از قوم خود دید و چشید،و در فصل دوم سخن از دعایی است که خلاصۀ ایستار او را نسبت به ایشان به ما عرضه می کند،و فصل سوم اختصاص به عذاب خدا دارد که بر آن گروه کافران نازل شد، به این حقیقت مهم توجه پیدا می کنیم که دعای مؤمنان برای رسیدن به پیروزی به اجابت نمی رسد مگر در آن زمان که در راه خدا به حرکت و فعالیت برخاسته باشند،و تمام تواناییهای ممکن معنوی و مادّی خویش را برای رسیدن به پیروزی به کار گرفته باشند.

خدا بر آن قادر بود که در اولین لحظۀ تکذیب قوم نوح به رسالت وی به یاری او برخیزد،ولی نوح را نسلی پس از نسل دیگر به حال خود واگذاشت(950 سال)تا مردمان را دعوت کند و رنگهای گوناگون آزار و ابتلا را متحمل شود،پس به او وعدۀ نصر و پیروزی می داد و رسیدن آن تأخیر پیدا می کرد،و این همه برای آن بود که حجت بر مردمان تمام شود.

در سورۀ نوح توجه مفصل به دعای نوح(ع)عمق آزار و رنجی را که او تحمل کرده بود،برای ما آشکار می سازد،و بسیاری از اندیشه های گذشته را در روشنی قرار می دهد،ولی در این جا به اختصار می پردازد و به آنچه در جاهای دیگر قرآن در این خصوص آمده اعتماد می کند و می گوید:

فَفَتَحْنٰا أَبْوٰابَ السَّمٰاءِ بِمٰاءٍ مُنْهَمِرٍ* وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً

«پس گشودیم درهای آسمان را با آبی فرو ریزنده*و شکافتیم زمین را با چشمه ها.»

ص :222

امام صادق(ع)گفت:«چون خدا ارادۀ آن کرد که قوم نوح را هلاک کند (و پس از گرفتاری دراز،گفت:)پس همسر نوح در آن هنگام که آب ناگهان از زمین جوشید فریاد کشید و نوح به کنار تنّور(محل جوشیدن آب)آمد و بر آن گلی نهاد و آن را مهر کرد تا همۀ جانوران در کشتی جمع شدند،و آن گاه به خانه بازگشت و مهر از سر تنور برگرفت، /14 و گل را از روی آن برداشت،و خورشید گرفت، و آب از آسمان آغاز به فرو ریختن کرد،و زمین شکافت و از آن چشمه ها بیرون زد»، (1) و تاریخ حکایت از آن می کند که روزی سطح زمین را آب فرا گرفت،و محققان در این باره به وجود آثار جانوران دریایی صدفها و سنگواره های ماهیان موجود در هر جا حتی بر سر کوه ها استناد می کنند،ولی تحلیل تاریخی با آنچه در قرآن آمده است اختلاف دارد،چه آن تحلیل مادّی محض است،و علی رغم عدم مطابقت کامل آن به اعتقاد ما که در آن قضیه صورت علمی مجرد از هر موعظه و عبرت پیدا می کند،صاحبان نظریه در این زمینه،مثلا،طوفان را به آن توجیه می کنند که بر حسب تصادف پیدا شده،و پیدایش آن بر اثر بادهای سردی بوده است که سبب پیدا شدن کوه هایی عظیم از یخ شده،و سپس انفجاری در خورشید سبب بالا رفتن درجۀ حرارت و آب شدن برفها و کوه های یخی در زمین و به راه افتادن سیلهای عظیم و زیر آب رفتن سطح زمین بوده است.و قرآن می گوید:هرگز چنین نبوده...

تصادف در آن دخلی نداشته،بلکه به تقدیر حکیمانۀ الاهی بوده که ما آثار را بر این نمود جهانی خارق العاده مشاهده می کنیم که خدا نوح را از آن آگاه کرد،و در آن حتی یک مؤمن در آب غرق نشد،و یک کافر نجات پیدا نکرد،پس آیا این را می شود گفت که تصادف بوده است؟! فَالْتَقَی الْمٰاءُ «پس آبها به هم رسیدند.» یعنی آب فروریزۀ از آسمان و آب جوشندۀ از زمین.

عَلیٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ

«بنا بر آنچه مقدّر شده بود.»

ص :223


1- 22) -نور الثقلین،ج 5،ص 178.

اشاره ای به امر و فرمان خدا در این گفتۀ خداوند متعال می بینیم: حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ التَّنُّورُ «آن زمان که فرمان ما رسید و تنور جوشید و فوران کرد»، (1) و امر خدا در همۀ جزئیات آن حکیمانه بود،و از لحاظ زمان آغاز و انجام آن اندازه گیری شده و مقدر بود،و همچنین از لحاظ عوامل و روش اجرای آن،پس اگر مثلا از زمان محدود خود تجاوز می کرد،نوح و کسانی را که با او بودند،به جهت عدم آمادگی،غرق می کرد،و اگر امر خدا به پایان یافتن آن تأخیر پیدا می کرد،شاید /14 زمین شایستگی برای ادامۀ حیات را بر سطح خود از دست می داد.

[13-16]

وَ حَمَلْنٰاهُ عَلیٰ ذٰاتِ أَلْوٰاحٍ وَ دُسُرٍ «و حمل کردیم او را بر چیزی که دارای لوحها و میخها بود.» آن همان کشتی نوح است که از الوارهای چوبی بریده شدۀ از تنه های درختان فراهم آمده بود،و آنها را با وسایلی به یکدیگر محکم بسته بودند،خواه این وسایل(دسر)به معنی میخها بوده باشد یا ریسمانها یا چیزی دیگر،و چون قرآن به مواد اولیه ای اشاره می کند که کشتی از آنها ساخته شده بود،خود این تأکیدی بر آن است که طوفان نوح امری تصادفی نبوده بلکه مقدر شدۀ با تدبیر حکیمانۀ خداوند متعال بوده است،و گر نه چگونه امکان دارد که سوار شدگان بر چنین کشتی بتوانند از طوفان هولناکی با امواج همچون کوه ها نجات پیدا کنند؟! قرآن دربارۀ این حقیقت بار دیگر تأکید می کند،و آن در هنگامی است که به بیان این مطلب می پردازد که جریان کشتی در خشم طوفان و در نتیجه نجات یافتن سوار شدگان بر آن با رعایت و نظر مستقیم خدا و در سایۀ رحمت او بوده است.

تَجْرِی بِأَعْیُنِنٰا جَزٰاءً لِمَنْ کٰانَ کُفِرَ

«روان می شد در برابر چشمان ما تا پاداشی برای آن کس باشد که در معرض کفر قرار گرفته بود.» چشم خدا به معنی لطف و رحمت و رعایت او نسبت به پیامبرش(ع)بود که او و کسانی را که با وی بودند،به پاداش رنجی که دیده بود و ایمانی که

ص :224


1- 23) -هود39/.

همراهانش داشتند،از غرق شدن نجات داد،چه او مدت درازی در میان قوم خود زیست و با الحاح و اصرار،علی رغم کافر بودن ایشان به دعوتش و آزاری که به او می رسانیدند،به خدا دعوت کرد،و نجات او تصادفی نبود،و جنبۀ نژادی نداشتن،و تنها به خاطر سوار شدن بر کشتی هم نبود،بلکه نتیجه ای از عمل و کوشش او بود، چه پروردگار ما تأکید کرده که آن جزا و پاداش بوده است که آن کافران به او کفر می ورزیدند،و این رأیی در تفسیر است،و آراء دیگری در این خصوص وجود دارد که از هماهنگ بودن با سیاق برخوردار نیست.

هنگامی که خدا آن کافران را هلاک کرد و مؤمنان را نجات داد، داستانهای ایشان برجای ماند-و شاید کشتی ساخته شدۀ نوح نیز-تا همچون نشانه ای برای راهنمایی ما به حق بوده باشد،ولی البته برای کسی که قلب پاک داشته باشد یا گوش فرا دهد و گواه باشد.

وَ لَقَدْ تَرَکْنٰاهٰا آیَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

«و آن را همچون آیت و نشانه ای برجای گذاشتیم،پس آیا به یاد آورنده و پند گیرنده ای وجود دارد؟» /14 این واقعیتی است که برای گروهی تلخ،و برای گروه دیگری در وقت خود نعمت است،ولی نقش آن به همین حدّ پایان نمی پذیرد،بلکه همچون پند و پند دهنده ای برای آیندگان باقی می ماند،و به همین جهت خدا آن را در کتابش ثبت می کند تا بشریت آن را فراموش نکند،و از فایدۀ آن محروم نماند،و این که انسان از دیدن سرنوشت دیگران پند گیرد،بهتر از آن است که خودش در معرض آزمایش قرار گیرد و وسیله ای برای عبرت گرفتن دیگران شود،و در خبر آمده است که:«خوشبخت آن کس است که از تجارب دیگران پند گیرد»،و از همین جا می توان دریافت که قرآن چه اندازه برای بشریت از این لحاظ سودمند است که تاریخ و تجربه های آن را در سالهای دراز آزمایش آن حفظ کرده است،و اگر آن نبود همۀ اینها از میان می رفت و هیچ پند و عبرتی بهرۀ کسی نمی شد،و اگر جز این بود چیزی که مردمان از آن کسب حکمت کنند در دسترس قرار نداشت،و هدایت کنندۀ راهی دیده نمی شد،چنان که در تواریخ گذشتگان که مشتمل بر

ص :225

چیزی جز بیان ظواهر نیست این حقیقت به خوبی مشهود است و جز این ظواهر آنچه نسلها می توانند از آن بهره مند شوند در معرض فراموشی قرار گرفته است.به حق باید گفت که این روشی مایۀ تمایز رسالت در بیان قصه های گذشتگان است،و آنها را به صورت حقایقی درمی آورد که در زندگی ما وجود دارد،و این از راه توجه به بیان کردن عبرتهای دایمی آن حوادث است و توجه داشتن به خطوط مشترک میان ما و گذشتگان.

بدین گونه پروردگار ما سبحانه و تعالی در آیاتی از سوره های دیگر به گوشه هایی از قصۀ نوح پرداخته و گفته است: قِیلَ یٰا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَکٰاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ* تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ «گفته شد که:ای نوح!از کشتی فرود آی با درودی از ما و برکاتی بر تو و بر امتهایی که با تو همراه اند،و امتهایی که آنان را بهره مند خواهیم ساخت و سپس عذابی دردناک از ما به ایشان خواهد رسید*این از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم و تو و قومت پیش از این خبری از آن نداشتید،پس بردبار باش و بدان که عاقبت نیکو مخصوص پرهیزگاران است». (1) آیا ملاحظه می کنید که چگونه حادثه ای مندرج در تاریخ با حادثه ای جاری و تجسم یافتۀ در مبارزۀ مستمر میان متقیان و دیگران به یکدیگر پیوستگی پیدا کرده و خدا به پرهیزگاران از طریق آن وعدۀ عاقبت نیکو داده است؟و این از آشکارترین عبرتها در داستان نوح(ع)است، ولی خود کشتی نیز آیتی دیگر به شمار می رود،و بدان سبب که وسیلۀ محفوظ ماندن نوع بشر از انقراض شد،از آیاتی که در قصه تجلی پیدا کرده،یکی آیت عذاب هولناک الاهی است که آیۀ بعدی به منظور اصلاح روحیۀ بشری متکی بر پندارها و آرزومندیها آمده است،چه بعضی،با تکیه کردن به هر تصوری نادرست،بعید می دانند که خدا با رحمت و رأفتی که دارد،و مردم را برای رحمت کردن به ایشان آفریده

ص :226


1- 24) -هود48/ و 49.

است،اصلا به عذاب دادن ایشان اقدام کند، /14 و گروهی همین تصور نادرست را وسیلۀ آن قرار می دهند که،به خیال خود،با تکیه کردن بر رحمت الاهی بی پروا به ارتکاب هر گناه بپردازند،هرگز چنین نیست،و خداوند متعال می گوید:

فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ

«پس عذاب و بیم دادنهای من چگونه بود؟» آری،غضب الاهی برای کسانی که مشمول آن می شوند،عذاب است،و در عین حال تهدید و هشداری برای آیندگان است،پس نباید بر آرزوهای خود متکی باشند،بلکه باید در تاریخ به تفکر بپردازند،و به نشانه های پند دهنده و بیم دهندۀ آن توجه کنند و از آن پند گیرند،و از استفهام وارد شدۀ در آیه بزرگی مطلب دستگیر ما می شود،و هدف آن برانگیختن عقل است به پند پذیرفتن از حوادث گذشتگان،چه استفهام و پرسش شخص را به تفکر و تدبّر برمی انگیزد.

[17]

این آیه و آیۀ عذاب،و آنچه داستان نوح و قومش مشتمل بر بیم دادن و انذار است،با قرآن در هدفی واحد تلاقی پیدا می کند،و آن به یاد آوردن و به یاد سپردن و پند گرفتن است،و همین عالیترین هدف قرآن است،و همۀ آیه ها و سوره ها و مفردات قرآن ما را به آن هدایت می کند،ولی آیا قرآن چگونه به این هدف تحقق می بخشد؟و چگونه به ژرفای ضمیر انسان و خرد او نفوذ می کند،و پرده های هوی و غفلت و نادانی را که سبب پلیدی فطرت او شده است و عقل را از رسیدن به حق بازمی دارد،می درد؟ناگزیر باید این کار آسان و میسّر و خالی از دشواری و عسرت باشد،به این دلایل:

اولا:بدان سبب که کلام آفریدگار بسیار دانا و توانا به آفریدۀ ناتوان و نادان او است که هیچ گونه نسبتی میان علم و منطق آنان با یکدیگر قابل تصوّر نیست.

ثانیا:زیرا که از حقایق بزرگی در زندگی و فوق زندگی با انسان سخن می گوید که بعضی از آنها را احساس می کند و می بیند،و بعضی دیگر از او پنهان است.

ثالثا:برای آن که خدا چنان خواسته است که این کتاب کوچک از لحاظ

ص :227

اندازه و حجم و بزرگ از حیث محتوا،بیان کنندۀ همۀ چیزهایی باشد که برای زمان حاضر و آیندۀ انسان یعنی دنیا و آخرت او حایز اهمیت است،و برای او برنامه های زندگی را در ابعاد مختلف آن ترسیم می کند،در شؤون شخصی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و علمی و فرهنگی...و خدا با بیان کردن قرآن به زبان /14 عربی آشکار،خواندن و فهمیدن آن را آسان و میسّر ساخته،و آن را با برترین روشهای بلاغتی و نفسی و عقلی ساخته و فرو فرستاده است و در نتیجه به صورت حکمتی رسا و بالغ درآمده است،و داستانهای قرآن که شمارۀ آنها تقریبا به 40%همۀ آیات می رسد از آشکارترین نشانه های برنامۀ او در آسان کردن تذکره و یادآوری از طریق قرآن است،و به همین سبب آیۀ: وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ در این سوره مستقیما پس از هر داستان تکرار شده است و آن داستانهایی واقعی و با تفصیل آنها است که قرآن به ما عرضه می دارد.

بنا بر این هیچ نقص و ابهامی در کتاب پروردگار ما سبحانه و تعالی وجود ندارد،و به انسان تکلیفی بیش از توانایی او تحمیل نمی شود،بلکه آسان است،و اگر برای بعضی از مؤمنان در این خصوص نوعی پیچیدگی به نظر می رسد،علت آن در خود ایشان است و این که قلبهاشان آکندۀ از فرهنگهای خارجی و اسطوره های ابتدایی و اندیشه های جاهلیت و تعلیمات اسرائیلی دزدانه وارد شدۀ در اسلام و در کتابهای آن است،و نیز در عقده های متراکم شدۀ بر اثر عقبماندگی،و بنا بر این اگر بشریت به آن تذکر پیدا نکند حجتی برای آن وجود ندارد.

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

«و قرآن را برای به یاد آوردن و به یاد سپردن آماده و میسر کردیم،پس آیا یادآور و پنده گیرنده ای وجود دارد؟» خوشبخت کسی است که قرآن را تصدیق کند و از آن به تذکر برسد و از عذاب اجتناب ورزد.

[18-20]

خدا برای بشر مثلی از واقعیت مکذبان و عاقبت ایشان به میانجیگری قوم نوح(ع)زده است،ولی آنچه بیان آن حایز اهمیّت است این که

ص :228

سرنوشت آن کسان که از تجربه های اقوام گذشته نفعی نبردند،بر حذر داشتن از تکذیب قرآن است و نافرمانی نسبت به رسول.

خداوند داستانهای قوم نوح را همچون آیتی برای آیندگان باقی گذاشته است،و کسانی که بعد از ایشان آمدند می توانستند با عبرت گرفتن از سرنوشت آنان،از خشم خدا پرهیز کنند،ولی آنان تکذیب کردند و عذاب خدا بر ایشان نازل شد.

کَذَّبَتْ عٰادٌ فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ

«قوم عاد تکذیب کردند،پس چگونه بود عذاب و بیم دادنهای من؟» و عاد آن قومند که هود پیامبر(ع)به سوی ایشان به رسالت فرستاده شد،و چون او را تکذیب کردند،خدا آن قوم را به توسط باد هلاک کرد، /14 و این بیم دهندۀ دیگری است که ما را به تصدیق رسالت برمی انگیزد.

إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً

«و ما باد بسیار سردی را بر ایشان روانه کردیم.» بادی که بانگی هولناک داشت،به گفتۀ علیّ بن ابراهیم، (1) و اصل آن صریر است،و از ابو بصیر روایت شده است که گفت:ابو جعفر(ع)گفت:«چون خدای عزّ ذکره بخواهد که قومی را به گونه ای از عذاب معذب دارد،به فرشتۀ موکل بر آن فرمان می دهد تا آن نوع بادی را که مورد نظر او است و می خواهد با آن عذابشان کند،بر ایشان و زان کند،و گفت:پس به آن فرشته فرمان می دهد تا باد را چنان به هیجان درآورد که شیر خشمگین چنان می شود،گفت:و هر بادی از آن بادها را نامی است»، (2) و آنچه اثر باد را ژرفتر می کند،روانه شدن آن در روزی است که خدا رحمت را از آن برداشته است.

فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ

«در روزی شوم و به صورتی پیوسته.»

ص :229


1- 25) -نور الثقلین،ج 5،ص 401.
2- 26) -همان کتاب،ص 181.

که در دنیا با هشت روز شوم آغاز شد،ولی تا آخرت امتداد پیدا می کند که عذاب مقیم و دایمی است،و خدا باد را برای برکندن آنان از روی زمین فرستاد، بدان سبب که نسبت به حق تکبر ورزیده بودند،و به چالش هود و پروردگار او پرداختند،و آیات خدا را منکر شدند،و چنان می پنداشتند که باقی خواهند ماند و هیچ کس بر ایشان پیروز نخواهد شد،و خدای تعالی گفته است: فَأَمّٰا عٰادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قٰالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّٰا قُوَّةً أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا یَجْحَدُونَ* فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیّٰامٍ نَحِسٰاتٍ لِنُذِیقَهُمْ عَذٰابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَخْزیٰ وَ هُمْ لاٰ یُنْصَرُونَ «و اما عاد در زمین به استکبار و خود بزرگبینی بدون حق پرداختند و گفتند که چه کس از ما نیرومندتر است،آیا نمی دانستند که خدایی که ایشان را آفریده از آنان قویتر است و با وجود این منکر آیات او می شدند*پس باد صرصر را در ایام شوم به سوی ایشان روانه کردیم تا عذاب خوار کننده را در دنیا به آنان بچشاند،و عذاب آخرت خوار کننده تر است و کسی به یاری آنان برنخواهد خاست»، (1) و این نصّ قرآنی به دو اندیشۀ یاد شدۀ پیش از این اشاره می کند،و با پیوستن آن با این گفتۀ خدای تعالی: سَخَّرَهٰا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیٰالٍ وَ ثَمٰانِیَةَ أَیّٰامٍ حُسُوماً «آن باد را هفت شب و هشت روز مأمور و مسخّر وزیدن پیوستۀ بر ایشان ساخت»، (2) متوجه می شویم که «مستمر»صفت برای کلمۀ«نحس»است نه برای روز،بدان سبب که روز می گذرد /14 و روز دیگری به جای آن می آید،در صورتی که نحس همچون عامل مشترک مداومی بر جای می ماند.

امّا این که گفته اند نحس اختصاص به بعضی از روزها دارد،همچون روز چهارشنبه یا روز سیزدهم از هر ماه،بعید به نظر می رسد،زیرا که قدرها وابستۀ به روزها نیست،بلکه انسان به صورت فردی یا اجتماعی عمل می کند،پس روزی که

ص :230


1- 27) -فصّلت15/ و 16.
2- 28) -الحاقّة7/.

در آن به فرمانبرداری از خدا برمی خیزد و کار خوب می کند،روز خیر و برکت است، خواه در دنیا باشد که در آن احساس لذت وابستۀ به فارغ بودن ذمّه و گزاردن تکالیف واجب است و جلب توفیق،یا در آخرت که درجۀ رضایت و درجۀ بهشت او بالا می رود،و بنا بر این روزی که در آن رحمت خدا فرود می آید مبارک است و سعید،همچون آن روز که مائدۀ آسمانی بر بنی اسراییل و حواریان عیسی علیه السلام نازل شد،و همچون شبی که در آن قرآن بر پیامبر(ص)نازل شد،بهتر از هزار ماه است،و در مقابل آن روز معصیت و نافرمانی روزی شوم است که توفیق را از صاحب آن سلب می کند و او را در معرض خشم پروردگارش در دنیا و آخرت قرار می دهد.مگر پی کردن یک شتر مایۀ هلاک همۀ یک امت نشد؟ سوید بن غفلة گفت:بر او(یعنی امام علی(ع))داخل شدم و در مقابل او سفره ای گسترده و بر آن نان گندم و ظرفی محتوی شیر با یک ملعقه دیدم و گفتم:

یا امیر المؤمنین!روز عید و این گونه خوراک؟!پس گفت:«این عید کسی است که آمرزیده شده باشد»، (1) و نیز از او است:«این عید کسی است که خدا روزه اش را پذیرفته و نماز وی را سپاس گفته،و هر روز که در آن خدا را نافرمانی نکنند روز عید است». (2)

آیات در پی یکدیگر از عاقبت مکذّبان قوم هود(ع)با ما سخن می گویند تا گزیده های هولناکی از عذاب را در برابر ما قرار دهند،و کاری که باد بر سر آنان آورد چندان شدید بود که آدمی از روی زمین برمی کند،به همان گونه که تنه های درختان سالدار و خشکیده را از ریشه برمی کند و بر روی زمین می افکند! تَنْزِعُ النّٰاسَ «برمی کند مردمان را.» /14 کلمۀ«تنزع»آشکارا دلیل بر آن است که چه اندازه به زندگی چسبیده بودند و به اسباب ظاهری نیرو و بقا دلبستگی داشتند،در صورتی که در اندرون

ص :231


1- 29) -بحار الانوار،جلد،ص 73.
2- 30) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 428.

ایشان ضعف و فروریختگی همچون دیگر نظامهای طاغوتی حکومت داشت که خدا آن را به خانۀ عنکبوت تشبیه کرده است در صورتی که ظاهر آن حکایت می کند،و این ضعف و ناتوانی نتیجۀ پیروی آنان از باطل بود و مخالفت ایشان با سنّتهای زندگی،چه اسباب حقیقی نیرو در پیروی از حق و تسلیم شدن به خدا نهفته است، در صورتی که قوم عاد بر خود اعتماد داشتند،چنان که از آن در آیه های 15-16 از سورۀ فصّلت سخن گفتیم.

خدای تعالی می گوید: مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْلِیٰاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ «مثل کسانی که دوستان و سرورانی برای خود جز خدا انتخاب کردند،همچون مثل عنکبوت است که برای خود خانه ای انتخاب کرد که سست ترین خانه ها است،کاش این را می دانستند»، (1) و در این جا آنان را به چیزی دیگر تشبیه می کند و می گوید عزّ من قایل:

کَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ

«چنان که گویی درختان خرمای برکندۀ از زمین اند.» که با مرور زمان و تأثیر عوامل مخرّب مغزشان خالی و پوک شده،و رگها بریده،و چنان است که برای کنده شدن و بر زمین افتادن و خرد شدن جز به نیروی اندکی که بر آنها وارد شود نیازی ندارند،و خدا آنان را به نخلی تشبیه کرده است که از ریشه کنده شده باشد(و خداوند متعال می خواسته است بگوید که آنان به نخل همراه با ریشه های در درون خاک فروریخته آن شباهت دارند که از خاک کنده شده و بیرون آمده و هیچ اثری از آنها بر جای نمانده است)، (2) فَتَرَی الْقَوْمَ فِیهٰا صَرْعیٰ کَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِیَةٍ «پس آن قوم را در آن می بینی که بی هوش افتاده اند و تو گویی تنه هایی از درختان خرمایی فرو افتاده اند»، (3) و در این جا و آن جا

ص :232


1- 31) -العنکبوت41/.
2- 32) -مفردات الراغب،ص 409.
3- 33) -الحاقّة7/.

پراکنده شده اند.

[21-22]

و با همۀ بلاغت و اسلوب ادبی رفیع این آیات کریمه،برای آن نیامده است که تنها اعجاز بلاغی و ادبی آنها بر مردمان آشکار شود،بلکه برای پند دادن به بشریت /14 و بیم دادن مردمان آمده است.

فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ

«پس عذاب من و ترساندنم چگونه بوده است؟» آیا این را آسان می بینی که انسان ضعیفی که خدایش او را بر اساس رحمت آفریده است گرفتار خشم و غضب خدای قوی و عزیز شود؟!پس چه بهتر که در جای جای آیات گذشته به تفکر بپردازیم،و چون به آثار و قصه های گذشتگان برخورد کردیم،پیش از گرفتار خفت و ذلت شدن از آنها پند بگیریم،و این آیات برای آن آمده است که ما را به تذکره و یادآوری برانگیزد و فهم آیات قرآن را برای ما میسر سازد.

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

«و ما آیات قرآن را برای به یاد آوردن آماده و میسر ساختیم،پس آیا یادآوری وجود دارد؟» ما جهنم را به چشمان خود نمی بینیم،بدان جهت که غیب است و حجابی مانع علم پیدا کردن ما به آن است،ولی می توانیم با قلوب خودمان و به میانجیگری بصیرتهای قرآن حکیم به آن نظر افکنیم،تا عذاب خدا که به اقوام پیشین رسیده است،ما را متوجه عذاب سخت خدا در آخرت سازد و از تکذیب حق باز دارد...

پس آیا این بهتر است،یا آن که ما خود چنان شویم که عبرتی برای کسانی پس از خودمان باشیم؟حجّت بلیغ و رسا است،و راهها آشکار،و نشانه های راه واضح،و آیات میسّر و در دسترس،و قرار به دست خودمان است،و با آن می توانیم راه خود را ترسیم کنیم و سرنوشت آیندۀ خویش را طرح ریزیم،به توفیق خداوند متعال.

[سوره القمر (54): آیات 23 تا 40]

اشاره

کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقٰالُوا أَ بَشَراً مِنّٰا وٰاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّٰا إِذاً لَفِی ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِیَ اَلذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنٰا بَلْ هُوَ کَذّٰابٌ أَشِرٌ (25) سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ اَلْکَذّٰابُ اَلْأَشِرُ (26) إِنّٰا مُرْسِلُوا اَلنّٰاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اِصْطَبِرْ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ اَلْمٰاءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنٰادَوْا صٰاحِبَهُمْ فَتَعٰاطیٰ فَعَقَرَ (29) فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ (30) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وٰاحِدَةً فَکٰانُوا کَهَشِیمِ اَلْمُحْتَظِرِ (31) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (32) کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ حٰاصِباً إِلاّٰ آلَ لُوطٍ نَجَّیْنٰاهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنٰا فَتَمٰارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ رٰاوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ فَطَمَسْنٰا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذٰابِی وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً عَذٰابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذٰابِی وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (40)

ص :233

معنای واژه ها

25 أشر:یعنی خودخواه و متکبر،که می خواهد برتری و بزرگی خود را به دیگران نمایش دهد.

28 محتضر:که صاحبش آنها را حاضر می کند،و یکی از آنها در روز دیگر حق حضور در آبشخور را نخواهد داشت.

31 کهشیم المحتظر:خرده ریزه های ریخته شده یا بریده شدۀ از آن است که صاحب گوسفندان آنها را جمع

ص :234

می کند و گرداگرد محوطه ای می ریزد و از آن حظیره ای فراهم می آورد که جای خوابیدن شب آنها می شود و از سرمای باد آنها را محفوظ می دارد،و معنی آن است که:

آنان رفتند و هلاک شدند و به صورت خشکیده های از هم پاشیدۀ درخت درآمدند،و به قولی معنی آن است که:همچون خاکی شدند که از دیوار فرو می ریزد و باد آن خاکها را جمع می کند و به صورتی حظیره ای گرد درمی آورد.

34 حاصبا:بادی که آنها را با ریگ و سنگ تیرباران می کند،و حصبه یعنی سنگ بر او پراند.

36 فتماروا:یعنی با بیم دادن از طریق جدال باطل به مدافعۀ از خود پرداختند،و به قولی معنی این است که در آن شک کردند و آن را تصدیق نکردند و گفتند:چگونه ما را هلاک می کند در صورتی که او خود یکی از ما است؟! 37 راودوه:مراوده به معنی رفت و آمد داشتن است،پس مهمانانی نزد لوط(ع)آمدند،و قوم او خواستار آن شدند که با آنان لواط کنند،و به همین سبب به آمد و شد با او پرداختند.

فطمسنا أعینهم:یعنی چشمانشان را محو کردیم و جای آن را صاف همچون جاهای دیگر صورت ساختیم و کور شدند و صورت زشتی پیدا کردند.

38 بکرة:بکرة اول صبح و پگاه است.

ص :235

آیا یاد آورنده ای هست؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این سوره و سوره ای پس از آن اسلوب تازه ای مشاهده می شود:و آن این که یکی آیه چند بار در یک سوره تکرار پیدا می کند،چنان که در سورۀ الرحمن آیۀ کریمۀ فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ و در این سوره گفتۀ خدای تعالی: وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ چندین بار تکرار می شود،و قرآن حکیم این پرسش را با صدای بلند در افق زمان و مکان و در قلب هر انسان به گردش می اندازد که:آیا در آن جا کسی هست که به وسیلۀ قرآن میسّر کنندۀ ذکر به یاد داستانهای گذشتگان افتد و عبرت گیرد؟؟ انسان از جانب خود،علم به عاقبت امور و سنّتهای زندگی فردی و اجتماعی پیرامون خویش را جز از دو راه به دست نمی آورد:

1-تجربه ها و آزموده های دیگران.با دانستن این که انسان بار دیگر به زندگی پس از مرگ باز نمی گردد /14 تا در اولی تجربه کند و در دومی از آن پند گیرد.

2-وحی الاهی.

گاه قرآن سنتهای الاهی را در آفریدگان به صورت مستقیم برای ما کشف می کند،و گاه آن را از راه عبرت گرفتن از قصه های گذشتگان در اختیار ما قرار می دهد،پس بدین گونه دو روش را با هم جمع می کند و بر هر کس که بخواهد متذکّر شود(و ضمیر و عقل او تنبیه پیدا کند)لازم است که به قرآن مراجعه کند،و آن را مکمل و راهنمای فطرت و عقل خود قرار دهد،پس اگر از آن سودی عاید وی نشود،هیچ چیز دیگر برای او سودمند نخواهد بود.

ص :236

شرح آیات:

[23]

قصۀ ثمود(قوم صالح(ع))از بیم دادنهایی است که برای ما عاقبت تکذیب حق را آشکار می سازد،ولی پروردگار ما نگفته است که آنان حق را تکذیب کردند،بلکه گفته است که آیات و بیم دادنهای او را تکذیب کردند،تا از این راه عمق گمراهی و انحراف موجود در جانهای ایشان را برای ما مکشوف سازد، پس انسان یک بار به تکذیب آن با موجود بودن آیات راهنمای به آن می پردازد،و بار دیگر از آن روی تکذیب می کند که به گمان خود آیت و نشانه ای را که دلیل و راهنما برای رسیدن آن باشد نیافته است.قوم صالح را پیامبرشان به سوی خدا دعوت کرد،و آنان را از تکذیب خدا بر حذر داشت،و بیش از یک آیت بیم دهندۀ را برای ایشان آشکار ساخت،ولی آنان بر باطل خود اصرار ورزیدند و هر چیز را تکذیب کردند و دروغ شمردند.

کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ

«قوم ثمود بیم دهندگان را تکذیب کردند.» بعضی از مفسّران گفته اند که آن بیم دادنهای مستقیم به عذاب است که در روز اول سبب آن بود که چهره هاشان زرد رنگ شود،در روز دوم سرخرنگ،و در روز سوم سیاهرنگ...ولی آنچه از سیاق آشکار می شود،این است که بیم دهنده هر چیز است که انسان را از خدا برخوردار و او را از غضب و عذاب او بترساند،و قوم ثمود و رسول و رسالت خدا و آیات عذاب او و شتر را که همه از بیم دهنده های خدا بود تکذیب کردند.

[24]

هنگامی که انسان به آن نیاز دارد که ایستارها و تصرّفات خود را به هر صورت که باشد توجیه کند و آنها را پسندیده و خوب جلوه گر سازد،گاه پس از رفض و انکار حق به افکار و گمراهیهای جاهلیت پناه می برد که متناقض با ساده ترین معیارهای /14 منطقی در نزد بشر است.آنان در این می کوشیدند که رسالت و و رهبری رسول(ص)را از طریق مصلحت و واقع مادی منحرف خود ارزیابی کنند،و چون نتوانستند آنها را با یکدیگر سازگار کنند،گفتند که آنها حق نیست.آنها

ص :237

رسالتی را می خواستند که با هواها و توجیه های آنان سازگار باشد،و در صورتی که پیامبرشان حق و مسئولیت را برای ایشان به رسالت آورده بود،آنان خواستار رسولی بودند که در رهبری و مظهر آن همچون ایشان باشد،ولی او را پیشوا و رهبر خیر و صلاح یافتند.

فَقٰالُوا

«پس گفتند.» چنان می نماید که گویندگان همان گروه مستکبران بودند که رهبری صالح(ع)با مصالح ایشان سازگار نبود،و به همین جهت در آن کوشیدند که به محاربۀ با او بپردازند،و دلیل بر این امر است گفتۀ خدای تعالی: قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صٰالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ «مستکبران از قوم وی به مستضعفانی از قوم خود که ایمان آورده بودند گفتند که:آیا می دانید که صالح فرستادۀ پروردگار خویش است؟»، (1) و هدف آنان به شک انداختن مستضعفان دربارۀ مشروع و درست بودن رهبری او بود،و از این راه هم قصد رسیدن به همان هدف را داشتند،و چون راهی برای رو به رو شدن با خود رسالت در اختیار نداشتند،در آن تلاش می کردند که شخصیت رسول را تضعیف کنند و به همین سبب گفتند که او فرستادۀ از جانب خدا نیست،چه خدا بشری را به رسالت نمی فرستد و بنا بر این پیروی از او واجب نیست،و این اندیشه تا حدی به گفتۀ بعضی از معاصران پیامبر بزرگوار ما(ص)دربارۀ او است که می گفتند:او عبقری و نابغه است و بس تا ثابت کنند که اطاعت از او ضرورت ندارد،و قوم صالح این مطلب را اضافه کردند که او مثل ما و برخاستۀ از محیط زندگی ما است و هیچ چیز او را از ما متمایز نمی سازد که ما را به پیروی از او دعوت کند،و دیگر این که او مال و اعوان و انصاری ندارد و از عوامل نیرویی که ما را به طاعت و فرمانبرداری از او بخواند عاری است،و ممکن است معنی کلمۀ«واحدا»در آیه آن باشد که او نظامی سیاسی آورده است که بنا بر آن دعوت به رهبری یگانه و کنار گذاشتن نظام

ص :238


1- 34) -الأعراف75/.

قبیله ای و عشایری می کند که حاکی از متعدد بودن رهبریها است،و مجال را برای هر مترف و مستکبری فراهم می آورد تا به شهوت ریاست بیفتد،و این سازگار و هماهنگ با هواهای ایشان نبود،به همان گونه که کفّار قریش می گفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ آیا خدایان را به صورت خدای یگانه ای درآورده است،که این چیزی مایۀ شگفتی است». (1)

أَ بَشَراً مِنّٰا وٰاحِداً نَتَّبِعُهُ

آیا باید از یکی از خودمان اطاعت و پیروی کنیم؟» /14 پیروی او را با این صفات گونه ای از سرگردانی در بیابان و بلکه دیوانگی تصوّر می کردند،و اعتراف آشکار به این که روش گذشتۀ آنان بر خطا بوده،علاوه بر این که آنان را از ریاست محروم می کرده است،و به همین جهت رهبری و پیروی او را نپذیرفتند.

إِنّٰا إِذاً لَفِی ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ

«که در این صورت ما در گمراهی گرفتار خواهیم شد.» سعر به معنی دیوانگی تمام و مستمر است،و حق آن است که همۀ این مقیاسها باطل است و شایستگی تشخیص قیادت و پیشوایی واقعی را در اجتماع ندارد،و آنچه مقیاسی راستین برای تصدی مقام ریاست است،شایستگی اداری و عملی و سیاسی،و التزام به حق(تقوا)و تصدی فعلی قیادت،و سپس اجازۀ خدا است که آن را مشروع می سازد.

[25]

آری.آنان وجاهت اجتماعی و داشتن مال و پیروان را مقیاس قرار دادند،هر چند صاحب آن از کفایت و تقوی به دور باشد،که این در نزد آنان فراوان یافت می شد،و منطق مترفان و مستکبران در سراسر تاریخ و با همۀ پیامبران و فرستادگان به همین گونه بوده است،و به رسول بزرگوار ما می گفتند: لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا الْقُرْآنُ عَلیٰ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ «چرا این قرآن بر مردی بزرگ از دو شهر نازل

ص :239


1- 35) -ص5/.

نشد؟». (1)

به همین گونه مترفان بنی اسراییل نیز پیش از آن چنین می گفتند،و خدا در قرآن از آنان چنین یاد کرده است: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسیٰ إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ قٰالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ أَلاّٰ تُقٰاتِلُوا قٰالُوا وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نُقٰاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنٰا مِنْ دِیٰارِنٰا وَ أَبْنٰائِنٰا فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ* وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً قٰالُوا أَنّٰی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمٰالِ «آیا از آن خبر نشدی که گروهی از بنی اسراییل پس از موسی به پیغمبرشان گفتند که برای ما پادشاهی از میان ما برگزین تا با وی در راه خدا به جنگ برخیزیم،و او به ایشان گفت:آیا چنان نمی کنید که اگر شما را به جنگ خوانند به آن برنخیزید؟گفتند:چرا به جنگ در راه خدا برنخیزیم در حالی که ما را از شهرهامان بیرون راندند و از فرزندانمان دور کردند؟پس چون جنگ بر ایشان نوشته شد،به آن پشت کردند مگر اندکی از ایشان،و خدا ستمگران را می شناسد* و پیامبرشان به ایشان گفت:خدا طالوت را به پادشاهی شما برگزید،و آنان گفتند:چگونه می تواند بر ما پادشاه باشد در صورتی که ما برای پادشاهی از او شایسته تریم،و او مال چندانی ندارد». (2)

مقیاسهای قوم صالح درست از همین گونه بود،و به همین جهت برگزیده شدن او را از جانب خدا قبول نکردند، /14 بدان سبب که در مقدار مال و پیروان به ایشان نمی رسید،و حتی او را به پست ترین گونه های کذب متهم کردند.

أَ أُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنٰا بَلْ هُوَ کَذّٰابٌ أَشِرٌ

«آیا ممکن است از میان ما ذکر بر او نازل شود،و او دروغپرداز و جاه طلب است.» بعضی گفته اند که«أشر»کسی است که در دروغگویی از حد گذشته

ص :240


1- 36) -الزخرف31/.
2- 37) -البقرة246/ و 247.

باشد،و به نظر من مقصود از این کلمه طلب ریاست است بدون داشتن استحقاق آن و شاید معنی کلام سید الشهدا امام حسین(ع)که گفت:«من أشر و بطر و ظالم و مفسد بیرون نیامدم»آن بوده است که نهضت من از مدینه و آمدنم به کربلا طلب امامت بوده است که حق من است،و مدعی چیزی نشده ام که تعلق به دیگری داشته باشد،و آنچه از کلمۀ«من بیننا»در این آیه مفهوم می شود این اندیشه را تأیید می کند،و معنی چنین می شود که:این طلب و خواسته ای است که حق ما است نه کسی جز ما،و ممکن است این تهمت باطل دلیل ترس آن کافران از انتقال ریاست از ایشان بوده باشد که در پشت تکذیب به رسالت صالح پنهان بوده،چه آنان او را به آن متهم کردند که خواستار ریاست از طریق باطل است،و او را با خود قیاس می کردند که بدون استحقاق به ریاست رسیده بودند.

[26]

و در برابر این منطق آلودۀ به تکبر بر حق و استهزاء به ولی و رسول خدا صالح(ع)،و اعراض از آیات و بیم دادنها،و بر اثر آن مبارزۀ با حق تعالی،پروردگارمان ایشان را به عذاب وعده داد.

سَیَعْلَمُونَ غَداً

«فردا خواهند دانست.» در مستقبل دنیوی و اخروی که عذاب بر ایشان نزول پیدا خواهد کرد.

مَنِ الْکَذّٰابُ الْأَشِرُ

«که چه کس دروغگو و جاه طلب است.» در آن هنگام از دامنۀ گمراهی و خوار بودن خویش در نزد خدا آگاه خواهند شد،به همان گونه که با عین الیقین از راست بودن هشدارها و بیم دادنها آگاه خواهند شد،ولی بدون فایده،چه علم و ایمان زمانی سودمند واقع می شود که فرصتی برای تغییر و عمل باقی باشد،و آیه ما را به آن هدایت می کند که ریسمان کذب کوتاه است و به زودی بر صاحبش بریده می شود و عاقبت آن /14 زیان است،بدان سبب که مخالف با سنتهای خدا در زندگی است.

[27-29]

و در آن هنگام که خدا این وعید را به پیغمبر خود وحی کرد، از عاقبت ایشان آگاه بود و می توانست هلاکشان کند،ولی او-که بر خود رحمت را نوشته بود-هرگز پیش از اتمام حجت و بیم دادن آنها را به عذاب گرفتار

ص :241

نمی کرد،تا مردمان نگویند که: رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَیْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیٰاتِکَ وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ «پروردگارا!چرا بر ما رسولی را نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم؟»، (1) و لذا چنان خواست که نخست آیات خویش را بر آنان آشکار سازد.

إِنّٰا مُرْسِلُوا النّٰاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ

«ما شتر ماده را برای آزمایش ایشان خواهیم فرستاد.» در آن هنگام که مجتمع در معرض آزمایش قرار می گیرد،مسئولیت رهبری مکتبی و نیز مؤمنان عبارت از این است که گواهانی بر آن باشند،با دعوت کردن به حق،و بیان کردن بصیرتها و ایستارهای مطلوب در ضمن آن،و متصدی بودن رهبری آن،و این که برای این مسئولیت حساس آمادگی داشته باشند،و به خاطر آن فشارهای مختلف را تحمل کنند و استوار و مستقیم برجای مانند تا حکم خدای تعالی صادر شود.

فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ* وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمٰاءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ

«پس مراقب ایشان باش و صبر کن*و آنان را آگاه ساز که آب باید میان آنان قسمت شود.» سهمی از آن به ماده شتری اختصاص یابد که خدا آن را از کوه بیرون آورد و قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ گفت که این ماده شتری است که برای وی آبشخوری و برای شما آبشخوری و روز معینی است»، (2) و تقسیم آشکار و مورد قبول آنان و با حضور و رضای خودشان صورت گرفته بود،پس هر صاحب روزی در روز آبشخور خود حاضر می شد.

کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ

«و هر آبشخور(برای صاحب آن)آماده شده.» /14 در آن هنگام که خدا آیات مادی آشکاری را برای قوم یا امّتی می فرستد، دلیل بر آن است که می خواهد وضع موجود را،در صورت تکذیب کردن به آن،با

ص :242


1- 38) -القصص47/.
2- 39) -الشعراء155/.

عذابی بنیان کنی براندازد،و ماده شتر آیتی آشکار بود ولی در عین حال قبول آن برای نفسهای منحرف ایشان دشوار می نمود،و طبیعت انسان چنان است که چون با امری دشوار رو به رو شود،حالتی نفسانی در او پدید می آید که بر اثر آن خودش را بزرگ تصور می کند و آن امر دشوار را خوار و بی مقدار،و در این هنگام است که ارزشهای والا و دین در نزد او بسیار حقیر جلوه گر می شود.و گاه ممکن است که خود آن امر بزرگ نباشد،ولی عظمت آن نهفتۀ در ارزشهایی باشد که به آن پیوستگی دارد.مردی نزد امام باقر(ع)آمد و دربارۀ حکم روغن سیّالی پرسش کرد که موشی مرده در آن دیده شده،و امام به او گفت که آن را بیدار کن،پس آن مرد گفت:موش برای من از این راحت تر است،آیا جواب امام چه بود؟به او چیزی گفت که تقریبا چنین معنی می داد:تو موش را سبک نمی کنی،بلکه دین خودت را سبک می کنی.و در واقع اجتماعی نیز شواهدی بر این انحراف خطرناک در نزد انسان پیدا می کنیم،و در چنین حال است که می بینی کسی به عالم احترام نمی گذارد،نه از آن روی که علمش اندک است،یا ضعف شخصیت دارد،بلکه بدان سبب که شکل و شمایلش او را به احترام گذاشتن دعوت نمی کند،و این را نمی داند که در چنین حالتی علم را خفیف و خوار کرده است نه خود عالم را،و درمان این حالت بدان است که توازن و تعادلی در داخل انسان میان نفس او و ارزشها برقرار شود،و آن از راه تصور کردن عاقبت چنین انحرافی امکان پذیر است.

قوم صالح شتر ماده را حقیر و کوچک شمردند،و چنان می پنداشتند که خود بزرگتر از آن اند که قدر او را بشناسند و به آن احترام گذارند،و ملتزم پیمانی باشند که دربارۀ آن ماده شتر با پیغمبر(ع)بسته بودند،و علی رغم تحذیر او با هم تبانی کردند و راضی به پی کردن آن شدند.

فَنٰادَوْا صٰاحِبَهُمْ

«پس دوست خویش را فراخواندند.» پس از ریختن برنامه و توافق بر آن،قدّار یا احیمر را طلب کردند که شقیترین فرد و گستاخترین ایشان بر حق بود،و شاید ندا کردند در این جا تنها به کلام نبود بلکه نیز رضا دادن به آن و تحمل نکردن مسئولیت دفاع از حق و از امر به

ص :243

معروف و نهی از منکر،و مقاومت در برابر طاغیان و ستمگران را نیز شامل می شده است.

و امام علی(ع)گفت:

«ای مردم!خشنودی و خشم-از چیزی-همگان را در-پیامد آن- شریک سازد-و کیفر یا پاداش آنچه را که بدان راضی شده اند به آنان بپردازد- چنان که ماده شتر ثمود را یک تن پی نمود و خدا همۀ آنان را عذاب فرمود،چرا-که گرد اعتراض نگردیدند-و همگی آن کار را پسندیدند،و خدای سبحانه گفت:

«ماده شتر را پی کردند و سرانجام پشیمان شدند»و دیری نپایید که زمینشان بانگی کرد و فرو رفت،چنان که آهن تفت در زمین سخت». (1)

این فرد منعکس کنندۀ شخصیت حقیقی آن جامعه بود،چه-با عمل خود-از ضمیر فاسد آنان خبر می داد،و از عزم سست و ارادۀ فلج شده و فکر گمراه ایشان و نبودن مؤسسات اصلاحی در میان ایشان،و چنین است در آن هنگام که بر هر مجتمعی احکام سلبی و منفی حکومت می کند،که این حکومت در یک رهبری گمراه و طاغی و نظام سیاسی منحرف متجلی می شود،و عاقبت بد تنها به خود ستمکاران نمی رسد،بلکه شامل حال همۀ افراد آن می شود،و امکان آن هست که آن فرد شقی و سنگدل از آن جهت دست و پای ماده شتر را بریده باشد که به آرزوی ریاست خود دسترس پیدا کند،و با عمل خود وارد معاملۀ مستقیمی با مترفان و مستکبران شود،و با جامعه به صورتی غیر مستقیم،چه آنان به عمل او خشنودی نشان دادند و او را از انجام دادن آن باز نداشتند.

فَتَعٰاطیٰ

«پس خود را آماده ساخت.» شاید معنی آن باشد که آمادۀ انجام دادن این جریمه و گناه شد،و وسایل را فراهم آورد،و محیط را برای آن آماده ساخت،و از این کلمه چنان برمی آید که این جریمه به سرعت صورت نگرفت،و نیازمند به مشاوره بود،و طبیعت بیشتر

ص :244


1- 40) -نهج البلاغة،خطبۀ 201.

تبهکاریهایی که پیش از آن می بایستی مقدماتی فراهم شود،فرصت را برای اهل حق فراهم می آورد که متصدی آن شود،و جامعۀ ثمود بر آن توانایی داشت که پس از مشاهدۀ فراهم آوردن مقدمات جریمه در نزد قدّار به مقاومت در برابر او بپردازد، ولی او را به حال خود رها کردند،و بدین گونه شمارش نزولی به طرف پایان کار و رسیدن عذاب آغاز شد و او فرصت کافی برای انجام دادن جرم خود را به دست آورد.و قرآن در جای دیگر طبیعت مجرم را تصویر کرده و /14 وضع جامعه را نشان داده و گفته است: إِذِ انْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا «در آن هنگام که شقی ترین فرد خود را برانگیخت»، (1) و انسان به کاری برانگیخته نمی شود مگر این که نفس او به آنچه برای آن انگیخته شده تمایل داشته باشد،و در خود و بیرون از خود مانعی برای انجام دادن آن مشاهده نکند،و حال آن بد نهادی که شتر را پی کرد و آن را کشت چنین بود.

فَعَقَرَ

«پس آن را پی کرد.» [30-31]

و او و کسانی که در پیرامون او بودند به این مطلب توجه نکردند که با این عمل به مبارزۀ با خدا برخاسته اند،و به همین سبب عذاب بر ایشان فرود آمد،و انسان تصور آن را نمی کند که به سببی که در نظر او ناچیز می نماید،به چنین عاقبتی گرفتار شود،چه قدرت آدمی برای فهم فرا گرفتن همۀ ظواهر آفریدگان و عوامل آنها قدرتی محدود است،و لذا قرآن آمده است که انسان را از حالت شیء بودن و لهو به ارزش و جدّ برساند.

فَکَیْفَ کٰانَ عَذٰابِی وَ نُذُرِ

«پس عذابم و بیم دادنها چگونه بود؟» به همان اندازه که بیم دادن آشکار و رسا بود،عذاب هولناک و هراس انگیز بود.و وحی واقعیت آن عذاب را بیان می کند و می گوید:بنا بر تصادف عذاب نرسید،بلکه فرستادۀ از جانب خدا بود.آری،گاه عذاب در ضمن سنّتهای طبیعی و اجتماعی زندگی می رسد،ولی سنّتها امکان ندارد که در خلأ و دور از تدبیر و

ص :245


1- 41) -الشمس12/.

مراقبت آفریدگان حرکت کند،و این بلاغ الاهی برای مشکل ژرف تفسیر کردن نمودها و ظواهر آفرینش به صورت مادّی محض و بدون توجّه کردن به پیامدهای آنها که با رفتار بشر ارتباط پیدا می کند،حدّی قرار می دهد،و این امری است که آن را از عبرت گرفتن و تذکره بودن دور می کند.

إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وٰاحِدَةً

ما برای ایشان یک صیحه و بانگ فرستادیم.» صوتی هولناک که شاید شبیه بانگ انفجار بمب هسته ای در عصر حاضر یا بزرگتر از آن بوده باشد،و از ابو بصیر به روایت از امام صادق(ع)آمده است که گفت:«پس چون شب به نیمه رسید،جبرییل آمد و چنان بانگی بر ایشان زد که پرده های گوشهایشان پاره و قلبهاشان شکافته /14 و جگرهاشان دریده شد،و در آن سه روز(پیش از رسیدن صیحۀ بیم دهنده)حنوط کرده و کفن پوشیده بودند و می دانستند که عذاب بر ایشان نازل خواهد شد،پس همگان،از کوچک و بزرگ،به یک چشم بر هم زدن مردند،و هیچ بانگ زننده و هیچ چیزی در میان ایشان باقی نماند مگر این که خدا آن را هلاک کرد،پس در خانه ها و خوابگاههای خود به حال مرده برجای ماندند،سپس خداوند همراه با صیحه آتشی از آسمان فرو فرستاده که همۀ آنها را سوزاند»، (1) تا اثری از آنان در زندگی برجای نماند،و خدا بدان سبب به ضمیر جمع گفت«إنّا»که دلیل بر تعظیم و تکبیر باشد،چه مقام مقام عزت و سلطۀ خدا بود.

فَکٰانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ

«پس برگ خشک مخصوص ساختن حظیره و خوابگاه گوسفندان شدند.» آن بازمانده علفها و گیاهان خشک و چوبهای خشکی است که در خوابگاه جانوران زیر سم و چنگال آنها خرد می شود و برجای می ماند و راه خروج ندارد،و معانی دیگری نیز برای هشیم آمده است ولی آنچه بیان کردیم نزدیکتر به نظر

ص :246


1- 42) -نور الثقلین،ج 5،ص 184.

می رسد.

[32]

سرنوشت و عذاب آنان چنین بود،و آنچه آیات برای ما تصویر کرد، گوشه هایی از آن عذاب بزرگ است که قرآن آنها را برای بیم دادن به بشریت و یادآوری در سراسر زمان محفوظ نگاه داشته است،و ما نمی توانیم صیحه را که پروردگار از غضب خود به آن تعبیر کرده است،با عقول محدود خود تصور کنیم،و نیز نمی توانیم در خیال خود قوم ثمود را که در معرض عذاب قرار گرفته بودند مجسم سازیم،مخصوصا اگر در جامعۀ قرآنی نخستین ایام رسول(ص)می بودیم که انسان هنوز سلاحهای مخرب معاصر را نساخته بود،و به همین سبب است که قرآن آن را با تشبیهی واقعی چنان بیان می کند که عقلهای ما شایستۀ تصور کردن آن باشد،و بدوی ساکن صحرا هم بتواند آن را بفهمد،و این برنامۀ خدا برای آسان فهم کردن کتاب مجید خود او است.

و امام صادق(ع)در حکایت از داستان ایشان گفت:

«این به سبب آن بود که صالح را تکذیب کردند،و خدا هیچ قومی را هرگز هلاک نمی کند مگر این که پیش از آن فرستادگانی را به نزد ایشان فرستاده و حجت را بر آنان تمام کرده باشد،پس خدا صالح را به رسالت بر آنان مبعوث کرد و او آنان را به راه حق خواند و دعوت او را اجابت نکردند و نسبت به او سخت به عصیان و /14 گردنکشی پرداختند و گفتند:به تو ایمان نمی آوریم مگر آن زمان که از این صخرۀ سفت و سخت ماده شتر آبستن و هماهه ای برای ما بیرون آوری،و آن قطعه سنگ بزرگ(صخره)را بزرگ می داشتند و می پرستیدند،و در آغاز هر سال در کنار آن قربانی می کردند و گرد آن جمع می شدند،پس به او گفتند که:اگر تو چنان که گمان می کنی پیغمبر و رسول خدایی،از خدایت بخواه تا از این سنگ سخت ماده شتر و هماهه آبستنی را بیرون آورد،و خدا چنان که می خواستند حاجت ایشان را برآورد،و سپس خداوند تبارک و تعالی به او وحی کرد که:ای صالح!به آن مردم بگو که خدا آب یک روز این سرزمین را مخصوص ماده شتر قرار داده و یک روز دیگر را مخصوص شما،روزی که آب مخصوص شتر بود،قوم ثمود آب نداشتند و

ص :247

شیر او را می دوشیدند و از کوچک و بزرگ در آن روز به جای آب از شیر او بهره مند می شدند،و چون فردا می شد آنان از آب می نوشیدند و ماده شتر محروم از آب بود،و تا آن اندازه مدت را که خدا خواست به همین حال گذراندند،و سپس به گردنکشی در برابر خدا پرداختند،و به یکدیگر می گفتند:شتر را پی کنیم و از گرفتاری آب خلاص شویم،و آن گاه گفتند:به هر کس که طالب انجام دادن این عمل شود، هر چه بخواهد خواهیم داد.پس مردی بود حرامزاده که پدر معلوم نداشت،و به او قدّار می گفتند و از اشقیا و بد نهادان بود و او را شوم می شمردند،داوطلب این کار شد،و قرار دادن جایزه ای به او پس از اتمام عمل گذاشتند،و او بر سر راه بازگشتن شتر از آبشخور قرار گرفت و چون شتر به او رسید ضربۀ شمشیری به آن زد که کاری نیفتاد و سپس با ضربۀ دیگری آن را کشت که فوری بر زمین افتاد،و بچه اش که همراه داشت گریخت و چون به کوه رسید سر به آسمان بلند کرد و سه بار بانگ برآورد،و قوم صالح فرا رسیدند و هیچ کس نماند مگر آن که ضربه ای بر ماده شتر زد و آن گاه گوشت آن را میان خود تقسیم کردند و همگان از کوچک و بزرگ از آن خوردند،و چون صالح با خبر شد به نزد ایشان رفت و گفت که چه چیز شما را بر این کار واداشت که نافرمانی پروردگار خود کنید؟پس خداوند تبارک و تعالی به صالح(ع)وحی فرستاد که:قوم تو طغیان کردند و به ستم پرداختند و شتری را که خدا همچون حجتی بر ایشان فرستاده بود کشتند،در صورتی که از او زیانی به ایشان نمی رسید و برای ایشان بزرگترین منفعت را داشت،پس به ایشان بگو که:من پس از سه روز عذاب بر ایشان فرو خواهم فرستاد،پس اگر توبه کنند و بازگردند توبۀ ایشان را می پذیرم و از عذابشان منصرف می شوم،و اگر توبه نکنند و بازنگردند، عذاب ایشان را در روز سوم خواهم فرستاد،پس صالح(ع)به نزد ایشان آمد و گفت:ای قوم!من /14 فرستادۀ پروردگار شما به سوی شمایم،و او به شما می گوید:

اگر توبه کنید و بازگردید و آمرزش خواهید،توبه تان را می پذیرم،و چون این را به ایشان گفت،سخت به گردنکشی پرداختند و گفتند:

یٰا صٰالِحُ ائْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ ای صالح!اگر راست می گویی،

ص :248

آنچه را که به آن ما را بیم می دهی،اگر از فرستادگان خدایی،برای ما بیاور»، (1) و او گفت:ای قوم!چون فردا صبح شود رنگ چهره های شما زرد خواهد بود،و روز پس از آن سرخ می شود،و روز سوم سیاه،پس چون صبح شد دیدند که رنگهاشان زرد شده است،پس بعضی از ایشان به نزد بعضی دیگر رفتند و گفتند:

دیدند که گفتۀ صالح درست بود،و گردنکشان گفتند:ما به حرف صالح گوش نمی دهیم،و گفتۀ او را هر اندازه هم که بزرگ باشد قبول نمی کنیم،و چون روز دوم آمد و چهره ها سرخ شد،باز بعضی نزد دیگر رفتند و سخنان دیروز را تکرار کردند و جواب شنیدند که اگر همۀ ما را هم بکشد سخن او را نخواهیم پذیرفت،و خدایانی را که پدرانمان می پرستیدند ترک نخواهیم کرد،و توبه نکردند و بازنگشتند،پس چون روز سوم شد،در حالی صبح کردند که چهره هاشان سیاه شده بود،پس بعضی نزد بعضی دیگر رفتند و گفتند:ای قوم!آنچه صالح گفت بر سر شما آمد،و گردنکشان گفتند:آنچه صالح گفت به ما رسید،و چون شب به نیمه رسید جبرییل نزد ایشان رفت و بر آنان بانگی زد که از آن پرده های گوششان پاره شد،و قلبهاشان شکافت،و جگرهاشان درید،و در آن سه روز حنوط کرده و کفن پوشیده می دانستند که عذاب خواهد رسید،پس همگان در یک چشم بر هم زدن هلاک شدند،از کوچک و بزرگ،هیچ بانگ کننده و هیچ چیز نماند مگر این که خدا آن را هلاک کرد،و چون صبح شد همه در خانه ها و خوابگاههای خود مرده بودند،و سپس خدا همراه با صیحه آتشی از آسمان فرو فرستاد که همۀ مردگان را سوزاند،و این بود داستان ایشان». (2)

این قصه و آنها که پیش از این گذشت یا پس از این خواهد آمد،هر چند متضمن افکار و اندیشه های فراوان باشد،همه بر گرد یک اندیشۀ محوری می گردد و هدف آن فهماندن و نزدیک کردن معانی آنها به ذهن ما است.

ص :249


1- 43) -الأعراف77/.
2- 44) -نور الثقلین،ج 5،ص 185.

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

«و قرآن را برای ذکر و یادآوری آسان کردیم،پس آیا کسی هست که آن را به یاد آورد و از آن عبرت و پند بگیرد؟» /14 قرآن کریم آیات و عبرتهای خود را تکرار می کند تا مگر از خواب نادانی و گمراهی و غفلت بیدار شویم،ولی با وجود این هنوز قرآن در واقعیت خود با جمیع ابعاد آن برای ما بیگانه و مهجور است،و ما هنوز از دعوت آن به وحدت و عمل و استقامت بر حق و نبرد کردن با جبت و طاغوت و پند گرفتن از بیم دادنها دوریم.

[33]

با وجود این سوره ها پیاپی به دنبال هم می آیند،و آیه ای پس از آیۀ دیگر،و مثلی پس از مثلی.و پس از آن که قصۀ ثمود تمام شد،قرآن مثل دیگری از عاقبت تکذیب با داستان قوم لوط برای ما می زند که در آن از عاقبت تکذیب به داستان قوم لوط سخن گفته می شود،که از لحاظ اخلاقی گرفتار یک انحراف جنسی شده بودند،و به جای زنان با مردان درمی آمیختند،پس پیامبرشان(ع)آنان را از این کار بر حذر داشت که نافرمانی نسبت به خدا و سنّتهای زندگی محسوب می شود،ولی آنان از سرنوشت گذشتگان عبرت نگرفتند و اندرزهای لوط(ع)را نپذیرفتند،بلکه پیوسته او را تکذیب می کردند و در صدد آزار رساندن به او برمی آمدند،و از بیم دادنها هیچ هراسی به خود راه نمی دادند.

کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ

«قوم لوط بیم دادنها را دروغ می پنداشتند.» گفته اند که از جملۀ بیم داده شدگان کسانی بودند که خواستار انجام دادن عمل منکر و زشتی با مهمانان لوط از ملائکه بودند که نصیحت لوط را نپذیرفتند «پس جبرییل با دست خود به آنان اشاره کرد و همگان کور شدند و با دستهای خود دنبال دیوار می گشتند». (1)

ولی آن قوم پند نپذیرفتند،بلکه بر فساد و تباهی خود اصرار می ورزیدند،و پیوسته به تکذیب می پرداختند،و شاید بعضی از ایشان کور شدنشان را همچون نتیجۀ

ص :250


1- 45) -بحار الانوار،ج 18،ص 348.

حوادث دیگری توجیه می کردند،پس ایشان به همان گونه باقی ماندند که در آغاز سوره از آنان توصیف کرده وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ «و اگر آیتی ببینند،از آن اعراض می کنند و می گویند سحری پیوسته است». (1)

[34-35]

آری،آنان تکذیب کردند،ولی خدا رهاشان نکرد،و بر سر ایشان بادی آکندۀ از سنگهای خرد(طوفان شن)در آغاز کار فرو فرستاد،تا آخرین هشدار و علامت برای لوط و مؤمنان همراه او به نزدیکی عذاب بوده باشد،که شاید این حادثه در پایان شب اتفاق افتاده باشد،ولی عذاب حقیقی را موکول به /14 صبح کرد که از خانه ها خارج می شدند.

إِنّٰا أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ حٰاصِباً

«بر ایشان سنگریزه فرستادیم».

ولی عنایت الاهی مؤمنین را حفظ کرد،چه خدا به لوط(ع)فرمان داد که همراه با مؤمنان از شهر خارج شوند و به جایی مأمون از عذاب کوچک کنند: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ «پس کوچ کن با کسان خود در پاره ای از شب،و هیچ یک از شما رویگردان نخواهد شد مگر همسرت که به او خواهد رسید همان که به ایشان خواهد رسید،و وعده گاه آنان صبح است،مگر صبح نزدیک نیست؟»، (2) پس کوچ کردند،و این دلیل بر آن است که این عمل با مراقبت و اشراف مستقیم خدا صورت می گرفت و تصادفی نبود و حتی خروج ایشان به سبب بروز مقدمات طبیعی برای عذاب صورت نگرفت،بلکه انجام آن به دستور خداوند متعال بود،و اگر این دستور نبود همچون دیگران در سرزمین خود باقی می ماندند،و به همین جهت قرآن تأکید می کند که خدا آنان را نجات داد.

إِلاّٰ آلَ لُوطٍ نَجَّیْنٰاهُمْ بِسَحَرٍ

«مگر خاندان لوط که آنان را در هنگام سحر نجات دادیم.»

ص :251


1- 46) -القمر2/.
2- 47) -هود81/.

یعنی اواخر شب و اوایل صبح،و وحی به این بس نمی کند،بلکه علاوه بر آن می گوید که نجات نعمتی الاهی بود،و نه نتیجۀ حالتی بشری یا تصادف.

نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا

«نعمتی از جانب ما.» ولی مربوط به واقعیتی بشری یعنی سپاسگزاری است که از یک دورۀ تکامل می گذرد:

ایمان+عمل و شکر بالا رفته از طرف انسان+ارادۀ الاهی به توفیق نعمت نازل شدۀ از جانب خدا.

و پروردگار ما این دوره را به شخص لوط(ع)اختصاص نمی دهد،بلکه از ذکر خاص به عمومیت داشتن آن می پردازد،و از شاهد به سنّت.

کَذٰلِکَ نَجْزِی مَنْ شَکَرَ

«بدین گونه کسی را که سپاس گزارد پاداش می دهیم.» /14 هر کس می خواهد بوده باشد،و در هر مکان و زمان.

[36-37]

و قرآن به تأکید در این باره می پردازد که عذاب به نوبۀ خود تکامل یافته بود.

انحراف بشری+هشدارهای الاهی+تکذیب بشری و اصرار بر انحراف عذاب از جانب خدا یعنی نقمتی در مقابل نعمت.

لوط انحراف اجتماعی را تشخیص داد،و کوشید تا آن را تغییر دهد و اصلاح کند،پس قوم خویش را از عواقب گمراهیشان بیم و هشدار داد و به ایشان گفت که آنان را گرفتار انتقامی شدید خواهد کرد که از جانب خدا در معرض آن قرار خواهند گرفت.

وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنٰا

«و آنان را از خشم و سختگیری ما ترساند.» به جای آن که دربارۀ این بیم دادن بیندیشند و از آن پند گیرند،گرفتار شک شدند،و به تکذیب تنها بسنده نکردند،بلکه یکدیگر را بر آن تحریک می کردند که به بیم دادنهای شدید توجه نکنند و به جدال و مراء(فتماروا)بپردازند و

ص :252

به قصد رد کردن حجت طرف دیگر به ایجاد شک در او بپردازند.

فَتَمٰارَوْا بِالنُّذُرِ

«پس به جدال با بیم دهندگان پرداختند.» پس به دفاع از گمراهی و باطل خود در مقابل حق و استهزا پرداختند و در آن می کوشیدند که افکار باطل خود را بر حق آشکاری که در اذهان بعضی از ایشان وجود داشت غالب سازند،و این کار را از راه گرداندن معنی آیات و تأویل آنها به غیر مضامین آنها انجام می دادند،و این روش کار مکذّبان در سراسر تاریخ بوده است،چنان که قوم عاد را پیامبرشان هود(ع)به ایمان دعوت کرد،و آنان تا آخرین لحظه بر باطل خود اصرار ورزیدند: فَلَمّٰا رَأَوْهُ عٰارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قٰالُوا هٰذٰا عٰارِضٌ مُمْطِرُنٰا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِیحٌ فِیهٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ* تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا فَأَصْبَحُوا لاٰ یُریٰ إِلاّٰ مَسٰاکِنُهُمْ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ «پس چون آن را ابری دیدند که رو به وادیهای ایشان در حرکت است،گفتند:این ابری است که بر ما باران فروخواهد ریخت،بلکه شتاب ورزیدید و آن بادی است که در آن عذابی دردناک وجود دارد*همه چیز را به فرمان پروردگارش سرنگون و هلاک می کند، پس چون صبح کردند چیزی جز خانه های ایشان دیده نمی شد،و ما گروه مجرمان و گناهکاران را بدین گونه کیفر می دهیم»، (1) و انحراف قوم لوط /14 و تکذیب و جدال آنان نیز به چیزی همانند این پایان پذیرفت،و خدا فرشتگانی از خود و از جملۀ آنان جبرییل را به نزد پیغمبرش فرستاد،ولی آنان به صورتی زیبا بر او وارد شدند تا سختگیری از تلاش قوم لوط برای تجاوز کردن به آنان آغاز شود و به آن قوم تأکید کند که هلاک آنان نتیجه ای از این انحراف است که لوط(ع)آنان را از عواقب آن بر حذر داشته بود،و بدین گونه با جرم مشهود گرفتار شوند.

وَ لَقَدْ رٰاوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ

«از او خواستند که با مهمانان وی کار زشتی انجام دهند،» و لوط گفت:

ص :253


1- 48) -الأحقاف24/ و 25.

یٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ* قٰالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِی بَنٰاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِیدُ* قٰالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلیٰ رُکْنٍ شَدِیدٍ «ای قوم!دخترانم برای شما پاکترند،پس از خدا بترسید و در برابر مهمانانم مرا خوار مسازید،مگر در میان شما یک مرد عاقل وجود ندارد؟*گفتند:تو می دانی که ما را در دختران تو حقّی نیست،و می دانی که ما چه می خواهیم*گفت:کاش زورم به شما می رسید،یا می توانستم به پایگاهی سخت پناه برم». (1) او خواست در ابتدا به اصلاح ایشان بپردازد و برای درمان انحرافشان آنان را متوجه جنس مخالف سازد،و از گرفتاری در خصوص مهمانان نجات یابد،و سپس آنان را به بهره گرفتن از قوه و زور تهدید کرد «پس جبرییل با صدای بلند به او گفت:ای لوط!بگذار داخل شوند،و چون به درون آمدند جبرییل(ع)با انگشت خود به آنان اشاره کرد و چشمانشان کور شد». (2)

فَطَمَسْنٰا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذٰابِی وَ نُذُرِ

«پس دید را از چشمانشان گرفتیم،پس بچشید عذاب مرا و چیزهایی را که از آنها به شما بیم داده بودم.» گفته اند که طمس گرفته شدن بینایی از چشم با وجود باقی ماندن آن به حال طبیعی در صورت است،و به قولی کنده شدن چشم از جای خود است،و آنچه شایسته تر به نظر می رسد از بین رفتن دید و پنهان شدن نشانه های ظاهری چشم است،و در آن هنگام که خدا عذاب بر ایشان نازل کرد،امکان آن هست که قدرت آنان برای احساس عذاب به منتهی درجه بالا رفته باشد تا عذاب را به بهترین صورت احساس کنند،چه عذابی که صاحب آن همچون عذاب آن را نچشد چه ارزشی خواهد داشت؟ [38-40]

این کوری موقتی عذابی زودگذر بود،اما عذاب شدیدتر و دایمی که با عذاب مقیم در آخرت اتصال پیدا می کند،اول روز به ایشان رسید.

ص :254


1- 49) -هود78/ تا 80.
2- 50) -نور الثقلین،ج 5،ص 185.

وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُکْرَةً عَذٰابٌ مُسْتَقِرٌّ

«و در بامداد پگاه عذابی استقرار یافته به ایشان رسید.» عذابی مستقر بود که جدایی از آن نه در دنیا برای ایشان امکان داشت و نه در آخرت.

چنان می نماید که کلمۀ«مستقر»تفسیری برای گفتۀ خداوند متعال در آغاز سوره است که گفت: وَ کُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ ،و معنی آن این است که عذاب آن قوم از سنتهای ثابت و استقرار یافتۀ در زندگی است،و تفصیلی برای عذاب و بیانی از این اندیشه در جای دیگری از قرآن می بینیم که خداوند متعال می گوید: فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ* مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ مٰا هِیَ مِنَ الظّٰالِمِینَ بِبَعِیدٍ «پس چون فرمان ما می رسید،بالای آن را پایین آن قرار دادیم و بارانی از سجیل(سنگ گلی)بر آنان فرو ریختیم که به رشته کشیده شده بود*و نشاندار شده در نزد پروردگارت،و این(عذاب)از ستمکاران دور نیست»، (1) بدان جهت که عذاب نسبت به زندگی بیگانه و عرضی نبود،بلکه جزئی از آن و مظهری از آن بود،و آن مستقر و ثابت شده است و تغییر و تبدیلی در آن تا روز قیامت داده نخواهد شد،و خدا این عذاب را به همان گونه به ایشان چشاند که عذاب طمس و رفتن قوۀ دید از چشمانشان را به آنان چشانده بود.

فَذُوقُوا عَذٰابِی وَ نُذُرِ* وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

پس بچشید عذاب مرا و آنچه را که به شما بیم آن داده شده بود*و ما قرآن را برای یادآوری و پند گرفتن از این یادآوری آماده ساختیم،پس آیا یاد آورنده ای یافت می شود؟» بدین گونه قرآن بر ما بانگ می زند و ما را به ضیافت خدا می خواند،و این دعوت را به صیغۀ دیگری چنین بیان می کند: أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا «چرا در قرآن به تفکر و تدبر نمی پردازند،مگر بر دلها قفلهای آنها بسته مانده

ص :255


1- 51) -هود82/ و 83.

است؟». (1) قرآن خود آماده و میسّر برای ذکر و تدبر است،ولی قلبهای ما دربسته است،و قرآن درهای علم و ایمان را به روی ما می گشاید،و ما در قلبهای خودمان را بر روی قرآن با گناه و اندیشه های عقب افتاده می بندیم.آیا دیده اید که چگونه بعضی از انسانها به دعوتهای متضاد با دعوت خدا می پردازند،و مردمان را از کتاب خدا دور می کنند؟!اینان می گویند:بر هیچ کس زور نیست که در قرآن تدبّر کند، یا به تفسیر آن بپردازد،و توجیه این دستور به حساسیّتهای مفرط مربوط می زند و به این که قرآن پیچیده و دشوار است و جز مجتهدان و فقها کسی آن را فهم نمی کند،در صورتی که قرآن برای آن آمده است که این طرز تفکر را طرف کند و ما را به چیزی رهبر شود که به نصّ قرآنی آشکار است و تأویل و اجتهاد برنمی دارد و قوام و استحکام بیشتر دارد.

[سوره القمر (54): آیات 41 تا 55]

اشاره

وَ لَقَدْ جٰاءَ آلَ فِرْعَوْنَ اَلنُّذُرُ (41) کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا کُلِّهٰا فَأَخَذْنٰاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ کُفّٰارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولٰئِکُمْ أَمْ لَکُمْ بَرٰاءَةٌ فِی اَلزُّبُرِ (43) أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَیُهْزَمُ اَلْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ اَلدُّبُرَ (45) بَلِ اَلسّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ اَلسّٰاعَةُ أَدْهیٰ وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ اَلْمُجْرِمِینَ فِی ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ (47) یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی اَلنّٰارِ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنّٰا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ (49) وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَکْنٰا أَشْیٰاعَکُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ (51) وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی اَلزُّبُرِ (52) وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ (55)

ص :256


1- 52) -محمّد24/.
معنای واژه ها

43 براءة:یعنی برائت و بیزاری از عذاب.

46 أدهی:یعنی بزرگتر در دهاء،که سبب زیان می شود و نفس سخت از آن تنفّر دارد،و از داهیة مشتق است به معنی بلیه ای که به هیچ وسیله نمی توان آن را از میان برد.

48 سقر:جهنم،و به قولی:پرچمی بر جهنم،و ریشۀ معنی سقر تلویح به معنی گرم کردن است.

52 الزبر:یعنی کتابهایی است که حافظان آنها را نوشته اند.

53 مستطر:مسطور و مکتوب یعنی نوشته شده.

ما هر چیزی را به اندازه آفریده ایم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس گذشته وحی مهمترین عبرتی را که در آن است به ما یادآور شد، که خدا فهم آن را با آوردن داستانهایی واقعی از تاریخ بشریت برای ما آسان و میسّر ساخته است که از نوح آغاز می شود و به فرعون پایان می پذیرد،و آن عاقبت بد و ناگوار کسانی است که از آیات خدا اعراض می کنند و به تکذیب رسالت و رسولان می پردازند،بدان سبب که بر خلاف هزاران قانون و سنّت در زندگی حرکت می کنند،و به این سبب مهمتر که به مخالفت با حق برمی خیزند،و از فرمانبرداری پروردگار عزیز خود سبحانه و تعالی سرپیچی می کنند،و تأکید می کند که آنچه از

ص :257

عذاب سخت که در دنیا به آنان رسیده و نتیجۀ تکذیب ایشان بوده،جز بویی و اثری از عذاب بسیار شدیدتر و تلخ تر نیست که در آخرت انتظار ایشان را می کشد،در آن هنگام که به صدا درآمدن زنگها آغاز بعث و حساب را به گوش همگان می رساند.

پس از آن که ذکر حکیم لوحه ای از مناظر آخرت و عذاب را در برابر قلبها و چشمهای ما قرار داد،حقیقت مهمی را برای ما مورد تأکید قرار می دهد،و آن این که دنیا با همۀ مفردات آن از ذره و اتوم گرفته تا کهکشان و کوچکتر و بزرگتر از آنها،بر اساس سنتها و مقیاسها و قوانینی حکیمانه ساخته شده است: إِنّٰا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ ،آیۀ 49،و بنا بر این بر انسان واجب است که /14 نفس و زندگی و روابط خویش را با هر چیز در آن بنا بر همین اساس هماهنگ سازد،ولی اگر چشم به راه آن باشد یا در آن بکوشد که زندگی را در پیرامون خویش با سنّتها و مقدرات و آفرینش آنها موافق با هوای خویش سازد،هیچ راهی برای رسیدن به این خواستۀ خود پیدا نمی کند،بدان جهت که زندگی ثابت و نیرومندتر از او است،بلکه تا ابد زیانکار باقی خواهد ماند.

پس انسان نباید چنان تصور کند که در خلأ حرکت می کند،هرگز چنین نیست...میلیونها نظام و سازمان خطاها و گفته ها و کرده های او را می شمارد،و حتی نیتهای او را برایش به دقت ثبت می کنند،و به همین سبب خدای عزّ و جلّ در بیان حال تبهکارانی که در روز قیامت نامه های عمل خود را می بینند،می گوید:

فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّٰا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یٰا وَیْلَتَنٰا مٰا لِهٰذَا الْکِتٰابِ لاٰ یُغٰادِرُ صَغِیرَةً وَ لاٰ کَبِیرَةً إِلاّٰ أَحْصٰاهٰا وَ وَجَدُوا مٰا عَمِلُوا حٰاضِراً وَ لاٰ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً پس مجرمان را می بینی که از آنچه در آن آمده است هراسان شده اند و می گویند:وای بر ما!که این کتاب هیچ کوچک و بزرگی را رها نکرده مگر این که آن را به حساب آورده و برشمرده است،و هر چه را که کرده بودند در برابر خویش حاضر می بینند،و پروردگارت به هیچ کس ستم روا نمی دارد»، (1) و پس از رسیدگی به حساب جزای

ص :258


1- 53) -الکهف49/.

خود را دریافت می کنند و به رو بر زمین قرار گرفته به سوی آتش کشیده می شوند،اما نامۀ عمل پرهیزگاران را به دست راستشان می دهند،و جزای آن درآمدن به باغهایی است که نهرها در آن روان است و در آرامگاه صدق و صفایی در نزد پادشاهی مقتدر زندگی می کنند.

شرح آیات:

[41-42]

به همان گونه که خدا برای ساعت علامات و نشانه هایی قرار داده است که از نزدیکی شدن آن خبر می دهند،همچون شکافته شدن ماه،بر نفس خویش لازم گرفته است که امتی یا شخصی را عذاب نکند مگر این که حجت را بر او تمام کرده باشد،و پیامبران و بیم دهندگان از آنچه در آن جا برای او آماده شده است آگاهش ساخته باشند: وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰی نَبْعَثَ رَسُولاً «تا فرستاده ای نفرستاده باشیم کسی را عذاب نخواهیم کرد». (1)

قرآن شاهدی برای این حقیقت در برابر ضمیر و عقل ما قرار می دهد که این دفعه مربوط به فرعون و قوم او است که در دریا غرق شدند.آنان سخت به گمراهی افتاده و از حق دور شده بودند،چه بر نظامی سیاسی متکی بودند که خاستگاه آن عبادت و پرستش شخص فرعون بود و بر اساس تباهی کردن و ترساندن و کشتن و گمراه کردن سیر می کرد،و این همه برای آن کافی بود که خدا آنان را براندازد،آیا گناهی از این بزرگتر ممکن است در نزد خدا باشد /14 که بشری بگوید:من پروردگار بلند مرتبۀ شمایم؟!هرگز...ولی خدا به آنان مهلت داد،و برای آنان خواستار رحمت شد که به خاطر همان رحمت هم آنان را آفریده بود،پس آیات و تحذیرها و هشدارها پیاپی به زبان و دست موسی و از خلال طبیعت به ایشان می رسید،و جادوگری و معتقدات بی اساس ایشان را باطل می کرد،و آنان را در مقابل حجت بالغه و رسا قرار می داد.

ص :259


1- 54) -الإسراء15/.

وَ لَقَدْ جٰاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ

«و بیم دهندگان بر فرعون و وابستگان او وارد شدند.» خدا آنان را به حال خود رها نکرد تا از طریق خودشان به ایمان دست یابند،بلکه به هدایت کردن فرد فرد ایشان در یوم الزینة مبادرت ورزید،و تنها به نذیر و بیم دهندۀ واحدی اکتفاء نکرد که همان حجت می بود،بلکه بیم دهندگان فراوان و آشکار بر ایشان وارد شدند،که از جملۀ آنها نه آیت و نشانه و اشاره برای فرعون و قوم او بود، ولی آنان،چنان که قرآن توصیف کرده:

کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا کُلِّهٰا

«آیات ما را تکذیب کردند.» و این تکذیب به سبب غامض بودن و پیچیدگی آنها نبود،چه همۀ آنها آشکارا قابل فهم بود،بلکه علت آن بیماری قرار گرفتۀ در دلهاشان بود،و اگر در ژرفای جانهای ایشان به کاوش می پرداختی می دیدی که سلطان و تسلط آیات بر آنها حضور دارد،و خدا می داند که چه اندازه برای ایمان نیاوردن در معرض سرزنشهای شدید نفس خود قرار می گرفتند که آنان را به ایمان می خواند در صورتی که خود از حق آشکار جلوگیری می کردند.آنان قدرت آن نداشتند که در برابر این سرزنش و جدال بر تکذیب محض بگروند و به همین سبب در صدد پیدا کردن بهانه و وسیلۀ توجیهی برای اعراضشان از حق برآمدند،و این از طبیعت انسان است که چون با یقین داشتن به حق خواستار مخالفت با آن شود،به دنبال بهانه ای می گردد، پس: قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ* وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا «گفتند که این جادویی آشکار است*و در حالی منکر آن شدند که خود به آن یقین داشتند و این از ستمگری و تکبر و برتریجویی ایشان بود»، (1) پس مستحق سخت ترین عذاب خدا شدند و به ایشان رسید.

فَأَخَذْنٰاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ

«پس آنان را گرفتیم با گرفتن مهتر و سروری.» که ستم کردن بر حق را روا نمی دارد.

ص :260


1- 55) -النّمل13/ و 14.

مُقْتَدِرٍ

«نیرومند،» که بر هر کار توانا است،و همین سبب سختی عذاب ایشان شد،چه عزیز و مهتر ممکن است گاه ناتوان و بی قدرت باشد که در این صورت نمی تواند عزت خود را نشان دهد،و گاه ممکن است مقتدر ولی غیر عزیز باشد که در این صورت به احترام ارزشهای خود خشم نمی گیرد،و اگر مخالف خود را بگیرد،این گرفتاری محدود خواهد بود.

با این دو آیۀ کوتاه و با کلمات پر معنی آنها،پروردگار ما به اختصار داستان قومی را برای ما نقل می کند که آثار ایشان هنوز موجود و مایۀ شگفتی است، در صورتی که سخن گفتن دربارۀ آنان نیازمند صدها یا هزارها صفحۀ کاغذ برای نوشتن است،و حتی قرآن نیز آن را در صفحه ها و آیه های متعدد در جاهای دیگر قرآن مورد بحث قرار داده است،و سبب آن است که قرآن می خواسته است از این راه بر آن تأکید کند که سنّتی یگانه را بر همۀ امتها و ملتها و در شهرهای مختلف به صورتهای گوناگون به اجرا بگذارد تا از آن عبرت بگیریم،و نسبت به عواقب تکذیب به حق در هر جا که باشد بصیرت و بینایی پیدا کنیم،و به همین سبب سیاق قصۀ فرعون را که در سوره های مختلف به تفصیل از آن سخن گفته و هر کس با خواندن قرآن مأنوس باشد از آنها آگاهی دارد،در این جا به اختصار با دو آیه که نماینده ای از اعجاز قرآن است بیان می کند.

[43-45]

از شواهد عاقبت مکذبان در ژرفنای تاریخ،سیاق ما را به جامعه معاصر با رسالت اسلامی و ایستار آن در مقابل رسالت انتقال می دهد که در آن تأویلی از این گفتۀ خدای تعالی آمده است: وَ مٰا هِیَ مِنَ الظّٰالِمِینَ بِبَعِیدٍ «و این از ستمگران دور نیست»، (1) و گفتۀ او به زبان پیغمبرش شعیب: وَ یٰا قَوْمِ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقٰاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ «و ای قوم!مبادا شما را مخالفت با من به گناه بیندازد و به شما همان

ص :261


1- 56) -هود83/.

بلایی برسد که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید،و زمان قوم لوط نسبت به زمان شما چندان دور نیست»، (1) داستان قرآنی برای سرگرمی و وقت گذرانی نیامده است،بلکه برای آن نازل شده است که سنتهای زندگی را که در پیرامون ما جریان دارد بر ما مکشوف سازد،پس گاه اشارۀ سبزی می دهد که مایۀ ترغیب و تشویق او شود،و گاهی دیگر اشارۀ سرخی در میان دستهای او قرار می دهد که مایۀ ترس و بیم او شود،و او /14 می بایستی که در میان آن و این راه خود را به سوی حق و سعادت پیدا کند،اما اگر بر حوادث تاریخ و عبرتهای آنها سرسری بگذرد،یا برای شخص خود با تفکری بهانه تراشانه و توجیه گرانه،همچون برتری نژادی یا فدا شدن فلان کس به خاطر رستگاری من و نظایر اینها،رسیدن به کیفر را مستبعد بداند،یا بر غرور نفس و پندارها و هواهای آن اعتماد کند،به زودی خود را مواجه با سرنوشت گذشتگان رو به رو خواهد یافت که در دنیا و آخرت گرفتار آن شده بودند،و هرگز آرزوها پندارهای خود را دربارۀ حقیقت واقع تغییر نخواهد داد، ذٰلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّٰارِ «این است پندار کسانی که کفر ورزیدند،پس وای بر آنان که کافر شدند از آتش». (2)

چگونه است که دیگران،با دیدن گذشتگان که پس از تکذیب گرفتار چه بلاهایی شدند،باز هم رسالت را تکذیب می کنند؟!آنان از آن روی رسیدن عذاب را به خودشان دور و مستبعد می دانند که به یکی از این دو امر تکیه و اعتماد دارند:

اولا:فرهنگ توجیهی و مبتنی بر عذر تراشی،و آشکارترین آنها در زمینۀ تکذیب به رسالتها اعتماد به برتری نژادی و نظریۀ فدا است،و لذا چنین است که انسان در آن هنگام که حقی را تکذیب و آن را طرد می کند،از لحاظ درونی و در برابر ضمیر خویش،و از لحاظ خارجی و در برابر دیگران،به دنبال عذر و بهانه ای می گردد که با آن ایستار تکذیبی خود را بر حق و پسندیده جلوه دهد،و از آن مشروع

ص :262


1- 57) -هود89/.
2- 58) -ص27/.

بودن پرداختن به خطا یا اصرار ورزیدن بر آن را ثابت کند.

پروردگار ما پوچی و پوکی این فرهنگ را آشکار می سازد و-در خطاب به معاصران پیغمبر(ص)-می گوید:چرا خود را از عذابی که به آن اقوام رسید معاف و مستثنی می دانید؟ أَ کُفّٰارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولٰئِکُمْ «آیا کافران شما بهتر از آن کافرانند؟» از لحاظ نژادی یا اعمالشان که در نتیجۀ آن بلا و عذاب دامنگیر اینان نشود؟! أَمْ لَکُمْ بَرٰاءَةٌ فِی الزُّبُرِ «یا برای شما در کتاب برائت و بیزاری نوشته اند؟» مگر نوشته ای از خدا در نزد ایشان وجود دارد که آنان را از اعمال بدشان تبرئه می کند؟! هرگز چنین نوشته ای وجود ندارد...و تکذیب تکذیب است،خواه از ایشان صادر شده باشد و خواه از شما،و سنّتهای الاهی /14 با مرور زمان تغییر و تبدیل پیدا نمی کند،و خدا با آفریدگان خویش رابطۀ خویشاوندی ندارد،حتی اگر پیامبر مرسل یا فرشتۀ مقرب باشد باز چنین است،و چیزی جز عمل صالح به انسان نفعی نمی رساند،و سابقه ندارد که بر زبان پیامبر یا فرستاده ای،یا در کتابهای نازل شده به پاکیزگی از گناه احدی از بندگان اشاره ای رفته باشد تا آنان بر ضد عذاب به آن متمسک شوند،و آن گمراهی که کافران جامعۀ روزگار رسول اللّٰه(ص)بر آن بودند،دست کمی از گمراهیهای گذشتگان نداشت و بلکه بدتر و شدیدتر بود.

اگر برائتی برای احدی در کتابهای خدا باشد،او و فرستاده اش به آن داناترند،در صورتی که آنان آن را منکرند.

ترسایان خواسته اند که انحراف خود را با اندیشه و نظریۀ خدا توجیه کنند، ولی با این کار انحراف تازه ای بر مسیر گمراهانۀ خود افزوده اند،چه با آن کفّار در نزد خدا شده اند،و نیز همراه با یهودیان پنداشته اند که هر اندازه گناه کنند،بدان سبب که نژاد آنان پیوستۀ به خدا و منسوب به او است،عذابی نخواهند دید،ولی قرآن

ص :263

این پندار را به صورتی حازم و شدید رد کرده و گفته است: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قٰالُوا إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً إِنْ أَرٰادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ* وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصٰاریٰ نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشٰاءُ وَ لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ «کسانی که گفتند مسیح پسر مریم همان خدا است،کافر شدند،بگو:اگر خدا بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و همۀ کسانی را که در زمین اند هلاک کند،چه کس چیزی را از خدا در دست دارد؟و فرمانروایی بر آسمانها و زمین و آنچه میان آنها قرار دارد،مخصوص خدا است،و هر چه را که بخواهد می آفریند و او بر همه چیز توانا است و جهودان و ترسایان گفتند که ما فرزندان خداییم و دوستان او،بگو:پس چرا شما را به سبب گناهانتان عذاب می دهد،نه چنین است و شما بشرید و از آفریدگان خدا،و او هر که را که بخواهد می آمرزد،و هر که را خواهد عذاب می دهد،و فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است مخصوص او است،و بازگشت به سوی او». (1) و با تمسک به این فرهنگ و طرز فکر گمراهانه،انجام دادن خیانت و تزویر و گناهان گوناگون را بر خود می پسندند،و به همین سبب برای پیمانها و سوگندهای خود با امتهای دیگر به بهانۀ آن که درس ناخوانده اند وزنی قایل نیستند،و خیانت کردن نسبت به ایشان را مباح می دانند: قٰالُوا لَیْسَ عَلَیْنٰا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ «گفتند که بر ما در امیّین(درس ناخواندگان)راهی نیست»، (2) ولی خدا این عذر را نقش بر آب کرد و گفت: بَلیٰ مَنْ أَوْفیٰ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقیٰ فَإِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ «هر کس که به عهد وفا کند و از خدا بترسد پرهیزگار است و خدا پرهیزگاران را دوست می دارد»، (3) /14 ثانیا:مغرور شدن به قوه و نیرو.

ص :264


1- 59) -المائدة17/ و 18.
2- 60) -آل عمران75/.
3- 61) -آل عمران76/.

أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ

«یا می گویند که:ما همگی یاری شده و پیروزیم.» آیا از آیات خدا اعراض می کنند و به تکذیب حق می پردازند و پیروی هواهای نفس خویش می کنند و آن گاه به چالش با سنّتهای زندگی می پردازند،و اعتمادشان بر جمعیت و قوتشان است؟!آیا اندازۀ قوت و جمع بودن ایشان نسبت به امتهای گذشته چگونه است؟! أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً «آیا نمی داند که خدا،قرنها پیش از او کسانی را هلاک کرده است که نیروی بیشتر و جمع فزونتر داشته اند؟»، (1) وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِی الْبِلاٰدِ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ «و چه بسیار هلاک کردیم در قرنهای پیش از ایشان کسانی را که از ایشان نیروی بیشتر و شدیدتر داشتند و به کاوش در سرزمینها پرداختند تا مگر راه گریزی پیدا کنند»، (2) و سپس أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ «و چه بسیار هلاک کردیم در قرنهای پیش از شما کسانی را که به ایشان مکنت و توانایی بیش از مکنت و توانایی شما داده بودیم،و آسمان را بر ایشان ریزندۀ باران ساختیم،و نهرها از زیر جایگاههای آنان روان بود،پس آنان را به گناهانشان گرفتیم و هلاک کردیم و پس از آن صاحبان قرن دیگر آفریدیم». (3)

خدا به کسانی که به شماره و وسایل موجود در نزد خدا اعتماد دارند،تأکید می کند که آینده ثابت خواهد کرد که در این اعتماد کردن دچار گمراهی شده بوده اند،و شکست خواهند خورد،و توجیهاتی بر این که گرفتار عذاب خدا نخواهند شد نادرست بوده است.

ص :265


1- 62) -القصص78/.
2- 63) -ق36/.
3- 64) -الأنعام6/.

سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ

«به زودی جمع و گروه ایشان شکست خواهد خورد و پشت خواهند کرد تا بگریزند.» دیدیم که چگونه خدا عذاب خود را به دست مؤمنان در موارد متعدد بر ایشان نازل کرد،و به یاری رسولش و دین خودش علی رغم ایشان پرداخت،در صورتی که در غزوۀ بدر از حیث جمعیت و وسایل جنگ نسبت به مسلمانان فزونی داشتند،به سه برابر و شاید بیشتر! /14 [46]

با وجود این هولناکتر از شکست و عذاب ایشان در دنیا،عذابی است در آخرت آن را خواهند چشید.

بَلِ السّٰاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّٰاعَةُ أَدْهیٰ وَ أَمَرُّ

«بلکه ساعت وعده گاه ایشان است و ساعت(قیامت)هولناکتر و تلختر است.» رعب و ترس حاصل از عذاب آخرت بیشتر است،و بر بدنها و جانهای ایشان آثاری دردناکتر و تلختر بر جای می گذارد.

از این آیه چنان الهام می گیریم که حتی اگر عذاب برافکندن از امت محمّد(ص)به برکت و دعای او برداشته شده باشد،بر ما روا نیست که چنین اندیشه ای را توجیه خویش برای ارتکاب گناه قرار دهیم،چه ساعت آخرت در انتظار ما است،و در دنیا به عذابهایی تهدیدمان می کند که از استئصال و برافکنده شدن از صحنۀ روزگار درد کمتری ندارد،که از آن جمله است عقب ماندگی و تفرقه و پراکندگی و استیلای ستمگران و مبارزه های داخلی و...و...و آیا چنان خیال می کنید که شکست خوردن امت در برابر دشمنانش در دنیا امر کوچکی است؟!هرگز چنین نیست،بدان جهت که با آن بسیار چیزها از دست می رود.

[47-48]

و قرآن باز می گردد و تأکید می کند که این گمانها:فضیلت داشتن بر دیگران و براءت از عذاب و مغرور شدن به خود،همه باطل است،و از اندازۀ گمراهی معتقدان به این گونه چیزها حکایت می کند.

إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلاٰلٍ وَ سُعُرٍ

«و مجرمان در گمراهی و آتش(یا

ص :266

دیوانگی)به سر می برند.» خدا از آن روی اینان را به نام مجرمان خوانده است که این پندارها بدون شک آنان را به پرداختن به جرم و تبهکاری برمی انگیزد،و سعرگاه به معنی جنون یا.

آتش است،و این هر دو از گونه هایی از عذاب است که گمراهی در دنیا و آخرت به آن می انجامد.

یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النّٰارِ عَلیٰ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ

روزی که دراز کشیده بر روهای خود در آتش کشیده می شوند(و به ایشان می گویند که) تماس با دوزخ را بچشید!» /14 در این جا اشاره به دو گونه عذاب مشاهده می شود:یکی مادی است که بر رو کشیده شدن زمین است که این گونه کشیده شدن خود عذابی برای انسان است، تا چه رسد به این که شخص را بر شریفترین پارۀ بدن که صورت او است و حساسیّت فراوان دارند،و آن هم در پر عذابترین دره های دوزخ که سقر نام دارد به این عذاب معذب سازند؟!که امام صادق علیه السلام دربارۀ آن گفته است:«در جهنم یک وادی به متکبران اختصاص دارد که نام آن سقر است،که از شدت گرمی آن به خدا شکایت کرد و از او اجازۀ نفس کشیدن خواست،و چون این اجازه را به دست آورد و نفس کشید،جهنم آتش گرفت»، (1) «در سقر چاهی است که آن را هبهب می نامند،و هر بار که سرپوش آن چاه برداشته شود،اهل آتش از سختی گرمای آن به ضجّه و ناله می افتند،و آن جایگاه جبّاران است». (2)

نوع دیگر عذاب معنوی است که در پاره ای از حالات بر عذاب جسمانی تفوق دارد،و چون پاسداران دوزخ به دوزخیان می رسند می گویند: ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ و ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ* إِنَّ هٰذٰا مٰا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ «بچش که تویی همان مهتر گرامی*این همان چیزی است که در آن شک می کردید». (3)

ص :267


1- 65) -بحار الانوار،ج 1،ص 294.
2- 66) -همان کتاب،ص 297.
3- 67) -الدّخان49/ و 50.

شاید از«مسّ»چنان مفهوم ما شود که آتش همۀ بدنهای آنان را نمی سوزاند،بلکه پوستها را می سوزاند که اعصاب حساس در انسان در آنها توزیع شده است،و همین درد عذاب را افزایش می دهد،و آیۀ کریمۀ دیگری دربارۀ آن چنین می گوید: کُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهٰا لِیَذُوقُوا الْعَذٰابَ «که هر گاه پوستهای ایشان پخته شود،آنها را با پوستهای تازه جانشین می کنیم تا عذاب را بچشند». (1)

[49]

این عذاب بی حکمت و بی دلیل نیست،و آن همچون مفردات دیگر وجود مقدّر شدۀ از جانب خدا است،و اگر پرده را از پیش چشم و دیگر حواسّ ما بردارند،خواهیم دید که عمل بدی که شخص مرتکب آن می شود،خود همان جزایی است که با آن رو به رو می شود.

إِنّٰا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ

«ما همه چیز را به اندازه آفریدیم.» /14 چون از امام علی(ع)دربارۀ این باره پرسش کردند،چنین پاسخ داد:

«خدای عزّ و جلّ می گوید:ما هر چیز را برای اهل آتش به اندازۀ اعمالشان آفریدیم»، (2) و امام صادق(ع)گفت:«این ردّی بر قدریّه است که منکر تقدیرات خدا شدند،و این که آیه دربارۀ ایشان نازل شده است»، (3) و بعضی با این آیه بر آن استدلال کرده اند که اعمال انسان نیز مقدّر شده است و چنان پنداشتند که این دلیلی بر جبر است،در صورتی که صحیح آن است که هر چیز از جانب خدا مقدر می شود،و یکی از تقدیرهای او اختیاری است که آن را به آدمی بخشیده است.

آنچه به نظر می رسد این است که این آیه بیش از هر چیز حکمت خدا را در زندگی ثابت می کند،که معرفت یافتن به آن ما را دعوت به آن می کند که به مسئولیت ایمان آوریم،و جهان دیگر از بزرگترین تجلّیات آن است که در آن مردمان به اندازۀ سعی و کوشش خود در معرض محاسبه قرار می گیرند،و شایسته ترین جزای

ص :268


1- 68) -النّساء51/.
2- 69) -نور الثقلین،ج 5،ص 186.
3- 70) -همان کتاب،ص 185.

خویش را از خیر یا شر و بهشت یا دوزخ دریافت می کنند.و سیّد قطب در تفسیر خود (فی ظلال القرآن)گفته است که:(این نصّ قرآنی آسان اشاره به حقیقتی بزرگ و هولناک و فراگیر می کند که مصداق آن همۀ وجود و هستی است،حقیقتی است که قلب آن را یکی دریافت می کند،و مواجه با وجود است و با آن همکاری دارد،و از آن دریافت می کند،و چنان احساس می کند که آفریده ای با نظم و نسق دقیق است، و هر چیز در آن به اندازه ای است که به این تناسق و هماهنگی مطلق تحقق می بخشد،که سایۀ آن یکپارچه در قلب منعکس می شود،و با این وجود مواجهه پیدا می کند)،و مثالهایی برای حکمت الاهی در آفرینش می زند و به نقل از کتاب«خدا و علم نوین»تألیف استاد عبد الرزّاق نوفل چنین می گوید:(که از پرندگان شکاری خوراک آنها فراهم می شود شمارۀ چندان زیاد ندارد،بدان جهت که کم تخم می گذارند و کم جوجه پیدا می کنند،و علاوه بر این در جاهای خاصّی زندگی می کنند که محدود است،و با وجود این عمر طولانی دارند،و اگر با این عمر دراز جوجۀ فراوان هم می آوردند و می توانستند در همه جا زندگی کنند،نسل مرغان کوچک از زمین با وجود زیادی شمارۀ آنها و شمارۀ جوجه هاشان از روی زمین برمی افتاد،یا از شمارۀ اعداد بزرگ آنها که به نوبۀ خود برای این پرندگان شکاری و جز ایشان از افراد انسان لازم است کاسته می شد.

بغاث الطیر أکثرها فراخا

و أمّ الصقر مقلات نزور

پرندگان غیر شکاری زیاد جوجه می کنند،و شاهین بسیار اندک جوجه می گذارد.

و این بنا بر آن حکمت است که چنان که دیدیم خدا آن را مقدر کرده،تا میان عوامل بقا و عوامل فنا میان پرندگان شکاری و پشه ها توازنی برقرار شود!).

در دنبالۀ آن می گوید:(مگس میلیونها تخم می گذارد،ولی جز دو هفته عمر ندارد،و اگر بنا بود چند سال زنده بماند و به همین نسبت تخمگذاری کند،نتاج مگس سطح کرۀ زمین را می پوشانید،و زندگی بسیاری از اجناس و نخستین آنها انسان بر روی زمین غیر ممکن می شد،ولی چرخ توازن و تعادل که در دست قدرت

ص :269

مدبّر این جهان است،میان زیادی نسل و کوتاهی عمر تناسبی برقرار کرده است و نتیجه چیزی است که آن را می بینیم.

و میکروبها،که از لحاظ شماره از همۀ موجودات زنده پرشمارتر و افزاینده تر در شماره و زیانبخش ترند،از همۀ موجودات زنده نیروی مقاومت کمتر دارند،و عمری کوتاهتر،که میلیونها میلیون از آنها را سرما و گرما و نور و ترشی معده ها و سرمهای خون و عوامل فراوان دیگر تلف می کند،و جز بر شمار محدودی از جانوران و انسان غلبه پیدا نمی کنند،و اگر از این مقاومت بیشتر یا طول عمر افزونتر می داشتند، زندگی و زندگان نابود می شدند!).

برای مثال از انسان مثل می زند و می گوید:(و پستان مادر در پایان بارداری و آغاز بار نهادن بر زمین مشتمل بر سیال سفید رنگی مایل به زردی می شود،و از شگفتیهای صنع خدای تعالی آن است که این سیال ترکیبی از مواد شیمیایی حل شده ای است که کودک نوزاد را از مبتلا شدن به بیماریها محفوظ می دارد،و در روز دوم تولد شیر آغاز به تکوین و پیدایش می کند،و از تدبیر مدبّر بزرگ آن است که بر مقدار شیر ترشح شده روز به روز افزوده می شود تا به جایی که پس از یک سال به مقدار یک لیتر و نیم در روز می رسد،و معجزه به افزایش کمیت شیر بر حسب بزرگ شدن سریع نوزاد بسنده نمی شود،بلکه ترکیب شیر و مواد سازندۀ آن نیز به تدریج تغییر پیدا می کند، /14 و دیگر به صورت آبی نیست که در اوایل شیرخوارگی طفل اندکی مواد نشاسته ای و قندی به آن افزوده شده باشد،بلکه رفته رفته اندازه چگالی سازنده های آن تغییر پیدا می کند و مواد چرب بر آن افزوده می شود تا چنان باشد که ساختمان آن متناسب با رشد سریع کودک و نیازمندیهای آن باشد).

خدا امور زندگی و آفرینش را بدین گونه مقدّر کرده است،و حکمت او در هر چیز تجلّی پیدا می کند،و بر ما لازم است که از آنچه می بینیم به آنچه از دیدۀ ما پنهان است هدایت شویم،و به همان گونه که از روشن شدن چراغ برق و به راه افتادن باد زن برقی به وجود جریان برق پی می بریم،از حکمت ربّانی آشکار در دنیا به آخرت توجه پیدا کنیم،و حتی در خود دنیا نیز به سنّتهای حاکم بر آن پی ببریم و

ص :270

خود را با آنها سازگار کنیم،پس آن کس که بدون خشوع و اخلاص نماز می گزارد، نمازش پذیرفته نیست،و آن کس که بدون تقوا صدقه می دهد،صدقه اش باطل می شود،و به همین گونه هر کس که از آیات خدا اعراض کند و به تکذیب رسالتهای او بپردازد و از هوای نفس پیروی کند،در دنیا و آخرت گرفتار عذاب خواهد شد،هر اندازه هم که چنان پندارد و آرزو کند که به او عذاب نمی رسد،یا این که می تواند به سنتهای خدا در زندگی غالب شود.

[50-51]

برتر از این تقدیرات و سنتها،مشیت علیا و ارادۀ مطلقه ای که با آن بر هر چیز اشراف و تسلط دارد باقی است،و با آن،هر وقت که بخواهد،قدر را به جریان می اندازد و یا آن را از جریان می اندازد،و این کار سریعتر از یک چشم بر هم زدن صورت می گیرد،پس بر انسان روا نیست که سنتها را بپرستد بلکه باید به عبادت پروردگارش بپردازد.

وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ

«و امر و فرمان ما یکی بیش نیست.» خواه این امر مخصوص به کارهای دنیا باشد یا آخرت و چیزها همگی فرمان خدا را به مجرد نزول آن و بدون تردد اجابت می کنند،پس او تعالی شأنه به آن نیازمند نیست که فرمان خود را تکرار کند،و شاید«واحدة»در آیه اشاره به وحدت زمانی باشد،همچون آن که ما به آن نام لحظه یا جزئی از ثانیه می دهیم، بلکه امر در آن هنگام که مربوط به خدا باشد فوق زمان است،بدان سان که نمی توانیم فاصلۀ میان فرمان خدا و اجرا شدن آن را بفهمیم و حساب کنیم،و حتی این کار از عهدۀ بزرگترین و کاملترین ماشینهای حسابگر(کومپیوتر)جدید نیز برنمی آید،و خدای تعالی /14 این معنی را با گفته اش بر ما آشکار کرده است:

کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ

«همچون یک چشم به هم زدن.» یعنی همچون این که شخصی چشمش را ببندد و سپس برای دیدن چیزی آن را باز کند،و لمح به معنی نگاهی سریع است،و شاید تقدیر زمان از جانب مخلوق بوده باشد،چه او نیاز به زمانی دارد تا در آن امر خدا تحقق پیدا کند،اما از جانب خدا تصور زمان کوتاه و بلند نمی رود،و بدان جهت که او از اوصاف آفریدگان برتر

ص :271

است.

آری،در مثل چنین زمانی محدود فرمان خدا اجرا می شود،در آن صورت که ارادۀ هلاک کردن شما کافران مکذّب را کرده باشد،و هیچ چیز مانع او نمی شود،و تاریخ بر این حقیقت گواه است،و قرآن در آیه های سابق خود از قوم نوح و عاد و ثمود و لوط مثالهایی برای آن آورده است،و باز هم آن را برای کافران در معرض تأکید قرار می دهد و می گوید:

وَ لَقَدْ أَهْلَکْنٰا أَشْیٰاعَکُمْ

«و ما پیروان شما را هلاک کردیم.» یعنی همانندان و نظایر شما،و شاید مقصود قرآن کسانی از معاصران ایشان بوده است که هلاک شده اند و تنها گذشتگان را در نظر نداشته است،و پروردگار ما بر آن توانایی دارد که با آنان چنین کند،ولی به رحمت و لطف خود پیش از عذاب بیم دهد و جزا را به یاد ایشان می آورد،و آنان را به ایمان آوردن می خواند، چه او آفریدگان را آفریده است تا بر آنان رحمت کند و سبب سود بردن و نعمت ایشان باشد نه سبب بدبختی و نقمت،و به همین سبب به آنان بانگ می زند که:

فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

«آیا کسی هست که آیات را به یاد آورد؟» پروردگار ما این برگردان را پس از گفته اش: وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ در این سوره چند بار تکرار کرده است،پس به همان گونه که بر انسان واجب است که از تاریخ پند بگیرد،و از امثال و داستانهای آن عبرت،به همان گونه هم در آن هنگام که همانندان خود را می بیند که هلاک شدند،دیگر شخص او آرزوی نجات در نفس خود نمی پرورد. /14 آیا اگر کسی برای معاینه نزد پزشکی برود و او در وی مرضی را تشخیص دهد که سبب مرگ دیگران شده،نفس او به این که زنده خواهد ماند ایمنی پیدا می کند؟ [52-53]

در آن هنگام که آنان هلاک شدند،حساب و جزای ایشان پایان پیدا نکرد،بلکه اعمال ایشان در جایی به ثبت رسیده تا جزای کامل آن را در آخرت دریافت کنند.

وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ

«و آنچه کردند در دفترهایی نوشته شده

ص :272

است.» یعنی در نامه ها و کتابها: وَ کُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ کِتٰاباً یَلْقٰاهُ مَنْشُوراً* اقْرَأْ کِتٰابَکَ کَفیٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً «و نامۀ هر کس را بر گردن او افکندیم،و برای او در روز قیامت به صورتی درمی آوریم که آن را همچون کتاب و نامه ای سرگشوده مشاهده کند*(و به او گفته می شود:) بخوان کتابت را که تو خود امروز برای رسیدگی به حساب خویش بسنده ای». (1)

بعضی این آیه را بنا بر مذهب جبری خویش تفسیر کرده و چنان پنداشته اند که همۀ افعال انسان پیشاپیش در کتابی ثبت شده است،و چنین تفسیری با سیاق تناسب ندارد،به همان گونه که با توجه به آنچه از آزادی انسان می دانیم،در حدود قضا و قدر او نیست.

و قرآن تأکید می کند که هیچ گناه یا صواب کوچک و بزرگی نیست که در آن ثبت نشده باشد.

وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ

«و هر کوچک و بزرگی آن نوشته و مسطور است.» و آن را در سطرهای آن کتاب می یابند.

این دو آیه ما را به مفهوم و اندیشۀ مسئولیت رهبری می کند،و این که انسان خود کسی است که آیندۀ خویش را شخصا از طریق افعال کوچک و بزرگ خود ترسیم می کند،و از آن جهت که اعمال گم نمی شود و به سود یا زیان او در نزد خدا به ثبت می رسد،و آیندۀ اخروی و ابدی او وابستۀ به زندگی او در دنیا است،پس لازم است که امانت را با راستی و نیرومندی حفظ کند.

[54-55]

خدا سوره را که در آن بیم دادنهای ترسناک با ترغیب پیوستگی پیدا کرده است تا تخویف و ترساندن به نومیدی و یأس نیانجامد،بلکه انسان با حفظ توازن در میان خوف از عذاب و امید به رضای خدا و قبول توبه و

ص :273


1- 71) -الإسراء13/ و 14.

انابه،در جهت حق حرکت کند،و به همین سبب در این جا با ما از عاقبت پرهیزگاران در مقابل عاقبت مکذبان چنین سخن می گوید:

إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ نَهَرٍ

«پرهیزگاران در باغهایی با نهرهای روان.» نهر به معنی نهرها است و بعضی آن را جایی گسترده تفسیر کرده اند،و این بعید است،و لفظ«فی»در این آیه دلیل بر دوام نعمت و جاودانگی آن است، و این از چیزهایی است که نعیم سرای دیگر را از نعیم محدود دنیا متمایز می سازد.

در کنار نعمتهای مادّی در آن جهان نعمتهای معنوی نیز وجود دارد که بزرگترین و مهمترین آنها خرسندی و رضایت خدای عزّ و جلّ است که بهرۀ متقیان می شود.

فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ

«در جایگاهی پسندیده.» «مقعد»دلالت بر دوام و ثبات دارد و معلوم می شود که آنان را هرگز از نعیم بهشت دور نخواهند کرد، لاٰ یُصَدَّعُونَ عَنْهٰا وَ لاٰ یُنْزِفُونَ «نه از آنها گرفتار سر درد می شوند و نه در خودشان تباهی پدید می آید»، (1) و کلمۀ«صدق»دلالت بر آن دارد که شایستگی نشستن بر آن جاهای نشستنی را به سبب علم و ایمانشان پس از توفیق خدا دارند،و چون عمل صادقانه و همراه با خلوص داشتند مستحق چنین مقعد صدقی شدند،ولی در نزد چه کس؟ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ «در نزد پادشاهی نیرومند،» که در آنجا به نور پروردگارشان می نگرند،و این به نوبۀ خود کامل کنندۀ نعیم است،بلکه بزرگترین نعمت است،و بهشت و نهر و نعمتهای دیگر چیزی جز نمادی از این مقعد صدق نیست،و این دوگونه /14 نعمت(باغها و نهرها،و دوستی خدا و نزدیکی به او)نشانه هایی از اجابت خواسته های مادّی و معنوی مؤمن است.

ص :274


1- 72) -الواقعة19/.

ملیک یعنی مالک و صاحب چیزهایی است که در اختیار دارد،ولی ممکن است کسی یافت شود که از او نیرومندتر است و اضافه کردن«مقتدر»این امکان را از میان می برد،و در این هر دو صفت تضمینی برای آن است که آنچه به ایشان وعده داده اند خواهد رسید،زیرا که آن کس که وعده می دهد مالک چیزی است که وعده داده و هیچ مانعی برای دست نیافتن آنان به وعده وجود ندارد،به همان گونه که قدرت بر فرو فرستادن عذابی را دارد که به مکذّبان وعده داده است.

آری،مؤمنان چشم به نعیم آخرت دوخته اند،ولی مورد آرزوی بزرگتر ایشان جوار خدا و رضای او است،و زین العابدین و سید الساجدین در مناجات با پروردگار خویش چنین گفته است:«همت من تنها به رسیدن به تو پایان یافت،و رغبت من تنها به تو توجه پیدا کرد،پس تو و نه جز تو مراد منی،و شب زنده داری و بیخوابیم و ملاقات تو نور چشم من است،و رسیدن به تو آرزوی جانم،و شوقم متوجه به تو است،و اشتیاقم به محبّت تو،و عشقم به هوای تو،و خرسندی تو منتهای آرزویم،و دیدنت نیاز جانم،و جوارت خواسته ام،و قربت منتهای خواهشم،و در مناجات تو آسایش و آرایش من است،و در نزد تو دوای دردم،و شفای عطش شدیدم،و خنک شدن سوز و گدازم،و از بین رفتن اندوهم،پس در وحشتم انیس من باش،و بازدارندۀ از لغزشم،و آمرزندۀ گناهم،و پذیرفتۀ توبه ام،و اجابت کنندۀ دعوتم،و پاسدار عصمتم،و بی نیاز کنندۀ از نیازم،و مرا از خود مبر،و از خویشتن دور مکن، ای نعیم من و بهشت من،و ای دنیا و آخرت من،ای بخشنده ترین بخشندگان». (1)

در دعای کمیل چنین می خوانیم:«ای سرور مؤمنان،و ای منتهی آرزوی عارفان،و ای پناه پناهندگان،و ای محبوب دلهای راستان و راستگویان».

ص :275


1- 73) -مفاتیح الجنان،مناجاة المریدین.

ص :276

ص :277

ص :278

سورۀ رحمن

اشاره

فضیلت سوره:

1-در کتاب ثواب الأعمال با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:خواندن سورۀ«الرحمن»و قیام به آن را فرو مگذارید،که آن در قلوب منافقان قرار نمی گیرد،و روز قیامت آن را به صورت یک آدمیزاد می آورند،با نیکوترین صورت،و پاکیزه ترین بود،تا به جایی در نزدیک خدا می رسد که هیچ کس از او به خدا نزدیکتر نیست،پس خدا به او می گوید:چه کس در زندگی دنیا با تو برمی خاست،و به خواندن تو معتاد بود؟پس می گوید:فلان و فلان،که چهره های آنان سفید می شود،پس به آنان می گوید:از هر کس که دوست می دارید شفاعت کنید،پس شفاعت می کنند تا دیگر هدفی برای ایشان باقی نمی ماند /14 تا از او شفاعت کنند،پس به آنان می گوید:به بهشت درآیید و در آن هر جا که دوست داشتید مسکن گزینید».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 187 2-و با اسناد از ابو عبد اللّٰه(ع)است که گفت:«هر کس سورۀ «الرحمن»را بخواند و پس از خواندن هر فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ بگوید:لا بشیء من آلائک یا ربّ اکذّب،اگر شب خوانده باشد و در آن شب بمیرد،شهید مرده است،و اگر روز بخواند و از دنیا برود شهید مرده است».

همان جا.

ص :279

3-و از صادق-علیه السلام-است که گفت:«هر کس سورۀ «الرحمن»را شب بخواند و پس از خواندن هر فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ بگوید:

لا بشیء من آلائک یا ربّ أکذّب،فرشته ای را خدا موکّل بر او سازد که اگر آن را در آغاز شب خواند او را پاسداری کند تا صبح شود،و اگر صبح خواند ملکی را موکل او می سازد که محافظ او تا شام باشد.

همان جا.

4-از جابر بن عبد اللّٰه(رض)عنه روایت شده است که گفت:«چون رسول اللّٰه(ص)سورۀ الرحمن را بر مردم خواند،ساکت شدند و هیچ نمی گفتند،پس رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«جنّیان بهتر از شما جواب دادند،و چون فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ را بر ایشان خواندم،گفتند:لا و لا بشیء من آلاء ربنا نکذّب».

زمینۀ کلّی سوره

برای چه پروردگار بی نیاز و عزیز ما این جهان را آفرید؟آیا بدان جهت نیست که او سبحانه و تعالی بخشنده است؟نشانه های رحمت و بخشندگی گستردۀ او در هر چیز متجلّی است:در این کتاب که ما را به نور او رهبری می کند و اگر آن نبود او را نمی شناختیم.در این انسان که آفرینش نیکویی به او بخشید و بزرگش داشت و سخن گفتن به او آموخت تا بر بسیاری از آفریدگانش برتری داشته باشد.در خورشید درخشان،و در ماه نورانی.در ستارۀ تسخیر شدۀ به رحمت او،و در درخت سجده کنندۀ به عظمت او.در آسمانی که سقف آن را بالا برد و آن را محفوظ قرار داد.در نظام حساب شده ای که آن را مقدر کرد،و در میزان و ترازویی که برای مردم قرار داد تا عدالت را در میان خود حاکم قرار دهند و به طغیان

ص :280

برنخیزند...

آری،انوار و جلالت وجه کریم او در آیاتش متجلّی است.مگر در قلوب بندگانش تجلّی پیدا نکرده است تا او را بشناسند،و به رحمت او آرام گیرند،و در جستجوی جانشینی برای او برنخیزند؟چه بسیار نومید و بدبخت است آن کس که در کرانۀ رحمت او تشنه زندگی می کند،بدان سبب که به سوی او راه نیافته است! و بدین گونه آیات سورۀ الرحمن با این نام مبارک در پی یکدیگر می آید که /14 اگر نور آن در قلبهای ما انعکاس پیدا کند،آنها را آکنده از آرامش و امید می سازد، با خواستن و توکل کردن و بخشیدن و کرامت داشتن.

چرا باید با داشتن پروردگار رحمن نومید باشیم؟ چرا با داشتن آفریدگاری رحمن در به روی خود و دیگران ببندیم؟ مگر خدا زمین را برای همگان نیافرید،که در آن اقسام میوه ها و خرما وجود دارد،پس چرا باید نعمتهای او را تکذیب کنیم و به کفران آنها بپردازیم؟(و از تکذیب است:حرام کردن پاکیزه ها بر خودمان پس از آن که خدا آنها را بر ما حلال کرد،و نومید شدن از آرامش حاصل از رحمت او است که مأیوس شویم و بر خود بپیچیم).

خداوند متعال انسان را که خود جهانی بزرگ است،در آغاز از گل خشکی همچون گل سفال آفرید(مگر بر آن قادر نبود که به او مقامی پسندیده عنایت کند تا گرامیترین آفریدۀ او باشد،پس چرا باید دچار نومیدی و تکذیب شویم؟).

جنّیان را از آمیخته ای از آتش آفرید،پس جنّ و انس کدام یک از نعمتهای پروردگارشان را تکذیب می کنند؟ سیاق ما را با تجلیات رحمت خدا در تغییر یافتن فصلهای سال با حسابی دقیق آشنا و بصیر می سازد،و با حرکت آنها از طریق نظام و قاعدۀ دقیقی که سبب جدا ماندن آبهای شیرین و شور از یکدیگر است،آبهایی که مروارید و مرجان از آنها استخراج می شود،و کشتیهای بزرگ در آنها به تقدیری حکیمانه حرکت می کند،پس

ص :281

چگونه می توانند آیات او را تکذیب کنند؟ پس از اشارۀ به این که اعتماد به نظام آفریدگان نیست که نابود می شوند، بلکه به آفرینندۀ آنها است که وجه کریم و بزرگوار او باقی است،ما را به یاد آن می آورد که خزینه های رحمت او پایان نمی پذیرد،و هر که در آسمانها و زمین است از او می خواهد پس ما نیز باید از او بخواهیم،و چون چنین است،پس چرا باید به تکذیب او بپردازیم و بخشش او را از خود دور کنیم؟ تکذیب آیات خدا تنها مایۀ بدبختی و نومیدی در دنیا نیست،بلکه زیان بزرگ آن در آخرت آشکار می شود،و به همین سبب آیات ما را از عاقبت به تکذیب در روز حساب بزرگ بر حذر می دارد،مگر می توانیم از حکومت او به جای دیگری بگریزیم؟بر فرض که از اقطار آسمانها و زمین عبور کنیم، /14 آیا این کار جز به سلطان و خواست او صورت نمی گیرد؟آیا حساب زبانه های آتش و مس گداخته را می کنیم و می دانیم که مقاومت در برابر آنها از عهدۀ ما بیرون است؟پس چرا باید نعمتهای پروردگار بی نیاز و عزیز خویش را تکذیب کنیم؟آیا در آن روز که آسمان شکافته می شود و به رنگ گل سرخ درمی آید،آیا امکان تکذیب کردن نعمتهای خدا وجود دارد؟ در آن روز سببی برای پرسش کردن از مجرمان وجود ندارد.مگر آنان با سیماهاشان شناخته نمی شوند؟و آنان را با موهای پیش سر و پاهاشان می گیرند و به جهنمی می اندازند که آن را دروغ خوانده بودند(در آن هنگام که حساب خدا و نعمتهای او را در دنیا تکذیب کردند).

بیایید تا به پروردگار توانا و جبّار خود ایمان آوریم و از او بترسیم تا بهشت را روزی ما قرار دهد،چه هر کس که از مقام پروردگارش بترسد دارای دو باغ می شود که سایه های گسترده دارند و چشمه های روان و میوه های گوناگون و تختهای محکم و فرش شدۀ با مفرشهای حریر و استبرق...و در آن جا کوتاه چشمانی را از حوریان پاکیزه خواهی یافت که گویی از یاقوت و مرجان اند،آری،

ص :282

این پاداش نیکوکاریهای ایشان است،و یک درجه پایینتر از آن دو باغ با شاخه های درهم فرو رفتۀ درختان است که از آنها دو چشمه فوران می کند،و در آنها انواع میوه ها علاوه بر زنان حوری زیبای محفوظ در خیمه ها وجود دارد که پیش از آن دست انس و جنی به آنان نرسیده است...و در این جا است که صالحان با تکیه دادن بر بالشهای سبز و خویش ساخت و زیبا به آرامش و استراحت می پردازند...و این همه از نعمتهایی است که قرآن وعدۀ آنها را به ما داده است،پس مکذبان را چه شده است که به تکذیب اینها می پردازند و تلاشی برای دست یافتن به آنها می کنند؟مبارک است نام صاحب جلال و اکرام تو.

سورة الرّحمن

[سوره الرحمن (55): آیات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلرَّحْمٰنُ (1) عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ (2) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ (3) عَلَّمَهُ اَلْبَیٰانَ (4) اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ (5) وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ یَسْجُدٰانِ (6) وَ اَلسَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ اَلْمِیزٰانَ (7) أَلاّٰ تَطْغَوْا فِی اَلْمِیزٰانِ (8) وَ أَقِیمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ تُخْسِرُوا اَلْمِیزٰانَ (9) وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ (10) فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ اَلنَّخْلُ ذٰاتُ اَلْأَکْمٰامِ (11) وَ اَلْحَبُّ ذُو اَلْعَصْفِ وَ اَلرَّیْحٰانُ (12) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (13) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ کَالْفَخّٰارِ (14) وَ خَلَقَ اَلْجَانَّ مِنْ مٰارِجٍ مِنْ نٰارٍ (15) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (16) رَبُّ اَلْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ اَلْمَغْرِبَیْنِ (17) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (18)

ص :283

معنای واژه ها

5 بحسبان:یعنی با حساب معلوم و مقدّر شده ای حرکت می کنند،بدون زیاد شدن یا کم شدن.

6 و النجم:گیاه زمین است که ساقه ندارد،و به قولی مقصود از نجم ستارگان آسمانی است که ینجم یعنی از افق بالا می آیند و آشکار می شوند.

10 للأنام:برای مردم.

11 الأکمام:ظرفها و غلافها،و مقصود از آن غلافی است که خوشۀ گلهای خرما را پیش از شکوفه شدن در خود محفوظ نگاه می دارد.

14 صلصال:گل خشک است که صلصله یعنی بانگ مخصوص به خود دارد.

کالفخار:گل پخته شدۀ به آتش است تا این که به صورت سفال درآید.

15 مارج:زبانه های آتش است که در یکدیگر داخل می شود.

خداوند رحمان،قرآن را آموخت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مهمترین حکمت در آفرینش انسان و کاینات آن است که پروردگار در هر

ص :284

چیز برای آفریدگانش شناخته شود و در هیچ چیز نسبت به او نادان نمانند و چنان که شایسته است به پرستش و عبادت او بپردازند،و به هیچ چیز ننگرند مگر آن که پیش از دیدن و در ضمن دیدن و پس از دیدن او را با آن چیز ببینند.و خداوند سبحانه و تعالی گنجی نهفته بود و ارادۀ آن کرد که شناخته شود،پس آفریدگان را آفرید تا او را بشناسند، (1) و این نه برای آن بود که به آنان نیاز داشت،بلکه آنان را به این نیاز بود،و برای آن نبود که از این کار سودی به دست آورد،بلکه برای آن بود که آنان به سودی برسند.

بدین گونه آشکارترین جنبه در آفرینش ظهور رحمت خدا است،و این که طبیعت نخستین آفرینش انسان،پیش از این که از آفریدگان چرکین شود،طبیعتی مثبت و ستوده بود،و این که فطرت او جنبۀ بیگانگی و دشمنی ندارد.چون در نفس خویش بیندیشد،آن را غرق در دریایی از نعمتها و بخششها می بیند،آفرینش او رحمت است،و تعلیم یافتن و سخن گفتن او نیز نعمتی است،پس با اندیشۀ خود در جهان پیرامون خویش به گردش می پردازد و /14 خورشید و ماه و ستارگان و درختان و آسمان و میزان را مشاهده می کند،و زمین و آنچه در آن است نیز نعمت است و این همه آفریده شده است و به انجام دادن نقشی می پردازد که در ضمن یک نظام استوار به مصلحت انسان و دیگر آفریدگان طرح ریزی شده است...به همین سبب رفتار او را در برابر آفریدگان رفتاری ملایم و برخاستۀ از دوست داشتن آنها مشاهده می کنیم، و از آن ابا دارد که دانه جوی را از مور ضعیفی برباید،و لذا چون بر زمین راه می رود،با مدارا و آرامش بر آن گام می نهد.

شرح آیات:

[1]

اَلرَّحْمٰنُ «خدای بخشنده و مهربان است.»

ص :285


1- 1) -محتوای حدیث قدسی.

این کلمه به همین صورت به شکل یک آیۀ قرآنی نازل شده است،و پس از حروف مقطعۀ موجود در آغاز بعضی از سوره ها،کوتاهترین آیه محسوب می شود، ولی از لحاظ معنی محوری را در تمام این سوره تشکیل می دهد که یا هر یک از آیات آن پیوستگی دارد،و سایۀ آن بر کلمات آیه ها مشاهده می شود،و هنگامی که از این سورۀ مبارکه به جهان گسترده توجه می کنیم،این نام الاهی را بر فرد فرد از افراد آن گسترده می بینیم،بدان جهت که خداوند متعال زندگی را با لغت و زبان رحمت و لطف نوشته است،و این تصور در تو پیدا می شود که آدمی چه اندازه باید گمراه و تهی از احساس باشد تا نسبت به پروردگار خویش و رحمت او نادان بماند،و منکر نعمتهای او شود،و از روی خودخواهی بپرسد: وَ مَا الرَّحْمٰنُ «رحمان چیست؟!»، (1) چنین کسی بدون شک از لحاظ درجه و فهم از چهارپایان هم پایین تر است،بدان سبب که آنها رحمت پروردگار خویش را می فهمند،و به قدر شعور خویش به او ایمان دارند،در صورتی که انسان که خدا به او عقل داده،از این عقل خود بهره بر نمی گیرد!و پروردگار ما دربارۀ این گونه کسان گفته است:

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً «یا چنان می پنداری که بیشتر ایشان می شنوند یا به عقلشان کار می کنند،در صورتی که آنان نیستند مگر همچون چار پایان بلکه گمراهتر!». (2)

[2]

بنا بر این بیایید تا با هم به وحی گوش دهیم تا او گوشه ای از رحمت خدا را به ما معرّفی کند،و ما را به تجلیات نام الرحمن در آفرینش و در خود،پیش از آن راهنما شود.

عَلَّمَ الْقُرْآنَ

«قرآن را آموخت.» /14 رحمت الاهی را درجاتی است،ولی بزرگترین آنها نسبت به انسان هدایت

ص :286


1- 2) -الفرقان60/.
2- 3) -الفرقان44/.

و راهنمایی تجسّم یافتۀ در قرآن است،پس آفرینش در حدّ ذات خود رحمتی است که بر آموزش قرآن تقدم دارد،ولی ذکر آن تأخر پیدا می کند،بدان سبب که هدف از آفرینش هدایت است،و اگر خدا بندگان خویش را به سوی خود راهنمایی نکند، حکمت وجود ایشان نابود می شود.مگر پروردگار ما سبحانه و تعالی نگفت: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ «جن و انس را جز برای عبادت کردن نیافریدم؟». (1)

قرآن بشر را به شناخت پروردگارش رهبری می کند،و چون این معرفت،در صورتی که میان او و پروردگارش پرده های غفلت و جهل و گناه وجود داشته باشد امکان پذیر نیست،قرآن او را چندان پاک و پاکیزه می سازد که این حجابها از میان برود،و حتی هدف نهایی شرایع دین نیز هموار کردن راه برای رسیدن به معرفت پروردگار است.چگونه؟از آن روی که انسان تا موقعی که در یک مجتمع فاسد و منحرف از سنتهای حق زندگی می کند،پیوسته در زیر فشار است که با آن مجتمع توافق پیدا کند،پس چگونه می تواند خود را از این فشارها خلاص کند و با فساد آن به معارضه بپردازد؟و این چیزی است که آموزشهای دین ضامن است،و به ما می آموزد که چگونه جامعه ای برتر به جای آن مجتمع فاسد بسازیم،و این چیزی است که تفصیل آن را احکام ارزشمند آن بیان می کند،و در نتیجه خواهیم دانست که چگونه از عوامل خطا و گناه پرهیز کنیم تا بتوانیم خدا را بشناسیم.و این چیزی است که قرآن با هدایت و بینات خود متکفل آن است،و نیز با بصیرتها و تفصیلاتی که نسبت به احکام و شرایع آن به دست می آوریم.با همۀ اینها حکمت خلق انسان بر ما آشکار می شود که همان معرفت و شناخت خدا است،که به نوبۀ خود رحمانیت او را نیز متجلّی می سازد.مگر معرفت او عین کمال و نعمت محض و وسیلۀ نزدیکی و سبب تسخیر آفریدگان نیست؟؟

ص :287


1- 4) -الطور56/.

پرسشی که پیش می آید این است که:خدا چگونه قرآن را به انسان آموخت؟ اولا:به این که آن را به رسولش(ص)آموخت و او آن را به تبلیغ و بیان به بشریت آموخت.

ثانیا:به این که قرآن تعبیر صریحی از حقایقی است که خدا آنها را در فطرت هر انسان به ودیعه نهاده،و همین سپردن به صورت ودیعه و امانت به منزلۀ تعلیم خود قرآن است،که نقش او را نسبت به حقایق همچون نقش یاد آورنده ای می سازد بر این که و جدان انسان محتوی چه چیزها است.

چنان می نماید که حذف شدن مفعول دوم فعل«علم»و معلوم نبودن این که چه کس قرآن را گرفت،برای این حکمت بالغه باشد که:خدا قرآن را علمی قرار داد که هر کس بخواهد می تواند از آن بهره مند شود،و همین متناسب با رحمانیّت خداوند متعال است،به همان گونه که در آیۀ(29)از سورۀ گذشته گفت: وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ .

[3-4]

هنگامی که نظر خود را متوجه به خود انسان می کنیم،او را به صورت کلی مظهر و نمادی از رحمت خدا می بینیم.او چیزی نبود و سپس خدا او را به وجود آورد بدون آن که استحقاقی داشته باشد،و یا جبر و اضطراری سبب این هستی بوده باشد مگر رحمتی از خدای عزّ و جلّ.

خَلَقَ الْإِنْسٰانَ

«انسان را آفرید.» تنها وجود انسان دلیلی بر رحمت خدا است.مگر او را به خودی خودش عالم و جهانی بزرگ نمی بینی که در هستی او بیلیونها نعمت جمع آمده است که اگر یکی از آنها نبود رحمت نقصان می یافت؟ ولی بزرگترین چیز در انسان قلب او(مغز و عقل او)است،و بدین گونه است که خدا انسان را در نیکوترین ترکیب و استوارترین ساختمان آفریده،و او را بر بسیاری از آفریدگان خویش برتری داده است،و سپس آفرینش او را با عقل کامل کرد،و عقل را به مدد قرآن کمال بخشید،و این همه را با نعمت بیان و سخن گفتن

ص :288

به حد کمال رسانید که مایۀ به هم پیوستن معلومات و انتقال خیرات از انسانی به انسان دیگر است،و از نسلی به نسل دیگر،و اگر این مایۀ تمایز انسان وجود نمی داشت،تمدنی وجود پیدا نمی شد،و انسان و دیگر جانداران برابر و مساوی با یکدیگر می ماندند،زندگی گربۀ یک میلیون سال پیش از این با زندگی گربۀ زمان ما با یکدیگر تفاوتی ندارد،بدان سبب که هر یک از افراد این جنس از جانداران در حدود غریزه ها یا آزمایشهای ذاتی آن زندگی می کند،در صورتی که تمدن بشری از پیوسته شدن آزمایشها و دانشها به یکدیگر و تراکم پیدا کردن آنها پدید آمده است،و این همه وابستۀ به زبان است،و اگر فضل و رحمت و لطف خدا بهرۀ او نمی شد هرگز به این مقام استثنایی در میان جانوران نمی رسید.

عَلَّمَهُ الْبَیٰانَ

«به او بیان و سخن گفتن آموخت.» این نعمت مظهر دیگری از نام الرحمن است،و نشانه و آیتی راهنمای به او،و آنچه بر انسان واجب است این که به این نعمتها اعتراف کند،و سپاس آن را بگزارد،ولی او را می بینی /14 که با این نعمتها به خطیئۀ و ارتکاب گناه می پردازد،و چون چنین باشد،بیان را برای پرداختن به باطل مسخّر خود کرده است.

[5-6]

و از سخن گفتن دربارۀ آثار رحمت خدا در هستی و ماهیّت انسان،آیات ما را به آفاق جهان انتقال می دهند تا مگر در آنجا تجلّیات نام الرحمن را مشاهده کنیم،و قرآن بدین گونه سخن از انسان و جهان را به یکدیگر متصل می سازد تا ما را از گرفتاری ذات به آفاق گسترده بیرون برد،و برای ما تأکید کند که همۀ کاینات نسبت به خداوند متعال خاضع و فرمانبر است،و هر چیز در جهان نقش و وظیفه ای را که بر اثر آفریده شدن بر عهده دارد،با ملتزم بودن به آیین و نظامی که خداوند متعال برای او ترسیم کرده است،به انجام می رساند.چون به خورشید بنگرید،آن را چنان می یابید که با دقتی از درجۀ بسیار بالا حرکت می کند، و حرکت آن هماهنگی کاملی با حرکت ماه دارد، لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ «نه برای خورشید شایسته است که به ماه برسد،و نه شب بر روز پیشی می تواند گرفت و هر یک در فلک و مداری

ص :289

گردش و شناوری خود را به انجام می رسانند». (1) و بنا بر این هر خارج شدنی از حدود خدا که از ناحیۀ انسان صورت بگیرد،بی قاعدگی و بریدگی و گمراهی و بیراهه روی محسوب می شود.

اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ

«خورشید و ماه با حساب حرکت می کنند.» خداوند متعال آفریدگان را چنان آفریده است که بعضی از آنها مکمل بعضی دیگرند و هماهنگی دارند،پس اگر انسان نمی بود،خورشید و ماه و ستارگان و درخت و آسمان و زمین و آنچه در آنها است نمی بود،و اگر این چیزها نمی بود، آدمی راهی برای زنده ماندن پیدا نمی کرد...و خورشید و ماه آثاری مستقیم در زندگی انسان دارند،و بلکه در زندگی به صورت کلّی آن در سیارۀ ما دارای همین تأثیرند:خورشید برای ما نور فراهم می آورد که تأثیری مستقیم در پیدایش و رشد گیاهان بر سطح زمین دارد،و ماه نیز در آب دریاها و اقیانوسها اثر می کند و فواید دیگری دارد،و به همین سبب علم نوین پیوسته در صدد اکتشاف کردن این گونه تأثیرات و فهم و برخورداری از آنها بوده است،ولی بزرگترین فایدۀ هر دو تای آنها این است که دو آیت و نشانه برای هدایت کردن ما به سوی خدایند،و این راهنمایی را به صورتی آشکارتر و بهتر با اطلاع یافتن از دقتی که در نظام آنها حکمفرما است مشاهده می کنیم.

پس اگر خورشید اندکی از زمین دورتر یا به آن نزدیکتر شود،یا آهنگ طلوع و غروب آن تبدیل پیدا کند،یا درجۀ حرارت آن تغییر پذیرد و کم یا زیاد شود، زندگی دشوار یا /14 غیر ممکن خواهد شد...و به همین گونه ماه که میلیونها تن آب دریاها در هنگام مدّ دریا را به طرف خود بالا می کشد،بدون شک در مخ آدمی که نزدیک 70%آن را آب تشکیل می دهد،نمی تواند بدون اثر باشد.

وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدٰانِ

«و ستاره و درخت سجده می کنند.» بعضی از مفسّران گفته اند که:مقصود از نجم گیاهان کوچک است و

ص :290


1- 5) -یس40/.

مقصود از شجر درختان بزرگ دارای ساق،بدان سبب که خواسته اند میان این دو کلمه ارتباطی برقرار کنند،ولی آنچه از ظاهر آیه برمی آید،به چنین تأویلی نیاز ندارد،و نجم آن است که در آسمان است و شجر همان درخت است که در زمین است و آن را می شناسیم،و شاید هدف از یاد کردن این دو با هم،بیان دورترین چیزها و نزدیکترین آنها به ما در طبیعت بوده باشد،و اینها هر چند در نظر جامد و بی روح به نظر می رسند،اندازه ای از فهم و احساس دارند که آنان را به عبادت پروردگارشان دعوت می کند: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ «و هیچ چیز نیست جز آن که تسبیح گوید به سپاسگزاری از پروردگارش، ولی شما ستایش و تسبیح آنها را درنمی یابید». (1)

از آن جا که سجود دلالت بر منتهای خضوع و عبودیت دارد،سجود ستاره و درخت در خاضع بودن آنها نسبت به سنتهای الاهی مربوط به خود آنها تجلّی پیدا می کند،چه هیچ ستاره را نمی بینیم که از مدار خود انحراف پیدا کند و هیچ درختی را که میوه ای جز میوۀ خود به بار آورد.

در این شک نیست که ستاره و درخت مظهر و نمادی از رحمت خدا نسبت به انسانند،چه ستارگان را پیوند مستحکمی با قانون جاذبه در این فضای گسترده است،و سپس با پرتوهای خود بر زمین و کاینات موجود در آن تأثیر می گذارند،و حتّی گفته اند که هر ماده در بدن انسان مقداری از هستی و حیثیت خود را-به لطف خدا-از پرتوهای پراکنده شدۀ در فضا می گیرد،و پیوند میان ستارگان و شجر تنها علاقه و پیوند علمی نیست،بلکه کشاورزان از این راه هنگام کشت انواع مختلف گیاهان را به دست می آورند و اوقات گرده افشانی و هرس کردن و نظایر اینها.بنا بر این /14 نباید چنان تصور کنیم که ستارگانی که سالهای نوری پرشماری از ما فاصله دارند،علاقه و ارتباطی با ما ندارند...و همین امر آن حدیث قدسی را تفسیر می کند که در آن چنین آمده است:«چیزها را برای تو آفریدم،و تو را برای

ص :291


1- 6) -الإسراء44/.

خودم»که در آن از علاقۀ بیان چیزها و انسان سخن رفته است،و خداوند متعال از آن روی اشارۀ به آفرینش انسان را بر سخن گفتن از جهان مقدم داشته که او هدف بوده است.

[7-9]

و سپس سورۀ مبارکه تجلّی دیگری از نام الرحمن را در نعمت سلامتی و ایمنی به یاد ما می آورد،خواه مقصود از آن ایمنی وجود انسان بوده باشد یا ایمنی حقوق او،پس آسمان در بالا قرار گرفت تا به وسیلۀ طبقات خود از وجود او پاسداری کند،چه اینها ما را از شهابها و شهاب سنگها و آسمان سنگهای در حال سقوط محفوظ می دارند،به همان گونه که پوشش جو زمین از رسیدن پرتوهای زیانبخش به زمین جلوگیری به عمل می آورد،و به همان گونه که خدا زندگی ما را به آسمان تضمین کرد،به رحمت خود با قرار دادن میزان و اندازه و ترازو از حقوق انسان محافظت کرد.

وَ السَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ الْمِیزٰانَ

«و آسمان را برافراشت و ترازو را بنهاد و وضع کرد.» در سراسر زندگی،از گیاهی کوچک تا درختی بزرگ،و از اتوم بی اندازه کوچک گرفته تا کهکشان بی اندازه عظیم،و در میان آنها انسان و خورشید و ماه، تدبیری لطیف و نظام و آیینی دقیق مشاهده می شود،و حتی گفته اند که زندگی با زبان ریاضی نوشته شده است،و به همین جهت در ضمیر انسان و رسالتهای خدا به صورت میزانها و اندازه ها و ارزشها جلوه گر می شود.مگر اندیشه و فکر یک آینۀ صاف و پاک نیست؟آیا این آینه آن نظم دقیق و تدبیر نیکو را منعکس نمی سازد؟ آری منعکس می کند.و به همین گونه وحی عقل را به یاد می آورد،و دربارۀ میزانهای حقی که در جهان آفرینش پراکنده شده است با ما سخن می گوید.

پس انسان خیر را از شر بازمی شناسد،و زیبا را از زشت،و حتی با سنجیدن آنها را وزن می کند و می گوید که کدام یک از دو شر مایۀ خواری بیشتر است و کدام یک از دو نیکو برتر و بالاتر،و به همین گونه از احساس زیبایی بهره مند می شود.آیا ندیده ای که چگونه یک پردۀ نقاشی را از لحاظ زیبایی از پردۀ دیگر تمیز می دهد،و

ص :292

رخساره ای را از رخسارۀ دیگر،به همان گونه که با حواس خود حجمها و رنگها /14 و مسافتها و بانگها را از یکدیگر تشخیص می دهد.آیا هیچ در این باره اندیشیده ای که انسان با گوش خود چگونه صوتهای مختلف را از یکدیگر تمیز می دهد و،مثلا صوتهای نزدیک به یکدیگر در برابر را با هم اشتباه نمی کند،یا صوت یک انسان در یک حالت و صوت او در حالتی دیگر متمایز احساس می کند و می فهمد که یکی از آنها مربوط به حالتی است که تازه از خواب برخاسته است،و دیگری به بانگ حالت بیماری او ارتباط دارد...و اگر میان بیشتر این دریافتهای حس شنوایی و گوش،یا دریافتهای بصری و چشم مقایسه ای به عمل آوریم،درخواهیم یافت که حواس انسان با دقت اندازه ها و تفاوت آنها را با یکدیگر تمیز می دهد،و انسان این اندازه ها را به صورتهایی محسوس درمی آورد:برای سنگینی ترازو را ساخته است که با آن تفاوت وزن دو چیز را به دست می آورد،و برای مسافتها متر و ذراع و نظایر اینها،و برای زمان ساعت،و برای حرارت و رطوبت چیزهای دیگر،و به همین گونه قوانین و نظامهایی به وجود آورده است که عدل و اخلاق و ارزشها و عرفیات را مجسم می سازد.و بنا بر این پروردگار ما کسی است که میزانها را در طبیعت آفریده است،بدان سبب که هر چیز را با حساب و اندازه و قدر به وجود آورده،و در ضمن زمان و دارای حجم و رنگ و شدت و ضعف و عدۀ دیگری از میزانها،و این همه را در ضمیر انسان و حواس و عقل او منعکس ساخته است.

میان ساختن آسمان بر بلندی و وضع میزان در آیۀ کریمه علاقه و ارتباطی وجود دارد،چه آسمان با میزان و برای میزان(قوانین و نظامهای طبیعی مخصوص به آن)بلندی پیدا کرده است،و اگر چنین نبود بر زمین می افتاد،و چنین است هر چیز دیگر در زندگی،پس اگر انسان ملتزم به میزان نبود،زندگی به صورت عذابی درمی آمد،و به همین جهت است که خداوند متعال به صورت مستقیم در آیۀ بعدی از ضرورت احترام گذاشتن به میزان و برپاداشتن آن سخن به میان آورده است.

خدا میزان را در طبیعت قرار داد،ولی رحمت او تنها در آن تجلّی پیدا نمی کند،بلکه به دست انسان نیز چنین می شود،پس او به حکم آزادی خود،گاه

ص :293

صفای ایمنی را بر خود منغص می سازد و صلح و سلام را به تباهی می کشد،به همان گونه که می تواند در جلب سلام و سعادت را به آن بازگرداند تا رحمانیت خدا بر دست او آشکار شود،و این در هنگامی است که در میزان طغیان نورزد و آن را به حق برپا دارد،پس در خوردن و آشامیدن اسراف نکند،و در مصرف کردن تبذیر روا ندارد،بیش از آن چه تولید می کند خرج نکند،و بیش از حاجت نخوابد،بلکه وزن را در همۀ جوانب زندگی شخصی و اجتماعی برپا دارد.

أَلاّٰ تَطْغَوْا فِی الْمِیزٰانِ

«تا در اندازه گیری سرکشی نکنید.» طغیان زیان رساندن به میزان و اندازه گیری است به صورتی بسیار بد و آشکار،و پروردگارمان ما را از این کار نهی می کند،و بر نهی از آن دعوت به برپا داشتن میزان و احترام گذاشتن و ملتزم بودن به آن و به عالیترین صورت عدل را که قسط است می افزاید.

وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ

«و توزین کردن را به قسط و دادگری انجام دهید.» که آن حتی از عدل هم بیشتر به تقوا نزدیک است،چه قسط عبارت از عدل تنها نیست،بلکه عبارت از عدل است که بر آن احتیاطی به منظور عملی شدن آن افزوده شده باشد،پس اگر صاحب محلّی هستی که در آن چیزها را به وزن می فروشی،پس از وزن کردن چیزی بر آنچه می دهی بیفزایی،و چون چیزی به وزن می خری آن را اندکی کمتر از آنچه حق است بگیری،و این بدان سبب است که در دو حالت براءت ذمّه حاصل شود.این همان قسط است،و اگر بشریت به این قاعده عمل می کرد،چه اندازه خوشبخت و سعادتمند می بود؟! اقامه و برپا داشتن التزام به چیزی و ادا کردن آن به بهترین صورت است،و اقامۀ وزن در بهترین شکل آن هنگامی صورت پذیر می شود که با قسط همراه باشد.

پروردگار ما زیان رساندن با میزان تنها در صورت بد و آشکار آن ما را نهی نکرده است،بلکه از مخالفت کردن با آن به صورت ساده یا بهره مند شدن از غفلت و اعتماد مردم یا حیله گری در قانون نیز نهی کرده است.

ص :294

وَ لاٰ تُخْسِرُوا الْمِیزٰانَ

«و به میزان زیان و آسیب مرسانید.» عمل کردن به قسط از یک سو مایۀ تحقق یافتن عدالت است،و از سوی دیگر انسان را از مخالفت با حق و نظام باز می دارد،و پرسش این است که:چگونه انسان به میزان زیان می رساند؟ از مفاهیم تمدن و بلکه از پیشرفتهای مهم در جهان امروز ما وحدت میزانها است /14 (مثلا:کیلوگرم و کیلومتر،و همچنین اوزان و مقیاسهای دیگر)و این چیزی است که همگان بر آن اتفاق نظر دارند،و در معاملات خود بر آن اعتماد می کنند،و شاید از آشکارترین معانی اقامۀ میزان و احترام گذشتن به آن و بازی نکردن با آن باشد،چه اگر بنا بود یکی کیلوگرم را 900 گرم بداند و دیگری 1000 گرم،بشریت یک اسباب کار سودمند زندگی را از دست می داد،و زمینه برای ستمگری بیشتر و بازی کردن با حقوق مردم آماده می شد،بلکه اقامۀ وزن(هدف)جز با میزان تحقق پیدا نمی کند و زیان رساندن به آن سبب از کار افتادن این هدف می شود.

کلمۀ«میزان»بسیاری از معانی را می رساند،چنان که:عقل میزان است و قرآن میزان و عهد و پیمان میزان و...و این درست نیست که کسی،هر اندازه با مصالح شخصی او مخالف باشد،علیه آن قیام کند،ولی آشکارترین معانی میزان رهبری رسالی است،با گفتارها و کردارها و آراء آن از این لحاظ که از حیث فهم و تطبیق به ارزشها نزدیک است.امام رضا(ع)گفت:«و میزان امیر المؤمنین(صلوات اللّٰه علیه)است که خدا او را بر بندگانش منصوب کرد، راوی می گوید که گفتم:برای آن که در میزان طغیان نکنند؟گفت:برای آن که نسبت به امام نافرمانی نکنند،گفتم:برای آن که وزن را به قسط بر پای دارند؟ گفت:امام را به قسط بر پای دارند،گفتم:برای آن که به میزان زیان نرسانند؟ گفت:برای آن که از حق امام نکاهند و به او ستم نکنند»، (1) و قرآن برای ما مثلی از زیان رسیدن به میزان را در زمینۀ اجتماعی و اقتصادی می زند و با تهدید می گوید:

ص :295


1- 7) -نور الثقلین،ج 5،ص 188.

وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ* الَّذِینَ إِذَا اکْتٰالُوا عَلَی النّٰاسِ یَسْتَوْفُونَ* وَ إِذٰا کٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ «وای بر کمفروشان*کسانی که چون با پیمانه می خرند حق خود را تمام می گیرند*و چون با پیمانه یا وزن می فروشند به(خریداران)زیان می رسانند»، (1) و تطفیف،چنان که از آیه آشکار می شود،درست بر ضد برپا داشتن وزن به قسط است.

[10]

زمین جایگاه دیگری برای تجلّی رحمت فراگیر خدا است،و آن جایی است که خدا آن را آفرید و عوامل زندگی را در آن به فراوانی فراهم آورد تا زندگی آدمی بر روی آن ممکن و بلکه دلپسند و پاکیزه باشد،و از جملۀ این عوامل است جاذبه(گرانش)و اکسیژن و آب و انواع گوناگون خوردنیها،و همچنین نور و حرارت /14 را به اندازۀ نیازمندی بشر به آن در زمین پدید آورد.

وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ

«و زمین را برای جهانیان آفرید.» قرآن در آیۀ دیگری به معنی«وضع»در این آیه اشاره می کند و می گوید:

اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَکُمْ فِیهٰا سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ «آن که زمین را برای شما آرامشگاهی قرار داد و برای شما در آن راههایی نهاد تا مگر راه خود را بیابید»، (2) و اگر رحمت خدا و تمهید مقدمات او در زمین برای زندگی ما نمی بود، زندگی بر این سیاره به همان گونه محال می شد که اکنون زندگی بر اجرام دیگری همچون خورشید و زهره و جز آن غیر ممکن است،و در این آیه دو اندیشۀ تمدّنی و شرعی وجود دارد که آنها را از کلمۀ«وضعها»می فهمیم:

اوّل:این که خدا زمین را عملا مسخر انسان ساخت،و به او وسایل و قدرتهایی علمی و مادّی بخشید که قرآن آنها را«سبلا»نامیده است تا از آنها بهره مند شود و بر زمین،از قلۀ کوه ها تا اعماق دریاها استیلا پیدا کند و آنها را برای مصلحت خویش مسخر سازد،و هر ناحیه از زمین که در تسخیر انسان قرار نگرفته

ص :296


1- 8) -المطففین1/ تا 3.
2- 9) -الزخرف10/.

باشد یا هر فرصت و نیرویی که چنین نشده باشد،ستمی است که آدمی بر خود روا داشته است،و آگاهی نسبت به این حقیقت از بشر در خود فرو رفتن و تردّد و ترس از پیشرفت را دور می کند،و بدین گونه این حقیقت انسان را بر آن برمی انگیزد که خواستار هر چه بیشتر پیشرفت شود و آفاقی گسترده در برابر او پدید آید.

دوم:دیگر آن که این آیه ما را شرعا به آن هدایت می کند که حلال و مباح بودن در نعمتها اصل است،مگر این که دلیلی بر حرام بودن آنها وجود داشته باشد، چنان که خداوند متعال گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا خٰالِصَةً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ «بگو:چه کس زینتهای زندگی را که خدا برای بندگانش بیرون آورده است،و نیز روزیهای پاکیزه را حرام کرده است،بگو آنها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند،و در روز قیامت اختصاص به آنها دارد». (1)

شاید نصوص شرعیه تنها بر این دلالت ندارد که همه چیز برای انسان مباح است(مگر آنچه دلیلی بر حرمت آن وجود داشته باشد)،بلکه نیز بر لزوم بهره مند شدن از آنچه در زمین است نیز دلالت دارد،و از این جا /14 معلوم می شود که حرام کردن طیبات و جمود و در به روی خود بستن از سفاهت و بلکه از ستمگری بر خویشتن است.

خدای متعال گفته است: هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیهٰا «خدا شما را از زمین پدید آورد و شما را در آن جایگزین ساخت تا به آبادانی آن بپردازید»، (2) و امام علی(ع)گفته است:«در محافظت از بندگان خدا و سرزمینهای او از خدا بترسید،چه مسئولیت نگاهداری از سرزمینها و بهائم بر عهدۀ شما است»، (3) و در ایراد گرفتن بر عاصم بن زیاد که عبا بر تن کرد و از مردمان دوری گزید(یعنی صوفی شد و از دنیا دست کشید و از مردم کناره گرفت)و برادرش

ص :297


1- 10) -الاعراف10/.
2- 11) -هود61/.
3- 12) -نهج البلاغة،خطبۀ 167.

ربیع بن زیاد شکایت او را به نزد امیر المؤمنین(ع)برد و گفت او مایۀ اندوه خانوادۀ خود شده و فرزندانش را غصه دار کرده است،گفت:«عاصم را نزد من آورید»، پس چون او را دید چهره بر وی ترش کرد و به او گفت:«چرا از خانوادۀ خودت شرم نداری،و چرا به فرزندان خود رحم نمی کنی؟»و سپس او را به آباد کردن زمین و بهره مند شدن از طیبات و پاکیزه های آن فرمان داد و گفت:چرا خیال می کنی که خدا طیبات را بر تو حلال کرده و بهره مند شدن از آنها را زشت و ناپسند شمرده است؟!.

مگر خدا نگفته است: وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذٰاتُ الْأَکْمٰامِ ؟تا آن جا که گفت:«پس به خدای سوگند که خدا ضایع کردن نعمتهای خودش را با کرده ها پیش از آن دوست دارد که با گفته ها،و خدای عزّ و جلّ گفته است: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ «پس از نعمت پروردگارت سخن گوی»،و آن گاه عاصم گفت:یا امیر المؤمنین،پس چرا در خوراکت به خوراکهای درشت و خشن و در پوشاکت به پوشیدنیهای زبر روی آورده ای؟!و او گفت:وای بر تو!خدای عزّ و جلّ بر پیشوایان دادگر واجب کرده است که خود را در مقام ناتوانترین مردمان قرار دهند،تا از سختی تحمّل فقر بر فقیران کاسته شود». (1)

بنا بر این نعمتها و امکانیات زمین نه تنها بر انسان مباح است،بلکه بر عهدۀ او است که برای تسخیر و به دست آوردن آنها بکوشد و از آنها نیز بهره مند شود.

[11-12]

سپس قرآن بعضی از نعمتها را به یاد ما می آورد که به وسیلۀ آنها زندگی بر سطح زمین امکان پذیر شده است،و مظهر اسم الرّحمن نیز هست،و از میوه ها آغاز می کند که به سبب محتوی بودن /14 بر ویتامینها و چیزهای دیگر برای بدن انسان و حفظ سلامتی سودمند است.

فِیهٰا فٰاکِهَةٌ

«در آن میوه است.» چنان می نماید که مقدم داشتن میوه بر نخل که نعمت میانگین است،و بر

ص :298


1- 13) -نور الثقلین،ج 5،ص 189 و بازماندۀ آن در 191.

دانۀ گیاهی که خوراک عمدۀ انسان است،برای آن بوده است که تمام کنندۀ نعمت حلق و کامل کنندۀ نعمتهای سفره است،و این شکل از بیان متناسب با سیاق و روش این سوره است که برای بیان کردن تجلّیات رحمت خدا نخست از نعمت خدا و بیش از همه از کاملترین گونۀ آنها آغاز کند،و شک نیست که رحمت خدا در آن سفره بهتر متجلی می شود که بر آن میوه وجود داشته باشد.

وَ النَّخْلُ ذٰاتُ الْأَکْمٰامِ

«و خرما بن با غلافهای محتوی خوشۀ گل.» این نیز نمادی از رحمت خدا است،و شاید به آنچه در این حقیقت مهم است هنگامی بهتر نزدیک می شویم که در تاریخ به عقب نگاه کنیم،و متوجه اهمیت نخل و نقش آن نسبت به انسان در آن روزگاران شویم که از هسته تا تنه و برگ آن برای خوراندن به جانوران و مصارف دیگر استفاده می کردند و در ساختن خانه و افروختن آتش آن را به کار می بردند،و این همه علاوه بر میوۀ آن بوده که تقریبا خوراک اصلی گروه کثیری از مردمان در تمام ایام سال به شمار می رفت.

ولی قرآن توجه ما را به غلافهای خوشۀ شکوفۀ نخل جلب می کند،بدان سبب که میوه ای که از آن به دست می آید مهمترین نعمت برای انسان است.او می تواند بدون خانۀ سقفدار با تنۀ خرما زندگی کند،و نیز بدون وسیله ای برای گرم کردن خود،ولی بدون خوردن زندگی برای او امکان پذیر است،و غلافهای نخل محفظه هایی است که میوه را از آفات و سموم حفظ می کند،بلکه در تکوین آن نقشی اساسی دارد،بدان جهت که به زهدانی شباهت دارد که در آدمی جنین را در خود محفوظ می دارد،و قرآن در یکی از آیات خود ما را در آن هنگام متوجه به این حقیقت می کند که از این هر دو نمود در کنار یکدیگر چنین سخن می گوید: وَ مٰا تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرٰاتٍ مِنْ أَکْمٰامِهٰا وَ مٰا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثیٰ وَ لاٰ تَضَعُ إِلاّٰ بِعِلْمِهِ «و میوه ها از غلافهای آنها بیرون نیاید،و هیچ ماده ای باردار نشود و بار خود بر زمین ننهد /14 مگر به علم او»، (1) و اگر آن نبود میوه به وجود نمی آمد،و نخل به مرور زمان در آن هنگام

ص :299


1- 14) -فصّلت47/.

که نقش حیاتی آن پایان می یافت منقرض می شد.و بنا بر این اکمام آشکارترین شکل برای نشان دادن رحمت خدا به شمار می روند.

دانه های مختلف از گونه گندم و جو و برنج نیز،همچون در نخل،تجلیگاه نام الرحمن است،چه انسان از آنها خوراکی به دست می آورد که مورد نیاز او است،و در عین حال از ساقه و پوست و برگ آنها بعد از دور شدن و پیش از آن در بخشهای مختلف زندگی از ساختمان خوراندن کاه به دامها و جز آن بهره برداری می کند.

وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ

«و دانۀ دارای برگ،» راغب گفته است که:عصف و عصیفه به هر چیز می گویند که از آنچه کاشته شده له شود،و به خرده ریزه های شکسته شدۀ از گیاه،و در قرآن آمده است:

وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ

و کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ «همچون کاه خورده شده»و رِیحٌ عٰاصِفٌ «باد تند و شدید». (1)

وَ الرَّیْحٰانُ

«و بوی خوش.» نوعی از گل را نیز ریحان می گویند،و هر گیاه خوشبو را ریحان می نامند، (2) پس آن نعمتی است که پاسخگوی نیازمندیهای مادی انسان است،و از بوییدن آن یک نیاز معنوی او برآورده می شود،و اضافه شدن آن به خوردنیها و آشامیدنیها بوی خوشی بر آنها می افزاید.

[13]

نعمتها و آیات خدا بدین گونه بر ما احاطه دارد،و نعمتهای دیگر، که پس از این آیات آنها را بر ما عرضه می کند،ولی بیش از آن ما را در کنار آیه ای محوری در سوره متوقف می سازد و پرسشی را طرح می کند که طرح شدن آن برای ما که نعمتهای خدا را مشاهده می کنیم واجب است:

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

«پس کدام یک از نعمتهای خودتان را

ص :300


1- 15) -مفردات راغب اصفهانی،مادۀ عصف.
2- 16) -المنجد.

تکذیب می کنید؟» این نعمتها به اندازه ای فراوان و آشکار است که هیچ کس راهی برای انکار آنها ندارد،پس بهتر است اندکی توقف کنیم و در این باره بیندیشیم.شمارۀ نعمتهای خدا بر ما چند است؟هر ذره ای در وجود ما و در محیط پیرامون ما نعمتی از خدا است،و هر لحظه ای که در آن به ادامۀ زندگی می پردازیم نعمتی دیگر.پس اگر همۀ شاخه های درختان را قلم و برگهای آنها را کاغذ و دریاها را مرکب فرض کنیم و بخواهیم آنها را به ثبت برسانیم،از شمارش آنها عاجز خواهیم بود،و در آن هنگام که پروردگار ما این آیۀ کریمه را پس از هر بندی تکرار می کند که مشتمل بر چیزی از آلاء و نعمتهای او است،در این باره تأکید می کند که آنچه ذکر آن گذشت چیز ساده ای از نعمتهای فراوان او است،چنان که در این گفتۀ خدای عزّ و جلّ آمده است: اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهٰارَ* وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ* وَ آتٰاکُمْ مِنْ کُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کَفّٰارٌ «خدا است آن که آسمانها و زمین را آفرید،و از آسمان آبی فرو فرستاد که به وسیلۀ آن میوه ها را برای روزی شما بیرون آورد،و کشتی را مسخر شما ساخت تا در دریا به فرمان او به حرکت در آید،و رودها را مسخر شما ساخت و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت که در پی یکدیگر درمی آیند،و نیز شب و روز را مسخر کرد*و از هر چه که از او خوستار آن شدید به شما داد،و اگر نعمتهای خدا را بشمارید،شمارش آن را به پایان نمی رسانید،و انسان چه اندازه ستمگر و ناسپاس است». (1)

آری،نعمتهای خدا برای آن است که حاجتهای مادی و معنوی انسان را برآورده سازد،ولی هدف بزرگتر آنها هدایت شدن انسان به وسیلۀ آنها به شناخت بیشتری از پروردگار خویش است،و خداوند متعال در سورۀ نحل،در بیان گوشه ای

ص :301


1- 17) -ابراهیم32/ تا 34.

از نعمتهای پروردگار،در آیۀ 15 چنین می گوید: وَ أَلْقیٰ فِی الْأَرْضِ رَوٰاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهٰاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ* وَ عَلاٰمٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ* أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لاٰ یَخْلُقُ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ* وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ اللّٰهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ «و در زمین لنگرهایی افکند تا از کج شدن شما جلوگیری شود،و نهرها و راههایی که راهنمای شما باشد*و نشانه هایی،و ستارگانی که از آنها راه خود را پیدا کنند*آیا آن کس که می آفریند همچون کسی است که نمی آفریند،پس چرا اینها را به یاد نمی آورید؟*و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید توانایی آن را ندارید،و خدا آمرزندۀ مهربان است».

بنا بر این مهمتر از راهیابی از طریق راهها در زمین،و از طریق ستارگان به شناخت راهها برای رسیدن به هدفهایی محدود،و همچنین مهمتر از شناختن شمارۀ نعمتها،آن است که انسان از این راه به پروردگار خودش عزّ و جلّ هدایت شود.و بشری که به پروردگار خویش کفر می ورزد یا برای او /14 در بحبوحۀ این نعمتها شریک قایل می شود،چه بسیار ستمگر و نادان است!و برای آن که از اندازۀ گمراهی آنان آگاه شوی،کافی است به این گفتۀ انکار آمیزشان توجه کنی که گفتند: وَ مَا الرَّحْمٰنُ «رحمن چیست»؟!!،و ممکن است که ما چنین نگوییم،یا منکر نعمتهای خدا نشویم،ولی غالبا با کردار و رفتار خویش آنها را تکذیب می کنیم،و همچنین با غفلت ورزیدن از سپاسگزاری از او.

همۀ آفریدگان تجلّیهایی از رحمت خدایند،و وجه و جهت او این است:

وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ «و خاور و باختر از آن خدا است و به هر جهت که رو کنید،همان جا وجه خدا است،و خدا گشایشگر دانا است»، (1) ولی در آن هنگام که انسان گمراه می شود،نه تنها از طریق آثار نمی تواند به شناختن رحمت پروردگار خویش و سپاسگزاری او توفیق حاصل کند، بلکه نعمتها را وسیله ای برای افزودن بر تکذیب خویش قرار می دهد،پس چون

ص :302


1- 18) -البقرة115/.

توانگر شد و شکر کردن بر وی وجوب پیدا کرد و به اتراف و کامرانی بیشتر می پردازد،و در زمین بیشتر تباهی می کند،یا چون خدا او را به فرمانروایی رساند،بر مردم بزرگی می فروشد و به طغیان و استبداد و خودرأیی می پردازد،و شاید اشاره ای به این دو گفتۀ او تعالی«فبأیّ آلاء»مشاهده کنیم،و این در صورتی است که حرف با را در آن بای سببی در نظر بگیریم.

زندگی که با همۀ مفردات ایجابی و سلبی آن وجه خدا است،ما را به ایمان به خدا دعوت می کند،و به تصدیق کردن به آیاتش و به فرمانبرداری از اوامرش،پس ما با چه بهانه به تکذیب آلاء و نعمتهای او می پردازیم؟به چه دلیل با هر نعمت هر چه بیشتر خود را زندانی ذات خویش می سازیم،در صورتی که باید خود را از آن رها سازیم و به آفاق ایمان به پروردگارمان عزّ و جلّ متوجه شویم؟!به جای این لازم است که هر وقت به یاد نعمت می افتیم،و از آن برخوردار می شویم، و حتی هر وقت که آیه ای را تلاوت می کنیم که ما را به یاد نعمتهای پروردگارمان می اندازد،و از جمله آنها آیۀ کریمۀ فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ ،چنین بگوییم:

لا بشیء من آلائک ربنا نکذب«پروردگارا!هیچ یک از آلاء و نعمتهای تو را تکذیب نمی کنیم»،که این خود سبب افزایش هدایت و سپاسگزاری و فضل خدا می شود،و در این شک نیست که هدف امام صادق(ع)از این عبارت سخن محض نیست،چه مهمتر از تصدیق زبانی نعمت تصدیق قلب و اندامها است،و آن کس که تصدیق آلاء خدا می کند کسی است که واجب سپاسگزاری از او عزّ و جلّ را به انجام می رساند،و چنان که امام عسکری(ع)گفته است:«قدر نعمت را کسی جز سپاسگزار نمی داند،و از نعمت کسی جز /14 صاحب معرفت سپاسگزاری نمی کند»،و سپاسگزار،چنان که امام هادی(ع)گفته است:«از سپاسگزاری خود را بیش از آن خوشبخت احساس می کند که از نعمت موجب سپاسگزاری،بدان سبب که نعمتها کالا است،و شکر و سپاس هم متاع و کالا است و هم آخرت»، (1) «و شکر مؤمن

ص :303


1- 19) -نور الثقلین،ج 5،ص 187.

در عمل او ظاهر می شود،و شکر منافق از زبانش تجاوز نمی کند». (1) و در صحیفۀ سجّادیّه آمده است:«سپاس خدای را که اگر بندگان خویش را از معرفت سپاس او نسبت به منتهای پیاپی خویش و ارزانی داشتن نعمتهای آشکار خود باز می داشت، در منّتهای او تصرف می کردند بی آن که به سپاسگزاری او بپردازند،و از روزی گستردۀ او بهره مند می شدند بی آن که شکرگزار او باشند،و چون چنین می شدند،از مرزهای انسانیت بیرون می رفتند و به مرز بهائم و چارپایان می رسیدند،و چنان می شدند که در کتاب محکم خویش بدین گونه آنان را توصیف کرده است: إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً «آنان نیستند مگر همچون چارپایان و بلکه گمراهتر». (2)

آن که سورۀ الرحمن را در معرض ملاحظه قرار دهد،خواهد دید که آیات آن به روشی خاص طرح ریزی شده،و بندهای آن فراهم آمده در پیرامون نام الرحمن دور می زند که سوره برای آن آمده است که ما را از طریق تجلیات آن در نواحی مختلف زندگی با آن آشنا سازد،و از این خاستگاه هر بند در آن ما را با بعضی از نعمتهای خدا آشنا می سازد،و سپس در برابر ما پرسشی می آید که 31 بار در سوره تکرار می شود،و به همین گونه بندها با همان صیغه تا پایان سوره تکرار پیدا می کند.پس هدف سوره آشنا کردن ما به پروردگارمان و شناساندن او جلّ جلاله به ما است،و این گام اول است که ما را به هدفی برتر از معرفت رهبری می کند که عبارت از عبادت و پرستش به تمام معنی کلمه است.پس از آن که دریافتیم که همۀ این نعمتها برای آن است که به هدف معین مصلحت انسان برسد،باید دید که هدف خود انسان چیست،و برای رسیدن به این هدف چه نقشی را باید به انجام برساند؟ آن هدف شناختن خدا از طریق آیات و نعمتهای او است،و قیام به آن بدان گونه که خدای عزّ و جلّ از طریق عبادت انجام دادن آن را از ما خواستار شده است.

ص :304


1- 20) -بحار الانوار،ج 78،ص 378.
2- 21) -دعای اول.

[14-16]

در این جا قرآن نظرها و عقلهای ما را به تجلّی دیگری از رحمت خدا جلب می کند که در خلقت انس و جن تجسّم پیدا کرده است.

خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ کَالْفَخّٰارِ

«انسان را از گلی خشک همچون سفال آفرید.» گفته اند که صلصال به معنی گل گندناک است،از این گفته که چون گوشت تعفّن و تغیر پیدا کند،می گویند:صلّ اللحم، (1) و علی بن ابراهیم گفت:

«آن آب آلوده به گل است». (2) بنا بر این خدا انسان را از این آب که به نظر ما پست می نماید آفرید ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ «و سپس نسل او را از چکه ای آب پست قرار داد و آفرید»، (3) ولی به قدرت خود آفرینش او را محکم ساخت:در او گوشی است که با قسمت بیرونی و درونی خود دقیقترین صوتها را دریافت می کند و آنها را از یکدیگر تمیز می دهد،و جگری است که بیش از 700 کار انجام می دهد، و مخی است که معجزه آساترین چیزها در بدن انسان است،و نخاعی که دنبالۀ یاخته های مخ است،و اگر بخواهیم یک سانتیمتر مربع آن را عوض کنیم به ماشین حسابگری(کامپیوتر)با حجمی به اندازۀ یک اطاق بزرگ نیاز داریم که بتواند همۀ حسابهای دنیا را انجام دهد.

ما نمی توانیم آن عدم محض را تصوّر کنیم که خدا ما را که چیزی نبودیم از آن آفرید،ولی می توانیم مسافت هولناکی را که میان صلصالی از گل و انسان تمام عیار وجود دارد تصور کنیم و از این راه به گوشه ای از عظمت آفریدگار جهان پی بریم.و این از لحاظ مادی است،و اگر از آن تجاوز کنیم و به جهان روح برسیم که خدا از روح خود در آدم دمید،با بزرگترین تجلّی رو به رو می شویم،و سبحان اللّٰه أحسن الخالقین.

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مٰارِجٍ مِنْ نٰارٍ

«و جنّیان را از آمیخته ای از آتش

ص :305


1- 22) -مفردات الرّاغب.
2- 23) -نور الثقلین،ج 2،ص 7.
3- 24) -السجدة8/.

آفرید.» و شعله های آتش چون قوی شود،التهاب پیدا می کند و درهم فرومی رود، چنان که بخشی از آب دریا در بخش دیگر آن داخل می شود،و اساس آفرینش نعمتی است که باید جنّیان سپاسگزار آن باشند،که خدا به آنان چنان قوتی بخشید که یکی از آنان تخت بزرگی همچون تخت بلقیس ملکۀ سبا را از یمن به فلسطین در مدت زمانی انتقال داد که از زمین بلند شدن سلیمان(ع)از جایگاه خودش کوتاهتر بود!و چون هر یک از جنّیان به اصل خود نظر افکند /14 و به نعمتهایی که خدا به او ارزانی داشته،متوجه آن خواهد شد که هر شرف و بزرگواری که دارد از فضل خداوند متعال است،پس چگونه می توانند آیات او را مورد تکذیب قرار دهند؟! (1) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ «پس کدام یک از نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می کنید؟» و یکی از آلاء خدا بر ایشان آن است که آنان را از مادّه ای آفریده که با خواسته ها و نقش هر یک از ایشان در زندگی تناسب دارد،پس آدمی را از گلی سست و بد بو آفرید،ولی به او با بخشیدن عقل و علم قوام و استحکام عنایت کرد،تا آن حد که می تواند جنّ را مسخّر خود سازد،و جن را از آتش آفرید،و در بعضی از امور به او قوت و قدرت بخشید،ولی این اختلاف در آفرینش به معنی تمایزی عنصری بر عنصر دیگر نیست،بدان سبب که ارزش به عمل صالح بستگی دارد،خواه از صلصال صادر شده باشد،یا از آمیخته ای از آتش،و بدین معنی نیست که یکی ربّ و پروردگار است که باید به توسط دیگری که مربوب و پرورده است پرستش شود،بلکه آنان دو آفریده اند و خدای یگانه ای به نام اللّٰه دارند.

[17-18]

و ناحیۀ دیگری از رحمت الاهی را هر روز در حرکت خورشید و زمین مشاهده می کنیم.

رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ

«پروردگار دو مشرق و پروردگار دو

ص :306


1- 25) -التفسیر الکبیر تألیف شیخ رازی(با تصرّف).

مغرب.» این آیۀ کریمه توجّه ما را به حرکت انتقالی زمین بر گرد خورشید جلب می کند که هر سال یک دور آن به پایان می رسد و سبب پیدایش چهار فصل سال می شود،و در ضمن آن روزانه محل برآمدن صبحگاهی خورشید از افق(مشرق)و فرو رفتن شامگاهی آن در افق(مغرب)تغییر می پذیرد،پس در اولین روز سال خورشید از نخستین منزل طلوع صبحگاهی خود طلوع می کند و هر روز محل این منزل در آسمان تغییر می پذیرد تا بار دیگر در اول سال بعد به همان نخستین منزل برسد و از آنجا طلوع کند،و در مقابل طلوع چنین کیفیتی عینا برای فرو رفتن خورشید در مغرب پس از پایان روز پیش می آید.و در الاحتجاج طبرسی رحمه اللّٰه آمده است که امیر المؤمنین(ع)گفت:«و اما گفتۀ خدای تعالی:(الآیة)حکایت از آن است که مشرق زمستان جدا است و مشرق تابستان جدا.مگر این را در غروب کردن خورشید و دوری آن نمی بینی»؟و دربارۀ حرکت خورشید توضیح می دهد و می گوید:«و امّا گفتۀ او: بِرَبِّ /14 الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ «پروردگار خاورها و باخترها».

و آیه همچنین حرکت وضعی زمین را بر گرد خودش به یاد ما می آورد که هر روز یک بار انجام می شود،و نیز از شب و روز سخن می گوید که نتیجه ای از این گردش است،که آن نیز مسیر انسان را کامل می کند و در خدمت مصالح و خواستهای او در زندگی است،و از جمله خواب و آسایش او در شب،و فعالیت و کوشش او در روز،و گفتۀ خدا:«المشرقین و المغربین»به تفصیل و بیانی نیاز ندارد،چه علم این حقیقت را به ما آموخته است که زمین همیشه به دو نیمه تقسیم می شود و اگر نیمۀ اول با طلوع آفتاب مقابل باشد،در نیمۀ دیگرش آفتاب غروب کرده است،و عکس این نیز درست است،و بنا بر این دو مشرق و دو مغرب وجود دارد که پیاپی برای کرۀ زمین به وجود می آیند.

و این هر دو حرکت نعمت است و نام الرحمن را برای ما منعکس می سازد، ولی ما را که در هر ذره از وجودمان احاطه شدۀ با نعمتهای خداییم،مشاهده می کنی که به تکذیب آنها می پردازیم،پس آیا جای آن ندارد که پروردگارمان عتاب خود

ص :307

را مکرر سازد و به یاد ما بیاورد؟! فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ.

در آن هنگام که انسان به رحمانیت پروردگار خویش معرفت داشته باشد، و این که خداوند متعال هستی را به مصلحت او مسخر ساخته است،خوشبین و فعال به زندگی می پردازد و اطمینان دارد که تلاش او بی حاصل نخواهد ماند،و از این خاستگاه به تفکر می پردازد که آفرینش او برای آن است که رحمت و بخشندگی داشته باشد نه این که مایۀ عذاب شود،و از سوی دیگر به زودی با زندگی پیرامون خویش یک همزیستی مثبت پیدا می کند.بر کوشش از آن روی اعتماد می کند که از آنچه خداوند سبحانه و تعالی برای او آفریده است به حدّ اعلی بهره برگیرد.و این هنگامی تحقق پیدا می کند که همه چیز را از نعمتها و آلاء پروردگارش بر خود بداند،و اما اگر این را تکذیب کند،سعی او بی حاصل می ماند،و ارادۀ او سست می شود،و نفس او از امکان تسخیر زندگی مأیوس می ماند،چه بسیار آدمی که بر سیارۀ زمین زیسته،بی آن که در صدد آشنا شدن با حرکت ظاهری خورشید و استفادۀ از آن در زندگی خود برآید،و به تحقق بخشیدن به هدفهای شخصی و تمدنی خویش بپردازد،بدان سبب که از رابطۀ خود با آن بی خبر مانده است،یا بر این اعتقاد بوده است که به سبب دوری خورشید تسخیر آن غیر ممکن است و یا به خاطر او آفریده نشده است؟!و اکنون علم نوین برای ما تأکید می کند که آن یک نعمت بزرگ الاهی است،و به سود انسان آفریده شده و با الهام از این نکته جنبش آن بر محاسبات زمانی انعکاس می یابد و دانشمندان پیوسته به تحقیقات گوناگونی اشتغال دارند که منظور از آنها تسخیر خورشید تا آخرین درجۀ ممکن و قرار دادن آن در خدمت هدفها و خواسته های انسان متمدّن است.

[سوره الرحمن (55): آیات 19 تا 36]

اشاره

مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ (19) بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ (20) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (21) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اَللُّؤْلُؤُ وَ اَلْمَرْجٰانُ (22) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (23) وَ لَهُ اَلْجَوٰارِ اَلْمُنْشَآتُ فِی اَلْبَحْرِ کَالْأَعْلاٰمِ (24) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (25) کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ (26) وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِکْرٰامِ (27) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (28) یَسْئَلُهُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ (29) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (30) سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ اَلثَّقَلاٰنِ (31) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (32) یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ (33) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (34) یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ (35) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (36)

ص :308

معنای واژه ها

19 مرج:آمیخته و مخلوط شد.

20 برزخ:مانع و حاجز.

24 الجوار المنشئات:جوارح جمع جاریه است به معنی کشتی،و منشئات به معنی برافراشته است که در آن کشتیها بعضی از چوبها بر بعضی دیگر سوار شده و بالا رفته است و کشتی ارتفاع پیدا کرده است.

کالأعلام:جمع علم یعنی کوه بلند.

31 الثقلان:از ریشه ثقل به معنی سنگینی است،و هر چیز دارای وزن و اندازه را ثقل گویند،و انس و جنّ را از آن سبب ثقلین گویند که بزرگی و جلالت قدر دارند.

ص :309

33 اقطار:جمع قطر است به معنی ناحیه و طرف.

35 شواظ:شعلۀ خالص یا پاره های آتش.

او هر روز در کاری است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

«لا بشیء من آلائک رب أکذب یعنی:هیچ یک از آلاء و نعمتهای تو را،ای پروردگار،تکذیب نمی کنم،جمله ای است که شایستگی تکرار پس از شنیدن هر یک از آیه های یکسان فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ این سوره را دارد.ولی آیا این تکرار کردن بدون معرفت و به کار بستن معنی آن هیچ فایده ای دارد؟هرگز...پس ببینیم که تکذیب آلاء خدا چه معنایی دارد و چگونه آنها را، به جای تکذیب،تصدیق کنیم.

دو گروه از مردم آیات خدا را تکذیب می کنند نخست آن کسان اند که به نعمت اعتقاد ندارند،از آن روی که به زندگی با دیدی شوم و روحیّه ای پیچیده نگاه می کنند،و هر چیز در نظر ایشان نقمت و مصیبت است،هر چند نعمت بوده باشد، وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً «و چون به آنان گفته می شود که به رحمن سجده کنید،می گویند:رحمن چیست،که به ما فرمان سجده کردن به او را می دهی،و نفرت و بیزاری ایشان افزوده می شود»، (1) و گروه دیگر آن کسان اند که به نعمت اعتراف دارند،ولی عملا منکرانند که از جانب خدا برسد،و به همین سبب سپاسگزاری خویش را متوجّه به جانب جز خدا می کنند:

ص :310


1- 26) -الفرقان60/.

وَ مِنْ آیٰاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهٰارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ،لاٰ تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لاٰ لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ /14 إِیّٰاهُ تَعْبُدُونَ «و از آیات او است شب و روز و خورشید و ماه،به خورشید و ماه سجده نکنید،بلکه در برابر خدایی سجده کنید که آنها را آفریده است،اگر پرستش او را می خواهید». (1) و این نیز گونه ای از تکذیب است،و آن کس که به پروردگار و مالک نعمت ایمان ندارد یا برای او شریک قایل می شود،بر آن نعمت شکر گزار او نبوده است،و آن کس که سپاسگزاری نکند،تضمینی برای ادامه یافتن نعمت یا افزوده شدن آن ندارد،و نیز برای استفاده کردن از آن در مواردی که با سلامت همراه باشد،آیا این همه مرهون سپاسگزاری بر شکل صحیح آن نیست؟مثلا،دستگاه گوارش در بدن انسان(دهان و سرخنای و معده و روده ها)می بایستی از این نعمت برخوردار شود،پس آن کس که آنها را از خدا می داند،به جستجوی برنامۀ رسالت در خوردن و آشامیدن برمی خیزد،و این که نوع و مقدار و روش به کار بردن آنها(آداب خوردن و آشامیدن) از چه قرار است،امّا آن دیگری که خدا را تکذیب می کند،ملتزم به این گونه امور نیست و هر طور که بخواهد عمل می کند و از آنچه برای او زیانبخش است،همچون شراب و عرق و گوشت خوک و نظایر اینها،پرهیزی ندارد که این خود نیز نوعی از تکذیب است،و به همین گونه نعمتی را تکذیب می کند که در آن ثروت و مال برای بهره کشی از دیگران و آزردن آنان مصرف شده باشد،و اسراف و تبذیر بر نفس را روا نمی دارد،اما آن کس که سلطه را وسیله ای برای برتری جستن بر دیگران به کار می برد، آلاء پروردگار خویش را تکذیب می کند.

آن کس که نعمت را برای خیر شخص خود و بشریّت به کار نمی برد،و در نتیجه کاری برای استمرار پیدا کردن آن انجام نمی دهد،نه تنها از افزوده شدن آن محروم می ماند،بلکه آن را در معرض زوال و نابودی قرار می دهد: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ «و در آن هنگام که پروردگارتان اعلام کرد که اگر از من سپاسگزاری کنید،بر نعمت شما می افزایم،و اگر به

ص :311


1- 27) -فصّلت37/.

کفران بپردازید،عذاب من بسیار سخت است»، (1) بنا بر این به کار بردن پاسخ«لا بشیء من آلائک ربّ أکذّب»ملازم با شکر نعمت است،و این بدان معنی است که عملا به نعمت بودن آن اعتراف کرده ایم،و این که از جانب خدا است و با گفتار از او شکرگزاری می کنیم و دستور او را به کار می بندیم،و تصدیق به آلاء پروردگارمان همین است.

شرح آیات:

[19-21]

و از جا به جا شدن نقاط برآمدن و فرو رفتن خورشید در آسمان، قرآن ما را به آبهای دریاها انتقال می دهد که آب بعضی از آنها با یکدیگر برخورد پیدا می کند بدون آن که با تجاوز و طغیانی همراه باشد.

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ* بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ

«دو دریا به یکدیگر تلاقی پیدا می کنند*و میان آن دو مانعی است تا به یکدیگر آسیب نرسانند.» در آیه اشاره به چند نمود از نمودهای طبیعی شده است:اولی برخورد کردن آبهای شور دریا است با آبهای دیگر شیرین،همچون آبهای رودخانه ای که به دریا می ریزد،که با وجود برخورد کردن با یکدیگر،آب شیرین بر طبیعت خود باقی می ماند.و شکل دیگری از رحمت پروردگار آن است که رودخانه ها را در سراسر جهان مرتفع تر از دریاها قرار داده،چنان که گفته است: وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً «و او است آن که با هم آمیخت دو دریا را که یکی از آنها آب پاکیزۀ گوارا دارد و آن دیگری نمکی و شور است،و میان آن دو حاجز قرار داد و دیواری افراشته، (2) و نمود دیگر تلاقی کردن دریاها با یکدیگر است.سه چهارم از سطح زمین ما را آب دریاها و

ص :312


1- 28) -ابراهیم7/.
2- 29) -الفرقان56/.

اقیانوسهایی پوشانده است که با یکدیگر ارتباط دارند،و با آن که زمین حرکتی دایمی بر گرد خود و بر گرد خورشید دارد،ارتفاع سطح دریاها ثابت می ماند،و هیچ وقت آب دریایی به دریای دیگر نمی ریزد که سبب طغیان آب آن شود.

هنگامی که در طبیعت به جستجو برمی خیزیم،شواهد دیگر بر این آیۀ کریمه می یابیم،تخم مرغ را هر چه تکان دهیم،سفیده و زردۀ آن با یکدیگر مخلوط نمی شود،و دریاهای نور و ظلمت نیز در حرکت شب و روز چنین است که حرکتی دایمی دارند و در نقطه ای با هم تلاقی می کنند،ولی با یکدیگر آمیخته نمی شوند یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ یُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ «فرو می برد شب را در روز و فرو می برد روز را در شب». (1) و هنگامی که از سفر با اندیشه در افقها به جانب دیگر تفکر دربارۀ خویشتن بازگردیم،مظهری از این حقیقت را در زندگی انسان نیز ملاحظه می کنیم،که آب مرد و آب زن با یکدیگر آمیخته می شوند و از ترکیب آنها نطفه به وجود می آید که خرده خرده رشد می کند تا به صورت انسانی کامل،مرد یا زن، در می آید،و خصوصیتهای مرد و زن پیوسته همان است که بود و هیچ تغییری در آن پدید نمی آید،و همچنین آبهای شیرین و گوارایی که از درون زمین بیرون می کشیم، در سرچشمه های خود با آبهای دریا برخورد دارند که همۀ زمین را حتی در اعماق سیراب می کند،ولی هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ سٰائِغٌ شَرٰابُهُ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ «این یک آب شیرین گوارا است،و آن یک شور و بد مزه»؛ (2) و در واقعیت /14 اجتماعی نیز چنین است که:مؤمنان و کافران با یکدیگر برخورد و تلاقی دارند و فاصله ها و نشانه های جدایی میان آنان باقی و برقرار می ماند.

امّا برزخی که میان دو دریا حایل می شود،گاه جسمی مادّی همچون بخشی از خشکی است که میان آن دو دریا قرار گرفته است،و اگر دریاها بر خشکی طغیان می ورزیدند،زندگی آدمی بر سطح زمین امکان پذیر می شد،و اگر

ص :313


1- 30) -فاطر13/.
2- 31) -فاطر12/.

سفیدی و زردی تخم پرندگان درهم آمیخته می شد،نسل پرندگان از سطح زمین برمی افتاد.و گاه این برزخ به صورت سنّتها و قوانین طبیعی است همچون گرانش و چگالی و ویژگیهای مخصوص دو مخلوط،و گاه ارزشها و فرهنگهایی است که بقای در مجموعۀ کافر و مؤمن را تأمین می کند،و همۀ آنها بدون شک ساختۀ خدا است و نشانه ای از مراقبت و هیمنۀ عالی او نسبت به زندگی،و رحمت او نسبت به انسان که در عین حال حدود و تنوع را برپا نگاه داشته،و آیا این دلیل بر نیکی نظام و دقت تدبیر و استحکام ساختمان و عزت و قدرت آفریدگار و حکمت او نیست؟ هنگامی که در این آیه به دقت بیندیشیم و نظر کنیم،هر کلمۀ آن را تعبیری از رحمت خدا و اشاره ای به آن می یابیم،اگر دریاها و آبها به طغیان بر یکدیگر یا بر خشکیها می پرداختند و جداییها از میان می رفت،آیا به صلاح انسان می بود؟ هرگز...و سپس قرآن می گوید«مرج»که حرکت ذاتی هر یک از دو دریا بر اثر تموجها است،به همان گونه که«یلتقیان»اشاره به حرکت دو تایی است،و این هر دو با هم رحمت آشکار الاهی است،و اگر خدا دریاها را راکد می گذاشت،آب آنها تعفن پیدا می کرد و در نتیجه زندگی ماهیان بزرگ در آن امکان پذیر نمی شد،و نیز زندگی بسیاری از جانوران دیگر دریا،و انسان نمی توانست از زیور و گوشت تازۀ استخراج شدۀ از آن بهره مند شود.سپس دریاها را پیوستۀ به یکدیگر ساخت که حرکت آبزیان و گاه مهاجرتهای ضروری آنها را امکان پذیر می سازد،و به همین گونه سفر کردن به بسیاری از نقاط عالم از طریق دریا به آسانی صورت می گیرد که مخصوصا از لحاظ جا به جا کردن کالاها و مبادله کردن آنها با یکدیگر اهمیت فراوان دارد.و اگر آب رودخانه ها-و مخصوصا رودخانه های بزرگ-وجود نمی داشت و زیادی آب آنها به دریاها نمی ریخت،طغیان آنها سبب نابودی انسان و کشته های او می شد.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

[22]

و سیاق ما را به نعمت زینت و آرایش و وسیلۀ آن که قسمتی در دریاها قرار گرفته است می اندازد که از نیازمندیهای کمالی و نه اساسی انسان

ص :314

محسوب می شود،تا هماهنگی با سیاق سوره داشته باشد که هدف آن بیان تجلّیات رحمت خدا(اسم الرحمن)در زندگی است،بدان سبب که زیور و آرایش منتها درجۀ نعمت است.

یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ

«بیرون می آید از آنها مروارید و مرجان.» خدا تنها نیازمندیهای ضروری ما را در دریاها قرار نداده،بلکه چیزهای کمالی و تجملی نیز در آن پدید آورده است: وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا،وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهٰا،وَ تَرَی الْفُلْکَ مَوٰاخِرَ فِیهِ،وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ «و او است آن که در اختیار شما قرار داد دریا را تا از آن گوشت تازه بخورید،و از آن زیوری برای لباس و پوشیدن خود استخراج کنید،و در آن کشتیها را می بینی که آب را می شکافند(و پیش می روند)،و تا از فضلش جستجو کنید و باشد که سپاس گزارید»، (1) و قرآن با این آیه از سورۀ الرحمن پندارهای قدیمی را از میان برد که می گفتند از آب رودخانه ها مروارید و مرجان به دست نمی آید،و علم نوین خلاف آن را به اثبات رسانید،و بدین گونه کتاب خدا بر تمدن بشری پیشی خود را نشان می دهد.

شاید در آیه اشاره ای به آن باشد که استخراج زیور و آراستن خود به آن مباح است،مگر خداوند سبحانه و تعالی نگفته است: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ،قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا... و نیز گفت: خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ .

[23-25]

این بود نمونه ای از نعمتهای خدا که برای انسان،هر وقت که بر کشتی در دریا سوار می شد،یا در اعماق آن فرو می رفت،و نیز در آن هنگام که به آفاق آفرینش نظر می انداخت و خورشید و ماه و ستارگان و زمین و دریاها و رودخانه ها را مشاهده می کرد،و سپس به تجسس در ژرفنای نفس خویش و بعدها و

ص :315


1- 32) -النحل14/.

جهتهای آن می پرداخت،و آن گاه که مشاهدۀ آن می کرد که نعمتهای پروردگارش از هر سو به سوی او در حرکت است،آیا این همه دلیل کافی برای راه یافتن به پروردگارش و دست یافتن به شناخت او و انگیزه ای برای سپاسگزاری از وی نبود؟ ولی بیشترین مردم را می بینی که تکذیب نعمت می کنند و کوتاهی در شکر گزاری، و بلکه هرگز به تشکر نمی پردازند،و حتی آن کسان که تمام عمر را به شناوری در دریاهای علم سپری کرده اند،یا از طریق تحقیقات /14 میدانی و اکتشافات نوین به کشف قوانین طبیعی می پردازند،از این اکتشافات به پیامدهای آنها نمی رسند که ایمان آوردن به پروردگار عزت و رحمت است،بلکه آنان را می بینی که به زندگی نظری سطحی دارند و جز گمراهی و تکذیب حق چیزی دستگیرشان نمی شود،در همین حد توقف می کنند و چنان می پندارند که این قوانین و نظامها و سنتها محرک زندگی است،و نمی پرسند که:آیا چه کس آنها را وضع کرده است؟!و چه کس آنها را به جریان می اندازد،و بر آنها نظارت دارد؟آری،علم بر اساس ایمان و معرفت خدا بنا نشده،و گاه زیان آن بیش از سود آن است،بدان سبب که گاه عنوان وسیله ای برای کفر و تکذیب پروردگار و ارادۀ او می شود.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

از آلاء او است کشتیهایی که ما را به جاهای دور می برند و در سفر و بازرگانی و صید دریایی سود فراوان از آنها به دست می آید،و آیا اگر آنها نبود می توانستیم بر دریا سوار شویم،یا دست ما به گوشت و زینت موجود در آن می رسید؟هرگز...و به همین سبب آشکار است که در این سورۀ رحمانی می بایستی قرآن به محض سخن گفتن از دریا با ما دربارۀ کشتی سخن بگوید.

وَ لَهُ الْجَوٰارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلاٰمِ

«و او را است رونده هایی برافراشته در دریا مانند کوه ها.» جری به معنی رفتن با شتاب است،و به کشتی نمی گویند که سارت یعنی سیر کرد و رفت،و خدای تعالی گفته است: وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبٰالِ

ص :316

و(کشتی)آنان را در موجی همچون کوه ها به پیش می برد». (1)

منشئات از انشاء به معنی ساختن و پرداختن است،و خدا کشتیها را به سبب بلندی آنها نسبت به سطح آب به کوه تشبیه کرده است،و این معنی در کشتیهای بادی محسوستر است.

این پرسش پیش می آید که چرا پروردگار ما در هنگام سخن گفتن از نعمتهای دیگر همچون خورشید و ماه و ستاره و درخت نگفته است که آنها«له» یعنی برای انسان است،در صورتی که در این جا گفته است«و له الجوار»؟و پاسخ آن است که انسان نمی تواند مدعی مالک بودن آن نعمتها شود،و دستش به آنها نمی رسد،ولی گاه چنان می پندارد /14 که مالک یا آفرینندۀ کشتی است،بدان سبب که وی نقشۀ آن را کشیده و الوارهای لازم برای ساختن را از درخت فراهم آورده و با میخها آنها را به یکدیگر پیوسته و به شکل کشتی قابل سوار شدن درآورده است،پس در این جا نیازمند آن است که کسی به او بگوید که سازندۀ کشتی خود مصنوع و مخلوق پروردگار است،و جز با نیرویی که خدا همراه با عقل و علم و معرفت به او عنایت کرده،نمی توانسته است کشتی را بسازد،پس کشتی از آن خدا است،و او است که به قدرت خویش آن را در دریاها به پیش می راند،و دریانوردان می دانند که چه خطرهایی آنان را در میان گرفته است،و در دریاها به چه امواج بلندی رو به رو هستند و با آنها دست و پنجه نرم می کنند.

پروردگار ما ساختن کشتیها را به پیامبرش نوح(ع)آموخت و او نیز به نوبۀ خود آن را به بشریت آموزش داد،و نیز خدا از طریق پیامبران و فرستادگان خود بسیاری از چیزهای دیگر را به بندگان خود آموخت،همچون میزان،و طبرسی در جوامع الجامع خویش آورده است که:«جبرییل(ع)ترازو را با خود آورد و آن را به نوح داد و گفت:به قومت فرمان ده که با آن وزن کنند». (2) و کشتی تا کنون

ص :317


1- 33) -هود42/.
2- 34) -نور الثقلین،ج 5،ص 250.

برترین وسیلۀ نقلیه ای است که بشر آن را کشف کرده است،و آن نیز نعمتی الاهی است،و قرآن بعد از یادآوری از آن این سؤال را طرح می کند:

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

آیا عقل دلیل کافی بر آن نیست که باید از آن کس که این نعمتهای عظیم را به ما ارزانی داشته است سپاسگزاری کنیم؟چرا.ولی پروردگار بخشندۀ ما به لطف خود،بر راهنمایی عقل به یاد وحی بودن را بر آن افزوده است،در عین آن که برای ما یک حجت بالغه است،بلکه به نعمتهای خویش از طریق وحی بر بصیرت ما می افزاید و عقلهای ما را برمی انگیزد و بر سختگیری آن در مقابل هوای نفس و جلوگیری کردن از آن می افزاید،پس هیچ کس حق گفتن این سخن را ندارد که از آن جهت نعمتهای خدا را تکذیب کرده که آنها بر وی ناشناخته بوده است.و پس از این بیان و تأکید دیگر کوتاهی کردن انسان از سپاسگزاری و معرفت پروردگارش،با یادآوری او به فضلش نمی تواند به غفلت باشد،و نه به نادانی از آن روی که علم نیز به بشر عنایت کرده است.

[26-28]

پس از گفتگو با عقل به زبان حقایق علمی که بشر با چشم خود /14 آنها را می بیند و به جان او نفوذ می کند،وحی و جدان آدمی را به صورت مستقیم مخاطب قرار می دهد و او را با ذکر بزرگترین و مؤثرترین حقایق در نفس او سخت تکان می دهد.و آن حقیقت مرگ و فنا است که آدمی پیوسته در صدد گریختن از آن است،و حاضر است که مال یا عزیزترین کسان خود را فدا کند تا مگر مرگ او یک سال تأخیر پیدا کند،یا چند روز.و فنای همه چیز در پیرامون آدمی،همچون فنای خود او،دلیلی بر یگانگی خدا است،و پروردگار ما به این مطلب همچون بزرگترین نشانه ای اشاره می کند که ما را به شناختن و یکتا شمردن او می رساند.

آری.خدا از ما خواسته است که به ظواهر و نمودهای طبیعی نظر کنیم،و دربارۀ آنها بیندیشیم،ولی از این بابت خود را خسته نکنیم،بدان سبب که اینها نعمتها و آیات محضی هستند که سپاسگزاری بر آنها واجب است و باید به هدایت آنها به دلیل بودنشان برسیم.آنها حادث و نو پدیدند و بنا بر این آفریننده ای دارند،و

ص :318

چون این گونه چیزها می میرند و فانیند،پس معبود و اله نیستند،زیرا که اله نمی میرد.

کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ

«هر که بر روی آن(زمین)است فانی است.» یعنی همه چیز و نه بعضی از آنها،ولی خدا نمی گوید مرده،بدان سبب که مرگ تنها در زندگان جریان دارد،بلکه می گوید فان،بدان جهت که فنا هر چیز آفریده را شامل می شود،و در دعای ادریس پیامبر(ع)آمده است که:«ای نوآورندۀ نوآورده ها،و بازگردانندۀ آنها پس از فنا و نابودی آنها به قدرت خود». (1)

وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ

«و باقی می ماند وجه پروردگارت که صاحب جلالت و اکرام است.» پس آیا وجه خدا که پس از فنای همۀ چیزها باقی می ماند چیست؟الفاظ ظاهر مادی و تجسمی خود را در هنگام سخن گفتن از پروردگار قدّوس ما سبحانه و تعالی از دست می دهند،پس دست خدا چیزی جز قدرت او نیست،و عین او چیزی جز علم و گواه بودن بر هر چیز نیست،و نیز وجه و روی او،آن چیزی است که به آن در برابر آفریدگان خود تجلّی می کند،تا هر کس بخواهد از این راه او را بشناسد، و نور او را به میانجیگری کسی او را دوست دارد ببیند،مگر ما افراد بشر همانندان خویش را به میانجیگری چهره های ظاهری ایشان نمی شناسیم،و خداوند متعال از داشتن مثل برتر است، /14 و وجه آشکار برای پروردگار ما همان دین او است که سنتها و شرایع و حقایقی را که دلالت بر او دارند شامل می شود،و امام امیر المؤمنین(ع) گفته است: کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ که مراد از آن این است که هر چیز جز دین او از میان می رود،چه محال است که خدا همه چیز را هلاک کند و وجه را باقی گذارد،او از این کار برتر و بزرگتر است،بلکه هر کس و هر چه را هلاک می کند که از او نباشد،مگر ندیده ای که خداوند متعال گفته است: کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ* وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ و بدین گونه وجه خود را از خلق جدا کرده

ص :319


1- 35) -همان منبع،ص 193.

است». (1)

دین در کسانی تجلّی پیدا می کند که به آن تحقق می بخشند،همچون پیامبران و امامان هدایت کنندۀ به خدا،و امام رضا علیه السلام در پاسخ پرسش ابو الصلت از او دربارۀ«وجه اللّٰه»که گفت:ای پسر رسول خدا!معنی این خبر روایت شده که پاداش لا اله إلاّ اللّٰه گفتن نظر کردن به وجه خدای تعالی است چیست؟،گفت:«ای ابو الصلت!هر کس خدا را با وجه و چهره ای همچون دیگر وجوه و چهره ها تشبیه کند،کفر ورزیده است،ولی وجه خدا پیامبران و حجتهای او صلوات اللّٰه علیهم اند،که به توسط ایشان به خدای عزّ و جلّ رو و توجه می شود،و نیز به دین و معرفت او». (2)

و امام صادق(ع)گفت:«ما وجه خداییم». (3)

بنا بر این وجه اللّٰه حق تحقق یافتۀ در سنتها و شریعتها و دین او و اولیای او است، و همه چیز جز آن فانی است،پس بر ما است که به آن متمسک شویم و متغیرها در ما تأثیر نداشته باشد،پس اگر کسی از ما به اعمال نیک و صالح می پردازد،این را برای خدا و لوجه اللّٰه انجام دهد،تا به پاداش آن در روز جزا برسد،و اگر عمل صالح نه برای وجه اللّٰه بلکه برای ریا صورت بگیرد،آیا می تواند سودی داشته باشد؟ فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ .

پس با آیۀ فناء ممکن نیست که کسی مدعی خدایی شود یا دیگری برای او چنین ادعایی کند،یا مدّعی آن شود که نسبت به خدا نادان است، /14 و اگر ناگزیر است که چنین باشد،نخست باید مرگ را از خود دور کند،یا دیگران او را از مرگ دور کنند.

[29-30]

سپس قرآن به بیان صفت دیگری از پروردگارمان می پردازد که ما را نسبت به او فرمانپذیرتر و متوسلتر می سازد،و آن صفت بداء است که به معنی

ص :320


1- 36) -همان منبع،ص 192 به نقل از الاحتجاج.
2- 37) -همان جا.
3- 38) -همان جا.

نظارت و فرمانروایی عام و همیشگی او بر هستی است،و جهان چنان نیست که به ادعای پیروان گمراه مارکس همچون شعله ای باشد که همیشه وجود داشته و همیشه نیز برقرار خواهد ماند.آنچه می میراند و زنده می کند،طبیعت نیست،و سنتها و نظامها و قوانین چنین ثبات مطلقی ندارند،و آن که در آفرینش تصرف می کند خدا است،و هر چیز ثبات و استقرار خود را از او دارد،و او هر وقت بخواهد،آن را به هر صورت که بخواهد و اراده کند تغییر می دهد.و چون به زندگی نگاه کنیم،این حقیقت را به وضوح در آن مشاهده می کنیم،پس در کنار ثابتها متغیرهایی ناشناخته بر انسان وجود دارد.پزشک پس از معاینۀ بیمار نسخه ای برای او می نویسد،ولی به این معترف است که همۀ بیماریها را 100%نمی شناسد،و تضمین درمان صد در صد نمی دهد،چرا؟از آن روی که حاشیۀ ناشناخته ای در بیماری و درمان وجود دارد، چه گاه عوارض بیماریها در یکدیگر تداخل پیدا می کند،یا این که گاه بدن داروی درمان را در بدن خود نمی پذیرد،و به همین سبب پزشک به بیمار خود می گوید که:

بیماری تو ظاهرا فلان بیماری است،و این دارو و ان شاء اللّٰه آن را درمان می کند.و از پزشکی تا هر ناحیه و میدان در زندگی پیوسته جاهایی خالی در قوانین طبیعی وجود دارد که علم و قدرت آدمی توان پر کردن آن تهیگاهها را ندارد و مشیت خاص خداوند متعال به این کار اختصاص دارد.و به همین جهت هیچ کس اعتماد و وثوق کلی صد در صد به علم و نیروی خود ندارد،بلکه با این شک زندگی می کند که آینده چیزهایی را پیش خواهد آورد که احتمال آنها را نمی داده است.آری، آزموده های بی حساب و شمار به او آموخته است که او مالک و فرمانروای کاینات نیست،و بلکه مالک نفس خود نیز نیست،چه بسیار اتفاق افتاده است که برای آیندۀ خود برنامه ریزی کرده،و تغییر متغیرها برنامۀ او را دگرگون ساخته است،و چه بسیار عزیمت قلبی بر چیزی پیدا کرده و پیشامدهای ناگهانی اسباب فسخ عزیمت او را فراهم آورده است،و بدین گونه در ضمیر هر کس این اندیشه وجود دارد که دست غیب بر آفریدگان فرمانروایی می کند نه دست او،و این حجتی بالغه است که پروردگارمان سبحانه و تعالی ما را به آن هدایت کرده است.و این گفته از

ص :321

امیر مؤمنان(ع)است که گفت:«خدا را به فسخ عزیمتها شناختم و به گشوده شدن گرهها و شکستی همّتها». (1)

امریکاییها یک ماهوارۀ فضایی به اسم چالنجر(چالشگر)را با هزینه کردن میلیونها دولار ساخته اند،و پیش از رها کردن آن به فضا از طریق عقلهای الکترونی به حسابهایی دقیق دربارۀ آن پرداخته بودند،و ناگهان در فضا منفجر شد و به صورت یک چالشزدا درآمد،ولی هنوز آثار این شکست در جانهاشان و حیرت در عقلهاشان باقی و برقرار است،و تجلّی ارادۀ الاهی در عملیات نظامی آنان بر ضدّ اسلام در بیابان طبس نیز حادثۀ دیگری از همین گونه است.

یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

«هر که در آسمانها و زمین است،از او می خواهد و سؤال می کند.» بدان سبب که تنها او خدا است و توانایی بر فراهم آوردن نیازمندیها و تحقق بخشیدن به خواسته های آنان را دارد.و این خواستن منحصر به جن و انس و فرشتگان نیست،بلکه آفریدگان عاقل و بهایم،و جامد و متحرک،همه را شامل می شود،بدان سبب که هیچ چیز نیست که نیازمند به خدا نباشد،و هیچ چیز نیست مگر آن که با زبانی مخصوص با خدای خود سخن می گوید: تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰاوٰاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ،وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ،إِنَّهُ کٰانَ حَلِیماً غَفُوراً «هفت آسمان و زمین و کسانی که در آنها جای دارند،تسبیح او می کنند،و هیچ چیز نیست مگر آن که با ستایش او تسبیحش می کنند،ولی شما تسبیح آنها را فهم نمی کنید،و او بردبار و آمرزنده است»، (2) و هیچ راهی برای رسیدن انسان به خواسته هایش به فضل خدا،و برداشته شدن هر مشکل از سر راه موفقیت او،پیش از پرداختن به کار و پس از آن،وجود ندارد مگر پرداختن به دعا و درخواست از خدا،و او خود گفته است: قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ «بگو:

ص :322


1- 39) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 250.
2- 40) -الاسراء44/.

چه کس به کار شما می رسید اگر دعا کردن شما نمی بود؟»، (1) وَ قٰالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ «و پروردگار شما گفت:مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم،و کسانی که از پرستش سرپیچی کنند،سرافکنده وارد جهنم خواهند شد». (2) و امیر المؤمنین(ع)گفت:

«هر که در خدا را بکوبد،به روی او گشوده خواهد شد»، (3) و امام صادق(ع) گفت:«به دعا بسیار توجه کنید،چه آن کلید رحمت و وسیلۀ رسیدن به هر حاجت است،و به آنچه در نزد خدا است،جز به دعا نتوان رسید،و آن دری است که بسیار کوفته می شود و نزدیک آن است که به روی کوبندۀ آن باز شود». (4) ولی بر بنده لازم است که آداب دعا را مراعات کند و /14 «هر دعایی که پیش از آن تمجیدی نباشد ناقص و ابتر است»، (5) و رسول خدا(ص)گفت:«نماز شما وسیلۀ اجابت دعای شما و زکاتی برای اعمالتان است»، (6) «و دعا در حجاب است تا آن گاه که به محمد و آل محمد برسد». (7) و صادق(ع)گفت:«هر آینه ستایش است،و آن گاه اقرار به گناه،و سپس درخواست و سؤال». (8) و همۀ آفریدگان در هستی و توفیقهای خود به درخواست و سؤال از خدا لحظه به لحظه نیازمندند،و چون بنده توانایی آن ندارد که پروردگارش را بشناسد و با او ارتباط مستقیم برقرار کند،خدا برای خود نامهایی قرار داد،و برای رحمت کردن به ما آنها را به ما شناساند،پس ما او را به نامهایش می خوانیم،و در دعایی چنین آمده است:«تو را به آن نامت می خوانم که با آن آسمانها و زمین روشن،و کار پیشینیان و پسینیان اصلاح می شود».

ص :323


1- 41) -الفرقان77/.
2- 42) -غافر60/.
3- 43) -غرر الحکم.
4- 44) -بحار الانوار،ج 93،ص 295.
5- 45) -همان جا،ص 321.
6- 46) -همان کتاب،ج 94،ص 54.
7- 47) -همان کتاب،ج 93،ص 311.
8- 48) -همان جا،ص 381.

آری.آدمی گاه گمراه می شود و به خدا کفر می ورزد،پس از او سؤال نمی کند و با زبان به خواندن او نمی پردازد،و با وجود این نمی تواند در نفس خود او را انکار کند،بلکه آشکارا به او سبحانه و تعالی اعتراف دارد،و در ساعت نیازمندی و تنگی و گرفتاری به دعا می پردازد: وَ إِذٰا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ «و چون موجی همچون کوه آنان را در میان گیرد،با دین خالص او را می خوانند». (1)

بعضی از فلسفه های جاهلیت قدیم به دینها راه یافته و چنان گمان کرده اند که دعا سؤالی است و نفعی از آن به دست نمی آید،و خدا از این امر در کتاب خود چنین یاد کرده است: وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمٰا قٰالُوا بَلْ یَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشٰاءُ «و جهودان گفتند که دستهای خدا به زنجیر بسته است،دستهای خودشان به زنجیر بسته باد،و لعنت بر ایشان به سبب آنچه گفتند، بلکه دستهای او باز است و به هر گونه که بخواهد می بخشد». (2) بدین گونه این فلسفۀ بسیار گمراه کننده به ذهنهای بعضی از مسلمانان به عناوین مختلف راه یافته، همچون جبریان و قدریان،و اعتقادشان این است که خدا مقدّرات آفریدگان را نوشته، /14 و جز آنچه برای ایشان نوشته شده به آنان نخواهد رسید،و با استناد به این فرض منفی منکر تأثیر استغفار و دعا شده اند،و چه پردۀ بدی این فلسفه میان بنده و پروردگار او می کشد،و اگر بخواهد به سوی او رود،یا نیازهای خویش را از او بخواهد،با بسته بودن دست خدا و زبان و قلب خودش گرفتار چه یاس و نومیدی می شود!و چرا باید از خدایی سؤال و طلب حاجت کند که اراده ای در او نیست؟ قدرها تغییر ناپذیر است،و چه امید آن هست که دعا مستجاب شود؟و از این جا متوجه تفاوت فراوان میان معارف الاهی و فلسفه های بشری می شویم،پس در آن حال که فلسفه های بشری بذر نومیدی را در نفس انسان می افشانند،و فعالیت او

ص :324


1- 49) -لقمان32/.
2- 50) -المائدة64/.

کاسته می شود و نیرومندی او به سبب اموری حتمی که خیال می کند قدرت بشری را چندان در خود گرفته است که زندان زندانی را در خود به همین صورت درمی آورد فرو بسته و از کار افتاده می ماند،روش الاهی پاک را چنان می یابیم که درهای امید را بر روی وی گشوده است،و اعتماد و وثوقی نسبت به پروردگارش از این لحاظ پیدا می کند که قادر بر برآوردن حاجات او است،و معادلات و واقعیت به سود او تغییر می پذیرد،و افکار جبری و قدری را که مانع دعا کردن او و رسیدن به نیازش از خداوند خویش است از او دور می کند،و این پرسش و خواندن خدا را ما فوق حتمیات و برتر از قضا و قدر می داند و به دعا می پردازد.و امام باقر(ع)خطاب به زرارة(رض)گفت:«آیا می خواهی تو را به چیزی راهنمایی کنم که رسول خدا(ص)در آن هیچ کس را مستثنی نکرده است»؟گفتم:آری،گفت:

«دعا قضا را رد می کند،حتی اگر تأیید شده باشد» (1) و امام کاظم(ع)انگشتان خویش را به یکدیگر چسباند و گفت:«بر شما باد به دعا کردن که دعا و طلب کردن از خدا بلای مقدّر شده و قضا بر آن تأکید کرده را که تنها امضا و جریان آن باقی مانده،دور می کند،پس چون از خدای عزّ و جلّ در دعا خواسته شود که بلا را دور کند،آن را دور خواهد کرد». (2)

شاید آیۀ بعدی دلالت بر صفت بداء داشته باشد که کلید بصیرت دعا است،و اگر خدا قادر بر تغییر دادن آفریدگان و دفع بلا و رفع قضا نباشد،دعا بی اثر می ماند،و آن که به بداء معتقد نباشد،و به سلطۀ مطلقۀ خدا که هیچ چیز جز خودش آن را مقید نمی سازد ایمان ندارد،به الاهیت او ایمان و اعتقاد ندارد،چه خدای تعالی را از لحاظ مقام و قدرت حتی از پادشاهان هم کمتر قدر می نهد،چه او را از مهمترین صفات او که سلطه است محروم ساخته مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ «ارج نگذاشتند به خدا چندان که حق ارج گذاشتن به او است و خدا

ص :325


1- 51) -اصول کافی،ج 2،ص 469.
2- 52) -بحار الانوار،ج 93،ص 295.

توانا و صاحب عزت و قدرت است» (1) /14 سبحانه و تعالی عما یصفون علوّا کبیرا.

کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ

«هر روزی در کاری است.» پیامبر(ص)گفت:«از جملۀ کار او است این که گناهی را ببخشد،و گرفتاری گرفتاری را از او دور کند،و گروهی را بالا برد،و گروهی دیگر را پایین». (2)

علی بن ابراهیم(رض)گفت:«زنده می کند و می میراند،و روزی می دهد و می افزاید و می کاهد»، (3) پس بعد از دعا کردن و استجابت آن از جانب خدا، ثباتی نیست،حتی در شب قدری که قدرهای خلایق تا شب همانند بعدی آن نوشته می شود،چه در صورتی که پروردگار ما برای خود بدا و عوض کردن نوشتۀ خود را-چنان که در حدیث آمده-شرط کرده است،دیگر نوشته و کتاب ابدی نیست،و خدا گفته است:«خدا آنچه را که بخواهد محو می سازد یا ثبت می کند و اصل کتاب در نزد او است». (4)

شاید از این آیه چنان مفهوم شود که خدا هر روز خلق جدیدی را می آفریند که ما آن را نمی شناسیم.و اشاره ای به این در گفتۀ امیر المؤمنین(ع)می یابیم:

«سپاس خدایی را که نمی میرد و شگفتیهای او پایان نمی یابد،بدان جهت که هر روز در امری از پدید آوردن نوپدیدهایی است که پیش از آن نبوده اند». (5)

تحقیقات فضایی به وجود دلایلی اشاره کرده است بر این که کهکشانهایی تازه در اعماق فضایی نامتناهی در حال پیدایش است.پس بهتر آن است که نومیدی را کنار بگذاریم و،با توکل بر پروردگار گسترده رحمت و مطلق الارادۀ خویش که دعای بیچاره را اجابت می کند،هر چه می خواهیم از او بخواهیم،و سپس برای تحقق

ص :326


1- 53) -الحج74/.
2- 54) -مجمع البیان،ج 9،ص 10.
3- 55) -نور الثقلین،ج 5،ص 193.
4- 56) -الرعد39/.
5- 57) -نور الثقلین،ج 5،ص 193.

یافتن خواستۀ خویش با یاری و توفیق او بکوشیم،و از او خواستار اجابت شویم.

نباید برای خواسته های خویش آسمانه ای قرار دهیم و تجاوز از آن را بر خود روا ندانیم،و پیامبر بزرگوار ما(ص)که داناترین آفریدگان است /14 از خدای خویش چنان می خواهد که: زِدْنِی عِلْماً «بر علم من بیفزا»، (1) و او در میان مردم بالاترین درجه را دارد و قرب و منزلت او از همگان افزونتر است،ولی وحی به او فرمان می دهد که خواستار مزید شأن و رفعت شود: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نٰافِلَةً لَکَ عَسیٰ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقٰاماً مَحْمُوداً «و پاسی از شب را،علاوه بر آن،به شب زنده داری بپرداز،باشد که پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برگزیند»، (2) و به ما فرمان می دهد که صبح و شام بر او صلوات بفرستیم تا خدا درجۀ او را افزایش دهد،و ما می گوییم:(اللهم آت محمدا افضل ما سأل و افضل ما سئل له و أفضل ما أنت مسئول له إلی یوم القیامة)،برای چه؟برای آن که نعمت خدا پایانی ندارد،و بنا بر این همیشه باید چشمداشت آفریدگان نسبت به آن وجود داشته باشد.و این خود دعوتی به اندیشیدن دربارۀ چشمداشت و توقع بزرگ است و بالا رفتن به مقامی بلندتر در نزد خدا.و از جملۀ وصیتهای امام علی(ع)به پسرش حسن(ع)است:«و بدان که کسی که گنجینه های آسمان و زمین در دست اوست،تو را در دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را بر عهدۀ خود نهاده،و تو را فرمود که از او خواهی تا به تو دهد،و از او طلبی تا تو را بیامرزد.و میان تو و خودش کسی را نگمارده تا تو را از وی باز دارد،و از کسی ناگزیرت نکرده که نزد او برایت میانجیگری آرد...سپس کلید گنجهای خود را در دو دستت نهاده که به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هر گاه خواستی درهای نعمت او را با دعا بگشایی». (3) و آن کس که حق سؤال و خواستن بخشیده، از اجابت کسی را محروم نمی کند،پس سؤال و بداء دو مظهر جلیّ و آشکار برای نام الرحمن است،و دو نعمت بزرگ برای مردم از جانب خدا.

ص :327


1- 58) -طه114/.
2- 59) -الاسراء79/.
3- 60) -نهج البلاغة،نامۀ 31.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

آلاء پروردگار ما چندان آشکار و فراوان است که منکر شدن آنها امکان ندارد،ولی گروهی از مردم آنها را تکذیب می کنند،و از آشکارترین عوامل تکذیب در نزد بشر شرک به خدا است،که ناگهان کسی را می بینی که ماده گاو را می پرستد بدان سبب که به او شیر می دهد،یا آتش را می پرستد که او را گرم می کند و در پختن غذا از آن بهره مند می شود،در صورتی که خدا پروردگار او و آنها است،و باید به فضل او اعتراف کند و به سپاسگزاری بپردازد.و این سؤال طرح می شود که:چرا انسان دو نعمت دعا و بداء را تکذیب می کند؟این در آن هنگام است که حقیقت بداء یا نعمت دعا را منکر می شود و خود را از پیامدهای آنها محروم می سازد.

[31-32]

و هنگامی که آفریده نعمتها و آیات(آلاء)خدا را تکذیب می کند،خود را در معرض غضب و عذاب خدا بر خودش قرار می دهد،که در موعد حساب به او خواهد رسید.

سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلاٰنِ

«به زودی به کار شما خواهیم پرداخت ای دو گرانمایه.» یعنی انس و جن.مفسران دربارۀ معنی فراغ به راههای گوناگون رفته اند، چیزی که هست اگر از روش قرآن دربارۀ آنچه به افعال پروردگار قدوسمان آگاه باشیم،معنی به خوبی آشکار خواهد شد،چه در این روش هدفها نگاهدار می شود و مقدمات متروک می ماند،و کلمات رمز نتایج معانی و پایانهای حقایق است...نه کیفیت وقوع و طریقۀ تحقق یافتن آنها،پس،مثلا،هنگامی که پروردگار ما می گوید وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا هدف از آمدن حضور داشتن و شاهد بر هر چیز بودن است که تحقق پیدا می کند،اما کیفیت آمدن بدان گونه که در بشر مشاهده می کنیم که چگونه از جایی به جای دیگر انتقال پیدا می کنند،منظور نظر نیست که تصور آن در خدایی که رحمت او بر همه چیز گسترده است،و خود مشاهد و گواه بر همه چیز است،نمی رود،و به همین گونه است در آن جا که خداوند متعال می گوید: رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ که نتیجۀ رضا و خشنودی

ص :328

تحقق پیدا کرده است،و آن رحمت و بخشش است نه آنچه در نزد ما از مقدمات آن صورت می گیرد همچون انفعال مثبت در نفس،و همچنین غضب الاهی آن انتقام است که غضب به آن نتیجه می رسد نه مقدمات مثبت آن در نفس،همچون بروز جوشش و اضطراب در خون و ناراحتی اعصاب،و به همین گونه است دوستی و مهربانی و بیزاری و بغض و...و...پس پروردگار ما سبحانه و تعالی برتر از چگونگی و کجایی و تحول و...و...است و کلمۀ«سنفرغ»در آیه به این معنی نیست که پروردگار ما مشغول کار دیگری بود و فرصت و فراغت رسیدگی به کار ایشان را نداشته و توانایی او برای انجام همه کارها کفایت نمی کرده است، هرگز...سبحانه و تعالی که هیچ کاری او را از کار دیگر باز نمی دارد،بلکه هدف از فراغ کمال تدبیر و قدرت و جزا است،و همچون گفتۀ ما است که می گوییم (تفرغ فلان للعمل)یعنی همۀ قدرت و توجه و ارادۀ خویش را در آن عمل به کار انداخت،و آیه اشارۀ به آن دارد که خدا به ثقلین در دنیا آزادی نسبی عطا کرده است،ولی در آخرت کار تنها به دست خدا است: یَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَی اللّٰهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ «آن روز که ایشان آشکارند و چیزی از آنان بر خدا پوشیده نیست،در آن روز فرمانروایی مخصوص کیست؟ مخصوص خداوند قهار». (1)

بر تو است که اندکی از ترسی را که کلمۀ«سنفرغ»حامل آن برای ما است،پیش خود تصور کنی،و بدانی که این تهدیدی از پروردگار صاحب عزت و قدرت مطلق است نسبت به آفریدۀ ناتوان و محدودی همچون انسان که«پشه ای او را آزار رساند،و جرعه ای گلوگیر و عرق تنش او را گنده گرداند»،به گفتۀ امام علی بن ابی طالب علیه السلام. (2) و همین وعید برای عاقلی که گوش خود را گواه می گیرد کافی است که از تکذیب آیات و نعمتهای پروردگارش خودداری کند،چه

ص :329


1- 61) -غافر16/.
2- 62) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 419.

همین موجب عذاب او خواهد شد،و خداوند متعال در روز قیامت بندگان خویش را برای پرسش از نعیم متوقف می سازد، ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ «سپس در آن روز دربارۀ نعمتها از شما پرسش خواهد شد»، (1) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ «و آنان را متوقف سازید که باید از ایشان پرسش شود». (2)

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

یکی از اشکال تکذیب بخشیدن نعمت است در غیر موقع خود،یا به دست آوردن آن از راه حرام،و به کار بردن آن در مخالفت با حق،همچون چشمی که به ناموسهای مردم نگاه کند،یا گوشی که به شنیدن غیبت و نمّامی و غناء و لغو مشغول شود،و پایی که با آن به سوی معصیت روانه شوند،و رسول خدا(ص) گفت:«بنده گامی برنمی دارد مگر این که دربارۀ چهار چیز از او پرسش شود:این که جوانیش را در چه چیز مصرف کرد،و عمرش را در چه چیز به پایان رساند،و مالش را از کجا به دست آورد و در کجا به مصرف رساند،و دربارۀ دوستی ما اهل البیت». (3)

[33-36]

و خداوند متعال افقهای چشمداشت و توقع را در برابر انسان به دورتر از اساطیر بشری انتقال می دهد تا بیش از 13 قرن از زمان بر علم نوین پیشی داشته باشد،و این مایۀ تعجب نیست،از آن سبب که در کتاب خدا آمده است.

فلسفه های بشری پیوسته در صدد بند نهادن بر عقل انسان و زنجیر کردن چشمداشتهای او و گذاشتن بار سنگینی بر نفس او بوده اند که وی را از اعتماد به خود و توکل کردن بر پروردگارش بازدارند،و این در آن هنگام بود که جهل حکمفرمایی داشت و مجموعه ای از نظریات ابتدایی دربارۀ انسان و عالم وضع شد که آنها را هدف علم و منتهای معرفت تصور می کردند،و عنوان سقفی برای فکر و زندانی برای عقل پیدا کرد،و گردنه ای سختگذر در برابر پیشرفت شد.

ص :330


1- 63) -التکاثر8/.
2- 64) -الصافات24/.
3- 65) -نور الثقلین،ج 4،ص 402.

یکی از هدفهای رسالتهای الاهی شکستن این حدود و مرزهای وهمی بود، و انگیختن انسان به حرکت به سوی آفاق علم و جستجوی خواسته ها و چشمداشتهای پنهان در وجودش.و پروردگار ما سبحانه و تعالی دربارۀ رسالت فرستاده اش محمد(ص)چنین می گوید: یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ «تا به نیکی و معروف فرمانشان دهد،و از ناپسند و منکر بازشان دارد،و پاکیزه ها را بر ایشان حلال و پلیدیها را بر ایشان حرام کند،و بار سنگین و غل و زنجیرها را که بر ایشان است از آنان جدا کند». (1) .

اتومبیل در آن زمان چیزی محال به نظر می رسید که حتی به شوخی هم در خیال آنان نمی گنجد،و ناگهان قرآن چندان انسان را به جاهای دور برد که شجاعت اندیشۀ رسیدن به کرانه های آسمان و زمین را به او الهام کرد و در این باره به سخن گفتن با او پرداخت.و آیا شنیدن چنین سخنی از خداوند مقتدر چه اندازه می تواند اعتماد به نفس را در انسان تقویت کند،و با ایمان آوردن به این گفته ها تا چه حد چشمداشتها و انتظارهای او گسترش می پذیرد؟ مفسران دربارۀ مضمون آیۀ 33،با وجود آشکار بودن آن با یکدیگر اختلاف دارند.برای چه؟برای آن که اندیشۀ آدمی بنا بر جوّ علمی محیط بر او محدودیت پیدا می کند،و به همین سبب پس از آن که مسلمانان با فکر یونانی آشنا شدند،و مخصوصا در میدان علم نجوم بطلمیوسی که در آن آسمان از جملۀ جوهرهایی محسوب می شد که قابل بستن و گشودن نیست،در نتیجۀ همین طرز تفکر بعضی از مفسران آراء و نظرهایی دور را مطرح ساختند،و گفتند که محال است جن و انس به آفاق بالا رود و از«إن استطعتم»موجود در این آیه چالشی آشکار احساس می شود،و معنای آن این است که شما قدرت نفوذ پیدا کردن به اقطار آسمانها و زمین را ندارید،در صورتی که آیه آشکارا خلاف این را نشان می دهد،از آن روی

ص :331


1- 66) -الأعراف157/.

که در پایان آن می خوانیم: لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ ،و بنا بر این چنین کاری از ایشان برمی آید،بدان شرط که سلطان و قدرت و وسیلۀ این کار را در اختیار داشته باشید.و قرآن بدین گونه منعکس کنندۀ نظریات علمی رایج در زمان نزول خود نیست،و اگر ساختۀ بشر می بود،امکان نداشت که از آثار آن نظریات در امان بماند،چه مگر افکار انسان برخاستۀ از جوّ علمی محیط بر او نیست؟آیا نمی بینی که چگونه تفسیرهای مردمان از قرآن در تحت تأثیر جوهای علمی زمان نوشته شدن آنها بوده است،در صورتی که بحث در آنها دربارۀ کتابی جریان داشته که هیچ نقصی به آن راه ندارد،و هیچ کتابی را که انسان در سراسر تاریخ تألیف کرده است نمی یابیم مگر آن که بازتابی از سطح علمی زمان نوشتن آن است جز قرآن. /14 آیا همین مطلب ما را به آن راهنمایی نمی کند که آن کتاب پروردگار ما است که باطل نه از پیش بر آن راه می یابد،و نه از پس از آن؟ بدین گونه قرآن همیشه مقیاس تمدن است،و اگر با نظریه ای علمی ناسازگار باشد،بدون شک قول خدا را استوار و ثابت خواهیم یافت،و اما آن نظریه از میان خواهد رفت.

یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا

«ای گروه جنّ و انس!اگر توانستید که از اطراف آسمانها و زمین به درون روید،پس به درون روید.» قرآن بدین گونه چشم داشت و توقع نهفتۀ در درون نفس انسان را به طرف علم و معرفت و پیشرفت برمی انگیزد،و با او دربارۀ بادی سخن می گوید که در خدمت سلیمان(ع)بود،و این که او چگونه زندگی موجود در پیرامون خویش (کوه ها و جنّیان و پرندگان و...)را مسخر کرد و در خدمت تمدن بشری قرار داد،و این تأکیدی بر آن بود که راه در برابر او برای رسیدن به این قلۀ بلند تمدّن بشری وجود دارد،و طبیعة در آن هنگام که در این آیه ما را از امکان شکافتن فضا آگاه می کند و برمی انگیزد،نقشۀ سفینۀ فضایی را برای ما ترسیم نمی کند،و چرا در آن سوره ای نازل نشده است که با ما از لغت و زبان پرندگان با ما سخن گوید؟برای

ص :332

آن که قرآن یک کتاب فنّاوری(تکنولوژی)نیست-هر اندازه هم که به بعضی از حقایق اشارۀ مستقیم کرده باشد-بلکه کتاب زندگی است که ما را به طرف علم رهبری می کند،و اعتماد به نفس در ما پدید می آورد،و عقلها و نیروهای ما را در مجاری اختصاصی صحیح آنها می اندازد،و اما پیشرفت علمی با تحول پیدا کردن خواسته ها و توقعها و حقایقی که به حقیقت می پیوندد از وظایف عقل بشری است،و اگر چنین کند سقفی برای اندیشه و حدّی برای عقل و گردنۀ دشواری در برابر تطوّر و تکامل پدید آورده است،در صورتی که مطلوب آن است که برنامه ای برای اندیشه و انگیزه ای برای عقل و موجبی برای تطوّر و تکامل بوده باشد.

قرآن در این جا می خواهد ما را به طرف یک چشم داشت حضاری و تمدنی بزرگ برانگیزد که شکافتن افقها و مسخر کردن ناحیۀ گسترده تری در این جهان فراخ است که برای ما آفریده شده،و قرار دادن آن در خدمت بشریت،و برای درآمدن به آن از کلمۀ ژرفی مدد می گیرد که از اندیشه های تمدنی مقدار فراوانی را با خود دارد،چه ما را به لفظ«یا معشر»خطاب می کند که از عشرت و تعاشر است و آن گرد هم فراهم آمدنی است که افراد آن را پیوندهای معینی به یکدیگر ارتباط می دهد، /14 و بلکه این کلمه به گسترده ترین معانی تعاون اجتماعی میان افراد آن را آشکار می سازد،و با این کار قرآن فکر مهمی را در برابر چشم و دید ما قرار می دهد، و آن این که دستاوردهای تمدنی بزرگ،همچون نفوذ کردن در آفاق،ممکن نیست که از خواسته و چشم داشت بودن به واقعیتی علمی و عملی انتقال پیدا کند،مگر با کوشش و تلاشی گروهی که در آن قدرتها و نیروها به تعاون با یکدیگر می پردازد،و اندیشه ها به بارور کردن یکدیگر می پردازد،و شناختها تکامل پیدا می کند،و اراده ها یکدیگر را تقویت می کند،و در این جا به ذکر بشر«الانس»اکتفاء نکرده بلکه جن و انس را با هم در معرض خطاب قرار داده است،در صورتی که در دو آیۀ 14 و 15 که از آفرینش سخن رفته،انس را بر جن مقدم داشته است،در این جا بر عکس جن را بر انس تقدم داده،و سبب آن است که در آن دو آیه سخن از برتری است و انسان به سبب برتر بودن نسبت به جن بر آن تقدم یافته،در صورتی که در

ص :333

این آیه سخن از اکثریت«یا معشر»است و به همین سبب جن را که شمار بیشتری دارد مقدم داشته است.و ظاهرا سبب ذکر جنّ در این سیاق آن است که:

1-قرآن رسالت جهانی عام و فراگیر است،و به همان گونه که در آن انسان مورد خطاب قرار گرفته گروه جنیان نیز مخاطب بوده اند،چه این هر دو گروه برای یک منظور آفریده شده اند که آن هم عبادت و پرستش است: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ «جنّ و انس را جز برای آن که عبادت کنند نیافریدم»، (1) به همان گونه که آتش دوزخ برای کسانی از این هر دو گروه آفریده شده است که عصیان و نافرمانی کنند: وَ لٰکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ «ولی سخن استوار شد از من و جهنم را از جن و انس هر دو پر خواهم کرد»، (2) بدین گونه قرآن برای هر دو گروه نازل شده است.و در قرآن اشاره هایی آشکار به این حقیقت وجود دارد،از جمله: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقٰالُوا إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً* یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنّٰا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنٰا أَحَداً... وَ أَنّٰا مِنَّا الصّٰالِحُونَ وَ مِنّٰا دُونَ ذٰلِکَ کُنّٰا طَرٰائِقَ قِدَداً... وَ أَنّٰا لَمّٰا سَمِعْنَا الْهُدیٰ آمَنّٰا بِهِ فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلاٰ یَخٰافُ بَخْساً وَ لاٰ رَهَقاً...» ، (3) و ندایی جهانی همچون ندای قرآن جز شایستۀ پروردگار صاحب عزّت نیست،و حتی انسان،هر اندازه هم که چشم داشت جهانی داشته باشد،راهی برای طرف خطاب قرار دادن جن ندارد،و شاید بشر روزی به مقامی برسد که در تراز تعاون با جنیان قرار گیرد،چنان که برای سلیمان نبی(ع) بنا بر گفتۀ قرآن چنین شد: قٰالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِکَ «دیوی از جنیان گفت که من آن را،پیش از این که /14 از جای خود برخیزی، برایت خواهم آورد». (4)

2-هدف وحی از این برانداختن یکی از نظریه های نادرست بود که

ص :334


1- 67) -الذّاریات56/.
2- 68) -السجدة13/.
3- 69) -رجوع کنید به سورة الجن.
4- 70) -النمل39/.

مانعی برای ورود انسان به علم فضا و اکتشاف گنجینه های زمین و سرزمینهای ناشناختۀ آن به شمار می رفت،و نیز این را که انسان نمی تواند در اقطار آسمان نفوذ کند،و در آن سوی دریا و صحرا چیزی جز دریاهای تاریک و نواحی ناشناختۀ ترسناک وجود ندارد که بشر را راهی برای رفتن به آنجا نیست،و این کار تنها از جنیان برمی آید،پس این آیه نازل شد تا انسان اعتماد به نفس را باز یابد،و به او تأکید کند که انس و جن قدرت برابر با یکدیگر دارند،و با آن که جن از مخلوطی از آتش آفریده شده که به طبع خود-بنا بر نظر بشر-ضعیف است و قابل نفوذ در صورتی که انسان از گل خشک که به طبع خود-بر حسب نظر بشر-غیر قابل نفوذ است.

3-و شاید در آیه یک معنی تمدنی موجود باشد که هدف از آن برانگیختن ما و جنیان به مسابقه گذاشتن در راه تحقق بخشیدن به آن خواستۀ تمدنی بوده باشد که آیه با نفوذ در اقطار آسمانها و زمین اشاره کرده است،و سپس آیه می گوید: إِنِ اسْتَطَعْتُمْ و نمی گوید:لو استطعتم که برای ناممکن بودن به کار می رود،در صورتی که«إن»برای شرط است،و پروردگار ما از این شرط با استطاعت یاد می کند،یعنی این که قدرت کامل و به تمام معنی برای این کار داشته باشید،و این شبیه گفتۀ دیگر خدا است که گفت: وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً «و خدا را است بر مردم حج خانه برای هر کس که توانایی آن را داشته باشد»، (1) ولی استطاعت نفوذ در اطراف و اکناف آسمان و زمین جز با مطالعه و تحقیق در موانع موجود در این راه و از آنها گذشتن فراهم نمی آید که مهمترین آنها دو تا است:

اول:خطرهای احتمالی همچون اجرام آسمانی سوزان که در آن خصوص در ضمن تفسیر آیۀ 35 سخن خواهیم گفت.

دوم:مقابله و چالش با طبقات آسمان و زمین،و این چالش اساسی و

ص :335


1- 71) -آل عمران97/.

ثابت است،پس اگر /14 انسان خواستار آن باشد که به گنجهای عمقی زمین برسد، باید به چالش بپردازد و مسافتی را از سطح زمین تا آن جا که کانیهای طبقات مختلف در آن قرار دارد به اعماق برود.

به همین گونه اگر انسان خواستار شکافتن آسمانها در جهت ماه باشد،یا هر هدف آسمانی دیگر،باز هم با موانعی بزرگتر رو به رو است،چه لازم است که پیش از فراهم آوردن مادّی وسایل این سفر،علم آن را پیدا کند که چه باید کرد،و ممکن است همچون در بسیاری از آزمایشهای نخستین از این گونه دچار شکست شود،چه در این سفر با جاذبه های مختلف و طبقاتی که با یکدیگر تفاوت دارند رو به رو می شود،و چنان است که جاذبه و گرانش در بعضی از آنها به صفر می رسد، و در بعضی دیگر فشار بالا می رود،و در بیشتر آنها اکسیژن وجود ندارد،و بلکه در بعضی دیگر وجود گازهای زیانبخش برای انسان تصور می شود،و شاید معنی نفوذ و عبور کردن که تنها به عبور از میان یک سیال مربوط می شود،دلیلی بر وجود این چالشها بوده باشد،و کارشناسان ایستگاههای فضایی اکنون ماهواره ها و کارشناسان را هنگامی به فضا روانه می کنند که تحقیقات مفصلی در طبقات مختلف جو صورت گرفته باشد،و این همه برای آن است که جای ضعیفتری را برای وارد شدن و عبور کردن به دست آورند.

هنگامی که انس و جن بتوانند بر این چالشها پیروز شوند،آن گاه است که از اقطار گذشته اند و فرمان پروردگار ما«فانفذوا»صورت عمل پیدا کرده است.

این فعل تنها مفید امکان نیست،بلکه بر حسب ظاهر بر دعوت و تشویق و تحریض برای نفاذ(نفوذ)دارد،و همچون این گفتۀ خدای تعالی است که:

فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ ،و این گفته: قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا ، و این گفته: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ ،و بدین گفته بر انسان شایسته است که از قدرتهای خود برای تسخیر بزرگترین گستره از این کایناتی که برای او آفریده شده استفاده کند،و چه بس که از این راه،علاوه بر معرفت تازه ای که به دست آورده،درمان بسیاری از بیماریهای خود را اکتشاف

ص :336

کند،و برای دشواریها و بحرانهایی که گاهگاه با آنها رو به رو می شود،راه حلی به دست آورد.

بدین گونه اسلام در آن می کوشد که برای برداشتن غل و زنجیرهایی که فلسفه ها بر دست و پا /14 و جان و عقل او نهاده اقدام کند و راه را برای خواسته ها و هدفهای بزرگ خویش هموار سازد.ولی اسلام،از سوی دیگر خواستار آن نیست که اطمینان و وثوق بدون حد و اندازه به پیشبینیها داشته باشیم تا گرفتار آرزومندیها و رؤیاها نشویم،و به همین سبب تأکید می کند که وثوق به تنهایی انسان را به خواسته هایش نمی رساند،و هدفهای او را تحقق نمی بخشد.آری،این وثوق سوختی درونی است که ما را به کار برمی انگیزد،و برای آن که از واقعیت عملی به راه افتد و کار خود را شروع کند،لازم است که بر سلطان و وسیلۀ تسلطی دست یابد که چیزی جز علم نیست و به صورت برنامه ها درمی آید،و سرانجام به قدرتی برای عمل کردن مبدل می شود.

لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ

«نفوذ نخواهید کرد مگر با قدرت و سلطه.» حرف«لا»در این جا برای نهی نیست،چه اگر چنین می بود لازم می آمد که فعل پس از آن به صورتی مجزوم درآید،پس این لای نفی است،و این معارض با گفتۀ آن کس است که می گوید ظاهر آیه حکایت از تحدّی و چالش دارد.آری پروردگار ما جن و انس را بدان چالش می کند که بخواهند بدون سلطان نفوذ کنند، زیرا که در طبیعت قوانین و واقعیاتی وجود دارد،و تسلط بر آنها و مسخر کردنشان ممکن است،ولی به چیزی بالاتر از همه یعنی سلطان نیازمند است.

انسان ساده ای که بر کرانۀ دریایی زندگی می کند،و هنگام روز از صید خود می خورد و زندگی خود را با آن می گذراند،و شب هنگام به خانۀ خود بازمی گردد،مقدار اندکی از قوانین و سنتهای زندگی را به کار می بندد،اما کسی که زندگی علمی پیچیده دارد،همچون آن مسافر فضایی که خواستار سفر کردن به کرۀ ماه است،یا به جرم فلکی دیگر دورتر از آن،بدون شک با دهها هزار از قوانین رو به رو است،و به شناختن آنها نیاز دارد و آن هم با قدرتی که بتواند آنها را مسخر

ص :337

خود کند،بدان جهت که بزرگترین وسیله برای انسان خواستار تسلط بر طبیعت علم و دانش است،و خدا این نعمت را به ما عنایت کرده،به همان گونه که در طبیعت حالت اجابت کردن خواسته های ما را به ودیعه نهاده است.

سپس تکذیب یکی از قوانین یا حقایق واقعی از جانب ما،سبب آن می شود که راه بر ما بسته شود و به آنچه می خواهیم نرسیم.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

یکی از نعمتهای خدا بر ما آن است که راه یافتن و نفوذ به اقطار آسمان و زمین را ممکن ساخته،و در این خیر و خوشی فراوان برای بشریت قرار داده است، ولی ما گاه به تکذیب این نعمت می پردازیم،و آن وقتی است که مستقیما چنین قدرتی را تکذیب می کنیم چنان که پدران ما چنین کردند،با حقیقت داشتن آن را درمی یابیم ولی آن را در امور زیانبخش به کار می گیریم،همچون تکبّر ورزیدن در زمین،یا به جای این که در مقابل این نعمت بزرگ سپاسگزار خدا باشیم،به کفران نعمت او برمی خیزیم،و در آن هنگام امکان آن هست که خدا ما را عذاب دهد و هیچ یار و یاوری نداشته باشیم،در آن هنگام که آتشی بیدود و پر زبانه و سخت داغ را در برابر خود مشاهده می کنیم.

یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ

«بر شما شراره هایی از آتش و مس فرستاده می شود و کسی به یاری شما برنمی خیزد.» شاید آیه در این جا،علاوه بر اندیشه ای که ذکر آن گذشت،به حقیقتی علمی نیز اشاره داشته باشد،و آن خطرهایی است که انسان در سفرهای فضایی با آنها رو به رو می شود،و مانع رسیدن او به مقصدی است که در نظر گرفته بوده است، و از آن جمله است بنا بر تصریح قرآن،گازهای افروخته که علم نیز وجود آنها را تأیید می کند،و پاره های فلزی ملتهبی که به اسم شهابها و شهابسنگها خوانده می شود،و این آخری چیزی است که بر قوانین و موانع دیگری اضافه می شود که از نفوذ جلوگیری می کند و انسان باید بر آن مسلط شود و به مقاومت در برابر آن بپردازد و،یا بر آن پیروز شود،و یا از آن اجتناب کند.پس اگر به این سنت کافر شویم و

ص :338

بخواهیم بدون سلطان در آسمانها نفوذ کنیم،این گردنه گذرناپذیر بر سر راه ما است،و چنین است در آن هنگام که انسان به یکی از سنتهای خدا در نفس خود یا در جامعه کفر ورزد که با آتش سوزنده ای داغ می شود.پناه می بریم به خدا از نقمتهای آن در دنیا و عذاب او در سرای دیگر! /14

[سوره الرحمن (55): آیات 37 تا 78]

اشاره

فَإِذَا اِنْشَقَّتِ اَلسَّمٰاءُ فَکٰانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهٰانِ (37) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (38) فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ (39) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (40) یُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِیمٰاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِی وَ اَلْأَقْدٰامِ (41) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (42) هٰذِهِ جَهَنَّمُ اَلَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا اَلْمُجْرِمُونَ (43) یَطُوفُونَ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ (44) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (45) وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ جَنَّتٰانِ (46) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (47) ذَوٰاتٰا أَفْنٰانٍ (48) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (49) فِیهِمٰا عَیْنٰانِ تَجْرِیٰانِ (50) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (51) فِیهِمٰا مِنْ کُلِّ فٰاکِهَةٍ زَوْجٰانِ (52) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (53) مُتَّکِئِینَ عَلیٰ فُرُشٍ بَطٰائِنُهٰا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَی اَلْجَنَّتَیْنِ دٰانٍ (54) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (55) فِیهِنَّ قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ (56) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (57) کَأَنَّهُنَّ اَلْیٰاقُوتُ وَ اَلْمَرْجٰانُ (58) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (59) هَلْ جَزٰاءُ اَلْإِحْسٰانِ إِلاَّ اَلْإِحْسٰانُ (60) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (61) وَ مِنْ دُونِهِمٰا جَنَّتٰانِ (62) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (63) مُدْهٰامَّتٰانِ (64) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (65) فِیهِمٰا عَیْنٰانِ نَضّٰاخَتٰانِ (66) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (67) فِیهِمٰا فٰاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّٰانٌ (68) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (69) فِیهِنَّ خَیْرٰاتٌ حِسٰانٌ (70) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (71) حُورٌ مَقْصُورٰاتٌ فِی اَلْخِیٰامِ (72) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (73) لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ (74) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (75) مُتَّکِئِینَ عَلیٰ رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِیٍّ حِسٰانٍ (76) فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ (77) تَبٰارَکَ اِسْمُ رَبِّکَ ذِی اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِکْرٰامِ (78)

ص :339

معنای واژه ها

37 کالدهان:یعنی مایۀ عذابی سیال همچون روغن،و سرخ همچون آتش.

41 بسیماهم:یعنی به نشانیهاشان،و آن سیاهی چهره ها و کبودی چشمان.

النواصی:ناصیه موهای پیش سر را گویند،و ریشۀ لغوی آن به معنی اتصال است،بدان جهت که به سر متصل است.

44 آن:یعنی با حرارت شدید که به آخرین درجه رسیده باشد،و آنی چیزی است که به این درجه از گرمی رسیده باشد،و به قولی آنی به معنی حاضر است.

48 ذواتا أفنان:افنان جمع فنن است به معنی شاخه است،و از آن است گفتۀ ایشان:هذا فن آخر یعنی

ص :340

گونه ای دیگر،و ممکن است جمع فنّ بوده باشد.

54 استبرق:دیبای ضخیم و پر مایه است که سبب آرامش می شود.

و جنا الجنتین دان:یعنی میوه ای که از آن چیده می شود،بر بالای سرشان آویخته است و شخص می تواند در حالت نشسته یا دراز کشیده به راحتی آن را از درخت بچیند.

56 قاصرات الطرف:یعنی چشمانشان تنها متوجه به شوهرانشان است نه کسان دیگر.

لم یطمثهن:یعنی کسی با آنان ازدواج نکرده و باکره اند،و به عبارتی دیگر یعنی:هیچ دستی با جماع یا جز آن بدیشان تماس پیدا نکرده است.

64 مدهامتان:از مادۀ دهم به معنی سیاهی،یعنی دو بهشت و باغ سبز رنگ که از شدت سبزی رنگشان به سیاهی متمایل است،و خشکی ندارند.

66 نضاختان:فوران کننده،فواره ای که آب را به طرف بالا می فرستد.

72 مقصورات:یعنی محفوظات و مخدرات.

76 رفرف خضر:چمنهای مرتفع است،و به قولی:

بالشها.

و عبقری حسان:هر جامۀ نقش دار را عبقری خوانند،و شاید آن جامه ای باشد که در آن تارهای زرد به کار رفته است.

ص :341

برای کسی که از مقام خدایش بهراسد دو بهشت است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از آن که قرآن ما را از شکافته شدن آسمان در روز قیامت آگاه می کند،و در چند آیه حال مجرمان و عذاب آنان را(35-47)بر ما عرضه می دارد (شاید بدان جهت که سخن گفتن به درازا در این خصوص با سیاق سوره ای هماهنگی ندارد که در آن از تجلیهای نام الرحمن در آفرینش سخن می رود)،با مقداری از تفصیل به ذکر تجلیات بزرگتر رحمت خدا می پردازد،و آن از طریق بحث کردن در پاداش اهل بهشت به میان می آید که در 33 آیه تا پایان سوره ادامه می یابد.

پروردگار ما رحیم و مهربان است و نشانه های رحمت او در دنیا و آخرت آشکار،ولی نگرش منفی فراهم آمدۀ از بیماریهای نفس و عقده های آن و از فلسفه های گمراه کننده چیزی است که ما را از دیدن این حقیقت آشکار نابینا می سازد،و چون چنین شود دختران خویش را زنده زنده،از ترس افزایش نانخور در خانواده،در خاک پنهان می کنیم،و فرزندان خویش را می کشیم و دست خود را از بخشش مال باز می داریم،و کیل و میزان را به اندازه به طرفهای معامله نمی دهیم و از آن می کاهیم،و این همه برای ترس از فقر است،و اموال یتیمان را به ستم می خوریم،و این همه برای آن است که به رحمت خدا اطمینان نداریم /14 که روزی را برای هر کس که بخواهد گسترده می سازد،و نعمتهای او از شمارش و اندازه بیرون است،و خدا می داند که این نگرش سخت فرو رفته در منفیگری چه اندازه

ص :342

سبب پیدا شدن عقده ها و انحرافهای نفسی و اجتماعی در نزد انسان شده،و همین است که او را از فعالیت باز می دارد و از سعی و کوشش او جلوگیری می کند،و کسی که از دست یافتن به موفقیت و رستگاری نومید است،به چه سبب می تواند به سعی و تلاش بپردازد.

در صورتی که نگرش مثبت به نامهای خدا داشتن،و آنها را شناختن و به آنها ایمان آوردن،قلب را از امید و آرزو آکنده می سازد،و انسان را به فعالیت و سعی و تلاش وا می دارد،و کارمایه های مخفی در شخصیت او منفجر و آشکار می شود،و در این هنگام است که به انفاق مال در راه خدا می پردازد و برای پیشرفت مبادی و اصول او فداکاری می کند،از آنچه می کند خشنود است،و به رحمت پروردگار خویش اطمینان دارد،و در خبر است که«هر کس که به پاداش یقین داشته،به بخشندگی مال می پردازد»، (1) و چگونه کسی می تواند به پاداش یقین داشته باشد و بخشندگی کند و از گناهان و خطاهای خویش دست بردارد در صورتی که پروردگار خود را به رحیم و آمرزنده بودن نمی شناسد؟!بدون شک چنین کسی نه انفاق می کند و نه به توبه می پردازد.

و به همین سبب است که قرآن می کوشد با روش حکیمانۀ خود که هر شخص متدبر در آیات به آن توجه پیدا می کند و از مواجهۀ نگرش منفور منفی و ایجاد بینش مثبت در بازداشتن انسان نسبت به عصیان پروردگار آدمی را بدان سو سوق دهد و چنان است که این سوره ما را به آشنا شدن با اسم(الرحمن)می خواند،و مظاهر این نام را در جهان آفرینش به یاد ما می آورد،و ما را از آیات راهنمای به سوی خودش آگاه می سازد و از تکذیب کردن آنها بر حذر می دارد،و آن گاه گوشه ای از عذاب مجرمان را که به سبب تکذیبشان به جریمه ها کشیده شده بودند به یاد می آورد که بر اثر تصدیق به جایگاهی دور از جایگاه تکذیب کنندگان رسیده ایم و دریافته ایم که پاداش کسانی که رحمن را چنان که باید شناخته اند،و

ص :343


1- 72) -بحار الانوار،ج 6،ص 133.

قدر او را می دانند و از مقام او در هراسند،چه خواهد بود.

شرح آیات:

[37-38]

انسان ممکن است در دنیا آلاء پروردگار،یعنی نعمتها و آیات او را تکذیب کند یا از عملی کردن حق بگریزد،و برای این کار به تراشیدن بهانه های واهی متوسل شود،چه خدا در دنیا به او مهلت داده /14 و مختارش کرده است که هر چه می خواهد بکند،اما در آخرت که حکم به صورت خالص به دست خدا است،انسان چاره ای جز تسلیم شدن به حق ندارد،و خداوند متعال گفته است:

وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِکَةُ تَنْزِیلاً* الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ وَ کٰانَ یَوْماً عَلَی الْکٰافِرِینَ عَسِیراً «و روزی که آسمان با ابر بشکافد و فرشتگان فرود آیند چنان که باید و شاید*پادشاهی حقیقی در آن روز مخصوص خدای بخشنده و مهربان(رحمن)است و آن روز برای کافران روزی سخت است». (1) پس منظرۀ قیامت با تحوّلات جهانی هولناک آن انسان را از هر لباس پوشانندۀ شخصیت فقیر و نیازمند او برهنه می کند.

آسمانی که همچون سقفی بزرگ مردمان را حفظ می کند و بر آنان سایه می افکند،در روز قیامت به هم پیوستگی خود را از دست می دهد،و رنگ آن از کبودی به سرخی مبدل می شود و از این لحاظ به گل سرخی همانند می شود:

وَ انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ فَهِیَ یَوْمَئِذٍ وٰاهِیَةٌ «و آسمان شکافت و در آن روز سست شد»، (2) و سپس می گدازد و روان می شود: یَوْمَ تَکُونُ السَّمٰاءُ کَالْمُهْلِ «روزی که آسمان همچون روغن گداخته شود»، (3) و به صورت دهان درآید،و آن چیزی است که از گل سرخ پس از جوشاندن و فشار دادن آن به دست می آید و گلاب نام دارد.

فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ فَکٰانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهٰانِ

«پس چون آسمان شکافت

ص :344


1- 73) -الفرقان25/ و 26.
2- 74) -الحاقّة16/.
3- 75) -المعارج8/.

و همچون روغن گلی رنگ شد.» شاید سبب تشبیه آسمان به گل برای آن است که یک قطعه نیست بلکه چندین قطعۀ از هم جدا شده است که رنگ سرخ دارد،و چون آسمان سقف افراشته است،رمز امنیت و صلح نیز هست،و بنا بر این شکافتن آن خبر از خطرها و هراس می دهد،و این آیه اتصالی محکم به آیۀ 35 یُرْسَلُ عَلَیْکُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ دارد،بدان سبب که غلاف جوی-یکی از طبقات آسمان-همان چیزی است که ما را از شهابها و گازهای قابل احتراق حفظ می کند،و اگر-خدا آن روز را نیاورد-شکافته شود،زمین در معرض آن خطرها قرار می گیرد.و دانشمندان می گویند:اگر سوراخی در غلاف محافظ-مثلا به مساحت یک کیلومتر مربع-پیدا شود،زمین هرگز شایستگی برای زندگی ندارد،به سبب پرتوهای زیانبار یا شهابهای سوزاننده و مهلک که از آن سوراخ به زمین خواهد رسید،و آیا می توانیم از این حقیقت علمی چیزی بسیط دربارۀ طبیعت حیات در آن هنگام به دست آوریم /14 که آسمانهای هفتگانه شکافته می شود و به پنبۀ زده شده تبدیل می شود؟ در آن روز هیچ کس قدرت آن ندارد که این آیه از آیات خدا را تکذیب کند که هیمنه و تسلط خدا را نشان می دهد،و ضرورت تسلیم به او را،و اگر می خواست،ما را چنان می آفرید که نعمتها و آیات او را با زور تصدیق کنیم،و او است که چنین گفته است: طسم* تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ* لَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاّٰ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ* إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِینَ «طسم*این است آیات کتاب روشن و آشکار*شاید تو جان خود را برای آن ببازی که ایمان نیاورده اند*اگر بخواهیم نشانه ای از آسمان بر ایشان فرو می فرستیم تا گردنهای ایشان نسبت به آن خاضع شود». (1)

ولی رحمت او از این کار ابا دارد،به همان گونه که حکمت او از آفریدن

ص :345


1- 76) -الشعراء1/-4.

ما در زندگی دنیا که با گفته خود به آن اشاره کرده: اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً «آن که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید و معلوم کند که عمل کدام یک از شما نیکوتر است»، (1) با این روش موافقت ندارد.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

[39-40]

آری.هیچ کس در وقت خود هرگز جرأت تکذیب ندارد،بلکه همگان با خضوعی مطلق نسبت به حق خاضع می شوند: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ یَوْمَ یَدْعُ الدّٰاعِ إِلیٰ شَیْءٍ نُکُرٍ* خُشَّعاً أَبْصٰارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ کَأَنَّهُمْ جَرٰادٌ مُنْتَشِرٌ* مُهْطِعِینَ إِلَی الدّٰاعِ یَقُولُ الْکٰافِرُونَ هٰذٰا یَوْمٌ عَسِرٌ «پس از ایشان روی گردان در آن روز که خواننده می خواند به چیزی زشت و ناپسند*با چشمان فرو افتاده و خاشع از گورها چنان بیرون می آیند که گویی ملخهای پراکنده اند*کافران که با شتاب به سوی خواننده روانند،می گویند که این روزی سخت است»، (2) و حتی یک نفر جرأت سخن گفتن ندارد،مگر پس از آن که اجازه ای از خدا رسیده باشد: یَوْمَ یَأْتِ لاٰ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ «چون آن روز بیاید،هیچ کس سخن نمی گوید مگر به اذن او،پس بعضی از ایشان بدبختند و بعضی نیکبخت»، (3) پس چگونه یک نفر می تواند در آن روز تکذیب پروردگار خویش کند؟!آری،گاه عذاب ایشان در دنیا به تأخیر می افتد و فرصتی برای تکذیب به دست می آورند و برای توجیه کردن کارهای زشت خود و پوشاندن گناهانشان.اما در روز قیامت او -سبحانه و تعالی-از هر سو بر ایشان محیط است.

فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لاٰ جَانٌّ

«پس در آن روز از انس و جن پرسشی دربارۀ گناهش صورت نمی گیرد.» همین برای این که مانعی از پرداختن به معصیتها باشد کافی است،و از تکذیب نعمتها و آیات که از بزرگترین گناهان است.

ص :346


1- 77) -الملک2/.
2- 78) -القمر6/-8.
3- 79) -هود105/.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

[41-42]

محاکم دادگستری در دنیا برای شناختن مجرم است،اما در آخرت هدفی دیگر دارد،و آن اثبات عملی دادگری خدا برای خلق است،پس معنی«لا یسئل»آن نمی شود که آنان محاکمه نمی شوند،چه خداوند می گوید:

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ «و کاش می دیدی آن زمان را که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده اند و او به آنان می گوید که:آیا این بر حق نیست،و آنان می گویند:آری بر حق است،و پروردگارمان می گوید:پس بچشید چیزی را که به آن کفر می ورزیدید»، (1) و گفت: اُحْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ مٰا کٰانُوا یَعْبُدُونَ* مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَاهْدُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطِ الْجَحِیمِ* وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ «و گرد آورید کسانی را که ستم کردند با همسرانشان و با آنچه می پرستیدند*جز خدا،و سپس آنان را به راه دوزخ رهبری کنید*و بازداشتشان کنید که باید در معرض پرسش قرار گیرند». (2)

دربارۀ گناهانشان باید از آنان سؤال شود که آیا از طرف ایشان بوده است یا نه...چه آنان در نزد خدا شناخته اند.ولی این بازداشتن برای پرسش از ایشان نیست،بلکه پرسش برای شکنجه دادن و سرزنش کردن آنان است.بنا بر این شایسته نیست که ما خود را در پس دیوارهای بهانه و توجیه پنهان کنیم،چون فرصتی برای بیان آنها نداریم تا قبول شود یا رد.

نیز گفته اند که:بعضی از مجرمان که پیشوایان جریمه و کفر و فرو رفتۀ در انحراف اند،حتی در معرض سؤال هم قرار نمی گیرند،و فرمان می رسد که آنان را یکسره به جهنم ببرند و به عذاب برسانند،و برای خوار کردن و اهانت به ایشان و معذب داشتن آنان حتی پرسشی هم از ایشان نمی کنند.و رسول خدا(ص)گفت:

ص :347


1- 80) -الانعام30/.
2- 81) -الصافات22/ تا 24.

«خدای عزّ و جلّ به حساب همۀ خلق می رسد مگر کسی که شرک ورزیده باشد که مورد محاسبه واقع نمی شود و او را به فرمان خدا به آتش می اندازند»، (1) و گفت:

«شش کس بدون رسیدگی به حسابشان وارد آتش می شوند،و از این جمله اند فرمانروایان /14 به ستم»، (2) و امام صادق(ع)گفت:«سه کس را خدا بدون حساب داخل آتش می کند،امام و پیشوای ستمگر،بازرگان دروغگو،و پیر مرد زناکار». (3)

پرسشی که پیش می آید این است:مجرمان چگونه در قیامت شناخته می شوند؟ خدا با علمش که بر هر چیز احاطه دارد،و از نامه های اعمالشان آنان را می شناسد،و سپس روز قیامت روز آشکار شدن بزرگ حقایق است،پس آن کس که اموال یتیم را به باطل می خورد،در شکم خود آتشی را می خورد،و این حقیقت در روز قیامت برای همۀ مردم آشکار می شود و همگان او را چنان می بینند که آتشی در درون او افروخته شده است.

هر کس که به انجام دادن جرم و گناهی می پردازد-از هر گونه که باشد- اثری از آن بر شخصیت او باقی می ماند،ولی این اثر در دنیا بر مردمان پوشیده است، اما در قیامت که پوشیده ها آشکار می شود،بر همگان آشکار می شود و چیزی از آن پنهان نمی ماند،پس ناگهان او را به حالتی می بینند که چهره اش همچون شب تاریک سیاه شده است،و در مقابل مؤمنان با چهره های سفید آشکار می شوند:

یَسْعیٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ «می دود نورشان پیش روی ایشان و در طرف راستشان»، (4) یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمٰانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ «روزی که چهره هایی سفید شود و چهره هایی سیاه،پس(به)کسانی که چهره هاشان سیاه شده است(گویند:)چرا

ص :348


1- 82) -بحار الانوار،ج 7،ص 260.
2- 83) -میزان الحکمة،ج 2،ص 419 به نقل از کنز العمال.
3- 84) -بحار الانوار،ج 75،ص 337.
4- 85) -الحدید12/.

پس از ایمان آوردن کافر شدید،پس به سبب کفری که ورزیدید،عذاب را بچشید»، (1) که این عاقبت کفر است.و به صورت علمی ثابت شده است که جریمه اثر خود را بر مجرم باقی می گذارد،همچون درنگ کردن بیش از اندازه در پاسخ دادن به پرسشها و نامربوط جواب دادن و نظایر اینها که معرف آن حالت روانی است که از ارتکاب جرم و سپس دربارۀ آن به بیهوده سخن گفتن می انجامد، و شاید با پیشرفت علم این امکان نیز فراهم آید که از روی آثار مادّی پیدا شده بر روی شخصیت،همچون وجود رنگهایی در صورت که با چشم غیر مجهز دیده نمی شود،مجرم را شناسایی کنند.

این حقیقتی واقعی در دنیا و آخرت است،ولی فرق میان آنها در این است که ما در دنیا نمی توانیم آن آثار را با وضوح کافی مشاهده کنیم،در صورتی که در آخرت پرده از روی آنها برداشته می شود و با چشم خود آنها را مشاهده می کنیم،و حتی در دنیا نیز اگر علم ما تکامل پیدا کند و به یقین برسد،بسیاری از حقایق غیبی بر ما آشکار خواهد شد.

یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمٰاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِی وَ الْأَقْدٰامِ

«مجرمان و گنهکاران از روی قیافه شناخته می شوند،و آنان را با موهای جلو سر و پاهایشان می گیرند.» و به سوی آتش می کشند که فرشتگان نیرومند و درشتخوی به عذاب دادن ایشان می پردازند،و ناصیه به معنی قسمت پیشین سر است،و این عذاب کیفر تکذیب ایشان نسبت به حقایق ربّانی و نشانه های دلالت کنندۀ بر آنها و از جمله آتش است که آنان این حساب را نکرده بودند که گرفتار آن خواهند شد تا خود را از آن دور کنند و از گرمای آن خلاصی یابند،پس گرفتار آن شدند،و پروردگارمان ما را از تکذیب آن بر حذر می دارد.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

ص :349


1- 86) -آل عمران106/.

[43-45]

و آیات گذشته اشاره به آن داشت که امکان همکاری جن و انس در معصیت و نافرمانی و تکذیب وجود دارد،و این امری واقعی است،بدان سبب که ابلیسهای جنّ از تکذیب کنندگان خدا آن کسانند که در سینه های مردم وسوسه می کنند،و در انسانها عوامل معصیت و انحراف را بر می انگیزند و به همین جهت خداوند متعال به ما فرمان پناه بردن به خودش را مِنْ شَرِّ الْوَسْوٰاسِ الْخَنّٰاسِ* الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّٰاسِ* مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ «از شرّ وسوسه کنندۀ نهان شونده ای(داده است)که در سینه های مردم وسوسه می کند،خواه از جن و خواه از انس»، (1) بلکه گاه همکاری میان آنان در تکذیب به حدی می رسد که جنبۀ مادّی پیدا می کند،و خدای تعالی در حکایت کردن از جنیان گفته است: وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً* وَ أَنَّهُ کٰانَ رِجٰالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزٰادُوهُمْ رَهَقاً* وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَمٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللّٰهُ أَحَداً «و این که ما گمان می کردیم که انس و جن دروغ بر خدا نمی بندند*و این که مردانی از انس به مردانی از جن پناه می بردند،و بر گناه ایشان می افزودند*و آنان همچون شما، چنان می پنداشتند،که خدا هیچ کس را برنخواهد انگیخت». (2) و شعوذه و جادو که بر تکذیب خدا و آیات او متکی است از اشکال همکاری بین دو گروه جن و انس است.

ولی هر اندازه دو گروه حقایق واقعی همچون آتش را تکذیب کنند و بر این کار به یکدیگر مدد برسانند،تبدیل پیدا نخواهد کرد و از میان نخواهد رفت،چه آتش وجود دارد هر چند ما آن را دروغ بدانیم،به همان گونه که تکذیب بعضی از سوفسطائیان از واقعی بودن آفرینش آن را به خیال مبدل نمی سازد،بلکه تکذیب آتش،اثر آن را بر تکذیب کننده اش نزدیکتر و شدیدتر می سازد،و در روز قیامت مجرمان را با گرفتن موهای جلو سر و پاهایشان به جهنم می افکنند و به ایشان می گویند:

ص :350


1- 87) -النّاس4/ و 5.
2- 88) -الجن5/ تا 7.

هٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ

«این است آن جهنمی که مجرمان آن را دروغ می پنداشتند.» پس با چشم یقین آن را می بینند،و بعد از تکذیب دراز به قبول و تصدیق آن می پردازند،ولی اعتراف در این هنگام هیچ سودی برای ایشان ندارد.اگر انسان از خطر پیش از وقوع آن آگاهی حاصل کند،و فرصتی برای نجات باقی باشد،این علم و آگاهی برای او سودمند واقع می شود،ولی آنان آیاتی را تکذیب کردند که بر این حق دلالت می کرد،پس به صورت سوخت و هیمۀ جهنم درآمدند،و اکنون آنان را می بینیم که میان آتش و آب جوش در حرکت اند.

یَطُوفُونَ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ

«گردش می کنند میان آن آتش و آب گرم جوشان.» آن یعنی به حد خود از گرمی رسیده،و مجرمان در طوافی دائم به سر می برند،و فرشتگان آنان را میان جهنم آتش و سیالهای جوشان در درجات بالای حرارت می رانند،و مجرم به آتش می سوزد و مایعات جسم خود را از دست می دهد، و در صدد آشامیدن آب برمی آید و چون آن را می یابد می بیند که جوشان است،و این است حال نعمت در آن صورت که آدمی در آن افراط ورزد و آن را مورد تکذیب قرار دهد و آن را مشرکانه به جز خدا نسبت دهد،یا آن را در معصیت به کار برد و حق سپاسگزاری از آن را ادا نکند،و آنچه بر ما لازم است تصدیق کردن به نعمتهای خداوند رحمان است و گزاردن واجباتی که در برابر آنها داریم.آنها رحمت خدایند،پس یا باید به صورت نقمتی درآوریم،یا به صورت رحمتی بزرگتر و گسترده تر که در دنیا رشد می کند و در آخرت چند برابر آن را دریافت کنیم.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

[46-47]

و در پایان سیاق با ما از جزای کسانی سخن می گوید که پروردگارشان را،چنان که شایستۀ شناخت او است،شناختند و دانستند که او رحمن است و آلاء او را تصدیق کردند،و قلبا آرزومند رحمت او شدند،و عملا برای دست یافتن به آن تلاش کردند،پس درهای آن را در بهشتی بر روی آنان

ص :351

گشود که پهنای آن همچون پهنای آسمانها و زمین است.

بدین گونه سیاق بر آیات این سوره رنگ و حالت جفتی و دو تایی می زند (خورشید و ماه و ستاره و درخت،و آسمان و میزان،و میوه و خرما،و دانه و ریحان،و انس و جان،و گل خشک و آتش،و دو دریا،و لؤلؤ و مرجان)تا بدین وسیله از دو گونه از مردم دربارۀ رفتاری که انجام می دهند و جزایی که از خدا دریافت می کنند با ما سخن گوید:یکی مجرمانی که از دلهای خود ترس از آفریدگار را زدوده اند و به انجام دادن منکرات پایان نمی دهند،و دیگری در مقابل آنان است خائنان و ترسندگان از خدا که ترس از خدا آنان را چنان پاک و پاکیزه نگاه داشته است که پیکان تازه در کمان نهاده چنان پاک است.

این روش جاری در کتاب پروردگار ما است که از تفاوت میان متقیان و فاجران به میانجیگری تفاوتهای موجود در میان چیزهای مختلف برای ما سخن می گوید که فهم ما به این تفاوت هر چه بیشتر ذهنی ما شود و به آثار آن در آخرت بهتر توجه پیدا کنیم.

این دو دوگانگی که به آیات سورۀ الرحمن رنگ خاص بخشیده،فایده ای دیگر نیز دارد،و آن علم پیدا کردن به اختلافهای میان چیزها است،پس در آن هنگام که شخصی نادان است،چیزهای متفاوت را به رنگ واحد می بیند،ولی هر چه به علم نزدیکتر شود،تفاوتها برای او بیشتر و بهتر آشکار می شود،چنان که همۀ گازها برای انسان در زیر پرچم نام گسترده ای قرار می گیرد که هوا است،در صورتی که علم تا کنون صدها نوع از گاز را به ما شناسانده است،و نیز این دو گانگی ما را به نیازمندی هدایت می کند،بدان سبب که هر دو تا و جفتی به کسی نیازمندند که مدبّر امر ایشان باشد،و این دوتاییگری میان دو آفریده ما را به دوتاییگری مطلق میان مخلوق و خالق رهبری می کند.

وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ جَنَّتٰانِ

«و برای کسی که از مقام پروردگارش بترسد،دو بهشت است.» /14 آنان خدا را تنها برای ترس از آتش نمی پرستند و نه به طمع بهشت

ص :352

-هر چند که اینها از خواسته های ایشان است-بلکه محرک حقیقی ایشان برای عبادت،معرفت یقینی و ژرفی است که به پروردگارشان-عزّ و جلّ-پیدا کرده اند،و او را اهل و شایستۀ پرستیدن یافته اند و به این جهت او را می پرستند،و امیر المؤمنین(ع)گفت:«پس عبادت آزادگان این چنین است،و این بالاترین عبادت است»،و زین العابدین(ع)گفت:«من از آن اکراه دارم که خدا را بپرستم و هدفی جز پاداش او نداشته باشم و چون بندۀ طمع و طمعکار باشم که اگر طمعی داشته باشد به کار برمی خیزد و گر نه به عمل برنمی خیزد،و از آن بیزارم که تنها از ترس عقاب او به عبادت او بپردازم و همچون بندۀ بد و نافرمانی شوم که اگر نترسد به کار برنمی خیزد»...گفته شد که:پس برای چه او را می پرستی؟!و او گفت:

«بدان سبب که او شایستۀ آن است به سبب دستی که بر من دارد و به سبب نعمتهایش»، (1) و امام رضا(ع)دربارۀ تأثیر این روش در عبادت می گوید:«اگر خدا مردمان را به بهشت و آتش نمی ترساند،بر آنان واجب بود که از او اطاعت کنند و به نافرمانی نپردازند،به سبب تفضلی که نسبت به آنان دارد و احسانی که به ایشان می کند،و به سبب انعام او بر ایشان که استحقاق او را نداشته اند». (2)

امام صادق(ع)به محرکهای حقیقی برای رفتار این گروه اشاره می کند و آن را علم و معرفت می داند و می گوید:«هر کس بداند که خدای عزّ و جلّ او را می بیند، و آنچه را که می گوید می شنود و از کارهای بد و نیکی که می کند با خبر است، همین دانستن او را از پرداختن به کارهای زشت بازمی دارد و او آن کس است که از جایگاه پروردگارش بیمناک است و نفس خویش را از پیروی هوی باز می دارد». (3)

حتی اگر این گونه کسان از آتش بترسند یا در بهشت طمع بندند،برای خود آنها نیست،بلکه بدان سبب است که اولی آنان را از خدا دور می کند،و دومی آنان را به مقام او تعالی نزدیک می کند فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ .و امام

ص :353


1- 89) -بحار الانوار،ج 71،ص 174.
2- 90) -همان کتاب،ص 210.
3- 91) -اصول کافی،ج 3،ص 126.

علی(ع)در مضمون حدیثی گفته است:اگر می دانستم که رضای خدا در آن است که خودم را به آتش افکنم،چنین می کردم،و اگر می دانستم که رضای او در آن است که خود را از بلندی فرو افکنم،این کار را می کردم. /14 و بدان سبب که این گروه از بندگان از پروردگارشان در دنیا بیم داشتند مستحق امنیّت خاطر و باغهای بهشت او در آخرت اند.

رسول اللّٰه(ص)گفت:«خدای تبارک و تعالی می گوید:سوگند به عزت و جلالم که دو ترس و دو اطمینان خاطر را با هم در نزد بنده ام جمع نمی کنم،پس اگر در دنیا از من بترسد،در آخرت به او امنیت و آسایش خاطر می بخشم،و اگر در دنیا از من خود را ایمن بداند،در آخرت او را گرفتار ترس می کنم». (1)

و اینان از خدا شرم دارند،و از حضور او در آشکار و نهان بیمناکند،و دو بهشتی که خدا به ایشان عطا می کند،در مقابل جهنم و حمیمی است که مجرمان در میان آنها درآمد و شدند.

بعضی گفته اند:اینان برترین مؤمنان از لحاظ درجه و مقامند،و چون پستتر به مقام بالاتر نمی رود،خدا دو بهشت به ایشان عنایت کرده است که یکی از آنها به ایشان و همسرانشان اختصاص دارد،و دیگر بهشتی است که همچون مهمانسرا مؤمنان در آن به دیدار ایشان می روند،و دیگری گفته است که:بهشت نخستین در درون خانۀ او است و بهشت دوم در بیرون آن،و دیگران گفته اند:اولی پاداش اعمالشان است و دومی زیادی و فضلی از جانب خدا،و به قولی اولی جزای کردارها و رفتارهایشان است،و دومی پاداش علم و معرفت موجود در قلوب ایشان است،و ایمان و تصدیق نفوسشان،و آنچه از کل قرآن برمی آید این است که مؤمنان بیش از دو بهشت دارند،چنان که خداوند متعال گفته است: وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ «و هر کس از خدا و رسولش اطاعت کند،خدا او را در بهشتهایی(باغهایی)داخل می کند که از زیر درختان آنها نهرها

ص :354


1- 92) -نور الثقلین،ج 5،ص 196.

روان است». (1)

و گفتن:«جنتان دو باغ(بهشت)»برای متمایز ساختن این دو از دیگر جنتها است،همچون جنة عدن و جنة فردوس و نظایر اینها است.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

پس از بیان مقام ترسندگان از مقام پروردگارشان،خدا شاید این پرسش را برای آن طرح می کند که به ما بگوید که راه برای همگان باز است که اگر بخواهند به این منزلت والا و برجسته برسند،بدان جهت که خدا آن را مخصوص هیچ کس قرار نداده،ولی شرط آن است که آلاء پروردگارش را تکذیب نکند که در این صورت خدا او را از آن محروم می سازد.

[48-49]

وحی ما را به رفتن به این دو باغ دو بهشت تشویق می کند،و تصاویر زیبایی را از آنها از نظر ما می گذارند،و تشویق هنگامی اهمیت پیدا می کند که شنونده با آن همکاری کند و تصدیق کند تا به صورت چیزی شبیه یک آتشگیرانه در درون وی شود،و او را هر چه فعالتر و ژرفتر به عمل برانگیزد تا به هدف خواسته شده برسد.

انسان از جرم و گناه می ترسد و از آن پرهیز می کند،و این پرهیز یا برای آن است که گناه او را به جهنم می کشاند،و یا برای آن که به خدا نزدیکتر شود و پاداش شایسته به او برسد.

ذَوٰاتٰا أَفْنٰانٍ

«دارندگان شاخه ها.» اشاره به دو صفت از آن دو جفت است:یکی از آنها زیادی شاخه ها است،و عرب به شاخۀ درخت فنن می گوید که جمع آن افنان است،و این بدون شک سبب داخل شدن شادی و سرور به نفس است،که با نگریستن به آنها و سبزی و انبوهی آنها حاصل می شود،و زیادی شاخه ها اشاره به نوع معینی از درختان است که مثل درخت خرما نیستند که تنها یک ساقه داشته باشند،و این

ص :355


1- 93) -النساء13/.

گونه درختان بیشتر بار می آورند و بر زمین سایه می افکنند تا مؤمنان از لذت نشستن در زیر سایه های آنها بهره مند شوند مُتَّکِئِینَ فِیهٰا عَلَی الْأَرٰائِکِ لاٰ یَرَوْنَ فِیهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِیراً* وَ دٰانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلاٰلُهٰا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِیلاً «در حالی که بر تختها نشسته و بر پشتیها تکیه داده اند،و در آنها نه خورشید را می بینند و نه زمهریر را*و سایه ها به سرهای ایشان نزدیک است و میوه های آنها مسخر و در دسترس ایشان»، (1) هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِی ظِلاٰلٍ عَلَی الْأَرٰائِکِ مُتَّکِؤُنَ «آنان و همسرانشان در سایه هایی بر تختها تکیه کرده اند»؛ (2) و صفت دوم:تنوع است،و صاحب المنجد گفته:أفنان و فنون و أفانین گونه یا نوعی از یک چیز است. (3)

پس از ذکر این همه نعمت بهشت،سیاق به آن باز می گردد که قلبهای ما را از درد تکذیب نعمتهای خدا درمان کند،و طبیعت روش و برنامۀ قرآن چنین است:

سخن گفتن دربارۀ آیندۀ غایب را مجرد و برهنه از واقع ما قرار نمی دهد،بلکه به آن اتصالش می دهد،و در ضمن یاد کردن از آن به درمان کردن مشکلات آن می پردازد، و ما را به طرف ایمان و معرفتی بیشتر و ژرفتر سوق می دهد،و در این مورد می خواهد بگوید که این نعیم نتیجه ای از سپاسگزاری در برابر نعیم دنیا است.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

قرآن در سورۀ الانسان پس از گفتار مفصلی دربارۀ بهشت،آشکارا به این حقیقت اشاره می کند و می گوید: إِنَّ هٰذٰا کٰانَ لَکُمْ جَزٰاءً وَ کٰانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً «این جزا و پاداشی برای شما بود و از سعی شما سپاسگزاری می شود»، (4) و بلکه این تجلّی بزرگتر این گفتۀ خدا است: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ «و در آن هنگام که پروردگار شما اعلام کرد که:اگر سپاسگزاری کنید بر(نعمت)شما می افزایم،و اگر کفران و ناسپاسی کنید،بدانید

ص :356


1- 94) -الانسان13/ و 14.
2- 95) -یس56/.
3- 96) -المنجد،مادۀ فنن.
4- 97) -الانسان22/.

که عذاب من سخت است»، (1) پس بهتر آن است که از تکذیب آلاء خدا خودداری کنیم.

[50-51]

و نفوس ما خواستار به دست آوردن آگاهی بیشتری دربارۀ دو جنّت است،پس پروردگار ما می گوید:

فِیهِمٰا عَیْنٰانِ تَجْرِیٰانِ

«در آنها آبهای دو چشمه روان است.» چشمه در دنیا به مخازن آب اتصال دارد،و هر چه از آن خالی شود با آنچه از مخزن می گیرد پر می شود،ولی خدا تنها نمی گوید:«عینان دو چشم»بلکه بر آن«تجریان روانند»را می افزاید،و این بیان معرف آن است که آب در آن جنتها در جریانی دایمی است که بر زیبایی منظره می افزاید.

قرآن از این مطلب چیزی یاد نمی کند که در دو چشمه چیست:آیا آب است،یا شیر،یا شراب،یا عسل یا چیزی دیگر؟و این ابهام شوق نفس را بیشتر می کند،و خدا به عمد مبهم بیان کرده است،و گفتۀ او در جای دیگری از قرآن چنین است: فَلاٰ تَعْلَمُ /14 نَفْسٌ مٰا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ «پس هیچ کس نمی داند که چه روشنیهای چشمی برای ایشان پنهان شده است تا پاداش عمل ایشان باشد». (2)

پس چه حسرتی است برای آن بندگان که پروردگارشان اظهار دوستی به ایشان می کند و آنان به او با بغض و کینه می نگرند،و او به ایشان نزدیک می شود و آنان خود را از او دور نگاه می دارند و تکذیبش می کنند،و او پیوسته در حق ایشان ملاطفت می کند،و از تکذیبشان خشم نمی گیرد،و به سبب انحراف ایشان از آلاء او از ایشان اعراض نمی کند بلکه خطاب و عتاب خود را بار دیگر تکرار می کند.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

و عاقبتی خوشایند دارد،او نیازمند تصدیق ما به خودش و شکرگزاری از نعمتهایش نیست،بدان سبب که چیزی بر او نمی افزاید،به همان گونه که کفران و

ص :357


1- 98) -ابراهیم7/.
2- 99) -السجدة17/.

تکذیب ما از مقام متعالی او چیزی نمی کاهد،بلکه این ما هستیم که به او نیازمندیم.

[52-53]

و جنبۀ دیگری از دو باغ و دو جنت به خوردن مربوط می شود و قرآن از نیازمندیهای اولیۀ نعمت(چیزهای ضروری)سخن نمی گوید بلکه از نعمتهای تحملی تکمیل کنندۀ آنها سخن به میان می آورد و آن میوه ها است،و اشاره می کند که آنها نیز در آن باغها به منتها درجۀ کمال و فزونی و گوناگونی وجود دارد.

فِیهِمٰا مِنْ کُلِّ فٰاکِهَةٍ زَوْجٰانِ

«در آنها از هر میوه دو جفت وجود دارد.» پس هیچ میوه ای نیست که در آنها موجود نباشد،و میوه علاوه بر فایدۀ مادی آشکار آن،عطر و لذت خاصی دارد که انسان آن را در چشم انداز خود بر سر سفره یا بر درخت احساس می کند که از اشکال و رنگهای آن به دست می آید،و در بوهای پاکیزه و مزۀ لذیذ و گوارای آنها،و شاید نام عربی آن(الفاکهة)از فاکهة و تفکه مشتق شده باشد که آن سخنان شیرین و خوشمزه ای است که میان دوستان مأنوس با یکدیگر مبادله می شود.

این سؤال پیدا می شود که معنی«زوجان»چیست؟ /14 گفته اند:از هر نوعی دو گونه وجود دارد که یکی از آنها شبیه به میوه های دنیا است،و دیگری در حجم و مزه و رنگ با آن تفاوت و برتری دارد و مخصوص به آخرت است،و خدای تعالی گفته است: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا الَّذِی رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً «و به کسانی که ایمان آورده و کردار شایسته داشته اند،مژده ده که ایشان را باغهایی است که از زیر آنها نهرها روان است،و هر گاه که از میوۀ آنها بهره مند شوند و آن را بخورند می گویند که این میوه پیش از این نیز روزی ما شده بود و مشابه به اینها است»، (1) و ممکن است مقصود از زوجان آن باشد که هر چه در

ص :358


1- 100) -البقرة25/.

باغ اولی وجود دارد در دومی نیز موجود است،یا این که مقصود آن است که دو نوع از یک میوه،یا این که مقصود آن است که یکی میوۀ معمولی و دیگری میوۀ تجملی تکامل یافته است،و به همان گونه که بعضی از نعیم بهشت مکمل بعضی دیگر است،عذاب جهنم نیز چنین است و جهنم را حمیم آن تکمیل می کند.

آن کس به این نعیم دسترسی پیدا می کند که خداوند رحمن را شناخته باشد،و او را چنان که شایسته است قدر گذارد،به آلاء او اعتراف کند،و از مقام او بترسد.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

این آیه ها تأکید بر آن دارد که سخن از بهشت و دوزخ حق است و تنها برای انگیختن حالت طمع و ترس در نزد بشر-که بعضی چنان می پندارند-ادا نشده است،و پروردگار ما از این که مخالف وعدۀ خود عمل کند بی نیاز است،یا این که سخن ناروایی بگوید،و این که قدرت او در جایگاه رحمت یا در جایگاه شکنجه و عقوبت مطلق است و هیچ چیز او را محدود نمی کند: إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ «کار او چنان است که چون چیزی را اراده کند،به آن می گوید باش پس می باشد و هستی پیدا می کند»، (1) ولی دشواری کار انسان در آن است که امور را نسبت به توانایی خود مقایسه می کند و نیز فهم خود که هر دو محدود است،و چون او نمی تواند مردگان را زنده کند،در بعث و قیامت شک می کند،و چون خود از علم آینده و دیدن آنچه برایش دیدنی نیست محجوب و محروم است،در غیب شک می کند و به آن کافر می شود،و این خود نوعی از شرک فکری است،و خداوند متعال گفته است: وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ السَّمٰاوٰاتُ مَطْوِیّٰاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ «و قدر و ارج خدا را،چنان که باید و شاید،نشناختند،و همگی زمین در روز قیامت در چنگ او است، /14 و آسمانها پیچیده اند به دستش،او منزه و برتر است از این که برای او شریک قائل

ص :359


1- 101) -یس82/.

شوند». (1)

و برای آن که انسان از این شرکی که او را حتی به تکذیب آیات خدا می کشاند خلاص شود،لازم است که به امور،و مخصوصا حقایق بزرگ،از دریچۀ ایمان به قدرت مطلقۀ خدا نگاه کند: مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ «قدر خدا را چنان که شایستۀ قدرشناسی است،ندانستند،و خدا قوی و عزیز است». (2)

[54-55]

آری،بهشت حق است به همان گونه که هستی حق است،و مرگ حق است،و کسانی که این حقیقت را با بصیرت و بینش خویش دریافته اند، و نور ایمان به خدا در همۀ ابعاد و قلبهای ایشان نفوذ کرده است،هرگز از پرداختن به عمل صالح بازنمی ایستند،و همچنین از بیان کردن سخنان پاکیزه تا آخرین رمق زندگی که به آنان بانگ می زنند که بس کنید،و این را دریافته اند که دنیا خانۀ ایشان نیست،پس آن را عوض کردند،و لحظه ای از شب و روز بر ایشان نگذشت مگر این که ایمان و عمل ایشان در راه خدا افزایش یافت،چه آنان به خوبی متوجه شدند که زندگی دنیا فرصتی محدود است و هر که از آن غفلت ورزد زیان دیده است.

اینک برنامۀ این گونه را از زبان امیر و سرور ایشان امام علی(ع)بشنوید:

«امّا شب هنگام راست برپایند،و قرآن را جزء جزء با تأمل و درنگ بر زبان دارند،و با خواندن آن اندوهبارند،و در آن اندوه داروی درد خود را به دست می آرند.و اگر به آیه ای گذشتند که تشویقی در آن است،به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویی دیده هاشان بدان نگران است،و اگر آیه ای را خواندند که در آن بیم دادنی است،گوش دلهای خویش بدان نهند،آن سان که پنداری بانگ برآمدن و فرو شدن آتش دوزخ را می شنوند.-با رکوع-پشتهای خود

ص :360


1- 102) -الزمر67/.
2- 103) -الحج74/.

را خمانیده اند و-با سجود-پیشانیها و پنجه ها و زانوها و کناره های پا را بر زمین گسترانیده،از خدا می خواهند که گردنهاشان را بگشاید و از آتش رهاشان سازد.و اما در روز،دانشمندانند خویشتن دار،نیکوکاران اند پرهیزگار،ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار.چون کسی بدانها بازنگرد،پندارد که بیمارند، اما آنان را بیماری نیست و گوید خردهاشان آشفته است-اما آن پریشانی را سبب دیگری است.

موجب آشفتگیشان کاری است بزرگ.از کردار اندک خود خرسندی ندارند،و طاعتهای فراوان را بسیار نشمارند.پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده های خویش بیم دارند.اگر یکی از ایشان را بستایند،از آنچه-دربارۀ او- گویند بترسد و گوید:«من خود را از دیگران بهتر می شناسم،و خدای من مرا از خودم بهتر می شناسد.بار خدایا!مرا مگیر به آنچه بر زبان می آرند،و بهتر از آنم کن که می پندارند،و بر من ببخشای آن را که نمی دانند».

از نشانه های یکی از آنان این است که در کار دین نیرومندش بینی و پایدار، نرمخوی و هشیار،و در ایمان استواری،و در طلب دانش حریص،و در طلب علم بردبار، و در توانگری میانه روش بینی،و در عبادت فروتن،و به درویشی نکوحالی نمودن،و در سختی شکیبایی کردن،و در جستجو کردن آنچه روا است،و شادمان بودن به رفتن راه راست.و دوری گزیدن از طمع-که خوار کنندۀ انسانها است.کارهای نیک می کند و در هراس است،روز را به شب می رساند و در بند سپاس است.بامداد می کند ذکر گویان،شب را به سر می برد ترسان،و روز می کند شادمان.ترسان از غفلتی که ورزیده،و شادمان از بخشش و آمرزشی که بدو رسیده.اگر نفس او در آنچه بر آن دشوار است فرمان وی نبرد،او نیز در آنچه نفس او دوست دارد، اطاعتش نکند.روشنی دیده اش در چیزی است که ماندگار است،و ناخواهان چیزی است که ناپایدار است.بردباری را با دانش درمی آمیزد و گفتار را با کردار- هم.او را بینی که آرزویش اندک است و لغزشهایش کم.دلش آرمیده است و جانش خرسند و ناخواهان،خوراکش اندک است و کارش آسان،دینش استوار

ص :361

-و مصون از دستبرد شیطان.شهوتش مرده،خشمش فرو خورده،نیکی از او بیوسان -و همگان-از گزندش در امان.اگر در جمع بی خبران است-به زبان خاموش و دلش به یاد خدا است-پس او را در شمار ذکر گویان آرند،و اگر در جمع یادآوران باشد،از بی خبرانش به حساب نیارند.بر آن که بر او ستم کند ببخشاید،و بر آن که وی را محروم سازد عطا فرماید،و با آن که از او ببرد پیوند نماید.از گفتن سخن زشت دور بود.گفتار او نرم است و هموار،از وی کار زشت نبینند،و کار نیکویش آشکار.نیکی او همه را رسیده،و بدی وی را کس ندیده.به هنگام دشواریها بردبار است و در ناخوشایندها پایدار،و در خوشیها سپاسگزار.بر آن که دشمن دارد ستم نکند،و دربارۀ آن که دوست دارد گناه نورزد.پیش از آن که بر او گواهی دهند حق را بپذیرد.آنچه را بدو سپارند تباه نکند،و نگهبانی آن را به عهده گیرد.آنچه را به یاد او آرند از یاد نبرد،و مردمان را با لقبهای زشت یاد نکند، و همسایگان را آزار ندهد،و به مصیبتهای-دیگران-شاد نشود.و در کار بیهوده در نیاید و از-راه-حق بیرون نرود.اگر خاموش بود خاموشی اندوهگین ننماید،و اگر بخندد آواز او برنیاید.و اگر بر وی ستم کنند شکیبایی پیش گیرد،تا خدا انتقام او را گیرد.نفس او از وی در زحمت است و مردم از او در راحت.خود را برای آخرتش به رنج انداخته،و مردمان را از-گزند-خویش آسوده ساخته.از آن که دوری کند از روی بی رغبتی به دنیا است و پرهیزگاری،و بدان که نزدیک شود از روی نرمی است و آمرزگاری.نه دوری گزیدنش از روی خویشتن بینی است و بزرگی فروختن، /14 و نه نزدیکی وی به مکر است و فریفتن». (1)

این در دنیا است،اما در آخرت آنان قصد آن دارند که برای سپاسگزاری از خدا به تحمل تعجب خود ادامه دهند،ولی به محض آن که سر به سجده می نهند، خداوند به ایشان خطاب می کند که امروز روز رنج و عبادت نیست،و این جا سرای درو کردن پس از تعب و رنج دنیا است.

ص :362


1- 104) -نهج البلاغة،خطبۀ 193،303.

مُتَّکِئِینَ عَلیٰ فُرُشٍ بَطٰائِنُهٰا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ

«تکیه کنند بر متکاهایی که آستر آنها از حریر ستبر است.» استبرق معرب از استبرک فارسی است که مصغر ستبر به معنی ضخیم و درشت است،و گفته اند که آنچه درون آن از حریر خالص باشد،شایسته تر آن است که ظاهر آن چنین باشد. (1)

و آیه با همۀ مفردات و الهامهای آن تعبیری بلیغ از حد اعلای راحت و آسایش است،چه آنان بر پشتیهای حریر نرم خنک و لذتبخش تکیه کرده اند،و در پیرامون ایشان انواع میوه ها را که چیدن آنها هیچ زحمتی ندارد در اختیار خود دارند، و از برابر آنان نهرهای گوناگون روان است،و شاخه های سبز و تازه بر سر ایشان سایه می افکند.

وَ جَنَی الْجَنَّتَیْنِ دٰانٍ

«و چیدن میوه در هر دو جنت نزدیک و در دسترس است.» انسان در دنیا به چیزی جز با تحمل رنج و تعب دسترس پیدا نمی کند،و کشاورزی در هنگام درو کردن محصول و چیدن میوه های درختان که نتیجۀ رنجهای متحمل شدۀ خود را به دست می آورد،ولی بعضی از میوه های بسیار دور از دسترس قرار گرفته اند و لازم است بر درخت بالا رود یا به وسایل دیگر متشبث شود تا بتواند همۀ محصول خود را به دست آورد،ولی در آخرت میوۀ بهشت(جنت،باغ)در دسترس قرار دارد و هنگامی که مؤمن خواهان آن می شود شاخه با میوه اش به نزدیک او می آید و بی تعبی آن را تناول می کند،و در کلمه اشاره ای به آن است که میوه در نهایت درجۀ رسیدگی است و همیشه هست و تلف نمی شود،و دنت /14 الثمرة به معنی آن است که میوه رسیدن و چیدن آن نزدیک شد.

سؤالی که در این جا طرح می شود آن است که:به چه دلیل خدا از تکیه کردن به صیغۀ مضارع یاد کرده در صورتی که ظاهرا باید به صیغۀ(سیتکئون)بیان

ص :363


1- 105) -تفسیر الرازی،ج 29،ص 26.

شده باشد؟ جواب آن است که:از آن روی که گوینده خدا است،و آنچه خدا اراده می کند و وعده می دهد،بدون چون و چرا حادث خواهد شد،و برای او یکسان است که با صیغۀ ماضی سخن بگوید یا به صیغه های حاضر یا مستقبل،بدان سبب که قادر بر تحقق بخشیدن به آن است،همچون این گفتۀ او تعالی: وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِی رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ الصّٰالِحِینَ «و در آوردیمشان در رحمت خود چه آنان از صالحان اند»، (1) یا به صیغۀ مستقبل همچون گفتۀ او تعالی: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ «و کسانی را که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند،و به زودی به بهشتهایی داخل کنیم که از زیر آنها نهرها روان است»، (2) یا به هر دو صیغه: أَتیٰ أَمْرُ اللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ «فرمان خدا رسید، پس در آن شتاب مورزید» (3) که در آن وقوع امر خود را به صیغۀ ماضی«أتی» بیان کرده است تا چنان باشد که گویی امر او عملا وقوع پیدا کرده است،ولی استدراک کرده و گفته است فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ تا دلیل بر عدم تحقق فعلی آن باشد.

آری،نسبت به مخلوق چنین چیزی درست نیست که اگر خیال انجام کاری را در آینده دارد،بگوید:آن کار را کردم(فعلت)یا به زودی خواهم کرد (سأفعل)بدان سبب که ارادۀ او محدود به چارچوب مشیت خدا است،و چه بسا که اوضاع و احوال و گرفتاریها او را از پرداختن به آن کار باز دارد وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ لاٰ فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کٰانَ عَلِیماً قَدِیراً «و خدا چنان نیست که هیچ چیز در آسمانها و زمین از آنچه می خواهد انجام دهد او را ناتوان سازد،چه او دانای توانا است». (4)

پس از اشارۀ قرآن به این مطلب که تکیه کردن متقیان ترسان از مقام

ص :364


1- 106) -الانبیاء86/.
2- 107) -النساء57/.
3- 108) -النحل1/.
4- 109) -فاطر44/.

پروردگار خویش بر متکاهای حریر و در میان انواع میوه های رسیدۀ در دسترس، خطاب را متوجه ثقلین می سازد و می پرسد:به چه سبب این نعمتهای ربانی را تکذیب می کنید؟ /14 بدینگونه پس از یاد کرد از هر نعمتی از نعمتهای آخرت این پرسش می آید تا ما را به ضرورت ستایش و سپاس کردن از نعمتهای دنیا در هنگام مقابلۀ با هر خیر و نعمت هدایت کند:

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

[56-57]

فِیهِنَّ قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ «در آنها زنان محدود نظری وجود دارد که پیش از ایشان انس و جنّی با آنان همخوابگی نکرده است.» در المنجد آمده است:«الطمث مصدر و به معنی ناپاکی و فساد است»، (1) و خون حیض را به سبب فساد آن طمث می نامند،و چون بکر بودن رمز پاکی و عفت در نزد زن است،شکسته شدن مهر بکارت و بیرون آمدن خون از او دلیل فساد و پایان پذیرفتن بکارت او به شمار می رود،و در این شک نیست که هر مردی به زن باکره برای همسری بیش از آن تمایل دارد که به زنی غیر باکره،و حوریان هر جنت برای صاحب آن آفریده شده اند و هیچ یک از آفریدگان پیش از همسران موعود ایشان با آنان نزدیکی نکرده و طاهر بر جای مانده اند.

ولی چرا خدا گفت: وَ لاٰ جَانٌّ ؟شاید بدان سبب باشد که بهشت به مؤمنان از جنّ و انس هر دو اختصاص دارد،و بدین گونه تأکید شده است که هیچ یک از آن دو گروه پیش از همسر آینده و موعود وی با او نزدیکی نکرده و از این روی طاهر و پاک است،و از این روی تأکید کرده است که شیطان پیوسته نسبت به زن وسوسه می کند و از طریق خیال به تحریک شهوات او می پردازد،و مخصوصا در هنگام بلوغ این وسوسه شدت بیشتری پیدا می کند،تا آن زمان که بکارت وی به

ص :365


1- 110) -المنجد،مادۀ طمث.

صورتی یا به صورت دیگر شکسته شود،و به همین سبب در قرآن امر به پناه بردن به خدا از شر شیطان آمده است.

پیش از تأکید خداوند متعال به پاکی(مادّی)آنان با نبودن طمث،بیانی از پاکیزگی معنوی آنان بدین گونه آمده است که میدان دید و نظر(چشمی و روانی)آنان کوتاه و محدود و منحصر به همسرانشان است و به مردان دیگر توجهی ندارند،و ابو ذر رضی اللّٰه عنه گفته است:«آن زن حوری به جفت خود می گوید:

سوگند به عزت پروردگارم که من در بهشت هیچ کس را بهتر از تو نمی بینم،پس خدا را سپاسگزارم که مرا جفت تو و تو را جفت من قرار داد»، (1) و حال زنان پاک و عفیف /14 و مردان پاکیزه چنان است که از ترس مقام پروردگار خویش چشمان خود را متوجه به آنچه خدا بر ایشان حرام کرده است نمی سازند،و به همان گونه که امنیت خاطر در آخرت پاداش ترس ایشان در دنیا،و آرامش و آسایش تکیه دادن به پشتیهای حریر جزای رنج و تعبی است که در آن تحمل کرده اند،این حوریان نیز پاداش پاکیزه ماندن آنان در دنیا است که چشمان خود را از آنچه خدا بر ایشان حرام کرده بود فرو می بستند تا به دعوت او پاسخ مثبت دهند و ملتزم به رسالت او باشند: قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکیٰ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا یَصْنَعُونَ «به مؤمنان بگو که چشمهای خود را فرو بندند و فرجهای خود را پاس دارند،چه این برای آنان پاکیزه تر است و خدا از آنچه می کنند آگاه و با خبر است»، (2) و شاید از ارتباط میان محدودیت نظر و طمث به آن هدایت شویم که نظر حرام گاه به زنان پایان می پذیرد،که از آن در روایات متعدد سخن به میان آمده است،و از جملۀ آنها است گفته عیسی نبی اللّٰه(ع):«به آنچه از آن شما نیست، نظر تیز میندازید و بدانید که تا آن هنگام که از چشم خود پاسداری کنید،فرج شما زنا نخواهد کرد،پس اگر قدرت آن داری که به جامۀ زنی نگاه نکنی که بر تو

ص :366


1- 111) -نور الثقلین،ج 5،ص 198.
2- 112) -النور30/.

حلال است،چنین کن». (1) و باشد که از این چنان برداشت کنیم که دو جنت خدا تنها جایگاه مردانی نیست که از خدای خود ترس داشته اند،بلکه جایگاه زنان مؤمن و عفیف نیز هست که ترس از خدا مانع نظر کردن حرام ایشان بوده است،و آنان از زنان پاک و پاکیزه محسوب می شوند،و پروردگار ما در روز قیامت آنان را سروران زنان آفریدۀ خود قرار می دهد که زیبایی فراوان دارند،و این همه به پاداش تقوا و طهارت ایشان است که آنان را همچون یاقوت و مرجان ساخته،و این مقامی است که هر زن بدون شک خواستار رسیدن به آن است.

در تفسیر نور الثقلین/ج 5-ص 201،به نقل از کتاب من لا یحضره الفقیه از امام صادق(ع)آمده است که:«زنان نیکوی زیبا از اهل دنیا،زیباتر از حور العین اند.» معنی گفتۀ خدا: لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ آن است که ایشان پیوسته به حالت بکارت بازمی گرداند و چنان است که چون همانندان ایشان از پرهیزگاران با آنان نزدیکی می کنند،آنان را بکر می یابند و چنان است که گویی هیچ کس پیش از آن با ایشان همخوابه نشده بوده است،یا شاید مقصود از طمث نزدیکی و طمث حاصل از حرام بوده باشد که آنان از این به دورند /14 و از لحاظ مادی و معنوی به آن کشیده نشده اند،و از همسرانی به شمار می روند که خدا به پرهیزگاران وعده داده است: وَ أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ «و جفتهای طاهر و پاک شده»، (2) به همان گونه که آیه مشتمل بر حوران قاصرات الطرف است که خدا آنان را مخصوصا برای پرهیزگاران می آفریند،ولی ممکن است معنی آن چنین باشد:آنان نظر خود را از جز همسرانشان کوتاه کرده و بریده اند،و این که نبودن طمث به صورت مطلق است،پس آنان در بهشت بکرند و هیچ کس پیش از ایشان با آنان نزدیکی نکرده است.

ص :367


1- 113) -تنبیه الخواطر و نزهة النواظر(مجموعة ورام)/ج 1،ص 62.
2- 114) -آل عمران15/.

با مراجعۀ به آغاز آیه،و مقابله کردن آنها با آیات پیشین 48 و 50 و 52،به این نتیجه می رسیم که خطاب کردن به صورت تثنیه«ذواتا،فیهما»به دو جنت آمده، ولی در این جا اشاره به صورت جمع«فیهن»است که می تواند یا از جهت پیوستگی به«فرش»باشد که نزدیک است،و مؤمنان با همسرانشان بر آنها می نشینند که خداوند دربارۀ آن گفته است: مُتَّکِئِینَ عَلیٰ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ «تکیه کنندگان بر تختهایی به صف چیده شده که حور العین را به همسری ایشان درآورده ایم»، (1) و نیز گفت: هُمْ وَ أَزْوٰاجُهُمْ فِی ظِلاٰلٍ عَلَی الْأَرٰائِکِ مُتَّکِؤُنَ* لَهُمْ فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ لَهُمْ مٰا یَدَّعُونَ «آنان و جفتهاشان (همسرانشان)در سایه هایی بر اریکه ها تکیه کرده اند*آنان را است میوه و هر چه بخواهند»، (2) و این عطف کردن شبیه است به اتصال آیۀ 58 به آیۀ 56،و یا ممکن است معنی چنین باشد:در دو جنت یاد شده-که اساس است-جنتهای فراوانی وجود دارد که هر یک برای خود دارای کاخها و حوریان مخصوص است،و بعضی از مفسران گفته اند که:این پیوستۀ به آیۀ پیشین فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ است به این اعتبار که حوری جزئی از آن آلاء بوده باشد،و این که رحمت خدا از هر سو بر انسان احاطه دارد،و تا آخرت امتداد پیدا می کند و در آن جا -در بهشت-برای مؤمنان چنان گسترش می یابد که به هیچ وجه قابل مقایسۀ با دنیا نیست،چه در بهشت تجلی اعظم نام الرحمن صورت پذیر می شود که نعمتهای ممتاز از لحاظ کمیّت و نوع و تنوع در آن وجود دارد،و اگر در دنیا چنان بود که نعمت خدا به نیکوکار و بد کار هر دو می رسید،در این جا تنها اختصاص به مؤمنان دارد،از آن جهت که آخرت سرای جدایی مؤمن و جز مؤمن از یکدیگر است.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

آری،ای گروه جن و انس!شما گاه آیات خدا را تکذیب می کنید،و به

ص :368


1- 115) -الطور20/.
2- 116) -یس56/ و 57.

نعمتهای او کفران می ورزید، /14 ولی آنها پیوسته به شما می رسد،و بسا هست که خدا بر مقدار آن می افزاید تا تکذیب کننده بر گناه خود بیفزاید،و بهره ای برای وی در آخرت بر جای نماند،و نه نصیبی از رحمت خدا،و رحمت خدا از آنچه گرد می آورند بهتر است: وَ لَوْ لاٰ أَنْ یَکُونَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً لَجَعَلْنٰا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعٰارِجَ عَلَیْهٰا یَظْهَرُونَ* وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوٰاباً وَ سُرُراً عَلَیْهٰا یَتَّکِؤُنَ* وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذٰلِکَ لَمّٰا مَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ «و اگر نه آن بودی که(ما خواستیم که)مؤمن و کافر(در زندگی این جهان)چون هم باشند، چنان می کردیم که کسانی که به رحمان کفر می ورزند،خانه هایی با سقفهای سیمین داشته باشد و نردبانهایی که بر آنها بالا روند،و برای خانه هاشان درها قرار می دادیم و تختهایی که بر آنها تکیه کنند*و زیورهای زرّین،که این همه چیزی جز متاع و بهرۀ زندگی دنیا نیست،و آخرت در نزد پروردگار تو مخصوص پرهیزگاران است». (1) مگر متاع دنیا چه ارزشی دارد که آدمی به آن فریفته شود، و چنان تصور کند که هر چه خدا بر مقدار آن بیفزاید به خیر و صلاح او است،و آن را وسیله ای برای ادامه دادن به کفر خود قرار دهد و تکذیب به خدای رحمان -عزّ و جلّ-که هر چه زودتر سبب ناکام شدن او از بزرگترین رحمت در آخرت،از چشمه ها و نهرها و میوه ها و فرش استبرق و حور العین،خواهد شد،و برای چه باید برای رحمت خدا بر او در دنیا از این نعمت بزرگ آخرت چشم بپوشد و به سبب تکذیب در معرض غضب خدا قرار گیرد؟! بدان سبب که ما،چنان که باید و شاید،از حقیقت نعیم آخرت آگاهی نداریم،خداوند متعال،از طریق تشبیه،اشاره ای تقریبی به آن می کند،چه در بهشت چیزهایی است که نه چشمی آنها را دیده،و نه گوشی خبر آنها را شنیده،و نه بر قلب هیچ بشری خطور کرده است،و در اخبار آمده است که اگر خدا با مردمان دربارۀ بهشت چنان سخن گوید که هست،باور نخواهند کرد،و شاید به

ص :369


1- 117) -الزخرف33/ تا 35.

این معنی بتوانیم از طریق این آیۀ شریفۀ توجه پیدا کنیم: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ پس هیچ کس نمی داند که چه چیزهایی مایۀ روشنی چشم،به پاداش آنچه می کرده اند،برای ایشان پنهان شده و محفوظ مانده است»، (1) چه ظاهر آنها اصلا امکان علم پیدا کردن را نفی می کند.

و برای نزدیک شدن به این اندیشه،بهتر است به تصور قاصرات الطرف توجه کنیم:آیا آنان شبیه زنان دنیا هستند؟و زیبایی ایشان تا چه اندازه است؟ گاه به این گونه پرسشها پاسخ می دهیم،ولی با چه دلیل،و بنا بر چه مقیاس؟!شاید عقلها و بلکه خیالهای ما بتواند آخرین حدّ جمال را جمال زیباترین زن در جهان تصور کند،ولی آیا می توانیم زیبایی و جمالی را تصور کنیم که یک میلیون بار از این بیشتر باشد؟!هرگز نمی توانیم...و به همین سبب پروردگارمان /14 در سخن گفتن از قاصرات الطرف به تشبیه چنین می گوید:

کَأَنَّهُنَّ الْیٰاقُوتُ وَ الْمَرْجٰانُ

«بدان می مانند که یاقوت و مرجان باشند».

گفته شده است که از لحاظ صفا و پاکی همچون یاقوتند،و بسا هست که از آیه معنی دیگری دستگیر ما شود،پس به همان گونه که یاقوت همچون هر سنگ دیگر نیست که به آسانی در دسترس هر کس قرار گیرد،بلکه برای دست یافتن به آن کوشش و تلاش فراوان لازم است،و نیز بدان سبب که دست هر کس به مرجان نمی رسد و برای یافتن آن باید تحمل مشقت کند و در ژرفای دریاها غوطه ور شود،برای رسیدن به بهشت نیز باید بهایی پرداخته شود که در اختیار همه کس قرار ندارد،و خداوند متعال گفته است: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسٰاءُ وَ الضَّرّٰاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ آیا گمان کردید که به بهشت درخواهید آمد،در صورتی که هنوز خبر کسانی که پیش از شما بوده اند به شما نرسیده است که با چه پریشانی و رنجوری

ص :370


1- 118) -السّجده17/.

رو به رو بودند و چگونه بر خود لرزیدند که رسول و کسانی که با او بودند گفتند:

یاری خدا چه وقت خواهد رسید؟». (1)

شاید سپاسگزاری از نعمتهای مادّی و معنوی خدا از مهمترین کلیدهای بهشت باشد،چه شکر نعمتها به آنها برکت می بخشد و آنها را افزایش می دهد،و این تنها به دنیا اختصاص ندارد،بلکه در آخرت نیز چنین است،از آن روی که امتدادی از دنیا است،و تعیین کنندۀ حدّ نعمتهای خدا در آن دنیا نیز همین سپاسگزاری است.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

بنده می بایستی،از طریق عذابی که در آخرت به او خواهد رسید،از حجم تکذیب خود به نعمتهای خدا آگاه شود،و نیز از حسرت و ندامتی که برای او،بر اثر زیان دیدن بزرگ ابدی با از دست دادن نعیم بهشت و پاداش آن فراهم آمده است اطلاع حاصل کند.

[60]

همۀ ابعاد آفرینش نعمت است،و آن نیز-در نتیجه-از آلاء پروردگار رحمان ما محسوب می شود، /14 و بهشتیان آن گونه کسان اند که شهود و حضور پروردگارشان را از طریق آلاء او احساس کردند،و او را شناختند و به رسالتهای او ایمان آوردند،و از فرستادگان او پیروی کردند،و چنان که باید از او ترسیدند و پرهیزگار شدند،پس در دنیا به انجام دادن کارهای نیک پرداختند...

چنان که شایسته است به تصرف در نعمتهای و آلاء او مشغول شدند،و گونه ای از احسان ایشان آن بود که از این نعمتها به دیگران می بخشیدند.از عمق معنی ترس از مقام پروردگارشان آگاه بودند،و آن را محدود به قلبهای خود نمی کردند،بلکه آن را برنامۀ تکامل زندگی خود قرار دادند و به همین سبب در عمل کردن و بخشش و فداکاری تا بخشیدن تمام مال خود پیش رفتند،تا مگر از خشم خدا بر کنار بمانند، و چشم امید به رضا و پاداش او داشته باشند،و هرگز اعمال ایشان بی حاصل نخواهد

ص :371


1- 119) -البقرة214/.

ماند،و حتی اگر به اندازۀ دانه ای از خردل کار نیک کرده باشند،خدا جزای آن را خواهد داد إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ خدا پاداش نیکوکاران را تباه نخواهد کرد، (1) و آن را حفظ خواهد کرد و رشد خواهد بخشید و از طریق آن بر خیر فاعل آن خواهد افزود و آن را در دنیا و آخرت به او بازخواهد گردانید، یَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ یُرْبِی الصَّدَقٰاتِ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ کَفّٰارٍ أَثِیمٍ خدا ربا را نابود می کند و بر صدقه ها می افزاید،و خدا هر ناسپاس و گنهکار را دوست ندارد»، (2) و خدا زندگی را فطرتی سازگار با این سنت بخشیده است،و انسان چیزی را می درود که آن را کشته باشد،پس اگر نیکی کشته باشد نیکی درو می کند،و اگر بدی کشته باشد چیزی جز بدی درو نخواهد کرد.

هَلْ جَزٰاءُ الْإِحْسٰانِ إِلاَّ الْإِحْسٰانُ

مگر پاداش نیکی چیزی جز نیکی است؟ این حقیقتی فطری است که همگان بر آن گواه اند:مکافات احسان جز با احسان صورت نمی گیرد،و این حقیقت به روشنترین صورت آن در بهشت تجلّی پیدا می کند،و بدین گونه است که خدا در افراد بشر نهفته های فطرتشان را برمی انگیزد تا آن را گواهی بر آنچه ذاتی ایشان است قرار دهند و به آن در میان خود عمل کنند.

از علی بن سالم روایت شده است که گفت:از ابو عبد اللّٰه الصادق علیه السّلام شنیدم که گفت:«آیتی ثبت شده در کتاب خدا است»و من گفتم که:آن چیست؟و او گفت که:«این گفتۀ خدای عزّ و جلّ: هَلْ جَزٰاءُ الْإِحْسٰانِ إِلاَّ الْإِحْسٰانُ در کافر و مؤمن جریان دارد،و در نیک و بد،و هر کس که در حق او نیکی کنند،باید که آن را مکافات و تلافی کند،و این مکافات عبارت از آن نیست که به اندازۀ آن باشد، /14 بلکه باید چنان کند که بر نیکی رسیدۀ به خودش

ص :372


1- 120) -التوبة120/.
2- 121) -البقرة276/.

افزایش داشته باشد،پس اگر چنان کند که دیگری در حق او کرده است،برتری و فضل به آغاز کننده اختصاص دارد». (1)

در حدیثی به جامانده از پیامبر-در تأویل این آیه-آمده است:«آیا جزای کسی که ما را به نعمت توحید و یکتا پرستی متنعم ساخت،چیزی جز بهشت است؟». (2)

[61]

این آیه در رفتار فرد مؤمن انعکاس پیدا می کند و آلاء ارزانی داشتۀ بر او از طرف پروردگارش نردبانی برای صعود به جانب کمال روحی و ساختن جامعه و سببی برای دست یافتن به خرسندی خدا می شود،و البته وسیله ای برای تکذیب خداوند تبارک و تعالی نمی شود که بسیاری از جن و انس چنین می کنند.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

آیا خدا به ایشان احسان نکرد و نعمتهای آشکار و پنهان خویش را به ایشان ارزانی نداشت،و سپس آلاء او را تکذیب کردند؟!و از کجا می دانی که خدا احسان خود را،در آن حال که از احسان کردن به دیگری خودداری می کنیم،از ما قطع نکند؟مگر دو فرشتۀ او در شب جمعه چنین ندا نمی کنند که:«خدایا به هر انفاق کننده فرزندی خلف عنایت کن،و به هر ممسک از انفاق تلف»، (3) پس برای چه بخل می ورزیم؟!چنان است که گویی در درون ایشان احساس عمیقی به آن وجود دارد که مالک نعمتها نیستند و امانتهایی از جانب خدا در دست ایشان است،پس از فرمان خدا برای انفاق کردن آنها خودداری می ورزند،در صورتی که خدا گفته است: وَ أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ و از آنچه خدا شما را در آن جانشین خود قرار داده است انفاق کنید»، (4) وَ ابْتَغِ فِیمٰا آتٰاکَ اللّٰهُ الدّٰارَ الْآخِرَةَ وَ لاٰ تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیٰا وَ أَحْسِنْ کَمٰا أَحْسَنَ اللّٰهُ إِلَیْکَ وَ لاٰ تَبْغِ الْفَسٰادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ و در

ص :373


1- 122) -نور الثقلین،ج 5،ص 199.
2- 123) -همان کتاب،ص 198.
3- 124) -بحار الأنوار،ج 96،ص 117.
4- 125) -الحدید7/.

آنچه خدا به تو بخشیده است،به جستجوی جهان دیگر برخیز،و بهرۀ خود را از دنیا فراموش مکن،و نکویی کن چنان که خداوند به تو نکویی کرده است،و خدا تبهکاران را دوست ندارد. (1)

به همان گونه که احسان سبب جلب احسان است و نعمت را افزایش می دهد،بد کردن و سبب تباهی در زمین شدن نعمت را از آدمی سلب می کند،و بلکه آن را به صورت نقمت و رنج و گرفتاری درمی آورد،و پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: إِنْ أَحْسَنْتُمْ /14 أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ،وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید،و اگر بدی کنید باز چنین است. (2)

[62]

سپس سیاق پیش می رود و با ما از دو باغ و جنّت دیگر سخن می گوید که نعیم این دو با نعیم آن دو تفاوت دارد:

وَ مِنْ دُونِهِمٰا جَنَّتٰانِ

«و نزدیک آنها است دو بهشت.» از مقارنۀ این چهار باغ و دیگر نصوص،چنان آشکار می شود که بهشت درجه های فراوان دارد و مردم در آن جا با یکدیگر اختلاف درجه دارند،و علی رغم آن که گفته شده است که اهل بهشت همه از نعمت برخوردارند و راضی به آنچه خدا از فضل خود بهرۀ ایشان کرده،به همان گونه که از لحاظ ایمان در دنیا با یکدیگر تفاوت درجه داشته اند،در درجاتی که در بهشت بهرۀ ایشان شده با یکدیگر تفاوت دارند،و خداوند تعالی گفته است: هُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ «آنان را در نزد خدا درجاتی است،و خدا به آنچه می کنند بینا است»، (3) و حتّی میان پیامبران برتری و فروتری در درجۀ بهشتی وجود دارد،و خدا گفته است:

تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ بعضی از آن فرستادگان را بر بعضی دیگر برتری دادیم» (4) و این تفاضلی که خدا آن را مقرّر داشته بی دلیل نیست،بلکه

ص :374


1- 126) -العنکبوت77/.
2- 127) -الإسراء7/.
3- 128) -آل عمران163/.
4- 129) -البقرة253/.

متکی بر حکمت و علم است که خدا دربارۀ آن می گوید: نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ «درجات هر کس را که بخواهیم بالا می بریم،و پروردگارت حکیم علیم است». (1)

پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم گفت:«دو جنت از نقره است،بنای آن و آنچه در آن است، و دو جنت از طلا،بناهای آن و آنچه در آنها است»، (2) و امام صادق علیه السّلام در خطاب به کسی گفت:«نگویید که بهشت یکی است،در حالی که خدا می گوید: وَ مِنْ دُونِهِمٰا جَنَّتٰانِ و نگویید یک درجه،در صورتی که خدا می گوید: بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ «درجاتی بعضی برتر از بعضی دیگر»-و سپس اضافه کرد-تفاضل قوم به اعمال است. (3)

ولی اختلاف درجات و تفاضل اثری /14 از حسد یا بغضی در میان مؤمنان به وجود نمی آورد،و این بر عکس حالت دنیا است که غنی بر فقیر برتری می فروشد،یا عالم بر جاهل،یا حاکم بر محکوم،و پروردگار ما گفته است: وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ «و کینه ای را که در دلهای ایشان بود، برکندیم و اکنون همچون برادرانی بر تختها رو به روی یکدیگر نشسته اند»، (4) و به آنچه خدا قسمت ایشان قرار داده خرسندند،چه می دانند که این به حکمت او است و آنان خود کسانی هستند که چنین وضعی را برای خود فراهم آورده اند.

رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم در سفارش خود به ابو ذر رضی اللّٰه عنه چنین گفت:«ای ابو ذر!فاصلۀ درجه در بهشت همچون فاصلۀ میان آسمان و زمین است!و بنده چشمش را بالا می برد و نوری به آن می خورد که نزدیک است چشم او را از کار بیندازد،و جزع و فزع می کند و می گوید که:این چیست؟!و به او گفته می شود که نور برادر تو است،و او می گوید:برادرم فلان!که در دنیا با هم کار می کردیم،و آیا او این

ص :375


1- 130) -الأنعام83/.
2- 131) -مجمع البیان،ج 9،ص 10.
3- 132) -نور الثقلین،ج 5،ص 200.
4- 133) -الحجر47/.

اندازه بر من برتری داشت؟پس به او گفته می شود که:او عملا بر تو برتری داشت و سپس در قلب خود رضایت ایجاد می کرد تا راضی شود. (1) و شاید بزرگترین مقیاس تفاضل و برتری بخشیدن و چشم پوشیدن در راه خدا باشد،و گروهی از مؤمنان بوده اند که جانهای خود را نذر راه خدا می کردند،و بر دیگران برتری داشتند، و آنان خواه از ربّانیان یا علمای دینی یا مجاهدان بوده باشند،بر همۀ مؤمنان در خیرات پیشی دارند،چه ملتزم به واجبات بودند و از محرمات اجتناب می کردند و به انجام حسنات و کارهای نیک می پرداختند،و خود را به کلی وقف خدا نکرده بودند،بلکه زندگی عادی خویش را بدان گونه که خدا مقرر داشته است می گذراندند،و آنان بازنشستگان از جنگی بودند که خدا وعدۀ نیکی به ایشان داده بود،ولی مجاهدان را با دادن پاداشی بزرگ به ایشان بر ایشان فضیلت بخشید.

قاعدون و بازنشستگان از مؤمنان همچون کارگران و کشاورزان و پیشه وران و بازرگانان و کارمندان و دیگر فرزندان امتند،در صورتی که مجاهدان متصدی قضایا و امور مردم اند،همچون علمای عمل کننده و مجاهدان در راه خدا که در راه مصالح امت و ملت بی خوابی شب را تحمل می کنند و به دفاع از آنان می پردازند،و راهنمای آنان به سمت خیر و حقند،و در این راه با دشواریها دست و پنجه نرم می کنند،و این گونه کسان در سراها و درجات بلند بهشت مستقر می شوند،و کسانی که پایینتر از ایشانند،چون به آنان می نگرند می گویند: /14 «پروردگارا!اینان برادران ما و در دنیا با ما بودند،به چه چیز آنان را بر ما برتری بخشیدی؟!پس به ایشان گفته می شود:هیهات هیهات!آنان در آن هنگام که شما سیر بودید رنج گرسنگی را تحمل می کردند،و در آن زمان که شما سیراب بودید آنان با تشنگی می ساختند،و چون شما به خواب می رفتید آنان بر سر پا باقی می ماندند،و هنگامی که شما برای حفظ خویشتن خود را پنهان می کردید،آنان آشکارا دیده می شدند»، (2)

ص :376


1- 134) -بحار الأنوار،ج 77،ص 78.
2- 135) -همان کتاب،ص 77.

رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم چنین گفت،و شاید در نصوص به جا مانده از پیغمبر و ائمة علیه السّلام ابعاد این تمایز را مشاهده کنیم،پس،مثلا،بیشتر سفارشها و گفته های ایشان متوجه عموم مردم است،در صورتی که در وصیتها و کلمات ایشان چیزهای مخصوص برجستگان و رهبران،همچون کمیل و ابو ذر و سلمان و ابن مسعود و ابن جندب مشاهده می کنیم.

خدا این تفاضل را-همچون در سخن گفتن در این جا از بهشتهای چهارگانه-از آن روی مورد تأکید قرار می دهد که مردمان در کارهای خیر نسبت به یکدیگر حالتی شبیه به حالت مسابقه پیدا کنند،و قرآن به این هدف اشاره کرده و گفته است: سٰابِقُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا کَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن همچون پهنای آسمانها و زمین است و آمادۀ پذیرفتن کسانی است که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند،به مسابقه بپردازید و از یکدیگر پیشی جویید»، (1) و بلکه قرآن مسابقۀ برای محکم کردن عمل را هدفی از آفرینش شمرده و گفته است: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً او است آن که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید،و عرش او بر آب بود،تا شما را بیازماید و معلوم کند که کدام یک در عمل و کردار نیکوترید، (2) و گفت: اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً آن که زندگی و مرگ را آفرید تا شما را بیازماید و معلوم کند که کدام یک در عمل و کردار نیکوترید». (3)

خلاصۀ کلام آن که«دونهما»در آیه به معنی کمتر بودن در فضل و فضیلت است،همچون آن که می گوییم فلانی در علم ما دون فلانی است،یعنی علم او کمتر از او است،و بدین گونه دو باغ(بهشت)آخری یا به صاحب دو باغ اولی

ص :377


1- 136) -الحدید21/.
2- 137) -هود7/.
3- 138) -الملک2/.

تعلق داد که در این گفتۀ خدای تعالی: وَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ جَنَّتٰانِ آمده و در آنها از کسی پذیرایی می کند که فضل و درجۀ او در نزد خدا کمتر است،و لذا آنها به عنوان مهمانسرایی برای پذیرایی از برادران مؤمنش به کار می رود که در بهشت به دیدار یکدیگر می روند،یا دو باغ اولی به خود او اختصاص دارد و در آنها،یا در یکی از آنها از امثال خود پذیرایی می کند،یا دو تای آخری منزلگاه کسانی است که در ترس از خدا درجۀ کمتری دارند.

ممکن است دو بهشت با درجۀ کمتر در دنیا برای کسی فراهم آمده باشد که از مقام پروردگار خویش ترس دارد و پیش از بهشت جاودانی به آن برسد،و در این باره روایتی از امام صادق علیه السّلام رسیده است که گفت:«دو سبزینه در دنیا است که مؤمنان از آنها می خورند تا از حساب فارغ شوند». (1)

[63]

آنچه تعیین کنندۀ درجۀ بنده را از بالاترین درجۀ بهشت تا پایین ترین درک در آتش تعیین می کند،ایستاری است که نسبت به آلاء پروردگارش برمی گزیند،و به اندازۀ تکذیب و تصدیقش به آنها بستگی دارد،و اندازۀ بهره مندی و حسن تصرفش در آنها.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

تکذیب کردن آنها چگونه است،چه گاه ممکن است که تکذیب به انکار خدا و کفر بیانجامد،و گاه بهره مند نشدن از نعمت به صورت شایسته،که این نیز نوعی دیگر از تکذیب نعمت است که انسان به عمد آن را انجام نمی دهد،ولی بازتابی بر آیندۀ او در آخرت دارد،و بسا می شود که شخص شکر نعمتی را می گزارد و شکر نعمت دیگر را انجام نمی دهد و،مثلا،به شکر نعمت علم می پردازد ولی از شکر نعمت مال غافل می ماند یا در آن کوتاهی می کند،یا این که به دستور آیه ای از قرآن عمل می کند و دستور آیه ای دیگر را نادیده می گیرد،یا این که با چشم خود به آنچه حرام است نگاه می کند،ولی گوش خود را از شنیدن غیبت یا نظایر آن

ص :378


1- 139) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 200.

باز می دارد،که در این صورت به شکر نعمت گوش برخاسته و شکر نعمت چشم را فروگذارده است.

[64-65]

وحی الاهی تصویرهایی را از نعمتهای یاد شده در آنچه به دو باغ نخستین تعلق دارد در برابر ما قرار می دهد تا آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم و آنچه را که برتر است برگزینیم و آن را هدفی برای دست یافتن به آن با حد اعلای تلاش و کوشش خود قرار دهیم.

مُدْهٰامَّتٰانِ

«دو سبزینه فام.» سیاهی شب را همة گویند:شب ادهم یعنی شب بسیار تاریک،و اسب ادهم یعنی /14 اسب سیاهرنگ، (1) و سبزی گیاهی شدید و غلیظ و پیوستۀ به یکدیگر را،از آن روی که به سیاهی می زند،چنین می نامند،و امام صادق علیه السّلام آن را چنین تصویر می کند:«نخلستانی که مکه و مدینه را به یکدیگر متصل کند»، (2) و هنگامی که برای مقایسۀ باغها با یکدیگر این لفظ مدهامّتان را با آنچه در وصف دو باغ و بهشت اولی به صورت ذَوٰاتٰا أَفْنٰانٍ آمده بود در کنار یکدیگر قرار می دهیم، به این نتیجه می رسیم که آن اولیها نیز سبز رنگ بوده اند،ولی درختان آنها همچون درختان میوه دارای شاخه های فراوان و شاید اغلب آنها درخت میوه بوده است،در صورتی که دو باغ پست تر از آنها چنین نبوده است،و چون این درختان در کنار یکدیگر قرار گیرند و به هم پیوسته شوند،رنگ سبز پیدا می کنند و با ساقه های دراز خود دارای صورتی زیبا می شوند،ولی زیبایی درختان شاخه دار و سودمندیهای آنها بیشتر است،و شاید یکی از آشکارترین سببهای تفاضل میان دو نوع باغ،اندازۀ سپاسگزاری از آلاء خدا یا کوتاهی کردن در انجام این وظیفه بوده باشد.در اثری از علاء بن سیابة از ابو عبد اللّٰه علیه السّلام آمده است:به او گفتم که مردمان از این که می شنوند گروهی از آتش بیرون می آیند و وارد بهشت می شوند،تعجب می کنند و به

ص :379


1- 140) -مفردات الراغب.
2- 141) -نور الثقلین،ج 5،ص 200.

ما می گویند:آیا در بهشت با اولیاء اللّٰه خواهند بود؟!او علیه السّلام گفت:ای علی! خدا می گوید: وَ مِنْ دُونِهِمٰا جَنَّتٰانِ آنان با اولیای خدا نخواهند بود»، (1) اگر طالب درجات اولیای خداییم،باید ندای تکرار یافتۀ قرآن را اجابت کنیم:

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

و به همان گونه که جنّیان مؤمن گفتند،و رسول بزرگوار صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم فرمان داد، بگوییم:لا و لا بشیء من آلاء ربنا نکذب. (2)

[66-67]

قرآن ما را با خود به درون دو بهشت می برد،و این دفعه در نزدیکی دو چشمه نگاهمان می دارد که آب از آنها می جوشد و آن دو را با دو چشمه ای که ذکرشان گذشت مقایسه می کند /14 که از آنها درجه کمتری دارند،بدان جهت که جریان پیدا نمی کنند.

فِیهِمٰا عَیْنٰانِ نَضّٰاخَتٰانِ

در آنها دو چشمه فوران کننده است.

در المنجد آمده است:نضخ الماء یعنی جوشیدن و فوران آب از سرچشمه اش شدت پیدا کرد،و عین نضّاخة یعنی چشمه فوران کنندۀ پر آب، (3) و در تفسیر الدّر المنثور آمده است:عبد الحمید و ابن المنذر و ابن ابی حاتم،از براء بن عازب روایت کرده اند که گفت:دو چشمه ای که آبشان روان می شود بهتر از دو چشمۀ فوران کننده است:دو فوران کننده بهتر از دو جریان کننده نیست. (4) و این بدان معنی نیست که در آن دو باغ نهرهای جاری وجود ندارد،ولی خدا برای صاحبان دو جنت اول آب نهرهای کوچک و بزرگی را از چشمه ها به جریان می اندازد که این امتیاز در دو جنت با درجۀ پایین تر وجود ندارد.

این البته چیزی از شأن آنها نمی کاهد،چه تنها نجات یافتن از آتش خود فوز بزرگی بوده است.و خداوند تعالی گفته است:

ص :380


1- 142) -همان جا.
2- 143) -همان کتاب،ص 188.
3- 144) -المنجد،مادۀ نضخ.
4- 145) -تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 150.

کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمٰا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ همه کس چشندۀ مرگ است،و مزدهای شما به صورت کامل در روز قیامت به شما خواهد رسید،پس آن کس که از آتش برکنار شود و به بهشت درآید، رستگار شده است،و زندگی دنیا چیزی جز اسباب فریب و سرگرمی نیست». (1)

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

واجب است که این آیه شعاری برای ما باشد،پس کدام نعمت از نعمتهای بی شمار پروردگارمان و نشانه ای از رحمانیّت او است که بتوانیم منکر آن شویم یا آن را تکذیب کنیم؟!و اصلا برای چه باید به تکذیب آلاء پروردگارمان بپردازیم؟!که او از غیب رحمت خود برای ما آشکار می سازد،و درهای آن را می گشاید،و سپس ما را می خواند تا از آن محروم نشویم.آری،گاه به دو بهشت اولی دسترس پیدا نمی کنیم،ولی چه خوب است که تقوا پیشه کنیم تا مگر به دو بهشت دوم داخل شویم،مگر این نعمت نیست و آیتی هدایت کنندۀ ما به رحمت او؟ /14 [68-69]

سپس باید به آیات و نعمتهای او در طبیعت پیرامون خویش بنگریم،و به کتابش گوش فرا داریم که از دو بهشتی فروتر از درجات بالا سخن می گوید،ولی این دو که مظهر رحمت اویند،بر خیر دنیا و نعمتهای آن برتری دارند.

فِیهِمٰا فٰاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّٰانٌ

در آنها میوه است و خرما و انار.

مفسّران دربارۀ ارتباطی میان این سه با یکدیگر اختلاف دارند:بعضی فاکهة را اسم جنس و کلی دانسته و آنچه را که پس از آن آمده است فرع و گونۀ خاصی از آن،و بعضی دیگر این سه را جنسهای مختلف تصور کرده اند،و گفته اند که میوۀ نخل و رمّان از گونه فاکهه نیست،و دیگران گفته اند:خدا اشاره به جنس با لفظ فاکهة کرده و سپس از بهترین آن(میوۀ نخل و میوۀ رمان)سخن گفته است،

ص :381


1- 146) -آل عمران185/.

بنا بر قول امام صادق علیه السّلام:«فاکهة(میوه)صد و بیست گونه است و سرور و آقای آنها رمّان(انار)است»، (1) و گفتۀ دیگرش:«پنج میوه از میوه های بهشت است:

(از جمله)انار و رطب(خرمای تازه)». (2) و آنچه برای ما حایز اهمیت است این که خدا این سه را به عنوان مثالی از آنچه در بهشت است آورده نه آن که میوه های بهشت منحصر به اینها بوده باشد.با وجود این از لحاظ درجه و فراوانی و نعمت بودن پایین تر از میوه های دو بهشت اولند،چه در آنجا خدا گفت مِنْ کُلِّ فٰاکِهَةٍ «از هر میوه»،نه یکی بلکه یک جفت زَوْجٰانِ وجود دارد،در صورتی که در این جا می گوید: فِیهِمٰا فٰاکِهَةٌ «در آنها یک میوه»است،و شاید کلمۀ«فاکهة» نتواند همۀ مفردات و انواع میوه را شامل شود،و این تفاوت تا حدی شبیه این گفتۀ خدا در سورۀ الواقعة است که در آن از بهشتهای پیشی گرفتگان و مقربان چنین سخن می گوید: وَ فٰاکِهَةٍ مِمّٰا یَتَخَیَّرُونَ «و میوه از هر گونه که برگزینند»، (3) و گفتۀ دیگرش در توصیف بهشتهای اصحاب الیمین که از آنان درجۀ کمتری دارند:

وَ فٰاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ و میوه های فراوان که نه برمی افتد و نه ممنوع». (4) پس برای آنان هر میوه که بخواهند و هوس کنند،حتی اگر پیش از هوس کردن موجود نباشد،در اختیارشان قرار می گیرد،و اینان در درجه ای پایین تر از آنان جای دارند،و این مایۀ شگفتی نیست که او که صادق است چنین می گوید:

لاٰ یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قٰاتَلَ أُولٰئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قٰاتَلُوا وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنیٰ «از میان شما کسانی با آن کسان که پیش از فتح انفاق کرده و به نبرد پرداخته اند،برابر نیستند که درجۀ آنان بزرگتر از درجۀ کسانی است که پس از فتح به انفاق کردن /14 و به نبرد برخاستن روی آوردند،و خدا به

ص :382


1- 147) -نور الثقلین،ج 5،ص 201.
2- 148) -همان کتاب،ص 200.
3- 149) -الواقعة20/.
4- 150) -الواقعة32/ و 33.

همگان وعدۀ نیکی می دهد. (1)

چون به نعیم دو بهشت اخیر نظر کنیم،هر چند نسبت به دو بهشت نخستین درجۀ پایینتری دارند،حقا مظهر اسم رحمان به شمار می روند،و او از این که ما را بیافریند بی نیاز است،ولی ما را به لطف و حکمت خود آفرید،و سپس ما را به حال خود رها نکرد،بلکه ما را بر فطرت حق و شناخت خودش آفرید،و ما را به هر دو راه رهبری کرد،و به ما علم آموخت،و سپس عقل به ما بخشید،و فرمان داد تا از او اطاعت کنیم،و تا دم مرگ در توبه کردن و بازگشتن به سوی خودش را برای ما باز نگاه داشت،و او قادر است که ما را پس از مرگ بار دیگر زنده نکند و بعثی در کار نیاید،و اگر بعث صورت گرفت ما را عذاب کند،ولی او بهشت را آفرید تا به ما اکرام کند نه این که جزای عملمان باشد،چه ما شایستگی آن را نداریم که حتی از یک نعمت از نعمتهای او سپاسگزاری کنیم،بلکه درآمدن به بهشت نتیجه ای از فضل او است و اگر چنین بود یک نفر-حتی رسول اکرم صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-نیز به بهشت راه نمی یافت،چنان که خود او گفته است:«سوگند به آن که جانم به دست او است که هیچ یک از مردم نیست که با عمل خویش به بهشت داخل شود» و چون گفتند:حتی تو ای رسول خدا؟و او گفت:«و نه من،مگر این که رحمت و فضل او مرا فراگیرد و شامل حالم شود»و دست خودش را بر بالای سر خویش نهاد و بانگ خود را بلندتر و کشیده تر ساخت». (2)

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

و ما در برابر نعمت او هیچ نمی توانیم کرد جز این که بگوییم:و لا بشیء من آلاء ربنا نکذب.

[70-71]

و سپس در وصف نعمتهای دو بهشت می گوید:

فِیهِنَّ خَیْرٰاتٌ حِسٰانٌ

در آنها است زنانی نیکو و زیبا.

ص :383


1- 151) -الحدید10/.
2- 152) -بحار الانوار،ج 7،ص 11.

پس چرا از تثنیه(فیهما)خارج شد و به جمع«فیهنّ»پرداخت؟!به این دلایل:

اول:این دلیل بر بزرگداشت مقام این دو بهشت است،هر چند از این لحاظ پایین تر از دو بهشت نخستین به شمار می روند که وصفشان پیش از این گذشت.

دوم:سخن پیوستگی با آلاء در آیۀ پیشین دارد،به اعتبار آن که زنان نیکو و زیبا نیز از آلاء به شمار می روند.

سوم:سخن در این جا تنها به دو بهشت اخیر اختصاص ندارد،بلکه به همۀ باغها و بهشتها و از جملۀ دو بهشت اولی نیز مربوط است.و این به سیاق نزدیکتر است مخصوصا در آن هنگام که بگوییم مقصود«خیرات حسان»زنان مؤمن بوده باشد از این لحاظ که افضل و اجملند،و امام صادق علیه السّلام در این باره چنین گفته است:«خیرات حسان از زنان دنیایند،و آنان از حور العین زیباترند»، (1) و نیز گفت:«آنان زنان صالح و مؤمن و عارف اند». (2)

در خبر است که رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم از نعیم بهشت سخن گفت و سپس از حور العین یاد کرد و آن گاه ام سلمه به او گفت:پدر و مادرم به فدایت ای رسول اللّٰه، آیا ما بر آنان برتری نداریم؟و او گفت:«چرا،به سبب نماز و روزه و عبادتتان که به منزلۀ ظاهر نسبت به باطن است». (3)

از معانی آیه است که آنچه رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم چنین گفت:«یعنی خلقشان نیکو است و رویشان زیبا». (4) و زنان نیکو خلق از آن روی به نام خیرات نامیده می شوند که صالح بودن زن برای شوهرش و برای جامعه خیر بزرگی فراهم می آورد، به همان گونه که فساد او سبب شرّی بزرگ می شود.و هنگامی که از پیغمبر صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم دربارۀ نیکوترین و بدترین بد پرسش کردند،گفت:«نیکوترین نیک زنی است که

ص :384


1- 153) -نور الثقلین،ج 5،ص 201.
2- 154) -همان جا.
3- 155) -بحار الانوار/ج 8،ص 213.
4- 156) -همان جا.

صالح باشد،و بدترین بد زنی که فساد کند».

این نعمت هر چه بیشتر در بهشت تجلّی پیدا می کند،چنان که در حدیث به جا مانده از پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم که راستگو و تأیید شدۀ به راستی است،در وصف نعمت خیرات حسان در بهشت چنین آمده است:

«در بهشت نهری است که در دو کرانۀ آن کنیزکان نشسته اند و از جانب خدا به ایشان وحی می شود که:تمجید و تسبیح و ستایش مرا به گوش بندگانم برسانید،پس آنان به آوازی خوش و بلند که خلایق هرگز چنین آوازی را نشنیده اند به آواز خوانی در تسبیح خدا می پردازند و اهل بهشت را به طرب و شادی برمی انگیزند،پس زنی در مقابل ولی خدا حاضر می شود که از جملۀ زنان او نیست و کمری بسیار باریک دارد و کاخها و منزلگاههای او پر نور می شود،و ولی خدا چنان گمان می برد که پروردگارش بر او اشراف کرده است،یا فرشته ای از فرشتگانش،و چون سر خود را بلند می کند،با زنی رو به رو می شود که نزدیک است نور او سبب از دست رفتن نور چشم وی شود،و آن زن به او می گوید:اکنون وقت آن رسیده است که از تو دولتی به ما برسد،پس به او می گوید که:تو که هستی؟و آن زن می گوید:من از آن کسانم که در قرآن از ایشان چنین یاد شده است: لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ فِیهٰا وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ «آنان را در آن جا هر چه خواهند وجود دارد،و در نزد ما افزونتر»پس با او همخوابگی می کند با نیرویی همچون نیروی صد جوان،و هفتاد سال از عمرهای ما با او به معانقه و دست در گردن یکدیگر انداختن می گذراند،و نمی داند که آیا به چهره اش بنگرد یا به پشتش یا به ساقهای پایش؟!و هیچ جای بدن او نیست که چون در آن نگاه کند،از شدت نور و صفای آن چهرۀ خود را در آن نبیند،پس از آن زن دیگری زیباتر از ازلی و با عطری دل انگیزتر از او در برابر او آشکار می شود که به او می گوید:اکنون وقت آن است که از تو دولتی به ما برسد،و چون ولی خدا به او نظر می کند،می گوید که تو کیستی؟و او در جواب می گوید که من آن کسم که خدا از او در قرآن چنین یاد کرده است: فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ پس هیچ کس نمی داند

ص :385

که چه مایه های روشنی چشمی،در برابر عملی که انجام داده اند،برای آنان پنهان نگاه داشته شده است». (1)

«گفت:هیچ کس نیست که وارد بهشت شود مگر این که پانصد حوری همسران او باشند،و همراه با هر حوری پانصد غلام و هفتاد کنیز که گویی مروارید پراکنده اند یا مروارید پوشیده». (2)

این گوشه ای از آلاء و نعمتها و رحمت خدا است که در انتظار ما است،به شرط آن که ایمان بیاوریم و از مقام حق تعالی بترسیم و به همین سبب به نافرمانی و تجاوز از حدود او نپردازیم.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

.

ای انس و جن! /14 [72-75]

حوریان می گویند:«ما جاودانه ایم و مرگ نداریم،نرمیم و دچار یأس زنان نمی شویم،و زنان مردان بزرگواریم»، (3) و اگر یکی از آنان در مقابل اهل دنیا ظاهر شود،از شدت تمایل و شوق به او خواهند مرد.

حُورٌ مَقْصُورٰاتٌ فِی الْخِیٰامِ

«سفید پوستانی بازداشته و در خیمه ها.» علی بن ابراهیم گفت:و صاحب مجمع نیز چنین گفته است،و به قولی:

نگاه و دید ایشان مقصور و منحصر به همسرانشان است همچون گفتۀ دیگرش قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ و فخر رازی تعبیری لطیف دارد و می گوید:مؤمن در بهشت برای دست یافتن به چیزی احتیاج به حرکت ندارد،بلکه چیزها به طرف او به حرکت درمی آیند،و خوردنی و نوشیدنی خود به خود به او می رسد،و هر چه به آن تمایل دارند در پیرامون آنها در حرکت است،پس حوریان در خانه هایی پنهانند،و در هنگام انتقال یافتن به نزد مؤمنان که خواستار ایشان شده اند،پوشیدۀ در سراپرده هایی به نزد مؤمنان می روند،و مؤمنان را کاخهایی است که در کنار آن

ص :386


1- 157) -السجده17/.
2- 158) -بحار الأنوار،ج 8،ص 214.
3- 159) -نور الثقلین،ج 5،ص 202.

حوریات از سراپرده بیرون می آیند و وارد کاخها می شوند» (1) و حوریان نیز قصر نشین می شوند.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام به این معنی اشاره شده و گفته است:

«حوریان سفید پوست و پوشیدۀ در خیمه های درّ و یاقوت و مرجانند،و هر خیمه را چهار در است و بر هر دری هفتاد کنیز برجسته پستان دربانی می کند،و هر روز برای ایشان کرامتی از جانب پروردگار عزّ ذکره می رسد،و خدا آنان را به مؤمنان بشارت می دهد»، (2) و پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم گفت:«هر خیمه و سراپرده مرواریدی است که در ازای آن در آسمان شصت میل است» (3) پس آنان ملکه های بهشتند و در پیرامون آنان کنیزکانشان قرار گرفته اند.

اینها همه از چیزهایی است که خدا به بندگان خایف از مقام خودش وعده داده است،و در این شک نیست که وعدۀ الاهی به صورتی عمیق و فراگیر /14 با خواسته های انسان می خواند،و بهشت تصویر کنندۀ فضیلتی است که انسان با عمل خویش برای فردای خود فراهم می آورد،و مؤمن به هیچ زنی نظر ندارد بلکه در همسر و شریک زندگی خود خواستار صفاتی معین است که از مهمترین آنها عفت و طهارت است،چه اینها از خصوصیات خاندان صالح و شایسته است،و زندگی با همسری که چشمش به همه جا امتداد پیدا کند،و پاکیزگی و نفس خود را به هر جنبنده ای تسلیم کند،چه فایده ای دارد؟!یا چگونه ممکن است خانواده ای سازندۀ نسلهایی با فضیلت باشد،و نقش پاکیزه خود را در بنای جامعه ایفا کند،در صورتی که مادر آن خانواده از عفاف بویی نبرده باشد؟ وعدۀ خدا به مؤمنان که نعمت حوریان باکره را نصیب ایشان خواهد کرد، تنها برای ارضای خواسته های جنسی ایشان نیست،بلکه پیش از آن تحقق بخشیدن به چشمداشتهای معنوی آنان است،چه دختری باکره بیش از آن همه به همسر خویش

ص :387


1- 160) -التفسیر الکبیر/ج 29،ص 135.
2- 161) -نور الثقلین،ج 5،ص 202.
3- 162) -همان جا.

عشق می ورزد و اخلاص نشان می دهد که زنی که بکارت خود را به دیگری داده باشد چنین می کند.

آخرین کلمه:شاید از یاد کردن قرآن از صفات حوریان که اخلاق پاکیزه خَیْرٰاتٌ است و جمال حِسٰانٌ و عفت و پاکی مَقْصُورٰاتٌ فِی الْخِیٰامِ و لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ ،چنان فهمیده شود که این صفات هدف و نهایت چیزی است که مؤمن باید خواهان آنها در همسرش باشد،تا بتواند با او زندگی با فضیلت و سعادتی را بگذراند.

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ* لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ

«نیامیخته است با آنان پیش از آن نه انسانی و نه جنّی.» آری...این وعدۀ خدا است،و مؤمن با فشارهای گوناگونی برای منحرف شدن از حق رو به رو است،تا به شهوتهای خود برسد،و شاید شهوت شکم و جنس و آسایش طلبی نقشی در باز پس ماندن از مقام ترسندگان از مقام پروردگارشان داشته باشد،ولی آخرت را به یاد آورد و آنچه از نعیم را که در آن جا به فرمانبرداران و ترسندگان از او وعده داده شده است در نظر بیاورد باشد که در مقابل آن فشارها ایستادگی کند و شهوت حرام در او بمیرد و ندای پروردگارش را اجابت کند:

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ

و بگوید:لا بشیء من آلائک ربّ أکذّب،و در آن بکوشد که به این گفته در زندگی خود تحقق بخشد،و سپس چرا تکذیب کند در صورتی که می داند که این نعیم جز به تصدیق به دست نمی آید؟! [76]

بدان سبب که مؤمن راحت آخرت را با رنج دنیا می خرد،زیرا که می داند هر کس در این دنیا به خاطر رسیدن به آسایش از حق تخلف ورزد،آن را در آخرت نخواهد یافت،و اما مؤمنان که خود را گروگان حق قرار داده اند و به خاطر آن تلاش کرده اند،در نهایت آسایش در سرای دیگر خواهند نشست:

مُتَّکِئِینَ عَلیٰ رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِیٍّ حِسٰانٍ

در حالی که تکیه کرده اند بر پشتیهایی سبز و بافته های زرتاری نیکو و زیبا.»

ص :388

در المنجد آمده است:رف عبارت از چیزی است که از درخت و گیاه آویخته باشد،و هر چیزی که از اندازه بیشتر باشد و تا بخورد،و پارچه حریر نازک، و پارچه ای است که بر سراسر قسمت پایین خیمه ها آویخته می شود،و آن قسمت از زره است که آویخته می شود... (1) و ضرب المثلی عربی آن است که هر جامۀ عریض رفرف دارد،و آنچه همۀ این معانی را در خود جمع می کند آن است که بر اثر باد یا حرکت تکان می خورد،و شاید معنی رفرف موجود در آیه پشتیها و بالشهایی ساختۀ از دیبا است که بسیار آکنده نبوده باشد که با تکیه کردن بر آنها فرو می رود و جابه جا می شود،و اما عبقری پارچه ها و گستردنیهای آراستۀ به حریر است و اعراب پارچه های حریر را که با دقت و زیبا بافته شده باشد عبقریات می گوید،و به انسان هنگامی عبقری(نابغه)می گوید که عقلش شکفتگی و گستردگی پیدا کرده باشد،و مواهب او از حدّ معمول بالاتر باشد،و پروردگار ما نگفت«عبقری»و بس بلکه صفت«حسان»را که حکایت از فزونی زیبایی می کند بر آن افزوده،به همان گونه که رفرف را با صفت سبز توصیف کرد که بهترین رنگ برای پشتیها و تکیه گاهها و بالشها است.

[77]

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ /14 نعمتهای خدا که در دنیا انسان و آفریدگان را احاطه کرده،و نعیمی از او که چشم به راه مؤمنان در آخرت است،دلیل بر رحمانیت او است.

[78]

تَبٰارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ «فرخنده است نام پروردگارت که خداوند جلال و شکوه و بزرگواری است.» «تبارک»از نامهای عمدۀ چهارگانه برای خدا است،یعنی سبحان، تعالی،تبارک و اللّٰه،و علاّمۀ مجلسی(رض)گفته است:و اما تبارک از برکت است،و او عزّ و جلّ صاحب برکت است،و فاعل و خالق برکت و به وجود آورندۀ آن در میان آفریدگان خویش است،و تبارک و تعالی عن الولد و الصاحبة و الشریک و

ص :389


1- 163) -المنجد،مادۀ اف(با تصرف).

عمّا یقول الظالمون علوّا کبیرا، (1) و شاید نامی باشد که به کنار فعل الاهی در آفرینش متصل می شود،پس استمرار دارد و تکامل پیدا می کند و برکت آن افزایش می یابد،و به همین سبب به اسم«الرحمن»نزدیک است و شاید بتوانیم بگوییم که این سوره با جنبۀ معنوی تبارک(الرحمن)آغاز شد و با جنبۀ ظاهری آن(تبارک) پایان پذیرفت.

نیز معلوم می شود که(الرحمن،و ذو الجلال و الاکرام)از نامهای فرعی تبارک است،و مظهری از آن،و هنگامی که آیۀ 27 وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ را با این آیه در کنار یکدیگر قرار دهیم،به دو حقیقت هدایت می شویم:

اول:این که وجه خدا همان نامهای او است،همچون الرحمن و الباقی و ذو الجلال و الاکرام.

دوم:این که نامهای خدا،همچون ذات او تعالی،منزه است.در آن جا گفت: ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ یعنی وجه ربّ،و در این جا گفت ذِی الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ یعنی ذات ربّ،ولی تنزیه نامها ذاتی نیست بلکه از خدا است،به همان گونه که ما از گفتن این مطلب قصد آن نداریم که بگوییم نامهای خدا همان ذات او است...هرگز...و امام ابو عبد اللّٰه علیه السّلام گفت:«اللّٰه غایت کسی است که او را غایت قرار دهد، /14 و غایت شده غیر از غایت است...و در ربوبیت یگانه است،و خود را به نامحدود بودن توصیف کرده است،پس یاد آورندۀ خدا جز خدا است،و خدا جز نامهای او است و هر چه بر آن نام چیزی جز او نهاده شود،آن مخلوق است،مگر ندیده ای که می گوید: اَلْعِزَّةَ لِلّٰهِ ،العظمة للّٰه،و گفت: وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا و گفت: قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ پس نامها مضاف الیه است،و او توحید و یگانگی خالص است. (2)

ص :390


1- 164) -بحار الأنوار،ج 4،ص 208.
2- 165) -همان جا،ص 160.

جلال نامی است که حاوی همۀ معانی و بزرگی و بزرگواری است،در صورتی که اکرام دلالت بر همۀ معانی جمال دارد،پس او رحیم است و غفور و منّان و عطوف و عالم و قادر،و نامهای خدا اساسا به دو نوع تقسیم می شود که:

اولی بیان کنندۀ آن است که از نقص خالی است،و دومی بیان کنندۀ جنبه های کمال است.

آخرین سخن:میان سورۀ الرحمن که در آن از سه گروه از مردم سخن به میان می آید(مجرمان،اصحاب دو بهشت اول،اصحاب دو بهشت دوم)و سورۀ الواقعة که آن نیز از سه گروه(پیسینیان)اصحاب راست،اصحاب چپ)بحث می کند،علاقه و ارتباطی وجود دارد،و با تدبّر به این نتیجه می رسیم که مجرمان همان اصحاب المشأمة(چپ)اند،و سابقون اصحاب دو بهشت نخستین،و اصحاب الیمین(راست)اصحاب دو بهشت آخری.

ص :391

ص :392

ص :393

ص :394

سورۀ واقعه

اشاره

فضیلت سوره:

1-از امام ابو جعفر علیه السّلام:هر کس که مشتاق بهشت و صفت آن باشد، باید سورۀ واقعه را بخواند،و هر کس خواهان نگریستن به آتش باشد،باید سورۀ لقمان را قرائت کند.

(نور الثقلین/ج 5-ص 203) 2-از او علیه السّلام است:«کسی که واقعه را هر شب،پیش از رفتن به خواب،بخواند،خدای عزّ و جلّ را چنان ملاقات می کند که چهرۀ او همچون ماه شب بدر است».

(البرهان/ج 4-ص 273) 3-قرطبی در فضیلت سوره به نقل از ابو عمر ابن عبد البر در«التمهید»و «التعلیق»و نیز ثعلبی نقل کرده اند که:عثمان بر ابن مسعود برای عیادت از او در بیماری مرگش وارد شد و گفت:از چه شکایت داری؟و او گفت:از گناهانم.و بار دیگر پرسید که:چه میل داری؟و او گفت:رحمت پروردگارم.گفت:آیا دوست داری که پزشکی را بخوانیم؟و او گفت:پزشک مرا بیمار کرد،گفت:

آیا میل داری سهم بخشش به تو را بدهیم؟گفت:مرا به آن نیازی نیست،در زندگی آن را از من بریدی،و حال که دارم می میرم می خواهی آن را به من بدهی؟! گفت:برای دخترانت پس از مرگ تو باقی می ماند،گفت:آیا می ترسی که

ص :395

دخترانم پس از من گرفتار فاقه شوند؟من به آنان دستور داده ام که سورۀ واقعه را هر شب بخوانند،چون از رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم)شنیدم که می گفت:

«هر کس سورۀ واقعه را هر شب بخواند گرفتار فقر و فاقه نخواهد شد».

زمینۀ کلّی سوره

رستگاری انسان در زندگی وابستۀ به فهم او از حقایق زندگی و همزیستی داشتن با آنها و در نظر گرفتن عملی آنها در اخلاق خود و سعی و تلاش کردن او است،و با آن که از او خواسته شده است که حقایق گوناگون را خوب بفهمد، آنچه بیشتر ضرورت و اهمیت دارد نسبت به حقایق بزرگی است که اثری قاطع در نزدیکی او و سرنوشت او دارند.و الواقعة یعنی همین سورۀ کلی که اکنون به استقبال آیات آن می رویم،ما را با یکی از بزرگترین حقایق و خطیرترین آنها نسبت به انسان آشنا می کند،و آن ساعتی است که اگر وقوع پیدا کند بر روی هر ذره از دنیا اثر می گذارد،چه زمین و کوه ها به صورت گرد و غبار پراکنده درمی آیند،و صحنۀ این زندگی که برای فرزند آدم آفریده شده پیچیده و برداشته می شود،برای آن که صفحات زندگی دیگر گشوده شود که فصول اول هلاک و برافتادن این هستی با همۀ افراد بشری است که در آن اند،و پایان آن جزایی است که به آن می رسند و در آن از یکدیگر تمایز پیدا می کنند،و میان آن دو بعث است و رسیدگی به حساب.

پس به اندازۀ حضور الواقعة در ذهن و فهم آدمی و همزیستی عملی با آن است که منزلت و مقامی در آن دنیا پیدا خواهد کرد،که یا همراه با نیکان پیشین است و در برترین برتریها،و یا با اصحاب شؤم و بدبختی و فجور در فرورفته ترین فرورفتگیها،و یا در میان این دو است با اصحاب دست راست،ولی چگونه می تواند از«الواقعة»آگاه شود که آن نیز /14 جزئی از غیبی است که پوشیدۀ از او است؟!

ص :396

آری غیب است به همان گونه که فرشتگان و جن و آینده از عالم غیب است،ولی خدا برتر و بالاتر از آن است که ما را ملزم به حقیقتی حاضر یا غایب سازد مگر این که نشانه های هدایت کنندۀ به آن موجود و بر پا و کافی برای آن باشد که برای هر کس که بشنود و نظر کند و بیندیشد و حاضر باشد،بتواند به صورت حجتی بالغه درآید.پس آیات و نشانه های واقعه چیست؟ اولا:و پیش از هر چیز دلیل و نشانه ای برای تکذیب این حقیقت وجود ندارد لَیْسَ لِوَقْعَتِهٰا کٰاذِبَةٌ ،و این از طبیعت حق است که دلیلی منطقی بر خلاف آن وجود ندارد،و آن کس که آن را تکذیب،کند،دنبال بهانه ای می گردد تا ایستار خود را پسندیده جلوه گر سازد.

ثانیا:انسان غالبا شک خود را در این واقعه با شک در امکان داشتن آن توجیه می کند،چه به این حقیقت بزرگ از طریق تواناییهای محدود خود نگاه می کند و به همین سبب به آن کفر می ورزد.اما اگر با میانجیگری قدرت نامحدود خدا به آن نگاه کند،و سنتهای حکیمانۀ او که تبدیل ناپذیر است،آنها را حق الیقین می بیند.

ایمان پیدا کردن به ارادۀ خدا از اندیشیدن در نشانه های قدرت او فراهم می آید که در نفس و در آفاق متجلی می شود،و همین است که او را به عظمت پروردگارش راهنمایی می کند و به دور بودن او از ناتوانی،و آیات 53-73 انگیزندۀ عقل بشری به سوی حقایق است و مشهودات را به صورت پلی برای رسیدن به غیب درمی آورد.

ثالثا:قرآن کریم آیت و نشانۀ بزرگی است که ما را به تمام حقیقت رهبری می کند،به شرط آن که انسان هنگامی که به تدبر در آن می پردازد و آیات آن را تأویل می کند،از هر پلیدی مادّی(حدث و خبث)و نفسی(صفات و عقده ها)و عقلی(افکار گمراه کننده)پاک باشد تا بتواند از حجابهایی که مانع لمس کردن و تأویلهای ژرف حق آن است بگذرد،و با فطرت سالم و عقل فروزنده حقیقت را به صورتی مشاهده کند که پرده از روی آن برداشته شده است،و چون دشواری بشر تنها جنبۀ عقلی ندارد و نفسی و روانی نیز هست،خداوند متعال دریافت این حقیقت بزرگ را با شواهد عقلی و وجدانی و واقعی،با اسلوب ادبی بلیغ،و روش

ص :397

نفسی مؤثری آسان و مسیر ساخته که شامل تشویق /14 و تهدید هر دو هست،و همگان را به تسلیم آن برمی انگیزد،و آن هم تسلیمی از روی فهم ژرف که صاحب آن را به ایجاد معادله ای میان حاضر و مستقبل وامی دارد،و به کوششی راستین و مؤثر برای رستگار شدن در آخرت،و ناگهان خود را چنان می بیند که واقعه وقوع پیدا کرده و مستعدّ ملاقات پروردگار خویش و رسیدن به بهشت همراه با مؤمنان پیشین،یا لا اقل با اصحاب الیمین است.

از آن روی که مرگ واقعۀ صغری و کوچک برای هر فرد از افراد انسان است،و حقی است که با آن سرنوشت وی معین می شود،سیاق در پایان سوره به آن می پردازد و آن را همچون نشانه ای برای جزا معرفی می کند،و تعبیر کننده ای از سرنوشت و علم یقینی به غیبی که گمراهان و مکذبان آن را تکذیب می کنند.

سورة الواقعة /14

[سوره الواقعة (56): آیات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذٰا وَقَعَتِ اَلْوٰاقِعَةُ (1) لَیْسَ لِوَقْعَتِهٰا کٰاذِبَةٌ (2) خٰافِضَةٌ رٰافِعَةٌ (3) إِذٰا رُجَّتِ اَلْأَرْضُ رَجًّا (4) وَ بُسَّتِ اَلْجِبٰالُ بَسًّا (5) فَکٰانَتْ هَبٰاءً مُنْبَثًّا (6) وَ کُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً (7) فَأَصْحٰابُ اَلْمَیْمَنَةِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَیْمَنَةِ (8) وَ أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَةِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَةِ (9) وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُونَ (10) أُولٰئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ (11) فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (12) ثُلَّةٌ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ (13) وَ قَلِیلٌ مِنَ اَلْآخِرِینَ (14) عَلیٰ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهٰا مُتَقٰابِلِینَ (16) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (18) لاٰ یُصَدَّعُونَ عَنْهٰا وَ لاٰ یُنْزِفُونَ (19) وَ فٰاکِهَةٍ مِمّٰا یَتَخَیَّرُونَ (20) وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمّٰا یَشْتَهُونَ (21) وَ حُورٌ عِینٌ (22) کَأَمْثٰالِ اَللُّؤْلُؤِ اَلْمَکْنُونِ (23) جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (24) لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً وَ لاٰ تَأْثِیماً (25) إِلاّٰ قِیلاً سَلاٰماً سَلاٰماً (26)

ص :398

معنای واژه ها

4 رجت:یعنی با حرکت شدیدی در نتیجۀ زلزله هایی به حرکت درآمد که از نشانه های ساعت است.

5 و بست:پراکنده شوند،و بسیس به معنی آرد است.

6 هباء:گرد و غباری است که چون نور خورشید از سوراخی وارد اطاق تاریک شود،میان ستونی نورانی مشاهده می شود.

15 موضونة:محکم و خوشبافت.

19 لا یصدعون عنها:یعنی گرفتار سردرد نمی شوند.

و لا ینزفون:بر اثر مستی عقل خود را از دست نمی دهند،و معنی آن مست نمی شوند است و رفتن عقل نتیجۀ مستی.

و پیشتازان،آن پیشاهنگان مقرّبان هستند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آغاز سوره چنان قلب را به حرکت و لرزش درمی آورد که گویی می خواهد

ص :399

آن را از جایگاه خود برکند،و این در آن هنگام است که واقعۀ هولناک قیامت را که تکذیب نمی پذیرد،در برابر خویش تحقق یافته تصور می کند،در آن هنگام که گروهی به اعماق آتش فرو می روند و گروهی دیگر به بهشت صعود می کنند،و زمین به لرزه درمی آید و کوه ها از جای کنده و خرد و پراکنده می شوند،و غباری فضا را فرامی گیرد.

چرا در آغازهای این سوره ها که بندگان را به یاد روز ترسناک معاد می اندازد،این گونه کلمات آمده است؟شاید برای آن باشد که مردمان در غفلتی فراگیر به سر می برند،و از عبرتها و اندرزها سودی به دست نمی آورند،و به تکانهای سخت و عنیفی نیاز دارند تا مگر به هشدارها و بیم دادنها توجه کنند و آنها را بشنوند.

سپس سیاق پیش می رود و با ما از گروه های سه گانه ای سخن می گوید که آنان را از یکدیگر متمایز ساخته است:مقرّبان و اصحاب راست و اصحاب چپ.

مقرّبان که گروهی از ایشان از پیشینیانند و اندکی از پسینیان،در نعمت اقامت دارند،و بر تختهایی تکیه می زنند که زربفت است و شبکه ای از مروارید دارد،و در مقابل یکدیگر بر روی آن تختها قرار می گیرند و به آسایش و آرامش می پردازند،و همسرانی از حوریان بهشتی دارند که همچون /14 مروارید پوشیده اند،و زندگی آکندۀ از صفا و گوارایی دارند و دور از بیهودگی و گناه،گونه ای از زندگی که همه صلح و صفا و توافق است.

شرح آیات:

[1]

هنگامی که قیامت برپا می شود،و نظام جهان فرو می ریزد،و نیروی جاذبه از میان می رود،و کرات آسمانی با یکدیگر تلاقی پیدا می کنند،آیا امکان آن هست که کسی قیامت را تکذیب کند؟هرگز...یا این که تصدیق کردن آن برای کسی که پیشتر آن را تکذیب کرده بود،هیچ فایده ای دارد؟هرگز فایده ای ندارد.

پس چه بهتر که امروز آن را تصدیق کنیم که هنوز فرصت یگانه و بی بدیل را در اختیار داریم.

ص :400

إِذٰا وَقَعَتِ الْوٰاقِعَةُ

«هنگامی که واقعه وقوع پیدا کند.» بعضی گفته اند که«إذا»صله است و معنی آیه می شود:واقعه وقوع پیدا کرد،و حق آن است که بگوییم ظرف زمان است و معنی آن می شود:در آن هنگام که واقعه وقوع پیدا می کند.

قرآن کریم ما را به حالی درمی آورد که با آیات آن چندان درآینده زندگی کنیم که در زمان حاضر زندگی می کنیم،چه هر اندازه فهم بشر دربارۀ حقایق آینده شدیدتر و رشد کرده تر باشد،زندگی او به پیدا کردن کیفیت آن نزدیکتر می شود،و بدین گونه است که مردمان بر حسب مقدار فهم کمتر یا بیشتری که از حقایق آینده در زندگی کنونی خویش به دست می آورند،با یکدیگر اختلاف درجه پیدا می کنند و برای رسیدن به صورت خوب آن به تلاش و کوشش می پردازند،و از انحراف و غفلت خود را دور نگاه می دارند.

[2]

لَیْسَ لِوَقْعَتِهٰا کٰاذِبَةٌ «دیگر وقوع پیدا کردن آن را تکذیب نیست.» واقعه ای راست است که تکذیب پذیر نیست،و بعضی گفته اند:هیچ نفسی آن را تکذیب نمی کند،و تأثیر معنی اول در قلب شدیدتر است،پس هیچ چیز در طبیعت نمی تواند آن را تکذیب کند،بدان سبب که این واقعه خود در هر ذره از ذرات کاینات عملا وقوع پیدا کرده است،در صورتی که معنی دومی تنها به افراد بشر تعلّق پیدا می کند،پس هیچ کس نمی تواند آن را دروغ بداند،نه فقط در هنگام وقوع آن،بلکه هم اکنون نیز /14 برای کسی که اندک عقل و احساس داشته باشد تکذیب آن غیر ممکن است.مگر چنان نیست که سراسر زندگی ما را به آن هدایت می کند که این زندگی را هدف و حکمتی است،و آیا امکان آن وجود دارد که بدون ایمان داشتن به ساعت که پروردگارمان دربارۀ آن گفته است: أَنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا «ساعت(قیامت)بدون شک خواهد آمد»کسی بتواند برای زندگی حکمتی تصور کند.

[3]

در آن روز کاینات همچون آب دریا تموّج پیدا می کنند و زمینهای برجسته فرو می روند و زمینهای فرو رفته بالا می آیند،و مردمان نیز چنین اند.

ص :401

خٰافِضَةٌ رٰافِعَةٌ

«فرود آورنده و بالا برنده.» گردنکشان و مستکبرانی که به ناحق در زمین تکبر می کردند و برای خود مقام بلند قایل می شدند،به ته جهنم فرو می روند،و مستضعفانی که در دنیا از حقوق خود محروم مانده بودند،این واقعه آنان را به درجات عالی بهشت بالا می برد.

در حدیثی از امام زین العابدین علیه السّلام روایت شده است:«خافضة:

(وقعه ای است که)-به خدای سوگند-دشمنان خدا را در آتش فرو می برد،و رافعة(وقعه ای است که)-به خدای سوگند-اولیای خدا را به بهشت بالا می برد». (1)

[4]

آیا دیده ای که چگونه گاهواره همراه با کودک به حرکت درمی آید،به همین گونه زمین نیز با هر چه در آن است به حرکت درمی آید،و هر چه بر روی آن ساخته شده منهدم می شود و هر چه بر سرپا ایستاده است فرو می ریزد.

إِذٰا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا

«هنگامی که بلرزد زمین لرزیدنی.» ابن عباس گفت:رجة به معنی حرکت شدید است که از آن صوتی شنیده شود، (2) و ظاهرا از لرزش بزرگتر است،و به همین سبب روایت شده است که:

«هر کس که بر دریا در هنگام ترتج آن سوار شود،زندگی تضمین شده ندارد»، (3) یعنی در آن هنگام که امواج آن پریشان و مضطرب است،و در این شک نیست که امواج دریا همیشه هست و مراد از ارتجاج اضطراب و هیجان دریا است.

باید پیش خود تصور کنیم که در آن هنگام که زمین در زیر پای مردم آن چنین حالتی پیدا کند،آیا دیگر چیزی باقی می ماند که بر آن اعتماد و تکیه کنند؟! [5]

در آن هنگام که زمین که از بزرگترین مراکز آرامش و اطمینان است در زیر پای ما متزلزل شود،و سپس کوه ها که لنگرهای زمین محسوب می شوند از هم

ص :402


1- 1) -نور الثقلین،ج 5،ص 204.
2- 2) -القرطبی،ج 17،ص 196.
3- 3) -همان جا.

بپاشند و پراکنده شوند،آیا تکیه گاهی برای پیروان ما دیگری که با ارزشها مخالفت می کردند،و با اعتماد بر کاینات موجود به تکذیب حق می پرداختند،از خاکی که از آن چیزهای بیرون می آوردند یا در آن چیزی کشت می کردند یا بر آن بناها می ساختند،و کوه ها و همانندهای آنها از سنگ و آهن و جز آن باقی می ماند که به آن اعتماد کنند؟ وَ بُسَّتِ الْجِبٰالُ بَسًّا «و کوه ها برکنده شوند برکنده شدنی.» آیا دیده ای که مار چگونه بر زمین راه می رود،که گویی در آن ذوب می شود،و آیا آب را دیده ای که چگونه در رستنهای تشنه پراکنده می شود؟آیا دیده ای که جامۀ کهنه چگونه پاره هایش از یکدیگر جدا می شود،کوه های بلند لنگر افکنده به همین صورت در هر جهت پراکنده می شوند،بدان گونه که پشم و پنبۀ زده در برابر تند باد چنین می شوند.

[6]

چون کوه ها برکنده شوند،به همان گونه در فضا پراکنده می شوند که غبار کنده شدۀ از زمین با سم چارپایان چنین می شود و به حرکت خود ادامه می دهند.

فَکٰانَتْ هَبٰاءً مُنْبَثًّا

«و به صورت غباری پراکنده درمی آیند.» بعضی گفته اند که:هباء شعاعی است که از سوراخی وارد جایگاه تاریکی می شود و به صورت غبار دارد،و ممکن است نیروی جاذبه از بین برود و در نتیجه سنگها استحکام درونی خود را از دست بدهند و به ذرات خردی تبدیل شوند، و شاید چنان تلاشی پیدا کنند که شراره های برخاستۀ از آتش،و چون بر چیزی قرار گیرند آن را چیزی نیابیم که تفسیر دیگری برای کلمۀ هباء است.

و گفته اند که:منبث یعنی پراکنده،چنان که پروردگارمان گفت:

وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ «و پراکند در آن از هر گونه جانور»، (1) و حال کوه ها در واقع منعکس کنندۀ واقعیت اعمال کافران است و آنچه در دنیا به آن اعتماد داشتند

ص :403


1- 4) -البقرة164/،لقمان10/.

از سلطه و مال و جاه که همۀ اینها در حقیقت جز گمراهی و ضلال و همچون سایه های و ظلال کوه ها نبود که آنها را بلند تصور می کردند و چون بر آن تکیه می کردی هیچ دردی را از تو دوا نمی کرد.

[7]

چون مادّیّات با همۀ گمراهی و فریب آنها همچون کوه ها در روز قیامت است،پس اسباب فخر فروشی در دنیا،و عوالم تمایز در میان مردم چیزی جز باطل نیست.آری،مردمان با ایمان و اعمال خویش از یکدیگر تمایز پیدا می کنند نه با رنگها و زبانها و ثروتها و محل به دنیا آمدن و بزرگ شدنشان که اهل دنیا چنان می پندارند.

وَ کُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَةً

«و از سه گروه خواهید بود.» به همان گونه که در دنیا از سه گروه تشکیل شده اید،در آن جا نیز سه گروه خواهید بود،چیزی که هست امروز از حقیقت خود آگاه نیستید و نمی دانید که سبب جدایی چیست.

گفته اند:از آن نظر به نام«ازواج»خوانده شده اند که افراد هر گروه چنان با یکدیگر شباهت دارند که مرد به همسر خود شبیه است. (1) و بعضی دیگر گفته اند که زوج همیشه اختصاص به نر و ماده ندارد،بلکه گاه به معنی متقارن بودن جماعتها است،و در قیامت به سبب تقارن اصناف و گونه ها آنها را به نام ازواج خوانده اند، (2) و این معنی نزدیکتر است.

[8]

فَأَصْحٰابُ الْمَیْمَنَةِ «پس اصحاب راست.» /14 اعراب طرف راست(ایمن)را به فال نیک می گیرند،و برای آن نام ایمن را از یمن مشتق کرده اند و در آن انتظار خیر دارند،و بسا می شود که پیشرفت را یمین می نامند و عقب افتادگی را شمال و لذا گفته اند:«مرا در طرف راست خودت قرار ده و نه در طرف چپت،یعنی از پیشرفتگان. (3)

ص :404


1- 5) -القرطبی،ج 17،ص 198.
2- 6) -تفسیر نمونه،ج 23،ص 202.
3- 7) -القرطبی،ج 17،ص 199.

چون نامۀ اعمال اهل بهشت را به دست راست آنان می دهند،به همین سبب طرف راست در آن روز نشانۀ رفتن به بهشت خواهد بود،و بعضی گفته اند که:کلمۀ یمین در این جا به معنی اصحاب یمن است در مقابل اصحاب شومی در آیۀ بعدی،ولی چنان می نماید که تفسیر نخستین واضحتر است،به سبب به کار رفتن یمین برای اهل بهشت در نصوص اسلامی.

مٰا أَصْحٰابُ الْمَیْمَنَةِ

«چه اصحاب میمنه ای!» و در این تعبیر اشاره ای به تفخیم و بزرگداشت است،و مقصود از آن تمایزی است که میان اینان و اصحاب شمال(چپ)از لحاظ پاداش بزرگ وجود دارد.

[9]

وَ أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ «و اصحاب چپ.» گفته اند:اعراب طرف شمال(چپ)را شؤم می نامند و آن را نحس و شوم می دانند،و می گویند:فلان شأمة یعنی فلانی در طرف چپ است و دست چپ را شؤمی می خوانند.

پس مراد از اصحاب المشأمة آن کسان است که در قیامت نامۀ اعمالشان را به دست چپشان می دهند تا معلوم شود که آنان از اصحاب آتش اند.

به قولی معنی آن اصحاب شؤم و نحس است.

مٰا أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ

«چه اصحاب مشئمه ای!» /14 این بیم دادن دلیل بر عذاب سختی است که برای ایشان آماده شده است، و شاید حکمت این تهدید در این جا و آن جا جدا کردن دو گروه به صورت نهایی از یکدیگر است علی رغم آمیزشی که در دنیا با یکدیگر داشته اند،چه ممکن است که پسری از اینان باشد و پدرش از آنان،ولی در سرنوشت آخرت با یکدیگر شریک نیستند،بلکه فاصلۀ میان آنان دورتر از فاصلۀ آسمان تا زمین است.

از آیات قرآنی متعددی چنین مفهوم می شود که هدف ژرفتر کردن جدایی میان اهل صلاح و اهل فلاح از یکدیگر است،چه اگر انسان از این جدایی خبر نداشته باشد،طبیعی است که در سراشیبی فساد فرومی افتد،و آن به سبب جاذبۀ مادّی آن است و این که سقوط به قراری نیاز ندارد و معمولا در غیبت صاحب آن و

ص :405

به سبب حضور نداشتن پرهیزی در نزد او صورت می گیرد.

[10]

وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ «و پیشتازان آن پیشاهنگان.» یعنی کسانی که به انجام دادن کارهای نیکو و خیرات شتاب می کنند،و هر جا که به حق دعوت شوند آن را اجابت می کنند،و از گردنۀ توافق اجتماعی با نیروی اراده و بینش ایمان می گذارند.

حبیب نجّار از سابقان و پیشاهنگام بود،به همان گونه که حزقیل نیز چنین بود،اما سرور و خواجۀ سابقین امام علی علیه السّلام است که در میان مردان از همه برای ایمان آوردن به اسلام سابقۀ بیشتر داشت.

بر ما است که پیش خود نشانه های شخصیت این سبقت گیرندگان را تصور کنیم،و چالشی را که در برابر آن قرار گرفته بودند و دردها و فشارهای هولناکی را که با بردباری تحمل می کردند در نظر آوریم،که این همه از نگریستن به سیرۀ این سه پیشوا معلوم می شود که نخست از گردنۀ صعب العبور تردید و شک را به نیروی عقل و به کار انداختن اندیشه پشت سر گذاشتند،و به مجرد غافل ماندن مردم از حقیقت دربارۀ آن گرفتار هیچ شکی نشدند،و برای اعتقاد عمومی مردم که مخالف با حق بود و از توجه کردن به آن ابا داشت به اهمیتی قائل نبودند،و به سبب تبلیغات گمراه کننده تردیدی در راستگویی شخص دعوت کنندۀ به حق بر ایشان حاصل نشد.و همچون کوهی بلند در برابر چالش بادهای پر شتاب تهمتها و افتراها از خود ایستادگی نشان دادند.

اعتماد انسان به عقل و اطمینان او به شخصیت درونی خویش،و همچنین یقین وی به حق و عزم جزم او برای وابستگی به آن و دفاع کردن از آن،و ایمان داشتن وی به این که پیروزی نهایی با حق است،این همه از سازندگان شخصیت کسانی محسوب می شود که از سابقین به شمار می روند و جنبۀ پیشتازی دارند.

پس از گذشتن از مرحلۀ شکهای نفس و وسوسه های شیطان،شخص سابق و پیشتاز مواجه با عناد و سرسختی جامعه و پافشاری آن بر باطل می شود،و به همین سبب با فشارهایی هولناک مواجهه پیدا می کند که از افترا و تهمت و استهزا آغاز می شود و به

ص :406

گرسنه ماندن و عذاب چشیدن و تبعید و کشته شدن می انجامد،و چون به چالش بپردازد و رسالت پیروز شود،دشواریهایی تازه پدید می آید از آن روی که دنیا با همۀ فریبندگیهایی که از زن و زیور و مال و فرزند و شهوات ریاست دارد با او رو به رو می شود،و چون بر اینها پیروز شود،مواجه با جریان اجتماعی تازه ای می شود که از کسانی تشکیل شده که پس از پیروزی به طمع دنیا به گروه فاتح شده پیوسته اند و در صدد آنند که دین را از محتویات آن نهی کنند و کلمات را از محلهای خود جابجا کنند.

خلاصه آن که:زندگی سابقین سلسله ای از مبارزه های پایان ناپذیر است...و بنا بر این نیازی به جهاد پیوسته دارند،و نیز به نوپردازیهای دایمی و وضع مقررات قاطع و تاریخی که نباید از آنها منفک شوند تا آن گاه که به یقین برسند،و این یقین آن گاه حاصل می شود که شخص پروردگار را با رضایت ملاقات کند و بداند که او نیز از وی راضی است.

سابقان آن کسانند که نخستین گام را به طرف خیر برداشته اند،و با بصیرت و فهم خود ایمان آوردند،و در عمل به خدا توکل داشتند،و معتمد به خود بودند،و با شجاعت خویش گردنبند عادت را گسیختند و از جاذبۀ محیط بیرون آمدند و از سقفهای ساختگی با جستجو و ابتکار و ابداع تجاوز کردند وَ لاٰ یَخٰافُونَ لَوْمَةَ لاٰئِمٍ «و از سرزنش هیچ سرزنش کننده نترسیدند». (1)

آنان از لحاظ کمّیت و نوع خیر سابقه دارترند(اسبق)،و نوع تنها از دیدگاه تقوا و اخلاص نیست،بلکه از دیدگاه اتقان هم هست بنا بر این گفتۀ خدای تعالی:

اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ /14 أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً «آن که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک در عمل نیکوترید». (2) اما کارگر بودن سبق و پیشی در نزد این گروه متمرکز در امور ذیل است:

ص :407


1- 8) -المائدة54/.
2- 9) -الملک2/.

1-چشم داشت رسیدن به پیشوایی و رهبری.و آن در اسلام چشم داشتی مشروع است،چنان که خداوند تعالی در حکایت از صفات عبادت مقرّبان گفته است: وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّیّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً و کسانی که می گویند:پروردگارا!به ما از همسران ما و فرزندان ما نور چشمانی به ما ببخش و ما را امام و پیشوا قرار ده»، (1) ولی از طریق حسب و نسب به جستجوی این توقع خود نمی پردازند،یا از راه ملاکها و مقیاسهای دیگر مادّی،بلکه عملا به کوشش برمی خیزند و خواستار نتیجه از راه کفایت و کاردانی خویش اند،و سبق از مهمترین شرطهای آن است،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطٰاناً نَصِیراً «پروردگارا!مرا داخل کن با داخل کردنی راستین،و بیرون آر با بیرون آوردنی راستین،و به من از جانب خود فرمانروایی یاری شده قرار ده». (2)

2-رقابت و مسابقه در خیر که بر ایشان واجب می سازد تا به همۀ اسباب پیش افتادن متوسل شوند،ولی باید دور از حالات مبارزۀ نفسی و عملی بوده باشد:

فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ «پس برای رسیدن به کارهای خیر به مسابقه بپردازید». (3)

3-تمایل داشتن به پاداش سابقان،و ترس از کوتاهی کردن،و خدای تعالی گفت: وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلیٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ* أُولٰئِکَ یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ «و کسانی که می دهند آنچه را که داده شده اند،و دلهاشان ترسان است از این که به سوی پروردگار خویش بازمی گردند* آنان به انجام دادن خیرات شتاب می کنند و در آن پیشی می گیرند». (4)

به نظر می رسد که سابقان در هر امت طلیعۀ این امّت و گواهان آن اند،و ایشان در حکم حواریان در پیرامون رهبری راهیافتۀ الاهیند،و در حدیث از امام

ص :408


1- 10) -الفرقان74/.
2- 11) -الإسراء80/.
3- 12) -المائدة48/.
4- 13) -المؤمنون60/ و 61.

امیر المؤمنین علیه السّلام چنین آمده است:«سبقت مخصوص پنج کس است:من سابق عربم و سلمان سابق ایرانیان و صهیب سابق روم و بلال سابق حبشیان و خباب سابق نبطیان». (1)

در حدیثی به جا مانده از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم آمده است که گفت:«آیا می دانید که چه کسان در رسیدن به سایۀ خدا در روز قیامت از سابقونند؟گفتند:

نمی دانیم و خدا و رسول او داناترند،پس گفت:آن کسانند که چون حق را به ایشان بدهند می پذیرند،و چون آن را از ایشان بخواهند می بخشند،و در حق مردم چنان می کنند که در حق خود». (2)

با آن که تطبیق حدیث بر این آیه غیر آشکار است،ما را به امتیازات سابقون به صورت کلی هدایت می کند.

[11-12]

أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ* فِی جَنّٰاتِ النَّعِیمِ «آنان مقرّبانند* در باغهای نعمت.» بزرگترین جزا و پاداش سابقان نزدیکی به ربّ العزة است،و در آن کرامت بزرگی جلوه گر می شود که برای آنان در باغهای نعمت بهشت آماده شده است.

[13-14]

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ* وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ «گروهی از پیشینیان*و اندکی از پسینیان.» ثلّة به معنی پاره و گروه است،ولی اولین و آخرین کیانند؟بعضی گفته اند که مقصود گذشتگان از امتهای دیگر پیش از اسلام است که شمارۀ آنان از آن روی بیشتر است که پیامبران بسیار داشته اند،در صورتی که سابقون در امت اسلامی که تنها با یک پیغمبر در ارتباط بودند شمارۀ اندک دارند،و گویا چنان پنداشته اند که سابقون جز کسانی از اصحاب یک پیغمبر نیستند که در ایمان آوردن به او بر دیگران سبقت داشته اند.

ص :409


1- 14) -نور الثقلین،ج 5،ص 210.
2- 15) -تفسیر نمونه،ج 23،ص 205،به نقل از تفسیر المراغی،ج 27،ص 134.

دیگران گفته اند:اولین و آخرین همه از این امتند،و شمارۀ اولون از آن روی بیشتر است که در ایام غربت آن متحمل رنج فراوان شدند،ولی ظاهر آیه هماهنگ با تفسیر اولی است،و بعضی از مفسران از آیه چنین الهام گرفته اند که قرون نخستین اسلام از قرنهای پس از آن بهتر بوده است،در صورتی که از آیه عکس این مفهوم می شود،چه هر اندازه که شمارۀ مؤمنان افزایش پیدا کند،از شمارۀ سابقون کاسته می شود،از آن روی که اهمیت سابق بودن به آن است که با تحرکی در جهت مخالف با مردم دارد،و لذا /14 ایمان و انفاق پیش از فتح مکه درجه ای برتر و بالاتر از درجۀ ایمان و انفاق پس از آن داشته است.

از رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم)روایت شده است که چون این آیه نازل شد،بر اصحاب رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم گران آمد،و سپس این آیه نازل شد: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ* وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ پس پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم گفت:«امیدوارم که شما چهار یک اهل بهشت،بلکه سه یک،و بلکه نیمی از آنان باشید،و در نیم دیگر شریک با ایشان». (1)

از بعضی از نصوص چنان دستگیر می شود که:سابقون بعضی از مقرّبان اند،و گاه در آخرین ممکن است کسانی باشند که سابق نباشند ولی در فضل با آنان برابری کنند،بر حسب درجۀ ایمان و نیروی یقین و توفیقی که در شتاب ورزیدن در خیرات به دست آورده اند.

و در نصی به جا مانده از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که به بعضی از پیروان خود گفت:«شما سابقان نخستین،و سابقان بعدی،و سابقان در دنیا به ولایت مایید،و در آخرت به بهشت». (2)

در نصّی به جا مانده از امام صادق(علیه السّلام)آمده است که گفت:

«پس سابقون فرستادگان و خاصّان او از آفریدگان اویند که در میان ایشان پنج تن

ص :410


1- 16) -القرطبی،ج 17،ص 200.
2- 17) -نور الثقلین،ج 5،ص 209.

از ارواح قرار داده است:آنان را با روح القدس تأییدشان کرده است که به وسیلۀ او چیزها را شناختند،و با روح الایمان تأییدشان کرده است که به وسیلۀ او از خدای عزّ و جلّ ترسیدند،و با روح القوة تأییدشان کرده است که به وسیلۀ او توانایی اطاعت از خدا را پیدا کردند،و با روح الشهوة تأییدشان کرده است که به وسیلۀ او شهوت فرمانبرداری از خدای عزّ و جلّ را پیدا کردند و از نافرمانی او بیزار شدند،و در میان ایشان روح المدرج را قرار داده است که به وسیلۀ او آمد و شد می کنند». (1)

در حدیث دیگری به جا مانده از امام موسی الکاظم(علیه السّلام)کنیزان /14 رسول اللّٰه و امامان علیهم السلام آمده و آنان را از سابقون خوانده است. (2)

از حدیثی دیگر چنان برمی آید که در تفاضل در ایمان اولین و آخرین با یکدیگر برابرند،و از امام صادق(علیه السّلام)روایت شده است که از او پرسیدند:

آیا ایمان درجات و منازلی دارد که مؤمنان در داشتن آن درجات در نزد خدا با یکدیگر تفاضل دارند و او گفت:«آری»و سؤال کننده گفت:خدا رحمتت کند، آنها را برای من توصیف کن تا بفهمم،و او گفت:«خدا میان مؤمنان مسابقه گذاشت،چنان که در روز شرطبندی میان اسبان دونده مسابقه می گذارند،و سپس به آنان برای نزدیک شدن به وی درجاتی مقرر داشت،پس برای هر زن از ایشان درجۀ سبقی قرار داد و در آن از حق او هیچ نکاست،و هیچ عقب مانده ای بر آن که پیشی گرفته است مقدم نمی شود،و هیچ مفضولی بر فاضل،و بدین گونه میان اوائل این امت و اواخر آن تفاضل و تفاوت وجود ندارد...». (3)

از این همه چنان الهام می گیریم که مفهوم سبق عامتر از تقدّم زمانی محض نسبت به ایمان است،چه از این طریق راه خیرات و مبادرت به درجات ایمان گسترده تر می شود،و در حدیث پیشین راوی از امام صادق علیه السّلام دربارۀ درجات مسابقه پرسش کرد و امام به او در این باره گفت که خدای عزّ و جلّ این استباق

ص :411


1- 18) -همان کتاب،ص 205.
2- 19) -همان کتاب،ص 210.
3- 20) -همان کتاب،ص 208،و حدیث مفصل است.

مسلمانان را به ایمان دوست می دارد و این آیات قرآن را برخواند: سٰابِقُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا کَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ و اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ* أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1) پس روا نیست که هیچ لاحقی از روح اللّٰه ناامید شود،و نیز از آنچه برای مقربان به خودش از درجات بالا معین کرده است،و دلیل نومیدی خود را تأخر زمانی از اولین بداند.هرگز چنین نیست،و نردبانهای /14 تکامل و نزدیکی به خدا در اختیار هر کس قرار دارد که بخواهد در فضای نزدیک شدن به پروردگار بندگان بالا رود آماده است.

[15]

عَلیٰ سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ «بر تختهایی محکم و خوشبافت.» گفته اند که نسج بافتن به صورت دولا است،و درع موضونة به معنی زرهی است که بافتی محکم داشته باشد،و سریر موضون تختی است که سطح محل نشستن آن به صورت بافته فراهم آمده باشد.

بعضی گفته اند که:تختهای بهشت بافتۀ با تارهای زرّین و مشبک شدۀ با درّ و یاقوت و زبرجد است.

[16]

مُتَّکِئِینَ عَلَیْهٰا مُتَقٰابِلِینَ «که بر آنها تکیه کرده رو به روی یکدیگرند.» تکیه کردن علامت سستی و نبودن چیزی که مایۀ اشتغال باشد است،و لذت بردن از انواع نعمتهای الاهی و تقابل رو به روی هم بودن دلیل دوستی و محبت مبادله شدۀ میان ایشان است.مگر نه این است که دلهای ایشان از کینه و رشک و دشمنی خالی است؟ آسایش جاودانی در آن روزها پاداش کوشش و تلاشی است که در دنیا خود را وقف آن کرده بودند،و چه بسیار که تنهای خود را در طاعت خدا به رنج انداختند،و چه خوب با فشارهای زندگی رو به رو شدند و مقاومت ورزیدند،و به

ص :412


1- 21) -همان جا.

مواجهه با گردنکشان و مترفان پرداختند،و چه اندازه آزار روانی و تنی را تحمل کردند؟! [17]

یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ «پسرانی جاودانی بر گرد ایشان در آمد و شدند.» برترین خدمت در میان دوستان خدمتگزاری غلامان است،مخصوصا در آن صورت که تر و تازگی جوانی آنان ابدی بوده باشد،و به هیچ وجه درشتی و زبری مردان بر سیمای ایشان آشکار نشود،و گذشت روزگار و آمد و شد پیاپی شب و روز هیچ تأثیری در زیبایی باطن و ظاهر ایشان نداشته باشد.

[18]

بِأَکْوٰابٍ وَ أَبٰارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ «با صراحیها و شرابریزها و جامهایی از بادۀ بهشتی.» /14 شراب گوارای بدون مستی و ناراحتی را از صراحیها و شرابریزها در جامها می ریزند و آنها را به اهل بهشت تقدیم می کنند.

گفته اند که کوب و ابریق مخزن شرابند و اندکی از حیث ظاهر با یکدیگر تفاوت دارند،ولی کأس جامی است که شراب در آن ریخته و نوشیده می شود،و تنها اگر در آن شراب باشد به آن کأس می گویند و در غیر این صورت عنوان شیشه دارد،و کوزه در آن هنگام به مخزن شراب می گویند که دسته داشته باشد،و گرنه کوب است. (1) و این پرسش پیش می آید که این ترتیب برای چیست؟چنان به نظر می رسد که اکواب ظرفهای بزرگ آکندۀ از شراب باشد که از آنها به ابریقها ریخته می شود،و سپس از ابریق آن را برای مصرف به کأسها(جامها)می ریزند،و این همه برای آن است که در محیط انس بهشت صفا و همدلی و لذت و کرامت جلسه های انس بیشتر شود.

گفته اند که:معین به معنی جاری و روان است،بدان سبب که شراب بهشت از چشمه های شراب به دست می آید،و این وصف تنها به شراب جام تعلق

ص :413


1- 22) -فقه اللغة ثعالبی،ص 15.

ندارد و شراب موجود در اکواب و اباریق با همین نام معین خوانده می شود.و در جریان آب گفته اند که اگر آشکار و بر سطح زمین باشد نام معین و سنم دارد. (1)

[19]

لاٰ یُصَدَّعُونَ عَنْهٰا وَ لاٰ یُنْزِفُونَ «که نه از آنها گرفتار سردرد می شوند و نه عقل خود را از دست می دهند.» پس همچون شراب دنیا نیست که آدمی را گرفتار صداع و دوار می سازد یا عقل را موقتا از شخص می رباید.

گفته اند که نزف به معنی مستی است،و به قولی دیگر معنی آن این است که شراب آنان تمام نمی شود،و چون از فخر رازی پرسیدند که در این جا پس از«لا یصدّعون»کلمۀ«عنها»را آورده است نه«منها»را،او چنین جواب داد:بدان سبب که صفت در این جا صفت شراب است،و اگر صفت شخص بود می بایستی گفته شود:فلان لا یصدع من الشراب. (2)

مقدم داشتن شراب به طعام بدان سبب است که احساس تشنگی شدیدتر از احساس گرسنگی است، /14 و شراب(شربت)اولین چیزی است که برای بزرگداشت مهمان به او تقدیم می شود،و خدا دانا است.

[20]

پس از بیان نعمت مؤانست و نوشیدن شراب نوبت طعام می رسد،و در این جا شاید از آن روی میوه را مقدم داشته که عادتا آن را پیش از خوردن غذا مصرف می کنند.

وَ فٰاکِهَةٍ مِمّٰا یَتَخَیَّرُونَ

«و میوه از هر گونه ای که برگزینند.» در بهشت انواع میوه ها وجود دارد،و بدون زحمت بخشیده می شود،و اختیار به دست خواهندگان است که هر میوه را که خواهان آنند اختیار کنند،و چنان می نماید که نعمت آزادی در نزد اهل بهشت در همۀ ابعاد آن تجلی پیدا می کند.

آری،آنان در دنیا همچون آزادگان زیستند و به گردنکشان و مترفان تسلیم نشدند و

ص :414


1- 23) -همان کتاب،ص 285.
2- 24) -تفسیر الرازی،ج 29،ص 152.

از شهوات ذاتی خود نیز پیروی نکردند،پس پروردگارشان نعمت آزادی را به گسترده ترین معانی آن بر ایشان ارزانی داشت.

[21]

و اکنون پس از سیراب شدن از شراب و پیدا شدن شهوت طعام با مصرف کردن میوه های دلخواه،در برابر سفره هایی از انواع گوشت پرندگان قرار می گیرند.

وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمّٰا یَشْتَهُونَ

و گوشت پرندگان از هر گونه که خواسته باشند.» چنان می نماید که گوشت پرندگان اشتها انگیزتر و پاکیزه تر باشد،و به همین سبب در کتاب خدا مخصوصا ذکر آن آمده است،و در حدیثی به جا مانده از امام صادق علیه السّلام از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)آمده است که او گفت:

«سرور و آقای خوراکهای بهشت گوشت است». (1)

از رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)روایت شده است که گفت:«در بهشت مرغانی است که بر روی دو دست ولیّ خدا صف می کشند و یکی از آنها می گوید:ای ولیّ خدا!در چمنهای زیر عرش چریده ام،و از چشمه های تسنیم آب نوشیده،پس مرا بخور،و پیوسته بدین گونه افتخار می کنند تا بر دل او بگذرد که یکی از آنها را بخورد،و آن گاه آن مرغ در برابر او به گونه های /14 مختلف خوراک مبدل می شود،و آن اندازه که بخواهد از آنها می خورد،و چون سیر شد استخوانهای پرنده جمع می شود و به پرواز در بهشت بازمی گردد. (2)

[22-23]

چون از جلسه های انس و نوشیدن شراب و خوردن میوه و خوراک فارغ شدند،به بسترهای خود می روند،تا به برترین میوه ای که زنان حوری ایشان برای آنان آماده کرده اند برسند.

وَ حُورٌ عِینٌ* کَأَمْثٰالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ

«و زنان سفید اندام فراخ چشم

ص :415


1- 25) -نور الثقلین،ج 5،ص 212.
2- 26) -القرطبی،ج 17،ص 204.

همچون مروارید پوشیده.» برخورد روح دو جفت از راه چشم صورت می گیرد،و لذا عالیترین زیبایی زیبایی چشم است،مخصوصا اگر چشم حوراء باشد:با سیاهی شدید و سفیدی شفاف و فراخی آن که با شکوه و جذاب می شود،و اما دیگر اندامهای آن زنان درخشنده و سفید است،و اگر مروارید را در آن هنگام که از میان صدف بیرون می آورند دیده باشی که چگونه از سفیدی می درخشند،سفیدی و درخشندگی آنان دست به همین گونه است.

[24]

این همه نعمتهای فراوان به فضل خدا در دسترس آنان قرار می گیرد تا پاداش اعمال ایشان باشد و هر چه بیشتر از آنها لذت ببرند و اهمیت آنها را احساس کنند.هیچ کس به نعمتی که بدون تلاش به دست آمده باشد نمی بالد،و همچون کسی به آن نگاه نمی کند که از سعی خود آن نعمت را به دست آورده و می داند که راهی که برای به دست آوردن آن برگزیده راهی درست و حکیمانه است.

جَزٰاءً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

«به پاداش کارهایی که کرده بودند.» از ابن عباس در تفسیر این آیه روایت شده است که گفت:«هر چه بندگان خدا در بهشت به آن مایل باشند در بهشت وجود دارد،و گفت که خدا حور العین را چنان آفرید که:از انگشتان پایش تا زانوانش از زعفران است،و از زانوها تا پستانها از مشک اذفر،و از پستانها تا گردن از عنبر اشهب،و از گردن تا سر از کافور سفید، بر او هفتاد هزار حلّه است همچون شقایق /14 نعمانی،چون رو به تو آید از چهره اش نور درخشانی ساطع می شود،به همان گونه که خورشید برای اهل دنیا تلألؤ می کند،و چون پشت کند،جگر او از نازکی لباس و پوست او دیده می شود،بر سر او هفتاد هزار گیس از مشک اذفر،و همراه هر یک از آنان کنیزکی است که پایین پوشش آنان را در دست دارد و ندا می کند که:این است پاداش اولیاء خدا به جزای کارهایی که کرده بوده اند». (1)

ص :416


1- 27) -القرطبی،ج 17،ص 206.

[25-26]

پس از راحتی تن،سیاق از چیزهایی سخن می گوید که مایۀ آسایش و آرامش قلب است:نخست از افتخار نفس به گذشتۀ خود و حسن انتخابی که در سعی و تلاش خود کرده بود سخن می گوید،و سپس از پاک بودن محیط بهشت از سخنان زشت و این که مردمان در آنجا یکدیگر را به لقبهای زشت نمی خوانند،و به یکدیگر تهمت و افترا نمی زنند و برای سخن چینی به این سو و آن سو روانه نمی شوند یاد می کند،و دیگر این که همچون بعضی از مؤمنان که چون در دنیا به یکدیگر می رسیدند می گفتند:تو گناه کردی،به فلان کار پرداختی،فلان کار را ترک کردی،در بهشت از این گونه سخنان شنیده نمی شود.

لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً

«سخن بیهوده و باطل در آن نمی شنوند.» از غیبت و تهمت و نمّامی.

وَ لاٰ تَأْثِیماً

«و نه نسبت دادن گناه را».

چند روزی را در دنیا زخم زبان را با شکیبایی تحمل کردند،و در برابر تبلیغات زشت بوقهای شیاطین گرفتار شکست نشدند،و در نتیجه به آرامشی پردامنه در یک زندگی گوارا دست یافتند.

چون دربارۀ سببهای بدبختی در دنیا بیندیشیم،خواهیم دید که آنچه در میان آنها از همه بیشتر جانکاه و دردآور است،زهر و زخم زبانهای هرزه است که اثری از آنها در بهشت دیده نمی شود.برای چه؟برای آن که چنین زبانها سخنگوی قلبهای آکندۀ از حسد و کینه و عقده است،و بهشت از همۀ اینها پاک و پاکیزه است،و خدا /14 از دلهای ساکنان آن کینه و طمع و حرص را همچون دردها بیرون رانده و نعمتهای فراوان خود را بر آنان ارزانی داشته و عوامل بیهوده گویی و دم از گناه زدن را از میان برده است.

إِلاّٰ قِیلاً سَلاٰماً سَلاٰماً

«مگر گفتن سلام و سلام.» خطهایی که مردم دنیا را در میان گرفته و سبب مبارزه ها و دشمنیها و ترس و اضطراب و دورویی می شود،در بهشت وجود ندارد،و هر چه در آن است مایه آرامش و آسایش خاطر و اطمینان و ایمنی است،و این نعمتهای ظاهری ناگزیر در

ص :417

قلبها انعکاس پیدا می کند و بر زبانها با گفتن سلام و شنیدن سلامی در پاسخ آن.

آری،اهل بهشت در دنیا جامعه سلام و آرامش و دوستی و همکاری را برای خود ساختند،و بر هیچ کس به سبب نعمتی که در دسترس او بود حسد نبردند،و برای هیچ مصلحتی کینۀ دیگری را در دل نگاه نداشتند،و زبانهای خویش را با فحش و دشنام آلوده و پلید نکردند،و خدا همۀ اینها را به صورت کامل و وافی در بهشت به ایشان بخشید.از خدا می خواهیم که توفیق طاعتش را در دنیا به ما عنایت فرماید،و نعیم فردوسش را در آخرت.

[سوره الواقعة (56): آیات 27 تا 56]

اشاره

وَ أَصْحٰابُ اَلْیَمِینِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْیَمِینِ (27) فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30) وَ مٰاءٍ مَسْکُوبٍ (31) وَ فٰاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (32) لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ (33) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34) إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً (35) فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْکٰاراً (36) عُرُباً أَتْرٰاباً (37) لِأَصْحٰابِ اَلْیَمِینِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ اَلْآخِرِینَ (40) وَ أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ (41) فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ (43) لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ کَرِیمٍ (44) إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُتْرَفِینَ (45) وَ کٰانُوا یُصِرُّونَ عَلَی اَلْحِنْثِ اَلْعَظِیمِ (46) وَ کٰانُوا یَقُولُونَ أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ آبٰاؤُنَا اَلْأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلیٰ مِیقٰاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا اَلضّٰالُّونَ اَلْمُکَذِّبُونَ (51) لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ (53) فَشٰارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ اَلْحَمِیمِ (54) فَشٰارِبُونَ شُرْبَ اَلْهِیمِ (55) هٰذٰا نُزُلُهُمْ یَوْمَ اَلدِّینِ (56)

ص :418

معنای واژه ها

28 سدر مخضود:سدر درخت کنار است و مخضود یعنی بی خار.

29 و طلح منضود:گفته اند که طلح درخت موز است،و منضود یعنی میوه های آن پیوستۀ به یکدیگر و در کنار هم قرار گرفته اند.

35 انشاء:پدید آوردن است بدون ولادت و انتقال از حالی به حالی دیگر.

37 عربا:یعنی زنان شوهر دوست،و به قولی عاشقان شوهرها.

أترابا:جمع ترب است به معنی مثل،همگنان.

42 سموم:دود بسیار سیاه،دوده،پس کافران در آتش پر دود و دوده ای به سرمی برند و هیچ جا را نمی بینند.

46 الحنث العظیم:گناه بزرگی،شرکی که از آن توبه نکنند.

55 الهیم:شتر تشنه ای است که به سبب دردی که عارض او شده از نوشیدن آب سیراب نمی شود.

ص :419

این خوراک پذیرایی از آنها در روز جزاست
اشاره
رهنموهایی از آیات:

در این درس پروردگارمان با ما از سرنوشت دو گروه دیگر(اصحاب الیمین و اصحاب الشمال)سخن می گوید،«و شمال(چپ)ضد یمین(راست)است،و گفته می شود:فلانی در نظر من هنگامی در شمال است که منزلت او پایین آمده باشد،و چون به منزلت نیکویی برسد،در سمت راست و یمین من است». (1)

اصحاب الیمین به بهشت درمی آیند و در نعمتی دایمی مقیم می شوند،ولی نعمت آنان از لحاظ کمیت و تنوع و کیفیت کمتر و پایین تر از نعیم سابقون است که ذکر آن گذشت،به همان گونه که از آنان در دنیا از لحاظ علم و ایمان درجۀ پایین تری داشتند،و همۀ مردمان مؤمن و مسلمان به همین گروه تعلّق دارند،کسانی که عنوان مسیرشان صلاح است،و اگر بعضی از آنان به جهنم داخل شوند،یا رسیدگی به حسابشان تأخیر پیدا کند،بالآخره به نعیم بهشت و اهل آن به سبب اعمال صالح خود با شفاعت کردن سابقون،سرانجام شادمان از رحمت خدا به نعیم او و اهل آن بازمی گردند.و آنان گروهی از هر امت و نسلند،و قرآن سخن را دربارۀ آنان دراز نمی کند،بلکه چهارده /14 آیۀ کوتاه به آنان اختصاص دارد،و سپس به بیان سرنوشت اصحاب شمال می رسد که با انواع مختلف عذاب دردناک و مایۀ خواری (سموم الحمیم و ظلّ الیحموم و شجر الزّقوم و شراب الحمیم)رو به رو می شوند،و این

ص :420


1- 28) -المنجد،مادّۀ شمل.

همه را سورۀ با کلماتی رعب انگیز جانها و همراه با بلاغتی بیان می کند که در اعماق وجود کسانی که گوش شنوا داشته باشند تأثیر می کند و می تواند مانعی برای گناه ورزیدن شود و درد فزونی طلبی را از جان او دور کند و از اصرار بر گمراهی و گناه و تکذیب آخرت شخص را بر کنار دارد.

هنگامی که قرآن مردمان را به این گونه ها تقسیم می کند،به تقسیم مشروع می پردازد که بر اساس ایمان و عمل متکی است،و اساسهای دیگر همچون زبان و رنگ و نژاد شایستگی سبب بودن برای تقسیم مردم را ندارد.

شرح آیات:

[27-30]

صفات اصحاب الیمین کدام است و پاداششان چگونه؟ وَ أَصْحٰابُ الْیَمِینِ مٰا أَصْحٰابُ الْیَمِینِ «و اصحاب راست چه اصحاب راستی!» المیمنة از یمن مشتق است که به معنی حظ و بهرۀ نیکو است،و خدا از آن روی نامۀ اعمال اصحاب الیمین را در قیامت به دست راستشان می سپارد که دلیلی بر عاقبت نیکوی ایشان بوده باشد،و نیز بدان دلیل که فرشتۀ نویسندۀ کارهای نیک آدمی در طرف راست او جای دارد و نویسندۀ کارهای بد در طرف چپ،و صحبت و مصاحبت به معنی ملازم و مقارن بودن است،پس اینان ارتباط محکمی با فرشتگان نویسندۀ حسنات دارند که در نتیجۀ فراوانی اعمال نیک آنان فراهم می آید،و گاه و بیگاه به دیدار ایشان می آیند،و آن فرشتگان در هنگام رسیدگی به حساب مصاحب ایشانند و حسنات آنان را بیان می کنند و برای آنان در نزد خدا به شفاعت برمی خیزند،و هر کس چنین باشد منزلت بزرگی از پاداش و رضایت خدا به دست خواهد آورد.

فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ

«زیر درخت کنار بی خار».

که چیدن میوه های آن را خالی از رنج و مشقت می سازد،و مخضود به معنی درختی نیز هست که شاخه های آن بدون شکستن قابل تا شدن است که این اشاره

ص :421

به فراوانی بار و برگ آنها دارد،و درخت سدر همان درخت کنار (1) است و میوه و برگ آن فواید فراوان دارد و منظره و سایۀ آن زیبا است.

در حدیثی از سلیم بن عامر آمده است که گفت:اصحاب پیغمبر(ص) می گفتند:اعراب و پرسشهای آنان برای ما سودمند است،و گفت:یک اعرابی (عربی بیابانی)روزی نزد پیامبر(ص)آمد و گفت:یا رسول اللّٰه!خدا در قرآن از درختی موذی سخن گفته است،و در بهشت نباید درختی باشد که به صاحب آن آزار برساند؟و رسول اللّٰه گفت:آن درخت چیست؟و آن اعرابی گفت که آن درخت سدر است که خارهای موذی دارد.پس او(ص)گفت:«مگر خدا نگفته است: فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ ؟یعنی خدا خارهای آن را برگرفته و به جای هر خار یک میوه قرار داده است،و آن درختی است که از میوۀ آن هفتاد و دو گونه طعام فراهم می آید که هیچ یک از آنها مشابه دیگری نیست»، (2) و سعید بن جبیر گفت:

میوۀ آن بزرگتر از است. (3)

و حرف«فی»احاطه و دوام را می رساند،پس آنان احاطه شدۀ در میان نعمتهایی قرار دارند که ذکر آنها آمده است.

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ

«و موزهایی به هم پیوسته.» یعنی موزها به صورت گروهی در کنار هم قرار گرفته،و تنضّدت الاسنان، یعنی دندانها به ردیف در کنار یکدیگر جای دارند. (4) و از امام صادق(علیه السلام) روایت است که گفت:«بعضی به بعض دیگر»، (5) و خدای تعالی گفت:

وَ النَّخْلَ بٰاسِقٰاتٍ لَهٰا طَلْعٌ نَضِیدٌ «و خرمابنهای بلند قامت که شکوفه های به هم

ص :422


1- 29) -صاحب المنجد گفته است:سدر به معنی نبق و کنار(به زبان فارسی)است.
2- 30) -القرطبی،ج 17،ص 207.
3- 31) -همان جا.
4- 32) -المنجد،مادۀ نضد.
5- 33) -نور الثقلین،ج 5،ص 215.

پیوسته دارد»، (1) و دربارۀ طلح چند قول است /14 و مشهورترین آنها موز است که از میوه های خوشمزه و سودمند است.

وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ

«و سایه ای کشیده و گسترده.» و ممدود یعنی دایمی و پیوسته و گسترده،و خداوند متعالی گفته است:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ أُکُلُهٰا دٰائِمٌ وَ ظِلُّهٰا «همچون بهشتی که پرهیزگاران را به آن وعده داده اند و از زیر(درختان)آنها جویها روان است و خوراکش دایمی و سایه اش». (2)

در حدیثی دیگر از رسول اللّٰه صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم آمده است که گفت:«فی ظل ممدود،یعنی همچون در فاصلۀ از طلوع فجر تا طلوع خورشید»، (3) در خبر است که:«در بهشت درختی است که اگر سواری مدت یک سال در زیر سایه آن پیش رود به پایان آن نمی رسد،اگر خواستار آنید«و ظلّ ممدود»را بخوانید»، (4) و ظل در محیط جزیرة العرب که همگان در معرض پرتوهای سوزان خورشید قرار داشتند، حاوی معنی بزرگی بوده است.

[31-33]

و نعمت دیگری برای اصحاب الیمین آب(قوام زندگی)است که آن را می نوشند و از منظرۀ دل انگیز آن لذت می برند،در حالی که پیوسته از بلندی فرو می ریزد.

وَ مٰاءٍ مَسْکُوبٍ* وَ فٰاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ

«و آبی فرو ریزنده*و میوۀ فراوان.» فراوان از لحاظ تنوع و شماره که هر اندازه مؤمنان در میوه خوردن مبالغه کنند تمام نخواهد شد،و نیز میوه ها محدود به فصل خاص نیست،بلکه همیشه در دسترس و چیدن آنها آسان است،و از سوی دیگر،هیچ مانعی برای رسیدن به آنها هرگز وجود ندارد،پس شرعا مباح است و پیوسته سودمند،نه خاری در درختان مانع

ص :423


1- 34) -ق10/.
2- 35) -الرّعد35/.
3- 36) -نور الثقلین،ج 5،ص 216.
4- 37) -همان جا.

دسترس پیدا کردن به آنها می شود و نه ارتفاع دست یافتن به آنها را دشوار می سازد.

لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ

«نه قطع می شود و نه ممنوع.» /14 و رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم)در توصیف درخت طوبی گفته است:«صد رنگ میوه است از آنچه در دنیا دیده اید یا ندیده اید،و از آن شنیده یا نشنیده اید،و هر وقت که بعضی از آن چیده شود میوه های تازه ای به جای آنها می روید،نه قطع می شود و نه ممنوع». (1)

و او(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)در حکایت از حال اهل بهشت گفت:«و میوه ها برای چیدن از درخت نزدیک و در دسترس اهل بهشت است،و این گفتۀ خدای عزّ و جلّ است: وَ دٰانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلاٰلُهٰا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِیلاً «و نزدیک است به ایشان سایه های آن و چیدن میوه ها بر ایشان آسان شده است»،چه میوه ها بسیار نزدیک و در دسترس است و از نوعی است که مؤمن خواستار آن باشد،و آن را در حالتی که تکیه داده است با دهان از درخت جدا می کند،و انواع میوه ها به ولی خدا می گویند:یا ولیّ اللّٰه!پیش از آن که آن یکی را بخوری مرا بخور». (2)

متدبّر در این امر باید در نظر بیاورد که اثر وعده دادن به این نعمتها در جامعه ای که مردم آن آب را به خواب می بینند و بر سر آن به جنگ با یکدیگر می پردازند،و بیابانهای دو رو دراز را برای جستجوی آب از زیر پا می گذرانند،و در واقع تلاشی برای رسیدن به سراب می کنند،چه اندازه عظیم می تواند باشد!به همان گونه که میوه ای را که در محیط آن نمی روید،و تنها بزرگان قوم آن را از راه بازرگانی و به مقدار بسیار کم از خارج برای خود وارد می کنند،یا به کشت آن به امید دست یافتن به چند دانه می پردازند!و با وجود کمی میوه سببها و موانع مختلف دیگری نیز از رسیدن همین مقدار کم هم جلوگیری به عمل می آورد،آیا چنین مؤمنانی در برابر نعمتهای عظیم و فراوان بهشت چه حالی خواهند داشت؟عاقل

ص :424


1- 38) -همان جا.
2- 39) -همان جا.

ایشان بدون شک در آن می کوشد که،پس از اطمینان یافتن به آن،خود را به بهشت برساند و از میوه های آن لذت ببرد.

در این جا اندیشۀ لطیفی می تواند اهتمام قرآن را در خصوص بیان جنبه هایی از نعیم بهشت و تشویق کردن به آن در بسیاری از جاها مورد تفسیر قرار دهد،و آن این است که این همه برای مقاومت کردن فراوان در برابر بسیاری از انحرافهای معنوی و عملی در زندگی انسان است که از /14 فریب خوردن از نعمتهای دنیا و خضوع در مقابل جاذبۀ آن حاصل می شود،و در کلام امام امیر المؤمنین(علیه السّلام)آمده است:«پس آن که مشتاق بهشت بود شهوتها را از دل زدود». (1)

[34-38]

وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ «و بسترهای افراشته.» افترش الشیء یعنی آن را لگدمال کرد،و افترش عرضه یعنی آبروی او را برد و به ناموس او تجاوز کرد،و فرش (2) در این آیه دو دلالت دارد:یکی جمع فراش و بستری است که بر آن می خوابند،و دیگری همسری است که با او در یک بستر همخوابگی می کند،و این از بلاغت قرآن است که به دو نعمت با یک کلمه اشاره می کند.و در نصوص اسلامی این کلمه به معنی دوم به کار رفته است.و علامۀ طبرسی گفت:همسر مرد را فراش او خوانند،و از آن است گفتۀ پیغمبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم):«فرزند از آن فراش است،و زنا کار باید سنگسار شود». (3) و امام صادق(علیه السّلام)در توصیف زنان بهشت گفته است:«آری،با هیچ یک از آنها هم بستر نمی شود(ما یفترش)مگر این که او را چنین می یابد(یعنی باکره)». (4)

مرفوعة یعنی بلند،و بستری که از زمین بلندتر باشد بهتر از آن است که بر زمین گسترده باشد،به همان گونه که کلمه ارتفاع شأن و بلندی مقام را از لحاظ زیبایی و کمال می رساند،خواه در ظاهر فراش باشد و خواه در صاحب فراش یعنی

ص :425


1- 40) -نهج البلاغة،کلمات قصار شمارۀ 30.
2- 41) -المنجد،مادۀ فرش.
3- 42) -مجمع البیان،ج 9،ص 219.
4- 43) -نور الثقلین،ج 5،ص 217.

همسر.

إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً

«ما آن زنان را پدید آوردیم،پدید آوردنی».

انشاء به معنی ابداع و ساختن است،و خدا برای هر مؤمنی همسرانی مخصوص به او آفریده است،و این از عنایت و لطف او نسبت به مؤمن است،و بنا بر این مقصود حوران بهشتی است،و بعضی گفته اند که مقصود از آن زنان دنیا است که خدا آنان را از نو به صورت دختران جوان زیبا و باکره انشاء می کند، /14 و از أمّ سلمة روایت شده است که او از رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)دربارۀ این پرسش کرد و چنین پاسخ شنید:«ای امّ سلمه!مقصود آن زنان است که به صورت پیر زنان سفید گیسو و چشم از کار افتاده و چرک از گوشۀ چشم آنان روان شده از دنیا رفته اند و خدا بار دیگر آنان را پس از پیری،جوان و سر حال و همسال به زندگی بازمی گرداند». (1)

و به قولی:حورالعین به سابقین اختصاص دارد و شوهر دوستان همسال به اصحاب الیمین.

فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْکٰاراً

«پس آنان را به صورت باکره و دوشیزه بازگردانیدیم.» کلمۀ«جعل»دلالت بر آن دارد که بکر بودن آنان دایمی است،و در حدیثی از رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)آمده است که گفت:«هر وقت که همسرانشان به نزد ایشان بیایند،آنان را باکره خواهند یافت»و چون عایشه این سخن را شنید گفت:وای از درد!و رسول خدا(ص)گفت:«در آنجا درد وجود ندارد»، (2) و از صفات حوریان بهشتی شوهر دوستی و سازگار بودن آنان است.

عُرُباً أَتْرٰاباً

«شوهر دوستانی همسال».

در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که:«جز به عربی سخن

ص :426


1- 44) -القرطبی،ج 17،ص 210.
2- 45) -جوامع الجامع.

نمی گویند»، (1) که لغت اهل بهشت است،و عروبت مخصوص زنان خندانی است (2) که در هنگام خندیدن دندانهای ثنایاشان آشکار می شود،و بشاش بودن جزئی از زیبایی زن به شمار می رود،و راغب اصفهانی گفت:و امرأة عروبة یعنی زنی که خود به خود عفیف بودن و دوست داشتن شوهرش را آشکار می سازد. (3)

به قولی به معنی غنج و دلال و دلربایی است،در روایتی از امیر المؤمنین(ع) /14 که در توصیف غرفه های فردوس گفت:«در هر غرفه هفتاد خیمه است،در هر خیمه هفتاد تخت زرین که پایه های آنها از مروارید و زبرجد است (بنا بر این تخت بلند است)و پیوسته به زینه ای از زمرّد،و بر هر فرش چهل بستر و ستبری هر بستر چهل ذراع،و بر هر بستری همسری از حور العین عربا اترابا»پس کسی گفت:یا امیر المؤمنین!از عروبت به ما خبر بده،و او گفت که:«زنی است دلربا،خرسند،شهوت انگیز که هفتاد هزار غلام و هفتاد هزار کنیز دارد و سفید چهره که بر سر تاجی از مروارید و بر گردنهایشان دستمالهایی و در دستان خود صراحی و ابریق دارند». (4)

در اتراب چند گفته است:علی بن ابراهیم آن را به معنی دارای دندانهای برابر دانسته است،و به قولی:مثل هم،و رسول(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)به ام سلمه گفت:«خدا آنان را زاده شدۀ با هم و برابر با یکدیگر آفرید». (5)

معنی آشکارتر و فراگیرتر چنین است:آنان در ظاهر بدنها و در آفرینش و رفتار و جنبه های روانی با همسران مؤمن خود هماهنگی دارند.

برای حرف لام در«لأصحاب»دو وجه است:یکی آن که آنان را مستقیما به ما قبل آنان اتصال می دهد و معنی می شود:همسالی با آنان،و دیگری

ص :427


1- 46) -تفسیر القمی،ج 2.
2- 47) -المنجد،مادۀ عرب.
3- 48) -مفردات راغب،مادۀ عرب.
4- 49) -نور الثقلین،ج 5،ص 218.
5- 50) -همان کتاب،ص 219.

این که سبب اتصال آن به همۀ آنچه پیش از آن آمده است می شود،پس ملک اصحاب یمین است و به خاطر ایشان به وجود آمده،و این آشکارتر است.

[39-40]

اما دربارۀ نسبت این گروه در بشریت و در هر نسلی از نسلهای مسلمانان ثلّة(بیش از اندک)است،بدان سبب که به عامۀ مؤمنان و مسلمانان نسبت داده شده است.

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ* وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ

«گروهی از پیشینیان*و گروهی از پسینیان.» /14 امام صادق(علیه السّلام)در معنی«الأوّلین»گفت:«طبقه ای که با پیغمبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)بودند»،و در معنی«الآخرین»:«افراد امت پس از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)، (1) و این نگرشی واقعی است که ایستار مبالغه آمیز دربارۀ اولین از مسلمانان را نفی می کند که همۀ آنان را از سابقان تصور می کند،و هدایت را در پیروی هر یک از آنان می داند،بنا بر تفسیر به صورت مطلق حدیث:«اصحاب من همچون ستارگانند و از هر کدام که پیروی کنید به هدایت می رسید»،پس نسل اول هر چند با کوشش و تلاش خویش تمدن اسلامی را تأسیس کردند،حماسه هایی را بنیان نهادند،بعضی از آنان از سابقون بودند و کمتر از آن از اصحاب الیمین،و بعضی از آنان،به تصریح قرآن از منافقان به شمار می روند:

وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرٰابِ مُنٰافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ «و از اعراب پیرامون شما گروهی از منافقان اند،و از مردم مدینه نیز». (2) این با ایستار یأس آمیز مسلمانان امروز منافات دارد.هرگز چنین نیست،و این امکان وجود دارد که یکی از ما در زمرۀ سابقون یا دست کم از اصحاب الیمین باشیم به همان گونه که گروه اول مسلمانان می توانسته اند چنین باشند.

از آن روی چنین است که امت اسلامی پیوسته بهترین امت برخاستۀ از

ص :428


1- 51) -همان جا.
2- 52) -التوبة101/.

میان مردم بوده و پیوسته چنین خواهد بود،و در روایت سعید بن جبیر از ابن عباس آمده است که پیغمبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«امیدوارم که چهار یک بهشتیان از پیروان من باشند»و ما به تکبیر پرداختیم،سپس گفت:«امیدوارم که سه یک بهشتیان باشیم»و بار دیگر تکبیر کردیم،و آن گاه گفت:«امیدوارم که نیمۀ اهل بهشت باشند»و پس از آن او(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)«دو آیه»را تلاوت کرد. (1) و در الخصال شیخ صدوق(رض)آمده است که رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«اهل بهشت صد و بیست صف و ردیفند،و هشتاد صف آنان از این امت است». (2)

ثلة(گروهی)برای فزونی در این جا کافی است،با در نظر گرفتن این مطلب که اولین،بنا بر بعضی از روایات،همۀ امتهای پیشین را شامل می شود، /14 و آخرین امت اسلام است،و خدا هر دو گروه را برابر گرفته و گفته است:گروهی از اولین و گروهی از آخرین.

[41-42]

سیاق دور جدیدی از سخن را دربارۀ گروه سوم از مردم که اصحاب مشأمه اند آغاز می کند که کتاب یعنی نامۀ اعمالشان را در قیامت به دست چپ یا در پشت سر خود دارند،و قرآن کریم تنها به ذکر سرنوشت شوم آنان -همچون در مورد سابقین و اصحاب الیمین-اکتفاء نکرده،بلکه به بیان مهمترین سببهایی که بشر را به چنین عاقبتی می رساند نیز پرداخته است،تا ما را به راه درست هدایت کند،و از گرفتار شدن به سرنوشت اصحاب المشأمة بیم دهد.

وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ

«و اصحاب چپ،چه اصحاب چپی!» و شمال(چپ)کنایه از شومی و نحوست است، (3) و این معنی هنگامی آشکار می شود که ما کلمۀ شمال را در این جا با آیۀ نهم تفسیر کنیم که مقصود از

ص :429


1- 53) -مجمع البیان،ج 9 در تفسیر آیه.
2- 54) -الخصال،ج 2،ص 601.
3- 55) -المنجد،مادۀ شمل با تصرف.

مشأمة در آن جا همان شمال در این جا است.و با آن که کتاب را به دست چپشان می دهند وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ فَیَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتٰابِیَهْ «و اما آن کس که نامۀ عملش را به دست چپش می دهند،می گوید:کاش نامه ام را به دستم نداده بودند!»، (1) ولی قرآن به نام«اصحاب الیسار»(اصحاب چپ)نخوانده است،از آن روی که یسار از مادۀ یسر است که آسانی و خوشی را می رساند تا به فال نیک گرفته نشود در صورتی که شوم است،و بدان ماند که کلمۀ مفازة را که به معنی صحرایی است که امکان همه گونه ناراحتی در آن می رود،مشتق از فوز به معنی رستگاری و پیروزی بگیریم.و از آن روی چنین است که نیروی آدمی عموما در دست راست او است و آن را به سهولت و یسر به کار می گیرد،در صورتی که کار کردن با دست چپ همراه با عسر و دشواری است،و این که چپ مایۀ عسر را یسار خوانده اند برای فال نیک زدن بوده است.و از این همه چنان الهام می گیریم که سیرۀ مؤمنان و پرهیزگاران مسیر طبیعی است که با واقعیت انسان و زندگی همخوانی و هماهنگی دارد،و مسیر اهل آتش انحراف از مسیر طبیعی است.مگر چنین نیست که هر چیز در جهان تسلیم شدۀ به خدا است و از سنتهای او پیروی می کند و به ستایش و تسبیح او می پردازد؟و چگونه چنین نباشند در صورتی که إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ «هیچ چیز نیست مگر آنکه به ستایش او تسبیح می کند»؟، (2) در صورتی که اینان را می بینیم که به خدا کافرند،و برای او شریک قایل می شوند،و حقایقی بزرگ همچون بعث را انکار می کنند و به مخالفت با سنتها و اوامر او برمی خیزند.

چون تجلّی یافتن شمال و یمین(چپ و راست)و مشأمة و میمنة(شومی و فرّخی)در روز جزا دادن کتاب به یکی از دو دست است،تجلی آن دو در واقع اجتماعی و سیاسی عبارت از رهبری درست و صالح است نسبت به یمین،و رهبری

ص :430


1- 56) -الحاقة،25.
2- 57) -الإسراء44/.

فاسد نسبت به شمال،و این تأویل در روایات فراوان وارد شده است،از جمله:

رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)به امام علی(علیه السّلام)گفت:«آنان پیروان تواند» (1) یعنی اصحاب الیمین،و قول ابو عبد اللّٰه(علیه السّلام):«و کتاب امام است و هر کس که انکار او کند از اصحاب شمال است که خدا دربارۀ آنان گفته است:(آیه ها)». (2) و از این خبرها و امثال آنها علی بن ابراهیم(رض)آیه را چنین تأویل کرده است:«یعنی کسی که از اصحاب امیر المؤمنین(علیه السّلام) است، (3) و مثل شمال:جبّاران و مشرکان و کافران و طاغوتان و کسانی که خواری و بدبختی آنها منظور نظر بوده است». (4)

در این جا سیاق قرآن را متفاوت با پیش از آن مشاهده می کنیم،چه در هنگام ذکر اصحاب یمین پس از سابقین به بیان صفات آنان نپرداخت،در صورتی که در این جا صفات اصحاب شمال را ذکر کرده است و این پرسش برای ما پیش می آید که:چرا؟و ظاهرا پاسخ هنگامی آشکار می شود که این مطلب را بدانیم که انسان اساسا برای آن آفریده شده که از بهشتیان بوده باشد.مگر خدا ما را برای رحمت کردن بر ما نیافریده است؟پس به آتش درآمدن انحراف از هدف خلقت است و باید به جستجوی سبب آن برخیزیم،و به همین سبب است که قرآن عوامل درآمدن به آتش را بیان می کند که هر کس از آنها اجتناب ورزد،خدا بر او تفضل می کند و او را به بهشت روانه می سازد،و اسلوب قرآنی در بیان سببهای رسیدن به آتش بدیع و عالی است که نخست گوشه ای از عذاب شدید را بیان می کند و سپس اشاره ای به رنگهای دیگر آن را نیز بر آن می افزاید،تا ما را از سرنوشت آن بیم دهد، پس سرنوشت آنان چگونه است؟از این قرار:

فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ

«در آتشی سوزان و نافذ در روزنه های پوست بدن و

ص :431


1- 58) -نور الثقلین،ج 5،ص 229 به نقل از روضة الکافی.
2- 59) -همان کتاب،ص 221.
3- 60) -تفسیر القمی،ج 2،ص 350.
4- 61) -نور الثقلین،ج 5،ص 214.

آبی جوشان.» سموم باد داغی است که در مسام جسم وارد می شود،و شاید در آخرت گونه ای از آتش باشد که اصحاب مشأمة را با آن عذاب می دهند،و خدای تعالی گفته است: وَ الْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ السَّمُومِ «و جن را آفریدیم پیشتر(از انسان)از آتش سموم». (1)

شاید گرفتار سوزش باد سموم شدن در قیامت پیدا شدۀ از حرکت زبانه های آتش و تداخل آنها در یکدیگر بوده باشد که به اصحاب شمال می رسد و با گرمی آن حرارتی بیش از گرمی جهنم که در آن به سر می برند نصیب آنان می کند و از هر سو ایشان را در میان می گیرد.

اما حمیم سیال فوران کنندۀ جوشندۀ به درجه بالا است،مشتق از مادۀ حم الماء یعنی جوشید آب گرم شده که چون آب را بر آتش نهند و گرم کنند چنان می شود،و خداوند متعال گفته است: فَشٰارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ «و پس از آن آب جوش می آشامند»، (2) و گفت: کَمَنْ هُوَ خٰالِدٌ فِی النّٰارِ وَ سُقُوا مٰاءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعٰاءَهُمْ «همچون کسانی که جاودانه در آتش می مانند و به آنان آب جوش می نوشانند که روده هاشان را پاره پاره می کند»، (3) و حرف«فی»در آیه فراگیری کامل را می رساند.

آنچه از تعبیر قرآن با«فی»آشکار می شود،این است که زمان از حساب خارج می شود،در صورتی که ظاهر آیات-که متدبّر آن را ملاحظه می کند-چنان است که به مستقبل و«یوم الدین»مربوط است،و پروردگار ما از این راه می خواسته است ما را به دو حقیقت هدایت کند:

اول:این که عذاب و ثواب حقایقی واقعی است که شخص در دنیا،به محض مبادرت کردن به کار خیر یا شر در آن زندگی می کند،بدان جهت که خود

ص :432


1- 62) -الحجر27/.
2- 63) -الواقعة54/.
3- 64) -محمّد15/.

سیئات(کارهای بد)و حسنات(کارهای نیکو)چیزی است که به صورت آتش یا بهشت در آخرت درمی آید،ولی مردمان از این حقیقت حق محجوب و غافل اند.و خداوند متعال گفته است: کُلُّ أُمَّةٍ /14 تُدْعیٰ إِلیٰ کِتٰابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «هر امتی به کتاب خود خوانده می شود،امروز جزای کاری را دریافت کنید که پیشتر انجام داده بودید»، (1) و گفت: إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «جزای کارهایی را دریافت می کنید که پیشتر می کردید»، (2) وَ قِیلَ لِلظّٰالِمِینَ ذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ «و به ستمگران گفته می شود که:جزای آنچه را که پیشتر کسب کرده بودید دریافت می کنید». (3)

دوم:جزای انسان از لحاظ زمانی از او دور نیست،و دنیا،هر اندازه هم که عمر در آن دراز باشد-مثلا صد سال-در مقابل جاودانگی جهان دیگر چیزی به حساب نمی آید، وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ «و یک روز در نزد پروردگارت همچون هزار سالی است که با آن حساب می کنید»، (4) ولی بیشتر مردم این حقیقت را درنمی یابند و تنها در آخرت است که آنها را خوب می فهمند إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ یَوْماً «که بهترین ایشان در روش می گوید:بیش از یک روز درنگ نکردید»، (5) وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مٰا لَبِثُوا غَیْرَ سٰاعَةٍ کَذٰلِکَ کٰانُوا یُؤْفَکُونَ «و روزی که ساعت برپا شود،گنهکاران سوگند یاد کنند که جز ساعتی درنگ نکردند و بدین سان به دروغ رانده می شدند». (6)

[43-44]

پس اصحاب شمال نباید چنان پندارند که عذاب از ایشان دور است،چه امروز و فردا است که با آن احاطه شوند.

ص :433


1- 65) -الجاثیة28/.
2- 66) -الطور16/.
3- 67) -الزمر24/.
4- 68) -الحج47/.
5- 69) -طه104/.
6- 70) -الروم55/.

وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ

«و سایه ای از دود سیاه».

صاحب المنجد گفته است که یحموم به معنی سیاه از هر چیز است و دود را به همین نام می خوانند. (1) و علی بن ابراهیم گفت:تاریکی همراه با گرمای شدید، (2) و مقابل این گونه است ظل ممدود در بهشت مؤمنان،و شاید در این گفتۀ خدای تعالی به آن اشاره شده باشد: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ «بر بالای سر ایشان سایه هایی از آتش و در زیر ایشان سایه هایی»، (3) که اگر این درست باشد،یحموم آتش سیاهی است که آنان را در تاریکی سخت سیاه قرار می دهد.

لاٰ بٰارِدٍ

«نه خنک است.» همچون سایه های بهشت و سایه در دنیا.

وَ لاٰ کَرِیمٍ

«و نه اکرامی.» پس آنان از یک سو بر اثر گرما از این سایه عذاب می بینند،و از سوی دیگر اهانتها و تحقیرها و خوارشدنها را تحمل می کنند و،بر خلاف مؤمنان و سابقون که کرامات و نعمتهای خدا پیوسته به ایشان می رسد،بی آبرو و کرامت به زندگی ادامه می دهند،و مانند آنان سلام و سلام را نمی شنوند.

گفته اند که:کریم به معنی گوارا است،و به قولی دیگر نیکو منظر،و به گفتۀ دیگر:هر چه در آن خیری نباشد کریم نیست.

[45-48]

و این رنگهای عذاب که اصحاب مشأمة را در آخرت احاطه می کند،بدون شک تجلیلهایی از آن چیزها است که از دنیا برای خود پیش از آن به آخرت فرستادند،و نمایندۀ اعمال بد و کارهای گمراه کنندۀ آنان است،پس عواملی که آنان را از این جفت شوم و نحس قرار می دهد تا آن را بشناسیم و از آن دوری کنیم چیست؟

ص :434


1- 71) -المنجد،مادۀ حم.
2- 72) -تفسیر القمی،ج 2،ص 349.
3- 73) -الزمر16/.

اولا:اتراف.خدای تعالی گفت:

إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُتْرَفِینَ

«آنان پیش از این از مترفان و ولخرجان بودند.» گفتند:ترف النبات،یعنی آب گیاه فراوان و پر آب شد و صاحب نعمت را از آن روی مترف می خوانند که نعمت در نزد او فراوان است و تر و تازگی نعمت بر او مشاهده می شود،و شاید هر صاحب نعمتی مترف نامیده نشود،بلکه اگر در توجه به خود بیش از حد اهتمام ورزد و نعمت را هدف اساسی خود قرار دهد بدین نامش بخوانند،و آیات قرآن مکرر به نکوهش این گروه می پردازد و از صفات زشت آنان یاد می کند که برجسته ترین آنها کفر ورزیدنشان به هر /14 رسالت تازه است.

خداوند متعال گفت: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ «و به هیچ شهری فرستاده ای نفرستادیم مگر این که مترفان آن شهر گفتند که:ما به آنچه شما با آن فرستاده شده ایم کافریم»، (1) و اینان نعمت را قبلۀ خود قرار می دهند و هر جا که باشد به آنجا رو می کنند،و این عمل بالطبع آنان را به سوی انواع گوناگون ستم و انحراف و گناه می کشاند،چنان که خدای تعالی گفت: وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کٰانُوا مُجْرِمِینَ «و پیروی کردند ستمگران از آنچه در خط اتراف آن افتاده بودند و از بزهکاران شدند»، (2) و همچنین بر آنچه در آن به اتراف پرداخته بودند سخت اعتماد کردند،و به هیچ تلاشی برای انجام دادن کارهای صالح و شایسته نپرداختند وَ قٰالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ «و گفتند که:ما مال و فرزند فزونتر داریم،و عذاب نخواهیم شد»، (3) و بلکه بر گمراهی و گنهکاری خویش افزودند،و در نتیجه هر چه بیشتر نعمت بهرۀ ایشان می شد به آتش نزدیکتر می شدند،و خدای عزّ و جلّ گفت: إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ «ما به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه خود بیفزایند و گرفتار

ص :435


1- 74) -سبأ34/.
2- 75) -هود116/.
3- 76) -سبأ35/.

عذابی خوار کننده خواهند شد». (1) و آنان این را نمی دانند که اعتماد و تکیه شان بر مال و قوه و دیگر گونه های نعمت خطا است مگر آن گاه که به آخرت برسند که پشیمانی آنان را فرا می گیرد و هیچ حیله ای در آن روز نمی توانند کرد و هیچ یاوری نخواهند داشت.و خدای تعالی گفت: وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ فَیَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتٰابِیَهْ* وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِیَهْ* یٰا لَیْتَهٰا کٰانَتِ الْقٰاضِیَةَ* مٰا أَغْنیٰ عَنِّی مٰالِیَهْ* هَلَکَ عَنِّی سُلْطٰانِیَهْ «و اما آن کس که نامۀ عملش را به دست چپش بدهند،می گوید:

کاش کتابم را به من نداده بودند!*و نمی دانستم که حسابم چگونه است!*کاش این گذرنده می بود*آنچه دارم سودی برای من ندارد*فرمانروایی من مردود از ستم بیرون رفت». (2) در صفت مترفان از اهل دنیا امام علی(علیه السّلام)گفته است:

«دنیا ایشان را به راهی کور راند و دیده هاشان را از چراغ هدایت بپوشاند.در بیراهگیش سرگردان،و فروشدۀ در نعمت آن.دنیا را پروردگار خود گرفته اند و دنیا با آن به بازی پرداخته،و آنان سرگرم بازی دنیا،و آنچه را که پس از آن است فراموش کرده». (3)

پرسشی که پیش می آید این که:چرا پروردگار ما«مترفین»را به صیغۀ مجهول بیان کرده و گویی چنان است /14 که شخص دیگری آنان را به ترف و اتراف برانگیخته است،و اگر امر چنین می بوده باشد،دیگر چرا آنها را عذاب می دهد؟و پاسخ چنین است:این خدا است که به بندۀ خود نعمت عطا می کند،ولی آن که نعمت را در راه خیر و فضیلت و رضوان خدا مصروف می کند خود انسان است که ممکن است آن را در راه پستی و زشتی مصرف کند و دچار عذاب شود،و به تعبیر دیگر:انسان قادر است که اگر بخواهد با نعمت سرای دیگر را برای خود آباد کند، یا دنیا را برگزیند،و آنچه را که در آن اتراف و افراط می کند شخصا برگزیند.

و آخرین کلمه:

ص :436


1- 77) -آل عمران178/.
2- 78) -الحاقة25/-29.
3- 79) -نهج البلاغة،نامۀ 31،ص 401.

مفسّران در معنی این کلمه با یکدیگر اختلاف دارند،بعضی گفته اند:

معنی آن این است که مترفان از راه حرام به تنعم و بهره برداری از نعمت پرداختند،و بعضی دیگر گفته اند که:معنی مترفین مشرکین است،ولی کلمۀ مترف است خاص گروه معینی از مردم شده است که خداوند متعال از صفات و اعمال ایشان در قرآن کریم یاد کرده است،و بدین گونه کلمه را از وضع لغوی خارج کرده و به معنی دیگر درآورده است و ما در آن نیازی به تأویل نداریم.

ثانیا:اصرار ورزیدن بر گناه بزرگ:

وَ کٰانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ

«و در ارتکاب گناه بزرگ اصرار می ورزیدند.» حنث به معنی تمایل داشتن به باطل است،و در سوگند خوردن به معنی وفادار نماندن به آن است و سوگند شکستن، (1) و آن از گناهان کبیره است،و به همین سبب بعضی از مفسّران آن را گناهان کبیره تفسیر کرده اند،و دیگران و از جمله ابن عباس آن را سوگند شکنی تفسیر کرده اند که بسیاری از مفسّران متقدم و متأخر بر این اعتقادند،و شاید حنث به صورت عام به معنی پیمانشکنی بوده باشد، ولی چون بزرگترین میثاقها آن است که آدمی در عالم ذرّ در برابر خدا با نفس خود بسته،برجسته ترین مصداق حنث بزرگ شرک است که خداوند متعال دربارۀ آن چنین گفته است: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَریٰ إِثْماً عَظِیماً «خدا این را نمی آمرزد که کسی را برای او شریک قرار دهند،و جز این را برای هر کس که بخواهد می آمرزد،و آن کس که به خدا شرک ورزد،با ساختن دروغی مرتکب گناهی بزرگ شده است»، (2) و چگونه مشرک می تواند از اصحاب المشأمة نباشد در صورتی که /14 خدای عزّ و جلّ گفته است: إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّٰهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوٰاهُ النّٰارُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ

ص :437


1- 80) -المنجد،مادۀ حنث.
2- 81) -النساء48/.

آن کس که به خدا شرک ورزد،خدا بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاه او آتش،و ستمکاران یاران و یاورانی ندارند»، (1) و شرک تنها منحصر به گفتۀ ترسایان نیست که گفتند: إِنَّ اللّٰهَ ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ «خدا سومین از سه شریک است»، (2) و گفتند: إِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ «خدا همان مسیح پسر مریم است»، (3) یا در پرستش بتان،بلکه تسلیم شدن به هر راه و روش یا رهبری باطل چنین است،پس شرک گاه به صورت رفتاری اجتماعی درمی آید یا گفتاری باطل، چنان که خدای تعالی گفت: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ* حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَکَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ السَّمٰاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکٰانٍ سَحِیقٍ «پس از پلیدی بتان و از گفتن سخن ناروا پرهیز کنید*تنها خدا را بپرستید و برای او شریک قائل مشوید،و هر کس که به خدا شرک ورزد، بدان می ماند که از آسمان سقوط کرده باشد تا این که یا پرنده ای او را بر باید یا باد او را به جای پرت و دور افتاده ای پرتاب کند». (4)

آیه برای ما از بزرگی گناهی سخن می گوید که گروه مشأمة مرتکب آن می شود و سه حدّ و تعریف دارد:نخست اصرار است که گناه کوچک را به گناه بزرگ مبدل می سازد،تا چه رسد به آن که این اصرار دربارۀ گناهی بزرگ عملی شده باشد؟و دوم حنث است یعنی شکستن پیمانی که خود آن را تعهد کرده و پیروی از آن را پذیرفته است.و شک نیست که مخالفت با آن انعکاسی در تضییع حقوق جامعه ندارد،بلکه کرامت و حیثیت خود پیمانشکن را لکه دار می سازد،چه اساس اخلاق احترام گذاشتن شخص به نفس خویش است و اعتماد کردن به کرامت و شرافت خودش،پس چون این از میان برود،دیگر در نزد وی هیچ اساس و بنیانی برای ملتزم بودن به ارزشها باقی نمی ماند،و سوم شرک است که بزرگترین

ص :438


1- 82) -المائدة72/.
2- 83) -المائدة83/.
3- 84) -المائدة72/.
4- 85) -الحج30/ و 31.

پیمانشکنی است،و آن کس که بزرگترین پیمان و سوگندی را که در حیاتش وجود داشته است بشکند،آیا در نزد او حرمت و اعتبار هیچ سوگند و پیمانی باقی می ماند؟! ثالثا:انکار آخرت،که متناسب با اتراف و تنعمی است که انسان را در دنیا محصور کرده است،و با شرکی که هر انحراف را برای او مباح می سازد و او را از هر مسئولیت دور می سازد،و بدین گونه است که نه تنها آخرت را انکار می کنند، بلکه تفکر دربارۀ آن و ارزشهایی را که دیگران برای آن قائلند تسفیه می کنند و به تشکیک دربارۀ آنها می پردازند.

وَ کٰانُوا یَقُولُونَ أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ

«و می گفتند:مگر می شود که چون بمیریم و به صورت خاک و استخوان درآییم بار دیگر برانگیخته و زنده شویم؟» برای پس دادن حساب اعمال دنیا و گرفتن جزای آن،و این گفتۀ آنان حکایت از آن می کند که ایشان در قدرت خدا شک دارند،و در آن می کوشند که دیگران را نیز گرفتار شک کنند و این که خدا قدرت آن ندارد که آفریده های خود را دوباره زنده کند،و پروردگار ما در آیه های آیندۀ 75-74 به این شبهه پاسخ می دهد.

قول در این جا کلام محض نیست،بلکه مجمل ایستار و رفتار و کردار ایشان را نشان می دهد،که برای ژرف نشان دادن شبهۀ خود پرسشی را طرح می کردند که:آیا امکان دارد که نیاکان ما که به صورت استخوانهای پوسیده ای درآمده اند بار دیگر مبعوث شوند و به زندگی بازگردند؟! أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ «یا پدران و نیاکان پیشین ما؟» شاید هدف از ذکر نام نیاکان آنان انگیختۀ از آن پسماندگی فرهنگی بود که بنا بر این نیاکان در نظر ایشان از تقدّسی خاص برخوردار بودند،تا همین تقدّس مانعی برای پذیرفته شدن بعث روز قیامت در نزد همۀ مردم شود،چه رسالت به آنان خبر می داد که پدران بار دیگر زنده می شوند و علنا باید در مجلس حساب و محاکمه

ص :439

حاضر شوند،و جزای عادلانه دریافت کنند:اگر خیر بوده است خیر،و اگر شر بوده است شر..و بر کسی که گرفتار دنیا پرستی است،پذیرفتن اندیشۀ محاکمه و مجازات نیاکان بسیار دشوار است،چه بعث و برانگیخته شدن پدران و نیاکان از ذهن ساده دلان بیش از بعث کسانی که اکنون زندگی می کنند دور از ذهن و ناپذیرفتنی جلوه گر می شود،و امر دیگر آن که سخن گفتن دربارۀ مستقبل و آن جهان را کافی برای تأیید اندیشه و نگرش مادیگرانۀ غرق شدۀ در واقعیت محسوس و ملموس نمی بود،و پدران نخستین اکنون خاک و استخوانند،و این همساز با گمراهی و گمراه کنندگی دیگران موجود در آنان نسبت به آخرت به شمار می رفت که گوشه ای از غیب آینده است.

[49-50]

و پروردگار ما به این شبهه روّی موضوعی و کوبنده از طریق وحی با زبان پیامبرش چنین پاسخ می دهد:

قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ

«بگو که پیشینیان و پسینیان.» شاید آوردن فعل امر«قل»در این آیه را آنان برای خود تحقیری تصور می کردند،بدان جهت که خدا مستقیما با آنان سخن نمی گفت،و شاید مهمترین چیزی که سایه های«قل»به ما الهام می کند آن باشد که این حقیقت می بایستی به صراحت گفته شود،و آن از مفردات دعوت به خدا و رسالتهای او است،همچون این گفته اش سبحانه و تعالی: قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ «بگو خدا یگانه است.» بعضی گفته اند که:کلمۀ«قل»دالّ بر این حقیقت از قضایای عمومی مشترک میان خاص و عام است که رازی در تفسیر خود به آن اشاره کرده است،و پروردگار ما از آن روی اولین را بر آخرین مقدم داشت که آنان بعث پیشینیان را بیشتر بعید می دانستند،و تا کسی گمان نکند که بعث پیشینیان که خاک و پراکنده شده اند و حتی آثاری از آنان بر جای نمانده بر او،سبحانه و تعالی،دشوارتر است، هرگز چنین نیست... فَإِنَّمٰا هِیَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ فَإِذٰا هُمْ یَنْظُرُونَ «، (1) همه با یک فرمان

ص :440


1- 86) -الصّافّات19/.

برمی خیزند بی آن که میان مالک و مملوک و زن و مرد و اول و آخر تفاوتی موجود باشد،و در این جا نیز قرآن بار دیگر بعد از«إنّ»بر بعث تأکید می کند،و بر این که مردم:

لَمَجْمُوعُونَ إِلیٰ مِیقٰاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ

«گرد می آیند برای وعده گاه روزی دانسته.» در نزد خدا،و بودن آن همچون جزئی از علم بدان جهت که وقوع پیدا خواهد کرد،و پندار و گمان و دروغ نیست،و با نظر داشتن به آیات قرآنی علم ساعت اختصاص به پروردگار ما سبحانه و تعالی دارد،و شاید وقتی برای آن معین نکرده باشد،چنان که از این گفتۀ او مفهوم می شود: إِنَّ السّٰاعَةَ آتِیَةٌ أَکٰادُ أُخْفِیهٰا «ساعت خواهد آمد و من می خواهم که آن را پنهان نگاه دارم»، (1) یعنی وقوع آن معلوم است ولی وقت آن دانسته نیست.و در آن روز همگان برای حساب در برابر خدا می ایستند بی آن که میان احدی با دیگری فرقی باشد،و لاٰ یَجْزِی وٰالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لاٰ مَوْلُودٌ هُوَ جٰازٍ عَنْ وٰالِدِهِ شَیْئاً «و نه پدر می تواند کاری برای فرزند انجام دهد نه فرزند برای پدر»، (2) پس چرا به جای تکیه کردن بر حق باید بر پدران تکیه کنیم؟!و شاید میقات در این جا به معنی اسم مکان باشد،در صورتی که یوم به زمان اشاره دارد،چنان که برای حج نیز مواقیت گفته می شود،و بسا هست که آیه گسترش معنی دیگری نیز داشته باشد:مردمان با هم مخلوط باقی می مانند تا این که /14 قیامت برسد که در آن هنگام،بنا بر تعبیر وارد شدۀ در این سوره،به سه گروه تقسیم شوند و پیوستگیها و خویشاوندیها از میان برود،و چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ «در روز بر پا شدن ساعت از یکدیگر پراکنده شوند». (3)

کلمۀ«إلی»در این آیه اندیشۀ رانده شدن را به خاطر می آورد،و چنان

ص :441


1- 87) -طه15/.
2- 88) -لقمان33/.
3- 89) -الروم12/.

است که گویی مردمان را جمع می کنند و به سوی میقات می رانند،چنان که او سبحانه و تعالی گفت: مُهْطِعِینَ إِلَی الدّٰاعِ یَقُولُ الْکٰافِرُونَ هٰذٰا یَوْمٌ عَسِرٌ «شتابندگان به سوی خواننده،کافران می گویند که این روزی سخت است»، (1) و همچون تعبیر در آیۀ الواقعة در این گفتۀ او عزّ و جلّ: قُلِ اللّٰهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ «بگو:خدا شما را زنده می کند،سپس می میراند،و پس از آن برای روز قیامت گرد هم جمعتان می کند». (2)

[51-55]

و قرآن خطاب را متوجه اصحاب المشأمة می سازد و به دو صفت مهم آنان اشاره می کند:

ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضّٰالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ

«و سپس شما ای گمراهان و تکذیب کنندگان.» پس کار در آن روز با بعث به پایان نمی رسد،بلکه کاری بزرگتر پس از آن می آید که جزا دادن است که انکار آن عامل اساسی و قطعی در همۀ انحرافهای بشر است،و بعضی چنان می پندارند که تکذیب کردن آخرت آنان را از مسئولیت آن رهایی می بخشد،و گویی هر کس چیزی را تصدیق کند،تنها او متحمل مسئولیت می شود!هرگز چنین نیست،تکذیب نه تنها تکذیب کننده را از عاقبت کارهایش خلاص نمی کند بلکه خود عنوان یک جریمه دارد و موجب عقابی شدید می شود،و گمراهی نیز همچون تکذیب جرایم را از بین نمی برد و آنها را توجیه نمی کند،چه کاری از خود انسان است به همان گونه که هدایت از مسئولیت او است.مگر خدا اسباب هدایت ما را فراهم نیاورده است،پس هر که گمراه شود به زیان خود گمراه شده است.

شاید مقدم داشتن تکذیب بر ضلالت در آخر سوره(آیۀ 92)،بر خلاف قاعدۀ در این سوره،ما را به آن هدایت کند که گمراهی و تکذیب هر دو سبب و

ص :442


1- 90) -القمر8/.
2- 91) -الجاثیة26/.

مسبّب یکدیگرند،و تکذیب کنندۀ حق گمراه می شود،و گمراه حق را تکذیب می کند،و بدان سبب که بسا هست که گمراه با حکمت بالغه و موعظۀ حسنه به حق هدایت شود،و از گمراهی خود بازگردد،پروردگار ما خنیاگران به مکذّبون(صیغۀ مبالغه)توصیف کرده است تا معلوم شود که آنان در گمراهی تعمّد داشته و بر آن اصرار ورزیده اند. اما عاقبت تکذیب و گمراهی ایشان عذابی شدید است و آنان:

لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ

«از درختی از زقوم باید بخورند.» گفته اند که:آن درختی بد منظره است که میوه ای سیاه و گندناک دارد، و در قلب جهنم می روید،و شاخه ای از آن به جایگاه هر یک از افراد داخل جهنم می رود،و در قرآن آمده است که: إِنَّهٰا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ* طَلْعُهٰا کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیٰاطِینِ «آن درختی است که از ته جهنم بیرون می آید*شکوفه های آن همچون سرهای شیطانها است»، (1) و آنچه آنان را ناگزیر از خوردن زقوم می کند، فشاری است که فرشتگان بر آنان وارد می آورند و از آن گذشته چیزی جز آن برای خوردن نمی یابند،و شاید به سبب«سموم»و«حمیم»و سایۀ«یحموم»نیازمندی به خوراک آنان به بالاترین حد رسیده باشد،و در حدیث آمده است که:«خدا عزّ و جلّ فرزند آدم را میانتهی آفریده و ناگزیر به خوراک و نوشاک نیاز دارد». (2)

شاید این عذاب همچون جزایی برای اتراف و افراط آنان در بهره مند شدن از نعمتهای دنیا بوده باشد که خود نتیجۀ غصب حقوق خدا و مردم است،و در آن هنگام که از نعمتهای دنیا بی حساب بهره مند می شدند،هیچ در این اندیشه نبودند که بر مستضعفان و ناکامان و ناداران چه می گذرد،و تنها کارشان گرد کردن و گنجینه ساختن سیم و زر بدون پرهیز از حرام بود،و نظام اقتصادی آنان مبتنی بر اساس غارت کردن اموال دیگران و ظلم و ربا و احتکار و...تکیه داشت،و قرآن در سورۀ الحاقّة که از اصحاب شمال سخن به میان می آید،چنین گفته است:

ص :443


1- 92) -الصافات64/ و 65 و برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به تفسیر ما در آن جا.
2- 93) -نور الثقلین،ج 5،ص 222.

إِنَّهُ کٰانَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ الْعَظِیمِ* وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ* فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هٰاهُنٰا حَمِیمٌ* وَ لاٰ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ /14 غِسْلِینٍ* لاٰ یَأْکُلُهُ إِلاَّ الْخٰاطِؤُنَ «او به خدای بزرگ ایمان نداشت*و تلاشی برای فراهم آوردن خوراک مسکین نمی کرد*پس امروز در این جا حامی و دوستی ندارد*و نه خوراکی جز چرک دوزخیان*که آن را نمی خورند مگر گنهکاران». (1) بدان سبب که در دنیا پیوسته به حساب میلیونها افراد گرسنۀ پیرامون خود،آکنده شکم بودند،و از بلعیدن مال حرام سیر نمی شدند،خداوند گرسنگی را بر ایشان مسلط ساخته است که با عذابی که از خوردن زقوم به ایشان می رسد،پیوسته در صدد پر کردن شکمهای خود از آن اند،و رسول خدا(ص)در وصف زقوم گفته است:«اگر قطره ای از زقوم و ضریع در نوشیدنی اهل دنیا چکانده شود،همۀ آنان از گندناکی آن خواهند مرد»، (2) و در آن هنگام که زقوم را می خورند،نیازی سخت به نوشیدنی پیدا می کنند و در برابر آن نمی توانند شکیبایی ورزند،و چیزی جز حمیم نمی یابند و آن را به طمع رفع تشنگی و خاموش کردن التهاب زقوم و افروختگی آن در روده هاشان می آشامند.

فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ* فَشٰارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ

«پس شکمها را از آن پر می کنند*و آن گاه بر روی آن از آب جوش(حمیم)می آشامند.» ولی به اندکی آشامیدن بس نمی کنند و بازنمی ایستند،بلکه همچون ریگهای داغی هستند که سیراب نمی شوند،یا شتران تشنه ای که در بیابان سرگردان بوده اند و اکنون به آب رسیده اند. (3)

فَشٰارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ

«پس می نوشند همچون نوشیدن شتران تشنگی زده.» گفته اند:هیم به معنی شتر تشنه ای است که،به سبب دردی،از نوشیدن آب سیراب نمی شود،و به قولی:هیم زمین نرم شنی است که آب بر آن قرار

ص :444


1- 94) -الحاقة33/ تا 37.
2- 95) -نور الثقلین،ج 5،ص 222 به نقل از روضة الواعظین.
3- 96) -المنجد،مادۀ هیم.

نمی گیرد،و شتر و ریگزاری را که از آب سیر نشود،أهیم گویند. (1)

امام صادق(علیه السّلام)حکم کراهت یک نفس نوشیدن آب را از همین آیه استخراج کرده است.ابو بصیر(رض)گفت:از ابو عبد اللّٰه(علیه السّلام)شنیدم که گفت:«سه بار /14 نوشیدن آب از ظرف بهتر از آن است که یک نفس نوشیده شود.

و از آن کراهت داشت که به شتر تشنه شبیه باشد». (2)

[56]

و در کنار این عذاب و عذابهایی که پیش از این ذکر آنها در آیات 42-44 گذشت،گونه های فراوان و هولناکی از عذاب در آتش دوزخ بهرۀ اصحاب المشأمة است.

هٰذٰا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ

«این خوراک پذیرایی از آنان در روز جزا است.» گفته اند:نزل به معنی آن خوردنی است که صاحب خانه برای پذیرایی از مهمان خود آماده می کند،و تو گویی آنان مهمان اند و با این گونه از خوراک و نوشاک از ایشان پذیرایی می شود،و بعضی گفته اند:نزل نخستین خوراک و نوشاکی است که صاحب خانه با آن به پذیرایی از مهمان خود می پردازد.

اما مؤمنان به مهمانسرای خدا روانه می شوند فَلَهُمْ جَنّٰاتُ الْمَأْویٰ نُزُلاً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ «پس باغهایی برای ساکن شدن پیشکشی به ایشان است در برابر کاری که(در دنیا)می کردند»، (3) کٰانَتْ لَهُمْ جَنّٰاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً* خٰالِدِینَ فِیهٰا لاٰ یَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً «باغهای فردوس به ایشان پیشکش می شود*جاودانه در آنها می مانند و خواستار جابه جا شدن از آنها نمی شوند»، (4) و برخواننده است که این دو منزل و جایگاه را با یکدیگر مقایسه کند: أَ ذٰلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ «آیا

ص :445


1- 97) -القرطبی،ج 17،ص 215.
2- 98) -نور الثقلین،ج 5،ص 223.
3- 99) -السجدة19/.
4- 100) -الکهف107/ و 108.

این پیشکشی بهتر است یا درخت زقّوم؟». (1)

[سوره الواقعة (56): آیات 57 تا 74]

اشاره

نَحْنُ خَلَقْنٰاکُمْ فَلَوْ لاٰ تُصَدِّقُونَ (57) أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تُمْنُونَ (58) أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلْخٰالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنٰا بَیْنَکُمُ اَلْمَوْتَ وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (60) عَلیٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثٰالَکُمْ وَ نُنْشِئَکُمْ فِی مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (61) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ اَلنَّشْأَةَ اَلْأُولیٰ فَلَوْ لاٰ تَذَکَّرُونَ (62) أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تَحْرُثُونَ (63) أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلزّٰارِعُونَ (64) لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰاهُ حُطٰاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (65) إِنّٰا لَمُغْرَمُونَ (66) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) أَ فَرَأَیْتُمُ اَلْمٰاءَ اَلَّذِی تَشْرَبُونَ (68) أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ اَلْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشٰاءُ جَعَلْنٰاهُ أُجٰاجاً فَلَوْ لاٰ تَشْکُرُونَ (70) أَ فَرَأَیْتُمُ اَلنّٰارَ اَلَّتِی تُورُونَ (71) أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهٰا أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْشِؤُنَ (72) نَحْنُ جَعَلْنٰاهٰا تَذْکِرَةً وَ مَتٰاعاً لِلْمُقْوِینَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ اَلْعَظِیمِ (74)

معنای واژه ها

65 حطاما:گیاه خشک شکننده و خرد شده است که از آن در تهیۀ خوراک فایده ای به دست نمی آید،و ریشۀ حطم به معنی شکستن است.

ص :446


1- 101) -الصّافّات62/.

تفکهون:یعنی در مجالس خود از لحاظ تعجب و پشیمانی بر آنچه از زمینهای خود برای زراعت مصرف کرده اید سخن می گویید،و مقصود آن است که شما در برابر قدرت خدا که گیاه و روییدنی را به صورت خشک و کاه در آورده است کاری جز سخن گفتن نمی توانید انجام دهید.

66 إنا لمغرمون:مغرم یعنی کسی که مالش بدون عوضی از دستش بیرون رفته است،و غرام عذاب ملازم است.

69 المزن:ابر.

70 أجاجا:شور بد مزه و به قولی تلخ شدید.

71 تورون:یعنی آن را با آتش زدن چوب حاصل از درخت به دست می آورید.

73 للمقوین:أقویت منذ أیام یعنی چند روز است که خوراکی نخورده ام،پس مقوین به معنی گرسنگان است،و گفته اند که:مقوی از اضداد است و هم به معنی کسی است که صاحب مال و نیرو و نعمت شده است،و هم به معنی کسی است که مال او به سبب زمینی که قوآء است یعنی بیابان است و هیچ کس در آن نیست از دست رفته است.

ص :447

ما شما را آفریدیم پس چرا تصدیق نمی کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پس از فرا گرفتن دشوارترین موضوعهای فلسفی همچون نظریۀ فیض و دور و تسلسل و قانون عدم و وجود،یکی از این درس خواندگان بر پیره زنی گذشت که دست به دوک مشغول رشتن پشم بود و از او پرسید که:مدبّر جهان را چگونه شناختی؟و آن پیر زن دست از دستۀ دوک برداشت و به فطرت و ایمان ساده و بی پیرایۀ خود گفت:بدین گونه دریافتم که جهان را مدبّر و گرداننده ای است.

ولی پرسنده چیزی از این پاسخ درنیافت و حیران ماند،پس پیر زن لب به سخن گشود و گفت:هنگامی که دست از دستۀ دوک برمی دارم متوقف می شود،پس چگونه می تواند این زمین گردنده و آسمان برافراشته با آن همه زندگی و حرکت و تحوّل که در آن است بدون مدبّر باشد؟! چنین است بسیاری از حقایقی که در هر لحظه با آنها زندگی می کنیم و از آنها غافلیم و به هیچ وجه به عبرتهای آنها رهبری نمی شویم،چه آفریده شدن و مردن و به وجود آمدن و کشت و زرع و آب و آتش همه از نزدیکترین حقایق به ما است که اگر آنها را فهم کنیم،بزرگترین گواه و راهنما برای ما محسوب می شوند،و انسان بر آن توانایی دارد که زندگی را به صورت یک مدرسه درآورد،و نمودها و عبرتهای آن را همچون درسهایی برای تکمیل ایمان و معرفت خویش به کار برد، /14 و از شهود و حضور به غیب و از حاضر به مستقبل و آینده و از مخلوق به خالق هدایت شود،ولی مشکل در کمی عبرتها نیست،بلکه عبرت گرفتن و عبرت گیرنده کم است،و

ص :448

موعظه ها و اندرزها با فراوانی و وضوح آنها همچون خورشید است،ولی یا اگر کسی چشمش را ببندد یا در زیر پوششی قرار گیرد،می تواند خورشید را ببیند؟! به همین سبب یکی از مهمترین هدفهای رسالتهای الاهی برداشتن این پوششهایی است که میان ما و حقایق است به وسیلۀ علم از راه تعلیم و با تزکیۀ نفس تا آنها را به صورت مستقیم مشاهده کنیم،و خداوند متعال گفته است: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ «او است آن که برانگیخت در درس ناخواندگان فرستاده ای از خود ایشان تا آیات او را برای ایشان بخواند و پاکیزه شان سازد و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد،هر چند که پیش از آن در گمراهی آشکار بودند»، (1) آیا دیده ای که کسی فرزندش گم شده باشد و او را به آن فرزند راهنمایی کرده باشند؟!آیا دیده ای که چگونه او را می شناسد؟!کسی که در گمراهی آشکار زندگی کند،و از حقایقی که در نزدیکی او است رویگردان باشد،اگر از روی چشمش چشم بند را بردارند،چگونه راه خود را به آنها می یابد؟و گاه نیازی به آن نیست که انسان همۀ حقایقی را که آیات هدایت کنندۀ به آنها است فراگیرد و به سبب آنها به معلومات و معارف ایمان آورد،بلکه آنچه بیشتر مورد نیاز است بیداری ضمیر و برانگیخته شدن عقل است.

انسان به اتراف می پردازد،و بر شرک اصرار می ورزد،و به سبب گمراهی از پروردگارش به آخرت کافر می شود،و به همین سبب قرآن آیات معرفت راهنمای به سوی خدا را به یاد او می آورد،و گاه این نزدیکترین چیز به او(همچون آفریده) است ولی او از آن غفلت دارد.

شرح آیات:

[57]

چون انسان آفریده است،پس آفرینش او نزدیکترین چیزها به او

ص :449


1- 102) -الجمعة2/.

است.

آیا تا کنون شده است که چیزی را گم کرده باشی و سپس دریابی که در دست یا در جیب خودت است و تو هیچ توجهی به آن نداشته و از آن غافل بوده ای؟ آیا می دانی خطا در کجا است؟در روش بحث و جستجو است.مدت درازی در کتابخانه است یا در طبقات مختلف جا کتابیها به دنبال آن گشتی،یا در نزد خانواده است و دوستانت،چه آن را دور می پنداشتی /14 و به همین سبب گمراه شدی، و هنگامی که به خود بازگشتی و به جستجوی آن در نزد خود برآمدی،آن را یافتی، حقایق بزرگ نیز چنین است و هنگامی بشر از آنها گمراه می شود که در جای دور به جستجوی آنها برخیزد،در صورتی که از رگ گردن به او نزدیکترند.آیا داستان آن فیلسوف را شنیده ای که به جستجوی حقیقت در نظریات پیچیدۀ علمی و فلسفی پرداخته بود،و چون در کنار ریسندۀ ریسمان با دوکش ایستاد و از او پرسید که چگونه پروردگارت را شناختی،آن پیر زن دوک رسیندگی را از حرکت بازداشت و گفت:از این شناختم،و اضافه کرد که:چون دوک را ترک کردم از چرخیدن باز ایستاد.پس چگونه ممکن است آسمان از حرکت باز نایستد جز آن که گرداننده و مدبّری آن را بگرداند؟و درس پیر زن به قلب او نزدیکتر از همۀ نظریه های فلسفی بود،چرا؟از آن روی که با او به زبان و جدان سخن گفت..از طریق نزدیکترین چیزها به او،به همین گونه ما در برابر حقیقت آفرینش قرار داریم،چه کس ما را آفرید و به وجود آورد؟که برای پاسخ گفتن به آن شخص خود را در برابر سه فرض می بیند:

اولا:آیا انسان خود ایجاد کنندۀ خویش بوده است تا خود آفریدگار خود باشد؟که این را نه عقل می پذیرد و نه علم،چه او از نطفه ای آغاز شد که هیچ علم و اراده ای نداشت،سپس به تدریج رشد کرد تا کودکی شد که هیچ قوت و قدرتی نداشت،و نادانی وی نسبت به خود و عقل و بدنش برای آن کافی است که وی خالق خود نبوده باشد.و چگونه می توانیم بگوییم که پدر و مادر او را آفریده اند، در صورتی که به یقین می دانیم که تحول و تکامل وی در صلب پدرش و سپس رشد

ص :450

او در زهدان مادرش دور از علم و ارادۀ آنان صورت پذیرفته است.

ثانیا:بعضی می گویند که دهر و روزگار ما را می میراند و زنده می کند که بعضی از آن به نام طبیعت تعبیر می کنند،یعنی این آسمان و زمین و آب و خاک.

چرا به خود بازنمی گردند و نمی پرسند:طبیعت را که آفرید و قوانین را در آن مستقر ساخت،و پس از بستگی و یکپارچگی در آن شکافتگی به وجود آورد،و میان جفتهای آن الفت برقرار کرد،و شؤون آن را نظام بخشید،آیا آفریدگار دانای مدبّر حکیم نبود؟ ثالثا:و بعضی می گویند که جهان بر حسب تصادف پیدا شده و بدون دلیلی سیر می کند.سبحان اللّٰه!این تصادف چیست؟آیا تصادف به معنی پیدا شدن دو حادثه در حالت واحد نیست که هر کدام برای خود سببی دارد،و چیزی که هست وقوع پیدا کردن آنها با هم نتیجۀ تازه ای است؟تصادفی که ما می شناسیم همین است، /14 و عمل بدون عامل و کار صورت پذیرفتۀ بدون کارگر،یا آفرینش بدون آفریننده یا حادثۀ بدون سبب را تصادف نمی دانیم. (1)

یکی از بحث کنندگان این گمان را مورد استهزا قرار می دهد و مثلی می آورد و می گوید:اگر کسی پیدایش دایرة المعارف بریتانیا را با مجلّدات حجیم و علوم متنوع آن بدین گونه تفسیر کند که:انفجاری در یک چاپخانه صورت گرفت،و بر حسب تصادف مرکب چاپ بر روی کاغذهای سفید روان شد،و اشکال کلمات بنا بر تصادف بر روی آنها نگارش یافت،و مجلدات دایرة المعارف با همۀ آنچه از فرهنگ زمان معاصر در آن موجود است پدیدار شد،اگر کسی پیدایش یکی از بزرگترین دایرة المعارفهای معاصر را بدین گونه توجیه کند،آیا گفتۀ او مایۀ ریشخند و استهزاء نیست؟!به همین گونه است گفتۀ کسی که مدّعی آن شود که تنها یک یاخته بر حسب تصادف به وجود آمده است.

ص :451


1- 103) -رجوع کنید به بحثهای مفصّل مؤلف در کتابش به نام نگرشی نو بر اندیشۀ اسلامی ترجمۀ حمیدرضا آژیر که در چند صد صفحه در این خصوص فراهم آمده است.

گواهیها بر موجود بودن قصد و عمد و تصمیم سابق در هر حرکت از حرکات جهان فراوان وجود دارد،و علی رغم وجود سنّتهایی جهانی که به میانجیگری آنها ستارگان و منظومه ها به حرکات خود ادامه می دهند،همچون یک آلت مکانیکی نیست،بلکه همچون اوتوموبیلی در فضای باز است که در اختیار صاحب خویش است و با قدرت و کاردانی بالغ خود آن را به حرکت در می آورد. (1) (و حتی حرکت مکانیکی نیز به محرّک نیازمند است).

رابعا:جهان و از جملۀ آن انسان حادث نشده بلکه از ازل وجود داشته است،آیا این درست است؟هرگز...همۀ شواهد بر آن گواهی می دهد که حادث شده است(تحول،تطور،رشد و کاهش آن،و نیز ترکیب دقیق و هماهنگ اجزاء آن)...بلکه همۀ اکتشافات علمی از آن حکایت دارد که هستی کاینات عمری محدود دارد،و دمای شایستۀ برای زندگی رو به کاهش می رود،و عمر ستارگان را حساب کرده اند. (2)

نَحْنُ خَلَقْنٰاکُمْ فَلَوْ لاٰ تُصَدِّقُونَ

«ما شما را آفریدیم،پس چرا تصدیق نمی کنید.» /14 هر چیز در انسان و در جهان او را به این حقیقت بزرگ راهنمایی می کند،و حتی منکران با قانع شدن از روی دلیل منکر آن نمی شوند بلکه در حالی به آن کفر می ورزند وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَیْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ «و آن را در حالی انکار می کنند که یقین داشتند که این کار آنان برخاستۀ از ستمگری و برتریجویی است،پس بنگر که عاقبت تبهکاران چگونه بوده است»، (3) و بنا بر این ما تنها به آن نیاز داریم که در آیات خدا دور از حجابها و نتیجه های آمیختۀ به خطا نظر کنیم و بیندیشیم تا به این حقیقت تصدیق کنیم.

[58-59]

و قرآن حجابهایی را که مانع دیدن این حقیقت و تصدیق

ص :452


1- 104) -همان کتاب.
2- 105) -همان کتاب،ص 167.
3- 106) -النّمل14/.

کردن به آن است از میان برمی دارد و می گوید:

أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تُمْنُونَ

«آیا دیدید که چه آبی را از خود در زهدان همسرانتان ترشح می کنید؟» آیا می پنداری این قطراتی را که از تو بیرون می جهد و چیز زیادی هم دربارۀ آن نمی دانی.تو خود در صلب خویش ساخته ای یا عوامل جهندگی آنها را فراهم آورده ای که خیال کنی این تو هستی که این قطرات را آفریده ای؟ چنانچه از خلقت آدم و حوا می پرسیدیم قرآن می توانست دلیل رسا و قانع کننده ای اقامه کند اما اطلاع از این امر غیب را به شهود واگذاشته که هر انسان امین و درستکاری آن را می بیند و با آن می زیید. قرآن این پرسش را مطرح می کند:

أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخٰالِقُونَ

«آیا شما آن را می آفرینید یا ما آفریدگانیم.» آیا این آب(منی)را چه کسی پدید آورد؟و آیا در امکان تو بود که بیش از رسیدن به سن بلوغ آن را تولید کنی؟و هنگامی که بالغ شدی،آیا این بلوغ با دخالت و علم و اراده و برنامه ریزی تو صورت گرفت؟و سپس چگونه مینی یاخته (اسپرماتوزوئید)تطور و رشد پیدا کرد و به مرحله ای رسید که همچون یک انسان کامل شود؟شک نیست که این ساختۀ انسان نیست و به علم او فراهم نیامده و در ضمن سنتهای الاهی تطور و تکامل پیدا کرد.و این همه به ارادۀ خدا بوده است.و قوانین جز به فرمان او اجرا نمی شوند،چه لِلّٰهِ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشٰاءُ الذُّکُورَ* أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرٰاناً وَ إِنٰاثاً وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشٰاءُ عَقِیماً «پادشاهی آسمانها و زمین مخصوص خدا است،آنچه را که خواهد می آفریند،به هر که خواهد فرزندان دختر می دهد،و به هر که خواهد فرزندان پسر*یا مردانی و زنانی را به همسری یکدیگر درمی آورد،و هر که را که خواهد عقیم و سترون می گرداند». (1) سپس /14 چون از شکمهایی مادرانمان به زندگی گام نهادیم،

ص :453


1- 107) -الشوری49/ و 50.

در برابر رشد و نمو خویش چاره ای جز تسلیم شدن به او نداشتیم،چه این کار به دست ما بسته نبود،بلکه به اراده ای بیرون از اختیار ما بستگی داشت که ارادۀ خدای عزّ و جلّ است،و ما توانایی آن نداریم که از رشد سرمویی در سرمان یا گوشۀ ناخنی در انگشتمان جلوگیری یا آن را محدود کنیم،چه نمو آنها خارج از ارادۀ ما است.

[60-61]

از حقیقت خلق آیات ما را به جهان مرگ نزدیک می کند که آن نیز بر ما فرض شده است و ما از اجل خود هیچ آگاهی نداریم.و اگر بر ما وارد شود به هیچ وجه توانایی بر جلوگیری از آن نیستیم،و اگر ما خود آفرینندۀ خویش بوده ایم،چرا چنان نیافریده ایم که مرگ نتواند ما را از میدان زندگی بیرون کند؟ بنا بر این مرگ و زندگی آفریده پروردگار ما است،و هر وقت و هر کجا که بخواهد موجودی را می آفریند یا از صحنۀ زندگی بیرونش می برد.

نَحْنُ قَدَّرْنٰا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ

«ما مرگ را میان شما برقرار و مقدّر کرده ایم.» پس به حکمت الاهی دقیق صورت می گیرد،و علی رغم این که بشر در معرض اشکال گوناگونی از مرگ دسته جمعی از راه و با و جنگها،یا انفرادی بر اثر سببهای طبیعی قرار دارد،شمارۀ افراد بشر پیوسته رو به افزایش است و توازنی برای محفوظ ماندن جنس فراهم آمده است.و اگر بنا بود مرگ بدون حکمتی صورت پذیر شود،شاید اکنون مدتهای دراز بود که زندگی انسان از سطح زمین رخت بربسته بود، همچون در طوفان نوح(ع)،بلکه تقدیر کنندۀ مرگ در میان مردم خدا است و با آن ایشان را مقهور می کند وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ «و او بر بندگان خویش مسلط است و حکیمی آگاه»، (1) فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ «پس چون زمان پایان زندگی و مرگشان فرا رسد،به اندازۀ ساعتی پس و پیش نخواهد افتاد». (2)

ص :454


1- 108) -الأنعام18/.
2- 109) -النّحل61/.

وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ* عَلیٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثٰالَکُمْ

«و کسی در این کار بر ما پیشی نگرفته بود*پس می توانیم امثال شما را به جای شما بیافرینیم».

سبق در این جا به معنی غالب شدن و عاجز کردن است،پس پروردگار ما قاهر و برتر از بندگان خویش است،و مقهور هیچ نیرویی نمی شود،پس به همان گونه که هر وقت بخواهد می آفریند،هر وقت هم که ارادۀ حکیمانه او تعلق گیرد زندگی را از آفریدگان پس می گیرد و مرگ آنان فرا می رسد،و کلمۀ /14 «مسبوقین» حقیقت دیگری را به ما الهام می کند که در آن قدرت خدا از زاویه ای دیگر آشکار می شود،و آن این که خداوند متعال بدون مثالی آفریدگان را آفرید و کسی در این کار بر او پیشی نداشت،و سؤالی که پیش می آید این است که:تبدیل امثال یعنی چه؟ 1-هلاک انسان یا نسلی از انسانها و جانشین کردن آنان با دیگران،و بشر قدرت ایستادگی در برابر ارادۀ الاهی و منع تبدیل او را ندارد،و خدای تعالی گفته است: فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ إِنّٰا لَقٰادِرُونَ* عَلیٰ أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ* فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتّٰی یُلاٰقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ «پس سوگند یاد می کنم به پروردگار خاورها و باخترها که می توانیم بهتر از ایشان را جانشین آنان کنیم و کسی بر ما پیشی نداشته است*پس آنان را به حال خود واگذار که در بحث فروروند و بازی کنند تا زمانی که روز وعده داده شدۀ به خودشان را ملاقات کنند». (1)

2-تبدیل به مثل انسان از لحاظ صفات مادی و معنوی او،چه بازگرداندن مثل انسان محدود برای خداوند مقتدر و قوی غیر ممکن نیست،و از آفریدن آسمانها و زمین و تدبیر کردن آنها،و تنظیم عملیات تغییر و تبدیل که هر لحظه در آنها صورت می گیرد،دشواری بیشتر ندارد،مگر نمی بینی که چگونه خداوند رحمان امر زندگی را تدبیر می کند و زمینی را می میراند و سپس به وسیلۀ باران آن را به زندگی

ص :455


1- 110) -المعارج40/ تا 42.

باز می گرداند،پس آیا بازگرداندن انسان پس از مرگش به زندگی به همین گونه دشواری دارد؟و خداوند متعال گفته است: قٰالُوا أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً* أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّٰهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ «گفتند:آیا در آن هنگام که به صورت استخوانها و خاکی درآمده ایم، آیا با آفرینش تازه برانگیخته می شویم؟مگر نمی دانند که آن کس که آسمانها و زمین را آفریده است،توانایی بر آن دارد که مثل ایشان را بیافریند...»، (1) و گفت عزّ من قائل: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلیٰ وَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِیمُ* إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* فَسُبْحٰانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ «آیا آن که آسمانها و زمین را آفریده توانایی آن را ندارد که مثل ایشان را بیافریند؟چرا دارد،و او آفرینندۀ دانا است*و چون ارادۀ آفرینش چیزی کند،به آن می گوید:باش،پس می باشد و آفریده می شود*پس منزه است آن که پادشاهی بر هر چیز به دست او است و همگان به سوی او بازمی گردند». (2)

3-ممکن است مثل پدرانی باشند که مرده اند و به صورت خاک درآمده اند که از آنان برای انکار بعث مثل می زدند،و چنان می پنداشتند که زنده کردن آنان مستحیل است که خدا از آن ستیزه گر چنین یاد کرده است: وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظٰامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ «و برای ما مثلی زد و آفریده شدن خودش را فراموش کرد و گفت:کیست که استخوانهای پوسیده و خاک شده را زنده کند؟». (3) و قرآن /14 این معنی را آشکارا در خطاب به پیامبرش چنین بیان کرده است: اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً* وَ قٰالُوا أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً وَ رُفٰاتاً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً* قُلْ کُونُوا حِجٰارَةً أَوْ حَدِیداً* أَوْ خَلْقاً مِمّٰا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنٰا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هُوَ قُلْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً

ص :456


1- 111) -الإسراء98/ و 99.
2- 112) -یس81/ تا 83.
3- 113) -یس78/.

. (1)

وَ نُنْشِئَکُمْ فِی مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

«و پدیدارتان سازیم در آنچه نمی دانید.» پس به همان گونه که خدا نسلی را جایگزین نسل از بین رفته می سازد، نسل گذشته را در صورتی تازه آشکار می سازد که چیزی از آن دانسته نیست و آن به وجود آمدن در آخرت است.و آیه بدین گونه چنین به ما القا می کند که کار تبدیل نسلها بر وجود تدبیری حکیمانه در نظام آفرینش است که به نوبۀ خود ما را به آن هدایت می کند که پروردگار ما سبحانه و تعالی نسل گذشته را معدوم نمی کند،بلکه صورت وجودی دیگری به آن می بخشد،چه او حکیم است،و به همین گونه نسل جدید را به عبث و بیهوده پدید نمی آورد بلکه برای آزمایش آن چنین می کند.و دنیا همچون تالار امتحانی است که گروهی پس از گروه دیگر به آن داخل می شوند،و کسانی که از آنجا بیرون می روند،برای رسیدگی به حسابشان چنین می کنند،به همان گونه که وارد شوندگان برای امتحان به آن درمی آیند.

شاید معنی آن باشد که حقیقت انسان پس از مرگ تغییر نمی پذیرد،بلکه فقط شکل ظاهری او تغییر می کند،از آن جهت که به زندگی دیگر انتقال یافته است که مقیاسها در آن تغییر کرده و چیزی از آن نمی دانیم.

[62]

نادانی انسان از این که پس از مرگ به کجا می رود،دلیل بر آن است که آفریده ای تدبیر شده است و نمی تواند در نفس خود تصرف کند،و علم وی به آفرینش اول خودش برای اثبات بعث کفایت می کند.و آن کس که او را از نطفه ای فراهم آمدۀ در منی ترشح شده به وجود آورد،بر آن قادر است که چون واقعۀ قیامت وقوع پیدا کند،او را برانگیزد و برای رسیدگی به حسابش آماده سازد.

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولیٰ فَلَوْ لاٰ تَذَکَّرُونَ

«و شما که از ایجاد و آفرینش نخستین دانا و آگاه شدید،چرا همان را به یاد نمی آورید؟» انسان نمی تواند منکر این قدرت خدا شود که در آفرینش اول همۀ زندگان

ص :457


1- 114) -الإسراء48/ تا 51.

را آفریده است،پس چرا /14 در قدرت او برای بعث که زنده کردن دیگری همچون زنده کردن دربار اول است شک و تردید می کند؟ أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنیٰ* ثُمَّ کٰانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّٰی* فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ* أَ لَیْسَ ذٰلِکَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتیٰ «مگر چکه ای از منی ترشح شده نبود*که سپس همچون خونی بسته شد که او را آفرید و بیاراست*و از او دو جفت زن و مرد به وجود آورد؟*آیا بر آن توانایی ندارد که مردگان را زنده کند؟!». (1) آری،او قادر است،و ایجاد نخستین برای آن بسنده است که این حقیقت سپرده شدۀ به عقلها و فطرتهای ما را همچون یادآوری برای قدرت او در بعث مردگان در روز قیامت مورد استفاده قرار دهد.

دعوت او در این جا به این یادآوری،بعد از گفته اش فَلَوْ لاٰ تُصَدِّقُونَ آیۀ 57 ما را به آن رهبری می کند که فاصلۀ میان انسان و تصدیق او به خدا و به روز دیگر بسیار نزدیک است و نیازی به تذکر ندارد،و این از این راه توجه به مقیاسهای عقلی او حاصل می شود که به وسیلۀ آنها به فعالیتهای حیاتی خود می پردازد.

[63-64]

قرآن کریم توجه ما را به آیۀ دیگری جلب می کند که اگر در آن درست بیندیشیم ما را به آفریدگار لطیفمان عزّ و جلّ هدایت می کند که برای آفریدگان خویش در همه چیز تجلّی پیدا می کند تا در هیچ چیز نسبت به او جاهل نباشند،و آن آیۀ مربوط به کشاورزی است که از یک سو ما را بیشتر به پروردگارمان آشنا می کند،و از سوی دیگر صورتی آشکار و نزدیک به واقعیت بعث و نشور در برابر ما قرار می دهد،در آن جا که بذر را در خاک قرار می دهیم،و طولی نمی کشد که پس از آب دادن به آن می روید و به صورت گیاهی از خاک سر برمی آورد،سپس ساق پیدا می کند و بر آن می ایستد که این همه حکایت کنندۀ از زندگی با همۀ رونق و شکوه آن است.

أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تَحْرُثُونَ

«آیا آنچه را که کشت می کنید دیده اید؟» از درختان و گیاهان سخن نمی گوید،بدان جهت که ساخته نشدن آنها به

ص :458


1- 115) -القیامة37/ تا 40.

دست ما مسلم است و بنا بر این از جانب خدا است،بلکه از چیزی با ما سخن می گوید که به دست خود زراعت می کنیم و زمین را شخم می زنیم و دانه را در آن می کاریم،و مقصود از رؤیت و دیدن در آیه دیدن با بصیرت است به همان گونه که در آیات 58 و 68 و 71 نیز به همین معنی آمده بود،و پس از آن که بدین معنی دیدیم بر ما لازم است که به این پرسش پاسخ دهیم:

أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّٰارِعُونَ

«آیا شما آن را کشت می کنید یا کشت کنندۀ آن ماییم؟» /14 در آن هنگام که دیده و بینش خویش را به کار بیندازیم و بر حقیقت واقعی که در زراعت صورت پذیر می شود و هزاران عامل و قانون در آن به کار می افتد که ما نسبت به بیشتر آنها نادانیم،و ایجادکنندۀ آنها ما نیستیم،به تأکید بر ما معلوم می شود که زراعت کننده خدا است،و نقش ما در این زراعت جز شخم زدن و دانه افشاندن و آبیاری کردن و نظایر اینها نیست،و این همه به نعمتها و حول و قوۀ او صورت پذیر می شود.

در آن هنگام که رؤیت انسان صاف و پاک و بصیرت و بینش او آشکار می شود،قدرت خدا و تدبیر او را احساس می کند،و به اندازۀ گسترش قدرت و حسن تدبیر او پی می برد،بالخاصه در مزرعه ها که آیات آفرینش آنها را احاطه کرده و با آب و هوا و خاک و آب همکاری دارد و با رشد گیاه و زیبایی و تجلیات قدرت الاهی در آن به همزیستی می پردازد.

نصوص دینی مؤمنان را به آن تشویق می کند که هنگام کار کردن در کشاورزی با این بصیرت عمل کنند،و امام ابو عبد اللّٰه(ع)گفته است:«چون خواهی که به کار کشتن دانه ای بپردازی،مشتی از آن را بگیر و رو به قبله بایست و دو آیۀ 63 و 64 را سه بار بخوان و سپس سه بار بگو:بلکه خدا زارع است،و آن گاه بگو:خدا آن را مبارک کناد،و در آن سلامتی را روزی ما کناد،و سپس مشت

ص :459

دانه ای را که در دست داری بر زمین بیفشان». (1)

او(ع)گفت:«قوم بنی اسرائیل نزد موسی(ع)آمدند و از او خواستند دعا کند و از خدا بخواهد که هر وقت خواستند باران بر ایشان فرو فرستد،و هر وقت نخواستند بارندگی را متوقف سازد،پس موسی(ع)به همین گونه از خدا درخواست کرد،و آن گاه خدای عزّ و جلّ گفت:چنین خواهد بود،و موسی ایشان را آگاه کرد و زمین را کشت کردند،و هیچ جایی از زراعت خالی نماند،و سپس به خواست خود باران داشتند یا آمدن باران را قطع می کردند،و کشته های ایشان به صورت کوه ها و جنگلها(درختان انبوه به هم پیوسته)درآمد،و سپس به درو کردن و خرمن ساختن و کوفتن خرمنها پرداختند و چیزی نیافتند،پس نالان به نزد موسی(ع)رفتند و گفتند:ما از تو خواستیم تا از خدا مسئلت کنی که هر وقت بخواهیم آسمان بر ما ببارد،پس دعوت ما را اجابت کرد و سپس آن را مایۀ زیان ما قرار داد،و موسی گفت:پروردگارا!بنی اسراییل از آنچه دربارۀ ایشان کرده ای به گریه و ناله افتاده اند،و خدا پرسید که:برای چه ای موسی؟و او گفت:از من خواسته بودند /14 که از تو بخواهم تا هر وقت که خواستار باران باشند باران بر ایشان فرو فرستی،و هر وقت که نخواهند از فرو ریختن باران جلوگیری کنی و تو اجابت کردی و سپس این را مایۀ زیان ایشان قرار دادی،پس خدا گفت:ای موسی!من به اندازه برای بنی اسراییل مقدّر کرده بودم و آنان به تقدیر من راضی نشدند و من هم خواستۀ ایشان را اجابت کردم و چنان شد که دیدی». (2)

از دقیق بودن بیان قرآن است که نگفت:آیا شما آن را می آفرینید چنان که حال مینی یاخته و جنین چنین است،بدان جهت که هیچ عاقلی مدعی این ادعا نمی شود،و عمل نمو گیاه از تخم تا رسیدن به ثمره در خارج ارادۀ ما و دور از دسترس ما صورت می گیرد،و این که نفی مجرد زراعت با تأکید تمام آفرینش به

ص :460


1- 116) -نور الثقلین،ج 5،ص 223.
2- 117) -همان جا.

دست انسان را نفی می کند. [65-67]

و دلیل بر این که زارع ما نیستیم،آن است که خدا قادر بر آن است که از باریدن باران جلوگیری کند،یا زراعت ما را به آفتی نابود سازد، کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ «همچون بادی که در آن سرمایی سخت وجود داشت و به کشتۀ قومی رسید که بر خود ستم روا داشته بودند و آن را نابود ساخت»، (1) و هیچ کس نمی تواند از قدرت خدای عزّ و جلّ جلوگیری کند.

لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰاهُ حُطٰاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ

«اگر بخواهیم آن را خشک می کنیم تا نقل مجالستان شود.» گفته اند:از آن در مجالس خودتان با تعجب و پشیمانی از خرجی که برای کاشتن زمین کرده بودید سخن بگویید،و مراد آن است که از دست شما در برابر قدرت خدا که می تواند زراعت را خشک کند،کاری بر نمی آید،جز سخن گفتن دربارۀ آن. (2) و شاید اصل کلمه(فکه)به معنی سخن غیر ضروری و نادرست بوده باشد،و به همین سبب است که شوخی و مزاح را تفکه می خوانند از این لحاظ که هدف آن بیان حقیقت نیست،چنان که باطل نیز خوانده می شود.و میوه ها نیز از آن روی به نام فاکهة خوانده می شوند که غیر ضروری اند.و به همین سبب گفته اند که تفکّه به معنی سخن گفتن دربارۀ چیزی است که به تو ربطی ندارد و از همین روی است که مزاح را فکاهة می خوانند و این معنی به آیه نزدیکتر است.

چنان است که انسان ارادۀ خود را در مقابل مشکلات از دست می دهد،و در زیان دیدن کارش به غم و اندوه /14 و پشیمانی و خواری کشیده می شود فَیَقُولُ رَبِّی أَهٰانَنِ «و می گوید که پروردگارم مرا خوار کرد»، (3) و حتی سخن گفتن از آن جای خوردن و آشامیدن او را می گیرد و محور زندگی او در هر لحظه می شود،تا مگر

ص :461


1- 118) -آل عمران117/.
2- 119) -تقریب القرآن الی الاذهان آیت اللّٰه الشیرازی.
3- 120) -الفجر16/.

از این راه کمی از اندوه خود بکاهد.

نظرهایی که مفسران دربارۀ این آیه ابراز داشته اند،نزدیک به همین معنی است،چنان که گفته اند که معنی تفکهون،تعجب می کنید،یا گرفتار ندامت شده اید،یا یکدیگر را برای آنچه بر سرتان آمده است ملامت می کنید است، (1) و شاید معنی اخیر نزدیکتر باشد،و آنچه پس از این می آید مؤید آن است،چه آنان می گفتند:

إِنّٰا لَمُغْرَمُونَ

«ما از زیاندیدگانیم.» در لغت غرم به معنی زیان دیدن در تجارت است،و نیز مالی است که انسان آن را به اکراه تسلیم کند(غرامت،تاوان، (2) پس خدا بر آن توانایی دارد که کشته ها را خشک و بی حاصل سازد،و دادن غرامتی را بر ما لازم سازد،از این راه که آبی بر آن از آسمان فرو ریزد که کشتزارها را غرق کند،یا گروهی ملخی را بر سر زراعت فرستد که هیچ چیز از آن باقی نگذارد،یا موشهایی را مأمور کند که تر و خشک آن را از میان ببرند و ما خود را غرامت دیده و زیان کشیده بیابیم،ولی اگر از راه درست بیندیشیم،متوجه خواهیم شد که خسارت تحمیل شدۀ بر ما تصادفی نیست،بلکه به ارادۀ کسی است که هر چه خواهد می کند و هر وقت و به هر گونه که بخواهد به ما روزی می رساند یا روزی را از ما بازمی دارد.

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ

«بلکه ما ناکامانیم.» بنا بر این روزیهای ما را کسی تقسیم می کند که آفریدگار سبحانه و تعالی است،و چون او زارع است،ناکامی به دست او است،پس چرا باید به او شرک ورزیم یا کافر شویم؟و چون ارادۀ او نافذ است،هیچ مانعی او را از آنچه بخواهد بازنمی دارد،پس چرا باید در بعث و رسیدن به جایی که آفرینشی دوباره پیدا کنیم شک و تردید روا داریم؟آیا همین گونه تفکر ما را به /14 تصدیق به خدا و پذیرفتن

ص :462


1- 121) -القرطبی،ج 17،ص 216.
2- 122) -المنجد،مادۀ غرم.

رسالت او برنمی انگیزد؟ [68-70]

سپس باید به آب بنگریم و مخصوصا به آبی که آن را می آشامیم و زندگی ما و زندگی هر موجود زنده وابستۀ به آن است توجه کنیم و بدانیم که ما آن را از ابر فرو نفرستاده ایم.

أَ فَرَأَیْتُمُ الْمٰاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ* أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ

«آیا به آبی که می آشامید توجه کرده اید؟*آیا شما آن را از ابر فرو آوردید یا ما فرود آورندۀ آن بودیم؟» شک نیست که ما نمی توانیم مدّعی فرود آوردن آن شویم،و بزرگترین دلیل بر این آن است که نمی دانیم که چه وقت باران خواهد آمد،و چون آسمان ما را ابرها فرو پوشانند،دخل و تصرفی در فرود آوردن باران و مقدار آن از آنها نداریم،و این حقیقتی است که همگان آن را قبول دارند،ولی بعضی در این جا شبهه ای وارد کرده و گفته اند که:باران نتیجۀ عوامل و قوانین طبیعی است که از بخار شدن آب اقیانوسها و دریاها و رودخانه ها بر اثر حرارت خورشید آغاز می شود،که پس از گذشتن بخارها در جو و رسیدن به طبقات بالا به صورت ابر درمی آیند،و این عملی است که نظام محض آن را انجام می دهد،و نیازی به فرض وجود اراده ای (آفریدگار)که عمل به سبب آن صورت پذیر شود،ندارد،و این از دشوارترین مشکلات انسان با علم است.

دکتر بوخنر آلمانی می گوید که:چون ما حتی یک نمود را در جهان گسترده،از دورترین نقطۀ اکتشاف شدۀ در فضا گرفته تا نزدیکترین جرم به خودمان،منحرف از نظام جهانی نیافته ایم،پس احتیاجی به فرض کردن وجود خدا نداریم.

ولی حقیقت آن است که نبودن انحراف و استثنایی در نظام،یا فراگیر بودن نظام در جهان دلیل بر نبودن خالق نیست،بلکه دلیلی قاطع بر وجود کسی است که این نظام را آفریده و همو خدای آفریدگار بزرگ است،و گرنه چه کسی این نظام را قرار داده و به جریان انداخته است؟و از این گذشته،آیا هر چه در

ص :463

جهان است پیرو نظام است،یا این که علم نوین این نظام را به اثبات رسانده است، پس خوب است به سخن هایزنبرگ عالم فیزیک گوش فرا دهیم که دربارۀ نظام ذره و اتوم چنین گفته است:برای ما این امکان وجود ندارد که /14 به صورت دقیق کمیت حرکتی را که این جسم کوچک ساده انجام می دهد اندازه بگیریم و در عین حال جایگاه آن را در موج مربوط به آن بنا بر مکانیک موجی تعیین کنیم که واضع آن لوئی دوبروی است،چه هر قدر که اندازه گیری جایگاه آن دقیقتر باشد این اندازه در تعدیل اندازۀ حرکت آن تأثیر می گذارد،و بنا بر آن در تعدیل سرعت ذره به صورتی که دیگر خبر دادن از آن غیر ممکن می شود،و هر چه بیشتر در اندازه گیریها دقت به خرج دهیم،از واقعیت موضوعی دورتر می شویم.

این دربارۀ اتومی است که بعضی آن را مبدأ نظام در بی نظامی خوانده اند.

و اما در کهکشان که بزرگترین واحد وجودی است،جدیدترین نظریه ها این امر را به اثبات رسانیده است که با وجود موجود بودن نظامی هماهنگ در آنها،فرصت گسترده ای برای آن چیز وجود دارد که ما آن را به نام تصادف می خوانیم. (1)

پس نظام همه چیز نیست تا آن را پروردگار خودمان محسوب داریم-چه آن علاوه بر این دلیل است بر وجود دانای عزیز و توانایی که آن را مقدّر کرده است، به همان گونه که اثر بر مؤثّر دلیل است-و بنا بر این اراده ای بر بالای نظام وجود دارد که آن را به جریان می اندازد یا،هر وقت که بخواهد که همین خواستن ارادۀ خدا نام دارد،آن را از جریان باز می دارد،و خدا در هر سنّت و نظامی سوراخی قرار داده است که راهنمای به او است،و همین آب باران گوارا را پروردگارمان،اگر بخواهد،به صورتی درمی آورد که شورتر از نمک باشد و ما نتوانیم آن را بیاشامیم، یا سببی از زندگی را به وسیله ای برای مرگ و هلاک تبدیل می کند.

لَوْ نَشٰاءُ جَعَلْنٰاهُ أُجٰاجاً

«که اگر بخواهیم آن را بسیار شور می سازیم.» پروردگار ما بر این توانایی دارد که در آن حالت که آب در ابر است یا در

ص :464


1- 123) -نگرشی نو بر اندیشۀ اسلامی ترجمۀ حمید رضا آژیر،از مؤلف،ص 189،188.

مخازن زیر زمینی قرار دارد به این حالت از شوری درآورد،به گونه ای که قانون تبخیر در جدا کردن آب دریا از املاح آن دیگر کار نکند،یا اساس ترکیب آب را چنان قرار دهد که قایم بر نمک باشد و با تجزیه و شیرین کردن،که اکنون در استخراج آب شیرین از آب شور اقیانوسها به کار می رود،امکان جدا کردن آب شیرین از آن از میان برود،یا این که باریدن باران را قطع کند و مردمان چیزی جز آب بسیار شور دریاها را در اختیار نداشته باشند،ولی بنا بر لطف خود درجۀ تبخیر شدن آب را متفاوت با درجۀ تبخیر شدن املاح قرار داده است،به همان که دورۀ /14 سقوط باران و همۀ جوانب زندگی را به صورتی قرار داده است که با خواسته های زندگی ما سازگاری داشته باشد.و آب بسیار شور را آب آشامیدنی ما قرار ندادن او به سبب وجود ناتوانی در مشیّت او نیست،یا بدان سبب که قانون خود را بر او تحمیل کرده است،بلکه به سبب رحمتی است که در حق ما مبذول داشته است، پس این امر در وضع قوانین اساسی تشکیل ابر و آمدن باران تأثیری ندارد و خدا در آینده هر وقت که بخواهد حق بداء دارد و بنا بر آن قانون را تغییر می دهد: یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ «خدا آنچه را که خواهد محو می کند یا برقرار نگاه می دارد،و اصل و مادر کتاب در نزد او است». (1)

دریافت این حقیقت ما را به شناخت آفریدگارمان نزدیک می کند و به تصدیق او و قدرت مطلقه اش برمی انگیزد،و آنچه واجب است این که تصدیق و قبول خدا مسئولیت و برنامۀ عملی زندگی می شود و ما را ملتزم به اموری سازد که قرآن از آنها به لفظ«شکر»تعبیر کرده است.

فَلَوْ لاٰ تَشْکُرُونَ

«پس چرا سپاسگزاری نمی کنید؟» چه معرفتی که راهنمای به عمل نباشد،فایده ای ندارد،و تصدیقی که شکر و سپاس از مهمترین مضمونها و هدفهای آن نباشد،بی معنی است.و آنچه در این مورد یادآوری آن حایز اهمیت است آن که شکر منحصر به ذکرهای متعارف و

ص :465


1- 124) -الرّعد39/.

معهود آن نیست،چه اینها گوشه ای از آن یا رمزی برای آن است،و شکر حقیقی به معنی شناختن صاحب نعمت و یادآور شدن نعمت او است،و تصرف کردن در نعمت بنا بر دستور او،و در نتیجه تسلیم شدن کامل به او.

امام صادق(ع)گفت:«هیچ بنده ای نیست که چون خدا نعمتی به او عنایت کند بداند که این نعمت از جانب او است،مگر این که پیش از سپاسگزاری او از خدا وی را بیامرزد»، (1) و گفت:«شکر نعمت اجتناب از تمام حرامها است،و کامل کنندۀ نعمت آن است که شخص بگوید الحمد للّٰه ربّ العالمین»، (2) در تفسیر آیۀ: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ «اگر سپاسگزار من باشید بر آن می افزایم»گفت:«آری،هر کس بر نعمت خدا به ستایش او برخیزد و سپاسگزاری از نعمت او کند،و بداند که این نعمت از او است و نه از جز او(چنین خواهد شد)». (3)

امام عسکری(ع)گفت:«قدر نعمت را جز آن که سپاسگزار است نمی داند،و بر آن جز کسی که عارف است و خدا را می شناسد سپاسگزاری نمی کند». (4) و امام زین العابدین(ع)گفت:«حمد خدایی را که اگر معرفت ستایش او را بر نعمتهای پیاپی از آنان دور نگاه داشته بود،و با تصرف کردن در نعمتهای وی به ستایش او برنمی خاستند،و با گسترش روزیشان سپاس او نمی گذاشتند،در آن صورت از حدود انسانیت خارج می شدند و به حد چارپایان نزدیک می شدند،و چنان می بودند که خدا در کتابش در توصیف آنان گفته است:

إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً «آنان نیستند مگر همانند چارپایان و بلکه گمراهتر». (5)

ص :466


1- 125) -اصول کافی،ج 2،ص 96.
2- 126) -بحار الانوار،ج 71،ص 40.
3- 127) -همان کتاب،ص 53.
4- 128) -بحار الانوار،ج 78،ص 378.
5- 129) -صحیفۀ سجادیّه،دعای نخستین.

آن که در نعمت خدا اسراف کند،یا از آن برای معصیت کردن نیرو به دست آورد،سپاس خدا را نگذاشته است،و از این که خدا فرمان به سپاسگزاری را پس از بیم دادن پنهان تجسم یافتۀ در قدرت خدا بر مبدل کردن آب شیرین به آب شور و تلخ بیان کرده است،چنان الهام می گیریم که رفتار انسان در آنچه به پروردگارش و به نعمتهای او مربوط می شود،در طبیعت پیرامون او انعکاس پیدا می کند،و بسا می شود که شهری و سرزمینی به سبب ناشکری مردمان آن گرفتار خشکسالی یا کم شدن آبها شود.

[71-72]

و آتش در جای خود نعمتی مهم و اساسی است که در بسیاری از سرچشمه های زندگی ما دخالت قاطع دارد،چه مصدر کارمایه(انرژی)و وسیله ای برای تولید گرما و روشنی و پختن خوراکها است،و در صنعت از عوامل عمده به شمار می رود،ولی قرآن در این سیاق به توجه دادن ما به این نواحی از اهمیت آتش آن اندازه توجه ندارد که به سخن گفتن از آن به اعتبار آیتی از آیات او و نعمتی بزرگ بودن توجه دارد که ناگزیر باید در مقابل آن سپاسگزاری شود.

أَ فَرَأَیْتُمُ النّٰارَ الَّتِی تُورُونَ

«آیا به آتشی که آن را می افروزید توجه کرده اید؟» چنان که ملاحظه می شود،خدا توجّه ما را به چیزهای خاصی(مینی یاخته و جنین و مرگ و کشاورزی و آب و آتش)جلب می کند،و خصوصیت و تمایز آنها تنها به این نیست که برای انسان از مهمترین و آشکارترین چیزها هستند یا از بزرگترین تجلّیات خدا در آفرینش محسوب می شوند،بلکه از آن روی است که چندان مورد توجه و اهتمام ما قرار نمی گیرند و ما را به تذکره و پند گرفتن برنمی انگیزند، /14 و ما به آنها همچون چیزهای فراوان که به آنها عادت کرده ایم نگاه می کنیم،چه از وقتی که به دنیا آمده ایم با آب و آتش و همانندهای آنها سر و کار داشته ایم،ولی آیا هیچ دربارۀ نیازمندی خودمان به آنها اندیشیده ایم؟و در این که چرا خدا آنها را فراوان در اختیار ما قرار داده است؟و اگر آنها نباشند چه خواهد شد؟اگر چنین کنیم،ایستار ما نسبت به آنها کاملا عوض خواهد شد...زود باشد

ص :467

که این گونه چیزها از رازهای زندگی با ما سخن گویند و به ستایش پروردگار بپردازند که آنان را فراوان به وجود آورده و همچون پلی در میان ما و معرفت آفریدگار بزرگ قرار داده است.

أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهٰا أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ

«آیا شما درخت آن را به وجود آوردید یا به وجود آورنده ماییم؟» گفتند که آتش از به هم ساییدن درخت بادام تلخ(مرخ)و درخت دیگری به نام عقار پدید می آمد که این کار با زدن و ساییدن یکی از آنها بر دیگری صورت می گرفت،و ظاهرا هر درختی که بسوزد چنین است،پس آیا ما خالق آن آتش بوده ایم یا خدا؟پس چرا به قدرت خدا ایمان نمی آوریم که آتش را در این درختان سبز ذخیره کرده است،و به آن باور نمی کنیم که او توانایی آن را دارد که مردگان را زنده کند؟ مشکل بشر در قضیۀ بعث آن است که امور را بنا بر قدرت خود مورد مقایسه قرار می دهد،و چون در نفس خود ضعف و عجز احساس می کند،به انکار آخرت می پردازد،ولی اگر به قضیه از طریق ارادۀ خدا که در جهان متجلی است نگاه کند،بعث را امری آسان تصور خواهد کرد،بسا هست که این اندیشه راز پرسشهای ما را از یکدیگر(آیا شما یا ما)مکشوف سازد،پس اگر فرضا پاسخ آن باشد که ما (بشر)می آفرینیم و زراعت می کنیم و به وجود می آوریم و نازل می کنیم،امکان کافر شدن بعث وجود می داشت،در صورتی که پاسخ شناخته در نزد هر انسان آن است که دیگری جز ما این کار را به انجام می رساند،که در این صورت باید بکوشیم تا آن دیگری را بشناسیم و به او ایمان آوریم و نامهای او را بشناسیم و در نتیجه از واقعیت بعث و نشور آگاه شویم.

[73]

پروردگار ما تنها آتش را نیافرید و درخت آن را به وجود نیاورد،بلکه.

برای آفریدن آن هدفهایی محدود معین کرد.

نَحْنُ جَعَلْنٰاهٰا تَذْکِرَةً

«ما آن را وسیلۀ یادآوری قرار دادیم.» /14 که مردمان را به یاد پروردگارشان اندازد،از آن روی که این نعمت الاهی

ص :468

بزرگی است،به همان گونه که ما را به یاد آتش جهنم می اندازد،پس نخستین و مهمترین هدف آن تزکیه و پاکیزه ساختن نفس انسان است،و در خبری از امام صادق(علیه السّلام)آمده است که:«این آتش شما جزئی از هفتاد جزء آتش جهنم است که هفتاد بار به آب خاموش شده و دوباره افروخته شده است،و اگر جز این می بود آدمی نمی توانست آن را خاموش کند،و او را در قیامت خواهند آورد و چون بر آتش دوزخش نهند و چنان فریاد می زند که هیچ فرشتۀ مقرّب یا پیامبر مرسلی نیست که از ترس این فریاد تکیه بر سر زانوان پایش می کند». (1)

اما هدف دیگر آتش بهره برداریهای مادّی مختلف از آن در زندگی است، و کشف شدن منافع آن به توسط انسان در جاهای مختلف زندگی و طریقۀ به کار بردن آن خواه به صورت مستقیم(زبانه ها و شعله ها)و خواه به صورت غیر مستقیم (و به شکل کارمایه).

وَ مَتٰاعاً لِلْمُقْوِینَ

«و مایۀ بهره مندی صحرانشینان یا نیازمندان.» گفته اند:مقوی کسی است که در بیابان خشک بی باران زندگی می کند که به آن نیاز فراوان دارد،نه تنها برای گرم شدن و غذا پختن بلکه برای دور کردن جانوران در هنگام شب.

بعضی گفته اند که مقوی به معنی گرسنه است،چنان که شاعری گفته است:

و إنّی لأختار القوی طاوی الحشی

محافظة من أن یقال لئیم

من گرسنگی و تهی بودن شکم را از آن جهت اختیار می کنم،تا از آن در امان بمانم که بگویند لئیم است.

نیز می گویند:أقوی الرجل در آن هنگام که زادی با او همراه نباشد، (2) و این نزدیکتر است،و شاید قی از آن جهت معنی صحرای بی آب و علف دارد که در

ص :469


1- 130) -نور الثقلین،ج 5،ص 224.
2- 131) -القرطبی،ج 17،ص 223.

آن خوراکی وجود ندارد.و در حالت گرسنگی و نبودن زاد،آتش و مخصوصا برای مسافر متاعی بزرگ است.

[74]

و پروردگار ما این درس قرآنی را با دعوت به تسبیح نام او برای رهایی از /14 آتش و سرنوشت اصحاب شمال و همچون وسیله ای برای نزدیک شدن به رضوان خودش به پایان می رساند.

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ

«پس به نام پروردگار بزرگت تسبیحگوی باش.» این دعوت نتیجۀ طبیعی سخنانی است که در آیات پیش از این به میان آمد،و متمم آنها به حساب می آید،چه آنها ما را به تصدیق کردن به پروردگارمان به ما و شناختن او دعوت کردند که از طریق نعمتهای و آیات تجلی یافتۀ در آنها صورت پذیر می شود،و ما را به تذکر و پذیرفتن و سپاسگزاری برانگیختند،و این خاتمه برای ما برنامه های عملی لازم برای رسیدن به آن معرفت و تذکر و شکر تجسم یافتۀ در تنزیه خدا از شریک و از هر کاستی و ناتوانی و محدودیت را برای ما فراهم آورد.

چون ما نسبت به کنه ذات خدا معرفتی نداریم،وسیله ای به سوی او و به تسبیح او جز نامهای نیکوی او که در طبیعت تجلّی یافته و در قرآن از آنها یاد شده است در اختیار نداریم،و برترین ذکرهای تسبیح این قول بنده است:سبحان اللّٰه، و الحمد للّٰه،و لا إله إلاّ اللّٰه،و اللّٰه أکبر،و او سبحانه و تعالی بزرگ و نام او نیز بزرگ است،و هر چه در معرفت او و آیات و آثار بزرگی او در جهان آفرینش عمیقتر پیش برویم،عظمت او و عظمت نامش بیشتر بر ما مکشوف خواهد شد.

آنچه در این آیات(58-73)بیشتر جلب توجه می کند،یاد کردن آنها از مهمترین نعمتهای فطری و تمدّنی نسبت به انسان است،که مهمترین نعمت فطری آفرینش انسان است که از منی آغاز می شود و ادامه پیدا می کند،و دیگر نعمت باران،و مهمترین آنها از لحاظ پیشرفت تمدن و شهرنشینی که در تاریخ تمدن بشر تأثیر فراوان داشته،اکتشاف کشاورزی و آتش است،و در این شک نیست که

ص :470

اکتشاف زراعت تأثیری در زمینه های دیگر حیات انسان داشته و مرکز نیازمندیهای اساسی او یعنی تهیۀ خوراک و ساختن بنا بوده است،و نیز نیازمندیهای کمالی و تجملی همچون آرایش و سایه و بهره مندی از زندگی بهتر،و این به اندازه ای است که آن را اصل و ریشۀ هر تمدن محسوب داشته اند.

شناختن این حقایق ما را به آن راهنمایی می کند که تمدّنی که اکنون در اختیار ما قرار دارد،چیزی است که خود آن را ساخته و به وجود آورده ایم،در صورتی که آن ساخته خدا و به وجود آمدۀ از فضل او است،بدان سبب که تمدن مادّی /14 (انسان+کشاورزی+آب+کارمایه)همه از آفریده های خدا است،و سپس تکمیل آنها نیز جز از طریق ایمان صورت پذیر نخواهد شد که از آن در درس آینده سخن خواهیم گفت.

[سوره الواقعة (56): آیات 75 تا 96]

اشاره

فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ (77) فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ (78) لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ (79) تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (80) أَ فَبِهٰذَا اَلْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ (82) فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ اَلْحُلْقُومَ (83) وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84) وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لٰکِنْ لاٰ تُبْصِرُونَ (85) فَلَوْ لاٰ إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ (86) تَرْجِعُونَهٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (87) فَأَمّٰا إِنْ کٰانَ مِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَیْحٰانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ (89) وَ أَمّٰا إِنْ کٰانَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْیَمِینِ (90) فَسَلاٰمٌ لَکَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْیَمِینِ (91) وَ أَمّٰا إِنْ کٰانَ مِنَ اَلْمُکَذِّبِینَ اَلضّٰالِّینَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ (93) وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ (94) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ حَقُّ اَلْیَقِینِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ اَلْعَظِیمِ (96)

ص :471

معنای واژه ها

81 مدهنون:سستی کنندگان،همچون کسی که در کاری مداهنه کند یعنی نسبت به آن نرمی و سستی نشان دهد،و اصل معنی آن روغن مالی برای نرم کردن جسم و بدن است.

86 مدینین:یعنی در معرض حساب و محاکمه قرار گرفته و برانگیخته شده،و به قولی پرورش یافتگان،از(دان السلطان الرعیة)که به معنی آن است که سلطان امور رعیت و تربیت و پرورش آنان را به عهده گرفت.

همانا این همان حقّ الیقین است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آفرینش و مرگ،و کشاورزی و باران،و همچنین آتش،از آیات تکوینی هدایت کنندۀ به ایمان آوردن به خدای آفریننده است،و به روز دیگر،امّا آیت تشریعی قرآن است که انعکاسی از دیگر سنتها و واقعیتهای زندگی است که به صورت برنامۀ فراگیر و کاملی درآمده است،و قرآن بزرگترین آیه و نشانه ای است که خالق برای خلق خود در آن تجلی پیدا کرده است،چه بشر از دیگر آیات خدا در آفرینش جز قرآن سودی به دست نمی آورد که به وسیلۀ آن حجابهای غفلت و شهوات برداشته شود،و بینش و پندپذیری تکامل پیدا کند،و با خواندن آیات بصیرت بخش آن معرفت و ایمان افزایش یابد.

ص :472

در آغاز این ذکر قرآن ما را با سوگند مؤکد و بزرگی رو به رو می کند که بر کرامت قرآن یاد شده است،و آن در کتابی محفوظ مانده که جز دستهای پاک به آن نمی رسد،و جز از جانب آفرینندۀ هستی نیامده،و این امری است که ایمان آوردن به آن را بر هر انسان مخلوق واجب می سازد.

سپس آیات اخیر گفتار سوره را از بعث(الواقعة)خلاصه می کند،و آغاز آن /14 زشت شمردن این عمل بشر است که حدیث واقعه را کوچک و سبک می شمارند،و به چالش آنان با مرگ می پردازند که خدا همۀ بندگان خویش را مجبور از پذیرفتن آن کرده است،که این مرگ در عین حال دلیل جزا و مسئولیتی است که انسان چنان می پندارد که قدرت تحدّی و چالش با آنها را دارد.سپس آیات از تقسیم شدن مردمان به سه گروه سخن به میان می آورد،و این که پیوستن هر کس به اصحاب و گروه خود در هنگام مرگ صورت اتمام پیدا می کند،و معلوم می شود که او از مقربان است،یا از اصحاب الیمین،یا از اصحاب شومی و آتش.و این یک حقیقت واقع است،و حق الیقینی است که تکذیب مکذّبان و گمراهی آنان هیچ تغییری در آن نمی دهد،همچون هر امر واقعی دیگر که به مجرد انکار منتفی و نابود نمی شود.و برای حتمی بودن وقوع آن همین اندازه کافی است که وعده ای از پروردگار بزرگ و توانای ما است.

در پایان به تسبیح فرمان می دهد،بدان جهت که راه نجات یافتن از آتش است،و تقرب بیشتر پیدا کردن به خدا و این که به وسیلۀ تسبیح انسان به گروه مقربان که برترین گروه است وابستگی پیدا می کند،مگر نه آن است که این وابستگی سودمندترین راه برای مقاومت نشان دادن در برابر خوانندگان به شرک و تکذیب کردن وعده های خدا است؟

شرح آیات:

[75-76]

بزرگی خدا و نامهای او،هر وقت که انسان به ملاحظه کردن هستی در پیرامون خویش می پردازد و در این خصوص اندیشۀ خود را به کار

ص :473

می اندازد،مؤکدتر می شود،بدان سبب که همه اینها از آیات و نشانه های هدایت کنندۀ به آن حقیقت است،و زمینه ای است که در آن عظمت و اسماء تجلّی پیدا می کند،پس به مدد عظمت آفرینش و حسن و زیبایی آن به نامهای جمالی و زیبای خدا هدایت می شویم و درمی یابیم که او زنده و نیرومند و توانا و زیبا و رحمان است.

با دیدن آنچه در آفریدگان از صفات تحوّل و ناتوانی و سستی و محدودیّت وجود دارد،به آن هدایت می شویم که از صفات جلالی خالق آگاه شویم و بدانیم که او قدّوس و سبحانه و تعالی و واسع است،و شاید همین مفسّر آن باشد که چرا به ستارگان پراکندۀ در فضای گسترده و بی پایان سوگند یاد کرده است،پس اینها با زیبایی و نظام دقیق و علاقه داشتن به زندگی موجود در زمین گوشه ای از عظمت خالق عزّ و جلّ را برای ما مکشوف می سازند و پروردگار ما افق بشریت را گسترش می دهد و آن را به طرف علم فضا سوق می دهد،ولی این به زمان ما مربوط نمی شود که معارف بشری در این ناحیه از علم پیشرفت فراوان کرده /14 و کارشناسان و محققان بسیار در این رشته از علم پدیدار شده اند،بلکه به چند قرن پیش مربوط می شود،یعنی در زمانی که دانش انسان در مقایسۀ با آنچه امروز می دانیم بسیار ناچیز به شمار می رفته است،و بلکه اگر اندک دانشی هم وجود داشته با خرافات و اباطیل برخاستۀ از نادانی آمیخته بوده است.

فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ

«پس سوگند یاد نمی کنم به جایگاههای ستارگان.» و نگفت(خود نجوم)،از آن روی که این حقیقت علمی را بیان کند که ستارگان به صورت بی نظم و نااندیشیده در آسمان پراکنده نشده اند،که نادانان با نگاه ظاهری که به آسمان می اندازند چنین تصور می کنند،بلکه همۀ آنها از نظام دقیق و محکمی پیروی می کنند که هر ستاره جایی را اشغال می کند که در این دستگاه به آن اختصاص دارد،و بدین گونه به صورت نظامی تکامل یافته درمی آید که نقش مطلوب و مناسب را در جهان هستی ایفا می کند.و در آن شک نیست که

ص :474

این حقیقت شایستۀ بحث و تحقیق از سوی متخصصان است،چه در آن فواید علمی مهمّی برای انسان وجود دارد،و عظمت خالق و مدبّر آنها که از این راه تجلّی پیدا می کند،بر ایمان و تصدیق و تسبیح او می افزاید.

«و دانشمندان علم نجوم می گویند که:از میان ستارگانی که شمارۀ آنها بیش از چند بیلیون است(و هر چه علم انسان بیشتر شود این شماره افزایش پیدا می کند)،بعضی از آنها را می توان با چشم بدون چیزی دیگر مشاهده کرد،و بعضی دیگر به وسیلۀ اسبابهای بزرگ کننده قابل ملاحظه اند،و بعضی چنان است که با افزارها می توان وجود آنها را احساس کرد ولی رؤیت آنها غیر ممکن است،این همه در فلکهای مخصوص قرار دارند،و هیچ احتمالی برای آن وجود ندارد که میدان مغناطیسی ستاره ای به میدان ستارۀ دیگر نزدیک شود،یا ستاره ای به ستارۀ دیگر برخورد کند،مگر با آن اندازه از احتمال که امکان برخورد یک کشتی در مدیترانه با یک کشتی در اقیانوس آرام دارد و هر دو در جهتی واحد و با سرعتی واحد در حرکتند که اگر چنین احتمال مستحیل نباشد،بسیار دور است». (1)

دانشمندان متخصص می گویند که تا کنون نزدیک نیم میلیارد کهکشان اکتشاف کرده اند،و پیوسته کهکشانی را به دنبال کهکشان دیگر اکتشاف می کنند،و آن کس که از امثال این حقایق آگاه است،متوجه عظمت خدا به جایگاههای ستارگان می شود،ولی آن کس که از این امر آگاهی نداشته باشد، قسم خوردن به آن /14 در نزد وی اهمیتی ندارد.

وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ

«و آن قسمی است که اگر علم داشته باشید،بزرگ است.» پس هر یک گامی که انسان در علم رو به پیش بردارد،عظمت این سوگند آشکارتر و مؤکدتر می شود،و برای عظمت آن همین بس که آن قسمی از جانب خدا به مواقع ستارگان است،و به صورت خلاصه می گوییم که قسم یاد نکردن مستقیم

ص :475


1- 132) -فی ظلال القرآن،به نقل از کتاب:اللّٰه و العلم الحدیث،ص 33.

خدا به خود ستارگان به دو امر اساسی بازمی گردد که یکی از آنها:این است که سوگند یاد کردن به چیزی در آن هنگام تحقیق پیدا می کند که عظمت آن در نزد طرف مقابل که سوگند به خاطر او ادا می شود،شناخته باشد،و دیگری آن که:چون در روزگار جاهلیت دربارۀ ستارگان و مواقع آنها اعتقاداتی آمیختۀ با خرافات و شرک داشتند،خدا از آن روی به آنها قسم یاد نکرد که اعتقادات باطل را تقویت نکرده باشد،یا سوگند خدا را بهانه ای برای پذیرفتن خرافات قرار دهند،و امام صادق(علیه السّلام)گفت:«مواقع ستارگان تیرهایی برای شیاطین است،و مشرکان به آنها قسم یاد می کردند،پس خداوند سبحانه و تعالی گفت که:به آنها سوگند یاد نمی کنم»، (1) و گفت(علیه السّلام):«اهل جاهلیت به آنها سوگند یاد می کردند، پس خدای عزّ و جل گفت:(الآیة). (2)

شاید در آیه اشاره ای از جانب خدا به مردم باشد که جایز نیست به آنها قسم یاد کنند،چه برآفریده روا نیست که جز به آفریننده قسم یاد کند،و به این امر در روایات تصریح شده است،چنان که امام صادق(علیه السّلام)پس از تلاوت آیه گفت:«گناه کسی که به آن سوگند یاد کند بزرگ است»، (3) و در این دو آیه دعوت به طرد پندارها و اسطوره ها در ایستار انسان نسبت به نجوم شده که بیش از آنچه سودمند باشد مایۀ زیان برای علم است،و این خود اهتمام اسلام را به علم نشان می دهد،و دعوت جستجوگرانه را به آن،و نه چنان است که بعضی گمان می کنند یا از پیش خود چنین تصوری دارند که آن معارض با علم و تمدن است.

[77-79]

پس از تمهید مقدمۀ یاد شده دربارۀ قسم،وحی به صراحت دربارۀ آن حقیقت /14 بزرگ با ما سخن می گوید که هدف از قسم بزرگ همان بوده است.

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ

«همانا آن قرآنی گرامی است.»

ص :476


1- 133) -مجمع البیان،ج 9،در تفسیر آیه.
2- 134) -نور الثقلین،ج 5،ص 225.
3- 135) -همان جا.

مگر نه این است که پروردگار ما با همۀ جمال و جلال خود در آن متجلّی می شود،و چه کرامتی بالاتر از کتابی است که آیات آن از جمال خالق و زیبایی مخلوق،و از جلال خالق و عظمت آفرینش او پرده برمی دارد؟ گفته اند که:کرم مجمل و خلاصۀ صفات پسندیده است. (1)

قرآن چگونه می تواند کریم نباشد در صورتی که ما را به اخلاق کریمه و آداب نیکو ترغیب می کند،و به عدل و آزادی و فضایل انسانی،به همان گونه که ما را از پلیدیها و پستیها و بدیها و سیئات بازمی دارد؟ چون به خودمان بازگردیم و به آنچه از دوستی خیر و فضیلت در فطرت ما است،خواهیم دانست که قرآن کتاب پروردگار ما است،مگر نه این است که ما را درست به همان چیزهایی می خواند که آنها را دوست می داریم،و بر این اعتقادیم که پروردگارمان آنها را دوست می دارد،پس چگونه به آن می شود کفر ورزید که هر آیه از آن گواهی بر آن است که از جانب خدا نازل شده است.

و سؤالی که پیش می آید چنین است:به چه سبب سیاق به قرآن پرداخته و به این صورت مؤکد از آن سخن گفته است؟ اولا:بدان سبب که درس سابق ما را به آیات هدایت کنندۀ به تصدیق خالق یادآور شد.پس بدیهی بود که پس از آن باید ذکر قرآن به میان آید،زیرا که آن راه رسیدن به شناخت آیات بود،و بینشی برای رؤیت تجلّیات پروردگار.و آن کس که به قرآن راه نیافته باشد،چگونه می تواند به دریافت و فهم حقایق آفرینش دست یابد،و رازهای آن را بگشاید،و به مشاهدۀ غیب آن بپردازد،و از آنجا به سوی معرفت آفرینندۀ خویش عروج کند؟ ثانیا:بدان جهت که تصدیق خالق،و تذکر و شکر و به دنبال آن تسبیح به نام پروردگار بزرگی که درس پیشین به آن دعوت کرد،جز از طریق قرآن صورت اتمام نمی پذیرد، /14 پس قرآن معراج سابقان است و برنامۀ اصحاب الیمین،و برای

ص :477


1- 136) -رجوع کنید به مفردات الرّاغب.

هر کس که خواهان ذکر و خواستار شکر و جویندۀ راه تقوا باشد،شریعتی آسان.می پرسی که چگونه خالق را تصدیق کنی،و چگونه او را به یاد داشته باشی و سپاسگزاری کنی،و چگونه به تسبیح او بپردازی؟این همه با قرآن صورت می گیرد که یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ «خدا به وسیله آن هر کس را که پیرو رضایت و خرسندی او باشد،به راههای سلام و آرامش رهبری می کند،و آنان را به اجازه و خواست خود از تاریکیها به روشنی بیرون می آورد و به راه راست راهنماییشان می کند»، (1) پس تسبیح حقیقی که خدا با گفته اش: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ «پس به نام پروردگار بزرگتر تسبیحگوی باش» (2) فرمان داده،در ذکر خلاصه نمی شود،بلکه به نام بزرگ خدا است،و قرآن او بزرگترین نامهای آشکار او است، بلکه بزرگترین نام او(اسم اعظم)در آن است.

رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«هر کس که خدا قرآن را به او عطا کرده باشد،و ببیند که به کسی چیزی برتر از آن عطا شده است،بزرگی را کوچک کرده است و کوچکی را بزرگ»، (3) و گفت(صلّی اللّٰه علیه و آله):«برتری قرآن بر سخنان دیگر همچون برتری خدا بر آفریدگان او است» (4) و گفت:«قرآن میهمانی خدا است،پس از او تا می توانید تعلیم بگیرید،این قرآن ریسمان خدا و نور آشکار کنندۀ او است،و درمان سودمند،پس آن را بخوانید که در تلاوت آن خدا در برابر هر حرف ده حسنه به شما پاداش می دهد.امّا من نمی گویم که«الم»یک حرف است،بلکه الف است و لام و میم برابر با سی حسنه» (5) و گفت:«قرآن بر هر چیز برتری دارد جز خدا،پس هر کس به قرآن احترام بگذارد به خدا احترام

ص :478


1- 137) -المائدة16/.
2- 138) -الواقعة74/.
3- 139) -بحار الانوار،ج 92،ص 13.
4- 140) -همان کتاب،ص 19.
5- 141) -همان جا.

گذاشته است،و هر کس به قرآن احترام نگذارد از قدر حرمت خدا کاسته است،و حرمت قرآن بر خدا همچون حرمت فرزند بر پدر او است»، (1) و گفت:«اگر خواستار زندگی نیک بختان،و مرگ شهیدان،و نجات در روز حسرت،و سایه در روز گرم و سوزان،و راهیابی در روز گمراهی هستید،به تحصیل و آموختن /14 قرآن بپردازید که کلام رحمان است و حرزی از شیطان و افزایش میزان»، (2) و گفت:«هر کس قرآن را حفظ کند،و حلالش را حلال و حرامش را حرام بداند،خدا او را به بهشت داخل می کند و شفیع دو نفر از خاندانش قرار می دهد که بر همۀ آنان آتش واجب شده باشد»، (3) و او(صلّی اللّٰه علیه و آله)همچون اندرزی به سلمان المحمّدی چنین گفت:«ای سلمان!چون مؤمنی قرآن بخواند،خدا درهای رحمت را بر او می گشاید،و به هر حرفی که از دهان او خارج شود فرشته ای را می آفریند که تا روز قیامت تسبیحگوی او باشد..و بزرگوارترین مردمان در نزد خدا،پس از پیامبران، عالمان اند و سپس حاملان قرآن،چنان از دنیا بیرون می روند که انبیا بیرون رفته اند،و از قبرهای خود با پیامبران در محشر حضور می یابند،و با آنان از صراط می گذرند،و ثوابی همچون انبیا دریافت می کنند،پس خوشا به حال طالب علم و حامل قرآن با این همه کرامت و شرفی که در نزد خدا دارند». (4)

ولی ما مسلمانان پیوسته از قرآن دوریم،در صورتی که این همه تأکید دربارۀ آن شده و آن را تجربه کرده ایم،مگر قرآن ما را از تاریکی جاهلیت بیرون نیاورد،و برای ما اساس تمدنی را بنا نهاد که چراغ راهنمای بشریت بوده و پیوسته چنین خواهد بود،پس چرا از آن دوری گزیدیم تا میان ما غریب و بیگانه شد؟ اندیشه های ما به بینشهای آن اشاره ای نمی کند،و رفتار ما از ارزشهای آن الهام نمی گیرد.و خلاصه آن که:کرامت و عزت حاصل از قرآن را از دست دادیم،در

ص :479


1- 142) -همان جا.
2- 143) -همان جا.
3- 144) -همان جا.
4- 145) -همان کتاب،ص 8،و برای اطلاع بیشتر به آنجا رجوع کنید.

صورتی که پیوسته ما را به میهمانی و کرامت خود دعوت می کند،ولی ما جز به سعی خود نمی توانیم به آن برسیم،بدان جهت که چنان است که خدا آن را توصیف کرده است:

فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ

«در کتابی پوشیده و پنهان.» پس ناگزیر باید به آشکار کردن آن بپردازیم که رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله)چنین گفته است، (1) یا به گفتۀ امام علی(علیه السّلام)آن را به سخن گفتن برانگیزیم،تا از غیب و نهفتۀ آن آگاه شویم،چه قرآن علی رغم مشتمل بودن بر بیان هر چیز هرگز سخن نمی گوید،«این قرآن است پس از آن بخواهید تا سخن گوید، ولی هرگز سخن نخواهد گفت، /14 ولی من شما را از آن آگاه می سازم:در آن دانش هر چیز است که پس از این خواهد آمد،و سخن گفتن از هر چیز که گذشته است، و درمان دردتان،و نظم بخشیدن به آنچه در میان شما می گذرد»، (2) و مقصود امام(علیه السّلام)از«لن ینطق»«هرگز سخن نخواهد گفت»این است که ما هرگز در ظاهر قرآن از روشهای تمدنی زندگی چیزی نخواهیم خواند،و نه از مضامین علمی آن،بلکه این گونه چیزها را از تفکر و تدبر در آیات آن به دست خواهیم آورد که در پوشیده های قرآن کریم و ذکر حکیم را بر روی ما می گشاید و ما را از محتویات و تأویلات واقعی در نواحی مختلف زندگی آگاه خواهد ساخت،و چون عقل به راهنمایی آیات و سنت و علم صحیح عمل کند،کلید قرآن است.

خداوند متعال گفته است: وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ «و تأویل آن را کسی جز خدا نمی داند،و پیشرفتگان در علم می گویند که ما به آن ایمان آوردیم و همۀ آن از پروردگار ما است،و یادآور نشوند مگر خردمندان»، (3) و گفت: وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا یَعْقِلُهٰا إِلاَّ الْعٰالِمُونَ «این مثلها را برای مردم می زنیم،و آنها را درنمی یابند مگر

ص :480


1- 146) -همان جا،ص 13.
2- 147) -همان جا،ص 23 از امیر المؤمنین(ع).
3- 148) -آل عمران7/.

دانایان»، (1) و گفت: کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ «کتابی است فرخنده که آن را به تو فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و تدبر کنند و خردمندان آن را به یاد بسپارند و از آن پند گیرند». (2)

از آن جا که ما به اندیشه های حاضر و آماده عادت کرده ایم،و فرایند تفکر فرایندی مستلزم تلاش و کوشش است،و از آن روی که روشهای ما در فهم قرآن غالبا عقب مانده و نادرست است،در نتیجه از فرهنگ قرآنی که به آن در زندگی فردی و اجتماعی نیازمندیم،دور مانده ایم،و علی رغم نیاز شدیدی که به آن داریم از آن با وجود نیازمندی شدید،عملا سودی به دست نمی آوریم.و چه بسیار حال ما شبیه به حال تشنه ای است که در نزدیکی نهر فرات است و از آن خبر ندارد،یا فقیری که در زیر پای او گنجی بزرگ نهفته است! نباید فراموش کنیم که یکی از معانی«مکنون»محفوظ است و این می رساند که هیچ دست تحریفی به آن نرسیده و هرگز نخواهد رسید،و مشرکان و کافران هرگز نمی توانند نور آن را خاموش کنند.و بعضی از مفسران گفته اند که معنی آن این است که کتاب در نزد خدا محفوظ است،و کتاب در این جا کتابی است که در آسمان است، (3) ولی /14 چنان به نظر می رسد که آیۀ بعدی این آیه را تفسیر می کند،و بنا بر این مقصود آن است که از ناپاکان مکنون و پوشیده است.

لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ

«دست بدان نسایند مگر پاک شدگان».

مفسران و فقیهان به پیروی از آیات گفته اند که:بسودن و لمس کردن قرآن جز بر مسلمان پاک روا نیست.و ابو الحسن(علیه السّلام)گفت:«قرآن را نباید شخص ناپاک و جنب لمس کند،و به خط آن دست بزند یا آن را بر خود آویخته داشته باشد،چه خداوند گفته است:«الآیة»، (4) و چون از امام صادق(علیه

ص :481


1- 149) -العنکبوت43/.
2- 150) -بحار الانوار ج 92،ص 29.
3- 151) -القرطبی،ج 17،ص 224.
4- 152) -نور الثقلین،ج 5،ص 226.

السلام)از تعویذ و آویختن آن بر حائض پرسش کردند،گفت:«عیبی ندارد،آن را می خواند و می نویسد و دستش به آن اصابت نمی کند». (1)

و این تفسیر ظاهر آیه است،و چون در آن بیشتر تدبر کنیم،به این نتیجه می رسیم که طهارت بدنی یک بعد از طهارت و پاکی است و بعد دیگر پاکی روانی است که مهمتر است.

حقایق قرآن را جز پاکان از گناهها و فواحش احساس نمی کنند که از عقده ها و اندیشه های کهنه و تازه وارد دورند،و بندها و فشارها و دیگر ناپاکیها کتاب خدا را از ایشان پوشیده نگاه نمی دارد.و پروردگار ما عزّ و جلّ گفته است:

وَ إِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجٰاباً مَسْتُوراً* وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِذٰا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلیٰ أَدْبٰارِهِمْ نُفُوراً «و هنگامی که قرآن می خواندی،میان تو و کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند پرده ای پوشیده قرار دادیم*و بر دلهای آنان پرده هایی نهادیم که آن را فهم نکنند،و در گوشهاشان سنگینی،و هر گاه در قرآن تنها از پروردگارت یاد می کردی،پشت می کردند و می رمیدند»، (2) و گفت: أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا «پس چرا در قرآن به تدبر و تفکر نمی پردازند،مگر دلهاشان با قفل بسته شده است؟»، (3) به همان گونه که فرمان او تعالی به پناه بردن به خدا از شیطان چنین آمده است: فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ «پس چون بخواهی قرآن بخوانی،از شیطان رجیم به خدا پناه بر»، (4) چه آن گونه ای از نجاستهای معنوی است که سبب پوشیده ماندن آیات بر شخص می شود.

امامان راهنما که وحی در خاندان ایشان نزول پیدا کرده،به معانی قرآن داناترند،بدان جهت که آنان آشکارترین مصداق پاکی در این گفتۀ خداوند

ص :482


1- 153) -همان کتاب،ص.
2- 154) -الإسراء45/ و 46.
3- 155) -محمّد24/.
4- 156) -النحل98/.

متعالند: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً «خدا چنان می خواهد که پلیدی را از شما اهل خانه دور کند و شما را پاک سازد به پاک ساختنی»، (1) از دقت در تعبیر است که خدای تعالی نگفت طاهرین بلکه گفت «المطهرین»که تأکیدی بر تأویل این آیه بر اهل خانوادۀ عصمت(علیهم السلام) است که خدا پاک و پاکیزه شان ساخته است،و به همین سبب امیر المؤمنین علیه السلام گفت:«پس قرآنی را که در نزد من است کسی مس نمی کند مگر مطهران و اوصیاء از فرزندان من»، (2) و شاید مراد از قرآنی که در نزد او است تفسیر و تأویل آن و احادیث نبوی دربارۀ آن بوده باشد.

و امام صادق(علیه السّلام)گفت:«قرآن برای کسانی که می دانند نه برای جزایشان،و برای گروهی که آن را چنان که شایسته است می خوانند،و آنان کسانی هستند که به آن ایمان دارند و آن را می شناسند،و اما بر غیر ایشان سخت دشوار است و از آنچه قلبهاشان بر آن است دور،و به همین جهت رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«هیچ چیز از قلبهای مردان دورتر از تفسیر قرآن نیست، و در این باره همۀ مردمان حیران اند جز کسانی که خدا چنین نخواهد...تا آنجا که به سؤال کننده گفت...و از تلاوت قرآن به رأی خود پرهیز کن،چه مردمان در دانستن قرآن آن اشتراکی را که در دیگر امور دارند ندارند،و توانای بر آن و تأویل آن جز از مرز و دری که خدا برای آن قرار داده است نیستند،پس این مطلب را خوب فهم کن،اگر خدا بخواهد،و آن را از جای خود طلب کن که ان شاء اللّٰه آن را خواهی یافت». (3)

[80-82]

و دست غیر مطهران از مس کردن قرآن بدان جهت کوتاه است که آن کلام خدای پروردگار جهانیان است.

ص :483


1- 157) -الأحزاب33/.
2- 158) -نور الثقلین،ج 5،ص 226.
3- 159) -بحار الانوار،ج 92،ص 100 و 101.

تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

«فرو فرستاده شدۀ از پروردگار جهانیان است».

پروردگار در آن با نامها و آیات و رسالتها و شرایع خویش تجلّی پیدا کرده است،و کتابی با این جلالت شأن بر آن کس که پیروی هوای خویش می کند و شهوتها بر قلب او تسلط یافته،محجوب خواهد ماند،چه معرفت خدا معراج قلب به سوی او است،و حضور نفس در جایگاه اعلای او،پس چگونه ممکن است که آن کس که عقده های گناهان بر قلب او متراکم شده است به این مقام برسد؟!حاشا به صاحب عرش که آن کسان که سخت به زمین چسبیده اند و از هواهای خویش پیروی می کنند،به چنین مقامی برسند! أَ فَبِهٰذَا الْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ «آیا دربارۀ این سخن به مداهنه می پردازید؟» سخن و کلام بزرگ را باید به قوت و عزم گرفت،و در مواجهۀ با فشارها بر آن استقامت نشان داد،و نرمی و مداهنه دربارۀ آن نشان دادن،و به فشارها تسلیم شدن و از آن اعراض کردن،با عظمت قرآن شایستگی ندارد.این معنی از آراء مختلف در تفسیر دهن مفهوم می شود:بعضی گفته اند که مدهنون به معنی مکذبون است،و بعضی دیگر معنی آن را منافقون دانسته اند،و بعضی دیگر جمله را چنین معنی کرده اند که:با کافران هم پیمان می شوند،و دیگری گفته است:مدهن کسی است که دربارۀ آنچه خدا حق او قرار داده است تعقل نمی کند،و بعضی از لغویان گفته اند که:مدهنان عزم جزم کردن در قبول قرآن را ترک می گویند. (1) و آیت اللّٰه شیرازی آنان را سست اندیشگان معنی کرده است که زود برای راحت شدن در مقابل طرف خود نرم می شوند و ضعف نشان می دهند،و ریشۀ آن از دهن به معنی روغن است که برای نرم کردن جسمی و روان کردن حرکتی به کار می رود، (2) و از آن

ص :484


1- 160) -القرطبی،ج 17،ص 228.
2- 161) -تفسیر تقریب القرآن للاذهان در تفسیر همین آیه.

است گفتۀ خدای تعالی: إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ* فَلاٰ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ* وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ* وَ لاٰ تُطِعْ کُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِینٍ «و پروردگارت داناتر است به این که چه کس از راه خود به بیراهه افتاده،و راهیافتگان را بهتر می شناسد*پس از تکذیب کنندگان فرمانبرداری مکن*چنان دوست دارند که با ایشان کنار آیی تا ایشان نیز با تو کنار آیند*و از هر کس که بیش از اندازه سوگند یاد می کند و زبون است فرمان مبر». (1)

از آیه چنان مفهوم می شود که سستی نشان دادن در احکام قرآن به هر صورت و هر سبب روا نیست،چه آن کلام خدا و عملی کردن آن و به حق ملتزم بودن به آن واجب است،و به بهانۀ فشار چنین کاری را روا داشتن جایز نیست، /14 چه چالش در برابر فشار نشانۀ ایمان است،و همچنین برتری دادن به آخرت در برابر مصالح و شهوات دنیا.

پیشینیان،در آن هنگام که در برابر چالشها سستی عزم پیدا کردند و در امر دین سستی نشان دادند،و در مواجهۀ با دشواریها نرم شدند،سقوط پیدا کردند و از میان رفتند.

وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ

«و روزیتان را بهانۀ تکذیب کردن خودتان قرار می دهید؟» آن کس که چنان می پندارد که روزی او از طرف بندگان خدا می رسد و بنا بر این با آنها به مداهنه و سازش عمل می کند،یا آن را از بارانها می داند و به جای آن که به شکر ایجاد کنندۀ باران بپردازد از ابر طلب باران می کند،دروغ می گوید، چه گاه ممکن است مردم وسیله ای برای روزی باشند،ولی آن که روزی می رساند و صاحب نیروی مستحکم است خدا است،پس مداهنۀ با ایشان و تکذیب حق برای به دست آوردن لقمه ای نان روا نیست،بلکه از خدا باید بترسند و پرهیزگار باشند،چه اگر او از رسیدن روزی جلوگیرد،هیچ کس نمی تواند این منع را از میان

ص :485


1- 162) -القلم7/-10.

بردارد،و اگر رسیدن روزی را روا دارد،احدی قادر بر جلوگیری از آن نخواهد بود.

و از این جا بر ما معلوم می شود که تفاسیر مختلف آیه همه به یک تفسیر بازمی گردد:

آنان به خطا چنان می پنداشتند که رزق ایشان با تکذیب به منظور مداهنه و سازشکاری با مردم فراهم می آید،و شاید همین پندار مورد استشهاد نصوصی است که رزق را بر حسب مورد نزول روایت شده به معنی شکر گرفته اند،چه اهل جاهلیت بر این پندار بودند که ستاره ها سبب باریدن باران می شوند،به همان که اینان تکذیب را سبب روزی رسیدن به خودشان می پنداشتند.

و این تفسیر با سیاقی که هدف آن متمرکز ساختن ایمان در خدای یگانه و تصدیق کردن به این که او آفرینندۀ روزی دهنده است(آیات 57-74) هماهنگی دارد،مخصوصا با توجه به این گفتۀ خدا: فَلَوْ لاٰ تَشْکُرُونَ در آیۀ 70.

امام علی(علیه السّلام)گفت:تجعلون شکرکم أنکم تکذبون(و اضافه کرد که:یعنی اهل جاهلیت)،و هر وقت که باران می بارید می گفتند:باران ستارۀ (نوء)فلان و فلان بر ما بارید،پس خدا این آیه را فرو فرستاد، (1) و در تفسیر قرطبی برای تبدیل کلمۀ رزق به شکر در /14 معنی کردن آن چنین آمده است:(بدان سبب که شکر کردن در مقابل روزی سبب افزایش آن می شود،و بدین معنی شکر همان رزق است،پس گفته شده است که وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ یعنی شکر روزیتان که اگر از شما پدید آید روزیتان باز خواهد گشت،و شما رزق را تکذیب می کنید یعنی کذب را به جای شکر قرار می دهید،همچون در این گفتۀ خدای تعالی: وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَةً «یعنی آنان در خانۀ خدا نماز نمی گذاردند،بلکه به جای نماز خواندن به سوت زدن و دست زدن می پرداختند.و از این جا معلوم می شود که آنچه از خیر به بندگان می رسد،نباید رسیدۀ از جانب میانجیها در نظر گرفته شود که معمولا اسباب رسیدن رزقند،بلکه باید آنها را از جانب خدا بدانیم و در مقابل آن، اگر نعمت است،سپاسگزاری کنیم،و اگر نقمت و مکروه است شکیبایی نشان

ص :486


1- 163) -نور الثقلین،ج 5،ص 227.

دهیم).

و از ابن عباس روایت شده است که گفت:در زمان رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه)بارانی بارید و او گفت:«بعضی از مردم سپاسگزار شدند و بعضی ناسپاس و کافر،چه بعضی گفتند که:این رحمت خدا است،و بعضی دیگر گفتند که نوء (یعنی ستارۀ)فلان یا فلان راست گفت،و این آیات فرود آمد: فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ النُّجُومِ... (تا به آنجا رسید که:) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ ، (1) ،یعنی سبب روزیتان را این می دانید که خدا را تکذیب کنید و ستارگان را تصدیق.

[83-87]

قرآن به درمان انحرافی می پردازد که آدمی در آن به شرک می افتد،خواه صریح باشد همچون اعتقاد به انواء و ستارگان،یا غیر آشکار و صریح، همچون طلب روزی و مداهنه ای که از گونه های شرک است،که در آن دربارۀ حق به معامله و چانه زدن می پردازد و آن را فرو می گذارد و باطل را می پذیرد،یا برای رضای خاطر عوامل داخلی یا خارجی آن را مورد تکذیب قرار می دهد،و این و آن را به قرار دادن او در برابر مرگ یعنی واقعۀ کوچکی قرار می دهد که از خطرناکترین و دشوارترین و قاطعترین حوادث دنیا است،که در آن هیچ چیز و هیچ کس به درد او نمی خورد،و از آن نظر تأکید بر این دو امر می شود که مداهنۀ انسان نسبت به حق و تکذیب کردن و شرک ورزیدن او از کفرش به آخرت و به حساب،و اعتمادش بر دیگران برمی خیزد.

فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ

«پس چرا در آن هنگام که(جان)به گلوگاه می رسد.» /14 یعنی نفس در هنگام رسیدن اجل،و رسیدن آن به حلقوم کنایه از نزدیکی بیرون رفتن جان از تن است،و این حقیقتی است که هر کس اجلش برسد آن را خواهد دید.اما کسانی در کنار شخص در شرف مرگ نشسته اند،از این امر چیزی ظاهر قیافۀ آن شخص را نمی بینند که یا این ساق پا را به آن ساق پا مالش می دهد،

ص :487


1- 164) -تفسیر القرطبی،ج 17،ص 230.

یا کف دست خود را می بندد و باز می کند.

وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ

«و شما در این هنگام نگاه می کنید.» با چشمان خودتان به او می نگرید و کاری جز تسلیم شدن به واقع از شما برنمی آید،در حالی که فرستادگان خدا مشغول بیرون آوردن روح از بدن او در نزدیکی رگ گردن اند.

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لٰکِنْ لاٰ تُبْصِرُونَ

«و ما به او از شما نزدیکتریم،ولی شما نمی بینید.» به همان گونه که کسانی که به مرگ می رسند آن را به یقین درمی یابند و فرستادگان خدا را با چشمان و بصیرتهای خویش می بینند،پروردگارمان از ما می خواهد که از کسانی که پیش از ما رفته اند،پیش از آن که چون خود پند شویم، پند و عبرت بگیریم،و امام علی(علیه السّلام)در تأکید این حقیقت به ما می گوید:

«اگر آنچه مردگان شما دیدند می دیدید،ناشکیبایی می کردید و می ترسیدید،و می شنیدید و فرمان می بردید.امّا آنچه آنان به چشم خویش دیدند بر شما پوشیده است،و زود باشد که پرده فرو افتد!حقیقت را به شما نشان دادند و نخواستید بیایید.سخن به راستی می گویم،آنچه از آن پند گیرند بر شما آشکار بود و عیان؛و از آنچه نباید،بازداشته شدید تا آنجا که بتوان،و پس از فرشتگان کس فرمان خدا را نرساند جز انسان». (1)

از دقیق بودن عبارت قرآن است که در این جا نمی گوید:و لکن لا تنظرون«نگاه نمی کنید»،بدان سبب که آنچه می خواهد بیان کند کوری بصیرت و بینش است نه کوری بصر و چشم و بس،پس مؤمنان صاحب یقین،در آن حالت که کسی در نزدیکی آنان در شرف بیرون رفتن از دنیا است،ملائکه را به چشم خود نمی بینند،ولی بدون شک مرگ را ادراک می کنند،و به این حق تسلیم می شوند،همچون تسلیم به همۀ حقایق دیگر،و با قلبهای خودشان حتی ملائکه را

ص :488


1- 165) -نهج البلاغة،خطبۀ 20،ص 62.

هم می بینند.

و در آن هنگام که روح به حلقوم می رسد،انسان به بسیاری از حقایق یقین حاصل می کند که شاید دربارۀ آنها به مداهنه و دروغپردازی و روزی طلبی و فراموشی از هر چیز افتاده بوده است،و بر آنچه از دست داده است افسوس می خورد، و می بیند که آن واقعیت که اکنون آن را معاینه می کند درست همان چیزی است که در حدیث خدا و رسالت او برای جهانیان آمده بوده است.«و او میان کسانش -خاموش-به چشمش می بیند و به گوشش می شنود،با عقل درست و خرد بر جا می اندیشد که عمرش را در چه تباه کرده،و روزگارش را در چه کار به سر آورده.به یاد مالهایی می افتد که فراهم کرد و ننگریست که از حلال به دست آورد و یا از حرام.از هر جای گرفت که توانست،و حلال آن را از شبهه ها که ندانست.و بال گردن کردن آن مالش در گردن،و هنگام جدایی ترک آن کردن،مانده برای وارثان تا خوش زیند و بهره گیرند از آن...سپس مرگ بیشتر بدو روی آورد و چشم او را چون گوشش از کار باز دارد،و جان از تنش بیرون رود،و مرداری میان کسان خود شود.آنان در کنارش ترسان و از نزدیک شدن به او گریزان». (1)

بدین گونه خداوند بندگانش را به مرگ مقهور کرده،و با آن به چالش غرور بشر و گمراهی او پرداخته،و به درمان کفرش با جزا برخاسته و گفته است:

فَلَوْ لاٰ إِنْ کُنْتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ

«پس اگر چنان می پندارید که جزای عملتان را به شما نمی دهند.» و به قولی:اگر چنان می کنید که غیر مملوک و آزادید.

تَرْجِعُونَهٰا إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

«اگر راست می گویید،او را بازگردانید.» ولی مرگ چگونه می تواند دلیل جزا باشد؟جواب آن چنین است:این و آن هر دو حق وقوع یابنده و مفروض است،و مرگ همچون جزا و کیفر چیزی است که آدمی از آن هراس دارد و از اعتراف کردن به آن چندان می گریزد که به تکذیب

ص :489


1- 166) -نهج البلاغة،خطبۀ 109،ص 161.

آن می پردازد،چنان که در حدیث آمده است که:آن حقی شبیه باطل است،که به سبب عظمت شأن آن در جانهای مردم نزدیک به آن است که هیچ کس به آن تصدیق نکند،ولی آیا مرگ با تکذیب آن منتفی می شود،یا امکان فرار از آن وجود دارد؟ هرگز...خدا روح را می گیرد و برای جزا روانه اش می کند.پس اگر کسی مدّعی داشتن توانایی برای چالش با سنت جزا است،آن را از کسی که گرفته است باز پس گیرد! /14 [88-89]

در آن هنگام که اجل فرا می رسد،هر باطلی از میان می رود،و تنها آن حق باقی می ماند که رسالت خدا بشارت آن را داده است،و آن در برابر آدمیزاد تجسم پیدا می کند،پس آنچه خدا از آن خبر داده و گفته است که مردمان به سه دسته تقسیم می شوند،دیگر گمان و دروغ یا حتی مجرد ایمان نیست،بلکه آن را تحقق یافته در برابر خویش مشاهده می کند.

فَأَمّٰا إِنْ کٰانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ

«پس اگر از مقربان بوده باشد.» مقرّبان به خدا به سبب ایمان و اعمالشان.

فَرَوْحٌ

«پس راحتی است.» و آسایش و نیکبختی.

وَ رَیْحٰانٌ

«و گل و ریحان.» در اخبار آمده است که آن از گلهای بهشت است و ملک الموت مؤمن را در هنگام مرگ به بوییدن آن برمی انگیزد و او سختی جدا شدن مرگ و بیرون رفتن آن را از بدن احساس نمی کند.و مؤمن این دو جزا را در هنگام مرگ خویش دریافت می کند.و امام صادق(علیه السّلام)پس از تلاوت این آیه گفت:«یعنی در قبرش».

وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ

«و بهشت پر نعمت.» «یعنی در آخرت»، (1) و در آغاز سوره ذکری از نعمتهای سابقین و مقربین

ص :490


1- 167) -نور الثقلین،ج 5،ص 228.

آمده است.رسول اللّٰه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«چون ارادۀ قبض روح مؤمنی کند،می گوید:ای فرشتۀ مرگ.همراه دستیارانت به نزد بنده ام روانه شوید که مدت درازی است که به خاطر من خود را بسیار به رنج انداخته است،پس روح او را نزد من آورید تا در نزد خود به او آرامش بخشم،پس ملک الموت با چهره ای زیبا و لباسی پاکیزه و بویی خوش بر در خانۀ او حاضر می شود و از دربانی اجازۀ ورود نمی خواهد و پرده ای را نمی درد و دری را نمی شکند،و همراه او پانصد فرشته دستیار اویند که با ایشان ریحان است و حریر /14 سفید و مشک اذفر،پس می گویند:

سلام بر تو ای دوست خدا،مژده ات می دهیم که پروردگارت به تو سلام فرستاد در حالی که از تو خرسند است و به تو خشمگین نیست،و تو را بشارت باد به آسایش و آرامش و گل و ریحان و بهشت نعیم،گفت:و اما روح راحتی از دنیا و بلای آن است،و اما ریحان هر چیز خوشبو در بهشت،پس آن را بر روی چانۀ او می گذارد که بوی آن به روح او می رسد،پس پیوسته در آسایش است تا جان از تنش خارج شود، و آن گاه رضوان خازن بهشت می آید و شربتی از بهشت را به او می نوشاند که در گورش و در قیامت هرگز تشنه نخواهد شد تا آن گاه که تر و تازه وارد بهشت شود.

پس می گوید:ای ملک الموت روح مرا به من بازگردان تا بر بدنم ثنا گوید و بدنم به روح ثنا گوید،گفت:پس ملک الموت می گوید:هر یک از شما به دیگری ثنا گویید،و آن گاه روح می گوید:ای جسد،خدا بهترین پاداشت دهد که در فرمانبرداری از خدا شتابان بودی،و بر معاصی او کندی می نمودی،پس خدا از جانب من بهترین پاداش جسد را به تو عطا کند،و بر تو سلام باد تا روز قیامت،و جسد نیز به روح مثل این را می گوید.

گفت:پس ملک الموت بانگ برمیدارد که:ای روح پاکیزه از دنیا مؤمن و مرحوم و شادان بیرون آی،گفت:ملائکه او را دربرگیرند و سختیها از او زایل گردد و آبشخورها برای او آسان گردد و پیوسته زنده ماند.

گفت:خدا دو صف از فرشتگان را برمی انگیزد،جز فرشتگان قابض روح تا در دو ردیف مقابل یکدیگر از جانب خانه تا گورش قرار گیرند و برای وی طلب

ص :491

آمرزش کنند و شفیع او باشند،گفت:پس از آن ملک الموت پیوسته به او آب می نوشاند و آرزوی خیر برای او می کند،و از کرامت و خیر خدا به او خبر می دهد،به همان گونه که مادری کودک خود را دلخوش می سازد،و او را با روغن و ریحان مالش می دهد،و خود و والدین را فدایی او می شمارد،گفت:و چون نفس به حلقوم رسید،دو فرشتۀ محافظی که با اویند می گویند:ای ملک الموت!با دوست ما مهربان باش و به او نرمی نما که برادر و همنشین خوبی برای ما بود و هرگز کاری با ما نکرد که موجب غضب خدا شود،و چون روح او به صورت درخت خرمای سفیدی خارج شود،آن را در ظرف سفیدی قرار می دهند و اطراف آن را با همه گونه گلهای بهشت می پوشانند و بر آن می پیچند،و نگاهدارندگان ظرف آن را به آسمان پایین بالا می برند،گفت:پس درهای آسمان بر روی او گشوده می شود،و دربانان به او می گویند:سلام خدا بر جسدی که در آن جای داشتی،عمل صالح او بر ما می گذشت و صوت شیرین قرآن خواندن او را می شنیدیم،گفت:پس درها و دربانان آسمان به سبب فقدان او به گریه می افتند و می گویند:پروردگارا!این بنده ات عمل صالح داشت و ما صوت /14 شیرین قرآن او را می شنیدیم و می گویند:

پروردگارا!به جای او بنده ای را بفرست که به ما همان چیزها را بشنواند که او می شنواند،و خدا هر چه را که خواهد می کند می کند و زندگی او بدان جا رسد که ملائکه به او خوشامد گویند و برای او شفاعت می کنند،و برای او آمرزش می طلبند، و خداوند تبارک و تعالی می گوید:رحمت من به روح او،و ارواح مؤمنان به ملاقات او می آیند بدان گونه که غایبی به دید از غایب شدۀ از خودش می رود،پس یکی از ایشان به دیگری می گوید:این روح را به حال رنج سختی بوده است،و پس از آن که استراحت کرد به نزد او می آیند و از او می پرسند که فلان و فلان چه کردند،و اگر بگوید که مرد او را به خود واگذارید تا به هوش آید،چه گرفتار باشد پس إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ ،گفت:پس خدا می گوید:او را به آن باز گردانید،که از آنش آفریدم و به آنش بازمی گردانم و بار دیگر از آنش بیرون خواهم آورد، گفت:پس چون تابوت او را بردارند،فرشتگان نعش او را حمل می کنند و به جلو

ص :492

ببرند.

و شیاطین در دو صف قرار گرفته از دور نگاه می کنند و بر او دستی و سلطه ای ندارند،پس چون به کنار قبر برسند،بقعه های زمین به سوی او همچون باغهای سبز و هر بقعه از آنها می گوید:خدایا!او را در شکم من جای ده،گفت:

پس او را می آورند و در حفره ای قرار می دهند که خدا برای او مقدر کرده است،و چون در لحد آن قرار گیرد،پدر و مادر و همسر و فرزند و برادرانش در برابر او تجسم پیدا می کنند،گفت:پس به همسرش می گوید:برای چه می گریی؟،و او می گوید:برای این که تو را از دست دادیم،و ما را بی کس گذاشتی،گفت:پس کسی با صورتی زیبا حضور پیدا می کند،و چون از او می پرسد که:کیستی؟ می گوید:من عمل صالح توام،من امروز به فرمان خدا دژ مستحکم و سپر و سلاح توام.

گفت:پس می گوید:به خدای سوگند که اگر می دانستم تو در اینجا هستی به تو می پرداختم و مال و فرزندم مرا نمی فریفت و مغرور نمی کرد،گفت:

پس می گوید:ای ولیّ خدا!بشارت باد تو را به خیر،به خدای سوگند که او صدای کفشهای مردم را که از سر خاک باز می گردند می شنود که پس از فراغت از مراسم دفن خاکها را از دستهای خود زدوده اند و خبر نیافته اند که روح به جسد بازگشته است،گفت:پس زمین به او می گوید:مرحبا ای ولی خدا،آفرین به تو،اطراف تو را نیکو نگاه خواهم داشت و خوابگاهت را سرد،محل درآمدنت را وسعت خواهم داد،و من یا باغی از باغهای بهشت خواهم بود یا گودالی از آتش». (1)

[90-94]

و چنین است حال انسان در هنگام مرگ و پس از آن،اگر از مقرّبان بوده باشد.

وَ أَمّٰا إِنْ کٰانَ مِنْ أَصْحٰابِ الْیَمِینِ* فَسَلاٰمٌ لَکَ مِنْ أَصْحٰابِ الْیَمِینِ

«و اما اگر از اصحاب یمین بوده باشد*پس سلام بر تو از اصحاب

ص :493


1- 168) -بحار الانوار،ج 1،ص 209،207 و در آنجا می توانید باقی روایت را بخوانید.

یمین.» گفته اند که معنی آیه این است که:فرشتگان به او بشارت ایمنی و سلام و عافیت می دهند،و این بزرگترین آرزوی هر انسان است،پس آنان او را مطمئن می سازند که گرفتار غضب و عذابی که به اصحاب المشأمه می رسد نخواهد شد و به او می گویند که:تو در سلام و ایمنی جای داری بدان جهت که از اصحاب الیمینی.

به قولی:یعنی اگر از حال او بپرسی،او سالم است،همچون این گفتۀ ما:شکر خدا،یعنی اگر از حالم جویا باشی من سپاسگزار خدایم،و همچون این که اگر از کسی جویای حال دوستت شوی،می گوید:چنان که می خواهی در عافیت است،یا می گوید:دعایت می رساند که خوب است،یا:سلام به تو می رساند و در عافیت است.و قرطبی گفت:یعنی در آنان چیزی جز سلامت که دوست داری نمی بینی،پس دربارۀ ایشان اندیشه ای به خود راه مده،و آنان از عذاب به سلامت رهایی یافتند،و چنان به نظر می رسد که این معنی نزدیکتر به آیه است.

احتمال آن هست که سخن در این جا مربوط به علاقۀ آنان با رسول(و به میانجیگری او با هر مؤمن تلاوت کنندۀ قرآن)در دنیا قبل از مرگ بوده باشد.این علاقه و ارتباط دشمنی و تکذیب نیست،چه آنان در دنیا به او تسلیم شدند و در برابر او حالت سلام داشتند،و همچون اصحاب المشأمة نیستند،که تو را،ای رسول خدا، دشمن دارند و فرستادگیت را تکذیب کردند.و در روضة الکافی آمده است که رسول اللّٰه(ص)به علی(علیه السّلام)گفت:«آنان شیعۀ تواند فرزندانت از آن ایمنی دارند که به دست ایشان کشته شوند» (1) و آیه،به دلیل این روایت،این معنی را شامل می شود.

وَ أَمّٰا إِنْ کٰانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضّٰالِّینَ

«و اما اگر از تکذیب کنندگان

ص :494


1- 169) -نور الثقلین،ج 5،ص 229.

گمراه باشد.» کسانی که رسالت و رسول را تکذیب کردند،و منکر بعث شوند،و آمادۀ دیدار آخرت نماندند، /14 بلکه در بدکاری و گناه اسراف کردند و گمراه شدند.

فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ* وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ

«پس با آب جوشان پذیرایی خواهند شد*و به دوزخ درخواهند آمد.» امام کاظم(علیه السّلام)گفت:«چون کافری بمیرد،هفتاد هزار نفر از نگاهبانان دوزخ جنازۀ او را تا کنار گورش مشایعت می کنند،و او با حاملان نعش خود سخنی می گوید که جز انس و جن همه چیز آن را می شنود و می گوید:کاش مرا بازگشتی می بود تا از مؤمنان می شدم،و می گوید: ...رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ «پروردگارا!مرا بازگردانید تا شاید به انجام دادن عملی صالح بپردازم»، (1) پس نگاهبانان دوزخ به او پاسخ می دهند که: کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا «هرگز چنین نخواهد شد و این سخنی است که تو گویندۀ آنی»، (2) و فرشته ای به آنان ندا می دهد:اگر به دنیا بازگردانده شود،به آنچه از آن نهی شده بود باز خواهد گشت،پس چون او را به قبر داخل کنند و مردمان از او دور شوند، منکر و نکیر به هولناکترین صورت بر وی وارد می شوند و به او می گویند:

پروردگارت کیست و دینت چیست و پیامبرت چه کس؟پس دچار لکنت زبان می شود و هیچ نمی تواند بگوید،پس ضربه ای از عذاب خدا به او وارد می آورند که هر چیز از آن به هراس می افتد،و بار دیگر می پرسند که:پروردگارت کیست و دینت چیست و پیامبرت چه کس؟و او می گوید:نمی دانم،پس به او می گویند:نه دانستی و نه راه یافتی و نه رستگاری شدی!و سپس دری به سوی آتش بر وی باز می کنند و هدیه ای از آب جوشان جهنم برای او می آورند،و این است گفته خدای جلّ جلاله:«دو آیه». (3)

ص :495


1- 170) -المؤمنون99/ و 100.
2- 171) -همان آیات.
3- 172) -أمالی شیخ صدوق،ص 239.

بودن او از زمرۀ گمراهان و مکذّبان بیان کنندۀ آن است که گمراهی او تعمدی و برخاستۀ از تکذیب او بود،نه این که بی سببی فراهم آمده باشد یا به سبب نادانی او به حق و غافل ماندن از آن فراهم آمده باشد.

[95-96]

در پایان سوره پروردگار ما در این باره تأکید می کند که حقایق یاد شدۀ در قرآن که مهمترین آنها حقیقت داشتن جزا در سرای دیگر است خیال و پندار نیست،و تنها برای ترساندن از آن یاد نشده،بلکه امری است که وقوع پیدا و پندار نیست،و تنها برای ترساندن از آن یاد نشده،بلکه امری است که وقوع پیدا خواهد کرد و زود باشد که آدمی با چشم خود آن را در هنگام مرگ ببیند و کشف کند.

إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ

«این حق است و یقینا وجود پیدا خواهد کرد.» چون بیشتر مردم در علم و ایمان به درجۀ یقین نمی رسند، /14 این حق را از دست می دهند و به آن کفر می ورزند،در صورتی که برای قلبهای مؤمنان راستین در دنیا تجلّی پیدا می کند،و به همین سبب در هنگام یاد کردن از بهشت چنان است که گویی روحها از جسدهای ایشان به پرواز درمی آید،و در هنگام یاد کردن از آتش از ترس نزدیک آن است که نابود شوند،و سبب آن است که ایشان نسبت به آخرت نه کافرند و نه دچار شک و تردید،و با این حق غایب چنان عمل می کنند که.

با هر حق محسوس عمل می کنند،پس آنان با بصیرتهای خویش آن چنان در آنجا حضور دارند که با دیدگان خود در این جا حاضرند.

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ

«پس به نام پروردگار بزرگ خویش تسبیحگوی باشد.» و او را از آنچه مشرکان و کافران می گویند منزّه و پاک بدان،همچون توصیف کردن او به ناتوانی برای بعث و جزا،یا توجیه کردن خطاها و گناههای خویش و متوجه کردن مسئولیت آنها به خداوند سبحانه و تعالی به صورتی یا صورت دیگر،همچون کسانی که دهر را دشنام می دهند و بر زمان عیب می گیرند،در صورتی که دهر و زمان چیزی جز سنت برقرار شدۀ خدا نیست،که زمان ظرف آن محسوب

ص :496

می شود!آنان خود مسئولند،و فرمان رسیده است که در هنگام یاد کرد از گناه به تسبیح خدا بپردازیم بدان گونه که در این گفتۀ خدای تعالی آمده است: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنٰادیٰ فِی الظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ «و صاحب ماهی(یونس پیغمبر)در آن هنگام که خشمگین می رفت،چنان پنداشت که ما را هرگز بر او قدرتی نیست،پس در تاریکی ندا کرد که:پروردگارا!تو منزهی و جز تو خدایی نیست و من از ستمگران بوده ام»، (1) و شاید حکمت این در آن باشد که ما از مسئولیت نگریزیم و لوم و نکوهش را متوجه خداوند سبحانه و تعالی نسازیم و بدین گونه تسبیح گوی او شویم و او را عامل جور و ستم نپنداریم،و در نتیجه به خویشتن خویش بازگردیم و آن را بر عمل صالح برانگیزیم تا به حول و قوت او از اصحاب الیمین شویم،و ما را به منزلگاه مقربان برساند که او شنوندۀ دعا و اجابت کنندۀ آن است.

ص :497


1- 173) -الأنبیاء87/.

ص :498

جلد 15

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

سورۀ حدید

اشاره

ص :6

سورۀ حدید

فضیلت سوره:

1-از جابر جعفی،از ابو جعفر(ع)که گفت:«هر کس سوره های مسبّحات(یعنی سوره هایی که با تسبیح آغاز می شود،مانند:حدید و تغابن و حشر و جمعه)را پیش از خفتن بتمامی بخواند،نمیرد مگر آن که(حضرت)قائم را دریابد،و اگر بمیرد در جوار پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)باشد.

نور الثقلین/ج /5ص 231 عرباض بن ساریه روایت کرد و گفت:«پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)پیش از خفتن سوره های مسبّحات را می خواند،و می گفت:«در این سوره های آیه ای به فضیلت برتر از هزار آیه باشد».

نور الثقلین/ج /5ص 131 /15

زمینۀ کلّی سوره

بیشتر آیه های این سوره پیرامون دو محور اساسی دور می زند:

نخست:انفاق در راه خدا،بدون تعیین و تحدید نوع آن،که به صورت انفاق و بذل جان یا مال یا هر چیز دیگر تحقّق می یابد.و قرآن،این کلام حکیم،از طریق برنامه ای واقعی و کارآمد و مؤثّر ما را بدان بر می انگیزد و تشویق می کند،و آن

ص :7

برنامه چنین است:

1-بیگمان خداوند تنها مالک حقیقی همه چیز است،و از لحاظ آفرینش و توانایی و دانش و چاره سازی ولایتی تامّ و تمام دارد،و براستی اوست که زنده می کند و می میراند و همۀ کارها(و چیزها)به او بازگردانده می شود(و منوط به ارادۀ اوست)،و ما جز نمایندگان(و گماشتگانی)از جانب او در مورد داراییهایی که او به ما داده نیستیم،پس روا نیست دستور پرداختی را که او می دهد رد کنیم،زیرا اوست که مالک واقعی و حقیقی است.

2-انفاق تنها گواه راستین بر پایبند بودن انسان به پیمانی است که خداوند در عالم ذرّ از او گرفته است.

3-چرا انسان بدین دارایی،در حالی که برای او باقی نمی ماند،بخل ورزد؟مالی که یا آدمی خود آن را ترک می کند و می گذارد،یا آن مال به دیگری منتقل می شود. /15 آری،آدمی لختی آن مال را به عنوان جانشین در اختیار دارد ولی هر دارندۀ مالی می میرد تا مال به مالک اصلی آن،خدای تعالی باز گردد.

4-وانگهی،انفاق براستی چیزی به ذات بی نیاز ستودۀ خداوند نمی افزاید، و سود و زیان،هر دو به انسان خود بر می گردد،زیرا اگر کسی انفاق کند دارایی خود را می افزاید و جامعۀ خویش را می سازد و به پاداش و خرسندی خدا دست می یابد،امّا اگر بخل ورزد،حاصلی جز تلف و عقب ماندگی در دنیا و گونه گون عذاب در آخرت بر نمی چیند.

این سوره به مسائلی دیگر نیز که به انفاق مربوط می شود می پردازد.

دوم:عدالت اجتماعی به عنوان هدفی است که تمام رسالتهای الهی برای آن فرستاده شده و تمام انبیا و اولیا برای آن کوشیده اند،چنان که می سزد که تمام مؤمنان به رسالت برای استقرار آن بجنبند و بکوشند،و این عدالت جز به وسیلۀ رهبر صالح(پیامبر یا ولیّ)،و نظامی شایسته در بعد سیاسی،اجتماعی،اقتصادی و پرورشی،و با ترازویی که خطا کار را از درستکار باز شناساند،و سلاح کارآمد برای نظام،استقرار نمی یابد.

ص :8

در این سوره پیوندی استوار میان محور عدالت و انفاق برقرار شده که نشان می دهد،انفاق در راه خدا به گونه ای جدّی و فعّال در برقراری عدالت و یاوری دادن به حق سهم دارد.مگر نه این است که اسلام به تیغ علی و دارایی خدیجه پا گرفت و نیرو یافت؟ از این دیدگاه به برتری انفاق و جنگ بر پیروزی و فتحی که پس از آن می آید پی می بریم.

جنبشهای مکتبی و نهضتهای پیامبری دعوت به عدالت و بر پا داشتن حق می کنند و امّت وظیفه دارد که مسئولیّت قاطع خود را در پی ریزی و تقویت آن بر عهده گیرد و با انفاق در آن صف قرار گیرد و بایستد تا به خدا و پیامبران و اولیای او،علیه ستمگران یاری دهد و کمک رساند.

[سوره الحدید (57): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (1) لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (2) هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (3) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ یَعْلَمُ مٰا یَلِجُ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا یَخْرُجُ مِنْهٰا وَ مٰا یَنْزِلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا یَعْرُجُ فِیهٰا وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (4) لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَی اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (5) یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (6)

ص :9

ملک آسمانها و زمین او راست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن در آغاز سورۀ حدید که برای تحقق بخشیدن به عدالت،یعنی همان هدف رسالتهای الهی،به ما دستور انفاق می دهد،ما را یادآور می شود که آنچه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می گوید.(پس روا نیست که ما هیچ چیز از این قبیل را تقدیس کنیم و به ستایش گیریم).و خداوند مقتدر و حکیم و یگانه مالک و دارندۀ آسمانها و زمین است(و از انفاق ما بی نیاز،و مائیم که از عطای او بهره می بریم)و اوست اوّل،بی آن که پیش از او اوّلی دیگر بوده باشد و هموست آخر، پس ذات منزّه او با تغییر زمانها دستخوش دگرگونی نمی شود و ظاهر است بر همه چیز به غلبه(و اقتدار)و باطن داناست به هر چیز.

او آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید،و این گواه کمال قدرت و وسعت دانش و حسن تدبیر اوست و او بر جنبش و دگرگونی چیزها چیره و مسلّط است،و آنچه را به زمین فرو می رود،از باران و مواد و پرتوها،و آنچه را از زمین بیرون می آید،از گازها و گیاهان،و آنچه را از رحمت خود به وسیله فرشتگان به زمین می فرستد و آنچه به فراز می رود از فرشتگان و اعمال و نیّتها،همه را می داند و می شناسد،و او با آفریدگان خویش است هر جا باشند. /15 و او مالک حقیقی آسمانها و زمین است و همۀ کارها مرجوع به اوست.پس اوست که تقدیر می راند و تدبیر می کند و سرانجام بدوست،و نشانۀ تدبیر او پیاپی رسیدن شب و روز در تابستان و

ص :10

زمستان و آگاهی او به اسرار دلهاست.

این همه ما را وادار به انفاق در راه خدا می کند،که همان موضوع درس آینده است.

شرح آیات:

[1]

بودنیها را خود آگاهی و شعوری است که به مدد آن،هر یک به اندازه و به زبان خود،به تسبیح پروردگار خویش می پردازند.هنگامی که خواه به عین ذات و هستی خود یا به آفاق آفرینش(و دیگر بودنیها)بنگرند جلوه نماییهای پروردگار را می بینند.و با درک ناتوانی ذات بودنیها به توانایی خدای تعالی راه می برند،و با توجّه به نابودی آنها به بقا و جاودانگی ذات سبحان او،و از حدوث و پدید آمدن آنها بدین حقیقت که او قایم به ذات خود است و همواره بوده و جاودانه خواهد بود و هرگز نابود نمی شود.امّا چون به آفاق درنگرند،به هر جا چشم اندازند آثار آفرینش و تدبیر خدای تعالی عیان است،از این رو تمام آفریدگان او را از نقص و عیب منزّه می دانند(و تسبیح و تنزیه می کنند).

« سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می کند.» این تسبیح همزمان با هستی هر آفریده ای است،و از همان نخستین لحظه ای که پروردگار آن را از پس نیستی به جهان هستی می آورد با آن همراه است.اما چیزها چگونه پروردگار خود را تسبیح می گویند(و می ستایند)؟ برای این امر دو معنی را تصوّر می کنیم:

نخست:براستی آفرینش هر چیز دلالت بر نارسایی و ناتوانی و محدود بودن آن دارد،و این حقیقت به نوبۀ خود گواهی است راستین بر کمال آفرینندۀ آن چیز و توانایی و فرا بودن او از حدّ و قید،و سپس گواهی است راستین بر این که او سبّوح (1)

ص :11


1- 1) -پاک و زدوده از هر بدی-م.

قدّوس (1) والایی است منزّه از هر نارسایی و ناتوانی و محدودیّت.

دوم:موضع بدینجا ختم نمی شود و در این حدّ درنگ نمی کند،بلکه هر «چیز»به اندازۀ خود احساسی دارد /15 که به وسیلۀ آن آفریننده را درک می کند،و زبانی ویژه دارد که بدان زبان شناخت خود را بیان می کند،و بدین گونه به تسبیح او می پردازد.

ما با توجّه و اندیشۀ خود به تسبیح،به معنی نخست،پی می بریم،ولی از فهم معنی دوّم قاصریم.خدای تعالی می گوید:« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمٰاوٰاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (2) -آسمانهای هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست خدا را تسبیح می کنند(و می ستایند)و هیچ چیزی نیست مگر آن که به ستایش او تسبیح می کند ولی شما تسبیح آنها را در نمی یابید.» و در بیان تمدّن و حکمرانی داود(ع)گوید:« وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ الْجِبٰالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنّٰا فٰاعِلِینَ (3) و همراه داود(و به آهنگ تسبیح و نغمۀ او)کوه ها و مرغان را مسخّر گردانیدیم که تسبیح می کنند و ما این کار را کردیم.»آفریدگان از لحاظ وجود و داشتن هستی در تسبیح خداوند یکسانند،ولی در دیگر انواع و زمینه ها متفاوت و گوناگون.و براستی کسی نمی تواند منکر وجود شعور(خودشناسی)و زبان در هر چیزی شود،چه جز اندکی از دانش به ما نداده اند،و نادانی ما واقعیّت چیزی را تغییر نمی دهد،ما در مسیر دانش و شناخت هنوز در نخستین گام از راهی قرار داریم که هزاران میل مسافت دارد.و پروردگار ما که منزّه است گوید:« وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِیلاً (4) -جز اندکی از دانش به شما داده نشده»،و از دیدگاه خرد و حکمت ما را همین بس که اعتراف کنیم بیگمان چیزهایی«هست»که دانش ما بر آنها احاطه ندارد،و به دشمنی با آنچه نمی دانیم نپردازیم(و به اطلاق منکر آن

ص :12


1- 2) -منزّه از هر عیب و نقص-م.
2- 3) -الاسراء44/.
3- 4) -الانبیاء79/.
4- 5) -الاسراء85/.

نشویم).

نیازی به تأویل« مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -آنچه در آسمانها و زمین است»نداریم که آن را ناظر بر عاقل شماریم،زیرا چنین تأویلی مخالف ظاهر زبان عربی است که«ما آنچه»را برای غیر عاقل بکار می برد،و وقتی تمام عالم هستی خداوند را تسبیح می کند،تسبیح نکردن انسان تخلّفی است از پیمان تکوینی و فطری او با پروردگار خود و استثنایی است خلاف قاعده از واقعیّت کاینات و بودنیها.

از مشکلات بشر این است که دلباختۀ طبیعت یا گوشه ای از آن می شود و آن گاه آنچه در طبیعت است به عنوان«اله»می گیرد(و خدا می شمارد)و به صفات ظاهری آن،از زینت و قوّت و زیبایی فریفته می شود،در حالی که اگر ژرف بدان بیندیشد در می یابد که آن«چیز»نیز خود تسبیح گویی دیگر نسبت به پروردگار خویش است،پس چگونه سزاست که آن را شریک پروردگارش گیرد؟طبیعت، وقتی کسی بجای خدا آن را بپرستد،رنج می برد و آزار می بیند.در اخبار آمده است از آن گاه که /15 مردمی که سامری ایشان را گمراه کرده بود،گاو را به پرستش گرفتند، گاوان سر به زیر افکندند.و شاید از این روست که در پایان این آیۀ کریمه عزّت (تسلّط)خدا و حکمت او خاطرنشان شده است.

« وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -و اوست عزیز حکیم.» او چنین است،خواه آفریده تسبیحش کند یا او را تسبیح نکنند،او به ذات و بخودی خود عزیز و مسلّط است و تسبیح به عزّت(و تسلّط)او نمی افزاید،و حکیمی است که حکمتش در نظامی دقیق جلوه گر است که آفریدگان خود را بر اساس آن آفریده و حکمتش اقتضا کرده است،هم چنان که این حکمت در تدبیر او در امور و شؤون گوناگون هویداست،و ذات سبحانش را نیازی به اعتراف و شناخت از جانب ما نسبت به حکمتش نیست،و اگر ما به خداوندی او معتقد باشیم این دو صفت جز او به دیگری تعلّق نمی گیرد،و شاید حکمتی که در بیان این دو صفت نهفته است این باشد که خداوند بودنیها را نه تنها به قوّت و نیروی خود بلکه به

ص :13

حکمت خویش نیز تدبیر کرده(و آفریده)و براستی بودنیها را سزاست که او را تسبیح کنند زیرا ذات والای او به قوت و حکمت بر کاینات مسلّط و فرمانروا و شایستۀ چنین تسبیحی است.

[2]

این آیات هم چنان پیاپی تا آیۀ ششم ما را از خلال صفات و نامها و افعال خداوند که در آفریدگان جلوه گر می شود با پروردگارمان،عزّ و جلّ،آشنا می کند و اینهمه ما را به این امر رهنمون می شود که بر ما سزاست که او را تسبیح کنیم.آدمی به سبب جهل خود نسبت به پروردگار والای خود برای او شریک می سازد،اما اگر بزرگی و تسلّط مطلق او را بر آفریدگان بشناسد،این شناخت تمام اندیشه ها و گرههای شرک انگیز را در ضمیر آدمی از میان می برد.ما افرادی از بشر را که همانندمان هستند با او شریک می آوریم زیرا چیزی از دارایی و نیرو بدیشان داده شده،و این شریک آوری خداوند راستین را از دیدۀ ما مستور و محجوب می سازد.آری،این کسان مالک قطعه ای از این زمین و پاره ای نعمتها هستند،یا بر مردم تسلّطی دارند،ولی این هم محدود است و آنان را«خداوندان»نمی گرداند،و ملک و قوّتشان با آنچه خدا دارد قابل مقایسه نیست.

« لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -ملک آسمانها و زمین او راست.» با هر آنچه در این دو وجود دارد،و این براستی ملکی است پهناور مطلق و حقیقی،زیرا تملّک مردم بر چیزها تملّکی است /15 اعتباری و از لحاظ زمانی محدود، چه آنان می میرند و از دارایی خود می گسلند،و از لحاظ چندی نیز محدود است، زیرا نسبت به ملک خداوند که تمامی هستی را در بر می گیرد،بسیار اندک است و از دیدگاه چونی محدود است زیرا توانایی آنان بر تصرّف در آن محدود شده،در حالی که ملک خداوند مطلق و توانایی او نامحدود است،که زنده کردن و میراندن از نمودارهای این توانایی است.

« یُحْیِی وَ یُمِیتُ -زنده می کند و می میراند.» هر گونه بخواهد،و هر وقت اراده کند،و هرگز هیچ مانعی او را از این کار باز نمی دارد،و جز او کس را چنین توانایی در ملک،و تسلّطی بر آن نباشد.در

ص :14

حالی که زندگی انسان همواره به دست خداست،آیا انسان مالک است یا خدا؟ چگونه کسی که مالک زندگی خود نیست،مالک چیزی تواند بود؟آیا نه این است که انسان به مدد زندگی خود که بدو امکان جنبش و تصرّف می دهد،مالک داراییها می شود؟ با توجه بدین نکته که زندگی و مرگ از برجسته ترین نمودارهای ملک و تسلّط الهی بر آفریدگان است و توانایی خدای تعالی نه تنها در این باره محدود نیست بلکه قدرتی است مطلق.

« وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و او بر هر چیزی تواناست.» امّا ما نمی توانیم هر چیزی و به هر گونه ای که می خواهیم در آنچه مالک آنیم بکنیم.

[3]

« هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ -اوست نخستین و آخرین.» کس مانند او نباشد چه او ازلی است،و از آنجا که هستی متأخّر از اوست پس او،عزّ و جلّ ایجاد کنندۀ هستی به صنع خویش است،این حقیقت هنگامی که آفریدگان به دیار نیستی می روند و تنها ذات والای او باقی می ماند،دیگر بار جلوه گر می شود.از آنجا که او اوّل است،پس اوست که آفریدگان را زندگی بخشیده و به وجود آورده و از آنجا که او آخر است،پس اوست که به قدرت و حکمت خود آفریدگان را می میراند،هم چنان که او پیداست بی پنهان بودن،و هستی بتمامی نشانه هایی است که ما را بدو راهنمایی می کند،زیرا او قاهر(مسلّط) فرداست بندگان خود است.

« وَ الظّٰاهِرُ وَ الْبٰاطِنُ -و پیدا و پنهان.» /15 پیداست،با نامها و صفات و جلوه گریهای خود در هستی،و این امر را حواس آدمی درک می کند و دل و عقل انسان او را می بیند،و او به ذات خود که هیچ یک از آفریدگانش کنه آن(ذات منزّه)را در نمی یابند،نهان(و نهفته)است.امّا این بدان معنی نیست که از آفریدگان غایب و پنهان است،بلکه براستی دانش خود را به اعماق هر چیزی می تاباند و نفوذ می دهد.

ص :15

« وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و اوست که به هر چیز داناست.» وسعت دانش او مانند وسعت توانایی اوست،و همین آیه کافی است تا انسان پروردگار خود را هماره شاهد و ناظر احساس کند و مانعی است که آدمی را از ارتکاب نافرمانی بازدارد.در اینجا پیوندی میان این دو آیه:« وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ - وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ با آیۀ« وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وجود دارد.

پس عزّت(و تسلّط)به قدرت مطلق است،و حکمت به دانش مطلق که برجسته ترین جوانب و سنجه های آن است.پروردگار ما به دانش خود مقدّر می کند و قضا می راند،و به قدرت خود آنچه را(بر آن قلم)قضا رانده،اجرا می کند و می گذراند.

در تفسیر این آیۀ کریمه پاره ای اخبار رسیده که آگاهی ما را نسبت بدان می افزاید.مفسّران دعایی از پیامبر(ص)را ذکر کرده و آن را تفسیری بر این آیه شمرده اند،و آن تفسیر،این گفتۀ اوست:«بار الها تویی اوّل که پیش از تو چیزی نیست،و تویی آخر که پس از تو چیزی نیست،و تویی ظاهر(و چیره)که فرداست تو چیزی نیست،و تویی باطن(در ژرفای همه چیز)که فرو دست تو چیزی نیست.

بدهی ما را بپرداز و ما را از فقر بی نیاز ساز.» (1) .

از امام رضا(ع)روایتی نقل شده که بیان می کند«اشتراک کلمات میان ما و پروردگارمان اشتراک لفظی است نه معنوی،و برخی از نامهای خدا را برمی شمارد که معانی آنها با نظایر همان نامها که نزد ما معروف و متداول است، تفاوت دارد،تا آن که در معنی ظاهر و باطن گوید:«امّا الظّاهر»نه از آن روست که براستی او بر چیزها،با سوار شدن بر فراز آنها و نشستن بر آنها و بالا نشینی بر قلّۀ آنها،بالا رود(و بلندا و ظهور یابد)بلکه این به سبب چیرگی و قهر و غلبۀ او بر چیزها و قدرت او بر آنهاست،چنان که کسی گوید: /15 «ظهرت علی اعدائی»«بر دشمنانم پیروز شدم»و«اظهرنی اللّٰه علی خصمی»«خداوند مرا بر دشمنم غالب کرد»که خبر از پیروزی و چیرگی می دهد،همچنین است«ظهور»(چیرگی)

ص :16


1- 6) -نور الثقلین،ج 5،ص 234.

خداوند بر چیزها.و وجهی دیگر این که خداوند ظاهر(پیدا)است برای کسی که او را بخواهد،و چیزی بر او پوشیده و پنهان نیست،و براستی او مدبّر هر چیزی است که می آفریند.پس کدام«ظاهر»(و پیدایی)پیداتر و آشکارتر از خدای تبارک و تعالی است؟زیرا به هر جا بنگری،صنعت او را می بینی و در شخص تو نیز از آثار او چندان وجود دارد که تو را(از دیگر دلایل خارجی)بی نیاز می سازد.«ظاهر پیدا» در مورد ما آن است که برای خود آشکار و به حدّ و تعریف خود معلوم و شناخته باشد.

پس ما در این اسم(با خداوند)اشتراک(لفظی)داریم و جمع می شویم ولی در معنای آن اشتراک نداریم و جمع نمی شویم.اما«باطن»به معنی«استبطان» درون شدن در چیزها بدانسان که به بطن و عمق آن روند نیست.(این صفت)در مورد خداوند به معنی نفوذ آگاهی و حفظ و تدبیر او در درون چیزهاست،چنان که کسی گوید:ابطنته،یعنی از درون او خبر یافتم و راز نهانش را دانستم.«باطن»از دیدگاه ما آن است که در چیزی غایب و پنهان باشد،پس در این اسم نیز مشترکیم و در معنی آن متفاوت.» (1) از امام صادق(ع)شرح و توضیحی برای معنی«قبل و بعد»آمده و گوید:

«دانشمندی از دانایان(یهود)نزد امیر مؤمنان(ع)آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! پروردگار تو کی بود؟بدو گفت:مادرت به عزایت نشیند!کی نبود تا«کی بود»(مصداق داشته باشد)؟پروردگار من پیش از پیش،بی پیشی از خود بود،و پس از پس،بی پسی بر خود(باشد)و پایان او را پایان و نهایتی نیست،نهایتها بدو سپری شود و او خود پایان بخش هر پایانی است». (2)

در خطبه ای از امیر مؤمنان(ع)که نامهای خدا را یاد می کند و در ضمن معانی آنها را بیان می نماید چنین آمده است:

«آن که در نخستینی او نهایتی نیست،و در پسین بودنش حدّ و غایتی

ص :17


1- 7) -نور الثقلین،ج 5،ص 234.
2- 8) -همان مأخذ،ص 233.

نباشد.آن که وقت بر او پیشی نگیرد و زمان بر او مقدّم نباشد.نخستین پیش از هر چیز،و پسینی پس از هر چیز و ظاهر( غالب)بر هر چیز به چیرگی و قهر مختصّ به خود.» (1) /15 ابو یعفور گوید:از امام صادق(ع)دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ:یعنی «الاوّل و الآخر»پرسیدم و(جمعی که در خدمتش بودیم)گفتیم:مفهوم«اوّل» نخستین را دریافته ایم امّا تفسیر«آخر»پسین را برای ما بیان کن.گفت:

«براستی،چیزی نیست مگر آن که آغاز می شود و(یا خود)دگرگون می گردد یا دگرگونی و زوال بدان راه می یابد،و از رنگی به رنگی،و از شکلی به شکلی،و از صفتی به صفتی،و از فزونیی به کاهشی،و از کاهشی به فزونیی انتقال می یابد، مگر پروردگار جهانیان،که براستی همواره به یک حالت بوده و خواهد بود،و او نخستینی است پیش از هر چیز،و پسینی است جاودانه،و صفات و نامهای او تغییر نمی پذیرد،بدان گونه که در مورد دیگری چون انسان تغییر می پذیرد و یک بار خاک است و دیگر بار گوشت و خون و باری استخوان ریزه و پوسیده،و همچون بسر (خرمای نارس)که یک بار بلح(خرمای سبز)است و یک بار بسر و برای رطب (خرمای رسیدۀ تازه)و دیگر با تمر(خرمای مانده)،پس نامها و صفات آن دگرگون می شود،و خداوند عزّ و جلّ به خلاف این است». (2)

[4]

« هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ -اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید.» آفریدگان نشانه ای بر چیرگی و قدرت اویند،و تقدیر«در شش روز» نشانه ای از علم و حکمت اوست.ما دیگر بار این پرسش را به میان می آوریم:

چرا آن دو را در شش روز آفرید،در حالی که او قادر بود آن دو را در کمتر از چشم بر هم زدنی بیافریند؟« وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ -و فرمان ما جز یکی نباشد،

ص :18


1- 9) -نور الثقلین،ج 5،ص 235.
2- 10) -نور الثقلین،ج 5،ص 232.

مانند چشم بر هم زدنی» (1) پیش از این در(تفسیر)سورۀ اعراف آمده است که این (تأنّی)دلالت بر سنّت و روش تکامل در آفرینش دارد که خداوند بدان برکت می بخشد و آن را طور به طور،روز بروز و لحظه به لحظه رشد و نموّ می دهد،که برای عامل زمان در عالم تأثیری بزرگ قرار می دهد،به تعبیری دیگر:روزهای ششگانه همان ظرف آفریده است و ما ناگزیر باید آفریدگان را از خلال ظرف زمانی آنها بشناسیم و این مطلب را از گفتۀ خدای سبحان الهام می گیریم که گوید« مٰا خَلَقَ اللّٰهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی -خدا آسمانها و زمین(و هر چه را در میان آنهاست)جز به حق و به وقت معیّن نیافرید.» (2) که می رساند وقت معیّن با حق،از این لحاظ که جزئی از حقیقت آن است،همطراز است،و خدا داناست.

آفرینش آسمانها و زمین در شش روز صادقترین دلالت و روشنترین گواهی بر تقدیر(بکار بردن قدرت)و تدبیر(چاره گری با حکمت)است،و این خود بطلان شبهۀ کسانی است که قایل به تصادف اند،زیرا اگر اصل هستی بر اثر تصادف می بود چگونه تدبیر(و چاره گری)و تکمیل مسیر(و حرکت)آن تصادفی صورت می گرفت؟و به تعبیری دیگر:عمل آفرینش مستمرّ(و مداوم)است و همین گواهی است بر وجود آفرینندۀ سبحان.

پروردگار ما چون آفریده را آفرید،او را به کناری ننهاد و بیهوده و به حال خود رها نکرد،بلکه او را زیر پوشش تدبیر و رعایت و نگهبانی خود قرار داد.آری، سنّتها(قوانین)و نظامهایی حکمروا را در او تعبیه کرد و پیش از آنکه او را بسازد و به وجود آورد هر چیزی را در او مقدّر داشت(و تکوین کرد)،ولی اقتدار و دست بالاتر و آغازگری به سبب نیازمندی آفریده بدو،از آن اوست،زیرا همه چیز حتی قوانین و سنّتها نیز جز به خدای تعالی قوام و وجودی ندارد،و او این چنین بر عرش قرار گرفت.

ص :19


1- 11) -القمر50/.
2- 12) -الرّوم8/.

« ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ -آن گاه بر عرش قرار گرفت.» عرش همان رمز و نشان توانایی و ملک و تدبیر است،چهار تن از فرشتگان مقرّب آن را حمل می کنند،و این فرشتگان که فرمانهای خداوند را که به آنان صادر می شود دریافت می کنند،پیرامون آن قرار دارند،استواء و قرار گرفتن خدا بر آن یعنی چیرگی و تسلّط او و بدین معنی است که او بر آفریدگان تسلّط دارد و تدبیر می کند و این تدبیر و چاره گری بی علّت(و ناخودآگاهانه)نیست بلکه حکیمانه است و بر اساس دانشی که او به همه چیز دارد استوار شده است.

« یَعْلَمُ مٰا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ مٰا یَخْرُجُ مِنْهٰا وَ مٰا یَنْزِلُ مِنَ السَّمٰاءِ وَ مٰا یَعْرُجُ فِیهٰا -هر چه را در زمین فرو رود و هر چه را از آن برآید و هر چه را از آسمان فرود آید و هر چه را بدان بالا رود،می داند.» کلمۀ«ما»دلالت بر اطلاق دارد،یعنی هر چیزی که در زمین فرو می رود از باران و پرتوها و مواد،و همچنین هر چیزی که از آن بیرون می آید از گیاه،و همچنین هر چیزی که از آسمان فرود می آید یا بدان بالا می رود،از فرشتگان خداوند و اعمال بندگان.

« وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ -هر جا که باشید او با شماست.» /15 در خشکی یا دریا،آشکارا یا پنهان،چنان که گوید« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -آیا ندیدی که خدا آنچه را در آسمانها و زمین است می داند،هیچ پچ پچه ای سه کس با یکدیگر نکنند مگر آن که او چهارم آنهاست و نه پنج کس مگر آن که او ششم آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر جز آن که او، هر جا آنان باشند،با آنهاست.آن گاه روز رستاخیز آنان را بدانچه کرده اند آگاهی می دهد،براستی که خدا به همه چیز داناست.» (1) پروردگار ما تنها به امور ظاهر و

ص :20


1- 13) -المجادلة7/.

آشکار آفریدگان خود دانا نیست بلکه نسبت به باطن و امور نهانی آنها نیز بینا و آگاه است و دانش او به جزئیات و امور پنهان و نهفته نفوذ می کند و راه می برد.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و خدا به هر چه کنید نیک بینا و آگاه است.» (خدا)ظاهر کار را می داند،هم چنان که صاحب و کنندۀ کار را می بیند و می شناسد،و انگیزه های حقیقی او را می شناسد،و می داند که ظاهرش صلاح ولی باطنش ریا و شهرت دوستی و مصلحت شخصی است.همین آیه کافی است که ما را به افزودن بر کردار صالح و کوشش در بکار بردن اخلاص و انفاق بیشتر برانگیزد و وادارد،زیرا سرنوشتهای ما در گرو اعمال ماست و سنجندۀ کردارهای ما بینایی آگاه است.آری،ما(ممکن است)مردم را بفریبیم یا خود را نیز به ظاهر سازیها و کردارهای نیک خود بفریبیم،ولی آیا می توانیم خدا را فریب دهیم؟هرگز.

[5-6]

این آیات زمینه چینی و مقدّمه ای برای گفتگو از انفاق محسوب می شود،زیرا ما را از خلال صفات نیکوی خداوند،از جمله بی نیازی او،با پروردگارمان آشنا می کند،پس هنگامی که او ما را به انفاق فرا می خواند برای آن نیست که از ما سودی ببرد بلکه بدان سبب است که ما از او سود جوییم زیرا انفاق ما چیزی بدو نمی افزاید.

« لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -ملک و دارایی آسمانها و زمین از آن اوست.» انفاق ما چه چیزی می تواند به ملک و دارایی او بیفزاید؟بلکه انفاق ما چیزی جز بخشی از ملک و دارایی او نیست که ما را در مورد آن جانشین و نایب خود قرار داده،زیرا(انفاقی که ما می کنیم)یا فراوردۀ زمین است یا از آسمان،و مالک حقیقی هموست که این دو را آفریده است وانگهی ظاهر امور در دست ماست و این پندار را در ما به وجود می آورد که ماییم که زمام کارها را به دست داریم،و حال آن که واقع و حقیقت امور به بدست خداوند است و همۀ کارها بدو بر می گردد(و منوط به ارادۀ اوست).چه قدر بنده به تدبیر و چاره گری کاری می پردازد که تدبیر خداوند آن را نقض می کند؟و چه قدر چیزی را بها می بخشد که

ص :21

امر خدا آن را از او می گیرد و مهر ابطال می زند؟ « وَ إِلَی اللّٰهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ -و به خداوند است که کارها باز گردانده می شود.» از این مقطع بدین حقیقت راه می بریم که مالک اوّل همانا خداست که هر چیز را از آغاز به صورتی نو پدید و آغازین به وجود آورد،و آن را از پس نابودی و نیستی آفرید،و بیگمان او مالک آینده است،و همو مالک این زمان است،زیرا اوست یگانه و دانای به هر چیز،همان گونه که براستی اوست توانا بر تصرّف در هر چیز،به هر گونه و هر وقت که خود بخواهد.اوست که می میراند و زنده می کند.

کافی است که تو به چشم خود به افقهای آفرینش بنگری و از وجود خویشتن آغاز کنی تا حکمت و تدبیر الهی را که در هر چیز سرشته است بعیان ببینی.آری ممکن است اثر و نقش ارادۀ الهی را در جزئیات زندگی خود انکار کنی و بپنداری که براستی خود،تویی که هر چیزی را در زندگی خویش می سازی و صورت می دهی،امّا کیست که میلیونها کهکشان گردننده در فضا را با چنین نظامی دقیق به حرکت در می آورد؟و کیست که فصلهای(سال)و شب و روز را به یکدیگر تبدیل می کند؟بیقین او خداست.

« یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهٰارِ وَ یُولِجُ النَّهٰارَ فِی اللَّیْلِ -شب را در روز می برد و روز را در شب می برد.» چون یکی از آن دو(شب و روز)در دیگری می رود،مقداری از آن را می گیرد و به همان اندازه بر آن فزونی می یابد،و این کاستی و فزونی پیاپی و متقابل در گردش روزانۀ زمین پیرامون محور خود و به سبب گردش آن پیرامون خورشید منتهی به جابجایی و تبدیل فصلها به یکدیگر می شود.تجاوز شب به روز در حدّ نهایی در نیمۀ زمستان است،در حالی که تجاوز روز به شب در حدّ نهایی در نیمۀ تابستان است و در(آغاز)بهار و پاییز روز و شب برابر می شوند.

« وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -و او به اسرار سینه ها(دلها)آگاه است.» براستی،دانش خداوند تنها بدانچه انسان به عنوان دلیلی بر آنچه در دل

ص :22

دارد و نشانه ای از نیّت درونی خود اظهار و ابراز می کند،متوقف نمی ماند و بسنده نمی کند بلکه علم او به درون سینه ها و ذات دلها نفوذ می کند و راه می یابد.شاید کسی بپرسد:رابطۀ میان این دو بخش آیه چیست؟یا به تعبیر دیگر:تجاوز و ورود شب در روز و بر عکس چه رابطه ای با آگاهی خدا از /15 دلها دارد؟پاسخ این است:

که این هر دو نیاز به دقّت و دانش و حکمت دارند،وانگهی هیچ کار و شأنی خداوند را از کار و شأنی دیگر باز نمی دارد و به خود مشغول نمی سازد،پس تدبیر شؤون هستی(و گرداندن عالم کاینات با تمام بزرگی)او را از دقیقترین و ظریفترین کارها باز نمی دارد،و براستی او بر همه چیز مسلّط است و چیرگی دارد و این چیرگی برای خدا سهل و آسان است.و نیز این آیه متضمّن ردّی بر نظر کسانی است که می گویند خدا همّت خود را بتمامی صرف امور بزرگ،چون حرکت ستارگان و زمین کرده و دیگر امور را به آفریدگان خود واگذاشته است.

[سوره الحدید (57): آیات 7 تا 15]

اشاره

آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ (7) وَ مٰا لَکُمْ لاٰ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِیثٰاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (8) هُوَ اَلَّذِی یُنَزِّلُ عَلیٰ عَبْدِهِ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (9) وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ اَلْفَتْحِ وَ قٰاتَلَ أُولٰئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ اَلَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قٰاتَلُوا وَ کُلاًّ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْحُسْنیٰ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (10) مَنْ ذَا اَلَّذِی یُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ (11) یَوْمَ تَرَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ یَسْعیٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ بُشْرٰاکُمُ اَلْیَوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (12) یَوْمَ یَقُولُ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلْمُنٰافِقٰاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا اُنْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ اِرْجِعُوا وَرٰاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بٰابٌ بٰاطِنُهُ فِیهِ اَلرَّحْمَةُ وَ ظٰاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ اَلْعَذٰابُ (13) یُنٰادُونَهُمْ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قٰالُوا بَلیٰ وَ لٰکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ اِرْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ اَلْأَمٰانِیُّ حَتّٰی جٰاءَ أَمْرُ اَللّٰهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللّٰهِ اَلْغَرُورُ (14) فَالْیَوْمَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لاٰ مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوٰاکُمُ اَلنّٰارُ هِیَ مَوْلاٰکُمْ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (15)

ص :23

معنای واژه ها

11[یقرض]

:قرض چیزی است که آن را به دیگری دهی تا به تو برگرداند،و اصل آن قطع است،یعنی قطعه ای باشد که از مالک آن با اجازۀ وی بگیرند به شرط آن که مانندش را بدو باز دهند.

13[نقتبس]

:روشنایی می گیریم،اقتباس به معنی گرفتن آتش است،و گویند:قبسته نارا برای او آتش آوردم،و اقتبسته علما از او دانش فرا گرفتم.

14[و تربّصتم]

:یعنی منتظر مؤمنان و کوشش آنان ماندید(و درنگ و تأمّل کردید)گویند:آنان در فرمانبرداری از خدا شتاب نورزیدند زیرا«تربّص»درنگ و مراقبت کردن و انتظار کشیدن است.

ص :24

به خدا و فرستادۀ او ایمان آورید و انفاق کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیه ها ما را متوجّه ایمان به خدا و پیامبر می کند و به ما دستور انفاق می دهد،از این دیدگاه که انفاق از بزرگترین نتایج ایمان است و پاداشی بزرگ بدان اختصاص دارد،و خود محک پیمانی است که در عالم ذرّ از هر انسانی گرفته اند و مادهّ ای از موادّ تعهدنامه ای است که هر مسلمانی هنگام بیعت و سرسپردن به رهبری مکتبی بر خود فرض و واجب قطعی کرده است.قرآن گونه ای معیّن از انفاق را معلوم و محدود نداشته و تعریف نکرده است،و گر چه چنان که پیداست مراد همان انفاق مال است.هم چنان که اندازه ای نیز برای انفاق معیّن نکرده،زیرا کیفیت مهمتر است نه کمیّت.از این رو میان انفاقی که با پذیرفتن فرمان خدا و دعوت پیامبر پیش از فتح(مکّه)صورت گرفته با انفاقی که پس از آن فتح به عمل آمده تفاوتی می یابیم،و تأکید بر آن است که انفاق نخستین نزد خدا برتر است،زیرا دشوارتر از این یک بوده.بدان هنگام،مؤمن با دشواریهایی بسیار روبرو می شده، همچون فشار سلطۀ حاکم،که انفاق در راه حق را جرمی مستوجب مجازات می شمرده و فشار جامعه نادان واپس گرا که آن را شیفتگی و دیوانگی می شمرده.امّا پس از فتح(مکّه)بسیاری از این فشارها منتفی شد،و چه بسا که انفاق راهی برای کسب شهوت به حساب می آید.از باب تأکید بر نوع انفاق،پروردگارمان ما را به دادن وامی نیکو(قرض حسن)در راه خود فرا می خواند،نه از آن رو که خود به چنان وامی نیاز دارد، /15 بلکه از آن رو که چند برابر آن را در دنیا به ما بازگرداند،و در آخرت نیز آن را نور و سبب و پاداش و رستگاری بزرگ قرار می دهد.

ص :25

سپس این وحی الهی منظره ای از آخرت را پیش چشم ما می گسترد،آنجا که مردان و زنان مؤمن حرکت می کنند و نور ایشان که با انفاق و وام نیکو(قرض الحسن)در راه خدا به وجود آمده پیشاپیش و در جانب راست آنان گسترده شده و پیش می رود.آنان جاودانه در بهشت جای دارند،در حالی که دو رویان و منافقانی که بخل ورزیدند یا در راهی جز برای خدای تعالی بذل مال کردند،در تیرگیها و زیر شکنجه و عذاب دچار پریشان مغزی و جنون اند،و در آنجا در برابر رهایی از شکنجه از آنان فدیه و جان بهایی نمی پذیرند گر چه به اندازۀ زمین انباشته از طلا باشد،در حالی که می توانستند با انفاقی معیّن و محدود در دنیا،در راه خدا و فرمانبرداری از پیامبر و اولیاء او خویشتن را از دوزخ بازخرند و رها سازند،امّا آنان(دلهای)خود راه تباه ساختند و درنگ کردند و در گمان افتادند و آرزوهای دروغین آنان را فریفت و شیطان به آنان نیرنگ زد.

شرح آیات:

[7]

پروردگار ما پس از آن که از خلال صفات خود چون توانایی بر هر چیز و دانش به همه چیز به ما می شناساند و بیان می کند که او اوّل و آخر و ظاهر و باطن و آفریننده ای است که این ملک پهناور از آن او و تدبیر به دست اوست،ما را به ایمان نسبت به ذات والای خود فرا می خواند،بدین اعتبار که این(شناخت صفات مذکور)پایه و اساس و ایمان است.آیا ایمان راستین نه همان است که بر شناخت استوار می شود؟ « آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا -به خدا و فرستادۀ او ایمان آورید و انفاق کنید.» برخی می پرسند:آیا این خطاب متوجّه مؤمنان است؟که این تحصیل حاصل است،زیرا آنان خود مؤمن اند و ایمان آورده اند،یا متوجّه غیر مؤمنان است؟ که این جایز نیست زیرا امر و فرمان تنها مؤمن را ملزم می کند.

پاسخ این است که:

ص :26

اوّلا:ایمان درجات و مراتبی دارد،پس درست است که خطاب به مؤمنان باشد که آنان را به درجۀ ایمانی بالاتر فرا می خواند،و انفاقی که در این آیه بدان امر شده خود یکی از درجه های ایمان است،پس همۀ مؤمنان انفاق کننده نیستند.

ثانیا:امر به ایمان و انفاق حتی شامل غیر مؤمن نیز می شود و او را نیز ملزم می کند،پس اگر مخاطب مسلمانی باشد که هنوز ایمان به دلش راه نیافته فرا خواندن او به ایمان و انفاق رواست،و اگر او را کافر فرض کنیم باز این دعوت استوار و الزام آور است.این پیامبر خداست(ص)که کافران و مشرکان را چنان که از حضرتش مشهور و زبانزد است به یگانه پرستی دعوت می کند:«قولوا لا إله إلا اللّٰه تفلحوا بگویید خدایی نیست بجز خداوند تا رستگار شوید.»این بدان معنی نیست که امر آن حضرت(ص)ناشایست و زشت و یا دعوتش غیر الزام آور بوده است.پس این امر و فرمان هنگامی که امری عقلی باشد هر صاحب عقلی را ملزم می کند و هنگامی که شرعی باشد هر کسی را که حجّت بدو ابلاغ شده و رسیده ملزم می سازد،گر چه اذعان و اعتراف نکرده باشد،و دلیل بر این سخن بیم عذابی است که خداوند به مخالفان اوامر خود می دهد،و امر به ایمان-و بدنبال آن انفاق-مربوط به داشتن عقل است،هم چنان که مقتضای شریعت نیز می باشد.

اگر شناخت و معرفت منوط به ایمان باشد،همانا ایمان منوط به انفاق است،زیرا انفاق بی ایمان و جز در راه خدا،ارزشی ندارد.خدای تعالی گوید:

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ مَثَلُ مٰا یُنْفِقُونَ فِی هٰذِهِ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ وَ مٰا ظَلَمَهُمُ اللّٰهُ وَ لٰکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (1) -همانا آنان را که کفر ورزیدند اموال و فرزندانشان از (عذاب)خدا نتوانند رهانید و آنان اهل دوزخ و در آن جاودانه اند.داستان (کافران)در مالی که در راه زندگی دنیوی خود خرج کنند به باد سردی سخت ماند

ص :27


1- 14) -آل عمران116/-117.

که به کشت قومی ستمکار بزند و همه را نابود کند،و خدا بر آنها ستمی نکرده بلکه آنان خود به خویشتن ستم می کنند.»ایمان تنها انفاق را به سوی هدفهای درست رهنمون نمی شود و آن را ضمن پرتابگاهها و انگیزه های مطلوب قرار نمی دهد،بلکه ایمان است که به انسان اراده و توانایی جلوگیری از تجاوز حرص نفس و نیروی خویشتنداری و دیگر فشارها و انگیزه های متعارض را می دهد.پس مؤمن مال خود را در راه خدا می دهد زیرا معتقد است که این امر منجر به رشد و تعالی و رسیدن به بهشت و مهمتر از همه،خرسندی خدا می شود،از این رو انفاق خود را زیان و خسارت نمی شمارد بلکه آن را سود در زمان حال و آینده می داند.وانگهی گیریم که در دنیا سودی به دست نیاورد اما بیقین در آخرت پاداشی ارزشمند و با ارج خواهد یافت.

یکی از انگیزه های عینی و دور از هدفهای شخصی انفاق،افزون بر ایمان، آگاهی عمیق و استوار از این حقیقت است که ما براستی از جانب خود انفاق نمی کنیم،بلکه از دارایی خداوندی که ما را در این مورد جانشین و نایب خود قرار داده انفاق می کنیم.پس چرا در حالی که او، /15 که مالک حقیقی و اصلی این مال است،امر به انفاق می کند،ما بخل ورزیم و جلوگیری کنیم؟از این رو است که قرآن تأکید می کند و گوید:

« مِمّٰا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ -از آنچه شما را در آن جانشین خود(یا وارث پیشینیان)قرار دادیم.» دربارۀ«مستخلفین»دو معنی ذکر کرده اند،یکی از آنها این که:انسان در دارایی به عنوان خلف(و وارث)سلف(و پیشین)خود می آید و معنی عبارت چنین می شود:پیش از آن که خداوند با میراندن شما دیگری را خلف(و وارث) شما قرار دهد،یا دارایی شما را بدو منتقل کند،انفاق کنید.و دومی این که:

مالک حقیقی شما نیستید بلکه خداست،گر چه به شما اجازۀ تصرّف در آن را داده، و صلاحیّت کار کردن با آن را به عنوان نعمتی به شما بخشیده،بدان گونه که شما خلیفگان و نایبان او در این مورد هستید.و این دو معنی،هر دو برای تشویق و

ص :28

برانگیختن به انفاق یکسان است،امّا معنی نخستین(به موجب ادلّه)آشکارتر است،به دلیل گفتۀ خدای تعالی:« وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّٰالِحِینَ (1) -و از آنچه روزی شما کردیم انفاق کنید پیش از آن که مرگ بر یکی از شما فرا رسد،در آن حال گوید پروردگارا اجل مرا اندکی به تأخیر انداز تا صدقه(و انفاق)بسیار کنم و از نیکوکاران شوم.» « فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ -پس آنان را که از شما ایمان آوردند و انفاق کردند پاداشی بزرگ است.» امّا کسی که ایمان می آورد و انفاق نمی کند،اگر از انفاق واجب خودداری کرده باشد عذاب دارد،و اگر از انفاق مستحبّ بوده باشد،پاداش او چون پاداش انفاق کنندگان نخواهد بود.

[8]

چرا انسان ایمان به پروردگار خود را ردّ کند و کنار گذارد در حالی که اوست که وی را آفریده و روزی می دهد و نگهبانی می کند؟ « وَ مٰا لَکُمْ لاٰ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ -و برای چه شما به خداوند و فرستادۀ او ایمان نمی آورید،در حالی که او شما را فرا می خواند که به پروردگار خود ایمان آورید؟» این دعوت و فراخوانی امری نوپدید و باطل نیست،بلکه با حقیقت سپرده در سرشت هر آفریده ای از زمان پیمان بستن او با پروردگار خود همراه است.خدای تعالی گوید:« وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ. أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ /15 أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ. وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (2)

ص :29


1- 15) -المنافقون10/.
2- 16) -الاعراف،172 تا 174.

«و هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم ذریّۀ آنها را بر گرفت و آنها را بر خود گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟گفتند:بلی،ما به خدایی تو گواهی دهیم که دیگر در روز قیامت نگویند ما از این غافل بودیم.و یا نگویید که براستی پدران ما به دین مشرک بودند و ما نیز فرزندان پس از آنان بودیم،آیا به کردار اهل باطل ما را به هلاکت خواهی رساند؟.و بدین گونه آیات خود را تفصیل می دهیم باشد که از راه باطل باز گردند.» « وَ قَدْ أَخَذَ مِیثٰاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -و از شما پیمان گرفته،اگر مؤمن هستید.» یعنی اگر پیمان نخستینی و پیشین را دائر بر فرمانبرداری از خدا و پیامبر داده اید،انفاق کنید.

برخی از مفسران گفتند:پیمان عالم ذرّ برای برانگیختن و تحریض مفید نیست،زیرا ما آن پیمان را به یاد نمی آوریم،پس چگونه حجّتی بر ما تواند بود؟ عطاء و مجاهد و کلبی و دو مقاتل گفتند:مراد هنگامی است که خداوند انسان را از پشت آدم برآورد،و گفت:« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (1) -آیا من پروردگار شما نیستم؟گفتند:بلی»و فخر رازی گفتۀ آنان را رد کرد و گفت:این(تفسیر)ضعیف است،و آن بیان از آن رواست که خدای تعالی پیمان گرفتن را یاد کرده است تا سببی باشد که مردم را عذری در ترک ایمان پس از آن باقی نماند،و گرفتن پیمان هنگام بیرون آوردن آنان از پشت آدم برای این گروه معلوم نیست مگر بنا بر گفتۀ پیامبر(و در ردّ رأی آنان ادامه می دهد تا آنجا که گوید:)پس دانستیم که تفسیر این آیه بدین معنی روا نیست، (2) و حقیقت حال این است که خداوند از بنی آدم پیمان نگرفت و از آنان بر خودشان گواهی نستاند مگر برای آن که روزی از روزها به وسیلۀ فرستادگان و اولیا و حجّتهای خود ادای پیمان را باز خواهد و آن پیمان به

ص :30


1- 17) -الاعراف172/.
2- 18) -التفسیر الکبیر،در تفسیر همین آیه.

صورت شناخت و معرفت و ایمان فطری در دلهای مردم سپرده شده است.و شاهدی که پیش از این از سورۀ اعراف آمده آشکار و مؤیّد این معنی است.

احتمال دارد که معنی ایمان همان جنبۀ عملی آن باشد که در انفاق متجلّی و نمودار است.پس معنی آیه چنین می شود:اگر براستی مؤمن اید دعوت پیامبر را در مورد انفاق پاسخ گویید.

یکی(از مفسّران)گفته است:معنی این آیه چنین است:اگر از کسانی هستید که این شواهد برای آنان کافی است،ایمان آورید.

[9]

دیگر بار می پرسیم:چرا انسان ایمان را نپذیرد و رد کند؟ایمانی که خسارت و زیان نیست بلکه خود سودی است کلان،زیرا بیگمان ایمان او را از تیرگیها به روشنایی می آورد،از ظلمات ظلم و ستم به نور /15 عدالت،و از ظلمات عقایدی سخیف که خرد را از حقایق دور می کند و در پرده نگاه می دارد به نور عقیدۀ درست آسانگیری که خرد را به شناخت حقایق بر می انگیزد،و از ظلمات عقده هایی روانی که لذّت زندگی را می گیرد،به نور بیداری و آگاهی.و این همه به وسیلۀ رسالت خداوند به انسان کامل می شود.

« هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ عَلیٰ عَبْدِهِ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ -اوست که بر بندۀ خود آیات روشن را فرو می فرستد تا شما را از تیرگیها به روشنایی در آورد.» قرآن نقشه ای شامل متکامل و درست از جوانب و ابعاد زندگی برای ما ترسیم می کند و خرد و نفس را از اندیشه های گمراه کننده و عقده ها و گرهها آزاد می سازد.براستی قرآن نفس را از رشک و کین و بدگمانی و شک پاک می کند،و اینها تمام تیرگیها و ظلمات است،و در برابر در آن سازش و عشق و خوش گمانی و همخویی را می کارد و می نشاند.چنان که از مهمترین تیرگیهایی که هدف رسالتهای الهی بیرون آوردن انسان از آن است همان نظامهای فاسدی است که بر گردن مردم سوار و چیره شده امّت را از پیشرفت باز می دارد،و بر مردم است که بدانند ایمان ریشه دارد و انفاق است که آنان را به رهبریها و جنبشهای مکتبی

ص :31

فرا می خواند که هدف آن آزاد ساختن از آن تیرگیها و ظلمات به روشنایی دولت حق و عدل است.و این امر بی شک آنان را مکلّف به مقداری از فداکاریها و از خود گذشتگیها می کند،ولی باید دریابند و بدانند که این به مصلحت و خیر آنان در دنیا و آخرت است.هدف ایمان و انفاق آن است که جامعه ای متمدّن از نظر روانی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بنا کنند.این همه از رأفت و رحمت خدا نسبت به بندگان خود است.

« وَ إِنَّ اللّٰهَ بِکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ -و براستی که خداوند به شما بسیار مهربان و سخت بخشنده است.» آری،ایمان پاره ای مسئولیتها را بر دوش ما می نهد،و ما نیاز داریم بدان ملتزم باشیم و خواهشهای خود مخالفت ورزیم ولی این چنان که پاره ای می پندارند غرامت و خسارتی نیست.ایمان از ما انفاق خواسته،امّا نه برای آن که خدای سبحانه و تعالی از آن سود ببرد بلکه برای آن که سود آن به ما نوع بشر باز گردد و این از آن رو است که(انفاق)نفسهای ما را تزکیه و پاک می سازند و ما را تربیت می کند و می پرورد،و اجتماعی متکامل و نیرومند می سازد،و اقتصاد ما را رشد می دهد، افزون بر آن که سبب خرسندی خدا و پاداش او در آخرت می شود،چه خدای تعالی گفته است:« خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ /15 وَ تُزَکِّیهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاٰتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (1) -صدقه ها را از ایشان بستان تا (نفوس)آنها را پاک و پاکیزه سازی و آنها را به دعای خیر یاد کن که دعای تو تسلّی و تسکینی برای ایشان است و خدا(به دعای پاکدلان)بسیار شنوا و داناست.»و گفت:« یَمْحَقُ اللّٰهُ الرِّبٰا وَ یُرْبِی الصَّدَقٰاتِ (2) -خدا ربا را نابود می کند و صدقات را افزونی می بخشد»و گفت:« قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ وَ مٰا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ (3) -بگو که خدا روزی

ص :32


1- 19) -التوبة103/.
2- 20) -البقرة276/.
3- 21) -سبأ39/.

را بر هر کس از بندگانش که بخواهد وسعت می دهد و برای او اندازه می کند،و هر چه شما انفاق کنید به شما عوض می دهد و او بهترین روزی دهندگان است.» ما باید حقیقت رسالت و رأفت و رحمت خدا را از نزدیک لمس کنیم،اگر اندک زمانی به عقب بر گردیم تا دو واقعیّت را در یک جامعه که در شبه جزیرۀ عربستان می زیسته مقایسه کنیم:وضع و واقعیت پیش از اسلام و وضع و واقعیّت آن جامعه پس از اسلام.پیش از اسلام اجتماعی ناتوان و از هم گسیخته و عرضۀ طامعان و دشمنیها و جنگها بوده و پس از آن اجتماعی نیرومند و متحد و مظهر تمدّن شده است.و خدای تعالی در اشاره بدین نعمت بزرگ گوید:« وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ کُنْتُمْ عَلیٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهٰا کَذٰلِکَ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (1) -و به یاد آرید این نعمت خدا را بر خود که شما دشمنان یکدیگر بودید،پس خدا دلهای شما را با یکدیگر الفت داد و بر اثر نعمت او برادران یکدیگر شدید در حالی که بر پرتگاه آتش بودید،خدا شما را از آن آتش نجات داد، خداوند آیات خود را بدین گونه برای شما بیان و آشکار می کند باشد که راهنمایی شوید»و فاطمه زهرا(ع)سخنی گفت که محتوای این آیه و مانند آن را منعکس و بازگو می کند:«خدا پیامبر را برانگیخت و مبعوث کرد تا امر خود را به تمامی رساند و عزم خود را در گذراندن حکم و فرمانش نشان دهد و اندازۀ رحمتش را به جریان اندازد،پس دید که فرقه ها در ادیان خود متفاوت و پراکنده اند،یا در زاویۀ آتشگاهشان معتکف شده اند و یا به پرستش بتهایشان مشغول اند،با وجود آشنایی با خدا و آگاهی از هستی او،منکر اویند.از این رو خداوند به وسیلۀ پدرم محمد(ص) آن تیرگی را روشنایی بخشید و گره اندوهها را از دلها گشود و پردۀ غمها را از برابر دیدگان به کنار زد و به هدایت و راهنمایی مردم پرداخت و آنان را از گمراهی و بیخردی نجات داد و از کور دلی به بینایی و آگاهی کشاند و به این دین استوار

ص :33


1- 22) -آل عمران103/.

هدایتشان کرد و آنان را به راه راست فراخواند...تا آنجا که گوید:و شما بر سر پرتگاه آتش بودید،دوشاب نوشنده،و شکار آزمند،و لهیب شتابان،و محلّ نهادن گام،شرنگ حوادث ناگوار را می نوشیدید و دیگ(هوس)می پختید،خوار و بی مقدار بودید و هر دم بیم آن داشتید که مردمی که پیرامون شمایند شما را بربایند.

آن گاه خدای تبارک و تعالی پس از آن چنان وضعی شما را به وجود محمد(ص) نجات داد.» (1) /15 [10]

پس چرا بشر از این آیات پیروی نمی کند و گام بر اساس آنها برنمی دارد،در صورتی که این آیات آدمیان را از تیرگی به روشنایی می کشاند؟آیا تاریکی بهتر از روشنایی است؟یا عذاب و شکنجه بهتر از رأفت و مهربانی خداست؟ « وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لِلّٰهِ مِیرٰاثُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -و برای چه در راه خدا انفاق نکنید؟در حالی که میراث آسمانها و زمین از آن خداست.» هر نعمتی که در دست انسان است امانت است،روانش و کالبدش و داراییش و هر چیز که دارد همه امانت است،و روزی می رسد که باید این امانتها را به صاحب اصلی آنها که همان خداوند است باز پس دهد،و از هر کس می پرسند که با آن امانتها چه رفتاری کرده است« ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ (2) «آن گاه،آن روز از این نعمتها بیگمان بازپرسند»،« وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ -در جایگاه حساب نگاهداریدشان که براستی مسئولند.» (3) چرا آدمی مال و امانت خدا را بی اجازۀ او برای خود نگاهدارد؟آیا پس از چنین کاری سزاوار مجازات نیست؟ « وَ مٰا ذٰا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقَهُمُ اللّٰهُ (4) -و چه زیان به آنان می رسد اگر به خدا و روز قیامت ایمان آورده اند،از آنچه خدا روزی آنان کرده

ص :34


1- 23) -الاحتجاج،ج 1،ص 99-100.
2- 24) -التکاثر8/.
3- 25) -الصّافات24/.
4- 26) -النساء39/.

چیزی انفاق کنند؟» انفاق و خرج کردن در راه خدا با صرف مال برای غرضهایی دیگر متفاوت است،زیرا در مورد اوّل انفاق پذیرفته می شود و پاداش دارد ولی مورد دوم پذیرفته نمی شود و چه بسا آدمی به سبب آن مجازات شود.انفاق نوع نخست را نیز درجاتی است و بعضی از انواع آن را بر نوعی دیگر برتری باشد و این بسته به سطح و میزان ایمان صاحب انفاق و شرایط و اوضاع و احوال و داده های محیط بر آن است،پس بیگمان کسی که پیش از فتح مکّه و پیروزی انفاق کرده،حتماً از نظر برتری و درجه بزرگتر(و انفاقش مؤثرتر)است.و این برتری به جهاتی است که مهمترین آنها عبارت است از:

1-پیشی و سبقت او در گرویدن به حق و اقدام به کار نیک و عمل صالح،و اینکه شاید بسیاری از پیوستگان بعدی به سبب او رهنمایی شده باشند،پس او کسی است که این گفتۀ پیامبر(ص)دربارۀ او صدق می کند که می فرماید:«کسی که سنّتی نیکو نهد به روز قیامت مزد آن سنت از آن اوست به اضافۀ مزد آن کس که بدان عمل کرده است،و این از مزد هیچ یک از آنان نمی کاهد»،هم چنان که وی مصداق این گفتۀ خدای تعالی است که« وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1) و پیشگامان پیشگامانند و آنان براستی نزدیکان درگاهند.» 2-نقش او در استقرار حکومت خدا در جامعه،که این بیگمان برتری بزرگی است،و بسیاری از /15 انفاقها و پیکارهایی که پس از فتح مکّه صورت گرفته بر اثر همان پیروزی و توفیق نخستین است که به سبب آن دشواری بر طرف شد و شرایط و اوضاع و احوال موافق و مخالف روبراه گشت و بسیاری از مردم آمادۀ انفاق در سایۀ اجتماع مسلمان شدند،و این آمادگی بیش از آمادگی آنان برای انفاق در دوران خود جنبش و فعالیّت آغازین نهضت بود،چه در آن ایّام مستضعف و ناتوان نگهداشته شده بودند.و شاید اگر آن پیشگامان برای تقویت شالودۀ این

ص :35


1- 27) -الواقعة10/ و 11.

رسالت چنان پایه ای نمی نهادند،بعداً چنین بنایی بر آن استوار نمی شد.

3-از آن رو که انفاق و پیکار پیش از فتح مکّه دشوارتر و نسبت به انسانی که دست بدان زده مبارز طلبانه تر بوده است و بسیاری از مصایب و مشکلات را برای او به وجود می آورده،زیرا دشمنان رسالت آن را به عنوان فعالیّت سازمانهای تبهکار می شناختند.در فضیلت و برتری آن اقدامات همین بس که چنان کس در شرایطی به کار پرداخته که مبارزات و عکس العملهای شدیدتری را بر می انگیخته و تمام مردم(به مبارزه با رسالت)سینه پیش داده و عرض اندام کرده بودند،و پیامبر(ص) وقتی می گوید«بهترین کارها مخاطره آمیزترین و گزنده ترین آنهاست»به همین حقیقت اشاره می کند.امّا انفاق پس از پیروزی و فتح مکه وسیله و راهی برای رسید به مجد و افتخار اجتماعی است.

انفاق پیش از فتح مکه دلالت بر ژرفی ایمان دارد،زیرا انفاق کننده در آن زمان می بایست از سه گردنۀ دشوار بگذرد:گردنۀ مالدوستی،و گردنۀ فشارهای سیاسی،و گردنه رقابتها و مبارز طلبیهای اجتماعی.همچنین اقدام او به جنگ و پیکار و انفاق بدان هنگام انگیخته از روح ایمانی ناب او بوده نه آمیزۀ عوامل جذب و دفع سود و زیان.

« لاٰ یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قٰاتَلَ أُولٰئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قٰاتَلُوا -آنان که پیش از فتح(مکّه)انفاق کردند(با دیگران)برابر نیستند،آنان به درجه بزرگتر از کسانی باشند که پس از فتح انفاق و پیکار کردند.» امّا سزاوار نیست که این برتری(تنها)سبب پیشرفت برای یک گروه و یا موجب نومیدی و احساس حقارت نزد گروهی دیگر شود،هم چنان که این برتری بدان معنی نیست که پیوستگان بعدی را بهره و فضلی نباشد،هرگز...

« وَ کُلاًّ وَعَدَ اللّٰهُ الْحُسْنیٰ -و خداوند همه را وعدۀ نیکوترین پاداش داده.» یعنی بهشت و خرسندی و پاداش.قرآن در پایان این آیه تأکید می کند که

ص :36

این برتری دادن /15 تنها بر اثر پیوستن به صفوف مجاهدان رسالت پیش از فتح مکه نیست و نیز به عوامل شخصی منحصر به همان نسل بستگی ندارد،هرگز...بلکه این برتری بسته به اعمال نیکی است که دانش خدا بر آنها احاطه و آگاهی دارد.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و خدا بر هر چه کنید بسیار آگاه است.» پس کافی نیست که نسل پیشین به افتخارات گذشتۀ خود ببالد و به پشتوانۀ این برتری از کار و کوشش باز ایستد،و شاید در این پایان آیه اشاره ای باشد لطیف به موضع گیری اسلام در مورد مبارزۀ نسلها،بدین معنی که در همان حال که به وجود نسلها و حتی به تمایز آنها از یکدیگر اعتراف می کند آنها را به مبارزه با یکدیگر فرا نمی خواند بلکه آنها را به پیوستن و همکاری و مسابقۀ سازندۀ در میدان کوشش و کار دعوت می کند.

[11]

پاره ای به مجادله گویند:در حالی که ملک آسمانها و زمین از آن خداست،و او خود بر هر چیزی تواناست،پس چرا به ما فرمان انفاق می دهد؟ خداوند در مورد امثال این گروه گوید:« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشٰاءُ اللّٰهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (1) -و چون به ایشان گفته شود از آنچه خدا روزی شما کرده انفاق کنید،آنان که کافرند به آنان که مؤمن اند گویند:آیا به کسی بخورانیم که اگر خدا می خواست خود بدو می خورانید؟شما که به ما چنین می گویید،در گمراهی آشکاری بسر می برید.»این همه بهانه تراشی آنان برای واپس نگهداشتن خود از حقّ و کوششی برای گریز از مسئولیّت است،امّا مؤمنان بی نیازی خدا را درک می کنند و می دانند اگر او انفاق را مقرر کرده از آن روست که بندگان خود را بیازماید و ادای فرمانبرداری از خود را که با او پیمان بسته اند از آنان بخواهد.امیر مؤمنان(ع)گوید:«چشمان خود را به شب بیدار دارید،و شکمهای خود را به لاغری در آرید،قدمهای خود را به کار گمارید و از انفاق و هزینه کردن اموال خود(در راه خدا)دریغ مدارید،از پیکرهاتان بگیرید و به

ص :37


1- 28) -یس47/.

جانهاتان بدهید،و در بخشیدن از آن به این بخل نورزید که خدای تعالی گفته است:

«اگر خدا را یاری کنید او نیز شما را یاری می کند و گامهاتان را استوار می دارد.» (1) و گفته است:«کیست که به خدا وام دهد،نیکو وامی،پس آن را برای او دو چندان سازد و برای او مزدی گرانقدر باشد.» (2) خدا از روی خواری از شما یاری نمی طلبد و از سر تنگدستی از شما وام نمی خواهد،از شما در حالی یاری خواسته که سپاهیان آسمانها و زمین او راست،و نیز در حالی وامخواهی کرده که گنجینه های آسمانها و زمین از آن او،و خود بی نیاز و ستوده است.او خواسته است شما را بیازماید تا کردار کدام یک از شما بهتر آید،پس /15 با کردارهای خود بشتابید و پیشی گیرید تا از شمار همسایگان خدا در سرای او باشید.» (3) آری،خدای تعالی به ما و به هیچ یک از بندگان خود نیازمند نیست،و ما براستی مالک چیزی نیستیم مگر از فضل و رزقی که او به ما داده،و دعوت او از ما برای انفاق به مصلحت خود ماست،و با هزینه کردن و انفاق در راه اوست که ما مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خود را حلّ می کنیم و نفسهای خود را پاکیزه می سازیم و در آخرت مزد و پاداش بزرگ می بریم.پس ندای او را به گوش جان بشنویم و به دعوت او پاسخ دهیم که گوید:

« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً -کیست که به خدا وام دهد،نیکو وامی؟» براستی،او از ما نمی خواهد که تمام اموال خود را در راه او هزینه کنیم، بلکه فقط پاره ای از آن را می خواهد.(واژۀ)قرض به معنی جدا کردن و بریدن (جزئی از کلّ)است،و شاید در این کلمه اشاره ای باشد بدان دشواری ای که انسان هنگام خرج کردن مال با آن روبرو می شود و شبیه به بریدن و جدا کردن است.یا آیا نمی خواهد با خواست و هوای آدمی و مالدوستی او مخالفت کند؟پس

ص :38


1- 29) -سورۀ محمّد(ص)7/.
2- 30) -البقرة245/.
3- 31) -نهج البلاغة،(برگرفته به تقریب از)ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی،ص 195-196.

در این صورت آدمی باید تحمّل کند و بداند که این کار به صلاح او در دنیا و آخرت است.

پروردگار ما هر انفاق و خرج کردن مالی را نمی خواهد بلکه انفاق نیکو را می خواهد،و چنین اتفاقی جز با اوصاف زیر صورت نمی پذیرد:

1-این که از مال حلال باشد.ابو بصیر از ابی عبد اللّه(ع)دربارۀ این گفتۀ خدای عزّ و جلّ که فرماید:« أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا کَسَبْتُمْ (1) -از پاکیزه ترین چیزهایی که به دست آوردید انفاق کنید»روایت کند که گفت:«این مردم در زمان جاهلیت مکاسبی بد داشتند،چون اسلام آوردند خواستند آن در آمدها را از دارایی خود بیرون کنند از این رو آنها را به عنوان صدقه و زکات عرضه کردند، امّا خدای عزّ و جلّ نپذیرفت گر آن که از پاکیزه ترین مالی که کسب کرده اند بپردازند»، (2) و دربارۀ گفتۀ خدای تعالی که فرماید:« وَ لاٰ تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ (3) -و(اموال)پلید را برای انفاقتان معیّن نکنید»گفت:«مردم هنگامی که اسلام آوردند در آمدهایی به دست آمده از ربا و اموال پلید داشتند،کس بود که بعمد همین بخش از دارایی خود را معین می کرد و اختصاص به صدقه و زکات می داد،پس خداوند آنان را /15 از این کار نهی کرد،چه صدقه و زکات جز از درآمد پاکیزه شایسته نباشد». (4) پیامبر خدا(ص)گفت:«همانا خدای تعالی پاکیزه است و جز پاکیزه نمی پذیرد». (5) شاید تأکید احادیث و آیات بر این شرط از آن روست که کسی بخواهد در آمدهای حرام خود را توجیه و تطهیر کند و به نیرنگهای گوناگون شرع را به انصراف و انحراف افکند،مانند خرج کردن پاره ای از آن مال در ساختن مسجدها و حسینیه ها،و مشارکت در طرحهای خیریّه،ولی اینان باید بدانند که این

ص :39


1- 32) -البقرة267/.
2- 33) -وسائل،ج 6،ص 325.
3- 34) -البقرة267/.
4- 35) -تفسیر العیاشی،ج 1،ص 149.
5- 36) -مجمع البیان،ج 9 در تفسیر این آیه.

کار ایشان را از مسئولیت در برابر خدا مصون نمی دارد و سودی به آنان نمی رساند.

2-این که خالصانه برای خدا باشد،خدای تعالی گوید:« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (1) -همانا خدا از پرهیزگاران می پذیرد»و این روش اولیاء اوست(ع)که:« وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً. إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً. إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (2) -و برای دوستی خدا به فقیر و یتیم و اسیر خوراک می دهند(و گویند)ما از قهر پروردگار خود به روزی که(از رنج آن)چهرۀ مردم درهم فشرده و دژم است،می ترسیم»،امّا اگر انسان برای نزدیک شدن به طاغوت،یا به طمع مقام و منصب،و گذراندن حاجتی نزد رهبری مکتبی،یا برای ریا کاری با مردم و یا حرص و له له زدن به دنبال شهرت و آبرو هزینه کند،چنین انفاقی وامی نیکو(و به تعبیر قرآن«قرضاً حسناً»)نیست بلکه همان هزینۀ بدی است که سزاوار بازخواست و مجازات است،زیرا راهی است به فساد و ایجاد فساد در جامعه،و بر رهبری مکتبی واجب است که در مورد این گونه از مالداران هشیار باشد که به تقویت جنبش و دولت اسلامی تظاهر می کنند ولی در واقع در پشت این تظاهر چیزی جز رسیدن به سود و مصالح خود و پوشاندن خطاهای خویش و بازی کردن با اقتصاد و جامعه نمی خواهند،و شک نیست که سخن نیکو بهتر از این گونه انفاق است،و خدای تعالی گفته است:« اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ ثُمَّ لاٰ یُتْبِعُونَ مٰا أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لاٰ أَذیً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ. قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهٰا أَذیً وَ اللّٰهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا /15 صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ وَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوٰانٍ عَلَیْهِ تُرٰابٌ فَأَصٰابَهُ وٰابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لاٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِمّٰا کَسَبُوا وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ

ص :40


1- 37) -المائدة27/.
2- 38) -الانسان(الدهر)8/ تا 10.

(1)

-کسانی که داراییهای خود را در راه خدا انفاق کنند و در پی آنچه انفاق می کنند منّتی(بر نیازمندان)ننهند و آزاری نرسانند،پاداش آنان نزد پروردگارشان برای آنان محفوظ است و بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند بود.سخنی نیکو و آمرزش طلبی(در پاسخ فقیر)بهتر است از دادن صدقه ای که در پی آن آزار(و توهین یا زخم زبانی)باشد،و خداوند(از صدقۀ خلق)بی نیاز(و بر بخل آنان)بردبار است.ای کسانی که ایمان آوردید!صدقه های خود را با منّت نهادن و آزار رساندن به هدر ندهید!مانند آن کس که مال خود را از روی ریا کاری با مردم انفاق کند ولی به خدا و روز قیامت ایمان نیاورد،مثل او مانند سنگی سخت است که بر روی آن خاک نشسته است،و رگباری بر آن ببارد و آن را هم چنان سخت بر جای گذارد که نتوانند هیچ حاصلی از آن به دست آورند،و خدا گروه کافران را رهنمایی نمی کند.» 3-این که انفاق در موارد درست خود صرف شود و به دریافت کنندۀ مشروع خود برسد،پس در این صورت است که آدمی بالفعل آن را به خداوند وام داده است،آری،از انفاق کننده نمی خواهند که به تفتیش عقاید مردم بپردازد و از آنان بازپرسی کند،ولی شایسته است که بداند مال خود را کجا می نهد(و به چه مصرفی می رسد).در خبر مشهور آمده است:«گامهای بنده بر پل صراط پیش نمی رود مگر آنکه نخست از پنج چیز او بپرسند(از جمله:)از مال او که از کجا به دست آورده و در چه راهی هزینه کرده»و خدای عزّ و جلّ گوید:« إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ (2) -اگر صدقه ها را به مستحقان آشکارا دهید،کاری است نیکو ولی اگر آن را در نهان به نیازمندان برسانید برای شما بهتر است».و امام صادق(ع)گفت:«اگر مردم آنچه را خداوند به آنان امر کرده به دست آورند و در راهی که آنان را از آن نهی کرده

ص :41


1- 39) -البقرة262/ تا 264.
2- 40) -البقرة271/.

انفاق کنند خدا آن انفاق را از آنان نمی پذیرد،و اگر مال را از راهی که خدا نهی کرده به دست آورند و در راهی که امر کرده انفاق کنند،خدا آن را از آنان نمی پذیرد مگر آن که مال را از راه حق به دست آورند و در راه حق انفاق کنند.» (1) طبیعة پاداش بر پایۀ نیّت است و از انسان خواسته اند که عمل به ظاهر کند،ولی اگر همراه با خلوص نیّت هدفش نیز درست باشد البته پاداش او از کسی که اخلاص دارد ولی عملش به هدف درست نرسیده،بیشتر خواهد بود،در صورتی که اقدام این یک به سبب اهمال بوده باشد.زیرا اگر در موارد انفاق(یعنی گیرندگان و مصارف شایستۀ آن)خطا شود به حالات و نتایجی منفی و معکوس از نظر اجتماعی و سیاسی و اقتصادی می انجامد.

از مهمترین موارد(و شایستگان دریافت انفاق)امام معصوم و جانشین(یا نمایندۀ)او در رهبری جامعه ای مسلمان یا اجتماعی مکتبی است که برای برپا داشتن فرمان خدا و آزاد کردن شهرها و بندگان خدا از یوغ ستم و فساد و پیروی اجباری،می کوشد.امام صادق(علیه السلام)گوید:«خداوند /15 به سبب نیازمندی خود،از آفریدگان خویش نپرسید که برای وام دادن چه در دست دارند،و هر حقّی که از آن خداست همان حق از آن ولیّ اوست»، (2) و در روضة الکافی از ابو الحسن الماضی(شیر بیشۀ شجاعت)امام کاظم(ع)آمده است که در بیان گفتۀ خدای تعالی:« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ (تا پایان آیه)گفت:(قرض الحسن پرداخت سهم امام در دولت فاسقان است». (3)

امّت باید بداند که هر چه جنبشهای رسالتی و رهبریهای صالح را تقویت کند و هر چه به سوی پیروزی پیش رود و در بالا بردن و توانمندی طلایه داران مجاهد آن مساهمت کند،باز بسیاری از طرحها در راه جهاد و پیروزی موجود است که انتظار کمک و مساعدتی دارد تا آن را بر روی زمین به صورت واقع درآورد و تحقق

ص :42


1- 41) -وسائل،ج 6،ص 326.
2- 42) -نور الثقلین،ج 5،ص 239.
3- 43) -همان مرجع،نقل از الروضه.

بخشد،و همسر رسول اکرم،خدیجه دختر خویلد(علیهما السلام)نمونه و سرمشقی نیکو برای ماست.وی دارایی خود را برای به دست آوردن خرسندی خدا و جهاد در راه او به اسلام واگذاشت و تقدیم کرد.حال که این مسئولیت بر عهده یکا یک افراد امّت نهاده شده،شک نیست که مسئولیت بیشتر متوجّه کسانی است که خداوند آنان را از نعمت دارایی بهره داده است،و از آنان می خواهند که در برابر خدا و امّت و تاریخ،مسئولیت خود را بر عهده گیرند و تحمّل کنند و در نبرد میان باطل(که در نظامهای جاهلی مجسّم شده)و حق(که در رهبریها و جنبشهای راستین رسالتی مجسّم است)،تکلیف واجب خود را ادا کنند،و هر انفاق کننده ای مطمئن باشد که یاری دادن به حق تنها به مصلحت امّت نیست بلکه به مصلحت شخص او نیز هست،و مالی که انفاق می کند کاهش نمی یابد بلکه خداوند در آن مال بدو برکت خواهد داد.

« فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ -پس آن را(برای او)چند برابر گرداند.» در دنیا،قرآن برای این چند برابر کردن مثلی می زند،آنجا که گوید:

« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّٰهُ یُضٰاعِفُ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (1) -مثل آنان که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند همانند دانه ای است که از یک دانه هفت خوشه بروید و در هر خوشه یکصد دانه باشد(یعنی از دانه ای هفتصد دانه برآید)و خدا از این مقدار نیز بر هر که خواهد بیفزاید و خدا گشایش دهنده و بسیار داناست.»و امام علی(ع)گفت:«الصدقة تنمی /15 المال عند اللّٰه-صدقه مال را نزد خدا افزون می سازد.» (2) و این پاداش در این حدّ متوقف نمی ماند،بلکه برکت پیرامون زندگی او را فرا می گیرد،و دامنۀ آن به اطرافیان او و نسلهای آیندۀ پس از او می کشد.

امام صادق(ع)گفت:«چون بنده صدقه را نیکو بپردازد خداوند نیز جانشینی او را

ص :43


1- 44) -البقرة261/.
2- 45) -بح(بحار الانوار)،ج 77،ص 268.

پس از او بر فرزندانش نیکو می گرداند» (1) و این چنین،پاداش به آخرت شمول می یابد و در آنجا بیشتر و برتر است.

« وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ -او را مزدی با ارج باشد» در برابر سپاسگزاری انسان نسبت به پروردگار خود،و تصرّف و رفتار نیک او در مورد نعمتهای الهی خداوند نیز از او سپاسگزاری و حق شناسی می کند.ما می دانیم که چون عطیّه و بخششی از دستی کریم برآید و اعطا شود چه قدر بسیار است،ولی نمی توانیم گستردگی و نوع آن را هنگامی که از جانب پروردگار جهانیان،که رحمتش بر همه چیز گسترده است،اعطا می شود دریابیم.

جای آن دارد که در پایان تفسیر این آیه عین سخن علاّمه طبرسی را در بیان شروط وام نیکو(یا قرض الحسن)در اینجا نقل کنیم:

«اهل تحقیق گفتند:وام نیکو آن است که ده صفت در آن گردآید:

1-این که از مال حلال باشد،زیرا پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:

«خدای تعالی پاکیزه است و جز پاکیزه را نمی پذیرد.» 2-و این که از بهترین چیزهایی باشد که انسان در تملّک دارد،نه آن که آهنگ انفاق بدترین و پست ترین چیزهای خود را کند،به لحاظ این گفتۀ خدا که:

« وَ لاٰ تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ -اموال پلید را به عنوان آنچه انفاق می کنید معیّن نکنید.» 3-و این که در حالی صدقه بدهد که خود آن مال را دوست دارد و به زندگی خود علاقه مند و امیدوار است.بنا بر گفتۀ پیامبر(ص)که چون دربارۀ صدقه از او پرسیدند گفت:«بهترین صدقه آن است که آن را در حالی بدهی که خود تندرست و علاقمند به آنی،امید زندگی داری،از فقر و تنگدستی می ترسی،و آن تصدّق را چندان به تأخیر نیندازی که در دم واپسین بگویی گفتم:به فلان چنین،و به فلان چنان(دهید).»

ص :44


1- 46) -همان مأخذ،ج 96،ص 268.

4-و این که آن را به کسی که فقیرتر و نیازمندتر و سزاوارتر به گرفتن آن است اختصاص دهد،و از این رو خداوند گروه هایی را به دریافت این صدقه ها اختصاص داده که همان اهل دو سهم اند.

5-و این که تا آنجا که بتواند صدقه را پنهان دهد،بنا بر گفتۀ خداوند « وَ إِنْ تُخْفُوهٰا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرٰاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ (1) -اگر آن را در نهان به نیازمندان برسانید برای شما بهتر است.» 6-و این که از پس آن منّت نهادن و آزار رساندن(توهین یا زخم زبانی) نباشد، /15 بنا بر گفتۀ خداوند:« لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذیٰ (2) -صدقه های خود را با منّت نهادن و آزار رساندن به هدر ندهید.» 7-و این که در راه خدا و برای او صدقه دهد و با صدقه دادن ریا کاری نکند،زیرا ریا نکوهیده است.

8-و این که آنچه را می دهد کم و کوچک شمارد،گر چه بسیار باشد زیرا متاع دنیا اندک و بی مقدار است.

9-و این که مال صدقه از محبوبترین اموال صدقه دهنده در نظر خود او باشد،بنا بر گفتۀ خداوند:« لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ (3) -هرگز به نکوکاری نمی رسید مگر آن که از آنچه دوست می دارید،انفاق کنید.» پس چون این صفتهای دهگانه در صدقه گرد آمد،چنان صدقه ای وام نیکو (و قرض الحسن)خواهد بود.» (4) [12]

و پاداش خداوندی و مزدی که او می دهد منحصر به دنیا نیست،بلکه پاداش آخرت بزرگتر و شاملتر از پاداش دنیوی است.

« یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ یَسْعیٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ -آن روز

ص :45


1- 47) -البقرة271/.
2- 48) -البقرة264/.
3- 49) -آل عمران92/.
4- 50) -مجمع البیان،ج 9،ص 235.

مردان و زنان مؤمن را بینی که نورشان در پیش روی آنان می رود،» زیرا کارهای نیک خود را پیشاپیش و قبل از آن که از این سرای بروند (بدان سرای جاوید)فرستاده اند.

« وَ بِأَیْمٰانِهِمْ -و به دست راست ایشان.» دست راستی که همواره تا آخرین رمق در راه خدا انفاق کرده تا آنجا که نامۀ اعمال و کارنامۀ آنان که به دست راستشان می دهند به صورت نور و مژدۀ بهشت در می آید.نور همان تجلّی واقعی کارهای نیک(و اعمال صالح)و رهنمودی است که آن را از آیات رسالت که بر پیامبران نازل شده پیروی کرده اند،و امامتی صالح که آن را اختیار کردند و بدان سر سپردند و از بصیرتها و روشن بینیهایش پیروی کردند.امام باقر(ع)در تفسیر این آیه گفت:«در روز قیامت امامان مؤمنان پیشاپیش و در سمت راست آنان حرکت می کنند تا آنان را به جایگاههای اهل بهشت در آرند،» (1) و این سخن غرابتی ندارد زیرا پروردگار ما پیامبر خود را به نور و چراغ نور افشان توصیف و تشبیه می کند و گوید:« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً. وَ دٰاعِیاً إِلَی اللّٰهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرٰاجاً مُنِیراً (2) -ای پیامبر،ما تو را به رسالت فرستادیم تا بر مردم گواه و برای آنان مژده رسان و بیم دهنده باشی.و دعوت کنندۀ آنان به اذن خدا به سوی او و چراغ فروزان باشی.»این نور در دنیا وجود دارد،امّا انسان آن را با چشم ظاهر نمی بیند بلکه بینا دل با چشم جان آن را می بیند و در آخرت خداوند این نور را آشکار می کند.ما از اندیشیدن در این عبارت و بیان که گوید /15 «نورشان پیشاپیش و به دست راست آنان حرکت می کند»بدین نکته راه می بریم که مؤمن را کافی نیست به نوری که از خارج راه او را روشن می سازد بسنده کند،بلکه باید در دست او خود نوری باشد و روشندلی و بصیرتی داشته باشد که در زمان مناسب از آن بهره جوید.

ص :46


1- 51) -نور الثقلین،ج 5،ص 240.
2- 52) -الاحزاب45/ و 46.

از دقایق و ظرایف تعبیر در اینجا گفتۀ خداوند در بکار بردن کلمۀ«مؤمنات :زنان مؤمن»است،بدون آن که به«مؤمنان:مردان مؤمن»که زبان متداول قرآن است و شامل هر دو جنس(مرد و زن)می شود اکتفاء کند،و این روست که زنان نپندارند انفاق و جهاد در راه خدا تنها از وظایف مردان است.هرگز...زنان نیز به اندازۀ توان خود مکلّف اند،و این خطاست که زن تنها به آنچه ولیّ یا خویشاوندان او ادا می کنند اعتماد و بسنده کند،پس هر کس ملزم به سعی و کردار خویش است و نور و پاداش خود را به روز قیامت دارد.

آن گاه که به سوی بهشت می روند و از صراط می گذرند از جانب خداوند به وسیلۀ فرشتگان به آنان مژده می رسد.و چه مژده ای است آن؟!مژده ای براستی بزرگ.

« بُشْرٰاکُمُ الْیَوْمَ جَنّٰاتٌ -مژدۀ شما امروز بهشتهایی است.» بسیار و گوناگون بسته به گوناگونی کارها و قدرها و مراتب، « تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا -که در زیر آنها جویها روان است و شما در آنجا جاودانه اید.» این از برترین و گرانقدرترین نعمتهای بهشت است،نعمتی همیشگی و زندگی ای جاودانه.

« ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -این است همان رستگاری و کامیابی بزرگ،» زیرا رهایی از دوزخ و رسیدن به بزرگترین آرزوهای انسان یعنی جاودانگی است،و هر انسانی پیش خود احساس می کند که چه قدر بیم از مرگ و پایان داشتن زندگی و خوشبختی او را مکدّر می کند و بر هم می زند،از این رو خداوند جاودانگی مؤمنان را(در بهشت)تضمین کرده است.

و پیداست که«بُشراکم»مبتدا و خبر آن«جنّات»است،چنان که بگوییم:این چیرگی و توانمندی را مالک شو.

[13]

امّا منافقان و دورویان که از این آیات روشنگر پیروی نکردند و به رهبری مکتبی و امامت صالح سر نسپردند،و کردارهای نیک و اعمال صالح چون

ص :47

جهاد و انفاق را انجام ندادند،یا برای دیگری جز خدا کار کردند،همواره در تاریکی و شکنجه اند،زیرا آن عوامل است که انسان را از تاریکی بیرون می آورد « لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ -تا شما را از تاریکی به روشنایی در آرد»،و وقتی که بدانها متمسّک نشوند و دست نیازند از تاریکی بیرون نمی آیند،و این است سخنی که مؤمنان به آنان گویند.

« یَوْمَ یَقُولُ الْمُنٰافِقُونَ وَ الْمُنٰافِقٰاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونٰا -یعنی برای ما درنگ کنید و بمانید تا ما از نور شما پرتو گیریم.» « نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ -تا از نور شما پرتو گیریم.» این ممکن نیست،زیرا انسان خود تنها کسی است که خطّ سرنوشتش را به دست خویش ترسیم می کند،و« کُلُّ امْرِئٍ بِمٰا کَسَبَ رَهِینٌ (1) -هر کسی در گرو عملی است که برای خود اندوخته است»،اگر به کارهای نیک پرداخته باشد نور و پاداش بر می چیند و اگر به کارهای بد دست زده باشد تاریکی و عذاب بر می چیند،و وانگهی آخرت جایی نیست که کسی بتواند در آن به کردار خود چیزی بیفزاید بلکه دنیا سرای کار و خانۀ کردار است،آنجا حساب هست و کردار نیست،از این رو به (دورویان و حسرتیان)ندا می رسد که اگر می توانید به دنیا باز گردید! « قِیلَ ارْجِعُوا وَرٰاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً -(به آنان)گفته شود به پشت سر خود(به دنیا)بازگردید و(از آنجا)نور جویید.» این آیه اختصاص به روز قیامت ندارد،بلکه در دنیا نیز به ما سود می رساند، بدین معنی که می دانیم درنگ و مهلت ما در دنیا تنها و یگانه فرصتی است که در آن امکان تغییر و بازگشت از خطا به وسیلۀ توبه و کار نیک برای ما وجود دارد،و پروردگار ما چنین صورتی از قیامت را برای ما نقل و روایت می کند تا واقعیّت حسرت و افسوسی را(که آن روز خواهیم داشت)دریابیم /15 و در حالی که هنوز در دنیا هستیم از موجبات آن(حسرت و افسوس که گریبان ما را خواهد گرفت)

ص :48


1- 53) -الطور21/.

اجتناب کنیم،و دیگر این که آخرت سرای جدا کردن(سره از ناسره)است،پس خداوند برای منافقان و دورویان فرصت اختلاط و آمیزش با مؤمنان باقی نمی گذارد، بلی چه بسا که بتوانند در دنیا نیّتها و شخصیتهای حقیقی خود را پنهان دارند و طفیلی وار در میان اجتماع مؤمن همزیستی کنند و با تظاهر به ایمان از دستاوردهای این امّت بهره مند شوند و فرصتها را برای پرداختن به مصالح خود و تحققّ بخشیدن به هدفهای خویش غنیمت شمارند،اما در آخرت راهی برای نفاق و دورویی ورزیدن نمی یابند.

« فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بٰابٌ بٰاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ -پس میان آنان دیواری زنند که آن را دری باشد،اندرون آن مهربانی و رحمت.» از سوی مؤمنان، « وَ ظٰاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذٰابُ -و از جانب بیرون آن شکنجه و عذاب.» یعنی دارای دری که در آن عذاب است تا منافقان بدان نزدیک نشوند،و چه بسا که خداوند از آن رو در آن دیوار دری نهاده است که توبه کاران و کسانی که با اجازۀ او در حق ایشان شفاعت شده،و نیز آنان که به وسیلۀ آتش از نفاق و دورویی پاک شده اند،از آن در به درون روند.پس در آنجا کسانی از منافقان و دورویان هستند که در پایینترین بخش دوزخند و جاودانه در عذاب اند و پاره ای باشند که به اندازه هایی معیّن و محدود از نفاق دارند و به سبب همان مقدار نفاق شکنجه و عذاب می بینند و سپس وارد بهشت می شوند،و خدای تعالی گفته است:

« وَ یُعَذِّبَ الْمُنٰافِقِینَ إِنْ شٰاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ غَفُوراً رَحِیماً (1) -و اگر بخواهد منافقان را عذاب کند یا توبه شان را بپذیرد که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.»همانا خداوند این حقیقت را تأکید می کند تا مهربانی و رحمت خود را برای ما آشکار و بیان کند،و نیز برای آنکه هیچ کس پس از در افتادن به باتلاق خطا از توبه ناامید نشود،گر چه آن خطا در سطح نفاق و دورویی باشد.

ص :49


1- 54) -الاحزاب24/.

[14]

پس از آن که در آخرت میان این دو گروه چنان دیواری بکشند، منافقان و دورویان مؤمنان را ندا دهند(و بانگ کنند)-و ندا با گفتار تفاوت دارد،زیرا گفتار یعنی گفتگو از نزدیک،امّا نداء گفتگو از فاصله ای دور،یا از پشت پرده و به بانگی بلند باشد که ندا دهنده بخواهد سخن خود را به طرف دیگر بشنواند.

« یُنٰادُونَهُمْ -آنان را آواز دهند(و ندا کنند)» با ندای مدد خواهی و حسرت.

« أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ -آیا ما با شما نبودیم؟» و در آنجا مؤمنان به آنان پاسخی می دهند که همان سخن قاطع و برهان بُرنده است:

اوّلاً:با بیان حقیقت پیوستگی و وابستگی،که تنها وابستگی زبانی نیست،بلکه پیوستگی به کردار و عمل هماهنگ و متجانس است و این با واقعیّت (وجود و فکر)منافقان و دورویان تحقّق نمی یابد،زیرا آنان خود را در فتنه می افکنند،در حالی که مؤمنان از آن می پرهیزند،و به انتظار می ماندند و پا به پا می کنند،در حالی که مؤمنان دست به اقدام می زنند،و شک و تردید می کنند،در حالی که مؤمنان یقین دارند،و به آرزوهای دراز دامن فریفته می شوند،در حالی که مؤمنان می کوشند،و به ندای شیطان پاسخ مثبت می دهند،در حالی که مؤمنان از او به خدا پناه می جویند،و از سر بخل امساک می ورزند و به مردم نیز می گویند چنین باشند،در حالی که مؤمنان انفاق می کنند.

ثانیا:با بیان مراحل فرو افتادن به پستی و هلاکت در مورد انسان،که این روشنترین آیه در قرآن از حیث ترتیب پیامدی مراحل سقوط است،بدین شرح:

مرحلۀ نخست:خود را به فتنه افکندن،و«فتن»در لغت به معنی نهادن فلزّ چون طلا در آتش است.و ابتلا:آزمودن با مشکلات را فتنه نامیده اند،از آن رو که انسان در ضمن آن در آتش حوادث و عوامل دگرگون کننده داغ می شود و با رقابتها و مبارزه طلبیها و فشارهای دشوار و گاه درهم شکننده روبرو می شود،و سؤال

ص :50

این است:چگونه انسان خود را به فتنه می افکند؟ در پاسخ گوییم:هنگامی که انسان می خواهد نسبت به پروردگار خود مخلص باشد و از گمراهی و انحراف به دور ماند،واجب است که از گمراهه های فتنه ها و هر جا که در مظانّ آن است دوری جوید،پس بدان جایها وارد نمی شود و با آنها همکاری و دمسازی نمی کند،و براستی چنان خواهد بود که امیر مؤمنان(ع) می گوید:«در هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش،نه پشتی که بر آن نشینند و نه پستانی که شیرش بدوشند.» (1) پس در سرزمینهایی که فتنه ها در آنها آدمی را گرفتار می کند و به خاک می افکند یا در آنها انسان به چنگ ستمکار می افتد،سفر نمی کند،و کتابها و مجّلاتی را که موجب گمراهی او می شود و رق نمی زند /15 و در کشمکشهای سیاسی و اجتماعی که به دین او زیان می زند مداخله نمی کند،و امام علی(ع)گفته است:«به درون فتنه ای که بر سر راهتان قرار گرفته و بدان رو کرده اید وارد نشوید،و از راههای فتنه خیز کناره کنید و میانۀ راه را برای آن آزاد گذارید(تا فتنه بی گزندی به شما به راه خود رود)»، (2) و این است حال مؤمن.وی به خاطر دین خود احتیاط می کند و بر روی زمین چنان رزمنده ای راه می رود که گویی از میدانی مین گذاری شده عبور می کند،اما منافق و کافری که در جستجوی غنیمتهای دنیایی است وارد فتنه ها می شود و تا پایان به عمق آنها فرو می رود،زیرا برای به دست آوردن دنیا لَه لَه می زند،دنیایی که آیۀ بیستم همین سوره متاع فریب آن را بیان می کند.

« قٰالُوا بَلیٰ وَ لٰکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ -گویند آری،امّا شما خود را به فتنه افکندید.» یعنی به ارادۀ خود خویشتن را به فتنه افکندید،و هدفتان سرگرمی و بازی و زیور و فخر فروشی و افزون نمایی به یکدیگر در خس و خاشاک و اندک مال دنیا و

ص :51


1- 55) -نهج،(کلمات قصار)،حکمت 1.
2- 56) -غرر الحکم،جزء 6،ص 2980.

لذّتهای آن بود.و اینجا فرقی است میان کسی که بی اراده دستخوش فتنه می شود و سپس از راه اسلام در رفتار با آن پیروی می کند یا خود را به فتنه می افکند و در آن وارد می شود تا با آن بستیزد و مقاومت کند با کسی که به ارادۀ خود وارد می شود نه از آن رو که با آن مبارزه کند بلکه بدان سبب که خود مراد و غرض آن باشد و دنیا و هوای مراد و غرض او از ورود به فتنه باشد.شاید فریفتگی به دنیا آشکارترین مصداقهای فتنه های نفس است،و در این کلمۀ«فتنتم»سایه ای است از معنی «اضللتم:گمراه کردید»از نظر تشابه با گفتۀ خداوند به پیامبر خود که گوید:

« وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَیْکَ (1) -و بر حذر باش از ایشان که مبادا تو را بفریبند و گمراه کنند و در پاره ای احکام خدا که به تو فرستاده (تقاضای تغییر کنند).» «یفتنوک»یعنی یضلّوک:گمراهت کنند و بفریبند.

مرحلۀ دوم:انتظار کشیدن « وَ تَرَبَّصْتُمْ -و انتظار کشیدید.» با تعلّل و تأخیر در التزام به حق،و چشمداشت دگرگونی در آینده،انسان هر چند در ژرفای انحراف گرفتار شده و فرو رفته و به فتنه ها وارد شده باشد،با این همه خداوند حق را برای او آشکار و بیان می کند تا حجّت را،گر چه در چشم بر هم زدنهایی،بر او اقامه کند: /15 یا به بیداری،ضمیر یا به موعظه و اندرزی دعوت کنند.

یا از خلال برخورد او به مشکلی که او را بر خطاهای خود آگاه سازد.ولی در بیشتر اوقات انسان خود را بیدرنگ و مستقیماً به التزام و پیوستن به حق وا نمی دارد،و توبه را به تأخیر می افکند و به گرفتاری،خود در فتنه ادامه می دهد تا فرصت از او فوت شود،و امام علی(ع)ما را از چنین حالتی بر حذر می دارد،آنجا که می گوید:

«پس بنده باید پروردگار خود را پرهیزگاری کند،خیرخواه خود باشد،توبه اش را پیش(از مرگ)فرستد،بر شهوتش چیره شود زیرا زمان و مهلت مرگ از او پوشیده

ص :52


1- 57) -المائدة49/.

است،و آرزوی دراز مایۀ فریب او،و شیطان گماشته بر او و قریب او،نافرمانی را در دیدۀ او می آراید تا وی بر مرکب گناه نشیند و توبه را بدو چنان می نماید که آن را به تأخیر افکند(و هر زمان میسّر بیند)تا آنکه مرگ او بر او هجوم آرد،گر چه هماره دل از آن غافل دارد،پس دریغا و حسرتا بر آن غافل بی خبر که عمرش بر او حجّتی است مستمر و روزگارش او را به تیره روزی رهبر.» (1) مرحلۀ سوم:تردید و شک « وَ ارْتَبْتُمْ -و در شک و گمان افتادید.» براستی،خداوند انسان را به حق بینا و آگاه می سازد و خطایی را که وی بر آن است و مرتکب می شود برای او آشکار و بیان می کند،اگر به تغییر راه خود اقدام کند،هدایت می شود،و گرنه درنگ و تأخیر و طفره و تعلّل یقین او را به شک تبدیل می کند.امام علی(ع)گوید:«دانش خود را نادانی نینگارید و یقین خود را گمان نپندارید،چون دانستید به کار پردازید،و چون یقین کردید به اقدام دست یازید.» (2) هنگامی که انسان به گونه ای عملی به التزام به حق اقدام می کند از ژرفای وجود خود بدان اقناع شده و مطمئن است.خدای تعالی گوید:« وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (3) -و آنان که در راه ما به مجاهدت کوشیدند،بیقین آنها را به راههای خود رهنمایی می کنیم،»در غیر این صورت پیش خود به شک آغاز می کند تا از خلجان ضمیر و سرزنش نفس نکوهنده وارهد،آن گاه اگر برادرانش به خیر اندیشی به بازگشت بدان صورت نصیحت کنند به سبب خودخواهی گناه او را در می رباید، و منکر حق می شود و همان گونه که کافران به مؤمنان گفتند،گوید:« لَوْ کٰانَ خَیْراً مٰا سَبَقُونٰا إِلَیْهِ (4) -اگر(دین اسلام)بهتر می بود(فقیران در قبول آن)بر ما پیشی نمی گرفتند»،و این صفت پیوستن آنان را به مؤمنان منتفی می کند،زیرا خدا بویژه و

ص :53


1- 58) -نهج،خ 640،ص 49-50.
2- 59) -نهج،حکمت 274،ص 412.
3- 60) -العنکبوت،69.
4- 61) -الاحقاف11/.

بانحصار گوید:« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتٰابُوا /15 وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ الصّٰادِقُونَ (1) -مؤمنان تنها آن کسانند که به خدا و فرستادۀ او ایمان آوردند و سپس هرگز شک و تردیدی نکردند و با اموال و جانهای خود در راه خدا جهاد کردند،آنان بواقع راستگویان اند.»ادّعای منافقان که گویند مؤمن و همراه مؤمنان اند،تنها کوششی است برای آن که خود را به مؤمنان بچسبانند و از عذاب رهایی یابند،و گرنه آنان نه به خدا ایمان دارند و نه به فرستادۀ او،و به دعوت خدا که در آیاتی روشنگر که بر رسول خود(ص)نازل کرده مندرج است پاسخ مثبت نگفته اند،پس در تاریکی باقی مانده اند.

مرحلۀ چهارم:فریفته شدن به آرزوهای دور و دراز.بدین معنی که حتی پیدا و روشنگر است و آیات و نشانه های خود را بروشنی در برابر انسان قرار می دهد،و آن را سنگینی و اعتباری است بزرگ بر واقع و سودهایی که به شمار در نمی گنجد،و با فطرت و سرشت انسان و سنّتها و قوانین خداوند در آفریدگانش درآمیخته و سازگار،و انحراف از چیزی چنین کوشش و جهدی می طلبد و جز به مدد وسایل صورت نمی پذیرد،و از جملۀ وسایل آن فریفتگی به آرزوهای دور و درازی است که در ذهن منحرفان،پی در پی می آید همچون کسی به بیماری آب سیاه در چشم دچار شده،و نمی تواند قرار و آرام خود را بازیابد و به پایان کارهای خود بیندیشد.

یا انسان به وسیلۀ توبه و کردار شک و تردید را در برابر حق از میان می برد و بر آن فایق می آید و یا اگر چنین نکند بر باطل باقی می ماند تا مرگش در رسد و فرصت تغییر خود به سبب آرزوهایی که شیطان در دل او می دهد،از دستش به در رود،همچون دست یازیدن به ظواهر و پاره ای کارهای جانبی و در حاشیه که بشر برای توجیه خطاهایی که مرتکب شده در انجام آنها می کوشد.یکی از این آرزوها نیز نگرش نادرست به آمرزش خداوند و پشتگرمی به شفاعت اولیاست،و از این روست که امامان هدی پیروان و شیعیان خود را از آرزوهای دور و دراز بر حذر

ص :54


1- 62) -الحجرات15/.

داشته اند.امام علی(ع)گوید:«پیشی جویید در کسب آمرزش از پروردگار خود، پیش از آن که آن دیوار را(در قیامت)بکشند،دیواری که درونش رحمت است و مهربانی(برای مؤمنان)و برونش شکنجه و عذاب(برای منافقان)،پس بانگ برمی آورید و ندای شما را نمی شنوند،و شیون می کنید و کس به شیون شما توجّهی نمی کند،» (1) و امام صادق(ع)گوید:«از آرزوهای دور و دراز اجتناب کنید زیرا شادمانی از عطایی را که کرده اید می برد و به سبب آن آرزوها مواهب خدای عزّ و جلّ را که به شما داده کوچک می شمرید و دربارۀ آنچه خود به پندار خویش انگاشته اید،برای شما حسرتها را به دنبال می آورد.» (2) آنچه نزد خداست(پاداش اخروی)تنها و تنها به وسیلۀ کردار و کوشش به دست می آید،خدای تعالی گوید:

« وَ أَنْ /15 لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعیٰ (3) -(و نمی داند)که برای آدمی جز آنچه خود کوشید و انجام داد(پاداشی)نیست.»آرزومندی حرکت انسان را در جهت تغییر و کردار متوقف می سازد،زیرا آرزو سعی و کوشش را به رؤیاها و پندار و وهم تبدیل می کند،و پروردگار ما آرزومندیهای منافقان و کافران را ناروا می داند و ناپسند می شمارد،آنجا که گوید:« إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مٰا تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدیٰ. أَمْ لِلْإِنْسٰانِ مٰا تَمَنّٰی (4) -(و مشرکان از چیزی)جز گمان و پندار و آنچه نفسها آرزو می کند پیروی نمی کنند،و از جانب پروردگارشان هدایت و رهنمود برای آنان آمد.آیا برای انسان هر چه آرزو کند حاصل می شود؟» « وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمٰانِیُّ -و آرزوها شما را بفریفت.» « غَرَّتْکُمُ »یعنی گول زد و فریفت،و امانی:آرزوها همان رؤیاها و پندارهایی است که آدمی با خیال خود که انگیخته از خواهشها و شهوتهای اوست

ص :55


1- 63) -نور الثقلین،ج 5،ص 241.
2- 64) -همان مأخذ،ص 242.
3- 65) -النجم39/.
4- 66) -النجم23/-24.

می سازد،و کسی که بدین دهلیز و گودال درافتد از آن رهایی ندارد بلکه هم چنان در فریفتگی و غرور خود می ماند تا مرگش در رسد،و این راهی است که منافقان پیمودند.

« حَتّٰی جٰاءَ أَمْرُ اللّٰهِ -تا آن گاه که فرمان خدا در رسید.» یعنی پیروزی مؤمنان،یا مهلتی که او نهاده و تأخیری در آن نیست،و بدان هنگام توبه سودی نمی بخشد،که چون مرگ فرا رسد آرزوها و تمنّیات باطل شود.

پروردگار ما پیش از آن که این آیه را تمام کند،به نقش شیطان در فریفتن انسان، که در آراستن نافرمانیها(به دیدۀ انسان)و مؤکّد کردن آرزوها در نفس آدمی نمایان می شود،و این که او را بر هیچ کس تسلّط و چیرگی(مطلق)نیست،اشاره می کند.

و امام(سجاد(ع))در دعا،پس از آن که از نخستین دشمن خود که همان نفس است،به خدا شکایت می کند گوید:«خدایا از دشمنی به تو شکایت می کنم که مرا گمراه می سازد،و شیطانی که مرا می فریبد،سینه ام را از وسوسه انباشته،و اندیشه های پوچ او دلم را بر گرفته،(هوای نفس را به یاری من گماشته)و دنیا دوستی را در دیده ام آراسته و میان من و طاعت و نزدیکی جوار رحمت حایل شده است.» (1) در واقع نقش اساسی شیطان همان معاونت و همکاری بر انحراف است و تأکید نصوص اسلامی بر این حقیقت(و ذکر آن در این آیه به صیغۀ استدراک) تمام برای آن است که بشر وسوسه های شیطان را عذری موجّه و موجبی /15 برای انحراف و گمراهی خود نشمرد و نگوید که بدان مجبور بوده است.

« وَ غَرَّکُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ -و آن فریبنده شما را نسبت به خدا مغرور و نافرمان داشت.» یعنی شیطان،خواه از انسان یا از جن.و«غرور-بسیار فریبنده»صیغۀ مبالغه است و دلالت بر آن دارد که عمل و شگرد او فریبکاری است،و شک نیست که تبلیغات گمراه کننده ای که فرهنگ فساد،به صورت کتاب و تصویر و صدا،

ص :56


1- 67) -الصحیفة السّجادیّة،مناجاة الشاکین.

منتشر می کند،و نیز سازمانهای فاسدی که دنیا دوستی و پیروی از هوای نفس را در جامعه رسوخ می دهند،هر دو از آشکارترین مصداقهای این آیۀ ارزشمند هستند، هم چنان که یاران بد نیز از مصداقهای آن اند.

[15]

چه قدر حسرت و پشیمانی انسان زیاد خواهد بود اگر در دنیا هدف فتنه ها و آماج فریفتگیها و شکار آرزوهای دور و دراز و وسوسه های شیطان واقع شود و در آن میان با شک و تردید دست به دست کند.تا اجلش فرا رسد؟و پیش از آن که خود را از آتش دوزخ برهاند،فرصت از دستش به در رود و روانۀ بدترین جایگاه و راهی سرنوشت شوم شود!براستی،او در دنیا از انفاق مال بخل می ورزد،در روز قیامت آرزو می کند که اگر تمام زمین را برای او از سیم و زر می انباشتند و به او وامی گذاشتند،آن همه را فدای خود می کرد و خویشتن را باز می خرید« وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذٰابِ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مٰا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ. وَ بَدٰا لَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (1) -و اگر برای آنان که ستم کردند مالی به اندازه آنچه در زمین است و دو برابر آن باشد،البته خواهند که برای رهایی خود از سختی عذاب قیامت همه را فدا کنند(و خود را بازخرند)،آن روز از جانب خدا عذابی که گمان نمی بردند،بر آنان پدید آید.و بدی و زشتی آنچه کردند و نتیجه ای که به دست آوردند برای آنان ظاهر شود و آنچه آن را به مسخره می گرفتند (عذاب آخرت)آنان را فرا گیرد.»آری،آنجاست که معلوم می شود گمانها و آرزوهای دور و دراز آنان ذرّه ای حقیقت نداشته.و فرض کن دو برابر آنچه در زمین است متعلق به آنان باشد و بخواهند با آن مال خود را از عذاب بازخرند و نجات دهند،ولی این سربها را از آنان نمی پذیرند،و به آنان ندا می رسد که دنیا همان سرای کار و کوشش بود،و شما کاری نکردید.

« فَالْیَوْمَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لاٰ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوٰاکُمُ النّٰارُ -پس

ص :57


1- 68) -الزّمر،47 و 48.

امروز آن روز است که از شما و از آنان که کفر ورزیدند باز خریدی نپذیرند و نگیرند و جایگاهتان آتش است،» در مقابل بهشتی که مردان و زنان مؤمن بدان دست می یابند و کامیاب می شوند.و تفاوت دیگر این که ولیّ و یار مؤمنان خداوند است و پیامبران و اولیا و نیکوکارانی که پیشتر نوری به بهشت فرستاده اند که اکنون در برابر آنان حرکت می کند، /15 اما منافقان و دورویان نه دوستی می یابند و نه یار و مدد کاری و نه جایگاهی جز آتش،و چون سراغ دوستان خود،یعنی ستمگران و شیطانها را که در دنیا از آنها پیروی می کردند بگیرند به آنان پاسخ رسد:

« هِیَ مَوْلاٰکُمْ -این(آتش)همان دوستدار شماست.» آنان دعوت خدا را که گفت« آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ -به خدا و فرستادۀ او ایمان آورید.»رد کردند و نپذیرفتند،آن گاه که بجای ایمان نفاق ورزیدند و دو رویی کردند،بجای فرمانبرداری از پیامبر از رهبریهای گم کرده راه و گمراه کننده پیروی کردند،و چون به آنان گفته شود:آتش همان دوستدار شماست،به عین یقین می دانند و در می یابند هنگامی که با ستمکاران دوستی ورزیدند،در واقع دوستی با آتش را برگزیدند(و همان را به خود پسندیدند).

« وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -و بد جایگاه و پایانه ای که آن است.» بخش اخیر(این آیه)مقابل آن بخش از گفتۀ خدای تعالی دربارۀ مؤمنان است که گفت:« ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -آن است همان کامیابی بزرگ،»و جایگاه و پایانه ای بدتر از تاریکی قیامت،و عذاب دوزخ و خشم پروردگار؟و این یک از هر شکنجه و عذابی دیگر شدیدتر است که انسان مورد و هدف خشم و غضب خدا قرار گیرد،و از او دور و مهجور بماند.در دعا آمده است:«ای خدای من و سرور من و مولای من،در نظر آر و پندار که بر عذاب و شکنجه ات تحمل آوردم و شکیبایی کردم،امّا چگونه بر جدایی و فراق تو شکیبایی توانم،و پندار که بر گرمی آتشت بردبار ماندم،امّا چگونه از انتظار کرامت تو باز مانم؟..باید بسان گریستن(فرزند)گم کردگان بر درگاهت زار بگریم،و باید تو را آواز دهم:

ص :58

کجایی ای دوستدار مؤمنان؟». (1)

اینک که فدیه و باز خرید را بدان روز نمی گیرند و از ما نمی پذیرند،پس باید آن را اکنون و پیشاپیش بفرستیم و به تقدیم رسانیم تا از پرهیزگارانی باشیم که چون بر آنان بانگ زدند،بیدار شدند و دانستند سرای پایدار و جایگاه قرار آنان نیست و خواستار تدبیل شدند،و«روزی چند کوتاه را با شکیبایی بسر بردند که آسایشی دراز مدّت را برای آنان به دنبال آورد،تجارتی سودآور بود که پروردگارشان برای آنان فراهم ساخت،دنیا آنان را خواست و آنان دنیا را نخواستند،و اسیرشان کرد،امّا آنان به بهای جان،خود را از بند آن بازخریدند»، (2) در حالی که منافقان دنیا را خواستند،و تا آخرین دم در اسارت آن ماندند.

براستی،پرهیزگاران و مؤمنان به دعوت خدا و پیامبر او پاسخ مثبت دادند،آن گاه که گفت:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (3) -ای کسانی که ایمان آورده اید!آیا شما را به تجارتی که از عذاب دردآور رهایی دهد راهنمایی کنم؟.به خدا و فرستادۀ او ایمان آورید،و در راه خدا با داراییها و جانهای خود جهاد کنید،و این برای شما بهتر است،اگر دانا باشید.گناهانتان را می آمرزد و شما را به بهشتهایی که از پایین آنها رودها جاری است و نیز خانه هایی خوش و پاکیزه در بهشتهای جاودان داخل می کند،و این کامیابی بزرگی است.»و اندیشمند رابطۀ استوار موجود در عبارات و معنی را میان این آیه ها و آیه های این درس از سورۀ الحدید درمی یابد.

ص :59


1- 69) -دعای کمیل،از امیر مؤمنان علی(ع).
2- 70) -نهج،خ 193،ص 304،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 225.
3- 71) -الصف10/ تا 12.

[سوره الحدید (57): آیات 16 تا 24]

اشاره

أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اَللّٰهِ وَ مٰا نَزَلَ مِنَ اَلْحَقِّ وَ لاٰ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ مِنْ قَبْلُ فَطٰالَ عَلَیْهِمُ اَلْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (16) اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یُحْیِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (17) إِنَّ اَلْمُصَّدِّقِینَ وَ اَلْمُصَّدِّقٰاتِ وَ أَقْرَضُوا اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً یُضٰاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ (18) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلصِّدِّیقُونَ وَ اَلشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِیمِ (19) اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکٰاثُرٌ فِی اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ اَلْکُفّٰارَ نَبٰاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطٰاماً وَ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰانٌ وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ (20) سٰابِقُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا کَعَرْضِ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ذٰلِکَ فَضْلُ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (21) مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیرٌ (22) لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ (23) اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (24)

ص :60

معنای واژه ها

16[الأمد]

:وقت طولانی،و همان المدّ است،یعنی زمان.

22[نبرأها]

:یعنی می آفرینیم و به وجود می آوریم.

23[تأسوا]

:اندوهگین شوید.

زندگی دنیا جز کالای فریب نیست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اگر منافقان به سبب دو رویی و نفسهای بیمار خود به ورطۀ گمراهی و انحرافی می افتند که تا پایان زندگی آنان ادامه می یابد،و مفتون فتنه می شوند،و ایمان آوردن را به امروز و فردا می افکنند،و شک می کنند،و آرزوهای دور و دراز آنان را می فریبد و شیطان بر آنان چیره می شود و به بد سرانجام و قرارگاهی می روند، مؤمنان نیز در معرض خطری دیگر قرار دارند که در سخت دلی حاصل از مرور زمان تجسّم یافته که اخگر ایمان را از دست می دهند و رفته رفته کارشان به دگرگونی خطرناکی می کشد که قرآن آن را در کلمۀ«فسوق»یعنی انحراف از راه درست، خلاصه کرده است.آن گاه به سبب فسق و بیرون رفتن از چارچوب ارزشهای ربّانی و آموزشهای قرآنی،دنیا به چشمانشان آراسته و زیبا می آید و بجای آن که آن را میدان مسابقه به سوی خیر قرار دهند آن را محل بازی و بیهودگی و فخر فروشی و آرایش و افزون جویی در داراییها و فرزندان می گیرند.و بجای آن که دنیا را مزرعۀ

ص :61

آخرت قرار دهند،آن را با آخرت مبادله می کنند،دنیا را می گیرند و عقبی را رها می کنند،و چون مصیبت و بلایی به یکی از آنان رسد نومیدی و افسوس خوردن در دلش استوار و مؤکّد می شود،و اگر خیر و نعمتی بدو رسد به صورتی بزرگتر(و با حرصی فزونتر)چنگ در دامان دنیا می زنند.

در نتیجۀ تأثیر دو عامل نومیدی و دنیا دوستی می بینی که کسی در انفاق در راه خدا بخل می ورزد،زیرا معتقد است که انفاق او چیزی را عوض نمی کند و به دنیای او زیان می رساند،وی بدین حد نیز اکتفاء نمی کند بلکه به درجه ای پایینتر،به پستگاه مبارزه با انفاق فرو می افتد و دیگران را به بخل فرا می خواند.بدین گونه است که نومیدی منجرّ به فسوق و روی گرداندن از حق می شود و در زندگی انسان دگرگونی خطرناک و ریشه داری پدید می آورد،دگرگونی و تحوّل از ایمان به روی گرداندن و سر پیچی از فرمان،چنان که برای اهل کتاب پیش آمد.آنان نخست با حرکتی الهی که پیامبران اولی العزم و جز آنان آن را رهبری می کردند به حرکت افتادند و ایمانی راستین و همراه با پاکدلی داشتند امّا چون دیر زمانی گذشت و دستخوش مرور زمان شدند و نومیدی در نفوسشان رخنه کرد به حرکت و رهبری فسق آمیزی کشانده شدند و هدفهایی پلید چون جنگ و مبارزه با مؤمنان و سودجویی از ملّتها و ستم بر آنان را برگزیدند.ما اکنون می بینیم که رهبری مسیحیّت(واتیکان) و رهبری یهود(کنست)همراه و پهلو به پهلوی بنیادهای استکباری برای براندازی اسلام برنامه ریزی می کنند،طرحی که با شور و اشتیاق انتظار می کشیدند روزی آن را به مرحلۀ اجرا درآوردند و نیز می بینیم تا کجا به بشریّت که کتابهای تورات و زبور و انجیل برای رهنمایی و نیکبختی آن آمده است،ظلم و ستم روا می دارند.امام صادق(ع)در روایتی بدین انحراف اشارتی دارد که آن را در بخش«ادلّه»نقل خواهیم کرد.

شرح آیات:
اشاره

[16-17]

همان گونه که درخت،اگر صاحبش آن را آبیاری و مراقبت

ص :62

کند رشد می کند و میوه می دهد،و اگر به حال خود رهایش کند پژمرده و خشک می شود،ایمان نیز اگر انسان از عوامل آن نگهداری و نگهبانی کند عمیق و ریشه دار می شود و رشد می کند و نتیجه می دهد و گرنه نورش نهان می شود و به کاستی می گراید.

یاد خدا و رسالت او دو وسیلۀ رشد و نموّ ایمان در نفس هستند،در صورتی که پرده ها و موانع از آن بر کنار رود و خود خشوع و سرسپاری کند.امّا اگر سخت دلی و قساوت ورزد و دل گچین و آهکین شود ذکر و یاد کرد آن را سودی ندارد،چنان که درخت خشک را آب گوارا سودی ندهد(و تازه نکند).و از این روست که خداوند مؤمنان را از سخت دلی و قساوت قلب بر حذر می دارد و آنان را به سبب سرنسپردن و تسلیمشان به ذکر و یاد کرد خود و خشوع نسبت به حق مورد عتاب قرار می دهد و گوید:

« أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّٰهِ وَ مٰا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ -آیا آنان را که ایمان آوردند،وقت آن نرسیده است که دلهایشان در برابر یاد خدا و آنچه از حق نازل شده است،سرسپارد و خاشع شود؟» ابن مسعود گفت:میان اسلام آوردن ما و نزول این آیه جز چهار سال فاصله نیفتاده بود،و مؤمنان به عتاب و بازخواست از یکدیگر شروع کردند،و گفته اند:

براستی،خداوند دلهای مؤمنان را دستخوش مرور زمان(و رخوت در ایمان)یافت و از این رو در رأس سیزدهمین سال نزول قرآن با این آیه آنان را مورد عتاب قرار داد (از ابن عباس)،و گفته اند:چون صحابیان در مکه می زیستند تنگدست بودند و چون مهاجرت کردند و جای حاصلخیز و نعمت یافتند از حالی که داشتند دگرگون گشتند و دلهایشان سخت شد،در حالی که واجب می آمد به سبب طول صحبت و آشنایی با قرآن به ایمان و یقین و پاکدلی خود بیفزایند(از محمد بن سعد).این گفته ها با وجود تفاوت در یک نکته مشترک است و آن این که این آیه برای آن نازل شد تا تحوّلی منفی را که در زندگی امّت پدید آمده بود چاره کند،و این عنایت و توجّه خداوند را از خلال وحی او به بنای جامعه ای با ایمان و رهنمایی آن به حرکت به سوی حق و هدفهای والا نشان می دهد.ولی خداوند درمان و چاره را از

ص :63

ظواهر آغاز نمی کند،بلکه پیامبر و خود مؤمنان را به ریشه های مسئله و مشکلی که پیش آمده توجّه می دهد و اشاره می کند که:هان:این دلهاست که موضع خود را نسبت به ذکر و یاد خدا و تطبیق رسالت تغییر داده است.مسلمانان در آغاز از برکت یاد خدا براستی امّتی مؤمن و به نهایت التزام و پیوستگی به حق ملتزم و پایبند بودند، امّا اینک خشوع و سرسپردگی از دلهایشان کناره گرفته و در تطبیق و اجرای رسالت پروردگار خود تعلّل و کندی می ورزند و از دعوت رهبری،خود به ایمان و انفاق شانه تهی می کنند و تردیدی نیست که اگر به درمان این بیماری مبادرت و شتاب نکنند بزودی آنان را از گردونۀ مؤمنان بیرون می کند.آیا نه این که خدا می گوید:

« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذٰا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ. الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ. أُولٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (1) -مؤمنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود خوف بر دلهایشان چیره گردد و چون آیات خدا بر آنان خوانده شود ایمانشان فزونی گیرد و بر پروردگارشان توکّل می کنند.همان کسانی که نماز می گزارند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند.اینان مؤمنان راستین هستند.در نزد پروردگارشان درجات و مراتب و آمرزش و رزقی نیکو دارند.»؟! پس در این صورت چرا دلهایشان نمی هراسد و به ایمان خود نمی افزایند و انفاق نمی کنند؟!اشکال /15 در اندک بودن یادآوری خدا،و در کم بودن آیات،و در نبودن اندرزگو نیست،این پیامبر است که به آنان بانگ می زند:«به خدا و فرستادۀ او ایمان آورید و انفاق کنید»و اوست که آنان را به ایمان فرا می خواند،و آیات روشنگر و فیض بخش است که خداوند پی در پی بر بندگان خود نازل می کند تا آنان را از تاریکی به روشنایی بکشاند،ولی اشکال در دلهای بیمار آنان است.

ما وقتی بدین گفتۀ خدای تعالی بیندیشیم،می توانیم دریابیم که دل چه قدر باید

ص :64


1- 72) -الانفال2/ تا 4.

بیمار و سخت شده باشد که از قرآن تأثّر نپذیرد و پند نگیرد،خداوند گوید:« لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ -اگر این قرآن را بر کوه فرو می فرستادیم بیگمان آن را ترسیده و شکاف خورده می دیدی،و این مثالهایی است که برای مردم می زنیم شاید بیندیشند.»پس چرا قرآن مؤمن را به خشوع(و سرسپردگی)بر نیانگیزد،در حالی که خشوع همان است که انسان را از لحاظ نفسی و روانی آماده می کند که به حقّ تسلیم شود و سرسپارد و در واقعیت نیز آن را تطبیق دهد و از لحاظ عملی اجرا کند؟ تأکید قرآن بر(ما نزل من الحق)-آنچه از حق نازل شده،ما را بدین معنی رهنمون است که سخت دلی انسان را به گرداب باطل فرو می برد،و در اینجا رابطه ای استوار میان ذکر و یاد خدا و رسالت نازل شده از جانب او وجود دارد،زیرا خدای تعالی در کتاب خود(قرآن)متجلّی است.

در بخش دوم این آیه،قرآن ما را متوجّه تجربۀ اهل کتاب می کند تا از تجربه های دیگر امّتها پند گیریم.آنان نیز چون امّت اسلام بودند،کتابی از جانب خدا برای آنان آمد،آنان را از شرّ گردنکشانی چون فرعون نجات داد،و ایشان را از تاریکی به روشنایی ایمان و دانش کشانید،ولی به قساوت و سخت دلی دچار شدند.آن گاه بنگر که عاقبتشان چه بود؟ « وَ لاٰ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلُ -همانند آن کسان نباشید که پیش از این کتاب به آنان دادیم،» و چنان می سزید که آنچه در آن کتاب(و شریعت)است اجرا کنند تا به هدفها و سعادت خود برسند،ولی آنان نمی خواستند مسئولیّت را بپذیرند و بر عهدۀ قبول گیرند،از این رو از آیات آن کتاب سر پیچیدند و از اجرای آن عقب ماندند و تخلّف ورزیدند، /15 زیرا ایمانی بدون زحمت و تکلیف و فداکاری،و مجد و عظمتی بی دشواری و کوشش می خواستند،از این رو آن را به گمان و پندار(و طوطی وار) آموختند چنان که خدای تعالی گوید:« وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ

ص :65

أَمٰانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ

(1)

-برخی از ایشان بیسوادانی هستند که نمی دانند در آن کتاب چیست،جز سخنانی که شنیده اند(و طوطی وار)می خوانند.اینان تنها پایبند گمان و پندار خویش اند.»و به جای آن که رسالت رهبر و پیشرو آنان باشد آن را با خود سازگار کردند و تغییر دادند و امیال و خواهشهای خود را بر آن فرض و واجب ساختند و سخنان و کلمات را جابجا کردند و چه بسا که آن کتاب را به صورت نوشته ای عادی(و خودمانی)در میان خود تلقّی کردند و میراث و مرده ریگ خویش گرفتند.آن گاه بدون عمل کردن بدان تنها پایبند به حروف و کلماتش شدند.

از آنجا که چنان کردند،دیگر کتاب برای آنان سودمند نیفتاد و ایمانشان به شک در آن تبدیل شد و در مژده ها و وعده های آن و حقّی که مشتمل بر آن بود تردید کردند،و چون نسلها یکی پس از دیگری آمدند بیهوده انتظار داشتند که چیزی از آن بشارتها و وعده ها تحقق یابد-زیرا خود آن کتاب را سرسری و طوطی وار فرا گرفته بودند و در اجرای آن کوششی نکرده بودند-بدین گونه بطبع ریشه های ایمان در جانهاشان خشکید و حیاتش پایان یافت،بویژه که هر نسلی جهات فلسفی خود را برای نسل بعد به میراث نهاد.

« فَطٰالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ -پس زمان دیری بر آنان گذشت.» و هر نسلی به اندازۀ فاصلۀ خود از نسل پیشاهنگان و پیشینیان یعنی نسلی که براستی بدان کتاب ایمان داشتند و مندرجات آن را چنان که خدا خواسته بود اجرا می کردند،جدایی یافت و از دین دور شد و از آنجا که کتابی را که زندگی دلها بسته بدان است به اهمال سرسری گرفتند خشوع و پروایشان از میان رفت.در روایت از امام صادق(ع)آمده است:«فرزندان اسماعیل هم چنان عهده دار و متولّی خانۀ خدا بودند و حجّت و امر دین مردم را بر پا می داشتند و این مهمّ را پشت در پشت از بزرگتران خود به میراث برده بودند تا آنکه زمان عدنان پسر أدّد فرا رسید«آن گاه زمان دیری بر آنان گذشت و دلهایشان سخت شد»و فساد و تباهی کردند و در دین

ص :66


1- 73) -البقرة78/.

خود بدعتهای نو پدید به وجود آوردند،و یکدیگر را بیرون راندند.» (1) .اگر روایات و تفسیرهایی که می گوید زمان بر مؤمنان اهل کتاب در انتظار پیامبر(ص)که آنان را بر دشمنان خدا پیروزی بخشد و از گمراهی و عذاب نجات دهد به درازا کشید درست باشد،این امر ما را به یکی از اسباب سخت دلی پس از مرور زمان و طول /15 مدت دلالت می کند که همان نومید شدن از روح خدا و شک کردن در وعدۀ الهی است که خلافی در آن وجود ندارد.

ممکن است این مشکل بسیاری از جنبشهای اسلامی را به ورطه افکند، بویژه نهضتهایی را که در بیرون از وطن اسلامی مبارزه می کنند،زیرا بیم آن می رود که سر زندگی و پویایی و فاعل بودنی که در آغاز جنبش وجود داشته دستخوش تناقض و تعارض شود و پاره ای از پویندگان به سبب قناعت و خرسندی به برخی از دست آوردهای نخستین خود دچار سستی و کاهلی شوند،در این هنگام دنیا به دیدۀ آنان خوشایند و به مذاقشان شیرین و دلپسند می آید و در زمین همواره پستی و خواری را می پذیرند و خشونت جهاد و شدّت رویارویی را رد می کنند و تحریف و پیمودن راه توجیه و تعلیل را در پیش می گیرند،و شعار عذرها و بهانه ها را بر می افرازند و کلمات(الهی)را جابجا و تحریف می کنند.چنان که برای قوم موسی(ع)پیش آمد « إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً -هنگامی که موسی به قوم خود گفت:خدا فرمان می دهد که گاوی را بکشید»،و آنان راه مجادله در پیش گرفتند و در اجرای فرمانهای او تأخیر و تعلّل کردند...« فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ (2) -پس آن را کشتند،گر چه نزدیک بود که چنان نکنند.»و دیگر بار هنگامی که آنان را به درهم شکستن حصار و رفتن به درون بیت المقدس فراخواند:« قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِنَّ فِیهٰا قَوْماً جَبّٰارِینَ وَ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا حَتّٰی یَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهٰا فَإِنّٰا دٰاخِلُونَ...

ص :67


1- 74) -نور الثقلین،ج 5،ص 242.
2- 75) -البقرة67/ تا 71.

قٰالُوا یٰا مُوسیٰ إِنّٰا لَنْ نَدْخُلَهٰا أَبَداً مٰا دٰامُوا فِیهٰا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ

(1)

-گفتند:ای موسی در آنجا مردمی بسیار قدرتمند و جبّارند و ما به آن سرزمین درنیاییم تا آن گاه که آن جبّاران از آنجا بیرون شوند.اگر آنان از آنجا بیرون شوند،بدان داخل شویم...گفتند:ای موسی تا وقتی که جبّاران در آنجایند هرگز بدان(شهر)وارد نمی شویم.ما اینجا می نشینیم،تو با پروردگارت بروید و پیکار کنید.» « فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ -پس دلهایشان سخت شد و به قساوت دچار شدند.» چرا طول مدت و مرور زمان سبب سخت دلی و قساوت قلب بود؟ شاید در این آیه اشاره ای باشد به قانون دوره های تمدن که بسیاری از علمای فلسفۀ تاریخ بر آن اند و گویند:همان گونه که یک تن انسان مراحل کودکی و جوانی و بزرگسالی را می گذراند و سپس به پیری و فرتوتی می رسد،جامعۀ انسانی نیز همین مراحل را می گذراند،پس روزگار جوانی آن هنگامی است که فکری خلاّق و سازنده در جامعه برانگیخته می شود و نیروهایش ناگهان می شکفد، ولی با گذشت زمان همان فکر و اندیشۀ تمدّن زا را که بدان ایمان و اعتقاد داشتند، به سبب جهات منفی وجود و خواهشها و امیال خود نادیده می گیرند و از آن غفلت می ورزند،و روحیۀ مبارزه طلبی و فداکاری را از دست می دهند، /15 و به مرحله ای می رسند که همانند حالت پیری انسان است.چه بسا که ما این اندیشه را از گفتۀ خدای سبحان الهام گیریم که گوید:« فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ -پس کسانی جانشین اینان شدند که نماز را تباه گذاشتند و از شهوتها پیروی کردند.» (2) این آیه چنین بدین قانون طبیعی اشاره می کند که ما با آن مبارزه کنیم و نگذاریم مرور زمان و طول مدّت در ما سخت دلی و قساوت قلب به وجود آورد.

علمای فلسفۀ تاریخ نسلها را در هر یک از ادوار تمدن به سه نسل تقسیم

ص :68


1- 76) -المائدة21/ تا 24.
2- 77) -مریم59/.

بندی کرده اند:نسل سازنده و نسل نگهدارنده،و نسلی که از پس آن دو نسل می آید و تمدن در دوران این نسل از دگرگونی و نوآفرینی باز می ماند.امّا جدایی و تفکیک میان این سه نسل جدایی ثابت و مشخّصی نیست و کمکی است که در دوره ای از زمان نمونه هایی از این هر سه نسل با یکدیگر همزیستی داشته باشند،پس طبقه ای از مردم را می یابی که همواره در حالت افزودنند و همان کسانی هستند که اندیشۀ تمدن از وجود ایشان امکان یافته و تحقق پذیرفته است،در صورتی که در همان زمان طبقه ای دیگر از مردم را می یابی که منافق و دور و هستند و به دنبال مصالح خویشند و کتاب را به گونه ای که با خواهشها و امیال ایشان سازگار باشد تحریف می کنند،و مردمی دیگر را می یابی که در حالتی میانۀ این دو حالت زندگی می کنند.

آری،اصل کلّی و اغلب این است که این نسلها از پس یکدیگر می آیند، ولی نیروی انسان می تواند با شرایط مخالف مبارزه کند و بستیزد و فریبندگیها و جاذبه های سهل انگاری و سستی به ناصحان جامعه فرصت اصلاح مردمان و ایستادگی در برابر عوامل انحراف را می دهد.

در مورد مسلمانان،در میان نسل سوم و بعد از آن همواره اصلاح کننده ای بزرگ برانگیخته می شود که قرآن را چنان که با شرایط جدید دورانشان سازگار آید، تفسیر کند و شادابی و طراوت و زدودگی آن را،دور از تقلّب تحریف کنندگان،و تأویل عذرتراشان،به آنان بازگرداند.و شاید احادیثی که به ظهور تجدید کنندۀ دین در سر هر قرن از هجرت شریف نبوی(مجدّد رأس المائه)تأکید دارد،اشاره به همین امر می کند.

آیۀ کریمی که آن را تفسیر می کنیم،حکمی قطعی و یکسان نسبت به تمام اهل کتاب صادر نمی کند بلکه میان نسلی با نسل دیگر در میان آنها تفاوت می نهد، چه در میان آنان مؤمنانی راستین نیز وجود داشتند،چنان که قرآن /15 در جایهایی بدان تأکید می کند،از قبیل گفتۀ خدای تعالی در پایان همین سوره که گوید:« فَآتَیْنَا

ص :69

الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ

(1)

-ما(از آن میان)به کسانی که ایمان آورده بودند پاداش و اجرشان را دادیم»و اندیشه مندانی راسخ در زهد بودند که دین را دشوار ساختند و تصوّف ورزیدند،و نیز در میان آن جمله کسانی بودند که سخت دل شدند و اینان اکثریّت قاطع را تشکیل دادند.

« وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ -ولی بیشترین آنان نافرمانان بودند.» قرآن تا اینجا مؤمنان را از بیماری سخت دلی و قساوت قلب که بدان گرفتار شده بودند پرهیز داده و بر حذر داشته و عواقب بد آن را از خلال اشاره به رفتار اهل کتاب برای آنان بیان و روشن کرده است،اما اکنون سیاق آیات قرآن به معالجۀ این مشکل و درمان این مشکل و درمان این درد در کنار بیان اسباب و موجبات آن آغاز می کند.

مؤمنانی که آیۀ پیشین آنان را مخاطب ساخته دچار انحراف کامل،مانند بیشتر اهل کتاب،نشده بودند،بلکه خشوع و سرسپردگی مطلق را از دست داده بودند و دلهایشان اندکی سخت شده،و نومیدی شایع میان ایشان آنان را از اصلاح نفس خود بازداشته بود.پس قرآن به آنان اعتماد به پروردگارشان را القا و اعطا می کند.

« اِعْلَمُوا -بدانید» چه بسا که آغاز کردن این آیه به کلمۀ«علم»از آن روست که بیم(و پروا داشتن از خدا)ثمره و میراث علم و دانش است،آیا خدای تعالی نمی گوید؟:

« إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ (2) -همانا از میان بندگان خدا دانشمندانند که از او بیم و پروا دارند.» اینک پرسش این است:آن حقیقتی که عامل و عهده دار کاشتن بذر امید در جان مؤمنان و موجب نجات آنان از نومیدی است،کدام است؟

ص :70


1- 78) -الحدید27/.
2- 79) -فاطر28/.

« أَنَّ اللّٰهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا -همانا خدا زمین را پس از مردن آن زنده می کند.» آیا دیده اید که چگونه بر پهنۀ خاک،پس از آن که زمین چون گوری متروک،خشک و بی گیاه شده پوشاکی سبز می پوشاند؟ /15 بدان زندگی که آهسته و آرام در زمین به جنب و جوش در می آید بنگرید و به قدرت خدا بیندیشید.آیا آن کس که زمین را زنده می کند نمی تواند دلهای مرده را نیز زنده کند؟پس نومیدی چرا؟ آری،دشواریها و مشکلات گوناگون پیرامون مؤمنان را گرفته و سختی و تنگدستی به آنان رسیده،و دچار کاهش اموال و نفوس و بهره ها گشته اند و می لرزند،و چه بسا که بدین سبب نومیدی حتی بر دل پاکدلان و مخلصان نیز دست گشاید« حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ (1) -تا آنجا که پیامبر و مؤمنانی که با او بودند،گفتند:پس یاوری خدا کی خواهد رسید؟» ولی باید بدانند که پیروزی آنان حتمی است و آن را خداوند واجب کرده همان گونه که(پیروی از)کتاب خود را بر آنان واجب ساخته است« إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرٰادُّکَ إِلیٰ مَعٰادٍ (2) -براستی،آن کس که قرآن را بر تو فرض و واجب کرده بیگمان باز گردانندۀ تو به وعده گاهت(مکّه)است.»آری،این یاوری ممکن است به حکمت و دلیلی که خدا می داند(چون پاکسازی دلهای مؤمن از پلیدیهایش،و برای آن که پیروزی بزرگتر و شاملتر و سودبخش تر باشد.)به تأخیر افتد،ولی از مؤمن کوشا و مجاهد نمی سزد که نومید و مأیوس شود،زیرا نومیدی از عوامل اصلی و خطرناکی است که نیروها را خشک و بی حرکت می کند،و انسان را از کوشش باز می دارد،زیرا انسان با داشتن نومیدی سودی در جنبش نمی بیند،پس چرا به سوی سراب بدود؟و حرکت و جنبش کامیاب کننده آن است که افراد خود را از سقوط در دامهای نومیدی دور دارند و هر جا و هر وقت حالات و ظواهر یأس

ص :71


1- 80) -البقرة214/.
2- 81) -القصص85/.

پدید آمد،با دادن امید بیشتر به خداوند و اعتماد بدو و توکّل بر او،به درمان و علاج نومیدی بشتابند.

این آیه کریم را تأویلی است که به زندگی معنوی زمین مربوط می شود و معنی آن گسترش عدل و صلح در اقطار و سرزمینها است،و پیداست که خداوند زمین را-بر حسب این معنی-آن گونه که بدان بر حسب معنی اوّل به وسیلۀ باران زندگی می بخشد،زنده نمی کند،بلکه به دست بندگان صالح و شایستۀ خود احیا می کند.ولی پرسش این است که با چه وسیله ای زمین را(بدین معنی)زنده می کند؟خداوند فرشتگان دلیر و نیرومند و سختگیر و تندخو را نمی فرستد که نظامهای فاسد را نابود کنند یا زمین را از پلیدی و آلودگی آنها پاک سازند،بلکه زمین را مطابق با روشها و سنّتهایی که هستی را بر اساس آنها سرشته است زنده خواهد کرد،زمین را به وسیلۀ اهل آن از مؤمنان مجاهد و کوشنده،و رهبریهای صالح و شایسته که عهده دار جهاد در راه بر پا کردن حکومت حق و عدل در اقطار آباد جهان می شوند،زنده می کند.امام باقر(ع)گفت: /15 «خدای تعالی به وسیلۀ آن قایم (زمین را)پس از مرگش زنده می کند،و مراد از مرگ زمین کفر اهل زمین است،و کافر مرده است.» (1) و امام حسین(ع)گفت:«از ما دوازده مهدی باشد،نخستین آنان امیر مؤمنان علی بن ابی طالب است و آخرین آنان نهمین نسل از فرزندان من، که همو قایم بحق و راستینی است،خدا به وسیلۀ او زمین را پس از مرگ آن زنده می کند،و به دست او دین حق بر تمام دینها پیروز می شود گر چه مشرکان نپسندند و خوش ندارند.» (2) این وعدۀ الهی بدان معنی نیست که ما میان خود و تحقق آن فاصله افکنیم و باز ماندن از تکاپو و آرزوهای دروغین دل را چون پهنه ای گسترده حایل قرار دهیم، زیرا بر پا داشتن عدل از مسئولیتهای قایم(ع)بتنهایی نیست بلکه به موجب نصّ

ص :72


1- 82) -نور الثقلین،ج 5،ص 242.
2- 83) -همان مأخذ،ص 234.

صریح قرآن تکلیف هر مسلمانی است:« فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَیْمٰانَ لَهُمْ (1) -با پیشوایان کفر پیکار کنید که ایشان را رسم سوگند نگهداشتن نباشد.»و نصوص بسیاری دیگر،و اگر این تأکید در تأویل این آیه بیشتر بر امام شده و به تواتر رسیده از باب تأکید بر احیاء اعظم و زنده کردن بزرگتر و سرتاسری جهان است،و گرنه همین که آدمی خود و جامعۀ خود را،هر چه و به هر اندازه باشد،اصلاح کند، نیز احیاء و زنده کردن است،بلکه تحقق وعدۀ الهی دایر بر ظهور رهبری که زمین را پس از آن که از ظلم و جور لبریز شده از عدل و برابری سرشار کند،به اجماع مسلمانان و تمام مذاهب و ادیان،تا اندازه ای موکول و منوط به ماست.زیرا پروردگار ما سبحانه و تعالی گوید:« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ (2) -خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند»،و زیرا که در پاره ای نصوص آمده است که حضرتش علیه السّلام ظهور نمی کند مگر آن که شمارۀ یارانش به اندازۀ شماره اصحاب پیامبر در روز بدر به سیصد و سیزده تن برسد،و خدا داناست.

پندار که حضرت حجت(ع)در میان ما ظهور کرده است،پس بیگمان به وسیلۀ ما پیکار خواهد کرد،و از این روست که فرمان خدا و تأکید او بر ضرورت علم و آگاهی به این حقیقت می آید،زیرا علم و آگاهی ما را به کار و کوشش وا می دارد،ولی آرزوهای دور و دراز منفی گری را در وجود انسان پدید می آورد و نیروهای عملی و کرداری او را فلج می کند و از کار می اندازد،زیرا /15 جز خیال و پندارهایی که بهره ای از حقیقت ندارند،نیست.شاید گفتۀ خدای تعالی« اِعْلَمُوا - بدانید»برابر گفتۀ دیگر او« أَمْ حَسِبْتُمْ -آیا پنداشتید»باشد که همان فراخواندن به مبارزه با آرزوهای باطل و پندارها و توسّل و چنگ زدن به دامان شناخت و علم است.و هر گاه بخواهیم از این حقیقت بنحو مؤکّد آگاه شویم باید بدانیم چگونه

ص :73


1- 84) -التوبة12/.
2- 85) -الرّعد11/.

خداوند زمین را پس از مردن آن زنده می کند و چاره ای نداریم جز این که با نظری موضوعی و شامل به آیات و رسالتهای او بنگریم و مراجعه کنیم.از این دیدگاه است که خدای تعالی بدین گفتۀ خود تأکید می کند که:

« قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ الْآیٰاتِ -بتحقیق،ما آیات را بروشنی برایتان بیان کردیم.» مراجعه به آیات ناظر بر این حقیقت،خواه آنچه در تاریخ متجلّی شده یا در قرآن آمده،تضمین می کند که اعتماد به نفس به مؤمنان باز می گردد،و آن اعتماد را چون درفشی پایدار می گرداند که به عقل مؤمنان درمی گنجد امّا چندان شکوهمند و بزرگ است که تسلیم بدان بر غیر مؤمنان دشوار می آید.

« لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -باشد که به عقل دریابید،» زیرا از مهمترین هدفهای قرآن آگاه کردن انسان و برانگیختن تفکّر و خرد اوست.و این که خداوند بیدرنگ پس از تأکید خود بر این امر که«او زمین را پس از مرگش زنده می کند.»،ما را متوجّه آیات خود می سازد ما را به این حقیقت رهنمون است که براستی آیات همان برنامه و راه درستی است که شایسته است انسان نقطۀ آغاز حرکت خود را به سوی اصلاح از آن راه قرار دهد،خواه اصلاح دلی که بر اثر سختی و قساوت می میرد،و خواه اصلاح سرزمین و جامعه ای که هر دو بر اثر جور و ستم فاسد و تباه می شوند،هم چنان که ما را بدین نکته رهنماست که فقدان خشوع و سرسپردگی دلهای مؤمنان و دچار شدن آنان اندک اندک به سخت دلی ناشی از دور شدن آنان از قرآن است،همان گونه که دلهای اهل کتاب سخت شد و با پشت سر نهادن کتاب کارشان به فسق کشید،و برای درمان این مشکل ریشه دار چاره ای جز بازگشت به آیات آن ندارند،آیاتی که آدمی را از تاریکی به روشنایی می آورد.

پیش از آن که به تفسیر آیۀ آینده بپردازیم باید به سه نکته دربارۀ دو آیۀ گذشته اشاره کنیم:

اوّل:نومیدی از دگرگون شدن نتیجۀ داشتن زاویه ای محدود در اندیشه و تفکّر انسان /15 مؤمن(فرد،جامعه،و امّت)است و از آن روست که آدمی فاصلۀ خود را

ص :74

با دگرگون شدن مقایسه می کند و می سنجد و از دیدگاه توانمندیها و ارادۀ شخص خود می نگرد و می بیند که دشمنان به شماره و ساز و برگ و تجربه از او بیشترند و نتیجه می گیرد که برای او ممکن نیست با امکانات محدود خود بر آنان پیروز شود،و این نتیجه گیری بذر نومیدی و فرار از پیکار را در نفس او می کارد و بسا که او را به بازگشت از راه و تسلیم شدن به واقعیّت عملی بکشاند و این خطایی است خطرناک و بزرگ که باید با توکّل و پشتگرمی به خداوند و اعتماد به یاوری او،چاره اش کرد، زیرا خداست که زمین را پس از مرگش زنده می کند و کسانی را که به سوی این هدف در تکاپو و جنبش هستند با ارادۀ مطلق خود که هیچ چیز آن را باز نمی دارد و ناتوان نمی کند،یاری می دهد و پیروز می سازد.

دوم:زمین با کسانی که بر آن زندگی می کنند در زیر سایۀ حکومتهای ستمگر مرده است،و این حکومتها دلهای مردم را به وسیلۀ گمراه سازی می میرانند، و برای هیچ کس احترامی در مال و ناموس و خونش باقی نمی گذارند،« وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ (1) -پس چون از نزد تو بازگردد،می کوشد که در زمین فساد کند و کشتزارها و دامها را نابود کند،و خدا فساد را دوست ندارد.»سپس حکومتهای ستمگر نیروهای ملل را در جهت نابودی و ویرانی زمین می کشانند و آتش جنگها را به خاطر طمعهای پست خود برمی افروزند،آن گاه مردم را به عنوان فدا شوندگان و قربانیان آن پیش می رانند.

برای آن که یکی از معانی مرگ در زیر سلطۀ حکومتهای جائر را دریابیم کافی است نظری زودگذر به نظام استکباری حاکم بر جهان امروز و انبارهای جنگ افزارهای ویرانگر آن بیفکنیم که کافی است بیش از 200 بار زمین را ویران کند،و در نظر آوریم که همین نظام ستمگر است که اکنون بذر بیم و هراس را در تمام جهان می کارد.هم چنان که ثروتهای مردم را می مکد و جذب می کند و آنان را از بهره جویی از آن در راه پیشرفت و آسایش خود بازمی دارد!

ص :75


1- 86) -البقرة205/.

وانگهی مقیاس زندگی و بویژه در نظر مؤمن،پرداختن به وظایف مادّی ضروری چون خوردن و آشامیدن و نفس کشیدن و جنبیدن و...نیست،بلکه مقیاس آن بر پرتو هدفها و ارزشهای انسانی و الهی نهاده شده،اگر انسان از آزادی و کرامت خود جدا شود دیگر چه ارزشی دارد؟!شک نیست که مرگ از زندگی بدون آزادی و کرامت آسانتر و گواراتر است،و از این روست که امام حسین(ع) گفت:«من مرگ را جز سعادت،و زندگی با ستمگران را جز تلخکامی نمی دانم»،و امام /15 علی(ع)در صفّین به یاران خود گفت:«خوار گشتن و زنده مانتان مردن است،و کشته گشتن و پیروز شدن،زنده بودن. (1)

هنگامی که از امام صادق(ع)دربارۀ معنی«زندگی پس از مرگ»در این آیه پرسیدند گفت:«دادگری پس از بیدادگری». (2)

سوم:در کنار این تفسیر سیاسی جدّی دربارۀ این دو آیه،تعبیرهایی دیگر که دامنۀ معنی برای آنها گسترش دارد،آمده است.از جمله آنکه دلها بر اثر گمراهی و انحراف می میرد ولی درست نیست که انسان از دگرگونی و پذیرفتن توبه از جانب پروردگار خود ناامید شود،زیرا او را آمرزشی است پر دامنه و همه گیر،از این رو انسان از رحمت او نومید نمی شود و ممکن است که زندگی دیگر بار به دلش بازگردد،بشرط آن که او نیز از خطای خود دست بکشد و برگردد و راه مبارزه با نفس را به توبه و کردار بدانچه موافق رسالت الهی و آیات اوست در پیش گیرد.

مفسران از یکدیگر نقل کرده اند که یکی از مصداقهای این دو امر(توبه و کردار صالح)فضل بن یسار است که گمراه بود و راهزنی می کرد و با کنیزی وعده گذاشته بود،چون از دیوار به دیدار آن کنیز بالا می رفت شنید که کسی این دو آیه را تلاوت می کند:« أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ... -آیا وقت آن نرسیده که کسانی که...»پس از دیوار فرود آمد و می گفت:آری،وقت آن رسیده،وقت آن رسیده...آن گاه از

ص :76


1- 87) -نهج،خ،51(ترجمه دکتر شهیدی،ص 44).
2- 88) -نور الثقلین،ج 5،ص 243.

گناهان خود توبه کرد و از راهزن بودن به مؤمنی پارسا مبدّل و دگرگون شد.

و سخنی پایانی:

بیایید به زمینی خشک که کشت و پستانداری در آن نیست بنگریم و ببینیم که خداوند چگونه آن را به وسیلۀ باران تبدیل به واحه ای سبز می کند؟!شاید ما فاصلۀ فراخ میان زندگی و مرگ را که به فاصلۀ میان نیستی و هستی می ماند بشناسیم،پس اعتماد خود را به پروردگار بزرگمان و توکّل و پشتگرمی خود را بدو بر این شناخت بیفزاییم،زیرا در این نمایش،قدرت و توانمندی و دیگر نامهای نیکوی خدا جلوه گر است و رحمت مطلق او ضامن پیروزی و رساندن ما به هدفهایمان است.پس در این صورت موجبی برای یأس و نومیدی وجود ندارد،و نیز به عظمت قرآن بیندیشیم /15 که یک آیه آن زندگی انسانی جنایت پیشه را به زندگی سرشار از پرهیزگاری و کرامت تبدیل کرد.براستی در شأن و شایستگی قرآن است که برای درمان ما و بخشیدن نیکبختی و پیروزی،از ما دستگیری کند،بشرط آن که بدان مراجعه کنیم و به آیاتش بیندیشیم و به مضمونهایش رفتار کنیم.آن گاه خواری و ذلّت ما به بزرگواری و عزّت،و شکست ما به پیروزی،و سخت دلی و قساوت ما به سرسپردگی و نرم دلی،و عقب ماندگی ما به پیشرفت و تمدن و در یک کلمه مرده بودنمان به زندگی تبدیل خواهد شد.

[18]

قرآن پس از پرهیز دادن مؤمنان از عاقبت نفاق به روز قیامت،و از سرنوشت اهل کتاب در دنیا بدین مطلب بازمی گردد تا اهمیّت انفاق و دستاوردهای آن را تأکید کند و به آیات پیش گفته(7،10،11)بپیوندد تا آن که انفاق وسیله و راهی برای پاکسازی دل و سرسپردگی و خشوع آن باشد،چنان که پروردگار ما گوید:

« خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ (1) -از دارایی آنان صدقه(زکات و کفّاره)بستان تا آنان را پاک سازی»و آن را میزانی برای سنجش ایمان بگیریم،

ص :77


1- 89) -التوبة103/.

پس مؤمنان تا وقتی صدقه می دهند و انفاق می کنند در درجۀ اوّل این امر دلیلی بر «صدق»و راستی آنان است و در درجه دوم دلیل بکار افتادن و پویایی آنان است پس از جمود و توقف،و این پویایی به سبب انصراف از دنیاست که منتهی به سخت دلی می شود.

دو آیۀ پیشین برای آن آمده است که پاره ای از مؤمنان را از این گودال که پیش پای مؤمنان راستین نیز قرار دارد و ورطه ای است که منافقان،پیش از آن که در گرداب فسوق و نافرمانی افتند،بدان گرفتار می آیند بیرون بکشد،ورطۀ منافقانی که در بذل داراییهای خود بخل می ورزند و در راه خدا انفاق نمی کنند،خدای تعالی گوید:« وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ (1) - دستهای خود را(از انفاق)می بندند،خدا را فراموش کرده اند:خدا نیز ایشان را فراموش کرده است،زیرا منافقان همان فاسقان و نافرمانانند»،پس طبیعی است که در چنین حالی خداوند فرا خواندن به انفاق در راه خود را به آن دو آیه بپیوندند:

« إِنَّ الْمُصَّدِّقِینَ وَ الْمُصَّدِّقٰاتِ -همانا مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده،» صدقه چیزی است که انسان در واقع(و به صدق نیّت)به پروردگار خود تقدیم می کند،زیرا در حقیقت،اوست که امر می کند و وعده پاداش می دهد و آدمی را به انفاق برمی انگیزد،صدقه را از آن رو«صدقه»خوانده اند که«صدق»یعنی راستین و استوار بودن ایمان را ثابت می کند،و تنها منحصر به انفاق مال مستحبّ و واجب نیست،بلکه شامل تمام اعمال نیک و صالح می شود گر چه ظاهر روند عبارت همچون کلمۀ(انفاق و صدقه)بر بذل مال و دارایی دلالت دارد.در حدیث آمده است:رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«هر معروف(کار نیک) صدقه است خواه به توانگر باشد یا به فقیر» (2) و گفت:«رفع گزندی به وسیلۀ تو از

ص :78


1- 90) -التوبة67/.
2- 91) -بح(بحار الانوار)،ج 96،ص 122.

سر راه صدقه است،نهی کردن تو کسی را از منکر(کار ناپسند)صدقه است،و پاسخ گفتنت به سلام صدقه است» (1) و از این مجموعه خداوند بویژه وام را نام می برد.و اگر وام اجتماعی را که هدفش رفع نیازمندیهای مردم است بر دیگر انواع انفاق امتیازی است،انفاق در جهاد،از لحاظ درجه،به مراتب از آن بالاتر و والاتر است،و به نظر می رسد تفاوت نهادن میان انفاق پیش از فتح(مکّه)و پس از آن در قرآن اشاره به همین نوع از انفاق باشد،زیرا هدف انفاق پیش از فتح مکّه برپاداشتن و استقرار حکم خداوند بود در حالی که هدف انفاق پس از آن فتح،ساختن جامعه بود.

« وَ أَقْرَضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً -و به خدا وامی نیکو(قرض الحسن)دادند،» یکی(از مفسّران)گفت:«یعنی،و با صدقه و خرج کردن در راه خدا، جلّ جلاله به او وام دادند.از حسن (2) نقل است«یعنی هر چه در قرآن از انواع قرض الحسن آمده همان تطوّع و تقدیم داوطلبانه است»(و)گفته اند:یعنی کار نیک و عمل صالح از صدقه و جز آن محض رضای خدا و صادقانه(و)گفته اند:یعنی برای بزرگداشت کلمۀ حق و درهم شکستن پایه های باطل در راه خدای تعالی انفاق کنید(سپس افزود):من گویم:این تفسیر اخیر بر حسب اصول اظهر(آشکارتر و مستندتر)است و بیشتر مفسّران بر آن اند (3) و همراه با روایاتی که پیشتر در معنی وام (قرض)مندرج در آیۀ(11)که پس از سخن گفتن از انفاق /15 و پیکار و فتح آمده،این معنی را تأکید می کند.

« یُضٰاعَفُ لَهُمْ -برای ایشان دو چندان کند.» این برکتی است از جانب خدا،زیرا تضامن اجتماعی ثروت را به گردش

ص :79


1- 92) -بح،ج 75،ص 50.
2- 93) -ظاهراً مراد امام حسن علیه السلام است ولی چون نقل از تفسیر البصائر بوده در متن،نظیر اصل،عیناً فقط«الحسن»آمده که الف و لام تعظیم آن نیز در فارسی ساقط می شود.برای حفظ امانت،ضبط متن و اصل در ترجمه مراعات شد-م.
3- 94) -تفسیر البصائر،ج 44،ص 97.

درمی آورد و به جریان(و بهره رسانی)می اندازد و منجر به ساختن جامعه از لحاظ اقتصادی و تمدّن می شود.خدای تعالی گوید:« وَ مٰا آتَیْتُمْ مِنْ زَکٰاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللّٰهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (1) -و آنچه از زکات برای خشنودی خدا می پردازید، کسانی که چنین کنند دو چندان پاداش دارند»،در این مورد دوستی و احترام مردم را به انسان و دعای ایشان را در دنیا و پاداش آخرت را نیز باید بیفزایم.از امام صادق(ع)روایت شده که گفت:«بر در بهشت نوشته اند:وام به هجده برابر و صدقه به ده برابر(پاداش دارد)» (2) « وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ -و آنان را اجری نیکوست.» [19]

اما در فراختر و گشوده تر برای درآمدن به مقام دوستداران راستین و شهیدان همان تسلیم کامل روانی و عملی خود به خدا و فرستادگان او و رهبریهای مکتبی پس از آنان است،و بطور کلّی و بنیادی ایمان و انفاق متکامل یکدیگرند و شخصیّت انسان ربّانی را کامل می کنند و یکی بدون دیگری کافی نیست.از این دیدگاه و مبدأ حرکت است در قرآن تلازم و همدوشی بسیار میان این دو،نظیر آیۀ پیش از همین سوره،یا به عبارت مختلف دیگر همچون ایمان و جهاد و کار نیک آمده است.و شاید پرداختن به موضوع ایمان و عنوان کردن آن بعد از ترغیب و تشویق به صدقه دادن و وام(که از مصداقهای انفاقند)تأکیدی است بر این که بیگمان ایمان و انفاق از یکدیگر جدایی و تفکیک نمی پذیرند.

« وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ -و کسانی که به خدا ایمان آوردند،» ایمان تسلیم مطلق به حق و کردار نیک خالصانه است بدانچه در رسالت الهی آمده که تا زمان مرگ با انسان ادامه یابد،و برای هیچ کس امکان ندارد که آن را به تحقق رساند با فرمانبرداری از رهبریهای پیامبرانۀ انبیا /15 و رسولان و امامان و کسانی که نمایندۀ خطّ ایشان در زندگی هستند.خدای تعالی گوید:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3) -ای کسانی که

ص :80


1- 95) -الرّوم39/.
2- 96) -نور الثقلین،ج 5،ص 239.
3- 97) -النساء59/.

ایمان آورده اید!فرمان برید از خدا و از رسول و صاحبان امر خود فرمان برید»،زیرا ایشان حجّت خدایند و در اویند که(فرمانها)از آن درمی آید،و پیوستن به آنان و تسلیم به رهبری ایشان جزئی جدایی ناپذیر از ایمان راستین و حقیقی است که انسان را به درجۀ دوستداران راستین و شهیدان بالا می برد.و آیا ایمان جز به دوستداری و فرمانبرداری از اولیاء و جدا شدن از سلطۀ هر رهبریی جز رهبری ایشان راستین تواند بود؟!و آیا گواهی و شهادت امّت عادی جز به گواهی و شهادت رسول بر آن کامل و تمام خواهد بود؟!...

از این روست که خداوند بر ایمان به خود،ایمان به فرستادگانش را عطف کرده و گفته است:

« وَ رُسُلِهِ -و فرستادگان او.» مراد تمام فرستادگان و رسولان اند،زیرا مسیر و راه آنان یکی و هر یک کامل کنندۀ آن دیگری است،و آنچه آورده اند از ارزشها و اندرزهایی که بیان کرده و روشهای نیک و سیرتهایی صالح که نهاده اند،همه اندوخته ای برای تمدّن است و جا دارد و می سزد که بشریّت و طبیعة مؤمنان از آنها بهره جویند.و در مورد فرمانبرداری عملی از رسول آنچه از شرایع و قوانین پیشین نسخ نشده به قوت خود باقی است(و باید اطاعت شود)زیرا رسالتها در پی یکدیگر و برای تکمیل مسیر (شریعت الهی)آمده اند.

شاید حکمتی که در تأکید بر ایمان به تمام رسولان وجود دارد این باشد که ممکن است آنجا که پیش از این(قرآن)اهل کتاب را انتقاد کرد و انحرافشان را نشان داد،پاره ای ذهنها چنین پندارند که آن طعن و انتقاد متوجه رسالتهای پیشین است،از این رو روند آیه و بیان الهی با تأکید بر ضرورت ایمان به تمام رسالتها این شبهه را زایل و بر طرف کرد.و آن گاه که بشر به سطح ایمانی که پیش ازین بیان شد ارتقا یابد،دوستدار ناب یا شهید می شود و اشاره قرآن شامل او می گردد که:

« أُولٰئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ -و آنان همان دوستداران راستین و شهیدان نزد پروردگار خویشند،»

ص :81

در آیه ای دیگر می خوانیم« وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (1) -و هر که از خدا و رسولش فرمانبرداری کند،همراه با کسانی خواهد بود که خدا به ایشان نعمت داده،چون انبیاء و صدّیقان(دوستداران راستین)و صالحان،و اینان چه نیکو رفیقان اند.»و کدام گردهمایی /15 شریفتر از جمع شدن با ایشان و نزدیکتر به خداست؟طبیعتاً مفسران و قاریان در تفسیر و قرائت این آیه در کلمه«الصّدّیقین» اینان چه نیکو رفیقان اند.»و کدام گردهمایی شریفتر از جمع شدن با ایشان و نزدیکتر به خداست؟طبیعتا مفسران و قاریان در تفسیر و قرائت این آیه در کلمه«الصّدّیقین» اختلاف دارند،و«واو»را در گفتۀ خدای تعالی:« وَ الشُّهَدٰاءُ »برای استیناف و از سر گرفتن مطلب دانسته و جملۀ« عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ -نزد پروردگارشان صاحب اجر و نور خویش اند»را به شهیدان پیوسته و بر آنان متوقّف و مربوط کرده اند.امّا ظاهر آن است که این«واو»متوجّه و ناظر بر هر دو گروه (صدّیقان و شهیدان)است،زیرا«شهادت»در قرآن منحصر به کشته شدن با شمشیر نیست بلکه این تعبیر شامل هر کسی می شود که اجلش در حالی برسد که به خدا و رسولان او مؤمن است و مسئولیت رسالتی خود را بر عهده دارد،و این کلمه،«شهادت»به معنای شهود و حضور و میزان و تأثیر است.

عیاشی از منهال قصّاب روایت کرد و گفت:به ابی عبد اللّه(علیه السلام) گفتم از خدا به دعا بخواه که شهادت را نصیب من کند.گفت:«بیگمان مؤمن شهید است،و این آیه را خواند.» (2) و از حارث بن المغیره نقل است که گفت:نزد ابی جعفر(علیه السلام)بودیم،و گفت:کسی از شما که بدین امر(ظهور مهدی) عارف و آگاه و در انتظار آن باشد و دربارۀ آن خیر اندیشی کند،به خدا سوگند مانند کسی است که همراه قائم آل محمد،به شمشیر او جهاد کند،سپس گفت:به خدا

ص :82


1- 98) -النساء69/.
2- 99) -نور الثقلین،ج 5،ص 244.

سوگند مانند کسی است که همراه رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)به شمشیر او جهاد کند،و سومین بار گفت:بلکه به خدا سوگند مانند کسی که همراه رسول خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)در سرا پردۀ جنگی او به شهادت رسیده باشد!و در این مورد شما را آیه ای است.گفتم:فدایت شوم،کدام آیه؟گفت:این سخن خدا که گوید:« وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ أُولٰئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ - و کسانی که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند،آنان راستگویان و نزد پروردگارشان شهیدان اند»و گفت:«به خدا سوگند که شما نزد پروردگارتان(به منزلۀ)شهیدان شدید». (1) و(امام)صادق(ع)گفت:«این آیه دربارۀ مهاجرانی فرود آمد که اهل مکّه آنان را از خانه ها و داراییهاشان راندند و بیرون کردند.» (2) بیگمان مصداق بخشیدن به شهادت حقیقی در ایمان به خدا و فرمانبرداری از رهبری مکتبی جلوه گر می شود،زیرا مهمّ این است که انسان در خدمت دین باشد تا دوستدار راستین یا شهید باشد،دیگر مهم نیست که در کجا قرار گیرد، /15 ممکن است نقش او درون دستگاههای نظامهای فاسد و سازمانهای آن برای مقاصدی که رهبری بدو آموخته و دستور داده معین شده باشد،چنان که مؤمن آل فرعون کرد یا آنچه همسر فرعون،آسیه انجام داد،و ممکن است به خواندن و تألیف(آثار مفید برای این مقاصد)مشغول شود،یا به مصلحت این فعالیّت در شهرها و سرزمینها به رفت و آمد بپردازد.

« لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ -صاحب آجر و نور خویش اند،» اجر و پاداش آخرت به صورت بهشتهاست،امّا در دنیا این پاداش در استقرار نظامی زندگی بخش و متکامل با تمام دستاوردهای شریف متمدّنانۀ آن جلوه گر می شود.نور و روشنایی در آخرت نیز به صورت پرتوی تجلّی می کند که به روز محشر دیگر مردم فاقد آن اند،امّا در دنیا این نور همان چراغ هدایتی است که

ص :83


1- 100) -نور الثقلین،ج 5،ص 244.
2- 101) -همان مأخذ،ج 3،ص 503.

مؤمن در پرتو آن در تمام زمینه های زندگی پیش می رود و بر اساس آن حرکت می کند.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ -و آنان که کفر ورزیدند و آیات ما را تکذیب کردند،آنان اصحاب و ملازمان دوزخ اند.» در دنیا دوزخی اند،از آن رو که رسالتی را که شامل نظم و روشهای مربوط به ابعاد زندگی سعادتبخش است تکذیب کردند در حالی که نظامهایی فاسد را که نتیجه ای جز ویرانی و انحطاط و رنج ندارد برگزیدند،و در آخرت،از آن رو دوزخی اند که راهی برگزیدند که آنان را به آتش رهنمون می شود.

[20]

و از آنجا که دنیا دوستی اساس هر خطایی است،موضع خطا کار در برابر دنیا خشوع و سرسپردگی دل را از انسان سلب می کند و او را به نافرمانی و فسوق می کشاند،ولی دنیا در عین حال کشتگاه آخرت و فرصتی است که آدمی در آن آیندۀ ابدی خود معیّن می کند،پس باید نسبت بدان موضعی درست بگیرد،و این مطلبی است که بقیۀ آیات این درس بدان می پردازند و ما را به حقیقت دنیا،و رسالت انسان در آن،و موضع مؤمن نسبت بدان آگاه می سازند.

اوّلا:حقیقت دنیا چیست؟

بشریت در پاسخگویی به این پرسش حسّاس که فرد فرد /15 ما را به مذاهبی چند گرایش داده،اختلاف نظر دارد:ایده آلیستها بر آن اند که دنیا واقعیّت ندارد و جز خیالی بیش نیست،متصوّفان بر آنند که دنیا شرّ محض است و براستی کالبد زندان روح است،و به دنبال آن گویند وظیفۀ انسان در زندگی کوشش خستگی- ناپذیر و پیگیر برای ساختن و پرورش روان به حساب کالبد و جسم است،و برای این منظور ناگزیر باید دنیا را خوار و حقیر شمرد و از آنچه در آن است پرهیز کرد، زیرا خواهشهای نفس را که از نیازمندیهای جسم برخاسته است تغذیه می کند،چیزی که روان را به فرود آمدن و انحطاط می کشاند و از بالا رفتن در افقهای ملکوت معنوی، یا رسیدن به خرسندی و رضوان خدا و بهشت بازمی دارد،مادّه گرایان(یا

ص :84

ماتریالیستها)گویند دنیا بر حسب تصادف و خود بخود به وجود آمده و پس از آن زندگی و مسئولیّتی نیست و این بیان ناشی از انکار و کفر آنان است نسبت به غیب،و بر این اساس گویند نیکبخت در دنیا کسی است که عنان نفس خود را رها کند که هر چه خواهد از نعمتهای دنیا لذّت برد و بهره گیرد،و بیشتر بشریّت بر این مذهب و راه است،البته اگر موضع عملی در زندگی را مقیاس و وسیلۀ سنجش قرار دهیم.

اما رسالتهای الهی با این همه تفاوت دارند زیرا زندگی دنیا را مرحله میان زندگی عالم ذرّ و زندگی آخرت می شمارند،و در آن عالم که انسان پاک و پاکیزه بود عهد و پیمانی را بر خود نهاده و قطعی کرده است که« وَ قَدْ أَخَذَ مِیثٰاقَکُمْ - خدا از شما پیمان گرفته است» (1) ،دایر بر این که به پروردگار خود تسلیم شود،از این رو بر انسان واجب است که آن پاکی را با ایمان به خدا و پذیرفتن و پاسخ دادن به دعوت رسول نگهدارد تا به سوی آخرت به جهش درآید و به خرسندی و رضوان و بهشتی که نزد خداست برسد.

انسان هرگز در جهان پایدار نمی ماند و مسیر حرکتش در دنیا متوقف نمی شود بلکه به سفری دراز به آهنگ رهسپار شده که او را به قرارگاه ابدی و پایانی خود می برد،پس بر او واجب است که چگونگی نفس خویشتن را با این توافق دهد و سازگار و در خورد این کند.پس نباید این سفر ناگزیر و حتمی را فراموش کند،و با دنیا چنان رفتاری در پیش گیر که گویی جهان سرای جاودان و خانۀ درنگ و بقاست،و آمادگی خود را برای این کوچیدن دشوار فرونگذارد،و آن گاه که ساعت حرکتش فرا رسید و مهلتش سرآمد و مرگش بدو هجوم آورد آماده باشد،و بایستی بدین اندرز امام خود،امیر مؤمنان(علیه السلام)گوش فرا داده باشد که گوید:

«همانا دنیا پشت کرده و بدرود گویان است،و آخرت روی آورده و از فراز جای نگران است.بدانید که امروز ورزش است و فردا مسابقه و پرش،و خطّ پایان،

ص :85


1- 102) -همین سورۀ الحدید8/.

دروازۀ بهشت برین است و آن که بدان نرسد در دوزخ جایگزین.آیا کسی نیست که از گناه توبه کند پیش /15 از آن که مرگش سر رسد؟آیا کسی نیست که کاری کند،پیش از آن که روز بدبختیش در رسد؟بدانید که شما در روزهایی بسر می برید که فرصت و امید ساختن برگ است،و از پس این روزها مرگ است.آن که اجل نارسیده،ساز خویش برگیرد،سود آن بیند و از مرگ زیان نپذیرد،و آن که تا دم مرگ کوتاهی کند،حاصل کارش خسران است و مرگش او را موجب زیان». (1)

ساعتهای دنیا بهتر از ساعتهای آخرت است

با آن که ظاهر تعریف و شناسایی دنیا آن را در اذهان و نفوس ما کوچک و خوار می نماید،ولی پروردگار ما از این تعریف نمی خواهد که قدر و ارزش دنیا را بکاهد تا ما همانند متصوّفان از دنیا روی بگردانیم.زیرا همین دنیا برای هر انسانی دارای اهمیّت است،از آن رو که سرای تعیین سرنوشت ابدی است،و هنگامی که از امام علی(علیه السلام)می پرسند:کدام ساعت و زمانی برتر است و افضلیّت دارد؟ساعتی از ساعتهای دنیا یا ساعتی از ساعتهای آخرت؟حضرتش پاسخ می دهد:ساعتی از دنیا بهتر از ساعتهایی در آخرت است،زیرا به یک ساعت فرصت دنیوی هزار ساعت(به آخرت)سود برند،و چه بسا که جاودانگی و خلود در بهشت را بدان یک ساعت بخرند،مانند حرّ بن یزید ریاحی،که میان توبه و شهادت او جز چند لحظه فاصله نیفتاد.در واقع خداوند می خواهد طبیعت دنیا و طبیعت انسان را هنگامی که بشر به دنیا دوستی می پردازد و آن را هدف خود،بدون توجّه به جلب خرسندی خدا می گیرد،برای ما بیان کند.و این نکته از پایان این آیه آشکار می شود،و پیوند و رابطه آن با آیۀ بعد که در آن به مسابقه به سوی خیرات دعوت می کند،روشن می شود.بشر زمانی خود دنیا را هدف خویش قرار می دهد که

ص :86


1- 103) -نهج،خ 28(به تقریب از ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 28-29).

در این صورت دنیا ارزشی ندارد،چه جهان کالای فریب است،امّا زمانی دیگر دنیا را وسیله و میدانی برای مسابقه به سوی آمرزش خدا و بهشت قرار می دهد و تمام نعمتهایی را که از آن به دست می آورد به خدمت این هدف و غایت می گیرد که در این صورت دنیا دارای ارزشی است بسیار بزرگ.

خداوند به مؤمنان تأکید می کند-بطبع به گروهی که ایمانشان از نظر نفسانی و روحیّه ای ضعیف شده و به ذکر و یاد خدا و آیات او بدان گونه که لازم است و به نحو عملی سر نسپرده و خشوع نکرده اند و به فرمانهای رهبری مثلاً در مورد انفاق تسلیم نشده و گردن ننهاده اند و به سبب نومیدی از یاوری خدا برای تأخیری که در آن پیش آمد.و به علّت توجه به دنیا بجای توجه به آخرت-در لبۀ پرتگاه دشوار سخت دلی و دورویی قرار گرفته اند-به این گروه تأکید می کند /15 که دنیا جز میدانی برای بازی و بیهودگی و آرایش و فخر فروشی و افزون نمایی به یکدیگر نیست.و با آن که این حقیقت براستی از اذهان مؤمنان بطور عموم پوشیده و پنهان نیست ولی از صورت اندیشه و فکر به حالت هشیاری و بصیرتی که بر نفس چیره و مسلّط شده باشد در نیامده و تحوّل نیافته است،به عبارت دیگر عبرت به صورت اندرز عملی در نیامده است.در این حال چه فرقی است میان کسی که از وجود مین در راه خود آگاه نیست و مین در راه او منفجر می شود با دیگری که احتمال وجود مین را می دهد یا از بودن آن آگاه است ولی احتیاط نمی کند؟این هر دو پاره پاره و در هوا پراکنده می شوند،زیرا دانستن بدون اقدام کردن برابر با ندانستن است،خدای تعالی گوید:« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (1) -اگر از آنها بپرسی:چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟خواهند گفت:خدا.بگو سپاس خدای را.بلکه بیشترشان نمی دانند.»پس شک نیست که در این صورت مؤمنی که در دنیا به بازی و بیهودگی می پردازد،و دنیا را مایه آرایش و فخر فروشی و افزون نمایی در دارایی و

ص :87


1- 104) -لقمان25/.

فرزندان قرار می دهد و از انفاق در راه خدا به سبب آزمندی و چنگ زدن به دامان دنیا بخل می ورزد،همانند کسی است که به آخرت و آنچه در آن است از پاداش و پادافراه و ثواب و عقاب کفر می ورزد(و اخگر حقیقت را به خاکستر انکار و عناد می پوشاند)،و گرنه آخرت را هدف خود قرار می داد و آنچه می توانست به سبب رغبت و علاقه به خرسندی خدا و پاداش او،و بیم از خشم و مجازات او،در راه آن هدف بذل می کرد،و بلکه-در آن صورت-به سوی کارهای نیک و خیرات مسابقه می داد و از دیگران پیشی می جست،زیرا خیرات در آخرت توشه و بهای آن است،و چه بسا که قرآن از این رو با کلمۀ«علم»به ما امر می کند و می گوید:

« اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا -بدانید که براستی،جز این نیست که زندگی دنیا،» در اینجا سه تأکید وجود دارد:یکی دعوت و فراخواندن مؤکّد به علم و دانستن،دوم ادات تأکید«إنّ-همانا،بتحقیق»،و سوم حصر(یعنی منحصر کردن حکم به محکوم علیه)«إنّما-جز این نیست،فقط این است.»جایی که این تأکیدهای پیاپی در مورد حقیقتی می آید بدان معنی است که هم آن حقیقت و موضوع اهمیّت دارد و هم مهمّ است که انسان آن را بداند و از آن نیک آگاه شود.

پس آن حقیقت چیست؟ این است که براستی زندگی دنیا برای آن کس که آن را می خواهد و در پی آن است، « لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ -بازی است و سرگمی به بیهودگی و آرایش،» لعب(:بازی)همان کار باطل و بی هدف عاقلانه است،خدای تعالی از ابراهیم(ع)سخن می گوید: /15 « قٰالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ.

قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّٰعِبِینَ

(1)

-گفت:هر آینه شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده اید.گفتند:برای ما سخنی حق آورده ای یا خود از

ص :88


1- 105) -الانبیاء55/.

بازیگرانی(و ما را به بازی گرفته ای)؟»و خدای تعالی گفت:« وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ. مٰا خَلَقْنٰاهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (1) -ما این آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست به بازی نیافریدیم.آنها را به حق آفریده ایم ولی بیشتر مردم نمی دانند»،یعنی هدفی را که زندگی دنیا بر آن استوار شده نمی دانند و در نمی یابند،پس دنیا بطور کلّی باطل و بازی و سرگرمی بیهوده شده است،چنان که تهی کردن دین از مضمون و ارزشها و هدفهایش نزد پاره ای،آنان را بر آن داشته که دین را بازی و سرگرمی بیهوده بگیرند، همان گونه که پروردگار سبحان ما دربارۀ آنان گوید:« وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً،وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا (2) -و واگذار آنان را که دین خویش را بازی و سرگرمی بیهوده گرفته اند و زندگانی دنیا فریبشان داد.» وقتی مجموعۀ چیزهایی را که بدان می پردازند به سبب بی هدف بودن (حتی به مقیاسهای مردم دنیا)لعب(:بازی)می نامیم،دنیا نیز برای آن کسی که بدان می پردازد،ولی نه برای هدفی دورتر و فراتر از دنیا(بلکه برای خود دنیا) «لعب»و بازی می شود،پس اگر از چنین کس بپرسی چرا چنین می کنی؟ می گوید:برای آن که بخورم،و اگر همین پرسش را بازگردانی و بگویی:چرا می خوری؟گوید:برای آن که بر کار کردن توانا شوم،و اگر بار سوم از او بپرسی:

اساساً چرا زندگی می کنی؟گوید چنین آمدم تا زندگی کنم و نمی دانم برای چه (آمده ام).

آیا نشنیده ای که شاعرشان گوید:

آمدم،در حالی که نمی دانم از کجا،ولی آمده ام، در برابرم راهی دیده ام و در آن به راه افتادم، اگر بخواهم،هم چنان این راه را می پیمایم،یا به شب می مانم و درنگ

ص :89


1- 106) -الدّخان28/-29.
2- 107) -الانعام70/.

می کنم.

چگونه آمدم؟چگونه راه خود را دیدم؟نمی دانم! هنگامی که در پرداختن به بازی غرق می شود«لعب:بازی»تبدیل به «لهو:سرگرمی بیهوده»می گردد که در آن فراموشی تامّ و تمام و بیخبری از هدف وجود دارد.آری،انسان از عالم ذرّ به دنیا آمد،به عنوان ایستگاهی که از آن توشه و آذوقه برگیرد،سپس /15 سفر خود را به آخرت ادامه دهد،ولی وقتی بدان ایستگاه رسید دید مردم در آن بازی می کنند،و اسباب بازیها را دید و از این رو با آنان همبازی شد،و در بازی کردن مبالغه کرد،پس از یاد برد که در راه سفر است و از وظیفۀ خود غافل شد.

هر چیزی که ما را به بی خبری فراخواند و هدفهایمان را فراموشمان کند،همان لهو(:سرگرمی بیهوده)است.امام علی(ع)گوید:«مرا نیافریده اند تا خوردنیهای گوارا مرا سرگرم کند،چون چهار پای پرواری بسته که به علف پردازد یا چهار پای رها شده که خاکروبه ها را بر هم زند و شکم را از علفهای آن بی نبارد و از آنچه از آن(چهار پا)خواهند غفلت دارد». (1) بکار بردن کلمۀ لهو(:سرگرمی بیهوده)در قرآن بدین معنی است،خدای تعالی گفت:« أَلْهٰاکُمُ التَّکٰاثُرُ. حَتّٰی زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ (2) -به سرگرمی و غفلت کشید شما را افزون جویی به بسیاری مال و فرزند .تا به گورها رسیدید.»و گفت:« لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ (3) -اموال و اولادتان شما را از ذکر خدا به خود سرگرم نکند و مشغول ندارد که آنان که چنین کنند همان زیانکاران اند.»و گفت:« رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ إِقٰامِ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ الزَّکٰاةِ یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصٰارُ (4) -مردانی که

ص :90


1- 108) -نهج،نامۀ 45(به تقریب از ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 318).
2- 109) -التّکاثر1/ و 2.
3- 110) -المنافقون9/.
4- 111) -النّور37/.

هیچ تجارت و فروشی از یاد خدا و نمازگزاری و دادن زکات بازشان ندارد،از روزی که دلها و دیدگان دگرگون می شوند هراسناک اند،»و گفت:« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِکَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (1) -بعضی از مردم خریدار سخن بیهوده اند تا به نادانی مردم را از راه خدا گمراه کنند و قرآن را به مسخره می گیرند،نصیب اینان عذابی است خوار کننده.»بیشترین عاملی که کسی را گرفتار لهو و غفلت می کند فراموش کردن مرگ و آخرت است،و از این رو در پایان این آیه،بدین گفتۀ خداوند از آخرت یاد شده:« وَ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ -و در آخرت(گروهی را)عذاب سخت و(گروهی را)آمرزش است،»و از دیدگاه این تعریف آوازه خوانی و رقص و مجالس یاوه گویان،و اندوختن مال و امثال آن از مصداقهای لهو و سرگرمی به باطل است.

هنگامی که انسان به لهو بپردازد و سرگرم بیهوده شود آن سفر(اصلی به سوی آخرت)را فراموش می کند و آماده شدن به سوی آن را از یاد می برد،آن گاه او را بینی که در دنیا دوستی غرقه شده و در جهان به هدفهایی جانبی(که زینت و آرایش نامیده می شود)روی نهاده،هدفهایی که طبیعت آنها،حتی به مقیاسهای همین دنیای زوال پذیر،تباه شدن و نابود گشتن است.آیا کسانی را که هزاران واحد از داراییهای خود را صرف امور تفنّنی و آرایشی و دکورسازی می کنند دیده ای؟ /15 زینت و آرایش همان امور ثانوی است که چیزی با آن تکمیل می شود،و از آن جمله است زیور و عطر و گل زیرا اینها زیبایی زن را تکمیل می کند،خدای تعالی گفت:« وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِینَ (2) -و هر آینه در آسمان برجهایی قرار دادیم و برای بینندگان آراستیم»و گفت:« اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا (3) -دارایی و فرزندان زیور زندگی دنیاست.»

ص :91


1- 112) -لقمان6/.
2- 113) -الحجر16/.
3- 114) -الکهف46/.

اسلام با زینت مخالفت نمی کند،بلکه تحریم آن را ناپسند می شمارد، خدای تعالی گفت:« قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا خٰالِصَةً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ (1) -بگو، چه کسی زینت خدای و خوراکهای پاکیزۀ گوارایی را که برای بندگانش پدید آورده حرام کرده است؟بگو،این چیزها در این زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در روز قیامت نیز خاصّ آنها باشد.»هم چنان که آدمی را بدانها دعوت کرده است،خدای تعالی گفت:« یٰا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا (2) -ای فرزندان آدم!به هنگام هر عبادت زینت(و لباس)خود بپوشید.و نیز بخورید و بیاشامید.»آری،اسلام اسراف و زیاده روی در آن را حرام دانسته،چنان که در پایان همین آیه گوید:« وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (3) ولی زیاده روی نکنید که خدا اسرافکاران را دوست ندارد.»،همان گونه که باطل را حرام شمرده:« قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (4) -بگو پروردگار من زشتکاریها را چه آشکار باشد و چه پنهان و نیز گناهان و افزونی جستن به ناحق را حرام کرده است،و نیز حرام است چیزی را شریک خدا سازید که هیچ دلیلی بر وجود آن نازل نشده است یا دربارۀ خدا چیزهایی بگویید که نمی دانید.» براستی،مطلوب همان حفظ توازن معقول بین امور تفنّنی و تکمیلی و دیگری امور اساسی و اصلی است،و شایسته است که انسان امور ثانوی را در عمل مکمّل بخش ضروری زندگی خود قرار دهد نه آنکه امور ثانوی را بجای امور اصلی و بدل آن گیرد یا به حساب آن گذارد،از اصل بکاهد و به فرع افزاید.مشکل

ص :92


1- 115) -الاعراف32/.
2- 116) -الاعراف31/.
3- 117) -همان سوره31/.
4- 118) -همان سوره33/.

بشریت این است که به حساب و زیان هدفهای اساسی خود متوجّه امور تفنّنی شده، و این زیانمندی نه تنها زمینۀ التزام به دین بلکه در زمینۀ تمدّن نیز ملاحظه می شود،و این جزئی از موضع گیری اشتباه و خطا آمیز زندگی دنیاست،و شک نیست که سبب آن فراموش کردن آخرت یا کافر بودن و ناباوری بدان دست،زیرا چنین انسانی به دنبال هوی و خواهشهای خود می رود و نه تنها هدفهای والای خود را(در آخرت)فراموش می کند بلکه مصالح حقیقی خود را(در دنیا)از یاد می برد،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی دربارۀ نظیر او گوید:« وَ لاٰ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنٰا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنٰا وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ /15 وَ کٰانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (1) -و از آن که دلش را از ذکر خود بی خبر ساخته ایم و از پی هوای نفس خود می رود و در کارهایش اسراف می کند، پیروی مکن.» امّا کسی که تنها به دنیا باور دارد کوشش او برای سیر کردن خواهشهای نفسانی و گردآوری زینت خواهد بود و زینت دنیا او را سخت در خود فرو می برد و از حق دور می کند.و از مظاهر همّت گماشتن افزون از حدّ به زینت توجه به پوستها و برونیها به حساب و زیان مغزها و درونیهاست.در حالی که مؤمن به آخرت احساس مسئولیّت می کند و می داند که مورد پرسش قرار می گیرد و از این رو در پیروی شهوتها و خواهشهای نفسانی پی سپر نمی شود و به زینتی که مخالف مصلحت حقیقی اوست روی نمی نهد و بدان سو رانده نمی شود.

« وَ تَفٰاخُرٌ بَیْنَکُمْ -و فخر فروشی در میان خود،» فخر فروشی یکی دیگر از سرگرمیهای باطلی است که انسان بدان سرگرم می شود و از هدفهای حقیقی خود باز می ماند،اگر بازی باطل و سرگرمی بیهوده و زینت و آرایش نمایانگر جانب فردی فریفتگی به دنیاست،فخر فروشی به یکدیگر همانا جانب اجتماعی همان حالت است.فخر فروشی نتیجۀ مستقیم فریفته شدن به زینت و آرایش است که انسان از خلال آن خود را کامل و برتر از دیگران می بیند و

ص :93


1- 119) -الکهف28/.

دچار خودبینی و فخر می شود.

سپس این حالت روانی اجتماعی به صورت عملی خارجی درمی آید که خودبین متکبّر بدان می پردازد تا بزرگی خود را بر دیگری از طریق افزون نمایی و مسابقۀ مادّی ثابت کند،خدای تعالی گفت:« وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنٰا لِأَحَدِهِمٰا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ حَفَفْنٰاهُمٰا بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنٰا بَیْنَهُمٰا زَرْعاً...

وَ کٰانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقٰالَ لِصٰاحِبِهِ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ(أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً).

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ(وَ هُوَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ)قٰالَ مٰا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هٰذِهِ أَبَداً. وَ مٰا أَظُنُّ السّٰاعَةَ قٰائِمَةً

(1)

-برایشان داستان دو مرد را بیان کن که به یکی دو تاکستان داده بودیم و بر گرد آنها نخلها و در میانشان کشتزار کرده بودیم...حاصل از آن او بود.به دوستش که با او گفت و گو می کرد گفت:من به مال از تو بیشتر و به افراد پیروزترم.و آن مرد ستم بر خویشتن کرده به باغ خود درآمد و گفت:نپندارم که این باغ هرگز از میان برود.و نپندارم که قیامت هم بیاید.»بنگر که دوست داشتن دنیا و زینت آن بدین گونه به حالتی روانی و درونی(غرور و ستمگری)و سپس اجتماعی(برتری جویی و فخر فروشی به یکدیگر)تبدیل می شود.

« وَ تَکٰاثُرٌ فِی الْأَمْوٰالِ -و افزون جویی در داراییها،» آنچه به ملکیّت درآید از انواع پولها و زمین و درخت و کالاها و طرحها و آنچه بدین ماند.

« وَ الْأَوْلاٰدِ -و فرزندان،» پسران و یاران،و این مسابقه دادن بیشتر اوقات به نبردی میان مردم تبدیل می شود و دنیا دوستی بین آنان در چار چوبهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی متمرکز گشته به صورت نبرد نیروهای استکباری و بزرگی طلب و مسابقۀ آنها در غارت ثروتهای جهان و بهره جویی از آنها به سود خود و چیره شدن بر آنها از طریق پیوستن آنها به حوزۀ نفوذ خویش درمی آید.

ص :94


1- 120) -الکهف32/ تا 35.

بیایید بدین حالت دنیا که بر دلهای ما چیره شده است نیک و بدقّت بنگریم!این بازی و سرگرمی بیهوده،این زینت و آرایش،و این فخرفروشی و افزون جویی،عاقبتش چیست؟و حقیقت آن کدام است؟و به عبارت دیگر آیا،از پایه، حقیقتی دارد یا رؤیاهایی دروغین و خوابهایی است که خفتگان به خواب می بینند و آن گاه که مردند آگاه و بیدار می شوند،و در می یابند که آن همه جز سرابی درخت دار نبود که تشنه لب آبش می پنداشته یا جز مشتی خاکستر در کف تندباد اعصار و قرون نبوده است.

ولی چگونه برای ما امکان دارد در حالی که خود اسیر جادوی گیرا و کشندۀ دنیا هستیم بدان بیندیشیم؟!تقریبا هیچ لحظه ی بر ما نمی گذرد که ما در گردونۀ آرزومندیها نیفتاده باشیم و به دنبال آنها ندویم و یا در شعلۀ فریفتگی و فتنه ای که درون آن زندگی می کنیم قرار نگرفته یا در کورۀ نبردی که بر افروخته ایم نسوزیم.کابوسهای روز حتی در خواب هم به صورت خوابهای آشفته و هراسناک نیز ما را دنبال می کند!در این صورت چگونه می توانیم از غل و زنجیرهای این خواهشها رهایی یابیم تا با آزادی و دور از اغراض به واقعیّت و موقعیّت خود بیندیشیم؟ قرآن حکیم و حکمت آموز راههایی گوناگون دارد که ما را در اندیشیدن سالم و تفکّر درست مساعدت می کند.و از نمایانترین آنها که روند این آیه بدان اشاره می کند،این است که به طبیعت و دوره های شتابان آن بنگریم و از خود بپرسیم:آیا این /15 همان دنیا نیست؟!و آیا زندگی گیاه در دوره های شتابان خود همانند زندگی انسان در دوره ای اندکی کندتر ولی به همان سیاق نیست؟که پروردگار ما در آیۀ کریم دربارۀ آن گوید:« وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا کَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ السَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیٰاحُ وَ کٰانَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً. الْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً (1) -برایشان زندگی

ص :95


1- 121) -الکهف45/ و 46.

دنیا را مثل بزن که چون آبی است که از آسمان ببارد و با(دانه های)گیاهان زمین بیامیزد و به فراوانی بروید.ناگاه خشک شود و باد به هر سو پراکنده اش کند.و خدا بر هر کاری تواناست.دارایی و فرزندان پیرایه و زینت این زندگی دنیاست و کردارهای نیک که همواره بر جای می ماند نزد پروردگارت بهتر و امید بستن به آنها نیکوتر است»؟!و پروردگار ما در این آیه گوید:

« کَمَثَلِ غَیْثٍ -همانند بارانی است،» باران بر زمین می بارد،و آن را آبیاری می کند و با دانه هایی که در زمین است می آمیزد و آن دانه ها گیاه می شود.

« أَعْجَبَ الْکُفّٰارَ نَبٰاتُهُ -که گیاه آن کافران را به شگفتی افکند.» یعنی در نفس کشاورز خودبینی و فریفتگی بدان را بیفکند،هم چنان که زینت و پیرایه دنیا در نفوس کافران به آخرت خودبینی و فریفتگی افکند،و شک نیست که این حالت او را بر آن خواهد داشت که به باقی ماندن آن باور کند،و از سرانجام آن که تبدیل به خاشاکی می شود غافل مانده«نبات:-گیاه»همان کشتهایی کوچک است که باقی نمی ماند،چون گندم و ذرّت و در حالات نخستینش که زمین را می شکافد بدان«نبات-گیاه»گویند.

« ثُمَّ یَهِیجُ -سپس می پژمرد،» و می بالد و هنگامی که به نهایت نیرومندی رسید میوه می دهد ولی دیری نمی پاید که راه پایانی خود را آغاز می کند(و می پژمرد).

« فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا -پس آن را بینی که زرد شده،» آغاز کار.و در خور ملاحظه است که عطف با«فاء»آمده که نزدیکترین حروف عطف است.

« ثُمَّ یَکُونُ حُطٰاماً -سپس خاشاک گشته است.» وقتی که دورۀ زندگی خود را کامل کند،خشک می شود و برگها و ساقه هایش خشک می شود.و این درست راه زندگی انسان در دنیاست،مانند گیاهی کودکی را آغاز می کند،سپس نیرو می یابد و در نوجوانی و جوانی می بالد،

ص :96

ولی او را بینی که اندک اندک در بنیاد خلقتش کاهش می یابد و نیرو و پیرایۀ خود را از دست می دهد تا کلانسال و سپس کهنسال و پیر می شود و استخوانهایش سست و نیروهایش ضعیف می گردد و دیری بر او نمی گذرد که او را پیکری خشک شده و بر دوش گرفتۀ کسانی بینی که به گوری تنگ می برندش که کالبد و پیوندهایش در آن دیگرگون و تبدیل به خاشاک و مشتی خاک می شود که باد آن را می برد.پس چرا انسان در حالی که روانۀ آخرت است،به خاشاک و کالایی نابود شدنی دست آویزد و چنگ در زند؟

دوم:هدفهای آدمی در دنیا کدام است و چگونه به آنها می رسد؟

هنگامی که انسان از حقیقت دنیا مطمئن شود،در خواهد یافت که خاشاک آن چیزی نیست که پهنۀ آرزوهای را پر کند و به بلندی جوییهای او تحقّق بخشد.براستی،انسان خواهان نیکبختی و سعادت است که برای او در دنیا به انجام نمی رسد،و خواستار جاودانگی است که بسی دور و(در جهان)ناشدنی است.پس ناگزیر است برای خود هدفی والا بجوید که خود را شایستۀ کوشش برای رسیدن بدان می داند و این امر ممکن نیست مگر آنکه به دانشی که نسبت به حقیقت دنیا دارد،دانش به حقیقت آخرت را نیز بیفزاید.و از این دیدگاه است که خدای تعالی به گفته خود« اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا... -بدانید که زندگی دنیا، براستی...»این بیان خود را عطف می کند که:

« وَ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِیدٌ -و در آخرت عذابی است سخت.» هر انسانی به سرشت خود حس می کند که آرزومندیها و آزمندیهایش بیش از دنیاست و آنچه در آن است،ولی اگر از آخرت غافل ماند در حالت چنگ در زدن به دنیا با اصرار باقی خواهد ماند،و این به سبب طمعی است که می خواهد تا آنجا که می تواند هر چند اندک باشد بدانچه در دنیا ممکن است تحقق بخشد و آن را از آن خود کند.از این روست که می بینیم که قرآن پایه ایمان به آخرت را در نفس آدمی بنیان می گذارد تا توازن و تعادل مطلوب را در نفس بشر تحقق بخشد که در پی

ص :97

افزون جویی در گرد آوردن خاشاک دنیا،که تصوّر می کند به وسیلۀ آنها به آرزوهای خود خواهد رسید،نرود.هرگز روانیست...تو برای چیزی بسی بزرگتر و پایدارتر از حطام و خاشاک دنیا آفریده شده ای، /15 این فخر فروشی و افزون جویی چه چیزی به تو می دهد؟پندار بدانجا رسی که سلیمان رسید،آن پیامبر کریم که باد در تسخیر او بود و جنّیان را به خدمت گرفته بود و زبان پرندگان را می دانست.ولی آیا می دانی که سلیمان امروز کجاست؟و کشور بزرگ او کجا رفته؟و چیرگی والای او چه شده است؟آیا از سرنوشت پادشاهانی که آرزوهای بلند و دور و دراز خود را به وسیلۀ مردم محقّق می کردند عبرت نمی گیریم که آنان را از کاخهایشان به گورهایشان منتقل کردند و کرمها پیکرهایشان را،پیش از آن که بپوسید و سپس خاک شود و بر باد رود،خوردند؟ امّا کسی که به آخرت ایمان دارد،نفسش بدانچه دارد قانع و خرسند است،و بدانچه از جانب خدا می رسد راضی است و بدانچه نزد اوست مشتاق است.آیا خبر امام حسن مجتبی(علیه السلام)را شنیدی که یک بار تمام داراییهای خود را در راه خدا صرف کرد و نیز چندین بار داراییهای خود را در راه خدا تقسیم کرد؟و آیا از زهد امام علی علیه السلام آگاه شده ای؟مؤمن بدین گونه دنیا را به آخرت می دهد و تبدیل می کند،و از انفاق در راه خدا خودداری نمی ورزد.

بر پایه ایمان به این امر که آخرت سرای پاداش و جاودانگی است-یا عذاب سخت و یا بخشایش و خرسندی از جانب خدا،بر حسب آنچه انسان پیشاپیش در دنیا برای روز شمار فرستاده باشد-شکی نیست که(مؤمن)اهمیّت زندگی دنیا و نقش قاطع آن را در ساختن آیندۀ ابدی خود خواهد دانست،و در این فرصت اجازه نمی دهد که شوخی و مزاح و بازی چیزی از وقت او را بگیرد،زیرا غایت بسی سترگ،و خطر بزرگ،و فرصت کوتاه است.بلکه دلش از بیم عذاب خدا و به امید بخشایش و خرسندی او به ذکر خدا نرم می شود و سر می سپارد.

بزرگترین هدفی که مؤمن برای آن می کوشد همان رهایی یافتن از آتش دوزخ است زیرا صراط از روی آن می گذرد.آیا نه این است که راه بهشت انباشته از

ص :98

چیزهایی ناخوشایند انسان که آدمی باید آنها را تحمّل و بر آنها شکیبایی کند؟و سرشار از خواهشهایی که شایسته است با آنها مبارزه و از آنها دوری کند؟و اگر بردباری و شکیبایی نکند،یا اگر با آنها مبارزه و از آنها اجتناب نکند به عنوان هیمه به آتش دوزخ خواهد افتاد و به قدرت شکست خود در آن مبارزه،در دوزخ عذاب خواهد دید؟این غایت و غرض از بزرگترین آرزوهای بلند پرهیزگاران است « اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً /15 سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ (1) «آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده،یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند:ای پروردگار ما،این جهان را به بیهوده نیافریده ای،تو منزّهی، ما را از عذاب آتش بازدار»،و بزرگتر از وصول بدین غایت همان کامیابی و پیروزی از جانب خداوند است که« فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ (2) -و هر کس را از آتش دور سازند و به بهشت درآوردند به پیروزی رسیده است.» هدف دوم همان داخل شدن به بهشت است،و این امر بدون آمرزش خداوند و خرسندی او ممکن نشود،زیرا هیچ کس،حتی انبیاء،بر اثر کردار خود به بهشت نمی رود،بلکه به فضل خدا چنین سعادتی می یابد،و این امر تحقق نمی یابد جز به توبه و انابه به درگاه خدا و اعتراف به خطا برای خدا،و کوشش پی گیر و دایم برای اصلاح خود.

« وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰانٌ -و آمرزش از جانب خدا و خشنودی او،» این همان هدفهای حقیقی است که بر همه کس واجب است برای آنها بکوشد،و به وسیلۀ آنهاست که دنیا آخرت شود،و زندگی در آن معنی و مفهومی یابد،و هر ساعت در آن بزرگتر و با ارزش تر از ساعت آخرت شود.امّا بدون این

ص :99


1- 122) -آل عمران191/.
2- 123) -آل عمران185/.

هدفها دنیا بازی و بیهودگی است و به وسیلۀ فریبی تبدیل می شود.

« وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ -و زندگی دنیا جز کالای فریب نیست.» متاع یا کالا همان زاد و توشه راه،و غرور،فریب خوردگی است،خدای تعالی گوید:« فَلاٰ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا وَ لاٰ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّٰهِ الْغَرُورُ -زندگی دنیا فریبتان ندهد و نیز شیطان فریبکار به(کرم)خدا مغرورتان نسازد»پروردگار ما دنیا را به توشۀ فریب و غرور تشبیه کرده زیرا فریب خوردۀ بدان برای نیازی حقیقی بدان سیر نمی شود و جز غرور و فریب باطل او را ارضا نمی کند،فریب و غروری که هنگام مرگ پایان می پذیرد و ذرّه ای از آن نزد فریب خورده باقی نمی ماند.

چون به سخن گفتن قرآن دربارۀ دنیا بنگریم و به روند جملاتی که هر بار این کلمه در آنها آمده توجّه کنیم،خواهیم دید که در جاهایی بسیار و به عنوان چارۀ مشکلاتی گوناگون از آن یاد شده و این پرسش را در ذهن ما به وجود می آورد که چرا نصّی واحد در مواردی چند و به عباراتی متفاوت تکرار شده است؟پاسخ این پرسش را در حدیثی منقول از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)می یابیم که گوید:

«دنیا دوستی اساس هر گناهی است»پس هر جا در زندگی انسان(فردی یا اجتماعی)انحراف یا خطایی یافت شود،آن را پیوسته به دنیا دوستی و فریب خوردگی بدان می یابی.

[21]

هر گاه نظر و دل انسان بدان هدفهای والا گرایش یابد و متحوّل شود، شک نیست که موضع او نسبت به دنیا و رفتار در آن دیگرگون خواهد شد،و از آنجا که آن هدفها بزرگ و فرصت کوتاه است ناگزیر باید بازی و بیهودگی را رها کرد و به جانب جدّ و جهد و سعی و کوشش روی آورد،و پیرایه و زینت را ترک گفت و چیزی را که سودی دارد به دست آورد،و فخر فروشی و افزون جویی در داراییها و فرزندان را کنار نهاد و به مسابقه در خیر و کارهای نیک باقی ماندنی شتافت.

شأن این هدفها آن است که آدمی را در قلّۀ کوشایی و پویایی قرار دهد،و جامعه را به آتشفشانی از سر زندگی و کوشش تبدیل کند و پیشگام تسلیم به رهبری

ص :100

مکتبی و پذیرفتن دعوت آن رهبری تبدیل کند.

« سٰابِقُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ -برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان بر یکدیگر پیشی گیرد،» مؤمنان به گونه ای شایان به جای دنیا،به سوی بهشت پهناور برانگیخته می شوند و به تکاپو در می آیند و در برابر جاذبیت مادّه،به خاطر تحصیل خرسندی خدا مقاومت می ورزند.

« وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا کَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ -بهشتی که پهنای آن همانند پهنای آسمانها و زمین است برای کسانی آماده شده که به خدا و فرستادگانش ایمان آورده اند.» و این همان پاداش است و این-در عین حال-همان نوری است که خدای تعالی به صدّیقان و شهیدان در آیۀ 19 وعده داده است.

« ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ -این فضل خداست که به هر که خواهد می دهد،» پس هیچ کس نباید بپندارد که با ایمان آوردن خود منّتی بر پروردگار خویش دارد،یا می تواند تنها به کوشش خود ایمان را به دست آورد،یا با سعی خود به بهشت راه یابد،بلکه این همه منوط به فضل خداست و انسان به عنایت و فضل الهی از ایمان برخوردار می شود و به بهشت درمی آید.آری، /15 اراده و کوشش انسان ضروری است،چنان که پروردگار ما گوید:« وَ مَنْ أَرٰادَ الْآخِرَةَ وَ سَعیٰ لَهٰا سَعْیَهٰا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ کٰانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً (1) -و هر که خواهان آخرت باشد و در طلب آن سعی کند و مؤمن باشد،سعی این کسان را پاس خواهند داشت(و جزای سعیشان داده خواهد شد)،»ولی توفیق دستیابی بدان فیض خود بخشی از فضل خدای تعالی است.

« وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -و خدا صاحب فضلی بزرگ است.»

ص :101


1- 124) -الاسراء19/.

وقتی ما در درگاه پروردگاری بزرگ،و صاحب فضلی بزرگ و آمرزشی بزرگ و مورد خشنودی او هستیم،براستی از نابخردی است که خود را به کمتر از آن راضی کنیم و به اندک چیزی بسازیم و چنان فضل بزرگی را پشت سر نهیم و رها کنیم.

فرمان الهی دربارۀ مسابقه ای که هدف آن«آمرزش و خشنودی»است در می رسد،و این والاترین مراحل سعی مثبت و حالات آن در برابر افزون جویی در داراییها و فرزندان است که هدفش گرد آوردن بیشترین مقدار از حطام و خس و خاشاک دنیاست و نمایانگر پایین ترین درجه های وابستگی و علاقه به دنیاست، گر چه ممکن است آدمی باور کرده باشد که بدین وسیله در دنیا به کمال می رسد.

این مسابقۀ الهی وقتی به حدّ اعلای خود می رسد که مؤمنان فریفته شدن به کردار و آرزوهای خود را کنار می گذارند و از مبدأ احساس تقصیر و کوتاهی خود به حرکت در می آیند و به مسابقه می پردازند،زیرا احساس کمال و تمامی آنان را از سعی و افزونخواهی از خود بازمی دارد،و از این روست که خدای تعالی گوید(در این مسابقه)«به سوی آمرزش و مغفرت»بشتابید،و این از صفات پرهیزگاران است که «از کردار اندک خود خرسندی ندارند،و طاعتهای فراوان را بسیار نشمارند،پس آنان خود را متّهم انگارند و از کرده های خویش بیم دارند.اگر یکی از ایشان را بستایند،از آنچه دربارۀ او گویند بترسد و گوید:من خود را از دیگران بهتر می شناسم و پروردگار من مرا از خویش بهتر می شناسد.بار خدایا،مرا مگیر بدانچه بر زبان می آرند،و بهتر از آنم کن که می پندارند،و بر من ببخشای آن را که آگاهی از آن ندارند،» (1) و این صفت است که در فرد و جامعه نوآوری و پویایی به وجود می آورد و آدمی را بر آن می دارد که همواره به سوی جلو پیش رود.

ص :102


1- 125) -نهج،خ 193،متن،ص 304(از ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 226).
سوم:موضع گیری درست در برابر عوامل گوناگون و دگرگون کنندۀ دنیا چیست؟

[22-23]

وقتی مؤمنان در دنیا زندگی می کنند و برای دستیابی به فضل خداوند مسابقه می دهند،ناگزیر باید طبیعت دگرگون کنندۀ دنیا را دریابند تا آثار منفی بر آنان نگذارد،پس در دنیا توانگری و درویشی،تندرستی و بیماری،نیرو و ناتوانی،پیروزی و شکست و فزونی و کاستی وجود دارد و مؤمنان ناچارند که در هر حالی از این احوال بر یک خط مستقیم و درست بمانند،زیرا کسی که با شرایط و اوضاع و احوال و در اثر عوامل دگرگون کننده تغییر می پذیرد به هدفها و آرزوهای بلند خود نمی رسد،چه نعمت او را به گمراهه ناسپاسی و گردنکشی می کشاند و مصیبت او را دستخوش نومیدی می کند،یا هنگامی که حالت مسابقه بر جامعه حکمفرماست و تشویق و ترغیبی می بیند،انفاق می کند و می بخشد و مسابقه می دهد و هنگامی که دیگران از مسابقه باز می ایستند یا کند می شوند او نیز باز می ایستد.

پس انسان چگونه به ثبات دست یابد و دستخوش این دگرگونیها نشود؟ نخست:به مدد شناخت ژرف طبیعت دنیا در پرتو این آیۀ کریم که گوید:

« اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکٰاثُرٌ فِی الْأَمْوٰالِ وَ الْأَوْلاٰدِ... وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ الْغُرُورِ -بدانید که زندگی دنیا، براستی بازی است و بیهودگی و آرایش و فخر فروشی و افزون جویی در داراییها و فرزندان...و زندگی دنیا جز کالای فریب نیست،»و با رغبت و شوق به فضل خدا که انسان را نسبت بدانچه در دنیاست بی میل می سازد،پس هنگامی که دنیا بدو روی آورد شادمان نمی شود و چون بدو پشت کند اندوهگین نمی شود،زیرا دنیا در نظر او شأن و اعتباری چندان بزرگ ندارد.

امام علی(ع)گفت:«مردم سه گونه اند:پارسا و شکیبا و علاقه مند.امّا پارسا کسی است که غمها و شادیها از دلش رخت بر بسته،پس به چیزی از دنیا شادمان نمی شود و بر چیزی از دنیا که از دست او بیرون رفته اندوهگین نمی گردد،

ص :103

چنین کس از این همه آسوده است». (1) و نیز حضرتش(ع)گفت:«زهد (پارسایی)به تمام مفهوم خود،در دو عبارت در قرآن بیان شده،خدای تعالی گوید:

« لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ (2) -تا بر آنچه از دستتان می رود اندوهگین نباشید و بدانچه به دستتان می آید شادمانی نکنید»و کسی که بر گذشته اندوه نخورد و از آینده شادمان نشود،زهد و پارسایی را از هر دو سوی آن نگهداشته است.» (3) از امام باقر(ع)منقول است که حضرتش جابر بن عبد اللّه(رض)را دید که آه کشید(تنفّس الصعداء،یعنی دم کشیدن بلند از اندوه یا رنج)امام(ع)بدو گفت:

«ای جابر،بر چه چیز آه می کشی؟ /15 آیا بر دنیاست؟»جابر عرض کرد:آری،پس حضرتش بدو گفت:«ای جابر،وسایل لذّتهای دنیا هفت چیز است:خوردنی، نوشیدنی،پوشیدنی،نکاح کردنی،سوار شدنی،بوییدنی و شنیدنی.گواراترین خوردنیها عسل است که آب دهان مگسی است،و شیرین ترین نوشیدنیها آب است که آزاد بودن و روان بودن آن بر زمین بی اعتباری آن را بس،و والاترین پوشیدنیها دیباست که از لعاب کرمی است،و برترین نکاح کردنی زن است که آبریزگاهی است در آبریزگاه و بستری است برای مثال و زیباترین چیزی که در زن خواهند همانا زشت ترین چیزی است که در اوست،و برترین سوار شدنیها اسبان اند که خود کشندگان باشند،و ارجمندترین بوییدنیها مشک است که خونی فسرده در ناف چهار پایی است،و ارزشمندترین شنیدنیها آواز و نغمه سرایی است که گناه است.

پس خردمند بر چیزی که وصفش این است به حسرت آه نمی کشد.» جابر گفت:به خدا سوگند که از آن پس دیگر یاد دنیا بر دلم نگذشت. (4)

ص :104


1- 126) -نور الثقلین/ج 5،ص 248.
2- 127) -الحدید23/.
3- 128) -نور الثقلین،ج 5،ص 249.
4- 129) -بحار الانوار،ج 78،ص 11.

دوم:رضا(خرسندی)و تسلیم به قضایی که خداوند رانده و به وقوع آن اذن داده و از این رو واقع می شود،و این بالاترین درجۀ زهد و پارسایی و بلکه بالاترین درجۀ ایمان است بنا بر گفتۀ امام علی بن حسین(ع)که از حضرتش دربارۀ زهد (پارسایی)پرسیدند،گفت:«زهد ده بخش است،بالاترین درجۀ زهد پایین ترین درجۀ ورع(پرهیزگاری)است،و بالاترین درجه ورع پایین ترین درجۀ یقین،و بالاترین درجۀ یقین پایین ترین درجۀ رضا(یعنی خرسندی و تسلیم بمحض به مشیت پروردگار).» (1) انسان بدین درجه نایل نمی شود مگر آن گاه که ایمان داشته باشد که در هر چه در عالم هستی به وجود می آید بسته به تقدیری است که پیشاپیش از جانب خداوند تعیین شده(و قدر نام دارد).پس بدین سبب بجای آن که قدر در او تأثیر منفی گذارد و او را به راه انحراف کشاند،پیوستگی او را به راه حق تأکید و توحید و یکتا پرستی خالصانه نسبت به خدا را بجای شرک در دل او استوار می کند « وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوٰالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرٰاتِ وَ بَشِّرِ الصّٰابِرِینَ. الَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (2) -البته شما را به اندکی ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و کاهش در محصول می آزماییم و شکیبایان را بشارت ده.کسانی که چون مصیبتی به آنها رسید گفتند:ما از آن خدا هستیم و به او بازمی گردیم،»زیرا ایشان بدین حقیقت باور دارند که:

« مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ -هیچ بلایی در زمین نمی رسد،» خواه بلای خارجی در پیرامون شما،چنان که صاحب مجمع گوید:مانند خشکسالی،کمبود رستنیها و کاهش میوه ها، « وَ لاٰ فِی أَنْفُسِکُمْ -و نه در خود شما،» به گونۀ مستقیم«از بیماریها و از دست دادن فرزندان» (3) یا همانند آن.

ص :105


1- 130) -بحار الانوار/ج 78،ص 136.
2- 131) -البقرة155/ و 156.
3- 132) -المجمع،در تفسیر همین آیه.

« إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهٰا -مگر پیش از آن که آن را بیافرینیم در کتابی نوشته شده است،» این امور در تقدیر الهی پیش از آفرینش نخستین بر انسان نوشته شده و تبدیل آن به واقعیت همان تصویب قدر به اجرای قضای رانده شده است،و برای انسان دشوار است که این حقیقت را از دیدگاه نگرش به خویشتن و سنجش با تواناییهای محدود خود دریابد،امّا اگر از خلال ارادۀ خدا و دانش او در آن بیندیشد می بیند که این کار برای خدای تعالی بسیار آسان است.

« إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ -و براستی،این بر خدا آسان است.» در حالی که« وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و او بر هر چیزی تواناست» « هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و به هر چیزی داناست»چگونه چنین آسان نباشد؟ این آیۀ کریم با دعوت به مسابقه رابطه ای استوار دارد،بدین معنی که عوامل تغییر دهندۀ منفی در زندگی انسان«یعنی بلا و مصیبت»آدمی را به سقوط روانی می کشد که نیروی پویایی لازم برای شرکت در مسابقه را از دست می دهد،و شک نیست که ایمان به قضا و قدر مانع فرو افتادن در سختی و تنگدستی می شود همان گونه که مانع فریفتگی و شیفتگی در شادی و فراخ معاشی می شود.

« لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ -تا بر آنچه از دستتان می رود ناامید و اندوهگین نباشید،» /15 زیرا نومیدی(توقف و شکست درونی)به سبب تغییر پذیری منفی پویایی و جنبندگی را از ما سلب می کند.چرا باید بکوشیم و به سوی هدفی که بدان نمی رسیم مسابقه دهیم؟این همان احساس و پرسشی است که به هنگام مصیبت مطرح می شود،امّا چرا نومید شویم؟مصیبت یا به ارادۀ خداست که در برابر آن چاره و راهی جز اعتراف بدان و تسلیم به ارادۀ پروردگار خود و حکمت او نداریم، و یا به سبب خود ماست که در این صورت ما توانایی ایستادگی و تغییر آن را با تغییر دادن خود داریم.پس موجبی برای نومیدی وجود ندارد.مثلا ما با دشمن مبارزه و پیکار می کنیم ولی شکست می خوریم و از میدان می گریزیم،زیرا ما خود پراکنده و

ص :106

از لحاظ روانی گریزانیم،اما می توانیم در صورت شناختن عوامل و موجبات شکست خود از آنها بپرهیزیم و اسباب پیروزی دشمن را دریابیم و همان موجبات را برای خود تحصیل کنیم و بر دشمن پیروز شویم.

همچنین است نعمت که نباید ما را به فریفتگی و فخر وادار کند و به جای پشتگرمی و اعتماد به خدا به نعمت اعتماد کنیم و دل خوش داریم،در حالی که نعمت پایدار نیست و باقی نمی ماند،یا عواملی را که سبب فراهم آمدن نعمت شده از یاد ببریم که نعمت زایل شود.

« وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ -و بدانچه به دستتان می آید شادمان نشوید،» زیرا شادمانی(فریفتگی و احساس رسیدن به کمال است)که ما را به توقّف فرا می خواند و از این بابت مانند نومیدی است امّا به گونه ای دیگر،زیرا انگیزه ای برای سعی و افزون خواهی نمی یابیم،چه پیش خود می پنداریم که به قلّۀ مطلوب رسیده ایم،و این احساس حتی ممکن است ما را به شرک فرا خواند،بدین معنی که احساس بی نیازی از خدای تعالی کنیم.

« وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتٰالٍ فَخُورٍ -و خدا هیچ متکبّر خودستایی را دوست ندارد.» هر کس که باشد،زیرا این دو صفت منفی نزد خدای تعالی مطرود و مذمومند و حسب و نسب و منصب و نه برتری مادّی یا معنوی آنها را توجیه نمی کند.

از این آیه دو مطلب را الهام می گیریم:

اوّل:شادمانی(و خوش آمدن ما نسبت بدانچه داریم)موجب تکبّر بر مردم و فخر بر آنها می شود.

دوم:علاج آن با ایمان به قضا و قدر و اعتقاد به این حقیقت است که آنچه داریم خود به دست نیاورده ایم /15 بلکه تملّک ما بر آن به فضل خدای سبحان است، پس موجبی ندارد که بر مردم به سبب آن برتری جوییم یا فخر بفروشیم و فریفته شویم.

سوم:هر کس که با تکبّر و فخر زندگی کند از آنچه خداوند برایش فرستاده

ص :107

خسارت و زیان می بیند،زیرا خداوند هیچ متکبّر خودستایی را دوست ندارد،و چون آن نعمت از جانب خدا بوده پس بیگمان نابودی و زوالش به دست به او خواهد بود.

[24]

خداوند از متکبّرانی که فخر می فروشند مثالی می زند و بازتاب شادی آنها را نسبت به نعمتها بر خویشتن و رفتار آنان را دربارۀ انفاق پس از بیان بازتابش در نفس و جامعه،برای ما آشکار می کند.

« اَلَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبُخْلِ -آنان بخل می ورزند و مردم را به بخل امر می کنند،» اینان به چند سبب بخل می ورزند که مهمترین آنها عبارت است از:

اوّل:برای آن که خواستار فخر فروشی و افزون جویی هستند و می پندارند که انفاق از دارایی آنان می کاهد،و در حدیث آمده است«دری از کار دنیا بر بنده گشوده نمی شود مگر آن که دری دوچندان از حرص و آز بر او گشوده شود». (1)

دوم:این که حس می کنند از همه کس بی نیاز و این احساس در درون آنان چنان بزرگ می شود که گمان می برند از ثواب و پاداش خدا نیز بی نیازند،و از این رو به دعوت به انفاق پاسخ نمی دهند و راه حق را تقویت نمی کنند.

« وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِیُّ -و هر که(از خدا)روی بگرداند،بداند که خدا بی نیاز است،» آن که خود به هیچ کس نیازی ندارد،و امر او بر انفاق به مصلحت مردم و برای آزمودن ایشان است.

« اَلْحَمِیدُ -ستوده.» پس او فضل خود را پی در پی به مردم می رساند،امّا چرا پاره ای اشخاص مردم را به بخل امر می کنند؟:

1-برای آن که بخل خود را با ایجاد جریان و مجموعه ای از بخیلان در اجتماع توجیه کنند تا بخل آنان نادر و بی مثل و مانند نباشد.

ص :108


1- 133) -بحار الانوار،ج 77،ص 160.

2-برای حفظ حالت طبقاتی که امکان استبداد و بهره کشی و فخر و تکبّر را برای آنان فراهم آورد،امّا اگر فاصلۀ طبقاتی بین دو طبقۀ توانگران و فقیران از بین برود و پر شود آن گاه مالداران به چه کس تکبّر کنند و به کدام کس فخر فروشند و از که بهره گیرند و بر که خودسرانه فرمان رانند؟سرمایه داری موجود کنونی یکی از بخشهای فلسفه ها و اندیشه های پوسیدۀ کهنۀ یونانی است که مردم را به طبقه هایی ثابت تقسیم می کند و اینک نیز همان تقسیم بندی جامعه به«کاست:

طبقات»در فلسفه های برهمایی در هند وجود دارد.

3-منافقان بازداشتن مردم را از انفاق و فراخواندن آنان را به بخل وسیله ای برای منحرف کردن آنان از راه خدا و جنگ با رسول و رسالت او می دانند که جهانیان را به عدالت و ایستادگی در برابر وضع طبقاتی ناهنجار و بهره کشی از مردم و.و...فرا می خوانند و این همه با منافع و مصالح آنان مخالفت دارد.خدای تعالی گوید:« هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاٰ تُنْفِقُوا عَلیٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ حَتّٰی یَنْفَضُّوا وَ لِلّٰهِ خَزٰائِنُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لٰکِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَفْقَهُونَ (1) -اینان همانهایند که می گویند:به آنها که گرد پیامبر خدایند چیزی مدهید و انفاقی نکنید تا از گرد او پراکنده شوند.و حال آن که خزاین آسمانها و زمین از آن خداست ولی منافقان نمی فهمند،»و این آیه به هدف و غرضی دیگر از امر کردن منافقان به بخل ورزی اشاره می کند،و شاید آیۀ سورۀ حدید اشاره ای باشد به نقش منافقان در مبارزه با رسالت و دعوت به روی گرداندن از پیامبر و حق.

در اخبار روایاتی بسیار در نکوهش بخل و بخیلان آمده که اینک برخی را می آوریم:

پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«بخیل از خدا دور است،از مردم دور است و به آتش نزدیک است» (2) و امام علی(علیه السلام)گفت:«بخل جامع

ص :109


1- 134) -المنافقون7/.
2- 135) -بحار الانوار،ج 73،ص 308.

بدترین عیبهاست و افساری است که بدان وسیله آدمی به هر بدی کشانده شود»، (1) و گفت:«نگریستن به بخیل دل را سخت می کند،» (2) /15 و امام صادق(علیه السلام)گفت:«بخیل را از گزند بخلش همین بس که به پروردگار خود بد گمان است،کسی که به آخرت یقین دارد در بخشش کرم می کند» (3) و از امام رضا(علیه السلام)مروی است که گفت:«از بخل بپرهیزید زیرا بخل آفتی است که در آزادمرد و مؤمن نمی باشد،براستی بخل خلاف ایمان است». (4)

[سوره الحدید (57): آیات 25 تا 29]

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَیِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْمِیزٰانَ لِیَقُومَ اَلنّٰاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا اَلْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ لِیَعْلَمَ اَللّٰهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اَللّٰهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (25) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً وَ إِبْرٰاهِیمَ وَ جَعَلْنٰا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا اَلنُّبُوَّةَ وَ اَلْکِتٰابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّیْنٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ بِرُسُلِنٰا وَ قَفَّیْنٰا بِعِیسَی اِبْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْإِنْجِیلَ وَ جَعَلْنٰا فِی قُلُوبِ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبٰانِیَّةً اِبْتَدَعُوهٰا مٰا کَتَبْنٰاهٰا عَلَیْهِمْ إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اَللّٰهِ فَمٰا رَعَوْهٰا حَقَّ رِعٰایَتِهٰا فَآتَیْنَا اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ (27) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (28) لِئَلاّٰ یَعْلَمَ أَهْلُ اَلْکِتٰابِ أَلاّٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَلْفَضْلَ بِیَدِ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (29)

ص :110


1- 136) -همان،ص 307.
2- 137) -همان،ج 78،ص 53.
3- 138) -همان،ج 77،ص 147.
4- 139) -بحار الانوار،ج 78،ص 346.
معنای واژه ها

25[بأس]

:عذاب به وسیلۀ کشتن یا قصاص و امثال این دو.

27[قفّینا]

:به دنبال آن فرستادیم.

[رهبانیّة]

:مشتق از رهبة:بیم،به معنی آنچه به سبب عبادت از آثار بیم دل بر اندامها ظاهر می شود.

تا مردم به عدالت رفتار کنند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بر پاداشتن عدالت بر طبق ارزشهای الهی یکی از مهمترین و بارزترین هدفهایی است که رسالتهای الهی برای آن نازل شده و انبیا و پیامبران برای آن کوشیده اند،هم چنان که شایسته است هر مؤمن و بلکه هر انسانی در راه آن بکوشد.

و جایز نیست که آدمی منتظر آمدن پیامبری بماند که خداوند او را برای تحمّل این مسئولیت بفرستد،زیرا اگر چنان نشود(و پیامبری در آن فترت نیاید)انسان از واقعیت کناره گرفته و به انتظار آمدن نجاتبخشی،در رهبانیّت مبالغه کرده است،

ص :111

چنان که بسیاری از اهل کتاب چنین کردند و این حالتی است که آنان را به ستم کشیدن و عقب ماندگی در دنیا و عذاب و خشم الهی در آخرت گرفتار می کند...

هر گاه کسی درفش عدالت را برافراشت یا گروهی برای استقرار آن گرد آمدند بر دیگر مردم واجب است که اگر به او و هدفهایش اعتماد یافتند،او را یاری دهند و در رویارویی با ستمگران تنهایش نگذارند.

شرح آیات:
اشاره

[25]

مشخّصات و نشانه های اصلی جنبش راستین کدام است؟و هدف و راه الهی که ضامن رسیدن بدان است چیست؟و چه کسی مسئول اجرا و تطبیق آن است؟آیۀ حدید که مقدمات این سوره که به همان نام خوانده شده بدان منتهی می شود،از این پرسشهای حسّاس سخن می گوید.

مهمترین نشانه های جنبش راستین و آنچه از دلایل سلامت و صحّت آن محسوب می شود عبارت است از:

یکم:برانگیخته شدن آن به نام خداوند پروردگار جهانیان.امّا انگیخته شدن گمراهانه ای که از فرهنگ شرک و انکار آغاز شود،همانا نشانه ای است آشکار بر نادرستی جنبشهایی که بر این اساس بر پا می شود.تنها پیامبران اند که به نام خدا و به فرمان او که از طریق وحی،پس از انتخاب شدن خود از جانب خدای تعالی دریافته اند،جنبشی راستین را آغاز می کنند.و از آن زمان که خداوند دورۀ این جنبشها را با بعثت پیامبر خود محمد(ص)پایان داد،جنبش راستین نهضتی است که دنبالۀ آنان و در همان راستا و به رهبری اوصیا(که مردم را به آنان سپرده اند)و ربّانیان و عالمان خداشناس که امین حلال و حرام اویند و اولیا و رهبران مکتبی باشد.

دوم:راه ربّانی اصیل و شکل گرفته در رسالتهایی که پروردگار ما آنها را تکمیل کرده و به وسیلۀ قرآن که خود آن را از تحریف حفظ کرده و بر دیگر کتابها سلطه و چیرگی داده پایان بخشیده است.پس براستی قرآن تنها راه اصیلی است که

ص :112

پیروی از آن و دنباله روی از هدایتها و نشانه هایش واجب است.امّا راهها و برنامه هایی که بر نادانی و زیاده روی و پیروی از خواهشها استوار است وسیله ای مناسب برای رستگاری نیست،زیرا چنین راههایی اگر بفرض انسان را از ظلماتی بیرون آورند برای آن است که به ظلماتی دیگر نظیر آن افکنند،یا اگر از گونه ای بندگی نجاتشان دهند به گونه ای بندگی همانند آن یا بدتر از آن دچار می کنند.

سوم:هدفهای والا که قرآن آنها را در عدل(قیام مردم به قسط و استقرار عدالت)خلاصه کرده است، /15 اما نه به مفهوم محدود آن که برداشتن فاصلۀ طبقاتی اجتماعی است بلکه به مفهوم پیوستگی و التزام به حق و انصاف از جانب انسان در تمام ابعاد زندگی و روابط او،در پیوند او با پروردگارش و با رهبریش،و در وابستگی او به خویشتن و اجتماع خود،و در رابطۀ او با آفریدگان پیرامونش.

پایبندی و قیام او به قسط و عدالت از خلال میزان(فطرت و خرد و کتاب و رهبری...)سنجیده و شناخته می شود.

جنبش راستین آن است که با سخن راستین یا با نیرو و جنگ افزار در این راستا بکوشد،و همان است که بر مردم واجب است آن را پایه گذارند و بدان کمک کنند و به صفوفش بپیوندند،زیرا برای حق و برای نیکبختی آنان جهاد می کند و می کوشد و خود محک یاری دادن آنان به خدا و راه انبیا و پیامبران خداست.

و این آیه به همین نشانه ها اشاره می کند،آنجا که گوید:

« لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا -ما پیامبران خود را فرستادیم،» تا دلیل و راهنما به سوی خدا باشند و مردم را به خدای تعالی آشنا کنند.

پس رسولان را مسئولیتی است معیّن که همان تبلیغ رسالت آفریدگار به آفریدگان، و راهنمایی ایشان به شناخت او،و ایمان به او،و کردار به رسالت اوست.

پیامبر(ص)گفت:«خداوند پیامبران را نزدشان فرستاد تا حجّت رسای او بر آفریدگانش باشند،و فرستادگان او به نزد آنان بر ایشان گواه باشند،و در میان آنان انبیایی بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت تا کسانی که در برابر دلیل نابود می شوند هلاک گردند و آنان که از دلیل زنده می شوند زندگی یابند،و بندگان آنچه

ص :113

را دربارۀ پروردگار خود نمی دانند به خرد دریابند و پس از انکار،به پروردگاری او اعتراف و اقرار کنند و پس از شکر آوردن بدو،او را در خدائیش یگانه شمارند»، (1) و امام علی(ع)گفت:«خدا پیامبرانش را برانگیخت و وحی خود را خاصّ ایشان فرمود،و آنان را حجّت خود بر آفریدگانش نمود تا برهانی یا جای عذری برای آفریدگان نماند،» (2) پس پیامبران /15 واسطۀ بین آفریننده و آفریدگانند،و ریسمان خداوندند که از آسمان به زمین کشیده شده،ولی ما چگونه در میان رهبر نمایان منحرف و دعوتهای گمراه کننده راستی ایشان و درستی دعوتشان را بازشناسیم؟ قرآن به این پرسش پاسخ می دهد و می گوید:

« بِالْبَیِّنٰاتِ -به دلیلهای روشن.» این کلمه را دو معنی است که به نظر می رسد کلمۀ«بینات»هر دو معنی را در بردارد:

1-تفاصیل و جزئیّات هدایت و رهنمایی که در فرهنگ توحیدی و یکتا پرستی و دلایل و ارزشها و راههای برگشوده از آنها شکل گرفته و جلوه گر شده است.و شامل بودن رسالتهای الهی بر این جزئیّات و تفاصیل دلیل آن است که این رسالتها از جانب خدا به صورت وحی آمده،و هنگامی که انسان هدایت شود به وسیلۀ زدودگی و صفای نفس به پاره ای از معانی غیب راه می برد و وقتی این منظومۀ کامل نشانه ها و دلایل غیبی به انسانی داده شود جز دلیل پیوستگی مستقیم او به وحی نیست.

2-حجتها و نشانه هایی که بر نفس و خرد مسلّط و چیره می شود،مانند معجزها،و زدودگی از هوی و مصلحت و اختصاص داشتن محض و ناب به حق.و این امر ما را بدین حقیقت رهنمون می شود که رسالتهای الهی،پیش از هر چیز،بر

ص :114


1- 140) -توحید المفضل،ص 45.
2- 141) -نهج،خ 144(ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 139).

اساس قانع کردن استوار است،زیرا اقناع است که ایمان را در نفس تقویت می کند و می پروراند و آن را با پویایی بیشتر و بزرگتری به حرکت درمی آورد،و از هر عامل دیگری پایدارتر است.پروردگار ما گوید:« سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (1) -زودا که آیات خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا بر ایشان آشکار شود که او حق است.» از این رو ایمان حاصل از پذیرفتن دلایل و نشانه ها(و اقناع)است که دل و اندامها را به ذکر خدا خاشع و سر سپرده می کند،و به فرمانبرداری از پیامبر و آنچه از حق و میزان نازل شده وامی دارد،و به دنبال آن مؤمن را به بر پا داشتن عدالت و قسط برمی انگیزد،و هنگامی که یکی از مؤمنان از پذیرفتن دعوت پیامبر و وحی عقب بماند و در آن تعلّل ورزد،بیگمان این امر دلیل بر تزلزل مبانی قانع شدن اوست.

از آنجا که ایمان ثمره های خود را به بار نمی آورد مگر آن که به نظامی پرورشی،اجتماعی، /15 اقتصادی،سیاسی و فرهنگی و دربرگیرندۀ تمام جوانب زندگی و متضمّن سعادت بشریّت تحوّل یابد،خداوند شریعتی متکامل را همراه با دلایل آشکار و استوار که به صورت کتاب درآمده نازل کرد.

« وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْکِتٰابَ -و با آنان کتاب را نازل کردیم،» اگر دلایل قانع شدنهای نخستین را تأمین می کند،کتاب نظام عملی فراگیر برانگیخته از ایمان را تأمین می کند که هدف آن نفوذ در نفوس و عالم واقع و بر پاداشتن قسط و عدالت،این هدف بزرگ است که شرعی بودن و شروعش از کتاب است.

همراه با دلالت لفظ«انزال-فرو فرستادن»بر معنی ظاهر،این کلمه بر فرض و واجب نیز دلالت باطنی دارد،و هر چه از جانب آفریننده بر آفریده نازل شود،همان لازم است و بر او واجب است که بدان قیام و اقدام کند.و بدیهی است

ص :115


1- 142) -فصلت53/.

که شناخت ما از طریق دلایل به این حقیقت که کتاب از جانب خداست ما را ملزم می سازد که بدان عمل کنیم و مفادّش را به اجرا درآوریم.

« وَ الْمِیزٰانَ -و ترازو را.» وسیله ای که به مدد آن مضمونهای خارجی کتاب را می شناسیم و داوری و قضاوت در دادخواهیها و محاکمه ها عهده دار آن است.

پرسش این است:ترازو کدام است؟آیا همان عقل است؟یا امام عادل؟ یا این سنجه ها و مقیاسهایی که مردم چیزهای خود را با آنها می کشند و برمی سنجند؟ به نظر می رسد ترازو(یا میزان)اساساً همان وسیلۀ سنجشی باشد که ما به مدد آن مطابق ساختن حکم را با واقعیّت خارجی می شناسیم و تشخیص می دهیم،و این تطبیق کامل نمی شود مگر با عقل و امام و مقیاس درست.و این چگونه است؟ اوّلا:قرآن نیامده است که نقش عقل را بزداید و باطل کند،بلکه برای آن آمده است تا اندوخته های آن با اجتهاد در فهم حقایق و احکام و راه تطبیقش بیرون کشیده شود و وظیفه و نقش حسّاس و مهم خود را در زندگی بشریّت ایفا کند.

ثانیاً:قرآن آنجا که تسلیم به رهبری شرعی در حدود ارزشهای کتاب واجب می آید به جای امام(سلطۀ عادل)نیامده است،پس نقش و وظیفۀ امام مکمّل نقش رسالت است.از این رو پیامبر خدا(ص)گفت:«همانا من در میان شما دو چیز گرانقدر باقی گذاشتم،تا وقتی بدان دو توسّل جویید پس از من گمراه نخواهید شد،یکی از آن دو از دیگری بزرگتر است:کتاب خدا،که ریسمانی است کشیده شده از آسمان به زمین،و عترت من،اهل بیتم.هان!که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا به حوض(کوثر)درآیند» (1) و تمام فرقه های مسلمان بر این روایت اتفاق دارند،همراه با حکم عقل بر ضرورت آن.امّا گفتۀ خوارج که:

«کتاب خدا ما را کافی است»بیگمان باطل است،به شهادت قرآن،و شهادت

ص :116


1- 143) -بحار الانوار،ج 23،ص 106،کنز العمال،ج 1،ص 172،و(18)جایی دیگر.

عقل،و بلکه به شهادت تاریخ بشری که ندیده ایم گروهی بدون حاکمیّتی که بر آن فرمان راند وجود داشته باشد،و حتی خوارج نیز در طول تاریخ خود بدون سلطه ای که حاکم بر آنها باشد نزیسته اند.

میزان و ترازوی انسان در دنیا همان میزان او در آخرت است،آنجا که پروردگار سبحان ما گوید:« یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (1) -روزی که هر گروه از مردم را به امامشان بخوانیم،نامۀ هر که به دست راستش داده شود،چون بخواند بیند که به اندازۀ رشتۀ باریکی که درون هستۀ خرماست،به او ستم نشده است».

امام رضا(ع)گفت:«میزان(ترازو)-امیر مؤمنان است که خداوند او را بر آفریدگانش گماشته است»،(و دربارۀ)« أَلاّٰ تَطْغَوْا فِی الْمِیزٰانِ (2) -تا در میزان تجاوز و سرکشی نکنید»گفت:«از امام سر پیچی نکنید». (3)

عقل مقیاسهای خود را که بر آنها سرشته شده است بر مجموعه ای از ابزارهایی که چیزها را با آنها می سنجند منعکس می کند.آیا دیده ای که عقل -به وسیلۀ چشم-مقدار نزدیکی یا دوری چیزها را در می یابد ولی وقتی نیاز به دقّت باشد آن را بر ابزارهای علم(متر و کیلومتر)منعکس می کند و با آنها می سنجد؟ هم چنان که عقل مقدار گرمای جسم را با لمس کردن درمی یابد،امّا گرماسنج را نیز ساخته است تا نزدیکتر به دقّت باشد و همچنین است دیگر میزانها و وسایل سنجش.این جمله از تجلّیات عقل اند بر طبیعت،و از سوی دیگر /15 ابزارهایی برای حکمرانی حکومت عادل وجود دارد،اگر قوانینی که روابط را تنظیم می کند و میزان تطبیق ارزشها را بر واقعیّت می سنجد وجود نمی داشت،امام نمی توانست عدل را بر مردم فرض و واجب کند...بدین سان،میزان در اساس همان عقل است(که خداوند آن را برای شناختن مقیاسها و اندازه ها داده است)،و امام کسی است که

ص :117


1- 144) -الاسراء71/.
2- 145) -الرحمن8/.
3- 146) -نور الثقلین،ج 5،ص 188-تفصیل پیرامون معنی میزان در سورۀ رحمن پیش ازین گذشت.

به منزلۀ عقل آشکار است،سپس سازمانها و ابزارهای سنجش قرار دارند زیرا مردم را به حق و عدل راهنمایی می کنند،و از این روست که در تفسیر آمده:«جبرییل(ع) ترازو را(شامل دو کفّه و زبانه)بیاورد و آن را به نوح داد و گفت:به قوم خود بفرما که با این وسیله وزن کنند». (1)

« لِیَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ -تا مردم به عدالت رفتار کنند،» اقامۀ چیز اجرای آن به درست ترین صورت است،و از همین مقوله است اقامۀ نماز در صورتی که به شکل درست خود اجرا و برگزار شود.و عوامل سه گانه (بیان،کتاب و میزان)یکدیگر را تکمیل می کنند و این امر ضامن ایجاد محیط مناسب برای برپاداشتن قسط و عدل و تحقق بخشیدن به هدف رسالتهای الهی است.

قسط-به گفتۀ رازی-و اقساط همان انصاف است،و بدین معنی است که همان گونه که قسط و سهم خود را می گیری قسط و سهم دیگری را بدو بدهی،و عادل مقسط است،خدای تعالی گفت:« إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (2) -همانا خدا عادلان را دوست دارد،»و قاسط ستمکار است،خدای تعالی گفت:« وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (3) -و امّا ستمکاران هیزم جهنّم اند.» (4) به گفتۀ یکی از واژه شناسان:قسط(به فتح)قسطا(به کسر):عدل- عدل ورزید،و قسطاً(به فتح)و قسوطا:ستم کرد و از حق عدول نمود. (5) و این کلمه را از اضداد شمرده اند.

به هر حال،مفردات کاربرد این کلمه دلالت بر آن دارد که مراد تنها دادگستری ظاهری نیست،بلکه مراد بر پاداشتن عدالتی واقعی است که در آن

ص :118


1- 147) -جوامع الجامع،طبرسی،در تفسیر همین آیه.
2- 148) -المائدة،5،الحجرات،9،الممتحنة،8.
3- 149) -الجنّ15/.
4- 150) -تفسیر الرّازی/ج 29،ص 243.
5- 151) -المعجم الوسیط،(قسط).

انصاف بیشتر مراعات شود و حق به شایستگانش داده شود.

این آیه تصریح می کند که بر پاداشتن عدالت به دست خود مردم است،و نگفته است:تا رسولان قسط و عدل را میان مردم برقرار کنند،بلکه گوید:« لِیَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ -تا مردم به عدالت رفتار کنند»،و اگر مردم از مسئولیت خود در برابر عدالت شانه خالی کنند قسط و عدلی برقرار نخواهد شد،زیرا رسالتها فرصت و امکان بر پاداشتن قسط و استقرار عدالت را برای مردم افزون می کنند،امّا پیامبران برای آن مبعوث نشده اند که عدالت را به اکراه و بنا خواست مردم بر آنان واجب سازند و تحمیل کنند.

قیام مردم به قسط یعنی عدالت و بر پاداشتن حق در دیگر جوانب زندگی خود،همراه خدا،و همراه پیامبر،و همراه رهبری شرعی و همراه با دیگر مردم و بلکه همراه با زندگی.پس بدین سان چنان که حق پرهیزگاری است،به تقوا و پرهیزگاری خدا می پردازند،آن گاه امام و پیشوای عدل را برمی گزینند و بدو تسلیم می شوند و از او پیروی می کنند.امام رضا(ع)گفت:« وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ (1) -و سنجش را به عدالت بر پا دارید،یعنی امام را به عدل بر پا دارید.» (2) آن گاه حق را در مورد خود و دیگران مراعات می کنند و پیوسته ملازم آن می شوند،در مورد خود میانه روی را بدون افراط و تفریط در پیش می گیرند و در مورد دیگران کم نمی دهند و کم فروشی نمی کنند و ستم نمی رانند و تجاوز نمی کنند و عهد و پیمان نمی شکنند،و همچنین عدالت را در روابط خود با آفریدگان پیرامون خویش مراعات می کنند،و از این رو در زمین پس از اصلاح آن فساد و تباهی نمی کنند و کشتزارها و نسل را از میان نمی برند (3) و...و...

ولی پاره ای از مردم باقی می مانند که با حق مخالفت می ورزند.بدین سبب است که خداوند آهن را به عنوان وسیله ای استوار برای اجرای قسط و عدل و

ص :119


1- 152) -الرحمن9/.
2- 153) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 189.
3- 154) -مأخوذ از تعبیرهای قرآنی:الاعراف56/ و 85،البقرة205/.

بر پا داشتن و استقرار آن در میان مردم فرو فرستاد.بی شک اعمال قدرت همواره وسیله ای مناسب نیست،از این رو اسلام نیز شرعی بودن و قانون کاربرد قدرت را جز در حالات و شرایط ویژه مقرّر نداشته است.

« وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ -و آهن را فرو فرستادیم،» امام علی(ع)گفت:«یعنی جنگ افزار و جز آن» (1) چیزهایی که غرض و منظور /15 که همان بازداشتن(دشمن)و اجرای عدالت به وسیلۀ آنها تحقق می پذیرد.

این بخش آیه معطوف است به«الکتاب و المیزان»ولی خداوند نخست هدف از «آهن»را یاد می کند.چرا؟به نظر می رسد برای آن که آگاهی و بینشی مهمّ را بیان کند که عوامل پیش گفته بر آن مهمتر است و آن دو عامل در شرایط عادی کافی است«تا مردم(خود)قسط و عدل را بر پا دارند»،و نیازمند به کاربرد آهن نشوند.و این از آن رو است که نیروی اجرایی در اسلام قدرت اساسی خود را از ایمان می گیرد نه از شمشیر.اکنون می پرسیم:در این صورت چرا خداوند آهن را فرو فرستاد؟پاسخ این که:برای آن که جابران و سرکشان و مخالفان سرسخت که دلهایشان سخت شده و از دلایل آشکار و کتاب هشیار نمی شود،و با میزان و قسط مبارزه می کنند،برای چنین کسان است که خداوند قانون بکار بردن شمشیر را نهاده است،و بدان راغب شده.از پیامبر خدا(ص)روایت شده است که گفت:«خیر بتمامی در شمشیر و زیر سایۀ شمشیر است و مردم جز به شمشیر استوار نشوند»، (2) و امام علی(ع)گفت:«براستی خداوند این امّت را به دو دارو درمان کرد:تازیانه و شمشیر،و امام را در کاربرد این دو نرمی و مدارا نباشد»، (3) و امام صادق(ع) گفت:«همانا خدای عزّ و جلّ پیامبر خود را با دعوت اسلام به مدّت ده سال نزد مردم فرستاد،ولی آنها از پذیرفتن آن خودداری کردند تا آن که بود فرمان جنگ داد،پس خیر در شمشیر،و زیر شمشیر است،و کار به همان حال برمی گردد که

ص :120


1- 155) -تفسیر نور الثقلین،ص 250.
2- 156) -بحار الانوار،ج 100،ص 9.
3- 157) -شرح ابن حدید،ج 1،ص 275.

آغاز شد»، (1) و امام امیر مؤمنان(ع)گفت:«شمشیر جدا کننده است،و دین پیوند دهنده،پس دین امر به معروف و شمشیر نهی از منکر می کند،خدای تعالی گفت:

« وَ لَکُمْ فِی الْقِصٰاصِ حَیٰاةٌ (2) -و شما را در قصاص کردن زندگی است». (3)

« فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ -در آن نیرو و عذابی است سخت،» بر آنان که عدالت نمی ورزند و قسط را بر پا نمی دارند(به صورت اجرای حدود،و قصاص،و دیگر مجازاتهای شرعی)در آنان که ستم می کنند و با عدالت می جنگند(آنجا که جهاد در راه خداست).بکار بردن آهن چون رمز و نشانه ای از نیرومندی است از این نظر که آهن مادّۀ اصلی در ساختن جنگ افزارها و وسایل /15 اعمال قوّت است.و اینجا دو پرسش آینده مطرح می شود:

یکم:اگر اسلام معتقد به آزادی است پس بکار بردن قوّت و زور برای چیست؟ دوم:اگر خداوند روز رستاخیز از مردم حساب می کشد پس سبب بکار بردن شمشیر و جهاد در دنیا کدام است؟و ما بدین پرسشها پاسخ می گوییم:

اولاً:اسلام امری است میان دلیل و زور:

برجسته ترین هدف اسلام آزادسازی انسان از غل و بندهای آشکار و نهان است،خدای تعالی گفت:« اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (4) -آنان که از این رسول،این پیامبر امّی که

ص :121


1- 158) -فروع الکافی،ج 5،ص 7.
2- 159) -البقرة179/.
3- 160) -غرر الحکم،چاپ ایران،ترجمۀ حکمت(2157)باب الف.
4- 161) -الاعراف157/.

نامش را در تورات و انجیل خود نوشته می یابند،پیروی می کنند-آن که به نیکی فرمانشان می دهد و از ناشایست بازشان می دارد و چیزهای پاکیزه را بر آنها حلال می کند و چیزهای ناپاک را حرام و بار گرانشان را از دوش آنان برمی دارد و زنجیرشان را می گشاید.پس کسانی که به او ایمان آوردند و حرمتش را نگاه داشتند و یاریش کردند و از آن کتاب که بر او نازل کرده ایم پیروی کردند، رستگاران اند.»آری،پیامبر مردم را از تیرگی جهل و عقب ماندگی و بردگی به روشنایی دانش و تمدّن و آزادی بیرون می آورد،ولی چگونه؟آیا به زور منطق یا به منطق زور؟در آیاتی چند بیان شده است که هیچ اکراهی در دین نیست،و بیقین پیامبر به مردم زور نمی گوید،خدای سبحان گفت:« لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ (1) -در دین هیچ اکراهی نیست،هدایت از گمراهی مشخّص شده است»و خدای سبحان گفت:« نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّٰارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخٰافُ وَعِیدِ (2) -ما به آنچه می گویند داناتریم و تو به آنها زور نمی گویی.پس هر که را از وعدۀ عذاب من می ترسد به قرآن اندرز ده»،و در اجرای این حقیقت در واقع پروردگار ما پیامبر و مسلمانان را از اجبار مردم به درآمدن به دین جدید منع کرده و گفته است:« وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ (3) -اگر پروردگار تو بخواهد همۀ کسانی که در روی زمینند ایمان می آورند.آیا تو مردم را به اجبار وامی داری که ایمان بیاورند؟» در این صورت بکار بردن قوّت برای چیست؟این کار علیه دو گروه است:

اوّل،کسانی که آزادی مردم را سلب و زنجیرها و بندهای خود را بر آنان واجب و مؤکّد می کنند.دوم،کسانی که علیه قوانین بلاد(اسلام)برمی خیزند و در زمین شورش و فساد به راه می اندازند.

ص :122


1- 162) -البقرة256/.
2- 163) -ق45/.
3- 164) -یونس99/.
ثانیاً:اسلام و قوّت و زندگی

1-امّا ما دام که خداوند از مردم در آخرت حساب می کشد و نیکوکار و بدکار را پاداش می دهد،توسّل به زور و قوّت برای چیست؟ برای آن که آزمون جز با کامل شدن شروط آن صورت کمال نمی یابد،پس اگر حکومتهای گمراهی بر زمین حکم رانند و تبلیغات زهرآگین خود را بر روح مردمان سرازیر کنند و به هیچ کس اجازۀ انتشار دعوت به سوی خدا را ندهند،در آن صورت چگونه حجّت خدا بر سایر بندگان تمام شود؟و آیا همان مردم نیستند که می گویند:پروردگار ما،دعوت به سوی تو به ما نرسیده و ابلاغ نشده و ما از پیامبر تو چیزی نشنیدیم؟بنا بر این مؤمن ناگزیر است که برای ایجاد جوّ و محیط مناسب برای امتحان بکوشد تا آن کس که بر اثر دلیل و بیّنه هدایت می شود راه یابد و آن کس که از شنیدن دلیل گمراه می شود به گمراهی گراید.

2-وانگهی کسانی که با بکار گرفتن قوّت و زور از جانب مؤمنان مخالف اند،به جهاد جز از زاویه و دیدگاه جهات منفی که در پی آن می آید نمی نگرند و طبعا تنها به شدت عمل و سختگیری حکومتهای فاسد نسبت به جامعه و خود مجاهدان توجّه دارند،در حالی که بر ایشان واجب است که از نظر داده های مثبت و نتایج ایجابی جهاد بدان بنگرند که در زمینۀ دنیا موجب آزادی و استقلال و امنیّت و پیشرفت و دیگر مضامین بر پا داشتن قسط و عدل و نتایج آن است و در زمینۀ آخرت موجب خرسندی خدا و نیل به بهشت اوست.و این بعضی از منافعی است که خداوند برای آهن قرار داده است.

« وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ -و منافعی است برای مردم،» پس آهن جنگ افزاری است که در بر پا داشتن قسط و عدالت سهم دارد،و در عین حال فلزّی است که در بسیاری از صنعتها و وسایل رفاهی زندگی وجود دارد.

بیگمان کوشش در بر پا داشتن حق و عدالت در میان مردم موجب نبردی

ص :123

سرنوشت ساز بین یاران و پیامبران خدا(حزب او)و یاران و پیشروان باطل(حزب شیطان)می شود که خداوند آن دو را از یکدیگر متمایز سازد و جدا کند /15 و به هدف اصلی از زندگی دنیایی ما که همان آزمون است،تحقّق می بخشد.

« وَ لِیَعْلَمَ اللّٰهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ -تا خداوند بداند چه کسی به او و پیامبرانش یاری می کند.» از مجاهدانی که برای تحقق بخشیدن غایت و مراد رسالتها که همان بر پا داشتن قسط و عدل است می کوشند.آری،شمشیر وسیلۀ این کار است،امّا بازوهای شمشیر زن مجاهدان است که شمشیر را حمل می کند و به وسیلۀ آن با دشمنان می جنگد،پس کسی نپندارد که یاری خداوند به دین خود همواره به صورت غیبی و پنهانی روی می دهد.و مجاهدان این غایت و مراد را والاترین منظور و مقصود می شمارند زیرا بزرگترین هدفهای آنان رسیدن به خرسندی خدای سبحان است که جهاد نزدیکترین راه آن به شمار می آید.

یاری دادن راستین و حقیقی به حق تنها به صرف پیوستن به صفوف مؤمنان،و برداشتن شمشیر و جنگیدن تحقیق نمی یابد،هرگز...این فقط مظهر و نمادی است مطلوب،بلکه مهم،در کنار و همراه با این امور آن است که انگیزه های توحیدی از سر چشمۀ ایمان به خدا جاری شده باشد،از این رو است که پروردگار ما گفت:

« بِالْغَیْبِ -به نادیده(و اعتقاد به غیب)،» امّا کسی که به انگیزه ها و هدفهای مادی و مصلحتی،یا برای آن که دیگران بدو یاری دهند،یا برای هر چیز دیگر به مؤمنان می پیوندد و همراه آنان می جنگد،به غیب که همان خرسندی خدا و بهشتهای اوست پیوندی نمی یابد و این آیه شامل حال او نمی شود...از چیزهایی که انگیزه ها و هدفهای انسان را ناب و زدوده از اغراض می کند،علم اوست به این که وی به ذاتی ناتوان و خوار یاری نمی کند،و براستی خدای تعالی از روی نیاز و ناتوانی وی را به نصرت و یاری دادن فرا نخوانده تا وی بها و اجری در مقابل آن یاری طلب کند و پس از پیروزی

ص :124

پرداخت آن را بر ذات او واجب شمارد،یا بر پرودگار خود سبحانه منّت گذارد.

« إِنَّ اللّٰهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ -زیرا خداوند توانا و پیروزمند است.» و در واقع این مجاهدانند که از یاری دادنشان به خداوند،خود نیرو و پیروزمندی به دست می آورند.

و آخرین سخن:

آیه حدید به نظام جامعۀ اسلامی اشاره می کند که در وجود پیامبر یا جانشین او تجسّم و تمثّل می یابد و در نیروهای سه گانه شکل می پذیرد که عبارت است از:

قوّۀ تشریعی یا قانونگذاری،که نشانه و نماد آن«الکتاب:قرآن»و نقش و وظیفۀ آن بیان احکام است،و قوّۀ قضایی،که نماد آن«المیزان:ترازو»و وظیفۀ آن تطبیق نظامها بر واقع برای تعیین مصادیق و بیان چگونگی اجرا و تنفیذ آنهاست،و قوۀ اجرایی،که نشانه و رمز آن«الحدید:آهن»است.

هم چنان این آیه به شعار جامعۀ اسلامی اشاره می کند که ما را به شکل و جنبۀ کلّی آن رهنمون می شود و در گفتۀ خدای سبحان متبلور گشته که گوید:

« لِیَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ -تا مردم به عدالت رفتار کنند.» پایان این آیه نیز ما را به انگیزۀ غیبی در یاری دادن به دین هدایت می کند که ضمانت اجرایی احکام شمرده می شود،و نیروی خویشتن داری و خود نگهبانی درونی در جامعۀ ایمانی است.

[26]

قرآن مثلی تاریخی از آنچه آیۀ حدید ناظر بر آن است می زند که به جنبش انبیا و پیروان ایشان مربوط می شود،و آن واقعیتی از ماجرای نوح و ابراهیم(علیهما السلام)است که آن هر دو گشایندگان دو دوران تازه در تاریخ رسالتهای الهی هستند.

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً وَ إِبْرٰاهِیمَ -و ما نوح و ابراهیم را به رسالت فرستادیم،» نبوّت همان رهبری معصوم(:بازداشته از گناه)برگزیده از جانب خداست،

ص :125

امّا رسالت یک درجه فراتر از آن است زیرا رسول(:پیامبر)رسالت و پیامی را از پروردگار خود برای مردم می آورد.

نبوّت و کتاب،این دو همان پیمان خدایند و جز صالحان راستین که خداوند ایشان را می آزماید بدان نایل نمی شوند.گوینده ای که عزیز و مسلّط است گفت:« وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ (1) -و پروردگار ابراهیم او را به کاری چند بیازمود و ابراهیم آن کارها را به تمامی به انجام رساند.خدا گفت:من تو را پیشوای مردم گردانیدم.گفت:فرزندانم را هم؟گفت:پیمان من ستمکاران را در برنگیرد.» آن گاه که فرزندان نوح و ابراهیم(علیهما السلام)در طول زندگی نسلها عهده دار رهبری بشریّت شدند، /15 و مشعل هدایت و راه رستگاری را برای امّتها یکی پس از دیگری حمل کردند فضل آنان بر مردم آشکار شد.

« وَ جَعَلْنٰا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتٰابَ -و در میان فرزندان آن دو نبوّت و کتاب نهادیم.» ولی تنها وجود نبوّت و کتاب در میان فرزندان نوح و ابراهیم(علیهما السلام)به معنی رشد و نموّ حالت اصلی و نژادی در فرزندان و پیروان آنان نیست.

« فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ -پس بعضی از آنان هدایت یافته بودند،» که ایشان پیامبران و انبیا و اوصیا و کسانی هستند که به ایشان ایمان آوردند و از اینان پیروی کردند، « وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ -و بسیاری از ایشان نافرمانان بودند.» گمراهان و منحرفان ملتزم به کتاب نشدند و آثار انبیا را دنبال نکردند.پس مقیاس و وسیله سنجش صلاح و فساد انتساب و وابستگی یا ادّعای پیروی از صالحان نیست،بلکه مقیاس حقیقی و درست همان پیروی از ارزشهای مکتبی،و

ص :126


1- 165) -البقرة124/.

پیوستگی دایم با رفتار نیک و سلوک صالح است،و صلاح رهبران و حقانیّت ارزشها دلیل هدایت امّتها و جامعه ها نیست و گمراهی امّتها و جامعه ها و انحراف آنها دلیل فساد آن دو نمی باشد،و امام رضا(ع)هنگامی که مأمون و بعضی عالمان مجلس او را مخاطب قرار می دهد،به همین مطلب اشاره می کند:«آیا نمی دانید که این وراثت و طهارت به تحقیق تنها بر برگزیدگان هدایت یافته قرار گرفته و بر دیگران قرار نگرفته است؟گفتند:ای ابو الحسن!این نبوّت را از کجا آورده ای؟ گفت:از گفتۀ خدای عزّ و جلّ:« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً وَ إِبْرٰاهِیمَ وَ جَعَلْنٰا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتٰابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ -ما نوح و ابراهیم را به رسالت فرستادیم و در میان فرزندانشان نبوّت و کتاب نهادیم.بعضی از آنان هدایت یافتگان بودند و بسیاری از ایشان نافرمانان»پس وراثت نبوّت و کتاب از آن هدایت یافتگان شد و نافرمانان از آن بی نصیب اند،آیا نمی دانید نوح هنگامی که از پروردگار خود،عزّ و جلّ درخواست کرد گفت:« إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحٰاکِمِینَ -همانا پسرم از خاندان من بود و وعدۀ تو حقّ است و نیرومندترین حکم کنندگان تو هستی»و این درخواست از آن رو بود که خدای عزّ و جلّ بدو وعده داده بود که او و خاندانش را نجات دهد،پس پروردگار عزّ و جلّ بدو گفت:« یٰا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ /15 بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ -ای نوح! براستی او از خاندان تو نیست،او عملی است ناصالح.از سر ناآگاهی از من چیزی مخواه.بر حذر می دارم تو را که از نادانان باشی.» (1) [27]

در سورۀ حدید که به صفت روحانی والایی موسوم است و برای شفای مؤثر سخت دلی که دلهای غافل از یاد خدا بدان دچار شده اند آمده است،آیۀ حدید را می خوانیم که هدف رسالت را در بر پا داشتن قسط و عدل معیّن و مشخّص کرده است و کاربرد آهن:شمشیر را به عنوان وسیلۀ اجرای آن بعید نشمرده.در

ص :127


1- 166) -عیون اخبار الرضا،ج 1،ص 230.

حقیقت این توازنی است حکیمانه بین بالا رفتن و تعالی در افق غیب و حضور فعال در حوادث زندگی.

و از این رو نیز روند سوره شامل داستان رهبانیّت شده که مسیحیان را از راه درست دور کرده است هم چنان که پیش از آنها یهودیان هنگامی که دچار دیدگاه (دودمانی و)نژادی شدند از آن منحرف گشتند.اگر آیۀ پیشین با اشاره ای زودگذر به دودمانخواهی(و نژادپرستی)یهود و جز آنان پرداخته این آیه بروشنی خطای رهبانیّت را آشکار ساخته است و هر دو آیه یادآور شده اند که راه درست و استوار در سنّت انبیایی نمایانگر است که پی در پی برای بشریّت رسالتی واحد آورده اند که نشانه های آن همراه با زمان،معلوم و معیّن است،و خطّ واحد و مشترکی که سیرت و روش تمام ایشان بدان رهنمون است همان میزان و ترازوی سنجیدن حقّ است و همان در قرآن تمثّل می یابد،چنان که این مطلب را در آیات آینده می خوانیم:

« ثُمَّ قَفَّیْنٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ بِرُسُلِنٰا -سپس پیامبران خود را پس از ایشان فرستادیم،» یکی پس از دیگری،که خداوند به وسیلۀ ایشان بشریّت را به خطّ نوح و ابراهیم رهنمایی کرد،هر چند مردم از پیروی آن خط نافرمانی کرده و به گمراه رفته بودند،امّا پیامبران همان راه را پیروی کردند و پیمودند و برای همان هدفها کوشیدند و با همان وسایل(دلایل و بیّنات،کتاب،میزان و آهن:شمشیر)کار کردند.نسلهای آیندۀ امّت نیز باید هم چنان مسئول این راهنوردی باشند و گام در جای گام پیشاهنگان صالح گذارند و جادۀ تمدن و تکامل را بپیمایند...و آن گاه که عامل زمان و گذشت قرنها و نسلها امّت را از ایشان(یعنی از پیامبر و امامان راستین هدایت)دور می کند و فاصله ای به وجود می آورد،کتاب و امام بهترین مقیاس و وسیلۀ شناختن راه درست هستند.آری، /15 بازگشت امّت به خط درست،و بخصوص در جامعه ای که دیری در گمراهی و انحراف راه سپرده،امّت را در برابر مقاومتها و مخالفتهایی دشوار قرار می دهد،ولی تنها راه هدایت و سعادت و نجات از گمراهی و بدبختی همین است.

ص :128

« وَ قَفَّیْنٰا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْنٰاهُ الْإِنْجِیلَ -و عیسی بن مریم را از پی آنان روانه کردیم و به او انجیل را دادیم،» و انجیل مغایر با آن رسالتها نیست،بلکه متضمن همان مفاهیم و ارزشهاست،جز این که نژادپرستی ای که بنی اسرائیل پیش از نزول انجیل بدان فرو افتادند و نگرش مادّی و سخت دلی ای که همراه آن پدید آمده نیاز به جرعه هایی از مهربانی و عطوفت و زهد و خشوع داشت،و سخنان انجیل سرشار از این مطالب بود تا بی اعتدالی مادّی سرکش را درمان کند،و بدین گونه خداوند بذر رأفت و مهربانی و بلکه زهد و رهبانیّت ناب و پاکیزه را در دلهای پیروان عیسی(ع) کاشت.

« وَ جَعَلْنٰا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً -و در دل پیروانش مهربانی و رحمت نهادیم.» رأفت(مهربانی)همانا گرایش و عطوفت قلبی است،در حالی که رحمت مظهر و نمودار خارجی آن است مانند بخشش و فروتنی،و برخی گویند:رأفت خودداری و جلوگیری از ضرر رساندن است،در صورتی که رحمت به معنی سود رساندن بسیار آمده،و نظیر این کلمات هنگامی که به صورت تنها ذکر شود شامل معنی تمام می شود در حالی که اگر به صورت همراه بیاید و اطلاق شود هر یک بر معنی خاصّی دلالت می کند،و توالی ذکر آنها دلالت بر تأکید دارد و این مفهوم را به ذهن می آورد که خداوند مقداری زیاده از عطوفت و مهربانی را در دلهای پیروان عیسی(ع)نهاد.و این حق و سزاوار ایشان بود.مگر نه آن که رهبر آنان خود نمونۀ والای زهد و دلسوزی و خشوع و انزوا(از دنیا)بود؟ رأفت و رحمت از بارزترین و بزرگترین صفات خداوند در رفتار او با آفریدگان خویش است« إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (1) -براستی خدا بر مردمان مهربان و بخشاینده است»بدین گونه رسالتهای الهی نجات مردم را از صفات /15 بشری

ص :129


1- 167) -البقرة143/.

هدف خود قرار می دهند که اخلاق خدا را در میان آنان رسوخ دهند و ملکۀ ایشان سازند تا مردمی ربّانی شوند.از این رو عیسی(ع)مهربانی و رحمت را آورد که سخت دلی ای را که بنی اسراییل بدان دچار شده بودند چاره کند،آنجا که پروردگار ما دربارۀ آنان گوید:« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ (1) -پس از آن دلهای شما چون سنگ،سخت گردید،حتی سخت تر از سنگ که از سنگ گاه جویها روان شود،و چون شکافته شود آب از آن بیرون جهد،و گاه از بیم خدا از فراز به نشیب فرو غلتد.» این امر که خداوند این دو صفت را در دلهای پیروان عیسی(ع)قرار داد، هرگز بدین معنی نیست که خداوند پیامبری را با لطف و رحمت می فرستد و پیامبری دیگر را با شدّت و آهن(شمشیر)،یا جهاد با شمشیر و وارد شدن در عمق معرکه برای استقرار قسط و عدالت در صورتی که شرایط چنین بخواهد و اوضاع و احوال اقتضا کند بر آنان فرض و واجب نشده،بلکه بدین معنی است که حال اجتماعی که به سبب سخت دلی و نافرمانی از پای درآمده با شمشیر چاره نمی شود بلکه با مهربانی و رأفت،و چه بسا با رهبانیّت درمان شود.

قرآن سپس تجربه ای مهم از تجارب پیروان عیسی(ع)را بیان می کند.پس از عیسی جابران و سرکشان پدید آمدند و اکثریت مردم در نافرمانی و سخت دلی و پیروی از تحریف و بدعت گذاری با شاهان خود همگام و همراه شدند.پس به مذاهبی گوناگون تقسیم شدند و بیشتر مردم در برابر گردنکشان و طاغوتان خاموش ماندند و از مدّعیان دین پیروی کردند.امّا اندکی از آنان به مبارزه و مقاومت تصمیم گرفتند،اما چگونه؟ آنان با دو نوع مبارزه روبرو بودند:مبارزۀ سیاسی و مبارزۀ اجتماعی که از

ص :130


1- 168) -البقرة74/.

جانب قشرهای پیوسته به دین تحریف شده پشتیبانی می شد.در برابر تمام این شرایط بر آنان واجب بود که از یک سو راه و روش خود را حفظ کنند و به پیروی از گردنکشان نپردازند و به دین تحریف شده تسلیم نشوند و از سوی دیگر واجب بود که خود را حفظ کنند تا در برابر آن امواج از میان نروند.از این رو رهبانیّت را برگزیدند،یعنی استوار کردن رابطۀ خود با خدا و کناره گیری از جامعۀ گمراه.این بود طرح ایشان که در اجرای آن راهی /15 به سوی هدفهای خود می دیدند،و همان پیوستگی به انجیل،و پیروی از عیسی و نگهبانی از خود و حیثیت خود بود که در درون واقعیّت جدید نیست و نابود نشوند،و قرآن آن را در کلمه ای خلاصه کرده است که همان خشنودی خداست.

« وَ رَهْبٰانِیَّةً ابْتَدَعُوهٰا مٰا کَتَبْنٰاهٰا عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اللّٰهِ -و رهبانیّتی که بدعت نهاده اند،ما بر آنان مقرر نکردیم،امّا خود خشنودی خدا می جستند،» معنی این بخش از آیه چیست؟آیا رهبانیّت را خداوند بر آنان نوشته و مقرر کرده است،پس در این صورت معنی کلمۀ«ابتدعوها:ایشان آن را بدعت نهادند» چیست؟و آیا آنان خود آن را به وجود آوردند،پس در این صورت گفتۀ خداوند چیست که« مٰا کَتَبْنٰاهٰا عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغٰاءَ رِضْوٰانِ اللّٰهِ -ما بر آنان مقرر نکردیم،امّا خشنودی خدا می جستند؟» آنچه به نظر می رسد این است که:لفظ رهبانیّت معطوف است بدین گفتۀ خدای سبحان:« وَ جَعَلْنٰا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً -و در دل پیروانش مهربانی و رحمت[و رهبانیّت]

نهادیم»زیرا خداوند از طریق انجیل و روش مسیح،عیسی بن مریم(ع)سه نور در دلهای ایشان نهاده:نور مهربانی و نور رحمت و نور بیم از خدا و رهبانیّت،ولی آنان این رهبانیّت را بدعت نهادند و در آن تغییر به وجود آوردند،هم چنان که زهد اساساً فضیلتی است که اسلام مسلمانان را بدان فراخوانده امّا گروهی از مسلمانان بدعت نهادند و برای آن وسایلی ناشایست قرار دادند که امامان مسلمانان را به بیزاری از ایشان وادار کرده است.

ص :131

پس بدعت گذاری در اصل در رهبانیّتی که به معنی بیم از خداست نبوده، امّا در فروع آن از قبیل گوشه گیری دسته جمعی در دیرها و وضع مقرّرات ویژه آن به وجود آمده است.بنا بر این تفسیر،گفتۀ خدای سبحان:« مٰا کَتَبْنٰاهٰا عَلَیْهِمْ - ما آن را بر آنان مقرر نکرده ایم»برای بیان بدعت گذاری است،بدین معنی که خداوند رهبانیّت را به هدف کسب خشنودی خود بر آنان مقرر کرد امّا آنان چنان که حق آن رهبانیّت بود و می سزید آن را مراعات نکردند و تحریفش نمودند.

برخی گویند:این آیه اشاره بدان دارد که آنان اصل رهبانیّت را برای کسب خشنودی خدا بدعت نهادند و خود به وجود آوردند،و خداوند آن را بر ایشان مقرّر نکرده بود.

و گویند:ضرورتی ندارد که بدعت گذاری و ایجاد روشی نو پدید عیناً در رسالتی نوشته و نام برده شده باشد تا مشروع محسوب شود، /15 بلکه کافی است که با ارزشها و اصول و قواعد کلّی موجود در آن رسالت سازگار باشد،زیرا مهمّ این است که از کتاب الهی بر گرفته شده و بدان منتهی شود،و به گواهی«میزان»ملتزم و پیوسته بدان باشد.و این امر ناشی از انعطاف و نرمش دین و قدرت آن در رهبری زندگی در حال تحول و دگرگونی است که ابداع و نوآفرینی را تا وقتی در حدود خشنودی خدا و شریعت او باشد،تأیید می کند،و از این دیدگاه رهبانیّت نیکوست در صورتی که به امور زیرین منجر نشود:

1-تشبّث به ظاهر امور به حساب و زیان ارزشها.

2-کناره گیری از اجتماع و نادیده گرفتن آن بدون حضور و شاهد بودن و کوشش در تغییر وضع موجود آن.

3-کناره گیری و شانه خالی کردن از تکالیف اجتماعی.

4-چپاول مردم و اندوختن سیم و زر،و انحراف از راه خدا.

و آنچه کار را بدین جا بکشاند که در واقع تهی کردن رهبانیّت از مضامین راستین آن یعنی حقایق زیرین است:

الف:بیم از خدا،و نزدیکی جستن به او به وسیلۀ اعتکاف و زهد نسبت به

ص :132

حطام و خس و خاشاک دنیا.

ب:احتیاط در دین و کوشندگی در عبادت و ادای حقوق مردم و بر پا داشتن احکام خدا به طریق درست آنها برای تحقق بخشیدن به هدفهای دین و مقاصد شریعت از خلال آنها،و خشنودی خدا را غایت خود قرار دادن بدون دچار شدن به تعصّبات و خودخواهیها.

ج:کناره گیری از مردم به منظور آماده شدن برای تغییر آنان،و تقیّه و هجرت برای جهاد،بدون آن که کناره گیری به خودی خود هدف و مقصود قرار گیرد و دستاویزی برای ترک امر به معروف و نهی از منکر و بر پا داشتن حدود خداوند واقع شود.

« فَمٰا رَعَوْهٰا حَقَّ رِعٰایَتِهٰا -ولی حق آن را بسزا نگزاردند،» و کار آنان به جایی کشید که مدّعیان دانش و دین به این نام به بهره کشی از مردم پرداختند و آنان را از راه خدا بازداشتند،خدای تعالی گوید:« إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبٰارِ وَ الرُّهْبٰانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ /15 النّٰاسِ بِالْبٰاطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ (1) - بسیار از حبرها(علمای یهود)و راهبان اموال مردم را به ناشایست می خورند و دیگران را از راه خدا بازمی دارند.» در مسند احمد بن حنبل آمده است:در یکی از لشگر کشی های پیامبر خدا(ص)همراه او بیرون رفتیم.همین راوی گوید:مردی بر غاری گذشت که در آن مقداری آب بود،با خود اندیشید که در آن غار اقامت گزیند و از آبی که در آنجاست بنوشد و از سبزیهایی که اطراف آن است تغذیه کند و از دنیا کناره گیرد.

آن گاه گفت:چون به حضور پیامبر(ص)برسم این مطلب را برای او باز گویم،اگر به من اجازه فرمود چنان کنم و گر نه این کار را نخواهم کرد.پس نزد پیامبر آمد و گفت:ای پیامبر خدا!من بر غاری گذشتم که در آن آب و سبزیهایی بود که غذای مرا تأمین می کند،با خود اندیشیدم که در آن غار اقامت گزینم و دنیا را ترک گویم.

ص :133


1- 169) -التوبة34/.

راوی گوید:پیامبر(ص)گفت:«من به یهودی گری و نصرانی گری(یعنی روش تحریف شده ای که یهود و نصاری بر آن اند)مبعوث نشده ام،بلکه به دین حنیف آسانگیر(اسلام)مبعوث شده ام سوگند به آن که جان محمد در دست اوست بیقین بامدادی یا شامگاهی در راه خدا بودن بهتر است از دنیا و آنچه در آن است،و بیگمان جای گرفتن یکی از شما در صف اوّل(جهاد)بهتر از شصت سال نماز اوست». (1)

روایتی دیگر از ابن مسعود این روایت را تأیید می کند که گوید:«با پیامبر خدا(ص)دو پشته بر دراز گوش سوار بودم،مرا گفت:«ای پسر امّ عبد! (2) آیا می دانی بنی اسراییل از کی رهبانیّت را به وجود آوردند؟گفتم:خدا و پیامبر او داناترند،آن گاه گفت:پس از عیسی(ع)جابرانی بر آنان دست یافتند که به نافرمانی و معصیت خدا پرداختند،از این رو اهل ایمان خشمگین شدند و با آنان جنگیدند،امّا مؤمنان سه بار شکست خوردند و جز اندکی از ایشان باقی نماندند، پس گفتند:اگر خود را به آنان نشان دهیم ما را نابود خواهند کرد کسی باقی نمی ماند که مردم را به دین خدا دعوت کند،پس بیایید در زمین پراکنده شویم تا خداوند پیامبری را که عیسی(ع)و عدّۀ آمدن او را به ما داده است بفرستد(مرادشان محمد(ص)بود)،پس در غارهای کوه ها پراکنده شدند و رهبانیّت را به وجود آوردند،برخی از ایشان دین خود را نگهداشتند و برخی کافر شدند.»سپس این آیه را تلاوت فرمود:« وَ رَهْبٰانِیَّةً ابْتَدَعُوهٰا مٰا کَتَبْنٰاهٰا عَلَیْهِمْ -و رهبانیّتی که بدعت نهاده اند،ما بر آنها مقرّر نکرده ایم...تا پایان آیه.»سپس گفت:«ای پسر أمّ عبد!آیا می دانی /15 رهبانیّت امّت من چیست؟»و خود گفت:«هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره».

در حدیثی دیگر آمده است که حضرتش گفت:«ای ابن مسعود!کسانی که پیش از شما بودند به هفتاد و دو فرقۀ مختلف تقسیم شدند،دو فرقه نجات یافتند

ص :134


1- 170) -الجامع لأحکام القرآن.
2- 171) -نام مادر عبد اللّه بن مسعود،أمّ عبد بنت عبد ود بود و از این رو به ابن مسعود کنیۀ ابن امّ عبد نیز داده اند-م.

و دیگران هلاک گشتند،فرقه ای که بر دین عیسی با شاهان جنگیدند و شاهان آنان را کشتند،و فرقه ای که نه تاب برابری و رویارویی با شاهان داشتند و نه می توانستند در میان آنان بایستند و آنها را به دین خدای تعالی و دین عیسی فراخوانند از این رو روانۀ بلاد دیگر شدند و به رهبانیّت پرداختند،و هم آنان اند که خداوند گوید:« وَ رَهْبٰانِیَّةً ابْتَدَعُوهٰا مٰا کَتَبْنٰاهٰا عَلَیْهِمْ -و رهبانیّتی که بدعت نهاده اند،ما بر آنها مقرّر نکرده ایم.»سپس پیامبر(ص)گفت:«آنان که به من ایمان آورند و مرا تصدیق و از من پیروی کنند،براستی چنان که سزاست حق آن را گزارده و رعایت کرده اند،و آنان که به من ایمان نیاورند همان هلاک شدگانند». (1)

این روایت در واقع موافقت و هماهنگی با چیزهایی دارد که ما به وسیلۀ مقیاسهای شرع می شناسیم و روایتی را که تمام مذاهب اسلامی از پیامبر(ص)نقل کرده اند تفسیر می کند که حضرتش گفت این امّت به هفتاد و سه فرقه تقسیم و پراکنده خواهد شد که تمام هلاک می شوند جز یکی که همان گروهی است که با طاغیان و گردنکشان می جنگد.امّا آنان که میدان را خالی می گذارند و کناره می گیرند و تنها به نبرد میان حق و باطل به تفرّج می نگرند،یا کسانی که از شاهان و جریان کلّی اجتماع،به درست یا نادرست پیروی می کنند از نجات یافتگان نیستند.

از اینجا بر ما آشکار می شود که حدیثی که اشاره می کند که فرقۀ ناجیۀ و رستگار از امّت محمد(ص)همان فرقه ای است که از جماعت و اکثریّت پیروی می کند و با جابران و گردنکشان مخالفت نمی ورزد،حدیثی است مجهول و ساخته و پرداختۀ حکمرانان ستمگر و مدّعیان دین که آنان را تأیید می کنند.

با آن که فرقه ها و مذهبهایی که مردم به آنها گرایش می یابند بسیار است قرآن آن همه را در دو خط تقسیم بندی می کند:خطّ حق و خطّ باطل.

« فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ -ما از آن میان به آنان که ایمان آوردند

ص :135


1- 172) -نور الثقلین،ج 5،ص 251-252،الجامع لأحکام القرآن،قرطبی،ج 17،ص 265.

(پاداش)دادیم،» /15 به کسانی که به عیسی(ع)ایمان آوردند و از او پیروی کردند پیش از آن که خداوند او را بمیراند،یا ایمان خود را بعد از او نگهداشتند و از کسانی بودند که رهبانیّت را چنان که سزاست رعایت کردند و حق آن را گزاردند،و چون پیامبر(ص)بیامد،بدو ایمان آوردند و از او پیروی کردند...

« أَجْرَهُمْ -پاداش ایشان را(دادیم)» آجر همان پاداش در برابر چیزی است،و خداوند به مؤمنان اهل کتاب در برابر ایمان و کردار نیک پاداش می دهد،و این پاداش تنها به صرف پیوستن آنان به دین مسیح(ع)و گروه و پیروان او نیست.قرآن نظریّه دودمان پرستی و تعصّب قومی و نژادی را که نزد گمراهان اهل کتاب وجود دارد نفی می کند و می گوید:

« وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فٰاسِقُونَ -ولی بسیاری از آنان نافرمان بودند.» گمراهان و منحرفانی که به دوزخ می روند و نژادپرستی و پیوستگیهای لفظی ایشان سودی برای آنان ندارد.

[28]

اگر رهبانیّتی که امروز وجود دارد بدعتی است مجعول و به دور از راه درست،پس وسیله ای که ما را هر چه بیشتر به پروردگارمان که مشتاق نزدیکی بدو و خشنودی او و نیل به درجات والا در بهشت او هستیم،نزدیک کند کدام است؟ در پایان سورۀ الحدید،سورۀ گسستن از دنیا و جهاد،پروردگارمان ما را با وسیله ای آشنا می کند که هر کس بخواهد به خشنودی خدا راه یابد،بدان متوسّل می شود.

پرودگار ما خطاب خود را متوجه تمام مؤمنان به خدا می کند،که شامل گروه اول اهل کتاب و همچنین مؤمنان عهد پیامبر محمد(ص)می شود و فرقی میان هیچ یک نمی گذارد،و آنان را به درستی ایمان و پرهیزگاری به سبب رغبت به رحمت و فضل خود فرا می خواند.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا -ای کسانی که ایمان آورده اید.»

ص :136

براستی این بزرگواری و کرامت است که آفریدگار گروهی از آفریدگان خود را به گفتاری از کتاب خود اختصاص دهد و به ایشان خطاب کند،و نیز براستی این تیره بختی و شقاوت است که مؤمنان این سخن را بیهوده گیرند،و دلهایشان نرم و سر سپرده نشود،و اندامهایشان در این راه نکوشد!از اینجاست که مؤمنان راستین چون این ندا را بشنوند،شتابان گویند:لبّیک،بارالها لبّیک.

چرا قرآن گاه فقط مؤمنان را ندا می دهد و گاه مردم(النّاس)را مخاطب قرار می دهد،در حالی که می دانیم آیات قرآن شامل هر کسی می شود که کتاب پروردگار خود را تلاوت می کند؟ شاید بدین دلیل که ایمان در موضوع(آیۀ مربوط)شرط اساسی است.

نمی بینی که قرآن در غیر این موارد خطاب را به مردم(النّاس)تعمیم می دهد؟مانند قضایای علمی که ایمان در اجرای آنها شرط نیست،همچون نفوذ کردن در اقطار آسمانها و زمین که گوید:« یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ (1) -ای گروه جنیان و آدمیان،اگر می توانید از کناره های آسمانها و زمین بیرون روید،عبور کنید و بگذرید.ولی بیرون رفتن نتوانید مگر با داشتن نیرو و قدرتی»،و گوید:« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ تُرٰابٍ (2) -ای مردم،اگر از روز رستاخیز در تردید هستید،(بدانید که)به راستی ما شما را از خاک آفریدیم»،یا در مواردی که موضوع مربوط به حکمی است که شامل تمام مردم می شود،مانند روابط میان جماعتها در بیان خدای سبحان:« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا (3) -ای مردم! ما شما را از نرینه و مادینه ای آفریدیم.و شما را جماعتها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید.»امّا در اینجا عمل کردن به مضمون آیه نیاز به ایمان دارد،پس انسان

ص :137


1- 173) -الرحمن33/.
2- 174) -الحج5/.
3- 175) -الحجرات13/.

از حالت کفر به ایمان نسبت به پیامبر نمی جهد،بلکه ناگزیر باید نخست به خدا ایمان آورد و سپس به فرستادۀ او،همچنین از کفر به تقوایی که از نخستین مراحل ایمان است نمی جهد مگر پس از آن که به خدا و پیامبر ایمان بیاورد.

« اِتَّقُوا اللّٰهَ -از خدا پروا دارید و پرهیزگاری کنید،» و به عبارتی:مسافت میان انسان و پذیرفتن وحی و پیروی از رهبری مکتبی سرشار از مقاومتها و مخالفتها و فشارهاست،و انسان نمی تواند جز با ره توشۀ تقوا و پرهیزگاری از این خارستان که همه جا با تیغهای آن روبرو می شود بگذرد.

« وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ -و به پیامبرش ایمان بیاورید،» پس این محک ایمان و پرهیزگاری است،و ارزش ایمانی که در واقع انسان را به ولاء و طرفداری دینی،اجتماعی،سیاسی و عملی نسبت به رهبری مکتبی شایسته متحوّل و دگرگون نسازد و به شخصیّت انسان حالتی ربّانی،دور از قالبهای حزب گرایی کورکورانه،و تعصّب تنگ نظرانه،و قومیّت محدود و وطن پرستی دروغین و...و...ندهد،چیست؟و چه اثری دارد؟ ایمانی که اجتماعی صالح نسازد،زمین را آباد نکند،به ناتوانان یاری ندهد و با گردنکشان و مجرمان نستیزد،چه ارزشی دارد؟آری،انسان(مؤمن)با فشارهای رهبریهای منحرف و اجتماع پیرامون خود روبرو می شود،امّا باید بداند آنچه همراه با تقوا و پیروی از رهبری(راستین)به دست می آورد بهتر از حطام و خس و خاشاک دنیاست.

« یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ -تا شما را از رحمت خود دو بار مزد دهد.» گفته اند الکفل چیزی است که سوار بر کوهان شتر می افکند و آن را وسیله ای برای نشستن خود بر پشت شتر قرار می دهد،و هر کس را کفلی«جهاز شتری»نصیب است،پس معنی و کاربرد آن تحوّل یافته تا آنجا که این کلمه به معنی نصیب کامل شخص درآمده است.کسی که خدای را پرهیزگاری کند و به پیامبر ایمان آورد دو نصیب و بهره دارد،در دنیا به سبب رهبانیّت بیرون از اندازه،

ص :138

چنان که حال پاره ای از اهل /15 کتاب است،خسارت و زیانی نمی بیند،و در آخرت به سبب پیوستگی افزون از حد به دنیا خسرانی متوجه او نمی شود.چنان که بسیاری از مؤمنان که خداوند پیشتر در آیات(19-24)دنیا را برای آنان تعریف کرده و ایشان را به آخرت فرا خوانده است،و بسیاری از مردم بدین سطح می رسند.پس اسلام راهی است متوازن و متعادل و دنیا و آخرت را برای پیروان خود می خواهد.از ابی الجارود روایت شده که گفت:به ابی جعفر(ع)گفتم:خداوند به اهل کتاب خیری افزون داده است،گفت:کدام افزونی؟گفتم:سخن خدای عزّ و جلّ:

« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (1) -کسانی که پیش از این کتاب،کتابشان داده بودیم بدان ایمان می آوردند»تا آنجا که گوید:« أُولٰئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمٰا صَبَرُوا (2) -اینان به سبب صبری که کرده اند دو بار پاداش داده شوند»گفت:و گفته است:خداوند همان را که به آنان داده به شما نیز داده است،سپس تلاوت کرد:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ -کسانی که ایمان آورده اید!از خدا پروا دارید و به پیامبرش ایمان آورید تا شما را از رحمت خویش دو نصیب دهد.» (3) « وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ -و شما را نوری بخشد که در روشنایی آن راه بجویید،» نتیجۀ پرهیزگاری و ایمان به پیامبر.یکی از مفسّران گوید:یعنی در روز قیامت،و این همان نوری است که در سخن خدا آمده:« یَسْعیٰ نُورُهُمْ (4) -نورشان می شتابد (5) »،امّا چه موجبی این نور را فقط منحصر به آخرت می کند؟آیا انسان در دنیا نیز نیاز به نوری پایدار ندارد؟خدای تعالی گوید:

ص :139


1- 176) -القصص52/.
2- 177) -القصص54/.
3- 178) -نور الثقلین،ج 5،ص 254.
4- 179) -التفسیر الکبیر،در تفسیر همین آیه که از کشاف پیروی می کند.
5- 180) -الحدید،12،در وصف وضع مؤمنان در قیامت.

« أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّٰاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا (1) -آیا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختیم و نوری فرا راهش داشتیم تا بدان در میان مردم راه خود را بیابد،همانند کسی است که به تاریکی گرفتار است و راه بیرون شدن را نمی داند؟»چنین به نظر می رسد نوری که در این آیه و در آن یک آمده همان بصیرت و روشندلی در زندگی است که در قیامت به صورت نوری درخشان متمثّل و جلوه گر می شود.

چرا ما را به زندگی دنیا آورده اند،و هدفهای بزرگ ما در جهان چیست و سنّتهای حکمروای خدا کدام است،و اختلاف مردم از چیست و موضع گیری مناسب و ترازوهای حق کدامند و چگونه به وسیلۀ آنها امور خود را می شناسیم؟و دهها اشاره و روشن نمایی قرآنی که پروردگار ما به کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری کرده اند ارائه می دهد.

رهبری مکتبی تجسّم و تبلور همین روشن نماییها در مواضعی است که مطرح می کند یا اوامری که صادر می کند،از این رو رهبری نیز برای پرهیزگارانی که بدان متوسّل شوند نور است.

با وجود آن که مصدر و منبع این نور همان وحی است،باز هم ما به رهبری ربّانی نیازمندیم،زیرا آن رهبری به حقایق وحی نزدیکتر است،و آینه ای است صافی و زدوده که حقایق را بدرستی و امانت و هشیاری منعکس می کند،و چه قدر ما در حالی که در جهانی بسر می بریم که بدعتها و مذهبهای گمراه و وسایل تبلیغات و فرهنگ گمراه کننده در آن افزون شده،بدین نور نیازمندیم.

امام باقر(ع)گفت:«نوری که بدان راه می روند یعنی امامی که از او پیروی کنند»، (2) و همچنین از امام صادق(ع)همین روایت رسیده است.مهمّ این نیست که آدمی بجنبد یا راه برود،مهمّ این است که حرکت او در راه راست به

ص :140


1- 181) -الانعام122/.
2- 182) -نور الثقلین،ج 5،ص 252.

سوی هدفهایی باشد که برای آنها آفریده شده و او بدین راه نمی تواند رفت مگر به وسیله و با مدد نور،و خداوند است که آن نور را در دل او قرار می دهد« یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ (1) -خدا هر کس را که بخواهد بدان نور راه می نماید»،و قرار دادن نور(فرا روی آدمی)یا مستقیم از طریق وحی است یا غیر مستقیم از طریق مقیاسها و ترازوهایی که به وسیلۀ آنها رهبر مردم مشخّص و معلوم می شود.

هنگامی که انسان به ایمان خود پرهیزگاری و پیروی از رهبر شایسته را می افزاید،این امر دل او را پاکیزه و رفتار او از کجرویها و گناهان پاک می سازد، پس تقوا و پرهیزگاری نیّت او را ناب و پالوده می کند و او را به فرمانبرداری و طاعت می راند و از معصیت و نافرمانی باز می دارد،و رهبری جادّه را برای او روشن می کند تا راه خود را به سوی روشندلی و هدایت بشناسد و بگشاید و بپیماید.

« وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و بیامرزدتان که خدا آمرزندۀ مهربان است.» [29]

تقوا و پرهیزگاری همان مقیاس و وسیلۀ سنجش است نه اعتبارات عرفی و نژادی و قومی و مادی یا جز اینها،زیرا این همه در اسلام ساقط شده و فرو افتاده و تنها یک ارزش باقی مانده که همان تقوی است،چنان که خداوند گفت « یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ /15 أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (2) -ای مردم!ما شما را از نرینه و مادینه ای بیافریدیم.و شما را جماعتها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید.هر آینه گرامیترین شما نزد خدا،پرهیزگارترین شماست.خدا بسیار دانا و کاردان است.»قرآن این ارزش را در صدها جای تأکید می کند،چنان که در همین جا دو بار تأکید کرده است:یک بار با عمومیّت دادن خطاب به تمام مؤمنان بدون شرط کردن صفات و اعتبارات و ملاحظات مادّی،و یک بار وقتی تصریح

ص :141


1- 183) -النور35/.
2- 184) -الحجرات13/.

می کند و بروشنی می گوید که راهها به فضل خدا برای همه گشوده و هموار می شود.

« لِئَلاّٰ یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتٰابِ أَلاّٰ یَقْدِرُونَ عَلیٰ شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ -تا اهل کتاب بدانند که به فضل خدا هیچ دسترس ندارند،» در این آیه دو وجه است،معنی آیه بر وجه اوّل این است که:تا از مهربانی خدا و فضل او نومید نشوند که بدین بهانه ایمان نیاوردن خود را به پیامبر(ص)و کتاب جدید(قرآن)توجیه کنند،یا نکوشیدن خود را برای کسب رحمت و فضل الهی تعلیل نمایند،هرگز...پس دعوت خداوند و وعدۀ او شامل همه است.

اما بر وجه دوم معنی آیه چنین می شود که:تا اهل کتاب(یهود و نصاری) نپندارند که آن فضل منحصر به آنان بوده و مؤمنان مسلمان را راهی به بهره گیری از فضل خدای تعالی نیست،هرگز...

« وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ -و این فضل به دست خداست که به هر که خواهد دهد،» به نظر می رسد اهل کتاب گرفتار دو وعدۀ خطرناک بوده و با آن بسر می برده اند:اول:این که آنان نژاد برترند،پس فضل از آن ایشان است نه برای دیگران،دوم:این که اگر ایمان بیاورند در فضل با مسلمانانی که پیش از آنان ایمان آورده اند برابر نیستند زیرا آنان عربند و ایشان بیگانه،یا به هر سبب دیگر.

پایان آیه(و شاید آغاز آن نیز)این هر دو عقده را منتفی می سازد،زیرا فضل به دست خداست آن را به مسلمانان می دهد همان طور که پیش از این هنگامی که اهل کتاب به پیامبران خود ایمان آوردند به آنان نیز داده بود،وانگهی از آنجا که فضل به دست خداست،او میان عرب و غیر عرب و پیشین و پسین و هموطن و بیگانه(به تعبیر امروز)و قرشی و حبشی تفاوتی نمی گذارد،پس هر کس ایمان بیاورد و پرهیزگاری کند،خداوند فضل خود را شامل حال او می کند /15 ...و بدین گونه میان دو وجه تغییری را که پیشتر دربارۀ این آیه یاد کردیم جمع می کنیم.

« وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -و خدا را فضل و بخشایشی عظیم است.» خدایی که برای هر انسانی بفراخی راه می گشاید تا کوشش خود را برای او

ص :142

به عمل آورد و این گنجایش را دارد،پس کسی که بخواهد دیگری را از کوشش در این مسیر باز دارد،یا بپندارد که ذات او این گنجایی را برای وی ندارد،هر آینه فضل پروردگارش را کوچک شمرده و آن را دست کم گرفته است،و این خصوصیّت و شأن نفوس بیمار گرفتار عقده های احساس حقارت و ناچیزی،و مبتلا به نژادپرستی و حسد است،که این و آن صفت هیچ یک ربطی به ایمان ندارد.

این آیه تا حدّی شبیه است به گفتۀ خدای تعالی که:« سٰابِقُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهٰا کَعَرْضِ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (1) -برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن همسان پهنای آسمانها و زمین است،بر یکدیگر پیشی گیرید.این بهشت برای کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند،مهیّا شده است.این بخشایشی است از جانب خدا که به هر که می خواهد ارزانیش می دارد،که خدا صاحب بخشایشی بزرگ است.»پس پروردگار ما دعوت به مسابقه میان مؤمنان می کند،نه توقف و باز ایستادن به سبب نومیدی و نه پیکار به سبب نگرش نژادپرستی و شاید آنچه دربارۀ مورد نزول این آیه آمده به برخی از مطالبی که پیش از این گفته شده اشاره می کند...

در مجمع البیان،سعید بن جبیر گوید:پیامبر خدا(ص)جعفر را با هفتاد سوار نزد نجاشی فرستاد که او را(به اسلام)دعوت کند،وی نزد او رفت و دعوتش کرد،نجاشی سخن او را پذیرفت و به پیامبر ایمان آورد.هنگام بازگشت وی چهل تن از مردم مملکت نجاشی که ایمان آورده بودند گفتند:به ما اجازه ده که نزد این پیامبر رویم و اسلام خود را بدو عرضه کنیم،پس با جعفر آمدند،و چون تنگنا و نیازمندی مسلمانان را دیدند،اجازه گرفتند و گفتند:ای پیامبر خدا!ما اموالی داریم و اکنون نیازمندی مسلمانان را می بینیم،اگر به ما اجازه دهی برویم و اموال خود را بیاوریم و با مسلمانان تقسیم کنیم؟پیامبر به آنان اجازه داد و رفتند و

ص :143


1- 185) -الحدید21/.

اموال خود را آوردند و با مسلمانان تقسیم کردند،پس خدای تعالی این آیه را دربارۀ آنان فرو فرستاد:« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ (1) - کسانی که پیش از این کتاب،کتابشان داده بودیم بدان ایمان می آورند...»تا آنجا که گوید:« ...وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (2) -و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق می کنند،»و این نفقه همان بود که میان مسلمانان تقسیم کردند،چون از اهل کتاب کسانی که ایمان نیاورده بودند گفتۀ خدا را شنیدند که:« أُولٰئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمٰا صَبَرُوا (3) -اینان به سبب صبری که کرده اند دو بار پاداش داده شوند»بر مسلمانان فخر کردند و گفتند:ای گروه مسلمانان،امّا آن کس که /15 به کتاب شما و کتاب ما ایمان آورده مزدی مانند مزد شما دارد پس برتری شما بر ما چیست؟آن گاه این آیه آمد:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ... (4)

-ای کسانی که ایمان آورده اید!از خدا پروا دارید و به پیامبرش ایمان بیاورید تا شما را از رحمت خود دو نصیب دهد...تا پایان آیه»و بدین ترتیب برای ایشان دو مزد قرار داد و نور و آمرزش آنان را افزود،آن گاه گفت:« لِئَلاّٰ یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتٰابِ... (5) -تا اهل کتاب بدانند...» کلبی گفت:ایشان بیست و چهار تن بودند که از یمن نزد پیامبر خدا(ص) که در مکّه بود آمدند،و یهود و نصاری نبودند،و دین انبیاء داشتند،پس اسلام آوردند.ابو جهل به ایشان گفت:شما بد قومی هستید که دین هیئت از قوم شماست.بود پاسخ دادند:« وَ مٰا لَنٰا لاٰ نُؤْمِنُ بِاللّٰهِ... (6) -ما چرا به خدا ایمان نیاوریم...؟»پس خداوند برای آنان و مؤمنان اهل کتاب،عبد اللّه بن سلام و یاران

ص :144


1- 186) -القصص52/.
2- 187) -القصص54/.
3- 188) -القصص54/.
4- 189) -الحدید28/.
5- 190) -الحدید29/.
6- 191) -المائدة84/.

او دو مزد قرار داد.از این رو بر یاران پیامبر خدا(ص)فخر می کردند و می گفتند:ما از شما برتریم،ما را دو مزد است و شما را یک مزد،پس این آیه آمد:« لِئَلاّٰ یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتٰابِ... (1) -تا اهل کتاب بدانند...تا پایان سوره.» (2)

ص :145


1- 192) -الحدید29/.
2- 193) -مجمع البیان،ج 9،ص 244.

ص :146

سورۀ مجادله

اشاره

ص :147

ص :148

سورۀ مجادله

فضیلت سوره:

در ثواب الاعمال شیخ صدوق(رض)به اسناد او از ابی عبد اللّه(علیه السلام)آمده است که گفت:«هر کس سورۀ حدید و مجادله را در نماز واجب بعادت بخواند،خداوند او را تا آن گاه که بمیرد هرگز عذاب نمی کند،و او در وجود خود و خانواده اش بدی و در تن خویش ناتوانی و ضعفی نمی بیند.» ثواب الاعمال و عقاب الأعمال،ص 145 /15

زمینۀ کلّی سوره

نفس را حرمی است که در آن در می پیچد و درون آن از روشندلیهای حاصل از وحی و روشنایی عبرتها و اندرزها متحصّن و حصاری می شود،و تا وقتی که انسان با عزایم یقین این حجابهای نفس را ندرد و به درون حرم آن راه نیابد، هرگز رستگار نخواهد شد.ولی این کار چگونه و به چه وسیله صورت می گیرد و به انجام می رسد؟ همانا به شناختن پروردگار،و آگاهی از این امر که او بسیار شنوا و نیک

ص :149

بیناست.آگاهی و احساس هشیارانۀ گواه و شاهد بودن خداوند بر هر چیز،ضامن پرورش و بالا بردن آگاهی دینی در نفس است،آنجا،در آن ژرفناهاست که آرامشهای نفس صورت می پذیرد و جهت گیریهای آن شاید به دور از هشیاری صاحبش،ناخودآگاه محدود می شود،آنجاست که ایمان آنچه را وسوسه های شیطان تباه و فاسد می سازد،اصلاح می کند.

شاید در سورۀ مجادله نوری است نافذ بدین بعد باطن و پنهان،بدین گودال ژرف،بدین حرم پوشیده در نفس بشری،و این چارچوب،چنان که به نظر من می رسد،محورهای این سوره را که در نظر نخست متباین دیده می شود،با یکدیگر جمع می کند.چگونه؟ /15 الف:در آغاز این سوره و اوّل جزء بیست و هشتم قرآن کریم پروردگار کلمۀ سمع-شنود را بر ما تلاوت می کند،خداوند گفتۀ زنی را که با پیامبر دربارۀ داستان ظهار مجادله کرده و به خداوند شکایت آورده است،شنیده و گفتگوی آن زن را با پیامبر استماع کرده،و او براستی بسیار شنوا و نیک بیناست.

ب:پس از آن که احکام ظهار را بیان و کفّارۀ آن را معیّن می کند،گوید:

« ذٰلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ (1) -این بدان سبب است که به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید»که تفسیر کرده اند،یعنی پرورش روح ایمان،زیرا فرض این است که مخاطبان مسلمان اند.

پس در این صورت حکمت مقرر کردن کفّاره پرورش ایمان در نفس است، با توجه به این که ظهار در رابطۀ همسری که از امور شخصی و بعادت پوشیده است صورت می گیرد،و موقعیّتی ویژه دارد که ضبط و به نظام درآوردن آن جز به ایمان و روح پرهیزگاری و تقوا ممکن نمی شود،هم چنان که کفّارۀ آن بزرگ است و انگیزۀ جنسی ای که ظهار زیر آن قرار می گیرد در افزایش متصاعد،و در ضمن این شرایط، این رابطه را چیزی جز مانعی نفسانی منظّم نمی کند که شناخت انسان نسبت به

ص :150


1- 1) -المجادلة4/.

پروردگار خود و این که او بسیار شنوا و نیک بیناست،آن عامل«کنترل»را می سازد.

ج:پس از آن که سیاق سوره متجاوزان به حدود خدا(از جمله به احکام شریعت دربارۀ ظهار)را بیم می دهد،روز رستاخیز را به ما یادآور می شود که خداوند کافران را از آنچه کرده اند خبر می دهد،و بیان می کند که او آنچه را در حفظ ندارند به دقّت برشمرده و براستی شاهد و گواه بر هر چیزی است.تمام این روشنگریها روح پرهیزگاری را در نفس،نه در ابعاد خارجی آن بلکه در نهانخانه و حرم پوشیدۀ آن رشد و پرورش می دهد.

د:در ضمن چهار آیه از آیات بیّنات،قرآن به موضوع نجوا و سخن در گوشی می پردازد که این آیات بتأکید به پرورش هشیاری ایمانی در نفس مربوط می شود.

-اوّلاً-اینکه بیگمان خداوند سبحان در هر نجوایی حاضر است،و نجوایی بین سه تن نمی شود که او چهارمین آنان نباشد،و سخن در گوشی بین پنج تن نمی گذرد که او ششمین آنها نباشد.سپس کسانی را بیم می دهد که به گناه و دشمنی نجوا می کنند،و با عذاب خدا می ستیزند،و اعلامهای خطر را نادیده می گیرند و می گویند:

چرا خدا ما را پس از نجوا کردن عذاب نکرد؟و می گوید:سزای آنان همان دوزخ است.قرآن حدود نجوای مجاز را ترسیم می کند...هنگامی که نجوا به نیکوکاری و پرهیزگاری منجر شود،و اثر نجوا کردن کافران را نفی می کند و به مؤمنان فرمان می دهد که بر خدا توکّل کنند.

روشن است که بیگمان تنها تقوا و پرهیزگاری است که نجوا را از انحراف در گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر حفظ می کند و تحت ضابطه درمی آورد.از آنجا که هدف نجوای کافران با یکدیگر برتری جویی و تکبّر است،پروردگار ما مؤمنان را به تواضع با یکدیگر به وسیلۀ جای باز کردن در مجالس برای دیگران و ترک جای خود در صورتی که امر به برخاستن از آن جای شود،سفارش می کند،و بیان می کند که خداوند است که مؤمنان و اهل علم را به درجات(دانش و ایمانشان)بالا می برد و انتخاب نشستنگاه نزدیک رهبری یا درنگ بسیار نزد آن مقام سبب بالا رفتن مرتبه

ص :151

چنان که کافران و منافقان می پندارند نیست.

به مؤمنان می فرماید که پیش از نجوا کردن با پیامبر صدقه دهند(تا در این کار در پی کسب افتخار به مسابقه نپردازند)،سپس از باب رعایت حال به آنان که از تقدیم صدقه ها ناتوانند دستور توبه می دهد.

ه:سیاق سوره،پس از این به موضوع برائت و بیزاری از کافران می پردازد که این نیز به هشیاری ایمانی مربوط می شود،و منافقان را که در واقع دوستدار کافران اند امّا سوگندهای خود را،آن گاه که به دروغ قسم می خورند که براستی مؤمن اند به عنوان سپری بکار می برند،بیم می دهد(چه تمام این کارها را برای کسب ثروت و قوّت انجام می دهند و نمی دانند که ثروت و قوّت سودی به آنان نمی رساند).

قرآن بیان می کند که داراییها و فرزندان به روز قیامت آن گاه که خداوند مردم را بر می انگیزد تا به محاسبه باز خواهد،سودی ندارند و آنجاست که بیهوده برای خدا سوگند می خورند همان گونه که در دنیا نیز برای مؤمنان سوگند می خورند.

و:آنچه میان مؤمن و منافق را جدا می کند و تمیز می نهد این امور ظاهری (نجوا کردن با پیامبر،و نزدیکی مکانی به او،و تأکید بر صدق ایمان با سوگند دروغ)نیست،بلکه حقایقی دیگر(احساس گواه و شاهد بودن خدا،و کفّاره دادن هنگام ظهار،و مراعات حدود و احکام خدا،و تواضع به اولیا و دوستداران خدا،و بیزاری از دشمنان خدا)است،و بدین وسیله است که حزب شیطان از حزب اللّٰه بازشناخته می شود،و حزب شیطان همان زیان کنندگان اند و هم آنان اند که از حدود خدا تجاوز می کنند(و با دشمنان خدا دوستی می ورزند)،و خداوند چیرگی پیامبران خود را مقرّر داشته،و تأکید کرده است که مؤمنان راستین با کسی که با خدا بستیزد دوستی نمی کنند گر چه از خویشاوندانشان باشد،زیرا خداوند /15 دلهای ایشان را بر ایمان استوار کرده و به یاری خود مؤیّد ساخته و بهشتهایی را برای ایشان آماده کرده که در آن جاودانه بسر برند،و از ایشان خشنود گشته و آنان نیز از او خرسندند و آنان را از حزب خود شمرده.هان آگاه باش که حزب خدا

ص :152

رستگاران اند.

سورة المجادلة

[سوره المجادلة (58): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قَدْ سَمِعَ اَللّٰهُ قَوْلَ اَلَّتِی تُجٰادِلُکَ فِی زَوْجِهٰا وَ تَشْتَکِی إِلَی اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ یَسْمَعُ تَحٰاوُرَکُمٰا إِنَّ اَللّٰهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (1) اَلَّذِینَ یُظٰاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسٰائِهِمْ مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلاَّ اَللاّٰئِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ اَلْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ اَلَّذِینَ یُظٰاهِرُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمٰا قٰالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّٰا ذٰلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (3) فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّٰا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعٰامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذٰلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (4) إِنَّ اَلَّذِینَ یُحَادُّونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ کُبِتُوا کَمٰا کُبِتَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنٰا آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ (5) یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا أَحْصٰاهُ اَللّٰهُ وَ نَسُوهُ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (6)

معنای واژه ها

5[کبتوا]

:یعنی خداوند آنان را خوار و خفیف کرد،و الکبت:قهر و خوار کردن باشد.

ص :153

آنان سخنی ناپسند و دروغ می گویند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در قضیه ای خانوادگی مانند ظهار،و هنگام گفتگوی خصوصی میان پیامبر و یکی از زنان مسلمان دربارۀ این مشکل خود،بیانی قرآنی نازل می شود.کدام گواهی بزرگتر از شهادت پروردگار بر حوادث روی داده وجود دارد!یا چه حضور مؤثّری موجب نزول وحی در مسایل جاری و روزانۀ امت شده است!آری،خداوند گفتگوی آن دو را می شنود.

اعراب معتقد بودند که اگر مردی به زن خود بگوید:«تو بر من مانند پشت مادرم هستی،»آن زن برای همیشه بر او حرام می شود،و این حکم متضمن ستمی بزرگ بر زن بود که از آن پس با او به عنوان همسر نمی زیستند و در عین حال او را رها نمی کردند که شوهری دیگر اختیار کند.

ظهار از عادات جاهلیّت بود که پیش از دمیدن پرتو اسلام بسیاری از خانواده ها را تباه کرد،و اجتماع عرب بدان عادت کرده بود و اعتقاد بسیاری از مردم تا بعد از اسلام آوردنشان بدان باقی بود.آن گاه که خداوند اراده کرد رسالت او جایگزین جاهلیّت شود قرآن نازل شد که از خانواده بدین لحاظ دفاع کند که اگر کانون خانوادگی اصلاح شود و استوار گردد اساس بنای جامعه و تمدن است.از /15 این دیدگاه قرآن با اندیشۀ ظهار مبارزه کرد و آن را امری ناشایست و گفته ای دروغ شمرد که قانون خدا و واقعیّت آن را توجیه نمی کند،زیرا گفتۀ مرد به زن خود که:تو بر من مانند پشت مادرم هستی آن زن را مادر او نمی کند،زیرا« إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلاَّ اللاّٰئِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً -مادرانشان فقط زنانی

ص :154

هستند که آنها را زاییده اند،و سخنی ناپسند و دروغ است که می گویند».و این موضوع شبیه است به اندیشه و نظر راجع به پسر خواندگان ولی به صورت خطری بزرگتر در نزد خداوند که قرآن حکیم در سورۀ احزاب بدان پرداخته است. (1)

در عین حال که سورۀ مجادله اندیشۀ ظهار را بدان گونه که جاهلیّون مسلمان می پنداشتند که نوعی طلاق دایم است که رجوع ندارد،بررسی می کند برای حفظ موجودیّت خانواده و جامعه و رعایت عواطف انسان تأکید می کند که در ظهار رجوع ممکن است.ولی پیش از رجوع دادن کفّاره ای را واجب می سازد(آزاد کردن بنده،یا دو ماه روزه،یا اطعام شصت مسکین)،و این بدان معنی است که اسلام ظهار را مشروع می داند و بدین ترتیب می خواهد از یک سو در برابر تأثیرپذیری مسلمانان از جاهلیّت بایستد و از سوی دیگر آنان را وادار کند که قوانین و فرهنگ خود را از منبع درست و اصیل آن بگیرند« ذٰلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ -این بدان سبب است که به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید.اینها حدود خداست،»و آنچه جز این است همان ساخته های جاهلیّت گمراه کافر است و چیزهایی است که در خور استغفار است،زیرا ایمان داشتن و عمل به آنها موجب خشم خدا و عذاب او می شود« وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و برای کافران عذابی است دردآور.»

شرح آیات:

[1]

این آیات دربارۀ زنی از انصار،از قبیلۀ خزرج نازل شد که به روایت ابن عبّاس خویله دختر خویلد نام داشت،و به روایت قتاده و مقاتل خوله دختر ثعلبه نامیده می شد،و شوهرش اوس بن صامت بود.این زن خوش اندام بود و شوهرش او را در حال سجده در نماز دید،چون از نماز خود فارغ شد،شوهر او را خواست،امّا وی امتناع کرد و از این شوهر بر او خشمگین شد و مردی بود دستخوش شتاب و

ص :155


1- 2) -تفسیر آن در تفسیر سورۀ احزاب گذشت،بدانجا رجوع کنید.

سبکسری،از این رو به زن خود گفت: /15 تو بر من همچون پشت مادرم هستی،بعد بر آنچه گفته بود پشیمان شد و ظهار کردن از طلاقهای اهل جاهلیّت بود.پس به زنش گفت:بیگمان تو بر من حرام شده ای،زن گفت:چنین مگو،نزد پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)برو و از او بپرس.گفت:می بینم شرم دارم که چنین پرسشی از او بکنم.زن گفت:بگذار من از او بپرسم،گفت:تو از او بپرس،پس آن زن نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)آمد،در حالی که عایشه نیمی از سر آن حضرت را می شست،آن گاه گفت:ای پیامبر خدا،شوهرم اوس بن صامت مرا در حالی که جوان و توانگر بودم و دارایی و خاندان داشتم به همسری گرفت،تا این که دارایی مرا خورد و جوانی مرا نابود کرد و خاندانم پراکنده شدند و خود کهنسال شدم، اکنون مرا ظهار کرده ولی پشیمان شده است،آیا راهی وجود دارد که مرا در همسری او نگهدارد؟مرا زنده و سرخوش فرما!پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم) گفت:تو بر او حرام شده ای،عرض کرد:ای پیامبر خدا!سوگند به آن که قرآن را بر تو فرو فرستاد،شوهرم نامی از طلاق نبرد،و او پدر فرزندانم و محبوبترین کسان من است،حضرت(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:جز این نمی دانم که تو بر او حرام شده ای و به من نیز دربارۀ تو فرمانی نداده اند،وی دیگر بار مطلب را با پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)باز گفت،و چون پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)بدو گفت بر او حرام شده ای،بانگی برآورد و گفت:نیازمندی و تنگدستی و سختی حال خود را به خدا شکایت می برم.بارالها!پس بر زبان پیامبرت بفرست.و این نخستین مورد ظهار در اسلام بود،و عایشه برخاست تا جانب دیگر سر پیامبر(ص)را بشوید، و آن زن گفت:ای پیامبر خدا،خداوند مرا فدای تو کند،در کارم نظری کن! عایشه بدو گفت:ای زن سخن و مجادله ات را کوتاه کن،و خاموش شو!مگر چهرۀ پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)را نمی بینی؟و هر گاه وحی بر پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)نازل می شود مانند خوابی سنگین حضرتش را در می ربود،چون وحی پایان یافت،پیامبر(ص)گفت:شوهرت را فراخوان،آن گاه پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)بر او تلاوت کرد:« قَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّتِی تُجٰادِلُکَ فِی زَوْجِهٰا... -

ص :156

خدا سخن زنی را که دربارۀ شوهرش با تو به مجادله آمده است...تا پایان این آیات.»عایشه گفت:بغایت بزرگ است آن که گوشش همۀ صداها را می شنود، این زن با پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفتگو می کند و من در آن سوی اتاق پاره ای از سخن او را می شنوم و پاره ای از آن را نمی شنوم،و در این حال خداوند آیه می فرستد:« قَدْ سَمِعَ... -خدا شنید...»چون پیامبر(ص)این آیات را بر شوهر تلاوت کرد،بدو گفت:آیا می توانی بنده ای را آزاد کنی؟گفت:اکنون تمام دارایی من از دستم رفته و بهای بنده گران است و من اندک مایه گفت:پس آیا می توانی دو ماه پیاپی روزه بگیری؟گفت:ای پیامبر خدا من اگر روزی سه وعده نخورم چشمم رنجور می شود /15 و می ترسم که چشمم تار شود،گفت:پس آیا می توانی شصت بینوا را اطعام دهی؟گفت:به خدا سوگند،نه،مگر آن که تو ای رسول خدا!در این کار به من یاری دهی،پس گفت:من پانزده صاع طعام به تو کمک می دهم و نیز برای تو برکت می طلبم،پس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم) پانزده صاع بدو کمک داد و برای او برکت خواست و کار آن زن و شوهر را به سامان رساند. (1)

چون آیات این درس را در پرتو این متن تاریخی مورد توجّه قرار دهیم به دو نکته راه می بریم نخست این که این رویداد مناسبتی برای نزول وحی شد تا اثری رساتر داشته باشد،و همچنین است بیشتر رویدادهایی که همزمان با نزول آیاتی از قرآن حکیم شده است.دوم نزول و حضور وحی است به هنگام بروز مسائل و مشکلات امّت،پس وحی اندیشه هایی خیالی و دور از واقع نیست بلکه با هر رویدادی حضور دارد،و شاهد قضیه ای است و این حضور وحی را محور آسیاب و گردونۀ امّت و پایۀ ساختن تمدن آن قرار داده است.

پس شگفت نیست که خوله امید دارد مشکلش نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)حل شود و حتی تا حدّ جدال با او گفتگو می کند،زیرا وی همچون هر

ص :157


1- 3) -مجمع البیان،ج 9،ص 246.

مرد،و زن مسلمان دیگر راه حلّ مشکل خود و پاسخ هر پرسشی را در قرآن و نزد رهبری ربّانی می بیند.و شک نیست که این پیوند استوار میان امّت و کتاب و رهبری او تمدّن ایمان را به وجود آورده که همواره در پندها و ارزشهای خود همانند واقعیتهایش نمونه و الگویی برای بشریّت است.

خوله به پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)اصرار ورزید و چندین بار در جدال به او مراجعه کرد،ولی پیامبر(ص)کسی نبود که با تأثّر از حال آن زن از پیش خود حکمی صادر کند و پیش از آن که وحی بر او نازل شود درآوردن بیان قرآنی شتاب ورزد که این تأکید می کند او براستی مبعوث از جانب خداست و از سر هوی و میل خود یا از قول عقل بشری سخن نمی گوید.از خصوصیات و صفات رهبری مکتبی این است که در احکام و موضع گیریها و نظرگاههای خود از مبدأ رسالت آغاز به حرکت می کند و به جهش درمی آید،و سکوت عیب نیست،عیب آن است که /15 انسان بر پایۀ هوی و نادانی حکم دهد،یا سخنی را به خدا نسبت دهد، این پیامبر خداست(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)که با وجود تمام عظمت خود به این زن پاسخ می دهد:«و دربارۀ تو چیزی به من امر نکرده اند»تا آن که گفتۀ خدای تعالی دربارۀ ظهار نازل می شود.

« قَدْ سَمِعَ اللّٰهُ قَوْلَ الَّتِی تُجٰادِلُکَ فِی زَوْجِهٰا -خدا سخن زنی را که دربارۀ شوهرش با تو به مجادله آمده است،شنید،» یعنی درباره و در کار شوهر خود،می خواهد شوهرش بدو رجوع کند.

« وَ تَشْتَکِی إِلَی اللّٰهِ -و به خدا شکوه می کند،» مجادلۀ آن زن و شکایت او نشان از اثر ژرف این حادثه در روح و جان او دارد،زیرا ظهار در عرف جاهلیّت موجودیّت خانواده را برای همیشه نفی می کند.

براستی که این امر تصویری است از نادانی و گمراهی که چهرۀ بدبختی انسان در سایۀ جاهلیّت منعکس می سازد.

آری،این امر(ظهار)بستر این زن ناتوان را از سنگریزه آکنده و او هم چنان دربارۀ کار خود نزد پیامبر خدا می آید،شاید نوشدارویی در دین خدا و نزد پیامبر

ص :158

رحمت بیابد.و دلش بدو می گوید که خدای تعالی بزرگتر از آن است که به این عادات جنبۀ شرعی و قانونمندی دهد و این همان انگیزه ای است که این زن را وادار می کند بدون نومیدی چندین بار با پیامبر به گفتگو پردازد.و تمام این ماجرا،آشکار و پنهانش،با جزئیّات و نکته های دقیق خود بر خداوند پوشیده نیست.

« وَ اللّٰهُ یَسْمَعُ تَحٰاوُرَکُمٰا -و خدا گفتگوی شما را می شنود،» او گواهی است ناظر،هیچ مانعی او را باز نمی دارد و هیچ پرده ای حقایق را از او پوشیده نمی دارد.اکنون آن دو در گوشۀ اتاق ایستاده اند و با یکدیگر گفتگو می کنند،این زن جدل کننده-به موجب پاره ای نصوص-به پیامبر خدا می گوید:

ای پیامبر خدا!خداوند سنّتهای جاهلیّت را نسخ کرده و برانداخته است،و با وجود این شوهر من مرا ظهار کرده.پیامبر به وی گفت:در این باره(نسخ ظهار)چیزی به من وحی نشده است.زن گفت:ای پیامبر خدا!همه چیز به تو وحی شده /15 و این یک از تو پوشیده مانده است؟پیامبر گفت:همان است که به تو گفتم.

این پیامبر رحمت است،این مرکز عطوفت و سرچشمۀ شفقت و مهربانی است،این صاحب اخلاق بزرگ است،ولی خدا مهربانترین مهربانان و بزرگترین عاطفه داران و مشفقان است،پس روا نیست کسی را به خود نزدیکتر و مهربانتر از او ببینیم،حتی اگر آن کس شفیع حبیب،محمّد بن عبد اللّه(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم) باشد،از این رو که او راهی است به سوی خدا،و نزدیکترین وسیله به سوی او و نزدیکترین شفیعان و واسطه هاست.

همانا خداوند گفتگوی آن دو را شنید،پس چرا ما او را در درونهای خود به مراقبت نبینیم،و چرا در گفتگوی خود با ژرف کاوان به ژرفا نرویم؟چرا دشواریهای خود را با او در میان نگذاریم؟آیا او پروردگار ما و بهترین پرورندۀ ما نیست؟پس چرا ما بهترین بندگان او نشویم؟!امام حسین(علیه السلام)در دعای معروف خود گوید:

«مرا بجز خود به دیگری متوکّل مکن.پروردگارا مرا به که پشتگرم می کنی؟به خویشاوندی نزدیک که از من می گسلد یا به شخصی دور که با من

ص :159

ترشرویی می کند یا به کسانی که برای من مستضعف و خود ناتوان اند،در حالی که تو پروردگار و دارندۀ منی،غربت و تنهایی خود را به تو شکوه آرم،و دوری از خانۀ خود را با تو در میان گذارم،و سستی خود را در برابر آن کس که کارم را به اختیار او گذاشتی به تو شکایت دارم» (1) « إِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ -همانا خدا شنواست،» به ظاهر کلام و سخن آشکار احاطه دارد.

« بَصِیرٌ -بیناست،» علم او به آنچه در درون سینه ها پوشیده است نفوذ می کند و راه می یابد(و از نهانخانۀ دلها آگاه است)، این آیه تصویری از مقام و مرتبۀ زن را در اسلام منعکس می کند،و نشان می دهد که زن در رابطۀ خود با رهبری مکتبی همسان و در یک حدّ است،دربارۀ حقوق خود با او مجادله می کند،و از مشکلات خود نزد او شکایت می کند، /15 و در قضایا و موضوعهای مختلف با او به گفتگو می پردازد،سخن رهبری را می شنود و خود اظهار رأی و نظر می کند،از دیدگاه این زن رهبر مکلّف است و صاحب حقوقی است و تکالیف و واجباتی شخصی نیز دارد،همچنین به نظر این زن،رهبر جزئی از امّت است،کار اسلام و مسلمانان برای او اهمیّت دارد و پیشرفت و عقب ماندگی و پیروزی و شکست در او انعکاس می یابد.و این پیامبر رهبر به این عنوان که خوله زنی است مانع آن نمی شود که وی به مسئلۀ ظهار بپردازد و آن را عنوان کند،بلکه با وجود اصرار و پافشاری آن زن،وی را با سعۀ صدر و چهره ای گشاده می پذیرد،در حالی که وی می خواهد در برابر مشکلی که برای هر مرد و زن مسلمان مهم است و با نظام اجتماعی خانواده پیوستگی دارد،بایستد.این زن بدین خصلت خو گرفته است،هم چنان که دیگر زنان و مردان عهد اوّل خو گرفته اند که آزادی خود را در رویارویی با آنچه خطا می بینند بکار برند و تجربه کنند.روایت شده که عمر بن

ص :160


1- 4) -المنتخب الحسینی،ص 916.

خطّاب در هنگام خلافت خود سوار بر دراز گوش،در حالی که مردم همراهش بودند بر همین زن گذشت.این زن دیری او را نگهداشت و او را پند داد و گفت:ای عمر!تو پیش از این عمیر(عمر کوچک)خوانده می شدی،سپس به تو عمر گفتند، سپس امیر مؤمنانت خواندند،ای عمر!از خدا بپرهیز چونان کسی که بر مرگ یقین دارد و از فوت شدن فرصت بیمناک است،و هر کس به حساب یقین دارد از عذاب می ترسد. (1)

[2]

قرآن در آغاز مشکل ظهار را بررسی می کند و به نفی تصوّرات جاهلیّت می پردازد که زن به محض آنکه شوهرش به وی بگوید(تو بر من مانند پشت مادرم هستی)مادر او می شود،و این نفی کردن از دو زاویه و دو دیدگاه است:

اوّل:از زاویه و دیدگاه واقعیّت.مادری صفتی اعتباری نیست که دادن آن مانند عقود به گفتار و کلام ممکن باشد.مادری مانند مال نیست که بتوانی آن را به صورت بخشش یا فروش یا وراثت به دیگری بدهی و مال او شود،بلکه صفتی است تکوینی طبیعی که پیوند دو شخص،یکی مادر و دیگری فرزند بدان تعبیر می شود.

« اَلَّذِینَ یُظٰاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسٰائِهِمْ مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلاَّ اللاّٰئِی وَلَدْنَهُمْ -از میان شما کسانی که زنانشان را ظهار می کنند بدانند که زنانشان مادرشان نشوند،مادرانشان فقط زنانی هستند که آنها را زاییده اند،» /15 دوم:از زاویه و دیدگاه شرعی،شرع بر پایه واقعیّتها استوار شده است،و همسری مرد با مادر حقیقی خود شرعا حرام است،ولی زوجه چنین نیست،پس به صرف ظهار بر شوهر خود حرام نمی شود،از این رو پروردگار ما نظر مردم دورۀ جاهلی را چنین توصیف می کند که در پیشگاه عقل پذیرفته نیست و بیگمان باطل

ص :161


1- 5) -القرطبی،ج 17،ص 249.

است:

« وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ -و آنان سخنی«منکر»(و ناپسند عقل)می گویند،» و«منکر»خلاف معروف است که عقل آن را می شناسد.

« وَ زُوراً -و دروغ(و باطل)،» و«زور»همان گفتۀ باطل و حکمی است که به حقّ و واقعیّت مستند نباشد،خداوند گوید:« وَ الَّذِینَ لاٰ یَشْهَدُونَ الزُّورَ (1) -آنان که گواهی دروغ نمی دهند»«شهادة الزّور»یعنی گواهی دروغ.

« وَ إِنَّ اللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ -و خدا از گناهان در گذرنده است و آمرزنده است.» خدا از منکر در می گذرد و آن را عفو می کند و دروغ و باطل را از کسی که توبه کند و پس از جاهلیّت به اسلام عمل کند می آمرزد،زیرا او آنچه را پیش از آن می پنداشته نابود کرده است،در این صورت ظهار،چنان که اهل جاهلیّت گمان می پندارند پس از وقوع بدون رجوع نیست.آری،این رسم جاهلیّت زشت و ناهنجاری است که جز بر باطل استوار نبوده و جز به خوار کردن و در هم شکستن انسان نمی انجامیده،امّا دین خدا بواقع بر حق استوار است و هدفش جز خیر انسان و رحمت و هدایت او نیست.

و از آنجا که این دو صفت از آن خداست در نفس ما بذر امید و آرزومندی می کارد و شک نیست که نزول این آیه(مشعر بر دو صفت الهی:عفو و آمرزش) بدان روز اثر مثبت گسترده و ژرف خود را در میان مردمی بسیار و زندگی اجتماعی و خانوادگی آنان نهاد،زیرا اسلام یکی از غل و زنجیرهای دوران جاهلیّت را که بر گردن آنان بود و از تباهی و اسارت حاصل از آن شکایت می کردند،از گردن آنان برداشت،و بویژه آن زنان ناتوان که /15 بر اثر ظهار سرگردان و مقیّد و در بند می شدند،

ص :162


1- 6) -الفرقان72/.

بدین معنی که مرد از جهت خود مجاز بود که مزاوجت کند و هیچ مانعی او را از این کار بازنمی داشت،بر زن ظهار شده واجب بود که هم چنان بماند و همسر مردی دیگر نشود و در دوزخی زندگی را بسر آرد.

از این آیه می توان دریافت که ظهار دو مفسده دارد:یکی از آن دو همان است که قرآن از آن به عنوان«منکر»و کار ناشایست نام برده و دیگری را«زور» یعنی باطل و دروغ خوانده است که از لحاظ عملی گناهی است که خانواده را نابود می کند،و ستم بر خود و زن و فرزندان اوست،و از لحاظ معنوی افترا بر خدا و باطل شمرده می شود زیرا قانونگذاری و وضع قاعده ای بدون حجّت و دلیلی از جانب خداست.

[3]

و اکنون:ببینیم ظهار چیست،و راه حلّ کدام است؟ ظهار آن است که شوهر به زنش می گوید تو بر من مانند پشت مادرم هستی، و با این عبارت قصد ظهار می کند.و این ظهار واقع نمی شود مگر با فراهم آمدن شروطی که مهمترین آنها از جانب مظاهر(مرد ظهار کننده)این است که بالغ عاقل مختار قاصد باشد،پس از دیوانه و کودک،و مست،و آن که به شوخی چنین گوید،و آن که در حال خشم باشد ظهار واقع نمی شود.و اما شروط از نظر زوجۀ مظاهر(زن ظهار شونده)پاک بودن او از حیض و نفاس است،و نیز باید در زمان این پاکیزگی با شوهر هم آغوشی نکرده باشد(در طهر غیر مواقعه باشد)و نیز ظهار باید با حضور دو شاهد عادل باشد که صیغه و عبارت ظهار را بشنوند. (1) در حدیث منقول از حمران،از امام باقر(علیه السلام)چنین آمده است که گفت:«ظهار بر اثر سوگند، و برای زیان رساندن(اضرار)،و در حال خشم واقع نمی شود،و جز در زمان پاکیزگی زن بدون هم آغوشی و نیز گواهی دو گواه مسلمان صورت نمی گیرد»، (2) و از زراره از آن حضرت(علیه السلام)روایت شده که در حدیثی از حضرتش پرسید:

ص :163


1- 7) -رجوع کنید به شرایع الاسلام،کتاب الظّهار.
2- 8) -وسائل،ج 15،ص 509.

ظهار چگونه است؟گفت:«مرد به زن خود در حالی که وی پاکیزه است و هم آغوشی نکرده گوید:تو بر من حرامی مانند پشت مادرم،و از این عبارت اراده و قصد ظهار می کند»، (1) و از زراره از آن حضرت(علیه السلام)نقل شده که گفت:

«طلاق بدون ارادۀ طلاق و ظهار بدون ارادۀ ظهار واقع نمی شود». (2)

این سختگیری از طرف اسلام در لزوم و وجوب این شرطها،ظهار شرعی را نادر می سازد،و اگر این کیفیّت بر چیزی دلالت داشته باشد همانا شدّت علاقۀ اسلام را نسبت به سلامت خانواده تأکید می کند که برای الفت دادن و گردهم آوردن افراد آن و پیوند دادن آنان به یکدیگر می کوشد تا خانواده بتواند نقش تمدن آفرین خود را در سازندگی و پیشرفت ایفا کند.هم چنان که اسلام راه حلی قانونمندانه و عملی و شفا بخش برای مشکل ظهار وضع می کند،پس از یک سو قانونمندی جاهلیّت(حرمت و تعلیق ابدی)را بدان نمی دهد و آن را واقع نمی شمارد مگر آن که شروط شرعی پیش گفته تکمیل شود،و ظهار کننده می تواند در قرار خود تجدید نظر کند و اگر بخواهد با زن خود رجوع کند.سپس عقوبتها و پیامدهایی هشیار دهنده وضع می کند که توجّه بدانها کافی است تا انسان مؤمن به ورطۀ ظهار نیفتد،و اگر بدان ورطه افتاد دیگر بار بدان دچار نمی شود و کار او هشدار و اندرزی برای دیگران خواهد بود.

« وَ الَّذِینَ یُظٰاهِرُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ -آنهایی که زنانشان را ظهار می کنند،» ظهاری مشروع،که این ظهار تمام پیوندها را و آن هم برای همیشه قطع نمی کند،بلکه از لحاظ عملی در رابطه جنسی مستقیم اثر می گذارد،و به تعبیر روایات،مانع هم آغوشی(تماسّ)می شود تا کفّاره ادا گردد و پیامد و عقوبت شرعی چشیده شود،حتی بیشتر فقها انواع دیگر تمتّع را که در سطحی پایینتر از هم آغوشی

ص :164


1- 9) -همان مرجع.
2- 10) -همان مرجع،ص 510-در این مورد شروطی مفصل در کتابهای فقه استدلالی آمده است،بدانها رجوع کنید.

است مانند بوسیدن و انواع شوخی را جایز شمرده اند،پس ظهار کمتر از طلاق جدایی می افکند،زیرا با ظهار تنها،زن از شوهرش جدا نمی شود و عدّه نگاه نمی دارد.و این موضعگیری اسلام،بر خلاف حکم جاهلی در این موضوع،حلّ مسئله را آسان و مشکل را سبک می کند. (1)

مرد ظهار کننده بین قطع رابطۀ همسری با طلاق مشروع و رجوع به همسر خود اختیار دارد.و حاکم شرع حق دارد،در صورتی که زن ظهار شده به قصد بازداشتن شوهر از ادامۀ حالت تعلیق،به او شکایت کند،بر شوهر سخت بگیرد تا یکی از دو حال طلاق یا رجوع را اختیار کند.

قرآن،در این موضوع اختیار اوّل(یعنی طلاق)را ذکر نکرده،امّا گوید:

امّا احتمال دوم آن است که فخر رازی اختیار کرده و ابتدا تمهیدی برای آن پرداخته و از غرّاء حکایت کرده که گفت:در زبان عربی فرقی نیست که بگویند:یعودون لما قالوا،و الی ما قالوا و فیما قالوا،ابو علی فارسی گوید:کلمۀ الی و لام بجای یکدیگر می آیند،و مانند گفتۀ خداوند:« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا (2) - «سپاس خدایی را که ما را بدین راه رهبری کرده»و گوید:« فَاهْدُوهُمْ إِلیٰ صِرٰاطِ الْجَحِیمِ (3) -پس آنان را به راه جهنّم راه بنمایید»و خدای تعالی گفت:« وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ (4) -و به نوح وحی رسید»و گفت:« بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحیٰ لَهٰا (5) -که خدا به آن چنین وحی کند».

سپس گوید:اهل این زبان گویند:رواست که گفته شود:عاد لما فعل بدانچه کرد بازگشت،یعنی دیگر بار همان کار را کرد،و رواست که گفته شود عاد لما فعل-از آنچه کرد بازگشت،یعنی آنچه کرده بود نقض کرد.و این سخن

ص :165


1- 11) -مراجعه کنید به«وسائل الفقهاء»ذیل همین موضوع.
2- 12) -الاعراف43/.
3- 13) -الصّافات37/.
4- 14) -هود11/.
5- 15) -الزلزلة5/.

معقول و خردپسند است،زیرا کسی که کاری بکند و دیگر بار بخواهد نظیر آن را انجام دهد،ناگزیر نیز به همان ماهیّت برمی گردد،و نیز کسی که کاری بکند و بخواهد آن را ابطال کند بدان کار بازمی گردد زیرا تصرّف در چیزی به نابود کردن آن ممکن نیست مگر با بازگشت بدان. (1)

« فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّٰا -پیش از آن که با یکدیگر تماس یابند،باید بنده ای را آزاد کنند،» « ثُمَّ یَعُودُونَ لِمٰا قٰالُوا -آن گاه به آنچه گفته اند برمی گردند،» یعنی بدان زناشویی که در صیغۀ عقد همسری خود گفته اند برمی گردند یا به ظهار برمی گردند به قصد آن که آن را نقض و چاره کنند،و این یا آن وجه یکسان است زیرا معنی یکی است که همان ارادۀ هم آغوشی ای باشد که با ظهار بر خود حرام کرده اند.ولی یک سؤال باقی می ماند:چگونه این معنی را از این کلمه (یعودون)استفاده و استنباط کرده اند؟ قرطبی به احتمال اوّل چنین پاسخ می دهد:تحقیق این سخن آن است که عزم گفتاری است نفسانی و درونی،و این مرد سخنی گفت که مقتضی حلال کردن بود و همان نکاح است و نیز سخنی دیگر گفت که مقتضی حرام کردن شد و همان ظهار است،سپس بدانچه گفته بود که همان حلال کردن باشد برگشت،و صحیح نیست که(در این برگشتن)عقدی دیگر را ابتدائا منعقد کند زیرا عقد نخستین هم چنان باقی است،پس مطلبی دیگر نمی ماند جز این که براستی این سخن(یعنی صیغۀ ظهار)بیان عزمی است مخالف با چیزی که در واقع بدان عقیده دارد و در ضمیر خویش سخنی از ظهار گفته که آن را بدین عبارت خود خبر داده است:تو بر من مانند پشت مادرم هستی(و در واقع بنا خواست عقل و دل خود صیغه ای جاری کرده)و حال که چنین شده کفّاره می دهد و به زن خود رجوع می کند. (2)

ص :166


1- 16) -الرّازی،تفسیر،ج 29،ص 209.
2- 17) -تفسیر قرطبی،ج 17،ص 281.

شاید قرآن از نام بردن از اختیار طلاق از آن نظر روی برگردانده و نامی از آن به میان نیاورده که بر ترجیح رجوع تأکید دارد که در روند حمایت از خانواده درمی آید،و بازگشت به هم آغوشی و معاشرت جنسی جایز نیست مگر با دادن کفّاره و این شرطی است که جزای پناه بردن به عادت ظهار را به انسان می چشاند.

از حکمت خداوند و دقّت قانونگذاری او این است که دادن کفّاره را به عنوان چاره ای برای مشکل ظهار قرار داده و واجب کرده است و این چاره به نوبۀ خود علاج مشکلی دیگر است که همانا موضوع بندگی یا مسئله فقر و بینوایی است، زیرا به عنوان حکم نخستین مقدّم بر دیگر وجوه بر مرد ظهار کننده واجب ساخته که بعد از پشیمانی از ظهار و پیش از هم آغوشی با همسرش بنده ای را آزاد کند،و این امر شهوت جنسی را به عنوان انگیزۀ نیرومندی برای انسان به سوی انجام دادن خیرات می راند.اهتمام و توجّه شایان اسلام به حلّ مشکل بندگی در بسیاری از موضعگیریها و احکام آن،گاه به صورت تکلیفی واجب و گاه به صورت امری اختیاری ترجیحی ملاحظه می شود.

شاید کسی بگوید:چرا این عقوبت سنگین در جزای وضعی که در کلماتی اندک(یعنی صیغۀ ظهار)خلاصه می شود واجب آمده است؟ولی باید بدانیم که پیوند زناشویی امری سست و سبک نیست،بلکه امری است مهمّ و واجب است که اسلام آن را با دیواری احاطه کند که خواهشها و تمایلات و حالات زودگذر آن را از هم نشکافد،زیرا خانواده محور اجتماع،و مدرسۀ نسلهای در حال رشد آینده است و تجربۀ تمدن آفرین امّت در آن تمرکز و تبلور می یابد،پس روا نیست که به حریم و حرمت آن تجاوز شود و به خاطر شهوتها و تأثیرپذیریهای زودگذر تباه و ویران گردد.

« ذٰلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ -این پندی است که به شما می دهند.» این دستور بیگمان مانع و سپری است در برابر تهدید موجودیّت خانواده،و توسّل به عادتها و ارزشهای جاهلیّت،اما سپر مهمتر و آن مانعی که دین آن را در نفوس پیروان خود پرورش می دهد و در نظام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بدان

ص :167

اعتماد می کند،همان پرهیزگاری خدا و بیم از اوست که بر /15 پایۀ ایمان به خدا و احساس درونی مراقبت همیشگی و دقیق او بر اعمال ما استوار است.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و خدا به کارهایی که می کنید آگاه است.» یعنی نه فقط ظاهر را می داند بلکه از باطن،مانند نیّتها و انگیزه های پنهانی انسان نیز آگاه است.در قرآن بیشتر جایها،پس از بیان حدّ یا قانون یا نظامی به مراقبت خداوند اشاره می شود تا راه هر گونه انحراف و سرپیچی و گریز از مسئولیّت را ببندد،زیرا انسان هر چند بتواند در برابر دیگران(جامعه،و حاکم شرع)بدین وسایل متوسّل شود،در برابر خدا راهی برای گریز نمی یابد،چه خدا حتی بیش از شخص او از حالش آگاه است.

در اینجا شایسته است یادآوری کنیم در صورتی که مرد پس از ظهار ارادۀ طلاق کند،پرداخت کفّاره ساقط می شود.شاید کسی بخواهد این طلاق را برای گریز از پرداخت کفّارۀ واجب بر خود وسیله قرار دهد و سپس به زن خود رجوع کند، ولی در چنین حالی کفّاره از گردن او ساقط نمی شود،و خداوند بر حذر داشته است که کسی در برابر شریعت و قانون او بدین حیله متوسّل شود.از یزید الکناسی نقل شده که گفت:«از ابو جعفر(ع)دربارۀ مردی که زن خود را ظهار می کند و سپس او را طلاقی قطعی می دهد سؤال کردم،گفت:«اگر زن را طلاقی قطعی دهد،ظهار باطل می شود و طلاق ظهار را از میان می برد.گفتم:آیا مرد حق دارد به زن رجوع کند؟گفت:آری،وی زن اوست،پس اگر مرد بدو رجوع کند آنچه بر ظهار کننده پیش از آنکه با یکدیگر تماس حاصل کنند واجب است بر آن مرد واجب می شود». (1)

آری،اگر زن را بواقع طلاق دهد،یا زن پس از گذراندن عدّه با دیگری تزویج کند و آن گاه این شخص نیز او را طلاق دهد،مرد نخستین حق دارد بدون

ص :168


1- 18) -الوسائل،ج 5،ص 518 که کافی آن را در فروع خود،ج 2،ص 192 نقل کرده،من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 173،تهذیب الاحکام،ج 2،ص 254.

کفّاره به آن زن رجوع کند زیرا در این صورت قصد بکار بردن حیله منتفی است.امام صادق(ع)گفت:«اگر ظهار کننده برای ساقط کردن کفّاره از خود،زن(ظهار شده)را طلاق دهد و سپس به وی رجوع کند و بخواهد با او هم آغوشی کند، پرداخت کفّاره هم چنان لازم است،ولی اگر وی را طلاق گوید و نیّتی از این قبیل نداشته باشد،اشکالی ندارد که به وی رجوع کند و کفّاره ای نیز بر او نیست». (1)

ما از این آیه آگاهی دیگری را نیز الهام می گیریم و درمی یابیم که خداوند از قانونگذاری و تشریعی مناسب با این پدیده بخوبی آگاه است،و در عین پرداختن به ظهار و چاره جویی آن آزاد کردن بنده ای را واجب می سازد،پس بیگمان این درمان برای حلّ چنین مشکلی مناسب بوده است،زیرا ذات او از دامنۀ خطر ظهار بخوبی آگاه است،خطرهایی که موجودیّت خانواده را نابود می کند و آن را از هم می گسلد،و مفاسد فردی و اجتماعی و مدنی که در پی آن می آید و آن زن انصاری (خوله)به گوشه ای از آن مفاسد اشاره کرده است،بدانگاه که به حضرت رسول(ص)عرض می کند:«من فرزندانی صغیر دارم اگر آنان را بدو واگذارم تباه و فاسد شوند و اگر با خود نگاهدارم گرسنه مانند،» (2) زیرا پدر در صورت داشتن توانایی مالی قوت و غذای آنان را می دهد امّا فاقد توانایی کافی برای تربیت آنهاست،و مادر بر عکس این است.

در این آیه ملاحظه ای دیگر نیز می یابیم و آن این است که خداوند برای ظهار از جانب زن اعتباری قایل نشده و زن را«ظهار شده»تلقّی کرده و گفته است « اَلَّذِینَ... یعنی مردان،زیرا زن به انفعال نزدیکتر است و زودتر تحت تأثیر عامل عاطفه قرار می گیرد.از سکونی مروی است که امیر المؤمنین(ع)گفت:«اگر زن بگوید شوهرم بر من مانند پشت مادرم هست،کفّاره ای بر آن دو نباشد» (3) و این روایت افزون بر ظاهر آیه تأکید می کند که آنچه بر ظهار مترتّب شده(کفّاره،و

ص :169


1- 19) -الوسائل،ص 519،که در فروع الکافی،ج 2،ص 2 نقل شده.
2- 20) -التفسیر الکبیر،ج 29،ص 249.
3- 21) -الوسائل،ج 5،ص 534.

خودداری از هم آغوشی مگر پس از پرداخت آن)فقط عقوبتی است که شرع برای این قضیه مقرر داشته و از باب به رسمیّت شناختن و نیک شمردن این عادت نیست.

[4]

« فَمَنْ لَمْ یَجِدْ -امّا کسی که نیابد» بنده ای را که آزادش کند،یا به سبب نداشتن بهای او یا به سبب آن که اساسا بنده ای موجود نباشد..« فَصِیٰامُ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ -پس دو ماه روزۀ پی در پی».

دو ماه پیوستۀ پی در پی بی گسستگی مگر به سببی مشروع،و اگر این دو ماه یک روز از یکدیگر جدا شوند و فاصله در میانشان افتد بر مرد واجب است که /15 تمام این روزه داری را تکرار کند تا ماه دوم بی کم و کاست و لو یک روز به ماه اول پیوندد، (1) و عقوبت نفسانی آمیزش جنسی نیز با حدود و شروط خود(در طول این دو ماه)هم چنان باقی می ماند.

« مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسّٰا -پیش از آن که با یکدیگر تماسّ یابند» و اگر مرد این حد را بشکند هم کفّارۀ ظهار و هم کفّارۀ شکستن حدّ(دو کفّاره)بر او واجب می آید.از زراره و چند راوی دیگر،از ابی بصیر،از ابی عبد اللّه الصادق(ع)روایت شده که گفت:«اگر دیگر بار،پیش از آن کفّاره را بتمامی داده باشد،هم آغوشی کند کفّاره ای دیگر بر عهدۀ اوست،و در این امر اختلافی نیست». (2)

هدف کفّارۀ روزۀ دو ماهۀ پی در پی تربیت نفس مرد ظهار کننده و مجازات او از لحاظ نفسانی است نه مجازات مالی چنان که در مورد آزاد کردن بنده مراد است.و این همه برای آن است که خداوند احترام و نگهداشت خانواده را بر بندگان خود واجب سازد و ارزش و پایگاه زن شریک زندگی و حرمت وی را به

ص :170


1- 22) -شرائع الاسلام،ص 256.
2- 23) -همانجا.

آنان بیاموزد و بشناساند.

« فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ -و آن که نتواند» به سبب و عذری مشروع روزه بگیرد.

« فَإِطْعٰامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً -پس شصت تن مسکین را طعام دهد» در اینجا رابطه ای استوار و ژرف میان دو ماه روزه داری پی در پی(60 روز) با اطعام شصت مسکین وجود دارد،آنجا گرسنگی کشیدن است و اینجا سیر کردن،و مهمترین هدفهای روزه داری آن است که انسان مؤمن حال بیچارگان و نیازمندان و گرسنگان پیرامون خود را به گونه ای عملی احساس کند،پس اگر نتواند از طریق روزه در گرسنگی کشیدن با ایشان برابر شود با سیر کردن آنها از راه اطعام با آنان یکسان گردد،در ازای هر روز روزه داشتن مسکینی /15 را بر سر سفره خود غذا دهد یا به اندازۀ یک مدّ بدو طعام دهد که خود هر چه خواهد کند.

گر چه ظاهر امر در این کفّاره ها آن است که انسان را عملا از افتادن به گرداب ظهار بازمی دارد و خانواده را حمایت می کند و هر کس را بر آن می دارد که ارزش خانواده و ضرورت نگهداری آن را در پیشگاه خداوند احساس کند و دریابد، امّا اندرز والاتر و غایت این کفّاره ها همانا ایمان به خدا و پیامبر است.

« ذٰلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ -و این بدان سبب است که به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید.» از آن رو که ایمان راه حلّ اساسی مشکل ظهار و هر مشکل دیگر است،و مؤمن تحت تأثیر عواملی دیگر غیر از ایمان و خاستگاهی جز ارزشها و اعتبارات آن، همچون جاهلیّت و خودخواهی و انتقامجویی گرفتار ظهار می شود پس ناگزیر است که با دادن کفّاره از این ورطه بازگردد.امّا سؤال این است:چگونه دادن کفّاره انسان را به ایمان می کشاند؟ و پاسخ این است که:ایمان روحی است در دل که ممارست و تمرین عملی آن را رشد و پرورش می دهد،پس هر چه مسلمان خشنودی خدا را بیشتر بجوید خداوند هدایت و ایمان او را می افزاید و هر چه کار دشوارتر و اخلاص پاکتر باشد

ص :171

رشد و نموّ ایمان بیشتر و هدایت و بینایی دل روشن تر خواهد بود،و شک نیست که آزاد کردن بنده ای(با صرف هزینۀ کلان)و روزه داری دو ماه پی در پی(با دشواری بسیاری که دارد)و اطعام شصت مسکین(با انفاق و برابری کردن با محرومان که در آن است)،تمام اینها ممارستها و تمرینهایی است دشوار که دل مسلمان را با ایمان می آزماید و تزکیه می کند و پاک می سازد.

« وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ -و اینها حدود و مقررات خداست.» که دربارۀ جامعه و روابط خانوادگی وضع شده و کسی حق ندارد از آنها تجاوز کند.

« وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و برای کافران عذابی است دردآور.» خواه کسانی که به خدا و رسالت و حدود او کفر محض آوردند،یا آنان که /15 در عمل کفر می ورزند و به اوامر و نواهی او پایبند نیستند و حدود او را بر پا نمی دارند و مراعات نمی کنند.و با آن که عذاب آخرت مصداق بزرگتر این آیه است،در دنیا نیز کافران را در برمی گیرد،زیرا حدود و مقرّرات خدا برای صلاح و سعادت جامعه وضع و واجب شده و همانهاست که جلو ظلم و فساد را می گیرد و جامعه و خانواده را از گزند آنها حمایت می کند.

این حدود و مقررات(خواه عملی حمایت کننده،یا قانونی مانند نظم و ارزشها)مکمّل یکدیگرند و مسیر جامعه را رسم می کنند و آن را در برابر نقشه ای روشن و معیّن قرار می دهند که اگر بر اساس آن حرکت کند به ایمان و سعادت می رسد و گرنه کارش به انواع عذاب شخصی و اجتماعی و مدنی می کشد،زیرا این نقشه و برنامه است که حقوق مردم را محافظت و از ایشان نگهداری می کند و نظام را در میان آنان به اجرا درمی آورد.و جامعه ای که قانون بر آن فرمان راند و نظام در آن حکمروا باشد جامعه ای است مسلّط و محترم که هر یک از افراد آن کرامت و امنیّت و حرمت خود را احساس می کند و تا وقتی که خود به این حدود تجاوز نکنند هیچکس نمی تواند به آنان تجاوز کند،و بر عکس این جامعه ای است که آشوب بر آن حکمروا و خواست و هوای فرمانده یا رئیس یا پادشاه همان قانون است و آدمی

ص :172

در آن جامعه احساس امنیت نمی کند و کرامت را در نمی یابد.

چنین است که واجب ساختن حدود و مقررات برای تحکیم ارزشهاست نه به خاطر افراد در جامعه،تا حقوق مردم ضایع نشود.

[5-6]

« إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ -کسانی که با خدا و پیامبرش مخالفت می ورزند.» بدین معنی که به عنوان دشمن در برابر خدا و پیامبرش می ایستد و در این مورد(یحادّون)آهن را به کار می برند(یعنی دست به جنگ گرم می زنند).یکی از مفسّران گوید:اصل این کلمه(یحادّون)از حدّ به معنی فاصل است،و معنای آن در این صورت رویارویی به تمام شکلهای خود است که متنازعان و مخالفان هر یک در حدّ و خطّ فاصلی در برابر حریف و دشمن خود می ایستد.و این معنی نزدیکتر به مراد است،زیرا«محاددة»با توجّه به سیاق عبارت،که به حدود خدا اشاره می کند،این است که انسان با حدود الهی مخالفت می ورزد پس برای خود حدودی اعمّ از قانونی و عملی اختیار می کند،همچون کسانی که جاهلیّت و مجموعۀ نظم بشری قدیم یا معاصر را بجای شریعت خدا گرفته و برگزیده اند،و طبیعة /15 ایناند که قصد عناد و انکار و جنگ دارند،پس اینان در پاسخ جبهه گیری و «محاددۀ»خودخواری و اهانتی می بینند که انبوه شده و در نفس فشرده می شود تا به صورت انفجاری درمی آید،« أُولٰئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ -اینان در شمار ذلیل شدگان اند.» (1) « کُبِتُوا کَمٰا کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -ذلیل و خوار می شوند هم چنان که پیشینیانشان خوار شده اند.» از کسانی که با رفتار خود در برابر پروردگار خود و پیامبرانشان راه مخالفت پیموده اند.در المنجد آمده است:کبته لوجهه،یعنی او را به خاک افکند و هلاک کرد و خوار و ذلیل نمود،گویند:کبت اللّٰه العدو،یعنی خداوند دشمن را

ص :173


1- 24) -المجادلة20/.

پست و ذلیل ساخت و با خشم خود براند،و گویند:کبت فلان غیظه فی جوفه، یعنی فلان خشم خود را در درون سینه فرو کوفت و بیرون نیاورد. (1) پس عزّت و کرامت از مخالفت با حدود و مقررات خدا حاصل نمی شود،زیرا این مخالفت جز خواری و پستی در دنیا که حاصل پیروی از نظم و قوانین فاسد و گمراه کننده است و آثار منفی و خشم خدا و جنگ او را در پی دارد،نتیجه ای به بار نمی آورد،و در آخرت موجب عذاب خوار کننده ای از جانب او می شود که به دست بندگان مؤمن خود بر آنان نازل می کند.

این حقیقت خیال و پندار نیست بلکه واقعیتی است که شواهدی در تاریخ و رویدادهای حقیقی دارد و عقل بدانها راه می یابد و آیات روشن آن را تأیید می کند.

« وَ قَدْ أَنْزَلْنٰا آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ -و ما آیاتی روشن فرو فرستادیم.» آیاتی با حجّت رسا و دلالت آشکار،که انسان خردمند را از رویارویی و جبهه گیری در برابر خدا بیم می دهد و او را به ضرورت ایمان به خدا و پیامبرش رهنمایی می کند،پس هر کس از آن آیات اندرز گیرد سود می برد و عزیز می شود و از خوار شدن به وسیلۀ خدا نجات می یابد و گرنه در عذاب و خواری می افتد.

« وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کافران را عذابی است خوار کننده.» ملاحظه می شود که در آیۀ پیشین گفت:«در عذابی دردناک»و این متناسب با عقوبتی است /15 که موضوع آن آیه بود،در حالی که اینجا عذاب را خوار کننده توصیف کرده است،زیرا کسانی که با خدا و پیامبرش مخالفت و مبارزه می کنند به این طریق در صدد کسب عزّت و تسلّطی برای خود و ذلّت برای حق و پیروانش هستند و در عذاب آنها صفتی مناسبتر از اهانت و خواری نیست.

« یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ جَمِیعاً -روزی که خدا همگان را زنده می کند.» برای پاداش اعمالشان،و گفت« جَمِیعاً -همگان را»زیرا بسا که آنان

ص :174


1- 25) -المنجد،مادۀ کبت.

همگی در مخالفت با خداوند و کفر همکاری کرده و به نیرو و شمارۀ خود فریفته شده باشند.

« فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا -و آنان را از کاری که کرده اند آگاه می سازد.» از کارهای بدی که کرده اند به وسیلۀ حسابرسی،و از خلال عذاب زیرا عذاب آخرین صورت حقیقی اعمال آنهاست.هم چنان که خبر دادن خدای تعالی از اعمالشان تأکید می کند که او گواه بر آفریدگان خویش است و حتی از شخص انسان بیشتر بر احوال و رفتار او آگاه و بیناست زیرا انسان در معرض نسیان و فراموشی است.

« أَحْصٰاهُ اللّٰهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ -خدا اعمال آنها را شمار کرده است،هر چند خود از یاد برده اند،و خدا ناظر و شاهد بر هر چیزی است.» در آن هنگام نه تنها راست بودن آیات خدا و خطای کارها و روش آنان در زندگی برایشان معلوم می شود بلکه به علم یقین در می یابند که خداوند شاهد و ناظر هر چیزی است،و بدان موقع که در دنیا آنان را آزاد گذاشته بود هر چه می خواهند در نافرمانی و مخالفت با او بکنند،از سر بی خبری و غفلت او نبوده است« وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا یَعْمَلُ الظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصٰارُ مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لاٰ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (1) -و هرگز مپندار که خدا از کردار ستمکاران غافل است.عذابشان را تا آن روز که چشمها در آن خیره می ماند به تأخیر می افکند.می شتابند،سرها را بالا گرفته اند.

چشم بر هم نمی زنند،و دلهایشان خالی از خرد است.» از آن رو خداوند روز رستاخیز و گواه بودن خود را بر هر چیز در اینجا یادآور شده است که مخالفت ورزیدن با خدا و پیامبرش و انجام کارهای بد در اصل از کفر نسبت به آخرت و پاداش و از اعتقاد /15 به توجیه کارهای ناشایست و گریختن از

ص :175


1- 26) -ابراهیم42/ و 43.

مسئولیتها به سببهای گوناگون سرچشمه می گیرد.پس در آنجا هیچ کس جز عمل خود را که خداوند شماره کرده و بر آن شاهد بوده نمی یابد و نمی تواند آن را از او پنهان دارد یا انکار کند و هیچ شفیع و یاوری او را از آن وضع رهایی نمی بخشد.

در درس آینده آگاه خواهیم شد که چگونه خداوند بدان آیه از نجوا (سخنانی که در نهان انجام می گیرد)مثل می زند و از آن بیم می دهد زیرا خود شاهد هر چیزی است که از آشکار و نهان،و کوچک یا بزرگ.و تا وقتی که انسان دستخوش نسیان و فراموشی است نباید هیچ کسی از وضعی که دارد دچار غرور و فریب شود،چه بسا در آخرت گناهی بر او آشکار شود که خود حساب آن را نمی کرده،و امام زین العابدین(ع)در صحیفۀ سجادیّۀ خود این درس را به ما می دهد،آنجا که گوید:«آه از آن دم که در طومارهای کارهای ناشایست خطایی از من خوانده شود که خود آن را از یاد برده ام و توبه شمار آورده ای،پس گویی:بگیرید او را،و وای بر آن که بگیرندش و عشیره اش نتواند او را برهاند،و قبیله اش او را سودی نرساند».

[سوره المجادلة (58): آیات 7 تا 13]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (7) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ نُهُوا عَنِ اَلنَّجْویٰ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ یَتَنٰاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِیَةِ اَلرَّسُولِ وَ إِذٰا جٰاؤُکَ حَیَّوْکَ بِمٰا لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اَللّٰهُ وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ لَوْ لاٰ یُعَذِّبُنَا اَللّٰهُ بِمٰا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ اَلْمَصِیرُ (8) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَنٰاجَیْتُمْ فَلاٰ تَتَنٰاجَوْا بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِیَةِ اَلرَّسُولِ وَ تَنٰاجَوْا بِالْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (9) إِنَّمَا اَلنَّجْویٰ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ لِیَحْزُنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضٰارِّهِمْ شَیْئاً إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (10) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی اَلْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ إِذٰا قِیلَ اُنْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (11) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَیْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقَةً ذٰلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (12) أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقٰاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (13)

ص :176

معنای واژه ها

8[النّجوی]

:سخن گفتن پنهان،که میان دو تن یا بیشتر می گذرد.

11[انشزوا]

:یعنی پراکنده شوید،و از جایهای خود برخیزید تا دیگری نشیند،از نشز:یعنی بلند کرد و برداشت،و نشاز ممیّز زشت است،و الناشز:زنی که از شوهرش می گریزد و از بودن با او خودداری می کند.

ص :177

در باب نیکی و پرهیزگاری نجوا کنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که دل گواه بودن خدا را بر هر چیز احساس کند و از اندیشۀ بد بپرهیزد،و وسوسه های شیطان را از خود بزداید و در برابر دورویی و نفاق و توطئه بر ضد اسلام و رهبری شرعی خود را مصون و روئین سازد،آیات یادآوری آمده است که دانش خدا را بدانچه در آسمانها و زمین است به ما نشان می دهد و ما را آگاه می کند که همواره در حضور او هستیم،پس هیچ سه کس با هم سخن نگویند و نجوا نکنند مگر آنکه او چهارمین آنهاست،و هیچ پنج کس سخن در گوش نگویند مگر آن که او ششمین آنهاست،و او که شأنش جلیل و شکوهمند است هر جا باشیم با ماست،آن گاه ما را از حسابرسی خود و پاداشش به روز رستاخیز بر حذر می دارد.

شاید این آیه همان محور سورۀ مجادله که حضور و گواهی الهی را یادآور می شود،و این حضور چه مانع و بازدارندۀ بزرگی از نافرمانیها و موجب و برانگیزانندۀ آدمی به سوی فرمانبرداریهاست؟ولی سیاق آیات این قضیّه را بدون قوانینی که گواهی خدا در آنها جلوه گر است رها نمی کند و وا نمی گذارد،چه به ما نشان می دهد چگونه منافقان و دورویان(کسانی که مراقب پروردگارشان نبودند)توطئه کردند،و در باب گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر به نجوا و سخن گفتن در نهان پرداختند و آداب رفتار با پیامبر را مراعات نکردند.سپس قرآن مؤمنان را از نجوا کردن در باب گناه و دشمنی نهی کرده و به آنان فرمان داده است که در باب نیکی و پرهیزگاری نجوا کنند،و به ما یادآور شده که نجوا کار شیطان است،و هدف او از این کار برانگیختن غم و اندوه در دلهای /15 مؤمنان است،کسانی که روند

ص :178

آیه به آنان اطمینان داده که شیطان بیگمان نمی تواند گزندی به ایشان برساند مگر به اذن خدا،و سپس به آنان فرمان داده که بر خدا توکّل کنند،زیرا هدف منافقان از توطئه خود،چنان که پیداست،برتری جستن بر مؤمنان است زیرا روند آیه به کاری بد از بدیهای رفتار آنان اشاره کرده که در گزیدن بالای مجلس و جای خوش کردن در آن نمایانگر است،آن گاه خداوند به مؤمنان فرمان می دهد که در مجالس(برای دیگران)جای گشایند،و به آنان یادآور شده که عزّت در نشستن در جایهای نزدیک به پیامبر نیست بلکه در ایمان و دانش است.

هم چنان که به مزاحمت آنان برای پیامبر با نجوا کردن(و سخن در گوشی گفتن)با او(برای آن که نشان دهند به او نزدیکترند)اشاره کرده و آن گاه به مؤمنان فرمان داده که پیش از نجوا کردن با پیامبر صدقه هایی بپردازند،سپس،بعد از آن که منافقان شناخته شدند این امر را ملغی ساخته و افزون بر این بیمایگی نجوای کسانی دیگر غیر از منافقان را با پیامبر وانموده و بی اهمیتی آن در نظر خود نجوا کنندگان معلوم شده زیرا از تقدیم صدقه هایی پیش از نجوا ترسیده و پروا کرده اند.

شرح آیات:

[7]

همچون دلیلی بر گواه بودن خدا بر هر چیز-حقیقتی که آخرین آیۀ درس پیشین یادآور شده است-این آیه نیز به ما یادآور می شود که خداوند همه جا حضور دارد،و این برای آن است که منافقان و کسانی که مرضی در دلهای خود دارند نپندارند که می توانند توطئه های پنهانی خود را دور از آگاهی و علم خداوند ترتیب دهند و افزون بر این گمان کنند که مکر آنان فراتر از چاره گریهای اوست، هرگز...پس اگر بتوانند در باب گناه و دشمنی و نافرمانی دور از شنود و آگاهی رهبری و جامعه نجوا کنند،همانا خداوند همه چیز را می داند،و مؤمنان را تأیید خواهد کرد و بر ضدّ توطئه ها ایشان را پیروزی می دهد،و بی ایمانی کسی به این حقیقت آن را نفی نمی کند بلکه همگان به روز رستاخیز،آن گاه که خداوند آنان را

ص :179

از آنچه کرده اند آگاه می سازد،به علم یقین خواهند دانست.

پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)و همچنین هر مؤمنی پروردگارش را چنان که حق شناسایی است و می سزد،می شناسد و بدین حقیقت به ژرفی می اندیشد و به خرد و روزی می نگرد.دو دیگر آن که از نجوای دشمنان نمی هراسد بلکه به پروردگار خود توکّل می کند،و مطمئن است که دشمنان بدو گزندی نمی رسانند مگر به اذن خدای عزّ و جلّ،و بیگمان بر رغم توطئه ها چیرگی و غلبه از آن حق است.

« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -آیا ندیده ای که خدا هر چه را در آسمانها و زمین است می داند؟» این پرسش برای تقریر و تثبیت مطلب است و معنی آن این است که:

بیگمان تو باید به علم یقین بدانی،آن گونه که کسی که چیزی را به عین آن می بیند می داند.ولی چگونه این حقیقت را با دانش کسی که چیزی را عینا می بیند، بدانیم؟همانا با نگریستن در آیات و نشانه های خدا در آفریدگان،پس هر چه در آسمانها و زمین است گواهی می دهد که ذات منزه او زندۀ پایدار شاهد حاضر است.

و آیا برای کسی ممکن است که این کائنات را با چنین نظام نیکوی دقیقی بگرداند و تدبیر آن کند و علم و قدرتش بر آن احاطه نداشته باشد؟ « مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ -هیچ سه کس با هم نجوا نکنند مگر آنکه او چهارمین آنهاست و هیچ پنج کس نباشند مگر آنکه او ششمین آنهاست.» تصریح سیاق به عدد سه و پنج،هر چند رواست که اکنون حمل برآوردن مثال شود ولی شک نیست که حقیقتی تاریخی از واقعیّت کار منافقان دارد که بنا به عادت(افراد)جلسات آنان به سه و پنج و هر عدد فردی ختم می شده که امکان رأی گیری در آن آسان باشد.و یکی از مفسّران گوید:در این تعبیر بلاغتی است دلپذیر که عدد را تکرار نکرده و مانند آن را در قرآن می یابیم،ولی قرآن علم خدا را به این شماره محدود و محصور نکرده و گفته است:

« وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا -و نه کمتر

ص :180

از این و نه بیشتر مگر آن که او با آنهاست،هر جا که باشند.» بیرون از حد شماره و زمان و مکان،زیرا ذات سبحان او فراتر از چگونگی و کجایی و چندی است که از صفات مخلوق است.

امام علی(علیه السلام)گفت:«همانا(خداوند)از این بیان ارادۀ چیرگی امینان خود را به قدرتی کرده است که به ایشان بر تمام آفریدگان خود داده،و این که کردار ایشان همان کردار اوست.» (1) /15 و امام صادق(علیه السلام)دربارۀ گفتۀ خدای عزّ و جلّ(در این آیه)گفت:«او یکی است یگانه ذات،جدا از آفریدگان خود،و به این گونه خود را وصف کرده،و بر هر چیزی محیط است به اشراف و احاطه و قدرت،به اندازه وزن ذرّه ای از آنچه در آسمانها و زمین است،و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر،از او پنهان نیست،به احاطه و علم نه به ذات،زیرا جایها محدوده ای است که حدود چهارگانه آن را در بر می گیرد،و اگر این امر به ذات می بود جای گرفتن و احتوای او لازم می آمد.» (2) روایت آمده که یکی از دانایان یهود نزد ابو بکر آمده و به او گفت:تو جانشین پیامبر این امّتی؟گفت:بلی،آن گاه به او گفت:ما در تورات می بینیم که جانشینان پیامبران داناترین فرد امّتهای خود هستند پس دربارۀ خدا مرا خبر ده که در کجاست،آیا در آسمان است یا در زمین؟ابو بکر بدو گفت:او در آسمان بر عرش است،پس آن یهودی گفت:پس می بینم که زمین از او تهی است،و بنا بر این گفته او را می بینم که در جایی هست و در جایی دیگر نیست!ابو بکر به او گفت:

این سخن زندیقان است.از چشمم دور شو و گرنه تو را می کشم،آن گاه امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع)گفت:ای یهودی،من آنچه را پرسیدی دانستم و به آن پاسخ می دهم،ما می گوییم،براستی خداوند جلّ جلاله کجایی را معیّن کرد،پس او را خود کجایی نباشد،و شکوهمندتر و فراتر از آن است که در مکان بگنجد،او در

ص :181


1- 27) -نور الثقلین،ج 5،ص 258.
2- 28) -نور الثقلین،ج 5،ص 258.

هر جای هست بی سایش و همسایگی،از لحاظ دانش بر آنچه در آن است آگاهی دارد به احاطه،و هیچ چیز از آن از تدبیرات متعال او خالی و بیرون نیست،و من به تو آنچه در کتابی از کتابهایتان آمده خبر می دهم که آنچه را من برایت گفتم تأیید و تصدیق می کند،اگر آن را درست شناختی آیا بدان ایمان می آوری؟آن یهودی گفت:

آری،گفت:آیا در یکی از کتابهای خود این مطلب را نیافته اید که موسی به عمران روزی نشسته بود که فرشته ای از خاور نزد او آمد،موسی بدو گفت:از کجا آمده ای؟گفت:از نزد خدا،سپس فرشته ای دیگر نزدش آمد و به موسی گفت:من از زمین فرودین،از نزد خدا به پیش تو آمده ام،آن گاه موسی گفت:منزّه است آن که هیچ جایی از او تهی نیست و به جایی نزدیکتر از دیگر جای نباشد.پس آن یهودی گفت:گواهی می دهم که این همان /15 حق است و تو برای احراز مقام پیامبر خود شایسته تر از کسی هستی که اینک بر آن دست یافته است. (1) و حضرتش(علیه السلام)در حالی که دربارۀ خدا سخن می راند،گوید:«اوّل الدّین معرفته...-سرلوحۀ دین شناختن اوست،و درست شناختن او،باور داشتن او،و درست باور داشتن او،یگانه انگاشتن او،و یگانه انگاشتن او،او را بسزا فرمان بردن،و بسزا فرمان بردن از او،صفتها را از او ستردن،چه هر صفتی گواه است که با موصوف دو تاست و هر موصوف نشان دهد که از صفت جداست،پس هر که پاک خدای را با صفتی هماره داند او را با قرینی پیوسته،و آن را با قرینش پیوندد، دو تایش دانسته،و آن که دو تایش خواند،جزء جزئش داند،و آن که او را جزء جزء داند،او را نداند،و آن که او را نداند،او را در جایی که بدو اشاره شود نشاند،و آن که او را در جایی فراخور اشاره نشاند،محدودش انگارد،و آن که محدودش انگارد،معدودش شمارد.و آن که گوید در کجاست؟در گنجایی چیزیش درآرد، و آن گوید بر کجاست،و دیگر جایها را از او خالی دارد،با هر چیز هست،و

ص :182


1- 29) -نور الثقلین،ج 5،ص 258.

همنشین و قرین آن نیست،و چیزی نیست که از او تهی است.هر چه خواهد پدید آرد،و نیازی به جنبش و وسیلت ندارد.از ازل بیناست و تا به ابد یکتاست، دمسازی نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد که تنهاست». (1)

با این بینشهای ایمانی است که سزاست نامهای خدا را بفهمیم و با آنها کتاب خدا را تفسیر کنیم،و طبیعة گفتۀ او در این آیه(چهارمین آنها،و ششمین آنها،و هر جا باشند با آنهاست)از تصوّرات محدود بشری و فلسفه های گمراه کنندۀ منحرف،و عقاید شرک آمیز به دور است.

« ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -سپس ایشان را در روز قیامت بدانچه کرده اند آگاه می کند.» هیچ چیز و لو به اندازۀ وزن ذرّه ای از او پنهان نیست.

« إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -زیرا خدا بر همه چیز آگاه است.» این آیه متضمّن بر حذر داشتن منافقان و توطئه گران علیه حق در طول تاریخ است، /15 هم چنان که روح پرهیز و پرهیزگاری را در مؤمنان تقویت می کند و پرورش می دهد.

[8]

از آنجا که خداوند از لحاظ دانش بر همه چیز احاطه دارد،بیگمان نمی گذارد نیرنگ کاریهای آنان نقش شوم خود را در مسیر رهنوردی امّت بازی کند،و بیقین به ارادۀ خود و به دست مؤمنان آنها را باطل می سازد و به این یا آن وسیله آنها را فاش و رسوا می کند به نحوی که مؤمنان را بیمی از آن نباشد.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْویٰ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمٰا نُهُوا عَنْهُ -آیا آنها را که از نجوا(سخن گفتن پنهانی)نهی شده بودند ندیدی که کاری را که از آن نهی شده بودند از سر گرفتند؟» به سبب اصرار بر نیرنگ کاریهای شوم خود.و تناجی یا نجوا کردن با یکدیگر سخن گفتنی است آهسته که دیگران آن را نشنوند.نجوا در دین حرام نشده

ص :183


1- 30) -نهج،خ 1،ص 39-40،ترجمۀ دکتر شهیدی،ص 2-3.

است مگر آنکه موضوعها و آثار آن خدای عزّ و جلّ را خوش نیاند و خرسند نسازد،امّا اگر نجوا متضمّن خیر و صلاح باشد آزاد و مباح است،بلکه حتی گاه واجب است،مانند عصر طاغوت،زیرا نگهبان و حافظ برنامه ها و طرحهای مؤمنان،و جانها و امکانات ایشان،بدور از آگاهی و نیرنگ و عکس العملهای طاغوت است.

از این رو خداوند کسانی را که ایمان آورده اند از آن نهی نکرده بلکه آنها را از جهتی از آن نهی کرده که دارای مضامینی بد و ناشایست باشد و در صورتی که مضامین نجوا مثبت و خوب باشد بدان امر کرده است،در حالی که منافقان را از آن رو از نجوا نهی کرده که آن را وسیله ای برای جنگیدن با حق ساخته اند.

« وَ یَتَنٰاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ -و برای گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر با هم نجوا می کنند.» اینجا اشاره ای به سه گونه از گناهان حرام شده است که عبارتند از:

یکم:نافرمانیها و معصیتهایی که انسان در رفتار خود به وسیلۀ آنها با شریعت مخالفت می ورزد،مانند نوشیدن شراب،و خوردن حرام،و دروغ،و نادرستی و آلودن،و نزدیکی جستن با اموال به حکمرانان ستمکار.در توضیح کلمۀ«اثم»باید گفت خدای تعالی گوید:« اِجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ (1) -از گمان فراوان بپرهیزید.زیرا پاره ای از گمانها در حدّ گناه است»اثم یعنی گناه،و گفت:« وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (2) -و هر که خود خطا یا گناهی کند آن گاه بیگناهی را بدان متهم سازد،هر آینه بار تهمت و گناهی آشکار را بر دوش خود کشیده است.» /15 و گفت:

« وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَریٰ إِثْماً عَظِیماً (3) -و هر که به خدا شرک آورد، دروغی ساخته و گناهی بزرگ مرتکب شده است.»،و در المنجد آمده:الإثم، کاری که حلال نیست.

ص :184


1- 31) -الحجرات12/.
2- 32) -النساء112/.
3- 33) -النساء48/.

دوم:تجاوز به حرمتهای جامعه و امّت،چون تجاوز به حقوق و داراییها و ناموسهای مردم.

سوم:نافرمانی از رهبری رسالتی که آن روز در وجود پیامبر اعظم(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)شکل گرفته بود،و این نافرمانیها،با وجود دگرگون شدن مصادیق آن در واقعیّت اجتماعی،هم چنان معصیت و نافرمانی نسبت به پیامبر محسوب می شود،زیرا امتداد طبیعی همان جریان در میان نسلهای امّت است.

این گناهان سه گانه تجاوز به حدود خداوند است،که منافقان آنها را محور نجوا و سخنان پنهانی(و توطئه های)خود قرار داده اند،و این هر سه گناه پی در پی آمده اند،زیرا مجالس توطئه گران-هر جا و هر وقت و با هر هدفی که باشد-از گناه،از قبیله یا قوم یا گروه گرایی و تبار پرستی یا نژادپرستی،از دروغ و افترا،از کوچک شمردن ارزشها بخاطر شخص خود،و برانگیختن حسّاسیّتها سرچشمه می گیرد،و شرهای نهفته از هر یک از اینها رها می شود و به جنب و جوش درمی آید تا به دشمنی و غصب حقوق دیگران و اقدام برای دستیابی و چیرگی و افزونی جویی بر آنان می انجامد،و در این کارها در هم شکستن سنّتها و قوانین عادلانۀ خدا و مخالفت با رهبری شرعی وجود دارد.

براستی که این جلسات شوم همان رحم و زهدان شبکه ها و دامهای حزبی گمراه کننده ای است که برای چیره شدن بر امّت طرحریزی شده،و اگر فقدان احساس مراقبت خدا،و فقدان تقوا و پرهیزگاری از خدا و در نتیجه فقدان انصاف و عدالت نبود،چنین جلساتی که هدف شرکت کنندگان در آنها جز تحقق بخشیدن به خواستها و شهوتهای کم بهایشان نیست،زاده نمی شد و تشکیل نمی یافت.

عمل نجوا کردن همان تأثیر گذاری متقابل در میان منافقان است که یکدیگر را پیش می رانند و /15 به گمراهی و تجاوز به حریم حق می خوانند،و به معنی تشکیل جنبشی پنهانی است که بر مبادی سه گانه ای استوار شده که نجوا شامل آنها می شود.

« وَ إِذٰا جٰاؤُکَ حَیَّوْکَ بِمٰا لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللّٰهُ -و چون نزد تو می آیند به

ص :185

گونه ای تو را سلام می گویند که خدا تو را بدان گونه سلام نگفته است،» زیرا می گفتند:السّام علیکم به معنی سأم:بیزاری و ملال،یعنی:ای پیامبر خدا بزودی تو از پیامبری خود ملول و بیزار خواهی شد،یا«سام»به معنی مرگ نزد یهودیان،و طبیعی است که اگر سلام کننده دور باشد و کسی بر او گمان بد نبرد قصدش از این عبارت که در ظاهر و حرفهایش نزدیک به سلام است روشن نمی شود،جز این که پیامبر نسبت به منافقان و یهودیان هشیار بود و به ایشان به یک کلمه«و علیکم:و بر شما باد»پاسخ می گفت،یعنی همان چیزی را که به سوی من پرتاب کردید به سوی شما بازمی افکنم،و پس از آن وحی آنان را نزد همۀ مسلمانان رسوا و مفتضح کرد تا آنان خود بدانند که خداوند بر هر چیزی آگاه است، و براستی قضایای آشکار همچون قضیۀ آن مجادله و قضایای پنهان همچون نجوای آنان را می داند و از آن آگاهی دارد.تفسیری دیگر نیز از(تحیّت:سلام و شادباش گویی)وجود دارد،و آن این است که آنان پیامبر را بدین کلمات تحیّت می گفتند (انعم صباحاً،و انعم مساءً:صبح بخیر،و شب بخیر)و این تحیّت اهل جاهلیّت بود،در حالی که خداوند به ایشان فرمان داده بود در محضر پیامبر با سلام اسلام به عبارت(السّلام علیکم)تحیّت بگویند.

تفسیری سوم نیز در این مورد کرده اند که آنان به پیامبر به عنوان رهبر امّت سلام نمی کردند،بلکه به صفت و عنوان شخص او سلام می کردند،چنان که می گفتند:(السّلام علیک یا ابا القاسم)،و این تفسیر با مفهوم سیاق آیه مناسبتر است، با آن که تفسیر نخست در متون تاریخی آمده است.از عایشه روایت کرده اند که گفت:«مردمی یهودی نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)آمدند و گفتند:السّام علیک یا ابا القاسم،(مرگ بر تو،ای ابو القاسم)،من گفتم:السّام علیکم و فعل اللّٰه بکم:مرگ بر شما،و خدا با شما چنان کند.»حضرتش(علیه السّلام)گفت:

عایشه!فروگذار،زیرا خداوند دشنام و دشنامگویی را دوست ندارد.»گفتم:ای پیامبر خدا!نمی بینی چه می گویند؟گفت:«و آیا تو نمی بینی که من همان را که

ص :186

گفتند به آنان بازمی گردانم؟ /15 می گویم:و بر شما باد». (1)

پروردگار ما تنها بخش آشکار نفاق و دورویی آنها را رسوا نمی کند بلکه نیّتها و اندیشه های پلید درونیشان را نیز آشکار می سازد و از آنچه در درونشان می گذرد آنها را با خبر می کند.

« وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ لَوْ لاٰ یُعَذِّبُنَا اللّٰهُ بِمٰا نَقُولُ -و در دل خود می گویند:چرا خدا ما را بدانچه می گوییم عذاب نمی کند؟» یعنی اگر پیامبر اکنون راستگو باشد،چرا خدا بخاطر او خشمگین نمی شود؟(و ما را عذاب نمی کند؟)و فرا نرسیدن عذاب را بر خود وسیله ای برای اثبات درستی نقشۀ خود و پافشاری دربارۀ آن قرار می دهند.قرآن این مطلب را ابطال می کند که نرسیدن عذاب بیدرنگ دلیل راستی گفتۀ آنان باشد،تا مؤمنان تحت تأثیر تبلیغات و افکار گمراه کنندۀ آنها قرار نگیرند و تأکید می کند که آنها به مجازات اعمال خود عذابی کافی خواهند دید،ولی پس از این زمان.

« حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ الْمَصِیرُ -جهنم برایشان کافی است.بدان داخل می شوند و این بد سرانجامی است.» آیه به چهار گناه اصلی اشاره می کند که منافقان مرتکب شده اند و عبارت است از:تجاوز از نهی خداوند و بازگشت به نجوا کردن ممنوع،پرداختن به نجوا در باب گناه و نافرمانی از پیامبر،سلام گفتن به عبارت بد و مخالف با حق،افترا بستن بر خدا با این گفته در دل خود که«و گرنه،چرا خدا ما را بدانچه می گوییم عذاب نمی کند؟» [9]

خداوند نجوا(پنهان داشتن سخن)را بر مؤمنان حرام نمی کند،بلکه اشتمال آن را بر واقع و مضامین حرام شده حرام می شمارد،و گر نه نجوا آزاد و مباح است و بلکه گاه مطلوب هم می شود.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا تَنٰاجَیْتُمْ فَلاٰ تَتَنٰاجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ

ص :187


1- 34) القرطبی،ج 17،ص 292.

-ای کسانی که ایمان آورده اید،اگر با یکدیگر نجوا می کنید، در باب گناه و دشمنی و نافرمانی از پیامبر نجوا نکنید،» زیرا این نجوا کردن نجوای منافقان است،و اسلام با این نهی علیه رشد حرکتهای پنهانی مخالف با نظام اسلامی می ایستد.

قرآن مضامین باطل و بد نجوا را حرام می شمارد،و در عین حال اگر قصد نجوایی کنند مردم را به نجوا کردن دربارۀ خیر و صلاح دعوت می کند.

« وَ تَنٰاجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْویٰ -و در باب نیکی و پرهیزگاری نجوا کنید.» «برّ»همان حق و احسان و دیگر مضامین نیکوی پسندیده نزد خداست که با آنها بدو تقرّب می جویند و نقیض اثم:گناه است،خدای تعالی گفت:

« وَ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْویٰ وَ لاٰ تَعٰاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوٰانِ (1) -و در نیکوکاری و پرهیزگاری همکاری کنید و در گناه و تجاوز همکاری نکنید.» هم چنان که پرهیزگاری نقیض تجاوز است،و این از آن روست که تجاوز از فقدان پرهیز از حرام شده های خدا،و بیم از او سرچشمه می گیرد،و مؤمنان ناگزیرند که با آن در اساس شخصیّت خود مخالفت و مقاومت کنند،و این مقاومت با انباشتن پرهیزگاری خدا در نفوس ایشان صورت می گیرد،هم چنان که تجاوز صورتی از تعدّی به حدود خدا در رابطه با جامعه است،و پرهیزگاری همان دعوت کننده و انگیزه بزرگتر برای پایبند بودن به احکام و شرایع و حدود خداست.

اهمیّت نجوا کردن با یکدیگر در میان مؤمنان،در سطح اجتماعی،به عنوان وسیله ای کمکی در انتقاد سازنده،با نصیحت بروز می کند.امام عسکری(علیه السلام)گفت:«کسی که برادر خود را در نهان اندرز دهد او را می آراید و زیبا می کند،و کسی که به وی در آشکار و حضور جمع اندرز دهد،او را زشت می سازد.» (2) و در سطح سیاسی،به عنوان استراتژی مهمّی در رویارویی با

ص :188


1- 35) -المائدة2/.
2- 36) -بحار الانوار،ج 78،ص 374.

ستمگران و سازمانهای طاغوتی اهمیّت می یابد.

قرآن سپس تأکید می کند که ضرورت دارد نجوا کردن با یکدیگر در میان مؤمنان از سیاق تقوا و پرهیزگاری بیرون نرود،و این امری است که با احساس مراقبت قرآن و به یاد آوردن رستاخیز و پاداش تحقق می یابد.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ -از آن خدایی که همگان نزد او(به محشر)گرد آورده می شوید بترسید.» بیگمان احساس گواه بودن خدا و حضور او با نجوا کنندگان است که تنها ضامن دور کردن /15 وسوسه های شیطان از جلسات ویژۀ مؤمنان می شود،این از آن روست که بیشتر عوامل بازدارنده ای که مانع سقوط به درّۀ غیبت گویی و تهمت و تعصّب گروهی علیه گروهی دیگر است در جلسات خلسه و خلوت از بین می رود،در آنجاست که انسان احساس می کند سختی و تکلّف از میان رفته و خود از فشار جامعه رها گشته است،ولی آیا خداوند به آنان نمی نگرد و گفتگوی آنان را نمی شنود؟.آیا فردا آنان را در حضور همگان به حساب نمی گیرد.؟پس آیا نباید از او پرهیز کرد؟ راستی که زیبا و دل انگیز است زندگی گروهی از مؤمنان که چون دو تن از ایشان به نجوا پردازند،برای سفارش کردن نکوکاری و ترسیم طرحی است که خیر به غیر خود برسانند و دیگران را به همکاری نصیحت کنند.

[10]

سیاق آیه برمی گردد به تأکید بر حرام بودن نجوای بد،و قرار داشتن شیطان در پشت آن،و بیان مهمترین هدفهای پلید چنان نجوایی،و ضرورت توکل بر خدا برای مقاومت در برابر آن به قصد باطل کردن اثر منفی آن در نفوس و در واقعیّت اجتماع.

« إِنَّمَا النَّجْویٰ مِنَ الشَّیْطٰانِ -همانا نجوا کردن کار شیطان است.» نخستین و خطرناکترین دشمن انسان مؤمن،و منافقان از آن رو با مضامین بد به نجوا با یکدیگر می پردازند که شیطان به آنان چنان فرمان می دهد،و هر نجوای منفی به انگیزه های شیطانی است،چون هوی و طمع و مصالح مادی،و

ص :189

دوست داشتن پراکندگی میان مؤمنان،و شاید این آیه دلالت می کند بر آن که اصل در نجوا مکروه بودن آن است،زیرا گمانگاه غیبت و تهمت و مرکز توطئه ضد نظام است و از آن رو که شیطان به هنگام نجوا از هر حالت دیگری قویتر است،و از اینجا بهتر است از نجوا دوری شود مگر به وقت نیاز.

« لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا -برای آن که مؤمنان را غمین کند.» مؤمنان وقتی دسته بندیهای سرّی مخالف مبادی و مصالح خود را می بیند،از بیم چیرگی و حکمرانی آیندۀ آنها غمگین می شوند،زیرا آن دسته بندیها شعلۀ اسلام را در میان امّت خاموش می کند. /15 پروردگار ما اندوه مؤمنان را با بخشیدن اطمینانی بیشتر به اراده و مشیّت فعّال و دگرگون کنندۀ خود در مورد آفریدگان،و فراخواندن ایشان به توکّل بر ذات خود،چاره می کند،زیرا امّتی را که به پروردگار خود توکّل کند،توطئه ها درهم نمی شکند.

« وَ لَیْسَ بِضٰارِّهِمْ شَیْئاً إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ -و حال آن که هیچ زیانی به آنها نمی رساند،جز به اذن خدا،» آری،منافقان و دشمنان امّت اسلامی در نهان و دور از آگاهی این امّت توطئه ها علیه آن می چینند،ولی این توطئه ها از دیدگاه علم خداوند پنهان نیست،و از ارادۀ او بزرگتر نیست که بتوانند زیانی به مؤمنان بزنند،مگر پس از آن که خداوند اذنی بر این امر بدهد.ولی کی خداوند چنین اذنی می دهد؟آن گاه که امّت در گردابهای زد و خورد یا دشنامگوییها به یکدیگر و آشفتن کارها غرق شده باشند.امّا خداوند اعمال امّت متّحد جدّی پویای کوشا در راه خدا را تباه نمی سازد و کوششهای چنان امّتی را ضایع نمی کند.و تا وقتی که خداوند از رسالت و اولیاء و بندگان خود دفاع و حمایت می کند هرگز اجازه نمی دهد که نورش خاموش شود.

« وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ -و مؤمنان باید که بر خدا توکّل کنند،» و توکّل تنها به زبان نیست،بلکه اعتماد به خدا و دور کردن زنجیرهای نومیدی و بیم و دودلی از خود و مسلّح شدن به بینشهای حاصل از وحی در کوشش و اجتهاد و خوش بینی و اجرای برنامه های وحی در پویایی،شامل حکمت و تدبیر و

ص :190

خوشخویی و همکاری و پاکدلی است.پس اگر امّت اسلامی پیوسته بدین امور و اصول پایبند باشد همین خصوصیات ضامن شکست و بی اثر گذاشتن تمام توطئه هاست،و در آن صورت امّت با اشاره و ارشاد رهبری رشید خود برای مقاومت و رویارویی با توطئه های شیطانهای جنّ و انس می کوشد.

نوعی دیگر از نجوای منفی نیز وجود دارد که در اسلام نهی شده است،و آن اختصاص به نجوا کردن و سخن در گوشی گفتن مؤمنان با یکدیگر در مجالس دارد،قطع نظر از مضمون آن.اسلام نهی کرده است که /15 دو تن در حضور شخص سوّم نجوا کنند.پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:«هر گاه سه تن بودید،نباید دو تن از شما بی شرکت دادن رفیق سوّم خود نجوا کنند،زیرا این کار او را غمین می کند.» (1) [11]

برای آن که مؤمن احساس کند که خداوند مراقب اوست و بر کار او و همراه او شاهد و ناظر اوست،قرآن آداب خلوت را بدو می آموزد و خاطرنشان می کند، هنگامی که با همسر خود تنهاست(بر او لازم است که وی را ظهار نکند و اگر ظهار کرد بر او واجب است که به عنوان همسر با او نیامیزد مگر پس از پرداخت کفّارۀ ظهار)،و هنگامی که می خواهد به نجوا پردازد و شیطان در دلش وسوسه می انگیزد که نجوای او را به فساد کشاند،و هنگامی که در مجلسی می نشیند، (قرآن بدو می آموزد)که چگونه در جایی فرودین نشیند و ارزشها و اعتبارات اسلامی را رعایت کند، « یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا -ای کسانی که ایمان آورده اید،چون شما را گویند در مجالس جای باز کنید، جای گشایید،» تا جا به اندازۀ امکان حضور دیگران باشد،و فایدۀ مجلس عمومیّت یابد،و همۀ حاضران احساس احترام و اندازه شناسی متقابل کنند.و این کار پیامدی دارد که

ص :191


1- 37) -نور الثقلین،ج 5،ص 262.

گشایش خداوند بر کسانی است که جای گشایند و بدین وسیله نزدیک شوند و به پاداش اجابت امر او نایل آیند.

« یَفْسَحِ اللّٰهُ لَکُمْ وَ إِذٰا قِیلَ انْشُزُوا -تا خدا در کار شما گشایش دهد.و چون گویند که برخیزید،» یعنی برخیزید و راست بایستید،یا برخیزید و مجلس را(که پایان یافته است)ترک کنید.

« فَانْشُزُوا -پس برخیزید،» و اگر این ادب در مورد همۀ مؤمنان عمومیّت دارد،اهمیّت آن نسبت به مؤمنان اهل علم بیشتر است،زیرا ایشان به نزدیک نشینی به رهبری و بالانشینی در مجالس از دیگران سزاوارترند.

« یَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ -خدا آنهایی را که ایمان آورده اند و کسانی را که دانش یافته اند به درجاتی برافرازد.» /15 درجاتی همانند درجات ایمانی و علمی ایشان.

این آیه مقیاسهای برتری مادّی را نفی می کند،هم چنان که پایگاه و زمام رهبری امّت را به صاحبان کفایت و شایستگی حقیقی(مؤمنان عالم)می دهد،نه به صاحبان مال و فرزندان،و این تأکید بر پایگاه مؤمنان و عالمان و این که شایستگی رهبری از آن ایشان است،در برابر گمانهای منافقان و تصوّرات گمراهانۀ آنان دربارۀ رهبری و برتری است،چه آن را برای صاحبان مال و فرزندان و پیروانی پیشتر تصوّر می کردند،و این پندار آنان را به توطئه چینی در برابر رهبری پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)و نقشه کشی برای نافرمانی و گردن کشی بر ضدّ او وا می داشت، تا آنجا که گفتند:چگونه او رهبر ما باشد در حالی که به مال و فرزند از ما فزونتر نیست؟! در پایان این آیه،خداوند به یاد ما می آورد که از هر کاری که انسان می کند آگاه است،تا به بر حذر بودن از معصیت او و پرهیزگاری خود بیفزاییم.

ص :192

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و خدا بدانچه می کنید آگاه است.» قتاده گفت:این آیه در مورد مجالس ذکر نازل شد،بدین معنی که چون (پاره ای مؤمنان)می دیدند کسی به مجلس درآمد به همنشینی خود نزد پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)بخل می ورزیدند(و جا برای تازه وارد نمی گشودند)، از این رو خدای تعالی به آنان فرمود که برای یکدیگر جای باز کنند.و مقاتل بن حیّان گفت:این آیه روز جمعه نازل شد،و آن روز پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و سلّم)در صفّه نشسته بودند،و در آنجا مهمانان بودند و حضرتش اهل بدر را از مهاجران و انصار را گرامی می داشت،پس مردمی از اهل بدر آمدند در حالی که گروهی در نشستن در جایها بر آنان پیشی گرفته(و جایها را پر کرده)بودند،ناگزیر اینان پیرامون پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)ایستادند و گفتند:السّلام علیکم ایّها النبی و رحمة اللّٰه و برکاته:سلام و رحمت خدا و برکات او بر شما باد،ای پیامبر،پس پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)به آنان پاسخ سلام داد،سپس به حاضران شلام گفتند و مجلسیان به آنان جواب دادن.آن گاه بر پای ایستادند و منتظر ماندند که جایی برای آنان گشوده شود،پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم) دانست که سبب بر پا ایستادن آنان چیست،امّا جایی برای آنان باز نشد و این رفتار بر پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گران آمد،از این رو به مهاجران و انصاری که پیرامونش نشسته بودند /15 و جز اهل بدر بودند گفت:ای فلان!بایست،و تو،ای فلان!و هم چنان آنان را به شمارۀ مهاجران و انصار بدری که پیرامونش ایستاده بودند از جای بلند کرد.این امر بر کسانی که ایشان را از جای خود بلند می کرد گران آمد و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)این ناخوشایندی را در چهرۀ آنان خواند، آن گاه منافقان گفتند:آیا شما نیستید که ادّعا می کنید رفیقتان میان مردم به عدالت رفتار می کند؟به خدا سوگند ما ندیدیم که بر این گروه عدالتی کرده باشد.جمعی که به مجلس او دیر آمده و خوش داشتند نزدیک پیامبر خود نشینند،جایهای اینان را گرفتند!...آن گاه به ما ابلاغ شد که پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)گفت:

«خداوند رحمت کند کسی را که برای برادرش جای گشاید»پس از آن مردم

ص :193

برمی خاستند و به شتاب برای برادران خود جای باز می کردند. (1)

در کتاب الاحتجاج طبرسی دربارۀ حسن عسکری(علیه السلام)روایت شده است که:به ابی الحسن علیّ بن محمد عسکری(علیه السلام)خبر رسید که یکی از فقهای پیرو او با یکی از ناصبیان(دشمنان علی،ع)سخن گفته و با برهان خود او را شکست داده و رسواییش را آشکار ساخته است.آن گاه آن فقیه به خدمت علی بن محمد(علیه السلام)آمد در حالی که در بالای مجلس بالشی بزرگ نهاده بودند و حضرتش بیرون از آن بالش بر زمین نشسته بود و جمعی از علویان و بنی هاشم در خدمتش بودند،حضرت آن فقیه را هم چنان بالا و بالاتر آورد تا او را بر آن بالش نشانید و روی بدو کرد.این کار بر آن جماعت اشراف(و سادات)گران آمد.علویان عتاب کردن را به وقتی دیگر گذاشتند،امّا هاشمیان،شیخ و بزرگ آنان گفت:ای پسر رسول خدا!این چنین فردی عام را بر سادات بنی هاشم اعمّ از طالبیان و عبّاسیان ترجیح می دهی؟حضرتش(علیه السلام)گفت:«شما را بر حذر می دارم از این که از کسانی باشید که خدای تعالی گفت:« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتٰابِ یُدْعَوْنَ إِلیٰ کِتٰابِ اللّٰهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّٰی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (2) -آیا آنان را ندیدی که از کتاب بهره ای یافته بودند، چون دعوت شدند تا کتاب خدا دربارۀ آنها حکم کند گروهی از ایشان بازگشتند و روی برتافتند»آیا رضایت می دهید که کتاب خدای عزّ و جلّ داور باشد؟گفتند:

آری،گفت:آیا خدا نمی گوید:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّٰهُ لَکُمْ... -ای کسانی که ایمان آورده اید!چون شما را گویند در مجالس جای باز کنید،جای گشایید تا خدا در کار شما گشایش دهد...تا آنجا که گوید:« وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ -و کسانی را که دانش یافته اند به درجاتی برافرازد»پس به مقامی برای عالم مؤمن راضی

ص :194


1- 38) -فی ظلال،ج 1،ص 19.
2- 39) -آل عمران23/.

نمی شود مگر آن که بر /15 مؤمن غیر عالم بالاتر باشد،هم چنان که برای مؤمن به مقامی راضی شود مگر آن که از مقام غیر مؤمن بالاتر باشد.به من بگویید،خدا گفت:« یَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ -خدا آنهایی را که ایمان آورده اند و کسانی را که دانش یافته اند به درجاتی برافرازد»یا گفت:

خدا کسانی را که شرافت نسب یافته اند درجاتی برافرازد؟و آیا خداوند عزّ و جلّ نگفته است:« هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (1) -آیا آنهایی که اهل دانشند با آنان که بی دانشند،برابرند؟»پس چگونه بر من ناپسند می شمارید که او را به سبب توفیقی که خدا بدو داده است بالا نشانم؟!شکستی که این شخص با برهانهای الهی،که خدا بدو آموخته،به فلان ناصبی داد،بیگمان از هر شرافت نسبی برتر و والاتر است». (2)

[12]

آیات دیگر بار به سخن گفتن دربارۀ نجوا،ولی از دیدگاه و زاویه ای دیگر،باز می گردد و آن نجوا کردن با پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)است،تا مؤمنان به پرداختن صدقه پیش از آن فرمان دهد،و تأکید می کند که این کار برای آنان خیر و پاکیزه تر است.خدای تعالی گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقَةً -ای کسانی که ایمان آورده اید!چون خواهید با پیامبر نجوا کنید پیش از نجوا کردنتان صدقه بدهید.» دسته ای از مسلمانان بودند که برای برتری جویی بر مردم جایهای بالا دست را در مجالس می گرفتند و صدر مجالس نزدیک به پیامبر(ص)را اشغال می کردند و وانمود می کردند که از دیگران به حضرتش نزدیکترند،و به نجوا کردن با او می پرداختند،و عادتا چیزی که سودمند باشد یا اقتضای پنهان گفتن کند به او نمی گفتند و چه بسا که اوقات گرانبهای پیامبر را به گفته های خود دربارۀ امور

ص :195


1- 40) -الزّمر9/.
2- 41) -الاحتجاج،ج 2،ص 455.

پریشان و نامربوط به خود اختصاص می دادند،از این رو خداوند به مسلمانان فرمود که پیش از نجوا کردن صدقه بپردازند.

امّا اصلا چرا این صدقه مقرر شد؟شاید به دلیل حکمتهای آینده در زیر:

1-از آنجا که وقت پیامبر از آن همۀ امّت است و کسی که به تنهایی از آن بهره برد باید مالیاتی به نفع جامعه بپردازد،زیرا تردیدی نیست که پیامبر خود صدقه را به مصرف نمی رساند و صدقه بر او حرام است،بلکه آن را برای رفع محرومیّت محرومان و اصلاح امور مسلمانان بکار می برد.

2-از آنجا که نجوا کنندگان با پیامبر بیشتر از طبقۀ توانگران بودند،برای آنکه نیازمندان احساس غبن نکنند،خداوند پرداخت صدقه را بر توانگران به مصلحت نیازمندان مقرر و واجب ساخت.

3-ضرورت پرداخت صدقه اشاره ای بود به کسانی که با نجوا کردن در اموری که سودی نداشت،یا برای فخر فروشی مزاحم پیامبر می شدند و به ایشان می فهماند که این کار نزد خدا و پیامبر او(ص)پسندیده و طبیعی نیست.و در عمل نیز این حقیقت را به بسیاری اشخاص می فهماند،و قرآن توانست این پدیده را در موارد منفی آن چاره کند.

4-از آنجا که بعضی اشخاص نجوا کردن با پیامبر را در برابر مسلمانان وسیلۀ فخر فروشی بر آنان قرار می دادند و به آنها وانمود می کردند که دارای شخصیتی مهمّ و مقرّب هستند،و این امری بود منفی،حکم صدقه به عنوان علاج و برای پالودن و پاک کردن نفوس از این خویهای بد نازل شد.

« ذٰلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ -این برای شما بهتر و پاکیزه تر است.» خداوند که حکیم است(و همه کارش حکمتی دارد)از طبقۀ نیازمند که توانایی پرداخت صدقه نداشتند غافل نماند.از این رو آنان را معذور داشت و به آنان اجازه داد با پیامبر نجوا کنند،و ایشان را مخاطب ساخت و گفت:

« فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و اگر(برای صدقه)چیزی نیافتید، همانا خدا آمرزنده و مهربان است.»

ص :196

در این آیه اشاره است به این که منظور در دادن صدقه طبقه ثروتمند است، زیرا این افراد قادر به پرداخت صدقه هستند دیدیم که چگونه اینان از نجوا و در گوشی صحبت کردن بازایستادند،و لذا ماهیت آنان و سخنانشان که موجب زحمت و آزار پیامبر و مسلمانان را فراهم می آوردند،برای مسلمانان روشن شد.

امام علی(ع)هم چنان به نجوا کردن خود با پیامبر خدا(ص)ادامه داد، زیرا آنچه با او در میان می گذاشت و بحث می کرد اهمیّت داشت،و به درستی مطالبی که بدانها می پرداخت آگاه بود.ضمنا نجوا کردن با پیامبر ارزش داشت که مؤمن بیش از اینها تقدیم کند و او توانگر و دولتمند نبود،بلکه در آن روز بیش از یک دینار برای این کار نداشت، /15 گویند آن را نیز از یکی از مسلمانان وام گرفت و به ده درهم خرد کرد و تمام آنها را در برابر ده نجوا با پیامبر خدا(ص)تقدیم نمود.تا آنجا که عمر بن خطّاب گفت:«علی(رضی اللّٰه عنه) (1) را سه(مزیّت)است که اگر یکی از آنها مرا می بود از نعمتهای الوان خوشتر می داشتم:همسری او با فاطمه(رضی اللّٰه عنها)، (2) و علمداری او به روز خیبر،و آیه نجوا». (3) و امام علی(ع)گفت:«همانا در کتاب خدا آیه ای است که پیش از من کس بدان عمل نکرده و کسی بعد از من نیز بدان عمل نمی کند:آیۀ نجوا.راستی را که(آن روز) تنها یک دینار داشتم،آن را به ده درهم خرد کردم و در برابر هر نجوایی که با پیامبر(ص)کردم یک درهم به تقدیم رساندم»و گفت:«آن گاه آن آیه را آیۀ دیگری(آیۀ 13)نسخ کرد». (4)

[13]

آن گاه که اشخاص مورد نظر قصدی را که در ورای حکم الهی دایر بر تقدیم صدقه پیش از نجوا وجود داشت فهمیدند،و طبیعة کسانی که با پیامبر(ص)

ص :197


1- 42،43) -این تعبیرات ترضّی که ظاهرا از مفسّر است از مأخذ به طریق نقل به متن راه یافته و به رعایت امانت در ترجمه نیز منعکس شده است.در بعضی تفسیرهای عامّه از جمله کشف الاسرار میبدی،ج 10،ص 21 این قول منسوب به ابن عمر است،در این صورت آوردن تعبیر ترضّی از قول ابن عمر وجهی تواند داشت-م.
2- 44) -تفسیر روح البیان،ج 9،ص 306.
3- 45) -نور الثقلین،ج 5،ص 265.
4-

بسیار نجوا می کردند،و آنان که اینک(پس از نزول آیه)به سبب بخل از نجوا خودداری کردند،و اگر سخنانی که محرمانه با پیامبر(ص)در میان می گذاشتند اهمیّتی می داشت خودداری از نجوا را ترجیح نمی دادند و با دولتمندی خود از تقدیم صدقه ها ترسیدند،خداوند به رحمت و منّت خود حکم این مالیّات را که دلالت بر چاره گری بر پدیده نجوای منفی داشت نسخ کرد.و قرآن سرزنش خود را متوجّه کسانی کرد که از ترس پرداخت صدقه از نجوا کردن خودداری ورزیدند یا نجوا کردند و صدقه ای چنان که خدا به آنان امر کرده بود،ندادند،یا به سبب فقر و کمی مال توانایی بر آن نداشتند:

« أَ أَشْفَقْتُمْ -آیا ترسیدید،(و پروا کردید)؟» گفته اند:اشفاق،بیم از مکروه است،پس معنای آن چنین می شود:آیا بر شما دشوار آمد که پیش از نجوا کردن با پیامبر(ص)صدقه بپردازید؟ « أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوٰاکُمْ صَدَقٰاتٍ -که پیش از نجوا کردنتان صدقه ها بدهید،» /15 و نگفت صدقه(به لفظ مفرد)و این دلالت بر وجود دسته ای از مسلمانان دارد که با پیامبر بسیار نجوا می کردند که مستلزم پرداخت صدقه های بسیار می بود،و از آنجا که خدای تعالی با اصل نجوا کردن مخالف نبود و از ضرورت و حقّانیت آن از جانب مخلصان و پاکدلان،و در پاره ای موارد آن آگاه بود،به کسانی که مالی برای صدقه نمی یافتند رحم کرد و توبۀ کسانی را که از پرداخت آن بیم داشتند نیز پذیرفت.

« فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تٰابَ اللّٰهُ عَلَیْکُمْ -حال که چنان نکرده(و صدقه نداده اید)و خدا نیز توبۀ شما را پذیرفته است،» که دلالت بر تقصیر کسانی دارد که مورد نظر آیه کریم بوده اند.از مصداقهای رحمت و مهربانی در آنجا( فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )و توبه در اینجا(تاب اللّٰه علیکم)نسخ فریضۀ صدقه به هنگام نجواست،و به دنبال آن بازگرداندن و ارجاع مسلمانان به انجام تکالیف واجب نخستین آنان که مهمترین آن واجبات نماز است،

ص :198

به عنوان رمز و مظهری از جنبۀ عبادتی و روحی نزد انسان مؤمن،و زکات به عنوان نشانه و مظهر پذیرفتن بندگی خدا و تعبّد اقتصادی-اجتماعی،و فرمانبرداری از خدا و پیامبر به عنوان مظهر التزام و پیوستگی سیاسی در زندگی.

« فَأَقِیمُوا الصَّلاٰةَ -پس نماز بگزارید.» به تمام معنی،زیرا نماز جز به نحو درست گزارده نمی شود،و گزاردن و بر پا داشتن نماز متضمّن معنی انعکاس و بازتاب آن در رفتار و التزام به ارزشهای آن در دیگر ابعاد زندگی است.

« وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -و زکات بدهید.» برای کفایت نیازمندان،و تقویت اقتصاد جامعه،و بر اثر آن پاک کردن اجتماع از آثار منفی فقر و نیازمندی،و پالودن نفس از پیچیده ترین مشکلات آن که همان خودداری از گذشت مالی است.

« وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ -و از خدا و پیامبرش فرمان برید.» شاید در این آیه اموری در عوض و بدل از مضمونهای بد موجود در نجوای حرام آمده است.پس با نمازگزاری انسان از گناه پاک می شود،و زکات دادن (رابطۀ مثبت با اجتماع)در عوض دشمنی /15 علیه آن است،و فرمانبرداری به جای نافرمانی از پیامبر است.در آن آیه انسان از آن کارها نهی شده و در این یک به کارهایی که نقض کننده آنهاست و فراخوانده شده است،هم چنان که این آیه تفسیری است عملی برای معنی نیکوکار و پرهیزگاری و پرهیز از خدا(اتّقوا اللّٰه)که در آن آیه آمده است.

« وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -و خدا بدانچه می کنید آگاه است.» پس اگر انسان ملتزم به امر الهی باشد خدا بدو ثواب می بخشد و پاداش نیک در دنیا و آخرت می دهد،و گرنه او را مجازات می کند و عذاب می دهد.

[سوره المجادلة (58): آیات 14 تا 22]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مٰا هُمْ مِنْکُمْ وَ لاٰ مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَی اَلْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (15) اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ فَلَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ (16) لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (17) یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَمٰا یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلیٰ شَیْءٍ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْکٰاذِبُونَ (18) اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ اَلشَّیْطٰانُ فَأَنْسٰاهُمْ ذِکْرَ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ حِزْبُ اَلشَّیْطٰانِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ اَلشَّیْطٰانِ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (19) إِنَّ اَلَّذِینَ یُحَادُّونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِکَ فِی اَلْأَذَلِّینَ (20) کَتَبَ اَللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اَللّٰهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (21) لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ اَلْإِیمٰانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولٰئِکَ حِزْبُ اَللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (22)

ص :199

معنای واژه ها

16[جنّة]

:سپر و پرده،و الجنّة:ستره(پوششی)است که از بلیّه و آفت حفظ می کند و اصل آن«ستر»است،و از

ص :200

آن ریشه است مجنّ:یعنی سپر،و جنین را از آن رو جنین نامیده اند که در رحمها مستور و پوشیده است،و همچنین جنّ را به سبب پوشیدگی و استتارش جنّ خوانده اند.

19[استحوذ]

:دست یافت و بر دلهایشان چیره شد،و استحواذ دست یافتن و چیرگی بر چیزی است با مالک شدن و به تیول درآوردن آن،و اصل استحواذ:حاذ، یحوذ،حوذا،فهو مستحوذ است.

اینان حزب خدایند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در سیاق سخن گفتن از منبع ایمان در واقعیّت وجود انسان،و ضرورت احساس دایم او به ناظر بودن خداوند سبحان بر او،می پرسیم:وسیلۀ سنجش و مقیاس درست برای ایمان راستین و پیوستن درست به اجتماع مؤمنان کدام است؟ بسیاری می پندارند که این مقیاس در بکار بردن قشری و ظاهری دین است، و چون کسی نماز گزارد و روزه بگیرد و به حج رود،براستی از اولیاء و دوستداران دین و از حزب رستگار خدا به شمار می آید،در حالی که ما را می سزد که به قرآن حکیم که همان وسیلۀ تمیز و ترازوی سنجش در هر قضیّه ای است،مراجعه کنیم و مقیاسها را از آیات آن برگیریم.در این درس و در بسیاری از آیات و موضوعات تأکید می شود که مهمترین و برجسته ترین محتوا و مقیاس ایمان و پیوستگی حقیقی برای مؤمنان همان دوستداری و تولاّی راستین و عملی نسبت به حزب مؤمنان و رهبری مکتبی آنان است،امّا کسانی که در ظاهر ادّعای ایمان می کنند ولی روابط

ص :201

گرم نفسانی درونی و سیاسی خود را با حزب شیطان(دشمنان رسالت،شامل کافران و مشرکان و منافقان)حفظ می کنند،گر چه سوگندهای غلاظ بخورند و در تظاهر به /15 ایمان و پیوستگی و دوستداری مبالغه کنند و تکلّف نمایند،جز حزب شیطان نیستند،و خداوند آنها را عذاب خواهد کرد،بدون آنکه بتوانند به وسیله ای از عذاب او بگریزند،و با قسم و سوگند خوردن فریبکاری کنند،زیرا از شاهد و ناظر بر هر چیز و به آن آگاه است،او واقعیّت و درون آنها را که متضمّن دوستی با دشمنان خدا و رسالت و دشمنان مؤمنان و رهبری رسالتی است و در پی کسب شرف و عزّتی (برتری و تسلّطی)از این راهند،می داند و می شناسد.پس چگونه آنان در حالی که با این رفتار پلید خود با خدا و پیامبرش مخالفت می ورزند،از مؤمنان راستین باشند؟ یا چگونه به تسلّط و عزّتی نائل شوند که جز از آن خدا و پیامبر او و مؤمنان نیست؟ هرگز...آنان بیقین از مؤمنان نیستند و سرنوشتی جز خواری از پی خواری ندارند.

آری،آن منافقان دو شخصیّتی به دنبال به دست آوردن مناصب و به اعتبار خود ترقّی با مال و پیروان بیشتر می رفتند،ولی به سبب مرضی که در نفوس خود داشتند و از کفایت بی بهره بودند،در صدد برآمدند که عزّت و تسلّط را از راه همکاری با دشمنان امّت اسلام و خودفروشی و کار گزاری برای آنان به دست آورند،و در این راه به تکاپو درآمدند تا شاید همه با هم بر پیامبر پیروز شوند و شعلۀ رسالت را خاموش کنند و به مطامع خود تحقق بخشند و به غرضهای شوم خود برسند.

امّا بر این گروه پوشیده مانده بود که خداوند مسیر هستی را بر پایۀ پیروزی حق نهاده است و این امر را در سنن الهی مقرر کرده و نگاشته و اجرای آن را با اعمال و تنفیذ قدرت خود حتمی ساخته،و عزّت و تسلّط را برای خود و حزبش و شکست و خواری را برای دشمنان خود خواسته و اراده کرده است.

در پایان و سوره بر این روند خداوند مهمترین صفات مؤمنان راستین را که همان حزب رستگار اویند توصیف و تعریف می کند که مهمترین آنها پس از ایمان به خدا و روز قیامت،بیزاری جستن از دشمنان خدا و پیامبرش و رسالت او است، مؤمنان در این باره بین کسی با دیگری تفاوت نمی نهند،آنان به سبب دوستداری و

ص :202

تولاّ و پیوستگی خود به دین با هر دشمنی،دشمنی می کنند« وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ -هر چند آن دشمنان پدران یا فرزندان یا برادران یا قبیلۀ آنها باشند،»و این است که دلالت بر ریشه دار بودن ایمان در دلهای آنان،و اخلاص و پاکدلی ایشان نسبت به حق دارد،و خداوند با روحی از خود آنان را تأیید و یاری می کند،زیرا اینان به حقّ و براستی دوستداران اویند.« أُولٰئِکَ حِزْبُ اللّٰهِ - اینان حزب خدایند،»که شایستۀ یاری او و سزاوار بهشت و خرسندی اویند،و این همان رستگاری است.

شرح آیات:

[14]

منافقان هم چنان که با امّت اسلامی و پیامبر و رسالت دشمنی می ورزیدند و در عرصۀ داخلی برای ایجاد جنبشی پنهانی،مخالف با جنبش فرخندۀ مکتبی،و جریان اجتماعی نافرمانی در برابر رهبری امّت فعالیّت می کردند، در عرصۀ خارجی نیز دوستی و طرفداری خود را نسبت به نیروهای دشمن این امّت استوار می کردند و این دسته با دو گانه کردن دوستی و جانبداری خویش طمع به تثبیت موقعیّت اجتماعی و سیاسی خود بسته بودند.

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ -آیا ندیده ای آن کسان را که با مردمی که خدا بر آنها خشم گرفته بود،دوستی ورزیدند؟» بدین گونه که منافقان آن روزها با یهودیان هم پیمان شدند و به آنان اظهار دوستی و پشتیبانی(ولاء)کردند،یعنی به قلب دوستداری و به عمل فرمانبرداری از آنان را اظهار داشتند.و یهودیان جز مصداق کسانی که خدا بر آنها خشم گرفته بود، نیستند،هم چنان که کسانی که دوستدار آنان گشتند از مصداقهای دورویی و منافقانند.این واقعیّت و پدیده با هر دو مصداق خود در عصر حاضر نیز وجود دارد، ولی به صورتها و مصداقهای مختلف،احزاب و شخصیتهایی گمراه هستند که در غرب و شرق با دشمنان امّت دوستی می ورزند.

از طبیعت و خصلت منافقان است که دوستداریهای حقیقی خود را آشکار

ص :203

نمی کنند،آنها در میان مسلمانان و نزد رهبری به شکل افرادی مخلص و پاکدل تظاهر می کنند،حتی از ترس رسوایی،در ادعای ایمان و اخلاص بیش از دیگران تکلّف و تصنّع می کنند.ولی این امر چیزی از واقعیّت را تغییر نمی دهد،برای کسی که با دشمنان خدا دوستی می ورزد چه چیزی از اسلامش باقی می ماند که مدّعی مسلمانی شود؟آری،منافقان نماز می خوانند و روزه می گیرند و به حج می روند و امثال این کارها را می کنند،ولی این همه تا وقتی که عبادتها از مهمترین محتواها و مضمونها و ارزشهای خود یعنی تولّی(دوستداری راستین)تهی باشد،نزد خدا ارزشی ندارد.و از این رو قرآن پیوستگی آنها را به مسلمانان با وجود ظاهر دینی در رفتارشان نفی می کند.

« مٰا هُمْ مِنْکُمْ -آنان از شما نیستند،» /15 زیرا آنان مهمترین ارزشهای پیوستگی حقیقی و شروط آن را که همان تولاّ و دوستداری نسبت به خدا و رهبری مکتبی و نسبت به مؤمنان است،از دست داده اند.چگونه احزاب و حکومتها و شخصیّتهای خاین جزئی از این امّت توانند بود در حالی که در جنگ علیه امّت به همراهی دشمنان ایستاده اند؟آیا می پنداری کسی را که با حزب شیطان(نیروهای استکباری)که خداوند بر آنها خشم گرفته، دوستی می ورزد،و انسانیت خود و امت خویش و ثروتهای ملّتش را به آنها می فروشد،خدا دوست بدارد؟!هرگز...او هم مانند آنها مشمول خشم خداست.

« وَ لاٰ مِنْهُمْ -و نه از ایشان.» معنی این کلمه چیست؟ این که دشمنان با آنان(منافقان)چون افرادی همانند خود رفتار نمی کنند، زیرا یهودیان به سبب نژادپرستی خود نمی پذیرفتند که کسی به ایشان بپیوندد و با آنها عجین شود،همچنین است وضع نیروهای استکباری امروز که با عمّال و کارگزاران خود که از حکمرانان ستمکارند چنان رفتار می کنند که آنان جز سگهایی نگهبان برای حفظ مصالح ایشان نیستند،وانگهی این افراد از مبدأ یا خطّ سیاسی واضحی-نظیر دشمنان-دفاع نمی کنند،بلکه از خود دفاع می کنند و در پی مصالح

ص :204

و منافع خود می دوند،پس کسی آنها را نمی پذیرد.آری.بیگمان سرانجام،در نظر اسلام،به دشمنان می پیوندند چنان که پروردگار ما،سبحانه گوید:

« وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ (1) -هر کس از شما که ایشان را به دوستی گزیند در زمرۀ آنهاست.» « وَ یَحْلِفُونَ -و سوگند می خورند.» به هر چیزی که به قصد سوگند خوردن انجام شود،از قسم،و تظاهر به اسلام به تکلّف از خلال شعارها.

« عَلَی الْکَذِبِ -بدروغ.» یعنی با ادّعای اسلام و ایمان.

« وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -و آنان خود می دانند.» خود می دانند که بر هیچ چیز از اسلام پایبند نیستند،و از مسلمانان نیستند، بلکه می خواهند با این تظاهر دیگران را از هدفهای حقیقی خود منحرف و گمراه کنند، چه می دانند که آگاهی و هشیاری امّت نسبت به واقعیّت آنها متضمّن از پا افکندن و ساقط کردن آنها،و در هم شکستن توطئه های آنان است.و ما امروز صورتی از این خط را مشاهده می کنیم که حکمرانان منافق و حرکتهای غرب گرایی که به مکر و دروغ به شعارهای اسلامی تظاهر می کنند،نمودار و مظهر آن اند.

[15-16]

خداوند به تمام اینان و امثالشان به پاداش کارهای بدشان وعدۀ عذابی سخت می دهد.

« أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً -خدا برای ایشان عذابی سخت آماده کرده است.» آماده سازی خدا بدین معنی نیست که ذات متعال او که بسی بالاتر و عظیمتر از این امور است به تکلّفی می افتد،بلکه آنان به عذابی که پیشاپیش برای آنها آماده شده دچار می شوند،و اگر توانسته باشند از سرزنش ملامتگران در دنیا و

ص :205


1- 45) -المائدة51/.

عکس العمل مؤمنان وارهیده باشند،هرگز نمی توانند از پاداش خدا بر بدترین و پلیدترین کارهای خود که همان نفاق و دورویی و دوگانگی شخصیّت و پیوستن به دشمن است رهایی یابند.

« إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -زیرا کارهایی که می کنند ناپسند است،» زیرا با دشمنان امّت اسلامی و دشمنان خدا دوستی می ورزند،و خود را در پناه دورویی و نفاق و سوگند خوردن می پوشانند و پنهان می کنند.در تاریخها آمده است که آنان به سود یهودیان جاسوسی می کردند،و اخبار امت و اسرار حسّاس را به آنها می رساندند،هم چنان که حال منافقان در هر دوره و هر شهری است،و در یکی از تاریخها آمده است که آنها آنچه را در تورات آمده بازمی نوشتند و میان مسلمانان پخش می کردند تا اغتشاش فکری در بین ایشان پدید آورند.

« اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً -از سوگندهایشان سپری ساخته اند.» /15 یعنی خود را با سوگند و قسمهای محکم زره پوش ساخته و با مظاهر ایمان استتار کرده اند تا رازهای درون سینه و حقیقتشان بر امّت اسلامی آشکار نشود و خود برای تحقق بخشیدن به هدفهای خائنانۀ بد خویش پیش روند،و بدین تربیت گمراهیی به گمراهی خود بیفزایند،و هر کس از مردم را که بتوانند با روشهای مکر آمیز خود گمراه کنند،و طبیعة مردم ساده ای را که به سبب کمی هشیاری و بیدار دلی بدین مظاهر فریفته می شوند،به انحراف کشانند.

« فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -و از راه خدا رویگردان شده اند.» خودشان و دیگران،آنها از آن رو نفاق ورزیدند و با ایمان استتار کردند که خود را از خواری در دنیا به سبب رسوایی و ذلّت نزد مؤمنان دور نگاهدارند و بدانچه می پندارند عزّت و کرامت است برسند و مناصب و غنیمتهایی دنیایی به دست آورند،از این رو شایستۀ تشدید عذابی افزونترند که خوار کننده نیز باشد.

« فَلَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ -پس برای آنها عذابی است خوار کننده،» و پرسشی باقی می ماند:راه خدا که آنها از آن سرتافتند کدام است؟شک نیست

ص :206

که هر خیر و کار نیکی همان راه خداست،ولی نزدیکتر راهها به او جهاد در راه اوست،و این راه مشهورترین راهی است که در نصوص بکار رفته و از آن یاد شده است و همانا نشانۀ بارز خط نفاق شانه خالی کردن از جهاد است و رویگردان کردن مردم از آن با انتشار باطل و شایعه پراکنی یا به وسایل دیگر.

قرآن در این آیات نشانیهای منافقان را آشکار کرده تا ما آنها را از راستان بازشناسیم و بدین وسیله بر پیچیده ترین گره و بزرگترین خطر در جامعه اسلامی پیروز شویم.

[17-18]

امّا ریشۀ مسأله نفاق،و دوستداری و جانبداری از دشمنان خدا همانا حطام و خس و خاشاک دنیا و پیرایه های آن است که انسان با طبیعت و هوای خود به دنبال آن می دود،و هنگامی که به قرآن بیندیشیم و در آن تفکّر و تدبّر کنیم و به بررسی واقعیت اجتماعی و سیاسی تاریخ امّتها بپردازیم در می یابیم که گروهی بزرگ از /15 منافقان و بطبع سران آنها،همان مالداران و قدرتمندان اند،و پروردگار ما تأکید می کند که چیزی از حطام دنیا،هنگامی که عذاب آنان فرا رسد یا روز قیامت عرضۀ آتش شوند،سودی به آنها نمی رساند،زیرا آنچه در آنجا برای انسان سود دارد کردار نیک اوست نه مال و یاران او.

« لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً -هرگز اموال و اولادشان برای آنان در برابر خشم خدا سودی نکند.» گر چه زمین را انباشته از طلا کنند و به فدیه و جان بهای خود دهند،و اگر چه تمام انس و جنّ برای یاری آنان گرد آیند.از این آیه می توانیم استنباط کنیم که آنها اموال و یاران خود را برای تحقق هدفهای پلید بکار می گماشتند،یا به این دو وسیله پناه می برند و این دو را دژی برای خود قرار می دادند-چنان که طاغوتان و ستمکاران می کنند-تا از رسوایی و دیدن گزند در دنیا در امان مانند.

« أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -اینان اهل جهنّم اند و در آن جاودان.» آری،منافقان در دنیا از نعمت برخوردارند و نصیبی از پیرایه های آن دارند،

ص :207

ولی در آخرت هیچ نصیبی جز عذاب دایم ندارند،و گفتۀ خدای تعالی« لَنْ تُغْنِیَ - هرگز سودی نمی دهد».نفی قاطع مؤکّد مؤیّد است،و در آن اشاره ای است که در دنیا تا اندازه ای محدود سودی بدانها رسانده است.

آن گاه قرآن تصویری از منافقان را در آخرت فراروی ما می گذارد،آنجا که به طمع نجات با فریبکاری برای خدا سوگند می خورند،و این از آن روست که شاید قسم و سوگند خوردن در دنیا و در برابر مردم سپر و وسیلۀ استتاری باشد،امّا خداوند بر همه چیز گواه و داناست و علمش احاطۀ کامل دارد و اگر انسان این حقیقت را به ژرفی دریابد بیگمان دست از نفاق و دورویی برمی دارد.

« یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَمٰا یَحْلِفُونَ لَکُمْ -روزی که خدا همۀ آنها را برمی انگیزد،هم چنان که برای شما قسم می خورند برای او نیز قسم خواهند خورد.» پس می گویند:« وَ اللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ (1) -به خدا سوگند پروردگار ما،ما مشرک نبوده ایم»،و این به سبب نفاقی است که در وجود آنان ریشه دوانده و برای طمعی است که به رهایی از رسوایی و عذاب دارند.این آیه ما را به حقیقتی مهم رهنمون می شود و آن این است /15 که انسان با همان خلقیات و منشهایی که تا هنگام مردن داشته برانگیخته و زنده می شود.آری،انسان تنها با همین کالبد خویش زنده نمی شود بلکه با تمام ویژگیهای نفسانی و رفتاری خود در رستاخیز برانگیخته می شود،پس آن روز دروغگویان را با دهانهای بدبو،و متکبّران را به صورت ذرّات خاکی می بینی که مردم بر آنها گام می نهند و منافقان به سبب دو شخصیّتی بودن خود در دنیا،در قیامت دو چهره دارند.

« وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلیٰ شَیْءٍ -و می پندارند که سودی خواهند برد(و بر چیزی متّکی خواهد شد)» چه چیزی می تواند مکر و نیرنگ آنان را نزد خداوند از بین ببرد،قدرت،یا

ص :208


1- 46) -الانعام23/.

دارایی،یار و یاور و یا آنچه بدینها ماند؟هرگز...زیرا نه ظاهر و نه اعلانها و تبلیغات و نه...و نه...هیچ چیز دیگر می تواند خداوند را بفریبد...زیرا او بر پنهان و آشکار آنان گواه و از حقیقتشان آگاه،و از آنچه کرده و می کنند با خبر است.

« أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْکٰاذِبُونَ -آگاه باشید که آنان دروغگویان اند.» نزد خود دروغگویند زیرا« یَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (1) - بدروغ سوگند می خورند و خود می دانند»،و نزد خدا دروغگویند زیرا هیچ چیز نهانی بر او پنهان نیست.و سوگند باطل آنان جزئی از دروغ ایشان است.

این آیه ما را به درهم شکستن پایه و بنیان نفاق هدایت می کند،بدانید که پایه نفاق همین پندار است که ایمان عبارتست از تمرینها و اجرای کارهای قشری و ظاهری،این ریشهای فروهشته،و جامعه های کوتاه(که دامن بر خاک نکشد)،و شعارهای میان تهی و بیمایه،و سوگندهای سخت،و مبالغه در ادّعای پیوستگی به دین،هرگز...در واقع ما دام که دوستی و دوستداری نسبت به کافران در دل جای دارد،تمام این ظاهرسازیها هیچ نشانی از ایمان ندارد! زیرا ایمان-اصل ایمان-همان دوستداری خدا و اولیاء و دوستان او،و بیزاری و برائت از دشمنان خداست.

[19]

قرآن سپس یکی از عوامل پنهانی و مهم را که در پشت شخصیّت حقیر آنان قرار گرفته بیان می کند که همان تسلیم شدن و سرسپردنشان به شیطان است، و او آنان را شتابان به هر جا بخواهد می راند و می کشاند.

« اِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطٰانُ -شیطان بر آنان چیره شده است،» زیرا آنان در برابر گول زدنها و تشویقها و روشها و شگردهای شیطان ناتوان و سست شده اند،و شیطان تنها جنّی(و آن دیو لعین)نیست،بلکه هر کسی که انسان را به نافرمانی از پروردگارش بخواند شیطان است،مانند علمای بد و فاسد،و وسایل تبلیغاتی و رسانه های گمراه کننده،و سازمانهای منحرف،و همچنین احزاب

ص :209


1- 47) -المجادلة14/.

و جنبشهای گمراه.و شیطان بر هیچکس،ما دام که ایمان دارد مسلّط و چیره نمی شود.مگر ایمان دژ استقلال و متّکی بودن به خود نیست؟و سپری برای دل در برابر فتنه ها و فریبها و شهوتها محسوب نمی شود؟و مگر نه هر گاه بشر اعتماد و پشتگرمی و توکّل خود را به خدا به هنگام وزیدن تند باد شهوتها و پی در پی رسیدن فشارها از دست بدهد،پایداری و مقاومت بر او دشوار و غیر ممکن می شود؟در چنین حالی انسان چون پری دستخوش مرکز گردباد،هر گونه اراده و اصالت و اندیشه را از دست می دهد و تسلیم هر یک از شیطانهای جنّ و انس می شود که او را برانند و بچرخانند.

انسان نمی تواند بی رهبری زندگی کند،پس اگر به حق یاری نکند و دوستدار رهبری خود نباشد و به جامعۀ خویش نپیوندد و به باطل یاری کرده و با مظاهر آن دوستی ورزیده و به جریان آن پیوسته است.منافقان خطّ نخست را رد کرده و از امیال و شهوتهای خود پیروی کرده اند و از این رو در دام شیطان افتادند و شیطان تا آخرین حد بر آنان چیره شده است.در معنی کلمۀ« اِسْتَحْوَذَ -چیره شد»گویند از«أحوذ الشیء»آمده یعنی آن را گرد آورد و به یکدیگر پیوست،و چون گرد می آورد بر آنان چیره می شود و تسلّط و توانایی می یابد.و دیگری گفته است:از«حوذ»است که بیرون ران شتر باشد که از خلال آنجا شتر را می رانند (و حاذ الإبل:یعنی شتر را سخت راند).و معنی واضح است که همان چیرگی بر آنهاست.

« فَأَنْسٰاهُمْ ذِکْرَ اللّٰهِ -پس نام خدا را از یادشان برده است.» در دلهایشان و رفتارشان و واقعیّت عملی ایشان.و هر جا که مورد ذکر و نام خدا باشد،همانا از یاد بردن آن برای انسان خسارتی بزرگ است.و شیطان در گمراه ساختن آدمی از کوچکترین امور آغاز می کند و گام به گام پیش می رود تا بر رفیقش دست یابد،و روشهای فریب و مکر او گوناگون است و مهمترین آنها آراستن دنیا،و زیبا نمایاندن گناهان به انسان،و برانگیختن آرزوها و خواهشها در قلب او،و انگیختن او به جانب آنها و آمیختن حق به باطل است.امیر مؤمنان /15 (علیه

ص :210

السلام)گوید:«واقع شدن فتنه ها امیال و خواهشهایی را آغاز کرده که از آنها پیروی می شود و احکامی که بدعت می نهند...اگر باطل آزاد شود بر خردمندان بیمی نیست،و اگر حق آزاد شود اختلافی در میان نخواهد بود،امّا نیرویی از این جانب و نیرویی از آن سو وارد می شود و آن دو بهم می آمیزند و همراه می آیند،پس اینجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می شود،و کسانی که از جانب خدا به آنان نیکی شده است نجات می یابند». (1)

چیرگی شیطان هنگامی کامل می شود که انسان نام پروردگارش و گواه بودن او را بر خود،و جزا و پاداش و گستردگی رحمتش،و سختی عذاب او و دیگر چیزهای همانند اینها را از یاد ببرد،زیرا یاد خداست که انسان را از گناه بازمی دارد و حفظ می کند و او را به فرمانبرداری و توبه وا می دارد.امام صادق(علیه السلام) گفت:«چون این آیه نازل شد:« وَ الَّذِینَ إِذٰا فَعَلُوا فٰاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّٰهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ (2) -و آن کسانی که چون مرتکب کاری زشت شوند یا به خود ستمی کنند،خدا را یاد می کنند و برای گناهان خویش آمرزش می خواهند.»ابلیس در مکّه به کوهی بالا رفت که بدان ثور می گفتند،آن گاه با بلندترین آوای خود به دیوانش آواز داد،و آنها نزد او گرد آمدند و گفتند:ای سرور ما!فراخواندن ما برای چیست؟گفت:این آیه نازل شده است،کیست که کار آن را بسازد؟دیوی از شیطانها برخاست و گفت:من بدین و بدان وسیله شایستۀ جلوگیری از آنم،گفت:تو آن را نشایی،پس دیگری برخاست و هم چنان گفت، ابلیس گفت:تو هم اهل این کار نیستی،آن گاه وسواس خنّاس گفت:من شایستۀ مبارزه با آن آیه ام،گفت:با چه وسیله؟گفت:به آنان وعده می دهم و آرزوجویشان می کنم تا به خطا و گناه درافتند،و چون به گناه در افتادند،آمرزش طلبی و استغفار را از یادشان می برم،پس ابلیس گفت:تو شایستۀ این کاری،و او را تا

ص :211


1- 48) -نور الثقلین،ج 5،ص 267.
2- 49) -آل عمران135/.

روز قیامت بر این کار گماشت»، (1) و هر گاه کسی یاد خدا را فراموش کند نه تنها در خطا و گمراهی خود باقی می ماند بلکه بدون نجات دهنده ای در بند شیطان گرفتار می شود و این اسارت و بندگی شیطان او را از گودالی به دیگری تا اسفل السافلین دوزخ می کشاند.

« أُولٰئِکَ حِزْبُ الشَّیْطٰانِ -ایشان حزب شیطان اند.» در دنیا،از آن رو که او را دوست می گیرند و از او پیروی می کنند و هر جا که او می خواهد می روند،و در آخرت،از این رو با او روانۀ دوزخ می شوند،و این تقریر و بیانی است از جانب خداوند که اینان با وجود تظاهر به وابستگی به او،از حزب او نیستند، /15 و چگونه می توانند،در حالی که هیچ بهره ای از مهمترین شروط و مضمونهای پیوستگی و وابستگی حقیقی،که همان دوستداری دوستان خدا و فرمانبرداری از امامت مکتبی است ندارند،از حزب خدا باشند؟!حزب شیطان به صورت گردهمایی و سازمانی شکل پذیرفته نیست،بلکه جبهه ای است گسترده و امتداد یافته در طول زمان مرکّب از ارزشهای باطل و مظاهر و سمبلها و گردهماییهای آن به انواع مصادیق و طبیعتهایش،و آن که از این جبهه حمایت می کند،در ظاهر رهبریهای منحرف سیاسی و اقتصادی و فکری و نظامی،و...است،و در نهان این جبهه وابسته به شیطان رجیم است.

« أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطٰانِ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -آگاه باشید که حزب شیطان زیان کنندگان اند.» در دنیا،از آن رو که با خواری انحراف و شکست خوردن به دست مؤمنان (حزب خدا)روبرو می شوند،و خسارت و زیان بزرگترشان در آخرت مجسّم می شود که همه همراه شیطان کارشان به کشیدن عذاب خواری و ذلّت جاودان می انجامد.

و خداوند زیان آنان را تأکید کرده زیرا دوستداری مظاهر حزب خود پرداختند و به سبب جدایی و دور شدن از حزب خدا و دوستداران آن به حزب شیطان پیوستند و

ص :212


1- 50) -بحار الانوار،ج 63،ص 197.

حق را ترک کردند و به باطل گرویدند تا چیزهایی به دست آورند و سودی برند و هرگز در رسیدن به مراد خود کامیاب و رستگار نخواهند شد.

[20-22]

قرآن حکیم دیگر بار زیان حزب شیطان و وابستگان آن را تأکید می کند،زیرا با ترک رسالت به دشمنی خدا پرداختند و با نافرمانی نسبت به پیامبر او با او دشمنی ورزیدند و از تسلیم شدن به رهبری او سرباز زدند و از این رو از مردمی شدند که بیشترین خواری و تحقیر را می بینند.

« إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ -همانا کسانی که با خدا و پیامبرش مخالفت می ورزند در شمار ذلیل ترین کسان اند،» زیرا عزّت به خدا اختصاص دارد و او پیامبر خود و مؤمنان(حزب خدا)را بدان اختصاص داده و گروه مخالفان از ایشان نیستند« اَلَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ جَمِیعاً (1) -کسانی که بجای مؤمنان کافران را به دوستی برمی گزینند،آیا عزّت و چیرگی را نزد آنان می جویند،در حالی که عزّت به تمامی از آن خداست؟».وانگهی راه عزّت و چیرگی حقیقی همان تطبیق حق است نه پیروی از باطل و خواهشهای نفس،و آنان کتاب خدا را پشت سر خود گذاشته و از شیطان پیروی کرده اند.

این آیه ما را رهنمون می شود که آن گروه منافق در درون ضمیر خود با احساس پستی و کوچکی و خواری بسر می برند و این امر آنان را وا می دارد که به گمان و پندار خطای خود در جستجوی قوّت و عزّت به دوستداری دشمنان خدا پردازند،ولی مؤمنان راستین به دوستداری و پیوستگی خود به خدا و حزب و رهبری او تمسّک می جویند و آن را از کف نمی دهند زیرا اعتقاد راسخ دارند که این تنها راه رسیدن به عزّت و قوت(و رستگاری)است.

خواری کافران به صورتی واضحتر هنگامی آشکار می شود که خداوند عذاب خوار کننده را بر آنان نازل می کند و هیچ کرامتی برای آنان در میان مردم و در

ص :213


1- 51) -النساء139/.

میان خودشان باقی نمی ماند،با توجّه به این که مشیّت خدای تعالی به خوار کردن آنان و همچنین به عزّت حزب خود منحصر به آخرت نیست بلکه این هر دو،(ذلّت آنان و عزّت اینان)در دنیا نیز واجب و حتمی شده است و این هر دو امر در پیروزی دادن خدای سبحان به حزب خود جلوه گر می شود،و این پیروزی حقّی است حتمی که خداوند زندگی را بر اساس آن آفریده و تحقّق آن را به ارادۀ خود،فرض و واجب کرده است.

« کَتَبَ اللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی -خدا مقرر داشته و نوشته است که:

البته من و پیامبرانم پیروز می شویم.» (کتب)یعنی واجب و تثبیت کرده است،مانند آن که گوید:« کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیٰامُ (1) -روزه داشتن بر شما مقرر شد»،و« کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتٰالُ (2) -جنگ بر شما مقرّر شد»،و هیچ عاملی آنچه را خدا مقرّر کرده تغییر نمی دهد،زیرا این ارادۀ مطلق اوست.و در این آیه چهار تأکید وجود دارد:فعل «کتب،به معنی مقرر کرد»و لام توکید،و نون توکید در« لَأَغْلِبَنَّ -البته پیروز می شوم»،و ضمیر منفصل«انا:من»،و تمام این تأکیدها برای آن است که مؤمنان به یاری و پیروزی بخشیدن خدا به خود اطمینان یابند،با وجود تمام مخالفتها و شرایط نامساعد،آنجا که با شماری اندک و ساز و برگی محدود در برابر حزب شیطان با شمار افزون و امکانات مادّی و معنوی بسیار،می ایستند و می دانند که سرانجام بر آن پیروز خواهند شد و چیرگی به سود آنان خواهد بود،زیرا گر چه خود اند کند و امکاناتشان کم است،امّا به ارادۀ مطلق غیب مؤیّدند.

« إِنَّ اللّٰهَ قَوِیٌّ -همانا خدا قدرتمند است.» /15 هیچ کس بر او چیره نمی شود،و او بر هر دشمنی پیروز می شود.

« عَزِیزٌ -مسلّط و با عزّت است.»

ص :214


1- 52) -البقرة183/.
2- 53) -البقرة216/.

خواری را به خود و پیامبرش و اولیاء خویش و مؤمنان(حزب خود) نمی پذیرد.و این سه تأکید دیگر است:« إِنَّ -همانا،براستی»،« قَوِیٌّ -نیرومند» و« عَزِیزٌ -مسلّط»،و چه قدر نهضتهای مکتبی که امروز با امکانات محدود به نبرد با شرق و غرب و دنباله های آنها،نظامهای فاسد،در ایستاده اند،نیاز دارند که به این آیه گرامی بنگرند و از آن مرهمی شفابخش برای تمام عوامل نومیدی و تردیدی و عقب نشینی برگیرند.آری،دشمنان به جدیدترین سلاحهای گوناگون(نظامی و سیاسی و تبلیغاتی و اطلاعاتی و اقتصادی)مسلّحند،ولی ما به چیرگی و نیروی خدا یاری می شویم و پیروزی می یابیم.

طبیعی است که در این نبرد درست نیست که بدون ایمان به غیب،به خود تکیه کنیم،زیرا این معرکه مهم و خطرناک است و مخالفتها بسیار و دشوار، هم چنان که روا نیست غیب(و امداد غیبی)را در ادارۀ نبرد بجای خود بگیریم، بلکه واجب است که آنچه خود می توانیم برای غلبه و پیروزی بکوشیم و آن گاه به خدا توکّل کنیم.و به نظر می رسد که در این آیه به همین امر اشاره شده است،زیرا خداوند نگفته است:« لَأَغْلِبَنَّ أَنَا -بیقین البته من غلبه می کنم»و همین،بلکه افزوده است:« وَ رُسُلِی -و پیامبرانم»،هم چنان که آیه آینده بتأکید به حزب اللّٰه یادآور می شود که پیروزی و یاری از جانب خدا دو شرط دارد:رهبری مکتبی+ حزب اللّٰه.و این بدان معنی نیست که او نمی تواند بدون پیامبر و مؤمنان،خود حق را پیروز سازد و رسالت خود را در زندگی اجرا کند،هرگز...ولی خداوند زندگی را بر اساس آزمون و امتحان آفریده است.

از آنجا که این آیه پس از گفتار دربارۀ کسانی که با دشمنان خدا دوستی می ورزند آمده است،از آن در می یابیم که هم پیمانی منافقان با جبهۀ شیطان بر ضد حزب خدا نمی تواند چیزی از معادله را بر هم زند و دگرگون کند،زیرا این کار آنان هرگز حزب خدای تعالی را ضعیف نمی کند و هرگز دشمنان خدا چیرگی بر حق را به دست نمی آورند.و گفت:« أَنَا وَ رُسُلِی -من و پیامبرانم»،آن گاه پس از آن قوّت و عزّت خود را به تنها تأکید کرد،تا تأکید کند که چیرگی حق /15 در درجۀ اوّل مرهون

ص :215

یاری احدی از مردم نیست،بلکه مرهون تحقق ارادۀ ذات سبحان اوست،پس اگر همه از مسئولیتهای خود شانه خالی کنند و حتّی با دشمنان هم پیمان شوند،او خود بیقین حق را پیروز می کند.و گفت:« وَ رُسُلِی -و پیامبرانم»،و نامی از مؤمنان نبرد،در حالی که آنان نیز مورد نظر این آیه و مشمول حکم و غلبه و چیرگی هستند.

شاید به سبب دلالت بر این که یاری دادن و پیروزی بخشیدن خدا به مؤمنان برای پیروی آنان از خط پیامبران است،و به صورت مفرد نگفت:«و رسولی-و پیامبرم»،تا ما را رهنمون شود که رسالت اسلامی امتداد و دنبالۀ حقیقی تمام رسالتهای پیشین است،و پیروزی آن همان پیروزی مسیر حق در زندگی و همان مسیری است که پیامبران در طول تاریخ مشعل آن را حمل کرده اند،و پیروزی و یاری خدا پس از پیامبران متوقف نمی شود بلکه در تأیید او از جنبشهای مکتبی راستین(حزب خدا)استمرار می یابد،زیرا این نهضتها ادامۀ طبیعی جنبش پیامبران است پس پیروزی آن در واقع پیروزی راه ایشان است.

و در این مورد سه راه وجود دارد:

اوّل:نیروی غیبی مستقیم یا به وسیلۀ فرشتگان،چنان که نوح(علیه السلام) را با هلاک کردن قوم او پیروزی داد،و موسی(علیه السلام)را با غرق کردن فرعون و لشگرش نصرت داد،و همچنین صالح نبی و شعیب نبی(علیهما السلام)را...

(پیروز کرد).

دوّم:حجّت و برهانی رسا که به اولیاء خود می دهد و ایشان را به خوبی مجهّز می سازد و بدین سبب مردم از سخن آنان قانع می شوند و در می یابند که رسالتهای پروردگارشان همان حق است،چنان که حجّت پیامبر گرامی خود(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)را کامل و تمام ساخت و مردم گروه گروه به دین او در آمدند.

سوّم:و همان که برای ما اهمیّت دارد:پیروزی حق به وسیلۀ مؤمنان متوکّل به ذات عزّ و جلّ او،راغبان و مشتاقان شهادت در حالی که به رشتۀ وحدت و رهبری مکتبی چنگ در زده اند،و کسانی که جز کوشش خستگی ناپذیر برای بالا بردن کلمۀ حق چیزی نمی شناسند و اینان به راستی و بحق حزب اویند.

ص :216

و مهمترین چیزی که حزب خدا بدان تمیز داده می شود این است که افراد آن برای بندگی خدا تنها به حق توجّه دارند و خواهان آن اند و به پیامبر او از روی خرسندی /15 و رضایی استوار و پایدار سرسپرده اند.اگر در دلهای آنان و رفتارهای سیاسی و حتی اجتماعی آن جستجو کنی هرگز اثری از دوستداری نسبت به دشمنان در زندگی آنان نمی یابی،زیرا گراییدن آنان به حزب اللّٰه با پاکدلی و اخلاص تنها برای خدای تعالی است،از این ارزش اساسی دست برنمی دارند و هیچ کس را هر چند به ایشان نزدیک باشد بر آن ترجیح نمی دهند،و این به سبب هشیاری و آگاهی ژرف ایشان است به نقش تولّی و دوستداری در تعیین شخصیت انسان،و هویّت حقیقی و پیوستگی او،چنان که خداوند گفت:

« لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ -نمی یابی مردمی را که به خدا ایمان آورده باشند...» ایمانی با قانع شدن و توحید،یا یقین داشتن به حساب و پاداش.

« وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ -و روز قیامت،» کسانی را که دارای این صفات باشند نمی یابی که...

« یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ -با کسانی که با خدا و پیامبرش مخالفت می ورزند،دوستی کنند.» پس این شرک و کفری است که نفوس آنان که به خدا ایمان دارند آن را نمی پذیرد،و گناهی است بزرگ که می ترسند خداوند به سبب آن در آخرت بر ایشان خشمگین شود،در حالی که آنان در جستجوی سعادت و رستگاری در آخرت اند.با نگریستن از زاویه ای دیگر بدین آیه،مفهومش این است که کسی که با دشمنان خدا دوستی و محبّت می ورزد از مؤمنان نیست،و براستی مهمترین عاملی که منافقان و صاحبان نفوس بیمار را به اقدام در این زمینه سوق می دهد همان شکّ آنان نسبت به خداوند و پاداش،و کفر آنان بدین دو است،و آنان ایمان به خدا را با شرک و کفر و آخرت را با دنیا تعویض کرده اند.امّا مؤمنان راستین(حزب خدا)دوستدار پروردگار خود و جانشینان او از رهبریهای مکتبی هستند،و ایمانشان

ص :217

به خدا و آخرت آنان را از دوستداری کسانی که با خدا می ستیزند،باز می دارد.

« وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ -هر چند آنان پدران یا فرزندان یا برادران یا قبیلۀ آنها باشند،» زیرا عواطف و انگیزه ها در شخصیّتها و رفتارها و موضعگیریهای ایشان تأثیری ندارد، /15 آنان حق را می جویند و در طلبش تا حدّ توان می کوشند،و رهبری با کفایت بر حقی را می خواهند پس به دوستداری آن می پردازند،و همایشی مکتبی را می جویند پس بدان می پیوندند و تمام امکانات خود را برای آن بکار می برند و در راه خدا به سرزنش هیچ ملامتگری توجّه نمی کنند.شک نیست که این امر مستلزم مقاومتهایی است که نیاز به ارادۀ نیرومند،و توفیق از جانب خدا دارد،و از این رو قرآن تأکید می کند و می گوید:

« أُولٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمٰانَ -خدا بر دلهایشان رقم ایمان زده.» یعنی خدا ایمان را در نفوس آنان ثابت و استوار کرده،زیرا در وجود ایشان، هنگامی که تنها برای او و برای حق از هر چیزی جز این دو گذشتند،شایستگی لازم را تشخیص داده.و ایمانی که در دل نوشته و پایدار شود مهمتر و راسختر و راست تر از آن است که در اندامها ظاهر می شود.

« وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ -و با روحی از خود یاریشان کرده.» پس سه نیرو در آنها گرد آمده:ارادۀ آنان+نیروی ایمان+یاری و پشتیبانی خدا،و بدین وسیله بر مخالفتها و ستیزه جوییها پیروز می شوند و از استوارترین پیوندها و ژرفترین و ریشه دارترین پیوستگیها(پیوند با پدران و فرزندان و برادران،و پیوستگی به قبیله و وطن و ملیّت)می گسلند و به پیوستگی رسالتی و پیوند با حق و اهل آن روی می آورند.پیداست که این بیان بر عکس بیانی است که در وصف منافقان آمده که شیطان بر آنان چیره می شود و یاد خدا را از خاطر آنان می برد پس در آنجا و در آن صورت ذرهّ ای استقلال و عزّت و اراده برای آنها باقی نمی ماند، در حالی که در اینجا ذرّه ای سستی و ناتوانی و خواری نمی یابی،و حدّ فاصل بین

ص :218

این دو جز ایمان حقیقی به پروردگار عزّت و چیرگی نیست.

امّا دربارۀ روحی که خداوند به وسیلۀ آن ایشان را یاری می دهد،و ایمان را در دلهایشان استوار می سازد و آنان را به کمک آن روح بر مخالفتها و ستیزه جوییها پیروز می گرداند باید گفت که آن تعبیر از چیزی است که به انسان زندگی حقیقی را می بخشد،و زندگی او در التزام و پیوستگی دایم او به حق است،و از روشنترین مصداقهای آن روح ایمانی است که زندگی واقعی را برای آنان می آورد و آیات و نشانه های خدا را در ضمیر آنان گرد می آورد و ایمان مکتوب در دلهای ایشان آن را در ذهن و خردشان زنده می کند.خدای تعالی گفت:« یٰا أَیُّهَا /15 الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ (1) -ای کسانی که ایمان آورده اید!چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند که زندگیتان می بخشد دعوتشان را پاسخ گویید و بپذیرید»،و از مصداقهای روح تأیید الهی فرشتگان خدایند.اینک پاره ای از نصوصی که در تفسیر این کلمه(روح خدا)آمده است:

امام صادق(علیه السلام)گفت:«آن ایمان است»، (2) و گفت:«هیچ مؤمنی نیست مگر آن که دلش در درون خود دو گوش دارد:گوشی که وسواس الخنّاس در آن وسوسه می دمد،و گوشی که فرشته در آن می دمد و خداوند به وسیلۀ آن فرشته مؤمن را پشتیبانی می کند.» (3) آن گاه این آیه را تلاوت کرد.

و امام ابو الحسن هادی(علیه السلام)گفت:«همانا خدای تبارک و تعالی مؤمن را به روحی از خود تأیید کرده که هر وقت او نیکی و پرهیزگاری می کند با او حضور دارد و هر وقت او گناه و تجاوز می کند از او دور و پنهان می شود،پس آن روح با وی هست و هنگام نیکی کردن او از شادمانی به جنبش درمی آید،و هنگام بد کردن او در زمین فرو می رود.پس ای بندگان خدا!نعمتهای خدا را با اصلاح خودتان مواظبت کنید تا به یقین خود بیفزایید،و سودی نفیس و گرانبها برید.

ص :219


1- 54) -الانفال24/.
2- 55) نور الثقلین،ج 5،ص 269.
3- 56) همان مأخذ.

خداوند بیامرزد مردی را که به خیری اهمیّت دهد و آن را به انجام رساند و به شرّی اهمیّت دهد و از آن خودداری ورزد،سپس گفت:ما به وسیلۀ آن روح به فرمانبرداری از خدا و کردار برای او تأیید می شویم». (1)

مصداقهای ایمان استوار و تأیید الهی در وجود صحابۀ مخلص و پاکدل پیامبر خدا جلوه گر شده است،که از علاقه های عاطفی و اجتماعی و سیاسی و همچنین پیوستگیهای قبیله ای و نژادی و...و...گسسته اند تا علاقه و پیوندشان تنها به حق،و پیوستگیشان به حزب خدا باشد،و برای همین به جنگ با پدران و پسران و برادران و قبیله های خود ایستادند،و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نیندیشیدند.امیر مؤمنان(علیه السلام)گوید:«ما با پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)بودیم.با پدرانمان و پسرانمان،و عموهایمان می جنگیدیم /15 و این امر جز ایمان و سرسپردگی ما را نمی افزود،که در راه راست پا بر جا بودیم،و در سختیها شکیبا، و در جهاد با دشمن کوشا». (2)

در سیره آمده است که عبد اللّه بن عبد اللّه بن أبی نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)نشست و پیامبر آبی نوشید،آن گاه وی گفت:تو را به خدا،ای پیامبر خدا!آیا از آبی که نوشیدی چیزی باقی نمانده است که آن را به پدرم بنوشانم،شاید خدا بدان وسیله دل او را پاک سازد؟پس پیامبر آن را به او مرحمت کرد،و او آن را برای پدرش آورد.(پدرش)عبد اللّه به او گفت:این چیست؟گفت:ته ماندۀ آبی است که پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)نوشیده،برای تو آورده ام که آن را بنوشی شاید خدا بدین وسیله دلت را پاک سازد.پدرش به او گفت:چرا پیشاب مادرت را که بیگمان از این پاکتر است برایم نیاوردی!پسرش خشمگین شد و نزد پیامبر آمد و گفت:ای پیامبر خدا!آیا اجازه می دهی که پدرم را بکشم؟پیامبر گفت:«نه، بلکه با او مدارا کن و به او نیکی کن». (3)

ص :220


1- 57) -نور الثقلین،ج 5،ص 269.
2- 58) -نهج،خ 56،ترجمه دکتر شهیدی،ص 46.
3- 59) -القرطبی،ج 17،ص 207.

« وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ -و آنان را به بهشتهایی که در پایین آن نهرها جاری است درآورد،در آن جاودانه باشند.خدا از آنان خشنود است.» برای راست بودنشان با او،و پاکدل بودنشان نسبت به او،و یاری و کمکشان به دین او و پیامبر او« وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اللّٰهِ أَکْبَرُ (1) -و خشنودی یافتن از جانب خدا بزرگتر است»از هر ثواب و پاداشی دیگر...و ایشان به نوبۀ خود بدو تسلیم شدند و سرسپردند.

« وَ رَضُوا عَنْهُ -و آنان نیز از او خشنودند.» برای شناخت او،و میل با پاداش و ثواب او،پس آنان از آنچه به ایشان می رسد بانگ و فریاد نمی کنند و از دشواریها و گزندهایی که در راه او می بینند روی نمی گردانند،زیرا در جستجوی خشنودی اویند،هر جا آن را بیابند،و بزرگترین سرافرازی آنها در این است که از فداکاریهایی که برای او کرده اند به خود نمی بالند،و هر چیزی جز او را ارزان و ناچیز می شمارند زیرا وجود خود را به خدای تعالی فروخته اند و آن را در گرو خشنودی او گذاشته اند،پس برای او به حزب گراییدند(یاری کردند و متّحد شدند)،زیر بیدق حق،و رهبری مکتبی،و در گردهمایی مؤمنان،آنچه را او دوست دارد دوست می دارند /15 و بدان عمل می کنند و آنچه را او دشمن می دارد دشمن می دارند و از آن خودداری می کنند،و مقیاس و وسیلۀ سنجش آنان در شناخت باطل و مصداقهایش(دشمنان خدا و پیامبر او)همان حق است که در رسالت،و رهبری الهی و در وجود پیامبر و امامان،و پس از ایشان عالمان مخلص،مجسم و نمایانگر شده است.

« أُولٰئِکَ حِزْبُ اللّٰهِ -اینان حزب خدایند،» زیرا اینان تنها و تنها برای او و برای حق و رهبری صالحان اند،حتی ژرفتر از اختصاص محض منافقان به شیطان و باطل و به سردمداران کفر و مظاهر آن.هر

ص :221


1- 60) -التوبة72/.

کس در جستجوی خط مکتبی اصیل است و می خواهد بدان بپیوندد،بداند که بیقین این خط در جنبشهای الهی با اخلاص تجسّم و تجسّد یافته است،نهضتهایی که بر پایۀ گسیختن از دشمنان خدا و پیکار با آنها نهاده شده،دور از پیوندها و هم پیمانیهای شبهه آمیز و بر اساس حق،نه نژادپرستی و ملیّت،و هم قارّه ای و آنچه بدین ماند،و نه بر اساس بت سازی از یک تن،که تمام اینها شرکی است پنهانی.

هم چنان که افراد حزب اللّٰه حقیقی با کسانی که با خدا می ستیزند دوستی نمی ورزند،و از سویی دیگر با کسانی که خدا را دوست می دارند و با او مودّت دارند،نمی ستیزند.پس کسانی که با دوستداران و اولیاء خدا و مؤمنان به او دشمنی می ورزند و کسانی که تنها گردهمایی و تشکیلات خود را مقیاس شناخت حق از باطل قرار داده اند،از حزب خدا نیستند،زیرا این ارزشی است جاهلیّتی که مؤمنان حزب خدا آن را مردود می شمارند زیرا مقیاس ایشان خود حق است و رهبرییی که همواره ملازم حق است و آن را در نظر گاهها و موضعگیریهای خود معیار و ملاکی درست قرار می دهد.و این گفتۀ خدا:« أُولٰئِکَ -اینان»اشاره به صفاتی دارد که پیش از این آمد و ما را بدین نکته رهنمون است که انسان و اجتماع به عوامل ظاهری همچون شکل و نام از حزب خدا نمی شود،بلکه با مضمونها و صفات بواقع حزب اللّٰه می شود،و بنا بر این براستی،هر جنبشی که این نام را به خود ببندد حزب خدا نیست،بلکه آن نهضتی که تمام این صفات را در واقعیّت زندگی فردی و اجتماعی تجسّم دهد حزب خداست و اگر شخصی به تجمّعی مؤمن بپیوند ولی این صفات را در خود تجسّم ندهد و هرگز با وجود پیوستگی خود به حزب اللّٰه از حزب خدا نیست.

از کلمۀ«حزب»بدین نکته رهنمون می شویم که افراد آن با نظمی متقابلا به یکدیگر پیوسته و وابسته اند و روابط استوار انسانی و ایمانی آنان را به یکدیگر مربوط می کند،پس در وجود آنان اثری از کینه و تحمیل غل و زنجیر و قید و بند /15 بر یکدیگر و بر برادران مؤمن خود،و نشانه ای از روح فردی و تکروی نمی یابی.و بر اساس این تعریف گسترده از حزب اللّٰه،ممکن نیست آن را به مصداقهایی از آن در گروهی معین محدود و منحصر کنیم،بلکه جبهۀ تمام مؤمنان راستین است.و این

ص :222

ارزشها و صفات همان است که به وسیلۀ آنها سعادت را به دست می آورند.

« أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ اللّٰهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -هان،آگاه باشید که حزب خدا رستگاران اند،» و رستگاری همان سعادت با کامیابی در رسیدن به هدفهای حقیقی انسان است،و رستگاری حزب خدا در دنیا به ایمان و نتایج تطبیق حق و التزام و همواره با آن بودن و به پیروز شدن بر حزب شیطان،و در آخرت رسیدن به بهشتهای خدا و خشنودی اوست.

ص :223

ص :224

سورۀ حشر

اشاره

ص :225

ص :226

سورۀ حشر

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد آن از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم- نقل است که گفت:«هر کس سورۀ حشر را بخواند،بهشت و دوزخ و عرش و کرسی و پرده ها و آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه و هوا و باد و پرنده و درخت و کوه ها و خورشید و ماه و فرشتگان،همه و همه به او صلوات می فرستند و برای او آمرزش می طلبند،و اگر همان روز یا همان شب بمیرد،شهید مرده است.» نور الثقلین،ج 5،ص 271 پیامبر خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:«هر کس این سوره را بخواند از حزب خداست که رستگارانند.» ثواب الأعمال،ص 209 /15

زمینۀ کلّی سوره

این سوره با تسبیح و منزّه شمردن خدا و بیان عزّت و چیرگی او که در بیرون راندن کافران جلوه گر شده آغاز می شود و به(اسماء اللّٰه الحسنی)نامهای نیکوی

ص :227

خدا پایان می یابد،و در میان این آغاز و پایان برادری ایمانی ای که مسلمانان را به یکدیگر می پیوند بیان شده،در حالی که کافران را هر چند جمع می شماری، دلهایشان پراکنده است...

پس در این سوره دو محور وجود دارد که به یکدیگر،همچون ارتباط میان رود و سرچشمه،و درخت برومند باب ریشه های فرو رفته آن در ژرفا،مربوط می شوند...

چنین است که تسبیح خداوند و تقدیس و منزّه شمردن او از داشتن شریکان،و ذوب شدن در بوتۀ یکتا شناسی او و پناه گرفتن در زیر سایۀ بیدق ستایش او که به نامهای نیکوی او در اهتزاز است...همۀ اینها اساس گردهمایی ایمانیی است که از حجابها و موانع مادی در می گذرد،و ریشه ای است برای درخت صفات نمونه ای همچون حمایت از یکدیگر و ایثار،و سرچشمۀ جویبارهای حکمت و جهاد و چیرگی و عزّت الهی است.

بدین گونه آیات این سوره در گوشهای هشیار فرو می رود،و دلها را از کینه ها پاک می کند /15 و در سراسر آنها نهال دوستی و محبّت را می نشاند و می کارد.

بیایید پرتوهای درخشانی را که از آیه های مبارک آن می تابد به پیشواز رویم:

از آنجا که خداوند ذات قدّوس و منزّهی است که آنچه در آسمانها و زمین است او را تسبیح می کنند،پس او مسلّط و عزیز و حکیم است.

از آنجا که مسلّط و دارای عزّت است کسانی از اهل کتاب را که نسبت به این رسالت کفر ورزیدند و با آن جنگیدند مقهور می سازد و تا روز رستاخیز از خانه های خود بیرون می راند گر چه در آن خانه ها و سرزمینها ریشه دار شده اند و گمان نمی کنند که از آنجا بیرون رانده شوند،هم چنان که تا کنون نیز چنان گمانی نبرده بودند.برای چه؟برای آن که هنگامی که نسبت به رسالت کفر ورزیدند این امر دشمنی و عناد با خدا و پیامبر او بود.و از آیات عزّت خداوند برمی آید که او نسبت به کسانی که با او دشمنی ورزند سختگیر است و آنان را مجازاتی شدید

ص :228

می کند.

آن گاه سیاق آیات به بیان تضامن و تعاون اجتماعی میان مسلمانان از طریق نقاط پیوسته زیرین می پردازد:

یکم:آنچه خداوند بدون جنگ به پیامبرش رسانده است از آن خدا و پیامبر و مسلمانان مستضعف است.

دوّم:هدف توزیع و تقسیم ثروت جلوگیری از انباشته شدن آن تنها در میان توانگران است.

سوّم:مهاجران نیازمند که از خانه های خود به سبب جستجوی خشنودی خدا رانده شده اند و به خدا و پیامبرش یاری داده اند،مردمی صادق و راستگویند و بنا بر این استحقاق و شایستگی دریافت فیء(و درآمدهای عمومی)را دارند.

چهارم:کسانی که در سرای ایمان بر آنان پیشی گرفته اند و همان انصارند در خود احساس نیازی بدانچه به مهاجران داده شده نمی کنند،زیرا اینان خود هر چند به چیزی نیاز داشته اند،آنان را بر خویش ترجیح داده و به آنان ایثار کرده اند،و خداوند نیز اینان را از خواهش و آزمندی خودشان حفظ کرده،و کسانی که از آزمندی نفس آنها جلوگیری شده باشد هم آنان رستگاران اند.

بدین ترتیب آیات این سوره از تضامن اجتماعی آغاز می کند و گام به گام فراتر می رود /15 تا به بالاترین مراحل برادری ایمانی که در ایثار نمودار می شود، می رسد.و به نظر می رسد که این بینش همان محور اساسی تمام این سوره باشد.

پنجم:برای آن که مسیر و حرکت برادری در میان نسلهای پی در پی هم چنان برقرار باشد مؤمنان برای کسانی که پیش از آنان ایمان آورده و حق تقدّم دارند آمرزش می طلبند.

ششم:مؤمنان همواره به دعا از پروردگار خود می خواهند که هر زنجیر و بندی را در برابر برادر مؤمن آنان از سینه هایشان برگیرد.

هفتم:و هم چنان که قرآن مثالی والا از برادری میان فرزندان بشر در داستان انصار(از اهل مدینه)و مهاجران(از غیر مردم مدینه)برای ما می زند و ایثار و دوستی

ص :229

موجود میان آنان را بیان می کند،مثالهایی نیز از واقعیّت منافقان(از اهل مدینه)و کافران اهل کتاب(از غیر مردم مدینه)می زند و نشان می دهد که چگونه خیانت بر روابط آنان حکمروا بود،که به آنان وعده دادند در صورتی که مورد هجوم قرار گیرند اینان به آنان یاری خواهند داد ولی خدا گواه است که دروغ می گفتند:هم چنان که مثالهایی دیگر از واقعیّت یهودیان می زند و بیان می کند که چگونه توسّل و تمسّک به عزّت خدا را از دست دادند و از این رو می بینید که شما را می هراسند،هم چنان که دلهایشان در میان خودشان پراکنده است و یک دل نیستند زیرا گروهی هستند که خرد نمی ورزند.

رابطه شیطان با پیروان خود چنین است،آنها را به کفر فرمان می دهد(و آرزوی پیروزی را در دلشان می افکند)ولی آنها را وا می گذارد و می گوید:من از خداوند،پروردگار جهانیان می ترسم،پس سرانجام آنان دوزخ است که در آن جاودان اند.

هشتم:برای آن که روح پرهیزگاری که همانا اصل هر خیری است در میان امّت رشد و نموّ کند و ببالد و نیرو گیرد،خداوند به ما می فرماید که بنگریم چه چیزی پیشاپیش به سرایی که فردا بدانجا منتقل می شویم،روانه کرده و فرستاده ایم،و به ما امر می کند که همواره او را یاد کنیم،زیرا هر که خدا را فراموش کند خداوند او را از یاد خود او خواهد برد(چنان که به مکر خود و سرانجام خود در آخرت نمی افتد)،و به ما می فرماید که بکوشیم تا از اهل بهشت باشیم(که پیش از این به ایشان اشاره شد و گفته شد که با وجود نیازی که به مال خود داشتند مهاجران را بر خود ترجیح دادند و ایثار کردند)،و اینکه از سرنوشت اهل دوزخ بپرهیزیم که این دو گروه برابر نیستند و اصحاب بهشت همان کامیابان و رستگاران اند.

در پایان آیه پروردگار ما،با بیان نامهای نیکوی خود از طریق آیاتی که اگر بر کوهی نازل می شد از بیم و پروای خدا بر زمین فرو می افتاد،به پیامبر خود و مؤمنان تحفه و هدیه می بخشد...

ص :230

و اگر در این نامها بیندیشیم و به هشیاری بدانها بنگریم در می یابیم که این امر بیگمان متضمن ذوب شدن در بوتۀ یکتاپرستی است،و بیرون آمدن از گرداب آزمندی و خودخواهی با اذن خداوند ممکن می شود.

[سوره الحشر (59): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (1) هُوَ اَلَّذِی أَخْرَجَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ مِنْ دِیٰارِهِمْ لِأَوَّلِ اَلْحَشْرِ مٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مٰانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اَللّٰهِ فَأَتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ اَلرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی اَلْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یٰا أُولِی اَلْأَبْصٰارِ (2) وَ لَوْ لاٰ أَنْ کَتَبَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمُ اَلْجَلاٰءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابُ اَلنّٰارِ (3) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشَاقِّ اَللّٰهَ فَإِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (4) مٰا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهٰا قٰائِمَةً عَلیٰ أُصُولِهٰا فَبِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ لِیُخْزِیَ اَلْفٰاسِقِینَ (5) وَ مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لاٰ رِکٰابٍ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (6) مٰا أَفٰاءَ اَللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ اَلْقُریٰ فَلِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِیلِ کَیْ لاٰ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اَلْأَغْنِیٰاءِ مِنْکُمْ وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (7) لِلْفُقَرٰاءِ اَلْمُهٰاجِرِینَ اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً وَ یَنْصُرُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ أُولٰئِکَ هُمُ اَلصّٰادِقُونَ (8)

ص :231

معنای واژه ها

1[الحشر]

:گرد آمدن با راندن،و محشر:محل حشر،و در کتاب مقاییس اللغة:آمده است که الحشر به همان معنای گرد آمدن است،و افزون بر آن معنایی دارد که عبارت است از:پیش راندن و برانگیختن و برانگیخته شدن،و حشره را به سبب فزونی و برانگیخته شدنش در طلب روزی حشره نامیده اند.در مفردات راغب آمده است:الحشر:بیرون راندن گروهی است از قرارگاه خود و دور کردن آنان به وسیلۀ جنگ و مانند آن و واژۀ حشر را جز در مورد گروه نگویند.

3[الجلاء]

:انکشاف به معنی برهنه شدن و آشکار شدن است،و أجلی عن البلد:یعنی دور کرده شد،و بیرون رانده شد،و گفته اند«الجلاء»در این آیه برداشتن مانع از آنان است تا آشکار شوند و بیرون رانده شوند،و در مجمع البیان:الجلاء:انتقال از سرزمین و خانه هاست.

5[لینة]

:تک درخت خرماست،و یای لینة در اصل واو

ص :232

بوده که قلب به یای شده،و گفته اند لینة از لیونة است،و آن هر میوۀ نرمی باشد،و راغب در مفردات خود این گفته را تقویت کرده و میان هر دو معنی را جمع کرده و گفته است:تک درخت خرمای نرم و نازک است.

6[أوجف]

:سرعت سیر،و أوجفت الخیل یعنی اسب را به شتاب واداشت.و گویند الوجوف شتاب همراه با اضطراب است و به گفتۀ خدای تعالی استدلال کرده اند که« قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وٰاجِفَةٌ »یعنی دلهایشان آن روز مضطرب است.

[رکاب]

:همان شتر است،و در التحقیق فی کلمات القرآن:الرّکاب:مصدر به معنی قرار گرفتن چیزی بر چیز دیگر است،سپس اسم هر چیزی شده که به وسیلۀ آن حمل و نقل تحقق می یابد،و در قدیم گفته اند همان شتر است به سبب نیرو و بردباری و صبرش،و در صحاح:

گویند:مرّ بنا راکب:بر ما(شتر)سواری گذشت...در صورتی که بویژه بر شتری سوار باشد،و رکاب:المطیّ وسیلۀ سواری است و مفرد آن را راحلة گویند،و مرکب را سفینه گویند و جمع آن مراکب است،و رکبان:گروهی از شترسواران باشند،و گفته اند:مرکب سفینه است و شتر سفینه نامیده می شود.

7[دولة]

:تداول و دسترسی کامل قومی به چیزی است،و آن حصول چیزی است گاه به دست این و گاه به دست آن یک،و اصل همان انتقال است(یعنی دست به دست شدن).

ص :233

پیامبرانش را بر هر که بخواهد چیره می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم)به شهر یثرب مهاجرت کرد تا امکان یابد در محیطی سرشار از اطمینان نهضت تمدّن آفرین خود را بنیان گذارد،و مؤمنان را برای انجام نقش و وظیفه ای تاریخی که در انتظارشان بود آماده سازد.ولی شهر خود (مدینه)را در محاصره و احاطۀ مجموعه هایی از دشمنان دید که خطرشان علیه او و علیه رسالت او کمتر از گردنکشان قریش نبود،و آن مجموعه ها عبارت بود از بنو النضیر و بنو قریظه و بنو قینقاع از قبایل یهودی که از آنجا که صاحبان رسالتی پیشین بودند،دین جدید فکر آنان را به خود مشغول داشته بود و آن را خطری علیه مصالح و موجودیّت خود می شمردند،و چه بسا که دشمنی آنها با دین اسلام،آنان را به ورود در جنگ علیه آن وا می داشت.

از آنجا که این امور حتمی از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)پوشیده و پنهان نبود،کوشش کرده بود معاهدۀ تأمین امنیّت موجود را استوار کند تا آنها را بیطرف نگاهدارد،و خود متوجّه ساختن و پروردن این امّت جدید و آماده سازی آن برای ایفای نقش تمدن آفرین خود شود.

امّا یهودیان به سبب دشمنی با خدا و پیامبر او و به انگیزه حسدی که پیش خود داشتند،آن پیمان را شکستند،و ماجرا چنین بود که پیامبر خدا نزد آنان آمد تا دیۀ قتل دو تن را که به دست یکی از اصحاب او کشته شده بودند از آنان وام گیرد،و کعب بن اشرف در میان آنان بود،چون حضرتش بر کعب وارد شد،وی گفت:ای ابو القاسم!خوش آمدی،و برخاست و وانمود کرد که گویی

ص :234

می خواهد طعامی بسازد،و با خویشتن گفت که پیامبر خدا را(صلّی اللّٰه علیه و آله) می کشد و اصحابش را دنبال می کند.آن گاه جبرییل فرود آمد و حضرتش را از آن سوء قصدها آگاه کرد.پس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)به مدینه بازگشت«و گفته اند:ایشان گفتند:بلی،ابی ابو القاسم!آنچه دوست می داری به تو دهیم، سپس با یکدیگر خلوت کردند،و در آنجا(کعب بن اشرف)گفت:شما این مرد را دیگر هرگز در چنین وضعی مناسب برای ترور شدن نخواهید دید،و پیامبر خدا در کنار دیوار یکی از خانه های آنان نشسته بود،و آنها گفتند:مردی بر بام این اتاق بالا رود و تخته سنگی بر او بیفکند.و در حالی که پیامبر خدا با چند تن از اصحاب خود بود خبر تصمیمی که آن گروه گرفته بودند از آسمان به وی رسید.پس برخاست و به اصحابش گفت:«شما از جای خود دور نشوید»و خود به جانب مدینه باز آمد،چون اصحاب دیدند پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)دیر کرد به جستجوی او برخاستند...تا به وی رسیدند.آن گاه پیامبر(ص)آنچه را یهودیان به مکر و غدر اراده کرده بودند و می خواستند انجام دهند،به ایشان خبر داد.آن گاه پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)به محمد بن مسلمه فرمان قتل کعب بن اشرف را داد(و او وی را کشت)و سرش را بر گرفت». (1)

پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)چون دشمنی و غدر آنها را دریافت و طبیعة از ارتباط ستون پنجم(جاسوسان)منافقان با آنها آگاه شد عزم جنگ با آنان کرد.

پس به محمد بن مسلمۀ انصاری گفت:«نزد بنی نضیر برو و به آنها خبر ده:که همانا خدای عزّ و جلّ مرا از غدری که می خواهید بکنید آگاه کرده است.پس یا از سرزمین ما بیرون روید و یا آمادۀ جنگ باشید»گفتند:ما از سرزمین تو بیرون می رویم.آن گاه عبد اللّه بن ابی(سرکردۀ نفاق)کس نزد آنها فرستاد که بیرون نروید و بمانید،و محمد را به جنگ بخوانید،و من با قوم خود و هم پیمانهای خویش به شما یاری می دهم،اگر بیرون روید من نیز با شما می روم،و اگر بجنگید من نیز

ص :235


1- 1) -مجمع البیان،ج 9،ص 257.

همراه شما می جنگم(و در غلبۀ آنها بر مؤمنان انتظار مصلحت مادّی برای خود و یارانش داشت)،از این رو آنها ماندند و حصارهای خود را استوار کردند،و آمادۀ /15 جنگ شدند.و به پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)پیغام فرستادند که:ما بیرون نمی رویم،و تو هر چه خواهی بکن.پس پیامبر خدا برخاست و تکبیر گفت و اصحابش تکبیر گفتند و به امیر مؤمنان(علیه السلام)گفت:بر بنی نضیر بتاز،پس امیر مؤمنان بیدق برگرفت و پیش رفت،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمد و آنان را در دژ خود محاصره کرد(محاصره از لحاظ اقتصادی،و زندگانی و اجتماعی تا تسلیم شوند،و با قریش رابطه ای نیابند که آنان را پشتیبانی و تقویت کنند)و عبد اللّٰه بن ابی با مسلمانان غدر کرده بود،از این رو هنگامی که پیامبر خدا به نخستین خانه های آنان رسید در خانه های پشت آنها حصار گرفتند و آنچه را پشت آنها بود درهم کوفتند(تا کسی از آن خانه ها و وسایل استفاده نکند)و در میان آنها مردانی بودند که خانه هایی نیکو داشتند و آنها را ویران کردند(هم چنان که بسیاری از لشگرها هنگام عقب نشینی از شهر یا منطقه ای چنین می کنند)،و پیامبر خدا دستور داده بود درختان خرمای آنها را قطع کنند(تا از آنها برای خوردن یا حصار گرفتن استفاده نکنند)پس از این امر به فغان درآمدند و گفتند:ای محمد! آیا خدا به تو فرمان داده است که فساد کنی؟اگر اینها از آن توست،پس بستان و اگر از آن ماست آنها را قطع مکن.آن گاه پس از این جریان گفتند:ای محمد!ما از سرزمین تو بیرون می رویم،پس مال ما را به ما بده،(و این دلیل ضعف و عدول آنها از موضعگیری سابقشان بود)،پس گفت:«نه،بیرون می روید ولی فقط می توانید به اندازۀ بار شتری همراه ببرید».آنان این شرط را نپذیرفتند،و چند روز ماندند،سپس(از آنجا که ضعیفتر شده بودند عدولی بیشتر کردند)و گفتند:بیرون می رویم و به اندازۀ بار شتری از آن ماست که می بریم.پیامبر(ص)گفت:«نه، بیرون می روید و هیچ یک از شما چیزی با خود نمی برد،و اگر چیزی همراه کسی بیابیم او را می کشیم»(این موضعگیری خردمندانه و محکم از جانب رهبری رسالتی ضعف را در نفوس آنان و نیروی مسلمانان را تأکید کرد).آن گاه بدین شرط بیرون

ص :236

رفتند،گروهی از آنها به فدک و وادی القری رانده شدند،و گروهی از آنان به شام رفتند». (1)

پیامبر با این کار به سه هدف تحقق بخشید:نخست،دست یافتن بر دشمنی خطرناک و از بین بردن آن،قطع پشتیبانی از منافقان که به آنها و آرزوهایشان تکیه داشتند.دوم،ضعیف کردن جبهۀ منافقان.سوم،کسب هیبت در میان دشمنان باقی مانده چون قریش.و در بعد استراتژیک شبه جزیره از وجود یهودی پاک شد.

شرح آیات:

[1]

شناخت خدا بزرگترین انگیزۀ انسان برای عبادت و تسلیم به او و بهترین ضمانت برای پایداری بر آن است،و راه معرفت و شناخت او منزه دانستن اوست از شریک،و شناختن نامهای نیکوی او تا بدانیم که او سبحانه و تعالی شایستۀ عبادت است و نفوس و خردها و اندامهای ما بتمامی بدو تسلیم شود و سربسپارد.و پروردگار ما به هر چیز اندازه از نور معرفت خود را الهام کرده،و از این رو هر چیزی به ستایش او مشغول است و تسبیح او می گوید،« وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ (2) -و هیچ چیزی نیست جز آنکه به ستایش او تسبیح می گوید.» « سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -خدا را تسبیح گویند هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است.» تسبیحی تکوینی به تمام ناتوانی و محدودیت موجودات که به معنی نیاز آفریدگان به آفریننده و مدبّر است،و تسبیحی عملی آنجا که همه چیز تسلیم شده و مطیع اراده و قوانین اوست،و اجابت امر و نهی او،تسبیحی که هر یک به زبان خود بدان گویاست.و اگر آفریده ای مختار مانند انسان سرپیچی کند و خدا را

ص :237


1- 2) -تفسیر القمی،ج 2،ص 359.
2- 3) -بنی اسرائیل44/.

اجابت نکند و زبانش بر یاد و نام او نگردد،نمی تواند از تسبیح او به صورت تکوینی سرپیچد،و نمی تواند با اراده و قوانین او مقاومت و مخالفت ورزد،و بلکه برای او امکان ندارد که تا ابد در همین حال سرپیچی باقی ماند،پس اگر تا کنون به اراده و اختیار خود اجابت حق نکرده است در قیامت،آنجا که حسابرسی از آن خداست با تمام وجود خود تمکین خواهد کرد و سر فرود خواهد آورد.

و انحراف نادر انسان از مسیر هستی پیرامون خود،در صورتی که امر پروردگارش را اجابت نکند،چیزی از شأن خدای عزّ و جلّ را تغییر نمی دهد،و ذات او منزّه است خواه آفریدگانش او را تسبیح گویند یا نگویند و این از آن روست که والایی و فراتر بودن او از داشتن شریک و ناتوانی و محدودیت حقایقی است ذاتی نه اکتسابی.

« وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -و اوست پیروزمند حکیم.» عزّت و حکمت او در هستی،و در حرکت بشریّت و در کتابی که در آن خود را به آفریدگانش می نمایاند،جلوه گر شده است،و قرآن این دو صفت(عزّت و حکمت یعنی چیرگی و حکیم بودن)را در آغاز و پایان این سوره که دیگر آیاتش تجلّیات همین دو صفت است تأکید می کند، /15 در این سوره سخن از شکست دشمنان خدا و پیروزی او پیامبرانش بر آنان رفته که نشان عزّت و چیرگی اوست،و نیز تدبیر او و حکمت پاره ای از احکام و قانونگذاریهای او بیان شده که نمایانگر حکمت او است.

[2]

قرآن یکی از رویدادهای تاریخی را یادآور می شود که در آثار و رویدادهای آن عزّت و حکمت خدا منعکس شده،و تصویری از چیرگی او و پیامبرانش را برابر ما می گذارد و گفتار قرآن جلوه های عزّت و حکمت او را از یکدیگر جدا می کند،پس با عزّت و چیرگی خود شکست دشمنان و پیروزی پیامبر خود و مؤمنان را مقرّر داشت،و با حکمت خویش این پیروزی بزرگ را بدون دادن قربانیها به مسلمانان بخشید.

« هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ مِنْ دِیٰارِهِمْ لِأَوَّلِ

ص :238

الْحَشْرِ

-اوست آن که نخستین بار کسانی که از اهل کتاب را که کافر بودند،از خانه هایشان بیرون راند.» «حشر»همان جمع،به معنی گردآوردن و به سویی راندن است،و در المنجد آمده،حشره عن بلاده:او را تبعید و نفی بلد کرد.و جمع،از جایی به جایی دیگر بردن و گردآوری (1) است.و در این آیه و آیۀ سوم اشاره به اخراج(بیرون راندن)و اجلاء(تبعید کردن)شده است« مٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا -نمی پنداشتید که بیرون روند»،و« کَتَبَ اللّٰهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاٰءَ -خدا تبعید را بر آنها مقرر کرد»،و معنی آن این است که:خدای تعالی یهودیان را در اولین تبعید،به عنوان نخستین مرحله از شبه جزیره تبعید کرد،و تبعیدی پس از تبعیدی دیگر به دنبال آن می آید تا یک تن از آنان باقی نماند.و این امر هنگامی که مسلمانان قوی شوکت شدند عملا روی داد،و یهودیان احساس خطر کردند،و تبعیدشان تا حشر قیامت، بدون بازگشت آنان به خانه هایشان ادامه می یابد.

خدای تعالی گفت:« اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ -کسانی از اهل کتاب را که کافر بودند»،و نگفت:جملۀ اهل کتاب،چرا؟شاید از آن رو که جنگشان علیه خدا و موضعگیری حزب او نسبت به آنها از خاستگاه نژادپرستی و حسد نبود که آنها طرفداران و اهل کتابی دیگرند بلکه ناشی از موضعگیری دشمنانۀ این گروه در برابر خدا و قرآن و پیامبر بود،اینان علیه پیامبر توطئه چیدند،و پیمان خود را با مسلمانان شکستند،و در هم پیمانی با کافران مکّه و مشرکان آن شهر علیه خدا و پیامبر کوشیدند،بدین معنی که چون مسلمانان به روز احد شکست خوردند /15 و دچار تردید شدند،اینان پیمان شکستند و در آنان طمع کردند،پس کعب بن اشرف با چهل سوار به مکه رفت و نزدیک کعبه با ابو سفیان پیمان بست. (2) پس اهل کتاب اگر به کتاب خود و پیمانهای خویش پایبند باشند در اسلام محترم اند،امّا اگر به

ص :239


1- 4) -بنگرید به المنجد،مادّۀ حشر.
2- 5) -التفسیر الکبیر،ص 278 در مورد همین آیه.

کفران(این همزیستی)پردازند و توطئه کنند،از ذمّه و تعهّد اسلام خارج شده اند،و جنگ با آنان و تبعیدشان از سرزمین مسلمانان واجب است.و این درست همان چیزی است که با یهودیان بنی نضیر و جز آنان شد.و این رأی به واقع نزدیکتر است تا تفسیر«کفروا»به معنی نپذیرفتن اسلام،زیرا خداوند آنان را به پذیرفتن اسلام مجبور نمی کند و هرگز نصرانی یا یهودی بودن ایشان موجب جنگ با آنان شمرده نمی شود.بلکه حق زندگی امن در ذمّۀ اسلام و مسلمانان برای آنان واجب شناخته شده و از آنان همچون هر هموطن مسلمان،ضمن پیمانها و حدودی که در کتابهای فقهی بتفصیل آمده،دفاع و حمایت می شود.این امیر مؤمنان(علیه السلام)است که از تجاوزی که به یک زن مسلمان در سایۀ(حکومت ظاهری)او شده هم چنان که از تجاوزی که به زنی از اهل کتاب شده است یکسان آزرده و متألّم می شود و فرقی میان آن دو نمی نهد و می گوید:«شنیده ام مردی از مهاجمان به خانۀ زنی مسلمان و زنی که با پیمان در پناه اسلام است درآمده،گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال آنان را به در می آورده است...اگر از این پس مرد مسلمانی از غم چنین حادثه بمیرد، چه جای سرزنش اوست،که در دیدۀ من شایسته و درخور واکنش اوست.» (1) این همان واقعیّت اسلام و دیدگاه درستی است که شایسته است در تحلیل تاریخ و موضعگیریهای مسلمانان نسبت به اهل کتاب در نظر گرفته شود،اما کین توزیهایی که از جانب صهیونیستها و صلیبیان متوجّه این دو حقیقت است جز بر شالودۀ حسد و هواها و مصالح نهاده نشده،و بطبع پس از پیوستن کنست و واتیکان به گردونۀ استکبار جهانی این امر واضحتر است.بلی،اگر اهل کتاب به تحریف کتاب خود پردازند،و به راه ضدیّت با ارزشهای حقیقی بیفتند،و به مسیر جنگ با اسلام و رهبری و پیروان آن در آیند،جنگ با آنها واجب می شود،زیرا در این صورت به هیچ رو بهره ای از رسالتهای خدا و پیامبران او ندارند.

دیگر بار به آغاز این آیه برمی گردیم که گوید:«هو-اوست آن خدایی

ص :240


1- 6) -نهج،خ 27،ترجمه دکتر شهیدی،بنگرید به ص 27-28.

که...»و می پرسیم چرا خداوند بخصوص در اینجا ارادۀ خود را تثبیت و با لفظ «هو»تأکید می کند؟ /15 یکم:زیرا پیروزیها و نتایجی که مؤمنان به دست می آورند بیقین به ارادۀ خداست.

دوم:تأکید قرآن بر این حقیقت بویژه ضرورتی بسیار دارد و آن ضرورت این است که این آیات از رویداد تبعید یهودیان سخن می گوید که بدون نبردی نظامی صورت گرفت و به دنبال آن احکام توزیع فیء(غنیمت جنگی)آمده،که پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)آن را به دسته ای از مردم،بدون دیگران،اختصاص داد، و منافقان دربارۀ آن شبهه هایی برانگیختند.پس خاطرنشان کردن این امر که آن تبعید در نتیجۀ ارادۀ الهی،و بدون نبرد صورت گرفته این نکته را می رساند که همانا خداوند است که دشمنان را بیرون رانده،و نتایج و بهره های مادّی در این غنیمت در اختیار پیامبر است و او هر گونه بخواهد در مورد آنها عمل و تصرف می کند و این همان است که شبهه های منافقان را دربارۀ تقسیم غنیمت باطل می سازد.

سپس نقش و اثر اراده را در پیروزی مسلمانان و بیرون رفتن یهودیان تأکید می کند که چگونه اراده،به رغم شرایط و گمانهای بر عکس،این معادله را تغییر داد.

مسلمانان در حالی که نیروی یهودیان را می دیدند و آن را با تواناییهای محدود خود، از سویی دیگر می سنجیدند نمی پنداشتند که سرانجام آنها بیرون خواهند رفت، یهودیان نیز از سوی خود،در حالی که مجهّز به سلاح،و برخوردار از کمک دولتمندان در دژها پناه گرفته و حصاری شده بودند،به خاطرشان نمی گذشت که نیرویی بتواند بر آنان پیروز شود و بیرونشان کند.

« مٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا -شما نمی پنداشتید که آنان بیرون روند.» هم چنان که غرور کار یهودیان را بدانجا کشاند که پنداشتند می توانند حتّی در برابر قدرت و ارادۀ خدا مقاومت و پایداری کنند،امّا منافقان و خود یهودیان و کسانی که به زندگی با مقیاسهای مادّی ظاهری می نگریستند و غیب را به حساب نمی آوردند،به پیروزی جبهۀ خود و شکست مسلمانان یقین قطعی داشتند،و

ص :241

منافقان با بنی نضیر مکاتبه می کردند و آنان را به پایداری دلیری می دادند.

اگر ما قضیۀ نبرد اسلام و صهیونیسم را که امروز برپاست با تمام ابعاد آن بررسی کنیم /15 صورتی دیگر از مضمون این آیۀ کریم را می یابیم.پاره ای از مسلمانان می پندارند که یهودیان از فلسطین بیرون نمی روند،و این امری است که بسیاری از آنان را وادار به تسلیم شدن و برداشتن بیدق رام گشتن کرده است.و صهیونیستها که نیروهای استکباری آنها را تقویت و پشتیبانی می کنند،خود را در برابر هر نیرویی محصون و محفوظ می یابند و می پندارند که نیرومندترین قدرتند،و این غرور نه تنها آنان را به اصرار بر باقی ماندن در فلسطین واداشته بلکه طمعهای توسعه طلبانه را نیز در میانشان برانگیخته است.

ولی نیروی خدا برتر از نیروی آنان است و آنها را به وسیلۀ لشگر خود شکست خواهد داد« وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَمٰا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِیُتَبِّرُوا مٰا عَلَوْا تَتْبِیراً (1) -تا به مسجد درآیند،همچون بار اول که به مسجد درآمده بودند و به هر چه دست یابند سخت نابود سازند»،و بزودی روزی خواهد آمد که برای صهیونیستهای غاصب و کسانی که از آنها پشتیبانی می کنند به تأکید معلوم شود که نیرویشان برای آنان سودی ندارد،و خداوند نقاط ضعف آنها را می داند و روشها و تاکتیکهایی دارد که در نظر آنها سابقه ای نداشته و پدران و پیشینیانشان نیز همین گونه فریب خورده اند.

« وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مٰانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّٰهِ -و می پنداشتند دژهایشان آنان را در برابر خدا نگهداری می کند.» پس به عوامل ظاهری اعتماد کردند،و بر پایۀ آنها نقشه کشیدند و طرح ریختند،زیرا در نظر خودشان طرحی استوار و محکم بود و برابری کردن با آن امکان نداشت،ولی بسیاری از امور حتمی و حقایق از دیدۀ آنان پنهان ماند و برای آنها حسابی درست نکردند،و چه وقت بشر به چنان درجه ای از دانش می رسد که بر

ص :242


1- 7) -بنی اسرائیل(الاسراء)7/.

همه چیز احاطه یابد؟! « فَأَتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا -پس خدا از سویی که حسابش را نمی کردند بر آنان تاخت.» بیشتر مؤلفان گفته اند که:در دلهایشان هراس افکند،امّا آنچه پیداست این است که چیزی که حسابش را نمی کردند،چیزی غیر از هراس بوده است،زیرا اگر هراس بود بیگمان تعبیر«فقذف-پس افکند»می آمد در حالی که پس از این عبارت گرفته است:«و قذف».و شاید مراد این باشد که در طرحها و نقشه های خود حتی از پاره ای جوانب آشکار اغفال شدند، /15 و این دلالت بر آن دارد که نیروهای ظاهر مستکبر و گردنکش نمی تواند تمام نقاط ضعف و رخنه های موجودیّت خود را ببندد و همین رخنه هاست که به مؤمنان اجازه و امکان می دهد تا از خلال آنها آنان را درهم شکنند.مثلا دژهای یهودیان در پیرامون مدینۀ منوّر در برابر بعض حملاتی سخت که اعراب بیابانگرد بر ضدّ مناطق آباد و مسکونی می کردند مقاومت نشان می داد امّا نتوانست در برابر نیرویی رسالتی که رهبری بی نظیر آن را رهبری می کرد، پایداری کند.

وانگهی وضع موجود ضمن معادلاتی سیاسی و پیمانهای نظامی برقرار شده بود که تمام آنها پس از استقرار پیامبر در مدینه بر هم خورد،و چه بسا که آیات آینده به این روند اشاره می کند.

مسلمانان آن قلعه ها را هم چنان،بیش از بیست شب در محاصره گرفتند و این امر یهودیان را وادار به تسلیم کرد.

« وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ -و در دلهایشان هراس افکند.» پس دو عامل برای شکست آنان وجود داشته است:نخستین عامل ظاهری مادی است و همان تاختن خداست بر آنان از جایی بیرون از حسابها و نقشه هایی که داشتند.دومین عامل پنهانی است و همان هراس است،زیرا سلاح هر چند پیشرفته و کشنده باشد،در صورتی که صاحبش ارادۀ جنگ نداشته و جانب معنوی او،یعنی روحیّه اش متزلزل باشد سودی ندارد.و از این رو سلاح معنوی(تقویت

ص :243

روحیۀ سپاهی و تضعیف دشمن)از مهمترین عوامل پیروز است،و برای این امر، کشورهای در حال جنگ اموال و امکانات بسیار بکار می اندازند و وسایل و کارشناسان مؤثّر بسیار را بدان اختصاص می دهند،و برای نوآوری در این زمینه تا آنجا که می توانند می کوشند.سلاح بیم و هراس و سلب روحیۀ دشمن از برنده ترین و آشکارترین سلاحهایی بود که خدا به وسیلۀ آنها پیامبر اسلام را تأیید و پشتیبانی می کرد،و مسلمانان در جنگهای خود بدان اعتماد داشتند.در رویارویی پیامبر با بنی نضیر خداوند هراس را به دلهای یهودیان افکند تا سراسر دلشان را فرا گرفت، آن وقت معادله تغییر یافت و از کبریاء و غرور به شکست نفسانی تبدیل شد،و پیغمبر خود را ملزم به استفاده و بکار بردن سلاح وحشت و هراس دید که امر به ترور کعب بن اشرف داد،و شاید ویران کردن بعضی از خانه های ایشان و بریدن درختهای خرمایشان،از پاره ای جوانب خود،بخشی از طرح ترسانیدن آنها باشد.

هنگامی هراس بر دلها مستولی می شود،دشمن قدرت طرح ریزی درست را از دست می دهد،زیرا مهمترین چیزی که انسان در اندیشیدن منطقی و عاقلانه بدان نیاز دارد همانا استقرار و اطمینان درونی است،و یهودیان این را از دست دادند و از تعقّل واماندند و به اعمال انفعالی روی آوردند،از این رو نادانسته طرحهایی بر ضد خود ریختند و کارهایی به زیان خود کردند تا آنجا که به دست خود خانه های خویش را ویران کردند تا مسلمانان از آنها استفاده نکنند،و گفته اند از آن رو که ویرانه ها حایل و مانعی در برابر پیشروی مسلمانان شود،چنان کردند،و نیز گفته اند برای آن که عرصه و میدانی برای مانور جنگی باز کنند به تخریب خانه های خود پرداختند.و از دیدۀ آنها پنهان ماند و متوجّه نشدند که با این اقدام شکست خود را به مسلمانان نشان دادند و روحیۀ دشمن خود را تقویت کردند و مسلمانان پس از آن که گمان می کردند یهودیان بیرون نخواهند رفت،به شکست و خروج آنها یقین یافتند،و به واقع آنها در تحقق مهمترین هدفهای مؤمنان از این رویارویی با ایشان که همان درهم شکستن کیان و موجودیّت یهود بود،به مؤمنان کمک کردند.

ص :244

« یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ -خانه های خود را به دست خود و به دست مؤمنان ویران می کردند.» این رویداد تاریخی و امثال آن با منافع دنیوی و اخروی آن برای انسان سزاوار بررسی و تحلیل است،و مؤمنان از دیگران بدین بررسی شایسته ترند،زیرا این بخشی از تاریخ تمدن ایشان است و بیش از هر چیزی به آنان مربوط می شود و برای آنها اهمیّت دارد.

« فَاعْتَبِرُوا یٰا أُولِی الْأَبْصٰارِ -پس ای صاحبان بینش،عبرت بگیرید.» اعتبار همان عبور و گذر از ظواهر به حقایق و از رویدادها به پشت پردۀ وقایع است.و عبرت حقیقی آن نیست که انسان از بررسی هر رویداد یا قضیه ای تنها انکاری علمی و نظریّات و طرحهایی را بهره گیرد،بلکه افزون بر این باید نتایج مذکور در رفتار شخصی او در زندگی منعکس شود و از آنها به مهمترین عبرتها و اندرزها که همان ایمان به خدای عزّ و جلّ است راه یابد.و جز صاحبان بینش درست به این غایت نمی رسند.امام صادق(علیه السلام)گفت:«عبرت گیری جز برای اهل صفا و بینش حاصل نشود»، (1) و سپس /15 این آیه را تلاوت کرد.

از مهمترین عبرتهایی که از این رویداد تاریخی بهره می بریم،همان شناخت حکمت و عزّت خدا و اعتماد به پیروزی دادن او به مؤمنان بر رغم شرایط و عوامل معارض و مخالف است.و ما چه قدر بدین عبرت نیاز داریم!و در حالی که امروز در جبهۀ نبرد علیه دشمنان امّت اسلام ایستاده ایم،و بویژه علیه صهیونیستهای غاصب قرار گرفته ایم،چه قدر باید به این بینش مسلّح باشیم و از بررسی آن تجربۀ تاریخی بهره بریم! [3-4]

آیه سوم می آید تا ما را در برابر نتیجه ای که این نبرد بدان انجامید قرار دهد،که خداوند پیامبرش را بر یهودیان پیروزی داد و چیره کرد،پس پیروزی

ص :245


1- 8) -نور الثقلین،ج 5،ص 274.

برای مؤمنان و تبعید از مدینه به سرزمین شام و جز آن برای یهودیان مقرر شد.قرآن در اینجا ما را به گذشت اسلام متوجّه می سازد،و این که چگونه فرزندان این مکتب از دیدگاه و به انگیزه کین توزی نبرد نمی کنند بلکه نبردشان معلول انگیزه های الهی و انسانی است،پس با تسلیم شدن یهودیان،و دست یافتن مؤمنان بر آنان،رهبری مکتبی به انتقامجویی تشویق نکرد،بلکه فرمان خدا را در این قضیّه دائر بر تبعید ایشان و مصادرۀ داراییهاشان-جز آنچه در طول سفر بدان نیاز داشتند-اجرا کرد.

و این به خودی خود تأکیدی است دیگر بر این که موضعگیری اسلام نسبت به اهل کتاب بر پایه مطامع یا نژادپرستی یا هر چیز دیگر بجز حق نهاده نشده است،و گرنه آنان را می کشتند و به بردگی می گرفتند و زنانشان را کنیز خود می کردند.

« وَ لَوْ لاٰ أَنْ کَتَبَ اللّٰهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاٰءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیٰا -و اگر نه آن بود که خدا تبعید را بر آنها مقرر کرده بود،در دنیا به عذاب گرفتارشان می کرد.» به دست مؤمنان یا به طریقی دیگر،بی آنکه امر منحصر به تبعیدشان شود،یا عذابشان را به آخرت موکول می کرد، « وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابُ النّٰارِ -و در آخرتشان عذاب آتش است.» از این آیه درمی یابیم که عذابی که مجرم مصرّ در دنیا می بیند عذاب آخرت را از او برنمی دارد بلکه هر دو عذاب را با هم می بیند.

آیا خداوند تبعید را بر آنان مقرر داشت و مسلمانان فرمان او را به اجرا درآوردند و این تنها برای این بود که آنها یهودی بودند،چنان که صهیونیستهای کین توز ادّعا می کنند و سینه های یهودیان جهان را با دشمنی و کینه به وسیلۀ تبلیغات گمراه کننده و برنامه های تربیتی منحرف خود بر ضد اسلام و مسلمانان انباشته می کنند؟!هرگز...بلکه آنچه روی داد نتیجۀ عهد شکنی و خیانت آنها در دو پیمان و جنگشان با خدا و پیامبر او بود.

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ -و این به کیفر آن بود که با خدا و پیامبرش ستیزه کردند.» یعنی در برابر این دو در جانب«دو شقیّ»دیگر ایستادند،و خود را به جنگ

ص :246

علیه این دو گماشتند،و تمام پیمانها را بر سینۀ دیوار کوفتند و شکستند.نژادپرستی و نگرش خود خدا بینی یهودیان تا بدین درجۀ سقوط کشید،ایشان به خود حق می دهند که با خدا و اولیاء او بجنگند و عهد بشکنند و هر چه امیالشان خواست بکنند،زیرا خود را پسران خدا و ملّت برگزیدۀ او می شمارند و خود را برتر از حق و دین می بینند،و حقّ تصرّف مطلق در هر چیز را دارند.و این صفت هر کسی است که به خود بزرگ بینی گرفتار است.آیا یهودیان ادّعا نمی کنند که قوم برگزیده اند و تمام مردم برای خدمتگزاری آنان آفریده شده اند؟!وانگهی آیا آنها نیستند که گفتند:« لَیْسَ عَلَیْنٰا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ (1) -راه اعتراض غیر اهل تورات بر ما بسته است»؟بلی.ولی آیا می توانند با قوانین و ارادۀ خدا رویارویی کنند؟ هرگز...

« وَ مَنْ یُشَاقِّ اللّٰهَ فَإِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و هر که با خدا بستیزد بداند که خدا به سختی کیفر می دهد،» و نگفته است«العذاب»،زیرا کلمۀ«عقاب-کیفر»شامل معنی عذاب و جزا با هم است و در اینجا مناسبتر بوده است.در این آیه پرهیزی است برای هر که با حق و مظاهر آن دشمنی می ورزد،قطع نظر از صفت و پیوستگی و مذهب او،و این عبارت از همان روز که نازل شد هم چنان پرهیزی است برای هر کس که نفسش او را به جنگ با خدا وا می دارد،و خدای تعالی گفته است:« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ -و این به کیفر آن بود که با خدا و پیامبرش ستیزه کردند»و سپس گفت « وَ مَنْ یُشَاقِّ اللّٰهَ -و هر که با خدا بستیزد»و نامی از«رسول»نیاورد، و این ما را بدان رهنمون است که پروردگار موضعگیری منفی نسبت به رهبری مکتبی را موضعگیری علیه خود می شمارد،و دیگر اینکه ما دشمنان خدا را از خلال موضعگیریهایشان نسبت به رهبری مکتبی می شناسیم.

[5-6]

خداوند این حقیقت را پیش می کشد که تبعید نتیجۀ ستیزۀ یهودیان

ص :247


1- 9) -آل عمران75/.

با خدا و پیامبرش بود،و تأکید بر کیفر سخت را که هر ستیزنده ای با ذات سبحان او بدان دچار خواهد شد،به عنوان مقدمه ای برای رفع دو شبهه ای می آورد که یهودیان و منافقان در پیرامون پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)برانگیخته بودند و آن دو عبارت بودند از بریدن درختان خرما و تقسیم فیء(غنیمت جنگی)،و این بیان برای آن آمده است که مؤمنان علیه تبلیغات گمراه کننده مجهّز باشند و بدانند که آن ستیزه منحصر به یهودیان نبوده و جنگ با خدا نیز تنها با برکشیدن شمشیر(و توسّل به سلاح)نیست بلکه شک کردن در رهبری پیامبر و عقب ماندن از فرمانبرداری او ستیزه ای دیگر است که مرتکب آن مستحق کیفر شدید است هم چنان که یهودیان سزاوار آن شدند.

یهودیان پس از آن که پیامبر فرمان بریدن درختان خرما را داد کوشیدند تا از این رویداد برای به شک انداختن مؤمنان در رهبری او(صلّی اللّٰه علیه و آله) بهره برداری کنند،از این رو گفتند:گناه درخت چیست؟در حال یکه خود ادّعا می کنید که اصلاح کنندگانید!، (1) و زبانهای منافقان هراسیده بکار افتاد تا این شایعه را در صفوف مؤمنان بپراکند،از این رو وحی این شبهه را از میان برد و شایعات منافقان را بدین گونه رد کرد که تأکید نمود تصمیم گیری در این قضیّه از جانب پیامبر و به میل او نبود بلکه امر خدای سبحان بوده است.

« مٰا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهٰا قٰائِمَةً عَلیٰ أُصُولِهٰا فَبِإِذْنِ اللّٰهِ - هر خرما بنی را که بریدید یا آن را بر ریشه هایش باقی نهادید،به فرمان خدا بود.» لینه هر درخت خرمایی است که به ثمر رسیده باشد،و گفته اند:نام بهترین نوع خرما در مدینه است و درخت آن را نیز لینه نامند.پس پیامبر در آن هنگام به فرمان و حکم خدا رفتار می کرد و در نتیجه مؤمنان اوامر او را عملی نمی کردند و از او فرمان نمی بردند بلکه ارادۀ خدا را به مرحلۀ اجرا درمی آوردند و احکام و قوانین او را به جریان می انداختند،پس موجبی نداشت که بدان شبهه ها و شایعات گوش فرا دهند،زیرا این کار انسان را به ستیزۀ با خدا و پیامبر او می گماشت،وانگهی این

ص :248


1- 10) -الدرّ المنثور،ج 6،ص 187.

قرار در خلأ و بیهوده انجام نمی یافت،بلکه بر سوابق و هدفهایی متّکی بود که مهمترین آنها کیفر /15 مناسب برای دشمنان خدا بود.

« وَ لِیُخْزِیَ الْفٰاسِقِینَ -تا نافرمانان خوار گردند.» از این مقطع می توانیم دریابیم که ریشه کنی خرما بن در مسیر تنگنای محاصره،و وارد کردن هراس به دلهای آنان و ریشه کن کردن وجودشان از مدینه و اطراف آن قرار داشته است.و این کیفر نافرمانی و ستیزه جویی آنان بوده است،با توجه به اینکه اسلام دین صلاح و اصلاح است و از تباهی و فساد در زمین نهی می کند و این کار را از صفات شخص گردنکشی می شمارد که خدا او را دوست نمی دارد.خدای تعالی گوید:« وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ (1) -و چون از نزد تو بازگردد، در زمین فساد کند و کشتزارها و دامها را نابود سازد،و خدا فساد را دوست ندارد»، « وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (2) -و خدا مفسدان را دوست ندارد»و گفت:

« فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (3) -نعمتهای خدا را یاد کنید و در زمین تبهکاری و فساد مکنید».ولی اسلام از بین بردن کشت و حتی نسل را در صورتی که پیروزی حق و اجرای عدالت منوط و موقوف به آن باشد آزاد می شمارد،زیرا در این صورت چنان کاری جزئی از طرح اصلاح خواهد بود و تنها وقتی آن را حرام می داند که فساد باشد.و هنگامی که مسلمانان این سوابق و عوامل پشت پرده و ارزشهای مهمّ را درک کنند دیگر تحت تأثیر شبهه ها و شایعات واقع نمی شوند و با قناعتی راسخ به رهبری و دین خود تسلیم می شوند و سر می سپارند.

امّا شبهۀ دوم:از دهان منافقان برآمد و از آنجا ریشه گرفت که پیامبر در غنیمت بنی نضیر تصرّف کرد و آن را به مهاجران پرداخت و چیزی به انصار نداد، جز دو تن از انصار یعنی:سهل بن حنیف و ابو دجانه.از این رو منافقان پیامبر را

ص :249


1- 11) -البقرة205/.
2- 12) -المائدة64/.
3- 13) -الاعراف74/.

متهم به طرفداری از قوم خود از گروه مهاجران کردند و خواستند بدین وسیله در میان دو گروه تفرقه افکنند،و انصار را از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)جدا سازند و به دنبال آن رهبری و جنبش او را ضعیف کنند و پیداست که بیشتر این منافقان از اهل مدینه بودند که سهمی از آن غنیمت نبردند،پس این عامل و عامل نفاق و دورویی /15 که در ذات آنان ریشه دوانده بود ایشان را واداشت که این مرتبه با استفاده از رویداد تقسیم غنیمت برای رسیدن به هدفهای شوم خود دست به کار شوند-و این امر در رفتار آنان چیز جدیدی نبود-آنان همواره پیرامون اسلام و رهبری مکتبی را به دیده بانی گرفته و منتظر بودند کوچکترین شبهه ای پیدا شود یا دستاویزی بیابند که بتوانند آن را تبدیل به شبهه کنند و به هدف برسند.

قرآن حکم تمیز دهنده و قاطع را در این قضیه بیان کرد تا قانون تقسیم غنایمی را که مسلمانان از دشمنان به دست آورده اند وضع کند.این غنایم بر دو نوع اند:

یکم:آنچه به وسیلۀ جنگ(و به قهر و غلبه)به دست می آورند که یک پنجم از اصل آن متعلق به پیامبر و پس از او امام است و چهار پنجم باقی میان رزمندگان مسلمان تقسیم می شود و غنیمت نام دارد.

دوم:آنچه بدون جنگ به دست می آورند که تمام آن متعلّق و مخصوص به پیامبر و پس از او امام است و هر گونه بخواهد در آن تصرف می کند و انفال نام دارد.

امام صادق(علیه السلام)گفت:«انفال مالی است که بر آن اسب و شتری نتازانده اند (با لشگرکشی به دست نیامده)،یا قومی مصالحه کرده اند،یا قومی خود به دست خویش آن را داده اند،و هر زمین ویران و درون درّه ها از آن پیامبر خدا و امام بعد از او است،هر جا خواست می گذارد و به مصرف می رساند». (1)

از معاویة بن وهب مروی است که گفت:به ابی عبد اللّه(امام صادق(ع) گفتم:فوجی را امام اعزام می کند و غنایمی به دست می آورند،چگونه تقسیم

ص :250


1- 14) -نور الثقلین،ج 5،ص 275.

می شود؟گفت:«اگر به فرماندهی امیری که امام مأمور کرده است پیکار کردند باید یک پنجم آن را برای خدا و پیامبر کنار بگذارند و چهار پنجم باقی را میان خود تقسیم کنند ولی اگر با مشرکان در آن مأموریت پیکار نکردند،(و مشرکان به نوعی دیگر تسلیم شوند)تمام آنچه به غنیمت گرفته اند از آن امام است و هر جا بخواهد آن را می گذارد و به مصرف می رساند». (1)

آنچه از بنی نضیر به دست مسلمانان افتاد از چیزهایی بود که خداوند به قدرت خود پیامبرش را بر آن تسلّط داد و مسلمانان جنگی برای آن نکردند،پس از طرف خدا مخصوص به پیغمبر است و کسی حق ندارد چیزی از آن را مطالبه کند /15 یا به تقسیم آن اعتراض نماید و حقّ تصرّف مطلق در آن از جانب خدای عزّ و جلّ متعلّق به پیامبر است.

« وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ -و آنچه خدا از دارایی آنان به پیامبر خود غنیمت داد.» أفاء:یعنی رجوع داد و برگرداند،و گفته اند آن را از آن رو«فیء»نامیده اند که خداوند به عنوان خیراتی برای پیامبر قرار داده است و دیگران به مصلحتی در آن تصرّف می کرده(و آن را در اختیار داشته اند)پس چون پیامبر آن را به تصرّف درآورد،آن مال بدو بازگشته است.و خدا داناست.

« فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لاٰ رِکٰابٍ -و شما اسب و شتری بر آن نتازانده بودید.» یعنی آمادگی و لشگرکشی برای پیکار و جنگ با آنان نداشته و نکرده بودید.ایجاف به معنی سیر سریع و تاختن است،و معنی عبارت این است که در میدان جنگ بر دشمن با اسبان و شتران تاخت و تاز نکردید که سوار بر آنها بجنگید و این مرکبها وسایل و خود شما را برای جنگی به قهر و غلبه حمل کنند تا در پاداش جنگیدن خود سهمی از فیء(و درآمد حاصل)داشته باشید،زیرا این پیروزی

ص :251


1- 15) -وسائل،ج 11،ص 84.

مستقیما به ارادۀ خدایی تحقیق یافته و در غیب عمل شده و یهودیان وادار به تسلیم گشته اند،و کسی در آن روز دلیلی بر انکار این حقیقت واقعی نداشت تا در آن مجادله کند،و اگر مؤمنان جنگی کرده بودند یهودیان محکوم به تبعید نمی شدند،بلکه اسیر می شدند و به بندگی در می آمدند.و این تبعید چاره ای موضوعی و خردمندانه برای این قضیه بود.

« وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ -بلکه خدا پیامبرانش را بر هر که بخواهد چیره می کند.» خدا پیامبرش را بر آنان پیروز می کند و به او حق تصرّف مطلق در مورد آنان و داراییشان می دهد(حقّی تکوینی و تشریعی)و این صلاحیّت و شایستگی به امام شایستۀ پس از او منتقل می شود و این حق و صلاحیّتی است برای او به فرض واجب خدای عزّ و جلّ.و اینکه خداوند پیامبران خود و مؤمنان را چیره می سازد ارادۀ مطلق او را در خصوص مردم نشان می دهد و متجلّی می کند،گر چه پیروزی اینان و تسلیم آنان نتیجۀ جنگ با شمشیر(و اسلحه)باشد ولی وقتی بدون هجوم و تازاندن اسب و شتر(بقهر و غلبه)پیروزی حاصل شود یاری خدا روشنتر و نمایانتر است و پیامدهای جنگ و کشتار را نیز تحمّل نکرده اند.

« وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و خدا بر هر چیزی تواناست.» از مؤمنان خواسته اند که به این بعد از تاریخ خود بیندیشند و از آن عبرت گیرند، زیرا بدین ترتیب شناخت ایشان نسبت به پروردگارشان ژرفتر و درستی راهشان بر آنان مؤکّدتر می شود و به دین خود و به خویشتن اعتماد حاصل می کنند،و چگونه امّتی که یقین دارد با ارادۀ مطلق خداوند تأیید و پشتیبانی می شود،شکست و فرار را بشناسد؟آری،امّت اسلامی و نیز بسیاری از جنبشها در تاریخ شکست خورده است امّا این شکست وقتی بوده که ایمانشان به غیب ضعیف شده و آن امّت به گرداب نبردی سخت،و از نظر مادّی نابرابر،با دشمنان درافتاده است.

پیش از آن که به شرح آیۀ بعدی برویم،حدیثی مفصّل از امام صادق(علیه السلام)را در معنی فیء(درآمد حاصل از تسلیم دشمن)از دیدگاه اسلام می آوریم

ص :252

که دربارۀ آن می گوید:«تمام چیزهایی که در میان آسمانها و زمین قرار دارد از آن خدای عزّ و جلّ و پیامبر او و مؤمنانی است که اهل و شایسته این صفت(یعنی ایمان)هستند.پس آنچه از مال دنیا در دست مشرکان و کافران و ستمگران و فاجران مخالف قرار دارد از آن پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)و مولایی است که در فرمانبرداری از این دو(خدا و رسول)است.زیرا آنچه در دست آنهاست در مورد آن اموال به مؤمنانی که شایستۀ این صفت هستند ستم کرده اند.چون مؤمنان بر آنان غلبه یافتند،آنچه خداوند به پیامبرش به صورت فیء(مال برگشتی)داد حقشان بود که خداوند به عنوان فیء به ایشان داد و به آنان بازگرداند،و فیء به معنی هر چیزی است که مال مشرکان شود سپس از وضعی که پیدا کرده به هر صورتی که بر آن یا در آن حال بوده بازگردد.پس آنچه به جای خود بازگردد از گفتار و کردار«فاء» است مانند گفتۀ خدای عزّ و جلّ:« فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (1) -پس اگر بازگردند،خداوند آمرزندۀ مهربان است»یعنی(شوهر و زن)رجوع کنند،سپس گفت:« وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاٰقَ فَإِنَّ اللّٰهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (2) -و اگر عزم طلاق کردند، خداوند شنوای داناست»و گفت:« وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی الْأُخْریٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّٰی تَفِیءَ إِلیٰ أَمْرِ اللّٰهِ «یعنی ترجع» فَإِنْ فٰاءَتْ «یعنی رجعت» فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (3) -و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند،میانشان آشتی افکنید.و اگر یک گروه بر دیگری تعدّی کرد،با آن که تعدّی کرده است بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد(تفیء بازگردد)پس اگر بازگشت(فاءت بازگشت)،میانشان صلحی عادلانه برقرار کنید و عدالت ورزید که خدا عادلان را دوست دارد.»،مراد از«تفیء» «بازگردد»است.پس این دلیل دلالت دارد بر این که فیء هر چیزی است که به

ص :253


1- 16) -البقرة226/.
2- 17) -البقرة227/.
3- 18) -الحجرات9/.

وضعی که قبلا بر آن یا در آن قرار داشته بازگردد،و دربارۀ خورشید هنگامی که از نیمۀ آسمان به زوال گراید گویند قد فاءت الشمس یعنی خورشید به حال زوال خود بازگشت،و همچنین است آنچه خداوند از کافران به مؤمنان به عنوان فیء بازگرداند که براستی حقوق مؤمنان است که پس از ظلم کافران برایشان به مؤمنان بازگردانده شده است». (1)

[7]

قرآن حکم فیء(درآمد حاصل از تسلیم کافران)را بطور کلی و پیامدهای موضوعی تقسیم آن را در آن زمان بیان می کند.

« مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلیٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ -آن غنیمتی که خدا از مردم قریه ها نصیب پیامبرش کرده است.» مانند بنی نضیر،و پیامبر از جانب خدا بر مردم قریه ها(ی یهودی نشین) مسلط شد« یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ -خدا پیامبرانش را بر هر که بخواهد چیره می کند»و بر اموال ایشان مسلط می سازد.

« فَلِلّٰهِ -از آن خداست.» تمام آنها،زیرا او آفریدگاری است که ملک آسمانها و زمین و آنچه میان این دو و در پایین این دو وجود دارد از آن اوست،و در ملک خود پیامبرش را جانشین خود کرده و او را بر آن ملک چیره و مسلّط ساخته،زیرا می داند که او سخنی از سر هوای نفس و به دلخواه خود نمی گوید بلکه از وحی و خرد پیروی می کند و به فرمان خدا حکم می راند،چه خود او را پرورده و از گناه معصوم و محفوظ نگهداشته و تأیید کرده تا به قلّۀ کمال رسیده است،پس او در این صورت شایسته و در شأن این است که خداوند مال خود را از فیء(درآمد حاصل از تسلیم کافران)به ملکیّت او دهد و می گوید:

« وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبیٰ -و از آن پیامبر و خویشاوندان.» خویشاوندان او که همان اهل بیت اویند،امام صادق(علیه السلام)

ص :254


1- 19) -نور الثقلین،ج 5،ص 274-275.

گفت:«ما را سهم پیامبر است و سهم خویشاوندان،و در ما بقی با دیگر مردم شریکیم.» (1) این درآمد از آن پیامبر بود به اعتبار شخصی او نزد خداوند از لحاظ نزدیکی و پایگاه ویژه اش در نزد او،و به اعتبار رهبری او،و این اعتبار اخیر(یعنی از لحاظ رهبری)برای امامان و رهبران شایستۀ پس از او،و برای ولی فقیه در غیبت امام معصوم باقی می ماند که هر گونه بخواهد در پرتو نص و خرد و مصلحت به مصرف می رساند،مفسران یادآور شده اند که این آیه اختصاص به خویشاوندی با پیامبر از دودمان بنی هاشم دارد،و نصوص اهل بیت(علیهم السلام)دلالت بر این می کند.

« وَ الْیَتٰامیٰ -و یتیمان.» آیا مراد یتیمان خویشاوندانند یا غیر خویشاوندان؟ در مجمع البیان آمده است که:منهال از عمر،از امام علی بن الحسین(علیه السلام)روایت کرد که گفت:گفتم:گفتۀ خدا:« وَ لِذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ »(را تفسیر چیست؟)گفت:«ایشان خویشاوندان ما،و مسکینان ما و مسافران در راه مانده مایند»سپس(همین راوی) گوید:و همۀ فقیهان گفته اند:آنان یتیمان مردمانند بطور عام،و همچنین مسکینان و مسافران در راه مانده،و همین گونه نیز از ایشان روایت شده است. (2)

« وَ الْمَسٰاکِینِ -و مسکینان(یعنی بینوایان)» کسانی از خویشاوندان که از شدت فقر و بینوایی غذای روز خود را نمی یابند.

« وَ ابْنِ السَّبِیلِ -و مسافران در راه مانده.» مسافرانی از خویشاوندان که در راه مانده اند(و خرج بازگشت به زادگاه یا ادامۀ سفر را ندارند) این نوع تقسیم کردن را سه نتیجه است:

ص :255


1- 20) -نور الثقلین،ج 5،ص 278.
2- 21) -همانجا.

1-نیاز نیازمندانی را که در دین و در رهبری محبوبیّت دارند برطرف می کند،و سببهای جرم و دزدی،و پاره ای پیامدهایی را که نیازمندی آدمی را وادار به آنها می کند،منتفی می سازد.

2-در از میان برداشتن نظام طبقاتی در اجتماع به وسیله ای مشروع و قانونی مساهمت می کند.

3-در عرصۀ رشد اقتصادی،اقتصاد جامعه را در دایره ای گسترده تر /15 و به صورتی سودمندتر و فعّالتر به حرکت در می آورد.پس اسلام نمی خواهد حرکت اقتصادی در طبقه ای معیّن منحصر شود و به سرمایه داران اختصاص یابد و دیگر طبقات دستخوش فقر و بهره کشی آنان واقع شوند،زیرا چنین وضعی نظام اقتصادی درست و سالمی نیست،اسلام به رفع نیازمندی و طبقاتی بودن جامعه،و حرکت دادن مال به وسیله های گوناگون حریص است و آن را بشدّت می خواهد،بعضی (از موجبات تعدیل ثروت)را واجب ساخته مانند خمس و زکات و ارث و به بعضی موجبات دیگر ترغیب و تشویق کرده است مانند صدقه و قرض الحسن،و وام.

« کَیْ لاٰ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیٰاءِ مِنْکُمْ -تا میان توانگرانتان دست به دست نشود.» یعنی دسترسی و دست گردانی آن میان گروه توانگر انحصاری و اختصاصی باشد،و از این آیۀ کریم در می یابیم که اسلام مالکیّت فردی را مانند آنچه در نظامهای اشتراکی می کنند،حرام نمی شمارد و آن گونه هم که در نظامهای سرمایه داری عمل می شود،آزاد نمی گذارد،بلکه سهمی محدود برای محرومان در داراییهای توانگران قرار می دهد،و حدّی برای مالکیّت فردی می گذارد که به حقوق محرومان تجاوز نکند تا آنجا ثروت به احتکار و انحصار درآید و بر اقتصاد جامعه چیره شود.و این حکمت از اصولی عملی است که می توانیم بسیاری از احکام فرعی نظیر محدودیّت امکانات مالکیّت و راههای مبارزه با احتکار و وضع مالیاتهای تصاعدی را از آن استنباط کنیم و فقیه می تواند در صورتی که ضرورتی در این امور بیابد بر آنها حکم دهد.

ص :256

از آنجا که جلوگیری از طغیان ثروت از بزرگترین اقدامات و مهمترین مقاصد و دشوارترین وظایف حکومت اسلامی است سیاق قرآنی تسلیم تام به رهبری شرعی را واجب ساخته و گفته است:

« وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا -هر چه پیامبر به شما داد بستانید،و از هر چه شما را منع کرد اجتناب کنید،» زیرا وی از جانب خدا نمایندگی دارد و این کار به او واگذار شده و در هر چیزی احکام خدا را می شناسد،و از لحاظ الزام فرقی میان خدا و امر پیامبر او و رهبری شرعی که جانشین او می شود،وجود ندارد،و در این آیه /15 ردّی است محکم بر اقدامات منافقان که در رهبری او(صلّی اللّٰه علیه و آله)شک می کردند.امام صادق(علیه السّلام)را در این باره حدیثی است مفصّل که در آن آمده است:

«براستی خدای عزّ و جلّ پیامبرش را تربیت کرد،و نیکو تربیتش کرد،پس چون تربیت او به کمال رسید گفت:« وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ (1) و براستی تو راست خلقی عظیم.»سپس کار دین و امّت را به او واگذاشت تا بندگانش را رهبری کند و خدای عزّ و جلّ گفت:« مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (2) -هر چه پیامبر به شما داد بستانید،و از هر چه شما را منع کرد اجتناب کنید»،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)راست رو موفّق و مؤیّد به روح القدس بود،نمی لغزید و در هیچ چیز که به ادارۀ امور و رهبری مردم مربوط بود خطا نمی کرد،پس به آداب خداوند ادب آموخت.آن گاه خدای عزّ و جلّ نماز را دو رکعت دو رکعت جمعا ده رکعت(در شبانه روز)واجب ساخت،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)دو رکعت به هر دو رکعت افزود و به نماز مغرب یک رکعت افزود و این یک رکعت افزودگی را در سفر و حضر ثابت و پایدار ساخت،آن گاه خدای عزّ و جلّ تمام اینها را اجازه داد،و بدین ترتیب نماز واجب(شبانه روزی)هفده رکعت شد.

ص :257


1- 22) -القلم4/.
2- 23) -الحشر7/.

سپس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)نمازهای نافله را سی و چهار رکعت،دو برابر نماز واجب،سنّت نهاد،پس خدای عزّ و جلّ این را بدو اجازه داد،و نماز واجب و نافله جمعا پنجاه و یک رکعت شد،از آنها دو رکعت نشسته پس از ثلث اوّل ثبت است که به جای یک رکعت وتر محسوب می شود.و خداوند روزۀ ماه رمضان را در سال واجب کرد،و پیامبر خدا روزۀ ماه شعبان و سه روز در هر ماه را که دو برابر روزۀ واجب است سنّت نهاد،پس خدای عزّ و جلّ این را بدو اجازه داد،و خدای عزّ و جلّ شراب را عینا حرام کرد،و پیامبر خدا مسکر و مستی آور هر نوشابه ای را حرام کرد،پس خدا این را بدو اجازه داد،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)چیزهایی را ناپسند و مکروه شمرد ولی آنها را به عنوان حرام نهی نکرد بلکه نهی ناپسندیدگی و کراهت کرد،سپس در مورد آنها ترخیص داد،پس التزام به ترخیص او بر بندگان واجب شد همچون وجوب التزام به نهی و واجبات او،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)در مورد آنچه ایشان را از آن نهی حرام کرده بود و یا امری به عنوان امر واجب لازم کرده بود،ترخیص نداد،پس در مورد بسیاری از نوشابه های مستی آور که از آنها نهی حرام کرده بود به هیچ کس ترخیص نداد،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)به هیچ کس رخصت نداد دو رکعتی را که به نماز واجب خدای عزّ و جلّ پیوسته بود کوتاه کند(و نماز قصر بخواند)بلکه همه را بدان ملزم به وجوب ساخت /15 و هیچ گونه ترخیصی برای هیچ کس در این نمازها قایل نشد مگر برای مسافر،و هیچ کس حق ندارد چیزی را که پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)در آن ترخیصی نداده، ترخیص دهد.پس امر پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)با امر خدای عزّ و جلّ و نهی او با نهی خدای عزّ و جلّ مطابق و موافق است،و تسلیم به او همچون تسلیم به خدای تبارک و تعالی بر بندگان واجب است» (1) بنا به گفتۀ خدای عزّ و جلّ:

« مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اللّٰهَ (2) -هر که از پیامبر فرمان برد از خدا فرمان

ص :258


1- 24) -نور الثقلین،ج 5،ص 280-281.
2- 25) -النساء80/.

برده است»، و خداوند کسانی را که در رهبری الهی شک می کنند،و کسانی را که از فرمانبرداری و تسلیم به امر و نهی آن رهبری تخلّف می ورزند از عذاب سخت خود بر حذر می دارد،زیرا در شمار ستیزندگان با خدا و پیامبر او قرار می گیرند و سزاوار جزا پاداش آنانند،پس گوید:

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ شَدِیدُ الْعِقٰابِ -و از خدا بپرهیزید که خدا سخت کیفر است.» از امر به تقوا و پرهیزگاری بدین نکته پی می بریم که تقوا صفتی است که انسان را به سطح تسلیم و فرمانبرداری از رهبری بالا می برد و فرمانبرداری از رهبری به ادامۀ تقوا در زندگانی انسان کمک می کند،و دلیل بر آن است،و تقوا در اینجا تنها ترس از خدا نیست بلکه همانا قلّه ای والا از ایمان و معرفت به خدا و هشیاری و بیداری نسبت به حق است.

کیفر خدا که آن را به امتی که با رهبری خود می ستیزد و در برابر آن نافرمانی می کند وعده داده است تنها عذاب آخرت نیست بلکه در دنیا نیز آنان را فرا می گیرد و در تفرقۀ آنان مجسّم و متمثل می شود،زیرا فرمانبرداری ضامن وحدت و فرمانبرداری از رهبری الهی راه پیشرفت است و در حال نافرمانی امّت گردنکشان چیره می شوند و باطل عمومیّت می یابد،و به تعبیر قرآن امت به عقب بر می گردد،پس راه پیموده شده به مسیر قهقرایی می افتد و به جای پیشروی به عقب گرد مبدّل می شود،و این سرنوشت هر امّتی است که با رهبری خود مخالفت ورزد« وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ /15 یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ (1) -جز این نیست که محمد پیامبری است که پیش از او پیامبرانی دیگر بوده اند.آیا اگر بمیرد یا کشته شود،شما به آیین پیشین خود باز می گردید؟

ص :259


1- 26) -آل عمران144/.

هر کس که بازگردد هیچ زیانی به خدا نخواهد رسانید.خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.» [8]

امّا دربارۀ فیء(درآمد حاصل از تسلیم کافران)پیامبر خدا به انصار گفت:«اگر بخواهید فیء مهاجران را از آن به شما می دهم و اگر بخواهید میان شما و آنان قسمت می کنم،و شما را همراه آنان می گذارم.»گفتند:ما می خواهیم که آن را(فقط)میان آنان تقسیم کنی،پس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آن را میان مهاجران تقسیم کرد و از انصار بازداشت و جز به دو تن از انصار نداد:«سهل بن حنیف و ابا دجانه که این دو نیاز خود را بدان مال یادآور شدند»، (1) ،و به این ترتیب پیامبر مسئولیت فقرای مهاجران را تحمل کرد و سنگینی آن را با رضایت انصار اهل مدینه بر دوش ایشان نهاد.پس فیء چنان که خدا یاد کرده است.

« لِلْفُقَرٰاءِ الْمُهٰاجِرِینَ -از آن فقیران مهاجران»بود.

کسانی که از محیطهای خواری و بیم و کفر گریختند و به صفوف جنبش مکتبی و رهبری صالحی پیوستند که آن زمان در مدینۀ منوّر مستقر بود.و شک نیست که ایشان به سبب این قرار انواع فشارهای معنوی و مادّی را متحمّل شدند،ولی شرنگ این دردها را جرعه جرعه نوشیدند و در راه رسیدن به هدفهای والای خود که شایستۀ بزرگترین فداکاریها بود به تمام اینها رضایت دادند.

« اَلَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ أَمْوٰالِهِمْ -کسانی که از خانه های خود بیرون و از اموال خود جدا شدند.» ایشان همان مهاجرانند که به ارادۀ خود از خانه ها و اموال خود دست شستند و بیرون آمدند،اما خداوند وقتی که آنان را بیرون شدگان می شمارد،ما را متوجّه حقیقتی مهم می سازد و آن این است که عامل اصلی در هجرت آنان همانا ظلم و فساد و محیطهای خوار کننده ای بوده که طاغوتها به وجود آورده بودند،زیرا اینان مبادی آنان را رد می کردند /15 و حاضر به زندگی همراه با خواری در سایۀ حکومت

ص :260


1- 27) -تفسیر القمی،ج 2،ص 360.

آنان نبودند هم چنان که آنان نیز به اینان اجازه نمی دانند شعائر خود را برپا دارند و دین خود را به منصۀ عمل درآرند،و خود را مجبور دیدند که به عنوان یک وظیفه واجب شرعی هجرت کنند،بنا به گفتۀ خداوند:« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهٰاجِرُوا مٰا لَکُمْ مِنْ وَلاٰیَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّٰی یُهٰاجِرُوا (1) -و آنان که ایمان آورده اند و مهاجرت نکرده اند(خویشاوندان شما نیستند و)شما آنان را هیچ دوست مدارید،تا آن گاه که مهاجرت کنند»و به سبب گفتۀ او که:« إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّٰاهُمُ الْمَلاٰئِکَةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ قٰالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قٰالُوا کُنّٰا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قٰالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فِیهٰا فَأُولٰئِکَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سٰاءَتْ مَصِیراً (2) -کسانی هستند که فرشتگان جانشان را می ستانند در حالی که بر خویشتن ستم کرده بودند.از آنها می پرسند:در چه کاری بودید؟گویند:ما در روی زمین مردمی بودیم زبون گشته(و ناتوان نگهداشته شده.)فرشتگان گویند:

آیا زمین خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنید؟جایگاه اینان جهنم است و سرانجامشان بد»و بدان سبب که ایشان می دانستند مسئول اجرا و عملی کردن احکام خدایند و تا وقتی که جایی از زمین آزاد است ملتزم آن اند،هم چنان که دریافته بودند هیچ چیزی گرانقدرتر از آزادی نیست،و از این رو مهاجرت کردند.

قرآن سپس هدفهای درست مهاجران راستین را تعریف می کند که سه هدف است:

یکم-جستجوی فضل(زیادتی و کمال)،و می پرسیم:آیا جدا شدن از اهل و زادگاهها و چشیدن فقر از فضل است؟بلی،زیرا آیندۀ با کرامت تنها به افزونی وسایل مادّی نیست،و آیا در توانگری و رفاه در حالی که انسان آزادی و کرامت خود را از دست بدهد و گردنکشان امنیّت و آرامش او را سلب کنند،فضلی وجود دارد؟هرگز...امّا مؤمنان راستین هشیار فضل را در فزونی ایمان و علم و

ص :261


1- 28) -الانفال72/.
2- 29) -النساء97/.

پایبندی به ارزشها و زندگی آزادانه و استقلال و کرامت در پرتو رهبری و جنبش رسالتی می بینند،و آنان این همه را در مهاجرت می یافتند.

وانگهی آنان نظر خود را تنها به زندگی دنیا نمی دوختند،بلکه با بینش خود به سرای آخرت می نگریستند و توجّه داشتند که آنجا آینده ای است ابدی که می سزد برای رستگاری در آن بکوشند،گر چه این امر نیاز به فدا کردن تمام چیزهایی داشته باشد که به عنوان اموال و فرزندان و ذاتهای خود در دنیا دارند،و از این رو مؤمنان مهاجر حطام و خس و خاشاک دنیا را بی بها می شمردند.

« یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ -در طلب فضل از جانب خدایند.» « وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (1) -و این فضل به دست خداست که به هر که خواهد ارزانی می دارد،و خدا را فضل عظیم است.» دوم-آنان با پروردگار خود با مقیاس سود و زیان داد و ستد نکردند،بلکه با بندگی آزادگان هشیار در التزام و مراعات ارزشها بندگی کردند و به تعبّد پذیرفتند،و بلند پروازی آنان به کسب آینده ای مادّی حتی اگر بهشت می بود،ارضا و سیر نشد،بلکه می بینی که ایشان از خلال و به وسیلۀ هجرت در جستجوی هدفی بزرگتر برآمده اند که همان خشنودی خدای عزّ و جلّ است.

« وَ رِضْوٰاناً -و خشنودی(خدا).» هر چه بهای آن خشنودی باشد،از تحمل دشمنی و شکنجه و کشته شدن،و گر چه مخالف هوای نفس و خرسندی خانواده و اجتماع و حکمران باشد،بلکه اگر چه خود را به سبب آن در وضعی بینند که تمام جهان با آنان می جنگند (هم چنان که حال جنبشهای مکتبی اصیل و رهبریهای مؤمن مخلص مهاجر چنین است که تمام قدرتهای استکباری در جهان از لحاظ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و تبلیغاتی با آنها می جنگند).

ص :262


1- 30) -الحدید29/.

سوم:یاری دادن به حق زیرا بیگمان این کار راهی برای کسب خشنودی خداست،با پیوستن به صفوف جنبشهای مکتبی مجاهد،و درآمدن به زیر بیدق رهبری مکتبی که برای برپا ساختن حکم و حکومت خدا و سرنگون کردن نشانه های باطل از روی زمین و در جامعه و نفوس مردم می کوشد-از این لحاظ که این پیوستگی درست ترین و بهترین راه و کانال یاری به حق است-پس مؤمنان مصادرۀ داراییها یا مهاجران و دل برگرفتن خود را از آنها موجب اسقاط تکلیف واجب خود نمی دانند،و رسیدن به جایی را که بدان هجرت کرده اند پایان مسیر و گردش نمی شمارند و محلّی مناسب برای عمل به شعائر و عبادتهای عادت شده معمول چون روزه و نماز و خمس به حساب نمی آورند،بلکه آنجا را پایگاهی برای حرکت و رهنوردی جهادی فرخنده ای می دانند.

« وَ یَنْصُرُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ و خدا و پیامبرش را یاری می کنند.» برای اجرای حق و حاکمیّت آن،از طبیعت و سرشت مؤمن راستین آن است که در مورد شخص خود نمی اندیشد،که اگر خود امنیّت و آرامشی نسبی دید، دیگران را فراموش کند،وی براستی درد جامعه و امت خود را می کشد و آن را درد خود می شناسد و برای رهایی ایشان از یوغ نادانی و فساد و ظلم از دیدگاه شرعی و انسانی می کوشد.و هنگامی که به سرای هجرت می رسد به نبرد موجود میان حق، که در جنبشهای مکتبی و رهبریهای آن مجسّم و ظاهر شده و باطل،که در نیروها و نظامها و سازمانهای استکباری شکل گرفته است به دیدۀ بی اعتنایی نمی نگرد، بلکه خود را درگیر این نبرد و مسئول یاری به حق می داند.

« أُولٰئِکَ هُمُ الصّٰادِقُونَ اینان راستگویان اند.» در ایمان خود،و مصداق حقیقی مهاجرند چنان که اسلام آن را می شناسد و می بیند.امّا کسی که در هجرتگاه دنبال خس و خاشاک دنیا و آسایش نفس می گردد و به حق یاری نمی کند نه در ادّعای هجرت صادق است و نه مصداقی برای مهاجر.

بنا بر این تقسیم فیء به وسیلۀ پیامبر،هنگامی که آن را به مهاجران

ص :263

اختصاص داد،تقسیمی منطقی بوده،زیر ایشان از لحاظ مادّی فقیر و نیازمند بودند، چون اموال و خانه هایشان مصادره شده بود،و نیز از آن رو که صادق بودند.

این موضعگیری شرافتمندانه از جانب اسلام و رهبری رسالتی در تاریخ نسبت به مهاجران،و همچنین موضعگیری انصار ما را به ضرورت توجّه امّت اسلامی به کسانی که در راه خدا و برای خیر امّت مهاجرت می کنند رهنمون می شود،که باید امّت سهمی از پشتیبانی مادّی آنان را متحمّل شود و از جنبش آنان حمایت کند تا راه خود را ادامه دهند و برای جهاد به صورتی برتر تمام همّ خود را صرف کنند و به فکر چیزی دیگر نباشند و استقلال خود را حفظ کنند،زیرا آنان و طرحهایشان بیشتر شایسته و سزاوار پشتیبانی هستند و اولویّت دارند.

[سوره الحشر (59): آیات 9 تا 17]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِیمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لاٰ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (9) وَ اَلَّذِینَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِینَ سَبَقُونٰا بِالْإِیمٰانِ وَ لاٰ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (10) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ نٰافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوٰانِهِمُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لاٰ نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اَللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لاٰ یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لاٰ یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ اَلْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ یُنْصَرُونَ (12) لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اَللّٰهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ (13) لاٰ یُقٰاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاّٰ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرٰاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّٰی ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْقِلُونَ (14) کَمَثَلِ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (15) کَمَثَلِ اَلشَّیْطٰانِ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اُکْفُرْ فَلَمّٰا کَفَرَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخٰافُ اَللّٰهَ رَبَّ اَلْعٰالَمِینَ (16) فَکٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِی اَلنّٰارِ خٰالِدَیْنِ فِیهٰا وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلظّٰالِمِینَ (17)

ص :264

معنای واژه ها

9[تبوءوا الدّار]

:پایین آوردن و فرود آمدن در جایی.چنان که در کلام خداست:« وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین فرود آورد و جای داد»و گفتۀ اوست:« وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِیمَ مَکٰانَ الْبَیْتِ و هنگامی که جای خانه را برای ابراهیم آشکار کردیم»و گفتۀ او:« نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشٰاءُ در هر جای بهشت که بخواهیم فرود می آییم و جای می گیریم».

[الشّح]

:بخلی به آزمندی،و در حدیث آمده است«شح و ایمان در قلب مسلمان با هم گرد نیاید»و شح از بخل شدیدتر است زیر شحّ بخل ورزیدن در مورد چیزی است

ص :265

که در دست مردم است(و بخل نسبت به مال خویشتن است).

15[و بال امرهم]

:عاقبت کفرشان.

و دیگران را بر خویش ترجیح می دهند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق این درس بر بحث پیرامون رابطۀ داخلی در جبهه مؤمنان از سویی،و در جبهۀ دشمنان خدا و دشمنان مؤمنان از سویی دیگر،دور می زند.در آغاز از نتایج تقسیم فیء جریان می یابد که به فرمان پیامبر نصیب مهاجران شد،و انصار از جانب خود ایثار کردند و آنان را بر خویش ترجیح دادند،پس دوستی آنان را نسبت به یکدیگر و پاکدلی ایشان را و ترجیح آنان را بر خویشتن که بیرون شدن آنان را از زندان نفس تأکید می کند،می ستاید،هم چنان که موضعگیری مثبت مهاجران را نسبت به انصار و میزان آزادی آنان را از هر قید و عقده ای تسجیل می کند،و آن را نمونه ای والا برای رابطه ای قرار می دهد که سزاست بر گردهماییها و جامعه های ایمانی اعم از افراد و گروه ها و ملّتها و نسلها حکمروا باشد،زیرا شکوهمندی و هیبت و پیروزمندی و پیشرفت و رستگاری در ذوب شدن در بوتۀ ایمان و تسلیم به رهبری مکتبی و به تعبیر قرآن:«خودداری از آزمندی و بخل نفس و پیروی از بینشهای وحی»به دور از هر هوی و مصلحتی حاصل و خلاصه می شود.

آن گاه قرآن صورتی دوم از طبیعت رابطۀ داخلی در جبهۀ باطل را به دست می دهد و برای ما تأکید می کند که در نظر بیننده و مراقبی از خارج چنان می نماید که جبهۀ باطل جبهه ای است بهم پیوسته،در حالی که جبهه ای بهم پیوسته نیاز به مهمترین عوامل وحدت و بهم پیوستگی دارد که همان یک دلی است و جبهه باطل

ص :266

فاقد آن است،و سبب آن همان پیروی آنان از باطل و هواها و مصالح شخصی و ستیزۀ آنهاست با حق که در رسالت و هدایت خرد تمثل و تجسّم یافته است،و انسان در هیچ یک از آن عوامل انگیزه هایی حقیقی برای فداکاری و نابود کردن خود در راه آن نمی یابد.از این رو جبهۀ باطل به مجرّد رویارویی با مبارزات حقیقی ضعیف می شود و از هم می گسلد،و ما دیدیم که چگونه بنو نضیر،بدون جنگی تسلیم شدند و چگونه منافقان با وجود پیمانها و سوگندهای غلاظی که میانشان ردّ و بدل شده بود از یاری به آنان خودداری کردند.و همچنین است رابطۀ میان اهل باطل(اعمّ از افراد و جمعیّتها و دولتها)تا نوعی مصلحت مشترک وجود دارد به یکدیگر یاری می دهند،امّا اگر آن مصلحت از میان رفت یا در جا و موضعی دیگر یافت شد آنها نیز به همان جانب که مصلحت گراییده است می گروند،و این درست به رابطۀ میان شیطان و آدم می ماند که تا وقتی که شیطان در آن مصلحتی دارد گرم است،امّا وقتی زمان عذاب خدا فرا رسید،گویی او را نمی شناسد« فَلَمّٰا کَفَرَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِینَ (1) پس چون آدمی کافر شد،شیطان گفت:من از تو بیزارم.من از خدا پروردگار جهانیان می ترسم.»

شرح آیات:

[9]

پس از آن که پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)در مدینه درنگ کرد و کار او سامان یافت در جنبش فرخندۀ مکتبی مقرر شد که مؤمنان از مکّه به مدینه مهاجرت کنند و چون آنان دسته دسته وارد شدند،انصار آنان را استقبال کردند و با آغوش باز در خانه های خود پذیرفتند و اموال و حتی همسران (2) را با آنان قسمت کردند،ولی خط منافق اهل مدینه و جز آنان راضی نبودند که انصار مهاجران را در میان خود بپذیرند و حمایت کنند.هنگامی که مسلمانان یهودیان را بیرون راندند و پیامبر

ص :267


1- 31) -الحشر16/.
2- 32) -مراد آن است که کسانی که همسران متعدد داشتند برخی را طلاق گفتند تا مهاجران بتوانند آنان را بزنی گیرند-م.

رهبر(ص)مقرر داشت که فیء(درآمد حاصل از تسلیم دشمن)را به مهاجران دهد، کینۀ آن گروه به جوش آمد،و این قضیّه را فرصتی مناسب شمردند تا نقش پلید خود را بازی کنند،پس در صفوف مردم شایعه افکندند تا رهبری پیامبر(ص)را که نسبت به او بدان سبب که از اهل مدینه نبود کینه ای در سینه دفین کرده بودند، بکوبند و بدان لطمه زنند.و این نقش را با شک آوردن در حسن نیّت او ایفا کردند و او را متهم ساختند که از قوم خود(مهاجران)به زیان انصار جانبداری می کند،و از سویی /15 دیگر از این تقسیم به قصد ایجاد اختلاف و تفرقه افکنی میان مؤمنان بهره برداری کردند،بویژه آن که به اعتبار ظاهر ممکن نبود که از این قضیه برای تفرقه افکنی میان مهاجران و انصار بهره جست و آن را به جریان اختلاف انداخت.

و عموما سیاستهای تفرقه افکنی همواره بر اساس مظاهر و عوارض مادّی مانند رنگ و مذهب و ملیّت و طایفه گرایی پایه گذاری می شود،و منافقان و در رأس آنان دشمن خدا،ابن ابی به انصار وانمود می کردند که در پناه موضعگیری خود خیر و مصلحت آنان را می خواهند و همواره حسن زادگاه پرستی و آزمندی نفس را در آنان بر می انگیختند تا آنان را به سوی خود کشند ولی انصار این شایعات و تبلیغات را رد کردند زیرا بینشی ژرف و ایمانی والا داشتند و به رهبری حق بطور مطلق سرسپرده بودند.

اما پیامبر(ص)آنان را گردآورد و گفت:«اگر می خواهید خانه ها و داراییهای خود را با مهاجران تقسیم کنید،و من نیز این غنیمت را همان طور که به آنها داده و قسمت کرده ام به شما می دهم و قسمت می کنم(یعنی در تقسیم غنیمت بین شما به تساوی رفتار می کنم)و اگر می خواهید این غنیمت(بتمامی)از آن ایشان باشد و خانه ها و داراییهای شما از آن شما(یعنی مهاجران از خانه ها و اموال شما بیرون می روند و دست می کشند و تمام این غنیمت فقط از آن ایشان می شود.) گفتند:نه،بلکه ما خانه ها و داراییهای خود را با آنان تقسیم می کنیم،و در این غنیمت هم با آنان شریک نمی شویم. (1) پس منافقان شکست خوردند،و این چنین

ص :268


1- 33) -التفسیر الکبیر،ص 287 در موضع همین موضوع.

هر امّتی که از رهبر خود پیروی کند،و به ارزشهای حق پایبند باشد و در میانشان الفت و دوستی و برادری برقرار باشد،بر اقدامات تفرقه افکنی پیروز می شود.و پروردگار ما این موضعگیری شکوهمند را به عنوان کرامت و بزرگواری انصار ثبت و مسجّل کرده تا نمونه ای باشد بر آنچه اسلام با نفوس می کند و به بشریت،نسلی پس از نسلی،و طبیعة به امّت اسلام،راز پیروزیهایش را در تاریخ و راه آن را توضیح دهد،و بیان کند که نخستین پیشاهنگان مخلص آن روز جهان را با این روح ایمانی والا رهبری کردند.پس خدای عزّ و جلّ گفت:

« وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدّٰارَ وَ الْإِیمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ و کسانی که پیش از آمدن مهاجران در دیار خود فرود آمده بوده اند و ایمان آورده اند.» یعنی نسلهای مؤمن پیش از انصار،و گفته اند:معنی این آیه چنین است:

در آن دیار فرود آمده و ایمان خالصانه ورزیده بودند،یا ایمان را به عنوان وطن و زادگاه خود گرفته بودند،و مثل آنان مثل سلمان است که چون از او دربارۀ نسبش پرسیدند، /15 گفت:من پسر اسلامم.سپس از یکدیگر پرسیدند:چگونه پروردگار ما گفت:که آنان پیش از مهاجران ایمان آورده اند،آیا مگر نه این که مهاجران در ایمان آوردن بر آنان پیشی دارند؟و جمعی پاسخ دادند:چرا،ولی بیگمان بعضی از ایشان بر آنان پیشی گرفته اند و دیگران هم به ایشان پیوسته و ملحق شده اند،پس کلمۀ« مِنْ قَبْلِهِمْ پیش از ایشان»مخصوص به ایمان است.

به نظر من چنین می رسد که بدین معنی است که تبوّؤا دار الایمان آنان در سرای ایمان فرود آمدند و جا گرفتند،پس معنی«الدار سرای»تقارن است، چنان که گوییم:رکبت البحر و الریح الهائجة به دریا(به کشتی)برنشستم و باد توفنده،یعنی مقارن بود با توفندگی باد.

در ادبیات اسلامی تعبیر به دار الإسلام شهرت یافته و شاید از همین آیه الهام گرفته شده است.

در حدیث از امام صادق(علیه السلام)آمده:«ایمان،بعضی از بعض دیگر

ص :269

است(و اهل آن با یکدیگر)و آن سرایی است و کفر سرایی». (1)

پس معنی آن چنین می شود که آنان(انصار)در جهت به وجود آوردن تجمّع ایمانی متکامل پیشترند.

« یُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَیْهِمْ آنهایی را که به سویشان مهاجرت کرده اند دوست می دارند.» از این آیه در می یابیم که اگر مؤمنان در شهری پیروز شدند،و جامعه ای اسلامی به وجود آوردند،بدان معنی نیست که مسلمانانی که در آن شهرند از دیگر مسلمانان برترند،و جایز نیست که به این دستاوردها خود را مرجّح شمارند یا وصایت و سرپرستی خود را بر دیگران واجب سازند،هرگز...پس هر چه نزد مؤمنان است حتی خود آنان ملک اسلام و اهل اسلامند،کسانی که برادران ایشان اند و ایشان را می سزد که غرور پیروزی،یا خودپسندی آنها را فرانگیرد،بلکه همان کاری را بکنند که انصار کردند،و ایمان و دوستی آنان نسبت به برادرانشان بدانجا کشیده بود که برادران مهاجرشان را بر خود ترجیح دادند،زیرا برای به دست آوردن فضل و خشنودی خدا به اسلام پیوسته بودند نه برای جستجوی دستاوردهای مادّی،و برای آن که شرایط و وضع برادران مهاجر خود را می سنجیدند که آنان اموال و خانه ها و آیندۀ /15 مادّی خود را برای دین و به سبب عشق در پیوستن به ایشان فدا کرده اند تا کوششها و نیروهای خود را برای تقویت جامعه و جبهۀ حق به ایشان پیوند و یکی شوند.

پرسش:رابطۀ نسلهای مؤمن(پیشین با بعدی و انصار با مهاجران،و پیروزی یافتگان با جنبشهایی که در راه پیروزی می کوشند و از این رو به نزد پیروزی یافتگان مهاجرت می کنند)چگونه باید باشد؟ اوّل:عشق قلبی راستین...پس نباید کسانی را که از دیگر بخشها و سپاهیان مکتبی به آنان می پیوندند بیگانه یا نو درآمدۀ بر خود ببینند و تلقّی کنند،و

ص :270


1- 34) -نور الثقلین،ج 5،ص 284.

نیز از آنان نخواهند که عاملان ایشان باشند،و وجود رقابت و حتی انتقاد آنان هیچ گونه کینه و حسد و هیچ نوع از حساسیتهای منفی را در آنان برنیانگیزد،زیرا رابطۀ ایشان با یکدیگر از همۀ اینها بزرگتر است،چه رابطۀ ایمان و جهاد است.

بدین گونه قرآن محور پیوستگی میان گروه های مؤمنان را معیّن و تعریف می کند:انصاری که در ساختن جامعۀ ایمانی بر دیگران پیشی گرفته اند و مهاجرانی که در راه خود از منافع و مصالح شخصی خود دست شسته اند و نشان می دهد که این محور همان عشق و دوستی است.

و انسان بدین درجۀ والای اخلاقی نمی رسد مگر آن که ایمان بر وجود او چیره شده باشد و او نفس خود را(اعم از امیال و شهوتها و مصالح شخصی)مهار کرده و از زنجیرهای زادگاه پرستی و قومیّت و نژادپرستی و طبقه گرایی و حزبی بودن رها شده باشد،و چنان شود که امام صادق(علیه السلام)گوید:«کسی که برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد،و برای خدا بدهد،و برای خدا خودداری کند،چنین کسی است که ایمانش کامل شده است». (1) باری.عشق به خاطر خدا از محکمترین دستاویزها و ریسمانهای ایمان است،پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«دوستی مؤمن نسبت به مؤمن به خاطر خدا از بزرگترین شاخه های ایمان است». (2)

ائمۀ هدی عشق را همان دین به شمار آورده اند،و امام صادق(علیه السلام)در پاسخ پرسنده ای که از او درباره عشق پرسید که آیا همان ایمان است؟می گوید:«وای بر تو،آیا دین چیزی جز عشق است؟آیا به گفتۀ خدا توجّه نکرده ای که: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ (3) اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا او نیز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد»،و آیا گفتۀ خداوند را به محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله)

ص :271


1- 35) -المحاسن،برقی،ج 1،ص 263.
2- 36) -همان مأخذ.
3- 37) -آل عمران،31.

ندیده ای که: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ (1) خدا ایمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلتان بیاراست»؟و گفت: یُحِبُّونَ مَنْ هٰاجَرَ إِلَیْهِمْ آنهایی را که به سویشان مهاجرت کرده اند دوست می دارند.»آن گاه امام صادق(ع)گفت:«دین همان عشق،و عشق همان دین است» (2) و از او(علیه السلام)نقل است که گفت:«پیامبر خدا به اصحابش گفت:کدام یک از ریسمانهای ایمان محکمتر است؟»گفتند:خدا و پیامبرش آگاهترند،و یکی از اصحاب گفت:نماز،و دیگری گفت:زکات،و یکی گفت:روزه،و دیگری گفت:حج و عمره،و یکی دیگر گفت:جهاد،آن گاه پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«هر یک از اینها را که گفتید فضلی است ولی محکمترین ریسمان نیست،امّا محکمترین ریسمان ایمان عشق در راه خدا،و دشمنی برای خدا،و دوست داشتن دوستان خدا،و بیزاری از دشمنان خدای عزّ و جلّ است»، (3) و چگونه مهاجران و انصار و پیشگامان در ایمان کسانی را که به ایشان می پیوند و برای تحقّق بخشیدن به مهمترین هدفهایشان که همانا پیروزی دین است آمده اند، یکدیگر را دوست نداشته باشند؟! و آخرین سخن:براستی مؤمن راستین محکوم حکم معادلۀ تولّی و تبرّی است،و در نتیجه نسبت بیزاری او از دشمنان از سویی دیگر همان دوستداری او از مؤمنان است: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ (4) :«محمد پیامبر خدا،و کسانی که با او هستند بر کافران سختگیرند و با یکدیگر مهربان».

ما که امروز برای اجتماعی مسلمان می کوشیم ناگزیریم که از خود شروع کنیم،و جامعۀ خود را ربّانی و الهی سازیم که بر محور عشق به خدا و دشمنی برای

ص :272


1- 38) -الحجرات،7.
2- 39) -المحاسن،برقی،ج 1،ص 263.
3- 40) -همان مأخذ،ص 264.
4- 41) -الفتح29/.

خدا بگردد،تا خداوند نیز از فراز عرش خود این جامعه را تبرّک کند و به یاری و پشتیبانی خود نگهبانش باشد، /15 و هر چه شدّت و صلابت نبرد ما با دشمنان خدا بیشتر شود پیوستگی و بهم جوشیدن و ذوب شدن ما در بوتۀ توحید بیشتر می شود.

دوم:بر کنار ماندن از رشک و حسد نسبت به پیوستگان بعدی...هر گونه گذشت مادی یا معنوی کنند دلهایشان صافی و پاکیزه است و در برابر برادران خود قید و زنجیر و حسّاسیتی ندارد و به فراخی گشوده است چندان که از مقدّم بودن برادرانشان یا مقدّم داشتن آنان تنگدل نمی شوند،زیرا دلهایشان سرشار از ایمان و هشیاری است،و هر یک از آنان به خاطر ارزشها از خود گذشته و تمام وجودش از آن امّت است.پس پیروزی یا ثروت یا غنایم یا مناصب را منحصر به خود یا برای گروهی بدون دیگری نمی داند،بلکه آنها را برای همه می داند،هم چنان که پیش افتادن هر فرد یا شاخه ای را پیش افتادن خود نیز می شمارد.

وَ لاٰ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حٰاجَةً مِمّٰا أُوتُوا

و از آنچه به مهاجران داده شود در دل احساس حسد نمی کنند،» زیرا فضل به دست خداست و آن را به هر کس بخواهد می دهد،و رأی و نظر رهبری مکتبی آنچه را مناسب تشخیص می دهد مقرّر می دارد،و حق از آن کسی است که شایستگی دارد،و هیچ کس را حق وصایت در فضل خدا و آنچه از اوست و برای امّت است،نمی باشد،پس حسد و برادرکشی برای به دست آوردن داراییها و مقامات و مشاغل برای چیست؟مؤمنان هر چه به دست می آورند برای تقویت برادران خود و هموار کردن راه پیشرفت آنان صرف می کنند تا آنان پیش روند و شأنشان بالا رود و از خلال فعّالیت و به وسیلۀ ارتقاء آنان،شأن دین و امّت بالا رود.و چه قدر جای تأسّف است که امروزه در میان امّت دسته ای بیماردل را ببینیم که با هر نیرو و توان و خدعه و مکری که دارند برای کوفتن و درهم شکستن هر رهبری جدیدی که در صحنۀ مبارزه پدیدار شود می کوشند،و در دلهایشان هزاران گونه رشک و حسد نسبت به فضل و آبرویی که به آنان داده شده،می بینی.

اسلام نسبت به حسد موضعی قاطع گرفته تا آنجا که آن را همتای شرک و

ص :273

کفر و نفاق شمرده است.امام صادق(علیه السّلام)گفت:«شیطان به لشگرهای خود می گوید میان آنان(یعنی مؤمنان)حسد و ستم ناشی از رشک را بیفکنید زیرا این دو برابر شرکند» (1) و آن حضرت(علیه السّلام)در هنگام بر حذر داشتن شیعیانش گفت: /15 «شما را از حسد ورزیدن بر یکدیگر بر حذر می دارم،زیرا اصل کفر حسد است» (2) و گفت:«مؤمن غبطه می خورد ولی حسد نمی ورزد،و منافق حسد می ورزد و غبطه نمی خورد»، (3) و امام باقر(علیه السّلام)گفت:«حسد ایمان را می خورد هم چنان که آتش هیزم را می خورد»، (4) و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)(در حالی که مرادش حسد بود)گفت:«تراشندۀ موی نیست ولی تراشندۀ دین است»، (5) و خدای عزّ و جلّ به موسی بن عمران گفت:«ای ابن عمران!بر مردم بر چیزی که از فضل من به آنان رسیده حسد نورز،و چشم خود را به دنبال آن میفکن،و در این باره از نفس خود پیروی مکن،زیرا حسود از نعمتهای من خشمگین و از قسمتهایی که من میان بندگانم تقسیم کرده ام متنفر و رویگردان است»، (6) و گفتۀ خدای تعالی لاٰ یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ در دلهای خود(حسدی)نمی یابند»برای ما مؤکّد می سازد که حسودان صاحبان سینه های تنگ و دلهای بیمارند.

مهمترین خواستهایی که حسودان در دل می پرورند همان درهم شکستن و کوفتن برادرانشان است،و شک نیست که این آرزو انبوه می شود و عقده هایی در روان آنان به وجود می آورد،و آنان را به رفتار اجتماعی خطرناکی در برابر دیگران وامی دارد،و از این رو در روایت از امام صادق(علیه السّلام)آمده است:«حسود

ص :274


1- 42) -بحار الانوار،ج 75،ص 278.
2- 43) -بحار الانوار،ج 78،ص 217(مراد اینکه مؤمن افسوس می خورد که چرا مانند دیگری که خیر می کند، امکان خیر کردن ندارد ولی منافق چنین افسوسی که در این مورد و در خصوص کسب علم مستحسن است، نمی خورد-م).
3- 44) -بحار الانوار،ج 73،ص 250.
4- 45) -همان مأخذ،ص 144.
5- 46) -همان مأخذ،ص 253.
6- 47) -همان مأخذ،ص 249.

را سه نشانه است:چون غایب شود به غیبت می پردازد،و چون در حضور باشد تملّق می گوید،و در مصیبت سرزنش می کند».بیندیش و تصوّر کن اجتماعی که افرادش بر یکدیگر حسد می ورزند(و به سبب این آفت)نزدیک است که از درون از هم بگسلد و منفجر شود،چگونه می تواند در شاهراه تمدن پیشرفت کند،و چگونه در برابر ستیزه جوییهای بزرگ مخالف خود پیروز می شود! سوم:ایثار(و ترجیح برادران بر خود)...که همان نشانۀ ایمان و نماد برونی عشق راستین نسبت به برادران و قلّۀ بهم پیوستگی در جبهۀ ایمان است،و جایی است که نابود کردن خویشتن و فداکاری برای دیگری /15 در راه خدا صورت می گیرد، و مؤمن راستین کسی است که خود را به پیش می افکند و جان می بازد تا دیگران را از خطر ایمن و سالم بدارد،و هنگام تحصیل غنایم واپس می ماند تا دیگران غنیمت را برگیرند.و آیا او در جستجوی قلّۀ والای ایمان و رستگاری که در ایثار متمثّل و متبلور شده،نیست؟آری.او وزن و ارزشی برای حطام و خس و خاشاک دنیا قائل نیست که برای آن با برادرانش بجنگد یا خود به تنهایی از آن بهره گیرد.

انصار برادران مهاجر خود را دوست ندارند و در برابر آنان دل خود را از حسد پاک نمی کنند،بلکه فراتر از این آنان را بر خود ترجیح می دهند،و در ایثار به قلّۀ آن می رسند،بدانگاه که با وجود نیاز شدید خود،از سهم خویش در آن تقسیم(درآمد حاصل از تسلیم کافران)می گذرند.

وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ

و دیگران را بر خود ترجیح می دهند هر چند خود نیازمند باشند.» آنان خواست و نیازمندی شدید خود را بهانه ای برای ترک ایثار قرار ندادند.

امامان اهل بیت(علیهم السلام)به بیان فضیلت ایثار و دعوت بدان،اهتمام ورزیده اند.از امام صادق(علیه السّلام)روایت شده است که گفت:«بهترین افراد شما گذشت کنندگان شمایند،و بدترین افراد شما بخیلان شمایند،و از اعمال صالح نیکویی و احسان به برادران و کوشش در رفع نیازمندیهای ایشان است،و در این کار مبارزه و ستیزۀ با شیطان و دور شدن از دوزخ فروزان و درآمدن

ص :275

به بهشت رخشان باشد.ای جمیل!این حدیث را به نخبۀ یارانت خبر ده.راوی (جمیل)گفت:عرض کردم فدایت شوم:نخبۀ یارانم کیستند؟گفت:آنان که به برادران خود در سختی و آسایش نیکی می کنند،سپس امام گفت:ای جمیل!این کار بر آن کس که مال بسیار دارد آسان است،امّا خدای عزّ و جلّ آن کس را که اندک دارد و می دهد ستوده و گفته است:« وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و دیگران را بر خود ترجیح می دهند هر چند خود نیازمند باشند.و آنان که از بخل خویش در امان مانده باشند رستگارانند.» (1) در حدیثی دیگر منقول از امام صادق(علیه السلام)که ابان بن تغلب روایت کرده،گوید:از آن حضرت پرسیدم و گفتم:دربارۀ حق مؤمن بر مؤمن مرا خبر ده،گفت:«ای ابان!فرو گذار و تکرار مکن.»گفتم:بلی،-فدایت شوم- و هم چنان درخواست خود را خدمتش تکرار کردم،آن گاه گفت: /15 «ای ابان،این که بخشی از مالت را با او قسمت کنی.»سپس به من نگریست و دید درست درنیافته ام،پس گفت:«ای ابان!آیا نمی دانی که خدای عزّ و جلّ آنان را که دیگران را بر خود ترجیح می دهند یاد کرده است؟»عرض کردم:بلی،-فدایت شوم-پس گفت:

«امّا اگر تو مال خود را با او تقسیم کنی و خود با او برابر شوی،هنوز(ایثار نکرده)و او را بر خود ترجیح نداده ای،بلکه وقتی ایثار کرده و او را ترجیح داده ای که از این نیمۀ قسمت خود نیز بدو داده باشی.» (2) تاریخ صدر اسلام از مصداقهایی دل انگیز و زیبا از ایثار انباشته و سرشار است،یکی از آنها ایثار انصار است که مهاجران را بر خود ترجیح دادند،و دیگری آن هفت تن مجروح مؤمن در پیکار یرموک هستند که آب به نزدشان بردند و هر یک برادرانش را بر خود ترجیح داد،و با وجود تشنگی شدیدی که مجروح در دم واپسین

ص :276


1- 48) -نور الثقلین،ج 5،ص 286.
2- 49) -همان مأخذ،ص 287.

دارد آب را ایثار کرد تا همه تا آخرین نفر تشنه کام به شهادت نایل شدند.ابو حمزه روایت کرد و گفت:مردی نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمد و از گرسنگی بدو شکایت کرد،پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)به خانه های همسران خود پیام فرستاد، گفتند:اینک جز آب چیزی نداریم،پس پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«چه کسی امشب این مرد را مهمان می کند؟»علی بن ابی طالب(علیه السّلام)گفت:

«ای پیامبر خدا!امشب من در خدمت اویم»و نزد فاطمه(علیهما السّلام)آمد و به آن بانو گفت:«ای دختر پیامبر خدا،در خانه چه داری؟گفت:«جز خوراک امشب چیزی نداریم امّا میهمان خود را ترجیح می دهیم.»پس علی(علیه السّلام) گفت:«ای دخت محمّد!کودکان را بخوابان و چراغ را خاموش کن.» (1) در حدیثی دیگر آمده است که مردی نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمد و گفت:مرا طعامی بده که گرسنه ام،پیامبر به خانوادۀ خود پیام فرستاد،ولی چیزی نداشتند،آن گاه گفت:«چه کسی او را امشب مهمان می کند؟»پس مردی از انصار او را مهمان گرفت و به منزل خود آورد،و در خانه او جز غذای کودکانش چیزی نبود،پس همان غذا را برای او آوردند و چراغ را خاموش کردند،و زن نزد کودکان رفت و آنها را سرگرم داشت تا خوابیدند،و آن زن و شوهر زبانهای خود را برای مهمان پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)می مزیدند(و صدایی می کرد)و مهمان می پنداشت که همراه او غذا می خورند تا آن که مهمان سیر شد و آن دو با شکم گرسنه خوابیدند،چون آن شب را به صبح رساندند،در آغاز روز نزد پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)رفتند، /15 حضرتش بدان دو نگریست و این آیه را تلاوت کرد. (2)

مؤمنان و بویژه مجاهدان آنان را می سزد که چنین باشند تا بدین خلق والا در رفتار خود با یکدیگر برسند،و هرگز بدین پایه نمی رسند مگر آن که از دشوارترین گردنۀ پرورشی و عملی و تمدّنی بگذرند که افراد و اجتماعات و ملتها را از

ص :277


1- 50) -نور الثقلین،ج 5،ص 286.
2- 51) -مجمع البیان،ج 5،ص 260.

برخاستن و بالا رفتن در افقهای پیشرفت و فضیلت بازمی دارد،و همان نفس(یا خود)است که اسلام در(قرآن و سنّت)آن را دشمن ترین دشمن انسان به شمار آورده که اگر انسان بر آن پیروز شود به سعادت و رستگاری می رسد.

« وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و آنان که از بخل خود در امان مانده باشند رستگاران اند.» آن قدر که انسان در طلب علم می کوشد سزاوار است چند برابر آن در راه تزکیۀ نفس و کمال اخلاق خود بکوشد،و قرآن در امان ماندن از بخل نفس را همان رستگاری شمرده است زیرا این بخل سرآمد هر خطا و انحرافی در زندگی بشر و اساس کفر و شرک و ظلم و حسد و...و...دیگر بدیهاست.امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السّلام)گوید:«بخل جامع عیوب بد است و افساری است که به وسیلۀ آن آدمی به هر بدی کشانده شود.»و آیا نه اینکه خداوند رسالتهای خود و پیامبران خویش را برای آن فرستاد که انسان را از زندان بخل نفس بیرون آرند؟و مگر نه این که بخیل جز خود را نمی بیند،هم چنان که زندانی جز دیوارهای زندان خود را نمی بیند؟اما راه رهایی از این مهلکه کدام است؟بیگمان توکّل به خدا و پناه بردن از شرّ نفس فرمان دهنده به بدی،بر خداوند،و گشودن چشم دل بر راهنماییهای قرآن و بینشهای سنّت،و پذیرفتن اندرزهای واعظان.چه قدر تعبیر قرآنی در این مورد بغایت بلیغ است که فعل مجهول«یوق:در امان مانده باشند»را بکار می برد،یعنی براستی خداست که انسان را آزاد می کند و از این مهلکه نجات می بخشد.

مشکل انسان این است که سعادت را در پیروی از هوا و اشباع آزمندی /15 نفس می شمارد،ولی نمی داند که این پیروی او را بندۀ ناتوان نفس می کند.آیا آن که دوستدار ریاست است از هوای منصب جویی در هر جهتی که او را بکشاند پیروی نمی کند و تمام وجودش،حتی عواطف و عقل و پیوندهای انسانی او در این مقام طلبی خلاصه نمی شود و همه چیز را وقف منصب و مقام نمی کند؟ همچنین است کسی که برای کسب ثروت حرص می ورزد و دنیا را از

ص :278

خلال دارایی می نگرد و از مسخ شخصیت انسانی به خاطر مال پروایی ندارد،در حالی به دنیا می آید که می تواند(بالقوّه)انسانی متکامل شود،ولی در حالی می میرد که از خصوصیّات انسانیت هیچ بهره ای ندارد.

آزادی از ریاست دوستی و مالدوستی،و بیرون شدن از قید بخل نفس مؤمنان را آزادگانی می سازد که در عرصۀ زندگی بدون غل و زنجیر آزادانه در حرکت اند.

از آنجا که ایثار قلّۀ فضیلت است،رسیدن بدان نیاز به اقدام پرورشی پیوسته ای دارد که با پناه بردن به خدای سبحان از چنگ آز و طمع و بخل نفس صورت می پذیرد.در خبر از امام باقر(علیه السّلام)مروی است که ابو بصیر گوید:

به ابی جعفر(علیه السّلام)عرض کردم:آیا پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)از بخل (به خدا)پناه می جست؟گفت:«آری،ای ابا محمد،هر صبح و شام،و ما هم از بخل به خدا پناه می بریم،بنا به گفتۀ خدا:« وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و آنان که از بخل نفس خود در امان مانده باشند رستگارانند.» (1) در حدیث آمده است«بخل با ایمان در دل مرد مسلمان جمع نیایند و غبار حرکت در راه خدا با دود دوزخ در دل مرد مسلمان گرد نیایند.» (2) از فضل بن ابو قرۀ سندی روایت شده که گفت:ابو عبد اللّه(ع)به من گفت:«آیا می دانی شحیح کیست؟گفتم:همان بخیل است،پس گفت:

«شحّ از بخل شدیدتر است،بخیل بر آنچه در دست خود دارد بخل می ورزد،ولی شحیح بر آنچه در دست مردم است و بر آنچه خود در دست دارد.بخل می ورزد تا بدانجا که /15 هر چه را در دست مردم می بیند می خواهد به حلال یا حرام از آن او باشد،و بدانچه خدای عزّ و جلّ روزی او کرده است خرسند نیست.» (3) و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«اسلام چیزی را چنان که شحّ

ص :279


1- 52) -نور الثقلین،ج 5،ص 390.
2- 53) -مجمع البیان،ج 9،ص 262.
3- 54) -نور الثقلین،ج 5،ص 291.

(بخل شدید)نابود می کند،نابود نکرده است،سپس گفت:این بخل را تخمهایی است مانند تخم مورچه و شاخه هایی است چون شاخه های شرک.» (1) امیر مؤمنان(علیه السّلام)گفت:«هر گاه خدای عزّ و جلّ از بنده ای بیزار باشد او را دچار بخل می کند.» (2) علی بن ابراهیم گفت:پدرم از فضل بن ابی قرّه مرا حدیث کرد که گفت:«ابو عبد اللّه(علیه السّلام)را دیدم که از سرشب تا بامداد طواف(کعبه) می کرد و می گفت:«بارالها مرا از بخل نفسم حفظ کن.به او عرض کردم:فدایت شوم،از چیست که امشب نشنیدم جز این دعایی کنی؟گفت:چه چیزی از نفس شدیدتر است؟همانا خداوند گوید:« وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و آنان که از بخل نفس خود در امان مانده باشند رستگاران اند.» (3) [10]

چنین بود رابطه ای نمونه ای که می سزید پیشگامان با کسانی که بعد به آنان پیوستند داشته باشند و خداوند انصار را مثال و نمونۀ این رابطه قرار داد،امّا رابطۀ طرف دیگر(یعنی رابطۀ لاحقان با سابقان)چگونه است؟قرآن قواعد اصلی و نمونۀ آن را از زندگی مهاجران مخلص در برابر ما می نهد.

« وَ الَّذِینَ جٰاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ -و کسانی که از پس ایشان آمده اند.» مهاجرانی که پس از انصار به مدینه آمدند،و انقلابیون مهاجر که به برادران پیروز خود در /15 هر شهری پیوستند و نسلهای بعدی در هر جنبش مکتبی،اینان به آنان احترام می نهند و به نقش پیشگامان آنان و انعکاس مثبت آن بر خویش ارزش می دهند،و برای آنان خواستار خیرند هم چنان که برای خود نیز طالب آنند.

« یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونٰا بِالْإِیمٰانِ - می گویند:ای پروردگار ما،ما و برادران ما را که پیش از ما ایمان آورده اند بیامرز.» اینان نکوکاری پیشگامان را نسبت به خود،و کوششها و فداکاریهایی را

ص :280


1- 55) -همان مأخذ.
2- 56) -همان مأخذ.
3- 57) -همان مأخذ.

که به مصلحت اینان کرده اند فراموش نمی کنند،و بطبع پیشگامی و سابقۀ آنان را در پیروزی و تأسیس سرای اسلام(دولت اسلامی)ارج می نهند که به اینان اجازه و امکان داد به نزد آنان مهاجرت کنند و با فعالیّتی بهتر و گسترده تر بجنبند،و نیز پیشگامی ایشان را در ایمان که ایمان اینان بر آن استوار شده قدر می شناسند و رابطۀ اینان با ایشان بر اساس دید احترام و عشق و قدرشناسی بنیان گذاری شده است.

این آیه را سه بینش مهم است که موضع ارزیابی درست را از جانب نسلهای بعد نسبت به نسلهای پیشین بیان می کند،و در این مورد سه نظریه است که سه موضعگیری متفاوت را به دنبال دارد:

1-کسانی که پیشینیان را عقب مانده و سبب عقب ماندگی آیندگان شمردند و موضعی کاملا منفی نسبت به آنان گرفتند و آنان را مرتجعان خواندند،و دعوت به بنای حال و آینده ای از نو بر اساس درهم شکستن گذشته کردند.این گروه امروز به صورت مسلمانان غرب زده و منفی گرایانی متمثّل شده اند که در برابر واقعیتی که در آن پرورش یافته اند دستخوش عکس العملهایی شدند،و کار بعضی از آنها بدانجا کشید که خود دین اسلام را متّهم کردند،زیرا پاره ای جهات منفی در پدرانشان که بر این دیانت بودند دیدند،چنان که خدای تعالی گفت:« وَ الَّذِی قٰالَ لِوٰالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمٰا أَ تَعِدٰانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی وَ هُمٰا یَسْتَغِیثٰانِ اللّٰهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (1) -و آن که به پدر و مادرش گفت:اف بر شما،آیا به من وعده می دهید که از گورم برخیزانند و حال آن که مردمی پیش از من بوده اند که برنخاسته اند؟و آن دو به درگاه خدا استغاثه می کنند و گویند:وای بر تو،ایمان بیاور که وعدۀ خدا حق است.می گوید اینها چیزی جز همان افسانه های پیشینیان نیست.» 2-دسته ای دیگر در موضع قبول مطلق قرار گرفتند و چنین پاسخ دادند « إِنّٰا وَجَدْنٰا /15 آبٰاءَنٰا عَلیٰ أُمَّةٍ وَ إِنّٰا عَلیٰ آثٰارِهِمْ مُقْتَدُونَ (2) -پدرانمان را بر

ص :281


1- 58) -الاحقاف17/.
2- 59) -الزخرف23/.

آیینی یافتیم و ما به اعمال آنها اقتدا می کنیم.»اینان میراث گذشته را تا حدّ پرستش تقدیس می کنند و صورتی از این گروه را در کسانی که در گذشته و افکار گذشتگان ذوب شده اند می بینیم که خوبیها و بدیها ایشان را یکسان می ستایند و کمترین انتقادی را نسبت به رفتار و افکار و موضعگیریهای آنان نمی پذیرند و همین که کسی جزو پیشینیان بوده،یعنی از کسانی است که پیامبر و خلفا را دریافته اند یا در صدر اسلام زیسته اند،آن شخص را دارای فضل و بزرگی می شمرند.

3-امّا گروه سوم کسانی هستند که گذشتگان را بواقع ارزیابی می کنند و افکار و موضعگیریهای آنان را بر موازین شرع(قرآن و سنّت و سیرت)عرضه می کنند و می سنجند،آنچه را موافق آن موازین درآمد احترام می نهند و بدان تأسّی می کنند و آنچه را مخالف آن موازین بود بر سینۀ دیوار می کوبند.و اینان همان کسانی هستند که این آیه کریم به ایشان اشاره می کند.چگونه؟ اینان-به موجب این آیه-خطاهای پیشینیان را می شناسند،و از ارزشها با اخلاص و شجاعت پیروی می کنند،خواه با زندگی گذشتگان موافق باشد و خواه مخالف،ولی این سنجش و انتقاد پیشینیان را از چشم اینان نمی اندازد،بلکه آنان را هم چنان صاحب فضل و حق و تقدّم بر خویشتن می شناسند و نسبت به آنان دوستی و احترام می ورزند.

در عین حال که خطاهای گذشتگان را می شناسند و در آن موارد از آنان پیروی نمی کنند،با تمام وسایلی که دارند(به دعا و عمل)برای اصلاح خطاهای ایشان در واقعیّت خارجی می کوشند و از درگاه خداوند برای آنان آمرزش می طلبند،و خدای سبحان دعای برادر را در حق برادرش می پذیرد.از امام باقر(علیه السّلام) روایت شده که گفت:«دعایی که زودتر از دعاهای دیگر امکان اجابت دارد دعای برادر است در حق برادرش در غیبت او،چون به دعا در حق برادرش آغاز می کند،فرشتۀ گماشته بر او می گوید:آمین،و برای تو نیز دو چندان او باد». (1)

ص :282


1- 60) -بحار الانوار،ج 76،ص 60،و برای اطّلاعات بیشتر می توانید رجوع کنید به«میزان الحکمة»،ج 3، ص 280،باب 1210.

اینک در روزگار ما بدعتی نو پدید آمده است،سلف صالح را به عنوان شعار و مظهری برای تأسیس حزب سیاسی معیّنی اختیار می کنیم...این جماعت هر دگرگونی در برنامه های دینی را مردود می شمارند،زیرا /15 پیشینیان و اسلاف آن را ندیده و نشناخته بودند،و ارزشهای دینی را با واقعیّت میراث اسلاف بهم می آمیزند، و آن میراث را بیشتر از دین مقدّس می شمرند،و نمی اندیشند میراث که پیشینیانشان تشکیل داده اند.کیان فرهنگی و تمدن آفرین یگانه ای نیست،پس چه چیزی را در آن تقدیس می کنند؟سیرت گذشتگان تا حد زیادی دستخوش تناقض شده(و تکثر و تعدد یافته است)،پس آیا می توانند به تمام مذاهب و مدارس فکری که آن اسلاف از آن پیروی می کرده اند،عمل کنند،یا اینان اجتهاد می کنند که مذهب واحد و مدرسه ای یگانه را اختیار و انتخاب کنند؟اینان کارهایی صورت می دهند که این پرسش را برمی انگیزد:اگر برای اینان اجتهاد در اصل مذهب جایز است،پس چرا در فروع آن جایز نیست؟و اساسا اگر اجتهاد نزد اینان ارزشی دارد چه عاملی مانع اینان از گسترش دامنۀ آن است؟ اگر دگرگونی در زندگی مادّیشان برای اینان رواست و سوار اتومبیلهای مرفّه می شوند و در کاخهای با شکوه سکونت می کنند و از تمام دستاوردهای دانش جدید بهره می جویند،چرا دگرگونی در فهم دینشان بر حسب پیشرفت علم و گسترش دامنۀ خرد جایز نیست؟ اگر در تقدیس آن میراث به پاره ای احادیث متشابه استناد می کنند چرا ایشان را می بینی که کتاب پروردگار خود را ترک می کنند که بصراحت می گوید:

آینده بهتر از گذشته است و خداوند این زمین را به بندگان صالح خود به میراث می دهد.

مؤلف نامدار محمد سعید رمضان البوطی (1) دلایلی چند آورده است که

ص :283


1- 61) -در کتاب خود به نام:السّلفیّة مرحلة زمنیة مبارکة لا مذهب سیاسی که در سال 1988 چاپ شده، این کتاب اینک در بنیاد پژوهشهای اسلامی در دست ترجمه است که امید است همزمان با چاپ این تفسیر در بازار کتاب یافت شود.

پیشینیان(یا سلف،در سه قرن نخستین اسلام)خود برنامۀ فهم دین را دگرگون کردند و از وسایل جدید استفاده جستند،آن گاه بر این گروه نو پدید که نام سلفیّه بر خود بسته اند عیب می گیرد و گوید:بدین بیان که توضیح دادیم پایان دهیم که کلمۀ سلفیّه مضمونی علمی یا واقعیّتی اسلامی ندارد که بتوان آن را عینا بر جماعتی از مسلمانان منطبق ساخت،و می افزاید:سلف صالح که کلمۀ سلفیّه منسوب است به آنان /15 در سه قرن نخستین و حتی در یک قرن از آن سه قرن بر عین گفته هایی که از ایشان سر زده یا آراء یا عاداتی که بدان عنوان شناخته شده اند،به حال جمود نمانده اند که آن جمود دستور و سرمشق پیوستگی به آنان و درآمدن به حزب ایشان قرار گیرد. (1)

این آیۀ کریم از بهترین دعاهای مؤمنان نسبت به برادران خویش است خواه از پیشینیان باشند یا معاصران و همانندان،و مؤمن راستین کسی است که برادری در نظر او از دیدگاه ایمان ژرفتر از برادری از دیدگاه نسب و خویشاوندی باشد،پس هر مرد مؤمن برادر او و هر زن مؤمن خواهر اوست،هر چند رنگ و زبان و تبارشان متفاوت باشد و هر چند مسافت زمانی و مکانی یا اختلاف طبقه در میان افتد،او به خود به عنوان یک فرد نمی نگرد بلکه خود را جزئی از تمامی امّت،با تاریخ و حال حاضر و آینده اش می داند و برای خود و امّت خویش به یکسان دعا می کند و برای تحقق بخشیدن به هدفهایش می کوشد،هم چنان که در تحقق بخشیدن به هدفهای برادرانش مشارکت و مساهمت می کند و در پاک کردن نفس خود از رسوبهای کینه و حسد و دشمنی در برابر برادران دینی خویش می کوشد.

« وَ لاٰ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنٰا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا -و کینۀ کسانی را که ایمان آورده اند در دل ما جای مده.» کینه و حسد یا هر امری که انسان را وادار به دشمنی با برادرانش کند،و این از مهمترین آرمانهایی است که مؤمنان با توکل بر خداوند برای نیل بدان

ص :284


1- 62) -السّلفیّة مرحلة زمنیة مبارکة...،ص 22.

می کوشند،زیرا در آمدن از قید بخل نفس فردی و رهایی از کین توزیها نسبت به دیگران از کارهای دشواری است که نیاز به توفیق الهی و اراده ای قوی دارد و این نشانۀ رسیدن انسان به درجه ای والا از ایمان است و در حدیث شریف آمده است:

«آخرین چیزی که از دلهای صدّیقان بیرون می آید حسد است»و مؤمنان به این درجه می رسند و درمی یابند که رسیدن ایشان به درجۀ رهایی از کینه ها نسبت به برادران خود دلیل رأفت خداوند و رحمت او بدیشان است و از این در دعای خود او را ثنا می کنند و می گویند:

« رَبَّنٰا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ -ای پروردگار ما تو مشفق مهربانی،» /15 و این دو نامهایی است از آن خداوند که در روش مؤمنان از طریق رفتار متقابل آنان با یکدیگر جلوه گر می شود،و ایشان از پروردگار خود درخواست فزونی توفیق می کنند تا بدین دو خوی آراسته شوند و خداوند بر ایشان رأفت کند تا کینه نسبت به یکدیگر را از دلهایشان بردارد و آنان را با آمرزش خود مورد مرحمت قرار دهد.

[11-12]

چنین بود تصویر مؤمنان در دوستی و مهربانی متقابل با یکدیگر و چنان بود تصویری معکوس که منافقان و کافران را نمایش می دهد و از گسیختگی روابطشان حکایت می کند و روند آیه از نمونه از روابط منافقان مدینه با کافران بنی نضیر برای ما سخن می گوید که با وجود عهد و پیمانهایی که اینان به آنان داده بودند و با وجود پیمانهایی که با یکدیگر علیه السلام و پیامبر بسته بودند هیچ یک از اینها به همبستگی آنان نیفزود و در نخستین رویارویی آنان با مسلمانان آن عهد و پیمانها و روابط از هم گسیخت.و این مثالها بطبع از طرف مؤمنان که وارد معرکه نبرد با دشمنان شده اند در خور تأمل و تفکّر است،زیرا این تفکّر روح اعتماد و اطمینان به پیروزی را در ایشان می دمد،و از این رو است که خداوند پیامبر خود و هر مؤمنی را به بررسی این مطلب فرا می خواند و در کلام خدای سبحان می آید:

« أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نٰافَقُوا -آیا منافقان را ندیده ای،» و منافق را از آن رو منافق گفته اند که این کلمه مشتق از نافقاء یعنی لانۀ

ص :285

موش صحرایی است،زیرا آن جانور خود را در آن لانۀ دو در پنهان می کند،هم چنان که منافق نیز نقبی از ظاهرسازی و تکلّف و دروغ فراهم می سازد و شخصیت حقیقی خود را در آن پنهان می کند،و منافقان در طول تاریخ دو شخصیتی بوده اند،در میان مسلمانان به زیباترین صورتهای اسلام تظاهر می کردند و در میان کافران حقیقت خود را که دشمنی با حق و اهل آن است آشکار می ساختند و این تظاهر و دورویی را وسیلۀ نیل به غنیمت و مصلحت از هر دو طرف قرار می دادند.

« یَقُولُونَ لِإِخْوٰانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ -به یاران خود از اهل کتاب که کافر بودند می گفتند.» اینان همان برادران حقیقی آنهایند زیرا شخصیت و مصالح و هدفهایشان یکی است، /15 با وجود آن که به برادری با مؤمنان تظاهر می کنند،و تمام اهل کتاب نیز برادر آنان نیستند زیرا میان ایشان مؤمنانی نیز وجود دارند،بلکه برادرانشان کافران و مشرکان آنانند.بخشی از رهنوردان راه نفاق پیرامون مؤمنان دوایری کشیده و به دنبال مصلحتی می گشتند که به چیرگی حق و پیروان مخلص آن تحقق نبخشد.

از این رو وقتی نشانه های جنگ میان بنی نضیر و مسلمانان پدیدار شد منافقان خواستند به طمع پیروزی باطل و رسیدن خود از درون به اریکۀ حکمرانی،آتش نبرد را برافروزند،یا دست کم از خطرهای مترتّب بر شکست مؤمنان در صورتی که اینان را در زمرۀ مؤمنان به شمار آرند،دور بمانند امّا ایشان-بنا بر عادت خود در هر زمان و مکان-تمام تخم مرغهایشان را در سبد یهودیان ننهادند،بلکه احتمال شکست آنان را نیز دادند و از این رو نقشه کشیدند و مکری یافتند بر این پایه که هم پیمانیهای ایشان با یهود پنهان بماند،تا در صورتی که یهودیان شکست خوردند،اینان در میان مسلمانان پیروزمند چیزی را از دست ندهند.پس به تنهایی و گروه گروه به نزد بنی نضیر خزیدند و به آنها نامه نگاری و تأکید کردند.

« لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ -اگر شما را اخراج کنند ما نیز با شما بیرون می آییم.» یعنی اگر مسلمانان تصمیم به اخراج شما گرفتند ما نیز بیرون خواهیم آمد،

ص :286

و سرنوشت ما با شما در هر حال یکی است،و شاید در این آیه اشاره بدین امر شده که سرنوشت و وجود منافقان موکول به پشتیبانی نیروهای بیگانه است چنان که بدون آن نیروها هستی و موجبی برای وجود اینان باقی نمی ماند و اینان صدق موضع خود را نسبت به آنان،تأکید می کنند و آنان را به صورتی بزرگتر با بیان آمادگی خود به مخالفت دایم از تصمیمات رهبری رسالتی برمی انگیزد و تشویقشان می کنند که اگر برادرانشان خواستند اینان را به مبارزه در برابر یهود فراخوانند نافرمانی کنند.

« وَ لاٰ نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً -و به زیان شما از هیچ کس فرمان نمی بریم.» یعنی به دعوت جنگ بر ضد آنان از طرف هر دعوت کننده و به هر گونه که دعوت به عمل آید پاسخ مثبت نمی دهیم،و این از امور مسلّم و ثابتی است که هرگز تغییر نمی پذیرد.وقتی این امر را به سود یهودیان تأکید می کنند طبیعتا از میزان فرمانبرداری مؤمنان از پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)در آن روز آگاه اند و می دانند که چه بسا ایشان به هر سببی مواضع خود را تغییر دهند.

آن گاه منافقان به بنی نضیر خبر می دهند که مسلمانان بر ضد آنان تصمیم به جنگ گرفته اند،و به آنان تأکید می کنند که آماده اند در آن جنگ در صف آنان قرار گیرند.

« وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ -و اگر با شما جنگیدند یاریتان می کنیم.» علیه مسلمانان،و خداوند این توطئه ها را که در نهان جریان می یافت رسوا می کند.

« وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ -و حال آنکه خداوند گواه است و می داند،» و گر چه توطئه های شوم آنان در نهان و دور از آگاهی پیامبر و رهبری و مؤمنان زمینه چینی می شد.

« إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ -که بیقین آنان دروغگویان اند،» و اگر جنگی واقع شود به هیچ یک از این وعده های خود وفا نمی کنند،و کسی که مؤمنان و دین خود را در راه هواها و مصالح دنیوی خود بفروشد حتما آماده

ص :287

است که هر کس دیگری را نیز به خاطر سلامت و مصونیّت خود بفروشد.

« لَئِنْ أُخْرِجُوا لاٰ یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ -و اگر آنها را اخراج کنند،با آنها بیرون نشوند،» و آماده نیستند که خانه ها و اموال خود را فدا سازند و انواع سختیها را در راه هم پیمانان خود بکشند،زیرا امکانات خود را برای آسایش دنیوی گردآورنده اند و چه سببی ایجاب می کند که ملتزم به پیمان خود با گروهی از مردم شوند و این دشواریها را تحمّل کنند،در حالی که عهد و پیمانهای خود را با خداوند و پیامبر او شکسته و برای دنیا با آن دو و با مؤمنان جنگیده اند؟پس در این صورت دروغ می گویند.

« وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لاٰ یَنْصُرُونَهُمْ -و اگر به جنگشان بیایند یاریشان نمی کنند،» زیرا در سطح فداکاری مادی نیستند،پس چگونه فداکاری جانی کنند،و بویژه /15 آن که ظاهر معرکه نشان می دهد که پیروزی از آن حق و اهل آن خواهد بود؟ پس آنان آماده فرو رفتن به عمق معرکه ای که منجر به رسوایی و زیانشان شود نیستند،دست به کاری ناشدنی زده اند تا بر روی دو طناب بند بازی کنند،و برای حفظ سلامت خود در صف هیچ یک از جهات و جماعات قرار نگیرند.فرض کن منافقان ریسک و مخاطره کردند و در جنگ علیه مسلمانان وارد شدند،چه چیزی را در واقع تغییر خواهد داد؟ « وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبٰارَ -و اگر هم به یاریشان برخیزند و به دشمن پشت می کنند.» می گریزند و موجب شکست خود و آنها می شوند،زیرا انگیزه های پایداری در جنگ را ندارند که مهمترین آنها روحیه فداکاری و شهادت است که نزد پیروان حق به میزان بسیار وجود دارد و آنها از چنین روحیه ای بی نصیب اند،و از آن رو که ارادۀ خداوند قوی تر از آن است که کسی بتواند در برابر آن مقاومت ورزد،و بدین گونه کافران یاوران خود را از دست می دهند و منافقان نیز آیندۀ خود را از کف خواهند داد.

ص :288

« ثُمَّ لاٰ یُنْصَرُونَ -پس روی یاری نبینند.» یعنی هیچ کس از چیرگی حق و اهل حق بر آنها جلوگیری نمی کند.

[13]

و بیگمان منافقان و حتّی کافران در برابر مسلمانان از لحاظ نظامی شکست می خورند،زیرا در درون خود از لحاظ روحیه در حال شکست بسر می برند، و دلیل این شکست روحی همان توسّل ایشان به نفاق در میان مسلمانان است چه از شجاعت کافی برای نشان دادن حقیقت خود بی بهره اند،و اگر می فهمیدند و به غیب ایمان می داشتند برای آنان بهتر می بود که از خداوند که شاهد و ناظر بر آنان است بترسند.

« لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللّٰهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَفْقَهُونَ -وحشت شما در دل آنها بیشتر از بیم خداست.زیرا مردمی هستند که به فهم در نمی یابند.» یعنی حقایق را به ژرفی و در حدّ یقین نمی فهمند،و گرنه نفاق و همکاری با دشمنان حق را از بیم قدرت خدا و عذاب او در دنیا و آخرت ترک می کردند.و این صفت /15 بر پایۀ دیدگاه مادّی نسبت به زندگی نهاده شده است،و آنان در عالم شناخت حقایق پنهان زندگی نمی کنند و از این رو از آنچه بدان حقایق پیوسته است همچون آفریدگار عزّ و جلّ بیم ندارند،و خدای سبحان گفت:« صُدُورِهِمْ - سینه های آنان»تا تهی بودن آن را از ایمان به خدا بیان کند.

[14]

و از مظاهر بیم و شکست درونی آنان این است که شجاعت رویارویی مستقیم را با مؤمنان ندارند،بلکه از بیم مرگ به انواع دفاعهای ممکن متوسّل می شوند،و از اسباب ضعف آنان علاوه بر این روحیۀ درهم شکسته، پراکندگی اجتماعی آنان در جبهۀ داخلی است.

« لاٰ یُقٰاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً -آنان همگی با شما جنگ نپیوندند.» در یک صف دوش به دوش(منافقان و کافران،یا افراد جبهۀ دشمن بصورتی عمومی)،زیرا-به سبب بیم،یا به سبب اختلاف مصالح و امیال-هرگز بر رأی و موضعی واحد مجتمع نیستند گر چه صورت ظاهر آنان نشان از وحدت

ص :289

دارد.

« إِلاّٰ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ -مگر در قریه هایی که بارویشان باشد.» در باروها و دژهای آن روستاها خود را از شکست یا دست کم از مرگ گر چه به صورتی نسبی در امان نگه می دارند.

« أَوْ مِنْ وَرٰاءِ جُدُرٍ -یا از پس دیوارها.» جدر جمع جدار و همان دیوار است،از آن رو که آنان از بیم مرگ و برای دوری از رویارویی مستقیم از پشت دیوار می جنگیدند.و این دیوارها شبیه به همان دیوار نفاقی است که آنها را از رسوایی و مجازات می پوشاند و دور نگاه می داشت.

شاید این امر موجبات تصمیم پیامبر(ص)را دائر بر ویران کردن پاره ای از خانه های بنی نضیر و بریدن درختان خرمای آنها را تفسیر کند،زیرا در جنگ از این وسایل برای استتار و پیش خزیدن و پناه گیری استفاده می کردند.فرض کن که دژها و باروهای افزون می داشتند و خود نیز با ظاهر در یک صف و برای یک هدف گرد می آمدند، /15 ولی این بدان معنی نبود که واقعا متّحدند،زیرا اگر دل آنان را بررسی می کردی و به آراء آنان توجه می نمودی آنها را پراکنده و متناقض می یافتی و در بسیاری موارد می دیدی که خود را از معرکه عقب می اندازند،زیرا بر محوری واحد نمی چرخیدند و به سوی هدفی واحد نمی رفتند،بر خلاف مؤمنان که دور یک محور که بر اساس حق می چرخید می گشتند و هدفشان برپا داشتن حق در روی زمین بود.و اساسا تفاوت میان حق و مصالح این است که حق یکی است،در حالی که امیال و مصالح متعدّد و متناقض است و به اختلافات داخلی ریشه دار و همیشگی برمی گردد.

« بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ -آنها سخت با یکدیگر دشمن اند.» یعنی با یکدیگر به شدت دشمنی می ورزند،تا آنجا که یکدیگر را بسختی می کشند،و این صفت از یهودیان معروف است.و گفته اند معنی این عبارت آن است که آنان وقتی با یکدیگر گفت و گو می کنند تظاهر به شدّت عمل می نمایند و لاف می زنند که بر دشمنانشان سخت خواهند گرفت،در حالی که دلشان از

ص :290

شجاعت تهی است،و معنی اول به روند آیه نزدیکتر است به دلیل گفتۀ خدای سبحان که:

« تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً -تو یک دل و همراه می پنداریشان.» آنان را،چنان که خود یا بزرگانشان وانمود می کنند،متّحد می پنداری، « وَ قُلُوبُهُمْ شَتّٰی -و حال آنکه دلهایشان از هم جداست.» و از هم فاصله دارد،و اختلاف بنیادی و حقیقی همان است که از دلهای پراکنده آغاز می شود.

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْقِلُونَ -و این از آن روست که آنان مردمی بی خردند.» یعنی آنان از رهنمایی خرد پیروی نمی کنند و گرنه یگانه و یکتاپرست می شدند،زیرا حقایقی که خردهای درست و مجرّد از اغراض آدمی را بدان رهنمون می شود در هر زمان و مکان و نزد تمام مردم یکی است،و آنان از باطلی پیروی کرده اند که مردم با آن توافق ندارند،و بدین سبب پراکنده و جدا شده اند،و اگر از خرد پیروی می کردند بیگمان خرد آنان را /15 به حق یگانه رهنمون می شد.

[15]

و این رفتاری است که بر اساس نیک فهمی و خردورزی قرار نگرفته و شک نیست که آنان را به سرنوشتی بد در هر دو سرای خواهد کشاند.

« کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ -همانند کسانی هستند که چندی پیش وبال گناه خویش را چشیدند.» در دنیا.

« وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و به عذابی دردآور نیز گرفتار خواهند شد.» در آخرت.و معنی آن چنین می شود:آنان که جزای خود را دیدند،و اینان را نیز عذابی است همانند آنان،و وبال همان بدفرجامی است، (1) و دربارۀ عبارت « اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ -و آنان که پیش از اینان بودند.»گفته اند:آنان عموم

ص :291


1- 63) -المنجد،مادّۀ وبل:سوء العاقبة.

دشمنان حقّند،و گفته اند:آنان مشرکانی هستند که پیامبر در غزوۀ بدر آنها را شکست داد،و گفته اند مراد بنی قینقاع هستند و این معنی نزدیکتر به واقع و در میان مفسّران مشهورتر است،و ایشان نخستین دسته از یهودیان بودند که پیمان خود را با پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)شکستند و از راه حسدی که در دل داشتند آهنگ جنگ با او کردند زیرا بزرگ شدن قدرت او را می دیدند،و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)به آنان نصیحت کرده بود که آن اندیشه را رها کنند،ولی آنان اصرار ورزیدند و گفتند:ما مانند قوم عرب ترسوی تو نیستیم که آنان را در جنگ بدر شکست دادی،پس آمادۀ جنگی شدند که وسیله ای ساده آسیاب آن را به گردش درآورد:بدین معنی که زنی مسلمان نزد زرگری از آنان رفت که طلایی بخرد، یهودیان پیرامون آن زن گرد آمدند و اصرار کردند که روی خود را بگشاید ولی وی چنان نکرد-و این می رساند که حجاب در ایّام پیامبر خدا معروف بوده تا آنجا که چهره را می پوشانده اند-آن گاه آن زرگر پوششی را که بر پیکر آن زن بود کشید چنان که پاره ای از پیکر او بر حاضران هویدا شد و هر چه پوشاندنیهای آن زن آشکار می شد یهودیان بر وی می خندیدند.

در این میان مردی مسلمان متوجّه این قضیّه شد و در راه حق غیرتش به جوش آمد و زرگر را به سبب کاری که کرده بود کشت، /15 امّا یهودیانی که همراه وی نشسته بودند به سر او ریختند و او را کشتند،و تمام مسلمانان برانگیخته شدند،و پیامبر بزرگوار(ص)تصمیم به جنگ با آن یهودیان گرفت و دژها و روستاهایشان را محاصره کرد،و به آنها فرمان داد که جلای زادگاه کنند و آنها چاره ای جز تسلیم به فرمان او نیافتند و از مدینه کوچیدند«و عبد اللّٰه بن ابی به آنها گفت:بیرون نروید که من نزد پیامبر می روم و دربارۀ شما با او گفتگو می کنم یا با شما به حصار در می آیم،و آنها در انتظار عملی شدن پیام عبد اللّه بن ابی نسبت به خود بودند،ولی او،همچون مورد اینان،یاری به آنان را ترک کرد». (1)

ص :292


1- 64) -مجمع البیان،ج 9،ص 264.

حساسیّت مسلمانان در برابر ظلم چنین بوده و تا این حدّ می رفتند که به تجهیز سپاه می پرداختند و قومی را بتمامی تبعید می کردند زیرا آن گروه ناموس و حرمت زنی مسلمان را هتک کرده بودند،امّا نمی دانم که آنان اکنون کجا هستند؟! [16]

قرآن برای ما مثلی می زند از رابطۀ منافقان با کافران اهل کتاب که همان رابطۀ آنان با دیگران در هر زمان و مکانی است،آنها با روشهای مکّارانۀ خود تا وقتی امید کسب منفعتی دارند دشمنان را علیه مسلمانان تشویق می کنند،ولی به محض آن که خود را در برابر خطری جدّی بینند که از سوی مؤمنان آنها را تهدید می کند یا احساس شکست کنند،از کافران بیزاری می جویند.

« کَمَثَلِ الشَّیْطٰانِ إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اکْفُرْ -همانند شیطان که به آدمی گفت:کافر شو،» و چنان مطلب را برای او آراست تا آدم نافرمانی کرد،و خود را گرفتار عذاب خدا یافت.

« فَلَمّٰا کَفَرَ قٰالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخٰافُ اللّٰهَ رَبَّ الْعٰالَمِینَ -پس چون کافر شد،گفت:من از تو بیزارم.من از خدا،آن پروردگار جهانیان می ترسم.» منافقان چنین بودند،بنی قینقاع و بنی نضیر را تشویق کردند تا آنها به ورطۀ جنگ با مسلمانان درافتادند،و چون شکست خوردند دست از آنها کشیدند و آنها را تنها گذاشتند که کیفر خود را ببینند.در متون اسلامی آمده است:شیطان دهان انسانی را که فریب او را خورده است انباشته از تف می کند،و روز قیامت اگر آن کس بدو پرخاش کند یا راه رهایی خود را از او بپرسد بر صورتش تف می افکند.

[17]

وقتی انسان از شیطان پیروی کند،خواه شیطان جن باشد یا چون منافقان شیطان انسان نما،سرانجام چه خواهد شد؟بلی،ممکن است به پاره ای مصالح محدود مادّی دست یابد و پاره ای از خواهشها و رغبتهای دنیوی او برآورده شود،ولی آیندۀ ابدی را زیان می بیند.

ص :293

« فَکٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِی النّٰارِ خٰالِدَیْنِ فِیهٰا -سرانجامشان آن شد که هر دو به آتش افکند و جاودانه در آن باشند.» تا ابد آن دو(شیطان و کسی که فریب او را خورده)انواع عذاب را می چشند،و ارزش پاره ای از خس و خاشاک دنیا که چنین سرانجامی را در پی دارد چیست؟! « وَ ذٰلِکَ جَزٰاءُ الظّٰالِمِینَ -و این است کیفر ستمکاران.» کسانی که با پیروی از هوای نفس و وسوسۀ شیطان بر خود و دیگران ستم کردند،و در تاریخ تصاویری بسیار از این سرانجام خوار کننده آمده است که یکی از آنها را برای تو نقل می کنیم:در خبر آمده است.زن زیبای جوانی را که دچار جنون شده بود نزد عابدی پارسا از بنی اسراییل آوردند تا به نام اعظم برای او دعا کند که از جنون شفا یابد.چون شب بر آن دو درآمد،شیطان عابد را وسوسه کرد که زشتکاری کند و خواهش و شهوت را در او برانگیخت و چندان وسوسه اش کرد که با آن زن در آمیخت،و این گام نخستین بود.آن گاه او را به کشتن زن برانگیخت تا به سبب گفتار آن زن یا باردار شدنش رسوا نشود.از این رو عابد زن را کشت و به خاک سپرد.چون صبح شد برادران آن زن آمدند و جویای او شدند،عابد به آنان گفت وی به جایی بیرون رفته که او خبر ندارد،پس برادرانش برگشتند،ولی کشاورزی که آن زن در کشتزار او دفن شده بود ضمن شخم زدن زمین به پیکر آن زن دست یافت و ایشان را آگاه کرد،و آنان به قاضی شکایت بردند و عابد بدان جنایت اعتراف کرد و به اعدام با دار محکوم شد،امّا شیطان تا آنجا نیز از او دست برنداشت و گام به گام تعقیبش کرد و زیر طناب دار نزدش آمد و بدو وعده داد که به شرط آن که عابد به او سجده کند رهاییش خواهد داد،پس او به شیطان سجده کرد، ولی شیطان به وعدۀ خود وفا نکرد و او را رها کرد تا به دار زده شد،و همچنین روانه آتش دوزخ شد.چنین است سرانجام هر کس که از گامهای شیطان پیروی کند.

ص :294

[سوره الحشر (59): آیات 18 تا 24]

اشاره

یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (18) وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اَللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (19) لاٰ یَسْتَوِی أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ وَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (20) لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا اَلْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اَللّٰهِ وَ تِلْکَ اَلْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (21) هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِیمُ (22) هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْمَلِکُ اَلْقُدُّوسُ اَلسَّلاٰمُ اَلْمُؤْمِنُ اَلْمُهَیْمِنُ اَلْعَزِیزُ اَلْجَبّٰارُ اَلْمُتَکَبِّرُ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (23) هُوَ اَللّٰهُ اَلْخٰالِقُ اَلْبٰارِئُ اَلْمُصَوِّرُ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ یُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (24)

نامهای نیکو از آن اوست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیات پیشین بدان سان ما را به صفاتی والا بیناآور آشنا کرد که مؤمنان راستین بدانها آراسته اند و همان صفات است که موجب رستگاری آنان می شود، هم چنان که از رابطۀ بد میان منافقان و هم پیمانهای آنان که دشمنان امّت اند با ما

ص :295

سخن گفت،و در پایان فصل نقش آنان را در گمراه کردن مردم فاش و رسوا ساخت که آنان مانند شیطان گمراه کننده اند که پیروان خود را به آتش دوزخ می کشاند و آن گاه خود از آنها بیزاری می جوید.

از آنجا که دامهای شیطان برای هر انسانی،حتی مؤمنان،نهاده شده ناگزیر باید برای محفوظ ماندن از آنها به پرهیزگاری متوسّل و پناهنده شد،هم چنان که منافقان که نقش شیطان را در میان امّت اسلامی ایفا می کنند می کوشند تا مؤمنان را از صفت ایثار و از خود گذشتگی جدا سازند و آنان را متفرق و پراکنده سازند و سپس پاره ای از آنان را به حزب خود بکشانند،از این رو روحی الهی در این درس دعوت به تقوا و ترس از خدا،و اندیشیدن به آیندۀ آخرت،و احساس نگهبانی و چیرگی خداوند از طریق ذکر دایم او می کند تا انسان را از انحراف حفظ کند و بر ضد شیطان پناه دهد و مصون دارد.

این آیات باختصار به تفاوت بزرگی که میان اهل بهشت و اهل آتش وجود دارد اشاره می کند،سپس سیاق آیات به ستودن عظمت قرآن و کارآمد بودن آن در تأثیر می پردازد از این لحاظ که قرآن راهی است که آفریده را به آفریدگارش مربوط می کند و وی را به یاد او می آورد،و قرآن چنان است که اگر بر کوهی فرود می آمد کوه از بیم پروردگارش بدو نیم می شد و از خوف خدا فرو می پاشید،و باید دریابی و بدانی که چه قدر باید دل آدمی سخت باشد که از آیات حکیمانۀ قرآن متأثّر نشود! ولی انسان نمی تواند این گنج بزرگ الهی را کشف کند مگر آنکه خرد خود را به اندیشیدن در این آیات و فکر کردن به امثال و داستانهای آن بگمارد و به کار برد.

قرآن عظمت خود را از آنجا به دست آورده که سخن آفریدگار و تجلّی اعظم او بر آفریدگان اوست،و این حقیقت همان است که رابطۀ میان سخن گفتن از عظمت قرآن در آیۀ(21)و گفتگو از صفات خداوند را در آیات(22-24)برای ما آشکار می سازد،زیرا عظمت قرآن از عظمت آفرینندۀ آن است که در نامها و صفات او جلوه گر شده است.و بیم از خداوند برای کسی حاصل و متحقق نمی شود مگر آنکه به افقهای والای شناخت ذات سبحان او بالا رود،و این مراد با شناختن

ص :296

نامهای نیکوی او که در کتاب و در آفریدگانش تجلّی می کند حاصل می شود.از این رو سورۀ الحشر با ذکر مجموعه ای از آن نامها پایان می یابد و آنها را چنان که می خواهد به ما می شناساند.

شرح آیات:

[18]

مؤمنان از دیگران به سه خصلت تمیز داده می شوند:

1-تقوا(پرهیزگاری)نسبت به خدا که آنان را به فرمانبرداری از خدا می کشاند و از نافرمانی بازمی دارد،و همان روح ایمان است.

2-ایمان به آخرت به عنوان سرای بقا و کوشش جدّی و پیوسته برای آباد کردن آن سرا از این لحاظ که خانه قرار و آرام دایم انسان است،پس هیچ کس و هیچ چیز مانع آماده سازی و توشه فرستادن ایشان بدان سرا نمی شود.

3-احساس ژرف به مراقبت و نگهبانی خدا بر کارهای آنان،و این چیزی است که روح تقوا و اعتقاد یقین را در آنان می پروراند.

شیطان(خواه انسانی باشد یا جنّی)می کوشد که شخصیت آنان را با ربودن این صفات فضیلت بخش مسخ و تبه گون کند،و آنان را با روشهای پنهانی خود چون وسوسه ها و شگردهای آشکار خود چون تبلیغات گمراه کننده،به نافرمانیها بکشاند.از این رو وحی الهی ندایش را با لطف و منّت عظیم خود متوجّه مؤمنان می سازد تا این ندای ربّانی بر آنچه شیطان به وسیلۀ آوای پلید خود در دل افکنده غلبه کند و بر وسوسه های او که انسان را به سر پیچی و نافرمانی می خواند و فراموش کردن آخرت را در ضمیر آدمی می دمد چیره شود،از این رو گوینده ای که عزیز و مسلّط است گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ -ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بترسید و پرهیزگاری کنید.» تقوا درجه ای والاتر از ایمان است.و در این آیه هر مؤمنی تشویق می شود که ایمان خود را پرورش دهد تا به درجۀ تقوا و پرهیزگاری برسد،زیرا انسان نیازمند

ص :297

به درجه ای والاتر از ایمان است تا بتواند در برابر فشارها و ستیزه های شیطانی بایستد،پس حتی مؤمن نیز بیقین از ترس طاغوت یا پدران یا اجتماع از راه راست منحرف می شود.می توان گفت تقوا عبارت است از:تحصّن(و پناه گیری در دژی) بدون اسباب عذاب و خشم خدا،یا محروم شدن از رحمتش و روبرو شدن با کیفر او از آنچه این کلمه گنجایی آن را دارد برای عمل به واجب و مستحبّ و ترک حرام و مکروه است.

« وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ -و هر کس باید بنگرد که برای فردایش چه چیزی پیشاپیش فرستاده است.» بلی.بیگمان شیطان و هوای نفس انسان را به توجه هر چه بیشتر به حاضر دنیا و غوطه خوردن و فرو رفتن در لذّتهای زندگی بدون حدود و قیودی فرا می خوانند،و بر مؤمنان است که با اندیشیدن دربارۀ آیندۀ آخرت که مبتنی بر کوششی است که در دنیا می کنند،در برابر آن جاذبه ها مقاومت ورزند.و راه انسانی که می خواهد آیندۀ خود را بداند جز این نیست که به حسابهای خود مراجعه کند و به کردارهای خود بنگرد،و ضرورت این حسابرسی از آنجا ناشی می شود که ما می توانیم تا وقتی که /15 در فرصت زندگی دنیا بسر می بریم اندوختۀ خود را تغییر دهیم و افزون کنیم،اما پس از مرگ توبه چیزی به ما نمی دهد و سودی ندارد.و چه قدر انسان نیازمند به مایۀ نقد خود ساختۀ سازنده برای آینده است،زیرا در عرصۀ قیامت،آنجا که حسابرسیهای دقیق و سخت می شود به کمتر از وزن ذرّه ای از اعمال خیر نیازمند می شود.و پیامبر خدا(ص)گفته است:«صدقه دهید گر چه یک صاع(چارک) خرما،یا بخشی از صاع،یا یک مشت،یا بخشی از یک مشت،و یا گر چه یک دانه یا نیمی از یک دانه خرما باشد.و کسی که این را هم ندارد به سخنی پاکیزه و دلپذیر،زیرا هر یک از شما را که به دیدارگاه خدا برند بدو بگویند:آیا با تو چنین نکردم؟آیا با تو چنان نکردم؟آیا تو را شنوا و بینا نکردم؟آیا به تو مال و فرزند ندادم؟وی گوید:بلی.آن گاه خداوند تبارک و تعالی گوید:پس بنگر که پیشاپیش برای خویش چه فرستاده ای؟پیامبر(ص)گفت:آن گاه وی به پیش

ص :298

روی و پشت سر و راست و چپ خود می نگرد و چیزی نمی یابد که به وسیلۀ آن چهرۀ خود را از آتش دوزخ حفظ کند». (1)

هم چنان که بر انسان واجب است بنگرد که چه چیزی برای آیندۀ اخروی خود پیشاپیش فرستاده مسئول است که ببیند برای آیندۀ دنیوی خود نیز(به صورت فردی یا اجتماعی یا نسلی)چه چیزی تقدیم کرده،و خطاست که تنها در حال حاضر جدا و بی اعتنا به آینده و خطرهای آن زندگی کند زیرا لحظۀ حال جزئی از آینده است،و او و نسل حاضر خواه ناخواه در مسیر آیندگان نقش و اثری دارند.

از آنجا که بشر آنچه را برای آینده تقدیم می دارد تنها از لحاظ کمّی نسنجد و بدان ارزش ندهد،قرآن ما را دعوت می کند که تقوایی را محور قرار دهیم که از احساس نظارت و مراقبت خداوند حاصل می شود،و شک نیست کسی که احساس می کند خدا او را می بیند و زیر نظر دارد به کمیّت اکتفاء نمی کند بلکه می کوشد به گونه ای عمل کند که مورد رضایت و خرسندی خدای عزّ و جلّ است و این با پاکی و اخلاص در نیّت و صحت و استواری در کار صورت می بندد.

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -از خدا بترسید که خدا بدانچه می کنید آگاه است.» اکنون به فعالیّت و کوشش انسانی(از لحاظ اندازه و چگونگی)بیندیش که با احساس حضور در زیر نظر صاحب کار و حساب و پاداش فعالیّت می کند.

بیگمان چنان که شاید و باید می کوشد که خرسندی او را به دست آورد و به مزد خود برسد، /15 و از خشم او دوری جوید.

[19]

خداوند مؤمنان را دعوت می کند که از او پروا کنند و برای دیدار او و پرهیزگاری نسبت بدو با حس کردن مراقبت او بر کارها آماده باشند،زیرا این خصوصیّات است که آنان را از دیگران متمایز می کند و نام مؤمنان را بر آنها درست و راست می سازد،و اگر آنان از این سه خصلت عاری و بی بهره باشند در شمار اهل

ص :299


1- 65) -نور الثقلین،ج 5،ص 292.

بهشت و حزب خدا در نمی آیند.و از اینجا رابطۀ میان آیۀ پیشین و این آیه به ما آشکار می شود،و آنچه آن آیه در برداشت مهمترین مضامین شخصیت مؤمن بود که در به یاد داشتن خداوند متمثّل شده و همان است که فرد را از اصحاب بهشت می سازد.

« وَ لاٰ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّٰهَ -از آن کسان نباشید که خدا را فراموش کرده اند.» یعنی از او نترسیدند و پروا نکردند و برای دیدار او در آخرت آماده نشدند،و متوجّه مراقبت و نظارت او بر کارهای خود نشدند،پس فراموش کردن خدا تنها در کفر محض نسبت به ذات تعالای او نیست،بلکه ممکن است مؤمنی که او را فراموش کرده در ورطۀ یک یا بیشتر از یکی از امور سه گانۀ زیر بیفتد.تعبیر خداوند از این امر به فراموشی ما را بدین نکته رهنمون می شود که ایمان بدو به یاد داشتن او در سرشت و حافظۀ بشر به ودیعه نهاده شده است ولی انسان به سبب غفلت یا شهوت یا جز این دو نسبت بدان بی اعتنا می شود.

امامان رهنما معنی این آیۀ کریم را توضیح داده اند،امیر مؤمنان(علیه السّلام)گوید:«معنی خدا را در سرای دنیا فراموش کردند،این است که به فرمانبرداری او کار نکردند»، (1) و این امر آنان را به عاقبتی خطرناک کشانید که همان گمراهی و آتش دوزخ است.

« فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ -و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند.» به عنوان نتیجه طبیعی فراموش کردن او،زیرا کسی که به پروردگار خود ایمان ندارد و به آخرت معتقد نیست قطبی ثابت نمی یابد که پیرامون آن بگردد،و هدفی حقیقی ندارد که برای رسیدن بدان بکوشد،بلکه جریانهای گوناگون او را به سوی خود می کشند، /15 از این رو روزی از اجتماع خود پیروی می کند و دیگر روز از اشغالگران بیگانه و روز سوّم از تاریخ و چهارم روز از ریاست طلبی و همچون ذرّه ای

ص :300


1- 66) -بحار الانوار،ج 93،ص 99.

سرگردان می شود که به هر سویی باد بوزد بهمان سوی می رود و برای مصلحت حقیقی خود کار نمی کند و از مبدئی که غایت وجود اوست به تکاپو نمی افتد،آن گاه روز قیامت فرا می رسد« یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجٰادِلُ عَنْ نَفْسِهٰا (1) -روزی که هر کس به دفاع از خویش به مجادله می پردازد»،و او چیزی پیشاپیش برای خود نفرستاده است.

به عبارتی دیگر:آنچه وجود انسان را برای او ثابت می کند،و او را به مصلحت خود آشنا می سازد،همان ایمان او به پروردگار خویش است.پس ایمان به او استقلال می بخشد و دیدگاهی درست در برابر خویش و اعتماد به خود بدو می دهد،و این از امتیازات بینشها و تذکّرات قرآن است که بشر را از سلطۀ هوی و چیرگی شهوتها،و بندگی گردنکشان و خوشگذرانان که او را به سوی هوای نفس می کشانند و او را از مقاومت در برابر شهوات می ترسانند،آزاد می کند.مؤمن از هوای خود می گذرد تا وجود خود را پی ریزی کند و تسلیم جاذبه های شهوت نمی شود،پس استقلال خود را تثبیت می کند،و با سلطۀ مستکبران مبارزه می کند تا ذات خود را حفظ کند و به هستی و موجودیّت خود بازگردد،در حالی که فرهنگ جاهلیّت با رنگها و جهت گیریهای خود این ارزشها را از او می گیرد و او را به حلّ شدن در محیط خود می کشاند و از راه راست به گمراهه می افکند.

« أُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ -ایشان نافرمانان اند.» کسانی که از دژ ارزشها بیرون آمدند و گرگهای هوی و درندگان سرکشی و طغیان آنان را ربودند.

[20]

بلی،فراموش کردن خدا موجب گمراهی می شود و انسان را از اهل آتش می سازد،زیرا اهل بهشت همان کسانی هستند که خصلتهای سه گانه در آنان به فزونی وجود دارد(تقوای خدا،آمادگی برای آخرت و احساس مراقبت خدا)و هم چنان که این دو گروه در صفات خود در دنیا تفاوت دارند در آخرت نیز در

ص :301


1- 67) -النحل111/.

سرنوشتشان متفاوت اند.

« لاٰ یَسْتَوِی أَصْحٰابُ النّٰارِ وَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفٰائِزُونَ -اهل آتش با اهل بهشت برابر نیستند.اهل بهشت همان کام یافتگان اند.» /15 پس صفات این دسته را بجوییم و بکوشیم که خود را بدان بیاراییم و در جستجوی گردهمایی آنان برآییم و بدان بپیوندیم تا با آنان در دنیا و آخرت کامیاب شویم.

بدین گونه آیات قرآن بینشهایی پیاپی دربارۀ تمیّز مؤمنان از دیگران به ما می دهد تا ابلیس ما را نفریبد که آن دو گروه همسانند.هرگز...بهشت و آتش،و نیکی و بدی،و نور و تیرگی،و سایه و آفتاب سوزان برابر نیستند،و همچنین نکوکاران اصحاب بهشت و بدکاران اصحاب آتش با هم برابر نیستند،با آن که هر دو گروه در دنیا در یک شهر و چه بسا زیر یک سقف با هم زندگی می کنند و به نظر بیننده چنین می نماید که یکسان اند،بلکه بدکاران می کوشند فرق میان خود و نکوکاران را بپوشانند،و تبلیغ می کنند که تا در دنیا هستند به سبب بدکاریهای خود بازخواست نمی شوند پس در آخرت نیز از عاقبت آن نجات می یابند،هرگز...این دو گروه برابر نیستند و شناخت این حقیقت در برانگیختن انسان به صلاح و کردار نیک سهمی بسزا دارد.

[21]

اگر اصحاب بهشت کامیابانند،پس ما چگونه به درجات آنان برسیم؟ همانا به وسیلۀ قرآن که چیزی مانند آن انسان را به یاد پروردگارش نمی اندازد و بهتر از آن او را با روح ایمان و تقوا پرورش نمی دهد.قرآنی که اگر بر کوه نازل می شد کوه از پای درمی آمد،پس چگونه دل انسان بدان پاسخ مثبت ندهد؟ « لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ -اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم،از خوف خدا آن را ترسیده و شکاف خورده می دیدی.» اندیشیدن در این آیه ما را به حقایقی چند رهنمون می شود:

ص :302

نخست:خدای تعالی اسم اشارۀ«هذا-این»را به قرآن اضافه کرده است.

چرا؟شاید برای آن که خواسته است،خوانندۀ قرآن به یاد آورد که معنی کلام همین کتابی است که اکنون در برابر او قرار دارد و متضمّن آیات و حقایقی است که دل را می شکافد و می ترساند،پس اگر او به وسیلۀ قرآن از پروردگار خود نترسد و پروای او نکند باید بداند /15 که دلش از کوه ها نیز سخت تر است.

و با آن که این شاره بنحو عام متوجّه تمام قرآن است به صورت اخصّ به همین آیاتی اشاره می کند که روند سورۀ حشر قرار گرفته،و چگونه چنین نباشد در حالی که این آیات مشتمل بر نوعی تجلّی خداوند برای مؤمنان با نامهای نیکوی اوست؟ دوم:چرا نام قرآن بویژه در این روند آیات آمده است؟شاید برای آن که رسیدن به حدّ خوف و پروا داشتن از خدا و سود بردن از آیات منوط به تلاوت و خوانده شدن آنهاست و به صرف به دست آوردن یا زینت بخش کردن آنها نیست، پس اگر این آیاتی که خوانده می شود بر کوه نازل می شد که می هراسید و می شکافت.

سوم:کوه به سبب حروف یا برگها از قرآن نمی هراسد و نمی شکافد،بلکه نتیجۀ مضمونهای بزرگی که آیات قرآن شامل آنهاست و مهمترین و بزرگترین آنها احتوای آنها بر تجلّی آفریدگار عزّ و جلّ است،بدین جا منجر می شود.از این رو قرآن همان فرود آینده است در حالی که(عامل هراس و از پای درآمدن کوه)بیم از خداوند سبحان است.پس بنا بر این عظمت قرآن مکتسب از آن تجلّی است،تجلاّیی که به شکلی دیگر بر کوه پدیدار شد و کوه فرو پاشید و موسی بیهوش افتاد. (1)

« وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ -و این مثالهایی است که برای مردم می زنیم.» ما از این مثل بدین نکته هدایت می شویم که میزان سختی و قساوتی را

ص :303


1- 68) -مأخوذ از سورۀ اعراف143/.

تصوّر کنیم که ممکن است دل انسان بدان دچار شود تا آنجا که از وحی تأثّر نپذیرد و بپروا و پرهیزی نورزد شک نیست که چنین دلی از سنگ نیز سخت تر خواهد بود « وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ (1) -که از سنگ گاه جویها روان شود،و چون شکافته شود آب از آن بیرون جهد،و گاه از ترس خدا از فراز به نشیب فرو غلتد.»خداوند این چنین برای مردم مثالها می زند.

« لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ -شاید ایشان بیندیشند،» /15 و به عظمت کتاب پروردگار خود راه یابند،و بدین وسیله دلهایشان نرم شود.تأکید قرآن بر برانگیختن خرد به اندیشیدن دلیلی است واضح بر این که بیقین هیچ چیزی جایگزین خرد انسان در تکمیل وجود و راهنمایی او به حق به استوارترین صورتهای خود نیست،و این آیه ما را رهنمون به این امر است که عظمت قرآن برای هیچ کس کشف و آشکار نمی شود مگر به اندیشیدن در آیات و مثالهای آن،و هر چه انسان با هشیاری و دانش بیشتر آن را فرا گیرد بیشتر عظمت آن را می شناسد و احساس نیاز بدان می کند،و رسالت الهی برای آن آمده است که خرد بشری را به پویندگی درآورد و عقب ماندگیهای فکری آن را بزداید و دور کند،و این از آن رو است که جنبش تمدن آفرین حقیقی از برانگیختن خرد آغاز می شود و مبتنی بر آن است،و خردهایی که قرآن آنها را به اندیشیدن و بیم از خدا،که بزرگترین محرّک و مشوّق است به تکاپو نیفکند،بیگمان به مرگ نزدیکتر است تا به زندگی.

[22]

نامهای خدا وسایل شناخت اوست،و شناخت خدا راه نزدیک شدن به او،و نزدیکی به خدا غایت کمال انسان.خداوند نامهای خود را آفریده است تا ما او را بدان نامها بخوانیم،و اگر این نامها نمی بود چگونه ما می توانستیم به شناخت و معرفت نسبت به او دست یابیم؟ در حدیث شریف از امام رضا(علیه السلام)چنین آمده است که ابن سنان

ص :304


1- 69) -البقرة74/.

دربارۀ معرفت خدا نسبت به خود و این که چه هنگام نامهای خود را آفرید،از امام سؤال می کند و می گوید:«آیا خدای عزّ و جلّ پیش از آنکه آفریدگان را بیافریند نسبت به خویشتن به خود عارف(و از هستی خود آگاه)بود؟گفت:آری.گفتم:

خویشتن خود را می دید و می شنید؟گفت:بدین نیازی نداشت،زیرا از خود نمی پرسید و چیزی نمی خواست،او همان نفس خود است و نفس او هموست،قدرت او نافذ است و نیازی ندارد که خویشتن خود را بنامد،ولی برای خود نامهایی برگزید به جهت دیگران که او را بدان نامها بخوانند،زیرا اگر او را به نامش نخوانند شناخته نشود». (1)

ولی چگونه خدا را به نامهایش بخوانیم؟این امر وقتی کامل می شود که ما آن نامها را وسیله ای برای شناختن او قرار دهیم،و در حروف آنها خشک و مقیّد نشویم و آن نامها را چون نامهایی بخوانیم،بلکه آنها را به سوی آن پروردگاری قرار دهیم که با ضمیر«هو:او»بدو اشاره می کنیم،پروردگاری که نشانه های او در هر چیزی جلوه گر است ولی ذات او فراتر از درک خردهاست.

در حدیث منقول از امام صادق(علیه السّلام)چنین آمده است که وقتی به هشام بن الحکم که از او دربارۀ نامهای خدا و اشتقاق آنها می پرسد،پاسخ می دهد:

«ای هشام:اللّٰه مشتق از اله است،و اله اقتضای مألوهی دارد،و نام غیر از نامیده شده است،پس کسی که نام را بدون معنای آن می پرستد کفر ورزیده و چیزی را نپرستیده،و کسی که نام و معنی را با هم می پرستد شرک ورزیده و دو چیز را پرستیده،و کسی که معنی را بدون نام می پرستد،این توحید و یکتاپرستی است». (2)

به نظرم می رسد که بسیاری از افراد بشر هنگامی که در حدود نامها و حروف دلالت کنند بر او یا در حدود آیات خدا بدون آن که با بینشها و حقایق

ص :305


1- 70) -نور الثقلین،ج 5،ص 295.
2- 71) -نور الثقلین،ج 5،ص 296.

ایمان خود به معنی آن نفوذ کنند گرفتار جحود می شوند،گمراه می گردند،و شاید اساس دسته ای از اقسام شرک همین جحود باشد،و از این رو آیاتی از قرآن آمده است که ما را به اشاره هایی فطری متوجّه خداوند کند.

« هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -اوست خدای یگانه که هیچ خدایی جز او نیست.» به خواست خدا،پاره ای اندیشه ها دربارۀ این کلمات درخشان خواهد آمد.

« عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ -دانای نهان و آشکار.» در حدیث منقول از امام باقر(علیه السلام)آمده است:«غیب آن چیزی است که نمی باشد و شهادت آن است که می باشد». (1)

احاطۀ خداوند به غیب از لحاظ آگاهی نشان قدرت نافذ اوست،مگر نه این که پروردگار سبحان ما می گوید:« وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ... (2) -کلیدهای غیب نزد اوست جز او کسی را از غیب آگاهی نیست...تا پایان آیه.» آیا می دانی چگونه استدلال می کنیم که پروردگار ما دانای نهان و آگاه به غیب است؟زیرا خدای تعالی پیش از آن که آفریدگان را بیافریند /15 می دانست چگونه بدون نمونه ای از پیش و نقصی بعدی آنها را بیافریند،پس اگر از پیش آگاهی نداشت(و علم او سابق بر آفرینش نبود)چگونه آنها را بدین دقّت و استواری آفرید؟ « هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ -او بخشایندۀ مهربان است.» رحمت او بر همه چیز گسترده و بر مؤمنان به رحمت خاص خود تفضّل کرده است.

[23]

در هر افق و از کران تا کران با هر سیّاره ای که برآید و غروب کند،و بر

ص :306


1- 72) -نور الثقلین،ج 5،ص 296.
2- 73) -الانعام59/.

هر خرد و کلانی نشانه های او هست،پس«او»خود کیست و صفات او کدام است؟ هر جا چشم اندازی آثار ملک و بزرگی او را بینی و به هر چه بنگری از توانایی و حکمت او آگاهت کند و هر رویدادی را ملاحظه کنی جلوه های تسلّط و جبروت او را می بینی،پس«او»خود کیست و نامهای او کدام است؟ پرسشی است که بر هر خاطری و به هر مناسبتی می گذرد و نقش می بندد،و پاسخ می آید:بیگمان«او»ست،و اندیشه این ضمیر اشاره را بر می گیرد تا بدین وسیله رشته های شناختهای خود را گرد آورد و بهم پیوندد.بلی،او نهان هر آشکار و باطن هر پیداست،او نور هر تیرگی و آفرینندۀ هر آفریده است.

«هو:او»،و همین برای یادآوری هر کس که دلی دارد کافی است،مگر نه فطرت او در دل وجود دارد،و در ژرفای هر دلی پرتوهایی از نور شناخت او هست؟ امّا نامهای نیکوی او کدام است؟نخست:«اللّٰه»پس او اله و خدای حقیقی است که تمام صفات خدایی و الوهیّت در او گرد آمده،و ما با«الف و لام»بدو اشاره کردیم و گفتیم:«اللّٰه:آن خدای یگانه با تمام صفات خدایی خود»و نگفتیم«اله»زیرا او اله و خدای حقّی است که غیر او را حق ادعای خدایی و الوهیّت نیست،و همچنین نامهای او تالی و همسان است برای تفسیر اسم «اللّٰه»و بطبع تمام آنها تالی نام اللّٰه است.

« هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -اوست خدای یگانه که هیچ خدایی جز او نیست.» پس از آنجا که«هیچ خدایی جز او نیست»پس او«اللّٰه:خدای یگانه» است و غیر از او هیچ خدایی نیست،امّا مظاهر خدایی /15 و جلوه نماییهای او کدام است؟ یکم:همانا«الملک:سلطان و مالک توانا»است.زمام قدرت و توانایی مطلق را در هر چیزی مالک است،پس هیچ چیزی را حرکت و نیرویی نیست مگر به(وجود و حرکت بخشی و توانبخشی)او،و هیچ رویدادی پدید نمی آید مگر در

ص :307

دایرۀ دانش و نیروی او،و او راست کلیدهای غیب و آنچه نهان است و جز او هیچ کس آنها را نمی داند...موری خرد را در جنگلی پهناور بپندار که در شبی تیره و تار از جایی به جایی می رود،خداوند راز درون و هدف آن مور را می داند،و از جنبش روح در میان پهلوهایش آگاه است و وسوسه های خواهش و شهوت را در دلش می شناسد،و از انگیخته شدن غریزه ها در نفسش خبر دارد...این همه را می داند و ملکوت(مالکیّت مطلق و چیرگی عامّ)او بر آن احاطۀ مطلق دارد.

براستی خداوند مالک و صاحب اختیار جنبش چیزها و مالک ذات و هستی آنهاست،پس مالکیت مطلق آسمانها و زمین از آن اوست،پروردگار ما والاست و ملک او عظیم است.

براستی او مالکی است که ملکش را زوالی نیست،و حدود جغرافیایی آن را محدود نمی کند و معادلات عالم هستی آن را مقیّد نمی سازد.آیا داستان مأمون عباسی را شنیده ای؟که هنگامی که مرگش فرا رسید بر فراز لشکرگاه پهناور خود رفت،و آهی ژرف برآورد و گفت:ای آن که ملکش زوال نمی یابد،رحم کن بر آن که ملکش زوال یافت! پروردگار با جبروت ما این چنین بندگان خود را مقهور مرگ و نیستی کرده است تا آنجا که شهریاران طوق بندگی او را بر گردن خود نهاده و از شوکت او هراسان و از چیرگی و عزّت او بیمناک اند.

دوم:قدرت هنگامی که در بشر یافت شود بدو مستی می بخشد و مستی قدرت بزرگتر از هر مستی دیگر است،و آن گاه که شراب قدرت در سر قدرتمندان به گردش درمی آید و از حدود مشروع نافرمانی می کنند و چون افعی که با شتاب بر زمین خزد به تکاپو درمی آیند و زهر و مرگ می پاشند و می کارند،و پروردگار سبحان ما گفته است:« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ (1) -حقّا که آدمی،هر گاه خویشتن را بی نیاز بیند،نافرمانی می کند»،و خدای سبحان گفت:

ص :308


1- 74) -العلق6/ و 7.

« فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ (1) -اگر به حکومت رسیدید می خواهید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندانتان را ببرید؟».

امّا پروردگار سبحان ما قدّوس است،منزه و پاک /15 از هر ظلم و جوری.قدّوس به معنی پاک است،و مردم حجاز به دلو«القدس»گویند،زیرا به وسیلۀ آن چیزها را پاک کنند.و شاید معنی قدّوس این باشد که خدای سبحان خود پاک(و طاهر)و پاک کننده(و مطهّر)غیر از خود است،چنان که در مورد کلمه قیّوم گوییم:

معنای آن این است که قائم به ذات خود است که دیگر چیزها بدو قایمند.

سوم:و از تجلّیات نام قدّوس(-پاک و پاک کننده)،همانا سلام(-امن و آرامش و بی گزندی)است،پس او به اهل مملکت خود تجاوز نمی کند و مردم زمین را به انواع عذاب و شکنجه دچار نمی سازد،و اگر بنده ای به او پناه برد،درگاه او را دار السّلام(-سرای ایمنی و صلح و آرامش)می یابد که در آنجا از فضل خدا آرامشی دل او را فرا می گیرد،و خداوند به وسیلۀ این آرامش او را از وسوسه های شیطان سلامت می بخشد،سلامت از تاخت و تازه های او،و سلامت از بیم و نگرانی و دودلی،و سلامت از کینه و حسد و بدگمانی،و خدا از فضل خود عافیت در زندگی و ایمنی از خطرها را بر او محیط می کند،مگر آنجا که حکمت او اقتضا کند که وی را بیازماید و گرفتار فتنه سازد،و او را به فضل خود به سرانجام نیکو امیدوار می کند که در آن همه ایمنی و سلام است.

در دعا چنین آمده است:«بارالها،تویی سلام،و از توست سلام و به تو بازگردد سلام».

چهارم:از سلام،نام«مؤمن»سرچشمه می گیرد،چه خداوند به هر کس که از شرّ نفس خود و شرّ شیطان و هر صاحب شرّی که زمامش به دست اوست بدو پناه می برد،ایمنی می بخشد،و اگر این ایمنی و امانی که پروردگار رحمت و قدرت به انسان-و به هر آفریده ای-داده است نمی بود،چگونه این آفریدۀ ناتوان در طول

ص :309


1- 75) -محمّد22/.

دگرگونیهای بعدی رشد و نموّ می کرد؟از آن هنگام که نطفه ای بود در منی،تا آن که او را در زهدان مادرش به صورت لخته خونی پیوسته و سپس لختی گوشت و آن گاه استخوان آفرید،تا او را آفریده ای کامل ساخت،و به زیر نگهداری مادر و توجّه پدرش قرار داد و نگهبانی او را به نگهبانانی سپرد که از پیش و به دنبال او همراهیش کردند،تا آنجا که پروردگار سبحان ما گوید:« إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَیْهٰا حٰافِظٌ (1) -هیچ کس نیست مگر آن که بر او نگهداری گماشته شده است.»و این نزدیکترین معنی برای کلمۀ«المؤمن»است و گفتۀ نابغه (2) را بر این معنی شاهد آورده اند که گوید:

و المؤمن العائذات الطّیر یمسحها

رکبان مکّة بین الغیل و السّلم

یعنی سوگند به آن که به پرندگانی که آهنگ بیت الحرام داشتند امان داد در حالی که حاجیان در میان جنگهای خار مغیلان و تپّه های شن راه می سپردند.

یکی از مفسّران گفته است:معنی«المؤمن»آن است که خدای سبحان خود گواهی داده که خدایی جز او نیست. (3) و از ابن عباس مروی است که گفت:

«در روز قیامت(خداوند)اهل توحید را از آتش بیرون آرد،و نخستین کسانی را که بیرون آورد کسانی هستند که نامشان مطابق نام پیامبر است تا دیگر کسی که همنام پیامبر باشد در آتش نماند،و خدای تعالی به بقیۀ آنان گوید:«شما مسلمانانید و من سلام،و شما مؤمنانید و من مؤمن»پس آنان را به برکت این دو نام از آتش بیرون آورد». (4)

پنجم:ولی آیا مردم بدون شهریاری مقتدر که با تمام نیرو بر عرش قرار

ص :310


1- 76) -الطّارق4/.
2- 77) -نابغۀ ذبیانی،از بزرگترین سخنوران عرب جاهلی که در سال 604 میلادی درگذشته است-م.
3- 78) -یعنی چون کلمۀ شهادت:لا إله إلاّ اللّٰه گوینده را مؤمن می سازد و خداوند نیز بر این کلمه شهادت داده پس صفت و نام«مؤمن»را بر ذات خود اطلاق کرده و آن را از نامهای نیک خود شمرده است-م.
4- 79) -مجمع البیان،ج 9،ص 267.

گرفته باشد،از گزند شرّها در امان می مانند؟از اینجاست که پروردگار سبحان ما «المهیمن»نگهدارنده و نگهبان است،ذاتی که هیچ کس نزد او ضایع و تباه نمی شود.

در معنی«المهیمن»گفته اند:همان امین است،و گفته اند:شاهد است، و گفته اند:در معنی همان مؤمن است،زیرا اصل این لفظ المؤیمن است،جز این که در صفت مبالغه ای بیشتر دارد،و گفته اند:همان رقیب و نگهبان بر چیزهاست،و گویند:همین یهیمن فهو مهیمن وقتی که نگهبان بر چیزی باشد. (1)

به نظر می رسد اصل معنی مهیمن چیره و صاحب سیطره است و دیگر معانی از آن برگرفته شده،زیرا هر کس که چیره باشد نگهبان و شاهد و نگهدارنده نیز هست.

ششم:هیمنه و چیرگی خداوند بر آفریدگان بی معارض است،او مقهور می کند و خود مقهور نمی شود،می پرسد و مورد پرسش قرار نمی گیرد،و اعمال قدرت می کند ولی بر او قدرتی اعمال نمی شود،والا پایگاهی است که کس را بر او دسترس نیست و او سخت سیاست (2) است...و تمام اینها از عزّت و تسلّط او خبر می دهد که همان غایت هیمنه است،هم چنان که هیمنه کمال ایمان، /15 و ایمان قلّۀ سلام و آرامش است.

هفتم:آیا می خواهی جلوه ای از نام«العزیز:چیره»را ببینی؟به جبروت آفریدگار بنگر،و بنگر چگونه آفریدگانش را مقهور و ملزم به قوانین خود کرده است،به نحوی که آنها از حدّی که بر ایشان رسم کرده بیرون نمی روند مگر به خواست و ارادۀ او،هیچ یک صاحب اختیار روز زاده شدن و ساعت مرگ خود نیست و رزقی را که برای(او)معیّن شده و قضایی را که بر او مقرر آمده در اختیار ندارد...براستی که خداوند«الجبّار:با جبروت»است.

ص :311


1- 80) -القرطبی،ج 18،ص 47.
2- 81) -تعبیری است قرآنی،از سورۀ رعد،آیه 13:« وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحٰالِ -و او به سختی عقوبت و سیاست می کند-م.

«الجبّار»اسم است از جبر،که همان قهر و چیرگی است،و اگر بر بندگان خدا اطلاق شود مذموم و ناپسند است،زیرا حکمروایی مطلق از آن خداست،امّا در مورد آفریدگان،بهترین صفات آنها التزام و سرسپردگی به حکمرانی خداست،پس اگر بر مردم قهر ورزند و چیرگی نمایند به آنان تجاوز کرده و با خداوند در تسلّطش به منازعه درآمده اند.

گفته اند:معنی جبّار کسی است که شکسته بندی می کند،و به نظر می رسد که معنی نخست روشنتر است.

هشتم:صفت«الجبّار»در نزد خدا پنهان شده نیست بلکه در تکبّر(:

بزرگواری)او جلوه گر است چنان که نمی گذارد هیچ کس به تسلّط و اقتدار او تجاوز کند مگر به همان اندازه که حکمت آزمودن او اقتضا می کند،پس او«المتکبّر» است.و از این رو در حدیث قدسی منقول از پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمده است که(خدای سبحان گفت):«کبریاء ردای من،و عظمت شلوار من است پس هر که در یکی از این دو با من کشاکش کند،او را در هم می شکنم،سپس او را به آتش افکنم.» (1) در حدیثی از امام صادق-علیه السلام-آمده است:«کبریا و بزرگی ردای خداوند است و هر کس بر سر این ردا با او ستیزه و کشمکش کند وی را در آتش سرنگون سازد». (2)

این است نامهای خدا که اگر انسان دربارۀ آنها بیندیشد و دل خود را بر نور آنها بگشاید ایمان و شناختش به پروردگار خود افزون شود.

« اَلْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّٰارُ الْمُتَکَبِّرُ -فرمانروا،پاک،عاری از هر عیب،ایمن بخش،نگهبان،پیروزمند،با جبروت و بزرگوار.»

ص :312


1- 82) -القرطبی،ج 18،ص 47.
2- 83) -نور الثقلین/ج 5 ص 298.

پس آیا در میان آفریدگانش یک تن ممکن است مدّعی این نامها باشد تا شریک او در فرمانروایی شود؟هرگز...

« سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یُشْرِکُونَ -خدا از هر چه برای او شریک قرار می دهند منزه است.» آیا از الاهی خبرداری که همانند پروردگار عزّت در نامهای نیکوی او شریک باشد؟هرگز...آن الاهان(و خداوندگاران)همه خود آفریدگان و پروردگان و ناتوانان و محدودان اند،پس به کجا می روند؟! می بینی که یکی گاو را می پرستد و دیگری طاغوتی گردنکش را،آیا شأن او از گاوی کمتر است؟و سومی بتی را می پرستد.آیا اینان خرد خود را به کار نمی اندازند و نمی اندیشند؟ حقا!آنان که برای پروردگار خود شریک می تراشند،خدا را به نامها و صفاتش نمی شناسند،و اگر چیزی از آن نامها و صفات می دانستند بیقین بی بهایی چیزهایی را که با پروردگارشان شریک می شمردند و بی خردی کسانی را که شریک برای او می سازند،در می یافتند.

در خبر مروی از امام علی(علیه السلام)در معنی و فضیلت«سبحان اللّٰه:

منزه است خدا»آمده است که مردی از عمر بن خطّاب پرسید و گفت:ای امیر مؤمنان:تفسیر«سبحان اللّٰه»چیست؟گفت:در پناه این دیوار مردی است که اگر از او بپرسند آگاهتر باشد،و اگر خموش مانند و نپرسند خود به سخن در این باره آغاز کند و سخنور باشد،پس آن مرد درآمد و او همانا،علی بن ابی طالب بود،پس پرسنده گفت:ای ابو الحسن!تفسیر«سبحان اللّٰه»چیست؟گفت:«این تعبیر بزرگداشت جلال خدای عزّ و جلّ و منزّه داشتن اوست از آنچه هر مشرکی دربارۀ او گوید،پس چون بنده این تعبیر را بگوید هر فرشته ای بر او درود فرستد.» (1) [24]

آیه پیشین صفات خدا را یادآور شد،و به نظر می رسد که این آیه افعال

ص :313


1- 83) -نور الثقلین،ج 5،ص 297.

ستودۀ او را یاد می کند که آن نامها برگرفته از این افعال است.

یکم:خلق(آفرینش)و به نظر می رسد که معنای آن ساختن چیزهاست پس از نو آفرینی آنها،و از این رو ممکن است که غیر از خدا را نیز«خالق:

آفریننده»نامید،پروردگار ما گفته است:« فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ (1) - در خور تعظیم است خداوند،آن بهترین آفرینندگان»و خدای سبحان گفت:

« وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ (2) -و آن گاه که(به امر من)از گل چیزی چون پرنده آفریدی.» دوم:وقتی ما چیزی می سازیم،چیزی موجود را از صورتی به صورت دیگر درمی آوریم،در حالی که پروردگار ما آفریدگان را انشاء کرد یعنی بدون آن که پیشتر وجود داشته باشد از نیستی به هستی آورد و پدیده ای بکلی بی سابقه پدیدار کرد و آن را چیزی نمونه و الگو برنگرفت،و به نظر می رسد که این همان معنی «بارئ»باشد که مفسّران گویند:معنای آن انشاء کننده نوپدید آورنده است و گروهی از واژه شناسان نیز همین مطلب را تصریح کرده اند.

یکی از مفسران گوید:«براء»در اصل بدین معنی است که«از بیماری شفا یافت»سپس این معنی توسعه یافته و شامل کسی شده که چیزی را درست و بی نقص یا عیبی بسازد،و بنا بر این«البارئ»در اینجا کسی است که آفرینش خود را به درستی انجام داده و رخنه یا فاصله ای در آن نگذاشته است.

سوم:خداوند چیزها را پس از آن که خود آنها را ابداع کرد و بی سابقه پدید آورد،و پس از آن که نیک اندازه گرفت و سنجید،بیافرید و خلق کرد،و شاید معنی«المصوّر:نقشبند»همین باشد،پس خدا در عالم غیب عالم را چنان که خواست برسنجید،آن گاه مادۀ عالم را،از هیچ،نه از چیزی،ابداع و نو پدید کرد، سپس آن را آفرید و او که منزّه است آن را به بهترین آفرینشی بساخت،و گفته اند:

ص :314


1- 84) -المؤمنون14/.
2- 85) -المائدة110/.

تصویر همان شکل دادن و رسم کردن است و این پس از نوآفرینی و ساختن تمام می شود،پس معنای آن این می شود که ذات سبحان او آفرینش چیزها را به نیکویی انجام داد و آنها را به بهترین صورتی بیاراست.

چهارم:نامهای خدا بدین کلمات با تمام عظمتی که دارند محدود نیست، بلکه« لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ -او را نامهای نیکوست»،تمام آن نامها.آیا آفریدگان نشانه های او نیستند؟و آیا نشانه های او تجلّیات نامهای او نیستند،و مگر نه او نور /15 آسمانها و زمین است و والاترین صفت از آن اوست؟چون به نشانه ای از نشانه های قدرت و عظمت و نور و جلال او بنگری آن را وسیلۀ شناخت پروردگارت قرار بده و او را بدان نام و صفت بخوان زیرا او خود خویشتن را بدان نام خوانده است.

« هُوَ اللّٰهُ الْخٰالِقُ الْبٰارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ -اوست خدای آفریدگار،نو پدید آورندۀ و صورت بخش که نامهای نیکو از آن اوست.» در حدیث منقول از پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمده است:«خدای عزّ و جلّ را نود و نه اسم است هر کس خدا را بدانها بخواند،خدا دعایش را مستجاب می کند،و هر که آن نامها را برشمارد به بهشت درآید.» (1) همانا شناخت خداوند به وسیلۀ نامهای نیکوی او انسان را از الحاد در آن شناخت محفوظ و از انحراف و دور شدن از راه راست مصون می دارد،زیرا نادانی انسان و وسوسه های شیطان او را به سوی مقدّس انگاشتن غیر خدا یا پیروی از شریکانی مجعول برای او می راند و این چیزی است که آدمی را هلاک می کند و از زیانمندان می سازد،در حالی که بیگمان نجات از گمراهی شرک پیدا و پنهان همانا در تسبیح و تقدیس و منزّه و پاک دانستن خدا و یادآوری نامهای نیکوی اوست،پس چون آفریدگار در دل کسی بزرگ شود هر چه جز اوست خرد و متلاشی می شود و از یاد او می رود.مگر نه این که نور نجات از تاریکی است؟همین گونه

ص :315


1- 86) -نور الثقلین،ج 5،ص 299.

نیز توحید و یکتاپرستی نجات از شرک و دوگانه و چندگانه پرستی است.

هنگامی که ما-افراد بشر-پروردگار مسلّط و مقتدر خود را تقدیس و تنزیه می کنیم با قانون و سنّت عالم هماهنگ می شویم،زیرا هر چه در آسمانها و زمین است او را تسبیح می کند و منزّه می شمارد،و سنتها و قوانین عالم این چنین به خدمت کسی درمی آیند که خدا را تسبیح می کند و به یگانگی می پرستد،در حالی که آن کس که بدو شرک می ورزد و برای او شریک می تراشد تنها می ماند،شیطان می رباید و یکسره به درون دوزخ می افکند.

« یُسَبِّحُ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -هر چه در آسمانها و زمین است تسبیح او می گوید و او پیروزمند حکیم است.» این سوره بدین گونه همان طور که به تسبیح خدا آغاز شده بود به تسبیح او نیز پایان می یابد و میان آن سرآغاز و این /15 پایان،آیات کریم اهل بینشها را به افقهای شناخت و معرفت بالا می برد که به شناخت جامعه و نبردی که در آن میان کفر و ایمان دایر است می پیوندد و به شناخت افقهای آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست و شناخت نامهای نیکوی خداوند می انجامد.

این سه آیه آخر سورۀ الحشر را بر حسب نصهای نقل شده فضلی است بسیار.مگر نه این که این آیات ما را به نامهای نیکوی خداوند رهنمون می شود که پروردگار سبحان ما بدان نامها و عناوین آسمانها و زمین را آفریده و کار پیشینیان و آیندگان را صلاح کرده است؟بیایید به سخن پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)و اوصیای او(علیهم السلام)گوش فرا دهیم که چگونه شأن این نامها را بزرگ داشتند که اگر آدمی آنها را با اندیشه و هشیاری و بیداری دل بخواند و آنها را وسیله ای برای دعا به درگاه پروردگار قرار دهد بیگمان کراماتی خواهند ساخت.

از پیامبر خدا(ص)روایت شده که گفت:«هر که هنگامی که صبح برمی خیزد سه بار بگوید:پناه می برم از شیطان رانده شده،و سه آیۀ آخر سورۀ الحشر را بخواند،خداوند هفتاد هزار فرشته بر او بگمارد که بدو درود گویند تا روزش را به شب رساند،پس اگر در آن روز بمیرد،شهید مرده است،و کسی که

ص :316

چون به شب درآید چنین گوید همین مقام و منزلت را دارد.» (1) از ابی هریره مروی است که گفت از دوستم ابو القاسم(ص)دربارۀ نام اعظم خدا پرسیدم،گفت:«ای ابا هریره!تو را سزد که به آخر سورۀ الحشر توجّه کنی و آنها را بسیار بخوانی»من پرسشم را تکرار کردم و او همان پاسخ را باز گفت،دیگر بار پرسیدم،و او همان پاسخ را باز گفت.» (2) از امام صادق(علیه السّلام)مروی است که به عبد اللّه بن سنان گفت:

«ای ابن سنان!پروایی در به کاربردن افسون و تعویذ و عزایم برای درمان(پاره ای بیماریها بویژه بیماریهای روانی)نیست در صورتی که(عباراتش)از قرآن باشد،و کسی را که قرآن شفا ندهد شفایی نباشد،و آیا چیزی رساتر و کارآمدتر از قرآن برای این چیزها وجود دارد؟آیا خدای تعالی /15 جلّ ذکره نگفته است:« لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ -اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم،از خوف خدا آن را ترسیده و شکافته می دیدی.» (3) نصوصی بسیار درباره شفا جویی از این آیات در بیماریهای گوناگون آمده است. (4)

اکنون در پایان این سورۀ کریم شایسته است که به دلی تپنده به توحید گوش فرا دهیم که خداشناسی از آن می بارد،این علی بن ابی طالب(علیه السّلام) است که آیات قرآن بر ضمیر او باز تافته تا وجودش را در دریای معرفت غرقه ساخته است،تا آنجا که گفت:«اگر پرده را از برابرم برگیرند به یقینم چیزی افزوده نشود».بیایید به سخن او گوش فرا دهیم که در مسجد کوفه سخن می گوید و مردم از حسن توصیف او خیره شده اند،گوید:«ستایش خدایی را سزاست که نمی میرد و شگفت آفرینیهایش سپری نمی شود،زیرا او هر روز در کاری نوپدید است،از

ص :317


1- 87) -نور الثقلین،ج 5،ص 299.
2- 88) -همان مأخذ،ص 293.
3- 89) -همان مأخذ،ص 294.
4- 90) -رک به همان مأخذ،ص 294-295.

نو پدیدآوریهای تازه که زان پیش نبوده،آن که نزاده است تا در عزّت و تسلّط با کسی مشارک باشد و زاده نشده تا میراث خوار موجودی هالک شود،اوهام و پندارها را بر او دسترس نیست و جز نمایۀ شبحی در وهم کس،دیدگان او را در نیابد چه دوری فاصلۀ ادراکها از درک او حایل است و مانع،آن که در نخستینی او پایان و نهایتی نیست و در آخرینی او حدّی و غایتی،آن که وقت را بر او پیشی و زمان را به عمر از او بیشی نباشد،فزونی و کاستی را در او راهی نیست و توصیف او به کجایی،و چه چیزی،و گنجایی در جایی،جز اشتباهی نیست،آن که از کارهای نهان آگاه است و دانا،و در خرد مردمان از نشانه های تدبیری که در آفرینش خود نهاده آشکار است و پیدا،آن که از پیامبران دربارۀ او پرسیدند ولی با تعریف به حدّ و بعض توصیفش نکردند بلکه به افعالش توصیف کردند،و بر او به وسیلۀ نشانه هایش رهنمون شدند.خرد متفکّران انکار او نتواند و نیارد،زیرا آن که آسمانها و زمین و آنچه در آنها و میان آنهاست سرشتۀ اوست و صانع آنها هموست هیچ رد کننده ای در برابر قدرت خود ندارد،آن که از آفریدگان فاصله دارد و جداست و هیچ چیز مانند او نباشد که بی نظیر و یکتاست،آن که آفریدگان را آفرید که عبادتش کنند و به آنان نیرو داد که به شریعتی که در میانشان نهاده طاعتش کنند،و بهانۀ آنان را حجتها برید،و به دلیلی آن که هلاک شدنی بود هلاک شد و به دلیلی آن که نجات یافتنی بود نجات یافت،و فضل از آغاز و نو به نو تنها از آن خداست.آن گاه خداوند -که حمد و سپاس تنها او را سزاست-قرآن را با حمد به خود آغاز کرد /15 و کار دنیا و فرا رسیدن آخرت را هم چنان به حمد خود پایان نهاد و گفت:« وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ (1) -و میان آنان به حق داوری شود و گفته شود که ستایش از آن خدایی است که پروردگار جهانیان است.» ستایش از آن خدایی که بی درآمدن به پیکری لباس کبریا را در پوشید،و بی مشابهت به مثالی ردای جلال و شکوه را بر خود افکند و بی زوالی بر عرش قرار

ص :318


1- 91) -الزّمر75/.

گرفت و بی دور شدن از آفریدگان فراتر شد،و بی لمس شدن از جانب آنان بدیشان (از رگ گردن)نزدیکتر،او را حدّی نیست که بدان حد پایان گیرد،و مانندی نیست که شناختش به وسیلۀ همانندش امکان پذیرد،هر که تقلید جبّاری او کرد ذلیل و زار شد،و هر که بزرگ نمایی کرد کوچک و خوار،همه چیزها به عظمت او سر فرود آوردند و به چیرگی و عزّت او گردن سپردند،دیدگان از ادراک او وا ماندند و هیچ ندیدند و پندارهای آفریدگان در وصف او هر چه بلند رفتند به کوتاهی گراییدند و به جایی نرسیدند.آن نخستین پیش از هر چیز،و آخرین پس از هر چیز،هیچ چیز معادل او نیاید،بر هر چیز مسلّط است به مقهور کردن آن و همه جایها را می بیند بی انتقال بدانها،هیچ لامسه ای او را لمس نکند و هیچ حسّی او را احساس نکند و اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست و اوست که حکیم داناست،هر چیز را که خواست بیافریند بی آنکه پیش از آن نمونه ای بوده باشد به کمال و تمامی و استواری برآورد و بیافرید و هیچ سستی و کاستی در آفرینش آنچه آفرید بر او عارض نشد،هر چه را خواست آغاز کند آغاز کرد و هر چه را خواست به وجود آورد به همان گونه که اراده کرد از ثقلین(جنّ و انس)به وجود آورد تا بدین وسیله پروردگاری او شناخته آید،و فرمانبرداری از او در میان آنان صورت امکان یابد.» (1)

ص :319


1- 92) -موسوعة بحار الانوار،ج 4،ص 265-266.

ص :320

سورۀ ممتحنه

اشاره

ص :321

ص :322

سورۀ ممتحنه

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال،با اسناد آن،از علی بن حسین(علیهما السّلام) آمده است که گفت:«هر کس سورۀ ممتحنه را در نمازهای واجب و نافلۀ خود بخواند خداوند دل او را به ایمان می آزماید،و چشمش را روشن می کند و هیچگاه او و فرزندانش را به فقر و دیوانگی دچار نمی سازد.» نور الثقلین،ج 5،ص 299 /15

زمینۀ کلّی سوره

صورت نمونه ای که رسالات الهی برای تمدن آیندۀ انسانی بشارت می دهند، صورت چنان اجتماعی است بنیادی که از تأثیر منفی مادّه فراتر می رود تا به افق ارزشهای ربّانی ارتقاء یابد،در آن حال تمام نیروها در بوتۀ به دور از اقلیم پرستی و قوم پرستی و کشاکشهای طائفه ای و طبقه ای و حزبی،در بوتۀ وحی ریخته و ذوب می شود.

برای آن که به سوی تحقق بخشیدن به این صورت نمونه ای بکوشد،وحی

ص :323

نمونۀ بشری دلپذیری از کسانی می سازد که به آنان حزب اللّٰه یا امّت شاهد و صفای ناب گویند،تا رفتار آنان الگوی دیگران باشد و خود چنان زرهی محافظ امّت را در برگیرند و مانع گسیختن و پراکندگی آن شوند.

آیا دیده ای که خداوند چگونه کوه ها را همچون میخهایی برای زمین قرار داد که آن را از تندرها و طوفانها و تکانها و زلزله ها حمایت می کنند؟همین گونه است حزب اللّٰه که افرادش در میان امّت پراکنده اند و آنان را از نبرد با یکدیگر بر اثر فشارهای حاصل از مصالح و امیال و از اختلاف و از هم گسیختگی مانع می شوند.

به نظر می رسد که سورۀ ممتحنه در میان امّت گردهمایی حزب اللّٰه و سپس نمونۀ والا و والاتر را پرورش می دهد و می آموزد که راه آنان را می پیمایند و به رفتار آنان اقتدا می کنند،و همچنین خطاب در آغاز آن مؤمنان را متوجّه می کند که از دوستی ورزیدن با کافران دشمن پیامبر و خود دوری کنند زیرا شما مؤمنان تمام وجود خود را صرف جهاد در راه خدا کرده اید و در جستجوی خشنودی او بر آمده اید، و خداوند نهان و نجوای شما را می داند،و از آن رو که چنان دوستی گمراهی از راه درست و صراط مستقیم است،و برای آن که آنها امروز به دوستی تظاهر می کنند ولی اگر شما را به چنگ آرند با دست و زبان خود شما را سرشار از گزند و آزار می کنند و بالأخره برای این که آنان نزد خداوند،آنجا که مؤمنان از کافران بازشناخته می شوند،جز شومی و نکبت بر شما نمی افزایند.

پروردگار برای تحریض بر ضد کافران دشمن،مؤمنان را به تأسی از ابراهیم(علیه السّلام)تشویق می کند،که در عهد او مؤمنان کسانی بودند که از قوم کافر خود بیزاری جستند و با ایشان دشمنی ورزیدند و به خدا توکّل کردند.

خداوند سبحان این موضعگیری سخت و متین را سبب پیروزی مسلمانان بر کافران قرار داد،یا دست کم برای گسیختن آنان از رسمی که آن روزها به مؤمنان اجازۀ دوستی با هر کس از آنان را که می خواستند می داد،زیرا خداوند از رابطۀ نیکو با کافران غیر دشمن و عدالت ورزیدن در حق ایشان نهی نکرده است،چه خداوند عادلان را دوست می دارد.

ص :324

سیاق آیات به سخن گفتن دربارۀ زنان مهاجر کشیده می شود،شاید از آن رو که عرفا زن به شوهر ملحق می شود در حالی که رابطۀ دین نزدیکتر از رابطۀ همسری است،و چنین بود که زن شوهر خود را رها می کرد تا به همدینان خود بپیوندد،اما قرآن امر می کند که صداقت این چنین زنی را بیازمایند،اگر معلوم شد که این پیوستگی بر اثر ایمان است آن گاه از شوهر خود جدا می شود،و از سویی دیگر اگر مردی ایمان آورد جایز نیست که به همسری با زن کافر خود ادامه دهد.

قرآن پس از بیان پاره ای از احکام مربوط به این جدایی شرایط بیعت زنان را بیان می کند که مهمترین آنها ترک شرک است(یعنی رها کردن هر حاکمیتی که مخالف حاکمیّت خدا باشد)و امانتداری در مال و ناموس و نگهداری فرزندان، و پرهیز از اتّهام وارد شدن بدو از طرف هر کس(که ظاهرا /15 به امانت و درست بودن نسب مربوط می شود)،و فرمانبرداری از رهبری.

پروردگار در پایان این سوره ضرورت فرمانبرداری از رهبری شایسته را به ما یادآور می شود و ما را از پیروی رهبریهای گمراه کننده بازمی دارد.

[سوره الممتحنة (60): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیٰاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِمٰا جٰاءَکُمْ مِنَ اَلْحَقِّ یُخْرِجُونَ اَلرَّسُولَ وَ إِیّٰاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهٰاداً فِی سَبِیلِی وَ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَیْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ (1) إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدٰاءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحٰامُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (3) قَدْ کٰانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قٰالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّٰا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ کَفَرْنٰا بِکُمْ وَ بَدٰا بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمُ اَلْعَدٰاوَةُ وَ اَلْبَغْضٰاءُ أَبَداً حَتّٰی تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ إِلاّٰ قَوْلَ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ مٰا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنٰا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنٰا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنٰا وَ إِلَیْکَ اَلْمَصِیرُ (4) رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ اِغْفِرْ لَنٰا رَبَّنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (5) لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کٰانَ یَرْجُوا اَللّٰهَ وَ اَلْیَوْمَ اَلْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْغَنِیُّ اَلْحَمِیدُ (6)

ص :325

معنای واژه ها

2[یثقفوکم]

:در المفردات راغب:الثقف:مهارت در یافتن چیزی،و ثقفت کذا:چنین یافتم،وقتی است که چیزی را با توجّه از نگریستن بیابی.و در مصباح آمده:

ثقفت الشیء:آن چیز را گرفتم،و ثقفت الرجل فی الحرب:بر آن مرد در جنگ دست یافتم،و ثقفت به:بر او پیروز شدم،و ثقفت الحدیث:آن سخن را فهمیدم و دریافتم(در این آیۀ کریم به معنی دست یافتن است-م.)

ص :326

4[اسوة]

:به ضمّ یا کسر همزه:پیشوا،و تأسیت به و أتسیت به:به او اقتدا کردم(و او را نمونه و پیشوای خود قرار دادم).راغب در المفردات خود افزوده است:و آن حالتی است که انسان در پیروی از کسی چه زیبا و چه زشت و چه مفید یا زیانبخش باشد در پیش می گیرد.

دشمن من و دشمن خود را به دوستی مگیرید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که نفس مؤمن تکامل یابد و از شایبه های شرک و شک زدوده شود،و از عوامل تأثیر گذاری مادّی فراتر رود،و در نتیجه برای دیدار خداوند و رسیدن به بهشتها و خشنودی او آماده شود،باید در آزمایش دوستی موفق گردد و روابط او تنها و تنها به سبب ایمان باشد،و این امر،او را به گسستن رشته های دوستی از نزدیکترین خویشاوندانش فرا می خواند،از این رو با کشش عواطف پویندۀ خود نسبت به آنان مقاومت می ورزد و عواقب مضاعف جدایی از آنها و فشارهای زندگی بدون آنها را تحمّل می کند.

این از دشوارترین چیزهایی است که انسان در معرض آن قرار می گیرد،امّا قرآن آن را به نحو اساسی چاره می کند،چنان که این امر دشوار در نفوس مؤمنان آسان می شود،و آنان را برای گذراندن موفقیّت آمیز امتحان به پیش می راند،با بیان حقایق زیرین:

نخست:این که کافران هیچگاه مؤمنان را دوست ندارند،بلکه علیه آنان در دل خود کینه و دشمنی می ورزند،و اگر گاه به دوستی تظاهری کنند فقط به علّت اسباب و شرایط و مصلحتهایی است،و آنجا که نتوانند /15 نسبت به مؤمنانی که

ص :327

شوکتی قوی یافته اند اظهار دشمنی کنند تمام آن مظاهر دشمنی خود را پنهان می سازند،اما اگر بر آنان دست یابند بیگمان« لاٰ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (1) -عهد و سوگند و خویشاوندی هیچ مؤمنی را رعایت نمی کنند و مردمی تجاوزکارند»،و دلیل این امر آن که آنها پیش از این پیامبر(ص) و مؤمنان را از مکّۀ گرامی بیرون راندند و حرمت داشته ها و اموال آنان را بر خود حلال و روا شمردند.

دوم:مهمّ،نزد مؤمن آخرت است پس باید در دنیا کاری کند که روز قیامت بدو سود دهد و این دوستیها(با کافران)هیچ سودی به او نمی رساند،پس برای چه بدان متوسّل شود؟ سوم:این گسیختن و ترک مراوده ای که خداوند بر مؤمنان واجب کرده است کاری غیر ممکن نیست،و کسی هست که بدان رفتار کرده است،او پیامبر خدا ابراهیم(ع)است و مؤمنانی که با او بودند،تا آنجا که در بیزاری از قوم مشرک خود و خدایان دروغین آنها و کفر ورزیدن نسبت به آنها و اظهار دشمنی و کینه توزی علیه آنان نمونه ای والا گشتند که به آنان مثل زدند،و چه دلپذیر نمونه ای است برای هر مؤمنی که امید کسب خشنودی پروردگارش را در دل می پروراند و به زندگی آخرت ایمان دارد.

شرح آیات:

[1]

در شأن نزول این آیه گفتند:«کافران قریش بیم داشتند که پیامبر خدا(ص)به جنگ آنان آید،از این رو نزد زن حاطب بن ابی بلتعه رفتند-حاطب خود اسلام آورده و هجرت کرده و خانواده اش را در مکه ترک کرده بود-آنها از آن زن خواستند که به وسیلۀ او به حاطب نامه بنویسند و جویا شوند که آیا محمد می خواهد با مکّه در جنگ شود؟پس به حاطب نوشتند و این مطلب را پرسیدند،

ص :328


1- 1) -التوبة10/.

حاطب به آنان پاسخ داد:بیگمان پیامبر خدا(ص)خواستار آن است،(و در روایتی):(نوشت):از حاطب بن بلتعه به مردم مکه،بیگمان پیامبر خدا در صدد شماست،پس بر حذر باشید. (1) و نامه را به زنی که صفیّه نامیده می شد سپرد،و گفته اند:نام وی ساره و کنیز آزاد شدۀ ابو عمرو بن صیفی بن هشام بود.وی دو سال پس از غزوۀ بدر نزد پیامبر خدا(ص)آمده بود. /15 پیامبر(ص)به وی گفت:آیا مسلمان آمده ای؟گفت:نه،گفت:پس چرا آمده ای؟گفت:شما اصل و عشیره و مولایان بودید،و مولای من نیز رفت و من سخت نیازمند شدم از این رو نزد شما آمدم که چیزیم دهید و لباسم پوشانید و کاریم دهید.گفت:با جوانان مکّه در چه وضعی هستی؟-وی زنی آوازه خوان و نوحه سرا بود گفت:پس از پیکار بدر -که از مرگ دلاورانشان دچار فاجعه و گرفتار غم و اندوه شدند-دیگر کسی مرا نخواست.پیامبر خدا(ص)بنی عبد المطّلب را تشویق به کمک بدو کرد و آنان بدو لباس و کار و خرجی دادند.در آن هنگام پیامبر خدا(ص)برای فتح مکّه آماده می شد.حاطب بن ابی بلتعه نزد آن زن آمد و به وسیلۀ او نامه ای برای مردم مکّه فرستاد و ده دینار،و گفته اند ده درهم،بدان زن داد و بردی بر او پوشاند،بدین شرط که آن نامه را به مردم مکّه برساند» (2) وی نامه را در گیسوان خود جای داد و روانه شد.پس جبرییل بر پیامبر خدا نازل شد و او را از آن قضیه آگاه کرد.پیامبر خدا(ص)امیر مؤمنان(ع)و زبیر بن عوّام را به دنبال آن زن فرستاد«و گفته اند:

عمّار بن زبیر و مقداد بن اسود نیز با آنان بودند» (3) پس وی را تعقیب کردند و یافتند.

امیر مؤمنان به وی گفت:آن نامه کجاست؟گفت:چیزی با من نیست،پس او را بازرسی کردند و چیزی همراهش نیافتند،زبیر گفت:ما چیزی همراه او ندیدیم، امیر مؤمنان(ع)گفت:به خدا سوگند که پیامبر خدا(ص)به ما دروغ نگفته و پیامبر خدا بر جبرییل دروغ نبسته و جبرییل نیز بر خدای عزّ و جلّ ثناؤه دروغ نبسته است،

ص :329


1- 2) -مجمع البیان،ج 9،ص 268.
2- 3) -همان مأخذ.
3- 4) -همان مأخذ،با اندکی تغییر.

به خدا سوگند،ای زن!یا حتما آن نامه را بیرون می آوری و یا ما بیگمان سر تو را نزد پیامبر خدا(ص)می بریم.زن گفت:از من فاصله بگیرید تا آن را بیرون آورم.

آن گاه نامه را از میان گیسوانش بیرون آورد.امیر مؤمنان(ع)نامه را گرفت و نزد پیامبر خدا(ص)آورد،و پیامبر خدا(ص)به حاطب گفت:«ای حاطب این چیست؟حاطب گفت:ای پیامبر خدا،به خدا قسم که من دورویی نورزیدم و تغییر نیافتم و عوض نشدم،و هم چنان گواهی می دهم که خدایی نیست بجز خدا و تو بیگمان،بحق پیامبر خدایی،ولی اهل و خانواده ام دربارۀ خوشرفتاری قریش با ایشان به من نامه نوشتند و من خواستم که خوشرفتاری قریش را با خانواده ام پاداشی داده باشم.و در روایتی دیگر آمده است:پیامبر خدا(ص)بدو گفت:چه چیزی تو را بر این کار واداشت؟گفت:ای پیامبر خدا!به خدا سوگند من از وقتی اسلام آوردم کافر نشدم،و از وقتی خیرخواه تو گشتم با تو غل و غشی بکار نبردم /15 و از وقتی از آنها جدا شدم با آنها دوستی نورزیدم،امّا هیچ یک از مهاجران نیست که در مکّه کسی را نداشته باشد که از خانوادۀ او حمایت کند،امّا من تنها و بی کس بودم،و خانواده ام در زیر دست آنانند،بر خانواده ام ترسیدم و خواستم دستی نزد آنان داشته باشم،با خود گفتم:بیگمان خدا شدّت و خشم خود را بر آنان نازل می کند و نامۀ من سودی به آنان نمی رساند و چیزی را تغییر نمی دهد،پس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفتۀ او را تصدیق کرد و عذرش را پذیرفت.» (1) پس خدای عزّ و جلّ بر پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)نازل کرد: (2)

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیٰاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ -ای کسانی که ایمان آورده اید!دشمن من و دشمن خود را به دوستی مگیرید.شما با آنان طرح دوستی می افکنید.» ولی کسی است که انسان در دوستی خود و پیوند و فرمانبرداری خویش

ص :330


1- 5) -تفسیر القمی،ج 2،ص 361.
2- 6) -همان مأخذ،ص 361.

بدو بیش از دیگر مردم اولویّت و برتری می دهد،و خداوند مؤمنان را از دوستداری دشمنان مشرک و کافران نهی کرده است،زیرا این با دوستداری نسبت به خدای عزّ و جلّ که مقتضی بیزاری از دشمنان اوست تناقض دارد،چه یک دل تحمل دو دوستی متناقض را ندارد.خدای تعالی گفت:« لاٰ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کٰانُوا آبٰاءَهُمْ أَوْ أَبْنٰاءَهُمْ أَوْ إِخْوٰانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ (1) -نمی یابی مردمی را که به خدا و روز قیامت ایمان آورده باشند، ولی با کسانی که با خدا و پیامبرش مخالفت می ورزند دوستی می کنند،هر چند آن مخالفان،پدران یا پسران یا برادران و یا قبیلۀ آنان باشند.» قرآن تنها به بیان دشمنی آنها با خداوند اکتفاء نمی کند،بلکه دشمنی آنان با مؤمنان را نیز یادآور می شود،با آن که محور اصلی همان دشمنی با خداست،و بیقین هر دشمن او همان دشمن مؤمنان به اوست،و این برای آن است که دشمنی عملی و مستقیم آنها را با مؤمنان،که در موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آنها نسبت به مؤمنان ظاهر می شود،تأکید کند،مانند بیرون کردن پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)و مؤمنان از سرزمین خود به دست آنان که در آیات (1،8،9)بدان اشاره شده است.پس دشمن خدا دشمن مؤمنان است،ولی ممکن است راهی برای نشان دادن عملی دشمنی خود با مؤمنان نیابد که در این صورت آن دشمنی را به شکل کینه هایی در سینه نگاه می دارد.و مؤمن در نتیجۀ عواطف یا شکست روانی در برابر دشمنان،با دوستی با آنها برخورد می کند،و خواه این باشد یا آن /15 به هر حال نوعی از ضعف نفس است که باید از چنگ آن رست و فراتر رفت، و شاید حرف باء در کلام خداوند«بالمودّة»به معنای حقیقی آن آمده که مودة مفعول باشد،بنا بر گفتۀ او:«تلقون»که متروک آمده با افادۀ اطلاق کند.پس جایز نیست که هیچ چیزی به سبب دوستی(با دشمنان)صورت گیرد،بنا بر این نه سلام به دوستی جایز است و نه سخن گفتن به دوستی و نه همکاری دوستانه و نه

ص :331


1- 7) -المجادلة22/.

هیچ چیز دیگر دوستانه،بلی،تمام اینها به ضرورت یا برای مصلحت جایز است امّا با محبّت و دوستی نیست،و خدا داناست.

ولی این همه برای چیست؟برای سببهای زیر:

نخست:مبارزۀ اصولی میان شما و آنان « وَ قَدْ کَفَرُوا بِمٰا جٰاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ -و حال آن که ایشان به سخن حقی که بر شما آمده است ایمان ندارند.» آنها امّت اسلامی را به رسمیّت نمی شناسند و حق هستی برای این امّت قایل نیستند،زیرا شناسایی هر اجتماعی از شناسایی ارزشها و مبادی آن جامعه آغاز می شود و آنها هنگامی که به رسالت الهی کفر ورزیدند به این دو امر نیز ایمان نیاوردند،و شک نیست که این گونه کفر مبتنی بر ستیزه و دشمنی است و ریشخندی به مقدّسات مؤمنان است،پس آیا پس از این درست است که مؤمنان با آنها دوستی ورزند؟هرگز.

دوم:جنگ آنها با رهبری مکتبی و مؤمنان از سر دشمنی با خدا و بیان عملی مخالفتشان با حق « یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّٰاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ رَبِّکُمْ -پیامبر و شما را بیرون می رانند بدان سبب که به خدا،پروردگار خویش ایمان آورده اید.» آنها جز باطلی که وجودشان را توجیه می کند و آنان را به شهوتهایشان می رساند،نمی خواهند،و این همان سبب جنگ آنها با مؤمنان است و چنان نیست که وسایل تبلیغاتی گمراه کنندۀ آنان در توجیه سرکشی و فسادشان منعکس می سازند و البته ضرورتی ندارد که ستمگران مستقیما دست به زندانی کردن یا تبعید مؤمنان بزنند بلکه جوّی از فشار و تهدید به وجود می آورند که /15 آنان را ناگزیر به هجرت می کند.اینک سؤالی پیش می آید،و آن این است که چرا ستمگران در طول تاریخ به اخراج مؤمنان متوسّل می شوند؟و پاسخ این است که:زیرا بیم آن دارند که اجتماع به مبادی بر حق آنان جواب مثبت دهد و از رهبری ایشان پیروی کند و به سازمان آنان بپیوندد و در نتیجه آنان جانشین نظامهای فاسد و رهبری اینان شوند،و

ص :332

شایسته نیست مؤمنی که خدا عزّت و چیرگی او را می خواهد و طبیعة کسی که دستخوش آزار کافران و ستمگران شده و به هجرت و زندان گرفتار آمده زخمهای خود را از یاد ببرد و دشمنش را دوست بدارد.

سوم:برای آن که دوستی با آنان متناقض و معارض با دو ارزش از مهمترین ارزشهای مؤمنان است که عبارتند از:جهاد در راه خدا و طلب خشنودی او.آری،جهاد برای برافراشتن و بالا بردن کلمۀ خدا و آزادسازی شهرها و بندگان از یوغ بت و طاغوت است و این رنگ و خصوصیت رابطه مؤمنان با دشمنان رسالت است(که جز پیکار و تیغ در میان ایشان رابطه ای نباشد)و جهاد نیاز به سختگیری و شدّت عمل از جانب مؤمنان دارد در حالی که دوست داشتن کافران و دوستی ورزیدن با آنان جهاد را از چنین روحیه ای تهی و بی نصیب می سازد،وانگهی محبّت و دوستی ورزیدن با آنها برای چیست؟،آیا برای کسب خشنودی آنها،که این امر خدای عزّ و جلّ را خشنود نمی سازد؟زیرا راه کسب خشنودی او درست در جهت مخالف راه جلب خشنودی دشمنان اوست،چنان که این آیه در پایان خود بدان اشاره می کند.

« إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهٰاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِی -اگر برای جهاد در راه من و به دست آوردن خشنودی من بیرون آمده اید،» و این مقطع حاوی بیان ژرف معنی هجرت در راه خدای عزّ و جلّ به مفهوم قرآنی است،که به معنی گسیختن تامّ و تمام از دشمنان و دور شدن و هجرت مادّی و معنوی از آنهاست.آیا مقیاس و وسیلۀ سنجش مؤمن همان دین نیست؟که بر اساس آن محبّت می ورزد،و هم به سبب آن دشمنی می ورزد،تا آنجا که از امام صادق(علیه السّلام)آمده است:

«هر کس که برای دین دوستی نورزد و هم به خاطر دین دشمنی نورزد، دینی ندارد،»و از آنجا که خدا می خواهد دلهای مؤمنان تنها و خالصانه برای او و به سوی او باشد،آنان را به صورتی غیر مستقیم نهی می کند که حتی در نهان و دور از آگاهی دیگران نسبت به دشمنان در دل احساس دوستی کنند که موجب گرایش

ص :333

بدیشان شود،و این مطلب را با بیان /15 احاطۀ علم و آگاهی خود بر آن دوستی نهانی عنوان می کند:

« تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَیْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ -در نهان با آنان دوستی می ورزید،و من به هر چه پنهان می دارید یا آشکار می سازید آگاهترم.» بیهوده است که پاره ای از مردم می پندارند دوستی با دشمنان متضمن مصلحتی حقیقی در دنیا یا در آخرت است،هرگز چنین نیست...

« وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِیلِ -و هر که چنین کند،از راه راست منحرف شده است.» یعنی از جادّه و راهی درست که انسان را به هدفها و مصالحش می رساند، زیرا نیل بدین هدفها فقط در پیروی از کتاب خدا و دوستداری دوستان و اولیاء اوست نه در دوستی ورزیدن نسبت به دشمنان او.

[2-4]

قرآن روشن می کند که چگونه کسی که با دشمنان دوستی و مودّت ورزد از راه درست منحرف می شود:

نخست:از آن رو که دوستی ورزیدن با آنان هیچ تغییری در دشمنی اصولی و ریشه دار آنان نسبت به مؤمنان و دینشان نمی دهد،پس چه بسا که به دوستی با مؤمنان تظاهر کنند امّا هم چنان دشمنی با آنان را در دل می پرورند و هدفشان چیره شدن بر حق و اهل آن است و اگر بر مؤمنان چیره شوند انواع عذاب را به ایشان می چشانند.

« إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدٰاءً -اگر بر شما دست یابند،با شما دشمنی می کنند.» این آیه به ما وحی می کند که کافران براستی برای چیره شدن و پیروز گشتن بر مؤمنان می کوشند،و تنها تا وقتی که مؤمنان از لحاظ قدرت با آنها برابر یا از آنها نیرومندترند،دوستی مؤمنان را می پذیرند،امّا اگر این موازین به سود آنان معکوس شود از هیچ کوششی برای کین توزی و دشمنی با آنان خودداری نمی کنند.

ص :334

« وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ -و به آزارتان دست و زبان می گشایند.» یعنی به انواع آزارهای مادّی چون جنگ و تشدید عقوبت،و معنوی چون جنگ تبلیغاتی. /15 این آیات در مدینه و پس از آن که شوکت مؤمنان قدرت یافت نازل شده،از این رو خدای تعالی به صورت فرضی دست یافتن مشرکان را بر ایشان فرض می کند و مؤیّد صدق گفتۀ خدای عزّ و جلّ آن است که مشرکان،هنگامی که در مکّه نیرومندتر از مؤمنان بودند،پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)و مؤمنان را از سرزمین خود بیرون کردند.

هم چنان که دشمنان مؤمنان را امّتی مشخص که قطعا از آنها جدا شده نمی شناسند و به این حقیقت اعتراف ندارند،بلکه می کوشند دیگر بار آنان را به زیر یوغ کفر بازگردانند.

« وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ -و دوست دارند که شما نیز کافر گردید.» این چنین است که قرآن طبیعت و خصوصیّت دشمنان را مکشوف می سازد، و ما می توانیم از این آیه دریابیم که دوست داشتن و دوستی ورزیدن نسبت به کافران متضمّن خطری بزرگ است که هر کس چنان کند بدان خطر گرفتار می شود،و آن همانا کفر نسبت به خدای سبحان است.

دوم:وانگهی مؤمن راستین کسی است که ایمان به آخرت و اندیشیدن بدان را سنگ اصلی و بنلاد رفتار و سلوک خود می شناسد،و راه مستقیم«سواء السبیل»فقط آن است که انسان پیشاپیش چیزی به تقدیم رساند که در آخرت بدو سود رساند،و دوستداری مؤمن نسبت به کافران،در آن روز که تمام روابط غیر ایمانی از هم می گسلد و نابود می شود،به مؤمن سودی نمی رساند.

« لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحٰامُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ -(در روز قیامت)نه خویشاوندان برایتان سود کنند و نه فرزندانتان.» در حالی که اینان نزدیکترین کسان به انسان اند،پس بنگر که وضع دیگران چگونه خواهد بود؟و سبب آن است که در آن روز هیچ گونه رابطه ای میان

ص :335

مردم باقی نمی ماند،و قیامت بر پایۀ ایمان به خدا و روز رستاخیز نهاده شده است و هر گونه رابطۀ دیگر که مصلحتی و عاطفی است،محدود به دنیاست و به همان حدّ دنیا پایان می یابد.

« یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ -خدا روز قیامت میانتان جدایی می افکند.» در آنجا جدایی حقیقی میان مؤمنان و کافران،و میان خویشاوندان /15 با یکدیگر،و میان پدران و فرزندان آشکار می شود.و خداوند به اشاره ای ما را بر حذر می دارد و می فهماند که مانور و به پیچ و خم رفتن در برابر احکام و حکمروایی او سودی ندارد،چنان که مؤمن یکی از کافران را دوست می دارد و با او دوستی می ورزد آن گاه عذر می تراشد و این انحراف را به عنوان خویشاوندی یا امثال آن موجّه قلمداد می کند.

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و خداوند بدانچه می کنید بیناست.» سوم:بیگمان راه درست،همان راه پیامبران و کسانی است که ایمان آورده اند،آنان از دشمنانشان بیزاری جستند و برای خدا با آنان دشمنی و کینه ورزیدند.و پدر پیامبران،ابراهیم(علیه السّلام)و مؤمنانی که همراه او بودند از این دیدگاه ضرب المثل شدند و در طول تاریخ به صورت نمونه و الگو درآمدند،اینان نه تنها رشتۀ دوستی و دوستداری را از دوران بریدند،بلکه از نزدیکترین کسان به خود که همان خویشان و خویشاوندان و پدرانشان بودند نیز گسیختند.

ابراهیم یتیم بود و به حمایت اجتماعی و اقتصادی نیاز داشت،امّا به طمع هیچ یک از این حمایتها به عمویش آزر تسلیم نشد و بدو سر فرود نیاورد،بلکه به استوار در راه دین حنیف خود گام نهاد و در ستیزۀ با کافران به او و به قوم خود پشتگرم نشد بلکه با قوم خود به ستیزه برخاست و از همان عموی خود آغاز کرد،و چون به کفر ستیزی برخاست از همان قوم خود آغازید،از این رو برای مؤمنان نمونه شد،و این چنین زندگی پیامبران به صورت نمونه ای زیبا برای نسلهای بعد از ایشان به صورت نمونه درآمده است.در این سوره نقش ابراهیم(علیه السّلام)و همراهان او

ص :336

به عنوان نمونه ای برای مخاطبان هنگامی به تأکید برای ما روشن می شود که شرایط نزول این سوره را در مدینه دریابیم که در آنجا این امّت نوپا به اجتماعی تحول یافت، و نیرویی یافت که سست و ضعیف نمی شد،پس چون آن وضع را با وضعی که مؤمنان در عهد ابراهیم داشتند مقایسه کنیم فاصله ای پهناور در میانه می بینیم،چه ابراهیم و مؤمنان همراه او که گروهی اندک و مستضعف بودند با جامعۀ شرک به طور اصولی و بنیادی و شامل قطع رابطه کردند،پس چگونه برخی از مؤمنان مدینه و نظایر آنان می پندارند که قطع رابطه با کفر غیر ممکن است؟!این پندار هرگز درست نیست و آن پیشینیان مقتدایی هستند برای ما و حجّت ما هستند در برابر کسانی که چنین می پندارند.

« قَدْ کٰانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرٰاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ -ابراهیم و کسانی که با وی بودند برای شما نیکو مقتدایی بودند.» /15 چرا قرآن حکیم با چنین تعبیر و تکیه بر شخص ابراهیم سخن گفت؟در حالی که ممکن بود خدای تعالی بگوید:(در وجود مؤمنان عهد ابراهیم نیکو نمونه و مقتدایی برای شما بود)؟شاید برای این که بر نقش رهبر یعنی ابراهیم(علیه السّلام)تأکید کند،زیرا در درجۀ اوّل او نمونه و مقتدا بود و مؤمنان پیروان او بودند، و این تأکیدی است از جانب خداوند بر نقش پیشگامی و پیش آهنگی یک فرد انسان در تاریخ.

این همان پدر پیامبران و مؤمنان همراه اویند که موضعگیری قاطع و استوار خود را در برابر قوم مشرک خود و بر ضد ارزشهای گمراه کنندۀ آنها اعلان می کنند، و کم بودن تعداد آنان را منصرف نمی کند و فشارهایی که وارد می شود ایشان را وادار به تسلیم و سر فرود آوردن نمی سازد.

« إِذْ قٰالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّٰا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمّٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ -آن گاه که به قوم خود گفتند که ما از شما و از آنچه جز خدای یکتا می پرستید بیزاریم.» بدین گونه با اشخاص و مبادی متّکی بر گمراهی به مبارزه و ستیزه پرداختند،و چه قدر کار دشوار و مبارزه سخت است،وقتی که اعلام کنندگان

ص :337

بیزاری اقلیّتی اندک باشند!از آن رو که اصولا کناره گرفتن از دیگران دشوار است،هر چند کناره گیری اکثریّت از اقلیّت باشد،پس بنگرید که وضع معکوس آن چه قدر دشوارتر است؟آری،آنان نسبت به قوم خود اعلان بیزاری کردند،و از آنها دور شدند و مهاجرت کردند،و انواع رنجها و محنتها را به قیمت ستیزه و مبارزه خود خریدند و بر حق شکیبا ماندند و صبر کردند،و از انسان آزاده همین می سزد که راه حق را بدین گونه و به دور از شرایط و اوضاع و احوالی که قوم و اجتماع خود را پایبند آن می یابد،اختیار کند و برگزیند،و طبیعة مؤمن که حق را مقیاس اوّل و آخر می داند باید چنین کند.و شاید گفتۀ این آیه« إِذْ قٰالُوا -آن گاه که گفتند»تنها به معنی کلام و اعلان لفظی برائت نیست،بلکه شامل هر چیزی می شود که مبیّن و نمودار موضعگیری و بیزاری جستن مادّی و معنوی آنان است،پس با تمام وسایل بیزاری خود را نسبت به آنها اعلان کرده اند.

« کَفَرْنٰا بِکُمْ -ما نسبت به شما کفر می ورزیم(و منکر شماییم).» پس به راه شما در زندگی ایمان نمی آوریم و شما را به عنوان مقیاس شناخت حق و باطل قبول نداریم و کفر ورزیدن /15 نسبت به باطل همان صورتی دیگر از طرفداری و دوستداری حق است.و خداوند این مطلب را در گفتۀ خود تأکید کرده است که:« فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا (1) -پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد و به خدای ایمان آورد و به چنان رشتۀ استواری چنگ زده که گسستنش نباشد»،و واجب است که مؤمن تنها به کفر ورزیدن باطنی(نسبت به طاغوت)اکتفاء نکند بلکه باید آن را در عمل و در واقعیّت زندگی نشان دهد،هم چنان که ابراهیم(علیه السّلام)و مؤمنان همراه او کردند.

« وَ بَدٰا بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدٰاوَةُ وَ الْبَغْضٰاءُ -و میان ما و شما همیشه دشمنی و کینه توزی خواهد بود.»

ص :338


1- 8) -البقرة256/.

چنین است شکل حقیقی و درستی که باید رابطۀ جامعۀ مؤمن با دشمنان خدای عزّ و جلّ بدین گونه باشد که در اعلان دشمنی پیگیر و مداوم مجسّم شده است و هیچ عاطفه و خواست و مصلحتی آن را نمی گسلد و دگرگون نمی کند.

« أَبَداً -همیشه.» بلی،اگر مشرکان و گمراهان به ایمان به حق هدایت یافتند،پس از آن موجبی برای موضعگیری بیزاری نمایی(کفر نسبت به دشمنان،و اظهار دشمنی و کینه توزی)باقی نمی ماند،از آن رو که مؤمن با کسی به سبب نژادپرستی یا قومیّت یا به سبب کینه های موروثی یا مصلحتهای گوناگون دیگر دشمنی نمی ورزد،بلکه براستی در تمام موضعگیریها،مبادی او را وادار به اتّخاذ چنان مواضعی می کند،و چنان است که امیر مؤمنان علی(علیه السّلام)در توصیف مؤمن گوید:«کتاب خدا زمام او را به دست گرفته،پس(قرآن)رهبر و امام اوست،به هر جا او را ببرد می رود و هر جا او را فرود آورد فرود می آید.» « حَتّٰی تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ -تا وقتی که به خدای یکتا ایمان بیاورید.» این مقطع را گفتۀ خداوند در آیۀ(7)تفسیر می کند« عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عٰادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً -شاید خدای میان شما و کسانی که با آنها دشمنی می ورزید دوستی پدید آورد»،و دوستی میان مؤمنان و دشمنان وقتی ممکن می شود که آنها ایمان بیاورند و از امثال خود و گمراهی کناره گیرند یا به رهبری مؤمنان تسلیم شوند.

قرآن سپس یک نکته از زندگی ابراهیم(علیه السّلام)را مستثنی می دارد و آن را بررسی می کند و پیچیدگی و غموض را که پیرامون آن وجود دارد بر طرف می سازد و می گوید:

« إِلاّٰ قَوْلَ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ مٰا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ -مگر آن گاه که ابراهیم پدرش را گفت که برای تو آمرزش می طلبم،زیرا نمی توانم عذاب خدا را از تو بگردانم.» این آیه دو تفسیر دارد:

ص :339

نخست:این نکته از زندگی ابراهیم(علیه السّلام)از حکم عام دائر بر تأسّی و تقلید از او مستثنی است،و روا نیست که مؤمن در این مورد آن را پیش روی خود قرار دهد.یکی از مفسّران چنین گفته و بدین دو امر آن را توجیه کرده است:

1-خدای سبحان ابراهیم(علیه السّلام)را بدین موضوع اختصاص بخشیده و به سببهایی که خود می داند و برای مدّتی محدود،بدان فرمانش داده است،هم چنان که به پیامبر خود(صلّی اللّٰه علیه و آله)اجازه داد که بیش از چهار زن را همزمان به همسری گیرد،تا آنجا که ابراهیم(علیه السّلام)در حدود پیمان متوقف نمی ماند بلکه برای آزر آمرزش می طلبد،و خداوند از زبان او حکایت می کند:« وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کٰانَ مِنَ الضّٰالِّینَ (1) -و پدرم را بیامرز که از گمراهان است.» 2-یا از آن رو که قرآن گاه به بازگشتهایی که در زندگی پیامبران روی داده اشاره می کند تا پیامبران در نظر گروندگان بدیشان و پیروان خود به گونۀ الاهانی در نیایند،بویژه آن که سابقۀ آمرزش طلبی برای فرزند ناشایسته در مورد نوح پیامبر(علیه السّلام)وجود دارد،که گفت:« رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحٰاکِمِینَ. قٰالَ یٰا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ (2) -ای پروردگار من!پسرم از خاندان من بود و وعدۀ تو حق است و نیرومندترین حکم کنندگان تو هستی.گفت:ای نوح!او از خاندان تو نیست،او عملی است ناصالح.از سر ناآگاهی چیزی از من مخواه.بر حذر می دارم تو را که از مردم نادان باشی.» دوم:تفسیری که ما آن را اختیار می کنیم و به نکته ای اشاره دارد که باید از زندگی ابراهیم که سرمشق قرار می گیرد،کنار گذاشته شود.قرآن این نکته را از آن

ص :340


1- 9) -الشعراء86/.
2- 10) -هود45/ و 46.

رو مستثنی کرده است که انظار را متوجه این بخش از زندگی ابراهیم و چارۀ آن سازد، /15 و فهم نادرست آن مؤمنان را به رفتارهایی نادرست در رابطۀ خود با دشمنان خدا می کشاند،که آن را موجبی برای توجیه دوستی با خویشاوندانی که از آن شمارند و دوستداری آنان پندارند.هنگامی که ابراهیم(علیه السّلام)به عموی خود آزر وعدۀ طلب آمرزش داد و برای او آمرزش خواست،وی هنوز دشمنی خود را آشکار نکرده بود،وی بظاهر در حال شرکی موروثی یا دشمنی شخصی تنها بر ضد خود ابراهیم(علیه السّلام)بسر می برد،یا شاید آزر مانند دیگر افراد خاندان ابراهیم زیر چتر دین حنیف بود،ولی در برابر فشار اجتماع از پا درآمد و اندک اندک به شرک گرایید تا آنکه کاملا به انحراف از حق و دشمنی با خدا و ابراهیم(علیه السّلام) کشانده شد،و گر نه طلب آمرزش برای مشرکان بر پیامبران ممنوع است،خدای تعالی گفت:« مٰا کٰانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کٰانُوا أُولِی قُرْبیٰ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ الْجَحِیمِ. وَ مٰا کٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِیّٰاهُ فَلَمّٰا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّٰهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ (1) -نباید پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند برای مشرکان هر چند از خویشاوندان باشند-پس از آن که دانستند که آنان به جهنم می روند-طلب آمرزش کنند.آمرزش خواستن ابراهیم برای پدرش،نبود مگر به خاطر وعده ای که به او داده بود.و چون برای او آشکار شد که پدرش دشمن خداست،از او بیزاری جست.زیرا ابراهیم بسیار خدا ترس و بردبار بود.» از این آیه معلوم می شود که طلب آمرزش برای او پیش از آن که موضعگیری نهائیش آشکار شود روا بوده است و به طلب هدایت او تأویل می شود،چنان که پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)برای قوم خود درخواست هدایت می کند و گوید:

«اللّهم اهد قومی فانّهم لا یعلمون-خداوندا قوم مرا هدایت کن که براستی نمی دانند»،امّا وقتی موضعگیری مشرک معلوم شد و به سبب عناد و انکار خود از

ص :341


1- 11) -التوبة113/ و 114.

اصحاب آتش گردید،در آن صورت بیزاری جستن از او به صراحت واجب است.

هم چنان که طلب آمرزش بدان معنی نیست که امری را بر خداوند سبحان حتمی کنند،چنان که ابراهیم(علیه السّلام)گفت:

« وَ مٰا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ -زیرا به سود تو از جانب خدا چیزی ندارم(و نمی توانم عذاب خدا را از تو بگردانم)» ابراهیم(علیه السّلام)و همراهانش مردمی توانمند و توانگر نبودند که بیزاری جستن از قومشان برای ایشان مبارزه ای سخت و دشوار محسوب نشود،بلکه در نهایت ضعف مادّی بودند،و از این رو /15 در لحظه بیزاری جستن به خدا متوسّل و متوکّل شدند،و اساساً دعای حقیقی همان است که هنگام احساس نیاز شدید به کمک،از انسان برآید.

« رَبَّنٰا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنٰا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنٰا -ای پروردگار ما،ما بر تو توکّل کردیم و به تو روی آوردیم» و انابه،همان رجوع و طلب آمرزش است،و در این کلمه اشاره است بدانکه مؤمنان گمراهی و اجتماع فاسد را بدون علی البدلی رها نمی کنند بلکه بجای آن بدیل و عوضی می گزینند که همان هدایت و گردهمایی مؤمنان است،پس ابراهیم و همراهانش از قوم مشرک خود بیزاری جستند و کناره گرفتند تا به سمت پروردگار خود بازگردند،و از اینجا برمی آید که کسی که از اجتماعی منحرف کناره می گیرد و مهاجرت می کند نیاز دارد که با توبه به درگاه پروردگار خود پاک و مطهّر شود و به راه درست و روش استوار او در زندگی رجوع کند.

و پس از توکّل به خدا و بازگشت به سوی او بر مؤمن واجب است که این امر را با تسلیم مطلق به ارادۀ الهی و روی آوردن بدانچه موجب خشنودی خداست، تکمیل کند.

« وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ -و سرانجام تو هستی(و سرنوشت بسته به ارادۀ توست)» [5]

ولی این حقیقت بدان معنی نیست که مؤمنان از پروردگار خود سلامت

ص :342

و عافیت نخواهند.

« رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا -پروردگار ما،ما را مورد فتنه(و گزند)کافران قرار مده.» یعنی ما را موضع آزمونت برای آنان قرار مده،و این کنایه از آزار رساندن و گزند کافران نسبت به مؤمنان است،زیرا اگر کافران بر مؤمنان دست یابند ایشان را می آزارند و عذاب می دهند،و در برابر آنان دشمنی خود را نسبت به حق آشکار می کنند،هم چنان که ستمگران با اصحاب اخدود کردند، (1) و نفوس صالحان هم چنان گرایش بسیار به توبه دارد:

« وَ اغْفِرْ لَنٰا رَبَّنٰا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -و ما را بیامرز،پروردگار ما،که تو پیروزمند حکیمی.» /15 این گرایش شدید به توبه از آگاهی آنان نسبت به کوتاهی خود در برابر خدای عزّ و جلّ و از نرسیدن آنان به حدّ اشباع در سرسپردگی و تسلیم بدو ناشی می شود.و از لحاظ واقعی مؤمن ضمانتی ندارد که صد در صد در معرض خطایی قرار نگیرد(و لغزشی از او سر نزند)،از این رو توبه را وسیله ای برای تصحیح آن خطاها و پرهیز از جهات منفی آنها قرار می دهد.

امّا پایان آیه،غایتی است در شیوه و ادب دعا کردن،بدین معنی که درست نیست دعا کننده آنچه را می خواهد بر پروردگار خود حتم و واجب گرداند، بلکه او اجابت دعا را موکول و منوط به مشیّت و خواست خداوند می گذارد،پس اگر بخواهد آن را به عزّت و تسلّط خود اجابت می کند،و اگر نخواهد به حکمت خود آن را نمی پذیرد و اجابت نمی کند،زیرا او قادر است که به مؤمنان یاری دهد و با چیرگی خود کافران را از آزار دادن به ایشان باز دارد،هم چنان که به حکمت خود، آنان را مورد آزار کافران قرار می دهد.و تناقضی میان عزّت و حکمت خداوند وجود

ص :343


1- 12) -بنگرید به سورۀ بروج،آیات 4 تا 10-اخدود به معنی مغاک و شکاف است و کافران مؤمنان را بدان مغاکها که از آتش انباشته بودند افکندند و سوزاندند-م.

ندارد.و مؤمن حقیقی آن است که سرنوشت خود را،هر چه قضای او باشد،به پروردگار خود واگذارد.

[6]

در پایان این درس قرآن دعوت خود را به پیروی از رفتار ابراهیم(علیه السّلام)و مؤمنان همراهش تأکید می کند تا اهمیّت بیزاری جستن از مشرکان و ضرورت سرمشق و نمونه را در رفتار انسان مؤمن روشن کند.

« لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ -آنها نیکو مقتدایی برای شما هستند.» مهم نیست که تنها کسی را به عنوان سرمشق و مقتدا در زندگی اختیار کنند،بلکه مهمتر آن است که بهترین و والاترین سرمشقها و مقتدایان را برگزینند تا از آن نمونه پیروی کنند،و ابراهیم و مؤمنان همراه او بهترین سرمشق و مقتدا برای کسانی هستند که از دشمنان خدا برائتی حقیقی می جویند و از آنها بیزارند ولی با وجود تأسی به ایشان انواع مبارزات و دشواریها نیز در این راه است که مقاومت در برابر آنها نیاز به ارادۀ استوار و پایداری دارد و مؤمن این همه را از ایمان خود به پروردگار خویش و اعتقاد به پاداش مدد می گیرد.

« لِمَنْ کٰانَ یَرْجُوا اللّٰهَ -برای کسانی که به خدا ایمان دارند.» یاری دهنده ای که بدو توکّل می کنند و ولیّی که بدو رجوع می کنند.

« وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ -و روز قیامت.» آنجا که انسان پروردگار خود را دیدار می کند و خشنودی او را می یابد و پاداش و مزدی که وی را خرسند می سازد دریافت می کند.

« وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنِیُّ -و هر که رویگردان شود،خدا بی نیاز است.» بدان کس نیازی ندارد، « اَلْحَمِیدُ -ستودنی است.» در این آیه هشداری است به آن کس که رویگردان می شود زیرا هموست که زیان می بیند،نه خداوند سبحان.

ص :344

و سخن پایانی:

مبارزۀ ابراهیم با عموی خود آزر-و آنچه قرآن در پاره ای سوره ها بدان اشاره می کند-مبارزه ای شخصی میان نسلها نیست،بلکه مبارزه مبادی و اصول اعتقادی است،از این روست که می بینیم آن حضرت(علیه السّلام)با بردباری و دل گشادۀ خود دوست می داشت که عموی خود را مؤمن ببیند،و این از نکات حساس در زندگی پیامبران(علیهم السلام)است.

[سوره الممتحنة (60): آیات 7 تا 13]

اشاره

عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ اَلَّذِینَ عٰادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اَللّٰهُ قَدِیرٌ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (7) لاٰ یَنْهٰاکُمُ اَللّٰهُ عَنِ اَلَّذِینَ لَمْ یُقٰاتِلُوکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُقْسِطِینَ (8) إِنَّمٰا یَنْهٰاکُمُ اَللّٰهُ عَنِ اَلَّذِینَ قٰاتَلُوکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلیٰ إِخْرٰاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (9) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَکُمُ اَلْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِیمٰانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی اَلْکُفّٰارِ لاٰ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذٰا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لاٰ تُمْسِکُوا بِعِصَمِ اَلْکَوٰافِرِ وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ذٰلِکُمْ حُکْمُ اَللّٰهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (10) وَ إِنْ فٰاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ إِلَی اَلْکُفّٰارِ فَعٰاقَبْتُمْ فَآتُوا اَلَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِذٰا جٰاءَکَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ یُبٰایِعْنَکَ عَلیٰ أَنْ لاٰ یُشْرِکْنَ بِاللّٰهِ شَیْئاً وَ لاٰ یَسْرِقْنَ وَ لاٰ یَزْنِینَ وَ لاٰ یَقْتُلْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ وَ لاٰ یَأْتِینَ بِبُهْتٰانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لاٰ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبٰایِعْهُنَّ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (12) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ کَمٰا یَئِسَ اَلْکُفّٰارُ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْقُبُورِ (13)

ص :345

معنای واژه ها

9[ظاهروا]

:همدستی و همکاری کردند،و در المنجد:

ظاهر مظاهرة و ظهارا،به او مساعدت کرد،و تظاهر القوم:به یکدیگر تعاون کردند،و از همین ریشه است که گویند:تظاهر الناس تظاهرة:یعنی جمع شدند و با تعاون و همکاری با یکدیگر به خیابانها درآمدند تا چیزی را که می خواهند مطالبه کنند،و ظهیر:مساعد و یاور باشد.

10[عصم الکوافر]

:به نکاح با زنهای کافر متوسّل نشوید، و اصل عصمت منع است،و نکاح را از آن رو عصمت گفته اند که زنی که شوهر کرد در کمند و عصمت شوهر قرار می گیرد،و عاصم:منع کننده است،و معصوم:

ممنوع و بازداشته شده از خطا و سهو و لغزشهاست،و خداوند پیامبر را از این که دست کافران بدو رسد محفوظ می دارد،و عصمت مانند دستبند است و از این رو دستبند را معصمه گفته اند.

ص :346

با مردمی که خدا بر آنها خشم گرفته است دوستی مکنید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس آیات کریم برنامه ای درست برای رابطه میان مؤمنان و کافران ترسیم می کند،خداوند پیش از این بر ضرورت قطع رابطه و تأسی به خلیل و دوستدار خود،ابراهیم(علیه السّلام)تأکید کرد،زیرا این امور اصل و اساس کار است،در اینجا سیاق آیات به بررسی موضوع در پاره ای از شاخه های دیگر آن می پردازد.

پس از آن که به مؤمنانی که در برابر میل گراینده به دوستی و دوستداری کافران ایستادگی کردند و در برابر فشارهایی که از طرف آنان وارد می شد شکیبایی نمودند،امید می بخشد آنان را به سرانجامی نیکو امیدوار می سازد که سرسختی و عناد کافران بر صخرۀ پایداری مؤمنان می شکند و آنان شکست می خورند،و در آنجاست که به مؤمنان اجازه می دهد روابطی عادی با ایشان بهم رسانند امّا آنان را از هر نوع دوستی با کافرانی که جنگ کرده اند نهی می کند،خواه کافرانی که مستقیما به جنگ پرداخته اند یا دیگران که به جنگندگان با حق و اهل حق یاری داده اند،و هر کس را که با آنها دوستی ورزد ستمگر می داند.در دو آیه(هشتم و نهم)دلیلی است روشن بر /15 حرمت نیکوکاری و عدالت ورزی نسبت به کافران حربی.و در جنب این جداسازی و تمایز بین دو دسته(کافرانی که با مؤمنان جنگ کردند و کافرانی که جنگ نکردند و با مسالمت رفتار نمودند)اسلام در زمینۀ اجتماعی و خانوادگی موضعی واحد نسبت به آن هر دو دسته می گیرد،و بخصوص در مورد هجرت زنان مؤمن به(اسلام و اجتماع مؤمن،زیرا ولایت شوهر را

ص :347

در پذیرفتن هجرت آن زنان در صورتی که صدق آنان معلوم شود،مانعی نمی شمارد، بلکه بازگرداندن آن زنان را به شوهران کافرانشان بر مؤمنان حرام می کند و این گونه ای از حمایت تشریعی و اجتماعی است،زیرا مرد کافر را ولایتی بر زن مؤمن نیست هم چنان که بر مرد مؤمن جایز نیست که زنی بگیرد که در اصل کافر باشد یا مرتدّ شده باشد،و دین ازدواج با زنان کافر را در صورتی که ایمان بیاورند مباح می داند،زیرا اسلام آوردن رابطۀ آنان را با وضع پیشین قطع می کند.

اما در این زمینه حقوق مالی را ضایع نمی سازد،بلکه اسلام این حقوق را حتّی برای کافران محفوظ می دارد چنان که آنچه را که مرد(به عنوان مهر زن) پرداخته بدو بازمی گرداند،به مرد کافر در صورتی که زنش اسلام بیاورد و به مرد مؤمن در صورتی که زنش کافر شود،و این گواه عدل و حکمت خداست.

شرح آیات:

[7]

« عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عٰادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً - شاید خدا میان شما و کسانی که با آنها دشمنی می ورزید دوستی پدید آورد.» یعنی رابطۀ میان دو طرف از دشمنی به دوستی تغییر یابد،یا با ورود آنها به اسلام یا با تغییر وضع آنها از حالت جنگ به حالت صلح.پس بدین ترتیب اسلام با کافران به عنوان نژادی و عنصری نمی جنگد بلکه به سبب موضعگیری منفی آنها نسبت به حق و اهل حق با آنها می جنگد،و ما از این آیۀ کریم بدو اندیشه راه می بریم.

نخست:صلحی که اسلام می خواهد و از آن سخن می گوید صلحی است که مبتنی بر قوّت و عزّت باشد،از این رو پیروان خود را دعوت می کند که با دشمن ترک رابطه گویند و مبارزه کنند تا اسلام آورد یا تسلیم شود،و این از آن روست که فروتنی و مدارا با دشمن راه اسلام آوردن حقیقی همیشگی او نیست،و ترک رابطه ای که نمایانگر عزّت و تسلّط باشد /15 وسیلۀ وادار کردن او به اسلام است.

دوم:امّا چگونه دشمنی کافران به دوستی آنان با مؤمنان تغییر می یابد؟

ص :348

بدین سبب که هنگامی که انسان در برابر قدرتی قاهر حیرت زده و مبهوت شود نسبت بدان احساس محبّت می کند،حتی در روانشناختی اجتماعی این امر ثابت شده که ملّتهای مغلوب قوای قاهر و غالب را دوست داشته اند و از افکار و رفتار غالب تقلید کرده اند،و هنگامی که در آغاز کار کافران قدرتمند بودند بیم آن می رفت که مؤمنان به دوستداری آنان گرایش یابند،بویژه آن که در میان آنان خویشاوندان و نزدیکانی داشتند،اما وقتی ترازوی قوا به سود مسلمانان با غلبه و قدرت ایشان تغییر کرد و امید می رفت که دوستداری از طرف کافران بروز کند و شاید تعبیر به«منهم-از آنان»اشاره به همین باشد.

کلمۀ«عسی-شاید»در اینجا افادۀ معنی امید نزدیک می کند،و روح امید به خدا را در نفوس مؤمن زنده می سازد.و ملاحظه می شود که قرآن در بسیاری جایها به کلمات احتمال«عسی و لعلّ-شاید»تعبیر می کند،بی آن که به طور قطع و حتم سخن گوید،در حالی که بسیاری از امور در علم خدا واقع شدنی و حتمی است،و این ما را هدایت می کند که طبیعت جامد نیست،و به دو امر تمکین می کند:مشیّت الهی و ارادۀ انسان،و پروردگار ما پیروزی مؤمنان و تغییر ترازوی قوا را به سود آنان در آینده،حتمی نخوانده تا کار را وانگذارند یا منتظر ارادۀ الهی نمانند که خود به تنهایی امور را تغییر دهد.

« وَ اللّٰهُ قَدِیرٌ -و خدا قادر است.» بر انجام این کار،پس مشرکان را به دوستانش تسلیم می کند یا آنان را هدایت می کند که اسلام آورند و دوستی میان دو گروه باز می گردد.

« وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و خدا آمرزنده و مهربان است.» از سخنان غریبی که بعضی مفسّران دربارۀ این آیه گفته اند این است که آن را در مورد ابو سفیان تأویل کرده و گفته اند که او از مصادیق گفتۀ خدای تعالی:

« عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ... -شاید خدا میان شما دوستی پدید آورد»است،با آن که این آیات پیش /15 از فتح مکّه و قبل از آن که ابو سفیان زبان به شهادتین گشاید،نازل شده است،پس چگونه وی می تواند مصداق این آیه بوده باشد؟!

ص :349

[8]

قرآن موضعگیری مطلوب را در برابر کافرانی که با ما نجنگند و ما را نیازارند-معلوم می کند،بدین معنی که رفتار انسانی با آنان را بر اساس نکوکاری و عدالت آزاد می گذارد و می گوید:

« لاٰ یَنْهٰاکُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقٰاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ -خدا شما را از نیکی ورزیدن و عدالت ورزیدن با آنان که با شما در دین نجنگیده اند و از سرزمینتان بیرون نرانده اند،باز نمی دارد.» زیرا آنان به مسالمت رفتار کرده اند،و چارچوب انسانیّت مسلمانان را با آنان در یک مجموعه گرد می آورد،و این بدان معنی است که اسلام براستی دین صلح است،و به خودی خود مردم را دعوت به جنگها و دشمنیها نمی کند،بلکه دعوتش برای بیزاری جستن و پیکار علیه کافرانی است که با اسلام می جنگند،و مبتنی بر موضعگیری منفی و معارض آنان بر ضد دین و پیروان آن است.

«بر-نیکوکاری»عموم احسان و نیکی کردن است،و از آن قبیل است پیوند متقابل و احترام به یکدیگر،و پاسخ دادن نیکی به نیکی،امّا«قسط- عدالت»،دربارۀ آن گفته اند عبارت است از جدا کردن پاره ای از مال و دادن آن به ایشان به صورت وام یا جز آن.و ظاهرتر(در تفاسیر)آن است که قسط عدالت ظاهری و باطنی است که والاترین درجه های عدالت است (1) و این حکم الهی بیان می کند که کفر و اعتقاد به مبادی مغایر با این دین بتنهایی موجب مباح شمردن حرمت انسان و مال و ناموس و جان او نمی شود،و در پایان این آیه پروردگار ما،ما را به عدالت ورزی تشویق و ترغیب می کند و می گوید:

« إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ -خدا کسانی را که به عدالت رفتار می کنند دوست دارد.» از کسانی که بدو ایمان دارند می خواهد که چنین باشند،و شاید گفتۀ او

ص :350


1- 13) -بنگرید به سخنی مفصل دربارۀ رابطۀ میان عدل و قسط در سورۀ حجرات،همین کتاب.

« یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ -عدالت ورزان را دوست می دارد»بویژه تخصیصی است برای«قسط-عدالت»به وجه ترجیح آن بر«برّ-نیکی کردن».وقتی پروردگار ما این گونه /15 رابطه با کافران مسالمت جو را آزاد می گذارد،قیدی مشخّص بر مؤمنان فرض و واجب نکرده است،و این بدان معنی است که مؤمنان(رهبری،و اجتماع) همانان هستند که خود وضع و چگونگی رابطۀ مطلوب را بر حسب عوامل متغیّر واقع تشخیص می دهند.در خبر آمده است که اسماء دختر ابو بکر از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)پرسید:آیا هنگامی که مادرش که زنی مشرک است نزدش می آید،پیوند خویشاوندی خود را با وی نگهدارد(و وی را بپذیرد)؟پیامبر گفت:«بلی». (1)

[9]

سیاق آیه دیگر بار به ترک رابطه بازمی گردد و دوستداری(مشرکان محارب)را نهی می کند:

« إِنَّمٰا یَنْهٰاکُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِینَ قٰاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلیٰ إِخْرٰاجِکُمْ -جز این نیست که خدا از(دوستی ورزیدن) با کسانی که با شما در دین جنگیده اند و شما را از سرزمینتان بیرون رانده اند یا در بیرون راندنتان همدستی کرده اند شما را باز می دارد.» به وسیلۀ هم پیمانی با دشمنان محارب،یا یاری کردن به ایشان به هر گونه و به هر وسیله،که بتحقیق بر شما حرام است که دوستان آنها را دوست بدارید یا دشمنانشان را دشمن بدارید،و کسانی که با آنها دوستی ورزند در تمام سمتهایی که از آنها به مؤمنان می رسد با آنها شرکت جسته اند و از جانب خداوند عذاب می بینند،و بر مؤمنان واجب است که آنها را در جبهۀ دشمن بشمار آورند و موضعی نظیر موضعی که نسبت به خود ستمگران گرفته اند در برابر آنها نیز بگیرند.

« أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُونَ -(خدا شما را نهی می کند)که با آنان دوستی ورزید و هر که با آنها دوستی ورزد از ستمکاران خواهد بود.»

ص :351


1- 14) -القرطبی،ج 18،ص 59.

با مقایسۀ میان دو آیۀ(هشت و نه)به این نتیجه می رسیم:

1-آزاد گذاشتن نیکی کردن و عدالت ورزیدن(برّ و قسط)نسبت به کافران غیر محارب و نپرداختن آیه به ذکر تولّی(:دوستی ورزیدن با آنان)بدین معنی نیست که دوستداری آنان رواست،هرگز...بلکه بدین معنی است که حدّ این آزاد گذاشتن همان نیکی کردن و عدالت ورزیدن(برّ و قسط)است بدون دوستی ورزیدن.

2-همین نیکی کردن و عدالت ورزیدن(برّ و قسط)نسبت به کافران محارب بر مؤمنان حرام است،ولی برای چه؟ /15 یکم:برای آن که عدالت ورزیدن با کافران محارب ضرورت ندارد،زیرا خون و مال آنها حلال است آیا مگر نه آن که آنها خون و مال ما را بر خود حلال می شمارند؟ دوم:قسط در اینجا به معنی عدالت نیست،بلکه بالاتر از آن است،و قسط در حقوق چیزی شبیه به ایثار(-ترجیح دیگری بر خود)در اخلاق است،و از این رو حکم آزاد گذاشتن آن به لفظ«لا ینهی-نهی نمی کند،بازنمی دارد»،حتی با کافران اهل مسالمت،آمده است،در حالی که عدالت نسبت به آنها(یعنی غیر محاربان)واجب است،و مراعات عین این رفتار با کافران محارب گر چه عدالت نسبت به آنان نیز در بعضی جوانب واجب است،غیر مناسب می باشد.

[10]

سیاق آیات ما را به گفتگو دربارۀ ضرورت این نکته می کشاند که روابط ایمانی باید محض و فقط منجر به همان امور ایمانی و اعتقادی باشد(و دیگر روابط در آن تأثیری نگذارد)و آیات بیان می کنند که روابط زناشویی نباید مانع دوستداری ایمانی شود زیرا این رابطۀ از هر رابطۀ دیگری والاتر است و میان زن مؤمن و شوهر کافر او جدایی می افکند همان گونه که مرد مؤمن را از زن کافر خود جدا می کند،با وجود آن که پاره ای می پندارند که زن در همه چیز،حتی در دین و دوستداری تابع شوهر خویش است،در حالی که قرآن استقلال زن را در مسائل مربوط به سرنوشت او بیان می کند،پس سزاوار او نیست که اگر با آگاهی و اقناع

ص :352

اسلام را اختیار کرد،هم چنان در گرو ارادۀ شوهر کافر خود باقی بماند،و بر مؤمنان جایز نیست که چنین زنی را نپذیرند یا به شوهرش بازگردانند،زیرا وی بر او حرام است،چه کافر را بر مرد و زن مؤمن هیچ ولایتی نیست.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَکُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ -ای کسانی که ایمان آورده اید!چون زنان مؤمنی که مهاجرت کرده اند نزدتان آیند،بیازماییدشان.» برای این که صدق نیّت و خلوص ایشان از هر هدف مادّی معلوم شود،چه ممکن است زنی به سبب گریختن از قید همسری یا دلبستگی بر مردی مؤمن مهاجرت کرده باشد.اهمیّت این امتحان از آنجا ناشی می شود که اجتماع مؤمن باید افراد خود را به درستی و دقّت به گزین و پاکیزه سازد،بویژه هنگامی که اجتماع ایمانی با خطر نفوذ و ورود غیر مجاز از طرف دشمنان دین روبرو است.امّا قرآن چگونگی این امتحان را معیّن و مشخص نکرده،بلکه آن را به مؤمنان وا گذاشته تا خود،بر /15 اساس داده های مقتضیات و شرایط،آن را به اجتهاد تعیین کنند،ولی واجب است که این امور آنان را به گمان بد نیفکند یا مانع پذیرفتن پیوستگی دیگران به صف اجتماع مؤمن به دلیل ترس از نفوذ بیگانه و از هم گسلاندن جامعۀ بهم پیوسته و در بستۀ آنان نشود،زیرا شخصیت واقعی مردم را جز خدا کسی نمی داند.

« اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِیمٰانِهِنَّ -خدا به ایمانشان داناتر است.» پس اگر آن زنان بتوانند مؤمنان را بفریبند،بیقین هرگز نمی توانند خدا را بفریبند،و همچنین واجب است که به امتحان الهی به دیدۀ اعتبار بنگرند،و چه بسا یکی از آن زنان بپندارد که می تواند مؤمنان را بازی دهد،آیا از عدالت خدا هم می گریزد؟هرگز...و همانا بر مؤمنان واجب است که اجتهاد ورزند و بر اساس داده های علمی ممکن حکم کنند.

اما دربارۀ چگونگی امتحانی که پیامبر از آن زنان می کرد،در مجمع البیان آمده است:ابن عباس گفت:پیامبر خدا(ص)در حدیبیه با مشرکان مکّه بدین

ص :353

شرط صلح کرد که هر کس از اهل مکّه نزد او آید او را به نزد ایشان بازگرداند و از اصحاب پیامبر خدا(ص)هر کس به نزد اهل مکّه رود،از آن ایشان باشد و او را به وی رد نکنند،و این مطلب را در نامه ای نوشتند و مهر کردند،آن گاه سبیعه دختر حارث اسلمیّه که مسلمان شده بود پس از فراغت از نگارش این پیمان نامه بیامد،و پیامبر(ص)هنوز در حدیبیه بود،پس شوهر وی مسافر از قبیلۀ بنی مخزوم بود بیامد،و مقاتل گفته است:وی صیفی بن واهب بود که کافر بود و به دنبال زنش آمد و او را خواست،و گفت:ای محمد زنم را به من بازگردان،زیرا تو با ما شرط کرده ای که هر کس از ما نزدت آمد او را به ما بازگردانی،و این گل مهر پیمان نامه است که هنوز خشک نشده،پس این آیه نازل شد:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَکُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ (من دار الکفر الی دار الاسلام) (1) فَامْتَحِنُوهُنَّ -ای کسانی که ایمان آورده اید،چون زنان مؤمنی که مهاجرت کرده اند(از سرای کفر به سرای اسلام)به نزدتان آیند،بیازماییدشان»،ابن عباس گفت:امتحان آن زنان این است که سوگند می خورند به سبب دوست نداشتن شوهر خود یا انتقال از زمینی به زمین دیگر(و تنوّع طلبی)و یا به سبب دنیا دوستی بیرون نیامده اند بلکه به خاطر دوستی خدا و پیامبر او مهاجرت کرده اند.پس پیامبر خدا(ص)وی را سوگند داد که به سبب بغض نسبت به شوهر خود یا عشق به مردی دیگر بیرون نیامده و جز به علّت علاقه و میل به اسلام مهاجرت نکرده است.پس سبیعه به خدایی که خدایی جز او نیست به همین ترتیب و بر این اساس سوگند خورد، /15 آن گاه پیامبر خدا(ص) مهر او و هر چه را شوهر خرج آن زن کرده بود به شوهرش داد،امّا وی را به او برنگرداند،سپس عمر بن خطّاب آن زن را به همسری خود درآورد.پیامبر خدا(ص) هر یک از مردان را(که از مکّه)می آمدند بازمی گرداند و هر زنی را که می آمد،پس از آن که وی را امتحان می کرد،نگاه می داشت و مهرهای ایشان را به شوهرانشان می پرداخت.جبائی گفت:در پیمان حدیبیه در شرط صلح جز بازگرداندن مردان

ص :354


1- 15) -ظاهرا این افزودگی به عبارت آیه از ابن عباس و برای تفسیر آن است-م.

نیامده است،بدون آن که نامی از زنان برده باشد،و ام کلثوم دختر عتبة بن ابی معیط به عنوان مسلمان مهاجر از مکّه آمد،پس دو برادر او به مدینه آمدند و بازگرداندن او را از پیامبر خدا(ص)خواستند،پیامبر(ص)گفت:شرط میان ما دربارۀ مردان است نه زنان،و آن زن را به آن دو بازنگرداند،جبائی گفت:این شرط استرداد از آن رو شامل زنان نشد که چون زن اسلام آورد بر شوهر کافر خود حلال نیست،پس چگونه در حالی که جدایی میان آنان حاصل شده وی را به شوهر (سابقش)برگردانند؟ (1) « فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ -پس اگر دانستید که آن زنان ایمان آورده اند.» پس از امتحان،در این صورت بازگرداندن آنان جایز نیست زیرا موجبی برای آن وجود ندارد،و از آن رو که اجتماع با ایمان در احتکار و انحصار کسی نیست که دیگری از پیوستن بدان محروم شود.

« فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفّٰارِ لاٰ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاٰ هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ -آن زنان را نزد کافران بازمگردانید،زیرا اینان بر مردان کافر نیز بر اینان حلال نیستند.» اینک پرسش این است که:چرا حرام بودن از هر دو طرف ذکر شده است با آنکه نفی حلال بودن از یک طرف مفید معنی نفی آن از طرف دیگر نیز می شود؟ پاسخ:شاید حلال بودن در اینجا به معنای نخست آن است که عبارت است از انسجام و بهم پیوستگی ای که هدف و شرط اساسی در همسری است،و مراد این آیۀ کریم تأکید نابود شدن آن تنها از یک طرف نیست که چاره و صبر بر آن ممکن باشد،بلکه معدوم شدن آن از دو طرف است که هرگز چاره ای ندارد.

و آن گاه که زن مؤمن از شوهر کافر خود جدا می شود،مؤمنان پرداخت آنچه را شوهر خرج آن زن کرده عهده دار می شوند، /15 زیرا مهر در درجۀ اوّل برای هم آغوشی

ص :355


1- 16) -نور الثقلین،ج 5،ص 304-305.

وضع نشده بلکه برای ایجاد رابطۀ پیاپی دائم است،و چون مرد بر خلاف ارادۀ خود در این مورد زیانمند شود باید عوض آن به او داده شود،و شاید این عوض دادن مربوط به کافر غیر محارب،یا در حال صلح و سازش باشد،و این از صمیم عدالت در اسلام است،و حکمت دادن مخارجی که کافران برای زنان مؤمن خود کرده اند، کسب بهایی است معنوی که بدین ترتیب برای کافر دستی و قدرتی بر مرد یا زن مؤمن باقی نماند.

عوضی را که به شوهر کافر داده می شود بیت المال مسلمانان در عهده دارد، و از این رو خطاب به نحو عام متوجه همۀ مؤمنان است،و این عوض زن مؤمن را فقط از قید شوهر کافرش آزاد و حلال می کند،امّا او را برای مؤمنان حلال نمی سازد مگر آن که بدان زن مهری دهند(و او را به همسری درآورند).

« وَ لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذٰا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ -و مرتکب گناهی نشده اید اگر آنها را نکاح کنید و مهرشان را بدهید.» همان گونه که زن مؤمن بر مرد کافر حرام است،زن کافر نیز بر مرد مؤمن حرام است خواه کفر او اصلی باشد یا با ارتداد حاصل شده باشد،زیرا در این نوع همسری آثاری منفی در زندگی مؤمن و پرورش فرزندان...الی آخر،وجود دارد.

« وَ لاٰ تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوٰافِرِ -و زنان کافر خود را نگه مدارید.» فقها از این آیه حکم قاطع دایر بر حرمت ازدواج با زن کافر،یا استمرار همسری پس از اسلام آوردن شوهر بدون اسلام زن را مستفاد شمرده اند.مسلمانان پس از نزول این آیه زنان مشرک خود را طلاق گفتند.و در تاریخ آمده است که عمر بن خطّاب پس از نزول این آیه دو زن خود را که در مکّه و مشرک بودند،طلاق گفت،یکی از آن دو قریبه دختر ابی امیّه بود که معاویة بن ابی سفیان در حالی که هر دو در مکه و مشرک بودند،وی را به همسری گرفت،و دیگری ام کلثوم دختر عمر خزاعی بود. (1) بدین گونه عصمت و کمندی که میان آن دو وجود دارد

ص :356


1- 17) -القرطبی،ج 18،ص 65.

گسیخته می شود،زیرا کمند اسلام محکمتر از کمند نکاح است.

پرسش:آیا این آیه شامل اهل کتاب هم می شود و بدین ترتیب ناسخ آیه ای است که در سورۀ المائدة آمده،و خدای سبحان می گوید:« اَلْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبٰاتُ وَ طَعٰامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعٰامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ مِنْ قَبْلِکُمْ (1) -امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال شده است.طعام اهل کتاب بر شما حلال است و طعام شما نیز بر آنها حلال است.و نیز زنان پارسای مؤمن و زنان پارسای اهل کتاب...بر شما حلالند.» برخی گفته اند:بلی،و به پاره ای احادیث منقول از امامان اهل بیت(علیهم السّلام)استدلال کرده اند که بارزترین آنها حدیث موثّق منقول زیر از ابن الجهم است که گفت:ابو الحسن امام رضا(علیه السّلام)مرا گفت:ای ابا محمد چه می گویی دربارۀ مردی که بر سر زن مسلمان زنی نصرانی را به همسری گیرد؟گفتم:فدایت شوم،سخن من در برابر تو چه ارزشی دارد؟گفت:باید بگویی تا به این وسیله گفته و رأی من آموخته شود.گفتم:به همسری گرفتن زن نصرانی بر سر زن مسلمان و بر سر هیچ زن غیر مسلمانی جایز نیست.گفت:و برای چه؟گفتم:برای گفتۀ خدای عزّ و جلّ که گفت:« وَ لاٰ تَنْکِحُوا الْمُشْرِکٰاتِ (2) -با زنان مشرک ازدواج مکنید...»که این آیه را نسخ کرد،پس آن حضرت لبخندی زد و آن گاه خاموش شد... (3)

روایت مشابهی دیگر نیز وجود دارد،و در بیشتر تفسیرها اشاره شده است که آیۀ سورۀ الممتحنة آیه سورۀ المائدة را نسخ کرده است،تا آنجا که علاّمه شیخ حسن نجفی،صاحب مجموعۀ جواهر را بر آن داشته که مأخذی بر این امر بیابد و گوید:نتیجۀ تحقیق،جواز مطلق است(یعنی جواز نکاح با زن اهل کتاب به صفت

ص :357


1- 18) -المائدة5/.
2- 19) -البقرة221/.
3- 20) -القرطبی،ج 18،ص 65.

مطلق)مطابق قول حسن و هر دو صدوق (1) با کراهیّت متفاوت در شدّت و ضعف.و افزوده است:چنان که تمام نصوصی که آنها را خواهی شنید بدان اشاره کرده اند، به دلیل گفتۀ خدای تعالی:« وَ الْمُحْصَنٰاتُ... (2) -و زنان پارسای مؤمن...تا پایان.»از سورۀ مائده که مشهور(نزد مفسّران)آن است که آیه ای است محکم و نسخ نشده است.

دسته ای از نصوص دلالت بر آن دارند که این سوره همان آخرین سوره ای است که نازل شده /15 و سوره ای است محکم و نسخی در آن راه نیافته،از جملۀ آن نصوص حدیث منقول از پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)است که گفت:«سورۀ مائده از لحاظ نزول آخرین سورۀ قرآن است،پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید.» (3) سپس دسته ای بسیار از نصوص،از ائمۀ اهل بیت(علیهم السلام)روایت شده و از آنها استدلال شده است که نکاح اهل کتاب جایز است ولی در حالاتی معیّن غیر مرغوب و مکروه است،نظیر روایت صحیح ابن وهب که در الکافی و الغنیة نقل شده،مروی از امام صادق(علیه السّلام)دربارۀ مردی مؤمن که با زنی نصرانی و یهودی تزویج کند،گفت:اگر(برای همسری)زنی مسلمان یافت با زن یهودی و نصرانی چه کار دارد؟(راوی گوید)عرض کردم،اگر بدان زن دلبستگی داشته باشد(تکلیفش چیست)؟گفت:اگر چنان کرد آن زن را از نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک باز دارد،و بداند که با زناشویی خود با آن زن در دیانت خویش نقصانی(و نوعی تحمل مکروه)بر او وارد است. (4)

از این روایت تأویل دیگر روایات بر کراهیّتی معلوم می شود نه بر حرمت.

ص :358


1- 21) -مراد از دو صدوق:یکی جعفر بن محمد بن موسی بن قولویه قمی بغدادی،شاگرد کلینی و استاد مفید و دیگری محمد بن علی بن حسین قمی،ابن بابویه است-م.
2- 22) -المائدة5/.
3- 23) -القرطبی،ج 18،ص 30 نقل از کتابهای حدیث از جملۀ الدرّ المنثور،ج 2،ص 252.
4- 24) -همان مأخذ،ص 36.

اسلام همان گونه که مسلمانان را به دادن هزینه هایی که کافران برای زنان مؤمن خود کرده اند ملزم می کند به مؤمنان نیز حق می دهد که هزینه هایی که برای زنان خویش که کافر شده اند کرده اند مطالبه کنند.

« وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ذٰلِکُمْ حُکْمُ اللّٰهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ -و هر چه هزینه کرده اید از مردان کافر بخواهید و آنها نیز هر چه هزینه کرده اند از شما بخواهند،این حکم خداست.او میان شما حکم می کند.و خدا دانا و حکیم است.» تا وقتی این حکم خداست و حکم هیچ یک از افراد بشر نیست،مقید و ملزم بودن قطعی بدان واجب است،و چگونه چنین نباشد در حالی که این حکم را خدای دانای حکیم و پروردگار جهانیان نهاده است،و سزا نیست کینه و دشمنی اصولی شما نسبت به مشرکان شما را وادار به تجاوز به حقوق عادلانۀ آنها کند.

[11]

« وَ إِنْ فٰاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ إِلَی الْکُفّٰارِ فَعٰاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ /15 ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا -و اگر یکی از زنان شما به کافران پیوست و آن گاه به انتقام از کافران برخاستید،به کسانی که زنانشان رفته اند به میزان هزینه ای که کرده اند بپردازید.» این آیه را سه تفسیر است:

اوّل:هر گاه زنان شما سرای اسلام را ترک کردند و به سرای کفر رفتند،و شما به انتقام و پیگرد کافران برخاستید و به غزوات پیاپی پرداختید تا آنها را شکست دادید و غنیمتهایی از آنها گرفتید،از آن غنیمتها به مردانی دهید که زنانشان آنان را ترک کرده(و به سرای کفر رفته)اند،و این قولی است که بیشتر مفسّران بر آن اند.

دوم:هر گاه«فاتکم-از دست شما رفت»یعنی کافران هزینه ای را که برای زنان خود که کافر شدند کرده اید به شما ندادند،و از این لحاظ خسارت دیدید و به سزای آن با کافران همان رفتاری را کردید که آنان با شما کرده اند،پس آنچه را آنان برای زنان خود که مؤمن و مهاجر شده اند،هزینه کرده اند به آنان نپردازید.

ص :359

امّا این امر مسئولیت نسبت به مسلمانانی را که زنانشان(به دیار کفر)رفته اند ساقط نمی کند،بلکه بر شما واجب است که آنچه را این مردان برای آن گونه زنان هزینه کرده اند از بیت المال مسلمانان به ایشان بدهید.

سوم:معنی تعاقب در«فعاقبتم»این است که مردی که زن او رفته است بخواهد همسری تازه بگیرد،و در این باره حدیثی منقول از امام باقر و امام صادق(علیهما السّلام)به روایت یونس از یاران خود آمده است که گوید:گفتم:

مردی،زنش به کافران پیوسته و خدای عزّ و جلّ در کتاب خود گوید:« وَ إِنْ فٰاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ إِلَی الْکُفّٰارِ فَعٰاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوٰاجُهُمْ مِثْلَ مٰا أَنْفَقُوا -و اگر یکی از زنان شما به کافران پیوست و آن گاه«به عقوبت»برخاستید، به کسانی که زنانشان رفته اند به میزان هزینه ای که کرده اند بپردازید»معنی «عقوبت»در اینجا چیست؟گفت:یعنی مردی که زنش رفته است بخواهد به دنبال زنی دیگر برود،یعنی بخواهد وی را به همسری گیرد.پس اگر این مرد با زنی دیگر،غیر از آن زن که رفته است،ازدواج کند بر امام است که مهر زن او را که رفته است بپردازد.از حضرتش پرسیدم:چگونه مؤمنان،بدون آن که عملی و نقشی در رفتن آن زن ایفا کرده باشند باید به شوهر وی مهرش را باز دهند،در حالی که بر مؤمنان واجب است از آنچه نصیب می برند(از غنایم)آنچه شوهر آن زن هزینۀ وی کرده است بپردازند؟گفت:«امام به آن مرد برمی گرداند،خواه مؤمنان غنیمتی نصیب برده یا نبرده باشند،زیرا امام نیاز کسانی را که زیر دستش هستند برمی آورد.» (1) /15 خواه معنی«عاقبتم»این باشد که از طریق پیگرد جنگی با کافران بر غنیمت دست یافتید،یا آن باشد که به سزای کافران که مهر(زنان کافر و گریختۀ شما را)به شما ندادند شما نیز مهر(زنان مسلمان و مهاجر آنان را)به آنها ندادید،یا قصد زناشویی جدید مرد(نسبت به زناشویی نخست او)باشد،گویم معنی این هر

ص :360


1- 25) -نور الثقلین،ج 5،ص 306.

سه یکی است،زیرا کسی که زنش از دستش رفته و به دیار کفر پیوسته مهر پرداختی خود را از بیت المال می گیرد،و مفسّران نقل کرده اند که پیامبر(ص)به شش تن از مسلمانان مهر زنانشان را که به نزد کافران گریخته بودند پرداخت. (1)

« وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ -و از خدایی که به او ایمان آورده اید بترسید.» از این که کسی ادعا کند که بیش از مبلغی که بواقع هزینۀ زنش کرده، خرج او کرده است تا از این قانون سوء استفاده و بهره جویی ناروا کند،یا نظام اسلامی را بر آن دارد که حقوق این دسته را تباه سازد و آنچه را هزینه کرده اند نپردازد،هم چنان که بر تقوا به عنوان محوری در تکفّل متقابل اجتماعی تأکید می شود،و هر چه تقوا ریشه دارتر و ژرفتر باشد این تکفّل متقابل بیشتر و ژرفتر است.

[12]

در سیاق گفتگوی این سوره از ولاء و دوستداری و از این که ولای اساسی و اعتقادی بزرگتر از دوستداری نسبت به شوهر یا خویشاوندان است سیاق آیات به بیان استقلال زن در بیعت کردن و گزینش رهبری خود می پردازد،پس زن، چنان که پاره ای مردان تصوّر می کنند یا چنان که برخی از زنان می پندارند در همه چیز تابع مرد نیست،هرگز...بلکه وی حق دارد و حتّی بر او واجب است که خود رهبری خود را اختیار و به گزین کند،و دوستداری و ولای خود را اظهار نماید و عقد فرمانبرداری میان خود و رهبری خویش را به وجود آورد و انشاء کند،و در اینجا آیه به مهمترین عنصر و مادّۀ عقد بیعت با رهبری مکتبی از جانب زن که التزام بدان بر او واجب است اشاره می کند.

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذٰا جٰاءَکَ الْمُؤْمِنٰاتُ یُبٰایِعْنَکَ عَلیٰ أَنْ لاٰ یُشْرِکْنَ بِاللّٰهِ شَیْئاً -ای پیامبر،اگر زنان مؤمن نزد تو آمدند تا بیعت کنند،بدین شرط که هیچ کس را با خدا شریک نکنند.» /15 پس به هیچ سروری و سیادتی غیر از سروری و سیادت الهی با تسلیم مطلق

ص :361


1- 26) -قرطبی،ج 18،ص 70.

به شوهران و خویشاوندان سر فرود نمی آورند،زیرا واجب است که در ولاء و دوستداری و فرمانبرداری تنها از رهبری رسالتی خالص و ناب باشند،و این اصل ولاء و دوستداری است که همان تجلّی حقیقی توحید و یکتاپرستی در زندگی فرد است،و شاید این بینش ما را به ضرورت مشارکت زن در زمینۀ سیاسی با انگیزۀ تکلیف واجب او در بر پا داشتن حکم خداوند،و مبارزه با نیروهای شرک و گمراهی رهنمایی می کند و می فهماند که بر زن واجب است ولیّ شرعی خود را به ارادۀ محض و آزادی کامل خود انتخاب کند.

« وَ لاٰ یَسْرِقْنَ -و دزدی نکنند.» از شوهرانشان یا از ابنای اجتماعشان، « وَ لاٰ یَزْنِینَ -و زنا نکنند.» شاید این دو شرط بویژه متوجّه زنان مهاجری است که شوهران خود را رها کرده اند،زیرا آن زنانی کسی نداشتند که نفقۀ آنان را بدهد و این نیازمندی آنان را به دزدی فرا می خواند،یا خواهش جنسی آنان را به زنا ناگزیر می ساخت،در حالی که آیه به لفظ مطلق خود شامل هر زن مسلمانی می شود.

« وَ لاٰ یَقْتُلْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ -و فرزندان خود را نکشند.» نه از لحاظ معنی و نه از لحاظ مادّی،و شاید سقط جنین از مصادیق و انواع قتل باشد که این آیه کریم بدان توجّه دارد.

« وَ لاٰ یَأْتِینَ بِبُهْتٰانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ -و هر کس بهتان بدانچه میان دستها و پاهای خود دارند نبندند(-و فرزندی را که از آن شوهرشان نیست به دروغ به او نسبت ندهند)» این دو مورد مستقیماً به موضوع زنا مربوط می شود،زیرا زن زناکاری که به ورطۀ بارداری می افتد دو راه در برابر خود می یابد:یا با کشتن فرزندی که در شکم دارد خود را از ننگ رهایی بخشد یا به مردی بهتان زند که به زور به وی تجاوز کرده،و شاید این صفات(دزدی،زنا و بهتان زدن به مردان)از /15 خصوصیاتی بوده که زن دوران جاهلی بدان شناخته شده،هم چنان که این صفات و بویژه بهتان زدن

ص :362

بطور کلّی از بارزترین ویژگیهای اخلاقی و رفتاری است که زن به ورطۀ آنها فرو می افتد،پس موقعیّت حسّاس زن در اجتماع مسلمان او را در دستیابی بر شخصیّتها و آبروی دیگران مؤثرتر و با نفوذتر قرار داده،هم چنان که زن تیز احساس است و به هر مردی که بدون قصدی هم به وی بنگرد گمان بد می برد.

مشهورترین مفسّران اتّفاق نظر دارند بر اینکه مراد از« بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ » کودک است از آن رو که وی بین دست و پا قرار می گیرد و در میان این دو اندام پرورش می یابد و شیر می خورد.

« وَ لاٰ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ -و در یک کار نیک نافرمانی نکنند.» بلکه کاملا و بطور مطلق تسلیم رهبری مکتبی باشند،از آن رو که این رهبری سلطۀ شرعی و ولیّ بزرگتر در اجتماع مسلمان است.پس بر زن جایز نیست که برای کسی،هر که باشد(شوهر یا پدر یا برادرش)ولایتی برتر از ولایت رهبری خود قرار دهد، یا گر چه در یک کار نیک و معروف از رهبری نافرمانی کند.

معروف(-کار نیک)عموم واجبات و خیرات است،امام ابو عبد اللّٰه صادق(ع)گفت«آن چیزی است که خداوند بر آن زنان واجب ساخته،از نماز و زکات و آنچه از کارهای خیر که به آنان امر کرده است»، (1) و شاید بتوانیم از گفتۀ او«فی معروف-در یک کار نیک»استنباط کنیم که مراد ولایت حقیقی برای رهبری و قیادتی است که در حدود ولایت خدا واقع شده،پس-از باب جدل- اگر به زنی فرمان داده شود که غیر کار نیک کند پیروی از چنین فرمانی بر او جایز نیست،بلکه نافرمانی او در آن مورد بهتر است،و این امر در رهبریهای نامعصوم احتمال دارد.

این خصوصیّاتی که اسلام به عنوان شروط بیعت با رهبری مکتبی بر زن واجب ساخته است اهتمام دین را نسبت به زن نشان می دهد،زیرا صلاح اجتماع بر پایۀ صلاح زن نهاده شده.و هر گاه زنان مؤمن این شروط را بپذیرند و بدان ملتزم و

ص :363


1- 27) -نور الثقلین،ج 5،ص 308.

متعهّد شوند،آن وقت رهبری بیعت آنان را می پذیرد و بیعت می کنند.

« فَبٰایِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّٰهَ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -پس با آنها بیعت کن و بر ایشان از خدا آمرزش بخواه که خدا آمرزنده و مهربان است.» طلب آمرزش پیامبر برای آنها در مورد خطاهای پیشین و جانبی آنهاست که بدان گرفتار شده بودند،و این آیه به هجرت معنایی حقیقی می دهد که تنها انتقال از یک اجتماع به اجتماعی دیگر و صالح،یا گسیختگی مادّی و جسمانی از اجتماع گمراه نیست بلکه براستی،همانا پاک شدن از رفتارهای منحرفی است که بر اجتماع گمراه سایه افکن بوده،همچون دزدی و زنا و بهتان و...و...که آیه به ذکر مهمترین آنها پرداخته است.

[13]

و در پایان این سوره،پروردگار ما امر خود را دربارۀ قطع رابطه و دوستی با دشمنان خدا تأکید می کند و می گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ کَمٰا یَئِسَ الْکُفّٰارُ مِنْ أَصْحٰابِ الْقُبُورِ -ای کسانی که ایمان آورده اید،با مردمی که خدا بر آنها خشم گرفته است دوستی مکنید،اینان از آخرت نومید شده اند،هم چنان که آن کافرانی که در گورند از آخرت نومیدند.» براستی محور انسان مؤمن همان خشنودی خدای عزّ و جلّ است،پس او دوستداری خود را جز نزد شایستگان آن نمی نهد(و به دل دیگری نمی سپارد)امّا کسانی از ستمکاران و گمراهان که با کارهای خود خدا را خشمگین می کنند، خداوند از آنها بیزار است.گفته های مفسّران در بیان هویّت کسانی که مشمول «غضب اللّٰه علیهم-خشم خدا بر آنان»شده اند متفاوت است.بیشتر مفسّران بر آن اند که بیقین مراد از آن یهودیانند،به دلیل گفتۀ خدای تعالی« غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ (1) -نه خشم گرفتگان بر آنها و نه گمراهان»و آنچه در تفسیر و تأویل این آیه در اخبار آمده است،و آنچه پیداست این است که

ص :364


1- 28) -الفاتحة7/.

مراد هر کس است که عملی می کند که مستحق خشم خدا می شود،و شاید آنان مردمی در درون اجتماع اسلامی هستند،همچون منافقان و حاکمان ستمگر و عالمان نافرمان و فاسق،و این که خداوند آنان را به کافران تشبیه کرده ما را بدین نکته هدایت می کند که آنان غیر کافران اند،بلکه همان کسانی هستند که می کوشند بدون حق بر زمامداری در سرزمینهای اسلامی چیره شوند و بر حکومت دست یابند.

ص :365

ص :366

سورۀ صف

اشاره

ص :367

ص :368

سورۀ صف

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد آن از ابی جعفر(امام باقر)علیه السّلام، آمده است که گفت:«هر کس سورۀ صف را بخواند و در نمازهای واجب و نافلۀ خود به خواندن آن خو گیرد خداوند او را در صف همراه فرشتگان و پیامبران مرسل خود قرار می دهد.» نور الثقلین،ج 5،ص 309 /15

زمینۀ کلّی سوره

رنگ و روش و استراتژی جنبش مکتبی کدام است؟از سورۀ صف پنج بینش برمی گیریم که این امر را برای ما روشن و تعریف می کند:

نخست:جنبش مکتبی رنگ و روشی ربّانی دارد چنان که پروردگار سبحان ما می گوید« صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً (1) -این رنگ

ص :369


1- 1) -البقرة138/.

خداست،و رنگ چه کسی از رنگ خدا بهتر است؟»و از این رو دستخوش گرایشهای نژادی یا اقلیمی یا حزبی نمی شود،و بیگمان این جنبش اوج می گیرد و فراگیر می شود تا آنجا که مؤمنان همچون پیکری یگانه می شوند و به یکدیگر پیوسته و وابسته اند.

این رنگ و روش در تسبیح خداوند که در آغاز این سوره آمده است جلوه می کند،پس هر چه در آسمانها و زمین است تنها او را تسبیح می کند ذات یکتای منزّه و قدّوس است،اما غیر او قداست و شرعی بودن خود را از او و به اندازۀ نزدیکی خود بدو و از ارزشهای وحی کسب و دریافت می کند.

دوم:نبودن فاصله و جدایی میان نظریه و عمل،میان گفتار و کردار،زیرا این فاصله همان مسافت تباهی و شکست و ناکامی است،و رخنه ای است که از آن نفاق و دورویی به درون جنبش راه می یابد،هم چنان که دشمن نیز از همین رخنه به درون موجودیّت و هستی نهضت نفوذ می کند و می خزد.

سوم:وحدت در ظاهر و باطن،و یکپارچگی همانند بنایی استوار و محکم که با سرب بهم پیوسته و در آن هیچ خلل و رخنه ای که صلابتش را از میان برد و خراش و خدشه ای که پیدا باشد و دشمن را به طمع ویران کردن این بنیان اندازد، نمی بینی.

چهارم:تسلیم به فرماندهی و رهبری الهی که در وجود پیامبر خدا و اوصیاء او(علیه و علیهم السّلام)نمودار است به عنوان وسیله ای به سوی خدا و محوری برای وحدت بندگان مؤمن او.

پنجم:جهاد در راه خدا از آن رو که حالت مبارزۀ دلیرانه علیه دشمنان رسالت را نشان می دهد.

شاید از آنجا که جهاد محور این سوره است،این سوره را به نام صف خوانده اند،امّا گفتگو دربارۀ آن خود بر سه محور دور می زند:

الف:این که جهاد زیر بیدق رهبری و در صفی بهم پیوسته باشد و این مهمترین محور از محورهای سه گانه است.

ص :370

ب:بیگمان خداوند دین خود را بر تمام دینهای دیگر پیروز می کند و به مجاهدان امید می بخشد و آنان را با روح پیروزی تجهیز می کند،هم چنان که استراتژیها و هدفهای آینده را برای آنان ترسیم می کند و گرنه جهاد دارای هدفهایی محدود خواهد شد.

ج:برانگیختن به جهاد بدانسان که ایجاب می کند تمام نیرو و توان صرف آن شود تا داد و ستد سودبخش میان بنده و پروردگارش به انجام رسد.

[سوره الصف (61): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (1) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (2) کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ (4) وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَیْکُمْ فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اَللّٰهُ قُلُوبَهُمْ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (5) وَ إِذْ قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْرٰاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اِسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ (6) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ اَلْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعیٰ إِلَی اَلْإِسْلاٰمِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (7)

ص :371

معنای واژه ها

3[مقتا]

:المقت:بغض شدید،و مقیت و ممقوت:خشم ورزیده و مورد خشم،و زناشویی مرد را با زن پدرش نکاح مقت نامیده اند.

4[مرصوص]

:الرّص،استحکام و یکپارچگی ساختمان، گویند رصصتُ البناء،یعنی آن را استوار و محکم کردم، و اصل این کلمه از رصاص-سرب است یعنی آن را از یکپارچگی و بهم پیوستگی چنان کردم که گویی با سرب ریخته و ساخته شده است.

در یک صف در راه او می جنگند
اشاره
شرح آیات:

[1]

هر چیزی به گونه ای تکوینی و به زبان خود برای خدا تسبیح می گوید، تکوینی از آن رو که در هر چیزی نشانی رهنما به سوی توانمندی و بزرگی و شکوه او وجود دارد،و نقص هر چیزی ما را به کمال آفریدگار آن هدایت می کند و نیازمندی پاره ای از آن چیز به پارۀ دیگر ما را به بی نیازی او رهنمون می شود،و هموست که میان چیزها الفت و پیوستگی برقرار می کند و آنها را با یکدیگر جفت می سازد و تکامل می بخشد.

تسبیح همان بصیرت و بینش اصلی است که دیگر بینشهای وحی و قرآن از آن سرچشمه می گیرد،و بالاترین مراتب عرفان و شناخت خداست،هم چنان که

ص :372

جهاد بالاترین درجات عملی است.و دل تسبیح گوی همان است که صاحب خود را به جهاد برمی انگیزد و او را رزمنده ای اصلاح کننده در زمین می سازد که برای هر کار نیک و خیر می کوشد نه تبهکاری فساد انگیز و گردنکش.و یادآوری از تسبیح کردن هر چیز،انسان را به این حقیقت می رساند که تسبیح نکردن یا نافرمانی او نسبت به خدای عزّ و جلّ نه تنها سر پیچی از امر اوست بلکه استثنا و موردی نادر از قوانین طبیعت و حرکت و رفتار آن است.

« سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -خدا را تسبیح گویند هر چه در آسمانها و در زمین است.» این تسبیح نیست که از او الاهی می سازد(چنان که در مورد خدایان دروغینی که مردم با ستایش خود نسبت به آنها،آنها را ساخته اند)بلکه او به خودی خود خداوند است و تسبیح هیچ کس چیزی بدو نمی افزاید و تسبیح نکردن کسی نیز از او چیزی نمی کاهد،زیرا او هماره و جاودانه پیروزمند و حکیم است.

« وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -و اوست پیروزمند و حکیم.» پیروزمندی و حکمت او در نمایشگاه تمام آفریدگان،و بویژه در میدانهای جهاد متجلّی است،بدین معنی که یاری پیروزمندانۀ او به مؤمنان نمودار پیروزمندی و تسلّط اوست،و امّا حکمتش آن گاه جلوه گر می شود که جز کسی را که بدو یاری داده و از راه او پیروی کرده باشد یاری و پیروزی نمی دهد.

[2]

سیاق آیات مؤمنان را از یکی از صفات نفاق و دورویی که همان جدایی میان گفتار و کردار است به بانگ رسا آگاهی می دهد،یکی از مفسّران می پرسد:چگونه این آیه که نهیبی است بر دوگانگی موجود در نفاق و دورویی مؤمنان را مخاطب قرار می دهد؟آیا آنها مؤمن نیستند و این حالت از صفات منافقان نیست؟بلی،چنین است ولی اگر مؤمن هم احتیاط نکند در گودالی از گودالهای نفاق فرو می افتد،به استثنای کاملان،هر فردی(حتی مؤمنان)پاره ای صفات نفاق را با خود دارند،مانند خلف وعده و دروغ،و هنگامی که کار به حدّ تسلّط این صفات بر جوهر زندگی او بکشد به منافقان می پیوندد،و پیش از آن،کاری که برای

ص :373

مؤمن باقی می ماند این است که با نفس خود به مجاهده و مبارزه پردازد تا آن را از تمام صفات نفاق پاک سازد،و تناقض میان گفتار و کردار،میان شعار و واقعیّت رفتار،از بدترین ورطه هایی است که مؤمن بدان گرفتار می شود،زیرا این امر شخصیّت او را در اجتماع و اعتماد دیگران را بنسبت به او و حتی اعتماد به نفس او را ضعیف می سازد،و از این رو خداوند مؤمنان را از آن بر حذر می دارد و گوید:

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ -ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا سخنانی می گویید که به کارشان نمی بندید؟» این پس از واقعۀ بدر بود که پیامبر(ص)شهادت دوستی را در وجود آنان که پیرامونش بودند بژرفی جای داد /15 و مناقب شهیدان و منازل آنان را در بهشت باز نمود،پس پاره ای از مسلمانان آرزوی شهادت کردند-کسانی که جز آرزو کردن چیزی را نیک بجای نمی آورند-و گفتند:ای کاش خداوند پیکاری را فرا راه ما دارد و آماده سازد تا تمام همّت خود را در آن به کار بریم و بکوشیم و جان و مال خود را در راه خدا ببازیم،و به مراتب و درجات مجاهدان و شهیدان نایل شویم.چیزی نگذشت که واقعۀ احُد پیش آمد،ولی آنان بدانچه گفته بودند وفا نکردند،بلکه گریختند و پیامبر را در میدان تنها گذاشتند،در همان حین این آیات کریم نازل شد.

شاید ما از آیۀ بعد این نکته را دریابیم که رسیدن انسان به درجۀ یگانگی میان گفتار و کردار از بالاترین درجات ایمان و از دشوارترین کارهاست،و این امر به کوششی مداوم و پیگیر نیاز دارد.جهادی که آیات بعد از آن سخن می گویند و ما را بدان ترغیب می کنند از بارزترین مصداقهای این کوشش است،بویژه آن که زیر درفش وحدت باشد.

[3]

و چه قدر گناه بد و بزرگی در پیشگاه خداوند است که مؤمن سخنی بگوید که بدان عمل نمی کند.بلی،اگر چنین سخنی از منافق و دور و سر زند این از طبیعت و سرشت اوست،امّا اگر کسی مدّعی ایمان باشد و سپس به صفات نفاق ملبّس شود بیگمان خود را در معرض خشم شدید خدا قرار خواهد داد.

ص :374

« کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ -خداوند سخت به خشم می آید که چیزی بگویید و به جای نیاورید.» راغب گفت:المقت،خشم شدید است نسبت به کسی که می بینی کاری زشت می کند (1) و در برابر آن حبّ(-عشق)قرار دارد،و به نظر من چنین می رسد که«المقت»خشم همراه با خوار شمردن و احتقار است،و شک نیست که کسانی که سخن و عهدها وعده های خود را محترم نمی شمارند،عقب می افتند و خوار می شوند و دنیا آنان را کوچک می شمارد و حتی خود نیز خویشتن را خوار و حقیر می شمارند.آیا امّتها جز از طریق عهد شکنیها و جدایی گفتار از کردارشان عقب مانده اند؟!شایسته است که ما ریشه های عقب ماندگی و اسباب انحطاط خود را در پرتو این آیۀ کریم جستجو کنیم،و آنچه شکی در آن نیست این است که آن را در آرزوهای دور از عمل و آمال غیر عملی و گفتار عادی از سعی و کوشش و عهد شکسته شده و وعدۀ خلاف و سوگند دروغ می یابیم،و هر گاه /15 امّت اسلامی بخواهد که عزّت و بزرگواری خود را بازیابد و تمدن خود را بنا کند،ناگزیر است که شکاف میان آنچه را می گوید و می کند پر کند بدین ترتیب که ارزشهای خود را در جوهر زندگی خود منعکس سازد.

شک نیست که خشم شدید خداوند نسبت به کسی که چیزی را که نمی کند می گوید،هر چه عظمت کاری که گفته و نکرده و عهدی که بسته و شکسته بیشتر باشد،افزونتر می شود،و از آنجا که عهد مؤمن به سر سپردن به رهبری مکتبی، بزرگترین پیمانها در زندگی،پس از توحید است،هنگام شکستن این عهد در معرض شدیدترین انواع خشم الهی واقع می شود.پس در این صورت شگفت نیست که تأویلی دربارۀ این آیه را در غدیر خم می خوانیم،زیرا آن رویداد بزرگترین پیمانی بود که خدا و پیامبر او(ص)از مؤمنان تا روز قیامت گرفتند.

این آیه شامل هر مصداقی از گفتار بی کردار بر آن مانند مواعید می شود،

ص :375


1- 2) -مفردات الراغب،باب المقت.

امام صادق(ع)گفت:«وعدۀ مؤمن به برادرش نذری است که کفّاره ندارد(و باید حتما عین نذر ادا شود)،پس کسی که خلف وعده کند به خلف وعده با خدا آغاز کرده،و در معرض خشم او قرار گرفته است،و این گفتۀ اوست:(دو آیۀ 2 -3).» (1) [4]

و در آن مورد نمونه ای روشن از شکاف بین گفتار و کردار در قضیۀ پیکار در راه خدا می یابیم.

« إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ -خدا دوست دارد.» هر کسی را که به وعدۀ خود عمل می کند،و بر سر سخن خود می ایستد، ولی وقتی قول مؤمن دربارۀ پیکار برای خدا باشد و سپس به آن قول به صورتی تمام و کامل وفا کند(پیکار ضمن شروط شرعی آن)در آن صورت بیگمان او،فردی و گروهی یا امّت مورد محبّت خدا به گونه ای ویژه واقع می شود،و حبّ خداوند یعنی اعطای توفیق و کرامت از جانب او به شایستگان محبّتش در دنیا و آخرت و یاری دادن او به ایشان.

« اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ -کسانی را که در راه او می جنگند.» /15 نه کسانی را که تنها شعارهای جهاد را بلند می کنند و همین.و جنگ (الجهاد)قلّۀ عمل صالح است که در آن مؤمن خود را در راه پروردگارش در معرض گونه گون خطرها قرار می دهد.وانگهی دوستداران خدا برای این که به مصحلتها و خواهشهای مادّی خود برسند نمی جنگند،بلکه با اخلاص در چارچوب حق و برای تحقّق هدفهای شریف آن و به گونه ای ناب فقط و فقط برای حق می جنگند،از این رو کمترین کینه ای میان آنان و کوچکترین رخنه ای در جبهۀ یگانۀ ایشان نمی بینی،زیرا آنان چنان که خدا توصیف کرده است.(در یک صف) ایستاده اند:

« صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ -در صفی،همانند دیواری که اجزایش

ص :376


1- 3) -نور الثقلین،ج 5،ص 310.

را با سرب به هم پیوسته باشند.» پس وحدت آنان پیداست هم چنان دیواری که اجزایش به یکدیگر پیوسته است،و این وحدت و یگانگی حقیقی است زیرا در واقع نیز استوار است و نظیر هر بنای معمولی دیگر نیست بلکه دیوار و بنایی است که اجزایش به استواری بهم پیوسته و یکدیگر را گرفته اند.و در تفسیر این تعبیر گفته اند:مانند بنایی که بتمامی با سرب ساخته و ریخته شده باشد.این آیه بدان معنی نیست که هیچ اختلافی میان مؤمنان وجود ندارد،زیرا وجود اختلاف طبیعی است،اما اختلاف تبدیل به نبرد و مبارزه میان آنان نمی شود،سپس این اختلاف نیز به هنگام نبرد (مشترک اینان بر ضد دشمن)از میان می رود و نابود می شود و آنان را می بینی که همه در بوتۀ وحدت و یگانگی ذوب می شوند تا کوششها و طایفه ها و جمعیتها همه و همه امّتی یگانه و یکپارچه ای شوند که دشمنان رخنه و نقطۀ ضعفی نیابند که از آن نفوذ کنند.آگاهی مؤمنان بر دامنۀ تأثیر عامل وحدت و گردآوردن یک جای کوششها در ترجیح کفّۀ ترازوی پیکار به سود حق آنان را ترغیب می کند که در جنگ صفی یگانه و یکپارچه تشکیل دهند،و هیچ چیزی چنان که قرآن و امامی که بدان عمل می کند،در صورتی که مؤمنان بدین دو سر بسپارند و فرمان برند،آنان را متحد و یگانه می سازد،نمی تواند مردم را یگانه کند.و سیاق آیات آینده دربارۀ سه تن از بزرگترین پیامبران خدا(علیهم السلام)این چنین با ما سخن می گوید.

[5]

بیگمان شرط پیروزی آن است که جنگ به صورت صفی یگانه باشد، و شرط داشتن صفی یگانه آن است که جنگ زیر درفش رهبری و فرماندهی مکتبی صورت گیرد،و البته باید رهبری هنگامی که اجتماع بدان سر می سپارد از اعتبار عملی برخوردار باشد،از این رو بزرگترین گزند و آزاری که متوجّه رهبری می شود نافرمانی از آن است،و این همان چیزی است که به پیامبر خدا،موسی(علیه السلام)از قوم او رسید.آنها می دانستند که او صاحب ولایت شرعی از جانب خدای سبحان است و فرمانبرداری از او بر آنها واجب شده است.

« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللّٰهِ

ص :377

إِلَیْکُمْ

-و موسی به قوم خود گفت:ای قوم من!چرا مرا می آزارید،حال آنکه می دانید که من پیامبر خدا بر شما هستم.» این تناقض میان آگاهی و علم بنی اسراییل به ضرورت تسلیم و سرسپاری به پیامبر با موضعگیری عملی آنها هنگام نافرمانی و آزار رسانی صورتی است از دوگانگی و دو شخصیتی بودن و موجب خشم شدید نزد خدای عزّ و جلّ است که مسلمانان را از آن بر حذر داشته است،و شاید نمایانترین صورت این تناقض در داستان بقره نشان داده شده باشد.موسی(علیه السلام)آنان را از عواقب این انحراف بر حذر داشت ولی آنان اصرار ورزیدند و به لجاج خود ادامه دادند تا خداوند هدایت را از آنان برگرفت.

« فَلَمّٰا زٰاغُوا أَزٰاغَ اللّٰهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ -چون از حق رویگردان شدند خدا نیز دلهایشان را از حق بگردانید،و خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند.» این نتیجۀ طبیعی نافرمانی از رهبری مکتبی است زیرا هدایت خداوند بر مردم از طریق اولیاء او جلوه گر می شود،و خداوند کسی را که با ایشان می جنگد یا به ایشان سرنمی سپارد هرگز هدایت نمی کند.و رویگردانی دل دامنۀ گمراهه ای را که بدان درافتاده اند منعکس می سازد،پس آنان در آغاز کار موسی(علیه السّلام)را آزار دادند ولی در دلشان آگاهی و علم بر این که او پیامبر خداست باقی بود،یعنی رفتار آنها در عمل انحرافی بود و با وجود این از لحاظ معنوی چیزی از هدایت داشتند،ولی هنگامی که به رویگردانی خود ادامه دادند،خداوند تمام هدایت را از آنها سلب کرد و برگرفت،و اندک باقی ماندۀ شعله ایمان در دلهایشان خاموش شد، پس بتمامی به گمراهی و نافرمانی افتادند.

برخی بر این تفسیر اعتراض کرده و گفته اند:ممکن نیست که خداوند کسی را هدایت کند و سپس او را گمراه کند،بلکه معنی آیه این است:که آنان را از حالتی که پیروزی را دوست می داشتند و می خواستند به حالتی گردانید که شکست را ناخوشایند می یافتند و روی می تافتند،و راحت و آسایش می طلبیدند،

ص :378

پس خداوند آنها را شقی کرد.امّا موجبی برای این اعتراض بر تفسیر و تأویل آن وجود ندارد،زیرا تفسیر نخست موافق ظاهر قرآن و حقایق آن است.

[6]

قرآن بر وجود خط یگانه در رسالتهای پیامبران،بر زبان پیامبر خدا، /15 عیسی بن مریم(علیه السلام)تأکید می کند که به بنی اسراییل آشکارا گفت که او امتداد رسالتهای پیامبران را تشکیل می دهد،پس موسی قبل از او بوده،و محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله)بعد از او خواهد آمد،و ایشان صفی یگانه اند.این چنین شایسته است که مسیر مؤمنان به یکدیگر بپیوندد و زیر درفش پیامبری و رهبری کسی که آن درفش را حمل می کند درآیند.

« وَ إِذْ قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللّٰهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرٰاةِ -و عیسی بن مریم گفت:ای بنی اسرائیل،من پیامبر خدا بر شما هستم،توراتی را که پیش از من بوده است تصدیق می کنم.» در این صورت تناقضی میان رسالتها و رهبریهای الهی وجود ندارد،بلکه یکی دیگری را تکمیل می کند،پس عیسی(علیه السلام)مصداق ارزشهایی که تورات آورده است و رسالت او آن را تصدیق می کند،ولی مراد توراتی نیست که اکنون در دست مردم است،زیرا این تورات تحریف شده است،و خواهشها و هواهای یهودیانی که فرهنگ نژادی را در آن ریخته و گنجانده اند،با آن بازی و در آن دستکاری کرده است.

« وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ -و به پیامبری که بعد از من می آید و نامش احمد است،بشارتتان می دهم.» احمد صیغۀ افعل(برای تفضیل)است،پس او خدای را«احمد-» ستاینده تر از غیر اوست.

گفته اند:تمام پیامبران ستاینده و حامد خدایند،و پیامبر ما،محمّد بیشتر از ایشان ستاینده است،و این کلمه از صیغۀ(افعل برای تفضیل)به اسم(خاصّ)نقل شده است.

به رغم آن که دست تحریف به دو کتاب عهد(عتیق و جدید)نزد یهودیان

ص :379

و نصرانیان راه یافتۀ با وجود این هنوز اشاراتی در آن گواهی می دهد که عیسی(علیه السلام)به آمدن پیامبر محمد بشارت داده است...و از جملۀ آن اشارات این نص است:«ولی من به شما می گویم که حق گشاده شده،زیرا اگر گشاده نشده بود «پیر کلتوس بسیار ستاینده»نزد شما نمی آمد،ولی اگر من بروم او را نزد شما می فرستم» (1) و می گوید:«مرا همچنین اموری است بسیار که به شما نمی گویم، زیرا شما اکنون نمی توانید تحمّل کنید،امّا وقتی که آن روح حق بیاید،او شما را به تمامی حق هدایت می کند،زیرا او از پیش خود سخن نمی گوید بلکه هر /15 چه را شنیده است باز می گوید،و شما را از امور آینده خبر می دهد و مرا شکوهمند می کند زیرا آنچه را از آن من است می گیرد و به شما خبر می دهد (2) ». (3)

با توجه و آگاهی از این که کلمه«پیر کلتوس»در یونانی به معنی کسی است که او را حمد بسیار است که با کلمۀ احمد تطبیق می کند،ولی در ترجمۀ کنونی انجیل آن را به پارقلیطا تحریف و به«تسلّی بخش»ترجمه کرده اند،در حالی که اصل یونانی موجود غیر از آن است.

به هر حال،همانا نصرانیان آن بیان و نیز اسلام را تکذیب کردند و ادّعا می کنند که به دین عیسی تمسّک کرده و چنگ در زده اند،هم چنان که پیش از آنها یهودیان در رفتار با توراتی که در دست دارند به سبب نژادپرستی چنان کردند.

« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ -پس چون نزدشان بیامد.» پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)

ص :380


1- 4) -متن این عبارات در انجیل یوحنا باب شانزدهم فقرۀ 7 به فارسی چنین ترجمه شده:«و من به شما می گویم که رفتن من برای شما مفید است زیرا اگر نروم تسلّی دهنده نزد شما نخواهد آمد،امّا اگر بروم او را نزد شما می فرستم»-م.
2- 5) -«و بسیار چیزهای دیگر نیز دارم به شما بگویم لکن الآن طاقت تحمّل آنها را ندارید.و لیکن چون او یعنی روح راستی آید شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمی کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.او مرا جلال خواهد داد،زیرا که از آنچه از آن من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.انجیل یوحنا،باب شانزدهم،13-14»-م.
3- 6) -برای تفصیل رجوع کنید به تفسیر الفرقان از دکتر صادقی،ج 28،ص 306.

« بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالُوا هٰذٰا سِحْرٌ مُبِینٌ -با آیات روشن،گفتند:این جادویی است آشکار.» ابو جعفر(ع)گفت:«پیامبران هم چنان آمدن محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله) را بشارت می دادند تا خدای تبارک و تعالی مسیح عیسی بن مریم را مبعوث کرد، پس او به آمدن محمد(ص)بشارت داد،و این گفتۀ خدای تعالی است:« یَجِدُونَهُ -او را می یابند»یعنی یهودیان و نصرانیان«مکتوبا-نوشته»یعنی صفت محمد(ص)را«عندهم-نزد ایشان»یعنی در تورات و انجیل...و موسی و عیسی آمدن محمد(ص)را بشارت دادند هم چنان که پیامبران(صلوات اللّٰه علیهم)آمدن یکدیگر را بشارت داده اند». (1)

[7]

و بشارت به آمدن پیامبر(ص)نزد اهل کتاب موجود است ولی آنها آن را منکر شده و تسلیم را به سبب حسدی که در درون خود می ورزند،رد کردند.و بدین ترتیب مرتکب دو گناه شدند،گناه دروغ شمردن دین و پیامبر جدید،و گناه افترا به تمثیل دین پیشین برای توجیه موضعگیری خود نسبت به حق.

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعیٰ إِلَی الْإِسْلاٰمِ -و کیست ستمکارتر از آن کس که به خدا دروغ می بندند،در حالی که او را به اسلام دعوت می کنند.» پس این دروغ بستن جنگیدن با دین به نام دین است و حق را با دروغ بستن و افترا بر خدا رد می کند.

« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و خدا ستمکاران را هدایت نمی کند،» زیرا خداوند کسی را راهنمایی می کند که خود برای رهیابی بکوشد و اسباب آن را فراهم آورد،امّا ستمکاری که بر خدا دروغ می بندد خود پیروی از هدایت را رد کرده است و از این رو خدا او را گمراه می دارد.

ص :381


1- 7) -نور الثقلین،ج 5،ص 315.

[سوره الصف (61): آیات 8 تا 14]

اشاره

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ (8) هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُشْرِکُونَ (9) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (12) وَ أُخْریٰ تُحِبُّونَهٰا نَصْرٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ (13) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصٰارَ اَللّٰهِ کَمٰا قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوٰارِیِّینَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اَللّٰهِ قٰالَ اَلْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اَللّٰهِ فَآمَنَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ کَفَرَتْ طٰائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلیٰ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِینَ (14)

معنای واژه ها

8[بأفواههم]

:«فوه-دهان»چون همراه قول بیاید کنایه از دروغ است،مانند گفتۀ خدا:« ذٰلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ - این دروغی است که بر دهان می رانید»و گفتۀ او « کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ -دروغی که گفتند بزرگ شد»و گفتۀ او« یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ -با دروغ خود خشنودتان می کنند».

ص :382

یاران خدا باشید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

باطل را هر چند جولانی باشد،بیگمان کامگاری از آن حق،و پیروزی و فتح از آن مؤمنان مجاهد است که یاران و لشگر خدایند.امّا ممکن نیست این حقیقت در خلأ و دور از قوانین و سنّتهای الهی حاکم در زندگی صورت پذیرد،و از جملۀ آن سنّتها قانون پیکار بر ضد کفر و شرک و مبارزۀ با آن دو است.پس باید برای حق گروهی آماده شوند که در راه خدا در صفی یکپارچه و زیر درفش رهبری مکتبی پیکار کنند،و با خداوند به تجارتی پردازند(جان خود را بفروشند و خشنودی او و بهشت و فتح را بخرند)هم چنان که حواریانی که پیرامون عیسی بن مریم(علیه السلام)گرد آمده بودند کردند و به حق یاری دادند و از این رو به اذن خدا پیروز شدند.

وقتی در آیات این سورۀ فرخنده می اندیشیم،می بینیم بوی خوش ولایت الهی از آن به مشام جان می رسد.در آغاز سخن از آزاری بود که کلیم اللّٰه از قوم خود دید و شاید آن آزار در رد کردن و نپذیرفتن برادر و وصیّ او هارون(علیهما السلام) نمایان بود که او را به جای خود گذاشت و به مناجات پروردگارش رفت،سپس گوساله پرستی آنها که مظهر رهبری منحرف در /15 اجتماع آن روز بود،هم چنان که عیسی(علیه السلام)رهبری پیامبر خدا(ص)را بشارت داد ولی مردم کافر و مشرک سرسپردن بدان را رد کردند،آن گاه قرآن تأکید می کند که خداوند،بر رغم کافران و مشرکانی که می خواهند نور خدا را خاموش کنند نور خود را بتمامی پرتو افکن خواهد ساخت.و شک نیست که رهبری مکتبی و قرآن و وحی او همان چراغ پرتو افکن نور

ص :383

خداست،و همان است که آدمی جز با سرسپردن و تسلیم محض بدان به کمال الهی دست نمی یابد و بدان درجۀ والا نمی رسد.

شرح آیات:

[8-9]

« یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ -می خواهند نور خدا را به دهانها(و دروغ)خود خاموش کنند.» نور بر اثر دمیدن انسان بر آن خاموش نمی شود، (1) پس چگونه نوری که از جانب سلطان آسمانها و زمین آمده خاموش شود؟این تعبیر از بلاغتها و بدایع قرآن در نزدیک ساختن معنی به ذهن اندیشمند است.قرآن کلمۀ«افواه-دهانها»را برای دلالت بر سخنان دروغینی به کار می برد که از دل برنمی خیزد و مبنایی در واقع ندارد(و فقط لقلقۀ زبان است)،همچون فرهنگهای جاهلیّت و تبلیغات گمراه کننده ای که دستگاههای تبلیغاتی طاغوتی بر ضد حق و مظاهر و پیروانش به راه می اندازند و می پراکنند.

گفتۀ مفسّران در بیان مصداق نور الهی متفاوت است پاره ای گفته اند:

رسالتی است که در قرآن و دیگر کتابهای خداوند نمودار شده،و دیگران گفته اند:

پیامبر(ص)است،و همچنین برخی روایات اهل بیت آن را به امامت و حضرت صاحب الامر-عجّل اللّٰه فرجه-تأویل کرده است،و آنچه به نظر من پیداست این حقایق بزرگ به یکدیگر پیوسته و مربوط است،مثلا عقیده به توحید عقیدۀ به عدل را برمی انگیزد و این عقیده ما را به ایمان نسبت به آخرت وا می دارد،و تمام این حقایق بر محور ایمان به ولایت می گردد،و همچنین قرآن از حقایق با ما سخن می گوید که مستقیما به یکدیگر پیوسته اند و تمیز و تفاوتی بین آنها نیست به طوری

ص :384


1- 8) -مراد از«نور-پرتو»نور طبیعی همچون پرتو خورشید و ماه و آذرخش است و از روشناییهای دیگر چون روشنایی چراغ و شمع و غیره که غالبا مصنوع انسان است به کلمۀ«ضوء»تعبیر می کنند.پس نور به دمیدن و پف کردن انسان خاموش نمی شود و آنچه بدین وسیله احتمال خاموش شدن دارد همان روشنایی شمع و چراغ نفتی و شعلۀ کبریت و امثال آن است-م.

که ما برای نور الهی مصداقهایی متعدّد می یابیم،مثلا وقتی در قرآن از ریسمان خدا (حبل اللّٰه)یا نور خدا نام برده می شود،چندین مصداق برای آن می یابیم،پس قرآن و همچنین رهبرییی که نمایانگر امتداد و سریان قرآن در اجتماع است ریسمان خدا و حبل اللّٰه است و این دو از یکدیگر جدایی ندارند و هیچ یک بدون آن دیگری نقش عملی خود را بتمامی ایفا نمی کنند، /15 و همین گونه ما گفتۀ خدای سبحان را تفسیر کردیم که:« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً (1) -و همگان دست در ریسمان خدا زنید»همان وحی الهی(و قرآن)و رهبرییی است که نمودار آن است،و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)در حدیث ثقلین(کتاب خدا و خاندان او)این چنین توضیح داد که این دو تا روز قیامت و آن زمان که بر سر حوض کوثر گرد آیند از یکدیگر جدایی ندارند.بنا بر این در این مورد تعارضی میان گفته های مفسّران وجود ندارد، پس نور خدا یکی است ولی جلوه گریهای متعدد دارد،و این نور در کتاب او تجلّی می کند هم چنان که در وجود پیامبر و در امامی که جانشین اوست جلوه می نماید،به نحوی که در تفسیر آیۀ النّور گذشت. (2)

« وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ -و خدا کامل کنندۀ نور خویش است،اگر چه کافران را ناخوش آید.» پس نور او با پیروی و اطاعت تمام مردم کامل نمی شود،بلکه در شرایطی از ستیزه جویی و مبارزه میان ارادۀ حق و پیروان باطل قرار دارد،در این مبارزه حزب اللّٰه بر رغم دشمنان حق و به رغم ناخوشایندی و کوشش آنان برای خاموش کردن نور خدا به انواع وسایل و راهها،پیروز می شود،پس خداوند در نبرد میان حق و باطل بیطرف نیست،گر چه حکمت او مقتضی امتحان مؤمنان و در پاره ای اوقات دستخوش کردن آنان به فتنه و ابتلاء باشد.امّا پرسش این است:آیا نور خدای تعالی نقصی داشته که کامل شود؟هرگز...پس چرا گفته است که نور خود را

ص :385


1- 9) -آل عمران103/.
2- 10) -در آنجا بیانی از رابطۀ میان گفتۀ خدای تعالی:« اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ و گفتۀ او:« فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ... »می یابیم.

کامل خواهد کرد؟ پاسخ:نور دو کمال دارد:نخست کمالی در ذات خود،دوّم در آنچه مربوط به انتشار آن است.نور دین به ذات خود کامل است،امّا با انتشار در آفاق جهان کمال آن به تمامی می رسد،و این امر با فرو افکندن تمام حجابهایی صورت می پذیرد که مانع پیوستن مردم به نور خداست.و شاید از مصداقهای کامل کردن نور این باشد که راه خرد و عقل پاک شده به وحی منزل را هموار می کند،پس قرآن به برنامه ها و دستور عملهایی تفصیلی متحوّل می شود که بر زندگی حکم می راند و بشریّت را به راه هدایت و درست سوق می دهد.آیا می دانی چگونه؟بدین ترتیب که عقل انسان با افزون شدن دانش او در تمام زمینه ها تکامل می یابد تا آنجا که رازهایی بیشتر از دین بر او کشف می شود و همگان قانع می شوند که این دین بیگمان از نزد خدا فرستاده شده،و آن گاه دین /15 پس از آن که ضرورتی روانی و اجتماعی بود،ضرورتی عملی می شود.در آن هنگام است که خداوند از چهرۀ ولیّ اعظم خود،مهدی این امّت که پیامبر ظهور او را در آخر الزّمان وعده داده است،پرده برمی دارد،و او زمین را پس از آنکه انباشته از ظلم و جور شده است از قسط و عدل سرشار می کند.

بنا بر این کتاب خدا کامل است،ولی مردم نیازمندند که با اندیشیدن و آموختن خود را به سطح آن بالا برند تا خداوند نور خود را کامل کند.

این آیه و آیۀ بعد از آن مناقشه و جدلی را که دربارۀ مسیر حرکت بشریّت جاری است که آیا به سوی تکامل می رود یا انحطاط،حل می کنند.بر حسب نظریّۀ دینی پاره ای از مفسّران گفته اند:بیگمان مسیر بشریّت به سوی انحطاط می رود و بر این گفتۀ خود حجّت آورده اند که حوادث قیامت که طومار زندگی دنیا بدانها درنوردیده می شود نتیجۀ رسیدن بشریّت به منتهای انحراف است،و یکی از مفسّران روایتی بدین نصّ از پیامبر آورده است:«بهترین قرنها قرن من است،سپس قرن آنان که پس از این قرن می آیند،و سپس کسانی که بعد از آنانند،تا مردمی می آیند که بی سر و پایند(همج رعاع-مگسهایی خرد که بر کنار چشم خر نشینند)

ص :386

و پیروان هر آواز برآورنده ای هستند»،و از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)روایت کرده اند که گفت:«بیگمان آن ساعت می رسد که بر هر ناکسی ناکس زاده ای «آید»،و از اینجا به ارزیابی مسیر حرکت نسلهای بشری پرداخته و نتیجه گرفته اند که به سوی انحطاط می رود.

دیگران گفته اند:بلکه زندگی به سوی تکامل می رود،و این مطلبی است که آن را از آیات قرآن الهام می گیریم و درمی یابیم و از میان آن آیات همین دو آیه است،و این دو حاوی این مژده اند که در آینده کمال در انتظار بشریّت است،و بیقین روزی از روزها نور خدا کامل خواهد شد تا تمام زمین را فرا گیرد و بر تمام مردم چیره شود و پرتو افکند.و این چنین است که پروردگار ما خاتم پیامبران خود را برترین ایشان قرار داده.پس غرابتی ندارد که در اخبار می خوانیم که آمده است آخرین اوصیای دوازده گانه از فرزندان او همان کسی که قیام می کند و آن نهضت جهانی را به سوی قلّۀ سعادت و کمال سوق می دهد.

علیّ بن ابراهیم قمی(رض)گفت:«و اللّٰه متمّ نوره-خدا کامل کنندۀ نور خویش است»به وجود قایم آل محمد(ص)تا آنجا که چون بیرون آید خداوند او را بر تمام دینها پیروز و مسلّط می کند،تا جز خدا را نپرستند،و این /15 سخن اوست(علیه السلام)-«زمین را پس از آن که انباشته از ظلم و جور است از قسط و عدل سرشار می کند»، (1) و امیر مؤمنان(ع)گفت:«تا هیچ روستایی نماند مگر آن که بانگ شهادت به لا اله الاّ اللّٰه و محمد رسول اللّٰه صبحگاه و شامگاه در آن برآید».آری،اگر مسیر بشریت را با ساعتها و روزها قیاس کنیم پاره ای نشانه های برگشتن به عقب می یابیم و بسا که با برخی انحطاطها روبرو شویم،ولی نتیجۀ نهایی مبتنی بر پایه ارقام استراتژیک(بر حسب نسلها و قرنها)ما را بدین امر رهنمون می شود که این مسیر به سوی جلو می رود،پس شک نیست که حال بشریّت امروز از وضعی که دو قرن پیش داشته،اگر اجمال ارزشهای دینی را ملاک

ص :387


1- 11) -تفسیر القمی،ج 2،در تفسیر همین آیه.

سنجش قرار دهیم،از لحاظ پیشرفت علمی و رفاه و آزادی و...و...بهتر است.

در این دو آیۀ کریم بیانی از مسیر مبارزه میان اندیشه ها و امّتها می یابیم، در مرحلۀ نخست این پیکار میان فلسفه های دینی و ارزشهای بشری است و اندیشه دینی بر آن دیگری پیروز می شود.اکنون ما بشارتها و علایم بازگشت مردم را به دین ملاحظه می کنیم و چیرگی آن را بر کفر نسبت به خدای عزّ و جلّ می بینیم.بارزترین نشانۀ این امر همان است که امروز در عقب نشینی سریع و گسترده موج الحادی(و از آن جمله کمونیسم)در تمام اقطار جهان مشاهده می کنیم،و این دگرگونی ادامه خواهد یافت تا روزی بیاید که بخش اعظم بشریّت به سوی خداوند و دین بازگردد.

پس مرحلۀ دوم آغاز می شود که در آن نبرد میان دین ناب و ادیان تحریف شده جریان می یابد،و پروردگار ما بر عهده گرفته است که دین راستین خود را بر تمام ادیان پیروز کند.

« هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ -اوست آن خدایی که پیامبر خود را همراه با هدایت و دین راستین بفرستاد تا او را بر همۀ ادیان پیروز گرداند هر چند مشرکان را ناخوش آید.» در پایان این مرحله،خداوند به وسیله ولیّ اعظم خود امام حجّة بن الحسن(عجّل اللّٰه فرجه)دین ناب خویش را پیروزی می بخشد.هنگامی که قرآن در آیۀ هشتم از مرحلۀ اوّل با ما سخن می گفت /15 در پایان آیه آمد« وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ -اگر چه کافران را ناخوش آید»و آیۀ نهم نیز با این عبارت پایان می یابد:« وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ -هر چند مشرکان را ناخوش آید،»زیرا کسانی که با آنها مخالفت می کنند همان پیروان توحید ناب و زدوده از پلیدی شرک و شک آوری هستند.

[10-13]

از آنجا که این تکامل با برخورد به دهها هزار رویارویی گسترده در طول قرنهای دراز مدت تحقق می پذیرد به عصر یا طایفه یا جهتی معیّن اختصاص ندارد،بلکه سنّت و قانونی است الهی همچون سنّت روشناییی که از خورشید برمی خیزد و لشگرهای تاریکی را در هر سرزمینی درهم می شکند...پس

ص :388

این سنّت به زمان یا مکان یا اجتماعی معین اختصاص ندارد.

این چنین است که این بینش قرآنی شعلۀ امیدی در دل مؤمنان به خداوند در تمام رویارویهای ایشان با کفر و سرکشی می شود،و روح پیروزی به آنان می بخشد و توشۀ مقاومت و شکیبایی به آنان می رساند.

همچنین این بینش-ضمن سیاق قرآنی-دستمایۀ آمادگی روحی برای کسی است که می خواهد با خداوند تجارت و سودا کند و همه چیز خود را کاملا برای جهاد و در راه او بگذارد،به نحوی که در آن صورت خود ضمن جریان حرکت تاریخ در جهت تکامل و کامل شدن نور خدا و پیروزی آن بر تمام ادیان قرار گیرد.

آری،این حقیقت ما را به این نکته نیز رهنمون می شود که آن آرمان به دست مؤمنان و به مدد فداکاریهایی که می کنند تحقق می یابد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ -ای کسانی که ایمان آورده اید،آیا شما را به تجارتی که از عذاب دردآور رهاییتان دهد راه بنمایم.» نجات از آتش بزرگترین آرزوی مؤمنان است زیرا می دانند که انسان ما دام که برای رهایی از آن نکوشد،در عذاب است.و قرآن راه نجات را در التزام به سه شرط اساسی معیّن می کند و نشان می دهد که عبارتند از:ایمان به خدا و سرسپردن به رهبری الهی و جهاد به جان و مال /15 برای حق.

« تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجٰاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ بِأَمْوٰالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ -به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید،و در راه خدا با مال و جان خویش جهاد کنید.» پیداست که خداوند جهاد با مال را مقدّم بر جهاد با جان آورده،زیرا انسان از جهاد با مال آغاز می کند آن گاه در درجات ایمان بالا می رود یا به جهاد با جان و جانبازی می رسد،هم چنان که جهاد با مال وسایل جهاد با جان را فراهم می آورد.

آیا جنگ یا مقاومتی را دیده ای جز آن که پیش از وقوع آن با سلاح و ساز و برگ و ذخیرۀ توشه و تبلیغات برای آن آماده شده باشند؟و این همه جز با مال تحقق

ص :389

نمی یابد...و آنجا که پاره ای افراد جهاد را زیانی برای امّت می پندارند،قرآن تأکید می کند که جهاد برای اجتماع خیری بزرگ است،و چه خیری بزرگتر از عزّت و استقلال و آزادی و برپا داشتن حکم خدا تواند بود؟و این همه از بهره ها و نتایج جهاد است.

« ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -و این برای شما بهتر است،اگر دانا باشید،» و خیر جهاد انسان و اجتماع مجاهد را در هر دو سرای در بر می گیرد:و در سرای آخرت در آمرزش و سکونت در بهشت نمایان می شود که خود بزرگترین خیر است.

« یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ وَ مَسٰاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّٰاتِ عَدْنٍ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -گناهان شما را می آمرزد و به بهشتهایی که درونش نهرها جاری است و نیز خانه هایی خوش و پاکیزه در بهشتهای جاوید داخل می کند،و این کامیابی بزرگی است.» در تفسیر این آیه خبری منقول از پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمده است که گفت:«کاخی از مروارید در بهشت،در آن کاخ هفتاد خانه از یاقوت سرخ، در هر خانه هفتاد اتاق از زمرّد سبز،در هر اتاق هفتاد تخت،بر هر تخت هفتاد بستر از هر دستی،بر هر بستر زنی از حور عین،در هر اتاق هفتاد سفره،بر هر سفره هفتاد گونه خوراک،در هر اتاق هفتاد /15 کنیز،و گفت خداوند به مؤمن چنان نیرویی می بخشد که در یک پگاه از تمام اینها بهره می برد،» (1) و در سرای دنیا در پیروزی و فتح و آزادی یابی نمودار می شود...

« وَ أُخْریٰ تُحِبُّونَهٰا نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ -و نعمتی دیگر که دوستش دارید،نصرتی است از جانب خداوند و فتحی نزدیک،و مؤمنان را بشارت ده.»

ص :390


1- 12) -نور الثقلین،ج 5،ص 318.

گفته اند:آنان را به پیروزی بشارت ده که این بشارت دادن متضمن شادمانی و بالا بردن روحیه هاست،و به نظر من می رسد که بشارت در اینجا شامل چیزهایی دیگر نیز جز بهشت و پیروزی می شود که از بارزترین آنها لقای خداوند و خشنودی اوست.در اینجا از فرمان خداوند به پیامبر دائر بر بشارت دادن به مؤمنان این نکته را الهام می گیریم که بر رهبر واجب است که همواره روح آرزو خواهی و امید را در صفوف پیروان خود استوار دارد تا روحیّۀ یکا یک آنان را بالا برد،و آنان جوش و خروش حماسی و امید خود را به سبب موانعی که در راه است از دست ندهند.

این آیات کریم استراتژیهای اصلی جهاد را معلوم می کند،که در سطح آخرت و قبل از هر چیز واجب است که هدف آن رهایی از آتش و رسیدن به آمرزش خدا و همچنین بهشت باشد،و در سطح دنیا پیروزی و فتح،که شمول فتح بیش از پیروزی«و نصر»است،نصر همان شکست دشمن از لحاظ نظامی است که محدود می باشد،در حالی که فتح پیروزی فراگیر و در تمام ابعاد است.

تأکید پروردگار ما بر این که غایت اعظم و مقصود اصلی از جهاد همان هدف اخروی است این شأن را دارد که روح مؤمنان را به آسمان نزدیکی به خدا بالا برد و هر حالتی از حالات توقّف و طفره را که مجاهدان به سبب نومیدی از به دراز کشیدن حصول پیروزی بدان دچار شده اند،چاره کند،زیرا جهاد تنها برای پیروز شدن بر دشمن وضع نشده بلکه برای رسیدن به خشنودی خدا وضع شده و واجبی است شرعی چون نماز و روزه و تنها این امر که پیروزی دشوار یا دیریاب شود حکم جهاد را از دوش اجتماع یا تجمّعهای رسالتی ساقط نمی سازد.

[14]

پایان سوره برای این می آید که به مراحل اصلی در جنبشهای رسالتی اشاره کند و آن چهار مرحله است:

یکم:برانگیختن رهبر رسالتی در اجتماع و کسی که مظهر بذر نخستین و اصلی جنبش و دگرگونی است.

دوم:گرد آمدن گروهی از مردم در پیرامون او،و ایمانشان به اندیشۀ او و

ص :391

سرسپردنشان به رهبری او،و اینان پیشگامانند.

سوم:گسترش یافتن محدودۀ جنبش و جریان یافتن آن در اجتماع،امری که اجتماع را به دو جبهه تقسیم می کند:جبهۀ حق و جبهۀ کفر و این تقسیم منجر به مبارزه و پیکار می شود.

چهارم:پیروزی حق و اهل آن بر جبهۀ کفر به عنوان پایان و نتیجۀ نهایی این پیکار.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصٰارَ اللّٰهِ کَمٰا قٰالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوٰارِیِّینَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،یاوران خدا باشید،هم چنان که عیسی بن مریم به حواریّان گفت.» جمع حواری،و آنان زبدۀ خواصّ پیروان او بودند،گفته اند:آنان را از این رو حواریان نامیدند که گازرانی بودند بدانجا که خداوند آبی جاری کرده بود (حواری-قصّار-گازر،جامه شوی)بر حسب این گفته به سمت رودی برو که گازران بر سر آن اند،و از آنها یاری بخواه،پس عیسی نزد آنها آمد و گفت:چه کسانی یاوران من در راه خدایند؟گفتند:ما تو را یاری می دهیم،پس او را تصدیق کردند و بدو یاری دادند. (1)

و گفته اند:اصل کلمۀ حواری از حور است که همان سپیدی است،و آنان را به سبب سپیدی دلهایشان یا زدودگی و صفای دلهایشان در دوستداری عیسی حواریّ خوانده اند،و به نظر می رسد که این معنی نزدیکتر به ذهن،و از لحاظ دلالت بر معنای مصطلح آن که دلالت بر نزدیکترین کسان به پیامبران و اوصیا می کند، رساتر و بلیغ تر است،و این معنی در برابر نفاق و دورویی قرار می گیرد و مرادف معنی مخلص است،و گفته اند که عیسی(علیه السّلام)هر یک از حواریّان را به بخشی از اطراف جهان فرستاد که رسالت او را ابلاغ کنند،و این امر می رساند که

ص :392


1- 13) -القرطبی،ج 18،ص 90-و شاید قصّار کسی است که(یبذل قصاری جهده)و حد اکثر کوشش خود را به جا می آورد...و آنان را به سبب مبالغه و افراطی که در عبادت و طاعت خدا می کردند بدین نام (حواری-قصّار)خوانده اند.

آنان تا کجا خود را فدایی و فانی در راه آن دعوت کرده بودند تا آنجا که یک تن از ایشان نمودار و نمایندۀ امّتی در دفاع خود از حق و ستیزه اش علیه باطل بود. (1)

« مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اللّٰهِ قٰالَ الْحَوٰارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصٰارُ اللّٰهِ فَآمَنَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ کَفَرَتْ طٰائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلیٰ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظٰاهِرِینَ -چه کسانی یاوران من در راه خدایند؟حواریّان گفتند:ما یاران خدا هستیم.پس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند.

ما کسانی را که ایمان آورده بودند بر ضد دشمنانشان مدد کردیم تا پیروز شدند.» این شاهد در تاریخ ما را بدین امر رهنمون است که همانا خدای تعالی مجاهدان در راه خود را تأیید می کند و آنان را بر دشمن خود و دشمن آنان پیروز می سازد.

ص :393


1- 14) -رجوع کنید به مأخذ،تاریخ طبری،ج 3،ص 737(چاپ اروپا).

ص :394

سورۀ جمعه

اشاره

ص :395

ص :396

سورۀ جمعه

فضیلت سوره

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد آن از ابی عبد اللّٰه(علیه السّلام)آمده است «بر هر مؤمنی واجب است که اگر شیعه و پیرو ما باشد در هر شب آدینۀ سورۀ جمعه و سورۀ سبّح اسم ربّک الاعلی (1) و در نماز ظهر آدینه سورۀ جمعه و منافقین را بخواند،پس اگر چنین کند چنان است که به عمل پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)رفتار کرده است و جزا و پاداش نیک او بر عهدۀ خداوند بهشت است.» نور الثقلین،ج 5،ص 320 پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«کسی که به خواندن آن عادت کند پاداشی بزرگ دارد،و خداوند او را از آنچه می ترسد و می پرهیزد در امان می دارد و هر چیزی را که(مؤمن)از آن بر حذر داشته شده از او دور می کند.» ثواب الاعمال،ص 209 /15

زمینۀ کلّی سوره

سورۀ جمعه ما را یادآور بزرگترین فضل خداست که در رسالتهای خدا

ص :397


1- 1) -سورۀ الاعلی1/.

نمودار است و سبب اصلاحی فراگیر برای زندگی بشریّت و طبیعة کسانی شده که آیات خدا در محیط ایشان فرود آمده است.پس به وسیلۀ رسالت بود که پیامبر پیروان خود را از پلیدیها و آلودگیهای جاهلیت پاک ساخت و قرآن و حکمت را به آنان آموخت و خطّی اصلاحی در طول زمان و مکان ترسیم کرد و طرح افکند،و اگر پیامبر نمی بود بشر به دوران جاهلیّت نخستین خود برمی گشت.

از آنجا که حاملان رسالت و وارثان علم آن در مسئولیتهای خود خیانت ورزیدند،سیاق آیات متعرّض کسانی می شود که مسئولیّت تورات را پس از آن که به آنان داده شد،تحمّل نکردند،همچون دراز گوشی که کتابهای دانش را حمل می کند ولی هیچ بهره ای از آنها برنمی گیرد،و در این بیان تحذیر و هشداری است نهانی برای مسلمانان که مصداقی دیگر برای این مثل نشوند.

وقتی قرآن از قسمتی از واقعیّت انحراف نزد یهودیان یادآوری می کند -کسانی که از بارزترین صفاتشان چنگ در زدن به مادّه و زندگی دنیاست « وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ (1) -آنان را از مردم دیگر(حتّی مشرکان)به زندگانی اینجهانی حریصتر خواهی یافت»- /15 مقیاسی دقیق برای شناخت دعوت کنندۀ به حقّ و مدّعی چنان دعوتی به ما می دهد و آن مقیاس این است که کسی که رسالت را حمل می کند و حقّا به محتوای آن ایمان دارد در دفاع از آن رسالت از مرگ پروایی نمی کند.

سپس اهمیّت نماز جمعه را تأکید می کند تا در مؤمنان توجّهی به جانب ارزشها به جای بیهوده گرایی و سرگرمی و مادّه ایجاد کند و به سبب آن که برای این امّت نو پا وجه تمیّزی از دیگر امّتها و شخصیّتی مستقل،با واجب ساختن مناسبتی دینی-اجتماعی در برابر روز شنبۀ یهودیان و یکشنبۀ نصرانیان،ثابت کند.

چون در اندیشیدن خود ژرفتر شویم رابطه ای استوار میان آغاز این سوره با تسبیح و پایان آن با فراخواندن به نماز و شکیبایی بر آن در برابر فریفتن و دلربایی

ص :398


1- 2) -البقرة96/.

تجارت و سرگرمی می یابیم،این است که نماز بیگمان بارزترین مصداقهای تسبیح در زندگی مؤمن است.

[سوره الجمعة (62): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ اَلْمَلِکِ اَلْقُدُّوسِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (1) هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی اَلْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (2) وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمّٰا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (3) ذٰلِکَ فَضْلُ اَللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (4) مَثَلُ اَلَّذِینَ حُمِّلُوا اَلتَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهٰا کَمَثَلِ اَلْحِمٰارِ یَحْمِلُ أَسْفٰاراً بِئْسَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (5) قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ هٰادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیٰاءُ لِلّٰهِ مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (6) وَ لاٰ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (7) قُلْ إِنَّ اَلْمَوْتَ اَلَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ یَوْمِ اَلْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ ذَرُوا اَلْبَیْعَ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذٰا قُضِیَتِ اَلصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِی اَلْأَرْضِ وَ اِبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ اُذْکُرُوا اَللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً اِنْفَضُّوا إِلَیْهٰا وَ تَرَکُوکَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلرّٰازِقِینَ (11)

ص :399

معنای واژه ها

5[اسفارا]

:اسفار،کتابهاست،مفرد آن سفر است،و از آن رو بدین نام خوانده شده که با اظهار کردن مطلب از معنی پرده برمی دارد و آن را مکشوف می سازد،گویند:

سفر الرّجل عمامته،هنگامی که عمامۀ خود را بر دارد، و سفرت المرأة عن وجهها یعنی نقاب از چهره برداشت و روی خود را آشکار ساخت،فهی سافرة-کشف کننده و از این ریشه است« وَ الصُّبْحِ إِذٰا أَسْفَرَ -سوگند به صبح چون پرده برافکند»-المدّثّر34/، /15

و کتاب و حکمت به ایشان آموزد
اشاره
شرح آیات:

[1]

از آنجا که خداوند آفریدگان را برای عبادت آفریده است در ضمیر آنها نیاز به ذات بی نیاز خود را به ودیعه نهاده و آنها را چنان سرشته است که نقص و ناتوانی خویش را احساس کنند،و مهم شناخت اوست که ذاتش را هیچ حدّ و

ص :400

اندازه و کاستی و ناتوانیی نیست،از این رو آفریدگان برای خود وجودی بدون فضل و لطف و بخششهای او نمی بینند و هدفی والاتر از نزدیکی جستن بدو از طریق منزّه شمردن و تسبیح و افزون جستن فضل او با ذکر نامهای نیکویش نمی شناسند، به این سبب آفریدگان همواره در تسبیح ذات عزّ و جلّ اویند.

« یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است خدای را تسبیح می گویند.» هر یک به زبان و روش خود،این همان مسیر و جهت حرکت کاینات و هستی یافتگان است.وقتی قرآن انسان را در برابر این بزرگترین حقیقت قرار می دهد برای آن است که او را وادار به پیوستن بدان کند،و بدو نشان دهد که سرنسپردن او به خداوند استثنایی است خطرناک که او را در مسیری بر عکس ارادۀ پروردگارش و تمام آفریدگان دیگر قرار می دهد،و در نتیجه با مخالفتها و موانعی بزرگ روبرو می شود که او را پایمال می کند و کارش به نابودی می کشد.پس راهی برای نجات از این عاقبت /15 و رسیدن به هدفها و سرفرازیها وجود ندارد مگر با هماهنگ ساختن وجود خود با ارزشها و قوانین در مسیر حرکت درست عالم هستی،از طریق اعتراف به ناتوانی و نقصی که در آدمی است و شناخت کمال مطلق پروردگار خود،و سپس تسبیح و فروتنی و سرسپاری بدو.و از آنجا که دیده ها و خردها و پندارها ذات متعال او را درنمی یابد و درک نمی کند،خداوند نامهای خود را وسیله ای برای ما قرار داده که به سوی شناخت او رویم و آنها را به ما یادآور شده و گفته است:

« اَلْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ -آن فرمانروای پاک از هر عیب،آن پیروزمند حکیم را.» ابو جعفر امام باقر(علیه السلام)گفت:«خداوند این نامها را به عنوان وسیله ای میان خود و آفریدگانش آفرید،بدین وسیله به درگاه او تضرّع می کنند و به عبادت او می پردازند و این نامها همان ذکر و یاد کرد اوست.» (1) و از امام رضا(علیه

ص :401


1- 3) -نور الثقلین،ج 5،ص 295.

السلام)نقل است که گفت:«او ذات خود است،و ذات او خود هموست، تواناییش نافذ است و نیازی ندارد که خود را بنامد،امّا نامهایی برای خود برگزید که دیگران او را بدان نامها بنامند زیرا اگر به نامش خوانده نمی شد شناخته نمی شد». (1)

اگر بخواهیم او را با نامهایش بشناسیم ناگزیر باید به یقین بدانیم که این نامها غیر از ذات منزّه اوست.در خبر از امام صادق(علیه السلام)آمده است:

«اگر نام همان نامیده می بود بیگمان هر نامی از این نامها اله و خدایی می بود،امّا «اللّٰه»معنایی است که به وسیلۀ این نامها بدو راه می برند،ولی این نامها غیر از اوست،» (2) و انسان در حالی که به راه شناخت پروردگار خویش می رود،ناگزیر باید این حقیقت را به خاطر داشته باشد تا راهها و مذاهب گوناگون او را به سوی خود نکشانند و گمراه نکنند که مانند پاره ای فیلسوفان و فرقۀ مجسمۀ پروردگارش را به وهم و پندار یا به عقل محدود خود مصوّر کند و از او به آفریدگانش فریفته و گمراه شود،که«در آنجا خردهایشان حیران ماند و رؤیاهایشان ناچیز گشت،از این رو برای او مثالها زدند و برایش همانندها تراشیدند،و او را به امثال تشبیه کردند و شبیهانی برای او مجسّم ساختند،و او را چنان انگاشتند که زایل و دگرگون می شود، پس در دریایی ژرف سرگردان شدند که نمی دانند ژرفای آن چه قدر است و کنه بعد آن را درنمی یابند» (3) پس خداوند از آنچه او را بدان وصف می کنند و شریک می انگارند،منزه است.و چگونه انسان آفریدگار خود را تصوّر کند؟! /15 بلی،ما می گوییم فرمانروا و پاک از هر عیب و پیروزمند و حکیم،ولی بدون حدّ و تشبیهی،پس او صاحب فرمانروایی گسترده،قداست عظیم،پیروزمندی همیشگی و حکمت نافذ است.این نامها هنگامی که انسان به خود مراجعه کند و بدانها بیندیشد یا دیده به افقهای پیرامون خود افکند،تجلّی می کند.

آری،پروردگار ما فرمانروایی است که فرمانروایی او را حدّی نیست و به

ص :402


1- 4) -نور الثقلین،ج 5،ص 295.
2- 5) -همان مأخذ.
3- 6) -همان مأخذ.

نحو مطلق مالک همه چیز است،مالک حضور و غیبت و حال و آیندۀ آن،و بر تمام ابعاد آن تسلّط و هیمنه دارد،و هیچ چیز و هیچ کس مالک چیزی نمی شود مگر آنچه پروردگار او را بر آن مالک کند،و این همه و بیش از اینها که تصوّر آن نیز برای ما ممکن نیست از نشانه های ملکوت و فرمانروایی اوست.

او قدّوس و پاک است به معنی پاک بودن مطلق از هر نقص و عیب و محدودیّت،پس هیچ چیز و هیچ کس تسبیح و عبادت را شایسته تر از او نیست.

هم چنان که او به تسلّط و عزّت بر هر چه بخواهد تواناست،و خوار و نیازمند به کسی نمی شود.وقتی ما او را تسبیح می کنیم یا او ما را به تسبیح خود فرا می خواند از نیازمندی او به ما یا بدان تسبیح نیست،زیرا او خود سبّوح و پیروزمند و فرمانروا و پاک از هر عیب است،بلکه به تفضّل و عنایت خود بر ما تسبیح خود را وسیله ای برای رسیدن به خشنودی و پاداش خود ساخته است و او حکیم است.در میان نامهای نیکویی که در این آیۀ کریم آمده است روابطی استوار وجود دارد،پس فرمانروای حقیقی و راستین ناگزیر باید پاک و قدرتمند و حکیم باشد تا بر ملک خود تسلّط داشته باشد.و تسلّط و عزّت جز به ملک و فرمانروایی صورت نبندد، چنان که فرمانروایی نیز جز به عزّت و تسلّط نباشد،و همچنین پاکی و قداست موجب تسلّط و عزّت می شود.خدای تعالی تنها نگفته است عزیز بلکه حکمت را نیز ذکر کرده،پس او فرمانروایی است دارای قوّت در حکمت،زندگی و هستی را تنها به قوّت نمی گرداند بلکه به قوّت بر آن مسلّط است و به حکمت آن را می گرداند و تدبیر آن می کند.

اینجا شایسته است بر مسأله ای مهم تأکید کنیم و آن این است که آنچه دربارۀ تحقیق و بررسی پیرامون نامهای خدا گفته شد بیش از کوششی محدود برای نزدیک کردن معانی آنها به ذهن نیست و گرنه انسان براستی نمی تواند هنگام سخن گفتن از این نامها معنای آنها را دریابد و کاملا بیان کند.

[2]

این نامهای نیکوی چهارگانه خدا هنگامی تجلّی کرد که او پیامبری از خود مردم برای آنان فرستاد،و پیامبر آمد تا آنان را از گمراهی هدایت کند و پس از

ص :403

دور شدن آنان از مسیر کاینات و موجودات آنان را بدان مسیر بازگرداند، /15 و بدین گونه مسیر و حرکت اصلاحی اجتماع آغاز شد که از پراکندگی به الفت و پیوستگی و از سستی به نیرومندی و از جاهلیّت و عقب ماندگی به دانش و تمدن تحوّل یافت.

« هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ -اوست خدایی که به میان مردمی بی کتاب پیامبری از خودشان برانگیخت.» بسیاری از مفسّران گفته اند که«امّیین»کسانی هستند که به مکّه«امّ القری»نسبت داده شده اند،و محتمل است که آنان به لحاظ امّتها و ارزشها پراکنده بودند،و ظاهرتر(به دیدۀ مفسّران)آن است که بیگمان آنان جاهلیان اند، جز این که باید گفت امّی و جاهلی کسی نیست که نمی خواند و نمی نویسد،زیرا این معنای حرفی ظاهر کلمه است،پس به تحقیق،دانشمندی که می خواند و می نویسد به جاهلیّت و امّیّت نسبت داده می شود زیرا با دانسته های خود همکاری و هماهنگی ندارد. (1) نداشتن توانایی خواندن و نوشتن یک مظهر از مظاهر عقب ماندگی و نادانی است،و جاهلیّت را مظاهری است گوناگون که همگان کلمۀ امّی را بر آنها صادق دانسته اند که به نظر می رسد این کلمه غلبه و شمول یافته تا تمام ابعاد جاهلیّت را در برگیرد،و این مطلب را از به کاربردن آن در قرآن حکیم درمی یابیم که در سیاق گفتگوی خود دربارۀ اهل کتاب که می خواندند و می نوشتند و در میان آنان مدّعیان دانش بودند می گوید:« وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (2) -برخی از ایشان(یهودیان)بیسوادانی هستند که نمی دانند در آن کتاب(تورات)چیست،جز سخنانی که شنیده اند و می خوانند.اینان تنها پایبند گمان خویش اند،»ولی چرا خداوند بویژه در میان امّییّن(پیامبر را)مبعوث کرد؟

ص :404


1- 7) -امام صادق(علیه السّلام)گفت:«آنان می نوشتند ولی کتابی از جانب خدا با آنان نبود،و پیامبری نزد آنان فرستاده نشده بود،پس خداوند نسبت امّیین بدانها داد»نور الثقلین،ج 5،ص 322.
2- 8) -البقرة78/.

1-اگر تفسیر نخست را(که گوید امّیّین منسوب به امّ القری و مراد اهل مکّه هستند)بپذیریم این امر جلوه ای از حکمت خداست که پیامبر خود را در مرکز سرزمینها و بزرگترین و مهمترین شهرهای آنها و جایی که کانون تباهی و گمراهی است مبعوث می کند،و بیگمان تأثیر این امر در تغییر و دگرگون ساختن جامعه بیشتر است.

2-بنا بر تفسیر ظاهرتر(که گوید امّیّین جاهلیان اند)،به این نکته رهنمایی می شویم که خداوند /15 هنگامی که تمدّن بشریت به سوی نابودی و پایان یافتن می رود،بشریّت را نجات می دهد.

هنگامی که خداوند پیامبر خود را در میان اجتماعی که در چنین درجۀ پایینی از علم قرار داشت مبعوث کرد این حقیقت را به ما آموخت که رسالت تکاملی خود بخود نبوده که بشریّت و تمدن بدان رسیده باشد،هرگز...بلکه همچون باران زندگی بخشی است که از آسمان بر زمین خشک می بارد و آن را پر از گیاه و زیبایی می کند،و رسالت براستی همچون پرتوهای خورشید است که بر درّه های تیرگی فرود می آید و می تابد و روشنایی و درخشش بر آنها می پراکند.بیقین رسالت بیرون از چارچوب روند تاریخی می آید و انقلابی بدیع و تحوّلی بزرگ در آن به وجود می آورد که هیچ تفسیری جز در همان تعبیر رسالت و پیامبری برای آن نمی یابیم.و نه چنان است که پاره ای ادّعا می کنند رسالت سنگ بنا و عاملی مساعد برای عوامل تمدّن موجود در نزد اعراب بود،زیرا تمام دلایل تاریخی دلالت بر وجود جاهلیّت (امّیّت)فراگیر در تمام ابعاد در محیطی دارد که پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)در آن مبعوث شد و فاطمه دختر محمد(علیها السلام)در گفتگو دربارۀ پدر خود از آن محیط چنین تعبیر کرده است:«خداوند او را برای اتمام امر و دین خود،و عزم بر اجرای حکم خود،و تنفیذ آنچه حکمتش مقدّر کرده است برانگیخت.پس امّتها را دید که در دینهای خود متفرّق شده اند،پاره ای در آتشکده به نیایش معتکف و گروهی در بتکده به پرستش معترف و با وجود شناختن خدا،در راه انکار او منحرف.از این رو خداوند به وجود پدرم محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله)تاریکیهای آن جامعه را روشن

ص :405

کرد،و پردۀ اندوههای آن را از دلها به کنار برد و سایۀ غمهایش را از دیدگان بسترد، و به رهنمایی مردم برخاست و آنان را از نادانی نجات داد و بپیراست و از کوری بینا و به هدایت با این دین پایدار آشنا کرد و به راه راستشان دعوت و ندا کرد،» (1) و آن بانو(علیها السّلام)گفت:«و شما بر لبۀ پرتگاهی از آتش بودید،دوشابی برای نوشنده و شکار و فرصت طمعکار،و غنیمت و صید شتابکار،و قدمگاه گامها،آب آبگیرها را می نوشیدید و موش را قوت و غذای خود می کردید،خوار و ذلیل بودید و می ترسیدید که مردم پیرامونتان شما را بربایند.» (2) اینجا سؤالی پیش می آید:چرا پیامبر امّی خوانده شده،و قرآن گفته است « رَسُولاً مِنْهُمْ -پیامبری از ایشان،»نعمتی که در امّی بودن پیامبر است کدام است؟ماوردی گوید:پاسخ سه گونه است:یکی از آن سه پاسخ این است:

مطابق درآمدن با بشارت پیامبران که پیشاپیش چنین مژده داده بودند،دوم:برای همگون بودن حال او به احوال افراد جامعه که نزدیکتر /15 به موافقت آنان است،سوم:

برای آن که این گمان بد را رفع کند که آنچه را بدان دعوت می کند از کتابهایی که خوانده و حکمتهایی که تلاوت کرده،آموخته است. (3)

در حالی که پاسخ بهتر همان است که در حدیثی شریف از امام باقر(علیه السّلام)منقول است که خواهد آمد.

در آنجا شبهه ای است،و پاره ای کوشیده اند که از گفتۀ خدا دربارۀ پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)تخلیطی کنند،آنجا که گوید:«منهم-از ایشان (یعنی از امّییّن)»و بیسوادی و جهل را به پیامبر اکرم نسبت داده اند،امّا ائمۀ هدی به نوبۀ خود سعی کرده اند که آن را به صورتی منطقی رد کنند.به امام باقر(ع) گفتند:مردم ادّعا می کنند که پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)نوشتن و خواندن نمی دانست.گفت:«دروغ گفتند،خدا لعنتشان کند.چه جای این سخن است در

ص :406


1- 9) -الاحتجاج،ج 1،ص 99.
2- 10) -الاحتجاج،ج 1،ص 100.
3- 11) -القرطبی،ج 18،ص 92.

حالی که خدای عزّ و جلّ گفت:« هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ... وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ -اوست خدایی که به میان مردمی بی کتاب(یا بیسواد) پیامبر برانگیخت...تا آیاتش را بر آنها بخواند...و کتاب و حکمتشان بیاموزد» پس وی کتاب و حکمت به مردم می آموخت،آن گاه خود خواندن و نوشتن نیکو نمی دانست؟،»پس پرسیدند:برای چه پیامبر امّی نامیده شده؟گفت«به مکّه(امّ القری)منسوب شده است،و آن گفتۀ خدای عزّ و جلّ است:« وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا (1) -تا با آن مردم مکّه(امّ القری)و هر که را اطراف آن است بیم دهی،»پس امّ القری مکّه است و از این رو امّی گفته اند.» (2) در حدیث منقول از امام صادق(علیه السّلام)آمده است:نامیدن اعراب(جاهلی)به امّیین،به سبب محروم بودن آنان از کتاب الهی بود،و بنا بر این نسبت دادن پیامبر بدان(وصف امّی)به سبب وابستگی او بدان قوم(امّیّین)از لحاظ جغرافیایی و نسبی بود،نه از این رو که بر شخص او کتاب(قرآن)نازل نشده بود،به تحقیق بهترین کتابها بر او نازل شده،پس چگونه بدین مفهوم امّی(و بی کتاب)می شود؟!اکنون سؤال این است:برنامۀ پیامبر در اصلاح و پیش بردن انسان به سوی تمدن و هدایت چیست؟ 1-هدایت انسان به سوی خدای عزّ و جلّ،با انتشار آیات او در میان آنان و بیان آنها به ایشان،آیه ای پس از آیه ای دیگر،که اقتضا می کند و می تواند نیروهای خیر نهفته و موجود در درون نفس بشریت را منفجر و آزاد کند،و از مهمترین آنها /15 برانگیختن و تحریض خرد در جستجوی راه است،زیرا آیات نشانه ها و علایم راه را روشن می کنند،و این اساس هدایت و راهنمایی است،ولی نیاز به تکمیل دارد،به نحوی که انسان را بدانچه پیامبران(علیهم السلام)بر پا داشته اند،یادآور شود.بدین سان ما به این حقیقت رهنمایی می شویم که نخستین چیزی که بر جنبشهای مکتبی اقدام بدان واجب است همان انتشار فرهنگ درست در میان مردم است تا به اصلاح

ص :407


1- 12) -الانعام92/.
2- 13) -نور الثقلین،ج 5،ص 322.

قانع شوند و ضرورت آن را حسّ کنند.و شاید این آیۀ کریم به خصوصیت و تفاوت رسالتهای الهی با دعوتهای بشری نیز اشاره می کند که آن رسالتها از خدا آغاز می شود و بدو می انجامد(و دعوتهای بشری چنین نیست).

« یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ -تا آیاتش را بر آنها بخواند.» 2-پاکسازی مردم از گرههای نفس و گشودن بند و زنجیرهای آن که مانع رها شدن آنان به سوی هدایت است،چنان که خدای تعالی گوید:« وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ (1) -و بار گرانشان را از دوششان برمی دارد و بندها و زنجیرهایی را که بر(دست و پای)آنان است می گشاید.»ممکن نیست امّتی که پایش به وزنه های سنگین گرههای کینه ها و دشمنیها و حسد و تکروی بسته و به زنجیرهای بیم و ترس از شکوه و گرد خود پیچیدن گرفتار است،بتواند در اجرای مسئولیت اصلاح و پیشرفت خود جنبشی کند یا شایستۀ وحی و هدایت الهی باشد.از این رو پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)آهنگ این کار کرد در حالی که دعوت به جنبشی می کرد که آن اجتماع را از پلیدی شرک و عقب ماندگی و جاهلیّت پاک سازد.

« وَ یُزَکِّیهِمْ -و آنها را پاکیزه سازد.» ابن عباس گفت:ایشان را دارای دلهای پاکیزه به ایمان کند،و یکی از مفسّران گفته است:یعنی زکات اموالشان را از آنها بگیرد،و این تفسیر بعید است.

3-وقتی اجتماع با آیات در عمل هماهنگی کند و از آنها تا سرانجامشان هدایت یابد و به وسیلۀ آنها /15 و جهت نماییهای اصلاح کنندۀ آنها خود را پاکیزه سازد،آن گاه قابلیّت عقلی و روانی برای دریافت آموزشهای رسالت و همگامی عملی با آن می یابد،و شاید به همین سبب این آیه تلاوت آیات و پاکسازی را بر آموزش و تعلیم مقدّم آورده است.

« وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ -و کتاب و حکمتشان بیاموزد.»

ص :408


1- 14) -الاعراف157/.

الکتاب،همان قرآن است که پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)نخستین تفسیر کننده و تأویل کنندۀ معانی آن بود،و چه قدر ما-و بویژه مجمعهای علمی ما -نیازمندیم که کتاب خدا را که رشتۀ پیوند او و ریسمان(نجات بخش از دریای گمراهی و چاه شقاوت)و در او به سوی رهیابی و رستگاری است،فرا گیریم و بیاموزیم!براستی پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)نفوس و خردها را از عقده ها پاک و از بند و زنجیرها رها کرد،آن گاه پس از تلاوت قرآن بر امّت،به آموختن معانی قرآن به آنان پرداخت و برنامه های زندگی را در سیاست و اقتصاد و اجتماع و امور لشگری برای ایشان از آن بیرون آورد تا قرآن جایگزین تمدّن آفرینی فراگیر به جای تمام برنامه های گمراه کنندۀ جاهلیّت شد.و امروز وقتی می خواهیم به اسلام بازگردیم، بدین لحاظ که راه حلی نمونه ای برای مشکلاتی است پیچیده که بشریت نمی تواند از چنگ آنها بگریزد،ناگزیر باید به همان دری بازگردیم که نخستین معلّم این رسالت،پیامبر گرامی(صلّی اللّٰه علیه و آله)از آن درآمد،پس باید از آیات قرآن آغاز کنیم و آنها را بر مردم بخوانیم،و آنان به یاد پروردگارشان اندازیم تا همه در بوتۀ وحدت ربّانی ذوب شوند،سپس کتاب پروردگارشان را به آنان بیاموزیم تا از ارزشهای والای آن سرشار و به دیدگاهها و بینشهای آن مسلّح شوند و در تمام اقدامات و موضعگیریهای خود از آیات آن انگیزه و الهام گیرند.

باید قرآن مهمترین مادّۀ درسی در حوزه های علمیّه و مدارس و دانشگاهها و مراکز پژوهشی ما باشد تا از خلال آن به هر چیز بنگریم و هر کار و موضعگیری را به رنگ آن درآوریم.

آنجا که پیامبر می خواهد پیرامونیان او زندگی را در عمل بر اساس قرآن بگردانند،حکمت را نیز به ایشان می آموزد تا قرآن را بهتر بفهمند و بر حسب اختلاف شرایط و اوضاع و احوال و پیشرفت و دگرگونی زندگی آن را بهتر بر واقع تطبیق دهند.پس به وسیلۀ حکمت است که راه حل مشکلات زندگی و مفردات آن استنباط می شود.اگر پیامبر /15 (صلّی اللّٰه علیه و آله)تنها به آموختن متن قرآن به مسلمانان بسنده می کرد و آنان را به اصول و روشهای اجتهاد راهنمایی و ارشاد

ص :409

نمی کرد بیقین دچار مشکلاتی بی پایان می شدند.

پیداست که حکمت الهی از آیاتی محکم استنباط می شود که تمام آیات دیگر قرآن(از قبیل آیات متشابه)و تمام حوادثی که در زندگی وقوع می یابد بدانها ارجاع می شود،زیرا آیات محکم قرآن همان است که انسان را یادآور ارزشهای فطری مرکوز در ضمیر و وجدانش می شود،و اندوخته ها و نهفته های خرد او را به وسیلۀ بزرگترین حقایقی که خود پس از اندیشه و امعان نظر آنها را درمی یابد، برمی انگیزد...و در یک کلمه،محکمات قرآنی همان مرکوزات و اندوخته های خرد انسانی است همچون توحید و عدل و آزادی و مسئولیت و امثال آن،و همان است که منبع و مصدر قانونگذاری و تشریع الهی است و قانونگذاران قوانین وضعی بشری می پندارند که در قانونگذاریهای خود بدان اعتماد و تکیه می کنند.

هنگامی که انسان به درجه ای پیش افتاده از آگاهی و هشیاری نسبت به این مرکوزات و اندوخته ها برسد و با عقل درایت و بینش خردمندانه در آنها بیندیشد و در شناخت آنها ژرف اندیشی کند،فقیه و آگاهی می شود که بدو حکمت داده اند، و آن گاه می تواند دیگر احکام شریعت را از آنها استنباط کند،هم چنان که امکان می یابد در موضعگیریهای سیاسی و اجتماعی متفاوت خود بدانها اعتماد و تکیه کند.

آگاهترین مردم به حکمت،و تواناترین فرد آنان بر استنباط احکام فرعی از آن مرکوزات و هشیارترین آنان نسبت به بینشهای آنها همان کسی است که شایستۀ حکمرانی بر امّت است،زیرا او از دیگران به قرآن(و فهم آن)نزدیکتر است،و بدین سبب قرآن همان حاکم نخستین در میان امّت اسلامی است،و هشیارترین مردم نسبت به مفاهیم قرآن و نزدیکترین فرد ایشان بدان نماینده و نمایانگر آن است.

از این رو حکمت در اینجا یعنی ولایت الهی و رهبری شرعی،زیرا ولایت ظرف حکمت و انبان معارف ربّانی و مخزن بینشهای قرآنی است.

از اینجاست که نصوص منقول از امامان اهل بیت(علیهم السّلام)از

ص :410

سویی حکمت را به ولایت تفسیر می کند و از سویی دیگر بیان می کند که حکمت تفقّه(و آگاهی عالمانه و همراه با استنباط)در دین است.

امام صادق(علیه السلام)در تفسیر گفتۀ خدای سبحان که گوید:« وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً (1) -و به هر که حکمت عطا شده نیکی فراوان داده شده»گفت:«فرمانبرداری خدا،و شناختن امام.» (2) امام صادق(علیه السّلام)در تفسیر همان آیه گفت:«حکمت شناخت و تفقّه(آگاهی عالمانه همراه با استنباط)در دین است،پس هر کس از شما که فقیه شود حکیم است،و مرگ هیچ یک از مؤمنان محبوب و خوشایند ابلیس نیست چندان که مرگ فقیهی.» (3) از پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)مروی است که گفت:«همانا خداوند قرآن را به من داد،و از حکمت نظر قرآن به من داد،و خانه ای نیست که از حکمت بی نصیب باشد و خراب نباشد.هان،بفهمید و بیاموزید و نادان نمیرید.» (4) در تفسیری دیگر منقول از امام صادق(علیه السلام)آمده است:«حکمت همان نجات است،و خصوصیّت حکمت استواری در آغاز کارها و آگاهی و پایداری در پایان آنهاست،و آن راهنمای آفریدگان خدا به سوی خداست.» (5) سخنان مفسّران دربارۀ حکمت چندان به هم نزدیک است که تقریبا یکی است.مالک بن انس آن را به فقه در دین تفسیر کرده،و دیگری گفته:«و حکمت به آنان می آموزد.»یعنی حقایق امور را درمی یابند و نیک می سنجند و روحهای آنان حکم درست و کار درست را الهام می گیرد،و دیگری گفته است:الکتاب وحی (قرآن)است و الحکمة عقل است،و دیگری گفته:حکمت همان علمی است که

ص :411


1- 15) -البقرة269/.
2- 16) -نور الثقلین،ج 1،ص 287.
3- 17) -همان مأخذ.
4- 18) -همان مأخذ.
5- 19) -همان مأخذ،ص 288.

در آنچه از امور دین و دنیا که بدان می پردازند یا از آن اجتناب می ورزند،به موجب آن عمل کنند.

تفسیرهای آنان در مورد حکمت این چنین به یکدیگر پیوسته تا توضیح دهد که حکمت رسیدن به سطحی از علم دین است /15 که به انسان امکان دهد متغیّرات شرایع را بشناسد و این همان فقه است.

آری،فقه و آگاهی عالمانه و ژرف نسبت به اسلام بدون آگاهی و فقه نسبت به زمان ممکن نیست،زیرا حکم خداوند نسبت به هر رویداد با رویدادی دیگر و هر واقعه با واقعۀ دوّم تفاوت می کند،و فقیهان از آن رو مرجع احکام دین شده اند که دین را می شناسند و از شرایط زمان و عوامل تغییر دهندۀ رویدادها آگاه اند،پس احکام آنها را از دین استنباط می کنند،و از این رو در حدیث شریف (نبوی)آمده است:«امّا در مورد حوادثی که روی می دهد،به راویان حدیث ما مراجعه کنید.» بدین گونه حکمت همان خرد پاک شده به وسیلۀ دین است،و بنا بر عادت جز بعد از آشنایی کامل و وقوف به دیگر احکام شریعت و ارزشهای قرآن به کسی داده نمی شود.

از آنجا که قرآن آخرین رسالتی که خداوند برای بندگان خود فرستاده و تا قیام ساعت رستاخیز،به رغم دگرگون شدن شرایط،باقی است پس بشریّت نیاز به حکمت مرکوز و انباشته شده در وجود پیشوایان این دین دارد تا عوامل تغییر دهنده را دنبال کند و با آنها همگام باشد.

این چنین ابراهیم(علیه السّلام)به دعا از پروردگار خود درخواست کرد که در میان اعراب کسی را برانگیزد که حکمت و کتاب را به آنان بیاموزد،و او و پسرش اسماعیل گفتند:« رَبَّنٰا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1) -ای

ص :412


1- 20) -البقرة129/.

پروردگار ما،از میانشان پیامبری برای آنها مبعوث گردان تا آیات تو را بر ایشان بخواند و به آنها کتاب و حکمت بیاموزد و آنها را پاکیزه سازد و تو پیروزمند و حکیم هستی.» خداوند دعای ابراهیم را اجابت کرد و پیامبر محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله)را به سوی آن بیسوادان مبعوث کرد و آنان را به وجود او در سطحی والا قرار داد،تا آنجا که پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)دربارۀ برخی از آنان گفت:«دانایان و حکیمانند و در فقه چنانند که نزدیک به پیامبرانند.» (1) « وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -اگر چه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.» /15 در گمراهی به دورترین فاصله رسیده بودند تا آنجا که در تمام امور و شؤون خود به عقب ماندگی معروف و موسوم گشتند،از زنده به گور دختران تا کشتن فرزندان،و سر شاخ شدن با هم و کشتن و نابود کردن یکدیگر،تا فقر و مسکنت،و این چنین است که جنبش مکتبی که آنان را از این مغاک ژرف نجات داد جنبشی خارج از روند تاریخی جامعۀ آنان بود.و اگر این جنبش تنها یک تکامل طبیعی داخلی می بود نمی توانست آنان را بدان قله های سرافراز و با چنان سرعتی خیالی برانگیزد و بجهاند.

[3]

از درون تیرگیهای آن عقب ماندگی دور افتاده و آن گمراهی آشکار آن بانگ خجسته برآمد که جهانیان را به تولّدی جدید و به انگیخته شدن از درون جاهلیت و به زندگی با حضور پویا فراخواند،و امواج فزایندۀ پیوستگان بدان از اقطار زمین و در طول تاریخ پیاپی در رسید،زیرا تنها دعوتی مکّی برای اعراب و دعوتی قریشی برای قبیلۀ قریش و دعوتی سیاسی برای همان عصر و روزگار نبود.بلکه دعوتی بود الهی که از حدود جغرافیا و نژاد و زمان درگذشت و فراتر رفت...براستی دعوت پیامبر خدای پروردگار جهانیان از تمام مردم است...

ص :413


1- 21) -نور الثقلین،ج 1،ص 288.

کاروان تمدن از ارزشهایی که این دعوت آورده است توشه برمی گیرد و دست انسانیّت را می گیرد و به سوی هدایت و خیر می برد،هم چنان که از خطّ مکتبی و رهبری شرعی که دنباله و امتداد حقیقی پیامبر را از لحاظ رهبری و یادآوری تشکیل می دهد،توشه می گیرد،و این جریان در هیچ زمان و نسلی گسیخته نمی شود و هیچگاه زمین از حجّت الهی تهی نمی ماند،و از این رو پیوستگی به مسیر مدرسۀ پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)در طول زندگی بشریّت باقی می ماند.رسالت او انتشار می یابد و امّتش در میان مردم گسترش پیدا می کند.

« وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمّٰا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ -و گروهی دیگر از ایشان که هنوز به آنها نپیوسته اند.و اوست پیروزمند و حکیم.» این دیگران که انتظار می رود به مسیر رسالت بپیوندند چه کسانی هستند؟ گفته اند:آنان بقیۀ اعرابند که بعد ایمان آوردند.و در حدیث مستفیض منقول /15 از پیامبر خدا آمده است که ایشان قوم سلمان فارسی هستند.آن حدیث می گوید:از ابو هریره که گفت:ما نزد پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)نشسته بودیم که سورۀ جمعه نازل شد،چون پیامبر خواند:« وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمّٰا یَلْحَقُوا بِهِمْ -و گروهی دیگر از ایشان که هنوز به آنها نپیوسته اند.»مردی گفت:ای پیامبر خدا! آنها چه کسانی هستند؟پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)بدو پاسخی نداد تا بار دوم یا سوم همان پرسش را تکرار کرد،ابو هریره گوید:سلمان فارسی در میان ما بود،و همو گوید:آن گاه پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)دستش را بر سلمان نهاد،سپس گفت:«اگر ایمان نزدیک ستارۀ پروین باشد بیگمان مردانی از اینان بر آن دست یابند.» (1) در حدیثی دیگر از پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمده است:«در پشتهای امّت من مردان و زنانی هستند که بی حسابرسی به بهشت می روند،و سپس این آیه را تلاوت کرد.» (2)

ص :414


1- 22) -القرطبی،ج 18،ص 92.
2- 23) -همان مأخذ،ص 93.

این آیۀ کریم به دو نام پیروزمند و حکیم پایان می یابد،زیرا پیوستن دیگران به مسیر امّت اسلامی و ادامه یافتن رسالت در میان ایشان در طول زمان،مظهر این دو اسم است،چون خداوند به وسیلۀ آنان دین خود را در زمانهای دیگر در میان امّتها پیروز می کند و عزّت و تسلّط او در میان مردم در وجود آنان متجلّی می شود،هم چنان که از حکمت اوست که حرکت مؤمنان را بر طبق رسالتش تنها به اجتماع معاصر پیامبر محدود و منحصر نکرده بلکه آن را در طول نسلها و زمانها نیز قرار داده تا مشعل حق هم چنان فروزان باقی بماند و آیندگان پس از گذشتگان آن را حمل کنند،امّت به وسیلۀ آنان گسترش یابد و مسیر خود را ادامه دهد.

از تجلّیات اسم حکمت برای پروردگار پیروزمند،این است که نسل معاصر پیامبر را به فضیلت اسلام اختصاص نداده بلکه دیگران را به اندازۀ درجات ایمانی و کوششهای ستودۀ خود در فضل شریک آنان ساخته است،و اوست که می گوید:

« کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ (1) -هر کس در گرو کاری است که کرده است.» [4-5]

آیه چهارم در همین سیاق تنظیم شده تا هر تصوّر محدود نژادی یا قومی را در مورد رسالت که گوید فقط به مردم مکه یا اعراب اختصاص دارد لغو و ابطال کند و تأکید کند که هدایت به سوی حق /15 مکرمت و مرحمتی است الهی که خداوند آن را به هر کس از آفریدگان خود بخواهد می بخشد.

« ذٰلِکَ فَضْلُ اللّٰهِ -این بخشایش و فضل خداست.» امّا زبان و رنگ و تبار و دیگر صفات و مقیاسهای مادّی به خودی خود فضلی نیست که عرب بر غیر عرب،یا سفید بر سیاه،یا خویشاوند نزدیک بر غیر خویشاوند بدان فخر بفروشد،هرگز...

از آنجا که این بخشایش و فضل به خدای عزّ و جلّ اختصاص دارد و او صاحب اختیار است که از آنچه می کند او را نمی پرسند پس هیچ کس حق ندارد که

ص :415


1- 24) -المدّثّر38/.

ادّعای اختصاص آن را به خود کند و دیگر مردم را از آن بی نصیب شمارد،چنان که یهودیان و نصرانیان کردند،و از این رو انواع فلسفه های شرک آمیزی ساخته شد که خدا را در بند و مرهون اراده های آفریدگان پنداشتند،منزّه است او از آنچه مشرکان توصیف می کنند. (1)

« یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -به هر که خواهد ارزانیش دارد و خدا را فضل و بخشایشی بزرگ است.» در نجات بخشیدن مردم از جاهلیّت و گمراهی آشکار به نعمت پاکیزگی و دانش و رهیابی.و نه چنان است که یکی(از تحلیل گران)در تحلیل خود دربارۀ تغییر تمدّن آفرینی که در تاریخ شبه جزیره(عربستان)پنداشته آن را به حالتی از تکامل طبیعی که برای دیگر امّتها روی می دهد ارجاع داده و مشابه آنها دانسته، هرگز...بلکه همان فضل الهی است و گفتۀ خداوند:« یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ -آن را به هر کس بخواهد می دهد،»این سخن را نفی می کند که تاریخ بضرورت در مسیر سقوط دهنده قرار دارد و رو به نشیب است،چنان که بعضی پنداشته و ادّعا کرده اند و اعتقاد دارند نسل اوّل همیشه بهترین و برترین نسلهاست،هرگز...براستی، پروردگار ما صاحب فضلی بزرگ است،پس هر نسل و در هر عصر و در هر جایی رو به سوی خدا آورد،خداوند آن نسل را مشمول فضل بزرگ خود قرار می دهد.

این آیه از سویی دیگر مدخلی است برای انعطاف سیاق بیان به جانب سخن گفتن از یهودیان که ادّعا می کنند فضل خدا(رسالت و پیامبران او)مخصوص ایشان است،ولی مسئولیّت رسالت را تحمّل نکردند،بلکه به پوستها و ظواهر متشبّث شدند،و صرف گزینش خود را از طرف خداوند برای نزول رسالت فضل و برتری ساختند، /15 و بدان افتخار می کنند،ولی به نام آن از التزام به مسئولیّتهای خود می گریزند...بلی،بیگمان رسالت خدا فضلی است بزرگ،ولی هیچ کس به فضیلت و کرامتی به وسیلۀ آن نمی رسد مگر با عمل کردن و تحمّل مسئولیّت، امّا اگر

ص :416


1- 25) -مأخوذ از تعبیرات قرآنی در بسیاری آیات از جمله سورۀ انعام،100، سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یَصِفُونَ -م.

اعراب تنها بدین نکته اکتفاء کنند که پیامبر خدا از آنان بود،و آیات خدا در میان آنان نازل شد،بیقین امری است خطرناک که کار آنان را به همانجا خواهد کشاند که پیش از آنان کار یهودیان را کشانید و چنان شدند که خدای تعالی آنها را وصف کرد و گفت:

« مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهٰا کَمَثَلِ الْحِمٰارِ یَحْمِلُ أَسْفٰاراً -مثل کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمی کنند،مثل آن خر است که کتابهایی را حمل می کند.» علم و دانش را در بر دارد ولی از آن هیچ بهره ای نمی برد،و در این تشبیه دقّتی است رسا،حمل رسالت به گردآوری و نگهداری متون آن در جیب و طاقچه های کتابخانه یا جمع کردن و کشیدن بار آن بر سر و شانه نیست،هرگز...و گرنه خر برای حمل تعدادی بیشتر و مقداری سنگینتر از کتابهای رسالت توانایی دارد،حمل رسالت به تطبیق دادن آن(بر واقعیات)و التزام بدان در زندگی است، زیرا رسالت همانا ارزشهاست و مادّه نیست.شاید این مثل اشاره به عالمان بدی است که امانت علم و دین را مراعات نکردند،بلکه از آن برای مصالح شخصی و خواهشهای نفسانی بهره جستند،زیرا آنان بارزترین مصداقهای کسانی هستند که مسئولیّت رسالت به آنان سپرده شده،و برای هیچ کس شکّی باقی نیست که انحرافی که یهودیان بدان رسیده اند،و هم چنان نیز در آن رهسپارند به سبب مدّعیان علم و دین بود.آیا مگر نه این که آنان امروز به نام تورات با اسلام می جنگند؟و مگر نه این که حرمت مسجد اقصی را به نام دین و به فتواهای احبار(عالمان یهود) هتک می کنند؟و مگر نه این که علیه مردم ستم می ورزند و دست به ترور می زنند؟ بلی،پس در این صورت تورات نیست که این انحرافات را به آنان دیکته می کند، زیرا تورات رسالت خداست-رسالت الفت و محبّت و صلح-براستی خداوند انسان را بر بسیاری از آفریدگان خود کرامت داده و به بهترین وجه برتری داده است،اما به چه چیز؟آیا به ستبری پیکر و نیروی مادّی او؟هرگز...زیرا بسیاری از جانداران به پیکر از او نیرومندتر و بزرگترند،ولی کرامت آدمی به خرد و پیروی از

ص :417

رسالتهای خداست.پس برای داعیه داران تورات در حالی که با هدایت خرد مخالفت می ورزند،و رسالت خدا را تکذیب می کنند،جز این که به خر تشبیه شوند چه باقی مانده است؟ /15 « بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ -بد مثلی است مثل مردمی که آیات خدا را دروغ می شمرده اند.» آنجا که به تحقیق آن آیات راه و وسیله ای است که انسان را به صلاح و ارزشهای نیک(یعنی هدایت)رهبری می کند،راهی را که بدان سو می رفت گم کردند و در گمراهی و ظلم به خبط و خطا دچار شدند.شاعران دربارۀ این مثل شعرهایی به نظم درآورده اند که شاید طرفه ترین آنها گفتۀ یکی از آنان باشد که گوید:

راویانی که نسبت بدانچه حمل و نقل می کنند نادانند مانند شترهایی هستند که جزوه دان بر آنان حمل می شود نه بار بردن شتران سودی به جزوه دان دارد و نه شتر از کشیدن بار جزوه دان سودی می برد.

« وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ -و خدا ستمکاران را هدایت نمی کند.» چرا اینان از ستمکاران شمرده شده اند؟به نظر می رسد بدین سبب که امثال اینان-دین فروشان و داعیه داران علم-بیگمان تطبیق روح آیات را رها می کنند و آنها را تکذیب می کنند و از مواضع خود منحرف می سازند تا از عیّاشان و مستکبران درهمی چند به دست آورند،پس نزد خدا به آنان ملحق می شوند و از ستمکاران به شمار می آیند.و چون خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند اینان از چارچوب و حلقۀ عالمان به خدا بیرون می آیند و ممکن نیست سفیران میان خدا و بندگان مؤمن او شوند،و آراء آنها حجّتی شرعی نمی شوند،زیرا آن آراء و فتواها برانگیخته از وسوسه های شیطان است نه وحی رحمان،و از اینجاست که شرع مقدّس فقیه غیر عادل را هیچگاه فقیه نمی شمارد.

[6-7]

یهودیان به ورطۀ تکذیب و ستمگری نسبت به آیات در افتادند و مصداق مثل خدا دربارۀ خود بودند« کَمَثَلِ الْحِمٰارِ یَحْمِلُ أَسْفٰاراً -مانند مثل

ص :418

آن خر که کتابهایی را حمل می کند،»ولی کوشیدند که رابطۀ ظاهری با رسالت خدا را نگهدارند تا از مردم ساده دل به نام آن بهره جویند،پس ادّعا کردند که دین به احتکار آنان درآمده و منحصر به آنان شده و تنها آنانند که نماینده شرعیّت دینی هستند و کسی که جرأت کند سخنی از /15 رسواییهای آنان گوید مرتدّی است که قتلش واجب است،و تنها آنان اند که بدون دیگر مردم ملّت برگزیدۀ خدایند،در حالی که قرآن آنها را در برابر محکی وجدانی قرار می دهد تا ادعاهایشان را رسوا کند،با آزمایشی از خلال ژرفترین صفاتی که در نفوسشان ریشه دارد و آن چیزی جز زندگی دوستی و حبّ بقا نیست« وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ (1) -آنان را از مردم دیگر، حتی از مشرکان،به زندگی اینجهانی حریص تر خواهی یافت و بعضی از کافران دوست دارند که هزار سال در این دنیا زیست کنند.» « قُلْ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ هٰادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیٰاءُ لِلّٰهِ مِنْ دُونِ النّٰاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو ای قوم یهود،هر گاه می پندارید که شما دوستان خدا هستید،نه مردم دیگر،پس تمنّای مرگ کنید اگر راست می گویید.» حال پرسش این است:آیا این به امتحان طلبی به عنوان محکی برای شناختن راستین یا دروغین بودن آنان مناسب است؟فرض کن آنان از خدا آرزوی مرگ کردند،آیا این ثابت می کند که آنها دوستان خدایند؟پاسخ می دهیم این به امتحان طلبی بر سه معنی حمل می شود:

اوّل:یهودیانی که آن روز پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آنان را به امتحان طلبید و با آنان مباهله کرد،اگر آرزوی مرگ می کردند در همان لحظه می مردند،پیامبر خدا گفت:«اگر آرزوی مرگ می کردند بیگمان تا نفر آخرشان می مردند.» (2)

ص :419


1- 26) -البقرة96/.
2- 27) -تفسیر البصائر،ج 46،ص 187.

دوم:دوستان راستین خدا اگر از او آرزو کنند که با مرگ،آنان را به دیدار خود نایل کند به سبب وزن و اعتبار دعایشان در ترازوی خدای عزّ و جلّ،می میرند.

سوم:آرزو کردن در اینجا مقیاسی است از دیدگاه وجدانی،و تنها سخن گفتن از آن نیست(بلکه مراد آن است که از صمیم قلب آرزو کنند)،در حالی که یهودیان دلهای خود را از دنیا دوستی و حبّ بقا انباشته بودند چنان که حتی یک تن از آنان نیز هرگز آرزوی مرگ نمی کرد،و این به سبب کفر آنان نسبت به آخرت و آگاهی آنان از این امر بود که هیچ چیزی در آخرت ندارند،و این مقیاسی است که به وسیلۀ آن دوستان خدا از دیگران بازشناخته می شوند،زیرا در تورات نوشته شده است: /15 «دوستان خدا آرزوی مرگ می کنند،» (1) و در خبر از ابی عبد اللّٰه(علیه السلام)آمده است که گفت:«مردی نزد ابو ذرّ آمد و گفت:ای ابو ذرّ از چیست که ما از مرگ اکراه داریم؟گفت:برای آن که شما دنیا را آباد و آخرت را خراب کردید،از این رو اکراه دارید که از آبادی به ویرانی منتقل شوید،» (2) امّا دوستان کسانی هستند که آخرت خود را آباد کرده اند و دوست می دارند که بدانجا منتقل شوند،و یهودیان چنین نیستند.

« وَ لاٰ یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ -و آنان به سبب اعمالی که پیش از این مرتکب شده اند،هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد.» چگونه مرگ را آرزو کنند در حالی که مرگ پلی است که انسان را به دیدار خدا و پاداش از جانب او می رساند و آنان خطاها و گناهان خود را پیشاپیش به آن سرا فرستاده اند؟کارها و افکار آنان دنیا دوستی و حبّ بقا را در میان ایشان محکم و مؤکّد ساخته و از سوی دیگر از دیدار خدا و آخرت اکراه دارند چه اگر توانسته باشند مردم را فریفته باشند که دوستان خدایند و حقیقت خود را پوشانده باشند هرگز نمی توانند هیچ گاه خدا را بفریبند.

ص :420


1- 28) -تفسیر القمی،ج 2،در تفسیر همین آیه.
2- 29) -نور الثقلین،ج 5،ص 324.

« وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ -و خدا به ستمکاران داناست.» اگر این صفت در مورد دیگر یهودیانی که از تورات منحرف شده اند صادق باشد بیگمان در مورد علما و احبار آنان که به زندگی چسبیده اند صادقتر است،اما چه زندگیی،و در برابر چه بهایی؟زندگی،خواری و دنباله روی و توهین پذیری،و به بهای از دست دادن دین و عزّت و چه بسا آسایش و راحت خود.و پناه می برم به خدا هنگامی که عالم ترسو شود،زیرا او نه تنها خود را پیرو خوار جبّاران و قدرتمندان می کند بلکه هم چنان پیروان خود را گروهی خوار و سرسپردۀ هر حکمران ستمگری می سازد،و خطّی شکست گرایانه و توجیه کننده با افکاری منفی که می پراکند و تحریفهایی که در متون و نصوص دینی به عمل می آورد،در اجتماع ترسیم می کند.

این روش در میان علمای یهود و نصرانی و پاره ای از علمای مسلمانان که /15 هم چنان در نهان و آشکار سر بر آستان پادشاهان دارند جاری و معمول است،با هر ده انگشت خود بر جرایم و خلافکاریهای آنان امضا می نهند و اثر انگشت می گذارند و سیل فتواهای دروغین را هر قدر خواستند پیمانه می کنند و جاری می سازند،و ارادۀ عامّۀ مردم را فریب می دهند و نصوص دین را جعل و تحریف می کنند.بیقین آنان راهزنان راه خدایند،چنان که در حدیث قدسی آمده،و خطرشان برای اسلام از خطر هزار تیغ و هزار تفنگ بیشتر است،« هُمُ الْعَدُوُّ... قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ (1) -ایشان دشمنان اند...خدایشان بکشد،به کجا منحرف می شوند.» آنان باید بدانند که هر چند که مردم یا خود را بفریبند،بیگمان خداوند به آنان داناست و بر حسب علم ذات سبحان خود نه بر حسب فریب و ظاهرسازی آنان، ایشان را به پای حسابرسی می کشاند و با خواری و ذلّت به دوزخشان می افکند.

[8]

« قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِیکُمْ -بگو آن مرگی که از آن می گریزید شما را درخواهد یافت.»

ص :421


1- 30) -بخشی از آیه 4،سورۀ منافقون.

در خبر است که امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السّلام)در خطبۀ خود به مردم گفت:«ای مردم!هر کس آنچه را از آن می گریزد درخواهد یافت،و اجل خود را بدو می رساند،و گریز از آن همان رسیدن و دریافتن آن است،» (1) و امام صادق(علیه السّلام)گفت:«سالها را می شمارند،سپس ماهها را،سپس روزها را،سپس ساعتها را،آن گاه نفسها را می شمارند،پس چون اجلشان فرا رسد ساعتی دیر یا زود نمی کنند.» (2) چنین است انسان و هر جانداری که زمان وعده ای با مرگ دارد و عمر مرکبی است که گام به گام ما را به سوی وعده گاه سرنوشتمان می برد،و هر لحظه ای که بر ما بگذرد مهلت زندگی ما را به همان اندازه می کاهد،پس بر ما واجب است که روزهایی را که در پیش داریم به عنوان طول عمرهای خود حساب نکنیم و نگوییم مثلاً فلانی عمر درازی دارد و عمرش هفتاد یا هشتاد سال است،بلکه حقیقت این است که این مقدار از عمرش کاسته شده است.وانگهی آیا مرگ پایان حرکت و سیر بشر است که عنان نفس خود را رها سازد و در زندگی به هر جا می خواهد برود و هر چه می خواهد بکند؟!بیگمان مرگ پلی است به سوی حساب و پاداش،و حسابرس همان خدایی است که هیچ چیزی بر او پوشیده نیست، /15 امّا زندگی دنیا نیز زندگی برای بیهوده گرایی و بازی و سرگرمی نیست،بلکه عرصۀ مسئولیّت و التزام در برابر خدا به آن چیزهایی است که بدانها امر یا از آنها نهی کرده است.

« ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلیٰ عٰالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -سپس نزد آن دانای نهان و آشکارا برگردانده می شوید تا به کارهایی که کرده اید آگاهتان سازد.» برای انسانی که با مبارزطلبی زمان و مرگ روبرو است سزاوار است که به

ص :422


1- 31) -تفسیر القمی،ج 2،در تفسیر همین آیه.
2- 32) -نور الثقلین،ج 5،ص 324.

ایمان و عمل مسلّح شود،زیرا این دو گانه راه استفاده از فرصت عمر هستند،حال که بشر از گریز از مرگ ناتوان است،پس شکی نیست که می تواند عاقبت نیک را با عمل صالح اختیار کند،که این کشتی نجات و تنها ترازوی سنجش در پیشگاه خداوند است،نه تبار و نسب یا پیوستگی ظاهر.

[9]

و این چنین خداوند آیۀ پیشین را مقدّمه ای قرار داد تا از جمعه به عنوان عید این امّت سخن گوید و تأکید بر استقلال آن در میان شعایر این امّت به اضافه استقلال آن در رسالت این امّت از دیگر امّتها،چون نصرانیان و یهودیان کند که هر یک رسالت خود(تورات و انجیل)و عید خویش(شنبه و یکشنبه)را دارند، (1) قرآن در این سوره نماز جمعه و روز جمعه و مفهوم حقیقی آن را در برنامۀ اسلام عطا می کند،پس جمعه در سطح خارجی نشانۀ استقلال و در سطح داخلی نشانۀ وحدت و بهم پیوستگی است.

از این جهات و جهاتی دیگر دعوت الهی به برگزاری نماز جمعه و ترک هر کاری اعمّ از سرگرمی و داد و ستد و دیگر امور دنیایی شبیه آنها بدان هنگام فرا می رسد،و بدین گونه برگزاری نماز جمعه نزد بعضی از مسلمانان(مذاهب و علمای آنان)به اجماع امّت با گرد آمدن شرایط آن امری واجب می شود.در کتاب من لا یحضره الفقیه روایت شده است:«در مدینه هنگامی که مؤذّن اذان روز جمعه را می گفت،منادی بنا بر گفتۀ خداوند«آیۀ جمعه»حرمت خرید و فروش را در آن هنگام ندا می کرد.» (2) /15 امام باقر(علیه السلام)اهتمام نسل اوّل مسلمانان را به نماز جمعه توصیف می کند و می گوید:«به خدا سوگند به من خبر رسیده است که اصحاب پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)از روز پنجشنبه برای نماز جمعه آماده

ص :423


1- 33) -اشاراتی دربارۀ این اندیشه در اخبار آمده است:پیامبر خدا(ص)گفت:«چه می شود شما را اگر یکی از شما شامگاه پنجشنبه خود را برای(نماز)جمعه آماده کند،همان گونه که یهودیان شامگاه جمعه خود را برای شنبه آماده می کنند؟»تفسیر البصائر،ج 46،ص 345.
2- 34) -نور الثقلین،ج 5،ص 325 نقل کرده است.

می شدند،» (1) و از جابر بن عبد اللّه آمده است که گفت:«ما با پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)نماز می گزاردیم که کاروانی شتران با بار برسید،مردم به سوی آن کاروان رفتند و جز دوازده نفر که من نیز جزو آنها بودم باقی نماندند،پس این آیه «آیۀ 11»نازل شد. (2) و ابو مالک حسن گفت:مردم مدینه دچار گرسنگی و گرانی نرخها شدند،پس دحیة بن خلیفه از طریق تجارت از شام روغن آورد،و در همان حال پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)خطبۀ روز جمعه را می خواند،چون مردم دحیه را دیدند از بیم آن که دیگران(در خرید)سبقت گیرند،در بقیع به نزد او رفتند (و به سودا پرداختند)،و همراه پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)جز تنی چند اندک نماندند،پس این آیه نازل شد،و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«سوگند به آن که جان من به دست اوست اگر همه به دنبال او می رفتید چنان که یک تن از شما باقی نمی ماند،همانا این درّه آتش به سوی شما سرازیر می کرد.» (3) ولی بسیاری از فقهای اسلام وجود حکومت اسلامی و امام عادل را شرط برگزاری نماز جمعه می دانند،و شاید این از آن روست که نماز جمعه از شعائر سیاسی دینی است و شایسته نیست که ستمگران در گمراه کردن مردم و تحمیل خود از آن سوء استفاده کنند،زیرا نماز جمعه از مهمترین و برجسته ترین مناسبتهایی است که مسلمانان در آن گرد می آیند و این گردهمایی به طاغیان و گردنکشان اجازه و امکان می دهد که از منبری که انبوه مردم پیرامونش گرد آمده اند برای گمراه کردن اجتماع سوء استفاده کنند،و ما در تاریخ می خوانیم که چگونه خطبه های جمعه محور جنگ با دوستان خدا شد،چنان که حزب اموی در برابر امام علی و اهل بیت(علیهم السّلام)چنین کرد،و چنان که امروز می بینی علمای بد چگونه دو خطبۀ جمعه را بلند گویی از بلندگوهای طاغیان ساخته اند تا آنجا که خطبه های خویش را از خود حکومتها می گیرند و برای این کار مزد دریافت می کنند.

ص :424


1- 35) -نور الثقلین،ج 5،ص 325،نقل از الکافی.
2- 36) -همان مأخذ.
3- 37) -همان مأخذ.

این چنین در حدیث منقول در کتاب الدعائم عن علی(علیه السلام)آمده است که گفت:«حکم(قضاوت)و اجرای حدود و نماز جمعه جز برای امام یا کسی که امام او را می گمارد درست نیست.» (1) همچنین سماعة در موثّقه از امام صادق(علیه السلام)روایت کرد که گفت:دربارۀ نماز جمعه از ابی عبد اللّٰه(صادق علیه السّلام)پرسیدم،گفت:«با امام(منصوص)دو رکعت است،و امّا کسی که به تنهایی(فرادی)می خواند چهار رکعت است،و گر چه دسته جمعی بخوانند». (2)

در خبر منقول از امام رضا(علیه السّلام)آمده است که گفت:«اگر پرسنده گفت:چرا نماز جمعه در صورتی که با امام باشد دو رکعت شده و اگر با غیر امام باشد دو رکعت دو رکعت(چهار رکعت)؟گفته اند به عللی چند،از جمله:این که انسان از راه دور به نماز جمعه می آید و خداوند عزّ و جلّ دوست دارد به سبب رنجی که در رساندن خود متحمّل شده اند،مراسم نماز را بر آنان سبکتر سازد،و از جمله:

این که امام آنان را برای خطبه ها متوقّف نگاه می دارد،در حالی که ایشان منتظر نمازند و هر کس منتظر نماز باشد چنان است که در حال گزاردن نماز تمام و کامل است،و از جمله:این که روز جمعه عید است و نماز عید دو رکعت است،و به جای دو خطبه قصر نشده.پس اگر پرسنده گفت:قرار دادن خطبه برای چیست؟ گفته اند:زیرا جمعه قرارگاهی عام است و خداوند خواسته است وسیله و سببی برای امام باشد که مردم را اندرز دهد و به طاعت تشویق کند و از نافرمانی و معصیت بترساند و آنان را بر آنچه به مصلحت دین و دنیاشان می داند موافق سازد و از آنچه بر او درآمده،از ایمنی از خطرهایی که سود و زیانی در آنها دارند آگاه کند.

پس اگر پرسنده گفت:چرا دو خطبه قرار داده؟گفته اند:برای این که یکی برای حمد و ثنا و تمجید و تقدیس خدای تعالی باشد و دیگری برای حوایج و عذرها و

ص :425


1- 38) -موسوعة جواهر الکلام،ج 11،ص 158،چاپ دوم.
2- 39) -همان مأخذ،ص 160.

نذرها و دعاها و آنچه می خواهد از امر و نهی خود و آنچه به صلاح یا فساد منجر می شود،به مردم بیاموزد». (1)

همچنین علاّمه شیخ حسن نجفی اجماع طایفه(علمای شیعه)را بر شرط بودن امام عادل(حاکم)نقل کرده تا به چهل شهادت بر این اجماع رسیده است، (2) از جمله گفتۀ کرکی:در وجوب(نماز)جمعه سلطان(صاحب سلطۀ)عادل شرط است و او همان امام یا نایب او است عموما یا در نماز جمعه به اجماع ما. (3)

ولی پرسش این است:آیا این اجماع دلالت بر این دارد که شرط وجوب نماز جمعه وجود هر امام عادلی است یا بویژه امام معصوم از اهل بیت(علیهم السّلام)؟به نظر من این قضیّه به موضوع ولایت عامّۀ فقیهان عادل مربوط می شود، پس کسانی که چنین می بینند که اینان ادامۀ حکم معصومان(علیهم السّلام)و دارای نیابت عامّه از جانب ایشان اند و بر اینان است که تمام واجبات شریعت را از اقامۀ حدود،و واجب ساختن جهاد،و زکات و...و...تطبیق دهند(و اجرا کنند)،و پیداست که نماز جمعه بزرگتر از برپا داشتن حدود و دفاع از نوامیس مسلمانان نیست،پس این نیز یکی از شؤون ولیّ فقیه حاکم است،امّا کسانی که برپا داشتن حکومت اسلامی را در غیبت امام معصوم تصوّر نمی کنند،(نماز)جمعه را نیز جایز نمی دانند،زیرا در اغلب،اذن امام را در مورد آن شرط می دانند و(نماز) جمعه را مانند حدود و قصاص و جهاد از شئون او می شمارند.

بلی،روش اغلب فقیهان اختیار(نماز)جمعه است با وجود مجتهد عادل یا حتی با امام جماعت عادل در شرایط آزادی،و با فقدان حکومت اسلامی عادل،از اینجاست که در المعتبر آمده است:

سلطان عادل یا نایب او شرط وجوب(نماز)جمعه است و این گفته علمای ماست.و ابو حنیفه گفت:وجود امام شرط است و گر چه جایز باشد،و شافعی

ص :426


1- 40) -دایرة المعارف جواهر الکلام،ج 11،ص 158،چاپ دوم.
2- 41) -رجوع کنید به موسوعة جواهر الکلام،ج 11،ص 156.
3- 42) -همان مأخذ،ص 154.

گفت:شرط نیست.و قول او را چنین رد کرد که اعتماد و استناد ما به کردار پیامبر است،او امام جمعه تعیین می کرد-و خلفای بعد از او نیز-هم چنان که برای قضاوت تعیین می کرد،و هم چنان که درست نیست کسی بدون اذن امام خود را به قضاوت منصوب کند در /15 امامت جمعه نیز چنین است.سپس گفت:آیا فقیهان مؤمنان-در حال غیبت-و امکان اجتماع و خواندن دو خطبۀ نماز جمعه چنین حقی دارند؟علمای ما بر عدم وجوب رأی داده اند و در مستحبّ بودن اقامۀ آن اختلاف کرده اند و مشهور استحباب است». (1)

روز جمعه روز عید مسلمانان و سرور و آقای روزهاست و شب جمعه شب عبادت و تهجّد و نماز شب گزاردن است.در این روز مردم به راز و نیاز بیشتر به درگاه پروردگار و پرداختن به مستحبات و زیارت قبور برای یادآوری از مردگان و طلب رحمت برای آنان و عبرت گرفتن از سرنوشتشان،فرا خوانده می شوند،بویژه زیارت مزار ائمۀ هدی(علیهم السّلام)و مرقد سید الشهداء ابی عبد اللّه الحسین(علیه السّلام)،و تجدید عهد با پیامبر و اهل بیت او و امام حجّت(علیهم السّلام)،با رهسپاری و پایداری بر خط رسالت.

هم چنان که صلۀ رحم و توجّه به بیچارگان و بینوایان و دیدار با برادران در این روز شریف شایسته است.

هم چنان که شایسته است آدمی در این روز به حساب خود برسد و خود را ارزیابی کند تا بر پیروی از برنامه های درست و مقاومت در برابر انحرافات و گمراهیها تجدید عزم کند،و بطور کلّی،براستی که روز جمعه روز بازی و سرگرمی و بیهوده گذرانی نیست بلکه فرصتی است برای مؤمن که تمام وجود خود را صرف عبادت و ذکر خداوند با بهترین اعمال در آن روز کند که نماز جمعه با واجبات و خطبه ها و مظهر اجتماعی خود باشد.و این ندای خداوند و دعوت او دائر بر التزام بدان و برپا داشتن آن است که می گوید:

ص :427


1- 43) -موسوعة جواهر الکلام،ج 11،ص 153.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اللّٰهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ -ای کسانی که ایمان آورده اید،چون ندای نماز روز جمعه در دهند،به نماز بشتابید و داد و ستد را رها کنید.» /15 پس در این صورت هر مؤمنی مکلّف است که اگر مانعی مشروع در پیشگاه خداوند مانع او نشود،به این فرمان الهی گردن نهد و آن را عملی کند،و وقتی خداوند هر هفته مؤمنان را به نماز جمعه فرا می خواند بیگمان این فریضه ای است که به عنوان مقیاس و وسیلۀ سنجش وحدت امّت و آزمون صدق ایمان آن بسته به میزان هماهنگی و فرمانبرداری از این تکلیف ربّانی حکیم،به کار می رود و باقی می ماند.

وقتی قرآن مؤمنان را به دویدن و شتافتن-شتافتن روح پیش از کالبد-به سوی فضیلت و ذکر خدا ندا می زند،ما باید قبل از هر چیز خود را از زنجیرها و بندهایی که ما را سنگین کرده و بر زمین می کشاند،هر چه باشد خواه مادّی یا معنوی،آزاد کنیم،و این اندیشه رابطۀ میان دعوت به شتافتن به ذکر خدا و امر به ترک دیگر امور دنیا همچون داد و ستد را هنگام نماز جمعه برای ما تفسیر می کند.

بسیاری از فقیهان مسلمان بر حرام بودن داد و ستد هنگام نماز جمعه فتوی داده اند،حتی برخی قایل به باطل بودن عقد بیع از اساس در صورت واجب آمدن نماز جمعه با حصول شرایط لازم آن،شده اند.محقق در شرایع گوید:اگر(هنگام ندای نماز جمعه)فروخت گناه کرده ولی بیع بنا بر اظهر صحیح است.سپس علامه شیخ حسن نجفی دربارۀ این حکم گوید:اشهر،بلکه مشهور نقلا و تحصیلا همین است. (1)

شاید انسان در نخستین نظر که بدین حکم الهی می اندیشد احساس کند که این حکم با مصالح او مخالفت دارد،ولی هنگامی که آن را از ابعاد گوناگونش بررسی کند و خود به درجه ای والا از آگاهی نسبت به حقایق زندگی رسیده باشد

ص :428


1- 44) -الجواهر،ج 11،ص 306.

در می یابد که این حکم متضمّن خیر دنیا و آخرت برای اوست،هم چنان که قرآن وصف کرده:

« ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -اگر دانا باشید،این کار برایتان بهتر است،» و از جمله آن خیرها وحدت اجتماع مسلمانان است،و هشیاری و رهیابیی که در امور دین و دنیا از دو خطبۀ نماز حاصل می کنند،و همچنین توفیقاتی الهی که /15 به نمازگزارانی که دعوت خدا را پاسخ داده اند اختصاص دارد،و اینک پاره ای اخبار که گوشه ای از فضیلتهای جمعه را بیان می کند.

پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«افّ بر مردی که وجود خود را در هر جمعه ای وقف کار دین خود نکند و به مراقبت آن نپردازد و دربارۀ دین خود نپرسد». (1)

حضرتش(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«براستی که شما را هر جمعه حجّی و عمره ای است،حجّ همان رفتن شما به میعادگاه جمعه است،و عمره انتظار پس از نماز جمعه است». (2)

امام باقر(علیه السّلام)گفت:«چون روز جمعه شود فرشتگان مقرّب با برگهایی از نقره و قلمهایی از طلا فرود آیند و بر کرسیهایی از نور بر درهای مسجد نشینند و نام مردم را در جایگاههای فرود آمدن خود به ترتیب یکم و دوم بنویسند تا امام بیرون آید،چون امام بیرون آید دفترهایشان را درنوردند،و هیچ روزی از روزها، جز جمعه فرشتگان به زمین فرود نیایند». (3)

امام صادق(علیه السّلام)گفت:«پایی نیست که به سوی نماز جمعه بدود مگر آن که خداوند پیکر صاحبش را بر آتش دوزخ حرام نکند»و گفت:«کسی که با آنان در صف اوّل نماز گزارد گویی در صف اوّل با پیامبر خدا نماز گزارده

ص :429


1- 45) -تفسیر البصائر،ج 46،ص 343.
2- 46) -همان مأخذ،ص 346.
3- 47) -همان مأخذ،ص 343.

است»و آن حضرت(علیه السّلام)گفت:«شما به اندازه سبقتی که در رفتن به نماز جمعه می گیرید در رفتن به بهشت بر یکدیگر پیشی می گیرد،و براستی که درهای آسمان برای بالا رفتن اعمال بندگان باز می شود».

[10]

از آنجا که اسلام به عنوان برنامه ای کامل و فراگیر برای ابعاد زندگی انسانی آمده است، /15 خداوند آن را در اصول و احکامش متوازن و متعادل ساخته، به گونه ای که هیچ بخشی در زندگی انسان به زیان بخشی دیگر انباشته و ستبر نشود،پس اسلام برنامه دنیا و آخرت،و دین و سیاست،و روان و کالبد است،و وقتی شخصیت انسان با رسیدن به مصالح مشروع از یک سو و التزام به فرایض واجب شده از سویی دیگر کامل می شود،دین در کنار و دوشادوش فراخواندن به التزام واجباتش به مراعات مصالح خود نیز فرا می خواند،و واجبات او را جایگزین مصالح و پیشرفتهایی که مردم در پی آن اند نمی سازد.

از این رو می بینیم که قرآن در همان حال که مردم را به شتافتن به نماز جمعه امر می کند،بیدرنگ نیز به پراکنده شدن برای پرداختن به امور زندگی طبیعی و رسیدن به مرادها و هدفها،و دست یافتن به روزی و لقمۀ زندگانی فرمان می دهد.

و براستی دعوت به نماز روز جمعه و تحریم داد و ستد بدان هنگام برنامه ای است برای پایه گذاری پراکنده شدن انسان مؤمن در طلب فضل و بخشایش خدا بر اساس هدایت ارزشها و ایمان.

« فَإِذٰا قُضِیَتِ الصَّلاٰةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ -و چون نماز پایان یافت در زمین پراکنده شوید.» هر کس به سوی مقصد خود،و این دعوت متضمّن کوشش برای امور دنیا ما را بدین نکته رهنمون می شود که نماز و عبادت جایگزین و بدل از پرداختن به زندگی طبیعی و اجتماعی،چنان که پاره ای از متصوّفه آن را فهمیده اند،نیست.

دین برنامه ای است برای سامان دادن به انسان و رهبری زندگی،مردم در آن فرصتی برای عبادت و برنامه ای برای کوشش و کار می یابند.امام صادق(علیه السّلام)در تفسیر این آیه گفت:«من برای حاجتی که خدا آن را عهده دار شده،سوار می شوم

ص :430

(و به کار می پردازم).پرداختن من بدان کار جز برای این نیست که می خواهم خداوند مرا ببیند که در طلب حلال می کوشم.آیا گفتۀ خدا عزّ اسمه را نشنیده ای:

«آیه... فَإِذٰا قُضِیَتِ الصَّلاٰةُ... »آیا دیده ای که اگر مردی درون خانه رود و در را بر خود ببندد و سپس بگوید:روزی من بر من فرود می آید،چنین شود؟آیا او یکی از آن سه گروهی که دعایشان مستجاب نمی شود نیست؟راوی گوید:گفتم آنان کیانند؟گفت:...و مردی که چیزی دارد و در اتاق خود می نشیند و بیرون نمی رود و در تلاش معاش برنمی آید و نمی جوید تا آنچه را دارد می خورد،آن گاه به دعا می خواهد،پس بدو پاسخی ندهند» (1) آری،فضل خداوند و روزی او با کوشش و کار شتابان برای آن به دست می آید،و از این روست که خدای تعالی پس از دعوت به پراکنده شدن گوید:

« وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ -و رزق و فضل خدا را طلب کنید.» یعنی در آن هنگام شما در موقعیّتی قرار دارید که امید آن فضل و رزق می رود یا خود را در برابر فضل و بخششی از خداوند می یابید که رزق خود را از آن نصیب می برید.

« وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ -و خدا را فراوان یاد کنید،باشد که رستگار شوید.» و اهمیّت استمرار در ذکر خدا برای انسان،هنگامی که در زمین پراکنده می شود و رزق و فضل خدا را می جوید این است که او را از انحراف و گرفتار شدن به خطاها به سبب فراموش کردن خدا،بر کنار می دارد،پس کسی که خدا را به یاد دارد و ذاکر اوست به سوی حرام نمی رود و راههای کج و پیچ در پیچ را نمی پیماید و با مردم ناسره کاری نمی کند و به آنان زیان نمی رساند،و برای چنین کسی امید صلاح و رستگاری می رود.

ص :431


1- 48) -نور الثقلین،ج 5،ص 327.

از لطایفی که در این آیه آمده این است که خدای تعالی می گوید:« فَإِذٰا قُضِیَتِ الصَّلاٰةُ -چون نماز گزارده شد،»با بنای فعل مجهول،در حالی که واجب می آمد که می گفت:«چون نماز گزاردید»،برای پیوند به خطاب مقدّم او به مؤمنان،ولی این صیغه بویژه حرمتی به وقت نماز می دهد به گونه ای که هنگام نماز جمعه ای که شرایط آن فراهم باشد بر کسی که در نماز با مسلمانان حضور یافته و یا عمداً حضور نیافته حرام است،و اگر عبارت به صیغۀ فعل معلوم می آمد:«چون نماز گزاردید»حکم فقط منحصر به نمازگزاردن می شد و غیر نمازگزاران را در بر نمی گرفت.

[11]

پس از آن که قرآن موضعگیری مؤمنان را نسبت به نماز جمعه ترسیم می کند-که عبارت است از شتافتن برای ذکر خدا و ترک داد و ستد در وقت آن- روند قرآنی به نقد پدیدۀ توجّه و گرایش به امور دنیا و مقدّم داشتن آن بر نماز می پردازد که اشاره به وجود ضعف ایمان در اجتماع و کاستی در سطح هماهنگی و همکاری با شعائر و برنامه های دین دارد.

« وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْهٰا وَ تَرَکُوکَ قٰائِماً -و چون تجارتی یا بازیچه ای بینند پراکنده می شوند و به جانب آن می روند و تو را هم چنان ایستاده رها می کنند.» /15 از بیم آن که آن تجارت از دست آنها برود یا دیگران در آن سودا بر آنان پیشی گیرند،و این پدیده ای است حاکی از شکست در برابر افزون طلبی و گرایش بزرگ نفس به دنیا،که پرده از ضعف در ایمانی برمی دارد که اسلام آن را و هر چه را مربوط بدان است بر هر چیزی در زندگی فرزندان خود،مقدّم می خواهد.فقیهان و مفسّران از این آیه که پیامبر را پس از گرایش(مردم به سویی دیگر)ایستاده توصیف کرده حکم به مستحبّ بودن ایستادن امام را استفاده کرده اند.و از ابی بصیر مروی است که از او دربارۀ نماز جمعه پرسیدند:امام چگونه خطبه می خواند؟گفت:

ایستاده خطبه می خواند،زیرا خداوند به پیامبر می گوید:« وَ تَرَکُوکَ قٰائِماً -و تو را

ص :432

هم چنان ایستاده رها کردند.» (1) قرآن این پدیدۀ منفی را که ناشی از رجحان دادن تجارت و بازی بر حضور در نماز است با بیان این نکته چاره می کند که آنچه با التزام و پیمودن راههای الهی از نزد خداوند می رسد بهتر از تمام اینهاست.

این آیه خود به اعتقاد به تناقض میان التزام به دین و دنیا دارای اشاره می کند،امری که پاره ای در عمل بدان دچار می شوند و امکان جمع بین این دو را نمی بینند و از این رو دنیا را به لحاظ آن که نقد است بر آخرت نسیه ترجیح می دهند.و حقیقت اینکه خیر التزام و پیمودن راههای خداوند در زندگی،تنها منحصر به آخرت نیست بلکه شامل دنیا نیز می شود.

« قُلْ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجٰارَةِ وَ اللّٰهُ خَیْرُ الرّٰازِقِینَ - بگو آنچه در نزد خداست از بازیچه و تجارت بهتر است و خدا بهترین روزی دهندگان است.» پس کسی که تمامی خیر،معنوی و مادّی،و در دنیا و آخرت را«آنچه نزد خداست»می خواهد،براستی،راهش پیروی از راه استوار اوست،و چه خیری است در تجارتی که بر اساس رهنمود قرآن و تقوای الهی نهاده نشده باشد؟چنین تجارتی بذر طبقاتی بودن ناپسند و فقر را می کارد و سبب انحطاط اقتصادی می شود.

در ترتیب کلمات این آیه ملاحظه ای در خور توجّه است.در آغاز که خداوند می خواهد پدیدۀ گسیختن از نماز را بیان کند تجارت را-که مهمتر است- بر لهو و بازیچه مقدّم می آورد،و این برای آن است که دامنۀ ترجیح امور دنیا را بر شؤون دین به وسیلۀ بعضی بیان کند،پس اینان کسانی هستند /15 که نه تنها تجارت مشغولشان می دارد بلکه نسبت بدانچه ساده تر و کم شأنتر از آن است یعنی بازیچه تأثیر پذیرند.و آنجا که می خواهد تأکید کند که آنچه نزد خداست برتر از آن چیزیست که ایشان به دنبال آن می روند چیز پست تر از لحاظ درجه را بر مهمتر مقدّم می دارد،

ص :433


1- 49) -نور الثقلین،ج 5،ص 327.

پس آنچه نزد خداست نه تنها از بازیچه بهتر است بلکه حتی از آنچه بالاتر از آن است همچون تجارت نیز بهتر است.

بلی،پاره ای مردم و از جمله بازرگانان از بیم زیانمندی(و عدم النفع)یا از ترس آن که روزیشان از دستشان برود پایبند شعایر دینی نیستند،ولی خداوند عکس این امر را برای آنان تأکید می کند و آن این است که نماز و بویژه نماز جمعه رزق و روزی می آورد،از آن رو که پیوند انسان به ضامن و بخشندۀ رزق و بلکه به بهترین رازقان و روزی رسانان است.

ص :434

سورۀ منافقون

اشاره

ص :435

ص :436

سورۀ منافقون

فضیلت سوره:

پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گفت:«هر که این سوره را بخواند از شرک و دورویی در دین بر کنار می ماند».

ثواب الاعمال و عقابها،ص 210 /15

زمینۀ کلّی سوره

در این سوره خط نفاق و دورویی در میان امّت رسوا می شود،و این امر با بیان نشانه های مسیر و روش آنان صورت می گیرد که تکلّف و ظاهرسازی در ابراز ایمان و فرمانبرداری از رهبری مکتبی است و زندگی کردن با دو چهره و دو شخصیّت:یکی از آن دو تظاهر به ایمان با سوگند و اهتمام ورزیدن به مظاهر دینی و مظاهر گوناگون و دیگری کفر عملی پنهانی،پس آنان از پذیرفتن و شناختن رهبری و رفتن به نزد آن که برای آنان آمرزش بخواهد،خودداری می کنند و همچنین خود را به صورت مانعی درمی آورند تا مرکز رهبری را به انواع راهها و روشها تضعیف کنند،و از آن جمله است جنگ اقتصادی علیه آن تا مردم از آن روی بگردانند و

ص :437

طرحهایش تعطیل شود.ولی این آیات بر نقطه ای محوری دور می زند که همان موضعگیری آنان نسبت به زندگی رسالتی از لحاظ مبدئی و نفسانی و اجتماعی و اقتصادی است.

سیاق آیات در پایان سوره در برابر این خط مکّارانه می ایستد تا مؤمنان را به سوی حرکتی معکوس و دو چندان بر ضدّ مکر منافقان پیش راند،با دعوت مؤمنان به اینکه داراییها و فرزندان ایشان را(چنان که منافقان می خواهند)از ذکر خدا و جهاد در راه او باز ندارد،به سبب خسارت بزرگی که در آن است،و از سوی دیگر با تشویق مؤمنان بر پیشی گرفتن از اجل با انفاق از مال دنیا در راه او،به صورتی که ایشان را درروند ستیزه و مسابقه با مرگ و دشمن قرار می دهد،مسابقه ای که داده های آن عبارت است از:اجل /15 آینده،و تنها فرصتی اندک،و سرنوشت حتمی،و پیوستن یا به زیانمندان که سهمشان عذاب است و یا به گروه صالحان که نصیبشان بهشت است،و خردمند در چنین مسابقه ای از به کار بردن تمام کوشش خود باز نمی ایستد و هرگز فرصتی را تباه نمی سازد.

در آیات این سوره بیانی دربارۀ گوشه ای از مبانی نفاق را می خوانیم همچون مخالفت با رهبری مکتبی،و استکبار و بزرگی فروشی بر مستضعفان و فقیرانی که پیرامون آنند،و فریفته شدن منافقان به اموالی که دارند.در اینجا این پرسش خودبخود پیش می آید:این گفتگوی دراز دامن درباره نفاق و منافقین(دو رویی و دورویان)در بسیاری از مواضع قرآن تا آنجا که خداوند سوره ای را به نام آنان اختصاص داده،برای چیست؟و پاسخ چنان که به نظر من می رسد برای سه امر اصلی است:

یکم:برای بر حذر داشتن مؤمنان از خطر گرفتار شدن به نفاق و دورویی،و بویژه آن که مؤمن به گرفتار شدن به بیماری نفاق نزدیکتر است تا گرفتاری به کفر، پس در این صورت نیاز دارد که حدود این منطقۀ خطرناک و صفات اهل آن و راههای اجتناب از ورود در آن را برای رهایی از گزندهایش بشناسد.

دوم:برای جهت دادن به اهتمام رهبری مکتبی و جامعۀ اسلامی به خطر

ص :438

این گروه در مسیر راهسپاری امّت و آیندۀ آن.

سوم:وانگهی تنوّع گفتگو از نفاق در قرآن کریم ضرورتی است که بحث و کاوش در این قضیّه آن را ایجاب می کند،به عقیدۀ من نفاق همان گریز انسان از برابر حقیقت است،پس او مطلبی را به اخلاص نمی پذیرد،و در عین حال بروشنی آن را رد نمی کند،و این حالت بنا بر اختلاف حقایق تفاوت دارد،پس نفاقی وجود دارد که کسانی که به خدای عزّ و جلّ ایمان ندارند دچار آن می شوند،و دیگری در رویارویی با رهبری مکتبی است و نوعی دیگر از آن در رویارویی با پاره ای از قانونها و تشریعات الهی است.

به تعبیری دیگر،نفاق و دورویی همان جهت گیری بر عکس ایمان است، و از آنجا که ایمان بر تمام پهنۀ حقایق گسترده می شود،نفاق نیز به تضادّ و معارضه بر همان پهنه امتداد می یابد،و پرداختن قرآن به موضوع نفاق و دورویی در بسیاری از سوره ها به قصد بررسی و چاره جویی فراگیر از جوانب گوناگون آن است.

[سوره المنافقون (63): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذٰا جٰاءَکَ اَلْمُنٰافِقُونَ قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اَللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ (1) اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (2) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (3) وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ اَلْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قٰاتَلَهُمُ اَللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ (4) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اَللّٰهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (5) سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ (6) هُمُ اَلَّذِینَ یَقُولُونَ لاٰ تُنْفِقُوا عَلیٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّٰهِ حَتّٰی یَنْفَضُّوا وَ لِلّٰهِ خَزٰائِنُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَفْقَهُونَ (7) یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَی اَلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اَلْأَعَزُّ مِنْهَا اَلْأَذَلَّ وَ لِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لٰکِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (8) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (10) وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اَللّٰهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (11)

ص :439

معنای واژه ها

2[جنّة]

:یعنی نگهداری و مصون داشتن،و [الجنّة]

- سپر،همان پوششی است که برای دفع آسیب به کار می رود مانند سلاحی که برای دفع ضربۀ مجروح کننده برمی گیرند،و الجنّة بوستانی است که درخت آن را پر

ص :440

می کند،و الجنّة دیوانگی و جنونی که عقل را می پوشاند.

5[لوّوا رءوسهم]

:برای اعراض از حق سرها را برمی گردانند.و گفته اند:زیاد جنباندن سرها به مسخره باشد.

عزّت و چیرگی از آن خدا و پیامبرش و مؤمنان است
اشاره
شرح آیات:

[1]

وقتی هدف گفتگو از منافقان رسوا کردن آنان است آیات بر محور رابطۀ این گروه با رهبری مکتبی دور می زند،زیرا این بهترین شاخص بازشناسی آنها از دیگران است،چون آسان است که انسان به مجموعه ای از شعائر و رسوم دین مانند نماز و رکوع و سجودی و روزۀ گرسنگی و تشنگی گردن نهد،و در پنهان داشتن نیّتهای حقیقی خود مهارتی به خرج دهد ولی بسیار دشوار است که در صلح و جنگ و در اقتصاد و سیاست و در اجتماع و خانوادۀ خود و در تمام جوانب زندگی روزانۀ خویش سرسپردگی دایم و فراگیری بدون تکلّف و سرپیچی و تناقض نسبت به رهبری الهی داشته باشد.وانگهی بارزترین انگیزه های منافقان سعی در رسیدن به سلطه و قدرت است و مهمترین استراتژی که آنان برای تحقق بخشیدن بدان می کوشند همانا رسیدن به مرکز رهبری در امّت اسلامی است با تأثیر گذاری بر تصمیمات آن یا با سیطره و چیره شدن تامّ و تمام بر آن،و آنها با هر مکر و حیله ای برای تحقق آن فعالیّت می کنند.و از جمله وسایلشان در این زمینه تظاهر به اخلاص نسبت به رهبری و نزدیکی جستن بدان با تملّق و تکلّف است.از این رو می بینی که آنان بیش از همۀ مردم نسبت به رهبری تظاهر به دوستی می کنند و نیّتهای پلیدی

ص :441

را که نسبت بدان در دل دارند پنهان می کنند، /15 و ناگزیر باید بیداری و هشیاری تمام داشت که اینان جبهۀ حق را در ساعات حساس،هنگامی که مسلمانان درگیر معرکۀ جنگی یا در حال مبارزه هستند یا در حال فقدان رهبری یا خلاء توجیهی و ارشادی بسر می برند،از مسیر خود منحرف نکنند.از اینجاست که نخستین آیات زنگ خطر را به شدت به صدا درمی آورد.

« إِذٰا جٰاءَکَ الْمُنٰافِقُونَ -چون منافقان نزد تو آیند.» پس آنان بدون هیچ مناسبتی که اقتضای تجدید دوستداری و بیعت کند،با عزم قبلی آهنگ دیدار رهبری می کنند و می آیند تا با تکلّف و تظاهر و تملّق گواهی دهند که او پیامبر است.

« قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ -گویند:شهادت می دهیم که براستی تو همانا پیامبر خدایی.» در اینجا سه تأکید لفظی وجود دارد:« نَشْهَدُ -گواهی می دهیم»،و«إن- براستی»و«لام تأکید-همانا بیگمان»در حالی که ممکن بود که تنها بگویند « إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ -که تو پیامبر خدایی»ولی آنها کلمه« نَشْهَدُ -گواهی می دهیم» را به قصد تأکید افزودند.و تمام اینها چیزی به حقیقت واقع امر نمی افزاید.بلی، اگر چنین شهادتی از طرف مؤمنی راستین داده می شد چیز تازه ای در برداشت و می افزود،بدین لحاظ که او را بیش از پیش به سرسپردگی نسبت به رهبری وادار و تشویق می کرد و نشان از ارتقاء او در درجات ایمان داشت،و این همان حالت شهود و حضور در پیشگاه حقیقت رسالت است که مقتضی سرسپردگی کامل بدان و تحمل مسئولیتها و مبارزه و ستیزه با دشمنان آن برای استوار داشتن آن است.

در صورتی که چون منافقان در ادّعای این امر دروغ می گویند،هیچ سودی به ایشان نمی رساند.

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ -و خدا می داند که تو بیگمان پیامبرش هستی.» پس در این صورت گواهی آنها چیزی به واقعیت امر نمی افزاید هم چنان که

ص :442

چیز جدیدی به زندگی آنها نیز نمی افزاید(و اعتباری به آنها نمی بخشد).

« وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لَکٰاذِبُونَ -و خدا شهادت می دهد که دورویان دروغگویان اند.» در این آیه ملاحظۀ ادبی والایی وجود دارد،چه خداوند اوّل و مستقیما نگفته است:« وَ اللّٰهُ یَشْهَدُ... -خدا گواهی می دهد...»بلکه گفتۀ خود:

« وَ اللّٰهُ یَعْلَمُ... -و خدا می داند...»را بر آن مقدّم داشته است،و این برای آن است که از سویی رسالت پیامبرش را به علم خود تأکید کند و از سویی دیگر دروغگویی منافقان را در ادّعای ایمان و دوستداری از طرف آنها به وسیلۀ گواهیشان با شهادت خود بدون نفی مضمون گواهی آنها تأکید کند.دروغ در اینجا به معنی مخالفت کلام آنها با واقع نیست،زیرا رسالت حق است و آنها نیز همان را به عبارت درآورده اند،ولی دروغ به معنی مخالفت مضمون لازم این کلام و تعبیر با واقعیّت خود آنان است یعنی اظهار اعتقادشان به رسالت و رسیدنشان به سطحی که بر آن شهادت بدهند،دروغ است.امّا چرا پروردگار ما نگفت:«و اللّٰه یشهد إنک لرسوله-خدا شهادت می دهد که تو بیگمان پیامبر او هستی»؟چه بسا برای آن که علم خدا تمامش علم حضوری است که به سطح شهادت رسیده است،در حالی که شهادت نزد ما آدمیان با علم اختلاف دارد و مفهومش وسیعتر از آن است،زیرا علم به راههای مختلف به دست می آید امّا شهادت جز با حضور و دیدن به چشم خود ممکن نمی شود،و در سطحی فراتر از علم قرار دارد.(تفاوت میان آگاهی داشتن از چیزی و گواه بودن بر چیزی.) [2]

دروغ زن با مبالغه لفظی احتیاط می کند که تهی مغزی سخن خود را بپوشاند،و دین ادّعاها و آرزوکردنها را نمی شناسد و نمی پذیرد زیرا این واقعیّات و مصداقهاست، (1) و از این رو رسوا کردن هر دعوی دروغینی که منافقان می سازند

ص :443


1- 1) -وقتی به مادّۀ(صدق و صادقین)مراجعه می کنیم و آیاتی را که دربارۀ این کلمه وارد شده می خوانیم، این حقیقت برای ما روشن می شود که اسلام تنها به ادّعا اکتفاء نمی کند بلکه مصداق را می خواهد و هر مدّعی را گر چه مؤمن هم باشد در برابر محکم عملی و امتحان قرار می دهد،« لِیَسْئَلَ الصّٰادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ -تا راستگویان را از صدقشان بازپرسند.»الاحزاب8/.

ممکن می شود. (1)

از آنجا که دروغ همان مخالفت سخن یا ادّعا با حقیقت است پس منافقان دروغگویان اند،زیرا آنها به مقتضیات ولاء و دوستداری نسبت به رهبری و ایمان بدان پایبند نیستند بلکه در رفتار خود در برابر رهبری رسالتی بر خلاف شهادت خویش عمل می کنند.

« اِتَّخَذُوا أَیْمٰانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -از سوگندهای خود سپری ساختند و از راه خدا(مردم را)بازداشتند.» /15 جنّة به معنی سپر و پوشش است،و منافقان با افزونی قسم و سوگندهای سخت در اظهار ایمان به قصد پنهان سازی کفر و انحرافی که درآنند،خود را زره پوش می کنند،و این از طبیعت آنها در هر زمان و مکانی است.و سوگندها منحصر به عبارات معمول و متعارف قسم:«و اللّٰه و باللّٰه و تاللّٰه-به خدا قسم» نیست بلکه شامل هر چیزی می شود که همین منظور را برساند،از قبیل سخن یا رفتاری که انسان انجام می دهد تا مردم او را باور کنند و بدو اطمینان کنند،مانند بلند کردن شعارهای تند و مبالغه در اهتمام به ظواهر،به عنوان مثال برخی از سازمانهای مزدور غرب را می یابیم که شعارهای چپ چپ گرایانۀ افراطی بلند می کنند تا واقعیّت متناقض خود را پنهان دارند،هم چنان که می بینیم بعضی از آنها در ساختن مساجد و اتّهام دیگران به خروج از دین مبالغه می کنند،در حالی که می بینیم این نظام مانند آن دیگری تا گلوگاه در ورطۀ مزدوری بیگانه و خیانت و نافرمانی(از خدا)فرو رفته است.

قرآن آن گونه سوگندها را سپر خوانده است،نه از آن روی که حقیقت منافقان را می پوشاند و پنهان می دارد بلکه از این جهت که منافقان در برابر

ص :444


1- 1) -مؤلّف دربارۀ شهادت خدا بحثی دارد که آن را در کتاب نگرشی نو بر اندیشۀ اسلامی،ترجمۀ حمید رضا آژیر می یابید.

عکس العمل مؤمنان و اجتماع که در صورت افشای حقیقت این گروه گمراه متوجّه آنها می شود،در حصار آن سوگندها و تظاهرها پناه می گیرند.

وانگهی نقش پلید و خطرناکی که منافقان در نهان ایفا می کنند همان بازداشتن مردم از راه خداست که در رهبری مکتبی نمودار شده،و از رهبری نیز به نوبۀ خود در حزب و خطّ او در اجتماع متمثّل و نمودار شده است،و این هر دو در نقطه ای مرکزی تجلّی می کنند که همان رهبری مکتبی و همان راه خداست. (1) و با تمام تکلّف و تصنّعی که منافقان با سوگندهای مختلف،اظهار ایمان بدان می کنند، در واقع با آن می جنگند و مردم را از آن باز می دارند.و شهادت دادنها و سوگندهای اعلان شدۀ آنان جز دامهای شیطان نیست،و این صورتی از دروغگویی آنهاست که خدا بر آنها شهادت می دهد.

« إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -آنچه می کنند ناپسند است.» /15 این خاتمۀ آیه برای آن آمده است تا تأکید کند که منافقان صناعت کلام و زبان آوری و شعارهای درخشان را بخوبی می دانند،و در اظهار دوستی به رهبری هنرنمایی می کنند،ولی شایسته است که مؤمنان به آنان فریفته نشوند،زیرا کارهایشان کاملاً مناقض و مخالف گفته هایشان است.و این دو آیه تصویری روشن از نفاق و منافقان(دورویی و دورویان)به دست می دهند که می توان آن را به سکّه ای که دوروی دارد تعبیر کرد:یکی از آن دو مظهری است نیک و گیرنده و دیگری مخبری بد و زننده،یکی گلی است زیبا و سرزنده و دیگری خاری است زهرآگین و خلنده.

از ویژگیهای برنامه داشتن قرآن در نقد و سنجش اعمال و اشخاص این است که وقتی از عملی بد(مانند بازداشتن مردم از راه خدا)سخن می گوید بدی آن را تأکید می کند تا اقدام کنندگان بدان الگوی پیروی دیگران نشوند بلکه نمونه هایی

ص :445


1- 3) -اخباری بسیار وجود دارد که این معنی را می رساند:امام أبو الحسن(ع)گفت:«سبیل هو الوصی-راه همان وصیّ است»نور الثقلین،ج 5،ص 334.

برای پرهیز از آن باشند.و شاید کلمۀ«ساء:بد»ما را بدین نکته رهنمون است که اعمال منافقان آثاری بد در خود آنان و در اجتماع باقی می گذارد.

ضرورتی نیست که بازداشتن در مورد مردم ترسو تحقّق یابد بلکه گاه نتیجۀ فشارهای گوناگونی است که منافقان علیه مردم معمول می دارند،چون ترور بدنی و فکری و سیاسی و فشار اجتماعی و اقتصادی دوشادوش شایعه پراکنیهای آزار دهنده و انتشار فرهنگ فلسفی که وسایل گردنکشان و سازمانهای مزدور برای گمراه ساختن مردم و جنگ با رهبریهای رسالتی است،و بیگمان خطرناکترین دسته های منافقان برای دین و مردم همانا علمای بد هستند.امیر مؤمنان علی(علیه السّلام)این حقیقت را تأکید کرده،زیرا آنها به مظاهر اسلام ملبّس می شوند تا مردم را بفریبند، آن حضرت(علیه السّلام)گفت:«بیگمان سخن دربارۀ چهار کس که پنجمی ندارند به شما رسیده است:مردی منافق،متظاهر به ایمان و متصنّع به اسلام،گناه نمی کند،و به عمد خود را گرفتار دشواری نمی کند که به تکذیب پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)پردازد،چه اگر مردم بدانند که او منافقی دروغگوست سخنش را نمی پذیرند و او را تصدیق نمی کنند،ولی آنان گویند:این با پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)صحبت داشته و او را دیده و از او شنیده و از او گرفته است،و مردم حقیقت حال او را نمی دانند.خدای تعالی از منافقان به گونه ای بایسته خبر داده و آنان را وصف کرده و ذات عزّ و جلّ او گفته است:« وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ (1) -چون آنها را بینی تو را از ظاهرشان خوش می آید،و چون سخن بگویند به سخنشان گوش می دهی.»سپس،بعد از آنها ماندند و به /15 پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به آتش با نیرنگ و دروغ و بهتان نزدیک شدند،پس تولیت کارها را به آنان سپردند و آنها را بر گردن مردم رسوا کردند،و به وسیله آنها دنیا را خوردند،و همانا که مردم با پادشاهان و با دنیا

ص :446


1- 4) -المنافقون4/.

همراهند مگر آن که خداوند آدمی را نگاهدارد،پس این یکی از آن چهار است». (1)

[3]

در پایان آیۀ پیشین استفاده می کنیم که نفاقی که این گروه بدان رسیدند زاییدۀ همان لحظه نبوده،بلکه نتیجه تراکم و انباشته شدن سوابق اعمال بدی است که هنگامی که به سرای اسلام درآمدند از آنها پاک نشدند،و این فکر ما را بر آن می دارد که در گفتۀ خدای عزّ و جلّ تأمّل کنیم که گوید:« إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ -هر آینه خدا توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد،» پس مسیر انسانی که دیر زمانی از عمر خود را در گناهان غرق بوده جز با پاک شدن از سوابق بد با توبۀ پیوسته و پیاپی درست نمی شود،زیرا آثار گناه هر لحظه تهدید به انحراف می کند.از این روست که پروردگار سبحان ما گوید:

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا -این بدان سبب است که آنان ایمان آوردند.» پس هنگامی که ایمان را اختیار کردند چه بسا این امر نتیجۀ نفحه ای الهی بوده که عرضۀ آن شده اند و اشراقی بوده که بر دلهایشان تافته و تصمیم به ایمان گرفته اند، (2) ولی رسوبات گمراهی پیشین را از خود نزدوده و پاک نکرده اند(و به ریشه کنی آنها نپرداخته اند)از این رو دیگر بار نموّ کرده تا آنجا که مسیرهای آنان را به راهی دیگر تغییر داده است.

« ثُمَّ کَفَرُوا -سپس کافر شدند.» در حالی که شایسته چنان بود که ایمان را در دلها و رفتارهای خود راسخ و استوار کنند و در پاکسازی خود از سوابق گمراهی و موجبات و انگیزه های آن جدیّت ورزند،ولی چنین نکردند و به پیروی خواهشها و مصلحتها به کفر برگشتند، یا ایمانشان ایمانی سطحی بود و شرایط و مصلحتها آنان را به قبول ایمان واداشته و فراخوانده بود،پس چون فرصتی مناسب یافتند /15 به شخصیّتهای حقیقی خود بازگشتند.

ص :447


1- 5) -نور الثقلین،ج 5،ص 334 نقل از اصول کافی.بیگمان ما را می سزد که تاریخ و واقعیّت خود را در پرتو این روایت بزرگ بررسی کنیم.
2- 6) -اشاره به این اندیشه در تفسیر دو آیۀ 17 و 20 سورۀ بقره گذشته است،به آنجا رجوع کنید.

هنگامی که انسان به انحراف ادامه می دهد و بر کفر اصرار می ورزد به درجه ای می رسد که شرارۀ ایمان در دلش می میرد و نور هدایت(عقل و فطرت و ایمان)در وجود او خاموش می شود،خود از هدایت سخنی نمی گوید و امید آن نیز بر او نمی رود.و این مرحله ای است که قرآن آن را«طبع-مهر نهادن»نامیده است.

« فَطُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ -پس بر دلهایشان مهر نهاد.» اما این مهر نهادن جبری از جانب خدا نبوده که بر آنها فرض و واجب شده باشد،بلکه نتیجۀ اختیار آزادانۀ کفر پس از ایمان به وسیلۀ ایشان و ادامه دادن به این راه است.و از آنجا که حکمت آفرینش رحمت الهی است« إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ (1) -مگر آنهایی که پروردگارت بر آنها رحمت آورده و آنها را برای همین بیافریده است.»پس خداوند بر قلب هیچ کس مهر نمی نهد مگر آن که بداند که وی سزاوار آن است،و ممکن نیست که در آینده هدایت شود،و مهر نهادن به لحاظی از جنبه های خود،نوعی از عذاب در دنیاست با سلب شیرینی ایمان و هدایت،امّا در آخرت بیگمان منجرّ به جاودانگی در عذاب دردناک می شود.

در این آیه بیانی است برای مراحل انحطاطی که منافقان می پیمایند و آن سه مرحله است:(ایمان،کفر پس از آن،مهر نهادن بر دلها)،هم چنان که این آیه حاوی پرهیزاندن و هشداری است به مؤمنان به این که ایشان از طریق همین مراحل در معرض سقوط در نفاق قرار دارند.مگر نه آن که منافقان در آغاز مؤمن بودند و در پایان منافق شدند؟پس در این صورت هر مؤمنی ممکن است که اگر اسباب ایمانش باقی نماند،روزی از روزها منافق شود،زیرا ایمان کیان و موجودیّتی است متکامل و قایم بر اساس مجموعه ای از عقاید و رفتارها و کارها،و کفر کیانی است مخالف و ضدّ آن،پس هر گامی که انسان از سرا و کیان ایمان به بیرون بردارد به همان اندازه وارد سرا و کیان کفر شده است.راستی و امانت و وفاداری از ایمان است،و دروغ و خیانت و وعده خلافی از کفر،و تعبیر نیکو از این حقیقت را در

ص :448


1- 7) -هود119/.

نصوص روایات می یابیم که خویهای فلانی بخشی است از نفاق(دورویی)یا خصلتی است از /15 خصلتهای منافقان.در حدیث نبوی از پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمده است که گفت:«چهار چیز است که در هر که باشد منافقی تمام است، و هر کس خصلتی از این خصلتها را داشته باشد خصلتی از نفاق دارد تا آن را رها کند:چون امین قرار گیرد خیانت کند،و چون به سخن درآید دروغ گوید و چون عهدی بندد خلاف عهد کند و چون مرافعه کند از عدل بیرون رود». (1)

پس هر گاه کسی همه به شرّ پرداخت کافر می شود،و چون به شرّ محض اصرار ورزد بر دلش مهر می نهند. (2) به تحقیق بر دلهای منافقان که کفر و نفاق می ورزند مهر نهاده شده تا بدانجا که با وجود این مهر هیچ وسیلۀ حسّی و عقلی باقی نمانده که آنان به ایمان و صلاح هدایت شوند یا بدان وسیله میان کفر و اسلام فرقی نهند.

« فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ -و آنان در نمی یابند.» یعنی دلالتهای آیات را در نمی یابند تا به حق هدایت شوند،نه از آن رو که خداوند گوش و چشم و دلهای آنان را از ایشان گرفته است،بلکه این همه را دارند ولی از آنها بهره ای نمی برند،چنان که خداوند آنها را بدین سان توصیف کرده است:« لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ الْغٰافِلُونَ (3) -ایشان را دلهایی که بدان نمی فهمند و چشمهایی است که بدان نمی بینند و گوشهایی است که بدان نمی شنوند.اینان همان چهار پایانند حتی گمراه تر از آنهایند،» و هر گاه خرد آدمی از کار باز ماند و هشیاری و نیروی تمییز و تشخیص از

ص :449


1- 8) -القرطبی،ج 18،ص 122.
2- 9) -در روایات هشدارهایی بسیار نسبت به مغرور شدن به ایمان آمده است.پیامبر خدا(ص)گفت: «تمام عالمان در معرض هلاک اند مگر عاملان به علم،و تمام عاملان هلاکند مگر مخلصان،و مخلصان نیز در معرض خطری بزرگند»تنبیه الخواطر،ص 358.
3- 10) -الاعراف179/.

دست برود،آیا جز مظهر برونی و صورت مادی او چیزی باقی می ماند؟و در این حال چه فرقی میان او و جانور یا جماد است؟پس عجب نیست که قرآن منافقان را در آن حال به چوبهایی که به دیوار تکیه داده شده اند تشبیه کرده است.

[4]

سیاق آیه به بیان گوشه ای از صفات پیوسته به شخصیت منافق می پردازد /15 که به وسیلۀ آنها در اجتماع منافقان از دیگران باز شناخته می شوند و عبارتند از:

1-افزونی توجّه به مظاهر دینی به قصد فریفتن مردم و برانگیختن خوشامد آنان،از این رو منافقان را می بینی که اثر سجود پیشانیها و زانوهایشان پینه بسته،یا برای حضور در مسجد و ایستادن در نخستین صف نماز جماعت بر یکدیگر پیشی می گیرند،و در نماز خود تظاهر بسیار می کنند،و جامه های خود را کوتاه می گیرند، و ریشهای خود را بلند رها می کنند،و به مظاهر شجاعت و شهامت ریا کاری می نمایند...و این چنین عقدۀ مظهر گرایی منافقان هر جا که سخت احساس کنند مظهر اهمیّت دارد روی می نماید،و از آنجا که گوهری درست ندارند،ناچارند در جستجوی چیزی برآیند که کفر و پلیدی خود را با آن بپوشانند،بویژه آنکه در اجتماع مسلمانان زندگی می کنند.

« وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ -چون آنها را بینی تو را از جسمها و ظاهرشان خوش آید.» 2-سخن نگارین گفتن،منافقان دربارۀ هر کلمه ای که از دهانشان بیرون آید حساب می کنند و پیش از سخن گفتن بدان بسیار می اندیشند،اوّلا:برای آن که آنچه را پنهان می دارند باز نگوید.مگر نه آن که آدمی زیر زبان خود پنهان شده است؟و آیا پروردگار ما سبحانه و تعالی دربارۀ آنها نگفته است:

« وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ (1) -ایشان را از شیوۀ سخنشان خواهی شناخت»؟ و ثانیا:برای آن که به آراء باطل خود که هیچ بهره ای از حقایق واقع ندارد پشتوانه ای بدهند،پس نقص دلیلها را با آرایشهای کلام جبران می کنند،و اجزاء

ص :450


1- 11) -سورۀ محمّد30/.

سخن را یکا یک به گزین می کنند تا به دل شنونده راه جویند و او را گمراه کنند، پس ظاهر کلامشان پاکیزه و شیرین است امّا اگر به نهفته های پشت آن و میان سطرهایش آگاه شوی زهری کشنده می یابی.

« وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ -و چون سخن بگویند به سخنشان گوش می دهی،» و قول،هر چیزی است که انسان به وسیلۀ آن با دیگران حکایت می کند، مانند گفتار و نوشتار،و چه بسیار است دهانها و قلمهایی مزدور که بر منابر و تریبونهای مسلمانان بالا می رود و در دوایر نشر فرهنگ و تبلیغات سر نهان می کند، /15 مردم را گمراه می سازد و طاغیان را بر آنها چیره می دارد و از تمام وسایل تبلیغاتی پیشرفته و امکانات بزرگ برای تسخیر گوش و توجّه مردم بهره می جوید،و چه بسیار است شعارهای خیره کنندۀ درخشان(پیشرفت،دموکراسی،رفاه...و عدل)که حکمرانان منافق برای فریب مردم،بویژه در مناسبتهای سیاسی و عمومی اجتماعی به راه می اندازند،ولی هنگامی که با واقعیت آنها روبرو شدی درمی یابی که همه درون تهی و سراب است! « کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ -گویی چوبهایی هستند به دیوار تکیه داده.» و خشب همان شاخه های خشکی هستند که انتظار روییدن و میوه ای از آنها نمی رود،و اصلاح هیچ کس آنها را سودمند نمی کند.بلی،اگر به سقفی یا دری یا وسیلۀ سوخت یا هر چیزی که انسان در زندگی خود از آن بهره می گیرد تبدیل بشوند سودمند خواهند بود.قرآن از آن رو منافقان را به چوبهایی تشبیه کرده که«به دیوار تکیه داده شده اند»،تا هر نقش مثبتی را در اجتماع اسلامی از آنها نفی کند.

3-گریختن روانی از برابر انتقاد،زیرا منافقان نمی توانند با حقیقت واقع و موضعگیری رهبری و اجتماع نسبت به شخصیّت دیگر خود روبرو شوند،هم چنان که نقش پلید آنها بطور کلی متّکی بر ظاهر فریبندۀ آنهاست،و اگر رسوا شوند در رسیدن به هدفهای خود و فریفتن مردم شکست می خورند.دانش جنایی وجود این صفت را در هر مجرمی تأکید کرده و حتی محققان و روانشناسان آن را محور

ص :451

شناسایی مجرمان شناخته اند،و طریقه ای در تحقیقات جنایی بر همین اساس به وجود آورده اند.و این مطلب گذشت که:«نزدیک است مظنون به جرم بگوید:

مرا بگیرید». (1)

« یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ -هر آوازی را بر زیان خود می پندارند.» آنان حقیقت خود و اعمال بد خویش را می دانند،از این رو می بینی که در برابر کوچکترین اتهام یا انتقاد به صورتی پیچیده از خود دفاع می کنند(همان گونه که مجرم در دادگاه از خود دفاع می کند)خواه آن انتقاد علیه آنان یا بر ضد دیگران یا به صورت عام بوده باشد.و از نکته هایی که دربارۀ قضاوت امیر مؤمنان(علیه السّلام)آمده این است که چند تن را نزد او آوردند /15 که مظنون به اقدام به جرمی بودند و هیچ یک اعتراف نمی کردند،حضرتش فرمود به شمارۀ آنها شکافهایی در دیوار تعبیه کردند و به متّهمان امر کرد که سرهای خود را در آن شکافها قرار دهند و بیرون نیاورند.آن گاه به صدای بلند فریاد کرد:گردنش را بزن!ناگهان مجرم سر خود را بیرون آورد،و رسوا شد.قرآن این صفت روانی منافقان را در جایی دیگر به گفتۀ خدای تعالی چنین تعبیر کرده است:« یَحْذَرُ الْمُنٰافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمٰا فِی قُلُوبِهِمْ (2) -منافقان می ترسند که مبادا از آسمان دربارۀ آنان سوره ای نازل شود و از آنچه در دل نهفته دارند با خبرشان سازد.» ولی رهشناسی اسلام در ارزیابی اشخاص تنها متّکی به ظواهر نیست که روشها و حیله های منافقان بر آن تأثیر گذارد،و چگونه چنین چیزی ممکن خواهد شد در حالی که این رهشناسی متکی به علم مطلق خدا و توفیق همیشگی او به دوستان و مؤمنان خود است؟از این رو قرآن به گواهی دادن آنها نزد پیامبر و سوگندهای سختشان و به ظاهر پیکرها و گفته هایشان نمی نگرد بلکه به حقیقت آنها از جهت کارهای بد دشمنانۀ مخالف امّت و رهبری ربّانی و نیتهای پلید نهفتۀ علیه

ص :452


1- 12) -ضرب المثل است:کاد المریب أن یقول خذونی.
2- 13) -التوبة64/.

اسلام می نگرد که این همه تصویری است از دشمن کین اندوز،و خداوند آنها را چنین توصیف کرده است:

« هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ -ایشان دشمنان اند از آنها حذر کن.» از این سخن دو بینش را الهام می گیریم:

نخست:تظاهر منافقان به محبّت و دوستی و مراعات اوضاع و احوال و شعایر این جسارت را از مؤمنان سلب می کند که آنها را دشمن شمارند یا دست کم ایشان را در دشمن بودن آنها به شک می افکند.و قرآن به صورتی از این اختلاف در موضعگیری نسبت به آنها اشاره می کند:« فَمٰا لَکُمْ فِی الْمُنٰافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَ اللّٰهُ أَرْکَسَهُمْ بِمٰا کَسَبُوا أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّٰهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (1) -چیست شما را که دربارۀ منافقان دو گروه شدید،و حال آنکه خدا آنان را به سبب کردارشان مردود ساخته است؟آیا می خواهید کسی را که خدا گمراه کرده است هدایت کنید؟و تو راهی پیش پای کسی که خداوند گمراهش کرده است نتوانی نهاد.»پس آن آیه برای این آمده که ما را آگاه سازد که بیگمان آنها دشمنند و با کلامی پایان بخش و تمیز دهنده تردید را در مورد آنان برطرف کند.

دوم:این آیه موضعگیری عملی را در برابر منافقان روشن می کند.نخست شایسته است که به دشمن بودن آنها ایمان آوریم و یقین کنیم /15 و سپس از آنها فاصله بگیریم و بپرهیزیم،و طبیعة رهبری که فشارهای گوناگون آنها به قصد افکندن او به دامهای آنان صورت می گیرد،هشیار باشد،زیرا خطایی زشت است که رهبری سیاسی یا دینی مسلمانان به صورتی ساده یا نرم و لغزان با این خط رفتار کند که همّت آن-چنان که بیشتر اشاره کردیم-چرخیدن در پیرامون او و تغییر آراء و راندنش به مسیری است که در خدمت مصالح آن خط نفاق باشد.

« قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ -خدا ایشان را بکشد.به کجا منحرف

ص :453


1- 14) -النساء88/.

می شوند؟» و این است پایان آیه که به دشمنی با آنها و حتی جنگیدن با آنان مشروعیّت می دهد.پس تا وقتی که خداوند با آنها در جنگ است بر مؤمنان که لشگریان خدایند نیز واجب است که با آنها بجنگند.و کسی که خدا با او بجنگد بی گمان شکست می خورد.امّا کلمۀ افک همان دروغ و گمراهی است و«یؤفکون»در اینجا یعنی از حق به باطل منصرف و منحرف می شوند،خدای تعالی گفت:« إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ (1) -که شما سخن گونه گون می گویید.از حق منصرف گردد آن که منصرفش خواسته اند».پس منافقان به کجا می روند و تا چه حدّ از حق منصرف و منحرف می شوند؟گویی در این آیه اشاره ای است به عامل و جهت گمراهی آنان مانند شیطان و رهبریهای منحرف که زیر بیدق آن روان اند و خود را عاملان مزدور مصالح آنها ساخته اند.و این نتیجه ای است طبیعی،زیرا منافق به سبب از کار افتادن ضمیر و خردش چیزی نمی فهمد،و بدین ترتیب مقیاسی ندارد که حق را از باطل بازشناسد و تمیز دهد و حدّی برای نگهداشتن او جز مصالح و خواهشهایی که پایانی برای آنها شناخته نمی شود،وجود ندارد.و مفسّران در معنی« قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ -گفته اند:این لعنت است یعنی خدا آنان را دور گرداند.

[5-6]

قرآن تصویری دیگر از حالات منافقان و موضعگیریهای آنان را نسبت به رهبری مکتبی آشکار می کند،و آن ردّ کردن شناسایی مشروعیّت رهبری و در نتیجه انحراف از آن و استکبار و فزونی جویی نسبت بدان است.منافقان آماده اند به شعایر دینی مانند نماز و روزه و حج تظاهر بسیار کنند،زیرا این امور مسئولیتی بزرگ بر عهدۀ آنها نمی نهد امّا سرسپردن به رهبری شرعی چیزی است که نفوس آنها طاقت آن را ندارد.از این دیدگاه فرمانبرداری از رهبری مکتبی /15 مقیاس ایمان شده است،چنان که خدای تعالی گوید:

ص :454


1- 15) -الذاریات8/ و 9.

« فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (1) -نه سوگند به پروردگارت که ایمان نیاوردند،مگر آن که در نزاعی که میان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حکمی که تو می دهی ناخشنود نشوند و کاملا تسلیم آن گردند.» « وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللّٰهِ -چون به آنها گفته شود که بیایید تا پیامبر خدا برایتان آمرزش بخواهد.» بدین لحاظ که آن حضرت[و رهبریهایی که نمودار ادامۀ زمانی او هستند]

بابی از ابواب رحمت خداست.

« لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ -سر می پیچند.» معنی سرپیچی چیست؟یا بدان لحاظ که نشانۀ رد کردن است،و یا بدان لحاظ که سر اندامی است که آدمی با آن جهت خود را معلوم می کند،پس آنها جهت خود را بر خلاف آن دعوت می گردانند.

با نهادن این آیه در کنار آیۀ پیشین که از تکلّف و تصنّع آنها در اظهار ایمان به پیامبر رهبر با ما سخن می گفت به این امر رهنمون می شویم که آنها با رهبری به دو چهره معاشرت و رفتار می کنند:یکی چهرۀ ایمان و صلاحی است که در حضور پیامبر نشان می دهند و دیگری چهرۀ انحراف و تکبّری است که در جامعه علیه رهبری با آن زندگی می کنند.یا آیۀ نخست حکایت از ظاهر آنان دارد و آیۀ چهارم حاکی از حقیقت و واقعیّت آنهاست.وانگهی راست بودن ایمان به رهبری به گفتار ثابت نمی شود:« قٰالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّٰهِ -شهادت می دهیم که همانا تو پیامبر خدا هستی»و بیگمان با عمل و کردار ثابت می شود،و در واقعیّت وجود منافقان ذرّه ای از شهادت بدان نیست،بلکه بر عکس می بینی که با پیامبر می جنگند.با مقارنۀ این دو آیه نکته ای لطیف را درمی یابیم،آنجا خداوند گفت:

« إِذٰا جٰاءَکَ الْمُنٰافِقُونَ -چون منافقان نزد تو آیند»و اینجا می گوید:

ص :455


1- 16) -النساء65/.

« إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا -چون به آنها گفته شود بیایید»یعنی هنگام تظاهر به شهادت و ایمان آنها هستند که خود را رنجه می دارند و نزد رهبری می آیند ولی هنگام عمل،با وجود دعوت و اصرار دیگران،از آمدن خودداری می ورزند.پس شهادت و گواهی دادن از دیدگاه اسلام تنها تلفّظ و گفتار نیست بلکه گواهی حقیقی با دل و گفتار و کردار است،و راه منافقان با دین همه متناقض است.

از این آیه درمی یابیم که منافقان از آن لحاظ با پیامبر خدا رفتار می کردند که او را رهبری سیاسی می دانستند و از قدرت و صولت او می ترسیدند،و به بخششهای او امید داشتند نه از آن لحاظ که او انسانی ربّانی بود و آنها را به پروردگار عزّت و عظمت پیوند می داد،و از این رو می بینی که حتی آمرزش خواهی او را برای خود نمی پذیرند،در حالی که آمرزش خواهی به مصلحت آنها بود و به قصد سبک کردن بار گناهانشان انجام می گرفت.

« وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ -و ایشان را می بینی که اعراض و گردنکشی می کنند.» این موضعگیری انکاری(سرپیچی و ستیزه)در برابر پیامبر،منافقان را از دیگر نافرمانان که در بازگشت به حالت رشد و رهیابی درنگ نمی کنند و نزد رهبری آمرزش می خواهند،جدا می کند،و شاید اعراض و گردنکشی از سرسپردگی نسبت به پیامبر از آنجا ناشی شده که آنها از چشمۀ ارزشهای دنیوی آب نوشیده و از مقیاسهای آن در تشخیص رهبری راستین پیروی کرده اند.پس منافقان که بیشتر اهل مدینه و از صاحبان مال و جاه بودند کسی را به رهبری سزاوارتر می دانستند که همشهری آنان باشد(و از مکّه نزد آنان هجرت نکرده باشد)و شرطش این که بیش از همه مال و فرزند داشته باشد.و اینها هیچ یک از صفات پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)نبود،پس از او سر پیچیدند و نسبت به رهبری او گردنکشی کردند،و این نوعی از جنگ با خدای عزّ و جلّ و جنگیدن آنها با وحی و قرآن است که آنها را در صف دشمنان خدا قرار می دهد،و شفاعت هیچ کس حتی محمّد،دوست و حبیب خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)دشمنان خدا را سودی ندهد.

ص :456

« سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ -تفاوتی نکند،چه برایشان آمرزش بخواهی و چه نخواهی.خدایشان هرگز نخواهد آمرزید.» در این آیه پاره ای افکار مربوط به موضع اسلام را نسبت به قضیۀ شفاعت می خوانیم:

نخست:سعی ذاتی نخستین محور تأثیر شفاعت در مسیر عملی انسان و سرنوشت او در پیشگاه خداوند است،آنجا که شفاعت در مورد کسی که اساس راه او درست باشد پذیرفته می شود،اعمال صالح او شفیع او می شوند و آمرزش خواهی مقرّبان در حق او قبول می شود،امّا اگر منافق یا کافر یا مشرک باشد مقرّبان هرگز برای او آمرزش نمی خواهند،و اگر هم آمرزش بخواهند آن را به صورت ظاهر می طلبند، /15 زیرا مقرّبان(پیامبران و اوصیاء)به خشنودی خدا خشنودند و به خشم او خشمگین می شوند،پس منافقان را دوست ندارند و وقتی برایشان آشکار شود که آنان بیقین دشمنان خدایند مایل به نجات آنان نمی شوند،چنان که ابراهیم(علیه السّلام)برای پدرش آمرزش خواست پیش از آنکه برای او بروشنی معلوم شود که وی دشمن خداست،امّا وقتی برای او این معنی روشن شد از وی بیزاری جست.

هم چنان که صرف آمرزش خواهی دیگران منافق را در صورتی که خود خویشتن را عوض نکند،تبدیل به مؤمن نمی گرداند و خدا نیز تا وقتی او خود برای خویش آمرزش نخواهد او را نمی آمرزد.خدای تعالی گفت:« وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُکَ(فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ)وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِیماً (1) -و اگر به هنگامی که بر خود ستم کردند(و مرتکب گناهی شدند)نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر بر ایشان آمرزش خواسته بود،خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.» دوم:شفاعت در یک تحلیل عمیق عبارت از این است که حسنۀ بزرگی

ص :457


1- 17) -النساء64/.

مانند عشق به پیامبر و اطاعت از او و عمل به دستورات آن بزرگوار گناهانی را که به جوهره و اساس ایمان لطمه ای نمی زند از بین می برد.

سوم:این آیه حدّ فاصل میان دو نظریّه را روشن می کند:نظریۀ فدا (بازخرید خویش)و امثال آن که بر ایمان به خدایان متعدّد مبتنی است و معتقد است برخی از آنها رأی خود را بر برخی دیگر تحمیل می کنند،و بر آن است که شفاعت اولیاء و فرشتگان فرضی را بر خدا واجب می سازد،و نظریّه اسلام که معتقد است شفاعت فقط دعایی از جانب مقرّبان است و پذیرفتن یا نپذیرفتن آن،بدون وجوب و حتمیّتی بسته به ارادۀ خدا است.و تفاوت مهم میان این دو نظریّه آن است که نظریّه نخستین عدم مسئولیّت انسان را به سبب اختلاف ملاء اعلی و تعدّد ادارۀ هستی توجیه می کند در صورتی که نظریه دوم ضرورت تحمّل مسئولیّت انسان را تأکید می کند زیرا حتم ندارد که خداوند شفاعت و آمرزش خواهی دیگران را در حق کسی می پذیرد.

« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ -خدا مردم نافرمان را هدایت نمی کند.» این آیه معادله را چنین مختصر می کند:خدا به منافقان توفیق نمی دهد زیرا نافرمان اند،و در نتیجه تحوّل مثبت در زندگی آنها صورت نمی پذیرد و پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)برای آنها آمرزش نمی خواهد و چون او برای آنها آمرزش نخواست خدا هرگز آنها را نمی آمرزد.با اندیشیدن در پایان این آیه برای ما روشن می شود که آمرزش خدا در هدایت انسان به وسیلۀ او به سوی حق متجلّی است و نافرمانی همان /15 سبب نفاق و دورویی است،و این که هر کس از حدود خدا تجاوز کند در بیابان نفاق و گمراهی می افتد.

[7]

از بارزترین مصداقهای انحراف و گردنکشی منافقان و نافرمانی آنها همان جنگ اقتصادی است که علیه رسالت و پیامبر به راه انداختند،چنان که تنها به خودداری از انفاق اکتفاء نکردند بلکه دیگران را نیز به عدم انفاق برانگیختند تا جریان مسیر مکتبی را از طریق پراکنده کردن مردم از پیرامون رهبری تضعیف کنند

ص :458

و طرحهای آن را به علّت فقدان عامل اقتصادی که جزئی از قوانین اجتماعی است به تعطیل کشانند.

« هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاٰ تُنْفِقُوا عَلیٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّٰهِ حَتّٰی یَنْفَضُّوا - اینان همانهایند که می گویند:به آنها که پیرامون پیامبر خدایند چیزی ندهید تا از پیرامونش پراکنده شوند.» این سیاست دشمنان اسلام در طول تاریخ است،امّا آنچه آنها می خواستند، به عللی واقعی تحقّق نیافت که مهمترین آنها عبارتند از این که:

اوّلا:انگیزۀ کسانی از مؤمنان راستین که پیرامون رهبری مکتبی بودند از پیوستن و فرمانبرداری از آن رهبری هدف اقتصادی نبود،چنان که منافقان شکست خورده در برابر مادّه(و مال)تصوّر می کنند،بلکه آنان راه حق را به بینش دل می دیدند و بیگمان آمادۀ پایداری و ایستادگی در کنار آن و حتی شهید شدن با شمشیر یا مرگ از گرسنگی بودند.این مرد(عبد اللّٰه بن حذافه)یکی از آنهاست.

رومیان او را به اسیر گرفتند و بدو پیشنهاد کردند نصرانی شود و او امتناع کرد،پس او را به روغن جوشان افکندند تا استخوانهایش آشکار شد،آن گاه کیش نصرانی را بدو پیشنهاد کردند و او هم چنان خودداری کرد،دستور دادند که دیگر بار او را در روغن جوشان اندازند،او به گریه درآمد،گفتند:بی تاب شد که می گرید!بزرگ آنها گفت:بازگردانیدش،آن گاه وی گفت:مرا از آن رو گریان نمی بینی که از آنچه با من می کنید به ستوه آمده و بی تاب شده ام،بلکه از آن رو می گریم که جز یک جان ندارم که در راه خدا با آن چنین کنند.دوست داشتم که به اندازه هر موی خود جانی داشتم تا بر من دست می یافتند و با من چنین می کردند. (1)

دوم:منابع اقتصادی در انحصار و احتکار منافقان نبود که منع یا محاصرۀ آنها موجب فلج شدن جنبش مکتبی شود،بلکه موارد و اسباب توانگری اقتصادی در طبیعت است و راهها و روشهایی دارد که مؤمنان می توانند آنها را به کار برند و از

ص :459


1- 18) -سفینة البحار،ج 2،ص 128.

دیگران بی نیاز و مستقلّ شوند.و براستی خدایی که آنان را توانگر کرده بیگمان توانایی دارد که اینان را توانگر کند،در صورتی که به او توکل کنند و با تسلیم بدو و عمل کردن به روشهای او خزاین او را بر خود بگشایند.

« وَ لِلّٰهِ خَزٰائِنُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -و خزاین آسمانها و زمین از آن خداست.» این آیه و دیگر آیات قرآن اشاره می کند که منافقانی که بیشتر به طبقۀ توانگر وابسته بودند می کوشیدند با نیروی اقتصادییی که دارند بر کاروان جنبشهای رسالتی و اجتماع اثر گذارند و مسیر آن را منحرف کنند،و وقتی که پاره ای از برنامه ها را مورد پشتیبانی قرار می دهند برای آن است که در پشت آن پاره ای دستاوردهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی می یابند و گر نه هیچ آمادگی ندارند که فقط و خالصانه در راه خدا انفاق و هزینه ای کنند،از این رو می بینی که از پشتیبانی (مالی)باز می ایستند و به محض آنکه ببینند مصالح و خواهشهایشان از طرف رهبری تأمین نمی شود،سلاح اقتصادی را به روی رهبری برمی کشند.این آیه برای بر حذر داشتن رهبری رسالتی از مکر نازپروردگان توانگر و نقشه های بد آنان هنگام همکاری و داد و ستد با آنها کافی است.و شاید از این روند تشویقی لطیف را نسبت به مؤمنان در می یابیم که آنان را به وجوب استقلال و اتّکاء و اکتفای به خود در اقتصاد،به عنوان محور استقلال سیاسی و تسلّط،ترغیب می کند،و این همه در توکّل به خدا و پس از او اعتماد به بازوها و مغزهای مردان نهفته است که خداوند بدان وسیله خزاین خود را برایشان می گشاید،زیرا جنگ اقتصادی یکی از روشهای نبرد مستکبران و گردنکشان با رسالت است و بر حاملان رسالت واجب است که از آغاز،با کوشش در گردآوری مال و سخت گیری در خرج کردن آن و اکتفای به خود در زمینه های گوناگون برای چنین جنگی آماده شوند.

پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)توانست جنبشی مستقل به وجود آورد که محاصرۀ اقتصادی هیچ گزندی بدان نرساند.و تمام این حقایق از ذهنهای منافقان پنهان است، /15 زیرا آنها جز ظواهر زندگی مادّی را نمی دانند،امّا ژرفای آن از فهم

ص :460

آنها بسی دور است،چه فهمی چنان به بینشی نافذ نیاز دارد.

« وَ لٰکِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَفْقَهُونَ -ولی منافقان نمی فهمند.» از این رو می بینی که آنها می پندارند اگر مالی به مؤمنان ندهند،مؤمنان بزودی از حرکت باز خواهند ایستاد یا از گرسنگی خواهند مرد،در حالی که می بینی آنان از طریق قوانین وضع شده بدان اموال دست یافته اند پس مؤمنان نیز می توانند از همان قوانین پیروی کنند و هم چنان اموالی به دست آورند.

[8]

هم چنان که منافقان می پندارند تسلّط و عزّت مؤمنان در اجتماع حاصل کمک آنها و در نتیجه مرهون و وابسته به ارادۀ آنهاست،در حالی که عزّت و تسلّط مؤمنان همانا از عزّت و تسلّط خدا و وابسته به ارزشهای تمدن آفرین جدیدی است که بدانها ایمان دارند و به حدود آنها پایبند هستند.

« یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنٰا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ - می گویند:چون به مدینه بازگردیم، باعزّت ترین کس خوارترین کس را از آنجا بیرون خواهد کرد.» و تکیه کردن آنها بر بازگشت به مدینه که در آن قدرت می یافتند به سه علّت بود:

1-برای آن که آنها به ارزشهای وطنی اعتماد داشتند و از آنجا که پیامبر و مهاجران از مکّه بودند پس(بر حسب ادّعای آن منافقان)هموطن آنها نبودند،پس آنها را می بینی که به انگیختن حسّ وطنی در میان اهل مدینه و اعتماد بدان به عنوان مقیاس عزّت و ذلّت،و سپس بیرون کردن پیامبر و یاران او به عنوان بیگانگان از مدینه،برخاستند.

2-برای آن که در آن هنگام آنها بیرون از مدینه و در غزوۀ بنی مصطلق بودند،و طبیعة سپاهی که از مخلص ترین یاران پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)تشکیل شده بود با انضباط در زیر فرمان او بودند،و در نتیجه هر اقدامی در آنجا برای رویارویی با رهبری منجر به شکست می شد و آنها هرگز یاران و یاورانی برای خود نمی یافتند،امّا در مدینه که اجتماع عامّ بود می توانستند پاره ای را بفریبند و گمراه

ص :461

کنند.

3-هم چنان که این آیه اشاره می کند منافقان پایه ای در اجتماع بنا نهاده بودند که بازگشت به مدینه برای آنان حائز چنان اهمیتی بود،زیرا آنها در درون مدینه در جبهه ای گسترده که همان جبهۀ نفاق و یاران آن بود فعالیّت می کردند.

امّا آگاهی از آن تحوّل عظیم که اسلام در مدینه در ارزشها و امور اعتباری ایجاد کرده بود از اذهانشان پنهان ماند،و ندانستند که چگونه مردم مدینه به مرحله ای والاتر از ارزش زادگاه و قبیله و مال و سن و تمام ارزشهای دیگر جاهلیت رسیده اند و آنها را با ایمان و کفایت و علم عوض کرده اند،و بدین گونه چنان شده اند که عزّت را جز از خلال این ارزشها نمی بینند،پس در این صورت چگونه منافقان می توانستند در اجتماعی که افرادش چنین هستند نقشه ها و طرحهای خود را بگذرانند و به هدفهای خود برسند؟ « وَ لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ -عزّت از آن خدا و پیامبرش و مؤمنان است.» عزّت تنها به مال نیست،تجمّع مؤمنان به نسبت فقیر است ولی اجتماعی است مستقلّ و بهم پیوسته و کوشا و به ارزشهایی تکیه دارد که قدرت توسعه و گسترش بدان می دهد،و اجتماع مؤمن مدینه آمادۀ دفاع از استخوانهای پوسیده و ارتجاع فرتوت با ارزشهای فاسد آن نیست.

« وَ لٰکِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ -ولی منافقان نمی دانند.» قانونمندی و شرعی بودن در اجتماع مدینه تبدیل شده و قرآن و وحی محور اجتماع مدینه گشته است،و در حالی که مبتنی بر ارزش قبیله بود اکنون بر ارزشهای ربّانی بر پاست.براستی،خدا چنین گفته...و ما بندگان او هستیم، پس واجب است که از او فرمان بریم و به گفتۀ او عمل کنیم.این قانونمندی و شرعی بدون جدید در موضعگیری عبد اللّٰه پسر عبد اللّٰه بن ابیّ نمودار است که از ورود پدرش(رئیس منافقان)به مدینه جلوگیری کرد و او جز به شفاعت پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)از پدر نزد پسر به شهر وارد نشد،و بزرگتر از آن،اینکه /15 وی نزد

ص :462

پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمد و گفت:«ای پیامبر خدا اگر عزم کشتن او کرده ای، به من بفرمای تا آن کس که سر او را نزد تو بیاورد من باشم،به خدا سوگند که قبایل اوس و خزرج دانسته اند که من نکوکارترین فرد آنان نسبت به پدر خود هستم». (1) و این تصویری است از تحوّل تمدّن آفرین جدید و طغیان قانونمندی نو علیه قانونمندی کهنی که در آن رابطه ای نزدیکتر از علاقۀ پسر به پدر نیست.

از خود می پرسیم:چرا آیۀ پیشین به این عبارت پایان یافت که منافقان« لاٰ یَفْقَهُونَ -نمی فهمند»،در حالی که این آیه چنین پایان می یابد که آنها« لاٰ یَعْلَمُونَ -نمی دانند»،پاسخ این است که:شناخت قوانین اقتصادی و این که مال در نتیجه کوششهایی به دست می آید که خزاین خدا را در زمین بیرون می آورد،نیاز به فقه دارد که همان فهم ژرف است،در حالی که شناخت قوانین اجتماعی و از جمله آنها تبدیل شدن ارزشها نزد مردم به چنان فهم ژرفی نیاز ندارد،بلکه هر کسی می تواند آن را بداند.و بدین گونه این آیه فقه(فهم ژرف)منافقان را نسبت به قوانین اقتصادی نفی می کند،و سپس علم(و آگاهی)آنها را(که کمتر از فقه است) حتی از فهم تحوّلات اجتماعی نفی می کند.

[9]

و از آنجا که منافقان می کوشند روح مادّی(و مال پرستی)را در اجتماع رسوخ دهند و در نتیجه اجتماع را به سود جنگ اقتصادی سیاسی خود بر ضد اسلام و رهبری مکتبی بکشانند،در قرآن می یابیم که ارزشهای معنوییی را که از ایمان به آخرت الهام می گیرد در ضمیر امّت رشد می دهد تا در دامهای نفاق نیفتد و نقشه های منافقان بر ضد اسلام شکست بخورد.دعوتی که در شرایط سختی و جنگ اقتصادی از مؤمنان می شود مرادش به صورتی بزرگتر توانگران ایشان اند،زیرا آنان به پرسش گرفته خواهند شد و رسالت با این گونه از مبارزه چنین مقابله می کند که آنان را به تحمّل مسئولیت در تقویت رهبری و دولت و امّت اسلامی به انفاق و تأمین هزینۀ بیشتر وادارد و برانگیزد،و این امر ممکن نمی شود مگر با پرواز انسان در آسمان ذکر

ص :463


1- 19) -نور الثقلین،ج 5،ص 334.

خدا،و فراتر رفتن از آزمندی نفس و سرگرمی و بازی با اموال و اولاد.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِکُمْ أَمْوٰالُکُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ - ای کسانی که ایمان آورده اید!اموال و اولادتان شما را از ذکر خدا به خود مشغول ندارد.» /15 و این دو زینت زندگی دنیا و درخشانترین صورتهای آنند.و مؤمن شایسته است که ذکر خدا را محور خود قرار دهد و دور آن به گونه ای بگردد که هیچ چیزی او را از این مدار خارج نکند.مراد از اموال در اینجا تنها درهم و دینار و طلاها(و سکّه و اسکناس)نیست بلکه هر چیزی است که اجتماع مالک آن است از زمین و امکان داشتن و مصلحت اقتصادی و آنچه شبیه اینهاست،و همچنین اولاد تنها فرزندان نیستند،بلکه در اینجا مراد پیوستگی انسان به مادّه(اموال)و پیوند او با دیگران(اولاد)است و اموال و اولاد بارزترین مصداقهای این دو نوع پیوندند.شاید دعوت به سرگرم نشدن به اموال مقابله با سیاست اقتصادی منافق علیه رسالت و پیامبر است(آیه 7)،در حالی که دعوت به سرگرم نشدن به فرزندان مقابله با سیاست نژادی و وطنییی است که آنان خواستند پس از بازگشت به مدینه بر آن تکیه کنند(آیۀ 8).

آن گاه قرآن مؤمنان را از عواقب رهسپاری در رکاب مال و اولاد بر حذر می دارد و می گوید:

« وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -که آنان که چنین کنند زیانکاران اند.» آن که زیان می بیند اسلام نیست،و زیان دیدگی آنها زیان بردن و بی نصیب ماندن از نتایج انفاق است که پاکیزه شدن و تهذیب و تزکیه باشد و دچار شدن به سرنوشت شوم در آخرت که عذاب باشد و حسرت بر بی نصیبی در نزد خدا.

این آیه ریشه های نفاق را که بر اساس مصالح مادّی و نژادی استوار است و در برجسته ترین صورت خود در علاقۀ انسان به مال شخصی خویش و در بارزترین مظاهر آن در علاقۀ به فرزند خود نمودار است،از بیخ و بن برمی کند.

ص :464

[10]

امّا راه رهایی از آزمندی نفس همانا انفاق و هزینه کردن است،و این چیزی است که این آیات یادآور می شود و آن را در اذهان مؤمنان برمی انگیزد، بدین سان که مؤمنان را در برابر حقیقت دنیا قرار می دهد که فرصتی است کوتاه و قاطع هم چنان که آنان را در مسابقه ای خطرناک با اجلی قرار می دهد که طومار زندگی را درهم می پیچد تا پس از آن انسان با سرنوشت ابدی خود رویارو شود،یا با صالحان در بهشت و یا با دوزخیان در عذاب.

« وَ أَنْفِقُوا مِنْ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ -از آنچه روزیتان داده ایم در راه خدا انفاق کنید،پیش از آنکه یکی از شما را مرگ فرا رسد.» /15 در آن هنگام خود به تنهایی با سرنوشت خویش روبرو می شود،و به تنها به پیشگاه خدا می رود،نه با مال و نه فرزندان و نه یاوری.وقتی قرآن انسان را یادآور مسئولیتهای فردی خود می شود برای آن است که او را از عوامل تأثیر گذار منفی مادّی و اجتماعی که او را از انفاق و پذیرفتن دعوت خدا باز می دارد،جدا کند...و چرا انسان از مال خود نسبت به پروردگاری که آن را به او روزی داده دریغ ورزد در حالی که ناچار با مرگ از آن دست خواهد کشید؟ « فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصّٰالِحِینَ -پس بگوید:ای پروردگار من،چرا مرگ مرا اندکی به تأخیر نینداختی تا صدقه دهم و از شایستگان باشم.» او،براستی از خدا تأخیری هزار ساله نمی خواهد،بلکه می خواهد مهلتی اندک همچون چشم بر هم زدنی بدو دهد که خود را از حسرت و عذاب وارهاند،و این دلالت می کند بر آن که انسان می تواند با یک تصمیم و در یک چشم بر هم زدن خود را تغییر دهد و از جبهه ای به جبهه دیگر و از سرنوشتی به سرنوشت دیگر منتقل کند.و از این آیه کریم هدایت می شویم به اینکه صدقه(و انفاق،هزینه کردن در راه خدا)معراج مؤمن به نزد زنان و مردان صالح است.و اینجا الهامی دربارۀ گفته خدای تعالی می یابیم که گوید:« خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ

ص :465

بِهٰا

(1)

-از دارائیهایشان صدقه بستان تا آنان را پاک و منزّه سازی.» [11]

هم چنان که قرآن برای انسان واقعیّت آیندۀ او را در حالی که آخرین جرعه های مرگ را می نوشد مکشوف می سازد،تأکید می کند که دنیا همان تنها فرصت است و مرگ پایان آن.

« وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللّٰهُ نَفْساً إِذٰا جٰاءَ أَجَلُهٰا -چون کسی اجلش فرا رسد، خدا هرگز مرگ او را به تأخیر نمی افکند.» این حقیقتی است قاطع که اگر بشر بدان بیندیشد بیگمان به حق هدایت می شود و به اوامر خدا گردن می نهد،و ناپذیرفتن آرزوهای انسان در تأخیر اجل از طرف خداوند مبتنی بر حکمتی مهم است،زیرا اگر این آرزو پذیرفته می شد مردم کوشش را به آرزومندی و کردار امروز را به واگذاری به فردا تبدیل می کردند.و چگونه خداوند آرزوی تأخیر اجل را بپذیرد در حالی که می داند که اگر عمر آنان را بازگرداند به همان کارهایی خواهند پرداخت که می کردند؟! /15 « وَ اللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ -و خدا به کارهایی که می کنید آگاه است.» پس با فرض این که خداوند اجل کسی را به تأخیر افکند،می داند که او همان کاری را خواهد کرد که پیش از فرا رسیدن مرگش می کرده است.

در پایان این سوره داستانی تاریخی را که مفسّران در تفسیر این سوره و سبب نزول آن نقل کرده اند می آوریم،صاحب المجمع گوید:

این آیات دربارۀ عبد اللّه بن ابی منافق و یاران او نازل شد،بدین معنی که به پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)خبر رسید که بنی مصطلق برای جنگ با او گرد آمده اند،و فرمانده آنان حرث بن ابی ضرار،پدر جویریه همسر پیامبر(صلّی اللّٰه علیه و آله)بود.چون پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)این خبر را شنید به سوی آنان رفت تا آنها را بر سر آبی از آبهایشان که بدان مریسیع می گفتند و از ناحیه قدید تا ساحل است دریافت،پس مردم پیشروی کردند و جنگیدند،و خداوند بنی مصطلق را

ص :466


1- 20) -التوبة103/.

درهم شکست و گروهی از آنها کشته شدند،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله) پسران و زنان و اموال آنها را برگرفت و آورد،هنگامی که مردم بر سر آن آب بودند گروهی مردم به آب خوردن و برگرفتن بر آن آب درآمدند و همراه عمر بن خطاب مزدوری از بنی غفار بود که بدو جهجاه بن سعید می گفتند و اسب او را یدک می کشید،پس جهجاه و سنان جهنی از بنی عوف بن خزرج بر سر آب درگیر شدند و به جنگ پرداختند.جهنی بانگ برآورد:ای گروه انصار!و غفاری فریاد کرد:ای گروه مهاجران!پس یکی از مهاجران که بدو جعال می گفتند و فقیر بود به مرد غفاری کمک کرد،پس عبد اللّه بن ابی به جعال گفت:براستی که تو هتّاک و گستاخی،گفت:و چه چیزی مرا از این کار باز می دارد؟و زبان جعال بر عبد اللّه تند شد،پس عبد اللّه گفت:سوگند به آن که بدو سوگند می خورند تو را درهم می پیچم و سزاوار غیر از اینی.ابن ابی خشمگین شده بود و گروهی از قوم او همراهش بودند که در میان ایشان زید بن ارقم خردسال نیز بود،ابن ابی گفت:با ما دشمنی کردند و بر ما در سرزمینهای ما فزونی گرفتند،به خدا مثل ما با آنها جز این نیست که گوینده گوید:سگت را فربه کن تا تو را بخورد،به خدا سوگند که چون به مدینه باز گردیم بیگمان عزیزترین کس خوارترین کس را از آن شهر بیرون کند،مراد او از عزیزترین خودش بود،و از خوارترین /15 پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)سپس روی به حاضران قوم خود کرد و گفت:این است کاری که با خود کردید،سرزمین خود را بر آنها گشودید و روا داشتید،اموال خود را با آنها قسمت کردید،هان به خدا که اگر از جعال و کسانش زیادی خوراک را باز می داشتید،بر گردن شما سوار نمی شدند و نزدیک بود از سرزمین شما نقل مکان کنند و به عشایر و مولایان خود بپیوندند،پس زید بن ارقم گفت:به خدا سوگند که خوار کم مقدار دشمن داشته در میان قوم خود تویی،و محمد(صلّی اللّٰه علیه و آله)از جانب خدا در عزّت و از سوی مسلمانان مورد مودّت و محبّت است،به خدا که پس از این سخن که گفتی دیگر تو را دوست ندارم،عبد اللّٰه گفت:خاموش!من شوخی می کردم.

زید بن ارقم نزد پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمد-و این پس از فراغت

ص :467

او از آن غزوه بود-و ماجرا را بدو خبر داد،پس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله) فرمان حرکت داد،و به دنبال عبد اللّه کس فرستاد و او را آوردند،آن گاه به وی گفت:این چه مطلبی است که دربارۀ تو به من خبر داده اند؟عبد اللّه گفت:

سوگند به آن که بر تو قرآن را نازل کرد من هرگز چنین چیزی نگفته ام،و زید واقعا دروغگوست،و انصاری که حاضر بودند گفتند:ای پیامبر خدا گفتۀ کودکی از کودکان انصار را دربارۀ پیر ما و بزرگ ما راست مشمار،شاید این کودک نوسال در سخن خود دچار پندار شده است.پس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)عذر او را پذیرفت و انصار زید را به باد سرزنش گرفتند.چون پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله) تنها شد اسید بن الخضیر به دیدار او رفت و درودی شایستۀ پیامبر بدو گفت و سپس گفت:ای پیامبر خدا!در ساعتی نامناسب رفتی که معمولا در چنین ساعتی نمی رفتی.پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)به او گفت:آیا نشنیده ای که دوست شما چه گفته است؟ادّعا کرده که چون به مدینه برگردد هر که عزیزتر است آن را که خوارتر است از آن شهر بیرون می کند.اسید عرض کرد:به خدا سوگند ای پیامبر خدا که تو او را به هر جا بخواهی بیرون می کنی،به خدا سوگند که او خوار است و تو عزیز،سپس گفت:ای پیامبر خدا با او مدارا و مهربانی کن،به خدا سوگند که خداوند تو را در حالی آورد که قوم او برای او تاج شاهی می ساختند تا بر سرش نهند و او می بیند که تو شهریاری را از او سلب کرده ای.

به عبد اللّٰه پسر عبد اللّه بن ابی خبر رسید که ماجرای پدرش چه بوده،پس نزد پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آمد و گفت:ای پیامبر خدا،به من خبر رسیده که تو می خواهی پدرم را بکشی،اگر /15 ناگزیر چنین می کنی به من بفرمای که سر او را خود نزدت بیاورم،به خدا سوگند که خزرجیان دانسته است که در آن قبیله مردی نکوکارتر از من نسبت به پدر و مادرش نبوده است،و من بیم آن دارم که تو به دیگری امر کنی و او پدرم را بکشد و نفس من مرا رها نگذارد که بنگرم قاتل عبد اللّه بن ابی بر روی زمین می خرامد،و او را بکشم و بدین ترتیب مؤمنی را در برابر کافری کشته باشم و به دوزخ روم،پس پیامبر گفت:نه،بلکه با او مدارا کن و تا وقتی با ما

ص :468

باقی است بدو خوشرفتاری کن.

گفته اند:پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آن روز مردم را راه برد تا شب کردند و شب هم چنان راه برد تا به صبح درآمدند و آن روز نیز هم چنان آنها را برد تا آنکه آفتاب آنها را آزرد،آن گاه مردم را فرود آورد چنان که گام بر زمین ننهاده به خواب رفتند،و این کار را برای آن کرد که مردم را از گفتگو دربارۀ سخنی که از دهان عبد اللّه بن ابی بیرون آمده بود باز دارد،سپس مردم را برد تا بر آبی در حجاز اندکی بالاتر از بقیع که بدان بقعاء گویند فرود آمد،پس بادی شدید وزیدن گرفت که مردم را آزار داد و از آن هراسیدند،و ماده شتر پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله) گم شد و این شب هنگام بود.پیامبر گفت:امروز منافقی که نفاقی بزرگ داشت در مدینه بمرد.گفتند:او کیست؟گفت:رفاعه،پس یکی از منافقان گفت:

چگونه ادّعا می کند که غیب می داند در حالی که جای شتر خود را نمی داند،آیا آن که برای او وحی می آورد بدو خبر نمی دهد؟پس جبرییل گفتۀ آن منافق و جای شتر را بدو خبر داد،و پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)آن را به اصحاب خود خبر داد و گفت:من ادّعا نمی کنم و نمی پندارم که غیب می دانم،و من آن را نمی دانم،ولی خدای تعالی گفتۀ منافق و جای ناقۀ مرا که در آن شکاف درّه است به من خبر داد، آن گاه شتر همانجا بود که وی گفت و آن را آوردند و آن منافق نیز ایمان آورد.

چون به مدینه گام نهادند رفاعة بن زید را در تابوت یکی از بنی قینقاع که از بزرگان یهود بود و همان روز مرده بودند یافتند.زید بن ارقم گفت:چون پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)به مدینه رسید من از اندوه و شرمی که داشتم در اتاق نشستم.آن گاه سورۀ منافقین در راستگویی زید و دروغگو شماری عبد اللّٰه بن ابی نازل شد،سپس پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)گوش زید را گرفت و او را از سر رحل بلند کرد و گفت:ای پسر دهانت راست گفت،و گوشهایت هشیار بود و دلت را بیدار کرد،و خداوند همین دم دربارۀ آنچه تو گفتی سوره ای از قرآن نازل کرد.

عبد اللّه بن ابی نزدیک مدینه بود،پس چون خواست وارد شهر شود،پسرش عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابی پیش او آمد و مانع رفتن او از تمام راهها به مدینه شد.

ص :469

پس پدرش گفت:وای بر تو،تو را چه شده؟گفت:به خدا سوگند که جز با اجازۀ پیامبر به این شهر وارد نمی شوی،تا امروز بدانی که عزیزترین کیست و خوارترین کدام.عبد اللّه(بن ابی)از پسر خود به نزد پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)شکایت (روانه)کرد.پیامبر به پسر او پیام امریه فرستاد:دست از او بدار و بگذار وارد شود.

پس گفت:امّا چون امر پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)رسید که وارد شوی،بسیار خوب.آن گاه او وارد شهر شد امّا چند روزی نگذشت که بیمار شد و درگذشت.

چون این آیات نازل شد و دروغگویی عبد اللّه بن ابی فاش شد به او گفتند:دربارۀ تو آیاتی سخت نازل شده پس نزد پیامبر خدا(صلّی اللّٰه علیه و آله)برو و از او درخواست کن که برای تو آمرزش بخواهد،وی سرش را برگرداند و سپس گفت:

مرا گفتید که ایمان آورم،ایمان آوردم،به من دستور دادید که زکات مالم را بدهم، دادم،جز این نمانده است که به محمد سجده کنم؟پس این آیه نازل شد:« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ تَعٰالَوْا... چون به آنها گفته شود بیایید...تا گفتۀ خدای تعالی: وَ لٰکِنَّ الْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ -ولی منافقان نمی دانند.» (1)

ص :470


1- 21) -مجمع البیان،ج 10،ص 293-295.

جلد 16

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ تغابن

اشاره

فضیلت سوره:

امام صادق-علیه السلام-گفت:«هر کس سورۀ تغابن را در نماز بخواند،در روز قیامت شفیع او خواهد بود،و گواهی عادل در نزد کسی که خواستار گواهی او شود،و سپس او را ترک نخواهد کرد تا آن گاه که وارد بهشت شود».

ثواب الاعمال/ص 210 /16

زمینۀ کلّی سوره

چگونه ممکن است معاملۀ عمر و زندگی را با بهره مندی به پایان برسانیم و در روز تغابن که در آن حقایق آشکار می شود،و اندازۀ سود و زیان آدمی در زندگی به دست می آید،با پیروزی و رستگاری بزرگ رو به رو شویم؟ پیش از آن که سیاق قرآن ما را به پاسخ این پرسش بصیر و بینا سازد،این مطلب ما را به یاد جلال و عظمت خداوند متعال می اندازد که از نقص و ناتوانی پاکیزه و به دور است،و این که هر چیز تسبیح گوی حمد و ستایش او است،از آن روی که مالکیّت و پادشاهی و سزاواری ستایش همه از آن او است.

ص :7

هر کس که کافر شود و کفران و ناسپاسی کند،پس از آن است که حجّت بر او تمام شده است،و خود مسئول گمراهی خویش است،و سزای عمل خویش را خواهد دید،بدان جهت که خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده،و سزا و جزا صورتی از صورتهای حق است...و آفرینش آدمی را کامل کرده(و به همین سبب هر چه را که برای برگزیدن حق به آن نیازمند بوده در اختیارش قرار داده و حجت را بر او تمام کرده است)و بازگشت به او است تا آدمی پاداش عمل خویش را دریافت کند...و او بر نهان و آشکار همگان آگاهی دارد...پس چگونه ممکن است از کیفر بگریزند؟ پاداش حقی است که به صورت تاریخی وقوع پیدا می کند.آیا نباید از آن عبرت بگیریم؟چه بسیار کافران که در گذشته بدی عاقبت /16 کار خویش را چشیدند.برای چه؟برای آن که گفتند:«أبشر یهدوننا آیا باید آدمیزادگان راهنمای ما باشند؟».پس چه کس گرفتار خسران و زیان شد،آیا ایشان بودند یا فرستادگان پاک خدا؟ این پایان کار ایشان در زندگی دنیا بود،و در جهان دیگر خداوند متعال از آنچه کرده بودند آگاهشان می سازد،و حجت بالغه را بر ایشان تمام می کند،و گرفتار عذابشان می سازد،پس وای بر ایشان!! در آن روز مؤمنان بهشتی را به سود و بهره دریافت می کنند که از پای درختان آن نهرهای آب روان است و جاودانه در آن باقی خواهند ماند،و این خود رستگاری بزرگی است.

بدین گونه سیاق و بیان قرآن محور سوره را اعلام می دارد،و آشکار می سازد که بندگان شایستۀ خدا چگونه در روز تغابن،یعنی روز آشکار شدن زیان و خسران در معاملات زندگی دنیا،به آن رستگاری می رسند که نتیجه ای از بصیرتها و بینشهایی است که هم اکنون از آنها به ترتیب یاد می کنیم:

اول:خرسندی به آنچه خدا مقرر کرده،و ایمان داشتن به این که هر مصیبت که به آدمی می رسد به اذن و فرمان خدا است.

ص :8

دوم:این که ایمان راهنمای قلب است،و از طریق آن است که آدمی راه رهایی از مصیبتها را می شناسد و از این راه به چالش کردن با آنها می پردازد.

سوم:فرمانبرداری از خدا و فرستاده اش،و توکل کردن بر او.

چهارم:حذر کردن از نزدیکترین کسان به خودش(که همسران و فرزندانند)از آن روی که در میان ایشان کسانی از دشمنان اویند،ولی حذر و پرهیز کردن سبب آن نمی شود که مؤمن به دشمنی و جفا کاری بپردازد یا از حد درگذرد.

پنجم:بیداری کامل دربارۀ(دوستی)مال و فرزند و(فریفته شدن)به آنان.

ششم:تقوا و پرهیزگاری با تمام توانایی،(و کوشش در فرمانبرداری)،و گوش به فرمان شریعت دادن و فهم کردن آن،و از رهبری به حق فرمان بردن،و انفاق کردن مال در راه خدا و بخل و حرص ذاتی را پشت سر گذاشتن.

و راه رستگاری همین است.

در پایان سوره خدا به ما فرمان می دهد که به او نیکو وام دهیم(از راه انفاق و بخشش یا وام دادن به بندگان خدا)،بدان جهت که آن را چند برابر به ما پس خواهد داد،و صاحب آن را می بخشد و می آمرزد،و خدا سپاسگزاری شکیبا است، و از پنهان و آشکار آگاهی دارد،و توانایی حکیم است.

ص :9

سورة التغابن

[سوره التغابن (64): آیات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ لَهُ اَلْمُلْکُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (1) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کٰافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (2) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ (3) یَعْلَمُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (4) أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (5) ذٰلِکَ بِأَنَّهُ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَقٰالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنٰا فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اِسْتَغْنَی اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (6) زَعَمَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلیٰ وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمٰا عَمِلْتُمْ وَ ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ یَسِیرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِی أَنْزَلْنٰا وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (8) یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ اَلْجَمْعِ ذٰلِکَ یَوْمُ اَلتَّغٰابُنِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ وَ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (9) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ خٰالِدِینَ فِیهٰا وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (10)

ص :10

معنای واژه ها

5[و بال أمرهم]

:یعنی عاقبت سخت و وخیم کفر و سنگینی کار ایشان بر اثر عذابی که به آنان می رسد.

این است آن روز حسرت
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که به آخرت ایمانی ژرف پیدا کنیم،ناگزیر باید نخست خدا را بشناسیم،زیرا که دین همین شناخت و معرفت است، (1) و همین شناخت پایه و اساس درستی است که دیگر بصیرتها و حکمتها و شریعتها بر روی آن بنا می شود،و به همین سبب است که در بیان قرآن مشاهده می کنیم که در یادآوری از برانگیخته شدن در جهان دیگر و جزا(در روز گرد آمدن و تغابن)،ما را به خدا و نامهای نیکوی او راهنمایی می کند(آیات 1-4)و می گوید که او:سبّوح و به پاکی یاد شده است و پادشاه و مالک و ستوده و توانا و آفریدگار و بینا و صورت ساز،و این که بازگشت به او است،و او بر همه چیز آگاه است،و سپس آیات قرآن ما را از

ص :11


1- 1) -و در خبر است که:«اوّل دین معرفت او[خدا] است».

کیفری آگاه می سازد که کافران در تاریخ با آن رو به رو شدند و آن را دلیلی برای کیفر بزرگتر در آخرت قرار می دهد،و می گوید که سبب کفر ورزیدن آن بوده است که در رو به رو شدن با فرستادگان خدا و کافر شدن به بعث و حساب،به مقیاسهای مادّی اعتماد کرده بودند،و همین را عذری برای قبول نکردن مسئولیت در زندگی خویش قرار دادند،و به همین سبب دربارۀ حقیقت داشتن آخرت و ناگزیر بودن ایمان به خدا و فرستاده و کتابش،از آن لحاظ که راهی برای رسیدن به نیکوکاری و دست یافتن به آینده ای نیکو در آخرت است،تأکید می کند،در صورتی که کفر، بر عکس، /16 آدمی را به بدترین سرنوشت در دو جهان می رساند.

شرح آیات:

[1]

فلسفه های بشری که با نادانی و ناتوانی و تنگی افق و حرص و آز نفسانی در نزد آدمی محدودیت پیدا می کند،عالم بزرگ و آنچه را که در آن از اختلاف و همچشمی و مسابقه است،همچون توده ای از نیروهای متناقض و در حال نبرد با یکدیگر،و در نتیجه همچون میدان مبارزه ای میان خدایان و شریکان گوناگون تصور می کند.و این هرگز درست نیست...عالم-در قرآن-در زیر پرچم بندگی خدا قرار گرفته است.

« یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ -هر چه در آسمانها و در زمین است،تسبیح خدا می کند.» از آن روی همۀ آنچه در آسمانها و زمین است به تسبیح پروردگار توانا اشتغال دارد که هر چیز از آن با خبر و آگاه است که پروردگارش شایستۀ تنزیه و پاکیزه شمردن از هر عیب و نقص است،و تنها او در ضمیر و عقل آفریدگان کمال مطلق است.و آوردن فعل مضارع برای تسبیح دلیل بر استمرار و مداومت در تسبیح است،بدان سبب که خدا برای هر چیز به اندازۀ فهم و دریافت آن چیز تجلّی می کند،و به اندازه ای که بخواهد از نور خود به آن می بخشد،لذا هر چیز به پروردگار خود شیفته می شود و به تسبیح و تقدیس او به اندازۀ خود می پردازد.

ص :12

« لَهُ الْمُلْکُ -ملک و مالکیّت مخصوص او است.» تنها او چنین است،و اگر خدا چیزی را به ملکیت کسی درآورد،این ملک محدود است،و ملک خدا که نافذ است،هر وقت که بخواهد آن را از او سلب می کند.و پروردگار ما تنها متصرف در چیزها نیست بلکه مالک آشکار و نهان و آغاز و انجام آنها است،مالک آنها است بدون این که آنها مالک چیزی از او باشند،و این بر عکس آدمیان است که مالک چیزی نیستند مگر به آن اندازه که آن چیز مالک آنان است،بدان سبب که آنان و او در حدّ بندگی و ناتوانی و ضعف با یکدیگر برابرند.و مملوک را شایسته آن است که نسبت به مالک مطلق خود خاضع باشد و تنها به تسبیح او توجه کند.و این صفت،همچون صفت قدرت و جز آن،او را،سبحانه و تعالی،همچون پادشاهان به ستم کردن بر کسانی که در تحت سلطۀ او قرار دارند،برنمی انگیزد،پس همۀ کارهای او ستوده و شایستۀ ستایش و تسبیح است.

« وَ لَهُ الْحَمْدُ -و حمد و ستایش مخصوص او است.» در برابر نعمتهایی که بر ایشان فرو می فرستد،و بلاهایی که از آنان دور می سازد،پس منزّه و پاکیزه است آن که اهل زمین را به گونه های عذاب گرفتار نمی سازد.

یکی از تجلّیات حمد او قدرت او است،که بر هر چه بخواهد توانایی دارد.

« وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و او بر هر چیز توانا است.» این بصیرت(توانایی خدا بر هر چیز)همان چیز است که می بایستی آدمی آن را احساس کند،از آن روی که محور بسیاری از حقایق و عقاید است که ایمان داشتن به آخرت یکی از آنها است،و بر آن کس که به قدرت ثابت خدا ایمان نداشته باشد،قبول حقیقت بعث و جزا دشوار است.و بدین گونه این بینش با آنچه پس از این در یاد آوری از بعث می آید،ارتباط پیدا می کند.

یادآوری انسان از این امر که همۀ هستی تسبیح خدا می کند،در جان او فهم این حقیقت را کشت می کند که اگر نسبت به پروردگارش کافر شود و

ص :13

مخالف با رسالت او باشد،از قاعده خارج شده است،و بلکه در اندرون جان او محرکی به وجود می آورد که او را در مسیر حق و یگانۀ بندگی خدای واحد و شناخت او قرار می دهد.این یادآوری همچنین ما را به حقیقت مهم دیگری رهبری می کند،و آن این که:آفرینش با هستی و سنتهای حاکم بر آن در پیمودن مسیر حق به مؤمن مدد می رساند،بدان سبب که در راه و هدف با آن تلاقی پیدا می کند،و همین امر است که پیروی از حق را آسان و میسّر و پیروی از باطل را در دنیا و آخرت دشوار می سازد،و به همین مضمون اخباری رسیده است که از جملۀ آنها این گفتۀ امام علی-علیه السلام-است که گفت:«کسی که عدالت بر او تنگ آید ستم بر او تنگتر خواهد آمد». (1)

[2]

و آدمی از خود می پرسد که:از کجا آمدم؟و چه کس مرا آفرید؟که پاسخ دادن به این /16 پرسشها اصول و خط سیر مردمان را تعیین می کند،و در نتیجه گروهی به هدایت راه می یابند و گروهی دیگر گمراه می شوند،و قرآن در این جا ما را به پاسخ درست رهبری می کند تا به راه مستقیم در زندگی دسترس پیدا کنیم.

« هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ -او است که شما را آفرید.» هستی شما نتیجۀ تصادف یا کار شریکان پنداری خدا نبوده است.آن فلسفه هایی که سبب گمراهی عقل بسیار کسان شده،امروز هم به این گمراه کردن ادامه می دهد.چون خدا آفریدگار است،شایستۀ ملک و ستایش و قدرت است،و با وجود این در میان مردمان کسانی را می بینی که به خدا کافرند و با وجود تجلّیات اسماء و آیات او در طبیعت و در ضمیر و عقل انسان به این کفر خود ادامه می دهند.

« فَمِنْکُمْ کٰافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ -بعضی از شما کافرند و بعضی مؤمن.» به همان گونه که این گفته آزادی انسان را در گزینش راه و سرنوشت خود مورد تأکید قرار می دهد،دامنۀ طغیان کسانی را که به آفریدگار خویش،به جای

ص :14


1- 2) -بحار الانوار،ج 41،ص 116.

سپاسگزاری نسبت به نعمت آفرینش و دیگر نعمتها،کفر می ورزند نیز بیان می کند.

این آیه همچنین فلسفۀ جبر را که مشعر بر آن است که کفر و ایمان امری تکوینی و خواستۀ خدا است،و به همان گونه که بندگان سفید و سیاه می آفریند مؤمن و کافر نیز می آفریند،طرد می کند.هرگز چنین نیست...آفرینش از خداوند متعال است،در صورتی که کفر و ایمان مرهون گزینش و ارادۀ مردمان است«فمنکم...و منکم».

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و خدا به آنچه می کنید بینا است.» بنا بر این عمل انسان است که مذهب و سرنوشت او را در نزد خدا تعیین می کند نه رنگ او یا پدید آمدن او از پدر و مادری کافر یا مؤمن و یا هر چیز دیگر.و در آیه هشداری سبک از این لحاظ وجود دارد که آزادی آدمی ابدی نیست،و خدا آدمیان را نیافریده است تا آنان را به حال خود واگذارد،یا این که دستهایش بسته و از آفریدگانش پنهان است،بلکه مراقب آنان و مسلط بر ایشان است،و بدین سبب این آیه تفویض را به همان گونه نفی می کند که نفی کنندۀ جبر است،و بدین گونه امر حالت وسطی میان جبر و تفویض پیدا می کند.

کلمۀ آخری از این آیه چنین است:اختلاف موجود میان مردمان از لحاظ مؤمن و کافر بودن،یا ستمکش و ستمگر،یا کشنده و کشته شده،چنان است که بعث و کیفر را در جهان دیگر همچون ضرورتی فطری در پرتو ایمان به خدای ملک و مالک ستوده ای جلوه گر می سازد که یکی از مظاهر حمد او عدل است.و این یکی از اندیشه های اساسی در اصول و مبادی اسلام به شمار می رود.

[3]

چون به زندگی چیزها به صورت تنها تنها نظر اندازیم،به نشانه ای رهبری کنندۀ به آخرت برخورد می کنیم،و معلوم شود که آن بر پایۀ حق به همۀ معانی این کلمه در زمینه های واقعیت و نظام سالم بنا شده است،و مهمترین این زمینه ها نسبت به انسان آن است که زندگی میدانی است که خدا در آن حق را به جریان می اندازد.

« خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ -آسمانها و زمین را به حق آفرید.» هدفداری از ویژگیهای حق است،به همان گونه که بیهودگی و بی هدفی

ص :15

از خصوصیات باطل است.و در آن هنگام که شخص نگاه و اندیشۀ خود را متوجه به آفرینش هستی می سازد،همۀ اجزاء آن،حتی کوچکترین ذره را آفریدۀ بنا بر حکمت و هدف معین مشاهده می کند،به همان گونه که چون از سیر در آفاق به جانب نفس خویش باز گردد،همین هدف را در آن نیز مشاهده خواهد کرد،چه در می یابد که هر اندامی از او برای هدفی معین ساخته و آفریده شده است،همچون آن که چشم برای دیدن است و گوش برای شنیدن و بینی برای بوییدن و دم زدن و...و...

« وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ -و شما را صورت بخشید و صورتهای شما را نیکو ساخت.» پس آیا امکان آن هست که انسان به عنوان یک کل بدون هدف بوده باشد؟هرگز...بلکه او را هدفی معین است که عبارت از قیام به حقّ است،و همین امر مقتضی آن است که کیفر و سرنوشتی وجود داشته باشد.و چون دنیا کوچکتر از آن است که محلّی برای پاداش و کیفر دادن کامل باشد،پس ناگزیر می بایستی خانۀ دیگری وجود داشته باشد که در آن مردمان به سوی پروردگارشان باز گردند.

« وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ -و بازگشت به سوی او است.» [4]

و خداوند متعال بدون سبب و انگیزه حکمی دربارۀ سرنوشت مردمان صادر نمی کند،بلکه هر فرد و امّت را /16 بنا بر شناخت کامل و نافذ خود نسبت به همۀ امور و جزئیات آنها،حتی نیتهایی که در قلبها نهفته است،جزای کامل می دهد،و هیچ علمی او را از دست یافتن به علمی دیگر باز نمی دارد،و نه شنیدنی از شنیدنی دیگر،بلکه از همۀ چیزها در آن واحد با خبر است.

« یَعْلَمُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مٰا تُسِرُّونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ -آنچه را که در آسمانها و زمین است می داند،و آنچه را که پنهان می سازید یا آشکار می کنید، می داند.» خواه خوب باشد و خواه بد.

ص :16

« وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -و خدا آنچه را که در سینه ها است می داند.» تأکید خدا نسبت به علم محیط وی بر زندگی آدمی وابستۀ به برنامۀ تربیتی اسلام است که بر مبنای کشت و پرورش باز دارندۀ دینی در جانهای مؤمنان طرحریزی شده،چه آن کس که مراقبت خدا را بر خودش احساس کند،بر گرد کارهای حرام و نافرمانیها نمی گردد،و در گزاردن آنچه بر او واجب است کوتاهی نمی کند...و خود این برنامه عاملی است که خود فریبی(نفاق)را از میان می برد، چه آدمی را در برابر این یقین قرار می دهد که خدا از آنچه در سینۀ او است آگاهی دارد،و این که پاداشی که به مردم می دهد،تنها وابسته به کردارها و گفتارهای ظاهری ایشان نیست،بلکه به نیتهای قلبی و نتایج آنها نیز بستگی دارد.

[5]

قرآن ما را به آن بر می انگیزد که در یکی از آیات آگاه کنندۀ این امر که سرنوشتها در حقیقت به دست خدا است،و نیز این که حقیقت بعث و جزای در آخرت چگونه است نیک بیندیشیم،و آن تاریخ ملتها و اقوامی است که به حق کافر شدند و خدا با اشکال مختلف عذاب آنان را از جهان ریشه کن کرد.

« أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذٰاقُوا وَبٰالَ أَمْرِهِمْ -آیا خبر کسانی که پیش از این کافر شدند و نتیجۀ بد کار خود را چشیدند،به شما نرسید؟» انسانی که مسئول کارهای خود در دنیا است که خانۀ آزمایش محسوب می شود،چگونه می تواند مسئول آن در آخرت نبوده باشد؟!پس اگر خلاف این بیندیشیم و عمل کنیم،زود یا دیر با این سرانجام بد در دنیا یا در آخرت رو به رو خواهیم شد.

« وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و آنان را عذابی دردناک است.» منتظر ایشان در آخرت است.و با این گفته که خدا عذاب را با وصف «دردناک»توصیف کرده،بنیان بعضی از فلسفه ها فرو می ریزد که هدف آنها عذر تراشیدن برای گناهان مردم است و چنان می پندارند که انسان در قیامت گرمی آتش را احساس نمی کند،و برای مثال چنین می گویند که بعضی از حشرات در

ص :17

آتش زندگی می کنند و از آن متأثر نمی شوند!و این پنداری است که هیچ دلیلی برای اثبات آن وجود ندارد.

[6]

اما سببی که آنان را به عذاب دنیا رسانید،تکبّر و گردن فرازی نسبت به فرستادگان خدا و کافر شدن نسبت به ایشان و از آنان رویگردان شدن و به دیگران پیوستن بود.

« ذٰلِکَ بِأَنَّهُ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ -و از آن روی چنین شد که چون فرستادگان خدا با نشانه های روشن به نزد ایشان می آمدند.» بنا بر این حجّت کامل وجود داشت و چنان بود که خردمندان در مقابل آن خضوع می کردند،باز هم کافران از پیروی حق سرپیچی می نمودند و به دنبال هواهای نفس خویش روانه می شدند و به رهبری فرستادگان خدا گردن نمی نهادند.

« فَقٰالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنٰا -پس می گفتند که:آیا بشری باید ما را راهنمایی کند؟» آنان هیچ نقصی در رسالتهای خدا نمی یافتند تا از آن عیب جویی کنند،و نیز در اخلاق پیامبران و رفتار ایشان هیچ عیبی نمی دیدند،و با وجود این آمادۀ گردن نهادن به رهبری یکی از آنان نمی شدند،و به هیچ وجه زیر بار مسئولیت نمی رفتند،و به همین سبب پیوسته متوسّل به بهانه هایی می شدند که از طریق آنها خود را از زیر بار مسئولیت برهانند،و به همین سبب می گفتند که:فرستادگان خدا بشرند و خضوع و فرمانبرداری از ایشان شایسته نیست،و کافران پیوسته در سراسر تاریخ به همین بهانه متشبّث می شدند...پس چرا خدا فرستادگان خود را از افراد بشر مبعوث می کرد؟و جواب آن است که:به سبب دو امر اساسی:

اول:این که کافران این گفته را بهانه ای برای انحراف و کفر خود قرار می دادند،و اگر خدا /16 فرشته یا جنّی را به نزد ایشان می فرستاد،به جستجوی بهانۀ دیگری می پرداختند،و اگر در حقیقت خواستار حق بودند،از فرستادگانی که با آیات بیّنات برایشان مبعوث شده بودند پیروی می کردند.

دوم:هدف از مبعوث شدن فرستادگان پاکیزه کردن مردمان و پاک کردن

ص :18

آنان از تمایلاتی منفی همچون تکبر و خود بزرگ بینی بود تا بتوانند به افقهای بندگی و تسلیم شدن به ارزشها و حق بالا روند،و این خود مقتضی آن است که رسولان از افراد بشر بوده باشند،تا تسلیم شدن به ایشان تأثیر کاملتری در آزمایش بشر داشته باشد و معلوم شود که:آیا از تمایل به کبر رهایی یافته و به آسمان فروتنی نسبت به خدا رسیده اند یا نه،در صورتی که می دانیم که مبارزه بر سر سلطه و قدرت بزرگتر از هر مبارزۀ دیگر است،و شهوت ریاست از هر شهوت دیگر شدیدتر،و این که فرستادگان از آن جهت آمدند تا در میان مردمان به داد داوری کنند،در صورتی که طاغیان و گردنکشان به ستم فرمان می راندند.و نیز از آن با خبر شوی که چگونه از تسلّط خود دست برمی دارند و تسلیم امر فرستادگان یا جانشینان و اوصیا و اولیای ایشان می شوند.و این در واقع آزمایش بزرگ برای طاغیان و تأیید کنندگان و پیروان ایشان و فتنه و آزمایشی است که بیشتر نفوس ضعیف گرفتار آن شده اند،و شکلی از آن در فرمان خداوند متعال به ابلیس برای سجده کردن به آدم و نه نسبت به بزرگترین فرشتگانش آن را مشاهده می کنیم که سبب رد کردن و تمرّد ابلیس نسبت به این فرمان شد،و در این خود تأکیدی است بر این که ظاهر قرآن شریعت است و باطن آن ولایت،از آن جهت که خضوع انسان نسبت به بشری همچون خودش به اعتبار ولایت داشتن بر او از جانب خدا امری سخت دشوار است،و کافران نیز به همین گونه زیر بار آن نمی رفتند.

« فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا -پس کافر شدند و به فرمان خدا پشت کردند.» به فرستادۀ خدا و رسالت او کفر ورزیدند و شکر این دو نعمت را به جای نیاوردند،و از آن جا که برای انسان زندگی در خلأ و بیکاری غیر ممکن است، توجّه خویش را به ارزشهای فاسد و رهبریهای منحرف(گمراهی)معطوف داشتند، و شاید تولّی در این جا به این مفهوم بوده باشد،یعنی ولایت غیر خدا را برگزیدند، چنان که در تفسیرهای آیۀ کریمۀ: فَهَلْ عَسَیْتُمْ-إِنْ تَوَلَّیْتُمْ-أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ آمده است،و گاه کفر به معنی گزینش ایستاری نفسی و مبدءی است،در صورتی که تولّی از ایستاری عملی و سیاسی حکایت می کند.

ص :19

« وَ اسْتَغْنَی اللّٰهُ -و خدا بی نیازی نمود.» یعنی خدای تعالی چنان می خواست که دین خود را به وسیلۀ آنان آشکار سازد،و چون کفر ورزیدند،بی نیازی خود را از ایشان آشکار ساخت و دین خود را به وسیلۀ کسان دیگری از مردمان و فرشتگان به پیروزی رسانید،چنان که خود او سبحانه و تعالی در جای دیگری از قرآن گفته است: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا،مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ .

معنی استغناء بدین گونه آشکار کردن چیزی است که خبر از بی نیازی می دهد،و این در پرتو شناختی است که از پروردگار خودمان داریم،و آنچه از تحوّل و تبدّل که در حقّ ما صدق می کند دربارۀ او صادق نیست،پس پروردگار ما نیازی به ایشان نداشته ولی خواسته است که با یاری کردن به دین خود از طریق آنان در حق ایشان تفضّل کند و آنان این تفضّل را رد کرده اند،چه یکی از نعمتهای خدا بر بندگان خویش آن است که ایشان را همچون وسیله هایی برای انتشار دین خود و یاری رساندن به فرستادگان خویش قرار دهد و به همین سبب از آنان خواستار دعوت یا جهاد یا وام و انفاق و نظایر اینها شده است...نه بدان جهت که نیازی به ایشان داشته باشد،بلکه تا از این راه آنان را از لطف و نعمت خویش بهره مند سازد.

« وَ اللّٰهُ غَنِیٌّ -و خدا بی نیاز است.» به ذات خود غنی است،و استغنای خدا از کسی به معنی بریده شدن ریسمان رحمت او از آن کس است،و همین سبب هلاک شدن کسانی شده است که پیش از این کافر شدند،چه از آنان خواستار وام و انفاق شده و آنان را برای آن به ایمان دعوت کرده بود که در معرض رحمت او قرار گیرند،و شاید تأکید خدا بر غنا و استغنای خودش برای درمان آن دشواری نفسانی بوده باشد که مدتهای دراز مانع آن بود که به رسالت ایمان آورند و به رسول خدا تسلیم شوند که هنوز هم چنین است،و این دشواری احساس بی نیازی از حق از جهتی،و از سوی دیگر احساس نیازمندی خدا و رسولش به ایشان بوده است،چنان که بعضی از ایشان می گفتند:

ص :20

إِنَّ اللّٰهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیٰاءُ . (1)

« حَمِیدٌ -ستوده.» خداوند متعال از آن جهت این صفت را بر بی نیازی افزود که هر بی نیازی ستوده و پسندیده نیست،چه ممکن است که این بی نیازی شخص را به طغیان برانگیزد /16 یا نعمت او را گمراه سازد.

[7]

سپس سیاق قرآن آن ایستار اساسی کافران را که خود بزرگ بینی و کفر و تولّی از آن برخاسته بود،یعنی ایمان نداشتن به آخرت،بیان می کند،و طبیعی است که آن کس که نسبت به جزا کافر باشد،توجهی به قبول و تحمّل مسئولیت نخواهد داشت.

« زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا -کسانی که کافر شدند،چنان می پنداشتند که بار دیگر زنده و برانگیخته نخواهند شد.» تا جزای خویش را پس از مرگ دریافت کنند،و زعم و گمان تنها ادّعایی است که هیچ یقینی برای آدمی از آن حاصل نمی شود،و چون کافران دلیلی برای انکار آخرت همچون یک حقیقت واقعی فطری نمی یافتند،به آن متوسل شدند که پندار و گمان خویش را با کلمۀ«لن»تأکید کنند تا مؤیدی برای کفر ورزیدن ایشان به حقایق بوده باشد،ولی قرآن،با تأکید بر بعث و حساب و در نتیجه جزا، پندار ایشان را تکذیب می کند و به فرستادۀ خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-چنین فرمان می دهد:

« قُلْ بَلیٰ وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمٰا عَمِلْتُمْ -بگو:بلی،و سوگند به پروردگارم که برانگیخته خواهید شد و سپس از آنچه کرده بودید آگاهی پیدا خواهید کرد.» در این آیه تأکیدهای متعدّدی در برابر گمان باطل ایشان آمده است،و تأکید لفظی با تأکیدهایی کلامی که از آن قویتر می نماید مواجه شده است.و

ص :21


1- 3) -آل عمران181/.

فرمان خداوند متعال به فرستاده اش و از طریق او به هر مؤمنی است که با شبهه های کافران رو به رو شده است.کلمۀ«قل»تنها به معنی دعوت به گفتن نیست،بلکه دعوت به اتخاذ ایستاری علیه طرف مخالف است،چه گفتار چیزی است که از ایمان آدمی حکایت می کند،و مؤمن مکلف است که ایمان خود را به آخرت چندان صریح بیان کند که ایستار استهزا و انکار را به چالش بخواند.و سپس آنان بعث را انکار کردند،در صورتی که قرآن به تأکید آن می پردازد و دربارۀ کیفر و جزا که محور قضیه است تأکید می کند،چه آنان چنان گمان می کردند که بعثی در کار نیست تا از این راه خود را از قبول مسئولیت آزاد کنند،در صورتی که قرآن در این باره تأکید می کند که انکار بعث از طرف ایشان چیزی از عذاب آنان نمی کاهد،و مسئولیت ایشان را از میان نمی برد.

در پایان آیه اشاره به این مطلب می شود که بزرگترین دشواری نفسی در نزد کفار ایمان ایشان به آخرت /16 و از بین بردن آن است.

« وَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیرٌ -و این کار بر خدا آسان است.» از آن روی که او،تبارک و تعالی،توانا است،و همچون ما افراد بشر ناتوان یا دارای قوت و قدرت محدود نیست،بلکه صاحب مشیّت کامل است و انجام دادن هیچ کاری برای او دشواری و مانعی ندارد.و در آیه متوجه اشاره ای به این مطلب می شویم که کفّار چنان گمان می کردند که خدا دارای مجموعه ای از صفات بشری است و به همین سبب از زنده کردن و برانگیختن مردگان ناتوان است،و این خود دنباله ای از تصوّرها و مقیاسهای بشری ایشان بود که آنان را به کفر و پشت کردن به آیات آشکار خدا و فرستادگانش می کشانید.

[8]

برای آن که مردمان از وبال کار خویش در دنیا و عذاب دردناک در آخرت اجتناب کنند،و به رستگاری بزرگ برسند،قرآن نشانه های اساسی راه نجات و رستگاری را ترسیم می کند که در ایمان آوردن به خدا و فرستاده اش،و در نور فرو فرستاده شدۀ از جانب او وجود دارد.

« فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ -پس به خدا و فرستاده اش ایمان آورید.»

ص :22

ایمان به خدا اصل است ولی جز با تسلیم شدن به فرستاده اش کامل نمی شود که در نتیجه رسالت الاهی به صورت یک واقعیت فرهنگی و قرار گرفتن در زیر پرچم رهبری مکتبی در می آید،و ناگزیر می بایستی حالت واقعیتی تفصیلی پیدا کند که تأثیر آن همۀ نواحی زندگی فرد و اجزاء گوناگون آن را فرا گیرد و،به عبارت دیگر،ایمان به خدا و رسولش تنها عقیده ای در قلب نیست،و صورت ظواهر و آداب محض را ندارد،بلکه برنامۀ گونه ای از زندگی است که می بایستی شخص (خواه به صورت فردی و خواه به صورت جمعی)ملتزم نسبت به آن بوده باشد.

« وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنٰا -و به نوری که فرو فرستادیم.» قرآن از آن روی نور است که آدمی را از تاریکیهای نادانی و کفر بیرون می آورد،و نهفته های عقل او را آشکار می سازد،و انگیزه های خیر و نیکی را در ضمیر وی پرورش می دهد،و برنامه های درست زندگی را برای او طرحریزی می کند.و کدام روشنی و نور است که از ریسمان پیوستگی با خدا و کتاب او نیرومندتر و بزرگتر باشد که آدمی را به خدای«نور السماوات و الارض» می رساند؟! /16 و در سوره های نور و صفّ سخن از آن رفت که رهبری مکتبی خود مظهر و تجلّی نور خدا است،بدان سبب که صورت گویایی برای کتاب خدا و نمونۀ برتری برای رسالتهای او است،و این که پیروی از آن راههای فرعی زندگی را برای آدمی در روشنی قرار می دهد،و از همین جا است که در حدیث به جا مانده از امام باقر -علیه السلام-چنین آمده است:«نور امام در دلهای مؤمنان روشنتر از نور خورشید درخشان در وسط روز است». (1)

اسلام اصیل و راستین ایمان را فقط اعتقاد(به خدا و رسول و نور) نمی داند،بلکه ایمان تسلیم شدن به خدا است،و پیروی از رسولش،و به کار بستن کتاب،و به عبارت دیگر:ایمان عبارت است از عمل پیوسته و استوار و خالصی که

ص :23


1- 4) -نور الثقلین،ج 5،ص 341.

ریشه در یقین کامل به مراقبت و تسلّط خدای عزّ و جلّ دارد،و این همان چیزی است که از نصهای دینی و از گفته اش در این آیه مفهوم می شود:

« وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ -و خدا از آنچه می کنید آگاه و با خبر است.» پس مؤمن در این خاتمه می خواند که می بایستی در ایمان و عمل کردن به آن استمرار و پیوستگی داشته باشد،و این که هر چه می کند خالص برای خدا باشد و با اتقان به عمل بپردازد،از آن روی که در محضر آفریدگار خویش است که فریب دادن و پنهان کردن عیب از او امکان ندارد،چه او از همۀ کارهای انسان به صورتی فراگیرتر و لطیفتر از خود شخص با خبر است.

آخرین کلمه این که:به همان گونه که رسالت و رسول نور است،آن کسی که رسالت رسول را امروز حمل می کند،و امتدادی از رهبری ربّانی او را بر عهده دارد و نایبی از خلفای امین او به شمار می رود،او نیز نور است.مگر مردمان را به خدا نمی خواند؟مگر رسالتها و پیامهای پروردگارش را به بندگان نمی رساند؟و چنین است که علمای امت محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-همچون پیامبران بنی اسراییل محسوب می شوند.مگر جانشینان رسول نیستند؟و در حدیث نبوی حاکی از موعظه اش به سلمان محمدی چنین می خوانیم:«ای سلمان...علما،پس از انبیا،گرامیترین بندگان محسوب می شوند،که حاملان قرآن اند،و از دنیا چنان بیرون می روند که انبیا بیرون می رفتند،و پس از بیرون آمدن از گورهای خود با پیامبران محشور می شوند،و همراه با ایشان /16 از صراط می گذرند،و پاداش پیامبران بهرۀ ایشان است،پس خوشا به حال طالب علم و حامل قرآن با این همه کرامت و شرفی که در نزد خدا دارند». (1)

[9]

و تأکید خدا بر ضرورت ایمان داشتن به او و به فرستاده اش و به نور فرو فرستاده اش از این لحاظ،راه نجات در روز قیامت است.

« یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ -آن روز که شما را برای روز گرد هم قرار

ص :24


1- 5) -بحار الانوار،ج 92،ص 18.

گرفتن با هم جمع می کند.» یعنی بندهای از هم گسیختۀ بدنهای شما را پس از مرگ به هم می پیوندد و مؤمنان و کافران را جدا جدا با یکدیگر جمع می کند،و بدین گونه مردمان را با فرستادگان در کنار هم قرار می دهد تا در حق ایشان گواهی دهند،و قیامت که به روز جمع شدن،و در جاهای دیگر به روز حشر نامیده شده،از آن روی است که در آن روز تمامی بشریت از آدم تا آخرین فرزند آدمی با یکدیگر جمع می شوند.

« ذٰلِکَ یَوْمُ التَّغٰابُنِ -این روز روز تغابن است.» آیا تغابن به چه معنی است،و چرا روز قیامت به روز تغابن نامیده شده.

پاسخ:غبن در خرید و فروش آشکار شدن خدعه و غلبه است،و فلانی را در معامله مغبون کرد،یعنی پول یا چیز دیگری را که باید بدهد کمتر از اندازه داد،و آن که کمتر از اندازه بدهد غابن است و آن که کمتر نصیبش شود مغبون، (1) و تغابن از باب تفاعل است،یعنی هر فرد یا طرف در آن می کوشد که طرف مخالف را گرفتار غبن و مغبون سازد،و آخرت به سبب اموری به این نام خوانده شده که مهمترین آنها از این قرار است:

1-برای هر انسان که خدا او را آفریده،دو سرا در آخرت است،یکی در بهشت و دیگری در آتش،پس اگر به رستگاری راه یابد و شایستۀ بهشت شود، مالک قصرهای خود در آن می شود،و دوزخیان مالک جایگاه او در آتش خواهند شد،به همان گونه که وی مالک منازل دوزخیان در بهشت می شود،و به همین سبب در قرآن چنین آمده است: أُولٰئِکَ /16 هُمُ الْوٰارِثُونَ* الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ، (2) و در آن روز غبن و زیان اهل آتش با از دست دادن بهشت و در آمدن به دوزخ آشکار می شود،و چون مؤمنان وارث جایگاههای ایشان در بهشت می شوند، چنان می نماید که این غبن را مؤمنان سبب شده اند که به ایشان رسد.

ص :25


1- 6) -المنجد،مادۀ غبن با کمی تصرف.
2- 7) -المؤمنون10/ و 11.

2-مؤمنان و کافران در مبارزه و چالشی پیوسته و دایمی با یکدیگرند،و هر یک از دو طرف چنین می خواهد که با پیروز شدن و فرو شکستن طرف دیگر به او زیان و خسارت برساند،و چون دنیا برای هر دو گروه جایگاه آزمایش و امتحان است،گاه در آن مؤمنان بر کافران پیروز می شوند و گاه عکس این است،و غبن در آن نسبی و محدود است،اما آخرت که سرای جاودانی است بزرگترین مصداق تغابن است،چه غابن(مغبون کننده)در آن به حق غابن است و مغبون به تمام معنی چنین است.درست است که اساس غبن در دنیا است،بدان جهت که دنیا سرای عمل است،ولی آشکار شدن این غبن در آخرت است،و غبن هنگامی به این نام خوانده می شود که برای مردمان به خوبی آشکار شده باشد.

« وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً -و هر کس که به خدا ایمان آورد و کار نیکو و شایسته کند.» یعنی ایمان خود را با عمل آشکار سازد،که ایمان حقیقی به خدا اصل هر خیر و انگیزۀ هر کار خوب و شایسته است.

« یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ -بدیهای او را می زداید.» یعنی خطاهای موجود در اطراف کارهای نیکش را چنین می کند.

« وَ یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ -و او را به باغهایی درمی آورد که از زیر درختان آن جویها روان است و جاودانه در آن باقی خواهند ماند و این رستگاری بزرگی است.» این سرنوشت طرف غابن است.و در آن اشاره ای به یکی از معانی شفاعت وجود دارد،و آن این که اگر /16 کارهای نیک شخص فراوان بوده باشد،سبب از بین رفتن کارهای بد کوچک او می شود.

[10]

در پایان درس نخستین از سورۀ تغابن،قرآن صورتی از گروه مغبون را در اختیار ما قرار می دهد،و چه غبن و خسارتی بالاتر از جاودانه در عذاب آتش بودن است؟!! « وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ خٰالِدِینَ فِیهٰا

ص :26

وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ

-و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند،اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند که سرنوشت و جایگاه بدی است.» راه رستگاری در ایمان آوردن به خدایی است که سرنوشتهای مردم به دست او است،و در پیروی کردن از رسالتها و رهبریهای مکتبی،و در عمل کردن به برنامۀ رستگاری که در آیات قرآن مندرج است و دوزخیان که آنها را به پس پشت خویش افکنده اند گرفتار خسران و زیان خواهند شد.

[سوره التغابن (64): آیات 11 تا 18]

اشاره

مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَ اَللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (11) وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِینُ (12) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (13) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (14) إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (15) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ مَا اِسْتَطَعْتُمْ وَ اِسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً یُضٰاعِفْهُ لَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللّٰهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ (17) عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (18)

ص :27

همانا اموال و فرزندان شما فتنه هستند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چگونه از غبن و زیان در روز تغابن اجتناب کنیم؟ 1-نخست باید بدانیم که:مصیبتها از مقدّرات الاهی است،و انسان می تواند با ایمان راه به آن پیدا کند که خود را علیه آنها در دژی قرار دهد،یا بدون آن که نابود شود،خود را در برابر آنها نگاه دارد.

2-فرمانبرداری از خدا و رسول،و توکّل کردن بر خدا برای مقاومت در برابر فشارهای شهوات و مصیبتهای روزگار.

3-حذر کردن از همسران و فرزندان،از آن روی که در میان آنان دشمنانی برای ما وجود دارند،و سپس چشم پوشی از بدیهایی که در حق ما می کنند، و باید بدانیم که آنان فتنه و وسیلۀ آزمایش مایند تا بتوانیم مقاومت کنیم و به پاداش بزرگ الاهی برسیم.

4-تقوا و پرهیزگاری به اندازۀ توانایی،و فرمانبرداری از رهبری،و ایستادگی در برابر حرص و آز با گزاردن /16 حقوق الاهی.

5-ادای وامهای واجب و انفاق مستحبّ.

شرح آیات:

[11]

هر کس که با شرّی یا خیری رو به رو می شود،جز آن نیست که از طریق تدبیر خدا و به اذن و فرمان او چنین می شود.

« مٰا أَصٰابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ -هیچ مصیبتی نمی رسد مگر به اذن

ص :28

خدا.» بدان سبب که خدای تعالی به هر چیز با نور هستی و استمرار مدد می بخشد،و بدان سبب که او سنتها را در آفریدگان وضع کرده و آنها را به قدرت و سلطۀ خود به جریان می اندازد،و هیچ مصیبتی نیست که در زمرۀ این سنّتها نبوده باشد،و او را اراده ای نامحدود است که هر چه می خواهد بکند و آنچه را که اراده اش به آن تعلّق می گیرد تغییر دهد.و چون مصیبتها به فرمان او می رسد،و او ستوده و عادل و حکیم است،این تغییر بی سبب و حکمتی صورت پذیر نمی شود.و از حکمت و لطف او است که در کتاب خود بیان کرده است که چگونه انسان می تواند خود را از مصیبت برهاند،ولی آدمی را چگونه امکان آن هست که بدون ایمان آوردن به او از کتابش فایده برگیرد.

« وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ یَهْدِ قَلْبَهُ -و هر که به خدا ایمان آورد،قلب او را هدایت خواهد کرد.» هدایت قلب را معانی گوناگون است که آشکارترین آنها از این قرار است:

1-ایمان به خدا،و در پی آن شناختن این که او هر چه خواهد می کند،و بر همۀ عالم استیلا دارد،و هیچ مصیبتی بدون پروانۀ او به کسی نمی رسد،همه از حقایقی است که شناخت آنها آدمی را به آسمان تسلیم به خدای عزّ و جلّ بالا می برد،و توانایی آن پیدا می کند که در راه حق،علی رغم چالشها و دشواریها، ایستادگی نماید.و بیان این مطلب به عنوان مقدمه تمهیدی برای امر پس از آن به فرمانبرداری از رهبری مکتبی است که مؤمنان در این راه با گونه های مختلف فتنه ها و مصائب رو به رو می شوند،و در آن صورت که مصیبتها سبب انحراف فراوان از راه راست می شود،در مورد فرد مؤمن کاری جز افزودن به ایمان /16 و تسلیم او انجام نمی دهد.

مؤمن همچون طلا است که هر چه بیشتر در معرض فتنۀ آتش قرار گیرد، صفا و خلوص بیشتر پیدا می کند،بدان سبب که می داند که جز به اذن او صورت وقوع پیدا نمی کند و جز به فرمان او از میان نمی رود،و این که بهترین وسیله برای

ص :29

چالش کردن با آن پیوستگی و نزدیک شدن بیشتر به او سبحانه و تعالی است،بلکه احساس او به نیازمندی به خدا و ضرورت یاری خواستن از وی افزایش پیدا می کند، چنان که خدای تعالی گفته است: اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ . (1)

2-به همان گونه که ایمان معراج روح به سوی تسلیم است،معراج فکر به سوی صواب نیز هست،چه مصیبت سبب از دست رفتن توازن نفسی و روانی بیشتر مردم بر اثر فشارهایی است که بر آنان تحمیل می کند،و در آنان تخم نومیدی از تغییر را می کارد،و گاه عقل آنان را از کار و تفکّر باز می دارد،در صورتی که مؤمن در برابر این همه همچون کوهی عظیم ایستادگی می نماید و از حالت طبیعی خود خارج نمی شود،و همین او را راهیافته و توانای بر رسیدن به آنچه صواب است، حتی در اوضاع و احوال پر مصیبت،نگاه می دارد،بلکه راه را برای در آمدن بسیاری از معرفتها به تصرف او آماده می سازد،چنان که بیماری او را به شناخت سنّتهای خدا در جسم آدمی رهبری می کند،و طغیان ستمکاران سبب آگاه شدن او از سنّتهای الاهی در اجتماع او می شود،و نظایر اینها...

3-علاوه بر اینها،راه حلی برای مصیبت و اتخاذ ایستار سالمی در برابر آن خود نتیجه ای از ایمان است،چه ایمان خدا بسیار بیش از اعتقاد محض و مجرّد است.برنامه ای برای یک زندگی فراگیر است،و مؤمن در هنگام رسیدن بلا و فتنه و مصیبت به یاد دارد که خدا حکیم است و هیچ کاری را بدون سببی انجام نمی دهد،و به همین سبب درصدد یافتن این سبب برمی آید،و به یاد می آورد که انسان با کارهای خود علّت اساسی همۀ چیزهایی است که بر او می گذرد،و تسلیم این گفتۀ خدا می شود که: وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ (2) و سپس در صدد آن برمی آید که با ایمان داشتن به این گفتۀ خدای تعالی:

ص :30


1- 8) -البقرة156/.
2- 9) -الشوری30/.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ ، (1) /16 وضع خود را تغییر دهد،و تا آن جا که بتواند با دعا و صدقه دادن از خداوند طلب یاری و مددکاری می کند،چه ایمان دارد که او بر هر چیز توانا است،و هر چه را که بخواهد محو می کند یا آن را باقی نگاه می دارد،و چون خدا گفته است که: اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ، (2) بنا بر این مصیبت در نزد مؤمن به صورت عمل کردن به برنامه های خدایی و در نتیجه به رسیدن به راه حل آن تحوّل پیدا می کند،و این خود از منابع هدایت و راهیابی است.

« وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و خدا به هر چیز کاملا دانا است.» این خاتمه روح تسلیم شدن به قضای الاهی را در هر مؤمن استوار می سازد، چه به تأکید می داند که اذن و تدبیر خدا برخاسته از علم او است،پس آنچه به بنده می رسد برای حکمتی است که خدا آن را می داند،و نتیجۀ علتهایی است که آن را احاطه کرده است.

در آیه توجهی لطیف مشاهده می شود که با نظریۀ جبر که مورد بحث بسیاری از مفسران در این آیه قرار گرفته،ارتباط دارد،چه بعضی چنان گمان کرده اند که آدمی در زندگی،ما دام که خدا شؤون او را-همچون مصیبتها-مقدّر می سازد،و آن را به هر گونه که خواهد به جریان می اندازد،اختیاری ندارد!ولی قرآن این مشکل را به اختصار و به روشی بلیغ حل کرده و دربارۀ نقش انسان در ساختن واقعیت و سرنوشت خودش چنین تأکید کرده است: وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ یَهْدِ قَلْبَهُ -و هر که به خدا ایمان داشته باشد،خدا قلب او را هدایت می کند».

پس هدایتی که از جانب خدا است،جز از راه ایمان داشتن خود انسان به خدا به دست نمی آید،و بنا بر این خیر و شرّ زندگی،و شادی و ناشادی آن همه را می توانیم با این بصیرت تفسیر کنیم.

آخرین پرسش در مورد این آیه آن است که:پروردگار ما چرا گفت«یهد

ص :31


1- 10) -الرّعد11/.
2- 11) -غافر60/.

قلبه»و نگفت:«یهدیه او را هدایت می کند»که در بسیاری از آیات دیگر به این صورت آمده است؟ پاسخ آن است که:اولا:برای بیان این مطلب که صلاح و فساد آدمی (هدایت و ضلالت او)همه پیوسته به افکار و معتقدات قلبی او است،و در نتیجه تغییر حقیقی و ریشه ای بر اثر تغییر قلب حاصل می شود.

ثانیا:برای بیان شمول و فراگیری هدایت است،چه هدایت شدن قلب مؤمن به فرمان خدا او را از هر انحراف و گمراهی خلاص می کند،از آن جهت که قلبها گاه آمیخته ای از حق و باطل است،جز قلب مؤمن که تنها برای حق نه باطل و برای هدایت و نه ضلالت تصفیه می شود،یعنی ایمان همزاد راهنمایی قلب است و آن را به دیگر حقایق رهبری می کند،و در همۀ ابعادش و در جوانب زندگی بصیرت می بخشد،و هر چه ایمان فزونی پیدا کند،راهیابی قلب نیز افزوده می شود.

[12]

بزرگترین مصیبتی که به آدمی می رسد،واپس ماندگی در دنیا و درآمدن به آتش و رو به رو شدن با غضب و خشم خدا در آخرت است،و برای آن که آدمی از این امر اجتناب کند،لازم است که به فرمان خدا عمل کند،و از رهبری شرعی فرمانبردار باشد،و با روشهای حقّی که رسول خدا-صلی اللّٰه علیه و آله- آنها را ابلاغ کرده و امامان راهنما و علمای صالح به تفصیل دربارۀ آنها سخن گفته اند به عمل برخیزد.و بدین گونه قرآن حقیقت ایمان آوردن به خدا و آخرت را با حقیقت ایمان آوردن به فرستادۀ خدا(رهبری الاهی)به یکدیگر اتصال می دهد.و سیاق قرآن زمینه را برای سخن گفتن از فرمانبرداری از رهبری در نتیجۀ متضمن بودن آیۀ پیشین بر بیان مصائب و بر دعوت کردن به تسلیم در برابر خدا در آنها،آماده ساخته بود،چه فرمانبرداری از خدا و پیروی از رهبری مکتبی که خواستار تغییر است،بدون شک در بسیاری از دشواریها و فشارها چالش کردن با آنها مستلزم داشتن روح تسلیم به خدای عزّ و جلّ می شود،ولی دشواریهای بزرگتر را به صورتی ریشه ای و اساسی از میان می برد.

« وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ -و از خدا اطاعت کنید،و از رسول اطاعت

ص :32

کنید.» در برابر تعبیر قرآن کریم در این جا اندکی توقف می کنیم که گاه می گوید:

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ و زمانی دیگر می گوید: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ که فعل امر«اطیعوا»را همچون در این مورد بار دیگر اضافه می کند.آیا واو عطف به تنهایی برای رساندن همین معنی کفایت نمی کرد؟ پاسخ چنین است:هر یک از دو تعبیر سایه های خاصی در معنی و در نفس دارد،و شاید عطف کردن با واو بیان این مطلب باشد که فرمانبرداری از رسول دنباله و امتدادی از فرمانبرداری از خدا است،در صورتی که عطف با واو همراه با فعل«أطیعوا»تأکیدی بر آن است که جدا کردن اطاعت از خدا از اطاعت رهبری مکتبی غیر ممکن است، /16 و بعضی چنان تصوّر کنند که بنا بر قرآن باید به اطاعت از خدا اکتفاء شود و اطاعت دیگران از رسول یا امام یا عالم ضرورتی ندارد...و نکتۀ لطیف آن که چنین تعبیری در سورۀ تغابن آمده که از دشوار بودن جدایی میان فرمانبرداری خدا و فرمانبرداری از رسولش در آن جا سخن گفته است که کافران گفتند: أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنٰا (آیۀ 6)و هدفشان آن بود که این دو اطاعت را از یکدیگر جدا کنند.خدا مؤمنان را از نافرمانی خود و رسولش و تولی به جز آنان بر حذر می دارد و می گوید:

فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمٰا عَلیٰ رَسُولِنَا الْبَلاٰغُ الْمُبِینُ

-پس اگر روی برتابید، آنچه بر عهدۀ فرستادۀ ما است ابلاغ کردن آشکار(پیام)است.» همین برای بر حذر داشتن مردمان و تهدید کردن کافران بسنده است.

[13]

و در آن جا که قرآن ایستار کفر و تولی را از ناحیۀ کفار در برابر فرستادگانشان،از آن لحاظ که بشری همچون خود ایشانند،مورد انتقاد قرار داد،و در نتیجه از شأن ایشان و بهانه آوردن برای نافرمانیشان کاست،در این جا بیان قرآن دربارۀ فرمانبرداری از رسول(رهبر ربّانی)تأکید می کند.با الهام از شیوه مندی متعادل حقیقت توحید به عنوان مرزی برای تقدیس پیامبران و اولیاء رهبر نباید به هیچ وجهی از وجوه آنان را شرکای خدا یا نیمه خدایان تصوّر کرد،و این کاری است که

ص :33

بعضی از ترسایان و جهودان نسبت به عیسی و عزیز-علیهما السلام-انجام داده اند،پس طاعت برای رهبری است و عبادت و پرستش تنها به خدا اختصاص دارد.

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

-خدا یگانه است و اله و معبودی جز او وجود ندارد،پس مؤمنان باید بر خدا توکل کنند.» تأکید قرآن بر ضرورت توحید و توکل در ضمن فرمان او به فرمانبرداری از خودش و از رسولش برای آن است که دو سبب آدمی را به تخلّف از این دو فرمانبرداری دعوت می کند:

اول:شرک به خدای سبحانه و تعالی است به صورت شرکی مبدءی و به پیروی از افکار و فلسفه های گمراه کننده،یا به صورت شرکی عملی از طریق خاضع شدن نسبت به اراده های دیگر جز ارادۀ خدا برای دست یافتن به شهوات و مصلحتها،یا پیروی کردن از طاغوتها و رکوع کردن در برابر ایشان.و برای بالا رفتن انسان به افقهای فرمانبرداری از خدا و تسلیم شدن به او و به رهبری حق،لازم است که نخست از رسوبهای شرک پاک شود،و از غل و زنجیرهای آن رهایی یابد، /16 و به چالش با شرکای پنداری بپردازد.

دوم:ناتوانی و شکست خوردن در برابر فشارها و چالشهای متضاد با خط رسول و قیادت الاهی،که آشکارترین صورتهای چالش و فشار در مواجهۀ با نظام اجتماعی در همۀ ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی آن آشکار می شود، و بر مؤمن واجب است که با وجود این بر خط مستقیم توحید استوار باقی بماند،که این خود نیازمند ارادۀ سخت و صلبی است که او را از کوه ها سخت تر جلوه گر سازد،و این اراده ها را با طلب یاری و مدد از صاحب توانایی گسترده و نامحدود و توکل کردن بر او به دست خواهد آورد.و نهضتهای مکتبی و مجاهدان برای ایستادگی در مسیر تغییر،سخت به توکل بر آفریدگار آسمانها و زمین،و پناه بردن به دژ ولایت و عزت و قدرت او نیازمندند.

[14]

وحی الاهی یکی از نیرومندترین و خطرناکترین چالشها را که

ص :34

مؤمنان در راه جهاد و فرمانبرداری از خدا و از رهبری مکتبی با آن رو به رو هستند، و آن چالش خانواده است،به یاد ما می آورد.و از آن روی چنین است که خانواده حلقه پیوستگی انسان با محیط فرهنگی و سیاسی او است،و به همین سبب است که خانوادۀ نزدیکترین تأثیر و مؤثرترین نفوذ را در ارادۀ فرد مجاهد دارد.

دیگر این که مقاومت مؤمنان در برابر طاغوت به صورتی حادّ و سریع بر خانواده های ایشان بازتاب پیدا می کند و به همین جهت همه یا قسمتی از خانواده به صورت یک مشکل و دشواری بر سر راه جهاد درمی آید،و در نتیجه پیوندی که آنها را به یکدیگر متصل می سازد گسیخته می شود و از میان می رود،و برای آن که مؤمن استقامت خود را از دست ندهد،ناگزیر باید این حقیقت در معرض یادآوری قرار گیرد،و کشتیهای بازگشت به شرک سوزانده شود،و علیه وسایل فشار استحکاماتی فراهم آید که از آشکارترین آنها خانواده است،و این کار می بایستی از طریق چالش آن با صلابت و سختی تقوا و ایمان صورت پذیر شود.

یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ

-ای کسانی که ایمان آورده اید(بدانید)که بعضی از همسران و فرزندان شما دشمن شمایند.» امام باقر-علیه السلام-گفت:«از آن روی چنین است که چون مردی می خواست به سوی رسول-صلی اللّٰه علیه و آله-هجرت کند،پسرش و زنش خود را به او می آویختند و می گفتند:تو را به خدا از پیش ما مرو و مگذار که پس از تو زندگی ما تباه شود،بعضی از این گونه مردان فرمان کسان خود را می بردند و از هجرت منصرف می شدند،پس خدا آنان را از فرمانبرداری /16 از فرزندان و زنان بر حذر داشت،و بعضی دیگر به هجرت می پرداختند و به بازماندگان خود می گفتند:به خدای سوگند که اگر با من به مهاجرت نپردازید و سپس خدا من و شما را در سرزمین هجرت در کنار یکدیگر جمع کند،هیچ سودی برای شما نخواهم داشت». (1)

ص :35


1- 12) -تفسیر قمّی،ج 2،ص 372.

در توجیه قرآن در ضمن خطاب به مؤمنان در این آیه از یک حقیقت واقعی سخن رفته است و آن این که:مؤمن حقیقی طبیعة مجاهد است،و به همین سبب فشارها و چالشها پیوسته بر او وارد می شود،و چون او از گونۀ دیگر مردمان نیست، مسئولیت مکتبی را تحمّل می کند،و در نتیجه او شایسته تر به آن است که طرف چنین خطایی قرار گیرد،و بهتر از دیگران معانی آن را می فهمد،پس در این جا همچون انسانی است که به پروردگار ایمان آورده و فرمانبرداری از رهبری حق را با توکّل بر خدا پذیرفته است.و چگونه ممکن است خانه نشینان و بازنشستگان از جهاد معنی چالشهای خانوادگی و اجتماعی و سیاسی را دریابند،در صورتی که خود در جریان همین واقعیات قرار گرفته اند و همچون مؤمنان راستین به مخالفت با آنها نپرداخته اند؟! مقصود آیه از ازواج تنها زنان نیستند،چه ممکن است زنی مؤمن و مجاهد بوده باشد و دشمن همسر و فرزندان که در این صورت آن زن نیز مسئولیت پیدا می کند.و چه با شکوه و هولناک است ایستار وهب انصاری که در مقابل چالش همسرش که خود را به او آویخته بود و می خواست وی را از قدم نهادن به میدان کارزار برای دفاع از اسلام همراه با امام حسین-علیه السلام-باز دارد،مقاومت کرد و برای چشیدن شربت شهادت روانۀ میدان نبرد شد،بدان سبب که نفوذ دوستی خدا در قلب او از محبتی که به زن جوان خود داشت بیشتر بود!و چه بزرگ بوده است ایستار آسیۀ دختر مزاحم که در مقابل طغیان همسرش فرعون چندان ایستادگی کرد که او را به چهار میخ کشیدند و کشتند!و تاریخ دینی و مکتبی آکنده از ایستارهای قهرمانی زنان و مردان هر دو است،و آنان کسانی بودند که حلقۀ وابستگی خانوادگی را شکستند و به میدانهای دفاع از ارزشهای والا گام نهادند.

به همان گونه که دشمنی رنگهای گوناگون دارد،دشمنی همسران و فرزندان نیز همیشه با لبۀ شمشیر و نوک سر نیزه آشکار نمی شود،بلکه نمودارهای عاطفی و اجتماعی و اقتصادی دیگری دارد،پس در آن هنگام که مؤمن غرق در قضیۀ ایمان خویش است،و در بوتۀ هدفهای خود گداخته می شود،و دشمنی

ص :36

خانوادۀ او با آن قضیه و هدفها در واقع دشمنی با خود او است،حتی اگر این دشمنی به صورت پاکیزه و سفیدی از لحاظ تظاهر کردن به دوستی او آشکار شود.

چون مؤمنی از این دشمنی خود را دور نگاه ندارد،عاقبت کار او خسران و زیان است،بدان سبب که گردنکشان و مترفان و در تنعّم دنیا غرق شدگان و تنبلان و مرتجعان به خوبی از استفادۀ از سلاح خانواده علیه مؤمن رسالتی آگاه اند،و پیوسته در آن می کوشند که از راههای گوناگون تهدید و تشویق از این سلاح مؤثر علیه مؤمنان و افراد مکتبی بهره برداری کنند.

« فَاحْذَرُوهُمْ -پس از ایشان بر حذر باشید.» یعنی از پیش خود را آمادۀ رو به رو شدن با ایشان سازید،و علیه دشمنی آنان پناهگاهی برای خود آماده داشته باشید.و فرمان خدای تعالی به رعایت کردن جانب احتیاط در این جا،و سپس دعوت او به تسامح و چشمپوشی،دلیل بر آن است که این دشمنی آن نیست که به حدّ قتال و کشتن برسد،بلکه عداوتی پنهانی است که هدف آن سست کردن و از کار بازداشتن طرف مخالف است و می خواهد از جهاد انسان مؤمن جلوگیری به عمل آورد.

و در این جا نکته ای قابل توجه وجود دارد که در وزن کلمات آیه از دیدگاه بلاغتی آشکار می شود،چه خداوند«عدوّا»را به صورت مفرد آورده و سپس به صورت جمع گفته است که: فَاحْذَرُوهُمْ ،چه گاه ممکن است دشمن یک نفر از ایشان بوده باشد،ولی چون مندرج در میان فرزندان و مؤثر در آنان است،مؤمن ناگزیر باید از همه پرهیز کند و از هر کلمۀ ظاهرا محبت آمیزی که به منظور بازداشتن او از کار ادا می شود،بیمناک باشد،خواه از مادرش بوده باشد یا پدرش یا همسرش یا خواهرش و یا برادرش،و تنها با همین احتیاط و حذر کردن است که می تواند از اظهار محبتی که بسیاری از مردم گرفتار آن می شوند خود را خلاص کند، چه بسیار است نقشه ها و قرارهای صائب و درستی که با پیدا شدن قطرۀ اشکی در زیر پلک زنان یا کلمۀ حاکی از محبتی که از پدر یا مادری شنیده شده باشد،باطل شده است؟!!

ص :37

دعوت کردن به حذر به معنی قطع رابطه کردن کامل با خانواده نیست، بلکه لازم است شخص در علاقه ها و پیوستگیهای خویش تعادل متوازنی برقرار سازد که یکی از دو کفۀ آن احتیاط و بر حذر بودن باشد و کفۀ دیگر /16 عفو و چشمپوشی و گذشت.

« وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا -و اگر عفو کنید و چشمپوشی نمایید و بیامرزید،» که اینها سه درجه برای صفتی واحد است که صرف نظر کردن از حقوق شخصی با سماحت و سعۀ صدر برای مصالح خانواده محسوب می شود.و برای مؤمن شایسته چنان است که نفس خویش را به افقهای بردباری و گذشت بالا برد و به اخلاق خدایی خویگر شود،و بعضی از بدیها را به خاطر جذب کردن خانوادۀ خود به رسالت تحمّل کند.

« فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ -پس(بدانید)که خدا آمرزنده و بخشنده است.» کسانی را که گذشت و تسامح داشته باشند می آمرزد و از رحمت خویش بهره مندشان می سازد.و احساس نیاز مؤمن به آمرزش خدا و رحمت او،بدون شک او را به مهربان بودن و لطف داشتن نسبت به کسانی که زیر دست و قدرت او قرار گرفته اند دعوت می کند.

اکنون به معنی سه کلمه:(عفو،صفح،غفران)می پردازیم،عفو به معنی صرف نظر کردن از حق انتقام و همانندی مجازات با جرم در قصاص و البته با قدرت داشتن به انجام دادن آن است،و صفح و چشمپوشی درجه ای بالاتر از آن است،چه شخص گاهی از حقی که،مثلا،برای قصاص کردن دارد چشم می پوشد،ولی علاقه و ارتباطی که با طرف دیگر دارد،به سبب آن بدی که دیده تیره و کدر است، ولی چون چشمپوشی کند،در واقع صفحۀ گذشته برچیده شده و صفحۀ تازه ای جای آن را گرفته است و علاقۀ ظاهری صورت طبیعی خود را پیدا می کند،ولی ضرورتی ندارد که با این چشمپوشی آثار روانی درونی نیز از میان رفته باشد.اما با آمرزش و غفران حتی این آثار نیز از میان می رود،بلکه از طلب انتقام از خدای عزّ و جلّ نیز

ص :38

صرف نظر می شود.شایسته است که مؤمن در برابر خانواده اش و دیگران،در هر حال و مخصوصا در آن هنگام که مبارزۀ اساسی میان او و دیگران به وجود می آید،به این صفات متصف بوده باشد،و این جدال از حدود و مبدأ و اساس تجاوز نکند و به صورت نزاع شخصی درنیاید،پس چون زن او که می خواست وی را از پرداختن به عملی در راه خدا باز دارد از این بازداشتن خودداری کرد،یا پدر و مادر و دیگر افراد خانواده اش را توانست قانع کند،لازم است که همۀ کارهای بدی را که از ایشان سر زده بود فراموش کند،و آن را به یاد ایشان نیاورد،و در درون جان خود هیچ عدم رضایتی از ایشان نگاه ندارد و مطالبۀ /16 غرامت نکند،و چیزهای دیگری شبیه به اینها.

[15]

گاه دشمنی از طرف خانواده نسبت به فرد مؤمن آشکار نمی شود، ولی خود او نسبت به آنها و مالش نگران است،و بسا هست که همسر یا فرد دیگری از خانواده او را به جهاد تشویق می کند،ولی چون به فکر آیندۀ خانواده می افتد همین اندیشه مانع اقدام او می شود،و به همین سبب خداوند متعال ما را از این پیشامدها بر حذر می دارد و می گوید:

« إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ -اموال و فرزندان شما فتنه و مایۀ آزمایش شمایند.» گاه مؤمن در مواجهۀ با این عوامل پیروز می شود و گاه شکست می خورد، ولی همۀ آنها بدون استثناء فتنه و وسیله ای برای آزمایش است،یعنی او را بر سر یک دو راهی قرار می دهد:یکی از آن دو حق است و دیگری باطل،و دو نفس امّاره و لوّامه در این میان برانگیخته می شوند،و باید به عقل خود یکی از دو راه را برگزیند و به ارادۀ خویش در آن گام نهد.

« وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ -و در نزد خدا پاداش او فراوان موجود است.» و از آن روی پروردگار ما این حقیقت را به یاد ما می آورد که ایمان راستین داشتن به آن ضامن آن خواهد بود که آدمی را به رستگاری از فتنه بگذراند و آنچه را که در نزد خدا است بر آنچه در دنیا وجود دارد برگزیند،به همان گونه که چنین بینشی مؤمن را بر آن می دارد که اموال و اولاد را در راه حصول آنچه در نزد خدا است

ص :39

در دست خود نگاه دارد و نه این که آنها را همچون یک دشواری در این راه قرار دهد،و فرق است میان امام حسین-علیه السلام-که اولاد و اصحاب و اهل بیت و اموال خویش را وسیله ای برای تقرّب یافتن به خدا قرار داد،و زبیری که فتنۀ فرزندش عبد اللّٰه او را به جنگ کردن با ولیّ خدا و حزب او در جنگ جمل برانگیخت،که امیر المؤمنین-علیه السلام-دربارۀ عامل انحراف او در زندگی چنین گفته است:«زبیر پیوسته مردی از ما اهل بیت بود تا آن که پسر مشئومش عبد اللّٰه به سن رشد رسید»، (1) چه همین پسر او را به دوستی دنیا و دوستی ریاست واداشت،و او را به جنگ علیه امام-علیه السلام-برانگیخت.و چنین بینشی مؤمن را به صورتی درمی آورد که در اموال خود به روشی عادلانه تصرف کند،تا نه در حق فرزندانش به افراط برخیزد،و نه در خرج کردن اموالش به تبذیر بپردازد، بلکه راه میانه ای را برمی گزیند /16 و در مقابل آنان به دقت و حکمت عمل می کند،و از اتخاذ ایستاری مثبت یا منفی اجتناب می ورزد.

مفسّران حدیثی از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت کرده اند که از آن معنی مثبتی برای فتنه به ما الهام می شود،و معنی آن طرد فرزندان یا به دور افکندن اموال نیست،بلکه باید نسبت به ایشان حکیمانه رفتار شود،و آن حدیث چنین است:

عبد اللّٰه بن یزید از پدرش روایت کرده است که گفت:رسول اللّٰه مشغول ایراد کردن خطبه بود که حسن و حسین-علیهما السلام-به مسجد درآمدند در حالی که دو پیراهن سرخ بر تن داشتند و می لغزیدند و به زمین می افتادند،پس پیامبر از منبر فرود آمد و آن دو را بر روی منبر بالا برد و در بغل گرفت و گفت:«راست گفت خدای عزّ و جلّ که إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ ،من به این دو کودک نگاه کردم و دیدم که راه می روند و می لغزند و بر زمین فرو می افتند،پس صبر نکردم و سخن خود را بریدم و آن دو را با خود به بالای منبر آوردم»،و سپس به

ص :40


1- 13) -نهج البلاغة،حکمت 453.

اتمام خطبۀ خود پرداخت. (1)

[16-17]

و هیچ زرهی برای پاسداری از مؤمنان علیه فتنه بهتر و برتر از ترس از خدا نیست،چه همچون ریسمان محکمی است که در هر جا و در هر لحظه از عمر انسان را به پروردگارش متصل می سازد،و در هر تلاشی که می کند،یا سخنی که می گوید نیز این پیوستگی و اتصال وجود دارد.این اولا،و ثانیا آن که:

گوش کردن به فرمان خدا و فرستادۀ او است،و ثالثا:انفاق در راه خدا و به مصرف رساندن آنچه در اختیار دارد در این راه است،که این راه مستقیم برای دست یافتن به پاداش موجود در نزد خدا است،و پیروز شدن بر آزمندی و بخل نفس که اساس هر انحرافی در زندگی بشر و بنا بر آن دست یافتن به رستگاری حقیقی در دنیا و آخرت است.

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ -پس تا آن اندازه که توانایی دارید،از خدا بترسید و پرهیزگار باشید.» این آیه بیانی برای گفته ای از خدا در جای دیگر است که: اِتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ ، (2) /16 از دو روی:

اوّل:خداوند-سبحانه و تعالی-در آن هنگام که داشتن تقوا را بر انسان واجب ساخت،به او چنان استطاعتی بخشید که به وسیلۀ آن بتواند به تقوا بدان صورتی که خدا از او خواسته است دست یابد.و امام صادق-علیه السلام-گفته است:«خدا انجام دادن فعلی و نیز خودداری از چیزی را بر عهدۀ آدمی ننهاد مگر این که استطاعت فرمانبرداری از این امر و نهی را پیش از آن به او عنایت کرد»، (3) و گفت-علیه السلام-«تکلیف از خدای تبارک و تعالی پس از استطاعت است، و آدمی مکلف به انجام دادن فعلی نیست مگر این که توانایی آن را داشته

ص :41


1- 14) -مجمع البیان،ج 10،ص 301.
2- 15) -آل عمران102/.
3- 16) -نور الثقلین،ج 5،ص 343.

باشد»، (1) و در قرآن آمده است که« لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا -خدا نفسی را به انجام عملی مکلف نمی کند مگر این که توانایی انجام دادن آن را داشته باشد» (2) بنا بر این تقوا و ترس از خدا به اندازۀ استطاعت عین پرهیزگاری کامل و تمام است.

دوم:ترس از خدا به اندازه ای که باید ترسید و پرهیزگار شد،از انسانی به انسان دیگر بر حسب تفاوت اوضاع و احوال و امکانیات ذاتی تغییر پذیر است،پس تقوای شل و کور و بیمار با تقوای انسانی که بدن سالم دارد فرق می کند،و همچنین پرهیزگاری انسان دانا با انسان نادان متفاوت است،و چنین است پرهیزگاری شخص گرفتار زندان نسبت به شخصی که از آزادی برخوردار است یکسان نیست، و همچنین در موارد دیگر...و به همین سبب خداوند متعال برای انفاق شخص مالدار و شخص فقیر تفاوت قائل شده و گفته است که هر یک به اندازۀ توانایی خود باید انفاق کنند: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اللّٰهُ لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا . (3)

از آیه این گونه مفهوم می شود که:مؤمن می بایستی در نگرش خود به دین واقعیت را در نظر داشته باشد،و متناسب با استطاعت و توانایی خویش از خدا بترسد و پرهیزگار باشد،و اگر چنین قدرتی را نداشت به ملامت کردن خویشتن نپردازد و از رحمت خدا نومید نشود، /16 بلکه به اندازۀ توانایی خویش به کار برخیزد و عمل کند.مثلا:آن کس که توانایی ایستاده نماز گزاردن ندارد،در صدد ترک کردن نماز برنیاید،بلکه نشسته نماز بخواند،و آن کس که قدرت معارضه با فرمانروای بد ندارد،در قلب خود با او در کارش موافق نباشد،بلکه ظاهرا از او پرهیز کند و در نهان پیوسته به مقاومت کردن با او ادامه دهد،و نظایر اینها...

خدای تعالی گفته است:

ص :42


1- 17) -همان جا.
2- 18) -البقرة286/.
3- 19) -الطلاق7/.

لاٰ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّٰهِ فِی شَیْءٍ إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً ، (1) و گفت:

مَنْ کَفَرَ بِاللّٰهِ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِهِ إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ ... (2) و خلاصه آن که:در آن هنگام که آدمی عملا ناگزیر از پرهیزگاری و تقوای ممکن به سببی مشروع می شود،در واقع به جانب تقوایی رو آورده که به آن مأمور بوده است،بدان سبب که ترسیدن از خدا بدان گونه که حق ترسیدن از او است،با ملتزم بودن به احکام او صورت پذیر می شود،خواه احکامی اولیه باشد یا ثانویه،و گاه ممکن است در دستگاه حاکم ستمگری احراز به حق تقوا جز با نوشیدن شراب و خوردن گوشت جانور مرده و عمل کردن ظاهری در دستگاه او امکان پذیر نباشد،چنان که امام کاظم-علیه السلام-به دوست خود علی بن یقطین که خیال داشت از نخست وزیری هارون الرشید استعفا کند،تأکید کرد که به این عمل اقدام نکند و برای او توضیح داد که باقی ماندن در منصبی که دارد واجب مطلوب شرعی است.

آیۀ کریمه ای که دربارۀ آن بحث می کنیم،تعبیری از نگرش واقعیگرانه در اسلام است،و شایسته است که نهضتهای دینی مکتبی آن را همچون اصلی از اصول تحرّک و نهضت در نظر بگیرند،چه نگرش آرمانی به شریعت داشتن،چنان است که اولویّتها را فدای امور ثانویّه و اصول را قربانی فروع می سازد.

« وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا -و بشنوید و اطاعت کنید.» پس آنچه مهم است تنها گوش دادن به کلام خدا و راهنماییهای رهبری مکتبی نیست،بلکه آنچه مهمتر است فرمان بردن و پیروی کردن است،بدان سبب که توجیه و راهنمایی در واقع هنگامی مؤثر واقع می شود که ما به آن تسلیم شویم و به مضمون آن عمل کنیم،و در حقیقت آنچه از انسان خواسته شده فداکاری است از آن جهت که دشواری بیشتر دارد، /16 و ملتزم بودن انسان به آن نشانه ای از ژرفای ایمان او است،و این که دشواری بزرگ بخل ورزیدن را از سر راه خود دور کرده است.

ص :43


1- 20) -آل عمران28/.
2- 21) -النحل106/.

به همین جهت خدای تعالی گفت:

« وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ -و انفاق و بخشایش کنید که برای شما بهتر است.» یعنی انفاق خیر و نیکی را به صاحب آن باز می گرداند،چه نفس را پاکیزه می سازد و بر ایمان آن می افزاید،و سبب پیشرفت اقتصادی اجتماع می شود،بدان سبب که وسیلۀ رشد ثروت و گشتن مال در میان دستهای مردم است.و آیه را تفسیر دیگری نیز هست،و آن این که:در مقابل شرّ و خیر و خوشی انفاق کنید،چه خیر است که با نفع به نفس و اجتماع باز می گردد.

« وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -و هر کس که از بخل ورزیدن و آزمندی خویش بازداشته شود،از کسانی است که رستگارند.» «شحّ نفس»مجموع صفات منفی و بدی است که از خودخواهی و دنیا دوستی سرچشمه می گیرد،همچون بخل و حرص و آزمندی و نژادپرستی و نظایر اینها،و اگر آدمی بر شحّ نفس خویش پیروز شود،در زمرۀ مصلحان در می آید،بدان سبب که شحّ ریشۀ هر انحراف و گمراهی و معصیت در زندگی آدمیان است،و به همین سبب ابو قرّة چنین روایت کرده است:«ابو عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام) را دیدم که از آغاز شب تا بامداد بر گرد خانۀ خدا طواف می کرد و می گفت:خدایا مرا از شحّ نفس نگاه دار،پس به او گفتم:فدایت شوم،ندیدم که جز این چیزی از خدا بخواهی؟!گفت:و چه چیز است که از بخل و آز در نفس شدیدتر باشد،و خدا می گوید: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (1)

انفاق از مهمترین عواملی است که شح نفس را از میان می برد،و در حدیثی به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-آمده است که:«هر کس که زکات خود را ادا کند از شح نفس نگاهداشته شده است». (2)

إِنْ تُقْرِضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً یُضٰاعِفْهُ لَکُمْ

-اگر به خدا با وامی نیکو

ص :44


1- 22) -نور الثقلین،ج 5،ص 346.
2- 23) -مجمع البیان،ج 10،ص 301.

وام دهید،آن را برای شما دو برابر می کند.» /16 آیا مقصود از وام در این جا چیست؟بعضی گفته اند که:مقصود از آن همان قرض دادن است،و بعضی دیگر:آن را هر انفاق به صورت عام یا انفاق مستحبّ دانسته اند.و هر چه باشد،برای هر یک از اینها آثار مبارکی در زندگی فرد و جامعه وجود دارد،و همچنین دارای آثاری معنوی است که با سرنوشت انسان در آخرت ارتباط پیدا می کند،چه باعث آمرزش گناهان به اعتبار محسوب بودن در زمرۀ حسنات کبیره است که شفیع گناهان و زشتیها و بدیهای شخص می شود.

« وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ -و شما را می آمرزد،و خدا سپاسگزار بردبار است.» پس وام را به صورت مضاعف همراه با سپاسگزاری پس می دهد و گناهان را با حلم و بردباری خود می آمرزد.

[18]

و هر چه انفاق از شایبۀ ریا و شهرت و منّت گذاشتن و استکبار و چشم داشتن به مصالح مادّی پالوده تر باشد،به خدا نزدیکتر است و برای نفس سودمندتر و پاکیزه کننده تر،و شاید به همین مناسبت باشد که سوره با یادآوری نامهای خدا پایان پذیرفته است:

« عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ -دانای نهان و آشکار.» می داند که چه چیز انفاق شده،و به چه نیتی بوده است.

« اَلْعَزِیزُ -ارجمند و نیرومند.» که به انفاق و یاری هیچ کس نیازمند نیست و خود گفته است: تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَی اللّٰهُ وَ اللّٰهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ .

« اَلْحَکِیمُ -حکیم.» آن کسی که به هر کس به اندازۀ فرمانبرداری و اخلاصش پاداش می دهد، و نیز گناهکار را متناسب با گناهش کیفر می دهد.

از خدا می خواهیم که ما را از جملۀ کسانی قرار دهد که به این حقایق بصیرت پیدا کرده اند تا از مغبونان و زیانبردگان نباشیم.

ص :45

ص :46

سورۀ طلاق

اشاره

ص :47

ص :48

سورۀ طلاق /16

فضیلت سوره:

از کتاب ثواب الاعمال و عقابهای صدوق(رض)با اسناد از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس سورۀ طلاق و سورۀ تحریم را در نماز بخواند،خدا او را از آن معاف می دارد که در روز قیامت بترسد یا اندوهگین شود،و نیز او را از آتش معاف می سازد و با تلاوت آیات این دو سوره و پاسداری آنها به بهشت درمی آید،چه آن دو مخصوص پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله است».

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 346 /16

زمینۀ کلّی سوره

در نظر اول چنان می نماید که سورۀ طلاق از قانون طلاق بحث می کند، ولی چون در سیاق آن تدبر کنیم،بر ما معلوم می شود که محور سوره سخن گفتن از پرهیزگاری است،و بحث دربارۀ قانون طلاق و سنّتهای آن در میان گذشتگان و...و...تنها چارچوب و زمینه ای برای این محور است،و سؤالی که در این جا

ص :49

پیش می آید،چنین است:علت آمیخته شدن سیاق و بحث در میان احکام شرعی و اوامر مؤکد دربارۀ تقوا چیست؟و جواب آن چنین است:

1-تقوا و پرهیزگاری بزرگترین ضامن و پایندان برای روان شدن احکام شرعی و حدود الاهی و عبرت گرفتن از موعظه ها و عمل کردن به ارزشهای کتاب است که طبیعة در دو صورت مشاهده می شود:

نخست:در قضایای فردی است که پیوند آن با نظام سیاسی امت به اندازۀ پیوستگی آن با نظام اجتماعی و مقرّرات فردی برای انسان نیست.

دوم:موجود نبودن نظام اسلامی تکامل یافته(جامعۀ اسلامی و حکومت الاهی)که با وجود چنین نظامی برای فرد تجاوز از حدود خدا دشواری پیدا می کند، بدان سبب که /16 کسی را می یابد که از او جلوگیری به عمل می آورد و در مقابلش ایستادگی نشان می دهد،و این امر اساسا در مسائل اجتماعی مشاهده می شود،و از همین روست که شخص،از ترس مردمان و قانون،خود را ملزم به اجرای احکام می بیند،و اگر روح تقوا رشد پیدا کرده باشد،ترسی که از پروردگار خویش دارد، از هر چیز بزرگتر است،و همین ترس است که او را،در هر مکان و زمان،به پیروی از راه حق دعوت می کند،و حتی اگر هیچ نظام سیاسی هم وجود نداشته باشد،و بلکه اگر خود تنها باشد و هیچ کس او را نبیند،باز چنین است.

2-حقیقت تقوا در قلب تنها در آن هنگام رشد می کند که با سلوک و رفتار انسان ارتباط داشته باشد،چه یک مفهوم ذهنی یا موضوعی برای شناخت و معرفت نیست،بلکه شیوه ای از زندگی و رنگی از رفتار و برنامه ای برای تکامل و نگرشی از پیشامدهای متحرک در پیرامون انسان است،و به همین سبب وحی الاهی از آن به میانجیگری جریانها و گوناگونیهای زندگی و امواج فشارهای مختلف آن سخن می گوید تا چنان شود که به تقوا همچون قضیه ای مجرد و دور از کنش و واکنش داشتن در قضایای روزانۀ زندگی نگاه کنیم.

از این راه است که پرهیزگاری با همۀ تعالیم و آموزشهای دینی پیوستگی پیدا می کند،پس در آن هنگام که خدای متعال به تقوا در ضمن بحث از قانون طلاق

ص :50

فرمان می دهد،معنای آن ملتزم بودن به احکام خدا و حدود و مقرّرات آن است.

سورة الطّلاق

[سوره الطلاق (65): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ اَلنِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا اَلْعِدَّةَ وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ رَبَّکُمْ لاٰ تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لاٰ یَخْرُجْنَ إِلاّٰ أَنْ یَأْتِینَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اَللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لاٰ تَدْرِی لَعَلَّ اَللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً (1) فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ وَ أَقِیمُوا اَلشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ ذٰلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (2) وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اَللّٰهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً (3) وَ اَللاّٰئِی یَئِسْنَ مِنَ اَلْمَحِیضِ مِنْ نِسٰائِکُمْ إِنِ اِرْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاٰثَةُ أَشْهُرٍ وَ اَللاّٰئِی لَمْ یَحِضْنَ وَ أُولاٰتُ اَلْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً (4) ذٰلِکَ أَمْرُ اَللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً (5)

ص :51

و هر کس از خدا بترسد،خدا برای او راه بیرون آمدنی فراهم می آورد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خانواده،بدان صورت که اسلام به آن نگاه می کند،نخستین خشت در ساختمان جامعۀ اسلامی است،و قرآن از آن لحاظ که خانواده دژ فرد و جامعه و مدرسه ای است که در آن نسلها تربیت می شوند،برای آن اهمیّت فراوان قایل است، و پیوسته در سوره های مختلف قرآن از قضایای وابستۀ به آن بحث می کند،تا از این راه برنامۀ تکامل یافتۀ جریان ازدواج و آمیزش و تربیت طرح ریزی شود،و نظام داخلی(در آمدن به خانه و از آن بیرون رفتن،و خوردن و خفتن)و پیوندهای گوناگون آن،و حالتهای ناراحتی و طلاقی که پیش می آید مورد بحث قرار گیرد.

علی رغم این که بعضی از مذاهب،همچون مذهب کاتولیکی مسیحی،به صورت قطعی طلاق را حرام می شمارد،در شریعت اسلام خشم انگیزترین حلال در نزد خدا طلاق است،و در حدیث روایت شدۀ از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که گفت:«همسر اختیار کنید و طلاق مدهید /16 که عرش از طلاق به لرزه درمی آید». (1)

و در حدیثی دیگر از او-صلی اللّٰه علیه و آله-چنین آمده است:«زنان را طلاق نمی دهید مگر آن که تردیدی در آن است و خدا مردان و زنان ناراضی را دوست نمی دارد». (2)

ص :52


1- 1) -مجمع البیان،ج 10،ص 304.
2- 2) -همان جا.

ولی خداوند متعال از آن روی طلاق را مشروع قرار داده است که پیوندهای همسری در اسلام برای هدفهایی فردی و خانوادگی و اجتماعی و فرهنگی وضع شده،و در آن هنگام که نتواند به این هدفها برسد یا به آنها آسیب برسد،طلاق شایسته تر از عدم آن می شود.

از آنجا که با عمل طلاق اساس خانواده فرو می ریزد،خدا دین خود را بر پایۀ حفظ این اساس قرار داده،و مراعات بسیاری از قیدها را در آن واجب شمرده است تا طلاق بتواند مشروع باشد،که از آن جمله است وجوب نگاه داشتن عدّه،و باقی بودن زن تا پایان مدّت عدّه در خانۀ شوهر،و حاضر بودن دو گواه عادل در هنگام طلاق دادن،و نظایر اینها.

اسلام طلاق را همچون یک مسئلۀ شخصی در نظر نمی گیرد که-چنان که بعضی گمان می کنند و نیز در بعضی از مذاهب چنین است-مرد به هر گونه که دلخواه او است عمل کند،بلکه طلاق قضیه ای اجتماعی است که با حیثیت و هستی خانواده به صورت خاص و با اجتماع به صورتی عام ارتباط پیدا می کند.و به همین سبب است که خدا حدودی برای طلاق قرار داده و همگان را از تجاوز از آن بر حذر داشته،و چنان است که طلاق از لحاظ قانون و واقعیت و شرعی بودن جز با مراعات این مقررات و حدود صورت پذیر نمی شود.

در کنار روشی که مشکل طلاق را از دیدگاه قانونی مورد ملاحظه قرار می دهد،تأکیدهای پیاپی بر اهمیت تقوا و به اشکال گوناگون مشاهده می شود،بدان سبب که آن همچون زرهی است که جامعه را علیه دشواریهایی همچون طلاق مصون نگاه می دارد،و همچون وسیلۀ تضمینی راستین و بسیار مهم برای ملتزم بودن انسان به حدود الاهی و پیروی کردن از آنها در هر زمان و مکان به کار می رود.

شرح آیات:

[1-2]

در اولین آیه خداوند متعال فرستادۀ خویش را به صورت یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ و مسئول از امت و گواه بر آن مورد خطاب قرار می دهد،و سپس به صورت

ص :53

عامّ و کلّی تمام مسلمانان را با بلاغتی عالی از طریق: طَلَّقْتُمُ به این امر متوجه می سازد،و این همه برای از بین بردن آثار پندارهایی است که علاقۀ مرد را به همسرش و تدبیر امور او امری مخصوص به شوهر می داند،و ارتباطی میان آن با دینی که رهبری اسلامی نمایندۀ آن است قایل نمی شود،و تأکید می کند که این وهمی غلط و فضیحت آمیز است،بدان سبب که علاقۀ مرد با همسرش تنها به مصالح فرد محدود نمی شود بلکه به همۀ زنان ارتباط پیدا می کند.مگر زن همسر مرد عضوی از جامعۀ اسلامی،و در نتیجۀ آن دارای پیوندهایی با این اجتماع و رهبری آن نیست؟ و به همین جهت ناگزیر باید معامله ای که با این زن می شود در ضمن حدود خدا و راهنمایی و سرپرستی الاهی بوده باشد،و به همین منظور است که خطاب نخست متوجه پیامبر شده و سپس دیگر مسلمانان را شامل شده است.

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ -ای پیغمبر!هنگامی که زنان را طلاق می دهید.» نکتۀ قابل ملاحظه این که:خداوند متعال نخست به صیغۀ ماضی «طلّقتم-طلاق دادید»مطلب را بیان کرده و سپس گفته است:«فطلّقوهنّ- پس آنان را طلاق دهید»،و این خود دلیل بر آن است که طلاق دارای دو مرحله است:یکی مرحلۀ نفسی و درونی،و دیگری مرحلۀ قانونی ظاهری،و آن یک بر این یک پیشی دارد،چیزی که هست برای تحقق یافتن طلاق بسنده نیست،بدان جهت که اجرای طلاق باید بنا بر حدود و مقرراتی صورت گیرد که از جملۀ آنها صیغه ای است که طلاق باید با آن بیان شود،همچون گفتۀ مرد که:همسرم فلان را طلاق دادم،یا به خود همسرش بگوید:تو را طلاق دادم...به همان گونه که صیغۀ «طلّقتم»عزم جزم و قرار را نشان می دهد،یعنی طلاق در صورتی است که چنین قراری را در نفس و جان و درون خویش پذیرفته اید و می خواهید به آن صورت وقوع خارجی بدهید.

شاید کلمۀ«نساء»متوجّه همسرانی باشد که عمل همخوابگی با آنان صورت گرفته است،چه زنانی که چنین نباشند دیگر عدّه ندارند،از آن روی که

ص :54

حکمت نگاه داشتن عده بنا بر اخبار جلوگیری از آمیخته شدن آبهای نطفه است که این نیز در صورتی که همخوابگی صورت نگرفته باشد وجود پیدا نخواهد کرد.

از آن روی که طلاق بنا بر آداب جاهلیّت و بدعت نیز وجود دارد،وحی الاهی کلمۀ طلاق را بدون قید نگذاشته بلکه نوع مشروع و درست آن را در آیاتی که پس از این خواهد آمد همراه با حدود و شرایط،بیان کرده است که عده نیز از همین شرایط است،و دیگر این که طلاق باید در طهر و زمان پاکی از حیض صورت بگیرد که همخوابگی در آن صورت نگرفته باشد،چه تنها آن است که در نگاهداری حساب ایام عدّۀ شرعی تأثیر دارد. (1)

« فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ -پس آنان را،با در نظر گرفتن عده شان،طلاق دهید.» کلمۀ«طلّقوهنّ»از ناحیۀ قانونی تشریعی برای طلاق محسوب می شود،و این خود امری است که اسلام در آن با بعضی از مذاهب که طلاق را حرام و ممنوع شمرده اند،اختلاف دارد،و این حرام بودن کمکی به حلّ دشواریها نمی کند،بلکه سبب پیدا شدن مشکلات روانی و خانوادگی و اجتماعی تازه نیز می شود.و خدا نگفته است«با در نظر گرفتن عده»بدان سبب که عده از زنی تا زن دیگر بنا بر وضعی که هر یک دارد اختلاف پیدا می کند:عدّۀ زن باردار با زن غیر باردار تفاوت دارد،و در تفسیر کلمۀ«لعدّتهنّ»گفته اند که«برای زمان عدۀ ایشان»،و آن چنان است که طلاق در پاکی خالی از همخوابگی صورت بگیرد،بنا بر آنچه از ابن عباس و ابن مسعود و حسن و مجاهد و ابن سیرین و قتادة و ضحاک و سدّی روایت شده است،پس این طلاق برای عده است که از این روی طهر از عدۀ آن محسوب می شود و واحد زمانی آن محسوب می شود.پس معنی آیه چنین می شود:پس در طهر آنان را طلاق دهید که از شمار عده به حساب می آید،و در ایام حیض که در شمار

ص :55


1- 3) -امام صادق(ع)گفت:«طلاق جز در حالت پاکی زن از حیض که در آن همخوابگی صورت نگرفته باشد،صورت نمی گیرد»نور الثقلین،ج 5،ص 347 به نقل از اصول کافی.

عده محسوب نمی شود طلاق مدهید،و بنا بر این عده از طهر است. (1)

آیه این مطلب را به ما می گوید که زن به مجرد آن که صیغۀ طلاق نخستین از زبان شوهرش بیرون می آید،به صورت کامل از همسر خود جدا نمی شود تا،مثلا، به آزادی خود را در اختیار دیگری قرار دهد،بلکه در خانۀ شوهر و در تحت مسئولیت او در ایام عده باقی می ماند،و چون ایام عده سپری شود،مفهوم طلاق عملا صورت گرفته است و آن گاه به صورت کامل از شوهرش جدا و از عهدۀ او خارج می شود، مگر این که شوهر به زن و زن به شوهر رجوع کند،و به همین جهت خداوند متعال گفته است:

« وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ رَبَّکُمْ -و شمار عده را نگاه دارید و از خدای پروردگارتان بترسید.» چنان که مشاهده می شود،مرد مخصوصا به نگاه داشتن شمارۀ روزهای عدّه مأمور شده است،زیرا که طلاق به دست او است و در ایام عدّه وی مسئول فراهم آوردن محل سکونت و هزینۀ زندگی همسرش و حمایت کردن از او به شمار می رود،پس باید حساب روزهای عده را داشته باشد تا بتواند بداند که چه وقت از ادامۀ این مسئولیت شرعی آزاد می شود.و تأکید کردن بر تقوا پس از فرمان نگاه داشتن شمارۀ روزهای عدّه ما را به ضرورت دقّت کردن در حساب راهنمایی می کند،بدان سبب که تقوا عاملی است که از دروغ گفتن و کارها را به بازی گذراندن جلوگیری می کند،و در آیه تحذیری برای دو همسر مشاهده می شود که خدا مراقب و گواه است و هرگز خدعه کردن با او امکان ندارد،و لازم است از خشم و عذاب او بترسند و از این گونه کارها پرهیز کنند.و چون دوران عده نسبت به علاقۀ دو طرف سرنوشت ساز است،در این ایام مرد به خویشتن خویش باز می گردد و همسر خود را به صورتی تازه ارزشیابی می کند تا معلوم شود که آیا می تواند به او رجوع کند یا حتما باید از او جدا شود،پس شایسته است که همۀ این امور را در نظر داشته

ص :56


1- 4) -مجمع البیان،ج 10،ص 303.

باشد و جانب انصاف را فرونگذارد.و شاید مرد ذاتا بتواند به همسر خود زیان برساند و مدتی دراز،بدون آگاهی داشتن کسی،با او بازی کند،و در آن جا که نظام اسلامی کامل وجود ندارد،هر چه خواهد بر سر او بیاورد،بی آن که دستگاههای قضایی و قانونی از هوای نفس او جلوگیری کند،پس نیازمند آن است که پیش از هر چیز به مراقبت خدا و پرهیزگاری و تقوای نسبت به او هشیار باشد (چرا که مهمترین ضمانتهای اجرایی برای حدود و شریعتها همین است).

قرآن دعوت به تقوا را با نهی از بیرون راندن زنان طلاق گرفته از خانه های پیش از طلاق به هم پیوسته است،و نهی کردن زنان از خروج از خانه نیز به همین منظور است،بدان سبب که زن نیز نیازمند به ترسیدن از خدا و پرهیزگاری است.

« لاٰ تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لاٰ یَخْرُجْنَ -زنان(طلاق گرفته)را از خانه هاشان بیرون مکنید،و آنان نیز نباید خارج شوند.» بنا بر این گفتن این کلمه از طرف مرد به همسرش که:تو را طلاق دادم،آن زن را از مسئولیت مرد خارج نمی سازد،و نیز بهانه ای برای نافرمانی زن نسبت به همسرش نمی شود...خانه هنوز خانۀ او است و شوهر نمی تواند او را از آن بیرون راند،و زن در عهدۀ شوهر باقی می ماند و تا زمانی که عده تمام نشده است نمی تواند از زیر دست شوهر خارج شود،و ایام این عده«گذشتن سه بار خونریزی زنانۀ ماهیانه است،و اگر حیض نشود شمارۀ ایام عده سه ماه می شود،و اگر باردار باشد تا زمانی است که نوزاد خود را به دنیا بیاورد»، (1) /16 بنا بر گفتۀ امام صادق علیه السلام.

شاید باقی ماندن زن در خانۀ شوهر در ایام عدّه-با در نظر گرفتن این امر که اسلام آراستن و خودنمایی زن را برای همسرش مستحبّ قرار داده است-با مصلحتی بزرگ همراه باشد،از آن روی که سبب مستحکمتر شدن ارتباط ایشان با یکدیگر می شود،و امکان آن فراهم می آید که شوهر،از دیدگاههای انسانی و عاطفی و جنسی،با ملاحظه کردن ضعف و فروتنی همسرش در برابر او و با دیدن

ص :57


1- 5) -تفسیر قمّی،ج 2،در ضمن بحث از آیۀ چهارم.

آرایش و زیبایی وی،و همچنین از دیدگاه دینی و توجه کردن به تقوا،اگر راهی برای رجوع کردن و هماهنگ شدن فراهم آید،به زن خود رجوع کند و بار دیگر زندگی زناشویی را از سر گیرند.و امام صادق-علیه السلام-گفته است:«زن طلاق گرفته می تواند از سرمه و خضاب و بوی خوش به کار بردن و پوشیدن هر گونه جامه ای در خانۀ شوهر بهره برداری کند،چه خدای عز و جل می گوید: لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً شاید در جان و روان شوهر اثر کند و سبب رجوع کردن به همسرش پس از طلاق شود». (1)

قرآن تنها یک امر را سبب آن می داند که با وجود آن شوهر می تواند زن را در ایام عدّه از خانۀ خویش بیرون کند و مسئولیت دادن نفقۀ او از گردن وی ساقط شود،و نیز چیزهای دیگری که موظف به انجام دادن آنها بوده است،و آن فاحشه و گناه زشتی است که از زن سر بزند.

« إِلاّٰ أَنْ یَأْتِینَ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ -مگر این که گناهی آشکار مرتکب شوند.» نزدیکتر به ذهن آن است که فاحشه یکی از گناهان جنسی باشد که آشکارترین آنها زنا و سحاق است،بنا بر این گفتۀ خدای تعالی: وَ لاٰ تَقْرَبُوا الزِّنیٰ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً ، (2) و در این باره حدیثی از امام صادق-علیه السلام-در دست است که در تفسیر آیه می گوید:(مگر این که زنا کند که از خانه باید خارج و حدّ زنا بر او اجرا شود). (3)

ولی فاحشة مبینة دیگر گناهان بزرگ را نیز شامل می شود،و مخصوصا آنها که با پیوند زن و شوهری ارتباط بیشتری داشته باشد،که در عده ای از نصوص از آنها سخن به میان آمده است،و از امام باقر-علیه السلام-در تفسیر آیه آمده که /16 «آن

ص :58


1- 6) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 352.
2- 7) -الاسراء32/.
3- 8) -تفسیر نور الثقلین،ج 2،ص 350.

آزار رساندن به شوهر است»، (1) و به روایتی از امام رضا-علیه السلام-«فاحشه آن است که زن کسان شوهرش را دشنام دهد و آنان را بیازارد». (2)

« وَ تِلْکَ حُدُودُ اللّٰهِ -و این است حدود و اندازه های خدا.» چون حدود الاهی است،مراعات کردن آنها و بنا بر راهنمایی و نقشۀ ترسیم شدۀ به وسیلۀ آنها به عمل برخاستن واجب است،بدان سبب که به صلاح فرد و خانواده و اجتماع است،و جایز نیست که شخص خود برای خویشتن حدود دیگری برگزیند و با حقه و تغییر شکل دادن به احکام الاهی،یا با این ادعا که قضیۀ شخصی است،به ترتیب دیگری عمل کند،چه تشریع تنها به خدای یگانه تعلق دارد.

« وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ -و هر کس که به حدود خدا تجاوز کند،به خود ستم روا داشته است.» بدان سبب که در آن پیوندهای زناشویی که با ضوابط استحکام پیدا نکرده باشد،خوشبختی و ارزشی وجود ندارد،و جامعه ای که برای نظام احترامی قایل نیست،پاره ای از آن پاره ای دیگر را نابود می سازد،و ستمگری بر آن مستولی می شود،ولی آشکارترین صورت برای ستم کردن انسان به شخص خود با تجاوز کردن به حدود خدا عبارت از عذابی است که در آخرت به کیفر فروشکستن حرمت احکام خدا و شریعت او به وی می رسد.

خدا حکمت اساسی را که نگاه داشتن عدّه به خاطر آن صورت می گیرد،و باقی ماندن زن در خانه اش در روزهای عده واجب می شود،بیان می کند،و آن امید تغییر کردن وضع و بازگشتن علاقۀ میان دو همسر به حالت نخستین است که با سازگاری و محبت همراه باشد،پس این درست نیست که انسان در لحظۀ خشم و انتقام و واکنش نشان دادن چنان حکم کند که امیدی به بهبود روابط او با شریک

ص :59


1- 9) -همان منبع،ص 351.
2- 10) -همان جا.

زندگیش وجود ندارد،و هرگز اصلاح نخواهد شد،چه همۀ کارها به دست خدا است و به هر گونه که بخواهد آنها را تغییر می دهد،و چه بسا که قلبها بار دیگر به هم محبت پیدا کند و پس از جدایی به رحمت خدا،انس و الفت به خانواده باز گردد.

« لاٰ تَدْرِی لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً -نمی دانی،باشد که خدا پس از این کاری پیش آورد.» شاید در این جا به اندیشۀ تشریعی مهمی رهبری شویم:تشریع طلاق از جانب خدای عزّ و جلّ نباید مورد انکار آدمیان واقع شود،یا آن را از قوانین اجتماعی حذف کنند،چه اگر آن را از لحاظ موارد وضع شده و در ضمن حدود الاهی طرف توجه قرار دهیم،خواهیم دید که مجتمع از آن سود می برد،و در نتیجۀ آن پیوندهای ضعیف استحکام پیدا می کند،و مشاجره ها و سببهای اختلاف پایان می پذیرد،و دوستی میان دو طرف افزایش پیدا می کند و هر دو جز در آن نمی اندیشند که،پس از چشیدن مزۀ جدایی،بیشتر با یکدیگر نزدیکی و پیوستگی داشته باشند،و به عبارت دیگر:یک دگرگونگی مثبتی در روابط زناشویی و خانوادگی به سبب آن به وجود می آید،و آدمی به دریافت این حقیقت توفیق حاصل می کند که قبول کردن این که ناگزیر باید همسر خود را قبول کند،این خواسته را در وی به وجود نمی آورد که در فکر تغییر و تحول دادن به شکل ارتباط خود با او باشد و دوستی خود را نسبت به او افزایش دهد،بلکه همسر را به صورت شرّی در نظر می گیرد که می بایستی آن را تحمّل کند.

هنگامی که عده پایان پذیرفت،دیگر مرد اجازۀ آن ندارد که برای انتقام، همچون اهل جاهلیتی که به هیچ حدّ و ارزشی در علاقۀ زناشویی جز هوای نفس و شهوت قایل نیستند،زن را به حال تعلیق نگاه دارد،هرگز...او می تواند میان دو امر یکی را انتخاب کند،و امر سومی وجود ندارد:یا باید به داشتن علاقۀ طبیعی با همسرش باز گردد که شعار معروف آن(دوستی و احترام و خردمندی)است،و یا به نیکی از یکدیگر جدا شدن(دور از انتقام و آزار و بد خلقی).قرآن گزینش رجوع را، با رجحان دادن آن جدایی،مقدم می دارد،بدان سبب که خدا خیر خانواده و جامعه

ص :60

و محفوظ ماندن حیثیت آن را از طریق محفوظ ماندن پیوستگی آن به وسیلۀ پیوندهای مستحکمی که علاقه های همسری از جملۀ آنها به شمار می رود،خواستار است.

« فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ -پس چون به پایان عده رسیدند،یا آنان را به نیکی و خوشی نگاه دارید،یا به نیکی و خوشی از ایشان جدا شوید.» به کار رفتن تعبیر«أمسکوا»تأکیدی بر این امر است که طلاق در اسلام، پیش از پایان یافتن عدّه،به معنی پایان علاقۀ همسری و بیرون راندن زن از خانوادۀ خودش نیست،بلکه همه چیز /16 به حال طبیعی خود باقی می ماند،و شوهر هنوز شوهر او و قایم به او(نگاهدار او)است،مگر این که جدایی را برگزیند که در این صورت وضع تغییر پیدا می کند،و زن به مفهوم عرفی طلاق گرفته از قید شوهرش آزاد می شود.

« وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ -و دو شخص عادل را از میان خودتان به گواهی گیرید.» یعنی گواهی بر طلاق در آن صورت که آن را اختیار کرده باشید،نه بازگشت و رجوع به زندگی زناشویی،بدان سبب که این یک نیازی به گواهان ندارد و تنها از طریق تصریح کردن مرد به قصد رجوع خود یا نزدیکی کردن با همسرش صورت می گیرد.و در کتاب الکافی آمده است که امام موسی الکاظم -علیه السلام-گفت:«خدای متعال در کتابش دربارۀ طلاق به حضور دو گواه فرمان داده و آن دو را جز دو عادل نخواسته است». (1) و اهمیت گواهان در طلاق برای اموری است که از جملۀ آنها تعیین شدن تکلیف در میراث است و آزادی زن پس از جدایی از شوهرش.پس اگر گواهانی نباشند،ممکن است زن طلاق گرفته خواستار ارثی شود که از آن حقی ندارد،و شوهر ممکن است مانع ازدواج همسر طلاق گرفته اش شود و بهانه اش آن باشد که هنوز او را طلاق نداده است.

ص :61


1- 11) -نور الثقلین،ج 5،ص 352.

ولی گواهی بزرگی که بر مؤمن معتبر شمردن و بر پا داشتن آن واجب است، گواهی دادن به خاطر خدا است.

« وَ أَقِیمُوا الشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ -و گواهی را برای خدا بر پا دارید.» و اقامۀ شهادت برای خدا جز به شرایط آن که در نزد پرهیزگاران مؤمن به غیب فراوان یافت می شود،صورت نمی گیرد،بدان سبب که خدا در برابر چشمها و گوشها حضور پیدا نمی کند و تنها در نزد قلبهای مؤمن به او عزّ و جلّ حاضر است،و چنین است آخرت که در دنیا محسوس نیست و تنها مؤمنان به غیب به آن ایمان دارند.

« ذٰلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ -آن کس بدین گونه اندرز داده می شود که به خدا و به روز دیگر مؤمن بوده باشد.» یعنی به علم خدا به حقایق به همان گونه که هست،و به جزای پس از برخاستن از گورها در برابر هر /16 نیکی و بدی ایمان آورده باشد،و گواهی دادن خدا برای کسی که چنین ایمانی داشته باشد،بزرگترین واعظ و اندرز گو برای او است تا به صورت آشکار یا از راه توسل جستن به حیله های شرعی به مخالفت با اوامر او برنخیزد.

دکتر بدران ابو العینین،استاد شریعت اسلامی در دانشکدۀ حقوق دو دانشگاه اسکندریه و بیروت غربی،بحثی دربارۀ گواهی بر طلاق و نقش آن در کاهش نسبت طلاق دارد که عین آن را از کتابش به نام:فقه مقایسه ای در احوال شخصیه در این جا می آوریم:

(بیشتر فقیهان بر آنند که گواهی گرفتن بر طلاق شرط نیست،بلکه تنها آن را امری مستحبّ می دانند،بدان سبب که از رسول خدا و اصحاب او-صلی اللّٰه علیه و آله-خبری دربارۀ شرط بودن حضور گواهان در طلاق به ما نرسیده است،و فرمان وارد شدۀ در قرآن را به صورت وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ ،همچون در:

وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰایَعْتُمْ حمل بر استحباب کرده اند،و امامیّه و ظاهریّه حضور دو عادل را در طلاق با استناد به این گفتۀ خدای تعالی: فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ

ص :62

فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ

،آیۀ شمارۀ 2 از سورۀ طلاق،شرط واجب دانسته اند که در آن خداوند متعال گواهی دادن بر طلاقی را که سخن دربارۀ بیان احکام آن است خواستار شده است،و این زشت است که برای رجوع کردن خواستار گواهی شده باشد،بدان سبب که به صورت تبعی ذکر آن شده است،و نیز گفته اند که معلوم است که هیچ چیز بیش از طلاق مورد خشم خدا واقع نمی شود،پس دین اسلام به هیچ گونه ای از گونه های جدایی،و مخصوصا در عائله و خانواده،و مخصوصا در همسری پس از آن که زن و شوهر اسرار خود را به یکدیگر بازگو کرده اند،تمایل نشان نمی دهد.بنا بر این شارع به حکمت متعالی خود خواستار کاهش وقوع طلاق و جدایی است،و به همین سبب قید و شرطهای فراوان قرار داده است تا بنا بر این قاعدۀ شناخته شده که چون قیدهای چیزی فراوان شود کمتر وجود پیدا می کند،طلاق نیز در اسلام کمتر صورت بگیرد.

و لذا شرط دو گواه عادل،نخست برای ثبت و ضبط و در درجۀ دوم برای تأخیر و مهلت بیشتر معتبر شناخته شده است تا این که گواهان حضور پیدا کنند،یا دو همسر حاضر شوند،یا به یکی از آن دو پشیمانی دست دهد،و در نتیجه به الفت باز گردند،و به این مطلب اشاره دارد این گفتۀ خدای تعالی که: لاٰ تَدْرِی لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً ،و نیز این گفته اش: وَ أَقِیمُوا الشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ ذٰلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کٰانَ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ،پس این فرمان دادن /16 به گواهی پس از ذکر انشاء طلاق و امکان رجوع آمده است،و به همین سبب مناسب با آن است که به طلاق باز گردد،و دلیل گواه گرفتن را آن دانستن که هر کس به خدا و روز دیگر ایمان داشته باشد آن را می پذیرد،به تقویت آن می پردازد،چرا که حضور گواهان عادل خالی از جریان پیدا کردن اندرزهای نیکویی که به دو همسر داده می شود نیست،و امکان آن هست که راه گریزی از طلاق پیدا شود.

پس اگر دو گواه عادل بر طلاق گواهی ندهند که انشاء طلاق را شنیده باشند،طلاق در واقع وقوع پیدا نکرده است،و نیز چنین است در صورتی که یک گواه عادل شاهد بوده باشد یا دو گواه فاسق که در این صورت طلاق باطل است،

ص :63

پس آنان گفته اند:با گواهی دادن بر وقوع طلاق،هماهنگی میان انشاء همسری و پایان آن صورت پذیر می شود،بلکه گفته اند:اگر طلاق داده شود و سپس کسانی به گواهی گرفته شوند،اثری ندارد،و شرط آن است که دو مرد عادل بوده باشند و به همین سبب گواهی زنان به صورت منفرد یا همراه با مردان مورد قبول نیست.

رأی شیعۀ امامیّه از آن جهت رجحان دارد که دایرۀ طلاق را که اکنون بسیار گستردگی پیدا کرده،تنگتر می سازد،و نیز اثبات آن را در آن هنگام که دربارۀ دو همسر در وقوع طلاق اختلاف وجود داشته باشد،آسانتر می کند.و طرز جریان عمل در مصر از این قرار است:بر کسی که صیغۀ طلاق را اجرا می کند، واجب است که این کار را با حضور دو گواه انجام دهد و نام آنان را به عنوان گواهان طلاق ثبت کند و آنان با گواهی دادن به وقوع طلاق طلاق نامه را امضا کنند.و در قانون حقوق خانواده در مادۀ 10 آمده است که:شوهری که همسر خود را طلاق می دهد،ناگزیر باید خبر این طلاق را به محاکم برساند). (1)

این خود گواهی به صورت دیگری است که قانون مدنی به سبب اهمیت و واقعیت داشتن آن را مقرر داشته است.

دکتر محمد یوسف موسی استاد و رئیس بخش شریعت اسلامی در دانشکدۀ حقوق دانشگاه عین شمس قاهره در کتابش:«الاحوال الشخصیة»،با تأیید رأی امامیه در گواهی چنین گفته است:(و این نگرشی است که نباید از آن چشمپوشی شود،چه پذیرفتن /16 این رأی راه را برای صلح و آشتی در بسیاری از حالات واقعا هموار می سازد). (2)

به همین سبب است که در حدیثی به جا مانده از امام کاظم-علیه السلام-آمده است که به ابو یوسف(فقیه حنفی مشهور)گفت:«ای ابو یوسف! دین قیاسی همچون قیاس تو و قیاس یارانت نیست.خدای تبارک و تعالی در کتاب

ص :64


1- 12) -نقل از کتاب«الفقه المقارن للأحوال الشخصیة،بین المذاهب الاربعة السنیة و المذهب الجعفری و القانون»چاپ دار النهضة العربیة،ص 378.
2- 13) -الاحوال الشخصیة تألیف دکتر محمد یوسف موسی،ص 271،چاپ 1958 م.

خود دربارۀ طلاق راجع به این امر تأکید کرده است که بایستی دو گواه بر آن حضور داشته باشند،و آن دو را جز عادل نخواسته است،و در کتابش دربارۀ برگزیدن همسر سخنی از گواهان به میان نیاورده است،و شما در آن جا که خدا گواهی را باطل کرده دو شاهد می آورید،و دو گواه را در آنجا که خدا تأکید کرده است باطل می شمارید». (1)

قرآن به آن باز می گردد که اهمیّت تقوا را در اوضاع و احوال دشوار و ناراحت کننده مورد تأکید قرار دهد و بیشتر در این کار مقصود هموار شدن راه انسان برای پیروزی بر مشکلات و حل کردن آنها از طریق نیروی ایمان است که مؤمن را بر حق ثابت نگاه می دارد،و تقوا در حقیقت برنامۀ تکامل یافته ای است که در آن راه حلّ هر دشواری و بیرون آمدن از هر تنگنا،هر چند در ظاهر انگیزه ای برای یأس و نومیدی به نظر می رسد،یافت می شود.

« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً -و هر کس که از خدا بترسد و پرهیزگار باشد،برای او راه بیرون آمدنی(از مشکلات)فراهم می آورد.» این آیه کریمه پندارهای بعضی از کسان را حاکی از آن که پیروی شرع و قانون خدا و احکام او مدار آزادی شخص را تنگتر می سازد،و سبب گرفتار شدن او به دشواری و تنگی می شود،نقض می کند،هرگز چنین نیست...بلکه آدمی،با پیروی از سنّتها و احکام خدا به هدفهای خود می رسد و از دشواریها خلاص می شود و راه حلهای خوب و وسایل بیرون آمدن از عسر و حرج را پیدا می کند،و از آن روی چنین است که سنتهای خدا همچون راههای هموار و روشنی است که چون بر روی آنها حرکت کند،به آسانی و بدون زحمت به هدفهای خود می رسد،و هر کس که پرهیزگار و متقی باشد،در واقع از لغزیدن و دور افتادن از این سنتها و گرفتار گمراهیها شدن که همه سبب ضلال و دوری از اهداف او است،پرهیز کرده است.

بعضی چنین گمان می کنند که دزدی و چپاول و حیله گری و نادرستی و ستمگری /16 و

ص :65


1- 14) -نور الثقلین،ج 5،ص 352.

تجاوز به حقوق دیگران و ربا خواری و دیگر راههای حرام کسب مال از وسایل خوبی برای کسب روزی به شمار می رود،از آن روی که بعضی از آنها وسیلۀ دست یافتن به سودی عاجل است،ولی باید دانست که عاقبت این راهها زیان دیدن است،در صورتی که سعی و کوشش پاکیزه و کسب حلال در گشوده ای برای رسیدن به روزی گسترده در راه هموار و روشنی برای دست یافتن به ثروت مشروع است،امّا کسی که مؤمن نباشد،در برابر بحرانها و دشواریها شکست می خورد و تا حدّ خودکشی پیش می رود،و چه بسیار کسان که به سبب عقدۀ شکست خوردن در پیوندهای همسری یا جنسی دست به انتحار زده اند.و در لا به لای آیه اشاره به آن شده است که تنگناهایی که آدمی به آنها گرفتار می شود، غالبا نتیجه ای از گناهان او و مخالفتش با احکام خدا است،و چون تقوا را پیشۀ خود سازد،از گناهان دور می شود و قوانین نفوذ خود را آشکار می سازند،مگر نه این است که برای مخالفت کردن با قوانین و نظامها به راههای بن بست پناه می بریم؟! [3]

چون فقر و دست تنگی از تنگناهایی است که مرد در چرخاندن چرخ زندگی خانوادگی خود و پیدا کردن خرج خانه به آن گرفتار می شود،اسلام در آن می کوشد که این امر بهانه ای برای طلاق نشود،و این از راه رشد یافتن روح امیدواری به خدا و توکّل کردن به او همچون ضامنی برای رسیدن روزی به بندگان میسّر می شود،و این اندیشه ها و برنامه شدن آنها متّکی بر آن ارزش اساسی در اسلام است که آدمی را بیشتر به تحمل مسئولیت برمی انگیزد و نه این که بهانه ای برای گریختن از این مسئولیتها به دست وی دهد.

« وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ -و از جایی به او روزی می رساند که گمان آن را نداشته است.» یعنی افقهایی برای روزی وجود دارد که انسان،به سبب محدود بودن علم و احاطه اش،توقع آنها را ندارد،و خدا راه رسیدن به آنها را برای وی باز می کند،و بهترین گواه بر این امر اکتشافاتی از علم نوین است دربارۀ وسایل و زمینه های تازۀ رشد و بهره برداری و اقتصاد که پیش از این بر خاطر هیچ کس خطور نمی کرده

ص :66

است،در حدیثی روایت شدۀ از امام صادق-علیه السلام-آمده که در نامه ای به یکی از اصحابش چنین نوشت:«امّا بعد،من تو را به ترس از خدا و تقوا سفارش می کنم،چه خدا ضمانت کرده است که چون کسی متقی باشد،او را از آنچه دوست نمی دارد به آنچه دوست می دارد انتقال می دهد،و از جایی که گمان نمی برد روزی وی را به او می رساند،پس مبادا از کسانی باشی که /16 برای بندگان به سبب گناهان ایشان بیمناک است،و از کیفر گناهان خود را در امان می شمارد». (1)

نیز او(ع)گفت:«خدای عزّ و جلّ روزیهای مؤمنان را از جایی قرار داده است که آن را به حساب نمی آورند،و از آن روی چنین است که چون بنده ای از راه رسیدن روزی خود بی خبر باشد،دعا کردن او افزایش پیدا می کند». (2)

در حدیث دیگری که این کلمه را تفسیر می کند گفت:«به آنچه وی داده است برکت می بخشد». (3)

و ایمان داشتن به این حقیقت از عقل و روان آدمی کدورت ناامیدی را می زداید،و بند و زنجیرهای او را می گشاید،و او را به خواستار شدن تلاش و جستجوی بیشتر برای رسیدن به آن افقها دعوت می کند.و چون پروردگار روزی ما را از جایی که به آن گمان نمی بریم به ما می رساند،به طریق اولی اگر کار کنیم و بکوشیم و از راههای او پیش برویم،روزی خود را از آن جا که توقع داریم به ما خواهد رساند.و معروف است که مالتس بیش از یک قرن پیش از این همگان را از نقص هولناکی که در قرن حاضر در مواد غذایی پیش خواهد آمد آگاه کرده و هشدار داده بود،و بسیاری از نویسندگان و مؤسسات تحقیقی و تدریسی از این نظر او پیروی کرده بودند،در صورتی که خدا افقهای تازه ای را در میدان پیشرفت علمی گشود و رشد مواد غذایی در قرن حاضر دو برابر شد...و مطالعات نشان می دهد که در آینده نیز چنین خواهد شد.

ص :67


1- 15) -نور الثقلین،ج 5،ص 355.
2- 16) -همان منبع،ص 354.
3- 17) -همان منبع،ص 357.

افقهای پیشرفت محدود نیست،و توانایی انسان برای تکامل از طریق آنها از حدّ محاسبه بیرون است،و نومیدی و دیگر قید و بندها آدمی را از بیداری و هشیاری باز می دارد،و اگر انسان ارزش توکل بر خدا را بداند و از پروردگارش بیمناک باشد،خدا از جایی که گمان نمی برد به او روزی خواهد رساند.

شک نیست که آیه ما را به تنبلی و خانه نشینی به امید نازل شدن روزی از طریق معجزه نمی خواند،هرگز...بلکه شایسته است به معنی آن بنگریم و در پرتو اصول کلی که اسلام آورده است و در آیات دیگر وجود دارد،همچون اصل کوشش و کار و تحمل رنج،دربارۀ آن به تدبّر بپردازیم،بلکه خود آیه در پایان به این امر اشاره می کند و ما را به آن می خواند که غبار یأس و نومیدی را از خود دور کنیم، /16 و به روح امید و توکل خود را بیدار و هشیار نگاه داریم.آیه همچنین در برابر این وسوسۀ شیطانی می ایستد که بعضی بر اثر آن چنان می پندارند که روزی جز از راه حرام به دست نمی آید،و به همین سبب جدا شدن خود را از نظامها و مؤسسات امری خارج از توانایی می دانند،در صورتی که اگر به خدا توکل داشته باشیم هر چه زودتر بدگمانی ما به خوش گمانی مبدل خواهد شد.

« وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ -و هر که بر خدا توکل کند،خدا برای او بسنده است.» مؤمنان را نرسد که هرگز در قدرت خدا برای تحقق بخشیدن به آنچه وعده کرده است شک کند،هر اندازه که آن چیز دشوار و در خلاف جهتی باشد که به نظر شخص می رسد،از آن روی که ارادۀ خدا برتر از هر چیز است.

« إِنَّ اللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ -خدا به آنچه فرمان دهد می رسد.» آری،ما آدمیزادگان را اسباب از کار باز می دارد،و میان ما و آنچه خواهان آنیم عقبات و موانع فراهم می آورد،بدان جهت که ارادۀ ما محدود است،امّا ارادۀ خدا مطلق و نامحدود است،ولی خداوند متعال از آن ابا دارد که جریان امور جز از طریق حکمت و موازین و اندازه ها جریان پیدا کند.

« قَدْ جَعَلَ اللّٰهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً -خدا برای هر چیز اندازه قرار داده

ص :68

است.» مطلقا چنین است،و هیچ امری در خارج این قانون کلی الاهی صورت پذیر نمی شود،و به همان گونه که مقیاسهای ظاهری دربارۀ حجم و وزن و چگالی و رنگ هر چیز حکم می کند،سنّتها و قوانینی نیز بر آنها حکومت دارد،پس ممکن نیست که انسان روزی حلالی جز از طریق کوشش مادّی و معنوی به دست آورد.و این که خدا وعده کرده است که روزی هر کس را که پرهیزگار باشد می رساند،امری از امور او است و بدون شک این امر را انجام می دهد،ولی برای این میزانها و ضوابطی«مقدّر»شده که لازم است شخص آنها را بشناسد و از طریق آنها به حل مشکلات خویش برخیزد،و نیز بر وی واجب است که برای تحقق بخشیدن به خواسته ها و مقاصد و هدفهای خود،از ایمان داشتن به این حقیقت در تدبیر /16 خدا برای کارهای بندگان خود مدد گیرد.به همین سبب است که در تفسیر این آیه چنین آمده است:«امام صادق-علیه السلام-از بعضی از اصحاب خود پرسید که:عمر بن مسلم چه می کند؟و کسی در جواب گفت:فدایت شوم،روی به عبادت آورده و تجارت را ترک کرده است،پس امام گفت:وای بر او!آیا نمی دانست که آن کس که طلب روزی را ترک کند دعایش مستجاب نمی شود؟و گروهی از یاران رسول اللّٰه در آن هنگام که این آیه فرود آمد: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ ،درها را بستند و روی به عبادت آوردند،و گفتند:روزی ما تأمین شده است،و چون این خبر به پیامبر رسید،آنان را نزد خود خواند و گفت:چه چیز شما را به کاری که کرده اید واداشت؟گفتند:یا رسول اللّٰه،خدا متکفّل ارزاق ما شد و ما به عبادت روی آوردیم،و او گفت:هر کس که چنین کند،پاسخ مثبت نمی شنود،بر شما واجب است که به طلب روزی برخیزید». (1)

[4-5]

و به همان گونه که این حقیقت در عالم تکوین طبیعی اقتصادی و

ص :69


1- 18) -نور الثقلین،ج 5،ص 155.

فیزیک و نظایر اینها تجلّی پیدا می کند،آثار خود را در جهان تشریع نیز دارد،در آن جا که خدا عدۀ معینی از روزها را همچون حقّی از حقوق و واجبی از واجبات مرد پس از طلاق معین کرده است.و طبیعة حکمتی نه تنها برای خود عدّه نگاه داشتن، بلکه برای متفاوت شدن عدّه از زنی تا زن دیگر نیز وجود دارد که برای انسان در عده های متفاوت با یکدیگر پس از اندیشیدن عمیق دربارۀ آنها آشکار می شود.

« وَ اللاّٰئِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسٰائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ -و کسانی از زنان شما که به سنّ یأس رسیده و از ماهریزش حیضی بر کنار مانده اند،در صورتی که در این باره شک دارید.» که آیا راستی به سنّ یأس و یائسگی رسیده اند یا نه؟ « فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاٰثَةُ أَشْهُرٍ -پس عدّۀ آنان سه ماه است.» بنا بر اصل سابق که عدم یأس است،که حکم آنان را همچون حکم زنان عادی قرار می دهد.ولی اگر معلوم و آشکار شود که یائسه اند،دیگر عدّه ای نگاه نمی دارند.و چون از امام صادق-علیه السلام-دربارۀ زنی که از حیض شدن مأیوس شده و شوهرش او را طلاق داده بود پرسش کردند،گفت:«از او جدا شده است /16 و عده ای ندارد». (1) و آنچه از نصوص برمی آید،ماهها عبارت از ماههای قمری است.

« وَ اللاّٰئِی لَمْ یَحِضْنَ -و زنانی که به سنّ خونریزی ماهانه(حیض) نرسیده اند.» اگر شک در آن پیدا شود که آیا به سن آغاز ماهریزش رسیده اند،عدۀ آنها همچون کسی است که به سن یأس رسیدن او مشکوک بوده باشد،یعنی سه ماه، بنا بر احتیاط،پس اگر به آغاز ماهریزش نرسیده باشند،به هیچ کس زیانی نمی رساند،و اگر ماهریزش ایشان آشکار شود،مرد تکلیف شرعی خود را عمل کرده است.و گرنه دختر کوچک هر چند که در معرض همخوابگی قرار گرفته باشد،

ص :70


1- 19) -همان منبع،ص 409.

عدّه ای ندارد.از علی بن ابراهیم،از پدرش از ابن محبوب،از حمّاد از عثمان،از کسی که آن را از زراره روایت کرده،از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-دربارۀ دختری که همسالان او دچار ماهریزش نمی شوند،و دربارۀ کسی که از ماهریزش مأیوس شده،چنین روایت شده است که گفت:«عدّه ندارند حتی اگر با آنان مجامعت صورت گرفته باشد». (1) و معتبر شمردن شک در اسلام به منزلۀ یقین به نرسیدن به سنّ یأس در زنان،و به حیض عملا برای دختران،به گونه ای است که به زن حق سه ماه نگاه داشتن عدّه را می دهد،و از این راه اصرار و توجه اسلام را به سلامتی خانواده و روابط همسری آشکار می سازد،چه امکان آن هست که اختلاف از میان برود و در این فرصت که با عدّه فراهم می آید،آبها به مجاری خود بازگردد.

« وَ أُولاٰتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ -و پایان عدّه زنان باردار آن گاه است که بار خود را بر زمین نهند.» پس چون بار به دنیا آید عدّه پایان می پذیرد.و ابو عبد اللّٰه-علیه السلام- گفت:«طلاق زن باردار یک بار است،و اگر شوهر بخواهد می تواند قبل از وضع حمل رجوع کند،و اگر پیش از رجوع وضع حمل صورت بگیرد،آن زن مطلقه است و از خانۀ شوهر بیرون می رود و شوهر عنوان خواستگاری همچون دیگر خواستگاران پیدا می کند» (2) که زن می تواند خواستگاری او را بپذیرد یا نپذیرد.و بار به زمین نهادن(وضع حمل)بیرون آمدن جنین از بدن است،خواه فرزندی باشد یا سقط شده ای،به صورت کامل یا پاره پاره.و عبد الرحمن الحجّاج روایت کرده است که:از ابو الحسن-علیه السلام-دربارۀ زن باردار پرسش کردم که شوهرش او را طلاق گفته است /16 و جنین خود را به صورت کامل یا ناقص سقط کرد،یا آن را به حالت مضغه خارج کرد،و او گفت:«همه چیز حکایت از آن می کند که او باردار است،خواه تمام باشد یا ناتمام،پس با خروج جنین،هر چند به حالت مضغه

ص :71


1- 20) -وسائل الشیعة،ج 15،ص 408.
2- 21) -همان منبع،ص 419.

باشد،ایام عده پایان می پذیرد». (1) و به این توجه نمی شود که فاصلۀ میان طلاق و وضع حمل،مثلا،هشت ماه بوده است یا یک لحظه.و علتی که بر اثر آن عدّۀ زن باردار تا زمان وضع حمل محسوب می شود،این است که مسئولیت بارداری میان پدر و مادر مشترک است و به همین جهت زمان آن تا هنگام بر زمین نهادن بار ادامه پیدا می کند که گاه هشت ماه طول می کشد،و این خود فرصتی بزرگتر را برای اندیشیدن و رجوع کردن در اختیار شوهر قرار می دهد،و چه بسا که پس از آمدن فرزند خدا دوستی او را به قلب پدر بیندازد و او را متکفل شود،و شاید ظاهر آیه دلیل بر این باشد که حتی اگر زن خود سبب افکندن جنین باشد باز هم عده پایان می پذیرد بدان جهت که پایان آن هنگام وضع حمل است.اما زن بارداری که شوهر او فوت کند، دورترین ایام عده را دارد،و سماعة از امام صادق از امام باقر-علیهما السلام- روایت کرده است که گفت:«زنی حامله که شوهرش فوت کند،پایان عدّه اش پایان دو مدت است:اگر آبستن باشد و چهار ماه و ده روز بگذرد و بار خود را بر زمین ننهد،عدّۀ او تا زمانی است که وضع حمل کند،و اگر بار خود را پیش از چهار ماه و ده روز بر زمین نهد،پس از وضع حمل باقی چهار ماه و ده روز را باید عدّه نگاه دارد،و این درازترین دو عده است». (2)

« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً -و آن که از خدا بترسد،خدا کارش را بر او آسان می سازد.» بنا بر این،راه سالمی که شایسته است آدمی برای بیرون آمدن از سختی و دشواریهای سخت در پیش گیرد،تقوا است،و این که بعضی چنان گمان کرده اند که شخص می تواند در کارهای خود با مخالفت حدود و احکام خدا به یسر و آسانی برسد خطا است.

« ذٰلِکَ أَمْرُ اللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ -این فرمان خدا است که آن را به سوی شما

ص :72


1- 22) -همان منبع،ص 421.
2- 23) -همان منبع،ص 455.

فرستاد،» و فرمان و امر خدا همان احکام و تعالیم او است.

« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئٰاتِهِ -و هر که از خدا بترسد،خدا گناهانش را می زداید.» /16 اینک پرسش این است که:تقوا چگونه سیئات انسان را می زداید و محو می کند؟و پاسخ آن این است که به دو سبب:

1-بدان سبب که خطاهای انسان که به تنگناها و دشواریهایی همچون طلاق و ویران شدن علاقه اش با همسر خود می انجامد،نتیجۀ مستقیم روش نادرستی است که در زندگی از آن پیروی می کند،همچون روش هوا و هوس یا روشهای بشری مایۀ گمراهی،و در نتیجه پیروی نکردن او از راه راست و محکم خدا.و تقوا به مفهوم گستردۀ آن تنها ایمان داشتن به خدا و ترسیدن از او نیست، بلکه علاوه بر آن بازگشت آدمی به راه مستقیم پروردگار خویش است که می تواند متکفل اصلاح کردن خطاهای او شود و در واقع آثار منفی آنها را از میان ببرد.

2-و از آن جهت که تقوا حسنه ای بزرگ است،برای بخشیده شدن خطاهای فرعی در نزد خدا شفیع او می شود.و علاوه بر این که تقوا گناهان را از میان می برد،بهرۀ بزرگ دیگر تقوا برای آدمی در آن است که جزا و پاداش را افزایش می دهد.

« وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً -و پاداش او را بزرگتر می سازد.» چه در این شک نیست که عمل صالح،همچون صدقه،با تقوا همراه بودن بیش از آن ثواب و پاداش دارد که بدون آن،و از آن جهت چنین است که هر چه ایمان آدمی افزایش پیدا کند،اتقان و درستی عمل و خلوص شخص در آن،و در نتیجه نزدیکتر شدن او به پروردگارش فزونی پیدا می کند،و این خود سبب زیاد شدن پاداش وی در نزد خدا خواهد بود.

ص :73

[سوره الطلاق (65): آیات 6 تا 12]

اشاره

أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ وَ لاٰ تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ وَ إِنْ کُنَّ أُولاٰتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتّٰی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعٰاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْریٰ (6) لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اَللّٰهُ لاٰ یُکَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا سَیَجْعَلُ اَللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً (7) وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِیداً وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُکْراً (8) فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا وَ کٰانَ عٰاقِبَةُ أَمْرِهٰا خُسْراً (9) أَعَدَّ اَللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً فَاتَّقُوا اَللّٰهَ یٰا أُولِی اَلْأَلْبٰابِ اَلَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اَللّٰهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً (10) رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اَللّٰهِ مُبَیِّنٰاتٍ لِیُخْرِجَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اَللّٰهُ لَهُ رِزْقاً (11) اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ اَلْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اَللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً (12)

معنای واژه ها

6[وجدکم]

:یعنی به اندازۀ امکانات و ثروتمندی و توانایی شما،و از حسن و جبائی آمده است که:یعنی به اندازه ای که از مسکنها پیدا می کنید،و از فراء روایت شده است که:می گوید به اندازه ای که یافت شود،که

ص :74

اگر توانگر باشد،مسکن و نفقۀ او را وسعت می بخشد،و اگر فقیر باشد،به آن اندازه ای که بتواند.

[تضارّوهنّ]

:یعنی بر ایشان سخت گیری کنید تا در مسکن و نفقه به ایشان زیان برسانید.

[و اتمروا]

:از ائتمار است،و ائتمار پذیرفتن امری و با حالت قبول با آن رو به رو شدن است.

ای خردمندان!از خدا بهراسید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در درس اخیر از سورۀ طلاق خدا مجموعه ای را از احکام وابستۀ به خانواده، و در حقیقت وابستۀ به علاقۀ دو همسر از لحاظ عدّه،بیان کرده و حق مسکن و نفقۀ زن را در این ایام بر عهدۀ همسرش قرار داده است،و حتی به گرفتن مزدی در برابر شیر دادن به فرزند اشاره کرده،و نیز شوهر را از زیان رساندن به زن و تنگ گرفتن بر او برای انتقام گرفتن یا خلاصی پیدا کردن از مسئولیت به وسیلۀ فشار باز داشته است،و سپس تأکید کرده است که سازگاری با خوشی همچون واجبی شرعی برای هر مرد و زن مؤمن نسبت به یکدیگر باید مراعات شود،و اختلاف هر اندازه هم که زیاد شود،و لو این که با حالت طلاق برسد،نباید سبب بریده شدن ریسمان پیوستگی باشد،بدان سبب که مسئولیت اجتماعی واجبی الاهی است و می بایستی حاکم بر علاقۀ مؤمنان نسبت به یکدیگر باشد،از آن روی که مؤمنان،در هر زمان و مکان و اوضاع و احوال،چنان اند که بعضی از آنان اولیای بعضی دیگرند...و توجه و عنایت دین حنیف نسبت به زن به حدّی است که برای او حقّی برای قبول شیر دادن فرزند خودش یا نپذیرفتن آن قرار داده است،و این بر خلاف عرف جاری

ص :75

در جوامع است که جاهلیت و بسیاری از مذاهب بشری بنا بر آن عمل می کنند.

سپس قرآن به آن باز می گردد که میزان درست و مطابق حق را دربارۀ نفقه مقرر دارد،و به همان که آن را حقی برای زن قرار می دهد،از طرف دیگر به زن اجازۀ آن نمی دهد که این حق را وسیله ای برای آن قرار دهد که در هنگام طلاق گرفتن،به منظور انتقامجویی از شوهر،نفقه ای بیش از حدّ تحمل او خواستار شود، چه هیچ کس در شرع خدا بیشتر از استطاعت خود مکلّف به تکلیفی نیست.

سیاق قرآنی که در این سوره بر گرد محور تقوا جریان دارد،در پایان مردمان را از مخالفت کردن با شرایع خدا و حدود او به صورت عام و مخصوصا در حق خانواده بر حذر می دارد،و به این نکته اشاره می کند که خانواده در پناه سنتهای او اختلافی با جامعۀ بزرگ ندارد که اگر در آن از حدود تجاوز شود،عاقبت آن جامعه زیان و بدبختی و هلاکت است،بدان گونه که تاریخ تمدنهایی که نابود شد و از سراسر گیتی برافتاده اند و برای عبرت گرفتن از آنها سخن به میان می آید،از این امر حکایت می کند.

از آن جا که مؤمنان شایسته تر از دیگران برای مطالعۀ تاریخ اند،خطاب خدا به صورتی خاص متوجه ایشان می شود تا بدین وسیله به سوی روشنی خارج شوند.و سوره با اشاره کردن به حکمت آفرینش انسان و جهان مسخر شدۀ برای او پایان می پذیرد که همانا شناخته شدن خدا برای بندگانش از طریق آیات و نشانه های گستردۀ او در جانها و در آفاق است،تا شاید بدین وسیله از تاریکیهای گمراهی و شرک خارج شوند.

شرح آیات:

[6]

برای آن که مرد نسبت به همسرش که مورد اکراه او است ستم نکند، و شیطان با هزار و یک عقده میان آن دو آمد و شد نداشته باشد،قرآن چنان فرمان می دهد که شوهر برای او مسکنی مناسب با وضع اجتماعی خودشان اختیار کند.

« أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ مِنْ وُجْدِکُمْ -آنان را در جایی مسکن

ص :76

دهید به همان گونه که خود مسکن اختیار می کنید،به اندازۀ توانایی خودتان.» وجد به معنی چیزی است که شخص آن را می یابد و قادر بر آن است،و در المنجد آمده است که:أنا واجد للشیء یعنی بر آن قدرت و توانایی دارم،و وجد قدرت است و أنا واجد الشیء یعنی بر آن چیز قادرم.و آیه دربارۀ نوع /16 مسکن و منزل سخن می گوید،و آنچه بر مرد واجب است تنها مسکن نیست بلکه ساکن کردن او در جایی است همچون جایی که خود در آن ساکن است،پس این درست نیست که شوهر در مکانی آمادۀ برای تابستان و زمستان زیستن در آن منزل کند و جایی که برای همسرش در ایام عده تهیه می کند به همان گونه نباشد،و به همین سبب تعبیر با «من»تبعیضی آمده،و چنان که بعضی از چیز از جنس و نوع خود آن چیز است.

اسلام این امر را حرام کرده است که مرد در اثنای عدّه سبب رسیدن زیانی به همسرش شود تا مگر او را به صرف نظر کردن از هزینه و نفقه یا بیرون رفتن از خانه پیش از پایان یافتن روزهای عدّه با بهره گیری از فشارهای گوناگون مادی یا معنوی نفسی و اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی و نظایر اینها مجبور سازد،بلکه لازم است که زن،به اندازۀ امکان،از راحتی و گستردگی زندگی از همۀ جوانب آن برخوردار باشد.

« وَ لاٰ تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ -و به ایشان زیان مرسانید تا زندگی را بر آنان تنگ کنید.» شاید بزرگترین زیانی که به زن طلاق گرفته از شوهرش می رسد،زخم زبان بوده باشد،و امام صادق-علیه السلام-گفته است:«مردی که زنش را طلاق می دهد،نباید به او آزار برساند و زندگی را بر او تنگ کند،تا پیش از پایان پذیرفتن روزهای از خانه اش بیرون رود،چه این چیزی است که خدا آن را نهی کرده است». (1) و آنچه بر عهدۀ شوهر است،تهیۀ مسکن و هزینۀ زندگی است به شرط آن که طلاقی که صورت گرفته است غیر قابل رجوع نباشد و ابو بصیر از او-علیه

ص :77


1- 24) -نور الثقلین،ج 5،ص 362.

السلام-روایت کرده است که:«از او پرسیدم که آیا زن سه طلاقه نیز حق مسکن و نفقه دارد؟و او گفت:آبستن است یا چنین نیست؟و گفتم:باردار نیست،و او گفت که:حقی ندارد».و زرارة از ابو جعفر-علیه السلام-روایت کرده است که گفت:«زن سه طلاقه شده حق نفقه بر شوهر خود ندارد،و این حق تنها مخصوص زمانی است که امکان رجوع وجود داشته باشد». (1)

به همان گونه که عدّۀ زن باردار تا زمان وضع حمل امتداد پیدا می کند،تهیه کردن مسکن و دادن نفقه نیز تا این زمان ادامه می یابد،و این مطلب به صورت علمی به اثبات رسیده است که فرزند هر چه را که به آن نیاز داشته باشد،از مادر خود به دست می آورد،پس اگر /16 مقدار کلسیوم در خوراک مادرش به اندازۀ کافی نباشد،در ساختمان استخوانهای نوزاد تأثیر می کند.و دکتر علی البار در کتابش «خلق الانسان بین الطب و القرآن»آورده است که:(بعضی از مادران حامله در ایام حاملگی مبتلای به نرمی استخوان می شوند،و نیز دندانهای آنان در معرض التهابهای مکرر قرار می گیرد،و سبب آن است که جنین برای ساختن استخوانهای خود از خون مادر و استخوانهای او کلسیوم و مواد ضروری برای ساخته شدن استخوانها را می گیرد،و چنان است که مادر خود را به صورتی لاغر و دارای استخوانهای ترد و شکننده و رنگ پریده می یابد که از نرمی استخوانها و کم خونی رنج می برد...و سپس چنین ادامه می دهد:گروهی از استادان پزشکی زنان و زایمان بر آنند که:طفل همچون گیاهی انگلی است که هر چه را که به آن نیاز دارد،از درختی که انگل آن شده است می گیرد،زندگی می کند و خوراک خود را از مادر می گیرد،و هر حالتی که مادر پیدا می کند باز چنین است،حتی اگر به صورت شبحی درآید)، (2) و به همین سبب است که زن در ایام بارداری نیازمند توجه و عنایت فراوان است.

ص :78


1- 25) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 362.
2- 26) -همان منبع،به نقل از الکافی.

« وَ إِنْ کُنَّ أُولاٰتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتّٰی یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ -و اگر باردار باشند،تا آن زمان نفقه به ایشان بپردازید که وضع حمل کنند.» در اصول کافی از ابو جعفر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«پایان مدّت عدّۀ زن باردار آن زمان است که بار خود را بر زمین نهد،و باید به صورتی خوش نفقۀ او تا زمان وضع حمل پرداخته شود».و اگر نوزاد خود را پس از آن شیر دهد،حق آن دارد که برای شیر دادن تقاضای مزد کند،بدان جهت که این کار به صورت کلی شرعا بر مادر واجب نیست که حتی اگر غیر مطلقه ای باشد که عدۀ او و قیمومت مرد پس از وضع بر او پایان می پذیرد،به انجام آن بپردازد،زیرا که شیر متعلق به او و ملک او است،هر چند از لحاظ تکوینی با بارداری و به سبب آن به وجود می آید.

علم نوین به این حقیقت معترف است،و بر اساس همین مقررات تازه ای دربارۀ خوراک زن بچه شیرده و زن باردار وضع شده است که مستلزم اهتمام خاص به غذای آنان در این دو مرحله است.

« فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ -پس اگر برای شما به شیر دادن پرداختند،مزد و پاداش ایشان را بدهید.» در مقابل عمل شیر دادن.ولی تهیۀ مسکن و نفقه دیگر پس از وضع حمل بر شوهر واجب نیست.

زن حق ندارد که شوهر خود را-مخصوصا اگر مطلقه باشد-به قبول شیر دادن خودش مجبور کند،ولی می تواند تفاهمی دربارۀ این مسئله صورت بگیرد که از هر گونه فشار وارد آوردن و توسل جستن به راههای پر پیچ و خم خالی،و از راه حق صورت اتمام پذیرفته باشد.

« وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ -با یکدیگر به نیکی و با گفتگو و مشاوره کار را به انجام برسانید.» و ناگزیر باید این امر به صورت صحیحی صورت بگیرد و خردمندان خوب و«معروف»بودن آن را بپذیرند تا کار به صورتی جریان پیدا کند که هر دو طرف

ص :79

به آن راضی باشند.ولی اگر اختلافی پیدا شود،حق با مادر است که شیر دادن به فرزند خود را بپذیرد یا آن را رد کند تا زمان دیگری به نوزاد شیر دهد.

« وَ إِنْ تَعٰاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْریٰ -و اگر کار بر شما دشوار شود،باید زن دیگری نوزاد را شیر دهد.» بر پدر جایز نیست که مادر فرزندش را به شیر دادن مجبور کند تا دشواری از این راه بر طرف شود،بدان سبب که ولایت و سروری مردان بر زنان،در اوضاع و احوال طبیعی،تا این حد امتداد پیدا نمی کند،تا چه رسد به پس از طلاق،و از پایان سوره این گونه بر ما آشکار می شود که اگر زنده ماندن کودک متوقّف بر شیر دادن مادر او است،حاکم شرع مادر را به شیر دادن به فرزندش ملزم می سازد،و در این صورت شوهر باید مزد این خدمت زن طلاق گفتۀ خود را به او بپردازد.

[7]

قرآن به آن باز می گردد که مقیاسی را که باید وسیلۀ توافق طرفین در مقدار نفقه بوده باشد،بیان کند،ولی وحی الاهی این اندازه را با دینار و درهم معین نمی کند،بلکه بر روی آن قیمت می گذارد که برای هر زمان و مکان شایستگی داشته باشد،بدان سبب که قرآن برای امّتی غیر از امّتهای دیگر نازل نشده،و به نسل خاصی اختصاص ندارد.لذا مقیاسهای فطری با وضوح کافی مطرح می شود تا قابل تطبیق بر هر عصر بوده باشد،پس آن /16 مقیاس که چند و چونی نفقه را تعیین می کند،کدام است؟این مقیاس توانایی ممکن مادی همسر است،و نه صفات او، پس اگر ثروتمند بخیل بوده باشد،بر او روا نیست که بر همسر طلاق گرفتۀ خود سختی کند،مخصوصا در نفقه ای که خدا دادن آن بر او واجب کرده است،بلکه لازم است که در این مورد گشاده دستی نشان دهد،به همان گونه که اگر فقیر باشد،بر زن و حاکم شرع جایز نیست که وسعت بخشیدن به نفقه را بر او تحمیل کنند.

« لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ -باید آن کس که توانایی دارد،به اندازۀ توانایی خود انفاق کند.» البته او را به آن ملزم نمی کنند که همۀ دارایی خود را ببخشد،بلکه آنچه بر

ص :80

او لازم می آید آن است که از ثروت خود چندان بدهد که زندگی زن وسعتی داشته باشد.

« وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ -و آن که زندگی تنگ دارد.» و فقیر است، « فَلْیُنْفِقْ مِمّٰا آتٰاهُ اللّٰهُ لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا -باید از آنچه خدا به او داده است انفاق کند،و خدا هیچ کس را جز به اندازه ای که به او بخشیده است مکلف نمی سازد.» پس قانونگذاری و تشریع خدای عزّ و جلّ تشریعی واقعی و عملی است،و او هرگز تکلیفی برای هیچ کس معین نمی کند که نتواند آن را به انجام برساند،و این آیه تنها منحصر به مسئلۀ نفقۀ زن در ایّام عدّه نیست،بلکه قاعده ای برای تنظیم اقتصاد فردی و حل مسائل وابستۀ به آن در جامعه و خانواده است،پس این مایۀ شگفتی نیست که فرد ثروتمند از مال حلال زندگی شخصی خود را گسترش دهد، زیرا که چون خدا نعمتی را نصیب بندۀ خویش سازد،چنان دوست دارد که او را در میان آن نعمت و بهره مند از آن ببیند.امام ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-در پاسخ یکی از اصحابش که دربارۀ مرد ثروتمندی که لباسهای متعدد برای خود فراهم آورده بود و این که او مسرف است یا چنین نیست پرسش کرده بود،گفت:«نه،بدان سبب که خدای عزّ و جلّ می گوید:(الآیة)، (1) و از طرف دیگر واجب است که فقیر بیش از توانایی خود برای فرو نشاندن امیال شخصی یا تظاهر در میان مردم یا همرنگ با محیط شدن در معیشت و نمودارهای آن،خرج نکند،چه از این راه گرفتار /16 دشواریهایی اقتصادی می شود که در پاره ای از اوقات سبب کشیده شدن او به انحرافات خطرناک خواهد شد.

لازم است که شخص این آیه را در اداره کردن شخص خود و خانواده اش شعار خویش قرار دهد.چون نفقه دادن از امور واجب بر مرد در برابر خانوادۀ او

ص :81


1- 27) -همان منبع،ص 363.

است،اگر از انجام دادن این وظیفۀ شرعی خودداری کند،در آن صورت زن حق آن دارد که به همین علت خواستار جدایی و طلاق گرفتن از شوهر شود.و ابو بصیر از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت کرده است که گفت:«شوهر می بایستی به زن خود چندان انفاق کند که آن زن بتواند با لباس پشت خود را راست نگاه دارد،و گرنه میان آن دو جدایی خواهد افتاد»، (1) ولی خدا مقداری امید و آرزو داشتن به رحمت و روزی خود را به انسان می بخشد،و در عین حال به صورتی ناپیدا از زن می خواهد که بردباری و شکیبایی در پیش گیرد و به قضای الاهی تسلیم شود،و امید به فضل او داشته باشد،چه امید آن دارد که شوهر فقیرش به فضل خداوند متعال صاحب ثروت و قدرت شود.

« سَیَجْعَلُ اللّٰهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً -باشد که خدا پس از سختی و دشواری یسر و آسایش زندگی را قرار دهد.» [8]

پس از آن که پروردگار ما همۀ این حدود و مقررات شرعی را بیان کرد،ما را از عواقب گسیختن آنها و تجاوز از حدود بر حذر می دارد،و آن را شکست و تحمّل عذاب در دو جهان می داند،و این سنّتی از خدای متعال است که در تاریخ بشری تجلّی پیدا کرده است،و به همان گونه که در جوامع بزرگ در هنگام مخالفت کردن با خدا و خارج شدن از زیر فرمان او جریان دارد،در مجتمع کوچک خانواده نیز جاری است،بدان سبب که سنت خدا یگانه است و بر موضوعات کوچک و بزرگ یکسان عمل می کند،آتش با سوزاندن چوب کبریت همان گونه عمل می کند که در آتش سوزی عظیم یک شهر!بنا بر این بر ما واجب است که با مطالعۀ تاریخ برای طرز رفتار فردی خویش در تنظیم زندگی و در نظام اجتماع و حرکت تمدن عبرت بگیریم...زیرا که تاریخ سنّتهای خدا را تجسم می بخشد و سنتهای خدا در کوچک و بزرگ یکسان است.

آیات پس از این سیاق کلّی سوره(تقوا)را از زاویه ای وابستۀ به این موضوع

ص :82


1- 28) -همان منبع.

تنظیم می کند،و از همین روست که اندیشیدن در سرنوشت ملتهای گذشته که نسبت به سنتها و شرایع الاهی تمرد و گردنکشی نشان دادند،و به عذابی گرفتار شدند که بر خاطر بشری نمی گذشت،ضامن رشد یافتن روح تقوا در نزد /16 انسان می شود.

« وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ -و چه بسیار شهرها و روستاها.» که در این آیه«کأیّن»مفید کثرت است،و شاید تعبیر با صیغۀ کثرت هولناک هدفش مواجهۀ با حالت سستی و رخوتی است که به سبب پیاپی رسیدن نعمتهای فراوان خدا بر او عارض می شود،و چنان است که گاه چنان می پندارد که خدا از او غافل مانده یا او را مهمل گذاشته یا کار او را به خودش تفویض کرده است،و این همه او را به شتاب ورزیدن در ارتکاب گناه برانگیخته است.هرگز چنین نیست...قریه های فراوان ویران شده و از بین رفته است،پس از آن بپرهیز که قریۀ کوچک تو که در خانواده تجسم پیدا می کند،و قریۀ بزرگت که شهر آن را مجسم می سازد نیز ویران شود و از میان برود،بدان سبب که برتر و بالاتر از سنّتهای خدا نیست و همچون هر یک از قریه های دیگر است.

قریه-چنان که می نماید-در قرآن بنا بر قاعده به جوامع واپس ماندۀ فاسد اطلاق می شود،در صورتی که کلمۀ«بلد»یا«مدینه»برای تعبیر از جوامع شهرنشین و متمول است،و این که قرآن به قریۀ معینی اشاره نکرده مشتمل بر دعوتی برای مطالعۀ کامل تاریخ بشریت است،و از آن روی چنین است که انسان بنا بر فطرت خود به تاریخ مراجعه می کند و از آن پند و عبرت می گیرد،و نگرش او نسبت به تاریخ تعیین کنندۀ نظر او نسبت به زمان حاضر و چشم داشتن به آینده است.و رسالتهای الاهی در آن می کوشند که ارزیابی او را نسبت به تاریخ اصلاح کنند،تا نگرشهای وی آمیختۀ به خطا و حتی زودگذر نبوده باشد،و از آن رو چنین است که بسیاری از مردم در آن هنگام که بر آثار گذشتگان می گذرند،به سیاحت کردن و نوحه خواندن بسنده می کنند،و ادبیات عربی-همچون دیگر ادبیات بشری- آکندۀ به اشعاری برگزیده است که آدمی را بر ویرانه ها متوقف می سازد و به

ص :83

گریستن بر آنها می پردازد،و این توجه به شعر در زبان عربی با مصراع«قفا نبک من ذکری حبیب و منزل-بایستید تا به یاد دوست و منزلگاه او گریه کنیم»شهرت فراوان یافته و حتی گفته اند که هفتاد قطعه شعر عالی با همین مطلع سروده شده است.

ولی قرآن نیز که آدمی را در کنار قریه های ویران و نابود شده نگاه می دارد، تنها منظورش سیاحت و نیاحت نیست،بلکه برای آن است که از این توقف و توجه پند و عبرت بگیریم.

مسلمانان در روزگار امام علی-علیه السلام-بر ویرانه های پایتخت کسری گذشتند و شاعری از میان ایشان چنین سرود که:

جرت الریاح علی دیارهم

فکانهم کانوا علی میعاد

بادها بر خانه های ایشان گذشت*و چنان می نمود که وعده ای با یکدیگر داشتند پس امام بر او فریاد زد و به او فرمان داد که این آیه را برخواند: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ -چه بسیار باغها و چشمه ها که آنها را گذاشتند و رفتند».

بدین گونه قرآن این نگرش پنهان در آدمی را توجیه می کند تا بر کنار آثار باستانی بایستد و به یاد گذشتگان بیفتد و از سرگذشت ایشان پند گیرد،و از سنتهایی که زندگی ایشان آنها را کشف کرد،و از مردنشان برای ساختن یک زندگی ایمن و خوشبخت هدایت و راهنمایی بگیرند.

معمولا آنچه قرآن نقل می کند،تاریخ ملتها است نه تاریخ افراد،و حتی در آن هنگام که از یک فرد،همچون فرعون یا هامان یا قارون،سخن می گوید،غالبا سخن را در یک چارچوب اجتماعی قرار می دهد و آن فرد را همچون یک گردنکش یا مزدور و دست نشانده یا مترف در نظر می گیرد،و سبب این است که حرکت تاریخ،در آن هنگام که انسان نظر و فکر خود را به سرگذشت ملتها و تاریخ آنها متوجه می سازد،حرکت تاریخ را روشنتر و آشکارتر مشاهده می کند،و بر افتادن مجتمعها و ملتها دلالت بیشتری از هلاک افراد بر سنتهای خدا و حاکمیت او دارد، چه ممکن است مرگ آن فرد بنا بر سببی طبیعی صورت گرفته باشد،و نیز انگیزشی

ص :84

که مرگ یک فرد برای تفکر و عبرت گرفتن شخص دارد،به اندازۀ آن انگیزش نیست که با هلاک و برافتادن امتها و جامعه ها فراهم می آید.

هلاک امتها و اقوام به صورتی پیاپی یکدیگر،ممکن نیست که امری عادی بوده باشد،و این امر از مطالعۀ تاریخ قریه های ویران شده و تمدنهای از میان رفته آشکار می شود،چه بدون شک سببی برای این عاقبت وجود داشته،و آن فسادی است که با تمرّد کردن نسبت به نظامهای الاهی سبب برانداختن زندگی شده بوده است،چنان که خدای تعالی گفت:

« عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ -از فرمان پروردگارش و فرستادگان او گردنکشی و سرپیچی کرد،» و«عتوّ»مبالغۀ در معصیت و نافرمانی و انحراف و چالش است،و اما «امر»راه /16 و روش تجسم یافتۀ در شرایع و حدود الاهی است،چنان که خداوند متعال پس از شمارش مجموعه ای از آیات در آغاز همین سوره(آیات 1-4)،چنین گفته است: ذٰلِکَ أَمْرُ اللّٰهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ ، (1) ولی خدا همۀ آنها را امر به صورت مفرد خوانده است،که شاید برای تأکید در این خصوص بوده باشد که آنها هرگز قابل تجزیه از یکدیگر نیستند،پس هر کس که نسبت به خدا و فرستاده اش،و لو در یک امر،نافرمانی کند،نسبت به مجموع آنها عصیان کرده است،به همان گونه که کسی فرمانبردار و ملتزم خوانده نمی شود مگر در آن صورت که به هر چه از آنان صادر شده در حالت تسلیم باشد و به آن عمل کند.

خدا بر امر خود«رسله»یعنی فرستادگانش را نیز افزوده است،بدان سبب که رهبری مکتبی از بزرگترین و آشکارترین اوامر خدا است،چه امر خدا همان ارزشهای تشریعی همچون احکام و نظامها و قوانین صادر شدۀ به صورت مستقیم از جانب خدا است که رساله ای که بر مردم فرو فرستاده از آن یاد شده است،در صورتی که امر رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله-جنبۀ عملی و سیاسی امر خدا است

ص :85


1- 29) -الطلاق5/.

که در آن نظام سیاسی و دینی که رهبری آن با او(ص)و نمایندگان به حق او است تجسم پیدا می کند،پس این درست نیست که کسی بگوید:کتاب خدا مرا بسنده است،بلکه ناگزیر باید در صدد یافتن آن رهبری الاهی باشد که به خط آن می پیوندد و خود را در زیر پرچم آن قرار دهد و هرگز از امری از اوامر آن سرپیچی نکند،که در این زیان و بدی سرانجام است.

هدف از آفرینش و هستی بندگی و عبادت خدا است:« وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ -جن و انس را جز برای این که عبادت کنند نیافریدم»، (1) پس چون جامعه به این هدف دست نیابد،موجبی برای بقای آن بر جای نماند،و ارزش انسان بستگی به مقدار تجسمی است که به حق و به طاعت نسبت به پروردگارش می بخشد،پس چون همۀ کارش عبارت از بر پا کردن شر و نافرمانی باشد،دیگر ارزشی نزد خدا ندارد،و در این صورت مایۀ شگفتی نیست که در تاریخ از قریه هایی آگاه شویم که برای نافرمانی نسبت به امر خدا ویران شده اند.

« فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِیداً وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُکْراً -پس به سختی به محاسبۀ حساب آن پرداختیم و با عذابی سخت زشت آن را معذب کردیم.» بنا بر این عذابی که بر آن قریه ها نازل شد،نتیجۀ تصادف نبود،بلکه نتیجۀ طبیعی /16 کارهای بد مردم آنها بود که با مطالعه و پیروی و تحلیل کردن خط سیر پیش از هلاکت آنها بر ما مکشوف می شود،چه هر کنشی را واکنشی است،و هر نافرمانی بازدهی منفی برای صاحب آن دارد،چنان که شرابخواری سبب مجموعه ای از بیماریها می شود،و ربا خواری فساد اقتصادی پدید می آورد،و زنا خانواده را نابود می کند،و چون با حساب دقیق مجموع انحرافهای قومی از اقوام نافرمان و گردنکش نسبت به فرمان پروردگارش را به دست آوری،به این نتیجه خواهد رسید که واکنش آن زیانکاری و ویرانی و هلاکت است و نه جز آن،و همین نتیجه است که به آن قریه ها عذاب منکری که از تصور بشر بیرون است

ص :86


1- 30) -الذاریات56/.

رسید.

تا آن زمان که حرکت تاریخ در اقوام و افراد قائم بر حسابهای دقیق است، چنان شایسته است که آدمی هر گام را که در زندگی برمی دارد،و هر قرار کوچک و بزرگی را که از آن پیروی می کند،در پرتو موازنۀ سود و زیان و عاقبت سرنوشتی مورد مطالعه قرار دهد.

حساب شدید و سخت همان حساب دقیق است،و خداوند متعال با لطف خود به محاسبۀ بندگان خویش می پردازد و از بسیاری از گناهان ایشان چشمپوشی می کند ولی چون کسی(خواه فرد باشد یا امت)به سبب منحرف شدن از راه راست در معرض خشم خدا قرار گیرد،با عدل خود به حساب او می رسد،و کار از حسابرسی آسان به حسابرسی دشوار کشیده می شود،و در این صورت رهایی یافتن از عذاب میسّر نخواهد بود،و خدا به این مطلب بدین گونه اشاره کرده است:« وَ لَوْ یُؤٰاخِذُ اللّٰهُ النّٰاسَ بِمٰا کَسَبُوا مٰا تَرَکَ عَلیٰ ظَهْرِهٰا مِنْ دَابَّةٍ -و اگر خدا مردمان را مورد مؤاخذه قرار دهد،بر پشت زمین جنبنده ای را باقی نمی گذارد»، (1) و به همان گونه که خدا حساب کسی را که بنای زندگی او بر صلاح و کارهای نیک بزرگ است به آسانی مورد رسیدگی قرار می دهد و از کارهای بد و گناهان او چشم می پوشد، حساب کسی را که بنای زندگی وی بر فساد و گناهان بزرگ است به سختی رسیدگی می کند و هیچ گناهی را از او مورد عفو قرار نمی دهد بلکه کیفرش را مضاعف می کند،و بدین گونه است که خدا شهرها و کشورهایی را به هلاکت و نابودی محکوم کرده است،و به همین سبب علامۀ طبرسی رحمه اللّٰه چنین حسابی را«حساب سخت بدون عفو» (2) خوانده است.

رسیدن عذاب خدا به آن قریه ها و شهرها،این پندار بعضی از مردم را باطل می کند که می گویند:خدا بخشنده تر و بزرگتر از آن است که /16 بندگان را به گناهشان

ص :87


1- 31) -فاطر45/.
2- 32) -مجمع البیان،ج 10،ص 309.

مورد مؤاخذه قرار دهد،که در نتیجۀ چنین اندیشۀ نادرست،بدکاران بدان برانگیخته می شوند که به پیشروی در راه فسق و انحراف با این بهانه ادامه دهند،و این خود یکی از معانی گفتۀ خداوند متعال است که گفت:« وَ ذٰلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْدٰاکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -و این است پندار شما که دربارۀ پروردگار خودتان چنین می پنداشتید و شما را نابود ساخت و از زیانکاران شدید»، (1) و یادآوری از این مطلب روح تقوا را در قلبها جایگزین می سازد و از پیشروی به سوی دوزخ جلوگیری می کند! [9]

انسان نمی تواند در خلأ حرکت کند،و به همین سبب است که چون قریه ها از امر خدا(برنامه ها و مقررات او)سرپیچی کردند،برای خود نظامها و قوانینی بشری پدید آوردند،ولی آیا به هدفهای خود رسیدند یا،دست کم،به مصالح و امیال خویش راه پیدا کردند؟هرگز...از آن روی که رسالتها و راههای خدا تنها چیزی است که آدمی را خوشبخت می سازد و جوابگوی نیازمندیهای او می شود،و به همین سبب با گذشت زمان،همراه با رسالتی پس از رسالت دیگر،و با نسلی پس از نسل دیگر،عنوان خطی ثابت پیدا کرده است،در صورتی که مذاهب و روشهای بشری یکدیگر را باطل می کنند،و هر زمان که مترفان مذهبی را بدعت گذارده اند که جانشین رسالتهای خدا و فرستادگان او باشد و سرپوشی برای تسلط نامشروع ایشان بر گردنهای مردمان بگذارد،هر چه زودتر فساد آن آشکار و آثار بد آن انتشار پیدا کرده است و به همین جهت ناچار آن را به مذهبی دیگر یا فاسدتر تبدیل کرده اند،و ما هم اکنون از ورشکستگی مذهب اشتراکی و این که چه بدبختی و فساد گسترده ای را برای مردمان سبب شده است،چیزها می شنویم و در روزنامه ها می خوانیم.آیا این وبال و عذاب نیست؟!چرا،ولی آیا مردمان به برنامه های وحی باز می گردند؟ هرگز...بزرگان ایشان مذهب باطل دیگری بر ایشان می سازند و با آن سرگرمشان می کنند.

ص :88


1- 33) -فصلت23/.

« فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا -پس فرجام بدکار خویش را چشید.» یعنی سنگینی پایان کارش که به صورت زیانی تجسم پیدا می کند.

« وَ کٰانَ عٰاقِبَةُ أَمْرِهٰا خُسْراً -و پایان کارش زیان بود.» /16 پس از یک سو دستاوردها و عطایای بزرگی را که ممکن بود با فرمانبرداری از امر خدا به آنها دسترس پیدا کند از دست داد،و از سوی دیگر تلاشها و کوششهای او به هدفهایی که می خواست به آنها برسد دست نیافت،و این همه نتیجۀ گزینش راه نادرستی بود که مردمان برای خود ترسیم کردند،و بدین گونه است که هر تمدّنی که قایم بر اساس متین و استواری نبوده باشد،همچون ساختمانی است که بر کنار گذرگاه سیل بنا شده باشد،و هر چه بلندی آن بیشتر شود،به فرو ریختن نزدیکتر خواهد شد،و در یک لحظه همه چیز متلاشی می شود و نتیجۀ تلاش میلیونها افراد بشر بر باد می رود؟! [10-11]

و آنچه در امر خطر بیشتر دارد،این است که خسارت و عذاب تنها مخصوص به دنیا نیست،و آنچه به عنوان عذاب آخرت به آدمی رسد سخت تر و رسوا کننده تر است! « أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً -خدا برای ایشان عذابی سخت آماده کرده است.» شاید آماده کردن عذاب بدان سبب بوده باشد که همچون نتیجه ای از کارهایی است که گناهکاران در دنیا کرده بوده اند،و خدا برای هر گناهی عذابی در مقابل آن آماده می سازد که از لحاظ کمّی و کیفی متناسب با آن است،و همین امر حذر کردن ما را از گناهان بیشتر می کند،بدان سبب که به محض صورت گرفتن گناه عذاب شدیدی برای آن آماده می شود،ولی ما امروز نمی توانیم آن را مشاهده کنیم.

به همان گونه که امتها و اقوام با گردنکشی در برابر امر خدا و رسولانش،و پیروی کردن از برنامه های بشری،تا حد هلاک و برافتادن از صحنۀ جهان سقوط می کنند،با تسلیم شدن به امر خدا و فرستادگانش،با تقوا و به کار بردن شریعتها و

ص :89

برنامه های او در زندگی،به مدارج کمال و پیشرفت بالا می روند و در دنیا با بیرون آمدن از تاریکی به روشنی،و در آخرت با جاودانگی در بهشت و نعمتهای آن رستگاری پیدا می کنند.

« فَاتَّقُوا اللّٰهَ یٰا أُولِی الْأَلْبٰابِ الَّذِینَ آمَنُوا -پس ای خردمندانی که ایمان آورده اید،از خدا بترسید.» تقوا درجۀ بلندی از ایمان به خدا است که آدمی را به بهتر فهمیدن امر خدا و تسلیم شدن به او برمی انگیزد،پس مکمّل عقل و خرد او محسوب می شود،به همان گونه که مکمّل ایمان و جنبه های روانی او نیز هست. /16 بنا بر این تقوا بزرگترین عامل و موثقترین ضامن برای گردن نهادن آدمی به حق و ملتزم بودن به آن است.

گفته اند که«أولی الألباب»بدل و جانشین«الذین آمنوا»است،و لبّ مغز شیء و عمق آن است،و صاحب لب صاحب بینشی است که در ژرفای امور نفوذ پیدا می کند،و خدا از آن جهت مؤمنان را از این دیدگاه مخاطب قرار داده است که مطالعۀ تاریخ و توجه پیدا کردن به سرنوشت قریه ها و کشورها و عبرت گرفتن از آن نیازمند به ایمان و خردها و بینشهایی است که محور پاداش و کیفر است،و در محاسن البرقی با اسناد به امامان-علیهم السلام-آمده است که گفت:«از اهل این دین،کسی که عقل ندارد مورد توجه و اعتنا نیست»،(راوی)گفت:فدایت شوم:آیا من به سوی مزد می آیم که خردی ندارند و نزد ما بی اعتبارند و این امر را توصیف می کنند؟پس گفت:«اینان از کسانی نیستند که خدا با گفتۀ خود:«یا أولی الألباب»آنان را طرف خطاب خود قرار داده است.خدا عقل را آفرید و به او گفت:پیش بیا،پس پیش آمد،و سپس گفت:پس برو،و او پس رفت،آن گاه گفت:سوگند به عزّت و جلالم که هیچ چیز را بهتر از تو نیافریده ام و تو را از همه چیز بیشتر دوست می دارم،به وسیلۀ تو مؤاخذه می کنم و به وسیلۀ تو می بخشم». (1)

پرهیزگاری از خدا یعنی پرهیز کردن از آن که شخص گرفتار خشم و عذاب او شود،

ص :90


1- 34) -المحاسن،ج 1،ص 194.

و این با ایمان تنها میسر نمی شود،بلکه عقلی لازم است تا به وسیلۀ آن شخص بداند که چه چیز خدا را به خشم می آورد و چه چیز مایۀ خرسندی او می شود،و از آن روی چنین است که شرطهای وضع شدۀ برای تقوا فراوان است،و اینها در سراسر تاریخ در برابر ما است،و کتاب خدا و رسولش آنها را به یاد ما می آورند.

« قَدْ أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً -و خدا یادآوری را به سوی شما فرو فرستاد.» که خدا و حقایق فطری و تواناییها و قدرتهای نهفته و هدفها و خواستهای آدمی را به یاد او می آورد،و از غفلت او را دور می سازد،پس این یادآور چیست؟ « رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیٰاتِ اللّٰهِ مُبَیِّنٰاتٍ -فرستاده ای است که آیات روشن و روشنگر خدا را بر شما فرو می خواند.» بیشتر مفسران گفته اند که ذکر همان رسول است،ولی آنچه به نظر من می رسد این است که ذکر اعمّ از /16 رسول است،رسول و رسالت است که هر دوی آنها برای یادآوری خدا مکمل یکدیگرند،و آنچه نزول پیدا کرده رسول نیست بلکه صفت رسالت است که اسم رسول از آن مشتق شده است،و موصوف بودن رسول به ذکر برای این است که آیات بینات را تلاوت می کند،و بنا بر این:ذکر نه کتاب خدا به تنهایی است و نه فرستاده اش به تنهایی،بلکه هر دو با هم چنین اند.و این هر دو با یکدیگر حالت یگانه ای را پدید می آورند که تا روز قیامت از یکدیگر جدایی پیدا نمی کنند.

آیه به معنی نشانه و دلالت است،و آیات خدا همۀ چیزهایی است که وسیلۀ شناسایی خدا می شود و آدمی را به او هدایت می کند،پس آسمان آیه است،و درخت آیه است،و باران آیه است و...و...،ولی آشکارترین آیات آنها است که رسالت خدای عزّ و جلّ آنها را آورده است،و با صفت«مبیّنات»توصیف شده است،بدان سبب که فی حد ذاته آیه است و ما را به دیگر آیات راهنمایی می کند،و همین است که آیه های قرآن را از دیگر آیه های طبیعی ممتاز می سازد.

سپس راه راست را ترسیم می کند،و درست و نادرست را آشکار می سازد،و

ص :91

چه بسیار نیازمند پیروی از آنیم.مگر نه این است که نورهای هدایت کننده را برای ما فراهم می آورد،چنان که خود تبارک و تعالی چنین گفته است:

« لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ -تا کسانی را که ایمان آورده و کارهای نیکو کرده اند،از تاریکی به روشنی درآورد.» از ظلمات کفر به نور ایمان،و از ظلمات نادانی به نور دانش،و از ظلمات پراکندگی به نور یگانگی و...و...به عبارتی دیگر:از هر شرّ و تاریکی به هر خیر و نور،و این سؤال پیش می آید که:مگر مؤمنان عملا از تاریکی کفر به روشنی یکتا پرستی بیرون نیامدند،پس معنی این که خدا آنان را از تاریکیها به روشنی بیرون می آورد چیست؟و جواب چنین است:برای آدمی در آغاز دو فرصت برابر برای ایمان آوردن و کافر شدن وجود دارد،و قلب او همچون شفق مخلوطی از پاره های نور و ظلمات است،و آیات خدا تنها سبب کشف شدن تاریکی از روشنی برای او نیست،بلکه فرصت ایمان را مرجّح می سازد و بر نوری که در قلب او است می افزاید تا به حق میل کند،و سپس او را درجه به درجه در درجات نور و کمال چندان بالا می برد تا همه ایمان شود و به صورت کامل /16 از تاریکیها به روشنی درآید،بدان سبب که هر کار زشت و نیت فاسد و صفت ناپسندیده همچون تاریکیی در قلب است،و هر کار شایسته و نیّت خوب و صفت پسندیده نور،و هر اندازه که قلب پاکیزه تر شود و از سیئات و گناهان پاکتر،به همان اندازه روشنی قلب او افزایش پیدا می کند و به جایی می رسد که بنده در زمرۀ مخلصان درمی آید،و همچون طلای پالوده هیچ تاریکی نور ایمان او را کدورت نمی بخشد،و این مقام اولیای مقرّب خدا است.

و بنا بر این آیات خدا نمی تواند به جای تلاش آدمی تلقّی شود،بلکه نقش آنها رسم کردن راه سالم برای رسیدن به کمال و ترقی است،و بر انسان است که بکوشد و با بالا رفتن به وسیلۀ آنها به کمال برسد.

« وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ وَ یَعْمَلْ صٰالِحاً یُدْخِلْهُ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا

ص :92

الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَهُ رِزْقاً

-و هر کس را که به خدا ایمان آورد،و کار شایسته کند،به بهشتهایی درمی آورد که در زیر(درختان)آنها نهرها روان است و جاودانه در آن باقی خواهند ماند و خدا روزی نیکو به او می دهد.» رزق چیزی است که اندک اندک به آدمی عطا می شود،و از این آیه معلوم می شود که نعمت مؤمنان در آخرت منحصر به چیزی نیست که در اولین بار نصیب ایشان شده است،بلکه روز به روز در حال افزایش و تکامل است.

[12]

و پس از آن که بیشتر آیات سوره ما را به ترسیدن از خدا و پرهیزگاری دعوت می کرد،پایان سوره ما را به پروردگارمان آشنا می سازد،بدان سبب که تقوا دختر معرفت و شناخت است،پس چگونه باید بر معرفت خویش بیفزاییم تا سبب افزایش تقوای ما شود؟ باید به آفاق پیرامون خویش بنگریم،به آسمانها و زمین،و به نامهای تجلّی یافتۀ خدا در این افقها.اینها راههای رسیدن ما به معرفت خدای تعالی است، پس در هر جا که نظر افکنی شگفتی صنع و عظمت آفرینش را مشاهده خواهی کرد،و به هر جا که چشمت را به گردش درآوری،و با اندیشۀ خود در آفرینش ژرف بیندیشی،جز چیزی نمی بینی که تو را به حقیقت تقوا و اوج معرفت رهبری می کند.

« اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ -خدایی که هفت آسمان و همانند آنها را از زمین آفرید.» گفته اند که:هفت همچون هفتاد دلالت بر فزونی دارد،و به قولی:ظاهر مقصود است. /16 در آنجا هفت آسمان وجود دارد،پس آیا این هفت آسمان چیست؟ آیا مقصود چیزی است که محیط بر اقلیمهای هفتگانه است و در فضای نزدیک به زمین قرار دارد،از آن لحاظ که آسمان جهت مقابل زمین است،پس به همان گونه که شمارۀ زمینها-بر حسب تقسیم مردمان در زمانهای قدیم-هفت بوده،آسمانهای آنها نیز هفت تصور می شده.و بنا بر این هفت زمین همان اقلیمهای مشهور در ادبیات عرب و در عرف کسانی است که قرآن به آنان خطاب می کرده است.و در حدیثی

ص :93

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که«اگر اقلیمهای هفتگانه و هر چه را در زیر آنها است به من می دادند». (1) و همچنین آیا امکان آن هست که آسمانهای هفتگانه اشاره به ستارگان یا به هفت منظومۀ شمسی یا کهکشانها بوده باشد؟و شاید با پیشرفت علم آدمی بتواند به معانی دیگری برسد.و همانندی میان آسمانها و زمین در این جا عددی یا جنسی است از آن روی که زمین از پراکندگیهای آسمان است.

« یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ -امر میان آنها فرود می آید.» امر سنتهای خدا و قضا و قدر او است و آنچه برای تدبیر شؤون خلق لازم است،و شاید این را از آن روی امر نامیده اند که خدا فرشتگان را بر همه چیزها موکّل کرده تا ارادۀ او را در کاینات اجرا کنند،پس از بالا به آنان فرمان می دهد و ایشان به آنچه اراده کرده است عمل می کنند.

چون از آن فلسفۀ اساسی که آسمانها و زمین برای آن آفریده شده است بحث کنیم،در خواهیم یافت که بهره مندی از نگریستن به آنها حاصل نمی شود،و نه از نقشی که در وجود و هستی دارند،بلکه مقصود کمال معنوی و روحی است که از معرفت پروردگار به میانجیگری نامهای تجلّی یافتۀ در جهان پیرامون شخص حاصل می شود.

« لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -برای آن که بدانید که خدا بر هر چیز توانا است.» که نشانۀ قدرت او در آفریدن عظیم آسمانها و زمین است تا ما را به این حقیقت رهبری کند.

« وَ أَنَّ اللّٰهَ قَدْ أَحٰاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً -و این که علم خدا بر همه چیز احاطه دارد.» نشانۀ این همان امر است که برای تدبیر همه چیز نازل می شود.و علم

ص :94


1- 35) -نهج البلاغة،خطبۀ 224.

انسان به قدرت خدا بر هر چیز و به علم مطلق او،و بر اثر آن ایمان وی به این امر، همان عاملی است که تقوا را در نفس جایگزین می سازد و بنا بر آن آدمی از سطوت خدا می ترسد،و مراقبت او را بر خودش احساس می کند،پس در آشکار و نهان از معصیت و نافرمانی او خودداری می ورزد.

آخرین سخن:انسانی که آفریدگان را وسیله ای برای تکامل شناخت و ایمان خود به پروردگارش در نظر نگیرد،از هدف آفرینش گمراه شده است، می دانید چرا؟بدان سبب که خداوند سبحان و تعالی هر چه را که در زمین است برای انسان آفریده است تا انسان محور آفرینش بوده باشد،پس آنها را برای تن او آفریده است یا برای روانش؟بدن انسان،از لحاظ جسد،تمایزی با جانوران دیگر ندارد،و هرگز از این روی از فضیلتی برخوردار نیست.و به همین سبب حکمت آفرینش مندرج در روان او است،و در روح آدمی جز عقل چه چیز است که با نگریستن و تدبیر کردن در آفاق آسمانها و زمین رشد پیدا می کند؟!پس آن کس که عقل و خرد او تکامل نیافته،نه تنها حکمت آفرینش خویش را باطل می کند،بلکه حکمت هستی را در پیرامون خویش نیز چنین می کند.آیا چنین نیست؟

ص :95

ص :96

سورۀ تحریم

اشاره

ص :97

ص :98

سورۀ تحریم /16

زمینۀ کلّی سوره

پرچم جدل میان مذاهب اسلامی دربارۀ زنان رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-افراشته شده و این افراشتگی هنوز ادامه دارد،در این باره سه نظر اساسی وجود دارد:

اول:این که،به پیروی بعضی از نصوص،همچون آیۀ: اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ ،آنان را مشمول گونه ای از عصمت و آیۀ تطهیر دانسته اند و اخباری نیز در این خصوص به ما رسیده است،و نیز بدان سبب که چون آنان همسران بهترین آفریدۀ خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-بوده اند،ممکن نیست که او برای همسری خود جز بهترین زنان را برگزیده باشد،و اعتبارات مذهبی دیگری نیز این نظر را تقویت می کند.

دوم:و گروهی چندان نظر مخالف را اختیار کرده اند که به خاطر انگیزه های مصلحتی یا مذهبی،آنان را مورد طعن قرار داده اند،و از این جمله اند منافقان که بعضی از همسران رسول اللّٰه را-صلّی اللّٰه علیه و آله-هدف افک و بهتان ساخته اند.

سوم:و گروهی میان این دو فرقه حد وسطی را انتخاب کرده اند که نه خطاهای آنان را می پوشانند،و نه بر عظمت آنها چیزی می افزاید.و برای آن که شخص محقّق به رأیی موضوعی و عینی دست یابد،ناگزیر می بایستی دو امر

ص :99

اساسی را در معرض رسیدگی قرار دهد:یکی تاریخ زنان رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله-است که باید به صورت عینی مورد تحقیق و مطالعه قرار گیرد،و دیگری ایستار قرآن است که باید از طریق رسیدگی کامل به همۀ آیات آن در این موضوع به خوبی شناخته شود،ولی از آن لحاظ که در تاریخ اختلاف و تزویر وجود دارد، قرآن به عنوان میزان ثابت و وسیلۀ تشخیص بزرگ بر جای می ماند،مخصوصا در قضایای حسّاسی همچون دیدگاه مربوط به سرور پیامبران-صلّی اللّٰه علیه و آله-، پس ببینیم که این دیدگاه چگونه است.

آیات قرآن ایستار رسالت الاهی را در این قضیه ثبت کرده است،و همین برای ما کفایت می کند که در این جا آنچه را که در سورۀ تحریم آمده،و چنان می نماید که در این موضوع همچون خطی کلی برای همۀ آن گونه آیات بحث می کند،از نظر بگذرانیم.

1-در آغاز چنین بیان می کند که پیامبر مکرّم-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-از جانب بعضی از همسرانش در معرض فشار قرار می گرفته،و چنان بوده است که در پاره ای از اوقات آنچه را که خدا بر او حلال کرده بود،بر خود حرام می کرده است،و از این تحمّل سختی امید آن داشته است که رضای خاطر ایشان را جلب کند(آیات 1-2)و در این دو آیه کنایه و تعریضی به بعضی از زنان او و نه خود وی آمده است.

2-دو تن از آنان با علنی کردن رازهایی که به آنان سپرده بود،به او خیانت ورزیدند(آیۀ 3).

3-آنان،یا بعضی از ایشان،پاره ای از اوقات از حق انحراف حاصل کردند،و ممکن است که از این کار خود توبه کرده باشند،و به همان گونه امکان آن هست که انحراف را به حد همپشتی کردن با یکدیگر بر ضد رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-رسانیده باشند و در نتیجه علیه حقّی ایستادگی کرده باشند که نمایندۀ آن خدا و امین وحیش(جبرییل)و بهترین مؤمنان و فرشتگانی بوده اند که به یاری پیغمبر برخاستند(آیۀ 4).

ص :100

4-زنان پیامبر به صورت مطلق برترین زنان نیستند،و اگر آنان را طلاق می داد،در میان مردم زنانی را می یافت که به صورتی برتر و بالاتر از صفات خیر و فضیلت همچون اسلام و ایمان و فرمانبرداری و توبه و عبادت و هجرت برخوردار بوده اند(آیه 5).

5-قرآن در ارزشیابی زن و شوهر را جدا از یکدیگر در نظر می گیرد،بدان سبب که ارزش هر انسان در چیزی است که خود او خوب از عهدۀ آن برمی آید نه آن که دیگران آن را خوب انجام می دهند،و هر اندازه هم که رابطۀ میان او و دیگران صمیمی باشد،باز چنین است،به همان گونه که قبح و زشتی نتیجۀ کارهای بدی است که از یک فرد سر می زند نه آن کارها که دیگران می کنند،و هر اندازه هم که به او نزدیک باشند باز چنین است،بنا بر این ارزشیابی عینی دقیق هر کس از طریق ارزشیابی خود او همچون فردی جدا از هر کس دیگر باید صورت پذیر شود،و این همان چیزی است که همسران نوح و لوط را نمونه ای از کفّار به شمار می آورد که وارد آتش می شوند و میان آنان و دیگر مردم هیچ فرقی وجود ندارد،و از سوی دیگر خود این حقیقت امری است که آسیۀ دختر مزاحم،همسر فرعون مدّعی پروردگاری،مثلی برای مؤمنان در سراسر تاریخ است،و چنین است مریم که خود را و فرج خود را نگاه داشت و کلمات خدا و کتابهای او را تصدیق کرد و با دیگر فرمانبرداران از او به فرمانبرداری او پرداخت(آیات 10 و 11 و 12).

6-بدین گونه سورۀ تحریم بر گرد علاقۀ مرد به همسرش به گونه ای گردش می کند که موافق با مقیاسهای الاهی بوده باشد،پس روا نیست که کسی زن را بر اساس شوهرش،به صورت مثبت یا منفی،ارزشیابی کند،چنان که همسران لوط و نوح خائن بودند و آسیه صالحه...و زن،هر کس بوده باشد،حقّ آن ندارد که اسرار خانه اش را به بیرون آن انتقال دهد و پراکنده سازد.و بدین گونه آیات سورۀ تحریم پیاپی برای تکمیل بینشهای آیات سورۀ طلاق در مراعات تقوا در دیگر ابعاد زندگی زناشویی به پیش می رود.

ص :101

سورة التحریم

[سوره التحریم (66): آیات 1 تا 12]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اَللّٰهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِکَ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اَللّٰهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمٰانِکُمْ وَ اَللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلیٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِیثاً فَلَمّٰا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اَللّٰهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّٰا نَبَّأَهٰا بِهِ قٰالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هٰذٰا قٰالَ نَبَّأَنِیَ اَلْعَلِیمُ اَلْخَبِیرُ (3) إِنْ تَتُوبٰا إِلَی اَللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا وَ إِنْ تَظٰاهَرٰا عَلَیْهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صٰالِحُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ بَعْدَ ذٰلِکَ ظَهِیرٌ (4) عَسیٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِمٰاتٍ مُؤْمِنٰاتٍ قٰانِتٰاتٍ تٰائِبٰاتٍ عٰابِدٰاتٍ سٰائِحٰاتٍ ثَیِّبٰاتٍ وَ أَبْکٰاراً (5) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ عَلَیْهٰا مَلاٰئِکَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ لاٰ یَعْصُونَ اَللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مٰا یُؤْمَرُونَ (6) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا اَلْیَوْمَ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اَللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ یَوْمَ لاٰ یُخْزِی اَللّٰهُ اَلنَّبِیَّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعیٰ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا وَ اِغْفِرْ لَنٰا إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (8) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ جٰاهِدِ اَلْکُفّٰارَ وَ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اُغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (9) ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَتَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ اُدْخُلاَ اَلنّٰارَ مَعَ اَلدّٰاخِلِینَ (10) وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قٰالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (11) وَ مَرْیَمَ اِبْنَتَ عِمْرٰانَ اَلَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمٰاتِ رَبِّهٰا وَ کُتُبِهِ وَ کٰانَتْ مِنَ اَلْقٰانِتِینَ (12)

ص :102

معنای واژه ها

2[تحلّة أیمانکم]

:اصل«حل»به معنی حلّ و گشودن گره است،و در این آیه مقصود آن است که گره سوگند با دادن کفّاره گشوده شود،و در حدیث آمده است که«سه فرزند مرد نمیرد و او را آتش در بر گیرد مگر آن که سوگند

ص :103

شکند»یعنی به اندازۀ آن که بگوید:إن شاء اللّٰه تعالی.

و در آیه دلالتی است بر این که پیامبر سوگند به ترک چیزی یاد کرد،و دستور داد که با دادن کفاره گره این سوگند را بگشایند،پس تحلة به معنی بیرون آمدن از بند قسم و گشودن آن است.

3[عرّف بعضه]

:مفسران بر این امر اجماع دارند که معنی این است که برای همسران خود چیزی را که دریافته بود اذعان و اعتراف کرد،ولی به نظر من کلمۀ«عرّف»با تشدید به معنی آشکار کردن است،چنان که کوه را نیز «عرف»می خوانند،و خدا گفته است: وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهٰا لَهُمْ یعنی آن را همچون کوه برای ایشان آشکار ساخت،و نیز گفت: وَ عَلَی الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ یعنی بر بلندیها.و إعراض عکس إعراف است،یعنی مهمل گذاشتن و تغافل کردن.

4[صغت قلوبکما]

:یعنی تمایل و انحراف پیدا کرد،و به قولی:تنگ شد و از حق عدول کرد،و چنان می نماید که این معنی با آیه هماهنگ نیست،چه می گوید:«اگر توبه کنید فقد صغت قلوبکم»و درست تر آن است که إصغاء به آن معنی باشد که در این گفتۀ خدای تعالی آمده است:« وَ لِتَصْغیٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ - تا قلوب کسانی که به آخرت ایمان ندارند آن را بشنود»و تو گویی چنان است که توبه کردن به سوی خدا گوشهای دلها را باز می کند.

[تظاهرا علیه]

:به همیاری و همپشتی با او برخاستند،و جواب این تعاون و تظاهر آن بود که مولایش خدا و

ص :104

جبرییل و مؤمنان صالح و فرشتگان پس از آن به یاری و پشتیبانی او برخاستند و ظهیر یعنی ناصر و یاور او شدند.

و در کتاب«المصطلح الحدیث»آمده است که«تظاهر الناس تظاهرة»یعنی مردمان گرد هم فراهم آمدند و به کمک و معاونت با یکدیگر پرداختند،چنان که در المنجد آمده است،«استظهر به»یعنی از او طلب یاری کرد،و«الظّهرة»به معنی یاری و یاوری است.

5[مؤمنات قانتات]

:و پاسخ آن است این گفتۀ خدا:

وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ

،و گفتۀ او دربارۀ مریم: وَ کٰانَتْ مِنَ الْقٰانِتِینَ و شاید این مؤید روایاتی است که می گوید:«خداوند بهشت را از آن زن فرعون و مریم خواهد کرد».

[سائحات]

:گفته اند که معنی آن:زنان روزه دار است،و به قولی:زنان مجاهد،بنا بر حدیث«سیاحة امتی الجهاد-سیاحت امت من جهاد است»و در حدیث دیگری آمده است:«جهاد زن شوهرداری خوب است».

10[فخانتاهما]

:خیانت و نفاق به یک معنی است،جز این که خیانت با در نظر داشتن عهد و امانت به کار می رود، و نفاق به اعتبار دین،پس خیانت به معنی مخالفت کردن با حق است از طریق شکستن عهد در ضمیر،و به کار بردن کلمۀ خیانت در فاحشه و کار زشت درست نیست، و قرآن هرگز خیانت را در فاحشه به کار نبرده است،و بنا بر این گفتن این که خیانت در همسری خبر از فاحشه می دهد خطا است.

ص :105

چرا آنچه را خدا بر تو روا شمرده ناروا می شمری؟
اشاره
شرح آیات:

[1]

گفته اند:رسول اللّٰه در روز نوبت حفصه در خانۀ او بود،و ماریۀ قبطیّه به او خدمت می کرد،حفصه به حاجتی از خانۀ خود بیرون رفت،و در این فرصت رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-با ماریه همخوابه شد،و چون حفصه از این حادثه آگاهی پیدا کرد،خشمناک شد و نزد رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-رفت و گفت:یا رسول اللّٰه،در این روز من و در خانۀ من و بر بستر من چنین کردی؟!و رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-احساس شرمندگی کرد و گفت:«بس کن من ماریه را بر خود حرام کردم و پس از این دیگر هرگز به او نزدیکی نخواهم کرد»، (1) و در روایتی از امام صادق-علیه السلام-آمده است که به او گفت:«به خدای سوگند که به او نزدیکی نخواهم کرد»، (2) و این پیشامدی که راویان دربارۀ ناحیه ای از زندگی پیامبر با همسرانش نقل کرده اند،سه حقیقت را برای ما آشکار می سازد:

اول:از بزرگی اخلاق پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-خبر می دهد،چه /16 لازم بود از حقوق شخصی خود بدان شرط چشمپوشی کند که از ناحیۀ شرعی تعارضی با حقوق دیگران پیدا نکند،و او محرومیت و مشقتی را برای آسایش دیگران بر خود تحمیل کرد،و بدان گونه که امیر المؤمنین-علیه السّلام-توصیف

ص :106


1- 1) -تفسیر قمّی،ج 2،در تفسیر همین آیه.
2- 2) -همان جا.

کرده،چنان است که:«نفس او از او در زحمت است،و مردمان از وی در راحت،خودش را به خاطر آخرتش به رنج انداخت،و دیگران را از نفس خود آسوده ساخت»، (1) و همین شایستۀ نبوّت است.

دوم:بعضی از زنان پیغمبر-و مخصوصا آن دو که منظور آغاز سورۀ تحریم بوده اند-برای هدفهایی که هیچ عذری برای موجه ساختن آنها وجود نداشت،بر او فشار وارد می آوردند،در صورتی که قبول آنها عملا با احکام دین تعارض پیدا می کرد و حلال را حرام می ساخت.

سوم:و بدین گونه تنها پیامبر اسوه و سرمشق برای مؤمنان بود،ولی کسانی که در پیرامون او زندگی می کردند،جز به مقداری که حق را در زندگی خود و در اقتدا کردن به شخص رسول اللّٰه تحقق می بخشیدند،در معرض تأسی قرار نداشتند،و نسبت به هر رسول و هر پیشوای رسالتی نیز چنین است که تنها او مقیاس است و امکان آن وجود دارد که کسانی که در پیرامون او زندگی می کنند،دورترین مردم از شباهت داشتن به او و پیروی کردن از راه او باشند،مگر پسر نوح از هلاک شدگان نبود؟و آیا همسر نوح و همسر لوط همراه با کسانی که داخل آتش می شوند همراه نبودند؟و به همین سبب لازم است که مطالعۀ تاریخ را در پرتو این آیه از نو آغاز کنیم.

اما چگونه وحی در حادثۀ تحریم دخالت کرد و به علاج آن پرداخت؟این چیزی است که قرآن پاسخ آن را می دهد و در این بارۀ تأکید می کند که تحریم پیامبر برای آنچه بر خود حرام کرد(نزدیکی با ماریه،لیسیدن عسل،یا نزدیکی با هر یک از زنانش)و در اصل حلال بود،تشریعی الاهی نبود که با وحی به او رسیده باشد و به صورت حکمی جاری درآید،بلکه حقی شخصی،و در حدود حقوق شرعی بود که پیامبر آن را برای خود برگزید،و انگیزۀ آن حکمت بالغۀ خواستاری رضایت همسران بود،و به همین جهت پیامبر بدین گونه طرف خطاب خدای تعالی قرار

ص :107


1- 3) -نهج البلاغة،خطبۀ 193،ص 306.

گرفت:

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ -ای پیامبر!» شاید از آن روی پروردگار جلیل او را به صفت رسول و فرستاده ای که مبلّغ احکام و رسالت خدا است مخاطب قرار نداد و به صفت پیامبری با او سخن گفت که سوگند یاد کردن او جزئی از رسالت محسوب نشود.

« لِمَ تُحَرِّمُ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَکَ -چرا چیزی را که خدا برای تو حلال کرده است بر خود حرام می کنی.» تحریم در این جا به معنی امتناع است نه به معنی تشریع و قانونگذاری.

خداوند متعال دربارۀ موسی-علیه السلام-گفت: وَ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِ الْمَرٰاضِعَ مِنْ قَبْلُ -از پیش دایه ها را بر او حرام کردیم»، (1) و اگر رسول با تحریم خود قانونگذار می بود،تعبیر می بایستی به صورت(لا تحرّم-حرام مساز)و با نهی آمده باشد،بدان جهت که قانونگذار و مشرّعی جز خدا وجود ندارد و هیچ کس را جز او،هر کس که بوده باشد،نرسد که به تشریع بپردازد.

از زراره از ابو جعفر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:از او دربارۀ مردی پرسش کردم که به زنش گفت:تو بر من حرامی،پس به من گفت:

«اگر دستم به او می رسید،به سرش می کوفتم و آن را به درد می آوردم،و به او می گفتم:خدا او را بر تو حلال کرد،پس چه چیز او را بر تو حرام ساخت؟او کاری جز آن نکرد که دروغ گفت و گمان کرد که آنچه خدا بر او حلال کرده حرام است،و بر او نه طلاقی لازم است و نه کفاره ای»، (2) و پیامبر به عنوان مشرّع حرام نکرد،بلکه از همخوابگی با ماریه بدان سبب امتناع ورزید که می خواست رضایت خاطر همسرانش را که رشک سبب برانگیخته شدن آنان شده بود فراهم آورد.

ص :108


1- 4) -القصص12/.
2- 5) -نور الثقلین،ج 5،ص 368،به نقل از الکافی.

« تَبْتَغِی مَرْضٰاتَ أَزْوٰاجِکَ -خواستار رضایت همسرانت شده ای.» در آیه تحذیری برای رسول و برای هر رهبری بدان سبب آمده است که از هیچ کس متأثر نشود هر چند نزدیکترین مردمان به او بوده باشد،چه فشارهایی که نزدیکان رهبر به او وارد می آورند،به صورت ناگزیری برخاستۀ از انگیزه های درونی نیست،هر چند که با چنین جامه ای پوشیده است،و معمولا از جای دوری به خانۀ رهبر انتقال پیدا می کند،ولی این انتقال از طریق حلقه های به یکدیگر پیوسته ای صورت می گیرد تا به آن خانه برسد،مخصوصا در این زمان که /16 دستگاههای استکباری قصد این دارند که از طریق آن به محاربۀ با دستگاه رهبری برخیزند و دین را براندازند،پس در این شک نیست که وسایل مخابراتی و شبکه های احزاب فاسد همچون کمونیسم و فراماسونیان و صهیونیگری و شاخه های پراکنده شدۀ آنها در محیطهای اسلامی همه در آن می کوشند تا از طریق وسایل گوناگون رهبریهای دینی را در تحت تأثیر خود درآورند،و گاه حتی در آراء و فتاوی دینی نیز آثار آنها مشاهده می شود،پس آیا رهبر چگونه باید با این گونه دستگاههای فشار مقابله کند و آثار منفی و مخرب آنها را از میان ببرد؟قائد و پیشوا دارای دو صفت انسانی و رهبرانه است،و باید موازنۀ حکمت آمیزی را حفظ کند،و در عین حال که با همسر و فرزندان و خویشاوندان خود با صفت انسانی و با همۀ عواطف و احساسات خود رو به رو می شود،بر وی واجب است که به صاحبان نفوذ اجازۀ آن ندهد که از همین راه بر مرکز رهبری او نفوذ پیدا کنند،و همین است که قرآن در آیۀ تحریم به آن اشاره کرده است.

« وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ -و خدا آمرزنده و مهربان است.» بر رهبر شایسته است که او نیز به این دو صفت آراسته باشد،و در عین حال که از فشارهای همسران متأثر نمی شود،با بردباری و سعۀ صدری که دارد،آزاری از وی به آنان نمی رسد،بلکه از گناه آنان درمی گذرد و با خلق خدایی و چشمداشتی که به آمرزش و رحمت خدا دارد،آنان را مورد مغفرت و رحمت قرار می دهد.

[2]

از مظاهر آمرزش و رحمت او عزّ و جلّ یکی آن است که برای مؤمنان

ص :109

راه گریزی باز می گذارد که به وسیلۀ آن از آثار مادی و معنوی سوگند یاد کردن با دادن کفّاره خلاص شوند،و اگر خدا حرام کردن چیزی را برای شخص خود به او وامی گذاشت،بسیاری از مردمان گرفتار عسرت و مشقّت می شدند و بسیاری از خانواده ها از هم پاشیده می شد،بدان سبب که فشارها و حالات خشم آنها را بر آن می داشت که غالبا چیزها را به سوگند بر خود حرام سازند.

« قَدْ فَرَضَ اللّٰهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمٰانِکُمْ -خدا گشودن گره سوگندهایتان را بر شما واجب کرده است.» امام ابو جعفر-علیه السلام-گفته است:«کنیز خود ماریه را بر خود حرام کرد و سوگند خورد که با او نزدیکی نکند،پس بر او گزاردن کفارۀ سوگند لازم آمد و حرام بودن کنیز برای او صورت نگرفت»، (1) /16 و این در آیه با تَحِلَّةَ أَیْمٰانِکُمْ آشکار می شود،پس اگر کسی بگوید که فلانی بر من حرام است و سوگندی یاد نکند،نه آن شخص بر او حرام می شود و نه دادن کفاره وجوب پیدا می کند،بلکه ایلاء(سوگند یاد کردن برای جدایی)جز با سوگند یاد کردن و برای مدت چهار ماه تحقق پیدا نمی کند.و از ابو جعفر(ع)روایت شده است که گفت:«ایلاء وجود پیدا نمی کند مگر آن که برای مدتی بیش از چهار ماه سوگند یاد کند»، (2) یعنی به این دو شرط،و آنچه از نصوص برمی آید،آنچه به رسول اللّٰه مربوط می شود،حرام ساختن به سوگند بوده است نه ایلاء،بدان سبب که ماریه کنیز بود و مشمول ایلاء نمی شد.از ابو نصر روایت شده است که گفت:از امام رضا(ع)دربارۀ مردی پرسیدم که از نزدیکی با کنیز خود دوری گزیده است و او گفت:«چگونه می تواند چنین کند در حالی که او طلاق ندارد»، (3) مگر این که پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-چنان که بعضی از مفسران گفته اند،سوگند به آن یاد کرده باشد،که از نزدیکی با همۀ زنان خویش،پس از تحذیر خدا به او دربارۀ حرام کردن چیزی که

ص :110


1- 6) -همان جا.
2- 7) -الوسائل،ج 15،ص 538.
3- 8) -همان منبع،ص 539.

خدا بر او حلال کرده است،به خاطر خشنود کردن ایشان،با سوگند خودداری کرده باشد،و خدا داناتر است.

برای آن که مرد از سوگند به ایلاء رهایی پیدا کند،خدا کفّاره را همچون راه خروج و عقوبتی برای او مقرر داشته است تا بار دیگر به آن باز نگردد،و این به مصلحت او است،و دلیل آن است گفتۀ خدا به صورت«لکم به سود شما است»،علی رغم این که بعضی آن را زحمت و غرامتی تصور کرده اند که خدا برای او مقرر کرده است،چه نفس را پاکیزه می سازد،و از حدّت و شدت خشم می کاهد.

و کفّارۀ شکستن سوگند واجبی است که خدا آن را مقرر داشته است،ولی بازگشتن به آنچه با سوگند بر خود حرام کرده بود،وابسته به ادای آن نیست،و بنا بر این با تکرار بازگشت به حال اول پیش از ادای کفاره،همچون در ظهار،در آن تکرار کفاره شرط نیست،بلکه برای هر سوگندی یک کفاره کفایت می کند،و مقدار آن خوراک دادن به ده درویش است،و از ابو حمزۀ ثمالی روایت است که گفت:از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-دربارۀ مردی پرسش کردم که گفت به خدا سوگند و به آن وفا نکرد،پس او گفت:«کفارۀ آن خوراک دادن به ده مسکین است». (1)

این وظیفه،از موقع ولایت الاهی بر مؤمنان استقرار پیدا می کند.

« وَ اللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ -و خدا مولی و سرور شما است.» پس آنچه او مقرر می دارد واجب است،و بر مؤمنان روا نیست که قوانین و تشریعات خود را از منبعی جز او اخذ کنند،بدان سبب که خدا،از لحاظ احاطه داشتن علمش به هر چیز شایستگی قانونگذاری دارد،و هیچ حکمی را جز به حکمتی الاهی فرو نمی گذارد.

« وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ -و او دانندۀ فرزانه است.» ایمان آدمی به این دو صفت برای خدا،روح تسلیم و رضا را به هر چه خدا واجب کرده است در او برمی انگیزد،به گونه ای که بنا بر فطرت و عقل خود می داند

ص :111


1- 9) -همان منبع،ص 571.

که تشریعات خود را باید از جانب خدای دانندۀ حکیم دریافت کند،و بلکه این او را به صورتی درمی آورد که جز به آنچه از جانب او فرو فرستاده شده باشد ایمان نمی آورد،و به نظامها و احکامی که واضع آنها آدمیان بوده اند اطمینان پیدا نمی کند،بدان جهت که واضع آنها علم و حکمت محدود داشته است.

[3]

و وحی برای ما،پس از سخن گفتن از حادثۀ تحریمی که در نتیجۀ فشارهای بعضی از زنان پیغمبر صورت گرفت،شکل منفی و زیانبخش دیگری از طرز معاملۀ آنان را با او-صلّی اللّٰه علیه و آله-آشکار می سازد که در آن به علنی کردن اسرار او در نزد دیگران پرداخته بودند.و این امر مشتمل بر دو خیانت است:

خیانت کردن به او به عنوان همسر،در صورتی که همسر مخلص و شایسته می بایستی خزینۀ راز شوهرش باشد و به علنی کردن در نزد هر کس حتی نزدیکترین خویشان او اقدام نکند،و دیگر خیانت کردن به او به عنوان پیامبر و پیشوای امت.

« وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلیٰ بَعْضِ أَزْوٰاجِهِ حَدِیثاً -و در آن هنگام که پیامبر سخنی سرّی را با یکی از همسران خود در میان نهاد.» گفته اند که آن راز حرام شمردن(تحریم)ماریه بر خودش بوده است،و به گفته ای دیگر،از جریانهایی سیاسی و اجتماعی که در میان امت وجود داشت،و از آیندۀ سلطۀ سیاسی در آن سخن گفت که این به فهم نزدیکتر و مهمتر است،بدان سبب که تحریم ماریه پنهانی نبود،و سخن گفتن از آن نیازی به تأکید کردن به یاری خدا و فرشتگان و مؤمنان شایسته با پیامبر نداشت.و علامۀ طبرسی(رض)در مجمع البیان چنین آورده است:و چون ماریۀ قبطیّه را بر خود حرام کرد،حفصه را از آن با خبر ساخت /16 که پس از وی ابو بکر و عمر به فرمانروایی خواهند رسید. (1)

« فَلَمّٰا نَبَّأَتْ بِهِ -و چون حفصه این خبر را فاش کرد.» گفته اند که حفصه و عایشه هر دو پدرانشان را از این امر آگاه کردند،که این یا بر اثر روابط عاطفی میان دختر و پدرش بوده است،و یا برای خودنمایی به

ص :112


1- 10) -مجمع البیان،ج 10،در ضمن بحث از آیه.

این که در نزد پیامبر مقامی دارند و گنجینۀ اسرار او به شمار می روند،که این دو راه از گسترده ترین درهایی است که رازهای آدمی به دیگران از آن انتقال پیدا می کند.

در صورتی که فاش کردن اسرار پیامبر دور از دید و شنید او است،از مراقبت خدایی که پیامبرش را از این افشای راز با خبر کرده بود هیچ دوری نداشت.

« وَ أَظْهَرَهُ اللّٰهُ عَلَیْهِ -و خدا آن را بر او آشکار ساخت.» یعنی به او خبر داد که همسرش راز او را پنهان نگاه نداشته است.

« عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ -پاره ای از آن را آشکار کرد و از آشکار کردن پارۀ دیگر خودداری نمود.» که این جوهر وجود رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-را از لحاظ اخلاق و فرزانگی بر ما آشکار می سازد،که حفصه را بر همۀ کاری که کرده بود مورد سرزنش و عتاب قرار نداد،بلکه قسمتی از کار او را آشکار کرد و چنان وانمود ساخت که از باقی آن آگاهی ندارد،و شاید آنچه که از گفتن آن خودداری ورزید،چیزی بود که گرفتاری بزرگی را برای حفصه پیش می آورد،و آثاری منفی بر آن مترتب می شد که عاقبت خوشی نداشت،و این منتهای حکمت هر شوهر در خانوادۀ خویش است،و نیز برای هر رهبر و پیشوا در برابر امّتش.

« فَلَمّٰا نَبَّأَهٰا بِهِ قٰالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هٰذٰا -پس چون او را(همسرش)آگاه ساخت،او گفت که چه کس تو را از این با خبر کرد.» شاید حفصه در آن هنگام به این شک افتاد که نکند آن کس که خود او را از این امر با خبر کرده پیغمبر را آگاه کرده است،و از یادش رفت که پیغمبر اسلام -صلّی اللّٰه علیه و آله-با وحی پیوستگی دارد و مؤیّد از جانب /16 خداوند سبحانه و تعالی است،و پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-در پاسخ او گفت:

« قٰالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ -مرا دانای آگاه خبر داد.» آن کس که بر همه چیز محیط است.و ایستار رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله-در برابر همسرش که راز خود را به او سپرده بود،شایسته است که مورد مطالعۀ هر شوهر پیشوا و فرمانروا قرار گیرد،و آن را روش عمل خود در اوضاع و

ص :113

احوال مشابه قرار دهد.

[4]

و قرآن در این باره تأکید می کند که آنچه میان دو تن از زنان او اتفاق افتاد،انحراف از حق و میل کردن به جانب باطل و به همین سبب نیازمند اصلاح و توبه بود.

« إِنْ تَتُوبٰا إِلَی اللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا -اگر به سوی خدا باز گردید و توبه کنید،معلوم می شود که دلهای شما تمایل پیدا کرده است.» یعنی شما نیازمند شستشوی صحیح هستید،و اصلاح خطا با توبه و بازگشت به خدا و عذر خواهی از فرستادۀ او-صلّی اللّٰه علیه و آله-بدان جهت که قلبها«صغت»یعنی تمایل پیدا کرده است،و«اصغی سمعه لفلان»یعنی«گوش خود را به فلانی سپرد».و تأکید خدا بر انحراف قلب نشانۀ این است که آنچه حادث شد خطایی گذرا نبود،بلکه ریشه هایی امتداد یافته تا ژرفنای قلب داشت.

آری،کشف اسرار پیامبر چیزی جز نشانه ای از انحراف درونی در ریشه ها نیست،و بسیاری از ایستارها و روشهای عمل آمیختۀ به خطای انسان از همین گونه است.و آن گاه سطحی است و گاه عمقی و ریشه ای.

پیامبر آن هر دو(حفصه و عایشه)را هشدار داد که اگر از کردۀ خود توبه نکنند و به همپشتی با یکدیگر علیه رسول ادامه دهند،عاقبت پسندیده مخصوص خط رسالتی است،بدان سبب که نیرویی شکست ناپذیر آن را تقویت می کند.

« وَ إِنْ تَظٰاهَرٰا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صٰالِحُ الْمُؤْمِنِینَ -و اگر بر ضد او با یکدیگر همپشتی کنید،پس(بدانید)که خدا و جبریل و مؤمنان صالح و شایسته دوستدار و مولای اویند.» /16 یعنی بهترین و با فضیلت ترین مؤمنان،و افضل همۀ مؤمنان امام علی-علیه السلام-است که در همۀ جنگهای نظامی و سیاسی و جز آن در کنار او بود،و به همین سبب بعضی از نصوص در این باره آمده است،چنان که امام صادق-علیه السلام-گفت:«صالح مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام

ص :114

است». (1)

« وَ الْمَلاٰئِکَةُ بَعْدَ ذٰلِکَ ظَهِیرٌ -و فرشتگان پس از آن پشتیبان اویند.» ابن عباس گفت:از عمر بن الخطاب دربارۀ دو زنی که بر ضد رسول -صلّی اللّٰه علیه و آله-همپشتی کردند پرسیدم،و او گفت:حفصه و عایشه،بنا بر آنچه بخاری در صحیح خود آورده است. (2)

[5]

و خدا همسران رسول را از سلوک منفی در برابر او بر حذر می دارد و مصلحت رسالت او را برتر از همۀ چیزها می داند،و او آمادۀ آن است که اگر با رسالت معارضه کنند و رهبری و مقررات او را با فشارها و پیروی از هوی و هوسها و آرزوهای زنان تحت تأثیر قرار دهند،آنان را طلاق دهد.و چون چنین کند پیشروی او در راه رسالت متوقف نمی شود،و استمرار پیدا می کند،و در میان مردم و در نزد خدا همسرانی بهتر از همسران خود خواهد یافت.

« عَسیٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً خَیْراً مِنْکُنَّ -باشد که پروردگارش،در صورتی که شما را طلاق دهد،به جای شما همسرانی بهتر از شما نصیب او سازد.» بهتر از لحاظ مادّی و معنوی،و قرآن سخن را از حالت تثنیه به صیغۀ جمع انتقال داده است تا آنچه اتفاق افتاده عبرتی برای همۀ زنان پیغمبر بوده باشد،و نفوس ایشان آنان را به پیشروی در دو خط سیر آن دو وادار نسازد.و اما آن صفات معنوی که شایسته است شریک و همسر انسان مؤمن باشد،آنها است که پس از این می آید:

« مُسْلِمٰاتٍ مُؤْمِنٰاتٍ قٰانِتٰاتٍ تٰائِبٰاتٍ عٰابِدٰاتٍ سٰائِحٰاتٍ -زنانی مسلمان و مؤمن و فرمانبردار و توبه کننده و عبادت کننده و هجرت کننده.» /16 سائحات از سیاحت است که به معنی جهاد است بنا بر گفتۀ رسول اللّٰه

ص :115


1- 11) -نور الثقلین،ج 5،ص 370.
2- 12) -مجمع البیان،ج 10،در ضمن تفسیر آیه.

-صلّی اللّٰه علیه و آله-که گفت:«سیاحة امتی الجهاد-سیاحت امت من جهاد است»،و هجرت کردن به این مفهوم شکلی از سیاحت است.و صفات یاد شده بر حسب درجه است،چنان که ایمان برتر از تسلیم و اسلام است،و قنوت بالاتر از ایمان و همچنین...و این چند صفت مهمترین صفات است،و در پی آنها صفات ظاهری درجۀ دوم مادّی می آید:

« ثَیِّبٰاتٍ وَ أَبْکٰاراً -شوهر کردگان(بیوگان)و دوشیزگان.» [6]

پس از آن که قرآن این مطلب را بیان کرد که رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-می تواند در جامعه،اگر زنانش به خدا توبه نکنند و آنان را طلاق دهد زنانی بهتر از ایشان بیابد،به مؤمنان فرمان می دهد که مسئولیت مکتبی را در چارچوب خانواده تحمّل کنند،چه واجب است که مؤمن در آن بکوشد که خود و دیگر افراد خانواده اش را از آتش جهنم حفظ کند،و این بزرگترین مسئولیت مؤمن در برابر خانواده اش محسوب می شود.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً -ای کسانی که ایمان آورده اید،خود و کسانتان را از آتشی نگاه دارید که.» این آیۀ بزرگی است که برای انسان مؤمن خطوط مسئولیت او را ترسیم می کند تا او را از چارچوب فردیّت خارج کند و به سوی خواسته های انسانی و دینی گسترده سوق دهد،یعنی به آنجا که اندیشیدن برای رهایی و رستگاری دیگران همچون جزئی از مسئولیت او در زندگی به شمار می رود.و به همین جهت است که امامان راهنما در تفسیر خود دربارۀ این آیۀ کریمه تأکید کرده اند.سلیمان بن خالد گفته است:به امام صادق-علیه السلام-گفتم که مرا اهل بیتی است که حرف مرا می شنوند،آیا آنان را به این امر بخوانم؟گفت:«آری،خدای عزّ و جلّ در کتابش گفته است:(الآیة)، (1) و از ابو بصیر روایت است که گفت:از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-در خصوص این آیه پرسش کردم که خودم را می توانم نگاه

ص :116


1- 13) -نور الثقلین،ج 5،ص 372،به نقل از اصول الکافی.

دارم و حفظ کنم،اهل خانه ام را چگونه حفظ کنم؟گفت:«آنان را به چیزهایی فرمان ده که خدا آنان را به آن فرمان داده است،و از چیزهایی بازشان دار که خدا آنها را نهی کرده است،پس اگر فرمان تو را ببرند، /16 آنان را حفظ کرده ای،و اگر نافرمانیت کنند،آنچه را که بر عهدۀ تو بوده است به انجام رسانیده ای»، (1) و این روایت در این باره تأکید می کند که خواندن به سوی خدا مسئولیتی واجب بر مؤمن در محیطهای خانواده(همسر و فرزندان)است،و بر او واجب است که همچون فرستاده ای از پروردگارش در آن جا باشد و آنان را به حق بخواند و از باطل نهی کند،و این که دعوت را قبول نکنند،مسئولیت را ساقط نمی کند،چنان که از امام صادق-علیه السلام-در این باره پرسیدند که:چگونه آنان را نگاه دارند؟ گفت:«فرمانشان دهید و نهیشان کنید»،گفتند:ما امر و نهی می کنیم ولی آنان نمی پذیرند؟گفت:«چون امر و نهی کنید،آنچه را که بر عهدۀ شما بوده است انجام داده اید». (2) و شاید حفظ از آتش و دور کردن از آن از راه دوری گزیدن از گناهان و سیئات و متمرکز ساختن توجه بر صفاتی صورت پذیر شود که در آیۀ بعدی دربارۀ شخص و اهل خانه اش به آنها اشاره شده است.آیا آن آتشی که خدا ما را به خودداری از گرفتار شدن به آن خوانده،چگونه است؟ اولا:با سوختن مردمان و سنگها مشتعل می شود.

« وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ -سوخت آن مردمانند و سنگها.» پس مردمان در این جا کسانی نیستند که با آتش می سوزند و به شعله های آتش تبدیل می شوند،بدان جهت که هر چیز در دوزخ دارای طبیعت آتشی است، پس آیا امکان آن هست که سوختن با فعل و انفعالات ذرّه ای در جسم صورت پذیر شود و به سرعت تبدیل به خاکستر نشوند،بلکه خدا پوستهای ایشان را پس از سوختن عوض کند تا عذاب خوار کننده را بچشند،یا به طریقی دیگر چنین شود؟چیزی در

ص :117


1- 14) -همان جا.
2- 15) -همان منبع،ص 373.

این باره نمی دانیم،تنها برای ما همین کافی است که این منظرۀ هولناک را در پیش نظر خود مجسم سازیم و بترسیم و خود را از کارهای بد نگاه داریم.

دربارۀ سنگ سوزنده گفته اند که آن سنگ گوگردی است،ولی امکان دارد که هر گونه سنگ چنین باشد و احتراق آن از طریق واکنشهای اتومی(ذره ای) صورت بگیرد.

ثانیا:

« عَلَیْهٰا مَلاٰئِکَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ -بر آن فرشتگانی درشتخوی و سختگیر گماشته شده اند.» که با اهل دوزخ به سختی رفتار می کنند،و در شخصیّت آنان شادی و لطف مشاهده نمی شود،و نیز قوی و نیرومندند و عذاب دادن و مؤاخذه کردن ایشان جز با قساوت و شدت انجام نمی گیرد.

« لاٰ یَعْصُونَ اللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ -در برابر خدا به آنچه فرمانشان داده است، نافرمانی نمی کنند.» چنان که باید اهل آتش را عذاب می دهند.

« وَ یَفْعَلُونَ مٰا یُؤْمَرُونَ -و آنچه را که مأمور انجام دادن آنند،به انجام می رسانند.» در هر زمان و در هر حال،پس نباید آدمی چنان تصور کند که می تواند با آنان روابطی برقرار کند که از عملی کردن فرمان خدا در حق او خودداری ورزند، چه آنان بندگانی مأمور از جانب خدایند و شریکان خدا نیستند،و فرمانبرداری آنان از خدای عزّ و جلّ هیچ سوراخی ندارد که فرد معذّب به عذاب خدا بتواند از آن سوراخ از عذاب خدا بگریزد.و اگر راهی برای کاستن از غلظت و شدت ایشان و عذاب آتش باشد،تنها پناه بردن به آقا و سرور ایشان و خواستار محبت او شدن با ایمان و طاعت است،و این کاری است که جز در دنیا نمی تواند صورت بگیرد، پس به چه سبب بعضی از مردم،با پیروی از فلسفه های بشری شرکی همچون پرستیدن بتان و فرشتگان،حجاب و پرده ای میان خود و پروردگارشان به وجود

ص :118

می آورند؟ [7]

در این دنیا،هنگامی که انسان با حقیقتی هراس انگیز یا مسئولیتی سنگین رو به رو می شود،می خواهد با خدعه از آن فرار کند،و مشاهده می کنی که به آوردن عذرها و بهانه ها می پردازد،و در پشت وهمها و پندارها پنهان می شود،ولی از این گونه چیزها در آخرت کاری برنمی آید.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمٰا تُجْزَوْنَ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ -ای کسانی که کافر شدید،امروز عذر خواهی نکنید،زیرا که جزایی که امروز می بینید نتیجۀ کارهایی است که(در دنیا)می کرده اید.» تا آن زمان که جزای آخرت همان عمل او در دنیا است،پس عذر آوردن به هیچ روی معنی ندارد،و چگونه می تواند از چیزی که جزئی از ذات خود او است خلاص شود؟و در آیه اشاره ای به این مطلب است که آماده نبودن کافران برای آخرت و دیدار خدا نتیجۀ طبیعی کافر بودن آنان به آخرت است.

[8]

شایسته است که این یادآوری انگیزه ای برای توبه کردن در دنیا پیش از مرگ شود،آن هم توبه های راستین و فهمیده،که تنها این عذرخواهی مورد پذیرش خدا واقع می شود.

« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً -ای کسانی که ایمان آورده اید،توبه کنید و به سوی خدا باز گردید با توبه ای پاکیزه و درست.» از راه پشیمانی بر آنچه فوت شده،و عزم جزم کردن بر ترک گناه،و اصلاح آثار منفی نفسی و اجتماعی و اقتصادی و...و...و کوشش برای انجام دادن کارهای نیک و شایسته.و احمد بن هلال از امام هادی-علیه السلام-پرسید که توبۀ نصوح کدام توبه است؟و او علیه السلام نوشت:«آن که باطن همچون ظاهر باشد و بهتر از آن»، (1) و امام صادق-علیه السلام-گفت:«آن روزه داشتن در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه است»، (2) بدان سبب که عمل صالح جزئی

ص :119


1- 16) -همان منبع،ص 373.
2- 17) -همان جا.

از توبه است،و امام ابو الحسن-علیه السلام-گفت:«این که بنده از گناه توبه کند و به آن باز نگردد»، (1) و رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-دربارۀ توبۀ نصوح چنین گفته است:«این که توبه کننده توبه کند و سپس به آن بازنگردد،به همان گونه که شیر به پستان باز نمی گردد». (2)

این توبه آن است که خدا آن را می پذیرد و به میانجیگری آن از گناهان شخص در می گذرد و او را در روز قیامت به بهشت درمی آورد.

« عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ -باشد که خدا از شما بدیها و گناهانتان را بسترد و بزداید.» حق این است که توبه کنندۀ از سر صدق و راستی امید آن دارد که گناهان او از صورت عقده و گره بدی که مانع /16 پیشرفت او به سوی کمال است بیرون آید و همچون عامل و انگیزه ای نیرومند شود که او را به سوی خیر و فضیلت می راند،چنان که خداوند متعال از نامۀ اعمال او زشتیها و گناهان را می زداید و هیچ کس حتی نزدیکترین مقرّبان به خدا از آن آگاهی پیدا نمی کند.معاویة بن وهب گفت:

شنیدم که ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-(امام صادق)می گوید:«چون بنده ای توبۀ نصوح و پاکیزه کند،خدا او را دوست می دارد و او را در دنیا و آخرت می پوشاند»،و من گفتم:چگونه او را می پوشاند؟و او گفت:«دو فرشتۀ او آنچه را از گناهانش که نوشته بودند فراموش می کنند،و به اندامهایش وحی می رسد که:گناهان او را از وی پوشیده نگاه دارند،و به گذرگاههای او در زمین وحی می رسد که:گناهانی را که بر روی شما انجام داده است پوشیده نگاه دارید،پس در آن هنگام که با خدا ملاقات می کند،هیچ چیزی به گناهکار بودن او گواهی نمی دهد»، (3) و به همین سبب دلیلی برای رفتن او به دوزخ باقی نمی ماند،و بالاتر از همۀ اینها آن که خدا او را به رضوان و نعیم خود در بهشت درمی آورد.

ص :120


1- 18) -همان منبع،ص 374.
2- 19) -مجمع البیان،ج 1،ص 318،و القرطبی،ج 18،ص 197.
3- 20) -همان جا.

« وَ یُدْخِلَکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -و شما را در باغهایی درآورد که از زیر(درختان)آنها نهرها روان است.» تأکید خدا بر بهشت و باغها در دل مؤمن ارادۀ مقاومت در برابر شهوتها و آرایشهای بی حاصل و نابود شوندۀ دنیا را می نشاند و او را خواستار نعمتهای بزرگتر جهان دیگر،هم از حیث کمیّت و هم از حیث کیفیت،می سازد.

« یَوْمَ لاٰ یُخْزِی اللّٰهُ النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ -در آن روز که خدا پیامبر و کسانی را که با او ایمان آورده اند،گرفتار خواری نمی کند.» شاید در آیه اشاره ای به این معنی بوده باشد که خدا شفاعت رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله-و مؤمنان با او را از امامان راهنما و صالحان می پذیرد.

« نُورُهُمْ یَسْعیٰ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمٰانِهِمْ -که نور ایشان در برابرشان و در جانب راستشان پیش می رود.» دربارۀ«نور»سه نظر اظهار شده که تناقضی میان آنها وجود ندارد،یکی از آنها این که:آن عمل صالح و ایمان است که به صورت روشنایی در روز قیامت آشکار می شود،دوم:قرآن است که مؤمنان به راهنمایی آن حرکت می کردند و در روز قیامت آنان را به سوی بهشت رهبری می کند،به همان گونه که در دنیا راهنمای ایشان به سوی راه راست و خوشبختی بود،و سوم:این که مقصود از نور امامان راهنما و مردمان صالحی است که /16 از آنان در دنیا پیروی می کردند،و در قیامت آنان را به بهشت رهبری می کنند به همان گونه که در دنیا راهنمای آنان به سوی حق و عمل صالح بوده اند.و از امام ابو عبد اللّٰه(ع)روایت است که گفت:«پیشوایان و امامان مؤمنان نور ایشان است که در برابر ایشان و در سمت راستشان قرار دارد و پیش می رود تا آنان را به منازلشان برساند». (1)

هنگامی که از اسباب رهایی یافتن مؤمنان از خواری در روز قیامت سخن می گوییم،و به خاطر آن نور ایشان در برابر آنان حرکت می کند،از مهمترین آنها

ص :121


1- 21) -همان منبع،ص 375.

خواستاری بزرگ ایشان برای دست یافتن به کمال،و توکل ایشان بر پروردگارشان، و خواستن آمرزش از او است،که بدین گونه خدای خود را می خوانند و دعا می کنند:

« یَقُولُونَ رَبَّنٰا أَتْمِمْ لَنٰا نُورَنٰا وَ اغْفِرْ لَنٰا -می گویند:پروردگارا،نور ما را کامل کن و ما را بیامرز.» از جملۀ کامل شدن نور است کمال فهم و دریافت آدمی و رسیدن به حق در همۀ نواحی و ابعاد گوناگون زندگی،و در این جا میان دعای مؤمنان به کامل شدن نور و آمرزیدن گناهان رابطه ای وجود دارد،چه گناهان در حقیقت تاریکیهایی معنوی است که در قیامت تجسم پیدا می کند،ظلم ظلمات است،و خیانت کردن ظلمات،و به همین گونه است دروغ و اسراف و...پس آنان از یک سو از پروردگار خویش کمال نور را مسئلت می کنند،و از سوی دیگر امید آن دارند که از تاریکیهای گناهان و خطاها خلاصی یابند.و علاوه بر این دو هدف، چالشهای دشواری وجود دارد که نیازمند عزم اراده و استقامت ایمان است،و این هر دو را مؤمنان با دعا و توکل از صاحب قدرت و قوت مطلق مسئلت می کنند،چه می دانند که رسیدن به هدفهای عالی(کمال نور و آمرزش)نیازمند به توفیق خدا است و این که تلاش ایشان را قدرت او به نتیجه برساند،و این همان چیزی است که در پایان آیه بدین صورت می آید:

« إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -چه تو بر هر چیز توانایی.» آخرین سخن این که:خداوند سبحانه و تعالی پس از امر کردن به توبۀ نصوح و دعوت کردن به آن،به صورت قطعی نگفته است که:«یکفر عنکم سیئاتکم...»بلکه کلمۀ«عسی»را که نمایندۀ امید و آرزو است بر آن مقدم داشته است، /16 و بنا بر این بر حسب مفهوم ظاهر کلمه ممکن است نتیجه ای بر آن مترتب شود یا چنین نبوده باشد،و از آن جهت چنین است که غرور و خودپسندی به قلوب مؤمنان راه پیدا نکند و به جای آن که تکیه و اعتماد ایشان به کار و تلاش خودشان باشد،تنها به آرزومندی آمرزش خدا بسنده کنند.

[9]

پس از آن که خدا به حفظ و پاسداری از خود و کسان خود از آتش

ص :122

فرمان داده و به توبۀ نصوح و در پی آن به تلاش برای رسیدن به کمال امر کرده،به پیامبر دستور داده است که به جهاد با منافقان و کافران بپردازد،و آن را همچون ضرورتی برای فراهم آمدن اوضاع و احوال و اسباب برای خودداری و توبه و کمال شمرده است،چه بسیاری از اسباب انحراف و نقصی که مؤمنان گرفتار آن می شود،بر اثر تحریک کافران از خارج و منافقان از داخل علیه حق و پیروان آن به وجود می آید،و بنا بر این ناگزیر برای رو به رو شدن با این فساد و برانداختن آن با جهاد برآیند،تا چنان شود که زمینه برای ساختن مجتمعی نمونه و مثالی(پرهیزگار و توبه گر و کامل)فراهم آید.به همین سبب پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-مأمور به آن شد که به مقابلۀ با کافران و منافقان برخیزد:

« یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ جٰاهِدِ الْکُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ -ای پیغمبر!با کافران و منافقان جهاد کن و بر ایشان درشتی کن.» یعنی به جهادی بپرداز که با سستی و نرمی همراه نباشد،چه پیغمبر به اعتبار پیشوایی مکتبی،تنها مسئول از خانوادۀ خود نیست،بلکه در جامعۀ اسلامی همچون پدری مسئول پاسداری و نگاهداری شخصی خود و دیگران از آتش و گمراهی است،پس ناگزیر باید به برانداختن کانونهای انحراف از آن و پیرامون آن بپردازد،و هر اندازه آن کافر یا منافق دور یا نزدیک باشد،باز چنین است.

« وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -و جایگاه ایشان جهنم است که جایگاه زشت و بدی است.» پس در دنیا جزای خود را با جهاد کردن مؤمنان با ایشان دریافت می کنند، و جزای کاملتر در آخرت به ایشان می رسد که بدترین عاقبت برای آفریدگان است.

[10]

به مناسبت حدیث از زنان رسول که محدود کنندۀ سیاق این سوره است، /16 ایستار سالم و درست آنان در سه آیۀ پایانی می آید تا تأکیدی بر یک حقیقت مهم باشد که در تقسیم مردم باید به آن توجه داشته باشیم،و آن این است که ارزش هر انسانی به اعمال و ایستارهای درست یا نادرست او است،با صرف نظر کردن از کسانی که در پیرامون او زندگی می کنند یا با او نسبت دارند.بنا بر این درست نیست

ص :123

که تاریخ و قرآن و ایستارها به صورتی عذرخواهانه در هنگام بحث دربارۀ نزدیکان پیامبران از لحاظ نسبی یا اصحابی یا سببی ازدواجی در نظر گرفته شود،چه این کار شخص را در برابر پیچیدگیها و مشکلاتی قرار می دهد،زیرا که امکان آن هست که نزدیکترین شخص به پیامبری از پیامبران نمونه ای از کفار بوده باشد،همچون همسران نوح و لوط-علیهما السلام-،در صورتی که نزدیکترین مردم به کانونهای انحراف همچون فرعون و محیطهای فاسد،نمونه ای از مؤمنان همچون آسیۀ دختر مزاحم و مریم دختر عمران به شمار رود،بدون آن که چنین امری عنوان یک بدی برای پیامبران و صالحان یا یک حسن و خوبی برای منحرفانی به شمار رود که هر دو نمونه به آنها انتساب داشته اند.

« ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً -برای کسانی که کافر شدند،خدا همسر نوح و همسر لوط را مثل زد که در زیر فرمان دو بنده از بندگان صالح او بودند و به آن دو خیانت ورزیدند و این همسری در برابر خدا برای شفاعت از آن دو زن سودی نداشت.» بدان سبب که شفیع راستین برای انسان عمل صالح و شایسته او است نه خویشاوندیها هر چند با انبیا و اولیا بوده باشد،و اعمال آن دو به سبب خیانت کردن نسبت به شوهرانشان و آشکار کردن راز و پیوستن کافران (1) و خیانت به رسالت و ارزشهای آن بد بوده و به هیچ وجه خویشاوندیها برای آنان سودی نداشت،و چیزی برای ایشان بر جای نماند که وسیلۀ تمایز و برتری آنان از دیگران بوده باشد،پس نزدیکی و خویشاوندی به تنهایی در نزد خدا ارزشی ندارد و تنها عمل است که چنین است،بلکه وابستگی انسان به هر شخصی یا دستگاه همچون مسافت با حسابهای مادّی محاسبه نمی شود بلکه رسیدگی به حساب آن تنها با عمل شخص

ص :124


1- 22) -در مجمع البیان،ج 10 آمده است که ابن عباس گفت:همسر نوح کافر بود و به مردم می گفت که نوح دیوانه است،و چون کسی به نوح ایمان می آورد،جبّاران قوم را از ایمان او با خبر می کرد و خبر مهمانان لوط را همسر او به مخالفان لوط می رساند.

است،و وابستگی آن دو زن در دنیا به جبهۀ کفار بوده و در آخرت با اهل دوزخ خواهد بود که از جنس اعمال ایشان است،و به همین سبب نوح و لوط هیچ دردی را از ایشان دوا نخواهند کرد.

« وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِینَ -و به آنان گفته می شود که همراه با درآیندگان به آتش به آن درآیید.» خداوند متعال این دو زن را مثل و نمونه برای کسانی که کافر شدند قرار داده است،چه از لحاظ همسری دو تن از پیامبران شایستۀ آن بودند که در قلۀ ایمان قرار گیرند،ولی آنان به جای ایمان،با وجود اوضاع و احوال مساعد،کفر را برگزیدند.و این مثل ما را به آن رهبری می کند که کوشش مؤمنان برای محفوظ داشتن کسان خود از درآمدن به آتش دوزخ،ناگزیری نیست که به نتیجۀ مثبت بیانجامد،و این خطا است که پیامبران را از روی زنان و کسان دیگرشان ارزشیابی کنیم،و ارزشیابی سالم تنها از طریق اعمال و رسالت ایشان امکان پذیر است.

شایسته است که در این آیه اندکی در برابر کلمۀ خیانت توقف کنیم که -به اعتقاد من-خیانت در مقیاس رسالتی به معنی خیانت در مقابل حرکت رسول و اصول او است،و نه چنان که بعضی به دروغ برخاستۀ از عقده های جنسی یا،با اعتماد کردن بر اسراییلیات،خیانتی جنسی می دانند.هرگز چنین نیست و آن، به دو دلیل،خیانتی در رسالت پیامبر است:

اول:به دلیل سیاق قرآن،از آن جهت که سخن در خیانت در ضمن سخن از فاش ساختن رازی از طرف یکی از زنان پیامبر آمده است،و هنگامی که سخن از همسران نوح و لوط به میان آمد،آنان را مثلهایی برای جبهۀ ضد حق«الذین کفروا» خواند،و اگر خیانت جنسی بود،آنان را مثل برای کسانی که به فساد کشیده شده بودند،همچون زانیان،قرار می داد.

دوم:چون تفسیر خیانت در این جا به خیانت همسری می شود،تنها زنان پیامبران را شامل نمی شود،بلکه خود ایشان را نیز در بر می گیرد،و خانه های ایشان را به صورت جایگاه فحشاء و فسق و زنا مجسم می سازد،و حاشا از پیامبران که چنین

ص :125

بوده باشند. (1)

[11-12]

و خدا مثل معکوسی برای کسانی که ایمان آوردند می زند، یکی از آنان از خاندان فرعون است، /16 و دیگری از محیط منحرف بنی اسراییل که مریم دختر عمران در آن جا می زیسته.

« وَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ -و مثلی که خدا برای کسانی که ایمان آورده بودند زد،همسر فرعون است،» که به پیامبر خدا ایمان آورد،و در مقابل چالشهای سلطه و فشار شوهر طاغوت خود در راه خدا ایستادگی کرد،و به عوامل مادّی که بعضی آنها را از امور حتمی می دانند توجهی مبذول نداشت که فرعون شوهر او بود و در همان وقت خود یکی از رعایای وی به شمار می رفت.این زن وابستۀ به طبقۀ مستضعف و بی چیزی از بنی اسراییل بود،در صورتی که فرعون شوهرش پیشوای مستکبران و مترفان به شمار می رفت،و مصالح مادّی او در خانۀ فرعون تأمین می شد،پس چه چیز او را در مقابل شوهرش به مقاومت واداشت و با جبروت و تسلط او خود را مواجه ساخت؟!این چیز ایمان وی بود که بنا بر آن در هر وضع و حالی به او نیروی مقاومت می بخشید برای آن که نمونه ای عالی برای اقتدای مؤمنان در سراسر تاریخ بوده باشد،و همچون کوهی جلوه گر شود که فریب و ترساندن و گمراه کردن خللی به ایمان او وارد نمی آورد.

« إِذْ قٰالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ -در آن هنگام که گفت:

پروردگارا،برای من در نزد خود خانه ای در بهشت بنا کن.» و در این جا دو اشارۀ از آیه مفهوم ما می شود:

اوّل:این که بزرگترین سببی برای انحراف که آسیه با آن مواجه بود،غرور سلطنت بود،بدان سبب که همسر بزرگترین پادشاهانی بود که تاریخ بشریت او را

ص :126


1- 23) -و این چیزی است که نویسندۀ گمراه،سلمان رشدی،در یکی از فصول کتاب خود«آیات شیطانی» به آن پرداخته است.

می شناخت،ولی آسیه با تمایل پیدا کردن به نعیم آخرت که در برابر آن هر نعمتی کوچک می شود،بر فریب دنیا نسبت به خودش پیروز شد،و در اخبار آمده است که او کاخهای خودش را در بهشت می دیدید،در صورتی که خود در خانۀ آتش مقیم بود و عذابهای گوناگون را می چشید.

دوم:این زن شریف از همسری شوهری که زنان مؤمن همچون او خواستار اویند محروم ماند و بخت یار او نشد،پس از خدا خواست که به نعمتهای خانۀ همسری دسترس پیدا کند،و خواستار خانه شدن همچون خواستار کسی شدن بود که در آن خانه منزل دارد،و جز شوهری بزرگوار و بخشنده چه چیز می تواند مایۀ خوشی زن بوده باشد؟و اگر خواسته و دعای او چنین بوده،پس چرا قرآن با صراحت به آن اشاره نکرده است؟شاید بدان سبب بوده باشد که آداب اجتماعی در نزد اعراب(و شاید در نزد جز ایشان نیز)برای زن عفیفه /16 خواستار شوهر شدن را جایز نمی شمرده است.

آنچه این اندیشه را تأیید می کند،روایاتی است که بنا بر آنها ثابت می شود که در بهشت به همسری رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-در خواهد آمد،چه از او -صلوات اللّٰه علیه-روایت شده است که در بیماری مرگ خدیجه-علیها السلام-بر او وارد شد و به او گفت:«بر خلاف میلمان چه چیزها که باید ببینیم؟پس چون بر هووهای خود(یعنی زنان دیگر پیغمبر)وارد شدی،سلام مرا به آنان برسان»،و خدیجه پرسید که آنان چه کسانند؟پس گفت:«مریم دختر عمران و کلثم خواهر موسی و آسیۀ همسر فرعون»،و بقیۀ آیه اشاره ای به این حقیقت دارد:

« وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ -و مرا از فرعون و عمل او رهایی بخش.» پس باقی ماندن در سایۀ او را رد می کرد،و گفتۀ خداوند متعال:«و عمله» ما را به اندیشه ای مهم می اندازد،و آن این که انسان مؤمن گاه به هجرت یا به سقوط نظام فاسد از آزار مستقیم ستمگران خلاصی پیدا می کند،ولی گاه از اعمال آنان خلاص نمی شود،و همچون آنان به ظلم کردن برمی خیزد و به کارهای زشت

ص :127

می پردازد و در تباهی می افتد،و به همین سبب باید دعا کنیم و بکوشیم تا از ظلم و ظالمان رهایی یابیم.

« وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -و مرا از گروه ستمکاران رهایی بخش.» اما مثل دوم برای مؤمنان،مریم دختر عمران-علیه السلام-است که علی رغم انحراف بنی اسراییل پس از موسی و شیوع کارهای زشت و فحشاء در میان ایشان،در مقابل انحراف مقاومت نشان داد و عفت و پاکی را حفظ کرد.

وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرٰانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا

-و مریم دختر عمران که فرج خود را محصون نگاه داشت.» شک نیست که زهدانهای محصنه و فرجهای عفیفه و آغوشهای پاک و پاکیزه، /16 مبدأ عزیمت نسلهای صالح و جایگاه تجلّی روح خدا است.

فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا

-پس در آن از روح خود دمیدیم.» عظمت مریم-علیها السلام-در تصدیق او به کلمات خدا و کتابهای او آشکار شد،و شاید مقصود از کلمات خدا پیامبران او همچون عیسی بن مریم بوده باشد،بدان سبب که انبیای خدا زبان او در میان آفریدگانش به شمار می روند،و به رساندن وحی و کلمات او سخن می گویند،یا ممکن است مقصود از آن بصیرتهای الاهی آشکاری باشد که تصدیق کردن به آنها دشوار است،ولی مقصود از کتابها رسالتها است.و خود مریم مصداقی است برای حقّی که انبیا آوردند و کتابهای خدا مشتمل بر آنها است.

وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمٰاتِ رَبِّهٰا وَ کُتُبِهِ وَ کٰانَتْ مِنَ الْقٰانِتِینَ

-و به کلمات و کتابهای پروردگارش ایمان آورد و آنها را تصدیق کرد و از فرمانبرداران بود.» قانتان آن کسان اند که پیوسته به خواندن خدا مشغول اند و خود را به او تسلیم کرده اند که همین تأکیدی بر روحانیت و از دنیا بریدن و به عبادت پرداختن دایمی آنان است.و از آیه همچنین تأکیدی بر آن روایات به دست می آید که بنا بر آنها مریم در سرای دیگر از همسران پیامبر اکرم ما-صلّی اللّٰه علیه و آله-خواهد بود و از جملۀ همسران قانتی خواهد بود که خدا به او وعده کرده است.

ص :128

شاید یکی از معانی تصدیق به کلمات خدا و قنوت مریم آن باشد که به مرحلۀ عصمت رسید،چه آدمی می بایستی از میان دو امر یکی را برگزیند:میان پاسخ مثبت دادن به ندای باطل و کلمات آن،یا تصدیق کردن حق و پیروی از ندا و منادی آن،و چون انسان در خط پیروی از حق باشد،در درون خود ندای شیطانی برخاستۀ از شهوتها و وسوسه های نفس فرمان دهندۀ به زشتی گناه و تحریکات شیطان رجیم را از ندای رحمانی برخاستۀ از عقل و و جدان نفس لوّامه و الهامات پروردگارش به میانجیگری فرشتگان بزرگوار او به خوبی از یکدیگر تمیز می دهد.

این یکی از وسیله های وحی است که بر قلب اثر می گذارد،و از جملۀ آنها الهامی بود که به مادر موسی-علیه السلام-رسید تا فرزند خویش را در دریا به حال خود رها کند.

این آیات سه گانه ما را به این حقیقت اساسی رهبری می کند که انسان توانایی آن را دارد که مستقلا با اراده و قرار و کار خود،با هر اوضاع و احوال مساعد یا غیر مساعد،چنان که خواهد زندگی کند،پس کفر و ایمان از درون آدمی آغاز می شود،و از اوضاع و احوال و عوامل محیطی برنمی خیزد،و بنا بر این می توان گفت که این آیات،با آوردن مثالهایی که در آنها مشاهده می شود،آن فلسفه های گمراه کننده را از اثر می اندازند که بر اساس ایمان به حتمیات اقتصادی یا اجتماعی یا وراثتی یا...یا...در آنجا که به تثبیت ایمان و کفر در زندگی انسان می انجامد متوسل می شوند.آسیۀ دختر مزاحم و مریم دختر عمران در مقابل اوضاع و احوال موجود و فشارها ایستادگی کردند و به خدا ایمان آوردند،در صورتی که همسران نوح و لوط،علی رغم عوامل مثبت و مساعدی که برای ایمان آوردن آنان به خدا وجود داشت،کافر ماندند،و در صورتی که این نگرش و بینش در زن صادق باشد،صدق آن نسبت به مرد آشکارتر و روشنتر است،مگر نه این است که زن نسبت به مرد ضعیفتر است؟

ص :129

ص :130

ص :131

ص :132

سورۀ ملک

اشاره

فضیلت سوره:

در اصول کافی از ابو جعفر(الباقر)علیه السلام روایت شده است که گفت:«سورۀ ملک مانعی است که از عذاب قبر جلوگیری می کند،و در تورات به نام سورۀ ملک آمده است،و هر کس که آن را در شب بسیار و زیبا بخواند از غافلان نوشته نخواهد شد،و من آن را پس از نماز عشاء به حال نشسته می خوانم،و پدرم-علیه السلام-آن را در شب و روز تلاوت می کرد،و آن کس که این سوره را بخواند،چون در قبر نکیر و منکر از طرف پاهای او داخل شوند،پاها به آنان می گویند:شما را به آنچه پیش از من است راهی نیست،چه این بنده بر ما ایستاد و هر شب و روز سورۀ ملک را می خواند،و چون از جانب درونش پیش آیند،به آنها می گوید:شما را به آنچه پیش از من است راهی نیست،چه این بنده سورۀ ملک را به من یاد داد،و چون از جانب زبان پیش آیند،به آنان می گوید:شما را به آنچه پیش از من است راهی نیست،بدان سبب که این بنده هر روز و هر شب به وسیلۀ من سورۀ ملک را قرائت می کرد».

نور الثقلین/ج 5،ص 378

ص :133

زمینۀ کلّی سوره

شاید کاشتن ترس از خدا به غیب محوری باشد که همۀ آیات سورۀ ملک به وسیلۀ آن به هم اتصال پیدا می کنند،و آن آغاز انعطافی بزرگ در سیاق قرآنی به سوی بینشهایی است که وحی الاهی در دو جزء اخیر نازل شده است،و بیشتر آنها تشکیل یافتۀ از سوره هایی مکی است که از اصول اسلام،همچون ایمان به خدا و به رسول و رسالت و آخرت بحث می کند.

1-در آغاز سوره خدای بزرگ با نامهای نیکو(الاسماء الحسنی)ی خود تجلّی پیدا می کند،همچون تبارک و الملک و القدیر و الخالق و العزیز و الغفور و الرحمن،بدان سبب که شناخت سالم نسبت به خدا انسان آفریده را با و جدان و عقل و همۀ حواسّش در برابر خالق خود سبحانه و تعالی قرار می دهد،و همین امر به او خشیت و ترس از او عزّ و جلّ را می بخشد،و در این شک نیست که ترس انسان از پروردگارش به اندازۀ شناختی است که از خدای خود دارد،مگر خود او سبحانه و تعالی نگفته است:« إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ -از خدا بندگان عالم او می ترسند»؟؟. (1) و برای آن که معرفت و شناخت به این درجه برسد،مشاهده می کنیم که سیاق قرآن میان آن و میان شناساندن بزرگترین هدفهایی که /16 انسان به خاطر آنها آفریده شده یعنی« لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً -تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید»آمیختگی به وجود آورده است،و بنا بر این در برنامۀ اسلام معرفتی که به عمل صالح نیانجامد وجود ندارد،بلکه نیکوترین مردم از لحاظ عمل از همۀ

ص :134


1- 1) -فاطر27/.

آنان بیشتر به معرفت خدا رسیده است.

و هر چه آدمی دیده و بینش خویش را در افقهای پیرامون خویش بیشتر به جولان در آورد،معرفت او به پروردگارش بیشتر می شود،چه در آنها است که نامهای آفریدگار(قدرت و بزرگی و برتری او...)تجلّی پیدا می کند،و شک نیست که هر چه چشم و عقل خود را باری پس از بار دیگر،در مظهر آفرینش و جوهر آن،و در پیوند بعضی از آن با بعضی دیگر مکرر به کار اندازد،پروردگار خویش و جمال او را که بعضی از آثارش در جهان با مظهر و جوهر و نظام متقن او که هیچ اختلاف و نابهنجاری به آن راه ندارد منعکس شده است بر او بیشتر و بهتر تجلّی پیدا می کند، (آیات 1-5).

2-بدان سبب که کفر از حجابهایی است که مانع معرفت خدا و از طریق آن غایبانه از او بیم داشتن می شود،آیاتی برای یادآوری عذاب آخرت و بر حذر داشتن کافران از تکذیب تهدیدهای الاهی آمده است،تا بدین وسیله ضمایر ایشان را به لرزش درآورد و آنان را از غرور و غفلت کفر بیرون آورد،چه آنان را در برابر صورتهایی از عذاب خوار کننده در جهنم قرار می دهد که نزدیک آن است که از غیظ و خشم منفجر شوند،و به شکلی این غیب آینده را برای کسانی که بشنوند و خرد خویش را به کار اندازند به حالت شهود در می آورد که بیم از خدا را در نفس خویش کشت می کند،و بدین گونه کافران را حسرت فرا می گیرد،و پشیمانی برای کوتاهی کردنی که در حق خدای خویش کرده بودند و عاقبت بدی که به آن می رسند، سراپای وجودشان را احاطه می کند،و از هیچ یک از آنان کاری جز این برنمی آید که به گناهان خویش اعتراف کند،بدون آن که به عذری برای خلاصی یافتن از مسئولیت یا پوشاندن رسوایی خود دسترس داشته باشد،و چگونه می تواند چنین شود در صورتی که گواهی خدا همه چیز را در میان گرفته است و او از آنچه در دلها است آگاهی دارد؟!و چگونه ممکن است که آفریدگار لطیف و آگاه از آفرینش خویش از این گونه امور آگاهی نداشته باشد؟!(آیات 6-14).

3-سپس از اندیشه های مشرکانه سخن به میان می آید و آنها را از بن

ص :135

برمی اندازد،بدان سبب که آدمی را به تکیه کردن بر شریکان پنداری خدای یگانه می خواند،و معتقد کردن به این که آنها می توانند به جای خدا زندگی او را تأمین کنند و به حمایت از او بپردازند،از این لحاظ که آنها شریکان خدا یا شفیعان در نزد او یا نیمه خدایانی مؤثر درخواست و ارادۀ اویند،و همین سبب آن می شود که از پروردگارش عزّ و جلّ بیم نداشته باشد(آیات 15-30).

بنا بر حقایق سه گانۀ یاد شده،می توان گفت که این سخن خداوند متعال: إِنَّ الَّذِینَ /16 یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ... آیه ای است که آشکارا محور اساسی را در این سوره به ما نشان می دهد.

سورة الملک

[سوره الملک (67): آیات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَبٰارَکَ اَلَّذِی بِیَدِهِ اَلْمُلْکُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (1) اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْغَفُورُ (2) اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ اَلرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَریٰ مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ اَلْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ (4) وَ لَقَدْ زَیَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّیٰاطِینِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰابَ اَلسَّعِیرِ (5) وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (6) إِذٰا أُلْقُوا فِیهٰا سَمِعُوا لَهٰا شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ (7) تَکٰادُ تَمَیَّزُ مِنَ اَلْغَیْظِ کُلَّمٰا أُلْقِیَ فِیهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ (8) قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اَللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ کَبِیرٍ (9) وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ اَلسَّعِیرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ اَلسَّعِیرِ (11) إِنَّ اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اِجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (13) أَ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ (14)

ص :136

معنای واژه ها

1[تبارک]

:مشتق از برک به معنی دوام کردن در خیر و نیکی،و«برکت»از آن است.

3[طباقا]

:یعنی طبقه به طبقه و یکی بر بالای دیگری،و به قولی:مقصود از مطابقه شباهتی است که از لحاظ استواری و استحکام و انتظام بعضی از آنها با بعضی دیگر دارند.

[تفاوت]

:اختلاف و تناقض.

[فطور]

:شکافتگی و پارگی.

4[خاسئا]

:رانده و دور افکنده شده،یعنی این که چشم خسته و رنجور باز می گردد بدون آن که به عیبی در آفرینش خدا آگاهی یافته باشد.

[حسیر]

:به معنی برهنه از حسّر است و آنان پیادگان در جنگند که سر و صورتشان برهنه است یا زره بر تن ندارند،پس چشم در حالی از دیدن باز می گردد که عاری و برهنه از هر نتیجه و دلالتی است که نشانۀ تناقض یا شکافی در آفرینش خدا بوده باشد.

ص :137

7[شهیقا]

:در مفردات راغب آمده است که:شهیق زفیر است و زفیر نفسی است که از شش به بیرون رانده می شود و در زبان فارسی«بازدم»خوانده می شود.

8[تمیّز]

:پاره پاره و پراکنده شده.

11[فسحقا]

:یعنی دوری،و این نفرینی در حق ایشان است به این که خدا آنان را از نجات و خلاص دور کند.

خجسته و مبارک است آن که پادشاهی مطلق به دست اوست
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که قرآن ترس از خدا را در دلها بکارد و جایگزین سازد،آیات و نامهای او را به یاد ما می آورد،بدان سبب که معرفت اساس ترس است،و همان است که برای آدمی بزرگی پروردگارش را و این که شایستۀ تقوا است آشکار می سازد،و او را بر آن می دارد که با بینشهای قلب از طریق آیات و افعال خدا،او را ببیند،به میانجیگری سنّت مرگ و زندگی،آفریده شدن همۀ چیزها را به توسط خدا،و مالک و مسلط بودن او بر آنها احساس می کند،و از راه تأمل کردن در نظامهای جهانی،قدرت و حکمت او بر وی آشکار می شود،و چشم و بینش او را خستگی فرا می گیرد و خوار و حسرت زده،بی آن که سوراخ و شکافی در آفرینش و تدبیر خدا مشاهده کند،باز می گردد،و همین است که هر چه دیده و بینش خود را برای نظر کردن در کاینات بیشتر به کار اندازد،ایمانش به خدای عزّ و جلّ محکمتر می شود،و در آن هنگام که آدمی با روان و عقل خویش به آفاق معرفت عروج پیدا

ص :138

می کند،حضور این غیب در برابر او افزونتر می شود و بیشتر وی را به ترسیدن از خدا برمی انگیزد.

سپس خداوند متعال جهنم را که برای کافران آماده ساخته است به یاد ما می آورد و از شدّت گرمی آن و این که نزدیک است از خشمی که بر دشمنان خدا دارد منفجر شود،سخن می گوید،و از این که راه رهایی از آن /16 گوش فرا دادن به تهدیدها و آیه ها است که بر اثر آن عقلها برانگیخته می شود،بدان سبب که کوتاهی کردن و تقصیر انسان در این باره از بزرگترین گناهانی است که در آخرت چاره ای جز اعتراف کردن به آنها وجود ندارد،و چگونه شخص می تواند به آنها اعتراف نکند در صورتی که گواهی نافذ خداوند متعال وجود دارد؟!

شرح آیات:

[1]

در نخستین کلمه از سورۀ ملک با اسمی از بزرگترین اسمهای خدا رو به رو می شویم که«تبارک»است،و حدیث به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-دربارۀ آن اسم(و دو نام دیگر که در بزرگی همانند آن اند)چنین می گوید:«خداوند تبارک و تعالی نامی را آفرید که از لحاظ حروف توصیف ناشده،و از لحاظ لفظ ناگفتنی،و از لحاظ شخص تجسم نیافته،و از لحاظ تشبیه وصف ناشدنی،و از لحاظ رنگ بدون رنگ است،اطراف و اکنافی ندارد،و حدود و مرزها از آن به دور است،و در برابر حسّ هر توهم کننده در حجاب است،و پوشیدۀ ناپوشیده است،پس آن را کلمۀ تمامی مشتمل بر چهار جزء قرار داد که هیچ یک از آنها پیش از دیگری قرار نگرفته است،پس سه حرف از آنها را به سبب نیازمند بودن آفریدگان به آن آشکار کرد،و یکی را پوشیده نگاه داشت،و آن اسم پنهان در خزانه قرار گرفتۀ با این اسمهای سه گانه ای است که آشکار شده،پس آنچه ظاهر و آشکار است:اللّٰه است و تبارک و سبحان(و در روایتی:و تعالی).هر یک از این سه اسم را چهار رکن است که روی هم رفته دوازده رکن می شود،سپس برای

ص :139

هر رکن از آنها که عملا اسم است منسوب به آن آفرید». (1)

و شاید به سبب عظمت نامهای سه گانه ای که خدا آنها را برای آفریدگان خود آشکار کرده است بوده که ملاحظه می کنیم امامان راهنما معمولا پروردگارشان را به آنها توصیف می کنند،و هیچ کلامی از خدا را نمی شنوی مگر این که دربارۀ آن بگویند:خداوند تبارک و تعالی چنین گفت...پس آیا معنی«تبارک»چیست؟ مهمترین و آشکارترین معنی این اسم بزرگ،خیر فراوان مستمر و دایمی است که پیوسته از مقام آفریدگار با پیاپی رسیدن نعمتهای او به کاینات می رسد،و اگر چنان نمی بود /16 آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است بر جای نمی ماند و متلاشی می شد،و این خیر در مقام و در حق آفریدگان نیز که در حال نمود و تکامل مستمرند،پیوسته می رسد،و خالق آنها برکتی در پی برکتی دیگر به آنها می دهد،و این دلالت بر آن دارد که سیر و جریان آفرینش جنبۀ تصاعدی دارد.و آن توسعه و گسترشی که آفریدگار،هر لحظه پس از لحظۀ دیگر،به آسمانها می دهد و با این گفتۀ خود به آن اشاره کرده است: وَ السَّمٰاءَ بَنَیْنٰاهٰا بِأَیْدٍ وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ ، (2) تا مظهری از برکات خدا بوده باشد،و در قرآن اشاره هایی به این معنی آمده که بعضی از آنها را در این جا می آوریم:خداوند متعال در هنگام سخن گفتن از رسالت چنین گفته است: تَبٰارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلیٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً ، (3) بدان سبب که فرقان نعمتی پیوسته و خیری مستمر و بخششی قطع ناشدنی از دنیا و تا آخرت است.و از همین روست که اسم پروردگار ما را«تبارک»قرار داده است،و هنگام سخن گفتن از ایجاد انسان از حالی به حال دیگر تا آن گاه که او را با نعمت عقل به حد کمال رساند،چنین گفته است: ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ ، (4) و در ضمن بیان نعمتها و برکات او که در آسمان است:

ص :140


1- 2) -بحار الانوار،ج 4،ص 166.
2- 3) -الذاریات17/.
3- 4) -الفرقان1/.
4- 5) -المؤمنون14/.

تَبٰارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِیهٰا سِرٰاجاً وَ قَمَراً مُنِیراً . (1)

بدین گونه نام«تبارک»آخرین رکن از ارکان چهارگانه ای است که خدا برای اسم اعظم خود قرار داده و اشاره به صفات فعل او دارد،یعنی:هر چه خواهد می کند،بخشنده است،کریم است،منّان است،متفضّل است،وهّاب است، آفریننده است،مصوّر است،سازندۀ هر ساخته است،آفریدگار هر آفریده است، روزی دهنده هر روزی خوار است،مالک هر مملوک است،و رحمت بخش هر مرحوم،و...و...

از سه رکن دیگر یکی در خزانۀ علم پروردگار صاحب عزّت است،در صورتی که دومی«اللّٰه»است که اشاره به صفات ذات دارد،و سومی«تعالی»یا «سبحان»که اشاره به صفات جلال دارد.

« تَبٰارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ -خجسته و مبارک است آن که پادشاهی مطلق به دست او است.» پس ملک حقیقی تنها به دست او است که پس از نابودی همه چیزها او باقی است،و بدان سبب که تنها او است که به صورتی مستقل در ملک خود تصرف می کند،و اما آنچه در مالکیت و تصرف خلق است مالکیتی محدود و به اندازه ای است که خدا برای ایشان مقدر کرده است،و هر وقت بخواهد بر آن می افزاید یا از آن می کاهد یا آن را از ایشان می گیرد و به دیگران می دهد.

این آیه آفاقی را در برابر ما می گشاید که حکایت از هستی چیزهایی دارد که بسیار گسترده از ارقام فرضی اندازه گرفته شدۀ دانشمندان و اندیشمندان است،و بلکه گسترده تر از چیزی است که نیروی تخیل ایشان هر اندازه هم که دوررس باشد به آن دسترس ندارد،و چگونه ممکن است ملک خدایی را تصور کند که بر هر چیز توان است و برکات وی متوالیا در پی یکدیگر می رسد؟! « وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -و او بر هر چیز توانا است.»

ص :141


1- 6) -الفرقان61/،(و در آغاز سورۀ فرقان تفصیلی در بیان این معنی آمده،پس به آنجا رجوع کنید).

برای آن که آدمی از این که ملک به دست خداوند متعال و او صاحب قدرت مطلق است آگاه شود،کافی است که به جهان هستی در پیرامون خویش نظر افکند،و نشانه های توانایی و عظمتی را که در آن است مشاهده کند،و ببیند که چگونه بر وفق نظامی دقیق که خدا برای آن وضع کرده است به پیش می رود،و هیچ شکاف و نقص و سستی در آن مشاهده نمی شود.

در روایتی از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب-علیه السلام-درباره معانی اسماء حسنای خدا مطالبی آمده که بعضی از آنها را در این جا نقل می کنیم:

«و از این روی آن را به نام«ملک»خواند که می خواست معنی اسم را به مقتضای حکمت تصحیح کند،پس آفریدگان را آفرید و آنها را در معرض امر و نهی قرار داد تا حقیقت اسم و معنی ملک تحقق پیدا کند(و از این کلمات چنان آشکار می شود که شریعتها از مظاهر اسم ملک الاهی است).و ملک را چهار وجه است:قدرت (بر تصرف در ملک با تصرفی مطلق)،و هیبت(که آن عبارت از بازتاب قدرت مالک در مملوک است)،و سطوت(که عبارت است از گرفتار کردن و مؤاخذۀ مملوکان با نیرو و شدت در هنگام مخالفت،پس منزّه است آن که با سطوت خویش بر اهل مملکت خود ستم نمی کند)،و امر و نهی(به صورت تشریعی و تکوینی). (1)

[2]

از آشکارترین نشانه های ملک و قدرت خدا،مرگ و زندگی است،که در معنای آنها در این جا دو رأی اظهار شده است:یکی آن که نمود مرگ و زندگی که آثار خود را بر هر چیز،خواه مادّی باشد همچون مرگ آدمی و زندگی زمین به کشت،یا معنوی همچون راهیابی و صلاح در مقابل گمراهی و تباهی،باقی می گذارند،و رأی دیگر آن است که مقصود تقسیم کاینات به جمادات و موجودات زنده است.

« اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیٰاةَ -آن که مرگ و زندگی را آفرید.» امام باقر-علیه السلام-به هر دو معنی اشاره کرده و گفته است:

ص :142


1- 7) -بحار الانوار،ج 93،ص 42 و 41.

«زندگی و مرگ دو آفریده از آفریدگان خدایند،پس چون مرگ فرا رسد به درون انسان درمی آید،و چیزی است که چون به درون چیزی داخل شود ناگزیر زندگی از آن بیرون می رود». (1) و آنچه به نظر می رسد این است که مرگ در این جا به معنی جدا شدن زندگی از موجود زنده است که روایت از آن حکایت می کند،و چون شناخت زندگی به صورتی روشنتر با شناخت مرگ تحقق پیدا می کند،به همین سبب در بیان قرآن مرگ بر زندگی مقدم شده است،و گمان نمی کنم که آنچه بعضی از مفسران و فلاسفه گفته اند و مرگ را بر زندگی مقدم دانسته اند،صحیح باشد،بدان سبب که به آدمی پیش از آفریده شدن و هستی پیدا کردن مرده گفته نمی شود،و چگونه ممکن است که معدوم به نام مرده خوانده شود؟!و به همین سبب است که در حدیث روایت شدۀ از امام باقر-علیه السلام-آمده است که «خدای عزّ و جلّ زندگی را پیش از مرگ آفرید». (2) و امکان آن هست که مقدم شدن مرگ بر زندگی در آیه به حکمتی دیگر بوده باشد،و آن این که قدرت خدا در مرگ به صورتی متجلّی می شود که هیچ راهی برای جلوگیری و گریختن از سطوت آن وجود ندارد.

در دعایی به جا مانده چنین آمده است:«و قهر عباده بالموت و الفناء-و بندگان خود را به مرگ و نیستی محکوم و مقهور ساخت». (3)

و خداوند متعال آدمی را در برابر سنّت حتمی مرگ و فرصت زندگی قرار داده،و در عین حال /16 به هدفی که وی و آن دو برای آن آفریده شده اند،اشاره کرده است،و آن آزمودن آدمی است تا جوهر هر فرد آشکار و نهفته های شخصیت او شناخته شود،و با آن که مرگ یکی از مفردات آزمایش است،این آزمایش به صورت بیشتر و بزرگتر با زندگی متجلّی می شود،و بلکه جز در زندگی صورت نمی گیرد و به همین سبب ذکر زندگی را پس از ذکر مرگ آورد تا این کلمه به کلمۀ

ص :143


1- 8) -نور الثقلین،ج 5،ص 379.
2- 9) -همان جا به نقل از اصول کافی.
3- 10) -مفاتیح الجنان،دعای صباح.

ابتلاء و آزمایش نزدیکتر باشد.

« لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً -تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوتر عمل می کنید.» بنا بر این بر انسان واجب است که در فرصت زندگی از این هدف بزرگ گمراه نشود،بلکه در مقابل همۀ عوامل انحراف و غفلت مقاومت نشان دهد،و همۀ تواناییهای معنوی و مادّی خویش را برای رستگاری در آن به کار اندازد،تا بتواند عمر خویش را به صورت مزرعه ای برای نیکوترین عمل درآورد.

پس کار نیکوتر کدام است؟آن کار است که نیت آدمی در آن خالص باشد،و آن را به بهترین صورت بگزارد،و با آن به چالش هوای نفس خویش و هواهای نیروهای شیطانی در جامعه خود بپردازد،و خود عمل از شریفترین طاعتها باشد که بزرگترین پاداش خدا را نصیب آدمی سازد،و از پیامبر(ص)در تفسیر آیه روایت شده است که گفت:«کدام یک از شما دارای عقلی نیکوتر،و از حرامهای خدا پرهیزگارتر،و در فرمانبرداری از خدا سریعتر است»؟و سپس گفت:«آن که عقلی کاملتر و ترسی بیشتر از خدا و در فرمانبرداری از خدا بهتر باشد»، (1) و گفت:

«آن که عقل کاملتر و ترس شدیدتر و در اطاعت از امر و نهی خدا نظری نیکوتر داشته باشد». (2) و امام صادق-علیه السلام-گفت:«ولی معنی آن نیست که آن کس که عملش بیشتر باشد،بلکه آن است که عملش به صواب نزدیکتر باشد،و این مصاب بودن عمل با ترس از خدا و نیت راست و درست فراهم می آید». (3)

این گفتۀ خدا گفت:«لیبلوکم»بدان معنی نیست که خداوند متعال از آفریده های خود آگاه نیست،بلکه برای آن است که این علم و آگاهی در جهان تکوین تحقق پیدا کند و مردمان از جوهرهای خویش آگاه شوند و بدانند که جزای خدا به عدل است نه به ستم.و امام علی بن موسی الرضا-علیه السلام-گفت:

ص :144


1- 11) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 380.
2- 12) -همان منبع.
3- 13) -تفسیر البرهان،در تفسیر همین آیه.

«خدا بندگان خود را /16 با تکلیف کردن فرمانبردگی و پرستش خود،و نه بر سبیل آزمایش و تجربه،می آزماید،بدان سبب که او همیشه بر همه چیز دانا است». (1)

شاید آشکارترین تأویل برای این آیه پیامبران و فرستادگان و امامان راهنما از اهل بیت رسول اللّٰه بوده باشند،چه آنان در عمل از همۀ آفریدگان خدا نیکوکارتر و بنا بر این مبرّزترین حکمتهای الاهی برای خلق بوده اند.مگر بلاها نشان نداده است که آنان قله های روشن و بلندیهای بسیار متعالی بوده اند؟و خداوند متعال جز به علم و حکمت آنان را انتخاب نکرد و گزیده نساخت،و آنان را بزرگان بشر و فرماندهان شایسته از بندگان خود جز برای آن قرار نداد که در فرمانبرداری از او گوی سبقت را به چنگ آورده بودند.

بعضی از مفسران در تفسیر آیه کلمه ای را مقدر گرفته و گفته اند که اصل آن:«لیبلوکم فینظر ایکم-تا شما را بیازماید و ببیند که کدام یک از شما»،ولی برای این فرض و نظایر آن در کتاب خدا هیچ بهانه و توجیهی وجود ندارد و بلاغت آن ژرفتر از این است که نیازمند اضافه کردن چیزی به آن بوده باشد،چه از آن می فهمیم که خداوند متعال صالحان را در زهدان ابتلا می سازد،و بلکه اگر انسان به دنیا نمی آمد و آزموده و مبتلا نمی شد،ناقص بود.و بدین گونه آیه مظهری از مظاهر نام«تبارک»می شود که در آن برکت خدا به آشکارترین صورت ظهور پیدا می کند، و گواهیهای آن در صفات و پاکیزگی از بندگان صالح او مشاهده می شود که در راه خدا همۀ جاذبه های منفی و دشواریها را تحمل می کنند،و از برکت ایمان به او عزّ و جلّ و نعمت عقلی که به ایشان عنایت کرده است،خود را به افقهای فضیلت بالا می برند،و به همین سبب در اخبار از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-جملۀ «أیّکم أحسن عملا»به«أحسن عقلا»تفسیر شده است. (2)

از آن جا که آدمی گاه رستگار می شود و گاه خطا می کند و با ابتلا رو به رو

ص :145


1- 14) -همان جا.
2- 15) -همان جا.

می شود،یا نسبت به حق تجاوز می کند،آنچه در پایان آیه آمده برای آن است که او را در جریان عمل با در نظر داشتن معادلۀ توازنی راهنمایی کند که یک کفۀ آن ترس است و کفۀ دیگر امیدواری به رحمت و آمرزش الاهی،و این /16 راهنمایی از طریق تعریف خدا به دو نام پروردگار است که آشنا شدن وی به آن دو اهمیت فراوان دارد،و در نتیجه نه خود را به امید مفرط دلخوش می کند،و نه در چنگال ناامیدی گرفتار.

« وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ -و او نیرومند و آمرزنده است.» با عزت و قدرت نافرمانان و گناهکاران را می گیرد و مورد مؤاخذه قرار می دهد،و هر کس را که به او باز گردد می آمرزد،هر کس را که عمل نیکو داشته باشد می بخشد و از گناهش درمی گذرد،و هر کس را که بد کاره باشد عذاب می کند.

و سپس از این خاتمه به آن راه می یابیم که ابتلا هدف دیگری جز آشکار کردن جوهر و باطن مردمان دارد،و آن جزا است.

[3-4]

سپس آیات دیدگان و بینشهای ما را به بدایع آفرینش او در کاینات متوجّه می سازد،که چون در آنها امعان نظر کنیم،و نگاهی به آسمان بیندازیم که دامنه ای دورتر از دقیقترین و بزرگترین دوربینهایی دارد که بشر آنها را اختراع کرده است و آدمی نمی تواند اندازۀ آن را تخیّل کند...و بزرگتر از حجم آسمانها آن نظام متین و دقیقی است که بر منظومه ها و کهکشانهای هولناک عظیم آسمانها حکومت می کند.اندیشیدن در آفرینش خدا آدمی را در برابر حقیقتی بدیع متوقف می سازد که همانا استواری حق و تدبیر در همۀ مفردات و اجزاء هستی است،و نگرش سالم و درستی که می بایستی از آن پیروی کنیم،چیزی نیست که ما را تنها در برابر ظواهر چیزها متوقف سازد،بلکه ما را از ظاهر قابل مشاهده به باطن پوشیده انتقال می دهد،و از معرفت مخلوق به معرفت آفریدگاری می رسیم که آن را آفریده و نظامی را که بر آن پیش می رود برای آن ابداع کرده است.

اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً

-آن که هفت آسمان را که طبقات آن در پی یکدیگر قرار گرفته است آفرید.»

ص :146

گفتند:یعنی بعضی از آنها بر بالای بعضی دیگر قرار گرفته است،چنان که خداوند در جای دیگر قرآن گفته است: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ ، (1) و چنان می نماید که تطابق در این جا به معنی دقت در تکامل و تناسق و از باب مطابقت و موافقت و بر ضد تناقض و تنافر است،و اگر این بر چیزی دلالت داشته باشد،آن چیز دقت /16 در نظام حاکم بر جهان و اندازۀ قدرت و عظمت آفریدگار آن است،چه هر اندازه به جستجو و تلاش برخیزی،هیچ سوراخ و شکاف و عیبی در آفرینش خدا نخواهی یافت.

« مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ -هیچ اختلاف و تفاوتی در آفرینش خدا مشاهده نمی کنی.» یعنی هیچ سوراخها و تناقضها،چه تفاوت به معنی اختلاف است،و اختلاف معنی تناقض دارد،و خدا گفته است: أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً . (2) و نام«الرحمن»در این جا هنگام سخن گفتن از نظام آفرینش آمده است،چه این از بزرگترین تجلیات رحمت او عزّ و جلّ است.آیا اگر نظام جهانی متناقض بود،امکان وجود زندگی بر سطح زمین فراهم می آمد؟!هرگز...و هر اندازه بیشتر دربارۀ آفریدگان به تفکر بپردازیم،آن را محکوم به نظامی متقن و کمال یافته مشاهده می کنیم:خورشید با ماه اختلاف دارد، ولی یکی از آن دو کامل کنندۀ مسیر دیگری است،بلکه به صورتی نقش خود را ایفا می کند که بدون دیگری میسّر نمی شود.گاه چنان می پنداریم که آن دو متناقض یکدیگرند،بدان سبب که یکی از آن دو(خورشید)آتشی افروخته است و دیگری (ماه)نوری ملایم،ولی یکی از آن دو صورتی برای دیگری است.

لطافتی که در تعبیر قرآنی در این آیه مشاهده می شود،آن است که در آغاز از آسمانهای هفتگانه سخن می گوید،ولی پس از آن که وجود تناقض را نفی کرد،

ص :147


1- 16) -الانشقاق19/.
2- 17) -النساء82/.

این نفی همۀ آفریدگان را شامل می شود،چه انسان گاه این امر را مسلم می شمارد که آفریده ای از آفریده های خداوند متعال همچون آسمانها محکم و متقن است، ولی در هنگام تفکر در آفریده های دیگر گرفتار شک می شود،و از خود می پرسد:

خدا برای چه مگس و میکروبهای کشنده را آفریده است؟زلزله هایی که هزاران انسان قربانی آنها می شوند برای چیست؟ ولی بر وی لازم است که نخست:آنچه را از آفرینش که از آن آگهی دارد،با آنچه نمی داند مقایسه کند،و:دوم شکّ خود را با یقین درمان کند،و اسیر وسوسه های شیطانی نشود،بلکه چندان به جستجوی حقیقت ادامه دهد تا آن را کشف کند.و به همین سبب است که خطاب کریم الاهی فرد فرد فرزندان /16 آدم را به نگریستن و اندیشیدن در آفرینش خدا و مطالعۀ ظواهر گوناگون آن دعوت می کند، چه ما همه مسئول آنیم که حقیقت را باز شناسیم و به درجۀ یقین در ایمان به خدا دست یابیم،و می گوید:

« فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَریٰ مِنْ فُطُورٍ -پس دیده را بگشای و ببین که آیا شکافی مشاهده می کنی.» در کنار چشم و دیده شایسته است که آدمی بصیرت و بینش خویش را نیز به کار برانگیزد،چه چشم گذرگاهی است که آدمی از آنجا به زندگی می نگرد.و شاید فرق میان دو کلمۀ«تفاوت»و«فطور»همان تفاوت میان آفریده ای و آفریدۀ دیگر است،و آن وجود ندارد،بدان سبب که همۀ آفریده ها مکمّل یکدیگرند و با یکدیگر انسجام و هماهنگی دارند،ولی فطور و شکاف در یک آفریده و در میان اجزاء و پاره های آن است که در هیچ یک از افراد خلق خدای تعالی چنین سوراخ و شکافی مشاهده نمی شود.

مایۀ شگفتی این گفتۀ دکتر بوخنر آلمانی است که:«ما هیچ پدیده و نمودی را در این جهان پهناور،از دورترین نقطه ای که در فضا اکتشاف شده تا نزدیکترین جسمی به ما،همچون استثنایی در نظام جهانی مشاهده نمی کنیم،و

ص :148

بنا بر این نیازی به فرض کردن وجود خدا نداریم» (1) سبحان اللّٰه!چگونه دلش کور شده و این مطلب را درنیافته است که وجود نظام خود دلیل بر وجود کسی است که آن نظام را وضع کرده و بر اجرای آن نظارت دارد؟! آری،اگر در جایی در نظام جهان تناقض یا تنافری مشاهده می شد،آن وقت حق داشتیم تا چنان فرض کنیم که تصادف آن را به وجود آورده،یا این که خدایان متعددی شریک در پروردگاری وجود دارند که تناقض جهان نتیجه ای از تناقض آراء و تدبیرهای ایشان است،ولی ما چیزی از این گونه را مشاهده نمی کنیم، و بنا بر این تنها توحید وجود دارد.و مشکل دکتر بوخنر چیزی جز یکی از دو امر نیست:یا این که منکری معاند است و نمی خواهد به حق تسلیم شود،و یا این که در روش بحث و مطالعۀ نمودهای جهان گرفتار اشتباه شده و تنها مزایای علمی را هدف بحث خود قرار داده،و چون به آن دست یافته در همین حد متوقف شده است، و این بر خلاف آن روش و برنامۀ سالمی است که خرد و دین /16 به پیروی از آن حکم می کند و خواستار آن است که از ظاهرها تجاوز کنیم و به باطنها برسیم.

آدمی نمی تواند چیزی بسازد مگر این که در آن خللی و شکافی وجود داشته باشد،ولی حتی اندکی از فطور و شکاف در آفرینش خدا مشاهده نمی کنی،و چگونه ممکن است با وجود خداوند رحمانی که خواستار رنج و زحمتی برای آفریدگان خود نیست،چنین فتوری مشاهده شود؟!آیا فکر می کنی که اگر خورشید در جایی که قرار دارد نمی بود،چگونه می توانستیم بر سطح زمین زندگی کنیم؟!یا اگر اوکسیژن وجود نداشت،یا قانون جاذبه از کار می افتاد،کرۀ زمین می توانست جایگاه زندگی ما بوده باشد؟!هرگز...پس این همه از رحمت و لطف آفریدگار ما سبحانه و تعالی نسبت به ما است.

بلی،گاه آدمی به آفرینش خدا نظر می کند و به نظرش چنان می رسد که،

ص :149


1- 18) -از کتاب«نگرشی نو بر اندیشۀ اسلامی»ترجمۀ حمید رضا آژیر تألیف مؤلف کتاب حاضر، ص 188.

مثلا،وجود لوزتین سوراخ و شکافی در آفرینش انسان است،و همین امری بود که چند سال پیش بعضی را بر آن می داشت که لوزتین را پس از به دنیا آمدن نوزاد ببرند و از بدنش خارج کنند!یا اندامی در درون بدن به نام زائده کرمی شکل(آویزه یا آپاندیس)نامیده شود،و این گونه افکار در مدتی از زمان در محیطهای علمی وجود پیدا کند،ولی پس از آن که علم پیشرفت بیشتر حاصل کرد،چیزی بر خلاف این گونه پندارها کشف و بر متفکران معلوم شد که اعتقادات پیشین پندارهایی برخاستۀ از نادانی و شتاب ورزیدن در حکم و اظهار عقیده بوده است.و به همین سبب است که قرآن به اندیشیدن و نظر کردن مردمان در امور به صورت مکرر فرمان داده است:

« ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ -سپس به دیدن باز گرد و دوباره نگاه کن.» با هر چه می توانی در صدد یافتن تناقض و شکافها در آفرینش خدا باش، بلکه آن را فرض کن و سپس برای اثبات آن به تلاش و کوشش بپردازد،و ببین که آیا می توانی به یافتن آن تناقض فرضی دسترس پیدا کنی؟هرگز...بلکه پیوسته به حقیقتی واحد دست می یابی که قرآن به آن اشاره کرده است،و آن این که با اندیشیدن دربارۀ هر آفریده از آفریده های خدا« مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ الرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ -در آفرینش خدا هیچ تفاوت و تناقضی نمی بینی»و:

« یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ -چشم بی رسیدن به نتیجه و حسرت زده به تو باز خواهد گشت.» و خاسئ به معنی رانده و دور افکنده است،و این کلمه را در مورد سگ و خوک به کار می برند،و صاحب /16 المنجد گفته است:خاسئ در مورد خوکان و سگان طرد شده گفته می شود که از نزدیک شدن آنان به مردم جلوگیری می کنند، (1) و چنان است که انسان،در آن هنگام که چشمش را برای جستجوی عیبی در آفرینش خدا به گردش درمی آورد،به زبان حال آفریدگان طرد و دور رانده می شود،و چنان

ص :150


1- 19) -المنجد،مادۀ خسأ.

است که گویی آفریده ها به وی گویند:دور شو!ما آفریده های خداوند رحمان و حکیم و علیمیم و در ما نقصی نخواهی یافت،و خسأ البصر یعنی چشم از کار افتاد و خسته شد. (1) و این معنی نیز نزدیک است،بدان جهت که جوینده گاه می شود که رنج می برد و مشقت می بیند و به هیچ عیبی دسترس پیدا نمی کند،و چگونه ممکن است به چیزی که وجود ندارد بتوان دست یافت؟!و مؤید این قول است گفتۀ خدای تعالی: یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ پس او از دیدن آفریده ها خسته می شود و رنج می بیند و بار دیگر به آن باز نمی گردد...یا این که بی نتیجه با دیدن عذاب باز می گردد.

امّا دربارۀ معنی«حسیر»گفته اند:محقّر،و به قولی:آن کس که حسرت و ندامت او نسبت به امری شدت یافته است، (2) و احتمال صحت این هر دو معنی می رود...و معنایی بسیار نزدیک به آیه برهنه بردن از حسّر است و پیادگان در جنگها سر و صورت خود را نمی پوشانند و بدون روپوش و کلاه خود و زره به جنگ می روند،و زمینی را«عاریة المحاسر»گویند که گیاهی در آن نروییده باشد، (3) و انسان با بصر و بصیرت خود از جستجوی تفاوت یا فطور در آفرینش خدا باز می گردد و آنها از هر دلالت و نتیجه ای که این فطور را به اثبات برساند،عاریند.

امیر المؤمنین(ع)گفته است:«پس کسی که دل خود را تهی سازد،و اندیشۀ خود را به کار اندازد،تا بر وی معلوم شود که چگونه عرشت را برافراشته ای و آفریدگانت را آفریده ای،و چسان آسمانهایت را در هوا آویخته ای،و زمین را بر موج آب گسترده ای،و نگاهش خیره باز گردد،و خردش سرگردان،شنواییش آشفته شود،و اندیشه اش حیران». (4)

در آیۀ چهارم اندکی دربارۀ معنی«کرّتین»توقف می کنیم تا بدانیم به چه

ص :151


1- 20) -همان جا.
2- 21) -همان جا.
3- 22) -همان جا.
4- 23) -نهج البلاغة،خطبۀ 16،ص 225.

مناسبت خداوند متعال گفته است: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ ؟و جواب از این قرار است:

1-برای تأکید بر ضرورت این امر که انسان می بایستی در پژوهش و مطالعه و تحقیق خود تمام توجه خویش را به جستجو معطوف دارد،و به یک نگاه گذرا اکتفاء نکند،بلکه بارها امر مورد مطالعه را از نظر بگذراند و آن گاه رأی خود را اظهار کند،چه امکان آن هست که در نگاه اول از بعضی از جنبه های طرفی و داده ها غافل مانده یا به اندازۀ کافی به تفکر نپرداخته باشد.

2-شناخت درست و سالم جز از راه مقارنۀ میان چیزها حاصل نمی شود، پس بر محقق لازم است که بصر(چشم)و فکر خود را دو بار به کار گیرد،یکی مربوط به چیزی است که مقصود شناختن و تحقیق کردن دربارۀ آن است،و دیگری به چیزی باز می گردد که در مقارنه با آن شباهت دارد یا متناقض با آن است.

3-پژوهش دربارۀ چیزی به صورت کامل با مطالعۀ دو جنبۀ آن میسّر می شود:یکی جنبۀ مادّی ظاهری،و دیگری جنبۀ معنوی باطنی،و جوینده نیازمند آن است که یک بار با چشمش به مشاهدۀ جنبۀ نخستین بپردازد،و بار دیگر به مطالعه و شناخت جنبۀ دوم باز گردد.

4-برای آن که انسان بتواند در شناختهای خود از نردبان تکامل بالا رود،نیازمند به بازنگری در چیزی است که پیشتر در آن نظر کرده بود،برای نقد یا تکمیل آن،که باید با نگاه اندیشمندانۀ تازه ای نظر کند و به یک نگاه و نگرش راضی نماند.

[5]

چیزی که تأکیدی برای نیازمندی آدمی به تجدید نظر در شناختهای او به شمار می رود،این است که مجموعه ای از اندیشه ها و معتقدات نادرست (اسطوره ها)وجود دارد که فکر وی از آنها تأثیر پذیرفته،و اصلاح آن جز به تکرار بصر و بصیرت میسر نمی شود،و از جملۀ آنها است تصورات وابستۀ به نظام آسمان که در آن شکافهایی که شیاطین از آنها به ملأ اعلی راه می یابند و از قضا و قدر الاهی آگاه می شوند،و نیز این پندار که ستارگان مراکز مقدراتند،و هر شخصی

ص :152

ستاره ای مخصوص به خود دارد که چون او بمیرد ساقط می شود،و شهابها و آسمانسنگها را از همین راه مورد توضیح قرار می دهند،و به همین سبب است که می گویند: /16 ستارۀ من با ستارۀ تو سازگار نمی شود.قرآن به این تصورها اشاره می کند و به تصحیح آنها می پردازد و می گوید:

« وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ -و آسمان نزدیک را به چراغهایی آراستیم.» آن ستارگانی است که برای مردم زمین به معنی قندیلها است،چه کشتیهایی را که بادهای تند سبب منحرف شدن کشتیها از مسیرشان شده است، راهنمایی می کند و به راه خود باز می گرداند،و راه چوپانی را که شب هنگام در آن صحرایی دور گوسفندان خود را می راند،برای او روشن نگاه می دارد،به همان گونه که لذت بخش کسی است که در شب تاریک و صاف در زیر آسمان بر بستر خویش دراز کشیده و به آنها با خوشحالی نظر می افکند و صورتهای فلکی گوناگون و سیارات و ثوابت را از یکدیگر تشخیص می دهد.ولی متانت و استحکام آفرینش میان این آرایش و روشنی و میان پاسداری از آسمان که ستارگان در آن دیده می شوند ارتباطی به وجود می آورد،پس به همان گونه که ستارگان آسمان را تزیین می کنند و زمین را برای مردم آن در تاریکی شب روشن می سازند،به همان گونه هم شیاطین را از آسمان دور می کنند و آنها نمی توانند به مقدرات جهان آسیبی برسانند، یا حتی برای دست یافتن به آن مقدرات دزدانه به گوش کردن بپردازند.

« وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّیٰاطِینِ -و آنها را تیرهایی برای پرتاب شدن به شیاطین قرار دادیم.» این آیه پندار نادانان را به این که شیاطین قوای فوق العاده و دانای از قضا و قدر خدا هستند و آسمانها را می شکافند و به مقام بالا می رسند،و این که همین امر سبب شریک قرار دادن شیاطین با خدا شده و گروهی به اعتبار آن که کاهنان میانجیگرانی بین شیاطین و آدمیان اند از آنان پیروی می کنند،باطل کرده است، پس ستارگان بدان گونه که آنان می اندیشیدند نیستند بلکه زینت و چراغ و

ص :153

پرتابه هایی آسمانی اند،و شیاطین نیز چنین نیستند بدان سبب که در معرض پرتابه ها قرار می گیرند.

شاید این آیه تأکیدی بر نظام جهانی و سیطرۀ خدا از دو دیدگاه دارد:

اول:آن که شهابها و شهابسنگها تنها پاره هایی از ستارگان نیستند که در نتیجۀ عوامل و قوانین فیزیکی محض و بدون هدف از مدار آن ستاره ها خارج شده باشند،بلکه این خارج شدن از مدار به ارادۀ خدا و برای هدفهایی معین صورت می گیرد که تیرباران شیاطین از جملۀ آنها است.

دوم:نظام و آیین جهانی نظامی متقن و استوار است،و با وجود عوامل ضدی که می خواهد همچون شیاطین آن را بشکافد و از کار بیندازد،تأثیری در مسیر و نظم آن ندارد،و نخستین سرنوشت هر تلاش برای ایجاد چنین شکافی شکست و بی حاصلی است.و همین حقیقت آدمی را از آن مطمئن می سازد که در جهانی منظم و حراست شده زندگی می کند.

پروردگار ما در پایان آیه تأکید می کند که آنچه از جزای تیر باران دنیوی شیاطین بزرگتر است،عذابی است که در آخرت برای آنها آماده شده است.

« وَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰابَ السَّعِیرِ -و برای آنان عذابی سوزنده آماده کرده ایم.» این آیه نشان می دهد که شیاطین نیز مخلوقاتی مکلف و مختار و مسئول هستند زیرا قانون کیفر و مجازات دربارۀ آنها نیز اجرا می شود.

[6]

بعد از پایان یافتن فصل اول که هدف کاشتن بذر ترس و خشیت از خدا را،با ایمان آوردن به غیب از طریق شناخت آن به وسیله پدیده های آشکار و نشان دادن و شناساندن خودش به وسیلۀ آیات و نشانه ها،دنبال می کند،فصل دیگری را آغاز می کند که از فصل اول نه تنها جدا نیست بلکه در همان هدف مذکور مشترک است چرا که آیات بعد،عذاب جهنم در کیفر کافران را به ما یادآوری می کند.

کفر ورزیدن به خدا از جانب انسان خود عملی چون عمل شیاطین برای

ص :154

دریدن نظم خدا است که موجب عذاب می شود.و این آیه ارتباط محکمی با آیۀ دوم سوره دارد که در آن این مطلب بیان شد که حکمت آفرینش آشکار ساختن جوهر و ماهیّت انسان از طریق آزمودن با بلیّه ها است،و کفر و عذاب صورتی برای شکست خوردن آدمی در قیام به نقش و واجبی است که برای آن آفریده شده است،و در نتیجه به جهنم سقوط می کند.

« وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -و بد سرنوشتی است،» /16 و مصیر از صیرورت است یعنی آنچه خود را به سوی آن پیش می برد،و ملاحظه می شود که خدا در این سوره چهار بار با آوردن اسم رحمان دربارۀ آن تأکید کرده است(در آیه های سوم و نوزدهم و بیستم و بیست و نهم)،و چنان است که گویی خداوند متعال می خواهد در این باره تأکید کند که ما را از آن روی آفریده است تا مشمول رحمت و بخشندگی خویش قرار دهد،نه این که ما را با عذاب معذب سازد،ولی این خود ما هستیم که در نتیجۀ کفر ورزیدن به او عذاب را برای خود انتخاب می کنیم،و چنان نیست که خدا رسیدن به آن سرنوشت بد را برای ما اراده کرده باشد...و آیا به چیز کافر می شود و به کفر ورزیدن می پردازد؟به آفریننده و روزی دهنده و بخشندۀ زندگی و مالک همۀ هستی و دارایی خود کافر می شود،و در مقابل نعمتهای او با همین نعمتها به عناد و سرسختی در برابر او می پردازد...با نعمت مال و نیرو و تندرستی و گوش و چشم و...و...!و شاید این همان چیزی باشد که کلمۀ«بربهم»الهام بخش آن باشد،یعنی به او و به وسیلۀ نعمتهای او.

[7-9]

قرآن با تفصیل بیشتر گفتار در موضوع عذاب را ادامه می دهد و بعضی از صفات جهنم و اصحاب آن را در هنگام فرو افکنده شدن در آن بیان می کند،تا مگر این غیب را به صورتی احساس کنیم،و از سطوت خدا بترسیم...

پس صفات جهنم چیست؟ نخستین صفت آن این است که-همچون یک گودال یا دره-ژرفای عظیم دارد،و اوّلین عذابی که اهل جهنم در آن احساس می کنند،همین فرو افتادن از بالا

ص :155

به پایین است،و امام صادق-علیه السلام-از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله- از جبرییل روایت کرده است که گفت:«چون به جهنم درآیند،فرو افتادن ایشان هفتاد سال به طول می انجامد»، (1) و خدا می داند که در این سقوط چه رنگهایی از عذاب را می چشند؟! « إِذٰا أُلْقُوا فِیهٰا -چون در آن افکنده شوند.» آوردن فعل در این جا به صیغۀ مجهول دلیل بر آن است که ایشان با کراهت به درون آتش افکنده می شوند،و در /16 نصوص به این مطلب اشاره شده،چنان که امام صادق-علیه السلام-گفته است:«سوگند به آن کس که جان من به دست اوست که آنان چنان با کراهت در آتش پایین می روند که میخ با کراهت و سختی به درون دیوار فرو می رود». (2)

« سَمِعُوا لَهٰا شَهِیقاً -بانگ نفس کشیدنی از آن می شنوند.» یکی از انواع عذاب بانگ هولناک نفس بالا کشیدن یا دمزدنی است که در هنگام پایین رفتن در دوزخ می شنوند و شدت بانگ عذابشان می دهد.و شهیق فرستادن هوا به درون ریه یا فروبردن دم به داخل ششها است،و چنان است که در آن روز به آتش قدرتی هولناک برای جذب دوزخیان می دهد و آنان را با شهیقی دارای صوت هراس انگیز می شنوند که میلیونها مرتبه از بانگ رعد شدیدتر است.

صفت سوم جهنم فوران شعله های آتش آن است.

« وَ هِیَ تَفُورُ -و جهنم در حال جوشش و فوران است.» فوران را دو معنی است:یکی جوشیدن است که نشانۀ آن بالا آمدن محتوای ظرف در آن است بر اثر شدت حرارت،و در المنجد آمده است که(فارت القدر یعنی آنچه در دیگ بود غلیان کرد و بالا آمد)، (3) و زبانه های آتش دوزخ در آن روز چنان در یکدیگر داخل می شوند و بالا می آیند که به فوران آب در ظرف به

ص :156


1- 24) -نور الثقلین،ج 3،ص 477.
2- 25) -نور الثقلین،ج 4،ص 8،به نقل از مجمع البیان.
3- 26) -المنجد مادۀ فور.

سبب شدت حرارت آن شباهت دارد،و معنی دوم آن خشم و غضب است،و فار فائره به معنی سخت برانگیخته و خشمگین شدن است، (1) و هر دو معنی در این آیه قرآنی با هم جمع شده و آتش در آن روز همچون محتوای دیگر برانگیخته و تهییج شدۀ از خشم است.

« تَکٰادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ -نزدیک است که پاره های آن از یکدیگر بر اثر خشم جدا شود.» از میلیونها بمب هسته ای که یکباره منفجر شود قویتر است،و نزدیک است /16 که منفجر و اجزاء آن از یکدیگر جدا شود!و خشمی که می خواهد آن را از هم بپاشد،بازتابی از خشم خدا است،و آیه چنان به ما الهام می بخشد که گویی آتش در روز قیامت شعور دارد،و هیچ چیز آن را برای خشم گرفتن بیش از نافرمانی اصحاب آن نسبت به پروردگارشان عزّ و جلّ به خشمگین شدن دعوت نمی کند و برنمی انگیزد! خداوند متعال چندان عادل است که حتّی این عدالت را برای کسانی که تقدیر آنان را به قعر جهنم کشیده است،آشکار می سازد،و در این هنگام فرشتگان موکّل بر دوزخ از سبب رسیدن ایشان به این سرنوشت پر مشقت جویا می شوند تا چنان باشد که هیچ کس که درونش ذره ای شک به آن مانده باشد که خدا بر او ستم کرده است،وارد دوزخ نشود،و نیز برای آن که دوزخیان در حالی وارد آن شوند که خود را از آن ملامت می کنند که چرا در برابر خدا و برای آمادگی درآمدن به این جهان آخرت خود را آماده نساخته بوده اند.

« کُلَّمٰا أُلْقِیَ فِیهٰا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ -و هر زمان که فوجی به آن ریخته می شوند،خازنان و پاسداران دوزخ از ایشان می پرسند که:

مگر بیم دهنده ای برای شما نیامد؟» تا شما را از نافرمانی خدا و از این آتش باز دارد؟

ص :157


1- 27) -همان جا.

« قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ -و آنان می گویند:چرا،نذیر برای ما آمد.» بدین گونه حجّت بر ایشان تمام می شود،و آشکار می گردد که اسباب هدایت به سوی حق و خود را از آن محفوظ داشتن،که از مهمترین آن بیم دهنده و بیم دادن است،فراوان در دسترس ایشان بوده است.از امام صادق-علیه السلام- روایت شده است که مردی از او پرسید:خدا برای چه پیامبران و رسولان را برای مردم فرستاد؟و او در جواب گفت:«تا پس از فرستادگان دیگر مردمان حجتی در برابر خدا نداشته باشند،و نگویند که نوید دهنده و بیم دهنده ای برای ما نیامد،و هم اینان حجّت خدا برایشان می شوند:«دو آیه». (1)

در آن هنگام که وجود تقصیری از خدای عذاب دهنده نفی شد،تقصیر طرف دیگر که کافرانند و /16 عذاب دیدگان اثبات می شود؛پس چه چیز سبب خطای رسوا کننده ای بود که آنان را به این سرنوشت شوم کشانیده است؟دروغ شمردن تهدیدها و بیم دادنها.

« فَکَذَّبْنٰا وَ قُلْنٰا مٰا نَزَّلَ اللّٰهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ کَبِیرٍ - ولی ما آنان را تکذیب کردیم و گفتیم که خدا چیزی نازل نکرده است و شما در گمراهی بزرگید.» در آیه بیان سه گناه بزرگ آمده که کافران به آنها اقدام کرده بوده اند:

اوّل:تکذیب کردن حق در درون جانشان و پاسخ مثبت به آن ندادن.

دوم:این که آنان به حمله و هجوم علیه ارزشهای مکتبی که فرستادگان و پیشوایان حق آوردند پرداختند تا مگر شرعی و مشروع بودن(از جانب خدا بودن)را از آنها سلب کنند،و آنها را در جزو ارزشهای بشری قلمداد کردند تا از مسئولیت ملتزم بودن به آنها خود را برهانند،بدان سبب که آنچه برای انسان الزاما رواست، حقی است که تنها به خدا پیوستگی داشته باشد.

سوم:متهم ساختن مصلحان بیم دهنده به انواع تهمتها تا مگر از این راه

ص :158


1- 28) -نور الثقلین،ج 5،ص 381.

سبب فروافتادن شخصیت و ضرب دیدن رهبری ایشان در جامعه شوند که از آشکارترین آنها متهم ساختن آنان به گمراهی از راه ارزشهای فاسد و فرهنگ مبتنی بر خطای خودشان بود.

کلمۀ«قلنا»بر آن دلالت دارد که آنان با رسالتها و رهبریهای مکتبی با تبلیغاتی گمراه کننده که از فرهنگ و ایستارهای جاهلیتی ایشان حکایت می کرد، به محاربه برمی خاستند،و انسان این توانایی را دارد که هر چه می خواهد به دیگران بگوید،و از آن چه می خواهد به وسایل گوناگون از قبیل زبان و هنر و جز آن بهره برداری کند.

[10-11]

این از نظر کافران دور ماند که گمراهان خود ایشان اند،و این که در پشت سر آنان روزی است که در آن حقیقت پیروز می شود و علی رغم دشمنان آن ظهور پیدا می کند،و آن روزی است که کلام آخر گفته می شود و در آن روز کسانی که بر باطل بوده اند زیان می کنند،روزی که انسان علیه خود گواهی می دهد و به گناه خویش اعتراف می کند.

« وَ قٰالُوا لَوْ کُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا کُنّٰا فِی أَصْحٰابِ السَّعِیرِ -و گفتند که اگر می شنیدیم و خرد خود را به کار می انداختیم،از اصحاب آتش سوزان نمی شدیم.» /16 پس آدمی ایستگاه و سرنوشت خود را در دنیا تعیین می کند،و خود کسی است که حق یا باطل را برمی گزیند،و به حزب خدا می پیوندد یا به حزب شیطان،و در نتیجه در راه بهشت پیش می رود یا در راه دوزخ،و این حقیقت در آشکارترین صورت خود در روز قیامت معلوم می شود که هر کس با سرنوشتی مواجهه پیدا می کند که نتیجۀ مستقیمی از انتخاب و عمل خود او در دنیا است،و همین بیان الاهی برای دعوت کردن مردمان به اندیشیدن در آیندۀ جاودانی خود ایشان کفایت می کند.

در این آیه اشارۀ لطیفی است که به شناختها و معرفتهای انسان ارتباط پیدا می کند،که اگر پیرو عاقلی باشد سخن او را می شنود و آن را می پذیرد،و اگر خود توانای بر راه یافتن به حق و کوشیدن در معرفت آن است،خرد خویش را به کار

ص :159

می اندازد،و اگر همچون آن کافران باشد که نه به سخن حق گوش دهد و نه توانایی به کار انداختن خود را داشته باشد،این حقیقت را در دنیا به ایشان تعلیم می کند و در آخرت آنان را به آن معترف می سازد،و اشارۀ دیگری ما را به آن رهبری می کند که آنان امور را بنا بر ظواهر و نمودهای مادّی آنها ارزیابی می کردند،و چنان است که گویی در دنیا تنها با چشمها و شکمها و...ی خود زندگی می کنند و گوشها و عقلهای ایشان از کار افتاده است،در صورتی که ارزش انسان به عقل و خرد او است...و اگر آنان از عقل خود بهره برداری می کردند هرگز گمراه نمی شدند،بدان سبب که عقل موافق حق است(100%).و امام صادق-علیه السلام-گفت:

«هر کس که عاقل باشد،دین دارد،و هر که دین داشته باشد،به بهشت درمی آید»، (1) و نیز امام صادق-علیه السلام-گفت:«عقل چیزی است که به وسیلۀ آن رحمان پرستیده می شود و بهشت بهرۀ آدمی می شود»، (2) و امام علی -علیه السلام-گفت:«جبرییل بر آدم-علیه السلام-فرود آمد و به او گفت:

ای آدم به من فرمان رسید تا تو را مخیّر سازم که یکی از سه چیز را برگزینی و دو تای دیگر را کنار گذاری،پس آدم گفت:ای جبرییل،آن سه کدام است؟و او گفت:عقل و حیا و دین،پس آدم-علیه السلام-گفت:من عقل را برگزیدم،و جبرییل به حیا و دین گفت:دور شوید و او را به حال خود واگذارید،پس گفتند:

ای جبرییل،ما فرمان یافته ایم تا در آن جا باشیم که عقل در آن جا است،و جبرییل گفت:خود دانید،و به آسمان عروج کرد». (3) /16 و رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله- گفت:«بندگان فردا در درجات بالا می روند و به اندازۀ خردهاشان به خدا نزدیک می شوند»، (4) و کافران که عقلی ندارند به چیزی دست نمی یابند،بلکه در درکات عذاب به پایین نزول می کنند.و غافل ماندن انسان از نقش عقل بزرگترین گناه

ص :160


1- 29) -نور الثقلین،ج 5،ص 382.
2- 30) -همان جا.
3- 31) -همان جا.
4- 32) -همان جا.

است،بدان سبب که هر نافرمانی و معصیت و گناه از آن برمی خیزد،و این چیزی است که اهل آتش در روز قیامت به اکتشاف آن می رسند.

« فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ -پس به گناهان خود اعتراف می کنند.» چگونه بشر می تواند در مقابل خدا به گناهش اعتراف نکند در صورتی که حجتی رسا علیه او وجود دارد و هر چیز حتی اندامهایش علیه او گواهی می دهد؟!و شاید از کلمۀ«فاعترفوا»-علاوه شدۀ بر الهامهای سیاق-به این نتیجه راهبری شویم که کافران حق را رد می کنند در حالی که در عمق جانشان می دانند که باطل را انتخاب کرده اند،ولی در دنیا به این امر اعتراف نمی کنند.

« فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِیرِ -پس دوری(از خدا)بهرۀ اصحاب آتش است.» یعنی کیفر ایشان آن است که با عذاب و در زیر پاها خرد و کوفته شوند،و سحق به معنی سخت کوبیدن چیزی است تا به پاره های کوچکی همچون شن و آرد یا نرمتر از آن مبدّل شود، (1) و به قولی معنی آن دور شدن از رحمت خدا است، (2) و هر دو معنی در واقع یک معنی است،بدان جهت که کوفته شدن در آخرت به معنی اول نتیجۀ آن است که خدا کافر را از رحمت خود به دور رانده است.

[12-14]

سیاق در آنجا به محور سوره می رسد که تأکید بر ترس از خدا در غیب آمده است،چه آیاتی که بخشی از بزرگی پروردگار را در آغاز سوره به ما معرفی کرد،و همچنین از عذاب کافران و بعضی از احوال ایشان در روز قیامت با ما سخن گفت،و نیز باقی آیات تا پایان سورۀ ملک که اندیشه های شرک به خدا و پندارهای مشرکان را برمی اندازد، /16 همه برای آن است که ما را به تراز ترس پنهانی از پروردگارمان ارتقا می دهند.

« إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ -کسانی را که در نهان

ص :161


1- 33) -المنجد،مادۀ سحق.
2- 34) -همان جا.

از پروردگار خویش می ترسند،آمرزشی.» از گناهان و خطاهای پیشین ایشان بهره است.

« وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ -و پاداشی بزرگ.» از آن روی چنین است که ترس غایبانه و نهانی از خدا از اعمال نیک بزرگی است که سیئات را از میان می برد و حسنات را دو چندان می کند.پس معنی ترس از خدا در غیب و نهان چیست؟ جواب آن است که مقصود ترس از خدا به میانجیگری معرفتی ایمانی است،و نتیجه ای از عوامل مادّی که انسان آنها را می بیند و آثار آنها را در دنیا لمس می کند نیست...پس گاه یکی از ما بدان سبب ملتزم به احکام خدا می شود و مطابق رسالت او عمل می کند که حکم به دست اولیای او است که حدود و احکام او را اجرا می کنند،و به همین سبب مرتکب دزدی یا زنا نمی شود که حاکم یا دست او را خواهد برید یا او را با تازیانه مجازات خواهد کرد و یا در معرض سنگسارش قرار خواهد داد،و گاه از آن نظر به جانب خدا می رود و احکام او را می پذیرد که نسبت به او معرفت پیدا کرده و به آخرت ایمان دارد،و می داند که خدا نافرمانان را گرفتار عذاب آتش خواهد کرد،و به سبب همین عامل غیبی که آن را نه با چشم بلکه با بصیرت و بینش خود می بیند،ترس خدا در همۀ هستی او تأثیر می کند.

از شناختهایی که در نفس روح ترس از خدا را برمی انگیزد،معرفت انسان به مراقبت مطلق خداوند متعال بر هر چیز و علم وی نسبت به آن است،و در این باره میان نهان و آشکار هیچ تفاوتی وجود ندارد،زیرا که چنین معرفتی غیب را در فهم و ادراک و رفتار بشر حضور می بخشد.

« وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -و خواه گفتۀ خود را سرّی بگویید یا آشکار سازید،او از آنچه در سینه ها است آگاهی دارد.» یعنی بر آنچه در درون جان مردمان می گذرد آگاه است که گفته ها و کارها در مرحله ای پس از پیدایش آنها صادر می شود،و چون آدمی به چنین ترازی از معرفت و شناخت برسد، /16 چنان است که نه در جامعه مرتکب گناه می شود و نه در

ص :162

برابر چشم مردمان،بلکه هرگز سینۀ خود را با نیت بد آلوده نمی سازد،چه این یکی را خدا می داند.و این بزرگترین ضامن برای ملتزم بودن به نظام است،و آمارها نشان می دهد که هشتاد درصد جرمهایی که در جهان اتفاق می افتد،برخاستۀ از این اعتقاد شخص مجرم است که می تواند از شرّ رقابت و کیفر رهایی پیدا کند،بدان سبب که حاکم و قاضی به هر درجه ای از فهم که رسیده باشد،باز هم از لحاظ قدرت و اطّلاع و مجازات محدودیت دارد،ولی آیا برای خداوند متعال هم کسی می تواند چنین محدودیتی را تصور کند؟هرگز...و قرآن کوچکترین تصوری را در این باره از میان می برد،چه به صیغۀ سؤال می گوید:

« أَ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ -مگر نمی داند که چه کس او را آفریده که لطیف و تیزبین است؟» و علم او به دقیقترین و پنهانترین چیزها نفوذ می کند.

« اَلْخَبِیرُ -و آگاه است،» و به آفریدگان خود علم شامل و کامل دارد،و در آن صورت که خبیر و آگاه از نوع بشر با اسبابهای دقیق می تواند از دقایق چیزها آگاه شود،دیگر چه سخنی می توان دربارۀ آفریدگار علم مطلق گفت؟!پس ای انسان،در آن کوشش مکن که خود را فریب دهی،و به ندای شیطان که می خواهد تو را بفریبد و به تو بگوید که از همۀ دیده ها دوری پس از پرداختن به گناه بیم مدار،گوش فرامده.

روایتی در معنی«الخبیر»به جا مانده از امام علی بن موسی الرضا-علیه السلام-بدین گونه آمده است:«و اما خبیر به معنی کسی است که هیچ چیز از او پنهان و دور نمی ماند،و این از راه آزمودن و عبرت گرفتن از چیزها حاصل نمی شود، چون در تجربه و اعتبار دو علم است که اگر آنها نباشد علمی وجود ندارد،و هر کس چنین باشد نادان است(پیش از علم،و معرفتش محدود)،و خدا پیوسته از آنچه آفریده خبیر و با خبر و آگاه است،و خبیر در میان مردم خبر گیرنده از نادانی آموزنده و متعلّم است،پس اسم را جمع کرده ایم و در معنی اختلاف وجود دارد». (1) /16 پس

ص :163


1- 35) -نور الثقلین،ج 5،ص 383.

می گوییم:خدا خبیر است به همان گونه که می گوییم فلانی خبیر است،که نام در هر دو مورد یکی است ولی معنی خبرگی خدا با خبرگی مردم فرق دارد.

[سوره الملک (67): آیات 15 تا 30]

اشاره

هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ اَلنُّشُورُ (15) أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی اَلسَّمٰاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ اَلْأَرْضَ فَإِذٰا هِیَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی اَلسَّمٰاءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ (17) وَ لَقَدْ کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ (18) أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی اَلطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صٰافّٰاتٍ وَ یَقْبِضْنَ مٰا یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اَلرَّحْمٰنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ (19) أَمَّنْ هٰذَا اَلَّذِی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ اَلرَّحْمٰنِ إِنِ اَلْکٰافِرُونَ إِلاّٰ فِی غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هٰذَا اَلَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21) أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلیٰ وَجْهِهِ أَهْدیٰ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (22) قُلْ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ (23) قُلْ هُوَ اَلَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (25) قُلْ إِنَّمَا اَلْعِلْمُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (26) فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِیئَتْ وُجُوهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ قِیلَ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اَللّٰهُ وَ مَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنٰا فَمَنْ یُجِیرُ اَلْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ (28) قُلْ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ آمَنّٰا بِهِ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنٰا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (29) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمٰاءٍ مَعِینٍ (30)

ص :164

معنای واژه ها

15[ذلولا]

:آسان،آمادۀ برای بنا و کشاورزی و دفن کردن مردگان و بر آن حرکت کردن و ایجاد نهرها و قنوات و جز اینها در آن...از ذلّ به معنی مطیع و خاضع و رام بودن.

[مناکبها]

:یعنی بر پشتها و راههای آن،و منکب هر چیز قسمت بالای آن است،و اصل آن به معنی طرف و جانب است،و از آن است منکب آدمی به معنی دوش او.

[النشور]

:حیات پس از مرگ است و اصل آن از نشر به معنی پراکندن و بازکردن است.

16[تمور]

:مضطرب و لرزان و متموج است.

17[حاصبا]

:سنگی است که همچون سنگریزه برای پرتاب کردن به کار می رود.

18[نکیر]

:یعنی از انکار و عذاب دیدن ایشان با اشکال مختلف عذاب همچون غرق شدن و در زمین فرو رفتن و گرفتار باران شن و سنگریزه شدن.

21[لجّوا]

:به لجاجت و مخالفت ادامه دادند.

[عتوّ]

:سرکشی و تجاوز از حق.

24[ذرأکم]

:یعنی شما را از راه توالد و تناسل آفرید.

27[زلفة]

:نزدیک.

[تدّعون]

:خواستار آن بودید و برای رسیدن به آن شتاب می کردید،مأخوذ از دعاء به معنی خواندن،و گفته اند که:تدعون و تدّعون هر دو به یک معنی است.

ص :165

30[غورا]

:فرو رفتۀ در اعماق زمین که آدمی نمی تواند آن را بیرون آورد.

[معین]

:نمایان در برابر چشمها،یا به معنی اوان و در دسترس.

کافران جز در فریب به سر نمی برند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

فلسفه های شرکی که در آنها نمودهای جهان و نظم آن برخاستۀ از نیروهایی پنداری جز خدا در نظر گرفته می شود،مسئول مشی و راهپیمایی آدمی در حالتی به رو بر زمین نگرنده و گمراه شدۀ از حقیقت است،و همین است که نور ترس از پروردگار را از رسیدن به او باز می دارد،و در جان شخص هاله ای از امنیت و اطمینان دروغین به وجود می آورد،و همین امر است که او را به نافرمانی و معصیت و مخالفت با نظام حق وا می دارد،و هیچ مانع و وازعی در برابر خود نمی بیند،و ارزشهای شرایع و پیمانها در نزد او ساقط می شود.مگر ترس از خدا روح ملتزم بودن به نظام نیست؟ آری،شرک و معتقد بودن به شریکانی برای خدای یگانه همان چیزی است که مسئولیت را از آدمی سلب می کند،و چنان می شود که از مخالفت با حق ترسی ندارد،و ضرورتی برای سپاسگزاری در برابر نعمتها نمی بیند،زیرا چنان می پندارد که خدا هستی را آفریده و نظام آن را مقدر کرده و سپس امور مردمان را به خود ایشان تفویض کرده است،یا آن را به شریکانی واگذاشته و خود کناره گرفته است،یا این که نیروهای شرکا به جای خدا به یاری مردمان برمی خیزند و در برابر

ص :166

قدرت /16 و مشیت خداوند ایستادگی نشان می دهند،و چون خدا روزی خود را از ایشان باز دارد،آنها به او روزی می رسانند،و چون منابع آبشان فرو رود و از دسترس خارج شود،آنها آب نمایان و روان در اختیارشان می گذارند...و قرآن با دو بصیرت به بحث دربارۀ این گمراهی(غرور و گردنکشی و گریز از خدا)می پردازد:

اوّل:بصیرت و بینش توحید،و این که امر و قدرت تمام تنها به دست خدا است،و یادآوری قرآن از این حقیقت به صورتی است که در آن آیات درس اخیر از سورة الملک تفسیری برای آیۀ محوری سوره یعنی آیۀ نخستین: تَبٰارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ در می آید.

دوم:حقیقت بعث و جزا،و این که بخش بزرگی از شرک انسان و احساس مسئولیت نکردن او نتیجۀ کفر ورزیدن او به آخرت یا مشکوک بودنش در این امر است،و ناگزیر باید بداند که حشر و نشر خواهد داشت.و در آن هنگام که قرآن این حقیقت را به یاد ما می آورد،ما را به آیۀ محوری دیگری در سوره باز می گرداند که آیۀ دوم آن است: لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً .

شرح آیات:

[15]

در زمان نزول قرآن،مردمان از ابعاد نعمت زندگی بر کرۀ زمین به آن اندازه که امروز آگاهی دارند آگاه نبودند،و نیز از آن خبر نداشتند که کرۀ زمین از جهات فراوان با ستارگان دیگر از لحاظ قوانین طبیعی حاکم بر آن اختلاف دارد، پس قرآن برای آن آمد که افق معرفت ایشان را بر شناخت و معرفت بگشاید،و آن این که:ستاره ای که آدمیزادگان بر روی آن زندگی می کنند،همچون دیگر ستارگان شبیه کره ای است که در فضای گسترده گردش می کند،ولی از این نظر با آنها اختلاف دارد که از هر لحاظ برای زیستن آدمی بر آن آماده شده است،و شایستۀ آن است که آدمی در نبرد با فضا و پیاده شدن بر ستارگان دیگر از توجه به این آیۀ کریمه سیر خود را آغاز کند.

اما هدف قرآن از بیان این امتیاز زمینی که بر روی آن زندگی می کنیم،

ص :167

تنها این نیست که چیزی بر دانش و شناخت ما بیفزاید،بلکه در آن هدفی دورتر از این وجود دارد...و بدون آن /16 معارف بشری ارزش حقیقی خود را از دست می دهد،و آن شناساندن پروردگار انسان به او است،که اگر خوب به تفکر می پرداخت بر این نکته وقوف پیدا می کرد که آماده بودن زمین برای زندگی از آیات خدای او عزّ و جلّ است.شاید کسانی در این باره بیندیشند،ولی آنان را چنان می یابیم که با پاسخهای بدون پشتوانه ای از صحت که می یابند،به خدا مشرک می شوند.پیشینیان چنان تصور می کردند که بتها یا شیاطین آن را ساخته اند،و اما معاصران آن را نتیجه ای از تصادف می دانند!!ولی قرآن حقیقتی را که تمرکز یافتۀ در فطرت آدمی است به یاد او می آورد،که چون به نور عقل نظر کند بازتابی از آن را می یابد که او را از گمراهیهای نادانی و شرک رهایی می بخشد،آنجا که می گوید:

« هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً -او است آن که زمین را رام و مسخّر شما ساخت.» همچون اسبی تربیت شده و ماده گاوی انس گرفته،که نظام آن و هر چه را که در آن است،از خوردنی و نوشیدنی و هوا و زینت و مانندهای آن که آدمی به آنها نیازمند است و از آنها سود می برد،همچون شب و روز و خورشید و ماه و...

همه را مطابق مصلحت آدمی جمع کرده است.

رام کردن خدا زمین را برای بشر،بازتابی از اسم«تبارک»است از آن جهت که این همه از برکت و رحمت او است.

« فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ -پس به هر سوی آن به راه بیفتید و از روزی آن بخورید.» گفتۀ خداوند متعال:«فامشوا»تنها یک امر حکمی و تشریعی نیست که رفتن و سیر کردن بر زمین را واجب کند،بلکه امری تکوینی است،چه اگر خدا مشی و راه پیمودن را مقدّر نکرده بود،هیچ کس نمی توانست با مشی و راهپیمایی به اطراف زمین حرکت کند.و منکب مفرد مناکب است و آن محل پیوستن سرشانه و بازو به یکدیگر است،و نیز کنار و جانب هر چیز را منکب گویند،و گفته می شود

ص :168

«سرنا فی منکب من الارض او الجبل»یعنی در ناحیه ای از زمین یا کوه گردش کردیم،و منکب زمین به معنی راه است، (1) و چنان است که گویی قرآن،در آن هنگام که به راهپیمایی در مناکب زمین فرمان می دهد،آن را به انسانی تشبیه کرده است /16 که سر آن کوه ها،و منکبهای آن دشتها و جلگه ها و سرزمینهای پایینتر از کوه های بلند و جاهایی است که راه پیمودن بر آنها دشواری دارد.و در آن هنگام که بر زمین راه می رویم،نه تنها روزی خود را به دست می آوریم،بلکه معرفت و شناخت و دانش ما نیز افزایش پیدا می کند.و در این جا میان دو فعل امر«امشوا»و «کلوا»رابطه ای وجود دارد،و آن این که روزی ما نمی تواند به سوی ما راهپیمایی کند،بلکه ما خود باید برای دست یافتن به آن به راه بیفتیم،و این قاعدۀ درست و سالمی است که بر ما پیروی از آن در زندگی واجب است تا از این طریق به مسئولیت خود در زمین عمل کنیم و به لقمه ای حلال و مورد رضای خداوند متعال دست یابیم،و بنا بر این در دین دعوت به دور افتادگی و تنبلی و انگل شدن بر دیگران،چنان که بعضی تصور می کنند،وجود ندارد و پسندیده نیست،و صورتی از سنّتهای واقعی زندگی است که هیچ کس جز از طریق آن نمی تواند به هدفهای خود دسترس پیدا کند،و از مهمترین آنها سعی و کوشش و تلاش و تحمل رنج است.

سپس آیه کریمه در پایان همۀ ارزشهای مادّی که زندگی را همچون یک شیء مورد تفسیر قرار می دهد،و مسئولیت انسان را در هستی مخصوص پهنه ای با وسعت اندک و ناچیز می داند،و ناگهان آدمی از آن به دره ای عمیق و خواستهایی گمراه کننده فرو می افتد،و تو گویی شبیه چهارپایی است که تنها برای خوردن و زندگی بی هدف آفریده شده،طرد می کند و آنها را از میان می برد!آدمی باید از زندگی و طبیعت پیرامون خویش درسی اساسی بگیرد و بیاموزد،و سپس به پیرامون خویش نظر افکند و ببیند که آیا چیزی بدون هدف آفریده شده است؟پس هدف خود او چیست؟او را واگذار که به جستجوی از هدف خویش برخیزد،و آن گاه این

ص :169


1- 36) -المنجد،مادۀ نکب.

هدف را بزرگتر از خوردن و آشامیدن و لذت بردن محض خواهد یافت.او را خواسته و هدفی برتر و آرزوهایی بزرگتر است...مثلا هر انسانی این آرزو را دارد که مالک زمین و جاودان در زندگی باشد،آیا چنین چیزی برای او در زندگی امکان پذیر است؟هرگز...و بدین گونه آدمی به آن راهنمایی می شود که به آخرت ایمان آورد،و به عبارتی موجز:با حقیقتی مواجه می شود که آیه آن را در پایان خود طرح کرده است:

« وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ -و بازگشت به زندگی به سوی او است.» این دو کلمه مشتمل بر خلاصۀ حقایق ایمان است،بدان سبب که ایمان به آخرت و تسلیم شدن به خدای عزّ و جلّ،از لحاظ نفسی با ایمان صورت می پذیرد،و از لحاظ عملی با پیروی از فرستادگان و برنامه های خدا.و هنگامی که به /16 ارتباط موجود میان اجزاء آیه می اندیشیم،حقیقتی مهم بر ما مکشوف می شود،و آن این که بر انسان واجب است که هدف خود را معین کند و در ضمن پرداختن به زندگی به همۀ اشکال آن،از خوردن و آشامیدن و تلاش برای طلب روزی،به تفکر دربارۀ آینده خویش نیز بپردازد.و چون خوردن و آشامیدن برای زندگی امری ناگزیر است،بر وی لازم است که در ضمن پیش رفتن به سوی سرنوشت خود نیازمندیهای خویش را احساس کند،از دانستن این که چون به دست آوردن روزی وابستۀ به تلاش و کوشش(یا به تعبیر آیه«مشی»)او است،بر وی واجب است که این مطلب را به خوبی دریابد که رسیدن وی به هدفهایش در آخرت نیز متکی و متمرکز بر تلاش و کوشش است،و این که بهترین توشه در این سفر دراز تقوا است.

خوردن و آشامیدن در آیه عامتر از ظاهر آنها است،و خوردن صورتی از صورتهای استهلاک و مصرف کردن است،و رزق و روزی همۀ آن چیزها است که شخص به آنها نیاز دارد.و خلاصۀ سوره این مطلب را به ما الهام می کند که زمین در پاره ای از اطراف و اکناف آن رام و مسخّر آدمی آفریده شده،ولی خدا چنان می خواهد که انسان همۀ آن را مسخر خویش سازد،و علی رغم آن که قدرتی بر مسخر کردن همه چیز را در آن ندارد و نمی تواند آن را به صورت باغ بهشت درآورد،

ص :170

از آن جهت که منافی با حکمت خدا در آفرینش انسان در آن است که همان ابتلا و در معرض آزمون قرار گرفتن است،این توانایی را دارد که زندگی خود را به صورت بهتر و برتری تبدیل کند.

[16-17]

به همان گونه که شایسته است آدمی از رام کردن زمین بهره مند شود و از این رحمت الاهی نام«تبارک»را احساس کند،بر وی نیز واجب است که از توانایی خدا بر همه چیز با خبر شود،و بداند که اگر او بخواهد می تواند این برکت را از او سلب کند و زمین آرام و رام و مسخر شده برای او به صورت اسبی سرکش درآید که پیوسته از این سو به آن سو می جهد،یا تغییری در نظام جهانی پدید آورد و ناگهان آسمانی که حامی او بود به صورت خاستگاه برای عذابی شود که زمین و ساکنان آن طاقت تحمل آن را ندارند.و یادآوری از این حقیقت به دو سبب حایز اهمیّت است.

اوّل:آن در کنار متنعّم بودن انسان به برکات و رحمتهای خدا که در طبیعت وجود دارد،به او یک توازن نفسی و عقلی و عملی می بخشد که وی را به طرف راه درست در زندگی رهبری می کند،و فزونی نعمت مایۀ گمراهی و منحرف شدن از هدفهایش نمی شود.پس در آن هنگام که آدمی به یقین داشتن به قدرت خدا بر او دست یابد،تسلیم امر او می شود، /16 و با وی اتصال پیدا می کند و در برابر او خضوع و خشوع نشان می دهد،و این از بزرگترین ابعاد ترس از خداوند متعال است.

دوم:از نفس آدمی شرک ریشه کن می شود،و دیگر از مکر خدا ایمنی پیدا نمی کند تا با اعتماد به شرکای پنداری وی(همچون شیاطین و بتها و فرشتگان و این که آنها می توانند در مقابل قدرت خدا مقاومت کنند و از مشیّت او جلوگیری به عمل آورند)به عصیان نسبت به او برخیزد،یا در مقابل رحمت او به گستاخی بپردازد.

أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمٰاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ فَإِذٰا هِیَ تَمُورُ

-از کجا ایمنی و اطمینان دارید که آن کس که در آسمان است،با لرزش و تزلزل زمین شما را در آن فرونخواهد برد.» یعنی زمین دارای همان اضطرابها و تموجها شود که دریا چنان می کند،و

ص :171

آن بر اثر فرو ریختنها و زمینلرزه های زمین به وجود می آید،یا بر اثر تغییر ناگهانی نظام زمین که سبب از بین رفتن هولناک توازن آن می شود،و در آیه به این حادثه با کلمۀ«خسف»اشاره شده که به معنی تغییر و تبدیل در جهت منفی و موجب زیان آدمی است.

أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمٰاءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً

-یا از کجا اطمینان پیدا کرده اید که آن کس که در آسمان است بر شما سنگهای عذاب را همچون باران فرو نخواهد ریخت.» در پرسش با«أم»اشاره ای به نهی از آن است که کسی از مکر خدا ایمن شود که همین از اسباب پرداختن به معصیت و ادامه دادن به آن است،و حاصب سنگ عذاب در آتش گرم و سوزان شده است و گفتۀ خدا: مَنْ فِی السَّمٰاءِ در دو آیه به یکی از سه وجه توجیه می شود:پس یا کنایه از خدای سبحانه و تعالی است،و یا برای آن است که عرشی که اوامر او عزّ و جلّ از آن جا صادر می شود در آسمان است،و یا اشاره به فرشتگانی است که امر و مشیّت خدا را در زندگی به جریان می اندازند.

اینک می پرسیم که:آیا علاقۀ میان بیم داده شدن مردمان به توسط او از کافر شدن به او تهدید وی به فرو ریختن نظام جهانی در صورت کافر شدن ایشان چگونه است؟پاسخ این است که:خداوند متعال(چنان که در آیۀ دوم بیان کرده) وجود مرده و زنده را برای انسان آفریده است،پس چون بشر حکمت خود را باطل کند حکمت وجودی نیز که در پیرامون او است باطل خواهد شد.

بیم دادنهای موجود در آیات خدا را تنها قلوب مؤمنان به خوبی فهم می کند، و به همین جهت است که آنان /16 در نهان از خدا بیمناک اند،اما کافران و مشرکان، به سبب آن که با نادانی و شرک از او دور مانده اند،در غفلت از او به سر می برند،و از آن نظر چنین است که آنان جز ماده به چیزی توجه ندارند و جز ظاهری از امور را مشاهده نمی کنند،چه عقل چیزی است که آدمی را از طریق ظاهر چیزها به باطن آنها رهبری می کند،و از شهود او را به غیب می رساند،و این عقل در نزد آنان معطل

ص :172

و بیکار مانده است،و به همان گونه که از عاقلان پند نمی پذیرند،به آخرت نیز معترف نمی شوند و قرآن آنان را بدین گونه تهدید می کند:

فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ

-به زودی خواهید دید که بیم دادن من چگونه است.» در آن هنگام که زمین ایشان را در خود فرو می برد و گرفتار عذاب دنیا می شوند،یا در آخرت که با عذاب دایمی دردناک رو به رو می شوند،حقیقت نذیر و بیم را خواهند شناخت.

[18]

ولی قرآن به عنوان دلیل برای آیندۀ پنهان تنها به حقایق آن اکتفاء نمی کند،بلکه با شواهد ظاهری نیز به استدلال می پردازد،تا چنان نباشد که هیچ بشری بهانه و عذری برای کفر ورزیدن و انحراف خود بتواند پیدا کند،و حجت کامل بر ضد او فراهم آید و از دلیل بر عذاب خدا و قدرت او برای آن که هر چه می خواهد بکند،آگاه شود.

چون به مطالعۀ تاریخ بشری بپردازیم،آن را بهترین آموزگار برای انسان می یابیم،بدان سبب که او را به سوی سنتهای خدا و نشانه های معرفت او رهنمایی می کند،و در آن هنگام که به پژوهش دربارۀ حوادث آن می پردازیم،به این نتیجه می رسیم که بسیاری از امتها و ملل و اقوام و جوامع قربانی کفر و نافرمانی خود نسبت به امر خدا شده و رنگهایی از عذاب را چشیده اند که به سبب هولناکی و زشتی فهم آنها از توانایی بشر بیرون است.

وَ لَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ

-و کسانی که پیش از ایشان بودند نیز تکذیب کردند.» شهرهای ویران شدۀ لوط کجا است؟و فرعون و قومش اکنون کجایند؟در پاسخ این پرسشها جز یک جواب وجود ندارد:آنان برافتادند و تمدنهاشان نابود شد، بدان جهت که از پروردگار خویش نترسیدند و از رسالتها و رسولان او پیروی نکردند.

فَکَیْفَ کٰانَ نَکِیرِ

-پس عذاب زشت و منکر من چگونه بود.»

ص :173

عذابی که هرگز حساب آن را نمی کردند،و از جانب خداوند سبحانه و تعالی برایشان نازل شد؟!! و اگر چنان تصور کنیم که مقصود قرآن پرسیدن این مطلب است که:

چگونه با شواهد آشکار و نشانه های برقرار انکار کردید،کلمۀ نکیر معنای دیگری جز زشت و منکر پیدا خواهد کرد.

[19]

قرآن نظرها و اندیشه ها را به منظرۀ مرغانی که در فضا پرواز می کنند جلب می کند تا خردها را به مطالعۀ این نمود که نشانه ای از آن است که خدا به رحمت خویش آسمان را مسخّر پرندگان قرار داده است برانگیزد،و صدها قانون علمی را کشف کند که در زندگی و تمدن انسان برای او سودمند واقع می شود.پس چرا نمی پرسد که آن قوانین فیزیکی که در پرتو آنها پرواز امکان پذیر می شود چگونه است؟و چرا در این باره به جستجو برنمی خیزد که علت و عاملی که سبب شنا کردن پرنده در فضا می شود بدون آن که بر زمین سقوط کند چیست؟و از همۀ اینها مهمتر،چرا در آن نمی کوشد که قلب خود را به روح این جهان متصل کند تا آیت آشکاری از آیات پروردگار بزرگش را به او بنمایاند؟ أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صٰافّٰاتٍ وَ یَقْبِضْنَ مٰا یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمٰنُ -آیا پرندگان را ندیدند که در بالای سر ایشان بالهایشان را می گشایند و سپس جمع می کنند و نگاهدارنده ای جز خداوند بخشنده ندارند.» وصف به معنی گشودن بالها و قبض جمع کردن و به بدن چسباندن آنها در حین پرواز مرغان است،و شاید در آیه منظور از آوردن این دو کلمه اشاره کردن به دو گونه از پرندگان بوده باشد:یکی مرغانی که در پرواز صف و گشوده بالی آنها بیشتر است،و دیگر مرغانی که در پرواز بالهای خود را بیشتر به حالت قبض نگاه می دارند،و به هر کدام از آنها که آدمی نظر کند،آیات رحمت خدا بر او آشکار می شود،ولی در مشاهدۀ مرغانی که در پرواز بیشتر حالت گشوده بالی دارند،این توجه بیشتر می شود،و به همین سبب ذکر صف بر قبض در آیه تقدّم پیدا کرده است...و از آن روی پرواز پرندگان مظهری از رحمت خدا است که اگر خداوند

ص :174

متعال فضا را چنان برای پرواز مرغان آماده نمی ساخت که به آسانی در آن به حرکت و پرواز درآیند،آنها راهی برای آن پیدا نمی کردند و گرفتار می شدند،در صورتی که پرواز آنها را از خطر نگاه می دارد.

شاید کلمۀ«فوقهم»در آیه انسان را برمی انگیزد تا به چالشی بپردازد و در آن بکوشد /16 همچون مرغان در فضا به پرواز درآید،و اگر آدمی این نمود جهانی را مورد مطالعه قرار نمی داد و از قوانین آن آگاه نمی شد،اسرار پرواز را نمی توانست اکتشاف کند و به ساختن وسایل مختلف پرواز و طیران بپردازد.

إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ

-او بر همه چیز بصیرت و آگاهی دارد.» به هر آفریدۀ خود قدرتها و صفاتی عنایت می کند که با او و نقشی که می بایستی در زندگی داشته باشد،سازگار است،تا هر چیز به خودی خود و بنا بر هدف آن کامل باشد و آنچه را که بدان نیاز دارد پروردگار به او ببخشد،و این تأکید بر حقیقتی است که آیه از آن خبر می دهد: إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ و از حقیقت و هدف از آفرینش آن خبر دارد و آن را متناسب با دیگر آفریده های خویش می سازد.

شایسته است که ما به این امر،در آن هنگام که مرغی را به حال پرواز می بینیم و همه چیز را مناسب با حرکت آن در فضا می یابیم،توجه پیدا کنیم:حجم و بالها و ترکیب بدن و خوراک و نوشاک و توالد و تکاثر او همه از چیزهایی است که ما و دیگر افراد بشر از آنها با خبرند،ولی دانشمندان و متخصصانی که زندگی آفریده های متحرک یا غیر متحرک خدا را مورد مطالعه قرار می دهند،هر چه از این امور بیشتر معرفت پیدا کنند،ایمان ایشان به دقت و ظرافت ساخته های الاهی افزونتر می شود.

بیایید تا به سخن امام جعفر صادق-علیه السلام-که در گفتگویی با یکی از شیعیان خود(مفضل بن عمر)دربارۀ دقت موجود در آفرینش پرندگان و حکمت آن داشته،گوش کنیم و از حکمت صنع خدا بیشتر آگاه شویم:

«ای مفضل!در پرنده و آفرینش آن تأمل کن که چون مقدر بوده است که

ص :175

در هوا به پرواز درآید،جسم او سبک و خلقت او پرداخته شد،و به جای چهار دست و پا در آن به دو،و به جای پنج انگشت به چهار،و به جای دو منفذ جداگانه برای پیشاب و مدفوع به یک منفذ اکتفاء شده است،و برای آن که در هر وضع که قرار گرفته باشد بتواند هوا را بشکافد،منقاری /16 نوک تیز دارد تا هوا را بشکافد و در آن پیش رود،به همان گونه که کشتی نیز چنین است تا بهتر بتواند آن را بشکافد و به راه خود ادامه دهد،و در دو بال و در دم آن هر بال دراز محکمی آفریده شده است تا به کمک آنها طیران خود را آغاز کند،و همۀ بدنش را با پر پوشانیده است تا هوا در داخل آنها شود و سبب بالا رفتن پرنده گردد،و چون مقدر آن بوده است که خوراک پرنده دانه و گوشت باشد و بدون جویدن آنها را ببلعد،در آفرینش وی دندان دیده نمی شود،و منقاری سخت و جستجوگر دارد که طعمۀ خود را با آن برگیرد و در برچیدن دانه خراش پیدا نکند و از کندن گوشت نشکند،و چون دندان ندارد و دانه را درسته و گوشت را تر و تازه می بلعد،بر اثر گرمای درونی بدنش خوراک در آن همچون در آسیاب کوفته می شود و دیگر نیازی به جویدن ندارد،و به این نکته توجه داشته باش که هستۀ انگور و جز آن از درون شکم آدمی سالم و خرد ناشده بیرون می آید،در صورتی که در اندرون بدن پرنده کوفته و نرم می شود و اثری از آن در مدفوعش قابل مشاهده نیست،و دیگر این که بچۀ آن از تخم به وجود می آید و در درون شکم او پرورش پیدا نمی کند تا سپس از آن بیرون آید،چه این گونه ولادت مایۀ سنگینی آن می شود و از برخاستن از زمین و از پرواز باز می ماند،پس هر جزء از آفرینش آن را متناسب با امری قرار داده است که می بایستی چنان بوده باشد...».

«در پر مرغ تأمل کن که چگونه است:آن را،همچون پارچه،بافته شدۀ از رشته های باریکی می بینی که بعضی با بعضی دیگر همچون پیوستن تار نخی به تاری دیگر،یا مویی به موی دیگر پیوستگی پیدا کرده است،و سپس این بافته را چنان می بینی که چون آن را بکشی،اندکی باز می شود و چنان باز نمی شود که باد در آن درآید و در ضمن پرواز سبب بالا رفتن آن شود،و در وسط هر پر ستون محکمی مشاهده می کنی که آنچه به مو شباهت دارد بر آن بافته شده تا محکم آن را نگاه

ص :176

دارد،و این همان چیز شبیه به نایی در وسط پر است،و با وجود این میانتهی است تا سبک باشد و مانعی از پرواز پرنده نشود». (1)

[20]

شک نیست که نادانی نسبت به واقعیت زندگی نادانی به آیات خدا است،و همین است که آدمی را به تکذیب حق و کافر شدن به آن برمی انگیزد،و در نتیجه در صدد گرفتن شریکانی پنداری برای خدای یگانه برمی آید،با این گمان که به میانجیگری آنها می تواند از سلطۀ خدای قاهر بگریزد و از مسئولیت شانه تهی کند،و همین امر است که او را در زندگی بی قید و لا ابالی می سازد،ولی قرآن این اندیشه ها و پندارها را از ریشه بیرون می آورد و می گوید که آن همه چیزی جز مستی مایۀ سرکشی نیست.

أَمَّنْ هٰذَا الَّذِی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمٰنِ

-آیا آن چه کس است که جز خدا برای شما حکم سپاهی دارد و به یاری شما برمی خیزد؟» /16 و مِنْ دُونِ الرَّحْمٰنِ می تواند دو معنی داشته باشد:

1-ضدّ...و بنا بر آن به شریکان پنداری و به نیروهایی باز می گردد که کافران همچون مال و سلطه فریفتۀ آنها شده اند و همۀ آنها علیه خدا به یاری ایشان برمی خیزند،و اگر همه در مجادله به نصرت آنان برخیزند،هیچ سودی برایشان ندارند.

2-یا این که آیه اشاره به شفیعان دارد که آنان نیز ممکن نیست بدون اذن خدا و رحمت او به شفاعت از هیچ کس برخیزند،پس چرا باید آدمی میان خود و پروردگارش حجابها و میانجیهایی قرار دهد،در صورتی که خود توانایی آن را دارد که به منبع رحمت و نصرت و یاری اتصال پیدا کند؟! شفیعان راستین،همچون انبیاء و اولیاء،جانشین فرمانبرداری از خدا و دعا کردن و خواستن مستقیم هر چیز از خدا نمی شوند،بلکه وسیله ها و راههایی برای نزدیک شدن به خداوند متعال اند.

ص :177


1- 37) -بحار الأنوار،توحید المفضل،ج 3،ص 103.

إِنِ الْکٰافِرُونَ إِلاّٰ فِی غُرُورٍ

-کافران جز در فریب به سر نمی برند.» غرور همان وهم و پندار است.آیا به این نکته توجه داری که آن نافهمی که چنان می پندارد که می تواند با دست خود از انفجار هسته ای جلوگیری کند،چه اندازه مغرور و فریب خورده است؟!آری،ممکن است گاه مزخرفی بگوید و خود را بفریبد،ولی در هنگام رو به رو شدن با حقیقت آشکار می شود که فریبی همۀ وجود او را احاطه کرده بوده است،و ما امروز دامنۀ غرور و فریبی را مشاهده می کنیم که نیروهای استکبار جهانی در آن به سر می برند،که این همه از داشتن کارخانه های بزرگ اسلحه سازی و قدرت اقتصادی برخاسته است،ولی از اینها در برابر قدرت مطلقۀ الاهی چه کار برمی آید،در صورتی که مستکبران مدّعی آن اند که سرانجام بر حق پیروز خواهند شد؟! معمولا فریب خوردگی جز پس از آن کشف می شود که فرصت از دست رفته است،و آن در هنگامی است که آگاهی یافتن انسان به حقیقت تلخ هیچ دردی را نمی تواند از او درمان کند.

اینک می پرسیم:آیا شایسته تر آن نبود که در این جا نامهای عزّت و قوّت به جای نام /16 «الرّحمن»بیاید،چه سیاق قرآن در این جا سیاق چالش است،ولی چون نیک تدبّر کنیم به اشارۀ لطیفی در ذکر نام«الرحمن»متوجه می شویم،و تو گویی چنان است که قرآن به آدمی می گوید که مصالح حقیقی خود را در نزد صاحب رحمت می یابی،پس چرا به جای خدا به پرستش شریکان پنداری او پرداخته ای؟! هنگامی که راهروهای زندگی تنگ می شود،به کجا پناه ببریم؟مگر نباید به پهنه های گستردۀ رحمت خدا پناهنده شویم؟و در آن هنگام که بلاها و نکبتها پشت سر هم فرا می رسد به چه کس روی آوریم؟آیا جز دژ رحمت خدای رحمان پناهگاهی وجود دارد؟ [21]

برای خردمندان بر حسب فطرت و عمل این امر به اثبات رسیده است که پیروز شدن بر دشواریها و چالشها به فضل خدا امکان پذیر می شود،و آنان نیروهای دیگری را،جز خداوند سبحانه و تعالی،نمی شناسند که بتوانند از آنها

ص :178

کمک بخواهند تا به یاریشان برخیزند،و در آن هنگام که آسمان باران خود را حبس می کند،آیا شریکان پنداری می توانند سبب فرو ریختن باران شوند؟هرگز...

آیا نمی بینی که انسان در آن زمان که روزی او حبس می شود،به راهنمایی فطرت و انگیزش عقل،به پروردگار خویش پناه می برد؟! أَمَّنْ هٰذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ -یا کیست که چون او از رسیدن روزیش به شما جلوگیری کند،او به شما روزی دهد؟» چنان می نماید که روزی از راه زمین به دست می آید،پس اگر زمین حاصلخیز و آبها فراوان نباشد،آیا کشاورز می تواند چیزی از آن به دست آورد؟! یا اگر در کشوری کانها و منابع وجود نداشته باشد،آیا صنعت گر می تواند صناعت خود را کامل کند،یا نفت و طلا و سنگهای گرانبها استخراج کند؟! بدین گونه بشر در روزی خدا به جستجو می پردازد و معاش خود را از آن فراهم می آورد،و اگر رزق وجود نداشته باشد دیگر معاشی باقی نمی ماند،ولی با وضوح این مطلب کافران بر آن اصرار می ورزند که از کفر و فریب دست برندارند.

بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ

-بلکه در گردنکشی و گریز از حق خیرگی کردند.» لجّ و لجاجت:عناد ورزیدن در دشمنی و اصرار کردن بر عناد و پرداختن به کاری است که از آن بازداشته شده اند،و«لجّ /16 فی الامر»یعنی با آن ملازم شد و از منصرف شدن از آن خودداری و خیره سری نشان داد، (1) و عتو به معنی استکباری است که از حد گذشته باشد،و در آن قلب سخت شده است و نرمی نمی پذیرد،و ستمگر طغیان می کند و تجبر نشان می دهد، (2) و نفور به معنی نفرت داشتن و دور شدن است و این که آدمی از چیزی اعراض کند و از آن رویگردان شود، (3) و در

ص :179


1- 38) -المنجد،مادۀ لجّ.
2- 39) -المنجد،مادۀ نقر،با تصرف.
3- 40) -همان جا،با تصرف.

کلمۀ«نفور»تشبیهی از کفار به خر و گاو است، (1) از آن نظر که به معانده و دشمنی با حق با وجود آشکار بودن آن ادامه می دهند و در آن باقی می مانند،و با نابود شدن باطل باز هم از ملازمۀ با آن خودداری نمی نمایند،و استکبار را از حد می گذرانند و از مرکب دوری از حق از طریق گریختن و اعراض و رویگردانی فرود نمی آیند.

[22-23]

و چگونه می توانیم خط سیر کسی را تصور کنیم که در غرور و لجاجت از گردنکشی و گریختن از حق و هدایت به سر می برد،مگر همچون کسی که،با انداختن نگاه خویش به زمین،پیش روی خود را نمی بیند،یا همچون کسی که بر روی چشم خویش پرده ای کشیده و نمی تواند راه را تشخیص دهد،آیا چنین کسی با آن کس برابر است که پیش روی خود را می بیند و از همۀ حواس خود بهره مند است و بر خط مستقیم پیش می رود؟! أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلیٰ وَجْهِهِ أَهْدیٰ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -آیا کسی که نگونسار بر روی افتاده راه می رود هدایت یافته تر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست می رود.» و مکبّ را دو معنی است-بنا بر آنچه گفته اند-:یکی کسی است که در راه رفتن به زمین نگاه می کند،و دیگر آن که بر روی صورت خود چیزی افکنده است،و«المکب علی وجهه»کسی است که صورت خود را با چیزی پوشانیده است،و«سویّ»به کسی گویند که با تمامی حواس و امکانات و عقل خود گام بر می دارد و به پیش می رود،و خدای تعالی گفت:« آیَتُکَ أَلاّٰ تُکَلِّمَ النّٰاسَ ثَلاٰثَ لَیٰالٍ سَوِیًّا -آیت و نشانۀ تو آن است که سه شب تمام با مردمان سخن نگویی»، (2) و گفت:« فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحٰابُ الصِّرٰاطِ السَّوِیِّ وَ مَنِ اهْتَدیٰ -پس به زودی خواهید دانست که چه کس از اصحاب راه راست است و چه کس هدایت یافته است»، (3)

ص :180


1- 41) -خدای تعالی گفت: کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ* فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ المدثر50/ و 51.
2- 42) -مریم10/.
3- 43) -طه135/.

و کافران در زندگی با تمام حواس و عقل و فهم خود راه نمی روند،و هیچ چیز بهتر از این دلیل کار آنها نیست که گوشهاشان از شنیدن موعظه باز مانده،و خردهاشان از فهم حق و رسیدن به آن،چنان که خود و پروردگارشان از آنان توصیف کرده، ناتوان شده است:« لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاٰ یُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یَسْمَعُونَ بِهٰا -قلبهایی دارند که با آنها چیزی نمی فهمند،و چشمانی که با آنها چیزی نمی بینند،و گوشهایی که با آنها چیزی نمی شنوند»، (1) و تأکیدی بر این مطلب است گفتۀ خدای تعالی در تفسیر معنی مکبّ:

« قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مٰا تَشْکُرُونَ -بگو که او کیست که شما را آفرید و برایتان گوش و چشم و قلب قرار داد،و حال آن که شما کمتر سپاسگزاری می کنید.» گفته اند:شما شکر نمی کنید مگر اندکی،و به قولی:معنی این است که از میان شما جز عدّۀ کمی سپاسگزاری نمی کنند،و هر دو معنی درست است.و شکر نعمت دو جنبه دارد.

اول:این که آدمی نعمتهای خدا را در معصیت او به کار نبرد.همچون این که با گوش خود چیزی را بشنود که شنیدن آن بر او حرام است همچون غیبت و دروغ و غناء،یا با چشم خود به چیز ممنوعی همچون عرض و عورت مردم نگاه کند،یا قلب خود را لانۀ شیطان قرار دهد و آن را از گمانها و نیتهای بد و اندیشه های گمراه کننده و نظایر اینها آکنده سازد.

و امام صادق-علیه السلام-گفت:«سپاسگزاری نعمت دوری گزیدن از چیزهای حرام است»، (2) و امام علی-علیه السلام-گفت:«شکر هر نعمت پرهیز کردن از چیزی است که خدا حرام کرده است». (3)

دوم:این که آنچه را که خدا به او انعام کرده است،در راه اطاعت از او و

ص :181


1- 44) -الاعراف179/.
2- 45) -بحار الانوار،جلد 71،ص 40.
3- 46) -همان منبع،ص 42.

برافراشتن کلمه اش مصرف کند،وجود و حیثیت خویش را وقف بر فرمانبرداری از او و خدمت حق و اهل آن،و مبارزه کردن با باطل و دشمنان خدا قرار دهد،پس به فرمان و اذن او علوم حق و موعظه های صادقانه را گوش کند،و نظر خویش را موظف به نگریستن در آیات پروردگارش و کتاب او سازد، /16 و قلب خود را همچون وسیله ای برای شناخت حق و اندیشیدن در آنچه برای رسالت او و خودش و مردمان سودمند است به کار برد،و نیز دربارۀ دیگر نعمتها و بخششهای خدا به همین گونه عمل کند.

چون شخص چنین کند شاکر است،و شکر جز با شناختن نعمتها و توجه به آنها با این شناخت میسّر نمی شود،چه انسان در شکر نیز در معرض شرک قرار دارد، و به همین سبب در آغاز آیه توجه ما به منعم و این که او شایستۀ شکرگزاری است جلب شده است،و بر این حقیقت نصوصی از امامان راهنما در دست است،چنان که امام زین العابدین-علیه السلام-گفت:«سپاس خدایی را سزا است که اگر بندگانش را از شناختن سپاسگزاری او بر آنچه با نعمتهای پیاپی خود آنان را در معرض آزمایش قرار می دهد،باز می داشت،نعمتهای خود را به صورت فراوان بهرۀ ایشان می کرد و آنها را به مصرف می رساندند و دیگر به ستایش او برنمی خاستند،و از این که روزی آنان را گسترش داده است سپاسگزاری نمی کردند،و از مرزهای انسانیت بیرون می رفتند و به حدّ بهائم می رسیدند،چنان می شدند که خدا در کتابش آنان را بدین گونه توصیف کرده است:« إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً -آنان نیستند مگر همچون چارپایان و بلکه گمراهتر»، (1) و امام حسن عسکری-علیه السلام-گفت:«نعمت را جز شکرگزار نعمت نمی شناسد،و شکر نعمت را جز عارف به آن نمی گزارد». (2) و خدای تعالی به موسی-علیه السلام- وحی فرستاد که:«ای موسی،چنان که حق من است سپاسگزار من باش،و او

ص :182


1- 47) -صحیفۀ سجّادیّه،دعای اول.
2- 48) -بحار الانوار،ج 78،ص 378.

گفت:پروردگارا!چگونه باید چنان که حق سپاس تو است سپاسگزارت باشم،و هیچ شکری نیست که با آن به شکرگزاری تو برخیزم مگر این که توبه من آن را همچون نعمتی بخشیده باشی؟!پس گفت:ای موسی:این که دانستی شکر کردنت نیز انعام من است،چنان که شایسته است سپاسگزار من شده ای». (1)

[24-27]

و هنگام اندیشیدن در آیه های 23 و 24،آنها را چنان می یابیم که به مهمترین سؤالات سرنوشت سازی که بر قلب هر انسان خطور می کنند پاسخ می دهند:چه کس مرا آفرید و نعمتی را که در آنم به من ارزانی داشت؟و چه کس ما را در زمین آفرید؟سپس بعد از دنیا چیست،و مقدرات ما را به کجا می برند؟این پرسشها و مانندهای آنها بر این تأکید دارند که شناخت آفریدگار مسئله ای فطری در نزد هر انسان است،و اگر جواب درست به آنها داده نشود،هر چه زودتر آدمی دچار حیرت می شود،بدان سبب که /16 آنها پرسشهایی سرنوشت ساز است که پاسخ دادن به هر یک از آنها شخصیت او(فکر و رفتار و علاقه های او)را ترسیم می کند،به همان گونه که آیندۀ او را محدود می سازد.

از آن روی که قرآن نازل شدۀ از جانب پروردگار انسان است که او را آفریده و می داند که چه چیزها در نفس و محتویات قلب و سینۀ او وسوسه می کند، آیات او به عنوان واقعیّت و درمانی برای آنچه در سینۀ او می گذرد آماده است،تا از این راه همۀ قضایا و مشکلات خود را حل کند،و این آیات به حق تعبیری از آن چیزها است که در ضمیر هر فرد وجود دارد،و حاشا للّٰه که با وجود رحمان و صاحب لطف بودن نسبت به بندگانش آنان را در برابر این گونه پرسشهای بزرگ و خطیر در حال حیرت رها کند تا گمراه شوند و به کفر و شرک بپردازند،و پروردگار ما چنین می گوید:

« قُلْ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ -بگو که او کسی است که شما را در زمین آفرید و به او بازگردانده می شوید.»

ص :183


1- 49) -همان منبع،ج 13،ص 351.

تصادف یا طبیعت یا نیروهای پنداری برخاستۀ از چیزی جز او نیست،و ذرأ در این جا به معنی آفریدن و نشر است،چه او مادر زمین آفریده و در همه جای آن نشر و پراکنده کرده است،و خداوند متعال گفت:« وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعٰامِ نَصِیباً -و برای او از آنچه از کشته های زمین و چهار پایان به دست می آید، بهره ای قرار دادند»، (1) و گفت: وَ مٰا ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ ، (2) یعنی آنچه آفرید و توزیع کرد،و«ذرأ الحبوب فی الارض»به معنی کاشتن دانه ها در زمین و پراکنده کردن آنها است،و حشر به معنی جمع کردن است،و پرسشی که پیش می آید این است که:آیا آدمی در زمین بدان جهت آفریده شد که پس از مرگ به آن باز گردد و هیچ حرف و مسئولیتی نداشته باشد؟هرگز چنین نیست...بلکه این دوره ای از زندگی او است که پایان ندارد،و قبل از آن که در زمین کشت شود در عالم ذرّ بوده است،و پس از این دنیا سفر او به عالم برزخ و سپس عالم حشر و جزا آغاز می شود تا با سرنوشت ابدی خود ملاقات کند،و از آنجا که آغاز انسان از خدا و پایان او به سوی او و سرنوشتش به دست او است،پس چه بسیار نیازمند آن است که وجود خود را در این زمین و نعمتهایی را که خدا به او بخشیده است در راهی به کار اندازد که سبب حشری سعادتمندانه برای او در آخرت شود.

چه بزرگ است یاد کرد از آخرت و حشر در دلهای صالحان،و بنا بر آنچه امام علی /16 -علیه السلام-گفته است:«و اگر نه این است که زندگیشان را مدتی است که باید بگذرانند،جانهاشان یک چشم به هم زدن در کالبدهاشان نمی ماند»، (3) ولی گمراهانی را می بینی که کفر و شرک همچون حجابی مانع دیده شدن این حقیقت به توسط ایشان شده،آن را در معرض استهزاء قرار می دهند،و تنها فرصتی را که دارند به بحث کردن در بحثهای بی حاصل و بی معنی می گذرانند و

ص :184


1- 50) -الانعام136/.
2- 51) -النحل13/.
3- 52) -این وصفی است که امام متقیان علی بن ابی طالب در خطبۀ 193 از نهج البلاغه از ایشان کرده است.

-مثلا از زمان ساعت و قیامت پرسش می کنند:

« وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و می گویند:اگر راستگویید بگویید که این وعده چه وقت خواهد بود.» پرسشهای ناچیز دیگری همچون این گفتۀ ایشان که:خدا چگونه مردگان را زنده می کند؟و چون جویای حاصل و هدف این گونه پرسشها در نفوس ایشان شوی،درخواهی یافت که هدف آنان رسیدن به حقیقت و شناختن آن نیست،بلکه مجرّد جدال و عناد است.مگر مقصود آنان چیزی جز آن است که بهانه ای برای فرار از مسئولیت التزام به حق و پیروی از رهبری مکتبی در حیات،و گریز از سرزنش ضمیر و ندای فطرت است؟بنا بر این لازم است که به آخرت شوند،بدان سبب که ایمان آوردن به آن اوج احساس مسئولیت است،ولی آیا منکر شدن ایشان به حقیقت واقع چیزی را تغییر می دهد،و ساعت قیامت وقوع پیدا نمی کند و کسی که مردمان را به آن بخواند،با کافر شدن ایشان دروغگو می شود؟هرگز...پس اگر کسی منکر حقیقت مرگ شود،و کسی را که یادآور مرگ است تکذیب کند،آیا تا ابد زنده می ماند و یاد آورندۀ مرگ دروغگو می شود؟و پرسشی دیگر این است:آیا علم نداشتن انسان به لحظۀ مرگش-مثلا-حقیقت مرگ را از میان می برد؟پس به چه دلیل منکران حقایق،خبر ندادن رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-را از موعد ساعت به ایشان دلیلی بر انکار ساعت و نبودن آن دانسته اند؟ « قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّٰهِ -بگو که علم در نزد خدا است.» در این جا چنین پرسشی پیش می آید که:چرا همیشه در چالش پیامبر به توسط کافران با پرسش کردن از موعد ساعت چنین پاسخی داده شده است،و آیا بهتر نبود که خدا او را از پاسخی که باید در جواب این پرسش بدهد او را آگاه می کرد و در جدال بر ایشان پیروز می شد؟ /16 جواب چنین است:سببهایی وجود دارد که قسمتی از حکمت خدا را بر ما آشکار می سازد و،به صورتی عینی و واقعی،عذری برای پاسخ ندادن به آنان می شود،از جمله:

ص :185

اولا:برای آن که عظمت ساعت(ساعت مرگ و قیامت)و اثر آن در انسان در آن نهفته است که پنهان و پوشیده باشد،چه همین پوشیدگی او را در هر لحظۀ زندگی بر آن وا می دارد که از باطل بپرهیزد و از حق پیروی کند،از ترس آن که مبادا ساعت او در همان لحظه پایان پذیرد و با گناه با پروردگار خویش رو به رو شود،و اگر چنین نبود مردمان به بودن خود به باطل ادامه می دادند و چنین می پنداشتند که یک ساعت پیش از مرگشان می توانند توبه کنند.

امام جعفر صادق-علیه السلام-به این امر در گفته اش چنین اشاره کرده است:«پس(اگر)این را بداند اطمینان به بقا پیدا می کند و در لذتها و معاصی خود را غرقه می سازد،و بدان گونه عمل می کند که از شهوات خود لذت ببرد و سپس در پایان عمر توبه کند،و این مذهبی است که خدا به آن راضی نیست که بندگانش از آن پیروی کنند و آن را نمی پذیرد». (1)

ثانیا:کافری که در غرور و عتوّ و نفور از حق سرنگون شده،خبر دادن هیچ کس به او در موعد ساعت سبب پیدا شدن تغییری در او نمی شود،و اگر هم کسی به او خبر دهد و این خبر دادن درست هم باشد،آن را نمی پذیرد،بدان جهت که مشکل و مسئلۀ او آن است که به اساس که همان ساعت است ایمان ندارد.فرض کنید که پیغمبر به او بگوید که تو پس از پنجاه سال خواهی مرد،یا این که ساعت قیامت پس از هزار سال وقوع پیدا خواهد کرد،آیا او از پرهیزگاران خواهد شد؟ هرگز...چرا که هدف از پرسش وی معرفت حق و تسلیم شدن به آن نیست،بلکه تنها برای جدال و معانده است.

ثالثا:رسول و هر فرا خوانندۀ به حق مسئول آن نیست که همراه با مردمان و مخصوصا با ملحدان باشد،و به هر سؤالی پاسخ دهد،از آن رو که پرسشها پایان ناپذیر است و او خود را برای رد کردن و مجادله خسته می کند و باید بسیاری از وقت و کوشش او در اموری مصرف خواهد بود که فایده ای ندارد و به جایی

ص :186


1- 53) -بحار الانوار،جلد 6،ص 38.

نمی رسد،مخصوصا با توجه به این امر که در میان /16 مردم کسانی هستند که در حرفۀ پرسش کردن زبردستی خاص دارند،و تازه از این پرسش و پاسخها جز جدل میانتهی نتیجه ای به دست نمی آید،و آنچه مسئولیت مؤمن رسالتی است ابلاغ رسالت خدا به مردم با امانت و آشکاری است.

« وَ إِنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ -و من بیم دهنده ای آشکارم.» خاتمۀ آیه ما را به دو حقیقت دربارۀ روشنی راه دعوت صحیح و سالم به خدا هدایت می کند:

اوّل:این که بر فرد مکتبی واجب است که بنا بر آنچه مکتبش برای او ترسیم کرده است و هدفهای او را در زندگی تعیین می کند،پیش برود،بدون آن که توجه فراوان به انگیزشهای دیگران از دشمنان و رقیبان و نادانان از راه گرفتن اشکال و طرح پرسش و ملاحظات بی معنی داشته باشد،چه اگر چنین کند هرگز به هدفهای خود نخواهد رسید.

دوم:تواضع نسبت به حق در دعوت مسئله ای مهمّ است،پس اگر از او دربارۀ چیزی سؤال شود که پاسخ آن را نمی داند،واجب است بگوید که نمی دانم و گرنه،چنان که امام علی علیه السلام گفته است،پس این عیب نیست که آدمی به نادانی خود در موضوعی اعتراف کند،بلکه عیب بزرگ که چیزی بگوید که از آن علمی ندارد.آقای بشریت با عظمتی که دارد،در جواب کسی که از او از ساعتی پرسش کرده که علمی دربارۀ آن ندارد،گفته است که از میعاد آن آگاهی ندارد:

« إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّٰهِ »و انّما برای حصر و انحصار-مثلا-دانشی به فردی است،و کسی جز خدا از زمان وعدۀ او خبری ندارد،و قرآن تنها به این پاسخ بسنده نمی کند،بلکه کافران را در برابر آثار هولناک آن در آن هنگام که اجلشان فرا می رسد قرار می دهد و چهره هاشان درهم می رود و زشت می شود،و تا حدّ یقین علم پیدا می کنند که آخرت حق است و رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-راست گفته است،و در روزی که ایمان آوردن کسانی که پیش از آن به این روز ایمان نیاورده بودند سودی نخواهد داشت،شاهد وقوع آن خواهند بود.

ص :187

« فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَةً -پس چون آن را نزدیک دیدند.» یعنی مرگ به ایشان نزدیک شد،یا در آن هنگام علامتها و نشانه های ساعت قیامت،همچون زلزله،برای همۀ مردم آشکار می شود،از زشتی فراوان خطای خویش آگاهی پیدا می کنند،و برای کوتاهیهایی که در برابر خدا در حق خود کرده بودند،گرفتار حسرت و پشیمانی می شوند،ولی کار به همین پایان نمی پذیرد،بلکه آثار خواری و عذاب چندان بر ایشان غالب می شود و آثار آن در چهره هاشان مشهود می افتد که مدتهای دراز با آنها از حق رویگردان می شدند.

« سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا -چهره های کسانی که کافر شده بودند، زشت و دژم می شود.» یعنی چهره ها را چیزی یا یکی از فرشتگان که از نگاهبان دوزخ اند زشت و دژم می سازند،و در آن شک نیست که این آثار که در آن روز بر چهره های ایشان آشکار می شود و سبب زشتی و بدی آنها می شود نتیجۀ گناهان و اعمال سیّئه و عقاید نادرست ایشان است،و در المنجد آمده است:ساء الأمر فلانه یعنی آن امر او را اندوهناک ساخت،یا او را گرفتار چیزی کرد که آن را ناخوش داشت، (1) و با کافران بدین گونه رفتار می شود.

« وَ قِیلَ هٰذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ -و به آنان گفته می شود که آن همان چیزی است که سخت خواستار آن بودید.» برای کلمۀ«تدّعون»در این دو آیه دو معنی است:

اوّل:ادّعا به معنی پندار و تکذیب،یعنی دربارۀ آن سخنانی می گویید که در قلبهایتان نیست،و ابن عباس گفت:یعنی بدین وسیله مدّعی چیزهای باطل می شدید،و شک نیست که کافران،در آن هنگام که خواستار رسیدن هر چه زودتر وعدۀ خدا می شدند،هدفشان جستجوی حقیقت نبود،بلکه محض برای انکار و جدال چنین می گفتند،و شاید در آیه اشاره ای به این حقیقت واقع وجود داشته باشد

ص :188


1- 54) -المنجد،مادۀ ساء.

که بسیاری از عقاید کافران و ایستارهای گمراه ایشان و همچنین کارهای بدشان مبتنی بر انکار آخرت(وعدۀ خدا)بود،و تو گویی انکار آخرت می توانسته است وسیله ای برای دست یافتن ایشان به پندارها و ادّعایشان بوده باشد.

دوم:ادّعا به معنی مبالغۀ در دعا و خواندن،و بدین گونه به ایشان از جانب خدا گفته می شد که این ساعت همان وعده ای است که شما به آن کافرید و خواستار آنید که هر چه سریعتر وقوع پیدا کند.و این خبر از دامنۀ انکار و استبعاد ایشان نسبت به ساعت می دهد.

این«قیل»و امثال آن عذابی نفسی در کنار عذاب مادّی است،که گاه اثرش از آن شدیدتر است،از آن روی که مشتمل بر سرزنش و استهزا و مایه پیدا شدن حسرت در جانهای ایشان است.

[28]

و پس از سخن گفتن دربارۀ آخرت،خداوند به فرستادۀ خویش فرمان می دهد که برای کافران به صورت خاص و برای باقی مردمان /16 به صورت عام، مجموعه ای از بینشها و ملاحظات را بیان کند که تأثیری مهم در ایمان انسان و واقعیت آن در زندگی دارد.

« قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللّٰهُ وَ مَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنٰا -بگو چگونه تصوّر می کنید که اگر خدا مرا و کسانی را که با منند هلاک کند یا مشمول رحمت خویش قرار دهد.» برای هلاک در قرآن دو معنی است که:یکی از آنها مرگ و فنا است، چنان که خدا در قرآن می گوید: وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّٰا جٰاءَکُمْ بِهِ حَتّٰی إِذٰا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً ، (1) و دیگری مردن همراه با دیدن عذاب و ناراحتی،همچون در این گفتۀ خدای تعالی: وَ مٰا کُنّٰا مُهْلِکِی الْقُریٰ إِلاّٰ وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ ، (2) و این آیه ما را به حقایق آینده متوجه می سازد:

ص :189


1- 55) -غافر34/.
2- 56) -القصص59/.

1-این که کافران معمولا از مسئولیت در مقابل حقایق الاهی با انتقال دادن قضیۀ رسالت از موضع خود و آن را به صورت مبادلۀ شخصی میان خودشان و رسول درآوردن،می گریزند،و تو گویی رسالت قضیه ای است که تنها مربوط به شخص پیغمبر است،و او در صدد دست یافتن به مصالح شخصی خویش است،و به همین سبب است که به منازعۀ با کسانی می پردازد که به او ایمان نیاورده اند.و این آیه سفاهت این رأی را آشکار می کند و یادآور می شود که رسالت در ابتدا قضیه ای میان انسان و پروردگار او است،و رسول جز واسطه ای میان این دو نیست، و بنده ای از بندگان خدا است که اگر بخواهد او را هلاک می کند یا مشمول رحمت خود قرار می دهد،و شعیب پیغمبر-علیه السلام-قوم خود را از ورود در چنین مجرای بحثی بر حذر داشت و گفت: یٰا قَوْمِ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقٰاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ . (1)

2-و آیه ما را از آن بر حذر می دارد که در مورد شفاعت تصور و فهمی مبتنی بر خطا داشته باشیم،خواه شفاعت اولیای خدا باشد یا شرکای پنداری او،و چنان گمان کنیم که آنها بر آن قدرت دارند که خدا را از آنچه می خواهد انجام دهد باز دارند،یا برقرار او تأثیر داشته باشند،و همین امری است که آدمی را در خط انحراف و عدم مسئولیت می اندازد.این منظور با بیان این مطلب تبیین می شود که کار خدا /16 تنها به دست خود او است،پس اگر بخواهد رسول را هلاک می کند یا عذابش می دهد،و اگر بخواهد او را مشمول رحمت خویش می سازد.و بدین گونه آیه سبب از بین رفتن اندیشه های گمراه کننده دربارۀ شفاعت می شود،و چنان است که محمد پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-که نزدیکترین آفریدگان به خدا و بزرگترین منزلت را در نزد او دارد،و به او وعدۀ شفاعت داده شده،چیزی از خدا در تملک خود ندارد،تا چه رسد به کسانی از اولیای صلح که مقامی پایینتر از او دارند؟و شرکایی که با وهم و پندار پیدا شده اند؟!

ص :190


1- 57) -هود89/.

« فَمَنْ یُجِیرُ الْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ -پس چه کس کافران را از عذاب دردناک پناه می دهد و در امانشان نگاه می دارد.» پس کافر ناگزیر معذّب است،بدان سبب که از شفاعت و شرکای پنداری خدا در برابر او کاری ساخته نیست.

بعضی گفته اند که:میان پناه دادن به کافران از عذاب الیم و هادی و مبشّر و نذیر باقی ماندن رسول ارتباطی وجود دارد، (1) و به نظر من این اعتقاد الهام گرفتۀ از این گفتۀ خداوند متعال است: وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ . (2)

[29]

پس از بیم دادن و بر حذر داشتن،قرآن در امید را بر دلها با یاد کردن از نام رحمان بر دلها می گشاید،تا گرفتار یأس و نومیدی نشوند.

« قُلْ هُوَ الرَّحْمٰنُ آمَنّٰا بِهِ -بگو او بخشنده است و ما به او ایمان آورده ایم.» چنان می نماید که در آیه اشارۀ لطیفی به آن است که خدا رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله-و کسانی را که با اویند هلاک نمی کند بلکه آنان را مشمول رحمت خویش قرار می دهد،بدان سبب که او رحمان است و اینان به او ایمان آورده و از او فرمانبرداری کرده و تنها بر او متوکل شده اند.

« وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنٰا -و بر او توکل کردیم.» /16 آن کس که بر رحمان توکل کند نومید نمی شود،چه او برایش کفایت می کند،و از برکتها و رحمتهای خویش به او می بخشد،و از عذاب و هلاک در امانش نگاه می دارد.اما کافران و مشرکان،از آن روی که به پروردگار خویش و به آخرت کافر شده،و به شریکان پنداری اعتقاد و اعتماد پیدا کرده اند،گرفتار گمراهیی آشکار شده اند،و اگر از دامنۀ گمراهی خویش آگاه نبوده،یا توانسته اند

ص :191


1- 58) -تفسیر الفرقان،ج 29،ص 53.
2- 59) -الانفال33/.

آن را از دیگران پنهان نگاه دارند،باید بدانند که حقیقت در آینده آشکار می شود،و در هنگام کیفر دیدن در برابر مردمان رسوا خواهند شد،در صورتی که مؤمنان و رهبری مکتبی را متهم به انحراف می کنند و در آن می کوشند که با این کار خود رأی عمومی را به جانب خود جلب کنند.

« فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -پس به زودی خواهید دانست که چه کس در گمراهی آشکار است.» [30]

سیاق قرآن سورۀ ملک را با برانگیختن ترس از خدا به پایان می رساند و تأکید می کند که او یگانه کسی است که ملک به دست او و بر همه چیز توانا و رحمان است،و همگان را از آن بیم می دهد که او توانایی آن را دارد که آب آنان را که مایۀ زندگی ایشان است از میان ببرد که در آن صورت هیچ کس قادر بر آن نیست که آب برای آنان فراهم آورد.آیا می دانید که اگر خدا آبشان را تلخ سازد و به صورتی درآید که برای آشامیدن و کشاورزی شایستگی ندارد،امکانی برای جدا کردن اجزاء آن از یکدیگر و شیرین ساختن آن نیست،یا اگر خورشید چندان نزدیک شود که همۀ آبها را به صورت بخار درآورد،آیا امکان زندگی کردن بر روی زمین وجود خواهد داشت و آب را از کجا خواهند آورد؟ « قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُکُمْ غَوْراً -بگو که آیا دیدید که اگر صبح کنید و آب شما فرو رفته باشد.» غور به معنی قعر و عمق از هر چیز است،و غار الماء یعنی آب در ژرفناهای زمین فرو رفت و پنهان شد که دیگر دست مردمان به آن نمی رسد.و تحقق یافتن این بیم دادن در محیطی که قرآن در آن نازل شد(شبه جزیرۀ عربستان)و آب بسیار گرانبها است،و در آن زمانها که بشر هنوز به وسایل جستجوی و حفر چاههای عمیق دست نیافته بود،کاری بسیار عظیم به شمار می رفت،و امروز و همیشه در نزد خردمندانی از مؤمنان که پروردگار خود و قدرت مطلقۀ او را به خوبی می شناسند،و پیوسته از او و سطوتش می ترسند و پاسخ گفتۀ /16 خدای تعالی را به خوبی می دانند:

« فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمٰاءٍ مَعِینٍ -چه کس آب آشکار و روان برای شما خواهد

ص :192

آورد؟» این پاسخ نفی قاطع تمام ابدی است:هیچ کس ای پروردگار جهانیان، چه تنها خدا است که رحمان و مالک و قادری است که مغلوب نمی شود.و مفسران در معنی«معین»گفته اند که آن آبی است که از فزونی بر روی زمین است و با «عین»یعنی چشم دیده می شود،بر خلاف آب درون زمین که پنهان است،و به قولی دیگر آب روان از«عیون»یعنی چشمه ها است.

امامان راهنما-علیهم السلام-بعدی ژرف به آیه داده و آن را به امام حق تأویل کرده اند،و گفته اند که او آب است بدان سبب که حامل رسالت خدا و راهنمایی برای مردم است،مگر آب عصب زندگی و ستون آن نیست؟امام نیز چنین است،از آن روی که با بصیرتهای وحی و با هدایت به حق،پیروان خویش را در حیات خود زنده نگاه می دارند.مگر کفر و گمراهی مرگ نیست؟ امام صادق-علیه السلام-گفت:«این آیه در حق امام قائم نازل شده است و مقصود آن این است که:اگر امام شما از شما غایب شود و ندانید که او در کجا است،کیست که برای شما امام آشکاری آورد که اخبار آسمانها و زمین را به شما برساند،و همچنین حلال خدا و حرام او را بر شما معلوم کند؟»، (1) و امام موسی الکاظم-علیه السلام-گفت:«اگر امام خود را فاقد شوید و او را نبینید، چه خواهید کرد؟». (2)

ص :193


1- 60) -نور الثقلین،ج 5،ص 387.
2- 61) -همان جا.

ص :194

سورۀ قلم

اشاره

ص :195

ص :196

سورۀ قلم /16

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الأعمال با اسناد آن از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس سورۀ ن و القلم را در نماز واجب یا مستحبّ بخواند، خدای عزّ و جلّ او را از آن در امان دارد که هرگز گرفتار مصیبت فقر شود،و چون بمیرد او را از فشار قبر در پناه خود نگاه می دارد».

نور الثقلین/ج 5،ص 387 /16

زمینۀ کلّی سوره

مبارزۀ میان رسالتهای الاهی و جاهلیت به اوج خود در رهبری می رسد،و استقامت پیامبر و پیروان او وضع را به سود وحی بهبود می بخشد.به همین سبب آغاز سوره از بزرگی رسالت و رسول سخن به میان آمده،و سریعا به رفض و طرد رهبریهای جاهلی انعطاف پیدا کرده است،مخصوصا آنها که قائم بر ارزش ثروت بوده باشد.شانزده آیۀ نخستین سوره از تفاوتهای دو رهبری سخن می گوید،پس در آن حال که رسول جایگاه نعمتهای خدا است،و او را در نزد خدا پاداشی است که

ص :197

هیچ وقت بریده نمی شود،و خلق و خوی عظیم دارد،و نشانه های حکمت او بر هر افق تجلّی می کند،رهبریهای جاهلی را چنان می بینیم که از هر دجّال سوگند خوار پست تشکیل می شود.که مردمان را ریشخند می کند و میان آنان جدایی می اندازد، و از رسیدن خیر به مردم ممانعت به عمل می آورد و متجاوز و متعدی و گناهکار است...دریچه های قلب خود را برای آن که هیچ پرتوی از نور حق به آن نرسد بسته است،و چون آیات خدا بر او فرو می خوانی،می گوید که اینها افسانه های پیشینیان است.

ناگزیر می بایستی تمایز میان دو گروه پیوسته برقرار بماند،پس جایز نیست که رسالتیان به مثل این سلطه های فاسد نرمی نشان دهند که برای بعضی از گذشتها برای دست یافتن به این نرمی و مدارا آمادگی دارند.

سپس سیاق به داستان اصحاب کشتزاری می رسد که مسکینان را از حقّشان محروم ساختند و خدا کشتۀ ایشان را از میان برد تا شاید عبرتی برای صاحبان ثروت شود و با این ثروت گرفتار طغیان و سرکشی نشوند،و تا بدانند که این /16 عذاب اشاره ای به آن است که عذاب آخرت بزرگتر است.

در آیات 41/34 سیاق قرآن از عمق شکاف موجود میان متقیان و مجرمان خبر می دهد،و اساس اندیشه پیروان باطل را برمی اندازد که خود را با متقیان همردیف می شمارند،بدان جهت که عقل این تصور را رد می کند،و برای این تصوّر خود نه از کتابی مطالعه شده حجتی دارند و نه از خدای خود عهدی،و کفیل و شریکانی وجود ندارند،و خدا آنان را از روز قیامت بیم می دهد که عمل یا پشیمانی در آن سودی ندارد،و بیان می کند که اموال ایشان لعنتی برایشان خواهد بود،بدان جهت که خدا به وسیلۀ آن اموال و با کید متین خود به آنان مهلت می دهد.

بعضی از ایشان از پاداشی که در ازای رسالت می دهد بیمناک است.هرگز چنین نیست...بلکه رسالت در دنیای ایشان به حالشان سودمند است...و سیاق این سخن را با گفتن این مطلب به پایان می رساند که:آنان از غیب آگاهی ندارند، پس چگونه به افکارشان متشبّث می شوند؟و به هر رسول و هر فرد مکتبی که از او

ص :198

پیروی می کند توجه می کند و از او می خواهد که بردبار باشد(تا خدا داوری کند)،و همچون صاحب ماهیی نباشد که در دعا کردن علیه قوم خود شتاب ورزید،و اگر نعمتی از خدا به فریاد داد نمی رسید،نکوهیده به فضای باز(پس از بیرون آمدن از دهان ماهی)افکنده می شد،ولی خدا او را به نعمت خود برگزید و از صالحان شد.

سوره به این پایان می پذیرد که کافران نزدیک بود که با چشمان خود که شراره های کینه و حسد از آنها بیرون می ریخت،به رسول خدا چشم زخمی برسانند، و این در آن هنگام بود که آیات خدا به گوشهاشان می رسید،و از ترس تأثیر پذیرفتن از او و از شدّت دشمنی با وی،رسول را به دیوانگی متهم ساختند،در صورتی که او ذکری برای جهانیان بود و خدا و روز دیگر را به یاد آنان می آورد،و اگر از او پیروی می کردند شرفی و مجدی برایشان محسوب می شد.

بدین گونه سورۀ قلم پایان می پذیرد که دو خط علم و جهل را حقا بر پهنۀ اندیشه و در صمیم زندگی از یکدیگر جدا کرد.

ص :199

سورة القلم

[سوره القلم (68): آیات 1 تا 33]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ (1) مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (5) بِأَیِّکُمُ اَلْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (7) فَلاٰ تُطِعِ اَلْمُکَذِّبِینَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (9) وَ لاٰ تُطِعْ کُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِینٍ (10) هَمّٰازٍ مَشّٰاءٍ بِنَمِیمٍ (11) مَنّٰاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِکَ زَنِیمٍ (13) أَنْ کٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِینَ (14) إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَی اَلْخُرْطُومِ (16) إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ کَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهٰا مُصْبِحِینَ (17) وَ لاٰ یَسْتَثْنُونَ (18) فَطٰافَ عَلَیْهٰا طٰائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نٰائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (20) فَتَنٰادَوْا مُصْبِحِینَ (21) أَنِ اُغْدُوا عَلیٰ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰارِمِینَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخٰافَتُونَ (23) أَنْ لاٰ یَدْخُلَنَّهَا اَلْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ (24) وَ غَدَوْا عَلیٰ حَرْدٍ قٰادِرِینَ (25) فَلَمّٰا رَأَوْهٰا قٰالُوا إِنّٰا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قٰالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ (28) قٰالُوا سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَلاٰوَمُونَ (30) قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا طٰاغِینَ (31) عَسیٰ رَبُّنٰا أَنْ یُبْدِلَنٰا خَیْراً مِنْهٰا إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا رٰاغِبُونَ (32) کَذٰلِکَ اَلْعَذٰابُ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (33)

ص :200

معنای واژه ها

6[المفتون]

:مبتلا به خیال پردازی،همچون دیوانه.

9[تدهن]

:با مداهنه و نرمی با کفار برخورد می کند،و تو گویی که گویی شخص مداهنه گر روغن(دهن)به کار می برد که با طرف مقابل خود با ملایمت رو به رو شود،به همان گونه که روغن در اتومبیل و جاهای دیگر در میان دو چیز زبر و خشن به کار می رود تا از سختی اصطکاک بکاهد.

11[هماز]

:یعنی با همز فراوان،و همز به معنی سخت طعنه زدن به شخص دیگر است،و در مفردات راغب است:

الهمز بر وزن العصر،و گفته می شود«همزت الشیء فی کفّی»و همز کردن یک شخص یعنی غیبت کردن از او.

[مشّاء بنمیم]

:زیاد آمد و شد کردن در میان مردم برای نمّامی و خبرچینی.

13[عتل]

:جفا کار درشت و خشن.

[زنیم]

:کسی است که خود را به قومی که از ایشان است بچسباند،و اصل آن از الزنمة که به معنای تکه پوستی آویختۀ در زیر گلوی بز است.

ص :201

16[سنسمه]

:او را با علامتی نشاندار خواهیم کرد که با آن شناخته می شود که مجرم است.

17[اصحاب الجنة]

:صاحبان باغی که نزدیک صنعاء یمن بود.

[لیصرمنّها]

:یعنی میوۀ آن را می برند،مأخوذ از صرم به معنی بریدن.

20[کالصریم]

:یعنی همچون درختی که میوه های آن چیده یا بریده شده است،یا همچون شب تاریک.

25[حرد]

:به معنی بازداشتن و منع کردن است.

و به فرمان هر سوگند خوار حقیر مباش
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

به دلایل قاطع سیاق قرآن در این جا تهمتهای تکذیب کنندگان را رد و باطل می کند،و سپس پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-و از طریق او هر پیشوای مؤمن را از تأثیر پذیرفتن بر اثر نیروی فشار بر حذر می دارد،خواه از طرف کسی بوده باشد که آشکارا او را تکذیب می کند،و خواه از طرف منافقی که تنها مصلحت شخصی در نظر او حایز اهمیّت است.

سپس با بیان صفات منافقان،همچون مبالغۀ در سوگند و نمّامی و منع رسیدن خیر به دیگران،آنان را رسوا می سازد،و وحی الاهی از آن روی این رسوا سازی منافقان بر اساس بیان تفصیلی صفات ایشان قرار می دهد که،به حکم نهاد خود تأثیر بیشتری بر روی مؤمنان دارد،و آیۀ(14)بر یک حقیقت اساسی

ص :202

تأکید می کند و آن حقیقت این است که ریشۀ همۀ صفات زشت و بد مختفی در فریفته شدن به مال و پیروان است،و مسلمانان را از عاقبت فریفتگی به ثروت و فرزندان بر حذر می دارد.

سپس سیاق متوجه داستان اصحاب جنّت می شود که مثل بدی برای کسانی است که فریب زینت حیات دنیا را خوردند،و در برابر حق به استکبار برخاستند،و خود را از مسکینان برتر و بالاتر دانستند،جز این که /16 به خطای خویش پی بردند و به سوی پروردگار خود با توبه بازگشتند و گفتند« سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ »،و بلکه گفتند که:ما از حد درگذشتیم و طغیان کردیم،و در این داستان ملاحظه می کنیم که مترفان به توبه کردن و دوری کردن از عاقبت بد فریفته شدن به زینت دنیا دعوت شده اند،بدان سبب که نتیجۀ این فریفتگی چشیدن عذاب در دو جهان است.

شرح آیات:
اشاره

[1]

گفته های مفسران دربارۀ معنی«ن»با یکدیگر اختلاف دارد:بعضی گفته اند که مقصود از آن ماهی(حوت)است،بنا بر گفتۀ خدای تعالی: وَ لاٰ تَکُنْ کَصٰاحِبِ الْحُوتِ ،و این گفته اش: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً ، (1) و قولی دیگر معنی آن را لوح محفوظ دانسته است که قدرهای الاهی در آن نوشته شده است،و این تفسیر با ارجاع آن به پیامبر اکرم روایت شده است که گفت:آن لوحی از نور است،و از آیه به این رأی بدان سبب استدلال کرده اند که همراه با قلم ذکر شده است،و به قولی دیگر:دواتی است که قلم مرکّب خود را از آن برمی گیرد،و در الدّرّ المنثور و التفسیر الکبیر اشاره به اسم رحمان است بدان جهت که از حروف آن است،و به قولی:آن از نامهای رسول اکرم صلّی اللّٰه علیه و آله است.

چون از امام صادق-علیه السلام-پرسیدند که«ن»چیست؟گفت:

ص :203


1- 1) -الانبیاء87/.

«و اما«ن»نهری در بهشت بود سفیدتر از برف و شیرینتر از عسل،و خدای عزّ و جلّ به او گفت:مداد( مرکّب نوشتن)باش،پس مداد شد»، (1) و آنچه علاوه بر توضیحات شده،به نظر من می رسد و پیش از این دربارۀ حروف مقطعۀ قرآن به آن اشاره کرده ام،این است که تفسیر«ن»پذیرای بعضی از گفته های مفسّران است، ولی علم آن در نزد خدا و راسخان در آن باقی می ماند که این معانی و تأویلات را به ایشان تعلیم کرده است.

و در این که قلم چیست نیز اختلاف وجود دارد،گفته اند که:آن قلمی است که قدرهای خدا را در لوح محفوظ می نویسد،و امام صادق-علیه السلام- گفت که او(یعنی خدا):«سپس درختی را برگرفت /16 و آن را به دست خود کاشت و سپس گفت:مقصود از«الید»(دست)قوت است و چنان نیست که مشبّهه بر آن رفته اند،و آن گاه به آن گفت:قلم شو،و بار دیگر گفت:بنویس،پس قلم به او گفت:پروردگارا،چه چیز را بنویسم؟گفت:آنچه تا روز قیامت وجود پیدا خواهد کرد،پس چنین کرد»، (2) و در حدیثی دیگر به سفیان ثوری گفت:«پس نون فرشته ای است که خبر را به قلم می رساند که فرشته است،و قلم آن را به فرشتۀ دیگر که لوح است می رساند،و لوح به اسرافیل می رساند،و اسرافیل به میکاییل،و میکاییل به جبراییل،و جبراییل به پیامبران و فرستادگان صلوات اللّٰه علیهم می رساند». (3)

آنچه به نظر من می رسد این است که:معنی قلم همان مصداق معروف آن در نزد انسان است،از آن لحاظ که قلم وسیلۀ نقل علم و تثبیت آن با نوشتن است،و علم ارزشی است که وحی به آن اعتماد دارد،پس سوگند یاد کردن به قلم همچون وسیله ای برای علم،کاشف از عظمت آن است بدان جهت که آن را به مقام و مرتبۀ دیگر حقایقی می رساند که خدا در قرآن به آنها سوگند یاد کرده است،و چون انسان

ص :204


1- 2) -نور الثقلین،ج 5،ص 388.
2- 3) -همان جا.
3- 4) -همان جا.

برای گفتۀ خود با سوگند خوردن و آنچه به آن سوگند یاد شده استمداد قوت می کند، پس کلام پروردگار ما به آنچه که به آن سوگند یاد شده ارزش و شأنی می بخشد، پس ما بزرگی قسم را وابستۀ به آن می دانیم که پروردگارمان به آن سوگند یاد کرده است.

بدین گونه از این قسم از نقشی که قلم در بخشیدن کرامت و عزت و گشودن آفاق علم به مؤمنان داشته است آگاه می شویم،و بر ما لازم است که اگر خواستار مالک شدن ناصیۀ زندگی هستیم،می بایستی ناصیۀ علم را در تملک خویش داشته باشیم،و پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ ، (1) و دلیل این قسم را آنچه قلم می نویسد آورده(که علم است).

« ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ -سوگند به قلم و به آنچه با قلم می نویسند.» گفتند:یعنی فرشتگانی که با قلم قدرهای خدا را بر لوح می نویسند،یعنی سوگند به خامه /16 و آنچه سطر به سطر می نویسد،یا آنچه از علوم حقّه که قلم آنها را می نویسد،چه علم خود چیز دیگری است که شایستگی قسم یاد کردن به آن را دارد،و بدین قسم قرآن به قلم و علم مقدمه ای برای سست و دروغ شمردن اتهام کهانت و جادو و شعر به رسالت خدا.و مردمان باید بدانند که عقل و وحی دو شاخه از یک درخت اند و این که رسالت و علم همچون دو بال مرغی است که انسانیت با آنها به جهان بالا پرواز می کند،و این گفته که بعضی از مدعیان دین از خود درآورده و گفته اند که علم از دین نیست،سخنی بیهوده است،و این پندار مدّعیان علم نیز که آن را منافی با دین می شمارند،یک گمراهی دور و پردامنه است...چه این کتاب است که به علم و آنچه به آن نوشته می شود سوگند یاد کرده است.

از این همه چنان می فهمیم که وظیفۀ قلم خدمت دین و علم است نه گمراه کردن مردمان و به بردگی گرفتن ایشان،و این کار صورت نمی پذیرد مگر آن گاه

ص :205


1- 5) -العلق4/ و 5.

که مؤمنان به آن مسلّح شوند و پیش از جبّاران و گردنکشان و بردگان پست ایشان به بهره مند شدن از آن مبادرت جویند.

[2]

و وحی میان حقیقت علمی که قلم نگارندۀ آن است با حقیقت رسالت ارتباط برقرار می سازد،و این پیوستگی بار دیگر در سورة العلق با این گفتۀ خدای متعال آمده است: اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ* الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (1) پس چه علاقه ای میان دو امر وجود دارد؟ این ارتباط سبب اکتشاف بصیرت مهم علاقۀ علم به ایمان،و به عبارت دیگر علاقۀ عقل به وحی است،چه عقل چیزی است که وحی را به یاد ما می آورد و به سوی آن راهنماییمان می کند،به همان گونه که وحی چیزی است که عقل را برمی انگیزد و نهفته های آن را استخراج می کند و مسیر آن را به طرف حق جهت می بخشد.و آن کس که درس بخواند و آزموده های عقل بشری را در سراسر تاریخ بخواند،بدون شک به آن رهبری می شود که رسالت الاهی دیوانگی نیست،و نه تلقینات شیطان،و نه افسانه های گذشتگان،و امکان نزول آن جز از پروردگار جهانیان نمی رود،بدان شرط که حق دربارۀ خودش انصاف بدهد و قصد رسیدن به راه راست داشته باشد.ولی مکذّبان تهمتهای باطلی که هر عاقلی آنها را طرد می کند می سازند،تا رویگردان شدن حق را از حقیقت توجیه کنند،و همچنین گریختن از مسئولیتی را که این حقیقت آن را امری واجب می شمارد.و سپس آیا تنها به همین اندازه اکتفاء می کنند؟هرگز...در صدد آن برآمدند /16 تا رسول خدا را تحت تأثیر خود قرار دهند و در بعضی از ارزشهای رسالت او را به مداهنه وادار سازند و در نتیجه مصالح آنان محفوظ بماند،و آن ارزشها به صورت گروهی از آداب حقیقت تهی از ارزشهای حق و تقوا و عدل و اجتهاد درآید،پس به او چیزهایی گفتند که گردنکشان و طاغوتان به هر مصلح و خوانندۀ به حق در سراسر تاریخ گفته اند و هنوز هم می گویند.گفتند:تو دیوانه ای.چرا؟بدان سبب که ارزشهایی

ص :206


1- 6) -العلق3/ تا 5.

که به آنها ایمان داری و تلاش و کوشش برای ترویج دادن آنها می کنی،با ارزشهای برگزیدگان مستکبری که بر سرنوشتهای مردمان حکومت می کنند،منافات دارد،سپس امکانات مادّی و معنوی خود را برای نشر این ادعاها تجهیز کردند و به کار انداختند،و بدین گونه هدفشان شکست دادن روانی مصلحان بود تا مگر از بعضی از ارزشهای خویش صرف نظر کنند.

و در برابر هجوم آن گمراهان علیه رسول و رسالت،وحی به تأیید رسول -صلّی اللّٰه علیه و آله-و همه رسالیان در سراسر تاریخ و مدافعۀ از ارزشهای حق پرداخت،و چنان که قرآن تأکید می کند،همۀ پندارهای آنان را دروغ و افترا شمرد، و این کار با اشاره کردن و یادآوری بصیرتهای آینده صورت گرفت:

اولا:رسالتی که حامل آن رسول است و مردمان را به آن می خواند،نعمتی الاهی است که جنون به آن نزدیک نمی شود،بدان جهت که چون آدمی به مطالعۀ آن بپردازد و در معانی آن تدبّر کند،آن را در بلندای عقل می یابد،بلکه گامهای فراوانی بر عقل بشری پیشی دارد،بدان سبب که از جانب پروردگار عقلها و خردها رسیده است.

« مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ -تو به نعمت پروردگارت دیوانه نیستی.» بدان سبب که مجنون کسی است که خدا عقل را از او سلب کرده،در صورتی که خدا وحی را به رسول خود انعام کرده است که عقل را کمال می بخشد، و چگونه ممکن است کسی که نور حکمت و علم و بصیرت را برای بشریت با خود حمل می کند دیوانه باشد؟ رسالتی که زندگی شخصی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و...و...

انسان را تنظیم می کند،و مشتمل بر اسرار هستی است،و سنتهای الاهی را برای بشریت اکتشاف می کند،و از قدرهایی که آفریدگان را به راه می اندازد،و از امر و نهی خدا و از زیان و بدی /16 شر خبر می دهد!بلکه از این زندگی تجاوز می کند و به آیندۀ ابدی دور می پردازد و از جهان دیگر و حساب و جزایی که در آن است بحث

ص :207

می کند،و تفصیلات دقیقی در این امور و متناسب با عقل و احساسات انسان در اختیار ما می گذارد،چگونه ممکن است چنین رسالتی سبکسری بوده باشد و آن که رسانندۀ آن به مردمان است دیوانه خوانده شود؟!!و آیا امکان آن هست که غیر دیوانه ای نسبت به دریافت حقیقت رسالت که نعمت و نور است تجاهل کند و چنان پندارد که آن دیوانگی است و کینه جویی و تاریکی؟!و شاید از کلام خدا به صورت«أنت»بتوانیم چنین استنباط کنیم که آن کس دیوانه است که تفاوت میان آنها را تشخیص نمی دهد و نه تو ای رسول اللّٰه.

هنگامی که در گفتۀ خدا:«بنعمة ربّک»تأمل می کنیم،به دو اندیشه هدایت می شویم:نخست این که:عظمت پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-به خودش نیست بدان سبب که بشری همچون دیگر افراد بشر است،بلکه به رسالت پروردگارش است(که نعمتی از خدا بر او است)،و پروردگار ما سبب یعنی «نعمت»را از آن روی مقدم داشته است که می خواسته این مطلب را بیان کند که سبب دیگری جز رسالت وجود ندارد که پیامبر عظمت و رسیدن به کمال عقل خود را از آن به دست آورده باشد،و دوم این که:اضافه کردن کلمۀ«نعمت»به کلمۀ «اللّٰه»سبحانه و تعالی این پندارهای کافران را سخت نابود و باطل می سازد که او وحی را از جنّیان دریافت می کرده است فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً . (1)

[3]

ثانیا:نتایج و دستاوردهای بزرگی که رسول در دنیا به آنها دست یافت و آنها که در آخرت به وی خواهد رسید،آشکارا نشان داد که رسالت وحی است،و این که پیامبر بزرگترین آفریدگان است،و این که نادانی ایشان علت آن است که نمی توانند عظمت و جنون را از یکدیگر باز شناسند،و نیز تفاوت میان رسالت غیب را با اسطوره ها و افسانه های گذشتگان.چگونه چنین شد؟ کافران و مشرکان رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-را از آن جهت دیوانه می خواندند که ندای تغییر ریشه دار و فراگیر تمدنی،نه تنها برای جامعۀ

ص :208


1- 7) -الفرقان4/.

شبه جزیرۀ عربی بلکه برای سراسر بشریت،سر داده بود،تا از این طریق جامعه پراکنده و آکندۀ از دشمنی شدید،و دارای دینهای متفاوت،به اتّحاد و به هم پیوستگی برساند، /16 و آن را در قلّۀ پیشرفتگی تمدنی متعالی قرار دهد،و بر دشمنان نیرومند و فراوانش در حالی پیروز شود که خود یتیمی عائله مند است...و جز اینها از هدفهای عالی و بزرگ.از آن روی او را دیوانه می خواندند که او خواستار امری مستحیل و امکان پذیر بود که بر بال و خیال بشری نمی گذشت،ولی قرآن آمد و این پندارها را فرو ریخت و در این باره تأکید کرد که پیغمبر به اذن و خواست خدا به آنچه اراده کرده است خواهد رسید،چنان که در سورة الضحی چنین آمده است:

وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ ، (1) و چنان که در این سوره می گوید:

« وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ -و تو را است پاداشی قطع ناشدنی.» پاداشی است که پیوسته دارد و با گذشت زمان افزایش پیدا می کند،و گسترش امتی که او-صلّی اللّٰه علیه و آله-بنا نهاد،چیزی جز پاره ای از این اجر و دلیل بر ادامۀ آن است،و آنچه در آخرت داده می شود بسیار بزرگتر است،بدان جهت که از جانب خدا به او وسیله و شفاعت و بلندترین درجات بهشت و پاداش عنایت می شود.رسیدن پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-به هدفهایی که در نظر آنان غیر ممکن می نمود،آشکارترین دلیل بر خردمندی و سالم بودن رسالت او است که خدا به هدفهای او با پیروی از آن رسالت تحقق بخشید،بدان جهت که رسیدن انسان به هدفهایش نیازمند به آن است که از سنتها و قوانین زندگی آگاه باشد.

و کلمۀ آخری که دربارۀ این آیه می گوییم چنین است:تأکید خدا به پیامبر و هر فرد مکتبی که پیروی او می کند به این امر که وی را پاداشی قطع ناشدنی خواهد داد،در انسان مؤمن روح تعالی و بی اعتنایی به مایه های فریبی می دهد که دشمنان آنها را پیشکش می کنند و همان چیزی است که گاهی فریفته شدن به آنها رسالیان را از هدفهای ربانی خویش منحرف می سازد و در آنها مداهنه و نرمی نشان

ص :209


1- 8) -الضحی5/.

می دهند.

[4]

ثالثا:نشانۀ دیگری از بزرگی رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله-اخلاق عظیم او است که از این لحاظ بر همۀ بزرگان بشریت که پیامبران و صدّیقانند تفوق پیدا کرده است،و این خود از خردمندی کامل و بزرگی حلم و گستردگی علم و نفوذ بصیرت او خبر می دهد.

« وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ -و تو را خلق و خویی بزرگ است.» برای عظمت اخلاق او همین بس که پروردگار جهانیان از او به عظمت یاد کرده است،و چگونه چنین نبوده باشد در صورتی که خدا او را ادب آموخت تا آن جا که گفت-صلّی اللّٰه علیه و آله-:«خدا مرا ادب کرد و نیکو به تأدیب من پرداخت».امام صادق-علیه السلام-گفت:«خدای عزّ و جلّ پیامبرش را ادب کرد و نیکو ادب کرد،پس ادب او را به حدّ کمال رسانید،گفت وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ . (1)

از تأکید خدا در این باره که رسول بر«علی»خلقی عظیم است،آشکار می شود که او-صلّی اللّٰه علیه و آله-به تکلّف و ساختگی خلق نیکو نداشت،و اخلاق وی چیزی عرضی نبود که بیاید و برود،بلکه سجایا و ملکاتی بود که با هستی و هویّت او آمیخته شده و از آن جدا نمی شد و نه آن یک از این یک،و این از برترین و عالیترین فضیلتی است که بشر می تواند در اخلاق به آن برسد.و پیامبر بدان سبب به چنین عظمت و مکانت رفیع دست یافت که به دین در زندگی خود تحقق و تجسم بخشید.و امام باقر-علیه السلام-در خصوص گفتۀ خدا:«الآیة» گفت که:«آن اسلام است»، (2) و گفت:«علی دین عظیم»، (3) و بنا بر این راه رسیدن به عظمت در قرآن موجود است،و بنا بر این هر کس خواستار آن باشد،باید بداند که ثمرۀ تطبیق و عملی کردن دستور قرآن است.

ص :210


1- 9) -نور الثقلین،ج 5،ص 389.
2- 10) -همان منبع،ص 391.
3- 11) -همان منبع،ص 392.

در مطالعۀ حیات حبیب خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-به این امر راهنمایی می شویم که از بزرگترین خلق او که ممکن است انسان به آن دست یابد سعۀ صدر است،که آلت رسیدن او به ریاست بعد از اسلام شد،و نیز وسیله ای بود برای آن که مردمان را در دین به خود جلب کند و مالک قلوب ایشان شود...در صورتی که در میان ایشان دشمن حسود و نادان لاف زن و کافر نادان و مشرک گمراه و...و...

وجود داشت،و خلق نیکو از مهمترین چیزهایی است که مصلحان به آن نیازمندند، و به همین سبب پروردگار جهانیان او را به این خلق ستایش کرده و یاد کرد از آن را در کتابش سوای دیگر اخلاق او آورده و گفته است: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ /16 الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ . (1) و البرقی از یکی از امامان-علیه السلام-روایت کرده است که:«خداوند تبارک و تعالی پیامبرش را ادب کرد و نیکو ادب کرد، پس گفت: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِینَ ،و چون چنین بود خدا إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ را نازل کرد». (2) و بعضی از اخلاق او-صلّی اللّٰه علیه و آله-چنین است:«رسول اللّٰه کمرو و آزرمگین بود و چیزی را از او نمی خواستند مگر این که آن را می بخشید»، (3) و به یارانش می گفت:«هیچ یک از شما چیزی دربارۀ یارانم به من نگوید،چه من چنان دوست دارم که وقتی که با شما رو به رو می شوم با سینۀ سالم بوده باشم»، (4) و«بخشنده ترین مردم با دست،و بزرگوارترین ایشان در معاشرت بود،و هر کس با او آمیزش پیدا می کرد و سپس او را می شناخت،او را دوست می داشت»، (5) «در نوشیدن آب سی سنّت داشت،و هیچ خلق نیکویی نیست که او-صلّی اللّٰه علیه و آله-در آن اسوه و سرمشق نبوده

ص :211


1- 12) -آل عمران159/.
2- 13) -نور الثقلین،ج 5،ص 389،به نقل از بصائر الدّرجات.
3- 14) -بحار الانوار،ج 6،ص 130.
4- 15) -همان منبع.
5- 16) -همان منبع.

باشد» (1) «به صورتی که دوست و دشمن و مسلمان و غیر مسلمان به آن اعتراف کرده اند». (2)

[5]

رابعا:و آینده دلیل قاطعی است که حقیقت را بر همه آشکار خواهد ساخت،و در آن هنگام عاقل و دیوانه شناخته می شود،که آیا عاقل ابو لهب و دشمنان رسالت اند که جاودانه گرفتار لعنت شدند،یا رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله- و پیروان صادق و راستگوی او؟ « فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ -پس به زودی خواهی دید و دیگران نیز خواهند دید.» به اعتبار همۀ مقیاسهای مادّی و معنوی،در آن هنگام که آینده حقیقت را با خود خواهد آورد.

[6]

« بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ -که کدام یک از شما فریب خورده اید.» یعنی دیوانه اید، (3) بدان سبب که مفتون و فریفته شدن انسان به هر چیز دلیل بر آن است که از جز عقل پیروی می کند،چه شخص عاقل و خردمند در بلیات و فتنه ها شکست نمی خورد،بلکه از آنها می گذرد و بر آنها پیروز می شود.پس معنی آن است که در آینده خواهید دید که چه کس دیوانه است و چه کس عاقل،یا این که باء در«بأیّکم»به معنی«فی»است که در این صورت معنی آن است که به زودی درخواهید یافت که شیطان(مفتون از حق)در او ساکن شده و او را از رؤیت آن بازداشته است و او را مثل خودش مفتون از حق ساخته است.و در نتیجه طرفی که بر حق است،هدایت را از پروردگارش دریافت می کند و او همان رسول است،و رسالت،چنان که نادانان چنان می پندارند،از تلقینات شیطان نیست،بلکه رفتارهای دشمنانۀ ایشان با رسالت و رسول و بهتان بزرگ آنان چنین است.و به نظر من آمدن باء در این جا ضروری است،بر خلاف نظر بعضی از مفسران که آن را زائد

ص :212


1- 17) -همان منبع،از ص 194 تا ص 294.
2- 18) -رجوع کنید به کتاب المئة الاوائل تألیف دکتر مایکل هارت.
3- 19) -المنجد،مادۀ فتن.

دانسته اند،و از آن روی که چنین است که دیوانگی حقیقتی معنوی است و ممکن است انسان خود آن را ببیند،بلکه آن را از طریق دلالتها و نشانه های اشاره کنندۀ به آن مشاهده می کند،پس دیده شدن آن با واسطه است،و شاید به همین سبب باء در «بأیّکم»به صورتی آمده است که در این کلام خدای تعالی آمده است:

وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنٰاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ ، (1) زیرا که روغن ثمر درخت نیست،بلکه میوه ای ثمر آن است که در آن روغن وجود دارد.

از آیه این طور الهام می گیریم که روش درست ارزشیابی امور داشتن شناخت نسبت به عواقب آنها است،چرا که انسان در ابتدای امر و با وجود داشتن متغیرها در صادر کردن آخرین حکم خود نسبت به کارها و امور دچار شک و تردید می شود،ولی هنگامی که در زمان پس از آن آغاز استقرار پیدا می کند،با وضوح تمام ایستگاه واقعی حق را از آنها می بیند.

بنا بر این شکستهای آنی که مؤمنان با آنها در مسیر خود رو به رو می شوند و با این بصیرت از آنها رهایی می یابند،نباید سبب آن شود که دچار شک یا یأس دربارۀ صحت راهی که در پیش گرفته اند و سالم بودن رهبری خود شوند،چه مستقبل،هر اندازه که رسیدن زمان آن طولانی شود و بر خلاف ظواهر منفی و مأیوس کننده به سود ایشان و در صلاح رسالتشان است،بدان جهت که ایشان از حق پیروی می کنند.

[7]

و با وجود آن که این کیفیت از آن قواعد اساسی است که بر افراد مکتبی اعتماد کردن بر آن در تحرکشان واجب است،آنان مصونیت خود را از حق، و ایمان به سلامت خط مشی خویش را از ایمان به خدا به دست می آورند،و به همین سبب به نظر ایشان مهم آن نیست که در نظر دیگران همچون صاحبان حق جلوه گر شوند،یا واقعیت دنیا این قضیه را برای ایشان آشکار سازد،بلکه مهمتر آن است که در نزد خدا از راهیافتگان به شمار روند،چه برای ایشان ثنای هیچ کس،

ص :213


1- 20) -المؤمنون20/.

در صورتی که در نزد خدا از گمراهان محسوب شده باشند،سودی ندارد،به همان گونه که هیچ چیزی،با وجود اهل هدایت بودنشان در نزد خدا،زیانی به آنان نمی رساند.و چون افراد مکتبی به این اصل متمسک باشند،از فشار و تبلیغات علیه خود متأثر نمی شوند،و هیچ کس نمی تواند به اندازۀ یک سر مو از راهی که بر آن می روند منحرف سازد.

« إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ -چه پروردگارت بر آن داناتر است که چه کس از راه او گمراه شده است،و نیز داناتر است که راهیافتگان کیان اند.» اینک سؤال چنین است:چگونه انسان می تواند این مطلب را کشف کند که آیا از گروه گمراهان است یا از گروه راهیافتگان؟و به عبارت دیگر:مؤمنان چگونه می توانند اطمینان خاطر حاصل کنند که از اهل حقّ اند؟ پاسخ آن چنین است:برای خدا در این زندگی راه یگانه ای وجود دارد که همان راه راستی(حق)است که در رسالت خدا و در رهبری مکتبی و خط سالم آن تجسم پیدا می کند،پس هر کس که از رسالت و دین او پیروی کند،و به رهبری حق تسلیم شود(رسولان و امامان راهنمایی که در سراسر تاریخ ادامه ای حقیقی از آنان به شمار می رفته اند)و به خط ایشان بپیوندد،از راهیافتگان است،و اگر نه از گمراهان.

از آیه به دو علم هدایت می شویم:یکی علم انسان از طریق عقل خودش /16 -عقلی که در آینده تجلّی پیدا می کند-،و دیگری علم خدا که کاشف آن وحی است،و انسان غالبا از آن ناتوان است که با عقل خود چیزها را تمیز دهد،در صورتی که علم خدا همه چیز را برای او آشکار می سازد.

[8-13]

و سیاق قرآن در آن جا ما را به محور اساسی سوره می رساند که دربارۀ ایستار سالمی سخن می گوید که رهبری مکتبی باید در برابر نیروهای فشاری داشته باشد که می خواهند او را تحت تأثیر قرار دهند و قرارها و تصمیمهای وی را بنا بر مصالح خود تغییر دهند،و او را دانسته یا ندانسته خدمتگزار و مجری هدفهای

ص :214

خود قرار دهند،و معمولا این نیروها و فشارها از ثروتمندان و صاحبان مال و قدرت اجتماعی یا سیاسی یا هر دو تای آنها با هم در جامعه اعمال می شود.

وحی به نهی مخصوصا متوجه رهبر است،بدان سبب که نیروهای استکباری مترفان در آن می کوشند تا از طریق فاسد کردن دستگاه دینی و مستولی شدن بر آن،جامعه و نظام سیاسی آن را به تباهی بکشند،تا از این راه بتوانند نفوذ سریعتری در جامعه داشته باشند،و در عین حال برای فساد پوششی شرعی فراهم آورند.و آنان با سلاح مال به دستگاه دینی راه می یابند،و آن را متکی بر اموال خود می سازند،و این کار از طریق تقدیم خمس و زکات و بخشش و هدیه یا رشوه صورت پذیر می شود.و این حقیقت به وضوح در آن هنگام آشکار می شود که به پژوهش دربارۀ خط سیر دستگاه دینی در تاریخ و تقریبا در همۀ دینها و مذهبها بپردازیم،و دریابیم که نیروهای مترف است که علمای دین را به صورت کسانی درمی آورد که به گنجهای سیم و زر می پردازند و به صورت آلت فرمانبری در دستهای صاحبان مال و سلطه درمی آیند.به همان گونه که تجزیه و تحلیل بسیاری از مبارزات صورت گرفتۀ در میان رهبران دینی و مترفان به تأکید نشان می دهد که سبب آنها طرد کردن پیشنهادهای مترفان و تسلط ایشان بر مردم به توسط رهبریهای دینی بوده است،پس آن سامری و مالداران پیرامون وی در مجتمع بنی اسراییل،از آن روی بر موسی-علیه السلام-ستم می کردند که علیه آرزوها و تلاشهای پلید ایشان برای به کار بردن دین در جهت حفظ منافع و شهوتها و هوسهای ایشان قیام کرده بود.

ایستار قرآن در بیم دادن رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-ایستاری سخت و آشکار /16 در برابر مترفان و خوشگذرانان بود،بدان سبب که خطر ایشان بزرگ است و معمولا پنهانی و دزدانه و دور از چالشها و فشارهای حادّ مستقیم صورت می گیرد و چنان است که یکی از ایشان در برابر نیروی دینی با ظاهری از پرهیزگاری و تأیید آشکار می شود،و در صف اول جماعت قرار می گیرد،و اموالی از خود هدیه می کند که در خدمت دستگاه دینی و اجرای برنامه های آن در جامعه قرار می گیرد،ولی این

ص :215

برای خدا و تقرب به او نیست،یا برای معتقد بودن به رهبری دینی،بلکه برای رفع نیازی در جان خود او است که می خواهد جامعۀ دینی برای مصالح و هوا و هوسهای خود مورد بهره برداری قرار دهد،خواه اقتصادی باشد یا سیاسی یا اجتماعی،تا آنان را در آن خط سیاسی یا اجتماعی قرار دهد که از لحاظی مناسب حال او است،و فتواهایی به چنگ آورد که،از سوی دیگر،خدمت هدفهای او قرار گیرد.

آیات قرآن نیروهای اترافی فشار را به دو گروه تقسیم کرده است:

گروه اول:تکذیب کنندگان که به رسالت و رسول ایمان ندارند،همچون طاغوتهایی که آشکارا تکذیب می کنند،و همچون نیروهای مستکبر در زمان حاضر ما،که شبیه ترین کسان به کافرانند،و در آن شک نیست که اینان نیز در برابر امت مسلمان طمعها و آرزوهایی دارند،و در نتیجه به آن می کوشند که در رهبری مجتمع اسلامی دینی و در تحت فرمان گرفتن آن مؤثر باشند.

آنان-همچون گروه دوم-در ابتدای کار به آن نمی پردازند که دستگاه دینی را براندازند،بلکه سعی می کنند تا آن را به صورتی مسخ و دگرگون شده و تهی از محتوای مکتبی آن باقی گذارند،و بر آن همچون مرکبی برای دست یافتن به مصالح خویش سوار شوند.

« فَلاٰ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ -پس به فرمان تکذیب کنندگان مباش.» قرآن پلیدی تجسم یافتۀ ایشان را در نقشۀ مسخ و میانتهی نشان دادن دین که آنان به آن اشتغال دارند،آشکار و رسوا می سازد،و می گوید که آنان در این امر تلاش می کنند که بعضی از ارزشها و ایستارهای رهبری را برای مصالح خویش تغییر دهند،و دین حق را با اموال خود مبادله کنند،و تو گویی که قضیۀ حق،همچون تجارت،با خرید و فروش سازگار است.پس لازم است که قیادت و رهبری /16 دینی (برای نومید شدن مترفان در رسیدن به خواستۀ خود)بر ترازی بالا از تقوا و ترس از خدا قرار داشته باشد و زیورهای دنیا نتواند او را از حق منحرف سازد،و نیز در مستوایی عالی از هوش سیاسی و آزمودگی اداری و زیرکی اجتماعی بوده باشد که بتواند مکر آنان را،هر اندازه که پوشیده و محکم باشد،کشف کند،و به همین

ص :216

سبب نصوص دینی دربارۀ این دو امر تأکید کرده است.

« وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ -دوست دارند که تو مداهنه کنی و نرمی نشان دهی تا آنان نیز به مداهنه بپردازند.» چنان می نماید که مداهنه از دهن به معنی روغن گرفته شده و معنی آن روغن نهادن بر روی چیزی است تا نرم و فرمانبردار شود،یعنی آنان طمع آن دارند که تو،ای رسول خدا،در تنازل و صرف نظر کردن از بعضی از ارزشهای الاهی و ایستارها مطیع ایشان شوی تا آنان نیز از بعضی از ایستارهاشان نسبت به تو و رسالت چشمپوشی کنند،به همان گونه پیش از آن بعضی از رؤسای دینی یهود و نصاری نیز چنین کرده بودند.

و چه بسیار دستگاههای رهبری مکتبی که در معرض این فشار حیله گرانه قرار گرفتند،و به همین سبب سخت نیازمند به تقوای از خدا بودند.و در این شک نیست که بزرگترین مداهنه ای که مترفان کوشش می کنند تا قیادتهای دینی را گرفتار آن سازند،جدا کردن دین از سیاست تا زمینه برای آنان فراهم شود که با مقدرات ملتها به صورتی بهتر بازی کنند،و سلطۀ ایشان از پیدا شدن انقلابی در اجتماع نیکوتر در امان بماند،بدان سبب که ارتباط دین با سیاست آن را به ایجاد انقلاب برای آزاد شدن از سلطه و دست یافتن به تغییر و تحوّل برمی انگیزد.

آدمی به سبب مداهنه از طریق دو عامل تأثیر می پذیرد:اول مفتون شدن به داراییها و زیورهای دنیایی که مترفان تقدیم می کنند،و:دوم تغییر دادن قناعت رهبر به بهایی که دربارۀ آن گرفتار مداهنه می شود و از آن چشم می پوشد تا به چیزی برتر از آن دست یابد،و لذا مستکبران بخش بزرگی از امکانات تبلیغی خود را برای تحقق بخشیدن به این هدف تخصیص می دهند،و به محاربۀ با قناعتهای افراد مکتبی نه تنها در اجتماع و بس بلکه در اندرون جانهای خود نیز،می پردازند،پس مثلا آنان را می بینیم که از راه تبلیغات گمراه کنندۀ خود این اندیشه را رواج می دهند که مجاهدانی که برای رسیدن به اصلاح جامع و فراگیر تلاش می کنند،برای ایجاد ترس و برقرار کردن حکومتی مبتنی بر ایجاد ترس و ارهاب به کار برمی خیزند،و آن

ص :217

اندازه به ترویج این گمراهی می دهند تا مگر قبولی از آن را در نزد مجاهدان ملاحظه کنند و نقشه ها و برنامه های /16 منافی با مصالح مستکبران خود را عوض کنند!چنان که در روزگار رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-چنین بودند و او را از آن جهت دیوانه می خواندند که می خواست در واقعیت و انسان تغییری ریشه دار به وجود آورد،و با مجنون خواندن او آرزوی آن داشتند وی را دچار شکست سازند و سپس او را به انصراف از هدف بزرگش وادارند.

آنچه ذکر آن در این جا شایسته به نظر می رسد این که،از علتهای تحریف دیانتهای مسیحی و یهودی در تاریخ،یکی آن است که رهبری دینی از دو عامل تأثیر می پذیرفته است:یکی هراس از مترفان جبّار،و دیگری تمایل به آن که عدۀ بیشتری از مردم در سایۀ حمایت دولت قرار گیرند،و همین امر آنان را به آن برانگیخت تا با حذف بعضی از ارزشها و احکام موجود در انجیل و تورات،و وارد کردن بعضی از اندیشه ها و احکامی که با هوا و هوسهای مردم سازگاری داشت،به مداهنه پرداختند،و این مطالب را فراموش کردند که آنچه از دین بر جای مانده،دیگر دین خدا نیست،بلکه دین جبّاران و گردنکشان است،و آنان با این کار عنوان خدمتگزارانی در دربارهای سلاطین پیدا کردند نه رهانندگان و آزاد کنندگان بندگان محروم خدا! گروه دوم:منافق در جامعۀ اسلامی،که به پوستهای دین چسبیده اند، همچون نمازی که نمازگزار را از فحشاء و منکر باز نمی دارد،و روزه ای که مایۀ دست یافتن به تقوا نمی شود و برای روزه دار احساس درد نسبت به فقیران به وجود نمی آورد،و انفاق کردن آلودۀ به ریا و خریدن نیکنامی برای خود،و همچنین کارهایی که از محتوای اصلاحی آنها تهی مانده است،و شک نیست که اینان بدون شک تکذیب کنندۀ بسیاری از حقایق الاهی همچون جهاد و حرام بودن بهره کشی از مردم اند،و چنان دوست دارند که رهبری مکتبی با آنان مداهنه کند، ولی آشکارا این خواستۀ خود را اظهار نمی دارند.و آنچه از آیاتی برمی آید که صفات ایشان را آشکار می سازد،این است که مهمترین هدف ایشان که می خواهند با

ص :218

نزدیکی کردن خود به دستگاه دینی امت به آن دسترس پیدا کنند،آن است که این دستگاه را اسیر و گرفتار خود سازند و با آن به زدن و کوفتن دیگران همچون محرومان مستضعف و مصلحان خواهان تغییر به صورت جمعی یا فردی بپردازند،و سبب این است که آنان خواهان هیچ چیز جز مصلحت خویش نیستند، به همان گونه که از نخستین کسان اند که به معارضۀ با هر تغییر و اصلاح مشغول می شوند،و از آن روی چنین است که وجود نظامهای فاسد و منحرف از حق عامل اساسی در بهره کشی ایشان از طبقۀ محروم و ناکام و رسیدن ایشان به آرزوهای مادی خویش خواهد شد.پس صفات این فرقه کدام است؟ /16 1-مبالغه در سوگند یاد کردن تا آنجا که عنوان حرفه ای برای ایشان پیدا می کند،تا از این راه پشتوانه ای شرعی برای تأیید کلام خود به دست آورند،و از همین راه بر ایستار رهبری و رأی آن تأثیر بگذارند،و نیز برای آن که سوگندها با لذات اعتباری بزرگ در نزد مؤمنان دارد،و این بدان معنی نیست که مترفان از این گروه تنها به سوگند یاد کردن بسنده می کنند،چه آنان دروغ می گویند و سخن خود را از راههای گوناگون آرایش می کنند،و سوگند یاد کردن چیزی جز یکی از همین راهها نیست،پس بر پیشوا لازم است که از آنان پرهیز کند.

« وَ لاٰ تُطِعْ کُلَّ حَلاّٰفٍ مَهِینٍ -و به فرمان هر سوگند خوار حقیر مباش.» آشکار است که کلمۀ«مهین»از هوان به معنی خواری و حقارت گرفته شده،و حلاّف از آن روی به آن متوسل می شود که در پیش خود و در نظر دیگران خوار و حقیر است،و به همین سبب پیوسته چنان می اندیشد که به سبب حقارت وی سخنش ارزش و اعتباری در نزد دیگران ندارد،و همین امر او را بر آن می دارد که در سوگند یاد کردن مبالغه کند تا شاید سخنش مورد پسند و قبول دیگران واقع شود.

معمولا اشخاص پست که عقدۀ حقارت در جانشان مستحکم شده،در آن تلاش نمی کنند که در مراکز نیرو در اجتماع دینی یا سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی راه یابند و از این راه پوششی برای حقارت خود فراهم آورند و نقص خود را جبران کنند،و اگر در دستگاههای قلع و قمع و جاسوسی طاغوتی به تجسّس

ص :219

بپردازی،خواهی دید که جز از این گونه کسان پدید نیامده است.

2-عیب جویی مردمان و غیبت کردن و خبر چینی در مجتمع،و مخصوصا در نزد رهبری،و برای رسیدن به سه گونه هدف:

اول:برای آن که خود ایشان در جامعه به عنوان صاحب شخصیت برتر باقی بمانند،و به همین سبب در نزد مقام رهبری به پایین آوردن منزلت و شخصیت ایشان و چسباندن تهمتهایی علیه آنان می پردازند،و در علم روانشناسی به اثبات رسیده است که در دارندگان عقدۀ خواری و خود کم بینی روح انتقامجویی از مجتمع پدید می آید،و در آن می کوشند که جامعه آنان،همچون خودشان،جامعه ای پست و فرو افتاده باشد تا در آن به صورت اشخاص غیر عادی جلوه گر نشوند.

دوم:دستگاه رهبری را از مجتمع جدا سازند تا خود به تنهایی عنوان گوش شنونده برای آن پیدا کنند،و در نتیجه قرارها و ایستارهای آن تنها برای تأمین منافع ایشان بوده باشد،و حتی چنان شود که کسی جز خود را در ارتباط با مرکز نیرو و قدرت در میان امت مشاهده نکنند،و دراز دستی مخصوص ایشان بوده باشد.و چون معمولا از طبقۀ مستکبران و مترفان نیستند،آنچه برای ایشان اهمیّت دارد این است که میان رهبری و امت فاصله ایجاد کنند تا مردمان در چنگال سیاستهای بهره کشی و منحرف آنان گرفتار شوند،بی آن که رهبر از این کار آگاهی حاصل کند و آسیبی به آنان برساند.

سوم:کوبیدن و ضربه زدن به قوای اصلاحی و رقیب،و به همین سبب تا در گوشه ای نشانه هایی از اصلاح دیده شود به مقابلۀ با آن می پردازند،و صفحات فراوان را با گزارشهای گمراه کننده ای علیه آن پر می کنند که چیزی جز طعنه زدن و بدگویی و دروغبافی بر ضد دیگران نیست،و سرای رهبری و گوش آن را از شایعات مغرضانه و تهمت و بهتان پر می کنند،و این همه برای آن است که پیشوا و رهبر اسیر در دستهای آنان باقی بماند و با آن همگان را از چپ و راست بکوبند و آن را که در صدد ایجاد جنبشی انقلابی و مکتبی بوده است از میان بردارند.

« هَمّٰازٍ -بدگو و غیبت گر.»

ص :220

گفته اند که«هماز»به معنی غیبت کننده است،و در المنجد معنی آن:

طعنه زن و عیب جو و آشوبگر آمده است، (1) و صاحب البرهان گفته است:

ولی در الصحاح همز به معنی دفع کردن است،و«قوس همز»یعنی کمانی که تیر خود را سخت و شدید پرتاب می کند،و در النهایة آمده است که هر چیز را که دور کنی آن را همز کرده ای،و در سورة المؤمنین آمده است که: أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزٰاتِ الشَّیٰاطِینِ یعنی وسوسه ها و تحریکها و سخن چینیهای شیاطین، (2) و مجمع البیان چیزی بر آن افزوده و گفته است که:اصل در آن به معنی دفع کردن به سختی است،و مشتق از آن است همزه که یکی از حروف است و آن بانگی است که به سختی از سینه برمی آید. (3) و به نظر من همّاز کسی است که مردمان را به شورش برمی انگیزد و آنان را علیه دیگران با سخن یا کردار خود تحریک می کند،و آلت همز آهنی است /16 که در عقب کفش رام کنندۀ اسب(مهمیز)یا عصایی است که بر نوک آن آهن نوک تیزی(سیخانک)قرار گرفته است و با آن چهارپای بارکش را به تند رفتن تحریک می کنند. (4) و چه بسیار در تاریخ اتفاق افتاده است که مترفان با همز و تحریک رهبران اوضاعی پیش آورده اند که پاکان و صالحان قربانی آن شده اند.و شاید یکی از وسایل فتنه انگیزی آنان خبرچینی و نمّامی بوده است که در ترویج آن میان مردم و آن را همچون میکروبهای امراض به جان مردم انداختن مهارت داشته اند.

« مَشّٰاءٍ بِنَمِیمٍ -که برای خبرچینی به راهپیمایی می پردازند.» پس به هر جا که می روند درد تفرقه و اختلاف را با خود انتقال می دهند،و نمّامی انتقال گفته های مردمان دربارۀ یکدیگر به کسانی است که سخن دربارۀ آنان گفته شده که سبب از بین رفتن مهربانی و دوستی و برانگیخته شدن فتنه

ص :221


1- 21) -المنجد،مادۀ همز.
2- 22) -تفسیر البرهان،ج 4،ص 340.
3- 23) -مجمع البیان،ج 10،ص 331.
4- 24) -المنجد،مادّه همز.

است،و به همین سبب از بزرگترین گناهان و خطرناکترین آنها محسوب می شود، بدان جهت که یگانگی امت و پاکیزگی و صفای محیط زندگی را در معرض تهدید و فنا قرار می دهد،و در این باره احادیث اسلامی به ما رسیده است:رسول اللّٰه- صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:«یا علی،ده کس از این امت به خدا کافر شده اند(از آن جمله:)عیبجو و بدگوی در غیاب در فتنه»، (1) و گفت-صلّی اللّٰه علیه و آله-:

«آیا می خواهید تا از اشرارتان شما را آگاه سازم»؟گفتند:آری یا رسول اللّٰه،و او گفت:«کسانی که به نمامی در میان مردم آمد و شد می کنند،و میان دوستان جدایی می افکنند،و از بی عیبان عیبجویی می کنند»، (2) و امام صادق-علیه السلام-گفت:«سه کس به بهشت درنمی آیند:خوناشام خونریز،و نوشندۀ شراب،و آن کس که به خبرچینی در میان مردمان آمد و شد می کند». (3)

3-مانع رسیدن خیر و نیکی به دیگران شدن و به آنان تعدی کردن و به گناه پرداختن،و این همه از صفات منافقان است که خیر را تنها برای خود می خواهند،و به همین سبب در برابر هر تلاشی از رهبری برای اصلاح مقاومت نشان می دهند،و با عمل و نظر آن را به تعویق می اندازند،چه به صلاح ایشان نیست که رفاه اقتصادی شامل حال همگان شود،و اختلاف طبقاتی از میان برود، /16 زیرا که نیرومندی اجتماعی و اقتصادی ایشان مبتنی بر وجود استکبار و استضعاف،و ثروتمندی و فقر،و به عبارت دیگر بر خونهای دیگران و ناکامیهای ایشان است.

« مَنّٰاعٍ لِلْخَیْرِ -آن که از رسیدن خیر به دیگران سخت جلوگیری می کند.» این کلمه مصداقهای فراوان دارد،و از جمله آنان اند کسانی که در پیرامون رهبری حلقه وار گرد می آیند و چنان می کنند که اعتماد او منحصر به ایشان شود،و درها را بر روی صاحبان کفایت و شایستگی سیاسی یا اداری یا اقتصادی جوان می بندند.و بزرگترین خیری که از آن جلوگیری می کنند،قرآن است که پیشوایان

ص :222


1- 25) -کتاب المواعظ از شیخ صدوق،ص 11.
2- 26) -نور الثقلین،ج 5،ص 393.
3- 27) -الخصال،ص 180.

هدایت را از این که به جایگاه شرعی خود در جامعه برسند بازمی دارند...و قمّی در تفسیر خود از آنچه گفتیم بدین صورت یاد کرده است:«الخیر امیر المؤمنین است». (1)

منافقان تنها به منع خیر از دیگران بسنده نمی کنند،بلکه در گمراهی خویشتن چندان به پیش می روند که حدود و حقوق ایشان را در معرض تجاوز قرار می دهند،و از لحاظ مادّی،در صورتی که آنان را معارض و رقیب ببینند،در معرض حمله و ضربه قرار می دهند،و اگر از محرومان باشند به بهره کشی از ایشان می پردازند،و از لحاظ معنوی با تهمتهای مغرضانه به بدنام کردن و...و...آنان مشغول می شوند.

« مُعْتَدٍ أَثِیمٍ -تجاوز کنندۀ بسیار گناهکار.» برای أثیم دو تفسیر وجود دارد،اول:با نظر کردن به کلمه همچون چیزی مستقل که در این صورت معنی آن چنین می شود که آنان در حدود ارتباط خود با دیگران متصف به صفت جلوگیری از خیر و تجاوز و تعدیند،و در حدود خودشان صفت مخالفت با احکام خدا را دارند،همچون شرابخواری و بدگمانی و کینه و حسد،و به صورتی مبالغه آمیز از لحاظ کمیت و نوع،بدان جهت که أثیم صیغۀ مبالغه از آثم به معنی گناهکار است.

دوم:با نظر داشتن به کلمه در حال اتصال به ما قبل آن«معتد»که در این صورت چند معنی پیدا می کند،از آن جمله است این که:تجاوز آنان متکی به حقی نیست همچون آن حق که خداوند متعال در کتاب خود به آن چنین اشاره کرده است: /16 فَمَنِ اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیْکُمْ ، (2) و تجاوزی دیگر به باطل و گناه است،و نیز از آن جمله است:این که تجاوز آنان عرضی نیست بلکه از طبیعت ایشان است و ریشه در جانهای ایشان دارد که به آن

ص :223


1- 28) -تفسیر قمّی،ج 2 در تفسیر همین آیه.
2- 29) -البقرة194/.

بارآمده اند،پس چیزی جز ظاهری کاملا بر عکس آن که در جانهای ایشان از گناه می گذرد نیست،و همچنین از آن است:این که ایشان در آن حال که به تعدی و تجاوز می پردازند،سخت در آن فرو می روند و در گناهی که از آن عاید ایشان می شود مبالغه می ورزند.

به صورت علمی و عملی این مطلب به اثبات رسیده است که متجاوز هنگامی از واقع خارجی به تعدّی می پردازد و از حدود تجاوز می کند،که این تعدی و تجاوز را پیش از آن در داخل نفس و جان خود انجام داده و اعتبار حق و دیگران در نفس و اندیشۀ او از میان رفته باشد.پس برای اعتدای این گونه کسان فلسفه ای است که پایۀ زندگی آنان بر روی آن بنا شده است،چه آنان به وجود حقی معترف نیستند که ملتزم بودن و احترام گذاشتن به آن لازم باشد،و نیز به وجود حدود و قوانینی که سبب از بین رفتن اختلاف در میان مردم شود.

4-به همان گونه که صفات خیر در صالحان با یکدیگر همخوانی دارند، صفات شر در تبهکاران نیز چنین اند،پس ایشان کار خود را با سوگند یاد کردن آغاز می کنند و در تجاوز و گناه آن را پایان نمی دهند،بلکه از آن فروتر می روند و به صفات بد دیگر می رسند.

« عُتُلٍّ بَعْدَ ذٰلِکَ زَنِیمٍ -درشتخویی پس از آن بی تبار و انگل.» پس عتل و زنیم به چه معنی است؟ الف:دربارۀ عتل گفته اند که مقصود از آن کسی است با جثۀ بزرگ و منظری زشت و ناپسند و خلقتی نارسا.

شاید آنچه مفسران بر آن رفته اند به دو سبب بوده است،یکی از آنها:با نظر داشتن به تأویل آیه در ولید بن مغیرة و آیه را مقیاسی برای صفات بد معنوی و مادّی دانستن،و دیگری، /16 الهام گرفتن این معنی از حدیثی به جا مانده از رسول اللّٰه -صلّی اللّٰه علیه و آله-در پاسخ پرسشی که از او دربارۀ عتل زنیم کرده بودند که گفت:«آن تندخوی بخیل و آزمند و پرخور و پرنوش دوستار طعام و شراب و ستمگر نسبت به مردمان و سیری ناپذیر است»،ولی این صفات-چنان که به نظر می رسد-

ص :224

مقصود بالذات نیست،بلکه در حقیقت کنایه هایی از صفاتی معنوی یا مقارناتی از آنها است که به اخلاق آدمی پیوستگی دارد،و گواه بر این امر چیزی است که در خصوص ریشه کلمه وجود دارد و در کتابهای لغت می خوانیم که:عتله یعنی او را کشید و به عنف کشید، (1) و خداوند متعال خازنان آتش را،در کتاب خود،برای عذاب دادن گناهکار چنین فرمان داده است: خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلیٰ سَوٰاءِ الْجَحِیمِ (2) یعنی با نیرو و عنف او را برانید،عتل به معنی جفا کار خشن است، (3) و در بعضی از روایات آمده است که رسول اللّٰه(ص)گفت:«سیری ناپذیر و بد خلق و پرخور و پرنوش و ستمگر»، (4) و از ابن مسکان از محمد بن مسلم روایت شده است که گفت:از امام صادق-علیه السلام-دربارۀ معنی آیه پرسش کردم و او گفت:

«عتل به معنی بسیار کافر است»، (5) و آنچه به نظر من می رسید آن است که این کلمه بسیاری از صفات شر و باطل را شامل می شود،و انسان در آن هنگام عتل است که انحراف او بسیار بزرگ بوده باشد بدان گونه که امام صادق(ع)گفته است،و صفات بد یکدیگر را برای فرو فرستادن او به حضیض بدی و گناهکاری به مدد خوانند،و همین امر است که سیاق قرآنی به آن اشاره کرده و عتل را از آخرین صفات خوانده و آشکار کرده است که پس از فراهم آمدن بسیاری از صفات بد در انسان«بعد ذلک»می آید و در منتهای شر و بدی و مجموعه ای از اخلاق پست و زشت است.

ب:الزّنیم...به معنی چسبیده است،و مزنّم به کسی گویند که خود را، همچون انگلی،به قومی بسته که از آن قوم نیست و به او نیازی ندارند /16 و تو گویی

ص :225


1- 30) -نور الثقلین،ج 5،ص 394،به نقل از مجمع البیان.
2- 31) -الدّخان47/.
3- 32) -المنجد،مادۀ عتل.
4- 33) -مجمع البیان،ج 10،در تفسیر آیه.
5- 34) -نور الثقلین،ج 5،ص 394 به نقل از عیون الاخبار.

زنمة (1) پاره گوشت فرو آویخته ای است،و پسر خوانده را از آن روی زنیم می خوانند که از جنس جامعه نیست و با آن هماهنگی ندارد،و شاید این کلمه برای نامیدن کارگزاران خارجی راهیافته به مجتمع اسلامی،و پیوستگان به دشمنان آن مجتمع شایسته باشد،و چه خوب کلمۀ منافقان از حقیقت این کلمه ما را آگاه می سازد! مگر در میان امت نیستند،و از آن نیستند و با آن نیستند؟ و کلمۀ اخیر ما دربارۀ این آیات چنین است:این که خدا مسلمانان را از فرمانبرداری کسانی که ذکرشان گذشت نهی کرده،در واقع نهی از آن است که جزئی از دستگاه رهبری و دستگاه دینی و سیاسی نباشند و سبب ایجاد خطرهای بزرگی در امت و آیندۀ آن نشوند،و در جریان رهبری فکری و ایمانی و سیاسی و جایگاه توده ای آن در اجتماع مؤثر نشوند.

[14]

و سیاق قرآن ریشه های صفات بد را در منافقان برای ما آشکار می سازد که دو چیز است:

اول:فریفته شدن به دنیا است.و از آن روی اموال و اولاد در قرآن از زینت دنیا به شمار آمده که آنها غایت چیزی است که در آن است،و مقصود از مال درهم و دینار نیست بلکه همۀ چیزهای فنا پذیر آن است که مال نیز از زمرۀ آنها به شمار می آید،به همان گونه که اولاد نیز منحصر در پسران صلبی و بس نیست، بلکه همۀ پیروان مترفان و متنعمان و خواستاران نعمت است که فرزندان نزدیکترین مصداق آنان در پیروی و فرمانبری به شمار می روند،و این چیزی است که در گفتۀ خود بدین گونه دربارۀ آن تأکید کرده است: اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا (2) و مقترن و فریفته شدن آدمی به آن دو یعنی دوستی دنیا و«سر هر کار زشت و گناه دوستی دنیا است» (3) بنا بر آنچه امام صادق(ع)گفت،یا چنان که رسول اللّٰه(ص)

ص :226


1- 35) -المنجد،مادۀ زنم.
2- 36) -الکهف46/.
3- 37) -بحار الانوار،ج 73،ص 7.

گفت:«دوستی دنیا ریشۀ هر معصیت و اول هر گناه است». (1)

« أَنْ کٰانَ ذٰا مٰالٍ وَ بَنِینَ -که دارندۀ خواسته و فرزندان است.» یعنی ریشۀ صفات منافقان و مترفان که رسول خدا(ص)فرمانبرداری از آنان را نهی کرده و ذکر آن در آیات پیشین گذشت(سوگند و ذلت و غیبت و سخن چینی و جلوگیری از خیر و تجاوز و گناه و بد خویی و انگل بودن)همه نتیجه ای از فریفتگی به دنیا(مال و فرزندان)است،و بنا بر این راه تکامل اخلاق نیک در شخصیت آدمی،و در نتیجه بالا رفتن به قلۀ بلند فضیلت(یکتاپرستی)جز به چشمپوشی از فتنۀ دنیا یعنی اموال و فرزندان،هموار نخواهد شد.و چشمپوشی از فتنه وابستۀ به دور افکندن مال و پیروان نیست،چه اگر در آنها به نیکی تصرف شود، بهترین یاور شخص برای ارتقای به بالای نردبان کمال اخلاقی و ایمانی خواهند شد،و در حدیث شریف از پیامبر(ص)آمده است:«ثروتمندی بهترین یار و یاور برای پرهیزگاری و ترس از خدا است». (2) و در خبری از امام صادق(ع)می خوانیم که:«دنیا بهترین یاور برای آخرت است»، (3) مگر فقه سبب پیروی و نیازمندی مایۀ ذلت و خواری نیست؟ چون این آیه را به نهی دستگاه رهبری از اطاعت از مترفان ارتباط دهیم،به اندیشۀ دیگری هدایت می شویم،و آن این که:گاه رهبر خود نیز به آنچه از فریبندگیهای دنیا(داراییها و پیروان)که در نزد ایشان است فریفته می شود و به طمع رسیدن به این گونه چیزها به اطاعت ایشان درمی آید یا با آنان به مداهنه برمی خیزد یا گرفتار ترس از ایشان می شود،و بر وی واجب است که خود را از این وسیلۀ مسدود شدن راه با توکل کردن بر پروردگار خویش و خواستار شدن آنچه در نزد او است، رهایی بخشد.

[15]

دوم:پس پشت افکندن رسالت خدا.آیا رسالت خدا چیست؟آن

ص :227


1- 38) -تنبیه الخواطر،ص 362.
2- 39) -فروع الکافی،ج 5،ص 71.
3- 40) -همان منبع،ص 72.

عبارت از حق و فضیلت است،و چون آن را ترک گویند و به پیروی از هوسها و شهوتهای خویش برخیزند،باطل را بر حق و رذیلت را بر فضیلت برگزیده اند.

« إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ -چون آیات ما بر او خوانده شود گوید که اینها اسطوره های پیشینیان است.» /16 یعنی آنها ارزشهایی ارتجاعی است که با واقعیت زمان معاصر انسجام و هماهنگی ندارد و بنا بر این افسانه هایی شبیه افسانه هایی است که گذشتگان با خیال دور از واقعیت زندگی خود می بافتند و ثبت می کردند،و این از طبیعت آدمی است که در آن هنگام که به تکبر و عناد برمی خیزد،دیگر از صحت و درستی اندیشه،و حق یا باطل بودن آن،بحث نمی کند،بلکه پیش و پس از آن در بند یافتن عذر و بهانه ای برای پسندیده معرفی کردن آن،با صرف نظر از صحت و سلامت آن، برمی آید...پس آنچه مهم است عرضه داشتن عذری پسندیده است ولی آیا مترفان رسالۀ خدا را به صورت عینی و عقلانی در معرض بحث قرار داده اند تا به این حکم رسیده باشند،یا این که چون آن را سازگار با هوسهای خود نیافته و رسول را نتوانسته اند به مداهنه برانگیزند و او را به اطاعت خود درآورند چنین گفته اند؟ آری،آنان رسالت را به منبعی بشری(الأولین)مربوط کردند و آن را وابستۀ به خداوند ندانستند تا بتوانند از مسئولیت حق بگریزند،ولی آیا حق،به مجرّد آن که کسی بگوید که آن اسطوره یا باطل است،باطل می شود؟هرگز...و به همین گونه اباطیل مترفان هرگز چیزی را از حقیقت رسالت کم نمی کند،و دلیل این امر آن است که آنان هرگز نمی توانند از کیفر بگریزند.

[16]

بلکه روز جزا برای ایشان به تأکید ثابت می کند که رسالت از حقایق واقعی است،و این در آن هنگام که خدا آنان را گرفتار مجازات و عذاب می سازد، و همین امر بر ما آشکار می سازد که چه رابطه ای میان گفتۀ مترفان به این که رسالت از اساطیر الاولین است و گفتۀ مستقیم خدا بدین صورت وجود دارد که:

« سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ -زود باشد که داغ و مهر بر پیشانیش نهیم.» وسم نشانه ای است که چیزی به آن شناخته می شود،و داغ کردن را به

ص :228

عربی وسم می خوانند،بدان سبب که اعراب آهنی را سرخ می کردند و برای این که علامت باز شناختن صاحب یکی از چهارپایان در ملکیت فردی باشد،آن جانور را با آن آهن داغ که جایش باقی می ماند داغ می کردند،و میسم آلت وسم است،و مترفان در روز قیامت با میاسم یعنی داغه های خازنان آتش داغ و علامتگذاری می شوند،و چون این علامتها را همگان ببینند اسباب رسوایی آنان فراهم می آید و آنان را برای کارها و گناهان مایۀ سرافکندگیشان ملامت می کنند.و از این آیه چنین استنباط می کنیم که انسان،حتی اگر مترف و تنعم پرست بوده باشد،در حال پرداختن به گناهی همچون خبرچینی و غیبت کرد و جلوگیری از خیر به آن اعتراف نمی کند که به باطلی اشتغال دارد،بلکه به وسایل و بهانه های گوناگون حقیقت را از دیگران پوشیده نگاه می دارد،و به همین جهت کیفر او در آخرت رسوا شدن با داغی است که /16 بر خرطوم او زده می شود،پس آیا خرطوم چیست؟ در المنجد آمده است:خرطومهای قوم بزرگان و برجستگان آن قوم اند،و بینی به این نام خوانده می شود،و مخصوصا در مورد فیل به کار می رود، (1) و به قولی بینی را از آن روی خرطوم می نامند که رخسار آدمی آشکارترین پارۀ بدن او است و در این چهره بینی برجسته ترین قسمت است،و شاید قرآن بینیهای مترفان را با نام خرطوم معرفی کرده است(که همان بینیهای دراز فیلان است)بدان جهت که فیلان معمولا آن را در مقابل مردم برای تکبر بالا می آورند و به نمایش دادن آن می پردازند و تا آنجا که امکان داشته باشد آن را می کشند و دراز می کنند،و کنایه های اعراب از تکبّر در پیرامون محور أنف(بینی)تمرکز یافته است،و می گویند:شمخ بأنفه بینی خود را بالا کشید،أرغم اللّٰه أنفه خدا بینی او را به خاک برساند،و آتی برغم انفه بر خلاف بینی(میل)خود خواهد آمد، (2) و بنا یعذبهم اللّٰه بالوسم علی انوفهم خدا با نشان گذاشتن بینیهای ایشان عذابشان می کند،اهانتی محسوب می شود،از این لحاظ که بینی مقیاس عزت و تکبر است،

ص :229


1- 41) -المنجد،مادۀ خرط(12)با تصرّف.
2- 42) -مجمع البیان،ج 10،در تفسیر آیه.

و گفته می شود:اعزّ اللّٰه انوفهم خدا بینیهای ایشان را عزت بخشید،و این در آن هنگام است که شأن قوم رفعت پیدا کرده باشد.شاید این کلمه با زبانی مناسبت داشته باشد که به آن سوگند یاد می کنند و به غیبت کردن می پردازند و با آن خبر چین می شوند و از خیر ممانعت به عمل می آورند و به مبارزۀ با رسول و رسالت برمی خیزند،و گناهان دیگری که زبان در انجام دادن آنها نقشی اساسی دارد،و خدا در آخرت زبانها و بینیهای ایشان را دراز می کند تا به مقیاس گستردگی آنها سهم بیشتری از عذاب بهرۀ ایشان شود.

داستان مالکان باغ جنّت

[17-20]

قرآن،با یادآوری از داستان اصحاب جنت،مترفان را به آنان تشبیه می کند،بدان سبب که آنان نیز،همچون اینان،به زینت زندگی دنیا فریفته شدند و به پیروی از هواهای نفسانی برخاستند و مخالف حق شدند و به محرومان استکبار کردند،ولی پس از حادثه ای که خدا بر ایشان پیش آورد،به خطای خود پی بردند و از بیم عذاب بزرگتر در آخرت توبه کردند.ابن عباس گفت:(پیر مردی بود که جنت و باغی داشت،و هیچ میوه ای از آن به خانۀ وی راه نمی یافت مگر این که پیش از آن به هر صاحب حقی از آن حق وی داده شده باشد-و او را پنج پسر بود-و در آن سال که پدر ایشان از دنیا رفت، /16 جنت ایشان چنان باری آورد که پیش از آن سابقه نداشت،و جوانان پس از نماز عصر به باغ خویش رفتند و با میوه هایی رو به رو شدند که همچون آن را در زندگی پدرشان مشاهده نکرده بودند، پس چون نظرشان به این فزونی افتاد به طغیان و ستم خویی افتادند و یکی از ایشان به دیگران گفت:پدر ما پیر مردی بود که زیادی عمر عقل او را ربوده و خرفش کرده بود،پس بیایید با هم پیمان بندیم که در این سال هیچ چیزی از این باغ را به فقرای مسلمانان ندهیم،تا اموال ما فزونی یابد و بی نیاز شویم،و در سالهای دیگر نیز به همین ترتیب عمل کنیم،پس چهار نفر از برادران به این پیشنهاد رضایت نشان دادند و پنجمی خشمناک شد،و او کسی است که خدای تعالی دربارۀ او گفته است:

ص :230

قٰالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ

.

آن که در میان آنان سنّ میانه داشت گفت:از خدا بترسید و بر سنّت پدرتان باشید و به غنیمت برسید،پس او را مورد ضرب و شتم سخت قرار دادند،و هنگامی که این برادر دریافت که قصد کشتن او را دارند،به اکراه وارد در امر مشورت ایشان شد،پس به خانه های خود رفتند و سوگند یاد کردند که چون صبح شد به چیدن میوه های باغ اقدام کنند ولی ان شاء اللّٰه نگفتند،پس خدا آنان را به این گناه گرفت و از رسیدن ایشان به آن روزی که در شرف دست یافتن به آن بودند جلوگیری به عمل آورد). (1)

شاید در آیه اشاره ای به این مطلب بوده باشد که خدای تعالی همین سنت را در حق مترفان به جریان انداخته و چیزی از عذاب دنیا را بهرۀ ایشان قرار داده است،و در روایتی از ابو الجارود از امام باقر(ع)تأکیدی بر این آمده است که گفت:«مردم مکه به گرسنگی مبتلا شدند به همان گونه که اصحاب جنّت مبتلا شده بودند»، (2) و اگر همۀ مردم مکه چنین نشده باشند،لا اقل مصداقهای آیات گذشته همچون مغیرة و دیگران که در شأن ایشان آیه نازل شد،چنین گرفتاری را پیدا کردند.خدای تعالی گفت:

« إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ کَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ الْجَنَّةِ -ما آنان را به همان گونه در معرض ابتلا و آزمودن قرار دادیم که اصحاب جنّت را چنین کردیم.» یعنی آنان را به وسیلۀ مال و ثروت آزمودیم به همان گونه که اصحاب مزرعه را آزمودیم،پس چون سنّتهای خدایی در /16 زندگی یکسان است،بر آدمی واجب است که از دیگران عبرت بگیرد،خواه از معاصران بوده باشند یا از کسانی که پیش از ما از دنیا رخت بربسته اند،و این که در زندگی از تلمّذ و شاگردی و فرا گرفتن دانستنیها دامن فرو نچیند،چه زندگی همچون مدرسه ای است و حوادث آن،برای

ص :231


1- 43) -تفسیر قمّی،ج 2،ص 381.
2- 44) -همان کتاب،ص 382.

کسی که بخواهد و گوش فرا دارد و فکر خود را پس از مشاهده به کار اندازد،بهترین آموزگار،و باید که با همین هدف و منظور داستانهای گذشتگان را مورد مطالعه قرار دهیم و به تاریخ مراجعه کنیم،و این داستان اصحاب جنّت را وحی الاهی بر ما فرو خوانده است تا پیشامدها و درسهای آن موعظه و عبرتی برای انسانیت باشد.

قرآن در عرضه کردن این داستان واقعی، (1) از جایگاه جغرافیایی جنّت برای ما سخن نگفته که آیا در یمن بوده است یا در حبشه،و نیز از مساحت آن و از گونۀ میوه ای که صاحبان آن قصد چیدن آن را داشتند و بر آن سوگند یاد کرده بودند، بدان سبب که در روش وحی این گونه مطالب اهمیت چندانی ندارد،بلکه آنچه مهم است ایستارها و پندها و حوادث عبرت انگیزی است که گاه به تفصیل و گاه به صورت موجز و کوتاه بیان شده است.

« إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهٰا مُصْبِحِینَ -در آن هنگام که سوگند یاد کردند که فردا چون صبح شود آن را ببرند و بچینند.» یعنی در آغاز صبح،و بر خلاف روش روستائیان که چیدن و درو کردن را پس از طلوع خورشید آغاز می کنند،و این شتاب برای آن بود که مسکینان آگاه نشوند و برای خواستار شدن کمک حضور نیابند،و چنان می نماید که شب هنگام چنین قراری را با یکدیگر گذاشته بودند.

اصل معنی«صرم»بریدن،و چون گویند«تصارم القوم»یعنی بعضی از افراد آن از دیگران قطع رابطه کردند،و«سیف صارم»یعنی شمشیر برّان...و شاید در آیه اشاره ای به نوع محصول و درخت آن بوستان بوده است که همچون خرما و انگور میوه را از آنها می برند و برداشت می کنند،و نه همچون گندم است که درو شود یا میوه که با چیدن به دست آید.و قسم نشان دهندۀ منتهای عزم و اصرار است.

و شاید آنان بدان سبب که هم قسم و هم قرار شدند که یکی از آنان تنها نماند و

ص :232


1- 45) -از آن جهت گفتم«واقعی»که بعضی از مفسران و پژوهشگران قرآن در آن کوشیده اند که آن را همچون یکی از قصه های وهمی و خیالی تصور کنند که خدای متعال آن را وسیله ای برای عرضه کردن اندیشه های قرآن وضع کرده است.و این چندان صحتی ندارد.

چیزی به فقرا دهد یا اسرار ایشان را فاش کند،از آن جهت که چنان به نظر می رسد که بعضی از آنان،یعنی آن که از لحاظ سن میانۀ آنان بود با این عمل موافقت نداشت.

« وَ لاٰ یَسْتَثْنُونَ -و استثنا نکنند(و مگر این که نگویند).» این آیه مشتمل بر دو معنی است،اول این که:مشیّت خدا و متغیرها را درست در نظر بگیرند،از آن روی که خداوند متعال از آن نهی کرده است که کسی عزم و قرار خود را معلّق به مشیت خدا نداند،و به همین سبب گفته است: وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فٰاعِلٌ ذٰلِکَ غَداً إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ ، (1) و این یک حقیقت واقعی است که انسان عاقل،در آن هنگام که برنامۀ انجام دادن کاری را می ریزد،بر او واجب است که در فکر احتمالاتی را که ممکن است در آینده با آنها رو به رو شود در نظر بگیرد،و آزمایشهای علمی نشان داده است که روزانه با احتمالات خطا کردن و عملا با عوامل مخالف برنامۀ خود رو به رو شدن مواجه می شویم،و از همین جا دو امر بر ما آشکار می شود:یکی نادانی ما نسبت به همۀ حقایقی که ممکن است وقوع پیدا کند،و دیگری:این که اراده ای برتر از قوانین و نظامهای واقعی وجود دارد که ممکن است آنها را بی اثر سازد و حسابها و برنامه های ما را در هر لحظه خنثی سازد و چنان است که آدمی چاره ای جز فرود آوردن سر تسلیم در برابر آنها ندارد،یا این که از پیش برای رو به رو شدن با آنها آماده شده و راههای بیرون آمدن از گرفتاری را مورد مطالعه قرار داده باشد،و بصیرتهای اسلامی این اراده را به ما معرّفی کرده و آن را خواست و مشیّت الاهی نامیده است.امام علی-علیه السلام-می گوید:

«خدا را شناختم،از سست شدن عزیمتها،و دگرگون شدن نعمتها»، (2) و چه بسیار بحثهای فلسفی است که این آیه چشم اندازهای آنها را در برابر شخص اندیشنده و مدبّر قرار می دهد،و مفسران و فیلسوفان به بحث و پژوهش در خصوص آنها

ص :233


1- 46) -الکهف23/ و 24.
2- 47) -نهج البلاغة،کلمات قصار-250.

پرداخته اند.

دوم:استثنای به معنی آنچه از میوه برای بخشیدن به فقرا جدا و کنار گذاشته می شود.و اصحاب جنّت از گفتۀ خدا:« إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ »غفلت کردند و با سوگندهای غلیظ بر خود لازم کردند که حتی به یک فقیر هم چیزی از آنچه بریده و به دست آورده اند ندهند،ولی آیا در کار خود موفق شدند؟هرگز...

« فَطٰافَ عَلَیْهٰا طٰائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نٰائِمُونَ -و گذرنده ای از پروردگارت بر آن باغ گذشت در حالی که آنان در خواب بودند.» /16 گفته اند که:موعدی که برای آماده شدن برای کار با هم قرار گذاشته بودند،آغاز صبح بود،و شاید شب زودتر به خواب رفته بودند تا در آغاز صبح برای کار آماده باشند،ولی خدایی که از چرت زدن و خوابیدن بی نیاز است،هرگز از تدبیر آفرینش خویش و به گردش انداختن سنّتهای خود در زندگی غافل نمی ماند،و به همین سبب چنان خواست تا برای ایشان آیتی قرار دهد که به ایمان آوردن و تسلیم شدن به او گردن نهند،و به همین سبب به استثنا(یعنی گفتن إن شاء اللّٰه)و به انفاق کردن به مسکینان فرمان داد،و آدمی باید بداند که جزا حقیقتی واقعی و نتیجه ای از عمل او است.

طواف به معنی گذشتن بر چیزی و در پیرامون آن است،و طائف چیز یا کسی است که این فعل را انجام می دهد،و مفسّران آن را به عذاب تفسیر کرده اند، و شاید تندبادی ویران کننده بوده باشد،یا طوفانی از شن،یا سیلی بنیان کن،یا ملخی که میوه را می خورد و تو گویی آن را بریده است،و شاید این آخری نزدیکترین احتمال بوده باشد...هنگامی می گویند«طاف الجراد»که ملخها همچون طوفانی زمین را پر کرده باشند. (1)

« فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ -و آن جنت در آغاز صبح همچون بریده شد.» چنان می نمود که کسی در بریدن باغ بر ایشان پیشی گرفته است،و بدین

ص :234


1- 48) -المنجد،مادۀ طاف.

گونه مکر خدا با مکر آدمی رو به رو می شود و آن را همچون گردی پراکنده شده (هباء منثورا)می سازد: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّٰهُ وَ اللّٰهُ خَیْرُ الْمٰاکِرِینَ ، (1) و اگر بتوانند مکر خود را از مسکینان پوشیده نگاه دارند،آیا این امکان بر ایشان وجود دارد که آنان را از دانای پنهان و آشکار بپوشانند؟هرگز...و خدا گذرنده ای را بر ایشان فرستاد تا این حقیقت را برای ایشان به اثبات برساند،و شاید آن گذرنده شبگردی بوده است «و هم نائمون»تا قضیه تأثیری ژرفتر داشته باشد و آنان بدانند که پاداش و جزا از جنس عمل است،پس به همان گونه که آنان مکر خود را از گذرندگان پنهان داشتند،خدا نیز مکر خود را از آنان پنهان نگاه داشت و نگذاشت که آن را با چشمهای خود ببینند.

[21-33]

چون طبیعت آدمی چنان است که اگر چشم به راه امری مهم باشد به سرعت از خواب بیدار می شود،آنان نیز-چنان که به نظر می رسد-پیش از طلوع سپیدۀ صبح بیدار بودند.

« فَتَنٰادَوْا مُصْبِحِینَ -یکدیگر را برای برخاستن در صبحگاه از خواب صدا کردند.» عملا ضرورت هر چه زودتر به باغ رفتن را به یاد یکدیگر آوردند و دربارۀ آن تأکید کردند که:

« أَنِ اغْدُوا عَلیٰ حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰارِمِینَ -که اگر قطعا خیال بریدن دارید،صبحگاه برخیزید و بر سر کشتۀ خود روید.» یعنی برای این کار هیچ وقت شایسته تر از آغاز صبح نیست.و اصل حرث به معنی کندن و زیر و رو کردن خاک با خیش برای کشتن دانه یا درخت در آن است،و«حرثکم»به معنی حاصلی است که برای کشتن و به ثمر رساندن آن متحمل رنج شدید،و در این گفته اشاره ای به این امر است که شما کسانی هستید که این محصول را از آغاز کشتن تا اکنون که به ثمر رسیده است با تحمل رنج

ص :235


1- 49) -آل عمران54/.

فراهم آورده اید...پس ناگزیر نتیجۀ آن نیز باید تنها به شما برسد و کسی دیگر در آن با شما شریک نشود.

« فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ یَتَخٰافَتُونَ -پس به راه افتادند در حالی که آهسته با یکدیگر سخن می گفتند.» با سرعتی حساب شده و آکندۀ از احتیاط و پرهیز از رسوایی،تا مگر این کار را اگر ممکن شود پیش از بیدار شدن مسکینان و به راه افتادن برای رفع نیازمندیهای خویش به پایان برسانند.و تخافت نقیض جهر و آشکار سخن گفتن،و به معنی سرّی با یکدیگر نجوا کردن است،و چنان می نماید که آنان یکدیگر را به پنهان نگاه داشتن کاری که می خواستند به انجام برسانند سفارش و در این باره مصلحت اندیشی می کردند،و آن پنهان کردن قضیه از بی چیزان بود تا از آنچه به دست می آورند چیزی را خواستار نشوند.

« أَنْ لاٰ یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکِینٌ -که امروز نباید بینوایی به بستان شما درآید.» مسکین آدم فقیری است که حتی خوراک روز خویش را در اختیار نداشته باشد،و آیه از نهایت بخل و حرص اصحاب جنّت خبر می دهد /16 که نمی خواستند کمترین خیری از ایشان به کسی برسد،حتی اگر از نیازمندترین مردم به آن بوده باشد!و مخصوصا در آن روز که روز بهره برداری و قسمت کردن محصول بود در این باره تأکید داشتند،و اگر روز پس از آن مساکین داخل می شدند که میوه و قسمتی در کار نبود هیچ نگرانی برای ایشان فراهم نمی آمد.و آیه نمودی را منعکس می سازد که در آن اجتماع شایع بود،و آن این که مسکینان و بی چیزان به بستانها و کشتزارها در موسم درو و برداشتن محصول باغها و بریدن و چیدن میوه ها داخل می شدند و شاید در صدد آن برمی آمدند که پیشتر از آن روز آگاه شوند و در پیرامون برداشت محصول حاضر باشند تا بلکه سهمی به ایشان از آن برسد،و شاید پدر پنج برادر(اصحاب الجنة)که از دنیا رفته و باغ را به میراث برای آنان بر جای گذاشته بود،مساکین را به آن برانگیخته بود که هر سال در هنگام برداشت محصول حاضر

ص :236

باشند و سهم خود را از او دریافت کنند،و صاحبان تازۀ باغ،لذا،سخت کوشیده بودند که خبر روز بهره برداری از مسکینان پنهان بماند،و ظاهرا از این لحاظ هیچ امری را مورد غفلت قرار نداده بودند.

« وَ غَدَوْا عَلیٰ حَرْدٍ قٰادِرِینَ -و در حالی صبح کردند که خود را توانای بر جلوگیری(از مسکینان)تصور می کردند.» چه از این لحاظ برنامه و کید خود را از همۀ جوانب به خیال خود محکم کرده بودند،و در معنی کلمۀ«حرد»اختلاف است،و به قولی به معنی قصد (1) است که در این صورت معنی آن می شود که در حالی صبح کردند که خود را برای انجام رساندن قصد خویش آماده ساخته بودند که عبارت از جلوگیری از رسیدن بهره ای از محصول باغ به مسکینان بود،و به قولی معنی آن خشم گرفتن (2) است،و به قولی دیگر منع،و به گفته ای دیگر کوشیدن و تلاش کردن، (3) و به نظر من معنی آن منع مورد نظری است که جدّی و آمیختۀ به کینه و خشم نسبت به مساکین و نفرت داشتن از ایشان بوده باشد.آنان تصور می کردند که بر این کار توانایی دارند، چه همۀ اسبابی را که برای رسیدن به این هدف بود برای خود فراهم آوردند،ولی -به سبب اتراف و سستی ایمان ایشان-از یک چیز غافل ماندند،و آن این که قدرت مطلق خدا برتر از هر چیز است،و تنها او است که هیچ چیز مانع او نمی شود.

در حالی به سوی جنت و بوستان خود به راه افتادند که همۀ وجودشان آکندۀ از این اطمینان بود که هر چه زودتر به هدف خویش خواهند رسید.

« فَلَمّٰا رَأَوْهٰا قٰالُوا إِنّٰا لَضَالُّونَ -پس چون جنّت را دیدند گفتند که ما حتما از گمراه شدگانیم.» /16 گمراه از حق،و از این که هیچ کاری صورت پذیر نمی شود مگر این که خدا آن را بخواهد،و از این که خدا حتی اسرار همگان را می داند،و از این که در

ص :237


1- 50) -در مجمع البیان و الکشاف و تفسیر البصائر،در ضمن تفسیر همین آیه.
2- 51) -المنجد،مادۀ حرد.
3- 52) -الدرّ المنثور،هنگام تفسیر همین آیه.

انفاق در راه خدا برکت و خیری عظیم نهفته است،و به قولی«ضالّون»بدین معنی است که ما راه را گم کردیم و به جایی جز بوستان خود وارد شدیم،چه نمی توانستند این امر را بپذیرند که زمینی که دیروز آن را ترک کردند و در بهترین حالت بود،به زمین بی آب و علفی تبدیل شده باشد،ولی چگونه ممکن است که انسان زمین خود را نشناسد و آن را عوضی بگیرد؟!هرگز چنین نمی شود...این زمین خودشان است و آنان از حقیقت گمراه شده اند و نه از زمین و جنت خودشان،و خدا به مشیّت و حکمت خود آنان را از حاصل زمینشان ناکام ساخت.

« بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ -بلکه ما از محرومانیم.» میان گمراهی و ناکامی و حرمان ایشان رابطه ای وجود دارد،و آن این است که دست یافتن آدمی به هدفها و خواسته های مادّی و معنوی خودش،با روشی که در زندگی از آن پیروی می کند وابستگی دارد،پس اگر در گزینش روش عمل خود خطا کرده باشد،یا از راه درست گمراه شود،به صورتی مستقیم و طبیعی نه تنها از داده های معنوی بلکه حتی مادی آن نیز محروم خواهد شد،و این همان چیزی است که اصحاب جنّت گرفتار آن شدند.و در حدیثی از امام باقر-علیه السلام-آمده است که:«چون مردی مرتکب گناهی شود،روزی از او دور خواهد شد». (1)

از آیه بینش دیگری نیز به ما الهام می شود و آن این که:آنان به این حقیقت هدایت شدند که حرمان و ناکامی حقیقی اندک بودن مال و جاه به سبب مسکنت نیست،بلکه حرمان و مسکنت اندک بودن ایمان و معرفت خدا است به سبب گمراهی.

بدین گونه آن حادثۀ هولناک همچون ضربه ای سخت بود که آنان را از خواب گمراهی و ناکامی بیدار کرد،و آغاز برای سفری به منظور عروج و بالا رفتن به افقهای توبه و انابه شد،که اول آن اکتشاف خطای انسان در زندگی به توسط

ص :238


1- 53) -نور الثقلین،ج 5،ص 395 به نقل از الکافی.

خود او است.و بدین گونه به آنجا راه می یابیم که بدانیم از مهمترین حکمتهای خدا که به دنبال مؤاخذه کردن /16 از بندگانش با گرفتار شدن آنان به سختی و بدبختی و رنگهای گوناگون از عذاب در دنیا می آید،همانا اصلاح کردن مسیر و راه بشر است،و این کار از زنده شدن ضمیر و انگیخته شدن عقل او به میانجیگری همان رنج و عذاب فراهم می آید،چنان که خداوند متعال گفته است:« فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ ،... (1) پس ما مسلمانان چه بسیار نیازمند آنیم که دربارۀ داستان آن برادران بیندیشیم که از آیات خدا عبرت گرفتند و چون جنت خود را نابود شده دیدند،به خود بازگشتند و به جستجوی حقیقت پرداختند،و ما نیز خود را عوض کنیم تا خدا نیز وصفی را که در آن به سر می بریم دگرگون سازد،چه آن باغی که طائفی از خدا بر آن طواف کرد،بسیار شبیه است به آبادی و تمدنی که عوامل انحطاط و پس ماندگی همۀ محصول آن را بریده و از بین برده است.

اگر آنان به ندای مصلحان گوش فرا می دادند،به آن نهایت و نتیجۀ هولناک نمی رسیدند...و به همین گونه هر امت و ملت رستگار نمی شود مگر آن که قدر و قیمت مصلحان انقلابگر را بشناسد،و به اندرزهای آنان گوش فرا دارد،و اتمام حجت و بیم دادن ایشان را پاسخ مثبت دهد.و میانه سال برادران صاحب جنت همین کار را بر عهده گرفت،و در آغاز که به شتاب تصمیم بر خطا کاری گرفتند به معارضۀ با ایشان برخاست،و از عذابی که به حق به آن رسیدند یاد کرد،و همۀ مسئولیت را بر دوش ایشان گذاشت،و از صدمه ای که در ارشاد ایشان بهرۀ آنان شد،به درمان مؤثر آنان پرداخت.

« قٰالَ أَوْسَطُهُمْ -آن که در ایشان میانه سال همۀ آنان بود گفت.» در آن حال که امور را به یادشان می آورد و ملامتشان می کرد،و در عین حال به ارشاد آنان می پرداخت:

ص :239


1- 54) -الانعام42/.

« أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لاٰ تُسَبِّحُونَ -آیا به شما نگفتم که چرا تسبیح خدا نمی کنید؟» یعنی آن که تسبیح و ستایش راه درمان گمراهی و ناکامی است و آن -چنان که بعضی تصوّر می کنند-تنها گفتن«سبحان اللّٰه»نیست،بلکه آن شریعت نظام و برنامه داری در زندگی است که برای درمان کردن همۀ انحرافها و گرفتاریهای انسان در زندگی کفایت می کند،و او را به حق و صواب در هر /16 میدان و زمینه راهنمایی می کند،چه شخص با تسبیح به تقدیس پروردگار خویش می پردازد، پس گناه به او منسوب نمی شود بلکه به نفس او چنین می شود،و به همین سبب است که تسبیح در هنگام اعتراف به گناه می آید،همچون در این گفتۀ خدا در قرآن: سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ که بعضی بر آنند که مقصود از تسبیح در این جا استثناء است(با بخشیدن مال به مسکینان و گفتن ان شاء اللّٰه)یا توبۀ بعد از گناه درست است ولی این تفسیر یکی از مصادیق و مفرداتی است که در کنار آن همانندهای فراوانی برای آن وجود دارد.

و پرسشی که طرح می شود این است که:أوسطهم چه کس است؟ بیشتر مفسران آن را اوسط و میانۀ در سن دانسته اند،و این ممکن است، ولی آنچه بیشتر به ذهن نزدیک است،آن یک از آن پنج برادر به نظر می رسد که در عقل استوارتر و برتر از دیگران بوده باشد،چه سن در این قضیه دارای اهمیتی قابل ذکر نیست،و ابن عباس نیز بر این اعتقاد بوده و در جواب کسی که دربارۀ «أوسطهم»از او سؤال کرده بود که آیا این از لحاظ سن است؟و او در جوابش گفت:نه،بلکه از لحاظ سن از همه کم سالتر و از لحاظ عقل از همه بزرگتر بود،و اوسط یک قوم بهترین آن قوم است،و دلیل آن قرآن کریم است که امت محمد را بهترین امت دانسته و در جای دیگر آن را«امت میانه»خوانده است: وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ، (1) و آدمی راه راست را با اعتدال در عقل و بینش خود پیدا

ص :240


1- 55) -تفسیر قمّی،ج 2،ص 381.

می کند نه با مقدار عمرش،و چون این برادر در میان ایشان بصیرتی نافذ داشت، زودتر از آنان به معرفت حق دست یافت و به نصیحت دادن به ایشان پرداخت،و آینده را پیش از وقوع آن باز شناخت،و خردمندانی که از پیشوایان و رهبران صالح باشند پیوسته چنین اند.

از ایستار اوسط اصحاب الجنة به این هدایت می رسیم که بینش مهمی که برای پیدایش مقدمات تغییر اوضاع تمدن و رهبران آن ضروری به نظر می رسد و باید آن را برای رسیدن به این هدف بزرگ به خوبی دریافت کنند و بپذیرند،آن است که جوامع و ملتها،در آن هنگام که از راه حق گمراه شوند و از نظامهای انحراف یافتۀ بشری پیروی کنند،به سوی حرمان و ناکامی پیش خواهند رفت،و در درون آنها تکان سختی دارای دو جنبه به وجود خواهد آمد که: /16 یکی از آنها قانع شدن به این است که در راه پیشین آنان خطایی وجود داشته،و دیگری جستجویی برای دست یافتن به راه و روشی صالح،و این بهترین فرصت برای ایشان است که آراء و اندیشه ها را مطرح سازند و مردمان را به آن متوجه سازند.و این هم اکنون خبر از وضع امت اسلامی ما می دهد که راست و چپ را تجربه کرده و اکنون درد ولادت بازگشت به گزیدۀ اول را با روحی تشنه برای تلقی رسالت و طاعت و وادار کردن حاملان و پیشوایان این رسالت به قبول درست و تحمل می گذراند،و اصحاب الجنة بدین گونه در برابر میانین(اوسط)خود و دعوت او برای بازگشت به حق ایستادند.

« قٰالُوا سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ -گفتند:پروردگارا تو منزهی و پاکی و ما ستمگران بوده ایم.» پس ارزشهای الاهی صحیح است و خطایی در آنها وجود ندارد،بدان سبب که از خدای صاحب کمال مطلق است،بلکه خطا و درد در انسانی است که با انحراف از حق بر خود ستم روا می دارد.و به همین گونه بر امت اسلامی لازم است که واقعیت خویش را ارزیابی کند،و دریابد که آیا مسئول عقب ماندگی آن اسلام بوده است یا مسلمانان؟ و بدین گونه به تسبیح پروردگارشان پرداختند تا مسئولیت خطای خویش را

ص :241

بر عهدۀ مقدرات قرار ندهند،چه همین امر سبب تأخیر حرکت کردن ایشان به سوی تغییر و اصلاح بود.

« فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَلاٰوَمُونَ -پس بعضی از ایشان روی به بعضی دیگر کردند و به سرزنش کردن یکدیگر پرداختند.» هر یک از آنان مسئولیت را متوجّه دیگری می کرد،و این از خصوصیّات طبیعت بشری است که آدمی مدّعی چیزهای به دست آمده شود و از عواقب و زیانها شانه تهی کند و بگریزد،و به همین سبب در امثال آمده است که«شکست یتیم است و پیروزی هزار پدر دارد»،ولی اصحاب جنت از این گردنۀ سخت نیز گذشتند و همۀ آنان به مسئولیت خود اعتراف کردند،و به آن ایمان آوردند که مسئولیت یک حقیقت واقع است،و راه سودمند یگانه برای تغییر اصیل و فراگیر.

« قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا إِنّٰا کُنّٰا طٰاغِینَ -گفتند:وای بر ما که ما از گردنکشان بوده ایم.» /16 یعنی ویل(عذاب)برای ما و به سبب ما است که طغیان کردیم،و طغیان بزرگتر از ظلم است زیرا که در آن تجاوز از حد صورت می گیرد،و بدین گونه انسان باید(از لحاظ فردی و جمعی)به حجم واقعی خطا و گناه خود اعتراف کند و برای عذر خواهی آن را کوچکتر از آنچه هست جلوه گر نسازد،و نیز آن را چندان بزرگ نکند که روح امید اصلاح را از دست بدهد،بلکه همچون شجاعانی اعتراف کند که در جانها روح توبه کردن نصوح و پاکیزه را به سوی خدا بدمد،و با امیدی همچون امید خواستاران اصلاح و خیر همراه باشد.

« عَسیٰ رَبُّنٰا أَنْ یُبْدِلَنٰا خَیْراً مِنْهٰا -امید آن می رود که پروردگارمان ما را به صورتی بهتر از آنچه بودیم بدل کند.» در دنیا و در آخرت.

« إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا رٰاغِبُونَ -بدان سبب که ما به پروردگارمان تمایل داریم.» و با رغبت و میل داشتن به خدا،انسان از شر فتنه گری دنیا و اسیر شدن به دست آن خلاص می شود،در صورتی که گردنکش به میل خود را اسیر آن می سازد.

ص :242

در پایان داستان،قرآن بزرگترین موعظه و عبرت را در برابر ما قرار می دهد که از گرانبهاترین هدیه ها به شمار می رود،و آن:ناگزیری بودن این که انسان پیشامدها و حوادث آن را علامت و نشانه ای راهنما برای چیزی قرار دهد که در آخرت با آن رو به رو خواهد شد.

« کَذٰلِکَ الْعَذٰابُ وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -عذاب چنین است،و عذاب آخرت بزرگتر است اگر آن را بشناسند.» گفتند:یعنی اگر عذاب آخرت را می شناختند،که صحیح است،و نزدیکتر از آن این است که صاحب بصیرت و علم،در دنیا،با ایمان و بصیرت خود این را می داند که آنچه در آخرت است بزرگتر از عذاب دنیا است که آن را می بیند.

و در این جا تفاوت میان صاحب بصیرتی که حقایق را با عقل خود می بیند(همچون آن اوسط اصحاب الجنة)و اصحاب جنّتی که با قرار گرفتن در عذاب دنیوی راه به عظمت عذاب آخرت بردند،یا این که گمراه باشد و /16 علی رغم نشانه ها و اندرزها به هدایت نرسد،آشکار می شود.

شاید از همۀ قصه به این نتیجه برسیم که بعضی از تکذیب کنندگان رسالت و مترفان که در زمان رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-می زیستند،همچون اصحاب جنت امیدی به توبه و راهیابی داشتند،و خداوند متعال در آیاتی که پس از این خواهد آمد،پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-را به آن می خواند که همچون مصاحب ماهی در صادر کردن حکم برای توبه خود شتاب نورزد،بلکه منتظر حکم خدا باشد که در آینده آشکار خواهد شد،چه ممکن است که همچون قوم یونس-علیه السلام-توبه کنند،و بنا بر این بر خوانندگان به خدا واجب است که از سعۀ صدر و فرو خوردن خشم در هنگام رو به رو شدن با انکار و عناد در راه نشر رسالت در میان مردم خودداری ورزند.

ص :243

[سوره القلم (68): آیات 34 تا 52]

اشاره

إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ اَلْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ (35) مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (36) أَمْ لَکُمْ کِتٰابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمٰا تَخَیَّرُونَ (38) أَمْ لَکُمْ أَیْمٰانٌ عَلَیْنٰا بٰالِغَةٌ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمٰا تَحْکُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذٰلِکَ زَعِیمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَکٰاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکٰائِهِمْ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ (41) یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سٰاقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی اَلسُّجُودِ فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ (42) خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کٰانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی اَلسُّجُودِ وَ هُمْ سٰالِمُونَ (43) فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهٰذَا اَلْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ اَلْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لاٰ تَکُنْ کَصٰاحِبِ اَلْحُوتِ إِذْ نٰادیٰ وَ هُوَ مَکْظُومٌ (48) لَوْ لاٰ أَنْ تَدٰارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (50) وَ إِنْ یَکٰادُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصٰارِهِمْ لَمّٰا سَمِعُوا اَلذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (52)

معنای واژه ها

43[ترهقهم]

:رهق به معنی رسیدن به چیزی است،و پسری را راهق می گویند که به مردان رسیده و به آنان پیوسته شده باشد،و بعضی گفته اند که رهق اسمی از إرهاق است و آن بدین معنی است که شخص مجبور از تحمل چیزی شود که طاقت آن را ندارد،و از آن است:«سأرهقه

ص :244

صعودا».

46[مغرم]

:دینی است که بر عهدۀ آدمی است و در پرداختن آن تحت فشار قرار گرفته است،و اصل آن از ضرورت پیدا کردن با الحاح است،و از آن است گفتۀ خدای تعالی: إِنَّ عَذٰابَهٰا کٰانَ غَرٰاماً .

48[مکظوم]

:مکظوم کسی است که از تصرف در امور ممنوع شده،و از آن است:کظمت رأس القربة یعنی سر آن را بستم،و کظم غیظ یعنی فرو خوردن خشم و جلوگیری از چیزی که سبب پیدا شدن آن می شود،کظم خصمه یعنی دشمن خود را با دادن چیزی که سبب آرامش او شد(مکّن،مکّت)از دشمنی بازداشت.

پس برای رسیدن فرمان پروردگارت شکیبا باش
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این درس دربارۀ آیات مربوط به اسباب تکذیب به رسالت و گریختن از مسئولیتهای آن بحث می شود،و آن:

اولا:آرزوهای باطلی است که بر پایۀ رؤیای برابر بودن مردمان در جزا بنا شده است،و همین امر است که مترفان را به تصدیق نکردن به رسالت و عمل کردن به مضامین آن و تحمّل مسئولیت در زندگی وا می دارد،و به این که از خود بپرسد که چون جزا یکسان است،به چه دلیل شخص می بایستی خود را مکلف به تکلیفی

ص :245

سازد؟ قرآن،پس از تأکید در این باره که پاداش پرهیزگاران بزرگ و عذاب مجرمان شدید است،این حکم باطل بعضی از مردمان را به برابر بودن هر دو با هم در نزد خدا برخاستۀ از بی خردی و سفاهت می داند،و آن را با دلایلی وجدانی که انسان درست و حسابی از تسلیم شدن به آن خود را ناگزیر می بیند،رد می کند.

سپس از آیات این مطلب آشکار می شود که جزای آخرت چیزی جز تجسم یافتن واقعی اعمال خود انسان نیست /16 که آنها را با کمال شعور و ارادۀ خود در دنیا انجام داده است،و به همین جهت هیچ کس نمی تواند در آن روز که همه چیز آشکار می شود،با وجود دعوت خدا به سجود درافتد،و ذلت و خواری چهرۀ او را خواهد پوشانید.به چه دلیل؟زیرا که آن روز که در دنیا در سلامت مادی و معنوی بود،از سجده کردن خودداری کرد،و همین حقیقت در و جدان مؤمنان روح مسئولیتی را برمی انگیزد که با بیم دادن پیامبران به انسان در این باره که اگر این سخن را تکذیب کند از جایی که علمی به آن ندارد مکافات آن را خواهد چشید،به آن ژرفای بیشتری می بخشد،و همین امر است که او را به چشیدن بدترین عذاب سوق می دهد،و در آخرت بهره ای نخواهد داشت،و این نتیجه ای از کید متین خدای عزّ و جلّ است که مترفان آن را خیر تصوّر می کنند.

ثانیا:اختیار ایستار نادرست دربارۀ رسالت و معتقد بودن به این که آن مایۀ زیان و نادانی است،از آن روی که در آن مسئولیت وجود دارد و ناگزیر می بایستی صاحبان ثروت از مال خود انفاق کنند،که این کار بر مترفانی گران می نماید که اموال آنان را اسیر خود ساخته،و هر چه دنیا بیشتر درهای خود را به روی آنان بگشاید و مهلت ایشان را بیشتر کند،اسارت ایشان افزایش پیدا می کند.

ثالثا:ناسپاسی در برابر نعمت انسان را چنان می سازد که نیازی به رسول و رسالت احساس نمی کند،بلکه چنان می پندارد که خود کسی است که خدا غیب را به دست او سپرده است!آیۀ 47.

همین سببهای سه گانه خود حرکت تغییری را در محیطهای مترفان و در سایۀ

ص :246

تسلط ایشان به صورت حرکتی کند و دشوار درمی آورد،و بر هر مصلح مکتبی واجب است که با چشم عبرت گرفتن به آن بنگرد،پس منتظر رسیدن فرمان پروردگارش باشد،و مستقیم در خط مکتبی خویش پیش رود و هیچ از آن بازنگردد،و گرفتار واکنشی منفی نشود که گاه او را به تکفیر جامعۀ خویش یا هجرت از آن وادارد،و این همان کاری است که یونس به متّی-علیه السلام-که از تغییر نومید شده بود انجام داد و قوم خود را نفرین کرد و مبتلا به حبس شدن در شکم حوت(ماهی)شد،پس بر هر رسالی شکیبایی در راه رسالت واجب است، هر چند تکذیب کنندگان به آن حد رسیده باشند که از کینه و رشک به او چشم زخم برسانند،و بر ضد او جنگ تبلیغاتی نامنظمی به راه اندازند که سلاح آن شایعه سازی و تهمت و تبلیغات مغرضانه است،آیات 48-51.

به همان گونه که لازم است دعوت کنندۀ به حق بر هدفهای ربّانی خویش مستقیم بماند و از اصلاح مردمان نومید نشود،به همان گونه هم بر او واجب است که اعتماد و یقین بر رسالت خویش را از دست ندهد،و به خاطر جواب مثبت ندادن مردم به دعوتش،یا قیام مترفان و متسلطان بر ضد او،در ارزشهای آن رسالت دچار شک نشود.

شرح آیات:
اشاره

[34-38]

پس از بیم دادن از عذاب در دنیا و از عذاب بزرگتر در آخرت، قرآن با اشارۀ به پاداش نیکویی که تنها به متقیان اختصاص دارد،به ترغیب و تشویق ما می پردازد،و این برای تأکیدی دربارۀ آن است که پاداش به هر کس نمی رسد،از آن جهت که جزای الاهی دارای مقیاسهایی دقیق است و متناسب با نوع و اندازه و درجات ایمانی مردم و کارهای نیکی که انجام داده اند بهرۀ ایشان می شود.

« إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتِ النَّعِیمِ -برای پرهیزگاران در نزد پروردگارشان بهشتهای پرنعمت است.»

ص :247

از آن روی نگفت«جنات نعیم»که الف و لام به کلمه معنایی گسترده تر می دهد،و در آن صورت که«نعیم»جزئی از آن را بیان می کند،«النعیم»تمام معنی را که متناسب با سیاق آیه در موضوع اتراف است در برمی گیرد،و مؤمنان را از فتنه های دنیا بالا می برد و در برابر ایشان افقی از نعمت را می گشاید که به حدی مکانی و زمانی محدود نمی شود و بدین گونه دنیا در نظر مؤمنان کوچک می نماید،و از این که چرا از آن محروم شده اند ناراحت نمی شوند،بدان سبب که آخرت خالص به آنان تعلق دارد،چنان که خداوند متعال گفته است: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّٰهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ الطَّیِّبٰاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا خٰالِصَةً یَوْمَ الْقِیٰامَةِ ، (1) و از این راه وضع در اذهان متقیان تعادل پیدا می کند و متوجه می شوند که اگر در دنیا مالک چیزی از متاع آن نیستند،آخرت به صورت خالص به ایشان اختصاص دارد.

با بیان این حقیقت که بهشتها از آن پرهیزگاران است،قرآن آرزوهای مجرمان را به این که در جزا با مؤمنان برابرند باطل می کند،و این آرزوها یکی از عوامل تکذیب رسالت از جانب مترفان است /16 که قرآن پس از این به بحث دربارۀ آن می پردازد:

اولا:

آرزوهای باطل دربارۀ برابر بودن در پاداش با مؤمنان.

آیا نیکوکار و بدکار می توانند برابر با یکدیگر باشند؟هرگز...هر عاقلی این رأی را باطل می داند.

« أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ -آیا ممکن است مسلمانان را همچون مجرمان قرار دهیم؟» مسلم کسی است که خود را تسلیم خدا کرده و به فرمانبرداری از اوامر او گردن نهاده است.پرسشی که پیش می آید چنین است:چرا خدا مسلمانان را بر مجرمان در آیه مقدم داشته است در صورتی که عکس آن به اعتبار سیاق صورتی از

ص :248


1- 56) -الاعراف32/.

بیان است که پندارهای مجرمان را در برابر بودن با متقیان در پاداش باطل می کند؟ ولی شخص متدبر چون امعان نظر کند،به لطایفی بلاغتی در ترتیب قرار گرفتن کلمات در آیه توجه پیدا خواهد کرد:

1-خدای تعالی در پایان داستان اصحاب الجنة دربارۀ حقیقت عذاب تأکید کرد و آن را در آخرت بزرگتر معرفی کرد،و این چیزی است که کفۀ ترس و وحشت را در نفس بر کفۀ دیگر می چرباند،پس در دو آیۀ 34-35 برای تحقیق دربارۀ معادلۀ دو کفه در نزد مؤمنان به تأکید بیان شد که بهشتهای نعیم خاص ایشان است،و آنان همچون مجرمان گرفتار عذاب نمی شوند،و در آن هنگام که خدا برابر بودن مجرمان را با مسلمانان نفی کرد که درجۀ آنان از مؤمنان پایین تر است،آیا با پرهیزگاران که درجۀ بالاتری حتی از مؤمنان دارند چه خواهد کرد؟و از سوی دیگر،در آن هنگام که حتی احتمال آن نمی رود که با پیش افتادن نام ایشان بر مسلمانان در آیه(المجرمین کالمسلمین)با مسلمانان برابر شوند،و مدار آن را به جای عقاب بر گرد ثواب قرار دهد،مجرمان از ثواب پاداش مأیوس می شوند.

پس آیه به همین صورت که هست،عذاب را برای مجرمان مسلم می داند،و این سؤال دربارۀ سرنوشت مسلمانان پیش می آید که آیا در پی آنان می روند یا نه؟ 2-جزا و پاداش در واقع خود عملی است از خیر و شر که هر انسان به انجام دادن آن برمی خیزد،و اگر خداوند متعال جنات النعیم را به همان گونه که به مسلمانان عطا می کند /16 به مجرمان نیز عطا کند،از لحاظی قضیه به آن شبیه می شود که مسلمانان را همچون مجرمان در نظر گرفته و بدان می ماند که مسلمانان به کاری برنخاسته باشند که از مجرمان متمایز شناخته شوند،و بلکه چنان است که گویی مسلمانان به کارهای اجرامی مجرمان پرداخته و در سرنوشت و پاداش میان دو گروه تساوی به وجود آمده است،و این امری است که هر خردمند سالمی آن را انکار می کند و سیاق نیز چنین است:

« مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ -شما را چه رسیده است و چگونه داوری می کنید؟»

ص :249

یعنی این حکم شما مبتنی بر کدام اساس و روش داوری است؟و مترفان مجرم در برابر این منطق چاره ای جز تسلیم شدن به آن و دست برداشتن از آرزوهای باطل ندارند و این کار از طریق بازگشتن به حق و تحمّل مسئولیت در زندگی همچون ضرورتی وجدانی و عقلی صورت می گیرد،و قرآن آنان را مخیّر میان گزینش یکی از دو پاسخ قرار می دهد:یا باید به برابری حکم کنند که امری است که هر عاقل آن را طرد می کند،و یا باید اختلاف را بپذیرند و قبول کنند که پاداش ویژۀ مسلمان است و عذاب مخصوص مجرم(که خردمندان چنان داوری می کنند) پس ناچار باید از گمانهای خود دست بردارند،و سپس چگونه آرزوی آن دارند که پروردگار منزّه از جهل و ستم ایشان چنین حکم ظالمانه را صادر کرده باشد؟و چه آشکار است تسفیه این دو آیه نسبت به بعضی از فلسفه های افراطی صوفیگرانه در مورد امید و رجای بیش از حد داشتن،که دعوت کنندگان به آن فلسفه ها از خداوند متعال بعید می دانند که با کمال رأفت و رحمی که دارد احدی از بندگان خود را عذاب کند،و حتی آیات عذاب قرآنی را چنان تفسیر می کنند که تنها برای ترساندن مردم و سوق دادن آنان به عمل کردن به حق نازل شده است و بس!! آرزوهای مترفان در خصوص برابر بودن با مؤمنان در نزد پروردگارشان یکی از عوامل خطرناکی است که آنان را به تکذیب و زندگی بدون مسئولیت می خواهد، و از این که به سعی و کوششی جدّی بپردازند جلوگیری به عمل می آورد،بلکه انگیزۀ به وجود آمدن اسباب اجرام و بزهکاری در آنان می شود.و اگر بنا باشد که انسان منکر حقیقت داشتن پاداش و کیفر باشد و نداند که آنها از جنس عملی است که انجام داده،چه ارزشی برای احکام و حدود الاهی بر جای می ماند؟!و چه چیز آدمی را به ملتزم بودن به احکام و اوامر خدا وامی دارد،و از پرداختن وی به منهیات جلوگیری به عمل می آورد،در صورتی که به آخرت کافر باشیم یا میان آن و دنیا جدایی قایل شویم؟!و به همین سبب سیاق قرآن تا آیۀ 45 به رد کردن این پندارها و آرزوها می پردازد...و پس از آن که ثابت کرد که بر هیچ دلیل وجدانی و عقلی متکی نیست،استناد آنها را به وحی که /16 مصدر دوم علم حق است،بلکه به کتابی

ص :250

معتبر در نزد خردمندان نفی می کند.

« أَمْ لَکُمْ کِتٰابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ* إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمٰا تَخَیَّرُونَ -آیا کتابی دارید که آن را می خوانید*و آنچه را که برگزیده اید از آن می گیرید؟» کتابی که آدمی آن را به درس می خواند،علم ثابتی است که آن را راهنما و برنامۀ عمل خود در زندگی قرار می دهد،پس به خواندن و بحث کردن دربارۀ آن برای فهمیدن و به کار بستن آن می پردازد،و هیچ کتاب الاهی یا حتی بشری معتبر در دست مردمان نیست که در قوانین و ارزشهای آن،با وجود مختلف بودن کتابهای بشری و قوانین وضعی در تعریف و تحدید مصداقهای مجرم،میان مجرم و غیر مجرم تفاوتی قایل نشده باشد،بدان سبب که هر کتاب که مخالف همۀ ارزشهای عرفی باشد مورد قبول مردم قرار نخواهد گرفت،پس در آن هنگام که مترفان از برابر بودن مجرم و مسلم در نزد خدا سخن می گویند،از هواهای نفسانی و آرزوهایی سخن می گویند که در نزد عرف عامۀ مردم هیچ ارزش و اعتباری ندارد.

این آیه فطرت و و جدان آدمی را برمی انگیزد،و به آنچه در میان مردم با وجود اختلاف در مذهبها و ملیتها متعارف است استشهاد می کند،به همان گونه که آیات قرآنی دیگری میان مسلمانان و مجرمان همچون آیۀ 35،و میان جاهل و عالم، (1) و میان کور و بینا، (2) و میان بهشتیان و دوزخیان (3) به تفاوت قایل است.

آیۀ 38 حقیقتی را مکشوف می سازد که هر انسانی می تواند در واقعیت مستکبران و مترفان سیاسی و اجتماعی احساس کند،و آن این که نمی خواهند که هیچ شریعت یا نظام،به هر گونه که بوده باشد،بر اوضاع حکومت کند،و حتی از آن قانونی اساسی که خود وضع کرده و آن را حاکم بر زندگی خویش قرار داده اند نیز می گریزند و به آن رضا نمی دهند که میان ایشان و مردم داوری کند.برای چه؟ زیرا این قانون اساسی هر اندازه هم که ستمگرانه و منحرف بوده باشد،ناگزیر باید

ص :251


1- 57) -الزمر9/، قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ .
2- 58) -فاطر19/، وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ .
3- 59) -الحشر20/، لاٰ یَسْتَوِی أَصْحٰابُ النّٰارِ وَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفٰائِزُونَ .

تا حدی /16 محتوی ارزشها باشد تا در نزد عرف عامه مورد قبول واقع شود،و چون این ملاحظۀ محدود پذیرش عرف عامه از بعضی از دخل و تصرفهای آنان جلوگیری می کند،خواهان آن نیستند.و بدین گونه مخالفت حکم عقل با قانون از آشکارترین نشانه های مجرمان است،به همان گونه که فرمانروایی هوسها و شهوتها از بزرگترین عوامل انگیزندۀ بر جرایم است.

شاید از این جا به آن نتیجه برسیم که یکی از اسباب عظمت اسلام آن است که در آن ارزشهایی ثابت و اساسی آمده است که دگرگون کردن آنها امکان پذیر نیست،بلکه باید به عنوان میزان و مقیاسی در جامعه باقی بماند،و این ارزشها را خدا به هیچ کس(از رسول یا امام یا حاکم شرع یا دولت)اجازۀ آن نمی دهد که به هیچ عنوانی در آنها تصرف کند و تغییرشان دهد،و حکمت در این منع آن است که بر همۀ آنان تفوق و برتری دارد،و نقش همۀ آنان روان کردن آنها است نه تشریع و قانونگذاری،به همان گونه که اگر در رسالت این ارزشها تبدیل پیدا کند،رسالت مصداقیت و ارزشهای خود را از دست می دهد.مصلحت عامه گاه مقتضی تغییر بعضی از قوانین می شود،ولی این تغییر باید در ضمن چارچوب قانونی معینی صورت پذیر شود.

[39-43]

پس از نفی هر گونه گواهی عقلی یا نقلی(کتاب)که مؤید برابر بودن مسلمانان و مجرمان بوده باشد،به نفی این مطلب می پردازد که مجرمان ایمانی به خدا داشته باشند تا به مقتضای آن از آتش براءت حاصل کنند و از هر مسئولیتی در برابر اعمالشان آزاد شوند.

« أَمْ لَکُمْ أَیْمٰانٌ عَلَیْنٰا بٰالِغَةٌ -مگر سوگند کامل و رسایی از ما در دست دارید.» «بالغة»به معنی کامل و تامّ و از همۀ جهات و شرطها است:چه هنگامی که می گوییم نوجوان بالغ شد بدین معنی است که جنبۀ مردی او به کمال خود رسیده است.و ممکن است به معنی سوگندهای ناشکستنی و پیوسته تا روز قیامت باشد...

ص :252

« إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ -تا روز قیامت.» با آن بتوانند به یقین و ضرس قاطع بگویند که از عذاب براءت دارند و در امان اند.

« إِنَّ لَکُمْ لَمٰا تَحْکُمُونَ -که شما حق دارید که هر چه می خواهید به آن فرمان دهید؟» /16 پس آیا از جانب خدا کارها به شما تفویض شده است؟!و بر این هیچ دلیلی وجود ندارد،و اگر خدا سوگندی یاد کرده است،دربارۀ رسالت او است،در صورتی که در قرآن سوگندهای در این باره آمده است که جهنم را از مجرمان پر خواهد کرد،و شاید گفتۀ خدای تعالی إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ ما را به آن هدایت کند که آنان در ظاهر بر مردمان در دنیا حکومت می کنند،ولی وضع در آخرت کاملا تغییر می پذیرد،بدان سبب که دیگر برای آنان سلطه و قدرتی باقی نمی ماند، چه در آن جا ولایت و حکومت حق خدا است،بلکه در دنیا نیز ضروری نیست که آنان به هر چه می خواهند دست یابند و بر دیگران حکومت کنند،چه بر هیچ کاری جز به اذن خدای قاهر و مستولی بر بندگانش قادر نیستند.

البته خدا وعدۀ آمرزش و پاداش نیک به بنده خود داده،و این تا روز قیامت و بدون شرط و قید نیست.و این که بعضی چنان توهم کرده اند که سلطان سایۀ خدا در زمین است،یا او از مسئولیتهای کارهایش معارف می شود،چیزی جز آرزوهای برخاستۀ از هوا و هوسها نیست،و در برابر حجت عقلی از میان می رود.به همین سبب سیاق در این جا به چالش می پردازد و می گوید که اگر کسی شجاعت آن را دارد،طرفدار این گفته شود و از آن دفاع کند و به مجادلۀ دربارۀ آن بپردازد.

« سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذٰلِکَ زَعِیمٌ -از ایشان بپرس که کدامشان عهده دار این کار می شود.» زعیم کسی است که به کاری می پردازد و متصدی آن می شود،و زعیم قوم به همین معنی است،و هیچ کس متکفل و زعیم این کار نمی شود،بدان جهت که بر هیچ دلیل منطقی متکی نیست،بلکه از خیال و گمان برخاسته است،و این آیه

ص :253

شبیه است به گفتۀ خدای تعالی: فَمَنْ یُجٰادِلُ اللّٰهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً . (1)

سیاق در تخطئه و تسفیه این گمان واهی که مجرمان و مسلمانان با یکدیگر برابرند پیش می رود،در آن جا که می بینی بسیاری از مجرمان و گناهکاران بر شرکا و انداد تکیه می کنند،و چنان می پندارند که اینان سبب رهایی ایشان از چشیدن اعمال زشت خودشان خواهند شد،و گمانشان این است که شرکای پنداری خدا می توانند به /16 حکم شرکت در ملک و تدبیر در او مؤثر واقع شوند،سبحان اللّٰه،و به همین سبب است که آنان را معتقد حتمی به شفاعت می یابیم که مقتضی نجات حتمی ایشان بر اثر خرده خدایان همچون بتان و فرشتگان و جن و اولیایی است که بعضی از مردم آنان را شریک در پروردگاری می انگارند.

« أَمْ لَهُمْ شُرَکٰاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکٰائِهِمْ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ -یا اگر شرکایی دارند و راست می گویند،شرکای خودشان را بیاورند.» در آن هنگام که مشرکان به و جدان خود باز می گردند،یا در هنگام مجادله یار و به رو شدن با واقعیات مواجهۀ عملی پیدا می کنند،از این آگاه می شوند که شرکا قوتی ندارند،و آنان خود و دیگران را فریب می دهند و به اعتقاد به شریکانی برای خدا تظاهر می کنند.و دیدیم که چگونه ابراهیم پیامبر خدا-علیه السلام- مشرکان را در زمان خود و هنگام مجادله با دلیل خاموش کرد: قٰالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا یٰا إِبْرٰاهِیمُ* قٰالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کٰانُوا یَنْطِقُونَ* فَرَجَعُوا إِلیٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ* ثُمَّ نُکِسُوا عَلیٰ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ یَنْطِقُونَ* قٰالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لاٰ یَضُرُّکُمْ أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ . (2)

در این خاتمۀ نیرومند خداوند متعال در آیۀ 41 از سورة القلم بر ما آشکار

ص :254


1- 60) -النساء109/.
2- 61) -النّساء62/ تا 67.

می سازد که خواستن از ایشان تا شرکای خود را بیاورند،در واقع برای تحریک وجدانها و خردهای آنان است که در پندار شرکا به تحقیق بپردازند،از آن روی که باطل کردن آن به چیزی بیش از این نیاز ندارد،و چه بسیار پندارها است که آدمی با آنها آشنا است و آنها را از مسلّمات و بلکه مقدسات می پندارد،ولی به محض این که آنها را بر عقل یا و جدان خود عرضه کند و به تفکر دربارۀ آنها بپردازد از بی بنیادی و سخافت آنها آگاه می شود،و این مسلّمات نیروی خود را از آرزوهای مردمان و از غفلت و نادانی آنان به دست می آورده اند.

در آن حال که انسان توانایی بر آن دارد که باطل شرکا را با و جدان و عقل در دنیا آشکار و رسوا سازد، /16 باید بداند که دروغ بودن همۀ پندارها و گمانهای باطل آنان به آشکارترین صورت در آخرت معلوم خواهد شد.

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سٰاقٍ

-آن روز که پرده از روی کارها برداشته می شود.» برای آشکار شدن ساق(یکشف عن ساق)تفاسیر متعدد آمده که مهمترین آنها چنین است:

الف:گفته اند که آن ساق عرش است که خدا در روز قیامت آن را آشکار می سازد،و امام رضا-علیه السلام-گفت:«پرده از نوری برداشته می شود پس مؤمنان به سجده بر زمین فرو می افتند». (1)

ب:و بعضی چنان توهم کرده اند که آن را ساق خدا-سبحانه عما یصفون-دانسته اند و از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت کرده اند که گفت:

(خدا پرده از روی ساق خود برمی دارد)،و عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن المنذر و ابن منده از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت:از دو ساقش تبارک و تعالی...و بیهقی این حدیث را ضعیف دانسته است، (2) و چنان می نماید که این برخاستۀ از

ص :255


1- 62) -نور الثقلین،ج 5،ص 395.
2- 63) -الدر المنثور،ج 6،ص 254.

افکار فرقۀ مجسّمه است در نزد بعضی از مسلمانان که به فرهنگهای دینی راه یافته، به همان گونه که پیش از آن با افکار مسیحی آمیختگی پیدا کرده بود.و فخر رازی ردّی مفصل بر این خرافه در تفسیر بزرگ خود نوشته است. (1)

ج:و گاه کشف از ساق کنایه از آن است که روز قیامت روز سختی و شدت است،و در المجمع از قتیبی چنین نقل شده است:اصل این تعبیر مربوط به آن است که چون مردی در کاری بزرگ گرفتار شود که نیازمند جدّ و جهد در آن است،پوشش از روی ساقهای پای خود برمی دارد،و به همین سبب کشف از ساق تعبیری برای بیان شدت است،و اعراب می گویند:جنگ بر ساق ایستاد،و کشفت عن ساق،و مقصود بیان کردن شدت و سختی است:قد شمّرت عن ساقها فشدّوا* و جدّت الحرب بکم فجدّوا*و القوس فیها وتر عرد جنگ ساق خود را آشکار کرد پس سختی کنید*و جنگ جدّی شد پس جدّیّت کنید*و کمان زهی /16 سخت دارد. (2)

د:و ممکن است گفته شود که کنایه از آشکار شدن اصول حقایق است، و قرآن از آن روی کشف از ساق را به کار گرفته که ساق هر چیز اصل آن است،و به همین سبب گفته اند ساق درخت.و روز قیامت روزی است که پرده از اصل حقایق برداشته می شود و حق اصلی و اعمال مردم برایشان آشکار می شود.علی بن ابراهیم گفت:روزی است که پرده از روی امور پوشیده و مخفی برداشته می شود، (3) و شاید ما تلویحا این معنی را در این گفتۀ خدای تعالی احساس کنیم:

« لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَکَشَفْنٰا عَنْکَ غِطٰاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ -از این در غفلت بودی و ما پردۀ تو را برداشتیم و چشمت امروز تیزبین است». (4) و بنا بر این روز قیامت روز فرو افتادن پرده ها از روی حقیقت است تا مردمان آن را چنان که

ص :256


1- 64) -التفسیر الکبیر،در تفسیر همین آیه در مجلد 30.
2- 65) -مجمع البیان،ج 10،ص 339.
3- 66) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 383.
4- 67) -ق22/.

هست مشاهده کنند،و آیا ساق جز آن هنگام که پوشش از روی آن برداشته شود قابل دیدن خواهد بود؟ بدین گونه بطلان حکم مجرمان به مساوی بودنشان با مسلمانان آشکار می شود،و هیچ کتابی نیست که ادعای آنان را تأیید کند،و نه سوگند غلیظی که خدا به سود ایشان ادا کرده باشد،و نه شریکی وجود دارد که،اگر خود این را در دنیا آشکار نکردند،در روز قیامت سودی برایشان داشته باشد،پس بهتر است که تا فرصت باقی است به حق گردن نهند و به جای ادامه دادن به جریمه تسلیم خدا شوند،و گرنه چیزی از اینها به اندازۀ سر مویی در آخرت به درد آنان نمی خورد.

« وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ -و آنان را به سجده کردن دعوت می کنند.» دعوتی تشریعی است که منادی حق در آن روز بیان می کند،و تکوینی که هول و هراس وقوف در قیامت و عظمت تجلیات حقیقت آن را واجب می سازد،و در آن هنگام مؤمنان ندای پروردگارشان را با طبیعت تسلیمی که در دنیا بر آن بوده اند، و به سبب ترس از مقام خدا،اجابت می کنند،بلکه هیچ یک از اهل محشر نیست /16 مگر این که دعوت حق را اجابت کند،جز این که خداوند متعال به حکمت خود مجرمان را از اجابت باز می دارد.

« فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ -پس آنان نمی توانند.» در حدیثی به جا مانده از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«اصلابشان طبقۀ واحد می شود»، (1) یعنی ستون فقراتشان به صورت یک قطعه درمی آید،و در نور الثقلین از امام رضا-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«فقرات منافقان به هم جوش می خورد و نمی توانند سجده کنند»، (2) و آیه علاوه بر این معنی ظاهری از معنی عامتری حکایت می کند،و آن این است که مجرمان در روز قیامت هیچ آزادی ندارند،تا بدانند که،چنان که گمان می کردند،

ص :257


1- 68) -الکشّاف،ج 4،ص 595.
2- 69) -نور الثقلین،ج 5،ص 395.

هر چه را که بخواهند برگزینند و هر فرمان که خواهند بدهند،و وضعی همچون در دنیا ندارند که گسیخته عنان بودند و هر چه هوس می کردند به انجام می رساندند و مراعات حلال و حرام خدا و حق و باطل را نمی کردند،مخصوصا کسانی از ایشان که بر گردنهای مردمان سوار بودند و به ادامه دادن جرم و گناه خود به صورت گردنکشی و ستمگری مشغول.

و قرآن حال آنان را به صورتی برای ما مجسم می سازد که ذلت و خواری بر اندامها و چهرۀ ایشان آشکار است،و ذلت باطنی نزدیک است که در محشر آنان را از پا درآورد.و در دنیا چنان بینیهایشان را بالا می کشند که همچون خرطوم دراز می شد،و از آن روی که در دنیا مال و سلطه در اختیارشان بود و پیروان فراوان داشتند،هر چه بیشتر مبالغه در تظاهر به عزت و استکبار می کردند.

« خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ -چشمانشان فرو افتاده است.» به سبب ذلتی که آنان را فرا گرفته،چشمانشان فروهشته به طرف پایین است و از خواری وضعی که دارند حتی نمی توانند به دیگران نگاه کنند.

« تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ -خواری آنان را پوشانده است.» /16 ذلت سیمای آنان را پوشانده،و شاید معنی آن باشد که ذلت معنوی چندان برایشان مستولی شده که دیگر تاب تحمّل آن را ندارند،و چنان خسته شان کرده است که سگهای شکاری گرفتار خستگی می شوند،و أرهقه یعنی چندان بر او بار کرد که از طاقت او بیرون است.و حکمت خدا در باز داشتن مجرمان از سجود پس از فرمان دادنش به آن،در صحرای محشر که آزمایش کردن با سجود مایۀ بازشناختن مسلمان از مجرم است،مایۀ رسوایی آنان شد.و قتاده گفت که به ما گفته اند که پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-می گفت:«در روز قیامت برای مؤمنان اذان می گویند تا در آن جا به سجده روند،پس مؤمنان سجده می کنند و منافقانی که در میان مؤمنانند از طرز سجده کردنشان شناخته می شوند»، (1) و مردمان از این راه حقیقت را

ص :258


1- 70) -الدر المنثور،ج 6،در تفسیر آیه.

متوجه می شوند،چه آخرت در حقیقت بازتابی از اعمال انسان در دنیا است،و در نتیجه تمایز در پاداش در آنجا تصویری از تمایز اعمال و صفات در این دنیا است،و این خود احساس به مسئولیت را در جانها عمیقتر می سازد و آدمی را بر آن می دارد که هر چه بیشتر و بهتر تسلیم پروردگار خویش شود و از فرصت دنیا برای بهره برداری از آن در آخرت استفاده کند.

« وَ قَدْ کٰانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سٰالِمُونَ -و آنان را به سجود می خواندند در حالی که سالم بودند.» از لحاظ مادی و معنوی سالم بودند،و عذری برای انجام ندادن دعوت پروردگارشان جز آن نداشتند که هوی و هوس را به جای خدای عزّ و جلّ برگزیده بودند،و شاید از دو آیۀ 42-43 اندیشۀ مهمی وابستۀ به رفتار در دنیا به شخص الهام شود،و آن این که:در آن هنگام که آدمی نعمتهای ارزانی داشتۀ خدا به او همچون سلامتی و ثروتمندی را چنان که باید مورد بهره برداری درست قرار نمی دهد، آن نعمتها از او سلب می شود و نمی تواند از آنها سودی به دست آورد،یا این که خدا به سبب ادامه دادن وی به معصیت و جرم توفیق را از او سلب می کند،و حتی کار به جایی می رسد که گاه در فکر توبه و استجابت دعوت پروردگار خویش می افتد ولی به این کار توفیق حاصل نمی کند،بدان سبب که دلش مهر خورده است. (1)

[44-45]

و از آن جا که مترفان ادامۀ نعمتهای خدا را برای خودشان دلیلی بر خرسندی خدای تعالی از خویش می دانند،به تکذیب رسالت و محاربۀ با رسول با اعتماد بر آن ادامه می دهند،آیات خدا در این باره تأکید می کند که حقیقت عکس این است،چه خدا از طریق تدبیری حکیمانه با آن مکر می ورزد، /16 و چه کید و مکری بزرگتر از کید خدا است که آدمی آن را خیر تصوّر می کند در صورتی که شرّی بزرگ است،و متضمن نبردی مستقیم میان آفریدگار بزرگ جبار سخت عذاب و آفریده ای حقیر و ضعیف و مسکین است که به پای خود به سوی او پیش می رود و

ص :259


1- 71) -الدر المنثور،ج 6،در تفسیر آیه.

ناگهان در دامهای او فرو می افتد؟!! « فَذَرْنِی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهٰذَا الْحَدِیثِ -پس مرا و آن کس را که تکذیب کنند:این گفتار است به حال خود واگذار.» یعنی رسالتی که حدیث و گفتار خدا برای انسان است،و بخشی از رسالت،حدیث آخرت است و عذاب،و چه ترسناک است این آیه برای مکذّبان که خداوند صاحب عزّت و قدرت مستقیما به مبارزۀ با آنان اقدام کند،و چه بد است سرنوشت کسی که میان او و پروردگارشان هیچ رحمتی بر جای نمانده است! و در عین حال،چه مایۀ امیدواری است این آیه برای رسالیانی که با چالشهای مترفان در مسیر جهادی خویش رو به رو هستند،که این مایۀ خنک شدن سینه هاشان می شود،و تخم آرامش و اطمینان به این که پیروزمند و حمایت شدۀ به توسط خدایند در آن کشته می شود،و نیز به این که خدا سرانجام تکذیب کنندگان به دعوت راستین و معارضان با آن را هلاک خواهد کرد.نقشۀ جنگ الاهی بر ضد ایشان از میان کیدی استوار می گذرد که هیچ کس نمی تواند با آن چالش کند و بر آن پیروز شود،و چنان محکم است که طرف دیگر کوچکترین سوراخ و شکافی که بتواند از آن عبور کند در آن نمی یابد،و نتیجه چنان است که او همچون عنصری فعال علیه نفس خود به کار برمی خیزد بدون آن که چیزی بداند،و از آنجایی ضربه می بیند که توقع آن را نداشته است.

« سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ -به زودی آهسته آهسته از جایی گرفتارشان می سازیم که از آن خبر ندارند.» در المنجد است:«تدرّج الی کذا»یعنی خرد خرد به طرف آن پیش رفت،و«استدرجه»یعنی او را درجه درجه پیش کشید و فریبش داد. (1) و در این آیه اشارۀ آشکاری به آن است که خدای تعالی آنان را وامی گذارد که پیش بروند تا از خلال نقاط ضعفی که دارند گرفتار مکر و فریب شوند،و این مکر چنان است که

ص :260


1- 72) -المنجد،مادۀ درج با تصرّف.

خدا آن را عاملی برای واقع شدن در عذاب آن قرار می دهد،و از مهمترین نقاط ضعف ایشان اترافی است /16 که در احوال و اتباع خود می کردند و آن را می افزاید تا در دنیا به طغیان بپردازند و در حالی روز قیامت وارد محشر شوند که هیچ راه چاره ای ندارند.

« وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ -و مهلتشان می دهم و کید من متین و مستحکم است.» هر چه خدا بر ثروت ایشان افزایش دهد،این را دلیلی بر خرسندی از خودشان می شمارند،و این که مسیری که می پیمایند سالم است،پس به انحراف خود ادامه می دهند و این را نمی دانند که مهلت دادن کیدی متین علیه ایشان است: فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتّٰی حِینٍ* أَ یَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِینَ* نُسٰارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرٰاتِ بَلْ لاٰ یَشْعُرُونَ ، (1) وَ لاٰ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِینٌ ، (2) و املاء افزودن بر نعمتها و مهلت دادن در بازخواست و مؤاخذه است،و چرا باید خدا در مؤاخذه شتاب کند در صورتی که هیچ کس از او نمی تواند بگریزد و آغاز و انجام از او است؟ در نصوص بیم دادن از حالت استدراج و خرده خرده در گناه پیشروی کردن که نتیجه ای از بی توجهی انسان و گستاخی او است سخن آمده است.امام صادق -علیه السلام-گفت:«چون بنده ای گناه کند،خدا نعمت او را تجدید می کند و او استغفار را فرو می گذارد،و این استدراج است»، (3) و گفت-علیه السلام-:

«چون خدا برای بنده ای خیر بخواهد و او گناهی کند،ناراحتی و نقمتی نصیب او می سازد و به یاد آمرزش خواهیش می اندازد،و چون برای بنده ای ارادۀ شر کند،و آن بنده مرتکب گناهی شود،نعمتی بهرۀ او می سازد تا آمرزش خواهی را فراموش کند و به آن ادامه دهد و این همان گفتۀ خدا است که

ص :261


1- 73) -المؤمنون54/ تا 56.
2- 74) -آل عمران178/.
3- 75) -مجمع البیان،ج 10،در ضمن تفسیر آیه.

سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ

-یعنی با نعمتها در معصیتها. (1) و در روایت دیگر آمده است که:«مردی از بنی اسراییل گفت:پروردگارا!چه اندازه معصیت تو کنم و تو مرا به آن نگیری؟!پس خدا به پیامبر زمان او وحی فرستاد که به او بگو:چه اندازه عقوبت در حق تو روا داشته ام که تو به آن توجهی نکرده ای،جمود دو چشمت و سختی قلبت،اگر عقل داشته باشی،استدراج من و عقوبت تو است»،و در /16 الکشاف زمخشری آمده است که گفته اند:«چه بسیار کسان که مستدرج با احسان به سوی خداوند،و چه بسیار کسان که مفتون به ثنای بر خودند،و چه بسیار کسان که مغرور به پوشیده بودن بر خودند».

ثانیا:اعتقاد به این که رسالت مایۀ زیان است.

[46]

و بیماری سختی مستولی بر قلوب مترفان است که آنان را به تکذیب رسالت و رسول و هر حرکت اصلاحی در جامعه دعوت می کند،و آن فهم نادرست ایشان نسبت به این امر است که پاسخ مثبت به رسالت دادن و از مصلحان پیروی کردن زیانی است که مخالف مصالح ایشان است و از طبیعت سرمایه و سرمایه داران ترس است.ولی آیا رسالت برای آن آمده است که از ما چیزی بگیرد و یا در نواحی مختلف زندگی فردی و اجتماعی و تمدنی چیزهای فراوان به ما بدهد؟ آری،گاهی که انسان برنامه های انفاقی را که رسالت خدا آن را واجب کرده و رهبریهای مکتبی مردمان را به آن می خوانند ملاحظه می کند،چنان به نظرش می رسد که این انفاق کردن یک زیان است،ولی بصیرت نافذ کاملا مخالف این نظر است،چه،جامعه ای که قوانین الاهی بر آن حکومت می کند،از لحاظ اقتصادی و عمرانی و تمدنی به منفعت مردم و حتی به مصلحت صاحبان ثروت رشد می کند،و این رشد نتیجۀ برنامه های رشد و گرداندن جامعه است که در آن رسالت ملاحظه می شود.و هیچ دلیلی بر این قاطعتر از تحقیق در تجربۀ مجتمعی جاهلی و عقب مانده در شبه جزیرۀ عربستان و مقارن بودن آن با واقع اسلام در آن هنگام که به

ص :262


1- 76) -نور الثقلین،ج 5،ص 397.

روشهای آن ایمان آوردند نیست،و این که چگونه وضع زندگیشان تطور و تکامل پیدا کرد،پس مترفان به چه دلیل تکذیب می کنند؟! « أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ -یا از ایشان مزد و پاداشی می خواهند که از زیان کردن آن سنگین بار می شوند.» مغرم در تجارت به معنی زیان یا مالی است که به اکراه داده شود، (1) و در تجارتی که رسول دعوت کنندۀ مردمان به آن است خسارتی وجود ندارد،بلکه مشتمل بر سودهای دنیا و آخرت است،چنان که او(ص)از هیچ کس مزدی برای تبلیغ رسالت درخواست نکرده بوده است،بدان سبب که وی(ص)(و نیز هر رهبری مکتبی)به خاطر خدا تبلیغ می کند و پاداش و سپاسی نمی خواهد،و طالب مال و منصبی نیست، /16 چه خدای عزّ و جلّ پاداش او و هر مصلح مخلص را وعده کرده و گفته است: وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ که در آغاز سوره گذشت.

آری،دعوت رسول(ص)خالص از توجه به مال و چیزهای دیگر دنیا است، پس هیچ عذری مترفان برای تکذیب او یا شک کردن در رسالت او ندارند،و اگر از پیروی او سرپیچی می کنند برای آن بیماری است که در سینه های ایشان جای دارد.

ثالثا:ناسپاسی در برابر نعمت

[47]

مترفان به زندگی می نگرند و هر چیز را در آن از طریق مادّه(مال و ثروت)ارزیابی می کنند و همه چیز را همین ماده می دانند،و تا زمانی که این ماده در دست ایشان است،هیچ نیازی را به علم یا پیشوای عالمی که آنان را به حق راهنمایی کند،و در جوانب زندگی راهگشای ایشان باشد،احساس نمی کنند،و قرآن این امر را نفی می کند و با استنکار می پرسد:

« أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ -یا این که غیب در نزد ایشان است، پس آن را بنویسند.»

ص :263


1- 77) -المنجد،مادۀ غرم.

هرگز چنین نیست...علم غیب به خدا اختصاص دارد،و چون آن را بیرون آورد،یا در رسالتهای او است و یا در نزد رسولانی که بخواهد،چه تنها آنانند که از راه وحی با او اتصال دارند.و آن کس که خواستار اتّصال به غیب است،هیچ راهی جز تصدیق کردن به رسالت و رسول ندارد: وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ، (1) و مترفان آنان را تکذیب می کنند پس چگونه مدعی علم غیب می شوند؟ علم غیب در نزد خدا است و تنها او است که می تواند آن را با قلم بر لوح مقدرات بنویسد،زیرا که او از گمان و تخمین پیروی نمی کند.امّا آدمیان،اگر هم مدّعی این علم باشند /16 (همچون ستاره شناسان و کاهنان)،بدان سبب که به آن قطع ندارند،آن را با نوشتن تثبیت نمی کنند.و مترفان مدّعی علم غیب،پیش خود چنین گمان می کنند که اموال ایشان باقی خواهد ماند و در آینده افزایش پیدا خواهد کرد، و این را نمی دانند که شاید در علم خدا از آن کاسته شود،و خدای تعالی گفته است: أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیٰاتِنٰا وَ قٰالَ لَأُوتَیَنَّ مٰالاً وَ وَلَداً* أَطَّلَعَ الْغَیْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً* کَلاّٰ سَنَکْتُبُ مٰا یَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذٰابِ مَدًّا . (2)

تا زمانی که از شرف داشتن علم محروم اند،نیاز شدیدی به مصادر آن (رسالت)دارند،و تکذیب کردن آنان به این مصادر و منابع دلیلی بر گردنکشی و انکار ایشان است.

[48-50]

سببهای سه گانه ای که ذکر آن گذشت،حرکت تغییری را در محیطهای مترفان با چالشهای سخت مواجه می سازد که می تواند الهام بخش بعضی از مردم به این امر باشد که تغییر قطعا غیر ممکن است،و این امر دو خطر برای مصلحان دارد:

اول:خطر بازگشت از خط سیر،همچون نتیجه ای طبیعی از قطع امید به

ص :264


1- 78) -آل عمران179/،و این آیۀ کریمه در سیاق برای کنار گذاشتن اتراف و مترفان آمده است.
2- 79) -مریم77/ تا 79.

رسیدن به هدفهای در نظر گرفته شدۀ از حرکت تغییری،یا لا اقل چشم پوشی از بعضی ارزشها و خواستها،و تسلیم شدن به چالشهای مخالف و بر اثر آن گرفتار شدن به مداهنه و سستی در بعضی از آنها،و خدا به همین مطلب اشاره کرده است در گفته اش: فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ . (1)

دوم:خطر مأیوس شدن از مردم،که سبب کناره گرفتن و به خود فرو رفتن ایشان است،و به همین سبب حکم کفر برای آنان صادر می شود و همین امر سبب از دست رفتن کارآمدی تغییری مصلحان خواهد شد.

و به همین سبب رسولان به آن نیاز دارند که در مواجهۀ با مترفان بیشتر صبر کنند.و صبر /16 همچون صفتی نفسی و روانی به آنان روح استمرار و استقامت در راه رسالت را می بخشد.

« فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ -پس برای رسیدن فرمان پروردگارت شکیبا باش.» یعنی کار شاذّ و خارج از قاعده ای نیست،بلکه از سنتها و قوانین طبیعت است که پروردگارت به آن فرمان داده است که در جوامع جریان داشته باشد،و شناخت این حقیقت مستلزم آن است که روح صبر و استقامت در نفوس مصلحان دمیده شود و در رسیدن به نتایج شتاب نورزند و جامعه را به کفر منسوب ندانند،و حتی همچون یونس بن متّی-علیه السلام-نباشند که چالشهای قومش سبب به وجود آمدن غیظ و غضب برای رسالت پروردگارش در جان او بود و با دعا از خدا خواستار هلاک ایشان شد.

« وَ لاٰ تَکُنْ کَصٰاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نٰادیٰ وَ هُوَ مَکْظُومٌ -و همچون صاحب حوت مباش که از خشم گلوگیر بانگ برآورد.» امام باقر-علیه السلام-گفت:«یعنی اندوهناک»بود، (2) و در جای

ص :265


1- 80) -هود12/.
2- 81) -نور الثقلین،ج 5،ص 399.

جای دو آیۀ 48-49 تحذیری برای مؤمنان دیده می شود به این که صبر نکردن برای حکم و فرمان خدا،نه تنها به رسالت زیان می رساند،بلکه برای خود آنان نیز زیانبخش است،چنان که به یونس-علیه السلام-آسیب می رسانید، « لَوْ لاٰ أَنْ تَدٰارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ -و اگر نعمتی از پروردگارش به فریاد او نمی رسید.» پس او را تسبیح کرد و به آن معترف شد که نقص از او بوده است که در دعا کردن علیه قوم خود شتاب ورزید،و منتظر رسیدن حکم پروردگار خود نماند.

« لَنُبِذَ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ -به بیابان بی آب و علفی افکنده می شد و نکوهیده می بود.» از جانب پروردگارش یا در میان قومش و در سراسر تاریخ،به سبب ایستاری که برگزیده بود.و افکنده شدن او به بیابان خشک به توسط پروردگارش دلیلی بر ناخرسندی او از یونس می شد،ولی خدا آن را با نعمتی معنوی تدارک کرد و از نظر معنوی توبۀ او را پذیرفت،و از جهت مادّی او را از شکم ماهی بیرون آورد و در بیابان در کنار او بوتۀ کدویی رویانید تا در سایۀ آن بیاساید.

« فَاجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّٰالِحِینَ -پس پروردگارش او را برگزید و از شایستگانش گردانید.» اجتباء به معنی انتخاب کردن است،و خدا از آن روی این امر را بیان کرد تا قصۀ یونس-علیه السلام-با قومش سبب طعنه زدن به او و آسیب رسانیدن شخصیّت وی نشود.و آیه ما را به آن راهنمایی می کند که انسان،پس از ارتکاب یک خطا و گناه و توبه کردن از آن می تواند خود را به مقام بلندی برساند که پروردگارش برای او برمی گزیند،و او را در زمرۀ پیشوایان شایستگی و تقوا قرار دهد، به همان گونه که مجموع داستان یونس بر ما معلوم می کند که خدا رسالیان را با لجاجت و معاندۀ اقوامشان در معرض آزمایش قرار می دهد تا ببیند که آیا در مقابل حکم او صبر می کنند یا نه.

اینک گوشه ای از این داستان را در این جا می آوریم که عیّاشی آن را

ص :266

به تفصیل در تفسیر خود از امام باقر-علیه السلام-روایت کرده است که گفت:

«امیر المؤمنین علی بن ابی طالب-علیه السلام-گفت:رسول خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-به من گفت که جبرییل با او دربارۀ یونس بن متّی حکایت کرد و گفت:خدا وی را،در آن هنگام که به سی سالگی رسیده بود،بر قوم خود به پیامبری مبعوث کرد،و او مردی سخت و ناشکیبا بود و نمی توانست با قوم خود مدارا کند،در میان قوم خود به دعوت ایشان برای ایمان آوردن به خدا و تصدیق کردن او و پیروی از خودش سی و سه سال اشتغال داشت،و جز دو نفر کسی به پیروی او برنخاست:نام یکی از آن دو روبیل بود و نام دیگری تنوخا،و روبیل از خانوادۀ علم و حکمت و پیامبری بود و از پیش از بعثت یونس به نبوت با او دوستی داشت،و تنوخا مردی مستضعف و عابد و زاهد بود و سخت به عبادت می پرداخت و از علم و حکمت خبری نداشت،روبیل گوسفندانی داشت که به چرانیدن و شبانی آنها مشغول بود و روزی خود را از این راه فراهم می آورد،و تنوخا هیزم شکن بود و هیزمها را بر سر می نهاد و می برد و می فروخت و از کسب خود زندگی می کرد،و روبیل به سبب حکمت و علمی که داشت،و نیز به سبب آن که در دوستی با یونس نسبت به تنوخا تقدم داشت،بیشتر مورد توجه یونس بود.چون یونس دید که قومش به سخنان او گوش فرا نمی دارند و ایمان نمی آورند،ناراحت شد،و چون از ناشکیبایی خود آگاهی داشت،شکایت نزد پروردگار خویش برد و گفت:پروردگارا!مرا بر قوم خودم مبعوث کردی در صورتی که من سی ساله بودم،پس در میان آنان درنگ کردم و ایشان را به ایمان آوردن به تو و تصدیق به رسالت خودم خواندم،و از عذاب و نقمت تو بیمشان دادم،و سی و سه سال چنین کردم که به من ایمان نیاوردند و منکر پیامبریم شدند و رسالت مرا ناچیز گرفتند،و چنان تهدیدم کردند /16 که ترس از کشته شدن مرا فرا گرفت،پس عذاب خود را بر آنان فرو فرست که اینان قومی هستند که به تو ایمان نخواهند آورد.پس خدا به یونس چنین وحی نازل کرد:در میان آنان زنان باردار و جنینهای قرار گرفتۀ در زهدانها و کودکان و سالخوردگان و زنان ضعیف و مستضعف و خوار وجود دارند،و من داور دادگسترم که رحمتم بر

ص :267

غضبم فزونی دارد،و نمی توانم کودکان را به گناه بزرگسالان قوم تو هلاک کنم و آنان،ای یونس!بندگان و آفریدگان من در سرزمینهای منند و نانخور من،چنان دوست دارم که به آنان مهلت دهم،پس تو هم با آنان مدارا کن و منتظر توبۀ ایشان باش،و از آن روی تو را بر قوم خودت مبعوث کردم که نگاهبان ایشان باشی،و با آنان مهربانی کنی،و به رأفت پیغمبری به آنان مهلت دهی،پس با حلم نبوت با ایشان مدارا کن و شکیبا باشد،و همچون پزشکی با ایشان عمل کن که علم طب می دانی و از دوای درد با خبری،پس به سوی ایشان روانه شدی و با قلبهای ایشان به رفق و محبت رو به رو نشدی،و با سیاست فرستادگان در حق ایشان عمل نکردی، سپس با نظر بد خود نسبت به ایشان از من به سبب کمی صبرت خواستار آن شدی که عذاب بر آنان نازل کنم،و بندۀ من نوح نسبت به قوم خود از تو بردبارتر بود،و نیکوتر با آنان آمد و شد می کرد،و تأنی بر صبرش بیشتر بود،و در عذرخواهی از تو پیشتر،پس در آن هنگام که نسبت به من خشمگین شد بر او خشمگین شدم،و در آن وقت که از من چیزی خواست خواهشش را برآوردم.پس یونس گفت:

پروردگارا!من به خاطر تو بر ایشان خشمناک شدم،و در آن هنگام که نافرمانی تو کردند نفرینشان کردم،به عزتت سوگند که از این پس دیگر هیچ رأفتی در حق آنان روا نخواهم داشت،و پس از کافر شدن ایشان و تکذیب رسالتم دیگر با نظر نصیحت آمیز دوست مهربانی به آنان نگاه نمی کنم،پس عذاب خود را بر ایشان نازل کن که هرگز ایمان نخواهند آورد،و آن گاه خدا گفت:ای یونس!آنان صد هزار نفر یا بیشتر از آفریدگان منند که شهرهایم را آباد می کنند،و بندگان مرا به دنیا می آورند،و دوستی من مستلزم آن است که،بنا بر آنچه از تو و از آنان می دانم، مهلتشان دهم،و تقدیر و تدبیر من غیر علم و تقدیر تو است،تو فرستاده ای و من پروردگار حکیم،و علم من دربارۀ آنها،ای یونس،باطن و در غیب نزد من است و تو از پایان آن خبر نداری،و علم تو دربارۀ آنان ظاهری است و به باطن ارتباطی ندارد،ای یونس!آنچه را که خواسته بودی اجابت کردم،عذاب بر ایشان نازل خواهد شد،و این بهرۀ تو را در نزد من افزایش نمی دهد،و برای مقام تو ستوده تر

ص :268

نیست،و عذاب ایشان در روز چهارشنبۀ وسط ماه شوال پس از برآمدن خورشید خواهد رسید،پس آنان را آگاه ساز،یونس خوشحال شد و احساس ناراحتی نکرد و نمی دانست که عاقبت کار چه خواهد بود». (1)

[51-52]

پس از آن که خدا پیامبر خود(و از طریق او هر دعوت کنندۀ مکتبی را به بردباری در برابر حکم /16 خدا فرمان می دهد،اشاره به داستان صاحب الحوت یعنی یونس پیغمبر و تجربۀ او با قومش می کند،و او را از آن بر حذر می دارد که ایستاری همچون ایستار او داشته باشد،کلام را به این امر اتصال می دهد و بر صبر کردن در راه رسالت تأکید می کند،هر اندازه هم که چالشهای بر ضد آن و فشارهای برای دست کشیدن از رسالت،یا واکنشهای بی راهنما علیه مکذبان و کافران شدیدتر انگیزۀ این دست کشیدن باشد،باز چنین است.

« وَ إِنْ یَکٰادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصٰارِهِمْ لَمّٰا سَمِعُوا الذِّکْرَ -و نزدیک است که آن کسان که کافر شده اند،چشم زخمی به تو وارد کنند در آن هنگام که ذکر را می شنوند.» یعنی علی رغم این همه برای رسیدن فرمان پروردگارت صبر کن،و زلق از انحراف است،و صاحب المنجد آورده است:ازلقه یعنی او را لغزاند و از جای خود دورش کرد،و زلقت القدم یعنی لغزید و ثابت نماند،و زلقت الفرس یعنی ماده اسب پیش از وقت جنین خود را سقط کرد،و الارض الزلقة یعنی زمین صافی که هیچ چیز در آن نیست، (2) و قدم بر آن می لغزد...و بنا بر این«لیزلقونک»به آن معنی است که قدمت را از رفتن بر راه حق می لغزانند،خواه با مداهنه باشد که مکذّبان خواهان آن اند،یا با مواجهه و چالش.

بیشتر مفسّران بر آنند که مقصود از آن ازلاق با چشم است و آن حسدی است که به صورت غیبی در انسان مؤثر می افتد،و از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه

ص :269


1- 82) -تفسیر العیّاشی،ج 2،ص 129-130.
2- 83) -المنجد،مادۀ زلق.

و آله-نقل کرده اند که گفت:«چشم آدمی را به گور داخل می کند،و شتر را به دیگ».گفته اش در جلوگیری از رسیدن چشم زخم حسودان به حسنین:«در پناه کلمات تامۀ خدا،و نامهای حسنای عامۀ او قرار می دهم شما را،از شر هر گزندۀ کشنده و زهرناک،و از شر هر چشم بد،و از شر حسودی که به رشک در شما نگاه کند»، (1) و آدمی بر اسرار ظاهری حسد با پیشرفت در علم و پژوهش حالات روانی تا اندازه ای آشنایی پیدا کرده است،ولی نزدیکتر به حقیقت این است که مقصود اشاره به ایستارهای آمیختۀ به حسدی است که از آن به نظر زدن تعبیر می شود،و نگاه به صورت پیکانی تیز و شمشیری برّان درمی آید،و ما باید از این نمود بصری برای شناخت آنچه در ما ورای آن است به راه افتیم و به چیزهایی برسیم که از آنها با عناوین فشارها و ایستارهای روانی و اجتماعی و سیاسی کفار علیه /16 رهبری رسالی که در صدد ایجاد تغییر است،و نیز بر ضد تبلیغات آنان که آلودۀ به تهمتهای باطل است،تعبیر می شود.

« وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ -و می گویند که او دیوانه است.» این گفتۀ آنان تعبیری است از آن فیض که قلبهای ایشان را پر کرده و ایستاری که چشمهاشان آشکار کنندۀ آن است،و بدین گونه کلمات قرآن یکدیگر را تفسیر می کنند،پس آن گفتۀ خدای سبحانه و تعالی: لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصٰارِهِمْ تفسیر کنندۀ این گفتۀ او است سبحانه و تعالی: وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ،پس از راه چشمهای تیز و سخنان گزندۀ خود می خواهند تو را از راه راست دور کنند.

و امروز که وسایل تبلیغاتی تکامل پیدا کرده،شایسته است که هر مصلح مکتبی توقع آن داشته باشد که در مسیر خود با فشارهای بیشتر رو به رو شود،و در نتیجه بر وی لازم می آید پیش خود شکیبایی اختیار کند،و در عمل خود با توجه به خدا و تسلیم شدن به قضا و حکم او،بر خط مستقیم پیش رود،پس فشارها و تهمتها هر چه بوده باشد،نمی تواند چیزی را از واقعیت تغییر دهد،مگر ممکن است به مجرد

ص :270


1- 84) -نور الثقلین،ج 5،ص 400.

گفتن کافران عاقل دیوانه شود یا ذکر و قرآن خدا اساطیر الاولین شود؟هرگز...

بدان جهت که حقایق با گفتۀ مکذّبان و منکران تغییر پیدا نمی کند،و پژوهندۀ قرآن امکان ندارد به آن تسلیم نشود که قرآن رسالتی از خدا به سوی مردم است.

« وَ مٰا هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ -و آن نیست مگر یادآوری و ذکری برای جهانیان.» ذکر مقابل غفلت و فراموشی است،و قرآن از آن جهت بدین نام خوانده شده که افراد بشر را به پروردگارشان و به آنچه در جوانب مختلف زندگی می گذرد متوجه می سازد،و بلکه برای ایشان رازهای هستی و قوانین آن را کشف می کند،و خردهای آنان را به یادشان می آورد که آیات وی به انگیختن آنها می پردازد،پس او است آن که مسیر آدمی را بر فطرت و حق مستقیم نگاه می دارد و او را بدون غفلت و انحراف به هدف سالمش می رساند، إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ* لِمَنْ شٰاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ . (1)

در آن هنگام که قرآن یادآور و ذکری برای جهانیان(و نه تنها قوم پیامبر) است،آشکار می شود که از محیط جاهلی و آلودۀ به آن تبلیغات ناچیز و حقیر تجاوز کرده،و بر بالای آن موانعی که جاهلیان بر گرد خویش فراهم آورده بودند قرار گرفته و خود این تجاوز نشان می دهد که قرآن محصولی فراهم آمدۀ از آن محیط نیست،و پیامبر تنها حکیم بزرگی نیست که در چنان محیطی به دنیا آمد،بلکه او فرستادۀ خدای پروردگار جهانیان است،پس ملاحظه کنید که میان گفتۀ ایشان که:«او دیوانه است»و حقیقت چه اندازه فاصله وجود دارد.

ص :271


1- 85) -التکویر27/ و 28.

ص :272

سورۀ حاقه

اشاره

ص :273

ص :274

سورۀ حاقّه /16

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت است که گفت:«الحاقّة»را فراوان بخوانید، چه قرائت آن در نمازهای واجب و مستحبّ از ایمان به خدا و رسول او است،بدان سبب که دربارۀ أمیر المؤمنین-علیه السلام-و معاویه نازل شده است،و خوانندۀ آن تا آن زمان که با خدای عزّ و جلّ ملاقات کند،دین خود را محفوظ نگاه می دارد.

تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 401 و در مجمع البیان با اسناد آن از جابر الجعفی،از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت شده است که گفت:«سورۀ حاقه را در فرائض و نوافل فراوان بخوانید،چه خواندن آن در نمازهای واجب و مستحبّ از ایمان به خدا و رسول او است،و خوانندۀ آن تا آن زمان که با خدا ملاقات می کند دین خود را محفوظ نگاه خواهد داشت».

مجمع البیان/ج 10،ص 342 /16

زمینۀ کلّی سوره

سه آیۀ روشنگر در این سوره نشانه های آن را ترسیم می کند و-به نظر

ص :275

من-چارچوب و زمینۀ کلّی آن را محدود می سازد:«در آغاز آن اَلْحَاقَّةُ ،و در پایان وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ و در وسط آن إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ هنگامی که قلب در برابر پرتوهای سوره گشوده می شود،حقیقت-هر حقیقت و تمام حقیقت-را بی حجاب مشاهده می کند،و چنین است همۀ سوره های قرآن که همچون میان انسان و حقیقت قرار دارد،و اندیشندگان در این کتاب در آن از همۀ موانع عبور می کنند،ولی هر سوره مانعی را از پیش پای ما برمی دارد.

سورة الحاقة-همچون آیات دیگر پراکنده شدۀ در کتاب پروردگار عظیم ما-حاجز و مانع سستی را از میان برمی دارد،و از آن روی چنین است که آدمی بنا بر طبع خود،در غفلت از حق زندگی خود را می گذراند،و در آن از خود سستی نشان می دهد،و در معامله کردن با آن از جدّی بودن غفلت می ورزد،و کار آن را به سادگی و بلکه سفاهت در نظر می گیرد.هرگز چنین نیست...آن حق است،و حق سنگینی و قدرت و حقیقت و طاقتی دارد که آن را استوار نگاه می دارد،و مخالفان آن را به گرفتاری سخت می اندازد.آیا داستان عاد و ثمود و فرعون و قوم نوح /16 و مؤتفکات را نشنیده ای و نمی دانی که در آن هنگام که ایستار غافل از حق خود گرفتند و با آن به مبارزه پرداختند،چگونه گرفتار بلاهای کوبنده شدند و از پای درآمدند؟ آیا می دانی که حکمت این عذاب گسترده چیست؟برای آن است که پند گیریم و از تاریکیهای غفلت بیرون آییم و گوشهای شنوا از آن با خبر شوند.

حقیقت با تمام حلال و عظمت خود در روز قیامت آشکار می شود،و نیز در آن هنگام که در دنیا به یاد آن بیفتیم و در هول و هراس آن بیندیشیم.

سخت ترین ایستگاهها و هولناکترین آنها هنگام گرفتن نامه و کتاب سرنوشت ساز عمل است که هر کس کتاب را به دست راستش دهند خوشبخت است و بهشت نصیب او خواهد شد،و آن که نامه را به دست چپش دهند،از شدت ناراحتی و حسرت می گوید:وای بر من،کاش کتابم را به دستم نداده بودند،و کاش کار تمام شده بود.

ص :276

این پایان کار اشخاص سستی است که به کارها به جد نگاه نمی کرده اند و حقیقت را درست درنیافته بودند،و در ایمان به خدا و کمک کردن به خوراک مساکین از خود سستی نشان می دادند.

قرآن به هر حقیقتی که آن را می بینیم و هر حقیقت استوار که آن را نمی بینیم،سوگند یاد می کند که قرآن حق است،و آن گفتۀ فرستادۀ بزرگوار است.

در نتیجه از خیالات باطل و گمانهای کاهنان نیست.

حقانیّت رسالت در سختگیری خداوند جبّار با کسانی که به مخالفت با آن برخاستند آشکار می شود،و نیز با کسانی که با مخالفت با فرستاده اش برخاستند و سخنان دروغی به او نسبت دادند،که خدا آنان را سخت می گیرد و رگ قلبشان را قطع می کند.

چنان می نماید که هر کس در شأن حق سستی کند یا به تکذیب آن بپردازد یا آن را نخواهد بفهمد یا چنان که باید و شاید به آن یقین نداشته باشد...بدان می ماند که پروردگار خویش را که تضمین کنندۀ حق برای او است و آن را با قوت و قدرت شدید و /16 واسع خود به جریان می اندازد،نشناخته است،و بنا بر این ما به آن نیازمندیم که به تقدیس و تنزیه پروردگارمان بپردازیم تا به معرفت او و معرفت حق به وسیلۀ او دست یابیم،و شاید به همین سبب است که سوره چنین پایان پذیرفته است: فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ .

سورة الحاقّة

[سوره الحاقة (69): آیات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْحَاقَّةُ (1) مَا اَلْحَاقَّةُ (2) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْحَاقَّةُ (3) کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عٰادٌ بِالْقٰارِعَةِ (4) فَأَمّٰا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطّٰاغِیَةِ (5) وَ أَمّٰا عٰادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عٰاتِیَةٍ (6) سَخَّرَهٰا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیٰالٍ وَ ثَمٰانِیَةَ أَیّٰامٍ حُسُوماً فَتَرَی اَلْقَوْمَ فِیهٰا صَرْعیٰ کَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِیَةٍ (7) فَهَلْ تَریٰ لَهُمْ مِنْ بٰاقِیَةٍ (8) وَ جٰاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ اَلْمُؤْتَفِکٰاتُ بِالْخٰاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رٰابِیَةً (10) إِنّٰا لَمّٰا طَغَی اَلْمٰاءُ حَمَلْنٰاکُمْ فِی اَلْجٰارِیَةِ (11) لِنَجْعَلَهٰا لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ (12) فَإِذٰا نُفِخَ فِی اَلصُّورِ نَفْخَةٌ وٰاحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبٰالُ فَدُکَّتٰا دَکَّةً وٰاحِدَةً (14) فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ اَلْوٰاقِعَةُ (15) وَ اِنْشَقَّتِ اَلسَّمٰاءُ فَهِیَ یَوْمَئِذٍ وٰاهِیَةٌ (16) وَ اَلْمَلَکُ عَلیٰ أَرْجٰائِهٰا وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَةٌ (17) یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لاٰ تَخْفیٰ مِنْکُمْ خٰافِیَةٌ (18)

ص :277

معنای واژه ها

6[صرصر]

:یعنی بانگ دار و سرد،و لفظ آن از صرّ به معنی شدّ و بستگی گرفته شده،به سبب شدّی که در برودت برای بستن و منجمد کردن وجود دارد.و بعضی گفته اند که این باد را از آن جهت صرصر گویند که در وزیدن آن بر اثر شدت سرما دندانهای شخص به هم می خورد و صدا می کند.

9[و المؤتفکات]

:زیر و زبر شدۀ با اهل آن،در مفردات راغب آمده است:افک هر تغییر شکل یافته ای است که از صورت حقیقی خود دور مانده باشد،و به قولی بادهای منحرف شدۀ از جای وزیدن خود را مؤتفکه خوانند.

ص :278

10[رابیة]

:بسیار شدید،و به قولی:افزودۀ بر عذاب امتها.

16[واهیة]

:بسیار سست و ضعیف،و راغب در مفردات خود گفته است:هر چیزی که رباط و بند آن سست شده باشد واهی است،و گفته اند:آسمان،پس از صلابت آن،می شکافد و در وهی و سستی همچون پشم می شود.

و شنوندۀ آن تذکره و نگاهدارندۀ آن گوشی شنونده و نگاهدارنده است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

حق و جزا پیوسته باهمند و یکی از آنها از دیگری جدا نمی شود،چه بر زندگی مجموعه ای از قوانین و سنتها حکومت می کند که خدا وضع کرده و در آن به جریان انداخته است،پس اینها همه آفریده شدۀ به حق است،و چون چنین است، جزا نیز وقوع پیدا خواهد کرد بدان سبب که حق است،و ایمان انسان به حق وابستۀ به مقدار ایمانش به حساب و جزا است،چه اگر چنین نباشد،دعوت به ایمان آوردن به آن معنایی ندارد و سبب ایجاد استجابتی در نفس نمی شود،و بدین گونه تعبیر قرآنی از کفر ثمود و عاد و به صورت کفر آنان به جزای کوبنده(القارعة)آمده است در صورتی که رسالتها را نیز تکذیب کرده بودند،بدان جهت که کفر به جزا برابر با کفر به حق است.

در این محور آیات فصل اول از سورۀ حاقه در سیاق تأکید بر حقیقت جزا در زندگی تنظیم پیدا کرده است،همچون قضیه ای تشریعی و تکوینی که به حق پیوستگی استوار دارد،پس در مطلع آن و تا آیۀ دوازدهم برای ما صورتهایی از جزا را

ص :279

بیان می کند که در نتیجۀ تکذیب اقوام گذشته به حق و پیروی آنان از باطل گرفتار آن شدند،و آنها را همچون دلالتهایی واقعی بر این سنت الاهی و نشانه های راهنمایی به جزای بزرگتر در آخرت عرضه می دارد.

ولی(الواقعة)آشکارترین آیات جزا و حق با هم نسبت به انسان باقی می ماند،که در آن در صور دمیده می شود و تحوّلات هولناک و هراس انگیز جهانی صورت می گیرد،و فرشتگان مقرب در حالی آشکار می شوند که مشغول حمل کردن عرش الاهی اند،و مردمان در آن روز با حیثیت و هستی و اعمال خویش آشکار می شوند و هیچ پوشیده ای از ایشان بر جای نمی ماند،و شاید به همین مناسبت است که قیامت در این سوره به نام الحاقة خوانده شده...به این اعتبار که دارای دو چهره است:اولی به جزایی مربوط می شود که این سوره عرصه و بزرگترین آیات آن است،و دومی به حق اتصال دارد،چه این جزئی جدایی ناپذیر از بزرگترین حقایق وجود است،و پروردگار ما در پایان درس آن را به نام الواقعة خوانده است تا تأکیدی برای این باشد که آن حقیقتی واقعی است و ناگزیر باید اتفاق بیفتد،و از این جا است که تکذیب به آن سبب نیستی آن نمی شود و از وقوع آن جلوگیری نمی کند یا حتی وقت آن را تغییر نمی دهد.

آیۀ لِنَجْعَلَهٰا لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ محوری در این سیاق و بلکه در سیاق تمام سوره است،بدان سبب که ژرفنای آیات را از لحاظ متضمن بودن آنها بر حقایق،جز با آن قلبهای پاکیزه ای نمی توان دریافت که ایمان و علم آنها را به صورت گوشهایی برای وحی خدا و آیات او درآورده است.

شرح آیات:

[1-3]

ایمان به آخرت-چنان که مکرر دربارۀ آن تأکید کرده ایم سنگ شالودۀ در ایمان داشتن به دیگر مبادی و ارزشها است،و به همین جهت سوره ای نیست که از تأکید دربارۀ آن تهی باشد،بلکه سخن گفتن دربارۀ آن برای بیم دادن و مایل کردن نشانه ای اساسی از دو جزء اخیر قرآن(تبارک و عمّ)شده

ص :280

است که بیشتر سوره های آن مکّی است مگر سوره های(الانسان و الزلزلة و النصر)،و اهتمامی که پروردگار ما دربارۀ آن ابراز داشته،به سبب علم او به مقام آن در ساختن شخصیت انسان است.

آن کس که در گفته های قرآن دربارۀ آخرت تتبّع کند،درمی یابد که از آن به نامهای گوناگونی تعبیر شده که در ظاهر و بعضی از مضامین با یکدیگر اختلاف دارند،و چنان می نماید که هر اسم از ناحیه یا مرحله ای زمانی از آن حکایت می کند،ولی چیزی که هست این که هدف آن یکی و تجزیه ناپذیر است،و آن کشت کردن ایمان به آخرت در جانهای مردمان و هر چه بیشتر و عمیقتر آن را جایگزین کردن است،تا از این راه بینش و بصیرت نسبت به دیگر حقایق حاصل آید.و در این جا آیات ما را با نامی از نامهای قیامت، /16 و از راه بلاغتی عالی،آشنا می سازد که قلبها از آن به اهتزاز درمی آید،و پوست بدن مؤمنان ارتعاش پیدا می کند.

« اَلْحَاقَّةُ -حق واقع شونده.» مفسران را گفته های فراوان در معنی این کلمه است،و در این باره که چرا قیامت به این نامیده شده.برجسته ترین آنها تفسیرهای آینده است،اولا:به معنی لازم و واجب الوقوع،و خدای تعالی گفت: وَ لٰکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ (1) یعنی واقع شد و آن را واجب کردم،و گفت: أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذٰابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّٰارِ ، (2) یعنی واجب و لازم شد،ثانیا:فرا گیرنده؟در المنجد آمده است:حاق بهم العذاب یعنی فرود آمد و احاطه کرد،و مصدر حیق به معنی چیزی از کردار مکروه و زشت است که او را فرا گرفته و ملازم او شده است،و خدای تعالی گفت: وَ لاٰ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّٰ بِأَهْلِهِ (3) یعنی واقع و محیط نمی شود مگر بر ایشان،و گفت: أَلاٰ یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

ص :281


1- 1) -السجدة13/.
2- 2) -الزمر19/.
3- 3) -فاطر43/.

، (1) یعنی واقع شد و احاطه کرد.

آنچه به نظر دربارۀ معنی این کلمه،علاوه بر آنچه گذشت،می رسد چنین است:آن حقی است که وقوع پیدا می کند و از حقایق پرده برمی دارد و آنها را آشکار می سازد،چنان که خداوند متعال گفت: وَ یُرِیدُ اللّٰهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ ، (2) یعنی حق را برقرار و آشکار می سازد و باطل را مغلوب آن می کند.و چون بدانیم که بیشتر مردم با حجابهای رنگارنگ از دیدار حق محجوب مانده اند،به آسانی متوجه معنی«الحاقّة»خواهیم شد،چه همین است که پرده های مانع دیدن حق را از او دور می کند،و حدّت بصری به او می دهد که با آن بتواند حقایق را ببیند،یعنی حقیقت آنچه پیامبران با کتابهای الاهی آورده اند،و حقیقت نفس خود و اعمالش تا بر وی معلوم شود که از اصحاب حق«الیمین»است یا از اصحاب باطل «الشمال»،و حقیقت /16 سرنوشتش...و قیامت چیزی نیست که حق را حقیقت بخشد و به آن تحقق دهد،بدان سبب که حقّ و باطل دو چیزند که حوادث آنها را نمی سازد، بلکه نقش قیامت کشف و آشکار کردن آن است،و تحریک کردن جانها و نفوس به تسلیم شدن به آن،چه با حوادث هولناک آن همۀ پرده ها را از مقابل قلب و چشم او دور می کند تا حق را ببیند،چنان که در معنی یوم التغابن به آن اشاره کردیم و گفتیم که آن روزی نیست که مردم به مغبون کردن و خدعه ورزیدن نسبت به یکدیگر می پردازند،بلکه این تغابن ایشان که در دنیا داشته و به آن عمل می کرده اند آشکار می شود،و پروردگارمان عظمت قیامت و این صفت آن را برای ما مورد تأکید قرار می دهد و می گوید:

« مَا الْحَاقَّةُ -حاقة(حق واقع شونده)چیست؟» آن امری است که،از لحاظ مادی،با حدوث وقایع هراس انگیز جهانی آن عظیم است،و عظمت معنی آن به سبب آثاری است که در نفوس-همۀ نفوس-

ص :282


1- 4) -هود8/.
2- 5) -الأنفال7/.

بر جای می گذارد،و چگونه می تواند انسان ضعیف از این حوادث رسوا کننده ای نترسد که آسمانها و زمین از آن بیمناکند،و چگونه نترسد در حالی که به ملاقات پروردگارشان می رود و عمل خود را می بیند و به سوی سرنوشت ابدی خود روانه می شود؟ حاقّه کلمه ای نیست که گفته شود،بلکه این حرف عنوان امری بزرگ است که با آن زمین به لرزه درمی آید،و آسمان متزلزل می شود،و دریاها به حرکت درمی آید،و کوه ها متلاشی می شود،و«هر دایه از شیرخوارۀ خود غافل می ماند،هر زن بارداری بار خود را بر زمین می نهد و مردمان را مست می بینی در صورتی که مست نیستند بلکه عذاب خدا شدید است».و پرسش قرآن با لفظ«ما»نمایندۀ بزرگداشت و یادآوری و تهدید و جلب نظر است،و در این حد نمی ایستد بلکه بر آن چنین می افزاید:

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْحَاقَّةُ -و تو چه می دانی که حاقه چیست؟» و از این آیه بزرگداشت و تعظیم مفهوم می شود،چنان که دانستیم که هیچ کس از حقیقت قیامت آگاه نیست،و تنها چیزهایی را از آن می داند:به این که حقّ است،و این که از حوادث آن زلزلۀ زمین است و حشر مردم و از هم پاشیدن کوه ها،ولی از میقات و موعد آن هیچ آگاهی ندارد،و نیز آلات و افزارهایی در تصرّف او نیست تا به وسیلۀ آنها از پیشامدهای عظیم آن با خبر شود.

[4-8]

پس چگونه به حاقه ایمان آوریم؟ از ما خواسته نشده است که دقایق و تفصیلات وقایع قیامت را بدانیم،و اگر از آن ناتوان بمانیم کافر شویم.هرگز...تنها این بسنده است که ایمان به آن نقش خود را در زندگی ما ایفا کند،و این از تسلیم شدن به اصل وجود آن و آن را حقی لازم و واجب شدۀ از جانب خدای عزّ و جلّ دانستن میسّر می شود...و نظری به تاریخ ما را به این امر راهنمایی می کند،زیرا که همۀ بلاهایی که بر گذشتگان آمده،صورت کوچک شده ای از سنت جزا و مجازاتی است که با تمام حجم و بزرگی و معنی خود در روز قیامت آشکار خواهد شد،و مطالعۀ در تمدنهای گذشته و

ص :283

مخصوصا در نزدیکی لحظۀ از هم پاشیدن و از بین رفتن آنها،آشکارا بر ما معلوم می دارد که حرکت تاریخ بی قاعده و چنان نیست که بر هیچ قاعده ای بنا نشده باشد، بلکه در فرمان قانونها و سنتهایی است که از آشکارترین آنها-در زمینۀ ملتها- سنّت جزا و مجازات است و قرآن مثالهایی از این گونه ارتباط هلاک اقوام با عذاب بر اثر تکذیب آنان را به حق می آورد.

« کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عٰادٌ بِالْقٰارِعَةِ -و ثمود و عاد(عذاب)کوبنده را تکذیب کردند.» ثمود قوم صالح(ع)بوده و عاد قوم هود(ع)،و القارعة چیزی است که می کوبد و ضربه وارد می آورد،و چون در خانه را کسی بکوبد و بر آن ضربه وارد آورد،می گویند:قرعت الباب یعنی در کوفته شد یا در را زدند.و خواه مقصود از قارعة حادثه ای باشد که در زندگی دنیا به آنان آسیب رسانیده،یا آخرتی که در آن همۀ جهان در هنگام رسیدن ساعت مقرر کوفته می شود،اصل آن یکی است و آن جزا دادن است.و در این جا که به بحث دربارۀ زندگی عاد و ثمود اشتغال داریم، به این نتیجه می رسیم که آنان نه تنها جزا را تکذیب کردند،بلکه رسولان و رسالتها و همۀ آیات خدا را در معرض تکذیب قرار دادند،ولی در حقیقت همۀ این تکذیبها برخاستۀ از تکذیب جزا و آخرت بوده است،و همین امر بود که آنان را علاوه بر این به تکذیب حقایق دیگری برانگیخت و به طغیان در انحراف و ادامه دادن به گناهکاری واداشت،و این همه نتیجۀ تکذیب به جزایی بود که آدمی را از قیود و حدود مسئولیت آزاد می کند.

ولی آیا ثمود و عاد بدون بازدارنده ای بر تکذیب باقی ماندند؟هرگز...

« فَأَمّٰا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطّٰاغِیَةِ -پس قوم ثمود به طغیان هلاک شدند.» و در طاغیة دو قول نزدیک به یکدیگر است:

اول:آن عبارت از بانگ و صیحه ای بود که خدا بر ایشان فرستاد و آنان را به صورت برگ پوسیده درآورد،و با آن خانه های ایشان را ویران کرد و با خاک یکسان کرد،و نامیده شدن آن به طاغیه برای مبالغۀ در توصیف کردن عظمت آن

ص :284

است،و اشاره به آن دارد که خارج از حدود متعارف بود و از مرز قوانین طبیعی تجاوز می کرد،پس هنگامی که می گوییم:آب طغیان کرد،مقصود تجاوز کردن آن از حد خود و مجرای عادی بیرون زدن است.

دوم:و شاید نامی برای حالت طغیان بوده باشد،و خدای تعالی گفت:

کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا* إِذِ انْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا* فَقٰالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّٰهِ نٰاقَةَ اللّٰهِ وَ سُقْیٰاهٰا* فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّٰاهٰا* وَ لاٰ یَخٰافُ عُقْبٰاهٰا ، (1) و آنچه به نظر من می رسد این است که کلمه در آن واحد از هر دو معنی حکایت می کند،و از آن به این مقصود پی می بریم که جزای الاهی به بالاترین درجه حکیمانه و از جنس عمل و دارای حجمی برابر با حجم آن است.

« وَ أَمّٰا عٰادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عٰاتِیَةٍ -و اما(قوم)عاد به بادی تند رونده و سرکش هلاک شدند.» یعنی بادی سرد و بانگدار.در المنجد آمده است:باد صرصر آن است که سخت بوزد و سرد باشد،و صرصر الرّجل یعنی مرد بانگ و صیحۀ بلند کشید،و جیرجیرک(صرصور)را بدان سبب بدین نام خوانده است که شبانگاه صدای ممتد رقیقی از خود خارج می کند. (2)

و اما در«عاتیة»دو گفته است:یعنی آن که از فرمان فرشتگان موکّل /16 بر باد (الخزنة)خارج شده و خدا مستقیما به آن فرمان داده است که بدون واسطه آنان را هلاک کند،و دیگر این که چیزی است که هیچ کس نمی تواند در برابر آن بایستد و با آن مقاومت کند،پس هر کس و هر وسیلۀ تجاوز و سرکشی را هلاک می کند،و زمخشری گفته است:سخت می وزد و سرکش است،یا بر قوم عاد گردنکشی کرد و با هیچ حیله نتوانستند آن را دفع کنند،چه از پنهان شدن در خانه ها و چه پناه بردن به کوه یا به درون چاله ها رفتن. (3) و معنی اصیل چنین است:

ص :285


1- 6) -الضحی11/ تا 15.
2- 7) -الکشّاف،ج 4،ص 99.
3- 8) -الطلاق8/.

بادی است که شدت آن از حدّ قانونها و مقیاسهای طبیعی در گذشته،و به کیفیتی است که برای بشر تصور کردن آن غیر ممکن است،بدان سبب که اصل معنی عتوّ بیرون رفتن از حدّ است،چنان که خدای تعالی گفت: وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ ، (1) و نیز گفت: فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصّٰاعِقَةُ ،و خدا از آن روی باد را برای عاد عاتیة قرار داد که بازتابی از عتوّ خود ایشان از امر او عزّ و جلّ بوده باشد،پس اگر کسی بخواهد آن را در عالم تکوین تصور کند،کاملا همچون باد صرصری می یابد که از حد متعارف خود تجاوز کرده است،بلکه از آن هم بزرگتر و سخت تر است،زیرا که بادهای شهوات سرکش در حقیقت سبب هلاک آنان بوده است،و نه باد ظاهری که تجسّم یافتۀ آن و کیفر آن به شمار می رود.

« سَخَّرَهٰا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیٰالٍ وَ ثَمٰانِیَةَ أَیّٰامٍ حُسُوماً -که آن را هفت شب و هشت روز پی در پی بر آنان گماشت.» پس به صورت تصادفی به سببی شوم یا تغییر کیهانی خارج از حساب و سنتها،باد مأمور وزیدن بر آنها نشد،بلکه ارادۀ الاهی آن را مسخر خود کرده و بر هلاک آنان گماشته بود،و مؤمنان به حوادث بدین گونه می نگرند و آنها را تجزیه و تحلیل می کنند،ولی غیر مؤمنان از هیچ عبرتی فایده برنمی گیرند،بدان جهت که آن را نتیجۀ تصادف یا تغییرات نهانی می شمارند و بدین گونه نادانی یا به نادانی زدن خویش را آشکار می سازند،و به خردهای خود نمی اندیشند که اگر چنین می کردند آنان را به دست تدبیری رهبری می کرد که بر سراسر آفرینش مسلط است.

فخر رازی گفته است که از آن روی چنین است که بعضی از مردم می گویند:این بادها بدان سبب شدت یافت که یک اتصال فلکی نجومی مقتضی آن بود،پس در گفتۀ خدای تعالی:«سخّرها»اشاره به /16 رد کردن این مذهب و دلیل است،و بیان این مطلب که آنچه صورت می گیرد به تقدیر و قدرت خدا است،و اگر این نکتۀ دقیق نمی بود،ترساندن و بر حذر داشتن از عذاب صورت نمی گرفت، (2) و

ص :286


1- 9) -الذّاریات44/.
2- 10) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 104.

خود کلمه نیز این توهم را از میان می برد که عاتیة عبارت از چیزی باشد که از تقدیر و تدبیر بیرون است،و به همین سبب ایمن ماندن هود و کسانی که به او ایمان آورده بودند از خطر این باد(که بر آنان همچون نسیمی می گذشت)دلیل بر آن است که مسخّر فرمان خدا بوده است.

این پرسش پیش می آید که:چرا خدا وزش باد را یک لحظه قرار نداد،در صورتی که توانایی آن را داشت که با همین یک لحظه وزیدن آنان را هلاک کند؟و به چه سبب این مدت به هفت شب و هشت روز کشیده شد(گفته اند:از صبح چهارشنبه تا شب چهارشنبۀ پس از آن)، (1) به آن جهت که اثر آن در جانهای معذبان،با دراز شدن مدت،بیشتر خواهد بود،به همان گونه که بهترین موعظه در برابر قلوب مؤمنان و معاصران ایشان است،و سخترین تهذیب برای آیندگان،و شاید در این اشاره ای در سراسر تاریخ به دامنۀ خودداری و اسباب بقای تمدنهایی بوده باشد که مدت درازتری دوام پیدا کرده بوده اند.و طبرسی در مجمع البیان گفته است:حسوما به معنای متوالی و پی در پی است و مأخوذ از(حسم الداء بمتابعة الکیّ علیه)یعنی در پی داغ کردن اندام پیاپی گرفتار درد شد،چنان است که شرّ پیاپی به آنان رسید تا ایشان را مستأصل کرد و از بین برد،و به قولی به معنی بریدن است،و در این صورت معنی حسوما می شود:آنان را از میان برد و نابود کرد و دنباله شان را قطع کرد، (2) و شمشیر را از آن روی حسام می گویند که به هر چه زده شود آن را می برد. (3)

« فَتَرَی الْقَوْمَ فِیهٰا صَرْعیٰ کَأَنَّهُمْ أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِیَةٍ -و آن قوم را در آن می بینی که بر زمین همچون اشخاص گرفتار صرع افتاده اند و همچون تنه های درخت خرمایی به نظر می رسند که درونشان پوسیده است و به هیچ کاری نمی خورند.» (4)

ص :287


1- 11) -در نصوص چنین است.
2- 12) -مجمع البیان،ج 10،ص 344.
3- 13) -التحقیق فی کلمات القرآن،مادۀ حسم.
4- 14) -بیانی مفصل در معنی أَعْجٰازُ نَخْلٍ خٰاوِیَةٍ -در آیۀ 20 از سورۀ قمر گذشت آنجا رجوع شود.

و این چشم انداز حدیث شریف«هر که در برابر حق ایستاد هلاک شد»، (1) و حدیث دیگر«هر که با حق به مبارزه برخیزد گرفتار صرع می شود»، (2) را مصوّر می سازد،و این عاقبت هر کسی است که حق را تکذیب کند و از راه آن بیرون رود.

آنچه در قرآن لطفی خاص دارد،خطاب مستقیم آن به صورت«فتری»به رسول(ص)و از طریق او به هر تلاوت کنندۀ آیات است،چه خدا از نقل کردن داستانها تنها شناخت یا تسلیت خاطر را در نظر ندارد،بلکه از شنوندۀ آنها می خواهد که پند و عبرت گیرند،که این کار با تخیل قصّه ها و تجسم صحنه های آنها و حضور یافتن در حوادث و عواقب آنها،و به عبارت دیگر از آن حاصل می شود که شخص خود را شاهد و ناظر بر آنها ببیند،و در این شک نیست که مشاهده و حضور قلب و عقل بزرگتر است،و انسان به توسط آنها می تواند در جریان حوادث حضور پیدا کند و حتی گذشته را ببیند،پس خطاب در این جا متوجه به گوشهای شنونده و به یاد سپرنده است،و سپس پروردگار تأکید می کند که:قوم عاد همگی هلاک شدند،و هیچ کس از ایشان بر جای نماند.

« فَهَلْ تَریٰ لَهُمْ مِنْ بٰاقِیَةٍ -آیا برای آنان کسی بر جای مانده می بینی؟» گفته اند که:برای ایشان اثری از نفس و جز آن بر جای نماند،و به قولی دیگر:بلکه مقصود فقط بقای نفس است، (3) و بدین گونه مقصود از گفتۀ خدای تعالی فقط آن است که نفسی بر جای نمانده است،به مناسبت گفتۀ خدای تعالی دربارۀ قوم عاد: فَأَصْبَحُوا لاٰ یُریٰ إِلاّٰ مَسٰاکِنُهُمْ ، (4) که حکایت از باقی ماندن خانه هاشان می دهد،و این نزدیکتر است.

ص :288


1- 15) -بحار الانوار،ج 70،ص 107،از امام علی(ع).
2- 16) -همان منبع،ج 77،ص 420.
3- 17) -الدرّ المنثور و الکشاف و رازی.
4- 18) -الأحقاف25/.

بنا بر این تکذیب آنان به قارعة از حقیقت واقعی چیزی را تغییر نداد،بلکه آنان را در دنیا،پیش از آخرت،در معرض کوفتن و زدن قرار داد،و ما که از اخبار گذشتگان آگاه می شویم،واجب است که آن را برای خود حاقه ای بگیریم که برای ما سنت جزا را کشف می کند،و بنا بر آن حقیقت داشتن ساعت و قیامت و بعث(آخرت)را.

[9-10]

و سیاق صورتهای دیگری را عرضه می دارد که از همین حقایق ما را آگاه می سازند:استیلای خدا بر زندگی و سنت جزا و آخرت.و قرآن بر شمارۀ مثالها می افزاید تا در نزد ما ذرّه ای شک و شبهه در این باره باقی نماند که آن حوادث تصادفی بوده است،و در نتیجه به هر چه عمیقتر شدن ایمان به خدا و جزا دسترس پیدا کنیم.

« وَ جٰاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکٰاتُ بِالْخٰاطِئَةِ -و فرعون و کسانی که پیش از او بودند و واژگون شدگان به خطا کاری پرداختند.» یعنی به ارزشها و کردارهای دور از حقّ و صواب،همچون ستم کردن و خود بزرگ بینی و شرک و ادعای ربوبیّت،و دربارۀ پیشینیان فرعون دو گفته است:

یکی آن که آنان ملتها و قرنهای پیش از وی بوده اند که خدا ایشان را هلاک کرد، و دیگری-که آن نیز صحیح است-این که:فرعون حلقه ای از یک نظام سیاسی بود که بر مصر فرمانروایی می کرد،و پیشینیان وی حلقه های دیگری از همین نظام بودند.و امام صادق-علیه السلام-دربارۀ این گفتۀ خدای:«و جاء فرعون» گفت:«یعنی سومی و پیش از او اولیان»، (1) و آثار و مطالعات تاریخ سیاسی مصر، (2) نیز به همین گونه اشاره می کنند،و شاید بهتر آن است که دو نظر با یکدیگر جمع و گفته شود که«من قبله»همۀ کسانی را که پیش از فرعون بوده اند،از پادشاهان مصر و دیگران شامل می شود.

ص :289


1- 19) -البرهان،ج 4،ص 375.
2- 20) -رجوع کنید به کتاب(مدخل فی علم السیاسة)تألیف بطرس غالی وزیر کشور پیشین مصر و استاد علوم سیاسی در دانشگاه قاهره.

اما«المؤتفکات»به معنی شهرهای قوم لوط است که خدا به کیفر انحرافات جنسی آنها را واژگون کرد،چه به جای آن که با زنان همخوابگی کنند شهوت وطی مردان داشتند،و خدا از آن روی نخست قوم لوط را ذکر کرد در صورتی که«من قبله»شامل آنان نیز می شود،که قوم لوط از آشکارترین شواهد این انحرافهای جنسی بوده اند،و شاید بزرگترین خطا و گناهی که آن اقوام مرتکب آن می شدند،پیروی از روشها و رهبریهای منحرف بوده است و به همین جهت به دروغ شمردن رسالتها و رسولهای خدای عزّ و جلّ می پرداختند.

« فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ -پس نافرمانی فرستادۀ پروردگار خود کردند.» و آیا عصیان رسول کردن چه معنی دارد؟آن انحراف از حق است و از سنتهای طبیعی در زندگی و محاربه کردن با خدا...و آیا این کارها جز به انحطاط و هلاک به چیز دیگری پایان می پذیرد؟! فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رٰابِیَةً -پس آنان را سخت و مورد مؤاخذه قرار داد.» و اصل«رابیة»به معنی افزایش است،و زمین برجسته را رابیه می خوانند، بدان روی که در واقع یک فزونی در برجستگی زمین است،و اما«أخذة رابیة» یا معنی مؤاخذه ای دارد که از دیگر مؤاخذه ها افزونتر و بلندتر است،یا به معنی مؤاخذه ای است که به سبب متراکم شدن خطاها و گناهان رشد کرده و بزرگ شده است،و این نزدیکتر است،و در آن دلیلی بر این وجود دارد که خداوند متعال به آنان مهلت داده است تا بر گناهان خویش بیفزایند و خود سبب افزوده شدن خشم خدا بر خویشتن در دنیا و آخرت شوند.

[11]

قرآن بزرگترین جزای الاهی را که تاریخ بشریت شاهد آن بوده است،به یاد ما می آورد،و آن طوفانی است که در آن چشمه های زمین منفجر و درهای آسمان برای فرو ریختن آب از آن گشوده شد،و تمام خشکی زمین را در روزگار نوح(ع)فرا گرفت،ولی همین داستان ما را متوجه به لطف خدا نسبت به تمام بشریت می سازد که با حمل کردن گروهی از آنان در یک کشتی از برافتادن زندگی انسانها بر روی کرۀ زمین جلوگیری کرد،و این آیه ما را به اندیشیدن در آن

ص :290

برمی انگیزد و به این نتیجه می رسیم که جزا امری برخاستۀ از تصادف نیست،بلکه تحت هیمنه و تسلّط خدای حکیم و تدبیر او است.

« إِنّٰا لَمّٰا طَغَی الْمٰاءُ حَمَلْنٰاکُمْ فِی الْجٰارِیَةِ -در آن هنگام که آب طغیان کرد،شما را در کشتی حمل کردیم.» جاریه به معنی کشتی است که بر آب جریان پیدا می کند و به پیش می رود،و طغیان آب یعنی افزوده شدن آن بیش از نیاز آدم و جانور و گیاه به آن است،و هنگامی می گویند دریا طغیان کرد که بر خشکی تجاوز کند،و در الدّر المنثور از ابن عباس و سعید بن جبیر روایت شده است که گفت:بر خازنان خود طغیان کرد و فرو ریخت، /16 و آب از آسمان جز به مکیال و میزان فرو نریخته است مگر در زمان نوح(ع)که بر خازنان خود طغیان کرد و بی مکیال و میزان فرو ریخت، (1) و ابن جریر از امام علی(ع)روایت کرده است که گفت:«قطره ای از آب جز به مکیالی فرو نمی ریزد که در دست فرشته ای است،مگر در زمان نوح که به آب اجازه داده شد که بدون دخالت خازنان نازل شود،پس طغیان کرد و سرازیر شد»، (2) و این بدان معنی نیست که حجم و وزن آن در نزد خدا ناشناخته است،هرگز چنین نیست...بلکه معنی این است که خدا بارانها را جز از طریق حسابهای دقیق فرو نمی فرستد که متناسب با نیازمندیهای آفریدگان او است،اما در طوفان به آسمان و زمین فرمان داد که جریان آبشان را هر چه می توانند افزایش دهند.

خدا نگفت:«حملناهم»یعنی کسانی را که با نوح بر کشتی سوار شدند به راه انداختیم،بلکه گفت«حملناکم»که خطاب به همۀ بشریّت است،بدان سبب که در روز طوفان منحصر به آنان بود،و مردمانی که پس از ایشان آمدند همه از نسل آنان اند،پس در این حمل بر کشتی ما نیز منظور بوده ایم،چه اگر سفینه نمی بود هم اکنون وجود نمی داشتیم.

ص :291


1- 21) -الدرّ المنثور،ج 6،ص 260.
2- 22) -همان منبع،ص 259.

[12]

پس از عرضه کردن خلاصۀ داستان توفان در یک آیه،قرآن ما را به عبرت گرفتن مهمّی از آن متوجه می سازد که شایسته است به آن اشاره کنیم:باقی ماندن کشتی و نجات یافتن کسانی که در آن توفان هولناک بر آن سوار شده بودند، آیت الاهی بزرگی است،و بسیاری از حقایق بزرگ ایمانی را به یاد ما می آورد، ولی بدان شرط که گوشی شنوا وجود داشته باشد و آنچه را که به او یادآوری می شود از یاد مبرد.

« لِنَجْعَلَهٰا لَکُمْ تَذْکِرَةً -تا آن را یادآوری و پندی برای شما قرار دهیم.» مرور سریعی به آیه،کلمۀ«الجاریة»هیمنه و تسلط خدا بر وجود و سنت جزا و لطف پروردگارمان و نقش ایمان و پیروی از رسالتها و رسولان او در نجات آدمی و فضل انبیا بر بشریت را به خاطر ما می آورد...و بدین گونه بسیاری از حقایق وجود دارد که می تواند ترس از خدا /16 و افزایش آن را در نفس بنشاند،و چه بسیار بشریت نیازمند آن است که در این آیه بیندیشد و به تحقیق بپردازد تا از این راه هر چه بهتر از خطاها و گناهان پرهیز کند،و زندگی سعادتمندانه ای در پیش گیرد، ولی چون اهتمامی به آن مبذول نمی داریم و نه تنها جزئی از تفکر خویش را به آن اختصاص می دهیم،بلکه همچون غافلان و لاابالیان از کنار آن می گذریم،و تو گویی تنها داستانی خیالی یا داستانی است که برای وقت گذرانی ساخته شده است.

آری،آیات و حقایق همچون آب و چیزهای دیگر نیازمند ظرفی است،که آنها را در خود نگاه دارد،ولی این ظرف از جنسی جز جنس ظروف دیگر است.آن به معنی قلب پاکیزه شدۀ به ایمان و شناخت خدا است،و تنها همین قلب وعایی (ظرفی)است که توانایی نگاهداری آن را دارد،و در داستان اعدام دسته جمعی بشریت با طوفان درسی است که باید نصب العین خواهندگان نجات بوده باشد،و بر ژرفای ترس از پروردگارشان بیفزاید،و وجدانهاشان را زنده نگاه دارد،و پیوسته خردهای ایشان را در مسیر حق قرار دهد.

ص :292

« وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ -و شنوندۀ آن تذکره و نگاهدارندۀ آن گوشی شنونده و نگاهدارنده است.» از پیوستن این قسمت پایانی آیه به قسمت پیش از آن،به آن راهنمایی می شویم که مسیر طبیعی برای بشریّت مسیر تقدّم و پیشرفت است،از آن روی که آزموده ها و نیکیهای آن با گذشت زمان افزایش پیدا می کند،و سبب افزوده شدن فهم و نگاهداری فهمیده ها و شناخت می شود،و این در صورتی است که شخص از ناحیۀ معنوی سالم و از گوشی شنونده و نگاهدارنده برخوردار بوده باشد،ولی اگر خود به تراز قدرت تعقل کردن دربارۀ حقایق و فرا گرفتن آنها نرسیده باشد،نمی تواند پیشرفتی رو به جلو داشته باشد،بلکه به همان لغزشگاههایی می رسد که پیشینیان گرفتار آنها شدند و سرنوشتی همچون سرنوشت آنان خواهد داشت.آری،این داستانها نداهایی متوجه شدۀ به جانب ما است که کران آنها را نمی شنوند،و خدا از آن روی گفت«أذن»که گوش روزنۀ دریافت معرفت انسانی بر تاریخ است،و از آن جهت آنان را با صفت«واعیة»توصیف کرد تا ما را به آن متوجّه سازد که روش قرآن در بیان حق و تذکر و پند دادن روشی کامل و بدون نقص است،پس اگر آدمی آن را فرانگیرد یا نپذیرد،اشکال در خود او است،بدان سبب که گوش او واعیة و نگاهدارنده و در خط مکتب الهی نیست،و شک در آن نیست که مقصود از «أذن»نه خود گوش بلکه چیزی در ما ورای آن است،زیرا که گوش ظرف علم نیست بلکه وسیله ای است که آن را بر ظرف و وعاء خود می رساند که همانا /16 قلب است،و از مهمترین شرایط فراگرفتن حق اینها است:

الف:آن را هدف و محور قرار دادن،و بر اعتبار دیگر مقدم داشتن،تا هر وقت که آن را بیابد خود را به آن تسلیم کند.

ب:پاک بودن از حجابهایی که همچون غفلت و انکار مانع رسیدن به آن می شود،و از مهمترین و آشکارترین آنها اندیشه ها و ایستارهای از پیش فراهم آمده است،و از آن روی چنین است که قلب نمی تواند جایگاه حق و باطل هر دو با هم باشد،و باید یکی از آن دو،خواه حق و خواه باطل،در آن استقرار پیدا کند،پس

ص :293

واجب است که اگر باطلی در قلب است از آن بیرون رانده شود تا بتواند پذیرای حق بوده باشد.

ج:دیگر این که بایستی قدرت فرا گرفتن بزرگ باشد،و از آن روی چنین است که بعضی از حقایق چندان بزرگ است که هر قلبی نمی تواند آنها را در خود جای دهد،بلکه درجات معرفت نسبت به حقایق،با اختلاف تواناییهای علمی و ایمانی در نزد انسان وابستگی دارد.و در حدیث شریف از امام علی(ع)آمده است:«بدان که خداوند سبحان از دلها ستایش نمی کند مگر آنها را که برای فرا گرفتن حکمت جایگیرتر باشند،و از آدمیان کسانی را که در رفتن به سوی حق شتاب بیشتر داشته باشند»، (1) و گفت(ع):«این دلها آوندها است،و بهترین آنها نگاهدارنده ترین آنها». (2)

این شرطها و جز اینها در شخص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع)جمع آمده است که رسالت خدا را فرا گرفت،و پس از پیغمبر شناسنده ترین مردم نسبت به آن بود،و به همین سبب راویان و مفسران اجماعا تأویل او(ع)را بزرگترین مصداق برای«أذن واعیة»دانسته اند...امام علی(ع)در خطاب به یاران و دوستانش چنین گفت:«بدانید که من در قرآن به نامهایی اختصاص دارم،پس از این حذر کنید که بر آنها غالب شوید و دین خود را از دست بدهید-تا آن جا که گفت-:و من گوش نگاهدارنده ام». (3) و پیامبر(ص)خطاب به علی(ع)گفت:

«از خدا-عزّ و جلّ-خواستم /16 که آن را گوش تو قرار دهد». (4) و در تفسیر قرطبی، مکحول روایت کرده است که پیامبر(ص)گفت:«از پروردگارم خواستم که آن را گوش علی قرار دهد»و مکحول گفت:علی(رض)می گفت:«هرگز از

ص :294


1- 23) -غرر الحکم.
2- 24) -نهج البلاغة،کلمات قصار-147.
3- 25) -نور الثقلین،ج 5،ص 402،به نقل از معانی الاخبار.
4- 26) -همان جا.

رسول خدا(ص)چیزی نشنیدم که فراموش کنم بلکه آن را حفظ می کردم»، (1) و از حسن همانند آن روایت شده است که ثعلبی از آن یاد کرده،و گفته است که چون «آیه»نازل شد،پیامبر(ص)گفت:«ای علی،از پروردگارم خواستار شدم که آن را گوش تو قرار دهد»،و علی گفت:«پس از آن هیچ چیز را فراموش نکردم و نمی توانستم فراموش کنم»، (2) و این درخواست پیامبر از خدا بدان سبب است که او می دانست که علی امتداد حقیقی او و خط او است،پس ناچار باید رسالت او را فرا گیرد...و آیه مصادیق دیگری را با درجات متفاوت می پذیرد،چه هر گوش شنونده و فرا گیرنده مصداقی از آن است.

تاریخ آموزگار بشریّت است،و ما می بایستی در مدرسۀ آن به شاگردی بپردازیم،چه راه خوشبخت شدن در دو دنیا همین است،و اگر این درس را خوب یاد بگیریم و در حوادث و نقاط عطف آن بیندیشیم،در هر گوشه و ناحیه ای از زندگی به راه حق راهنمایی می شویم...و از آن روی به پروردگار جهان هدایت پیدا می کنیم که سراسر تاریخ نشانه هایی رسانندۀ به ایمان به او است،و به بسیاری از سنّتها و قوانین و حقایق مدنی راه می یابیم که چون خوب فهمیده شود ما را از ارتکاب خطاها و گرفتار شدن به خطرها محفوظ می دارند و راه پیشروی به بزرگواری و رستگاری را به ما نشان می دهند.

[13-14]

سپس سیاق برای سخن گفتن از آخرت انعطاف پیدا می کند تا از آخرت بدان سبب سخن گوید که حاقّۀ بزرگ آشکارترین صورت برای سنّت جزا در هستی است...و از این که گوش نگاهدارنده صاحب خود را به یاد حوادث تاریخ می اندازد،و از آنچه که اقوام از اجزای الاهی در دنیا چشیده اند او را با خبر می سازد تا از همین راه حقیقت آخرت را فهم کند، /16 و آن گوش که بتواند غیب را از طریق شهود مشاهده کند،و آفاق آن برای رؤیت آینده از طریق حال گسترش یابد،

ص :295


1- 27) -القرطبی،ج 18،ص 264.
2- 28) -همان مصدر این را نقل کرده و کشاف و رازی و فتح القدیر و الدر المنثور و شواهد التنزیل حسکانی و اسباب النزول نیشابوری نیز در ضمن تفسیر آیه از آن یاد کرده اند.

به حق گوشی شنونده و نگاهدارنده و پند گیرنده است،و بنا بر این از«واقعة» گرفتاری ناگهانی پیدا نمی کند،بلکه آمادگی برای آن دارد که با توشۀ تقوا و ذخیرۀ عمل صالح از عقبۀ آن بگذرد.آری،این گونه شنوندگان در دنیا زندگی می کنند ولی ارواح ایشان در آخرت است،و بلکه حضور آخرت در قلبهای ایشان بزرگتر از حضور در دنیا است،سپس آنان را چنان می بینی که لحظه ای از آن غافل نمی مانند،و در آن هنگام که قرآن صحنه هایی از آن را بر ایشان نقل می کند،تو گویی که آن صحنه ها در برابر چشمها و دلهای ایشان قرار گرفته است،بدان گونه که صاحب الاذن الواعیة امام علی(ع)با گفته اش بدین گونه از حال ایشان حکایت کرده است:«پس چون بر آیتی گذرند که در آن تشویقی است،از طمع به آن تمایل پیدا می کنند،و جانهاشان از شوق به آن متوجه می شود،و چنان گمان می کنند که آن در برابر چشمانشان قرار گرفته است،و چون بر آیتی گذرند که در آن بیم دادنی است،گوشهای دلشان را برای شنیدن آن باز نگاه می دارند،و چنان می پندارند که بانگ دم و بازدم دوزخ را با گوشهای خود می شنوند. (1)

و آیۀ 12،در میان بحث از اقوام گذشته(آیات 4-11)و بحث از آخرت (آیات 13-18)،با تأکید دربارۀ گوشهای واقعی در این درس آمده و تا آیۀ 37 از درس بعد ادامه پیدا می کند،چه تنها این گوشها است که می تواند پندهای تاریخ اشاره های آن را خوب دریافت کند،و به سخن خبر دهندۀ از آخرت و پذیرفتن آن ایمان آورد،پس حقایق غیب-خواه غیب تاریخ بوده باشد یا غیب آخرت- حقایقی بزرگ است،و نیاز به آن دارد که گوشهای تیزی آنها را از آیات بشنود و راه خود را بیابد،و احتمال آن هست که قلب بزرگ و پرگنجایش بتواند ظرفی برای آن باشد.

« فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ وٰاحِدَةٌ -و چون در صور یک بار دمیده شود.»

ص :296


1- 29) -نهج البلاغة،خطبۀ 193،ص 304.

چنان می نماید که آن دمیدن دوم باشد که با آن مردمان برای حساب و جزا برمی خیزند،و خدای /16 تعالی گفته است: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْریٰ فَإِذٰا هُمْ قِیٰامٌ یَنْظُرُونَ ، (1) و آنچه تأکید بر دومین دمیدن صور دارد آن است که سیاق در آن سیاق سخن گفتن از جزا است،و همین مستلزم آن است که سخن دربارۀ نفخۀ دوم باشد که جزا پس از آن خواهد بود.و در این جا بعضی از اخبار امامان راهنما را در خصوص دمیدن در صور می آوریم.امام علی(ع)گفت:«و در صور دمند و هر جانی برآید از تن،و هر زبانی لال شود از گفتن.و کوه های سر برکشیده درهم شود و با زمین هموار،و درهم شکند سنگهای سخت و استوار،چنان که سنگ سخت آن سرابی را ماند لرزان،و سنگستانها زمین هموار.پس نه شفیعی است که شفاعت کند،نه دوستی که بلا بگرداند،و نه پوزش خواستن سود دهد». (2) و امام زین العابدین در درود فرستادن خود بر حاملان عرش گفته است:«و اسرافیل صاحب صور افراشته منتظر اجازۀ تو است،و رسیدن فرمان،و آن گاه با یک دمیدن در صور فرو افتادگان اسیر گورها را آگاه و بیدار می کند»، (3) و وهب بن منبه از امام صادق(ع)روایت کرده است که گفت:«خدا صور را از مرواریدی آفرید که پاکی و صفایی همچون شیشه داشت،و سپس به عرش گفت که:صور را بگیر،پس به آن آویخته شد،و سپس گفت:باش،پس اسرافیل به وجود آمد،و آن گاه به او فرمان داد تا صور را بگیرد و او آن را گرفت،و در آن روزنه هایی به شمارۀ روحهای آفریده شده است که هیچ دو روحی از یک روزنه خارج نمی شوند،و در وسط صور گشادگیی همچون گردی آسمان و زمین است،و دهان اسرافیل بر این گشادگی نهاده،سپس پروردگار متعال به او گفت:تو را بر صور موکّل کردم و دمیدن و بانگ برآوردن از آن مخصوص تو است،پس اسرافیل وارد قسمت پیشین عرش شد،پس پای راست

ص :297


1- 30) -سورة الزمر68/.
2- 31) -نهج البلاغة،خطبۀ 195،ص 310.
3- 32) -بحار الانوار،ج 59،ص 217.

خویش را در زیر عرش قرار داد،و پای چپ را مقدم داشت،و از آن زمان که خدا او را آفریده چشم خود را نگردانده و منتظر آن است که چه وقت فرمان خدا می رسد»، (1) و در روایتی دیگر چنین آمده است:«تا مبادا پیش از آن که چشمش باز شود فرمان صیحه کشیدن برسد،و تو گویی که دو چشم او دو ستارۀ درخشان است». (2)

به سبب قدرت عظیمی که خدا به او عنایت کرده،برای آن که زندگان را با دمیدن نخستین هلاک کند،و با دمیدن دوم آنها را برخیزاند،به بیش از یک بار دمیدن نیاز ندارد.و علامۀ طباطبایی گفته است:و در توصیف دمیدن به یک بار دمیدن اشاره به معنی امر و فرمان و نفوذ قدرت است،پس هیچ سستی در آن نیست که نیازمند به تکرار دمیدن باشد. (3)

چه دمیدن صاعقه آسا و هولناکی است که نه تنها جانها را هلاک می کند، بلکه کاینات را متزلزل می سازد و تو گویی که تریلیونها تریلیون بومبهای هسته ای است که یکباره منفجر شده است و جهان و نظام آن را به هم می ریزد،بدان سان که زمین از مدار خود خارج می شود،و کوه ها از جا کنده می شوند و خدا آنها را به یکدیگر می کوبد.

« وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبٰالُ فَدُکَّتٰا دَکَّةً وٰاحِدَةً -پس برداشته می شود زمین و کوه ها و یکباره ویران می شوند.» اصل معنی دکّ ویران شدن است،و چون گویند«دکّ الجدار»یعنی دیوار را ویران و با زمین یکسان کرد،و این را نمی دانیم که آیا خدا پاره های زمین و کوه ها را با تمرکز جاذبۀ موجود در آنها به یکدیگر می زند یا به تمامی بلند می کند و سبب متلاشی شدن آنها می شود،یا کوه ها را بر زمین می کوبد یا به عکس این می کند،یا مجموع آنها را با ستاره ای دیگر برخورد می دهد.مهم این است که آنها

ص :298


1- 33) -همان منبع،ص 261.
2- 34) -همان منبع،ص 362.
3- 35) -المیزان،ج 19،ص 397.

کوبیده و ویران می شوند.و در آیه اشاره ای به یک حقیقت علمی زمین شناختی می شود،چه خدا فقط نگفته است«و حملت الأرض»به این اعتبار که کوه ها نیز جزئی از آن است،بدان سبب که آنها در واقع هستیهای شبه مستقلّ دارند،و کوه ها را در زمین قرار داده و به صورت میخهایی در آن کوفته است. (1) و هر کوه به صورت درختی است که تنه و ریشه هایی فرو رفتۀ در اعماق زمین دارد...و نیز به این امر هدایت می شویم که در روز قیامت زمین بر اثر دکّ و کوفته شدن سطحی هموار پیدا می کند و به همین سبب قرآن از آنها به شکل خاصّ و جداگانه یاد کرده است،بدان جهت که زایده های مرتفعی بر سطح آن اند.

برانگیخته شدن مردمان برای حساب همزمان با این حوادث هراس انگیز جهانی شده است تا قدرت خدا در نظر مردمان تجلّی پیدا کند، /16 و همۀ حجابها و عذر و بهانه ها فرو ریزد،و حتی در دنیا نیز برای کسانی که به آخرت ایمان دارند و نشانه های آن را می فهمند نیز چنین می شود.

[15-17]

و پس از آن که قرآن منظره ای از قیامت را برای ما به تصویر می کشد،در این باره تأکید می کند که آن از بزرگترین وقایعی است که انسان با آن رو به رو می شود،بدان سبب که همۀ کاینات را ویران می سازد و انسان را به جایگاه ابدی خود سوق می دهد.

« فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوٰاقِعَةُ -پس در آن روز واقعه وقوع پیدا می کند.» معرفه ساختن«واقعة»با الف و لام آن را در ذهن شنونده بزرگ جلوه می دهد،و برای آدمی دربارۀ این نکته تأکید می کند که او را با این واقعه یک عهد و پیمانی است که خدا در فطرت او نهاده است،و برای انسان درست و تمام عیار نکره و ناشناخته نیست،و در نامیدن قیامت به«الواقعة»تأکیدی لفظی است بر این که حقیقتی است و حتما وقوع و حصول پیدا خواهد کرد،پس بودن یک شیء واقعی در غیب،و جدا کردن زمان آینده آن را از انسان،منافی اصل وجود آن

ص :299


1- 36) -رجوع کنید به آیات:الغاشیة 11،النازعات 32،النبأ 7.

نیست،و این امر مسلّمی فطری و عقلی است،و چنان است که آیه بگوید:ای مردم!تکذیب شما به آخرت چیزی را تغییر نمی دهد،و نیز حوادثی را که با آن پیوستگی دارد،پس آیا تکذیب ما-مثلا-از تأثیر دمیدن اسرافیل در زمین و کوه ها می تواند مانع وقوع آن شود؟هرگز...

کتاب خدا ما را به غیب می رساند،چه صحنۀ دیگری از صحنه های واقعۀ قیامت را در برابر ما قرار می دهد که شکافته شدن آسمان دارای آفرینش متقن و متین است به صورتی که همچون پارچۀ پوسیده و کهنه ای می شود که به شکل خاکستر یا غبار درآمده باشد:

« وَ انْشَقَّتِ السَّمٰاءُ -و آسمان شکافته شد.» آسمان متین و استواری که هیچ سوراخ و سستی در آن وجود نداشت.

« فَهِیَ یَوْمَئِذٍ وٰاهِیَةٌ -پس در آن روز سست شد.» /16 یعنی سستی فراوان پیدا کرده و پیوستگی اجزاء آن به یکدیگر کاهش یافت،و این نه تنها در هیکل آن است بلکه در همۀ هستی و کیان آن چنین می شود.

بدان سان که بر چیزی دیگر تبدیل صورت می دهد و همچون فلز گداخته یا روغن روان درمی آید،چنان که خدای تعالی گفت: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ . (1) بدین گونه آسمان دیگر سقف محفوظی نیست که زمین را از شهابها و آسمانسنگها محفوظ نگاه دارد.

صحنۀ بزرگ دیگر منظرۀ فرشتگان در همه جا و هشت فرشتۀ بزرگ است که عرش الاهی را بر بالای سر خود حمل می کنند.

« وَ الْمَلَکُ عَلیٰ أَرْجٰائِهٰا -و فرشتگان بر کرانه ها و نواحی مختلف آن.» گفته اند که ضمیر هاء به آسمان باز می گردد که شکافته شده و به صورت قطعات جدا از یکدیگر درآمده و بر هر یک از آنها فرشتگان فراوان قرار گرفته اند.

« وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَةٌ -و عرش پروردگارت را در

ص :300


1- 37) -ابراهیم48/.

آن روز هشت فرشته بر بالای سر خود حمل می کنند.» از بزرگترین فرشتگان خدا،و شاید بزرگترین آنها به صورت مطلق،و «فوقهم»را به دو صورت تفسیر کرده اند:یکی بالا از لحاظ مسافت،و دیگر بالا از جهت مرتبت،پس این هشت فرشته عرش را از ارکان آن حمل می کنند،و همراه آنان فرشتگانی دیگرند که از اطراف دیگر عرش حامل آنند،یا این که هشت فرشته بر دیگران ریاست دارند و از لحاظ مرتبه در فوق آنان قرار دارند،و بدین گونه روایات حاکی از این که شمارۀ آنان هشت است،با روایات دیگری که شماره را بیش از این می داند،با یکدیگر قابل جمع می شود.

امام علی بن الحسین(ع)در صفت آفرینش عرش گفته است:«آن را هشت رکن است،و بر هر رکن از آن چندان فرشته موکّلند که شمارۀ آنان را کسی جز خدا نمی داند،و شب و روز بدون سستی تسبیح خدا می گویند»، (1) و امام صادق(ع)گفته است:«حاملان عرش خدا /16 چهارند:یکی از ایشان به صورت آدمیزاد است و از خدا برای فرزندان آدم طلب روزی می کند، (2) و دومی شکل خروس دارد و روزیخواه پرندگان است،و سومی صورت شیر دارد و برای جانوران طلب روزی می کند،و چهارمی شکل گاو دارد و خواستار روزی بهایم،و از آن زمان که فرزندان اسراییل به گوساله پرستی پرداختند،سرش را فرو افکنده است،و شمارۀ آنان در قیامت به هشت می رسد». (3)

مفسّران دربارۀ چیزهایی سخن گفته اند که لزومی نداشته است،و دربارۀ شکل و شمارۀ فرشتگان با یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند،و ما به این گونه بحثها نمی پردازیم،در صورتی که امامان راهنما-علیهم السلام-به رد کردن افکار ماده پرستانی پرداخته اند که برای اثبات معتقدات تجسّمی و تشبیهی خویش،به میانجیگری فهم نادرستی که از این آیه پیدا کرده بودند و عرش خدا را به تخت

ص :301


1- 38) -ابراهیم48/.
2- 39) -نور الثقلین،ج 5،ص 404.
3- 40) -همان جا.

پادشاهان که بر آن می نشینند تشبیه می کردند،توجه داشتند.تعالی اللّٰه عما یصفون علوّا کبیرا.

سلمان المحمدی گفت:یکی از ترسایان از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع)پرسید که آیا پروردگارت حمل می شود؟پس او(ع)گفت:«پروردگار ما،جل جلاله،به حمل کردن وامی دارد ولی حمل نمی شود»،و آن نصرانی گفت:چگونه چنین است در صورتی که ما در انجیل می بینیم«و هشت(فرشته)بر بالای خود عرش پروردگارت را حمل می کنند»؟پس علی(ع)گفت:«فرشتگان عرش را حمل می کنند،و عرش چنان که تو تصور می کنی همچون تخت نیست، بلکه چیزی محدود و آفریده و تدبیر شده است،و پروردگارت-عزّ و جلّ-مالک آن است،نه این که بر آن قرار گرفته باشد به صورتی که چیزی بر روی چیز دیگر قرار می گیرد،و به فرشتگان فرمان داد که با قدرتی که به آنان داده بود آن را حمل کنند»،و نصرانی گفت:راست گفتی خدا تو را بیامرزاد. (1)

امام رضا(ع)گفت: /16 «و محمول جز خدا است،و از هیچ کس که به خدا و عظمت او ایمان آورده شنیده نشده است که در دعای خود گفته باشد:یا محمول»،پس ابو قرّة به او گفت:« یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَةٌ »؟و گفت:« اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ »؟!پس امام رضا(ع)گفت:«عرش خدا نیست،و عرش نام علم و قدرت است،و در عرش همه چیز هست،و سپس افزود:

حمل به سوی غیر او،آفریده ای از آفریدگان او بدان سبب که او آفریدگانش را به بردگی گرفت تا عرش او را حمل کنند،و آنان حاملان علم اند». (2)

عرش،نماد هیمنه و تسلط و علم است،و جایگاهی است که در آن علم و قضا و قدر و فرمان دادن او به فرشتگان متجلی می شود،که اینان به نوبۀ خود فرمان او را اجرا می کنند،و شاید مهمترین حکمت در آفرینش عرش آن بوده باشد که

ص :302


1- 41) -همان جا به نقل از کتاب التّوحید.
2- 42) -همان منبع،ص 405.

خدای تعالی به جریان انداختن مقدرات و تدبیرهای خود را برای آفریدگان به فرشتگان سپرده است،و او کسی است که مکانی او را محدود نمی کند تا در آن جا با او اتصال پیدا کنند،و چگونه ممکن است آفریدۀ محدود با آفریدگار اتصال پیدا کند،جز از طریق نامها و چیزها،همچون خانه ای که مرکز پرستش او است و عرشی که مرکز اداره کردن کاینات و هیمنۀ او است.

در بعضی از نصوص حاملان عرش به بهترین آفریدگان خدا تأویل شده است،امام صادق(ع)گفت:«شمارۀ حاملان عرش هشت است،چهار تن از ما و چهار تن از هر که خدا بخواهد»، (1) و در حدیثی دیگر آمده است:«شمارۀ حاملان عرش هشت است،چهار تن از پیشینیان و چهار تن از پسینیان».

اما آن چهار تن از پیشینیان اینانند:نوح و ابراهیم و موسی و عیسی،و اما پسینیان:محمد است و علی و حسن و حسین-علیهم السلام-و معنی «یحملون»یعنی علم(را حمل کنند)». (2)

چون بنا بر ظاهر فرشتگان عرش را حمل می کنند،در باطن مقصود کسانی است که فرشتگان به خاطر ایشان آفریده شده اند و آنان برگزیدگان از بندگان خدایند.مگر همۀ چیزها برای انسان آفریده نشده،و کدام انسان است که از پیامبران و اوصیای ایشان برتر باشد؟ [18]

و بزرگترین صحنه از صحنه های قیامت حضور یافتن مردمان برای حساب پس دادن و جزا گرفتن است، /16 برای آن که هول و هراس آن بیشتر است،و در این جا است که به حساب او رسیدگی و سرنوشت ابدی او تعیین می شود،و هدف اساسی از همۀ حوادث و صحنه های رعب انگیز همین است.

« یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لاٰ تَخْفیٰ مِنْکُمْ خٰافِیَةٌ -در آن روز عرضه می شوید و هیچ پوشیدنی در شما پوشیده نمی ماند.»

ص :303


1- 43) -همان منبع،ص 406.
2- 44) -همان جا.

چون در هنگام رسیدگی به حساب و جزا حتی یکی از اعمالی که انسان مخفی کرده است و در نهان به آن برخاسته مخفی و پوشیده نمی ماند،حال آنچه از اعمال که آشکار است به خوبی معلوم است.پس حساب دقیق است،بدان سبب که مبتنی بر علم خدا است که بر هر چیز احاطه دارد،و با حساب روز قیامت دادگری و لطف و خشم و علم خدا آشکار می شود.و رسول اللّٰه(ص)گفت:

«قدمهای بنده ای در روز قیامت از برابر خدا دور نمی شود مگر آن که خدا از چهار خصلت او پرسش کرده باشد:عمرت را در چه چیز تمام کردی؟بدنت را در چه کار کهنه کردی؟و مالت را از کجا به دست آوردی و در کجا خرج کردی؟و از دوستی ما اهل بیت»، (1) و اعمال بندگان عرضه می شود تا حق آشکارا مشهود افتد، چنان که القارعة و الواقعة از وقوع آنها خبر می دهد،و به همین سبب است که القیامة به الحاقة نامیده شده است.

اینک آخرین سخن:

ما در قرآن ملاحظه می کنیم که سخن از تاریخ و سرنوشت ملتها و اقوام گذشته به میان نمی آورد مگر این که آن را با سخن گفتن از آخرت به یکدیگر متصل سازد،آیا سرّ این کار چیست،و رابطۀ میان آن دو چگونه است؟ 1-برای آن است که اسلام خواستار آن نیست که انسان تنها در لحظه ای که در آن است زندگی کند،بلکه باید زندگی در زمان حال در پرتو گذشته و آینده با هم صورت پذیر شود،پس از آنجا حرکت را آغاز می کند که دیگران به آن رسیده اند،و از آزموده های آنان برای ساختن زندگی سعادتمندی در زمان حاضر بهره برداری می کند،و در عین حال برنامه ای می ریزد که در آینده چگونه عمل کند تا برایش سودمند باشد.

2-و چون آخرت همچون تاریخ پوشیده و غیبی است،راهی برای این که آدمی آن را بشناسد،جز آن نیست که از طریق نشانه ها /16 و آثار دلالت کنندۀ بر آنها

ص :304


1- 45) -بحار الانوار،ج 7،ص 259.

در صدد رسیدن به این معرفت باشد،و آنان که به آخرت کفر می ورزند،همچون کسی که به تاریخ کافر است،آن را مشاهده نمی کنند،بدان سبب که همزمان با حوادث آن نیستند،در صورتی که دلایل اقامه شده ما را به آن هدایت می کند.

3-و شباهت تاریخ با آخرت در آن است که هر دو صحنه هایی است که از سنت جزای فرمانروای بر زندگی،و تسلط خدا بر آن،و تمایز مسلمانان از جز ایشان پرده برمی دارد،و بسیاری از حقایق دیگر نیز چنین است،بلکه تاریخ آلت مادّی بزرگی است که ما را به ایمان به آخرت و جزا راهنمایی می کند.

[سوره الحاقة (69): آیات 19 تا 52]

اشاره

فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هٰاؤُمُ اِقْرَؤُا کِتٰابِیَهْ (19) إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ (20) فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ (21) فِی جَنَّةٍ عٰالِیَةٍ (22) قُطُوفُهٰا دٰانِیَةٌ (23) کُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِیئاً بِمٰا أَسْلَفْتُمْ فِی اَلْأَیّٰامِ اَلْخٰالِیَةِ (24) وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ فَیَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتٰابِیَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِیَهْ (26) یٰا لَیْتَهٰا کٰانَتِ اَلْقٰاضِیَةَ (27) مٰا أَغْنیٰ عَنِّی مٰالِیَهْ (28) هَلَکَ عَنِّی سُلْطٰانِیَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ اَلْجَحِیمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً فَاسْلُکُوهُ (32) إِنَّهُ کٰانَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ اَلْعَظِیمِ (33) وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکِینِ (34) فَلَیْسَ لَهُ اَلْیَوْمَ هٰاهُنٰا حَمِیمٌ (35) وَ لاٰ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ غِسْلِینٍ (36) لاٰ یَأْکُلُهُ إِلاَّ اَلْخٰاطِؤُنَ (37) فَلاٰ أُقْسِمُ بِمٰا تُبْصِرُونَ (38) وَ مٰا لاٰ تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (40) وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ قَلِیلاً مٰا تُؤْمِنُونَ (41) وَ لاٰ بِقَوْلِ کٰاهِنٍ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ (42) تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ اَلْأَقٰاوِیلِ (44) لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ اَلْوَتِینَ (46) فَمٰا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِینَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ (48) وَ إِنّٰا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ اَلْیَقِینِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ اَلْعَظِیمِ (52)

ص :305

معنای واژه ها

36[غسلین]

:پلیدی چرکی است که از تنهای اهل آتش روان می شود و وزن آن وزن فعلین از غسل است.

پس او حقّ یقین است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هر انسان در حالی به دنیا می آید که در برابر وی دو راه و تنها یک فرصت وجود دارد:یکی راه حق که به بهشت و نعیم جاودانی می انجامد،و دیگری راه باطل که به عذاب و آتش منتهی می شود،و اما فرصت عمر او است که در یکی از دو راه آن را سپری می کند،یعنی یا بهشت را برمی گزیند و برای رسیدن به آن تلاش می کند،و یا راه رسیدن به آتش و عذاب را در پیش می گیرد،پس دنیا تنها خانۀ آزمایش و عمل است،و در آن هنگام که«واقعه»وقوع پیدا می کند و آدمی در معرض حساب قرار می گیرد،دیگر تبدیل و تحویلی امکانپذیر نیست،بدان جهت که آخرت سرای حساب است و بس.

در آخرین درس از سورۀ حاقّه قرآن ما را رو در رو در مقابل این حقیقت قرار می دهد و تأکید می کند که در آنجا دو عاقبت و دو گروه وجود دارد:یکی

ص :306

زندگی مایۀ خرسندی در بهشت که نصیب اصحاب الیمین است،و دیگری به دوزخ درآمدن که پاداش اصحاب الشمال است.و پس از آن که در ضمن بحث بیان می کند که سرنوشت انسان در آخرت مبتنی بر ایستار و عمل وی در دنیا است، پروردگار متعال ما را به رسالت بر حق و صادق خود رهبری می کند که راه راست و روشنی است که ما را در روز قیامت به پیروزی و رستگاری می رساند،و از آن در برابر گمراهیهای دشمنان خود و دشمنان فرستاده اش که /16 رسالت را زمانی شعر و زمانی کاهنی می خواندند دفاع می کند،و می گوید که آن تذکره و موعظه ای برای پرهیزگاران است و حسرتی بر کافران،و آن حق است،و یقین،فسبحان اللّٰه عما یصفون و یشرکون.

شرح آیات:

[19]

پس از عرضه شدن مردم برای محاسبه،حقیقت آنان آشکار می شود، و بر اساس آن،در سایۀ سلطنت مطلقۀ حق،سرنوشتهای ایشان تحقق پیدا می کند،و شاید به همین مناسبت بوده باشد که قیامت به نام الحاقّة خوانده شده است:یا حق با انسان است و او را با رستگاری به بهشت می رساند،و یا علیه او است و به بدترین جایگاه و سرنوشت در دوزخش رهبری می کند،و قرآن غیب آخرت را برای ما مکشوف می سازد تا ما را در برابر دو مصیر و سرنوشت قرار دهد که سومی ندارد،و این پس از آن است که ما را در صحنه های قیامت قرار داد و منظره های آن را در قلبهایمان حاضر ساخت،تا یکی از آن دو را انتخاب کنیم،و طبعا مشاهده می کنیم که سیاق قرآن چنان ترجیح می دهد که با عرضه داشت حکیمانۀ خود از اصحاب یمین سخن بگوید.

« فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ -پس آن کس که کتاب و نامه اش را به دست راستش داده اند.» که معنی آن رستگاری و راه یافتن او به بهشت است،از آن جهت که یمین و دست راست اشارۀ به آن است،و از یمن و خیر و برکت خبر می دهد.

ص :307

« فَیَقُولُ هٰاؤُمُ اقْرَؤُا کِتٰابِیَهْ -می گوید که اینک بیایید و نامۀ مرا بخوانید.» علامۀ طبرسی گفته است که«هاؤم»امر به جماعت و همچون هاکم است.(و اضافه کرده:)به منزلۀ بگیرید است،و این را از روی شادی و اتکای به عملش می گوید که در آن چیزی جز فرمانبرداری وجود ندارد،پس از آن شرم ندارد که دیگری به آن نظر افکند، (1) و رازی گفته است:و این دلیل بر آن است که به منتها درجۀ از سرور و شادی رسیده و چنان دوست دارد که آن را بر دیگران آشکار سازد تا از آنچه به او رسیده است شادمان شوند، (2) و شاید خطاب وی متوجّه به برادرانش از اصحاب /16 بهشت و مخصوصا پیشوایان حقی باشد که خدا آنان را در حساب به عنوان میزانهایی برای امتها منصوب کرده است،چنان که او سبحانه و تعالی گفت: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً . (3)

امام صادق-علیه السلام-گفت:«حساب هر امتی را امام زمانش محاسبه می کند،و امامان دوستان و دشمنان خود را از مشاهدۀ چهرهشان باز می شناسند،بنا بر گفتۀ خدای تعالی: وَ عَلَی الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ که این رجال همان امامانند«کلا بسیماهم»که هر یک را از روی سیما و چهره اش می شناسند،و آن گاه کتاب و نامۀ عمل دوستان خود را به دست راستشان می دهند که بی حساب به سوی بهشت به راه می افتند،و نامه های دشمنان خود را به دست چپشان می دهند که با آن،بدون حساب،روانه به سوی آتش می شوند،و چون دوستان ایشان به نامه های خود بنگرند،به برادران خود می گویند:«دو آیۀ 19 و 20». (4)

ص :308


1- 46) -مجمع البیان،ج 10،در ضمن تفسیر آیه.
2- 47) -التفسیر الکبیر،ج 30،در ضمن تفسیر آیه.
3- 48) -الإسراء71/.
4- 49) -نور الثقلین،ج 5،ص 407.

کتاب مؤمنان که در آن کارهای نیک ایشان به ثبت رسیده،همچون جوازی برای گذشتن از صراط و روانه شدن به بهشت است،و گواهی بر وابسته بودن آنان به نیکان و صالحان،و ثبت شدن این گفته«اقرؤوا کتابیه»به توسط خدا تأکیدی بر آن است که هیچ کس بدون پرداختن بها وارد بهشت نمی شود،و این که خدا هر کس را که آفریده به او اراده و اختیار بخشیده است تا خود شخصا زندگی و آیندۀ خود را بنویسد،و صفحاتی که از آنها کتاب و نامۀ عمل آدمی فراهم می آید، ساعتهای عمر او است که در آنها هر چه بخواهد از اعمالی که تعیین کنندۀ سرنوشت او در آخرت است می نویسد.و در خبری نبوی آمده است که:«در روز قیامت، برای هر یک از ایام عمر بنده بیست و چهار مخزن گشوده می شود(شمارۀ ساعتهای شبانه روز)،پس چون مخزنی را آکندۀ از نور و سرور ببیند،از مشاهدۀ آن چندان شادمان می شود که اگر آن شادی را میان اهل دوزخ تقسیم کنند،از احساس درد آتش مدهوش می شوند،و آن ساعتی است که در آن اطاعت فرمان پروردگار خود کرده است،سپس مخزنی گشوده می شود که آن را تاریک و گندناک و هراس انگیز می بیند،و در این هنگام چنان جزع و فزعی بر او عارض می شود که اگر آن را میان اهل بهشت تقسیم کنند،نعیم بهشت گلوگیر ایشان می شود،و آن ساعتی است که در آن به نافرمانی پروردگار خویش برخاسته بوده است،و سپس مخزن دیگری باز می شود /16 که آن را تهی می بیند و هیچ مایۀ سرور یا غمی در آن وجود ندارد، و این نمایندۀ ساعتی است که در آن به خواب رفته بود یا به چیزی از کارهای مباح دنیا اشتغال داشته است،پس گرفتار غبن و تأسف می شود که چرا آن ساعت را به مصرف پرداختن به کارهای نیکو نکرده بوده است»، (1) اما پرهیزگارانی که پیوسته اوقات خود را در فرمانبرداری از خدا می گذرانند و به یاد اویند و در هر حال قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ چنین اند،بیشتر صفحات کتابنامۀ اعمالشان آکندۀ از کارهای شایسته و نیکی است که از دیدن آنها شادمان می شوند و دیگران را در روز

ص :309


1- 50) -بحار الانوار،ج 7،ص 262.

قیامت به خواندن آنها دعوت می کنند.

[20]

خداوند متعال تأکید می کند که ایمان داشتن به جزا(الآخرة)اصل و ریشۀ هر کار خیر است،و اساس هر عمل صالح در زندگی مؤمنان،و این همان انگیزه ای است که در پشت سر صالحات قرار گرفته است،و وجه مشترک میان همۀ آنها است،و این حقیقت هنگامی آشکار می شود که استقراء دقیقی در زندگی یکی از اصحاب یمین،که این حقیقت را در صفوف محشر در آن روز آشکار می سازد،به عمل آوریم:

« إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ -چنان گمان می کردم که امروز با حساب خویش ملاقات می کنم.» نگفته است که«خواهم دانست»یا از حساب خود«آگاه خواهم شد»، بدان سبب که آدمی بر نفس خود بصیر و آگاه است و همو است که کتاب اعمال خویش را شخصا می نویسد...بنا بر این از حساب خود،و لو به صورت اجمالی، آگاهی دارد،پس مؤمنان چگونه به محاسبۀ حسابهای خویش می پردازند؟مقصود آن است که به زودی با کسی رو به رو خواهم شد که او خدا است و به حساب من رسیدگی می کند و به سزای خود خواهم رسید،بدان سبب که آنچه به ذات خود مقصود است پس از حساب است.و معنی آیه آن می شود که:آنچه در کتاب از صالحات می خوانید،میوۀ درخت ایمان به آخرت است،و روییده ای است که ریشۀ آن به همین باز می گردد.

در معنی«ظن»و گمان تعبیرهای مفسران با یکدیگر اختلاف دارد، زمخشری و پیرو او فخر رازی گفته اند:یعنی دانستم،و از آن جهت گمان به جای علم نشسته است که گمان غالب،در عادات و احکام،جانشین علم می شود،و می گویند:«بر گمانی همچون یقینم که کار فلان /16 و فلان خواهد شد»، (1) و این طرز تصور ضعیف است،بدان سبب که برای آن که ظن در این جا به معنی علم و یقین

ص :310


1- 51) -الکشاف،ج 4،ص 603.

باشد که اغلب مفسران بر آن رفته اند و نصوص بر آن دلالت دارد،سست و ضعیف می نماید.امام علی(ع)در مورد کسی که دربارۀ اشکالاتی در معنی آیۀ إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ و آیۀ وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ الظُّنُونَا از او پرسش کرده بود، گفت:آیۀ إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ می گوید که«من گمان کردم که برانگیخته می شوم و مجاب می شوم»،و این گفته اش برای منافقان است که:

وَ تَظُنُّونَ بِاللّٰهِ الظُّنُونَا که ظن ذکر شدۀ در آن به معنی ظنّ شک است،و ظن یقین نیست،و ظن بر دو گونه است:ظن شک و ظنّ یقین،پس هر ظن که دربارۀ معاد باشد ظن یقین است،و آنچه به امر دنیا ارتباط پیدا کند ظن شک». (1)

به نظر من چنان می رسد که ظن در این آیه مرحله ای پیشرفته از علم و یقین است،بدان سبب که به معنی حاضر کردن و تصور است،چه مؤمنان پرهیزگار فکر خود را دربارۀ آخرت متمرکز می سازند و صحنه های غیبی آن را چنان تخیّل می کنند که در برابر چشمانشان حضور پیدا کرده است،پس گاه بهشت را با نعیمی که در آن است تصور می کنند،و گاه به تصور آتش و عذاب سخت آن می پردازند،و این همان عاملی است که بیم و امید را در آنان به وجود می آورد،و بلکه بهشت و دوزخ را با کمال وضوح در اعمال دنیوی خویش مشاهده می کنند.

یقین مؤمنان به وجود حساب،آنان را در زندگی بر اساس همین یقین به حرکت درمی آورد،پس خود به حساب خویشتن می رسند،و در آن می کوشند که صفحات کتابنامۀ عملشان منوّر شده از صالحات اعمال باشد،و به همین سبب لغت و زمان ایشان در زندگی لغتی ریاضی است که در آن حسابهای دقیق در روابط و زمانها و کوششها و انفاق و...و...ایشان مشاهده می شود.

[21-23]

وحی گوشه ای از نعیم هر یک از اصحاب یمین را آشکار می سازد و می گوید:

« فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ -پس در زندگی مایۀ رضایت و خشنودی به سر می برد.»

ص :311


1- 52) -کتاب التوحید شیخ صدوق،ص 267.

یعنی زندگی کاملی که هیچ نقص و عیبی در آن مشاهده نمی شود،چه خشنودی وقتی فراهم می آید که آدمی احساس کمال و نبودن نقص کند،و قرار گرفتن مؤمن در یک زندگی مایۀ خشنودی دلیل بر رسیدن او به قلۀ رضایت است، زیرا که رضایت محیط و معیشت جزئی از رضای او است که آن را عزیز می دارد، پس در محیط او چیزی یا کسی ناراضی وجود ندارد که سبب پیدایش ناخرسندی در و جدان او شود،و نعیم بهشتی و حوران و هر چیز دیگر آن مؤمن را خوشحال و خشنود می سازد.

در آیه اندیشه ای عمیق وجود دارد،و آن این که:مؤمن به هر جا که وارد شود،محیط آن را دوست می دارد،و به زندگی در آن انس می گیرد،بدان سبب که هر جا که باشد مبارک است،و مردمان و جانوران و گیاهان و حتی زمین و جمادات که با رابطه ای به او ارتباط دارند،از او خرسندند،پس او به مردم خدمت می کند،و برای ایشان خود را به زحمت می اندازد،و به حیوانات محبت نشان می دهد،و گیاه را می چراند و زمین را اصلاح می کند،و هر چیز را در اطاعت از پروردگارش به خدمت می گیرد و برای هدفهای مخصوص آن به کار می برد،و از همین جا احساسی درونی حاکی از رضایت در وی پدید می آید،و پیرامون خود را همچون محیطی از خشنودی می سازد،در صورتی که کافر کاملا بر عکس این است،جانی خشمگین دارد،و هر چیز نسبت به او خشمگین است،بدان سبب که ارتباط و پیوند او با محیطش سالم نیست.

رسول(ص)گفت:«مردمان بر دو گونه اند:گروهی مایۀ آسایش و راحت دیگران را فراهم می آورند و گروهی دیگر به استراحت می پردازند،و اما آن که استراحت می کند مؤمن است که چون از دنیا برود از شرّ دنیا و بلای آن راحت می شود، و اما آن که مایۀ راحتی دیگران می شود کافر است که چون بمیرد درخت و جنبندگان و بسیاری از مردمان از شر او راحت می شوند»، (1) چه آنان از وی راضی نیستند و با

ص :312


1- 53) -بحار الانوار،ج 6،ص 151.

وجود او انس پیدا نکرده بوده اند،بر خلاف مؤمنی که معیشت وی از او راضی است،و چون از دنیا برود به خاطر او متأثر می شود،و همه چیز را به خاطر او اندوه دست می دهد،و حتّی در اخبار آمده است که:«هیچ مؤمنی نیست که در سرزمین غربت بمیرد و گریه کنندگانی بر مرگ خود نداشته باشد،پاره هایی از زمین که بر آنها به عبادت خدا می پرداخته بر او می گریند،و درهای آسمانی که عمل او از آنجاها بالا می رفته بر او زاری می کنند،و دو فرشتۀ موکّل بر او به خاطر وی به گریه و زاری می پردازند»، (1) و این همه مخصوص دنیای او است،و اما دربارۀ آخرت نصوص فراوان و فیض بخشی وجود دارد که از /16 خرسندی بهشت و نعیم آن حتی میوه ها و پرندگان و کاخها و ساکنان مؤمن آنها حکایت می کند.و در روایتها آمده است که میوۀ درخت او را طرف خطاب قرار می دهد و از او می خواهد که پیش از میوه ای دیگر او را نوش جان کند،و پس از آن که مرغی را در بهشت خورد،بار دیگر به حالت خود باز می گردد و با شادمانی در بهشت به پرواز درمی آید و بر دیگر مرغان فخر می فروشد و می گوید:چه کس مثل من است که ولی خدا از من خورد؟. (2)

اندیشۀ دیگری که از این آیه دستگیر ما می شود چنین است:مؤمن تا در دنیا زندگی می کند،به سبب تسلیم بودن به آنچه پروردگارش قسمت او در دنیا قرار داده،و نیز به سبب چشمداشت به آخرت و نعیم آن،خرسند است،و به همین سبب از فقر ملول نمی شود،و صفای زندگی او را مصیبتی تیره نمی سازد.و امام صادق(ع) گفت:«هیچ مؤمنی نیست مگر آن که خدا ایمان وی را مایۀ انس او قرار داده که به آن آرام می گیرد،حتی اگر بر قلۀ کوه باشد»،و چون در دنیا به آنچه خدا برای او خواسته بود رضایت داشته است،خدا او را در آخرت از لحاظ مادّی و معنوی به کمال خرسندی خواهد رسانید.

« فِی جَنَّةٍ عٰالِیَةٍ -در بهشتی بلند و برافراشته.»

ص :313


1- 54) -همان منبع،ج 67،ص 66.
2- 55) -همان منبع،ج 8،در آن جا که سخن از بهشت و نعیم آن به میان می آید.

در درجه و مقام معنوی آن،و در بلندی آن،زیرا که بهترین باغ و بوستان از لحاظ منظره و ثمره آن است که بر تپه ها پدید آمده و درختان بلند بالا داشته باشد که شکوه و جلال و نیز سایه های آن را افزایش می دهد،ولی علوّ و بلندی بهشت سبب آن نیست که دستها به میوه های آن نرسد،هرگز چنین نیست...میوه ها به بهترین صورت در دسترس نزدیک کسانی قرار دارد که می خواهند آنها را بچینند و از درخت جدا کنند.

« قُطُوفُهٰا دٰانِیَةٌ -چیدن آنها از نزدیک و در دسترس است.» به گونه ای است که مؤمنان برای چیدن و خوردن میوه به هیچ تلاشی نیاز ندارند،و برای لفظ«دانیة»علاوه بر معنی نزدیک(از دنوّ)معنی پختگی و رسیدگی و نزدیک دست بودن به وقت چیدن آن از درخت نیز وجود دارد.

رسول اللّٰه(ص)گفت:«از نزدیکی میوه ها و در دسترس بودن آنان است این که مؤمن میوه ای را تناول می کند که میل خوردن آن را پیدا کرده است،و در حالی که به جایی تکیه کرده است آن میوه وارد دهان او می شود،و گونه های مختلف میوه به اولیا و دوستان خدا می گویند:ای ولیّ خدا،پیش از آن که این یک را بخوری مرا بخور». (1)

[24]

و در آن جا مؤمنانی به میهمانی خدا دعوت شده اند،و سفره آکنده از هر گونه خوردنی و نوشیدنی لذیذی است که کسی جز او از آنها خبری ندارد.

« کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً -بخورید و بیاشامید که گوارایتان باشد.» هیچ عیبی در آن نیست یا از خارج به آن نمی رسد،و گوارا بودن از دیدن آن (خوردنی و ظرف و سفرۀ آن)و مزۀ لذیذ و سودهای فراوان آن حاصل می شود.و در خواندن به صورت امر«کلوا و اشربوا»اشاره به دو اندیشه است،نخست:اباحت و حلال بودن،از آن روی که هر چه از خوردنی و آشامیدنی در آنجا وجود دارد، برای مؤمنان حلال و مباح است و هیچ حرامی در آن وجود ندارد،و دوم این که:

ص :314


1- 56) -نور الثقلین،ج 5،ص 216.

خداوند متعال به اصحاب بهشت توانایی گسترده برای آن عنایت می فرماید که از نعیم آن برخوردار شوند،پس هر چه بخواهند می توانند بخورند و بیاشامند و هیچ مانعی بر سر راه خود ندارند،و رسول اللّٰه(ص)گفت:«سوگند به آن که جان من به دست او است که یک مرد از ایشان قوت صد مرد را برای خوردن و آشامیدن و همخوابگی کردن دارد». (1)

بدان سبب که هدف رسالت اصلاح انسان است،به ذکر داستانهای تاریخ و صحنه های قیامت به اندازه ای می پردازد که میان این دو ارتباط وجود داشته باشد، تا ایستار سلیم ما را در برابر آنچه یادآور می شود محدود سازد،چنان که نیز در این باره گفتیم که:قرآن چنان نمی خواهد که ما تنها در لحظۀ گذران کنونی زندگی کنیم،بلکه چنان می خواهد که لحظۀ حال را در پرتو گذشته و آینده بگذرانیم...و بدین گونه وحی بر ما آشکار می سازد که نعیم بهشت نتیجه ای از انجام دادن عمل شایسته و صالح در دنیا است.

« بِمٰا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیّٰامِ الْخٰالِیَةِ -به سبب آنچه در ایام گذشته از پیش فرستادید.» بدین گونه آرزوها و گمانهای دروغین فرو می ریزد،و انسان در برابر مسئولیت خویش قرار می گیرد.و بیشتر مفسّران بر آنند که«أسلفتم»به معنی روزه است،و در الدرّ المنثور به این گفتۀ خدا در حدیث قدسی استناد شده است که:«ای دوستان و اولیای من!در دنیا بسیار به شما نگاه کردم که لبهای شما به سبب نخوردن نوشیدنیها خشکیده بود،و چشمانتان فرو رفته،و شکمهاتان خالی مانده،پس امروز در نعیم خویش باشید و با گوارایی بخورید و بنوشید به سبب کارهایی که در روزگاران گذشته به انجام رسانیده بودید»، (2) و فخر رازی به معنایی لطیف در کلمه توجّه کرده و گفته است:إسلاف در لغت به معنی از پیش

ص :315


1- 57) -مجمع البیان،ج 10،ص 346.
2- 58) -الدر المنثور،ج 6،ص 362.

فرستادن و تقدیم کردن چیزی است که امید آن داری که به تو بازگردد و همچون وام دادن است،و به همین سبب گفته می شود:اسلف فی کذا،در صورتی که مالی از خود از پیش تقدیم کرده باشد. (1)

آنچه به نظر من می رسد این است که روزه داشتن یکی از مفردات إسلاف و از پیش فرستادن است،ولی کلمه عمومیت دارد و همۀ اعمال صالح را شامل می شود،همچون انفاق و جهاد و نماز و...که پس از فضل خدا بهای بهشت است و:«چه فراوان است تفاوت میان دو عمل:یکی عملی که لذت آن از میان می رود و نتیجۀ بد و بازخواست در خصوص آن بر جای می ماند،و دیگری عملی که رنج آن زایل می شود و پاداش آن باقی می ماند»، (2) و همین تفاوت میان اصحاب آتش و اصحاب بهشت است.

[25-27]

و سیاق قرآن در مصور ساختن جزای کفاری پیش می رود که نامه های به دست چپ گرفتۀ شدۀ آنان از شومی و بدی عاقبت ایشان حکایت می کند،تا بدین گونه معادلۀ بیم و امید در ذهن انسان توازن پیدا کند،و در افقهای نزدیکی به خدا بالا رود،در حالی که امید او را به عمل صالح بیشتر برمی انگیزد،و ترس خدا او را از مرتکب شدن کارهای حرام و زشت باز می دارد.

« وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ -و امّا آن که کتابش را.» /16 که هر چه در آن است خود فراهم آورده و نوشته است، « بِشِمٰالِهِ فَیَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتٰابِیَهْ -به دست چپش داده اند، خواهد گفت که کاش کتابم را به دستم نداده بودند.» و این آیه اندازۀ تفاوت میان دو نفر را آشکار می سازد:اولی آن کس که از شادی نزدیک است با کتابش پرواز کند،و دیگران را به خواندن آن دعوت می کند تا در شادی شریک او شوند،و دیگری آن کس که دیگران را به خواندن کتابنامۀ

ص :316


1- 59) -التفسیر الکبیر،ج 30،در تفسیر آیه.
2- 60) -نهج البلاغة،کلمات قصار،121.

خود نمی خواند بلکه تنها خود شرمسار است و از آنچه در آن می بیند گرفتار حسرت می شود،تا آن حد که آرزو می کند که کاش پیش از خواندن کتاب او را برای چشیدن عذاب روانه می کردند.

فخر رازی گفته است:و بدان که چون او در کتاب خود می نگرد و کارهای زشت خویش را در آن مشاهده می کند،شرمسار می شود و عذاب حاصل از این شرمساری برای وی از عذاب آتش پیشی می گیرد،پس می گوید:کاش مرا با آتش عذاب داده بودند،و این نامه را که یادآور کارهای زشت من است عرضه نکرده بودند،تا گرفتار این شرمساری نشوم،و این تو را از آن آگاه می سازد که عذاب روحانی سخت تر از عذاب جسمانی است، (1) و بیشتر مفسران همین گونه اظهار نظر کرده اند. سپس قرآن به زبان حال اصحاب الشمال چنین می گوید:

« وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِیَهْ -و نمی دانستم که حسابم چگونه است.» که این دلیلی بر وجود سه گونه عذاب است:عذاب رسوا شدن در میان مردم که به محض داده شدن کتاب به دست دوزخیان بر آنان فرود می آید و اهل محشر از آن آگاه می شوند که آنان از زیانکاران و معذّبان اند،و عذاب نفسی و روانی(با شرمساری و پشیمانی)که با نگریستن در صفحه های سیاه شدۀ نامۀ اعمالشان بر اثر کارهای زشت و گناهانی فراهم آمده است که خود نویسندۀ آنها بوده اند،و سوم عذابی که هنگام وارد شدن به آتش با آن رو به رو می شوند،و به همین جهت آرزو می کنند که کاش مرگ دنیایی ایشان پایان کار می بود و بعث و حساب و جزایی پس از آن وجود نمی داشت.

« یٰا لَیْتَهٰا کٰانَتِ الْقٰاضِیَةَ -کاش(با آن مرگ)کار پایان می پذیرفت.» «قاضیة»چیزی است که با آن همه چیز به پایان می رسد.هنگامی که به دقت در آیات نظر کنیم،به حقیقتی لطیف راهنمایی می شویم،و آن از تکرار شدن صیغۀ آرزو بر زبان اصحاب آتش(آیات 25-27)حاصل می شود،و آن

ص :317


1- 61) -التفسیر الکبیر،ج 30،در ضمن تفسیر آیه.

حقیقت این است که:از مهمترین سببهای زیانکاری،آن آرزو است که کافر،به جای عمل کردن و به تلاش پرداختن،بر آن تکیه می کند،و هیچ چیز را در واقعیّت تغییر نمی دهد،نه در دنیا و نه در آخرت...در صورتی که او توانایی بر آن دارد که از پایان بد و جزای آن رهایی یابد،و از طریق کوشش و عمل از ردیف اصحاب الشمال خارج شود و به گروه اصحاب الیمین بپیوندد،و این کار از آرزوهای مایۀ فریبی که تا عرصۀ قیامت بر زبان میراند ساخته نیست.

[28-30]

و از آن جا که قیامت-چنان که پیش از این گفتیم-بدان سبب به نام«الحاقة»خوانده می شود که حق در آن تحقق پیدا می کند(و آشکار و غالب می شود)،اصحاب شمال که گمراهی آنان را از معرفت حقایق و تسلیم شدن به آنها در دنیا بازداشته بود،حوادث آخرت و هراسهای آن پوششی که قلب ایشان را پوشانده بود زایل می کند و آشکارا حق را مشاهده می کنند،و می فهمند که چه خطاهای زشتی را در دنیا مرتکب شده و در این کار اصرار می ورزیده اند و چنان می پنداشته اند که به انجام دادن کارهای نیکو و صالح اشتغال دارند.و در این جا جدایی اساسی مؤمنی که حادثۀ بعث و قیامت و جزا برای او عنوان حادثه ای ناگهانی و نیندیشیده ندارد،از آن روی که وی در کنار این غیب در آن هنگام که در دنیا می زیست حضور داشت و از آن آگاه بود إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ ،با آن دیگری آشکار می شود که آخرت را دروغ می پنداشت،و ناگهان در این روز خود را در برابر حقیقت آن یافت و خطاهای خود را در هنگامی کشف کرد که دیگر از معرفت و شناخت کاری برنمی آید و ایمان آوردن راه نجاتی به شمار نمی رود.از بدترین خطاهایی که انسان در آن گرفتار می شود،و در نتیجه بسیاری از مردم به سبب همین خطا سرنوشتی چون آتش جهنم پیدا می کنند،تکیه کردن بر مال است،در صورتی که از مال در آخرت برای هیچ کس کاری برنمی آید،بدان سبب که تنها عمل صالح زاد راه و توشۀ رهایی و رستگاری در آن است.

از مال به تنهایی فایده ای به دست نمی آید،و در صورتی سودمند واقع

ص :318

می شود که با آن،از طریق انفاق کردن در راه خدا،کارهای خیر و صالح صورت گیرد...و اصحاب الشمال چنین نمی کنند،بدان جهت که به حساب و جزا کافرند. /16 و آیه ما را به معنی لطیفی از توانگری و ثروتمندی متوجه می سازد که با وجود مال و فراوانی آن تحقق پیدا نمی کند،بلکه به مصرف کردن آن در زندگی در راهی است که نقش و هدف آن به شمار می رود،چه اصل معنی کلمۀ غنی از رفع کردن نیاز و حاجت است،و با وجود آن که مال بعضی از نیازمندیهای ظاهری مترفان و فریفتگان به آن را برمی آورد،و از طریق مال است که ایشان به بسیاری از چیزهای ناسره و فریبنده می رسند،این چیزی نیست که بتوان آن را غنا و ثروتمندی نامید،بلکه غنای حقیقی با برآوردن نیازمندیهای حقیقی بشر حاصل می شود که مهمترین آنها خرسندی خدا و دور شدن از آتشی است که اصحاب الشمال و مخصوصا مترفان ایشان اموال خود را هرگز برای رفع کردن این نیازمندی مصرف نمی کنند.

« مٰا أَغْنیٰ عَنِّی مٰالِیَهْ -مال من نیازم را برطرف نکرد.» احادیث امامان راهنما معنی اصیل غنا را برای ما بیان کرده است،امام علی(ع)گفت:«توانگری و درویشی آن گاه آشکار شود که-در قیامت-عرضه بر خدا شود». (1) مردی نزد امام صادق(ع)آمد و از فقر شکایت کرد،و امام به او گفت:«چنان نیست که تو می گویی،و من تو را فقیر نمی دانم»،پس او گفت:

ای سرور من،چگونه نمی دانی،و گوشه ای از فقر خود را بیان کرد و صادق(ع)او را تکذیب می کرد تا آن جا که گفت(ع):«به من بگو که اگر به تو صد دینار بدهند تا از ما بیزاری جویی،آیا آن را می پذیری؟»گفت،نه،و امام پیوسته بر مبلغ می افزود تا به هزارها دینار رسید و آن مرد پیاپی سوگند یاد می کرد که چنان نخواهد کرد،پس به او گفت:«آیا کسی که پیش او کالایی است و با این اندازه مال که در برابر آن می دهند حاضر نیست آن را بفروشد فقیر است؟». (2) و عمل صالح و

ص :319


1- 62) -نهج البلاغة،کلمات قصار،452.
2- 63) -بحار الانوار،ج 67،ص 147.

ولایت دو چیز است که با انسان باقی می ماند و روز قیامت او را بی نیاز می سازد،نه مالهایی که از میان می رود یا شخص آنها را بر جای می گذارد و با دست خالی از دنیا بیرون می رود.

قرآن بر زبان آن که نامه اش را به دست چپش داده اند،این گفتۀ او را می افزاید:

« هَلَکَ عَنِّی سُلْطٰانِیَهْ -تسلط و فرمانرواییم از دستم بیرون رفت و نابود شد.» /16 شاید علت مقدم داشتن سخن دربارۀ مال بر سخن دربارۀ قدرت و تسلط آن بوده باشد که در اغلب اوقات مال وسیلۀ رسیدن به هیمنه و سلطه است.و در معنی «سلطان»بیشتر مفسّران قدیم و جدید بر آنند که به معنی حجّت و برهان است،از آن روی که به دارندۀ آن حق و هیمنه می دهد.و دیگران را به او تسلیم می کند،و قمی گفته است که:«سلطانیه»یعنی حجته،و در الدر المنثور و الکشاف و التبیان نیز چنین است،و رازی افزوده است:حجت از من،در آن هنگام که اندامهایم به شرک من گواهی دادند،سلب شد، (1) و آنچه من ترجیح می دهم آن است که کلمه شامل همۀ معنی سلطان بوده باشد،در صورتی که حجّت یکی از مصادیق آن است،و دو مصداق اساسی دیگر نیز وجود دارد که باید به آنها اشاره کنیم:

اول:سلطان به معنی هیمنۀ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی که معمولا در نزد مترفان همراه با مال و ثروت است،و همین سبب دور شدن ایشان از حق و مغرور ماندن به بقای مال می شود،ولی آن با مرگ از آدمی سلب می شود و در آخرت به صورتی فراگیرتر،و علامۀ طبرسی به این مصداق با گفتن این که:«سلطانیه» یعنی ملک و تسلّط من بر مردمان اشاره کرده است، (2) و چه بسیار فرمانروایان و

ص :320


1- 64) -رجوع کنید به تفاسیر یاد شده در همین آیه.
2- 65) -مجمع البیان،ج 10،ص 348.

مترفان به آن نیازمندند که این اندیشه را در ذهنهای خود حاضر داشته باشند تا مگر آنان را به دادگری و به کار بردن سلطه در راه مورد رضای خدای عزّ و جلّ هدایت کند...و دو آیۀ مٰا أَغْنیٰ عَنِّی مٰالِیَهْ* هَلَکَ عَنِّی سُلْطٰانِیَهْ زبان حال هر گردنکش و حاکمی است که دست قدرت و مجازات در دنیا،پیش از آخرت او را فرو کوفته است.

دوم:سلطان به معنی اراده،چه صورت آشکار از کلمه هیمنه ای است که ارادۀ شخص تسلط یافته را نافذ و روان می سازد،و این یکی با هر معنایی که کلمه به آن اشاره می کند سلب می شود،بدان سبب که سلطه مخصوص حق است و هر کس که به آن تمسّک کرده باشد.

آیۀ بعدی در آن جا به این معنی تأکید می کند که خدا به فرشتگان عذاب فرمان می دهد که بر دشمنان او غل و زنجیر نهند که همچون علامتی برای سلب شدن آزادی از ایشان بوده باشد،و چنان شود که در ضمن عذاب دیدن حتی قدرت تکان خوردن هم نداشته باشند.

« خُذُوهُ فَغُلُّوهُ -او را بگیرید و با غل و زنجیر ببندید.» «پس وای بر گرفتاری که عشیره اش نمی توانند او را نجات دهند و از قبیله اش برای او کاری برنمی آید»،رسول اللّٰه(ص)گفت:«سپس صحیفه و نامۀ او می آید که در پشت سر او پرواز می کند و در طرف دست چپ او قرار می گیرد،و آن گاه فرشته ای می آید و سینه اش را می شکافد تا به پشتش برسد،و سپس دست چپ او را می پیچاند و به او می گوید:نامه ات را بخوان و او می گوید:ای فرشته! چگونه بخوانم و حال آن که جهنم پیش روی من است؟گفت:پس خدا می گوید:گردنش را بکوب،و ستون فقراتش را بشکن،و پیش سرش را به سوی پاهایش بکش،و سپس می گوید که او را بگیرید و دربند کنید،و برای بزرگداشت گفتۀ خدا هفتاد هزار فرشتۀ غلاظ و شداد با یکدیگر به مسابقه می پردازند:بعضی به کندن ریشهای او می پردازند،بعضی دیگر به شکستن استخوانهایش،گفت:پس می گوید:چرا رحم نمی کنید؟گفت:پس می گویند:ای بدبخت،چگونه به تو

ص :321

رحم کنیم در حالی که پروردگار ارحم الراحمین به تو رحم نکرده است؟مگر این تو را آزار می دهد؟،و او می گوید:آری،سخت عذابم می دهد،گفت:پس می گویند:ای شقی!چطور است که تو را به آتش در افکنیم؟گفت:پس فرشته ای فشار بر سینه اش وارد می آورد که بر اثر آن هفتاد هزار سال رو به پایین در حرکت می ماند». (1) و امیر المؤمنین(ع)گفت:«و اما اهل معصیت را در آتش خوار و ذلیل می کند،و پاهایشان را می بندد،و دستهاشان را با بند به گردنهاشان می آویزد،و بر تنهاشان پوششهایی از قطران می پوشاند و...»، (2) و فرمان خدا بیشتر مخصوص طاغیانی از حکام است که بر گردنهای مردمان تسلط پیدا کردند،و بسیاری از پاکان و صالحان فدایی فرمانهای زندان و عذاب و کشتن ایشان شدند.و صاحب الکشاف گفته است که این آیه دربارۀ ابو جهل نازل شده و او بر مردمان تسلط داشته و نسبت به ایشان تکبّر به خرج می داده است. (3)

[31-37]

و پس از بسته شدن مجرمان فرشتگان فرمان می یابند که یکی از آنان را به آتش اندازند.

« ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ -پس به دوزخش درآورید.» طبیعی است که انسان در هنگام رو به رو شدن با خطر به دفاع از خود یا به گریختن از معرکه بپردازد،ولی مجرمان دست و پا بسته در آن واحد عذاب جهنم و عذاب غل و زنجیر هر دو را با هم می چشند،و این از سخت ترین گونه های عذاب است که کسی را آتش در حال سوزاندن باشد و او هیچ راه فرار و مقاومتی در برابر خود نیابد.

رازی از مبرّد نقل کرده است که:«أصلیته النّار»یعنی او را وارد آتش

ص :322


1- 66) -بحار الانوار،ج 8،ص 320.
2- 67) -همان کتاب،ص 292.
3- 68) -الکشّاف،ج 4،ص 604.

کردم، (1) و قمی گفته است:یعنی در آن منزلش دهید، (2) و به نظر من ریشۀ اصطلاء از صله و وصول است و«صلّوه»یعنی کاری کنید که آتش به او برسد به بهترین صورتی که ممکن است این رسیدن از لحاظ کیفیت و زمان صورت پذیر شود،و از آن جهت صلۀ رحم گفته اند که مقصود از آن ارتباط خویشاوندی پیوسته ای است که هیچ انقطاع و بریدگی در آن پیدا نشود.

« ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً فَاسْلُکُوهُ -سپس در زنجیری که درازی آن هفتاد ذراع است قرار دهید و او را بکشید.» این طول برای آن کفایت می کند که زنجیر برای پوشاندن همۀ اجزاء بدن به کار برده شود،و بعضی از مفسران لفظ«سبعون»را مبالغه و از گونۀ این گفتۀ خدا دانسته اند: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ . (3)

بعضی دیگر آن را هفتاد ذراع ولی از گونه ذراعهای دراز فرشتگان دانسته اند که از اندازۀ آن خبری نداریم،و گفته اند که یک حلقه از آن زنجیر قطری به اندازۀ فاصلۀ میان رحبه در کوفه و مکه دارد،و ما /16 به خوض دربارۀ این امر نمی پردازیم بلکه حدیثی دربارۀ زنجیر را از امام صادق(ع)نقل می کنیم که گفته است:«اگر حلقۀ واحدی از زنجیری که طول آن هفتاد ذراع است بر دنیا نهاده شود،دنیا از گرمی آن گداخته خواهد شد»، (4) و محتمل است که آن زنجیر بزرگی باشد که در همۀ جهنم کشیده شده است و بازوهایی دارد که طول هر یک از آنها هفتاد ذراع است و هر گناهکاری به یکی از آنها بسته می شود(و خدا دانا است).و اما این که چگونه در آن کشیده می شوند،امری است که دربارۀ آن دو احتمال وجود دارد:

اول:این که در بدنهاشان داخل می شود و مثلا از دهان درآید و از مخرج بیرون رود،و بدین گونه بدنهاشان از هر طرف شکافته می شود،و اصل سلک داخل

ص :323


1- 69) -التفسیر الکبیر،ج 30،در تفسیر آیه.
2- 70) -القمّی،ج 2،در تفسیر آیه.
3- 71) -رجوع کنید به الکشاف و التفسیر الکبیر،ج 30،در تفسیر آیه.
4- 72) -نور الثقلین،ج 5،ص 409.

شدن چیزی در چیز دیگر است،همچون داخل شدن نخ در سوراخ سوزن. (1)

دوم:این که زنجیر را بر گردن او می افکنند و بر گرد بدنش می پیچند و چنان است که گویی در میان زنجیر راه می رود،و زمخشری در الکشاف گفته است:بر گرد وی می پیچیدند تا چنان شود که به آن پوشیده باشد. (2)

پیش از آن که به بیان آن گناهان اساسی همراه با آیات بپردازیم که سبب گرفتار شدن دوزخیان به چنین عذابی شود،در کنار لهجۀ قرآنی مختص به این سوره،یعنی افزودن هاء به آخر کلمات:«کتابیه،حسابیه،مالیه،سلطانیه»و این که وزن آن از لحاظ لغوی چیست می پردازیم.

مفسّران و قارئان قرآن در برابر این نمود قرآنی با یکدیگر اختلاف دارند و چند قول در این خصوص آمده است:

1-هاء برای سکوت و آرام گرفتن است و به همین جهت وقف در میان آیات /16 برای صحیح بودن قرائت و تثبیت هاء واجب است،و سپس بعضی بر آن اند که وجوب وقف برای آن است که هاء همچون جزئی از قرآن در نظر گرفته شود که حذف آن با وصل کردن در ضمن قراءت و جز آن جایز نیست.

2-و بعضی دیگر گفته اند:این هاء برای تنظیم بخشیدن به سرهای آیه ها است،و این نسبت به کلام خدای عزّ و جلّ شایسته نیست،زیرا بدان گونه که آیۀ 41 همین سوره: وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ تأکید می کند،قرآن شعر نیست،ولی شاعر قافیه را اصل می داند و چون از تنظیم آن ناتوان بماند،در نحو و صرف تصرف می کند،و حاشا للّٰه که اگر بخواهد به کلام خود نظم ببخشد،قافیه ها او را ناتوان سازد،و از این گذشته چه کس گفته است که قرآن در سوره و آیات آن ملتزم به قافیه است؟پس چنین است گفتۀ خدای تعالی: لِلْکٰافِرینَ لَیْسَ لَهُ دٰافِعٌ* مِنَ اللّٰهِ ذِی الْمَعٰارِجِ* تَعْرُجُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ*

ص :324


1- 73) -المنجد،مادۀ سلک.
2- 74) -الکشاف،ج 4،در ضمن تفسیر آیه.

فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلاً* إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً* وَ نَرٰاهُ قَرِیباً* یَوْمَ تَکُونُ السَّمٰاءُ کَالْمُهْلِ* وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ* وَ لاٰ یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً . (1)

3-آنچه به نظر می رسد این است که هاء زاید نیست تا در وصل به سبب قرائت ساقط شود،و برای تنظیم پایانهای آیه ها وضع نشده،و اضافه کردن خارج از لغت قرآن(عربی)نیست که قرآن به آن نازل شده است،و کسانی که در صدد ارزیابی کلام خدا با شعر عرب و کلام ایشان برآمده اند خطا کرده اند،و روا نیست که به سبب ناتوانی خود از دریافت بعضی از معانی قرآنی به فرضهای دور بپردازیم،و برای صیغۀ(کتابیه،حسابیه)الهامی نفسی است که جویندگان در روزی از روزها به آن دست خواهند یافت.و آنچه در نظر من حایز اهمیت است، تأکید بر آن است که جز اندکی علم به ما داده نشده،و بنا بر این در هنگام ناتوانی از فهم آیات قرآن باید به نادانی خود اعتراف کنیم و در برابر حق به تواضع بپردازیم،نه وارد شدن در بحثی که از آن آگاهی نداریم،یا طعنه زدن در کلام خدا.

و به آیات کریمه باز می گردیم و به شنیدن صفات اصحاب شمال می پردازیم.پس آنها چگونه است؟ نخست:ایمان نداشتن به خدا.

« إِنَّهُ کٰانَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ الْعَظِیمِ -او به خدای بزرگ ایمان نمی آورد.» و چون به خدای بزرگ کافر ماندند،مستحق جزای مضاعف شدند.برای چه؟ اولا:بدان سبب که خدا بزرگ است و آیات قدرت و جلال او در هر چیز وجود دارد،پس چگونه برای ایشان روا بود که با وجود این به خدا کفر ورزند؟ ثانیا:زشتی گناه در آن هنگام افزایش پیدا می کند که نافرمانی پروردگار بزرگ باشد.

امامان راهنما از این حقیقت به گفتۀ امام سجاد-علیه السلام-چنین

ص :325


1- 75) -المعارج2/ تا 10.

تعبیر کرده اند:«به گناه منگر،بلکه بدان کس بنگر که از او نافرمانی کرده ای»، (1) پس چه می توان گفت در صورتی که ایمان نیاوردن به خدا ریشۀ هر گناه و معصیت است.

بی ایمانی ریشۀ هر فساد و گمراهی و کار بد و انحراف است،و هر کس که به خدا کافر شود برای او شریک قایل شده است،بدان جهت که هر کس به خدا ایمان نداشته باشد،از دیگری پیروی خواهد کرد و سنگی یا بشری یا هوای نفسی را به خدایی خواهد پذیرفت،و به گمراهی سخت خواهد افتاد،چه از رسالت خدا پیروی نمی کند و او را چنان می بینی که در تاریکیهای باطل بی خردانه دست و پا می زند،و آن کس که از خدا پیروی نکند،بی حساب به انجام دادن کارهای زشت می پردازد،بدان جهت که ایمان تنها عاملی است که بشر را از انحراف باز می دارد و او را از ارتکاب گناهان دور می کند.

قرآن به سبب دو امر در این جا به توصیف پروردگارمان پرداخته است:

یکی این که هیچ کس به این گمان نیفتد که او تعالی،در آن هنگام که مجرمان را عذاب می دهد و سختی عذابش چنان است که ذکر آن در آیات پیش از این (30-32)گذشت،بر آنان ستم روا می دارد،دوم:شاید برای آن باشد که ما به این مطلب پی ببریم که مشکل بسیاری از اصحاب الشمال،و شاید همه آنان،تنها کفر ورزیدن به خدا نیست،بلکه مشکل آنان ایمان نداشتن به نامهای نیکو و صفات آرمانی او است،چنان که او تعالی گفته است: مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّٰهَ /16 لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ، (2) پس به خدا شرک آورده یا برای او صفاتی قایل شده اند که پروردگار ما از آنها منزه است:برای او جسدی تصور کردند،یا او را دست بسته دانستند یا او را-سبحانه و تعالی-نسبت به بندگان ستمگر و در وعده و وعید شوخی کننده یا چیزهایی همانند اینها پنداشته اند که این همه برابر با بی ایمانی

ص :326


1- 76) -بحار الانوار،ج 73،ص 154.
2- 77) -الحجّ74/.

مستقیم نسبت به او محسوب می شود،و این همه آنان را به وادی دور و درازی از انحراف و گمراهی در دنیا و عذاب در آخرت کشانید.

از این رو می توان گفت که حقیقت تسلیم و بندگی به خدای عزّ و جلّ به صورت سالم مبتنی بر شناخت عظمت او از طریق آیات و نامهای حسنای او است که از این طریق عظمت او در قلب احساس می شود.

دوم:و صفت بد دیگری در اصحاب شمال وابستۀ به علاقه و ارتباط آنان با بندگان خدا است،و آن برنیاوردن نیازمندیهای ایشان و حتی هیچ اقدامی برای برآورده شدن آن انجام ندادن است.

« وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ -و هیچ کاری برای فراهم آمدن خوراک مسکینان انجام نمی دهد.» پس او مرتکب دو گناه بزرگ می شود:یکی خودداری از بخشیدن مال است به نیازمندان که خدا حقی برای ایشان در اموال مردم قرار داده است،و دیگری:ترک کردن امر به معروف،که این دومی خود نتیجه ای طبیعی از اولی است،بدان سبب که کسانی که از دادن مال خود به مسکینان بخل می ورزند، چنان آرزو دارند که همۀ افراد جامعه همچون ایشان بوده باشند تا زشتی عدم انفاق مال احساس نشود...

برای شخص متدبّر لازم است که اندازۀ خودخواهی کسی را که از برانگیختن دیگران به اطعام مساکین خودداری می ورزد،و نیز بی عاطفگی و بی وجدانی او را تصور کند،چه می بیند که گرسنگی و نیازمندی چه بلایی بر سر ضعیفترین طبقات اجتماع می آورد و با وجود این هیچ توجهی به رفع آن ندارد،و هیچ مسئولیتی را تحمل نمی کند،در صورتی که خدا به انفاق فرمان داده،و در نزد او از نعمت و فضل خدا چندان هست که مشتی از محتاجان می توانند با انفاق او از گرسنگی و بدبختی برهند.

اسلام میان ایمان به خدا و رساندن نفع به بندگانش ارتباطی برقرار کرده،و تو گویی آنها دو شاخۀ یکدیگرند که از یکدیگر جدایی نمی پذیرند. /16 و

ص :327

رسول اللّٰه(ص)گفته است:«دوست ترین بندگان خدا در نظر خدا جل جلاله آن کس است که سود بیشتری از او عاید بندگان دیگرش شود،و بهتر حق او را به بندگانش برساند»، (1) و در حدیث قدسی آمده است که خدای عزّ و جلّ گفت:

«آفریدگان عیال و جیره خواران من اند،پس آن کس از ایشان را بیشتر دوست می دارم که نسبت به آنان مهربانتر باشد،و در برآوردن نیازمندیهای ایشان تلاش بیشتر انجام دهد»، (2) و چون فکر خویش را در ارتباط میان کفر ورزیدن نسبت به خدا و اقدام نکردن برای رساندن طعام به مسکینان متمرکز سازیم،به این نتیجه رهبری می شویم که اشخاص مورد نظر در دو آیه هیچ راه خلاصی در آخرت ندارند، و بدون رحمت گرفتار عذاب می شوند،بدان سبب که آنان نه ایمانی به خدا دارند که از لحاظ دینی آنان را به عمل صالح برانگیزد،و نه از انسانیت برخوردارند که از این طریق آنان را به احسان تشویق کند،چه اگر انسان کافر یا مشرک باشد،ولی بازمانده ای از انسانیت در وجود او مشاهده شود،همین انسانیت او را تا حدی به کار خیر وامی دارد،و اگر به سبب ایمان از بینوایی تخفیف عذاب نکند،از لحاظ انسانیتش چنین خواهد کرد،چه خدای تعالی پاداش نیکوکاران را خواهد داد.

چون در پرتو ایمان به ایمان به این اندیشه مؤمن شویم که پاداش اخروی تصویری از عمل انسان و اختیار او در دنیا است،طرز معاملۀ اصحاب شمال خودخواه با نانخواران مسکین خدا در دنیا عاملی است که نوع معاملۀ خدا را با ایشان در روز جزا تعیین می کند.زمخشری گفته است:دو دلیل نیرومند برای بزرگی جرم محروم نگاه داشتن مساکین وجود دارد،یکی از آنها:معطوف بودن آن به کفر و آن را قرینه ای برای کفر دانستن،و دیگری:یاد کردن از حض و برانگیختن دیگران برای اطعام مساکین برای آن است که ترک کردن آن چنین منزلت زشت و بدی دارد، پس وای بر ترک کنندۀ آن! (3)

ص :328


1- 78) -بحار الانوار،ج 77،ص 152.
2- 79) -اصول الکافی،ج 2،ص 199.
3- 80) -الکشاف،ج 4،ص 605.

« فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هٰاهُنٰا حَمِیمٌ -پس او را امروز در این جا دوستی وجود ندارد.» حمیم به معنی دوست و نزدیکی است که دربارۀ کسی اهتمام می ورزد و از او حمایت می کند،چه همانندان او از مجرمان به خود مشغولند و فرصتی برای رسیدگی به دیگران ندارند،و اما مؤمنان،به سبب کفر ورزیدن او به خدا دشمنان اویند و او دشمن آنان،و کیست که جرأت /16 شفاعت از کسی کند که گرفتار خشم و غضب خدای بزرگ شده است؟!و شاید برای آیه سایه هایی پیوسته به روابط اجتماعی انسان وجود داشته باشد،و شایسته آن است که آدمی به جستجوی چیزی برخیزد که برای او دوام پیدا کند و در دو دنیا به کارش بخورد،و اصحاب شمال دوستان و یاران فراوان دارند،بالخاصه مترفان و صاحبان سلطه در میان ایشان،ولی از آنان حمایت نمی کنند و در قیامت به پرسشی دربارۀ آنان نمی پردازند، اَلْأَخِلاّٰءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ . (1)

اما خوراک ایشان چنان است که مجرمان نزدیک آنند که از گرسنگی هلاک شوند،بدان سبب که چیزی برای خوردن نمی یابند،و در آن هنگام که گرسنگی سخت به آنان فشار و آزار وارد می سازد و خواستار چیزی برای خوردن می شوند،خوراکی برای آنان می آورند که خود گونه ای از سخت ترین عذابها است.

« وَ لاٰ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ غِسْلِینٍ -و طعامی جز چرک دوزخیان وجود ندارد.» قمّی گفته است:غسلین عرق کافران (2) و غسالۀ بدنهای آنان است،و در الدر المنثور از ابن عباس روایت شده است که گفت:گمان می کنم که آن زقّوم باشد،و در خبری دیگر:(آن)خون و آبی است که از گوشتهای ایشان پس از دیدن عذاب،ترشح و روان می شود، (3) و در التّبیان آمده است که قطرب گفت:ممکن است که ضریع(خارتر)همان غسلین باشد که از آن به دو عبارت تعبیر شده

ص :329


1- 81) -الزخرف67/.
2- 82) -تفسیر القمّی،ج 2،در ضمن تفسیر آیه.
3- 83) -الدر المنثور،ج 6،ص 263.

است، (1) و شاید نزدیکترین معانی چیزی باشد از گونۀ جراحت که از بدنهای آنان خارج می شود،یا متصف به مجموعۀ صفات بدی باشد که ممکن است طعام بدی از لحاظ رنگ و بو و مزه مشتمل بر آنها است،و شاید نفی به«لا»خبر از آن دهد که اصحاب شمال به آسانی طعام به دست نمی آورند بلکه مدّتی دراز را در رنج گرسنگی به سر می برند،و چون طعامی برای ایشان بیاورند،چیزی جز«غسلین» نیست،و این متناسب با ایستاری است که در دنیا نسبت به مساکین از خود نشان می داده اند،از آن روی که هیچ احساس و توجهی نسبت به گرسنگی و فقر ایشان ابراز نمی داشتند،و بنا بر این از گرسنگی خود متوجه می شوند که اطعام نکردن مساکین از طرف ایشان در دنیا و تحریک نکردن دیگران به این کار چه اندازه زشت و قبیح بوده است.

جزای آخرت تصویری حقیقی از عمل هر انسان در دنیا است،پس او در واقع همچون کسی است که در آخرت طعامی را می خورد که خود از پیش به آنجا فرستاده بوده است و میوه های بهشتی که مؤمنان در بهشت از آنها لذت می برند، نتیجۀ کارهای صالح و شایسته ای است که در دنیا انجام داده بودند،و خوراک غسلین مجرمان و تبهکاران حاصلی از خطاها و گناههای ایشان در دنیا است که بدین صورت به آنان باز می گردد.

« لاٰ یَأْکُلُهُ إِلاَّ الْخٰاطِؤُنَ -که آن را نمی خورند مگر خطاکاران.» پس آنان چنان اند که خدا آنان را توصیف کرده است:« إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً -هر آینه در شکمهای خود آتش می خورند»، (2) در آن هنگام که به انجام دادن کارهای زشت و حرام می پردازند،ولی خودشان-که چشمانشان از دیدن حقیقت بازمانده و کور شده است-این را تنها در آخرت مشاهده می کنند که الحاقة وقوع پیدا می کند و پرده ها از روی حقایق برکنار می رود و هر چیز به خوبی از

ص :330


1- 84) -التبیان،ج 10،ص 106.
2- 85) -النساء10/.

لحاظ مادّی و معنوی آشکار می شود.

[38-41]

در فصل پایانی این سوره که به نام الحاقة خوانده شده،خداوند متعال ما را به کتاب عظیم خود متوجه می سازد که با آن به ما اندرز می دهد و راهنمای به حق و تحقق بخشیدن به آن است،و چنان است که گویی سیاق قرآن به ما می گوید که قرآن حاقّ است،بدان سبب که همچون الحاقة همۀ حقایق را آشکار می سازد.خدای تعالی سخن گفتن دربارۀ اصحاب الشّمال را پس از سخن گفتن دربارۀ اصحاب الیمین قرار داد تا چنان باشد که با کلام او دربارۀ کتابش در کنار یکدیگر قرار گیرد،چه سخن گفتن از اصحاب آتش،در شنونده این پرسش را به وجود می آورد که از چه راه می توان از خشم و عذاب خدا رهایی پیدا کرد،و همچون اصحاب الیمین به رستگاری و زندگی خوب و پسندیدۀ آنان دست یافت.

« فَلاٰ أُقْسِمُ بِمٰا تُبْصِرُونَ* وَ مٰا لاٰ تُبْصِرُونَ -پس به آنچه می بینید و آنچه نمی بینید سوگند یاد نمی کنم.» آغاز کردن هر گفتاری با سوگند یا اشارۀ به سوگند تأکیدی بر اهمیت و بزرگی شأن آن است،و چون خدا سوگند یاد نمی کند،پس این خود دلیلی بر آن است که آنچه خدا می خواهد بگوید و بیان کند در نهایت وضوح است،تا آن حد که برای قانع و متقاعد کردن دیگران نیازی به سوگند یاد کردن ندارد،ولی در این میان ما را به حقیقتی عملی /16 و واقعی متوجه می سازد،و آن این که:زندگی در آنچه آدمی با چشمش می بیند خلاصه نمی شود،بلکه دارای دو جنبه است:یکی جنبۀ ظاهری که از طریق حواس مادّی او برایش حضور پیدا می کند،و دیگر جنبۀ پنهان و غیبی که برای قابل مشاهده شدن نیاز به علم و بصیرت نافذ دارد،و تو گویی با این گونه بیان ما را به آن برمی انگیزد که به گستردن شناختها و توجه به جنبۀ دوم غیبی زندگی خود بیفزاییم،مگر به وجود میکروبها و ویروسها،بدان سبب که آنها را با چشمان خود نمی توانیم ببینیم،منکر و کافر می شویم؟هرگز...زیرا که این انکار چیزی از واقعیت نمی کاهد و علی رغم نادیدن وجود دارد.و به همین گونه هر کس که به آخرت،به دلیل این که با چشم خود نمی تواند آن را ببیند منکر شود،از

ص :331

خطا کنندگان است. (1)

از این دیدگاه قرآن،به دنبال دو آیه گذشته،تأکیدی بر این امر می آورد که رسالت از ساخته های اندیشۀ پیامبر(ص)نیست،بلکه با غیب اتصال دارد و جبرییل کلمه به کلمه و حرف به حرف آن،و حتی حرکات آن بدون کم و کاست و تغییر از جانب خدا به رسولش وحی می کند و می رساند،پس رسالت نیز دارای دو جنبه است:یکی ظاهری که در قرآن تجسم یافته است که مردمان با چشم خود آن را می بینند و حواسشان آن را ادراک می کند،و دیگری غیبی که آن را نه می بینند و نه ادراک می کنند و شایستگی آن را ندارند،و آن که میان فرستنده و فرستاده میانجی و واسطه است جبرییل است که قرآن را از طرف پروردگار جهانیان به رسول او(ص)می رساند،و دیده نشدن جنبۀ غیبی از طرف ما نمی تواند بهانه ای برای کافر شدن به آن باشد،به دو دلیل:

اول:قصور انسان از احاطه پیدا کردن علمی به غیب زندگی از مسلّمات و بدیهیاتی است که هر عاقلی آن را می پذیرد،و به همین سبب است که بشر نمی تواند بر وحی الاهی احاطۀ علمی پیدا کند،و لذا قرآن شیئیگری مادی را که بعضی به آن معتقدند رد می کند،و از جملۀ ایشانند آن کسان که از آن جهت به رسالت کافر می شدند که جبرییل را نمی دیدند وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ (2) أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَکٌ . (3)

دوم:جنبۀ ظاهری(قرآن)دلیل قاطعی است که هر صاحب عقلی را به /16 ایمان آوردن به جنبۀ دیگر آن(وحی)متقاعد می سازد،چه هر کس در آیات قرآن تدبّر و تفکّر کند،ناگزیر به این که قرآن از جانب خدا نازل شده است تسلیم می شود،چه آن را معجزاتی از لحاظ بلاغت و نظم و معانی راهنمای به حق آن می بیند که ممکن نیست از جانب کسی جز خدا نازل شده باشد،چنان که خدای

ص :332


1- 86) -بحث دربارۀ سوگند در آیۀ 75 از سورۀ واقعه گذشت و به آنجا رجوع شود.
2- 87) -الأنعام8/.
3- 88) -هود12/.

متعال گفت:

« إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ -آن گفتۀ فرستاده ای بزرگوار است،» که در نزد خدای تعالی مقامی رفیع دارد و منزّه است و در امانت و اخلاق عالیترین درجه را دارد و در رساندن پیام خدا کوتاهی نمی کند و تحریفی در آن به عمل نمی آورد،و این همه برای آن است که رسالت سالم و کامل و به همان گونه که خدا خواسته و آن را نازل کرده به همگان ابلاغ شود،و این امر اعتماد و اطمینان کاملی به صحّت آن به ما می دهد.و در آیه دو تأکید در این باره آمده است:یکی با لفظ«إنّ»و دیگری با لام در«لقول»،و علاوه بر این دو تأکید لفظی،سه تأکید معنوی بر آن وجود دارد که این رسالت و رساله از جانب خدا است:

الف:کلمه«قول»،پس وظیفۀ رسول از نقل کردن رسالت به مردم تجاوز نمی کند،پس او گویندۀ آن است و در تألیف یا آفریدن آن دخالتی نداشته است.

ب:خدای تعالی نگفت فلانی(جبرییل یا محمّد)و بلکه نگفت پیغمبر یا فرشته...بلکه کلمۀ فرستاده(رسول)را اختیار کرد که بر معنی مورد نظر دلالتی بیش از الفاظ دیگر دارد...و رسول آن کس است که حامل پیام و رساله ای از جانب شخصی دیگر است.

ج:و چون خدا رسول خود را با لفظ«کریم»ستوده،این خود دلیل بر امانت او و بر آن است که رساله و رسالت چنان که فرستنده خواسته صورت گرفته است،و چون از خود گذشتگی از بزرگترین صفات شخص کریم است،از این توصیف خدا برای رسول خودش چنان دستگیر ما می شود که او در قضیۀ رسالت خدا از خود چشم پوشیده و بنا بر این هیچ چیزی از جانب شخص او در این رسالت وارد نشده است.

گفته ها در مقصود از لفظ رسول مختلف است،و گروهی گفته اند که:او جبرییل است که وحی را از جانب خدا به پیامبر(ص)می رساند،پس او رسول خدا به نزد پیغمبر او است،و دیگران گفته اند: /16 رسول محمد(ص)است،یا این که کلمه متوجه به هر دو می شود،و هر دو فرستادۀ از جانب خدایند،و مقصود در این جا

ص :333

آن است که قرآن از نزد خدا آمده و هیچ یک از پیامبر یا جبرییل جز در رساندن آن دخالتی در این رسالت نداشته اند،و به همین جهت است که در دو آیۀ یاد شده دربارۀ صفات تأکید شده است.

« وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ -و گفتۀ شاعری نیست.» بدان سبب که به گفته های شاعران شباهتی ندارد،و نه در وزن و نه در قافیه و نه در بلاغت،زیرا که فاصلۀ میان بلاغت و ادب رفیع قرآن و بلاغت و ادب شاعران فاصله ای است که از اندازۀ آن کسی جز خدا آگاه نیست،و آن را رسول بزرگوار(ص)با گفتۀ خود چنین توصیف کرده است:«فضل قرآن بر سخن دیگر همچون فضل و برتری خدا بر آفریدگان او است»، (1) و تفاوت در معانی نیز چنین است،چه برای شاعر آنچه مهم است تنها ظاهر کلام است و در معنی گرفتار خبط و خطا می شود،و اگر رسول همچون شاعران می بود،حتی در نقل رسالت خدا نیز چنین می کرد،چه طبیعت شاعران چنین است.

بزرگترین تفاوت میان رسالت خدا و شعر آن است که رسالت مشتمل بر حق است و دیگران را به آن راهنمایی می کند،در صورتی که بیشتر شعر مشتمل بر باطل است،و رسالت از حقایق واقعی سخن می گوید،در صورتی که شاعران بدون حساب عواطف و گمانهای خویش را مطلق العنان قرار می دهند،و بر مشاعر و احساسات تکیه دارند،در صورتی که رسالت خدا متکی بر علم گستردۀ او است،و از این جا می توانیم بگوییم که کلمۀ شاعر منحصر به کسی نیست که بیتها و قصیده ها را به نظم درمی آورد،هر چند از مصداقهای آشکار آن است،بلکه معنایی گسترده تر پیدا می کند و هر کس را شامل می شود که از فرهنگ بشری برخاستۀ از گمانها و مشاعر بشری پیروی می کند و نه از علم الاهی همچون صاحبان نظریه ها و فلسفه ها،و شاید همین جدایی را از شکست خوردن نظریه های بشری و تزلزل آنها بوده باشد،در

ص :334


1- 89) -بحار الانوار،ج 13،ص 19،و این بدان معنی نیست که قرآن در منزلت و مقام آفریدگار است،چه مخلوق خداوند عزّ و جل است،بلکه معنی آن این است که هر برتری و فضل موجود در قرآن همچون برتری و فضلی از خدا است،بدان جهت که کلام او است.

صورتی که از ارزشهای الاهی ثابت و استوار است و به کامیابی می رسد،و اگر چنین نبوده باشد، /16 چرا میلیونها نفر از افراد بشر در نسلهای پیاپی از رسول خدا و رسالت او پیروی می کنند در صورتی که هیچ کس برای شاعران چنین نمی کند.

آری،روی آوردن مردم از زمان بعثت پیامبر(ص)تا امروز و حتی آینده -که مخصوص رسالتهای خدا است-به اسلام و ایمان آوردن به آن،دلیل رسایی بر آن است که این دین از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است.

« قَلِیلاً مٰا تُؤْمِنُونَ -که اندکی به آن ایمان می آورند.» گفته اند که«ما»در این جا به معنی عدم است،یعنی البته ایمان نمی آورید،و افزوده اند که عرب می گوید قلّما یأتینا و مقصودش این است که نزد ما نمی آیند، (1) ولی چنان می نماید که قلّت و کمی در این جا معنی خود را دارد تا این آیه با دیگر آیاتی که نفی ایمان از اکثریت می کند إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ هماهنگی داشته باشد،در صورتی که آن را برای اندکی اثبات می کند وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ الشَّکُورُ .

آخرین کلمه:فرق میان رسول و شاعر،همان فرق میان کریمی است که از خود تنازل و چشم پوشی می کند و کسی که در سخن و تحرک او تنها خود او محور است،پس شاعر طلب مزد می کند و رسول می بخشد و چیزی نمی خواهد،و رسول حق را می گوید هر چند علیه خودش باشد،در صورتی که شاعر این شجاعت و اخلاص را ندارد.به همان گونه که کمی ایمان مردم در هیچ روزی از روزها مقیاس حق نخواهد شد،بدان جهت که رسالت عین حق است،و در نتیجه درد در کسی است که ایمان نمی آورد نه در رسالت،چه آن قلۀ بلندی است که کمتر کسی به بالاترین نقطۀ آن رسیده است.

[42]

و قرآن این را نفی می کند که رساله از گفته های کاهنان بوده باشد.

« وَ لاٰ بِقَوْلِ کٰاهِنٍ -و گفتۀ کاهنی نیست.»

ص :335


1- 90) -الرازی،ج 30،ص 117.

پس چه رابطه ای میان نفی شعر و کاهنی وجود دارد؟ اولا:بدان سبب که شعر و کهانت از نمودهایی بود که در زمان نزول رسالت بسیار شیوع داشت،و شاعران و کاهنان در میان مردم از طبقۀ صاحبان فرهنگ و فهم محسوب می شدند،و در آن هنگام که خدا قرآن را از این که برخاستۀ از افکار فهمیده ترین افراد اجتماع بوده باشد نفی می کند،در واقع آن را از این که ساختۀ احدی از افراد مردم بوده باشد نفی کرده است،بدان سبب که کاری که از دست تواناترین مردم برنیاید به طریق اولی انجام دادن آن از قدرت دیگران بیرون است.

ثانیا:بدان سبب که هر فرهنگی که انسان فراهم آورد،از یکی از دو راه یا از هر دو راه با هم به دست می آورد:یا ذاتی است و برخاستۀ از عقل و خیال او است همچون شعر،و یا از طریق دیگران به او می رسد همچون کاهنی که در آن فرد کاهن افکار خود را از نیروهایی که با او اتصال پیدا می کنند،همچون شیاطین و جن،با صرف نظر از صحت و خطا،به دست می آورد.و قرآن که این هر دو را طرد می کند،خود تأکیدی بر آن است که رسالت از جانب خود رسول(ص)و هیچ مصدر دیگری جز خدای عزّ و جلّ نمی تواند به او برسد.

رسالت حق تمرکز یافتۀ در فطرت و عقل آدمی است،و نشانه های آن فراوان است و برهانهای دلالت کنندۀ بر آن پیوسته می رسد تا انسان به آن قانع شود، و سپس به یادآوری و پند دادن به بشر و تقویت عقل و ارادۀ او می پردازد.

« قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ -چه کم به یاد می آورید و پند می گیرید.» شاید ترتیب در نفی با مقدم داشتن نفی شعر و سپس نفی کهانت با«و لا» ما را به آن رهنمایی کند که کهانت در عرف جامعه برتر و شگفت انگیزتر از شعر باشد،همچون در گفتۀ خدا: قُلْ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجٰارَةِ . (1)

کهانت از لحاظ معنی سخن گفتن از غیب و غیبگویی است،و کاهنان

ص :336


1- 91) -به تفسیر این آیه در سورة الجمعة مراجعه کنید.

مدّعی داشتن این علم اند،اما از لحاظ اشتقاق لفظی ظاهرا از نامهای دخیل در زبان عربی از زبانهای دیگر است که از فرهنگهای جاهلی به دیانتهای آسمانی همچون یهودیت و نصرانیت و از طریق آنها به جهان عرب انتقال یافته است،و صاحب المنجد آن را مستعرب دانسته و گفته است که از کهن عبرانی یا کهنا در سریانی گرفته شده است، (1) و نزدیکتر به فهم آن است که این نام و حرفه از قوم عبری است،بدان جهت که قوم یهود در شبه جزیرۀ عربستان سکونت جستند و تلاشهایی برای نشر اصول و افکار خود در آن انجام دادند.

و به صورت تاریخی این امر به اثبات رسیده است که اغلب کاهنان از یهود و نصاری بودند و آن را وسیله ای برای رسیدن به پیشوایی روحانی قرار می دادند.

اما چگونه کاهنان احکامی را بیان می کنند که مردمان آنها را غیب می دانند؟پاسخ آن سببهایی است که در ذیل می آوریم:

اولا:هوش سرشاری که به آنان کمک می کرد تا اشاره های حقایق و دلالتهای ظواهر را همچون بعضی از جاسوسان پیشرفتۀ زمان حاضر به خوبی دریابند.

ثانیا:توانایی بر پرده برداشتن از روی آینده و پیشگویی کردن از آن،و این قدرت را اغلب مردمان دارند،ولی کاهنان این نیرو را در خود رشد و پرورش می دهند و در این کار چنان عمل می کنند که سیاستمداران بزرگ و بازیکنان شطرنج و نظایر اینها.

ثالثا:اتصال پیدا کردن با جن و ارواح شیطانی از راه ریاضتهای روحی خاصی که مرتاضان امروز نیز چنان عمل می کنند.

رابعا:آشنایی آنان با فرهنگها و علوم ناآشنای بر آن جامعۀ جاهلی،و این عوامل به کاهنان مدد می رساند تا نسبت به بعضی از حقایق ناشناختۀ در نزد مردم آشنا شوند که آن را با بسیاری از دروغها و افسانه ها در هم می آمیخته و به دیگران عرضه می داشتند.

ص :337


1- 92) -المنجد،مادۀ کهن.

دربارۀ اصل کهانت در خبری مأثور در کتاب الاحتجاج چنین آمده است:

زندیقی از امام صادق(ع)پرسید که اصل کهانت از کجا آمده و چگونه به مردم خبر می دهند که پس از این چه حادث خواهد شد؟و او(ع)گفت:«کهانت در ایام جاهلیّت بوده،و در هر زمانی که دورۀ فترت میان رسولان به شمار می رفت،و کاهن منزلت داوری را داشت که هر وقت امور بر مردم مشتبه می شد به او رجوع می کردند و او آنان را از حوادثی که بنا بود پیش بیاید با خبر می ساخت،و این از راههای گوناگون صورت می گرفت:فراست چشم و هوشمندی قلب و وسوسۀ نفس و فتنه و زیرکی روح،با افکندن آنها در قلب،زیرا که آنچه از حوادث ظاهری که در زمین حادث می شود،آن را شیطانی می داند و به کاهن می رساند،و او را از حوادثی که در خانه ها و اطراف صورت می گرفت با خبر می کرد»، (1) و این پایان ما را به آن راهنمایی می کند که نسبت صدق و راستی در نزد کاهنان،در مورد آنچه به اسرار مردم ارتباط پیدا می کرد،بیشتر از خبر دادن از غیب بوده است،بدان سبب که اسرار وقوع پیدا کرده و جنّیانی که با کاهنان ارتباط دارند از آنها آگاه شده اند،در صورتی که غیب چنین نیست،مخصوصا در آن چه به ریختن برنامه ای حیاتی و تکامل یافته در بصیرتهای عقل و تزکیۀ قلب و نمو دادن اراده و نظام زندگی ارتباط پیدا می کند، که هیچ کاهنی در سراسر تاریخ به آن دسترس پیدا نکرده است،و تنها از معجزات پیغمبران چنین غیبگوییها امکان پذیر است.

[43]

تمایز میان خط رسالت و فرهنگهای بشری آشکار است و هیچ ابهامی در آن وجود ندارد،و به همین سبب نگاهی جستجوگر به قرآن داشتن ما را به آن هدایت می کند که این کتاب آسمانی نه شعر است و نه کهانت بلکه رسالت الاهی به سوی آفریدگان او است.

« تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -فرو فرستاده شدۀ از پروردگار جهانیان.» اولا:قرآن معجزۀ جاودانی خدا است،از لحاظ لفظ به ادب و بلاغت و

ص :338


1- 93) -الاحتجاج،ج 2،ص 339.

نظم و...و...آن،و از لحاظ معنی به راهنمایی و معانی آن،و آن کس که قدرت فهم ظاهر و باطن قرآن را داشته باشد،بدون کمترین شکی یقین خواهد کرد که فراهم آوردن این کتاب بزرگ از قدرت جنّ و انس خارج است،و به همین معنی کلمۀ«تنزیل»اشارتی دارد،چه هیچ چیزی جز از جایگاهی بلند تنزیل پیدا نمی کند و فرود نمی آید،و به تعبیر دیگر:اگر خداوند متعال به لطف خود این رساله را فرو نمی فرستاد، /16 دانایان-با هر اندازه نبوغ و شایستگی و قدرت-توانایی بالا رفتن به مقامی را نمی داشتند که کتابی همچون آن تدوین کنند،نه با شعر و نه با کهانت،و اگر دو تمدن جنّ و انس با یکدیگر برای این منظور همکاری کنند باز چنین است: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً . (1)

ثانیا:خدای تعالی در کتابش با صفات و اسماء حسنای خود تجلّی پیدا می کند،و کتاب او از آغاز تا انجام هدایت کنندۀ ما به سوی او است،و آن کس که آیات آن را می خواند و به تدبّر در کلمات آن می پردازد،با بصیرت ایمان و یقین پروردگار خویش را می بیند.امام صادق(ع)گفت:«خدا برای آفریدگانش در کلام خود تجلّی کرده و آشکار شده است،ولی آنان او را نمی بینند»، (2) و امام علی(ع)گفت:«پس خدا محمّد(ص)را برانگیخت...با قرآنی که معنی آن را آشکار نمود،و اساسش را استوار فرمود تا بندگان را که نسبت به پروردگار خویش نادان اند دربارۀ او دانا کند،و پس از آن که انکار او می کردند به او اقرار کنند،و او را نیک بشناسند،از آن پس که خود را ناآشنا بدو می نمودند.پس خدای سبحان،در کتاب خویش-قرآن-،بی آن که او را ببینند خود را به ایشان آشکار گردانید، بدانچه از قدرتش به آنان نمایاند،و از قهر خود ترساند.و این که چگونه با کیفرها، آن را که باید نابود گردانید،و با داس انتقام خرمن هستیشان را دروید». (3)

ص :339


1- 94) -الاسراء88/.
2- 95) -بحار الانوار،ج 92،ص 107.
3- 96) -نهج البلاغة،خطابۀ 147،ص 204.

فاصلۀ میان کلام خدا و کلام آفریدگان چیزی نیست که بر هر صاحب عقل و فطرت پوشیده باشد تا سبب شود که کسی نتواند رسالت خدا را از افکار آفریدگانش تمیز دهد.

در این جا اندکی دربارۀ رابطۀ میان سخن گفتن از رسالت و این که آن از پروردگار جهانیان است،توقف می کنیم،و این که خدا نگفت:«تنزیل من اللّٰه»...یا چیزی شبیه به آن از نامهای حسنای دیگر.

اصل کلمۀ«ربّ»از تربیت است با همۀ معانی این کلمه از نمو کردن و پاکیزه و لطیف شدن، /16 و رسالت خدا آشکارترین نشانه برای علاقه داشتن ربّ آفریدگار به آفریدۀ مربوب است،چه همین رسالت وسیله ای است که خدای متعال با آن به تأدیب و تربیت بندگان خود می پردازد،و اگر به آن عمل کنند راه خیر و رشد و برکت را برای آنان هموار می سازد،به همان گونه که نشانه ای از لطف و مهربانی او نسبت به ایشان نیز هست.

در این جا به نقل بعضی از اخبار می پردازیم که در شأن نزول آیات چهارگانه(40-43)بنا بر نظر مفسران وارد شده است،و از آن جمله است روایت ابن اسحاق از ولید بن المغیرة،و از نضر بن الحارث،و از عتبة بن ربیعة،که در روایت او از اولی چنین آمده است:

«سپس ولید بن المغیرة گروهی از قریش را نزد خود فراخواند که میان آنان سالخورده تر بود،و موسم حج فرا رسید،پس به آنان گفت:ای گروه قریش!موسم فرا رسید،و هیئتهای عرب به سوی شما خواهند آمد،و فرمان مصاحب خود را شنیده اید،پس آراء خود را جمع کنید،و رأیی یگانه برای خود برگزینید،و با هم اختلاف نداشته باشید و چنان نشود که یکی از شما دیگری را تکذیب کند و گفتۀ او را مردود بداند،پس گفتند:ای أبا عبد شمس،تو بگو،و رأیی برای ما برگزین که همان را بگوییم،و او گفت:بلکه شما بگویید و من گوش می دهم،گفتند:

کاهن،گفت:نه به خدا،او کاهن نیست،ما کاهنان را دیده ایم و او نه به زمزمه کاهن است و نه به سجع،گفتند:پس می گوییم که مجنون است،و او گفت:او

ص :340

دیوانه نیست،چون ما دیوانگی را دیده و آن را شناخته ایم،و او شک و تردید و وسوسۀ جنون را ندارد،گفتند:پس می گوییم که او شاعر است،گفت:او شاعر نیست،شعر را از رجز و هزج و قریض و مقبوض و مبسوط آن می شناسیم و سخن او شعر نیست،پس گفتند که می گوییم جادوگر است،گفت که:او جادوگر نیست و ما جادوگران و جادوگری ایشان را دیده ایم که نه خون آمدن از دهان ایشان را دارد و نه گرفتگی و عقده آنان را،گفتند:پس او را چه بگوییم ای أبا عبد شمس؟ گفت:به خدا سوگند که گفتۀ او را حلاوتی است،و ریشۀ آن از پروردگان درخت خرما است،و فرع آن از چینندگان میوۀ آن،و چون چیزی از اینها بگویید معلوم می شود که باطل است،و نزدیکترین قولی که می توانید بگویید آن است که بگویید:او جادوگر است و جادویی با خود آورده است که میان مردی با پدرش و برادرش و همسرش و عشیره اش جدایی می اندازد،و چون چنین شد از دور او پراکنده شدند و در موسم بر سر راههای ورود دیدار کنندگان نشستند /16 و با هر کس رو به رو می شدند از او برحذرش می داشتند،و کار او را یادآوریش می کردند...». (1)

و از دومی(نضر بن حارث)چنین حکایت کرده است:

«پس گفت:ای گروه قریش!به خدای سوگند که کاری بر سر شما آمده است که هنوز نتوانسته اید چاره ای برای آن پیدا کنید،محمّد در میان شما جوانی نوخاسته بود،از همۀ شما خشنودتر و در سخن از همۀ شما راستگوتر و در امانتداری از همه بزرگتر،تا چون در دو بناگوش او علامت پیری مشاهده کردید،و آورد بر سر شما آنچه را که آورد،گفتید:جادوگر است!نه به خدای سوگند،او جادوگر نیست،ما جادوگران و خون آمدن از دهان و گرفتگی و عقدۀ ایشان را دیده ایم،و گفتید که کاهن است!نه به خدای سوگند که او کاهن نیست،ما کاهنان را دیده ایم و سجع آنان را شنیده ایم و او چنان نیست،و گفتید که شاعر:است!نه به خدای سوگند،او شاعر نیست که ما شعر را دیده و همۀ گونه های آن را از هزج و

ص :341


1- 97) -فی ظلال القرآن،ج 8،ص 216.

رجز شنیده ایم،و گفتید که:دیوانه است!و ما جنون را دیده ایم و او شک و تردید و وسوسۀ جنون را ندارد،ای معشر قریش!مواظب کار خود باشید،چه به خدای سوگند که امری بزرگ بر شما نازل شده است». (1)

[44-47]

اینک به آیات کریمه در آن جا باز می گردیم که از امانت رسول و صحت رسالت سخن می گوید و هر افزایشی از او(ص)را بر این رسالت به صورت قاطع نفی می کند،و این ما را به حقّانیّت حق هدایت می کند،و به این که خدا آن را بر انسان واجب کرده است بدون این که حتی با دوست و نزدیکترین آفریدگانش به خود،محمد(ص)،نرمی نشان دهد.

« وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنٰا بَعْضَ الْأَقٰاوِیلِ -و اگر پاره ای از گفته ها را بر ما می بست.» زمخشری گفته است که:تقوّل صیغۀ افتعال از«قول»و چنان است که در آن تکلفی از متکلّف و نسبت دهندۀ آن وجود دارد،و اقوال متقوّله(بسته شدۀ به دروغ بر دیگران)به منظور کوچک کردن و حقیر شمردن آنها اقاویل خوانده شده است، همچون أعاجیب و أضاحیک /16 و چنان است که أفعوله از قول است (2) و معنی آیه این می شود که:اگر گفته ای را به ما نسبت دهد که ما آن را نگفته ایم، (3) و فرضی که در این جا شده فرضی جدلی است و این معنی را می رساند که پیغمبر(ص)تقوّل نکرده است-حاشا بر او که چنین کند-چه دیده نشده است که وعید الاهی در این خصوص تحقق پیدا کرده باشد.و این آیه پیامبر را تزکیه می کند،نه تنها در قرآن، بلکه در همۀ گفته ها و سخنانش.و این گواهی آشکار الاهی نشانه ای بر عصمت پیامبر ما(ص)است،و نیز نشانۀ آن که سنت او همچون قرآن از هوای نفس او برنخاسته و هر چه گفته همه به علم و حکمت خدا بر زبان او روان شده است.

« لَأَخَذْنٰا مِنْهُ بِالْیَمِینِ -او را به دست راستش می گرفتیم.»

ص :342


1- 98) -همان جا.
2- 99) -الکشّاف،ج 4،ص 607.
3- 100) -التفسیر الکبیر،ج 30،در تفسیر آیه.

از لحاظ معنوی با سلب عنوان پیامبری از او،و از لحاظ مادّی با اجرا کردن شدیدترین مجازات در حق او،بدان سبب که هر چه مقام شخص برتر باشد،این مجازات شدیدتر و قاطعتر خواهد شد،و همین امر است که ثواب و عقاب همسران پیامبر را در نزد خدا مضاعف می کند.و این بیم دادن و وعیدی است برای هر کس که به امانت خدا خیانت کند،و مخصوصا کسانی که حامل مسئولیت رسالت شده اند...

یعنی علما،پس وای بر کسانی که دروغ می سازند و آن را به خدا می بندند،و کلمات را از موضعهای خود منحرف می سازند.

در معنی گرفتن به دست راست(الاخذ بالیمین)اختلاف است،و گروهی گفته اند که:آن کنایه از اخذ و مؤاخذۀ شدید است،بدان سبب که دست راست رمز قدرت است،و دیگران گفته اند:عبارت از گرفتن و سلب قدرت از او است، (1) بدان جهت که قوت در دست راست است،و چون گرفته شود از میان می رود.و در مجمع البیان آمده است که:او را به دست راستش می گیریم که نشانۀ خواری بوده باشد،چنان که سلطان می گوید:ای غلام دستش را بگیر،و او آن را با اهانت می گیرد،و به قولی:معنای آن این است که دست راست او را قطع می کنیم، (2) و به نظر من مقصود گرفتن شدید است،و اخذ و گرفتن و مؤاخذۀ خدا همیشه سخت است،اما این که چگونه می گیرد،از شأن خود او است.

« ثُمَّ لَقَطَعْنٰا مِنْهُ الْوَتِینَ -سپس رگ قلب او را می بریم.» در الدّر المنثور آمده است که:وتین رگ قلب است(از ابن عباس)،و از عکرمه روایت است که گفت نیاط(آورتا)قلب است (3) که از آن خون به همۀ سرخرگهای دیگر می رود، (4) و مهم این است که آن رگی است که چون قطع شود دیگر انسان زنده نمی ماند...و اگر خدا دست راست کسی را بگیرد و سرخرگ

ص :343


1- 101) -همان منبع،ج 30،در تفسیر آیه.
2- 102) -مجمع البیان،ج 10،ص 350.
3- 103) -الدر المنثور،ج 6،ص 263.
4- 104) -المنجد،مادۀ وتن.

آورتای او را قطع کند،چه کس می تواند ارادۀ خدا را از او باز دارد؟ « فَمٰا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حٰاجِزِینَ -هیچ یک از شما نمی تواند از این کار جلوگیری کند.» یعنی:چه ممانعت کننده ای می تواند از اجرای فرمان خدا در حق او جلوگیری کند؟و این آیه در اوج بلاغت قرار دارد،چه بشر را به صورت تنها«من أحد»و دسته جمعی(حاجزین)در آن واحد در معرض چالش قرار داده است،و این بدان منظور است که چالش فرد فرد مردمان را شامل شود و هیچ استثنایی نتواند به آن راه یابد و منظور مورد تأکید قرار گیرد.شاید شخص متدبّر در لابه لای سطور چنان بخواند که نیروهایی رهبری مکتبی را تحت فشار قرار می داده اند که روش خود را تغییر دهد و گفته هایی را بر خدا ببندد،پس لازم است که این خواسته را نپذیرد و فریب نخورد،چه هیچ سودی ندارد و مانعی برای اجرای ارادۀ پروردگار عزّ و جلّ فراهم نمی آورد.و چون رسول(ص)از این حقیقت اطمینان دارد،جز بر خدا بر کس دیگری توکل نمی کند و جز به حق به جای دیگر نمی پیوندد و جز وحی چیزی نمی گوید.

برای رسول(ص)گفتن این آیات و آگاه کردن مردم از آن با لهجۀ شدید آن کافی است که نقل شدن آن را به امانت نشان می دهد،چه اگر بنا بود گفته ای را به خدا به صورت جعلی نسبت دهد،این را حذف می کرد و خود را به صورت مطلق و بدون حدّ و شرط عزیز می داشت،چنان که بسیاری از مبلغان و خود حکام چنین می کنند،و چه بسیار رهبران و هر فرد مکتبی،با تأسی به سیرۀ حبیب خدا(ص)به چنین شجاعتی نیازمندند.

[48-52]

و پس از آن که قرآن با بحث موضوعی دقیق ثابت کرد که آن گفتۀ رسول کریم و بنا بر آن کلام خدای عزّ و جلّ است،به بیان صفتی دیگر از خودش می پردازد.

« وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ -و یادآوری و پندی برای پرهیزگاران است.»

ص :344

یا چنان که خدا در سورة البقرة گفته،«هدی للمتقین»است، (1) بدان سبب که متّقی تنها کسی است که خود و عقلش را به تراز فهم آیات آن رسانیده است،و او تنها کسی است که از پروردگار خویش می ترسد و همۀ حدود و احکام و ارزشهای کتاب او را ملتزم می شود،تا خود را در معرض خشم و عذاب او قرار ندهد،و تنها متقیانند که آمادگی تسلیم کردن خود به خدا را دارند،بدان جهت که آنان بر فطرت سلیم به همان گونه قرار دارند که خدا آن را در ایشان به ودیعه نهاده، پس ناگهان آیات او را چنان می یابند که با خواسته های بلند آنان در زندگی تلاقی پیدا می کند.و برای ما تأکید می کند به این که قرآن تذکره ای برای پرهیزگاران است،چه دانستیم که تقوا تنها ترس و خشیت محض نیست،بلکه مجموعه ای از صفات روانی و عقلی و اجتماعی است که انسان را در تراز یاد گرفتن و به یاد آوردن آیات و فهم آن قرار می دهد...پس متقیان چنان اند که پروردگارشان آنان را توصیف کرده است: اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ* وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ، (2) پس آن کس که به غیب ایمان نداشته باشد،چگونه می تواند به رسالتی ایمان آورد که مصدر آن غیب آسمانها و زمین است؟؟و آن کس که به جزا ایمان نداشته باشد چگونه می تواند ملتزم به آن باشد؟؟ این آیه ما را به یکی از خصوصیات وحی الاهی آشنا می کند که به وسیلۀ آن وحی از اندیشه ها و فلسفه های دیگر متمایز می شود،و آن این است که تنها پرهیزگاران می توانند با آن تفاعل داشته باشند و آن را فهم کنند،و چنین است که آن وسیلۀ شفا و رحمت ایشان می شود،و برای ستمگران جز افزودن زیان ایشان کاری نمی کند: شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاٰ یَزِیدُ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً ، (3)

ص :345


1- 105) -البقرة3/.
2- 106) -البقرة3/ و 4.
3- 107) -الإسراء82/.

وَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ /16 فِی آذٰانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی ، (1) و به همین جهت است که خدا فرستادۀ خود را مورد خطاب قرار داده و گفته است: وَ إِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجٰاباً مَسْتُوراً* وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً ، (2) و کافران و مشرکان از پیش به این حقیقت اعتراف کرده بوده اند:

وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا فِی أَکِنَّةٍ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ وَ فِی آذٰانِنٰا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنٰا وَ بَیْنِکَ حِجٰابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنٰا عٰامِلُونَ . (3) و این خصوصیت در رسالت،نمود تکذیب کردن به آن را از طرف بعضی از افراد انس و جن تفسیر می کند،بدان سبب که رسالت در مرتبه ای عالی قرار دارد که کمتر بشر می تواند به آن بالا رود،و خدا می داند که جماعت کثیری از آنان به زودی آن را تکذیب خواهند کرد.

« وَ إِنّٰا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ -و ما می دانیم که گروهی از شما آن را تکذیب خواهند کرد.» با سه تأکید لفظی«إنّ»و لام در«لنعلم»و«أنّ»،و هنگامی که تکذیب می کنند برای آن است که به درجۀ پرهیزگارانی نرسیده اند که متذکر وحی باشند و به آیات آن تسلیم شوند و حقایق بزرگ آن را فرا گیرند،نه این که عیب از قرآن باشد.

« وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی الْکٰافِرِینَ -و آن حسرتی برای کافران است.» حسرت دختر،خسارت است،و اثر معنوی مترتّب شدۀ بر آن،و بدین گونه قرآن به هر دو امر با هم اشاره کرده است،و از آن جهت چنین است که آن حقی است که باطل آنان را از میان می برد،پس این باطل در دنیا نابود می شود،به همان گونه که میزان اعمال خلق در آخرت است،او شفیعی است که شفاعتش پذیرفته می شود و خبر آورنده ای است که سخنش تأیید می شود،و هر گاه دروغ بگویند کارهایشان که موجب حسرت آنهاست به ایشان نموده می شود و شفاعت نمی گردند

ص :346


1- 108) -فصّلت44/.
2- 109) -الإسراء46/.
3- 110) -فصّلت5/.

بلکه شهادت علیه آنها داده می شود.

و از این جا دنبالۀ تأویل امام صادق-علیه السلام-پیرامون فرمایش حضرت علی(ع)دربارۀ این آیه که موجب حسرت کافران است به دست می آید. (1)

پس امام راستین در هر امت،پهلو به پهلوی ارزشهای الاهی،در هنگام رسیدگی به حساب و دادن جزا در آن روز که هر دستۀ از مردم با امام خود در محشر حضور پیدا می کنند،حجت خدا بر خلق اویند که او نیز مایۀ حسرتی برای کافران خواهد شد،بدان جهت که گواه و حجتی بر ایشان است.

« وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ -پس او حق یقین است.» یعنی حقی است که خود را بر انسان واجب می سازد و او به آن یقین پیدا می کند،پس او حق در عالم واقع و یقین در عالم نفس است.و صاحب الکشّاف گفته است:قرآن یقین و حق الیقین است،چنان که می گویند فلانی عالم و حق عالم است،و حدّ عالم،پس معنی آن می شود عین الیقین و یقین محض، (2) و رازی گفته است:یعنی حقی که هیچ بطلانی در آن وجود ندارد،و یقینی که شکی در آن نیست، (3) و تأکید بر این صفت قرآن در سیاق نفی شعر و کهانت از آیات او می آید،همچون اشاره ای ناپیدا به دو نفر دیگری که خیال و کذب و پرداختن به غیب آنان را از راه به در برده بود،و این از تفاوتهای اساسی میان رسالت خدا و فرهنگ و ادب شاعران و کاهنان است،که آن یک محتوی حق و علم در بالاترین درجات آن(یقین)است،و این دو آکندۀ از تناقض و باطل و خلأ و آشفتگی فکری و علمی.

از این توصیف قرآن به آن که«لحقّ الیقین»است،پیروی از راه قرآن شرط اساسی برای پیشرفت ایمانی و علمی انسان به سوی یقین می شود،و این

ص :347


1- 111) -نور الثقلین،ج 5،ص 410.
2- 112) -الکشّاف،ج 4،ص 607.
3- 113) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 120.

واجبی است که،در آن هنگام که خواستار رسیدن یقینی به کمال معنوی و مادی شده ایم،بر عقل پیروی از آن لزوم پیدا می کند،یعنی انسان در حیرت است و به ایمان آوردن کامل نه تنها به حقایق علمی و حیاتی، /16 بلکه به اصل وجود یعنی هستی خود و آنچه پیرامون او را فرا گرفته است نمی رسد مگر آن گاه که نور عقل او به نور وحی خدا تکامل پیدا کند،بدان سبب که همین است که او را با آفریدگان هستی بخش او آشنا می سازد،و او را به آفاق یقین پیدا کردن به خدا ارتقا می دهد، پس حجابها و پرده ها از برابر بصر و بصیرتش برداشته می شود،چه ایمان داشتن به مخلوق و آفریده(خواه مادی باشد همچون انسان و طبیعت،یا معنوی همچون حقایق و قوانین)هنگامی تحقق پیدا می کند که ایمان به خالق و آفریننده حاصل شده باشد، و این چیزی است که پیروی از قرآن وسیلۀ رسیدن به آن است.

اکنون اندکی توقف می کنیم و به تفکر دربارۀ سخن گفتن از قرآن با تعبیر:

«و إنّه لحقّ الیقین»در سیاق سورة الحاقة می پردازیم که با ما دربارۀ جزا سخن می گفت.

نقطۀ تلاقی میان الحاقة و قرآن نهفتۀ در این امر است که هر یک از آنها به حق تحقق می بخشد و آن را آشکار می سازد،و انسان را به سوی آن رهبری می کند، و او را به بالاترین درجات ایمان و تسلیم(حق الیقین)می رساند،ولی قرآن بزرگترین و استوارترین وسیله برای دست یافتن به هدایت باقی می ماند،حتی بزرگتر از خود الحاقّة،بدان سبب که ما را در دنیا و آخرت که در آن هدایت سودمند می شود رهبری می کند،بلکه راه ایمان آوردن ما به ساعت و قیامت(الحاقة)است.

برای آن که قرآن را چنان که باید و شاید فهم کنیم،و به آن ایمان آوریم، و یادآور و راهی برای رسیدن ما به یقین خالص باشد،واجب است که با تسبیح خدا از شرک خود را پاک کنیم،چه هر انحرافی در زندگی آدمی مظهری از مظاهر شرک و سایه هایی از آن است،و هر چه شخص پروردگار خویش را بیشتر تسبیح و تنزیه گوید،حقایق وحی از وسوسه های نفس و تلقینات شیطانی بیشتر و بهتر در نفس و فکر او از یکدیگر بازشناخته می شود،و از این گذشته تسبیح وسیله ای برای

ص :348

پرهیز کردن از سرکوبهای الاهی در دنیا و دور شدن از اصحاب شمال در سرای دیگر است.

« فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ -پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی.» از آن روی گفت«باسم ربّک»که آن راه تسبیح او تعالی است،چه آدمی هیچ وسیله ای برای پیوستن به پروردگار خویش جز نامهای او ندارد،و از آن جهت گفت«العظیم»که:

1-آن رمز تسبیح صحیح است،زیرا که معرفت بزرگی خدا شرط اساسی برای قدرشناسی حقیقی او است.مگر مشکل هر یک از اصحاب الشمال این نبود که به خدای بزرگ ایمان نداشت؟ إِنَّهُ کٰانَ لاٰ یُؤْمِنُ بِاللّٰهِ الْعَظِیمِ .و اگر در هر انسانی به جستجو بپردازیم،او را تهی از ایمان به پروردگارش نمی یابیم،ولی اصحاب الشمال(مشرکان و کافران)ایمان به خدا به اندازه ای که او بزرگ و منزه از هر چیز ناشایستۀ نسبت به مقام او است ندارند،و همین سبب آن می شود که شریکانی از میان آفریدگانش برای او برگزینند که در آنها عظمتی می بینند یا به پندار خویش آنها را بزرگ می بینند...و این همان نهانگاه دردی است که فلسفه های گمراه کنندۀ بشری از تجسیدی و تشبیهی و شرکی و نظایر اینها از آنجا برخاسته...و شاید به همین سبب بوده باشد که تسبیح خدا با ذکر عظمت او در رکوع و علوّ او در سجود(سبحان ربّی العظیم و بحمده،سبحان ربی الأعلی و بحمده) در نمازها واجب شده،و بلکه نماز از آغاز تا پایان آن به صورت تسبیحی برای خدای عزّ و جلّ درآمده است.

2-بدان سبب که سیاق در پیرامون قرآن دور می زند،و آن آشکارترین نشانه های عظمت خدا به صورت مطلق است،پس در آن عظمت او تعالی تجلّی پیدا کرده است...به صورتی آشکارتر و گسترده تر و بزرگتر از تجلّی او در طبیعت و در نفس و در هر چیز دیگر.

ص :349

ص :350

سورۀ معارج

اشاره

ص :351

ص :352

سورۀ معارج /16

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«سورۀ«سأل سائل»را فراوان بخوانید،چه هر کس آن را زیاد بخواند، خدای تعالی در روز قیامت از گناه عملش سؤال نمی کند،و ان شاء اللّٰه او را با محمّد در بهشت منزل خواهد داد».

نور الثقلین/ج 5،ص 411 /16

زمینۀ کلّی سوره

به همان گونه که سیاق و روش همۀ سوره های مکّی است،سورۀ معارج به بحث دربارۀ آن بیماریهای قلب می پردازد که مانع رسیدن به ایمان است،و نیز برنامه ای را برای ساختن یک شخصیت ربّانی طرح ریزی می کند،پس در ثلث اول سوره تا آیه 18،سیاق از صحنه هایی از آخرت سخن می گوید که پیشامدهای جهانی هولناک،و آثاری که از آنها بر جانهای مجرمان بر جای می ماند،در آنها به نظر می رسد،و ناگهان یکی از آنان را می بینیم که آرزوی نجات می کند،حتی اگر

ص :353

بنا باشد که برای رسیدن به این هدف گرامیترین مردم و نزدیکترین آنان را به خود، و بلکه همۀ آنان را فدا کند.

در ضمن گفتگو سخن به بحث دربارۀ تسویف و کار امروز به فردا افکندن به میان می آید و به تصحیح طرز نگریستن آدمی به زمان از طریق فهم آن زمان ابدی که بشر ناگزیر است در آن زندگی کند می پردازد.

با گذشتن از این مرحله،قرآن به صفت ترس در هنگام برخورد انسان با یک حادثه اشاره می کند که آدمی را در هنگام شرّ به اندوه و ترس می رساند و در هنگام خیر او را از آن باز می دارد،و بدین گونه وی را صاحب شخصیتی متغیر بر حسب محیط و اوضاع و احوال درمی آورد،و بر آن تأکید می کند که در نماز گزاران چنین حالتی وجود ندارد،بدان سبب که آنان به افق جاودانگی بالا رفته اند و تنها در لحظه ای که در حال عبور است زندگی نمی کنند،و تنها از عوامل آن متأثر نمی شوند.

سپس آیات به بحث در حالت تمنّی و آرزومندی که انسان در آن زندگی می کند،و طمع آن دارد که بدون ایمان و تلاش به بهشت درآید،می پردازد،و هرگز چنین چیزی میسّر نمی شود...و رهایی از عذاب با آرزو کردن و دوست داشتن امکان ندارد،بلکه نتیجه ای از عمل صالح و سعی و کوشش است،و این که نماز کشتی نجات مؤمنان و کلید شخصیت الاهی ایشان است که با انفاق و صدقه و ترس از عذاب و مراعات امانت و پیمان و حفظ فرجها و برخاستن به شهادت و حفظ کردن و نگاهبانی از نمازها آشکار می شود،و این در واقع برنامه ای الهام گرفتۀ از نماز برای ساختن شخصیت ربّانی انسان است.

در پایان(آیات 36-44)وحی کشتی رؤیاها و آرزومندیهایی را نابود می کند که تبهکاران و کافران هلاک شونده بر آن سوارند و جز در دریایی عمیق از عذاب و خشم خدا و زیان دنیا و آخرت برای ایشان لنگر نمی اندازد...بدان سبب که آرزوها صاحبان خود را وارد گریزگاه بحث کردن در باطل و بازی می کند و ناگهان خود را مواجه با روز موعود می بینند،در صورتی که هیچ آمادگی برای

ص :354

ملاقات خدا ندارند،و هیچ عمل و تهیۀ توشه ای برای آینده انجام نداده اند.و این پایان هر برنامه ای است که به جای کوشش و عمل بر آرزوها متکی بوده باشد.

سورة المعارج

[سوره المعارج (70): آیات 1 تا 18]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ (1) لِلْکٰافِرینَ لَیْسَ لَهُ دٰافِعٌ (2) مِنَ اَللّٰهِ ذِی اَلْمَعٰارِجِ (3) تَعْرُجُ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ اَلرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلاً (5) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً (6) وَ نَرٰاهُ قَرِیباً (7) یَوْمَ تَکُونُ اَلسَّمٰاءُ کَالْمُهْلِ (8) وَ تَکُونُ اَلْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ (9) وَ لاٰ یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً (10) یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ اَلْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذٰابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ (11) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ (12) وَ فَصِیلَتِهِ اَلَّتِی تُؤْوِیهِ (13) وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنْجِیهِ (14) کَلاّٰ إِنَّهٰا لَظیٰ (15) نَزّٰاعَةً لِلشَّویٰ (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّٰی (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعیٰ (18)

معنای واژه ها

8[کالمهل]

:مهل به معنی روغن زیتون در حال جوشیدن است،و در مفردات راغب به معنی رسوب و دردی روغن زیتون است.

9[کالعهن]

:به معنی پشم زده و حلاجی شده است،و

ص :355

راغب در مفردات خود گفته است:عهن پشم صباغی شده است،همچون در گفتۀ خدای تعالی: کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ،و مشخص کردن پشم با رنگی که در آن است،همچون در این گفتۀ خدای تعالی: فَکٰانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهٰانِ .

پس بردبار باش با بردباریی زیبا
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

کافران در لحظۀ زمانی حال خود با زیستنی حادّ زندگی می کنند،بدان سبب که گذشته را با تجربه های آن و آینده را با چشم اندازه های آن ادراک نمی کنند،و به آخرت ایمان ندارند.اما مؤمنی که به آن ایمان دارد،آن را ادراک می کند،چه زمان در آن جا بسیار طولانی و پایان ناپذیر است،و حقیقت جاودانی را می فهمد و آن را ادراک می کند،پس در عقل و جان خود عملا توازنی زمانی دارد...

پس در برابر چالشها و دشواریها شکست نمی خورد بلکه با صبری زیبا و جمیل بردباری می کند،چه این شکیبایی اگر هم سراسر عمر او را فرا گیرد،کمتر از ساعتی از ساعتهای آخرت است که اندازۀ یک روز از آن برابر با پنجاه هزار سال است،و نیز بدان سبب که لحظه ای از آن را نمی گذارد که بر او بگذرد مگر این که آن را با عملی صالح پر کند،و آن را در راه رسیدن به آینده ای خوشبخت و سعید مورد بهره برداری قرار می دهد،تا میان فرصت کوشش و عمل کوتاه(یعنی دنیا)و آیندۀ جزا و حاصل جاودانی(یعنی آخرت)توازنی برقرار سازد،پس چون او را ببینی و زندگی او را مورد مطالعه قرار دهی،وی را شعله ای از نشاط و کوشش پیوسته خواهی یافت،و هر اندازه در سالهای زندگیش به کاوش و جستجو برخیزی کمتر از

ص :356

آن ساعتهای تباه شده خواهی یافت /16 که معمولا زندگی مردمان دیگر را پر می کند.

اینان چگونه بر خود روا می دارند که به بازی و کارهای بیهوده بپردازند در صورتی که با هر لحظه از زندگی خود یک گام به سوی لقاء اللّٰه نزدیکتر می شوند؟!مؤمنان تحمّل خشم خدا یا خواری و ذلتی را که در این ملاقات بهره ایشان شود ندارند،و به همین سبب است که آرزوها و رؤیاها را به کناری گذاشته و به کوشش و تلاش پیوسته پرداخته اند،چه در وجود آنان به اندازۀ ذره ای شک در این باره وجود ندارد که آخرت حق است و عذاب آن وقوع پیدا خواهد کرد تا عنان شهوات خویش را رها کنند یا به زندگی سراسر آکندۀ از لهو و لعب بپردازند.

شرح آیات:

[1-4]

امام صادق-علیه السلام-گفت:«هنگامی که رسول اللّٰه(ص)علی را در روز غدیر خم منصوب کرد و گفت:«هر که من مولای اویم پس علی مولای او است»این سخن در شهرها پراکنده شد،و نعمان بن الحارث الزهری نزد پیغمبر(ص)آمد و گفت:از جانب خدا به ما فرمان دادی که گواهی بر نبودن خدایی جز اللّٰه و به این که تو فرستادۀ او هستی بدهیم،و نیز فرمان به جهاد و حج و روزه و زکات دادی و ما آنها را پذیرفتیم،و سپس راضی نشدی تا این جوان را منصوب کردی و گفتی:هر که من مولای اویم پس علی مولای او است؟!آیا این گفتۀ تو است یا فرمانی از خدا؟!و پیامبر(ص)گفت:به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند که این از جانب خدا است،پس نعمان بن حارث پشت کرد و گفت:خدایا اگر این حقّ و از جانب تو است،از آسمان بارانی از سنگ بر ما بباران،پس خدا سنگی را روانۀ سر او کرد و او را کشت»، (1) و در روایتی دیگر ابو بصیر از صادق(ع):«در حالی که رسول اللّٰه(ص)نشسته بود، امیر المؤمنین(ع)بر او وارد شد و رسول اللّٰه(ص)به او گفت:در تو شباهتی به

ص :357


1- 1) -نور الثقلین،ج 5،ص 411.

عیسی بن مریم وجود دارد...گفت:پس حارث بن عمرو الفهدی خشمناک شد و گفت:«خدایا!اگر این حق و از جانب تو است که بنی هاشم از یکدیگر ارث می برند و هر قلی پس از هر قل دیگر خواهد بود،پس بر ما سنگی از آسمان فرست یا به عذابی دردناک گرفتارمان ساز»پس آنچه حارث خواست نازل شد،و این آیه فرود آمد: وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ سپس به او گفت:ای عمرو!یا /16 توبه کن یا از مدینه خارج شو،و او گفت:

ای محمّد!آیا برای دیگر افراد قریش چیزی از آنچه در دستهای تو است باقی خواهی گذاشت؟بنی هاشم همۀ بزرگی عرب و عجم را بردند،پس پیامبر گفت:

این به دست من نیست و خواست خدای تبارک و تعالی است،پس گفت:

ای محمّد!قلبم به من اجازۀ توبه کردن نمی دهد ولی از تو دور می شوم،پس مرکب خود را خواست و بر آن سوار شد و چون به پشت مدینه رسید جندله ای(یعنی پاره سنگی)آمد و سرش را شکافت و سپس وحی بر پیامبر(ص)نازل شد و او «نخستین آیات از سورة المعارج»را تلاوت کرد». (1)

« سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقِعٍ -پرسنده ای خواست که عذابی واقع و نازل شود.» سؤال سؤال کننده نه تنها از مشکوک بودن دربارۀ وعدۀ خدای عزّ و جلّ خبر می دهد،بلکه حالتی از استهزاء و چالش را نشان می دهد که فرهنگ جاهلیت مردمان را به آن می خواند و رسالت برای آزاد کردن مردم از همین فرهنگ از جانب خدا بر عهدۀ پیامبرش(ص)قرار گرفته بود،و کینه های نهفتۀ در دلها علیه رسول و رسالت نیز در پیدا شدن این سؤال سهمی داشته است.

آیۀ کریمه-همچون دیگر آیات قرآن-چیزی گسترده تر از یک حادثۀ تاریخی است،بلکه هر ایستار استهزای حق و تکذیب کردن آن را شامل می شود.

ص :358


1- 2) -همان منبع،ص 412،آن را ابو عبیده و ثعلبی و نقاش و سفیان بن عیینه یاد کرده اند،و رازی و نیشابوری به آن اشاره ای دارند،و قرطبی نص روایت را در تفسیر خود آورده،و حسکانی در شواهد التنزیل.

پروردگار عزیز بزرگی عذاب و اندازۀ هول و هراس حاصل از آن را توصیف نمی کند، بلکه به تأکید دربارۀ واقعیت آن می پردازد و می گوید:«واقع»،و این ما را به حقیقتی فطری و عقلی رهبری می کند که هیچ کس در پذیرفتن آن تردید به خود راه نمی دهد،و آن این که نادان بودن شخص به حقایق مستقر در واقعیت،یا خود را به نادانی زدن و تکذیب آنها چیزی را تغییر نمی دهد.آیا خیال می کنید که اعتقاد وجود یگران(اگزیستانسیالیست ها)به این که هستی وجود خیالی است که،همچون سراب،به نظر انسان می رسد،سبب از بین رفتن وجود شده یا چیزی را از واقع و واقعیت تغییر داده است؟آیا کور که اطراف خود را نمی بیند این ندیدن نادیدنیهای او را نابود می کند؟هرگز...و این که پیشتر گفتیم که کلمۀ«واقع»دلالت بر گذشته دارد،در این جا این کلمه برای تأکید بر حتمی و بدون شک و تردید بودن وقوع آن آمده است،بدان جهت که قضا و قدر الاهی آن را به صورت تقدیری حتمی و قضایی مبرم درآورده است.

چنان می نماید که سؤال همچون سؤال کسی که خواستار فهم مطلبی باشد طرح نشده،بلکه پرسش فردی است که تکذیب می کند و پرسش خود را با تمسخر و استهزاء عرضه می دارد،و به همین جهت فعل را به وسیله باء متعدی ساخته و به آن معنی تکذیب داده است،و چنان است که گفته شده باشد:سال سائل مکذّب بعذاب واقع.و به همین گونه نص به ما الهام می کند که آنچه پرسنده را به پرسش برانگیخته،طلب معرفت نبوده بلکه تردید و شک نسبت به آن را در نظر داشته است.

هنگامی که عذاب خدا وقوع پیدا می کند،چهرۀ جهان و پیوستگیهای اجزاء آن به یکدیگر دگرگون می شود،و آسمان به صورت روغن گداخته و کوه ها همچون پشم زده و حلاّجی شده درمی آید،و هیچ دوستی حال دوست خود را نمی پرسد،ولی جهان از چارچوب قدرت و ارادۀ خدا خارج نمی شود و نابسامانی در آن پدید نمی آید،و این کار بنا بر تقدیر خدا صورت می گیرد،و عذاب جز بر کسی که خدا بخواهد وارد نمی شود،و چون زمان آن برسد،خواهی دید که جز کافران کسی گرفتار آن نمی شود،و کافران در مقابل آن به هیچ وسیلۀ دفاعی از خود دسترس ندارند.

ص :359

« لِلْکٰافِرینَ لَیْسَ لَهُ دٰافِعٌ -مخصوص کافران است و بازدارنده ای در مقابل آن وجود ندارد.» که آن را از ایشان دور کند و به دفع آن بپردازد،و قدرت یک نفر باید چه اندازه باشد تا بتواند عذابی را دفع کند که آسمان را چون روغن گداخته و کوه ها را به صورت پشم زده درآورده،و روابط دوستی صمیمانۀ میان دوستان و منسوبان را با هول و شدت خود از میان برده است!و انسان در آن هنگام هیچ اندیشه ای جز رهایی شخص خود ندارد،پس دربارۀ دیگران حتی پرسش هم نمی کند تا چه رسد به این که برای دفع عذاب از آنان تلاش کند؟!آری،هر کس در چنان روزی تنها به فضل و رحمت خدا و با عمل صالح خود می تواند از جان خود عذاب را دور کند،و کافران رابطه ای میان خود و خدایشان باقی نگذاشته اند تا مشمول رحمت او شوند، بلکه همۀ درهای رحمت را با کفر و گردنکشی و طغیان نسبت به حق و فرستادگان خدا بسته اند،و برای آخرت و آیندۀ خود هیچ عمل صالحی را از پیش نفرستاده اند.

در پرتو این آیه شایسته چنان است که انسان از برابر نفس و عقل خود پرده های گمراهی و شرک تجسم یافتۀ در عقایدی سفیهانه را دور کند که او را به سوی مهلکه ها و شهوات و مخالفت با حق متمایل می سازند،و چنان گمان دارد که یکی از جنّ یا انس یا بتان او را از عذاب و سطوت خدا نجات خواهد داد،یا به این عقیدۀ باطل معتقد است که خدا به سبب رحم و مهربانی فراوانی که دارد بندگان خود را عذاب نخواهد کرد،و چون چنین است طمع در آن می ورزد که بر بال تمنیات و آرزومندیهای خویش سوار شود و بدون هیچ سعی و عملی به سوی بهشت پرواز کند! /16 از گفتۀ«للکافرین»چنان می فهمیم که در روز واقع شدن عذاب آنان مدافعی ندارند که عذاب را از ایشان دور کنند،نه از خودشان و نه از آنها که شریک خدا قرار داده بودند و نه از جانب خدا.و کدام نیرو است که بتواند در برابر ارادۀ خدا اظهار وجود کند تا کافران به آن متشبّث شوند؟عذاب از بشری همچون خودشان به آنان نمی رسد تا بتوانند به دفع آن بپردازند،و نه از مخلوقی دیگر.

ص :360

عذاب کننده پروردگار صاحب عزت متعال و جبّار است.

« مِنَ اللّٰهِ ذِی الْمَعٰارِجِ -از خدای صاحب بخششها و نعمتها.» بعضی گفته اند که کلمۀ«ذی المعارج»نامی برای خدای عزّ و جلّ نیست،و در الدر المنثور آمده است که:احمد و ابن خزیمة از سعد بن أبی وقّاص روایت کرده اند که او شنید که مردی می گوید:لبّیک ذی المعارج،پس به او گفت:البتّه ذو المعارج است،ولی ما با رسول اللّٰه(ص)بودیم و او چنین نمی گفت، (1) ولی ظاهرا نامی برای خدا است،از آن جهت که در دعاهای حج وارد شده و گفته اند که:مستحبّ است در عمل تلبیه(لبیک گفتن)گفته شود:«لبّیک ذا المعارج لبّیک»،بنا بر آن که نص قرآن در این باره آشکار است و مقیاس همان است.

در معنی معارج چند قول آمده است،از جمله:فواضل(بخششها و انعامها) که عموم مفسّران بر آن اند،و صاحب مجمع البیان بر آن افزوده است،و درجاتی که خدا به انبیا و اولیا در بهشت عطا می کند،چه او منازل بلند و درجات پاکیزه به آنان می بخشد، (2) و علامۀ طوسی در التبیان گفته است:جاهای عروج کردن و بالا رفتن در آسمانها است، (3) و صاحب المیزان گفته است:و آن مقامات ملکوت است،و گفت:درجاتی است که در آنها اعتقاد حق و عمل صالح بالا می رود،و خدای تعالی گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ ، (4) و گفته اند که جایگاه بالا رفتن فرشتگان است...و ممکن است همۀ این گفته ها صحیح باشد، چه ریشۀ لغوی کلمه همۀ آنها را با هم جمع می کند...زیرا که معارج جاهای بالا رفتن است /16 که در آنها مرتبه ای پس از مرتبۀ دیگر قرار گرفته است.چنان می نماید که تأویل آن در این جا صاحب جاهای بالا رفتن به هم پیوسته است که از آیۀ دوم به

ص :361


1- 3) -الدر المنثور،ج 6،ص 264.
2- 4) -مجمع البیان،ج 10،ص 353.
3- 5) -التبیان،ج 10،ص 114.
4- 6) -المیزان،ج 20،ص 7.

دست می آید.

برای آن که سیاق قرآن اصول اندیشه های نادرست را در نزد آن سفیهان که به شتاب خواستار عذاب بزرگ پروردگارشان بودند،و همۀ آنها بر پایۀ حسابهای کوتاه بنا شده بود،ریشه کن سازد،ما را به حقایق زمان نامتناهی هدایت می کند که به زودی انسان به زندگی در آن خواهد پرداخت،تا فهم و دریافت زمان در نزد ما از مقیاسهای لحظه های حاضر به آفاق ابدهای مطلق و آینده ای که پایان پذیر است، و در آنجا با حقیقت جانها و حقیقت ظواهر بر محیط خودمان خواهیم زیست، کشیده شود.

آن کس که مقیاسهای دنیایی را معیاری در معادلۀ زمان در نظر می گیرد، چنان گمان می کند که یکصد سال چیز بزرگی است،ولی در آن هنگام که از افق گستردۀ زمان در نزد خدا آگاه می شود که حساب در آنها با میلیاردها سال است و جاودانگی وجود دارد،معادله نسبت به او تغییر پیدا می کند و چنان است که گوی وعدۀ خدا را به آخرت همچون واقعیتی در برابر چشمان خود می یابد...پس فرشتگان و در پیشاپیش آنان روح پنجاه هزار سال را به سوی خدا در افقهای گسترده عروج می کنند،و چون فرشتگان بر حسب فهم ما ارواحی نورانیند که از قدرتهای عظیم برخوردارند،عروج آنان از لحاظ سرعت با حساب ما درست درنمی آید،بلکه بنا بر حسابی است که عقل بشر به آن نمی رسد...و با وجود این،پنجاه هزار سالی که در آن عروج می کنند،در نزد خدای تعالی چیزی جز یک روز نیست! « تَعْرُجُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ -بالا می روند فرشتگان و روح به سوی او در روزی که اندازۀ آن پنجاه هزار سال است.» عروج بر دو گونه است:عروج مادّی در آفاق هستی،و عروج معنوی در آفاق نزدیک شدن به خدا،و خدا را مکانی نیست،و او برتر از آن است که مکانی از او تهی باشد یا مکانی او را فراگیرد،و بنا بر این عروج فرشتگان و روح به سوی او عبارت از عروج نزدیک شدن به او است،و نزدیک شدن به فضیلت،و این منافاتی

ص :362

با عروج مادّی در آسمانها و به سوی عرش ندارد،بلکه این عروج خود نمادی برای نزدیک شدن معنوی به او سبحانه و تعالی است،و از این جا فرشتگان با یکدیگر تفاوت پیدا می کنند:بعضی از آنان به آسمان /16 چهارم عروج می کنند،و بعضی تا عرش رهسپار می شوند،و این بسته به تفاوت فضل ایشان در نزد پروردگار جهانیان است،اما روح از فرشتگان بزرگتر است،و شاید او آفریده ای است که خدا به میانجیگری او فرشتگان بزرگوار و پیامبران و اولیای نیکوکار خویش را تأیید می کند، و شاید جبرییل بدان سبب«روح الأمین»نامیده شده که او-علیه السلام-تأیید شدۀ به وسیلۀ روح است.

[5-8]

و قرآن،با گشودن آفاق شخص متدبّر بر روی زمان با سخن گفتن از عروج،دو مسئله را مورد بحث قرار می دهد:

نخست:آنچه به خوانندۀ به سوی خدا ارتباط پیدا می کند،که او با چالشهای کفار نسبت به رسالت رو به رو است،و نیز با چالش زمان برای استقامت ورزیدن بر حق،و ادامه دادن به راه تا زمانی که خدا گشایشی فراهم آورد.بسیاری از مردم می توانند خود را آمادۀ جهاد کردن در راه خدا سازند،ولی معدودی از ایشان این قدرت را دارند که با طولانی شدن زمان و تراکم چالشهای مخالف استقامت خود را حفظ کنند.

قرآن افقهای مؤمنان را بر روی معادلۀ حقیقی زمان می گشاید،و بر این تأکید می کند که زمان دنیوی مقیاس نیست،بلکه مقیاس معادلۀ زمان روز واحدی است که طول آن برابر با پنجاه هزار سال است،و این همه برای آن است که ایستادگی و مقاومت در نفوس ایشان آسان شود،و دیگر کسی از ایشان حتی صبر کردن تمام عمر را برای جهاد در راه خدا به چیزی نگیرد،بلکه در نظر او-هر اندازه زمان امتداد پیدا کند-همچون روزهای کوتاهی بیش جلوه گر نشود که در آنها باید بر آزار دیدن شکیبا بماند و در پی آن به آسایشی دراز برسد،و بدین گونه سخن پس از بیان زمان از صبر می آید و پروردگارمان چنین می گوید:

« فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلاً -پس بردبار باش با بردباریی زیبا.»

ص :363

آن صبری است که به خاطر خدا صورت بگیرد،و از هر سستی و شکست دور باشد،و با آن شخص از حکمت و صواب خارج نشود.بیشتر مفسران گفته اند که:آن صبری است که در آن رسول،هر اندازه از قوم خود آزار ببیند،و او را در خبرهایی که از آخرت می دهد تکذیب کنند،زبان به شکایت نگشاید. /16 و چه بزرگ است آنچه که این آیه با سیاق آن از روح صبر و استقامت و مقاومت در اختیار مؤمنان و مجاهدان در راه خدا قرار می دهد! دوم:آنچه به کافرانی مربوط می شود که عذاب وعدۀ خدا را مستبعد می شمارند و بسا هست که به حد تکذیب آن می رسند.و اگر در صدد جستجو برای یافتن سبب پیدا شدن چنین ایستاری نسبت به وعدۀ خدا برآییم،آن را اعتماد کردن ایشان بر مقیاسهای زمانی دنیوی در هنگام ارزیابی زمان آینده خواهیم یافت،و قرآن این عقده و مشکل را از طریق دو امر مورد بحث قرار می دهد:

یکی از آن دو:تلاش برای فهماندن مقیاس حقیقی زمان به ایشان،که در آن مقدار یک روز برابر با پنجاه هزار سال است،که در نتیجۀ آن نگرش محدود زمانی آنان به نگرش گستردۀ ربّانی تغییر پیدا می کند،ولی بدان شرط که ایمان بیاورند و پیرو آیات باشند.

« إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً -آنان آن را دور می بینند.» به سبب محدودیت افکارشان که زمان را محدود تصور می کنند.آیا دیده ای که کودکی چگونه وعده ای را مستبعد می شمارد که مدت آن چند ساعت بوده باشد؟کافران نیز چنینند و وعدۀ خدا را دور می بینند،بدان سبب که روش و وسیلۀ دیدن در نزد ایشان محدود است.اما روش ربّانی چنان است که در آن رقمهای زمانی به جهت گستردگی آنها متلاشی می شود،و در نتیجه میلیونها سال چندان اهمیتی ندارد که پایان آن دور به نظر برسد...و چگونه می تواند چنین باشد،در صورتی که مؤمنان از این راه بر عالم جاودانی آگاهی پیدا می کنند؟! « وَ نَرٰاهُ قَرِیباً -و ما آن را نزدیک می بینیم.» تفاوتی میان اجل موت،یا پیروزی مؤمنان،یا عذاب کافران در دنیا،یا

ص :364

قیام ساعت و وقوع پیدا کردن آخرت وجود ندارد.

دوم:به یاد آوردن وقایع و صحنه های عظیمی که همراه با وقوع پیدا کردن وعدۀ خدا صورت پذیر می شود،امری است /16 که نفس را به اهتزاز درمی آورد،و پرده ها و عقده ها را از آن دور می کند،و آن را در برابر ایشان مجسّم می سازد.

« یَوْمَ تَکُونُ السَّمٰاءُ کَالْمُهْلِ -روزی که آسمان همچون روغن گداخته است.» قمّی گفته است:مهل یعنی سرب گداخته و مس، (1) و به قولی:روغن زیتون در حال جوشیدن،و در المنجد است:آنچه از کانیها که در حال گداختن باشد. (2)

« وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ -و کوه ها همچون پشم باز شده و حلاجی شده است.» یعنی پشم پراکنده و باز شده،و در التبیان چنین آمده است:عهن پشم حلاجی شده است،و کوه ها چنان از هم می پاشند که به صورت چنین پشمی درمی آیند، (3) و صاحب مجمع البیان افزوده است که:گفته اند همچون پشم سرخرنگ،و گفته اند:که آنها پس از سخت بودن نرم می شوند و پس از پیوستگی پراکندگی پیدا می کنند. (4) و علامۀ طباطبایی نوشته است:در این آیه و آیۀ پیش از آن تعلیلی برای صبر است،چه تحمل کردن آزار و شکیبایی نمودن بر ناراحتیها هنگامی بر آدمی آسان می شود که به نزدیک بودن گشایش و فرج یقین داشته باشد. (5)

قرآن از وصف زمین در آن روز چیزی به ما نمی گوید،بدان سبب که

ص :365


1- 7) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 386.
2- 8) -المنجد،مادۀ مهل با تصرف.
3- 9) -التبیان،ج 10،ص 116.
4- 10) -مجمع البیان،ج 10،ص 353.
5- 11) -المیزان،ج 20،ص 9.

ویرانی آسمان که سقف حمایت کنندۀ از زمین و اهل آن بوده است،و نیز از هم پاشیده شدن کوه ها که سبب برقرار ماندن تعادل زمین و در نتیجه تعادل ما است،خود نشان می دهد که زمین ما در آن روز با چه تکانها و خطر عظیمی رو به رو است.

آیا حال انسان ضعیف و ایستار وی در آن هنگام که شاهد این مشاهد هولناک می شود چگونه است؟آسمان با عظمت به صورت چیزی گداخته درآمده، و کوه های استوار و مایۀ آرامش زمین به صورت تارهایی از توده های پراکنده شدۀ پشم تغییر شکل داده /16 که نسیم آنها را به حرکت درمی آورد!کافر در آن هنگام متوجه راست بودن وعدۀ خدا می شود،و همۀ پرده ها از مقابل چشم و بینش او برکنار می رود...پس از شوخی و استهزایی که کافران را خواستار عذاب و شتاب ورزیدن در آن کرده بود باز می ایستد...و آیا ممکن است عاقلی خواستار شتاب در رسیدن امری شود که طبیعت و هستی را در پیرامون وی بدین صورت وحشت انگیز درآورد؟! هنگامی که عذاب الاهی فرا رسد،آدمی همه چیز را از یاد می برد،و سببها و پیوندها همه با او قطع رابطه می کنند،و در جستجوی رهایی از مهلکه نزدیکترین نزدیکان خود را از یاد می برد،و حتی فرصتی برای پرسش کردن از حال ایشان پیدا نمی کند.

« وَ لاٰ یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً -و هیچ خویشاوند نزدیکی سراغی از خویشاوند نزدیک خود نمی گیرد.» حمیم به معنی کسی است که با انسان نزدیک باشد،و نپرسیدن دربارۀ او دلیلی بر سخت بودن وضع و حال است،و این بدان سبب که نزدیکترین کس به شخص وی خود او است...و چون همه در اندیشۀ آن است از جز آن،هر چند نزدیکترین نزدیکانش باشد،غافل می ماند.و در روایات آمده است که:چون اعمال مادری را در روز قیامت با ترازو توزین کنند و به اندازۀ یک کار نیک برای راه یافتن به بهشت کم داشته باشد،به نزد فرزندش می رود و خواستار یک حسنه از حسناتش می شود و او نمی پذیرد.و در دعایی مخصوص پس از نماز آمده است:

ص :366

«ای آن که پیوسته از تو نیکی می بینیم،ای آن که صبح و شام نعمتهای خویش را به من می خورانی!در آن روز که با چشم داشت به تو به نزدت در حالی می آیم که اعمال خویش را بر گردن آویخته دارم،و همۀ خلق از من دوری می جویند،بر من رحمت کن.آری همگان،و پدرم و مادرم و هر که به خاطر او تلاش می کردم و رنج می بردم». (1)

مهمترین حادثه ای که در آن روز اتّفاق می افتد،برداشته شدن حجابها از مجرمان است تا حقایقی را مشاهده کنند که چشمان و دلهاشان نسبت به آنها کور مانده بود،به همان گونه که خویشاوندی از خود را می بینند که از دیدن آنان می گریزند.

« یُبَصَّرُونَهُمْ -به نظر ایشان می رسانند.» گفته اند:فرشتگان و روح را می بینند که به سوی خدا عروج می کنند،و به قولی:امامان راهنما و بر حق،و به قولی:خویشاوندان،برای بیان این مطلب که نپرسیدن از حال ایشان به سبب ندیدن آنان نبوده،بلکه علت آن مشغول بودن ایشان به شخص خودشان بوده است،و زمخشری و رازی و صاحب المیزان بر این نظر بوده اند که به سیاق نزدیکتر است.فعل از آن سبب به صورت مجهول آمده است که مجرمان را به صورتی به محشر می آورند که از ناحیۀ چشم و قلب کورند،به همان گونه که در دنیا نیز چنین بودند و حقایق را نمی دیدند،و بنا بر این خدا یا فرشتگانش به امر او آنان را بینا می کنند...و در این هنگام پشیمانی آنان به اوج خود می رسد، از آن روی که با واقعیت عذابی رو به رو می شوند که در دنیا آن را تکذیب و استهزا می کردند و از این لحاظ به مرحلۀ طغیان و گردنکشی رسیده بودند.

« یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذٰابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ -مجرم چنان دوست دارد که فرزندانش را فدا کند و خود را از عذاب آن روز برهاند.» فرزندانی که نزدیکترین و گرامیترین کسان در نزد او بوده اند.

ص :367


1- 12) -مفاتیح الجنان،دعای نماز شب.

« وَ صٰاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ -و همسرش و برادرش را.» در درجۀ دوم.

« وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ -و قبیله اش را که پناهگاه او است.» گفته اند که فصیله به معنی عشیره و قبیله است،و به قولی:قسمتی از قبیله است که از آن جدا شده و به پدر خاصی خود را منسوب کرده است،که در التبیان و مجمع البیان و المیزان چنین است،در مجمع البیان و کشاف افزوده شده است:

یعنی عشیره ای که او را در سختیها پناه می دهد و در نسب به آن وابستگی دارد.

« وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنْجِیهِ -و همۀ کسانی را که در زمینند(فدا کند)و خود را نجات دهد.» امّا مؤمنان بر عکس آنچه گذشت،از حال یکدیگر پرسش می کنند،و در رهایی /16 یکدیگر با شفاعت و خواستن از خدا می کوشند،و دلهاشان به پروردگار بزرگ مطمئن است،بدان جهت که در جرایم و گناهان فرو نرفتند تا به هول و هراس گرفتار شوند...تنها ترسی که دارند ترس ایمان است.

آری،آنان به وعدۀ خدا ایمان آوردند،پس برای رهایی نفوس خود کوشیدند،اما مجرمانی که کافر شدند و به سبب کفر به آخرت و جزا به جرایم خود ادامه دادند،خویشتن را در برابر عذابی سخت می یابند.

« کَلاّٰ إِنَّهٰا لَظیٰ -هرگز چنین نیست،هر آینه آن دوزخ است.» «لظی»نامی از نامهای جهنم است،و آن آتشی بسیار افروخته است،و بنا بر مجمع البیان:آن درکۀ دوم از آتش است،و رازی گفت:شرارۀ خالص،و معنی آن است که مجرمان پایانی جز رفتن به دوزخ و چشیدن عذاب ندارند،و راه گریزی مشاهده نمی کنند...آتشی است که آنان را می سوزاند و بریان می کند و آنچه را که بریان شده از تنشان می کند.

« نَزّٰاعَةً لِلشَّویٰ -پوست را برمی کند.» گفته اند:شوی پوست سر است،و به قولی موهای ریش و همۀ پوست بدن است،و صاحب التبیان گفته:و معنی«نزّاعة»یعنی با سختی بسیار می کند و جدا

ص :368

می کند، (1) و در مجمع البیان است:همۀ جوانب را می کند و جدا می کند و گوشتی یا پوستی را فرو نمی گذارد مگر این که آن را بسوزاند،و به قولی:پوست و گوشت را از استخوان جدا می کند. (2) و شاید مقصود از«شوی»همۀ آن چیزی باشد که برای بریان شدن به وسیلۀ آتش آماده شده است،پس معنی آن می شود که دوزخ و آتش آن مجرمان را به خود می کشد و آنان را پوست می کند و می سوزاند.

« تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّٰی -هر که را که پشت کرد و روی برتافت به خود می خواند.» /16 از حق برید و به باطل پیوست،و از اطاعت رهبری ربّانی چشم پوشید و به فرمانبری جز آن پرداخت،و آتش بر مجرمان دست درازی می کند و آنان را به عمق خود و نهایت سوزندگی خود می کشد،بدان جهت که دعوت به ایمان رسول را نپذیرفتند و پشت کردند و رویگردان شدند.

« وَ جَمَعَ -و گرد کرد.» یعنی مال دنیا را از حلال و حرام آن جمع آورد.

« فَأَوْعیٰ -و آن را نگاه داشت.» مفسران گفته اند:یعنی مال را جمع کرد و حق خدا را از آن نپرداخت،و تو گویی آن را در وعایی(ظرفی)نهاد تا از دادن حق خدا ممانعت به عمل آورد،و علامۀ طبرسی گفته است:آن را از باطل جمع کرد،و از پرداخت حق آن ممانعت به عمل آورد. (3)

[سوره المعارج (70): آیات 19 تا 44]

اشاره

إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلْخَیْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ اَلْمُصَلِّینَ (22) اَلَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ دٰائِمُونَ (23) وَ اَلَّذِینَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ (25) وَ اَلَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ اَلدِّینِ (26) وَ اَلَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذٰابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذٰابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ (29) إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (30) فَمَنِ اِبْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلعٰادُونَ (31) وَ اَلَّذِینَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ (32) وَ اَلَّذِینَ هُمْ بِشَهٰادٰاتِهِمْ قٰائِمُونَ (33) وَ اَلَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ (34) أُولٰئِکَ فِی جَنّٰاتٍ مُکْرَمُونَ (35) فَمٰا لِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ (36) عَنِ اَلْیَمِینِ وَ عَنِ اَلشِّمٰالِ عِزِینَ (37) أَ یَطْمَعُ کُلُّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ (38) کَلاّٰ إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِمّٰا یَعْلَمُونَ (39) فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ اَلْمَشٰارِقِ وَ اَلْمَغٰارِبِ إِنّٰا لَقٰادِرُونَ (40) عَلیٰ أَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (41) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتّٰی یُلاٰقُوا یَوْمَهُمُ اَلَّذِی یُوعَدُونَ (42) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ اَلْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً کَأَنَّهُمْ إِلیٰ نُصُبٍ یُوفِضُونَ (43) خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذٰلِکَ اَلْیَوْمُ اَلَّذِی کٰانُوا یُوعَدُونَ (44)

ص :369


1- 13) -التبیان،ج 10،ص 118.
2- 14) -مجمع البیان،ج 10،ص 356.
3- 15) -همان منبع،ص 356.
معنای واژه ها

19[هلوعا]

:پر حرص و آز،پر جزع...و به قولی هلع به معنی ترس و ناآرامی و اضطراب قلب است.

36[مهطعین]

:مهطع به معنی کسی است که به دیدن چیزی خیره شده و چشم از آن برنمی دارد،و به قولی:

إهطاع به معنی شتاب ورزیدن است.

ص :370

37[عزین]

:یعنی جماعتهای پراکنده و تشکیل یافتۀ از گروه های کوچکتر.و در المفردات آمده است که:ریشۀ آن از(عزوته فاعتزی)یعنی او را به کسی نسبت دادم پس قبول نسبت کرد،و چنان است که بعضی از آن جماعتها به بعضی دیگر نسبت دارند،یا از لحاظ نسبی و یا از لحاظ همپشتی،و به قولی«عزین»از عزا عزاء فهو عز گرفته شده که به معنی تصبّر و تأسّی است پس تو گویی نام است برای جماعتی که بعضی از آن به بعضی دیگر تأسی کرده اند.

43[الاجداث]

:گورها.

آنهایی که نمازشان را همیشگی می دارند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از قرآن چنان الهام می گیریم که شخصیت بشری بر دو گونه است:

اول:شخصیتی تغییر پذیر که از اوضاع و احوال محیطی تأثیر می پذیرد،و همۀ ظواهر بر آن منعکس می شود،و از این لحاظ میان آنچه مایۀ شادی می شود یا مایۀ حزن و اندوه،تفاوتی وجود ندارد،یا میان خیر و شر،و این طبیعت اکثریت مردم است.

دوم:شخصیت استقرار یافته ای که نماز(و پیوند محکم با پروردگار کاینات)آن را رهبری می کند،و دارندگان آن استقامت در زندگی را از ایمان به پروردگار جهانیان به دست می آورند،و این امری است که آنان را بر مؤثرهای منفی

ص :371

مسلّط می سازد،و از آن روی چنین است که نماز در بینشهای قرآنی تنها رکوع و سجود نیست،بلکه برنامۀ کاملی است که همۀ ابعاد زندگی انسان را فرا می گیرد،و به همین سبب ملاحظه می کنیم که نمازگزار در راه خدا انفاق می کند،و آخرت را قبول دارد،و از عذاب پروردگارش می هراسد،و فرج خود را حفظ می کند،و نگاهداری پیمان و امانت را وظیفۀ خود می داند،و علیه خود گواهی /16 حق می دهد،و در نتیجه پاسدار نماز خویش(در وقتها و ظواهر و حقیقت آن)،و بدین گونه است که باید نماز را فهم کنیم،و نمازگزاران واقعی را بشناسیم،و بکوشیم تا از جملۀ آنان باشیم.

نماز واقعی بهای بهشت و گرامی بودن در نزد خدا است،زیرا که نماز چنان که آیات نشان می دهد،مجموعه ای از هر صفت نیکو و کوشش صالح است،و هر که خواستار بهشت و کرامت باشد همین نماز شرط آن هر دو است،اما آرزوهایی که زندگی آدمی را از هر کوشش و فضیلت خالی می سازد،و او را به لهو و لعب بر می انگیزد،و از آخرت غافلش می کند،صاحبان خود را به حالتی درمی آورد که در روز قیامت چشمان فرو افکنده دارند و ذلت و خواری ایشان را فرا گرفته است.

شرح آیات:

[19-21]

چون قرآن رساله ای از خدا و پیمانی با انسان است،در آن بیان هر چیز آمده است تا هیچ کس برای پشت کردن به آن و رو کردن به چیزی جز آن از راهها و روشها حجت و بهانه ای نداشته باشد،و انسان در آن سنتهای آفریدگار را در زندگی مشاهده می کند،و نیک و بد را می خواند،و نیز حق و باطل،و بهشت و دوزخ،و دنیا و آخرت را...

از آشکارترین چیزها در قرآن شناساندن انسان به خود او است،چه انسان نادان آفریده شده،و نسبت به نزدیکترین چیزها به وی(که نفس خود او است) جاهل است و در این خطری بزرگ برای او نهفته است،چه گاه جهل به خود آدمی

ص :372

را به شرک به خدا دعوت می کند،و گاه او را به پرداختن به ارتکاب خطاهای رسوا در رهبری نفس و تربیت آن وا می دارد...و به همین سبب توجهی اساسی در قرآن به بحث دربارۀ موضوع ذات انسان اختصاص یافته،و نیز به بیان مهمترین صفات و طبایع این ذات،همچون در آیات آینده از همین سوره.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً -انسان آزمند آفریده شده است.» /16 گفته اند که هلع شدت حرص و آزمندی و کمی صبر و شکیبایی است،و گفته اند که آزمند بی قرار است، (1) و در البصائر آمده است که:هلع به معنی بخل و حرص است،یا خوف و اضطراب قلب از شنیدن هر صدا و حدوث هر پیشامد، (2) و آنچه به نظر من می رسد این است که اصل هلع خوف است،و شخص هلوع در هنگام رسیدن شر بیمناک می شود و به جزع می افتد،و در هنگام رسیدن خیر از نفوذ یافتن و انتقال آن از دست او به دیگری می ترسد و از این کار جلوگیری به عمل می آورد،و این صفتی است که توازن و ثبات انسان را در برابر اوضاع و احوال و حوادث گوناگون از بین می برد.

و بیان قرآن از معنی هلع آشکارتر و بلیغ تر از بیان هر مفسّر و ادیب است، چه می گوید:

« إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً -چون بدی به او رسد،جزع و فزع می کند.» طعمۀ حالات خوف نفسانی می شود،پس توازن نفسی و فکری و رفتاری خویش را از دست می دهد،و به مرز شکست و نومیدی می رسد.و آن شری که مراد آیه است شامل همۀ حوادث سلبی مادّی و معنوی می شود،پس زیان اقتصادی شر است،و از دست دادن دوستان شرّ،و بیماری شرّ و...و...

اگر در حوادث منتهی به خودکشی و حالات نفسی در جهان به تحقیق بپردازیم،خواهیم دریافت که بیشتر آنها به صفت هلع(جزع)در نزد انسان

ص :373


1- 16) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 612.
2- 17) -تفسیر البصائر،ج 49،ص 120.

بازمی گردد.و خداوند متعال می گوید«مسّه»بدان جهت که مسّ و تماسّ خیر یا شر با انسان کمترین خیر یا شری است که به او برسد.

« وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً -و چون خیری به او برسد و با او تماسّ پیدا کند،از رسیدن آن به دیگران جلوگیری می کند.» سبب آن خودخواهی مفرطی است که دارد،و بخلی که بر اثر آن خیر را تنهای برای خود می خواهد /16 وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (1) و به حق در روایت چنین آمده است:«خدا بر بنده ای یک در از امر دنیا را نمی گشاید،مگر این که همانند آن دری از حرص را بر او بگشاید»، (2) و در آیه دو بصیرت است:

اول:هر کس که کاربرد کلمۀ انسان را در قرآن مورد تحقیق قرار دهد، مشاهده خواهد کرد که این کلمه همیشه هنگام سخن گفتن از صفات سلبیه در او به میان می آید: وَ خُلِقَ الْإِنْسٰانُ ضَعِیفاً (3) وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ (4) إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کَفّٰارٌ (5) وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً (6) وَ کٰانَ الْإِنْسٰانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً (7) وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (8) ...و بدین گونه این کلمه در هنگام سخن گفتن از صفات ذاتی انسان وارد می شود.

دوم:مفسّران در معنی خلق با یکدیگر اختلاف دارند،و بحثی کلامی و فلسفی در میان ایشان در پیرامون صفت هلع و این که با مذموم بودن آن چگونه خدا آن را آفریده است،یا این که انسان شخصا آن را در خود به وجود می آورد،صورت گرفته است.صاحب التبیان تأکید کرده که آن از فعل خدای تعالی است و چنین

ص :374


1- 18) -العادیات8/.
2- 19) -اصول الکافی،ج 2،ص 319.
3- 20) -النساء28/.
4- 21) -هود9/.
5- 22) -ابراهیم24/.
6- 23) -الإسراء11/.
7- 24) -الکهف54/.
8- 25) -الأحزاب72/.

گفته است:و روا است که آدمی بر این صفات ناپسندیده آفریده شود،چه آن جریانی همچون جریان آفرینش شهوت قبیح دارد تا آن کس که چنین شهوتی دارد از آن پرهیز کند،بدان سبب که تحمل رنج و محنت در تکلیف جز با منازعۀ با نفس در امر قبیح صورت پذیر نمی شود که باید به خاطر خدا از آن دوری جوید،به همان گونه که باید خوب و زشت در عقل از یکدیگر باز شناخته شوند تا بتواند /16 از یکی دوری جوید و به انجام دادن دیگری بپردازد. (1)

و در التفسیر الکبیر چنین آمده است:قاضی گفت که گفتۀ خدا در این آیه،نظیر گفته او است که خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ که مراد از آن این نیست که آدمی بر این صفت شتابزدگی آفریده شده است،و دلیل این است که خدای تعالی آن را برای وی مذموم و ناپسندیده شمرده است،و خدای تعالی فعل خود را ناپسند نمی شمارد،و نیز به این دلیل که خدا آن مؤمنان را که تلاش می کنند تا این خصلت ناپسند را ترک گویند مستثنی کرده است،و اگر این خصلت ضروری می بود و نتیجه ای از آفرینش خدای تعالی،هرگز قادر بر ترک آن نمی شدند، (2) و فخر رازی به تفصیل در این باره سخن گفته و هلع را قرار گرفتۀ بر دو امر دانسته است:یکی نفسی که ناآشکار و باطنی است،و دیگری فعلی که آشکار و ظاهر است،و همان دلیل بر قسمت باطنی است،و گفت:اما آن حالت نفسانی بدون شک به آفرینش خدای تعالی حدوث پیدا کرده است،پس بر سبیل اضطرار(و جبر)مخلوق است،و افعال ظاهری از گفتار و کردار را ممکن است انسان ترک کند یا به انجام دادن آنها بپردازد،پس اینها از امور اختیاری است. (3)

آنچه آشکار است این که صفت هلع صفتی ذاتی و جایگزین شدۀ در طبیعتهای نخستین انسان است،و خدا آنها را بیان می کند و به مذمّت آنها می پردازد

ص :375


1- 26) -التبیان،ج 10،ص 121.
2- 27) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 128-129.
3- 28) -همان جا،129 با تصرف.

تا آنها را به ما معرفی کند و بر حذر دارد تا از آنها اجتناب کنیم،و در این چیزی از جبر وجود ندارد،بدان سبب که خداوند متعال آدمی را در بهترین تقویم آفریده است،ولی ذات او تمرکز یافته در نادانی و ضعف و شتاب و نظایر اینها است که تغییر نپذیرفته است.اگر کسی شب هنگام شمعی را روشن کند که اطراف آن را در روشنی قرار دهد،در معرض ستایش قرار می گیرد،ولی از تاریک بودن محیط کسی او را نکوهش نمی کند چه این ساختۀ او نیست،و به همین گونه آدمی از دو گونه آفریده شده است:نور(از خدا)و تاریکی(از نفس خودش)،و خدای متعال گفته است: مٰا أَصٰابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ ، (1) و دیگر چیزهایی که در انسان است،همچون تجلیاتی از نیرو و ضعف و خیر و شر،همه سایه هایی /16 از این دو گونه است،چیزی که هست بر انسان لازم است که در آن بکوشد تا بر تاریکی و سایه های موجود در نفس خود غالب شود،و نور و تابش آن را رشد دهد،و هلع یکی از سایه های تاریکی است که باید با سعی و عزم کردن ارادۀ خود بر آن پیروز شود.

خدای تعالی نهفته های نفس بشر را از خیر و شر به او معرّفی کرده است،و به او ارادۀ انتخاب و اختیار داده است تا به وسیلۀ آن از صفات بد و طبایع آن در صورتی که بخواهد تجاوز کند،یا در راه آنها روانه شود،و برای وی راهی را که چون از آن برود سالم می ماند معین کرده است.پس آیا برنامۀ قرآن برای درمان صفت هلع در نزد انسان چگونه است؟ اولا:حضور آخرت در ذهن و فهم آدمی به صورت نفسی و فکری،چه هر کس که از هراسها و صحنه های آن یاد کند و به یاد آنها باشد،هیچ شرّی از دنیا به هر درجه که باشد،نمی تواند او را به جزع و ناشکیبایی وادارد،چه پیوسته از دنیا به این شر پراکنده مشغول است،بلکه او را چنان می بینی که همچون مؤمنان با آرامش و طمأنینه زندگی می کند: اَلَّذِینَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ

ص :376


1- 29) -النساء79/.

به همان گونه که چون خیری به او رسد چندان از خود بی خود و شادمان نمی شود که مانع ترس او از عذاب و طمع او به ثواب گردد...و شاید این اندیشه برای ما رابطۀ میان سخن گفتن قرآن از منظره های قیامت(آیات 8-18)و سخن گفتن از انسان(19-21)را آشکار سازد.پژوهندۀ در آیات قرآنی به این نتیجه می رسد که وحی سخنی از صفات بد و سلبی انسان نمی گوید مگر آن که با سخن گفتن از آخرت زمینه را برای ما فراهم نیاورده باشد،یا یادآوری از آخرت را به آن ملحق کند که درمان شفا دهنده ای برای آن است.

[22-35]

ثانیا:نمازی که معراج مؤمنان برای رسیدن به فضیلت و وسیله ای برای تزکیه و تربیت ذاتی است.آیا این وسیله ای نیست که خدا به ما سفارش کرده است که خواستار آن باشیم تا به او نزدیک شویم؟آیا نماز ریسمان خدا و سفینۀ نجات آدمی از باطل و شر نیست؟...چرا هست،ولی می بایستی که نماز را خوب بفهمیم و آن را با شرایطش اقامه کنیم که قرآن بیان کرده است،تا از صفت هلع و دیگر صفات بد رهایی یابیم،و با نفسهای خود از لحاظ روانی و رفتاری به افقهای کمال و فضیلت بالا رویم،چه انسان سخت گرفتار هلع است.

« إِلاَّ الْمُصَلِّینَ -مگر نمازگزاران.» /16 کسانی که حقیقت نماز را دریافته و آن را در زندگی خود اقامه کرده اند...دریافته اند که آن پیوستگی دایم و بدون انقطاع با خدا است،و این که جهان در هر ساعت و لحظه به فرمان او است...نماز را برنامۀ کاملی شناخته اند که به همۀ شؤون زندگی و مفردات خاص و عام آن،از فردی و اجتماعی و پرورشی و اقتصادی و...و...وابستگی دارد،نه نماز قشری و همچون پوست که منحصر به رکوع و سجود و بعضی از ظواهر است که این در مفهوم قرآن نماز نیست! قرآن تفصیلی دربارۀ چگونگی نماز و شمارۀ رکوع و سجود آن در اختیار ما قرار نمی دهد،بلکه صلات ربانی را با بیان صفات نمازگزاران واقعی در نزد خدا بدین گونه در اختیار ما قرار می دهد:

اول:مواظبت بر نماز و استمرار آن.

ص :377

« اَلَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ دٰائِمُونَ -کسانی که نماز گزاردن خویش را پیوسته ادامه می دهند.» زمخشری گفته است:«مواظب ادای آنند،و خللی در آن وارد نمی کنند،و خود را به جای گزاردن آن به کاری دیگر مشغول نمی سازند»، (1) و در الدر المنثور از ابن مسعود چنین روایت شده است که گفت:بر مراقبت آن،و از عقبة بن عامر که گفت:کسانی که چون نماز می گزارند توجهی به چپ و راست نمی کنند، (2) و این همه درست است،جز این که آیه برای آن آمده است که بعدی کاملتر و درست تر را از نماز بدان گونه که اسلام به آن می نگرد،و نمازگزاران حقیقی چنان می کنند،در اختیار ما قرار دهد،و آن نماز دایمی است که نتیجۀ آن برقرار شدن ارتباط پیوسته با پروردگار کاینات در قیام و قعود در ساعتهای شب و اطراف روز است.

بعضی نماز را به صورتی نادرست فهمیده و آن را مجرّد شماره ای از رکعتها و ذکرهایی دانسته اند که فرد مسلمان آن را در وقتی مخصوص انجام می دهد،و رابطۀ آن را که ستون دین است، /16 با مفردات زندگی و رفتار نمازگزار قطع کرده اند.

ولی نمازی که اسلام خواهان آن است،پیوند دایمی میان بنده و پروردگار او است،و عبادت متعارفی چیزی جز رمز و نموداری از جوهر آن نیست.پس مسلمان حقیقی در زندگی بریده شدۀ از نماز به سر نمی برد،و صلات را به وقت معین محدود نمی کند،و اگر با ارزشها و هدفهای آن در یکی از آنها مخالفت کند،در نظر او پسندیده نیست،پس در معامله مردمان را فریب نمی دهد،و سخن دروغ نمی گوید،و حق مردم را تمام و کمال به ایشان می دهد،و غیبت نمی کند،و بر کسی تهمت بی دلیل نمی بندد،و از ستمگران طرفداری نمی کند و...و...بدان سبب که همۀ اینها روح و معنی و پاداش نماز او را نابود می کند...پس نماز می بایستی از هر کار زشت و بد فردی و اجتماعی جلوگیری کند،و ناگزیر باید فرد مسلمان از هر کس جز

ص :378


1- 30) -الکشاف،ج 4،ص 612.
2- 31) -الدر المنثور،ص 266.

خدا قطع رابطه کند و زندگی مستقل داشته باشد تا نماز وی نماز نامیده شود.

کسی که نماز می خواند و در باقی ساعات روز و زندگیش از هدفهای نماز خود را دور نگاه می دارد،بر او صفت مصلّی و نماز گزار اطلاق نمی شود،بدان سبب که از شرایط مصلّی بودن آن است که شخص مضامین و ارزشها و هدفهای آن را ملتزم باشد و در سراسر روز و سراسر زندگی بر آنها مستقیم بماند.آن گونه که مسلمانان فهمیدۀ مخلص آغاز اسلام دریافته و نماز را برنامۀ زندگی خویش قرار داده بودند،نماز برای ایشان عنوان معراجی به هر فضیلت و کرامت داشت.

امامان راهنما نماز را در این آیه به نمازهای نافله و مستحبّ تأویل کرده اند، و امام باقر(ع)گفته است که:«این در نوافل است» (1) و قمّی گفته است:اگر چیزی از نوافل را بر خود واجب کرد باید به آن ادامه دهد، (2) و این اخبار ما را به دو امر راهنمایی می کند:یکی دامنۀ توجّه شدید آنان به نماز واجب و ادامه دادن به آن است،چه آن کس که نماز مستحبّ را ادامه دهد،بیش از آن تلاش برای ادامه دادن به نماز واجب خواهد داشت،و دیگر:درجۀ التزام آنان به اسلام و برنامه و روش بودن آن در زندگی است،تا آن حد که مستحبات پسندیده را به تراز واجبات از لحاظ ادا کردن و به آن ملتزم بودن قرار می دادند،و این نیز به نوبۀ خود از /16 اندازۀ دوست داشتن عبادت در نزد آنان ما را آگاه می سازد.

خدا از صفت مداومت بر نماز یاد کرده است،چه داده های تمدّنی و جز آن همچون چیره شدن بر صفت هلع در نفس بشری به محض پرداختن به انجام نماز به صورت سریع حاصل نمی شود،بلکه باید با مداومت و استقامت همراه باشد تا ما را به این داده ها برساند.

دوم:انفاق در راه خدا.

که از طریق آن نمازگزاران از زیر سلطۀ مال و ثروت که بیشتر مردمانی که

ص :379


1- 32) -البصائر،ج 49،ص 120.
2- 33) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 316.

خدا نعمت خویش را نصیب ایشان ساخته گرفتار آنند،و از دادن حقوق خدا و حقوق جامعه خودداری می ورزند،خارج می شوند،و همین خارج شدن ایشان از سلطۀ مال نشانه ای برای آن است که نماز به صورت برنامه ای عملی در زندگی ایشان درآمده است.مگر هدف آن این نیست که آدمی خود را به صورت خالص و محض مخصوص فرمانبرداری از خدا سازد،و برای حق از هر چیز حتی ذات خودش چشم بپوشد؟آری چنین است،پس چرا در دادن مال بخل می ورزند؟ نمازگزاران واقعی در آن هنگام که در نماز این گفته خدای تعالی:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ را تکرار می کنند،به صورتی ژرف از این امر آگاه اند که حمد کلمات و شعارهای محض نیست که بر زبان بگذرد،بلکه از زبانی بیرون می آید که از نیتی صادق و ایمانی خالص حکایت می کند،و در عمل از طریق کاربرد و برنامه بودن حمد در واقعیت زندگی متجلّی می شود،که از جملۀ آن است انفاق کردن نعمتهای خدا داده در راه خدا به عنوان شکرگزاری و اظهار بندگی.

آنان به خدا پیوستگی پیدا کرده و او را«ربّ العالمین»شناخته اند،و این را دانسته اند که همۀ آنچه هست از او است و او مالک آن است،حتی جانهای خودشان،و مالهایی که در نزد ایشان است چیزی جز امانتهای سپرده شدۀ به ایشان نیست،پس چگونه ممکن است در باز پس دادن آنها به او بخل ورزند و حریص بمانند،و در آن هنگام که مطالبۀ آن را می کند و به انفاق در راه خودش فرمان می دهد،از انجام وظیفۀ خویش امتناع ورزند؟! خودداری از انفاق،در یقین ایشان گونه ای از خیانت در حق صاحب امانت است،و همین است که آنان را بر آن وا می دارد که، /16 از یک سو مال را در راههای خیر انفاق کنند،و از سوی دیگر احساس مسئولیت اجتماعی وادارشان می سازد که دست کمک دادن را به سوی نیازمندان دراز کنند تا برنامۀ تکافل و همکاری و همیاری اجتماعی که هدفی از نماز است اجرا شود.

« وَ الَّذِینَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ* لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ -و کسانی که در اموال ایشان حقی دانسته شده*برای خواهنده و محروم است.»

ص :380

سائل کسی است که نیازمندی خود را به مردمان عرضه می کند و خواستار مدد و یاری از ایشان می شود،که ممکن است واقعا محتاج باشد یا گاه چنین نباشد،ولی بزرگواری نمازگزاران و عزت ایشان مانع آن است که چشم به راه آن باشند تا کسی با سؤال کردن دست نیاز به سوی ایشان دراز کند و مالی به ایشان بدهد که حتی مقدار آن هم زیاد باشد.و چون سائلی در خانۀ سیّد الشهداء(ع)را کوبید،کیسه ای از پولهای نقد فراوان در اختیار او گذاشت و به صورت او نگاه نکرد،بلکه از پشت در دستش را با کیسه به طرف او پیش برد.و مجلسی چنین گفته است:پس حسین سلام کرد و گفت:«ای قنبر!آیا از مال حجاز چیزی بر جای مانده است؟»گفت:آری،چهار هزار دینار،پس گفت:«آن را بیاور که کسی نیازمندتر از ما به آن آمده است»،سپس لباس خود را کند و دینارها را در آن پیچید و دست خود را از میان دو لنگه در بیرون آورد تا اعرابی شرمگین نشود و این شعرها را انشاد کرد:

خذها فإنی إلیک معتذر

و اعلم بأنی علیک ذو شفقة

آن را بگیر که من از تو عذر می خواهم*و بدان که نسبت به تو محبت دارم لو کان فی سیرنا الغداة عصا أمست سمانا علیک مندفقة لکن ریب الزمان ذو غیر و الکف منی قلیلة النفقة ولی پیشامد روزگار دگرگونیها دارد*و دست من کمتر می تواند انفاق کند گفت:پس اعرابی آن را گرفت و گریست،پس به او گفت:«شاید آنچه را که به تو دادیم اندک یافتی؟»،گفت:نه،ولی خاک چگونه می تواند بخشش تو را بخورد؟ (1) اما محروم از دو لحاظ با سائل تفاوت دارد:یکی این که نیازمندی او قاطعتر است و او مستحق انفاق است،و دیگر آن که حیا او را از سؤال کردن باز می دارد...و در تفسیر /16 رازی و مجمع البیان و المیزان و کشاف بدین گونه آمده

ص :381


1- 34) -بحار الانوار،ج 44،ص 190.

است:محروم کسی است که از سؤال کردن شرم دارد و مردمان او را بی نیاز تصور می کنند و به همین سبب ناکام و محروم می ماند، (1) و این دلیلی بر آن است که مؤمنان اموال خود را به نیازمندان انفاق می کنند و این را می دانند که آنان محتاج به انفاق اند...پس منتظر سؤال کردن آنان نمی مانند،بلکه آن را به سائلان می دهند و خود در صدد یافتن محتاجان برمی آیند تا مال خود را در راه خدا به آنان انفاق کنند و در تاریخ آمده است که:امام زین العابدین(ع)در حالی به شهادت رسید که در شانۀ او اثر انبانی پر از نان و خرما بر جای مانده بود که هر شب آن را بر دوش می نهاد و به در خانۀ فقیران و نیازمندان می رفت و محتوی آن را میان ایشان تقسیم می کرد.

از روایات چنان برمی آید که انفاق مورد نظر در این آیه آن انفاق واجب شدۀ در شریعت نیست،بلکه انفاق مستحبی است که نمازگزاران قربة الی اللّٰه تعالی به ادای آن می پردازند.و امام صادق(ع)گفته است:«خدای عزّ و جلّ برای فقیران در مال ثروتمندان سهمی را واجب کرده است که در برابر پرداختن آن ستایش نمی شوند(یعنی فضیلتی نیست که با ادا کردن آن شایستۀ مدح شوند)و آن زکات نام دارد،به آن خونشان محفوظ می ماند،و مسلمان نامیده می شوند،ولی خدای عزّ و جلّ در اموال توانگران حقوق دیگری جز زکات نیز قرار داده و گفته است:

وَ الَّذِینَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ

پس حق جز زکات است،و آن چیزی است که شخص ادای آن را از مالش بر خود واجب می کند،و واجب است که آن را به اندازۀ تاب و توان و وسعت مالش بر خود واجب سازد،پس آنچه را که بر خود واجب کرده است، اگر بخواهد روزانه،و اگر بخواهد در هر جمعه،و اگر بخواهد در هر ماه ادا می کند». (2) و همچنین از او روایت شده است که گفت-علیه السلام-:«او مردی است که خدا مالی به او بخشیده است و او از آن هزار و دو هزار و سه هزار،و

ص :382


1- 35) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 130.
2- 36) -البرهان،ج 4،ص 384.

کمتر و بیشتر،خارج می کند و آن را به خویشاوندان نیازمند خود می دهد،و زحمت زندگی را از دوش آنان می کاهد»، (1) و این توجیه نزدیکتر است،بدان سبب که انفاق مستحبّ بیش از انفاق واجب دلالت بر رسوخ ایمان در قلب دارد.

هنگامی که نمازگزاران به این گونه از انفاق می پردازند،خود را /16 برتر از کسانی نمی شمارند که به آنان انفاق کرده اند،بلکه در ژرفنای جان خود چنان احساس می کنند که این بخشیدن«حق»و پرداختن آن بر ایشان واجب بوده است، و همین امر آنان را از ریا و منت گذاردن و آزار رساندن به دیگران محفوظ می دارد.

سپس آنان،از لحاظ اقتصادی،در انفاق کردن خود تعادل و موازنه را در نظر می گیرند،و نه اسراف می کنند و نه ناخن خشکی نشان می دهند،بلکه این انفاق را با در نظر گرفتن حسابی دقیق عملی می سازند،و بنا بر این انفاق ایشان،چنان که در قرآن به آن اشاره شده«معلوم»و حساب شده و مطابق برنامه ای است.

سوم:تصدیق به آخرت.

« وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ -و کسانی که روز دین و جزا را قبول دارند.» علاّمۀ طبرسی گفته است:به آن ایمان دارند که روز جزا بدون شک حق است، (2) و در الکشاف چنین آمده:تصدیق کردنی با اعمالشان و آماده بودن برای آن روز. (3) و از آن جهت آخرت«یوم الدین»خوانده شده است که در آن جزا می دهند و در آن میزانی برای محاسبه وجود دارد،و برای آن که حاکمیت مطلق در آن روز مخصوص دین خدای عزّ و جلّ است.و در صورتی که دنیا محل چیرگی رفت و برگشت قدرت میان حق و باطل است،آخرت به صورت مطلق به حق تعلق دارد.

و تصدیق نمازگزاران به آن روز و حقایقی که در آن است،بر دو گونه است:یکی تصدیق قلب با ایمان و یقین راسخ به این که آخرت حق است و وقوع پیدا خواهد

ص :383


1- 37) -همان جا،ص 385.
2- 38) -مجمع البیان،ج 10،ص 356.
3- 39) -الکشاف،ج 4،ص 612.

کرد،و دیگر تصدیق اندامها با عمل و کوشش صالح و شایسته که مصداق ایمان است و دلیلی بر راستگویی آن کس که مدّعی آن است.اسلام که هر کار شایسته و نیکو را صدقه خوانده،به این کلمه مفهوم حقیقی فراگیر آن را بخشیده است،و رسول اللّٰه(ص)گفت:«هر کار خیری صدقه ای است که به غنی یا فقیر داده می شود»، (1) و گفت(ص):«لبخند زدن تو در برابر صورت برادرت صدقه است،و امر کردن به نیکی و معروفت صدقه است،و نهی کردنت از زشتی و منکر صدقه است،و راهنمایی برادرت برای بیرون آوردن دلوش از چاه صدقه است». (2)

از گفتۀ او: یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ به آن هدایت می شویم که اعمال صالح ایشان مصداقی از ایمان ایشان به آخرت است،پس به ریا یا برای رسیدن به نیکنامی،یا از روی غرور یا برتریجویی در زمین عمل نمی کنند.و نیز از آن چنین دستگیر ما می شود که یوم الدّین آن عامل اساسی است که در راه آن صدقه می دهند و به انجام دادن کارهای نیک و شایسته می پردازند.آیا اگر کسی به روز جزا کافر بود،چه چیز او را به صدقه دادن و انفاق و فداکاری کردن برمی انگیخت؟هیچ چیز،و به همین جهت متوقف ماندن راه احسان و بخشندگی در نزد کافران همان کفر ورزیدن آنان به آخرت است.

این که قرآن تصدیق به آخرت را صفت اساسی نمازگزاران حقیقی شمرده، به خاطر آن است که چون به نماز خواندن برمی خیزند،با دریافت ایمانی خویش در نمودارهای آخرت و پیشامدهای هراس انگیز آن زندگی می کنند.و اگر نمازگزار در آن هنگام که نماز می خواند،با روح و بصیرت خویش در آخرت حضور نداشته باشد،آن نماز چه ارزشی برای او دارد؟ ایمان ایشان به آخرت،نقشی بزرگ و اساسی در زندگی ایمانی و تفکری و عملی ایشان دارد،و همان مقیاس ایشان در قضایای گوناگون است،پس از ترس

ص :384


1- 40) -بحار الانوار،ج 96،ص 122.
2- 41) -کنز العمال،ج 5،ص 163.

رسوایی و عذاب آن روز بر گرد گناهان نمی گردند،و به طمع رسیدن به بهشت و رضوان خدا هر چه بیشتر به انجام دادن کارهای نیک و صالح می پردازند،و در سختی و ناراحتی جزع و فزع نمی کنند،بدان سبب که شرّ حقیقی فقر و از دست دادن دوستان و بیماری نیست،بلکه عذاب و خشم خدا است،و به طمع دست یافتن به خیر عظیم در هنگام ملاقات با خدا،از نیکی کردن به هیچ کس خودداری نمی ورزند،و به عبارت دیگر:برای انسان رسیدن به ثبات ممکن نیست،بلکه بیمناک و دارای شخصیت متغیر و گردنده باقی می ماند تا آن گاه که به آخرت ایمان آورد،چه تنها همین ایمان است که به او اطمینان می بخشد،و خواسته های فطری او را برمی آورد،و او را از آن آگاه می سازد که به طرف آینده ای برتر و خوبتر در حرکت است.

چهارم:ترس داشتن از عذاب خدا است.

« وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذٰابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ -و کسانی که از عذاب پروردگارشان می ترسند.» در التبیان آمده است که:إشفاق به معنی نازکدلی از تحمل ترس در مورد امری است،و چون قلب سخت شود، /16 اشفاق از میان می رود،و گفته اند:هر که از عذاب خدا بترسد از حدّ خود تجاوز نمی کند، (1) و در واقع ترس ایشان از سختی عذاب به اندازۀ ترسی نیست که از خشم خدا دارند،بدان جهت که فراق رضوان اللّٰه ژرفتر و دردناکتر از زبانه های آتش است.

نمازگزاران حقیقی خود را در آتش فرض می کنند،و به همین سبب سخت در آن تلاش دارند که خویشتن را از آن نجات دهند،و خود را از آن جهت در بهشت تصوّر نمی کنند که مبادا گرفتار غرور شوند و به آسایش و خوشگذرانی بپردازند،و برای آن که در سایۀ خرافت شرک یا آرزوی قبول شفاعت حتمی خداوند متعال یا رؤیای اعمال صالحی که از اندازۀ قبول شدن آن از جانب خدا آگاهی ندارند قرار

ص :385


1- 42) -التبیان،ج 10،ص 124.

نگیرند،از تصوّر امنیّت حاصل از این اعتقاد نادرست که خدا آنان را عذاب نخواهد کرد،خود را بر کنار نگاه می دارند،و نیز با غرور متکی بر اعمال خویش نمی شوند، و خود را گرفتار فهم نادرست شفاعت نمی سازند.

« إِنَّ عَذٰابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ -چه از عذاب پروردگارشان ایمنی پیدا نکرده اند.» تأکید بر این حقیقت از جانب خدا در سیاق برنامۀ تربیتی قرآن آمده است، چه هر کس که از عذاب ایمن نباشد،به خود اجازۀ غافل ماندن و از دست دادن فرصت نمی دهد،و به همین سبب در دو بعد حرکت می کند:بعد پرهیز کردن از گناهانی که کیفر آن عذاب است،و بعد عمل صالح که بنده را به خدا نزدیک می کند،و از خشم و غضب او نجاتش می دهد،و به ایمنی حقیقی از عذاب نزدیکش می سازد.

آن کس که از مکر و عذاب خدا خود را در امان می بیند،یا به او کفر می ورزد،و تکذیب می کند،همانند کسانی است که کفر آنان به وعدۀ خدا به حدّ استهزاء و چالش و خواستار عذاب شدن رسیده باشد،چنین انسانی احساس مسئولیت نمی کند،و بنا بر این به خوض کردن و بازی کردن می پردازد،و گاه متّکی بر آرزوها می شود و چنان دوست می دارد که دیگران را فدا کند /16 و خود را نجات بخشد،یا طمع در آن می بندد که به بهشت درآید،ولی از آن هرگز امانی به دست نمی آورد.و شیخ الطائفه در تفسیر آیه گفته است:گفته اند که ترس آن دارند که حسنات ایشان پذیرفته نشود و با سیئات خود در معرض مؤاخذه قرار گیرند، (1) و در الکشاف چنین آمده است:یعنی بر هیچ کس شایسته نیست که حتی اگر در فرمانبرداری و کوشش مبالغه کرده باشد،خود را در امان ببیند،بلکه می بایستی خود را در میان ترس و امید مردّد بداند، (2) و گفته اند که:شخص مکلّف نمی داند آیا

ص :386


1- 43) -همان جا.
2- 44) -الکشاف،ج 4،ص 613.

چنان که به او فرمان رسیده عمل کرده است یا نه،و آیا از کار بد و حرام بدان گونه که نهی شده خودداری ورزیده است یا نه. (1)

غیر مأمون و بیمه نشده بودن عذاب بدان معنی نیست که خدا به عدل رفتار نمی کند،بلکه بدان سبب است که آدمی غیر معصوم است،و تنها حق را در نظر گرفتن برای او دشوار است و کمتر کسان می توانند چنین باشند.و امام صادق(ع) گفته است که:«به نزد رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمدند و به او گفتند:

سعد بن معاذ از دنیا رفت،پس رسول اللّٰه(ص)از جای برخاست و یارانش نیز با او برخاستند،پس به شستن و غسل دادن سعد فرمان داد و خود در آستانۀ در ایستاده بود،و چون او را حنوط دادند و کفن پوشاندند و برای بردن بر تخت نهادند، رسول اللّٰه پا برهنه و بدون ردا در پی آن به راه افتاد و گاه طرف راست تخت را نگاه می داشت و گاه طرف چپ آن را،تا به قبر رسیدند،پس رسول اللّٰه(ص)به درون قبر فرود آمد و او را در لحد نهاد و خشت را بر آن قرار داد و پیاپی می گفت:مرا سنگی دهید،مرا خاک مرطوب دهید،و با آن میان خشتها را می پوشانید،پس از این کار بیاسود و خاک بر آن ریخت و قبر درست شد،رسول اللّٰه(ص)گفت:

«می دانم که آن کهنه و فرسوده می شود و خرابی به آن راه می یابد،ولی خدا بنده ای را دوست دارد که چون به انجام دادن کاری می پردازد،آن را درست و محکم انجام دهد»،و چون خاک روی قبر صاف شد مادر سعد گفت:ای سعد!بهشت بر تو مبارک باد،پس رسول خدا(ص)گفت:ای أمّ سعد!ساکت باش،و از آنچه پروردگارت ممکن است انجام دهد به جزم سخن مگو،چه سعد را پیروزیی رسیده است.پس چون پیامبر(ص)و دیگران از سر قبر بازگشتند،به او گفتند:یا رسول اللّٰه ما دیدیم که تو برای سعد کاری کردی که برای هیچ کس دیگر چنان نکرده بودی،بی کفش و ردا در پی جنازۀ او روانه شدی،پس او(ص)گفت:

فرشتگان بی کفش و ردا بودند و من به آنان تأسی کردم،گفتند:و گاه طرف

ص :387


1- 45) -المیزان،ج 20،ص 20.

راست تابوت را می گرفتی و گاه طرف چپ آن را، /16 گفت:دستم در دست جبرییل بود،و هر جا را که او می گرفت من نیز می گرفتم،گفتند:به غسل او فرمان دادی و بر جنازۀ او نماز گذاشتی و در گورش نهادی،سپس گفتی که سعد را پیروزیی رسیده؟گفت:پس رسول اللّٰه(ص)گفت:آری،در اخلاق و رفتار او با خانواده اش کجی خلق وجود داشته است». (1)

پنجم:عفت جنسی.

آنچه نمازگزاران را از صفت هلع دور می سازد،سیطره و تسلط کامل ایشان بر شهوتهایشان است،پس در حالی که دیگران را غریزه ها و هواهای نفسانی ایشان به حرکت درمی آورد،مؤمنان به صورت کمّی و کیفی بر اساس ارزشها به عمل برمی خیزند،و همین به آنان ثبات و استواری شخصیّت می بخشد.

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ -و کسانی که فرجهای خود را حفظ می کنند.» تفسیر ارتباط میان این آیه با دو آیۀ مقدّم بر آن دربارۀ ترس از عذاب در حدیثی از امیر المؤمنین-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر که اشتیاق رسیدن به بهشت داشته باشد،می بایستی از شهوتها دست بکشد،و هر که از آتش در هراس باشد،باید از محرّمات پرهیز کند»،و همین گفته دربارۀ ارتباط موجود میان عقیده های انسان مؤمن و رفتار او را مورد تأکید قرار می دهد،و نمازگزار واقعی آن کس است که ارزشهای ایمانی را به حقایق واقعی در زندگی خود ترجمه کند،پس تصدیق کردن به روز جزا و ترسیدن از عذاب تنها گفته هایی نیست که بر زبانها می گذرد،یا افکاری که بر ذهنها خطور می کند،بلکه واقعیتی قابل احساس در شخصیت ایشان است.

با تأمل و تدبّر در معانی آیۀ کریمه به حقایق ذیل هدایت می شویم:

الف:استثنای أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ شامل مرد و زن همسر یکدیگر

ص :388


1- 46) -بحار الانوار،ج 6،ص 220.

هر دو می شود،چه زن نیز همچون مرد مکلف به پاسداری جنسی از خویش جز در برابر شوهرش است،و این که نباید از راههای منحرف به برآوردن نیازمندی جنسی خویش بپردازد.

ب:محافظت کردن از فرج و روزنه های تحریک جنسی در زن و مرد از پاک شدن قلب به وسیلۀ عفّت ایمان و عفّت در نگاه کردن به آنچه خدا حرام کرده است،و نیز عفّت دیگر اندامها همچون گوش و دست و جز آن حاصل می شود،چه فرج انسان تا زمانی که افکار شیطانی بر قلب او چیره نشده،یا نگاه و گوش و پوست او با توجه به حرام از راه راست منحرف نشده،هنوز محفوظ مانده است.

ج:تعبیر به صورت جمع«فروجهم»آمده است نه به صورت مفرد،و این ما را به آن راهنمایی می کند که هر کس که فرج خود را حفظ کند،فروج و سوراخهای عرض و آبروی خود و هر کس را که به او تعلق دارد،همچون یک سنت طبیعی اجتماعی حفظ کرده است،و بر عکس اگر به کارهای بد و حرام بپردازد، فرجهای او-از زن و خواهران و برادران و...او-در معرض راه یافتن به فحشاء قرار می گیرد،و خدا به موسی(ع)وحی کرد که:«ای موسی!هر کس زنا کند،با او زنا خواهد شد،هر چند دربارۀ اعقاب او باشد»، (1) «ای موسی!عفیف باش تا خاندانت عفیف بماند»، (2) «ای پسر عمران!به هر دست که بدهی از همان دست خواهی ستاند»، (3) و در حدیثی دیگر آمده است که:«چون عالم(یعنی خضر علیه السلام)دیوار(دو یتیم)را بر پا داشت،خدا به موسی(ع)وحی فرستاد که:من جزای کوشش پدران را به فرزندانشان می دهم،اگر خوب باشد خوب،و اگر بد باشد بد،زنا مکنید تا زنانتان،گرفتار زنا نشوند،و هر کس که به همخوابگی در بستر مرد مسلمانی بپردازد،بستر خودش در معرض همخوابگی قرار خواهد گرفت.به هر

ص :389


1- 47) -کلمة اللّٰه تألیف شهید شیرازی،ص 191.
2- 48) -همان جا.
3- 49) -همان جا.

دست که بدهی با همان دست خواهی گرفت». (1)

د:چون با اندیشمندی به آیه نظر کنیم،می توانیم معنی فروج را چندان گسترش دهیم که هر فرجه و سوراخی که سهمی در پرداختن انسان به عمل جنسی دارد شامل شود،و از این جمله است دهان و گوش و چشم و بینی،و نمازگزاران با نماز از پرداختن به حرام باز می مانند،پس با لبان خویش جز زنان خود را نمی بوسند، و زبان خود را برای بیان کلمات عاشقانه به حرکت درنمی آورند،به همان گونه که با گوشهای خویش به سخنان وابستۀ به عشق و عاشقی گوش نمی دهند،و چشمانشان را از نظر کردن جز بر زیباییها و زیورهای همسران خویش مصون می دارند،و حتی سوراخهای بینی خود را،تا آن حد که ممکن است،از لذت بردن از حرام حفظ می کنند.

ه:شاید در نهانگاههای آیۀ کریمه این را بخوانیم که نمازگزاران خانواده های خود را از هر سو و از جمله از لحاظ جنسی به خوبی اداره می کنند، بدان سان که فرجهای متعلق به ایشان از لحاظ جنسی و عاطفی به حدّ اشباع بهره مند شده باشد،و بدین ترتیب اصلا فکر پرداختن به عمل جنسی حرام از چارچوب روابط زناشویی خانواده خارج می شود،و این مطلبی است که از سیاق و مخصوصا «فإنّهم غیر ملومین»پایان آیه،چنان که تفسیر آن خواهد آمد،آشکار می شود.

پژوهشهای علمی مربوط به روابط جنسی در اجتماع بر این امر تأکید دارد که بیشتر انحرافات در این ناحیه-و در نتیجه شکست خوردن شوهران در نگاهداری همسران خود و منحصر کردن پیوندهای جنسی خود به ایشان-برخاستۀ از بدی شکل اداره کردن خانواده است.

اسلام دین فطرت است،و معنی این سخن آن است که با طبیعت انسان هماهنگی دارد،و غریزۀ جنسی غریزه ای طبیعی است،و اسلام با آن سر جنگ ندارد،ولی خواهان پیروی از روش صحیح و سالمی در بهره گیری از این غریزه

ص :390


1- 50) -همان کتاب،ص 193.

است،پس از یک طرف از پرداختن به ارتباط جنسی حرام جلوگیری می کند و آن را حرام می شمارد،و از سوی دیگر مجال را در آنچه به همسران و کنیزکان زرخرید بستگی دارد،باز می گذارد.

« إِلاّٰ عَلیٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُهُمْ -مگر بر همسرانشان یا کنیزکانی که با مال خویش خریده و به ملکیت خود درآورده اند.» چون دانستیم که شمار زن همسر در اسلام می تواند تا چهار بالا رود،و نیز این که مشتمل بر اجرای صیغۀ عقد دایمی یا موقّتی است،معلوم می شود که منابع بهره برداری از غریزۀ جنسی متنوع است،مخصوصا در آن هنگام که اوضاع و احوال مناسب با ملک یمین و خریدن کنیزکان در داخل نظام بردگی شایع در ایام گذشته رواج داشت.

« فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ -که بر آن ملامت و نکوهشی نیست.» نه از جانب خدا و نه از جانب مردم.

غریزۀ جنسی شبیه ترین چیز به جریان آب زیان رسانی است که مؤمن آن را به حال خود نمی گذارد که هر جا بخواهد روانه شود، /16 بلکه در برابر آن سدها می سازد و مجاری خاصی بنا می کند تا آن را به هر جا که مورد نیاز است برساند.

« فَمَنِ ابْتَغیٰ وَرٰاءَ ذٰلِکَ -و هر کس خواستار جز این باشد.» که نتیجه ای از هوا پرستی و پرداختن به زنای حرام و جز آن است. (1)

« فَأُولٰئِکَ هُمُ العٰادُونَ -پس از جمله متجاوزان است.» چون گفته شود که فلان کس در راه رفتن خود عدی یا اعتدی،مقصود آن است که به شتاب حرکت کرده و از حدّ حرکت درگذشته است،و این ریشۀ کلمۀ «عادّون»است،و عادی به معنی ستمگر تجاوز کنندۀ از حدّ است.گفته اند که معنی آیه آن می شود که:آنان کسانی هستند که از حدود خدا تجاوز کرده اند،و از حدّ مباحی که برای ایشان معین شده بود بیرون رفته اند، (2) و از مصداقهای«وراء

ص :391


1- 51) -رجوع کنید به سورۀ مؤمنون،در تفسیر آیات 6 و 7.
2- 52) -مجمع البیان،ج 10،ص 355.

ذلک»است استمنا،و چون در این باره از امام صادق(ع)پرسیدند،گفت:

«گناهی بزرگ است که خدا از آن در کتاب خود نهی کرده است،و فاعل آن همچون کسی است که با خود نکاح کرده باشد،و اگر با خبر شوم که کسی چنین می کند،از غذا خوردن با او خودداری خواهم کرد»،پس طرف سؤال پرسید که:ای پسر رسول خدا!از کتاب خدا و نهی آن در این باره به من بازگو،و او همین آیه را خواند و گفت که:«استمنا از جملۀ«وراء ذلک»است. (1)

آن کس که بر هوای نفس و وسوسۀ شیطان در خصوص شهوت جنسی پیروز شود،به خیری فراوان دست یافته است،امام باقر(ع)گفت:«خدا به چیزی برتر و فاضل تر از مراعات عفت شکم و فرج عبادت نمی شود»، (2) و این روایت برای ما رابطۀ میان عفت جنسی و عفیف بودن در میان نمازگزاران حقیقی در نزد خدا را آشکار می سازد.چگونه می تواند کسی که در کارهای زشت و فواحش کورکورانه دست و پا می زند اقامۀ صلاة کند،با آن که پروردگار ما گفته است:« وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ -و نماز را بر پای دار که نماز از کارهای زشت و ناپسندیده /16 و منکر جلوگیری می کند»؟؟، (3) یعنی دوری گزیدن از فواحش و منکرات شرط اساسی برای اقامۀ نماز با حدود آن است.

ششم:رعایت امانتها و پیمان.

« وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ -و کسانی که پاسداری از امانتها و پیمان خود را مراعات می کنند.» علامۀ طبرسی گفته است:امانت عبارت از چیزی است که شخص بر حفظ آن امین و مورد اعتماد شناخته می شود،همچون وصیتها و ودیعه ها و حکومتها و نظایر آن، (4) و گفته اند که:هر نعمتی که خدا به بندۀ خود بخشیده است از

ص :392


1- 53) -تفسیر البصائر،ج 49،ص 123.
2- 54) -همان منبع،ص 122.
3- 55) -العنکبوت45/.
4- 56) -مجمع البیان،ج 10،ص 356.

اندامها،چون کسی آن را در غیر کاری به کار برد که خدا برای همین کار آن را به او عطا کرده بوده است،به او خیانت کرده است، (1) و اطلاق معنی درست تر است، پس امانت عبارت از هر چیزی است که آدمی بر نگاهداری از آن امین شمرده شده است،و پیمان به معنی هر چیزی است که دربارۀ آن با کسی قراری گذاشته و بر خود گرفته است که نسبت به آن قرار وفادار بماند،و آشکارترین مصداق امانت عقل است و مسئولیتی که در برابر اختیار حق بر عهدۀ انسان می گذارد،و در رسالتهای خدا تجلّی پیدا می کند،و این همان امانتی است که خدا بر آسمان و زمین عرضه کرد و آنها بردن آن را تحمل نکردند و از آن ترسیدند و انسان حمل آن را بر عهده گرفت.و نیز آشکارترین مصداق عهد همان عهد و پیمان است که خداوند متعال از فرزندان آدم گرفت و از پشتهای ایشان و از فرزندان آینده شان،و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید که:آیا پروردگار شما نیستم؟و آنان گفتند:بلی ما گواهیم، تا در روز قیامت نگویید که ما غافل بودیم: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ . (2) و نمازی که انسان را از خیانت کردن در امانت و عهد باز ندارد،و روح وفا کردن به آنها و رعایت آنها را به انسان نبخشد،چه ارزشی می تواند داشته باشد؟! هفتم:قیام به شهادت.

« وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهٰادٰاتِهِمْ قٰائِمُونَ -و کسانی که به دادن گواهیهای خویش برمی خیزند.» پس شهادت را کتمان نمی کنند،و شهادت دروغ نمی دهند،خواه به سود ایشان باشد یا به زیانشان،بدان سبب که آنچه مهم است بر پاداشتن حق و بلند آوازه کردن کلمۀ آن برای رضای خدا است.و در نتیجه آنان از فشارهایی که برای

ص :393


1- 57) -المیزان،ج 20،ص 21.
2- 58) -الاعراف172/.

بازداشتن ایشان از گواهی دادن به حق وارد می آید،متأثر و ناراحت نمی شوند.

شهادت گسترده تر از آن است که تنها آن را به گواهی دادن دربارۀ امور قضایی اختصاص دهیم،بلکه عبارت از بر پا خاستن آدمی برای گواهی دادن به حق در هر میدان و بعد است،و آن با دفاع کردن از طریق گفتار و کردار صورت می گیرد،که او را میزانی از حق قرار می دهد،و حجتی رسا بر علیه مخالفان او، چنان که خداوند متعال در خطاب به دوست و حبیب خود گفته است: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً ، (1) و گفت: وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی النّٰاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً . (2)

با کلمۀ«قائمون»قرآن مفهوم ژرفتری به شهادت عطا کرده است،پس آن تنها گفتۀ حقّی نیست که در هنگام اختلاف داشتن مردمان بر سر آن با یکدیگر گفته شود،بلکه به میدان مبارزه ای ارتقا پیدا می کند که به کشته شدن در راه خدا می انجامد،و آن قلۀ شهادت دادن انسان برای حق است.و با یک کلمه می توانیم چنین بگوییم که:قیام در این جا گاه نقیض قعود و نشستن در این گفتۀ خدای عزّ و جلّ است: وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ عَلَی الْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً ، (3) که هر مؤمنی را شهیدی شاهد بر عصر خویش قرار می دهد،و نماز را رمز شهادت و معراج شهود او می سازد.

هشتم:محافظت بر نماز.

« وَ الَّذِینَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ -و کسانی که از نماز خود محافظت و پاسداری می کنند.» /16 از لحاظ ظاهر و کیفیت آن(یعنی نماز متعارفی)،و از این رو خدا آن صفات را مقدم داشت تا تأکید بر آن باشد که جوهر و مهم در نماز همانها است، بدان سبب که آنها محتوا است و نماز قالب و چارچوب آن،و این ارزش است و

ص :394


1- 59) -الأحزاب45/.
2- 60) -البقرة43/.
3- 61) -النساء95/.

نماز جایگاه مقام آن،و این نور است و نماز مشکات آن،و شایسته است که هر نمازگزار،پیش و پس از ادای نماز این مطالب را به خاطر داشته باشد،و در آن بکوشد که در کنار ملتزم بودن به ظاهر نماز به آنها نیز ملتزم بماند.و صاحب مجمع البیان گفته است:یعنی اوقات و ارکان آن را حفظ کنند و آن را به صورت کامل بگزارند،و چیزی از آن را ضایع نگذارند، (1) و رازی گفت:محافظت ایشان بر نماز اهتمام کردن به حال آن است تا به بهترین صورت ادا شود. (2) و برای هیچ کس این امکان وجود ندارد که نماز خود را چنان از فساد محفوظ بدارد که ملتزم همۀ شروط آن باشد،و به فواحش و منکرات نپردازد،از آن جهت که این گونه کارها اجر آن را ضایع می کند،و مانع آن است که نماز احدی پذیرفته شود.

آیا پاداش نمازگزاران حقیقی که از صفاتشان سخن رفت چیست؟ پروردگار ما می گوید:

« أُولٰئِکَ فِی جَنّٰاتٍ مُکْرَمُونَ -آنان در باغهایی مکرّم و گرامی به سر می برند.» کرامت حقیقی در نزدیکی به خدا است،و کرامت ظاهری در نعمتهای باغهای بهشت،و در این آیه تسکینی برای هول و هراس ایشان از عذاب است،و دادن این تأمین به ایشان که عذاب از آنان به دور است.و این جزای ایشان نقیض جزای کافران است که چشمان فرد افتاده دارند،و خواری و پستی آزارشان می دهد.

در پایان بیان صفات نمازگزاران در مفهوم قرآن،دو اندیشه را در این جا بیان می کنیم:

1-اگر خدا در هنگام گفتگو از هر صفت می گفت«الذین»و ضمیر منفصل«هم»را به دنبال آن نمی آورد،درست بود،ولی خدا آن را نخست به منظور تأکید و سپس برای بیان این که صفات ایشان عرضی نیست،بلکه سجایا و

ص :395


1- 62) -مجمع البیان،ج 10،ص 357.
2- 63) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 129.

ملکاتی تمرکز یافتۀ در جانهای ایشان سبب پیدایش این صفات شده آورده است، /16 نه به پیروی از هوا و هوس احدی،یا رو به رو شدن با اوضاع و احوالی خاص.

2-بیان تعریف نمازگزاران با این صفات،مقیاسی برای تقسیم کردن خودمان در اختیار ما می گذارد،و میزانی برای شناختن مردمانی که در پیرامون ما زندگی می کنند،پس چه بسیار نمازگزارانی که نماز می خوانند ولی آن را بر پا نمی دارند و اقامه نمی کنند،که بهرۀ ایشان ویل و لعنت است،نه کرامت خدا و بهشت.

[36]

و از بیان صفات نمازگزاران که بهای کرامت و اکرام ایشان در بهشت است،سیاق قرآنی به انتقاد کردن ایستار کافرانی منعطف می شود که طمع درآمدن به بهشت دارند،و بدون کوشش و تلاشی آرزومند رسیدن به آنند،و تأکید می کند که این آرزویی برخاستۀ از خطا و اشتباه است،و به پرداختن به لهو و لعب در دنیا و زیان بزرگ در آخرت می انجامد.

« فَمٰا لِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ -پس کافران را چه شده است که در برابر تو به شتاب می گریزند.» گفته اند که«مهطعین»به معنی خوارشدگان است، (1) و در المنجد چنین آمده:آن که با خواری و خشوع نگاه می کند و استوار نمی ماند، (2) و خدای تعالی گفت: مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لاٰ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ ، (3) و آنچه در این جا مناسبتر می نماید،شتاب ورزیدن است،و دلیل بر این است گفتۀ خدای تعالی: خُشَّعاً أَبْصٰارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ کَأَنَّهُمْ جَرٰادٌ مُنْتَشِرٌ* مُهْطِعِینَ إِلَی الدّٰاعِ (4) یعنی شتابان به دعوت خوانندۀ به سوی خدا با سرهای فرو افکنده روانند.

آیه شتاب کافران به رسالت را برای فرار از دعوت رسول(ص)کاری زشت

ص :396


1- 64) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 238.
2- 65) -المنجد،مادۀ هطع.
3- 66) -إبراهیم43/.
4- 67) -القمر7/ و 8.

می شمارد،و آنان را به شتران گریخته تشبیه می کند،یا بدان گونه که آنان را در حال گریز از یادآوری و شنیدن موعظه توصیف کرده: کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ* فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ ، (1) که در پیش روی رسول خدا(ص)آرام نمی گیرند که برنامۀ رستگاری و عزّت در دنیا و آخرت را به آگاهی آنان برساند،و این را نمی دانند که با شتاب در فرار برای رسیدن به خواری و ضعف شتاب می ورزند،و نه برای زودتر رسیدن به نیکی و خیر،و این چیزی است که در آخرت با آن رو به رو خواهند شد:

یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً کَأَنَّهُمْ إِلیٰ نُصُبٍ یُوفِضُونَ* خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ

،و این دو آیه بیان واضحی برای آن است که اهطاع به معنی شتاب ورزیدن است.

[37-39]

و کافران از برابر رسول در صفهای منظم واحد فرار نمی کنند، بلکه در صفهای مختلف می گریزند،بدان سبب که شتاب کردن در گریز از حق ایستاری اساسی و اجتماعی و سیاسی است که فراریان به سبب وجود عوامل متفاوت در میان ایشان اختیار کرده اند،و همین امر اوضاع ایشان را پیرو هوسهای مختلف ساخته و،به گفتۀ قرآن،از مشرق و مغرب در حال فرارند:

« عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمٰالِ عِزِینَ -از راست و چپ پراکنده.» یعنی به صورت جماعتهایی که هر یک منسوب به گروهی جز گروه های دیگر است.و اصل عزی از نسبت است،و تعزّی الیه یعنی به آن منسوب شد،و العزیة به معنی انتساب است،ازهری گفت:عزا فلان نفسه الی بنی فلان،یعنی به آنان منتسب بود،و أصل آن العزوة است.و چنان است که گویی اعتزاء(انتساب) هر گروه به یک امر است. (2) و دیدیم که چگونه منحرف شدن از رسالت مردمان را به صورت مذاهب و طوایف مختلف درآورد،در صورتی که رسالت-اگر آن را می پذیرفتند-همۀ آنان را در یک گروه نیرومند با عزت درمی آورد...ولی آنان

ص :397


1- 68) -المدثر50/ و 51.
2- 69) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 131 و 132.

خود را بر اثر گمراهی /16 متفرق و پراکنده کردند و در نتیجه گرفتار ضعف و ذلت شدند.

در روایات اشاره ای از رسول اللّٰه(ص)به معنی«عزین»شده و آن را پراکندگی جماعتها و مذاهب دانسته است،و جابر بن سمرة گفت:

رسول خدا(ص)در مسجد بر ما وارد شد و ما گروه های پراکنده بودیم،پس گفت:

«چرا شما را پراکنده(عزین)می بینم،چرا آن گونه صف نمی بندید که فرشتگان در نزد پروردگارشان بدان گونه به صف می ایستند؟»،گفتند:مگر فرشتگان چگونه در نزد پروردگارشان صف آرایی می کنند؟گفت:«صفهای نخستین را کامل می کنند و در صفها به یکدیگر پیوسته می شوند». (1)

و تفرق و پراکندگی نتیجۀ کفر ورزیدن به خدا و رسالت است،بدان سبب که ایمان مردمان را در کنار یکدیگر بر گرد محوری واحد که همان محور حق است جمع می کند،امّا کفر اشکال گوناگون به خود می گیرد و به صورت احزاب و افکار و رهبریهای مختلف درمی آید.و به قولی مقصود از کافران منافقان است که به ایمان تظاهر می کنند و کفر و تکذیب خویش را پنهان نگاه می دارند، (2) و درست تر عمومیت دادن به معنی است که کافران و منافقان را با هم شامل شود.

هنگامی که انسان از راه بهشت رسول(در رهبری)و رسالت(همچون برنامه)دور شود،چگونه می تواند به سعادت برسد؟و از کدام در وارد بهشت خواهد شد؟و به کدام وسیله؟ انسان حق را از لحاظ راهنمایی و روش،برای فرار از مسئولیّت و زحمت رد می کند،نه این که نسبت به حق نادان یا خشمناک باشد،و این در حالی است که نفس او پیوسته خواهان رهایی از عذاب و دست یافتن به بهشت است،و به همین سبب است که به آرزوها و پندارها پناه می برد،و قرآن نیز این طمع و آرزومندی

ص :398


1- 70) -تفسیر البصائر،ج 49،ص 124.
2- 71) -چنین است در مجمع البیان،و فخر رازی و علامۀ طباطبایی و شوکانی صاحب تفسیر فتح القدیر نیز همین نظر را داشته اند.

باطل ایشان را بر ایشان زشت و ناپسند می شمارد و می گوید:

« أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ -آیا هر یک از ایشان طمع در آن بسته است که به بهشت نعیم درآید؟» /16 در آیه اشاره ای به آن است که آن کس درآمدن به بهشت را با دوری جستن از راه و در ورودی آن رد کرد،چگونه می خواهد به آن وارد شود؟آیا منتظر آن است که کسی بیاید و او را که خواستار درآمدن به بهشت نیست بگیرد و به آن داخلش کند؟ « کَلاّٰ -هرگز چنین نخواهد شد.» این کاری غیر ممکن است و هیچ کس نمی تواند،جز از راه در بهشت،به آن داخل شود،و حتما باید برای این داخل شدن سعی و کوشش کرده باشد،و بال آرزو و طمع صاحب خود را جز به آتش و هلاکت نخواهد رساند.و پروردگار ما گفت:«یدخل»به صورت مبنی بر مجهول تا این مطلب را بیان کند که صاحب تمنی و آرزو خود تلاشی نمی کند،و نجات خود را به توسط شخص دیگری در آرزو می پرورد،ولی هیچ کس چنین کاری را برای او انجام نخواهد داد،چه خدا و اولیای او دشمنان ویند،و اما شریکان در این کار سود و زیانی ندارند.

سپس انسان در آن هنگام که دربارۀ آفریدگان خویش و بلکه دربارۀ آفرینش خود می اندیشد،به یک حقیقت مهم دسترس پیدا می کند که همۀ آرزوها و آزمندیهای او را از اساس برمی اندازد،و آرزوها هرگز کسی را به بهشت پر نعمت در نمی آورد،چه با این نظر و تفکر هیچ چیزی را نمی یابد که در خلأ و بدون قانون و سنت دوران کند،و خود او نیز از این جمله است.

« إِنّٰا خَلَقْنٰاهُمْ مِمّٰا یَعْلَمُونَ -آنان را از آنچه می دانند آفریدیم.» و این اشاره به آفرینش مادّی(عناصری که از آن به وجود آمده)و معنوی (احوال و قوانین و سنتها)انسان است و اندیشۀ دیگری بیان کنندۀ رابطۀ میان فرو ریخته شدن آرزوها به توسط قرآن و اشارۀ او به آفرینش مردمان است،و آن این که انسان دارای دو جنبه است که ناگزیر باید مکمل یکدیگر باشند.یکی از آن دو

ص :399

روح است و دیگری بدن،و او در تکامل بدن خود چندان کاری انجام نمی دهد، پس از نطفه به علقه و سپس به مضغه تبدیل می شود تا به صورت طفلی تولد پیدا کند،و آن گاه بزرگ می شود،و به سن کمال و سپس پیری می رسد و سرانجام می میرد،ولی تکامل روح وی وابستۀ به خواست و کوشش خود او است،و بهشت پاداشی است که در برابر تلاش برای تکامل این جنبه از هستی او نصیب وی می شود،و با آرزو و طمع محض نمی تواند به این بهشت راه پیدا کند.و بصیرت سوم چنین است:کافران ایمان و کوشش را به خاطر آرزو و طمع کنار گذاشتند، /16 چه کفر می ورزیدند و می گفتند:چگونه ممکن است پس از آن که مردیم و خاک شدیم،بار دیگر زنده به دنیا بازگردیم؟پس خدا اصل آفرینش ایشان(خاک)را به یادشان آورد تا بدانند که خدای متعال قادر است که پس از خاک شدن آنان را به صورت آدمی کامل به زندگی باز گرداند.و شاید آیه حاکی از این واقعیت باشد که ریشۀ چنین آرزو و کفری به طبیعت خاکی و جنبۀ تاریک وجود او باز می گردد.

[40-41]

و خدا ایستار کفار را دربارۀ وعده و عذابش که همچون واکنشی در مقابل چالش آنان در برابر حق و پرسش ایشان از عذاب به آنان می رسد،مورد بحث قرار می دهد،و بدین منظور از دو حقیقت یادآوری می کند:

اول:دو طبیعت نادانی و ضعف در نزد انسان،که چالش وی را در غیر محلّ خود قرار می دهد،چه اگر از عذاب پروردگار خویش آگاهی می داشت و قدر آفریدگارش را می شناخت،اسیر دست کفر و چالش نمی شد.و چگونه ممکن است که او که آفریده ای ضعیف است تا آن حد پیش برود که به چالش پروردگار خویش بپردازد و از او بخواهد که عذاب خود را بر وی نازل کند؟!و آیۀ 39 به این حقیقت اشاره می کند.

دوم:قدرت مطلق و حکمت نافذ خدا است،پس او قادر است که اگر اراده کند کفار را به هلاکت برساند،ولی او حکیم است و چنین نمی کند...و از احساس این دو صفت برای خدا،ایمان به آخرت و ترس از عذاب مایه می گیرد.

« فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ إِنّٰا لَقٰادِرُونَ* عَلیٰ أَنْ نُبَدِّلَ

ص :400

خَیْراً مِنْهُمْ

-پس نه چنین است و سوگند یاد می کنم به پروردگار مشرق و مغرب که ما توانایی آن داریم که*آنان را براندازیم و بهتر از ایشان را بیاوریم.» نخستین پرسشی که پیش می آید این است که:مشارق و مغارب یعنی چه؟امام امیر المؤمنین علی-علیه السلام-در آن هنگام که ابن الکوّا تهمت تناقض گویی به قرآن زده بود،به او گفت:«مادرت به عزایت بنشیند ای پسر کوّا! این مشرق است و این مغرب(و با دستش به دو جهت اشاره کرد)،و اما گفتۀ او:

رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ از آن روی است که مشرق زمستانی جدا است و مشرق تابستانی جدا،و آیا این را از نزدیک بودن و دور بودن خورشید نشناخته ای؟! و اما این گفته اش:«ربّ المشارق و المغارب»از آن جهت است که خورشید را سیصد و شصت /16 برج است و هر روز از برجی طلوع می کند و در برجی دیگر غروب،و به آن باز نمی گردد مگر آن که بار دیگر در روزی مقابل آن برسد». (1)

از ابن عبّاس روایت است که گفت:«خورشید را هر روز جای طلوعی است که از آن جا طلوع می کند،و جای غروبی که در آن جا غروب می کند،و اینها جز جاهای طلوع دیروز آن است». (2)

ارتباط میان اشارۀ خدا به آیۀ مشرقها و مغربهای جهانی،و تأکید او بر این که بر تبدیل کردن توانایی دارد،آشکار است،چه تبدّل یافتن مشرقها و مغربهای روزانۀ-این حرکت جهانی-نشانه ای از قدرت او تعالی شأنه بر تبدیل است،و آفریدن و فرمان دادن مخصوص به او است،پس اگر رد کردن چالش کافران را با نازل کردن عذاب بر ایشان اراده کند،چنین خواهد کرد و آنان را نابود خواهد ساخت،و کسانی را بهتر از ایشان باشند به جایشان خواهد آورد،و بر هیچ کاری عاجز و ناتوان نیست.

اینک پرسش دوم:چرا پروردگار ما گفت:«خیرا منهم»؟شاید

ص :401


1- 72) -الاحتجاج،ج 2،ص 259.
2- 73) -الدر المنثور،ج 6،ص 267.

جوابی چنین داشته باشد:سنّت از بین رفتن امتهای گذشته قائم بر این اساس است که امت تازه جایگزین شده،به سبب نزدیک بودن با فطرت آفریدگی و آلوده نبودنش به تباهی و انحراف،از امتی که برافتاده بهتر و برتر بوده باشد.خدا قوم نوح را هلاک کرد،و زمین را از فساد و انحراف ایشان پاک ساخت،و پس از آن قومی صالح را پدید آورد(که از نسل نجات یافتگان در سفینۀ نوح بودند)،سپس فرعون و قوم او را هلاک کرد و سرزمینهای ایشان در تصرف بنی اسراییل درآمد که امتی مؤمن بودند...و بدین گونه آفریدۀ خدا جز صالح و شایسته نیست،چنان که خود او سبحانه و تعالی گفته است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ .

« وَ مٰا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ -و چیزی نمی تواند بر ما پیشی گیرد.» هیچ کس ما را عاجز نتواند کرد،و در کار آفرینش هیچ درماندگی نخواهیم داشت، /16 و آموزگار ما تجربه آموختن از هیچ کس نیست و نیازی به شریک و معین نداریم،سبحان اللّٰه...ولی حکمت او مقتضی مهلت دادن است.و شیخ الطائفة با اشارۀ به این بخش از آیه چنین گفته است:گفتۀ خدا در این آیه عطف بر جواب قسم و معنای آن چنین است:آن کفار می خواستند کاری کنند و به صورتی پیش افتند که عذاب به ایشان نرسد،ولی به این پیشی گرفتن دست نیافتند و عقاب از آنان عقب نماند و معنی آیه چنین می شود:ما با فوت شدن عقابمان از ایشان از آنان عقب نماندیم. (1) و از کلمه معنی غلبه و پیروزی احساس می شود،بدان سبب که هر کس در مسابقه وارد شود و دیگران بر او پیشی گیرند،مغلوب است،و خداوند متعال برتر از آن است که کسی بر او پیروز شود و او بر هر چیز توانا است. (2)

در آیه نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ مایۀ اختلاف در چگونگی بدل کردن شده است،پس به قولی:با هلاک کردن ایشان و آفریدن جز ایشان،و به قولی دیگر:

به این که خداوند متعال رسول ایشان را عوض کند،و آنان را که تکذیب می کردند و

ص :402


1- 74) -التبیان،ج 10،ص 129.
2- 75) -در سورة النجم و جاهای دیگر از معنی(لا اقسم)سخن گفته ایم و به آنجا رجوع کنید.

از چپ و راست پراکنده شده و رسالت او را نمی پذیرفتند به کسان دیگری تبدیل کند که از رسول فرمانبرداری نمایند و دعوت او را بپذیرند،و هر دو قول صحیح است.

سپس خدای تعالی به یک حقیقت اساسی اشاره می کند و آن این که:

«دنیا،هر چند که در آن سنت جزا تجلّی پیدا می کند،ولی ضروری نیست که خدا هر کس را در آن به جزایش برساند،و سبب این است که دنیا دار ابتلاء و آزمایش است،و دار جزا آخرت است،و ایشان-یعنی کفار-بی مجازات نخواهند ماند و در روز قیامت به کیفر خود خواهند رسید.

« فَذَرْهُمْ -پس آنان را به حال خود واگذار.» در دنیا.

« یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا -تا به گفته های باطل و بازی بپردازند.» /16 پس همۀ بهرۀ خود را ببرند،و به ارتکاب گناهان ادامه دهند تا چون به آخرت برسند هیچ بهره ای برای ایشان بر جای نمانده باشد،و کارهایی کرده باشند که به سبب آنها مستحق عقاب و عذاب بیشتری شده اند،و به همین جهت فرصت ایشان،هر اندازه هم که دراز باشد،به دنیا محدود است.

« حَتّٰی یُلاٰقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ -تا با روز خودشان ملاقات حاصل کنند که وعدۀ آن به ایشان داده شده بود.» یعنی روز جزا که در آن با خواری و عذاب ملاقات می کنند.و از مصادیق آن است روزی که خدا آنان را از دنیا می برد.مگر این نیست که چون آدمی بمیرد قیامتش برپا می شود؟مگر این نیست که مرگ گفته های باطل و بازی ایشان را به پایان می رساند؟ اصل و ریشۀ کلمه خوض داخل شدن در آب است،و(خاض بالفرس) یعنی اسب را به داخل آب برد،و خوض در غمرات و مهالک فرو رفتن در گردابها و

ص :403

مهلکه ها است، (1) و شاید به معنی دخول در چیزی به صورت کامل بوده باشد،و خوض کافران داخل شدن آنان در گناهان و پیروی کردن از هواها و شهوات و پیش رفتن بی حدّ و اندازه در آنها است.و لعب هر چیز است که آدمی بنا بر هدفهای شهوانی و ناچیز به آن می پردازد.و گفتۀ خدا: فَذَرْهُمْ برای معین کردن ایستار پیغمبر و پیروان او در برابر گروه یاد شدۀ از کافران است،چه از لحاظ دینی و عقایدی مسئول دعوت کردن ایشان به پذیرفتن حق و ایمان آوردن به آخرت از طریق مجبور کردن نیستند،بلکه باید آنان را به حال خود واگذارند تا راه خود را انتخاب کنند،به همان گونه که شایسته نیست که از ایمان نیاوردن و برگزیدن راه آتش ایشان دچار حسرت و ناراحتی شوند.این از یک سو،و از سوی دیگر واجب است که چالشهای دشمنان و تحریکهای ایشان سبب آن نشود که به واکنشهای حساب ناشده بپردازند،بلکه لازم است با صبری زیبا به شکیبایی بپردازند،و این در هنگامی است که در مسیر جهاد پیوسته در حال پیشرفت قرار گرفته اند که سیاق کلی این سورۀ کریمه از آن حکایت می کند.

[43-44]

قرآن صفات آن روز را که به کافران و دشمنان خدا وعده داده شده بیان می کند،و صحنه هایی از آن را مصور می سازد،به گونه ای که قلبها را به هراس می افکند و آدمی را به اندیشیدن در راهی برمی انگیزد که از آن راه از عذاب سخت او پرهیز کند.

« یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً -آن روز که شتابان از گورها بیرون می آیند.» به ارادۀ خدا،پس چون روح آدمی به بدن او اتصال پیدا کند،در ظرف مدت چند ساعت به صورت انسانی کامل و فهمیده درمی آید،شتابان«سراعا»و بدون آن که به گذشتن از مراحل نخستین زندگی از آغاز تا پایان آن در دنیا داشته باشد،از نطفه و علقه و...تا آخر.و جدث به معنی قبر است.و کافرانی که از راه

ص :404


1- 76) -المنجد،مادۀ خوض با تصرف.

راست خود را کنار کشیدند،و دعوت خدا را از طریق فرستادگانش در دنیا نپذیرفتند،در آن روز هیچ حیله و چاره ای برای خودداری از پذیرفتن دعوت حق ندارند،و شتابان دعوت خواننده را اجابت می کنند.

« کَأَنَّهُمْ إِلیٰ نُصُبٍ یُوفِضُونَ -و چنان است که گویی به سوی نشانه هایی به شتاب روان اند.» یعنی می دوند و در آن شتاب دارند.و«نصب»را چند معنی است:

اول:نشانه ها،پس هر چه نصب شود و علم و علامت قرار گیرد«نصب» است،و چه بسیار شبیه است دویدن آنان در آن روز به دویدن کسی که در بیابانی گم شده و ناگهان چشمش به علامتهایی می افتد که راه را به او نشان می دهد! دوم:بتان،و در المنجد آمده است:أنصاب سنگهایی بود که در پیرامون کعبه نصب شده و بر روی آنها قربانیها را به نام غیر خدا ذبح می کردند، (1) و خدای تعالی گفت: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ . (2)

صاحب التبیان گفته است:آنان را در شتافتن از گورها به زمین محشر به کسانی تشبیه کرده که علامت یا بتی برای آنان نصب شده که باید با یکدیگر برای رسیدن به آن به مسابقه برخیزند، (3) و فخر رازی نیز سخنی چون او دارد:به همان گونه که به سوی بتانشان با یکدیگر مسابقه می گذاشتند. (4)

سوم:قصب السبق چیزی است که برای نشان دادن پایان میدان مسابقه قرار داده و نصب می شود،یا علامتی که به وسیلۀ آن پیش افتاده از پس افتاده باز شناخته شود،و اهل دوزخ در آن روز با چنین سرعتی برای رسیدن به سرنوشت خویش بر یکدیگر پیشی می جویند و به مسابقه می پردازند.

ص :405


1- 77) -همان کتاب،مادّۀ نصب.
2- 78) -المائدة90/.
3- 79) -التبیان،ج 10،ص 129.
4- 80) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 133.

« خٰاشِعَةً أَبْصٰارُهُمْ -در حالی که چشمانشان فرو افکنده است.» حالی که دارند به صورت مادی در ایشان بازتابی ایجاد می کند،چه ترس و هراس بر ایشان چیره شده،و چشمان فرو افکنده شان به این سو و آن سو حرکتی ندارد و از سختی وضع اندامهاشان به لرزه می افتد...و از ناحیۀ معنوی نیز کوچکی و حقارت و خواری سراسر وجودشان را فرا گرفته است.

« تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذٰلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کٰانُوا یُوعَدُونَ -فرو می پوشاند ایشان را خواری در آن روز که به آنان وعده داده شده بود.»

ص :406

سورۀ نوح

اشاره

ص :407

ص :408

سورۀ نوح /16

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت است که گفت:«آن کس که به خدا ایمان داشته باشد و کتاب او را بخواند،از قرائت سورۀ إنا أرسلنا نوحا إلی قومه باز نمی ایستد،پس هر بندۀ محتسب و صابر آن را در نمازی واجب یا مستحبی بخواند،خدا او را در مساکن ابرار منزل می دهد،و سه باغ را با بهشت خود به او عطا می کند،و دویست حوریه همسر او خواهند بود،و چهار هزار غیر دوشیزه إن شاء اللّٰه».

نور الثقلین/ج 5،ص 420 /16

زمینۀ کلّی سوره

در زمانی که این آیات سوره از نشانه های کلی رسالت نوح(ع)و از خلال آن از رسالات دیگر به صورت کلی سخن می گوید(آیات 1-4)و به داستان او با قومش اشاره می کند که با هلاکت ایشان بر اثر غرق شدنشان در طوفان پایان پذیرفت (آیات 5-28)،محور اساسی آن چنان که مشاهده می شود،این مسئله نیست،

ص :409

بلکه متمرکز بر این مطلب است که نوح-علیه السلام-نمونۀ برجسته ای برای تحمّل رنج در راه خدا و استقامت داشتن بر راه و روش رسالت علی رغم چالشهای خطرناک پیاپی بوده است،بدان سان که او-سلام اللّٰه علیه-نهصد و پنجاه سال أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً ، (1) رنج و تلخی رفتار قوم خویش را تحمل کرد که بر باطل پافشاری می کردند،و در برابر حق به گردنکشی می پرداختند،و سخت به مکّاری مشغول بودند،و با وجود این او از هدفهای خویش منحرف نشد و روش خود را تغییر نداد،و این استقامت درسی بزرگ به ما می دهد،بدان سبب که از امور ثابتی بود که هیچ تغییری را نمی پذیرفت...آری روشهای خود را تغییر می داد و گاه آشکارا دعوت می کرد و گاه به صورت اعلان و گاه پنهانی،و کمترین شکّی دربارۀ آن حق که در دست وی بود،به سبب تکذیب قومش بر وی عارض نشد،در صورتی که بشریت آن روز مخالف با دعوت او بود، /16 و همچنین به سبب آن که یاری خدا به او دیر می رسید،بلکه کاملا بر عکس این بود،و هر چه بیشتر در راه حق پیش می رفت و تسلیم فرمان پروردگار خویش بود و به یاری او یقین داشت.

عناد مقدسی که نوح(ع)به آن متصف بود،او را سمبل افراد مکتبی (دعوت کنندگان و رهبران)در سراسر تاریخ قرار داد،و در نتیجه یکی از فرستادگان اولو العزم شد،و آن هم عزمی که تمام بشریت به ایستادگی در برابر آن قیام کرد...پس رحمت خدا بر تو باد ای پیر فرستادگان!و حقا که تو آیت عزم و استقامتی!

ص :410


1- 1) -العنکبوت14/.

سورة نوح /16

[سوره نوح (71): آیات 1 تا 28]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِنّٰا أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (1) قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (2) أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِتَّقُوهُ وَ أَطِیعُونِ (3) یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ أَجَلَ اَللّٰهِ إِذٰا جٰاءَ لاٰ یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قٰالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهٰاراً (5) فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعٰائِی إِلاّٰ فِرٰاراً (6) وَ إِنِّی کُلَّمٰا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ وَ اِسْتَغْشَوْا ثِیٰابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اِسْتَکْبَرُوا اِسْتِکْبٰاراً (7) ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهٰاراً (8) ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرٰاراً (9) فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً (10) یُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً (11) وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّٰاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهٰاراً (12) مٰا لَکُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (13) وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوٰاراً (14) أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اَللّٰهُ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً (15) وَ جَعَلَ اَلْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ اَلشَّمْسَ سِرٰاجاً (16) وَ اَللّٰهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ نَبٰاتاً (17) ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیهٰا وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْرٰاجاً (18) وَ اَللّٰهُ جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ بِسٰاطاً (19) لِتَسْلُکُوا مِنْهٰا سُبُلاً فِجٰاجاً (20) قٰالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی وَ اِتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مٰالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّٰ خَسٰاراً (21) وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبّٰاراً (22) وَ قٰالُوا لاٰ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاٰ تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لاٰ سُوٰاعاً وَ لاٰ یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ لاٰ تَزِدِ اَلظّٰالِمِینَ إِلاّٰ ضَلاٰلاً (24) مِمّٰا خَطِیئٰاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نٰاراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَنْصٰاراً (25) وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً (26) إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبٰادَکَ وَ لاٰ یَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً کَفّٰاراً (27) رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ وَ لاٰ تَزِدِ اَلظّٰالِمِینَ إِلاّٰ تَبٰاراً (28)

ص :411

معنای واژه ها

23[ودّا]

:نام بتی است که قبیلۀ قضاعه برای خود برگزیده بود و در دومة الجندل آن را می پرستیدند،سپس از ایشان به ارث به دیگران و سرانجام به قبیلۀ کلب رسید و تا زمان رسیدن اسلام در نزد ایشان بود.و واقدی گفته است که:

ودّ بر صورت یک مرد بود.

[سواعا]

:بتی مخصوص خاندان ذو الکلاع بود،و گفته اند که:آن بتی مخصوص قبیلۀ هذیل در رهاط بوده است.و به گفتۀ واقدی،سواع بر صورت زنی بود.

[یغوث]

:این بت را دو بطن از قبیلۀ طیّ می پرستیدند، سپس به مراد پیوستند و مدتی آن را می پرستیدند،و آن گاه بنو ناحیه در صدد برآمدند که این بت را از ایشان بگیرند و پرستندگان آن را برداشتند و به نزد بنی الحرث بن کعب رفتند،و به گفتۀ دیگری:یغوث به بنی غطیف

ص :412

از قبیلۀ مراد تعلق داشت،و واقدی گفته است که:آن بر صورت شیری بود.

[یعوق]

:بتی از کهلان بود و سپس در پی توارث به همدان رسید،و واقدی گفته است که:آن بر صورت اسب بوده است.

[نسرا]

:بتی از قبیلۀ خثعم،و به قولی از آل ذی الکلاع حمیر بود و به گفتۀ واقدی:بر صورت کرکسی بوده است.

26[دیّارا]

:دیّار از صیغۀ فیعال،از دوران است،همچون قیّام که اصل آنها قیوام و دیوار بوده و او به یاء بدل شده و یکی از دو یاء در دیگری ادغام شده است.و زجاج گفت که:ما بالدّار دیّار:یعنی هیچ کس در خانه نیست تا در زمین بگردد،و راغب آن را به معنی ساکن(در خانه) گرفته است.

که خدا را بپرستید و از او بترسید و از من فرمان برید
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

[1]

پیروی از حق ضرورتی حیاتی نه تنها در افق معنوی(روحی و علمی) است،بلکه در واقعیّت مادّی نیز چنین است،و این حقیقت به بهترین صورت در زندگی اجتماعی بهتر از آن آشکار می شود که در زندگی فردی،و آن کس که در تاریخ بشری به جستجو و استقراء بپردازد شواهدی از آن را تجسم یافتۀ در ملتهای

ص :413

درگذشته مشاهده خواهد کرد،و نیز چنین است در آن هنگام که به زندگی در پیرامون خویش نظر افکند.

از آنجا که بشریت با گامهای گمراهی و تباهی به سوی هاویۀ عذاب الیم و نهایت هلاک پیش می رود،هر چند یک بار پروردگار به آن عطوفت نشان می دهد و به لطف و رحمت خویش پیامبران را با رسالتهای خویش روانه می سازد تا پیش از رسیدن به ساعت صفر به نجات بشریت کمک کنند،و این از آشکارترین آیات رحمت او است،و در رسالتها و رسولانی متجلّی می شود که قلّه های رحمت الاهی برای مردم به شمار می روند.

و قوم نوح(ع)منحرف شدند و خط نمودار مسیر آنان به طرف مرگ گروهی بود،ولی خدای رحمان و رحیم بر آن قوم رأفت کرد و رسولی به سوی ایشان فرستاد تا حجتی بر ایشان بوده باشد،چه خدا هرگز قومی را عذاب نمی دهد /16 مگر پس از آن که فرستاده ای را به نزد آن قوم گسیل داشته باشد،و بر این اساس و برای این هدفها،نوح رسالت بیم دادن به قوم خویش را از جانب خدا عهده دار شد.

« إِنّٰا أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ -ما نوح را به سوی قومش روانه کردیم و به او رسالت دادیم.» قوم او در آن زمان تمامی بشریّت بود که شمارۀ آنان،بنا بر بعضی از گفته ها،به 700 هزار نفر می رسید،و به این نتیجه از طبیعت عذاب آگاهی حاصل می کنیم که توفان او همۀ زمین را فرا گرفت،و در حدیثی از امام باقر(ع)آمده است که گفت:«میان آدم و نوح ده پدر وجود داشت که همه از پیامبران بودند،و پیامبران به صورت خاص و عام مبعوث می شدند،اما نوح به رسالت با نبوّت عامه برای همۀ ساکنان زمین مبعوث شد»... (1) و در اخبار آمده است که اسم او«نوح» نیست، (2) بلکه«سکن»است از امام علی(ع)، (3) و به گفته ای«عبد الأعلی و

ص :414


1- 2) -نور الثقلین،ج 5،ص 421،به نقل از کمال الدین و تمام النعمة.
2- 3) -بحار الانوار،ج 11،ص 286 و 287.
3- 4) -همان منبع،ص 286.

عبد الملک»از امام صادق(ع)، (1) و از آن روی نوح خوانده شد که مدت نهصد و پنجاه سال بر قوم خود نوحه کرد، (2) چنان که امیر المؤمنین(ع)به مرد شامی گفت،و در معانی الأخبار آمده است که:«معنی نوح آن است که بر خود نوحه می کرد،و مدت پانصد سال می گریست،و بر نفس خود از آن که قومش گمراهی می کنند نوحه می کرد». (3) و امام صادق(ع)از پیامبر(ص)روایت کرد که:«نوح دو هزار و چهارصد و پنجاه سال زیست»، (4) و نیز از او است که گفت:«عمرهای قوم نوح سیصد سال،سیصد سال بود». (5)

آیه اشاره به آن دارد که امتها(ملتها)در سراسر دورۀ تمدنی خود،نخست بر فطرت ایمان و استقامت اند و سپس انحراف پیدا می کنند،و در نقطۀ عطف خطرناکی از دورۀ زندگی خود و درست در هنگام انحدار و فرو افتادن کشنده، رسولان و مصلحان برانگیخته می شوند تا شاید جریان سقوط را متوقف سازند،و به همین سبب پیامبران غالبا به مردمان بیم می دهند و از آیندۀ خطرناک آنان را می ترسانند،از آن روی که بر قومی گمراه و منحرف مبعوث شده اند،تا آنان را از گرفتار شدن به پایان زیانبخش پیشروی در گمراهی بر حذر دارند.

« أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -که قومت را بیم ده و بر حذر دار،پیش از آن که عذاب دردناک بر ایشان وارد شود.» بدان سبب که عذاب از خلأ پدید نمی آید،بلکه سنّتی الاهی و قانونی تکوینی است که سببها و انگیزه هایی دارد که انسان می تواند با از بین بردن آنها آن را از کار بیندازد و از آن خلاصی یابد،و بنا بر این پاسخ مثبت دادن به انذار و تحذیر، تا زمانی که اجل فرا رسیدن عذاب نرسیده است،سودمند واقع می شود،از آن روی

ص :415


1- 5) -همان منبع،ص 287.
2- 6) -همان منبع،ص 286.
3- 7) -همان منبع،ص 287.
4- 8) -همان منبع،ص 290.
5- 9) -همان منبع،ص 289.

که فرصت هنوز باقی است،و در آن امکان اصلاح و تغییر وجود دارد.

شناخت ما نسبت به عواقب مبعوث شدن رسولان در امتهای مختلف و هدفهای ایشان...و مخصوصا توجه به این که آنان برای تغییر دادن به اوضاع قیام می کنند،و هنگامی متصدی اصلاح می شوند که اوضاع مجتمعها سقوط پیدا کرده و به طرف عذاب پیشروی می کنند،ما را به تأکید بر آن می دارد که اگر خواستار پیروی از پیامبران و ادامه دادن مسیر آنان هستیم،و خیر و صلاح مردم را می خواهیم،مسئولیت متصدی شدن تغییر اجتماعی را بپذیریم.آری،پیامبری سمت و خدمتی غیبی است که خدا هر یک از بندگان را که بخواهد به آن برمی گزیند و مأمور می کند،ولی رسالت امانت و مسئولیتی است که هر انسان می تواند به تراز حمل و تصدی آن برسد،و با التزام حق پیشوا و رهبری مکتبی شود،و به پیروی از آن راه و روش الاهی بپردازد که انبیا و رسولان علیهم السلام بر آن حرکت می کرده اند.

[2-4]

هیچ کس نمی تواند مدّعی عصمت یا حضور یافتن جبرییل در نزد او و یا حتی رسیدن به درجۀ انبیا شود،ولی توانایی آن را دارد که حامل رسالت خدا برای قوم خویش باشد،و بنا بر این رسالت دارای دو جنبه می شود:یکی جنبۀ خاص که مختص کسانی است که خدا آنان را مستقیما برای دریافت وحی خود برگزیده است،و دیگری جنبۀ عام که می تواند گسترش یابد و پیروان و روندگان بر راه و عمل کنندگان به روش ایشان را شامل شود،پس روش انبیا در برخاستن /16 به انجام وظیفۀ خود چگونه است؟سخن قرآن در این سوره برای ما خطوط کلّی راه و روشی را بیان می کند که بر آن همۀ رسالتها و رهبریهای الاهی با یکدیگر تلاقی پیدا می کند،و این مطلب از راه عرضه شدن داستان نوح علیه السلام صورت پذیر می شود.

اولا:متصدی شدن رهبری تغییر:

« قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ -گفت:ای قوم!من برای شما بیم دهنده ای آشکارم.» نوح به اوضاع نظری لاابالیگرانه نداشت-چنان که بیشتر مردم چنین اند و

ص :416

تنها خود و مصالح خودشان برای آنان حایز اهمیت است-بلکه انحراف را در همۀ ابعاد آن(از اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی)احساس کرد و منتظر آن نماند که قضا و قدر اوضاع و احوال را تغییر دهد،و مسئولیت را به گردن کسی دیگر نیانداخت،بلکه در این امر یقین داشت که واقع در گرو ارادۀ خود انسان است،و به صورت مثبت یا منفی تغییر نمی کند مگر در پی تغییری که باید در خود وی صورت بگیرد،پس به تغییر دادن ذات خویش آغاز کرد و از آنجا برای اصلاح جامعه به راه افتاد،و از این لحاظ تمام مسئولیت را بر خود پذیرفت و به چالش با همۀ دشواریها و فشارها همراه با اصرار برای ابلاغ رسالت خویش پرداخت،و بر خود هموار کرد که در راه پر خار استقامت را از دست ندهد.

بنا بر این خود را همچون راهنما و نمادی برای تغییر مطرح ساخت،و آن را پذیرفت و با کاری مستمر و برنامه ریزی شده و خالص برای خدا به انجام دادن آن پرداخت.چنان اعتقاد داشت که پیشوایی،پیش از آن که منصب و مایۀ شهرتی باشد،امانت و مسئولیت و عمل و چالش است،پس آغاز راه او به صراحت با جامعه دربارۀ حقیقت سخن گفتن است،و به یاد آوردن مردم به این که انحرافی وجود دارد،بدان جهت که دست گذاشتن بر روی درد و قانع شدن به اصل خطا نخستین گامی است که در راه اصلاح برداشته می شود،پس امت و ملتی که گرفتار غرور شده،و به خود نقّادی نمی پردازد،همیشه در انحرافها و خطاها و پسماندگیهای خود باقی خواهد ماند.

در آن هنگام که نوح خود را مطرح کرد،نسبت به دامنۀ تحدیات و چالشهایی که هر چه زودتر با آنها مواجه خواهد شد نادان نبود،ولی آن را /16 برای پذیرفتن مسئولیت الاهی تحمل کرد،چه خدا او را به انذار و بیم دادن به قومش فرمان داده بود،و ضمیر او از وی خواستار آن بود که به انجام دادن این نقش تمدّنی بزرگ قیام کند،و هنگامی که به نهضت خود آغاز کرد،بر اسلوبی آشکار و رسا متکی بود،و ایمان داشت که حقانیّت دعوت وی به تنهایی بسنده نیست،بلکه ناگزیر تا زمانی که مردمان به دعوت او پاسخ مثبت دهند،بیم دادن وی بیان کننده

ص :417

باشد،و از طریق آن حق از باطل جدا شود و حجت اقامه پیدا کند،و این امر بصیرتی آشکار برای کسی فراهم می آورد که چون از آن آگاه شود که اجابت نکردن قومش به درخواست او به سبب عدم وضوح در بیان او نبوده است،چنین نتیجه بگیرد که آنان مستحق آن نیستند که عذابی در صحنۀ زندگی ایشان پدیدار شود،و از تکرار شدن کلمۀ قوم سه بار در این دو آیه إلی قومه،أنذر قومک، یا قوم به اندیشه ای مهم راهنمایی می شویم و آن این که:انسان فردی در مقابل قوم و جامعۀ خویش مسئولیت دارد،به همان گونه که آنان نیز در برابر او چنین مسئولیتی دارند،و روا نیست که فردی بدون توجه به دیگران زندگی کند،و این که فرد می تواند از سیاق جامعه فاسد و تحدی انحراف خارج شود،و این که نوح با ایستار رسالی شجاعانۀ خود نشانه ای بر بطلان حتمی بودن توافق اجتماعی به شمار می رود.

ثانیا:باز شناختن اصول واقعیت منحرف و طرح ریزی جانشینهای شایسته ای برای آنها.

« أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِیعُونِ -که خدا را بپرستید و از او بترسید و از من اطاعت کنید.» با این جمله نوح علیه السلام نشانه های نظام موجود و نظام تبدیل یافته را(از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و سیاسی)تعریف کرد،چه از این آیه ما به بصیرتهای آینده هدایت می شویم:نخست به انحراف جامعه(کفر و شرک و فساد)و مسئله و مشکل انسان(فردی و اجتماعی)که نادانی نسبت به آفریدگار به صورت اساسی نیست،بلکه در درجۀ اول خاضع نبودن نسبت به ارادۀ او و نپذیرفتن ارزشها از جانب او است،و جامعۀ نوح پیغمبر(ع)عملا فرو رفتۀ در شرک و بت پرستی بود که آیۀ: وَ قٰالُوا لاٰ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاٰ تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لاٰ سُوٰاعاً وَ لاٰ یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً به صراحت آن را بیان می کند،و چه بسیار است چیزهایی که آدمی را از بندگی خدا و توحید منحرف می سازد، /16 از قبیل عقب ماندگی در پیشرفت انسان به سوی ترقی و تمدن حقیقی،و گمراهی بزرگ در زندگی و مخصوصا از دیدگاه روحی و اخلاقی و

ص :418

فرهنگی،که او را از رسیدن به هدفها و خواسته هایی حقیقی که هیچ کس جز از طریق عبادت و بندگی نمی تواند به آنها برسد،باز می دارد.دوم:جامعه در آن روز تنها گمراه شدۀ از مبادی اولیه نبود،بلکه حتی در جزئیات عملی مخصوص مفردات زندگی از پروردگار دور شده بود،چه از خدا نمی ترسید و تقوا نداشت،و این خود به معنی بی بندوبار شدن او نسبت به همۀ مقررات و ضوابط و پیروی از هوا و هوس است،از آن روی که تضمین ملتزم شدن به ارزشهای انسانی و دینی هر دو برابر با یکدیگر به اندازه و مقدار تقوا و پرهیزگاری فرد و جامعه بستگی دارد.

همچنین آخرین کلمۀ«و أطیعون»از وجود فسادی در نظام سیاسی و بر اثر آن اجتماعی ما را آگاه می سازد،از آن روی که نظام سیاسی چارچوب نظام اجتماعی و دیگر نظامها است،و آن کس که به صورت عینی و موضوعی در آنچه راجع به قوم نوح در آیات قرآن آمده است تدبّر کند،در آن بیانی آشکار از ماهیت و طبیعت رهبری سیاسی و اجتماعی می یابد،که این نیز به نوبۀ خود نشانه ای از انحراف اساسی و عملی محسوب می شود،پس آن نه بر اساس شایستگی و کفایت بلکه بر اساس اموال و اتباع متکی بود،و همین امر جامعه را به دو طبقه تقسیم می کرد:یکی طبقۀ مترفان فرمانروا،و دیگری طبقۀ فقیران و بی چیزان(و به تعبیر مترفان،طبقۀ اراذل)،و در این شک نیست که رهبری در هر جامعه نشانه ای از ارزش واقعی آن و از علامتهای کنار راه عبور آن به شمار می رود.

چون نوح-علیه السلام-وضع عقب افتاده و فاسد را مشاهده کرد،برای تغییر دادن آن عزم جزم کرد،و گام نخستین خود را شناختن و تشخیص دادن عوامل اساسی انحراف قرار داد تا آنها را به اعتبار مصلح بودن بشناسد و برای مردم بیان کند.و برای شخص متدبّر و اندیشمند واضح است که ظواهر و نتیجه ها او را فریب نداد،بلکه به ریشه های اولیه توجه کرد،چه درمان عبارت از آن راه درست برای از بین بردن آثار و عوارض ظاهری است که از نتایج آنها به شمار می رود،و این از مهمترین ویژگیهای جنبشهای مکتبی محسوب می شود.

با آن که ما در آیه نشانه های وضع موجود را می خوانیم و از آنها آگاه

ص :419

می شویم،باید بگوییم که ظاهر آنها اشاره به /16 سه جانشین تمدنی دارد: اُعْبُدُوا اللّٰهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِیعُونِ و این تأکیدی است بر آن که اندیشیدن دربارۀ جانشینها از طرف کسانی که در صدد اصلاح اجتماع برآمده اند،اهمیتی کمتر از تفکر دربارۀ ریشه های پس ماندگی ندارد،بلکه از آن مهمتر است،زیرا چگونه ممکن است مردم از آن با خبر شوند که پس از ویران شدن واقعیت موجود،مسیری که در پیش گرفته اند رو به پیش و برای بهتر شدن اوضاع است،در صورتی که عوامل جانشین شده را با وضوح کافی نشناخته باشند؟و نوح(ع)به این ارزش در حرکت خود تجسم بخشید و تأکید کرد که:استقرار بخشیدن به حکومت قانون الاهی(با پرستش خدا)که جز با(تقوا)و تطبیق جزئیات نظامی از یک سو،و فرمانبرداری از رهبری مکتبی از سوی دیگر که جانشین محکمی برای وضع فاسد است، صورت پذیر نخواهد شد،و از همین راه است که جامعه به طرف یک زندگی بهتر پیش خواهد رفت.

نیز می توانیم بگوییم که:پرستش خدا جانشین اصول منحرف است،و تقوا جانشین فروع نادرست،و فرمانبرداری از رهبری رسالی برای اصلاح فعالیتهای روزانۀ نادرست و منفی،و به تعبیر قانونی:تجسم یافتن پرستش خدا به صورت قانون اساسی(برنامه های اصولی کلّی)و تحقق یافتن تقوا به صورت قانون(مجموعۀ قوانین اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و...و...)،و تجسم فرمانبرداری از رهبری به صورت لوایح قانونی(مفردات امور و تحوّلها)،و به همین سبب بعضی از مفسران گفته اند که:در آیه اشاره ای به اصول سه گانۀ دین مشاهده می شود:یکتا پرستی اشاره شدۀ آن با«اعبدوا اللّٰه»و معادی که اساس تقوا است،و تصدیق به نبوت اشاره شدۀ به آن با دعوت به اطاعت مطلقه. (1)

در گفتۀ نوح-علیه السلام-:«و أطیعون»دلالتی آشکار و اکید بر ضرورت و حتی واجب بودن این امر وجود دارد که رهبر مصلح باید خود را به عنوان

ص :420


1- 10) -تفسیر المیزان،در ضمن بحث از همین آیه.

جانشین برای رهبری منحرف شده پیشنهاد و مطرح کند،چه تا زمانی که قادر بر رهانیدن اجتماع از بلیۀ گرفتار به آن است،مسئولیت برخاستن به وظیفه و انجام دادن نقش خود را بر عهده دارد،و در اسلام میان دوستی ریاستی که خدا آن را دشمن دارد،و چشم داشتن به پیشوایی /16 و امامتی که آن را بر مردمان شایسته واجب کرده تفاوت است. (1)

ثالثا:تأکید بر داده ها:

این از اصول در هر دعوت است که دعوت کننده باید نتایجی را که از پیروی دعوت او آشکار خواهد شد،بیان کند،و افراد مکتبی را شایسته نیست که نسبت به این امر غفلت ورزند،بدان سبب که این عمل به صورتی مثبت و فعال در آماده کردن اجتماع به ملتزم بودن به برنامۀ طرح شده،و ایجاد نیروی لازم در نفوس افراد برای عملی کردن آن سهیم است،و شاید همین امر یکی از علل تفصیل قرآن در تشویق به بهشت همچون نتیجۀ عمل کردن به حق،و ترساندن از آتش همچون حاصلی از پیروی کردن باطل بوده باشد،و نوح با همین برنامه و منطق به گفتگوی با قوم خود آغاز کرد.

« یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی -گناهان شما را می آمرزد و شما را تا زمانی تعیین شده زنده نگاه خواهد داشت.» این دو داده مهمترین چیزی است که ملّتها و جامعه هایی که رو به هلاک و از بین رفتن تمدنی و مادی پیش می روند،به آنها نیازمندند،بدان سبب که عذاب الیمی که بر سر اقوام و ملل فرو می ریزد،چیزی جز نتیجۀ گناهان و انحرافاتی نیست که در آنها غوطه ور شده اند،پس سببی برای هلاک آنان خواهد شد،و پرسشی که پیش می آید این است که:چرا خدا به جای«من ذنوبکم»در صورتی که از «من»تبعیض و جزئی از گناهان فهمیده می شود؟

ص :421


1- 11) -در سورۀ فرقان،در این باره هنگام بحث دربارۀ کلام خدا: وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً سخن گفته شده است.

شاید به سه سبب چنین بوده باشد:

اول:این که مجرّد عبادت و تقوا و طاعت رسول همۀ گناهان آدمی را از او نمی زداید،چه بعضی از آن وابستۀ به حقوق مردم است که جز با ادا کردن حق و راضی شدن صاحبان حق بخشوده نخواهد شد،و بعضی چنان است که جز با عمل صالح پس از ایمان آمرزیدنی نیست.آری،عبادت و تقوا و طاعت سبب رسیدن به آمرزش خدا برای مهمترین گناهان است،یعنی آنها که به هلاکت می انجامد،و آن بعضی از گناهان است و نه همۀ آنها.

دوم:خداوند متعال نمی خواهد که به هیچ کس سند امان مطلق از گناه بدهد تا نسبت به ایمان و عمل خود گرفتار غرور شود،بلکه چنان می خواهد که در وجود او میان ترس از این که مبادا آمرزیده نشده باشد،و امید به آن که آمرزیده شده است،توازنی برقرار شود،و قرآن از این روش عمل خدا به صورتی دیگر چنین تعبیر کرده است: لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ، لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ که امید را می رساند نه قاطع بودن را.

سوم:اگر غفران و آمرزش را به محور آثار بد و منفی گناه تفسیر کنیم، می توانیم بگوییم که:بعضی از گناهان آثاری دارند که به محض ایمان آوردن محو نمی شود،بلکه خدا آنچه را که از آثار اخروی بر آنها مترتب می شود و نیز بعضی از آثار بد دنیوی را محو می کند.

به قولی معنی چنین است:گناهان پیشین شما را می آمرزد،که این بعضی از گناهان است که به آنها نسبت داده می شود،و گناهانی که دوباره آنها را تکرار می کنند مجوزی برای آمرزش آنها به صورت مطلق وجود ندارد،چه در این صورت چنان می نماید که خدا بندگان خود را به انجام دادن کارهای زشت تشویق کرده باشد. (1)

چون اجلی که چشم به راه قوم نوح است مترتب بر روش آمیختۀ به خطای

ص :422


1- 12) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 134.

آنان در زندگی و در نتیجه به گناهان بسیار زشت و فظیع آنها است،پذیرش روش و برنامۀ مکتبی آنان را از خطا دور خواهد کرد،و به همین سبب اجل ایشان تا پایان مدت طبیعی آن یا بیشتر به تأخیر می افتد و این از بزرگترین هدفهایی است که پیامبران به عنوان نجات دهندگان بندگان خدا در صدد رسیدن به آن برمی آیند.

از گفتۀ خدای تعالی: وَ یُؤَخِّرْکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی به این حقیقت هدایت می شویم که برای انسان(فردی یا امتی)دو اجل است:یکی اجل حتمی و دیگری اجل معلّق و غیر حتمی،اجل حتمی همان اجل متعارفی است که هر فرد پس از گذراندن مدت زندگی عادی خود با مرگ در شصت و هفتاد سالگی یا بیشتر و کمتر به آن می رسد،و اجل معلق آن است که برای جامعه ها به سببی از سببها به صورت منفی با کم شدن اجل مسمّای حتمی در نتیجۀ گناهان،یا به صورت مثبت با ادامه یافتن و دراز شدن اجل مسمّی در نتیجه اعمال صالحی که انجام داده اند فراهم می آید.در حدیثی از امام صادق(ع)در تفسیر گفتۀ خدای تعالی:

ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ /16 مُسَمًّی عِنْدَهُ... آمده است که گفت:«اجلی که غیر مسمّی باشد موقوف است،اگر خدا بخواهد آن را پیش می اندازد،و اگر بخواهد آن را به تأخیر می اندازد،اما اجل مسمّی(نامبرده)همان است که در شب قدر آن را نازل کرده و خواهان آن است. (1)

و همچنین از او-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«اجل مقضی اجل محتومی است که قضای الاهی سبب قطعیت و حتمیّت آن شده است، و اجل مسمّی آن است که در آن امکان بداء وجود دارد،و خدا اگر بخواهد آن را پیش و پس می برد،و محتوم آن است که تقدیم و تأخیری به آن راه ندارد». (2)

آنچه از آیه های اول و چهارم فهمیده می شود،این است که:قوم نوح در آن هنگام که گمراه شدند و کفر ورزیدند،هلاک سلبی برای ایشان مقدّر شد مگر این

ص :423


1- 13) -بحار الانوار،ج 5،ص 139.
2- 14) -همان جا.

که مردمان امر خود را پیش از آن که عذاب به ایشان رسیده باشد اصلاح کنند.

« إِنَّ أَجَلَ اللّٰهِ إِذٰا جٰاءَ لاٰ یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ -چون اجل خدا بیاید، تأخیر نمی پذیرد،و ای کاش که این را می دانستید.» خدا از آن جهت دربارۀ این حقیقت تأکید می کند که ایمان آوردن به آن تخم ترس از خدا را در جان آدمی می کارد،و او را به افزایش به جدّ و عزم خویش و بهره برداری از فرصتهای مناسب برمی انگیزد.

[5-7]

رسالت شیخ المرسلین-علیه السلام-که تصدی ابلاغ آن را داشت،بدین گونه بود،و همۀ تلاش و کوشش و صبر و حکمت خود را برای آن به کار برد که قومش به آن ایمان آورند،ولی آنان سخنان او را نپذیرفتند،و از آن روی چنین بودند که اصرار بر پیروی از مستکبران داشتند و،با وجود آن که در راه مهلکه هر چه بیشتر نیازمند به پیروی از نوح و رهبری او بودند،بر گمراهی شرک باقی ماندند.

« قٰالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهٰاراً -گفت:پروردگارا!من قوم خویش را شب و روز دعوت کردم.» این از صفات مجاهدان مکتبی است که وقت مخصوصی را نمی شناسند که در آن منحصرا به /16 دعوت و جهاد بپردازند،بلکه همۀ وقت و نیروی خود را برای ابلاغ رسالت و رسیدن به هدفهای آن مصرف می کنند،و دو امر مهم آنان را به این شکل از زندگی رسانیده است،یکی این که:خواستار دست یافتن به پاداش خدا و در هراس از عقاب او به سر می بردند،و دیگری این که:بزرگی هدفها و خواستهای خویش را احساس می کردند،و می دانستند که رسیدن به آنها جز با جدّ و جهد و افزودن به تلاش و کوشش میسّر نمی شود،چه هدفها فراوان و امکانات محدود است،پس ناگزیر باید این نقص کمّی در عدد و وسیله از طریق کیفیت جبران شود،و همین سبب آن می شد که حتی شب ایشان-بدان گونه که بعضی تصور می کنند-که هنگام آرامش و استراحت است،اگر هم در آن به دعوت مردم نپردازند و به صورت مستقیم به وظایف اجتماعی خود مشغول نباشند،همچون

ص :424

فرصتی برای تفکر در خصوص رسالت و مسئولیتهای آن به مصرف برسد،یا در انتظار قبول خرسندیهای خدا از ایشان یا در معرض بخششهای او قرار گرفتن به صبح بینجامد،و در آن توشه ای برای قدرت یافتن بر کار پیوسته و استحکام روح ایمان و تسلیم در وجودشان به چنگ آورند.

ولی کوششهای نوح فایده ای برای قوم او نداشت،بدان سبب که میان ایشان و دعوت وی پرده هایی ستبر از اصرار و چالش کورکورانه در برابر حق وجود داشت،و حتی بر گریز ایشان از او و دوری از حق می افزود،و این خود یکی از خصوصیات مبارزۀ میان حقّ و باطل است که هر چه جبهۀ حق در حرکت و پیشرفت خود به درجۀ بالاتری صعود کند،جهل و خشونت و عناد جبهۀ باطل افزونتر می شود.

« فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعٰائِی إِلاّٰ فِرٰاراً -پس دعوت من چیزی جز گریز ایشان را افزایش نمی داد.» مفسران پرسیده اند که:چگونه ممکن است که دعوت نوح سبب فرار قوم او از حق شود؟ولی این مسئله طبیعی است و ما در جاهای فراوان از تفسیر خود در این باره تأکید کرده ایم که در درون انسان ضمیری است که او را به حق می خواند (فطرت و نفس لوّامه و عقل او)و در آن هنگام که کافران به ردّ و رفض ایمان عزم جزم می کنند،با جنگی نفسانی و باطنی با ضمیر خویش رو به رو می شوند که آنان را به چالش با عقل و و جدان خویش دعوت می کند،و یکی از وسایل تحدی و چالش در برابر حق گریختن از مجالس دعوت و دعوت کنندگان به حق است،و این همه برای آن است که نفس به بدی و ناپسندی گناه قانع شود،و در جهان سیاست بر کسانی که ناظر بر اوضاع اند این نکته پوشیده نیست که وجود جنبشهای مکتبی در یک جامعه بر نظام موجود /16 به صورت واکنشی تأثیر می کند،و سبب افزوده شدن ظلم و سرکوبی اصحاب دعوت می شود،و از آن روی دعوت او در آیه صورت «دعاء»بیان شده که در حقیقت طلب نجات ایشان از عذاب الیم است.

« وَ إِنِّی کُلَّمٰا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ -و من هر وقت که آنان را به آن دعوت کردم که تو آنان را بیامرزی.»

ص :425

و در نتیجه رسیدن عذاب الیم و اجل معلّق به ایشان تأخیر پیدا کند.

« جَعَلُوا أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ -انگشتان خویش را در گوشهایشان فرو بردند.» این کنایه از حجابهایی است که آنان را از شنیدن دعوت و پاسخ مثبت به آن دادن باز می دارد،و چه بسا که بعضی از آنان عملا به چنین عملی برخاسته باشند.

« وَ اسْتَغْشَوْا ثِیٰابَهُمْ -و خود را در جامه شان مخفی می کردند.» یعنی از آن همچون حجابی برای نرسیدن دعوت به ایشان استفاده می کردند، وقتی آنان را از نگاه کردن محض به دعوت کننده مانع می شد،و در کنار این حجابهای ظاهری،پرده های درونی و باطنی قلبهای آنان را می پوشاند که مهمترین آنها از این قرار بوده است:اصرار بر باطل،گمراهی،و گردنکشی از تسلیم شدن به حق.

« وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبٰاراً -و اصرار کردند و به استکبار و خود بزرگبینی پرداختند.» مفعول مطلق«استکبارا»برای تأکید و بیم دادن است.یعنی به استکبار پرداختند و آن هم چه استکبار زشت و فاحشی،که با آن در برابر حق و ارزش آن ایستادگی نمودند،و این خود مقدمه ای برای تحقق یافتن حکم الاهی و رسیدن هلاک به آن قوم شد،چه آن کس که از اندازۀ محبت و لطف نوح به ایشان از یک سو،و اندازۀ عناد و انکار ایشان از سوی دیگر آگاه باشد،رسیدن عذاب را به آنان مستبعد نمی شمارد،و در عدالت خدا گرفتار شک و تردید نمی شود.و در الدر المنثور از قتاده روایت شده است که گفت:به من خبر رسیده است که مردی با فرزندش به نزد نوح می رفت و به فرزندش می گفت که از این مرد بر حذر باش،و پدرم در آن هنگام که من کودکی همچون تو بودم مرا همراه خود به نزد او برد /16 و همان

ص :426

گونه که من امروز تو را از او بر حذر می دارم مرا از او بر حذر داشت. (1) و از ظاهر اخبار چنین برمی آید که او-علیه السلام-معاصر با سه نسل از مردم بوده است که همگان،جز اندکی،به او ایمان نیاوردند،بدان سبب که میانگین عمر مردمان در آن زمان تقریبا سیصد سال بوده است.و امام صادق(ع)گفته است:«عمرهای قوم نوح سیصد سال بوده است». (2)

[8-12]

در برابر ایستار آمیختۀ به لاف زنی که قوم نوح(ع)علیه او و رسالتش اختیار کرده بودند،او شکست خوردن و منصرف شدن،یا نرمی و مداهنه را اختیار نکرد،بلکه به عزیمت ایمان بر پیشروی در برنامۀ خود برای رسیدن به هدف ادامه داد،تا رسالت خود را به بهترین صورت به انجام برساند،و بر این امر یقین داشت که حقی که در برابر او است،کمترین شکی دربارۀ آن ندارد،پس هدفها و ارزشها نسبت به او امور ثابت و غیر قابل تبدیل و تحویل بود،و این از مهمترین خصوصیتهای خط مکتبی اصیل است.و به همین جهت شیخ المرسلین به تغییر اسلوب خود پرداخت.

« ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهٰاراً -سپس آشکارا به دعوت ایشان پرداختم.» یعنی به صراحت مأموریت خود را برای قومش بیان کرد،و به جای آن که هدفها و ارزشهای خود را با کسانی که با او ارتباط پیدا می کردند به صورت غیر مستقیم بیان کند،دیگر ترسی از واکنش ایشان نداشت،و به این که آن را خوب نفهمند چندان توجهی نمی کرد.

« ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرٰاراً -و سپس گاه علنی و آشکار برای ایشان سخن می گفتم و گاه به صورت سرّی و پنهانی.» از این دو آیه برای کسی که در تاریخ جنبش مکتبی روزگار نوح(ع) مطالعه کرده باشد،آشکار می شود که او گاه از یک روش راهنمایی،بنا بر

ص :427


1- 15) -الدر المنثور،ج 6،ص 268.
2- 16) -بحار الانوار،ج 11،ص 289.

مقتضیات زمان و اوضاع و احوال،به روش دیگر می پرداخت،و این روشی طبیعی در حرکتها و نهضتهای مکتبی است،و مخصوصا در آن جا که عمر آن به چندین نسل می رسد و شاهد تطورهای فراوان می شود،پس این درست نیست که علنی بودن دعوت پیوسته صحیح است،به همان گونه که /16 تقیّد کردن و محرمانه سخن گفتن نیز اسلوب و روش ثابت ابدی محسوب نمی شود،بدان سبب که جنبش مکتبی جنبشی واقعی است،پس گاه لازم می آید که با ملاحظه کردن اوضاع سیاسی و اجتماعی و تربیتی امر دعوت به صورت علنی صورت پذیر نشود.

مفسران در تشخیص میان دعوت علنی و سرّی گاه به حیرت افتاده اند،و آنچه به نظر من می رسد این است که«جهاد»به معنی تصریح آشکار و مستقیم در بیان افکار و ارزشهای دعوت برای مردم است،و گاه این کار محدود به کسانی می شود که رسالیان با ایشان اتصالی خاص دارند،چه ارزشهای رسالی همچون تغییر ریشه دار و مبارزۀ مسلّحانه کاری سخت و دشوار است که مردم آن را در ابتدا به سختی می پذیرند،و به همین سبب بر دعوت کنندۀ رسالی لازم است که مردم را از لحاظ نفسی و فکری ارتقا دهد تا به ترازی برسند که بتواند بعضی از امور را به صورت صریح و آشکار با آنان در میان بگذارد،پس،مثلا این درست نیست که فرد از نخستین برخورد با دعوت کننده این مطلب را بفهمد که وارد نظام و دستگاه انقلابی مکتبی شده است،بلکه باید راهنما خرده خرده او را برای شنیدن این حقیقت و پذیرفتن آن آماده سازد و آن گاه تمام حقیقت به صورت صریح به او گفته شود.یا این که جهر مرحله ای میان کتمان و اعلان است و بنا بر این صد در صد سرّی نیست،ولی عکس آن درست نیست،و اما اعلان هر چه بیشتر به اعلام شباهت دارد -بنا بر اصطلاح جدید-یعنی یک طرح عمومی آشکار برای دعوت مکتبی،و گفتۀ او در پایان آیه:«و أسررت»دلیل بر آن است که این مراحل و شیوه های کار مراتب حتمی(اسرار،سپس اجهار،و سپس اعلان)ندارد،هرگز چنین نیست،بلکه اینها داده هایی است که واقعیت آنها را عرضه می دارد،و ممکن است گاه فعالیّت مکتبی از اعلان مستقیما،به دلیلی از دلایل،به کتمان شدید انتقال پیدا کند.

ص :428

و با این تغییرهای ظاهری روشهای اساسی و محوری کار به صورت یگانه و ثابت باقی می ماند،و آن دعوت مردم به بازگشت به خدا و توجه دادن آنان به داده های ایمان و پیروی کردن از رسالت و انگیزش مردمان برای طرد شرکای موهومی خدای عزّ و جلّ است.

« فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً -پس گفتم که از پروردگار خویش آمرزش خواهید که او بسیار آمرزنده است.» یعنی از آنان خواست که از خدا طلب آمرزش کنند،و به آنان اطمینان داد که آمرزش صفت خدای رحمان است،و در این شک نیست که مقصود از استغفار و آمرزش خواهی تنها گفتن أستغفر اللّٰه نیست،بلکه مقصود پشیمانی از خطاهای /16 نفس،و بازگشت از آنها به گفتار و کردار،و پناه بردن به خدا و کمک خواستن از او برای رهایی از پیامدهای آنها است،و به عبارتی دیگر:استغفار برنامۀ متکاملی است و داده هایی که از آن به دست می آید آشکارا آن را بیان می کند.

« یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً -برای شما آسمان را به فرو ریختن باران برمی گمارد.» تا باران فراوان بر شما فرو ریزد،و چنان باران از آن بیرون زند که شیر از پستان،و قرآن از آن روی یاد کردن از آب را مقدم داشته است که آب عصب زندگی و تمدّن است.

« وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ -و با مالها و فرزندان به شما مدد رساند.» یعنی استغفار سبب رشد اقتصادی و بشری می شود،و به قولی:آنان گاه گرفتار قحطی و خشکسالی می شدند و از این راه اموال و فرزندان خویش را(اندکی پیش از عذاب الیم)از دست می دادند،و به همین جهت ایشان را تشویق کرد که با آمرزش خواهی و بازگشت به خدا، (1) از این بلا جلوگیری کنند،و بیشتر مفسران را عقیده چنین بوده است،و از این سیاق به آن می رسیم که ایمان و استغفار تنها از

ص :429


1- 17) -مجمع البیان،ج 10،ص 361.

شؤون آخرت نیست،بلکه نیز به زندگی انسان در دنیا ارتباط دارد.و از قتاده روایت شده است که گفت:نوح(ع)قومی را دید که گردنهاشان از حریص بودن به دنیا و گریبان دریدنشان بر آن،پس گفت:به فرمانبرداری از خدا بشتابید که با آن به دنیا و آخرت هر دو دست می یابید، (1) و امام علی(ع)نیز در خطبۀ استسقای خود به همین حقیقت اشاره کرده و گفته است:«و خداوند سبحانه استغفار را سببی برای فراوانی روزی و رحمت خلق قرار داده و گفته است:«یرسل علیکم...الآیة». (2)

« وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّٰاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهٰاراً -و قرار می دهد برای شما باغها و پدید می آورد برای شما نهرها.» /16 آبها را فراهم می آورد،و آنها را برای آشامندگان انسانی و جانوری،و برای آبیاری باغها و کشتزارها جابه جا می کند،و این امر از لحاظ علمی و عملی به اثبات رسیده است که وجود نهرها از عوامل اساسی آبادی و عمران است،و باغها و نهرها هر دو قسمت عمده ای از نیازمندیهای مادّی و معنوی بشری را تأمین می کنند،و در آن شک نیست که«جعل»در این جا از راه معجزه صورت نمی گیرد و چنان نیست که باغها با درختان خود از آسمان فرو ریزند،یا این که اموال و اولاد به سبب عوامل غیبی محض پدید آید،بلکه برکت و آبادانی نتیجۀ تأثیر دو عامل است(کوشش انسان که قله و رمز آن استغفار است+برکت خدا و فضل و بخشش او)و ما باید در پیچ و خم دعوت نوح-علیه السلام-در آن جا که می گوید«استغفروا ربّکم» همۀ عوامل پیشرفت و ترقی را از کوشش و استحکام در عمل و تلاش بخوانیم...

مگر استغفار غایت کوشش و سعی آدمی به سوی فضیلت و کرامت نیست؟!آیا به معنی دوری جستن از خطاها و سپردن راه زندگی بنا بر روش و منهجی استوار نیست؟و به همان گونه که آمرزش خواهی سبب جلب خیر و پیشرفت برای ملتها و اقوام است،گناه آنها را از او سلب می کند،و او را به جانب شرّ و عقب ماندگی

ص :430


1- 18) -الدر المنثور،ج 6،ص 268.
2- 19) -نهج البلاغة،خطبۀ 134.

می کشاند،و از سیاق آیات و نیز از احادیث آشکار می شود که:قوم نوح گرفتار نقصی در اموال و جانها و میوه ها شدند.بلکه آب ایشان خشکید،و دعوت نوح پیامبر -علیه السلام-با هدف اصلاح خط سیر ایشان و بیرون آوردن آنان از حضیض این دشواریها و رساندن ایشان به افقهای برکت و آسایش صورت گرفت.و علامۀ طباطبائی با افزودن حاشیه ای بر این سیاق گفته است:یعنی در آن جا ارتباطی میان صلاح جامعۀ انسانی و فساد آن،و میان اوضاع کلی جهانی مربوط به زندگی انسان و پاکیزگی و سختی و کدورت آن وجود دارد، (1) و فخر رازی به این امر با استناد به گفتۀ خداوند متعال: ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ، (2) و نیز به این گفته او تعالی: مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ (3) اشاره کرده است.

[13-14]

نوح با قوم خویش به زبان و جدان سخن گفته،و نعمتها و آیات خدا را به یاد ایشان آورده است تا مگر به فطرت خویش باز گردند،پس خدا را بپرستند و از او بترسند و به جای فرمانبری از مترفان به اطاعت از خدا بپردازند.

« مٰا لَکُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً -شما را چه می شود که به وقار خدا امیدوار نیستید.» ابن عباس گفت:وقار به معنی ثبات و استقرار از مادۀ وقر است،و از آن است گفتۀ او: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ پس وقار خدای تعالی ثبوت و استقرار او در ربوبیت است که در پی الوهیت و معبودیت او می آید، (4) و به قولی معنی چنین است:چرا خدا را به یگانگی نمی ستایید،بدان سبب که هر کس او را بزرگ دارد یگانه اش می خواند،و از حسن روایت شده است که گفت:چرا خدا را چنان که

ص :431


1- 20) -المیزان،ج 20،ص 30.
2- 21) -الروم41/.
3- 22) -الشوری30/.
4- 23) -تفسیر البصائر،ج 49،ص 201.

باید نمی شناسید،و شکر نعمت او نمی گذارید، (1) و بیشتر مفسران وقار را به عظمت و بزرگی معنی کرده اند،و چنان می نماید که اگر این آیه را با گفتۀ دیگر خدا: وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ (2) مقابله کنیم،توقیر خدا حقا به معنی شناخت قدر او از طریق معرفت به نامها و صفات نیکوی او حاصل می شود،و این جز از طریق پرستش او و پیروی از فرستادگان و رسالتهای او به دست نمی آید.

سپس نوح از بعضی از آیات و نعمتهای الاهی که راهنمای به ایمان آوردن به خدا و تسلیم شدن به او است یادآوری می کند که از آنها توقیر و بزرگداشت او،در صورت توجه کردن انسان به آن و قصد شکرگزاری پیدا کردن او،نتیجه می شود،و نخستین آن نعمتها آفرینش انسان و نظام آفرینش او است.

« وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوٰاراً -و شما را در مراحل گوناگون آفرید.» و این کلمۀ«أطوار»را چند معنی است:

1-مراحلی که آدمی در آفرینش خود از آنها می گذرد،از نطفه و علقه و مضغه و...تا این که به سالخوردگی می رسد،و ناگزیری بشر از عبور از این اطوار دلیل بر آن است که مالک امر نفس خود در همه چیز نیست،و زندگی او محکوم به قانون و نظامی است که او را به قانونگذار و ناظم آن هدایت می کند،به همان گونه که بر حساب و جزا نیز راهنمای او است،بدان جهت که بیرون رفتن از زمین، همچون چگونگیهای آفرینش،حقیقتی است که هیچ کس نمی تواند منکر آن شود یا قدرت مقاومت در برابر آن داشته باشد.

2-تنوّع بشری که به تکامل آن می انجامد،چه خدا مردمان را از لحاظ موهبتها و تواناییها و جهت گیریها مختلف آفریده است،و این امر کامل کنندۀ عبور آنان از جریان زندگی است،چه مثلا همۀ آنان را فرمانروا یا پزشک نیافریده است.

و این نعمتی بزرگ از خدا است،و اگر جز این می بود زندگی حالت قسری و

ص :432


1- 24) -به همان منبع رجوع کنید که از 15 رأی دربارۀ این آیه سخن گفته است.
2- 25) -الأنعام91/.

اجباری و دارای رنگی یگانه می شد و همین به سستی آن می انجامید،و خداوند متعال گفته است: وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا ، (1) و به تجربه ثابت شده است که نظریه های قسری نادرست است و با شکست رو به رو می شود،چنان که مائوتسه تونگ برنامه ریزی و سعی در آن کرد که جامعه چینی را بر صورتی یکسان تنظیم کند،و از این امر غافل ماند که جامعه به تنوع نیازمند است تا پیشرفت و تطور و تکامل پیدا کند،و به همین سبب دیدیم که چگونه جانشینان وی به خطای او پی بردند و در صدد تغییر آن برآمدند.و امام باقر(ع)در معنی اطوار گفته است:«و شما را با خواستها و روشها و هواهای متفاوت آفرید». (2)

[15-20]

سیاق قرآن از همین جا ما را به بعضی از نعمتها و منتهای او بر ما آشنا می سازد، /16 و این همه برای آن است که انسان اطمینان پیدا کند که به هر جا نظر بیندازد و در جهان هستی به تفتیش بپردازد،آیات و نشانه های آفرینش او را به پروردگارش رهبری می کند،و درمی یابد که آثار قدرت و حکمت و رحمت او در جزء جزء آن آشکار است.

« أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللّٰهُ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً -آیا ندیدید که خدا چگونه آسمانها را هفت طبقه آفریده است؟» هفت آسمان است ولی در آن شکاف و تناقضی مشاهده نمی کنی،بلکه انسجام کامل دارد و بعضی از آنها مکمّل بعضی دیگر است،به همان گونه که در اطوار آفرینش مردم نیز چنین است،و آیه ما را به آن هدایت می کند که آشکارا مقصود از آسمانهای هفتگانه آسمانهایی است که بر بالای اقلیمهای هفتگانه قرار گرفته است،به دو دلیل،اول این که:خدا گفت«أ لم تروا»یعنی مقصود چیزی است که انسان آن را می بیند و مشاهده می کند،و ممکن است که مقصود از آن

ص :433


1- 26) -الزخرف32/.
2- 27) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 387.

آسمانهایی بوده باشد که پیامبر(ص)در سفر معراج خویش از میان آنها گذشت که صورت طبقه هایی روی هم قرار گرفته دارد و جز اوّلی آنها قابل مشاهده نیست.

دوم این که:در تعبیر آیۀ بعدی،ماه را نور در همۀ آنها قرار داده است،در صورتی که از چراغ بودن خورشید سخن گفته است،چه نقش ماه فقط محدود به آفاق زمینی است،در صورتی که نقش خورشید سیارات و افقهای دیگری را نیز شامل می شود،پس کلمۀ«فیهنّ»در آیه اشاره به آسمانهای اقالیم هفتگانه است و نه آسمانهایی که بر حسب ظاهر بعضی از آنها بر بالای بعضی دیگر قرار گرفته است،چه ماه تنها در یکی از آنها است و نه در همۀ آنها.

« وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً -و ماه را در آنها نور و وسیلۀ روشنی،و خورشید را چراغ قرار داد.» با این آیه قرآن برای بشریت گوشه ای از رازهای جهان را در زمانی آشکار ساخت که هیچ کس خواب دست یافتن به شناخت طبیعت زمین را نمی دید،تا چه رسد به اجرامی که همچون ماه و خورشید در پیرامون زمین وجود داشتند؟ماه با خورشید از لحاظ آفرینش و نقشی که ایفا می کند تفاوت دارد،و در آن حال که خورشید از توده هایی آتشین آفریده شده که توانایی تولید و تشعشع حرارت در آن زیاد است،و این که نورانیت آن ذاتی و از خود آن است،ماه را همچون آینه ای می یابیم که پرتوهای نور فرو افتادۀ از خورشید بر روی خود را منعکس می کند،و به همان گونه که خداوند متعال زمین /16 و آسمان را از لحاظ تکوینی تاریک و بدون روشنی و منبع آن چراغ بر جای نگذاشت،به همان گونه هم مجتمع بشری را بدون امام و پیشوایی که از نور او هدایت پیدا کنند،رها نکرد،پس این مایۀ شگفتی نیست که در بعضی از روایتها ماه و خورشید به امامان راهنما-علیهم السلام- تأویل شده باشد،و أبو ذر(رض)گفته است که:«اهل بیت نبوت در میان ما همچون ماه شبگردند». (1)

ص :434


1- 28) -البرهان،ج 4،ص 270.

« وَ اللّٰهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً -و خدا رویاند شما را از زمین رویانیدنی.» شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی گفته است:پس انبات بیرون آوردن گیاه از زمین است با گذشتن از مرحله ای پس از مرحلۀ دیگر،و تقدیر در«أنبتکم نباتا» آن است که شما همچون گیاه روییدید،بدان جهت که«أنبت»از دیدگاهی دلیل بر نبت و روییدن است که متضمن آن است، (1) و صاحب مجمع البیان در آن چنین گفته است:یعنی از مبدأ آفرینش آدم،چه آدم از زمین است و مردمان فرزندان اویند،و این همچون گفتۀ دیگر او است: وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً کَثِیراً وَ نِسٰاءً ،و به قولی دیگر:رویانید همۀ خلق را با خوردن آنچه از زمین می روید،و گفته اند که معنی آن چنین است:رویانید شما را از زمین با بزرگ شدن پس از کوچکی،و دراز شدن پس از کوتاهی. (2)

بنا بر این انسان پسر زمین است،و از این لحاظ فرقی میان او و فرد فرد فرزندان او وجود ندارد،پس با آن که او-علیه السلام-به صورت مستقیم از خاک آفریده شد،پس از تجزیه و تحلیل علمی واقعی به این واقعیت دست می یابیم که اصل همۀ ذرات بدن آدمی در زمین است.

« ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیهٰا -سپس شما را به آن باز می گرداند.» همان گونه که شما را از زمین و خاک بیرون آورد،پس از مردن بدن شما تحلیل و تجزیه پیدا می کند و وارد خاک می شود.

« وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْرٰاجاً -و شما را بیرون می آورد بیرون آوردنی.» از طریق بعث و نشور،و این را می دانیم که میان انسان و گیاه تشابهی در تطوّر و تکامل و اطواری که از آنها می گذرد وجود دارد،حتی در بیرون آمدن از زمین که در روز بعث همچون زهدان مادر می شود و خدا چهل روز بر آن باران می بارد،و

ص :435


1- 29) -التبیان،ج 10،ص 138.
2- 30) -مجمع البیان،ج 10،ص 363.

آن گاه زمین شکافته می شود و مردمان شتابان از خاک خارج می شوند و به جانب محشر به راه می افتند.

« وَ اللّٰهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِسٰاطاً -و خدا زمین را برای شما گسترده آفرید،» که بر آن فرش می گستریم و بر آن راه می رویم،و جعل به معنی تمهیدی است که به لطف و رحمت خدا از طریق قوانین طبیعی صورت می گیرد،و آفریدن زمین به صورتی است که زندگی را بر آن میسّر و امکان پذیر می سازد.

« لِتَسْلُکُوا مِنْهٰا سُبُلاً فِجٰاجاً -تا بر راههای گستردۀ آن آمد و شد کنید.» یعنی راههای فراوان وسیع،و به قولی:راههای مختلف،و فج راه میان دو کوه است، (1) و این آیه تأکیدی بر آن است که خداوند متعال زمین را برای ما گسترده و هموار ساخت،چه اگر چنین نمی بود،به راههایی میان نقاط مختلف آن دسترسی پیدا نمی کردیم،و از آیات الاهی یکی آن است که هیچ نقطه ای بر زمین یافت نمی شود مگر این که آدمی می تواند از راهی خود را به آن برساند،و گفتۀ خدا «سبلا»به صورت جمع حکایت از فراوانی و گوناگونی راهها است،و گستردگی زمین اعم از راههای خشکی و دریایی و هوایی است.

و این که گفتیم:فجاج راههای میان کوهستانها است،عملا این واقعیت وجود دارد که اغلب راههای خشکی از میان سلسلۀ کوه ها می گذرد،و این که خدا از این گونه راهها یاد کرده،مخصوصا برای آن است که آیت و دلیل بودن آنها بیش از آن راهها است که از دشتها و صحراها می گذرد.

[21]

بدین گونه پروردگار ما سبحانه و تعالی این نعمتها را از آن روی به یاد ما آورد تا مگر از بخشندگی نعمت عظیم او بر خودمان آگاه شویم،و جز او چیز یا کسی را نپرستیم، /16 و یادآوری نوح-علیه السلام-برای قومش از بخششها و نعمتهای الاهی،برای برانگیختن عقلها و ضمایر ایشان بود که گمراهی آنها را در

ص :436


1- 31) -مجمع البیان،ج 10،ص 137.

پرده نگاه می داشت،تا مگر به یاد حق افتند و از آن پیروی کنند و این را بدانند که آن نعمتها از خدای پروردگار جهانیان است،و همین آدمی را به آن می خواند که از لحاظ ارزش و رهبری به حق تسلیم شود،و به عبارتی دیگر:آن ارزشهای اساسی را بپذیرد که در ضمن رسالتهای پیامبران بر بشر آمده است(پرستش خدا و ترسیدن از او و فرمانبرداری از رهبری مکتبی)،ولی قوم نوح به درجه ای از انحراف و انکار حق رسیده بودند که پند و موعظه در آنان مؤثر نمی افتاد.

« قٰالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی -نوح گفت:پروردگارا!آنان نسبت به من نافرمانی کردند.» این خود به تنهایی گناه عظیمی است که انسان تسلیم به رهبری حق نشود، و چون هیچ کس نمی تواند بدون رهبری زندگی کند،آنان به فرمانبرداری از رهبریهای باطل و گمراه کننده پرداختند.

« وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مٰالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّٰ خَسٰاراً -و از کسی پیروی کردند که مالش و فرزندش جز زیانکاری چیزی بر او نمی افزود.» از آیه چنین استنباط می شود که:طبقۀ ثروتمندان بر آنان حکومت می کردند،و طبیعی است که اینان بر ضدّ دعوت پیامبران و رهبریهای رسالی و برنامۀ آنان قیام کنند،بدان سبب که حریص بر ریاست جوامع و تسلط داشتن بر افراد و خیرات و مقدرات آن بودند.و علاّمۀ طبرسی گفته است:یعنی به پیروی از توانگران قوم خود پرداختند که مفتون و فریفتۀ مال ایشان شده بودند،و گفتند:اگر او رسول خدا می بود،می بایستی مال و ثروت داشته باشد،و به قولی:فقیران پست از رؤسایی فرمانبری کردند که فزونی مال و اولاد برای ایشان ثمری جز هلاک شدن در دنیا و رسیدن به عقوبت در آخرت نداشت، (1) و این خود مقدار فرو رفتن آنان را در مادّیگری و شیئگری نشان می دهد،چه اموال و اولاد را معیاری برای برگزیدن رهبر در نظر گرفتند و نه حق را،و در این جا به اندیشۀ مهمی می رسیم و آن این است

ص :437


1- 32) -مجمع البیان،ج 10،ص 137.

که:خطای فظیعی که قوم نوح(ع)در آن افتادند،این بود که از پیمودن راه درست در زندگی منحرف شدند،و همین امر /16 آنان را به خسران و زیانی بزرگ گرفتار کرد، در صورتی که خدا بر انسان واجب کرده است که راه خود را از طریق تشریعی و قانونی و در زندگی معنوی و اجتماعی به همان گونه انتخاب کند که راه خویش را در رفتن بر نقاطی از زمین به نقاط دیگر از میان کوه ها و مرتفعات آن برگزیده است.

نوح گناه نافرمانی آنان را از خودش مخصوصا به یادشان آورد،و مثلا نگفت که:آنان خدا را نپرستیده اند یا از او ترس و بیمی داشته اند،از آن جهت که نافرمانی از رهبری الاهی در واقع نافرمانی از خدا و سرلوحۀ هر انحراف و تبهکاری است،و از آن جهت خدا را نمی پرستیدند و از او هراسی نداشتند که نمی خواستند از فرستادۀ او فرمانبرداری و پیروی کنند،بلکه در این جا عصیان و نافرمانی به سبب عدم قبول سه هدف از طرف ایشان بود(پرستش خدا و ترسیدن از او و پیروی از رهبری مکتبی)که در این جا به معنی نپذیرفتن دعوت و دعوت کننده به صورت کلی و تفصیلی بود.

پرسشی که پیش می آید این است که انسان چرا از مترفان پیروی می کند؟ و پاسخ ما این است که:مفتون مال یا قدرت می شود،و زبان بیرون آورده از دهان، همچون سگ،له له زنان در پی دارندگان آنها به راه می افتد تا شاید ریزه های نانی به چنگ آورد یا بهره ای از نصیب و قدرت آنان پیدا کند،ولی امر کاملا به عکس این است،بدان سبب که اجتماعی که در آن چنین فرهنگی شایع شود،هر چه زودتر به صورت شکار آسانی برای مترفان درمی آید،پس به مکیدن تلاشهای مردم آن می پردازند و حریصانه به بهره کشی از آنان مشغول می شوند،و اگر در نمود تسلط مستکبران صاحب ثروت و قدرت بر جوامع و ملتهای مستضعف به تحقیق بپردازیم، آن را بنا شدۀ بر شکست خوردن روانی و نفسانی محکوم در برابر ایشان می یابیم،و مستضعفان را در آن چیزی جز زیان به دست نمی آید،بدان سبب که هر چه خستگی مستضعفان افزایش یابد،استکبار مستکبران و بهره کشی آنان از کوششهای مستضعفان نیز افزایش پیدا می کند،و سرکوبی از خواستهای اینان بیشتر می شود،و

ص :438

طبیعی است که هر کس که مال را برای مصالح حقیقی خویش به کار نبرد،با افزون شدن مال زیانکاری او نیز افزایش پیدا می کند،و به همین جهت پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مٰالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّٰ خَسٰاراً بدان سبب که معنی در این جا شامل هر دو طرف تابع و متبوع می شود.

[22]

در قلب انسان عقلی است که با ارزشهای صدق و صلاح درخشندگی پیدا می کند،و وجدانی وجود دارد /16 که در هر انحرافی بیدار می شود و به محاکمۀ دارندۀ خود قیام می کند،و در هر جامعۀ انسانی عرف عامّی است که مجرم را در معرض نکوهش و لعنت قرار می دهد...و این همه مجرم را بر آن می دارد که به ساختن و پرداختن فرهنگی شایستۀ نیکو جلوه دادن عمل خود بپردازد و خود را از توبیخ ضمیر و محاکمۀ فطرت نجات دهد،و او را به مقاومت در مقابل مصلحان و خیرخواهان جامعه و خاموش کردن بانگ معارضۀ ایشان برانگیزد،تا شاید از نکوهش و محکوم شدن به توسط ایشان رهایی یابد،و ممکن است همین سبب آن بوده باشد که انسان هر چه جرم و گناهش بیشتر شود،مکر و کیدش نیز افزونتر می شود،بدان سبب که نیازمند آن است که از ملامت ضمیر خویش و محکوم شدن در برابر عرف عام بگریزد.

« وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبّٰاراً -و به مکر و حیله پرداختند با مکری بزرگ.» بر نسبت نافرمانی و گمراهیشان،و همین امر اندازۀ توجه مستکبران و دنباله های آنان را در این روزگار که جریمه و گناه در آن رو به افزایش است تفسیر می کند که در آن مستکبران با دستگاههای تبلیغاتی خود به سرکشی و طغیان می پردازند،و حتی نزدیک است که بودجۀ تبلیغاتی گاه با بودجۀ نظامی برابر شود.

[23-26]

بزرگترین مکر آنان سفارش کردن یکدیگر به باطل و گمراه کردن یکدیگر است،برای آن که انحراف باقی بماند و گمراهی برقرار باشد.

« وَ قٰالُوا لاٰ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاٰ تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لاٰ سُوٰاعاً وَ لاٰ یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً -و گفتند:خدایان خود را رها مکنید،و از ودّ و سواع و یغوث و یعوق و نسر دست مکشید.»

ص :439

مفسّران دربارۀ این نامها با یکدیگر اختلاف دارند،و نزدیکترین رأی در این باره چنین است:اینها رمزی برای اشارۀ به مردان بزرگی از فرزندان آدم است، که ابلیس پیروان ایشان را بر آن داشت تا برای آنها مجسمه هایی بسازند،و سپس آنان را به پرستش این بتها واداشت،بنا بر آنچه در بعضی از نصوص آمده است.

این گفتۀ ایشان:«لا تذرنّ»تا پایان آیۀ 23 از زبان مترفانی ادا شده که خطر رسالت را برای پیشوایی و مصالح خود احساس می کردند،و برای آن نبوده است که تودۀ مردم را به تمسک به این بتان از لحاظ ایمان داشتن به آنها بخوانند،بلکه از آن روی بوده است که آنها را رمز فرهنگی می دانستند که آنان را در تسلط و سیطرۀ بر مجتمع برقرار نگاه می داشت،و از طرف دیگر نژادپرستان در این فرهنگ و در رموز آن را به آن برمی انگیخت تا با نهضتهای مایۀ آزادی و رهایی از چنگال مستکبران به مواجهه و معارضه برخیزند.

« وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً -و بسیاری از مردمان را گمراه کردند.» با این تبلیغات باطل در میان مردمانی که به سبب نادانی یا رسیدن به مصلحتهای دنیوی به تبعیت آن مترفان و مستکبران درآمده بودند.

« وَ لاٰ تَزِدِ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ ضَلاٰلاً -که در ظالمان جز ستمگری چیزی از ایشان را افزایش نمی دهد.» گفته اند که:ضمیر در«تزد»به بتان باز می گردد،پس معنی آن می شود که آنها برای ستمکاران جز گمراه کردن بیشتر پیروانشان فایده ای ندارد،و به قولی:

این جمله جمله ای استثنایی است،و به آن مربوط می شود که نوح قومش را به آن نفرین کرد که جز به گمراهی نرسند،و این نفرین برای گرفتار شدن به شرّی پراکنده است،مگر اصل هر شر گمراهی نیست؟و خدا دعای پیغمبرش را اجابت کرد که یقین داشت زندگی شایستۀ ایشان نیست و مرگ برای ایشان شایسته تر است،و بدین گونه به نوح وحی فرستاد: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ ، (1)

ص :440


1- 33) -هود36/.

پس آنان را با طوفان هلاک کرد،و در این جا سیاق ما را به حقیقتی اساسی رهبری می کند،و آن این است که سنت جزا مرهون به خود انسان است،پس همچون عدالت الاهی جریان پیدا می کند،هر چند مظهر قدرت الاهی نیز هست،و اگر در اسباب هلاک هر قوم به جستجو بپردازیم،آن را در اعمال و تلاشهای آنان می یابیم و نه در چیزی دیگر،و این درست همان قصۀ قوم نوح با طوفان است.

« مِمّٰا خَطِیئٰاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نٰاراً -که به سبب گناهانشان غرق شدند و به آتش درآمدند.» غرق شدن در دنیا نصیب ایشان شد،و مرگ آنان را به عذاب بد آخرت انتقال داد که در آن آتش جهنم چشم به راه هر کافر و مشرک است،و مرگ ایشان در تاریکیهای ژرف امواج سبب رهایی یافتن از آتش جهنم در برزخ نشد،بدان جهت که این آتش در وجود ایشان نهفته بود.

« فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَنْصٰاراً -و یاورانی برای خود جز خدا نیافتند،» /16 که مانع رسیدن عذاب به ایشان شوند،یا همراه با ایشان به مقاومت در برابر خواست و مشیت خدا ایستادگی کنند،چنان که مشرکان با پرستش بتان بشری و سنگی و جز آن چنین توقعی دارند.

« وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً -و نوح گفت:

پروردگارا،از کافران بر روی زمین هیچ یک را بر جای مگذار.» دیّار-چنان که معلوم است-به معنی کسی است که در خانه و دیار زندگی می کند،و این حقا دعوت به عذابی از ریشه برانداز آن مردم است که به فرمان خدا به قوم نوح رسید و جز کسانی که دعوت نوح را پذیرفته بودند و همراه با او در کشتی سوار شدند،همه را هلاک کرد،و از این جا به آن رهبری می شویم که عذاب ریشه کن برای آن می آید که زمین را از عناصر فاسدی که اندرز و نصیحت هیچ فایده ای برای آنان ندارد پاک کند،و مایۀ تنفیذ برقرار ماندن وجود انسان آن حق است که وی در طبیعت و شخصیت و هستی خود دارد و چون از هر حقّی تهی

ص :441

شود،علت بقای خود را از لحاظ تشریعی و تکوینی از دست داده است و همین امر به هلاک او می انجامد،و این حقیقت به صورتی آشکارتر بر انسان اجتماعی قابل تطبیق است تا بر انسان فردی و از این جا آیۀ کریمۀ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ ، (1) و نیز روایتی را که می گوید:«خدا به خاطر تنها یک مؤمن یک شهر را از نابودی رهایی می بخشد» (2) نیکوتر می فهمیم،بدان سبب که اگر مردمان مؤمنی در میان مردم نباشند،دیگر علتی برای وجود دیگران باقی نمی ماند.

[27]

سپس شیخ المرسلین پیامدها و کیفیاتی را که در پی دعوت او بر قومش گذشت بیان می کند،ولی آنان را به سبب ملالت و رنجی که از جهاد در راه خدا به او می رسید،یا به سبب دشمنی بر اثر آزار و رنجی که از دست ایشان به او رسیده بود،نفرین نکرد،از آن روی که محرک او در آنچه کرده بود رسالی و تنها برای خدا بود.

« إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبٰادَکَ -اگر آنان را باقی گذاری،بندگانت را گمراه خواهند کرد.» در نتیجه گمراهی گمراهان افزایش پیدا می کند،و مؤمنان را چنان می خواهند که به کفر باز گردند /16 و مانند آنان مشرک شوند،و در این آیه می بایستی دامنۀ فشاری را که مؤمنان در صورت جدا شدن رأی و مسیر ایشان از جامعه گمراهی و فساد خواهند دید،بخوانیم...و بدانیم که به حدی می رسد که،از یک سو،ترس منحرف شدن ایشان به سبب این فساد احساس می شود،و از سوی دیگر امید خیری و آیندۀ سالمی برای نسلهای آیندۀ ایشان نمی رود،به آن جهت که گروه گمراه فرمانروا روشهای تربیتی بد خود را چنان طرح ریزی کرده است که فرزندان بر اساس باطل و دشمنی نسبت به رهبری رسالی و خط مؤمنان پرورش یابند.

ص :442


1- 34) -البقرة251/.
2- 35) -بحار الانوار،ج 67،ص 143 از ابو جعفر(ع).

« وَ لاٰ یَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً کَفّٰاراً -و جز ناسپاس و کافر در میان آنان زاده نمی شود.» از طریق وراثت یا پرورش و تربیت،و فاجر کسی است که بر حدّ شرع یا عرف توقف نمی کند،و برای هیچ ارزشی در جان خود یا در اجتماع قائل به وزنی نیست،بلکه عنان شهوات را آزاد می گذارد،و کفّار صیغۀ مبالغه از کفر و خلاف ایمان است،و کفور خلاف شکر.

نوح به این نتیجه به دنبال تجربۀ دراز و تلخ خود رسید که در آن لا اقل با سه نسل معاصر و همزمان بود و آنان را کاملا شناخت و آزمود،و نیز خدا او را با خبر ساخت.و راوی گفته است که به ابو جعفر الباقر(ع)گفتم که:علم نوح در آن هنگام که علیه قومش دعا کرد که: لاٰ یَلِدُوا إِلاّٰ فٰاجِراً کَفّٰاراً چگونه بود؟! گفت:«آیا گفتۀ خدا را به نوح نشنیده ای که گفت: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ ، (1) و بیشتر مفسران بر این رأیند که:خدای تعالی از اصلاب ایشان هر که را که مؤمن بود بیرون آورد،و رحمهای زنانشان را سترون کرد،و صلبهای مردانشان را،چهل سال پیش از عذاب،خشکاند. (2)

و آیه از آن حکایت می کند که خدا گاه انسان را نه به خاطر خودش،بلکه به سبب کسان دیگری متعلق به او همچون فرزندان،می بخشد و می آمرزد.

[28]

در پایان این سورۀ متضمن گفتاری از رنج سخت شیخ المرسلین و دعایش علیه قوم خود،آثار خیر و لطفی را به زبان نوح می شنویم که حکایت از قلب مهربان او می کند،تا کسی چنان گمان مبرد که او-علیه السلام-دشمنی شخصی نسبت به قوم خویش داشته است،پس او میان دعای منفی علیه کافران فاجر،و دعای مثبت در حق مؤمنان صالح تعادل را ملاحظه می کرده است.

« رَبِّ اغْفِرْ لِی -پروردگارا مرا بیامرز.»

ص :443


1- 36) -تفسیر القمّی،ج 2،هنگام تفسیر همین آیه از سورۀ هود36/.
2- 37) -مجمع البیان،ج 10،ص 365.

این اوج بندگی نسبت به خدا و ترسیدن از او است،چه علی رغم جهادی طولانی که در راه حق در سراسر زندگی خود به آن اشتغال داشت،از طاعتهای خویش بر خدایش منّتی ننهاد،زیرا به آن ایمان داشت که اگر لطف و توفیق خدا یار او نمی بود،به آن نتایج نمی رسید،و خضوع کردن در برابر خدا و خستو شدن به تقصیر بهترین وسیله برای تقرّب بیشتر و تلاش کردن در خدمت به او است،و این حقا درسی است که هر مجاهد در راه خدا به فهم آن نیازمند است تا از این راه بتواند در برابر غرور و وسوسه های شیطانی،و مخصوصا در مورد کسانی که عمری در خدمت رسالت بوده اند،مقاومت کند.

« وَ لِوٰالِدَیَّ -و پدر و مادرم را.» چه،آنان فضلی فطری و پرورشی در هستی پیدا کردن و ساخته شدن شخصیّت او داشته اند،و بدین گونه درس /16 وفاداری را از نخستین آموزگاری می شنویم که انسان در زندگی خود با او رو به رو شده بوده است،و او فراموش نکرد که پدر و مادرش چه رنجی را به خاطر راحتی او تحمّل کردند،و پدر برای فراهم آوردن خوردنی و نوشیدنی و پوشیدنی در مدتی دراز برای او خود را با چه دشواریها رو به رو دید،و از همۀ اینها بالاتر پرورش پاکیزه ای بود که در خانواده برای رسیدن او به ایمان و دوستی خدا متحمل شدند.

« وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً -و هر مؤمنی را که به خانۀ من درآمد.» یعنی مؤمنانی از معاصران وی که در خط و مسیر او حرکت می کردند.

« وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ -و مردان مؤمن و زنان مؤمنه را.» در هر زمان و مکان،بدان سبب که آنان،با اختلاف زمانها و اوضاع و احوال،برادران اویند که هدف و خط و مسیر یگانه آنان را با هم جمع می کند.

« وَ لاٰ تَزِدِ الظّٰالِمِینَ إِلاّٰ تَبٰاراً -و بر ستمگران جز عذاب و گمراهی میفزا،» و این جمله تأکیدی بر برائت و بیزاری از باطل است از لحاظ ارزشی و مردمی در برابر تأکید دوستی برای منسوب بودن به حق.

ص :444

سورۀ جن

اشاره

ص :445

ص :446

سورۀ جنّ /16

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس فراوان«قل أوحی إلیّ»را تلاوت کند،در زندگی دنیا نه از چشمهای جنّیان آسیبی به او می رسد،و نه از افسون و جادو و مکر و کید ایشان،و با محمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله-بود و می گفت:پروردگارا!نه جانشینی برای آن می خواهم و نه این که آن را از دست بدهم».

نور الثقلین/ج 5،ص 430 /16

زمینۀ کلّی سوره

دروغهای بافته ای در خصوص وجود نیروهای غیبی قاهری که در جریان زندگی مؤثرند،از اندیشه هایی است که هیچ یک از فرهنگهای ابتدایی از آنها خالی نبوده،و همین امر عامل اساسی برای شرک ورزیدن نسبت به خدا و پرستش بتان شده است،پس کسی که درختی را می پرستد،برای این گمان او است که در آن چیزی از عالم غیب حلول کرده است،و آن کس که سنگی را می پرستد،این

ص :447

پرستش برای خود آن سنگ نیست بلکه روحی را می پرستد که به خیال او در پیرامون آن گردش می کند.

جن از جملۀ آن ارواح است که برانگیخته شده و هنوز دربارۀ آن جدل فراوان تا حد خرافه و خیال مبالغه شده وجود دارد،و بعضی چنان گمان کرده اند که آنها خود به خود و بدون خالق آفریده شده اند،و بعضی دیگر برای آنها به اجرای نقش خیر و شر در زندگی قائلند،و به همین جهت خرسند نگاه داشتن جنّیان در نظر ایشان ضروری به نظر رسیده و بدین گونه مشرک شده اند...

وحی الاهی خرافه را از واقعیت جدا کرده و حق را در این خصوص آشکار ساخته و فرهنگهای باطل بافته شدۀ در پیرامون جن را ریشه کن ساخته است.و در این سوره که به نام سورة الجن خوانده شده،گوشه هایی از جنیان با اعتماد بر علم خدا که محیط بر هر چیز است،و پندارها و اندیشه های دروغ و بربافته را در آن اثری نیست،آمده است /16 و آیات آن به زبان ایشان با ما سخن می گویند.(آیات 1-14) آن کس که در آیه های این سوره به دقت نظر کند،وجوه تشابهی اساسی میان تمدن ایشان و تمدن بشری مشاهده می کند:

-آنان آفریدگانی مکلّف از جانب خدا برای پذیرفتن حق و پیروی از رسالت تجسم یافتۀ او در قرآن اند.

2-واقعیت اجتماعی و سیاسی آنان تا حدّ دور و گسترده ای شبیه واقعیت اجتماعی بشری است،پس در میان ایشان پیشوایانی وجود دارد که بر جامعۀ جنیان تسلط دارند و با گردنکشی و سفاهت بر دیگر افراد جنس خود ستم روا می دارند،و به طاغوتهای بشری و فرمانروایان تبهکار در میان ایشان شبیه اند.

3-و همچنین در همان خطاهایی غوطه ور می شوند که گمراهان بشری نیز در آنها فرو می روند،همچون شریک قائل شدن برای خدای عزّ و جلّ.

4-و در نتیجه در میان ایشان صالح و غیر صالح و مسلمانان و کافران به همان گونه وجود دارد که در میان افراد بشر.

ص :448

در ضمن بیان این مطالب قرآن به این امر اشاره می کند که تلاقی دو تمدن انسی و جنّی در شرک به خدا و فزونی انحراف و ستمگری است که در شرع خدا حرام است...از این جمله است پناه بردن به جادوگران و شعبده بازان با جن،که سبب دور شدن از حق و غوطه ور شدن در باطل خواهد شد.

وحی الاهی همۀ افتراها و دروغها و خرافاتی که جنّیان را به صورت قوایی خارق العاده در آورده و آنان را به تراز ربوبیّت رسانیده است،رسوا می کند،و همین امر بعضی از مردمان نادان را به پرستش آنان و شریک قرار دادنشان با خدا واداشته است،و به همین سبب تأکید می کند که:

اولا:آنان به علم حقّ و مطلق دست نیافته اند،پس این درست نیست که به آنچه /16 از فرهنگ و اندیشه های ایشان در ذهن کسانی راه پیدا کرده است که به آنها پناه می برند،اعتماد شود،بدان سبب که علم آنان محدود است و در بسیاری از امور نادان اند...و در قرآن به وضوح تأکید شده است که بسیاری از تصورها و فرهنگهای ایشان مبتنی بر گمان و پندار است و نه بر علم واقعی قاطع(کلمۀ «ظننّا-چنان پنداشتیم»به زبان حال جنیان چندین بار تکرار شده است)،و نیز آنان را آگهی از سرنوشت ساکنان زمین نیست و این را نمی دانند که پروردگارشان خواستار شر برای ایشان یا خیر.و در آن هنگام که قرآن نازل شد،از اندازۀ نادانی و گمراهی به بعضی از امور پرده برداشته شد که واضحترین آنها ایمان به خدا و یکتا شناختن او بود.

ثانیا:این که آنان نیروهایی دارای قدرت خارق العاده نیستند که بشر از آن بیمناک شود،یا به طمع دست یافتن به قدرت به آنان پناه برد،و دلیل این امر اعتراف خود ایشان به ناتوان بودنشان برای دریدن حجابها و استراق سمع از ملأ اعلی و عاجز بودن از مقاومت در برابر ارادۀ خدا،یا حتی گریختن از زیر فرمان و سلطۀ او است.

چون محور سوره در پیرامون سخن گفتن از جنیانی است که کسانی آنان را شریک خدا تصور می کردند و هنوز هم بعضی چنینند،آیات پایانی سوره دربارۀ

ص :449

حقیقت توحید تأکید می کند،و این که خدای تعالی مالک خیر و شر و سود و زیان است،و او است که باید به او پناه برده شود،و دانای غیب است و در این باره هیچ شریکی ندارد و جز هر که از فرستادگانش که انتخاب کند...و این چیزی است که شرعیّت و صحت را تنها مخصوص خط پیامبران می سازد،و جنّ و پیروی از هر کس که به آنان پیوستگی دارد،از کاهنان و جادوگران و منجّمان،به هیچ وجه جایز نیست.

سورة الجنّ

[سوره الجن (72): آیات 1 تا 28]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اِسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ اَلْجِنِّ فَقٰالُوا إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً (1) یَهْدِی إِلَی اَلرُّشْدِ فَآمَنّٰا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنٰا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعٰالیٰ جَدُّ رَبِّنٰا مَا اِتَّخَذَ صٰاحِبَةً وَ لاٰ وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ کٰانَ یَقُولُ سَفِیهُنٰا عَلَی اَللّٰهِ شَطَطاً (4) وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ تَقُولَ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً (5) وَ أَنَّهُ کٰانَ رِجٰالٌ مِنَ اَلْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ اَلْجِنِّ فَزٰادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَمٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اَللّٰهُ أَحَداً (7) وَ أَنّٰا لَمَسْنَا اَلسَّمٰاءَ فَوَجَدْنٰاهٰا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنّٰا کُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ اَلْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهٰاباً رَصَداً (9) وَ أَنّٰا لاٰ نَدْرِی أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ أَمْ أَرٰادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10) وَ أَنّٰا مِنَّا اَلصّٰالِحُونَ وَ مِنّٰا دُونَ ذٰلِکَ کُنّٰا طَرٰائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اَللّٰهَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12) وَ أَنّٰا لَمّٰا سَمِعْنَا اَلْهُدیٰ آمَنّٰا بِهِ فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلاٰ یَخٰافُ بَخْساً وَ لاٰ رَهَقاً (13) وَ أَنّٰا مِنَّا اَلْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا اَلْقٰاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولٰئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14) وَ أَمَّا اَلْقٰاسِطُونَ فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15) وَ أَنْ لَوِ اِسْتَقٰامُوا عَلَی اَلطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً (16) لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذٰاباً صَعَداً (17) وَ أَنَّ اَلْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اَللّٰهِ أَحَداً (18) وَ أَنَّهُ لَمّٰا قٰامَ عَبْدُ اَللّٰهِ یَدْعُوهُ کٰادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (19) قُلْ إِنَّمٰا أَدْعُوا رَبِّی وَ لاٰ أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً (20) قُلْ إِنِّی لاٰ أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ رَشَداً (21) قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اَللّٰهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22) إِلاّٰ بَلاٰغاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِسٰالاٰتِهِ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً (23) حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نٰاصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24) قُلْ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ مٰا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً (25) عٰالِمُ اَلْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً (26) إِلاّٰ مَنِ اِرْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27) لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسٰالاٰتِ رَبِّهِمْ وَ أَحٰاطَ بِمٰا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصیٰ کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً (28)

ص :450

معنای واژه ها

3[جدّ]

:الجد به معنی عظمت است،و طبرسی در مجمع

ص :451

البیان گفته است که:معنای ریشه ای جدّ،قطع و بریدن و از آن است:الجدّ العظمة که هر عظمت از آن انقطاع پیدا می کند،و این به سبب برتری آن است.

4[شططا]

:یعنی گفته ای دور از حق،و در مفردات راغب آمده است که:شطط افراط در دوری است،و شطّ نهر آن جا است که از آب دور می شود.

6[رهقا]

:رنج سخت بدان سبب که همچون پوششی شخص رنجیده را می پوشاند،و بعضی گفته اند:رهق یعنی طغیان از آن روی که جنّیان را پشتیبان خود دیدند، یا انسانها طغیان جنها را افزایش دادند،زیرا چنان تصور کردند که در امور جهانی دخالتی دارند که انسان به آنها پناهنده می شوند،و اصل رهق رسیدن و پیوستن است،و از آن است غلام مراهق(پسر به حد بلوغی رسیده)،و چنان است که گویی گناه و طغیان به انسان ملحق می شود.

11[قددا]

:جمع قدّة به معنی قطعه،چه جنیان بر مذاهب مختلف و قطعه های متعددند،و هر قطعه ای مخالف قطعه دیگر است.

14[تحرّوا]

:تحرّی قصد دست یافتن و رسیدن به حق است، و اصل معنی آن طلب چیزی و خواستار آن شدن است.

16[غدقا]

:فراوان.

17[صعدا]

:شاقّ و سخت و بالا رفتۀ در بزرگی،و از آن است التنفّس الصعداء،دم زدن بلند و سخت،و بعضی گفته اند که«عذابا صعدا»یعنی عذابی که چنان بر او مستولی شود که همۀ وجودش را از سر تا پا فرا گیرد.

19[لبدا]

:گرد آمدگان بر او تا او را از دعوت باز دارند.

ص :452

واحد آن لبدة است همچون اللبد المتلبّد یعنی مجتمع،و جمع لبد،الباد و لبود است و البدت السرج یعنی برای زین لبد قرار دادم و البدت الفرس بر آن لبد نهادم، چنانچه بر آن سرج یا لگام نهادم.

25[إن أدری]

:نمی دانم.

ما قرآن شگفت شنیدیم
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

[1-3]

بحث قرآن دربارۀ جن یک بحث بیهودۀ فکری نیست که هدف آن تنها ایجاد تصور دیدگاهی از یک آفریدۀ شگفت انگیز بوده باشد،بلکه مقصود از آن درمان کردن یک مشکل و دشواری حقیقی در فرهنگهای مردم است که در واقعیت بعضی از آنان به صورتی خطرناک جلوه گر می شود و به پیدایش خرافات و اسطوره ها و شرک ورزیدن به خدای عزّ و جلّ می انجامد.و با وجود آن که همۀ قرآن وحی شدۀ از جانب خدا به فرستادۀ او است،در آغاز این سورۀ مبارکه تأکیدی بر این امر مشاهده می شود که گفتگو از جن و آنچه در آیات آمده،سخنی نیست که از تجربۀ شخصی رسول اللّٰه(ص)به دست آمده باشد،یا همچون سخن دیگر افراد بشر دربارۀ جن که جز بر خیال و پندارها بنا نشده است،بلکه گفتۀ دانای نهان و آشکاری است که رسول خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-را از طریق وحی که هیچ شکی در آن راه ندارد،از آن آگاه کرده است.

« قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ -بگو:به من وحی رسید که گروهی از جن گوش فرا داشتند.»

ص :453

ابن عباس گفت:رسول اللّٰه(ص)همراه گروهی از اصحاب خود به سوی /16 سوق عکاظ روانه شدند،و رابطۀ میان شیاطین و خبر آسمان قطع شد،پس شیاطین به نزد قوم خود بازگشتند،و چون از ایشان پرسیدند که شما را چه رسیده است؟ گفتند:از رسیدن خبر آسمان به ما جلوگیری به عمل آمده است،و شهابها را به سوی ما روانه کرده اند،و گفتند که می بایستی حادثه ای اتفاق افتاده باشد،و در شرق و غرب به کاوش و تفحص پرداختند،و کسانی از ایشان که برای همین منظور به طرف تهامه روانه شده بودند،پیامبر(ص)را در نخلستانی یافتند که قصد رفتن به عکاظ داشت و با اصحاب خود نماز صبح را می گزاردند،پس چون صدای قرآن به گوش ایشان رسید و به آن گوش فرا داشتند،گفتند که:این همان چیزی است که میان ما و خبر آسمان حایل شده است،به نزد قوم خود بازگشتند و گفتند:«إنّا سمعنا قرآنا...تا آخر آیۀ دوم»و خدا آیۀ اوّل را بر رسولش(ص)وحی کرد.و بخاری و مسلم نیز در الصحیح چنین روایت کرده اند. (1) و زمخشری دربارۀ«نفر» گفته است که آن گروهی از ایشان بوده است با شماره ای میان سه و بیست. (2)

استماع ظاهرا مرحله ای مقدم بر سماع است که در آن آنچه شنیده شده و به گوش رسیده به دقت مورد توجه قرار می گیرد.آن گروه جن که قرآن شنیده بودند از اعجاز و عظمت آن خیره و مبهوت شدند و به همین سبب خود را به آن تسلیم کردند، و از همین طریق با نور آیات بینات خدا به گمراهی و باطلی که بر آن بودند پی بردند.و بدین گونه است که استماع قرآن و اندیشیدن در آن عظمت این کتاب آسمانی را بر خوانندۀ آن آشکار می سازد.اما کسی که قرآن او را همچون شعر به هذیان برمی انگیزد،یا او را همچون نثر و پراکندگی رمل پراکنده می سازد،یا این که همّ او پایان یافتن سوره است،از حروف و کلمات تجاوز نمی کند و به این معانی معجزه آسا،که آن نفر جن به آن دست یافتند،هرگز نمی رسد.

ص :454


1- 1) -نور الثقلین،ج 5،ص 430.
2- 2) -الکشاف،ج 4،ص 623.

« فَقٰالُوا إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً -پس گفتند که:ما قرآنی شگفت انگیز شنیدیم.» این شگفتی تا حدّ زیادی به شگفت زدگی جادوگران در برابر معجزات موسی-علیه السلام-شباهت دارد که پس از آن ایمان آوردند و جادوگری را ترک کردند.و شایسته است که انسان در جستجوی آن برآید که چگونه قرآن ایشان را بر این کار برانگیخت،و اگر شگفتی پیدا می کند،از قرآن باشد نه از ایشان.

جنّیان همچون آدمیان در زندگیشان با اتفاقاتی رو به رو می شوند،و در میان آنان دعوت کنندگان به علم(و بنا بر تعبیر ایشان:سفیهان)وجود دارند که آنان را پیوسته از حق گمراه می کنند،ولی در آن هنگام که قرآن را شنیدند و به آن گوش و توجه خود را فرا دادند،تفاوت میان رسالت خدا که حامل علم و هدایت است،و فرهنگهای رایج در نزد ایشان که جز مشتمل بر نادانی و گمراهی نیست، آشکار و متجلی شد.و شاید این تفاوت و جدایی از مهمترین عواملی بود که سبب شگفت زدگی ایشان از شنیدن قرآن شد.

« یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ -که به شناختن حق رهبری می کند،» و به انسان راه روشنی را که سبب رسیدن وی به آن است،نشان می دهد.

قرآن حق را به ما می آموزد،و عقل و ضمیر و دیگر انگیزه های خیر را رشد می دهد،و همین ما را به عملی کردن حق به بهترین صورت وامی دارد،و در کجا ممکن است به چنین چیزی در قرآن دسترس پیدا کنیم؟آیا آن را در اندیشه های پوشیده و غامض فیلسوفانی می توان یافت که برای پوشیده نگاه داشتن جهل و تناقض در پشت کلماتی کلّی پنهان شده است،یا در فرهنگهای ابتدایی و گفته های شعرا؟در هیچ جا...و همین امر بود که گروهی از جنّیان را به ایمان آوردن به قرآن و به دور افکندن همۀ اندیشه ها و فرهنگهای دیگر واداشت،و آنان قرآن را تنها چیزی یافتند که راه حق را به ایشان نشان داد.

با آن که رشد را معنی عامّی است که بسیاری از مفردات را شامل می شود، چنان که قرآن ما را به شناخت حقایق علمی و سنّتهای طبیعی و نظامهای

ص :455

حکیمانه ای رهبری می کند که خداوند متعال در دیگر زمینه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی برقرار کرده است...باید بگوییم که بزرگترین رشدی که قرآن ما را به آن هدایت می کند یکتا پرستی است از آن روی که اوج هدایت و قلۀ رشد است.

بعضی از مفسّران به این مطلب اشاره کرده اند،چنان که فخر رازی گفته است که:«یهدی إلی الرّشد»یعنی به آنچه صواب است رهبری می کند،و به گفته ای به توحید،«و لن نشرک بربّنا أحدا»یعنی به شریک پذیرفتن به خدایی که پیش از این بر آن بودیم باز نخواهیم گشت،و این دلیلی بر آن است که آن گروه مشرک بوده اند. (1)

« فَآمَنّٰا بِهِ -پس به آن(قرآن)ایمان آوردیم.» ایمان آوردن به قرآن به معنی رد کردن قاطع نیروهای دیگری جز خدا است،و عزم جزم کردن به پیشروی در راه یکتا پرستی هر اندازه هم که چالشها در آن فراوان باشد...آن گروه جن ایمان به این معنی و کیفیت را دریافتند و بر آن شدند که شریکان پنداری خدا را به دور افکنند،پس گفتند:

« وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنٰا أَحَداً -و هرگز احدی را شریک پروردگارمان قرار نخواهیم داد.» این به معنی درآمدن در میدان مبارزه،و استقامت داشتن بر حق،و تقدیم کردن فداکاریهایی به خاطر ایمان و ارزش توحید است،و هر کس که حق را اختیار می کند،می بایستی چنین بوده باشد،چه رشد هدفی است که در راه رسیدن به آن می بایستی همه چیز خود را فدا کنند،به همان گونه که جادوگران(در هنگام رو به رو شدن با عصای موسی)چنین کردند و به زمین بر حالت سجده قرار گرفتند، و با خطاب ردّ و چالش به فرعون گفتند: فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ إِنَّمٰا تَقْضِی هٰذِهِ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا (2) و بدین گونه خود را قربانیان راهی خطرناک کردند،چه فرعون

ص :456


1- 3) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 154.
2- 4) -طه72/.

دست و پاهای آنان را برید و بر درختان خرما به دارشان آویخت.

نفی قاطع جنیان به این که هرگز به شرک باز نخواهند گشت،ما را به وجود نیروهایی رهبری می کند که فشار /16 بر ایشان وارد می شده است تا بر خلاف میل خودشان مشرک نسبت به خدا شوند،به همان گونه فرعون به زور جادوگران خود را به جادوگری و ادامه دادن به آن مجبور کرده بود،و نیز به همان گونه که طاغوتان امروز لشگریان نظامی و تبلیغی و مخابراتی خود را به وارد کردن ظلم و ستم بر ملتها وا می دارند.چون بزرگترین فشارها و خطرناکترین آنها فشار برای گمراه شدن از حق است،و تشویق کردن مردمان به شرک از راه تربیت فاسد و تبلیغات گمراه کننده، آن گروه جنیان آشکارا گفتند که دیگر فریب وجود داشتن شریکان خدا و تردید کردن در عظمت او را نخواهند خورد.

« وَ أَنَّهُ تَعٰالیٰ جَدُّ رَبِّنٰا مَا اتَّخَذَ صٰاحِبَةً وَ لاٰ وَلَداً -و این که او پروردگار متعال و بزرگ ما است و همسری اختیار نکرده و فرزندی ندارد.» اندیشۀ همسری و فرزند برخاستۀ از آن است که مخلوق محدود دربارۀ خالق بزرگ خویش تصوری از راه مقایسۀ او با خودش پیدا کرده بوده است،و این درست همان عامل فکری اساسی که بر پایۀ آن نظریه ها و فلسفه هایی بشری ساخته شده و معتقدان به آنها در هنگام گفتگو از ذات و صفات خدا او را به بندگانش شبیه تصور می کنند و خدا از آنچه می گویند منزه و برتر است.

انسان جاهل و نادان وجود افقهای بیکران را که دانش او به آنها نمی رسد انکار می کند لذا می خواهد همه چیز را با آنچه می شناسد و از آن اطلاع دارد تشبیه کند.بنا بر این،اموری در خیالش می گذرد که واقعیت ندارند و این تخیل نیز به نوبۀ خود مانع او از شناخت حقایق می شود.از این رو،باید خداوند را از هر گونه تشبیه و همانندی پاک و منزه دانست زیرا این تنها راه شناخت خداوند سبحان است.

همچنین یک عامل نفسانی برای شرک در آن تجسم پیدا می کند که مشرکان می خواهند این گمان را رواج دهند که خود فرزندان خدایند،به همان گونه که جهودان و ترسایان می گفتند: نَحْنُ أَبْنٰاءُ اللّٰهِ وَ أَحِبّٰاؤُهُ ...و از آن روی لازم

ص :457

می آید که بر وجود صاحبة و همسر تأکید شود که فرزندان نتیجه ای از علاقۀ میان دو همسر است،تعالی اللّٰه علوّا کبیرا.و در آن شک نیست که مبلغان این فلسفه از اولین کسانی بوده اند که خواستار معرفی کردن خویش به عنوان پسری برای خدا شدند،تا از این طریق برای آن راهی پیدا کنند که مردمان نسبت به ایشان خاضع و فرمانبردار باشند،یا از عنوان پسری خدا از قبول مسئولیت شانه تهی کنند.و این بدان معنی است که نفی شرک تنها طرد یک فکر مجرد نیست،بلکه /16 طرد یک نظام فرهنگی و اجتماعی و سیاسی سنگین است.

در کلمۀ«جدّ»میان مفسران اختلاف است:در البرهان از ابو جعفر(ع) روایت شده است که گفت:«این کلمه ای بود که جنّیان از روی نادانی گفتند،و خدا گفتۀ آنان را نقل کرده است»، (1) و بنا بر این روایت معنی آن همان معنی متعارفی کلمه یعنی جدّ و نیای به معنی پدر پدر یا پدر مادر می شود.و رازی گفته است:جدّ به معنی غنی و ثروتمندی است،همچون در این حدیث«لا ینفع ذا الجد منک الجد»نیز این حدیث:«بر در بهشت ایستادم و عموم کسانی که به آن درمی آمدند فقیران بودند،و اصحاب الجد(ثروتمندان)از درآمدن به آن محروم ماندند»،و بدین گونه معنی کلام خدا چنین می شود که خدا از نیازمند بودن به همسر بی نیاز است و همچنین از انس پیدا کردن به فرزندان. (2) و در سیاق چیزی را مشاهده نمی کنیم که سخن بر سبیل حکایت گفته شده باشد،و در حقیقت تقریری از حق است که بر زبان آن گروه از جنّیان جریان پیدا کرده است.و آنچه به نظر من می رسد این است که:جدّ در این جا به معنی عظمت است بدان سان که می توانیم بی نیازی از مصاحب و همسر و فرزند را نیز در چارچوب آن قرار دهیم،و علاّمۀ طبرسی در یک بیان لغوی لطیف به این معنی اشاره کرده و گفته است:اصل معنی جدّ،بریدن و قطع کردن است،و از آن است:جدّ از آن روی به معنی عظمت

ص :458


1- 5) -البرهان،ج 4،ص 391.
2- 6) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 150.

است که هر عظمت و بزرگی،به سبب برتری جد بر آن،از جد قطع و جدا می شود، و از آن است:جدّ بدان سبب به معنی پدر پدر است که پسر به سبب وجود پدر از جدّ جدا و منقطع شده است،و همۀ نیاکان برای فرزند به همین جهت جد خوانده می شوند،و جد به معنی خط و بهره است به سبب انقطاع از آن بنا بر علوّ شأن،و نیز خلاف هزل است به سبب جدایی آن از سبکی و سستی عقل،و از آن است جدید بدان جهت که غالبا از لحاظ قطع و جدایی تازه و نو است، (1) پس معنی«تعالی جدّ ربّنا»می شود:عظمت او صعود پیدا کرد و بالا رفت.و فرق میان این آیه و گفتۀ ما:«ربّنا تعالی»آن است که در این جا از متعلّق که عظمت(جدّ)است به صراحت سخن رفته،در صورتی که در گفتۀ ما بدون متعلّق از علوّ و برتری خدا بر هر چیز و از هر چه که مشرکان او را بدان گونه توصیف می کنند یاد شده است.

مخصوصا قرآن در آیه ذکر عظمت را بدان سبب آورده است که مشرکان جن از طریق نسبت دادن شریکانی به خدا در آن می کوشند که از عظمت و شأن او بکاهند.و چگونه می تواند /16 بزرگی کسی که محتاج به همسر و فرزند است کاهش پیدا نکند؟و نفی مصاحب برای خدا همچون نفی صریح و قاطع وجود هر شریکی برای او است،بدان سبب که گمانهای بر وجود شرکای خدا مبتنی بر اساس فرزندان خدا بودن آن شریکان است که البته بدون همسری نمی تواند وجود پیدا کند.و نفی فرزند و ولد نفی پدر و والد نیز هست،زیرا که هر کسی که زاییده شود قطعا مولود و مخلوق است،و امام علی(ع)در توصیف خدا گفته است:«ترا ده تا مولود باشد و زاده نشده تا محدود باشد». (2) و سپس می فرماید:«زاده نشده خدای تبارک تا در عزّت شریک داشته باشد و ترا ده تا موروث و از میان رونده باشد». (3)

[4]

و قرآن بر وجود تشابه به میان جامعۀ بشری جامعۀ جنّیان از دو ناحیۀ فردی و اجتماعی تأکید می کند،و آنان را آفریدگانی مکلّف و عاقل و مختار

ص :459


1- 7) -مجمع البیان،ج 10،ص 367.
2- 8) -نهج البلاغة،خطبۀ 186،ص 273.
3- 9) -همان کتاب،خطبۀ 182،ص 260.

می داند،که از لحاظ علم همچون ما محدودند،و به همین سبب گرفتار خطاهایی نزدیک با خطاهای ما می شدند،همچون شرک،و این ما را به آن هدایت می کند که از خطای این اعتقاد که آنها بر همه چیز آگاهی دارند و اعتماد کردن به هر چیز که می گویند،اجتناب کنیم،چه گاهی چیزهای نادرست و سخیف می گویند.این از لحاظ فردی،و اما از لحاظ اجتماعی از آن روی به ما شباهت دارند که همچون ما به فرقه ها و گروه های مختلف تقسیم می شوند،و طبقات مستضعف و مستکبر دارند، و حتی در سایۀ نظامهای اجتماعی و سیاسی مشابه با نظامهای ما زندگی می کنند...از این لحاظ که سفیهانی بر ایشان فرمانروایی دارند،به همان گونه که حکّام و پادشاهان بر مجتمعهای بشری فرمان می رانند.

وَ أَنَّهُ کٰانَ یَقُولُ سَفِیهُنٰا عَلَی اللّٰهِ شَطَطاً

-و بی خرد ما گفتن سخنانی دور از حق را به خدا نسبت می داد.» شطط در اصل،سخن دور از حق است،و به گفتۀ راغب اصفهانی:شطط عبارت از سبکی نفس به سبب نقصان عقل است،و نیز گفتار دور از حق، (1) و این کلمه هر گفتاری را شامل می شود که از صواب دور و به خطا نزدیک است،ولی آشکارترین مصداق آن در آن جا که با خدای عزّ و جلّ ارتباط پیدا می کند،گفتۀ شرک است،و قرآن در گفته اش بر زبان اصحاب /16 کهف چنین آورده است: فَقٰالُوا رَبُّنٰا رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً لَقَدْ قُلْنٰا إِذاً شَطَطاً . (2)

امّا معنی سفیه در لغت جاهل است که دارای رأی و تصرف نیکو نیست،و در المنجد آمده است که سافه به معنی احمق است، (3) و چنان می نماید که آن کلمه ای جامع بسیاری از صفات و خلقهای بد است.و اصطلاحا-به معنایی که جنّیان از این کلمه در نظر داشته اند-به هر رهبری سیاسی یا اجتماعی یا علمی اطلاق می شود که به وسیلۀ آن افکار به طرف باطل تمایل پیدا می کنند و در گمراه

ص :460


1- 10) -مفردات راغب،مادۀ شطط.
2- 11) -الکهف14/.
3- 12) -المنجد،مادۀ سفه.

کردن جامعه تلاش می کند،همچون حاکمان طاغی و علمای بد.و سفیهان ما -افراد بشر-چه چیزها که بر منابر و در رسانه های گمراه کنندۀ خود،در هر زمان و مکان،به دروغ همچون گفتۀ خدا نقل می کنند،و چه بسیار نیازمند به آنیم که همچون آن چند نفر بوده باشیم:به قرآن گوش فرا داریم،و به رشد و حقی که ما را به آن رهبری می کند ایمان آوریم،و همۀ رنگها و اشکال گوناگون شرک به خدا را طرد کنیم،و در زیر پرچم توحید و به راهنمایی وحی هر چه زودتر بشوریم و آنان را از فرمانروایی ساقط کنیم! و در این جا به عنوان خلاصه از چند حقیقت یاد می کنیم:

اول:این که جنّیان تنها ارواح شریر نیستند،بلکه در میان آنان مؤمنان صالح نیز وجود دارد،و از این جا قرآن پندارهای بشر و تصورهای نادرست را از طبیعت و ماهیت عالم جن و آن را شرّ محض دانستن از میان می برد.

دوم:هدایت و رشد برای هر کس به مجرد وجود کتاب راهنمای به حق صورت پذیر نمی شود،بلکه لازم است میان عقل باطنی و رسالت خدا ملاقات حاصل شود،و این امر نیازمند گوش دادن بیشتری به آیات خدا و شنیدن و تدبر کردن در آنها است.

سوم:اگر شرک را به تشریع و آوردن قانون از جانب جز خدا تفسیر کنیم، این آیات دلیل بر آن است که /16 جنّیان همچون فرزندان آدم به بدعت تشریعاتی نه برخاستۀ از هدایت و آیات خدا دارند،و قرآن همچون جانشینی برای روشهای گمراه کنندۀ آنان و علاجی برای هر انحراف در زندگی ایشان نازل شده است...

پس رسالت خدا بر همۀ جهانیان از انس و جنّ است.

اگر آن را به فرمانبرداری از جز خدا تفسیر کنیم،آیۀ چهارم مخصوصا دلالت بر آن دارد که جن-همچون ما-مبتلای به حکام سفیه و نظامهای فاسدند، و رسالت خدا که هدفش هدایت به رشد و مقصود نهاییش پیش از هر چیز آزاد کردن مجتمعهای انسی و جنی از زیر زنجیر طاغوتان و حکومتهای ستمگر(حاکمیتهای سفیهانه)است.

ص :461

چهارم:اصل بیشتر اندیشه های شرکی-همان گونه که پیشتر گفتیم-و اصل پذیرفتن بردگی سلطه های منحرف،و اصل تمایز نژادی و غیره،مبتنی بر پندار ولادت خدا و از طریق آن معتقد بودن به این امر است که چیزی یا کسی از چیز یا کس دیگری به صورت ذاتی به خدای عزّ و جلّ نزدیکتر است.

[5]

و قرآن کلام آن چند نفر جن را دربارۀ طبیعت و ماهیت خودشان نقل می کند تا برای ما واقعیت جن را آشکار سازد.

« وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً -و ما چنان تصور می کردیم که انس و جن هرگز بر خدا دروغ نبندند.» شاید ظن در این جا به معنی علم باشد،ولی علمی متکی بر حجت و برهان نیست،بلکه بنا شدۀ بر محض تصور است.و آیه از دو صفت سلبی سخن می گوید که برخاستۀ از غوطه ور شدن ایشان در گمراهی بوده است:

نخست:سادگی و زودباوری شدید تا حدّ اعتماد کردن بر دیگران و تصدیق کردن هر چه ایشان می گویند،و هر چه را که از آنان صادر می شود بر محمل راستی و درستی حمل کردن.

دوم:تقلید کردن کورکورانه از دیگران.و علاّمۀ طبرسی در تعلیق بر آیه گفته است که: /16 در این دلالتی است بر آن که ایشان تا زمانی که حجت را می شنیدند،مقلّد بودند،و پس از دست یافتن به حجت و کشف شدن حق برای ایشان،از راهی که بر آن بودند عدول کردند،و در آن اشاره ای به بطلان تقلید و وجوب پیروی از دلیل است. (1)

این هر دو صفت نتیجۀ از اثر انداختن نقش عقل و از دست دادن استقلال بر اثر توافق کردن با جریان مجتمع و کورکورانه از آن پیروی کردن بود.ولی قرآنی که خدا آن را برای انگیزش دفینه های عقول فرو فرستاده بود،چون آیات آن را شنیدند،ناگهان نهفته های قدرت عقلی و روحی ایشان را منفجر ساخت،و ارادۀ

ص :462


1- 13) -مجمع البیان،ج 10،ص 365.

چالش در مقابل هر انحراف را از ناحیۀ ارزشی(سفاهت)و افرادی(سفیهان)در آنان پدید آورد.مشکل بیشتر افراد جن و انس در آن است که اشخاص را برای خود به عنوان مقیاس و معیار برمی گزینند نه ارزشها را،پس هر وقت آن اشخاص گمراه می شدند و انحراف پیدا می کردند،کسانی که آنان را به عنوان مقیاس برگزیده بودند نیز گمراه و منحرف می شدند،چه ضمانت اصیل و یگانه برای حق و استقامت در راه آن تنها همین تقلید و تبعیت از اشخاص بود نه از ارزشها.

در آنچه به کذب و دروغ ارتباط پیدا می کند،آیه ما را به این اندیشه هدایت می کند که انسان بنا بر فطرت خود آن را طرد می کند و قبیح می شمارد،و چنان است که تصور آن نمی رود که یک نفر جرأت پرداختن به آن داشته باشد،و همین امر او را بارها اسیر و هدف نابکاری دروغگویان می سازد.

[6-10]

سپس نفر ذکر شدۀ در آیۀ محوری سوره از تظاهر و همپشتی بعضی از افراد انس و جن بر باطل سخن می گوید،و آن را همچون صورتی از صورتهای شرک در نزد بعضی از پسران حوّا جلوه گر می سازد،و این نتیجۀ آن است که هالۀ بزرگی از اساطیر و اوهام بعضی را به این اعتقاد کشانده است که در نزد بعضی از افراد نیرویی خارق العاده و علم و قدرتی مطلق وجود دارد،و همین امر آنان را به آن وا می دارد که با جنیان ارتباط برقرار سازند و از ایشان در گرفتاریها یاری طلب کنند.و از این امر غافل و نادانند که،بر عکس تصور آنان،این اتصال جهلی بر جهل و رنجی بر رنج ایشان می افزاید که سخت مایۀ رنج و آزار ایشان است.

« وَ أَنَّهُ کٰانَ رِجٰالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزٰادُوهُمْ رَهَقاً -و مردانی از بشر به مردانی از جن پناه می بردند و بر گمراهی و رنج خود می افزودند.» /16 رهق به معنی پوشیدگی و بی بصیرتی و به قولی رنج شدید است که همچون پوششی شخصی را که گرفتار آن شده است می پوشاند،و به حالی می افتد که نه با چشم خود می تواند چیزی را ببیند و نه با دیدۀ عقل و خردش،و چون کسانی که آیه به آنان توجه دارد کسانی هستند که خرافۀ پناه بردن به جنیان و بزرگداشت آنان فریبشان داده است،کاهنان و جادوگران و هر کس که اتصال مستقیم با جنیان پیدا

ص :463

کند،از جملۀ همین«رجال من الانس»است،مگر نه چنان است که اینان در حقه بازی و تردستی و چشم بندی مردمان و کهانت دست به دامن ایشان می شوند؟! چون گروه جن-بر خلاف پندار این گونه مردان-همه چیز را نمی دانند، و از قدرت انجام دادن کارهای محال بی بهره اند،سبب افزایش رنج بدنها و جانهای آنان می شوند،و با خبرهای دروغین خود،و فرو رفتن در گردابهای وعده های ایشان که قدرت وفا کردن به آنها را ندارند،گمراهی آنان از حق افزایش پیدا می کند.و اما از جانب جنّیان،شاید آنان نیز همچون مردان بشری گرفتار گمراهی باشند،و خود را بزرگ شمارند،و چنان تصور کنند که از نیمه خدایانند،که این خود نتیجه ای است که از تقدیس مردان انسانی نسبت به ایشان و پناه بردن به آنان محسوب می شود.

کاهنان و جادوگران نیز به نوبۀ خود مردمان پیرامون خویش را گمراه می کردند.امام باقر(ع)گفته است:«کسی به نزد کاهنی که از طرف شیطان به او وحی می رسید می رفت و می گفت:به شیطانت بگو که فلانی بر تو پناه برده است». (1)

عیاذ و پناه بردن اعتصام و چنگ زدن به چیزی برای جلوگیری از رسیدن شرّی، (2) و استعاذه در این جا یکی از دو معنی را دارد:

اول:آنان معتقد به این امر بودند که جنّیان نیروهای شر در طبیعت اند،و در نتیجه برای رهایی از شرّ و آزار آنان واجب است که ایشان را راضی نگاه دارند.

دوم:آنان که در برخورد با خطرها و دشواریها،یا هنگام ایستادگی در برابر نیروهایی که از آنها می ترسیدند،به جنیان اعتماد می کردند،و بر این گمان بودند که امکان به دست آوردن نفع یا رسیدن زیان از طرف آنان وجود دارد...و در نتیجه،به جای آن که به گشودن مشکلات خودشان از طریق به کار انداختن عقل و

ص :464


1- 14) -البرهان،ج 4،ص 391.
2- 15) -التبیان،ج 10،ص 148.

کوشش و تلاش کردن بپردازند،به اسطوره ها و خرافات پناه می بردند،و در عوض آن که به خدای عزّ و جلّ از راه اطاعت از او نزدیک شوند،به جن پناه می بردند و چنین می پنداشتند که آنان می توانند از خشم خدا جلوگیری کنند یا در امر او سبحانه و تعالی تأثیری داشته باشند.به جای این که به تقویت ارادۀ خود بپردازند،و فکر خود را در مواجهۀ قشونی با دشمن به کار اندازند،به این فرهنگ مرده و گمراه کننده متوسّل می شدند...و به چیزی جز شرّ و رنج و بدبختی دست نمی یافتند.

از راههای تلاقی میان انس و جن-علاوه بر معاونت بر باطل-مشابهت راههای انحراف و گمراهی در اندیشه ها و فرهنگها است،و از این جمله است کفر ورزیدن به آخرت همچون نتیجه ای از فرهنگ متکی بر پندارها و تصورها و نه بر فهم و شناخت واقع و حقیقت و روش علمی متکی بر دلیل و حجت.

« وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَمٰا ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللّٰهُ أَحَداً -و آنان،همچون شما،چنان می پنداشتند که خدا هیچ کسی را مبعوث نخواهد کرد.» در مجمع البیان آمده است:یعنی فرستاده ای را پس از موسی و عیسی مبعوث نخواهد کرد، (1) و در تفسیر کبیر:محتمل است که مراد آن بوده باشد که، بنا بر مذهب براهمه کسی را به رسالت نفرستد، (2) و با وجود امکان صحت این رأی، باید گفت که معنای نزدیکتر آیه بعث و برانگیختن مردمان برای حساب و جزا بوده باشد،و این ریشۀ هر انحراف و گریز از چارچوب مسئولیّت است.و آیه این اعتقاد واهی را طرد می کند که جنیان خدایانی خود به خود آفریده اند و نمی میرند،هرگز چنین نیست...آنان می میرند-به همان گونه که فرزندان آدم می میرند-و همچون بشر بار دیگر در آخرت بعث پیدا می کنند.و بعضی از آنان در بعث شک می کنند که همین شک آنان را به شرک و انحراف بیشتر وا می دارد.

در میان مفسران اختلافی در این باره وجود دارد که آیا این از جملۀ

ص :465


1- 16) -مجمع البیان،ج 10،ص 369.
2- 17) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 157.

چیزهایی است که گروهی از جن آغاز این آیه می گفتند،یا گفته ای از خدا است.

بعضی بر آن بوده اند که این گفتۀ خدای عزّ و جلّ است،و به گفتۀ دیگران-که نزدیکتر به واقع می نماید-آن گفتۀ همۀ جنیان است.فخر رازی گفته است:و بدان که حمل کردن آن بر گفتۀ جنّیان شایسته تر است،چرا که پیش و پس از آن هم سخن جنّیان است،و آوردن سخنی بیگانه در میان سخن جنّیان درست نیست، (1) و شاید تعبیر از لحاظ ضمیر متکلّم«و إنّا»به ضمیر غایب«و أنّهم» سبب این تغییر شده باشد،بدان سبب که متکلم چند نفر از مؤمنانند و از جملۀ کافران به بعث محسوب نمی شوند و همین امر سبب شده است که امر را به غیر خود نسبت دهند.

سپس سیاق به مجرای خود(ضمیر متکلم)باز می گردد،از این سبب که آنچه سپس می آید امری عام است و حتی آن چند نفر ایمان آوردۀ جنیان را نیز شامل می شود،از این لحاظ که آنان همچون دیگر افراد جن در آن کوشیدند که استراق سمع کنند،ولی چون به نتیجه ای نرسیدند،قدرت پروردگار خویش را احساس کردند و به توبه پرداختند و به او ایمان آوردند.

« وَ أَنّٰا لَمَسْنَا السَّمٰاءَ فَوَجَدْنٰاهٰا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَ شُهُباً -و ما به آسمان تماس پیدا کردیم و آن را آکنده از پاسبانان سرسخت و شهابها یافتیم.» پاسبانان فرشتگان اند،در صورتی که شهابها عبارت از سلاحهای ایشان است که به هر کس که خیال استراق سمع داشته باشد پرتاب می کنند،و بدین گونه آسمان از سپاهیان و افزار جنگی آنان آکنده شده است،و دزد سخن سوراخی برای عبور از آن و رسیدن به ملأ اعلی ندارد.و لذا گفت:«لمسنا»و نگفت«رأینا» که لمس صفتی مادّی است که معنی را مؤکّد و به ذهن نزدیک می کند.و در حقیقت آنان آسمان را لمس کردند و به این حقیقت از طریق یک آزمایش عملی دست یافتند...چه بسیاری از آنان با تیرهای شهاب در ضمن عمل گوش دزدی

ص :466


1- 18) -همان جا.

(استراق سمع)هلاک شدند.

« وَ أَنّٰا کُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ -و ما در جاهای نشستنی از آن برای گوش دادن و شنیدن می نشستیم.» یعنی پیش از این که خدا آنان را به صورت کامل از این کار منع کرد.

« فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهٰاباً رَصَداً -پس هر کس اکنون به گوش دادن بپردازد،شهابی را در کمین خود خواهد یافت.» /16 از کلمۀ«مقاعد»چنان برمی آید که آنان از روزنه های معینی که در آنها می نشستند،گوش دزدی می کردند.و امامان راهنما به حکمتی اشاره کرده اند که خدا بنا بر آن درهای گوش دزدی را بر روی شیاطین و جنّیان بست،امام صادق(ع) می گوید:«و امّا اخبار آسمانها را شیاطینی که در نشستنگاههای گوش دزدی می نشستند می شنیدند،و هیچ مانعی در برابر کار آنان نبود و تیرهای شهاب بر ایشان فرود نمی آمد،و از آن روی این کار ممنوع شد که مبادا از این راه حوادثی پیش آید و مشکلی برای وحی و رسیدن خبر آسمان فراهم آید،و مردم زمین دربارۀ آنچه از جانب خدا به ایشان می رسد و مایۀ پیدا شدن حجت و از بین رفتن شبهه می شود گرفتاری پیدا کنند. (1)

بنا بر این جنّیان خبری از غیب ندارند تا انسانها برای آگاه شدن از آن به ایشان رجوع کنند.و صاحب البصائر دربارۀ ارتباط این آیه با آیات پیش از آن تعبیری لطیف دارد و می گوید:پس مردمان از آن روی به جنّیان مراجعه می کردند که آنان از غیب یا خبر آسمان آگاهی داشتند،پس این آیه آمد تا به ایشان بگوید که«جنیان از غیب خبری ندارند و درهای آسمان به روی آنان بسته است». (2)

در حراست و پاسداری از آسمان اختلاف است:بعضی می گویند که پیش از بعث پیغمبر(ص)وجود نداشته،و بعضی جز این می گویند،و ظاهر آیه اشاره به

ص :467


1- 19) -نور الثقلین،ج 5،ص 369.
2- 20) -تفسیر البصائر،ج 49،ص 376.

نظری دارد که علاّمۀ طباطبائی بر آن است و چنین گفته:آنچه حادث شد پری و فزونی پاسداران بود نه اصل پاسداری،و دلیل آن است گفتۀ خدا:« نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ »که بنا بر آن بعضی از نشستنگاهها خالی از پاسداران و شهابها بوده است،و اکنون همۀ آنها از اینان پر شده است،و هر کس که به گوش دزدی برخیزد، شهابی را در کمین خود خواهد دید. (1) و در احادیث آمده است که:آنان از آسمانی پس از آسمان دیگر محجوب می شدند تا این که خاتم المرسلین به دنیا آمد که بر اثر آن از همۀ آسمانها محجوب و رانده ماندند.و از امام علی(ع)روایت شده است که گفت:«ابلیس در آن شب،به سبب شگفتیهایی که در آن دید-شب ولادت رسول اللّٰه-آهنگ کوچ کردن به آسمان کرد،و نشستنگاهی در آسمان /16 سوم داشت،و شیطانها گوش دزدی می کردند،پس چون عجایب را دیدند در صدد استراق سمع برآمدند،ولی متوجه شدند که از همۀ آسمانها محجوب مانده اند»، (2) و بنا بر این هر کس از کاهنان و منجمان مدعی معرفت غیب شود و دلیلش آن باشد که با جنیان ارتباط دارد،از پندار باطلی سخن گفته است،بدان سبب که،به اعتراف خودشان،آسمان برای ایشان پوشیده و محجوب است.

این سورۀ کریمه ما را به طبیعت راه و روش واقعی قرآن راهنمایی می کند، از آن روی که آیات آن در خلأ جریان پیدا نمی کند،و چنان که کفار و مشرکان می گویند اساطیر را مطرح نمی سازد،بلکه به بحث و تحقیق دربارۀ قضایا مسائل نفسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی حقیقی می پردازد،و نزول سورة الجن برای آن بوده است که ریشه های کاهنی و شرک به شیاطین و جنیان کنده شود،و بدین گونه است که قرآن به بحث دربارۀ آن نظریه های شایع در جوامع پرداخته است.و شاید پرسنده ای بگوید:آیا قرآن از وجود یگری و مارکسیگری و جز اینها از فلسفه های پیدا شدۀ در قرنهای اخیر یاد کرده است؟و ما می گوییم:

ص :468


1- 21) -المیزان،ج 20،ص 43.
2- 22) -نور الثقلین،ج 5،ص 636،از الاحتجاج،از امام علی(ع).

آری،بدان سبب که این اعتقادات چیزی جز تغییر شکلهایی از نظریه های قدیمتر نیست،چنان که وجود یگری به صورت تاریخی ولی به شکلی دیگر در اندیشه های یونانی وجود داشته است که انسان را به آن می خواند که به اثبات وجود خودش بپردازد و به لذت بردن دایم از زندگی مشغول شود،که این شبیه به دعوت سارتر و شاگردان کنونی او است،به همان گونه که فلسفۀ اشتراکی در دوره ای از دوره های ایران در زیر عنوان مزدکیگری وجود داشت و به حدّ کمونیسم و اباحیگری رسیده بود.

تخصیص یافتن سوره ای در قرآن به نام سورۀ جن شکل زنده ای برای واقعیت آن است،بدان سبب که پناه جستن انسانهایی به ایشان و برخوردشان با افکار شیطانی آنان هنوز هم اسباب انحراف بشر و گمراه شدن آدمیان از حق است و سبب خلق و ایجاد اشتباهی میان این تلقینها و وحی می شود.و فیلم سینمایی (آخرین وسوسه های مسیح)و کتاب(آیات شیطانی)چیزی جز دلیل بر جهل و نادانی وحی و بر اثر آن خوض کردن بدون علم دربارۀ آن نیست.

خواستاری شناختن غیب از انگیزه های شدید انسان برای اتصال پیدا کردن به هر سببی است که امکان شناخت غیب از آن می رود،تا شاید چیزی از آن دستگیرش شود،ولی دسته ای از مردم خطا می کنند و به جای آن که جانهای خود را با وحی خدا ارتباط دهند،به جن پناه می برند،در صورتی که اینان از غیب هیچ نمی دانند،و دلیلی بر این بهتر از اعتراف خودشان به این حقیقت نیست.

« وَ أَنّٰا لاٰ نَدْرِی أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرٰادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً -و ما نمی دانیم که آیا برای کسانی که در زمینند رسیدن شر خواسته شده بوده است یا این که پروردگارشان خواستار رشد و نیکی ایشان بوده است.» آنان از حوادث و دگرگونیهای جهانی که با بعثت خاتم پیامبران همزمان بوده،همچون پر شدن آسمان از پاسداران و شهابها،و عجز جنیان و شیاطین از گوش دزدی آسمانی پس از آن،گرفتار بهت و حیرت شدند،و به دریافت حقیقت امر نرسیدند،و در تفسیر آن نمودها که آیا دلالت بر شرّی برای ساکنان زمین دارد و

ص :469

از نشانه های ساعت است یا رسیدن خیری به ارادۀ خدا عاجز ماندند،و این خود نشانه ای از نرسیدن دست ایشان به علم غیب و نادانی آنان نسبت به تفسیر نمودهای جهانی تجدید شده و نیز نادانی نسبت به بسیاری از آن نمودها بود،پس باور داشتن و اعتماد به آنان در تفسیر این ظواهر همچون بیماری و فقر و شکست و نظایر اینها که بعضی از پناه برندگان به آنها چنین می کنند،دیگر روا و شایسته نیست.و در این شک نیست که بعثت رسول اکرم(ص)خیری بزرگ برای همۀ ساکنان زمین است از آن روی که راه نجات ایشان از طریق رسالت او،و رهبری آنان برای رهایی از تاریکی باطل و گمراهی و نادانی و رسیدنشان به نور حق و هدایت و علم، و نیز جلوگیری از گوش دزدی شیاطین نعمتی عظیم است از آن جهت که دشواریهای فراهم آمدۀ از شباهت بعضی از حقایق وحی با گمراهیها و باطلهای جنیان از طریق آن از بین رفت.و ابن جریح گفته است که:گفتند که ما نمی دانیم که این پیغمبر برای چه مبعوث شد تا به او ایمان آورند و از وی پیروی کنند و به رشد و هدایت برسند،یا به آن کافر شوند و آن را تکذیب کنند و همچون اقوام و امتهای پیش از خود هلاک شوند، (1) و به قولی دیگر معنای آن چنین است:از این منع معلوم نمی شود که آیا برای عذابی است که بر اهل زمین نازل خواهد شد یا برای پیغمبری است که مبعوث می شود و مردمان را به رشد هدایت می کند،زیرا که چیزی مثل این جز برای یکی از این دو امر نخواهد بود. (2) و علامۀ طباطبایی گفت:به فاعل ارادۀ رشد و خیر تصریح شده،و از لحاظ شر برای مراعات ادب آن را حذف کرده اند،و از جانب خدای /16 متعال جز برای کسی که مستحق شرّ است ارادۀ شر نمی شود. (3)

خدا در مقابل شر نگفت«خیرا»بلکه گفت«رشدا»برای آن که اشاره به رسالتی باشد که هدایت می بخشد،و رشد سبب هر خیر و اوج آن و بلکه بزرگترین مصداق خیر است.

ص :470


1- 23) -الدر المنثور،ج 6،ص 273.
2- 24) -مجمع البیان،ج 10،ص 369.
3- 25) -المیزان،ج 20،ص 44.

[11-12]

پروردگار ما نظر تقدیس مطلق نسبت به جنیان را با بیان کردن اختلاف موجود میان آنان،و این که در میان ایشان کسانی وجود دارند که به سبب تخلف کردن از صلاح و فرو رفتن در فساد گسترده شایسته احترام نیستند،رد می کند.

« وَ أَنّٰا مِنَّا الصّٰالِحُونَ وَ مِنّٰا دُونَ ذٰلِکَ -و این که در میان ما صالحانی وجود دارند و کسانی جز ایشان و پایین تر از آنان.» کلمۀ«دون ذلک»درجات مختلفی را فرا می گیرد که از لحاظ تنزل و تعالی بعضی از آنها در پی بعضی دیگر قرار می گیرد،تا به آخرین درک از انحراف و گمراهی برسد،و بعضی از آنها بر بالای بعضی دیگر قرار می گیرد تا به درجۀ صلاح برسد.و سپس چنین اضافه می کنند:

« کُنّٰا طَرٰائِقَ قِدَداً -و ما گروه ها و فرقه هایی گوناگون بودیم.» یعنی مذهبها و جماعتهای مختلف پراکنده،و«قدد»از ریشۀ(قدّ الثوب) به معنی بریدن پارچه برای دوختن لباس است که در نتیجه آن پاره پاره شدن و پس از یکپارچه بودن به صورت پاره های از هم جدا درآمدن پیدا می شود.و از آیه به آن راهنمایی می شویم که اختلاف در اندازۀ صلاح میان افراد و جماعتهای جن مربوط به اختلاف مذهب ایشان است،و این که آنان نیز مانند فرزندان آدم در توجه ها و نگرشهای خود نسبت به زندگی با یکدیگر اختلاف دارند.و شاید تأکید قرآن بر تشابه این دو گروه از آفریدگان خدا(انس و جن)برای بیان این مطلب بوده باشد که جنیان آفریدگانی همچون آفریدگان دیگر خدایند و در معرض همان چیزها قرار می گیرند که دیگران نیز قرار می گیرند،و چنان که بعضی می پندارند،از خدایان نیستند تا صاحبان چنین پنداری به پرستش آنان بپردازند و از این راه به خداوند متعال مشرک شوند.

چون در میان جنیان صالح و غیر صالح وجود دارد،امکان آن هست که ارتباط پیدا کردن با بعضی از آنان که از صالحانند سبب خیر شود،و اگر طرف ارتباط از گمراهان بوده باشد،نتیجه ای جز شرّی بزرگ نخواهد داشت، /16 و با همین

ص :471

امر است که اعتماد کردن بر گفتۀ کاهنان و اخبار ایشان در معرض اشکال و شک قرار می گیرد،از آن روی که منابع خبرهای ایشان ممکن است راست و صواب باشد یا دروغ و خطا.

ابن عباس و مجاهد و قتادة گفته اند که:آنان بر مذاهب مختلفند،مسلمان و کافر،و صالح و غیر صالح.و شیخ الطائفه گفت:«طرائق»جمع طریقه است، و این جهتی پیوسته است و با مرتبه ای پس از مرتبۀ دیگر و معنی آیه چنین است:ما بر طریقه های متباین بودیم،و هر فرقه صاحب آن را از دیگران جدا می کرد،به همان گونه که پارچۀ بریده شده آن را از پاره های بریده شدۀ دیگر جدا می کند. (1) و خلاصۀ کلام آن که:آنان در مذهبها و جهتگیریها با یکدیگر مختلف بودند،و در هر فرقه نیز افراد آن از لحاظ درجۀ صلاح و فساد با یکدیگر تفاوت داشتند.

در کنار بیان قرآن از تصور جنیان دربارۀ علم غیب،که منافی با پندارهای مربوط به خدا یا نیمه خدا بودن آنان است،از ناتوانی و عجز ایشان،به عنوان افرادی آفریده،از مقاومت کردن با اراده خواست خدا،و بلکه حتی ناتوانی آنان از گریختن از تسلط و حکومت او سخن می گوید،و این چیزی است که فرهنگ شرک ورزیدن به ایشان را برمی اندازد.

« وَ أَنّٰا ظَنَنّٰا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّٰهَ فِی الْأَرْضِ -و ما دانستیم که هرگز نمی توانیم خدا را در زمین عاجز کنیم.» به صورت مستقیم و از راه ایستادگی در برابر او،یا به صورت غیر مستقیم و از طریق جستن بر سنّتهای او از طریق برهم زدن آنها،و اگر چنین قدرتی در نزد جنیان موجود بود،شیاطین ایشان آنها را آشکار می کردند،و بسیاری از قوانین و نظامهای طبیعت را ویران می ساختند،ولی آنان از این کار عاجزند...و همین امر ما را به آن راهنمایی می کند که آنان،همچون ما،محکوم به اراده و سنتهای خداوند متعالند،پس این خطا است که بعضی از افراد بشر به ایشان اعتماد کنند و به آنان

ص :472


1- 26) -التبیان،ج 10،ص 151.

پناه برند،به این امید که با حمایت ایشان از مشیت خدا بگریزند،و بر این اساس که آنان نیروهای قاهر و تحمیل کنندۀ فشارند،تعالی اللّٰه عمّا یصفون،در صورتی که هستی ایشان،همچون دیگر آفریدگان،تمرکز یافتۀ در ضعف و عجز است،و توانایی آن را ندارند که از هیچ کس ارادۀ خدا را دفع کنند،و هیچ راه گریزی برای خود در برابر او سراغ ندارند.

« وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً -و هرگز با فرار نمی توانیم او را عاجز کنیم.» بدان سبب که ارادۀ او محدود به زمین نیست تا کسی با رفتن به جایی به جز آن از ارادۀ او بگریزد،و او را سبحانه و تعالی عاجز کند،هیمنه و تسلّط او همه جهان هستی را بدون استثنا یا تفاوتی میان یک ستاره با ستارۀ دیگر،و یک نقطه با نقطۀ دیگر،شامل می شود.و زمخشری گفته است:یعنی باشندگان در زمین نمی توانند او را،در هر جا که بوده باشند،عاجز کنند،و نیز فراریان به آسمان از عاجز کردن او عاجزند. (1)

ظن در آیه به معنی شک نیست،و جنّیان کاملا یقین دارند که توانایی عاجز کردن رب العزة را ندارند،بلکه ظن در این جا به معنی یقینی است که به حد تصوّر و حضور یافتن حقیقت از طریق ظن است و تو گویی حقیقتی مادّی و بر پا ایستاده است،یعنی تمرکز قوۀ تخیل و تصور به صورتی بسیار شدید است.

[13]

آن نفر(گروه)جن از نادانی و ناتوانی خودشان آگاه شدند،و نیاز مبرم فطری را برای پناه بردن به آفریدگار متعال احساس کردند،پس پروردگار خویش را شناختند،و خودشناسی را وسیله ای برای شناختن پروردگار خویش قرار دادند،مگر چنان نیست که هر کس که خود را بشناسد چنان است که گویی پروردگار خویش را شناخته است؟پس به او ایمان آوردند،و به او پناه بردند از آن روی که به این امر ایمان داشتند که اطمینان و سعادت جز در نزد او عزّ و جلّ وجود ندارد.

ص :473


1- 27) -الکشاف،ج 1،ص 627.

چون در آن حالتی که در زهدان شک برنامه ای و در جستجوی راه راستی برای هدایت و رشد بودند،آیات ذکر حکیم را شنیدند و به آن گوش فرا دادند، گوشهای دلهاشان نیز چنین کرد،و قلبهاشان به حقایق آنها تسلیم شد،پس به آن ایمان آوردند.

« وَ أَنّٰا لَمّٰا سَمِعْنَا الْهُدیٰ آمَنّٰا بِهِ -و چون ما راهنمایی را شنیدیم،به آن ایمان آوردیم.» شاید از این جایگاه بر ما مکشوف شده باشد که آن کسان که برای کور و گمراه نگاه داشتن مردم تلاش می کنند، /16 به خاطر آن است که در محیط نادانی و جاهلیتی همچون جاهلیت بشر پیش از دمیدن فجر رسالت زندگی می کرده اند.

نفر جن به آن اشاره می کند که آنچه ایشان را به اختیار هدایت با ایمان آوردن به خدا برانگیخت،آن بود که ایمان را راه سعادت یافتند.

« فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلاٰ یَخٰافُ بَخْساً وَ لاٰ رَهَقاً -پس هر که به پروردگارش ایمان آورد،نه از کاهشی بیمناک است و نه از ستمی.» بر عکس این است شریک قرار دادن چیزهایی همچون جن و بتان که بر مشرک چیزی جز زیانی پس از زیان دیگر عاید نمی کند،بدان سبب که آنچه شریک خدا فرض شده از تحقق بخشیدن سود و زیان برای خودش عاجز است تا چه رسد به دیگران! بعضی از مردمان،همچون یزیدیان،شیطان را تقدیس می کنند،و پایۀ فلسفی ایستار ایشان آن است که شیطان نماد نیروهای شرّی است که باید با پرستش وی و کسب رضایت او از آنها در امان ماند،در صورتی که ترک کردن پرستش خدا در ایشان به این بهانه بوده است که خدا،به گمان ایشان،پروردگار رحمت است و از ناحیۀ او هیچ ترسی وجود ندارد...و هم اینان طاووس را بزرگ می دارند،بدان سبب که به اعتقاد ایشان جایگاه شیطان است،در صورتی که ایمان به جز خدا اطمینان آدمی را تأمین نمی کند،بلکه خسارت و رنج او را افزایش می دهد.آری،تنها ایمان به خدا است که قلب را از اطمینان به نیکی جزا و خوشی

ص :474

عاقبت را برای انسان تأمین می کند،و هیچ کاهشی و ستمی با آن همراه نیست.

صاحب مجمع البیان گفته است:بخس به معنی کاستی،و رهق به معنی ستم و تجاوز است، (1) و تفسیر الکبیر در این نظر با آن توافق دارد،ولی افزوده است که:رهق به معنی ظلم است،و سپس در آن دو وجه است:اول این که ترس از جزای کم و ستم در آن نمی رود بدان سو که حق هیچ کس را کم به او نمی دهد و بر هیچ کس ستم نمی کند تا از جزای آن بترسد،و دوم این که:ترس آن ندارد که حق او به وی کمتر داده شود،بلکه یقین دارد که جزای کامل را دریافت خواهد کرد،و بیم آن ندارد که خواری به او زیان برساند،بنا بر گفتۀ خدا تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ، (2) و اصل بخس کم و کاستی است،و خدای تعالی گفت: وَ شَرَوْهُ /16 بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ ، (3) و از آن روی چنین گفت که پولی که در بهای خریداری یوسف داده بودند،حتی از پولی که اگر یوسف به راستی برده ای بود و در بازار فروخته می شد به دست می آمد،کمتر بود.و بخس از آن روی بدین نام نامیده شده که در حقیقت گرفتن چیزی از مال مردم است که سبب کاسته شدن از حقوق واقعی آنان می شود، (4) و آنچه این سوره آن را نفی می کند(بخس و رهق)نسبت به مؤمنان به خدا بر عکس چیزی است که آیۀ ششم آن را در حقّ انسانهایی که به جن پناه می برند به اثبات رسانیده بود.

[14-15]

و نفر مؤمنان از جن به تأکید از آنچه در آیۀ یازدهم برای اختلاف داشتن ایشان با یکدیگر آمده بود،چنین می گویند:

« وَ أَنّٰا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقٰاسِطُونَ -و این که گروهی از ما مسلمانان اند و گروهی کجرو و منحرف از حق.» مسلمان کسی است که تمام کیان و هستی خویش را به حق تسلیم

ص :475


1- 28) -مجمع البیان،ج 10،ص 371.
2- 29) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 159.
3- 30) -یوسف20/.
4- 31) -بیان معنی إرهاق در ضمن تفسیر آیۀ 43 از سورۀ قلم گذشت به آنجا رجوع شود.

می کند،و به صورت معنوی و عملی نفس خود را با اسلام هماهنگ می سازد،و اما قاسط کسی است که ظالمانه بدون حق قسط و سهم دیگران را ضمیمۀ قسط خویش می کند،بر خلاف قسطی که به عنوان حق به دیگران می دهد،و قرآن از آن جهت کلمۀ مسلم را مقابل قاسط قرار داده،در صورتی که معمولا مقابل با کافر است،که از آشکارترین معانی اسلام عدل و دادگری است،و تسلیم شدن به حق عامل اساسی در تحقق بخشیدن ارزش واقعی عدالت است،و نیز برای آن که مطلوب از اسلام تسلیم لفظی نیست،بلکه سرکوبی نفس امّارۀ به بدی است.

« فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولٰئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً -پس هر کس که اسلام آورد،از کسانی است که جویای هدایت و رشد بوده اند.» راغب گفت:حری الشیء یحری،یعنی آهنگ حرا یعنی جانب آن کرد و خواستار آن شد، (1) و در تفسیر البصائر آمده است:تحرّی تحرّیا یعنی طلب چیزی کرد که به گمان بیشتر شایسته تر برای به کار بردن بود...و تحرّی الامر یعنی آن را خواست و قصد آن کرد،و تحرّی به معنی تلاش برای /16 شناختن چیزی است که شایستگی و حقانیت بیشتر دارد،و در حدیث آمده است که:«شب قدر را در دهۀ آخر تحرّی کنید»یعنی به طلب کردن آن بپردازید. (2)

با این تفسیر کلمه،معنی آیه آن می شود که هر کس اسلام اختیار کند و خود را به آن تسلیم کند،رشد و هدایت را برگزیده است،و این امری مسلم است، چه در آن صورت خدا او را به نور وحی و آیات رسالت چنان هدایت می کند که عقل و علمش کامل شود و او را راشد می سازد.و آیه تأکیدی بر آن است که اسلام تنها تسلیم نفس به حق نیست،بلکه علاوه بر این باز شناختن و فهم حق است پس از جستجوی از آن برای رسیدن به رشد.

« وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً -و امّا قاسطان هیزم جهنم

ص :476


1- 32) -مفردات الراغب،مادة حوی.
2- 33) -تفسیر البصائر،ج 49،ص 320 و 321.

بودند.» از این جا به این امر هدایت می شویم که آشکارترین معنی(تحرّی رشد) طلب نجات از آتش و از خشم خدا است که از شناختن راه هدایت به توسط نفس و عقل به دست می آید،و نیز از پرهیز کردن از گناهان و خطاها و انجام دادن کارهای نیک و شایسته،و این همان چیزی است که قاسطان به انجام دادن آن نمی پردازند و سبب رسیدن عذاب به آنان می شود.و قرآن نمی گوید که آنان هیزم جهنم خواهند بود،بلکه به صیغۀ ماضی می گوید که بودند«کانوا»،و سبب آن است که مرتکب گناهان و کارهای زشت خود را در همان لحظۀ پرداختن به این گونه کارها هیمۀ جهنم قرار داده بوده است.زمخشری گفت:«القاسطون»یعنی کافران و منحرف شدگان از راه حق،و نکتۀ ظریفی را از سعید بن جبیر-رضی اللّٰه عنه- نقل کرد که:چون حجاج در هنگام کشتن او از وی پرسید که:دربارۀ من چه می گویی؟گفت قاسط و عادلی،و حاضران گفتند که:چه نیکو گفت!و چنان گمان کردند که او را به قسط و عدل توصیف کرده است،پس حجاج گفت:ای نادانان!او مرا ستمگر و مشرک نامید و این گفتۀ خدا را تلاوت کرد: وَ أَمَّا الْقٰاسِطُونَ ،نیز این گفتۀ او را: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ . (1)

میان مسلمانان دربارۀ عذاب جنیان اختلاف است،و دربارۀ امکان تعذیب /16 قاسطان بشری با هیمۀ دوزخ قرار دادن آنان اجماع عام وجود دارد،ولی در کیفیت تعذیب جنیان با آتش،در صورتی که خود از جنس آنند،اختلاف کلمه موجود است،بعضی و از جملۀ ایشان فخر رازی گفته اند:با آن که از آتش آفریده شده اند، سپس از این حالت تغییر پیدا کرده و به صورت گوشت و خون درآمده اند، (2) و از طرفه ترین چیزی که در این خصوص خوانده ام این است که:بهلول روزی به مسجد درآمد،و ابو حنیفه از علوم خود با مردم سخن می گفت،و از جمله گفت که جعفر بن

ص :477


1- 34) -الکشاف،ج 4،ص 628.
2- 35) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 160.

محمد دربارۀ مسائلی سخن می گفت که مرا از کلام او دربارۀ آنها خوش نیامد، نخست گفت که:خداوند سبحانه و تعالی موجود است ولی در دنیا و آخرت دیده نمی شود،و آیا ممکن است که چیزی باشد ولی دیده نشود؟و این چیزی جز تناقض نیست،دوم این که می گفت:شیطان در آتش معذب می شود،در صورتی که خود از آتش آفریده شده است،پس چگونه ممکن است که چیزی به وسیلۀ آنچه از آن پدید آمده است معذب شود؟!سوم این که می گفت:کارهای بندگان به خود آنان نسبت داده می شود،در صورتی که آیات قرآن دلالت بر آن دارد که خدای تعالی فاعل هر چیز است! پس چون بهلول این سخنان را شنید،ترکه ای برگرفت و بر سر او کوفت و چنان شد که خون از زخم آن بر چهره و محاسن ابو حنیفه روان شد،و او به شکایت از بهلول به نزد خلیفه رفت،بهلول را حاضر کردند و از سبب کاری که کرده بود پرسیدند و او به خلیفه گفت:این مرد در سه مسئله غلطهایی را به جعفر بن محمد(ص)نسبت داد:اول این که ابو حنیفه چنان گمان دارد که همۀ افعال هیچ فاعلی جز خدا ندارد،پس این شکافته شدن سرش از خداوند متعال است،پس من از این بابت چه تقصیری می توانم داشته باشم؟دوم این که می گوید که:هر چیز موجود ناگزیر باید دیده شود،و این درد در سر او موجود است ولی دیده نمی شود، سوم:او آفریدۀ از خاک است و این ترکه نیز از خاک است،و او می گوید که هیچ جنسی به جنس خود معذب نمی شود،پس چگونه ممکن است ترکه او را به درد آورده باشد؟!پس خلیفه را کلام او خوش آمد،و بهلول از قضیۀ شکافتن سر ابو حنیفه خلاصی یافت. (1)

[16-17]

و چون اندیشۀ کسی،خواه از انسیان باشد یا از جنّیان،در جستجوی آن برآید که چه عامل سبب انحطاط تمدن او شده و از قافلۀ پیشرفت عقب مانده است،هر چه بیشتر اندیشه و نظر /16 خود را به کار اندازد،جز یک پاسخ

ص :478


1- 36) -شجرة طوبی،ج 1،ص 49.

برای پرسش خود نمی یابد،و آن انحراف از راه و روش سالم و درست و افتادن در راههای پر پیچ و خم است،و به تعبیر قرآن:منحرف شدن از«طریقه»بدان سبب که تنها آن است که آدمی را به سعادت می رساند.

« وَ أَنْ لَوِ اسْتَقٰامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً -و این که اگر بر ادامۀ طریقه و روش استقامت می ورزیدند،به آنان آب فراوان و گوارا می نوشانیدیم.» آیا این«طریقه»چیست؟معرفی شدن آن در قرآن با الف و لام عهد و جنس ما را به آن رهبری می کند که آن طریقۀ معین شده ای برای انس و جن است و جز آن طریقه ای نیست که ذهن شنونده در آن به شک افتد یا از آن منصرف شود.و گفته ها دربارۀ مقصود از طریقه بسیار است،ولی نزدیکترین آنها-چنان که به نظر من می رسد-حق تجسم یافتۀ در امور ذیل است:

1-فطرتی که خدا آن را در آفریده های خود قرار داده،و ایمان و تسلیم شدن به حق برخاستۀ از آن است...پس استقامت بر آن راه رسیدن به هر خیر و سعادت است.

2-خط رسالتهای الاهی و پیامبران.علامۀ طبرسی گفته است که یعنی:

اگر بر طریقۀ هدایت استقامت می ورزیدند،به دلالت این گفته اش: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقٰامُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ ، (1) که نظیر آن است گفتۀ او تعالی: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،و گفته اش وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ،و گفته اش: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ... یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً . (2) و فطرت و رسالتهای پیامبران چنان است که هر یک از آنها در هدایت انسان به طریقه درست و سالم مکمل یکدیگرند و اگر از آنها پیروی کند او را بر همین طریقه ثابت نگاه می دارند،و

ص :479


1- 37) -مجمع البیان،ج 10،ص 371.
2- 38) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 160 و 161.

طریقه با استقامت بر آن برای هر مکلف واضح و آشکار است،ولی کمتر کسانند که ملتزم آن به همان گونه باشند که خدا می خواهد، /16 و با وجود دشواریها و رنجها،تا آخر بر آن استقامت ورزند.نتیجه های تمدنی رسالت گاه در همان نخستین لحظه ای که مجتمع التزام به ارزشها و استقامت ورزیدن بر آن را ملتزم می شود، چندان آشکار نیست،بدان جهت که ارزشهای مکتبی تا حدّ زیادی به تخمی شباهت دارد که برزگر آن را بر زمین افشانده است و ناگزیر می بایستی صبر کرد تا نتیجۀ آن به دست آید،و در این میان باید از آن مراقبت به عمل آورد،و همین امر است که استقامت را همچون پایه و اساسی در کوشش عمرانی و تمدنی قرار داده است،و فهم این ارزش واقعی سبب استوار ماندن انسان بر هدایت و از بین رفتن روح نومیدی و یأس از رسالت از اندیشه و نفس او است،آیا خیال می کنید که اگر گروه پیشتاز مسلمانان صدر اسلام که از آن جز قربانی دادنهای پیاپی نتیجه ای به دست نمی آوردند مأیوس می شدند،آیا می توانستند تمدن اسلامی را در سراسر کرۀ زمین انتشار دهند؟یا این که آیا می توانستند به کارهای انجام شده ای دست یابند که از برکت بردباری و استقامت به آنها رسیده اند؟هرگز...و امت اسلامی که اکنون دوران آغاز هوشیاری و بیداری خویش را می گذراند و می خواهد به رسالت خود باز گردد،چه بسیار نیازمند آن است که به این حقیقت توجه پیدا کند،و عزم سیر کردن به طرف آن را جزم کند،و هر اندازه که دشمنان او را از فداکاریها و مشکلاتی که هر ملت در حال نهضت در سالهای نخستین این نهضت با آنها رو به رو است بترسانند،از پیش رفتن باز نماند،چه استقامت تنها عاملی است که ملتها را به فصل برداشت محصول می رساند و داده ها را با تمام قدرت و گردن فرازی به دست می آورند،و آب گوارا به دهانی خوشمزه است که تلخی استقامت را چشیده و چالشها و جراحتهای آن را تحمل کرده است.

مفسران در قسمت دوم آیه لَأَسْقَیْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً توقف کرده و پرسیده اند که:چگونه خداوند متعال به جنّ و انس وعدۀ آب شیرین و گوارا همچون نتیجه ای از استقامت بر طریقه داده است،در صورتی که جنیان صاحب بدنهای

ص :480

انسی نیستند یا این که به آب نیازی ندارند تا وعده کردن به آن برای ایشان جذاب و انگیزنده باشد؟و جواب چنین است:

اولا:ما از عموم قرآن این را می فهمیم که نیازمندی به آب در هر موجود زنده وجود دارد،به سبب این گفتۀ خدای تعالی: وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ، (1) با صرف نظر از مقدار /16 و کیفیت آن.

ثانیا:چنان می نماید که آب نماد آبادانی و عمران و تمدن و عصب آن است،پس کدام پیشرفت تمدّنی است که نیازمند به آب نباشد.

سوم:و دیگر این که از آشکارترین مصداقهای آب آن چیزی نیست که آن را می آشامیم و کشتزار را به آن سیراب می کنیم،بلکه علم حقی است که با پذیرفتن آن جانها و خردها زنده و زندگی به آن نیکو می شود.امام صادق(ع)گفت:«یعنی با علمی به آنان مدد می رسانیم که آن را از امامان(ع)بیاموزند». (2) و برید عجلی گفت که از ابو عبد اللّٰه(ع)دربارۀ گفتۀ خدای تعالی وَ أَنْ لَوِ اسْتَقٰامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ پرسش کردم و او گفت:«یعنی ولایت»،و در جواب پرسش از لَأَسْقَیْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً گفت:«این که علم زیادی به ایشان می چشانیم که از امامان(ع)می آموزند». (3) و از باقر(ع)روایت است که گفت:«قلبهاشان را از ایمان سیراب می کنیم،و طریقه ایمان آوردن به ولایت علی و اوصیاء است»... (4)

و غرابتی در تأویل آیه بدین صورت وجود ندارد،بدان سبب که مستقیم ماندن بر راه در نفس به ایمان است،و در فکر به پیروی از آیات خدا و رسالت او،و در جامعه به منسوب بودن به حزب او و پیروی از اولیای او.

از کلمۀ«أسقیناهم»آشکار می شود که آنان تشنه اند،و تشنگی ایشان نسبت به ایمان و معرفت شدیدتر از تشنگی نسبت به آب است،و استقامت ورزیدن

ص :481


1- 39) -الانبیاء30/.
2- 40) -البصائر،ج 49،ص 428.
3- 41) -همان جا.
4- 42) -نور الثقلین،ج 5،ص 438.

بر طریقه که ذکر آن گذشت برای بشریت این همه را تأمین می کند،بدان جهت که ایمان به خدا و ایمان به بصیرتهای وحی است که قلبها و عقلها را سیراب می کند،و تمدّن مبتنی بر سعادت و رستگاری آینده را بنا می کند.

چون هدف دنیا آزمایشی است تا از طریق آن جوهر و معدن مکلّفان و نهفته های ایشان آشکار شود،مسئله در حد استقامت بر طریقت از جانب آفریدگان،و نوشاندن آب /16 شیرین و گوارا از جانب خدا،پایان نمی پذیرد،بلکه فتنه و آزمایش نیز ضرورت دارد که قضیه ای اساسی است و هدف آفرینش آن را ایجاب می کند،و این که دنیا آخرین خانه نیست.

« لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ -تا ایشان را در آن بیازماییم.» به منظور شناخته شدن طبیعت ایشان و این که در برابر نعمتهای خدای عزّ و جلّ چه ایستاری برگزیده بودند،مخصوصا از آن روی که مسیر تمدّنی امتها و ملتها با نسلی ملتزم و صاحب استقامت آغاز می شود که کاخ تمدّن را بنا می نهد،و سپس با ناسپاسی در برابر نعمت انحراف حاصل می کند،یا پس از آن آیندگانی آن را به میراث می برند که ارزشها را ضایع می کنند و به پیروی از هواها و شهوتهای خویش می پردازند.اما امتی که پیش از فراخی زندگی و پس از آن در استقامت بر طریقه رستگار می ماند،جایگاه عنایت خدا می شود،و به پاداش سپاسگزاری از خدا به فضل و بخشش بیشتری از جانب او نایل می شود،و بر عکس آن،امتی که گرفتار غرور نسبت به کارهای انجام داده اش می شود،و فریب زینت زندگی دنیا و فضل خدا را بر خودش می خورد،در مجرای انحطاط و عذاب فرو می افتد.

« وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذٰاباً صَعَداً -و هر کس که از یاد پروردگارش اعراض و دوری کند،او را به عذابی سخت می کشاند.» گفته اند:آن عذابی است که با گذشت زمان افزایش پیدا می کند و بالا می رود،و امت و ملتی که از گذرگاه حق گمراه شود،رنگهایی از عذاب با انواع گوناگون و فزایندۀ در کیفیت خواهد دید،و به قولی:آن عذاب دردناکی است که به مغز سر صعود می کند،و به قولی دیگر:صعود و بالا رفتن از کوهی در جهنم است

ص :482

که گناهکاران را با حمل کردن بارهای سنگین بر آنان به آن مجبور می کنند که از آن بالا روند،و چون به قلۀ آن برسند به پایین بازشان می گردانند تا بار دیگر همان رنج را تحمل کنند،بدون هیچ استراحتی،و در ضمن راهپیمایی فرشتگان عذاب با چماقهای آهنین و آتشین بر آنها ضربه وارد می آورند.

چون بخواهیم که از لحاظ واقعیت مسیر امتی را تصور کنیم که به مخالفت با طریقه برخاسته و به پیروی از راههای منحرف افتاده است،آن را همچون کسی می یابیم که بر کوه های سخت بالا می رود و بر سر راه خود با گردنه هایی طاقت فرسا رو به رو می شود.و ابن عباس گفت که:صعد کوهی در جهنم است،و آن سنگی صاف دارد که کافر را به بالا رفتن از آن مجبور می کنند،و او را از جلو با زنجیرهایی می کشند /16 و از پشت سر با گرزهایی می زنند تا پس از چهل سال به قلۀ آن می رسد،و آن گاه او را به پایین می کشند و بار دیگر به بالا رفتن مجبورش می سازند. (1)

از آن روی شخص اعراض کنندۀ از یاد خدا گرفتار عذاب صعد می شود که یاد خداوند متعال وسیله ای برای استقامت در طریقت است،و انسان نمی تواند بدون آن به چنین استقامتی برسد،پس هر کس که از این وسیله اعراض کند،به نتایج آن نخواهد رسید و آب شیرین گوارا به عذاب سخت مبدل می شود.و امت اسلامی در آن هنگام که بر طریقه استقامت داشت از آب گوارا سیراب می شد،و به سعادت و آسایش می رسید،ولی در آن هنگام که مفتون داده و نعمتها شد،در آزمایش شکست خورد،بدان سبب که از یاد پروردگار خود رویگردان شده بود،پس گرفتار عذاب صعد شد که هنوز هم در چنگال آن گرفتاری است.

[18-20]

در ضمن سخن گفتن از جنیانی که بعضی آنان را برای خود به عنوان خدا پذیرفتند و به خدای یگانه مشرک شدند،پروردگار ما در این باره تأکید می کند که حقیقت توحید و یکتا پرستی هدف اساسی به دنبال فرو ریختن پندارهای سراسر خرافی در خصوص این آفریده از آفریدگان او است،و این ما را به آن هدایت

ص :483


1- 43) -التفسیر الکبیر،ج 2،ص 162.

می کند که آیۀ هجدهم آیۀ محوری در سورة الجنّ است.

« وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً -و این که سجده گاهها از آن خدا است،پس با خدا هیچ کس دیگر را مخوانید.» پیامبران و همۀ کسانی که در خط آنان پیش می روند و از روش ایشان پیروی می کنند و به دعوت مردمان به خدا برمی خیزند و برای ایجاد تغییر نهضت می کنند،محور عمل خویش را یکتا شناختن او عزّ و جلّ از هر شریکی از آفریدگانش قرار می دهند،تا آن حد که او را از هر ذاتیت مجرد می سازند،مجرد از زمین و عشیره و هر خویشاوندی و هر وابستگی به چیزی یا شخصی،و خود را به صورت مطلق به او تسلیم می کنند،و چنانش در نظر می گیرند که با رسالت خودش توافق داشته باشد.

و این از مهمترین وجه امتیازهای میان دعوتهای الاهی خالص و دعوتهای بشری است که صاحبان آنها،غالبا،سعی در آن داشته اند که از آن به منفعت خود بهره برداری می کنند.

اگر حرکت کاهنان را مورد مطالعه قرار دهی،خواهی دید که آنان شخص خود را در آن سوی همۀ فرهنگها و دعوتهای خود محور اصلی قرار داده اند،و پیوسته در آن می کوشند تا مردمان را به این که ایشان از بزرگان اند متقاعد سازند،و به این که در نزد ایشان پاره ای از عظمت خداوند سبحانه و تعالی و علمی از علم او وجود دارد.اما انبیا و رسولان هرگز با خدا هیچ کس را نخوانده اند.و از این جا نتیجه می شود که دعوتهای بشری معمولا وسیله ای برای ارتزاق اصحاب آن است.اما اولیای خدا از هیچ کس مزدی طلب نمی کنند،بلکه برای آن آمده اند تا به مردم پاداش و خیر ببخشند.

امامان راهنما از این آیه به حکمی شرعی و جنایی دربارۀ حرمت بریدن مساجد(سجده گاهها)مثلا همچون کف دست در حوادث دزدی است،و در روایت است که دزدی را در برابر معتصم عباسی آوردند و او پرسید که از کجا باید دست او بریده شود؟پس راوی(که ابن ابی داود است)گفت:از مچ دست،و معتصم پرسید که:دلیل آن چیست؟و من گفتم:بدان سبب که دست عبارت از

ص :484

انگشتان و کف دست است تا مچ آن،بنا بر گفتۀ خدا در تیمم فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ ،و گروهی در این نظر با من موافقت کردند.و دیگران گفتند:بلکه واجب است که دست از آرنج قطع شود،و چون معتصم از دلیل آن پرسید،گفتند به سبب این گفتۀ خدای تعالی: وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ در شستن دست در وضو که دلیل بر آن است که پایان دست در آرنج است.

گفت:پس معتصم متوجه محمد بن علی بن موسی بن جعفر(ع)شد و گفت:ای ابو جعفر!تو در این باره چه می گویی؟و او گفت:«ای امیر مؤمنان! دیگران در این باره سخن گفتند»،و معتصم گفت:این را که دیگران چه گفته اند رها کن و بگو که نظر تو در این باره چیست،و او گفت:«مرا از پاسخ دادن معاف دار،ای امیر مؤمنان»،و معتصم گفت:به خدای سوگند که باید از آنچه در نزد تو است مرا آگاه سازی،پس محمد بن علی گفت:«اکنون که به خدای سوگند یاد کرده ای می گویم:آنان در سنّت خطا کردند،و قطع باید از مفاصل ریشه های انگشتان صورت بگیرد و کف بر جای خود باقی بماند»و معتصم گفت:دلیل تو بر این چیست؟گفت:«گفتۀ رسول اللّٰه(ص):سجده بر هفت اندام صورت می گیرد:صورت و دو دست و دو زانو و دو پا،پس اگر دست را از مچ ببری یا از آرنج،دیگر دستی برای او باقی نمی ماند تا بر آن سجده کند،در حالی که خداوند تبارک /16 و تعالی گفته است: وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ که مقصود از آن این است که این اعضای هفتگانه که بر آنها سجده می کنیم به خدا تعلّق دارد،و آنچه به خدا تعلق دارد بریده نمی شود»،پس معتصم را این رأی پسند افتاد و دستور داد تا انگشتان را از آخرین بند آنها قطع کنند و کف دست را بر جای گذارند.و ابن أبی داود گفت:قیامت من برپا شد و آرزوی آن کردم که کاش زنده نبودم. (1)

از آیه این بینش بهرۀ ما می شود که مساجد نباید محل دعوت برای غیر خدا باشد،و جز برای عبادت او عزّ و جلّ به کار نرود،همچون دعوتهای انتخابی و حزبی

ص :485


1- 44) -العیاشی،ج 1،ص 319.

و جز اینها.

از تفاوتهای اساسی میان دعوت اولیاء اللّٰه(فرستادگان و پیامبران و کسانی که بر راه آنان می روند)و میان دعوتهای بشری همچون کهانت و سحر و فلسفه های منحرف در آن است که آنان در جستجوی یک جریان اجتماعی نیستند که همراه با آن به شنا کردن بپردازند،بلکه منظورشان عمل کردن به حق است هر اندازه هم که با توجهات جامعه مخالفت داشته باشد،در صورتی که کاهنان و جادوگران و همانندهای اینان در رکاب سلاطین و صاحبان نفوذ در اجتماع حرکت می کنند و از برخورد با واقعیت هراس دارند.

افراد مکتبی از سازش و مداهنه و چانه زدن چیزی نمی دانند،بلکه برای تغییر دادن واقعیت موجود فاسد انقلاب می کنند،و با هر روش و ارزش منحرف و بدون توجه داشتن به عواقب آن،تا زمانی که مورد رضای خدا باشد،به برخورد و مبارزه می پردازند،و چنین است که یکی از آنان همچون ابراهیم-بلکه هر یک از ایشان-به تنهایی همچون یک امت در برابر تمام جامعه ای می ایستد که علیه او برخاسته اند و همچون پاره ای ابر به یکدیگر پیوسته اند.

« وَ أَنَّهُ لَمّٰا قٰامَ عَبْدُ اللّٰهِ یَدْعُوهُ -و این که چون بندۀ خدا برخاست،تا او را بخواند.» همۀ اندیشه ها و ارزشهای شرکی گمراه کننده را به دور افکند.

« کٰادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً -نزدیک بود که علیه او فراهم شوند.» شیخ طوسی گفت:به صورت گروه های به هم فشرده ای درآمدند تا او را از دعوت کردن خالص به خدا باز دارند. (1) و شاید در آیه اشاره ای از دور به این امر به نظر برسد که مشرکان جن و انس به پشتیبانی یکدیگر علیه دعوت کنندگان به حق قیام کردند،ولی این چیزی نیست که پیامبران و رسولان را از انجام وظیفه ای که بر عهده دارند باز دارد،و عزیمتها و عقاید راسخ ایشان را سست کند،چنان که

ص :486


1- 45) -التبیان،ج 10،ص 155.

پیامبر اسلام(ص)ایستادگی کرد و به فرمان خدا به چالش جبهۀ گمراهی گردهم فراهم آمدۀ علیه خودش برخاست،و آشکارا گفت که مسیر خویش را تغییر نخواهد داد و از ارزشها و هدفهای خود دست برنخواهد داشت.

« قُلْ إِنَّمٰا أَدْعُوا رَبِّی وَ لاٰ أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً -بگو جز این نیست که من پروردگار خویش را می خوانم و هیچ کس را با او شریک نمی سازم.» این آیه نمادی برای چالش افراد مکتبی در برابر هر عامل و کسی است که فشار برای آن وارد کند که ارزش یکتاپرستی یا ترک آن در معرض مداهنه قرار گیرد یا از آن صرف نظر شود.مگر نه این است که بر اثر فشار سازش کردن خود رنگی از رنگهای شرک است؟ [21-22]

و امتیاز دعوت الاهی از جز آن به این است که در انسان نهفته های او را برمی انگیزد،و او را به تلاش و دوری جستن از هوسها و آرزوها وا می دارد،بر خلاف کاری که کاهنان و خوانندگان به ادیان و مذاهب ساختۀ انسان می کنند،و در برابر پول حوالۀ رفتن به بهشت و نجات پنداری از عذاب آخرت را به خریدار تحویل می دهند!هرگز چنین نیست...اولیای خدا صریح به مردم می گویند که ما جانشین شما نتوانیم شد،و ایمان ما نمی تواند به جای تلاش و سعی شما کار کند...تا چنان نشود که مردمان آنان را پروردگارانی جز خدای تعالی برای خود گیرند،و هیچ شفاعتی با روش موجود در نظریۀ فدا شدن مسیح برای نجات دیگران که در نزد بعضی از فرقه های مسیحی وجود دارد،به نتیجه نخواهد رسید.

« قُلْ إِنِّی لاٰ أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ رَشَداً -بگو که من برای شما سود و زیانی ندارم.» این اوج تجرّد برای خدا و یکتا شمردن او و دلیل خالص مخصوص خدا شناختن مساجد از طرف /16 رسول او(ص)است.و این آیه انگیزشی برای آن است که توجه بنده تنها می بایستی منحصر به جانب خدای یگانه باشد،چه تنها او است که مالک سود و زیان است،و نیز انگیزشی برای متکی بودن به مواهبی است که

ص :487

خداوند متعال به نفس بشری بخشیده،و تلاش کردن شخص همچون راهی سالم و بخشی از طریقت.و چنان که ملاحظه می شود،در این سوره چهار بار کلمۀ رشد در آیه های 2 و 10 و 14 و 21 به کار رفته و جانشین نفع که مقابل شرّ است شده است، و شاید سبب در برخورد سیاق با مشکل گمراهی و انحراف بوده باشد که باعث پیدا شدن آن گمانها و فلسفه های باطل بشری دربارۀ جن و جز آن است،و خداوند متعال خواسته است تا نقش وحی را در هدایت و رشد مورد تأکید قرار دهد،بلکه تأکید بر خود رشد در مقابل درمان کردن مشکل گمراهی است.

رسول مالک سود و زیانی برای دیگران نیست،و حتی برای خود نیز مالک چنین چیزی نیست،سود و زیان و پناه دادن تنها به خدا تعلق دارد،پس این خطا است که کسی جز به او به دیگری پناه برد،خواه جن باشد یا انس یا جز اینان.

« قُلْ إِنِّی لَنْ یُجِیرَنِی مِنَ اللّٰهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً -بگو که هرگز کسی نمی تواند مرا از خدا در پناه خود گیرد و هرگز جز او پناهگاهی نخواهم یافت.» این اعتقاد از مهمترین اسباب تسلیم به او عزّ و جلّ و یکتا دانستن او است، و با آن مؤمنان در مقابل عوامل شکست و ترس مقاومت می کنند که با توکل بر پروردگار عزیز و پناه بردن به او از دیگران همراه است،و نه چنان که سفیهان می کنند و از تقدیر و امر و عذاب خدا به شریکان او پناهنده می شوند! و ملتحد پناهگاه کوچکی به اندازه لحد است،و هر کس که خدا او را پناه دهد ترسی ندارد،و هر کس که خدا بدی برای او بخواهد،پناهگاهی حتی به اندازۀ لحد نخواهد یافت که به جانب آن از کسی فرار کند که قدرت او بر همه چیز گسترده است.

[23-28]

و پیامبر(ص)واقعیت نقش و وظیفۀ مهمی را که در زندگی دارد،بیان می کند،چه او برای آن نیامده است تا حواله های امان از دوزخ را به مردمان ببخشد،و نه برای آن که شریکی از خدا در فرمانروایی او باشد،بلکه همچون بنده ای از خدا /16 و فرستاده ای از جانب او برای رساندن پیامش به مردم مبعوث

ص :488

شده است.

« إِلاّٰ بَلاٰغاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِسٰالاٰتِهِ -جز این که رسانندۀ پیام خدا و ابلاغ رسالتهای او باشم.» «إلاّ»در این جا برای استثنای حصری است،و این که گفته است «و رسالاته»به صورت جمع و نه«رسالته»به صورت مفرد،برای بیان این مطلب است که رسالت او امتدادی از همۀ رسالتهای پیشین خدا است،و این که خط پیامبران خطی واحد است که بعضی از آن مکمل بعضی دیگر است.

« وَ مَنْ یَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً -و هر کس که نافرمانی خدا و فرستاده اش کند،آتش جهنم برای او است که همیشه در آن جایگزین خواهد بود.» نافرمانی رسول جز با پیروی از هوای نفس و از سفهای امتها و رهبران منحرفی نیست که سخنانی را به ناحق بر خدا می بندند.و این که خدا عامل ترساندن از آتش را در هنگام سخن گفتن از نافرمانی خود و رسولش در میان آورده، برای آن است که پرهیز کردن از عذاب خدا در جان آدمی رشد کند،و ضامن فرمانبرداری مؤمنان از خدا و فرستاده اش بوده باشد.و این آیه ایستار در برابر فرستادۀ رهبر را توازن می بخشد،چه این درست است که او برای احدی سود و زیانی را مالک نیست،ولی مردمان مالک سود و زیان خویش اند،و چون شخص فقط خود را مخصوص خدا گرداند،به صورت مقیاسی و معیاری درمی آید،و با شخصیت و جایگاه خود عنوان میزان و ارزشی در اجتماع پیدا می کند،و چنان می شود که خدا خرسندی و خشم خود،و فرمانبرداری و نافرمانی از خودش را مقارن با خرسندی رسول(ص)و خشم او و طاعت و معصیت نسبت به او قرار می دهد.و بدین گونه است که هر رهبر یگانه به اندازه ای که ارزشهای حق را در زندگی خود تحقق بخشد،عنوان میزان و معیار پیدا می کند.

از آن روی که گردنکشان بر اثر فریفتگی به نیرویی که در ایشان است و یارانی که در پیرامون خویش دارند به تمرد و نافرمانی برمی خیزند،خداوند متعال

ص :489

یادآوری می کند که از این نیرو در چالش ایشان نسبت به فرستادۀ او و نسبت به حق کاری برنمی آید،از آن روی که رسول و حق یاوران نیرومندتر و لشگریان فزونتر دارند...نیرومندتر از آن روی که خدا یاور ایشان است،و فزونتر از آن جهت که فرشتگان و نیروهای طبیعی در کنار حق قرار می گیرند،و هر اندازه عملی شدن وعدۀ خدا برای دور کردن مخالفان رسالت و پیروزی حزب رسول و رسالتهای او در دنیا و آخرت تأخیر پیدا کند،شکی در آن نیست که این پیروزی خواهد آمد.

« حَتّٰی إِذٰا رَأَوْا مٰا یُوعَدُونَ -تا آن گاه که آنچه را که به ایشان وعده داده شده بود دیدند.» از شکست در دنیا در برابر مؤمنان،یا وعدۀ به بعث و جزا که گمراهی جن و انس سبب شک کردن در آن شده بود.

« فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نٰاصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً -پس به زودی خواهند دانست که یاوران چه کس ضعیف تر و در شماره کمتر است.» آنچه بر گمراهی نافرمانان نسبت به خدا و فرستاده اش،علاوه بر فریب خوردن ایشان از نیرومندی و شمارۀ سپاهیان،می افزاید،تردید و شک داشتن در وعدۀ خدا به جزا و کیفر است،و به همین سبب مشاهده می کنیم که پیوسته از موعد و اجل وعده پرسش می کنند.و در این جا وحی به استواری بخشیدن به مؤمنان در مواجهۀ با این شکها و جدلها برمی خیزد،و به ایشان فرمان می دهد که با آنان در این باره به بحث کردن برنخیزند تا زمام گفتگو در اختیارشان قرار نگیرد،و جریان آن به صورتی باشد که ارزشها و روشهای مکتبی مقتضی آن است،چه جدلهایی که خود هدف قرار گیرند،همچون جدل پرسش از ساعت قیامت،به حدی محدود نمی شود، و نیز رسالیان تکلیفی برای آن ندارند که به هر سؤالی که دیگران طرح می کنند،جز در حدود مصلحت مکتبی و اندازۀ علمی که به ایشان داده شده،پاسخ دهند.

« قُلْ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ مٰا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً -بگو:من نمی دانم که موعد آنچه به شما وعده داده شده نزدیک است یا دور.» رسول خدا از پاسخ دادن به پرسش به گونه ای که مجادله کنندگان خواستار

ص :490

آن بودند،برای مصلحتی حکیمانه تر خودداری کرد،و نیز بدان جهت که علم ساعت مخصوص به خدا است و می تواند در آن به بداء و پیش و پس بردن زمان آن بپردازد،پس امکان آن هست که موعد آن نزدیک باشد،و گاه خداوند فرصتی برای مردمان فراهم می آورد تا به خود باز گردند و خواستار تمدید اجل آن شوند و شاید پند گیرند و توبه کنند.و در آیه اشاره ای به مفهوم بداء از آن روی شده است که خدا در محدود کردن وقت ساعت به هر گونه که بخواهد مختار است،و بدین گونه ممکن است در علم او زمان معینی باشد و سپس برای او بدا حاصل شود و آن اجل را دورتر یا نزدیکتر قرار دهد.

نادانی انس و جن دربارۀ زمان ساعت و آینده،خود دلیلی برای علم نداشتن آنان /16 به غیب است و معرفت این علم تنها به پروردگار جهانیان تعلق دارد،و همین است که آفریننده را از آفریدگان متمایز می سازد.

« عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً -دانای نهان است و این غیب و نهان را بر هیچ کس آشکار نمی سازد.» این آیه همۀ پندارها و گفتارهای باطل را دربارۀ علم جنیان و کاهنان به غیب نفی می کند.ولی گاه خدا آنچه را که از غیب بخواهد،بر اولیای خود از رسولان آشکار می سازد،و آنان به نوبۀ خود سرّ خدا را محفوظ نگاه می دارند،چه خدا می داند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد و چه کس را برای امانتداری خود برگزیند،و با وجود این آنها را کاملا حفظ می کند به همان گونه که آسمان را از استراق سمع محفوظ داشته است.

« إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ -مگر فرستاده ای که خدا به دانستن غیب او رضا دهد.» پس هیچ کس نمی تواند خدا را بر آن دارد که غیب خود را بر او آشکار سازد،بلکه خود او است که با رضایت و حکمت خود،هر که را که بخواهد به بعضی از غیب آگاه می سازد،و با وجود این نمی گذارد که این غیب از نهانگاههای او به کسی که شایستگی ندارد برسد.

ص :491

« فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً -پس از پیش رو و از پشت سر او نگهبانانی روانه می کند.» تا محافظ او باشند،و حرکات و تصرفات او را مراقبت کنند،و آنچه را که از او در زمان حال یا آینده«بین یدیه»صادر می شود،یا در گذشته«من خلفه» صادر شده است مراقبت کنند.پس چگونه ممکن است که منجمان و ساحران و کاهنان بر غیب آگاه شوند در صورتی که مورد غضب و خشم خدا قرار گرفته اند؟! یا چگونه شیاطین می توانند از غیب اطلاع پیدا کنند،در صورتی که آنان دشمنان خدایند و پاسداران شدید و شهابها را برای محاربۀ با آنان قرار داده است؟!و در این خصوص احادیثی از امامان راهنما رسیده که از جملۀ آنها است:

امام باقر(ع)به حمران گفت:«خدای عزّ و جلّ به آنچه پنهان از آفریدگان او است عالم است،از آنچه برای ایشان مقدر کرده و در علم وی،پیش از آن که کسی به دنیا بیاید یا حکم اجرای آن را به فرشتگان بدهد،قضا بر آن رفته است، پس ای حمران!این علمی بر جای ماندۀ در مشیت او است،و هر وقت بخواهد به روان شدن آن فرمان می دهد،یا برای وی بدا حاصل می شود /16 و آن را به اجرا نمی اندازد،و اما آنچه که خدای عزّ و جلّ مقدّر می سازد و قضا پیدا می کند،علمی است که به رسول خدا(ص)و سپس به ما می رسد»، (1) و از امام صادق(ع)روایت شده است که گفت:«خدای عزّ و جلّ را دو علم است:یکی علمی که در نزد او است و هیچ یک از آفریدگان را بر آن آگاه نمی سازد،و دیگر علمی که آن را به فرشتگان و فرستادگان خود انتقال می دهد،پس آنچه به آنان انتقال یافته است به ما می رسد». (2)

و این آیه ما را به دو امر رهبری می کند:

اول:اگر راهی برای آگاه شدن آفریدگان از غیب وجود داشته باشد،این راه جنیان و جز ایشان نیستند بدان سبب که از آن علمی ندارند،و بنا بر این باید به

ص :492


1- 46) -البرهان،ج 4،ص 395.
2- 47) -نور الثقلین،ج 5،ص 442.

خدا پناه بریم و آن را در نزد فرشتگان و اوصیای پسندیدۀ در نزد خودش جستجو کنیم.

دوم:این گمان بعضی که غیب را هیچ کس جز خدا نمی داند،البته درست نیست،چه خدا هر کس را که بخواهد از غیب خود به اندازه ای که به او بیاموزد،آگاه می سازد.

خدا هدف آگاه کردن رسولان برگزیدۀ خود را بر غیب،و فرستادن نگاهبانانی از پیش و پس ایشان،کمک کردن به تبلیغ رسالت و خدمت کردن به مصالح آن دانسته است.

« لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسٰالاٰتِ رَبِّهِمْ -تا بداند که رسالتهای پروردگارشان ابلاغ کرده اند.» آیه ما را به آن رهبری می کند که رسالت جزئی از همین غیب است که خدا آن را بر کسانی که به رسالت فرستاده است آشکار می سازد،و این که آگاه شدن آنان بر قسمتی از غیب دلیلی بر آن است که از فرستادگان ربّ العالمین اند که حجت را بر عاقلان تمام می کند و پیروی از آنان را بر ایشان واجب می سازد،پس همین امر،از یک سو آنان را در ابلاغ رسالت مدد می کند،و از سوی دیگر حجت تبلیغ کردن آنها بر خود پیامبران نیز تمام می شود تا اگر خدای ناکرده کوتاهی کنند عذری نداشته باشند.

« وَ أَحٰاطَ بِمٰا لَدَیْهِمْ -و همۀ آنچه را که در نزد ایشان بود فرا گرفت.» فرا گرفتنی عامّ و کامل.

« وَ أَحْصیٰ کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً -و شمارۀ هر چیز را با شمارش به دست آورد.» یعنی احاطۀ مفصلی با ارقام و دقایق،و چون خدا کاری کند،این کار مبتنی بر علم و حکمت است،و این که بعضی از فرستادگان خویش را بر غیب آگاه می سازد،برای احاطه داشتن بر ایشان است و معرفت او به این که چنین آگاه کردنی به مصلحت است و ضرورت دارد.

ص :493

ص :494

جلد 17

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سوره مزّمّل

اشاره

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«هر کس سوره مزمل را در نماز عشاء آخر شب بخواند،شب و روز همراه با سوره مزمل گواهان او خواهند بود،و خداوند زندگی پاکیزه به او عنایت می فرماید،و او را پاک و پاکیزه از دنیا می برد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 445 /17

زمینه کلّی سوره

توحید پایگاه حرکت و هدف اصلی برای همه رسالتهای الاهی است،و ژرفای اصیل آن در علاقه انسان آفریده به پروردگار آفریننده اش تجسم پیدا می کند، و محور بسیاری از آیات قرآن همین علاقه است که نسبت به آن همچون اصلی از اصول اسلام تأکید می شود و نتایج و داده ها و تفاصیل برنامه آن مورد توضیح قرار می گیرد.و آن کس که در سوره(مزّمل)تدبّر کند،مشاهده خواهد کرد که این سوره موضوع مورد بحث را از دیدگاه قیام شبانه مورد بحث قرار می دهد؛و از آن روی

ص :7

قیام شبانه می گویم که این تعبیر گسترده تر از گفته ما:صلاة اللیل نماز شب و به آنچه سیاق قرآنی از آن حکایت می کند نزدیکتر است.

1-پس در آغاز سوره خداوند متعال فرستاده روپوش یا گلیم به خود پیچیده (المزمل)را طرف خطاب قرار می دهد و قیام و بر پا خاستن شب را همچون نماز و روزه و جهاد بر او واجب می سازد،چنان که گفته اند:او-صلّی اللّٰه علیه و آله- اختصاص به قیام شب دارد و این واجب،امت او را شامل نمی شود،و این مطلب را بیان می کند که شب در نزد او و در نتیجه در نزد بندگان صالحش بدان صورت نیست که مردمان گمان می کنند:یعنی تنها فرصتی برای دراز کشیدن و به خواب رفتن، چه شب نیز پاره ای از عمر آدمی است که می بایستی همچون روز صحنه ای برای تلاش به منظور دست یافتن به رستگاری و خوشبختی باشد،و لذا اصل در زندگی فرد رسالی آن است که در شب بر پا ایستد جز اندکی یعنی نیمی از آن یا چیزی کمتر یا زیادتر از آن،مگر /17 این که سببها و عذرهای شرعی از بیماری و مسافرت و گرفتاری در جنگ در راه خدا و نظایر اینها مانعی پیش آورده باشد،چنان که در آخرین آیه سوره از آن سخن رفته است(آیات 4/1).

2-پروردگار ما-عزّ و جلّ-ترتیل قرآن(یعنی خواندن آن را به صوتی خوش و با تدبّر کردن در آیات)از مهمترین برنامه های قیام شب شمرده،تا آن حد که می توان آن را به تنهایی جانشین دیگر برنامه های شب زنده داری قرار داد،و از آن روی چنین است که قرآن بزرگترین وسیله پیوستگی با ربّ العزة است،و نیز برای آن که خداوند متعال تنها خواستار قیام روحی مجرد از ما نیست،بلکه خواستار علاقه و پیوندی است که بر همه ابعاد زندگی انعکاس پیدا کند و به صورت راهی برای زندگی از خلال تدبر و اندیشیدن در قرآن و عمل کردن به آیات آن درآید (آیات 20/4).

3-با آن که مؤمن در برابر این تکلیف الاهی با دشواریهایی رو به رو می شود که چالشهای نفس و دوستی خواب از جمله آنها است،برخاستن از خواب در مقابل آنها به ژرفناهای نفس و جان نافذتر است«أشد وطأ»و در آن هنگام که

ص :8

انسان با خواست نفس بر آن انگیخته می شود که به اصلاح دیگران بپردازد،صدق آنچه می گوید آشکارتر می شود«أقوم قیلا»،از آن روی اقوم است و تأثیر بیشتر دارد که گفته آدمی و رفتارش بر راه حق و سعادت است،و چون معادله زمان روزانه تقسیم شده به دو بخش روز و شب را در نظر بگیریم،به این نتیجه می رسیم که بشر نیازمندی شدید به آن دارد که پس از تحمل دشواریها و چالشهای زندگی در روز، اراده چالش و ایستادگی بر طریقۀ کمال مطلوب را بدون تأثیر پذیرفتن از طبیعت و عوامل منفی آن حفظ کند،و مؤمنان عروج به این مقام را از قیام شبانه الهام می گیرند و در نتیجه در گشت و گذارهای دراز روزانه از حق و صواب به اندازه سرانگشتی انحراف حاصل نمی کنند(آیات 7/5).

4-و در صورتی که همه مؤمنان می بایستی به قیام شبانه توجه داشته باشند،پیامبران و وابستگان به رسالت به صورت خاصی با این واجب الاهی بستگی دارند،و این امر نزد رهبری مکتبی برای امام معصوم به حدّ وجوب می رسد، و در نزد دیگران به نزدیک این حد.و سبب آن است که ایشان امانتداران رسالت خدا و سپاهیانی از او به شمار می روند که سخت گرفتار مبارزه اساسی و فرهنگی علیه باطلند،و خدا می داند که چالشها و فشارها و دشواریهایی که اینان با آنها رو به رو هستند و باید از سر راه بندگان خدا برشان دارند چه اندازه زیاد است،و به همین سبب /17 نیاز آنان به زاد و توشه ایمان و مصرف کردن سوخت و کار مایه تقوی برای انجام وظیفه خود بسیار از دیگران افزونتر است.

و رسالیان در مبارزه و تلاش خود هنگامی پیروز خواهند شد که به قله توحید و توکل به رب العزة و شکیبایی در مقابل آزار دیدن در راه حق و خدا عروج کرده باشند،و از همین جا است که اهمیت قیام لیل و نقش اصلی آن در راه پیشرفت هدف رسالت همچون معراجی اساسی برای رسیدن به آن قله بلند آشکار می شود.

5-پس از آن که خدا تکذیب کنندگان صاحب نعمت را بیم می دهد و آخرت و عذاب سخت آن را به یادشان می آورد،به ما یادآور می شود که دوست او رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-که به رسالت بر ما فرستاده شده،مظهر

ص :9

سنت جاری او در زندگی است،که خدا فرستادگان خود را همچون گواهان بر امتها می فرستد(مبشرین و منذرین)تا ما را از آن بیم دهند که در صدد نافرمانی اولیای او نباشیم،بدان جهت که نتیجه آن گرفتاری سخت در دنیا است،که فرعون و بزرگان قوم و سپاهیان وی گرفتار آن شدند،و بزرگتر از آن مبتلا شدن به عذاب قیامت یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدٰانَ شِیباً است که کودکان را پیر می کند و شکی در آن نیست،و آن بزرگترین یادآوری و پند خداوند به بندگان خویش است فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً .

6-و در پایان سوره قرآن برای ما بیان می کند که اهتمام گروه نخستین مسلمانان به قیام شبانه(و در پیشاپیش ایشان پیامبر بزرگوار)چنان بود که نزدیک دو سوم شب و نیمی از آن و یک سوم از آن بر حسب اوضاع و احوال این قیام طول می کشد؛و برای نسلهای متوالی در این ضمن موضوع اوضاع و احوال استثنایی و عذرهای شرعی را که مانع قیام لیل می شود،بیان می کند،و ما را به بعضی از تکالیف واجب شده متوجه می سازد،و از ما می خواهد که به آمرزشخواهی از خدا بپردازیم که إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ .

سورة المزّمّل

[سوره المزمل (73): آیات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اَللَّیْلَ إِلاّٰ قَلِیلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ اُنْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِیلاً (4) إِنّٰا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً (5) إِنَّ نٰاشِئَةَ اَللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً (6) إِنَّ لَکَ فِی اَلنَّهٰارِ سَبْحاً طَوِیلاً (7) وَ اُذْکُرِ اِسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً (8) رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً (9) وَ اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ اُهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً (10) وَ ذَرْنِی وَ اَلْمُکَذِّبِینَ أُولِی اَلنَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلاً (11) إِنَّ لَدَیْنٰا أَنْکٰالاً وَ جَحِیماً (12) وَ طَعٰاماً ذٰا غُصَّةٍ وَ عَذٰاباً أَلِیماً (13) یَوْمَ تَرْجُفُ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبٰالُ وَ کٰانَتِ اَلْجِبٰالُ کَثِیباً مَهِیلاً (14) إِنّٰا أَرْسَلْنٰا إِلَیْکُمْ رَسُولاً شٰاهِداً عَلَیْکُمْ کَمٰا أَرْسَلْنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصیٰ فِرْعَوْنُ اَلرَّسُولَ فَأَخَذْنٰاهُ أَخْذاً وَبِیلاً (16) فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ اَلْوِلْدٰانَ شِیباً (17) اَلسَّمٰاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کٰانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هٰذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شٰاءَ اِتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً (19) إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنیٰ مِنْ ثُلُثَیِ اَللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طٰائِفَةٌ مِنَ اَلَّذِینَ مَعَکَ وَ اَللّٰهُ یُقَدِّرُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی اَلْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ آخَرُونَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ أَقْرِضُوا اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اِسْتَغْفِرُوا اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (20)

ص :10

معنای واژه ها

7 سبحا:السبح:بازگشتن و منصرف شدن،و اصل سبح از تقلّب و گشتن و زیر و رو شدن است و سابح در آب (شناگر)به همین سبب چنین نامیده شده است.

8 تبتل:از همه بریدن و به خدا پیوستن،و اصل آن از

ص :11

بتلت الشیء به معنی بریدن آن چیز است.

14 کثیبا:الکثیب ریگ فراوان روی هم انباشته است.

مهیلا:هلت الرمل اهیله هیلا فهو مهیل،به معنی آن است که چون قسمت زیرین ریگ انباشته حرکت داده شود،قسمت بالایی آن فرو می ریزد.

16 وبیلا:هر سنگینی وبیل است،و از آن است کلأ مستوبل،که خوراک مایه تخمه و ناگوار به سبب سنگینی آن است؛و از آن است الوبل و الوابل به معنی باران دانه درشت،و نیز از آن است وبال به معنی آنچه بر نفس گران باشد؛و الوبیل عصای ضخیم را گویند.

شب هنگام به پا خیز مگر اندکی
اشاره
شرح آیات:

[1]

یٰا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ای خود را به گلیم یا روپوش پوشانده.» مفسّران در کنار این آیه توقف فراوان داشته،و درباره معنی متزمّل اختلاف فراوان با یکدیگر پیدا کرده اند؛یکی از ایشان گفته است:معنی متزمل یعنی پوشیده شده به عبای پیامبری و تحمل کننده بار سنگین آن است، (1) و علاّمه طباطبائی بر این نظر تعلیقی نوشته و گفته است:گواهی بر آن نداریم، (2) و در

ص :12


1- 1) -تفسیر مجمع البیان،ج 10،ص 377 از عکرمة.
2- 2) -تفسیر المیزان،ج 20،ص 60.

«کشّاف»چنین آمده است:رسول اللّٰه(ص)شب با قطیفه ای خود را پوشانده به خواب می رفت،و او را آگاه کردند که داشتن چنین وضعی برای خواب مخصوص کسانی لا ابالی است که هیچ امری برای آنان اهمیت ندارد؛ (1) و در الدّر المنثور از جابر روایت شده است که گفت:افراد قریش در دار النّدوه گرد آمدند و گفتند:

این مرد را به نامی بنامید تا مردمان از گرد او پراکنده شوند،گفته شد:کاهن، گفتند:کاهن نیست؛گفته شد:مجنون،گفتند:مجنون نیست؛گفته شد:

جادوگر،گفتند:جادوگر نیست؛گفتند:سبب بریدن دوست از دوستش می شود، /17 و سپس جمعیت پراکنده شد؛چون خبر آن به پیامبر(ص)رسید،لباس خود را پوشید و خود را با آن پوشاند؛ (2) و گفته ای آن است که اولین بار که جبرییل را دید از ترس خود را در لباس مخفی کرد تا آن گاه که با او انس پیدا کرد.به این خطاب در آغاز وحی خوانده شده است که چیزی را از طرف خدا به مردمان ابلاغ نکرده بود،سپس با الفاظ«نبی»و«رسول»در معرض خطاب قرار می گرفت. (3)

پیش از بیان رأی خودمان درباره این آیه کریمه،بعضی از ملاحظات را درباره قسمتی از نغزها و آراء درباره آن نقل می کنیم:این که زمخشری در تعلیق خود عبارات(یهجّن...لا یهمه امر...لا یعنیه شأن)داشتن چنین وصفی برای خواب مخصوص کسانی لا ابالی است که هیچ امری برای آنان اهمیت ندارد،از لحاظ معنی شایسته مقام حبیب اللّٰه و گزیده پیامبران او و معصوم بودن و تا آن حد اهتمام درباره امر رسالت داشتن که نزدیک بود خود را برای آن هلاک کند،و تحمل آزار کردن تا آن اندازه که پروردگار سبحانه و تعالی او را چنین خطاب کرد:

طه* مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ* إِلاّٰ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشیٰ به هیچ وجه نیست. (4)

به همین گونه آنچه در الدر المنثور آمده و بنا بر آن پیامبر(ص)از گفته

ص :13


1- 3) -تفسیر الکشاف،ج 4،ص 644.
2- 4) -تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 276.
3- 5) -تفسیر مجمع البیان،ج 5،ص 377.
4- 6) -طه1/-3.

جاهلیان چندان متأثر شد که خود را در لباس خویش پوشاند و مخفی کرد،شایسته مقام او نیست!اما آنچه گفته شده است که رسول اللّٰه(ص)از ترس خود را می پوشاند یا این که پس از نخستین دیدار با جبرییل به خانه خدیجه رفت و گفت:

(زمّلونی زمّلونی...دثّرونی دثّرونی)هر چه بیشتر از طبیعت پیامبران و شخصیت سید بزرگ ایشان-صلوات اللّٰه علیهم-دور است.

سبب این است که در آن صورت شکّی در درستی رسالت و اتصال به خدا در نزد او(ص)وجود پیدا می کند که این متناقض با گفته خدای متعال درباره او است: وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ* وَ مٰا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ* وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطٰانٍ رَجِیمٍ . (1)

آنچه به نظر من می رسد،این است که کلمه«المزّمّل»احتمالا یکی از دو معنی زیر را دارد:

نخست:آنچه عکرمه به آن اشاره کرده و احتمال آن داده است که مقصود از آن تحمل دشواریهای پیامبری بوده است،بدان سبب که متصدی امر رسالت و مسئولیت ایجاد تغییری در اجتماع بیش از هر کس به قیام شبانه نیازمند است تا از آن روح ایمان و اراده مستقیم ماندن بر راهی که آکنده از سختیها و چالشها است، در وی تقویت شود.در المنجد آمده است که:زمل زملا الشیء:حمله،آن را حمل کرد؛ازدمل الحمل،یعنی بار را یکباره حمل کرد،و الزّمل یعنی بار. (2)

دوم:آن که لباس یا پوشش بر او به صورتی قرار گرفته است که حال پیامبر(ص)را در آن هنگام که این آیات بر وی نازل می شد مجسم می سازد،که این ظاهر لفظ است،و از خطاب با این کلمه دو فایده حاصل می شود:

نخست:نشانه ای از مهربانی و عطوفت و دلالت بر نزدیکی رسول به پروردگارش در آن هنگام که با چنین تعبیر رایج میان دوستان طرف مخاطبه واقع

ص :14


1- 7) -التّکویر25/23/.
2- 8) -المنجد،ماده زمل.

می شود.

دوم:گسترش آن بر هر کس که برای خواب تزمل می کند،و این سخن مشمول قاعده:(ایّاک أعنی و اسمعی یا جارة مقصودم تویی و گوش فرا دارای همسایه)می شود که آیات قرآن حکیم با توجه به قاعده نازل شده است.

ولی باید دانست که معنی اول نیز شامل هر کس می شود که بارهای سنگین(اعباء)دست دعا به سوی خدا بلند کردن را حمل می کند و در این تعبیر کمترین ارتباطی به عظمت رسول اللّٰه(ص)-چنان که بعضی تصور کرده اند- ندارد،چه او نیز بشری همانند ما و نیازمند به خفتن و آسایش یافتن است.شاید رسول اللّٰه(ص)اول شب می خوابیده است تا در نیمه شب و آخر آن بیدار شود و برخیزد و قیام شبانه خویش را،چنان که از او روایت شده،به نماز صبح پیوند دهد، و این نظر را لغت نیز تأیید می کند،چنان که در آن آمده است:زمل الشیء بثوبه او فیه،یعنی آن را با لباس خود پوشاند یا در آن نهاد. (1)

[2]

و در آن هنگام که هر مزّمّل با ندای وحی الاهی توجه یافته به سوی او بیدار می شود از جای خود برمی خیزد،خود را /17 در برابر امری مهم می یابد.

قُمِ اللَّیْلَ

شب هنگام بر پای خیز.» نگفته است:به نماز برخیز،زیرا که تعبیر با قیام فراگیر از نماز است،چه قیام نماز خاص و جز آن را شامل می شود؛و نیز چنین است دعا کردن و خواندن قرآن و به تفکر پرداختن و طلب آمرزش کردن،و آنچه از داوری کردن درباره گذشته نتیجه می شود،به محاسبه ذاتی و اندیشیدن طبق برنامه درباره آینده می انجامد.بنا بر این،شب تنها برای خواب و آسایش نیست؛هرگز...بلکه فرصتی طلایی برای عروج کردن مؤمنان به سوی کمال روحی و عقلی و پیوستن به پروردگار جهانیان است...که از آن برنامه ریزی سالمی برای آینده فراهم می آید، خواه آینده دور قیامت بوده باشد،یا آینده نزدیک دنیا در فردا و پس فردا،در صورتی

ص :15


1- 9) -المنجد،همان ماده.

که رفت و بازگشت دراز و تمام ناشدنی در هر روز صورت پذیر می شود.و تمایز شب نسبت به روز با آرامش و صفای آن است،و این که آدمی در آن از بسیاری از عوامل مؤثری که در هنگام روز با آنها مواجه می شود دور می ماند،و از همین روست که خداوند متعال آن را وعده گاه دیدار با بندگان صالح خویش قرار داده است.

اسلام از پیروان خود چنان می خواهد که راهنمای بشریت بوده باشند،و از این راه اسباب سعادت جاودانی خویش را فراهم آورند،و این امر نیازمند عزیمتی عالی و اراده ای سخت و آهنین و نجوا کردن با خدایی است که هر نیکی و خوشبختی در نزد او است...و بر پا خاستن شب همه اینها را برای خواهندگان میسر می سازد،و رسیدن به چنین هدف در گرو کوشش مستمری برای دست یافتن به آن است که تنها روز برای آن کافی نیست و همین خود سبب آن است که از مؤمنان خواسته شود تا تلاش روزانه را به قیام شب متصل سازند،و جز اندکی به خواب نروند؛آری،هدف بزرگ است و فرصت کوتاه،و به همین سبب تلاش باید دو چندان شود و برای رسیدن به مقصود هر اندازه وقت بیشتر که میسر باشد مورد استفاده قرار گیرد.

إِلاّٰ قَلِیلاً

مگر اندکی.» که این قسمت اندک از زندگی خود را مخصوص راحتی بدنهای خود به عنوان یک نیازمندی تحمیل شده بر هر /17 آفریده قرار می دهند،و در آن با چشم برهم نهادن و خوابیدن آسایش پیدا می کنند،و این آسایش برای خود آن نیست،بلکه برای آن است که پس از آن بار دیگر به ادامه دادن کوشش تمام ناشدنی سراسر زندگی خود و دست یافتن به نتایج بزرگ بپردازند،و اگر به مطالعه زندگی یکی از ایشان بپردازی و کارهای بزرگی را که انجام داده است بر ایام عمر او تقسیم کنی، مشاهده خواهی کرد که به دستاوردهای بزرگ دست یافته است،و بر عکس ایشان کسانی که تسلیم به خواب فراوان و در صدد دست یافتن به آسایش بیشتر بوده اند، در ظاهر امر چنان به نظر می رسد که یکی از ایشان هشتاد سال عمر کرده است، ولی چون به تعیین ارزش زندگی او از لحاظ کارهای سودمندی که به انجام رسانیده

ص :16

است بپردازی،در خواهی یافت که آن هشتاد سال ارزشی بیش از بیست یا سی سال نداشته است،بدان سبب که ساعات درازی را در روز را به خواب گذرانیده و اوقات بیداری او میان غفلت و لهو و لعب ضایع شده است.

آری،خدا برای ما چنان می خواهد که نصف دیگر عمرهای خودمان را که مردمان بر حسب عادت آن را به رایگان از دست می دهند،به قیامی اختصاص دهیم که در انجام دادن عمل صالحی به مصرف برسد،و کدام عمل صالح است که از تقرب به خداوند متعال و تدبّر کردن و اندیشیدن در کتاب او بزرگتر و ارزشمندتر باشد و با اندیشیدن در آیات او و در طبیعت سبب انگیزش سودمند عقل و خرد آدمی شود.

در عین آن که فرمان قرآنی«قم»ظاهرا نسبت به پیامبر و معصومان-علیه و علیهم الصلاة و السلام-اثر وجوبی دارد و برای دیگران عنوان استحباب پیدا می کند،مردمان پرهیزگار و متقی عملا به آن همچون یک دستور واجب نگاه می کنند،و به همان گونه که التزام و تعهد خویش را نسبت به نمازهای روزانه پیوسته در نظر دارند،نسبت به قیام شبانه نیز چنین الزامی را مراعات می کنند،و این نتیجه اهمیتی است که برای این کار و نقش آن در زندگی و شخصیت و خود قایلند،و نیز برخاسته از ایمان ایشان به این امر است که آیات قرآن به همه افراد جهت زندگی را نشان می دهد،که این ارائه جهت به پیامبر و معصومان صورت خاص پیدا می کند.

[3-4]

بعد از آن که خداوند پیامبر خود و به طور ضمنی هر مؤمنی را دستور می دهد که جز اندکی از شب بقیه آن را به عنوان بالاترین و بهترین کار شب زنده داری کند ما را در برابر سه انتخاب دیگر قرار می دهد:

نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً* أَوْ زِدْ عَلَیْهِ

نیمی از آن یا بکاه اندکی از آن*یا بر آن بیفزا.» درباره ضمیر متصل به کلمه نصف در این آیه اختلاف است که آیا به شب باز می گردد یا به قلیل،و در نتیجه از لحاظ نحوی نیمی از آن یعنی نِصْفَهُ بدل از

ص :17

کدام یک از آن دو است.بعضی گفته اند- /17 و از جمله شیخ الطائفه-که نصفه بدل از شب(لیل)است،همچون این که گویی:ضرب زیدا رأسه، (1) یعنی سر زید را زد؛و به گفته بعضی دیگر:بدل از قلیل است که در این صورت بیانی از مستثنی است،و مؤید این گفته است آنچه از امام صادق(ع)روایت شده است که گفت:

«قلیل نصف است،یا از این نصف قلیل اندکی(قلیلی)بکاه،یا بر این قلیل قلیلی بیفزا». (2) و آنچه به نظر من نزدیکتر می نماید آن است که ضمیر هاء در«نصفه»به لیل باز می گردد بنا بر این معنی آیه چنین می شود:همه شب قیام کن جز اندکی از آن،یا نصف آن،یا کمتر از نصف آن با کاستن اندکی از این نصف،یا بیشتر از نصف با افزودن اندکی بر این نصف.

می توانیم بگوییم که:مقصود از«اللیل»در قُمِ اللَّیْلَ جنس است،و آنچه مستثنی شده پاره ای از آن است،که در این صورت معنی چنین می شود:همه شبها قیام کن مگر اندکی از شبها و بعضی از آنها،و این-به تعبیر صاحب مجمع البیان-شبهای معذور بودن همچون در بیماری و غلبه خواب و درد چشم و همانندهای اینها است، (3) و مؤید آن است روایت محمد بن مسلم از امام باقر(ع) که گفت:از او درباره گفته خدای تعالی در این آیه پرسش کردم و او گفت:«به او فرمان داده است که هر شب به گزاردن نماز شب بپردازد،مگر در آن شبهایی که پیش آید و در آنها به اقامه نماز شب نپردازد» (4) به عذری از عذرها.

پرسشی که پیش می آید این است که:چرا خدا امر به قیام به صورتی تردیدپذیر میان چهارگونه اختیار داده است؟شاید به سببهای آینده چنین بوده باشد.

1-برای آن که واجب تحدید شده امری است که در پاره ای از اوضاع و احوال حتی نسبت به پیامبر و معصومانی که قیام لیل بر ایشان وجوب شرعی عینی

ص :18


1- 10) -التبیان،ج 10،ص 162.
2- 11) -تفسیر مجمع البیان،ج 10،ص 377.
3- 12) -همان جا.
4- 13) -تفسیر المیزان،ج 20،ص 71 از،کتاب التهذیب.

دارد امکان پذیر است،چه انسان از دیدگاه واقعیت در معرض اوضاع و احوال متغیری قرار گرفته است که مقاومت کردن در برابر آنها برای او ممکن نیست، همچون بیماری و جنگ و اوضاع و احوال امنیتی؛علی بن ابی طالب(ع)گفته است:«خدا پیامبرش را(ص)در این /17 ساعتهای قیام در شب مخیّر ساخته،و آن را موکول به رأی خود کرده است،و پیامبر(ص)و گروهی از مؤمنان با او به همین مقدارها قیام می کنند،و این کار برای ایشان دشوار می شود،و کسی از ایشان بود که نمی دانست چند رکعت نماز خوانده است،و چه اندازه از شب باقی مانده است،و به همین سبب تمام شب را بیدار و قایم می ماند تا مبادا به اندازه واجب قیام نکرده باشد،تا این که خدا در آخر آیه تکلیف را سبکتر کرد»، (1) که در آن جا قرآن آشکارا به یکی از سببهای تعدد اختیارات اشاره کرده است.

2-سپس مکلف را در برابر اختیارات متعدد قرار دادن که در سنگینی بر نفس و اندازه فضیلت در نزد خدا با یکدیگر اختلاف دارند،و تفاوتی میان درجه تکلیف وجود ندارد که آیا واجب است یا مستحبّ،بر حسب اندازه ایمان و اراده خود در آن هنگام که هر کدام را بخواهد انتخاب می کند،گونه ای از امتحان و آزمایش الاهی را از مؤمنان می گذراند.

3-چنان که از همین راه به این نتیجه می رسیم که،به عنوان حکم شرعی،برای جز پیغمبر(ص)قیام لیل مستحبّ است نه واجب،و فقیهان اختلاف در نصوص را از لحاظ تنگی و گستردگی و فزونی و اندکی،دلیل بر استحباب دانسته اند،زیرا که امر واجب تحدید شده است.

قیام لیل-چنان که به آن اشاره شد-منحصر به شماره ای از رکعتها و ذکرها نیست،بلکه برنامه ای مایه تکامل جسم و روح و عقل است،و این نتیجه ای از متضمن بودن آن بر نماز و مناجات و تلاوت قرآن است که به میانجیگری آنها قایمان در شب به آفاق عروج می کنند که در عین حال سبب عروج انسان به مراتب

ص :19


1- 14) -تفسیر مجمع البیان،ج 10،ص 377.

کمال است.

قرائت قرآن و اندیشیدن در معانی آن روح قیام لیل است،و آن پیمان خدا برای انسان،و ریسمان کشیده شده او از آسمان به زمین،و راه و روش روشنی است که با آن دردهای او درمان می شود و از این راه به خوشبختی می رسد،و از آن روح توحید و توکل و صبر مدد می گیرد،و از آیات آن بینشهای هدایت /17 و حق در هر میدان از زندگی به آدمی الهام می شود،تا بتواند در روز به راهنمایی پروردگار خویش به راه بیفتد،و در اختیار او مرهمی برای هر درد و راه حلی برای هر دشواری و تدبّری صائب برای هر قضیه و حرکت در زندگی فردی و اجتماعی،و در هر میدان از میدانهای آن وجود داشته باشد.آری،خواندن قرآن،خود به خود برکت و حسنه ای بزرگ است،ولی هدف قرآن بزرگتر از تبرک محض است،بلکه بزرگترین خیر آن جز با برانگیخته شدن عقل به توسط هدایت قرآن و تدبر کردن در معانی آن حاصل نمی شود.آیا این گفته خدای عز و جل را نشنیده ای که: کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ؟و تدبّر در قرآن تنها برای فهم آن نیست،بلکه برای عمل کردن و به کار گرفتن آن نیز هست،و به همین سبب قرآن میان ترتیل آن در شب و آمد و شد طویل مردمان در روز ارتباط برقرار می کند.چون خواندن قرآن به خودی خود هدف نیست،خداوند متعال به ما فرمان داده است که آیات آن را به صورت خاص بخوانیم که همان ترتیل است.

وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً

و قرآن را نیکو و با تأنی بخوان.» ترتیل،خواندن نیکو و بدون شتاب و همراه با تفکر و تدبّر است.عبد اللّٰه بن سلیمان گفت:از ابو عبد اللّٰه(امام صادق علیه السلام)درباره معنی این آیه پرسش کردم،و او گفت:«امیر مؤمنان(ع)گفته است:یعنی آن را آشکار بخوان و مانند مو آن را بریده بره مکن،و همچون ریگ آن را پراکنده مساز،تا چنان شود که دلهای سخت شما از خواب بیدار شود،و نباید تمام همّ شما رسیدن به پایان سوره باشد»؛ (1) و امام صادق(ع)گفت:«قرآن نیاید به هذرمة(به شتاب)خوانده

ص :20


1- 15) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 446.

شود،بلکه می بایستی به ترتیل خوانده شود؛پس چون به آیه ای برسی که در آن سخن از بهشت آمده است،اندکی توقف کن و از خدای عزّ و جلّ خواستار بهشت شو،و چون به آیه ای در یاد کرد آتش دوزخ برسی نیز بایست و از آتش دوزخ به خدای متعال پناه بر»، (1) و نیز گفت(ع):«باید در خواندن آن مکث کنی و به بانگ نیکو آن را بخوانی»؛ (2) و از امّ سلمه روایت شده است که:رسول اللّٰه خواندن قرآن خود را به آیه آیه تقسیم می کرد؛ (3) و از انس /17 روایت شده است که گفت:صوت خود را می کشید و امتداد می داد. (4) امام علی-علیه السلام-در بیان ایستار پرهیزگاران در برابر قرآن در قیام لیل گفته است:«اما شب هنگام، راست برپایند،و قرآن را جزء جزء با تأمل و درنگ بر زبان دارند،و با خواندن آن اندوهبارند،و در آن اندوه داروی درد خود را به دست می آرند.و اگر به آیه ای گذشتند که تشویقی در آن است،به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویی دیده هاشان بدان نگران است،و اگر آیه ای را خواندند که در آن بیم دادنی است،گوش دلهای خویش بدان نهند،آن سان که پنداری بانگ برآمدن و فرو شدن آتش دوزخ را می شنوند؛(با رکوع)پشتهای خود را خمانیده اند،و(با سجود)پیشانیها و پنجه ها و زانوها و کناره های پا را بر زمین گسترانیده،از خدا می خواهند که گردنهاشان را بگشاید»و این کیفیت به صورت مادّی و معنوی در شخصیّتهای ایشان تجلّی پیدا می کند،چنان که امام-علیه السلام-بر گفته خود چنین می افزاید:«و امّا در روز،دانشمندانند خویشتن دار،نیکوکارانند پرهیزگار». (5)

معنی لغوی برای ترتیل با آنچه پیشتر گفته شد به دست می آید؛چون گفته

ص :21


1- 16) -همان جا.
2- 17) -همان منبع،ص 447.
3- 18) -همان جا.
4- 19) -همان جا.
5- 20) -نهج البلاغة،خ 193،ص 304.

شود:رتل الشیء مقصود آن است که نظم و ترتیبی نیکو پیدا کرد؛و رتّل الکلام، یعنی اجزاء سخن را خوب با یکدیگر پیوست؛و رتّل القرآن یعنی در خواندن قرآن تأنق و حکمت به کار برد.و رتل در اصطلاحات نظامی به معنی صف بستن سپاهیان و به ترتیب پشت سر هم قرار گرفتن آلات و ادوات نظامی است؛و به قولی پایین آوردن صوت هنگام خواندن است. (1)

[5-6]

خدای متعال یکی از پیامدهای اساسی را که سبب کشف اهمیت قیام شبانه می شود،بیان می کند،و آن بیان نقش اساسی آن در ساخته شدن شخصیت مکتبی توانای بر تحمل مسئولیت وحی است؛امانت الاهی،از آن روی که با هواهای بشری و آسایش دوستی آدمی مخالفت دارد،سنگین می نماید،و ایستار درست در برابر آن گریختن از قبول این مسئولیت نیست،بلکه بالا بردن و رساندن مقام نفس به ترازی است که بتواند با تزکیه و تربیت و تعلیم از طریق برنامه های گوناگون،بار آن مسئولیت را بپذیرد،و یکی از این گونه وسایل قیام شبانه است که در آیات گذشته به آن اشاره شد.

إِنّٰا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً

ما به زودی بر تو سخنی را القا می کنیم که سنگین است.» عبد اللّٰه بن عمر گفت:یعنی به زودی گفته ای را به تو وحی می کنیم که بر تو و بر امّت سنگین است؛ (2) و گفته شده که مقصود از«ثقیلا»آن است که جز قلبی تأیید شده با توفیق و نفسی تقویت شده با توحید،نمی تواند حامل آن باشد؛و به گفته دیگری ثقیل به معنای عظیم الشأن و بلند مرتبه است،چنان که گفته می شود:

این کلام رصین است،و این سخنی است که چون در جای خود قرار گیرد دارای وزن است؛ (3) و قولی آن است که در میزان روز قیامت سنگین است.و قرطبی گفت:این وابسته به امر واجب بودن قیام لیل است،یعنی از آن روی سنگین است

ص :22


1- 21) -المنجد،ماده رتل با اضافه و تصرف.
2- 22) -نور الثقلین،ج 5،ص 447.
3- 23) -مجمع البیان،ج 10،ص 378.

که نماز شب گفته سنگینی برای حمل کردن است،چه شب برای خفتن است،و چون کسی به قیام اکثر آن موظف شود و این امر برای او با بار کردن بار سنگین بر نفس میسر نشود،و در عین حال باید با شیطان نیز مجاهده کند،البته امری است که برای بنده سنگینی دارد. (1) و بعضی به تفسیر مادی برای معنی ثقیل پرداخته و با تکیه بر روایتهای غیر محقق به استدلال پرداخته اند،همچون این گفته عایشه که:

چون به رسول اللّٰه(ص)در حال سوار بودن بر شتر وحی می رسید،آن شتر سراسر گردن خود را بر زمین می زد، (2) و در روایتی:شتر از سنگینی وحی زانو می زد و بر زمین قرار می گرفت.و این که پیشانی رسول(ص)را عرق می پوشاند. (3)

آنچه من اختیار می کنم چنین است:سنگینی معنوی است،پیش از آن که سنگینی مادّی بوده باشد،و اگر روایات گذشته حاکی از اثر مادّی وحی بر رسول اللّٰه(ص)و بر مرکب او با ملاحظه آیه لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ صحت داشته باشد،چیزی جز نمودارها و دلالتهایی بر آثار و حقایق معنوی محسوب نمی شود.و شک نیست که قرآن،به اعتبار آن که مسئولیتهای بزرگی را همچون مسئولیت استقلال و تغییر و تزکیه و مبارزه با باطل بر دوش انسان بار می کند،گفته ای سنگین است،و به همین سبب آدمی نیاز به آن دارد که از قیام شبانه /17 برای توانا شدن بر حمل این بار سنگین مدد گیرد،و بدین گونه سیاق قرآن ارتباطی میان ثقل قرآن و قیام لیل برقرار می سازد،و برای ما این مطلب را توضیح می دهد که نماز و شب زنده داری حالت نفسی برخاسته از آنها، چون همه در شب صورت پذیر شود،بهتر از آن است که در روز فراهم آید.

إِنَّ نٰاشِئَةَ اللَّیْلِ

برخاستن شب.» ناشئة در لغت از نشأ اللیل یعنی آن را احداث کرد،آمده است؛و اللّٰه:آن را آفرید؛و الحدیث او الکلام:آن را وضع و آغاز کرد،و ساعات اول شب بدان

ص :23


1- 24) -الجامع لاحکام القرآن،ج 19،ص 38.
2- 25) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 447.
3- 26) -همان جا.

سبب ناشئة نامیده شده که شب با آنها آغاز می شود، (1) و به نظر ما،مقصود همه آن چیزها است که در شب از عبادت روحانی یا بصیرت عقلانی یا حکمت ربّانی صورت می گیرد.و اما مفسران را در این خصوص دو گفته است:یکی از آنها این که مقصود از ناشئة اللیل دو رکعت نمازی است که پس از نماز مغرب گزارده شود (شاید غفیله،و به گفته ای جز آن)؛ (2) و دوم:قیام لیل،چنان که در مجمع البیان از باقر و صادق(ع)نقل شده است:«آن قیام در آخر شب است تا نماز شب» (3) و،چنان که گذشت،این به سیاق سوره نزدیکتر است.

هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً

استواری سخت تر دارد.» و شدت وطأ ثبات قدمی است که سنگینی و سختی گام نهادن بر زمین آن را منعکس می سازد،پس گام سخت بر زمین نهادن مایه ثبات قدم بیشتر خواهد بود، و به قول قتادة:ثبات قدم بیشتر در خیر، (4) و به گفته فرّاء:ثبات قدم بیشتر در شب،بدان سبب که مردمان در این ثبات قدم مضطرب می شوند،و برای تأمین معاش به این جا و آن جا می روند. (5) و شک نیست که استقامت داشتن در راه رسالت امری دشوار است و به اراده ای سخت و روحی عالی نیاز دارد،تا آدمی با آنها بتواند با چالشهای مستقیم بودن بر حق مواجه شود...و قیام شب /17 همراه با خواندن قرآن و تدبّر کردن در آن و پرداختن به دعا و آمرزشخواهی به شخص اراده ثبات و روح تحمل عطا می کند؛و در هنگام بحث از این آیه شایسته است که به مطالعه در زندگی نسلهای نخستین مسلمانان بپردازیم که کارهای بزرگی در تاریخ انجام دادند،و مسیر انسانیت را عوض کردند،و شک نیست که آنان در این کار از قیام خویش در شب و همت عالی و اراده سختی که از آن بهره ایشان شده بود مدد

ص :24


1- 27) -المنجد،ماده نشأ.
2- 28) -نور الثقلین،ج 5،ص 448 به نقل از کافی.
3- 29) -مجمع البیان،ج 10،ص 378.
4- 30) -الدر المنثور،ج 6،ص 278.
5- 31) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 175.

می گرفتند،و در واقع راهبان شب و شهسواران روز بودند.

برخاستن شب بر جانها از آن روی دشوار است که شخص برای پرداختن به آن مواجه با چالشی نفسی می شود که خواب بر آن چیره شده،و در صدد آن است که از زیر بار مسئولیت شانه تهی کند،و راحت بدنی را از لقای پروردگار جبّار خویش برتر داند،و به همین گونه با چالش شیطانی نیز رو به رو است که به او عقب انداختن این تکلیف الاهی را وسوسه می کند،و خواب یا چیزی دیگری را همچون بهانه فرار در اختیار او می گذارد.پس بدین گونه است که قیام شب نقطه عزیمتی برای بهبود بخشیدن اساسی و ریشه دار در نفس آدمی و در اجتماع به شمار می رود،که این خود عملی دشوار است،و قرآن به این معنی بدین گونه اشاره کرده است: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ و از بردباری و نماز مدد گیرید،و این کاری بس دشوار است مگر بر خاشعان». (1)

چنین است که بعضی تصور کرده اند که مقصود از شدت وطأ خود سختی نماز شب است،چنان که گفته اند:گرانتر و سخت تر از نماز روز بر نمازگزار است،و آن برخاسته از این گفته است:دشواری حکم بر مردم شدت گرفت...

پس خداوند متعال پیامبر خود را از آن آگاه کرد که ثواب در قیام شب متناسب با شدت دشواری و سنگینی آن است،و نظیر آن است این گفته پیامبر(ص):

«بهترین عبادتها دشوارترین(أحمز)آنها است»، (2) و قیام شب از آن روی حمز (دشوار)است که در انسان توازن شخصیت می آفریند تا چنان شود که این شخصیّت متّکی بر شالوده های راهنمای مبتنی بر ارزشهای وحی و هدایت عقل و آزمایشهای بشری بوده باشد،و چنین است که زبان راهبان شب پاکیزه شده از غیبت و بدگویی و دیگر خطاها و گناهان گفتاری می شود که گواهی به دروغ دادن از جمله آنها است،بدان جهت که بر پا ایستادن شب سبب آن می شود که دلهاشان از

ص :25


1- 32) -البقرة45/.
2- 33) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 176.

عقده ها تهی و مخزن تقوا شود،و آنان را بر آن می دارد که پیش از سخن گفتن درباره آن بیندیشند،و آن را با ترازوی حق و صواب بسنجند،و در سخن گفتن به آنچه درست و حق است دست یابند؛ /17 پس چون سکوت اختیار کنند به اندیشیدن بپردازند،و در آن هنگام که سخن می گویند حکمت و فرزانگی از اطراف ایشان جریان پیدا کند،و چنان باشند که مولای ایشان امیر المؤمنین(ع)با گفته خود:

«منطقهم الصواب گفتار ایشان درست و صواب است»ایشان را توصیف کرده است. (1)

وَ أَقْوَمُ قِیلاً

و در گفتار استوارتر.» یعنی ایشان بهتر از دیگران می توانند به حق در جهات گوناگون آن دسترس پیدا کنند،از آن روی که اقوم یعنی برتر از دیگران اند.و فخر رازی در تفسیر آیه آن را نیکو لفظتر تفسیر کرده است،و انس گفته است:درشت تر و آماده تر و برنده تر، (2) و این امری طبیعی است،بدان سبب که قایم در شب به گفته خدا و وحی او(قرآن)اتصال پیدا می کند،و طرز اندیشیدن و منطق خویش را بر پایه آن طرح می ریزد،و نیز بدان روی که برانگیختن عقل به تفکر در آیات خدا در هنگام شب،راه را برای دست یافتن به منطقی استوارتر در هنگام سخن گفتن در روز هموار می سازد.

اگر قرآن را از مصداقهای گفتار سنگین القا شده به توسط خدا بر فرستاده اش و پیروان او در نظر بگیریم،برخاستن در شب که قلب آدمی را آماده پذیرفتن آن می سازد،آن را آماده تر و شایسته تر برای فهم معانی آن و استوار ماندن در آن و عمل کردن به آن قرار می دهد.

[7]

مسئولیتهای شبانه-در برنامه مؤمن-همراه با مسئولیتهای روزانه که مستلزم آمد و شدی گسترده و گشت و گذاری دراز است،تکامل پیدا می کند.

ص :26


1- 34) -نهج البلاغة،خ 193،ص 303.
2- 35) -تفسیر الکبیر،ج 30،ص 176.

إِنَّ لَکَ فِی النَّهٰارِ سَبْحاً طَوِیلاً

تو را در هنگام روز آمد و شدی دراز است.» در این مورد دو نظر وجود دارد که هر دو به درمان توهم تناقض میان کارهای اساسی انسان در شب و کارهای اساسی او در روز منجر می شود،چرا که اسلام آن دو را مکمّل یکدیگر در نظر می گیرد:

رأی اوّل:«السبح»به معنی مهام و عمل است؛«سبحوا القوم»یعنی قوم به راه افتادند و در زمین پراکنده شدند، (1) پس چنان می نماید که قرآن می خواهد به ما بگوید که مؤمن را دو مسئولیت است:یکی در هنگام روز برای انجام دادن دهها کار مهم،و دیگری در شب که محدود به قیام او است،و هر اندازه مسئولیت روزانه در راه تحصیل علم یا جهاد در راه خدا یا تلاش برای به دست آوردن روزی حلال بزرگ باشد،بدل کردن مسئولیت شب به روز خطا است،چرا که شخص عالم اگر در طلب علم خود خلوص نداشته باشد،زیان علم بر او و بر مردم از سود آن بیشتر خواهد شد،و آن کس که علم را مفید و صاحب علم را ملتزم به رسالت او در زندگی قرار می دهد،به واژگون کردن حقایق نخواهد پرداخت و خود و علم خویش را به هیچ حکومت یا طاغوت یا مترف نخواهد فروخت،و این ایمانی است که از قیام در شب نصیب او می شود.

نیازمندی مؤمن به قیام شب در هر جا که باشد،نیازی قطعی و مؤکّد است، زیرا که گشت و گذار دراز او در روز با بدنی است که ناگزیر باید در آن عقل و روحی وجود داشته باشد که آن را جز در پیوستگی به خدا و پیروی از وحی او نخواهد یافت،و این خطایی بسیار زشت است که آدمی به آمد و شدهای دراز روزانه و فرو رفتن در ژرفناهای آن بپردازد،در حالی که خود را برای این کار آماده نکرده است،و امام علی(ع)در این باره تأکید کرده است که هر فضیلتی که پرهیزگاران در روز به آن دسترس پیدا کنند،ثمره قیام ایشان در هنگام شب است،

ص :27


1- 36) -المنجد،ماده سبح.

و این در آن هنگام است که،چنان که پیشتر گفتیم،به توصیف حال ایشان در هنگام شب پرداخته بود:«و اما در روز،دانشمندانند خویشتندار،نیکوکاران اند پرهیزگار،ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار.چون کسی بدانها نگرد،پندارد که بیمارند،اما آنان را بیماری نیست،و گوید خردهاشان آشفته است-اما آن پریشانی را سببی دیگر است.موجب آشفتگی شان کاری است بزرگ.از کردار اندک خود خرسندی ندارند،و طاعتهای فراوان را بسیار نشمارند.پس آنان خود را متهم شمارند و از کرده های خویش بیم دارند.اگر یکی از ایشان را بستایند،از آنچه درباره او گویند بترسد و گوید:من خود را از دیگران بهتر می شناسم و خدای من مرا از خودم بهتر می شناسد.بار خدایا!مرا مگیر بدانچه بر زبان می آورند،و بهتر از آنم کن که می پندارند،و بر من ببخشای آن را که نمی دانند». (1)

رأی دوم:السبح به معنی فراغ و فرصت؛جبائی گفت:اگر چیزی شب هنگام از تو فوت شود، /17 در هنگام روز فرصتی برای جبران کردن آن در اختیار داری، (2) و در این جا شایسته آنچه را که علامه طبرسی در این خصوص گفته است نقل کنیم:آمد و شدها و کارهای تو در روز فراوان و زیاد است،چه در آن نیازمند تبلیغ رسالت و دعوت خلق و آموختن واجبها و مستحبها و اصلاح معیشت خود و عیال خویشی،و شب هنگام فرصت و فراغتی برای پند گرفتن و قرآن خواندن فراهم می آید،پس آغاز شب را مخصوص عبادت خود قرار ده،تا بهره خود را از دنیا و آخرت به دست آوری،و این خود دلیلی بر آن است که هیچ کس عذری برای ترک کردن نماز شب برای تعلیم و تعلم ندارد،زیرا که پیامبر(ص)پیش از هر یک از ما نیازمند تعلیم و آموختن چیز به دیگران بود،و هرگز به آن راضی نشد که از بهره خویش از قیام شب صرف نظر کند، (3) پس این درست نیست که مؤمن به بهانه

ص :28


1- 37) -نهج البلاغة،خ 193،ص 304.
2- 38) -التبیان،ج 10،ص 163.
3- 39) -مجمع البیان،ج 10،ص 378.

چیزی از قیام شب خودداری ورزد،چه در روز فرصت رسیدگی به امور دیگر وجود دارد،و اما شب در درجه اول مخصوص قیام است.

[8]

در حدیثی معروف آمده است:اگر خواهان آنی که خدا با تو سخن گوید،قرآن بخوان،و اگر خواهان سخن گفتن با خدایی،پس با او مناجات کن،و مؤمنان بدین گونه در قیام شبانه خویش عمل می کنند و با پروردگار خویش به سخن گفتن می پردازند:گاه قرآن می خوانند،و زمانی دیگر با دعا از پروردگار خویش یاد می کنند،چنان که خدا به آنان فرمان داده و گفته است:

وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ

و یاد کن از نام پروردگارت.» یاد کرد خدا مغز و مخ عبادت و بلکه هدف اساسی در اسلام است،زیرا که فراموش کردن خدا مایه هر انحرافی در زندگی انسان خواهد شد.و از آن روی گفت اِسْمَ رَبِّکَ که آفریده از معرفت ذات خدا و پیوستگی مستقیم پیدا کردن با آن عاجز است،و خداوند متعال نامها را وسایلی برای اتصال پیدا کردن بندگان با خودش قرار داده است؛و بر زبان آوردن نامهای خدا تنها تلفظ کردن حروف آن نیست،بلکه به ایمان داشتن به آنها و شناختن خدا به میانجیگری آنها مربوط می شود،چه هر اسم از آن اسماء انعکاسی در آفرینش او دارد.

این که خداوند متعال«اسم»را به صورت مفرد آورده دلالت بر اطلاقی دارد که از به کار بردن هر اسم از /17 اسماء نیکوی او حاصل می شود،و این نزدیکتر است،بدان سبب که ذکر خدا با ذکر هر یک از نامهای او صورت اتمام پیدا می کند،چنان که خود او عزّ و جلّ گفته است: قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ،أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ بگو:خدا را اللّٰه بخوانید یا الرحمن،به هر کدام بخوانید از نامهای نیک او است». (1)

ذکر حقیقی تنها تلفظ کردن نامهای خدا نیست،بلکه اضافه بر این ژرف کردن پیوند با او در افقهای یکی دانستن او و تنها به او پرداختن است،و لذا خدا

ص :29


1- 40) -الاسراء110/.

همراه با فرمان دادن به ذکر فرمان به تبتّل نیز داده است.

وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً

و منقطع شو به سوی او با انقطاعی کامل.» ابو بصیر از امام صادق(ع)روایت کرده است که:«و اما تبتل اشاره کردن با سر انگشت سبّابه است»؛ (1) و زرارة و حمران از ابو جعفر و ابو عبد اللّٰه-علیهما السلام-روایت کرده اند که«تبتل در این جا به معنی بلند کردن دو دست در نماز است»؛ (2) و از امام کاظم(ع)روایت شده است که«تبتّل عبارت از آن است که در دعا دو کف دست را بگردانی». (3) گروهی از مفسران اشاره کرده اند که معنی آن اخلاص در دعا است،و اشاره کردن به انگشت و بالا نگاه داشتن دو دست و گرداندن کف دستها چیزی جز مظاهر و نمودهایی از آن نیست،و مثل آن همچون رکوع و سجود و قنوت است،و ریشه لغوی کلمه نیز ما را به این معنی راهنمایی می کند؛شیخ الطائفة گفته است:«تبتل انقطاع و بس کردن به عبادت خدا است،و لذا مریم(ع)و فاطمه(ع)هر دو به بتول ملقب شده اند،از آن روی که مریم خود را مخصوص عبادت خدا قرار داد،و فاطمه(اگر علی(ع)نمی بود)بدون همسر باقی می ماند.قولی هم آن است که:انقطاع به سوی خدا امید خیر داشتن از او است نه از جز او. (4) و فخر رازی اضافه کرده است که:به قولی،صدقه پاره بریده شده از مال صاحب آن است».و فرّاء گفت:چون عابدی از هر چیز قطع رابطه کند و تنها به عبادت بپردازد،تبتل کرده،یعنی از /17 هر چیز بریده و به فرمان خدا و فرمانبرداری از او پرداخته است. (5) و در الدر المنثور از قتادة در تفسیر وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً نقل شده است که گفت:دعا کردن و عبادت را تنها مخصوص او قرار ده؛و مجاهد گفته است که:سؤال کردن و دعا را خالصانه به خدا مخصوص

ص :30


1- 41) -نور الثقلین،ج 5،ص 450.
2- 42) -مجمع البیان،ج 10،ص 379.
3- 43) -نور الثقلین،ج 5،ص 449.
4- 44) -التّبیان،ج 10،ص 164.
5- 45) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 178.

گردان.

درباره«تبتیلا»که بدین صیغه بیان شده،اختلاف است،در صورتی که مصدر تبتل در این آیه معتبر است؛بعضی اظهار نظری کرده اند که شایسته ادب وحی و بزرگی آن نیست،چه گفته اند:برای مراعات فواصل آیات چنین شده است. (1) به نظر من تبتل مصدر کلمه دیگری است که به آن اشاره شده است،پس عبادت احتمال دو معنی می کرده است:اول،بریدن و قطع رابطه جدی کردن که از آن با کلمه«تبتّل»تعبیر می شود،و دوم،بریدن یک بار پس از باری دیگر،که تعبیر از آن با«تبتیل»است؛اولی مصدری از باب تفعّل است و دومی از باب تفعیل.به نظر من کلمه افاده تأکید بر تبتل و حقیقی بودن آن می کند،چه،هر تبتل ظاهری در نزد خدا تبتل محسوب نمی شود،یعنی تبتل بر وزن تفعل که از آن معنی مداومت و بازگشت زمانی پس از زمانی دیگر به آن حاصل می آید،چه آدمی در معرض انحراف و تأثیرپذیری از عوامل منفی در هر لحظه قرار گرفته است،و لذا نیازمند درمان کردن این دشواری با مصر بودن بر انقطاع به سوی خدا و تبتل به او از گاهی به گاهی دیگر پس از آن است.

[9]

یاد خدا و انقطاع و تبتل به سوی او در جان آدمی و بر اندامهای او هنگامی ژرفتر می شود که بر معرفت او سبحانه و تعالی متکی بوده باشد،و هدف از معرفت او توحید و یکی شناختن و توکل کردن بر او است،و این همان زاویه ای است که از درون آن آیه نهم در سیاق سوره صورتبندی می شود و پروردگار ما را به ما معرفی می کند.

رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ

پروردگار خاور و باختر.» صاحب مجمع البیان گفته است:یعنی پروردگار جهان و هر چه در آن است،از آن روی که میان مشرق و مغرب قرار گرفته است؛و به قولی:پروردگار محل برآمدن خورشید و فرو شدن آن، (2) و اطلاق از لحاظ متوجه کردن معنی به

ص :31


1- 46) -المیزان،ج 20،ص 65.
2- 47) -مجمع البیان،ج 10،ص 379.

مشرق /17 و مغرب و آنچه در میان آنها است شایسته تر است،چه همه کاینات هر یک جدا جدا نشانه هایی بر پروردگاری او است،و این که همه آفریده های او هستند.و در آیه تناسبی میان اشاره به حرکت برآمدن و فرو شدن جهانی و میان اسم(ربّ)به اعتبار این که هر دو نمودار و آیتی از ربوبیتی است که معنی پروردن و نو کردن و اضافه کردن بر آفرینش از آن استفاده می شود،و نیز تناسبی با قیام در شب و سبح و گشت و گذار روزانه دارد که این هر دو به برآمدن خورشید و فرو شدن آن وابسته است.

چون انسان نظر و اندیشه خویش را به مشرق و مغرب متوجه سازد و در آنها تدبر کند،حقیقت توحید برای او تجسم پیدا می کند،چه بر او این واقعیت مکشوف می شود که به هیچ چیز آفریده نمی توان اعتماد کرد،بدان روی که طلوع و غروبی دارد،مگر بر پروردگار واحد و احدی که پیش از آفرینش جهان وجود داشته و پس از نابود شدن همه چیزها باقی خواهد ماند.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً

معبودی جز او وجود ندارد،پس او را وکیل و کارساز خود گیر.» جز او را برای پرستش اختیار مکن،چه آن تغییرپذیر است و در معرض زوال قرار دارد و به همین سبب شایسته توکل کردن و اعتماد داشتن به آن نیست.علامه طبرسی گفته است:او را محافظ و قیام کننده به امر خود برگزین؛و به قولی:او را برای وعده هایی که به تو داده است کافی بدان و به او اعتماد کن و کار خویش به او واگذار که او را بهترین حافظ و نگاهبان خواهی یافت. (1) و در فتح القدیر آمده است:یعنی چون او را مخصوص ربوبیّت شناختی،پس وی را وکیل خود قرار ده. (2)

[10]

و نیازمندی انسان مکتبی به توکل بر خدا و یکتا پرستیدن او و تنها به

ص :32


1- 48) -همان جا.
2- 49) -فتح القدیر،ج 5،ص 318.

او پیوستن و از دیگران بریدن و پیوسته به یاد او بودن،و در نتیجه به قیام شبانه پرداختن،یک نیازمندی دایمی است که در برابر چالشهای مواجه با آن خواستار مجاهده ای دایمی و دشوار است.و اگر توکل بر خدا و استمداد از او نباشد،بنده، رفته رفته،بیش از راه راست او انحراف پیدا خواهد کرد.

از بزرگترین چالشها و فشارها،چیزهایی است که دشمنان علیه مؤمنان و مخصوصا رهبران ایشان می گویند،و در این کار مهمترین سلاح ایشان متمسک شدن ایشان به امور منفی است که می خواهند از این راه نام نیک رسالیان را لکه دار سازند،و بر مؤمنان لازم است که با این معارضه به مدد بردباری و دوری گزیدن از این گونه معارضان رو به رو شوند.

وَ اصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِیلاً

و بر آنچه می گویند شکیبا باش،و به بهترین صورت با ایشان قطع رابطه کن.» هجر جمیل به معنی قطع رابطه از روی حکمت و دور از انگیزندگی است، چه قطع رابطه چون از حدود حکمت خارج شود،به صورت مبارزه ای مادّی و حادّ در اوضاع و احوالی ناشایسته در می آید،و بیش از آنچه سودمند باشد زیانبخش خواهد شد.و فخر رازی گفته است:هجر جمیل دوری گزیدن قلبی و میلی،و مخالفت کردن با ایشان به صورتی نیکو و مدارا کردن و چشمپوشی از بعضی چیزها و خودداری از مکافات است. (1)

اسلام از آدمی چنان می خواهد که شخصیت و ایستارهای خویش را بر اساس استقلال بنا کند،و بنا بر این از واکنشهایی همچون سخنان منفی که علیه او گفته می شود تأثر پیدا نکند،بلکه در راه عملی ساختن نقشه حکیمانه ای که برای خود طرحریزی کرده است پیش رود،بدون این که دیگران بتوانند او را بترسانند و در جهتی که خود خواستار آن اند به حرکت در آورند،و ساعت مبارزه و روش و مکان آن را بر او تحمیل کنند،و از این جا معلوم می شود که صبر نه به معنی

ص :33


1- 50) -تفسیر الکبیر،ج 30،ص 180.

خودداری از برداشتن گامهای لازم در برابر چالشهای دشمنان،بلکه به معنی منتظر ماندن فرصتی است که در آن شخص بتواند نقشه ترسیم شده خود را عملی سازد،و این همه با قیام شبانه و توکل کردن به خدا به بهترین صورت پیش خواهد رفت،و تعبیر قرآنی: وَ اصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ در برابر آنچه می گویند صبور باش»،بسیار دقیق و بدین معنی است که نباید که مردمان دینی و مکتبی از ایستگاههای درستی که برای خود انتخاب کرده اند،با گفته دیگران تزلزل پیدا کنند و تغییر جا دهند، چه گاه مستکبران و مترفان نبرد اعلام شده خود را بر ضد ارزشی از ارزشهای الاهی،همچون حجاب،بر این اساس که شکلی از اشکال ترساندن و ستمگری است،رنگ حق به جانب می دهند، /17 و به همین سبب بر دینداران و افراد مکتبی واجب است که شکیبایی نمایند و کلمات آمیخته به دشنام را تحمل کنند،نه این که از ارزشهای خود چشم بپوشند و برای محافظت از آنها سست شوند.

از هجر جمیل و چشمپوشی نیکو و حکیمانه این امر بر ما آشکار می شود که چنین عملی مبتنی بر اساس عدل و حکمت است،پس مؤمن حق آن ندارد که با از دست دادن چیزی قطع رابطه کند،و به هیچ امر مثبتی معترف نباشد،و خود را از فواید مثبت نیز محروم سازد.به عبارت دیگر:شایسته آن است که-حتی با دشمنان-از حدود انصاف خارج نشویم،و این قطع رابطه و هجر همراه با عمل از دست رفتن حقوقی از دیگران نباشد که از حدود خدا و شرایع او دور است.

[11]

و مؤمنان روح شکیبایی را از دوام الهام می گیرند:توکل به خدا،و ایمان به این که خدا دشمنان ایشان را به بدترین صورت مجازات خواهد کرد،پس از شتابزدگی و ناشکیبایی با آن که ممکن نیست مجازات از میان برود،چه حاصلی به دست می آید؟آری،گاه چنان است که گروهی از مؤمنان انتقام خدا را از دشمنان خود دشمنان رسالت در حیات خویش مشاهده نمی کنند،و گاه این انتقام در دنیا صورت نمی گیرد،ولی واقعیت آن است که این انتقام بالآخره در دنیا یا در آخرت صورت خواهد گرفت،که در آن جا عذاب خوار کننده ای بهره مترفان و مستکبران تکذیب کننده رسالت خواهد شد.

ص :34

وَ ذَرْنِی وَ الْمُکَذِّبِینَ أُولِی النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِیلاً

و کار این تکذیب کنندگان را به من واگذار که خداوندان ناز و نعمتند،و اندکی ایشان را مهلت ده.» یعنی مترفانی که با رسالت و فرستادگی از جانب خدا معارضه می کنند،و آیات خدا را دروغ می شمارند.و از کلمه«ذرنی»تهدید و وعید افاده می شود،به همان گونه که نعم الوکیل اشاره به معنی توکل دارد،بدان سان که شایسته مؤمن چنان است که در عین شکیبا بودن بر آنچه دشمنان درباره او می گویند،از این امر اطمینان و آرامش خاطر کامل داشته باشد که بردباری او بی حاصل نمی ماند،و آن کس که بر او توکل کرده است سرانجام حق را به حقدار خواهد رساند.و شاید یادآوری از نعمت ایشان نشانه ای از آن باشد که عذابی که به ایشان خواهد رسید، شامل تغییر حالت متنعم بودن ایشان نیز هست،و صاحب المیزان به این مطلب اشاره کرده و گفته است:جمع کردن توصیف آنان به«مکذّبین»با توصیف به «أولی النّعمة»اشاره به علتی است که آنان را به عذاب تهدید می کند،چه تکذیب ایشان از دعوت الاهی،در حالی که خود متنعم به نعمت پروردگارشانند،کفران نعمت ایشان است،و سزای کفران نعمت سلب آن است و مبدل شدن آن به نقمت و انتقام و مجازات. (1)

هر اندازه زمان صبر به تصور مؤمنان دراز شود،و اتراف مکذبان و نعیم ایشان امتداد یابد،باز هم در مقایسه با معادله حقیقی زمان در نزد خداوند متعال کوتاه است،بلکه عملا نیز چنین است،و آن کس که به مطالعه در تاریخ مبارزه میان حق و باطل بپردازد،به این سنّت الاهی اعتقاد راسخ پیدا می کند.عایشه می گوید:هنگامی که این آیه نازل شد،چندان زمان پس از آن نگذشت که جنگ بدر (2) پیش آمد که در آن مشرکان خوار و ذلیل شدند؛و قولی آن است که این آیه

ص :35


1- 51) -المیزان،ج 20،ص 67.
2- 52) -الدر المنثور،ج 6،ص 279.

درباره توزیع کنندگان طعام در بدر نازل شده که شماره آنان ده نفر بوده است؛و به قولی دیگر نزول آیه در حق بزرگانی از قریش صورت گرفت که مسلمانان را استهزا می کردند. (1) و زمخشری در الکشاف افزوده است که:آنان مردمانی متنعم و خوشگذران بودند، (2) و این همه گواه و مصداقی برای سنّت خدا است که از عقب تا اعماق تاریخ امتداد دارد و از جلو تا دورترین آینده زمان ممتد است.

[12-14]

قرآن به ما خبر از امری غیبی می دهد که خدا برای مترفان و خوشگذرانان تکذیب کننده رسالت از عذابی دردناک و خوارکننده در روزی آماده است که زمین و کوه ها به لرزش در می آیند.

إِنَّ لَدَیْنٰا أَنْکٰالاً وَ جَحِیماً

در نزد ما برای ایشان بندها و آتشی عظیم آماده است.» صاحب المنجد گفته است:انکال و نکول قید و بند سخت از هر چیزی است،و آهن لگام، (3) و گفته شده است که آن نزدیکتر است:عذابی بسیار زشت است که هر کس آن را ببیند از آن می ترسد و دوری می گزیند،و نکلی است که هر کس گرفتار آن شود،مایه ترس و عبرت دیگران می شود (4) و شاید کلمه در معانی خود مشتمل بر شدت و انتقام و خواری و بندها و غلهایی باشد که نماینده /17 تنکیلی همراه با عذاب سوزنده دوزخ است.و آنچه آدمی در سرای دیگر از انواع عذاب می بیند،تحمیل شده و وارد شونده بر او از خارج قوانین و سنتهای طبیعی نیست، بلکه ساخته دست خود او است که آنها را از پیش برای خود فرستاده:دروغی که در دنیا به گفتن آن می پرداخته،در آخرت برای او به صورت باری سنگین در می آید و چنین است امر درباره غیبت کردن و دزدی و دشنام دادن و خوردن اموال مردم به باطل و ناحق...همه اینها به صورت انکال و جحیم در می آید.

ص :36


1- 53) -مجمع البیان،ج 10،ص 380.
2- 54) -الکشاف،ج 4،ص 640.
3- 55) -المنجد،ماده نکل.
4- 56) -همان جا.

وَ طَعٰاماً ذٰا غُصَّةٍ وَ عَذٰاباً أَلِیماً

و خوراکی گلوگیر و عذابی دردناک.» یعنی خورشی که خوردن و چشیدن و بوییدن آن برای خورندگان گوارا نیست،بلکه جویدن و فرو بردن آن به سبب عذاب و ناراحتی همراه با آن دشواری دارد.بیشتر مفسران گفته اند که خوراکی خاردار است،و به قولی شدت زبری آن علت است.و زمخشری و رازی آن را از درخت زقّوم دانسته اند،و سخن صاحب کشاف چنین است:یعنی آنچه آسان به گلو فرو نمی رود،یعنی خارتر و درخت زقوم. (1) از گونه های عذاب یاد شده در دو آیه،بر ما مکشوف می شود که آنان همچون کیفری در مقابل تکذیب و ناشکری ایشان از پروردگارشان در مقابل نعمت و راحت دنیا،در سرای دیگر زندگیی متناقض با زندگی دنیای خود خواهند داشت.

یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبٰالُ

آن روز که زمین و کوه ها به حرکت و جنبش در می آیند.» یعنی سخت می لرزند و کسانی که بر آنها زندگی می کنند مضطرب و پریشان می شوند، (2) و این نتیجه ای از هول و هراس آن روز است و از عظمت موقف و دامنه ترسناکی آن حکایت می کند؛پس درباره انسان ضعیف در آن روز که همراه با زمین و کوه ها به لرزش و اضطراب در می آید،چگونه می اندیشی؟ناچیزتر از هر مرغی خواهد بود که در جریان بادی شدید و طوفانی قرار گرفته است که همه چیز را با خود می برد.

تصور این وضع و حضور قلبی در برابر این حقیقت برای آن کفایت می کند /17 که آدمی به وسیله آن ریشه های غرور و خودپسندی و اتکای به قدرت و شخصیت خویش را از جان خود بیرون کشد،و به شناخت راه رسیدن به خدای خود و قدرت مطلق او توفیق یابد،پس به او و به رسالتش ایمان آورد،نه این که همچون صاحبان نعمت گرفتار خودبینی شده به تکذیب رسالت الاهی بپردازد.

ص :37


1- 57) -رجوع کنید به الدر المنثور و الکشاف و المجمع و التفسیر الکبیر و التبیان درباره همین آیه.
2- 58) -مجمع البیان،ج 10،ص 380.

کوه های استوار و به هم پیوسته در آن روز،بر اثر حرکات و لرزشهای پیاپی شدیدی که در معرض آن قرار گرفته اند،به صورت ذره های ریگ و شن در می آیند.

وَ کٰانَتِ الْجِبٰالُ کَثِیباً مَهِیلاً

-و کوه ها همچون ریگهای روان شود.» قمّی گفته است:همچون ریگ، (1) و در مجمع البیان:ریگی پراکنده به نقل از ابن عباس؛و گفته اند که مهیل چیزی است که چون گام بر روی آن قرار گیرد،از زیر آن بلغزد،و چون پایین آن را نگاه داری،بالای آن فرو ریزد. (2) و در المنجد آمده است:انکثب الرمل یعنی ریگ توده شد و پاره ای از آن بر روی پاره ای دیگر قرار گرفت،و برای هر آنچه در چیزی بریزد،گفته می شود که انکثب فیه، (3) و مهیل چیزی است که فرو ریزد و پاره ای از آن بر روی پاره ای دیگر قرار گیرد؛و گفته می شود:اهال التراب،یعنی از ریشه تکانی در آن پدید آمد و بر روی هم فرو ریخت و پراکنده شده؛و خاک نرمی که باد آن را در صحرا با خود به یک گوشه می برد و جمع می کند،کثیب نام دارد و جمع آن کثبان است،و از خصوصیات آن آسان فرو ریختن و در هوا پراکنده شدن است.پس آیا در آن هنگام که کوه های سخت و استوار سنگی به صورت غباری فرو ریزنده در می آیند،انسان ضعیف که زمین او را به حرکت در می آورد،چه حالی خواهد داشت؟و چرا در برابر قدرت پروردگار خویش جاهلانه ایستادگی و گردنکشی می کند؟ رابطه میان سیاق سوره از قیام شبانه و میان گفتار درباره منظره های گوناگون عذاب روز پسین،و نتیجه ای که از آن به دست می آید،این است که ترس از سختیها و اوضاع هولناک آن روز مؤمنان را به تلاش برای سالم جستن از آن روز برمی انگیزد،و به همین سبب روح قیام شبانه را در جان ایشان می دمد.و این هراسی است که بستر خواب را بر انسان /17 عاقل و دارای ضمیر زنده ناهموار و ناگوار می سازد،زیرا چگونه ممکن است در حالی که می بایستی از این گردنه های دشوار

ص :38


1- 59) -تفسیر قمی،ج 2،ص 392.
2- 60) -مجمع البیان،ج 10،ص 380.
3- 61) -المنجد،ماده کثب.

گذر عبور کند و سالم به آن طرف برسد،با هول و اضطرابی که دارد بتواند چشمان خود را برهم نهد؟! در این جا رابطه ای میان فرمان خدا به فرستاده اش(ص)درباره صبر کردن بر آنچه مکذّبان می گویند و میان کلام او درباره عذابی که برای آنان آماده کرده است،وجود دارد،و آن این که:بردباری نکردن و شتاب ورزیدن آدمی را در فکر انتقام گرفتن و واکنش نشان دادن می اندازد،و مؤمن بدان جهت صبوری می نماید و شتاب نمی ورزد که از فوت وقت باکی ندارد،و می دانند که به یقین روزی خواهد آمد که خدا(وکیل او)از دشمنانش انتقام خواهد گرفت.

[15-19]

و در کنار بیم دادن از عذاب آخرت،خداوند متعال مترفان و جز ایشان را از عواقب ناگوار تکذیبی که در دنیا چشم به راه ایشان است بیم می دهد،و این از طریق یادآوری سنّتهای ثابت در زندگی و سرنوشت یکی از اقوامی که به نافرمانی رسول خود پرداخته بود و خدا آن قوم را هلاک کرد و سخت کیفرشان داد،صورت می گیرد.

إِنّٰا أَرْسَلْنٰا إِلَیْکُمْ رَسُولاً شٰاهِداً عَلَیْکُمْ کَمٰا أَرْسَلْنٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ رَسُولاً

-به سوی شما فرستاده ای را گواه بر خودتان فرستادیم،به همان گونه که به سوی فرعون فرستاده ای روانه کردیم.» یعنی فرستاده ای فرستادیم که به گواه بودن حق در میان شما قیام کند،و ارزشهای الاهی را تجسم بخشد،و چنان باشد که برای شما عنوان ترازویی برای بازشناختن حق و باطل از یکدیگر پیدا کند،و الگو و نمونه و اسوه ای برای هر کس که خواستار هدایت شدن به راه راست و درست است.از آن روی خدا از قوم فرعون یاد کرد که وجوه تشابه میان واقعیت آن قوم و واقعیت قوم همزمان با پیامبر اسلام(ص)فراوان بود،و از آشکارترین آنها این که:کسانی که جبهه باطل را در هر دو مبارزه می ساختند،مترفان و متنعمان بودند.

به همان گونه که خدا را در فرستادن فرستادگان خود به میان امتهایی که پیاپی در تاریخ بر سر کار آمدند،سنتی جاری در زندگی جامعه ها است،به همان

ص :39

گونه خدای-عزّ و جلّ-سنت جزا و مکافات را هرگز از آن جدا نکرده است،و به همین سبب اگر اقوامی به رهبری رسول و ارزشهای رسالت گردن می نهادند،جزای خیر و سعادت دنیا و آخرت بهره ایشان می شد،اما اگر به نافرمانی و تکذیب رسول می پرداختند،خود را در معرض انتقام و کیفر سخت و بد می دیدند و به آن گرفتار می شدند، /17 چنان که قوم فرعون که به نافرمانی موسی(ع)پرداخته بودند گرفتار غرق شدن و هلاک شدند.

فَعَصیٰ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنٰاهُ أَخْذاً وَبِیلاً

-پس فرعون نافرمانی رسول کرد،و ما او را گرفتار کردیم به گرفتاری سخت.» یعنی گرفتاری سخت و زشت؛و در آیه بیم دادنی برای مشرکان و برای امت محمّد(ص)از نافرمانی او،و اشاره ای به این امر وجود دارد که سنّت گرفتار خشم خدا شدن اختصاص به زمانی جز زمان دیگر،یا قومی سوای اقوام دیگر ندارد.

و هنگامی که خدا صورتی از انتقام الاهی را در تاریخ به یاد ما می آورد،برای آن است که دری از درهای شیطان را ببندد که از طریق آن آدمی را به انحراف و گمراهی دور می کشاند،و این در آن هنگام است که در گوش و فکر او چنین وسوسه می کند که خدا به بندگان خویش مهربان است،و امکان ندارد که آنان را در آخرت عذاب کند،و این که تهدیدها تنها برای ترساندن است نه چیزی بیش از آن...و به همین سبب خداوند متعال به صورت مستقیم معاصران رسول و رسالت اسلام را طرف خطاب قرار می دهد و به آنان می گوید که گریختن از سطوت خدا، در آن هنگام که اراده انتقام داشته باشد،غیر ممکن است.

فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدٰانَ شِیباً

-پس اگر کافر شوید و بر کفر باز ایستید،چگونه می توانید از بد آن روز بپرهیزید که نوزادگان را پیر می کند؟».

که این خود نتیجه ای از سختی هراس و ناراحتی دیدن حوادثی است که در آن روز اتفاق می افتد؛قمّی گفته است:نوزادان از ترس حاصل از شنیدن صیحه

ص :40

پیر می شوند، (1) و در الدر المنثور از ابن مسعود به روایت از پیامبر(ص)آمده است که گفت:«چون روز قیامت شود،پروردگار ما آدم را می خواند و به او می گوید:ای آدم!قیامت آتش را به پا کن،پس آدم می گوید:پروردگارا!من چیزی جز آنچه به من آموخته ای نمی دانم،پس خدا می گوید:قیامت آتش را به پا کن،از هر هزار نفر نهصد و نود و نه نفر در حالتی که سخت بسته و گرفتار بندند به طرف آتش رانده می شوند،و چون آتش قیامتش به پا شد،هر کودک و نوزادی پیر می شود»؛ (2) و در این باره از ابن عباس روایت شده است که:این بر مسلمانان گران می آید،پس در آن هنگام که چنین چیزی را در چهره های ایشان مشاهده کرد گفت:«فرزندان آدم فراوان اند،و یأجوج و مأجوج از فرزندان آدمند،و مردی از ایشان از دنیا نمی رود مگر این که هزار مرد از صلب او وارثان او باشند،پس ایشان /17 و مانندان ایشان سپاهیان شمایند». (3) و امام علی بن ابی طالب مردمان را از آن روز بیم داد و گفت:«بندگان خدا!از روزی بترسید که کرده ها را روز وارسی و حساب است، روزی که پر از تشویش و اضطراب است و کودکان در آن پیر می شوند» (4) ؛آن روز پیر نشوند که روزی است که خدا مردمان را از یکدیگر جدا می کند،و سرنوشتهاشان را مقرّر می دارد:گروهی به بهشت می روند و گروهی دیگر به دوزخ و جاودانه در آنها باقی می مانند.

آری،روزی بزرگ است،بلکه بزرگترین روز در وجود جهانیان از جنّ و انس است،و چگونه می تواند رسیدن به پیری برای کسانی زودرس نباشد که در برابر جبّار آسمانها و زمین ایستاده و چشم به راه سرنوشت ابدی خویش اند،و مخصوصا آن گناهکارانی که صحیفه های خویش را با کارهای بد و زشت پر کرده اند،و در پی ایشان مذبذبان و دورویانند،و اما پرهیزگاران و مؤمنان در

ص :41


1- 62) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 393.
2- 63) -الدر المنثور،ج 6،ص 279.
3- 64) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 184.
4- 65) -نهج البلاغة،خ 157،ص 222.

امنیّتی از رحمت خدا به سر می برند،و باید گفت که آن روز خوشبختی و شادکامی بزرگ ایشان است.مگر نه آن است که دوست و سرور خویش پروردگار جهانیان را ملاقات می کنند؟ شیب و پیری تنها کنایه از سختی و ناراحتی (1) نیست،بلکه شاید حقیقتی مادی داشته باشد و در قیامت چنین حادثه ای رخ می دهد،چه پیشامدهای آن روز هولناک بزرگتر از توان تحمّل تن آدمی است،و اگر خدا مرگ را بر مردمان مقدّر نکرده بود،هر حادثه ای از آن همه ایشان را از پا در می آورد.

حوادث آن روز تنها در انسان انعکاس پیدا نمی کند،بلکه در طبیعت خاموش نیز تأثیر می گذارد،و ترسناکی وضع کره زمین و کوه ها را به لرزه درمی آورد،و آسمان شکاف بر می دارد.

اَلسَّمٰاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ

-و آسمان در آن روز شکافته می شود.» /17 در پیش آمدن چنین روزی شک و تردید وجود ندارد،زیرا که وعده خدای توانای وفا کننده به وعده خویش است،و به همین سبب است که تعبیر از وقایع قیامت غالبا به صیغه ماضی و چنان بیان می شود که گویی اتفاق افتاده است.

کٰانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً

-وعده خدا شدنی بوده است.» بنا بر این کار بدان صورت نیست که آدمی چنان آرزو می کند،و نه چنان است که شیطان او را می فریبد و می گوید که وعیدهای خدا همه جز برای ترساندن نیست؛هرگز چنین نیست...وعده های خدا راست است و بدون تردید عملی خواهد شد؛و شایسته است در این جا به این نکته اشاره کنیم که بعضی از فلسفه های مادیگرانه در گمراهی خود چندان پیش رفته اند که به نظر ایشان جهان دیگر واقعیت ندارد،و آن را بر ساخته فلسفه های دینی می دانند که از این راه می خواهند پیروان خود را به اصول و مبادی خود معتقد سازند،و چیزی جز این نیست!و این آیه کریمه این پندارها و گمانهای نادرست را با تأکید بر این که وعده خدا قطعا عملی خواهد

ص :42


1- 66) -همان جا.

شد،ردّ می کند.

سپس خداوند متعال با اشاره به آنچه پیش از این در آیات گذشت،چنین می گوید:

إِنَّ هٰذِهِ تَذْکِرَةٌ

-این یک یادآوری و پند است.» حق را به یاد انسان می آورد،و عقل و انگیزه های پنهان نیکی را که راهنمای آدمی به خدای بزرگ است بر می انگیزد،و راه راست و روش صحیح سیر به طرف خدا را برای او ترسیم می کند...پس نقش یادآوری بیان خطوط کلّی و ترسیم نشانه های راه برای انسان است،نه تحمیل کردن گزینش معینی به اجبار، چرا که اختیار و آزادی از ویژگیهای خود انسان است،و او است که حق و باطل را می خواهد یا نمی خواهد.

فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً

-پس هر که خواهد،راه به سوی پروردگار خویش را اختیار می کند.» فخر رازی گفته است:تذکرة همه آن چیزها است که در سوره پیش از این گذشت،و انتخاب راه عبارت از پرداختن به فرمانبرداری و پرهیز کردن از نافرمانی؛ (1) و صاحب المیزان تذکرة را تعمیم /17 بر همه آنچه گذشت داده،و نماز شب را مخصوص راه(سبیل)دانسته است،بدان جهت که بنده را به سوی پروردگارش راهنمایی می کند؛ (2) و درست تر آن است که:سبیل همه راه راست رساننده به خرسندی و رضایت خدا را شامل می شود،و قیام لیل گامهایی از آن است،ولی آشکارترین مصادیق سبیل،ارزشهای الاهی،و برجسته ترین آنها قرآن است،چنان که در دعای ندبه چنین آمده است:«سپس پاداش محمد-صلواتک علیه و آله-را دوستی ایشان به کتاب خودت دانسته و گفته ای: قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً -بگو:از شما در برابر آن پاداشی جز

ص :43


1- 67) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 185.
2- 68) -المیزان،ج 20،ص 69.

این نمی خواهم که خواستار در پیش گرفتن راه پروردگارتان باشید»پس آنها راه رسیدن به تو و گذرگاه رسیدن به رضوان(بهشت)تو است». (1)

[20]

در پایان سوره،قرآن بار دیگر به قیام شبانه می پردازد و به برنامه قیام در نزد گروه اول مسلمانان و مخصوصا در نزد اسوه و سرور ایشان،پیامبر محبوب خدا حضرت محمد-صلّی اللّٰه علیه و آله-و نیز به بیان سماحت و آسانی و واقعیت این اسلام می پردازد که در آن اوضاع و احوال حقیقی عامل مؤثر در تشریع و قانونگذاری است،و بنا بر آن تکلیف قیام شب از صاحبان عذر مشروع به صورت کامل ساقط می شود،یا چندان تخفیف پیدا می کند که تنها به خواندن آیاتی از قرآن و عمل کردن به مجموعه ای از واجبات کلی می رسد که نماز و زکات و انفاق و آمرزش خواهی از جمله آنها است.

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنیٰ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ

-پروردگارت می داند که تو کمتر از دو سوم شب را به پا بر می خیزی.» یعنی کمتر از دو ثلث و بیشتر از نیمی از آن در پاره ای اوقات.

وَ نِصْفَهُ

-و نیمی از آن.» در زمانهایی دیگر.

وَ ثُلُثَهُ

-و یک سوم آن.» در زمانهای دیگر...و این بدان معنی است که پیامبر(ص)فرمان خدا را درباره قیام شب و آنچه بیان آن در آیات پیش از این گذشت(2-4)عملی می کرد.و آیه حکایت از یکی از دو دلالت دارد:نخست آن که رسول اللّٰه(ص)هر شب با تفاوت پیدا کردن مدت قیام با شبهای دیگر به عملی کردن این قیام می پرداخت:گاه مدت این قیام کمتر از دو ثلث شب بود،گاه نیمی از شب،و گاه یک سوم آن؛و دلالت دوم این که هر شب سه بار از بستر بر می خاست و در فاصله آنها به استراحت می پرداخت،(کمتر از دو ثلث،نیمه شب،و ثلث آن).

ص :44


1- 69) -مفاتیح الجنان،ص 533.

روایتی اشاره به احتمال دوم دارد که علامه طوسی در التهذیب از آن یاد کرده است:امام صادق(ع)درباره نماز پیامبر(ص)گفت:«وسیله تطهیری می آورد و سرش را با سرپوشی می پوشاند و مسواک خویش را زیر بستر خود می نهاد و آن اندازه که خدا می خواست به خواب می رفت،و چون بیدار می شد،می نشست و سپس چشم خود را برای دیدن آسمان به گردش در می آورد،و آیاتی از آل عمران را می خواند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ... ؛آن گاه دندانهای خود را مسواک می زد و به طهارت می پرداخت و پس از آن به مسجد روانه می شد و چهار رکعت نماز می گذاشت که رکوع آن به اندازه قرائت آن،و سجود آن به اندازه رکوع آن بوده؛چندان در رکوع بود که گفته می شد:چه وقت سر از رکوع بر خواهد داشت؟و چندان در سجود باقی می ماند که گفته می شد:چه وقت سر از سجده بر خواهد داشت؟سپس به بستر خویش باز می گشت و تا آن اندازه که خدا می خواست به خواب می رفت؛پس از آن بار دیگر بیدار می شد و می نشست و به تلاوت آیات قرآن می پرداخت،و بعد از آن به نگریستن به آسمان و مسواک کردن و تطهیر مشغول می شد و به مسجد می رفت،و چهار رکعت نماز همچون بار اول می گزارد،و پس از آن به بستر باز می گشت و تا آن اندازه که خدا می خواست به خواب می رفت؛ سپس بیدار می شد و می نشست و به خواندن آیاتی از آل عمران مشغول می شد،و چشم را به دیدن آسمان وا می داشت،و پس از مسواک کردن و تطهیر به مسجد می رفت و نماز وتر می گذاشت و به خواندن دو رکعت مشغول می شد(یعنی دو رکعت نماز شفع یا نافله سپیده دم)و آن گاه برای گزاردن نماز صبح خارج می شد». (1)

اصحاب خالص رسول(ص)از گروه اول مسلمانان /17 همچون او عمل می کردند،بدان سبب که خدا او را اسوه مؤمنان قرار داده بود.و آیه قرآن معنی «معیّت»یعنی با پیامبر بودن را آشکار کرده و گفته است که مقصود از آن وابستگی دینی و اجتماعی ظاهری نسبت به راهنمایی پیامبر و روش او نیست،بلکه صحبت

ص :45


1- 70) -نور الثقلین،ج 1،ص 422.

و یاری حقیقی در پیروی عملی از رهبری و رسالت او است.

وَ طٰائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ

-و گروهی از کسانی که با تواند.» ما مردمان زمان حاضر که از مصاحبت پیامبر(ص)با بدنهای خود و با او بودن محرومیم،می توانیم با پیروی از اثر او با او باشیم،و یکی از آثار او جهاد وی و برپاخاستنش در شب است.و حسکانی گفته است:مقصود از«کسانی که با تواند»علی و ابو ذر بوده است. (1)

وَ اللّٰهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ

-و خدا اندازه شب و روز را معین می کند.» صاحب مجمع البیان گفته است:یعنی اندازه ها را تعیین می کند تا بدان گونه که به شما فرمان داده است عمل کنید،و به گفته ای:علم آنچه می کنید از او فوت نمی شود،و مقصود آن است که خدا اندازه های شب و روز را می داند و به همین سبب از اندازه قیام شما در شب آگاهی دارد. (2) و شاید در«تقدیر»اشاره به اختلاف شب و روز از لحاظ زمانی و کوتاه و بلند شدن آنها در فصول مختلف است و خدای ما کسی است که این اندازه های متفاوت را تعیین می کند.

عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ

-می دانست که شما هرگز از شمارش آن آگاهی ندارید.» و در معنی احصاء دو قول است:آنچه آشکار است این که از شمارش و محاسبه آن ناتوانید،و دیگر آن که طاقت ایستادن به آن اندازه را ندارید،و این یک به دلیل سیاق قرآن نزدیکتر است،چه سخن مستقیما از توبه و تخفیف به میان می آید،و قرآن به گوشه ای از عذرهای مشروعی اشاره می کند که سبب جلوگیری از قیام لیل به صورت نخستین آن است...مقاتل گفته است:کسی بود که تمام شب را به نماز خواندن می گذراند،از بیم آن که /17 مبادا به آن قیامی که فرمان آن رسیده است عمل نشود؛و به همین سبب خداوند سبحانه و تعالی گفته است:«شما

ص :46


1- 71) -تفسیر البصائر،ج 5،ص 132 از مجمع البیان.
2- 72) -مجمع البیان،ج 10،ص 1381.

طاقت و توان شمارش و نگاه داشتن حساب آن را ندارید».و حسن گفت:چندان ایستادند تا پاهاشان باد کرد و لذا گفت که:در حقیقت،توان احصاء آن را ندارید.

و به قولی معنی آن چنین است:شما طاقت ادامه دادن به قیام شب را ندارید و کوتاهی و تقصیر در آن پیدا خواهد شد. (1)

فَتٰابَ عَلَیْکُمْ

-پس بر شما بخشید و از شما در گذشت.» یعنی به شما رحمت آورد و مهربانی نمود،چه هر کس که خدا از او درگذرد مورد رحمت او قرار گرفته است.و چون معنی اصلی توبه را در نظر بگیریم که بازگشت است،معنی آیه چنین می شود:امری بر خدا آشکار شد،پس حکم دیگری را به وحی بر شما نازل کرد که غیر از حکم اول است که متضمن قیام تمام شب جز اندکی از آن بوده،یا این که در آن قیام واجب بود نه مستحبّ. (2)

فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ

-پس هر اندازه که ممکن باشد،قرآن بخوانید.» تأکید خدا بر قرائت قرآن ما را به عظمت آن هدایت می کند،و به این که تلاوت و اندیشیدن در معانی آن روح قیام شبانه و از مهمترین هدفهای قرآن است، از آن روی که انسان را به کلام پروردگارش و عهدی که با او بسته بوده است باز می گرداند،و از آن بینش حق و راههای زندگی خود را از هر بعد و جهت الهام می گیرد.هدف قیام لیل تکامل انسان است به تکاملی روحی برخاسته از شب زنده داری و بریدن از هر چیز و پیوستن به خدا و نماز،و تکاملی عقلی با اندیشیدن در آفرینش خدا و به تفکر پرداختن در آیات قرآن او.آری،اوضاع و احوال گاه اجازه آن نمی دهد که شخص قیام شبانه را به صورت اولی آن ادامه دهد،ولی بر مؤمن روا نیست که،به هر حال،خواندن قرآن را هر اندازه که میسر شود ترک کند.

ص :47


1- 73) -همان جا.
2- 74) -با آن که روایاتی صریح در این باره وجود ندارد که قیام لیل در آغاز دعوت اسلامی یک واجب شرعی بوده است،محتمل است که چنین بوده باشد،یا بدین گونه از آن استقبال کردند و سپس جز این بر ایشان معلوم شد.

ولی آیا معنی مٰا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ چیست؟ مفسّران و قراء در اندازه ای از قرائت که این جمله متضمن آن است،با یکدیگر اختلاف دارند: /17 سعید بن جبیر آن را پنجاه آیه دانسته است؛و ابن عباس صد آیه؛و سدی دویست آیه؛و جویبر اندازه آن را ثلث قرآن دانسته است،زیرا که خدا خواندن آن را بر بندگان خود آسان و میسر کرده است، (1) بنا بر مفهوم این آیه:

وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ . (2) و میان این آراء چهارگانه تناقضی وجود ندارد،چرا که مٰا تَیَسَّرَ آن اندازه از قرائت را می رساند که انجام دادن آن بر آدمی میسر باشد،خواه یک آیه باشد و خواه تمام قرآن،هر چند ظاهر کلمه اشاره به اندک دارد،و بعضی در توجیه از این دورتر رفته و آیه را به خواندن نماز تفسیر کرده و گفته اند که:آن اندازه از نماز که می توانید بگزارید،و از آن روی از نماز به قرآن تعبیر کرده است که نماز متضمن قرآن است. (3)

آنچه شایسته پرسش است،سبب آسانگیری و تیسیر پس از سخت گیری در روش تشریع اسلامی است،و به سبب زیاد بودن نمونه ها این امر عنوان نمود و پدیده ای در احکام الاهی پیدا کرده است:خداوند به مؤمنان دادن صدقه را پیش از نجوا کردن با رسول اللّٰه(ص)واجب کرد (4) و سپس این صدقه الغا شد،و بر مردان نزدیکی کردن با همسران را در شبهای ماه رمضان حرام کرد و سپس فرمان به حلال بودن آن داد، (5) و جهاد را،در صورتی که شماره مسلمانان نسبت به دشمنانشان نسبت یک به ده بوده باشد،واجب اعلام کرد،یعنی اگر در مقابل هزار دشمن شماره مسلمانان صد بوده باشد،جهاد بر اینان واجب است،و سپس حکم را

ص :48


1- 75) -مجمع البیان،ج 10،ص 381.
2- 76) -القمر40/.
3- 77) -این گفته در مجمع البیان نقل شده است:ج 10 ص 381،و صاحب کشاف و فخر رازی هم آن را گفته اند.
4- 78) -المجادلة12/-13.
5- 79) -البقرة187/.

تخفیف داد و نسبت را،به جای یک به صد،یک به ده مقرر داشت؛ (1) و احکام متعددی از این گونه وجود دارد که یکی از آنها قیام شبانه ای است که درباره آن سخن می گوییم.

این نمود در تشریع اسلامی ما را به آن رهنمون می شود که اصلاح آدمی نیازمند برنامه ای فشرده و سخت است،تا زمانی که نفس خویش را به صورتی اساسی و ریشه دار اصلاح کند، /17 به همان گونه که فرد جنگی و نظامی در نخستین دوره تعلیمات نظامی خود با چنین دشواریها رو به رواست،و هر چه در این راه پیشتر رود،شدت فشاری که بر وی وارد می آید کاهش پیدا می کند،و اسلام نیز همین روش را در سازندگی افراد و اجتماع خود به کار می گیرد؛و اگر این توجیه صحیح بوده باشد،بر ما واجب است که از این کیفیت در زندگی و مسیر حرکت خود استفاده کنیم؛پس در آغاز تغییر لازم است که امت با سختگیری رو به رو باشد،و چون در بوته ایمان و عمل رسالی گداخته شد،رفته رفته باید زمان کاستن از شدت برسد.

قرآن نظر ما را به یک ویژگی تشریعی در اسلام جلب می کند که همان واقعیت است،و این که قانونگذار و مشرّع اسلامی آن را به خوبی در نظر می گیرد،و اسلام نظامی قسری و جبری نیست،بلکه تشریعی واقعی و همراه با نرمش است،و این خود وسیله ای برای تأکید حقانیت آن به شمار می رود.

عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ

-می دانست که در میان شما بیمارانی وجود دارد،» که بیماری آنان را از قیام شبانه باز می دارد،یا آن را برای ایشان به صورت تکلیفی دشوار در می آورد.و این خود اشاره به موانع و بازدارنده های بدنی است که سبب ضعف و سستی آدمی می شود.

وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ

-و کسان دیگری

ص :49


1- 80) -الانفال65/ و 66.

که برای جستجو و دست یافتن به فضل خدا در زمین از این جا به آن جا می روند،» که مقصود از آن حرکت در طلب روزی است.و ضرب در زمین کنایه از جا به جا شدن و تلاشهای سریع است.و رازی سبب سبکتر کردن واجب را بر این گروه و همانندان ایشان(جنگندگان در راه خدا)آن دانسته است که:مسافران و مجاهدان در هنگام روز به کارهای سخت اشتغال دارند،و اگر شب هنگام به خواب نروند بیشتر گرفتار مشقت و سختی خواهند شد. (1)

وَ آخَرُونَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ

-و کسان دیگری در راه خدا به کارزار اشتغال دارند.» تا کلمه خدا را برتر سازند،و فرمان او را روان کنند،و بر استواری شرع او بیفزایند،و در مرزهای مسلمانان به پاسداری بپردازند، /17 و شک نیست که اینان را در برابر آنچه می کنند پاداشی بزرگ است،و به جان خودم سوگند که جهاد ایشان به منزله قیام شبانه است و در نزد خدا همان اجر و قدر را دارد؛چه اگر جهاد و جنگ ایشان نباشد،چنان که خداوند متعال گفته است: لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّٰهِ کَثِیراً -کلیساها و کنیسه ها و نمازگاهها و مساجدی که در آنها مردمان به یاد خدا می افتند ویران خواهد شد.» (2) فخر رازی گفته است:و از لطایف این آیه آن است که خدای تعالی مجاهدان را با سفر کنندگان برای دست یافتن به روزی حلال (3) همپایه گرفته،و این خود مؤید گفته ای از رسول اللّٰه(ص) است:«هر کس که کالایی را به شهری از شهرهای مسلمانان وارد کند و در این کار بردبار و نیکوکار باشد،و آن را به نرخ روز آن به فروش برساند،در نزد خدا از شهیدان محسوب می شود»، (4) و این تأکیدی بر گفته امام صادق(ع)است که گفت:«هر کس در راه زندگی عائلۀ خویش تحمل رنج کند،همچون مجاهدی در

ص :50


1- 81) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 187.
2- 82) -الحج40/.
3- 83) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 187.
4- 84) -در همان جا از ابن مسعود.

راه خدا است».و خداوند متعال بار دیگر به خواندن قرآن فرمان می دهد.

فَاقْرَؤُا مٰا تَیَسَّرَ مِنْهُ

-پس آن اندازه که میسّر باشد،از آن بخوانید.» و لو این که فقط چند آیه بوده باشد؛آنچه اهمیت دارد این است که مؤمن رسالت پروردگارش را ترک نکند،زیرا که گاه ممکن است از قیام شبانه بی نیاز شود،ولی از بینشهای وحی،در هر وضع و حالی که پیدا کند،بی نیاز نخواهد شد.

وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ

-و نماز را بر پای دارید.» با عمل کردن به واجبات و شعائر آن،و ملتزم و متعهد بودن نسبت به مندرجات آن،و تحقق بخشیدن به هدفهای آن در زمینه شخصی و اجتماعی.

وَ آتُوا الزَّکٰاةَ

-و زکات دهید.» که این زکاة کنایه از هر انفاق واجب است و سبب پاک شدن و تزکیه نفس و مال مؤمن با بخشیدن آن می شود.

وَ أَقْرِضُوا اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً

-و به خدا وام دهید وام دادنی نیکو.» /17 و آن عبارت از هر انفاق مستحبّ در راه خدا است (1) که هرگز عمل عاملی در نزد او ضایع نمی شود.

وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّٰهِ

-و هر کار نیکی که برای خود پیشاپیش فرستید،آن را در نزد خود خواهید یافت.» در دنیا و در آخرت.و در آیه اشاره به آن است که عمل صالح تنها آخرت مؤمنان را برای ایشان تأمین نمی کند،بلکه بیشتر موفقیتها و برکاتی که در دنیا به آدمی می رسد نیز نتیجه آن است،و چنین است چیزهای ناپسندی که از او دور می شود که آنها هم نتیجه ای از مقدماتی پیش از آنها است که آن شخص برای خود فراهم آورده است،و انفاق در راه خدا یکی از آن مقدمات به شمار می رود؛ مکروهی که از یک صدقه دهنده دفع می شود،دفع کننده آن همان صدقه ای است که پیش از حدوث آن مکروه داده بوده است...پس انفاق کننده در واقع با انفاق خود

ص :51


1- 85) -تفصیلی در خصوص قرض الحسنه در ضمن تفسیر سورة الحدید،آیه 11،گذشت و به آنجا رجوع شود.

خیری را از پیش برای خود مهیا می سازد.

هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً

-آن نیک است و پاداش بزرگتر دارد.» از آن روی که خیر او با فضل خدای تعالی چند برابر می شود،و چگونه می تواند چنین نشود در آن صورت که پاداش دهنده پروردگار نیکوکاران است؟! آری،خیر صدقه کوچک و پاداش آن منحصر به دنیا نیست که شر را از صاحب آن دور می کند و برکت و توفیق را بهره او می سازد،بلکه به آخرت نیز امتداد می یابد،و ناگهان یک درهم به بهشتی بلند مرتبه و حور و نعیمی تمام ناشدنی مبدل می شود، بلکه خدا روز به روز آن را مضاعف می کند.

وَ اسْتَغْفِرُوا اللّٰهَ

و از خدا آمرزش خواهید.» در آن جا که حکم قیام شبانه را سبکتر کرد،گفت: فَتٰابَ عَلَیْکُمْ و در این جا به مؤمنان فرمان آمرزش خواهی و استغفار می دهد،و این به ما الهام می کند که ترک کردن قیام شب در نزد پروردگارشان در حال وجود داشتن عذر ناپسندیده است،تا چه رسد به ترک کردن بدون چنین عذری؟!همچنین در جانهای ایشان احساس تقصیر را بر می انگیزد،و لذا از آنان می خواهد که به تلاش و عمل صالح خود و تقرب جستن به خدا با استغفار بیفزایند.

إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

-که خدا آمرزنده و مهربان است.» این جمله پایانی سوره دلها را از آرزو و طمع بستن در آمرزش و رحمت خدای تعالی آکنده می سازد،که آنان را به آمرزش خواهی فرمان می دهد و به تأکید خاطرنشان ایشان می سازد که او آمرزنده و مهربان است؛و چنان است که گویی این خاتمه ضمانتی برای اجابت استغفار ایشان است.و شاید قرآن می خواهد به ما بگوید که ادا شدن واجبات از طرف مؤمن-همچون بر پا داشتن نماز و زکات و انفاق-می بایستی با غرور و اندیشه کافی بودن همراه نباشد،و همین سبب شود که تنها به ادای این واجبها اکتفاء کند و از پرداختن به دیگر مستحبهای تشریع شده در دین،که قیام شبانه از جمله آنها است،خودداری ورزد.

ص :52

سوره مدّثّر

اشاره

ص :53

ص :54

سورة مدّثّر /17

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال به اسناد از ابو جعفر محمد بن علی الباقر-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس در نماز واجب سوره مدثر را بخواند، حقّی بر خدای عزّ و جلّ است که او را با محمّد-صلّی اللّٰه علیه و آله-همدرجه قرار دهد،و در زندگی دنیا هرگز سختی به او نرسد،ان شاء اللّٰه».

زمینه کلّی سوره

پس از آن که وحی رسیده به پیامبر جامه به خود در کشیده او را برای تحمل ناراحتیهای فرستادگی بیدار کرد تا به بیم دادن مردم و بزرگداشت خدا و پاک کردن لباس خود از هر ناپاکی مادّی و معنوی و بریدن از گناه با دوری جستن بپردازد،او را از منّت گذاشتن بر خدا بدان جهت نهی می کند که خیر را نابود می سازد،و به شکیبایی همچون امری ناگزیری فرمان می دهد که بر هر دعوت کننده به حق و حامل رسالت مراعات آن فرض است.مگر خواهان آن نیست که به انقلابی برای برانداختن واقعیت موجود و منحرف و عقب مانده اقدام کند؟پس

ص :55

واجب است که چشم به راه بسیاری از دشواریها و فشارها در این راه باشد،و بر وی لازم است که این همه را همچون شرطی برای استقامت و تحقق یافتن هدف تحمّل کند(آیات 7/1).

از آن جا که هر مؤمن از درد استیلای طاغوتان و منحرفان از نیروهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و نظامی رنج می برد،و در نتیجه خواستار رسیدن هر چه زودتر آنان به هلاک و کیفر است،قرآن درد او را با متوجه ساختن ما به روز باز پسین که بزرگترین انتقام از دشمنان رسالت و مؤمنان گرفته می شود، فرو می نشاند،و آن هنگامی است که در ناقور(صور)دمیده می شود و این بانگ ناقور فرمان آغاز یافتن روز سختی است که هیچ یسر و سهولتی در آن برای کافران و همانندان ایشان وجود ندارد،و رنگهای گوناگونی از عذاب جاودانی تحمل ناپذیر را خواهند چشید...و مخلوق ضعیف چگونه می تواند انتقام پروردگار صاحب عزت و نیرو را تحمل کند؟!(آیات 10/8) /17 بدین گونه متوجه می شویم که محور سوره-بدان گونه که به نظر من می رسد-مبارزه پیامبر اسلام(ص)با آن مراکز نیرو است که ناگزیر باید با کمال قدرت به تحدّی و چالش با آنها بپردازد.

سیاق قرآن دسته ای از اندیشه های نادرستی را که سلطه گران و مترفان برای تقویت موقعیت رهبری خود به آنها چنگ می زنند،مورد بحث قرار می دهد،که از جمله آنها یکی این گمان است که اگر خدا راضی نمی بود نعمت خود را بر ایشان گسترش نمی داد.

بنا بر این،هر چه از نعمت که در دست کافران و گردنکشان است،دلیل بر آن نیست که خدا آنان را دوست می دارد،و نیز بر این که روش آنان در زندگی روشی درست است...آری،در نزد ایشان مال فراوان و پیروان و فرزندان بسیار موجود است،و اسباب زندگی مرفهی که هرگز از آن سیر نمی شوند،بلکه طمع افزوده شدن بر آن را دارند،بر ایشان فراهم است...ولی آنان از راه راست گم شده و به انکار آیات خدا پرداخته اند،و در نتیجه مستحق عذاب و انتقام الاهی شده اند.

ص :56

و مقیاس درست و سالم برای ارزشیابی ماده نیست،بلکه ارزشها است،و دنیا نیست بلکه آخرت است،و مترفان با ارزشهای حق و درست سر جنگ دارند،و در جهان دیگر زیانکار خواهند بود،و در آن جا دیگر نعمت و یارانی برای ایشان وجود ندارد،و همچون در دنیا از احترام بهره مند نخواهند بود،بلکه به جای آن گرفتار عذاب دردناک و خوارکننده ای خواهند شد،و هر نعمتی که به آنان داده شده بود، بدان سبب که از آن شکرگزاری نکرده بودند،وبالی بر ایشان خواهد شد...پس آنان بیش از همه مردم گرفتار عذاب خواهند بود و آن را خواهند چشید(آیات 17/11).

چشیده شدن عذاب به توسط ایشان تنها انتقامی بیهوده نیست،بلکه انتقامی بر پایه حساب دقیق و حکمت و دادگری است،و هر جا که به تحقیق در سبب آن برخیزی،آن را روش نادرست و گمراه کننده ایشان در زندگی خواهی یافت که برخاسته از طرز تفکر منحرف و اندازه گیریهای نادرست ایشان بوده است...و حقا مسئولیت هر لعن و قتل و عذابی که بر ایشان وارد می شود بر عهده همین طرز تفکر و اندازه گیریهای نادرست است؛آنان کسانی بوده اند که روی ترش می کردند و چین به پیشانی خود می انداختند،و آن گاه پشت می کردند و به گردنکشی می پرداختند،و ایستار ایشان در برابر حق از لحاظ ارزشیابی و راهبری و حزبی جز این نبود،بلکه از این پیشتر می رفتند و حق را در معرض تهمتهای باطل و ناروا قرار می دادند و می گفتند که: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ یُؤْثَرُ -این نیست مگر جادویی که آموخته می شود»،و می گفتند که آن ساخته بشر است و رسالت الاهی نیست،و این همه بدون دلیلی جریان می یافت /17 و جز برای فرار از مسئولیت ایمان و گمراه کردن مردمان از راه هدایت و ارشاد صورت نمی گرفت(آیات 25/18).

بنا بر این حق آن است که خداوند متعال کافران معاند را به سبب مبارزه با پروردگار توانای عزیز و نبرد کردن با حق،و مخصوصا بزرگان و وابستگان متنعم و مترف ایشان،همچون فرمانروایان گردنکش و دارندگان مال و مدعیان دانش از میان ایشان،گرفتار عذاب سازد؛از همین روست که خدای جبار هر یک از ایشان

ص :57

را به سخت ترین عذاب تهدید می کند و این مطلب را به صورتی مؤکد به فرستاده خود(ص)و به هر پیرو رسالت که در خط رو به رو شدن با ایشان و در جبهه مبارزه علیه باطل قرار گرفته است،می گوید که چنین کسان به سقر در خواهند آمد که از لحاظ افروختگی و گرما و ایجاد و هراس سخت ترین اقسام آتش دوزخ و چنان است که تصور ماهیت آن برای آدمیزاد میسر نیست،و قرآن تنها به بعضی از صفات هولناک آن اشاره کرده و گفته است که هیچ چیز را باقی و بر جای نمی گذارد و رو و پوست را سیاه می کند...و منظره ترسناک دیگر آن را فرشتگان سختگیر و هراس انگیزی معرفی می کند که آتش از آنان بیم دارد.

شماره آنان نوزده است...خدا چنین می گوید...و اما مؤمنان پوستهاشان به ارتعاش در می آید و سپس نرم می شود،و بدین گونه بیم و ترس و پرهیزگاری ایشان تنها از شنیدن گفته پروردگار عزیز افزایش پیدا می کند،بدان سبب که آنچه برای ایشان اهمیت دارد حقیقت امر است نه تفاصیل و جزئیات آن،تا درباره رنگهای فرشتگان موکل بر سقر،و نیز در خصوص حجم و وزن و شماره آنان،همچون کافران و کسانی که دلهاشان بیمار است،اختلاف پیدا کنند و بگویند:« مٰا ذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً -خدا از این مثل زدن چه مقصودی داشته است؟!»و بدین گونه از هدف و حکمتی که یادآوری و اندرز بوده است دور و گمراه شوند(آیات 31/26).

کَلاّٰ وَ الْقَمَرِ* وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ* وَ الصُّبْحِ إِذٰا أَسْفَرَ -نه چنان است که ایشان می گویند،سوگند به ماه،و به شب تاریک که پس از روز می آید،و به بامداد که روشن می شود».بدین گونه پروردگار ما سوگندهای غلیظ و بزرگ و مترادف یاد می کند،و به تأکید می گوید که قضیه بزرگ و مشتمل بر اندرز و بیم دادن عظیم برای بشری است که عقل خود را به کار اندازد...بلکه انگیزه ای اساسی و مؤکّد برای انسان در خط سیر و سرنوشت او است،بدان جهت که پیشرفت(فردی یا اجتماعی)و نیز عقب ماندگی او بسته به ایستاری است که در برابر حقایق این یادآوری و اندرز الاهی برای انسان انتخاب کند(آیات 37/33).

و در ضمن گفتگو از جهان دیگر و عذاب سقر،قرآن ما را به آیه مهمی در

ص :58

سوره،و حتی در روش اسلامی به صورت کلی،متوجه می سازد،و این در هنگامی است که به بیان ارتباط میان آینده و اکنون انسان،و میان کوشش و سرنوشت او، می پردازد،و در این باره تأکید می کند که آدمی مسئول خویش است،و به همان گونه که می تواند خود را در آتش و عذاب حبس کند،می تواند خود را از آن دور نگاه دارد،و سبب در آمدن خویش به بهشت نعیم جاودانی شود.خداوند متعال فرد فرد مردم را در برابر حقیقت بزرگ و مهمی قرار می دهد که واجب است آن را پیوسته در نظر داشته باشند،و به اشاره و در بایستهای آن در زندگی حرکت کنند...و آن این است که نفس در گرو شهوتها و گمراهیها و تصمیمهای نادرست و انحرافی خویش است،مگر این که آدمیزاد به ریسمان ایمان چنگ زند و از روش آن پیروی کند تا خدای بزرگ او را از زندان خطرناک رهایی بخشید،چنان که با اصحاب یمین چنین کرده و پس از این نیز چنین خواهد کرد(آیات 39/38).

به میانجیگری گفتگویی که میان بهشتیان و گناهکاران صورت می گیرد -و قرآن آن را نقل می کند-آیات ربّانی چشم جان ما را به دیده مهمترین انگیزه های گناهی که به سقر می انجامد و پروردگار ما را از آن بیم داده است، باز می کند،و از این راه قرآن به سؤالی پاسخ می دهد که برای هر شخص آگاه از حقیقت سقر پیش می آید،و به بحث از نجات یافتن از شرّ آن می پردازد،و برای دوری جستن از درآمدن به آن تلاش می کند،و این اسباب،چنان که خود گناهکاران اعتراف می کنند،چهار است:(از نمازگزاران نبودن،به مسکینان خوراک ندادن، به بحثهای باطل پرداختن،و روز باز پسین را تکذیب کردن)،و برای کسی که اجل او در حالی فرا می رسد که با این گمراهی دور به ملاقات پروردگار خویش روانه می شود،چه امیدی می توان داشت؟(آیات 47/40).

هر کس که در گناهان چهارگانه یاد شده غوطه ور شود،ناگزیر سرنوشت وی آتش است،چه هیچ عمل صالحی که او را از آتش رهایی بخشد انجام نداده است،و رحمت و خدایی که به مبارزه با او برخاسته بهره او نخواهد شد،و هیچ کس از او شفاعت نخواهد کرد،و اگر کسی از او شفاعت کند،این شفاعت هیچ

ص :59

سودی برای وی نخواهد داشت،زیرا که شفاعت برای کسی سودمند واقع می شود که در زندگی راه سالمی برای خود برگزیده باشد،و آن گاه به ارتکاب بعضی از گناهان و نافرمانیها بپردازد،و مجرمان چنین نیستند(آیه 48).

در پایان سوره قرآن از زشتی کار مجرمان(کافران و بیماردلان)و دوری گزیدن ایشان از پند و اندرز خدا به ایشان و از رحمت تجسم یافته وی در آیات راهنمای وحی شده،در صورتی یاد می کند که آنان با کاری بزرگ رو به رو هستند و با آتشی که هیچ چیز را باقی و بر جای نمی گذارد...و خلاصی از آن جز از راه رو کردن به اندرز خدا و عمل کردن بر بینشهای مندرج در آن ندارند!آنان در حقیقت -با اعراض کردن از آیات خدا-به گله خرانی می مانند که شیری بر آنها حمله ور شده و نمی دانند که چگونه و به کجا از چنگ او فرار کنند،و راه خلاص شدن آنها چیست...در صورتی که آیات خدا به عکس این عمل می کند و برای آن آمده است تا دست ایشان را بگیرد و به ساحل امن و رحمت و سعادت رهبریشان کند،پس شایسته چنان است که از آن استقبال کنند،به همان گونه که تشنگان و گرفتاران خشکسالی از باران آسمانی استقبال کنند... بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتیٰ صُحُفاً مُنَشَّرَةً -بلکه هر یکی از ایشان چنان می خواهد که بر بالین او نامه ای بنهند گشاده و مهر برگرفته»که هرگز چنین نخواهد شد، بَلْ لاٰ یَخٰافُونَ الْآخِرَةَ -بلکه ایشان از آخرت نمی ترسند»و این کفر به آخرت و حاضر نبودن آن در تصور و فهم انسان،بزرگترین عامل در انحراف و توجه نکردن به یادآوریها و پندها و تأثر پذیرفتن از آنها است(آیات 53/49).

قرآن در برابر گفته های باطل دوری گزینان از آن و مستکبران نسبت به حق که می گفتند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ یُؤْثَرُ* إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ قَوْلُ الْبَشَرِ ردّ قاطعی در سه آیه(54،55،56)می آورد و در عین حال نقش قرآن را که یادآور خدا و حق است،و این که انسان مکلف به پذیرفتن راهنمایی آن است،ولی در این کار اجباری ندارد بلکه مختار است،و بیان می کند،هر چند توفیق پندپذیری و راهیابی حاصل نمی شود إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْویٰ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ -مگر این

ص :60

که خدا بخواهد که او اهل تقوا و اهل مغفرت است».و معرفت این حقیقت برای انسان ضروری است،زیرا که در وی روح توکل بر خدا و پناه بردن به او را زنده می کند،و او را از غرور برخاسته از اعتماد به نفس دور می سازد.

خلاصه گفتار:موضوع اساسی در سوره پرداختن رسول اللّٰه(ص)به بر انداختن مراکز نیروهای جاهلیت است،ولی در آن قضایای مهم دیگری نیز مورد بحث واقع می شود:این که ثروت و قدرت و دیگر نعمتهای خدا برای آزمایش محض است،و دلیلی بر خرسندی خدا از دارندگان آنها نیست،و این که آدمی در گرو کوشش خویش است،و بر وی لازم است که برای دست یافتن به هدایت تلاش کند،و این امری نیست که به زور بر او تحمیل شود.

سورة المدّثر

[سوره المدثر (74): آیات 1 تا 31]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . یٰا أَیُّهَا اَلْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (3) وَ ثِیٰابَکَ فَطَهِّرْ (4) وَ اَلرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (6) وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (7) فَإِذٰا نُقِرَ فِی اَلنّٰاقُورِ (8) فَذٰلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ (9) عَلَی اَلْکٰافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (10) ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مٰالاً مَمْدُوداً (12) وَ بَنِینَ شُهُوداً (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (14) ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (15) کَلاّٰ إِنَّهُ کٰانَ لِآیٰاتِنٰا عَنِیداً (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17) إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اِسْتَکْبَرَ (23) فَقٰالَ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ یُؤْثَرُ (24) إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ قَوْلُ اَلْبَشَرِ (25) سَأُصْلِیهِ سَقَرَ (26) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا سَقَرُ (27) لاٰ تُبْقِی وَ لاٰ تَذَرُ (28) لَوّٰاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَیْهٰا تِسْعَةَ عَشَرَ (30) وَ مٰا جَعَلْنٰا أَصْحٰابَ اَلنّٰارِ إِلاّٰ مَلاٰئِکَةً وَ مٰا جَعَلْنٰا عِدَّتَهُمْ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ وَ یَزْدٰادَ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِیمٰاناً وَ لاٰ یَرْتٰابَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ اَلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْکٰافِرُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً کَذٰلِکَ یُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ مٰا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّٰ هُوَ وَ مٰا هِیَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْبَشَرِ (31)

ص :61

برای خدایت شکیبایی بورز
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در آغاز،آیات کریمه به بیان مهمترین صفاتی می پردازد که واجب است در هر بیم دهنده ای که متصدی هدایت مردم و تغییر دادن واقعیت موجود از طریق رسالت الاهی است،وجود داشته باشد،از این قرار:تنها به تکبیر و بزرگداشت خدا پرداختن،پاک کردن لباس از هر پلیدی و نجاست،دست کشیدن از گناه به اشکال گوناگون آن،منت ننهادن بر خدا،صبر و استقامت داشتن در راهی پر از خار و خاشاک؛پس بیم دهنده رسالی تا زمانی که به این صفات لازم متصف نباشد، بیم دهنده نخواهد بود،و به همین گونه امکان تحقق بخشیدن به هدفهای خود (هدایت و تغییر)جز به میانجیگری آنها نخواهد داشت(آیات 7/1).

سپس کافران را به روز سختی بیم می دهد که هیچ آسانی در آن برای

ص :62

ایشان وجود ندارد:روز انتقامی که خدا در آن سینه های مؤمنانی را که تلخی آزار را از دست این کافران چشیده بودند شفا می بخشد و شادمان می کند،و در نتیجه روح بردباری و استقامت را در ایشان برمی انگیزد(آیات 10/8).

در این تهدید فراگیر همه کافران و بیماردلان،خدای متعال /17 از سران گمراهی و پیشوایان کفر،مخصوصا به صیغه مفرد یاد می کند،و تو گویی که آنان را تک تک در معرض تهدید قرار می دهد،و از این لحاظ تفاوتی میان معاصران پیامبران اسلام(ص)و کسانی که پس از ایشان می آیند وجود ندارد؛بر آن تأکید می شود که متنعم و خوشگذرانی ایشان دلیل بر آن نیست که به خدا نزدیک اند و بر راه سلامت پیش می روند.هرگز چنین نیست،بلکه این خوشیها کیدی بزرگ برای ایشان است، و هنگامی که در جهان دیگر برانگیخته می شوند،بهره ای جز عذابی دردناک ندارند،بدان سبب که در دنیا منکر آیات خدا شدند،و بد اندیشیدند و امور را بد تقدیر کردند،پس گرفتار شدند،و آتش سقر که هیچ چیز را بر جای نمی گذارد بهره ایشان شد که نوزده تن از فرشتگان سختگیر خدا بر آن گماشته اند(آیات 31/11).

شرح آیات:

[1-2]

با وجود اختلاف در معنی دو کلمه مزّمّل و مدّثّر،و استقلال دو سوره در موضوع و سیاق آنها،بعضی در آمیختن آن دو به یکدیگر چندان پیش رفته اند که نصهای وارد شده در اسباب تنزیل آن دو را با یکدیگر مطابق دانسته اند،و این از چیزهایی است که روایات آن به نظر من سست می نماید.خدای تعالی گفت:

یٰا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ

-ای مدّثّر(خود را به لباس پوشانده).» اجماع مفسّران بر آن است که«المدّثّر»رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-است که خدا او را بدین نام خوانده.کلبی از ابو عبد اللّٰه الصادق(ع)نقل کرده است که گفت:«ای کلبی!محمد(ص)در قرآن به چند نام خوانده شده است؟»و من گفتم:«دو یا سه اسم»،پس گفت:«ای کلبی!او را ده نام است»و آنها را بر شمرد تا به آن جا رسید که و یٰا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ و یٰا أَیُّهَا

ص :63

الْمُزَّمِّلُ . (1) و در این اختلاف است که به چه سبب مدثر نامیده شده است،پس بعضی از ایشان ظاهر را تأویل کردند،و بعضی بر آن باقی ماندند و پرسیدند:چرا رسول خود را به لباسش پوشاند؟ جابر از رسول اللّٰه(ص)روایت کرده است که گفت:«مدت یک ماه در حراء مجاور ماندم،و چون این مدت به پایان رسید /17 به دره کوه درآمدم و کسی مرا خواند،پس به پیش و پس و راست و چپ خویش نگریستم و هیچ کس را ندیدم؛ بار دیگر کسی مرا خواند،پس چون سر برداشتم او-یعنی جبرییل-را بر عرش در هوا دیدم آن گاه گفتم مرا به لحاف بپوشانید،پس بر من آب ریختند و خدای عزّ و جلّ آیات سورة المدّثر را نازل کرد». (2) و در الدر المنثور چنین آمده است:«پس سر خود را بالا بردم و ناگهان فرشته ای را که در حراء نزد من آمده بود،نشسته بر یک کرسی در میان آسمان و زمین مشاهده کردم،و ترسان«به خانه»آمدم و گفتم:...الخ». (3) و فخر رازی نقل کرده است که چند تن از قریش رسول اللّٰه(ص) را آزار می دادند،و آنان این کسان بودند:ابو جهل و ابو لهب و ابو سفیان و ولید و نضر بن الحرث و أمیّة بن خلف و عاص بن وائل؛این سخن را در میان مردم پخش کردند که:محمّد جادوگر است،و چون رسول اللّٰه(ص)از انتشار آن در میان مردم آگاه شد،سخت بر وی گران آمد و اندوهناک به خانه بازگشت،و خود را در جامه خویش پوشاند،و جبرییل(ع)بر وی نازل شد و او را بیدار کرد و گفت: یٰا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ ، (4) و سیوطی در اسباب النزول،ص 223،این روایت را سست شمرده است،و من در سورة المزّمّل این علّت نزول را،به سبب شکی که در آن برای اصحاب رسول در رسالت او پیدا شده بود،و سستی در مقابل فشارهای مشرکان،مورد انتقاد

ص :64


1- 1) -البرهان،ج 3،ص 28.
2- 2) -مجمع البیان،ج 10،ص 384 و التبیان،ج 10،ص 171 و الکشاف،ج 4،ص 644 و التفسیر الکبیر، ج 30،ص 159،و در فی ظلال القرآن،ج 8،ص 345،و المیزان،ج 20،ص 83.
3- 3) -الدّر المنثور،ج 6،ص 280.
4- 4) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 190.

قرار دادم.امکان آن وجود دارد که پیامبر(ص)در هنگام نزول این آیات به سببهای عادی خود را در لباس خویش پوشانده بوده باشد.

بعضی از مفسران کلمه مدثر را به غیر ظاهر آن تأویل کرده و گفته اند که:

مقصود پوشیده بودن به پوشش پیامبری و فرستادگی است،چنان که گفته می شود خدا لباس تقوا بر او پوشاند،و او را به ردای علم بیاراست؛و مرسوم است که گفته می شود:فلانی به فلان چیز ملبّس شد؛ (1) و علامه طباطبایی این رأی را در تفسیر خود پذیرفته و به تقویت آن پرداخته است؛ (2) و گفته شده است که:مقصود از آن آسودن و به استراحت پرداختن است،و چنان است که به او گفته شده باشد:ای آرام گرفته و /17 آسوده!زمان راحت بودن به پایان رسید،و زمان دشواریهای تکالیف و هدایت مردمان فرا رسید، (3) و این با آنچه از خلق و خوی وی می دانیم سازگار نیست که به استراحت نمی پرداخت و بدون سستی،پیش و پس از بعثت،برای بالا بردن کلمة اللّٰه کوشش و مجاهده می کرد.

در لغت است که:المدثر صیغه متفعّل از دثار است که در آن حرف ثاء به سبب نزدیک بودن مخرج آن به دال به این حرف تبدیل یافته و در آن ادغام شده است،با آن که دال،بنا بر التبیان،در جهر قویتر است،و او در هنگام خواب پوشیده در جامه خود بود. (4) و هنگامی گفته می شود:تدثّر تدثرا،و دثّره تدثیرا،و دثر الرسم یدثر دثورا که اثر آن محو شده باشد. (5) و آنچه به نظر من در معنی مدثر محکم می نماید،سه رأی است:

اوّل:ظاهر کلمه یعنی پوشیده به پوششی،چه وحی بر رسول اللّٰه(ص)در حالات گوناگون نازل می شد:سوار و پیاده،در خواب و بیدار و...و...

ص :65


1- 5) -همان جا.
2- 6) -المیزان،ج 20،ص 79.
3- 7) -همان جا.
4- 8) -مجمع البیان،ج 10،ص 383.
5- 9) -التبیان،ج 10،ص 172.

دوم:متدثر به دثار نبوت،و ما چیزی همانند آن را در تفسیر نخستین آیه از سورة المزّمّل مورد بحث قرار دادیم.

سوم:سخنگو و پنهان و در پوشش،و از آن جهت دثار به این نام خوانده شده که شخص خفته را پنهان می کند،از باب دثرت المعالم که به معنای محو شدن و پنهان ماندن آثار و نشانه ها است،و بنا بر این محتمل است که سورة المدثر شروع مرحله آشکار شدن دعوت اسلامی بوده باشد که در آغاز به صورت سرّی و پنهانی صورت می گرفت...و اگر این رأی درست بوده باشد،به راه حلی برای از بین رفتن اختلاف میان مفسّران در این باره که آیا سورة العلق نخستین سوره نازل شده از قرآن بوده است یا سورة المدثر،دست خواهیم یافت،و بر ما معلوم می شود که العلق اول سوره بدون قید و شرط نازل شده است،اما مدثر نخستین اجازه خداوند متعال به آشکار کردن دعوت مردمان به اسلام بوده است.

قُمْ فَأَنْذِرْ

-برخیز و مردمان را آگاه کن.» رازی گفته است که در فرمان«قم»خدا دو وجه وجود دارد:یکی آن که از خوابگاه خود برخیز،و با عزم و تصمیم قیام کن، (1) و دیگر آن که معنی وسعت قیام برای جهاد و تغییر و انقلاب را نیز دارد،بدان سبب که خداوند متعال باز پسماندگان و ساکنان را در این گفته اش در قرآن: وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ عَلَی الْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً ، (2) و نیز در جاهای دیگری از قرآن (3) به نشستگان (القاعدین)توصیف کرده است؛و بیم دادن و بر حذر داشتن از پیامدهای گمراهی و انحراف از مهمترین هدفهای جنبش مکتبی اصیل و از خاستگاههای آن است، بدان سبب که در حقیقت پیشروان و پیشاهنگان را به احساس کردن واقعیت فاسد برمی انگیزد،و سپس با ایمان داشتن به مسئولیّت ربّانی آنان را به حرکت وامی دارد.

ص :66


1- 10) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 190.
2- 11) -النساء95/.
3- 12) -المائدة24/؛التوبة46/ و 86.

آری،گاه ممکن است چنین شخصی بر راه راست پیش برود،ولی مسئولیت او فراگیر است و تنها به خود وی منحصر نمی شود،بلکه همچون فردی از افراد اجتماع نسبت به واقعیت آن مسئول است،و این نه فقط از دیدگاه انسانی و دینی است،بلکه از دیدگاه واقعی نیز چنین است،از آن روی که عقب ماندگی اجتماع وی و مردم آن،خواه ناخواه،بر وی تأثیر می گذارد،و این که قوانین و سنّتهای جزائی همه افراد را بدون استثنا شامل می شود...و در این شک نیست که ارزشهای شایسته،و بیدار و هشیار کردن اجتماع و از این راه تغییر مسیر دادن آن به طرف صلاح،آدمی را به هدفهایش نزدیکتر می سازد،و چون محیط برای نهضت و پیشرفت آماده تر شده است،رسیدن به آن هدفها به صورتی سریعتر و شایسته تر امکان پذیر خواهد شد.

بعضی از مردم در ادای مسئولیت اجتماعی خود سستی نشان می دهند،و با فهم نادرست خود به این گفته خداوند سبحانه و تعالی متمسّک می شوند که: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا،عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ،لاٰ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ -ای کسانی که ایمان آورده اید!نفسهای شما بر ضد شمایند،و اگر شما راه یافته اید،کسی که گمراه شده است به شما آسیبی نمی رساند»، (1) و چنان گمان دارند که خدا در مقابل عقب ماندگی اجتماع و انحراف پیدا کردن فرمان به بی عملی و سهل انگاری داده است! /17 هرگز چنین نیست...آیا ظاهر قرآن حجّت نیست؟آیا این قرآن به ما ندا نمی کند که برای تغییر به پا خیزیم و قیام کنیم؟مگر قرآن رسالت خدا به هر انسان مکلّف نیست؟مگر رسول اللّٰه(ص)اسوۀ نیکو برای همه ما نبوده است؟...

او برخاست و بیم داد و از همین راه اجتماع خود را اصلاح کرد و تمدن اسلامی را به وجود آورد.

جدایی پیدا شدن میان امت و رسالت آن،و تقلید شرق و غرب،و گرفتار خواب شدن عقل،و حالت انفرادی به خود گرفتن و پراکنده شدن اجتماع،و

ص :67


1- 13) -المائدة105/.

خودداری از جهاد در راه خدا،و...و...همه اینها گامهایی است که به طرف بدترین عاقبتها برداشته می شود،و بر ما واجب است که خود و ملت خود را از خطرهای آن آگاه سازیم،و بزرگترین چیزی که باید از آن خود و دیگران را بیم داد، فراموش کردن خدای عزّ و جلّ است،و چون هیچ ترسی شدیدتر از ترس از کیفر خدا نیست،بیم دادن از آن،چنان که شیخ الطائفة گفته است، (1) بزرگترین انذار و بیم دادن است.

صاحب المیزان بر فرمان خدا به پیامبرش به بیم دادن و انذار تعلیقی آورده و گفته است:مقصود بیم دادن خویشاوندان نزدیک است به مناسبت آغاز دعوت چنان که در سورة الشّعراء نیز آمده است، (2) و نزدیکتر به قبول مطلق بودن این تهدید و انذار است،بدان سبب که دلیلی بر تخصیص وجود ندارد،و سیاق و محیط کلی سوره حاکی از آن است که این بیم دادن مخصوص همه کافران است و لذا بیم دادن همه مردمان را بر هر فرد مسلمان واجب ساخته است.

[3-7]

پس از فرمان الاهی به قیام و انذار،قرآن مهمترین صفاتی را که لازم است شخص بیم دهنده از آن برخوردار باشد،تا بتواند در نزد خدا بیم دهنده به تمام معنی محسوب شود و کوششها و تلاشهای او به ثمر برسد،بیان می کند...پس مهم آن نیست که فردی به جهاد و ایجاد تغییر تنها برخیزد و به آن بس کند،بلکه مهم آن است که نقش خود را به صورتی کامل و درست ایفا کند،و این امر از ملتزم بودن به پنج صفت در شخصیت و روش کار او نتیجه می شود:

نخست:تکبیر و بزرگداشت خدا.

وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ

-و پروردگارت را به بزرگی یاد کن.» هنگامی که فرد مؤمن برای بیم دادن از خدا قیام می کند،بر سر راه خود با دهها عقبه و مانع نفسی و چالشهای اجتماعی مواجه می شود،و همچنین با نیروهای

ص :68


1- 14) -التبیان،ج 10،ص 171.
2- 15) -المیزان،ج 20،ص 80.

مخالف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی نیز خود را رو به رو می بیند،و آنچه بر وی واجب است ایستادن در مقابل آنها و خودداری از گردن نهادن به فرمان آنها است، مگر این که خود را در مقابل یکی از دو گزینه مشاهده کند:یا شکست و یا چالش و دست یافتن به پیروزی؛آیا چگونه باید در مسیر گزینه چالش پیشروی کند؟ پیروزی در این راه به اندازه استقرار و رسوخ یکتاشناسی خدا در نفس او وابسته است،و این بدان صورت تأمین می شود که خدا را،پیش از آن که به زبان بزرگ خواند و تکبیر گوید،در جان و عقل خویش به تعظیم و تکریم او بپردازد،و چون چنین شود،هر چیز جز خدا کوچک می شود و همه بتهای زندگی فرو می ریزد.و راز پیروزی مؤمنان بر سختیها و چالشها و فشارها و نیروهای مخالف همین امر است،و همین صفت اصیل را در ایشان امام امیر المؤمنین(ع)بدین گونه توصیف کرده است:«آفریدگار در اندیشه آنان بزرگ بود،پس هر چه جز او است در دیده هاشان خرد می نمود»، (1) و بر ما واجب است که معنی تکبیر را در زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی در پرتو همین روشنی فهم کنیم.

این حقیقت در عقل و دریافت آدمی از راه رسیدن به شناخت سالم درباره خدا و این که او بزرگ و متعالی و برتر از آن است که توصیف شود،یا کلمات و تصورات بشری بتواند از ذات او حکایت کند،ژرفا پیدا می کند،و به همین سبب در معنی«اللّٰه اکبر»از امامان راهنما-علیهم السلام-چنین آمده که او بزرگتر از آن است که توصیف شود، (2) و در روایتی که پس از این نقل می شود،نوری از انوار عظمت خدای عزّ و جلّ تجلّی پیدا می کند:امام صادق(ع)از جدّش مصطفی -صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت کرده است که گفت:«و همه چیزها در عرش همچون حلقه ای در یک فلات است؛و یکی از فرشتگان خدا نام«خرقاییل»دارد و او را هجده هزار بال است،و فاصله هر دو بال پانصد سال،و بر خاطر این فرشته

ص :69


1- 16) -نهج البلاغة،خ 193،ص 303.
2- 17) -المیزان،ج 20،ص 80.

گذشت که آیا بالاتر از عرش چیزی وجود دارد؟پس خدای تعالی شماره بالهای او را دو برابر کرد و به سی و شش هزار /17 بال رسانید که فاصله میان هر دو بال پانصد سال بوده،و سپس به او وحی کرد که:ای فرشته!پرواز کن؛و چون به اندازه بیست هزار سال پرواز کرد،هنوز به بالای یک ستون از ستونهای عرش نرسیده بود؛ آن گاه خدا بار دیگر شماره بالهای او را دو برابر کرد و بر نیرومندی او افزود و به او فرمان داد که بار دیگر به پرواز درآید،و او چنین کرد و به اندازه سی هزار سال دیگر پرواز کرد و هنوز به سر ستون عرش نرسید؛پس خدا به او وحی کرد که:ای فرشته!اگر با بالها و نیروی خود تا هنگام دمیدن صور پرواز کنی به ساق عرش من نخواهی رسید.پس فرشته گفت:سبحان ربّی الاعلی،و آن گاه خداوند متعال وحی نازل کرد که سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی و پیامبر گفت:آن را در سجود خود قرار دهید». (1)

شاید یکی از مفاهیم تکبیر خدا آن باشد که انسان مؤمن در ویران کردن حیثیت گمراهی و کفر بکوشد،تا بر اثر آن نظامها و معادلات استکباری فرو ریزد،و برتری در واقعیت سیاسی و اجتماعی تنها برای کلمه خدا باقی بماند،و تنها او در جان و عقل مردمان اکبر و بزرگترین باشد،و همگان در صبح و شام به تکبیر او برخیزند.و فخر رازی گفته است که:و بدین گونه مردمان بر آن آگاه می شوند که دعوت به سوی خدا و شناخت پاکی او مقدمه ای است برای دیگر دعوتها، (2) و بر آن کس که می خواهد مردمان را به توحید و یکتاپرستی بخواند،واجب است که با گفتن تکبیر نخست در جان خود همه بتان را بشکند و فرو ریزد،و سپس نفس خود را نمونه ای حقیقی برای رسالت خویش قرار دهد،که این سبب تعظیم و تکبیر خدا در نفوس و جانهای دیگران خواهد شد.و یکی از معانی تکبیر خدا آن است که فرد رسالی باید در دعوت مردمان به پروردگار تجرّد اختیار کند،و رسالت و کوشش

ص :70


1- 18) -بحار الانوار،ج 58،ص 34.
2- 19) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 191.

خویش را وسیله ای برای تکبیر احدی جز خدا همچون حکومتهای ستمگر یا شخص خود و خویشان و طایفه اش،قرار ندهد،و از گونه آن دسته از عالمان دینی نباشد که دین را وسیله ای برای مصالح خویش و بزرگ نشان دادن خود در اجتماع قرار می دهند.

دوم:پاک کردن جامه.

وَ ثِیٰابَکَ فَطَهِّرْ

-و جامه خودت را پاک و پاکیزه کن.» /17 به نظر می رسد که ثیاب همه آنچه را که به ظاهر شخصیت آدمی مربوط می شود،در بر می گیرد،که بعضی از مصادیق آن را مفسران نقل کرده اند،از جمله:

1-لباس،که بر دعوتگر مکتبی واجب است که به خوبی و پاکیزگی آن در جوّ حادّ مکتبی توجه داشته باشد،و این درست نیست که به بهانه درگیر بودن در مبارزه اجتماعی از توجه به ظاهر خود غافل بماند،و باید این را بداند که کردار و رفتار و وضع ظاهری او همه در نزد بعضی از مردم مقیاس و دلیلی بر شخصیت و در نتیجه بر رسالت او محسوب می شود.

تطهیر لباس به معنی پاک کردن آن از نجاست و مراعات قواعد کلی بهداشتی است؛و در روایاتی مقصود از تطهیر کوتاه کردن لباس است تا چنان نباشد که بر زمین کشیده شود و ناپاکیهای زمینی آن را آلوده سازد.امام علی(ع) گفته است که:«جامه ات را بالا نگاه دار و آن را بر زمین مکش». (1) از طاووس نقل شده است که:و جامه ات را کوتاه کن؛و زجّاج گفته است:بدان سبب که کوتاه کردن جامه نجاست را از آن دور نگاه می دارد،چه اگر بر زمین کشیده شود، بیم آن است که چیزی به آن برخورد کند و سبب نجس شدن آن شود. (2) پس منظور آن است که جامه بر زمین کشیده نشود،نه این که همچون بعضی از کسان آن را چندان کوتاه کنند که به سر زانو برسد!و قولی در تطهیر ثیاب آن است که جامه را

ص :71


1- 20) -نور الثقلین،ج 5،ص 453.
2- 21) -مجمع البیان،ج 10،ص 385.

از راه حلال فراهم آورند نه از حرام که این خود گونه ای از طهارت است. (1)

2-همسران،در مجمع البیان آمده است:و به قولی بعضی معنی آن این است که زنان همسر خود را از کفر و معصیت دور کن تا مؤمن شوند. (2) و شاید در این گفته خدای تعالی درباره زنان: هُنَّ لِبٰاسٌ لَکُمْ -آنان لباسی برای شمایند» (3) اشاره ای به همین معنی بوده باشد،و در حقیقت خانواده شخص مخصوصا زن و همسر او،همچون لباس،مظهری از شخصیت او محسوب می شود.

3-و گفته شده است که تن آدمی از مصداقهای جامه است،به این اعتبار که جامه و ظرف روح است.و به قولی معنای آیه چنین است:و نفس خود را از گناهان پاک کن،که در این صورت جامه عبارت از نفس است، (4) و چون گویند طاهر الثیاب پاکیزه جامه،مقصود از آن پاک بودن نفس از عیب است،و دنس الثیاب پلید جامه یعنی کسی که فعل و مذهب او خبیث و ناپاک است. (5)

شاید تکبیر عنوان طهارت باطنی و وسیله آن باشد،و فرمان خدا به پاک کردن جامه پس از فرمان دادن او به تکبیر،ما را به ضرورت وجود دو پاکی باطنی و ظاهری در نزد آن کس که داعیه رسالت دارد رهبری می کند،چه دیگران و مخصوصا کسانی که از رسول دوری می جویند،هیچ نقصی در رسالت مؤمن و اصول و حتی شخصیت ذاتی او پیدا نمی کنند،ولی شاید بتوانند نقصهایی در ظاهر(جامه)او بیابند و از این طریق به ایراد گرفتن و طعنه زدن در شخصیت و شهرت رسالت او بپردازند.

سوم:قطع رابطه کامل و کلی با باطل:

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ

-و از گناه دوری جوی.»

ص :72


1- 22) -همان جا.
2- 23) -همان جا.
3- 24) -البقرة187/.
4- 25) -مجمع البیان،ج 10،ص 1385.
5- 26) -المنجد،ماده ثوب.

یعنی رابطه ات را با آن قطع کن.و درباره معنی رجز اختلاف است:

بعضی به روایت از ابن عباس آن را بتان دانسته اند،و بعضی به روایت از حسن آن را به گناهان معنی کرده اند؛و گفته شده است که:معنی آن پرهیز کردن از کار زشت و خلق و خوی نکوهیده است؛و به قولی دیگر:دوستی دنیا را از دلت بیرون کن،زیرا که این دوستی مایه هر خطیئه و گناه است؛ (1) و به قولی دیگر:از آنچه سبب رسیدن به عذاب است دوری گزین. (2) و رازی گفته است:رجز یعنی عذاب،چنان که خدای تعالی گفت: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ -اگر عذاب را از ما دور کنی»؛و کید و مکر شیطان از آن روی رجز خوانده شده که سبب عذاب است،و بتان را به همین معنی رجز خوانده اند،پس بنا بر این گفته،آیه /17 دلالت بر آن دارد که احتراز از همه گناهان و معاصی واجب است، (3) و نظر صاحبان الکشاف و المیزان نیز چنین است.و از جابر روایت شده است که گفت:از رسول اللّٰه(ص) شنیدم که می گفت:«مقصود از آن بتان است». (4)

همه آنچه مفسران در این باره گفته اند درست است،و همه آنها مصداقهایی برای یک چیز یعنی باطل است،و آشکارترین مفردات رجز که بر داعیه مکتبی و قطع رابطه کردن با آنها واجب است،اینها است:

الف:در زمینه فردی...عقاید و افکار باطل،و اخلاق و صفات بد،و برخوردها و رفتارهای نادرست.

ب:در زمینه اجتماعی...کارهای زشت آشکار و پنهان،همچون زنا و دزدی و گواهی دروغ و ستم کردن به مردمان و خوردن مال ایشان از راه باطل...و در زمره آن است شرکت کردن در مجالس کسانی که به کارهای باطل می پردازند و آمیزش با یاران بد که به تباهی اخلاق فرد مؤمن می انجامد.

ص :73


1- 27) -مجمع البیان،ج 10،ص 385.
2- 28) -التبیان،ج 10،ص 173.
3- 29) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 193.
4- 30) -الدر المنثور،ج 6،ص 281.

ج:و در زمینه سیاسی...همکاری با طاغوت و حکومتهای تباهکار،و پیوستن به ستمگران،و نیز چنین است عضویت در اجتماعات سیاسی منحرف و فرمانبرداری از رهبریهای گمراه و ظالم.

چهارم:منت نگذاشتن بر خدا،بلکه احساس دائم داشتن به این که در برابر او مقصر است.

وَ لاٰ تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ

-و منت نگذار و عوض بیشتر مخواه.» مؤمن راستین را نرسد که در پی تلاش و جهاد خود به منت گذاشتن و زیاده خواهی بپردازد،بدان سبب که مؤمن عمل نیک خویش را توفیقی به شمار می آورد که خداوند متعال بهره او ساخته است،و او است که از عمل در راه خدا در /17 دنیا و آخرت بهره مند می شود،و عکس این نیست،بدان جهت که او است که نیازمند به خدا و خواستار و رحمت او است؛و قرآن کریم در جای دیگر به همین مطلب چنین اشاره کرده است: قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ . (1) مؤمن از آن روی کار نیک می کند که به پاداش و رضوان خدا برسد،و منت گذاشتن پاداش را از میان می برد،پس به چه دلیل بر پروردگار خود منت نهد؟امام علی(ع)گفته است:«و بپرهیز که با نیکی خود بر رعیت منت گذاری،...که منت نهادن ارج نیکی را ببرد و...». (2) تا چه رسد به این که مؤمن بر پروردگارش در حالی منت گذارد که می داند اگر فضل و رحمت او شامل حال او نشده بود،هرگز احسان از او صادر نمی شد و راهی به این عمل نیک پیدا نمی کرد! کلمه«تستکثر»را دو معنی است که هر کس تدبّر کند به آنها می رسد:

اول:با زیاد جلوه دادن عمل خودت بر خدا منت مگذار:رازی گفته است:بر پروردگارت با این کارهای دشوار منت مگذار و آنچه را که انجام داده ای

ص :74


1- 31) -الحجرات17/.
2- 32) -نهج البلاغه،نامه 53،ص 444.

فراوان و بسیار در نظر مگیر؛و از حسن روایت شده است:با حسنات خود بر پروردگارت منت مگذار و آنها را زیاد در نظر مگیر. (1)

دوم:بر خدا منت مگذار،که این بر کار نیک کردن تو می افزاید و پاداشی پس از پاداش دیگر بهره تو می شود؛و اصل کلمه«منّ»به معنی بریدن است،و آن که عمل خود را در راه خدا بر او منت می نهد،سبب افزایش عمل خود نمی شود،و سبب آن است که در این هنگام احساس بس بودن عمل می کند و نیازی در آن نمی بیند که به عمل نیک دیگری بپردازد و خواستار دست یافتن به خیر بیشتر شود.و در زمینه اجتماعی،منت نهادن بر مردمان آنان را بر آن می دارد که نسبت به چنین کسی نفرت پیدا کنند و از پیرامون او پراکنده شوند،به همان گونه که منت نگذاشتن سبب آن می شود که مردمان بیشتر در پیرامون او گرد آیند و سخنان و دعوتش را بشنوند.امّا مؤمنان مخلص و عاقل هرگز بر خدای خویش منت نمی نهند، بدان سبب که می دانند که هر اندازه آدمی به انجام دادن عمل نیک بپردازد،باز هم نسبت به اهدافی که در نظر دارد اندک است،و نیز چنین است نسبت به پاداشی که پروردگارش در برابر آن به او می دهد.

پنجم:بردباری و پایداری در راه حق.

وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ

-و برای پروردگارت بردبار باش.» این آیه طبیعت مسیر مکتبی را که آکنده از فشارها و دشواریها است،بر ما آشکار می سازد،زیرا که آن راه بهشتی است که از چیزهای ناخوشایند پر شده است،و بر هر خواننده به سوی خدا و بر هر مجاهد لازم است که این حقیقت را خوب فهم کند و بداند که چون به حزب خدا پیوسته و به عمل در راه او پرداخته، می بایستی خود را برای رو به رو شدن با همه چالشها و ناخوشیها با سلاح صبر و استقامت مجهز سازد.

آن کس که راه به سوی حق را خالی از خارها تصور می کند،در فهم زندگی

ص :75


1- 33) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 194.

و سنّتهای تغییر خطا کرده است.مگر نمی خواهی ساختمان حق را بر ویرانه های باطل کنی؟اگر چنین است،باید بدانی که در مبارزه ای ریشه دار با باطل به همه گونه اشکال و امتدادهای آن پرداخته ای...و همچنین با نظام فاسد،و با طاغوت تسلط یافته،و با فرهنگ مورد پسند،و با تبلیغات تحذیر کننده،و با پرورش فاسد،و با پیوستگیهای تنشدار میان مردمان...و در یک کلمه،با عقب ماندگی اجتماع فاسدی که می خواهی به درمان آن بپردازی،پس ناگزیر می بایستی چشم به راه واکنشها و فشارها و چالشهای پی در پی تمرکز یافته در راه راست بوده باشی.

در آن هنگام که آتش مبارزه افروخته می شود،و مرحله به مرحله چالشها و فشارها افزایش می یابد،عامل مکتبی(خواه فرد باشد و خواه نهضت)در برابر اختیار یکی از دو راه قرار می گیرد:شکست خوردن یا ایستادگی کردن،و گزینه اصیل او استقامت و پایداری است،پس در چنین صورت واجب است که برای پروردگار خویش صبر کند،که این صبر را چند معنی است:

اول:این که تنها برای خدا چنین کند،و چیزی جز رضایت و پاداش او نخواهد.

دوم:آن که بر حق تا هنگام ملاقات پروردگار خویش استوار بماند،چنان که خداوند متعال گفته است: وَ اعْبُدْ /17 رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ -و پروردگار خویش را بپرست تا به یقین دست یابی». (1) پس صبر،چنان که آن کسان که شکست خوردن و بازگشت خویش را از مبارزه پسندیده اند گمان می کنند،حدّی ندارد،و مؤمن باید چندان صبر کند تا به ملاقات پروردگار خویش نایل شود.

سوم:آن که لازم است پس از پرداختن به کاری که بر عهده گرفته است، برای رسیدن فرمان پروردگارش صبر کند و به قضای او تسلیم شود،و سپس کار را به پروردگار خویش واگذارد تا هر گونه که خواهد آن را تقدیر کند،و معنی تسلیم شدن به خدا و تفویض کارها به او همین است؛و آن درجه والایی از یقین است که

ص :76


1- 34) -الحجر99/.

بر جراحات خواننده به حق مرهم می نهد،و این آرامش خاطر را به او می بخشد که خدا از آنچه بر وی خواهد رسید غافل نیست،و بر همه چیز مراقبت دارد،و زود باشد که از دشمنان او انتقام بگیرد؛و آیه مشتمل بر بیم دادنی متوجه به کافران و مخالفان با گرفتن انتقام است،و همین امر پیوستگی آیه را با آیات پیش از آن آشکار می سازد.

[8-10]

فَإِذٰا نُقِرَ فِی النّٰاقُورِ -پس چون در صور دمیده شود.» در المنجد آمده است:ناقور و جمع آن نواقیر،عود یا بوقی است که در آن دمیده می شود،و نقر در این جا به معنی دمیدن است؛و این آلت در زمانهای گذشته برای گرد آوردن مردم و سپاهیان در هنگام ضرورت به کار گرفته می شده است.از ناقور در این آیه منظور همان صوری است که اسرافیل یک بار در آن می دمد و بر اثر آن همه کسانی که در آسمانها و زمین وجود دارند بی هوش می شوند،و با دمیدن بار دیگر همگان برای رسیدگی به حساب و پاداش از بی هوشی بر می خیزند،و آن به شکل بوق است.و مفسران درباره این که نفخه اولی است یا دومی با یکدیگر اختلاف نظر دارند:صاحب التبیان آن را اولی دانسته و گفته است که نخستین نفخه و آغاز سختی هولناک است، (1) و بعضی آن را نفخه دوم دانسته اند. (2)

به نظر من باید نقر را مطلق دانست،چه هر دو نفخه بر کافران دشوار است، چه اولی هر چه نعمت و مایه زندگی را که در دست دارند از ایشان سلب می کند،و دومی /17 آنان را بر می انگیزد تا در برابر جبّار آسمانها و زمین برای رسیدگی به حساب و جزا بایستند،و در این شک نیست که آن نفخه که در پی آن رسیدگی به حساب صورت پذیر می شود،از آن دیگری که تنها سبب مردن مردمان می شود دشوارتر است.

ممکن است در این جا نیز تعبیر مجازی و دمیدن در ناقور کنایه از روز انتقام بوده باشد...چنان که می گوییم:طبلهای جنگ کوبیده شد.

ص :77


1- 35) -التبیان،ج 10،ص 174.
2- 36) -مجمع البیان،ج 10،ص 385.

فَذٰلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ* عَلَی الْکٰافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ

-پس آن روز روزی دشوار است*و بر کافران نه آسان است.» روزی مطلقا سخت است که هیچ آسانی در آن برای کافران وجود ندارد، امّا مؤمنان از لطف و رحمت خدا برخوردارند،و این ما را به آن راهنمایی می کند که جزا و انتقام الاهی بر اساس حکمت و تدبیر دقیق صورت می گیرد.از مجموع دو آیه چنین استنتاج می شود که آن روز به خودی خود روزی است که،بر اثر پیشامدها و ایستگاههای بزرگ،سخت دشوار است،ولی خداوند متعال آن را بر مؤمنان آسان می سازد.

حضور چنین روزی در ذهن و اندیشه مؤمنان،و مخصوصا پیشاهنگان و رهبران مکتبی که به کارزار می پردازند و با فشارها و چالشهای فراوان رو به رو می شوند،آنان را در پیروی از روش خود استوار می سازد،و بر آزار دیدن در راه خدا به آنان بردباری می بخشد،چه بیمی از مرگ ندارند تا شتاب ورزند،بلکه آنان بر این یقین اند که در آینده روز پیروزی بر دشمنان و انتقام گرفتن حتمی از ایشان برای حق خواهد رسید،و راه دفع ناراحتیها راه آن است که دردها و ناراحتیهای جهاد را به خاطر حق بچشند،و در زندگی دنیا صبر را پیشه خویش سازند.

[11-16]

و ضرورت ندارد که این وعده فردا یا پس فردا تحقق یابد،و نیز درست نیست که اگر اندکی تأخیر پیدا کند،در شک افتیم و از جهاد در راه خدا و بیم دادن به مشرکان دست بکشیم...هرگز...چه تدبیر کارها به دست خدا و حکمت بالغه و علم فراگیر او است،و این خطا است که کسی بر آنچه خدا مقدر کرده است اعتراض کند،بلکه واجب آن است که به صورت مطلق تسلیم به او باشیم و بدانیم که آنچه او می کند همان خیر و صلاح است،و ما از دریافت حکمت هر قضا و قدر ناتوانیم؛پس ممکن است که گردنکشی که با او دست در گریبانیم، آخرین کسی باشد که بدین گونه بر مردمان مسلط شده است و در زمین تباهی می کند،یا این که امر ملتی از /17 ملتها در دست خاندان طغیانگر فاسدی قرار گرفته است که حکومت کردن و در آن ستمگر بودن را به میراث برده اند،پس پروردگار ما

ص :78

هر چه می خواهد می کند و ما به قضای او سر تسلیم فرود می آوریم،چنان که خود به ما فرمان داده و گفته است:

ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً

-مرا با آن که آفریده ام تنها بگذار.» کشیدن بار امانت رسالت و بنا بر آن مسئولیت بیم دادن و تغییر دادن یک واجب انسانی شرعی است که هر مؤمنی به آن مکلف است،بلکه برای هر انسان عاقل مستطیع چنین است،اما این که چه وقت و چگونه نظام فرمانروا تغییر می پذیرد،و اهل حق بر حزب شیطان پیروز می شود،امری است که به پروردگار عزیز و توانا اختصاص دارد،و آنچه وظیفه ما است ایمان آوردن به حکمت بالغه او است،و از همین راه است که استواری و بردباری ما افزایش پیدا می کند.

این آیه را تفسیرهایی است که مهمترین و نزدیکترین آنها به واقعیت اینهاست:

اول:بیم دادنی برای کافران است،یعنی من و او را به حال خود واگذار که من خود برای کیفر دادن او بسنده ام.و از مقاتل معنی آن چنین نقل شده است:

من و او را به حال خود واگذار که خود او را به تنهایی هلاک خواهم کرد. (1)

دوم:اشاره به اصل خلقت انسان است و چنین معنی می دهد:مرا با آن که در شکم مادرش آفریدم در حالی که مال و فرزندی نداشت تنها بگذار، (2) که شبیه است با آن گفته خدای تعالی که: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادیٰ کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ -تنها به نزد ما آمدید،به همان گونه که شما را نخستین بار آفریدیم»، (3) و در این اشاره لطیفی به این حقیقت است که خداوند متعال زود باشد که هر چه نعیم که به او بخشیده است از او سلب کند،پس او در اصل تنها و بدون بودن چیزی با او به دنیا آمد،و سپس خدا بر او منت نهاد و مال و فرزندان فراوان به او بخشید.

سوم:این آیه به صورتی خاص طعنی به نسب ولید بن مغیرة است که

ص :79


1- 37) -مجمع البیان،ج 10،ص 387.
2- 38) -همان جا.
3- 39) -الانعام94/.

پدرش ناشناخته بود. /17 زرارة و حمران و محمد بن مسلم از امام صادق(ع)نقل کرده اند که گفت:«وحید ولد الزنا است»؛ (1) و زرارة گفت:به ابو جعفر-علیه السلام-خبر دادند که یکی از بنی هشام در خطبه خود گفت:انا ابن الوحید یعنی من پسر یگانه ام(و همانندی ندارم،و آن اموی بدان افتخار می کرد که فرزند ولید است که لعنت خدا از بالای عرشش بر او باد!)،پس باقر-علیه السلام-گفت:

«وای بر او،اگر می دانست که وحید چیست هرگز به آن افتخار نمی کرد»،پس ما گفتیم که:آن چیست؟گفت:«آن که پدری برای او شناخته نشده است». (2)

گفته اند که معنی آن چنین است:مرا با آن کس که در آفرینش او تنها بودم و در این آفرینش شریکی نداشتم تنها بگذار...که در مجمع البیان و تفسیر کبیر چنین آمده است. (3) و از ابن عباس روایت شده است که ولید در میان قوم خود به نام وحید خوانده می شد. (4) و فخر رازی گفته است که:او به لقب وحید خوانده می شد و می گفت که من وحید پسر وحیدم،و نه خودم در میان عرب همانندی دارم و نه پدرم،پس مراد از« ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً »همین وحید است،که بسیاری از متأخران این وجه را در معرض طعن قرار داده و گفته اند که ممکن نیست خدا این ادعای او را تصدیق کند که:در این امور یگانه و وحید است...و این مطلب را واحدی آورده و در کشّاف نیز آمده است،و سه کس بر آن رد نوشته اند. (5)

ولید بن مغیرة از طاغیان و مترفان دوره جاهلیت است که دنیا با آرایش خود (مال و فرزندان)به او رو آورده بود،چنان که خدا آن را چنین توصیف کرده است:

وَ جَعَلْتُ لَهُ مٰالاً مَمْدُوداً

-و مال فراوان به او دادم.» خدا که این مال را به او بخشید،بر آن توانایی دارد که مال را از او بگیرد،

ص :80


1- 40) -مجمع البیان،ج 10،ص 387.
2- 41) -همان جا.
3- 42) -رجوع کنید به مجمع البیان،ج 10،ص 387.و التفسیر الکبیر،ج 30،ص 198.
4- 43) -نخستین منبع پیش از این.
5- 44) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 98.

چه آن را به /17 حکمتی به او بخشیده بود.و مال ممدود به معنی فراوان و رشد کننده است.و طبرسی در مجمع گفته است:میان مکّه و طائف،از شتران فراهم آمده و اسبان نشاندار و چارپایان کوچ داده شده و مستغلاتی که غلّه و اجاره آنها قطع نمی شد و کنیزکان و غلامان و چشمه های فراوان داشت؛و گفته اند که مقصود از قطع نشدن غله آن است که هنوز غله یک سال تمام نشده غله سال بعد می رسید و پیوسته ادامه داشت.و ولید را بستانی در طائف بود که خیر آن در تابستان و زمستان قطع نمی شد. (1)

وَ بَنِینَ شُهُوداً

-و پسرانی با او در کنار هم،» زیرا ده پسر داشت که با او در مکه همیشه حضور داشتند،و به سبب ثروتمندی نیازمند آن نبودند که برای تجارت از مکّه خارج شوند. (2) و فزونی فرزندان -و مخصوصا پسران-از بزرگترین نعمتها در آن دوره به شمار می رفت،و از این گذشته،همراه بودن آنان با پدر و سرورشان در میان مردم مایه افزایش عزّت و هیبت او بود،و این همه بر بزرگ عشیره بودند و جاه و ثروت داشتن او می افزود.و رازی به این معنی اشاره کرده و گفته است:آنان(فرزندان)مردانی بودند که با او در مجامع و محافل حاضر می شدند. (3)

کلمه«بنین»مفهومی گسترده تر از«اولاد»دارد،بدان سبب که علاوه بر فرزندان صلبی فرزند خواندگان و اتباع را نیز شامل می شود،زیرا که میان تابع و متبوع علاقه پسرخواندگی و پدرخواندگی وجود داشت،و همه آن کسانی که بنا به مصلحتی بر گرد ولید حلقه زده بودند،و هنوز هم در پیرامون مترفان چنین می کنند، طمع آن دارند که خرده هایی از طعام آن مترفان نصیب ایشان شود.

سپس چون خداوند متعال اراده کید به او داشت،درهای خیرات را بر او گشود تا در آخرت او را به حالی ملاقات کند که هیچ بهره نیکی از آنها نبرده

ص :81


1- 45) -مجمع البیان،ج 10،ص 387.
2- 46) -همان جا.
3- 47) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 198.

است،پس علاوه بر دو نعمت مال و فرزندان،از فضل خود راههای زندگی خوش را بر او هموار کرد و سختیهای این راه را از او دور ساخت.

وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً

-و کارها چنان که باید برای او به راه انداختم.» در المنجد آمده است:مهّد الفراش یعنی بستر را گستر و آن را آماده ساخت،و مهّد الامر یعنی کار را هموار و آسان و نیکو کرد،و تمهّد الرجل یعنی بر آن کار توانا شد،و مهدة،جمع آن مهد به معنی زمینی است که به تدریج رو به پایین رود و راه رفتن بر آن آسان است، (1) و همه مفسران بر مثل این اجماع کرده اند.رازی گفته است:یعنی جاده گسترده و ریاست را در میان قومش برای او فراهم آوردم،و نعمت مال و جاه خویش را بر او تمام کردم،که اجتماع آنها در نزد اهل دنیا کمال محسوب می شود،و به همین جهت است که در دعا گفته می شود:

أدام اللّٰه تمهیده،یعنی خدا دست قدرت و تصرف او را در امور پایدار سازد، (2) و تندرستی و آرامش خاطر و مانندهای اینها از تمهید است.و مفعول مطلق«تمهیدا» تأکید و مبالغه در استغراق در نعمت را می رساند.

این نعمتها برای هر عاقل و دارنده ضمیر و و جدان زنده همچون انگیزه ای برای سپاس گزاردن و ایمان است،و وسیله ای است که راه رسیدن به ایمان را هموار می سازد،ولی شرط آن است که صاحب نعمت به تفکر پردازد و عقل خود را به کار اندازد؛ولی ولید دلی بیمار داشت و لذا نعمت بر گمراهی و پافشاری او بر کفر به نسبتی مستقیم با نعمتها می افزود،و سبب آن است که شخص غیر مؤمن در مرز دنیا می ماند و روح مادّیگری چنان بر وی مستولی می شود که هدف او تنها حطام دنیوی است،و به جای سپاسگزاری از صاحب نعمت به زیاده خواهی آنها می پردازد.

ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ

-سپس امید آن دارد که بیفزایم.»

ص :82


1- 48) -المنجد،ماده مهد با اندکی تصرف.
2- 49) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 199.

امّا مؤمن با دریافت هر نعمت توفیق سپاسگزاری و ادای حق آن به خدا و بندگان خدا پیدا می کند،و راست گفت رسول اللّٰه(ص)در حق طالب دنیا که:

«دو خواهنده گرسنه خواسته خویشند که هرگز سیر نخواهند شد:خواهنده علم و خواهنده دنیا» (1) «اما خوانده علم خرسندی /17 رحمان افزایش می دهد،و خواهندۀ دنیا به طغیان خود ادامه می دهد». (2) و بدترین بنده آن بنده است که طمع او وی را به طبع(یعنی چرکین شدن قلب)رهبری می کند. (3) و راست گفته است امام علی(ع)که:«بیشترین مایه هلاکت عقلها برقهای طمعها و آزمندیها است». (4)

قلب ولید را رسیدن خیر به او و طمع وی برای افزودن دایمی به آن کور کرد،و این خود مکر خدا درباره مترفان است که هر چه بیشتر آنان را از راه حق به گمراهی می کشاند،و سبب زیان کردن آنان در دنیا و آخرت می شود،بدان روی که نه به سپاسگزاری پروردگار خویش می پردازند و نه به هدف خود که زیاده خواهی دایمی است می رسند،چه وسعت دادن خدا به زندگی هر فرد هرگز امری مطلق نیست بلکه حدّ و قیدی دارد،و از سنّت و قوانین او در زندگی بیرون نیست،پس چگونه می تواند بر نعمت کسی بیفزاید که شکر نعمت او نگزارده است،با این که خود می گوید:

لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ

(5)

؟!و صاحب تبیان گفته است:یعنی بر این نعمتها شکرگزاری مرا نکرده و با وجود این طمع در آن بسته است که بر انعام او بیفزایم.

کَلاّٰ

هرگز چنین نخواهد شد.» کلاّ کلمه ای است که بر نفی قاطع و سخت دلالت دارد و سبب آن عناد ورزیدن شخص(ولید)با آیات ربّانی است.

ص :83


1- 50) -کنز العمّال،ج 32،389.
2- 51) -بحار الانوار،ج 1،ص 182.
3- 52) -همان منبع،ج 77،ص 135.
4- 53) -همان منبع،ج 73،ص 170.
5- 54) -إبراهیم7/.

إِنَّهُ کٰانَ لِآیٰاتِنٰا عَنِیداً

-او در برابر آیات ما گردنکش بود.» و معاندت او به دو سبب مانع رسیدن خیر به او شد:

اول:سبب غیبی،بدان جهت که خدای تعالی از حق رسالتها و آیات خود دفاع می کند،و انتقام حق را از منکران آن می گیرد،که این کارگاه با هلاک کردن و از بن برانداختن گردنکشان صورت می گیرد،و گاه با قحطی و سلب برکت و نعمت.

دوم:سبب ظاهری،زیرا که آیات خدا برنامه و راه راست و استواری است که /17 آدمی را به هر خیر مادّی و معنوی رهبری می کند،و چون به آن عمل شود و آن را در زندگی خود معمول دارد،دست او را می گیرد و به رفاه و رشد اقتصادی رهبری می کند،و آن جا که کافران و بیماردلان به عناد ورزیدن با آن برمی خیزند،چگونه ممکن است که نعمت ایشان افزایش یابد و راههای زندگی بر ایشان هموار شود و اسباب خوشبختی فراهم آید؟!مفسران گفته اند:پیوسته پس از«کلاّ»نعمت ولید در نقصان بود تا به جایی رسید که فقیر شد و با فقر از دنیا رفت. (1) و علامه طبرسی در تفسیر آیه گفته است:چنان نبود که گمان می کرد،و با وجود کفرش چیزی بر آن نیفزود، (2) و زمخشری در کشاف نیز به همین گونه نظر داده است.

عناد مرحله ای از کفر و بیزاری و شبیه ناسپاسی و انکار حق است،چه آدمی در آن هنگام که به حق کافر می شود،یا از آن روی است که آیات دلالت کننده بر آن فراوان نیست،یا از آن روی که می خواهد از مسئولیت ایمان آوردن فرار کند،ولی گاه بی هیچ دلیلی و تنها برای محاربۀ با خدا و استهزا کردن به آیات او چنین می کند،که عناد همین است،یا گردنکشی او را به گناه بر می انگیزد و امور را با یکدیگر مخلوط می کند و از آن جهت به اسلام و قرآن کفر می ورزد که میان او و خواننده مردمان به قرآن مبارزه ای در کار است.و رازی گفته

ص :84


1- 55) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 199.
2- 56) -مجمع البیان،ج 10،ص 387.

است که«إنّه کان»دلیل بر آن است که وی از گذشته ها بر این حرفه بوده است. (1)

[17-31]

و عناد ورزیدن با آیات خدا و از این راه به محاربه با او برخاستن تنها سبب بریده شدن نعمت و خیر از شخص عنید نیست،بلکه به رسیدن شرّ و عذاب به او در دنیا و آخرت منجر می شود.

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً

-زود باشد که او را به عذابی سخت گرفتار کنم.» یعنی چندان کار را بر او سخت می کنم که از پا درآید.و در التحقیق به نقل از التهذیب آمده است که:لأرهقنک صعودا یعنی تکلیف سختی را بر تو بار می کنم، بدان سبب که بالا رفتن در صعود سخت تر از پایین آمدن در هبوط است،و مشتق از آن است: /17 تصعّد فی ذلک الامر یعنی این کار بر وی گران و سخت شد. (2)

در این شک نیست که هر کس به معانده با آیات و شرایع خدا برخیزد،و از هوای نفس و شرایع بشری پیروی کند،بر خلاف قوانین خدا و سنتهای طبیعی شنا می کند،و به کسی می ماند که از کوه های بلند با گذرگاههای سخت بالا می رود و این بالا رفتن او را خسته و فرسوده می سازد.به این توجه کنید که امت اسلامی،در نتیجه جدایی گزیدن از کتاب پروردگار خویش با چه عقبه ها و گذرگاههای سختی همچون از هم پاشیدگی و ستمدیدگی و عقب ماندگی تمدنی رو به رو بوده است!پس این حقیقتی آشکار است که هر کس به عناد با آیات پروردگار خویش برخیزد،خواه فرد باشد یا اجتماع یا امت،از دو جهت مادی و معنوی با آن مواجه خواهد شد.

کار به همین جا پایان نمی پذیرد،بلکه عذاب به آخرت نیز کشیده می شود و به صورتی سخت تر و بیشتر و آشکارتر تجلی پیدا می کند،و معاندان خطای بزرگ خویش را همچون کوه هراسناکی از عذاب مشاهده خواهند کرد.امام صادق(ع)

ص :85


1- 57) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 199.
2- 58) -التحقیق فی کلمات القرآن،ج 6،ص 273.

گفته است:«بالا رفتن بر کوهی مسین در آتش است که(کافر)را بر آن قرار می دهند تا از آن بالا رود،و چون دست خویش را بر کوه نهد،ذوب می شود و به دو زانو می چسبد،و چون آنها را از جای بردارد،به حال اول باز می گردد،و تا آن جا که خدا بخواهد این امر تکرار می شود». (1) و در فتح القدیر از رسول اللّٰه(ص)نقل شده است که گفت:«صعود کوهی در آتش است که کافر هفتاد پاییز بر آن بالا می رود و سپس از آن سقوط می کند،و پیوسته بر این حال است». (2) از امام باقر-علیه السلام-روایت است که گفت:«در جهنم کوهی است که آن را صعود می گویند،و در صعود دره ای است به نام سقر،و در سقر،و در سقر چاهی به نام هبهب،و هر گاه که پوشش از روی این چاه برداشته می شود،اهل دوزخ از گرمای آن به ضجّه می افتند،و این منزلگاههای جبّاران است». (3) به دردی که به سر می رسد،صعود می گویند،زیرا که به طرف آن بالا می رود و اثر آن شدید است،و شاید کلمه معنی تزاید و افزایش نیز داشته باشد،چرا که عذاب الاهی پیوسته در حال افزایش است.

قرآن سبب عهده دیگری را که مایه رسیدن انسان به سختی و بدبختی در زندگی می شود بیان می کند که:اولا از دست دادن برکت رسالتهای خدا و آیات او است و،ثانیا پیروی انسان از برنامه های گمراه کننده بشری،و اعتماد او بر فکر ناچیز و اندازه گیریهای آمیخته به خطای خویش است.

إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ

-هر آینه او اندیشید و اندازه گیری کرد.» اندیشیدن زیر و رو کردن وجوه مختلف رأی و نظر،و اندازه گیری و تقدیر در آوردن اندیشه به صورت برنامه ای پس از تحقیق درباره آن است؛چون شخص در امری به تفکّر و تدبر بپردازد،می گویند«فکّر»،و پس از تفکر در قلب خود کلامی را برای بیان اندیشه خویش مرتب و آماده می سازد،و مراد از«و قدّر»همین

ص :86


1- 59) -تفسیر البصائر،ج 50،ص 430.
2- 60) -فتح القدیر،ج 5،ص 329.
3- 61) -تفسیر البصائر،ج 50،ص 430 نقل از روضة الواعظین.

است. (1) و علاّمه طباطبایی در تفسیر المیزان گفته است:و تقدیر از تفکیر آراستن معانی و اوصاف در ذهن است با تقدیم و تأخیر و نهادن و برداشتن آنها تا هدف مطلوبی از آن استنتاج شود،و گاه مردی آرزوی آن می کرد که درباره قرآن چیزی بگوید که سبب باطل شدن دعوت آن شود. (2) و ولید به تفکیر و تقدیر خویش چنان می پنداشت که تهمت جادوگری را باطل خواهد کرد...و کار چنین نیست.

فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ

-پس کشته باد که چگونه تقدیر کرد.» خدا اندیشیدن او را نکوهش کرد،بدان جهت که اندیشه اش برای پرداختن به کاری باطل بود،و اگر برای راهیابی می اندیشید،اندیشه اش دیگر نکوهیده نمی بود بلکه ستوده و پسندیده بود، (3) زیرا که اندیشیدن و برنامه ریزی کردن بر اثر به کار انداختن عقل در پرتو داده ها و دانسته ها امری به خودی خود پسندیده است،و رسالتهای خدا و مبعوث شدن پیامبران به منظور اصلاح مردم و راهنمایی ایشان با انگیختن عقلهای ایشان بوده است.

آری،عقل به خودی خود وسیله خیر و صلاح است،و برای صلاح انسان عمل می کند،ولی بدان شرط که نخستین گزیده آن درست باشد،ولی اگر باطل را برگزید و سپس عقل خویش را در این /17 مجرا به کار انداخت،از اندیشیدن و تقدیر خود جز گمراهی و عذاب نتیجه ای به دست نخواهد آورد،و این را مکر می نامند که حیله شیطان است؛و چنین است فکر و اندیشه که سلاحی از دو طرف تیز است،که گاه قایم بر اساس عقل است و به صلاح صاحب خود و خیر بشریت صورت می گیرد، و گاه وسیله هلاک بشریت و برافروخته شدن جنگها است،چنان که کارشناسان نیروهای استکباری در روزگار معاصر ما نیز بدین گونه عمل می کنند.

انسان می تواند با تفکیر و تقدیر به زندگی پاکیزه برسد،و این بدان شرط است که پیش از آن هدفی پاکیزه را برگزیده باشد و اندیشه خود را برای تحقق

ص :87


1- 62) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 200.
2- 63) -المیزان،ج 20،ص 86.
3- 64) -التبیان،ج 10،ص 177 با اندکی تصرف.

بخشیدن به آن به کار اندازد،پس آنچه مهم است فکر کردن و تقدیر کردن نیست، بلکه مهم آن است که برای چه منظور به این اندیشیدن و اندازه گیری و تنظیم و تقدیر برخاسته است،و قرآن با طرح کردن سؤال: کَیْفَ قَدَّرَ -و مکرر کردن آن ما را به این حقیقت متوجه کرده است.

علی بن ابراهیم قمّی حالت ولید را در هنگام اندیشیدن و تقدیر او چنین توصیف کرده است:این آیه درباره ولید بن مغیره نازل شد که پیر سالخورده مجرّبی از زیرکان عرب و از استهزا کنندگان رسول اللّٰه(ص)بود؛و رسول اللّٰه(ص)در حجره می نشست و به قرائت قرآن می پرداخت.پس قریش در پیرامون ولید جمع شدند و گفتند:ای ابا عبد شمس!آنچه محمّد می گوید چیست؟آیا شعر است،یا فالگویی،یا سخنوری و خطابه؟گفت:بگذارید تا سخن او را بشنوم،پس به رسول اللّٰه(ص)نزدیک شد و گفت:ای محمد،از شعرت برایم بخوان،و او گفت:«این شعر نیست،بلکه کلام خدایی است که آن را برای فرشتگان و پیامبران خودش برگزیده و پسندیده است»؛پس گفت:چیزی از آن را برایم بخوان،و رسول اللّٰه(ص)سوره حم السجدة را خواند،و چون به این آیه: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ ،ولید به لرزیدن افتاد،و هر مو از ریش و سرش راست ایستاد و به خانه اش بازگشت،و در این باره به قریش چیزی نگفت؛پس نزد ابو جهل رفتند و گفتند:ای ابو الحکم!ابو عبد الشمس به دین محمّد متمایل شد، مگر نمی بینی که به نزد ما بازنگشت؟فردای آن روز ابو جهل به نزد او رفت و گفت:عمو جان!باعث سرشکستگی ما شدی و ما را رسوا و دشمن شاد ساختی و به دین محمد میل کردی،پس ولید گفت:من به دین او تمایل پیدا نکردم،ولی کلام دشواری را از او شنیدم که پوستها از آن به لرزه در می آید،و ابو جهل گفت:آیا سخنرانی و خطابه است؟گفت:نه،خطبه کلامی پیوسته است و این کلامی منثور، /17 و پاره ای از آن به پاره دیگر شباهت ندارد،گفت:پس آیا شعر است؟ گفت:نه،من اشعار بسیط و مدید و رمل و رجز عرب را شنیده ام،و آن شعر نیست، گفت:پس آن چیست؟گفت:مرا فرصت ده تا در این باره فکر کنم.و چون فردا

ص :88

شد،گفتند:یا ابا عبد الشمس!درباره آنچه گفتیم چه می گویی؟گفت:بگویید که آن جادوگری است،و این گفته به دل آنان(قریش)نشست. (1) اندیشیدن ولید که بر پایه عناد متکی بود،به این نتیجه گیری خطا و نادرست انجامید،و این باطل را بر زبان راند،و امکان آن وجود داشت که عقل وی او را به ساحل امن و هدایت برساند،ولی او در آن هنگام که به اندیشیدن و اندازه گیری کردن پرداخت،از روی برنامه ای موضوعی چنین نکرد و از خاستگاههای سالم به راه نیفتاد،بلکه هر چه کرد هدفی جز گمراه کردن دیگران نداشت،و چنان می خواست که آن باطل و ضلالی را که خود بر آن بود،نخست در برابر و جدان خودش،و سپس برای مردمان فریفته به خود،پاکیزه و پسندیده جلوه گر سازد،پس خود را به بدبختی انداخت و بر اثر آن مستحق لعنت و عذاب شد.

ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ

-و بار دیگر کشته باد که چگونه تقدیر کرد.» تکرار لعنت با قتل بر او دلالت بر استحقاق وی به مضاعف شدن عذاب است،اولی برای عنادش نسبت به آیات ربّانی،و دومی برای پیروی او از هوای نفس خویش و ساخته های فکرش به جای پیروی از تشریع خدا،یا یکی از آنها کیفر طرز تفکر منحرف است،و دیگری جزای تقدیر نادرست.علاّمه طبرسی گفته است:این تکرار برای تأکید است،یعنی گرفتار لعنت و عذاب شد؛و به قولی:به چیزی لعنت شد که قائم مقام قتل است،و به قولی دیگر:معنای آن این است که بر همان حالی که کلام را اندازه گرفت و تقدیر کرد لعنت شد،همچون آن که گفته می شود:چنان که آن کار را کرده است او را می زنم،یعنی بر همان حالی که در آن هنگام داشت. (2)

آری،ناقد با انصاف نمی تواند جز به راستگویی رسول تسلیم شود،و رسالت حق است،ولی ولید و همانندان او از مترفان و دشمنان حق چنین نبودند، بلکه در آن می کوشیدند تا با روشی نادرست و آمیخته به خطا که متمرکز در پیرامون

ص :89


1- 65) -تفسیر قمّی،ج 2،ص 393.
2- 66) -مجمع البیان،ج 10،ص 388.

نازیدن به گناه و ایستارهای دشمنانه پیشین است، /17 و از عوامل مؤثر به صورت منفی بر نتیجه هر بحث و تفکر به شمار می رود،به خرده گیری و انتقاد بپردازند،و شاید سبب آن به حالت اجتماعی ایشان باز گردد،چرا که آنان از زمره آن دسته از مستکبرانند که حیثیت وجودی خویش را بر پایه ستمگری و بهره کشی از مستضعفان بنا می کنند،پس چگونه می توانند به رهبری الاهی گردن نهند که به فقیر بودن می بالد،و در خوشبخت کردن ناکامان و رهانیدن مستضعفان از چنگال مترفان تلاش می کند.

ثُمَّ نَظَرَ

-سپس به نگریستن و تفکر پرداخت.» چنان می نماید که نظر در این جا به معنی به کار انداختن فکر و بصیرت است،چه مستکبران،در آن هنگام که می خواهند مردمان را از راه حق به گمراهی بکشانند،نخست به تفکر و تدبّر می پردازند و سپس به نظر کردن مشغول می شوند و به جستجوی شکافها و روشهایی برای پراکندن اندیشه ها و خواستهای خویش در میان مردم بر می خیزند،بدان سبب که وسایل آگاهی دادن گمراه کننده،از رادیو و تلویزیون و مطبوعات و حتی وسایل نشر فرهنگ و تربیت و جز آن که برای ترویج فرهنگ باطل تلاش می کند،و شایعات نادرستی علیه مؤمنان و رهبریهای مکتبی در میان مردم منتشر می کند،بدون هدف به این کار نمی پردازد،بلکه در پشت نقاب کارشناسان تبلیغی و سیاسی روانشناسان و سیاستمدارانی و...و...وجود دارند که برنامه گمراهی را می ریزند،و این خود نشانه ای از نظامهای تبهکار و فاسد است...

پس در کنار فرعون هامان و گروه پرشماری از کارشناسان در هر یک از نواحی وجود داشتند،و از داستان قریشی ابو جهل با ولید آشکار می شود که او از رهبران و عقلهای مدبر ایشان بوده است؛و در این باره اشاره هایی را در آثار بعضی از مفسران دیده ام،چنان که در البصائر در تفسیر این آیه آمده است که:پس به سران قوم خود نظر کرد، (1) و در المیزان:یعنی پس از اندیشیدن و اندازه هر چیز را در نظر گرفتن،

ص :90


1- 67) -البصائر،ج 50،ص 362.

نگاهی کرد همچون نگاه کسی که می خواهد درباره امری نظر خویش را ابراز دارد که از او چنین چیزی خواسته شده است. (1) پس از آن که اندیشه شیطانی در سر او پخته و پرداخته شد،حرکت خود را برای بهره برداری و عرضه کردن آن اندیشه آغاز کرد تا چنان باشد که بیشتر در جانهای دیگران کارگر افتد،و در این هنگام بود که همه حرکات و رفتارهای او آکنده به نشانه هایی از خشم /17 و کینه نسبت به رسالت و رسول اللّٰه(ص)بود.

ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ

-و سپس اخم کرد و ترشروی شد.» این مظاهر خارجی و جز آنها نمودارهایی از حالتهای نفسانی از کینه و عناد است که قرآن آنها را بنا بر روش تصویری بدیع خود مجسم می سازد،و بنا بر طبیعت موجود در آدمی بر ظاهر او با علاماتی آشکار می شود،تا آن حد که روانشناسان می گویند که درون آدمی را می توان از آنچه بر ظاهر او آشکار می شود خواند.و در حدیث شریف از امیر المؤمنین(ع)روایت شده است که گفت:«هیچ کس چیزی را در دل نهان نکرد،جز آن که در سخنان بی اندیشه اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار». (2)

قمی گفته است:عبوس برای چهره است و بسور شیوه بیان و دهان؛ (3) و از قتاده نقل شده است که گفت:پیدا شدن پیچیدگی میان دو چشم است و عبوسی چهره، (4) و در فقه اللغه ثعالبی آمده است که:چون میان دو چشم پیچش حاصل شود،گویند که او قاطب عابس است،و اگر با عبوس نمایان شدن دندانها همراه باشد،گویند کالح است،و هر گاه عبوس فزونی پیدا کند،گویند با سر و مکفهرّ (ترشروی). (5) و لغویان شتابزدگی را یکی از معانی بسور دانسته اند:بسر الغریم

ص :91


1- 68) -المیزان،ج 20،ص 87.
2- 69) -نهج البلاغة،کلمات قصار،شماره 26.
3- 70) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 394 با تصرف.
4- 71) -الدر المنثور،ج 6،ص 283.
5- 72) -فقه اللغة ثعالبی،ص 140.

یعنی طلبکار پیش از به پایان رسیدن مدت خواستار طلب خود شد،و بسر الدمّل یعنی دمل را پیش از رسیدن آن فشرد...پس بدان می ماند که چون کسی در برابر شخص دیگر خود را با سر نشان دهد و روی ترش کند،شتابان در خواستن شر و آزار برای او است،و راغب در مفردات خود چنین گفته است. (1)

گاه از عبوس و بسور کلمات و تصرفاتی که از انسان با قلم و دهان و ایستارهای او صادر می شود،حکایت می کند؛گاه چهره طاغوت عبوس و بسور او را نشان می دهد، /17 و گاه سرکوبی مخالفان،و آنچه قرآن کریم از ولید بن المغیرة حکایت می کند،چیزی جز گواه بر طبیعت ایستاری نیست که مترفان در هر زمان و مکان علیه دعوتهای اصلاحی از خود نشان می دهند،چه آنان،به اعتبار کانون فساد بودن،در اجتماع نخستین کسانی هستند که از تغییر زیان می بینند و به همین سبب در صف پیشین معارضان و مخالفان با حق قرار می گیرند.

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ

-سپس پشت کرد و گردن کشید.» آری،او به تدبّر در جایگاه رسالت نظر کرد،و خواستار آن بود که بهترین راه را برای معارضه و گمراه کردن مردم برگزیند،و حتی کفر خود را در برابر عقل و ضمیر خویش پاکیزه و موجه جلوه گر سازد،ولی هر چه شخص بیشتر به تدبر و نظر بپردازد،حقیقت برای او آشکارتر می شود و بینش و دیده او حقیر شده و حسرتزده به سوی وی باز می گردد،که لازم است در نتیجه به حق ایمان آورد و در مقابل آن از مقام استکبار خود فرود آید و به آن گردن نهد،ولی او از همان نخستین لحظه هر چه بیشتر پشت به ایمان می کند و جایگاه خود را در کفر گمراهی و بزرگ می شمارد و بار دیگر به پسندیده شمردن ایستار نادرست خویش در برابر حق آشکار باز می گردد و هیچ تهمتی را-در نظر خود-شایسته تر از آن نمی داند که رسالت را سحر و جادو بخواند و آن را طرد کند.

فَقٰالَ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ یُؤْثَرُ

پس گفت:این نیست مگر جادویی که

ص :92


1- 73) -مفردات الراغب ماده بسر.

آموخته می شود.» برای کلمه«یؤثر»در این جا دو معنی است که سیاق هر دو را با هم در نظر داشته است:

نخست:آنچه از دیگران نقل می شود که بیشتر مفسران بر آنند،یعنی آن را از نیروهای مقتدر بر خودش یعنی جادوگران و شیاطین آموخته است،و این گرفته شده از این گفتار ایشان است که«أثرت الحدیث اثره اثرا»یعنی آن سخن را درباره آثار قومی از روی آثار ایشان بیان کردم،و حدیث مأثور یعنی حدیثی که از فلان کس روایت شده است.

دوم:چیزی که جانها نسبت به آن تمایل پیدا می کند و آن را بر چیز دیگر ترجیح می نهد.و در المجمع آمده است:و به قولی از /17 «ایثار»است،یعنی جادویی است که نفوس آن را اختیار می کند و به سبب شیرینی آن برمی گزیند. (1) طاغوتان و مخالفان با رسالت از این راه برای کاستن از شأن و ارزش دو امر مهم کوشیده اند:

یکی از آنها:معجزه قرآن از لحاظ ظاهری و باطنی آن،و دیگری:نمود قبول کردن رسالت تازه و در آمدن به دین فرستاده خدا،و به همین سبب بود که ولید-همچون هر طغیانگر و مترف-تلاش برای آن می کرد که به هدفهای پلید خود در پشت سر این اتهام گمراه کننده تحقق بخشد:

1-درست جلوه گر ساختن شکست ایشان در مبارزه اساسی با اسلام و ارزش و رهبری و حزب آن.

2-گمراه کردن مردم از حق،و حدّی برای تمایل دخول ایشان به دین تازه قرار دادن.

متّهم کردن قرآن به جادویی،گریزگاهی برای ایشان بود تا از طریق آن عقده ای را که هر مبارز با قرآن با آن مواجه بود،از میان ببرد،و آن این که آثار حکمت و علم الاهی آشکارا در آن مشاهده می شد.قرآن هر خردمند با انصاف را به

ص :93


1- 74) -مجمع البیان،ج 10،ص 388.

آن هدایت می کرد که این کتاب را فروفرستاده شده از جانب خداوند حکیم و توانای بر همه چیز بداند،و حتی خود ولید را نیز به این امر معترف سازد،در آن جا که گفت:از او-یعنی رسول اللّٰه(ص)-کلامی دشوار شنیدم که پوستهای بدن را به لرزه در می آورد...نه خطابه بود و نه شعر،پس ممکن نیست که بی مقدمه آن را به یکی از آفریدگان نسبت دهیم،و فاصله میان آن و کلام آفریدگان از اندازه بیرون است و فضل آن یک بر این یک به وصف در نمی آید،و همچون فضل خدا بر دیگر آفریدگان است...و از این مقدمه به نتیجه ای رو کرد که همان را می خواست بگوید:

إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ قَوْلُ الْبَشَرِ

-این نیست جز گفته مردمان.» هنگامی که این نتیجه به جانهای مردم راه یافت،به پندار وی گامهای اساسی برای مبارزه با رسالت برداشته شد،و برای همین هدف نیروی خود را به کار انداخت...پس اندیشید و اندازه گیری کرد... /17 که می تواند در این راه پیش رود،و این حقیقت از ذهن او دور شد که قرآن بزرگتر از آن است که نور آن را خواست و تقدیر انس و جن در صورت همپشتی با یکدیگر بتواند بپوشاند،تا چه رسد به نادان ابلهی همچون ولید بن المغیرة: فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ؟! از این جا همه تلاشها و کوششهای او برای گمراه کردن مردمان از حق و پوشیده نگاه داشتن ایشان از نور آن نقش بر آب شد،و با اندیشه و اندازه گیری نادرست خود به زیان و لعنتی رسید که قرآن آن را در نسلهای پیاپی در دنیا مخلّد ساخت،و بزرگتر از آن غضب خدا است و وعده ای که برای درآمدن به دوزخ به او داده است:

سَأُصْلِیهِ سَقَرَ

-به زودی او را به دوزخ خواهیم رساند.» در التبیان آمده است:یعنی او را ملازم جهنم خواهیم ساخت. (1) و از امام صادق(ع)روایت است که گفت:«در جهنم دره ای برای متکبران وجود دارد که

ص :94


1- 75) -التبیان،ج 10،ص 180.

آن را سقر نام است،و چون از شدت گرما به خدای عز و جل شکایت کرد و از او خواست که به وی اجازه دم زدن دهد و اجازه یافت و تنفس کرد،جهنم آتش گرفت و سوخت»؛ (1) و از ابن عباس روایت شده است که گفت:در پایین دوزخ سقر جای دارد،و در آتش آن درخت زقوم، (2) و در هراس انگیزی و کیفیات ممیزه آن چیزهایی است که آدمی نمی تواند آنها را تصور کند و حقیقت آن را دریابد.

وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا سَقَرُ

-و تو چه دانی که سقر چیست؟!» در این شکل از بیان انگیزشی برای آدمی به منظور تلاش کردن برای معرفت و لو به صورت اجمالی وجود دارد،و قرآن بعضی از صفات سقر را بیان می کند و می گوید:

لاٰ تُبْقِی وَ لاٰ تَذَرُ

-نه(زنده)بر جای می گذارد و نه(اثری)از بدنهای سوخته شده.» /17 گفته شده است که:آنان را زنده بر جای نمی گذارد و می کشد،و اثری از بدنهای آنان بر جای نمی ماند،یعنی دارای دو اثر است:اثری بر روح،و اثری دیگر بر جسم.و به گفته ای دیگر:دو کلمه در معنی مترادف است و در درجه و اثر با یکدیگر تفاوت دارد،و ذکر آن دو با هم مبالغه و تأکید را می رساند.و در التبیان آمده است که:هیچ یک از اهل آن را باقی نمی گذارد مگر این که به آن برسد،و او را از عذاب نگاه نمی دارد؛ (3) و علامه طباطبایی در المیزان گفته است:هر چه را که به آن برسد چیزی از آن بر جای نمی گذارد و آن را می سوزاند،و بر هر کس که در آن افکنده شود خواهد رسید،بر خلاف آتش دنیا که بعضی از چیزها را که در آن می افتد نمی سوزاند؛و به نقل مجاهد گفت:نه زنده می گذارد و نه می میراند، (4) و صاحب المیزان در این رأی به این گفته خدای تعالی استناد کرده است:

ص :95


1- 76) -نور الثقلین،ج 5،ص 457.
2- 77) -الدر المنثور،ج 6،ص 283.
3- 78) -التبیان،ج 10،ص 180.
4- 79) -الدر المنثور،ج 6،ص 283.

اَلَّذِی یَصْلَی النّٰارَ الْکُبْریٰ* ثُمَّ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ . (1) و آنچه در نزد من نزدیکتر است این است که معنی لاٰ تُبْقِی آن است که هیچ کس از کسانی را که در آن است باقی نمی گذارد و همه را نابود می کند،و معنی لاٰ تَذَرُ این که از هیچ یک از آنان چیزی بر جای نمی گذارد؛پس اولی همه کسانی را که در آن اند شامل می شود،و دومی هر جزء از کسانی را که درآنند در بر می گیرد،و این بزرگتر است و-به نظر من-صفت آتش است با قطع نظر از صفت جهنم که در آن خدای متعال هر چه را که از آتش نابوده شده است تجدید می کند،پس میان آن و این گفته خداوند متعال که لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ منافاتی وجود ندارد،بدان سبب که گفتگو در این جا به اندازه فهم ما و مقیاسهای ما است.و شاید یکی از معانی آن چنین باشد:سقر از حیث سختی عذاب و نوع آن از هر چه در آن افتد چیزی بر جای نمی گذارد،و از حیث مدت و ملازمت نیز چنین است و هرگز اهل آن را رها نمی کند،و این خود می رساند که اهل آن جاودانه در آتش اند،پس سقر ساکنان خود را رها نمی کند و آنان جاودانه در عذاب باقی می مانند،بدان سبب که سوختن در آن سوختن عادی و متعارفی نیست بلکه احتراقی شبیه احتراق اتومی است که پایان نمی پذیرد،و خدا دانا است.

و صفت دیگری از سقر سیاه کردن رنگ پوست اهل آن است:

لَوّٰاحَةٌ لِلْبَشَرِ

-روی و پوست را سیاه می کند و می سوزاند.» در المنجد آمده است:ألاح فلانا یعنی او را هلاک کرد، (2) پس هلاک کننده بشر است،و گفته می شود:«لوّح فلانا بالعصا»یعنی با عصا او را زد. (3) گفته اند که معنی آن تشنگی انگیز است،و رجل ملواح یعنی کسی که زود تشنه می شود،و تلویح عبارت از آن است که شخصی گرفتار آفتابزدگی شده و پوستش سیاه شده باشد،و تو گویی که سقر از حرارت خود سبب تغییر رنگ پوست و

ص :96


1- 80) -الاعلی12/ و 13.
2- 81) -المنجد ماده لوح.
3- 82) -همان جا.

چهره اهل آن می شود.

هنگامی که گناهکاران وارد وادی سقر می شوند،فرشتگان عذاب غلیظ و شدید به پیشباز ایشان می آیند...و آنان مالک دوزخ اند و هجده فرشته همراه او،که چشمانی چون برق جهنده دارند،و دندانهای پیشینی همچون برجها،آتش از دهانشان بیرون می جهد و فاصله از این سر شانه تا آن سر آن در هر یک از آنان برابر با مسیر یک سال راهپیمایی است؛کف دست هر یک از آنان همه افراد دو قبیله مضر و ربیعه را در خود جای می دهد که رحمت خدا از ایشان دور شده است؛یکی از آنان هفتاد هزار کس را بر می دارد و به هر جای از دوزخ که مأمور است پرتاب می کند. (1)

عَلَیْهٰا تِسْعَةَ عَشَرَ

-بر آن نوزده تن گماشته اند.» این آیه محتمل چند معنی است:

اوّل:معنی ظاهری که حکایت از آن می کند که شماره نگاهبانان سقر نوزده نفر است و این،در صورتی که صفت آنان چنان باشد که صاحب المجمع گفته است،اندک نیست،و خداوند متعال بر آن توانایی دارد که یک نفر بر سقر بگمارد و اهل آن را به سخت ترین گونه عذاب معذب دارد.

دوم:این که نوزده تن تنها نگاهبانان دره سقر دوزخند،و بازمانده دوزخ نگاهبان دیگر دارد.

سوم:این که،عدد یاد شده شماره فرمانروایان و مدیران است و در زیر فرمان ایشان /17 شماره نگاهبانان می تواند چندان باشد که تنها خدا می داند،و به این معنی در گفته خدای عزّ و جل بدین گونه اشاره شده است: وَ مٰا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّٰ هُوَ .و نادان بودن به این گونه مسائل مشرکان را بر آن وا می داشت که به استهزا بپردازند و به غیب کافر بمانند.ابو جهل روزی گفت:ای گروه قریش!محمّد چنان گمان دارد که شماره سپاهیان خدا که شما را در دوزخ شکنجه می دهند نوزده نفر است،و

ص :97


1- 83) -مجمع البیان،ج 10،ص 388.

عدد شما بیشترین شماره مردمان است،آیا ممکن است صد نفر شما از مقابله با یکی از آنان عاجز بماند؟! (1) و مردی از قریش به نام ابو الأشد گفت:ای گروه قریش!از نوزده تن مهراسید،من از شما با شانه راستم ده نفرشان را دور می کنم و با شانه چپم نه نفر، (2) پس خداوند متعال آیه 31 را فرو فرستاد.

وَ مٰا جَعَلْنٰا أَصْحٰابَ النّٰارِ إِلاّٰ مَلاٰئِکَةً

-و دوزخبانان را جز از فرشتگان نیافریدیم.» خدا بندگان خویش را به هر چه که خواهد می آزماید،و از جمله این آزمایشها فرمان دادن ایشان است به ایمان آوردن به غیب،و هر چه غموض و پوشیدگی غیب سخت تر باشد،ایمان آوردن به آن دشوارتر خواهد بود،و درجه آن برای نزدیکتر شدن به خدا بالاتر،و به همین سبب در حدیثی از امام صادق(ع)آمده است:«ما صابرانیم و شیعه ما صبورتر از ما است(راوی گفت)گفتم:فدایت شوم!چگونه شیعه شما از شما صبورتر می شود؟!گفت:«زیرا که ما بر چیزی که می دانیم شکیبایی می کنیم و شیعه ما بر چیزی که از آن آگاهی ندارد چنین می کند». (3) و خداوند متعال ایمان به غیب را رکنی اساسی در شخصیت ایمانی قرار داده،و از این راه بسیاری از حقایق همچون مرگ و برزخ و آخرت پنهان و پوشیده مانده،و اما کافران و مشرکان و بیماردلان را غیب بر مقدار آزمایش و گریزی که با آن رو به رو هستند می افزاید،و این نه از آن روی است که این چیزها واقعیت ندارد،چرا که نشانه های راهنمای به آنها فراوان است،بلکه بدان سبب است که ایمان به آنها خواستار درجه بالایی از دانش و ایمان است که کسی جز بندگان صاحب تمیز و پرهیزگار خدا یعنی اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ (4) را به آن راهی نیست،و راه رسیدن مؤمنان به یقین پیدا کردن به غیب دو امر است:

ص :98


1- 84) -اسباب النزول،سیوطی،ص 224.
2- 85) -همان منبع به روایت السدی.
3- 86) -بحار الانوار،ج 71،ص 80.
4- 87) -البقرة3/.

اول:آیات و براهین راهنمای به آن،پس ایشان از آثار حکمت و علم و نظام آشکار شده در جهان به ایمان آوردن بر پروردگار خویش هدایت می شوند،و از گواهیهای سنت کیفر در تاریخ و در واقعیت به پاداش و کیفر بزرگ در جهان دیگر ایمان می آورند،و منتظر آن نمی مانند تا پوستهای تنشان آتش دوزخ را لمس کند،و چشمانشان فرشتگان موکل بر جهنم را ببیند،یا در چنگال مرگ گرفتار شوند و آن گاه به همه اینها ایمان آورند،بلکه تنها به آشکار شدن نشانه ها و برهانها بسنده می کنند...و این از مهمترین خصوصیتهایی است که خردمند را از جز او متمایز می سازد.

دوم:ایمان ایشان به خدا بدان گونه که خود را توصیف کرده و در کتابش و در آفریدگانش با اسماء الحسنی متجلی شده است،پس آنان به خدای توانای غالب دانای رحمن و رحیم و...و...ایمانی دارند که بر یقین و معرفت استوار است،و هنگامی که آدمی به این درجه برسد،به همه حقایق غیبی ایمان آورده است،و شکی در بهشت و دوزخ و نعمت و عذاب آن دو ندارد،بدان سبب که خدایی که او را به اینها وعده داده،قادر مطلق است و از هیچ چیز عاجز نمی ماند،و در گذرگاه جدال و شک درباره شمار دوزخیان و صفات ایشان وارد نمی شود،بلکه به آنچه از خدا می شنود به صورت مطلق باور دارد و گردن می نهد.و از آن روی که کافران و مشرکان و بیماردلان به این هدف اساسی نرسیده اند،به شک کردن درباره حقیقتهای غیب بلکه درباره حقایق آشکار نیز می پردازند،و گاه کسانی از ایشان را می بینی که،همچون سوفسطائیان،در اصل وجود خویش نیز گرفتار شک شده اند! مؤمن تنها به کردار و گفتار تسلیم به خدا نمی شود،بلکه به عقل و علم خویش نیز چنین است،و به همین جهت در رفتار و ایستار خویش با حق مخالفت نمی ورزد،و در درون وجود وی اندک پرسش تردیدآمیز در پیرامون آیات پروردگارش پدید نمی آید...و این از مهمترین پایه های ایمان و اسلام است، چنان که خدای متعال گفته است: فَلاٰ وَ رَبِّکَ لاٰ یُؤْمِنُونَ حَتّٰی یُحَکِّمُوکَ فِیمٰا شَجَرَ

ص :99

بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاٰ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً . (1) آری،گاه آنچه را که در پشت بعضی از احکام الاهی نهفته است ادراک نمی کنیم،و بعضی از حقایق را به صورت کامل نمی فهمیم،ولی این نمی بایستی انگیزه ای برای کفر ورزیدن نسبت به آنها شود،نه در منطق اسلام و نه در نزد خردمندان،و این خود ارزشی علمی و از صفات راسخان و ثابت قدمان در /17 علم است؛خدای تعالی می گوید: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ،وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ،فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ، وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ،وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ، (2) پس راسخان در علم-جز اهل البیت-تأویل بعضی از آیات را نمی دانند ولی به آنها کافر نمی شوند،چه کفر ورزیدن از منطق عاقلان و خردمندان نیست،و اگر جز این می بود،کافر شدن به خدا از هر چیزی شایسته تر می شد،بدان سبب که ما از فهم حقیقت او و معرفت ذاتش قاصر و ناتوانیم! در دلهای کافران و مشرکان بیماری سخت کافر شدن نسبت به خدا وجود دارد،و این کفر را خردها و فطرتهای ایشان و پیروانشان به صورتی آشکار بر نمی تابد،و لذا پیوسته در صدد یافتن چیزی هستند که این کفر را در نظر ایشان خوب و پسندیده جلوه گر سازد،و به جای آن که به پذیرفتن آیات الاهی و کتاب او گردن نهند،به بحث درباره شماره فرشتگان و رنگها و اشکال آنان می پردازند که هیچ سودی برای ایشان ندارد؛آیا سبب رهایی آنان از عذاب دوزخ است؟هرگز.

وَ مٰا جَعَلْنٰا عِدَّتَهُمْ إِلاّٰ فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا

-و شماره(نوزده)آنان را جز آزمایشی برای کسانی که کافر شده اند قرار ندادیم.» پس این،از یک سو،سبب گمراهی و بیزاری ایشان از دین می شود،و از سوی دیگر حقیقت شخصیت آنان را آشکار می سازد،به همان گونه که آتش طبیعت

ص :100


1- 88) -النساء65/.
2- 89) -آل عمران7/.

ماده کانی را از حیث طلا یا جز آن بودن آشکار می کند،در صورتی که همین آیه و آنچه از حقیقت مؤمنان که آشکار می سازد،درجه بالایی از ایمان است از لحاظ یقین و تسلیم به آیات و وعده های خدا که به آن دسترس پیدا می کنند.

لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ

-تا کسانی که به ایشان کتاب (تورات)داده شده است،به یقین برسند.» گفته شده که مقصود از آن کسان جهودان و ترسایانند،و سبب یقین پیدا کردن ایشان این است که در کتاب تورات /17 و انجیل ایشان شماره فرشتگان سقر ذکر شده است،و از این راه قرآن ایشان را می خواند که به یقینی بودن نزول قرآن از جانب خدا گردن نهند،و نزدیکتر حمل کردن معنی بر آن علمایی است که رسالت خدا را حمل می کنند،یا کسانی که به ایشان کتاب عطا شده است،و کتاب در این جا به معنی علمی است که در آن ثبت شده است.و از آن روی باید یقین کنند که آنچه آیه برای ایشان مطرح می سازد،برای ایشان حقیقتی تازه از غیب را آشکار می سازد که می بایستی بر ایمان ایشان بیفزاید،از آن جهت که با هر حقیقت از غیب که به آن ایمان دارند،سبب بالا رفتن درجه ای برای ایشان در نردبان یقین است.

وَ یَزْدٰادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیمٰاناً

-و ایمان کسانی که ایمان آورده اند افزوده شود.» چرا که مؤمن،هر اندازه که بر چیزی از غیب آگاهی حاصل کند،معرفتش بدان به همان گونه تکامل پیدا می کند،و شک نیست که این گونه معرفت اثر روحی خود را در شخصیت او منعکس می سازد،و در نتیجه بر ترس او از خداوند متعال و بر ایمان او و عمل به احکام و شرایع وی افزوده می شود.

وَ لاٰ یَرْتٰابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ

-و کسانی که کتاب(خدا) به ایشان داده شده شک نخواهند کرد.» یعنی به مرتبه ای از ایمان برسند که شکی با آن همراه نباشد،و این از درجات بسیار بالای ایمان است،زیرا که اندکی از مؤمنان کسانی هستند که می توانند دلهای خود را از رسوبهای شک و تردید پاک کنند،و چون کسی به این

ص :101

حد برسد،از هر آزمایش و فتنه رهایی یافته است،زیرا که،به گفته امام زین العابدین(ع):«شکها و گمانها فتنه ها را بارور می کنند،و صفا و پاکی عطیه ها و بخششها را تیره و تار می سازند». (1)

وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ

-و تا کسانی که در دلهای ایشان بیماری است.» یعنی منافقان و سست ایمانان،که ایمان ایشان آمیخته به شک و تردید و شرک است، وَ الْکٰافِرُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً -و کافران بگویند که خدا از آوردن این مثل چه مقصودی داشته است؟» در یک سخن:حکمت نهفته در یاد کرد از شماره نوزده،آزمودن مردمان است تا آن کس که به /17 غیب ایمان آورده است این را بداند و درجه ای بر درجات ایمان او افزوده شود و به ترازی از یقین برسد که هیچ شکی با آن همراه نیست،و منافق و کافر به غیب نیز بداند و بر شک و گمراهی او افزوده شود.و همین حکمت در دیگر شرایع و مقررات دین نیز مشاهده می شود.

اشاره قرآن به پرسش کافران و بیماردلان: مٰا ذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً نادانی و دامنه گمراهی و روش استهزایی ایشان را به آیات الاهی آشکار می سازد، چه هدف ایشان جستجوی حق نیست،بلکه تنها پرسیدن است همچون راهی برای فرار کردن از مسئولیت ایمان،و به شک انداختن خودشان و مؤمنان به حق،چه ایشان در آن هنگام که در درستی قول خدا درباره شمار اصحاب دوزخ تردید دارند، از غیب بی خبرند،و نمی توانند آن را انکار کنند،بدان سبب که دلیلی برای نادرست بودن آن ندارند.و به همین سبب است که از چیزهایی در پشت این حقیقت پرسش می کردند،و اگر قرآن راز این عدد را برای ایشان آشکار می کرد،به ساختن پرسشی دیگر می پرداختند و...

ص :102


1- 90) -الصحیفة السجادیة،مناجاة المطیعین.

کَذٰلِکَ یُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ

-و بدین گونه خدا هر کس را که بخواهد گمراه می سازد،و هر کس را که بخواهد رهبری می کند.» یعنی آنچه در آیه ها طرح شده،مثال زنده ای برای گمراهی و راهیابی است،پس حقیقتی که خدا در کتاب خود بیان کرده یگانه است،و بخششهای خدا به هر دو گروه،و از جمله آنها عقل و اراده،یگانه و یکسان است،ولی ایستاری که دو گروه گمراه و رهیافته برای خود برگزیده اند،با یکدیگر اختلاف کامل دارد،و این تصویر عملی از دو ایستار این مطلب را بر ما مکشوف می سازد که هدایت و ضلالت،هر چند به دست خدا است،با وجود این عامل اساسی در آن خود انسان است با اختیار و اراده ای که خدا به او عنایت کرده است،و هرگز چنان نیست که پیروان مذهب جبر به آن معتقدند.

وَ مٰا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّٰ هُوَ

-و از سپاهیان پروردگارت جز او کسی علم و اطلاع ندارد.» بدان سبب که غیب و پوشیده است،و بدان جهت که شماره آنان چندان زیاد است که شمردن آنها برای هیچ کس میسر نیست،و چگونه می تواند چنین باشد در صورتی که خدا هر لحظه چندان فرشته می آفریند که از شمار آنان هیچ کس جز او سبحانه و تعالی نمی تواند آگاه شود.و در اخبار آمده است که همراه با هر قطره بارانی که از آسمان بر زمین می افتد،فرشته ای موکل است،و این که خدای عزّ /17 و جلّ فرشته ای به نام روح آفریده است که هزار سر دارد،و در هر سری هزار زبان و هر زبان به هزار لغت سخن می گوید و به تسبیح خدای تعالی می پردازد،و خدا با هر تسبیح او فرشته ای می آفریند که تا روز قیامت به تسبیح خدا مشغول خواهد بود،یعنی با هر تسبیح یک میلیارد فرشته می آفریند(سبحان اللّٰه).

وَ مٰا هِیَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْبَشَرِ

-و این نیست مگر یادآوری برای مردمان.» گفته اند که:ضمیر به سقر باز می گردد،و به گفته ای دیگر به شماره فرشتگان که هر دوی آنها درست است،زیرا که حقیقتی یگانه است،و این هر دو یادآور و مایه پند گرفتن مردمان است و به موضوع پاداش و کیفر پیوسته است.آنچه

ص :103

مهم است این که انسان متذکر پروردگار خویش و حقایق غیبی شود،نه این که به مجادله در الفاظ بپردازد،امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(ع)ما را از آتش بیم داده و یک صفت از خازنان دوزخ را بیان کرده و گفته است:«و بدانید که این پوست نازک را بر آتش سوزان شکیبایی نیست،پس بر خویشتن رحمت آرید؛شما که (توان)خود را در مصیبتهای این جهان آزمودید،آیا ندیدید که از خاری که بر یکی از شما خلد،چگونه زاری کند؛و یا به سر در افتادگی که خونالودش کند؛و یا ریگ تفته که او را بسوزاند؟تا چه رسد به این که در میان دو طبقه از آتش بود سوزان،همخوابه او سنگ،و همنشینش شیطان؟آیا می دانید که چون مالک بر آتش دوزخ همخوابۀ او سنگ،و همنشینش شیطان؟آیا می دانید که چون مالک بر آتش دوزخ خشم آرد،برخی از آن برخی دیگر را خرد کند و بیوبارد؛و چون بانگ بر آن زند میان درهای دوزخ بر جهد از آزاری که دارد؟...پس خدا را،خدا را،ای گروه بندگان!حال که سالم و تندرستید نه بیمار،و در گشایش هستید نه در تنگی دچار، در گشودن گردنهای خود بکوشید،پیش از این که آنچه در گرو است بگیرند». (1)

[سوره المدثر (74): آیات 32 تا 56]

اشاره

کَلاّٰ وَ اَلْقَمَرِ (32) وَ اَللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ اَلصُّبْحِ إِذٰا أَسْفَرَ (34) إِنَّهٰا لَإِحْدَی اَلْکُبَرِ (35) نَذِیراً لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شٰاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (37) کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ (38) إِلاّٰ أَصْحٰابَ اَلْیَمِینِ (39) فِی جَنّٰاتٍ یَتَسٰاءَلُونَ (40) عَنِ اَلْمُجْرِمِینَ (41) مٰا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ (42) قٰالُوا لَمْ نَکُ مِنَ اَلْمُصَلِّینَ (43) وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ اَلْمِسْکِینَ (44) وَ کُنّٰا نَخُوضُ مَعَ اَلْخٰائِضِینَ (45) وَ کُنّٰا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ اَلدِّینِ (46) حَتّٰی أَتٰانَا اَلْیَقِینُ (47) فَمٰا تَنْفَعُهُمْ شَفٰاعَةُ اَلشّٰافِعِینَ (48) فَمٰا لَهُمْ عَنِ اَلتَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (49) کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51) بَلْ یُرِیدُ کُلُّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتیٰ صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52) کَلاّٰ بَلْ لاٰ یَخٰافُونَ اَلْآخِرَةَ (53) کَلاّٰ إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ (54) فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ (55) وَ مٰا یَذْکُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ هُوَ أَهْلُ اَلتَّقْویٰ وَ أَهْلُ اَلْمَغْفِرَةِ (56)

ص :104


1- 91) -نهج البلاغة،خ 183،ص 267.
هر کسی در گرو آن چیزی است که به دست آورده
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

«کلاّ هرگز»...با این ردّ قاطع و عنیف،قرآن با سخنان باطل و بیهوده کافران درباره وحی رو به رو می شود که به گمان ایشان سحر و جادویی آموخته شده است،و چیزی بیش از سخنان آدمیزادگان نیست،و ما را به سه گونه از آیات الاهی در طبیعت متوجه می سازد که یکی از آنها ماه است،و دیگری پشت کردن شب،و سومی دمیدن سپیده صبح.پس در آن هنگام که شخص در این آیات به تدبر می پردازد،آن حقیقت بزرگ بر وی آشکار می شود که این آیات راهنمای به آن است،یعنی حقیقت توحید و یکتاپرستی،بلکه آنها را همچون گواهیهایی راهنمای به ایمان آوردن به رسالت پیامبر اسلام می یابد...و چنان است که گویی اینها بر او آیات سه گانه(35 و 36 و 37)از سوره مدّثّر را می خوانند.و بدین گونه قرآن را در بسیاری از آیات آن چنان می یابیم که میان تفکر درباره طبیعت و ایمان به حقّ نازل شده در کتاب ارتباطی برقرار می کند،و از آن روی چنین است که قرآن از سنتهای خدا در آفریدگان سخن می گوید،و کاینات آیات الاهی نازل شده در قرآن

ص :105

را تجسم می بخشند،و در این جا و آن جا تجلیات اسماء الاهی را می یابیم،و هر یک از آنها ما را به دیگری راهنمایی می کند،پس به همان گونه که آیات آن حقایق و نظامهای حاکم در آنها را بر ما مکشوف می سازد،و ظواهر آن را تفسیر می کند،این یکی نیز ما را به ایمان آوردن به او،از طریق توافق آنها با کتاب،راهنما می شود (آیات 31 تا 34).

چون راه کتاب راهی استوار و قائم بر توازن میان سلب و ایجاب است، صدق آیات آن را مورد تأکید قرار می دهد: إِنَّهٰا لَإِحْدَی الْکُبَرِ* نَذِیراً لِلْبَشَرِ و این به صورتی مستقیم و پس از سفیهانه خواندن گمانهای کافران در پیرامون رسالت صورت می گیرد،و در این باره تأکید می کند که ایستار در برابر آن عامل اساسی در پیشرفت بشریت یا پس ماندگی آن است،بدان جهت که نفس بشری گرفتار زندان جهل و ستم و هوی و شیطان و...و...است،و هر تلاشی که می کند قید و بندهایی تازه بر قید و بندهای سابق آن افزوده می شود،مگر این که خود را از این گرفتاری و زندانی بودن رهایی بخشد و تلاش خود را با پیشروی به راهنمایی یاد خدا و بیم دادن او به بشر که همان کتاب کریم است،به همان گونه اصلاح کند که اصحاب الیمین چنان کرده اند(آیات 35 تا 39).

از راه مجادله میان این گروه رستگار و تبهکارانی که راه سقر سوزنده و ذلیل کننده را در پیش گرفته بودند،قرآن برای ما نشانه های درست راه به سوی آن را نشان می دهد،پس این هر چند در آخرت درکه ای از آتش است،در دنیا به صورت برنامه ای عملی درمی آید که در ترک نماز و یاری نکردن به ناتوانان و نیازمندان و به اندیشه های باطل پرداختن دروغ شمردن آخرت و لقای خدا با این گمراهی دور تجسم پیدا می کند،و آنچه شکی در آن نیست این است که هیچ کس برای دوست خود در نزد خدا شفاعت نمی کند،و بلکه شفاعت شفیعان سودی ندارد(آیات 40 تا 48).

پروردگار ما حماقت و سفاهت کافران را که با دوری گزیدن ایشان از یادآوریهایی که برای رهانیدن ایشان از سقر جهل و پس ماندگی و گمراهی در دنیا و

ص :106

از سقر دوزخ در آخرت ناپسند می شمارد و آن را به رخ ایشان می کشد،ولی شکست خوردن آدمی از هوای نفس خویش و پیروی از وسوسه های شیطانی،و حاضر نبودن آخرت در فکر و ذکر او،از عواملی است که او را به دوری جستن از یادآوریهای آشکار کننده وا می دارد(آیات 49 تا 53).

و بدان سبب که مقیاس سالم برای شناخت حق ایستار مردم نیست،بلکه معرفت او به خود او است،بنا بر این اعراض و دوری جستن مجرمان از قرآن،از نزدیک و دور بدین معنی نیست که آن باطل است،و هیچ تعییری در /17 واقعیت آن نمی دهد...«کلاّ هرگز»؛آن یادآوری و تذکره ای است،خواه مردم به آن رو کنند یا پشت گردانند،پس هر که می خواهد می تواند از آن پند گیرد و به یاد حق و پروردگار خویش افتد وَ مٰا یَذْکُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ و از لطف و توفیق او بهره مند شود(آیات 54 تا 56).

شرح آیات:

[32-37]

رسالت الاهی یک یادآوری برای بشر است،ولی کافران-و مخصوصا مترفان و صاحبان سلطه و استیلا از ایشان-از اعتراف کردن به آن بیم دارند،زیرا که مایه رسوا شدن ایشان به سبب آن گناه و گمراهی می شود که در آن غوطه ورند،و به همین سبب است که معترف نمی شوند؛آنچه ایشان را از این اعتراف باز می دارد،خودپسندی و غرور جاهلیت است،به همان گونه که مجموعه ای از مسئولیتها و تنزلها را بر ایشان تحمیل و واجب می کند،همچون انفاق کردن در راه خدا و فرمانبرداری از رسول(ص)و فرود آمدن از سلطه،و این همه از چیزهایی است که نفوس مستکبر و تنگ نظر ایشان طاقت پذیرفتن آن را ندارد...

پس ناگزیر باید از ایستگاه باطل خود از طریق یادآوریهای قرآنی بیرون آیند؛و چون به تدبر پرداختند و این عقب ماندگی سنگین را اندازه گرفتند،افکار و اندازه گیریهای ایشان به نتیجه هایی نادرست انجامید،پس چنان گمان کردند که رسالت«جادوی آموخته»است و چیزی«جز گفتار آدمیزادگان»نیست،و حتی

ص :107

بیم دادن خدا ایشان را از سقر سودی بر ایشان نداشت،بلکه آن را مؤیدی تازه برای خود گرفتند و گفتند که شماره یاد شده از پاسداران نوزده گانه سقر،و شماره اندکی است و می توانند از پس آنان برآیند! بدین گونه کلمات قسم به توالی یکدیگر در سیاق قرآن آمد تا شاید ما به آنها پاسخ جدی مثبت دهیم و راه راست را برگزینیم.

کَلاّٰ وَ الْقَمَرِ

-هرگز،سوگند به ماه(چنان نیست که آنان می پندارند).» گفته اند که:معنی آن این است که آنچه می پندارند و خود را توانای بر دفع خازنان جهنم /17 و غالب شدن بر ایشان تصور می کنند،درست نیست، (1) و به گفته رازی که بعید می نماید:این انکار-پس از یادآوری قرار دادن آن است-که بتواند وسیله یادآوری برای ایشان باشد،زیرا که پندپذیر نیستند؛ (2) و همانند او است زمخشری در الکشاف.و علت استبعاد این رأی آن است که نفی کردن ذکری پس از اثبات آن در آیه با این گفته خدا: وَ مٰا هِیَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْبَشَرِ نیازمند به تبعیض و تخصیصی است که سبب جدا شدن کافران و بیماردلان از عموم مردم باشد،و دلیلی برای آن وجود ندارد.و بهتر آن است که بگوییم:کلمه«کلاّ» برای آن است که انسان را از نادانی و غفلت و افکار باطلی که آنان به آنها ایمان داشتند باز دارد،زیرا که در ضمن جدال با خصم پیش می آید و-در نزد شنونده- به نفی افکار او تأویل می شود.

خدای متعال به این کوکب همچون به هر چیز دیگری سوگند یاد کرده که به آن شأن و اهمیتی در فهم انسان بخشیده بوده است،و برای ما،در پرتو این اشاره الاهی قرآنی،شایسته چنان است که به گشایش افقهایی از شناخت ستارگان و اهمیت آنها توجه کنیم،و ارتباط سوگند به آن وابسته به همین اهمیت است.

ماه و پشت کردن شب و پیش آمدن صبح همه از نمودهایی کیهانی است و

ص :108


1- 92) -مجمع البیان،ج 10،ص 391.
2- 93) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 208.

هنگام تفکر کردن درباره آنها ما را به عظمت رسالت راهنمایی می کند،و این که آن یکی از بزرگترین بیم دهندگان است،و دیگر این که سخنان باطل کافران هرگز درست نیست.و شاید سوگند یاد کردن به ماه برای منظورهایی بوده باشد که هم اکنون از آنها یاد خواهیم کرد:این که حقیقت-که جزئی از آن رسالت الاهی است-قضیه ای واقعی است که تنها به منکر شدن آن از میان نمی رود،به همان گونه که ماه و حقایق دیگر به این که بعضی از مردمان منکر آن شوند،از میان نخواهد رفت.

بدین گونه رسالت همچون ماه نوربخش باقی و برقرار می ماند،و تاریکی کفر را در هر جا که بخواهد منکر آن شود محو خواهد کرد.و آن رسالتی بزرگ است که چون حقیقت آن را دریابند،از آن پند خواهند گرفت و خواهند دانست که چه بیم دادن سخت و بزرگی برای آدمیزادگان است.

وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ

-و سوگند به شب در آن هنگام که پشت می کند.» بیشتر مفسران گفته اند که«أدبر»به معنی پشت کردن و رفتن است، یعنی قسم به شب در آن هنگام که نزدیک به تمام شدن و رفتن و طلوع فجر است.

در التفسیر الکبیر قطرب گفته است که:چون شب،پس از پایان یافتن روز،پیش آید، (1) از آن روی که به دنبال و دبر روز می آید و تاریکی آن جایگزین آخرین روشنیهای روز می شود،و این رأی و نظری دور از تصور است.و بعضی از دریافت واقع شدن کلمه«إذ»در این آیه و نقش آن در ادای معنی عاجز مانده و آنچه خواسته اند فرض کرده و به اعتراض بر گفته خداوند سبحانه و تعالی پرداخته اند؛ قرطبی پس از بیان اختلافهای موجود در قراءتها و قرآنها گفته است:و ابو عبید إذا أدبر را به جای إذ أدبر برگزیده و گفته است که این گونه خواندن مناسبتر با حروفی است که پس از آن می آید،به همان گونه که پس از این در قرآن وَ الصُّبْحِ إِذٰا أَسْفَرَ آمده است،پس چگونه می تواند یکی از آنها«إذ»باشد و دیگری

ص :109


1- 94) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 209.

«إذا»؟و در قرآن هیچ سوگندی نیست که پس از آن«إذ»آمده باشد،بلکه همیشه «إذا»آمده است. (1) و به نظر من چنان می رسد که«إذ»در این جا ظرفیه است نه شرطیه همچون در إِذٰا أَسْفَرَ ،پس معنی آیه آن می شود که خدا به لحظه مستقیمی سوگند یاد می کند که شب بازمانده تاریکی خود را جمع می کند و تو گویی چنان می خواهد که ما درست رفتن شب و دمیدن سپیده را احساس کنیم.

وَ الصُّبْحِ إِذٰا أَسْفَرَ

-و بامداد که روشن شود.» یعنی صبح روشن و نور آن آشکار شود،چه مراحلی دارد که از آنها می گذرد و صبح خرده خرده پدیدار می شود تا آن هنگام که خورشید از افق سر برآرد،و همه بازمانده تاریکی را یک جا از میان برد و برای شخص ناظر پرده از سراسر طبیعت بردارد.و در لغت آمده است:سفرت المرأة سفورا یعنی زن پرده از چهره خود کنار زد و سافر شد،و أسفر مقدم رأسه یعنی:موها را از قسمت پیشین سر بر کنار زد،و انسفر الغیم یعنی ابر پراکنده (2) و آسمان پیدا شد.و از آن روی برای صبح اسفر آورده است که چون نور صبح بتابد از خود آن و از طبیعت با کمال وضوح خبر می دهد.و پروردگار ما به صبح در مرحله اسفار سوگند یاد کرده است و نه در مرحله دیگری از مراحل آن، /17 بدان سبب که شرط«إذا»به آن تعلق دارد.

در آن هنگام که آدمی با چشم خود به این نمودهای کیهانی سه گانه می نگرد،و به اندیشیدن درباره آنها می پردازد،آنها را راهنمای به حقیقت توحید می شمارد و به پروردگار بزرگ توجه پیدا می کند،و آیات قرآن او را به همین حقیقت با تفاصیل آن متوجه می سازد،و بحث در آن از سقر و فرشتگان و یادآوری آنها تأکیدی بر آن است که آفریننده این جهان همان است که این کتاب را فرو فرستاده،و هنگامی که این ظواهر و نمودها و مانندهای آنها در نفس آدمی بزرگ جلوه گر شود،قرآن و جهان دیگر نیز همچون یکی از حقایق بیم دهنده جلوه گر خواهد

ص :110


1- 95) -الجامع لاحکام القرآن،قرطبی،ج 19،ص 84.
2- 96) -المنجد ماده سفر.

شد.

إِنَّهٰا لَإِحْدَی الْکُبَرِ

-به این سوگندان که دوزخ یکی از بزرگها است.» قرطبی گفته:از ابن عباس روایت شده است که«إنّها»یعنی تکذیب آنان به رسالت محمد(ص)یک گناه بزرگ از جمله کبائر است، (1) و در سیاق قرآن چیزی که این نظر را،در پیوستن آیه به پس از آن،تأیید کند وجود ندارد.و به قولی مقصود آن است که قیام ساعت در قیامت یکی از حوادث بزرگ است، (2) و این درست و مسلم است،ولی دلیلی برای آن در نص یا در سیاق مشاهده نمی شود،و به قولی مقصود سقر است،که این موجه است زیرا که سقر از بزرگترین قسمتهای آتش دوزخ است،و بزرگترین بیم دهنده مردمان،و به قولی:آیات قرآن یکی از چیزهای بزرگ در بیم دادن و وعید است، (3) و این نزدیکترین رأیها و مصداقها برای آیه است و امامان راهنما(ع)آن را به ولایت تأویل کرده اند:از ابو الحسن الماضی روایت شده است که گفت:«الولایة»به این اعتبار که قله اسلام و یکی از بزرگترین و مهمترین ارکان آن است. (4) و از امام باقر(ع)روایت شده است:«مقصود فاطمه علیها السلام است» (5) بدان سبب که دوستی او جزئی از دوست داشتن /17 خدا و رسول او است بنا بر اجماع همه مذاهب اسلامی که از فضیلت آن در کتابهای خود سخن گفته اند.سپس خداوند متعال می گوید:

نَذِیراً لِلْبَشَرِ

-بیم دهنده آدمیان.» از هر گمراهی و تقصیر و گناه و بیم دادن با بیان کردن نتایج بد همه اینها و بیان راه پرهیز کردن از آنها صورت می گیرد.و درباره این که نذیر چه کس یا چه چیز است،اختلاف کلمه وجود دارد که نزدیکترین آنها به فهم سه است:یکی از

ص :111


1- 97) -الجامع لاحکام القرآن،قرطبی،ج 19،ص 85.
2- 98) -همان منبع.
3- 99) -مجمع البیان،ج 10،ص 331.
4- 100) -نور الثقلین،ج 5،ص 408.
5- 101) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 296.

آنها این که:آتش است که اصحاب آن را خداوند متعال جز فرشتگان قرار نداده است؛دوم این که:رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله است-؛سوم که از همه نزدیکتر است این که:قرآن است به اعتبار آن که بزرگترین بیم دهنده درگذشت زمانها و نسلها است.

لِمَنْ شٰاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ

-برای آن کس از شما که بخواهد به پیش برود یا عقب بماند.» پس در رسالت الاهی برای هیچ کس در انتخاب راه اجبار و فشاری در کار نیست،بلکه مردمان در انتخاب کفر یا ایمان،یا تقدم و تأخر،مختارند،و بنا بر این بر هر مصلحی واجب است که در اجتماع و امت خود مراقب تغییر و بیم دادن بوده باشد،که این یکی از معانی آیه است،و تفسیرهای دیگری نیز از آن شده است:

اول:پس هر که بخواهد در ایمان به رسالت پیشروی کند،از جمله پیشروان است،یا چنین نکند و عقب بماند که در این صورت قرآن او را بیم می دهد.

دوم:«سقر»بیم دهنده و جزای هر کس است که به سوی پیشوایان راهنمایی و برنامه ایشان پیش رود و ایمن بماند،یا تأخیر کند و عقب بماند و به آنان کافر شود.

و از ابو الفضل به روایت از ابو الحسن(ع)آمده است که گفت:«هر که به سوی ولایت ما پیش رود، /17 از سقر دور می شود،و هر که در رسیدن به ولایت ما تأخیر کند،به سقر نزدیک»؛ (1) و ابن عباس به معنایی نزدیک به این اشاره کرده و گفته است:هر که خواهد،پیروی از فرمان خدا می کند،و هر که خواهد از آن عقب می ماند، (2) و علامه طبرسی چنین نوشته است:و قولی آن است که خدای سبحانه و تعالی از ایمان و طاعت با لفظ تقدم تعبیر کرده است،چرا که صاحب آن در عقل و درجه تقدم دارد،و از کفر و معصیت با تأخر،که در عقلها و درجه ها متأخر و

ص :112


1- 102) -مجمع البیان،ج 10،ص 391.
2- 103) -الدر المنثور،ج 6،ص 385.

عقب مانده است. (1)

سوم:تقدم و تأخر تمدنی در دنیا،و تقدم و تأخر در درجات در آخرت،که هر دو موقوف و وابسته به ایستار انسان(از لحاظ فردی و اجتماعی و امتی و بشری) در برابر کتاب خدا و یادآوریهای آن برای بشریت است،پس اگر از بیم دادنها عبرت بگیرد و به فرمان آیات الاهی عمل کند،به سعادت در دو دنیا خواهد رسید و در مسیر خود پیشرفت خواهد کرد،و گرنه گرفتار بدبختی و واپس ماندگی خواهد شد،و واقعیت مسلمانان در تاریخ و هم اکنون بهترین دلیل بر این حقیقت است، و هر زمان که آنان از قرآن پیروی کرده اند خوشبخت شده و پیشروی کرده و پیشوای کاروان تمدن بشری بوده اند،ولی هم اکنون بدان سبب که قرآن را از نظر دور داشته اند،گرفتار انواع بلیه ها و دشواریها شده اند.و پیامبر(ص)گفته است:«قرآن راهنمای از گمراهی،و روشنگر از کوری،درهایی از لغزش،و نوری از ظلمت،و ضیائی از اندوهها،و نگاهبانی از هلاکت،و راهیابی از گمراهی،و بیانی از فتنه ها،و رسیدن از دنیا به آخرت،و کمال دین شما است(و امام صادق-علیه السلام-گفت)پس این است صفتی که رسول اللّٰه برای قرآن بیان کرده و هیچ کس از قرآن دوری نمی کند مگر این که به آتش نزدیک شود». (2)

[38-47]

و با آن که ما می گوییم که رسالت الاهی نقشی اساسی در پیشروی یا پس ماندگی بشریت دارد،این گفته هنگامی تحقق پیدا می کند که در عمل کردن به قرآن کوشا باشیم.

کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ

-هر کس در گرو چیزی است که آن را کسب کرد.و به دست آورده است.» تأکید قرآن بر این حقیقت در بسیاری از جاها و به اشکال گوناگون حکایت از آن می کند که این بصیرت و بینشی اساسی است و آدمی بایستی در

ص :113


1- 104) -مجمع البیان،ج 10،ص 390.
2- 105) -بحار الانوار،ج 92،ص 26.

زندگی خود آن را خوب بفهمد و به آن عمل کند،چه این روح مسئولیت و انگیزه حقیقی برای پذیرفتن و تحمل کردن آن است.پس در آن هنگام که کسی مؤمن به ارتباط موجود میان واقعیت و تلاش و آینده خویش باشد،همه مسئولیت را می پذیرد.

و از این آیه کریمه به بینشهای آینده هدایت می شویم:

الف:اندیشه جبر اندیشه ای نادرست است،بدان جهت که خداوند سبحانه و تعالی سرنوشت آدمی را به دست خود او سپرده و نخواسته است سرنوشتها را بر افراد بشر تحمیل کند،بلکه آنان خود آن کسان اند که با تلاش نادرست خویش همچون تبهکاران خویشتن را گرفتار آتش دوزخ می کنند،یا این که بندهای اسارت خویش را می گسلند و با کارهای خوب خود همچون اصحاب الیمین روانه بهشت می شوند،و این از آشکارترین مظاهر عدالت و حکمت الاهی است.امام صادق(ع)گفته است:«جانت را از آنچه به آن زیان می رساند،پیش از آن که تو را ترک کند،بازدار،و در این بکوش که آن را آزاد کنی به همان گونه که برای زندگی خود تلاش می کنی،که نفس و جان تو در گرو عمل تو است». (1)

ب:این قاعده برای هر کس بدون استثنا و تمایز میان سفید و سیاه،یا مرد و زن،یا عربی و عجمی جاری است،پس هیچ ارزشی برتر از عمل صالح نیست.

خدا برای بندگان خویش چنین خواسته،و این بدان معنی است که همه فلسفه های تنگ نظرانه نژادی و قومی و...و...مردود است.

ج:بیشتر گرفتاریها و بندهایی که نفس را اسیر خود می سازد،نتیجه ای از تلاش خود آن و کوششی است که برای فراهم آوردن آنها انجام داده است،چنان که خدای سبحانه و تعالی گفته است: وَ مٰا أَصٰابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ . (2) پس از آن جهت مزه حوادث را می چشیم که آگاهی ما به امور /17 و قوانین زندگی و فهمی که درباره آنها داریم،ضعیف و اندک است،و بیماریها

ص :114


1- 106) -مجمع البیان،ج 10،ص 458.
2- 107) -الشوری30/.

از آن جهت گریبانگیر ما می شود که قوانین بهداشت را مراعات نمی کنیم،و عقب ماندگی و پراکندگی و استیلای طاغیان و ستمگران بر ما،و حتی زمین لرزه ها و دیگر بلاهای طبیعی...همه از خود انسان است،و نیز چنین است عذابی که در جهان دیگر با آن رو به رو می شود،و دوزخیان چنان خود سبب و مسئول در آمدن به آتش اند و باید از پیش بدانند که عذابی که می چشند نتیجه بدکاریها و تبهکاریهای خودشان است،به همان گونه که توانایی بر آن دارند که پیش از انقضای فرصت و پایان یافتن عمر جانهای خود را بخرند و با کارهای نیک آنها را از اسارت برهانند و همچون اصحاب الیمین باشند که با چنین گونه بودن از دیگران تمایز پیدا کرده اند.

إِلاّٰ أَصْحٰابَ الْیَمِینِ

-مگر اصحاب دست راست.» امام باقر(ع)گفت:«ما و شیعیان ما اصحاب یمینیم،و هر که دشمن ما اهل بیت باشد از گرفتاران است». (1) و در الکشاف آمده است:و از علی(ع) روایت شده است که وی اصحاب الیمین را به کودکان تفسیر کرده است،بدان سبب که مرتکب اعمالی نشده اند که سبب گرفتاری آنان شود، (2) و رازی این رأی را در تفسیر خود ترجیح داده است،و این همه چیزی جز مصداقهایی برای حقیقتی یگانه نیست،چه اصل یمین از یمن به معنی خجستگی و نیکبختی نقیض شوم به معنی بدبختی است،که بحث درباره آن در سورة الواقعة هنگام بحث درباره آیه:

فَأَصْحٰابُ الْمَیْمَنَةِ مٰا أَصْحٰابُ الْمَیْمَنَةِ* وَ أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ مٰا أَصْحٰابُ الْمَشْئَمَةِ -، (3) گذشت،و باز گرداندن تعبیر به اصل آن گسترده شدن و تطبیق آن را بر مصداقهای دیگر میسر می سازد.و از آن جهت پروردگار ما اصحاب الیمین را مستثنی کرده است که آنان،بر خلاف دیگر مردمان،در گرو و در بند کارهای خود نیستند،زیرا که کار و تلاش ایشان پسندیده بوده و در نعمتی گسترده پیوسته مقیم خواهند بود.

فِی جَنّٰاتٍ یَتَسٰاءَلُونَ* عَنِ الْمُجْرِمِینَ

-در باغها و بهشتهایی مقیم اند

ص :115


1- 108) -تفسیر البصائر،ج 50،ص 432.
2- 109) -الکشاف،ج 4،ص 655.
3- 110) -الواقعة8/ و 9.

و از گناهکاران می پرسند.» این سؤالی بر خاطر خطور می کند که پرسش از مجرمان و تبهکاران چه اهمیتی برای ساکنان بهشت دارد؟ اولا:بدان سبب که این پرسش بر لذت بردن مؤمنان از نعمتهای مادّی و معنوی که بهره ایشان شده است می افزاید،و به همان گونه که آگاه شدن /17 از حال فقیران در دنیا بر آگاهی شخص ثروتمند از فضلی که خدا بر او ارزانی داشته است اضافه می کند،اصحاب یمین پس از آگاه شدن از زندگی مخالفان خود نیز بیشتر از آن زندگی که نصیب ایشان شده است لذت خواهند برد.

ثانیا:اطلاع از این گفتگویی که در آینده صورت خواهد گرفت،برای مؤمنان در دنیا سودمند است،بدان جهت که از نهانگاههای خطر آگاه می شوند،و نشانیهای راه آتش را بهتر می شناسند،و بدین گونه پرهیز کردن ایشان از خطاها و لغزشگاهها میسرتر می شود،که اهمیت آگاه شدن از آنها کمتر از معرفت آنچه حق و صواب است نیست،و آن کس که در آن می کوشد تا در نفس خویش شخصیتی ایمانی بنا کند،شایسته است که از صفات دوزخیان با خبر باشد و از آنان بپرهیزد.

مٰا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ

-چه چیز شما را به سقر کشاند؟» کدام چیز(عمل و رفتار)رهبر شما به آتش شد؟ پاسخی که می دهند،از یک سو نشانه های شخصیت تباهکار را آشکار می سازد و،از سوی دیگر،در گرو و گرفتار بودن هر کس را در مقابل کارهایی که انجام داده است،عملا آشکار می سازد؛آیا چه چیز سبب آن بوده است که به جرم و گناه بپردازند و بر اثر آن گرفتار عذاب سقر شوند؟ نخست:ترک کردن نماز ایشان سبب بوده است.

قٰالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ

-گفتند که:از نمازگزاران نبودیم.» این آیه ترک کنندگان یک سره نماز را،همچون کافران و مسلمانان مسخ شده،و همچنین کسانی را شامل می شود که به آداب عبادت عمل می کنند ولی خود را ملتزم به ارزشها و هدفهای آن نمی دانند،و اینان آن کسان اند که پروردگار ما

ص :116

درباره ایشان گفته است: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ* الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ ، (1) که آنان در شمار نمازگزاران محسوب نمی شوند،بدان جهت که تارک الصلاة از آن جهت مجرم و گناهکار می شود که بزرگترین عامل هدایت کننده به نیکی و جلوگیر از شر را که نماز است ترک کرده است، /17 و خدا گفته است: إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْکَرِ - (2) و به همین جهت نماز ستون دین و روح ایمان و وسیله نزدیک شدن به خدا به شمار می رود.

امام علی(ع)در موعظه به محمد بن ابی بکر گفته است:«و بدان،ای محمد،که هر چیز پیرو نماز تو است،و بدان که هر چه نماز را ضایع کند،چیزهای دیگر را بیشتر ضایع و تباه خواهد کرد». (3) و رسول اللّٰه(ص)گفت:«تا آدمیزاد نمازهای پنجگانه را می گزارد،شیطان از او در هراس است،پس چون آنها را ضایع کند،شیطان بر او جرأت و غلبه پیدا می کند و او را به ارتکاب گناهان بزرگ بر می انگیزد». (4)

امامان راهنما برای این آیه بعدی سیاسی و اجتماعی،از خلال تفسیر ترک نماز به ترک پیوستگی به حزب خدا و طرد رهبری رسالی قایل شده اند.ادریس بن عبد اللّٰه گفت که از او(یعنی امام صادق(ع))درباره تفسیر این آیه پرسش کردم،و او گفت:«یعنی از پیروان امامان-علیهم السلام-»نبودیم، (5) و گفت:«آیا ندیده ای که مردمان اسبی را که در مسابقه اسب دوانی پس از نخستین اسب (السابق)است مصلّی می نامند؟!مقصودم آن جا است که گفت:«الآیة»ما از پیروان پیشینیان(سابقین)نبودیم»، (6) و این از نص آیه کریمه در آن جا که

ص :117


1- 111) -الماعون4/ و 5.
2- 112) -العنکبوت45/.
3- 113) -بحار الانوار،ج 83،ص 24.
4- 114) -همان منبع،ج 83،ص 202.
5- 115) -البرهان،ج 4،ص 404.
6- 116) -همان جا.

می گوید:«من المصلین»...آشکار است.پس مصلّین(نمازگزاران)خود یک خط و حزب و رهبری است،و وابسته به آن نبودن شخص را مستوجب سقر می سازد...و از این اندیشه به آن هدایت می شویم که تماشای مبارزه میان حق و باطل در اجتماع بدون وابسته بودن به طرف حق مسئله ای است که اسلام آن را طرد کرده است.

با وجود آن که کافران و مشرکان به اصول دین کفر می ورزند،خدا به کفر ایشان نسبت به نماز که یکی از فروع دین است همچون یکی از گناهان بزرگ اشاره می کند و چرا؟!بدان جهت که نماز ستون /17 دین است،و بدان سبب که کافران برای فروع نیز در معرض محاسبه قرار می گیرند،پس قانون یکی است و در آن فرقی میان کافر و مؤمن وجود ندارد.

دوم:خوراک نرساندن به مسکینان.

وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ

-و درویش را طعام ندادیم.» مسکین نیازمندتر از فقیر است،برای این که او کسی است که فقر وی را ساکن ساخته و قوت روز خود را مالک نیست،و یاری کردن به این طبقه از مردم واجب شرعی انسانی و اجتماعی است که اسلام،همچون عقل و عرف،آن را واجب کرده است،پس در آن هنگام که تنگدستی فردی به حد ضروریات نخستین همچون خوراک لازم برای زنده ماندن می رسد،جامعه در برابر خدا برای رفع نیازمندی او به هر طریق ممکن مسئولیت دارد و مورد بازخواست واقع می شود.

اسلام این اصل را در نظام اقتصادی و تشریعهای جنایی و قضایی خویش منعکس ساخته،و مجازات سرقت را از کسی که حاجت ضروری او را به آن برانگیخته جامعه او از ادای مسئولیت خود در برابر وی تخلف ورزیده،برداشته،و مطالعه احوال شخصی و اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی را جزئی از نظام قضایی خود در اجتماع قرار داده است.و آیه آن گاه بیشتر در ما مؤثر می شود که ما را در ضمن سیاق آن(صفات مجرمان)به دورتر از این می رساند،و آن هنگامی است که انسان بی اعتنای به مسئولیت در برابر فقیران و مسکینان(فردی و

ص :118

اجتماعی)را نیز مجرم می شمارد،بدان سبب که گناه پرداختن،به دزدی و تبهکاری در زیر فشار نیازمندی و گرسنگی بزرگتر از گناه توانگران برای رفع نیازمندیهای ضروری او نیست.

ثالثا:همراه با جریان به پیش رفتن.

وَ کُنّٰا نَخُوضُ مَعَ الْخٰائِضِینَ

و با خداوندان باطل در باطل پیش می رفتیم.» قتاده گفت:هر وقت گمراهی به گمراهی برای درآمدن به باطل می پرداخت،ما نیز با او به گمراهی می پرداختیم،یعنی ما نیز جانهای خود را با درآمدن در باطل همچون آلوده شدن کسی بر اثر فرو رفتن در یک مایع آلوده می ساختیم،پس چون همراه با کسی که تکذیب حق می کند بیرون می آمدند و در گفتار پیروی از ایشان می کردند،فرو رفته و آلوده همچون ایشان در باطل بودیم، (1) و ابن زید گفته است که:با پردازندگان در امر محمد(ص)خوض می کردیم که این گفته آنان بود:دروغگو،دیوانه،جادوگر... (2)

استقلال از مهمترین هدفهای انسان در زندگی است،بدان روی که محتوی توحید است،و جوهر بندگی خدا،و گزیده آزادی انسان...و لذا خوض با پردازندگان به امر محمّد،و همراه با جریان غالب تا آن جا که پیش رود بیش رفتن، جرم بزرگی است که آدمی در حق نفس خویش مرتکب می شود،و همچنین از مصداقهای شرک به خدا محسوب می شود که در نزد خدا مستوجب سخت ترین شکنجه و عذاب است،زیرا که عاملی اساسی از عوامل خطای انسان و انحراف و گمراهی او محسوب می شود. (3)

رسالتهای خدا انسان را به ذات خویش و شناختن کرامتی که در نزد خدا

ص :119


1- 117) -مجمع البیان،ج 10،ص 386.
2- 118) -فتح القدیر،ج 5،ص 333.
3- 119) -از نقش حس توافق اجتماعی منفی،در کتاب«منطق اسلامی،اصول و روشهای آن»، ص 40-219 سخن گفته ایم.

دارد،و افقهای علم بزرگ او رهبری می کند،در صورتی که شیطان و دوستان او خواهان گمراه کردن انسان نسبت به خودش و نادان ساختن به ارزش و کرامت و نقشی که در گزیدن نیکی و مبارزه با بدی دارد بر می انگیزند،و به همین سبب است که /17 امروز طاغیان و مترفان را چنان می بینیم که خود را سخت به دستگاههای تبلیغی کارآمد برای آن مجهز کرده اند که از انسان فردی سلب اختیار کنند،و شخصیت او را به هر صورتی که خواسته باشند قالب ریزی کنند.و نظامهای استکباری در مغرب زمین توانسته اند تا ملتهای خود را با وسایل تبلیغی،و بالخاصه در امور سیاسی،پیوستگی دهند،و صفحه تلویزیون و شبکه های روزنامه های بزرگ امروز به جای خدا در معرض پرستش قرار گرفته اند،و آراء خود را در امور گوناگون بر مردم تحمیل می کنند،و حتی رنگ لباس همسران و شکل آرایش مو و بسیار چیزهای دیگر را انسان باختری از وسایل تبلیغی اختیار می کند نه از اراده آزاد خود.

پس چگونه حسن توافق به جریمه و گناه می انجامد؟این امر به خوبی آشکار است،چه فردی که استقلال خویش را از کف داده است،در خطاهای جامعه خویش در آن هنگام که مرکب خود را به طرف گناه و گمراهی می راند، شرکت می جوید،و در آن هنگام که جنگی ظالمانه علیه دیگران به راه می افتد،این اندیشه در خونهای ایشان خوض می کند،و هنگامی که مجالس غیبت و بهتان و خبر چینی تشکیل می شود،و لو خویش در لهو و لغو حدیث و گفتگوی با دیگران می اندازد،بدون آن که شجاعت معارضه و ایستادگی در برابر آنان داشته باشد.

رابعا:دروغ شمردن آخرت و سرای دیگر.

وَ کُنّٰا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ* حَتّٰی أَتٰانَا الْیَقِینُ

-و ما روز جزا را دروغ می شمردیم.» یقین در این جا به معنی علم است،و این کلمه به مرگ تفسیر شده،از آن روی که انسان در آن هنگام که چشم از دنیا می پوشد و حجاب از برابر دیدگان او به کناری می رود،آخرت و جزا و همه حقایقی را که رسالتهای خدا یادآور آن بوده اند،به چشم یقین می بیند.در این دو آیه اشاره ای است به آن که فرصت نجات

ص :120

تا زمانی که آدمی زنده است وجود دارد،پس اگر در خط باطل و گناهکاری افتد و سپس پیش از مرگ توبه کند و به ترمیم جرایم خود بپردازد،این کار برای او سودمند واقع می شود و گرنه گرفتاری برای فردای او بر جای می ماند.و چون آدمی از موعد خویش با مرگ و لقای پروردگار خود و جزایی که خواهد دید بی خبر است،پس شایسته چنان است که پیوسته /17 به فرمانبرداری از خدا و انجام دادن عمل صالح بپردازد که مبادا به فکر معصیت بیفتد و اجل ناگهان فرا رسد و گرفتار عاقبتی بد شود و امیر مؤمنان به پسرش حسن-علیهما السلام-در ضمن بیم دادن او از موت چنین گفت:«پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتی قرار گیری ناخوشایند:با خود از توبه سخن به میان آورده باشی،و او تو را از آن باز دارد،و خویشتن را تباه کرده باشی». (1)

و اسلام تکذیب آخرت و کیفر آن را از مهمترین عواملی می داند که بشر را از مسئولیت آزاد می کند،و سبب افراط کردن او در انحراف و گناهکاری می شود.و تعبیر قرآن وارد شده در آیه سخت دقیق است،چه خدا می گوید نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ و چنان است که گویی تکذیب آخرت وسیله ای برای هر تکذیب دیگر است.آری چنین است.ترس از کیفر انسان را از مخالفت با قوانین باز می دارد،و آن کس که از کیفر پروردگار خویش نترسد،چگونه ممکن است ملتزم به شرایع او باشد؟به همین سبب علما بر ضرورت قوانین جزائی تأکید می کنند،چه ضرورتی قاطع برای تنظیم علاقه ها و ارتباطهای مردمان با یکدیگر است.

خدا بر روز قیامت نامهای فراوان را اطلاق کرده است که در حیثیتهای نخستین با یکدیگر اتفاق دارند،ولی در تأثیرات نفسانی و معنوی با یکدیگر متفاوت اند،بدان گونه که می توانیم یقین داشته باشیم که تعبیر«یوم الدین»در این سیاق شایسته تر از هر تعبیر دیگر است،و ما این را در مفردات در ضمن سیاقی که در آن دارد می شود اکتشاف می کنیم.

ص :121


1- 120) -نهج البلاغة،ک 31،ص 400.

بدان سبب که سیاق سورة المدّثر در تبلیغ رسالت و تکذیب کافران و بیماردلان به حقایق دین بنا بر حکمت تأکید بر خود«یوم الدین»است،تا این امر آشکار شود که دین محور و میزان در آخرت است،و این که حقایق مورد تکذیب دشمنان رسالت به زودی در روزی که خواهد آمد آشکار می شود،و در نتیجه تأکیدی است بر این که دینداری امری ناگزیری و سرنوشت ساز برای هر انسان است.

[48-53]

قرآن از صفت پنجمی برای اصحاب سقر یاد می کند که در حقیقت /17 عاملی اساسی از عوامل گناه و معصیت به شمار می رود،و آن فهم آمیخته به خطا نسبت به مفهوم شفاعت است که همه رسالتهای خدا از آن یاد می کنند،و آرزومندیها آن را به صورت چیزی در می آورند که مجوز خطاکاری می شود.

چون این فهم در نزد جهودان در نظریه فرزندی خدا و امت برگزیده خدا تبلور پیدا کرده،و در نزد ترسایان در نظریه فداء،بعضی از مسلمانان نیز لغزش پیدا کرده و به مثل این گونه آرزومندیها،ولی با قالبها و تعبیرهای متفاوت گرفتار شده اند:

بعضی گفته اند که مسلمانان بهترین امتی هستند که در میان مردمان جهان طلوع کرده اند،و این که خدا امتی را که پیغمبر دوست او محمد(ص)در آن است عذاب نمی کند،و گروهی دیگر گفته اند که اولیاء بدون قید و شرط،برای این امت شفاعت می کنند،و قرآن همه این آرزوهای باطل را از بن بر می کند تا دیگر آدمی مجالی برای فرار از تحمل مسئولیت از این راه نداشته باشد،و امامان راهنما مردمان را از این طرز فهمیدن نادرست شفاعت بر حذر داشته اند.ابو بصیر گفت:بر حمیده داخل شدم تا او را از نظر ابو عبد اللّٰه تعزیت گویم،پس گریست و سپس گفت:ای ابو محمد!کاش در آن هنگام که مرگ او فرا رسید حاضر می بودی و می دیدی که یک چشم خود را بست و سپس گفت:«خویشاوندان و کسانی را که نسبت به من لطف دارند فرا خوانید»و چون در پیرامون او گرد آمدند گفت:«شفاعت ما بهره کسی نمی شود که نماز را سبک شمرده و خوار کرده است». (1)

ص :122


1- 121) -بحار الانوار،ج 82،ص 236.

آیه قرآن در این خصوص به نیرو سخن می گوید:

فَمٰا تَنْفَعُهُمْ شَفٰاعَةُ الشّٰافِعِینَ

-پس شفاعت شفاعت کنندگان برای ایشان سودی ندارد،» چرا که هیچ کس از ایشان شفاعت نمی کند،و بر فرض این که کسی به شفاعت برخیزد،از آن سودی برای آنان حاصل نمی شود،و چگونه ممکن است چنین شود در صورتی که اولیای خدا جز برای کسی که خداوند توانا از او خرسند باشد شفاعت نمی کنند.و قرآن از آن روی به این شکل تعبیر کرده است که تصورات نادرست و آمیخته به آرزوهای ایشان را از بن ویران کند،و برای بیان این مطلب نیست که کسی برای شفاعت از مجرمان و گناهکاران قدم پیش می گذارد.

آری شفاعت یک حقیقت واقعی است،ولی برای کسی سودمند است که مسیر کلی او مسیری درست بوده باشد و در نتیجه بدکاریهای کناری و فرعی او فرو ریزد، و مسیر عمومی انسان جز با رو کردن به رسالت خدا و پیروی از فرستادگان و اولیای او سالم نمی شود،و به همین جهت است که خدا دوری جستن کافران /17 و مشرکان را از یادآوری او در وقتی که چنین آرزویی دارند مستنکر و زشت و غیر قابل قبول می شمارد.

فَمٰا لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ

-آنان را چه شده است که از این پند و یادآوری رویگردان شده اند؟.» مقاتل گفت:اعراض و دوری جستن از قرآن از دو راه صورت می گیرد:

یکی از آنها انکار است و دیگری عمل نکردن به آنچه در آن آمده است، (1) با آن که یادآوری شده است که این کتاب و یادآوریهای آن،به تعبیر قرآن،برای نجات ایشان آمده است نه علیه ایشان،پس شایسته است که قرآن ایستار آنان را در برابر احسان خدا نسبت به ایشان با فرستادن رسول ناپسند شمارد و آنان را به خر همانند کند تا واقعیت ایشان را نشان داده باشد و از قدر و ارجشان بکاهد.

ص :123


1- 122) -الجامع لاحکام القرآن،قرطبی،ج 19،ص 88.

کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ* فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ

-تو گویی که آنان خرانی ترسیده ورم کرده اند که از شیر گریخته باشند.» استنفار از نفور به معنی بیزاری آمیخته به احساس ترس و خطر است،و این کلمه به عنوان یک اصطلاح وارد دانش نظامی شده است،و استنفر الجیش یعنی سپاهیان را برای حمله کردن به دشمن بسیج کرد،و در المنجد آمده است:

المستنفر به معنی گریزان و ترسیده است، (1) و آمدن کلمه بر وزن مستفعل از آن حکایت می کند که دوری کنندگان از یادآوری و پند قرآن بر اعراض و گریز از حق یکدیگر می افزایند،به همان گونه که رمیدن و گریختن یک خر وحشی در گله از شیر سبب ترسیدن و رمیدن دیگر خران می شود.و قسوره نام شیر است در آن حال که بر شکار خود خیال جهیدن دارد،و از قسر به معنی قهر و غلبه مشتق شده است،یعنی درندگان را مقهور خود می سازد،و خرهای وحشی به سخت ترین شکل از درندگان می ترسند و می گریزند، (2) و تیرانداز و شکارچی را از آن روی قسوره می گویند که با تیر و کمان خود شکار را صید و مقهور خود می کند،و اعراب هر مرد نیرومند و سخت را قسوره می گویند،بدان سبب که با همانندان خود زورآزمایی می کند و دیگران از او می ترسند،و این تشبیه تصویری بسیار جالبی است.

شاید خواننده ای بپرسد:به چه سبب افراد بشر از تذکره و یادآوری و پندپذیری می گریزند؟که جواب آن چنین است:و جدان /17 و عقل آدمی کفر و عصیان او را طرد می کند،و مجرم و گناهکار پیوسته با آنها در مبارزه و جدال است،ولی عزم بر آن جزم کرده است که در راه شهوتهای خود پیش رود،پس از پند و راهنمایی می گریزد و جانب عقل و و جدان را فرو می گذارد،زیرا که رسالت لگام توسن هوا و هوس را سخت می کشد،و با اوامر و نواهی تصرفات نفس را محدود می سازد،و او را مسئول کامل در هر بعد از ابعاد زندگی فردی و اجتماعی قرار می دهد.

ص :124


1- 123) -المنجد در ماده نفر.
2- 124) -الجامع لاحکام القرآن،قرطبی،ج 19،ص 89.

بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتیٰ صُحُفاً مُنَشَّرَةً

-بلکه هر یک از ایشان(مشرکان قریش)چنان می خواهد که به او نامه ای سرگشاده و مهر برگرفته داده شود.» ابن عباس گفت که می گفتند:اگر محمد راست می گوید،چنان کند که در نزد هر یک از ما صحیفه و نامه ای یافت شود که در آن براءت و ایمنی او از آتش تضمین شده باشد.و مطر الورّاق گفت:خواست ایشان آن بود که بدون عمل چیزی به ایشان عطا شود؛و کلبی گفت:مشرکان می گفتند که به ما خبر رسیده است که هر مرد اسراییلی در هنگام صبح بر بالای سر خود نوشته ای را می یافت که در آن گناه وی و کفاره آن نوشته شده بود،پس برای ما نیز باید چنین چیزی آورده شود.و به قولی،ابو جهل و گروهی از قریش گفتند:ای محمد!نامه ای از پروردگار جهانیان برای ما بیاور که در آن چنین نوشته شده باشد:من محمد(ص)را به رسالت فرستادم.و همانند این آنست آنچه در این آیه آمده است: وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّٰی تُنَزِّلَ عَلَیْنٰا کِتٰاباً نَقْرَؤُهُ -. (1) و آنچه می خواستند بر سه گونه می تواند توجیه شود:

اول:آنان خواستار آن بودند که رسالت الاهی نوشته شده بر کاغذی به ایشان برسد که بتوانند آن را لمس کنند،و از هر نظر متمیز و معجزه آسا باشد،و این چیزی جز یک شرط بهانه ای برای فراز از مسئولیت ایمان آوردن و فرمان رسول بر آن نبوده،و خدا این خواستهای نهفته ایشان را آشکار و رسوا کرد،و آن بیماری را که در دلهای ایشان بود برملا ساخت،پس گفت: وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ،لَقٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ -. (2)

دوم:گردن نهادن به رهبری دیگران،و مخصوصا خضوع کلی برای همه نواحی /17 زندگی،چنان که در طرح اسلامی برای رهبری آمده،از دشوارترین کارها برای انسان است،زیرا که بر او واجب می سازد که از آزمندی نفس و خودپسندی

ص :125


1- 125) -همان منبع،ص 90.
2- 126) -الانعام7/.

دست بردارد،و ایستارها و رفتارهای خود را محدود کند،که این برای همه مردم است،ولی اگر کسی از مترفان و سرشناسان باشد،کاربرد او سنگین تر و دشوارتر است،بدان جهت که خواستار سروری بر دیگران است،در صورتی که اسلام از او می خواهد که از رهبری رسالی و الاهی فرمانبرداری کند،و شاید از تسلط بر مراکز اجتماعی که شایستگی آنها را ندارد و نیز از مالی که جز از راه حلال به دست آورده است دست بردارد.و این چیزی بود که ابو جهل و همانندان او طاقت تحمل آن را نداشتند،و به همین جهت هر یک از آنان آرزوی آن می کرد که خود رسول برگزیده خود باشد و وحی بر او نازل شود و از این راه فرمانروایی خویش را بر مردمان تحمیل کند و آنان را خاضع و خاشع نسبت به خود سازد.مجاهد گفت:چنان می خواستند که بر هر یک از آنان نامه ای از جانب خدا نازل شود با این عبارت:به فلان پسر فلان. (1) و در آیه اعتراف ضمنی از مشرکان و کافران به این امر است که رسالت فضلی بزرگ است و هر یک از ایشان خواستار شرف و بزرگی موجود در آن برای خود است.

سوم:این آیه پرده از عقده سختی موجود در نزد انسان پرده برداشته است که برای پیروز شدن بر آن ناگزیر باید تلاش و کوشش سخت صورت پذیر شود،و آن عقده ای است که آیات متعدد به آن اشاره کرده و خواسته های اعجازی کافران را نشان داده است،همچون این گفته خدای سبحانه و تعالی: وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً* أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهٰارَ خِلاٰلَهٰا تَفْجِیراً* أَوْ تُسْقِطَ السَّمٰاءَ کَمٰا زَعَمْتَ عَلَیْنٰا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِکَةِ قَبِیلاً ، (2) و گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعٰامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً ، (3) پس این آیه ها و نظایر آنها از عقده ای اساسی در آدمی خبر می دهد،و آن این که منتظر چیزی است که او را به پیروی از حق مجبور

ص :126


1- 127) -الجامع لاحکام القرآن،قرطبی،ج 19،ص 90.
2- 128) -الإسراء90/ تا 92.
3- 129) -الفرقان7/.

سازد،و به همین سبب او را به صورت پیوسته خواستار علتی برای ایمان آوردن می یابیم،یا این که ایمان آوردن و کار خوب کردن را به روزهای آینده ای احاله می دهد که به پندار خود در آنها /17 به سبب کاملی برای ایمان پیدا کردن دست خواهد یافت.و به همان گونه که این طبیعت در فرد فرد مردم مشاهده می شود،در ملت و امت کاملی نیز مشهود است و در تاریخ بشر و در نزد علمای روانشناسی ثابت است که بعضی از اقوام و ملتها منتظر حالت اجبار برای رواج قانون می مانند تا به اکراه و قهر آن را بپذیرند،و این انتظاری احمقانه است،بدان جهت که شرف و کرامت آدمی(خواه فرد و خواه امت)در انتخاب آزاد خیر و فضیلت به توسط خود او تجسم پیدا می کند،نه در این که افزاری فرمانبردار اراده ای قاهر بوده باشد،حتی اگر در خدمت صحیحی این فرمانبرداری صورت بگیرد.

بدین گونه هدایت بنا بر مسئولیت خود انسان برگزیده می شود،و خود شخص برای دست یافتن به آن تلاش می کند،و از پروردگار خود می خواهد که او را در این کار توفیق دهد.و دلیل وی در همه آنچه می کند عقل او است که با وضوح کافی راه هدایت را باز می شناسد و از راه گمراهی تمیز می دهد،و چنان است که دیگر مجالی برای بهانه آوردن به سبب گریز از هدایت برای شخص باقی نمی ماند.و شاید کلمه ای که پس از این می آید اشاره به همین معنی است:

«کَلاّٰ

-هرگز.» بهانه آوردن ایشان پذیرفته نیست،و سبب باقی ماندن آنان بر کفر،نبودن این یا آن شرط نمی تواند باشد.

این گفته در آیه پیشین: کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ اشاره به آن است که این صفت در فرد فرد آدمیان جایگزین و راسخ است،مگر کسانی که خدا بخواهد،و نیز کسانی که بر این نقص خود پیروز شوند و به اصلاح نفوس خویش بپردازند.سپس پروردگار ما،با گفته ای قاطع،عامل اساسی را در ایستار کافران نسبت به ارزشهای دینی و رهبری رسول آشکار می سازد که همان عدم حضور آخرت و سرای دیگر در ذهن و فهم ایشان است.

ص :127

بَلْ لاٰ یَخٰافُونَ الْآخِرَةَ

-بلکه از آخرت بیم ندارند.» بنا بر این خواستار نامه و صحیفه و معجزات دیگر شدن ایشان جز بهانه ای برای ایستاری که برای خود انتخاب کرده اند و سرپوش گذاشتن بر روی چیز دیگری که ترس نداشتن از آخرت است نیست؛آخرت تنها یک فکر مجرد نیست /17 که انسان می بایستی با لقلقه زبان از آن یاد کند،و در حافظه آن را نگاه دارد،بلکه حقیقتی بزرگ است که پیوسته باید آن را عملا در کارهایی که می کند در نظر داشته باشد،و آثار آن در رفتار و شخصیت او آشکار شود،و بارزترین نشانه های آن ترس از آخرت است با ترسیدن از عذاب و خشم خدا که شایسته است بشر از آن بیمناک باشد.و نترسیدن از جهان دیگر،گاه نتیجه ای از کافر بودن محض به آن است،و گاه نتیجه ای از افکار توجیهی است که آدمی آنها را با خیال خود می بافد،همچون شرک ورزیدن به خدا و اندیشه های نادرست دیگر.

[54-56]

سپس خدا می گوید:

کَلاّٰ إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ

-به راستی که این پند دادنی است.» یعنی:دوری گزیدن و روی گرداندن از قرآن آن را باطل نمی کند،چه آن به آیات و حقایق خود آدمیان را به یاد بزرگترین حقایق می اندازد،بدان سبب که در آن از شرح و بیان همه چیز سخن رفته است.

رسول،خود مصداق دیگری برای تذکره است،چه به همان هدفهایی می پردازد که قرآن برای آنها نازل شده است،و بزرگترین آنها به یاد آوردن پروردگار عز و جل برای انسان است که از طریق دلایل و آیاتی صورت می گیرد که در آنها عقل برانگیخته و ضمیر بیدار می شود،ولی بدون آن که جبر و فشاری در کار باشد،پس بر رسول کاری جز بلاغ مبین لازم نیست،و قرآن نقشی جز بیان کردن حق و باطل با هم و قرار دادن انسان با تمام وجود مادی و معنوی او در برابر اختیار ندارد.

فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ

-تا هر که خواهد آن را به یاد دارد از آن پند گیرد.» این کار را با اراده و فهم خود انجام دهد،چه هر انتخاب و گزینش دیگری در نزد خدا مردود است،و به صاحب خود در دنیا و آخرت سودی نمی رساند،و

ص :128

سوگند به دینم که آشکارترین نشانه ها برای حقانیت رسالت آن است که به آزادی و اختیار و مسئولیت انسان اعتراف کند و همراه با آن هیچ گونه اکراه نباشد چه لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ -و آدمی از نیازمندی خود به حق رو به آن می کند،که عکس آن درست نیست.و این،در عین حال،خصوصیتی است که رسالت الاهی را از دعوتهای بشری /17 برخاسته از جبر و اکراه متمایز می سازد که هیچ حقی برای آدمی در تعیین سرنوشت خود قایل نیست.

توازن آیات میان جبر و تفویض از آن روی است که بصیرت قرآن به امری میان دو امر ما را راهنمایی می کند،و این کار از طریق یادآوری حقیقت مهمی در قرار و اختیار انسان در زندگی صورت می گیرد که خواست و مشیت او جز به خدا صورت نمی گیرد.آیا خدا انسان را نیافریده و نعمت خویش را بر او ارزانی نداشته و فرصت اراده کردن و خواستن را برای او فراهم نیاورده است؟و اگر آدمی همچون سنگ عقل و اراده ای نمی داشت،آیا خواستار چیزی می شد؟و هنگامی که برای او فرصت مشیّت و اراده کردن فراهم آمد و در لحظه اراده کردن،اگر نور تأییدی نمی بود که اراده او را تقویت کند،نمی توانست در راه خواسته خود پیشروی کند و به مقاومت با شهوات نفسانی و جنبه های نقص و ناتوانی و نادانی که در آن به سر می برد بپردازد.آیا چنین نیست؟و در آن هنگام که هدایت محور مشیّت است،آیا برای انسان این امکان وجود دارد که بدون پند و یادآوری و توفیق پروردگار خویش به آن برسد؟ آری.و بدین گونه قرار آدمی مرکب از دو امر است:یکی از آنها متصل به او است،و دیگری متصل به پروردگارش،پس چون هدایت را برگزیند و برای رسیدن به آن تلاش کند،خدا او را راهنمایی می کند و تلاش و کوشش او را به نتیجه می رساند،و همین معنی گفته امام صادق(ع)است که گفت:«نه جبر است و نه تفویض،بلکه امری میان دو امر است»(و مفضل گفته است که)گفتم:امر میان دو امر چیست؟گفت:«مثال آن مردی است که او را در شرف انجام دادن معصیتی ببینی و بخواهی او را از این کار بازداری و او از آن بازنایستد،پس او را

ص :129

ترک کنی و به انجام دادن آن معصیت بپردازد؛پس چنان نیست که چون سخن را نشنید و تو او را ترک کردی،تو آن کس بوده باشی که وی را به معصیت فرمان داده ای»، (1) و گفت-علیه السلام-:«خدای تبارک و تعالی بزرگوارتر از آن است که مردمان را به تکلیفی مکلف کند که طاقت انجام دادن آن را ندارند(یعنی بر انجام آن مجبورشان سازد)،و خدا تواناتر از آن است که در تسلط او بر جهان چیزی باشد که آن را اراده نکرده است»، (2) (پس امر را به مردمان تفویض کند).

امام علی بن موسی الرضا(ع)،در پاسخ پرسش مأمون از وی که گفت:

ای ابو الحسن!آیا مردمان بر آنچه می کنند /17 مجبورند؟گفت:«خدا عادلتر از آن است که آفریده های خود را به کاری مجبور کند و سپس آنان را عذاب دهد»،و مأمون پرسید که:آیا به حال خود واگذار شده اند؟و امام(ع)در پاسخ گفت:

«خدا حکیمتر از آن است که از بنده خود غافل بماند و او را به خودش واگذارد»، (3) و این بیان ژرف از ائمه-علیهم السلام-درباره اراده انسان و قرار او همان حقی است که دلایل و حجتهای بالغه ما را به آن راهنمایی می کند،و راهنماترین آنها و جدان خود آدمی و آزمایشهای شخصی او است.پس جبریان، هر چند درباره رأی خود به مجادله بر می خیزید،هر یک هر یک ایشان از روی علم یقینی این را می دانند که خود به استقرار آنچه که خواستار آن اند می پردازند و هیچ کس آنها را به این کار مجبور نمی کند،و همچنین پیروان مذهب تفویض می دانند که همه کارها به دست خود ایشان نیست.

وَ مٰا یَذْکُرُونَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْویٰ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ

-و یاد نکنند و به یاد نیاورند مگر آنچه را که خدا می خواهد،که او شایسته آن است که مردمان از او بترسند،و شایسته آن که امید رحمت و آمرزش او را داشته باشند.» یعنی او-عزّ و جلّ-اهلیت و شایستگی آن را دارد که بندگانش از او

ص :130


1- 130) -بحار الانوار،ج 5،ص 17.
2- 131) -توحید المفضل،ص 360.
3- 132) -بحار الانوار،ج 5،ص 59.

بترسند و پرهیزگار باشند،و نیز به رحمت و مغفرت او امیدوار باشند،و این آخرین اشاره قرآنی آدمی را بر راه درست قرار گرفته میان بیم داشتن و امیدوار بودن قرار می دهد،به همان گونه که آیات او را میان جبر و تفویض قرار داده است،ولی باید این را از یاد نبریم که رحمت او بر غضبش پیشی می گیرد.

ص :131

ص :132

ص :133

سوره قیامت

اشاره

ص :134

سوره قیامت /17

فضیلت سوره:

از ابو جعفر امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«هر کس سوره«لا أقسم»را فراوان بخواند و به آن عمل کند،خدای عزّ و جلّ او را با رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-از گور خود به بهترین صورت بر می انگیزد و به او بشارت می دهد و در روی او می خندد تا این که از صراط و میزان بگذرد».

نور الثقلین/ج 5 ص 461 /17

زمینه کلّی سوره

آیا آدمی چنان گمان می کند که او را بیهوده رها می کنیم؟چه چیز در ساختمان و هویت او دلیل بر تصور این بیهودگی است؟آیا دلیل آن گذشتن آفرینش وی از مراحل گوناگون است،یا فطرت استواری که دارد،یا نفس نکوهشگر وی که او را،علی رغم بهانه هایی که برای خود می تراشد،نسبت به خودش بینا و صاحب بصیرت می سازد،یا حجتهای استوار و کافی و بزرگترین آنها قرآنی که پروردگار خود گرد آوردن و بیان کردن آن را متکفل بوده است؟

ص :135

بدین گونه آیات سوره پیاپی در ذهن ما به صورتی ژرف مسئولیتی را که در روز قیامت با آن رو به رو خواهیم شد،آشکار می سازد،یعنی روزی که خدا حتی انگشتان مردگان را راست و استوار می سازد،و بلاها و مصیبتهای سخت پدیدار می شود،و آدمی گریزگاهی و پناهگاهی برای خود نمی یابد.

بدین گونه به محور سوره که مسئولیت است می رسیم،و هدف آن ژرفتر کردن آگاهی نسبت به آن روز بزرگ است و به آیه ای که در آن گفته خداوند سبحانه و تعالی متجلی می شود: بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ .

تفصیل این حقیقت آن است که قرآن در ابتدای سوره ما را از دو حقیقت آگاه می سازد که یکی از آنها قیامت است و دیگری نفس نکوهشگر و لوّامه،و آنچه این دو را به یکدیگر پیوستگی می دهد آن است که هر دو آشکار کننده مسئولیت است:به همان گونه که ایمان داشتن به قیامت انسان را به تحمل کردن آن برمی انگیزد،نفس لوّامه نیز عامل دیگری است که همین نقش را /17 از بعدی دیگر اجرا می کند،چه در برابر بازگشتهای آن می ایستد و آدمی را از کوتاهی ورزیدن در انجام آنچه بر وی واجب است و از پرداختن به خطا و گناه باز می دارد.(آیات 1-2) سیاق آیات زشتی و نادرستی این پندار را که آدمی بار دیگر،پس از آن که اندامهایش از یکدیگر جدا و پوسیده شد،هرگز رستاخیز پیدا نمی کند و به زندگی باز نمی گردد،به خوبی آشکار می سازد.آیا چنان می پندارد که قدرت خدا،همچون قدرت او،محدود به حدودی است؟هرگز چنین نیست...قدرت خدا برتر از حدّ تصور بشر است...او نه تنها می تواند استخوانهای پراکنده را در کنار یکدیگر جمع کند،بلکه می تواند انگشتان او را راست و استوار سازد؛و آدمی،در آن هنگام که به خود باز می گردد و به اندیشیدن درباره قدرت خدا در طبیعت می پردازد،از این حقیقت آگاه می شود،ولی برای فرار از مسئولیت افکاری را اختراع می کند و از حقایق آشکار شده بر خودش به بهانه هایی خود را منصرف می سازد،و از ایمان آوردن به رسالتی که کردارها و تصرفات او را محدود می سازد می گریزد و بدان گونه که دوست دارد به پیروی از هوای نفس می پردازد...و قرآن بار دیگر تأکید می کند

ص :136

که همین امر سبب پرسش کردن او از قیامت است.(آیات 3-6) پروردگار ما این بیماری دشوار نفس بشری را از این راه درمان می کند که به او می گوید:اگر بتواند به صورت موقت(در دنیا)بهانه ای برای گمراهی و گریز از مسئولیت در زیرپوششی پیدا کند،در آینده که قیامت برپا می شود،گریزگاهی در برابر پروردگار خود ندارد: فَإِذٰا بَرِقَ الْبَصَرُ* وَ خَسَفَ الْقَمَرُ* وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ،و باید از روی پل دنیای فانی بگذرد و به خانه ابدی خود در نزد پروردگارش وارد شود،و در همین جا است که آدمی خود را با حقیقت امر خویش رو به رو می بیند و آنچه را که در زندگی کرده است در برابر خود می یابد و مشاهده می کند.(آیات 13-17) وحی الاهی در ما احساس نقّادی از خود را برمی انگیزد،و این کار از راه یادآوری یک حقیقت وجدانی مسلّم صورت می گیرد که همان بصیرت و بینایی انسان نسبت به نفس خویش است،چه او پیش از دیگران شاهد و گواه آن است و از واقعیت آن آگاهی دارد،و هر چه به بهانه ها و آوردن دلایلی بپردازد که اعمال خود را خوب و موجّه جلوه گر سازد،باز چنین است.و قرآن کریم از آن روی در این باره تأکید می کند که مراقبت شخصی اثری بزرگ دارد و بهتر از هر عامل دیگر مایه رسوخ پرهیزگاری و تقوی در شخصیت فرد می شود.(آیات 14-15) /17 سپس سیاق قرآن به سخن گفتن درباره خود قرآن منعطف می شود،و از رسول می خواهد که پیش از اتمام وحی در رساندن آن شتاب نورزد،و می گوید که خدا خود ضامن و متکفل گردآوری آیات وحی شده و بیان آنها برای مردم است...

و این از جمله آیاتی است که مفسران را در فهم ارتباط میان سیاق سوره و این بخش از آن متحیر ساخته است،و باید دانست که در این مورد ارتباط و پیوند محکمی وجود دارد که در ضمن بیان آیات به آن اشاره خواهیم کرد.(آیات 16-19) این آیات ما را به یکی از عوامل انحراف و نپذیرفتن مسئولیت در نزد انسان رهبری می کند،و اگر شخص بتواند بر این عوامل پیروز شود،راه رسیدن به حق را می یابد،و حجاب موجود میان او و جهان دیگر فرو می افتد،و آن دوست داشتن و

ص :137

برگزیدن عاجلة یعنی دنیا بر حساب آجله یعنی آخرت و جهان دیگر است،و در صدد دست یافتن به نتایج فوری برآمدن و منکر کیفر آجل شدن هر چند که برتر از دستاورد عاجل باشد،و حتی اگر نسبت به او جنبه سرنوشت سازی پیدا کند،و به همین سبب است که آدمی پیوسته در بند گذراندن لحظه فعلی است و به تفکر درباره آینده نمی پردازد،که این یک نظر تنگی بزرگ محسوب می شود.و در آن هنگام که انسان از موازنه میان حال و آینده،و میان دنیا و آخرت،ناتوان می ماند، هر دو را از دست می دهد.(آیات 20-21) و راه حل درست برای این مشکل آدمی از طریق بازگرداندن توازن میان آنها در نفس او میسر می شود،و چون عاجله مشهود حواسّ است و به خوبی فهمیده می شود،آدمی سخت به آن نیازمند است که برای وی عالم غیب نیز جنبه شهودی پیدا کند،و به همین جهت است که قرآن ما را در برابر مناظر زنده ای از غیب آخرت قرار می دهد که در آن مردمان به دو گروه تقسیم می شوند،یکی گروه خوشبختان که تری و تازگی از چهره های ایشان آشکار است و با نظر کردن به پروردگار خویش عز و جل به منتها درجه سعادت می رسند،و دیگر گروه تیره بختان زیانکاری که چهره های عبوس دارند و منتظر رسیدن به خواری و عذابند.(آیات 22-25) سپس سیاق قرآن از لحظه های هولناک مرگ با ما سخن می گوید،در آن هنگام که نفسها به گلوگاهها می رسد و انسان سختیهای آغاز مرگ را می چشد،و در آن هنگام است که ساقهای دو پا برگرد یکدیگر می پیچد و دستی گسترده و دستی دیگر به صورت مشتی فشرده مشاهده می شود؛آری،این نخستین منظره از مناظر جهان دیگر است و از گستردگی آن جهان خبر می دهد. /17 و به همان گونه که تکذیب کسی به این حقیقت آن را از او دور نمی کند و تغییری در آن نمی دهد،تکذیب آخرت نیز به اندازه ذرّه ای در وضع آن تغییر پدید نمی آورد،بدان جهت که حقیقتی واقع شونده و قیام کننده است.(آیات 26-29) بدان سبب که مسئله مشکل آدمی نه در انکار مرگ و پندار توانایی بر دفع آن بلکه گرفتار شک و تردید بودن در اوضاع پس از مرگ یا کفر ورزیدن نسبت به

ص :138

آن است،قرآن در آن می کوشد که آدمی را از حیرت شک کردن در آینده و نادانی نسبت به آن خارج کند،و چنان است که گویی معمایی را حل می کند که در اکثر جانهای مردمان بازتاب و واکنشی دارد،و بیان قرآن حاکی از آن است که مسیر انسان در زندگی به مرگ پایان نمی پذیرد،و مرگ همچون پلی برای راه یافتن به یک جهان ابدی گسترده تر،یعنی عالم لقای خدا و رسیدگی به حساب و کیفر دیدن در برابر او است،و این چیزی است که احساس مسئولیت را در نفس او ژرفتر می سازد.(آیه 30) پنهان ماندن این حقیقت از احساس و فهم انسان سبب ایمان نیاوردن او به خدا و نماز گزاردن برای او است،و همین است که او را به تکذیب و سوار شدن بر مرکب غرور برمی انگیزد.و کسی که چنین باشد،مرگ برای او شایسته تر از زندگی،و عذاب بایسته تر از رحمت است.(آیات 31-35) قرآن ما را به ریشه اصلی کفر آدمی به رستاخیز و کیفر باز می گرداند:سبب آن نادانی او نسبت به قدرت پروردگار خویش است،پس لازم است که در اصل آفرینش خویش که نطفه ای از منی ترشح شده بوده و سپس به صورت خون بسته در آمده بیندیشد و بداند که خدا او را آفریده و به ذات او کمال بخشیده،و سپس این کمال را با جنس دیگر متکامل ساخته:« فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ »و این آیه ای است که،با کمال وضوح در برابر عقل،قدرت خداوند متعال را بر زنده کردن مردگان متجلی می سازد،زیرا که اصل آفرینش بسیار شگفت انگیزتر و دارای دلالت بیشتر بر قدرت بازگرداندن حیات به آدم مرده و به صورت توده خاکی از گوشت و استخوان پوسیده در آمده است.

ص :139

سورة القیامة

[سوره القیامة (75): آیات 1 تا 40]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . لاٰ أُقْسِمُ بِیَوْمِ اَلْقِیٰامَةِ (1) وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّٰامَةِ (2) أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ (3) بَلیٰ قٰادِرِینَ عَلیٰ أَنْ نُسَوِّیَ بَنٰانَهُ (4) بَلْ یُرِیدُ اَلْإِنْسٰانُ لِیَفْجُرَ أَمٰامَهُ (5) یَسْئَلُ أَیّٰانَ یَوْمُ اَلْقِیٰامَةِ (6) فَإِذٰا بَرِقَ اَلْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ اَلْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ (9) یَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ اَلْمَفَرُّ (10) کَلاّٰ لاٰ وَزَرَ (11) إِلیٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ اَلْمُسْتَقَرُّ (12) یُنَبَّؤُا اَلْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ اَلْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقیٰ مَعٰاذِیرَهُ (15) لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذٰا قَرَأْنٰاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنٰا بَیٰانَهُ (19) کَلاّٰ بَلْ تُحِبُّونَ اَلْعٰاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ اَلْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (22) إِلیٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهٰا فٰاقِرَةٌ (25) کَلاّٰ إِذٰا بَلَغَتِ اَلتَّرٰاقِیَ (26) وَ قِیلَ مَنْ رٰاقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ اَلْفِرٰاقُ (28) وَ اِلْتَفَّتِ اَلسّٰاقُ بِالسّٰاقِ (29) إِلیٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ اَلْمَسٰاقُ (30) فَلاٰ صَدَّقَ وَ لاٰ صَلّٰی (31) وَ لٰکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلیٰ أَهْلِهِ یَتَمَطّٰی (33) أَوْلیٰ لَکَ فَأَوْلیٰ (34) ثُمَّ أَوْلیٰ لَکَ فَأَوْلیٰ (35) أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً (36) أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنیٰ (37) ثُمَّ کٰانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّٰی (38) فَجَعَلَ مِنْهُ اَلزَّوْجَیْنِ اَلذَّکَرَ وَ اَلْأُنْثیٰ (39) أَ لَیْسَ ذٰلِکَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یُحْیِیَ اَلْمَوْتیٰ (40)

ص :140

معنای واژه ها

4 بنانه:بنان به معنی انگشتان است و یکی از آنها را بنانه گویند.

10 لا وزر:پناهگاهی برای پناه بردن به آن ندارند،و وزر به معنی چیزی از کوه یا جز آن است که در آن تحصن و دژنشینی اتخاذ کنند.

24 باسرة:عبوس و تغییر کننده؛و راغب در معنی«بسور» گفته است که:آن آشکار کردن عبوس پیش از وقت و در جز وقت آن است،و دلیل بر این است گفته خدای تعالی:« تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهٰا فٰاقِرَةٌ ».یعنی گویی چنان است که آسیبها به وی خواهد رسید.

25 فاقرة:یعنی شکننده استخوانهای مهره پشت،و به قولی:فاقرة به معنی بلیه و داهیه است.

26 التراقی:استخوانهایی است که حلق را در میان خود گرفته اند.

27 راق:پزشک.

33 یتمطی:در مفردات راغب آمده است:یعنی پشت خود را کش دهد،و مطیه شتری را گویند که بر پشت آن سوار می شوند،و امتطیته یعنی بر پشت آن سوار شدم و مطو به معنی دوست مورد اعتماد است که به جای ظهر یعنی لفظ دیگر به معنی پشت به کار رفته است.

ص :141

آدمی به نفس خویش آگاه است
اشاره
شرح آیات:

[1-2]

برای آن که ایمان آدمی چنان ژرف شود که مسئولیتهای خویش را در زندگی بتواند تحمل کند،ناگزیر باید از دو انگیزنده مدد گرفته شود:یکی شناختن و فهم آخرت است از آن جهت که رستاخیزی در آن صورت می گیرد و پاداش و کیفری داده می شود،و دیگری نفس نکوهشگر(لوّامه)خود انسان است که از درون جان بر انتقاد بر خود برمی خیزد و مانع آن می شود که در صدد ارتکاب گناه برآید،پس مسئولیت آن ریشه اصلی است که در آن اندیشه قیامت و حقیقت نفس لوّامه با یکدیگر رو به رو می شود،و به همین جهت قرآن به آن دو در کنار یکدیگر اشاره می کند و به بحث در این باره می پردازد.

لاٰ أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیٰامَةِ* وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّٰامَةِ

-سوگند به روز قیامت*و سوگند به نفس لوّامه.» برای کلمه«قیامت»به عنوان تعبیری از آخرت در این جا تأثیر نفسی خاص وجود دارد،از آن جهت که بعث و رستاخیز انسان را در یکی از بزرگترین مناظر زندگی در آن هنگام که از گودال گور برای حساب پس دادن و سزای آن را دیدن برمی خیزد،به یاد شخص می آورد.و این برخاستن و قیام از آشکارترین تجلّیات زندگی است،چه هیچ چیز تا به صورت کامل پرداخته و تمام نشود،قیام نخواهد کرد.

سخن درباره کلمه«لا»در سوگند یاد کردن پیش از این گذشت،و خلاصه آن این است که معنی قسم و سوگند دارد،و آنچه پس از آن می آید به

ص :142

اندازه ای واضح و آشکار است که نیازی به سوگند یاد کردن ندارد، (1) یا این که حقیقتی که در پی آن آمده و به آن قسم می خوریم چندان بزرگ است که آن را از سوگند یاد کردن بی نیاز می دانیم،و از این هر دو دلیل با هم معنی بزرگداشت و تفخیم مفهوم می شود و نیازی به آن نیست که در این جا از اختلاف مفسران درباره این صیغه قرآنی یاد کنیم،بدان سبب که در جاهای دیگری پیش از این چنین کرده ایم.

اما درباره نفس لوّامه گفتارها فراوان است:از قتاده روایت شده است که آن را نفس فاجره دانسته است، (2) و از ابن عباس،نفس المذمومة، (3) و این دو رأی سخت دور از منظور به نظر می رسد،و مخالف با نصهایی است که در آنها به کار بردن کلمه به صورت مثبت صورت می گیرد،و نیز مخالفت با معنی لغوی لوّامه است؛و مجاهد گفته است که:بر آنچه از او فوت شده ابراز پشیمانی می کند و او را مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد؛ (4) و از حسن نقل است که گفت:مؤمن را نمی بینی مگر آن که خود(نفس)را ملامت می کند،و فاجر پیش می رود و خود را ملامت و عتاب نمی کند. (5)

آنچه من بر می گزینم و نصها بر آن دلالت دارد،این است که در آدمی دو نفس وجود دارد:یکی آن که باطل و فساد را برمی گزیند و آن نفس فرمان دهنده (امّاره)،و دیگری آن که به حق و صلاح می خواند و نفس لوّامه است،و در ادبیات جدید از آن با لفظ«ضمیر»و«و جدان»یاد می کنیم،و این نفس در درون آدمی بیدار است و او را طرف عتاب قرار می دهد از آن جهت که عمل به حق نکرده است،و او را از ارتکاب باطل باز می دارد،و قرآن از آن به صیغه مبالغه(فعّالة)از آن

ص :143


1- 1) -رجوع کنید به سورة الواقعة در آن جا که از دو آیه 75-76 سخن رفته است،و پس از آن.
2- 2) -الدر المنثور،ج 6،ص 287.
3- 3) -همان جا.
4- 4) -همان جا.
5- 5) -همان جا.

روی یاد کرده که شخص را فراوان در معرض ملامت و نصیحت قرار می دهد، پس اگر نصیحت آن را بپذیرد رشد می کند و در زندگی او نقش و موقعیت ایجابی دارد،و اگر به جلوگیری از نداها و هشدارهای آن ادامه دهد و به مخالفت با آن برخیزد،از کار خودداری می ورزد و دیگر چندان به ملامت کردن شخص برای خطاهایی که مرتکب شده است نمی پردازد.

هدف برنامه های اسلام رشد و پرورش همین نفس است،و در بسیاری از قوانین و تشریعات خود،پهلو به پهلوی اعتماد بر عقل،به آن اعتماد می کند،و بدین گونه آدمی دو محکمه پیدا می کند:محکمه نفس لوّامه،و محکمه آخرت.امام صادق(ع)گفت:«حساب خود را پیش از آن رسیدگی کنید که به حساب شما رسیدگی شود،چه در قیامت پنجاه ایستگاه پس دادن حساب وجود دارد که ایستادن در هر یک از آنها هزار سال طول می کشد»، (1) و امام سجاد(ع)گفت:«ای پسر آدم!تا زمانی که واعظی از نفس خود داشته باشی،بر خیر و صلاحی،و اندیشه ای در خصوص محاسبه نداری». (2)

بدان سبب که نفس لوّامه به ایفا کردن نقش خود در زندگی انسان برمی خیزد،رسالتهای الاهی و اندرزهای بیرونی مورد قبول آن واقع می شود،و گرنه، در صورتی که عقل از کار بازمانده و ضمیر مرده باشد،هیچ اثری از آن حاصل نمی آید؛امام صادق(ع)گفت:«کسی که از نفس وی واعظی برای او فراهم نشده باشد،موعظه های مردمان هیچ دردی از او را درمان نتوانند کرد». (3)

[3-4]

و به همان گونه که قیامت روز رستاخیز و جمیع شدن استخوانها است،نفس لوّامه نیز آیت و نشانه ای وجدانی بر قیامت است به صورتی که می تواند آن را همچون تصویر کوچک شده ای از آن دیوان داوری بزرگ در نظر گرفت،و شاید اگر انسان در روزی از روزها بنا نبود که حساب کامل اعمال خود را پس

ص :144


1- 6) -بحار الانوار،ج 70،ص 64.
2- 7) -همان جا.
3- 8) -همان منبع،ص 70.

دهد،هیچ دلیلی برای لزوم وجود داشتن نفس لوّامه نمی توانستیم اقامه کنیم.و به همین سبب کفر ورزیدن آدمی به آخرت با وجود نفس لوّامه در او،ناپسندیده و دلیل بر گمراهی آشکار آدمی است که از این آیه استنباط می شود:

أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ

-آیا انسان چنان می پندارد که ما استخوانهای او را فراهم نمی آوریم؟» کسی که موارد به کار بردن کلمه«حسب»در صیغه های مختلف آن در در قرآن تتبع کرده باشد،می داند که آن به معنی گمان و پندار بی اساس است،و این بدان معنی است که شک کردن انسان در خصوص آخرت هیچ /17 دلیل و برهانی ندارد،و از آرزوهای واهی و بی معنی و خیال دور برخاسته است،چنان که آیه حکایت از آن می کند که مشکل انسان در بی ایمانی نسبت به خطایش نیست،چه اگر به آن در مقابل مردم اعتراف نکند،نمی تواند از آن در برابر محکمه ضمیر بگریزد،بلکه مشکل او کفر ورزیدن به حقیقت دوم یعنی قیامت است که به معنی بعث و حساب و جزا است،و این بدان سبب است که نمی تواند حقیقت بازگشت به زندگی را پس از مردن و به صورت پاره های از هم جدا و استخوانهای پوسیده در آمدن و با گذشت زمان صورت خاک پیدا کردن،فهم کند.

ریشه این تصور را هنگامی به دست می آوریم که درباره جهل آدمی به قدرت پروردگارش که حد ندارد،و به شؤون آفریدگان و از جمله مردگان را از گورها بیرون آوردن و به آنان جان تازه بخشیدن از طریق قیاس آن با قدرتهای محدود آدمی قیام کردن به بحث بپردازیم،بی آن که از این امر آگاه باشیم که کاینات عظیمی از کوه ها و دره ها و دریاها و دشتها و آسمانها و کهکشانها و...که خدا آفریده،مقیاسهای دیگری دارد که با مقیاسهای شخصی قابل مقایسه نیست، لذا هنگامی که خود را ناتوان از جمع و فراهم کردن استخوانهای مردگان می بیند، چنین کاری را ناشدنی تصور می کند،ولی اگر پروردگار را چنان که شایسته است بشناسد،ایستار و تصور او دگرگون می شود،و به آخرت ایمان می آورد و این گفته پروردگارش را تصدیق می کند که:

ص :145

بَلیٰ قٰادِرِینَ عَلیٰ أَنْ نُسَوِّیَ بَنٰانَهُ

-آری،توانایی آن را داریم که انگشتان او را چنان که شایسته است بسازیم.» از سعید بن جبیر روایت شده است که گفت:از ابن عباس درباره این آیه پرسش کردم و او گفت:اگر بخواهد،می تواند به شکل سپل شتر یا سم قاطر درآورد...ولی آن را به صورت آفریده ای نیکو و زیبا می آفریند، (1) و از او است که گفت:آن را کف دستی بدون انگشتان قرار دهیم، (2) و آنچه نزدیکتر به ذهن است این که تسویه در این جا به معنی آفریدن کامل است،بدان گونه که انگشتان به خلقت و کمال نخستین خود،پس از مردن و به صورت خاک بدل شدن،باز گردند، و این پاسخی است به شک انسان درباره قدرت خدا بر فراهم آوردن استخوانهای پراکنده شده و پوسیده،یعنی این که خدا نه تنها بر این کار قادر است،بلکه می تواند بر آن گوشت بپوشاند و زندگی را به آن باز گرداند.و از آن جا که /17 دو دست از خصوصیات تمدن بشری است،انگشتان وجه تمایز دست در نزد انسان است که با دقت و نیرو و زیبایی خاص ساخته شده است،مخصوصا آن انگشتان که نقش بزرگی در زندگی انسان ایفا می کنند.

بعضی این آیه را پیشگویی از یک حقیقت علمی در نظر گرفته اند که از آن در قانون جنایی استفاده فراوان می شود،و آن تفاوت داشتن خطوط از سر انگشتان در انسان است که تا مقداری امتداد پیدا می کند،و خود موضوع علم مستقلی موسوم به علم انگشت نگاری شده است که مقامات امنیتی از آن در مبارزه با تبهکاران و شناسایی آنان استفاده می کنند.

و تعبیر خدا در آیه سوم به صورت«نجمع عظامه استخوانهای او را جمع می کنیم»،ما را به این نکته متوجه می سازد که انسان،با وجود تبدیل صورت پیدا کردن پس از مرگ و به شکل خاک درآمدن،به عدم و نیستی تحول پیدا نمی کند،

ص :146


1- 9) -الدر المنثور،ج 6،ص 287.
2- 10) -همان جا.

بلکه به صورت پاره ها و ذرات کوچک پراکنده شده در این جا و آن جا درمی آید،و آفرینش دوم در رستاخیز به جمع کردن این ذرات در کنار یکدیگر که بنا بر قوانین دقیق و اراده الاهی صورت پذیر می شود،این ذرات را گردآوری و در کنار یکدیگر قرار می دهد،و خدا دانا است.

[5-6]

اما سبب کفر ورزیدن انسان نسبت به آخرت این است که او نمی خواهد خود را به حدود و شرایع ملتزم سازد،و چنان دوست دارد که بدون قید و شرط پیرو هواهای نفسانی و شهوتهای خویش باشد،و به همین سبب است که از پذیرفتن مسئولیت در زندگی شانه تهی می کند.

بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسٰانُ لِیَفْجُرَ أَمٰامَهُ

-بلکه آدمی چنان می خواهد که هر چه (پس از این)در برابر او است دروغ بوده باشد.» امام صادق گفت:«یعنی آن را تکذیب کند»، (1) و همه مفسّران بر این اجماع کرده اند،و علامه طبرسی گفته است:پس فجور به معنی تکذیب است. (2) و فخر رازی گفت:یعنی آنچه را که در برابر او از بعث و حساب قرار دارد،دروغ می شمارد،بدان سبب که هر که حق را تکذیب کند فاجر است. (3) و آنچه به نظر من می رسد /17 این است که معنی اصلی این کلمه شکافتن و شکستن است،و سپیده صبح را از آن روی فجر می نامند که تاریکی را می شکافد و از میان می برد،و فجور در اخلاق و رفتار از همین گونه است،زیرا که فاجر خود را ملتزم به ارزش و قانون نمی داند،بلکه خواستار آن است که عصای اجتماع و شرع را با پرداختن به لذتها و خطاها بشکند،و خواهان آن نیست که هیچ گونه مانعی در برابر این گونه آزادی وی در خطاکاری وجود داشته باشد،و این تفسیر معارضه ای با حدیث امام و نیز گفته های مفسران ندارد،چرا که تکذیب خود مقدمه و مصداقی از فجور است.و در میان مفسّران تنها رازی اشاره ای به این گونه تفسیر کرده و گفته است:هر کس به

ص :147


1- 11) -البرهان،ج 4،ص 406.
2- 12) -مجمع البیان،ج 10،ص 395.
3- 13) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 318.

پیروی از شهوت منکر معاد شود،همان کس است که خدا به قول خود در این«آیه» به او اشاره کرده،و معنی این آیه چنین است:انسانی که طبع او با شهوات انس گرفته باشد و در بهره برداری از لذتها حد و اندازه نشناسد،در خطر آن است که به حشر و نشر معترف نباشد و رستاخیز مردگان را نپذیرد،تا مبادا لذات جسمانی بر او منغص شود،و لذا پیوسته به انکار آنها می پردازد. (1)

ضمیر در«أمامه»یا به روز قیامت باز می گردد،و یا به خدای عزّ و جلّ، بدان سبب که فاجر در حضور و شهود خدا فجور خود را عملی می کند،و نیز ممکن است مرجع خود انسان بوده باشد،به این اعتبار که فجور در برابر ضمیر او و به شهادت اندامهای او صورت می گیرد که در روز حساب علیه او شهادت خواهند داد.

و درست تر آن است که ضمیر به انسان بازگردد،بدان جهت که سخن درباره او است و دیگر ضمایر به او باز می گردد،و شاید همین امر مجوّزی برای این گفته باشد که غالبا می گویند«در برابر»نفس خودش(أمام نفسه)چنین و چنان کرد.

یَسْئَلُ أَیّٰانَ یَوْمُ الْقِیٰامَةِ

-می پرسد که روز قیامت در چه وقت خواهد بود.» بدان روی که کافر بودن به قیامت همان عاملی است که عدم توجه به مسئولیت را برای او مطلوب و پسندیده ساخته،و به همین سبب پیوسته در انکار آن تلاش می کند و به جدلی دایمی در این خصوص اشتغال دارد،هر چند از این راه مایه زیان خود و دیگران شود،پس سؤال او تنها سؤال استهزاء و تمسخر نیست،بلکه سؤالی برای به دست آوردن مجوزی بر این تصور غلط و نیز برای جدل است.و این صفت هر کس است که عمل به حق را ترک کرده و به مخالفت با ارزشها پرداخته باشد،چه لازم است عذر و بهانه ای برای مطلوب جلوه دادن ایستار خویش فراهم آورد،تا چه برسد به آن که این ایستار فجوری باشد.

این صیغه سؤال دوری و عقب انداختن توبه را می رساند.به گفته زجّاج:و

ص :148


1- 14) -همان کتاب،ص 319.

باشد که قصد وی عقب انداختن توبه و پرداختن به کارهای زشت و ناروا است، (1) و به قولی دیگر معنی آن چنین است:او در انجام دادن معصیت شتاب می ورزد و در توبه تأخیر می کند و می گوید:چنین می کنم و سپس توبه خواهم کرد. (2)

[7-13]

تکذیب کننده آخرت با هوای نفس و شهوتهای خویش،در فجوری پس از فجور دیگر پیش می رود،زیرا که هیچ توجهی به لقای پروردگار خویش و حوادث قیامت که آثار آن به فراموشی سپرده شده و هولناکی آن بر او و بر طبیعت پیرامون او آشکار است ندارد،و در آن جا هیچ راه گریزی در برابر حکومت خدا و جزای او نمی یابد،بدان سبب که وضع در آخرت که فرصت امتحان و آزادی به پایان رسیده،نسبت به دنیا بسیار متفاوت است.

فَإِذٰا بَرِقَ الْبَصَرُ

-پس چون چشم خیره و حیران بماند.» در التبیان آمده است:چون گفته شود برق البرق مقصود درخشیدن برق است،ولی برق با کسر را به معنی متحیرشدن است،و زجاج گفت:برق حکایت از ترس می کند،و برق از حیرت، (3) و در مجمع البیان ابو عبیده گفته است:برق البصر در آن هنگام است که چشم گرفتار مشقت و سختی شود، (4) و علامه طبرسی گفت:یعنی چشم در دیدار ملک الموت باز و بی حرکت بماند و از شدت ترس نتواند آن را ببندد،و گفته اند:در آن هنگام که بترسد و از شدت هولناکی قیامت متحیر بماند؛ (5) و رازی،پس از نقل گفته زجاج چنین گفته است:اصل در آن عبارت از این است که انسان به درخشیدن برق فراوان نگاه کند،و این در چشم او اثر گذارد،و سپس در هر حیرتی به کار رفته است هر چند از نگاه کردن به برق

ص :149


1- 15) -مجمع البیان،ج 10،ص 395.
2- 16) -همان جا.
3- 17) -التبیان،ج 10،ص 192.
4- 18) -مجمع البیان،ج 10،ص 394.
5- 19) -همان کتاب،ص 395.

فراهم نیامده باشد. (1) و آنچه به نظر من می رسد این است که بروق بصر به معنی حیرت و دهشتی است که از حالت بی خود شدن و ترس فراهم آمده به سببی از سببها به انسان دست می دهد.و آن در پاره ای از اوقات نتیجه ستمها و صدمات روحی یا مادّی است که بر اثر آن /17 در برابر دو چشم خود چیزهایی را شبیه ستارگان کوچک مشاهده می کند،و شاید این نمود گونه ای از بروق(برق زدن)چشم بوده باشد.و در المنجد چنین آمده است:برق برقا یعنی متحیر و مدهوش شد و نتوانست چیزی را ببیند،و البرقة به معنی دهشت و خوف است. (2) و چنین حالت(بروق) برای چشم در روز قیامت حاصل می شود...و با وجود آن که چنین حالتی در هنگام مرگ نیز پیش می آید،حمل کردن معنی بر قیامت نزدیکتر به سیاق قرآن است که سخن گفتن از آن و منظره های پیوسته به آن و پس از آن به قیامت مربوط می شود نه به مرگ.

وَ خَسَفَ الْقَمَرُ

-و ماه گرفته شود.» زمخشری گفت:روشنی ماه یا خود آن رفت، (3) و فعل در این جا به صورت معلوم آمده،در صورتی که معمولا به صورت خسف و مبنی بر مجهول گفته می شود، و شاید دلیل آن این باشد که در حالتهای طبیعی عوامل خارجی،همچون قرار گرفتن زمین میان ماه و خورشید سبب گرفته شدن و خسوف ماه می شود،اما در آخرت خود ماه گرفتگی پیدا می کند و سبب این گرفتگی یک شیء خارجی نیست،پس خود ماه فاعل خسف است نه چیزی دیگر.

منظره هولناک دیگری که قرآن نظر ما را متوجه آن می سازد،اختلال نظام جهانی در زندگی است،و یکی از نمودارهای آن جمع شدن ماه و خورشید با یکدیگر است،و این نتیجه ای حتمی و طبیعی در چنان روز است،بدان سبب که جهان فعلی و نظام آن را خدا برای انسان به وجود آورده و مقرر داشته بوده است،و با

ص :150


1- 20) -المنجد،ماده برق.
2- 21) -المنجد،ماده برق.
3- 22) -الکشاف،ج 4،ص 660.

پایان یافتن زندگی دنیا،هر چه به آن بستگی دارد نیز پایان می پذیرد.

وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ

-و خورشید و ماه جمع شود.» دانشمندان علم نجوم از آثاری که در دنبال این حادثه در کاینات پدید می آید آگاهی دارند،و آنچه نسبت به انسان از این پیشامد جهانی بزرگتر و هولناکتر است،حقایقی است که در روز قیامت تجسّم پیدا می کند و پرده از روی آنها برداشته می شود،و مهمترین آنها حقیقت کیفر و پاداش و مسئولیت است که مدتهای دراز در معرض تکذیب قرار می گرفته /17 و بسیار کسان در این تلاش می کرده اند که به وسایل و حیله های گوناگون از آن بگریزند،و اکنون در قیامت خود را با آن رو به رو می بینند و هیچ راه فراری در برابر خود نمی یابند.

یَقُولُ الْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ

-انسان در آن روز می گوید که گریزگاه کجا است؟» قرآن مناظر آخرت را از آن روی برای آدمی مکشوف می سازد که او بتواند تقوا و ترس از خدا را در نفس خود کشت کند و از این راه حدّ و اندازه ای برای فجور و غرور خود قرار دهد،و بدان سبب که شناخت آینده و مؤمن شدن به حقایق آن سبب پیدا شدن توازنی در جریان زندگی دنیوی حاضر پدید می آورد،گمانی در آدمی پدید می آید که شاید بتواند راه گریزی از مسئولیت پیدا کند.

کَلاّٰ لاٰ وَزَرَ

-هرگز!پناهگاهی وجود ندارد.» مبرّد و زجّاج گفته اند:اصل وزر به معنی کوه بلند است،و سپس کلمه را برای هر چیز به کار برده اند که شخص به آن پناه برد و در آن متحصن شود، (1) و از این جمله است وزیر که در امور به او پناه می برند؛ (2) و گفته می شود:وزرت الحائط یعنی پی دیوار را چنان فراهم آوردند که به آن می توان اعتماد کرد؛و حسن گفت:اعراب را رسم بر آن است که چون سوارانی ناگهان با ایشان رو به رو

ص :151


1- 23) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 221.
2- 24) -مجمع البیان،ج 10،ص 395.

شوند،می گویند:الوزر،و مقصود ایشان فرار کردن به طرف کوه است. (1)

در آخرت هیچ کس پناهگاهی برای فرار از جزایی که باید ببیند نمی یابد؛ در آن جا تنها یک راه گریز وجود دارد که می تواند برای انسان سودمند باشد،و آن پناه بردن به پروردگاری است که عذاب از او و بازگشت به سوی او است،و این کاری که ناگهانی صورت پذیر شود نیست،بلکه نیازمند به تمهید مقدمه ای است که می بایستی در دنیا پیش از آخرت صورت بگیرد.

إِلیٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ

در آن روز قرارگاه در نزد پروردگار تو است.» صاحب مجمع البیان گفته است:یعنی آفریدگان در آن روز به حکم و فرمان او باز می گردند،و به گفته ای:مستقرّ /17 به معنی جایی است که مؤمن و کافر در آن استقرار پیدا می کنند،و این به سوی خدا است نه به سوی بندگان؛ (2) و درست تر اطلاق این کلمه است تا همه معانی ممکن این عبارت،همچون قرار و مصیر و مقر و حکم و امر و...جز آن را شامل شود،و در این آگاهی دادنی به انسان برای آن وجود دارد که دنیا محل خلود و استقرار و آخرین قرارگاه نیست،و بنا بر این لازم است که شخصی خود را با این حقیقت مهم هماهنگ سازد،و معنی آیه آن نیست که مستقر در جز آن روز از آن خدا نیست،از آن جهت که اول و آخر همه از آن خدا است: فَلِلّٰهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولیٰ ، (3) ولی حکمت او چنان مقتضی دانسته است که ما در دنیا آزادی داشته باشیم،و در آن روز پرده از برابر چشم به صورتی آشکارتر به کنار می رود و قدرت و سلطنت مطلق خداوند متعال برای ما واضحتر مفهوم می شود، و از علم و احاطه کامل او در آن هنگام که ما را در معرض حساب و جزا قرار می دهد،آگاهتر می شویم،و این را می فهمیم که خدا از هر نیک و بد کوچک و بزرگ ما آگاه است و به حساب آن می رسد.

ص :152


1- 25) -التبیان،ج 10،ص 194.
2- 26) -مجمع البیان،ج 10،ص 395.
3- 27) -النجم25/.

یُنَبَّؤُا الْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

-انسان در آن روز از هر چه انجام دادن آن را پیش انداخته یا در آن تأخیر کرده است،آگاه می شود.» در التبیان و مجمع البیان آمده است که:انسان در روز قیامت از آغاز عمل خود و پایان آن آگاه می شود و جزای آن را می بیند،و به قولی:از هر عملی از خیر و شر که در زندگی انجام داده،یا آن را به صورت سنتی در آورده که پس از مرگ او نیز انجام می شود،آگاهی پیدا می کند؛و به قولی:به آنچه از معصیتها که آن را بر طاعتها مقدم داشته یا از آنها به تأخیر انداخته است با خبر می شود. (1) امام باقر(ع) گفت:«به آنچه از خیر و شرّ که مقدم داشت،و به آنچه سنت قرار داد که پس از او جریان پیدا کند که اگر بد و شرّ باشد همچون دیگران گرفتار وزر آن خواهد شد و از وزر دیگران چیزی کاسته نمی شود،و اگر خیر و نیک باشد،او را همچون دیگران پاداشی است و از پاداشهای دیگران چیزی نمی کاهد». (2)

حضور منظره حساب اخروی در ذهن و یاد انسان در دنیا،نقش بزرگ و عمده ای در /17 برانگیختن او به تقوی و فرمانبرداری و خود نقادی سازنده دارد.و خدا بر آن توانایی دارد که پس از رستاخیز مردمان مستقیما جزای آنان را بدهد،و هیچ کس درباره آنچه می کند از او پرسشی نخواهد کرد،ولی چنان دوست دارد که علم و عدالت خویش را برای بندگانش آشکار سازد.

[14-15]

سیاق قرآن راه را برای سخن گفتن از آن بصیرت اساسی که محور مهمی از سوره محسوب می شود هموار ساخته است،و آن آگاهی و توجه انسان به مسئولیت خویش از طریق انگیزش نفس لوّامه او است که وی را به قبول مسئولیت خودش به تمام معنی تشویق می کند و آنچه را که به خیر و صلاح او است بر او معلوم می دارد،و به همین سبب از ارتکاب گناه خودداری می کند،چه از ارتکاب گناه در نزد خدا و محکمه نفس خود وی سودی برای وی حاصل نمی شود.

ص :153


1- 28) -مجمع البیان،ج 10،ص 395.
2- 29) -تفسیر القمی،ج 2،ص 397.

بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَ لَوْ أَلْقیٰ مَعٰاذِیرَهُ

-و آدمی بر نفس خود بسیار بینا است*هر چند عذرهای خویش را بیان کند.» و در این جا به بصیرتهایی راهنمایی می شویم:

1-اسلام از طریق روش تربیتی خود به پروردن و رشد دادن عامل جلوگیر از بدی یعنی ضمیر در انسان به عنوان ضامن اساسی برای ملتزم بودن وی به شرایع می پردازد.و از همین روست که قرآن به کرّات حقایق وجدانی را به او گوشزد می کند.

2-به همان گونه که آدمی راه گریزی از حکومت خدا در روز بازپسین ندارد و بهانه ها به هیچ وجه به کار او نمی خورد،در آن هنگام که به خودش(ضمیر و عقلش)مراجعه می کند،با همین ایستار رو به رو می شود،و در می یابد که عذرهایی که می آورد واقعیتی ندارد،و ممکن است گاهی دیگران را بفریبد،ولی هرگز نمی تواند مایه فریب خوردن و جدان خودش شود.

3-بیشتر عذرهایی که آدمی عرضه می دارد،دروغین است،و از آن روی به عرضه کردن آنها می پردازد که خطاها و روشهای منحرف خود را خوب و درست جلوه دهد و آنها را توجیه کند.و این چیزی را در نزد خدا و در نزد خود او تغییر نمی دهد.و آمدن کلمه«معاذیره»به صورت جمع دلیل بر آن است که آدمی در آوردن عذر و بهانه استاد است،و هنگامی که می خواهد انجام عملی را خوب و پسندیده جلوه گر سازد،به یک عذر قناعت نمی کند بلکه به آوردن عذرهای متعدد می پردازد.

و این بینشها فرهنگ پسندیده جلوه دادن کارهای زشت را که از مهمترین عوامل پس ماندگی و تبهکاری به شمار می رود،از معرکه بیرون می کند،و از آن روی چنین است که آدمی با نیکوترین درستی و قوام آفریده شده،و نفس وی بر فطرت استقامت و راستی است،و سپس دارای نفسی لوّامه است که با مقیاسی دقیق مراقب انحراف او است،و لذا یکباره از اوج حق به حضیض باطل نمی جهد،بلکه از نردبان خوب جلوه دادن بدیها و توسل جستن به عذرها و بهانه ها پله پله پایین

ص :154

می آید،و ناگهان گرفتار نفس امّاره می شود که گناه و خطا را در نظر او خوب جلوه می دهد و،مثلا به او می گوید که:رسیدن به پاکیزگی کامل دشوار است،و تو بیش از اندازه لازم طیّب و پاکی،و ممکن نیست که بدون ستم کردن به احدی بتوانی زندگی کنی،و همه مردمان به یکدیگر ستم می کنند...و بدین گونه بهانه هایی در اختیار او قرار می دهد تا منحرف شود و زمانی برسد که به صورت کامل از راه حق بیرون رفته و به حضیض باطل سقوط کرده است.

چون آدمی از نقش منفی عذرآوریها آگاه شود،و بداند که آنها همچون پوشش نازکی برای پوشانیدن تبهکاریهای عظیم است و هیچ دردی از او را نمی تواند درمان کند،همین معرفت در مستقیم ماندن وی بر راه حق به او مدد می رساند.

امام صادق(ع)گفت:«هر یک از شما که کاری کند تا نیکی خود را آشکار سازد و بدی را پوشیده نگاه دارد،چون به نفس خویش رجوع کند،خواهد دانست که چنین نیست.و خداوند سبحانه و تعالی می گوید:«الآیة»؛چون آنچه پنهان است اصلاح شود،آنچه آشکار است تقویت پیدا می کند»، (1) و گفت(ع):

«این چه کاری است که آدمی می کند و بر خلاف آنچه خدا از او می داند در برابر مردم عذر و بهانه می آورد؟رسول اللّٰه(ص)می گفت:هر کس سرّی را پوشیده نگاه دارد،خدا را با پوششی از خود آن را می پوشاند،اگر خیر است خیر،و اگر شرّ است شرّ». (2) و در تای«بصیرة»اختلاف است؛بعضی گفته اند که آن تای تأنیث است و به اندامها باز می گردد،و چنان است که آیه می گوید:جوارح انسان بر نفس او بصیر است،و بعضی دیگر گفته اند:تا برای مبالغه است،چنان که اعراب می گویند:فلان یا فلانة علاّمه است،و آنچه به نظر من می رسد این است که این تا به نفس باز می گردد، یعنی نفس انسان بر او بصیر است،و کسی از مفسران را نیافتم که چنین گفته باشد.

و در فقه اسلامی از این بصیرت قرآنی برای تحدید بعضی از تشریعها /17 و

ص :155


1- 30) -مجمع البیان،ج 10،ص 396.
2- 31) -همان جا.

تکالیف استفاده و تشخیص موضوع و حکم آن به خود انسان و بدون نیازمندی به مراجعه به فقیه یا متخصص واگذار شده است.زرارة گفت:از ابو عبد اللّٰه(امام صادق(ع)پرسیدم که:اندازه و حدّ آن بیماری که مبتلای به آن می تواند روزه خود را بگشاید چیست؟گفت: بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ،او بهتر می داند که اندازه طاقت او چند است و خود باید در این باره حکم کند»، (1) و در روایتی دیگر «او بر نفس خود داناتر است و این کار به او باز می گردد». (2) بعضی از فقیهان در فهم نسبت به این آیه چندان پیش رفته که گفته اند:کلام متخصص همیشه حجت الزام آور نیست،پس اگر به او بگوید که بیماری چنان نیست که روزه باید شکسته شود و خود او زیان آن را تشخیص دهد،حق دارد که با نظر او مخالفت کند و روزه را بشکند،و عکس این نیز درست است.

[16-19]

برای آن که نظر انسان نسبت به نفس خودش تبلور پیدا کند،و در فهم او انگیزه های خیر و صلاح از شهوتهای شرّ و فساد بازشناخته شود،ناگزیر باید از جهان دیگر و حوادث هولناک آن آگاه باشد،و به نفس لوّامه خود گوش فرا دارد، و از راهنمایی و نورانیت قرآن که حجتی آشکار در برابر حجت پنهانی عقل است،و این دو در حق و در بخشیدن مقیاس سالمی برای تشخیص آن به انسان با یکدیگر تلاقی می کنند،مدد گیرد.و از این جا سیاق قرآن متوجه به سخن درباره تبلیغ رسالت می شود و از پیامبر(ص)می خواهد که در ابلاغ کردن قرآن به مردمان شتاب نورزد.

مفسران دریافتن ارتباط میان آیات 16 تا 19 و میان سیاق کلی سوره گرفتار حیرت شده اند،و حتی نادانی یکی از ایشان را به آراء و نظرهایی کشانیده است که از حقیقت رسالت بسیار دور است،و چنین گمان کرده است که قرآن در معرض آن قرار گرفته بود که از جایگاههای خود تغییر پیدا کند،چه شایسته نبوده

ص :156


1- 32) -همان جا.
2- 33) -همان جا.

است که این گونه آیات در سوره ای همچون سوره قیامت وارد شود.دیگران گفته اند که سخن در این جا درباره قرآن نیست بلکه درباره کتاب انسان است که در روز قیامت آن را گشوده خواهد یافت.قفّال گفت:کلام او الآیة 16»نه خطاب به رسول بلکه خطاب به انسان در این گفته خدای تعالی است: یُنَبَّؤُا الْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ بِمٰا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ و این برای انسان است در آن حال که خبر کارهای زشت وی به او داده می شود،و راه آن عرضه کردن کتاب و نامه اعمالش بر او است که به وی گفته می شود: اِقْرَأْ کِتٰابَکَ کَفیٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ /17 عَلَیْکَ حَسِیباً ،پس چون به خواندن آن می پردازد،از شدت ترس و تند خواندن زبان وی گرفتار لکنت می شود،و در این حال به او گفته می شود: لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ پس بر ما به حکم وعده و به حکم حکمت واجب است که اعمال تو را جمع کنیم و آنها را بر تو بخوانیم،و چون آنها را خواندیم،بر تو تبعیت از خواندن آن فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ با اقرار کردن به این که خود مرتکب آنها شده ای،لازم است. (1) و علامه بلخی نیز نظری مشابه دارد و ترجمه کلام او چنین است:مقصود آن است که بندگان کتابهای(نامه های) اعمال خود را در روز قیامت بخوانند،و ما قبل و ما بعد این آیه بر همین دلالت دارد و هیچ دلیلی بر آن نیست که مقصود از قرآن در«قرآنه»قرآن کتاب آسمانی یا چیزی از احکام دنیا بوده باشد. (2)

آنچه درباره ارتباط میان آیات گذشته به نظر می رسد،این است که قرآن -در کنار روز قیامت و نفس نکوهشگر-حجتی بر انسان و دیوانی داوری برای عمل او است که در هنگام مراجعه به آیات آن حق برای او آشکار می شود،و خود را بر آن عرضه می کند؛و رسول را شایسته چنان است که به منظور تمام کردن حجت بر مردمان در رساندن قرآن به ایشان شتاب نورزد،بلکه هر حکمی را که در این باره به وی می رسد پیروی کند،که همین برای کسی که خواستار هدایت و در جستجوی

ص :157


1- 34) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 222.
2- 35) -مجمع البیان،ج 10،ص 397.

آن است کفایت می کند؛اما برای کسانی که نمی خواهند بار مسئولیت را بپذیرند،و پیوسته در صدد یافتن بهانه هایی برای فرار کردن از این بارند(و از روز قیامت نمی ترسند و به ملامت نفسهای خود گوش نمی دهند)،شتاب ورزیدن در رساندن قرآن و عرضه کردن یکباره همه آن به ایشان،هیچ چیز را در زندگی آنان عوض نمی کند،و سبب آن است که مشکل ایشان کمی آیات نیست،بلکه مشکل این است که /17 خواهان ایمان نیستند و نمی خواهند بار مسئولیت را بر دوش بکشند،و در این صورت از شتاب ورزیدن و عجله کردن چه حاصلی به دست می آید؟ به همین گونه است علاج انسان که مشتمل بر بسیاری از صفات منفی همچون جدل و راحت طلبی و بهانه تراشی و اراده فجور و در پی آن تکذیب قیامت و گریز از مسئولیت در دنیا و رستاخیز و رسیدگی به حساب و جزای در آخرت است، که این همه یک مرتبه صورت پذیر نمی شود،بلکه مستلزم داشتن برنامه پرورشی تدریجی است که بر اثر آن بتواند انسانیت را از حضیض باطل برکند و آن را به قله حق برساند و آن را در افقهای کمال و راهیابی به اوج برساند.و این همه مقتضی آن است که در طرح اصطلاحی اسلامی پیشرفت تدریجی در نظر گرفته شود.

لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ

-زبان خود را برای شتاب دادن به قرآن مجنبان.» ابن عباس گفت:پیامبر(ص)چنان بود که چون قرآن بر او فرود می آمد،از شدت دوست داشتن آن و حرصی که برای گرفتن و به خاطر سپردن آن داشت که مبادا آن را فراموش کند،در جنباندن زبان خود و خواندن قرآن شتاب می ورزید،و خدا او را از این کار منع کرد؛ (1) و در الدر المنثور از مجاهد نقل شده است که گفت:رسول اللّٰه(ص)از ترس فراموش کردن قرآن آن را بر زبان می راند،پس به او گفته شد که:ای محمد! (2) ما تو را از شرّ فراموشی حفظ می کنیم،و بر این نظر چند

ص :158


1- 36) -همان منبع.
2- 37) -الدر المنثور،ج 6،ص 289.

ایراد وارد است:

نخستین آنها:نهی کردن رسول(ص)از فعلی بدین معنی نیست که از پیش چنین می کرده است،پس این درست نیست که او از فراموشی بیم داشت در صورتی که به یقین این را می دانست که خدا قرآن را به او الهام می کند و قرآن در قلب او تثبیت می شود؛و پیامبر اکرم ما(ص)را خدا از کارهای فراوانی از قبیل اطاعت کافران و منافقان نهی کرد،پس آیا لازم است از این نهی چنان بفهمیم که او فرمانبردار ایشان بوده است؟هرگز حبیب خدا چنین نبوده است،و از این گونه است گفته خدای تعالی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ الْکٰافِرِینَ وَ الْمُنٰافِقِینَ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً . (1)

دومین آنها:خداوند متعال برای پیامبرش(ص)بیان کرده است که او چیزی از قرآن را فراموش نخواهد کرد و گفته است: سَنُقْرِئُکَ فَلاٰ تَنْسیٰ ، (2) و گمان بردن به این که رسول اللّٰه(ص)از فراموشی بیمناک بوده،بدین معنی است که(و العیاذ باللّه)در وعده خدا و این گفته او شک داشته است.

سومین آنها:قرآن آشکارا انگیزه به فکر افتادن پیامبر را در شتاب ورزیدن نسبت به قرآن بیان کرده و آن را ترس وی از این که ممکن است اوضاع و احوال چنان شود که جمع کردن قرآن و خواندن آن بر مردم و بیان کردن معانی آن برای ایشان میسر نشود.یا این که وی به هدایت مردمان اهتمام فراوان داشته و حتی نزدیک بوده است /17 که جان خود را در این راه از دست بدهد،تا آن حد که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت: فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً . (3)

چنان می نماید که آن کسان که در فهم آیه گرفتار خطا شده اند،این تصویر فنی در تعبیر قرآن را بد فهمیده بوده اند که: لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ -در صورتی که

ص :159


1- 38) -الأحزاب1/.
2- 39) -الأعلی6/.
3- 40) -الکهف6/.

این اسلوب در آیات کریمه قرآن رایج است.

إِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ

-جمع کردن(آیات)و به صورت کتاب و قرآن در آوردن آن بر عهده ما است.» یعنی جمع کردن آیات آن به صورتی که هیچ چیزی از آن از قلم نیفتد،و کلمه جمع شامل تألیف و تنظیم نیز می شود و همین ما را به درک این مطلب راهنمایی می کند که خدای تعالی قرآن را از تحریف و از کاهش و افزایش آن حفظ کرده و خود تألیف آیات آن را سوره به سوره متکفل بوده است،و بنا بر این تألیف قرآن به صورتی که اکنون در دست ما است از کار مسلمانان نیست،بلکه کاری است که رسول اللّٰه(ص)به امر خدای عزّ و جلّ انجام داده است،که علاوه بر این تکفل قراءت آن به شکل صحیحی که خود او خواستار آن بوده نیز به فرمان او صورت پذیرفته است.و شاید در این گفته اشاره ای به اندیشه قرائتهای هفتگانه قرآن نیز وجود داشته باشد،و آن این که چنین طرز تفکر از خود قاریان قرآن بوده و از جانب خدا دلیلی برای آن نازل نشده است.بلی،خدا قرائت صحیحی را به پیامبر خود آموخت و او همان را به مسلمانان تعلیم کرد.

این گفته خداوند متعال: إِنَّ عَلَیْنٰا بدین معنی نیست که خدا خود آیات را جمع کرده و خوانده...بلکه بدان معنی است که اشخاص مأمور به این وظیفه را آماده ساخته و اوضاع و احوال مساعد برای این هدف را تحقق بخشیده است،و پیامبر تا رسالت خود را به پایان نرساند و قرآن را برای مردم نخواند،و به فرمان او قرآنی با تعیین ترتیب سوره ها نوشته نشد،از دنیا نرفت.

در این جا اشاره به این مطلب شایسته است که امام علی(ع)نخستین کسی بود که در زندگی رسول اللّٰه(ص)و پس از او تمام قرآن را نوشت،و این از مهمترین نقشهای تمدنی است که او /17 -علیه السلام-به ایفای آن پرداخت،بدان جهت که از بین رفتن ارزشهای تمدنی و فرهنگی برای هر ملت و امت به معنی پایان یافتن دور و نقش آن امت است؛اگر خط سیر آن امت و خط سیر رهبری آن برای مدتی از زمان انحراف حاصل کند،ارزشها به عنوان ضامن بازگشت آن به

ص :160

مسیر اصلی کار خود را می کند،ولی اگر خود ارزشها منحرف شود دیگر ضامنی برای بازگشت وجود نخواهد داشت...و این همان عاملی است که توجه کننده تعهد خدا به جمع کردن قرآن و خواندن و بیان کردن به عنوان ضرورتی حکیمانه و به مقتضای حکمت بالغه است،از آن جهت که اسلام دین انسان تا روز قیامت است و اجازه آن نیست که چیز دیگری جای آن را بگیرد،پس چگونه ممکن است پروردگار پر لطف ما اجازه آن بدهد که با تحریف قرآن فرصت هدایت شدن برای بشریت از دست برود؟ فَإِذٰا قَرَأْنٰاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ -پس چون آن را خواندیم،از این خواندن پیروی کن.» در مجمع البیان آمده است:یعنی جبرییل آن را به فرمان ما بر تو خواند،از «قرآن»آن یعنی از قرائت آن پیروی کن،و معنی آن این است که:هنگامی آن را بخوان که جبرییل از خواندن آن فارغ شده است،و به قولی:یعنی به احکام حلال و حرامی که در آن آمده است عمل کن؛ (1) و در نصوص آمده است که قرآن یکباره در شب قدر در ماه رمضان بر پیامبر(ص)نازل شد،و خداوند متعال بر حسب حکمت خود او را به خواندن آن برای مردم در مناسبتهای مختلف مأمور می کرد.و حکمت الاهی بر رسول(ص)واجب کرده بود که در میان مردم باشد و حرکت کند و در پرتو مقتضای آیات و به اندازه مردمان را رهبری کند تا جامعه اسلامی پاکیزه ای ساخته شود،و از آن جا امت حنیف اسلامی در پرتو آیات وحی شده پدید آید،و-به دنبال آن-قلب پیامبر و دیگر مؤمنان از طریق قرآن قرار و آرام پیدا کند،و بنا بر این قرآن تنها برای خواندن و حفظ کردن آن نازل نشده،بلکه برای آن فرود آمده است تا مردمان اوامر آن را عملی سازند و از راهبری آن در زندگی بهره مند شوند.

این امر ما را به آن هدایت می کند که خدا انسان را برای فهم آیات قرآن موفق می سازد تا حجت بالغه او صورت اتمام پیدا کند،پس اگر کسی به آن ایمان

ص :161


1- 41) -مجمع البیان،ج 10،ص 397.

آورد و از راهنمایی آن بهره مند شود،قلب او با اضافه شدن معرفت وی نورانیت پیدا می کند،و اگر بدان کفر ورزد،قلب او سخت و با کفر مهر و موم می شود.

شاید در این بصیرتی است که هر دعوت کننده رسالی به آن نیازمند است، و آن ضرورت چالش کردن /17 با واکنشهای خود او است،بلکه واجب است که از برنامه های حکیمانه آن پیروی کند و در هر گامی که می خواهد بردارد منتظر اذن و اجازه و زمان مناسب باشد.

امام صادق(ع)گفت:«ای مفضّل!قرآن در بیست و سه سال نازل شد،و خدا می گوید: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ ،و گفت: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ ،و گفت: لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً،کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ ،مفضل گفت:ای مولای من!پس تنزیلی که خدا یاد کرده چنین است،و چگونه وحی در بیست و سه سال آشکار شد؟گفت:آری ای مفضّل! قرآن را در ماه رمضان به او عطا کرد،و آن را تبلیغ نمی کرد مگر در آن وقتی که شایسته خطاب بود،و به ادای آن نمی پرداخت مگر در هنگام امر و نهی». (1)

ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنٰا بَیٰانَهُ

-سپس بیان کردن آن بر عهده ما است.» یعنی توضیح دادن معانی و بیان حقایق و تأویلهای آن،تا برای انسان حجتی بر خدا باقی نماند،و خدا در دنیا و آخرت بر انسان حجت بالغه داشته باشد.

اما این که خدا چگونه قرآن کریم را برای همه مردم بیان می کند،شاید از سببهای آن اینها باشد:این که خدا دعوت کنندگانی به قرآن و راهنمایانی به آن را برمی انگیزد،و صاحبان بصیرت نافذ را برای تفسیر و بیان آن فراهم می آورد،و سپس خدا را بر انسان دو حجت است،یکی باطنی که عقل و خرد او است،و دیگری ظاهری که رسالت الاهی و رسولان او است،و این دو در و جدان هر انسان درست با یکدیگر تلاقی پیدا می کند،پس آنچه قرآن از ارزشهای راستی و دادگری و نیکوکاری به آن فرمان می دهد،عقل نیز به آن فرمان می دهد،و این یکی از

ص :162


1- 42) -تفسیر البصائر،ج 50،ص 569.

راههای بیان قرآن است،زیرا که با فطرت و و جدان و عقل انسان و عرف عام در نزد عقلا مطابقت دارد.

سبب دیگری برای بیان قرآن نیز وجود دارد:و آن این که پاره ای از قرآن پاره دیگر آن را تفسیر می کند،چنان که کلمه ای /17 در سیاق قرآن نیست مگر این که همان سیاق پیش یا پس از آن به بیان مصادیق و مثالهای تاریخی آن پرداخته و شواهد واقعی آن را نقل کرده،و مردمان را از حیرتزدگی درباره آن بیرون آورده است،و آشکارترین مثال برای این امر سورة الاخلاص است که هر کلمه در آن تفسیری برای کلمه پیش از آن محسوب می شود،چنان که تفسیر قُلْ پس از آن گفته او: هُوَ اللّٰهُ است،و تأویل هُوَ» : اَللّٰهُ و تفسیر صمد این که زاده نشده و فرزند ندارد،و نیز آن که مجملهای موجود در یک سوره را مفصلهای سوره ای دیگر توضیح می دهد،و بدین گونه است که خدا قرآن را آماده برای ذکر و یادآوری به صورتهای گوناگون ساخته است.

[20-25]

ولی آیا آدمی به این بیان قانع می شود و نفس او به حجتها الزام پیدا می کند؟ کَلاّٰ -هرگز» چرا که می خواهد آنچه را که در پیش دارد دروغ شمارد: لِیَفْجُرَ أَمٰامَهُ و به همین سبب است که از هوای نفس خود پیروی می کند،و از عقلی که رفتار و کردار او را محدود می سازد فرمان نمی برد،و کسی که پیرو هوای نفس است به هیچ حدّ و اندازه و ارزشی پایبند نمی ماند.و عنوان پیروی هوای نفس دوستی دنیا است که ترک آخرت نتیجه ای از آن است.

بَلْ تُحِبُّونَ الْعٰاجِلَةَ* وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ

بلکه زودگذر(دنیا)را دوست می دارید*و دیررس(آخرت)را رها می کنید،» و این ریشه هر گناه در نزد انسان است،چنان که رسول اللّٰه(ص)در حدیث مشهور خود از آن یاد کرده است:«دوستی دنیا سر هر گناه و خطا است».و خدا گفته است«العاجلة»و نگفته است(دنیا)زیرا که می خواسته است از صفتی

ص :163

از آدمیان سخن بگوید که آنان را به دویدن در پی مال اندک و فناپذیر دنیا و ترک کردن آخرت برمی انگیزد،و این بدان جهت است که آدمی دوستار هر چیز پیش افتاده و در دسترس و معجّل است،و آن را بر چیزهای وعده دار و مؤخر و مؤجل ترجیح می نهد،بدون آن که به آن مصلحت کلی و اساسی که در آنها وجود دارد نگاه کند،و از همین روست که دیناری معجّل را بر هزار دینار مؤجل ترجیح می دهد،در صورتی که گاه هیچ دلیلی برای نفی و طرد آنچه در آینده خواهد آمد ندارد.

درمان این مشکل بشریت با ایجاد توازن در فهم او میان حال و آینده صورت پذیر می شود،و به همین جهت قرآن در این مورد از روش یادآوری و مصور ساختن صحنه های آخرت استفاده می کند که سبب بهتر /17 حاضر شدن آنها در ذهن و فهم می شود،و این چیزی است که در آیات آینده آن را خواهیم خواند.

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ

-چهره هایی در آن روز(از شادی)تر و تازه است.» کلمه نٰاضِرَةٌ فراگیر همه معانی زیبایی و نیکی و جمال و شادمانی است که حکایت از نفسی مطمئن و خرسند می کند که به رحمت خدا آکنده از سرور و آرزومندی است.در المنجد آمده است:نضر الوجه یعنی صورت نرم و نیکو شد و زیبایی پیدا کرد،که در این صورت آن را ناضر و نضر و نضیر گویند و سیم و زر را أنضر گویند و تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ یعنی درخشندگی و رونق نعمت در چهره های ایشان مشاهده می شود. (1) چهره های مؤمنان در روز قیامت از فرح و شادی ملاقات با پروردگار خویش و خرسندی او و پاداش نیکی که به ایشان می دهد،تر و تازه و خرم است،و حدّ اعلای این خوشبختی نظر کردن ایشان است به پروردگارشان بدان گونه که او را از نامهای نیکوی(اسماء الحسنی)او می شناسند، و از نشانه های بزرگی و جلال او مشاهده می کنند،و با انتظاری که از بخششها و

ص :164


1- 43) -المنجد،ماده نضر.

نعمتهای او دارند،در بحبوحه امیدواری و عنفوان خرسندی و جشن و سرور دوستی و نزدیکی و آبشاری پیوسته از نور درخشان الاهی جایگزین اند.

إِلیٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ

-به پروردگار خویش نگران.» نخست:معنی آن نگاه کردن با چشم است،و از این لحاظ اختلافی وجود دارد و دو نظر ارائه شده است:

دیگر آن که:نظر به معنی دیدن و رؤیت است،و معنی چنان می شود که با چشم به خدا می نگرند،و این را از کلبی و مقاتل و عطاء و جز ایشان نقل کرده اند،و همۀ اهل سنت را رأی چنین است(و این رأی رد شده و گفته اند:) چنین چیزی جایز نیست،بدان جهت که هر چه با چشم به آن بنگرند،طرف اشارۀ با حدقه و دیدن و ملاحظه کردن است، /17 و خداوند متعال برتر از آن است که با چشم طرف اشاره قرار گیرد،به همان گونه که منزه از آن است که با انگشت دربارۀ او چنین اشاره ای صورت بگیرد.

دوم:نظر به معنی انتظار است،و در این باره چند گفته وجود دارد:

الف:معنی آن این است که منتظر و چشم به راه پاداش پروردگار خویش است،و این روایت شده از علی(ع)،و هماهنگ با آن است آنچه شیخ الطائفه در ردّ بر کسی که اعتراض بر تعدّی نظر با لفظ«إلی»گفته است.

ب:این که معنی آن آرزومند تجدید کرامت بودن است،چنان که گفته می شود:چشمم کشیده شده به سوی خدای تعالی است(عینی ممدودة الی اللّٰه تعالی)یا چشمم خیره شده به سوی فلانی است(أنا شاخص الطرف الی فلان).

ج:معنی این است که آزمندیها و آرزوهای خود را از هر چیز جز خدای تعالی بریده اند. (1)

و آنچه به نظر من می رسد این است که نظر در این جا به هر دو معنی

ص :165


1- 44) -مجمع البیان،ج 10،ص 398 با اندکی تصرف.

حقیقی و مجازی به کار رفته است،و امّا مجازی بدان سبب که مؤمنان در روز قیامت آرزوی پاداش و کرامت از پروردگار خویش دارند و آرزومندی خود را از همه جز از او قطع می کنند،و...و...و اما حقیقی بدین معنی که به پروردگار خویش با بصیرتها و بینشهای خود نظر می کنند نه با بصرها و چشمها،و این بینایی از طریق آیات و نور او صورت پذیر می شود که بر اثر اکرام خداوند متعال نسبت به بندگان پرهیزگار خود تجلی پیدا می کند.

اما نظر به ذات خدا غیر ممکن است،و چنین گفتاری مستلزم فرض کردن جسدی برای خدا است،و این از فرهنگهای مشرکانه ای است که همراه با فرهنگهای وارداتی از جز جهان اسلام به بعضی از مسلمانان سرایت کرده است.

چگونه نظر کردن به خدا روا است در صورتی که چشم نمی تواند همه آیات او را به تمامی احساس کند؟آیا هیچ در آن اندیشه کرده ای که از نزدیک به خورشید نگاه کنی؟آیا چشمت نخواهد سوخت؟آیا هیچ شده است که چند لحظه ای به خورشید بنگری؟و خورشید،در مقایسه با نورانیت قدس پروردگار،آیتی کوچک و متناهی در کوچکی است!خدا بر کوه تجلّی کرد و کوه فرو ریخت و به صورت زمین هموار درآمد،پس چگونه ممکن است که این بشر ضعیف تاب تحمل تجلیات پروردگار را جز به آن اندازه که /17 خدای سبحانه و تعالی بخواهد داشته باشد؟ در حدیث از صفوان بن احمد آمده است که گفت:با ابو عبد اللّٰه(امام صادق-علیه السلام-)درباره آنچه از دیدن(ذات خدای عزّ و جلّ)روایت شده است سخن می گفتم،پس گفت:«خورشید یک جزء از هفتاد جزء از نور کرسی است،و کرسی یک جزء از هفتاد جزء نور عرش،و عرش یک جزء از هفتاد جزء نور حجاب،و حجاب یک جزء از هفتاد جزء نور سرّ،پس اگر راست می گویند چشمان خویش را از نور خورشیدی پر کنند که ابری آن را نپوشانده باشد!!». (1)

ص :166


1- 45) -بحار الانوار،ج 4،ص 44.

وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ

-و چهره هایی در آن روز گرفته و عبوس است.» آن وجوه مجرمان است که قیامت وعده گاه رو به رو شدن آنان با رسوایی و عذاب و خواری است،و گرفته و عبوس بودن روهای ایشان حکایت از درون جانهای ایشان می کند که آکنده از نومیدی و بدبینی و ترس از چیزهایی است که با آنها رو به رو خواهند شد.

تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهٰا فٰاقِرَةٌ

-یقین دارند که بلایی بر سر ایشان خواهد آمد و ستون فقراتشان را خرد خواهد کرد.» در المنجد آمده است:فاقرة،جمع آن فواقر،به معنی بلا و مصیبت سخت است و تو گویی فقرات پشت بدن را می شکند،و فقره به معنی کار بزرگ است، (1) و گنهکاران در روز قیامت در معرض هجوم خیالات و ترسی قرار می گیرند که انتظار آن را دارند،و این خیالات به خودی خود عذابی بزرگ محسوب می شود.

[26-30]

اینها حقایقی از روز قیامت است که بر هر انسان پیوسته در یاد آنها بودن واجب است،چه ایمان به آن به طرز تفکر و اندیشه آدمی توازن می بخشد، و او را به تسلیم شدن به حق و عمل کردن به آن می راند،ولی حجابها میان او و ایمان آوردن به چنین آینده ای حایل می شود و آن را تکذیب می کند،ولی آیا /17 این تکذیب می تواند چیزی از حقایق را تغییر دهد؟هرگز...آیا تکذیب کننده مرگ می تواند آن را از میان بردارد،یا گریزگاهی از آن برای خود پیدا کند؟البته نه...

پس حرکت مرگ به سوی ما و حرکت ما به سوی آن امری حتمی است،و چنین است درباره ایستگاههای قیامت.و در آن هنگام که آدمی با رنج کمر شکن در دنیا رو به رو می شود،پرده ها از برابر چشمان وی به کنار می رود و با وضوح حقایق را می بیند و با صراحت به آنها اعتراف می کند،و در ژرفنای جان خود از تکذیبی که کرده بود پشیمان می شود،و هیچ رنج و محنتی بزرگتر از مرگ،و هیچ ساعتی بر آدمی در دنیا سخت تر از ساعت جان کندن نیست.

ص :167


1- 46) -المنجد،ماده فقر.

کَلاّٰ إِذٰا بَلَغَتِ التَّرٰاقِیَ

-به راستی در آن هنگام که جان به استخوانهای ترقوه و چنبر گردن رسد.» ترقوه دو استخوان است که میان گودی پیشین گلو و سرهای دو شانه قرار دارد، (1) و صاحب مجمع البیان گفته است:تراقی جمع ترقوه است،و آن قسمت پیشین حلق است در بالای سینه که نفس در هنگام مرگ به آن جا بالا می آید و بانگ خر خر (2) در هنگام سکرات مرگ از همین گونه نفس کشیدن پدید می آید.و رسیدن روح به تراقی کنایه از بالا آمدن و نزدیکی بیرون رفتن و جدا شدن آن از بدن است،و شاید این حقیقتی باشد که شخص مشرف به مرگ در سکرات موت آن را مشاهده می کند.

وَ قِیلَ مَنْ رٰاقٍ

-و می گویند کدام پزشک است(که افسون کند)؟» یعنی کسان شخص مشرف به مرگ می گویند:من راق:کدام پزشک شفادهنده است که او را معاینه و مداوا کند،و به قولی معنی آن است که:

فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب با یکدیگر در جدالند که کدام یک حامل روح او باشند و آن را بالا برند(یرقی بروحه) (3) که رازی و زمخشری و صاحب تفسیر فتح القدیر چنین نظر داشته اند،و شاید منظور اشاره به رقیه(یعنی دعاها و تعویذهایی که بر کاغذ برای شفا می نویسند)بوده باشد که در این صورت معنی آن می شود که خود وی یا کسانش در جستجوی کسی بر می آیند که این رقیه را بنویسد و شفا حاصل شود.

وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرٰاقُ

-و بدانست که از دنیا جدا می شود.» ظنّ به معنی یقینی است که به حدّ تصوّر می رسد و شبیه رؤیت و دیدن است،پس شخص در حال مرگ حقیقت مرگ و آخرت را می بیند و در این هنگام است که یک دست خود را جمع می کند و می فشارد و دیگری را می گشاید،و بدین

ص :168


1- 47) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 230.
2- 48) -مجمع البیان،ج 10،ص 400.
3- 49) -همان منبع،ص 401.

گونه است که با روح خود و حرکات نومیدانه آن با سکرات مرگ دست و پنجه نرم می کند.

وَ الْتَفَّتِ السّٰاقُ بِالسّٰاقِ

-و ساق برگرد ساق می پیچد.» از قتادة نقل شده است که:مقصود دو ساق پای او در هنگام جان کندن است،آیا ندیده ای که چگونه یکی از آن دو را بر دیگری می زند؟و حسن گفت:

مقصود دو ساق است که در کفن پیچیده می شوند،و به قولی:چون بمیرد،ساقهایش خشک می شود و یکی به دیگری می چسبد، (1) و شعبی و ابو مالک گفته اند:از آن روی است که قوت از آن خارج می شود و به صورت پوستی درمی آید و پاره ای از آن بر گرد پاره ای دیگر می پیچد،و به قولی:اضطراب پیدا می کند و پیوسته یکی از آن دو را دراز می کند و دیگری را جمع.و شاید در آیه اشاره به سختیها و دشواریهایی باشد که انسان در هنگام مردن با آنها رو به رو می شود،و من اشاره ای به این معنی در تفسیر القرطبی دیده ام که گفته است:یعنی سختی به سختی متصل می شود، سختی پایان دنیا به سختی آغاز آخرت،که ابن عباس و حسن و جز ایشان چنین گفته اند...و ضحاک گفت:دو کار سخت بر او جمع می آید...و اعراب ساق را جز در محنتها و سختیهای بزرگ به کار نمی برند و از این گونه است گفته ایشان:

قامت الدنیا علی ساق،و قامت الحرب علی ساق. (2)

هنگامی که آدمی این دنیا و هر چه و هر کس را که در آن است ترک می کند و از آنان جدا می شود،به عدم و نیستی باز نمی گردد،بلکه از دوری و فراق پروردگار خویش به لقاء و ملاقات بزرگ او انتقال پیدا می کند.

إِلیٰ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسٰاقُ

-در آن روز راندن به سوی پروردگار تو است.» /17 گفته اند:یعنی پایان یا نهایت رانده شدن هر نفس به توسط فرشتگان به

ص :169


1- 50) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 232.
2- 51) -الجامع لاحکام القرآن،ج 19،ص 112.

سوی پروردگار است،و این درست است،ولی به نظر من چنان می رسد که «المساق»در این جا به معنی المصیر یعنی بازگشت است،که پس از رسیدگی حساب آدمی را فرشتگان به جایگاه و بازگشتگاه او می برند:یا فرشتگان رحمت آدمی را به بهشت سوق می دهند،و یا فرشتگان عذاب او را به جهنم می رسانند،و در این هر دو بازگشت به خدای یگانه و کار به فرمان او است،پس آدمی بسیار نیازمند به آن است که این حقیقت را بشناسد و به آن ایمان آورد،که همین شناخت روح تسلیم به خدا و تلاش برای نزدیک شدن به او را در وی برمی انگیزد.

[31-35]

و در آن هنگام که آدمی به لقای پروردگار خویش مؤمن نباشد،از راه راست منحرف می شود و واجباتی را که انجام دادن آنها بر عهده او است ترک می کند.

فَلاٰ صَدَّقَ وَ لاٰ صَلّٰی* وَ لٰکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی

-پس نه تصدیق کرد و نه نماز گزارد*بلکه تکذیب کرد و رویگردان شد.» گفته اند:مال خود را به صدقه نداد تا ذخیره ای برای او در نزد خدا باشد،و همچنین نمازهایی را که خدا به گزاردن آنها فرمان داده بود ادا نکرد، (1) و درست تر حمل تصدیق در این جا بر معنای اصلی آن یعنی تصدیق ایمان به عمل و باطن به ظاهر و بالعکس است،و این گونه فهم آیه کلمه را چندان وسعت می بخشد که بسیاری از مفردات و مصداقها و از جمله آنها انفاق را نیز شامل می شود.به همان گونه که صلات کنایه از پیوستگی و نزدیکی به خالق و رمز اتصال با خلق است،و بدین گونه این دو آیه یکدیگر را تفسیر می کند،که در آنها تکذیب نقیض تصدیق است و تولی نقیض تواصل،و تکذیب کننده حق مرتکب دو گناه می شود:یکی تصدیق نکردن و ترک صلات و دیگری تکذیب و تولی،و دور شدن انسان از حق تنها علاقه او را با خدا و رسولش قطع نمی کند،بلکه مایه قطع علاقه او با مردم نیز هست،چه در میان آنان بر مرکب غرور و تکبر سوار می شود.

ص :170


1- 52) -همان منبع،ص 113.

ثُمَّ ذَهَبَ إِلیٰ أَهْلِهِ یَتَمَطّٰی

-سپس خرامان و مغرور نزد کسان خویش می رود.» /17 اصل تمطی تمدّد بدن از کسل و تنبلی،و مأخوذ از لوی مطاه(پشت کرد) است و گفته اند که:آن اشاره به تبختر بر روش قرآنی در یاد کرد از صفات با تصویری آشکار است،و شاید اعم از این نیز باشد،چه دلالت بر حالت عدم مسئولیت و اشتغال به لهو و لعب به جای تلاش و اجتهاد دارد.

سپس خداوند متعال تهدید می کند که هر کس چنین صفاتی داشته باشد، گرفتار عذابی پس از عذاب دیگر می شود،و می گوید:

أَوْلیٰ لَکَ فَأَوْلیٰ* ثُمَّ أَوْلیٰ لَکَ فَأَوْلیٰ

-و ای بر تو پس وای بر تو* سپس وای بر تو پس وای بر تو.» عبد العظیم بن عبد اللّٰه الحسنی گفت:از محمد بن علی الرضا(ع)درباره این دو آیه پرسش کردم،گفت:«خدای عزّ و جلّ می گوید:دور بمانی از خیر دنیا و دور بمانی از خیر آخرت». (1)

اصل کلمه وعید و تهدید و معنای آن چنین است:آنچه نمی پسندی به تو نزدیک می شود و تو دوست و مصاحب آنی،و در روایت آمده است که:رسول اللّٰه(ص)دست ابو جهل را گرفت و سپس به او گفت: أَوْلیٰ لَکَ فَأَوْلیٰ ثُمَّ أَوْلیٰ لَکَ فَأَوْلیٰ و آن گاه ابو جهل گفت:به چه چیز مرا تهدید می کنی؟نه تو می توانی و نه پروردگارت،و قرطبی گفت که معنای آن«وای بر تو»است.

[36-40]

و قرآن برای انسان انحراف او را از حق و کفر ورزیدنش را به آن زشت و ناپسند می داند و می پرسد:

أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً

-آیا آدمی چنان می پندارد که او را بیهوده رها می کنند؟» هر چیز در زندگی آدمی او را به احاطه داشتن تدبیر خدا بر او هدایت

ص :171


1- 53) -نور الثقلین،ج 5،ص 466.

می کند،و از فراگیر بودن رعایت خدا نسبت /17 به زندگی او آگاه می سازد،و اگر چنین نمی بود زندگی از میان می رفت یا به صورت جهنمی غیر قابل تحمل درمی آمد،و آشکارترین همه آفرینش او است:چگونه لطف حق سبب آن شد که از صلب پدرش که در آن به صورت جانوری منوی و نادیدنی بود به زهدان مادرش بیاید،و سلامت و امنیت آن را چنان تأمین کرد که شکل پاره خون بسته ای پیدا کند،سپس به مراعات و حمایت و پرورش او پرداخت تا آفرینشی استوار و موزون پیدا کرد و...

پس آیا عاقلانه چنان است که بگوییم در آینده او را به حال خود رها خواهد کرد، در صورتی که پیش از این هرگز کسی را به حال خود رها نکرده است،بلکه هیچ چیزی در جهان نیست که بدون هدف و منظوری به حال خود رها شده باشد.

أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنیٰ* ثُمَّ کٰانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّٰی* فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ

آیا نطفه ای ترشح شده از منی نبود*که پس از آن همچون خون بسته شد و خدا او را آفرید و راست و به قاعده اش ساخت*و سپس از آن دو همسر مرد و زن آفرید.» به همان گونه که گذشتن از این مراحل برای انسان حتمی است،پیمودن جهان دیگر نیز حتمی خواهد بود،و همین اندیشه ارتباط دایمی میان سخن گفتن درباره آخرت را با سخن گفتن از مراحل آفرینش انسان و تطور آن تفسیر می کند،و آن کس که به تدبر در این باره بپردازد،به شناخت پروردگار خویش راه خواهد یافت که این از نشانه های لطف و حکمت و قدرت او است.و پس از آن که به تفکر درباره خودش و آفرینش پرداخت،لازم است این پرسش قاطع را برای شخص خود طرح کند:

أَ لَیْسَ ذٰلِکَ بِقٰادِرٍ عَلیٰ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتیٰ

آیا کسی که چنین کرده، توانایی آن را ندارد که مردگان را زنده کند؟» هیچ یک از ما جوابی برای سؤال جز آن ندارد که:چرا.و در این هنگام است که به روز قیامت و حقایق جهان دیگر مؤمن می شود،زیرا که شک درباره جهان دیگر برخاسته از نادانی نسبت به قدرت بی حدّ و حصر خداوند متعال است.

ص :172

سوره انسان

اشاره

ص :173

ص :174

سوره انسان /17

فضیلت سورة:

از ابو جعفر(امام باقر)-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«هر کس سوره هل أتی را در هر روز پنجشنبه بخواند،خداوند صد حور العین باکره و چهار هزار غیر باکره به همسری او در می آورد و با محمد-صلّی اللّٰه علیه و آله-خواهد بود».

نور الثقلین/ج 5 ص 467 /17

زمینه کلّی سوره

در آن بیندیش که زمانی هیچ چیزی نبودی تا از تو یاد شود،و سپس خدای حکیم توانا تو را از آمیخته ای به نام نطفه آفرید.در هدف این بیندیش که آیا چیزی جز آزمودن و امتحان کردن است؟ سوره انسان که در نفس آدمی ترس از آخرت را کشت می کند،بدین گونه آغاز می شود،و آن را معراجی برای تکامل و عروج شخصیت تا رسیدن به درجه نیکانی قرار می دهد که شخصیت بی نظیر ایشان به رنگ وفا کردن به نذر و بیم

ص :175

داشتن از روز قیامت و از خود گذشتگی و دور بودن از شهوت مدح و دوستی تسلط بر دیگران رنگین شده است.

آیات این سوره مبارکه که در شأن خاندان رسول-علیهم الصلاة و السلام- نازل شده،با بیان نعمتهای بهشت پیش می رود و آن را با وصف پادشاهی جاودانه می خواند،و می گوید که پروردگار بخشنده ایشان شراب پاکیزه به آنان می نوشاند.

و برای آن که آدمی در رؤیاهای آرزومندی و گمان زندگی نکند،سیاق قرآن به یاد او می آورد که بهای فردوس برین شکیبایی نمودن در برابر حکم خدا و استقامت در برابر فشارهای گناهکاران و کافران و به یاد خدا بودن در شب /17 و روز است،و بیان می کند که گمراهان و ستمگران از آن روی به این عاقبت بد و شوم گرفتار شدند که یاد روز سنگین قیامت را از خاطر بردند.و در پایان سوره پروردگار به یاد ما می آورد که انسان،با اراده و خواستی که خدا به او ارزانی داشته،برای رفتن به راه خدا آزاد است.

سورة الانسان /17 /17

[سوره الإنسان (76): آیات 1 تا 31]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (1) إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنٰاهُ سَمِیعاً بَصِیراً (2) إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ اَلسَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً (3) إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ سَلاٰسِلَ وَ أَغْلاٰلاً وَ سَعِیراً (4) إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کٰانَ مِزٰاجُهٰا کٰافُوراً (5) عَیْناً یَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اَللّٰهِ یُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِیراً (6) یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (7) وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (8) إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اَللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً (9) إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (10) فَوَقٰاهُمُ اَللّٰهُ شَرَّ ذٰلِکَ اَلْیَوْمِ وَ لَقّٰاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً (12) مُتَّکِئِینَ فِیهٰا عَلَی اَلْأَرٰائِکِ لاٰ یَرَوْنَ فِیهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِیراً (13) وَ دٰانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلاٰلُهٰا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِیلاً (14) وَ یُطٰافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوٰابٍ کٰانَتْ قَوٰارِیرَا (15) قَوٰارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوهٰا تَقْدِیراً (16) وَ یُسْقَوْنَ فِیهٰا کَأْساً کٰانَ مِزٰاجُهٰا زَنْجَبِیلاً (17) عَیْناً فِیهٰا تُسَمّٰی سَلْسَبِیلاً (18) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذٰا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (20) عٰالِیَهُمْ ثِیٰابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَسٰاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً (21) إِنَّ هٰذٰا کٰانَ لَکُمْ جَزٰاءً وَ کٰانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (22) إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْقُرْآنَ تَنْزِیلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (24) وَ اُذْکُرِ اِسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً (25) وَ مِنَ اَللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً (26) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ یُحِبُّونَ اَلْعٰاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَرٰاءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً (27) نَحْنُ خَلَقْنٰاهُمْ وَ شَدَدْنٰا أَسْرَهُمْ وَ إِذٰا شِئْنٰا بَدَّلْنٰا أَمْثٰالَهُمْ تَبْدِیلاً (28) إِنَّ هٰذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شٰاءَ اِتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً (29) وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً (30) یُدْخِلُ مَنْ یَشٰاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ اَلظّٰالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً (31)

ص :176

ص :177

معنای واژه ها

2 أمشاج:آمیخته،و مشجت هذا بهذا یعنی این را به آن آمیختم،و واحد امشاج مشج است.

7 مستطیرا:یعنی پراکنده شده و به دورترین جا رفته.

10 قمطریرا:با بدی و شرّ سخت،و اقمطر الیوم اقمطرارا و یوم قمطریر و قماطر چنان است که گویی شرّ پاره ای از آن به پاره دیگر پیچید و پیوسته است.و حسن بصری درباره این روز گفت:چه اسم سختی دارد،و خود از اسمش سخت تر است.

13 زمهریرا:به سخت ترین درجه سرد.

15 قواریرا:شیشه ای.

28 و شددنا أسرهم:یعنی با منظم کردن دستگاههای بدن آفرینش ایشان را استحکام بخشیدیم،چه اصل معنی أسر بستن است،و اسیر بدان سبب بدین نام خوانده می شود که او را با بندها می بندند.

شما را در راه خدا طعام می دهیم
اشاره
شرح آیات:

[1-4]

چون انسان خدای خود را بشناسد،خدا نفس او را به وی می شناساند.بنا بر این چون نفس خود را بشناسد پروردگار خود را شناخته است،و در

ص :178

هر جا که به تفکر بپردازد چیزی جز آیات صنع و گواههایی بر تدبیر خدای متعال نمی بیند.

مهمترین نشانه علمی که قرآن آن را بر آدمی القا می کند:حقیقت حدوث او پس از عدم است،و این که پس از فراموش شدن و مجهول بودن به صورت چیزی قابل ذکر در می آید.

هَلْ أَتیٰ عَلَی الْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً

آیا هنگامی از روزگار بر آدمی گذشت که چیزی یاد کردنی نبود؟» این نشانه و علامت که در ژرفنای انسان نفوذ می کند،و از آن به صورت استفهام تعبیر شده،ما را در هنگام تفکر در ابعاد آن چنان می کند که در فهم صیرورت و شدن زمانی در پیدایش خویش زندگی می کنیم،و این فهم و احساسی است که بر عقل می افزاید،و غرور را از میان می برد،و آدمی را به تراز حکمت بالا می برد.

درباره حرف«هل»اختلاف است؛بعضی گفته اند که در این جا به معنی«قد»یعنی(به تحقیق)است،و دیگران آن را استفهام تقریری دانسته اند، یعنی پرسشی است که پرسنده پاسخ آن را می داند و آن را بدان جهت طرح کرده است که از طرف دیگر اعتراف بگیرد.

به نظر من کلمات در استعمالهای ادبی متفاوت بر معنای لغوی خود باقی می مانند،چیزی که هست هدف به کار گرفتن آنها بنا بر سیاق مختلف می شود، پس هل-مثلا-در این جا به معنی استفهامی آمده،اما استفهام برای چیست؟ این وظیفه کلمات نیست بلکه مربوط به کسی است که آنها را به کار می برد.و مثال آن در عالم مادیات:سیاره ای است که انسان را بر خود حمل می کند.اما این که چرا و به کجا انسان حرکت می کند؟دیگر شأن و وظیفه سیاره نیست بلکه شأن انسان است.

امامان راهنما این آیه را به چند گونه تفسیر کرده اند که همین امر از ابعاد گوناگون آن خبر می دهد.مالک الجهنی گفت:از ابو عبد اللّٰه(امام صادق)(ع)

ص :179

درباره این آیه پرسش کردم و او گفت:«مقدّری ذکرنا شده بود»، (1) و زرارة گفت که از ابو جعفر(امام باقر)-علیه السلام-درباره این آیه پرسیدم و او گفت:

«چیزی بود ولی یاد شده نبود»، (2) و از امام باقر(ع)روایت شده است که گفت:

«در علم یاد شده بود،ولی در آفرینش یاد شده و مذکور نبود». (3) و به همین گونه روایتهای فراوان وجود دارد که ما را به آن هدایت می کند که انسان پیش از پیدا کردن وجود مادّی در زندگی،از دو مرحله گذشته بوده است:

نخست:عالم تقدیر در علم خدا.

دوم:عوالم آفرینش و نشأت،همچون عالم اشباح(ارواح)و عالم ذرّ و عالم /17 اصلاب و سپس عالم ارحام و در پایان عالم دنیا،و در این عالمها و پیش از دنیا آدمی-در علم خدا-چیز و شیء بوده،ولی در نزد آفریدگان به سبب حقارت متناهی خود مذکور نبوده است.

إِنّٰا خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ

-ما انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم.» امام باقر(ع)گفت:«آب مرد و زن با یکدیگر آمیخته شدند»، (4) به همان گونه که از لحاظ معنوی نیز این اختلاط وجود دارد،بدان سبب که آدمی حامل صفات وراثتی و نفسی و شکلی از هر دو طرف است که نماینده آن امتداد در تاریخ و مجتمع همچون نیاکان و پدران و دیگر خویشاوندان است،و امام علی(ع)در آن جا که انسان را با این گفته توصیف کرده:«و محل فرو ریختن آمیخته ها از آبشخورهای اصلاب»، (5) به این مطلب اشاره کرده است،و از ناحیه سوم انسان زندگی دو گانه مهمی دارد،بدان جهت که در آغاز آمیخته ای دانسته های فطرت و

ص :180


1- 1) -نور الثقلین،ج 5،ص 468.
2- 2) -همان جا.
3- 3) -همان جا.
4- 4) -در همان منبع،ص 469.
5- 5) -همان منبع،به نقل از نهج البلاغة.

عقل و ایمان،و شهوتهای هوا و جهل و انکار بوده که میان سپاهیان رحمان و یاران شیطان قرار داشته است.

بدین گونه هر چیز در انسان محتمل دو تمایل و دو رنگ و دو برنامه و دو وجهه است:حق و باطل،خدا یا شیطان،عقل یا جهل،ایمان یا انکار،بهشت یا دوزخ،و چنان می نماید که این دوگانگی به کلمه أمشاج نزدیکتر است،زیرا که کار دوگانگیها(اختلاط میان آب مرد و آب زن،یا میان عوامل مختلف وراثتی از پدران و مادران)مقدمه ای برای این دوگانگی است،و دلیلی بر آن حکمت ابتلاء و در معرض آزمایش قرار گرفتن پس از بیان این دوگانگی است.

نَبْتَلِیهِ

-او را می آزماییم.» آزمودن در حیات آدمی در آن هنگام صدق می کند که وی مختار باشد،و این بسته به آن است که /17 آفرینش وی آمیخته از دو تمایل و دو آگاهی بوده باشد که یکی از آنها خیر و دیگری شر است.و برای انسان که زندگی را می گذراند و از نعمت وجود بهره مند می شود،واجب است که از این مطلب آگاه باشد که ابتلاء و آزموده شدن جزئی از وجود او است،و اگر چنین نمی بود،زندگی وی بی معنی و بی روح و بی هدف می شد...و درست به صورت سیب گندیده ای در می آمد که نه مزه دارد و نه بوی خوش،یا آب متعفنی که نه به درد آشامیدن می خورد و نه به کار شست و شو و پاکیزه شدن.

مطلق بودن کلمه ابتلاء دلیل بر آن است که آدمی به وسیله هر چیز نیک یا بدی که با او پیوستگی دارد،در معرض آزمایش قرار می گیرد،و اولین چیزی که به وسیله آن آزمایش می شود،نعمت آفریده شدن است،تا معلوم شود که آیا از پروردگار خویش که او را آفریده و خود پیش از آن چیز یاد شده ای نبوده، سپاسگزاری می کند،یا با این نعمت با انکار و کفران رو به رو می شود؟امام باقر(ع)گفت:«پیامبر(ص)به علی(ع)گفت:بگو که نخستین نعمتی که خدای عزّ و جلّ تو را با آن در معرض امتحان قرار داد و آن را به تو بخشید،کدام است؟ گفت:این که او-جلّ ثنائه-مرا که چیز یاد شده ای نبودم آفرید،گفت:راست

ص :181

گفتی». (1)

چون پروردگار ما اراده آزمودن انسان کرد،شرایط و لوازمی را که سبب مسئول شدن و در معرض امتحان قرار گرفتن آدمی است،برای او فراهم آورد،تا در آن هنگام که به کفران نعمت می پردازد حجتی علیه او باشد،و آن گاه که قصد ایمان آوردن و سپاسگزاری می کند،همچون وسیله شایسته ای در اختیار او باشد.

فَجَعَلْنٰاهُ سَمِیعاً بَصِیراً

-پس او را شنوا و دانا آفریدیم.» گوش و چشم دو دریچه برای ارتباط میان عقل آدمی و آفریدگان است،و از مهمترین افزارهای معرفت و شناخت برای او به شمار می رود،و در نتیجه از آشکارترین وسایل اختیار او محسوب می شود:با گوش خود از اندرزها و آزمایشهای دیگران بهره مند می شود،و با چشم و بینش خود جنبه های گوناگون امور را می بیند و به اختیار خود راه و روشی را که خواستار آن است برمی گزیند،و این خود عاملی است که مسئولیت را بر او تحمیل و حجت را بر او تمام می کند،ولی خدا چنان می خواهد که کاملترین حجت بر ضد او اقامه شود،و به همین جهت راه را به او می نماید و طریق شناختن حق و باطل و درست و نادرست را به او نشان می دهد.

إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ السَّبِیلَ

-ما راه را به او نشان دادیم.» /17 پس نشانه های راه درست برای بشر واضح و آشکار است،و خدا به توسط فطرت و عقل و رسالتها و رسولان آنها را به او نشان داده است،ولی او را مجبور نکرده است تا خلاف حکمت آزمون پذیری نبوده باشد،بلکه انتخاب یکی از دو راه خیر یا شر را به اختیار خود او واگذارده است.

إِمّٰا شٰاکِراً

-(که)یا سپاسگزار می شود.» یعنی از فطرت و عقل و هدایت پروردگارش پیروی می کند،و راهی را که در اختیار او قرار داده است می پذیرد و بر آن می رود،و در نتیجه برای نعمتهایی که در اختیار او نهاده است از او سپاسگزاری می کند که فرمانبرداری از او نیز از جمله

ص :182


1- 6) -همان جا.

سپاسگزاریها است.

وَ إِمّٰا کَفُوراً

-و یا ناسپاس می شود و کفران نعمت می کند.» یعنی به ندای حق گوش نمی دهد،و راه خدا را نمی بیند و بر آن نمی رود، پس سپاسگزار نعمتهای پروردگارش نخواهد بود.و از آن جهت خداوند متعال از هدایت یافتن و کفران و کافر شدن با الفاظ شکر و کفر تعبیر کرده است که آنها اساس و نقطه اتکاء است،پس هر گمراهی و کفر و انحراف در زندگی آدمی کفران نعمتهای خدا،و هر هدایت و ایمان و عمل صالح شکر و سپاسگزاری پروردگار محسوب می شود.

حمران بن أعین گفت:از ابو عبد اللّٰه(ع)درباره این آیه پرسش کردم و او گفت:«یا از راه پیروی می کند که شاکر است،و یا آن را ترک می کند که کافر است». (1) و در آن هنگام که آدمی به پروردگار خویش و نعمتهای او کافر می شود، به سوی عذاب سختی پیش می رود که برای هر کافر و ناسپاسی آماده شده است.

إِنّٰا أَعْتَدْنٰا لِلْکٰافِرِینَ سَلاٰسِلَ وَ أَغْلاٰلاً وَ سَعِیراً

-آماده ساختیم برای کافران زنجیرها و غلها و آتش.» قرطبی گفت:سلاسل:قید و بندهایی در جهنم است که در ازای هر سلسله هفتاد ذراع است، (2) و رازی گفت:با سلاسل پاها را به گردنها می بندند و با غلها(اغلال)دستها را، (3) /17 و شاید زنجیرها برای آن بوده باشد که تبهکاران را به وسیله آنها به یکدیگر می بندند و بر روی زمین می کشند،و غلها برای آن که یک دست و یک پای آنان را به گردنهاشان ببندند،و این جزای شایسته ای برای کافران است، زیرا که از آزادی بخشیده شده به ایشان در دنیا سوء استفاده کرده بودند و به همین سبب در آخرت با غل و زنجیر بسته می شوند و دیگر آزادی ندارند.و زنجیرها و غلهای آخرت تجسمهایی از همانندهای دنیایی آنها است،بدان سبب که هر که از

ص :183


1- 7) -همان جا.
2- 8) -الجامع لاحکام القرآن،ج 19،ص 123.
3- 9) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 240.

ارزشهای حق و راه هدایت پیروی نکند،و دنبال راهها و برنامه های بشری رود، گرفتار زنجیرهای بردگی و مشکلات و گرفتاریهای مختلف خواهد شد.

[5]

اما شاکران و سپاسگزارانی که پروردگارشان به آنان نشان ابرار و نیکان عنایت کرده،نه تنها از زنجیرهای گمراهی و غلها و آتش آن در دنیا آزاد شده اند،بلکه در آخرت نیز از آزادی کامل برخوردار می شوند و پاداش شایسته خود را به خاطر سپاسگزاری و پیروی از رسالت خدای عزّ و جلّ دریافت خواهند کرد.

إِنَّ الْأَبْرٰارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کٰانَ مِزٰاجُهٰا کٰافُوراً

-نیکان از جامی می آشامند که نوشابه آن آمیخته به کافور است.» گفته اند:ابرار جمع برّ است؛و در صحاح چنین آمده است:و جمع برّ ابرار است،و فلان یبرّ خالقه و یتبرّره،یعنی فلانی از آفریدگار خویش اطاعت می کند. (1) و قرآن معنی«ابرار»را در ضمن بیان صفات آنان تفسیر می کند،و از این راه معنی به صورتی بهتر و آشکارتر به ذهن نزدیک می شود و در آن رسوخ پیدا می کند.

آنچه ابرار در بهشت می نوشند،طعم و مزاجی آمیخته به صفات نیکوی کافور دارد که،به گفته ابن عباس،نام چشمه ای در بهشت است، (2) و سعید بن قتاده گفت:برای آنان به کافور آمیخته و با مشک مهر بر آن نهاده می شود؛و به قولی:از کافور مقصود سفیدی و خوشبویی و خنکی آن است،بدان سبب که کافور نوشیدنی نیست، (3) و مقاتل گفت:مقصود کافور این دنیا نیست، /17 ولی خدا آنچه را که در نزد او است به نام آنچه در نزد شما وجود دارد نامیده است تا دلها به آن هدایت شود. (4) و از فواید کافور طبیعت سرد و از بین برده شدن تشنگی به توسط آن است،و هنگامی که با نوشیدنی آمیخته شود،برای بدن سودمندتر خواهد بود و این

ص :184


1- 10) -الجامع لاحکام القرآن،ج 19،ص 125.
2- 11) -همان جا.
3- 12) -همان جا.
4- 13) -همان منبع،ص 126.

که گفته است«من کأس»(از جامی)کنایه از نوشیدنی موجود در آن جام است.

[6]

عَیْناً یَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ -(از)چشمه ای که بندگان خدا از آن می نوشند.» به چه دلیل در این جا کلمه«بها»یعنی«از آن(چشمه)»به کار رفته است، مگر مردمان از چشمه آب نمی نوشند نه«به چشم»؟گفته اند که کلمه با معنی سیراب شدن همراه است،یعنی از آن می نوشند و به وسیله آن سیراب می شوند...و امام جعفر صادق(ع)درباره این چشمه گفته است که:«آن چشمه ای است که در خانه پیامبر(ص)می جوشد و از آن جا به خانه های پیامبران و مؤمنان روان می شود». (1)

یُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِیراً

-آن را می گشایند و روانه می سازند.» پس هر وقت که بخواهند به جانب چشمه می روند که سر به مهر است و آن را-به اجازۀ خدا-می گشایند و از نوبر پاکیزه آن،چندان که بخواهند،می نوشیدند و سیراب می شوند.

در تفسیر قرطبی آمده است:مردی از ایشان در میان خانه های آنان به راه می افتد و به طرف کاخهای آن بالا می رود و در دست او چوبی است که با آن به آب اشاره می کند و آب همراه او به راه می افتد و بر سطح زمین هموار بدون چاله به طرف خانه ها جاری می شود. (2) و چنین پاداشی را هر کس به صورت فطری خواستار است،و از همین جا قرآن ما را به یک حقیقت مهم متوجه می سازد،و آن این که به چنین نعمتی کسانی جز ابرار دسترس پیدا نمی کنند،و در نتیجه نیکوکاریهایی که در دوران زندگی خود انجام داده بودند مستحق چنین پاداشی می شوند.

[7]

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ -به نذری که کرده اند وفا دارند و آن را به انجام می رسانند.» هر نذر و پیمانی را که بر خود پذیرفته اند به انجام می رسانند،آشکارترین

ص :185


1- 14) -نور الثقلین،ج 5،ص 477.
2- 15) -الجامع لاحکام القرآن،ص 126.

مصداقهای نذر در زندگی انسان عهدی است که خدا از او گرفته است،و او با نخستین میثاق در عالم ذرّ ایفای آن را بر عهده گرفته و بر خود واجب کرده است که پروردگار یکتای خود را بپرستد و از او فرمان برد و اولیای او را دوست بدارد،و امامان راهنمای ما این معنی را بیان کرده اند.امام رضا(ع)گفت: یُوفُونَ بِالنَّذْرِ - به نذری وفاداری می کنند که بر ایشان از ولایت ما گرفته شده است»، (1) و نیز گفت:«به نذری وفا می کنند که در پیمان خدا بر عهده ایشان از ولایت ما گرفته شده است». (2) و در آن هنگام که شخصیت جامعه بر اساس وفاداری نسبت به تعهدات است،چنین چیزی مایه افزون شدن اعتماد و اطمینان در میان مردمان خواهد شد،و جامعه را برای پیشرفت و تمدن آماده خواهد ساخت،بدان جهت که تمدّن در حقیقت مجموعه ای از ارزشهایی است که جامعه به آن ایمان دارد و به آنها وفادار است،و ریشه تمدن تراکم پیدا کردن کوششها و فعالیتها است که این همه وابسته به اطمینان طرفینی است و آن از وفای به عهدها و پیمانها فراهم می آید.

اما دلیل این که ابرار ملتزم پیمانهای خویشند و به نذری که کرده اند وفاداری نشان می دهند،آن است که ایشان از هوسها و هراسهای قیامت آگاه اند و از آن بیم دارند،و خود را به درجه ای می رسانند که مثل چنان روزی خواستار آن درجه از ایمان و فرمانبرداری از خدای متعال است.

وَ یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً

-و از روزی بیمناکند که شرّ آن آشکار است.» امام صادق(ع)گفت:«یعنی عبوس و ترشرو است»، (3) و از علی بن ابراهیم نقل شده است که گفت:«مستطیر به معنی عظیم است». (4) پس ترس حقیقی از آخرت همان است که سبب ایمان می شود و آدمی را از خیانت کردن

ص :186


1- 16) -نور الثقلین،ج 5،ص 477.
2- 17) -همان کتاب،ص 478.
3- 18) -همان کتاب،ص 477.
4- 19) -همان کتاب،ص 478.

باز می دارد و همچنین از پیمانشکنی و دروغ و هر گناه دیگر،و او را به هر /17 فضیلت و پاکی و پاکیزگی در دنیا رهنمون می شود،و به تعبیر دیگر:ترس از آخرت توشه راه آدمی در سفر کردن به سوی کمال است.و بدین گونه قرآن پیوسته آخرت را به یاد ما می آورد تا به صورت جزئی از حیثیت فرهنگی ما در آید و با شخصیتهای ما آمیخته شود،و رنگ نماینده اساسی زندگی می شود.

[8]

صفت دیگر آن است که نزدیک شدن ابرار به پروردگارشان و به نعمتهای بزرگی که به آن می رسند،مسئولیت اجتماعی ایشان را در برابر ناتوانان و نیازمندان،با وجود نیازمندی خود ایشان به طعام،بر دوش آنان قرار می دهد.

وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً

-و به خاطر دوستی او به درویش و یتیم و مسکین خوراک می خورانند.» گفته اند: عَلیٰ حُبِّهِ -یعنی به خاطر دوستی خدا،و این از لحاظ معنی درست است،ولی سیاق کلام از دوستی خوراک خبر می دهد(بدان سبب که به ضمیر نزدیکتر است،و بدان روی که دوستی خدا(و وجه او)در آیه بعد به مناسبت اهمیتی که دارد مستقلا آمده و دلیلی برای تکرار وجود ندارد...).

این بدان معنی است که مراد از دوستی خوراک در این جا آن است که:

ابرار پس مانده خوراک خود را به دیگران نمی دهند،بلکه همان خوراک را که خود می خورند به ایشان می دهند و کارشان به حدّ از خودگذشتگی می رسد،بدان سان که با وجود دوست داشتن و نیازمند بودن به طعام آن را به دیگران می بخشند،و این از بهترین مراحل فداکاری و بخشندگی است،و تأکیدی بر آن است که انفاق کردن آنچه نفس آن را دوست می دارد،از شرایط قرآن برای رسیدن به درجه برّ است،چنان که خداوند متعال گفته است: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ .

[9]

گاه می شود که انفاق به منظور خود بزرگبینی و استکبار و برتری بر دیگران و گستردن تسلط بر ایشان صورت می گیرد.چنین انفاقی همراه با منت گذاشتن و ریاکاری است،ولی ابرار در انفاق کردن خود حالت خلوص دارند.

إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً

-شما را در

ص :187

راه خدا طعام می دهیم و پاداش و سپاسگزاری از شما نمی خواهیم.» ابرار در مقابل انفاق خویش و خدمتهایی که نسبت به دیگران انجام می دهند،به چیزی جز خرسندی خدا /17 و پاداشی که او می دهد نظر ندارند،و این نشانه وجود توحید و یکتاپرستی در جانهای ایشان است،و به همین سبب خواستار کلمه ای حاکی از سپاسگزاری و امتنان نیستند.امام صادق(ع)گفت:«به خدا که این را بر زبان نیاوردند،بلکه آن را در خاطر خود پنهان کردند،و خدا از این پنهان کردن ایشان خبر داد،می گویند:ما خواستار پاداشی که با آن پاداش عمل ما را تلافی کنید،یا خواستار سپاسگزاری از شما نیستیم،بلکه به خاطر خدا و خواستار پاداش او بودن شما را اطعام می کنیم»، (1) و این چیزی است که آنان را در بخشندگی دایمی نگاه می دارد،بدان جهت که به سبب پاداش ندادن دیگران به ایشان یا در مقابل پاداش ایشان حالت منفی گرفتن ایستار منفی اختیار نمی کنند.

[10]

چگونه ابرار از خودپسندی و خوددوستی به این درجه عالی ارتقا پیدا می کنند؟چگونه دوستی مالی را که برای فراهم آوردن خوراک خود به آن نیاز دارند،و با وجود فطری نفسها بودن دوستی مال،این دوستی را از جانهای خود بیرون می کنند،آن هم در صورتی که مهمترین حاجت در نزد آدمی نیازمندی به خوراک است؟و از این بالاتر،چگونه بر غریزه دوستی تسلط بر دیگران و برتری یافتن در زمین را که بزرگترین غریزه در آدمی است،و همین سبب خروج آدم -علیه السلام-از بهشت شد،چنان پیروز می شوند که حتی چشم به یک کلمه سپاسگزاری در مقابل بخشش به دیگران که به ایشان گفته شود ندارند،یا هر پاداش و مکافات دیگری؟ پاسخ:ایشان در ضمیر خود با هراسهای قیامت زندگی می کنند،و همه همّ و غمّ ایشان رهایی یافتن از آن است.بنا بر این،در عالم دیگری به سر می برند که خواستها و توقعات دیگری جز خواستها و توقعات این جهان مادی محدود دارد،و این

ص :188


1- 20) -همان منبع به نقل از أمالی شیخ صدوق.

را نیک می دانند که بهای نجات یافتن از آن روز وحشتناک و هولناک و فظیع، جلوگیری و پرهیز از آزمندی نفس و پرداختن به نگاهداری از ناتوانان و نیازمندان است،بدان سبب که مسئولیت اجتماعی در برابر ناکامان و تیره بختان یک امر اختیاری نیست که انسان آن را تحمل کند یا چنین نکند،بلکه یک واجب دینی است که به سرنوشت او در جهان دیگر وابستگی دارد،و عاقبت آن در نزد خدا است،و در آن هنگام که چنین حقیقتی در جان کسی رسوخ پیدا کند،دیگر در انجام دادن واجبی که بر عهده دارد هیچ سستی نشان نخواهد داد.

إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً

-ما از پروردگار خویش برای روزی ترش و صعب و سخت بیم داریم.» یعنی سخت و دشوار؛اخفش گفت:قمطریر:سخت ترین و پربلاترین روزها، (1) و کسایی گفت:اگر روز دشوار و سخت باشد،آن را مقمطر می گویند. (2)

شایسته چنان است که در این جا شأن نزول سوره را بر حسب گفته راویان و مفسّران فرقه های مختلف اسلامی نقل کنیم،تا معلوم شود که این صفات یاد شده در قرآن را مردمانی همچون ما تجسم بخشیده اند که از گوشت و خون آفریده شده و در وجودشان نیازمندیها و غرایزی وجود داشته که بر آنها توانسته بوده اند به حول و قوه الاهی غالب شوند،و نیز از فضیلت آگاهی از آخرت و شناختن صحیح از آن.آنان ذریّه رسول اللّٰه یعنی فاطمه و شوهر و فرزندان ایشان و خادمه شان فضّه-علیهم السلام-بودند.

علامه طبرسی گفت:این آیه در حق علی و فاطمه و حسن و حسین -علیهم السلام-نازل شد،و کنیزک ایشان که فضّه نام داشت،و آن مروی از ابن عباس و ابو صالح است و داستانی دراز دارد که خلاصه آن چنین است:حسن و

ص :189


1- 21) -الجامع لاحکام القرآن،ج 19،ص 135.
2- 22) -همان جا.

حسین بیمار شدند و دنیای ایشان و بزرگان عرب از ایشان دیدار کردند و گفتند:ای ابو الحسن!خوب است برای دو پسرت نذری کنی،پس نذر کرد که اگر خداوند متعال آنان را شفا دهد سه روز روزه گیرد،و فاطمه-علیها السلام-و نیز فضه چنین نذری کردند؛فرزندان شفا یافتند،و چون چیزی نداشتند،علی-علیه السلام-سه صاع جو از یک یهودی به وام گرفت-و گفته اند که:آنها را برای آن گرفت تا پارچه ای را برای او ببافد-و آن را نزد فاطمه آورد که یک صاع از آن را آسیاب و آرد کرد و با آن نان پخت؛چون علی(ع)از نماز مغرب فراغت یافت و فاطمه با نان برای افطار بر سر سفره آمد،درویشی بر در خانه ایشان آمد و چیزی خواست و آن نان را به او بخشیدند و چیزی جز آب نچشیدند،و چون روز دوم شد صاع دیگری آرد و خمیر شد و نان پخته آن بر سر سفره آمد و این روز نیز مسکینی از ایشان چیزی خواست و نان را به او بخشیدند و چیزی از آن را نخوردند و با اندکی آب افطار کردند،و در روز سوم باقی جو به وام گرفته شده آرد شد و سرنوشتی چون نانهای دو روز گذشته داشت و به مصرف روزه شکستن علی و کسانش نرسید؛ پس چون روز چهارم فرا رسید در حالی که روزه داران /17 به نذر خود وفا کرده بودند، علی و همراه با او حسن و حسین-علیهم السلام-به نزدیک پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-در حالی آمدند که دچار ضعف شده بودند،و رسول اللّٰه(ص)بر حال ایشان گریست و در آن حال جبرییل با سوره«هل أتی»بر پیامبر(ص)نازل شد. (1)

[11]

فَوَقٰاهُمُ اللّٰهُ شَرَّ ذٰلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقّٰاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً -پس خدا آنان را از شرّ آن روز نگاه داشت و به ایشان تازگی روی و شادی بخشید.» حسن و مجاهد گفته اند:تازگی بر چهره ها و شادی در دلهای ایشان،و عبارت فَوَقٰاهُمُ دلالت بر آن دارد که رهایی از عذاب آن روز و دست یافتن به بهشت و رضوان خدا نتیجه ای از دو امر است:یکی ترس از آخرت و دیگری عمل را

ص :190


1- 23) -مجمع البیان،ج 10،ص 405 به نقل از صاحب نور الثقلین.

خالصانه برای خدا انجام دادن.و در روایتی از امام باقر(ع)آمده است که گفت:

«رسول اللّٰه(ص)گفت که در روز قیامت مردی را می آورند و به او می گویند:

حجت خود را بیان کن،پس او می گوید:پروردگارا!مرا آفریدی و راهنماییم کردی و نعمت خویش را بر من گستردی،و من نیز پیوسته از بخشش آن نعمت مایه گستردگی زندگی آفریدگانت می شدم و بر ایشان آسان می گرفتم تا در چنین روزی رحمت و آسان گیری خویش را به من ارزانی داری،و آن گاه پروردگار جلّ ثناؤه و تعالی ذکره می گوید:بنده ام راست گفت،او را به بهشت در آورید». (1)

[12]

بدین گونه پروردگار ما تأکید می کند که بهای رسیدن به نعیم آخرت شکیبایی در دنیا است و می گوید:

وَ جَزٰاهُمْ بِمٰا صَبَرُوا

-و به صبری که کرده بودند آنان را پاداش داد.» صبر بر فرمانبرداری،و از معصیت،و در هنگام رسیدن مصیبتها و بدبختیها.

جَنَّةً وَ حَرِیراً

-بهشت و(جامه)ابریشمین.» شاید در آیه اشاره ای به این امر باشد که اخلاص انسان در عملی که انجام می دهد،و بیرون آمدن او از خود دوستی و /17 خودپسندی(تظاهر پسندی و ستایش خواهی)در هنگام از خودگذشتگی،به اراده ای عالی و صبری بزرگ نیازمند است تا شخص بتواند در مقابل چالشهای نفس و شیطان مقاومت کند.

[13-19]

قرآن از آن جهت در بیان نعمتهای ابرار در بهشت به تفصیل می پردازد که ما را به آن متمایل سازد تا با عمل کردن به این فوز بزرگ دسترس پیدا کنیم.

مُتَّکِئِینَ فِیهٰا عَلَی الْأَرٰائِکِ

-در آن بر اریکه ها(تختهای)نرم تکیه خواهند زد.» ارائک جمع أریکه است که به معنی تختهای آکنده از مواد نرم به بهترین وجه است.

ص :191


1- 24) -نور الثقلین،ج 5،ص 479.

لاٰ یَرَوْنَ فِیهٰا شَمْساً وَ لاٰ زَمْهَرِیراً

-در آن نه خورشید را می بینند و نه سرمای شدید را،» که خورشید کنایه از گرما است،و امّا زمهریر به معنی سرمای بسیار سخت است.و امام رضا(ع)گفت:«خورشید و ماه دو آیات از آیت خدایند که به فرمان او گردش می کنند و از او فرمان می برند و روشنی آنها از روشنی عرش او است،و گرمی آنها از جهنم،پس چون قیامت شود،نور آنها به عرش باز می گردد،و گرمای آنها به آتش،و دیگر نه خورشیدی خواهد بود و نه ماهی»، (1) پس محیط زندگی بهشتی چنان است که پیوسته در آن فصل بهار مشاهده می شود.

وَ دٰانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلاٰلُهٰا

-و سایه های(درختان)آن به ایشان نزدیک است.» این نه بدان سبب است که در بهشت خورشید و گرما وجود دارد،بلکه حکایت از متناسب بودن درختان بهشت و حالت رفاه فراهم آمده برای اهل آن می کند که بالای سر ساکنان آن را می پوشاند.ولی در عین حال میوه های درختان در دسترس ایشان قرار دارد و چیدن آنها به آسانی میسر می شود.

وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهٰا تَذْلِیلاً

-و چیدن میوه ها با دست بسیار آسان است.» /17 مفعول مطلق«تذلیلا»افادۀ تأکید و مبالغه می کند،یعنی آسان است و آن هم با چه آسانی تمام.و رسول اللّٰه(ص)گفت:«به سبب نزدیکی آنها(میوه ها)از ایشان،وضع چنان است که میوه ای را که مؤمنی هوس آن می کند،می تواند با تکیه کردن بر جایی با دهان از درخت بچیند و بخورد،و گونه های مختلف میوه ها به ولیّ خدا می گویند:ای دوست خدا!پیش از آن که این یک را بخوری مرا بخور». (2)

در آن هنگام که ابرار سرشار از سرور رستگاری و شادمانیند و از نعیم موجود در زندگی بهشتی خویش لذت می برند،پسران خدمتگزار ایشان،ظرفها و جامهایی را در نهایت زیبایی از لحاظ جنس و شکل و نوشیدنی موجود در آنها به ایشان تقدیم

ص :192


1- 25) -همان کتاب،ص 480.
2- 26) -همان کتاب،ص 481.

می کنند.

وَ یُطٰافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوٰابٍ کٰانَتْ قَوٰارِیرَا

و(پسرانی) در میان ایشان همراه با ظرفهایی از سیم و جامهایی در گردشند که از آبگینه ساخته شده است.» شاید آنیه یعنی ظرفی که در آیه به آن اشاره شده،وسیله ای برای آن است که پسران جامهای نوشابه را در آن بگذارند و به بهشتیان عرضه دارند،یا ظرف مخزن نوشابه ای است که از آن در جامها و گیلاسها ریخته می شود،یا ظرفهای حامل خوراکی و میوه هایی است که پسران آنها را در میان دوستان خدا به گردش در می آورند.در صورتی که جامها دسته و گردنی دارد و در ساخت آنها قدرت و کرامت خدا نسبت به دوستانش متجلی می شود.

قَوٰارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ

-آبگینه هایی از سیم.» امام صادق گفت:«دید و نظر در سیم و نقره بهشتی چنان نفوذ می کند که در آبگینه»، (1) و از قتاده نقل است که گفت:«صفای قواریر در سفیدی نقره است». (2) و ابن عباس گفت:اگر سیم را چندان بکوبی و نازک کنی که همچون بال مگس شود،آب از پشت آن دیده نخواهد شد،ولی قواریر بهشت نقره سفیدی است که صفا و شفافی آبگینه دارد. (3) و هرگز بشر نمی تواند حقیقت نعمتی از نعمتهای بهشت را تصور کند.

سپس قرآن به بیان صفت دیگری درباره جامها و گیلاسهای بهشتی که پسران بر مؤمنان عرضه می کنند می پردازد و می گوید:

قَدَّرُوهٰا تَقْدِیراً

-که آنها را به اندازه پر کرده اند.» ابن عباس گفت:آنها را به اندازه می آورند و چیزی از آنها بر جای نمی ماند،و چیزی پس از آن هوس نمی کنند،و مجاهد گفت:آن جامها چندان

ص :193


1- 27) -مجمع البیان،ج 10،ص 410.
2- 28) -الدر المنثور،ج 6،ص 300.
3- 29) -همان کتاب.

آکنده نیست که لبریز شود،و نیز بیش از اندازه سرتهی نیست،و ابن عباس گفت:ساقیان آنها را به اندازه پر کرده اند، (1) و به قولی:آنها را پیش خود به صورتی اندازه کردند و مطابق همان اندازه برای آنان آورده شد،و ضمیر در «قدّروها»به نوشندگان باز می گردد، (2) و آنچه به نظر من می رسد این است که مراد از آیه آن است که جامهایی که گردانده می شود،از هر نظر اندازه شده و محکم است،یعنی در شکل و حجم و نوع نوشیدنی و شماره آنها و هر چیز لازم دیگر.

زمخشری گفت:پس اگر بگویی که چه معنایی در گفته کٰانَتْ قَوٰارِیرَا وجود دارد؟خواهم گفت که:آن از«یکون»در این گفته خدا: کُنْ فَیَکُونُ است، یعنی قواریر فراهم آمده به تکوین خدا،برای بزرگداشت آن آفرینش پر شأن و شگفت انگیز است که در آن دو جوهر متباین(شیشه و سیم)با یکدیگر جمع شده است. (3)

وَ یُسْقَوْنَ فِیهٰا کَأْساً کٰانَ مِزٰاجُهٰا زَنْجَبِیلاً

-و به ایشان جامهایی را برای نوشیدن می دهند که آمیخته به زنجبیل است.» زنجبیل به آنچه با آن آمیخته شود بوی پاکیزه ای می بخشد،و در خود آن نیز فواید فراوان وجود دارد.در التبیان آمده است:زنجبیل گونه ای از دارچین است که مزه ای خوش دارد و اندکی زبان را می گزد و چون آن را با عسل بیامیزند وسیله دفع مضرتها می شود،و آمیخته آن با نوشابه لذیذ است و اعراب سخت زنجبیل را دوست می دارند. (4) و پروردگار ما می گوید:

عَیْناً فِیهٰا

-چشمه ای در آن است.» گفته اند:«فیها»به جام باز می گردد،و به گفته ای:یعنی در بهشت.

تُسَمّٰی سَلْسَبِیلاً

-که سلسبیل نام دارد.»

ص :194


1- 30) -همان کتاب،ص 301.
2- 31) -مجمع البیان،ج 10،ص 410.
3- 32) -الکشاف،ج 4،ص 670.
4- 33) -التبیان،ج 10،ص 214.

در مجمع البیان آمده است:و سلسبیل شراب و نوشابه ای سهل و لذیذ است،و گفته می شود:شراب سلس و سلسال و سلسبیل؛و ابن اعرابی گفته است:

که:سلسبیل را جز در قرآن نشنیده ام،و زجّاج گفته است که:آن صفت برای چیزی است که در منتها درجه سلاست و روانی باشد، (1) و در الکشاف چنین آمده است:

یعنی مزه زنجبیل دارد،و اندکی گزندگی در آن است ولی با سلاست که نقیض گزش است همراه است. (2)

وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدٰانٌ مُخَلَّدُونَ

-و به خدمت در میان ایشان می گردند پسرکان جاودانی.» گفته اند:مخلّد یعنی در گوشهای خود گوشواره هایی از سیم و زر دارند،و به نظر من«مخلّدون»به این معنی است که آنان پیوسته برتر و تازگی و زیبایی نوجوانی باقی می مانند،و حالت جوانی و سپس پیری پیدا نمی کنند،و از آن نظر خدا ایشان را چنین نگاه می دارد که خدمت کردن چنین خردسالانی برای بهشتیان لذتبخش تر از خدمت کردن بزرگسالان است،و این غلام بچگان پیوسته مراقب مؤمنان و آماده خدمتگزاری ایشان اند،بلکه خود این گردش آنان در میان بهشتیان مایه بهجت و شادمانی ایشان است و از دیدن آنان و آمادگی برای خدمت و آراستگی چشمگیر ایشان لذت می برند.

إِذٰا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً

-چون آنان را ببینی،چنان گمان می کنی که رشته مروارید از هم گسسته و پراکنده شده اند.» علاّمه طبرسی گفت:از آن جهت آنان را به لؤلؤ منثور تشبیه کرده است که برای خدمت پراکنده شده اند،و اگر در صف قرار می داشتند،آنان را به منظوم تشبیه می کرد. (3) چه رشته مروارید چون بگسلد و پراکنده شود،منظره عالی /17 و چشمگیری پیدا می کند،مخصوصا اگر چنین حادثه در چمنزاری صورت پذیر شود،و جا به جا

ص :195


1- 34) -مجمع البیان،ج 10،ص 410.
2- 35) -الکشاف،ج 4،ص 672.
3- 36) -مجمع البیان،ج 10،ص 411.

شدن پسرکان در ضمن خدمت به منظره شکوه تازه ای می بخشد،به همان گونه که لؤلؤ با جا به جا شدن تجلّی بیشتری پیدا می کند.

[20-22]

و نعیم ابرار به این حد پایان نمی پذیرد،چه بسیار بزرگ است و بشر نمی تواند آن را بشمارد و بیان کند،و قرآن کریم ما را به این حقیقت بدین گونه آشنا می سازد:

وَ إِذٰا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً

-و چون به آن جا نگاه کنی، ناز و نعمت بینی و پادشاهی بزرگ.» برای فهم معنی کلمه«کبیرا»لازم است بر این اساس به آن نگاه کنیم که تعبیری از چهار امر است:فراوانی،حجم،تنوع،و عظمت.و تکرار کلمه«رأیت» برای بیان این مطلب است که هر اندازه دیدن و نظر کردن خود را مکرر سازی، نمی توانی به حدّ و اندازه ملک و سلطنت و بهره مندی ابرار از نعمتهای بهشت دست یابی،و تنها به صورت اجمالی خواهی دانست که آن نعیم و ملک بزرگی است.و در بزرگی و گستردگی آن همین بس که با گذشت زمان به فضل و کرم پیوسته خدا بر اهل بهشت افزایش پیدا می کند،و امام صادق(ع)در حدیثی از او، کبیر را به عظمت تفسیر کرده،و عباس بن یزید گفته است:به ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-گفتم که از معنی گفته خدای تعالی در این آیه مرا آگاه کن تا بدانم که این ملکی که خدا آن را چندان بزرگ شمرده که به آن نام«کبیر»داده است چیست؟و او گفت:«هنگامی که خدا اهل بهشت را به آن داخل کند، فرستاده ای را به نزد ولیی از اولیای خود می فرستد،و او حاجبانی را بر در خانه او می بیند که به او می گویند:همین جا بایست تا برای ورودت کسب اجازه کنیم،و بدین گونه معلوم می شود که فرستاده خدا نمی تواند بدون اذن وارد شود،و همین معنی اجازه و سبب آمدن لفظ«کبیرا»را آشکار می سازد»، (1) و او-علیه السلام-در بیان معنی آیه گفت:«زوال و فنا پیدا نمی کند». (2) و گفته شده است که مقصود

ص :196


1- 37) -نور الثقلین،ج 5،ص 481.
2- 38) -مجمع البیان،ج 10،ص 411.

آن است که هر چه بخواهند به آن دسترس پیدا می کنند، (1) و حسن بصری از رسول اللّٰه(ص)روایت کرده است که /17 گفت:«آن که در پایین ترین درجه از اهل بهشت قرار دارد،در میان هزار هزار خدمتگزار از پسرکان جاودانی بر مرکبی از یاقوت سرخ سوار می شود که بالهای زرّین دارد». (2)

از ابو جعفر(امام باقر)-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«از رسول اللّٰه(ص)درباره این گفته خدای تعالی: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمٰنِ وَفْداً -پرسیدند و او گفت:ای علی!وفد و گروه دیدارکنندگان نمی توانند جز سواران باشند...پس علی-علیه السلام-گفت:یا رسول اللّٰه!از این گفته خدای تعالی ما را آگاه ساز:«غرف مبنیة من فوقها غرف»از چه چیز ساخته شده است؟پس گفت:ای علی!اینها غرفه هایی است که خدای عزّ و جلّ با درّ و یاقوت و زبرجد برای اولیای خویش ساخته است،و سقفهای آنها از طلای در محل جای گرفته به وسیله نقره است،و هر غرفه از آنها هزار در زرّین دارد،و بر هر دری فرشته ای موکل است،و در این اطاقها فرشهایی از حریر و دیبا به رنگهای گوناگون بر روی یکدیگر قرار گرفته که میان آنها کافور و عنبر افشانده اند،و معنی این گفته خدای تعالی:«فرش مرفوعة»همین است.هنگامی که مؤمن به سراهای خود در بهشت وارد شود،و بر سر او تاج پادشاهی و کرامت بگذارند،او را زیورهایی از سیم و زر و یاقوت و مروارید به رشته کشیده شده در اکلیل زیر تاج می آرایند،و گفت:

سپس او را با هفتاد پوشش حریر به رنگها و گونه های مختلف بافته شده همراه با زر و سیم و لؤلؤ و یاقوت سرخ می پوشانند،و این تفسیر آن گفته خدای تعالی است که گفت:« یُحَلَّوْنَ فِیهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِیهٰا حَرِیرٌ پس چون مؤمن بر تخت خود بنشیند،تخت از شادی به اهتزاز و جنبش در می آید،و در آن هنگام که منزلگاهها برای ولیّ خدا در بهشت استقرار پیدا کند،فرشته موکل بر باغهای وی

ص :197


1- 39) -همان جا.
2- 40) -الدر المنثور،ج 6،ص 301.

برای مبارکباد گفتن کرامت خدای عزّ و جلّ نسبت به او اجازه ورود می خواهد و خدمتگزاران مؤمن از غلام و کنیز به او می گویند:بر جای خود باقی بمان،بدان سبب که ولی خدا بر اریکه خود تکیه زده و همسر حوری وی خود را برای دیدار او آماده کرده است و بنا بر این منتظر رسیدن اذن ولی خدا بمان». (1)

عٰالِیَهُمْ ثِیٰابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ

-زبرین جامه ایشان جامه های سندس سبز و دیبای ستبر است.» /17 شیخ الطائفه گفته است:سندس به معنی دیبای(حریر)نازک گرانبهای زیبا است،و استبرق دیبای ستبر برّاق. (2) و درباره کلمه«عالیهم»اختلاف است:بعضی آن را ظرف و به معنی بر بالای ایشان جامه های سندس است گرفته اند،و بعضی آن را حال دانسته اند و چنان است که گفته باشند:در حالی که جامه های سندسی بر روی ایشان قرار گرفته است،و از امام صادق(ع)روایت شده است که:«جامه ها بر روی ایشان قرار می گیرد پس آنها را بر تن می کنند». (3)

وَ حُلُّوا أَسٰاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ

-و آراسته شوند با دستبندهایی سیمین.» تحلیة به معنی زینت کردن و آراستن است،یعنی با پوشاندن زیورهایی از گونه دستبندهای سیمین آنان را می آرایند،و خدا می داند که اندازه زیبایی آن دستبندها که دست قدرت الاهی آنها را فراهم آورده،چند است،و چه اندازه رونق به کسانی می دهد که به وسیله آنها آرایش و تزیین پیدا کرده اند.

وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً

-و پروردگارشان به ایشان نوشابه و شرابی پاک و پاکیزه می نوشاند.» در مجمع البیان آمده است:یعنی پاک از پلیدیها است،و دستهایی آن را آلوده نکرده،و پاهایی آنها را همچون شراب دنیا نفشرده است؛و به گفته ای:

طهورا یعنی به صورت پیشاب نجس در نمی آید،بلکه به صورت عرقی از بدنهای

ص :198


1- 41) -نور الثقلین،ج 5،ص 482.
2- 42) -التبیان،ج 10،ص 218 و 217.
3- 43) -مجمع البیان،ج 10،ص 411.

ایشان ترشح می شود که بوی مشک دارد.بهره هر مرد بهشتی از شهوت و اشتها برابر با صد مرد از اهل دنیا است،و چنین است خوردن و دیگر نیازمندیهای ایشان،پس چون به اندازه ای که خواهد از خوراکهای بهشت بخورد،به او شراب طهور می نوشانند که شکم او را پاک و پاکیزه می سازد،و آنچه خورده است به صورت ترشحاتی از پوست بدنش خارج می شود که از مشک اذفر خوشبوتر است،و در این حال شکمش خالی می شود،و شهوت خوردن به او باز می گردد،و این روایتی از ابو قلابه است.و به قولی مقصود آن است که«شراب آنان را از هر چیز جز خدا پاک می سازد،چه هیچ چیز پاک از پلیدی جز خدا وجود ندارد». (1) و ممکن است که آن نوشابه نهر کوثر باشد که خدا آن را،پیش از در آمدن ایشان به بهشت،به دست رسولش(ص)و ولیش /17 امیر المؤمنین(ع)به اهل بهشت ارزانی داشته است تا آنان را از هر عیب و پلیدی پاک کند.و رازی گفت که:آن پاک کننده است. (2)

به نظر من،خدای سبحانه و تعالی است که این شراب را به صورت غیبی به ابرار می نوشاند،و ساقی آن پسران و غلامان بهشتی نیستند،و این خود اکرامی از جانب خدای عزّ و جلّ در حق ابرار است.ولی آیا این شراب طهور که پروردگار به دست خود می نوشاند چیست؟آیا نوشیدنی روانی همچون آب و خمر و عسل و شیر است،یا شراب محبّت و نزدیکی و نجوی؟ چون ادبیات قرآن ادبیاتی تصویری است که ما را از ظاهر حوادث به باطن و غیب حقایق رهبری می کند،پس حق این تصور را داریم که شراب ربّانی تنها یک شراب مادّی نیست،و حتی اگر چنین هم بوده باشد،در صورتی که ساقی پروردگار باقی است،از نعمت مادّی بودن تحوّل پیدا می کند و به درجه ای معنوی بالاتر از هر درجه بالا می رود،و کدام شرف و کرامتی بزرگتر از برقرار شدن ارتباطی نزدیک میان عبد،یعنی آفریده ای حقیر و ناچیز و متناهی در عجز و ناتوانی و پروردگار

ص :199


1- 44) -همان جا.
2- 45) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 254.

بزرگ و متعال می تواند باشد،و چه نشاط و شادی در نفس چنین بنده ای جریان پیدا می کند،و چه زیبایی قلب او را در خود غوطه ور می سازد،و چه آرامشی جان او را در میان می گیرد و چه بزرگواری حیثیت و هستی او را احاطه می کند؟!...سبحان اللّٰه، ما را دانشی نیست و نمی دانیم که چه می گوییم.

کسی همچون امام زین العابدین-علیه السلام-شایستگی آن را دارد که آن لحظه ها را که بنده به پروردگارش نزدیک می شود،چنین توصیف می کند:

«همتم را از همه چیز بریدم و به تو پیوستم،و رغبت خودم را متوجه تو ساختم،پس تو و نه جز تو مراد من است،و خواب و بیداریم تنها برای تو است،و لقای تو مایه روشنی چشم من است،و پیوستن به تو آرزوی جان من،شوقم به سوی تو است؛و آرزوی من دست یافتن به محبت تو؛به هوای تو عشق می ورزم،و خرسندی تو آرزوی من است،و دیدن تو نیازم،و در کنار تو بودن خواسته ام،و نزدیکی به تو بزرگترین آرزویم؛و در مناجات کردن با تو شادمانی و آسایش من است،و در نزد تو دوای درد من،و شفای تشنگی شدیدم،و مایه سرد شدن سوز و گدازم،پس در /17 وحشتم انیس من باش...و مرا از خودت جدا مکن و دور مساز،ای نعیم من و بهشت من،و ای دنیا و آخرتم». (1)

در مناجات گرانبهای دیگری می گوید-علیه السلام-:«و عطش شدید مرا چیزی جز وصل تو فرو نمی نشاند،و سوز و گدازم را جز لقای تو خاموش نمی کند، و اشتیاقم را تنها نظر کردن به وجهت درمان می کند،و جز با نزدیک شدن به تو آرام و قرار ندارم،و دریغ و افسوسم را جز مهربانی و یاری تو درمان نمی کند،و دردم را تنها طبابت تو شفا می دهد،و اندوهم را تنها نزدیکی به تو از میان می برد...پس ای آخرین آرزوی آرزومندان،و ای بازپسین خواسته خواهندگان،و ای منتهای طلب طلب کنندگان،وای برترین میل و رغبت راغبان،از تو می خواهم که شادی خرسندی خودت را از من بهره ام سازی،و نعمتهای امتنان خودت را برای من ابدی

ص :200


1- 46) -مناجاة المریدین،الامام السجاد،مفاتیح الجنان.

گردانی». (1)

ملاحظه می کنیم که الهام آیات به هدفی یگانه پایان می پذیرد که آن بیان این مطلب است که نیکان و ابرار در جهان دیگر نزد پروردگارشان در آرامش به سر می برند در حالی که چنینند:متکئین،دانیة،ذللت،یسقون،یطوف علیهم،و سقاهم ربهم-،و از آن روی چنین است که در دنیا خویشتن را در خدمت مردمان و به انجام دادن عملهای صالح به خاطر خدا به رنج واداشتند،و از این بابت گرفتار تعب فراوان شدند،و شایسته ترین چیز برای آرامش جانهای ایشان و سیر شدن آرزوهاشان،شرح و بیان راحت و آسایشی است که در جهان دیگر با آن رو به رو خواهند شد.

إِنَّ هٰذٰا کٰانَ لَکُمْ جَزٰاءً وَ کٰانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً

-این است پاداش شما و تلاش و کوشش شما پسندیده و شایسته سپاس بوده است.» این پاسخی برای نیت خالص ایشان برای خدا و این گفته شان است که:

إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً

،پس چون خود را از هر ریا و آزمندی مادّی در مقابل عمل صالح خویش و انفاق مال در راه خدا برتر نگاه داشتند،در مقابل آن پروردگارشان بهترین پاداش را به ایشان عنایت کرد و کوشش ایشان را با نیکوترین سپاسگزاری پاسخ داد.

این احساس مؤمن در بهشت که همه این نعمتهای فراوان و گسترده برای سپاسگزاری از کارها و پاداش اخلاص او است،خود به خود شرافت و کرامت تازه و نعمتی بزرگ برای اهل بهشت است،بدان سبب که آنان را در منتها درجه از آرامش نفسانی قرار می دهد و می فهمند که آنچه در دنیا اختیار کرده بودند درست بوده و اعمال ایشان در معرض قبول قرار گرفته است.

[23-26]

چون پروردگار ما از نعیم ابرار سخن گفته است،بدون شک جانهای ما مشتاق و آرزومند آن می شود،و قرآن این صفت فطری را با سبب بخشیدن

ص :201


1- 47) -مناجاة المفتقرین،همان منبع.

به آرزوها و خواستها در مجرای صحیح پاسخ مثبت می دهد و بیان می کند که عمل کردن از راه درست وسیله رسیدن به چنان نعیم است،و از همین گذرگاه اشاره به قرآن کریم می شود:

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلاً

-ما این قرآن را بر تو فرو فرستادیم فرو فرستادنی.» یعنی به اقساط فرو فرستادیم نه یکباره،و این سازگار با هدف قرآن است که عبارت از ساختن شخصیت ابرار در همه ابعاد است،تا به اوج آن رضوان و نعیم عالی مرتبه الاهی درجه به درجه بالا رود،و هر کس خواستار رسیدن به این مقام باشد،تنها یک راه در برابر خود دارد،و آن چشم پوشیدن از آرزوها و گمانهای مجرد و محض و پرداختن به سعی و کوشش و اجتهاد بنا بر هدایت کتاب ابرار و بالا رفتن از معراج آیات آن است.و این نیازمند شکیبایی ورزیدن در برابر سختیها است،چه راه بهشت عموما آکنده از مکاره و رنجهای ناپسندیده است،تا چه رسد به این که هدف رسیدن به برترین و بالاترین درجات آن یعنی درجه ابرار بوده باشد.

رسیدن به این هدف بزرگ بسته به توجه به حقایق آینده است:

نخست:تسلیم مطلق به قضا و قدر خدا و سنتهای او در آفریدگان و شرایع.

فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ

-پس در برابر فرمان پروردگارت شکیبا باش.» فرمان خدا تدبیر او برای آفریدگان و فرستادن فرستادگانی برای راهنمایی آنان است،و مؤمن نیازمند به استقامت /17 و شکیبایی است تا بتواند میوه توکل بر پروردگار خویش و تسلیم به فرمان و رسالت او را بچیند و از آن بهره مند شود،چه گاه رسالت او را مورد عمل قرار می دهیم،ولی ضرورتی ندارد که به صورت مستقیم به نتیجه ها دسترس پیدا کنیم؛بنا بر این واجب است که شتابزدگی در رسیدن به نتیجه را کنار بگذاریم،و کار خویش به خداوند متعال واگذار کنیم بدون این که در مقابل آنچه خدا مقدر کرده است ابراز تأسف کنیم،یا از درازی انتظار ناراحت شویم.و سپس عملی کردن قرآن مستلزم روح صبر است،زیرا که آدمی را در برابر مقرراتی دشوار و چالشهایی فراوان در ذات خودش و در محیط زندگی قرار می دهد،

ص :202

و چشیدن تلخی صبر در برابر همه این موارد امری ناگزیری برای رسیدن به هدفهای رسالت و انتظارهای آن است.

دوم:استقامت نشان دادن در برابر فشارها،بدان سبب که انسان،در آن هنگام که می خواهد به قرآن عمل کند و خود و واقعیت آن را بنا بر هدایت آیات آن تغییر دهد،بسا هست که از جانب دیگران در معرض فشارهای سخت قرار می گیرد، و اینان آن کسان اند که خواستار اصلاح و تغییر اجتماعی و سیاسی نیستند،و بدون شک افکار و فرهنگ ایشان با خط رسالت و ارزشهای آن توافق و سازگاری ندارد.

اما وسایل ایشان برای وارد کردن فشار متفاوت است،چه گاه این فشار مستقیم وارد می شود،چنان که فرمانروایان و گردنکشان علیه مؤمنان گاه به نرمی می پردازند و گاه به وسایل هراس انگیز متوسل می شوند،و گاه این کار از طریق تبلیغ و ایستارهای اجتماعی و اقتصادی و...و...صورت می گیرد،و هر مؤمن باید این صورت واقعی را در ذهن خود حاضر داشته باشد تا بتواند راه حق را برگزیند،و ناگهان گرفتار نشود،و از آمادگی نفسانی و عملی برای مواجهه با آن محروم نماند.

وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً

-و از آنان که بزهکار و ناسپاس و ناگرویده اند فرمان مبر.» زمخشری گفت که معنی چنین است:و از کسی که سوار بر گناهی است و تو را به آن می خواند،یا انجام دهنده کفری است و تو را به آن دعوت می کند فرمان مبر،بدان سبب که این دعوت یا برای یاری رساندن به ایشان در انجام دادن گناهی است و یا انجام دادن کفری و یا چیزی که نه گناه است و نه کفر،پس نهی شده است که در دو حالت اول و دوم به یاری ایشان برخیزند ولی در حالت سوم چنین نیست. (1) /17 و آنچه به نظر من می رسد این است که آیه درباره آن دسته از منافقان است که به مسلمان بودن تظاهر می کنند ولی مرتکب گناه می شوند و خواهان باطل اند،و نیز کفّاری را در بر می گیرد که در کفر مبالغه می کنند و به صورتی روشن

ص :203


1- 48) -الکشّاف،ج 4،ص 674.

و آشکار به دشمنی با حق برمی خیزند.

سوم:به روحیه ای عالی نیازمند است،بدان سبب که شکست خوردن انسان و پیروز شدن و استقامت ورزیدن و بازگشتن او همه وابسته به نیروی اراده و صلابت و استواری شخصیت او است،پس بر مؤمنان است که عزم و جزم کنند و به تقویت اراده خویش بپردازند و به نیرومندی شخصیت خود را چنان رشد دهند که به تراز التزام به رسالت و مقاومت در برابر چالشهای دنیا و به شایستگی ابرار و نعیم آنان در بهشت برسند.و یاد کردن دایمی از خدا و نماز گزاردن ایشان در شب هنگام معراجی برای رسیدن به چنین فضیلت و منزلت است،و به همین سبب قرآن رسول خدا و هر فرد مؤمن را به ذکر و نماز خوانده است.

وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً* وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً

-و از نام پروردگارت یاد کن در صبحگاه و شامگاه*و پاره ای از شب را(به نماز بپرداز)و به او سجده کن،و شبهای دراز به تسبیح او بپرداز.» و بکور اول صبح است و اصیل اول شب،و مقصود مداومت دادن به یاد خدا در روز و شب است،و به قولی:«بکرة»به معنی نماز صبح است و «أصیل»یعنی دو نماز ظهر و عصر،و«من الّیل»اشاره به دو نماز مغرب و عشاء است که در پاره ای از اول شب گزارده می شوند، وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً یعنی «نماز شب»، (1) به روایت از امام رضا(ع).و تأکید خداوند متعال بر نمازهای مفرد معین در دو آیه بنا بر حکمتی است،و خداوند سبحانه و تعالی گفته است:

(اذکر،اسجد،و سبّح)و این همه بر گرد محور یکتاپرستی و تأکید بندگی انحصاری برای خدا دوران دارد،و همین راز فضیلت و نیرومند شدن علیه فشارها و چالشهایی است که آدمی را به شرک می خواند.

[27-31]

پس از آن که قرآن برای ما از ابراری سخن گفت که /17 راه سپاسگزاری و هدایت را برگزیده اند،و این که ایمان ایشان به روز قیامت و ترسشان

ص :204


1- 49) -نور الثقلین،ج 5،ص 489.

از آن عامل اساسی برای برگزیده شدن راه حق به توسط ایشان و رهروی سالم آنان در زندگی است،به ما تأکید می کند که مشکل کافران که سبب کشیده شدن ایشان به گناه و گمراهی است،در دوستی شدید آنان نسبت به دنیا و کفرشان به آخرت تجسم پیدا می کند.

إِنَّ هٰؤُلاٰءِ یُحِبُّونَ الْعٰاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَرٰاءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً

-آنان این جهان شتابنده و موجود را دوست می دارند و در پشت سر خود روز گرامی را(فراموش کرده)بر جای می گذارند.» از آیه چنین می فهمیم که دوستی دنیا همچون پرده و حجابی است که میان آدمی و ایمان آوردن به آخرت حایل می شود و او را از این ایمان باز می دارد،و راه دریدن این حجاب،حضور روز سخت و سنگین قیامت در ذهن و جان آدمی از طریق یادآوری ایستگاههای هولناک و چشم اندازهای سنگین و هراسناک آن است.

نَحْنُ خَلَقْنٰاهُمْ وَ شَدَدْنٰا أَسْرَهُمْ

-ما ایشان را آفریدیم و اسارت ایشان را محکم کردیم.» صاحب مجمع البیان گفته است:معنی اصلی أسر بستن است،و از این رو قتب مأسور یعنی روده کوچک بسته شده است،و از همین کلمه لفظ اسیر مشتق شده است،بدان سبب که اسیران را با قید و بند می بندند،و از این گفته ایشان است:خذ بأسره یعنی سخت او را ببند؛ (1) وَ شَدَدْنٰا أَسْرَهُمْ یعنی آفرینش ایشان را به نیرو و محکم انجام دادیم،بنا بر گفته قتادة و مجاهد؛و گفته اند که أَسْرَهُمْ یعنی بندهای ایشان به گفته الربیع،و به قولی پیوندگاههای رگها و پیهای ایشان،و اگر این چیزها در آفرینش ایشان درست نمی بود،کار کردن و بهره بردن از آنها امکان پذیر نمی شد؛و به گفته جبائی،یعنی آنان را نیرومند آفریدیم،و به گفته ای دیگر معنی چنین است:آنان را به فرمان خود مکلف ساختیم و با امر و

ص :205


1- 50) -مجمع البیان،ج 10،ص 412.

نهی خویش آنان را چنان بستیم که از حدود خدا تجاوز نکنند،به همان گونه که برای جلوگیری از فرار اسیر او را با قید و بند می بندند. (1)

و شاید معنی ظاهر اسر باشد،که این با بخش دوم آیه تناسب دارد و با سیاق هماهنگ است،پس در آن حال که خدا دوستی کفار را نسبت به دنیای زودگذر بیان کرد،از همین دوستی ترک آخرت و ملتزم نبودن به اوامر و نواهی خدا نتیجه می شود،و آنان بی بند و بار به هواهای نفسانی و شهوتهای خویش می پردازند، خواست /17 تا در این باره تأکید کند که هرگز جای عصیانی نیست،و این خود خواستار تأکید بر حاکمیت خدا بر انسان و تسلط بر او است،و این که حول و قوت انسان به او است،و حول و قوت ذاتی ندارد.

شاید به کاربردن کلمه أسر در این جا برای به خاطر آوردن این مطلب باشد که آدمی مقید به قدرت خدا است،بدان سبب که بستن و اسارت وی به دست خدا است(و بدین گونه معانی اسر در آیه با یکدیگر جمع می شود).

آن کس که در وجود انسان بیندیشد،به این نتیجه می رسد که آدمی چه از لحاظ تکوینی و چه از لحاظ عملی اسیر خدا است،زیرا که از یک سو محکوم به قوانین تکوینی نمو و انتقال اجباری از مرحله ای به مرحله دیگر از زندگی است،و این کیفیتی است که در گردش خون و حرکات قلب و اعمال دستگاه گوارش و جگر و...و...نیز وجود دارد،و از سوی دیگر اسیر تدبیر خدا و سنت او در زندگی است و،مثلا،نمی تواند در مقابل مرگ ایستادگی کند...و من به اشاره ای به این گونه تفسیر در نزد علامه طباطبایی در آن جا دست یافتم که گفته است:و آیه به معنی دفع دخل مقدر است،و تو گویی کسی چنان توهم کرده است که دنیا پرستان با این دنیا پرستی و اعراض از آخرت خداوند متعال را عاجز کرده باشند،و به این که از ایشان خواسته است تا ایمان آورند و فرمان او را برند خللی رسانده باشد،پس در پاسخ ایشان گفته است که آنان آفریدگان خدایند،آنان را آفریده و سخت بسته و

ص :206


1- 51) -همان کتاب،ص 413.

هر گاه که بخواهد آنان را می برد و دیگران را به جای ایشان می آورد،پس چگونه می توانند خدایی را عاجز کنند که آفریدن و فرمان دادن و زندگی و نیرومندی ایشان به دست او است؟! (1) و آشکارترین نشانه های اسارت بشر همان مرگی است که خدا به آن بشر را مقهور کرده و آنان را در هر جا و به هر صورت که بخواهد می میراند و دیگران را به جای ایشان به دنیا می آورد بدون آن که احدی بتواند در اراده او خللی وارد کند،بدان سبب که در بقا یگانه است«و قهر عباده بالموت و الفناء»و بندگانش را مقهور به مرگ و نیستی کرده است. (2)

وَ إِذٰا شِئْنٰا بَدَّلْنٰا أَمْثٰالَهُمْ تَبْدِیلاً

-و اگر بخواهیم ایشان را با همانندان ایشان جانشین خواهیم کرد.» یعنی دیگرانی همچون آنان را به جای ایشان می آوریم،یعنی یا ایشان را هلاک یا آنان را به حاکمیت می رساندیم.و از آن روی کلمه امثال در این جا-و در موارد مشابه-آمده است تا اشاره به صفات ایشان شده باشد،و هر کس که -همچون ایشان-متصف به صفت عجز و ضعف و محدودیت باشد،نمی تواند به هیچ وجه خدا را عاجز کند، /17 چرا که اسر ایشان به دست او است و توانای بر تبدیل کردن آنان به کسانی دیگر است،با علم به این که کلمه مثل دلالت بر شبیه دارد، ولی از لحاظ اوصاف و طبایع،و خدا عالم است.

بر انسانی که مرگ ناگهان بر او وارد می شود،بایسته است که درباره آنچه پس از مرگ خواهد آمد بیندیشد و خود را برای آن آماده سازد،که این کار با پیروی از حق و راه راست که راه رسیدن به رضوان و خرسندی خداوند متعال است صورت پذیر می شود که همه کار به دست او است و به هر چه خواهد فرمان می دهد و بازگشت به سوی او است.

إِنَّ هٰذِهِ تَذْکِرَةٌ

-این یک یادآوری و پند است.»

ص :207


1- 52) -المیزان،ج 20،ص 123.
2- 53) -دعای صباح(مفاتیح الجنان).

یعنی آنچه در آیه پیشین و آیات سوره آمده تذکره و اندرز است.و ایستار سلیم در برابر آن عبارت از این است که بشر پس از توجه کردن به این آیات به ایمان آوردن به پروردگار خویش راه یابد،و از راه او که در رسالت و اولیا و حزب او تجسم یافته است پیروی کند.

فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ سَبِیلاً

-تا هر که خواهد راه رسیدن به پروردگار خویش را در پیش گیرد.» تأکید درخواست و مشیّت انسان در این جا اشاره ای به آزادی و اختیار او است،و مسئولیتی که درباره سرنوشت خود دارد،پس با اختیاری که دارد می تواند هر راه را که بخواهد برگزیند،خواه راه سپاسگزاری و شکر نسبت به خدا باشد و خواه راه کفر ورزیدن و کفران،و غنیمتی که به آن دست می یابد یا تاوانی که باید بپردازد،هر دو فراهم آمده به وسیله خود او است.

وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ

-و نخواهید مگر آنچه را که خدا خواهد،» زیرا که آفریدگان هرگز نمی توانند اراده ذاتی داشته باشند،پس به هر گونه که بخواهند،وسایل این خواستن ایشان از عقل و اراده و اندامها همه از جانب خدا است،و برای هیچ آفریده ای بدون اذن خدا مشیتی حاصل نمی شود،پس از بعضی توفیق هدایت را سلب می کند و آن را به بعضی دیگر می بخشد.ولی این تبدیل بی دلیل نیست،بلکه بر اساس علم خدا به حال آفریدگان و حکمت بالغه او صورت می گیرد.

إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ عَلِیماً حَکِیماً

-که خدا دانا و حکیم است.» پس وابسته کردن مشیت مخلوق بر مشیت او به معنی جبر نیست،چرا که جبر نقش انسان و مسئولیت وی را از کار می اندازد،به همان گونه که حکمت خدا را در هنگام آفرینش و آزمودن او از کار می اندازد،پس خدا از آنچه توصیف می کنند برتر و بالاتر است.ولی این که خدا به بندگانش خواست و اراده آزاد و مشیّت بخشیده،به معنی تفوق ایشان بر پروردگار و مستقل بودن از او نیست که این نیز از تفویض باطل است،خدا مشیت را به ایشان ارزانی داشته و در عین حال از لحاظ

ص :208

علم و قدرت مدبّر و محیط بر آنان است.

یُدْخِلُ مَنْ یَشٰاءُ فِی رَحْمَتِهِ

-هر که را که خواهد به رحمت و بخشش خود داخل می کند.» ولی در آن هنگام که مشیت او را به علم و حکمتش وابسته کرد،پس هرگز آن کس را که شایسته رحمت نیست در رحمت خویش داخل نخواهد کرد،بلکه با کسانی چنین می کند که تلاش در عمل صالح کرده باشند.و همین دلیل بر آن است که چرا از نقیض آن برای ستمگران یاد نکرده است،و قرآن تنها به ذکر آنان بسنده کرده است،چه در رحمت خدا جز کسانی در نخواهند آمد که مؤمن و پاکیزه از پلیدی گمراهی و ستمگری بوده باشند.

وَ الظّٰالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً

-و برای ستمکاران عذابی دردناک آماده کرده است.» تا کیفر ستمگری ایشان بوده باشد،به همان گونه که نعیم و ملک بزرگ پاداش نیکوکاران و ابرار بود و سعی آنان در خور سپاسگزاری و پاسداری.

ص :209

ص :210

سوره مرسلات

اشاره

ص :211

ص :212

سوره مرسلات /17

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد آن از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس وَ الْمُرْسَلاٰتِ عُرْفاً را بخواند،خدا میان او و محمّد -صلّی اللّٰه علیه و آله-آشنایی برقرار می کند».

نور الثقلین/ج 5 ص 487 /17

زمینه کلّی سوره

با تکرار آیه: وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ معلوم می شود که آن محور اساسی برای این سوره کریمه است و هدف آن-چنان که به نظر می رسد-تأکید بر این وعده وقوع پیدا کننده خدا است که ویل و بدبختی برای تکذیب کنندگان گفته های خدا و خدا است،و پس از سوگند یاد کردن به مرسلات و ناشرات پروردگار ما در این باره تأکید می کند که وعده او ناگزیر واقع خواهد شد.(آیات 1-7) با آن که گفته خدا: إِنَّمٰا تُوعَدُونَ هر چه را که خدا وعده و قوه آن را داده

ص :213

است شامل می شود،روز قیامت و آنچه از حقایق که در آن روزگار آشکار می شود و به آن مربوط است،از بعث و حساب و جزا،از آشکارترین مصداقهای وعده های الاهی است که وقوع پیدا خواهد کرد،و چنان است که چون مدت ظهور این وعده برسد،هستی شاهد پیشامدهای جهانی هولناکی خواهد شد از قبیل پنهان شدن ستارگان و شکافتن آسمان و از هم پاشیدن کوه ها،و بزرگتر از همه اینها،گواهی دادن فرستادگان خدا درباره امتهای خود در هنگام حساب و جدایی افتادن میان مردمان و سرنوشتهای ایشان که خدا این کار را برای روز جدایی باز گذاشته،و تو نمی دانی که آن چگونه روزی است: لِیَوْمِ الْفَصْلِ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا یَوْمُ الْفَصْلِ -روزی مهیب و هولناک است،بدان جهت که در آن سرنوشتهای مردمان از یکدیگر جدا می شود،پس وای بر کسانی که فرستادگان خدا را در گواهی دادن علیه ایشان دروغگو خواندند و آنچه از عذاب شدیدی که پروردگارشان بر ایشان فرو خواهد ریخت(آیات 8-15).

علی رغم آن که قرآن ما را متوجه منظره های آن روز جهان دیگر می سازد و از سرنوشت تکذیب کنندگان خبر می دهد،یا با آگاهی یافتن نسبت به حقایق مستقل آدمی بتواند ایستار تکذیب خود را درمان کند،خداوند متعال به این اندازه اکتفاء نمی کند،بلکه از ما می خواهد که از عاقبت مجرمان جدید پس از مجرمان قدیم عبرت بگیریم،چه هر کس در این باره بیندیشد به واقعیت سنّت جزا و مکافات پی خواهد برد،و این یک به نوبه خود او را به واقعیت داشتن آخرت به اعتبار بزرگترین و شاملترین تجلی جزا و پاداش در واقعیت حیات رهبری خواهد کرد فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (آیات 16-19).

قرآن میان آفرینش آدمی و حقیقت آخرت ارتباطی برقرار می سازد،و این بدان سبب است که آفرینش وی با همه گوناگونیها و تقدیرها از حکمت آفریدگار حکایت می کند،و از این که او بیهوده مردمان را نیافریده و آنان را بیهوده به حال خود رها نکرده است،و این چیزی است که جز از طریق ایمان آوردن به آخرت تکمیل پیدا نمی کند که عنوان حکمت الاهی و پایان کار و هدفی از آدمی است که

ص :214

آن حکمت مقتضی آن بوده است،به همان گونه که عذابی دردناک مقتضی برای تکذیب کنندگان و دروغ پنداران حقّ است(آیات 20-24).

از گردش آدمی در افقهای نفس خودش،سیاق قرآن به آفاق جهان پیرامون او و موجودات و ظواهر آن می پردازد،که در آن خدا زمین را در برگیرنده آدمی در حال زنده بودن و پس از مرگ او قرار داده است،و دارای کوه هایی استوار با داشتن ریشه هایی در زمین و قله هایی افراشته در آسمان است،و از همین کوه ها آب شیرین و گوارایی به نوشندگان می بخشد،و این همه نشانه هایی از حکمت خدا است،و علاماتی که ما را به آن باز پسین روز هدایت می کند،پس وای بر تکذیب کنندگان آن روز و دیگر آیات الاهی(آیات 25-28).

برای آن که ریشه عذر و بهانه آوردن و مکر ورزیدن را که دروغگویان آن را دستاویزی برای دروغگویی خویش قرار می دهند قطع کند،و عاقبت کذب و تکذیب مجسم شود،ندای الاهی در حالی به مکذّبان می رسد که نزدیک است، اگر مشیت خدا در کار نباشد،آنان را هلاک کند؛به آنان گفته می شود: اِنْطَلِقُوا إِلیٰ مٰا کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ یعنی به دوزخی که آن را دروغ می شمردید و عذاب آن روانه شوید،و اِنْطَلِقُوا إِلیٰ ظِلٍّ ذِی ثَلاٰثِ شُعَبٍ* لاٰ ظَلِیلٍ وَ لاٰ یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ و به آن آتشی رهسپار شوید که شرارهایی به عظمت کاخها دارد و به گروهی از شتران زرد می ماند: إِنَّهٰا تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ* کَأَنَّهُ جِمٰالَتٌ /17 صُفْرٌ پس وای بر تکذیب کنندگان در آن روز از خشم خدا و عذاب او(آیات 33-32).

در آن جا حجت رسای خدا سخن می گوید،و مکذبان،بدان سبب که حجت زبانشان را بسته است و اجازه ای برای عذرخواهی به ایشان داده نمی شود:

وَ لاٰ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ خاموش می مانند،و این عذابی خوار کننده ایشان در برابر جبّار آسمانها و زمین،و پیش روی مردم در محشر روز قیامت است(آیات 35-37).

سیاق قرآن به چالش تکذیب کنندگان قدیم و جدید می پردازد،و هدف آن

ص :215

خوار کردن و فرومایه نشان دادن ایشان در برابر مردمانی است که در دنیا تکبر سلطه و مال ایشان را ناگزیر تحمل می کردند؛به آنان گفته می شود که این روز جدایی است: هٰذٰا یَوْمُ الْفَصْلِ که شما پیوسته آن را دروغ می شمردید و مورد استهزا قرار می دادید،و شما،از پیشینیان و پسینیان،اکنون در کنار یکدیگر فراهم آمده اید، پس اگر حیله ای برای رهایی دارید به آن بپردازید: فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ ،و این کیفر کید و حیله و محاربه آنان با خدا و اولیای او در دنیا است، پس وای بر ایشان از این ایستگاه و عذاب آن(آیات 38-40).

قرآن راه رهایی از سرنوشت بد و پلید مکذبین را بیان می کند که همانا ترس از خدا و پرهیزگاری است،و این بیان قلبهای متقیان را از آرزومندی نسبت به رحمت خدا و اطمینان پیدا کردن به لطف او آکنده می سازد،و نیز آیه سایه هایی از خشم خدا و تهدید او با همه آیات و از آن گذشته با همه کلمات مفرد وارد شده در آیات(41-44)است...پس پرهیزگاران از عذاب در امانند: فِی ظِلاٰلٍ وَ عُیُونٍ* وَ فَوٰاکِهَ مِمّٰا یَشْتَهُونَ و پروردگارشان آنان را به خوان فضل و رحمت خویش می خواند: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و این جزای پرهیزگاران نیکوکار در نزد خدای تعالی است(آیات 41-44).

و سپس سیاق به تهدید و وعید سابق مکذبان باز می گردد،و آنان را به عذاب تهدید می کند،و از عواقب رفتن بر راه تکذیب و تبهکاری بر حذر می دارد،و در این باره تأکید می کند که باقی ماندن آنان در بهره مندیهای مجرمانه چندان به درازا نخواهد کشید،و به زودی غضب خدا که آسمانها و زمین طاقت تحمل آن را ندارند بر سر ایشان فرود خواهد آمد(آیات 45-47).

چگونه ممکن است با تمردی که نسبت به اوامر و احکام الاهی نشان داده و از فرستادگانش پیروی نکرده و آیات او را تصدیق نکرده اند،گرفتار ویل و عذاب نشوند: وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لاٰ یَرْکَعُونَ ؟!آری.به زودی گرفتار عذاب خواهند شد(آیات 48-49).

پروردگار ما سورة المرسلات را با این پرسش استنکاری که:پس از این به

ص :216

کدام گفته ایمان خواهند آورد فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ؟!به پایان می رساند.و این تأکیدی بر آن گفته است که ایمان به آخرت و حدیث آن سنگ شالوده در ایمان آوردن صریح و آشکار به همه اصول و مبادی و حقایق دیگر است، و همین سبب آن است که یاد کردن آن در آیات وحی به صورتی تفصیلی جریان پیدا می کند(آیه 50).

سوره المرسلات

[سوره المرسلات (77): آیات 1 تا 50]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلْمُرْسَلاٰتِ عُرْفاً (1) فَالْعٰاصِفٰاتِ عَصْفاً (2) وَ اَلنّٰاشِرٰاتِ نَشْراً (3) فَالْفٰارِقٰاتِ فَرْقاً (4) فَالْمُلْقِیٰاتِ ذِکْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَوٰاقِعٌ (7) فَإِذَا اَلنُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا اَلسَّمٰاءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا اَلْجِبٰالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا اَلرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11) لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ (12) لِیَوْمِ اَلْفَصْلِ (13) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا یَوْمُ اَلْفَصْلِ (14) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (15) أَ لَمْ نُهْلِکِ اَلْأَوَّلِینَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ اَلْآخِرِینَ (17) کَذٰلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ (18) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (19) أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ (20) فَجَعَلْنٰاهُ فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ (21) إِلیٰ قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنٰا فَنِعْمَ اَلْقٰادِرُونَ (23) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (24) أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ کِفٰاتاً (25) أَحْیٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (26) وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ شٰامِخٰاتٍ وَ أَسْقَیْنٰاکُمْ مٰاءً فُرٰاتاً (27) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (28) اِنْطَلِقُوا إِلیٰ مٰا کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (29) اِنْطَلِقُوا إِلیٰ ظِلٍّ ذِی ثَلاٰثِ شُعَبٍ (30) لاٰ ظَلِیلٍ وَ لاٰ یُغْنِی مِنَ اَللَّهَبِ (31) إِنَّهٰا تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ (32) کَأَنَّهُ جِمٰالَتٌ صُفْرٌ (33) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (34) هٰذٰا یَوْمُ لاٰ یَنْطِقُونَ (35) وَ لاٰ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ (36) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (37) هٰذٰا یَوْمُ اَلْفَصْلِ جَمَعْنٰاکُمْ وَ اَلْأَوَّلِینَ (38) فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ کَیْدٌ فَکِیدُونِ (39) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (40) إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی ظِلاٰلٍ وَ عُیُونٍ (41) وَ فَوٰاکِهَ مِمّٰا یَشْتَهُونَ (42) کُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِیئاً بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (44) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (45) کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلاً إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (47) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اِرْکَعُوا لاٰ یَرْکَعُونَ (48) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (49) فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (50)

ص :217

معنای واژه ها

8 طمست:در معنی آن بعضی گفته اند:یعنی نور ستارگان از میان می رود و بی نور می شوند،و درست تر آن است که خود ستارگان از میان می روند و چیزی از آنها بر جای باقی نمی ماند.در مفردات راغب آمده است:

طمس به معنی نابود شدن اثر و محو شدن است؛خداوند تبارک و تعالی گفته است: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلیٰ أَمْوٰالِهِمْ یعنی صورت آن را محو کن،و دیگر: لَوْ نَشٰاءُ لَطَمَسْنٰا عَلیٰ أَعْیُنِهِمْ یعنی اگر بخواهیم نور و صورت چشمان ایشان را چنان از بین می بریم که اثری از آن بر جای نماند.

ص :218

21 مکین:مستحکم،و قرطبی گفته است:یعنی در جایی استوار و بلند.

32 کالقصر:به قولی:ساختمانی بزرگ،و به قولی:

ریشه درخت،و بعضی گفته اند:اولی آشکارتر است و دومی مناسبتر.

33 جمالات صفر:شتر زرد،بعضی گفته اند زبانه های آتش همچون شتر زرد رنگ است،پس از آن که حجمی به بزرگی یک کاخ دارد،و تشبیه شراره آتش به شتر زرد به مناسبت شباهت آن با شترهایی است که در این جا و آن جا می چرند.

وای بر دروغ پردازان
اشاره
شرح آیات:

[1-10]

آیا دیده ای که آن کس که وعده خدا را دروغ می پندارد آن وعده را باطل کرده باشد؟هرگز...او با تکذیب خود نسبت به حق بزرگترین تبهکاری را مرتکب شده،پس وای بر او و سپس وای بر او باد.

او چه حق آن دارد که آنچه را که گواههای بر صحت آن متواتر است و نشانه های آن یکدیگر را تأیید می کنند تکذیب کند:به وعده واقع شونده خدا که مصداقهای آن در جریان تاریخ تکرار پیدا کرده،و به این بادهایی که پروردگارش می فرستد و گاه خبردهنده از عذاب است،و گاهی دیگر بشارت دهنده از خیر و نعمت؟اینها بعضی از آیات و نشانه های وعده الاهی است.قسم به آنها و به

ص :219

فرشتگان موکّل بر آنها و به عذرها و تهدیدهایی که در برابر ما قرار می دهند که:

وعده خدا صورت وقوع پیدا خواهد کرد.

بدین گونه کلمات سوگندی که در تفسیر و تأویل آنها اختلاف وجود دارد، در آغاز این سوره به دنبال یکدیگر آمده است،و تأویل آنها هر چه باشد،به این حقیقت بزرگ به همان گونه وابستگی دارد که گواه حاضر به غایب مورد انتظار،و همچون وابستگی حجّتها به حقایق،و مقدمات با آنچه پس از آنها اتفاق می افتد...و همچنین است درباره دیگر سوگندهایی که در ذکر حکیم آمده و از ارتباط مقدمه با آنچه پس از آن می آید خبر می دهد. /17 آری.گاه از ارتباط بعضی از آنها با بعضی دیگر آگاهی نداریم،ولی با تدبر ژرف می توانیم آن را پیدا کنیم.

وَ الْمُرْسَلاٰتِ عُرْفاً

-سوگند به فرستاده شده های پی در پی یکدیگر.» در تأویل«المرسلات»دو رأی اساسی وجود دارد:

اول:به معنی بادها است؛در مجمع البیان چنین آمده است:و المرسلات یعنی بادها که همچون یال اسب در پی یکدیگر فرستاده شوند.بنا بر آنچه از ابن مسعود و ابن عباس و مجاهد و قتادة و ابو صالح روایت شده است،و بنا بر این«عرفا»منصوب بر حال بودن است همچون در این گفته که:جاءوا الیه عرفا واحدا یعنی به حالت پیاپی نزد او آمدند. (1) معتقدان به این نظر به گفته رسول اللّٰه(ص)استدلال کردند که:«شماره بادها هشت است:چهار تا از آنها عذاب است،و چهار دیگر رحمت؛نامهای عذاب آنها چنین است:عاصف و صرصر و عقیم و قاصف،و نامهای رحمت اینها است:الناشرات و المبشّرات و المرسلات و الذّاریات؛خدا مرسلات را می فرستد که از آنها ابرها برانگیخته می شود،سپس مبشّرات را می فرستد که ابرها را از جا می کند،و آن گاه الذاریات را می فرستد که ابرها را با خود حمل می کند و از آنها باران چنان روان می شود که شیر از پستان شتران ماده پر شیر که آنها را لواقح می گویند،و آن گاه ناشرات را می فرستد که

ص :220


1- 1) -مجمع البیان،ج 10،ص 415.

آنچه را که بخواهد پراکنده می سازد»، (1) و در همان جا آمده است که:مردی به سوی علی(ع)آمد و پرسید:العاصفات عصفا چیست،و او گفت:بادها.

دوم:مقصود از آنها فرشتگان است،و«عرفا»به آن تفسیر شده است که پیام آور امر به معروف و نهی از منکر خدایند، (2) و به قولی:پیامبران و فرستادگانند که حامل وحی مشتمل بر هر کار خیر و معروف بوده اند،پس در این شک نیست که با لا اله الا اللّٰه فرستاده شده بوده اند که این خود کلید هر خیر و نیکی و معروف است. (3)

به نظر من می شود و گفته را با یکدیگر جمع کرد و گفت:هنگامی که دانستیم که بر بادها فرشتگانی موکلند که آنها را می رانند و به فرمان خدا بر آنها بانگ می زنند،و این که فعل به صورت مبنی بر مجهول آن،می توانیم بگوییم که ظاهر آیات مربوط به بادها و باطن آن مربوط به فرشتگان است،و اما آنچه پس از آن در خصوص القاء ذکر در سیاق آمده،قابل آن است که به بادها و فرشتگان هر دو تأویل شود،پس اگر«المرسلات»را ملائکه تصور کنیم،وحی خدا و آیات او را به انبیا القا می کنند و سپس به مردم،و اگر به بادها تأویل کنیم،این بادها مایه فرو ریختن باران می شود که خود تذکره و یادآوری برای مردم است.

ممکن است گفته شود که اَلْمُرْسَلاٰتِ عُرْفاً به معنی بادهایی است که به صلاح و خیر مردمان عمل می کنند،یعنی فرستاده شدگانی به شمار می روند که مردم آنها را می شناسند،و به سبب بارانی که از آنها به دست می آید خواستار آنها محسوب می شوند.

به هر صورت اجمال این کلمات ما را بر آن می دارد که حقایق را به یکدیگر بپیوندیم و میان بادهای فرستاده شده همراه با باران و برکت و فرشتگان موکل بر آنها یا فرستاده شدگان همراه با رسالت و پیغام تمایزی قایل نشویم،بدان جهت که

ص :221


1- 2) -الدر المنثور،ج 6،ص 303.
2- 3) -مجمع البیان،ج 10،ص 415.
3- 4) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 267.

سودمندی قسم به هر دو از آنان تحقق پیدا می کند،به همان گونه که روی هم رفته گواهانی بر وعده خدا به شمار می روند و سوگند خوردن به آنها صحت پیدا می کند،و این از عالیترین روشهای بیان ادبی قرآن است.

فَالْعٰاصِفٰاتِ عَصْفاً

-و سپس سوگند به بادهای سختی که وزش آنها شدید است.» در التبیان آمده است:یعنی بادهایی که به شدت می وزند،و عصوف به معنی گذشتن باد به سختی و شدت است، (1) و چون معنی را متوجه به فرشتگان بدانیم،عصف را می توان به دو گونه معنی کرد:یکی سرعت که عرب می گوید فرس عصوف یعنی اسب با حرکت سریع؛و علامه طباطبایی گفته که مراد از عصف تندی سیر و حرکت است به استعاره از عصف باد که مقصود از آن سرعت وزیدن است،و اشاره به سرعت سیر آن به طرف آنچه برای رسیدن به آن فرستاده شده است، (2) و وجه دیگری برای معنی آن هلاک کردن و از بین بردن؛رازی گفته است:یعنی این که آن /17 فرشتگان روح کافر را از تنش بیرون می رانند،و عصف بالشیء یعنی آن را هلاک و نابود کرد؛ (3) و عصف بهم الدهر یعنی روزگار آنان را برانداخت و از میان برد. (4)

چنان به نظر می رسد که آنچه به سیاق نزدیکتر است،تأویل عصف به سرعت بادها در حمل باران باشد نه سرعت در هلاک کردن.

وَ النّٰاشِرٰاتِ نَشْراً

-و سوگند به پراکنده کنندگان با پراکندگی.» اگر آنها را بادها بدانیم،مقصود بادهایی می شود که ابر را در افقها پراکنده می سازند،و به پراکندن باران و رحمت الاهی از کشت و جز آن می پردازند،همان گونه که سبب باروری و گرده ریزی و پیدایش دانه ها در سرزمینهای گوناگون زمین

ص :222


1- 5) -التبیان،ج 10،ص 223.
2- 6) -المیزان،ج 20،ص 146.
3- 7) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 264.
4- 8) -المنجد،ماده عطف.

می شوند،بر همان سان که فرشتگان بالهای خود را در هنگام فرود آمدن با وحی بر زمین در جو پراکنده و گسترده می سازند، (1) یا کتابها و نامه های عمل از جانب خدا باز و گسترده می شود، (2) یا رحمت و عذاب او انتشار پیدا می کند،یا در روز محاسبه قیامت چنین حادثه ای پیش می آید. (3)

فَالْفٰارِقٰاتِ فَرْقاً

-سپس جدا کننده های به صورتی از جدا کردن.» گفته اند:مقصود بادهایی است که در ابر سبب پراکندگی می شوند و آن را نابود می کنند(پس از جمع و متراکم شدن ابر،تا در نتیجه آن باران متوقف و خورشید آشکار شود و چهره آسمان پس از مدتی ناپیدایی بار دیگر نمایان گردد)به گفته مجاهد، (4) به همان گونه که فرشتگان با آیات و وحیی که همراه خود از جانب خدا برای فرستادگان او می آورند،سبب پیدا شدن جدایی و فرق میان حق و باطل می شوند.چنین است در التبیان (5) و التفسیر الکبیر. (6)

فَالْمُلْقِیٰاتِ ذِکْراً

-و سپس سوگند به(آن فرشتگان)که قرآن و ذکر را (بر دل و گوش پیامبران)القا می کنند.» فرشتگان رسالتهای خدا را به پیامبران می رسانند،ولی تنها فرشتگان نیستند که ما را از طریق بیم دادن و عذر پذیرفتن به یاد خدا می اندازند،بلکه بادها نیز عملی از این گونه دارند،و فرقی میان آن نیست که بادهای عذاب باشد یا بادهای رحمت،و باران نازل شده بر اثر وزیدن بادها نیز خود ذکری بزرگ است،زیرا که با فرو ریختن باران بر زمین و روییدن و رشد کردن رستنیها پس از آن ما را به یاد روز رستاخیز می اندازد،و این اندیشه دلیل مقارن بودن فراوان ذکر قرآن و رسالتهای

ص :223


1- 9) -الکشاف،ج 4،ص 410.
2- 10) -التبیان،ج 10،ص 223.
3- 11) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 264.
4- 12) -مجمع البیان،ج 10،ص 266.
5- 13) -التبیان،ج 10،ص 224.
6- 14) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 266.

الاهی با سخن درباره باران و نمودهای طبیعی ظاهر شده به وسیله آن بر زمین را در قرآن برای ما آشکار می سازد و تفسیر می کند.

عُذْراً

عذری.» عذری برای اقامه حجت در آن جا که خدا ذکر را به میانجیگری فرشتگان فرستاده است،یا بر حذر داشتن و یادآوری کردن از طریق بادهای شدید و بنیانکن...و این همه پیش از آن است که بر تبهکاران عذاب نازل شود.

أَوْ نُذْراً

-یا بیم دادنی.» بیم دادن معروف است،و چون در صدد یافتن فرق میان آن و إعذار(عذر آوردن،عذر پذیرفتن)برآییم،شاید از این قرار بوده باشد:إعذار مخصوص زمانی است که آدمی به انذار جواب مثبت نداده باشد،در صورتی که انذار اعم است،و بسا هست که با پاسخ مثبت در آن هنگام همراه می شود که با اعذار قرین شده باشد.و گاه گفته می شود:لقد اعذر من انذر یعنی آن کس که بیم داده عذرخواهی نیز کرده است،و شاید آنچه مفسران در این خصوص گفته اند به همین معنی مربوط باشد.شیخ الطائفه گفته است که به قولی:اعذار از جانب خدا و انذار به آفریدگانش،همان ذکر است که فرشتگان به پیامبران القا می کنند،و چنین اضافه کرده است که:پس عقاب کردن بر عمل زشت بعد از بیم دادن درباره آن،عذر در وقوع آن را ایجاب می کند،هر چند بر خلاف مقصود بنده ای باشد که مستحق آن است. (1) و گفته اند:عذری که با آن در عقوبت کردن بندگانش به آن معتذر می شود،جز بنا بر حکمت نیست،و نذرا یعنی خبر دادن از موضوع مایه ترس،به گفته حسن. (2)

مهمترین چیزی که مرسلات،خواه فرشتگان بوده باشند و خواه بادها،القا می کنند،یادآوری از آخرت است و این که وعده خدا راست است.آیا نمودهای

ص :224


1- 15) -التبیان،ج 10،ص 224.
2- 16) -مجمع البیان،ج 10،ص 415.

طبیعی در کائنات با یکدیگر ارتباط ندارند که پس از وزیدن بادهای مرسلات و عاصفات و ناشرات و فارقات موسمهای خیر و برکت و سالهای مبارک فرا می رسد،و پس از عاصفه های خشمگین هلاک و دمار فرا می رسد؟آیا این نمودها چنان نیست که اولین آنها گواه بر آخرین آنها است؟به همین گونه گواهان عذاب ما را از وعده خدا که وقوع پیدا خواهد کرد با خبر می سازند،به همان گونه که شواهد رحمت از وعده خدا که تحقق پیدا خواهند کرد به ما بشارت می دهند.

إِنَّمٰا تُوعَدُونَ لَوٰاقِعٌ

-آنچه به شما وعده داده شده است وقوع پیدا خواهد کرد.» و این جمله جواب قسم ذکر شده در آیات پیش از این و مؤکد شده با سه علامت تأکید است:إنّ و حصر و لام در«لواقع».و با آن که بعضی از مفسران حصر و عذر را مخصوص قیامت دانسته و گفته اند که خداوند متعال در دنبال این آیه ها از نشانه های روز قیامت سخن گفته است، (1) من مطلق بودن کامل را برای هر وعده خدا اختیار می کنم،همچون وعده او به پیروزی مؤمنان و از بین رفتن ظلمت و زنده شدن و زنده کردن زمین پس از مرگ آن به توسط مؤمنان،و پیروزی دین او و فرستادگانش و مؤمنین بر سراسر دین در آخر الزمان با ظهور نجات دهنده بشر،امام حجت منتظر-عجل اللّٰه فرجه-و آنچه ما را به این تفسیر فراگیر هدایت می کند، این است که قرآن در بردارنده وجوه مختلف است،و هر چه تفسیر آن فراگیرتر و شاملتر باشد درست تر است،و من در میان متقدمان کلبی را یافتم که به مطلق بودن وعده معتقد بوده و گفته است:مراد آن است که هر چه از خیر و شرّ که به آن وعده داده شده اید،واقع خواهد شد.و چون وعده خدا به رستاخیز و حساب و جزا از آشکارترین مصادیق وعده و نزدیکترین آنها به اذهان و نیز به دلالت سیاق است، بنا بر این آشکارترین تأویل از هر مصداق دیگر است.

اطمینان داشتن انسان به وعده پروردگارش-و بنا بر این به آخرت-امری

ص :225


1- 17) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 268.

حایز منتها درجه اهمیت است،از آن جهت که روحیه تسلیم به خدا را در همه بعدهای زندگی برمی انگیزد،و سبب فعّال شدن عمل و پرهیزگاری و التزام به شرایع و روشهای آن می شود،پس اگر مؤمنان از پیروزی نومید شوند،مسیر جهاد و اصلاح را به تمامی نپیموده اند،و اگر آدمی به آخرت(رستاخیز و حساب و جزا)کافر شود از چنین /17 التزامی به نظامها و شرایع الاهی شانه تهی کرده است،چه ایمان به سنت جزا و مکافات از دنیا تا آخرت ممتد است و همان روح مسئولیت و انضباط را در او به حرکت در می آورد.

هر کس که به تدبر قرآن در موضوع آخرت بپردازد،ملاحظه خواهد کرد که این موضوع از حیث وفور مطالب و تفصیل و تأکید از آشکارترین خصوصیات این کتاب است و آدمی را به پرسش کردن درباره سبب و پیامدهای آن بر می انگیزد.

شاید مهمترین سببها آنها باشد که از پی می آید:

اولا:اهمیت موضوع آخرت بدان سبب که آخرت-چنان که در جاهای فراوان به آن اشاره کردیم-سنگ شالوده در طرز تفکر انسان مؤمن و ایمان او به شمار می رود.

ثانیا:آخرت عالم غیبی در آینده است و اسلام چنان می خواهد که این غیب در ذهن و جان مؤمنان حضور داشته باشد،و به همین سبب است که سخن درباره آن را مفصل و متنوع و مکرر می کند تا چنان شود که این غیب در نزد مؤمنان به تراز شهود برسد،و از همین جا است که قرآن،پس از اشاره کردن به آخرت،به بیان مطلب می پردازد و به تفصیل ما را به منظره های بزرگ آن متوجه می سازد.

فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ

-پس چون از ستارگان روشنی آنها زدوده شود.» قمی چنین گفته است:نور آنها برود و ساقط شوند، (1) و علامه طوسی چنین:طمس به معنی محو شدن اثر دلالت کننده بر وجود شیء است،و طمس در ستارگان همچون طمس در کتاب است،زیرا که سبب از بین رفتن نور و علامتهایی

ص :226


1- 18) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 400.

می شود که به آنها شناخته می شد. (1) و فخر رازی گفته است که:شاید /17 مقصود نابود شدن ذات آنها باشد،و این با گفته خدا«انتثرت»و«انکدرت»سازگار است،و دیگر بار که مراد از بین رفتن روشناییهای آنها بوده باشد،ولی اولی شایسته تر است، بدان جهت که در آن نیازی به محذوف فرض کردن کلمه ای وجود ندارد، (2) و آنچه نزدیکتر به ذهن است،به نظر من،گفته رازی است بدان جهت که اصل معنی طمس محو و پنهان شدن چیزی است که در معرض طمس قرار گرفته است.

آنچه از ملاحظۀ آیات قرآنی مربوط به موضوع قیامت از لحاظ احوال ستارگان در آن روز مفهوم می شود،این است که ستارگان نیز همچون کوه ها از مراحلی می گذرند تا به پایان خود برسند و محو شوند،چه نخست به سبب مختل شدن نظام جهانی آنها از یکدیگر و از نظم و نسقی که دارند پراکندگی پیدا می کند،و سپس یکا یک تیره و بی نور می شوند،و آن گاه به صورت کامل از میان می روند و شعاعی برای دلالت کردن بر آنها بر جای نمی ماند.

وَ إِذَا السَّمٰاءُ فُرِجَتْ

-و چون آسمان شکافته و گشاده شود.» در تفسیر قمی آمده است:«تنفرج و تنشق»(گشوده و شکافته)شود،بنا بر روایت ابو الجارود از امام باقر(ع)؛ (3) و در مجمع البیان چنین است:یعنی در آن سوراخها و شکافهایی پدید آید، (4) پس از آن که استوار و محکم بود و سوراخی در نظام و منفذی در ساختمان آن هرگز وجود نداشت،و شاید این نخستین مرحله بوده باشد که به دنبال آن مراحلی دیگر متوالیا خواهد آمد.و بنا بر آنچه از آیات کریمه دیگر آشکار می شود:مراد قرآن از ذکر تبدّل یافتن نظام آفرینش سلب اعتماد انسان بر آن است تا یکباره با مسئولیتهای خود رو به رو شود،پس آسمانی که یک سقف محفوظ بود،در آن روز سست می شود،و کوه هایی که پناهگاه و دژ بود به صورت

ص :227


1- 19) -التبیان،ج 10،ص 225.
2- 20) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 269.
3- 21) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 400.
4- 22) -مجمع البیان،ج 10،ص 415 با اندک تصرف.

توده ریگ هولناکی در می آید،و زمینی که گاهواره مطمئنی به شمار می رفت گرفتار زمین لرزه ای عظیم خواهد شد،و همچنین.

وَ إِذَا الْجِبٰالُ نُسِفَتْ

-و آن گاه که کوه ها برکنده و روان شوند.» گفتند:نسف البناء یعنی ساختمان را از بیخ برکند،و نسف الجبال، یعنی آنها را کوفت و ویران کرد...و ما این را می فهمیم که /17 نسف کوه هایی که خدا آنها را به عنوان میخهای محکم کننده زمین آفریده بود چه معنایی دارد،پس دیگر کوه ها در آن روز استقرار نخواهند داشت و همراه با مردم به جنبش در خواهند آمد و زمین قابل زندگی نخواهد بود.

این همه بعضی از مشاهد هولناک قیامت است،و باید با خود بیندیشی که این آفریده ضعیف چگونه می تواند در برابر این اوضاع وحشتناک جهانی ایستادگی کند،و به کجا می تواند پناه برد؟مگر این که تلاشهای صالحانه او وی را از این همه رهایی بخشد.

[11-19]

وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ -و در آن هنگام که پیغمبران را در وقتی معین حاضر کنند.» برای آنان وقتی معین شده است که در آن وقت در سرزمینی معین برای گواهی دادن برانگیخته می شوند،و این ما را به آن رهبری می کند که حرکت پیامبران و بعث ایشان بی دلیل نیست،بلکه آنان در دنیا و آخرت بر اساس حکمتی الاهی پیشروی و عمل می کنند،پس اگر حرکت تاریخی آنان را از همه جهات و حیثیتها مورد مطالعه قرار دهیم،به این نتیجه می رسیم که مبعوث شدن آنان قائم بر مجموعه ای از قوانین اجتماعی و تمدنی است،بدان گونه که زمان بعثت پیامبر ما محمد(ص)و مکان آن،مثلا،کاملا با رسالت و نقش او مناسب بوده است،و شاید امام باقر(ع)در روایت ابو الجارود به آن اشاره کرده باشد که گفته است:

«در اوقات مختلف برانگیخته شدم». (1) و به همین گونه شهادتهای ایشان در آخرت

ص :228


1- 23) -تفسیر القمیّ،ج 2،ص 400.

در هر وقت یا به مجرد آن که رستاخیز قیامت بر پا شود،آغاز نمی شود،هرگز...بلکه فرستادگان خدا و پیامبران را میقات و زمانی معلوم است که نقش مخصوص به خود را جز در آن ایفا نمی کنند.

لِأَیِّ یَوْمٍ أُجِّلَتْ

-برای کدام روز به تأخیر افتاده است؟» علامه طباطبایی گفته است:اجل مدت معین شده برای چیزی و کاری است،و تأجیل به معنی مدت معین کردن /17 برای چیزی یا کاری،و در لازم آن که به معنی تأخیر است به کار برده می شود،همچون این که می گویند:دین مؤجّل یعنی وامی که پرداختن آن در وقت معین است و اکنون پرداختن آن ضرورت ندارد،و این معنی برای آیه مناسبتر است. (1) و در این که ضمیر در«أجّلت»به چه چیز باز می گردد،اختلاف است،و به گفته صاحب المیزان مرجع آن امور یاد شده پیش از این از طمس ستارگان و شکافتن آسمان و فرو ریختن کوه ها و تأخیر وقت رستاخیز پیامبران،و معنی«لأیّ یوم أجّلت»روزی است که این امور برای آن به تأخیر افتاده است؛ (2) و به قولی:ضمیر تنها به رسولان باز می گردد.و با آن که برای نظر صاحب المیزان محملی در آیات از آن روی وجود دارد که لفظ«اذا»ی وارد شده در همه آیات با معنی تأجیل همراه است،با وجود این آنچه به ذهن نزدیکتر است، بازگشت ضمیر به رسولان است به اعتبار چسبیدن کلمه«أقّتت»به ایشان و نه به ستارگان و آسمان و کوه ها،و بدان سبب که آنان اصحاب شهادت و میزان جدا کردن مردمان از یکدیگر در نزد پروردگار صاحب عزّت اند که برای ایشان دو شهادت و گواهی تکمیل کننده یکدیگر قرار داده است:یکی در دنیا با قیام ایشان همچون گواهان عادل برای خدا که ذکر آن گذشت،و دیگری در آخرت به عنوان حجت و معیاری در دیوان داوری قیامت که پروردگار ما آن را به این روز مؤجل کرده است.

ص :229


1- 24) -تفسیر المیزان،ج 20،ص 149.
2- 25) -همان جا.

لِیَوْمِ الْفَصْلِ

-برای روز داوری.» داوری اختلافهای مردم با هم در همه جهات،و میان اهل بهشت و اهل دوزخ،و روز قیامت از آن روی یوم الفصل نامیده شده که در آن میان مردمان داوری صورت می گیرد و سرنوشتها معلوم می شود.و چون آخرت مشتمل بر روزها و مراحلی است،فرستادگان خدا گواهیهای خود را عموما-چنان که ظاهرا به نظر می رسد-در روز رستاخیز ادا نمی کنند،بلکه در ساعتهای فصل و داوری در کنار میزان انجام می دهند.

وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا یَوْمُ الْفَصْلِ

-و تو چه می دانی که روز فصل چیست؟» روزی هولناک است که برای هیچ بشری فهمیدن همه حوادث و وقایع آن و چگونگی و اندازه آنها /17 هرگز میسّر نیست،و از آن جهت چنین است که آن حقایق بسیار بزرگ و از حدود شناخت ما بزرگتر است،پس آیا می توانیم،مثلا،معنی انفجار هزار بمب هسته ای را در یک لحظه چنان که شایسته است بفهمیم؟هرگز، و به همین جهت است که پروردگار ما در جاهای متعددی از قرآن،پس از ذکر آخرت،گاه می گوید«و ما ادراک چه چیز به تو فهماند»و گاه«و ما یدریک چه چیز به تو خواهد فهماند».

سیاق قرآن تفصیلی در بیان احوال مردم و سرنوشتهای ایشان در آن روز عرضه نمی دارد،بلکه به اشاره ای متضمن بیم دادن درباره سرنوشت آن تکذیب کنندگان آخرت بسنده می کند که از اندیشه های خود مناظر رسیدگی به حساب و حقایق جزای بزرگ در آن را دور کرده،و برای خود لگام و هوس و شهوت را به حال خود رها ساخته بی آن که به کمترین رسیدگی به حساب یا احساس مسئولیت خود توجهی کرده باشند.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر تکذیب کنندگان در آن روز.» کلمه«ویل»بدین صورت مطلق و تکرار شده،الوان عذاب مادی و معنوی را شامل می شود،و در دره ای از سخت ترین دره های دوزخ تجسم پیدا می کند،و به همین سبب ویل به گفته خدای تعالی:«یومئذ»تخصص یافته و معنی آن این

ص :230

نیست که در این دنیا ویل و عذابی ندارند،ولی نشانه ای از سخت ترین عذابها در جهان دیگر است،بدان روی که روز قیامت آشکارترین مصداقهای گرفتار شدن ایشان به ویلها و هلاکت است.

آیا این ویلی که قرآن با آن مکذّبان را تهدید می کند چگونه است؟برای شناخت آن بهتر است به یاد نمونه ای از آن بیفتیم که در عذاب این جهانی تکذیب کنندگان تجسم پیدا می کند.

قرآن به عاقبت مکذّبان در دنیا از طریق ارقام و حقایقی مادّی و محسوس حکایت می کند که آشکار بودن حقیقت آخرت در نزد عقلا اگر سخت تر و صافی تر نباشد،کمتر نیست؛و این سؤالی است که خردمندان را به تفکر کردن درباره سرنوشت مکذّبان از طریق /17 آزمایشهایی که دیگران بر جای گذاشته اند، بر می انگیزد.

أَ لَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلِینَ* ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ

-آیا پیشینیان را هلاک نکردیم*سپس در پی ایشان دیگران را نیز چنین خواهیم کرد.» می توانیم برای هلاک دو معنی تصور کنیم:

اول:هلاک شدن با مرگ،و تقریبا هیچ آیه ای از قرآن را درباره سنت جزا و حقیقت آخرت نمی خوانیم مگر این که در کنار آن سخن از سنّت مرگ رفته است، و سبب آن است که خداوند متعال می خواهد ما را به این اندیشه هدایت کند که آخرت و جزا به همان گونه حق است که مرگ حق است،و این که دروغ پنداشتن یکی از آن دو چیزی از واقعیّت آنها نمی کاهد،به همان گونه که تکذیب آن وعده خدا که با مرگ صورت وقوع پیدا می کند،تغییری در این حق پدید نمی آورد،و دلیل آن در گذرگاه بشریت آشکار است که خدا در آن پیشینیان را با مرگ از دنیا برده و دیگران نیز از پی ایشان خواهند رفت و سرانجام چنان خواهد شد که هیچ کس جز او-عزّ و جلّ-باقی نمی ماند.

دوم:هلاک شدن بر اثر گرفتاری و مؤاخذه الاهی بنا شده بر سنّت جزای او در زندگی،که این به سیاق وعده داده شده به مکذّبان نزدیکتر است و پیوسته با ویل

ص :231

همراه است و تأکید بر جزا دارد،چنان که آیه ذیل مؤیّد آن است:

کَذٰلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ

-با تبهکاران بدین گونه رفتار می کنیم.» پس این سنّتی جاری در زندگی است و با گذشت زمان تغییر نمی پذیرد،و آیه بدین گونه انسان را در هر زمان و مکان در برابر این سنت قرار می دهد تا چنان تصور نشود که تنها محدود به تبهکاران تاریخی است.و سپس سیاق،از طریق سنّت جزای در آخرت،حقایق گذشته را به آینده اتصال می دهد که تأثیر آن بر مجرمان بیش از تأثیر گرفتاریهای در این جهان است.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر تکذیب کنندگان در آن روز.» هلاک شدن تبهکاران در دنیا برای دلالت بر عذاب آخرت ایشان کافی است،و پیشروی ایشان به سوی گرفتاری به /17 ویل نتیجه ای طبیعی از تکذیب فرمانروایی و رهبری حق و راه راست آن در زندگی است،و منصرف شدن آنان از آن و پیروی از یک رهبری گمراه کننده و روش آمیخته به خطا آدمی را به ویلی پس از ویل دیگر می رساند.

[20-24]

چرا آدمی آیتهای پروردگارش و از جمله حقیقت آخرت را تکذیب می کند و رستاخیز و زنده شدن پس از مرگ را نمی پذیرد؟آیا برای آن است که آیات راهنمایی به این منظور وجود ندارد،و معرفت او به پروردگارش و به قدرت گسترده بی پایان او ناقص است؟هرگز...پس لازم است در اصل آفرینش خودمان بیندیشیم،و در این که چگونه آیت آشکاری برای راهنمایی ما به قدرت خداوند متعال بر همه چیزها است:ما را از موجود کوچک و حقیری که جز با ذره بینهای بزرگ کننده قابل رؤیت نیست،و به خواست خداوند متعال و نه به اراده ما در زهدان مادرمان قرار گرفت،در زندگی به راه انداخت و با تبعیت از قوانین و سنتهایی که نسبت به اکثر آنها جاهلیم،ما را رشد و پرورش داد تا به صورت یک انسان تمام عیار،مرد یا زن،در آمدیم.پروردگار ما را در برابر این حقایق فطری قرار می دهد که هیچ کس راهی برای انکار کردن آنها ندارد.

أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ

-آیا شما را از آبی گندناک و خوار

ص :232

نیافریدیم؟» قمّی گفت:با بوی بد، (1) و به قولی،حقیر و ناچیز که بیشتر مفسران بر آنند،و هر کس بیندیشد همه اسباب پستی و خواری را در این آب می بیند:حجم آن اندک و بوی آن زننده است و آدمی خود آن را کثیف تلقی می کند و وزنی برای آن قایل نمی شود،و تو حق آن داری که اگر انسانی تکبر ورزد و بر مرکب غرور شود،و نه تنها در مقابل دیگر افراد انسان بلکه نیز در برابر پروردگار بزرگش چنین کند،از او در شگفت افتی!و امیر المؤمنین علی(ع)حق داشت تا تعجب کند و بگوید:«و از متکبّری در شگفتم که دیروز نطفه بود و فردا مردار است...و از کسی در شگفتم که زنده شدن در آن جهان را نمی پذیرد در حالی که زنده شدن بار نخستین را می بیند»، (2) و واقعا شگفت انگیز است که آدمی فضل و اکرام پروردگارش را بر خود،پس از آن که آب بی مقدار و خواری بود،فراموش کند،و این آفریده ضعیف به تکذیب پروردگار /17 توانا و فرمانروای بر آسمانها و زمین بپردازد؟! سپس خداوند تبارک و تعالی این آب ناچیز را در زهدان مادر قرار داد تا آن را حفظ کند و در آن صفاتی یکی پس از دیگری به وجود آید،و دست غیب چنان از آن پذیرایی و پرستاری کند و با قوانین و سنتهای محکم تثبیت شده در رحم به صورتی به رشد و نموّ آن بپردازد که آدمی از تصور آن عاجز است،و این همه به صورتی است که پدر و مادر هیچ یک سهمی در این بارآوری و بارداری ندارند.

فَجَعَلْنٰاهُ فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ

-پس او را در قرارگاهی توانای بر حمل آن قرار دادیم.» در التبیان آمده است که:قرار به معنی جایی است که درنگ کردن مدت درازی در آن امکان پذیر است. (3) و بیشتر مفسران از ذکر کردن توضیحی درباره

ص :233


1- 26) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 400.
2- 27) -نهج البلاغة،کلمات قصار،ص 126.
3- 28) -التبیان،ج 10،ص 228.

مکین چشم پوشی کرده اند،و صاحب المنجد آن را متمکن یعنی جایگزین معنی کرده است. (1) و در المیزان چنین یافتم:و مکین به معنی متمکن است و رحم از آن سبب بدین گونه توصیف شده که می تواند نطفه را از تباه شدن حفظ کند،یا بدان روی که در آن جایگزین می شود،و بنا بر این معنی آیه چنین می شود:سپس نطفه را در قرارگاه متمکن قرار دادیم که همان رحم است. (2) و گفته خدای تعالی:

فَجَعَلْنٰاهُ

تأکید بر فعل الاهی در امر است که از هر فاعل و خواهنده ای جز او سبحانه و تعالی بعید است،و این چیزی است که امام علی(ع)در یکی از خطبه های خود در این باره اشاره کرده و گفته است:«ای آفریده راست اندام،و پدیده نگاهداری شده در تاریکیهای ارحام،و در پرده هایی نهاده و هر پرده بر دیگری فتاده!آغاز شدی از آنچه بیرون کشیده شد از گل و لای،و نهاده شدی در آرامگاهی بر جای،تا مدتی که دانسته است و زمانی که قسمت شده است.در شکم مادرت به صورت جنین می جنبیدی که نه خواندن را پاسخی توانستی گفت و نه آوازی را توانستی شنفت.سپس از قرارگاهت تو را به خانه ای بیرون آوردند که آن را ندیده بودی،و با راههای سود بردن از آن آشنایی نداشتی.پس چه کس تو را راه بیرون کشیدن خوراک از پستان مادر نمایاند؟ /17 و به هنگام نیاز جایگاههای طلب کردن و خواستن را به تو شناساند؟هیهات!آن که در وصف کردن خداوند شکل و اندام درماند،صفت کردن آفریننده او را چگونه تواند؟» (3) و باید به این نکته توجه داشت که امام(ع)افعال را به صیغه مبنی بر مجهول بیان کرده،و نیز با«نمایاند» و«شناساند»تأکید بر اراده الاهی در آفرینش تأکید کرده است.

سپس آفرینش انسان در خلأ و بر اساس تصادف صورت پذیر نمی شود،بلکه قایم بر حکمت دقیق و تدبیر متین الاهی است که در آن قوانین اراده خدا و حکمت او را بر انسان متفکّر آشکار می سازد،و بنا بر این جنین بی اندازه و قانون در شکم

ص :234


1- 29) -المنجد،ماده مکن.
2- 30) -المیزان،ج 15،ص 20.
3- 31) -نهج البلاغة،خ 163.

مادر درنگ نمی کند،بلکه چنان که خداوند متعال چنین توصیف کرده است:

إِلیٰ قَدَرٍ مَعْلُومٍ

-تا به اندازه و زمانی دانسته.» هنگامی که نوزاد از زهدان خارج می شود،آماده ادامه دادن به زندگی در بیرون رحم است،و مادر و خانواده وی به جان و تن آماده پذیرفتن اویند.زمخشری گفته است:مقدار معلوم مدتی است که خدا آن را می دانسته و به آن حکم کرده است،و آن نه ماه،یا اندکی بیشتر یا کمتر است؛ (1) و قمّی گفته است:مقصود پایان اجل است. (2) و هنگامی که اجل توقف در زهدان به پایان می رسد،دیگر مادر نمی تواند آن تحول روانشناختی را که در وجود او پیدا شده است متوقف کند و از آهنگ بیرون آمدن نوزاد از زهدان جلوگیری به عمل آورد،به همان گونه که از نوزاد هم در این باره کاری ساخته نیست،بلکه تنها اراده خدا در کار است و هر چه بخواهد می کند.و«قدر»در آیه محتمل چند معنی است که اجمالا از این قرار است:

اول:اندازه و حد،که در این صورت معنی آیه چنین می شود که جنین،از نفسی و بدنی و نیز زمانی محدود به اندازه ها و مقیاسهایی حکیمانه و الاهی است که خدای عزّ و جلّ از آنها آگاهی دارد.

دوم:قدر و سرنوشت،پس خدا آب مهین را در قرارگاهی مکین بدان سبب قرار داد که به قدری الاهی پایان پذیرد /17 که خداوند متعال از آن آگاه است،که قدر او آن است که ماده یا نر یا چیزی میان این دو شود،و کامل از زهدان بیرون آید یا ناقص،و زنده یا مرده،و سپس چون به زندگی دنیا گام نهاد بر وفق آنچه خدا برای او مقدر کرده است به پیش می رود و به سرنوشت تعیین شده خود می رسد،که زمانی سعادت است و بهشت،و زمانی دیگر شقاوت و آتش،یا فقر است و تندرستی یا بی نیازی و ناخوشی،یا...یا...و آیه بدین معنی نیست که هر انسانی به دنیا می آید تا بنا بر تقدیرهای معین شده و با مجبور بودن بر آنها زندگی کند،بلکه از علم مطلق

ص :235


1- 32) -الکشاف،ج 4،ص 679.
2- 33) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 400.

خدا به خیر و شرّی که به آنها خواهد رسید خبر می دهد.و کلمه«معلوم»از جهتی حکایت از تحدید می کند،و از جهتی دیگر از اطلاق؛اما تحدید و محدود بودن بدان سبب که مسیر انسان در وضع طبیعی و نسبی او محکوم به داده ها و مقدرات معینی است که برای ما امکان شناختن آنها از طریق علم و تجربه امکان پذیر است، همچون زمان تقریبی به دنیا آمدن نوزاد و نظایر آن...و اما اطلاق بدان روی که علم یقین به هر چیز و مخصوصا به بعضی از امور مخصوص خدا است که آن را می داند و مقدر می کند،و هیچ بشری را به آن دسترس نیست.

فَقَدَرْنٰا فَنِعْمَ الْقٰادِرُونَ

-پس اندازه را معین کردیم،و ما به خوبی بر این کار تواناییم.» ابن جریر گفت:پس مالک شدیم و ما بهترین مالکانیم،و ضحّاک گفت:پس آفریدیم و از بهترین مالکانیم، (1) و در التبیان چنین آمده است:یعنی آفرینش او را بر این که کوتاه باشد یا بلند،مرد یا زن،مقدر کردیم پس ما مقدری خوبیم،و ممکن است معنی بدون تشدید دال(چنان که مفسران بدین گونه نیز خوانده اند)از قدرت باشد،یعنی بر این همه تواناییم و بر تدبیر آن به خوبی قدرت داریم،و کاری را می کنیم که کسی جز ما از عهده آن بر نمی آید و در آن آنچه مخصوص به مدح است حذف شده، (2) و علامه طباطبایی در المیزان همین احتمال را داده و گفته است:از قدرت مقابل عجز و مقصود این است که بر همه اینها قادریم. (3)

آنچه من اختیار می کنم این است که دو کلمه«فقدرنا»و«القادرون» در آن واحد بیان کننده دو معنی اند:یکی تقدیر بنا بر حکمت و علم،و دیگری قدرت از طریق نیرو و خواست،و به جان خود سوگند یاد می کنم که هر کس در آفرینش آدمی تدبر کند،دو نام حکیم و قادر را متجلی در آن به صورتی می یابد که

ص :236


1- 34) -الدر المنثور،ج 6،ص 306.
2- 35) -مجمع البیان،ج 10،ص 417.
3- 36) -المیزان،ج 20،ص 153.

ذره ای شک در آن وجود ندارد،مگر این که شخص میان خود و میان حقیقت پرده تکذیب حق را برای گریز از مسئولیت کشیده باشد،که اگر چنین کرده باشد،وای بر او از خدا! وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ -وای بر تکذیب کنندگان در آن روز.» در آیه ملاحظه لطیفی در نزدیکی گفته خدا:«یومئذ»وجود دارد که شایسته است اشاره به روز جدایی و فصلی باشد که سیاق در سوره به آن اشاره کرده است،و آن چنین است،و علاوه بر آن،این کلمه معنی دیگری را به ذهن می آورد، آن این که آیات الاهی متجلی شده در این سوره ما را به آن متوجه می سازد که ویل مخصوص مکذّبان است،پس چه جریمه بزرگی است این تکذیب کردن حقیقتی بزرگ همچون حقیقت غیب و قدرت و حکمت آن!و اشاره کردن به این با لفظ «یومئذ»مترتب بر این نتیجه به دست آمده است،چه معقول نیست که آفریننده حکیم آخرتی را پس از دنیا مقدّر نکرده باشد،و این از امور مسلّم اولیه حکمت است.

[25-37]

پس از تفکر در افقهای نفس که آدمی را به تسلیم شدن به خدا و ایمان آوردن به روز فصل رهبری می کند،آیات توجه ما را به طبیعتی متوجه می سازد که در پیرامون ما قرار گرفته است،که این یک نیز نامهای خدا و آیات راهنمای او را منعکس می سازد.

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفٰاتاً* أَحْیٰاءً وَ أَمْوٰاتاً

-آیا زمین را مسکن قرار ندادیم*هم برای زندگان و هم برای مردگان؟» کفات به معنی مسکن و ظرف است،و بنا بر خبری،امیر المؤمنین(ع)در بازگشت از نبرد صفّین بر گورستانی گذشت و گفت:«هذه کفات اموات»یعنی این مساکن مردگان است و سپس به خانه های کوفه نگاه کرد /17 و گفت:«هذه کفات الاحیاء»و سپس دو آیه یاد شده را تلاوت کرد. (1) در مجمع البیان آمده

ص :237


1- 37) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 400.

است:کفت الشیء،یکفته کفتا و کفاتا به چیزی گفته می شود که آن را به خود بچسبانند،و در حدیث است که:اکفتوا صبیانکم یعنی کودکان خود را به خود بچسبانید،و به ظرف کفت و کفیت گفته می شود؛و ابو عبیده گفته است که کفاتا یعنی ظرفها، (1) و از قتادة و مجاهد و شعبی روایت شده است که:یعنی آنها را در خود نگاه دارد، (2) و زمین ظرف و مسکنی برای مردمان است که زندگان و مردگان را بر خود دارد،خواه به معنی ظاهری کلمه باشد یا به معنی مجازی که مؤمنان و کافران و دانشمندان و نادانان همه را شامل می شود.

وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ شٰامِخٰاتٍ

-و در آن کوه های بلند آفریدیم.» (3) و شاید آیه حقیقتی زمین شناختی را بیان کند که کوه ها دارای دو قله اند، یکی قله فرو رفته در اعماق زمین که شالوده آن است،و دیگری قله بالا رفته به طرف آسمان.

وَ أَسْقَیْنٰاکُمْ مٰاءً فُرٰاتاً

-و به شما آبی گوارا و شیرین نوشاندیم.» میان سخن درباره کوه ها و سخن در خصوص آب شیرین رابطه ای وجود دارد،چه بهترین و گواراترین آبها آن است که از منابع کوهستانی سرچشمه می گیرد و از آن جا به درون زمین و دانه ها و نهرهای کوهستانی روانه می شود.

امام علی(ع)در وصف زمین گفته است:«و چون جوشش آب در گوشه و کنار زمین فرو نشست،و کوه های بلند سر به آسمان کشیده را بر دوش آن نهاد، جویها و چشمه ها از فراز کوه ها بیرون آورد، /17 و در شکاف بیابانها و زمینهای هموار روان کرد؛و جنبش زمین را با خرسنگهای استوار و سر برافراشته پایدار منظم کرد.

پس زمین آرام گردید و بر خود نجنبید،که بن کوه ها در جای جای آن درون رفته بود،و در سوراخهای آن خزیده،و بر زبر همواریها و پستیهای آن ایستاده و سر برکشیده پس از آن فضای میان زمین و آسمان را فراخ ساخت،و هوا را برای

ص :238


1- 38) -مجمع البیان،ج 10،ص 416.
2- 39) -همان منبع،ص 417.
3- 40) -تفسیر القمّی،ج 2،ص 132.

نفس کشیدن بپرداخت و اهل زمین را در آن ساکن فرمود،با آنچه بایسته آنان می بود؛و زمینهای خشک را،که آب چشمه ها نتوانست خود را به پستی و بلندیهای آن رساند،و جویهای خرد و بزرگ در رسیدن بدان زمینها درماند،وانگذاشت.

ابرهایی آفرید و بر آن زمینها بگماشت تا مرده آن را زنده گرداند و گیاه آن را برویاند...». (1) و امام صادق(ع)گفت:«ای مفضّل!به این کوه های آکنده از خاک و سنگ،که غافلان آنها را بی حاصل می شمارند و نیازی به آنها نمی بینند بنگر و بدان که در آنها منافع فراوان وجود دارد،و از آنها یکی آن است که برف بر آنها می بارد و در قله ها برای هر کس که به آن نیاز دارد باقی می ماند،و آنچه می بایستی آب شود چنین می شود و از آنها چشمه های پر آب فراهم می آید که مایه پیدایش نهرهای بسیار بزرگ است...» (2) خدا زمین را مسکن آدمی قرار داده،و در آن کوه های بلند استوار آفریده،و از چشمه های آنها آب گوارا در اختیار ما قرار داده است،و این همه از نعمتهای الاهی و مستوجب سپاسگزاری و حمد و ستایش او است،و نشانه ای از این سپاسگزاری پیروی کردن از فرستادگان و رسالتهای او است،ولی انسان غالبا چنین نمی کند و او را ناسپاس و تکذیب کننده رسولان و رسالتها می یابی،و وای بر این گونه کسان که با کمی سپاسگزاری از خدا گرفتار عذاب سخت می شوند،و در برابر احسان پروردگار خویش به تکذیب پیامبران او می پردازند.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر مکذبان در آن روز.» از خشم خدا و عذاب،که خشم او بر ایشان و دروغ پنداشتن رسولان او به توسط ایشان به رنگهایی از عذاب مبدل شود که کسی طاقت تحمل آن را ندارد،و معذّبان با رانده شدن به توسط خازنان جهنم و گرزهای /17 آتشین به سوی این عذاب سوزنده و دردناک رانده می شوند و زبان حال گفتاری و عملی ایشان چنان است که

ص :239


1- 41) -نهج البلاغة،خ 91،ص 132.
2- 42) -بحار الانوار،ج 3،ص 126.

رب العزة بیان کرده است:

اِنْطَلِقُوا إِلیٰ مٰا کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ

-به سوی چیزی روان شوید که آن را دروغ می پنداشتید.» علامه طبرسی گفته است:یعنی به سوی کیفر کفر،و دخول در آتش برای عذاب شدن برای گناهان، (1) و رازی بر آن افزوده است که:ظاهرا گوینده این سخن خازنان دوزخ باید بوده باشند، (2) و جزای مکذبان آتش است،و تکذیب به این یعنی انکار آن،و انکار حقایق دیگری به سبب همین تکذیب.

اِنْطَلِقُوا إِلیٰ ظِلٍّ ذِی ثَلاٰثِ شُعَبٍ

-به سایه ای دارای سه شاخه روانه شوید.» شاید سایه به سبب دودی باشد که حجاب نور می شود،یا به سبب تاریکی سخت سیاه،و مفسران در معنی«ثلاث شعب»اختلاف پیدا کرده اند:به قولی، آتش به سه شاخه تقسیم می شود:یک شاخه در بالا،یکی در طرف راست،و دیگری در طرف چپ و بدین گونه شخص کافر را احاطه می کند، (3) و به قولی دیگر:از آتش زبانه ای بیرون می آید و همچون یک خیمه کافر را در بر می گیرد و به سه شاخه تقسیم می شود و کافر در آن تا پایان رسیدگی به حسابش باقی می ماند. (4)

و در لغت شعبه،و جمع آن شعب و شعاب به معنی گروه و دسته ای از یک چیز است،و شاخه ای از درخت را شعبه می نامند، (5) و از این جا چنان می فهمیم که سایه به سه بخش تقسیم می شود،و شاید تکذیب کننده در هر یک از شاخه ها گونه خاصی از عذاب می بیند که از حیث گونه و سختی با عذاب دو شاخه دیگر متفاوت است.

ص :240


1- 43) -مجمع البیان،ج 10،ص 230.
2- 44) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 374.
3- 45) -التبیان،ج 10،ص 230.
4- 46) -مجمع البیان،ج 10،ص 418.
5- 47) -المنجد،ماده شعب با تصرف.

لاٰ ظَلِیلٍ

-که پوشاننده(عذاب)نیست.» که در آن ظلیل مشتق از ظلة به معنی پوشاننده است، (1) و سایه را از آن روی ظلال می خوانند که خورشید را می پوشاند و مانع رسیدن گرمای آن است،و ظلال مورد اشاره قرار گرفته در آیه مایه راحتی کسانی که در آن قرار گرفته اند نخواهد بود.

وَ لاٰ یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ

-از زبانه های آتش جهنم و گرمای آن جلوگیری نمی کنند و فایده ای ندارد.» إِنَّهٰا تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ -از آن شراره های آتشی پرتاب می شود که هر یک همچون کاخی است.» گفته اند:همچون کاخها و کوه ها، (2) و در حدیثی دراز از پیامبر(ص)در خصوص آتش دوزخ آمده است که گفت:«زبانه های آتش برسان کوه ها است»، (3) و به قولی،همچون ریشه های شاخه شاخه شده درختان،و ابن عباس گفت:همچون ریشه های درختان بزرگ. (4) و اعراب شتران را به کاخها تشبیه می کنند، (5) و آنچه مهم است این که تشبیه به قصر کنایه از بزرگی و شاخه شاخه شدن هر دو /17 با هم است همچون در قصرها.

کَأَنَّهُ جِمٰالَتٌ صُفْرٌ

-تو گویی که شترانی زرد رنگند.» بیشتر مفسران بر این اعتقادند که مقصود تشبیه به شتران زرد رنگ است،و به قولی پاره های مس،به نقل از امام علی(ع)، (6) و اعراب نحاس را صفر می نامند، و بنا بر این گفته باید جمالة را حمل بر سیمهای عظیم دانست،بدان سبب که

ص :241


1- 48) -التبیان،ج 10،ص 230.
2- 49) -در قمّی و تبیان و مجمع البیان و کشاف و در المنثور و تفسیر الکبیر.
3- 50) -نور الثقلین،ج 5،ص 490.
4- 51) -الدر المنثور،ج 6،ص 304.
5- 52) -مجمع البیان،ج 10،ص 418.
6- 53) -التفسیر الکبیر،ج 30،ص 276.

خداوند متعال گفته است: حَتّٰی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیٰاطِ . (1)

این گونه های مختلف عذاب بعضی از ویلها و بلاهایی است که مکذبان در آخرت با آن رو به رو می شوند و با آیه کریمه تکرار می شود:

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر مکذّبان در آن روز.» و از ویلهای روز حساب ایشان سلب شدن آن آزادی از ایشان است که مدت درازی آن را بد می فهمیدند و در دنیا به کار می بردند و بر اثر این بلیه نمی توانند سخن بگویند،و اجازه سخن گفتن از جانب خداوند متعال به ایشان داده نمی شود، و شاید این جزای مطلق العنان بودن انسان برای پیروی از هوا و هوسها و شهوات و ملتزم نبودن به حدود و شرایع الاهی بوده باشد.

هٰذٰا یَوْمُ لاٰ یَنْطِقُونَ

-آن روزی است که هیچ کس سخن نگوید.» در احادیث است که:دهان اهل دوزخ را با لگامهایی آتشین بسته اند،و زبانهایی که آن را در جنگ با رسالت خدا و حزب او به کار می بردند محبوس و از حرکت بازمانده است،بلکه توانایی آن را ندارند که در مقابل حجتهای بالغه الاهی مجالی برای دفاع از خود یا قدرتی برای سخن گفتن داشته باشند.

نفس نکوهشگر و ملامتگر(لوّامه)ضمیر شخص دروغگوی منحرف را سرزنش می کند،و عقل وی او را هدایت می کند که از سرنوشت گذشتگان عبرت بگیرد،ولی نفس امّاره به بدکاری او را به آن تشویق می کند که پیرو شهوتهایش باشد و بر مرکب غرور و انکار سوار شود،و در این جا شیطان یک راه حل متوسطی به او پیشنهاد می کند و آن آراستن و زینت دادن بدیها است،و به همین سبب در صدد تأویل کردن آیات قرآن برمی آید،و برای دعوت کنندگان به آن عذر و بهانه می آورد،و کارها و اندیشه های خود را برای اندرزدهندگان خوب جلوه می دهد و با خود فریبکاری می کند...و بدین گونه بیشتر مکذبان و مجرمان را می بینی که عذرها و بهانه های ظاهر پسندی برای خود و دیگران فراهم می آورند و آنها را سبب

ص :242


1- 54) -الاعراف40/.

انحراف و فساد خود جلوه می دهند،ولی در روز قیامت دیگر این عذرهای باطل ایشان پذیرفتنی نخواهد بود و حتی اجازه راندن آنها را بر زبان به ایشان نمی دهند، زیرا که از پیش به سفاهت و حقه بازی محکوم شده اند،و این چیزی است که ما را به آن دعوت می کند تا در عذرخواهیهای خود برای دیگران یا برای فریب دادن خود به جد تجدیدنظر کنیم و مطمئن باشیم که از آنها در روز بازپسین هیچ سودی بهره ما نخواهد شد.

وَ لاٰ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ

-و به آنان اجازه عذرخواهی داده نمی شود،» چرا که عذرخواهی سودمند برای آدمی اعتذار از پروردگار خویش در دنیا از خطاهای خود با توبه کردن از روی خلوص است،و اما قیامت تنها برای فصل و جزا است،و به همین جهت فرصت عذرخواهی به آنان داده نخواهد شد.و امام صادق(ع)ما را به اندیشه دقیقی در آیه متوجه ساخته و گفته است:«خدا بزرگتر و دادگرتر و برتر از آن است که بنده اش عذری داشته باشد و نگذارد که به بیان آن بپردازد،ولی او عذری برای عرضه کردن ندارد»، (1) آری.آنان نمی خواهند که با منطق سالم از حق خود دفاع کنند،بلکه می خواهند به بهانه های پوچ و واهی متوسل شوند،و به همین سبب به آنان فرصت سخن گفتن داده نمی شود.و این از حکمت خدای عزّ و جلّ است که اگر انسان را آزاد می گذاشت که در زندگی هر چه می خواهد بکند،و سپس در قیامت در عذرخواهی و بهانه آوری را بر روی او باز می گذاشت، حکمت آفرینش تباه می شد،و لذا ویلی پس از ویل مخصوص ایشان است.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر تکذیب کنندگان در آن روز.» از این آیه بر ما مکشوف می شود که عذرهای بی پایه و واهی به سهم خود دروغ است و به صاحب خود ویل بهره می سازد.

[38-44]

پس از آن که قرآن مناظری از یوم الفصل قیامت را عرضه کرد، نفوس مکذب را در ایستگاه شاهد و گواهی برای این آینده زمانی او قرار می دهد،در

ص :243


1- 55) -نور الثقلین،ج 5،ص 490.

حالی که او با حقایق و شواهد و ایستگاهها و لحظات سخت آن حضور دارد،تا مگر از گمراهی و ضلالت خویش باز گردد و تا فرصت باقی است آخرت خود را از تباهی نجات دهد.

هٰذٰا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنٰاکُمْ وَ الْأَوَّلِینَ

-این روز جدایی است که شما را با پیشینیان جمع کرده ایم.» و برای جمع در این جا دو معنی است:

اول:بعث و رستاخیز با گرد آمدن پیوندها و استخوانها و فراهم شدن آنها با روحها تا پس از مرگ به صورت انسانی کامل درآید،و قرآن به این معنی در آیه های متعدد اشاره کرده که از آن جمله است گفته پروردگار ما در سوره قیامت:

أَ یَحْسَبُ الْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ -آیا آدمی چنان می پندارد که استخوانهای او را با هم جمع نمی کنیم». (1) و بدان جهت از گذشتگان(اوّلین)یاد می کند که مشرکان معمولا رستاخیز را بعید نمی شمردند،و مخصوصا رستاخیز آن پیشینیان که بدنهاشان متلاشی و پیوستگیهاشان به گسستگی تبدیل شده بود.

دوم:این که جمع به معنی ظاهری کلمه باشد،که مردمان(پیشینیان و پسینیان)همگی در عرصه قیامت برای جدا شدن از یکدیگر جمع می شوند،و از مکذبان اول و آخر بدان جهت یاد کرده است که در آیه بعدی به چالش با ایشان بپردازد،چه خدا آن را نمی خواهد که تنها با بعضی از تکذیب کنندگان چالش کند بلکه همه آنان با مجموع شماره ها و وسایلی که دارند در معرض چالش قرار خواهند گرفت.

فَإِنْ کٰانَ لَکُمْ کَیْدٌ

-پس اگر شما را دستانی است.» که ادعای پیروزی به وسیله آن و بر آن اعتماد دارید، /17 فَکِیدُونِ -پس به آن متوسل شوید.» این ردّی بر چیزی است که بر آن اجماع کرده و میراثی است که در

ص :244


1- 56) -القیامة3/.

زندگی این جهانی از مکر ورزیدن علیه حق به چنگ آورده اند(از لحاظ ارزش و رهبری و حزبی).و کید و مکر این انسان ضعیف و نادان کمتر به جایی می رسد که به مبارزه با پروردگار خویش برخیزد؟!ولی کبر و غرور او را اسیر خویش می سازد،و خود را در مهلکه کید ورزیدن با خدا می اندازد،پس وای بر مکذبان از آنچه بر اثر جنگیدن با خدای جبار متکبر به آن خواهد رسید.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر تکذیب کنندگان در آن روز.» و آیا ویلی بزرگتر از کید خدای بزرگ نسبت به کسی وجود دارد؟ هرگز...پس این حق است به تمام گستردگی معنی کلمه حق.و بدین گونه روش قرآنی گمانی را که سبب قیام آنان به تکذیب شده و چنان تصور کرده اند که بر مقاومت در مقابل کیفر کارهای خود از طریق مکر ورزیدن و پرداختن به روشهای حیله گری توانایی دارند،تسفیه می کند.اما پرهیزگارانی که به خدا ایمان آورده و رسالتهای او را تصدیق کرده بودند،و از فرستادگان و اولیای خدا پیروی می کردند، روانه بهشت و رسیدن به رضوان الاهی و پاداش نیکوی او می شوند.

إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی ظِلاٰلٍ وَ عُیُونٍ

-هر آینه پرهیزگاران در میان سایه ها و چشمه ها خواهند بود.» این سایه ها از گونه ذِی ثَلاٰثِ شُعَبٍ* لاٰ ظَلِیلٍ وَ لاٰ یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ یاد شده نیست،بلکه سایه های نماینده رضایت و خرسندی خدا است که پرهیزگاران آنها در منتها درجه امنیت و خوشبختی به سر می برند،و در آن از خنکی لطف و رحمت خدا بهره مند می شوند،و کامیابی از نعمتهای بهشت،همچون مناظر زیبای چشمه ها که چشم با دیدن آب جهنده آنها آسایش و آرامش پیدا می کند،مایه شادی خاطر ایشان می شود.

وَ فَوٰاکِهَ مِمّٰا یَشْتَهُونَ

-و میوه های از هر گونه که آرزو کنند.» اشتهای ایشان،با تمام معنی این کلمه،خشنود و خرسند شود،چه در بهشت خدای متعال به فضل /17 و مشیّت خود عنان شهوت را برای کسانی که آن را با بندهای احکام و حدود خدا بسته بودند،باز می گذارد،و پرهیزگاران در بهشت هر چه

ص :245

را که آرزو کنند،در هر مکان و زمان،در اختیار خواهند داشت،چه در آن جا دیگر فصول و موسمهایی برای دست یافتن به میوه های مورد اشتها وجود ندارد،و میوه ها با هر بزرگی و مقدار و رنگ و مزه و شکلی که تخیل کنند و آن را بپسندند در اختیارشان قرار می گیرد.

و ارتباط میان این نعمتهای سه گانه آشکار است،و سایه و چشمه ها و میوه های گوناگون از آشکارترین نشانه های بهشت به شمار می رود،و خداوند تبارک و تعالی با یاد کردن از آنها به کنایه از بهشت سخن می گوید تا هر چه بیشتر پرهیزگاران را مشتاق رسیدن به آنها سازد.

از نشانه های برنامه و روش اسلامی آن است که میان تلاش و پاداش ارتباطی برقرار می سازد،و این بدان سبب است که شوق نسبت به بهشت و رضوان خدا تنها صورت آرزوها و پندارها را نداشته باشد،و تمایل برای رسیدن به آن راه درست عمل کردن و کوشیدن برای رسیدن و دست یافتن به آنها شود.این از دیدگاه دنیوی است،و اما از دیدگاه آخرت،بیان کردن خدا برای متقیان در خصوص ارتباط میان عمل و جزای ایشان،نوعی از بزرگداشت و اکرام برای ایشان محسوب می شود،و گرنه آنچه پرهیزگاران در جنّات خدا از ناحیه مادی و موضوعی به آن دسترس پیدا می کنند،بزرگتر از آن است که آدمی با تلاش و کوشش خود بتواند به آن برسد،بلکه آن فضل و بخشایشی از خداوند متعال است.و از همین جهت پرهیزگاران در آخر بدین گونه در معرض خطاب قرار می گیرند:

کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً

-بخورید و بنوشید آنچه را که گوارا است.» تهی از همه اسباب سختی و نرسیدن به مقصود که ممکن است در یک خوردنی یا نوشیدنی وجود داشته باشد.

بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ* إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

-به(پاداش)آنچه کرده بودید*که ما بدین گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» خدا از وجود احسان و نیکوکاری در پرهیزگاران همچون سببی برای شایسته شدن ایشان به دریافت فضیلت و رضوان در نزد خود یاد کرده است،و این خود

ص :246

تأکیدی است بر آن که صفت احسان بالاترین درجه ای است که کسی می تواند در نزدیکی به خدا به آن برسد، /17 و نیز در عروج به افقهای ایمان و عمل صالح که این نیز از نتایج خصوصیات احسان است:

اول:از بزرگترین صفات و اخلاق خدا است.

دوم:مرتبه بلندی در کمال بشری است،چه به معنی بیرون آمدن آدمی از خودخواهی و بخل و آزمندی و رسیدن به دوستی دیگران و از خودگذشتگی است.

[45-50]

و در پایان سوره ای که هدف آن درمان کردن ایستار تکذیبی در نزد انسان از راه متوجه کردن او به آیات الاهی و ترساندن او از عذاب خدا است، قرآن تأکید می کند که عاقبت ویل و بدبختی و هلاکت مخصوص هر مکذّب خدا و آیات او است،و همگان را از آن آگاه می کند که بهره مندی ایشان از نعمت زندگی جز اندکی دوام نمی کند و سپس در پی آن سرنوشت بدی در پیش خواهند داشت که نتیجه ای از تبهکاری و پاسخ مثبت ندادن ایشان به ندای حق است.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر مکذّبان در آن روز.» تکرار ده بار از این آیه در سوره برای تأکید درباره حقیقتی که از آن خبر می دهد(یعنی اختصاص ویل به مکذّبان)کفایت می کند.مکذبان در جریان یوم الفصل با پرهیزگاران تفاوت دارند،و در صورتی که اینان در سایه و کنار چشمه ها و میوه هایی که دوست می دارند زندگی می کنند،بهره آنان ویل و هلاک ظِلٍّ ذِی ثَلاٰثِ شُعَبٍ* لاٰ ظَلِیلٍ وَ لاٰ یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ است،و نیز پرهیزگاران با خوردن و نوشیدن به صورتی که هیچ بیم بریده شدن نعمت یا سلب شدن آن از ایشان نمی رود،از زندگی خوشی برخوردارند،ولی مکذبان و تبهکاران جز اندک زمانی از نعمت برخوردار نیستند و پس از آن به صورتی پیوسته گرفتار عذاب دوزخ خواهند شد.

کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلاً إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ

-بخورید و اندکی برخوردار از نعمت شوید،از آن جهت که شما تباهکاران اید.» و از آن جا که مکذبان مترفان و متنعمان اند،و نعمتهای خدا و کالاهای

ص :247

گوناگون در تصرف ایشان است،پس بهره مند شدن از رضوان الاهی معنایی ندارد، بدان سبب که آنان تبهکاران اند،و هیچ جرم و گناهی بزرگتر از تکذیب جنّ از طرف انسان و پرداختن او به باطل در زندگی نیست،خواه این کار را فقیری به انجام رسانیده باشد یا صاحب ثروتی. /17 و از سوی دیگر،ما را به این امر هدایت می کند که تلاش شدید آدمی برای دست یافتن به وسایل بهره مندی بیشتر از دنیا، عامل اساسی در گمراهی و پرداختن او به هر گونه جرم و گناه است...و برای این امر هیچ درمانی در نفس شخص تباهکار جز آن وجود ندارد که درباره عاقبت کار خود در یوم الفصل قیامت بیندیشد،چه این گونه تفکر می تواند او را بر آن دارد که از متاعهای اندک و کوتاه مدتی که می تواند در اختیار او قرار گیرد و موجب ویل دایمی در آن روز شود،چشم بپوشد،و همین بیان کننده ارتباط میان آیه 16 و گفته خدای تعالی است که پس از آن می گوید:

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر مکذّبان در آن روز.» هنگامی که حقایق آن در فهم و جان آدمی حضور پیدا می کند،باشد که به ترک تبهکاری و نیز هر خوردنی و متاعی که خدا به آن رضا نمی دهد،کشیده شود، و از آن ترک تکذیب و جانشین شدن با احسان و طمع بستن در نعیم آخرت برای وی امکان پذیر گردد،بدان سبب که جاذبیت و فریبندگی شهوتهای دنیا با هیچ چیز همچون جاذبه بهشت و هراس دچار شدن به سرنوشت مکذبان و مجرمان و توجه کردن و فهمیدن عذابی که چشم به راه مکذبان است،نمی تواند مقابله و دفع شود.

قرآن،سوای تلاش در پی رسیدن به متاعهای دنیا،و علاوه بر تبهکار بودن ایشان،صفت دیگری را درباره مکذبان بیان می کند که همان تسلیم نشدن ایشان به اوامر خدا و خاضع بودن در برابر او است.

وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لاٰ یَرْکَعُونَ

-و چون به ایشان گفته می شود که نماز و رکوع کنید،رکوع نمی کنند.» مقاتل گفته است که:این آیه در حق مردم ثقیف نازل شد که چون رسول خدا(ص)آنان را به نمازگزاردن فرمان داد،گفتند:ما خم نمی شویم،و علامه

ص :248

طبرسی روایت را چنین نقل کرده است که:«خم نمی شویم بدان سبب که این برای ما ننگ است»پس رسول اللّٰه(ص)گفت:«در آن دین که در آن رکوع و سجودی نباشد،خیر و خوشی وجود ندارد»، (1) و این را بیشتر مفسران یاد کرده اند.و از نظر دو امر اساسی نماز مخصوصا به صورت رکوع بیان شده است:

اول:بدان سبب که به صورت کنایه از نماز یاد شده است،چه آشکارترین عمل در نماز همان رکوع است،و از همین روست که واحدهای نماز را به رکعتها می خوانند،و نماز نمایندۀ ستون دین است،و ذکر مخالفت و نافرمانی و سرکشی ایشان در برابر خدا در رساترین اوامر و شرایع او،آشکارترین دلیل بر عصیان و تکذیب ایشان محسوب می شود.

دوم:بدان سبب که نماز مظهر پرستش خدا است،و رکوع در آن رمز و اشاره خضوع و تسلیم و نمود عملی آن است،و صورت بیانی تکذیب مکذبان و سرپیچی آنان از تسلیم شدن به خدا و رهبری مکتبی از طریق تجسم یافتن با رکوع و سجود از تجسم یافتن به هر صورت دیگر بهتر و بیشتر آشکار می شود،و بنا بر این اساس،می توانیم در این جا رکوع را علامت تسلیم به همه مفردات بدانیم آن را تنها مخصوص رکوع نماز در نظر نگیریم،و در نتیجه رد کردن تسلیم-به همه معانی آن-مستلزم ویل برای مکذبان است.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای بر مکذّبان در آن روز.» یعنی کسانی که حقایق را تکذیب می کنند،که آشکارترین و مهمترین آنها چنین است:

نخست:آخرت،بدان جهت که اساس ایمان آدمی به دیگر ارزشها و حقایق الاهی است،و نیز اساس ملتزم بودن او به همه مفردات دین در زندگی.

دوم:قرآن کریم که گفتار خدا برای مردمان است،و آن کس که سخن و گفتار پروردگارش او را اصلاح نمی کند،و از آیات او برای درمان دردهای وی

ص :249


1- 57) -مجمع البیان،ج 10،ص 419.

سودی به دست نمی آید،هرگز به درمانی دسترس پیدا نخواهد کرد،و بنا بر این هر کس به خدا ایمان نیاورد و تسلیم حجتها و دلایل آشکار او نشود،پس از آن دیگر به چه چیز می تواند ایمان بیاورد؟! فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ -پس،بعد از آن به چه سخنی ایمان خواهند آورد.» از آن روی که همه سخنان جز سخنان خدا در بیان حق و مشتمل بودن بر آن هرگز به سطح کلام خدا نمی رسد،نیروی بیان و راهنمایی آن را ندارد،و چگونه می تواند سخن مخلوقی به درستی /17 و بلاغت سخن خالق جهان برسد؟! از آیه به این مطلب راهنمایی می شویم که هر کس که به سخن قرآن ایمان نیاورد،و بنا بر این به حدیث آخرت نیز مؤمن نشود،درباره هر چیز و هر سخن چنین خواهد بود،بلکه حتی درباره هستی خودش که آشکارترین موجودات برای او و همچون آفتاب جهانتاب در آفاق است نیز گرفتار شک و تردید باقی خواهد ماند.

مفسّران در این باره با یکدیگر اتفاق نظر دارند که مقصود از«حدیث» همان قرآن است و می توان آن را بدین گونه توجیه کرد که حدیث و سخنی درباره جهان دیگر است،و به تعبیری درست تر چنین می گوییم:آن عبارت از قرآنی است که از آشکارترین احادیث و سخنان آن،پس از آشنا کردن آدمی به پروردگارش، سخن از آخرت است،که موضوع آن،از لحاظ کمّی و کیفی،و در فرهنگ اسلامی به صورت عام،از اهمیتی بزرگ برخوردار است.

ص :250

سوره نبأ

اشاره

ص :251

ص :252

سوره نبأ /17

فضیلت سوره:

از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-روایت شده است که گفت:

«هر کس این سوره را بخواند و آن را از بر کند،مدت رسیدگی به حسابش در روز قیامت جز به آن مقدار نیست که این سوره را بنویسد و پس از آن به بهشت داخل می شود».

البرهان فی تفسیر القرآن/ج 4 ص 419 /17

زمینه کلّی سوره

حقایق بزرگ چنان عقل بشر را در میان گرفته است که دستبند ناحیه بالای مچ دست را در تصرف خود دارد،و هر وقت بخواهد از آنها بگریزد،آنها را در میان خود می بیند؛و شک نیست که برخاستن از گور در روز حساب از این گونه حقایق است،و علی رغم تلاش برای فرار از آنها،ملاحظه می کنیم که مردمان درباره آنها پرسش می کنند،بدان سبب که اینها از خیر بزرگ«النّبأ العظیم»است،و آدمی به هر جا که رود،نبأ عظیم را در برابر خود مشاهده می کند،و برای اهمیتی که

ص :253

دارد،در آن اختلافهایی،گاه در تفصیلات آن و گاه در تلاشهایی برای فرار کردن از آن،مشاهده می شود.

آن خود را بر مردمان عرضه و تحمیل می کند تا به آن علم یقینی پیدا کنند،و در آن هنگام به چنین علمی دست خواهند یافت که عواقب تکذیب خود را به آن ببینند.

پس از این آغاز کوبنده،سوره ما را به آیات خدا در آفریدگانش راهنمایی می کند و به این که دانای حکیم است،و بندگان خود را بیهوده و بی هدف نیافریده،بلکه در این آفرینش حکمتی است که در مسئولیت متجلی می شود.خدا آنچه را که در زمین است برای آدمی آفریده،پس خود انسان را برای چه آفریده است؟آیا زمین را آرامگاه و کوه ها را میخهای استوار کننده زمین نیافریده،و در ذات آدمی چیزی قرار نداده است که بر صنع بدیع /17 و حکمت بالغه او دلالت دارد؟ ما را به صورت جفتها آفرید،و خواب را برای آسوده شدن ما از رنج کار و تلاش،و شب را پوشش و روز را وسیله دست یافتن به معاش و نشاط و حرکت مقرر داشت،و آسمان را سقف محفوظی قرار داد که با هفت طبقه استوار محفوظ می ماند،و در آن برای مردم زمین چراغ فروزنده ای آویخت،و سپس از آسمان آب پیوسته و روان شونده ای را فرو ریخت،و آن گاه اجزاء این نظام را به یکدیگر پیوستگی داد،و از زمین دانه و گیاه را رویاند،و باغهای با درختان درهم پیچیده،که این همه برای انسان است،و انسان برای مسئولیت،تا فردا در روز جدایی که زمان رسیدگی به حسابها است در معرض داوری قرار گیرد،و آن روزی است که در آن صور اسرافیل دمیده می شود و آفریدگان فوج فوج از زمین بر می خیزند و برای رسیدگی به حسابهاشان روانه قرارگاه میزان می شوند.اما آسمان به صورت درهایی درمی آید که فرشتگان از آنها همراه با پاداش و کیفر بر زمین فرود می آیند.و کوه هایی که بر سر مردمان سایه می افکند،به سرابها تبدیل پیدا می کند.

در آن روز به حسابها رسیدگی و جزاها تعیین می شود.در همان حال که گردنکشان را به سوی جهنم می رانند تا روزگارهای درازی را در آن بدون سردی و

ص :254

نوشیدنی دچار رنج و عذاب باشند،پرهیزگاران با شادمانی روانه بهشت می شوند تا از نعمت و امنیت و جاودانه بودن بهره مند شوند و لذت برند،و این و آن تجسمی از مسئولیت مردمان در دنیا و پاداش شایسته ای برای اعمال ایشان بوده باشد.

سوره با منظره ای از مناظر قیامت پایان می پذیرد که در آن روح و فرشتگان به صف ایستاده اند و سخن نمی گویند،و پروردگارمان این مطلب را به یاد ما می آورد که فرصت انتخاب آنچه شایسته و سالم است،هنوز باقی است،چه مردمان را از عذابی نزدیک بیم داده ایم که در آن روز که اعمال وی را در دنیا در برابر چشمانش آشکار می سازند،تجسم پیدا می کند.مؤمن از آن شادمان می شود،و اما کافر می گوید:کاش خاک بودم و به این گونه کارها نمی پرداختم و تاوان این مسئولیتها را بر عهده نمی گرفتم! /17 سوره النّبأ

[سوره النبإ (78): آیات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ (1) عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ (2) اَلَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ (3) کَلاّٰ سَیَعْلَمُونَ (4) ثُمَّ کَلاّٰ سَیَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ مِهٰاداً (6) وَ اَلْجِبٰالَ أَوْتٰاداً (7) وَ خَلَقْنٰاکُمْ أَزْوٰاجاً (8) وَ جَعَلْنٰا نَوْمَکُمْ سُبٰاتاً (9) وَ جَعَلْنَا اَللَّیْلَ لِبٰاساً (10) وَ جَعَلْنَا اَلنَّهٰارَ مَعٰاشاً (11) وَ بَنَیْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدٰاداً (12) وَ جَعَلْنٰا سِرٰاجاً وَهّٰاجاً (13) وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلْمُعْصِرٰاتِ مٰاءً ثَجّٰاجاً (14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبٰاتاً (15) وَ جَنّٰاتٍ أَلْفٰافاً (16) إِنَّ یَوْمَ اَلْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً (17) یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً (18) وَ فُتِحَتِ اَلسَّمٰاءُ فَکٰانَتْ أَبْوٰاباً (19) وَ سُیِّرَتِ اَلْجِبٰالُ فَکٰانَتْ سَرٰاباً (20)

ص :255

معنای واژه ها

1[عمّ]

:اصل آن«عن ما»بوده است که مرکب از حرف جرّ«عن»و«ما»استفهامی و روی هم رفته به معنای «چه چیز»است،سپس نون به سبب قریب المخرج بودن آن با میم در آن ادغام شده و الف ما،بنا بر این قاعده که اگر بر آن حرف جر داخل شود می بایستی حذف شود، حذف شده است.

6[مهادا]

:قرارگاهی آماده برای تصرف کردن در آن، همچون گاهواره کودک که در اختیار او قرار می گیرد بی آن که آزاری به او برساند.

7[أوتادا]

:جمع وتد است به معنی میخ ولی ستبرتر از آن است،و کوه ها به منزله میخهایی برای زمین است که آن را از شکاف خوردن و خرد و پراکنده شدن در هوا بر اثر حرکت و جاذبه ها محفوظ می دارد.

9[سباتا]

:خاتمه دهنده و قطع کننده کار برای استراحت؛ و سبت انفه یعنی بینی او را برید.

13[وهّاجا]

:وهاج به معنی فروزان و مشتعل به نور فراوان مشتق از وهج به معنی روشن و نورانی کردن است.

14[المعصرات]

:مقصود ابرها است که از فشرده شدن آنها باران فرو می ریزد،و چنان است که گویی ابر حامل باران است و چون بادها آن را بفشارند،بدان صورت که جامه در حال شستن فشرده می شود،آب از آن بیرون می آید.بعضی گفته اند که:در ابرها نیروهای فشارنده به ودیعه نهاده شده است تا از آنها باران را فرو ریزد.

ص :256

[ثجّاجا]

:یعنی بیرون ریزنده به وفور همچون ریختن خون بدن،مشتق از ثجّ است به معنی فراوان فرو ریختن.

16[ألفافا]

:آمیخته های درهم داخل شده که بعضی از آنها برگرد بعضی دیگر می چرخند،و چنین است باغهایی که درختان در آنها بر گرد یکدیگر پیچیده اند.

20[سرابا]

:سراب پهنه آبی است که به صورت خیالی در صحرا در هنگام ظهر دیده می شود.

روز داوری وعده گاه خدا با خلق است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیا آنان را دیده ای که از یکدیگر درباره خبر بزرگ پرسش کنند،و از روز جزا(از مسئولیت ولایت)و در آن اختلاف پیدا کنند(و سپس از پاسخ گفتن درست و جدی خودداری کنند)؟هرگز...(آنان را به گمراهی خود واگذار)که به زودی خواهند دانست،سپس هرگز...(امر به این سادگی نیست)و به زودی خواهند دانست.

آیا شواهد تدبیر و حکمت را نمی بینند:در زمینی که برای قرار گرفتن ایشان آماده و با کوه های بلند میخکوب شده،و در آفرینش خودشان که به صورت جفت آفریده شده اند تا کامل کننده وجود یکدیگر باشند،و در زندگیشان که چگونه تنظیم یافته و شب را برای آرامش و روز را روشن و برای کسب معاش ایشان قرار داده است،و در آسمانهایی که آنان را از حوادث زیانبخش محفوظ می دارد،و در این که خدا چگونه چراغی درخشان در آنها قرار داده است،و در فراهم آمدن روزی ایشان که با باران فروریزنده ای آماده می شود و دانه و گیاه و باغهای با درختان انبوه درهم پیچیده همچون نتیجه ای از آن باران در اختیار ایشان قرار می گیرد؟! آری.اگر آنان شواهد آفرینش و نشانه های حکمت را چنان که باید و شاید

ص :257

در می یافتند،آن گاه می دانستند که روز قیامت خواهد آمد،و چون نفخ صور صورت پذیر شود،گروه گروه به جانب پروردگارشان روانه خواهند شد...و در آن روز /17 درهای آسمان گشوده می شود و فرشتگان برای جزا دادن مردمان فرود می آیند.

اما کوه ها از جا کنده می شود و سپس متلاشی می شوند و به صورت سراب در می آیند.

شرح آیات:

[1]

انسان معمولا از اندیشیدن جدّی درباره حقایق بزرگ که ترسیم کننده خطوط عمده و اساسی در زندگی او است،خودداری می ورزد،چرا؟آیا برای پیچیدگی آنها است؟هرگز...بلکه از آن روی چنین می کند که در جان خود از این کار رویگردان است؛مگر معرفت و شناخت او مسئولیتهای بزرگی را بر او تحمیل نکرده،پس چرا خود را مکلف به قبول این سختی می کند؟او را به حال خود واگذار تا غافلانه بر آیات آن بگذرد و از مسئولیتهای آن شانه تهی کند.ولی آیا این خودداریها دردی از او دوا می کند؟هرگز به آن می رسد و با آن رو به رو می شود،خواه بخواهد و خواه نخواهد،و ایمان آورد یا عناد ورزد و کافر شود.

از جمله این حقایق است روز قیامت و هراسهای عظیم موجود در آن که کودکان را پیر می کند،و مسئولیت تسلیم به حق و فرمان او را بر ما واجب می سازد، پس آیا رویگردان شدن از همه اینها امکان پذیر است؟هرگز...بدان سبب که نشانه ها و آیات او همه عرصه های زندگی ما را پر کرده،و ما پیوسته درباره آن پرسش می کنیم و با یکدیگر اختلاف نظر داریم،ولی این به صورت جدی نیست،و فردا که با آن رو به رو شدیم از اندازه زیانی که از این سست انگاری خویش به ما می رسد آگاه خواهیم شد،و در آن روز از پشیمانی سودی برای ما حاصل نمی شود.

عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ

-از چه چیز فراوان پرسش می کنند؟» [2]

و اگر انسان از خبر بزرگ اعراض و کناره گیری می کند،پس به چه سبب درباره آن به پرسش می پردازد؟شاید بدان روی که گواهیهای آن پرسیدن را

ص :258

بر وی واجب می سازد،پس او از یک سو از تسلیم شدن به آن می گریزد و سبب آن تحمّل مسئولیت تسلیم به حق و فرمان آن است،و از سوی دیگر نمی تواند از آیات او که وی را احاطه کرده است فرار کند،و پیوسته از آن پرسش می کند:چگونه و چه وقت و کجا و برای چه!؟و هدف او از همه این پرسشها گریختن از آن است،و در قرآن کریم درباره این پرسشهای وی از یوم الفصل سخن می رود:که کجا است،و چه وقت است،و چگونه در آن روز خدا مردگان را زنده می کند،و نظایر این پرسشها.

عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ

-از آن خبر بزرگ(می پرسند).» پس این خبر بزرگ چیست؟آیا خلاصه حقایق بزرگی همچون توحید و رسالتها و رستاخیز و جزا است،آیا روز فصلی است که پس از این در ضمن آیات از آن سخن به میان خواهد آمد،یا این که ولایت امام علی(ع)است-بنا بر آنچه در روایت نقل شده از پیامبر اکرم-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است-؟ این همه محتمل است،مخصوصا از آن جهت که آگاهی داریم که سخن گفتن از موضوعهای رسالت با یکدیگر پیوسته است،پس هر کس از یوم الفصل پرسش کند،بدان سبب به این پرسش پرداخته است که می خواهد بداند که آیا فرمان تسلیم شدن او به پیامبر بیم دهنده و هر کس که او به پیروی از وی دستور داده، می بایستی اطاعت شود یا نه.

چون گریز از مسئولیت انگیزه انکار یوم الفصل است،پس بزرگترین مسئولیتها تسلیم شدن به رهبری شرعی است که در ولایت امامان راهنما و در صدر ایشان امام علی-علیه السلام-قرار گرفته است.

از حافظ ابو بکر محمد بن مؤمن شیرازی از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-در تفسیر این آیه روایت شده است که گفت:«مراد ولایت علی است که از آن در قبر سؤال می شود». (1)

ص :259


1- 1) -از رسالة الاعتقاد حافظ ابو بکر محمد بن المؤمن الشیرازی در تفسیر نمونه ج 26 ص 10.

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«خبر بزرگ همان ولایت است». (1)

امام علی بن موسی الرضا-علیه السلام-گفت:«امیر المؤمنین /17 -علیه السلام-گفت:خدا را بزرگتر از من خبری نیست،و او را نشانه و آیتی عظیم تر از من وجود ندارد». (2)

از امام حسین بن علی-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-به علی-علیه السلام-گفت:ای علی!تو حجت خدایی،و تو در خدایی،و تو راه به سوی خدایی،و تو نبأ عظیمی(خبر بزرگ)،و تو راه راستی،و تو برترین نمونه و مثل». (3)

[3]

و اختلاف میان ایشان درباره نبأ عظیم دلیل بر آن است که برهان قاطعی برای نفی آن ندارند،و به همین سبب در این باره دچار تردید می شوند:آیات خدا آنان را به ایمان آوردن به آن می خواند،در صورتی که هواهای نفسانی آنان را به تکذیب و انکار آن بر می انگیزد.

اَلَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ

-که درباره آن با یکدیگر اختلاف دارند.» شاید اختلاف ایشان نیز در تفسیر دلایل آن باشد و در این که چگونه از آن بگریزند.آیا ندانسته ای که چگونه برای رسول مثلها می آورند و چون راهی برای ردّ او نیافتند،گفتند که او دیوانه یا شاعر است و قرآن را خود ساخته و به خدا نسبت داده است،و بدین گونه اختلاف دلیل ناتوانی آنان از تفسیر آیات مربوط به حقیقتی بود که آنان آن را انکار می کردند.

[4]

و آیا منکر شدن ایشان نسبت به حقیقت آن را باطل می کند یا اختلاف ایشان در این خصوص از سختی آن در هنگام نازل شدن بر ایشان می کاهد!؟ کَلاّٰ سَیَعْلَمُونَ -هرگز،به زودی خواهند دانست.»

ص :260


1- 2) -همان کتاب،ص 11.
2- 3) -نور الثقلین،ج 5،ص 491.
3- 4) -همان جا.

در آن روز که آنان را به سوی جزایشان می رانند و راه گریزی نمی یابند.

[5]

بلکه آنان جزای خویش را در دنیا پیش از آخرت خواهند یافت.

ثُمَّ کَلاّٰ سَیَعْلَمُونَ

-و بار دیگر هرگز،به زودی خواهند دانست.» بعضی گفته اند که:این آیه اشاره به آن دارد که آنان در آخرت از حق آگاه خواهند شد،در صورتی که آیه پیشین دلالت بر دانستن آنان در دنیا می کرد.و محتمل است که مفهوم یگانه ای برای تأکید مکرر شده باشد.

[6]

آیا آیات خدا را در آفرینش نمی بینند تا از حکمت آن آگاه شوند و بدانند که او ایشان را بیهوده نیافریده و به حال خود رهایشان نکرده است؟ أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهٰاداً -مگر ما این زمین را آرامگاه شما قرار ندادیم؟» آیا نمی بینی که چگونه برای زندگی تو آماده و رام شده است؟بر آن لایه ای از خاک است که از آن برای خانه ساختن و به کشت پرداختن بهره مند می شوی و آن را برای جا به جا شدن خود آماده می سازی،و بدنهای ما را پس از مرگ در خود نگاه می دارد،و به درد بسیاری از فعالیتهای دیگر ما در زندگی می خورد.

چون خوب توجه کنیم،می بینیم که دیگر چیزهایی که در زمین است،همه برای زندگی آدمی آماده شده،و ما هنگامی از اهمیت نظامهای اجرا شده به توسط پروردگار در زمین آگاه می شویم که آن را با سایر سیّاراتی مقایسه کنیم که در نزدیکی زمین قرار دارند و در هیچ یک از آنها تا کنون نشانه ای از زندگی و فرصتی برای آن مشاهده نشده است.آیا این همه دلیل بر تدبیر و حکمت نیست؟آیا از این راه به آن راهنمایی نمی شویم که خدا ما را عبث و بی هدف نیافریده است؟ [7]

و برای آن که زمین و آنچه در آن است استقرار پیدا کند،و در معرض امواج بادها و فشارهای محیط بر آن قرار نگیرد،و همچون آب دریا تناوب مدّ و جزر نیروی جاذبه ماه بر آن اثر نامطلوب نگذارد،و پوسته زمین از خطر زمین لرزه ها و آتشفشانها به سبب گازهایی که از فعل و انفعالهای درون گداخته آن پدید می آید در امان بماند،برای همه اینها و سببهای متعدد دیگری که بعضی را می شناسیم و از

ص :261

بسیاری آنها ناآگاهیم،خداوند متعال میخهای محافظی برای زمین آفرید که همان کوه های موجود بر آن است.

وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً

-و کوه ها را میخها(ی زمین)قرار دادیم.» /17 این قله های بلند به طرف آسمان بالا رفته،و آن دامنه های گسترده،و شبکه ای از سنگهای به یکدیگر پیوسته که بعضی از آنها در بالای سطح زمین قرار گرفته اند و بعضی در درون آن.اینها همچون زره هایی نگاهدارنده زمین اند.پس چرا آثار قدرت و نشانه های حکمت را بر طبیعتی که در پیرامون ما قرار گرفته است نمی بینیم؟و خدا منزه است از این که بیهوده و لغو به کاری بپردازد.

[8]

و چون به نظامهایی بازگردیم که بر زندگی ما فرمان می رانند،مقدار بیشتری از نشانه های قدرت و حکمت را در آنها مشاهده می کنیم،که از آن جمله است سنّت جفت بودنی که،از یک سو،حکایت از نیازمندی بعضی از ما نسبت به بعضی دیگر می کند،و از سوی دیگر تدبیر نیکوی آفریدگار و دقت تنظیم او را منعکس می سازد.

وَ خَلَقْنٰاکُمْ أَزْوٰاجاً

-و شما را جفت جفت آفریدیم.» اگر ما خود خویشتن را آفریده بودیم ولی آن را کاملتر و نیرومندتر از آنچه هستیم ساخته بودیم،شاید ممکن بود نیازی به جنس دیگر یا به خوردنی و نوشیدنی و آرامش و سکون و آنچه همانند اینها است وجود پیدا نکند.و اگر تصادف سبب به وجود آمدن ما می بود،در آن این تکامل را که مثلا در میان دو همسر می بینیم و تکامل روح و جسد در غریزه ها و شهوتها و نیازمندیها است و چنان است که هر جنس مایه آرامشی برای جنس دیگر است و آنچه را که به آن نیاز دارد در او می یابد، هرگز در خود نمی یافتیم،و خداوند سبحانه و تعالی چنین گفته است: وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً . (1)

[9]

وجه مناسبت سخن درباره همسر و آن راحتی که با وجود او فراهم

ص :262


1- 5) -الرّوم21/.

می شود،پروردگار نعمت خوابی را به یاد ما می آورد که گونه ای از آسایش و آرامش ما است،و بر ذرات هستی ما مسلط می شود و آنها از عمل متقابل کردن خسته کننده با محیط باز می دارد و بر همه جای بدن ما پوششی از آرامش و آسایش را می گسترد.

وَ جَعَلْنٰا نَوْمَکُمْ سُبٰاتاً

-و خواب شما را وسیله آسودن قرار دادیم.» معلوم می شود که معنی سبات آسایش موقت یا تعطیل و بریده شدن جریان فعالیت و نشاط است.

خواب چیست؟و چگونه حادث می شود،و اسرار آن کدام است؟دانش جدید پیوسته به تعمق در میدانهای فراخ این نمود کلی زندگی آدمی اشتغال دارد،و هر چه بیشتر به کشف اسرار آن توفیق پیدا می کند،ولی آنچه ثابت و قطعی است نقشی است که خواب در آرام کردن اعصاب آدمیان و یاری کردن به دماغ او برای تنظیم دانسته ها و انبار کردن آنها دارد،و بدن را پس از قرار گرفتن در تحت تأثیر مؤثرها و عوامل خارجی،به نظام عادی و طبیعی آن باز می گرداند،و مقداری از آرامش بر اندامهای مختلف می گسترد،و به یک سخن:خواب آرام گرفتن جسم است پس از تلاش و کوششی پیوسته.

[10]

و خواب معمولا در شب صورت می گیرد که پرده های آن بر روی طبیعت فرو می افتد،و جوّ آرامش و سکون بر آن فرو می ریزد.

وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِبٰاساً

-و شب را بر شما پوشانیدیم.» آیا می دانی که اگر زمین و کسانی که بر آن قرار دارند،پیوسته در معرض تابش اشعه خورشید قرار می داشت،چه پیش می آمد؟خداوند متعال به صورتی زمین را نظم بخشیده است که شب و روز متناوبا آن را در میان گیرند و استمرار حیات بر آن امکان پذیر شود.

تعبیر شب به لباس در زیبایی و دقت بسیار رسا است.به همان گونه که لباس و پوشش هر چیز را از آنچه به آن عیب و آسیب می رساند حفظ می کند، تاریکی شب نیز طبیعت و زندگان را از استمرار قرار گرفتن در برابر پرتوهای خورشید محفوظ می دارد.

ص :263

[11]

و پس از آن که طبیعت بر بستر تاریکی آرام گرفت،برآمدن روز آن را برای به راه افتادن مجدد بیدار می کند،و رشته های اشعه خورشید،پشته ها و دشتها را از خواب بر می انگیزد و در گیاهان و جانوران نشاط و سر زندگی برای تجدید نفس و دنبال کردن حرکت به وجود می آورد.

وَ جَعَلْنَا النَّهٰارَ مَعٰاشاً

-و روز روشن را(وسیله ای برای فراهم آوردن) معاش و مایه زندگی شما قرار دادیم.» /17 یعنی میعادی برای زندگی و زیستن،و وقت مناسبی برای تهیه رزق و روزی،و بدین گونه خداوند در هر موجود زنده نیازی به پیشروی و ادامه حیات قرار داده،که با احساس این نیاز به رفع آن بپردازد،و فرصتهای لازم را برای این کار در اختیار قرار داده است.آیا این امر ما را به آن رهنمون نمی شود که او مدبّری دانا است و بر آن قدرت دارد که مردمان را در روز فصل برای رسیدگی به حسابهاشان از گورهاشان برانگیزد و به حسابشان رسیدگی کند؟ [12]

و بدین گونه خدا زمین را خانه ای آماده برای زندگی ما آفرید و بر بالای آن بام محفوظی قرار داد تا شهابها و آسمان سنگهای شناور در فضا بر ما فرو نریزند،و پرتوهای زیان بخش ستارگان و حرارت هلاک کننده خورشید به ما آسیبی نرساند.

وَ بَنَیْنٰا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدٰاداً

-و بر بالای سر شما هفت(آسمان)سخت را افراشتیم.» آیا این هفت سخت چیست؟آیا کهکشانهای محیط بر کهکشان ما است، یا منظومه های شمسی نزدیک ما،یا آسمانهایی است که یکی از آنها به ستارگان ثابت آراسته شده و اندکی از آن آگاهی داریم،و علم شش آسمان دیگر نزد خدا است...یا چیزی دیگر؟ شاید نزدیکترین معانی پوشش جوّی محیط بر زمین باشد که از لایه های چندی تشکیل شده و تا ارتفاع صد کیلومتر ادامه دارد و سقف محکمی را برای زمین فراهم می آورد و آن را از جرمهای سرگردان در فضا و از پرتوهای زیانبخش محفوظ

ص :264

می دارد.

[13]

زمین قدرتهای خود را از کجا به دست می آورد؟زمین مادر ما است، پس مادری که به آن نیرو و انرژی می رساند کیست؟آن خورشیدی است که از فاصله تقریبی صد و پنجاه میلیون کیلومتر آن را با روشنی و گرمی شیر می دهد،و از خلال پرتوهای خورشید گیاهان و جانوران خوراک خود را به دست می آورند و مواد کانی مختلف در زمین پدیدار می شود.

وَ جَعَلْنٰا سِرٰاجاً وَهّٰاجاً

-و چراغی فروزان و سوزان(خورشید)آفریدیم.» بنا بر گفته راغب در مفردات،منظور از وهج پرتوافکنی است.

آیا از خلال آیات پروردگارمان که در قرآن از آنها یاد کرده،به نامهای نیکوی(اسماء الحسنی)او راهنمایی نمی شویم؟و اگر از خلال آیت خورشید به قدرت و حکمت و علم و تدبیر پروردگارمان پی نبریم،دیگر از کجا می توانیم به هدایت دست یابیم؟خدا خورشید را مسخر زندگی بشر ساخته و این کره گداخته و افروخته را در فضا فراهم آورده است.

درجه حرارت خورشید در حدود شش هزار درجه فارنهایت است،که این به سطح آن تعلّق دارد،و دمای اعماق آن به میلیونها درجه می رسد،و این کره افروخته از خود پرتوهایی بیرون می دهد که تا بیش از صد هزار کیلومتر در فضا پیش می روند، و منشأ تولید آنها فعل و انفعالات اتومی و هسته ای است که در هر ثانیه از جرم خورشید نزدیک چهار میلیون تن را به مصرف می رساند. (1)

خدا میان خورشید و زمین بدان جهت مسافت محدودی را قرار داده است که زمین بتواند از انرژی خورشید بهره گیری کند بی آن که آسیبی را از آن متحمل شود،و اگر مسافت بیش از این می بود زمین منجمد می شد،و در صورت کمتر بودن فاصله آتش می گرفت.

[14]

و در آن صورت که زمین از پرتوهای خورشید تغذیه می شود،زندگی

ص :265


1- 6) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 186 نقل از کتابهای علمی.

بشر نیز وابسته به همین پرتوها و در نتیجه به خورشید است،و نزدیکترین مثال برای این واقعیت دوره گردش آب است.بر اثر تابش خورشید بر زمین و اقیانوسهای آن،آبها بخار می شود و به صورت ابر در می آید،و سپس بادها سبب جا به جا شدن این ابرها می شوند،و فرو ریختن باران از ابرها عاملی است که با آن خداوند متعال هر گونه خیر را برای ما فراهم می آورد.

وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ الْمُعْصِرٰاتِ مٰاءً ثَجّٰاجاً

-و از ابرهای فشرده آبی ریزان فرو فرستادیم.» چرا ابرها به نام معصرات خوانده شده اند؟آیا بدان سبب است که بخشی از آنها بر بخشی دیگر تراکم پیدا می کند و سبب ایجاد فشار و در نتیجه تولید باران می شود،یا این که بر اثر فشرده شدن نظامی طبیعی در هنگام فرو ریختن باران در آنها به وجود می آید(چنان که گفته اند)،یا آن که در این آیه اشاره به حالت فرو ریختن باران شده و آن را به فشردن جامه برای بیرون راندن آب از آن تشبیه کرده است؟این همه محتمل است.

اما ثجاج را به معنی پیاپی فرو ریزنده گفته اند.

[15-16]

بدین گونه خدا آب دریاها را پس از شیرین کردن آنها بر اثر تبخیر به طرف آسمان بالا می برد و آن را به صورت ابر متراکم شده بر فراز مساحتهای گسترده در می آورد،و سپس آن را به هر جای از زمین که خواهد می برد و با بارانی که از آن فرو می ریزد آن ناحیه را سیراب می کند،و کوه و دشتی باقی نمی ماند مگر این که برکات الاهی شامل آن می شود...و سپس این باران فضا را از چرکها و پلیدیها و غبار پاک می کند و به کشتن و نابود کردن میکروبها مدد می رساند.و اما بر سطح زمین،باران سبب روییدن گیاهان و به دست آمدن انواع گوناگون مواد غذایی همچون دانه هایی می شود که از مهمترین منابع خوراکی انسان محسوب می شوند و نیز سبزیها و میوه ها از برکات همین باران است.

لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَبٰاتاً* وَ جَنّٰاتٍ أَلْفٰافاً

-تا از آن دانه و گیاه و باغهای پر درخت با درختان درهم پیچیده بیرون آوریم.»

ص :266

آیا باغها و جنگلها را دیده ای که چگونه آکنده از درختهای درهم فرو رفته است؟اینها همه از برکات باران است.

این نظامی است که در آن سوراخ و بریدگی مشاهده نمی شود،و از اعماق فضا که در آن خورشید به تشعشع خود مشغول است تا سطح اقیانوسها که در آنها آب بر اثر گرما بخار می شود و تا بیابانها و صحراها ادامه دارد و از زمین گیاه و درخت سر بر می آورد.آیا این نظام ما را به وحدت تدبیر و حکمت مدبّر آن رهبری نمی کند؟ آیا به قدرت او که می تواند ما را برای روز حساب دوباره زنده کند ایمان نمی آوریم؟و آیا ممکن است پروردگار حکیم ما آفریدگان خود را بیهوده به حال خودشان رها کند؟ [17]

در هیچ ناحیه از اطراف نواحی آفرینش شکاف یا تفاوتی جز در آن جا که وابستگی با انسانی دارد که خدا او را بر طبیعت مسلط کرده است،مشاهده نمی کنیم؛انسانی که خدا به او عقل و آزادی عنایت کرده،به تباهی کردن در زمین می پردازد،پس آیا امکان آن هست که این کار از عجز و ناتوانی بوده باشد؟و آیا پروردگار آسمانها و زمین کسی را عاجز می کند؟یا از سوء تدبیر باشد؟در صورتی که در تدبیر او عیب و نقصی نمی یابیم.یا چیزی دیگر؟تفکر در این همه ما را به آن رهبری می کند که این انسان که محور حکمت آفرینش و هدف دیگر چیزهای عالم است،نمی بایستی بدون حکمت آفریده شده باشد،پس حکمت آفرینش او چیست؟و چون این را در دنیا نمی یابیم،با نور عقل به آن هدایت می شویم که در /17 یوم الفصل تحقق پیدا خواهد کرد.

إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً

-روز داوری وعده گاه(خدا با خلق) است.» در آن هنگام که آدمی با جزای خود تلاقی پیدا می کند،و پیشینیان و پسینیان گرد هم جمع می شوند،و ستمکاران و مجرمان به محاکمه کشیده می شوند، و گواهان به شهادت حق بر می خیزند،حکمت آفرینش او آشکار خواهد شد.

در آن روز مؤمنان از مجرمان جدایی(فصل)پیدا می کنند و از آنان دور

ص :267

می شوند،و کارهای انجام گرفته به صورت خالص برای خدا از کارهای مبتنی بر ریا و نفاق تمایز پیدا می کند،و پیوندهای خویشاوندی و روابط دوستی از میان می رود، و از شفاعت دوستان و اولیا سودی به دست نمی آید.

[18]

و مردمان گروه گروه به صحرای محشر می آیند،و در پیشاپیش هر گروه پیشوای آنان که در دنیا از او پیروی می کردند دیده می شود.

یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ

-آن روز که در صور دمیده می شود،» و آن دمیدن دوم در صور است که خدا با آن همه بندگان را زنده می کند.

فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً

-پس فوج فوج می آیید،» و هر فوجی در زیر پرچم امام و پیشوای آن فوج است.

در حدیث از براء بن عازب روایت است که گفت:معاذ بن جبل که نزدیک رسول اللّٰه در خانه ابو ایّوب انصاری نشسته بود،گفت:یا رسول اللّٰه!درباره این گفته خدای تعالی چه می گویی: یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً... و آیات پس از آن؟»و پیامبر(ص)گفت:«ای معاذ!از کاری بزرگ پرسش کردی،و سپس به او توجه کرد و گفت:ده گروه از امت من به صورت فرقه هایی محشور می شوند که خدای تعالی آنان را از مسلمانان متمایز ساخته و صورتهای ایشان را تغییر داده است:بعضی صورت بوزینگان دارند،و گروهی بر صورت گرازانند، بعضی باژگونه اند و پاهایشان در بالا و سرهاشان /17 در پایین قرار گرفته است،و گروهی کوران اند،و بعضی کر و گنگند و چیزی نمی فهمند،پاره ای دیگر زبانهای خود را می جوند و چرکی از دهنهاشان جاری است که بوی گند آن همگان را ناراحت می کند،و بعضی دست و پا بریده اند،و بعضی دیگر به صلیب کشیده بر شاخه هایی از درختان آتشین اند،و بعضی دیگر بوی گندی بدتر از لاشه مردگان دارند،و پاره ای جبه های بلند ساخته شده از قطران پوشیده اند که به پوست تنهاشان چسبیده است؛آنان که بر صورت بوزینگانند،مردمان نمّام و خبر چینند،و آنان که صورت گراز دارند،خورندگان مال حرامند،و باژگونگان رباخواران،و کوران ستمگران در حکم و داوری،و کران و گنگان آن کسانند که سخت شیفته اعمال

ص :268

خود بوده اند،و آن کسان که زبانهای خویش را می جوند،علما و قاضیان در دینند که کردارهای ایشان بر خلاف گفتارهاشان بوده است،و دست و پا بریدگان آن کسان اند که به همسایگان خویش آزار می رسانده اند،و آویختگان به دارهای آتشین کسانی هستند که از مردمان در نزد صاحبان قدرت و سلطان سعایت می کردند،و آن کسانی که بویی گندناکتر از لاشه مردگان دارند،کامرانان از شهوات و لذات و خودداری کنندگان از پرداختن حق خدای تعالی در اموال خویشند،و پوشندگان جبه ها به خود بالندگان و خودپسندانند». (1)

[19]

چون انسان محور آفرینش جهان ما است،پس دیگر چیزها پیوسته به او و تغییر کننده با او است،و زمین و آسمان محیط بر آنها را می بینی که در معرض تغییرات هولناک قرار گرفته است.

وَ فُتِحَتِ السَّمٰاءُ فَکٰانَتْ أَبْوٰاباً

-و آسمان گشوده شود و به صورت درها در آید.» آسمانی که خدا آن را سقف محفوظ قرار داده بود،از هم شکافته می شود،و شاید درها محل فرود آمدن آشکار فرشتگان و معراج مؤمنان به سوی بهشت و محل خروج کافران برای رفتن به دوزخ باشد.

[20]

اما کوه هایی که توازن و تعادل زمین را حفظ می کردند،توازن خود را از دست می دهند و به راه می افتند و همچون گرد و خاک در فضای گسترده پراکنده می شوند و سرانجام به صورت سراب در می آیند.

وَ سُیِّرَتِ الْجِبٰالُ فَکٰانَتْ سَرٰاباً

-و کوه ها به راه می افتند و به صورت سراب در می آیند.» بدین گونه نظام جهان ما فرو می ریزد،و از آن روی چنین است که آفریده ها به مصلحت انسان آفریده شده و مسخر زندگی او شده و از سنتهای خاصی پیروی می کردند که همچون انعامی از خدا در حق انسان بوده باشد،و اکنون که بشر

ص :269


1- 7) -مجمع البیان،ج 10،ص 423.

به جایگاه محاکمه برای حساب و جزا روان است،دیگر سببی برای باقی و برقرار ماندن نظام فرمانروای بر طبیعت وجود ندارد و به همین سبب آن نظام برچیده می شود.

[سوره النبإ (78): آیات 21 تا 40]

اشاره

إِنَّ جَهَنَّمَ کٰانَتْ مِرْصٰاداً (21) لِلطّٰاغِینَ مَآباً (22) لاٰبِثِینَ فِیهٰا أَحْقٰاباً (23) لاٰ یَذُوقُونَ فِیهٰا بَرْداً وَ لاٰ شَرٰاباً (24) إِلاّٰ حَمِیماً وَ غَسّٰاقاً (25) جَزٰاءً وِفٰاقاً (26) إِنَّهُمْ کٰانُوا لاٰ یَرْجُونَ حِسٰاباً (27) وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا کِذّٰاباً (28) وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ کِتٰاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلاّٰ عَذٰاباً (30) إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفٰازاً (31) حَدٰائِقَ وَ أَعْنٰاباً (32) وَ کَوٰاعِبَ أَتْرٰاباً (33) وَ کَأْساً دِهٰاقاً (34) لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً وَ لاٰ کِذّٰاباً (35) جَزٰاءً مِنْ رَبِّکَ عَطٰاءً حِسٰاباً (36) رَبِّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا اَلرَّحْمٰنِ لاٰ یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطٰاباً (37) یَوْمَ یَقُومُ اَلرُّوحُ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ صَفًّا لاٰ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ وَ قٰالَ صَوٰاباً (38) ذٰلِکَ اَلْیَوْمُ اَلْحَقُّ فَمَنْ شٰاءَ اِتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ مَآباً (39) إِنّٰا أَنْذَرْنٰاکُمْ عَذٰاباً قَرِیباً یَوْمَ یَنْظُرُ اَلْمَرْءُ مٰا قَدَّمَتْ یَدٰاهُ وَ یَقُولُ اَلْکٰافِرُ یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرٰاباً (40)

معنای واژه ها

21[مرصادا]

:کمین گاهی بر سر راه جهنم است که فرشتگان در آن به کمین نشسته اند،و از امام صادق(ع) روایت است که گفت:«مرصاد پلی بر صراط است که

ص :270

بنده ای به سبب ستم کردن بر بندۀ دیگر از آن نمی تواند بگذرد».

23[احقابا]

:جمع حقب است و مراد از آن زمانی دراز و روزگارهای پی در پی یکدیگر است.

25[غسّاقا]

:چرک اهل جهنم است.

26[وفاقا]

:وفاق یعنی جریان یافته به مقدار شایستگی در اعمال.

33[و کواعب]

:جمع کاعب،و آن کنیزکی است که پستانهای او برآمده و به سبب آغاز رشد گردو همچون انار شده است؛نارپستان.

[أترابا]

:جمع ترب،و آنان میانه سالانند،و به قولی:

همسن و در حسن و صورت همچون همسرانشان.

34[دهاقا]

:دهاق جام آکنده ای است که در آن جای بیشتری برای آب یا نوشابه نباشد،و اصل دهق به معنی شدت فشار است.

همانا جهنّم در کمین است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آیا در پی آن روز هولناک کار دیگری هست؟آری.چیزی مهمتر از آتش یا بهشت.مگر جهنم کمینگاه گردنکشان و بهشت تجسم رستگاری گرانبها برای مؤمنان نیست؟ولی چرا طاغیان و گردنکشان در جهنم روزگارهای درازی درنگ می کنند که گاه به درجه جاودانگی می رسد؟بدان سبب که این یک سنت الاهی

ص :271

است،به همان گونه که سوزاندن آتش و بخار شدن آب نیز سنت است،و چون آنان این سنت را فهم نکردند و بلکه به تکذیب آن پرداختند که خدا آنان را از این کار بر حذر داشته بود،کارشان به آنجا پایان یافت،در صورتی که پرهیزگاران(کسانی که این سنت را فهمیدند و از آتش پرهیز کردند و از هر چه آنان را به آتش می رساند دوری گزیدند)پس رستگار شدند و به بهشتی در آمدند که با باغها و میوه ها و نار پستانان و امن و سلام خود از ایشان استقبال کرد.آن نیز جزای مناسبی بود که خدا برای ایشان فراهم آورد.

سیاق قرآن در بیم دادن آدمی از روز حشر و نشر به پیش می رود،و بعضی از ایستگاههای آن را پس از یادآوری ما به این که خداوند متعال پروردگار آسمانها و زمین و هر چه در میان آنها است،برای ما ترسیم می کند:در آن روز بانگهای بندگان و روح و فرشتگان که در صف ایستاده اند،فرو می افتد،و تنها کسی می تواند سخن بگوید که خداوند رحمان به او اجازه دهد.

در آن روز رونق باطل از میان می رود،و حق با همه ابعاد آن متجلّی می شود،و چون هنوز فرصت گزینش در این دنیا باقی است،پس هر کس که بخواهد می تواند از بیم آن روز توبه کند و به پروردگارش باز گردد.اما آن کس که کافر بماند،خدا او را از عذابی نزدیک بیم می دهد(علی رغم این که شیطان آن را از ذهن بشر دور می کند)که در آن روز هولناک بهره او خواهد شد که انسان هر بد و نیکی را که در دنیا کرده باشد(تجسم یافته در پاداشی نیکویا عذابی سخت)خواهد دید،و در آن هنگام است که کافر حقایق اعمال خود را می بیند و آرزو می کند که کاش به صورت همان خاک که بود می ماند و به محشر برای جزا آورده نمی شد!

شرح آیات:

[21]

انسان با سنتهای خداوند تبارک و تعالی که در دنیا در طبیعت محیط بر او وجود دارد،در عمل دو طرفی است،و او را می بینی که از آتش پرهیز می کند تا گرفتار سوختن با آن نشود،و از نیش مار فرار می کند،و از میکروبها برای آن

ص :272

می گریزد که به بدن او راه نیابند و سبب هلاک او نشوند،پس چرا انسانی که از سنتهای عاجل اجتناب می کند،از سنتهای آجل چنین نمی کند،و چه فرقی میان آتشی است که امروز او را بسوزاند و آتشی که فردای قیامت چنین کند،یا چه تفاوت است میان ماری که امروز او را بگزد،و ماری که با عمل خود او ساخته می شود و در آخرت او را خواهد گزید،و میان میکروبی که امروز در جسم او نفوذ کند و میکروب دیگری که آن را در دنیا کشت می کند تا در خانه حقیقی آخرت آن را بدرود؟! سنتهای خدا در دنیا یادآور نظایر آنها در آخرت است،ولی آدمی به یکی ایمان می آورد و دیگری را فرو می گذارد.چرا؟ از آیات قرآن به صورت کلی،و آیات این سوره به شکل خاص،چنان مفهوم می شود که جزای روز نشور بر دو گونه است:نخست خود عملی است که امروز مرتکب می شود و به صورت جزا و مکافاتی درست و شایسته در آخرت برای او تجسم پیدا می کند،همچون آتشی است که شخص در خانه خود روشن می کند و سبب سوختن او می شود،یا درخت میوه ای که در زمین خود می نشاند و از میوه های آن بهره مند می شود.گونه دوم پاداشی است که پروردگار به فضل خود برای صالحان در بهشت مقدر کرده است /17 و یک حسنه و کار نیک را ده چندان پاداش می دهد.و آیه ای که هم اکنون می آید،اشاره ای به گونه اول است:

إِنَّ جَهَنَّمَ کٰانَتْ مِرْصٰاداً

-دوزخ گذرگاه است.» پس این مرکز کمین کردن و مرتع جزا در آخرت است.سنتی الاهی و نظامی مقدر شده است که هر کس آن را تکذیب کند،از آن رهایی نخواهد یافت.

امیر المؤمنین علی بن ابی طالب-علیه السلام-گفته است:«و اگر(خدا) ستمکار را مهلت داد،از او نرسته است،بلکه خدا بر گذرگاه او نشسته است(تا در بندش آرد)و چون استخوان گلوگیر نایش را بفشارد». (1)

ص :273


1- 8) -نهج البلاغة،خ 97.

[22]

و طاغیانی که از حد خود تجاوز می کنند،و از آنچه سبب نزدیک شدن ایشان به آتش است پرهیز نمی کنند،زود باشد که به آتشی باز گردند که خود آن را با افعال خود فراهم آورده اند.

لِلطّٰاغِینَ مَآباً

-جای بازگشت طغیانگران است.» شاید کلمه مآب اشاره به آن باشد که خود سبب روشن شدن آتشی باشند که به آن بازگشته اند،چه این همان منزلی است که خود بنا کرده اند و میهنی است که برای خود برگزیده اند.

[23]

چه مدت در این آتش باقی خواهند ماند؟ لاٰبِثِینَ فِیهٰا أَحْقٰاباً -مدتها در آن درنگ خواهند کرد.» در روایات اهل بیت آمده است که این آیه به گناهکارانی اختصاص دارد که مدتی از وقت را،به اندازه متناسب با گناهان خویش،در آتش می گذرانند،و بنا بر این احقاب به معنی روزگارها یا سالهای پیاپی است.

بعضی از مفسران گفته اند که:معنی آیه این است که آنان روزگارهای متوالی را که هرگز قطع نمی شود در دوزخ طی می کنند،و چون مدتی پایان یافت بی فاصله مدّت پس از آن آغاز می شود.و گفته اند که:از آن روی به جای سالها لفظ احقاب آمده که در دلها هراس بیشتری بر می انگیزد و بیشتر دلالت بر جاودانگی دارد،و حقب دورترین چیز در نزد ایشان به شمار می رفت و می گفتند که حقب مدتی برابر با هشتاد سال است.و چون سال سیصد و شصت و پنج روز است،و یک روز در آخرت برابر با هزار سال از سالهای دنیا است،از این راه به خوبی می توانی روزگاری را که طاغیان در دوزخ به سر می برند تصور کنی.

در حدیثی از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که گفت:

«کسی که به آتش دوزخ داخل شود،از آن رهایی پیدا نمی کند مگر پس از آن که احقابی در آن درنگ کند،و حقب شصت و چند سال است،و سال سیصد و شصت روز،هر روز آن هزار سال از سالهای محاسبه شما است،پس هیچ کس در

ص :274

این اندیشه نباید باشد که از آتش بیرون خواهد آمد». (1)

[24]

در خلال این سالهای متوالی و روزگارهای دراز،گردنکشان در آن جا جز عذابی که هرگز سستی پیدا نمی کند،چیزی نمی یابند.

لاٰ یَذُوقُونَ فِیهٰا بَرْداً وَ لاٰ شَرٰاباً

-در آن نه مزه سردی را می چشند و نه مزه آب و نوشابه را.» گفته اند که در این جا«برد»به معنی خواب است و به این گفته اعراب استناد کرده اند که:منع البرد البرد یعنی سرما از خواب جلوگیری کرد،و بعضی گفته اند که معنی آن عامّ است و شامل سرمای باد یا سایه یا خواب می شود و به این شعر استناد کرده اند که:

فلا الظل من برد الضحی تستطیعه

و لا الفیء أوقات العشی تذوق (2)

نه سایه روز سرد را توان است و نه سایه شب هنگام را می شود دریافت.

[25]

آنچه بهره ایشان است نوشابه جوشان و آب گندناک است.

إِلاّٰ حَمِیماً وَ غَسّٰاقاً

-جز آبی گرم و خونابه ای سرد.» حمیم به معنی آب داغ است،اما غسّاق آب گندیده را گویند،و به قولی چرک گندناک اهل دوزخ است.

[26]

آیا خیال می کنی که پروردگار در انداختن ایشان به آتش در حق آنان ستم کرده است؟هرگز...آنان خود بر خود ستم روا داشتند.مگر نه این است که فرستادگان او پیاپی بر ایشان وارد می شدند؟این جزای کردارها و پایان راه ایشان است.

جَزٰاءً وِفٰاقاً

-پاداشی درخور کردار.» یعنی درست با اعمال ایشان برابر است نه بیش و نه کم.

[27]

چرا پایان کارشان به این عاقبت وخیم و بد انجامید؟بدان سبب که

ص :275


1- 9) -مجمع البیان،ج 10،ص 424.
2- 10) -رجوع کنید به القرطبی،ج 19،ص 180.

آنان چشم به راه جزا نبودند و به همین سبب در بدکاری افراط ورزیدند،به همان گونه که هر تبهکاری که درباره دادگری اندیشه ای ندارد،به ارتکاب گناهان بزرگ می پردازد.

إِنَّهُمْ کٰانُوا لاٰ یَرْجُونَ حِسٰاباً

-آنان در فکر رسیدگی به حساب آن روز نبودند.» [28]

هنگامی که فرستادگان خدا و دعوت کنندگان به دین او آنان را از حساب بیم می دادند،و آیات نشور در پی یکدیگر نازل می شد،فرستادگان و دعوت کنندگان و آیات را تکذیب می کردند.

وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا کِذّٰاباً

-و آیات ما را دروغ شمردند،دروغ شمردنی!» [29]

آری.حساب بر پا شد،و اعمال و دم زدنها و لحظه های زندگی و خیالات باطل ایشان به زیانشان در معرض محاسبه قرار گرفت.

وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ کِتٰاباً

-و هر چیز را در نامه اعمال برشمردیم و ثبت کردیم.» پس کتاب پروردگار ما هیچ خرد و کلان را فرو نمی گذارد مگر این که آن را ثبت می کند.

[30]

و امروز روز جزا است که پس از احصا و رسیدگی کامل داده می شود.

فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلاّٰ عَذٰاباً

-پس بچشید،و برای شما افزون نکنیم مگر عذاب را.» این پایانی ترسناک است،و شناخت آدمی در دنیا نسبت به این حقیقت که عذاب جهنم نیز به همان گونه افزایش پیدا می کند که نعیم فردوس در حال افزایش است،این افزایش را مطابق حکمت و عادلانه می داند،بدان سبب که آدمی با اختیار آزاد خود به این عاقبت رسیده است.

به حق باید گفت که تصور این حقیقت ما را بیشتر از جهنم بر حذر می دارد و شوق افزونتری را نسبت به بهشت در ما برمی انگیزد،و از پیامبر-صلی اللّٰه علیه

ص :276

و آله-روایت شده است که گفت:«این آیه شدیدترین آیه قرآن درباره اهل آتش است». (1)

[31]

در برابر این،مشاهده می کنیم که آن دسته از پرهیزگاران که در دنیا از موجبات رسیدن به آتش قیامت پرهیز کردند،و کارهای بد را که سبب درآمدن به جهنم است کنار گذاشتند،در قیامت همان اندازه از دوزخ دورند که در دنیا از آن دوری می کردند.

إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفٰازاً

-پرهیزگاران رستگارند.» بزرگترین رستگاری ایشان رهایی از آتش جهنم است.آیا این گفته خدا را ملاحظه نمی کنی که گفته است: فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّٰارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فٰازَ - هر کس که از آتش دور شود و به بهشت درآید،رستگار شده و به مراد رسیده است»؟ (2) [32]

و علاوه بر رهایی از آتش،از نعیم ابدی برخوردارند.

حَدٰائِقَ وَ أَعْنٰاباً

-باغها و تاکستانها.» شاید ذکر انگور در میان دیگر میوه ها از آن روی بوده باشد که خوراک و میوه ای است دارای فوایدی که در دیگر میوه ها یافت نمی شود،حتی در حدیث آمده است که:«بهترین میوه های شما انگور است». (3)

[33]

همسر موافق مایه تکمیل خوشبختی است،بدان سبب که نه فقط با کامبرداری جنسی همراه است،بلکه نیز از آن جهت که نیاز روح را از لحاظ همکاری با روحی دیگر تکمیل می کند که برای آن همچون آینه ای است که خود را در آن می بیند و بالعکس،و خدا برای بندگان صالح حور العین فراوان در بهشت به بهترین صورتی که بشر تصور کند آفریده است،بلکه گاه چنان تصور می شود که در زیبایی و جمال ظاهری برتری از آن تصور نمی شود،و نمونه اعلایی برای جمال

ص :277


1- 11) -از تفسیر الکشاف،ج 4،ص 690.
2- 12) -آل عمران183/.
3- 13) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 48.

روحی و خلق عالی و ادب رفیع است تا شایسته مؤمنان و تراز بالای ایشان بوده باشد.

وَ کَوٰاعِبَ أَتْرٰاباً

-و کنیزکان نارپستان و همسال.» کاعب به معنی دختری است که پستانهایش برجسته و گرد شده و خصوصیات زنانگی در او پدید آمده که برای مرد لذیذتر و شهوت انگیزتر است،و در عین حال آنان همسالانی با مردان اند که با روح مرد از لحاظ خلقی و عقلی و جنسی توافق بیشتری دارند،و مرد مؤمن بر حسب مقدار اعمال صالح خویش بیش از یکی از آنان را در اختیار دارد که همانند این در دنیا میسر نیست.

[34]

جلسات انس بدون شراب و نوشابه ای نشاط انگیز صفایی ندارد،و خدا این شراب را به نیکوترین صورتی مطلوب در اختیار صالحان قرار می دهد.

وَ کَأْساً دِهٰاقاً

-و جامهای شراب لبریز و پیاپی.» گفته اند:الدهاق شراب آکنده در جام است،و به قولی آنچه پیاپی نوشیده شود،یا صافی است،و این همه درباره شراب فردوس صدق می کند.

[35]

و نعمتهای زندگی بدون امنیت و آرامش صورت کمال پیدا نمی کند، و بهشت دار السلام است و هیچ تجاوز و ستم و بیماری و بیم تمام و نابود شدن نعمت و...در آن وجود ندارد،و حتی زخم زبان که مایه ترس و اضطراب و دردی در نفس شود،در آن شنیده نمی شود.

لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً وَ لاٰ کِذّٰاباً

-در آن نه سخنان بیهوده و لغو می شنوند و نه کسی دیگری را دروغزن می خواند.» با یکدیگر علم و محبت و یادهای خوش گذشته را مبادله می کنند و به سپاسگزاری نعمتهای پروردگار می پردازند.و در آن صورت که جانهای پاک دارند و خوشیها برای ایشان فراوان در دسترس است،دیگر چگونه میل آن می کنند که به لغو از غیبت و تهمت و فحش بپردازند؟و چرا دروغ بگویند که جز نشانه ای از خبث و پلیدی یا ترس و آزمندی نیست،در صورتی که اهل بهشت از این همه منزّه اند؟

ص :278

[36]

همه این نعمتها،به فضل خدا،همیشه و پیاپی به ایشان می رسد،از آن روی که آنان راه راست و عمل صالح را در دنیا برگزیده بودند.

جَزٰاءً مِنْ رَبِّکَ عَطٰاءً حِسٰاباً

-پاداشی از خداوند تو که بخششی بسنده است.» چنان می نماید که معنی این آیه بخشش بزرگی متناسب با اعمال ایشان بوده باشد،بدان سبب که درجات مؤمنان در آن جا بر حسب درجات در این جا تفاوت پیدا می کند.

و به قولی:«حسابا»لما عملوا یعنی با در نظر گرفتن آنچه کرده اند،چه حساب به معنی شمارش است یعنی به اندازه آنچه برای او در وعده پروردگار واجب است،چه او وعده کرده است که در مقابل یک حسنه و کار نیک پاداشی ده برابر دهد،و برای گروهی هفتصد برابر وعده داده است،و برای گروهی دیگر بی نهایت و از اندازه بیرون،چنان که خدای تعالی گفت: إِنَّمٰا یُوَفَّی الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ -پاداش شکیبایان بی حساب به ایشان داده می شود». (1)

و همه اقوال به یک چیز باز می گردد و آن بخشش فراوان است.

[37]

و برای آن که انسان این نعمتها را بیش از اندازه تصور نکند،خدا بیان کرده است که آنها از جانب پروردگار بزرگ است که ملک آسمانها و زمین از آن او و بخشنده است:

رَبِّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا الرَّحْمٰنِ

-پروردگار آسمانها و زمین است و آنچه در میان آنها قرار دارد،و بخشنده است،» و در حق آن کس که بخشندگی او همه چیز را فرا می گیرد،و چون بخواهد بخشش خود را فراوان می کند،چه گمان می کنی؟ لاٰ یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطٰاباً -از او بر هیچ سخنی مالک نیستند.» به درجه ای بزرگ است که اگر بخشندگی او نبود که بر اثر آن وحی خود را

ص :279


1- 14) -الزّمر13/.

به میانجیگری فرستاده اش یا از پشت پرده نازل کند،از خطاب کردن با آفریدگانش تعالی و برتری و خودداری پیدا می کرد.

اگر چنان نبود که خداوند سبحانه و تعالی به بندگانش اجازه دعا کردن و خواندن خود را داده باشد،و در قلوب خواهندگان خود انوار دوستی و مناجات با او را القا کند،کدام انسان-هر انسان-استطاعت آن را داشت که چندان بالا رود تا به درجه خطاب کردن به او برسد؟آیا خطاب و سخن گفتن نیازمند خرسندی دو طرف یا واجب کردن طرفی بر طرف دیگر نیست؟و خدا در تراز آفریدگانش نیست تا با او توافق حاصل شود،و هیچ کس نمی تواند او را به سخن گفتن مجبور کند.و آیه بدین گونه به آن اشاره می کند که بشر و دیگر آفریدگان در سطح او و همتراز با او نیستند،و چیزی از او را در ملکیت خود ندارند تا انجام کاری را بر او واجب سازند، و او مالک ایشان است و به بخشندگی خویش بر آنان تفضل می کند و به مخاطبه با آنان می پردازد،و گاه به بعضی از آنان،به صورت تکوینی یا تشریعی،اجازه سخن گفتن و مخاطبه با خودش را می دهد،و این در آن هنگام است که خود را به ایشان می شناساند و مناجات کردن با خودش را به ایشان الهام می کند.

در این اختلاف است که چه کس مالک خطاب نیست،آیا آن گروه از مؤمنان اند که ذکرشان پیش از این گذشت،یا کفارند بدان سبب که از در رحمت او رانده شده اند،یا هر دو گروهند؟چنان می نماید که ضمیر تنها مؤمنان و کافران را شامل نمی شود،بلکه دیگر آفریدگان(جن و فرشته و روح)را نیز فرا می گیرد،به گواهی آیه بعد که برای تفصیل همین آیه نازل شده است،و مثلی آشکار است بر آن که این آیه-به نظر من-اختصاص به روز قیامت ندارد،آری،در روز قیامت این حقیقت با وضوح بیشتر تجلّی پیدا می کند.

[38]

عظمت پروردگار ما برای بندگانش در روز رستاخیز بزرگ آشکار می شود،و آن روزی است که روح با همه عظمت و جلال خود در برابر او می ایستد، و فرشتگان که صف کشیده اند سخن نمی گویند،و اصوات آفریدگان /17 به سبب عظمت پروردگار پست و پایین افتاده است.و آن گاه خدا با رحمانیت خود به

ص :280

بعضی از ایشان اجازه سخن گفتن می دهد ولی بدان شرط که جز صواب چیزی نگویند.

یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ

-آن روز که روح به پای می ایستد.» روح چیست؟در این باره اختلاف است:بعضی گفته اند که او آفریده ای بزرگتر از دیگر آفریده ها حتی از فرشتگان مقرب جبراییل و میکاییل است،چنان که در حدیث روایت شده از امام صادق-علیه السلام-آمده:«فرشته ای بزرگتر از جبراییل و میکاییل است». (1)

بنا بر این مقصود از روح روح القدس است که خدا به وسیله او پیامبران خود را تأیید می کند،و خود گفته است: نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ -، (2) و او بنا بر تفسیر ما چیزی است که در این گفته او سبحانه و تعالی مراد بوده است: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِیلاً ، (3) و این گفته او سبحانه و تعالی: تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ . (4)

بعضی گفته اند:او یک سپاهی از سپاهیان رحمان و همچون فرشتگان است،و از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:

«روح سپاهیی از سپاهیان خدا است که از فرشتگان نیستند و سر و دست و پا دارند و سپس این آیه را خواند: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاٰئِکَةُ صَفًّا و گفت:

آنان سپاهی اند،آنان سپاهی اند». (5)

بعضی گفته اند که آن جبرییل است،چنان که خدا گفته است: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلیٰ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ . (6)

ص :281


1- 15) -از تفسیر مجمع البیان،ج 10،ص 427؛نیز رجوع کنید به تفسیر نمونه،ج 26،ص 58.
2- 16) -النحل102/.
3- 17) -الاسراء87/.
4- 18) -القدر4/.
5- 19) -از الدر المنثور،ج 6،ص 309،تفسیر نمونه،ج 26،ص 58 و همانند آن القرطبی،ج 19،ص 187.
6- 20) -الشعراء193/.

بعضی گفته اند که مراد از روحهای آفریدگان است،و دیگران آن را قرآن دانسته اند،و بعضی دیگر آن را برترین فرشته تصور کرده اند،و گروهی:فرزندان آدم یعنی دارندگان روح. (1)

آنچه به نظر من می رسد این است که روح در اصل آفریده ای نورانی و بزرگتر از فرشتگان بود و سپاهیان و امکاناتی در اختیار داشت،و روحهای مردمان نیرومندی و زندگی خود را از او می گرفتند و خدا به وسیله او پیامبران و دوستان خود را تأیید می کرد،و همو است که در شب قدر بر زمین فرود می آید و در روز قیامت با صفهای فرشتگان در برابر خدا می ایستد.

وَ الْمَلاٰئِکَةُ صَفًّا لاٰ یَتَکَلَّمُونَ

-و فرشتگان در صف می ایستد و سخن نمی گویند.» بدان سبب که هیبت خدا زبانهای آنان را بند می آورد،و از آن روی که آنان محکوم و در فرمان پروردگار خویش اند،پس به خدایی گرفتن یکی از آنان چیزی جز سفاهت نیست،بدان روی که آنچه در نزد ایشان است از خداوند سبحانه و تعالی است،و حتی شفاعت هم از آنان جز با اذن و اجازه خدا برنمی آید،و خدا به هیچ کس چنین اجازه ای را نمی دهد مگر این که خود بخواهد یا با حسابی دقیق چنین می کند.

إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ قٰالَ صَوٰاباً

-مگر آن کس که خدای رحمان به او اجازه دهد و آنچه گوید به راستی و صواب گوید.» این آیه ما را به یاد این گفته خداوند متعال می اندازد که: یَوْمَئِذٍ لاٰ تَنْفَعُ الشَّفٰاعَةُ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً که درباره آن گفتیم که شفاعت را دو شرط است:یکی اذن خدا،و دیگر آن که پسندیده باشد یعنی از طریق اندازه گیری ثواب و عقاب صورت بگیرد و بی میزان و مقیاس صورت پذیر نشود،و به نظر من گفته خدا در این جا: وَ قٰالَ صَوٰاباً اشاره به همین امر است.

ص :282


1- 21) -تفصیل این گفته ها در تفسیر القرطبی،ج 19،ص 186-187 آمده است و به آن جا رجوع شود.

[39]

به همان گونه که عظمت خدا در آن روز متجلّی می شود،حق نیز به همین گونه تجلّی پیدا می کند،و شفاعت از طریق باطل و دروغ و نادرستی و احکام ستمگرانه صورت نخواهد گرفت.

ذٰلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ

-آن روز حق است.» پس حق است و شکی در آن نیست،و چون حوادث آن که آسمانها و زمین به سختی بار آنها را تحمل می کنند بسیار هولناک و هراس انگیز است،از انسان مسکین در آن روز چه کاری برخواهد آمد؟!و به همین سبب شایسته است که به نام حق خوانده شود،و در آن چیزی جز حق سودمند واقع نمی شود،و آن خواستار رضای پروردگار شدن است.

فَمَنْ شٰاءَ اتَّخَذَ إِلیٰ رَبِّهِ مَآباً

-پس هر که خواهد،راه بازگشت به پروردگارش را در پیش گیرد.» مگر نه این است که ما با فطرت ایمان به دنیا آمده ایم و سپس دنیا و شهوتهای آن ما را منحرف کرده است،پس بیایید تا به راه اول باز گردیم و از این راه به پروردگار مهربان خود برسیم.

[40]

و پیش از روز قیامت،عذابی نزدیک،پیش از مرگ و پس از آن، فرا می رسد،پس چون فرزند آدم از دنیا برود،قیامت کوچک او بر پا می شود،و نتیجه ای از عمل خود را می بیند،اگر نیک بوده است نیک و اگر بد بوده است بد.

إِنّٰا أَنْذَرْنٰاکُمْ عَذٰاباً قَرِیباً

-ما شما را از عذابی نزدیک بیم دادیم.» بعضی گفته اند:مقصود از آن حساب پس از مرگ است،و بعضی دیگر آن را خود روز قیامت دانسته اند،بدان سبب که حق است و شکی در آن نیست و خواهد آمد و هر آینده ای نزدیک است،یا از آن روی که چون انسان بمیرد،احساس او از میان می رود و تا روز رستخیز برای حساب چنین می ماند،پس در حساب او روز مرگ به روز رستاخیز پیوستگی پیدا می کند.

خواه پس از مرگ باشد یا پس از نشور،اعمال انسان به صورت پاداش یا کیفر تجسم پیدا می کند و او به آنها می نگرد.

ص :283

یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ مٰا قَدَّمَتْ یَدٰاهُ

-در آن روز که مردم به آنچه دستانش از پیش فرستاده است می نگرد.» از خیر و شر،و مقصود از دست به صورت خلاصه کارهایی است که او انجام داده است.و هنگامی که مؤمن /17 عمل خویش را می بیند،بسیار شادمان می شود،ولی در آن هنگام که کافر عمل خود را مشاهده می کند،آرزوی آن می کند که کاش خاک می بود و آن کار بد را انجام نمی داد.

وَ یَقُولُ الْکٰافِرُ یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرٰاباً

-و کافر می گوید که کاش خاک می بودم.» این انسان چه اندازه از آن پشیمان است که به این درجه رسیده و آرزوی آن می کند که خاک بود و به انجام دادن این تبهکاریها نمی پرداخت.

این انسان که خداوند متعال او را آفرید تا در باغهای جاودانی فردوس برین میهمان او باشد،به جایی رسید که پست تر از خاک است.پس چه کند که خاک سودمند است و از او فایده ای به دست نمی آید؟!بلکه او مستحق خواری و آزار بیشتری است.

ص :284

سوره نازعات

اشاره

ص :285

ص :286

سوره نازعات /17

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد آن از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس و النّازعات را بخواند،جز تر و تازه از دنیا نمی رود،و خدا او را جز تر و تازه به صحرای محشر باز نمی گرداند».

نور الثقلین/ج 5 ص 497 /17

زمینه کلّی سوره

چنان می نماید که سوره و النازعات از جان هدایت یافتگان به آن طغیان آن را بیرون می کشد،ولی چگونه؟ اولا:پیوستگی کلمات سوگند همچون صاعقه،و به آنچه در نزد ما مجهول است،همچون فرشتگان مرگ و حالت مرگ با گروه رزمندگان.

ثانیا:به روز راجفه و روز رادفه بیم می دهد در حالی که دلها واجفه است و چشمها خاشعه.آنان کیان اند؟آن کسانند که در دنیا می گفتند:آیا ممکن است به زندگی باز گردیم بدان گونه که اکنون هستیم،حتی در آن صورت که به شکل

ص :287

استخوانهای پوسیده در آمده ایم؟!پس قرآن به ایشان می گوید:آری و تنها با یک بانگ که شما را از زمین بیرون می آورد و بر سطح هموار آن قرار می دهد که بر آن پستی و بلندی و کجی نمی بینند.

ثالثا:داستان موسی و فرعون را برای ما حکایت می کند،و این که فرعون چگونه طغیان کرد و به بیم دادن فرستاده خدا گوش فرا نداد،و خدا او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار کرد.

رابعا:آیات خدا را در آسمانها و زمین،و حکمت بالغه او را در /17 نظام آفرینش به ما نشان می دهد:این که چگونه آسمان را بر جای خود نگاه داشته و آن را استوار کرده،و چگونه شب را تاریک و روز را روشن قرار داده است،چگونه زمین را گسترده و آب و چراگاه آن را فراهم آورده،و چگونه اطراف آن را با کوه های همچون میخ محکم کرده،که این همه برای زندگی آدمی و جانورانی است که به یاری او بر می خیزند.

خامسا:پس از آن از بلای بزرگی سخن می گوید که انسان در هنگام یادآوری آنچه کرده است به آن متوجه می شود،و این نکته را بیان می کند که حکمت آفرینش در مکافات نهایی تجلّی پیدا می کند،و آن در هنگامی است که گردنکشان به دوزخ افکنده می شوند،در آن حال که بهشت جایگاه کسانی است که از مقام پروردگار خود بیمناک اند.

در پایان سوره ما را به یاد عذر و بهانه هایی می اندازد که منکران بیهوده به آنها متشبث می شوند و از ساعت و زمان آن پرسش می کنند:ولی تو را به ساعت چه کار؟علم آن نزد خدا است و بازگشت آن به سوی او.تو تنها بیم دهنده ای.بهتر است ما از آن بترسیم،که در آن روز حسرت همه ابعاد وجود ما را فرا می گیرد،بدان جهت که عمر خود را در دنیا به اندازه شبی یا روز آن به حساب می آوریم.

بدین گونه آیات سوره هدف خود را برای هر کس که خواهان آن باشد تحقق می بخشد،و آن درمان کردن طغیان و غرور نفس است.

ص :288

سورة النّازعات

[سوره النازعات (79): آیات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلنّٰازِعٰاتِ غَرْقاً (1) وَ اَلنّٰاشِطٰاتِ نَشْطاً (2) وَ اَلسّٰابِحٰاتِ سَبْحاً (3) فَالسّٰابِقٰاتِ سَبْقاً (4) فَالْمُدَبِّرٰاتِ أَمْراً (5) یَوْمَ تَرْجُفُ اَلرّٰاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا اَلرّٰادِفَةُ (7) قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وٰاجِفَةٌ (8) أَبْصٰارُهٰا خٰاشِعَةٌ (9) یَقُولُونَ أَ إِنّٰا لَمَرْدُودُونَ فِی اَلْحٰافِرَةِ (10) أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً نَخِرَةً (11) قٰالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خٰاسِرَةٌ (12) فَإِنَّمٰا هِیَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ (13) فَإِذٰا هُمْ بِالسّٰاهِرَةِ (14) هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ مُوسیٰ (15) إِذْ نٰادٰاهُ رَبُّهُ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُویً (16) اِذْهَبْ إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ (17) فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلیٰ أَنْ تَزَکّٰی (18) وَ أَهْدِیَکَ إِلیٰ رَبِّکَ فَتَخْشیٰ (19) فَأَرٰاهُ اَلْآیَةَ اَلْکُبْریٰ (20) فَکَذَّبَ وَ عَصیٰ (21) ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعیٰ (22) فَحَشَرَ فَنٰادیٰ (23) فَقٰالَ أَنَا رَبُّکُمُ اَلْأَعْلیٰ (24) فَأَخَذَهُ اَللّٰهُ نَکٰالَ اَلْآخِرَةِ وَ اَلْأُولیٰ (25) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشیٰ (26)

معنای واژه ها

1 و النازعات غرقا:گفته اند که آنها فرشتگان اند که به سختی روحهای کافران را از بدنهاشان بیرون می کشند به

ص :289

همان گونه که تیرانداز زه کمان را سخت می کشد و تیر را هر چه بیشتر دور پرتاب می کند؛و به گفته ای دیگر:

مقصود از نازعات ستارگانند که از افقی بر می آیند و در افقی دیگر فرو می روند...و معانی دیگری نیز برای آن آورده اند.

6 الراجفة:گفته اند که آن دمیدن نخستین در صور است که بر اثر آن همه آفریدگان می میرند،و راجفه صیحه و بانگ عظیمی است که همچون تندر غرش و اضطراب دارد.

7 الرادفة:گفته اند که آن دمیدن دوم در صور پس از دمیدن نخستین است که با آن مردمان از خاک برمی خیزند.

8 واجفة:پراضطراب،و وجیف به معنی سرعت سیر است.

10 الحافرة:به معنی راهی است که انسان از آن گذشته است،و از آن روی بدین نام خوانده می شود که آدمی با گذشتن بر آن با پاهای خود آن را حفر کرده است،پس کافران می پرسند:آیا ما پس از مردن به زندگی پیشین باز می گردیم؟ 11 نخرة:کهنه و فرسوده،و در مفردات راغب آمده است:

نخرت الشجرة یعنی درخت پیر شد و نخرة یعنی وزش باد به آن رسید.و نخیر صدایی از بینی است،و این موافق است با آنچه گفته اند که استخوان ناخرة به معنی استخوانی است که از آنچه در درون آن است خالی شد و با وزیدن باد صدایی از آن برمی خیزد.

ص :290

زجرة:صیحه صور است،و از آن جهت بدین نام خوانده شده که مخاطب را از رفتن بر راه اول منع می کند و او را متوجه به راه دوم می سازد.

14 بالساهرة:سطح زمین است،و اعراب روی زمین را در بیابان ساهرة یعنی صاحب بیداری می نامند،بدان سبب که هر کس بخواهد بر آن بخوابد،از ترس دشمن و جانوران گرفتار سهر(بیداری)می شود.و در این جا اشاره است به این که محشر در زمین هموار همچون فلات صورت می گیرد که هیچ اعوجاج و ساختمان و درختان و غارهایی در آن وجود ندارد تا از دست عدالت به آنها بگریزند و پناه برند،در آن روز که به گفته پروردگارمان:

«یوم هم بارزون»روزی است که در آن همگان آشکارند.

16[طوی]

:نام آن دره است که در آن خدا با موسی سخن گفت.

دلهایی در آن روز بیمناک است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که نفس از یاد خدا غافل نشود،قرآن ما را به یاد حالات نزع و نشط و سبح و سبق و سپس به یاد روز قیامت می اندازد که صیحه ای همه آفریدگان را می میراند،و صیحه دیگری آنان را بار دیگر زنده می کند.در آن روز تپش قلبها سرعت می گیرد،و چشمها حالت فروافتادگی و خشوع پیدا می کند؛برای

ص :291

چه؟برای آن که چشم به راه چنین روزی نبودند،و می گفتند:آیا به همان گونه که اکنون هستیم،یا پس از آن که به صورت استخوانهای پوسیده در آمدیم باز می گردیم؟!سپس گفتند:پس آن بازگشتی همراه با زیانکاری است.آری، آنان با یک صیحه که سبب بیرون آمدن از گورها بر سطح زمین هموار است،از گورهاشان خارج خواهند شد.

سپس سیاق ما را به داستان موسی انتقال می دهد که پروردگارش با او سخن گفت و فرمان داد که به بیم دادن فرعون گردنکش برود تا مگر پند پذیرد یا بترسد،ولی فرعون امتناع کرد و پس از گرد کردن مردمان در پیرامون خود به چالش پرداخت و در میان ایشان گفت:من پروردگار بلند مرتبه شمایم،و خدا او را در دنیا با عذابی هلاک کرد و آن را به عذاب آخرت پیوست.و این همه برای آن بود تا مایه عبرت کسانی شود که از خدا می ترسند.

بدین گونه رسالتهای خدا برای بیم دادن مردم به آن روز هولناکی که منتظر همگان است ادامه یافت.

شرح آیات:

[1]

در زندگی آدمی لحظاتی قاطع وجود دارد که چون آنها را بشناسد و مسیر خود را بر وفق آنها تنظیم کند،از خطر آنها خواهد جست،و از آشکارترین آنها است آنچه در هنگام نزع و بیرون کشیده شدن روح از بدن اتفاق می افتد،و شخص به زندگی خود که مدت درازی برای آن کار و کوشش کرده است بدرود می گوید، و وارد زندگی کاملا ناشناخته بر خودش می شود،و هنگامی که قرآن به امثال این لحظه ها سوگند یاد می کند،برای آن است که ما در تصورهایی که درباره خود داریم تجدید نظر کنیم،و لگام غرور و سبکسری را بکشیم.

وَ النّٰازِعٰاتِ غَرْقاً

-سوگند به گیرندگان جان که آن را سخت از بدن ما می کنند و خارج می کنند.» سوگند به آن نیروها که سبب کندن جان از بدنهای ما با چنان نیرو می شوند

ص :292

که کمانداران با آن زه را سخت می کشند تا تیر هر چه به نیروتر و دورتر روانه شود.

چنان می نماید که مقصود از آن فرشتگانی است که به این کار می پردازند.

[2]

و سپس سوگند به نیروهایی که این کار را به نرمی و مدارا انجام دهند.

وَ النّٰاشِطٰاتِ نَشْطاً

-و سوگند به آن گیرندگان جان که این کار را با نشاط و نرمی به انجام می رسانند.» گفته اند:النشط به معنی گرفتن و جذب کردن با آسانی و نرمی است،و معنی در این جا آن است که فرشتگان ارواح مؤمنان را با فراهم آمدن نشاط برای ایشان از بدنشان جدا می کنند،به همان گونه که چون زانو بند و دستبند از دست شتر برداشته شود نشاطی به شتر دست می دهد.و از این جا معلوم می شود که دو سوگند مربوط به ملک الموت و دستیاران او در دو حالت است:یکی گرفتن جان کافران به نیرو و شدت(غرقا)و دیگری گرفتن جان مؤمنان به نشاط و مهربانی(نشطا).

از امام علی-علیه السلام-معنی عکسی در این آیه در آن جا نقل شده /17 که گفته است:«فرشتگان ارواح کفار را از میان پوست و ناخنها به نشاط می گذرانند تا آن را از اندرون آنان با رنج و اندوه خارج کنند». (1)

[3]

سپس فرشتگان ارواح مؤمنان را به آسمان بالا می برند و با آنها به شنا کردن می پردازند...به همان گونه که ستارگان در فلکهای خود چنین می کنند.

وَ السّٰابِحٰاتِ سَبْحاً

-و سوگند به شنا کنندگان با شنا کردنی.» [4]

و سپس مسابقه ای سریعا صورت می گیرد تا در پایان آن روح به آتش برسد یا به بهشت...پس سوگند به این بزرگواران.

فَالسّٰابِقٰاتِ سَبْقاً

-پس سوگند به پیشی گیرندگان با پیشی گرفتنی.» [5]

و سوگند به آن فرشتگان که به تدبیر امر ارواح و جز آن از امور جهان ما به فرمان پروردگارشان می پردازند.

فَالْمُدَبِّرٰاتِ أَمْراً

-و سوگند به تدبیرکنندگان در کار.»

ص :293


1- 1) -تفسیر مجمع البیان،ج 10،ص 429.

قسم به همه آنها که:روز فصل و جدایی خواهد آمد،و این که جزا بدون شک داده خواهد شد.

این یکی از تفسیرها در معنی آیات گذشته است،و تفسیرهای دیگری نیز وجود دارد:

1-این که مقصود از نازعات چیزهایی است که از یک افق کنده می شوند و به افق دیگر می روند،و در سیر خود نشاط و فعالیت نشان می دهند،و در فضا شنا می کنند،و چون درباره تدبیر امر از ایشان پرسیدند،گفتند که معنی آن این است که خدا امر را به میانجیگری آنان تدبیر و تنظیم می کند.

2-این که النازعات(مشتق از نزع)ارواحی است که از بدنها کنده می شود،به همان گونه که لابن و تامر به کسانی گفته می شود که لبن(شیر)و تمر (خرما)در تصرف دارند،و این روح نیز نشاط پیدا می کند،یعنی از تن خارج می شود،و سپس در فضا به شنا کردن می پردازد؛و چون بار دیگر از تفسیر مدبرات از ایشان پرسیدند،گفتند:ارواح بنی آدم به میانجیگری خوابها،برای پاره ای از امور، /17 پس از جدا شدن از دنیا،در معرض تدبر قرار می گیرند،و این تفسیری غریب است.

3-و بعضی گفته اند که این صفت اسبهای مجاهدان یا خود ایشان است،بدان سبب که نزع و جان کندن در لگامهای آنان صورت می گیرد و این نزعی است که لگامها در آن غرق می شود و سبب آن درازی گردنهای اسبهای اصیل است،و اینها با نشاط اند بدان جهت که از دار الامان به جبهه های جنگ روان اند، و از آن روی شناور گفته شده اند که اعراب اسب اصیل را به کشتی تشبیه می کنند که با آسانی و سرعت روان است،و گفته اند که:همینها تدبیر کنندگان امر فتح و پیروزی به شمار می روند.

این تفسیر هنگامی پسندیده است که در نظر داشته باشیم که خدا به اسبهای غازیان و مجاهدان یا به صورت عام در این گفته اش سوگند یاد کرده باشد:

ص :294

وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً، فَالْمُورِیٰاتِ قَدْحاً ، (1) و اعراب علاقه شدیدی به اسب داشتند،و آن را رمز شجاعت و دلیری می دانستند.

چیزی که هست تفسیر فَالْمُدَبِّرٰاتِ أَمْراً غریب می نماید،و از همین روی بعضی گفته اند:در این شک نیست که در تفسیر کردن این آیه به فرشتگان اختلافی نیست به هر صورت که دیگر آیات تفسیر شود،در صورتی که چنان می نماید که مراد از همه این کلمات نوع یگانه ای از آفریدگان است،و خدا دانا است.

[6]

و تفسیر این کلمات کوبنده و تکان دهنده هر چه بوده باشد،ضمیر آدمی را به اهتزاز در می آورد،بلکه اگر شخص درست از معنی آن آگاه نباشد، بی تابی و ناآرامی او افزایش پیدا می کند.و در این جا پروردگار می گوید:

یَوْمَ تَرْجُفُ الرّٰاجِفَةُ

-آن روز که بجنبد زمین جنبیدنی.» در آن هنگام که زمین به لرزه در می آید،و بانگ و صیحه همه جای جهان را فرا می گیرد،و در آن هنگام که همه ثوابت به اهتزاز در می آیند و جز حق چیزی برای انسان باقی نمی ماند که به آن اعتماد کند.و خواه این لرزش به معنی حرکت باشد همچون در این گفته خدا: یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبٰالُ ،یا به معنی صیحه باشد همچون در آن جا که خدا گفته است: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ،آرامش از قلبها سلب می شود،و ما را به تفکر در این باره بر می انگیزد که فردا با ما چه خواهند کرد.

[7]

پس از راجفه صاعقه دیگری می آید که سیاق آن را ناشناخته بر جای می گذارد.

تَتْبَعُهَا الرّٰادِفَةُ

-به دنبال آن پیامد می آید.» رادفه به معنی چیزی است که پس از چیز دیگر می آید،پس آیا این همان صیحه دوم است که خدا مردمان را پس از آن که با صیحه نخستین آنان را میرانده بود به زندگی باز می گرداند،یا این که با صیحه نخستین مردمان زمین می میرند و با

ص :295


1- 2) -التفسیر الکبیر،ج 32،ص 63.

صیحه دوم اهل آسمانها؟!هر چه باشد،صاعقه ای هولناک است که جانها را گرفتار هراس می سازد.

[8-9]

تپش دلهای فاجران سرعت می گیرد؛آیا پس از بیم و هراس ساعت قیامت،و پس از آن که فرصتهای دنیا را از کف داده و چیزی برای خود ذخیره نکرده اند تا مایه نجات ایشان شود،به کجا می توانند بگریزند؟ قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وٰاجِفَةٌ* أَبْصٰارُهٰا خٰاشِعَةٌ -دلهایی در آن روز بیمناک است،و چشمهای ایشان فرو افتاده و در حال خشوع.» ولی مؤمنان از هول و فزع آن روز در امان اند،بدان روی که آن اندازه کارهای نیک برای خود ذخیره کرده اند که جانهاشان را لبریز از آرامش می سازد.

[10]

مدتهای دراز به زنده شدن پس از مرگ کفر ورزیدند،و همه ایستارهای خود را بر اساس همین کفر بنا نهادند،و اکنون به خطای خود پی برده اند.

یَقُولُونَ أَ إِنّٰا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحٰافِرَةِ

-می گویند:آیا ما را به حافره یعنی به راهی که از آن آمدیم و با اثر پای خود آن را حفر کردیم،باز می گردانند؟!» بدین گونه رستاخیز را برای خود بعید می شمارند تا متحمل مسئولیتهای آن نشوند.

[11]

و در صدد آن بر می آیند که بعید شمردن بعث و رستاخیز را درست و شایسته جلوه دهند و می گویند:چگونه ممکن است این استخوانهای پوسیده ای را که وزیدن باد از سوراخهای فراوان آنها صداهایی از آنها بیرون می آورد،بار دیگر به زندگی باز گردانند؟ أَ إِذٰا کُنّٰا عِظٰاماً نَخِرَةً -در آن هنگام که به صورت استخوانهای خرد شده و پوسیده در آمده ایم.» /17 از کتاب الخلیل نقل شده است:نخرت الخشبة یعنی چوب کهنه و سست شد تا آن حد که چون آن را دست بزنند از هم بپاشد،و استخوان ناخر نیز چنین

ص :296

است، (1) و به قولی:استخوان ناخر استخوانی است که میان آن تهی باشد و به سبب وزیدن بادها به آن بانگی از آن برخیزد.

[12]

سپس به واقعیت بازگشتند و به ارزیابی ایستار انکاری خویش پرداختند و گفتند:اگر قیامت حق باشد،آنان به سبب کفر ورزیدن به آن زیانکار خواهند بود.

قٰالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خٰاسِرَةٌ

-گفتند:بنا بر این بازگشت بازگشتی همراه با زیانکاری است.» شاید این گفته اعترافی از ایشان بوده باشد که در روز قیامت به سبب آن گرفتار خواهند شد،یا انکاری بعد از یقین و لجاجتی پس از اعتراف.و به قولی:این استهزاء و سخریه ای است.

[13]

آنان را به حال خود واگذار تا هر چه می خواهند بگویند.قیامت وقوع پیدا خواهد کرد،و با یک بانگ همه را ایستاده بر روی زمین صاف خواهی دید.

فَإِنَّمٰا هِیَ زَجْرَةٌ وٰاحِدَةٌ

-آن تنها برخاستن یک بانگ است.» چنان می نماید که مقصود از زجرة همان دمیدن دوم در صور است که خدا با آن مردگان را در گورها زنده می کند.

[14]

فَإِذٰا هُمْ بِالسّٰاهِرَةِ -و ناگهان ایشان خود را در زمین هموار رستاخیز می بینند.» ساهرة به معنی دشت و زمین صاف از آن روی بدین نام خوانده می شود که رونده در آن به سبب ترسی که از جانوران درنده دارد،در آن به خواب نمی رود.و ظاهرا ساهرة به معنی روی زمین در مقابل باطن و درون آن است،از آن روی که مردگان در باطن زمین بودند و ناگهان به ظاهر آن انتقال یافتند.

[15]

حقیقتی همچون قیامت،در آن ساعت که ساعت حساب هولناک فرا می رسد،شایسته این است که درباره آن بیندیشیم،بلکه پیوسته آن را نصب العین

ص :297


1- 3) -تفسیر الجامع لاحکام القرآن،ج 19،ص 198.

خود قرار دهیم تا بنا بر آن همه ابعاد رفتار و کردار و پندار خویش را تنظیم کنیم،و به همین جهت خدا فرشتگان خود را مبعوث کرد تا گردنکشان را بیم دهند و آنان را از چنین عاقبت هولناک بر حذر دارند،ولی آنان در گمراهی خود باقی ماندند تا خدا هلاکشان کرد و هر چه زودتر آنان را به آتش واصل کرد،پس آیا شایسته نیست که از تاریخ تیره بختی آنان عبرت بگیریم؟ هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ مُوسیٰ -آیا داستان موسی به تو رسید؟» آری.ولی آیا از آن داستان عبرت گرفتی؟پس اگر از آن عبرت نگرفته باشی،بدان می ماند که اصلا آن را نشنیده ای! [16]

داستان او با خواندن پروردگار خود در آن هنگام آغاز شد که به وادی طوی در آمده بود.

إِذْ نٰادٰاهُ رَبُّهُ بِالْوٰادِ الْمُقَدَّسِ طُویً

-در آن هنگام که پروردگارش در وادی مقدس طوی به او(چنین)خطاب کرد که:» این سرزمین به سبب وحیی که به آن رسید تقدّس پیدا کرد.و شاید نام طوی بوده یا این کلمه صفتی از آن سرزمین از لفظ طی باشد بدین معنی که آن سرزمین درنوردیده شد یا موسی را چنین کرد و او را به رسالت نزدیک ساخت.و شاید طوی صفتی برای هر سرزمین مبارک بوده باشد از آن روی که رهرو در آن از سیر در این سرزمین بهره مند می شود و تو گویی زمین برای او درنوردیده می شود.

[17]

سپس پروردگار به او فرمان داد که به نزد فرعون که سرچشمه طغیان و فساد بود رهسپار شود.

اِذْهَبْ إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ

-به سوی فرعون رو که او طغیان و گردنکشی کرده است.» با وجود طغیان کردن خدا او را بدون بیم دادن و تهدید رها نکرد،و پیش از آن که فرستاده ای نزد او بفرستد و حجت را بر او تمام کند،هلاکش نساخت.

[18]

رسالت وحی به سوی او در خواندنش به تزکیه و اصلاح نفس و هلاک نکردن خود در طغیان خلاصه شد.پروردگارا!چه منزهی و به بندگانت

ص :298

رحمت و بخشندگی داری،و چگونه برای آنان خواستار رستگاری هستی در صورتی که جز ادامه دادن به تباهی چیزی نمی خواهند؟! فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلیٰ أَنْ تَزَکّٰی پس بگو:آیا خواستار آن هستی که پاک و پاکیزه شوی؟» [19]

چون آدمی پاکیزه شود،و خود را از خیره سری و خودپسندی و کبر پاک سازد،نفس او آماده پذیرفتن از طریق فرستاده خدا خواهد شد،و چون خدا او را به وسیلۀ فرستاده اش راهنمایی کرد،نفس او خشوع پیدا می کند و از حالت طغیان به صورتی اساسی خارج می شود.

وَ أَهْدِیَکَ إِلیٰ رَبِّکَ فَتَخْشیٰ

-و به سوی پروردگارت رهبریت کنم تا (از عذاب)بترسی.» [20]

فرعون از موسی خواستار نشانه و آیتی شد تا مگر با نرسیدن آن آیت به سبب یک حکمت بالغه از راه یافتن بگریزد،ولی خدا به دست پیامبرش آیت را بر او آشکار کرد تا حجت بر فرعون تمام شود.

فَأَرٰاهُ الْآیَةَ الْکُبْریٰ

-پس آیت بزرگ را به او نمود.» که در عصا و ید بیضا تجسم یافته بود.

[21]

و هنگامی که آیت آشکار نازل شد،و فرعون کفر ورزید،عقوبت و کیفر او پیش افتاد،بدان سبب که کفر در آن صورت چالشی آشکار در برابر سلطان و فرمانروایی مطلق پروردگار بود،و شاید سببی برای گمراه شدن مردمان دیگر،و حلقه های نهایی داستان بدین گونه در پی یکدیگر پدیدار شد.

فَکَذَّبَ وَ عَصیٰ

-پس آن را تکذیب کرد و به سرکشی پرداخت.» آیت الاهی را تکذیب کرد،و با نافرمانی از پیامبر او موسی-علیه السلام-به نافرمانی از پروردگار تبارک تعالی پرداخت.

[22]

و به تکذیب و عصیان ادامه داد و در زمین برای تبهکاری شتاب کرد.

ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعیٰ

-سپس پشت کرد و به شتاب دورشد.»

ص :299

[23]

و به گمراه کردن مردمان پرداخت،و گمراهان را علیه فرستاده خدا تجهیز کرد.

فَحَشَرَ فَنٰادیٰ

-مردمان را جمع کرد و گمراهیهای خود را بر ایشان فرا خواند.» [24]

بزرگترین این گمراهها آن بود که خود را پروردگار بلند پایگاه خواند، و به استکبار و خود بزرگ بینی در زمین پرداخت،و قانون ساخته خود را در مقابل شریعت خداوند متعال بر مردمان تحمیل کرد.

از ابو جعفر(امام باقر)-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«جبرییل-علیه السلام-گفت:درباره فرعون سخت با پروردگارم به گفت و شنید برخاستم و گفتم:پروردگارا!او را به حال خود می گذاری در حالی که خود را پروردگار بلند پایگاه مردمان خوانده است؟!پس گفت:این را بنده ای همچون تو می گوید»، (1) و در روایتی دیگر:پروردگار ما گفت«این را کسی همچون تو می گوید که از فوت می ترسد». (2)

فَقٰالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ

-پس گفت که من پروردگار اعلای شمایم.» از ابن عباس نقل است که جبرییل به رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله- گفت:«ای محمد!کاش مرا در آن حال می دیدی که فرعون کلمه اخلاص را می خواند:«ایمان آوردم به آن که خدایی نیست جز آن خدا که بنی اسراییل به او ایمان آورده اند و من از مسلمانان و تسلیم شدگانم»در حالی که من از شدت خشم او را در آب فرو می بردم تا مبادا توبه کند و خدای عزّ و جلّ توبه او را بپذیرد!و رسول اللّٰه گفت:شدت خشم تو بر او به چه سبب بود؟گفت:برای این گفته اش که:

أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ

،و این آخرین کلمه او بود در آن هنگام که به دریا رسید،و کلمه اول این بود که«برای شما جز خودم خدایی نمی شناسم»، /17 پس میان اولی و

ص :300


1- 4) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 500.
2- 5) -همان جا.

آخری چهل سال فاصله بود،و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ را در آن هنگام گفت که به دریا رسید و راهی را در آن خشک یافت و به قوم خود گفت:می بینید که دریا از ترس خشک شده است؟که او را تصدیق کردند،و به همین سبب خداوند متعال گفته است: وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدیٰ . (1)

[25]

و پایان هولناک در آن هنگام بود که خدا او را سخت گرفت و گرفتار کرد و ملازم عذاب دنیا و آخرتش قرار داد.

فَأَخَذَهُ اللّٰهُ نَکٰالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولیٰ

-پس خدا او را گرفتار کیفر و عقوبت آخرت و دنیا کرد.» گفته اند:نکال از نکل و اصل معنی آن امتناع است همچون نکول از سوگند یاد کردن،و نکل به معنی قید است و معنی آن در این جا عاقبت بد برای عمل بد است که همچون عبرتی برای دیگران باقی می ماند،بدان سبب که نکال اسم است برای چیزی که نکال یعنی عقوبت دیگری قرار داده شده است تا از آن عبرت گیرد.سپس گفتند که معنی آیه این است که(اخذه اللّٰه اخذا وبیلا)که در آن به جای«نکال»ترکیب«اخذا وبیلا»آمده است،و از این گونه تعبیر در زبان عربی فراوان است که در آن مصدر دیگری نزدیک به مصدر کلمه جایگزین مصدر آن می شود؛و بعضی گفته اند که آن بدین معنی است که:خدا او را به نکال آخرت و اولی گرفتار کرد.و این سؤال باقی می ماند که:معنی نکال آخرت چیست؟به نظر من،معنی آن نکال(یعنی مجازات در مقابل عمل بدی)است که در زندگی قیامت به شخص می رسد،و عقوبتی دیگر در حیات دنیا.

[26]

و این نکال-عاقبت کار بد و کیفر آن-برای هر عبرت گیرنده عنوان عبرت پیدا می کند،پس عبرت گیرنده کیست؟آن کس که می ترسد،و نمی ترسد مگر آن که به هدایت رسیده باشد،و به هدایت نمی رسد مگر آن کس که پاک و پاکیزه باشد.

ص :301


1- 6) -همان جا.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشیٰ

-و در این عبرتی است برای هر کس که بترسد.» /17

[سوره النازعات (79): آیات 27 تا 46]

اشاره

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ اَلسَّمٰاءُ بَنٰاهٰا (27) رَفَعَ سَمْکَهٰا فَسَوّٰاهٰا (28) وَ أَغْطَشَ لَیْلَهٰا وَ أَخْرَجَ ضُحٰاهٰا (29) وَ اَلْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا (30) أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا (31) وَ اَلْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا (32) مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (33) فَإِذٰا جٰاءَتِ اَلطَّامَّةُ اَلْکُبْریٰ (34) یَوْمَ یَتَذَکَّرُ اَلْإِنْسٰانُ مٰا سَعیٰ (35) وَ بُرِّزَتِ اَلْجَحِیمُ لِمَنْ یَریٰ (36) فَأَمّٰا مَنْ طَغیٰ (37) وَ آثَرَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا (38) فَإِنَّ اَلْجَحِیمَ هِیَ اَلْمَأْویٰ (39) وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَی اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَویٰ (40) فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِیَ اَلْمَأْویٰ (41) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلسّٰاعَةِ أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا (42) فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرٰاهٰا (43) إِلیٰ رَبِّکَ مُنْتَهٰاهٰا (44) إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشٰاهٰا (45) کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَهٰا لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ عَشِیَّةً أَوْ ضُحٰاهٰا (46)

معنای واژه ها

28 سمکها:سقف آن،و سمک ارتفاع است که در مقابل عمق قرار دارد،بدان سبب که رفتن جسم است به طرف بالا و عمق بر عکس آن است،و المسموکات به معنی آسمانها است به سبب بلندی آنها.

29 أغطش:تاریک شد،و غطش به معنی تاریکی است، و اغطش به کسی گویند که ضعف بینایی پیدا کرده باشد،و فلاة غطشاء یعنی بیابانی که معلوم نیست در آن باید از کدام جهت حرکت کنند.

ص :302

30 دحاها:آن را گسترد،از دحو به معنی بسط.

34 الطامة:برتر و غالب،و طمّ الطائر الشجرة یعنی مرغ بر بالای درخت قرار گرفت،و بلیه ای را که تحمل آن دشوار و غیر ممکن است طامّة خوانند.

42 أیان مرساها:یعنی قیام آن چه وقت خواهد بود،از إرساء به معنی ثبوت و قرار گرفتن.

43 فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرٰاهٰا :یعنی ای رسول خدا!در آن چه تو در آنی از یادآوری ساعت،هنگام قیام آن را نمی دانی، و چنان است که چون آدمی داخل در چیزی باشد،از مزایا و فواید آن آگاه است،ولی اگر در بیرون آن باشد، از خصوصیات آن بی خبر می ماند.و«فیم انت»برای انکار است،یعنی یادی از آن نداری تا آن را بدانی.و بعضی معنی آن را چنین دانسته اند که:این به آنچه تو برای آن مبعوث شده ای،ارتباطی ندارد،و به گفته ای دیگر:آنها حکایتی از گفتار آنان است و معنی آن این است که تو از یاد کردن آن که چه وقت خواهد بود، فراوان یاد کرده ای.

تو بیم دهنده کسی هستی که از آن می ترسد
اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برای آن که از طغیان و سرکشی نفس بپرهیزیم،یک بار به تاریخ گذشتگان نظر می افکنیم و می پرسیم:چه چیز آنان را هلاک کرد؟آیا طغیان

ص :303

فرعون بر موسی سبب آن بدفرجامی برای او نبود؟و بار دیگر به آفریده ها نظر می افکنیم و می بینیم آسمان را که چگونه پروردگار توانای حکیم ما آن را آفریده و چگونه سقف آن را بالا برده و استوار کرده،و چگونه قوانین خود را درباره اختلاف روز و شب،و تاریکی و روشنی،به جریان انداخته است؛و سپس به زمین می نگریم تا بدانیم که چگونه آن را ساخته،و نهرهای آب روان گوارا در آن به جریان انداخته،و آنچه برای کشت و زرع ضرورت دارد در آن به ودیعت نهاده،و گردش آن را با کوه های استوار میخکوب کرده،تا چنان باشد که برای زندگی آدمیزاد و چهارپایان آماده باشد،آیا چنین خدایی توانایی آن را ندارد که ما را بار دیگر به زندگی باز گرداند؟البته دارد.و او حکیم است و این همه را به یاوه و بیهوده نیافریده،پس ناگزیر می بایستی روز حسابی باشد،و در آن روز هولناک انسان سعی و تلاش خود را به یاد می آورد،و هر بیننده ای دوزخ را می بیند که در حال التهاب است،و گردنکشانی را که زندگی دنیا را بر آخرت برگزیدند به سوی خود می خواند،در حالی که ترسندگان از مقام پروردگار را پروردگارشان در بهشت جای می دهد،بدان سبب که با هوا و هوسهای خود مخالفت کرده بودند.

در پایان سوره،قرآن کریم به بیان تردیدی می پردازد که بعضی از مردمان درباره وقت ساعت و زمان قیامت دارند،و می گوید که وقت آن را /17 خدا می داند،و آنچه مهم است به یاد آن بودن است نه شناختن وقت و ساعت آن.

شرح آیات:

[27]

انسان برای چه طغیان می کند؟آیا برای آن نیست که علم فراوان و اعتراف به برخاستن از گورهای مردم و حساب پس دادن ایشان ندارد؟پس چگونه، در آن صورت که وسوسه های شیطان او را از ایمان آوردن به این گونه چیزها دور می کند،به این امر ایمان آورد و در روح خود پرسشهایی از این قبیل را مطرح کند که:چگونه و چه وقت و در کجا؟ برای آن که انسان از شر این وسوسه ها رهایی پیدا کند،و در دام شیطان

ص :304

گرفتار نشود،پروردگار سبحانه و تعالی او را به آنچه در پیرامون وی از آسمانها و زمین آفریده و آفرینش آنها متوجه می سازد،که این برای دو منظور است:

نخست:برای این که ما به قدرت عظیم خدایی که در این آفرینش متجلی شده است آگاه شویم،و همین امر ما را به آن راهنمایی کند که او بر همه کار توانا است.

دوم:برای آن که از حکمت آفرینش بهتر آگاه شویم،و بدانیم که آن را هدفی معین است،و این که انسان نیز از این سنّت عام و کلّی خارج نیست.

چون آدمی این دو بصیرت را پیدا کند،توانایی آن را خواهد داشت که در برابر وسوسه های شیطان ایستادگی نشان دهد.

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمٰاءُ بَنٰاهٰا

-آیا آفرینش شما سخت تر و دشوارتر است یا آسمانی که خدا آن را(به وجود آورده)ساخت؟» پس قدرت پروردگاری که این اجرام آسمانی را که اندازه و عظمت آن حتی به خیال بزرگترین دانشمندان نمی رسد ساخت،چیزی نیست که از بازگرداندن آدمی بار دیگر پس از مرگ به زندگی ناتوان بماند،و خداوند متعال گفته است: لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ . (1)

[28]

در آن حال که آفرینش آسمانها گواهی بر قدرت پروردگار است، نظام دقیق آنها نیز شاهدی /17 بر حکمت او است.به آسمان بنگر که چگونه بی ستونی که بتوانیم آن را ببینیم بالا رفته،و چگونه با رشته ای خارج از شمار از سنّتها و نظامهای حکیمانه بر جای خود استوار مانده است.

رَفَعَ سَمْکَهٰا فَسَوّٰاهٰا

-سقف آن را بالا برد و آن را بنا نهاد.» گفته اند:اگر از بالای کوه به دره کنار آن نگاه کنی،عمق آن کوچک می نماید،و اگر از ته دره به قله کوه نظر اندازی،بلندی آسمان کمتر به نظر می رسد،

ص :305


1- 7) -غافر57/.

و بدین گونه خدا آسمان را برافراشت و آن را بلند آفرید،و برای جرمها و گازها و پرتوهای آن قوانینی مقرر فرمود که به اندازه ستبری یک مو از آنها منحرف نمی شوند، و شاید معنی تسویه(فسوّیها)همین بوده باشد.

[29]

فراهم آوردن نظام طبیعت برای زندگی نیز به سهم خودگواهی بر دامنه قدرت و حکمتی در آفرینش است،پس اختلاف و در پی یکدیگر آمدن شب و روز،و به دنبال آن تاریکی و روشنی،و آرامش و حرکت،ما را به ژرفای حکمتی که در پس آفرینش نهفته است آگاه می سازد.

وَ أَغْطَشَ لَیْلَهٰا وَ أَخْرَجَ ضُحٰاهٰا

-و شب آن را تاریک کرد و روز آن را بیرون آورد.» گفته اند که:غطش به معنی تاریکی است،و ضحی هنگام پراکنده شدن نور خورشید،و خداوند توانای حکیم تدبیر کار زمین و آسمان را بدین گونه قرار داد تا فرصتی برای زندگی بر روی زمین فراهم آید که نظیر آن را بر روی سیارات نزدیک به آن مشاهده نمی کنیم.آیا همه اینها بدون هدف بوده است؟ [30]

و پس از آفرینش آسمان و زمین کار گسترش زمین و آماده کردن آن برای زندگی انسان صورت اتمام پذیرفت.

وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا

-و زمین را پس از آن گسترد.» گفته اند:این آیه اشاره است به عواملی طبیعی که پس از آن پیاپی بر زمین تأثیر کرد و آن را برای زندگی انسان و دیگر موجودات زنده آماده ساخت،و سپس بارانهای فراوان بر آن باریدن گرفت و سیلها به راه افتاد،و در نتیجه این حوادث بعضی از نواحی آن خشک و بعضی دیگر پر آب شد.

[31]

سپس خدا زمین را با فراهم آوردن موادی که به کشاورزی آن مدد می رساند،و با قرار دادن آب در مخازن زمین یا روان کردن آن در نهرها در سراسر سال،آماده برای کشاورزی ساخت.

أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا

-و از آن آب و چراگاههای آن را بیرون آورد.»

ص :306

[32]

چون زمین لرزه ها و آتشفشانها و نیروی جاذبه ماه و انقلابهای جوّی و وزش بادهای سخت و بنیانکن زندگی آدمی را بر سطح گسترده زمین تهدید می کرد، خداوند کوه ها را آفرید و با آنها همچون لنگرهایی زمین را محکم و استوار ساخت.

وَ الْجِبٰالَ أَرْسٰاهٰا

-و با کوه ها آن را محکم کرد.» یعنی به قدرت خود آن را ثابت و استوار ساخت،و کوه ها را همچون زرهی برای محافظت زمین قرار داد.و امام علی-علیه السلام-گفته است:پس از سخن گفتن از آسمانها و زمین و از این که چگونه آنها دلیل بر قدرت و جبروت پروردگار و لطف صنعت بدیع او به شمار می روند...«و خرسنگهای زمین را آفرید و بلندیها و پشته های آن،و کوه های بزرگ و گران.پس در جاهایی که بایستشان بایستانید،و در قرارگاههاشان ملزم گردانید.پس سر آن کوه ها به هوا برشد،و بن آنها به آب درشد.پس کوه ها را از دشتهای هموار بیرون آورد و پایه های آن را در جای جای زمین که باید فرو کرد،و ستیغهای آن را بالا برد،و بلندیهای آن را دراز گردانید،و برای زمینشان چون تکیه گاهی بپرداخت،و چون میخشان در آن استوار ساخت.پس زمین با جنبشی که او را است آرام گردید تا نتواند ساکنانش را بلرزاند،یا آنچه را که دارد بریزاند». (1)

[33]

و این همه برای آن بود که فرصتهای زندگی برای انسان و چهارپایانی که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت انسان قرار دارند،افزایش پیدا کند.

مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ

-تا مایۀ بهره مندی شما و چارپایانتان باشد.» آیا این همه دلیلی بر آن نیست که وجود ما حکمتی بالغه دارد،پس چرا باید از مسئولیت شانه تهی کنیم؟ [34]

کفر ورزیدن به معاد سببی نفسانی دارد که آن ادامه دادن به غفلت است،و قرآن با آیات کوبنده حجابهای غفلت را برای کسی که به تدبّر در آنها

ص :307


1- 8) -نهج البلاغة،خطبه 211.

بپردازد،پاره می کند.

فَإِذٰا جٰاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْریٰ

-آن روز که بلای بزرگ فرا رسد.» آیا چه چیز می تواند ما را از آن مصیبت بزرگ نجات بخشد؟آیا غفلت می تواند مجوّزی برای آماده و مهیا نبودن برای آن روز باشد؟و طامة مشتق از طمّ به معنی بستن شکاف و گسستگی است،و بدبختیهای هولناک از آن روی به این نام خوانده می شوند که نفس را پر از بیم و هراس می سازند و آن را به منتها درجه بدبختی می رسانند.و قرآن کلمه اَلْکُبْریٰ را بدان سبب بر آن افزوده است تا شاید ما بتوانیم آن ساعتی را که در آسمانها و زمین سنگین است و ما از آن غافل مانده ایم، تصور کنیم.

[35]

در این روز نوار اعمال آدمی از برابر چشمان او می گذرد.آیا جزای هر کوچک و بزرگ از کارهای خود را نمی بیند؟آیا آنها را در سرنوشت خودش که بر گردن او آویخته است،و کسی قدرت تکذیب یا فرار از عاقبت آن را ندارد، نمی خواند؟ یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسٰانُ مٰا سَعیٰ -روزی که انسان هر تلاش و کوششی را که کرده است به یاد می آورد.» در روز قیامت حجابها از برابر چشم انسان و عقل او فرو می افتد،و بنا بر این به صورت پیوسته همۀ کوششهای خویش را به یاد می آورد.

[36]

به همان گونه که دوزخی که زندان طاغیان و تبهکاران است،در برابر همگان با همه آتشهای آن چنان آشکار می شود که نزدیک است از خشم به جوشش درآید،و نیز از کژدمها و مارهای آن که در کمین وارد شوندگان اند،و شیطانها و عفریتهایی که در انتظار گرفتن و کشتن همانندان خود را می کشند.

وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَریٰ

-و آشکار می شود دوزخ برای هر که آن را ببیند.» /17 پس هر که چشم بیننده دارد،دوزخ را بی حجاب می بیند،و گناهکاران گرفتار حسرتی بزرگ و هراسی توصیف ناپذیر خواهند شد.

ص :308

[37]

و در آن جا شایسته ترین کیفر را به گردنکشانی خواهند داد که به حشر و نشر در روز قیامت کفر ورزیده و در شهوتهای دنیا غرق شده و از پروردگار خویش هراسی به دل راه نداده بودند.

فَأَمّٰا مَنْ طَغیٰ

-پس هر که طغیان کرد.» بزرگترین طغیان مخالفت با رهبری شرعی است که در حدیث مأثور از امام علی-علیه السلام-درباره آن چنین آمده است:«و هر که طغیان کند،در عملی بدون حجت گمراه خواهد شد». (1)

نفس به پیروی از هوی و هوس گرفتار سرکشی و طغیان می شود،بدان سبب که طغیان راه رسیدن انسان را به حق می بندد،و امام امیر المؤمنین-علیه السلام- گفته است:«همانا بر شما از دو چیز بیشتر می ترسم:از خواهش نفس پیروی کردن،و آرزوی دراز در سر پروردن؛که پیروی خواهش نفس آدمی را از راه حق باز می دارد؛و اما آرزوی دراز آخرت را به فراموشی می سپارد». (2)

[38]

وَ آثَرَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا -و زندگی این دنیا را برگزید.» و آن را بر آخرت مقدم داشت.

[39]

فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْویٰ -جهنم جایگاه است.» این پایانی است که خود برای خویش برگزیده است،و چنان معلوم می شود که این جمله جواب إذای شرطیه /17 در این گفته خدا: فَإِذٰا جٰاءَتِ و نیز جواب این گفته او: فَأَمّٰا مَنْ طَغیٰ است،پس امر مرکب از دو شرط است،و بدان می ماند که کسی گفته باشد:اگر ماه رمضان باشد و به سفر نرفته باشی،روزه خواهی داشت.

[40]

چگونه از طغیان نفس و غرور آن بگریزیم؟با ترس از خدا،و چنان می نماید که این سوره به درمان این حالت ریشه دار در نفس بشر پرداخته است.ولی

ص :309


1- 9) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 107،از نور الثقلین،ج 5،ص 506.
2- 10) -نهج البلاغة،خطبه 42.

چه کس است که از پروردگارش می ترسد؟آن کس که از مقام او با خبر است.آیا پروردگار ما نگفته است که: إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ -از خدا بندگان دانشمند او می ترسند.» معرفت نامهای خدا،و این که در علم و قدرت بر ما احاطه دارد،و مالک آسمانها و زمین است،و جبار مقتدر است...سنگدلترین کسان را در برابر او به خشوع بر می انگیزد،و از همین راه وسوسه های شیطانی ما را از معرفت پروردگارمان منحرف می سازند.

وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ

-و اما آن کس که از مقام پروردگارش بترسد.» از طغیان نفس خود جلوگیری کند.

وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ

-و نفس را از پیروی هوا و هوس باز دارد.» تا شهوات نابود شونده دنیا را بر آخرت برنگزیند،و چیزهای پاکیزه او در زندگی دنیا از دست نرود،و مواظب آن باشد که دستهای او چه چیزها را برای فردای قیامت او از پیش فرستاده که زندگی حقیقی است.

[41]

فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْویٰ -بهشت جای بازگشت است،» و به آن باز می گردد،بدان سبب که در دنیا از اهل آن شده است،و هر کس به جایگاه اصیل و میهن دایمی خود باز می گردد.پس میزان در آن جا وابستگیهای ظاهری موجود در دنیا نیست،و در آمدن به گروه اهل تقوا نتیجه ای از پیروی حق است،آیا ندیده ای که چگونه مصعب بن عمیر-که گفته اند این آیه در حق او نازل شده-از برگزیدگان اهل بهشت شد،در صورتی که جایگاه برادرش عامر بن عمیر در پایین ترین درک از آتش بود؟برای چه؟آیا برای آن نبود که /17 عامر طغیان کرد و به مخالفت با حق و پیروی از هوای نفس پرداخت،در صورتی که مصعب به اطاعت از رسول خدا درآمد،و در کنار او جهاد کرد،و گفته اند که در جنگ احد برادرش را کشت،و خود را سپر بلای رسول اللّٰه قرار داد تا تیرهای با پیکان پهن به درون شکمش داخل شد.

ص :310

[42]

و هنگامی که آدمی بر آن می شود که به چیزی کفر ورزد،با پرداختن به شک درباره آن و این که نمی داند چگونه صورت می پذیرد و به کدام صورت و در کجا...این کفر را در نظر خود پسندیده جلوه گر می سازد...و به همین گونه بود که کفار به شک کردن درباره آخرت خود را مشغول می کردند و از یکدیگر می پرسیدند:خدا چگونه استخوانهای پوسیده را دوباره زنده می کند،و چه وقت،و به چه جهت این اندازه مدت دراز تجدید حیات به تعویق می افتد؟چرا تا کنون کسانی که در آغاز زمان مرده اند بعث و تجدید حیات پیدا نکرده اند؟و همچنین...

ولی همه این پرسشها نمی تواند حقیقت ساعت را نفی کند،و آن بدون شک واقع خواهد شد.

یَسْئَلُونَکَ عَنِ السّٰاعَةِ أَیّٰانَ مُرْسٰاهٰا

-از تو درباره ساعت رستاخیز می پرسند که هنگام آن چه وقت است.» چه وقت استقرار پیدا می کند به همان گونه که کشتی با لنگر انداختن در کرانه قرار می گیرد؟ [43]

ولی خدا دانش آن را از همگان پوشیده نگاه داشته است،و بلکه برای آن وقتی معین نکرده است،و هر وقت که بخواهد آن را مقرر می دارد،و بنا بر حدیثی رسول اللّٰه(ص)گفته است:«قیام ساعت جز به خشمی که خدا به آن خشمناک می شود،صورت پذیر نخواهد شد». (1)

ولی شناختن میعاد ساعت او و ندانستن آن در واقعیت ساعت تغییری پدید نمی آورد.و آن به درجه ای بزرگ است که آسمانها از وقوع آن بیمناک می شوند! پس چرا آن را به یاد نمی سپاریم و آنچه را که برای آن لازم است فراهم نمی آوریم؟ فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرٰاهٰا -تو از دانش و یاد آن چه می دانی؟» به نظر من معنی این آیه چنین است:تو کجا و داستان و قصه آن کجا،و به چه سبب آن را به یاد خود نمی آوری،و معنی آن،چنان که بعضی گفته اند،این

ص :311


1- 11) -القرطبی،ج 19،ص 209.

نیست که:پرسش آن به تو نمی رسد،یا:تو در چه درجه از دانشی تا بیان آن را از تو خواستار شوند، /17 و از کسانی نیستی که در این باره دانشی دارند.

و بعضی گفته اند:احتمال آن هست که در نزد«فیم»وقف صورت پذیرد،بدین معنا که وجود پیامبر در میان شما یادآور آن است و رسول اللّٰه(ص) خود،از شرایط ساعت است. (1)

ولی تفسیر ما به سیاق قرآن نزدیکتر است که هدف آن یادآوری از ساعت و اهوال و هراسهای آن است.

[44]

خدای متعال است که هر وقت و به هر گونه که بخواهد به قیام ساعت فرمان می دهد.این از چیزهایی است که پروردگار هیچ یک از آفریدگان را از آن آگاه نکرده است.

إِلیٰ رَبِّکَ مُنْتَهٰاهٰا

-بازگشت و دانستن هنگام رستاخیز با پروردگار تو است.» چنان که در جای دیگر از قرآن خداوند متعال چنین گفته است: إِنَّمٰا عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّی لاٰ یُجَلِّیهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ،و گفت: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ .

[45]

آری،بر ما شایسته و بایسته است که پرسش از ساعت و زمان آن را ترک کنیم و به عمل کردن برای آن بپردازیم،و لحظه به لحظه به یاد آن باشیم،از آن روی که بدون شک خواهد آمد،و نشانه های آن فراوان است،و یکی از نشانه های بیم دهنده آشکار آن رسول اللّٰه(ص)است.

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشٰاهٰا

-تو بیم دهندۀ کسی هستی که از آن می ترسد.» پس به جای بازگشت به پرسش از وقت ساعت،نیکوتر آن است که،پس از آمدن بیم دهنده،از آن بیمناک باشیم و بترسیم.

[46]

و تبهکاران را چه سود از آن حاصل می شود که ساعت به تأخیر افتد،

ص :312


1- 12) -القرطبی،ج 19،ص 209،رازی،ج 31،ص 52.

مگر چیزی از عذاب پروردگارشان در حق ایشان کاسته می شود؟هرگز...

کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَهٰا لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ عَشِیَّةً أَوْ ضُحٰاهٰا

-و بدان می نماید که روزی که آن را می بینند،(در دنیا)جز یک شب یا روز آن درنگ نکرده بوده اند.» /17 هفتاد سال عمری که همه ساعات آن را آرامش خواب یا غفلت نادانی و اشتغال به دنیا و در بایستهای آن پیر کرده بوده،چه ارزشی دارد،و چون ارزش آن را با پنجاه هزار سال مدت روز اول از روزهای آخرت مقایسه کنیم،چه ارزشی می تواند داشته باشد؟در این جا شخص متوجه آن می شود که عمر او در دنیا روزی یا پاره ای از روز بوده است،و این که سخت در آن کوتاهی کرده و خود را برای رو به رو شدن با روز اهوال و هراسها آماده نساخته است.

شاید معنی«عشیّة أو ضحاها»چنین بوده باشد:روزی که به شب می پیوندد یا به ظهر پایان می پذیرد،و این بنا بر عادت عرب در این گفته ایشان است:آتیک العشیة او غداتها یعنی شب یا فردای آن نزد تو خواهم آمد...پس اهل قیامت در آغاز گفتند:چنان می نماید که در دنیا یک روز تمام زیستیم،سپس روز را بیش از اندازه تصور کردند و گفتند:بلکه نصف روز،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت: إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً و گفت: یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ یَوْماً و گفت: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مٰا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَةً مِنْ نَهٰارٍ .

از خداوند متعال مسئلت داریم که ما را از جمله کسانی قرار دهد که رسالت بیم دهنده را دریافته و فهمیده اند،و آماده برای کوچ کردن به جهان دیگرند، و ساعت و اهوال آن را فراموش نکرده اند.

ص :313

ص :314

سوره عبس

اشاره

ص :315

ص :316

سوره عبس /17

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس«عبس و تولی»،و«إذا الشمس کوّرت»را بخواند،در حمایت خدا در بهشت،و در سایه خدا و کرامت او خواهد بود،و این بر خدا بزرگ و دشوار نیست».

نور الثقلین/ج 5 ص 508 /17

زمینه کلّی سوره

برای آن که نگرش انسان نسبت به خودش اصلاح شود،رسالتهای الاهی برای هدایت او آمده است.پیش از آن که انسان ثروتمند باشد یا فقیر،نسب شریف داشته باشد یا پست،زبان و نژادش عربی باشد یا غیر عربی،سفید باشد یا سرخ یا سیاه...پیش از همه اینها انسان است،و هر کس به او از لحاظ پیوستگیهای مادی او نگاه کند،به لبّ و جوهر والای او کافر شده است.

در این جا است که جاهلیت از اسلام یعنی دین فطرت سالم و عقل روشن

ص :317

تمایز پیدا می کند:جاهلیت مردمان را بر اساس پیوستگیهای مادّی آنان ارزیابی می کند،در صورتی که دین حق ملاک ارزیابی مردمان را درجات ایمانی ایشان که به هر یک از آنان همچون یک انسان پیوستگی دارد قرار می دهد،مگر اصل انسان عقل او نیست؟ و بر حامل رسالتهای خدا روا نیست که از این وجه تمایز مهم انحراف حاصل کند و مردمان را بر اساس امور مادی از یکدیگر متمایز سازد؛اگر چنین کند،دیگر رسالت خدا چه ارزشی می تواند داشته باشد،و رسول خدا چگونه می تواند مردمان را اصلاح کند و مفاهیم نادرست ایشان را که خود نسبت به آنها خضوع دارد تغییر دهد؟! /17 چنان می نماید که این سوره کریمه ما را نسبت به این حقیقت آگاه می سازد،و ناگهان در آغاز آن با عتاب و خطاب سختی رو به رو می شویم که مخاطب آن کسی است که در برابر یک شخص نابینا روی ترش کرده و از او دور شده،در صورتی که نسبت به ثروتمندان توجه داشته است.سپس قرآن از فزونی بهای ایمان و ارزش قرآن سخن می گوید،و ما را به صفاتی رهبری می کند که حاملان آن بر حقّ اند،و آنان نیکوکارانی بزرگوارند و شایستگی آن را دارند که محور جامعه ایمانی باشند(نه صاحبان ثروت و جاه و جلال باطل).

سپس سیاق متوجه یادآوری ایمان از طریق برشمردن نعمتهای خدا بر انسان،و تغییراتی در او می شود که از زمان نطفه بودن تا رسیدن به مرحله انسانی کامل در او صورت گرفته و او را به رفتن در راههای خیر و صلح و سلامت تا زمانی که بمیرد و به خاک سپرده شود رهنمون بوده است؛و ما را به یاد یکی از بزرگترین نعمتها بر خودمان یعنی نعمت طعام و خوراک می اندازد،و از ما می خواهد که درباره آن بیندیشیم،و در این که چگونه خدا آن را از راه باران برای ما فراهم آورده است.

و این همه برای آن است که ایمان آوردن به خدا و به دور انداختن کفر در رنگهای گوناگون آن راهی قاطع برای ساختن مجتمعی ارزشمند است که از خضوع و خشوع در برابر دارندگان مال و جاه خود را والاتر می داند.

ص :318

و در پایان پروردگار ما را از روز فریاد هولناک بلند قیامت بیم می دهد،و به یاد ما می آورد که در آن روز از پیوندهای مادّی کاری بر نمی آید،و حتی پیوندهای خویشاوندی نیز بریده می شود،و در آن روز ارزش حقیقی تنها مخصوص عمل صالح است.پس آیا نباید آن را ارزشی قرار دهیم که سبب گرد کردن ما در کنار یکدیگر در این دنیا شود؟ سورة عبس /17

[سوره عبس (80): آیات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . عَبَسَ وَ تَوَلّٰی (1) أَنْ جٰاءَهُ اَلْأَعْمیٰ (2) وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّٰی (3) أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ اَلذِّکْریٰ (4) أَمّٰا مَنِ اِسْتَغْنیٰ (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّٰی (6) وَ مٰا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکّٰی (7) وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَکَ یَسْعیٰ (8) وَ هُوَ یَخْشیٰ (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰی (10) کَلاّٰ إِنَّهٰا تَذْکِرَةٌ (11) فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ (12) فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَیْدِی سَفَرَةٍ (15) کِرٰامٍ بَرَرَةٍ (16)

معنای واژه ها

15 سفرة:نویسندگان کتابهای حکمت،و واحد آن سافر است،و کتابهای مقدس را اسفار می نامند،و اصل کلمه به معنی کشف کردن و آشکار کردن است،همچون در این گفته:سفرت المرأة یعنی زن نقاب از چهره خود برداشت.

ص :319

روی ترش ساخت و برگشت
اشاره
شرح آیات:

[1]

آیات نخستین در این سوره مبارکه ما را به این پرسش وا می دارد که:آیا درباره چه کس نازل شده است؟با وجود این که می دانیم که مثل قرآن مثل خورشید است،و جستجو کردن درباره سببهای نزول آیه آیه آن شایسته نیست،چه قرآن اختصاص به پاره خاصی از زمان ندارد تا درباره کاربردهای آن به تحقیق بپردازیم،بلکه شاید تأویل آیه کریمه ای از آن جز با گذشتن قرنها میسر نشود،آری چنین است.آیات فراوانی از آن کاربردهایی در زندگی خود پیغمبر(ص)داشت،و اهل تفسیر بر این اعتقادند که فقط در آن زمان تأویل شده و چیزی جز مصداقی از مصداقهای قرآن نبوده است،و شاید تعبیر رایج در نزد نخستین مفسران به صورت «درباره فلان کس نازل شد»بدین معنی بوده که می توانسته است بر او تطبیق و در حق او تأویل شود و نزول آن به سبب این حادثه نبوده است،و دلیل بر این امر آن است که ما آیات فراوانی را می یابیم که مفسران موارد متأخرتر یا پیشتر از آن زمان برای آنها ذکر کرده اند،مثلا:آیاتی نازل شده در مکه را می بینیم که گروه اول مفسران آنها را نازل شده دربارۀ اشخاصی دانسته اند که در مکه نبوده اند(و شاید نخستین آیات سوره عبس از آن جمله بوده باشد)یا بر عکس،یا آنها را در حق کسانی تأویل کرده اند که در /17 زمان رسول(ص)وجود نداشته اند. (1)

ص :320


1- 1) -دهلوی در کتاب خود،الفوز الکبیر فی اصول التفسیر،بر این اعتقاد بوده است:ص 108 و 107،چاپ دوم،دار البشائر الاسلامیة.

ولی،در گروه بعدی مفسران،تعبیر«درباره فلان نازل شد»اشاره به این است که به فلان مناسبت نازل شده بوده است.

درباره آنچه به آیات این سوره مربوط می شود،قرطبی گفته است:اهل تفسیر بر این اجماع دارند که:گروهی از بزرگان قریش در نزد پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-بودند که امید اسلام آوردن ایشان می رفت،پس عبد اللّٰه بن امّ مکتوم بر پیامبر وارد شد،و پیامبر آمدن او را از آن روی ناخوش داشت که مبادا کلام او را قطع کند و از او رویگردان شد و این آیه نازل شد. (1)

و جناب مکارم در تفسیر خود«نمونه»چنین آورده است:آنچه در میان مفسران شهرت دارد(از شیعه و سنی)چنین است،ولی او حدیثی را از امام صادق -علیه السلام-روایت کرده است که می گوید:«آن درباره شخصی از بنی امیه نازل شد»و چنین اضافه کرده است که:در شأن رسول نیست که در برابر هیچ یک از مردم روی ترش کند،چگونه می تواند چنین باشد در صورتی که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ؟ (2) و به نظر من آیه در شأن پیامبر نازل نشده،و مفسران به سبب دلالت آیه بر این راه رفته اند،و نیز به دلیل روایتهای متشابه مختلف،که مثلا:در بعضی از آنها آمده است که پیامبر با ولید بن مغیره بود،و در بعضی دیگر با امیة بن خلف،و مجاهد گفته است که سه نفر بودند:عتبة و شیبة-دو پسر ربیعة-و ابیّ بن خلف،و سفیان ثوری گفته است که پیغمبر(ص)با عموی خود عباس بود.

و بر فرض آن که قصه راست بوده باشد،چه کس می گوید که مراد از آن این است که پیامبر روی ترش کرد،شاید یکی از مسلمانان در آن جا حاضر بود و او روی ترش کرده بوده است،و گواه آن این است که پروردگار ما نگفت عبست و تولّیت تا سیاق به لغت خطاب بوده باشد،ولی آیا ممکن نیست که این از باب

ص :321


1- 2) -القرطبی،ج 19،ص 211.
2- 3) -تفسیر نمونه.

انتقال کلام به خطاب بعد از ذکر غایب باشد،و تو گویی با یاد کرد او حاضر شده است،و این چیزی است که آن را در سوره حمد مشاهده می کنیم که تحول خطاب به حضور پس از یاد کردن از او سبحانه و تعالی چنین می گوید: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ ؟ سپس باید بدانیم که این سوره،به اتفاق مکی است،و بنا بر آنچه ابن العربی بن نقل قرطبی از او گفته،ابن ام مکتوم در مدینه بوده است.بهتر است ترجمه عین گفته قرطبی را در این جا نقل کنیم:و اما درباره گفته علمای ما که او ولید بن المغیرة بوده،باید بگوییم که دیگران او را امیة بن خلف و عباس گفته اند و این همه باطل است و نتیجه نادانی مفسرانی که درباره دین پژوهش نکرده اند،بدان سبب که امیة بن خلف و ولید در مکه بودند،و ابن ام مکتوم در مدینه،نه او به نزد اینان حضور یافت،و نه اینان به نزد او،و همه اینان با کفر از دنیا رفتند،یکی از آنان پیش از هجرت،و دیگری در بدر،و امیه هرگز آهنگ مدینه نکرد،و به تنهایی یا همراه با کس دیگر در نزد او حاضر نشد. (1)

شایسته است که این سؤال را طرح کنیم:در صورتی که ابن ام مکتوم در مدینه بوده،چگونه سوره ای که در مکه نازل شده داستان او را روایت کرده است؟! سبب فرود آمدن آیه هر چه بوده باشد،وظیفه ما تدبر کردن در کلمات پرتو افکن آن و قرار گرفتن در گذرگاه امواج نور جهنده آن است.

عَبَسَ وَ تَوَلّٰی

روی ترش ساخت و پشت کرد.» چون روی ترش کرد،حالت نفسی او در برابر مرد بر چگونگی آثار چهره اش ظاهر شد /17 و دگرگونی قلب او را که خواستار پنهان کردن آن بود آشکار ساخت،و سپس عملا از او رویگردان شد و بدین گونه نشانه های ایستار سلبی او تکامل پیدا کرد.

[2]

أَنْ جٰاءَهُ الْأَعْمیٰ -بدان سبب که کوری به نزد او آمد.»

ص :322


1- 4) -القرطبی،ج 19،ص 212.

یعنی به سبب دیدار کردن کور از او،و این با آنچه در بعضی از منابع بدین صورت نقل شده منافات دارد که:رسول(ص)از آن ناراحت شد که ابن ام مکتوم از او پرسشی کرد در حالی که بنا نبود به دیدار او بیاید.

[3]

کوری برای دیدار و شاید در تلاش برای رسیدن به هدایت نزد او آمد،و هنگامی که کور یا هر گرفتار نقص بدنی دیگر،این نقص را با تزکیه نفس خود معارضه کند،مقامی برتر و بالاتر از هر بیننده و سالم پیدا خواهد کرد.

وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّٰی

-و تو چه می دانی،باشد که آن نابینا پاک شود (و ایمان آورد)؟!» بدین گونه پاک کردن نفس مهمترین هدفی است که آدمی برای رسیدن به آن تلاش می کند.

[4]

گاه یک فرد چندان بالا نمی رود که به مقام تزکیه برسد،ولی به سطح تذکره و پندپذیری می رسد که در اصلاح بعضی از نواحی رفتار و کردار او مؤثر می افتد،و آن کور فقیری که به آن مجلس درآمد نیز چنین بود.

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْریٰ

-و پندپذیر شود تا پند برای او سودمند افتد.» [5]

ثروتمندی و بی نیازی مطلوب است،ولی در آن صورت که زیادی مال شخص را به بی نیازی از خدا بکشاند،چنین بی نیازی مردود است،پس غنی فروتن که مالک مال است و مال به مالکیت او در نیامده،به خدا و به بندگان خدا نزدیک است،ولی آن کس که ثروتش فرمانروای او است و دوستی ثروت برای او به مرحله بندگی و عبادت ثروت رسیده است،از خدا و از بندگان خدا دور است،و به آتش نزدیک،و ناگزیر فرمانروایی الاهی می بایستی ایستار حازمی در برابر او اختیار کند.

أَمّٰا مَنِ اسْتَغْنیٰ

-اما آن که خود را از خدا بی نیاز دید.» معروف آن است که استغناء به طغیان و گردنکشی و نافرمانی می انجامد،

ص :323

مگر پروردگار حکیم ما نگفته است: کَلاّٰ إِنَّ /17 الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ . (1)

[6]

چنین انسانی باید طرد شود تا به سبب ثروت خود به فرمانروایی و رهبری جامعه دسترس پیدا نکند و مثل او همچون مثل قارون است که با مال و زینت خود بر مردمان ظاهر شد و آنان را دچار حیرت کرد؛پس اگر مردان دعوت نسبت به این گونه مالداران خاضع شوند یا به ایشان مدد برسانند،چه کس می تواند مردمان را از شر ایشان و از دست درازی و تسلط بر فقرا و ناکامان باز دارد،و چه کس می تواند حقوق از دست رفته مستضعفان و تیره بختان را از آنان باز ستاند؟و به همین سبب است که قرآن صاحب دعوت را با فرو گذاشتن فقیر کور و توجه کردن به ملاقات با ثروتمندان دور از خدا باز می دارد و این را عیبی برای او می داند.

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّٰی

-پس تو به او توجه می کنی.» گفته اند:تصدی به معنی گوش فرا دادن است و ظاهرا معنی آن رو کردن به کسی و اهتمام ورزیدن در حق او است.

[7]

و گاه حاملان دعوت و امنای رسالت چنان می پندارند که می بایستی به هر وسیله که ممکن باشد،ثروتمندان را به طرف خود جلب کنند،لذا گذشتهایی در برابر ایشان نشان می دهند،در صورتی که فقیران را از لطف و مهربانی خویش محروم می سازند،در صورتی که مسئولیت شخص دعوت کننده پس از ابلاغ رسالت پایان می پذیرد.

وَ مٰا عَلَیْکَ أَلاّٰ یَزَّکّٰی

-و بر تو باکی نیست که او(شرک را ترک نکند و)پاک و پاکیزه نشود.» پس تو مسئول تزکیه و پاک شدن او نیستی.

[8-10]

چه کس مورد توجه صاحب دعوت قرار گرفته بوده است؟آیا همان کس است که نگاه از او برگردانده؟حتّی اگر در میان قوم خود شریف و نیرومند و صاحب ثروت بوده باشد.برای چه؟بدان سبب که رسالت الاهی برای

ص :324


1- 5) -العلق6/ و 7.

اصلاح نگرش انسان به نفس خود از دیدگاه مقام یا مال یا زبان یا چیزی شبیه به اینها است،و چون رسالت از این ارزشهای مادّی تأثیر پذیرد،نمی تواند به اصلاح مورد نظر خود برسد،چرا که در حدیث از امام صادق(ع)آمده است که گفت:

«اگر عالم را دیدید که دوستدار دنیا است،او را در دین خودتان متهم سازید، /17 بدان جهت که هر دوستاری پاسدار منافع چیزی است که آن را دوست می دارد». (1)

رسالت به انسان همچون انسان و دور از دیگر اعتبارات مادی نگاه می کند، پس آن کس که بدون تردد به سوی پیامبر شتافت...

وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَکَ یَسْعیٰ

-پس آن کس که شتابان نزد تو آمد.» تا هدایت شود یا دین را بیاموزد.

وَ هُوَ یَخْشیٰ

-و او می ترسد.» و ترس عاملی بود که او را به پذیرفتن دین برانگیخت.

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰی

-خود را از دور نگاه می داری و به کار دیگر می پردازی.» و چنان است که به کار او اهتمام و توجهی نداری.

[11-12]

ارزشهای وحی و جاهلیت ماده از دور زمان با یکدیگر در مبارزه اند،و صلح و سازش با باطل برای به دست آوردن پیروان بیشتر روا نیست؛ بدان سبب که حکمت وحی ضبط ماده است،پس چون نسبت به آن خاضع شود، دیگر برای دوام رسالت موجبی وجود ندارد،و بنا بر این فرستاده خدا به اشخاص جز از دیدگاه رسالت خویش نگاه نمی کند.

کَلاّٰ

-نه چنین است.» پس ثروت حیثیت و اعتباری باطل دارد.

إِنَّهٰا تَذْکِرَةٌ

-این سخن پندی است.» /17 آیات خدا وسیله یادآوری و پندگرفتنی برای مردمان است،و اختلاف

ص :325


1- 6) -بحار الانوار،ج 2،ص 107.

مردمان با یکدیگر به اندازه استجابت و قبول وحی ایشان است.

فَمَنْ شٰاءَ ذَکَرَهُ

-پس هر که خواهد آن را یاد کند و به یاد دارد.» خرد و عقل اصل انسان است؛مگر نه این است که به وسیله آن از دیگر موجودات زنده تمایز پیدا می کند،و با آن خداوند متعال او را بر بسیاری از آفریده های خود ترجیح می نهد و اکرام می کند؟!گاه عقل در خواب غفلت غوطه ور می شود و صاحب آن سودی از عقل خود به دست نمی آورد،و آیات قرآن فرا می رسد و او را از خواب غفلت بیدار می کند.آیا این نیکوتر است یا مقداری درهم و دینار؟ البته عقل...ثروت به هر اندازه بزرگ و کلان باشد،عقل از آن گرانبهاتر و برتر است؛چه ثروت جز به عقل حاصل نمی شود،و چون عقل به کمال نرسیده باشد، ثروت و مال بیش از آن که مایه رساندن مالک خود به سودی باشد،به او زیان می رساند،و گاه ثروت وسیله ای برای استقرار پسماندگی و فقر و گسترش فساد و انتشار پستی و رذیلت می شود،در صورتی که عقل انسان را در راه به دست آوردن ثروتی سودمند می اندازد،و در عین حال سبب افزایش دیگر وسایل خوشبختی همچون اخلاق عالی و آزادی و آرامش و صلح است.

قصد از تذکره و پند آن نیست که مردم به آن هدایت شوند،حتی اگر خواستار آن نباشند؛این کار بدون خواست خود انسان صورت اتمام نمی پذیرد،و به همین سبب خدای متعال آزادی انسان را اصلی ثابت در شریعت خود و در سنتهای حاکم بر آفریدگان قرار داده و حتی ایمان آوردن به آن را منوط به اراده انسان دانسته و به هیچ اکراهی برای پذیرفتن آن فرمان نداده است.

[13-14]

و سیاق قرآن،پس از ویران کردن ارزشهای جاهلیت ستونها و تکیه گاههای ارزشهای وحی را بنیان نهاده است که می بایستی در جامعه رسوخ پیدا کند،پس به بیان عظمت قرآن پرداخته تا آن را محور اجتماع و مقیاسی برای اختلاف فضیلت در میان مردمان قرار داده،و سپس به اکرام و بزرگداشت سفیرانی پرداخته است که حامل آن بوده اند،و از این راه ما را بر آن داشته است که قرآن و خوانندگان به آن را بزرگ داریم،نه مال و جاه و صاحبان آنها را.

ص :326

فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ

-در دفترهایی گرامی داشته.» /17 گفته اند که:کتاب خدا نوشته در الواحی است که به سبب آن کرامت و بزرگی پیدا کرده اند،و بعضی دیگر گویند:بلکه مقصود از آیه آن است که کتاب خدا،پیش از نازل شدن بر قلب رسول اکرم(ص)در لوح محفوظ نوشته شده بوده است،چه آیه دلالت بر آن دارد که قرآن محفوظ در صحیفه ها و دفترهایی است که دست تحریف و تزویر به آنها نمی رسد،و دروغ و دغلی را در آن راه نیست،و نیز دلالت بر آن دارد که خدا این صحیفه ها را،به سبب آن که حقیقت را آشکار می سازند،بزرگ می دارد،و این بزرگداشت و اکرام به آن است که درجه هر کس را که از آن پیروی کند،در دنیا و آخرت بالا می برد.و کرامت صحیفه به صدق آن است و برتری مجد آن و دسترس نداشتن اخلال و عبث به آن،و به همین جهت پروردگار ما پس از آن می گوید:

مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

-بلند پایگاه و پاکیزه.» این در واقع تفسیری برای کرامت صحیفه است،که خدا به سبب آن هر کس را که به آن عمل کند و حامل رسالت او باشد،ترفیع مقام می دهد و او را بالا می برد،مگر پروردگار ما نگفت: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ... (1) و گفت:

یَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ . (2)

سپس پاک کننده از باطل و دروغ است،و از دسیسه های دجّالان و منافقان، و او سبحانه و تعالی گفت: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (3) و گفت: لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ . (4)

آن پاک و پاکیزه است از این که در دسترس اصحاب هوی و بدعتها و ریا و

ص :327


1- 7) -النور36/.
2- 8) -المجادلة11/.
3- 9) -الحجر9/.
4- 10) -الواقعة79/.

شرک و دعوت کنندگان /17 به گمراهی و فرهنگهای جاهلی قرار گیرد.این همه کسانی هستند که به فهم کتاب و دانش و معارف آن دسترس پیدا نمی کنند.

[15-16]

و بنا بر این حاملان قرآن سفیران صادق و دور نگاهداشته شده از هوی و نفاق و پیروی مصلحتها و پرستش گردنکشانند.

بِأَیْدِی سَفَرَةٍ

-به دستهای نویسندگان کتابهای حکمت.» سفرة حاملان کتاب و دعوت کنندگان به آنند.

کِرٰامٍ بَرَرَةٍ

-بزرگواران نیکوکار.» از آن روی کرام اند که خود را از گناه و فحشاء دور نگاه داشتند،و نیز از پیروی صاحبان ثروت و قدرت و تلاش برای دست یافتن به مال و شهوات نابود شونده دنیا،و بدان سبب بررةاند که به مردمان نیکی می کنند و مؤمنان را بر خود مقدم می دارند و در پرداختن به خیرات شتاب می ورزند.

این آیات برای ما توضیح می دهد که چه گروهی را باید برتر بدانیم و از راهنمایی آن اطاعت کنیم،و آن حاملان راستین و صادق قرآن و زاهدان در درجات دنیا و پاکیزگان از پلیدیهای آن و از هواها و بدعتها و فرهنگهای وارداتی اند؛و روا نیست که از هر کس تبعیت کنیم که با زبان مردمان را به کتاب خدا می خواند در صورتی که خود آلوده به شبهه ها است،و در صدد رسیدن به جاه و شهرت و نزدیکی به سلاطین و صاحبان سلطه است و با مترفان و مستکبران روابط نزدیک دارد.

[سوره عبس (80): آیات 17 تا 42]

اشاره

قُتِلَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا أَکْفَرَهُ (17) مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ اَلسَّبِیلَ یَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ (22) کَلاّٰ لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ (23) فَلْیَنْظُرِ اَلْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ (24) أَنّٰا صَبَبْنَا اَلْمٰاءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا اَلْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدٰائِقَ غُلْباً (30) وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (32) فَإِذٰا جٰاءَتِ اَلصَّاخَّةُ (33) یَوْمَ یَفِرُّ اَلْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (35) وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (36) لِکُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (37) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضٰاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهٰا غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُهٰا قَتَرَةٌ (41) أُولٰئِکَ هُمُ اَلْکَفَرَةُ اَلْفَجَرَةُ (42)

ص :328

معنای واژه ها

17 قتل الانسان:یعنی به لعنت و عذاب گرفتار شود،و آن شبیه این گفته خدا است که:«قتل الخراصون»،و نیز این گفته او: قٰاتَلَهُمُ اللّٰهُ أَنّٰی یُؤْفَکُونَ که معنای آن قتلهم یعنی آنان را کشته است،و درست آن است که هر کس به محاربه با خدا برخیزد و به او کافر شود،کشته شده است،و هر کس بر او غالب شود مغلوب است.

28 قضبا:گفته اند که قضب گیاهی برای چریدن چهارپایان است،که بارها به دنبال یکدیگر چیده می شود و دوباره می روید؛و در مفردات معنی آن یونجه آمده است؛و قضیب شاخه بریده از درخت یا ترکه است،و قضب در سبزیجات به کار می رود،و قضب به معنی بریدن سبزی از زمین است،و در روایت است که چون پیامبر(ص)شکل صلیبی بر روی جامه ای می دید «قضبه»یعنی آن را می برید.و شمشیر قاضب و قضیب یعنی برّا و برنده،و هر چه را که مهذب و گزیده باشد، مقتضب گویند،همچون کلام مقتضب.

ص :329

30 غلبا:افزوده بر سیاق می گوییم:اصل در غلب توصیف ستبری گردن است،و در این جا برای درختان بزرگ ضخیم به استعاره گرفته شده است.

41[ترهقها قترة]

:یعنی در هنگام نگاه کردن به آتش رنگ آن سیاه می شود،و گفته اند که«الغبرة»آن چیز است که از آسمان فرو ریزد،و القترة آنچه از زمین برخیزد،و به قولی:قتر به معنی دودی است که از بریان کردن گوشت بر می خیزد.

کشته باد انسان زیرا ناسپاس است و ناگرویده
اشاره
شرح آیات:

[17]

نعمتهای خدا پیاپی به انسان می رسد،ولی او همیشه طمع در چیزی می بندد که در دستهای دیگران است،به جای آن که خود را تسلیم به خدای خود کند که نعمتهای ظاهری و باطنی خود را به او ارزانی داشته است،او را می بینی که به بندگی گردنکشان گردن می نهد،یا در مقابل مترفانی که اندکی روزی به او می دهند سر خضوع و خشوع فرو می آورد.

چرا در رحمت خدا را نمی کوبد که بر همه چیز گسترده است؟!آیا پروردگار عادات بخشندگی و تفضل خود را نسبت به او تغییر داده است؟!آیا خدا بر این قادر نیست که او را از آنچه در دستهای بندگان است بی نیاز سازد؟! بزرگترین نعمتهای خدا کتابی است که راه خوشبختی را به او نشان

ص :330

می دهد،و نه تنها او را از مالهای دنیا بی نیاز می سازد،بلکه نسبت به هر چیز از دنیا تا آخرت چنین می کند،ولی او با وجود این کافر نعمت است؛خدا او را به کفر و کفرانش بکشد! قُتِلَ الْإِنْسٰانُ مٰا أَکْفَرَهُ -کشته باد آدمی،زیرا ناسپاس است و ناگرویده.» /17 کلمه«قتل»لعنتی بر او و تعبیری از نهایت خشم،و در عین حال در آن اشاره ای به این امر است که کفر انسان را می کشد،یعنی موهبتها و فضیلتها و فرصتهای او را می کشد،و تا به آن جا می رسد که همه او را به قتل می رساند!مگر قتل درجاتی ندارد،و کفران هر نعمت الاهی به کشتن فرصتی از فرصتهای زندگی در نزد انسان نمی انجامد،و در نتیجه آن همچون درجه و ترازی از قتل در نظر گرفته می شود؟!آیا کسی را ندیده ای که مبلغ زیادی پول در بانک دارد ولی به آن اعتراف نمی کند،و هر وقت که با او در خصوص آن گفتگو شود به تکذیب و امتناع می پردازد!آیا چنین کسی یک موهبت الاهی را از دست نداده است؟!و چنین است کسی که سرمایه بزرگی در قرآن دارد و می تواند آن را وسیله خوشبختی و رستگاری خود قرار دهد ولی به آن کفران می ورزد.

تعبیر«ما أکفره»نماینده دامنه کفر او است؛کفری گسترده دامن و چند بعدی است،و به همین سبب بعضی گفته اند:کفر در این جا به معنی لغوی آن یعنی پوشاندن است و کفر نسبت به خدا یا نعمتهای او یا حتی کفر به یک نعمت را شامل می شود،و لذا کلمه«الإنسان»در این جا همه مردم را شامل می شود،چه هیچ انسانی نیست مگر آن که به اندازه ای نسبت به نعمتهای خدا کفران می ورزد.

[18-19]

سپس سیاق به شمارش نعمتهای خدا بر انسان می پردازد و کفری که در مقابل آنها از او صادر می شود،و نخستین آنها آفرینش وی از نطفه است که می گوید:

مِنْ أَیِّ شَیْءٍ خَلَقَهُ* مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ

-از چه چیز او را آفرید*او را از نطفه آفرید و اندازه نهاد.»

ص :331

این قطره آبی که از تیره پشت بیرون می آید،و آن قطره که از استخوانهای سینه بیرون می جهد،با یکدیگر تلاقی می کنند و خدا با آنها در تاریکیهای زهدانها انسان را می آفریند،یعنی در جایی که حتی پدر و مادرش هم نمی دانند در آن جا چه می گذرد،پس پیوسته چشم خدا نگران او است،و دست او وی را از حالی به حال دیگر می گرداند،و چنین است تا به صورت انسانی تمام عیار درآید.خدا چگونه اندازه مواد بدن او را از عناصر گوناگون معین کرد که بعضی از آنها را پروردگار از ستارگانی به زمین آورده است که میلیاردها کیلومتر از ما دورند،و سپس حجم و مقدار هر عنصر را در ساختمان بدن او تقدیر کرد،و او را به نیکوترین صورت مصوّر ساخت،اندامهای وی را با نظامهای پیچیده ای تنظیم و تقدیر و اندازه گیری کرد که هنوز جز از اندکی از آنها آگاهی نداریم که مربوط به غده های تنظیم کننده رشد اندامها است، /17 و اندازه وزن بدن او را معین و مقدر کرد که نه به اندازه کیلوگرمهای بالا و تنها برسد و نه به آن اندازه که در آغاز بیرون آمدنی از رحم داشت ثابت بماند،و این وزن نهایی را میان شصت و نود کیلوگرم مقرر داشت،و به همین گونه حدی برای بلندی قامت او قرار داد و چنین است که به قامتهای چند متری بر نمی خوریم،به همان گونه که شماره کوتوله ها بسیار اندک است.

به همین گونه خواهشهای نفسانی و شهوتهای بدنی او را به اندازه قرار داد، و با وجود این،همه اینها او را به پروردگارش راهنمایی نمی کند،و او را بر آن نمی دارد که خود را به خدایش تسلیم کند!آری،آدمی بس کافر نعمت است،بس کافر نعمت است!! [20]

و او را به شناختن آنچه برایش سود یا زیان دارد هدایت کرد،و به آنچه مایه خوشبختی یا بدبختی او است،و به روزی او که از کجا می آید و چگونه باید آن را به مصرف برساند.انسان بنا بر فطرت و عقل خود،به منظومه ای از غریزه ها و اندیشه ها مجهز است که او را به راههای زندگی رهبری می کنند.

ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ

-سپس راه(زندگی)را برای او آسان کرد.» آری،پرهیزگاری و فجور را به او الهام کرد،و پیامبران را برانگیخت تا تقوا

ص :332

و پرهیزگاری را یادآور او شوند،و او را از پرداختن به فسق و فجور بیم دهند،و قوانین و شریعتها را به وسیله پیامبران خود برای او فرستاد که راههای سلامت و درستی و پاکی را به او نشان دهند.

[21]

پس از آن که دوران زندگی وی به پایان رسید،او را ناگزیر مقهور مرگ ساخت تا عبرتی برای آیندگان او باشد،و او را به زندگانی دیگری انتقال داد،که اگر در زندگی دنیوی خود کار نیک و صالح کرده باشد،در این زندگی تازه سعادتمند خواهد بود،و جسم او را در معرض گزیدن و دریدن حشرات و درندگان قرار نداد،بلکه برای او گوری آماده ساخت که به منظور اکرام و احترام وی او را در آن به خاک بسپارند.

ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ

-سپس او را میراند و به گورش سپرد.» [22]

و خدایی که انسان را در میان دستهای قدرت خود گرداند و به گونه های مختلفش درآورد،بر آن توانایی دارد که هر وقت بخواهد وی را به زندگی بازگرداند.

ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ

-سپس هر وقت که بخواهد او را برمی انگیزد تا زنده بر سر پا بایستد.» /17 [23]

ولی انسانی که خدا این همه نعمت به او ارزانی داشته،پیوسته در بند چالش با قدرت و سلطنت او است،و به اوامر او نافرمانی می کند و به روان کردن آنها بر نمی خیزد.

کَلاّٰ لَمّٰا یَقْضِ مٰا أَمَرَهُ

-آگاه باشید که(انسان)آنچه را که به انجام دادن آن مأمور بوده،به انجام نرسانیده است.» آیا معنی«کلاّ»چیست؟چنان می نماید که معنی آن در این جا و در سایر جاهای به کار رفتن آن آگاه کردن از وقوع چیزی است که شایسته نبوده است، و عقل پس از عرضه شدن و بیان نعمتها توقعی جز آن نداشته است که انسان منتها درجه تسلیم در برابر پروردگار خود اختیار کند تا مگر بتواند پاره ای از دین خود را بپردازد،ولی آنچه اتفاق افتاده کاملا بر عکس این بوده است.

ص :333

امّا کلمه«لمّا»به معنی نفی همراه با توقع است،یا نفی چیزی که توقع آن نمی رفته است،و این هر دو در این سیاق درست است،چه انجام دادن فرمان پروردگار از انسان مورد انتظار است،به همان گونه که انجام ندادن آن بر خلاف چیزی است که انتظار آن می رفته است.

[24]

و سیاق به مجموع نعمتهای خدا بر انسان باز می گردد که او را به شناخت قدرت و حکمت و رحمت او رهبری می کنند،پس آب را ابرهای خوب به بالای آسمان می برند و بر زمینهای هموار و ناهموار به صورت باران فرو می ریزند و آنها را سیراب می کنند،تا سپس سطح زمین بشکافد و آنچه خوراک آدمی است از گونه های مختلف دانه ها و میوه ها از آن بیرون آید.

فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ

-پس شایسته است که انسان به خوراک خود درنگرد.» نه فقط برای آن که بداند چگونه خدا آن را برای او فراوان آفریده،بلکه از مدرسه آفریدگان این را بیاموزد که چگونه از آن بهره برگیرد.مگر نه این است که همه این طبیعت مسخّر برای خوراک رساندن به تو است،آیا در این امر حکمت بالغه و قدرت قاهره خدایت را مشاهده نمی کنی،و آیا این همه بدان معنی نیست که در ورای این طبیعت تدبیر و تقدیر و حکمتی وجود دارد،و این که مقصود پروردگارت این است که تو را خوشبخت سازد و سپس به راهنماییت بپردازد و آن گاه آماده بهشتت کند؟!آری.و امام حسین علیه السلام در خطاب به پروردگارش راست گفت که:«کور باد آن چشمی که تو را مراقب و ناظر بر خودش نبیند،و زیانبار باد معاملۀ بنده ای که سهمی از آن به دوستی تو اختصاص نیافته است». (1)

پس اگر به غذا با چنین دیدی نگاه کنی،از درجۀ بلعیدن خوراک با اشتهایی حیوانی به درجۀ بهره برداری از آن با آسایش نفسانی و با سپاسگزاری و امتنان بالا می روی،و در این هنگام تنها بدنت از خوراک تغذیه نمی کند،بلکه روح

ص :334


1- 11) -مفاتیح الجنان،دعای عرفه.

و جانت نیز چنین می کند.مگر سپاسگزاری و خرسندی خوراک نفس نیست؟و اسلام آداب خوراک خوردن را به همین منظور معین کرده است،که پیش از دست دراز کردن به سفره می گویی:«سپاس خدایی را که خوراک می دهد و کسی به او خوراک نمی دهد،و در پناه خود می گیرد و کسی او را در پناه نمی گیرد،و بی نیاز می سازد و همگان به او نیاز دارند؛خدایا!تو را بر طعامی که روزی من کردی،و بی رنج و مشقتی به آسانی و عافیت آن را بهرۀ من قرار دادی،سپاس می گزارم»،و پس از پایان یافتن غذا می گویی:«سپاس خدای را که به من خوراک عنایت کرد و سیرم ساخت،و آب نوشاند و سیرابم کرد،و به حفظ و حمایت من پرداخت؛شکر خدای را که مرا برکت داد و یمن بخشید،از آنچه که از او به آن دست یافتم و بر جای گذاشتم؛خدایا!آن را گوارا و مایۀ سلامتی قرار ده،نه مایۀ بیماری و درد، و مرا پس از آن چنان استوار بدار که به سپاسگویی تو برخیزم،و به فرمانبرداری از تو ادامه دهم،و به من روزی قطع ناشدنی عنایت فرما،و معیشتی پایدار نصیب ساز،و مرا زاهدی نیکوکار قرار ده،و آنچه را که در معاد به ملاقات آن می شتابم شادیبخش و مسرت آمیز فرما،برحمتک یا ارحم الراحمین». (1)

هنگامی که شخص به خوراک نظری ژرف بیندازد،این را می شناسد که هر خوراکی شایستۀ برای خوردن در هر وقت نیست،پس ناگزیر باید میان سودمند و زیانمند،و خوب و بد،و حلال و حرام تمایز قایل شود،و آن را بخورد که برای وی نافع و حلال است،و به اندازۀ سودمندی برای بدنش از آن بخورد،و به همین سبب رسول خدا-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفته است:«دلهای خود را به زیادی خوراک و نوشابه نکشید،که قلبها همچون کشتی است که چون آب بیش از اندازه به آن برسد خواهد مرد». (2)

در حدیث از امام علی-علیه السلام-آمده است که:«هر کس که

ص :335


1- 12) -مکارم الاخلاق ص 142،نقل شده در مستدرک وسائل الشیعة ج 3،ص 93(مقصود اصل عربی این دعا است).
2- 13) -مکارم الاخلاق،ص 150.

خوراک پاکیزه بخورد،و آن را خوب بجود،و در آن هنگام که هنوز اشتها دارد خوردن را ترک کند،و چون ضرورت به دستشویی رفتن پیش آید خود را از رفتن به آن باز ندارد،به بیماری جز /17 بیماری مرگ مبتلا نخواهد شد». (1)

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«چون برای رسول اللّٰه(ص)میوه نوبرانه ای می آوردند،آن را می بوسید و بر چشم می نهاد و می گفت:خدایا!آغاز آن را در عافیت بهره ما ساختی،پس پایان آن را نیز در عافیت به ما بنما». (2) از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت است که گفت:«دمیدن و فوت کردن در خوراک برکت آن را از میان می برد». (3)

دهها آداب دیگر برای طعام هست که اسلام و جز آن از آنها در کتابهای فقهی سخن گفته است،و در صورتی که دین به طعام که خوراک بدن است این اندازه اهتمام ورزیده،پس چگونه است توجه آن به علم؛مگر آن غذای فکر نیست، آیا شایسته است که آن را از هر منبع جستجو کنیم؟!هرگز...ناگزیر باید در آن بیندیشیم که از چه کس می آموزیم،و مصادر معلوماتی که به آنها توجه می کنیم کدام و چگونه است،چه بسیاری از آنها نادرست است و در ورای آنها جنایتکارانی قرار دارند که کاری جز گمراه کردن مردمان از راه راست ندارند.این گونه معلومات برای انسان از زهر کشنده مهلکتر است.

در ضمن حدیثی در تفسیر این آیه کریمه چنین آمده است:«علمی که آن را کسب می کند،از چه کس کسب می کند؟». (4)

[25]

خدا چگونه خوراک را برای تو فراهم می آورد؟ أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا -ما فرو ریختیم آب(باران)را فرو ریختنی.» /17 پس آب حیات بخش از بالا و به وفور فرو می ریزد،و حتی یک نظر به نظام

ص :336


1- 14) -همان منبع،ص 146.
2- 15) -همان جا.
3- 16) -همان جا.
4- 17) -تفسیر البرهان،ج 4،ص 429.

باران انداختن برای آن کافی است که به پروردگار عزیز و قدرتمند خودمان ایمان آوریم.

[26]

و زمین را چگونه خدا شایسته برای کشاورزی ساخت!از این راه که آن را سخت و صلب،و نیز سست آبمانند(همچون شن متحرک)قرار نداد و آنچه را که برای کشت و زرع لازم است در آن آفرید.

ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا

-سپس زمین را شکافتیم شکافتنی.» چه زیبا و با شکوه است شکافته شدن زمین بر اثر جوانه زدن دانه ای که راه را برای آشکار شدن بر روی زمین بدین گونه باز می کند،و باشد که در این ضمن از میان سنگهای سخت عبور کند؛و بعضی گفته اند که:آیه به دورانهای نخستین عمر زمین اشاره می کند که پوسته زمین سفت و سخت و شایسته برای کشت و زرع نبود،پس خداوند متعال آن را بر اثر جریان یافتن سیلهای پیاپی بر آن آماده برای زراعت ساخت.

از ابو جعفر-علیه السلام-در حدیثی دراز روایت است که گفت:

«این گفته خدای عزّ و جلّ: کٰانَتٰا رَتْقاً -حکایت از آن می کند که آسمان بسته بود و باران از آن فرو نمی ریخت،و زمین نیز بسته بود و دانه را نمی رویانید،پس چون خداوند تبارک و تعالی خلق را آفرید،و در میان آنان جنبندگانی به وجود آورد و پراکنده ساخت،آسمان را با باریدن باران شکافت،و زمین را با رستن دانه». (1)

[27]

سپس پروردگار ما زمین را آماده کشت کرد،و در آن هزاران گونه رستنی به ودیعت نهاد که هر نوعی از آنها نقش بزرگی در تکامل آفرینش دارد.

فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا حَبًّا

-پس دانه را در آن رویانیدیم.» بعضی گفته اند که مقصود از حب در این جا گندم و جو است،و دیگران آن را دیگر انواع دانه ها همچون ذرت و لوبیا و عدس و نخود دانسته اند،و این امر دانسته است که دانه نخستین منبع خوراک را در عالم تشکیل می دهد، /17 و آن یک

ص :337


1- 18) -نور الثقلین،ج 5،ص 504.

خوراک طبیعی مناسب است که هیچ غذای دیگری نمی تواند،به سبب سلامت و وفور و فایده ای که در آن است،با آن رقابت کند،و علی رغم چندین بار دو برابر شدن شماره ساکنان کره زمین در قرنهای اخیر،زمین هنوز وظیفه خود را برای خوراک رساندن به دهانهای باز بیشتر انجام می دهد،و اگر در جایی گرسنگی و در جای دیگر نقصان مواد غذایی مشاهده می شود،اینها نتیجه ای از بلاهای طبیعی یا بدی توزیع و بدی طرز اداره است،و گرنه آن اندازه گندمی که از کره زمین به دست می آید،برای اهل آن بسنده است و بنا بر آمارهای دقیقی از آن هم بیشتر است.

[28]

وَ عِنَباً وَ قَضْباً -و انگور و سبزیها.» در این جا قرآن به دو گونه دیگر از خوراک فراوان و اساسی برای تغذیه اشاره می کند که از خانواده سبزیها و گیاهان خزنده بر زمین است،و از آن دو یکی عنب یعنی انگور است و دیگری قضب،و قضب به نباتی گفته می شود که پس از رسیدگی همچون سبزیجات بریده می شود و به مصرف می رسد و بقولاتی همچون بادنجان و سیب زمینی و کدو و شلغم و مانندهای اینها در جزو همین گونه سبزیهای خوردنی محسوب می شوند و از آنها بزرگترین فایده ها به ما می رسد،و شاید این ترتیب دلالت بر تدریجی بودن فایده است،و علم از منافع فراوانی که در سبزیها وجود دارد،پرده برداشته است.

[29]

یکی از نعمتهای خدا زیتون سرشار از مواد غذایی و روغن است و نان خورشی برای خورندگان محسوب می شود؛و نیز چنین است درخت خرما که از تنه و شاخه ها و الیاف آن در صناعتهای گوناگون بهره برداری می شود،و اما در میوه آن غذای کاملی وجود دارد که کمتر غذایی به پای آن می رسد.

وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً

-و درختهای زیتون و خرما.» [30]

درختانی که برگرد یکدیگر می پیچند و بالا می روند تا به پرتوهای خورشید برسند و ساقه های آنها ستبر می شود و در مقابل بادها و آفتها مقاومت می ورزد.و این نیز نعمت الاهی دیگری است که پروردگار به میانجیگری باران

ص :338

بهره ما ساخته است.

وَ حَدٰائِقَ غُلْباً

-و باغهای آکنده از درختان درهم پیچیده.» /17 بعضی گفته اند که اغلب به معنی کسی است که گردن ستبر داشته باشد، و آن مشتق از تغالب و التفاف یعنی گردهم پیچیدن است،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: وَ جَنّٰاتٍ أَلْفٰافاً . (1)

این باغها به زمین ما بهجت و صفا و لطافت هوا می بخشد و محیط را اصلاح می کند و سبب ریزش باران از آسمان می شود،و وسیله آن است که در زمین حوضهایی طبیعی به وجود آید که برای حفظ آبها سودمند است،و برای ما میوه های گوناگون به ارمغان می آورد،و پرندگان زیبایی را در کنار ما رشد می دهد،و جانوران اهلی را در آن حفظ می کند که این همه برای بقای انسان و خوشبختی او از عوامل مؤثر به شمار می رود. (2)

[31]

و از ثمره این باغها انسان به میوه های فراوان با اشکال گوناگون و حجمها و لذتها و فایده های مختلف دسترس پیدا می کند که همه آنها محصول باغی یگانه است و با آب واحدی آبیاری می شود؛آیا به تفاوتهای میان پسته و بادام و گردو و موز و آناناس و جوز هندی توجه کرده و دیده ای که یک جوز هندی به حجم صدها دانه پسته است،با آن که هر یک از آنها لذیذ و سودمند و زیبا است،سبحان اللّٰه.و خداوند متعال علاوه بر میوه ها علف نیز برای جانوران اهلی آفریده است.

وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا

-و میوه و چمنزار.» گفته اند که:أبّ مرتع حیوانات است و بدان سبب به این نام نامیده شده

ص :339


1- 19) -النبأ16/.
2- 20) -این کلمات را در یک روز بهاری برجسته و در سایه درختانی بسیار زیبا و در برابر داشتن منظره زیبایی از گلهای آراسته،در باغی به مساحت 240 هکتار در کنار دریاچه ای زیبا در شهر بنگلور هند به رشته تحریر در آوردم،در حالی که یکی از تجلیات جمال الاهی را بر روی زمین تماشا می کردم و می گفتم: سبحانک!چه اندازه بزرگی؛سبحانک!چه اندازه رحیمی،خدایا،از تو طلب آمرزش می کنم و بازگشت به سوی توست.

که حیوان به آن باز می گردد.و به گفته ای دیگر:مقصود از ابّ میوه های خشک است،و ابن عباس گفت:ابّ چیزی است که از زمین می روید و مردمان و چهارپایان از آن می خورند.

در خبر است که از ابو بکر درباره این گفته خدای تعالی: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا پرسش کردند و او معنی ابّ را نمی دانست،پس گفت:یعنی آسمان که بر سر ما سایه می افکند یا زمینی که ما را بر دوش دارد یا چه کنم اگر بگویم که در کتاب خدا چیزی است که من آن را نمی دانم؛فاکهة را می شناسیم،و اما ابّ را خدا می داند،پس خبر به امیر المؤمنین(ع)رسید و او گفت:«یا سبحان اللّٰه!آیا نمی دانست که ابّ به معنی مرتع و چمنزار است،و گفته خدای تعالی: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا توجه دادنی است از خدا به نعمتی که بر آفریدگان خود ارزانی داشته و با آن خوراک ایشان را تأمین کرده،و برای آنان و چارپایانشان چیزی آفریده که مایه زنده ماندن جانشان است و قیام بدنهای ایشان از آن میسر می شود». (1)

در الدر المنثور از انس آمده است که:عمر بر منبر این آیات را تلاوت کرد: فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا حَبًّا* وَ عِنَباً وَ قَضْباً* وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلاً* وَ حَدٰائِقَ غُلْباً* وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا و گفت:این همه را می دانستیم،ولی ابّ چیست؟سپس عصایی را که در دست داشت به دور انداخت و گفت:این به خدا سوگند تکلف است، بحثی بر تو نیست که ندانی ابّ چیست؛از آنچه کتاب راهنما برای شما بیان کرده است پیروی و به آن عمل کنید،و آنچه را که نمی دانید به پروردگارش احاله دهید. (2)

[32]

و آن کس که میوه را آفرید،در انسان نیازمندی به آن و لذت بردن و استفاده کردن از آن را نیز خلق کرد،و آن که آب را آفرید(بنا بر آن که علوفه حیوانات باشد)در چهارپایان نیز چیزی آفرید که هماهنگ با آن باشد.آیا می دانی

ص :340


1- 21) -الارشاد شیخ مفید،ص 107.
2- 22) -الدر المنثور،ج 6،ص 317.

که،مثلا:جسد چارپایان قادر بر استخراج پروتئین گیاهی هست،در صورتی که از بدن انسان چنین کاری بر نمی آید،و به همین سبب مشاهده می کنیم که جانوران آنچه را که انسان نمی تواند از آن سود ببرد،همچون پوستهای میوه ها و بازمانده های گیاهی را به پروتئین و گوشت مبدل می سازند که سرانجام خوراکی برای انسان می شود.

مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ

-که مورد بهره برداری شما و چارپایانتان قرار می گیرد.» [33]

همه این نعمتهای پایان ناپذیر که خدا آنها را در میان دیگر /17 جانوران و گیاهان تنها به انسان ارزانی داشته،سبب تحمیل مسئولیتی اضافی برای انسان است،پس تنها او در میان دیگر زندگان مسئول است و لذا بعد از مرگ برای پس دادن حساب و دریافت جزای خود در روز صیحه و بانگ بزرگ دوباره زنده می شود.

فَإِذٰا جٰاءَتِ الصَّاخَّةُ

-پس چون بانگ کر کننده بیاید.» گفته اند که:صاخة صیحه است و دمیدن دوم در صور که سبب کر شدن گوشها می شود،و به قولی ضربه بر گوش وارد می آورد.

[34]

در آن روز نزدیک است که صیحه به نیروی خود گوشها را کر کند، ولی گوشها در آن روز به صورتی جز صورت این دنیا و چنان است که می تواند در مقابل هیجان و بانگ شدیدتر و مقاومت کند،به همان گونه که بدن نیز دردها و سببهای مرگ را بدون از بین رفتن تحمل می کند.در آن روز پیوندهای رحمی قطع می شود،و رابطه ها و علاقه ها می گسلد،و حسبها و نسبهایی که در دنیا مایه تفاخر بود متلاشی می شود و اثری از این گونه ارزشها بر جای نمی ماند.

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ

-روزی است که هر کس از برادرش می گریزد.» و برادر نزدیکترین یار و یاور انسان است و شاعر درباره او گفته است:

أخاک اخاک فمن لا اخ له

کساع الی الهیجاء بغیر سلاح

ص :341

برادرت برادر تو است و هر کس برادر ندارد همچون شخص عازم به جنگی است که سلاح ندارد ولی انسان از او می گریزد.برای چه؟بدان جهت که می ترسد عذاب او به وی ملحق شود،یا از او حقی را که در دنیا داشته مطالبه کند،یا برای جلوگیری از عذاب خواستار یاری او شود که از عهده اش نمی تواند برآید.

بلکه بدان روی می گریزد که مجرد دیدن او برای وی گرفتاری و دردسری تولید می کند تا چه رسد به یاری کردن به او،و این جز در بزرگترین سختیها پیش نمی آید که در آنها آدمی تنها در بند رهایی خویشتن است و بس.

در روایات آمده است:آن کس که از برادرش می گریزد،قابیل است از هابیل و به قولی:بلکه هابیل از قابیل تا از او طلب شفاعت نکند،و شاید هر دو با هم از یکدیگر گریزان باشند.

[35]

و پس از پیوند برادری،علاقه فرزند به پدر و مادر می آید،و این علاقه نیز در آن روز به درجه ای گسیخته می شود که شخص از پدر و مادر خود می گریزد و آنان چگونه می توانند در آن روز بر وی اعتماد کنند.

وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ

-و از مادرش و از پدرش.» آیا روا نیست که دینمان را برای رضایت پدر و مادرانی ترک نکنیم که گاه در دنیا برای ما سودی نداشته اند،پس چگونه در آخرت چنین باشیم،و چه بسیار کسانند که از ارزشهای خود به خاطر والدین دست کشیده و حلال را از حرام تمیز نداده اند،پس آیا اینها می توانند فردا به ایشان فایده ای برسانند؟ [36]

اما پیوستگی و صله انسان به همسرش یا فرزندانش نیز در آن روز او را از عذاب خدا نمی رهاند،پس نباید امروز خود را برای این ارتباط زایل شونده هلاک کند.

وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ

-و همسرش و فرزندانش.» گفته اند:آن که از همسرش می گریزد لوط است،و آن که از پسرش می گریزد نوح.

ص :342

امام رضا(ع)از داستان مردی شامی با امیر المؤمنین(ع)در مسجد کوفه چنین روایت کرده است:«و مردی برای سؤال از جا برخاست و گفت:یا امیر المؤمنین!ما را از این گفته خدای تعالی آگاه کن: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ* وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ* وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ و بگو که آنان کیانند؟گفت:قابیل و هابیل، و آن که از مادرش می گریزد موسی،و آن که از پدرش می گریزد ابراهیم-که مقصود پدر مربی است نه پدر والد-و آن که از جفت خود می گریزد لوط است،و آن که از پسرش می گریزد نوح و پسرش کنعان». (1)

[37]

چرا از یکدیگر می گریزند؟از هول حساب و ترس عذاب،بدان سبب که همه تلاش آنان برای خلاص کردن خودشان است.

لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ

-هر یک از ایشان را در آن روز کاری است که همان او را بسنده است.» آدمی بیشتر تلاش خود را در این دنیا برای دیگران به مصرف می رساند،اما در آخرت برای فکر و تلاش و وقت او چیز زیادی بر جای نمی ماند که برای دیگری، حتی اگر از خویشاوندانش باشد،به مصرف برساند.

[38-39]

و بدین گونه انسان در این دنیا با این کرامت مورد اکرام قرار گرفت تا در سرای دیگر با این حساب بزرگ در معرض رسیدگی به حسابش قرار گیرد،و عاقبتی-در صورت تحمل مسئولیت کامل در دنیا-چون بهشت داشته باشد،و بر روح او مژده و بشارت منعکس شود،و نشانه های چهره اش از سرور و شادی خبر دهد.

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ

-چهره هایی در آن روز روشن و گشاده است.» گفتند:یعنی نورانی و درخشان است،و به نظر من باز و گشوده،و گفته اند که این همه نتیجه ای از خواندن نماز شب است،بلکه نیز از دیگر اعمال نیک ایشان.

ص :343


1- 23) -رجوع کنید به نور الثقلین،ج 5،ص 511.

ضٰاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ

-و خندان و شادان.» انبساط و گشودگی چهره های مؤمنان بازتابی از نبودن غم است،و اما خنده آنان دلیل بر غرق بودن در نعمتها و شادی ایشان منعکس کننده امیدواری ایشان به نعمتهای بهشت پروردگارشان و خرسندی او از ایشان،که این خرسندی بزرگترین آرزوی مؤمنان است.

[40]

اما کسانی که مسئولیتهای خود را تحمل نکردند،گرفتار بی حاصلی شدیدی می شوند و بدکاریهای ایشان بر چهره هایشان به صورت غباری از خواری و پستی مشاهده می شود.

وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهٰا غَبَرَةٌ

-و چهره هایی در آن روز غبار آلود است.» [41]

در کنار غبار دود سیاهی بر صورتهای ایشان مشاهده می شود که همچون کیفری برای کوتاهی کردن ایشان در پاک کردن و تزکیه جانهاشان جلوه گر است.

تَرْهَقُهٰا قَتَرَةٌ

-و سیاهی بر آن نشسته.» گفتند:«ترهقها»یعنی از نزدیک و سریع به آن می رسد،وقتار به معنی سیاهی شبیه دود است.

[42]

آری.غبار کفر بر چهره هاشان،به سبب پوشاندن آن از حق،نشسته است،و در برابر کارهای زشتی که انجام داده اند،سیاهی فجور رنگ روهایشان را سیاه کرده است.

أُولٰئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

-آنان کافران و بدکرداران اند.» پس مال و قدرت و سلطه سودی برایشان ندارد،و از پیوندهای خویشاوندی برای شفاعت کردن درباره ایشان کاری بر نمی آید.

خدا ما را از این عاقبت زشت و بد نگاه دارد.

ص :344

سوره تکویر

اشاره

ص :345

ص :346

سوره تکویر /17

فضیلت سوره:

از ابن عمر نقل است که گفت:رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم- گفت:«هر کس دوست دارد که در روز قیامت به من نگاه کند،باید إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ را تلاوت کند».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 513 در مجمع البیان آمده است:در روایت است که ابو بکر از رسول سؤال کرد و گفت:یا رسول اللّٰه!چرا پیری به سوی تو شتاب ورزید؟پس گفت:«مرا هود و واقعه و مرسلات و عم یتساءلون و إذا الشمس کوّرت پیر کرد».

همان منبع /17

زمینه کلّی سوره

هنگامی که نفوس در گودال ژرفی از خواب و آسایش فرو می رود،و در آن هنگام که دلها تحجّر پیدا می کند و از خرسنگها سخت تر می شود،و آدمی بدون فهم و اراده با سنتهای باطل خویگر می شود،و دیگر به تکامل و تطوری رضا نمی دهد...

ص :347

در آن صورت نیاز انسان به نعره ها و بانگهای گوشخراشی از بیم دادن شدت می یابد،تا قلب او از خواب بیدار شود،و عقل از تسلط انبوه خرافات رهایی یابد.

با رسیدن وحی،پیامبر بیم دهنده-صلّی اللّٰه علیه و آله-به صورتی پیوسته روشنیهایی را در محیطی از تاریکی سخت،و بانگهای پرخروشی را در محیطی از خاموشی و جمود،و آتشفشانهای سوزنده ای را برای از بین بردن مقدّسات باطل و خرافات میراثی از دوران جاهلیت،بر همگان آشکار می ساخت.

سوره تکویر یکی از بانگهای آژیری است،و چون قلب بر آن گشوده باشد، نزدیک آن است که از هول و هراس پاره پاره و پراکنده شود،بدان سبب که پنجره گسترده ای بر اضطراب حقیقت،و طوفان تطورات در آن می گشاید،و همچون کلیدی برای تطور و ابداع در قلب و عقل و رفتار عمل می کند.

آیات آغازین سوره از خورشید در آن هنگام که نور آن پیچیده می شود،سخن می گوید...آری،خورشیدی که محور منظومه ما است،در روزی هولناک پیچیدگی پیدا می کند.پس برای چه باید به سکون کشنده اطمینان کنیم،و ستارگان نیز بر زمین فرو می ریزند،و شتران باردار بیکار به حال خود گذاشته می شوند،و بدین گونه آیات صاعقه مانند این سوره صورتی هراس انگیز را از این روز ترسیم می کنند تا مگر قلبهای ما بیدار شود و بپرسد که:ما را با آن روز چه کار؟و جواب چنین برسد که:

عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا أَحْضَرَتْ -هر کس بداند که چه کرده است».بازگشتن به اعمال خودمان که در برابر چشمانمان تجسم پیدا کرده است،به حق عظیم است،و از آن بر ما معلوم می شود که مسئولیت با همه سنگینی آن است که تجسم پیدا کرده است،و این صورت به زودی ما را به ستارگانی که باز ایستاده اند،و ستاره های دیگری که در مسیر خود پیش می روند،و به شبی که تاریک شده است،و روزی که روشنی را با خود آورده است،متوجه و منتقل می سازد.آیا این آیات الاهی در جانهای ما تأثیر بیشتر ندارد،که ما را به حکمت پروردگار و قدرت او را رهبری می کند؟آری،دارد.قرآن قول رسول کریم است،بدان سبب که به شهادت عقل و ضمیر تعبیری از آن آیات است؛کتابی است که از پروردگار کاینات سخن

ص :348

می گوید،و کاینات به حق سخن می گویند.

در پایان قرآن فرود آمدن وحی را از افقی آشکار برای ما مجسم می سازد،و می پرسد:از این وحی بر حق به کجا روان می شوید؟آن ذکری از خدا برای جهانیان است،برای کسانی که خواهان استقامت و حرکت کردن بر راه راستند.

در این جا با سه تصویر بزرگ روبروییم:تصویری هولناک از ساعت، تصویری جذاب از طبیعت،و تصویری عالی از وحی...منزه است خدایی که این سوره را فرو فرستاد،سبحانه سبحانه.

سوره تکویر

[سوره التکویر (81): آیات 1 تا 29]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذَا اَلشَّمْسُ کُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا اَلنُّجُومُ اِنْکَدَرَتْ (2) وَ إِذَا اَلْجِبٰالُ سُیِّرَتْ (3) وَ إِذَا اَلْعِشٰارُ عُطِّلَتْ (4) وَ إِذَا اَلْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا اَلْبِحٰارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا اَلنُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا اَلْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9) وَ إِذَا اَلصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا اَلسَّمٰاءُ کُشِطَتْ (11) وَ إِذَا اَلْجَحِیمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا اَلْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا أَحْضَرَتْ (14) فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) اَلْجَوٰارِ اَلْکُنَّسِ (16) وَ اَللَّیْلِ إِذٰا عَسْعَسَ (17) وَ اَلصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (19) ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی اَلْعَرْشِ مَکِینٍ (20) مُطٰاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ (21) وَ مٰا صٰاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ اَلْمُبِینِ (23) وَ مٰا هُوَ عَلَی اَلْغَیْبِ بِضَنِینٍ (24) وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطٰانٍ رَجِیمٍ (25) فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (27) لِمَنْ شٰاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ (28) وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (29)

ص :349

معنای واژه ها

2 انکدرت:علاوه بر آنچه در متن آمده،انکدار به معنی واژگونه شدن چیزی است تا آن حد که بالای آن در پایین قرار گیرد و بالعکس،و اگر ظرفی باشد که در آن آب است،آن آب تیره و کدر شود،و اصل معنی آن فرو ریختن است.و در المفردات آمده است که:انکدار به معنی تغیری است که از پراکنده شدن چیزی حاصل می شود،و انکدر القوم علی کذا یعنی به صورت پراکنده قصد آن کردند.و در المنجد است:انکدر فی السیر یعنی به شتاب روانه شد،و انکدر علیه القوم یعنی بر سر او ریختند،و انکدرت النجوم یعنی ستارگان پراکنده شدند و الکدراء به معنی سیل سخت است.

15-16[الخنّس-الکنّس]

:جمع کانس،و اصل معنی آن پوشاندن است،و شیطان از آن روی خنّاس نامیده شده، که چون نام خدای تعالی را بشنود،می رود و پنهان می شود،و کنّاس پرندگان و جانوران وحشی به معنی خانه ای است که برای خود فراهم می آورند و در آن پنهان می شوند،و ستارگان در برجهای خود چنان جای دارند که آهوان در کناس خود.

نیز گفته اند که:«الخنّس»زحل و مشتری و مریخ است بدان سبب که در مدار خود حرکت رجوعی پیدا می کنند و پنهان می شوند.

ص :350

آن نیست مگر یادی برای جهانیان
اشاره
شرح آیات:

[1]

در ساعت قیامت تغییراتی هایل و هراسناک در طبیعت پدید می آید.

مگر طبیعت مسخّر آدمی نشده است؟و اکنون که انسان به پای رسیدگی دقیق به حسابش کشیده می شود،پس خورشید را دیگر کرامت و مقامی نیست،و دلیلی برای باقی ماندن آن وجود ندارد،بنا بر این با آن چه باید کرد؟نور خود را از دست می دهد و همچون عمامه بر گرد خود پیچیده می شود و آن را در آتش دوزخ می افکنند که در کنار پرستندگان بشری خود بوده باشد.

إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ

-هنگامی که خورشید درهم پیچیده شود.» گفته اند که:اصل تکویر از جمع و گرد کردن است،و کار العمامة علی رأسه یکوّرها،یعنی آن را پیچید و جمع کرد.با این کره عظیمی که در حدود یک میلیون مرتبه بزرگتر از زمین ما است،چه باید کرد؟آیا عمر طبیعی خود را که اکنون،بنا بر گفته دانشمندان،در نیمه آن است و ما افراد بشر در نیمه فاصله میان روز پیدایش خورشید و تکوّن آن و روز تکوّر آن قرار گرفته ایم،از دست می دهد،یا این که به آسیبی جهانی مبتلا می شود که سبب نابودی روشنی آن است و همچون شمعی /17 غوطه ور شده در آب اقیانوس یا در معرض بادهای تند قرار گرفته خاموش می شود؟پس کاری برای آن باقی نمی ماند جز آن که بر خود بپیچد،و امتدادهای پرتو آن کوتاه و کوتاهتر شود،و شعله های آن فرو خسبد،و به همین جهت است که در لسان العرب چنین آمده است:کوّرت الشمس یعنی نور آن جمع و چنان درهم پیچیده شود که عمامه بر گرد سر پیچیده می شود.حقیقت امر هر چه بوده باشد،

ص :351

ساعتی هراسناک است.

[2]

آیا قیامت ساعت منظومه شمسی یا کهکشان یا تمام عالم است؟ نمی دانیم،ولی آیه بر آن تأکید می کند که ستارگان فرو می ریزند،و آیه دیگری تأکید در پراکنده شدن آنها دارد،پس آیا در راستاهای دور از یکدیگر سقوط می کنند یا به صورتی که در آغاز آفرینش داشته اند باز می گردند و مجموع آنها توده به هم چسبیده واحدی را تشکیل می دهد،یا چیزی دیگر؟یا اصلا چنین نیست،و بلکه به سبب اختلال نظام منظومه خودمان است که ما ستارگان را چنین مشاهده می کنیم؟خدا دانا است.

وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ

-و هنگامی که ستارگان فرو ریزند.» گفتند:یعنی ستارگان پراکنده شوند و فرو ریزند،و بعضی گفته اند که:

ستارگان چنان فرود آیند که عقابها بر شکارهای خود فرود می آیند.و از خلیل این گفته او روایت شده است که:انکدر علیهم القوم بدین معنی است که قوم گروه گروه آمدند و بر ایشان فرو ریختند.

[3]

و اما کوه های محکم و استوار که انسان بر آنها متکی بود،از جای خود تکان می خورند و به راه می افتند و پاره پاره و پراکنده می شوند و به صورت سرابی در می آیند.

وَ إِذَا الْجِبٰالُ سُیِّرَتْ

-و آن گاه که کوه ها به راه انداخته شوند.» [4]

و اما انسان توجهی به آنچه در پیرامون او است،و حتی گرانبهاترین داراییهای خود ندارد.

وَ إِذَا الْعِشٰارُ عُطِّلَتْ

-و آن گاه که ماده شتران باردار یا باربر زمین نهاده را به حال خود واگذارند.» گفتند:العشار جمع عشراء است،همچون نفاس که جمع نفساء است،و آن ماده شتری است که از آغاز باردار شدن آن ده ماه گذشته باشد،و این نام را تا پایان سال خواهد داشت،و چنین نعمتی /17 برای اهل آن گرانبهاترین و گرامیترین نعمت است.

ص :352

اما معطل گذاشتن عشار به معنی انصراف پیدا کردن و ترک کردن آن شتران و واگذاردنشان به حال خود است؛و بدان سبب چنین است که انسان را در آن روز گرفتاری دیگری است که او را از هر چه در پیرامون او است دور نگاه می دارد:خواستار رهایی از هول و هراسهای ساعتی است که در آن زندگی می کند.

بعضی گفته اند:عشار به معنی ابرهایی است که از کار می افتند،و به قولی دیگر:زمینهای مزروعی است که به حال خود رها می شود.

[5]

در آن روز جانوران وحشی از هر ناحیه گرد هم جمع می شوند و چنان است که گویی از شدت هراس وحشت پیدا کرده اند و به یکدیگر پناه می برند،و به آدمیزادگان نزدیک می شوند بی آن که از آنها بگریزند،یا بعضی از آنها از بعضی دیگر گریزان شوند.چه بزرگ است آن روز بر قلب کاینات! وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ -و در آن هنگام که جانوران وحشی گرد هم جمع شوند.» حشر-بنا بر این تفسیر-به معنی جمع شدن است،و به گفته ای:حشر به معنی بازگشت به زندگی جانوران از دنیا رفته است تا بنا بر تراز شعوری خود در معرض اجرای عدالت قرار گیرند،پس اگر جانور شاخداری به جانوری بی شاخ آسیب رسانده بود،قصاص بی شاخ از شاخدار گرفته می شود و سپس با هم می میرند، و خدا دانا است.

از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«و اما گناهی که بخشیده و آمرزیده نمی شود،ستمگریهای بندگان خدا نسبت به یکدیگر است.و در آن هنگام که خداوند تبارک و تعالی بر آفریده های خود نمایان شد،به جان خود سوگند یاد کرد و گفت:به عزت و جلال خودم سوگند که ستم ستمگری را حتی اگر کوفتن کف دستی بر کف دست باشد،یا مالشی با کف دستی،یا شاخ زدن جانور شاخداری به جانور بی شاخ،روا نمی دارم،پس به تقاص بندگان از یکدیگر می پردازد تا چنان شود که برای هیچ کس مظلمه ای بر جای نیامد،و آن گاه

ص :353

همگان را برای رسیدگی به حسابهاشان برمی انگیزد». (1)

[6]

آیا دریاها و اقیانوسها به چه صورت در می آید؟آیا امکان آن وجود دارد که مردمان /17 از بیم آتش به آنها پناه برند؟هرگز!...آنها نیز به نوبه خود همچون تنور مشتعل می شوند.

وَ إِذَا الْبِحٰارُ سُجِّرَتْ

-و در آن هنگام که دریاها افروخته شوند.» مفسران پیش از این در تفسیر این آیه به بحث می پرداختند و حتی بعضی از آنان می گفتند که جهنم در ژرفنای دریاها قرار دارد،و خداوند متعال فرمان می دهد که دریاها به آتش دوزخ مشتعل شوند،و بعضی دیگر می گفتند:خدا خورشید و ماه و دیگر اجرام فلکی را به دریاها می افکند و در آنها آتشی عظیم پدید می آید که دریاها و اقیانوسها را می سوزاند،و رازی پس از نقل این گفته ها و گفته های دیگر می گوید:که این گونه تفسیرها تکلف آمیز است و به هیچ یک از آنها نیازی نیست، بدان سبب که خداوند توانای بر ویران کردن دنیا و برپاداشتن قیامت،ناگزیر می تواند با دریاها هر کار که می خواهد بکند،و از جمله گرم کردن و تغییر ماهیت دادن آبهای آنها به آتش افروخته،بی آن که به افکندن خورشید و قمر یا قرار گرفتن دوزخ در زیر آنها نیازی بوده باشد. (2)

آری،علم این مطلب را به اثبات رسانیده است که آب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده است که اگر از یکدیگر جدا شوند،هیدروژن آن پس از ترکیب با اکسیژن مشتعل می شود و شعله و حرارت عظیم از آن به وجود می آید،و اتوموبیلهایی اختراع شده است که عامل محرک آن عناصر تشکیل دهنده آب پس از تجزیه شدن آن است؛پس آیا می توان گفت که قدرت خدا در روز قیامت از آن ناتوان است که با تأثیر فشار یا عاملی دیگر عناصر آب را از یکدیگر جدا کند و آنها را مشتعل سازد؟

ص :354


1- 1) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 515.
2- 2) -تفسیر الرازی،ج 31،ص 68.

نادانی بشر به کیفیت پیدایش چیزی،گاه سبب کفر ورزیدن به وقوع آن می شود،و این از بزرگترین بهانه های کفار برای گردن ننهادن به وجود روز قیامت است،ولی آیا بشر به همه چیز چندان علم دارد که بتواند منکر هر چیز شود که از تفصیل پیدا شدن آن بی خبر است؟!آیا این گونه اندیشیدن جهل مرکب نیست؟! شاید منکران روز رستاخیز،کیفیت آتش گرفتن آب دریاها را مسخره می کردند و می گفتند:آب آتش را فرو می نشاند،پس چگونه می تواند خود مشتعل شود؟!ولی به صورت علمی ثابت شد که آب ترکیبی از دو عامل موجب پیدایش آتش است.آیا این امر ما را به آن راهنمایی نمی کند که نادانی نسبت به حقایق نمی تواند دلیل کفر ورزیدن و منکر شدن مستقیم ما نسبت به آنها باشد؟! /17 [7]

در آن روز اشخاص به حال خود رها نمی شوند،بلکه در کنار اعمال خود قرار می گیرند،و بر حسب اندازه عملشان به همانندان خویش می پیوندند،و بدین گونه تیره بختان(اصحاب المشأمة)در کنار یکدیگر قرار می گیرند و نیکبختان (اصحاب المیمنة)در کنار دیگر نیکبختان،و پیشتازان در فرمانبرداری از خدا (السابقون)با پیشتازان قرین می شوند.

وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ

-و در آن هنگام که هر کس را با همکار او جفت می کنند.» و گفته اند که:نفوس مؤمنان را با همسران حور العین ایشان قرین می سازند،در صورتی که نفوس کافران را قرین شیاطین و جنیان قرار می دهند،و خدا دانا است.

[8]

در آن جا که ترازوی عدالت نصب می شود،ستمدیدگان در برابر همگان دادخواست خود را عرضه می دارند،و فرمانبرداری دادگر اجازه آن می دهد که نوزاد دختر به خاک سپرده شده از جانب جان خود سخن گوید و بپرسد که:به کدام گناه کشته شده بوده است؟! وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ -و در آن هنگام که از کسانی که دختر خود را زنده به گور کرده اند بپرسند که:»

ص :355

خدا در دیوان داوری خود برای مظلوم حق و تسلطی بر ظالم قرار داده است، و او نخستین کسی است که مورد پرسش قرار می گیرد تا ستمی را که بر وی رفته است شرح دهد،و بعضی دیگر«سئلت»را«سألت»خوانده اند و امکان آن وجود دارد که این خود گونه ای از تفسیر بوده باشد،و ابن عباس از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت کرده است که گفت:«زنی که فرزند خود را زنده به گور کرده است،در قیامت به صورتی حاضر می شود که فرزندش خونالوده به پستان او آویخته است،و آن فرزند می گوید:پروردگارا!این مادر من است و همو بود که مرا کشت». (1)

از این حدیث و از نصوص و آیات متعدد و مدارک تاریخی چنان بر می آید که عادت زشت دخترکشی در جهان عرب رواج داشته،و رسالت الاهی به محاربه با آن پرداخت و آن را ریشه کن کرد،و شاید حدیث بعدی گوشه ای از این عادت پلید را آشکار سازد:بنا بر روایت، /17 قیس بن عاصم به نزد پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمد و گفت:«یا رسول اللّٰه!من هشت تن از دخترانم را در روزگار جاهلیت زنده به گور کردم،و پیامبر(ص)گفت:برای هر یک از آنها برده ای را آزاد کن، و او گفت:یا رسول اللّٰه،من شتر دارم،و پیامبر گفت:اگر می خواهی برای هر یک از آنها شتری را قربانی کن». (2)

بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ

-به چه گناه کشته شد.» این پرسش سراسر جاهلیت را گرفتار بحرانی سخت می سازد،و اگر فرض کنیم که عذری برای نپذیرفتن رسالت الاهی،یا سکوت در برابر ستمگری ثروتمندان به فقیران،یا پرداختن به جنگهای داخلی داشته،آیا برای کشتن دختران بدین صورت زشت هیچ عذر و بهانه ای داشته است؟!این کار زشت و قبیح از بطلان فلسفه ای که مؤید آن است،و در نتیجه بطلان همه ارزشهای جاهلیت پرده

ص :356


1- 3) -القرطبی،ج 19،ص 234.
2- 4) -تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 320.

بر می دارد؛ممکن است فطرت آدمی گاه از شناخت بعضی از حقایق پوشیده محجوب و محروم بماند،ولی نمی تواند از حقیقتی بدین آشکاری غافل و ناآگاه باشد.به خطر انداختن زندگی کودکی که خدا او را به پدر و مادرش بخشیده و آنان را حامیان او قرار داده،و در جان ایشان محبت و مهربانی نسبت به او را به ودیعه نهاده،و بلکه او را نیازی گرانبها برای آنان قرار داده،هرگز روا نیست،پس چگونه روا است که او را در خاک کنند،و چگونه شخصیت این پدر یا آن مادر که به دخترکشی پرداخته اند مسخ شده،و چگونه جامعه به آنان اجازه داده بوده است تا به ارتکاب چنین جنایت پلید و هولناک بپردازند،و در برابر این کار زشت و جدان جامعه چه واکنشی نشان می داده،و مبلغان خیر و صلاح و اهل دین و تقوا چگونه می اندیشیده و چگونه خاموش مانده بوده اند،و رحمت و دوستی و محبت در کجا بوده،و صاحبان فرهنگ و اندیشه چه می کرده اند؟ وقوع این گناه و جریمه زشت در جامعه جاهلی گواهی بر آن بود که این جامعه به پایین ترین درجات پستی و رذالت سقوط کرده بود،و بدین گونه پرسش درباره موءودة هر جامعه جاهلی و هر ارزش ناروا و باطل را محکوم می کند.

زنده به گور کردن دختران از زشت ترین و دردناکترین داستانهای جاهلیت است و،چنان که گفتیم، /17 از دیدگاههای مختلف سستی فکر جاهلی را محکوم می کند؛و از ابن عباس روایت شده است که...چون زنی در جاهلیت باردار می شد،گودالی حفر می کرد و در وقت فرا رسیدن درد زادن بر کنار آن می نشست و اگر نوزاد دختر بود،آن را به میان گودال می انداخت و با خاک آن را می پوشاند،و اگر پسر بود او را برای خود نگاه می داشت،و بعضی از آنان به این عمل زشت خود افتخار می کردند و گوینده ای از ایشان چنین گفته است:

سمیتها اذ ولدت تموت

و القبر صهر ضامن زمیت (1)

ص :357


1- 5) -یعنی آن دختر را،در برابر پسران که«یحیی»یعنی«زنده می ماند»نامیده می شدند،«تموت»نامید که به معنی«می میری»است.

آن دختر را چون به دنیا آمد،«می میری»نام نهادم و گور داماد متعهد و با وقاری است.

و در الدر المنثور آمده است که:صعصعة بن ناجیة المجاشی،نیای فرزدق، گفت که به رسول اللّٰه(ص)گفتم:یا رسول اللّٰه!من در جاهلیت کارهایی انجام داده ام،آیا در برابر آنها مزدی به من داده خواهد شد؟و پیامبر گفت:«چه کاری انجام دادی؟»،گفت:از کشته شدن سیصد و شصت نوزاد دختر کشتنی،با پرداختن بهایی برابر با دو ماده شتر آبستن و هماهه و یک شتر نر در مقابل هر نوزاد جلوگیری کردم،آیا این کار را اجری هست،و رسول-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم- گفت:«از آن روی که خدا با مسلمان شدنت بر تو منت نهاد،البته مزد آن را خواهی گرفت». (1)

به حق باید گفت که سقوط آدمی در دوزخ فساد و گناه هولناک است،و اگر رحمت خدا دستگیر و یاور او نشود،به ترازی از پستی و رذالت کشیده می شود که فرزندان خود را زنده به گور می کند،و شاید اشاره به نوزادان دختر در این آیه به عنوان منحصر بودن به آنان نبوده باشد،بلکه بدان جهت است که اینان ضعیف تر و ترحم انگیزترند،چه آیات دیگری دلالت بر آن دارد که نوزادان پسر نیز چنین سرنوشتی داشته اند،در آن جا که پروردگارمان می گوید: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّٰاکُمْ -و پسران خود را از بیم فقر مکشید که ما روزی دهنده آنان و شماییم». (2)

اگر امروز مشاهده می کنیم که قوانینی مانع کشتن اولاد وجود دارد،و بلکه عواطف رقیقی فرزندان را همچون سپری حمایت می کند و مراقبت عالی از آنان به عمل می آید،این همه به فضل آموزشهای رسالتهای الاهی است،و اگر آنها وجود نمی داشت،بشریت به دوران جاهلی پیشین خود باز می گشت،چه نتیجه فلسفه های

ص :358


1- 6) -تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 320.
2- 7) -الإسراء31/.

مادّی که هر چیز را از طریق سود و زیان آن ارزیابی می کند،چیزی جز این تبهکاریها نخواهد بود.

هنوز هم بعضی از مردم در امثال این گونه تبهکاریها غوطه ورند و من سه مثال از آنها را برای شما در این جا نقل می کنم:

الف:آنچه در جهان وجود دارد و به صورتی گسترده از طریق خرید و فروش فرزندان صورت می گیرد،تا آنان را دیگران به بردگی گیرند یا از آنان در ساختن و پرداختن و صادر کردن فیلمهای جنسی بسیار زشت و پلید بهره برداری کنند،یا حتی آنان را بکشند و از بدنهای ایشان برای ساختن موادی معین استفاده کنند.

علی رغم سری بودن گسترده این گونه تبهکاریها،جهان گاهگاه از بعضی از گونه های آنها آگاهی پیدا می کند.

اینک نمونه هایی که در روزنامه ها و خبرگزاریها از آنها یاد شده است:

کیهان عربی(روزنامه عربی صادر شده در تهران)در شماره 1691 خود چنین نوشته است:

نمایندگان در کنگره مربوط به برده گیری کودکان،پریروز از این راز پرده برداشتند که بیش از هفت میلیون کودک همچون بردگان در کشورهای جنوب آسیا به سر می برند،و بعضی از آنان ربوده شده اند و مراسم بردگی آنان صورت اتمام پذیرفته که می بایستی در تمام عمر خود از یک زندگی بدتر از زندگی چهارپایان رنج برند.

و سوامی اجنیفیش رئیس جبهه آزادی بردگان در برابر آن کنگره گفت:

«کودکان را در سنین میان شش و دوازده سالگی می ربایند و آنان را به کارخانه های قالیبافی منتقل می کنند و با آهنهای سرخ شده با آتش علامتی بر سطح بدن ایشان فراهم می آورند که حکایت از بردگی آنان می کند».

و من ریاست جبهه آزادی کارگران برده ای را بر عهده داشتم که در دهلی نو تشکیل شده بود و نمایندگانی از هند و بنگلادش و پاکستان و نپال و سریلانکا در

ص :359

آن شرکت داشتند.

و ب.ن.باغواتی از بزرگترین قاضیان پیشین در هند،آن کودکان را بدین گونه توصیف کرده است که همچون آدمیزاد زندگی نمی کنند،بلکه از زندگیی بدتر از زندگی چهارپایان برخوردارند،چه چارپایان لا اقل این آزادی را دارند که هر جا که خواهند بچرند،یا اگر گرسنه باشند خوراک خود را از راه دزدی فراهم آورند.

در همان کنگره کودکانی نیز وجود داشتند که آزاد شدن آنان از قید بردگی صورت اتمام پذیرفته بود.

و اجنیفس گفت که سازمانهای بین المللی برای جلوگیری از این بردگی بر این اعتقاد است که حد اقل 75 میلیون کودک کمتر از چهارده ساله اکنون در جنوب آسیا به کار گرفته می شوند که ده درصد آنان داغ بردگی دارند.

دولت هند نظام کار از طریق بردگی را در 1976 لغو کرد.

بیش از 000،100 کودک برده تنها در صناعت قالیبافی به کار اشتغال دارند که مهمترین منبع هند برای دست یافتن به ارزهای خارجی است.

در سریلانکا 146 سازمان برای خرید و فروش کودکان بیگانه وجود دارد، و در سال 1985 شماره کودکان فروخته شده به توسط آنها 5343 بوده است.به نقل از خبرگزاری فرانسه،85/11/25.

روزنامه الوطن کویتی در شماره 4138 خود چنین آورده است:خرید و فروش نزدیک به یک میلیون کودک که بعضی از آنان در سالهای سه و چهار سالگی عمر خود بودند،در بازار هنر همه چیز حلال شمار بین المللی صورت اتمام پذیرفت که بعضی از آنان را بیماری می کشد و بعضی دیگر را خودکشی یا تجسم بخشیدن به حوادث سخت در فیلمهای سینمایی.

روزنامه السفیر در شماره 4782 خود چنین نقل کرده است:معاون وزیر داخله پاکستان، /17 بعضی از پدران پاکستانی را به آن متهم کرده است که کودکان خود را به دولتهای حاشیه جنوبی خلیج فارس می فروشند که از آنان در مسابقه های شتردوانی استفاده می شود،و مربیان شتران مسابقه می گویند:بهره برداری از

ص :360

کودکان یاد شده و قرار دادن آنان بر پشت شتران بدان منظور است که صدای گریه و داد و فریاد آنان شتران را به هیجان می آورد و با سرعت بیشتری حرکت می کنند.

روزنامه الوطن در شماره 3137 مطلبی به این مضمون دارد که:زنی سریلانکایی که در نزدیکی از امرای دولت امارات عربی کار می کند،طفل خود را به مبلغ 1122 دلار برای فروش عرضه کرد.

ب:بدی تغذیه سبب فوت شمار فراوانی از کودکان می شود،بدون آن که کسی در صدد نجات آنان برآید،در صورتی که برای دنیای پیشرفته کنونی از لحاظ مالی و مادّی نجات دادن آن کودکان به هیچ وجه دشوار نیست.

نخست وزیر(سابق)سودان پرده از این راز برداشت که بیست هزار کودک در ناحیه«کوردوان»مرکز سودان از گرسنگی تلف شدند،و در همان ناحیه 250 هزار نفر از بدی تغذیه گرفتار عذاب اند.

سازمان ملل متحد به این مطلب اشاره کرده است که نیمی از ساکنان بخشی از سودان که شماره آنان به یک میلیون نفر می رسد،به سبب خشکسالی در معرض گرسنگی قرار دارند.

مسئولان مددرسانی باختری می گویند که در هر هفته 100 نفر،که بیشتر آنان از کودکانند،در اردوگاه 50 هزار نفری قربانیان گرسنگی در ناحیه دارفورجان خود را از دست می دهند.

کارشناسان سازمان ملل متحد بر آنند که 15 میلیون سودانی-که دو سوم ایشان از کودکان اند-از گرسنگی رنج می برند،و در قسمت جنوبی سودان، کودکان به صورت هیکلهایی استخوانی در آمده اند،زیرا که 85%از وزن طبیعی بدنهای خود را از دست داده اند.

در هاییتی 50%از کودکان پیش از رسیدن به چهار سالگی از دنیا می روند، و کسانی که /17 این مرحله را پشت سر بگذارند،در تمام عمر لاغر و نزار باقی می مانند و وزن بدن ایشان از 10 تا 20%از وزن طبیعی کمتر است.

در گزارشی از آفریقا خبر از آن داده شده که در سال 1985 م روزانه

ص :361

10 هزار طفل در این قاره تلف می شوند.

سازمان یونیسف در اعلامیه ای گفته است که در کشورهای در حال رشد هر ساله چهار میلیون کودک از دنیا می روند.

بهای توده های همچون کوه خوراکیهای زاید بر مصرف بازار مشترک بهایی نزدیک 5 و 8 میلیارد دارد،که از جمله آنها است:17 میلیون تن گندم،2 و 1 میلیون تن کره،79000 تن گوشت گاو و 487 تن شیر خشک.

در همان هنگام که فزونی خوراکیهای زاید در اروپا و امریکای شمالی چشمگیر جلوه گر می شود،بیم آن می رود که در سراسر جهان 34 میلیون نفر که بیشتر آنان از کودکان اند،در قاره آفریقا از بد غذایی جان خود را از دست بدهند.و مدیر مسئولی در سازمان ملل متحد،به نام مورث،گزارش داده است که 20 میلیون نفر در افریقا از گرسنگی تهدید به مرگ می شوند که اکثریت آنان را کودکان تشکیل می دهند.

میانگین مرگ کودکان در سومالی به سبب بدی تغذیه 200 در هزار است، یعنی یک پنجم متولد شدگان،و در گابون 140 کودک در هزار.

خبرگزاری فرانسه آمارهای شگفت انگیز زیر را پراکنده ساخته است.

*40 هزار کودک در جهان در معرض مرگ حتمی به سبب سوء تغذیه قرار دارند.

*20 میلیون کودک میان 6 تا 12 ساله به سببی یا سبب دیگر از حق آموزش دیدن محرومند، /17 و مهمترین علت آن فقر کوبنده است.

*75 میلیون کودک 8 تا 15 ساله در جهان سوم به سبب سختی زندگی مجبورند به انجام کارهای طاقت فرسا اشتغال پیدا کنند.

*نسبت متوفیات کودکان در جهان در حال رشد ده برابر متوفیات قسمت دیگر جهان است.

بالاترین میانگینها در متوفیات کودکان مخصوص افریقا است که در سال 1984 م نزدیک 5 میلیون بوده است،و به همین شماره از ایشان کودکانی به

ص :362

بدبختیهای گوناگون در نتیجه بیماری و بدی تغذیه مبتلا می شوند،و این موافق است با رقمی که نشریه خبرگزاری فرانسه منتشر کرده و شماره کودکان مرده میان سالهای 85-83 م را 10 میلیون دانسته است.

سازمان بهداشت جهانی گفته است:سالانه 15 میلیون کودک به سبب سوء تغذیه در سالهای عمر زیر پنج سالگی می میرند،و بسیاری از کودکان به امراضی حاصل از بدی تغذیه همچون حصبه و سل و اسهال و کوری مبتلا می شوند.

و مجله اطلاعات هفتگی در شماره 2225 خود نوشته است که در هندوستان 9 میلیون کور وجود دارد،و در بنگلادش 200 هزار کودک در هر سال بینایی خود را بر اثر بدی خوراک و نقصان ویتامین از دست می دهند.

در روزنامه کیهان شماره 12322 چنین آمده است:

*در برزیل در هر دقیقه و 42 ثانیه،یک کودک بر اثر گرسنگی جان خود را از دست می دهد.

*وزارت بهداری در برزیل خبر داده است که 300 هزار کودک در کمتر از یک سال،به سبب سوء تغذیه خود یا مادرانشان و نیز برای بدی وضع بهداشت در اول ماه بعد محکوم به مرگ اند.

*بنا بر گفته های یونیسف 80 میلیون از 120 میلیون ساکنان برزیل از سوء تغذیه رنج می برند.

ج:و از جمله چیزهایی که می شنویم و جانمان به لرزه در می آید،مطلبی است که برای من از مصیبت زن جوانی هندی نقل کردند که،بنا بر عادات جاهلیت،همراه با شوهر مرده اش به آتش کشیده شد و سبب هیاهوی شدیدی در آن سرزمین شد. (1)

شاید در روستاهای فراوانی هنوز زن بیوه را همراه با شوهر مرده اش خواه بخواهد یا نخواهد،به خاک می سپارند،و از کشتن دختران در هند بعضی از حقایق

ص :363


1- 8) -مؤلف در آن هنگام در هند اقامت داشت.

از این قرار است:

هر ساله در هند 65 هزار نوزاد دختر در منطقه مادورای در تامیل نادو از جنوب هند کشته می شود.

مردم آن جا این کشتن را با خورانیدن سمی گرفته شده از درخت خرزهره بلافاصله پس از به دنیا آمدن انجام می دهند،و این روش به جامعه کالار هندویی انحصار ندارد،بلکه در میان هندوان دیگر ساکن در ثیغارس،مدارس،و جاتس در راجیوتس،ولیگاکاتبی باتبدراس در گجرات نیز رایج است،و از روشهای جاری مسموم کردن کودکان یکی آن است که مادر نوک پستان خود را به زهر آلوده می سازد و بینی نوزاد را برای احساس نکردن بو می بندد،و در راجپوتس، تلف کردن کودک به دست مادرش از این راه صورت می گیرد که او را در پارچه ای ستبر محکم می پیچد،یا او را در /17 رودخانه یا دریا غرق می کند.

آسانترین راه برای کشتن نوزاد دختر آن است که او را در زباله دان می اندازند یا در بیابان به حال خود می گذارند.

دختر کشی در هند روشی است که فقیران با پیروی از آن خود را از گرفتاری فراهم آوردن مهریه دختر خلاص می کنند،چه کمترین مهریه ای که باید برای به شوهر رفتن دختری پرداخته شود پنجاه هزار روپیه یا معادل آن چهارصد و پانزده دولار است،و این علاوه بر جواهراتی است که باید دختر نو عروس همراه خود به خانه شوهر ببرد،و در صورتی که شوهر درس خوانده یا کارمند دستگاه دولتی باشد، بر مقدار مهریه ای که پدر باید بپردازد افزوده می شود.

در آن صورت که هندیان فرزندان پسر را تحمل می کنند،دختران را برای خود همچون مسئولیتی در نظر می گیرند،و این همه برای آن است که فرزندان ذکور مهریه دریافت می کنند،و این امر حتی در نزد درس خواندگان و پرورش یافتگان نیز مقبول به نظر می رسد.

پدران میان پسران و دختران خود در خوراک و پوشاک و توجه و تعلیم تمایز قایلند،و چنان است که 84%از پسران در مقابل 45%از دختران روانه مدرسه ها

ص :364

می شوند.

زنی که یک دختر یا بیشتر به دنیا بیاورد،در معرض ملاحظاتی خاص قرار می گیرد،بدان سبب که فرزند پسری به دنیا نیاورده است،و زنی که دو تا سه دختر به دنیا آورده باشد،به سقط جنین می پردازد یا خود را عقیم می سازد.

پدران فقیر در کشتن دختران از سقط جنین استفاده می کنند،و از وسایل محدود کردن اولاد در بیشتر شهرهای هند به صورتی گسترده استفاده می شود.

در همه جا آگهیهایی از این گونه به چشم می خورد،خواه در قطارها و خواه بر دیواره های اوتوبوسها و دیوارها:«ما عقیم می کنیم...»یا«برای خلاص شدن، به جای پرداختن 50 هزار روپیه فقط 500 روپیه بدهید»یا«از اندوه دختر خود را خلاص کنید»یا«از جنس کودک خود آگاه شوید».

و به سبب همین عمل سقط جنین،در هر صد هزار زن باردار،400 تا 500 نفر جان خود را از دست می دهند،و این دومین نسبت در جهان است.

به سبب کشتن و بچه افکندن،یک چهارم نوزادان دختر در سال نابود می شوند که شماره آنان به 12 میلیون نفر می رسد،و بنا بر آنچه از شورای هندی مخصوص بحثهای پزشکی صادر شده،شماره زنان از شماره مردان در هند پیوسته رو به کاهش می رود،چنان که در 1981 م در مقابل هر 1000 نوزاد پسر 993 نوزاد دختر به دنیا آمد،و این نسبت در 1986 م به 935 در مقابل هزار کاهش یافت.

[10]

برای هر یک از ما صحیفه ای است که فرشتگان خدا هر عملی را که انجام می دهیم یا از انجام دادن آن خودداری می کنیم،ثبت می کنند،و چون آدمیزاد از دنیا برود،صحیفه او پیچیده و برای روز حشر از نو انتشار می یابد و در آن مشاهده می کند که همه اعمال کوچک و بزرگ او به ثبت رسیده است؛آن را بر گردن او می آویزند و به او می گویند: اِقْرَأْ کِتٰابَکَ کَفیٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً -نامه ات را بخوان که تو خود برای رسیدگی به حسابت در امروز بسنده ای». (1)

ص :365


1- 9) -الإسراء14/.

وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ

-و در آن هنگام که صحیفه ها(نامه های اعمال) گشوده شود.» در آن روز نهفته ها و گناهان آشکار می شود،و هیچ کس توان منکر شدن کاری را که کرده است ندارد،و نیک و بد او گریبانگیرش می شود،و نامه ای برای او گشوده می شود که به روایت امّ سلمة از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«مردمان در روز محشر عریان و پا برهنه به صحرای محشر می آیند»و من گفتم:یا رسول اللّٰه!زنان چگونه خواهند آمد؟گفت:«شغلی چون شغل همگان دارند،ای ام سلمة»گفتم:شغل ایشان چیست؟گفت:«گشودن صحیفه ها که در آنها حساب چیزهایی به سنگینی تخم مورچه و به سنگینی خردل آمده است». (1)

[11]

و به همان گونه که نهفته ها و اسرار آدمی آشکار می شود،و پرده هایی که آنها را پوشانده است فرو می افتد،غلاف آسمان نیز از روی آن به گونه ای برداشته می شود که پوست شتر را از بدن او جدا می کنند.

وَ إِذَا السَّمٰاءُ کُشِطَتْ

-و در آن هنگام که آسمان پوست کنده شود.» /17 گفتند:کندن و جدا کردن از شدت چسبندگی،و کشط شتر یعنی کندن پوست آن.

در آن روز چه پیش می آید؟آیا غلاف محیط بر زمین نیز برچیده می شود تا هر چه در آن است آشکار شود،چنان که پروردگارمان گفته است: یَوْمَ نَطْوِی السَّمٰاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ ، (2) و بنا بر این آسمان سقف مستقیمی است که زمین را حفظ می کند،یا حجابی است که ما را از آن باز می دارد که فرشتگان یا فرو افتادن عرش خدا را مشاهده کنیم،و ناگهان چشمان مردم جهان اعلی را به همان گونه می بیند که جهان اطراف خود را؟ شاید تفسیر نخستین شایسته تر باشد،و بعضی تفسیر دوم را پذیرفته و

ص :366


1- 10) -القرطبی،ج 19،ص 234.
2- 11) -الانبیاء104/.

گفته اند که معنی آن این است که همه اجرام آسمانی پیچیده می شود،ولی تعبیر کردن آن به کشط در این صورت مناسب به نظر نمی رسد،و هر چه باشد،امنیت جهانی در آن روز هولناک به صورت نهایی پایان می پذیرد.

[12]

هنگامی که پرده پوشاننده آسمان به کناری رود،بهشت و دوزخ آشکار می شود؛و اما آتش برای اهل آن به صورتی کامل آماده شده،چه چندان افروخته است که سیاه شده و به غرش افتاده و نزدیک است که از خشم به جوش و خروش در آید.

وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ

-و در آن هنگام که آتش دوزخ افروخته شود.» از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«هزار سال آتش چندان افروخته شده که رنگ سرخ پیدا کرده است،و سپس هزار سال دیگر چندان افروخته شد که به رنگ سفید در آمد،و آن گاه هزار سال دیگر افروختگی آتش به آن رنگ سیاه تیره ای بخشید». (1)

در جواب این پرسش که آیا این سالها سالهای دنیایی است یا سالهای آخرتی که هر روز آنها برابر با هزار سال است،باید گفت که خدا دانا است.

[13]

و اما بهشت به صورتی برای اهل آن آراسته شده که عروس را در شب زفاف برای شوهرش می آرایند:روشناییهای آن تلألؤ خاص دارد، /17 و حوران بهشتی آماده پذیرایی از همسران خویشند،و غلامان و کنیزکان منتظر خدمت کردن به تازه واردان،و میزهای خوراک با بهترین و اشتها انگیزترین خوردنیها و نوشیدنیها آماده پذیرایی از بهشتیان.

وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ

-و در آن هنگام که بهشت را نزدیک آرند.» یعنی به پرهیزگاران نزدیک شود،پس آیا بهشت به زمین،به همان گونه نزدیک می شود که گویی کره دیگری است،یا آن که اهل بهشت به آن نزدیک می شوند؟ما را از آن آگاهی نیست.

ص :367


1- 12) -تفسیر القرطبی،ج 19،ص 235.

[14]

این روز پاداش و کیفر بزرگ است،که در آن دیوان داوری عادلانه به کار می افتد،و زندان بزرگ به صورت جهنم تجسم پیدا می کند،و جایزه بزرگ را در بهشت در برابر همه بینندگان قرار می دهند،پس آدمی اعمال خویش را تجسم یافته در برابر خویش مشاهده می کند،و قدرت فرار کردن از کارهای بد خود و منکر شدن آنها از او سلب می شود،و این حقا مسئولیت است و عین مسئولیت.

عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا أَحْضَرَتْ

-هر کس می داند که چه با خود حاضر کرده است.» گفته اند که این جمله پاسخ آیات پیوسته به یکدیگر إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ به بعد است که شمار آنها دوازده است و از مجموع آنها چارچوب کلی شکل مسئولیت انسان در برابر همه کارهایش آشکار می شود،و تعبیر«علمت» برای تأکید درباره این مطلب است که قضیه قضیه یقین است و تنها حدس و تخمین نیست،و اما گفته«نفس»حکایت از آن دارد که نفس مرکز شعور و احساس است،و این گونه بیان بلیغ تر از آن است که گفته می شد:«انسان دانست»،اما اگر ما بگوییم که«چشم دید»بلاغت آن بیش از این است که بگوییم«انسان دید».

و گفته«ما أحضرت»نماینده اوج بلاغت است.آیا همه تلاش و کوشش ما برای آن نیست که چیزی را برای آن روز موعود حاضر و آماده کنیم،به همان گونه که شاگرد مدرسه ای خود را برای روز امتحان آماده می کند،و داوطلب مسابقه ورزشی برای روز مسابقه،و ارتش برای روز جنگ،آدمی نیز همه کوشش و تلاش خویش را برای روز ملاقات با خدا ذخیره می کند،یعنی آن روزی که خدای ما درباره آن می گوید: یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیهِ -ای انسان!توبه سوی پروردگار خود تلاش می کنی پس او را ملاقات خواهی کرد». (1)

[15]

سوگند به ستارگانی که پنهان و آشکار می شوند،و به شب که خیمه

ص :368


1- 13) -الانشقاق6/.

تاریکی خود را بر همه جا بر می افرازد،و به صبحی که نور خود را بر افق می گسترد...که قرآن وحی خدایی است که آن را جبرییل بر رسول بزرگوارش فرود آورد.

این حقایق پیوسته به یکدیگر بدین صورت عرضه می شود تا اثر بلیغ تر و منزلتی بزرگتر داشته باشد.

فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ

-پس به خنس سوگند.» معلوم می شود که«لا»در این جا زاید و تأکیدی برای معنی سوگند است.آیا معنی آن ترساندن و آژیر دادن نیست،پس چون قسم نفی شود دلیل بر عظمت چیزی است که گوینده از سوگند یاد کردن به آن پرهیز می کند،و تأثیر این در نفس بیشتر است؛پس خنس چیست؟گفتند:خنس خنوسا یعنی تأخیر کرد،و اخنسه غیره،یعنی دیگری از او پیشی گرفت.

[16]

اَلْجَوٰارِ الْکُنَّسِ -روندگان پنهان شونده.» از امام علی-علیه السلام-روایت شده است که:«مقصود ستارگان است که در روز پنهان می شوند و شب هنگام پدیدار،و در هنگام غروب کردن به جایگاه خود می روند»و نیز از او روایت شده است که:«مقصود از آنها پنج سیاره بسیار روشن است:زحل و مشتری و عطارد و مریخ و زهره».

و به قولی:مقصود از«الخنّس»گاو وحشی و از«الکنّس»آهوان است.

همان گونه که در لغت یاد شده،کلمه خنس در معنی با کلمه کنس شباهت دارد،و شاید تنها اندکی تفاوت معنی در میان آنها وجود داشته باشد،و رازی درباره فرق میان این دو چنین گفته است:از علی-علیه السلام-و عطاء و مقاتل و قتادة روایت شده است که:مقصود همه ستارگان است که خنوس آنها عبارت از پنهان شدن از برابر چشم در روز است،و کنوس آنها آشکار شدنشان در شب در برابر چشم،یعنی /17 در جاهای خود چنان آشکار می شوند که جانوران وحشی در لانه

ص :369

خود. (1)

به نظر من تفاوت از این قرار است:ستارگانی وجود دارد که در سراسر سال قابل مشاهده اند،و ستارگان دیگری جنبه فصلی دارند و بسا هست که تنها یک شب یا حتی پاره ای از یک شب پدیدارند،یا در یک فصل تمام چنینند.

از ظاهر دو آیه چنان برمی آید که«الجوار الکنّس»تفسیری برای «الخنس»است،و بنا بر این تفسیر می توانیم بفهمیم که چرا کلمه«الخنس»شبیه به کلمه«الکنّس»است.

[17]

آیا نمی بینی که چگونه سپاهیان تاریکی بر لشکر نور هجوم می آورند و آن را شکست می دهند بدون آن که وسیله ای در اختیار داشته باشیم که با آن از ورود شب جلوگیری کنیم یا بازمانده نور روز را محفوظ داریم،و آیا نباید به یاد آن بیفتیم که ما بنده و پرورده ایم،و این جهان را رب و پرورندۀ حکیمی است که امر آن و ما را تدبیر می کند،و ناگزیر می بایستی ما را برای کاری بزرگ آفریده باشد،و این که همو فرستاده ای را از جانب خود به سوی ما روانه کرد تا از این امر ما را آگاه سازد؟! وَ اللَّیْلِ إِذٰا عَسْعَسَ -و(سوگند به)شب که در آید.» گفته اند:«عسعس»به معنی پشت کردن با تاریکی است،و بعضی دیگر آن را بیش آمدن با تاریکی ترجمه کرده اند،و این لفظ از اضداد است،و سبب آن است که عسعس تاریکی سبک آغاز و انجام شب است.

[18]

پس در آن هنگام که طبیعت بر بالای سریر شب آرام گیرد،و بهره ای کافی از آسایش نصیب آن شود،و قوای خویش را برای جهشی تازه فراهم آورد،صبح با نور خود بر آن آشکار می شود،و سپیده دم از زهدان افق چنان تجلّی می کند که رسالت الاهی در افق وحی.

وَ الصُّبْحِ إِذٰا تَنَفَّسَ

-و(سوگند به)صبح در آن هنگام که دم برزند.»

ص :370


1- 14) -التفسیر الکبیر،ج 31،ص 71.

گفتند:امتداد پیدا کند تا به صورت روز آشکار شود،و موج در آن هنگام که آب پیش می رود چنین است؛و معنی /17 تنفّس خروج نسیم از درون است.

[19]

هنگامی که قلب بر بصیرتهای حقیقت در آفرینش گشوده می شود،به واقعیت رسالت بدون هیچ حجاب و مانعی پی می برد:پروردگاری که شب و روز را آفرید،و به قدرت خویش ستارگان را مسخر ساخت،بندگان خویش را در گمراهی جاهلیت باقی نخواهد گذاشت تا تاریکی جهل آنان را در خود نگاه دارد،و شمشیر ستمگری آنان را براند،و فساد پیاپی آنان را غرق کند؛هرگز چنین نخواهد شد...

فرستاده راهنمایی برایشان خواهد فرستاد.و آنان را به آنچه در اندرون قلوبشان جای دارد،و نور عقلهاشان دلیل ایشان بوده است،هدایت خواهد کرد.تو را به پروردگارت سوگند که آیا رسالت قرآن چنین نبوده است؟! إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ -آن گفته فرستاده ای بزرگوار است.» گفتاری است با حدود و کلمات آشکار،و تنها تموّجاتی در اندیشه و احساساتی در قلب را منعکس نمی سازد،و آنچه رسول کریم آورده،بالاتر و برتر از آن است که دروغ و نادرست باشد.

[20]

و آیا انسان جز بر اثر احساس ضعف دروغ می گوید،و فرستاده ای که از خدا خبر می دهد،به نیروی الاهی نیرومند است،بدان جهت که خداوند سبحانه و تعالی سفیری را روانه نمی کند مگر آن که از مقربان او باشد.

ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ

-دارنده نیرویی است که در نزد خداوند مکانت و پایگاهی دارد.» نیرومندی فرشته مقرب یعنی جبراییل در آن هنگام آشکار شد که شهرهای قوم لوط را بر روی قسمت پیشین بال خود حمل کرد،و با ضربه ای از کنار پر خود ابلیس را از بیت المقدس به جزیره سرندیب پرتاب کرد.

او نزد خدای صاحب عرش منزلت و جایگاهی دارد و بر بسیاری از فرشتگان خدا فرمان می راند.

[21]

مُطٰاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ -فرمانروا و در جایگاه خود امین است.»

ص :371

خدا او را مأمور اداره کردن ملأ اعلی قرار داده و بنا بر این در آن جا فرمان او را می برند،و به همین گونه امین است و اگر امین نمی بود این کار بزرگ بر عهده او قرار نمی گرفت،و از نشانه های امانت او-علیه السلام-یکی آن است که خدا را در هیچ چیز نافرمانی نکرده،و چگونه می تواند چنین باشد در صورتی که از جمله کسانی است که پروردگار درباره او چنین گفته است: لاٰ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ . (1)

شاید در این تأکید ردّی بر گفته آن کسان بوده باشد که به گمان ایشان فرشتگان دختران خدایند،و بنا بر این در مقابل کارهایی که انجام می دهند مسئولیتی ندارند،و این اعتقاد اعراب جاهلی پیش از اسلام بود که فرشتگان را شفیعان خود در نزد خدا تصور می کردند،و ریشه پرستیدن بتان ایشان که آنها را رمزی از فرشتگان تصور می کردند،از همین اعتقاد برخاسته بود.

[22]

و در آن صورت که نیرومندی رسالت از جانب خدا و به میانجیگری فرستاده ای بزرگوار در نیرومندی و کرامت آن رسول تجلی پیدا کند،آن کس که وسیله دریافت این پیام رسالت است در اوج حکمت و معرفت قرار دارد،و این خود تفسیری از گفته رسول است که:مردمان چون نمی توانند حقایق غیبی را بفهمند و بپذیرند،آن رسول را دیوانه می پندارند؛هرگز چنین نیست...او فرستاده ای بزرگ است که مقامی عالی و شرفی عظیم دارد،و کسانی که به او کفر می ورزند نمی فهمند.

وَ مٰا صٰاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ

-آن که با شما صحبت دارد و گفتگو می کند، دیوانه نیست.» و میان رسول و مجنون تفاوت فراوان است،چه دیوانه عادات جامعه خود را ترک می کند و آن را پریشان می خواهد،و رسول پس از ترک کردن عادات جانشینهای بهتری برای آنها قرار می دهد،و دیوانه بدون هیچ هدفی صاحبان سلطه را

ص :372


1- 15) -الأنبیاء27/.

در اجتماع به چالش می خواند،در صورتی که چالش فرستاده خدا به منظور ساختن اجتماعی برتر و پاکیزه تر است،و دیوانه نادانسته از آنچه به مصلحت او است دست می کشد،در صورتی که رسول از مصلحت خویش به خاطر مصلحت عامه افراد جامعه چشم می پوشد.

مگر رسول همنشین و همدم ایشان نبوده است که او را از خردی می شناختند و حکیم و راشد و راستگو و امینش می دانستند؟!آیا این را نمی دانستند که او دیوانه نیست؟!چرا،این را می دانستند،ولی همه امتها فرستادگان بر خودشان را به دیوانگی متهم می کردند، /17 که قرآن کریم در این باره چنین می گوید:

کَذٰلِکَ مٰا أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ قٰالُوا سٰاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ . (1)

وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ

-و او را در افقی آشکار رؤیت کرد.» چشمش عوضی ندید و طغیان نکرد،و آنچه می دید و می شنید،وسوسه های قلب یا رؤیاهای در بیداری و همانند اینها نبود؛پیامبر در اوج بیداری و فهم و کمال عقل خود بود که با وحی رسیده از جانب خدا رو به رو شد.

گفته اند که:افق مبین محل برآمدن خورشید پیش از مغرب است،و ظاهرا مقصود از آن جایی است که پاک باشد و حجاب و غباری مانع دیدن درست نشود.

بعضی دیگر گفته اند:پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-جبرییل را در صورت اصلی او مشاهده کرد که در میان مشرق و مغرب قرار داشت،و سر او به آسمان بود و پاهایش بر روی زمین،و به همین سبب تحمل دیدار او را نداشت،و جبرییل به او گفت:«اگر اسرافیل را می دیدی چه می کردی که سرش در زیر عرش است و دو پای او در ژرفنای لایه هفتم زمین،و عرش را بر دوش خود دارد،و گاه از ترس خدا چندان خرد و حقیر می شود که به کوچکی گنجشکی در می آید،و عرش پروردگارت را چیزی جز عظمت او تحمل نمی کند». (2)

ص :373


1- 16) -الذاریات52/.
2- 17) -رجوع کنید به القرطبی،ج 19،ص 241.

[24]

و از نشانه های فرستادگان خدا یکی آن است که با امتها آشکارا از علوم و شناختهای خود سخن می گویند بی آن که از ایشان خواستار مزدی باشند،و همچون جادوگران و کاهنان نیستند که از تعلیم دیگران خودداری می کنند و در برابر تعلیم آنان خواستار سروری می شوند،یا همچون دیگر دانشوران تقاضای /17 مزد دارند.

وَ مٰا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ

-و او بر غیب بخیل نیست(و آن را به شما می رساند).» گفته اند ضننت بالشیء أضنّ،یعنی بخل ورزید،و بعضی آن را با ظاء خوانده و معنی آن را متهم دانسته اند.

[25]

گفته شیطان،در هدفها و وسیله ها،با وحی رحمان اختلاف فراوان دارد؛در صورتی که شیطان ما را به کارهای زشت و پلید و ستمگری بر می انگیزد،و از دوست داشتن دیگران و تعاون و نیکوکاری و پرهیزگاری باز می دارد،و کینه ها را افزایش می دهد،و ما را به شهوتهای زود گذر دعوت می کند و...و...مشاهده می کنیم که وحی رحمان،گاه برانگیخته شده از درون ضمیر است و گاه از دهان پیامبر بیرون می آید که مردمان را به دادگری و نیکوکاری و باز پس دادن امانت فرمان می دهد،و از کارهای پست و زشت و ستمگری ما را باز می دارد،و توبه کردن و میانه روی در امور را مورد پسند ما قرار می دهد،و ما را به تعاون و نیکوکاری و پرهیزگاری می خواند،و بدین گونه قلب را به قبول راستگویی رسول در رسالتش راهنمایی می کند و هر عاقلی می تواند آن را از دعوتها و تبلیغات گمراه کننده تشخیص دهد.

وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شَیْطٰانٍ رَجِیمٍ

-و آن گفته شیطانی رانده شده نیست.» [26]

در آن هنگام که آدمی ندای رحمان را ترک می کند،ناگزیر بر اثر خودخواهی و آرزوهای بی جای خود گرفتار شیطان می شود،پس آیا باید به سوی او روانه شویم؟! فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ -پس به کجا می روید؟» گاه انسان دعوت به نیکی را،بدون آن که به جانشین یا حتی به عاقبت آن

ص :374

بیندیشد رد می کند،بلکه این رد کردن را تنها بر اثر غافل ماندن از کفر ورزیدن به آن انجام می دهد،و ظاهرا این کلمه اشاره ای به همین نکته است،به همان گونه که هشدار سختی برای نفوسی است که غرق در /17 غفلت و نادانیند تا مگر به خود آیند و درباره کار خویش تدبیری کنند.

[27]

و در قرآن دو صفت وجود دارد که بر صدق آن گواهی می دهد:

نخست:این که با نور عقل موافق است،بدان سبب که در آن می کوشد تا شخص را از خواب غفلت بیدار کند،که ناگهان عقل به خودی خود حقیقت را کشف می کند،و مثل آن به مثل کسی می ماند که چیزی را می دانسته و آن را فراموش کرده است،و چون آن را به یاد او آورند،بار دیگر آن را می شناسد و به آن دانا می شود،پس معرفت او در این صورت معرفتی ذاتی است،و نقش یاد آورنده و مذکّر آگاه و بینا کردن او است،و بنا بر این به حجت و برهانی برای آن نیاز ندارد که خیرخواه و بر حق بودن شخص یاد آورنده را به او خاطرنشان سازد.

مثل دیگر آن است که بر آسمان در صدد یافتن هلال ماه باشی و آن را نیابی،و در این هنگام کسی که در کنار تو ایستاده آن را به تو نشان دهد،پس چون به آن سو بنگری و آن را ببینی،آیا به دلیلی نیازمندی که تو را به راستگویی مصاحبت هدایت کند؟!هرگز...بزرگترین برهان بر حقانیت او این است که تو را به حق رهنمون شده و آن را شناخته ای،و به همین گونه قرآن ذکر و یادآور است،و معنی ذکر آن است که:عقل را به مکنونات آن آگاه می سازد و ناگهان خود آنها را کشف می کند و می داند که حق است.

صفت دوم:جهانی بودن قرآن است که ما را به آن رهبری می کند که این کتاب از پروردگار جهانیان است؛شیطان میان مردمان از لحاظ رنگ و زبان و ملیت فرق می گذارد،بدان جهت که آنان را به مصالح مادی دعوت می کند-که اینها با یکدیگر مختلف و متفاوت است-در صورتی که وحی الاهی بندگان خدا را برابر با یکدیگر می داند،مگر نه این است که همگان را او آفریده است،و این کیفیتی است که از سرزمینی یا قومی به سرزمین یا قوم دیگر تغییر نمی پذیرد؟!و به

ص :375

همین سبب پروردگار ما گفت:

إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ

-آن(قرآن)چیزی نیست جز یادآوری برای جهانیان.» [28]

یکی از صفات وحی تأکید آن بر آزادی انسان است در آنچه اختیار می کند و می پذیرد.مگر پروردگار ما نگفت: لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ؟! (1) /17 آزادی از آزادی عقیده آغاز می شود،و خداوند سبحانه و تعالی از آن ابا داشته است که حق را بر بشر به زور تحمیل کند،و از آن خودداری کرده است که بعضی از بندگانش بعضی دیگر را با کراهت به پذیرش حق وا دارند،چنان که خود گفته است: لَوْ یَشٰاءُ اللّٰهُ لَهَدَی النّٰاسَ جَمِیعاً ... أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ». (2) و انسان وقتی مکرم و شایسته دریافت پاداش کامل است که آزادانه ایمان آورد،ولی اگر این ایمان آوردن همراه با اکراه باشد،نه پاداشی دارد و نه کرامتی.

لِمَنْ شٰاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ

-برای آن کس از شما که بخواهد بر هدایت و بر راه راست باشد.» بر راه مستقیمی که مورد چالش هواهای نفسانی و فشار اجتماع و گمراه کنندگی شیطان و بوقهای آن،و تهدیدهای صاحبان تسلط و فریبندگان است.

[29]

خواستن و مشیت گرانبهاترین گوهر در نزد آدمی است،و آن موهبتی الاهی است،و اگر خداوند متعال این موهبت را به آدمی ارزانی نمی داشت،بشر چیزی جز یکی از موجودات زنده سطح زمین نمی بود و به مقام انسانیت نمی رسید،و بدین گونه هیچ کس نمی تواند به این موهبت بر خود ببالد و چنان گمان کند که بدون خواست خدا صاحب قدرت است؛و از دیدگاهی دیگر:ایمان نوری الاهی است که خدا آن را،پس از خواستار شدن شخص،بر دل او می افکند،و قلب او را

ص :376


1- 18) -البقرة256/.
2- 19) -یونس99/.

برای پذیرفتن ایمان آماده می سازد.

وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ

-و خود نخواهید مگر آن را که خدای پروردگار جهانیان بخواهد.» بدین گونه آیه به ما یادآوری می کند که جبر و تفویض وجود ندارد،بلکه امری میان این دو امر است،پس انسان آزاد و مختار است به سبب قوه خداست و مشیتی که خدا به او بخشیده،ولی حق را به دنبال آن جز به توفیق خداوند متعال اختیار نمی کند.

ص :377

ص :378

سوره انفطار

اشاره

ص :379

ص :380

سوره انفطار

فضیلت سوره:

از امام صادق-علیه السلام-روایت است که گفت:«هر کس این دو سوره را تلاوت کند و آنها را نصب العین خود در نمازهای واجب و مستحبّ قرار دهد: إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ و إِذَا السَّمٰاءُ انْشَقَّتْ ،هیچ حاجب و مانعی او را از خدا جدا نمی کند،و خدا پیوسته به او نظر دارد تا از حساب مردمان آزاد شود».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 520.

زمینه کلّی سوره

برای آن که درخت پرهیزگاری در نفس آدمی رشد کند،و به بار خود از انجام دادن کارهای نیک نشیند،آیات این سوره ما را از ساعت قیامت و نشانه های آن آگاه می سازد،و در نتیجه آدمی در برابر قدرت آفریدگار خود خاضع و خاشع می شود؛سپس بیان می کند که سبب بهانه آوردن انسان این است که پاداش و روز آن را تکذیب می کند،در صورتی که پاداش دادنی است،و کارهای انسان به وقت ثبت شده و بر نسبت آنها جزای نیک و بد خود را دریافت خواهد کرد،و نیکوکاران

ص :381

به مهمانی وارد بهشت و نعمت جاودانی می شوند و فاجران و بدکاران را به سوی جهنم می رانند...و در پایان قرآن مردمان را از روز جزا بیم می دهد که در آن از هیچ کس برای دیگری کاری ساخته نیست،و در آن روز صدور حکم عادلانه مخصوص خدا است که باید،چنان که شایسته ترسیدن از او است،از او بترسیم و پرهیزگار باشیم.

سورة الانفطار

[سوره الانفطار (82): آیات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذَا اَلسَّمٰاءُ اِنْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا اَلْکَوٰاکِبُ اِنْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا اَلْبِحٰارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا اَلْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4) عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) یٰا أَیُّهَا اَلْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّکَ بِرَبِّکَ اَلْکَرِیمِ (6) اَلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوّٰاکَ فَعَدَلَکَ (7) فِی أَیِّ صُورَةٍ مٰا شٰاءَ رَکَّبَکَ (8) کَلاّٰ بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ (9) وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحٰافِظِینَ (10) کِرٰاماً کٰاتِبِینَ (11) یَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ لَفِی نَعِیمٍ (13) وَ إِنَّ اَلْفُجّٰارَ لَفِی جَحِیمٍ (14) یَصْلَوْنَهٰا یَوْمَ اَلدِّینِ (15) وَ مٰا هُمْ عَنْهٰا بِغٰائِبِینَ (16) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا یَوْمُ اَلدِّینِ (17) ثُمَّ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا یَوْمُ اَلدِّینِ (18) یَوْمَ لاٰ تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ اَلْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ (19)

معنای واژه ها

1 انفطرت:بشکافد،و در مفردات راغب در معنی این

ص :382

کلمه آمده است:اصل فطرة شکاف طولی است،و قارچ را از آن جهت فطر می نامند که زمین را می شکافد و از آن بیرون می آید.

2 انتثرت:انتثار فرو ریختن و پراکنده شدن چیزی در جهتهای گوناگون است،و راغب در مفردات خود گفته است:نثر به معنی پراکندن و متفرق کردن است،و نثرت الشاة یعنی گوسفند مایه ناراحتی را از بینی خود بیرون راند،و طعنه فأنثره یعنی به او نیزه زد و او را بر زمین افکند.

4 بعثرت:خاک آن زیر و رو شود تا مرده ها از آن بیرون آیند،و بعثرت الحوض و بعثرته یعنی پایین آن را بالا آوردی.

14 جحیم:جحمة به معنی شدت افروختگی آتش است، و حجم وجهه من شدة الغضب به معنی آن است که چهره او از شدت خشم به صورت آتش افروخته درآمد،و حجمت الاسد عینا یعنی دو چشم شیر به شدت درخشنده شد.

ص :383

ای انسان!چه چیز تو را نسبت به خدای کریمت مغرور ساخته است
اشاره
شرح آیات:

[1]

همچون در سوره التکویر،این سوره نیز با بیان علامات و نشانه های ساعت قیامت آغاز می شود که نظامهای آفرینش به هم می خورد،و ناگهان آسمان می شکافد،و ستارگان فرو می ریزند،و دریاها مشتعل و گورها زیر و زبر می شود،که برای دل آگاه بهترین واعظ است و بر اثر آن می پرسد که:این همه برای چیست؟ برای آن است که به حساب آدمی رسیدگی و پاداش کیفر او داده شود،و نخستین کسی که انسان را در آن روز در معرض داوری قرار می دهد،نفس خود او است که از هر نیک و بدی که کرده و از پیش فرستاده آگاه است.

إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ

-در آن هنگام که آسمان شکافته شود.» گفتند:یعنی به فرمان خدا شکاف بردارد و فرشتگان فرود آیند،چنان که پروردگار توانای ما در جای دیگری از قرآن گفته است: یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِکَةُ تَنْزِیلاً . (1)

چنان می نماید که کار بزرگتر از این است،و آسمانی که خدا آن را سقف محفوظی قرار داده بود،دیگر بنای مستحکمی نیست.مگر نه این است که روز امتحان پایان یافته و روز حساب فرا رسیده است؟مگر آزمودن آدمی حکمت آفرینش نبود؟و اکنون که حکمت پایان یافته،آنچه که به آن پیوستگی دارد نیز

ص :384


1- 1) -الفرقان25/.

باید از میان برود.

در آن هنگام که آسمان شکافته شود،خرسنگهای عظیمی که از پراشیدن ستارگان به وجود آمده،بر زمین فرو می ریزد،پس وای بر کسی که در آن روز در حمایت سپر تقوا و پرهیزگاری قرار نگرفته و از حضور در سایه عرش الاهی برخوردار نبوده باشد! [2]

حوادثی عظیم در تاریخ جهان صورت گرفته،همچون انفجار هولناکی که بنا بر بعضی از نظریه های علمی پیش از حدود 15 میلیارد سال پیش از این واقع شده و بعضی از آلات علمی بسیار حساس توانسته است بازتابی از آن را در اطراف جهان کشف کند...و شک نیست که این حوادث تکرار پیدا می کند،بدان سبب که عوامل آنها هنوز وجود دارد،ولی علم امروز ما به آن اندازه نیست که بتوانیم چگونگی و زمان تجدید آنها را دقیقا پیشگویی کنیم؛ولی،وحی الاهی به ما خبر می دهد که نظام وجود منظومه شمسی که ما اکنون در آن زندگی می کنیم،فرو خواهد ریخت،و این که نظام دیگر منظومه ها و کهکشانها نیز سرنوشت مشابهی خواهد داشت،به نظر بعضی از مفسران از آیه ای دستگیر ما می شود که می گوید:

وَ إِذَا الْکَوٰاکِبُ انْتَثَرَتْ

-و در آن هنگام که ستارگان فرو ریزند.» گفتند:کواکب به معنی همه ستارگان است،و معنی انتثار پراکنده شدن و فرو ریختن آنها.ولی احتمال آن هست که این امر تنها مخصوص به منظومه ما و ستارگان آن بوده باشد،از آن جهت که سخن درباره آن است،و خدا دانا است.

[3]

رابطه پراکنده شدن ستارگان با شکافتن آسمان چگونه است؟آیا منظومه ما در زیر فشاری عظیم قرار می گیرد که سبب از هم پاشیدن آن و انتشار ستارگان می شود،یا این که از میان رفتن جاذبه و گرانش سبب از بین رفتن تعادل دقیقی می شود که اکنون در آن زندگی می کنیم،یا چیزی دیگر سبب این حادثه می شود؟در این باره چیزی نمی دانیم،ولی آنچه از خلال نصوص دستگیر ما می شود،این است که تکان سختی سراسر آفرینش را به لرزه در می آورد، /17 و دریاها، پس از آتش گرفتن منفجر می شوند.

ص :385

وَ إِذَا الْبِحٰارُ فُجِّرَتْ

-و در آن هنگام که دریاها به هم پیوسته شوند.» بعضی گفته اند:معنی«فجّرت»داخل شدن بعضی از آنها در بعضی دیگر است به صورتی که مجموع آنها به صورت دریای واحدی درآید،به همان گونه که کلمه«سجّرت»را در سوره سابق به پر شدن تفسیر کرده اند،ولی مناسب با شکافتن آسمان و پراکنده شدن و فرو ریختن ستارگان تفجّر دریاها است،و خدا دانا است.

[4]

سطح زمین همچون آب دریا حالت تموّج پیدا می کند،و سنگینیهای زمین از درون آن خارج می شود،و از جمله آنها است اجساد مردگان که پس از زنده شدن آنها به فرمان خدا،از درون آن بیرون می آیند و بر سطح آن قرار می گیرند.

وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ

-و در آن هنگام که گورها شوریده و زیر و زبر شود.» گفته اند که:یعنی واژگون شود و ساکنان آنها بیرون آیند.

[5]

در چنین محیطی،آدمی اعمال خویش را تجسم یافته در برابر خود مشاهده می کند،در صورتی که نه آسمانی بر او سایه می افکند،و نه کوه ها او را پنهان می کند،و دریا و خشکیی برای امکان فرار او وجود ندارد...اللّٰه اکبر که وضع آدمی در آن روز چه اندازه سخت و دشوار است! عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ -و هر کس آگاه می شود که چه چیز از پیش فرستاد یا برای پس از مرگ خود بر جای گذاشت.» گفتند:آنچه در زندگی خود از پیش فرستاد،و آنچه پس از وفات وی بر جای ماند همچون سنتی نیکو یا بدعتی مستمر که پس از او ادامه یافت،و بعضی گفته اند:آنچه در آغاز زندگی تقدیم کرد،و آنچه بر جای ماند و در سالهای اخیر عمر خود به تقدیم آنها پرداخت...و این تفسیر به ذهن نزدیکتر می نماید.و به هر صورت که بوده باشد،این مسئولیتی است که در آن روز تجسم پیدا می کند،پس آدمی گاه در مقابل بعضی از کارهای بد خود متوسل به عذر و بهانه هایی می شود،و گاه آنها را به گردن دیگران می اندازد،یا فراموش کند یا خود را به فراموشی می زند و آنها را در دنیا پنهان نگاه می دارد،ولی آنها را در آخرت بدون کم و کاست در

ص :386

برابر خود می یابد و راه فراری از آنها ندارد: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ /17 مُحْضَراً وَ مٰا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهٰا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً . (1) آیا عقل به آدمی فرمان نمی دهد که مراقب نفس خویش باشد تا کار بدی از آن سر نزند،و از عذر و بهانه آوردن پرهیز کند و در دنیا به آنها متشبّث نشود و بداند که در آخرت از این بهانه ها کاری برای او بر نمی آید،و با پرهیزگاری و تقوی حجابی میان خود و اهوال و هراسهای آن روز هولناک فراهم آورد؟ [6]

در آن هنگام که پروردگار با مهربانی و عطوفت و کبریاء کامل به او چنین ندا می کند که:

یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ

-ای انسان!چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور کرد و فریفت؟» سخت مضطرب شود و با خود بگوید که:برای چه از فرمان خدایت سرپیچی می کنی؟آیا بدان سبب است که از وی بی نیاز شده و در برابر او به طغیان و عصیان پرداخته ای؟مگر تو را از آبی ناچیز نیافرید؟آیا آفرینش تو را چندان استوار نکرد که تکامل یافتی و از یک هستی متعادل برخوردار شدی؟یا این که از استیلا و قدرت او بر خودت آگاهی نداری؟آیا او همان کس نیست که صورت تو را از کوتاهی و بلندی و نیرومندی و ضعف و سفیدی یا سیاهی یا گندمگونی برگزید و...و...؟یا این که به کرم او که پیاپی نعمتهای خویش را پنهان و آشکار بر تو ارزانی می داشت غرّه شده ای؟آیا قلب تو راهنماییت نکرد که از خشم آن که بردبار است بیمناک شوی و بر حذر باشی؟آیا انسانیت تو تو را بر آن وانداشت که احسان او را به احسان پاسخ گویی؟چنان می نماید که پاسخ این پرسشها از شخصی به شخص دیگر تغییرپذیر است،ولی هیچ نمود و بهانه قابل قبولی وجود ندارد،و غرور، به هر سبب که بوده باشد،مردود و پرهیز کردنی است.

در حدیثی به جا مانده از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-آمده است که

ص :387


1- 2) -آل عمران28/.

گفت:«نادانیش او را مغرور کرد و فریبش داد».آری،آنان را پیاپی رسیدن نعمتهای پروردگارشان فریب داد.و از امام سجاد-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«پیاپی رسیدن نعمتت سپاسگزاری را از یاد من برد».

ولی این به مصلحت انسان نیست،بلکه لازم است که با بیداری ضمیر و سلاح تقوی به جنگ با غرور بپردازد.و امام ما امیر المؤمنین علی بن ابی طالب /17 -علیه السلام-پس از تلاوت آیه یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ چنین گفت:

«انسان،از هر سؤال شده ای دلیلش بی پاتر است،و از هر فریب خورده عذرش ناپذیرفته تر.چون به شناخت خود نادان است،خود را پسندد و بر خود نازان است».

«ای انسان تو را بر گناه چه چیره کرده است؟و بر پروردگارت چنین دلیر؟چرا به کشتن خودت چنین ناپژمانی،مگر دردت را درمان نیست،و یا بیداریت از این خواب گران نیست؟تو که بر دیگری مهربانی،چرا در کار خود وامی مانی؟بسا که یکی را در تابش آفتاب بینی و او را به سایه آری،یا بر گرفتاری که بیماری وی را گداخته،از روی رحمت اشک باری!پس چه تو را بر درد خود شکیبا نمود،و در مصیبت توانایی بخشود،و در گریستن بر نفس خویش که نزد تو گرانبهاترین جانها است،به شکیبایی ات امر فرمود؟و چگونه بیم کیفری بیدارت نمی سازد که شبانگاه بر تو بتازد،در حالی که با نافرمانی خدا خود را-تباه ساخته ای-و در پنجه قهرش انداخته.پس سستی دل را با پایداری درمان کن،و خواب غفلت دلت را به بیداری».

«و طاعت خدا را بپذیر و به یاد او انس گیر.و به خاطر آر از آن گاه که تو روی از او گردانده ای او روی به تو گرداند و تو را به خواستن بخشایش از خود می خواند و-جامه-کرم خویش بر تو می پوشاند،و تو از او رویگردانی و دیگری را خواهان.پس چه نیرومند است و بزرگوار،و چه ناتوانی تو و بی مقدار،و چه گستاخ در نافرمانی پروردگار.در سایه پوشش او می آرامی،و در پهنه بخشایش او

ص :388

می خرامی،نه بخشش خویش را از تو بریده،و نه پرده خود را بر تو دریده،بلکه چشم به هم زدنی بی احسان او به سر نبرده ای،در نعمتی که بر تو تازه گردانیده،یا گناهی که بر تو پوشانیده،یا از بلایت رهانیده-با نافرمانی این چنین به نعمتش اندری-پس چه گمان بدو بری،اگر وی را فرمان بری؟به خدا اگر این رفتار میان دو کس بود که در قوت برابر بودند،و در قدرت همسر-و تو یک از آن دو بودی- نخست خود را محکوم می نمودی که رفتارت نکوهیده است و کردارت ناپسندیده.

سخن به راست بگویم،دنیا تو را فریفته نساخته،که تو خود فریفته دنیایی و بدان پرداخته.آنچه را مایه عبرت است برایت آشکار داشت،و میان تو و دیگری فرقی نگذاشت.او با دردها که به جسم تو می گمارد،و با کاهشی که در نیرویت پدید می آرد،راستگوتر از آن است که با تو دروغ گوید و وفادارتر از آن که با تو راه خیانت پوید،و بسا نصیحت گویی از سوی دنیا که وی را متهم داشتی و راستگویی که گفته او را دروغ پنداشتی.اگر در پی شناخت او باشی در خانه های ویران،و سرزمینهای خالی از مردمان،اندرزهایی چنان نیکو فرا یاد تو آرد،و نمونه هایی برای گرفتن پند پیش چشمت دارد،که او را همانند دوستی یابی مهربان،و از بدبختی و تباهی ات نگران؛و دنیا خانه ای است خوب برای کسی که آن را چون خانه نپذیرد، /17 و محلی است نیکو برای آن که آن را وطن خویش نگیرد؛و همانا فردا خوشبختان دنیا آنانند که امروز از آن گریزانند».

«آن گاه که زمین لرزیدن گیرد-و صرصر مرگ وزیدن-و رستاخیز روی آرد،با همه هراس که دارد،و به هر کیش پیروانش پیوندند و به هر پرستیده پرستندگانش و به هر مهتر فرمانبرانش.پس دیده ای در فضا گشاده و گامی آهسته در زمین نهاده نماند،جز که در ترازوی داد و محکمه عدالت بنیاد حق تعالی جزایی را که درخور است ستاند.پس بسا حجت که در آن روز باطل و ناپسندیده باشد،و دستاویزهای عذر که بریده.پس در کار خویش بکوش،تا عذری آوری که پایدار باشد،و حجتی که استوار.و آن را بگیر که برای تو می ماند-و آن نیکویی کردار است-از آنچه برای آن نخواهی ماند-که جهان ناپایدار است-و سفر خود را

ص :389

آماده باش،و به برق نجات دیده گشاده،و پارگی جد و جهد را بار برنهاده». (1)

بعضی این دیدگاهها را به صورت شعر بیان کرده و گفته اند:

یا کاتم الذنب أما تستحی

و اللّٰه فی الخلوة ثانیکا

غرّک من ربک امهاله

و ستره طول مساویکا

که ترجمه فارسی آن چنین است:

ای پوشاننده گناه!آیا شرم نمی کنی*در حالی که در خلوت خدا دومی تو است مهلت دادن پروردگارت تو را فریفته است*و این که بدیهای تو را پوشیده نگاه داشته و دیگری گفته است:

یا من علا فی العجب و التیه

و غرّه طول تمادیه

أملی لک اللّٰه فبارزته

و لم تخف غب معاصیه

ترجمه فارسی آن:

ای که در خودپسندی و گمراهی به درجه بالا رسیدی و درازی مدت مایه فریفتن تو شد خدا مهلتت داد و به مبارزه با او برخاستی و از عاقبت نافرمانی از او نترسیدی و محقق حلی-رحمة اللّٰه علیه-را شعری بدیع است که در آن می گوید:

یا راقدا و المنایا غیر راقدة

و غافلا و سهام اللیل ترمیه

بم اغترارک و الایام مرصدة

و الدهر قد ملا الأسماع داعیه

أما أرتک اللیالی قبح دخلتها

و غدرها بالذی کانت تصافیه

رفقا بنفسک یا مغرور إنّ لها

یوما تشیب النواصی من دواهیه

ترجمه فارسی آن:

ای خفته در حالی که مرگ نخفته است*و ای غافلی که پیکانهای شب به او پرتاب می شود فریفتگی تو با در کمین بودن روزها از چیست*و روزگار گوشهای خواهندگان خود را پر کرده است آیا شبها پلیدیهای خود را به تو نشان نداده اند*و مکر خود را به کسی که نسبت به آنها اخلاص ورزد ای فریب خورده!به جان خود رحم کن که روزی*خواهد آمد که چهره ها از دیدار آن پیر می شود

ص :390


1- 3) -نهج البلاغه،خ 223.

[7]

در آن هنگام که آدمی خودش را خوب بشناسد،و از آغاز کار خود با خبر بماند،و بداند که در دست قدرت چگونه حال به حال شده است،و به یاد آورد که نطفه خوار و بی مقداری بود که از مبالی به مبال دیگر ریخته می شد،و صاحب آن سخت از پلیدی آن ناراحتی می نمود،سپس خداوند این نطفه را به بزرگی خود به صورت مردی تمام عیار در آورد که اندامهایی مکمل یکدیگر داشت،و در او ساختمان و نظامی پدید آورد که علم را قدرت احاطه یافتن به تمام آن میسر نیست، هر چند دایرة المعارفهایی بزرگ در خصوص این نظام به رشته تحریر در آمده است...

این تکامل که از تکامل دست و پا و دیگر اندامها آغاز می شود،و به تکامل هر یک از یاخته های بدن با باخته های دیگر پایان می پذیرد،در زیر فرمانی از مغز سر و یاخته های آن و از غده هایی است که در تمام بدن پراکنده است.

سپس علاوه بر آفرینش،آدمی هماهنگی و توافقی را که میان او و دیگر آفریدگان پیرامون او است مشاهده می کند،و از کیفیت سازش جسم خود با گرما و سرما،و زبری و نرمی،و با گونه های مختلف خوراکها و نوشابه ها،و از چگونگی برخورد کردن با دیگر موجودات زنده،از جانوران وحشی درنده و گرفته تا میکروبهای مرگ آور آگاهی پیدا می کند...و خداوند متعال به آدمی توانایی سازگار شدن با طبیعت و سپس برتری یافتن و تسخیر آن را عنایت کرده است.

می گویم:هنگامی که شخص همه اینها را خوب فهمید،آیا کرم پروردگار و حکمت او را مشاهده نمی کند؟پس غرور و ادامه دادن به معصیت و نافرمانی نسبت به خدا از چیست؟ اَلَّذِی خَلَقَکَ -آن که تو را آفرید.» مگر نه این است که چیزی نبودیم و خدا ما را از چیزی که نبود،و بدون رنج و تعبی آفرید،در صورتی که نمونه قابل تقلید و نقشه قابل اجرایی نداشت؟ /17 فَسَوّٰاکَ -و سپس تو را راست و هموار کرد.» پس تو را ناقص نیافرید،بلکه به آنچه نیازمندی تو را به بهترین صورت مجهز کرد.آیا برای تو دو چشم و زبان و دو لب قرار نداد؟و چون خوب نظر کنیم،

ص :391

متوجه خواهیم شد که این تسویه و استواری آفرینش در هر یک از اندامهای تن نفوذ کرده است،تا آن جا که پروردگارمان درباره انگشتان گفته است: بَلیٰ قٰادِرِینَ عَلیٰ أَنْ نُسَوِّیَ بَنٰانَهُ . (1) و دانش جدید می گوید که:نقش درونی انگشتان هر کس به صورتی متفاوت با دیگران است،و بر این اعتقاد است که نقش انگشت با خلاصه ای از حیثیت و کیان او هماهنگ است،و حتی چنان است که به کشف کردن بعضی از بیماریها از خواندن کف دست آدمی آغاز شده است؛آیا این همه دلیل بر وجود حکمتی در آفرینش نیست؟ بعضی در معنی«تسویه»گفته اند که:آن بدین معنی است که خدا در هر چیز آنچه را که در دو طرف بدن قرار داد،متناسب با وجود آن چیز در آن ناحیه قرار داد.

بعضی دیگر گفته اند که:خداوند متعال هر عضوی را چنان به وجود آورد که با دیگر اعضا بهترین همکاری را داشته باشد.

و دیگری چنین گفته که:خدا آفریده ها را مسخر آدمی قرار داد،و او خود مسخر هیچ چیز نیست،و سپس زبان او را به ذکر،و قلب او را به عقل،و روح او را به معرفت،و سرّ او را به ایمان مجهز ساخت،و به امر و نهی او را مشرف کرد،و بر بسیاری از آفریده های خود او را فضیلت و برتری بخشید.

این همه بعضی از تجلیات استواء در آفرینش است.

درجه استواء در آفرینش بشر به آخرین حد خود رسید،و این عدلی است که هیچ رخنه و انحراف از حقی در آن مشاهده نمی شود.

فَعَدَلَکَ

-و تو را متعادل آفرید.» به نظر من،صفات سه گانۀ آفرینش و تسویه و تعدیل،درجاتی از یک حالت واحد است،چه خلق به معنای لغوی آن عبارت از ترتیب است،و استواء تکامل ترتیب،و عدل هماهنگی /17 و تناسب با محیط.

ص :392


1- 4) -القیامة4/.

[8]

پس از آن که آفرینش آدمی تکامل یافت،و بر اساس حکمت و عدل استوار شد،پروردگار صورت او را بر حسب مشیت خود و بنا بر حکمت بالغه خویش که معرفت کنه آن دشوار است،برگزید.

فِی أَیِّ صُورَةٍ مٰا شٰاءَ رَکَّبَکَ

-به هر صورت که خواست،تو را ترکیب کرد و آفرید.» هر یک از ما را صورتی ظاهری زشت یا زیبا است که خدا آن را برای ما، بر حسب تقسیم ارزاقی که نتیجه ای از حکمت او بر آن است،برگزیده،و گاه افراد بشر به پیروی از حرص و طمع و خودخواهی،بعضی از مفردات آن را نمی پسندند، ولی روی هم رفته،بنا بر فطرت و عقل هر انسان،مقبول و پسندیده است.

همچون صورتهای ظاهری مشهور،یک صورت درونی نیز برای انسان ترکیب شده است.آیا نمی بینی که خدا هر کس را با فضیلتی امتیاز بخشیده،و در ضمیر او میل و رغبتی را به ودیعه نهاده که با امیال و رغبتهای دیگران متفاوت است،و همین است که هر شخص را بر آن وا می دارد که برای خود در زندگی راهی مخالف با راه دیگران برگزیند که در نتیجه سبب ایجاد تکاملی در اجتماع می شود؛ بعضی از کسان را می بینی که حرفه پزشکی را برای خود بر می گزینند و شایستگی آن را نیز دارند،و دیگری مایل به مهندسی می شود که متناسب با شخصیت او است،و سومی طمع در رهبری یا مدیریت می بندد و اهلیت آن را دارد،در صورتی که بعضی دیگر جز به کارهای دستی توجهی ندارند...و به همین سبب پروردگار ما گفت: لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا -تا بعضی از ایشان بعضی دیگر را به کار گیرند». (1)

این بدان معنی نیست که این تمایلات حتمی است،بلکه انسان می تواند آنها را تغییر دهد،ولی بیشترین مردم به آن خرسندند و این خود حکمت الاهی را در تقسیم آن میان افراد بشر تحقق می بخشد.

ص :393


1- 5) -الزخرف31/.

[9]

علاقه تو به پروردگارت می بایستی چگونه بوده باشد؟آیا باید سرکشی و طغیان بوده باشد یا تسلیم؟حقیقت آن است که بیشتر مردمان به سوی طغیان و تمرد تمایل پیدا می کنند که با دروغ شمردن پاداش روز جزا آغاز می شود،و این از بزرگترین سببهای غرور است،و هر کس به جزا ایمان داشته باشد،از خشم پروردگار بر کنار می ماند.

کَلاّٰ بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ

-آگاه باشید که این شمایید که به روز شمار کافر می شوید و به کیفر و جزا را دروغ می شمارید.» این تکذیب هرگز با نعمتهای الاهی که قدرت و حکمت پروردگار آنها را در دسترس ما قرار داده است،تناسب ندارد.

[10]

آیا آدمی با تکذیب از هول و هراس ساعت قیامت یا مسئولیت در برابر کارهایش می تواند خلاص شود؟به تعبیر دیگر:آیا اگر مرگ را دروغ بدانم نخواهم مرد،یا اگر وجود بیماری را تکذیب کنم از شرّ بیمار شدن آسوده می شوم؟ نه چنین است،بلکه بر عکس تکذیب به خودی خود جرمی بزرگ است که برای آن عذابی بزرگ مقدر شده است،و آن کلید گونه های مختلف شر و بدکاری است،از آن روی که آدمی را فریب می دهد و او به رشته ای از معاصی می پردازد بی آن که بازدارنده ای از ضمیر یا اندرز دهنده ای از عقل او را از این گونه کارها باز دارد...و همه بدکاریها در نامه عمل او ثبت می شود و باید در خصوص آنها حسابی سخت پس دهد.

وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحٰافِظِینَ

-و بر شما محافظانی گماشته شده است.» هر عملی را که انسان مرتکب شود،یا کلامی را که بر زبان آورد،یا آنچه را که بر دلش بگذرد،این حافظان و نگاهبانان حفظ می کنند؛و پروردگار ما گفته است: مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ -گفته ای را تلفظ نمی کند جز آن که در کنار او نگاهبانی آماده است». (1)

ص :394


1- 6) -سوره ق17/.

گفته بیشتر مفسران چنین است،و احتمال دارد که مقصود از حافظین کسانی باشند که بشر را از مهلکه ها حفظ می کنند تا آن گاه که فرمان خدا برسد، چنان که خدا گفت: إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَیْهٰا حٰافِظٌ ، (1) و نیز گفت: وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً ، (2) و گفت: لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ /17 یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ . (3)

[11]

این حافظان در نزد پروردگارشان گرامی اند و گرفتار دروغ و غفلت یا سهو نمی شوند،و علاوه بر این،هر چه را که از انسان صادر شود ثبت می کنند.

کِرٰاماً کٰاتِبِینَ

-آزادگان و پاکانی نویسنده اند.» [12]

و انسان امکان ندارد که چیزی از اعمال خود را بتواند از ایشان پنهان کند،بدان جهت که پیوسته حضور دارند و می بینند و ثبت می کنند.

یَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ

-هر کاری را که انجام دهید می دانند.» امیر المؤمنین علی-علیه السلام-گفت:«ای بندگان خدا!بدانید که نگاهبان و مراقبی از خود شما بر شما گماشته شده است،و چشمهایی از اندامهای خودتان،و حافظان راستگویی که اعمال شما و شماره دمزدنهای شما را حفظ می کنند،نه تیرگی شب سیاه شما را بر ایشان پوشیده می دارد،و نه در بزرگی یا دریچه ای کوچک شما را از نظر ایشان دور می سازد». (4)

و از او-علیه السلام-روایت شده است که بر مردی می گذشت و او را دید که پرحرفی می کند و به سخنانی می پردازد که سودی برای او ندارد،پس گفت:

«ای فلان!تو چیزهایی را برای پروردگارت به دو نویسنده خود می نویسانی،پس از چیزهایی سخن گو که به تو مربوط باشد،و آنچه را که به تو ربطی ندارد ترک

ص :395


1- 7) -الطارق4/.
2- 8) -الانعام61/.
3- 9) -الرعد12/.
4- 10) -بحار الانوار،ج 5،ص 322.

کن». (1)

و در کتاب سعد السعود تألیف ابن طاووس چنین آمده است:

عثمان بر رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-داخل شد و گفت:به من خبر ده که با هر بنده چند فرشته است؟گفت:«فرشته ای در سمت راستت که مأمور رسیدگی به کارهای نیک تو است،و دیگری در سمت چپ،پس چون کار نیکی کنی آن را ده نویسد،و چون کار بدی کنی،آن که در سمت چپ است به آن که در سمت راست است می گوید که:آیا بنویسم؟و او در جواب می گوید:شاید آمرزش خواهد و توبه کند،و چون سه بار پرسش تکرار شود،می گوید: /17 آری بنویس، خدا ما را از او راحت کند که بد قرینی است،چه اندک نسبت به خدای عزّ و جلّ مراقبت دارد!و چه کم از او شرم می کند!خدا می گوید: مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ ؛و دو فرشته پیش رو و پشت سر تواند،که خدا درباره آنان می گوید:

لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ ، (2) و ملکی پیش سر تو را در دست دارد،که چون نسبت به خدا تواضع کنی،به تو رفعت می بخشد،و چون بر خدا تکبر کنی تو را پایین می آورد و رسوایت می کند،و دو فرشته بر لبان تو جای دارند که چیزی را جز درود فرستادن بر محمد-صلّی اللّٰه علیه و آله-حفظ نمی کنند،و فرشته ای موکل بر دهان تو است که مار را از درآمدن به دهانت باز می دارد،و دو فرشته بر چشمان تو گماشته اند،که بدین گونه مجموع فرشتگان هر آدمی ده می شود،و فرشتگان شب جز فرشتگان روزند،که بدین ترتیب مجموع شماره فرشتگان هر آدمی به بیست می رسد». (3)

آگاه شدن انسان از حضور این گروه از فرشتگان خدا در نزد او بهترین وسیله برای ریشه گرفتن روح مسئولیت در جان او است.

کسی از حکمت گماشتن این حافظان بر آدمی پرسش کرد و گفت:با آن

ص :396


1- 11) -همان منبع،ص 327.
2- 12) -الرعد12/.
3- 13) -بحار الانوار،ص 324.

که دانای آشکار و نهان است،علت گماشتن فرشتگان موکل و نوشتن اعمال آن چیست؟و امام صادق-علیه السلام-در پاسخ او گفت:«از آن سبب آن فرشتگان را به این کار گماشت و آنان را گواهان بر بندگان خود قرار داد،تا بندگان با توجه به ملازمت ایشان بیشتر مواظب طاعت خویش باشند،و سخت تر از معصیت و نافرمانی پرهیز کنند،و چه بسیار بنده است که قصد معصیت می کند و چون به یاد خدا بیفتد،از نادانی باز می ایستد و از ارتکاب گناه منصرف می شود،و می گوید:خدایم مرا می بیند،و حافظانم گواهی می دهد؛و خدا به رأفت و لطف خود آنان را بر بندگانش موکل کرده است تا شیاطین مارد را از ایشان دور کنند،و همچنین حشرات زمین و آفات فراوانی را که دیده نمی شوند،تا آن زمان که امر خدای عزّ و جلّ فرا رسد». (1)

[13]

و مسئولیت در آن هنگام تجلّی پیدا می کند که پروردگار رحمت از بندگان خویش در نعیم جاودانی استقبال می کند.

إِنَّ الْأَبْرٰارَ لَفِی نَعِیمٍ

-هر آینه نیکان در ناز و نعمت اند.» [14-15]

اما کسانی که پرده فضیلت را پاره کردند،و در کارهای زشت غوطه ور شدند،به آتش در خواهند آمد.

وَ إِنَّ الْفُجّٰارَ لَفِی جَحِیمٍ

-و بدان فردا در آتش اند.» آیا امروز در آتشند یا فردا؟در آن هنگام که می میرند یا در آن هنگام که ساعت قیامت فرا می رسد؟آری،امروز در آتش اند،مگر پروردگار ما نگفته است: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ ؟ولی امروز این آتش بر ایشان پوشیده است،و فردا که می میرند،پس از حشر خود را در وسط آتش می بینند و مستقیما در آن داخل می شوند،بدان سبب که آنچه سبب پوشیده ماندن آتش در برابر ایشان است،طبیعت دنیا است که جایگاه امتحان و آزمایش است،و چون به سرای جزا و کیفر منتقل شوند،دیگر چه چیز می تواند تنهای نرم ایشان را از آتش سوزنده پنهان

ص :397


1- 14) -همان منبع،ص 323.

نگاه دارد؟ یَصْلَوْنَهٰا یَوْمَ الدِّینِ -روز جزا به آن در خواهند آمد.» بدان روی که این روز عملا روز جزای بزرگ است،پس جحیم ایشان را می سوزاند و زبانه های آتش پوستهای ایشان را در میان می گیرد.

بعضی گفته اند:معنی آیه این است که فاجران در روز جزا وارد جحیم می شوند،و این واقعیت چنان به صورت قاطع گفته شده که تو گویی هم در این جهان چنین می شود،بدان سبب که وعید و تهدید از سلطان مقدری است که بر هیچ چیز ناتوان نیست،و هیچ کس او را از آنچه می خواهد بکند نمی تواند باز دارد.

[16]

و احدی از آنان نمی تواند از جحیم بیرون رود و حتی یک ساعت از آن غایب شود.

وَ مٰا هُمْ عَنْهٰا بِغٰائِبِینَ

-و از آن نمی توانند غایب شوند.» بعضی گفته اند:آیه دلیل بر جاودانه ماندن ایشان در دوزخ است،و در این صورت فجّار به معنی معاندان یعنی رویگردانان از حق با وجود شناختن آن خواهد شد، /17 در صورتی که آیه بر این امر صراحت ندارد،بلکه دال بر آن است که در هنگام دخول در دوزخ و مدتی که در آن باقی می مانند از آن غایب نمی شوند،و خدا دانا است.

رازی از امام جعفر صادق-علیه السلام-چنین روایت کرده است که:

«نعیم معرفت و مشاهده است،و جحیم تاریکیهای شهوتها» (1) و این با تفسیر اول منطبق است.

[17]

تواناییهای علمی ما چندان نیست که بتوانیم بر حوادث آن روز هولناک احاطه پیدا کنیم،بدان سبب که روزی است که از هر جهت با روز معمولی تفاوت دارد.

وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا یَوْمُ الدِّینِ

-و تو چه دانی که روز شمار چیست؟!»

ص :398


1- 15) -التفسیر الکبیر،ج 31،ص 85.

روزی هراسناک است که باید بکوشیم و آن را تصور کنیم تا شاید از اهوال و گرفتاریهای آن خود را رهایی بخشیم،و در آن هنگام خواهیم فهمید که رستگاران آن کسان اند که دلهای خود را از شهوتهای دنیا دور نگاه داشته و شبانه روز خود را مصروف به آن داشته اند که در آن روز آسوده باشند.

[18]

گاه علم به چیزی از آن روی بر ما پوشیده می ماند که چندان آشکار نیست،یا ما به آن توجهی نداریم،در صورتی که ناآگاهی ما از علم آخرت را سببی دیگر است،و آن برتری تراز آن از تراز دریافت ما است،و شاید مراد از این گفته خداوند متعال همان بوده باشد که گفت:

ثُمَّ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا یَوْمُ الدِّینِ

-پس تو چه دانی که روز شمار چیست؟» تو از آن روز چه خبر داری که آسمانها از آن در هراسند،و کوه ها از آن می ترسند،و زمین از بیم آن فریاد می کشد،و حتی فرشتگان از آن بیم دارند،و پیامبران و صدیقان بر حذر!آیا شایسته نیست که از آن بترسیم؟ [19]

در آن روز انسان تنها در برابر پروردگار آسمانها و زمین می ایستد،و /17 هیچ کس را قدرت آن نیست که از او دفاع کند یا،جز به اذن خدا،به شفاعت از او بپردازد.

یَوْمَ لاٰ تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً

-روزی است که از دست هیچ کس برای کس دیگر کاری بر نمی آید.» بلکه انسان خود مسئول عمل خویش است.

وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ

-و همه کار در آن روز به دست خدا است.» پس در آن روز خدا هیچ کار را بر عهده کسی نمی گذارد،و هیچ کاری به دست احدی از بندگان او نیست،و امر در آشکار و باطن همه به دست او است.

و در آن روز توحید الاهی برای هر انسان آشکار می شود،پس هیچ کس قدرت آن ندارد که در این باره بیندیشد که کسی جز خدا مالک امر او است در صورتی که در دنیا چنین گمانی می رود.

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که به جابر بن یزید الجعفی

ص :399

گفت:«کار در آن روز در دست خدا است و همه امر مخصوص او است.ای جابر!چون قیامت شود،همه فرمانروایان نابود می شوند و هیچ فرمانروایی جز خدا باقی نمی ماند». (1)

ص :400


1- 16) -نور الثقلین،ج 5،ص 527.

سوره مطفّفین

اشاره

ص :401

ص :402

سوره مطفّفین

فضیلت سوره:

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس در نمازهای واجب خود وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ را بخواند،خدا او را در قیامت از آتش ایمنی می بخشد،و آن را نمی بیند،و آتش نیز او را نمی بیند،و بر پل جهنم نمی گذرد،و روز قیامت حساب پس نمی دهد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 527 /17

زمینه کلّی سوره

در آن هنگام که صورتها و اهوال قیامت و میزان حق و حساب دقیق و جزای عادلانه و عظیم آن تجسم پیدا می کند،همه این صورتها و منظره ها در قلب انسان نیز حاضر می شود و در این هنگام شخص آن مسئولیت را که چنان بر زندگی او احاطه دارد که دستبند بر مچ دست،احساس می کند،و این احساس در نزد او با گرفتن داد مردمان از خودش متجلی می شود،و حق عنوان میزان مستقیمی میان او و ایشان پیدا می کند،و دیگر از خودخواهی حرص و دیگر زشتیها و از جمله کم فروشی

ص :403

اثری بر جای نمی ماند.

چنان می نماید که همین امر چارچوب این سوره را تشکیل می دهد که در آن کم فروشان خود را با بلایی در روز رستاخیز مواجه می بینند که هرگز آن را تصور نمی کردند،و آن روزی است که مردمان برای رو به رو شدن با پروردگار خود از گورها بر می خیزند،و اگر این را می دانستند و آگاه بودند که حسابهای ایشان در کتاب و نامه ای به ثبت رسیده است،از کم فروشی خودداری می کردند،ولی چنین نمی کنند.

سورة المطفّفین

[سوره المطففین (83): آیات 1 تا 17]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (1) اَلَّذِینَ إِذَا اِکْتٰالُوا عَلَی اَلنّٰاسِ یَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذٰا کٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (3) أَ لاٰ یَظُنُّ أُولٰئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4) لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (5) یَوْمَ یَقُومُ اَلنّٰاسُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (6) کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ اَلفُجّٰارِ لَفِی سِجِّینٍ (7) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا سِجِّینٌ (8) کِتٰابٌ مَرْقُومٌ (9) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (10) اَلَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ اَلدِّینِ (11) وَ مٰا یُکَذِّبُ بِهِ إِلاّٰ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (12) إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا قٰالَ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (13) کَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (14) کَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصٰالُوا اَلْجَحِیمِ (16) ثُمَّ یُقٰالُ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (17)

ص :404

وای بر کم فروشان
اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا من مؤمنم؟آری.آیا نماز نمی خوانم و روزه نمی دارم و اموال خود را در راه خدا انفاق نمی کنم؟چنین نیست...این تنها کافی نیست،پس باید از خود گول زدن پرهیز کنیم؛مگر چنین نیست که همه مردم،حتی گردن کشترین طاغیان و تبهکاران خود را پاک و پاکیزه می پندارند؟!پس میزان و مقیاس چیست؟میزان قرآن است،و امام جعفر صادق-علیه السلام-به جابر بن یزید الجعفی چنین گفت:«و بدان که تو از دوستان و اولیای ما نیستی مگر این که:اگر همه اهل شهر تو با یکدیگر جمع شوند و بگویند که تو مرد بدی هستی،این سخن مایه اندوه تو نشود،و اگر بگویند که تو مرد شایسته و نیکی،این سخن مایه شادی تو نشود،پس خود را بر کتاب خدا عرضه کن،و اگر دیدی که رهرو راه اویی،و با زهدی که او خواسته زاهدی،و به آنچه او میل دارد مایلی،و از آنچه او بیم داده است بیمناکی، استوار و شادمان باش و بدان که آنچه در حق تو گفته اند به تو آسیبی نمی رساند،و اگر خود را مباین با قرآن یافتی،چه چیز می تواند تو را بفریبد». (1) و اینک قرآن یکی از میزانهای حق را برای ما تعریف می کند که به وسیله آن می توانیم خود را بشناسیم:

و آن انصاف است. /17 چگونه؟کسی ممکن است پیش خود چنان تصور کند که حق با او است و بر این اساس با مردم معامله کند،و لذا نادرستی و دزدی کند و بر حقوق دیگران مستولی شود؛و نشانه این گروه از مردم آن است که چون بخواهند

ص :405


1- 1) -تحف العقول،ص 206.

حقی از خود را از دیگران بازستانند،آن را تمام می گیرند،و چون از ایشان خواسته شود که حقوق دیگران را تمام به ایشان بدهند،از آن استنکاف ورزند و حق دیگران را کمتر از آنچه بایسته است بدهند،و در همه امور و شؤون زندگی به همین گونه عمل کنند.وای بر اینان که از انصاف به دورند.

وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ

-وای بر کم فروشان.» گفتند:ویل به معنی شر و اندوه و عذاب یا هلاک است،و معنی لعنت دارد،و مطفف از ماده طف به معنی کنار چیز است،و تطفیف به معنی کاستن از اطراف چیزی است.

[2]

این مطففان کیان اند؟نمونه بارزی از ایشان آن کسانند که در کیل کردن و وزن کردن چیزی برای دادن به دیگران از آن می کاهند،ولی چون بخواهند حق خود را از دیگری بگیرند آن را تمام می گیرند.

اَلَّذِینَ إِذَا اکْتٰالُوا عَلَی النّٰاسِ یَسْتَوْفُونَ

-کسانی که چون از دیگران پیمانه بستانند،به پری می ستانند.» گفتند:«علی»در این جا به معنی«ل برای»است،و به نظر من در این جا هم سایه کلی خود را دارد که حکایت از زیان می کند،چه تمام گرفتن به زیان مردم تمام می شود.

و بعضی گفتند که:آن به معنی چون آنچه را می پیمایند که بر عهده مردم است می باشد.

[3]

و چون برای دادن به دیگران پیمانه می کنند،کمتر از حق به ایشان می دهند.

وَ إِذٰا کٰالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ

-و آن گاه که برای مردمان پیمانه می کنند یا وزن می کنند،از آن می کاهند و به دیگران زیان می رسانند.» گفتند:معنی آن کالوا لهم یا وزنوا لهم است،و لام آن حذف شده است، /17 و به این گفته شاعر استناد کردند که:

و لقد جنیتک أکما و عساقلا

و لقد نهیتک عن بنات الأوبر

ص :406

که در آن جنیتک به جای جنیت لک به کار رفته است،و به نظر من حذف لام در این جا از بدایع بلاغت قرآن است،چرا که لام خبر از سود و فایده می دهد،در صورتی که کاستن از پیمانه یا وزن برای کسی که از پیمانه یا وزن او چیزی کاسته می شود،علاوه بر سودی نداشتن مایه زیان است.

کم فروشی در مکیال و میزان-بنا بر تواریخ-در یثرب پیش از هجرت پیامبر اسلام-صلّی اللّٰه علیه و آله-به آن شهر رایج بود،و این سوره اولین سوره ای است که در مدینه بر قلب پیامبر(ص)نازل شد،و سخت در مردم آن شهر مؤثر افتاد و از این عادت زشت دست کشیدند و از بهترین مردمان در مکیال شدند،بنا بر روایت ابن عباس که گفته است:چون این سوره نازل شد به آنچه می کردند پایان دادند و از آن زمان تا کنون بهترین مردم برای درست پیمودن پیمانه به شمار می روند.

رسالتهای الاهی با همه اشکال فساد اقتصادی مبارزه می کردند،و کم فروشی یکی از بدترین گونه های این فساد به شمار می رود.

و پروردگار ما از شعیب-علیه السلام-گفته او را بدین گونه حکایت می کند: أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ لاٰ تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِیمِ وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ .» (1) ولی آیا فساد اقتصادی اختصاص به کم فروشی وزنی یا پیمانه ای دارد،یا آن که این دو مثالهایی برای چیزی است که عامتر و فراگیرتر از آن دو است؟ نیرنگ و احتکار و بهره کشی از کار ناتوانان و استثمار ثروتهای گوناگون سرزمینهای مختلف و به زور اموال مردم را گرفتن و روشهای دیگر کسب نامشروع،همه /17 از انواع تبهکاریهای اقتصادی است.

سپس کم فروشی در وزن کردنیها تنها به ناحیه اقتصادی اختصاص ندارد، بلکه جنبه های سیاسی و اجتماعی را نیز شامل می شود،پس روا نیست که از مردمان خواستار حق کامل خود باشی،و چون آنان حقوق خود را از تو بخواهند از

ص :407


1- 2) -الشعراء182/.

اندازه آن بکاهی.در حدیث از امام صادق-علیه السلام-آمده است که:

«خواستار انصاف از برادران شدن از انصاف نیست» (1) و ناگزیر می بایستی با مردمان چنان معامله کنیم که خواستار معامله کردن آنان با ما به همان گونه هستیم.

بهترین میزان عدالت آن است که پیوسته خود را به جای دیگران قرار دهی و از خود بپرسی-اگر در جای ایشان می بودم،چه انتظاری از ایشان می داشتم،آنان نیز چنین انتظاری دارند و بر من واجب است که حق آنان را تمام بدهم.

نصوص دینی چنین است و اکنون به بعضی از آنها گوش می دهیم:

1-از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت است که گفت«برای مردم چیزی را دوست بدارید که برای خود دوست می دارید».

2-از امام صادق-علیه السلام-روایت است که گفت:«رسول اللّٰه -صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم-گفت:عادلترین مردم آن کس است که برای مردمان همان چیز را بخواهد که برای خود خواستار است،و چیزی را ناپسند دارد که برای خود آن را ناپسندیده می داند».

3-از امیر المؤمنین-علیه السلام-در نامه اش به محمد بن ابی بکر:

«برای همه رعایای خود آن را دوست بدار که برای خود و خاندان خود دوست می داری،و آن چیز را نپسند که برای خود و خانواده ات نمی پسندی،که این برای حجت بایسته تر و برای رعیت شایسته تر است».

4-از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-است که گفت:«هیچ بنده ای در صمیم جان خود توبه نکرده و پاک نشد،و حق را از آن داد،و حق را برای آن گرفت،مگر این که دو خصلت به او عطا شده باشد:رزقی از جانب خدا که برای او کافی باشد، /17 و خرسندی خدا از وی که سبب نجات او شود».

5-در نهج البلاغة در وصیت امیر المؤمنین به پسرش حسن-علیهما السلام-آمده است:«پسرکم!خود را میان خویش و دیگری میزانی بشمار،پس

ص :408


1- 3) -بحار الانوار،ج 75،ص 27.

آنچه برای خود دوست می داری برای جز خود دوست بدار،و آنچه تو را خوش نیاید برای او ناخوش بشمار.و ستم مکن چنان که دوست نداری بر تو ستم رود،و نیکی کن چنان که دوست می داری به تو نیکی کنند.و آنچه از جز خود زشت می داری، برای خود زشت بدان،و از مردم برای خود آن را بپسند که از خود می پسندی در حق آنان؛و مگوی-به دیگران-آنچه خوش نداری شنیدن آن را،و مگو آنچه را که ندانی،هر چند اندک بود آنچه می دانی،و مگو آنچه را که دوست نداری به تو گویند». (1)

سخن را به حدیثی مأثور از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-پایان می دهیم که گفت:«پنج چیز در برابر پنج چیز:مردم هیچ قومی پیمان خود را نقض نکردند مگر این که خدا دشمن را بر ایشان مسلط کرد،و جز به آنچه خدا فرو فرستاده حکم نکردند مگر این که فقر در میان ایشان شایع شد،و کارهای بد و ناروا در میان ایشان ظاهر نشد مگر آن که به طاعون گرفتار شدند،و از پیمانه نکاستند مگر این که از رویش گیاهان محروم و به قحطی گرفتار شدند،و از دادن زکات خودداری نکردند مگر این که خدا از باران محرومشان ساخت». (2)

[4]

چه کس کم فروشی می کند؟آن کس که به قیامت،یعنی روزی که در آن برای پس دادن حساب در برابر پروردگار جهانیان می ایستد،باور ندارد،چه اگر کسی تنها گمانی به آمدن چنین روزی داشت،از حق خود تجاوز نمی کرد و به غصب حقوق دیگران نمی پرداخت.

أَ لاٰ یَظُنُّ أُولٰئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ

-آیا آنان گمان نمی کنند که ایشان روز رستاخیزی دارند؟» بعضی گفته اند که:ظن در این جا به معنی معروف خود گمان و ضد یقین است،بدان سبب که گمان تنها به بعث و رستاخیز برای شخص عاقل کفایت

ص :409


1- 4) -نهج البلاغة،نامه 31.
2- 5) -القرطبی،ج 19،ص 253،و دیگر تفسیرهای معروف.

می کند تا از آن روز بترسد،مگر خود چنان نیستی که اگر گمان خطر در راهی برود از آن نمی گذری،و چیزی را که گمان زهرناک بودن در آن می بری نمی خوری و نمی نوشی،و از کاری که احتمال هلاکت در آن می رود پرهیز می کنی؟ /17 بعضی دیگر گفته اند که:ظن در این جا به معنی یقین است،چرا که اصل معنی ظن چیزی است که در ذهن آدمی از مشاهده حوادث خارجی پدید می آید،که اگر کامل باشد موجب یقین است،و گرنه موجب گمان خواهد بود،و از همین روی از یقین نیز با ظن و گمان تعبیر می کنند.

به حدیثی مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-استشهاد می کنند که در تفسیر این آیه گفت:«یعنی آیا یقین ندارند که مبعوث و برانگیخته خواهند شد». (1)

نیز همو-علیه السلام-در نصّی دیگر چنین گفته است:«ظن بر دو گونه است:ظن شک و ظن یقین،پس آنچه درباره امر معاد باشد ظن یقینی است،و آنچه درباره دنیا باشد مبتنی بر شک است». (2)

شاید امام اشاره به حقیقتی کرده باشد که امام رضا-علیه السلام-آن را به صورتی دیگر چنین گفته است:«خدا یقینی که شک در آن نباشد،شبیه تر به شکی که یقین در آن نباشد،یعنی مرگ،نیافریده است». (3)

همه حقایق بر آن گواهی می دهد که انسان مردنی است،ولی او خود آن را تصور نمی کند؛برای چه؟برای آن که چنین تصوری بر او واجب می سازد که از بسیار چیزها بپرهیزد و بترسد،و او که این را نمی خواهد،به حالت سرگشتگی و تحیر میان شواهد علمی بر حقیقت داشتن مرگ،و هواهای نفسانی خودش که این حقیقت را از وی پنهان نگاه می دارد،باقی می ماند،درست همانند کسی که در نبردی گرفتار شکست شده،و مدتی میان پذیرفتن آن شکست بنا بر معلومات درست

ص :410


1- 6) -تفسیر نمونه از تفسیر البرهان،ج 4،ص 438.
2- 7) -نور الثقلین،ج 5،ص 528.
3- 8) -الفرقان،به نقل از الخصال صدوق(ره).

یا رد کردن آن بر اثر هوای نفس و غرور،به حال تردید باقی می ماند.

چنان می نماید که ایمان به آخرت نیز تصادفی با هواهای نفسانی و شهوات دارد،و از آن روی تبدیل به ظن و گمان می شود که تصدیق کردن آن دشوار است، نه از آن سبب که شواهد آن کافی نیست،و خدا دانا است.

پیش از این بارها یادآور شدیم که ظن-چنان که به نظر می رسد-عبارت از تصور است،و آیه: قٰالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا اللّٰهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ مَعَ الصّٰابِرِینَ (1) و آیه اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ ، (2) را به همین گونه تفسیر کردیم.

تصور بعث و قیام پس از آن در برابر پروردگار جهانیان برای رسیدگی به حساب،برای جلوگیری انسان از انجام دادن هر کار بد کفایت می کند،و شاید گفته امام امیر المؤمنین-علیه السلام-در تفسیر ایمان حکایت از همین امر می کند که در پاسخ پرسنده ای گفت:«ایمان بر چهار پایه استوار است:پس آن که مشتاق بهشت بود،شهوتها را از دل زدود،و آن که از دوزخ ترسید،از آنچه حرام است دوری گزید». (3)

[5]

سه حقیقت پیوسته به یکدیگر است که چون در برابر چشم شخص عاصی و گناهکار تجسم پیدا کند،از گناه باز می ایستد و پرهیزگار می شود:بعث و ساعت و قیامت.زندگی انسان همچون طوماری است که روز به روز پیچیده می شود و به قلم طبیعت آنچه می کند بر آن نقش می بندد،و چون این طومار باز شود همه کرده های او را خودش و دیگران می بینند،و چه مایه رسوایی و فضیحتی در آن روز بعث و حساب است! سپس ساعت است و نشانه های آن در آن روز که زمینها جابه جا می شود، و آسمانها را همچون طومار نوشته ها درهم می پیچند،و چه زیان بزرگی است در آن

ص :411


1- 9) -البقرة249/.
2- 10) -البقرة46/.
3- 11) -نهج البلاغة،کلمات قصار 31.

روز هولناک برای آن کس که در زندگی دنیا فکری برای آن نکرده باشد! اما بر پا خاستن مردمان در برابر پروردگار جهانیان،سخت هراسناک است،و اندیشه را قدرت تصور آن لحظه نیست که این آفریده متناهی در ضعف و مسکنت در برابر جبار آسمانها و زمین ایستاده است؛آیا این را نخوانده ای که اسرافیل،بزرگترین فرشتگان،چندان در برابر هیبت پروردگار خرد و ضعیف می شود که به کوچکی گنجشکی می رسد-چنان که در آیه 23 از سورة التکویر ذکر آن گذشت-پس من بنده مسکین مستکین ضعیف حقیر در برابر پروردگار صاحب همه قدرت و عظمت چه می توانم باشم؟! /17 قرآن بدین گونه ما را به این حقایق آشنا می کند و پس از گفتن این که:

أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ

ما را به یاد ساعت می اندازد و می گوید:

لِیَوْمٍ عَظِیمٍ

-برای روزی بزرگ.» آثار او در آسمانها و زمین چندان بزرگ است که اینها از آن عظمت بیمناک شدند،و اگر پرهیز از اهوال آن روز با عمل نیک فراهم نیاید،با چه چیز می توان به امن و امان رسید،آن هم در روزی که آسمانها می شکافد و کوه ها به صورت سراب در می آید،و زمین متزلزل و لرزان می شود؟! [6]

بزرگترین این اهوال قیام مردمان در برابر پروردگار جهان است...

یَوْمَ یَقُومُ النّٰاسُ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ

-آن روز که مردمان برای پروردگار جهانیان بر سر پا می ایستند.» قلب بشری،در آن هنگام که پروردگار اندکی از نور عطف و مهربانی خود بر آن می تاباند،نزدیک است که شکافته شود،و اینک باید تصور کرد که چگونه چنین قلبی می تواند در برابر کیفر و زجر خداوندی مقاومت کند؟! در حدیث مأثور از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«در روزی به اندازه پنجاه هزار سال،بعضی را عرق چکیده از تنشان تا مچ پا می رسد،و بعضی را تا زانو،و بعضی را تهیگاه،و بعضی را تا سینه،و بعضی را تا گوشها و

ص :412

کسانی را چندان فرا می گیرد که در آن همچون قورباغه پنهان می مانند». (1)

ولی مؤمنان از سختیها و هراسهای قیامت در امان اند،و در حدیث مأثور از پیامبر اکرم-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلم-آمده است:«کار بر مؤمن چندان سبک می شود که سبکتر از نماز روزانه دنیا به نظر می رسد». (2)

آخرین سخن:مؤمن در دنیا به قیامی بر می خیزد که به قیام وی در آخرت مدد می رساند،مگر خداوند سبحانه و تعالی در آیاتش به این قیام فرمان نداده است:

وَ قُومُوا لِلّٰهِ قٰانِتِینَ... ، (3) و أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ . (4)

[7]

ولی آن تبهکاران گمان نداشتند که ناگهان به آن خواهند رسید،و به همین سبب کتاب و نامه ایشان در زندانی چنان محفوظ است که امکان تغییر دادن آن وجود ندارد،و آن نامه ای است که هیچ ابهام و تزویری در آن دیده نمی شود.

کَلاّٰ

چنان می نماید که معنی کَلاّٰ در اصل نفی مؤکد است و چنان است که گویی می گوید:هرگز نه،ولی در این سیاق معنی منع و زجر می دهد و حقایق یاد شده پیش از آن را تأکید می کند،و چنان است که تکذیب آنها را در معرض نفی قرار می دهد،و به همین جهت بعضی گفته اند که کَلاّٰ در این جا به معنی حقا است،و از ابن عباس معنی آن چنین آمده است:چرا باور نمی کنید.

إِنَّ کِتٰابَ الفُجّٰارِ لَفِی سِجِّینٍ

-نامه فاجران در زندان است.» سجّین چیست؟ظاهرا مبالغه ای در سجن به معنی زندان است،یعنی در جایی قرار دارد که دست دزدی و تزویر به آن نمی رسد.پس کتاب چیست؟با وجود این که کتابهای فراوانی وجود دارد که در آنها اعمال بندگان ثبت می شود،و زمین می نویسد،و آسمانها تصویربرداری می کنند،و اشیاء طبیعی آثار عمل را

ص :413


1- 12) -القرطبی،ج 19،ص 255.
2- 13) -همان جا.
3- 14) -البقرة239/.
4- 15) -سبأ45/.

محفوظ نگاه می دارند،و حتی اندامهای بدن گواهی می دهد،ظاهرا باید کتاب به معنی چیزی باشد که گفتار و کردار هر کس بر آن نگاشته و ضبط می شود،و حتی نیات وی در آن انعکاس پیدا می کند،و خدا در این باره چنین گفته است: مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ . (1)

سپس طومار این کتاب پیچیده می شود و در خزانه محکمی که همان سجین است محفوظ می ماند؛آیا این خزانه در کجا قرار دارد؟ /17 نصّ آینده محل آن را نشان می دهد:

از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«فرشته ای عمل بنده را بالا می برد و از آنچه در میان دستهای خود دارد شادمان است،تا به وعده گاهی که خدا برای او توصیف کرده است می رسد و عمل را در آن جا قرار می دهد،و جبار از بالا به او ندا می کند که:آنچه را که با تو است در سجین بیفکن، و سجین در زمین هفتم است،پس فرشته می گوید که جز حق را به سوی تو برنیاورم، و خطاب می رسد که:راست می گویی،آنچه را که با خودداری در سجین بیفکن». (2) و از امام باقر(ع)روایت شده است که گفت:«سجین زمین است،و علیّین آسمان چهارم». (3)

بعضی گفته اند:سجّین خرسنگی در زمین هفتم است،و ابو هریرة از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت کرده است که گفت:«سجّین چاهی در دوزخ است و دهان گشاده»،و عکرمة گفت:سجّین زیان و گمراهی است، چنان که در حق کسی که قدر و منزلت او سقوط کرده است می گویند که به حضیض و جای پست لغزید.

به نظر من،چنان که گذشت،اصل آن سجن است و دیگر تفسیرها برای معین کردن جایگاه و دیگر خصوصیات آن است،و به همین سبب ابو عبیده و

ص :414


1- 16) -ق18/.
2- 17) -الفرقان از الدر المنثور،ج 6،ص 325.
3- 18) -تفسیر نمونه از نور الثقلین،ج 5،ص 530.

دیگران در تفسیر آیه گفته اند:در زندان و تنگی سخت،و آن مشتق فعّیل از سجن است،همچون آن که گفته می شود فسّیق و شرّیب.

[8]

فرض دیگری نیز وجود دارد:این که سجین نامی برای آن سجلاّت و پرونده ها باشد که نامه ها را در آنها نگاهداری می کنند،و این که معنی کتاب در این جا نوشته های حاکی از اعمال اشخاص باشد،و بنا بر این معنی چنین می شود:

اعمال فاجران نوشته شده در سجین است و آن کتابی مرقوم است،و سیاق آینده آن را تأیید می کند:

وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا سِجِّینٌ

-و چه دانی که آن سجین چیست.» /17 این کلمه برای حکایت کردن از عظمت آن کتاب آمده است،بنا بر این معنی.آری،کتابی که هیچ عمل کوچک و بزرگ بنده نیست مگر این که در آن به ثبت رسیده باشد،کتابی که حتی نفس کشیدن و وسوسه دلها و نیت فعلها در آن به ثبت رسیده است،کتابی که شامل همه کارهای اهل فجور است در هر جا که بوده و به هر گونه ای که عمل کرده اند.و آن کتابی بس بزرگ است.

[9]

کِتٰابٌ مَرْقُومٌ -نوشته ای رقم زده شده.» بنا بر این تفسیر آیه پیشین چنین می شود:یعنی سجّین کتابی نگاشته است،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ و مرقوم به معنی آشکار و واضح است،بدان سبب که اصل معنی رقم درشت نوشتن است،و به قولی معنی آن مختوم یعنی مهر خورده است،و به قولی:همچون رقم و آرایش در جامه است که فراموش و محو نمی شود،و همه این تفسیرها قائم بر این اساس است که سجین نام کتاب نگاشته شده و مسجّل باشد،و مؤید آن است این که بعضی گفته اند که:اصل سجّین سجّیل است.

اما در جز این فرض تفسیر آیه چنین خواهد بود:کتابی که در سجین است، کتابی مرقوم است و در خطهای آن اشتباهی پیش نمی آید،زیرا که کتاب و نوشته ای واضح و آشکار است،و خدا دانا است.

ص :415

شایسته است که گفتار خود را درباره سجین با حدیثی پایان بخشیم که عبرت و اندرزی در آن است و از امام صادق-علیه السلام-درباره معنی سجّین و اعمال و اشخاصی که به آن توجه دارند روایت شده است که گفت:«عیسی بن مریم بر روستایی گذشت که مردم آن مرده بودند،و نیز پرندگان و چارپایان آن،پس گفت:آنان جز به خشم خدا نمرده اند،چه اگر جدا جدا از دنیا رفته بودند آنان را به خاک می سپردند؛پس حواریّون گفتند:ای روح خدا و کلمه خدا!از خدا بخواه که آنان را زنده کند تا ما را از آن آگاه کنند که چه اعمالی را مرتکب شده بودند تا ما از آن کارها پرهیز کنیم،پس عیسی از پروردگارش چنین خواست و به او ندا رسید که آنان را بخوان؛پس عیسی شب هنگام بر بالای پشته ای از خاک قرار گرفت و گفت:ای مردم این دهکده!و از میان آنان کسی به او پاسخ داد:لبیک یا روح اللّٰه و کلمته،پس عیسی گفت:وای بر شما،اعمالتان چگونه بوده است؟ /17 گفت:پرستش طاغوت،و دوستی دنیا،با ترسی اندک،و آرزویی دراز،و غفلت در لهو و لعب؛عیسی گفت:دوستی شما نسبت به دنیا چگونه بود؟گفت:

همچون دوستی کودک نسبت به مادرش که چون بر ما نزدیک می شد خوشحال و شادمان می شدیم،و چون به ما پشت می کرد می گریستیم و اندوهناک می بودیم؛ عیسی گفت:عبادت شما نسبت به طاغوت چگونه بود؟گفت:فرمانبرداری از اهل معصیت و نافرمانان،گفت:عاقبت کار شما چگونه بود؟گفت:شبی را در کمال عافیت به خواب رفتیم،و بامدادان خود را در هاویه یافتیم،گفت:هاویه چیست؟گفت:سجّین،گفت:سجّین چیست؟گفت:کوه هایی از آتش که در پیرامون ما تا روز قیامت فروزان است». (1)

[10]

نادان در مقابل این ایستگاه و وضع دشوار تنها به تکذیب آن می پردازد،و چنان گمان دارد که اگر سر خود را در خاک فرو برد دیگران او را نخواهند دید،هرگز چنین نیست!اگر دریچه اطاقت را به روی خورشید ببندی،

ص :416


1- 19) -نور الثقلین،ج 5،ص 531.

خورشید متلاشی نمی شود،حقیقت مسئولیت نیز چنین است و با انکار و تکذیب تو از میان نمی رود،بلکه هر اندازه شخص نادان برای تکذیب و انکار صدای خود را بلندتر و خودپسندی خود را بیشتر سازد،از تحمّل آن و نزدیک شدن به عذاب آن دورتر می شود،و از آن روی چنین است که تکذیب خود جریمه و گناهی است،به همان گونه که علتی نیز برای گناهان دیگر است،و عاقبت تکذیب در هنگام قیام ساعت معلوم و آشکار می شود.

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ

-وای در آن روز بر تکذیب کنندگان.» [11]

قرآن بدین گونه در برابر نفس درهای بهانه جویی را می بندد تا مگر شخص از مسئولیت خود آگاه شود و آن را تحمل کند،و بزرگترین عذر و بهانه تکذیب و دروغ پنداشتن خبر رسیده حاکی از بدبختی است،و مخصوصا دروغ پنداشتن روز جزا که اساس فکر را ویران می کند.

اَلَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ

-یعنی کسانی که روز جزا را دروغ می شمارند و انکار می کنند.» ویل و لعنت و هلاک به مجرد تکذیب این گونه کسان بهره ایشان می شود، تا چه رسد به دیگر گناهانی که مرتکب شده اند! /17 [12]

ولی به چه سبب روز جزا را تکذیب می کنند؟آیا به سبب نقص در شواهد آن است؟هرگز...بلکه به سبب قراری است که هم اکنون با خود گذاشته اند،و جرمهایی که پیش از این مرتکب شده بودند،اما قرار ایشان عبارت از ادامه دادن به تجاوز بر حقوق دیگران و مرتکب شدن گناهان.

وَ مٰا یُکَذِّبُ بِهِ إِلاّٰ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ

-و آن را تکذیب نکند مگر آن که از حد خود تجاوز کند و ناپاک و گناهکار باشد.» آنان فاجرانی هستند که نه حق دیگران را محترم می شمارند و لذا به آن تجاوز می کنند و اموال مردم را به باطل می خورند،و نه مراعات حق خدا را بر خود می کنند و به همین سبب مرتکب گناه می شوند و به کارهای زشت می پردازند.

[13]

تکذیب در زبان این بدگویان مقارن با استهزا و تلاش کردن برای

ص :417

منحرف ساختن دیگران از آیات خدا می شود،و به همین جهت مشاهده می کنیم که آنان هر کس را که آیات خدا را بر ایشان تلاوت کند،مرتجع می خوانند و چنان گمان دارند که اینها چیزی جز خرافات پیشین نیست.

إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا

-چون آیات ما بر او خوانده می شود.» چنان می نماید که تلاوت کنندگان آیات همان دعوت کنندگان به خدایند که آیات آنان مردمان را به خدا و رسالتها و شرایع او رهبری می کند،ولی آنان مستقیما منکر آنها می شوند بدون آن که اندکی در این باره بیندیشند،و این همه از ترس آن است که مبادا در تحت تأثیر آیات قرار گیرند و نعیم زوال پذیر و نیز پایگاه متکی بر گناه و تجاوز ایشان از چنگشان بیرون رود.

قٰالَ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

-می گوید که اینها افسانه های پیشینیان است.» شاید مرادشان از این سخن بیان این مطلب باشد که در آینده از آنها متأثر نخواهند شد،به همان گونه که پیش از این نیز سودی از آنها نبردند،زیرا که تنها تکرار دعوتهای گذشته است.و این آیه همانند گفتار ایشان در آیه دیگر است که به این صورت بیان شده است: وَ قٰالُوا أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَهٰا فَهِیَ تُمْلیٰ عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً . (1)

[14]

چرا بعضی از مردم در برابر آیات بینات خدا چنین ایستار انکار و عناد را انتخاب می کنند؛آیا خودهاشان را دوست نمی دارند،و مگر عقل فرمان نمی دهد که باید به هشدار گوش فرا داد از آن جهت که امکان دارد راست باشد و از خطری بزرگ شخص را برهاند؟و قرآن به این پرسش چنین پاسخ می دهد که:گناه دارای تأثیری بد بر روی قلب است،و هر چه گناهان متراکم تر باشد،آثار آنها نیز متراکم تر خواهد شد.

کَلاّٰ

-هرگز.» اینها افسانه های پیشینیان نیست،بلکه حقایقی از جانب خدا است.

ص :418


1- 20) -الفرقان5/.

بَلْ رٰانَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

-بلکه زنگ و بار آنچه می کنند و به دست می آورند،بر دلهای ایشان نشسته است.» گفتند:«ران»به معنی غالب شده است،و گواه آن را به کار رفتن مفردات آن آوردند،همچون«رانت به الخمرة»یعنی شراب بر او غالب شد،و«ران علیهم النعاس»یعنی بر ایشان چرت مسلّط شد،ولی-به نظر من-اصل در «رین»همان زنگ و زنگ زدگی است که همچون پوشش نازکی بر آهن و چیزهایی دیگر مشاهده می شود و دلیل بر فساد آن است،و فرق آن با زنگ واقعی (صدا)در آن که زنگ در یک بخش از جسم پدید می آید،و چون همه آن را فرا گیرد «رین»خوانده می شود،و به همین جهت بعضی گفته اند که:رین عبارت از آن است که قلب از گناهان سیاه شود،و از ابن عباس روایت شده است که: رٰانَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ یعنی دلهاشان را پوشاند.

ولی چگونه گناه قلب را می پوشاند؟در قلب نیروهایی وجود دارد که با آن مبارزه می کنند،و اراده انسان برتر از آنها است،پس چون آدمی به نیروی شهوتها تسلیم شود،اراده او رو به ضعف می رود،و نور عقلش کسوف پیدا می کند،و چنین است تا آن گاه که خردش از کار بیفتد،و اراده اش از میان برود،و خود را کاملا به شهوات خویش تسلیم کند؛و از سوی دیگر،در آن هنگام که شخص جرم یا گناهی را مرتکب می شود،با خوب شمردن آن به سرزنش ضمیر خویش می پردازد، و پیوسته این کار را می کند تا به خوبی آن جرم و گناه معتقد می شود و بلکه آن را فرهنگ و ادبی تکامل یافته در نظر می گیرد و از شناختن حقیقت کاملا دور می شود، و از جهت سوم،نیکی /17 عادت است و بدی عادت،و آن کس که خود را بر شر عادت دهد،همه رفتارها و تصرفات خویش را با آن عادت سازگار می کند،و به صورت کرم ابریشمی در می آید که در اطراف خویش چیزی را می تند که سرانجام او را خواهد کشت...آیا کسی را دیده ای که،از راه دزدی یا تزویر یا کم فروشی یا همکاری با ستمگران یا جاسوسی برای گردنکشان و بیگانگان،مال حرامی به دست می آورد و با آن زندگی می کند،و آیا دیده ای که چنین کسی بتواند از این کار

ص :419

که نفس خویش را با آن سازگار کرده و روزی روزانه خود را از آن فراهم می آورد، دست بردارد؟! بنا بر این بر انسان رشید و راه یافته واجب است که از نخستین گام از پیروی شیطان سرباز زند،و حتی اولین گناه را مرتکب نشود،و چون شیطانی او را فریب داد و از دینش بیرون برد و گناهی را مرتکب شد،هر چه زودتر توبه کند و دیگر در راه گناه گام برندارد؛گناه پس از گناه قلب را تباه می سازد و آدمی را از توفیق توبه کردن دور می کند.

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هیچ چیز برای قلب تباه کننده تر از خطیئه و گناه نیست.قلب با این گناه به مبارزه بر می خیزد تا بر آن پیروز شود و آن را زیر و زبر کند»؛و رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:

«چون مؤمنی گناه کند،نقطه سیاهی در قلب او پدید می آید،پس چون توبه کند و از آن گناه دست بردارد و از خدا آمرزش خواهد،قلب او از آن سیاهی پاک می شود، و اگر بر گناه بیفزاید،سیاهی نیز افزایش پیدا می کند،و این همان رین و زنگی است که خدای تعالی در کتابش از آن چنین یاد کرده است: کَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ . (1)

از این جا معلوم می شود که توبه و بازگشت به سوی خدا در هر روز و بلکه در هر ساعت لازم است تا اثر گناهانی که پیوسته مرتکب آنها می شویم،پیش از رسوخ کردن در قلب و تباه ساختن آن از میان برود،و پیامبر ما-صلی اللّٰه علیه و آله-چنین سفارش کرده و گفته است:«با یکدیگر ملاقات کنید و به سخن گفتن و یادآوری بپردازید،که سخن گفتن دلها را جلا می دهد؛دلها همچون شمشیر زنگ می زند، /17 و این زنگ را سخن گفتن می زداید». (2)

[15]

این دلهایی که با گناه زنگ می زند،شرف لقای پروردگار خویش را

ص :420


1- 21) -نور الثقلین،ج 5،ص 531.
2- 22) -نور الثقلین،ج 5،ص 521.

در روز قیامت به دست نمی آورد،چه این گناهان به صورت پرده های ستبری در می آید که از رسیدن انوار درخشان خدا جلوگیری می کند.

کَلاّٰ

-هرگز.» پس همگان می بایستی از تسلیم شدن به گناهان و ارتکاب پیاپی آنها خودداری ورزند تا چنان شود که دلهاشان را زنگ فرانگیرد،و به چنین عاقبت بدی نرسند:

إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ

-آنان،در آن روز از پروردگار خویش باز پوشیده اند.» گناه آنان را از رحمت و مهر و رعایت خدا محجوب و محروم ساخته،به همان گونه که از نور لقای خدا و مشاهده او با حقیقت ایمان بازداشته است؛مگر بزرگترین نعمت خدا بر مؤمن خرسندی وی از او،و مناجات بنده با خدا و ملاقات کردن قلبش با نور او نیست؟همین است که نعیم دایمی مورد تلاش مؤمن برای دست یافتن به آن است،و بزرگترین جایزه ای است که توقع دریافت آن را از پروردگار خویش دارد.و در حدیث آمده است که:«اهل بهشت در هر شب جمعه عرش خدا را زیارت می کنند،و به نور پروردگارشان می نگرند و در برابر او به سجده می افتند».

امام زین العابدین-علیه السلام-از این ملاقات شوق انگیز و مایه حیرت در میان بنده و پروردگار در مناجاتش بدین گونه یاد می کند:«همتم به سوی تو راه یافت،و رغبتم به جانب تو منحرف شد،پس تو،و نه جز تو،مراد منی،و برای تو،و نه برای دیگری،بیدار می مانم،و لقای تو مایه روشنی چشم من است،و پیوستن به تو منتهای آرزوی جانم؛شوقم به سوی تو است و عشقم همه به دوستی تو؛دوستی تو مایه شیفتگی من و خرسندی تو منتهای اشتیاق من است؛به دیدن تو نیازمندم،و در جوار تو بودن را خواستارم،و نزدیکی تو مایه سوز و گدازم و زایل کننده اندوهم...

تا آن جا که می گوید:ای نعیم و فردوس من،مرا از خود دور مکن،و ای /17 دنیا و

ص :421

آخرتم.ای ارحم الراحمین». (1)

از آن جا که لقای خدا بزرگترین نعمت مؤمنان است،محروم ماندن فاجران از آن بزرگترین عذاب برای ایشان به شمار می رود،و ژرفنای این مصیبت و بدبختی را تنها در روز قیامت احساس خواهند کرد،و از همین روست که امام امیر المؤمنین -علیه السلام-از بیم فراق خدا به او پناه می برد و می گوید:«پس چنان گیر ای اله و آقا و مولی و پروردگار من،که من بتوانم بر عذاب تو شکیبا شوم،ولی چگونه در فراق تو صبور باشم،و اگر بتوانم گرمای آتشت را با شکیبایی بپذیرم،چگونه می توانم در برابر ناکامی از نگریستن به کرامت و بخشندگی تو صبور بمانم؟.» (2) [16]

و عذاب دیگر درآمدن به آتش است،پس حجابی میان ایشان و آن وجود ندارد،و هیچ چیز ایشان را نمی پوشاند،مگر آنان نبودند که در دار دنیا خود را از آن نمی پوشاندند،و از گرمی و سوزندگی آن پرهیز نمی کردند؟!پس هم اکنون ایشانند که به آن داخل می شوند و با آن مستقیما تماس پیدا می کنند.

ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصٰالُوا الْجَحِیمِ

-پس ایشان به آتش درخواهند آمد.» اما مؤمنان در دنیا خود را به توشه تقوی مجهز کردند و آن در آخرت سبب پوشیده ماندن ایشان از آتش خواهد شد،به همان گونه که خود را در دنیا از گناهان پوشیده نگاه داشتند؛بدان سبب که ایشان دانستند که گناهان از آن دنیا تا این دنیا همراه آنان خواهد ماند،و در این دنیا به آتشی سوزان تبدیل می شود،و به مارها و کژدمها و تاریکیها و دردها،پس از همه اینها گریختند و در اثر تقوی و پرهیزگاری تحصن اختیار کردند.

[17]

اما عذاب شوم ذلیل شدن و تحقیر و اهانت و سرزنش دیدن است، مگر آنان رسالتها را به ریشخند نمی گرفتند و می گفتند:اینها چیزی جز اسطوره های پیشینیان نیست،پس امروز باید همان عذاب روانی را بچشند که خوانندگان به

ص :422


1- 23) -صحیفه سجادیه،مناجات المریدین.
2- 24) -دعای کمیل،مفاتیح الجنان.

سوی خدا را با تکذیب کردن و به استهزا گرفتن ایشان عذاب می دادند.

ثُمَّ یُقٰالُ هٰذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ

-سپس به ایشان گفته می شود که:این است آنچه آن را دروغ می شمردید.» /17

[سوره المطففین (83): آیات 18 تا 36]

اشاره

کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ اَلْأَبْرٰارِ لَفِی عِلِّیِّینَ (18) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا عِلِّیُّونَ (19) کِتٰابٌ مَرْقُومٌ (20) یَشْهَدُهُ اَلْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ لَفِی نَعِیمٍ (22) عَلَی اَلْأَرٰائِکِ یَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ اَلنَّعِیمِ (24) یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتٰامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذٰلِکَ فَلْیَتَنٰافَسِ اَلْمُتَنٰافِسُونَ (26) وَ مِزٰاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (27) عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا اَلْمُقَرَّبُونَ (28) إِنَّ اَلَّذِینَ أَجْرَمُوا کٰانُوا مِنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ (29) وَ إِذٰا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغٰامَزُونَ (30) وَ إِذَا اِنْقَلَبُوا إِلیٰ أَهْلِهِمُ اِنْقَلَبُوا فَکِهِینَ (31) وَ إِذٰا رَأَوْهُمْ قٰالُوا إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَضٰالُّونَ (32) وَ مٰا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حٰافِظِینَ (33) فَالْیَوْمَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنَ اَلْکُفّٰارِ یَضْحَکُونَ (34) عَلَی اَلْأَرٰائِکِ یَنْظُرُونَ (35) هَلْ ثُوِّبَ اَلْکُفّٰارُ مٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (36)

ص :423

آیا کافران پاداش کردار خود را گرفتند
اشاره
شرح آیات:

[18]

نیکوکاران(الأبرار)کیان اند؟آن کسان اند که نیکوکاری رنگ نماینده زندگی ایشان است،و از مقابله کلمه ابرار با کلمه فجّار(بدکاران)معلوم می شود که نیکوکار آن کس است که بر راه خیر و معروف پیش می رود و از آن تجاوز نمی کند،و این که کتاب و نامه این گونه کسان در نزد خدا در مقامی بلند محفوظ است،و آن جایگاهی است که نزدیکان و مقربان در آن جا بر گرد هم جمع می شوند.

کَلاّٰ

-هرگز.» روز جزا را تکذیب مکن،بلکه در آن بکوش تا از ابرار باشی.

إِنَّ کِتٰابَ الْأَبْرٰارِ

-هر آینه کتاب نیکوکاران.» که نامه اعمال یا خود اعمال ایشان است،در نزد خدا محفوظ است.

لَفِی عِلِّیِّینَ

-در جایگاه برترین.» گفتند که:این کلمه به صورت جمع است و واحد آن به لفظ خود آن به مانند ثلاثون و عشرون وجود ندارد.و بعضی دیگر گفته اند که از علیّ است که وزن فعّیل از علو است،و سپس گفتند که معنی جمع این کلمه علوّ و ارتفاعی پس از ارتفاع دیگر است،و تو گویی که آن بلندترین بلندیها و قلّۀ قلّه ها است؛آیا این مقام کجا است؟در حدیثی مأثور از پیامبر اکرم-صلّی اللّٰه علیه و آله و سلّم-آمده است که گفت:«علّیّون در آسمان هفتم است،در زیر عرش»، (1) و نیز از او(ص)

ص :424


1- 25) -القرطبی،ج 19،ص 262.

روایت شده است که گفت:«اهل بهشت اهل علّیّون را چنان می بینند که ستاره درخشان در افق آسمان مشاهده می شود.» (1) بعضی گفته اند:در کنار درخت کنار بالاترین جای بهشت(سدرة المنتهی)است،و در هر جا که باشد مقامی بزرگ و کریم است که در آن مقربان درگاه خدا،یعنی پیامبران و صدّیقان از اولیای خدا با وجد و شادی در کنار یکدیگرند.

عمل،در صورتی که صالح و تنها برای خدا بوده باشد،به این مقام کریم بالا می رود،بنا بر حدیث روایت شده به توسط امام صادق-علیه السلام-به نقل از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-که گفت:«فرشته با سرور و شادی عمل بنده را بالا می برد،و چون اعمال نیک او را بالا برد،خدای عزّ و جلّ می گوید:آن را در سجّین قرار دهید،او در آن مرا در نظر نداشته است.» (2) [19]

این مقام برترین کجا است،و در آن چه می گذرد،و چگونه مقربان در آن شاد و مسرورند،و اعمال ابرار از آن جا در کجا گذاشته می شود؟شناخت ما به این حقایق محدود است،بدان سبب که برتر از تراز شناخت ما افراد بشر است.

وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا عِلِّیُّونَ

-و چه چیز تو را از آن دانا کرد که علیّون چیست.» مفسران در این گونه خطابها چنان تصور می کنند که طرف خطاب شخص رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-است،ولی به نظر من مخاطب این آیه هر خواننده قرآن است؛قرآن به پیامبر نازل شد ولی برای همه مردم بود،و مردمان را به آن فرمان داد که این کتاب را تلاوت کنند و به تدبّر در آیات آن بپردازند،و در آن خطابهایی به همه مردمان است،همچون:« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ »یا تنها طرف خطاب مؤمنانند، همچون:« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا »،و در حدیث از امام صادق-علیه السلام-آمده

ص :425


1- 26) -همان منبع،ص 263.
2- 27) -نور الثقلین،ج 5،ص 530.

است که:«نزول قرآن بر گونه مقصودم تویی و تو ای همسایه آن را بشنو است* ایاک أعنی و اسمعی یا جارة.» (1) پس این آیه دلیل بر آن نیست که پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-نمی دانسته که علّیّون چیست،و چگونه ممکن است چنین بوده باشد در صورتی که آن را برای ما معنی و تفسیر کرده است،بلکه اساسا این جمله دلالت بر نفی علم به این مقام به اندازه دلالت بر این که آن مقامی عظیم است ندارد،و خدا دانا است.

[20]

و در این مقام شامخ وجود دارد:

کِتٰابٌ مَرْقُومٌ

-کتابی رقم زده.» گفتند:این جمله حکایت از نامه عمل ابرار دارد،و آن کتابی است که به صورت واضح و روشن نوشته شده و هیچ ابهام و پیچیدگی در آن وجود ندارد،و ممکن است که این جمله تفسیری برای علّیّون بوده باشد،به اعتبار این که کتابی برتر و بالاتر است،از آن روی که اعمال صالح در آن نگاشته شده،و خدا دانا است.

[21]

مقربان از بندگان خدا گواهانی بر این کتاب کریمند،پس به آن شادمان می شوند و برای صالحان طلب آمرزش می کنند تا به حسنات بیشتر دست یابند.

یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ

-مقربان درگاه آن را مشاهده می کنند.» /17 تنها حضور مقربان در نزد کتاب کرامت و گواهی ایشان بر آن است،و لذا شهادت در این جا به معنی حضور و توقیع است،و اما مقربان-بنا بر آیه بعد- گروهی از آدمیزادگان اند که می خورند و می آشامند،و آنان همان کسان اند که آیات سورة الواقعة از آنان بدین گونه یاد کرده است: وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ* أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ،و شهادت آنان را خدا با این گفته بیان کرده است: وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنٰا بِکَ شَهِیداً عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ . (2)

ص :426


1- 28) -بحار الانوار،ج 92،ص 382.
2- 29) -النحل89/.

بعضی گفتند:اینان فرشتگان مقربند،و به قولی اسرافیل-علیه السلام- به خصوص،ولی تفسیر نخستین به سیاق نزدیکتر است،و آن خبر از کرامت مقربان در نزد پروردگارشان می دهد،از آن جهت که آنان را شاهدان برنامه های صالحان قرار داده است.

[22]

کتاب مظهری آشکار برای مسئولیت آدمی در مقابل او است،ولی مظهر آشکارتر نعیم مقیم برای ابرار است و جحیم الیم و دردناک برای فجّار.

إِنَّ الْأَبْرٰارَ لَفِی نَعِیمٍ

-نیکوکاران در ناز و نعمت اند.» نعمتهای خدا ایشان را در میان گرفته است،و گفتند که:چون کلمه «نعیم»به صیغه فعیل(صفت مشبهه)آمد،از دوام و استمرار نعمت حکایت می کند،و چون صورت نکره دارد،از آن وفور و تنوع فهمیده می شود،و ظاهرا تعبیر به لَفِی نَعِیمٍ نیز دلالت بر فزونی و گوناگونی دارد.

[23]

از آن جا که انسان روح و جسد است،روح او،پس از سیر شدن جسد از نعمتها،پرواز به لذتهای ویژه خود می کند،پس لذت روح در بهشت به چیست؟چنان می نماید که این لذت در مجالس انس و معرفت تجسم پیدا می کند، چه سخن گفتن با برادران پاک و پاکیزه سبب فراهم آمدن لذتی عظیم برای نفس و روان می شود،به همان گونه که علم و معرفت خوراکی اشتهاانگیز برای روح و عقل است.

عَلَی الْأَرٰائِکِ یَنْظُرُونَ

-بر تختها قرار گرفته اند و می نگرند.» /17 نشستن ایشان بر سریرها در برابر برادران خود لذتی برای جان و روان است،و نگاه کردن ایشان به آفریدگان خدا و تجلیات رحمت و قدرت او مایه لذت بردن عقل،و از پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که«به دشمنان خودشان در آتش نگاه می کنند.» گفتند:أرائک جمع أریکة یعنی تخت و سریر است،و گفته اند که این کلمه اصل فارسی دارد،و به قولی مشتق از نام درخت أراکة است.

[24]

در آن هنگام که زندگی آدمی از کدورتها پاک می شود،و دل او از

ص :427

کینه و طمع و حرص،چهره او به آثار نعمتها درخشندگی پیدا می کند،به همان گونه که گیاه شکوفه می کند و به گل می نشیند،اهل بهشت نیز بر رخساره های زیبایشان آثار تر و تازگی و نورانیت نعیم مشاهده می شود.

تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ

-در چهره های ایشان تر و تازگی ناز و نعمت را می بینی و می شناسی.» شاید تعبیر به«تعرف»خبر از آن می دهد که تو از وفور نعمتی که در آن غوطه ورند،با نگریستن به چهره هاشان آگاهی پیدا می کنی،چه تر و تازگی را درجه ها و گونه هایی است،و آنچه را که در پشت سر آنها از عوامل و درجات نعمت وجود دارد،منعکس می سازد.

[25]

و جلسه های انس و دوستی جز با نوشیدن یک نوشابه کامل نمی شود که سبب افزوده شدن سرور و نشاط ایشان است.

یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ

-به ایشان می نوشانند از رحیق سر به مهر.» گفتند:رحیق شراب پاکیزه است،و بعضی گفته اند که:آن شراب کهنه سفید رنگ خالی از تزویر است،و اما مهردار بودن نشانه ای از بزرگداشت نوشنده آن است و نشان می دهد که پیش از نوشیدن وی دست دیگری به آن نرسیده بوده است.

[26]

و در آن صورت که زمینه مهر کردن شراب معمولا پاره ای گل چسبنده بوده،زمینه مهر کردن شراب بهشتی مشک پر عطر است.

خِتٰامُهُ مِسْکٌ

-زمینه مهر آن مشک است.» که بر خوشبویی و زیبایی آن می افزاید،و بر ما است که دامنه این نعمتها را پیش خود تصور کنیم و با تمام همت و نشاط برای دست یافتن به آنها بکوشیم.

وَ فِی ذٰلِکَ فَلْیَتَنٰافَسِ الْمُتَنٰافِسُونَ

-و در این می بایستی رقیبان و مسابقه دهندگان با یکدیگر به مسابقه بپردازند.» در ضمیر آدمی تمایل راسخی وجود دارد که او را به پیشی گرفتن و سبقت جستن بر دیگران می خواند،و بیشتر اوقات این تمایل فطری درباره امور دنیوی و نعیم زایل شونده آن است،در صورتی که عقل ما را به آن راهنمایی می کند که می بایستی

ص :428

این مسابقه و پیشی جستن نسبت به دیگران در خصوص انجام دادن کارهای نیک مورد پسند خدا و دست یافتن به بهشت باشد که نعیم جاودانی است،و این آیه یکی از آیات قرآنی است که این تمایل مبارک را در راه درست و استوار آن بر ما عرضه می دارد،و آن شتاب ورزیدن به خیرات و مسابقه دادن در بزرگواریها و مکرمات است،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ، (1) و نیز: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرٰاتِ أَیْنَ مٰا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللّٰهُ جَمِیعاً ، (2) و نیز: إِنَّهُمْ کٰانُوا یُسٰارِعُونَ فِی الْخَیْرٰاتِ وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً . (3)

اگر بنا باشد که آدمی درباره دست یافتن به چیزی به مسابقه بپردازد، بهترین چیزی که می بایستی مسابقه بر سر آن صورت پذیر شود،همان رحیق مختوم است که عنوان مکملی برای رشته ای از نعمتهای مستمر و به هم پیوسته دارد،و شاید سرّ یاد کردن از این جمله در هنگام بیان این نعمت همین بوده باشد،زیرا که آن کامل کننده دیگر نعمتها است،یا حکایت از بزرگی این نعمت می کند و این که لذت بزرگ آن قابل مقایسه با دیگر لذتها،حتی لذت و نعیم آخرت نیست،یا بدان جهت که از آداب نوشیدن نوشابه در نزد اهل آن در دنیا نیز یکی آن است که جامها را از دست یکدیگر بربایند و در این کار به رقابت و مسابقه با یکدیگر بپردازند.

هر چه بوده باشد،رقابت و مسابقه در رحیق مختوم در آن روز،هنگامی صورت اتمام می پذیرد که امروز در دنیا /17 برای انجام دادن کارهای خیر و نیک شتاب کنند و در آنها با یکدیگر مسابقه دهند؛و در خبر آمده است که ترک باده نوشی در دنیا بهای دست یافتن به رحیق مختوم در آخرت است،به همان که پاداش سیراب کردن و طعام دادن به مؤمن نیز رحیق مختوم است.

در سفارش پیامبر-صلّی اللّٰه علیه و آله-به علی-علیه السلام-آمده

ص :429


1- 30) -الحدید21/.
2- 31) -البقرة148/.
3- 32) -الأنبیاء90/.

است که:«یا علی!هر که خمر را برای غیر خدا ترک کند،خدا به او از شراب سر به مهر بهشت می نوشاند،و چون علی گفت:برای غیر خدا؟گفت:آری.و خدا، برای حفظ خودش،و خدای تعالی بر این کار از او سپاسگزاری می کند.» (1) از علی بن الحسین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر که مؤمن گرسنه ای را طعام دهد،خدا از میوه های بهشت او را اطعام خواهد کرد،و هر که مؤمنی را سیراب کند،خدا از رحیق مختوم به او می نوشاند و سیرابش می کند.» (2) نیز روایت شده است که:«هر که در روز گرمی برای خدا روزه بدارد، خدا تشنگی او را با دادن رحیق مختوم به او از بین می برد.» (3) [27]

گفته اند که:در بهشت چشمه ای است که در هوا جریان دارد و در جامهای نیکان فرو می ریزد،و گفتند که:آن از زیر عرش روان است و به نام تسنیم خوانده می شود،بدان سبب که در بلندترین جای بهشت است،و آن نوشابه ای مخصوص مقربان است،و اندکی از آن بر نوشابه نیکان و ابرار افزوده می شود که به آن بو و مزه ویژه ای می بخشد که نه تنها بسیار لذتبخش است،بلکه بسا هست که در آن اثری از روح و بوی مقربان و مزه و عطر درجات عالی ایشان احساس می شود؛و گفته اند که:آن برترین شراب در بهشت است که خدا درباره آن می گوید:

وَ مِزٰاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ

-و آمیخته با آب چشمه تسنیم است.» رازی گفت:تسنیم نام چشمه ای در بهشت است که /17 به سبب بلندی مقام آن نام تسنیم دارد،یا از آن روی که برترین شراب و نوشابه در بهشت است،یا بنا بر آنچه روایت شده است،از بالا بر ایشان فرو می ریزد:یعنی در بالای هوا جریان دارد و در ظرفهای ایشان فرو می ریزد،و یا بدان سبب که وفور و سرعت آن از هر چه که بر آن می گذرد بیشتر است و همین حکایت از تسنیم و برتری آن می کند،یا از آن

ص :430


1- 33) -نور الثقلین،ج 5،ص 434.
2- 34) -همان منبع.
3- 35) -همان منبع.

جا که در ضمن جریان یافتن برآمدگی و فرورفتگیهایی در آن دیده می شود که آن نیز تسنیم است،زیرا که اصل معنی این کلمه برتری و ارتفاع است،و کوهان شتر نیز به همین سبب سنام خوانده می شود،و بالا رفتن بر دیوار را نیز تسنّم می خوانند. (1)

بعضی گفته اند:هر چشمه که از بلندیها سرازیر شود،تسنیم نام دارد،و علی رغم آن که این نزدیکترین معانی یا سیاق آیه است،من یک مصدر لغوی را که مؤیّد آن بوده باشد نیافته ام.

[28]

و بهشت را درجاتی است که سرانجام به عرش خدا اتصال پیدا می کند،و در آن جنات عدن است که سراهای مقربان از بندگان و پیامبران و صدّیقان در آن جای دارد،و سورة الواقعة گوشه ای از تفاوت میان درجات مقربان پیشی گرفته و درجات اصحاب یمین را بیان کرده است،و در این سوره نیز اشاره به گوشه ای از آن می شود،از آن لحاظ که شراب ابرار با تسنیم آمیخته شده که مقربان از آن می نوشند و آن شراب اختصاصی ایشان است.

عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ

-چشمه ای است که مقربان از آن می نوشند.» شاید در شراب تسنیم آثاری معنوی وجود داشته باشد که بر اثر آن کسی که از آن می نوشد به نزدیکی و خرسندی خداوند متعال از او دسترس پیدا می کند،و همچنین شراب بهشت عقل را افزایش می دهد،و فکر را به نشاط و فعالیت بر می انگیزد،و به روان آدمی ایمان و عرفان را الهام می کند،آن شراب کجا و شراب دنیا کجا که عقل را از بین می برد و فکر را سست می کند و روح را از مقام پروردگارش دور می سازد؟! [29]

مجالس انس و دوستی و یگانگی و نوشیدن رحیق و شراب سالم از جمله پاداشهایی است که پروردگار به بندگان تحمل کننده دردهای روحی خویش عنایت می فرماید،و چه بسیار که تبهکاران بر ایشان به استهزا خندیدند و

ص :431


1- 36) -التفسیر الکبیر،ج 31،ص 100.

فخر فروشی کردند،و چه بسیار که لقمه زندگی را از چنگ ایشان ربودند و آنان را به رنج گرسنگی گرفتار ساختند.

إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کٰانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ

-آنان که تبهکار و کافر شدند،به کسانی که ایمان آورده بودند می خندیدند.» در تنزیل این آیه از دو سبب یاد شده است،اوّل آن که:مجرمان عبارت از بزرگان قریش بودند که به طعنه بر روی فقرای مسلمانان،از عمّار و صهیب و بلال و دیگران،می خندیدند و آنان را استهزا می کردند؛دوم آن که:علی-علیه السلام- همراه با گروهی از مسلمانان از راهی می گذشتند و منافقان به تمسخر ایشان و خندیدن بر آنان و فخرفروشی پرداختند،و چون همین منافقان به نزد یاران خود بازگشتند گفتند که مرد سرطاس را دیدیم و بر این حرف خندیدند،و این آیه پیش از رسیدن علی به رسول اللّٰه نازل شد (1) و ظاهرا سبب نزول دوم درست تر و قویتر است، بدان جهت که سوره مدنی است.

[30]

نخستین شهادتی که بر ضد گناهکار و مجرم ثبت می شود شهادت و جدان اوست که بی وقفه وی را به خاطر ارتکاب گناه سرزنش و ملامت می کند.

لهذا پیوسته سعی می کند از و جدان خود خلاص شود اما چگونه؟از درستکاران انتقام می گیرد و از آنان عیبجویی می کند و ایشان را به باد تمسخر می گیرد تا بلکه با این کارها از عذاب سرزنش درونی خود اندکی بکاهد.اما،هیهات...او با این کارها بر زخم و درد درون خود می افزاید زیرا مسخره کردن مؤمنان گناه دیگری است که وی مرتکب شده و به سبب آن باز سزاوار سرزنش و جدان خویش می شود.

بدین سان،بر تمسخر و ریشخند خود نسبت به مؤمنان می افزاید بی آن که هیچ فایده ای نصیب وی گردد.

وَ إِذٰا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغٰامَزُونَ

-و چون بر ایشان گذشتند،با چشم و دست و غمازی به استهزای ایشان پرداختند.»

ص :432


1- 37) -التفسیر الکبیر،ج 31،ص 101.

یعنی با چشمها و دستها به استهزای ایشان پرداختند،و گفته اند که:غمز به معنی عیب جویی است.

و خدا می داند که زخم زبان نسبت به مؤمن شریفی که پیوسته در تلاش است تا نفس خود را تزکیه کند و پاک سازد،چه اندازه مایه رنج است! /17 اگر غمز در جاهلیت با چشم و دست صورت می گرفت،اکنون وسیله آن قلمها و فیلمها و دیگر وسایل آبروریزی است که دشمنان انسان و دشمنان خدا و دین آنها را در اختیار دارند،و مقاومت مجاهدان در زمان حاضر در برابر این تبلیغات گمراه کننده،مایه افزون شدن پاداش و تقرب بیشتر ایشان می شود،از آن روی که در برابر آزادی بزرگ و آلام نفسانی غیر قابل تحمل شکیبایی نشان می دهند.

[31]

و در آن حال که مؤمنان و مجاهدان در سخت ترین حالات درد و ترس به سر می برند،و کودکان و زنان ایشان در پناهگاهها و محلهای هجرت با کمال پریشانی از ترس خیانت سپاهیان کفر که همچون گرگ شبانه حمله می کنند به سر می برند،تبهکاران را می بینیم که با امنیتی آشکار به خانه های خود باز می گردند،و خلاصه پیروزیهای قلابی خویش را برای یکدیگر تعریف می کنند و در مجالس لهو و عربده کشی آمد و شد دارند.

وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلیٰ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ

-و چون به نزد کسان خویش باز می گردند،به ناز و رامش و خنده چنین می کنند.» گفتند:یعنی به کفری که بر آنند شادمان اند و به آن می بالند،و از غیبت و بدگویی مؤمنان لذت می برند،و شاید مقصود از اهل در این جا یاران و همدمان ایشان بوده باشد.

[32]

دشمنان رسالت در آن تلاش می کنند که به مؤمنان تهمت گمراهی بزنند تا مگر ایشان را از اجتماع دور سازند.

وَ إِذٰا رَأَوْهُمْ قٰالُوا إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَضٰالُّونَ

-و چون ایشان را ببینند می گویند که آنان گمراهان اند.»

ص :433

چنان می نماید که هدف از این تهمت برانگیختن حسّاسیّت مردم علیه ایشان است،بدان جهت که آنان مخالف آن خرافات رایجند که تبهکاران خود را مدافع از آنها به شمار می آورند،در صورتی که مؤمنان در آن می کوشند که جامعه را از شر آنها خلاص کنند.

[33]

و آن مجرمان و مفسدان که معمولا صاحبان ثروت و قدرت و پایگاهند،چنان می پندارند که آنان موکل بر امور مردمند و به همین سبب از چپ و راست به پراکندن تهمتها می پردازند،در صورتی که خود /17 همچون دیگر مردمان اند و هیچ امتیاز و تسلطی نسبت به احدی ندارند.

وَ مٰا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حٰافِظِینَ

-و آنان را برای نگهبانی از مؤمنان و دیگران نفرستاده اند.» بلکه هر کس مسئول نفس خویش است،و قرآن،با این کلمه قاطع،آن مشروع بودن قلابی را که صاحبان سلطه و مترفان برای تسلط پیدا کردن بر مردمان مدعی آن می شدند،از آنان سلب کرد.هرگز چنین نیست،و سلطه تنها به خداوند متعال و کسی که او معین کند تعلق دارد،آن مجرمان و تبهکاران غاصبان اند،و بر مسلمانان است که به احکام ستمگرانه ایشان توجه نکنند،بدان سبب که به هیچ وجه مشروع و بر حق نیست.

[34]

به سبب این رنجها و دردهای سخت که مؤمنان و مجاهدان در راه خدا از دست مجرمان تحمل می کنند،وضع در روز جزا به صورت کامل منقلب و باژگونه می شود.

فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّٰارِ یَضْحَکُونَ

-پس در این روز کسانی که ایمان آوردند به کافران می خندند.» بعضی گفتند:برای کافران دری در اطراف آتش دوزخ به طرف بهشت باز می شود،و چون تلاش می کنند و خود را پس از رنج شدید به آن می رسانند،در بر روی آنان بسته می شود،و همین امر سبب خندیدن مؤمنان بر ایشان می شود،و مثل

ص :434

چنین گفته ای از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-نیز روایت شده است. (1)

[35]

مؤمنان بر اریکه هایی شادمان از آنچه خدا به ایشان بخشیده است، می نشینند و به آنچه در دوزخ می گذرد نگاه می کنند.

عَلَی الْأَرٰائِکِ یَنْظُرُونَ

-بر تختها نشسته اند و نگاه می کنند.» در حدیث درباره این گفته خدای: اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ چنین آمده است:

«و اما استهزای خدا نسبت به منافقان در سرای دیگر از این قرار است که:چون خدای عزّ و جلّ منافقان دشمن با علی /17 -علیه السلام-را در خانه لعنت و خواری مستقر ساخت،و آنان را به گونه های عجیبی از عذاب معذّب ساخت،و مؤمنانی را که منافقون در دنیا آنان را استهزا می کردند در بهشت و در حضور محمّد برگزیده خداوند قهّار منزل داد،آنان را به استهزا کنندگان ایشان در دنیا آگاه می سازد،و چنان می شود که از لعنتها و نقمتهایی که مبتلای آنانند به خوبی آگاه می شوند،و در نتیجه مؤمنان همان گونه از تماشا و دریافت سختی حال منافقان و مخالفان دنیایی خود احساس شادمانی می کنند که از بودن در باغهای بهشت پروردگارشان مسرورند و لذت می برند،پس مؤمنان آن کافران را با نامها و صفات ایشان می شناسند و از احوالشان آگاهی پیدا می کنند،و آنان از چندین گروه تشکیل شده اند:

گروهی از ایشان در میان دندانهای نیش افعیهایی مشاهده می شوند که مشغول جویدن ایشان اند،و گروهی دیگر در زیر شلاقهای نگاهبانان دوزخ قرار دارند که با عصاهای آهنی بر سر و روی ایشان می کوبند و در عذاب و نکالی سخت روزگار می گذارند،و گروهی دیگر غرق در چرک و کثافت دوزخند و در آن می کوشند تا خود را از آن بیرون آورند،و گروه های دیگری از عذابهای از گونه های دیگر پیوسته رنج می برند.و کافران و منافقان نگاه می کنند و مؤمنانی را می بینند که در دنیا در معرض اهانت و تمسخر ایشان قرار گرفته بودند و آنان را برای دوستی

ص :435


1- 38) -نگاه کنید به الدر المنثور،ج 6،ص 328،از نمونه،ج 26،ص 288.

محمد و علی و آل ایشان-صلوات اللّٰه علیهم-آزار می دادند؛گروهی از مؤمنان در بهشت بر بسترهای خود می غلتند،گروهی دیگر به خوردن میوه های بهشتی اشتغال دارند،و کسانی دیگر در غرفه ها یا باغها و گردشگاههای بهشت حاضرند و حوران و غلمان بهشتی آماده خدمت کردن به ایشان،و فرشتگان خدای عزّ و جلّ از نزد پروردگار خویش با بخششها و کرامتها و تحفه های شگفت انگیز به نزد ایشان می آیند و می گویند:سلام بر شما که در دنیا بردباری نمودید و به بهترین دار آخرت رسیدید،و آن مؤمنان مشرف بر منافقان و کافران می گویند:ای ابو فلان و ای فلان -و نامهای ایشان را بر زبان می رانند-شما را چه شده است که در این جایگاه خواری و رسوایی افتاده اید؟به نزد ما آیید تا درهای بهشت را بر روی شما بگشاییم و از عذاب خلاص شوید و در بهره مندی از نعیم بهشت در کنار ما باشید،آنان در پاسخ می گویند:وای بر ما،ما کجا و بهشت کجا؟و مؤمنان می گویند که:به آن درها نگاه کنید،و چون می نگرند و درهای بهشت را بر روی خود باز شده می بینند که به دوزخی که در آن رنج می برند راه دارد،و امکان خلاص شدن از آتش و درآمدن به بهشت هست، /17 پس به شنا کردن در دریاهای چرک و خون و کثافت دوزخ می پردازند،و از میان نگاهبانان جهنم می گذرند،که آنان را با تازیانه ها و گرزهای خود می زنند و به همین گونه پیش می روند و چون به درهایی که از دور آنها را باز دیده بودند می رسند،آنها را بسته می بینند و دوزخبانان آنان را با تازیانه و گرز بار دیگر به درون دوزخ باز می گردانند،و مؤمنانی که بر سریرهای خویش در بهشت آرمیده اند،از مشاهده این احوال به خنده می افتند و آنان را مورد استهزای خود قرار می دهند،و گفته های خداوند عزّ و جلّ اشاره به همین است که گفت: فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّٰارِ یَضْحَکُونَ* عَلَی الْأَرٰائِکِ یَنْظُرُونَ . (1)

[36]

به چه چیز می نگرند؟به جریانهای روزانه کیفر کافران،و مجازات پیوسته ای که با گناهان پیاپی ایشان در دنیا پیوستگی دارد،ارتباط پیدا می کند.

ص :436


1- 39) -بحار الانوار،ج 8،ص 298.

هَلْ ثُوِّبَ الْکُفّٰارُ مٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ

-آیا کافران را پاداش آنچه کرده بودند دادند؟» یعنی نگاه می کنند تا ببینند که آیا به پاداش و جزای خود رسیدند؟و طبعا این کیفر و جزا را لحظه به لحظه مشاهده می کنند،و جزای مستمر ایشان هرگز پایان نمی پذیرد،و از آن روی چنین است که در برابر کار نادرست و خطایی که انجام داده اند،صدها سال می بایستی مجازات شوند،پس نگریستن مستمر است و جزا نیز به همین گونه است.خدا ما را از این عاقبت محفوظ بدارد،و ما را اهل بهشت و رضوان خودش قرار دهد.آمین.

ص :437

ص :438

سوره انشقاق

اشاره

ص :439

ص :440

سوره انشقاق

فضیلت سوره:

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس این دو سوره را بخواند و آنها را نصب العین خویش در نمازهای واجب و مستحبّ قرار دهد: إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ و إِذَا السَّمٰاءُ انْشَقَّتْ هیچ حاجبی حجاب او در برابر خدا نمی شود،و هیچ مانعی او را از خدا جدا نمی کند،و خدا پیوسته نظر به او دارد تا از حساب مردمان فارغ شود».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 536 /17

زمینه کلّی سوره

دو پرتو تابیده از سورة الانشقاق:

1-پرتوی است که بر واقعیت انسان می تابد تا مگر خویشتن خود را بشناسد و آن را در مقام بلندی که برای آن آفریده شده قرار دهد.انسان در آن تلاش می کند که به پروردگار خود نزدیک شود...و به یقین از حالی به حال دیگر انتقال پیدا می کند.

ص :441

پس او همان انسان مسئولی است که زمین و اجرام آسمانی مسخر او شده، و بر سر راه او گذرگاههای سختی قرار گرفته است که ناگزیر باید از آنها بگذرد تا به سرای اقامت گزیدن در نزد پروردگار بزرگ برسد،و گرنه از اصحاب شمال(چپ) است که کتاب و نامه عمل وی در پشت سرش قرار گرفته و او را به سوی جهنم می رانند تا به درون آتش افروخته آن در آید.

2-پرتوی که طبیعت را همچون آفریده ای از خدا در روشنی قرار می دهد که از مشیت نافذ او فرمانبرداری می کند،پس آسمان در آن هنگام که شکافته می شود،و زمین در آن هنگام که انبساط پیدا می کند،گوش به فرمان پروردگار بزرگ خود دارند،و این حق ایشان است،مگر آنها دو آفریده از آفریدگان خدا نیستند؟!و پرتو این تابش با آن دیگری در آن هنگام تلاقی پیدا می کند که سیاق از کفر این /17 انسان خبر می دهد و آن را زشت می شمارد:آنان را چه رسیده است که ایمان نمی آورند،و چون قرآن بر آنان خوانده می شود به سجده نمی افتند؟!آیا آنان نیز همچون آسمانها و زمین آفریده نشده اند.آیا ایشان در آفرینش بزرگترند یا آسمانها و زمین؟! همچون در سوره های کوتاه دیگر،آیات سوره دریچه های قلب را بر روی حقیقت می گشاید...ولی قلب چه کسان؟قلب آن کسان که فرمان پروردگار خویش را پذیرفتند و ایمان آوردند و به انجام دادن کارهای نیک پرداختند،پس به ایشان بشارت می دهد که مزدی پیوسته و نابریدنی خواهند داشت.

سورة الانشقاق

[سوره الانشقاق (84): آیات 1 تا 25]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذَا اَلسَّمٰاءُ اِنْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا اَلْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ مٰا فِیهٰا وَ تَخَلَّتْ (4) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ (5) یٰا أَیُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیهِ (6) فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ (7) فَسَوْفَ یُحٰاسَبُ حِسٰاباً یَسِیراً (8) وَ یَنْقَلِبُ إِلیٰ أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9) وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ وَرٰاءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً (11) وَ یَصْلیٰ سَعِیراً (12) إِنَّهُ کٰانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (14) بَلیٰ إِنَّ رَبَّهُ کٰانَ بِهِ بَصِیراً (15) فَلاٰ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَ اَللَّیْلِ وَ مٰا وَسَقَ (17) وَ اَلْقَمَرِ إِذَا اِتَّسَقَ (18) لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (19) فَمٰا لَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (20) وَ إِذٰا قُرِئَ عَلَیْهِمُ اَلْقُرْآنُ لاٰ یَسْجُدُونَ (21) بَلِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (22) وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یُوعُونَ (23) فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ (24) إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (25)

ص :442

معنای واژه ها

14 یحور:«کلمته فلم یحر جوابا»،یعنی با او سخن گفتم و پاسخی نداد،و«حار الماء فی الغدیر»یعنی آب در آبگیر درآمد و از آن بیرون رفت،و«حار فی امره» یعنی در کارش گرفتار حیرت و سرگردانی شد.

معنی دیگری که لغویان برای آن یاد کرده اند،تردّد است که محور از آن گرفته شده که چرخ بر گرد آن دوران و تردّد دارد،و«محارة الاذن»عبارت از سوراخ گوش بیرونی است که هوا در آن داخل می شود و مانند آب که در مجرای خود تردد و آمد و شد دارد،در آن تردد می کند، و محاورة و حوار پس دادن کلام و سخن گفتن است،و اصل کلمه به معنی رجوع و بازگشتن است.

ص :443

همانا تو به سوی پروردگارت سخت کوشنده ای و او را ملاقات خواهی کرد
اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا می توانی پیش خود تصور کنی که آسمان چگونه می شکافد،و ستارگان چگونه پراکنده می شوند،و سلسله های کوه هایی که میلیونها تن وزن دارند و از خرسنگها فراهم آمده اند،چگونه ویران و پراکنده می شوند؟ آیا دریا را در حال آشفتگی دیده ای که چگونه موجهایی همچون کوه از آن بر می خیزد و پیش می رود و فرو می نشیند.آیا می توانی تصور کنی که اگر همه دریاهای زمین آتش بگیرند،اثری دارد که بزرگتر از اثر انفجار هزاران میلیون بومب هیدروژنی با هم است؟...من اعتراف می کنم که قدرت خیال من به تصور کردن این اوضاع و احوال دسترس ندارد...پس چه رسد به ما که از نزدیک شاهد آن هستیم؟بنا بر این چه بزرگ است مقام انسانی که چنین برنامه ای را در پیش دارد، نه چنین است که آدمی مهمان افتخاری باشد بل متّهمی است که به سوی محاکمه روان است تا پرسشهایی را پاسخگو باشد.به حقّ که انسان شأنی عظیم دارد و مسئولیتی که بر دوش دارد نیز بسی سترگ است.ای برادران! /17 بیایید لحظاتی را چنان که خدای ما توصیف می کند به تصوّر رستاخیز بگذرانیم.من یقین دارم که صرف تصوّر رستاخیز موجب می شود ما به امور به گونه ای دیگر بنگریم و در می یابیم که در گمراهی عمیقی به سر می بریم و می فهمیم که هنوز ارزش خود را نمی دانیم.

ما کیستیم؟و حکمت وجودی ما کدام است و به سوی کدامین سرنوشت روانیم؟ دادگاه الهی فضایی دهشتناک دارد.زمین این دادگاه را با فرش

ص :444

نپوشانده اند.محدوده این دادگاه بسیار گسترده است و اجرام آسمانی قلبهای سخت را درهم می شکند.آسمان در آن روز شکاف می خورد و از شکافهای آسمان تیرهای شهاب به زمین پرتاب می شود و ما نمی دانیم چقدر خرابی و بی هوشی در پی آن خواهد بود.کوه های زمین نیز درهم می ریزند و دریاهای آن آتش می گیرند و این صحنه آن قدر ادامه پیدا می کند تا آن که به خواست خدا زمین همچون پوستی پهن شده می گردد.

إِذَا السَّمٰاءُ انْشَقَّتْ

-آن گاه که آسمان شکاف بردارد.» اگر سالن دادگاه در دنیا به وسیله پاسدارانی احاطه شده است در آن هنگام سربازان آسمانها و زمین آماده خواهند بود تا دستورهای خداوند سبحان را بدون درنگ به اجرا در آورند.

[2]

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ -و به فرمان پروردگارش گوش دهد و حق بود که چنین کند.» آیا آسمانها می توانند از فرمان خدایشان سرباز پیچند؟هرگز،بلکه باید در انتظار اوامر قاطع خدای خویش باشند.

[3]

وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ -و چون زمین منبسط شود.» دیگر نه کوهی در کار خواهد بود و نه تپه و بنا و درختی.همه آنها در این روز خرد خواهند شد.

[4]

وَ أَلْقَتْ مٰا فِیهٰا وَ تَخَلَّتْ -و هر چه را که در درون دارد بیرون افکند و تهی گردد.» /17 در این روز همه معادن و مقابر درهم ریخته می شوند و هیچ کس نخواهد توانست در درون زمین پناهگاهی برای خود بیابد.

[5]

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ -و به فرمان پروردگارش گوش دهد و حق بود که چنین کند.» چگونه این پدیده ها می توانند در انتظار اوامر الهی نباشند و حال آن که مخلوقاتی هستند با تدبیر آفریده شده و بنا بر این آیا نباید خاضع باشند؟آری،باید

ص :445

چنین باشند.

[6]

در آن روز و در چنین فضای دهشتناکی انسان خدای خود را ملاقات می کند تا خدایش او را از عملکردش مورد پرسش قرار دهد و پاداش بایسته او را بدو بدهد.ولی میان او و این روز وحشتناک گردنه ها و دشواریهایی است که به منزله نشانه هایی هستند برای آنچه آدمی در آن روز می بیند.

یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً

-ای انسان!تو در راه پروردگارت رنج فراوان می کشی.» ولادت برای تو و مادرت لحظات دردناکی است و از هنگامی که ناخن در دست تو می روید در معرض بیماریها و خطرهای گوناگون قرار داری و پیوسته در معرض گرسنگی و تشنگی هستی و سرما و گرما آزارت می دهد و از درد و گرفتاری در رنجی و از وقتی که دست راست و چپ خود را باز می شناسی شکست و محرومیت رهایت نمی کند و هنگامی که به جوانی می رسی از انواع فشارهای جسمی و روانی در عذاب خواهی بود و به صحنه حیاتی گام می نهی که آکنده است از برخورد و دشواری.همه این رنجها در زندگی آدمی رخ می نماید.ولی ای کاش با همینها تمام می شد؟ولی چنین نیست.پس از تمامی اینها روز ملاقات بزرگ فرا می رسد،ملاقات با که؟با خدای سبحان.برای چه؟برای سؤال.در چه روزی؟در روزی بسی سترگ.

بر اساس همه اینها ما باید با احترام به خویش بنگریم.ما همچون درختی نیستیم که در مزرعه ای بروید و پس از عمری محدود بدون هیچ رنجی دنبال کار خویش رود.آدمی همچون چهارپایان یا موجودات دیگری نیست که با خوشی زندگی خود را سپری کند.او نفسی است که خداوند او را بزرگ داشته و خورشید و ماه و هر آنچه را که در زمین است در اختیار او نهاده است آن هم برای هدفی بزرگ.

این هدف چیزی نیست جز دیدار خداوند سبحان و سپس دریافت و کیفر و پاداش.

این زندگی با همه /17 رنجهایش گواهی است به این سرنوشت.

فَمُلاٰقِیهِ

-پس پاداش آن را خواهی دید.»

ص :446

حال که زندگی زنجیره ای است از رنج و خستگی پس شادی و لهو و لعب برای چه؟و چرا آدمی باید آخرتش را به دنیایش بفروشد.طرفداران صلاح و فساد هر یک در راهی هستند و شاید انسان تبهکار با رنج بیشتری روبرو باشد،زیرا امیدی به آینده ندارد و فاقد توکّل مؤمن به خدایش می باشد،و به نظر می رسد این فرموده امام سجاد به نکته اشاره داشته باشد که:«آسایش برای دنیا و دنیاییان آفریده نشده است،راحت در بهشت الهی و بهشتیان است و رنج و خستگی برای دنیا و اهل دنیا آفریده شده اند.اگر کسی بهره ناچیزی از دنیا برده دو برابر آن حرص او را در برگرفته و هر کس در دنیا به بهره بیشتری دریابد در آن فقیرتر است، زیرا برای حفظ اموالش نیازمند مردم است و به هر یک از ابزار دنیا نیاز مبرم دارد.

پس در غنای دنیا آسایشی نیست.هرگز چنین نیست که اولیاء خدا در دنیا برای دنیا به رنج بیفتند بلکه برای آخرت است که در دنیا خود با رنج روبرو می شوند». (1)

[7]

چقدر تفاوت است میان ملاقات مؤمن با خدای خود و فرد غیر مؤمن با پروردگار خویش!مؤمن خدای خویش را ملاقات می کند تا جایزه خود را با دست راست بگیرد.

فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ

-هر کس که نامه اش را به دست راستش دهند.» [8]

او با شادی زاید الوصفی کارنامه خویش را می گیرد،زیرا رنجش برای ابد پایان پذیرفته است و با زایشی دوباره و آینده ای روشن روبروست.

فَسَوْفَ یُحٰاسَبُ حِسٰاباً یَسِیراً

-زودا که آسان از او حساب کشند.» /17 هر یک از انسانها باید که محاسبه شوند جز شمار اندکی از صدّیقین و صابران،و محاسبه اصحاب یمین،آسان خواهد بود و هر گاه سخن از نیکیهای آنها به میان آید پذیرفته می شود و اگر لغزشی مرتکب شده باشند مورد گذشت قرار

ص :447


1- 1) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 304،به نقل از خصال صدوق.

می گیرد،ولی محاسبه دشوار آن است که حسنات،مورد قبول قرار نمی گیرد و از سیئاتشان چشم پوشیده نمی شود.

در خبر به جا مانده از پیامبر(ص)آمده است که:«سه گروه هستند که خداوند آنها را بآسانی محاسبه خواهد کرد و به رحمت خود به بهشتش درخواهد آورد»،عرض شد یا رسول اللّٰه!اینان کدامند؟حضرت(ص)فرمود:«اگر کسی ببخشد به کسی که او را محروم ساخته است و با کسی که با او قطع پیوند کرده ارتباط برقرار سازد و از کسی که به او ستم کرده درگذرد». (1)

شاید دلیل آن سلامت مسیر عمومی آنها باشد که انحرافات جنبی آنها را استدراک می کند.

[9]

مؤمنان زیر سایه عرش الهی گرد آورده می شوند و به کار دادگاه می نگرند تا دوستانشان نیز از محاسبه فارغ شوند و به جمع شاد آنها بپیوندند و هر گاه مؤمنی کتاب خود را گرفت شادمان به سرعت به سوی دوستانش روان می گردد.

وَ یَنْقَلِبُ إِلیٰ أَهْلِهِ مَسْرُوراً

-و شادمان نزد کسانش باز گردد.» از همان زمان که مؤمن سر از قبر بر می دارد به علت داشتن صفات پسندیده که شاید بارزترین آنها خشنودی از پروردگارش باشد،این سرور و شادمانی همواره با او همراه است.در حدیث از امام صادق(ع)آمده است:«کسی که به زندگی کم قانع و خشنود باشد خداوند به عمل اندک او قانع و خشنود است». (2)

در حدیثی از امام صادق-علیه السلام-آمده است:«هر گاه خداوند مؤمن را از قبرش برانگیزد همراه او مثالی نیز خارج می شود که در جلو او حرکت می کند و هر وقت مؤمن یکی از صحنه های هراس انگیز قیامت را ببیند مثال به او می گوید:نترس و غم مخور.تو را به شادمانی و کرامت خداوند عز و جل بشارت می دهم.تا آن که مؤمن در برابر خدای بزرگ می ایستد و اندکی به حسابش

ص :448


1- 2) -بحار الانوار،ج 69،ص 406.
2- 3) -مجمع البیان،ج 10،ص 461.

رسیدگی می کند و سپس دستور می دهد که او را به بهشت ببرند /17 در حالی که آن مثال در جلو وی حرکت می کند.مؤمن به او می گوید:خدا تو را رحمت کند؛چه نیکو کسی بودی که همراه من از گور خارج شدی و پیوسته مرا به شادمانی و بخشش پروردگارم بشارت می دادی تا آن را مشاهده کردم.تو کیستی؟مثال می گوید:من همان شادی و سروری هستم که در دنیا در قلب برادر مؤمنت داخل کردی.خداوند عز و جل مرا از آن شادی آفرید تا تو را بشارت دهم». (1)

[10]

اما کافر و منافق و تبهکار کارنامه اش را از پشت سر می گیرد و دو دست او را به پشتش بسته شده است و کارنامه او از پشت به دست چپش داده می شود و دیگر او در میان مردم به داشتن عاقبتی بد شناخته می شود.

وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ وَرٰاءَ ظَهْرِهِ

-امّا هر کس که نامه اش از پشت سر داده شود.» [11]

آیا بهتر نیست همه ما در صدد اصلاح خویش برآییم و دیگر خود را نفریبم تا به این فضاحت بزرگ گرفتار نیاییم.

فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً

-زودا که بگوید وای بر من که هلاک شدم.» ثبور به معنای هلاک است و این اعترافی است به جنایت و تسلیم هلاکت شدن، /17 و اگر آدمی این عاقبت را در دنیا بداند و اعمال نیک در پیش گیرد دیگر به این سرنوشت سیاه گرفتار نخواهد شد.

[12]

دعای او برای خلاصی از هلاکت و اعتراف به نابودی سودش نرساند و به زودی به آتش در خواهد آمد و خوراک حرارت آن خواهد گشت.

وَ یَصْلیٰ سَعِیراً

-و به آتش افروخته درآید.» آتشی فروزان و ویرانگر و پر لهیب.

[13]

این سرنوشت برای چیست؟زیرا این فرد در دنیا شاد بوده و به هر چه خواسته پرداخته و دعوتگران الهی را به مسخره گرفته است.

ص :449


1- 4) -تفسیر نور الثقلین،ج 5،ص 538.

إِنَّهُ کٰانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً

-او در دنیا نزد کسانش شادمان زیسته بود.» سرور یعنی احساس انسان در این که به اهداف خود رسیده است.

[14]

مؤمنان چگونه ظاهر دنیا به پنهان آخرت ره می برند؟زیرا آنها به رستاخیز اعتقاد دارند در حالی که دیگران گمان می برند که بازگشتی در کار نخواهد بود.

إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ

-و می پنداشته است که هرگز باز نخواهد گشت.» یعنی بازگشت به آخرت برای محاسبه.گفته اند:«حور»به معنای بازگشت است.

[15]

ظن او باطل است،زیرا نه تنها او باز می گردد بلکه از سوی خداوندی آگاه و بینا به ظواهر و پنهانیها مورد محاسبه قرار می گیرد.

بَلیٰ إِنَّ رَبَّهُ کٰانَ بِهِ بَصِیراً

-آری،خدایش نسبت به او آگاه بوده است.» از آن جا که آدمی پیوسته جنایات و گمراهیهای خود را توجیه می کند لذا تنها راه ممکن احساس این حقیقت است که خداوند او را تحت نظر دارد و این که خداوند به پنهانیهای قلب او هر چه هم راه توجیه و نفاق در پیش گیرد آگاه است.

[16]

آیا او مراقب غروب است که چگونه خورشید در افق گم می شود و شفق پدیدار می گردد و تاریکی جامه خود را بر لانه پرندگان و حشرات و گزندگان و نیز مسکن مردم می پراکند و اندک اندک ماه نور آرام خود را بر ما می تاباند.اینها همه مثالی است برای دگرگونیهای انسان از هنگامی که نطفه ای بوده در پشت پدرش تا جایی که خاک او را در خود جای می دهد.لذا آدمی پیوسته در مسافرت است و هر از چند گاه مرحله ای را می پیماید،پس آیا ایمان نیاوریم که ما مالک جان خود نیستیم و این که مالک امور،ما را برای حکمتی آفریده است.پس این حکمت اگر در قرآن نیست پس در کجاست؟پس آیا نباید به هنگام تلاوت آیات کتاب او به سجده بیفتیم؟!این همان حکمت آفرینشی است که قرآن بدان اشاره

ص :450

دارد: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ . (1)

فَلاٰ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ

-پس به شفق سوگند می خورم.» غروب خورشید در جانها اثری دارد و از جلال و عظمتی برخوردار است و منظره غروب خورشید بیش از یک احساس را در ما برمی انگیزد،و ما شاهد آنیم که در افق تابلویی متحرّک ترسیم می گردد که از کمال جمال برخوردار است با رنگهایی که اندیشه ها را به تحیّر وا می دارد.

و سرانجام انسان به این باور می رسد که:باید به واقعیت تن داد.بیایید به خانه هایمان برگردیم.

مفسران درباره شفق گفته اند:شفق عبارت است از آمیختن روشنایی روز با تاریکی شب.به قولی:شفق در اصل به معنای رقّت و نازکی است و غروب را شفق نامیده اند چون روشنایی رقیق و کم رنگی در افق منتشر می شود.

درباره لای در«فلا اقسم»گفته اند:زایده و برای تأکید است.به قولی نیز:به این معناست که شفق ارجمندتر از آن است که بدان سوگند یاد شود.یا حقیقت بزرگتر و والاتر از آن است که نیاز به سوگند داشته باشد.ما پیشتر گفتیم که لا در این جا مفید تأکید قسم است.

[17]

پس از آن که اندک اندک شفق باقیمانده خطوط روشنی را از میان می برد تاریکی شب مردم را به آسایشگاه خویش هدایت می کند.

وَ اللَّیْلِ وَ مٰا وَسَقَ

-و سوگند به شب و هر چه را فرو پوشد.» گفته اند:وسق به معنای جمع است و«طعام موسوق»یعنی خوراک جمع شده.

[18]

ماه پدیدار می گردد و به میانه آسمان می آید و با نور نقره ای خود جلوه گری می کند همچون کشتی نقره ای که در دریای تاریکی در حرکت است و از افق آسمان نوری آرام را بی آن که مزاحم خواب آدمیان گردد و بر تپه ها می فرستد و

ص :451


1- 5) -ذاریات56/؛من انسان و جن را نیافریدم مگر برای آن که مرا پرستش کنند.

در همین هنگام است که ماه به چراغی تبدیل می شود برای کسانی که شبانه ره می پویند و همنشین شاعران و شیفتگان می گردد و آیه و نشانه ای آگاهی بخشی می گردد برای کسانی که شب را زنده نگاه می دارند و به عبادت می پردازند.

وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ

-و سوگند به ماه چون فروغش کامل شود.» /17 گفته اند:«اتّسق»مشتق از«وسق»است به معنای سر جمع کردن یک چیز است که مفهوم کامل بودن را القا می کند.گفته اند:کنایه از کامل شدن قرص ماه است.به نظر من اعم از این می باشد و مراد از اتّساق قمر بالا آمدن آن در وسط آسمان و دور بودنش از کدورت و تیرگی افق می باشد.و اللّٰه اعلم.

[19]

انسان همواره از حالی به حالی دیگر منتقل می شود..این حقیقتی است که آدمی باید عمیقا آن را بفهمد و گرنه بیم آن می رود که راه خود را گم کند.

لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ

-که حالی بعد از حال دیگر تحول خواهید یافت.» مراد از«طبق»چیست؟گفته اند:طبق در لغت به معنای حال و وضع است و مثالهایی برای آن آورده اند.مثلا گفته اند به بلایا و مصایب«ام طبق»و «بنات طبق»گفته می شود.و به این سخن شاعر استشهاد کرده اند:

الصبر احمد و الدنیا مفجّعة

من ذا الذی لم یذق من عیشه رنقا

اذا صفا لک من مسرورها طبق

اهدی لک الدهر من مکروهها طبقا

شاعری دیگر می گوید:

انی امرؤ قد جلبت الدهر اشطره

و ساقنی طبق منه الی طبق

شاید اصل معنای«طبق»تطابق و روی هم قرار گرفتن باشد و تحولات اساسی و چرخشهای حساس زمانی را طبق نامیده اند چون زمان را دارای طبقات تصور می کردند چنان که زمین یا ساختمان دارای طبقات است.لذا هر مرحله زمانی را یک طبقه نامیده اند و از همین رو گفته اند:اتانی طبق من الناس یا طبق من الجراد یعنی جماعتی از مردم یا ملخ گویی این جماعت گروه یا طبقه ای از ایشان

ص :452

هستند.در ادبیات امروز ما اصطلاح طبقات اجتماعی مشهور است.یک قرن از زمان را نیز طبقه می گویند.چنان که عباس در مدح پیامبر(ص)گفته است:

تنقل من صلب الی رحم

اذا مضی عالم بدا طبق

به هنگام غروب و پایان روز طبقه گفته می شود و می گویند:مضی طبق من اللیل یا طبق من النهار.

بنا بر این،ظاهر آیه حاکی از آن است که آدمی در طبقات زمان و مراحل و دگرگونیهای آن به تدریج پیش می رود.

آری؛انسان،با وجود حاشیه باریکی از اختیار که بر قامت ردای او دوخته شده است،قدرت دخل و تصرف در تحولات بزرگی که بر وی می گذرد ندارد.او در روزگاری و در محلی و از پدر و مادری به دنیا می آید که در انتخاب به هیچ یک از آنها کمترین دخالتی ندارد.و دهها عامل جبری دیگر که زندگی او را می سازند بی آن که آدمی در ساختن آنها دستی و اختیاری داشته باشد.از نطفه به علقه تبدیل می شود و از علقه به مضغه و از مضغه به جنین کامل و سپس متولد می شود و از کودکی تا پیری که عربها این فاصله را به سی و هفت مرحله تقسیم کرده و برای هر یک نامی گذاشته اند پشت سر می گذارد و سپس می میرد.

در خلال این مدت زندگی تحولات گوناگونی از بیماری و صحت،فقر و توانگری،ترس و امنیت،گرسنگی و سیری را از سر می گذراند.حوادث روزگار گاه او را اندوهگین و گه شادمان،گاه ناآرام و گاه آرام،گاه فقیر و گاه مرفه و...

می سازد.سختیها و بلایا گاه او را از سرزمینی به سرزمین دیگر و از میان مردمی به میان مردمانی دیگر و از دینی به دینی دیگر کوچ می دهد.

همه این تحولات بخشی از آن کدح و رنجی است که برای آدمی در این دنیا مقرر شده است اما باید دانست که با مردن تمام نمی شود بلکه بعد از مرگ سخت تر و دشوارتر است.

در روایتی از پیامبر(ص)شماری از این مراحل را که آدمی پشت سر می گذارد می خوانیم.از جابر روایت شده که گفت:شنیدم پیامبر خدا(ص)

ص :453

می فرماید: /17 «همانا فرزند آدم از آنچه خداوند آفریده بی خبر و غافل است.خدای یگانه چون خواست او را بیافریند به فرشته گفت:روزی و اثر و مدت عمر او را بنویس،و بنویس خوشبخت است یا بدبخت؛آن گاه آن فرشته کنار می رود و خداوند فرشته ای دیگر را می فرستد که از او محافظت کند تا به سن بلوغ برسد.

سپس خداوند دو فرشته دیگر را مأمور می کند که خوبیها و بدیهایش را بنویسند.پس چون مرگ او فرا رسید آن دو فرشته می روند و ملک الموت-علیه السلام-می آید و جانش را می ستاند.زمانی که به حضور حق آورده شود روحش به بدنش باز گردانده می شود.آن گاه ملک الموت می رود و دو فرشته قبر می آیند و او را می آزمایند و سپس آنها نیز می روند.چون قیامت فرا رسد فرشته حسنات و فرشته سیئات نزد وی فرود می آیند و نامه ای را که در گردن او بسته شده است می گشایند و در حالی که یکی از آن فرشتگان او را جلو می برد و دیگری گواه است همراه او به حضور حق می رسند و خداوند عز و جل می فرماید:«تو از چنین روزی غافل بودی و ما پرده را از تو کنار زدیم و امروز چشمانت تیز است».پیامبر اکرم(ص)فرمود:« لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ ...»و فرمود:«حالا بعد حال».جابر می گوید:پیامبر خدا(ص) فرمود:«کاری بزرگ فرا پیش دارید پس از خدای بزرگ کمک بجویید». (1)

اگر در سیاق سوره انشقاق تأمل ورزیم و در آیه کدح آن تدبر کنیم و این روایت را نیز مورد ملاحظه قرار دهیم روشن می شود که جمله اخیر این روایت پندی است که باید آن را از این سوره بیاموزیم؛زیرا دشمن آدمی همان لهو و لعبی است که نفس او وی را به سوی آنها فرا می خواند و به بیهودگی و بی خبری یا فرار از رویاروی شدن با حقایق تشویق می کند.علت آن که بشر به این حالات کشیده می شود بی خبری او از خودش و اشتباهات و خطاهایی است که در انتظار وی می باشد.آیا این انسان بیچاره نمی اندیشد که تاریکی در دل روشنایی نهفته و ماه در پی قرص خورشید در آسمان ظاهر می شود و تحول و دگرگونی قانونی است

ص :454


1- 6) -قرطبی،ج 16 ص 278 و 279.

فراگیر.آیا او از این قانون مستثنی است و دامن وی را نمی گیرد؟! اگر از طبیعت پیرامون خود عبرت نمی گیریم آیا نباید از تاریخ آکنده از تحولات و دگرگونیهای خود پند بیاموزیم و ملاحظه کنیم که روزگار چگونه با ملتها نقش خود را ایفا کرد و طوفانهای تغییر و تحولات آنها را زیر و زبر کرد... /17 ما نیز در همین مسیر گام برمی داریم و در حدیثی از پیامبر خدا(ص)آیه مورد بحث بر همین اساس تأویل و تفسیر شده و فرموده است:«شما نیز همان راهی را می روید که پیشینیان شما رفته اند،وجب به وجب و متر به متر آن را می پیمایید.حتی اگر به سوراخ سوسماری رفته باشند شما نیز وارد همان سوراخ خواهید شد».عرض کردند:

ای رسول خدا؛یهود و نصاری؟!فرمود:«پس چه کسی»؟ (1) ابو جارود حدیثی از امام باقر(ع)درباره آیه وَ لاٰ یَزٰالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِمٰا صَنَعُوا قٰارِعَةٌ روایت کرده که فرمود:«آن قارعه کیفر و نقمت است. «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دٰارِهِمْ» این کیفر بر گروهی جز آنان فرود می آید و آنها این کیفر را می بینند و می شنوند.کسانی که گرفتار کیفر شده اند گناهکارانی کافر همچون ایشان هستند و از یکدیگر پند و عبرت نمی گیرند.پیوسته در این وضع هستند تا آن که وعده ای که خداوند داده است،یعنی پیروزی مؤمنان و شکست و رسوایی کافران،فرا رسد». (2)

بدین سان،باید آدمی آیات و نشانه های طبیعت و پندهای تاریخ را بفهمد و از طریق آنها به خود بنگرد تا قدر و قیمت خویش را بشناسد.و فرصتهایش را با غفلت و سرگرمی و پرداختن به اموری بی ارزش هدر ندهد.

[20]

ابن ابی العوجاء به خدمت امام صادق(ع)رسید و از هیبت آن حضرت سخنی نگفت.امام صادق(ع)به او فرمود:«ای پسر ابی العوجاء آیا تو مصنوع هستی یا غیر مصنوع؟»گفت:مصنوع نیستم.پس امام صادق(ع)فرمود:

«اگر مصنوع هستی،چگونه به وجود آمدی؟»او جوابی نداد و برخاست و رفت.

ص :455


1- 7) -همان منبع ص 279 و در مجمع البیان حدیثی نزدیک به آن یاد شده سپس گفت:از امام صادق -علیه السلام-روایت شده،مراجعه کنید به مجمع البیان،ج 10،ص 462.
2- 8) -موسوعة بحار الانوار،ج 6،ص 55.

روز دوم نزد آن حضرت آمد و ساکت نشست.حضرت فرمود:«گویا آمده ای تا بعضی مطالب گذشته را بازگویی»؟عرض کرد:بله ای فرزند پیامبر خدا.پس ابو عبد اللّٰه صادق(ع)فرمود:«شگفتا!منکر خدا هستی اما گواهی می دهی که من فرزند /17 رسول خدا هستم».عرض کرد:عادت باعث این کار شد.

پس عالم(ع)(عالم در اصطلاح حدیث امام کاظم(ع)است.تا آخر روایت وی را با صفت عالم می نامد و ظاهرا منظور همان امام صادق است)گفت:«چرا سخن نمی گویی؟»عرض کرد:از هیبت و ابهت شما در برابر شما زبانم گویا نمی شود.

من با علما زیاد نشسته و با متکلمان مناظره کرده ام اما هرگز ابهتی که از شما مرا گرفته از ایشان نگرفته است:فرمود:«همین طور است اما من سؤال را آغاز می کنم».آن گاه رو به او کرده فرمود:«آیا تو مصنوع هستی یا غیر مصنوع؟».عبد الکریم ابی العوجاء عرض کرد:«من غیر مصنوع هستم».عالم-علیه السلام- فرمود:«در این صورت به من بگو اگر مصنوع بودی چگونه به وجود می آمدی؟».

عبد الکریم بدون جواب ماند و با چوبی که در دست داشت بازی می کرد و می گفت:دراز،پهن،ژرف،کوتاه،متحرک،ساکن.همه اینها صفت آفریده اوست.پس،عالم(ع)فرمود:«اگر جز اینها از صفت مصنوع چیزی نمی دانی پس خودت را مصنوع بدان زیرا در خودت صفاتی از این قبیل می یابی».عبد الکریم گفت:از چیزی پرسیدی که پیش از تو کسی نپرسیده است و بعد از تو نیز کسی مانند آن را از من نخواهد پرسید...تا سرانجام اعتراف کرد که صانعی دارد...این حدیث طولانی است و ما فقط قسمتهایی از آن را که به موضوع ما ارتباط پیدا می کند،آوردیم.

متکلمان برهان بعدی بر این حقیقت را مطرح کرده گفته اند:عالم متغیر است و هر متغیری حادث می باشد پس عالم حادث است.براستی که تحولات موجودات پیرامون ما و دگرگونیهای زندگی ما و تغییرات خود ما(طبق عن طبق) بهترین راه شناخت پروردگار و حکمت،و فلسفه آفرینش ماست اما همه مردم این راه را نمی پویند زیرا بعضی آن را باور ندارند و زندگی خود را بر اساس تکذیب قرار

ص :456

می دهند و لذا هیچ گونه حجت و پند و عبرتی در آنها کارگر نمی افتد.

فَمٰا لَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

-پس چیست آنان را که ایمان نمی آورند.» /17 [21]

هنگامی که قلب انسان به آبشاری از نور متّصل می شود دیگر قلب خود را در اختیار ندارد و تنها باید به ندای وحی پاسخ گوید و کدامین قلب دیده وری است که در برابر این وحی خاضع نگردد،وحیی که نزدیک است کوه های سر به فلک کشیده را درهم شکند.

وَ إِذٰا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لاٰ یَسْجُدُونَ

-و هنگامی که قرآن خوانند به سجده نیفتند.» گفته اند:«سجود»در این جا به معنای تسلیم و خضوع است.

[22]

حجّتهای الهی هر چه هم رسا باشد باز فرد منکر هم چنان معانده خواهد کرد و دروغ خواهد گفت،زیرا پیشاپیش تصمیم گرفته آن را تصدیق نکند، به همین سبب ایستار او نشان دهنده ضعف حجّت نیست بلکه انحراف نفسانی او را می رساند.

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ

-بلکه کافران تکذیب می کنند.» [23]

تکذیب ظاهری آنها واقعیت و میزان تأثّر آنها از حجّت را باز نمی تاباند،زیرا آنها نیز بشر هستند و دلایل روشن تا ژرفنای وجود آنها نفوذ می کند ولی آنها خود را می فریبند و به خویش دروغ می گویند.

وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا یُوعُونَ

-و خدا به آنچه در دل دارند آگاه است.» /17 وعی به معنای حفظ است و«اناء»،«وعاء»نامیده می شود زیرا که طعام را حفظ می کند و مفسّران در معنای آن گفته اند:«اللّٰه اعلم بما یضمرون».

[24]

بر اساس آنچه اظهار می کنند خداوند آنها را محاسبه می کند،زیرا قلب کافر به دروغگو بودن او گواهی می دهد.

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ

-پس آنها را به عذابی دردناک بشارت بده.» خواه محاسبه را قبول داشته باشند یا خیر.

[25]

از این عمومیت استثنا شده است کسانی که ایمان آوردند و کار

ص :457

نیک کردند و آنها تنها کسانی هستند که خداوند پیوسته به آنها پاداش خواهد.

إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ

-جز کسانی که ایمان آوردند و کار نیک کردند.» در معنای استثنا گفته اند که در این جا منقطع است زیرا کافران جز مؤمنان هستند و دیگر استثنا در این جا معنا ندارد.

لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ

-پاداش آنها را پایانی نیست.» این درست است که اجر به اندازه سختی خواهد بود ولی پاداش اخروی همیشگی است و اگر به آیه ای بر بخورید که در آن خانه ای از خانه های بهشت توصیف شده باشد این خانه همچون خانه های دنیا نیست که مدّتی بعد ویران شود بلکه خانه ای است همیشگی.سایر پاداشهای آخرت نیز چنین است.خداوند آنها را نصیب ما کند.

گفته اند:کلمه«ممنون»به معنای قطع است.نافع بن ازرق از ابن /17 عباس درباره آیه« لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ »پرسید.گفت:یعنی پیوسته و غیر مقطوع.پرسید:

آیا عرب با این معنا آشناست؟گفت:آری،اخو یشکر این معنا را در شعر خود آورده است آن جا که می گوید:

فتری خلفهن من سرعة الرجز مع منینا کأنه أهبا.

مبرد می گوید:منین به معنای غبار است زیرا مانع دیدن آن سوی خود می شود. (1)

ص :458


1- 9) -قرطبی،ج 19،ص 282.

سوره بروج

اشاره

ص :459

ص :460

سوره بروج

فضیلت سوره:

در کتاب ثواب الاعمال به اسناد از امام صادق(ع)آمده است که فرمود:

«کسی که و السماء ذات البروج را در نمازهای واجب بخواند از آن جا که این سوره،سوره پیامبران است لذا حشر و موقف او با پیامبران و مرسلان و صالحان خواهد بود».

نور الثقلین/ج 5،ص 540 /17

زمینه کلّی سوره

جبّاری دیوانه که سلطه محدود او بر سرزمینی تسلیم او را به طغیان وا می دارد و در پی تصمیمی اشتباه دستور اعدام دستجمعی گروهی را صادر می کند که به خدا ایمان آورده اند،پس آنها را در گودالهایی از آتش می افکند و مردم نیز شاهد این صحنه هستند تا برای آنها مایه عبرت گردد.به گمان او همه چیز تمام شده است.ولی هرگز چنین نیست،چه،آسمانها و زمین و سپاهیان این دو و ساکنانشان منتظر محاکمه این مجنون در روز موعود هستند.

ص :461

بدین ترتیب آیات سوره بروج با سوگند شروع می شود و به این پایان می پذیرد که خدا بر آنها آگاه است و این که قرآن مجید در لوح محفوظ،مأمون است.

و این چنین،مؤمنان(شاید بارها و در جاهای مختلف)به این آزمایش /17 بزرگ مبتلا شدند بی آن که ذره ای به ایمان آنان آسیبی وارد آید بلکه بر استواری و صفای ایمانشان افزوده گشت.

و اما،عاقبت گناهان و جنایات دشمنانشان چه بود؟آیا به هدف خود رسیدند؟هدف آنان از این عمل وحشیانه جاهلانه چه بود؟مگر نه این که می خواستند مقاومت مؤمنان را درهم شکنند؟اما آیا موفق شدند؟هرگز...بلکه دین به سبب مقاومت مؤمنان انتشار یافت و ستمگران دچار عذاب دردناک شدند.چنان که خداوند این عذاب دردناک را بر فرعون و ثمود نازل کرد.

سخن پایانی این که:ویژگی این سوره کریمه آن است که:مؤمنان باید برای گذر از دشوارترین امتحانات و مقاومت در برابر مشکلترین گزینشها خود را آماده کنند.

سورة البروج

[سوره البروج (85): آیات 1 تا 22]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ (1) وَ اَلْیَوْمِ اَلْمَوْعُودِ (2) وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحٰابُ اَلْأُخْدُودِ (4) اَلنّٰارِ ذٰاتِ اَلْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَیْهٰا قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلیٰ مٰا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ (7) وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّٰ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ (8) اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (9) إِنَّ اَلَّذِینَ فَتَنُوا اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذٰابُ اَلْحَرِیقِ (10) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْکَبِیرُ (11) إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ (13) وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلْوَدُودُ (14) ذُو اَلْعَرْشِ اَلْمَجِیدُ (15) فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ (16) هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ اَلْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ (19) وَ اَللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِیطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ (21) فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

ص :462

معنای واژه ها

1 البروج:کاخها.بدین نام نامیده شده زیرا که به سبب بلندیش ظاهر و آشکار است.

در مفردات راغب آمده است:«ثوب مبرّج»یعنی جامه ای که برجهایی بر آن نقش بسته است و حسنش در نظر آید و لذا گفته شده:«تبرّجت المرأة»یعنی زن در اظهار محاسن بدان تشبّه جسته است.

4 الاخدود:شکاف بزرگ در زمین،و از همین کلمه است«خدّ»به معنای مجرای اشک در چهره.

10 فتنوا:یعنی آتش زدند و«فتین»یعنی سنگ سیاهی که گویی آتشین است و اصل«فتنه»به معنای«آزمون» است و سپس به معنای عذاب به کار رفته.راغب می گوید:اصل«فتن»داخل کردن طلاست در آتش تا درجه خلوص آن آشکار شود.

15[المجید]

:«مجد»به معنای سعه در کرم و جلال است.

ص :463

مرگ بر خداوندان آن چاله(اخدود)
اشاره
شرح آیات:

[1]

کاینات و زمان و انسان سه گواه بزرگ بر مسئولیت بشرند،پس به کجا می تواند بگریزد،و چه چیز را برای این گریز به عنوان بهانه بتراشد؟!و بزرگترین کاینات،بنا بر دانشی که داریم،آسمانها است با واحدهای ساختمانی بزرگی که قرآن آنها را به نام بروج نامیده است.

وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الْبُرُوجِ

-سوگند به آسمان صاحب برجها.» بروج چیست؟ظاهرا طبقاتی از آسمان است که در مجموعه هایی از کهکشانها تجسم پیدا کرده،و در هر مجموعه خورشیدهای فراوان وجود دارد.

گفته اند:اصل معنی بروج آشکار شدن است،و چون هر بنای مرتفعی پیدا و آشکار است،کاخ را نیز برج می نامند،به همان گونه که جایگاه دفاع از هر شهر را هم برج می خوانند.شاید انتخاب این کلمه در این جا به مناسبت آن بوده باشد که در آسمان پاسدارانی موضع گرفته اند تا حرکات آدمیان و جنّیان و شیاطین را رصد کنند، /17 و این با سیاقی که در آن سخن از کیفر دیدن گردنکشان در مقابل تبهکاریهایشان نسبت به مؤمنان می رود،انسجام دارد،پس در آن هنگام که طاغیان در برجهای زمینی خویش پناه می جویند،آسمان را نیز برجهایی است که مقاومت کردن در برابر سپاهیان آنها امکان ندارد.

بعضی گفته اند که:برجها منزلگاههای خورشید و ماه و سیارات و افلاک آنها است که اجرام آسمانی با عظمتی که دارند نمی توانند به اندازه سر انگشتی نسبت به آنها تجاوز کنند،که این خود گواهی بر آن است که این همه آفریده هایی

ص :464

بنا بر تدبیر مدبّری است.

[2]

روز قیامت روزی ترسناک است که از ترس آن آسمانها و کوه ها و دریاها و دیگر قسمتهای کاینات می هراسند،و بزرگترین چیزی که در آن است، رو به رو شدن آدمی با اعمال خویش است بدون آن که پرده عذر و بهانه ای بتواند آنها را بپوشاند،و نیرو و یاوری در دسترس باشد...و بدین گونه سیاق به آن سوگند یاد می کند و از آنچه به مسئولیت گردنکشان در برابر پروردگارشان در مقابل جنایتهایی که نسبت به مؤمنان انجام داده بودند مربوط می شود،یاد می کند و به آن قسم می خورد.

وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ

-و سوگند به روز وعده شده.» روزی است که گریزی از آن نیست،زیرا که وعده خدا است،و وعده خدا دروغ نیست،و نه تنها انسان بلکه همه کاینات به چنین روزی وعده داده شده اند، پس چه روز بزرگی است این روز!؟ [3]

سپس انسان به محاکمه در حضور گواهان کشیده می شود.هر مکانی که در آن زیسته،و هر زمانی که بر او گذشته،علیه او گواهی می دهد،و هر اندامی که به کار برده،و هر انسانی که با او به سر برده،درباره او شهادت می دهد،و در مقدمه گواهان پیامبران و اوصیا و دعوت کنندگان به خدا قرار دارند و گواهی می دهند که رسالتهای پروردگارش را به او ابلاغ کرده اند که آنها را نپذیرفته است.

چه مسکین و بیچاره است این طغیانگر گردنکشی که همه گواهان از هر گوشه بر می خیزند و علیه او گواهی می دهند؟!سپس او را می بینی که در دنیا با غفلت زندگی می کند و پیوسته به ارتکاب گناهان بر می خیزد و تو گویی که هیچ حساب و عقابی در کار نیست.

وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ

-و به گواه و به آن که بر او گواهی دهند.» /17 بعضی گفته اند که شاهد روز جمعه است و مشهود و روز عرفه،و این را از امام علی-علیه السلام-روایت کرده اند،و بعضی دیگر گفته اند که هر روز با کاری که آدمی می کند،علیه او گواهی می دهد،و از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه

ص :465

و آله-روایت شده است که گفت:«هیچ روزی بر آدمی وارد نمی شود مگر این که در آن بانگ دهند که:ای پسر آدم!من آفریده ای تازه ام،و در آن چه می کنی بر تو گواهی خواهم داد،پس در من به انجام دادن کار خیر بپرداز تا فردا درباره آن برای تو گواهی دهم،چه اگر من بروم دیگر هرگز مرا نخواهی دید،و هر شب نیز مثل این را می گوید». (1)

[4]

آیا این را دریافته ای که آن کس که آسمان دارای برجها را آفرید،هیچ سوراخ و شکافی در آن به وجود نیاورد،و روزی را برای مردمان قرار داد که در آن گرد یکدیگر جمع شوند و بر خودهاشان گواهی دهند،آیا چنان تصور می کنی خداوند متعال انسان را بیهوده در دنیا رها کرده است که به فساد بپردازد و بندگان مؤمن او را به صورتی بسیار زشت بکشد و سپس هیچ کیفری به او ندهد؟هرگز چنین نیست...

قُتِلَ أَصْحٰابُ الْأُخْدُودِ

-مرگ بر خداوندان آن چاله(اخدود).» کسانی که در زمین چاله ها و گودالهایی به صورت نهرهای پهن حفر کردند و آنها را از آتشی که زبانه می کشید پر کردند.

بعضی گفتند که:این لعنتی ابدی است که به ستمکاران می رسد،و قتل و مرگ در این جا کنایه از آن است.

بعضی دیگر گفتند:بلکه آن اشاره به خود ستمکاران است که عملا کشته شدند،زیرا که شعله آتش از گودالهایی که کنده بودند بیرون آمد و آنان را سوزاند؛ یا شاید پس از آن به طریقی دیگر کشته شدند.

آنچه مهم است این است که آنان از عذاب آخرت رهایی نخواهند یافت، هر چند در دنیا چند روزی به ایشان مهلت داده شده باشد،چه نظام آفرینش مبتنی بر اساس عدالت و دادگری است،و هیچ ستمگری نمی تواند از مسئولیت تبهکاریهای خود بگریزد.

ص :466


1- 1) -القرطبی،ج 19،ص 284.

[5]

آتش آن گودالها که در زمین پدید آورده بودند،افروخته بود و قربانیان را به سرعت می سوزاند و هلاک می کرد.

اَلنّٰارِ ذٰاتِ الْوَقُودِ

-آن آتش با افروختگی.» جرایم گردنکشان بسیار هولناک بود،و چگونه توانستند به زشت ترین اسلوبها متوسل شوند تا چند روز بیشتری بر مسند حکومت باقی بمانند...آیا این گونه کسان مستحق آتش فروزان جهنم نیستند؟ [6]

منظره انسان بی گناه و افتاده ای که به آتش می سوزد و فریاد یاری خواستن برای خلاصی از آتش بر می دارد بدون آن که احدی به یاری او برخیزد، بسیار هولناک و جانکاه است،آن هم کسانی که ممکن است به صورت پیر مردی سالخورده یا جوانی تازه به جوانی رسیده یا زنی ناتوان یا حتی کودک بسیار خردسال بوده باشند! چه سخت است دلهای طاغیان و پیروان ایشان که در پیرامون آتش حلقه زده بودند و به سوختن مؤمنان در میان آتش نگاه می کردند!به حق باید گفت که کفر آدمی را مسخ می کند،و طغیان او را به صورتی در می آورد که از جانور درنده هم بدتر است.

إِذْ هُمْ عَلَیْهٰا قُعُودٌ

-در آن هنگام که نزدیک آتش نشسته بودند.» [7]

مردمان را به اجتماع مخصوص مشاهده اعدام گروهی مؤمنان دعوت کردند،تا عذاب مؤمنان را نظاره کنند،و این عذاب دادن مایه عبرت کسانی شود که پس از ایشان خواهند آمد و هیچ کس جرأت آن نداشته باشد که با این سلطان مسلط بر مردم در اندیشه مخالفت بیفتد.

وَ هُمْ عَلیٰ مٰا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ

-و آنان شاهد و گواه بر آنچه بر سر مؤمنان می آوردند بوده باشند.» این جنایت هولناکی است که در روشنی نور و از روی عمد و قصد صورت می گرفت و سفیهی با این عمل خود ملکوت پروردگار را به چالش می طلبید،در حالی که بر وقوع این گناه بزرگ گروهی از مردم گواه و ناظر بودند...گمان

ص :467

نمی کنم که در هیچ جرمی شرایط جرم این چنین کامل بوده است...پس مجرم جز قتل و پیوستن لعنت به او چه چیز را می تواند انتظار داشته باشد؟ آیا اصحاب اخدود چه کسان بودند،و در کدام سرزمین می زیستند؟مقاتل گفت که:اصحاب اخدود در سه جا بودند:یکی در نجران و دیگری در شام و سومی در ایران.امّا شام /17 آنتیوخوس رومی بود،و آن که در سرزمین ایران به این کار پرداخت بخت نصّر بود،و صاحب اخدود عربی یوسف بن ذی نواس. (1)

و بنا بر این گفته احتمال آن می رود که جرم سوزاندن به آتش از طریق افکندن مردم در چاله های آکنده از آتش فروزان،در ایام نادانی و جاهلیّت در سرزمینهای مختلف شایع بوده باشد،و به همین جهت مهم آن نیست که چه کسی چنین می کرده،و تنها عبرت گرفتن از آن حایز اهمیّت است.

و در بعضی احادیث آمده است که این داستان در حبشه وقوع پیدا کرد از آن روی که خدا بر ایشان پیامبری را فرستاد پس گروهی به او ایمان آوردند پس او و آنها را گرفتند و در آتش افکندند. (2)

متنهای مختلف آکنده از داستانی است که بسیار می توان از آن عبرت گرفت،و ما کاری به اختلاف در تفاصیل و جزئیات نداریم:

مسلم در صحیح خود از هدیة بن خالد از حمّاد بن سلمة از ثابت بن عبد الرحمن بن أبی لیلی از صهیب از رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-روایت کرده است که گفت:«پیش از این پادشاهی بود که جادوگری داشت،و چون آن جادوگر بیمار شد گفت:اجل من نزدیک است و غلامی را نزد من فرست تا به او جادوگری بیاموزم،پس غلامی را نزد او روانه کرد که با او آمیزش داشت؛و در میان پادشاه و جادوگر راهبی منزل داشت که چون غلام از او می گذشت سخن او و کار او وی را خوش آمد و زیاد در کنار او می نشست،و چون دیر به نزد جادوگر باز می گشت

ص :468


1- 2) -القرطبی،ج 19،ص 291.
2- 3) -تفسیر المیزان،ج 20،ص 256،نقل از امام علی-علیه السلام-.

او را کتک می زد،و کسان وی نیز برای دیر کردن وی را تنبیه می کردند؛غلام به راهب شکایت کرد و راهب به او گفت:ای پسرکم!چون بازگشتن تو به نزد جادوگر بیش از اندازه تأخیر پیدا کند،به او بگو:کسانم مرا زندانی کرده بودند،و چون کسانت سبب دیر کردن تو را جویا شوند،به ایشان بگو:جادوگر مرا به زندان انداخته بود؛در این بین،روزی مردم با جانور بزرگی رو به رو شدند و آن غلام با خود گفت:امروز خواهم دانست که کار جادوگر بالاتر است یا کار راهب،پس سنگی را برگرفت و گفت:خدایا!اگر کار راهب را بیشتر دوست می داری،این جانور را با این سنگ که به او پرتاب می کنم بکش،پس چنین کرد و جانور کشته شد و مردمان این حادثه را مشاهده کردند؛و چون راهب را از این حادثه آگاه کرد، راهب به او گفت:ای پسرکم!تو گرفتاری پیدا خواهی کرد،و چون چنین شود /17 از من نامی به میان نیاور؛گفت:و او به مداوای مردم پرداخت و کسانی را که مبتلای به بیماری پیسی(برص)و کوری بودند درمان می کرد،و در این ضمن یکی از ندیمان پادشاه کور شد و به نزد او آمد و مال فراوانی به وی داد و از او خواست که درمانش کند،و غلام به او گفت که:من هیچ کس را شفا نمی دهم بلکه خدا است که شفا می دهد،و بنا بر این اگر به خدا ایمان آوری،نزد خدا دعا می کنم که تو را شفا دهد،و آن مرد ایمان آورد و غلام دعا کرد و او شفا یافت.آن گاه چون ندیم پادشاه نزد وی آمد،از او پرسید که چه کس تو را شفا داد،و او گفت:پروردگارم، و پادشاه گفت:من؟گفت:نه،پروردگار من و تو خدا است؛پادشاه به او گفت:آیا تو را پروردگاری جز من است؟گفت:آری،پروردگار من و تو خدا است،پس پادشاه بر او سخت گرفت تا نشانی غلام را به او داد،و پادشاه فرستاد تا او را به نزد وی آوردند و به او گفت:به من خبر رسیده است که تو مبتلایان به پیسی و کوری را درمان می کنی،و او در پاسخ گفت:من هیچ کس را شفا نمی دهم بلکه شفا دهنده خدا است،و پادشاه به او گفت:آیا پروردگاری جز من داری؟و او گفت:آری،پروردگار من و تو اللّٰه است،و چون چنین شد پادشاه بر غلام سخت گرفت تا نشانی راهب را به او داد،و آن گاه فرمان داد که راهب را با اره به دو پاره

ص :469

تقسیم کردند،و سپس روی به غلام کرد و گفت:از دین خود باز گرد،و چون غلام چنین نکرد فرمان داد تا چند تن او را به فلان کوه بلند بالا برند و اگر از دین خود بازنگشت او را از بالای آن پرت کنند.چون به بالای کوه رسیدند،غلام گفت:

خدایا به هر گونه که مصلحت می دانی مرا از شرّ ایشان نگاه دار،و چون چنین شد، کوه به لرزه افتاد و همه بر آن غلتیدند و فرو افتادند و هلاک شدند.غلام نزد پادشاه بازگشت و در پاسخ او که بر سر وی چه آمد،گفت:خدا مرا از شر ایشان خلاص کرد.پادشاه غلام را با گروهی دیگر روانه کرد که او را به دریا برند و اگر بازنگشت او را در آن غرق کنند؛چون غلام همراه با آن کسان در یک کشتی به وسط دریا رسید و گفت:خدایا مرا از شرّ آن محفوظ بدار و چنان شد که مأموران کشتی غرق شدند و غلام نجات یافت و به نزد پادشاه بازگشت و در پاسخ او که همراهانت چه شدند گفت:خدا شرّ آنان را از من دور کرد،و سپس به پادشاه گفت:تو نمی توانی مرا بکشی مگر این که به آنچه به تو می گویم عمل کنی:

مردمان را جمع کن و مرا بر شاخه درختی به دار آویز و سپس تیری از ترکش من بیرون آر و آن را بر کمان قرار ده و بگو:به نام پروردگار غلام و تیر را رها کن تا مرا بکشی؛پس چون مردمان گرد آمدند و غلام بر درخت آویخته شد و تیر را از ترکش بیرون آورد و بر کمان نهاد و رها کرد،آن تیر بر شقیقه غلام نشست و او را کشت؛ و چون مردم چنین دیدند،گفتند که ما به پروردگار غلام ایمان آوردیم؛به پادشاه گفته شد که آنچه از آن بیمناک بودی بر تو رسید و مردم چنین کردند،پس فرمان داد که بر /17 دهانه راهها چاله هایی کندند و در آنها آتش افروختند و چنین دستور داد که هر که از دین خود بازگشت به حال خودش واگذارید،و آنان را که چنین نکنند در آتش افکنید،و چنین شد،و چون زنی را همراه با پسرش برای افکندن به درون آتش آوردند،آن پسر به مادر خود گفت:مادرم!شکیبا باش که تو بر حقی». (1)

سعید بن جبیر گفت:چون مردم اسفندهان شکست خوردند،عمر بن

ص :470


1- 4) -نور الثقلین،ج 5،ص 546.

خطاب گفت:اینان نه جهودند و نه ترسا،و کتابی ندارند،و آنان مجوس بودند، پس علی بن ابی طالب گفت:«آنان کتاب داشتند و به آسمان بالا رفت،و سبب آن این بود که پادشاهی از ایشان مست شد و به همخوابگی با دختر خود پرداخت -یا با خواهرش-و چون به هوش آمد به او گفت:چگونه باید از این گرفتاری خود را نجات بخشیم؟و آن زن گفت:اهل کشور خود را فراخوان و به آنان بگو که تو نکاح با دختران را روا می داری و آنان نیز باید آن را حلال شمارند،و چون آنان را جمع کرد و با ایشان سخن گفت از پیروی او سرباز زدند،پس اخدودهایی فراهم آورد و گفت هر کس که فرمان او را نپذیرد کیفر او آتش است و هر که آن را بپذیرد می تواند به خانه خود باز گردد». (1)

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«علی-علیه السلام-کسی را نزد اسقف نجران فرستاد تا خبری از اصحاب اخدود از او به دست آورد و او چیزهایی گفت.پس او-علیه السلام-چنین گفت که:نه چنان است که می گویی،و من خبر آنان را به تو باز خواهم گفت:خدا مردی حبشی را به رسالت حبشیان مبعوث کرد،و چون او را تکذیب کردند،یاران وی به جنگ با حبشیان پرداختند،پس آن پیغمبر و یارانش اسیر شدند،و سپس پلی بنا کردند و آن را از آتش آکنده ساختند و مردم را گرد آوردند و گفتند:هر که بر دین ما و فرمانبر ما است،به کناری رود،و کسانی که بر دین اینان اند می بایستی خود را در آتش افکنند،پس اصحاب آن پیغمبر خود را در آتش می افکندند،و در این میان زنی با کودک یک ماهه پیش رفت و ناگهان بر کودک خود بیمناک شد و توقفی کرد، و آن کودک یک ماهه بانگ برداشت که:باک مدار و مرا و خودت را به آتش بیفکن،و به خدای سوگند که این کار در راه خدا اندک است،پس خود را همراه با کودکش که از سخنگویان در گاهواره بود به آتش افکند». (2)

ص :471


1- 5) -همان کتاب،ص 547.
2- 6) -همان جا.

در حدیثی مأثور از امام صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:

«پیش از شما مردمانی بودند که آنان را می کشتند و به آتش می سوزانیدند و با اره شقه می کردند و زمین را با همه گستردگی بر ایشان تنگ می ساختند،و هیچ یک از اینها آنان را از دین خود باز نمی داشت،و این همه برای آن بود که به خدای عزیز و حمید ایمان آورده بودند،پس از پروردگار خود خواستار درجات ایشان شوید و بر سختیهای روزگار خود شکیبایی نمایید تا به درجه ایشان برسید». (1)

ایمان با قلب آدمی چنین می کند و آن را نیرومندتر از آهن و استوار و پایدارتر از کوه ها و بلندتر از قلب های مرتفع و سخت تر از هر وسیله آزار و اذیتی می سازد که طاغوتان برای آزار دادن و معذّب ساختن و کشتن مردمان فراهم می آورند!! گاه از یکدیگر می پرسیم که:چه چیز این انسان را که زمانی تحمل گزش پشه ای را ندارد،چنان می سازد که در برابر چشمان آزاردهندگان خود را به آتش می افکند و می سوزاند و از ایمان خویش لحظه ای انصراف حاصل نمی کند؟ در پاسخ می گویم که:اولا،وضوح رؤیت حقیقت در نزد ایشان به حدی رسیده بود که(با بصیرت دلهای خویش)در بهشت و نعیم آن زندگی می کردند و این خود تسلای خاطری برای ایشان و کناره گیری از شهوتهای دنیوی به شمار می رفت،و(با نیرومندی قلبهای خویش)در آتش و عذاب آن درنگ می کردند و از همین راه سختیها و رنجهای دنیا را به راحتی تحمل می کردند.

ما از داستان مادری آگاهی داریم که برای افکندن خویش به آتش اندکی تردید داشت و ناگهان کودک شیرخوارش زبان گشود و گفت:ای مادر! در برابر تو آتشی را می بینم که خاموش نمی شود(یعنی آتش جهنم)و در پی این گفته همگان خود را به درون آتش پرتاب کردند.

ثانیا،هنگامی که آدمی به انجام دادن کاری مصمم می شود،قیام کردن وی به آن عمل دیگر برای وی دشواری چندان ندارد،و مخصوصا اگر این کار در راه

ص :472


1- 7) -همان جا.

خدا باشد،چه خداوند متعال امر را بر او آسان می سازد،و قدمش را تثبیت می کند و قدرت تحمل دردها و رنجهای آن را به او می بخشد و ایمانش را قوت می دهد،و بر بصیرت وی چندان می افزاید که گویی پاداش خود را در جهان دیگر می بیند.و چنین است که بندگان صالح خدا در مقابل فشارهای گوناگون در طول تاریخ توانسته اند مقاومت نشان دهند و با قلبی خرسند و نفسی آرام اشکال مختلف عذاب را تحمل کنند، /17 چه آنان می دانسته اند که سنتهای خدا تغییر و تبدیل نمی پذیرد،و مؤمنانی که در اخدود سوختند،با کسانی برابرند که برای حفظ ایمان خویش امروز در زندانهای طاغوتیان به سر می برند یا کشته می شوند یا دشواریهای مهاجرت و جهاد در راه ایمان را تحمل می کنند،و به همان گونه که خدا بزرگواری آن صدّیقان را جاودانه ساخت،پاداش این مؤمنان را نیز ضایع نخواهد کرد،و به همان گونه که خدا اصحاب اخدود را کشت و رسالتهای خود را به پیروزی رسانید،جباران امروز را نیز نابود خواهد کرد و به جای ایشان کسان دیگری را خواهد آورد.

[8]

در آن هنگام که هیجان مبارزه و شدت یافتن تبلیغات علیه مؤمنان به اوج خود می رسد،مردمان نمی دانند که چه می کنند و چه گناه بزرگی را مرتکب می شوند،ولی پس از آن که به حال خویش بازگشتند،از یکدیگر می پرسند که:

چرا مؤمنان را کشتند و به چه جهت از ایشان انتقام گرفتند،و آن گاه در می یابند که در گمراهی پردامنه ای به سر می برده اند.

وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّٰ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ

-و ایشان را نیازردند و عذاب ندادند مگر برای آن که به خدای بزرگوار ستوده ایمان آورده بودند.» نه در زمین تباهی کردند،و نه کسی را مورد تعدی و تجاوز قرار دادند،و نه خواستار چیزی جز حق شدند،بلکه خواستار بازپس گرفتن آزادی خویش بودند و به پروردگار صاحب قدرت خویش ایمان آوردند که مقهور هیچ نیرویی نمی شود،و خدای حمید و پسندیده ای است که ستم نمی کند و بخل نمی ورزد و پاداش بندگان را می دهد و از فضل خویش بر آن می افزاید.

ص :473

[9]

کدام یک از این دو بر حقّ است:تمرّد کردن نسبت به سلطان آسمانها و زمین و درآمدن به بندگی بشری که هیچ ضرر و زیانی را نمی تواند از آنان دور کند،یا آزاد شدن از هر بندگی و قید و در آمدن به دژ پادشاهی مقتدر قاهر؟ اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -آن که فرمانروایی بر آسمانها و زمین از آن اوست.» و علی رغم آن که خدا فرصت انتخابی به طاغیان در مهلتی محدود بخشیده،بر آنچه می کنند گواه است و هیچ چیز در آسمانها و زمین بر او پوشیده نمی ماند.

وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ

-و خدا بر همه چیز شاهد و گواه است.» [10]

و گواهی خدا تنها برای تاریخ نیست،بلکه برای پاداش و کیفر دادن عادلانه است،و طاغوتان را به جهنمی آکنده از آتش سوزان و عذاب سوزاننده می راند.

إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ

-کسانی که مؤمنین و مؤمنات را در معرض فتنه و آزمایش و بلا قرار دادند.» این حکمتی خدایی است که به طاغیان فرصت آزمایش داده است،چه آنان با این علم خود مؤمنان را در معرض آزمایش قرار دادند و از قدرت اراده ایشان آگاه شدند،و چنان بود که ارزش و معنی ایمان برای مردمان آشکار شد،و این نکته را دریافتند که چنین ارزشی برتر از مادّیّات است و دعوت فرستاده خدا و پیروانش برای به دست آوردن مال و سلطه ای نیست،و سپس چون مؤمنان را آزمودند،ایمان اینان از رسوبات شرک خلاصی پیدا کرد،و بازمانده های نادانی و غفلت از نفوس ایشان زدوده شد و ناتوانان از صفهای ایشان بیرون رفتند،و مؤمنان پاکی طلایی را پیدا کردند که چون در بوته گداخته می شود از هر چه جز طلا است تهی می شود.

حکمت خدا برای فرصت دادن به جباران تا به این کشتارهای زشت در حق خوانندگان به خدا دست یازند،از این قرار بود.و شاید بعضی از ایشان به خدا بازگشتند و از کرده خود پشیمان شدند و توبه کردند،و به همین سبب پروردگار ما

ص :474

می گوید:

ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذٰابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذٰابُ الْحَرِیقِ

-و سپس توبه نکردند،برای ایشان عذاب جهنم است و عذاب آتش.» و میان عذاب سخت تر و ماندگارتر جهنم و میان عذاب اخدودی که همچون یک چشم برهم زدن پایان می پذیرد،تفاوت بسیار است،و پس از آن معذبان اخدود به روح و ریحان دسترس پیدا می کنند.

[11]

امّا آن معذّبان باغهای بهشت را در انتظار خویش دارند.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ

-برای کسانی که ایمان آوردند و به انجام دادن کارهای نیک و شایسته پرداختند،بهشتهایی است و در زیر درختهای آن جویها روان،و این پیروزی بزرگی است.» /17 خواه همچون اصحاب اخدود وارد چالشهای بزرگ شده،یا از پیروان ایشان بوده باشند.و چه پیروزی برای ایشان بزرگتر از پایان یافتن رنج و آزمایش ایشان در رسیدن کامل به هدفها و خواسته هاشان می تواند باشد؟! [12]

سوگند به آسمان دارای بروج و به روز موعود و به شاهد و مشهود که:

مورد مؤاخذه خدا قرار گرفتن،در آن روز که طاغوتان و ستمگران را چنین می کند، بسیار سخت و شدید است.

إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ

-مؤاخذه و سختگیری پروردگارت بسیار سخت است.» گفتند که:این جمله پاسخ سوگند در آغاز سوره است.و شاید این گفته خدا: قُتِلَ أَصْحٰابُ الْأُخْدُودِ نیز پاسخ دیگری برای قسم بوده باشد،و بدین گونه سوگند چارچوبی برای همه حقایق یاد شده در این سوره می شود.

از این آیه آشکار می شود که خدا اصحاب اخدود را به عذابی دردناک گرفت،به همان گونه که با دیگر گردنکشان نیز چنین کرد.

[13]

و چگونه می تواند بطش و سختگیری جبار آسمانها و زمین که آفرینش

ص :475

آسمان در آغاز از او بوده و پس از نابودی بار دیگر او را به زندگی بازمی گرداند، چنین نبوده باشد؟! إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ -او است که آفرینش را آغاز می کند و بار دیگر آن را اعاده می کند.» [14]

خدا به سرعت مردم ساکن زمین را به آنچه کرده اند نمی گیرد و عذاب نمی دهد،و از بسیاری از بدیهای ایشان در می گذرد،زیرا که آنان را دوست می دارد و گناهانشان را می پوشاند.

وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ

-و او چشم پوش و آمرزنده و دوستدار است.» [15]

و دوستی او نسبت به مؤمنان و آمرزش او نسبت به گناهان بندگانش به سبب عزت و قوت او است.

ذُو الْعَرْشِ الْمَجِیدُ

-آن خداوند با عرش بزرگوار و بزرگ نام.» /17 خواه اَلْمَجِیدُ را به ضمّه بخوانیم تا صفتی برای پروردگار باشد،یا به کسر تا همچون صفتی برای عرش در نظر گرفته شود،تفاوتی پیدا نمی کند،بدان جهت که عرش او همان هیمنه و سلطنت او است،و آن یکی از نامهای نیکوی او و صفتی از صفات کریمه او است.

[16]

و چگونه ممکن است کسی که هر چه می خواهد می کند بدون آن که گرفتار رنجی شود،سلطانی بزرگ نبوده باشد؟ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ -همه آن کند که خود خواهد.» اراده خدا صفت قدرت مطلقه او است،و این آیه بر آن دلالت دارد که هیچ چیز اراده او را محدود نمی کند،پس اراده او،بدان گونه که پیشوایان فلاسفه یونان گمان می کردند و سپس این فکر به جهودان سرایت کرد و گفتند: یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ دست خدا بسته است»،قدیم نیست!سبحان اللّٰه؟!چگونه می تواند در آغاز توانا باشد و در پایان ناتوان؟!و آیا می شود خداوند متعال را به اول و آخر وصف کرد تا متغیر باشد؟! بازتاب این صفت بر ما-افراد بشر-باید آن باشد که پیوستگی نعمتهای

ص :476

خدا و عادت کریم او بر ما سبب آن نشود که به او مغرور شویم و بدون ترس از عذاب و عقاب خدا به ورزیدن گناه ادامه دهیم.

[17-18]

و سپاهیان ابلیس گرد هم جمع شدند تا مؤمنان را مورد حمله قرار دهند،آیا کارشان به کجا انجامید؟ هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ* فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ -آیا حدیث سپاهیان به تو رسید*از فرعون و ثمود؟» قرآن درباره آن دو،با وجود اختلاف فراوان داشتن در اوضاع و احوال،به یک شکل سخن گفته است،بدان جهت که سنت خدا در آنان،همچون در جز آنان،یکی است.

[19]

بشر ساختمان تکامل یافته ای از دروغ برای خود بنا نهاده و نفس خود را در آن می نهد،و به همین سبب او را می بینی که درباره انکار وجود پروردگارش یا قدرت او یا سنت پاداش دادن وی به میانجیگری فلسفه ای چند بعدی بحث می کند تا مگر خویشتن و دیگران را به آن قانع سازد،و آن را-بنا بر جدل-فلسفه الحاد یا مادّیگری نام نهاده است،و گاه /17 از همه حقایق تجاوز می کند و آن را به نام فلسفه علمی می خواند،و سپس در برابر هر حقّی باطلی را قرار می دهد،و به جای هر صواب خطایی را می پذیرد و-به گمان خود-بافت این پندارهای باطل را با یکدیگر محکم می کند و به آن نام نظریه یا اصل می دهد،در صورتی که این همه چیزهایی جز دروغها نیست.

برای چنین انسانی بیرون آمدن از پیله دروغی که بر گرد خود تنیده، امکان پذیر نیست،و لذا علیه همه عبرتها و موعظه ها،حتی اگر در تراز عبرت عذابی باشد که ریشه فرعون و ثمود را برکند،خود را ایمن تصور می کند.

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ

کسانی که کافر شدند در تکذیب به سر می برند.» بدان سبب که به بزرگترین و آشکارترین حقایق(به خدای بزرگ و رسالتهای او)کافر شدند و در مجرای زیرزمینی تکذیب درآمدند،و از آن بیرون

ص :477

نیامدند تا از سرنوشت فرعونی که داستانش میان اهل کتاب شهرت یافت یا به سرنوشت قوم ثمود که اعراب از کار ایشان آگاه بودند،عبرت گیرند.

[20]

و آیا تکذیب سودی برای ایشان دارد؟آیا از آن که کیفر اعمالشان به ایشان برسد جلوگیری می کند،یا کسی را که مجازات کننده ایشان است می تواند بفریبد تا از مجازات کردن آنان منصرف شود؟هرگز...چرا؟بدان جهت که آدمیزاد با پروردگار خویش رو به رو می شود و علم و قدرت خدا بر مردمان احاطه دارد.

وَ اللّٰهُ مِنْ وَرٰائِهِمْ مُحِیطٌ

-و خدا بر همه چیز آنان احاطه دارد.» گفتند که:وراء هر چیز جهات خارجی احاطه کننده بر آن است،پس مفهوم آیه آن می شود که خدا بر هر بعد از ابعاد زندگی ایشان احاطه دارد.

و این با پیوسته در تکذیب بودن ایشان تقابل دارد.

[21]

ولی آیا چشم به راه آنند که چیزی بزرگتر از این کتاب بزرگ پیدا شود و پندشان دهد و از این سوراخ تکذیب بیرونشان آورد؟ /17 بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ -این سخن قرآنی است با شکوه و بزرگوار.» در ترازی بالا و مجد و عظمتی رفیع که دست تحریف به آن راه ندارد،و ناچیزان و حقیرانی که در حضیض شهوتها زندگی می کنند به تراز آن نمی رسند،و کسانی جز پاکیزه شدگان از پلیدی شرک و ناپاکی عقده های نفسانی و تاریکی افکار باطل،به گوهرهای حقایق و معانی آن دسترس پیدا نمی کنند.

ناگزیر می بایستی بر قله مجد و بزرگواری بالا روی تا به فهم بعضی از معانی کتاب عظیم آگاهی پیدا کنی.

[22]

و از نشانه های مجد و عظمت آن یکی این است که در لوحی نزد خدا محفوظ است و هیچ کس نمی تواند در آن تصرّفی کند.

فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ

-در لوحی نگاهداری می شود.» در الدر المنثور از ابن عباس روایت شده است که پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:«خداوند لوحی از مروارید سفید قرار گرفته در دو پوشش طرفی از

ص :478

زبرجد سبز آفرید که نوشته آن با نور است،و در هر روز سیصد و شصت لحظه به آن نگاه می کند که زنده می کند و می میراند،و می آفریند و روزی می دهد،و عزت یا ذلت می بخشد،و عمل می کند و می خواهد». (1)

این حدیث گفته خدای تعالی: فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ است.اما لوح محفوظ یاد شده در این آیه شاید اشاره ای به این آیه کریمه داشته باشد که: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ ،چه خدا لوح را از آن محفوظ می دارد که دیگری چیزی بر آن نقش کند.

ص :479


1- 8) -تفسیر المیزان.

ص :480

جلد 18

اشاره

ص :1

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

سورۀ طارق

اشاره

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس در نمازهای واجب خود این سوره را بخواند،در روز قیامت پایگاه و منزلتی نزد خدا خواهد داشت،و در بهشت از رفقای پیامبران و اصحاب ایشان خواهد بود».

نور الثقلین/ج 5،ص 549 /18

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که قلب آدمی بتواند حقایق بزرگ را در خود جای دهد و آنها را بفهمد و با آنها سازگار شود،وحی الاهی او را به نگریستن و اندیشیدن در افقهای آسمان و آنچه در آن از ستارگان درخشان و شهابهای به شب آینده وجود دارد،و نیز به اندیشیدن در ژرفناهای نفس و آنچه از عالم کبیر مندرج در آن است و به تفکر در نخستین پیدایش خود که از آبی جهنده از میان استخوانهای پسین و پیشین سینه نشأت یافته،و در سرنوشت پایانی خود که بی پرده و بدون نیرو و یاور با کرده های

ص :7

خویش رو به رو می شود،به این همه برمی انگیزد،و برای آن که آدمی از حقایق بزرگ نگریزد،و با تکذیب رسالت یا تأویل کردن خبرهای آن به گونه ای که متناسب با عدم مسئولیت او باشد منکر حقیقت داشتن بازگشت به جهان دیگر و رسیدگی به حساب نشود،وحی الاهی او را از آن آگاه می سازد که قرآن گفتاری قاطع است و هزل نیست،و تکذیب کنندگان و کافران را به آن بیم می دهد که به کارشان خواهد رسید،ولی اکنون به آنان مهلت داده است،و تو ای انسان!صبور باش و به آنان اندکی مهلت ده.

سورة الطارق /18

[سوره الطارق (86): آیات 1 تا 17]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلطّٰارِقِ (1) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلطّٰارِقُ (2) اَلنَّجْمُ اَلثّٰاقِبُ (3) إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَیْهٰا حٰافِظٌ (4) فَلْیَنْظُرِ اَلْإِنْسٰانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ (6) یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ اَلصُّلْبِ وَ اَلتَّرٰائِبِ (7) إِنَّهُ عَلیٰ رَجْعِهِ لَقٰادِرٌ (8) یَوْمَ تُبْلَی اَلسَّرٰائِرُ (9) فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لاٰ نٰاصِرٍ (10) وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلرَّجْعِ (11) وَ اَلْأَرْضِ ذٰاتِ اَلصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ (14) إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً (15) وَ أَکِیدُ کَیْداً (16) فَمَهِّلِ اَلْکٰافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (17)

معنای واژه ها

1[و الطارق]

:آن ستاره ای است که با نور خود به افقهای آسمان برخورد می کند.و می گویند«طرقنی فلان»یعنی

ص :8

فلانی شب هنگام نزد من آمد،و اصل معنی«طرق» کوبیدن است،و به همین جهت چکش را مطرقة می خوانند،و راه را بدان سبب«طریق»می خوانند که در زیر پای راه روندگان بر آن کوبیده می شود.و«طارق»به معنی آیندۀ در شب است که نیازمند به کوبیدن در خانه دارد.

2[الدافق]

:دفق ریختن آب با قوت است،و دفع نیز مثل آن است.و در مفردات راغب آمده است:ماء دافق، یعنی جریان کنندۀ با سرعت.و به همین گونه آب مرد به نیرو در زهدان زن می ریزد.

7[الترائب]

:دنده های سینه است.

9[تبلی السرائر]

:یعنی آشکار می شود ضمیرها و اسرار؛و «بلی الثوب»یعنی جامه کهنه شد؛و بلوته به معنی آزمایش و امتحان کردم آن را است،که گویی از کثرت آزمایش کهنه و فرسوده شده.و در روز قیامت سرائر و رازها آزمایش می شود تا شرّ و خیر آنها آشکار شود.

11[الرجع]

:باران است،به سبب آن که می آید و باز می گردد و تکرار می شود.

12[الصدع]

:به معنی شکاف است و صدع زمین شکافته شدن آن بر اثر بیرون آمدن گیاه و درخت از آن است.

ص :9

این گفته ای است قاطع و جدا کننده نه سخنی هزل
اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا ستاره ای را دیده ای که با نور درخشان خود شبها در عرض آسمان حرکت می کند؟آیا دیده ای که خدا چگونه شرّ ابلیس و سپاهیان او را از آسمان و اهل آن،و از زمین و ساکنان آن دور می کند؟!این نمونه ای از حفظ خدا است، پس سوگند به آن ستاره و به آسمانی که آن را نگاه می دارد که:خدا حافظ است،و اگر او نبود،انسان و موجودات زندۀ دیگر نمی توانستند لحظه ای زنده بمانند.

« وَ السَّمٰاءِ وَ الطّٰارِقِ -سوگند به آسمان و به آن که در شب می آید.» گفتند:طرق یعنی کوبیدن،و راه را از آن جهت«طریق»گویند که آدمی با پای خود بر آن می کوبد،و دیدار کنندۀ در شب را نیز طارق گویند بدان که باید بر در خانه بکوبد تا در باز شود،و شاید هر پیش آینده را اعراب از آن روی طارق می گویند که به سبب بیگانه بودن درها را برای وارد شدن می کوبد.

سوگند به آسمان و ستارگان درخشندۀ آن که خرد آدمی را برمی انگیزد و اهتمام او را به کار می اندازد،و از قلب او گرد غفلت و بی توجهی را می زداید...و طبیعی است که /18 سوگند به آسمان دور از دسترس ما و از حدود اندیشۀ ما خورده شود، و به طارقی که آدمی از او می ترسد،چه هر کوبندۀ در و تازه واردی از روی نیکخواهی چنین نمی کند.

شاعر گفته است:

یا راقد اللیل مسرورا بأوله

ان الحوادث قد یطرقن اسحارا

ص :10

لا تفرحنّ بلیل طاب اوله

فربّ آخر لیل اجّج النارا

ای خفته در شب و شادمان از آغاز آن*حوادث گاه در سحرها پیش می آیند به شبی که آغاز آن خوش است شادمان مباش*چه بسا پایان شبی که آتش برمی افروزد هنگامی که آدمی به افق اندیشیدن و تدبّر در آیات خدا در آسمان و زمین بالا می رود،به شناخت حقایق بزرگ نزدیک می شود،در حالی که زندگی او در میان زندان دشواریهای روزانۀ او می گذرد،و گرفتار انگیزه های نفسانی و وسوسه های قلبی است که او را از تفکر در آفاق دوردست باز می دارد و بر اثر آن از دست یافتن به حقایق محرومش می سازد.

شاید این از هدفهای قسم در قرآن بوده باشد:که او را به افقهای حقایق دور از آنچه بر فکرش از قضایای خاصی که پیوسته توجه او را به خود جلب کرده است، بالا ببرد.

قرآن،پیش از آن که یک گنجینۀ معارف باشد،برنامه و روشی برای اندیشیدن است،و به همین سبب هدف آن تنها تعلیم دادن به آدمی نیست،بلکه می خواهد او را بر آن توانا سازد که خود به تعلّم بپردازد،لذا قفلهای اندیشه را به کلیدهای یادآوری و ذکر باز می کند،و با برداشتن پوششهای قلب آدمی او را بینای حقایق می سازد،و حجابهایی را که بینش و بصیرت او را از دیدار حقایق باز می دارد، با برانگیختن عقل و زدودن غبار غفلت از قلب،پاره می کند.

سورۀ الطارق،در میان سوره های کوچک قرآن،از چنین امتیازی برخوردار است.همچون ستارۀ درخشانی است که با نور زیبای خود درهای دل را می کوبد تا آن را در برابر آبشار نور برخاستۀ از وحی بگشاید.

[2]

طارق چیست؟اندیشۀ خود را به حال خود واگذار تا در افقهای آفرینش به گردش درآید،و باشد که بر او مکشوف شود که طارق چیست.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الطّٰارِقُ -و چه دانی که طارق چیست؟» /18 این کلمه خرد آدمی را به آن برمی انگیزد که اهمیت قضیه را احساس کند.و بعضی از مفسران گفته اند که هر وقت این جمله در قرآن بیاید،موضوع آن

ص :11

شناخته می شود،همچون این گفتۀ خداوند متعال:« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ -و چه دانی که شب قدر چیست؟شب قدر شبی است که از هزار ماه بهتر است»،در صورتی که اگر جملۀ«و ما یدریک و چه می دانی» به کار برده شود،موضوع نادانسته باقی می ماند.

[3]

پس طارق چیست؟ستاره ای در بلندی آسمان است که نور درخشان آن دیوار تاریکی را سوراخ می کند.

« اَلنَّجْمُ الثّٰاقِبُ -ستارۀ تابنده.» گفته اند:ثاقب به معنی روشن کننده است،و از آن است شهاب ثاقب،و عرب می گوید:اثقب نارک،یعنی آتشت را روشن کن،و ثقوب به معنی خرده های چوبی است که با آنها آتش روشن می کنند.

در تفسیر این کلمه اختلاف کرده اند...و آنچه به نظر من می رسد این است که طارق عبارت از قضا و قدرهایی است که خیر و شرّ آنها شب و روز پیاپی می رسد،و به همین سبب از طارق بد،بنا بر نصّ رسیدۀ از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به خدا پناه می بریم:«أعوذ بک من شرّ طوارق اللیل و النهار إلاّ طارقا یطرق بخیر یا رحمن پناه می برم به تو از شرّ طارقهای شب و روز،مگر طارقی که خیر است ای خدای رحمان». (1)

در دعاء آمده است:«بک أستجیر یا ذا العفو و الرضوان من الظلم و العدوان، و من غیر الزمان،و تواتر الأحزان،و طوارق الحدثان،و من انقضاء المدّة قبل التأهب و العدّة-به تو پناه می برم ای بخشنده و در گذرنده،از ستمگری و دشمنی،و از تغییرات روزگار،و در پی هم آمدن اندوهها،و فرود آمدن حوادث،و از پایان یافتن مدت(زندگی)پیش از آماده شدن و توشۀ راه(جهان دیگر)فراهم آوردن». (2)

بنا بر این نظر،نجم ثاقب بیان کنندۀ این طارق است که به ستاره ای تابنده

ص :12


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 3.
2- 2) -مفاتیح الجنان،دعای روز یکشنبه.

شباهت دارد،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ . (1)

پس مقصود سوگند خوردن به آن شهابهایی است که خدا به وسیلۀ آنها آسمان را از شیاطین حفظ می کند که دزدانه گوش می کنند،و این شکل از بیان هماهنگ با سخن دربارۀ حفظ شدن اهل زمین به وسیلۀ خداوند متعال است.

قولی نیز آن است که:هر ستاره،به اعتبار آن که در شب طالع می شود، طارق است،و بنا بر این سوگند در این جا به همۀ ستارگان درخشان آسمان باز می گردد؛و بعضی گفته اند که مقصود از نجم در این جا سیارۀ زحل است،و این از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است، (2) و بعضی دیگر آن را ثریّا،و دیگران زهره دانسته اند.

عبارتها همۀ این تطبیقها را می پذیرد،بدان سبب که بنا بر آیه ای،در سورۀ الملک معلوم می شود که چراغهای آسمان رجوم شیاطین یا مراکزی برای پرتاب کردن پیکانها به شیاطین است؛خداوند سبحان می گوید: وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّیٰاطِینِ . (3)

پس محتمل است که مقصود از نجوم شهابها یا محل صادر شدن شهابها بوده باشد.و این نیز باقی می ماند که بگوییم:مقصود از نجم ممکن است جنس نجم و ستاره باشد و دیگر ستارگان را نیز شامل شود و تنها یکی از آنها نباشد.

[4]

هنگامی که شخص به استواری ساختمان آسمان می نگرد،و این که چگونه خدا آن را سقفی محفوظ آفریده،و در اطراف آن محلهای پرتاب کردن تیرهایی برای دور کردن نیروهای شیطانی که می کوشند تا نظام آن را تباه سازند، قرار داده است،از این امر اطمینان پیدا می کند که دست بزرگی آسمانها و زمین را گرفته و از نابود شدن آنها جلوگیری به عمل می آورد،و می داند که در پناه حمایت

ص :13


1- 3) -الصّافّات10/.
2- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 549.
3- 5) -الملک5/.

پروردگاری بزرگ قرار دارد که او را از طوارق بد محفوظ می دارد.

« إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّٰا عَلَیْهٰا حٰافِظٌ -هیچ نفسی نیست که بر او نگاهبانی گماشته نشده باشد.» /18 دهها هزار نگاهبان تو را از خطرهایی که گرداگرد تواند پاسداری می کنند،و به تو چیزی نمی رسد جز آنچه استحقاق آن را داری یا حکمت پروردگار مقتضی آن است.

به نظام حمایت و نگاهبانی از بدن نگاه کن که از دستگاههای متعدد فراهم شده است:

الف:جهاز شناختن محیط فراهم آمدۀ از چشم و گوش و چشایی و دیگر حواس،که برجسته ترین عامل در آن شبکۀ شگفت انگیز اعصاب است.

ب:جهاز دفاع در برابر خطرها که آشکارترین آن دست و پا است.

ج:و جهاز حمایت در مقابل میکروبها،که در طلیعۀ آن خودداری بدن از پذیرفتن خوراک و نوشاکی است که با آن،به جهت گندناک یا تلخ بودن،سازگار نیست.

د:و جهاز ایمنی ذاتی علیه جرثومه ها،که اگر این نمی بود،ویروسها و میکروبها به آسانی بر همه جای بدن ما استیلا پیدا می کردند.آن که چنین ایمنی را از دست می دهد و،مثلا،به بیماری«ایدز»مبتلا می شود،از آن روی که دیگر بدن او نمی تواند در برابر میکروب یا ویروس مقاومت کند،جان خود را از دست می دهد.

ه:و عواطف و شهواتی که انسان را سخت به نگاهداری از بدن خود وامی دارد.

و:و عقلی که بدن را در مبارزۀ تلخ خود علیه طبیعت و بر ضد خطرهای دیگر راهنمایی می کند.

دهها جهاز محیط بر جسم که نوشتن شرح آنها کتابهایی بزرگ می شود.

همانند نظام حمایت از بدن،دهها نظام دیگر پراکندۀ در طبیعت است که انسان را از متلاشی شدن حمایت می کند،که بعضی از آنها را می شناسیم و از بیشتر

ص :14

آنها آگاهی نداریم،و این همه گواه بر آن است که خداوند متعال /18 حافظی است که انسان را در پناه خود حمایت می کند،چنان که گفته است: لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ ، (1) و دربارۀ این آیه از امام باقر-علیه السلام- روایت شده است که گفت:«می گوید:دو فرشته در شب،و در پی آنها دو فرشته در روز آدمی را از افتادن در چاه یا فرو افتادن دیوار بر سر او یا رسیدن مصیبت دیگری به او حفظ می کنند،تا آن گاه که مرگ مقدر باشد که راه را برای رسیدن قضای تقدیر شده به او باز می گذارند و او را به طرف آن هدایت می کنند». (2) و از پیامبر -صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«بر مؤمن صد و شصت فرشته موکلند که آنچه را که بر دفع آن توانایی ندارد از او دور کنند،و از جمله هفت فرشته بر چشم نگاهبانی دارند و آفات را از آن همچون دور کردن مگس از کاسۀ عسل دور می کنند،و اگر آدمی یک لحظه به حال خود واگذاشته شود،شیاطین او را خواهند ربود». (3)

از این حدیث چنان برمی آید که:فرشتگان شیاطین را از مؤمن به دور می رانند تا از لحاظ مادّی و معنوی تأثیری بر او نتوانند کرد،و فرشتگان محافظ به نگاهداری و حفظ اعمال بندگان و آنچه از ایشان صادر می شود،از نیت و کلمه و فعل،مأمورند؛و خدای متعال گفت: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحٰافِظِینَ* کِرٰاماً کٰاتِبِینَ* یَعْلَمُونَ مٰا تَفْعَلُونَ . (4)

بدین گونه به آدمی مصیبت یا آزاری جز به فرمان خدا نمی رسد،که اگر چنین فرمانی نباشد،فرشتگان از رسیدن مصیبت جلوگیری می کنند.و خداوند سبحانه و تعالی گفته است: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ . (5)

ص :15


1- 6) -الرعد11/.
2- 7) -نور الثقلین/ج 2،ص 487.
3- 8) -تفسیر البصائر،ج 54،ص 354.
4- 9) -الانفطار10/ تا 12.
5- 10) -الرعد13/.

[5]

و برای آن که انسان دربارۀ فرشتگان حافظ خود آگاهی بیشتر حاصل کند،باید در خصوص پیدایش خود بیندیشد:که جز نطفه ای سست و ضعیف در پشت پدر یا زهدان مادر نبود.آیا چه کس در مسیر دشواری که پیموده او را حفظ کرده است؟آیا می دانید که چه سازمان و تشکیلات دقیقی بر نطفه محیط است که در میان آن در رحم مادر تطوّر و تکامل پیدا می کند؟و آیا برای تو،در آن هنگام که نطفه بودی،امکان آن وجود داشت که خود را از خطرها حفظ کنی؟ /18 « فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ مِمَّ خُلِقَ -پس انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است.» این نگریستن افقهایی از معرفت را در برابر انسان می گشاید،چه از این طریق به حقیقت نفس خود و وسعت دامنۀ وابستگی خویش به بندگی و نیازمندی آگاهی حاصل می کند،پس از تاریکیهای غرور و کبر و خود بزرگبینی خارج می شود،و به نور واقعیت و فروتنی راه می یابد،و نیز(با نظر کردن به آغاز پیدایش خود)از آیندۀ خود آگاهی پیدا می کند.آیا انسان به همان گونه که آغاز شد باز نمی گردد؟ [6]

برای ما تصور کردن نیستی و عدم دشوار است،در صورتی که خدای آفریننده ما را از چیزی که بود نیافریده و نمونه ای برای آفریدن نداشته،ولی آیا نمی توانیم مسافتی را که میان نطفه و انسان کامل وجود دارد تصور کنیم؟در این هنگام در خواهیم یافت که مسافت میان پیدایش نخستین که در آن خدا ما را از خاک آفرید و میان آن زمان که ما را به صورت نطفه آفرید،دورتر و بزرگتر است.

اما مسافت میان نیستی و هستی با هیچ مسافت دیگری قابل مقایسه نیست،بدان سبب که تصور کردن و دریافتن نیستی از طرف ما مستحیل می نماید.

پس بهتر است به آن زمان نظر افکنیم که در آن قطره های آبی جهنده بودیم،و بپرسیم:چگونه بودیم،و اکنون چه شده ایم؟آیا آن کس که ما را از آن حالت به حالت کنونی رساند،نمی تواند پس از مرگ ما را به زندگی باز گرداند؟ چرا.او بر همه چیز توانا است.

ص :16

« خُلِقَ مِنْ مٰاءٍ دٰافِقٍ -از آبی جهنده آفریده شد،» که از صلب به رحم انتقال یافت تا در جایگاه مطمئن قرار گیرد و به صورت آفریده ای دیگر درآید.

شاید کلمۀ«من از»در این جا اشاره به آن است که این قطرۀ ناچیز، همه اش آن چیزی نیست که خاستگاه آفرینش بشر است،بلکه چیزی از آن چنین است،آری،یاختۀ واحدی از میلیونها یاخته مبدأ آفرینش این جهان بزرگی است که در ساختن آدمی خلاصه شده است،و چون در زهدان استقرار پیدا می کند،به مکیدن خوراک آغاز می کند تا بر حجم آن افزوده شود و از آن یاخته های دیگری با تقسیم به وجود آید،و هر یاخته در گوشۀ معینی قرار گیرد و خدا از آن /18 بخش معینی از وجود انسان را به دقت و لطف بسازد و رفته رفته هستی او کامل شود.

شایسته است در این جا به یک یادآوری ایمانی که بر زبان امام صادق -علیه السلام-در حدیث مفصل او با شاگردش مفضّل بن عمر جاری شده است،اشاره کنیم،امام می گوید:

«ای مفضّل!از آفرینش انسان آغاز می کنیم،پس از آن عبرت بگیر.آغاز آن پیدایش جنین در رحم است که در میان سه تاریکی جای گرفته است:تاریکی شکم،تاریکی زهدان،و تاریکی مشیمه،و چنان است که نمی تواند هیچ کاری برای به دست آوردن خوراک،و دور کردن آسیب،و جلب منفعت و دفع مضرت انجام دهد،از خون حیض سهمی به او می رسد که خوراک او باشد،به همان گونه که آب خوراک گیاه است،و پیوسته چنین است تا آفرینش او کامل شود و تنش استحکام پیدا کند،و پوستش بتواند در کنار هوا قرار گیرد،و چشمش توانایی رو به رو شدن با روشنی را به دست آورد،در این هنگام به آزردن ما در جای خود می پردازد و سخت او را به هیجان در می آورد،تا از زهدان خارج شود و به دنیای بیرون درآید،و چون تولد پیدا کند،خونی که تا آن زمان به مصرف خوراک او می رسید،به پستانهای مادر می رود و در آن جا به گونۀ دیگری غذا مبدل می شود که برای نوزاد از خون سازگارتر است که در هنگام حاجت از آن بهره مند می شود.

ص :17

کودک،پس از تولد با حرکت دادن لب و دهان خود به دنبال غذا می گردد و به زودی دو پستان آویختۀ مادر را برای رفع نیاز خود می یابد،و تا زمانی که بدنی مرطوب و روده هایی تنک و اندامهایی نرم دارد،از آن شیر بهره مند می شود،و چون به راه بیفتد و به خوراکی درشت تر نیاز پیدا کند که سبب نیرومند شدن بدنش باشد، دندانها در دهان وی شروع به بیرون آمدن می کند تا به وسیلۀ آنها غذا را بجود و نرم کند و به آسانی به گلو فروبرد.و چنین است تا به حد بلوغ برسد و موی بر صورتش پیدا شود که علامت مذکر بودن و نمایندۀ عزت مرد و نشانۀ آن است که از دوران کودکی بیرون آمده است،و اگر مویی بر صورت ظاهر نشود بهجت و تر و تازگی زنانۀ جالب مردان بر آن باقی می ماند که دوام و بقای نسل را تأمین می کند.

ای مفضل!در این احوال مختلف خوب تفکر کن و ببین که آیا ممکن است این همه تغییرات بی تدبیری صورت پذیر شود؟آیا اگر خون در رحم به او نمی رسید، پژمرده /18 و خشک نمی شد،به همان گونه که گیاه بر اثر نبودن آب چنین می شود؟و اگر پس از رسیدن به کمال در رحم برای بیرون آمدن از آن تلاش نمی کرد،به صورت کودک زنده زنده به خاک سپرده در نمی آمد؟و اگر شیر مناسب برای خوردن او در هنگام ولادت به وجود نمی آمد،آیا از گرسنگی نمی مرد،یا گرفتار غذایی نامناسب با وضع و حالش نمی شد؟و اگر دندانها به هنگام شایسته نمی رویید،از جویدن غذا و فروبردن آن محروم نمی ماند،و ناگزیر با ادامه دادن به شیرخوارگی نمی توانست برای کار کردن و بزرگ شدن آمادگی پیدا کند؟و سپس آیا مادرش می توانست در صورت ادامه یافتن شیرخوارگی به آوردن و پروردن کودکان دیگر بپردازد؟و اگر موی بر چهره اش نمی رویید،آیا همیشه بر هیأت کودکان باقی نمی ماند که هیچ جلالت و وقاری در او مشاهده نشود؟!» (1) .

[7]

« یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرٰائِبِ -که بیرون می آید از میان پشت مازۀ پدر و استخوانهای مادر.»

ص :18


1- 11) -بحار الانوار،ج 3،ص 62.

گفته اند:ترائب نواحی سینه است و یکی از آنها تریبة است،که چون این استخوانها(دنده ها)به آرامی و نرمی حرکت می کنند و به خاک(تراب)می مانند، بدین سبب به این نام خوانده شده اند.و اما صلب استخوان پشت و مغز آن است.

سؤال:معنی این که انسان میان صلب و ترائب است چیست؟بعضی به این پرسش چنین پاسخ داده اند:

صلب آدمی ستون مهره ها،و ترائب استخوانهای سینۀ او است،و شاید مقصود از آن دیوارۀ زیرین سینه باشد.و گفته اند:در هفته های ششم و هفتم زندگی،جنین در زهدان،چیزی در آن به وجود می آید که به نام جسم و لف و مجرای آن خوانده می شود و در هر یک از دو کنار ستون مهره ها جای دارد،و از قسمتی از آن گرده ها و دستگاه دفع پیشاب،و از بخشی دیگر بیضه یا خاگ(در مرد)و تخمدان(در زن)به وجود می آید،پس خاگ و تخمدان در آغاز پیدایش خود در مجاورت گرده ها،در میان صلب و ترایب،یا میان وسط ستون مهره ها /18 و مقابل قسمت پایین دنده ها جای دارند،و اضافه می کند که:هر یک از خاگ و تخمدان، پس از تمام شدن رشد آنها،به پایین رفتن به جای شناخته شدۀ آنها آغاز می کند،پس خاگ چندان پایین می آید که در خاگدان(کیسۀ بیضه ها)قرار می گیرد،و تخمدان سرانجام در درون زهدان در کنار لولۀ فالوپی مستقر می شود. (1)

[8]

حقایق بزرگ،به سبب سنگینی و فخامتی که دارند،از قلب می لغزند، و لذا برای دست یافتن به آنها باید از نردبان حقایق کوچک و جزئی به طرف آنها بالا رویم که این حقایق جزئی مفردات و تجلیات آنها به شمار می روند،به همان گونه که پرتوهای خورشید سایه هایی از خود خورشید محسوب می شوند.قلب هنگامی به جایگاه حقایق بزرگ می رسد که بر نردبانی به سوی آنها بالا رود،ولی اگر به نظر کردن تنها بپردازد و بر این نردبان ساکن بماند،بالا رفتن صورت نمی گیرد،و حجابی در مقابل دیدن کشیده می شود،و این خود یکی از مشکلات

ص :19


1- 12) -تفسیر البصائر،ج 54،ص 367.

اساسی بشری است که در کنار حقایق جزئی متوقف می ماند.آیا آثار قدرت پروردگار را در هر یاخته و ذرّه،با هر لحظه از لحظه های زندگی نمی بینیم؟چرا.

پس چرا هنوز قلب دربارۀ آخرت دچار شک و تردید و از فهمیدن آن عاجز است؟و حتی مؤمنان به این حقیقت را می بینیم که باز در برابر آن تردید دارند،و این نتیجۀ آن است که با خرد و فهم خویش در کنار حقایقی که قدرت پروردگار در آن متجلی می شود،به طرف بالا صعود پیدا نکرده اند،و از همین رو نمی توانند وسوسه های شیطان را از قلبهای خود دور کنند.خدا چگونه آدمی را پس از آن که مرد و خاک شد بار دیگر زنده می کند؟بیایید چنین فرض کنیم که:آن یاختۀ زنده ای که انسان از آن به وجود آمده،به همان صورت بدون نابود شدن باقی بماند،و یاخته های اضافی جمع شدۀ در کنار آن پس از انجام یافتن عمل باروری همه از میان رفته باشد،و خداوند متعال این یاخته را در گور یا در ظرف دیگر به همان گونه محفوظ نگاه دارد که پیش از آن در صلب مرد آن را حفظ می کرد،و سپس زمینه را برای نمو دوبارۀ آن به همان گونه که در رحم نمو می کرد فراهم آورد.آیا چنین کاری عجیب و غریب است؟هرگز...و ما می دانیم که یاختۀ زنده می تواند در اوضاع و احوال مختلف و به اشکال گوناگون زنده بماند،و بعضی از یاخته ها را دیده ایم که در اوضاع بسیار دشوار زندگی خود را ادامه می دهند،پس چرا باید از این در شگفت باشیم که یاختۀ اصلی از همین گونه است؟ این اندیشه همچون نظریه ای برای حلّ این معما کفایت می کند که:چگونه /18 خدا انسان را پس از مرگ به زندگی باز می گرداند؟و من می گویم:(کفایت می کند)بدان جهت که ارزش نظریه حلّ معما است،و شاید نظریه های دیگری هم بوده باشد،ولی وجود یک نظریه برای از بین بردن حالت شک و تردید کفایت می کند.

باید دانست که آنچه گفتم نظریۀ محض نیست،بلکه دربارۀ آن روایتی از امام صادق-علیه السلام-رسیده است:از او پرسیدند که آیا جسد مرده نابود می شود؟گفت:«آری،به صورتی که از آن گوشت و استخوانی باقی نمی ماند،

ص :20

ولی طینتی که از آن آفریده شده است باقی می ماند،چه آن فانی نمی شود و در گور باقی بماند تا از آن بار دیگر،همچون بار نخستین،آفریده شود». (1)

پروردگار ما،پس از این که از آفرینش نخستین به ما خبر داد،گفت که به باز گرداندن او توانا است:

« إِنَّهُ عَلیٰ رَجْعِهِ لَقٰادِرٌ -و او(خدا)به دوباره زنده کردن او توانا است.» [9]

ولی بازگشت انسان بنا بر یک دورۀ طبیعی همچون بازگشت گیاه به زندگی در فصل بهار نیست!هرگز...بازگشتی از روی قصد است،به همان گونه که آفریده شدن او در دنیا به حکمتی بالغه بوده است.پس هدف از بازگشت او چیست؟آشکار کردن حقیقت او.

« یَوْمَ تُبْلَی السَّرٰائِرُ -آن روز که رازها آشکار می شود.» دنیا خانۀ آزمودن و خبر گرفتن(ابتلاء و اختبار)است،و طبیعت دنیا چنان است که در آن خیر و شر به هم آمیخته است،و باز شناختن نیک از بد به آسانی میسّر نمی شود،در صورتی که آخرت یا دنیای دیگر دنیای پاداش و هر چیز در آن آشکار است،و خدا در آن جا نیروی احساسی به آدمی عطا می کند که از عهدۀ کارهایی بر می آید که در دنیا بر آنها توانایی ندارد،چشم و بصیرت او در آن روز بسیار تیز و تیزبین می شود،و آتش جهنمی را می چشد که یک میلیونم آن را در دنیا نمی توانست تحمل کند،و از نعمتهای عظیم بهشتی برخوردار می شود که امکان متنعم شدن به جزء کوچکی از آنها را در دنیا نداشت.

در احادیث مأثوره دربارۀ«سرائر»چنین آمده است:آنها عبارت از اعمال بندگان است،و از معاذ بن جبل روایت شده است که گفت:از رسول اللّٰه پرسیدم:این سرائری که خدا بندگان را در آخرت به آنها می آزماید چیست؟ گفت:«سرائر شما اعمال شما از نماز و روزه و زکات و وضو و غسل از جنابت و هر واجب دیگر است،زیرا که همۀ اعمال سرائر پنهان است،پس اگر کسی

ص :21


1- 13) -تفسیر البصائر،ج 54،ص 355.

بخواهد،می تواند نماز ناخوانده بگوید که نماز خواندم،و وضو ناگرفته بگوید که وضو گرفتم،و گفتۀ خدا:یوم تبلی السرائر در همین خصوص است». (1)

[10]

در این روز ترسناک انسان برهنه از پوشش و دور از هر عذر در برابر خدا می ایستد،و پرداختن به دروغ و دغل و نفاق برای او امکان ندارد.و چگونه می تواند چنین کند در صورتی که گواهانی در پیرامون او و از درون او بر گردش جمع شده اند،قلبش باز است و نیاتش بر دو کف دست او آشکار،و همۀ عقاید او مکشوف!پس به کجا می تواند بگریزد؟ بعضی گمان کرده اند که توانایی آن دارند که بخشی از شرّ و بدی را از جان خود دور کنند،هرگز چنین نیست...آدمی ناتوانتر از این است.در دنیا به او نیرو داده شده بود تا اراده اش در معرض تجربه قرار گیرد و ایمانش آزمایش شود ولی امروز تسلیم شده ای خوار و ذلیل بیش نیست.و گاه بعضی چنان گمان می کنند که می تواند از حزب و طایفه و پدر و مادر و خاندان خود مدد بگیرد،هرگز...آنان همه در این روز به خویشتن مشغول اند.به فرض این که بخواهند به یاری او برخیزند،آیا قدرت این کار را خواهند داشت؟هیهات! « فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لاٰ نٰاصِرٍ -پس هیچ یار و یاوری ندارد.» امروز،پیش از آن روز،خوب است به پروردگارمان پناه بریم تا مگر گناهانی را که مرتکب شده ایم،پیش از رسوا شدن در برابر گروه بزرگ گواهان روز قیامت،و پیش از چشیدن عذاب،بر ما ببخشاید.

[11]

عذاب آخرت تنها عذابی نیست که هر کس از حق منحرف شده باشد آن را خواهد چشید، /18 چه در دنیا نیز عذابی سبکتر از آن نیست که با مقیاسهای ما بسیار سخت و شدید می نماید.آن شکست رسوا کننده ای است که بهرۀ کافران و منافقان است...بدان جهت که بر خلاف سنّتها و مقررات خدا در آسمان و زمین عمل کرده و به حقی که بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-فرو فرستاده شده بی اعتنا

ص :22


1- 14) -نور الثقلین/ج 5،ص 552.

و کافر شده اند.

پس سوگند به آسمان و زمین که:وحی حق است،و بیم دادن حق است، و شوخی نیست.

« وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الرَّجْعِ -و سوگند به آسمان صاحب رجع.» گفته اند:رجع یعنی باران،و به این گفتۀ شاعر استناد کرده اند:

ابیض کالرّجع رسوب إذا

ما ثاخ فی محتفل یختلی

و بعضی دیگر آن را به معنی خورشید و ماه و ستارگان دانسته اند که بعد از غروب کردن بار دیگر طلوع می کنند و باز می گردند،و به قولی:فرشتگانند که اعمال بندگان را با خود باز می گردانند.

به نظر من مناسبترین معنی برای«رجع»بازگشت افلاک به جاهای خود با تناسب و نظم و بدون تغییری در مسیر آنها است،که این خود دلالت بر بازگشت انسان به امر خدا و روز قیامت است،خواه بخواهد و خواه نخواهد.

[12]

سوگند به زمینی که می شکافد.

« وَ الْأَرْضِ ذٰاتِ الصَّدْعِ -و سوگند به زمین شکافدار.» گفته اند:تصدّع بالنبات،چنان که پروردگار ما در جای دیگر قرآن گفته است: ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا .

به نظر من چنان می رسد که خدا زمین را فرمانبردار و رام آفریده است، بدان سان که باران را می پذیرد،و گیاه را می رویاند و ساقۀ آن را از خود بیرون می دهد،و به کشاورز خیش کردن و به بنا کندن و به کاوشگر کاویدن خود را اجازه می دهد،و /18 این همه دلیل بر حکمت بالغۀ خدا در آفرینش زمین است.

[13-14]

به همان گونه که طبیعت تجلیاتی از سنتهای خدا و مظاهری از اسماء حسنای او است،وحی نیز تجلی آیات و بیان سنّتها و مظهر نامهای او است.

« إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ مٰا هُوَ بِالْهَزْلِ -این(قرآن)گفته ای است قاطع و جدا کننده*و شوخی و بازی نیست.»

ص :23

درست و نادرست،و حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند،به همان گونه که قیامت نیز روز فصل و جدا شدن حق و باطل و خوب و بد از یکدیگر است.

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-به نقل از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«شنیدم که پیغمبر می گفت:کتابی است که در آن خبر پیش از شما و حکم پس از شما آمده،و آن فصل است و هزل نیست،هر جبّاری که آن را ترک کند،خدا او را هلاک خواهد کرد،و آن کس که هدایت را در جز آن جستجو کند،خدا گمراهش خواهد ساخت». (1)

این کلمه بدان جهت به این صورت آمده است که انسان از هول و هراس آنچه می شنود،به تکذیب کردن آن پناه می برد:شاید این بیم دادن گونه ای از ترساندن همراه با مبالغه است.

هرگز چنین نیست.در قرآن هیچ کلمۀ دروغ و مبالغه نیست...کتاب خدا است که نه باطل از پیش به آن راه می یابد و از پشت آن.

و بدین گونه بیان قرآنی همۀ گریزگاههای رو به رو شدن با حقیقت بزرگ را که منتظر همگان است(حقیقت اجزاء)می بندد،پس نه چیزی را می توان پوشیده داشت و نه گفته های یاری جستن از دیگران یا گریختن از حقیقت با تکذیب کردن آن می تواند درست باشد.

[15]

و کافران تنها به این بس نمی کردند که برای گریز از حقایقی که مؤید رسالتهای الاهی است به تکذیب آنها بپردازند، /18 بلکه به گونه های مختلف به محاربۀ با آن می پرداختند که حجابی نفسی و اجتماعی میان خود و حقایق به وجود آورند تا هرگز در تحت تأثر آن قرار نگیرند.

« إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً -آنان به مکر کردن و دستان با تو می پردازند.» و کید عبارت از مهربانی نشان دادن برای دست یافتن به هدف به راههای گوناگون است،و در خیر و شر هر دو به کار گرفته می شود،و چنان معلوم می شود که

ص :24


1- 15) -القرطبی،ج 20،ص 11.

همۀ تلاش کافران و کسانی که در خط نفاق و فسق قرار دارند،تفسیر دادن راه حق و پوشاندن آن به باطلی است که از پیش خود می سازند،و نیز جلوگیری از آن با مکر و کید است.

از خصوصیات کید متوسل شدن به بعضی از برنامه ریزیهای نهانی است که در آنها رسیدن به هدف پس از گذشتن از مراحل متعدد است تا بدین وسیله کمتر با دشواریها رو به رو شوند.ولی نقشه ریزی آنان خود پیامبر را به عنوان شخص یا مؤمنان را به عنوان یک طایفۀ هدف خود ندارد،بلکه هدف مکتبی است که آنان را به ایمان آوردن به آن دعوت می کنند،و دشمن خود را تنها رسول خدا و مؤمنان نمی دانند،بلکه پروردگار آسمانها و زمین را نیز پیش خود چنین تصور می کنند.

[16]

در آن صورت که کافران برای رسیدن به هدف خود ماهرانه برنامه ریزی می کنند،کید خدا متین و مستحکم است.خدا چگونه برای ایشان کید می کند؟اسباب هلاک ایشان را در آن هنگام که غافلند آماده می سازد.آیا(در فیلمهای پلیسی)دیده اید که پلیس،برای به دام انداختن تبهکاران،چگونه نقشه می کشد،و مقدماتی فراهم می آورد که مجرمان از آن هیچ گونه آگاهی ندارند،در صورتی که دست اندرکاران پلیس کاملا از آنها آگاه اند؟ /18 در لحظۀ صفر که بنا است برنامۀ کفار به مرحلۀ اجرا گذاشته شود،و آنان بر پیامبر و مؤمنان مسلّط شوند،اسباب هلاک ایشان نیز آماده است،و در این ساعت قدرت خدا آشکار می شود و خدا سخت آنان را گرفتار می کند.

« وَ أَکِیدُ کَیْداً -و من دستان ایشان را باطل می کنم.» [17]

ولی در این برنامه ریزی عامل زمان به حساب می آید،و به همین سبب آن کس که به کید کردن می پردازد،نمی تواند زمان را حذف کند،و شایسته است که مؤمنان این را بدانند،و در اجرای برنامۀ رسالت شتاب نورزند،و از دیر شدن پیروزی نگران نشوند،بدان سبب که باید مدت معینی بگذرد و آن گاه کافران گرفتار شوند.

« فَمَهِّلِ الْکٰافِرِینَ -پس کافران را مهلت ده.»

ص :25

مهلتی بعد از مهلتی،و فاصله ای پس از فاصله ای،چه شاید تغییری در اجرای برنامه صورت گرفته باشد،که در نتیجه مهلت طولانی نخواهد بود.

« أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً -اندکی مهلتشان ده.» مهلتی کوتاه و لطیف و بی سر و صدا،ولی خدا به چه سبب به کافران مهلت می دهد؟ نخست:بدان سبب که آنان نیز آفریدگان خدایند و خداوند متعال می خواهد آنان را بیازماید به همان گونه که دیگران به وسیلۀ ایشان در معرض آزمایش قرار می گیرند،تا شاید از راه نادرست خود بازگردند.

دوم:بدان سبب که مبارزۀ میان حق و باطل فایده های چندی در متبلور کردن دید مؤمنان و پاکیزه کردن دلهای ایشان و آماده کردن جانها و پاک کردن صفهای آنان از منافقان دارد.

ص :26

سورۀ اعلی

اشاره

ص :27

ص :28

سورۀ اعلی

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»به اسناد آن از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس سورۀ«سبح اسم ربک الاعلی»را در نمازهای واجب و مستحبّ خود بخواند،روز قیامت به او گفته خواهد شد:از هر دری که دلخواه خود تو است به بهشت داخل شو».

نیز از او-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«بر هر مؤمن شیعۀ ما واجب است که در شب جمعه سورۀ جمعه و سورۀ«سبح اسم ربک الاعلی»را بخواند».

نور الثقلین/ج 5،ص 553 /18

زمینۀ کلّی سوره

به همان گونه که خدا کاینات را آفرید و درست آفرید و ساخت آنها را تمام کرد،و امور و کارهای آنها را به اندازه قرار داد،و برای آنها سنتها و آدابی نهاد و به آن راهنماییشان کرد،به همین گونه هم آنچه را که شایستۀ آدمی است برای او

ص :29

مقدّر کرد،و راههای سلامت را که وسیلۀ دست یافتن به هدفهای آبرومند و بزرگ است برای او قرار داد و راهنمای وی در رسیدن به آنها شد،و فرستادگان را برای همین کار برانگیخت.

هدف انسان تنها به آن عافیت و ایمنی و پیشرفت و خوشبختی که در دنیا است تمام نمی شود،بلکه برای آخرت نیکوتر و ماندنی تر است نیز چنین است.

خدا به وسیلۀ چه چیز انسان را به رستگاری هدایت می کند؟به قرآنی که فرستاده اش می خواند و حرفی از آن را که برای پند دادن به مردم است فراموش نمی کند،ولی کیست که از قرآن پند گیرد؟آن کس است که از خدا می ترسد، ولی آن کس که دریچه های قلب خود را می بندد تا پند دهندگی قرآن در آن اثر نکند،آن بدبختی است که به آتش بزرگ در می آید که در آن نه می میرد و نه زنده می شود.

چون آدمی بتواند دل از دنیا برکند و در افق آخرتی که نیکوتر و ماندنی تر است پرواز کند،گامهای نخستین را برای رسیدن به رستگاری برداشته است،و گام دوم ترس است و /18 پند پذیرفتن،و بعد از آنها پاکیزه شدن گام سومی است که برای نماز خواندن و به خداوند توانا نزدیک شدن برداشته می شود.

بدین گونه آیه های سورۀ اعلی به دنبال یکدیگر با بلاغتی مؤثر ما را به دریافت حقایق بزرگی رهبری می کند که باید برای دست یافتن به رستگاری آنها را خوب بفهمیم و بشناسیم.و این معجزه ای از قرآن است که هر سوره به همان حقیقت مورد اشاره قرار گرفته در سوره های دیگر اشاره و از آن بحث می کند،ولی این کار را با روشی تازه و متمایز از روش سوره های دیگر به انجام می رساند...آری،حقایق بزرگ به اشکال گوناگون تظاهر پیدا می کند،بدان سبب که چیزی سوای حقایق جزئی است که آنها را مشاهده می کنیم،و این خلاصۀ کتابهایی است که خدا به پیامبران بزرگ خود همچون ابراهیم و موسی علیهما السلام فرستاده بود.

ص :30

سورة الأعلی /18

[سوره الأعلی (87): آیات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّکَ اَلْأَعْلَی (1) اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّٰی (2) وَ اَلَّذِی قَدَّرَ فَهَدیٰ (3) وَ اَلَّذِی أَخْرَجَ اَلْمَرْعیٰ (4) فَجَعَلَهُ غُثٰاءً أَحْویٰ (5) سَنُقْرِئُکَ فَلاٰ تَنْسیٰ (6) إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ اَلْجَهْرَ وَ مٰا یَخْفیٰ (7) وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْریٰ (8) فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ اَلذِّکْریٰ (9) سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشیٰ (10) وَ یَتَجَنَّبُهَا اَلْأَشْقَی (11) اَلَّذِی یَصْلَی اَلنّٰارَ اَلْکُبْریٰ (12) ثُمَّ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی (14) وَ ذَکَرَ اِسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰی (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا (16) وَ اَلْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ (17) إِنَّ هٰذٰا لَفِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولیٰ (18) صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ (19)

معنای واژه ها

5[غثاء]

:غثاء چیزی است از گونۀ علف و گیاه که سیل آن را به کنار دره پرتاب می کند،و اصل آن به معنی مخلوطی از چیزهای مختلف است.

[أحوی]

:بسیار سیاه.

ص :31

نام پروردگار بلند مرتبه ات را تسبیح گوی
اشاره
شرح آیات:

[1]

برای نام خدا عظمتی است که برخاستۀ از بزرگی خود او است،زیرا که راهنمای به او و یادآوری به ما است،و گواه بر شکوه و زیبایی و عظمت و بزرگواری او است،و بدان جهت که پروردگار ما در آغاز اسم اعظم خود را آفرید،و آن را بر چهار چیز قرار داد که اختصاص به یکی داشت،پس آن را پوشیده نگاه داشت که از آفریدگانش هیچ کس بر آن آگاه نبود،و آن سه را در کلمات:اللّٰه و تعالی و تبارک قرار داد،تا اولی راهنمای ما به ذاتش باشد،و دومی به صفاتش،و سوم به افعالش،سپس اشیاء را به اسم او آفرید،و آنچه در آفریده ها از آثار عظمت او می بینیم،چیزی جز تجلیهایی از نامهای او نیست.

بدین گونه به ما فرمان داد تا او را به نامهایش بخوانیم:« وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا -و خدا را نامهای نیکویی است،پس او را به آنها بخوانید».

آنچه در دعاهای مأثوره می خوانیم تأویلی برای این فرمان الاهی است که به خدا به توسط نامهای نیکوی او توسل جوییم،و می گوییم:«اعوذ بنور وجهک الذی أضاءت له السماوات و الأرضون و انکشفت له الظلمات،و صلح علیه امر الأولین و الآخرین،من فجاءة نقمتک،و من تحویل عافیتک،و من زوال نعمتک (1) -پناه می برم به روشنی روی تو که برای آن روشن شد آسمانها و زمین،و تاریکیها برای آن آشکار شد،و نیکو شد بر آن امر اوّلیان و آخریان،از /18 ناگهانی بودن انتقامت،و از

ص :32


1- 1) -مفاتیح الجنان،دعای رسول اللّٰه(ص)در شب نیمۀ شعبان.

دگرگون شدن عافیتت،و از نابود شدن نعمتت».

«اللهم إنّی أسألک باسمک العظیم الأعظم،الأعزّ الأجلّ الأکرم،الّذی إذا دعیت به علی مغالق أبواب السّماء للفتح بالرحمة انفتحت،و إذا دعیت به علی مضائق أبواب الأرض للفرج انفرجت و إذا دعیت به علی العسر للیسر تیسّرت،و إذا دعیت به علی الأموات للنّشور انتشرت،و إذا دعیت به علی کشف البأساء و الضّراء انکشفت (1) خدایا از تو به نام بزرگ بزرگتر و تواناتر و با شکوهتر و بزرگوارترت،که چون به آن بر قفلهای درهای آسمان برای باز شدن به رحمت خوانده شوی باز می شود،و چون به آن بر درهای تنگ زمین برای گشوده شدن خوانده شوی گشوده می شود،و چون به آن برای آن خوانده شوی که سختی به آسانی مبدل شود آسانی فراهم آید،و چون به آن بر مردگان خوانده شوی که برخیزند برخیزند،و چون به آن برای از میان رفتن سختی و قحطی خوانده شوی از میان برود». (2)

در دعاهای رسیدۀ به ما از پیامبر و اهل بیت پاکیزۀ او-علیه و علیهم صلوات اللّٰه-نامهای نیکو و حسنای خدا رکنی اساسی در آنها است،همچون دعای جوشن کبیر که مشتمل بر هزار اسم و صفت از نامها و صفات خدا است،و دعای بهاء و دعای کمیل. (3)

آیا دریافته اید که این نامها چیست؟به حق باید گفت که دانش خردهای ما به آن احاطه پیدا نمی کند،چگونه می تواند چنین شود در صورتی که ما نمی توانیم بر همۀ آفریده های او احاطه و علم پیدا کنیم،و می دانیم که آفریده های او نموداری از نمودارهای اسماء او است؟ولی خدا آن اندازه و علم به ما داد که به نامهای او اشاره کنیم و به آنها او را بخوانیم...سپس به وسیلۀ آنها ما را به آنچه بر پیامبرش از کتاب وحی کرد و بر زبان اولیای خود از علم روان ساخت که همچون تفسیری برای کتاب است،آگاه ساخت،و بدین گونه نامها نمودارهای عظمت او،و

ص :33


1- 2) -همان منبع،دعای سمات.
2- 3) -همان منبع،دعای سمات.
3- 4) -رجوع کنید به مفاتیح الجنان،تألیف شیخ عباس قمّی محدّث.

نشانه های گواهی و نگاهبانی او است،و او را جز به این صفت تقدیس،و جز بدین اعتبار تسبیح نمی کنیم،پس چون این وسیله ای به سوی او است تقدیس،و چون راهی برای شناخت او است تسبیح می شود.

هر کس نام را بدون صاحب نام یا با صاحب نام تقدیس کند،به پروردگار پاک خود شرک ورزیده است،و جز این نیست که تقدیس ما برای اسم بدان سبب است که اسمی برای معنی و وسیله ای برای نزدیکی به او است نه چیزی بیش از این.

بدین گونه در بعضی از آیات ذکر را تسبیحی برای خدا و در بعضی دیگر برای اسمش می یابیم،پس چون خدا را تسبیح کنیم،این تسبیح به وسیلۀ نامهای او صورت می گیرد،زیرا که راهی برای دست یافتن ما به معرفت ذات خدا وجود ندارد، و هنگامی که نام خدا را تسبیح می کنیم،بدان سبب است که نام خدا است و راه رسیدن ما به شناخت خدا،و بدان جهت که توانایی شناخت او را جز به اسم او نداریم.

خدای تعالی گفت: سَبَّحَ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ، (1) یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ، (2) و گفت: وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً ، (3) چنان که گفت: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ* اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ، (4) تَبٰارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ (5) که دو صفت جلال و اکرام در این آیه بدین گونه آمده است،در صورتی که در جای دیگر این دو صفت برای وجه خداوند سبحانه و تعالی آمده است و گفته است: کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِکْرٰامِ . (6)

ص :34


1- 5) -الصّف1/.
2- 6) -الجمعة1/.
3- 7) -الأحزاب42/.
4- 8) -العلق1/.
5- 9) -الرحمن78/.
6- 10) -الرحمن26/ و 27.

پس آیا در این تناقضی وجود دارد؟هرگز...زیرا که از وجه اللّٰه چیزی جز مخصوص خدا منظور نیست،پس آن تنها وسیله است،به همان گونه که جلال و اکرام الاهی با وجه او برای ما تجلّی پیدا می کند.

به همین سبب خدا در آغاز سورة الأعلی به ما فرمان داده است که نام خدا را تسبیح کنیم که تسبیح او-سبحانه و تعالی-همین است:

« سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی -نام پروردگار بلند مرتبه ات را تسبیح گوی.» از همین رو از ابن عبّاس روایت شده است که گفت:«پیامبر- /18 صلی اللّٰه علیه و آله-چون آیۀ« سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی »را می خواند،می گفت:«سبحان ربی الأعلی»،و از علی-علیه السلام-نیز چنین روایت شده است. (1)

و از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که:«هنگامی که سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی »می خوانی،بگو:«سبحان ربّی الأعلی،و اگر در نماز باشی، میان خود و نفس خویش این را بگو». (2)

از ابن عامر جهنی روایت کرده اند که گفت:«چون« فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ »نازل شد،رسول اللّٰه-صلّی اللّٰه علیه و آله-گفت:آن را در رکوع خود قرار دهید،و چون« سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی »نازل شد،گفت:آن را در سجود خود قرار دهید. (3)

این نصها دلیل بر آن است که تفسیر آیه تسبیح کردن خدا است نه مجرد تقدیس نام او،و به همین سبب در ذکر رکوع و سجود کلمۀ«اسم»حذف شده،و نیز چنین است پس از قراءت این آیه و تسبیح خدا گفتن بعد از آن.

و بعضی گفته اند:تنزیه نام خدای تعالی و تسبیح اسم او،به این تمام و کامل می شود که گفتار از یاد کردن چیزی که یاد کرد آن با ذکر نام خدای تعالی مناسب نیست خالی باشد،پس روا نیست که نام شرکای خدا با اسم او برده شود

ص :35


1- 11) -نور الثقلین/ج 5،ص 553.
2- 12) -همان منبع،ص 554.
3- 13) -همان منبع،ص 554.

که مشرکان چنین می کردند و نام خدا را جز همراه با شرکا بر زبان نمی راندند،و اگر نام خدا تنها می بود دلهای ایشان می رمید و مشمئز می شد،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: وَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذٰا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ . (1)

ولی چنان معلوم می شود که این تفسیر با سیاق قرآن و با دیگر بصیرتهای قرآنی /18 در پیرامون نام خدا مناسب نیست،پس چون«اسم اللّٰه»به معنی کلمۀ«اللّٰه» و نه مسمّای آن که«خداوند سبحانه و تعالی»باشد،دیگر«بسم اللّٰه الرحمن الرحیم»چه معنی می دهد؟آیا یاری خواستن از«خدا»تمام و کامل است یا از کلمۀ«خدا»؟سبحان اللّٰه و تعالی که یاری خواستن به جز او-هر که و هر چه باشد-تمام شود! و صفت«الأعلی»برای ضرورت تسبیح کردن خدا آمده است،چه او پروردگار ما و او برتر و اعلی است،و آیا جز ربّ اعلی دیگری تسبیح می شود؟ [2]

چه چیز است که ما را به تسبیح و تقدیس خدا می خواند؟هنگامی که شخص از برابر چشمان خود پردۀ غفلت را کنار می زند،و از ارادۀ خود حجابهای انکار را بر می دارد،و به آنچه در پیرامون او در ابعاد کاینات وجود دارد نظر می کند و نجواهای آنها را می شنود،و با آهنگ تسبیحهای آنها هماهنگ می شود،و اشارات حرکت آنها را ضبط می کند...در این صورت به افقهای معرفت پروردگار خویش منتقل می شود،و جز این نمی تواند که پروردگار خود را تسبیح گوید.آسمان محافظی را می بیند که بر او محیط است،و زمین نرم و آرامی را که بر پشت آن قرار گرفته و خود را مسخر و رام او ساخته است،و گیاهان و جانورانی را مشاهده می کند که میان زمین و افقهای آسمان از نشاط زندگی برخوردارند،و هر یک از آنها به صورتی جز دیگران آفریده شده است،ولی همه با هم هماهنگی دارند و چنان است که گویی،از ستاره گرفته تا ذره،و از بزرگترین درخت تا کوچکترین گیاه،و از

ص :36


1- 14) -الزمر45/.

بزرگترین وال تا کوچکترین ماهی،و از فیل تا کوچکترین حشره،و از عقاب تا پشه...همه به وقتی متناهی آفریده شده اند.آیا خبر ذره ای را که دیده نمی شود شنیده ای،و این را که خدا چگونه در عالم بزرگ کوچک او مملکتی عظیم بنا کرده است؟اگر او را با کهکشانی که قدرت تخیل کردن بزرگی آن را نداریم مقایسه کنیم،خواهیم دید که همۀ آنها با یک اندازه از دقت و انتظام بزرگ آفریده شده اند، ولی کهکشان-در واقع-مجموعۀ بسیار بسیار عظیمی از ذرات است،و این همان حقیقتی است که گاه در شکل ذرّه(اتم)تجلی می کند و گاه در شکل کهکشان...

و میان ذره و کهکشان میلیونها آفریده های گوناگون است که خدا آنها را به دقت برابر آفریده و برای هر یک هدف و مسیری قرار داد،و پروردگار توانای ما گفت:

« اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّٰی -آن که آفرید،و آفریده را آماده و کامل کرد.» خلق به معنی ایجاد کردن یا ساختن بعد از ایجاد است،و تسویۀ آن به معنی تکمیل کردن است به صورتی که برای تحقق بخشیدن به آنچه برای آن آفریده شده،نیازمند به چیزی نباشد،و هیچ نقص و کاستی در آفریدۀ خدای تعالی،چه کوچک و چه بزرگ،مشاهده نشود.

[3]

خدا برای هر چه از جماد و نبات و حیوان و انسان که آفریده،هدفی قرار داده و آن را ملزم به کوشش برای رسیدن به این هدف ساخته است،و برای هر هدف وسیله و برای هر غایت راهی معین ساخته،و هر چیز را به طرف آنچه برای او مقدّر ساخته رهبری کرده است.اما جمادات را خدا با نیرو و امکانیاتی که در آنها آفریده،و با فشاری که از پیرامون بر آنها وارد می شود،هدایت کرده است.شاید سیب احساس آن نکند که برای چه آفریده شده،و خود به خود به هدف برآوردن نیاز ویتامین بدن آدمی پس از خوردن آن،و نیاز روحی او برای لذت بردن از زیبایی و تر و تازگی پی نبرد،ولی خدا در سیب این خاصیتها و در انسان نیازمندی به آنها را آفریده،پس تلاش آدمی را برای دست یافتن به سیب همچون تلاش سیب برای پیوستن به آدمی قرار داده است،چیزی که هست ما هنوز معرفت کامل به آنچه در سیب یا در هر جماد و نبات یا حیوان از لحاظ احساس کردن می گذرد آگاهی

ص :37

نداریم.

و برای آن که شناخت ما نسبت به خدا و تسبیح کردن ما برای او افزایش یابد،بندهایی از کتاب«علم آدمی را به ایمان خواند»نوشتۀ دانشمند امریکایی، کریسی موریسون،رئیس فرهنگستان علوم در نیویورک را در این جا نقل می کنیم که در آن اشاره به بعضی از آیات و نشانه های خدا در طبیعت شده است:

«پرندگان غریزۀ بازگشت به زادگاه خود دارند،و به همین سبب فلان پرنده که در جایی در شمال امریکا برای خود لانه ساخته،در فصل پاییز به طرف جنوب مهاجرت می کند،ولی در بهار سال بعد به لانۀ قدیمی خود باز می گردد.و در ماه سپتامبر گروه های بزرگی از پرندگان ما به جنوب مهاجرت می کنند و گاه نزدیک 1500 کیلومتر از زادگاه خود دور می شوند،ولی هرگز راه خود را گم نمی کنند.

و زنبور عسل،هر اندازه باد به شدت بوزد و وضع گیاهان و درختان را تغییر دهد،کندوی خود را گم نمی کند،و /18 این همه دلیل بر دید قوی آن است،و ناگزیر باید گفت که بعضی از حشرات چشمهایی دارند که دیدنیها را برای آنها همچون ذره بین بزرگ می کند که ما از مقدار قدرت آن آگاهی نداریم،و بازها از چشم شبیه دوربین برخوردارند.

زنبورهای عسل کارگر،در کندوهای تازه حجره هایی به حجمهای مختلف می سازند:کوچک برای کارگرها،بزرگتر از آن برای زنبوران نر،و حجرۀ خاصی برای ملکه های باردار.ملکه تخمی بارور ناشده در هر غرفۀ مخصوص زنبوران نر می گذارد،و تخمی بارور شده در غرفه های فراهم آمده برای زنبوران کارگر ماده،و ملکه های منتظر و کارگران ماده ای که پس از مدتها انتظار کشیدن برای ورود نسل جدید زنبوران،آمادگی آن پیدا کرده اند که با جویدن عسل و فراهم آوردن مقدمات هضم به خوراک دادن به زنبوران کوچک بپردازند،و سپس در مرحلۀ معینی از تطوّر نر و ماده ها از جویدن و مقدمات هضم فراهم کردن باز ایستاده اند...و ماده هایی که به این صورت در آمده اند کارگر می شوند». (1)

ص :38


1- 15) -فی ظلال القرآن،ج 6،ص 3885.

آن کیست که کار زنبور عسل را مقدر و این حیوان را به آن هدایت کرده است،و آن کیست که به مرغان تهیۀ روزی را آموخته،و هر موجود زنده ای را به آنچه شایسته و مقدر شدۀ برای آن است هدایت کرده است؟آیا خدا نیست؟پس سبحان ربی الاعلی.

بهتر است به داستان عنکبوت آبی گوش کنیم،نویسندۀ مذکور می گوید:

«یکی از گونه های عنکبوت آبی برای خود لانه ای به شکل بالون از رشته های تار عنکبوت می سازد،و آن را به چیزی زیر آب می آویزد،سپس با مهارت حباب هوایی را زیر مویی در بدنش نگاه می دارد و آن را به زیر آب می برد،و از دهانۀ زیر لانه به داخل آن رهایش می کند،و این کار را چندان ادامه می دهد تا بالون لانۀ پر از هوا متورم شود باد کند.سپس در آن به تخم گذاشتن و بچه آوردن می پردازد و دیگر بیم آن ندارد که باد بوزد و لانه را از جا بکند.و در این جا مشاهده می کنیم که عنکبوت با عمل بافتن و مراعات نکات لازم چگونه به انجام وظیفۀ خود و آوردن نوزاد می پردازد.

خدا بدین گونه برای این جانور یا آن گیاه آنچه را که به صلاح آن است مقدر می کند و سپس راه رسیدن به هدف را با الهام به او می آموزد،پس سبحان ربنا الاعلی،ولی این اختصاص به جانور یا گیاه تکامل یافته ندارد،بلکه یاخته ها نیز مشمول این تقدیر و هدایت الاهی هستند.مؤلف می گوید:

«هر یاخته که در موجودی زنده به وجود می آید،باید خود را چنان کند که در جایگاه مناسبی که برای آن مقدر و تعیین شده قرار گیرد،مثلا به صورت پاره ای از گوشت درآید،یا جزئی از پوست یا مینای دندان شود،یا مایع شفاف درون چشم را بسازد،و برای این منظور باید با هدفی که برای آن مقدر شده است سازگاری پیدا کند،تصور این امر دشوار است که یاخته ای دست راست یا چپ داشته باشد،ولی یکی از یاخته ها جزئی از گوش راست می شود،در صورتی که یکی دیگر باید جزئی از گوش چپ باشد،و صدها هزار یاخته چنان به نظر می رسد که هر یک موظف است آنچه را که شایسته است در وقت درست و در مکان صحیح انجام

ص :39

دهد». (1)

بدین گونه یک یاخته شایستگی آن را دارد که یک مدرسۀ توحیدی باشد،به شرط آن که تو شاگردی از آن باشی،پس آیا آمادگی این کار را داری؟ [4]

ولی این قدرت عظیمی که در کاینات تجلّی پیدا می کند،قدرت ذاتی در آنها نیست،بلکه از جانب پروردگار آنها است،و بدین گونه همۀ آنها دوران زندگی معینی دارند و بر حسب تقدیر پروردگار خود به سوی نیستی پیش می روند،و این همه دلیل بر آن است که هر چه نیرو و توان و کارآیی و زرنگی که در آنها است از جانب خدا است،و کاستی و ناتوانی و حدّ و قیدی که در آنها مشاهده می شود، گواه بر تعالی آفرینندۀ آنها است،و این که او،سبحانه و تعالی،بی نقص و عجز و حدّ و قید است.

و قرآن مثال آشکاری برای این دورۀ زندگی سریع می زند و می گوید:

« وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعیٰ -و آن که(گیاهان)چراگاه را بیرون آورد.» زمین آبستن به موادی بود که خدا آنها را به وسیلۀ آب و پرتوهای خورشید به صورت گیاه درآورد،و ناگهان سطح زمین پوشیده از علف و گل شد،ولی اینها چه مدت دوام خواهد داشت؟چند روزی بیش چنین نخواهد بود.

[5]

و پس از چند روز سطح زمین زرد می شود،و برگهای درختان و بازمانده های درو کردن مزارع روی هم انباشته و عنوان وسیله ای برای تغذیۀ جانوران پیدا می کند.و اگر چراگاهها بدین صورت باقی بماند و لایه هایی از خاک آن را بپوشاند،به صورت زغال سنگ در می آید که نسلهای آینده از آن بهره مند خواهند شد.هیچ جزئی از آفریده های خدا باطل و بیهوده نمی ماند:یا به صورت ماده ای برای یک آفرینش تازه در می آید،و یا به حالت چیزی نافع برای آفریده های تازه.

« فَجَعَلَهُ غُثٰاءً أَحْویٰ -پس آن را به صورت خاشاک سیاه شده درآورد.» گفته اند:اصل کلمه غثاء کف سیل و چیزهایی است که در اطراف آبها

ص :40


1- 16) -همان منبع،ص 3887.

از بازمانده های گیاه و نظایر آن جمع می شود،و سبزیها و علفهای خشک شده را نیز به همین نام می نامند.و أحوی به معنی سیاه است،و چون گیاه متراکم شود و سبزی آن شدت پیدا کند به نظر سیاه می نماید،و به همین جهت است که سرزمین عراق را ارض السّواد نامیده اند.

آیا چه قدرتی است که زمین را به هر گونه که بخواهد زیر و زبر می کند، زمانی گیاه آن را از دل خاک بیرون می آورد،و زمانی دیگر آن را خشک و بی آب و علف می سازد که بر آن خس و خاشاکهای سیاه متراکم شده است؟ به همان گونه که دورۀ گیاهی سریع است،دوران زندگی در نزد انسان نیز به سرعت می گذرد،و ناگهان سرسبزی زندگی به سیاهی مرگ تبدیل پیدا می کند،و بدین سبب است که برای صاحبان خرد و بصیرت،دومی از اولی بهتر و نیکوتر است.

[6]

رسالتهای الاهی جدا از جریان کلی کاینات نیست.او خدایی است که آفریدگان به پاکی و بزرگی او گواه اند،و به سوی ما فرستاده ای می فرستد و کتاب هدایت را به توسط او به ما می رساند،پس:ای /18 آسمان خاشع باش،و ای زمین شاد باش،و ای انسان،خود را برای دریافت رسالت خدا به سوی خودت و تسلیم شدن به رسول بزرگوار آماده ساز.

« سَنُقْرِئُکَ فَلاٰ تَنْسیٰ -تو را خوانا خواهیم کرد،پس فراموش مکن.» آیا خبر حراء که در آن جا روح یعنی جبرییل بر محمد راستگوی امین فرود آمد و به او گفت بخوان...و آیات پیاپی را بدین گونه بر او فرو خواند: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ* خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ... به تو نرسیده است؟بدین گونه خدا پیامبرش را به قراءت و خواندنی روشن و آشکار خوانا ساخت،پس در سینۀ او وسوسه هایی،و در قلب او افکاری وجود نداشت،و آیه ها به صورت حقایق مجردی نبود که بعضی از آنها را بشناسد و از بیشتر آنها بی خبر باشد،هرگز...اینها کلمات آشکاری بود که به گوش پیامبر رسید،و آشکارا آنها را بر زبان راند،و این است معنی اقرأ و خوانا شدن او به وسیلۀ خدا،جمله به جمله،و کلمه به کلمه،و حرف به

ص :41

حرف.

در آن هنگام که خوانا کننده خدا باشد،و دریافت کننده خوانایی کسی که خدا با علم خود او را برای رساندن رسالت مستولی بر همۀ رسالتها برگزید،بدان منظور نبود که رسول از حدّ بشری که فراموشی برای او جایز است خارج شود،بلکه خدا نمی خواست که او فراموش کند،پس ضمانت در این جا از جانب خدا است،و آن که خدا ضامن او باشد،چگونه ممکن است فراموش کند؟!این است حقیقت عصمت بدان گونه که صاحبان بصیرت آن را می فهمند،یعنی این که خدا بنده ای را از این که در زیر تأثیر عوامل انحراف و لغزشگاههای ضعف بشری و مراکز هوا و هوس و شهوت باشد،نگاه دارد.

[7]

و برای آن که مردمان ساده دل چنان گمان نکنند که فرستادۀ خدا بر اثر رسالت اله شده است،کتاب خدا این یادآوری را فراموش نکرده است...در بیشتر جاهایی که از فرستادگان بزرگوار خود سخن گفته،یا از نقاط ضعفی در ایشان یاد کرده که خدا آن را با عصمت خود جبران می کند،و یا از حالت بشری آنان یا این که کار ایشان،حتی در وعده ای که به آنان داده،وابستۀ به مشیت خدا است، پس هیچ کس قدرت آن ندارد که آنان را به کاری مجبور کند.آری،وعدۀ خدا راست است و او هرگز خلف وعده نمی کند،ولی میان آن که چنین باشد،و این که کسی از بیرون چارچوب فضل و رحمت و مشیت او چیزی را به او قبولاند،فرق بسیار است.

این چیزی است که از آیۀ کریمه به ما الهام می شود.

« إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ -مگر آنچه خدا بخواهد.» چنان که خداوند متعال در قصۀ شعیب گفت: قٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یٰا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا قٰالَ أَ وَ لَوْ کُنّٰا کٰارِهِینَ* قَدِ افْتَرَیْنٰا عَلَی اللّٰهِ کَذِباً إِنْ عُدْنٰا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّٰانَا اللّٰهُ مِنْهٰا وَ مٰا یَکُونُ لَنٰا أَنْ نَعُودَ فِیهٰا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّنٰا وَسِعَ رَبُّنٰا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً عَلَی اللّٰهِ تَوَکَّلْنٰا رَبَّنَا

ص :42

افْتَحْ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفٰاتِحِینَ . (1)

پس آیا چنان می خواهد که مؤمنان به ملت کفر باز گردند؟و چنان که خداوند سبحانه و تعالی دربارۀ اصحاب فردوس گفته: وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ عَطٰاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ . (2)

ممکن است خواننده بپرسد:پس رابطۀ میان علم داشتن خدا به نهان و آشکار با این استثنا چگونه است؟آن جا که پروردگار ما می گوید:

« إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مٰا یَخْفیٰ -او آشکار و پنهان را می داند.» جواب آن سؤال چنین است:مثل این علاقه و رابطه را در آیۀ سورۀ اعراف در قصۀ شعیب می یابیم که گفت: إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ رَبُّنٰا وَسِعَ رَبُّنٰا کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ، چه آن کس که مشیت و قدرت داشتن بر ایجاد استثنا به دست او است،دانایی است که فراموش نمی کند،و او پیامبر را از فراموشی،به حکمت بالغۀ خود،محفوظ می دارد.

شاید این کلمه متصل به«سنقرئک»باشد،که او هر که را بخواهد خواننده می کند،بدان جهت که از آشکار و نهان آگاه است.

مفسران دربارۀ این کلمه به تفصیل سخن گفته اند،و یکی از ایشان به جاهای دور رفته و چنین گفته است:مقصود از«ما شاء اللّٰه نسیانه-آنچه خدا فراموشی آن را بخواهد»،آن قسمت از نصّ کتاب است که نسخ شده باشد.ولی آیه بر این دلالت ندارد،و به صورت تاریخی به اثبات نرسیده است که در قرآن آیه ای منسوخ(به این معنی)بوده باشد،و حتی سیاق آیات قرآن و این آیه خود آن را به تمامی نفی می کند.چگونه؟ نخست:خداوند متعال کتاب خود را به عنوان کتاب بزرگ توصیف می کند،و این که راهنمای جهانیان و نور مبین و کتاب آخرین رسالت الاهی برای

ص :43


1- 17) -اعراف88/ و 89.
2- 18) -هود108/.

آفریدگان او است،پس چگونه روا می دارد که چنین کتابی در معرض دسیسه و تزویر و تحریف و فراموشی قرار گیرد.

دوم:پیامبر به این کتاب ایمان آورد،و مؤمنان همه به این کتاب با صفاتی که در آن است ایمان آوردند،پس چگونه ممکن است بگذارند که آن در معرض تحریف و فراموشی قرار گیرد،در صورتی که می دانیم آنان سازندگان تمدنی پیشرو شدند،و مسلمانان-به صورت مجموع-هرگز به جنگی برای برانداختن اصولی نپرداختند تا امکان این فرض پیدا شود که اوضاع و احوال وابستۀ به یک کار سرّی،بعضی از آنچه را که در کتاب ایشان است از یادشان برد.

سوم:خواندن و نوشتن در آغاز اسلام شایع و رایج شد،و مسلمانان به همۀ تفصیلات تاریخ خود،و حتی به بعضی از چیزهایی که معمولا نویسندگان و مورخان آنها را مهمل می گذارند،اهتمام و توجه فراوان کردند،و قرآن در این باره ترغیب می کند و به قلم و آنچه با قلم نوشته می شود سوگند یاد می کند،پس چگونه ممکن است کلمات پروردگارشان با این اهتمام از یاد ایشان برود.

چهارم:در این جا خدا به پیامبرش-صلّی اللّٰه علیه و آله-می گوید «سنقرئک فلا تنسی»،پس چه حکمتی در پس خوانا کردن و فراموش نکردن وجود داشته است؟آیا نباید رسالت الاهی که آخرین رسالت او است باقی و برقرار ماند؟پس چگونه ممکن است فرض کنیم که این رسالت در معرض تحریف قرار گرفته است.

بنا بر این شواهد و جز آن،اعتقاد من آن است که قرآن رسیدۀ به ما، /18 همان است که از جانب خدا به همین صورت که هست نازل شده،و این که جمع کنندۀ آن شخص رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بود که با رسیدن هر آیه فرمان می داده است که آن را در جای مخصوص به آن در فلان سوره ثبت و ضبط کنند،و حتی اگر این آیه در آغاز بعثت در مکه یا در پایان آن در مدینه نازل شده،باز وضع به همین ترتیب بوده است.

تصور این مطلب برای من امکان پذیر نیست که رسول خدا کتاب پروردگار

ص :44

خویش را که مأمور به ابلاغ کردن آن به جهانیان بوده است،بی نظم و ترتیب بر جای گذارد.

[8]

به همان گونه که خدا برای هر چیز تقدیری مقدّر ساخته،و آن را به سوی این تقدیر راهنمایی کرده،به همین گونه هم برای انسان تقدیری،و برای زندگی او سنتها و برنامه هایی قرار داده و به آنها راهنمای او شده،ولی این به صورتی است که با وضع دیگر چیزها و موجودات زنده تفاوت دارد.به او عقل بخشیده و این عقل را با وحی برانگیخته،و اراده و مسئولیت را بر عهدۀ او گذاشته،تا به وسیلۀ بینش عقل خودش و راهنمایی وحی کشف کند.که از چه راههایی می تواند به هدفهای خود برسد،پس اگر از راههای ایمن به راه افتد،به آسانی به هدفهای خویش خواهد رسید،و اگر از آنها اعراض کند،با گرفتاری سخت رو به رو خواهد شد،و همچون کسی است که راه آسفالت شده را بگذارد و از کوره راهها روانۀ مقصد شود که اگر هم به مقصد برسد با رنج و زحمت فراوان همراه خواهد بود.

« وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْریٰ -و رسیدن به راه آسان را برای تو میسّر می سازیم.» خدا آدمی را برای این که عذابش کند،یا با آفرینش او به بازی بپردازد، نیافریده است،بلکه برای آن که او را مشمول رحمت خویش گرداند و با فضل و کرامت خویش بر او تفضل کند چنین کرده است،و به همین گونه هیچ زنده ای را برای عذاب دادن یا در معرض لهو و لعب قرار دادن نیافریده است،و آنچه از عذاب و دشواری که به افراد بشر می رسد،نتیجۀ چیزی است که خود کسب کرده اند.و بدین گونه«یسری»به شریعت آسان و با گذشتی تفسیر شده است که خدای بزرگ پیامبر و امّت او را توفیق دست یافتن به آن بخشیده است تا در امنیت و آرامش خاطر زندگی کنند.

شریعتی است که دید و بینش و بصیرت انسان را از و جدان او بر می انگیزد، و با فطرت و نیازمندیهای او متناسب است و با طبیعتی که پیرامون او را فرا گرفته سازگاری دارد.

دین خدا در میان روشهای معرفت آن یک را برگزیده است که برانگیخته

ص :45

شدن فطرت و طرف خطاب قرار گرفتن ضمیر و و جدان متکی است و پیچیدگی و ابهامی در آن وجود ندارد،و آدمی را به آن ترغیب می کند که خود به نظر کردن در چیزها بپردازد،و با سیر در زمین و اندیشه کردن در آثار گذشتگان و توجه به نمودهای طبیعی،با حقایق تماس پیدا کند و آنها را از نزدیک بشناسد.

این روش در دیگر چیزهایی که انسان به آنها نیاز دارد،از عقاید و احکام گرفته تا معاملۀ با دیگران نیز پیروی می شود،و به همین سبب است که اطمینان و اعتماد و عرف و گواهی شاهدان عادل و رأی کارشناسان میزان و مقیاس معاملات میان مردم می شود،که چون این روش را با روشهای پیچیدۀ موجود در دیگر دینها مقایسه کنیم،آسانی و روانی آن به خوبی آشکار می شود.

نیز چنین است که احکام دین در تعیین اوقات و پیمودنیها و زنکردنیها که با حالت طبیعی انسان سازگار است.توجه داشته باشید که چگونه وقت نماز پیش از طلوع آفتاب و پس از غروب و هنگام رسیدن خورشید به وسط آسمان معین شده،و وجوب روزه با دیدن هلالی است که همگان آن را مشاهده کنند.

نیز هیچ نیازی از نیازهای آدمی در این دین در معرض فراموشی قرار نگرفته:ازدواج حرام نشد،از آرایش زندگی دنیا نهی به عمل نیامد،و عواطف مورد بی توجهی قرار نگرفته،و بلند پروازیهای روح فرو گذار نشده...و کدام شریعت آسانتر از شریعتی است که با نیازمندیهای بشر متناسب باشد؟ شاید همین امر سبب انتشار اسلام به صورتی منظم در طیّ قرون متمادی بوده،و هنوز این اسلام در حال افزایش شمارۀ پیوستگان به آن در هر سال است.

خداوند متعال رسولش را-صلی اللّٰه علیه و آله-برای پذیرش وحی موفق ساخت و این کار را برای او میسر کرد،و همچنین دست یافتن به معارف قرآن را برای هر کس که خواهان آن بوده باشد آسان ساخت،و اگر چنین نمی بود خرد آدمی به شناخت یک کلمه از کلمات پروردگار نمی توانست برسد.

[9]

چون خدا شریعت را برای مردم آسان ساخت،و زندگی کردن با آن را برای مردم میسر کرد،مردمان را به دعوت کردن دیگران به این دین /18 از راه روش

ص :46

یادآوری و پند دادن فرمان داد،که با این تذکر و پند دادن و بیدار کردن ضمیر انسان خود حقیقت را می بیند و به هیچ وسیله و واسطه ای نیاز پیدا نمی کند.

« فَذَکِّرْ -پس یادآوری کن و پند ده.» ولی آیا تذکره برای همۀ مردم،چه بخواهند و چه نخواهند،سودمند است؟ هرگز...برای کسی که بیم نداشته باشد سودمند نیست،چه کار آن برانگیختن عقل از درون انسان است،و شرط سودمند شدن آن آمادگی انسانی است که در تحت تأثیر آن قرار گرفته،اما قلب جامد و منکر و سنگ شده،سخت تر از تخته سنگهای ناشنوا است،و به همین سبب پروردگار ما گفت:

« إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْریٰ -به شرط آن که یادآوری سودمند افتد.» یعنی یادآوری تو هنگامی سودمند خواهد شد که شرایط وضع شدۀ برای آن موجود باشد،و گرنه سودمند واقع نمی شود،و این نه برای نقصی در آن است بلکه برای مانعی از جانب خود ایشان است،و این بدان معنی نیست که اگر پند دادن سودمند نیفتاد از آن باز ایستد،چه،نافع بودن یا نبودن جز پس از آن مفهوم نمی شود، و این بدان می ماند که بگوییم:اگر خورشید را ببینم طلوع کرده است،و چون نیک بیندیشی این را به وضوح درخواهی یافت.

مفسران در معنی آیه اختلاف کرده اند،جرجانی گفت:پند دادن و یادآوری کردن واجب است هر چند سودمند نیفتد،و معنی آیه این می شود که:پند بده اگر پند سودمند افتد و اگر چنین نباشد حذف می شود،چنان که گفت:

سَرٰابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ... ؛و ابن عبّاس گفت:برای دوستان من سودمند است و برای دشمنانم چنین نیست،و دیگری گفت«إن»در این جا به معنی«إذ-در صورتی که»است همچون این کلام خدا: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ .

درست تر چنین است:کلمۀ إن در این جا ظاهرا از ادات شرط است ولی مقصود از آن در این مورد ظاهر آن نیست،به همان گونه که ادات استفهام قیدی ندارد ولی مقصود از آن تقریر یا انکار یا شبیه اینها است،و چون یادآوری و پند بر

ص :47

شناخت سودمندی یا عدم سودمند واقع شدن آن سبقت دارد،پس شرط برای بیان فایدۀ پند است نه اصل آن،و این از سیاق آینده آشکار می شود.

[10]

پند و به یاد آوردن برای همه است.موعظه ای برای مؤمن است و اتمام حجتی برای کافر،و دلیل آن است که مؤمن از آن پند می گیرد،در صورتی که شقی و غیر مؤمن از آن اجتناب می کند.

« سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشیٰ -آن کس به زودی پند می پذیرد که بترسد.» ترس میراث معرفت است،پس آن کس که دربارۀ آینده نیندیشد و فهم خود را به کار نیندازد،آمادۀ آن نمی شود،و به همین سبب به جستجوی آنچه برای آن سودمند است برنمی خیزد،و از آنچه به آن زیان می رساند پرهیز نمی کند.

از همین رو ترس و خشیت که فعل خود انسان است،شرطی برای سودمند بودن پند قرار داده شده،تا بدانیم که ناکوشیده نباید منتظر هدایت باشیم.آری،اگر یک گام به سوی خدا پیش روی،پروردگار رحمت با فضل خود گامها به سوی تو خواهد آمد.

[11]

اما کافری که در شقاوت و سخت دلی به درجه ای رسیده که درهای معرفت بر روی او بسته شده،از تذکره و پند دوری می جوید.

« وَ یَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَی -و آن که شقیتر است از آن اجتناب می ورزد.» پس از آن می گریزد که گویی به زیان او است،و در برابر آن مانعهایی قرار می دهد تا به او نرسد،و در پیرامون صاحب تذکره تهمتهایی از خود می سازد تا خود را قانع کند که حق با او است،و او اشقی است از آن جهت که امیدی به درمان شدن او نمی رود،و اگر شقاوت او از این کمتر می بود،از پند در بعضی از ساعتهای زندگی بهره مند می شد.

[12]

و چنین انسانی شایستگی چیزی جز آتش را ندارد،بدان سبب که همۀ عناصر نیکی را در وجود خود از میان برده است.

« اَلَّذِی یَصْلَی النّٰارَ الْکُبْریٰ -که به آتش بزرگتر درخواهد آمد.» و آن همچون آتشی نیست که در دنیا آن را می بینیم.سخت تر و ماندنی تر

ص :48

است،و حدیث /18 رسیدۀ از امام صادق-علیه السلام-اندازۀ تفاوت میان آن دو را بدین گونه بیان کرده است:«این آتش دنیای شما یک جزء از هفتاد جزء«یک هفتادم»آتش دوزخ است که هفتاد بار به آب آن را خاموش و بار دیگر روشن کرده باشند،و اگر چنین نمی بود،آدمی نمی توانست آن را تحمل کند». (1)

[13]

سؤال:جسم آدمی چگونه می تواند این آتش بزرگ را تحمل کند و نسوزد و خاکستر یا گاز نشود،چنان که همۀ چیزهایی که با بمب اتمی محترق می شوند بدین صورت در می آیند،و شک نیست که آن بسیار از آتش دوزخ کم اثرتر است؟ آری چنین است،ولی پروردگار ما به جسم بندۀ گناهکارش امکاناتی می بخشد که چنین آتشی را تحمل کند و هر چه بیشتر درد بکشد.مگر پروردگار ما نگفته است که:« کُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ... -پوستهاشان که پخته شد و سوخت پوستهای دیگری به جای آن به ایشان می دهیم تا عذاب را بچشند»؟ بدین گونه شقاوت پیشگان در آتش میان مرگ و زندگی باقی می مانند،که همۀ اسباب مرگ آماده و همۀ عوامل زندگی از میان رفته است،ولی آن تیره بخت به قدرت کاملۀ خدا نمی میرد و به چشیدن عذاب الیم ادامه می دهد.

« ثُمَّ لاٰ یَمُوتُ فِیهٰا وَ لاٰ یَحْییٰ -سپس در آن نه می میرد و نه زنده می ماند.» شبیه این در دنیا آن است که بعضی از مردم به عذاب دنیا از فقر و بیماری و زندان و اضطراب و...و...مبتلا می شوند ولی نمی میرند تا راحت شوند،و با شاعر چنین می گویند:

ألا ما لنفس لا تموت فینقضی

عناها و لا تحیا حیاة لها طعم؟

چرا شخص نمی میرد تا رنج و سختی او پایان پذیرد،و زنده ماندنش چنان نیست که زندگی برای او با مزه باشد؟

ص :49


1- 19) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 400 به نقل از بحار الانوار/ج 8،ص 288.

[14]

پایان کار آن که از تذکره و پند اجتناب می کرد،چنین بود،ولی آن کس که پند گرفت از پله های نردبان تعالی چندان بالا رفت تا به اوج آن رسید، چگونه؟پس از پند پذیرفتن خود را از رسوبات انباز گرفتن برای خدا پاکیزه کرد و دیگر هیچ کس را جز او تقدیس نمی کند،بلکه از هیچ کس ترس و به هیچ کس امیدی ندارد،جز از خدا و به خدا،و در آن تلاش می کند تا دل خود را از دوستی دنیا و افزون خواهی آن و نازیدن به خرده ریزهای آن پاک کند،و در برابر برادران خود از غل و زنجیر /18 کینه و رشک و عصبیت آزاد سازد،و به آن حدّی برسد که آدمی را به بالاترین هدف او رهبری می کند.

« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی -هر که خود را پاک کرد،رستگار شد.» سخن از طهارت و پاکیزگی است:پاکیزگی قلب از رسوبهای شرک و اخلاق رذیله و پاک کردن مال از حرام،و دادن حقوق فقیران(به آنچه عموما به نام زکات خوانده می شود)و پاک کردن تنش از نجاستها.

به همین سبب در حدیث مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که در تفسیر این آیه گفت:«زکات فطر از آن بیرون کرد». (1)

با این تفسیر برای کلمه«تزکّی»میان آراء مختلف در تفسیر آن از پاک کردن قلب از شرک تا پاک کردن مال از حق دیگران جمع می کنیم.

[15]

پس از آن که دل پاک شد،نور پروردگارش به آن می تابد،پس از خدا یاد می کند،و خاضعانه به نماز در برابر او می ایستد.

« وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰی -و از نام پروردگارش یاد کرد و نماز گزارد.» در این جا از اسم یاد کرد و صاحب اسم را خواست،و گزاردن نماز برای خود او است نه برای نام او.

دل تا پاک نشود،نور ذکر را دریافت نمی کند،پس هر عقدۀ نفسانی یا گمراهی شرکی یا انحراف اخلاقی میان بنده و پروردگارش حجابی می کشد،

ص :50


1- 20) -القرطبی،ج 2،ص 21.

بنا بر این آن که برای خدا انباز قایل است،چگونه می تواند او را بشناسد،و آن که قلب او غرق در دوستی دنیا و آرایشهای آن است،چگونه می تواند برای دیدار جمال آفریدگار و نعیم او در جهان دیگر فرصت و فراغت پیدا کند؟! /18 مگر نگفته اند که:

دوستی چیزی آدمی را کور و کر می سازد؟ نماز در این جا به معنی هر حالت خشوع در برابر خدا و رسولش و در برابر همۀ کسانی است که رسول خشوع کردن به آنان را فرمان داده است.تسلیم تمام در برابر خداوند متعال است و به همین جهت در بعضی از نصها از آن به نماز عید تعبیر شده،و در بعضی دیگر به صلوات فرستادن بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-.آری، این دو مظاهری از یک حالت است،پس هر کس به خدا سلام کند به پیامبرش سلام کرده است،و هر کس نماز عید گزارد،پشت سر امامی چنین می کند که خدا او را منصوب کرده و پیامبر به پیروی از او فرمان داده است.آیا چنین نیست؟ از امام صادق-علیه السلام-دربارۀ این گفتۀ خدای تعالی: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی پرسیدند،گفت:«آن کسی است که زکات فطر بدهد»،و چون در خصوص وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّٰی پرسیدند،گفت:«به صحرا بیرون شد و نماز عید(فطر)گزارد». (1)

در حدیثی مأثور از امام رضا-علیه السلام-آمده است که(در تفسیر آیه) گفت:«هر وقت از پروردگار خود یاد کند،بر محمد و آلش درود فرستد». (2)

[16]

چه چیز مانع آن است که آدمی پیوسته نام خدا را بر زبان آورد و به او نماز گزارد و دعا کند؟آیا خدا نزدیکترین چیز به او نیست؟آیا بخشنده ترین بخشندگان نیست؟آیا او را به خود نخوانده و به رسیدن به نعیم خویش ترغیبش نکرده است؟چرا،ولی دوستی دنیا سر هر گناه است،و دنیا با همۀ آرایش و شهوات و فریبها و آرزوهایش برای او حاضر است،در صورتی که آخرت از او پنهان

ص :51


1- 21) -نور الثقلین/ج 5،ص 556.
2- 22) -همان جا.

است،و چون علم وی نسبت به آن کامل شد،آن را از یاد برد به قرین او یعنی دنیا روی آورد.

« بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا -بلکه زندگی این دنیا را بر می گزینید.» پس این طبیعت همۀ فرزندان آدم است،جز آن کسان که آنها را خدا نگاه داشته،و نفس خویش را از جاذبۀ دنیا برکنده اند /18 و به پرواز در آسمان معرفت پرداخته اند...و قرآن این حقیقت را به یاد ما آورد تا بدانیم که جای خطر در کار ما کجا است و چگونه ممکن است از آن بپرهیزیم.

در حدیثی جامع و مأثور از امام سجاد-علیه السلام-آمده است که چون از او پرسیدند برترین اعمال در نزد خدا کدام است؟گفت:

«پس از شناختن خدای عز و جل و شناختن رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-هیچ عملی برتر از داشتن بغض و دشمنی با دنیا نیست،که این را شاخه هایی است و گناهان را شاخه هایی،پس اولین چیزی که با آن نافرمانی خدا صورت گرفت،کبر و خودبزرگبینی معصیت ابلیس بود که از سجده کردن امتناع کرد و تکبر کرد و از کافران شد،و پس از آن حرص است که معصیت آدم و حوا -علیهما السلام-بود که چون خدا به ایشان گفت:«از هر چه می خواهید بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد»به گرفتن چیزی پرداختند که به آن نیازی نداشتند،و این به فرزندان ایشان تا روز قیامت انتقال یافت،چه،بیشتر آنچه فرزند آدم طلب می کند چیزی است که به آن نیاز ندارد.

سپس حسد است که معصیت پسر آدم(قابیل)بود و بر برادرش رشک برد و او را کشت،و از این دوستی زنان و دوستی دنیا و دوستی ریاست و دوستی آسایش و دوستی سخن و دوستی برتری و ثروت نتیجه شد که روی هم هفت خصلت است و همۀ آنها برخاستۀ از دوستی دنیا است،و به همین جهت پیامبران و دانشمندان پس از معرفت پیدا کردن به این امر گفتند:دوستی دنیا سر هر خطا و گناه است،و دنیا دو دنیا است:یکی دنیای بسنده و کافی،و دیگری دنیای لعنت شده و آرزویی که به

ص :52

آن نمی توان رسید،و امیدی که دسترسی به آن ممکن نیست». (1)

[17]

آری،تنها با یاد آخرت و نعمتهای آن است که از دنیا و زیورهای آن فاصله می گیریم.پس،هر گاه شهوت و آز جنسی تو را به ارتکاب عمل جنسی حرام فراخواند حور العین را به یاد آر که آنها بهتر و پایدارترند،و هر گاه مال حرام یا طعام زیانباری برایت گوارا جلوه کرد میوه ها و گوشتهای بهشتی را به خاطر آور که آن برای تو بهتر و ماندگارتر است.

« وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ -و آخرت بهتر و پاینده تر است.» دنیای دیگر کاملتر،و توان انسان در آن روز به حدّ کمال است.تو نمی توانی در این دنیا /18 پس از پر شدن شکمت دیگر چیزی بخوری،و اگر چنین کنی گرفتار سردل می کنی و دچار استفراغ و بیماری می شوی،ولی اهل بهشت چهارصد سال بر سر سفره درنگ می کنند و حالت پری شکم به آنان دست نمی دهد و خسته و ناراحت نمی شوند.

میل جنسی نزد آدمی محدود است،و چون قضای حاجت شود،طرف مقابل را ترک می کند،در صورتی که برای هر فرد از اهل بهشت دهها و بلکه صدها همسر وجود دارد و از نیرویی برخوردارند که از تکرار عمل جنسی گرفتار هیچ ناراحتی نمی شوند.

بیماری و پیری و کسالت و پریشان حالی و مرگ اهل دنیا را تهدید می کند، در صورتی که زندگی آخرت تا ابد باقی و برقرار است.

از ابو جعفر الباقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«اهل بهشت زندگی می کنند و هرگز نمی میرند،و بیدار می مانند و هرگز به خواب نمی روند،و همیشه بی نیازند و هیچ وقت گرفتار فقر نمی شوند،و شادند و هرگز اندوهناک نمی شوند،و می خندند و هیچ وقت نمی گریند،و اکرام می شوند و هرگز خواری نمی بینند،و پیوسته شوخ طبعی می کنند و هرگز خشمگین نمی شوند،و همیشه

ص :53


1- 23) -نور الثقلین/ج 5،ص 557.

مسرور و شادمانند،و می خورند و هرگز گرسنه نمی مانند،و سیراب اند و هرگز تشنه نمی شوند،و لباس بر تن دارند و هیچ وقت برهنه نمی مانند،و سوار می شوند و پیوسته به دیدار یکدیگر می روند،و همیشه غلامان جاودانی بر ایشان سلام می کنند،که پیوسته ابریقهای سیمین و ظرفهای زرین به دست دارند،و پیوسته بر تختها به پشتی تکیه کرده نشسته اند و به هر جا می نگرند،و همیشه خدا به ایشان سلام و درود می فرستد،به رحمت و بخشایش خدا از او رفتن به بهشت را درخواست می کنیم،که او به هر چیز توانا است». (1)

[18]

این حقایق و حقیقت دنیا،که خانۀ ماندن در آن نیست،و این که جهان دیگر نیکوتر و پاینده تر است،تنها به رسالت پیامبر اسلام تعلق ندارد،بلکه در کتابهای همۀ پیامبران،و بالخاصه ابراهیم-علیه السلام-آمده است که اعراب همچون یهودیان و نصرانیان به او احترام می گذارند،و در کتاب موسی-علیه السلام-که یهودیان چنان می پندارند که یاران و یاوران اویند،آمده است،و سپس اعراب و یهودیان را می بینی که دنیا را می پرستند و چنان می پندارند که این از دین خدا است.

« إِنَّ هٰذٰا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولیٰ -این(که در قرآن آمده)در کتابهای نخستین هم آمده بوده است.» [19]

« صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ -صحیفه های ابراهیم و موسی.» از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بعضی از آنچه در این صحیفه ها آمده، روایت شده است.

در«کتاب الخصال»از ابو ذر-رحمه اللّٰه-روایت شده است که گفت:

«بر پیامبر وارد شدم در حالی که تنها در مسجد نشسته بود،و این خلوت را غنیمت شمردم و گفتم:ای رسول خدا!خدا چند کتاب فرو فرستاده است؟گفت:صد و چهار کتاب:خدا بر شیث پنجاه صحیفه نازل کرد،و بر ادریس سی صحیفه،و بر

ص :54


1- 24) -بحار الانوار،ج 8،ص 220.

ابراهیم بیست صحیفه،و تورات و انجیل و زبور و فرقان را فرو فرستاد.گفتم:یا رسول اللّٰه، صحیفه های ابراهیم چه بود؟گفت:همه امثال بود،و در آنها نوشته بود:ای شاه مبتلای مغرور!تو را برای آن بر نیانگیختم که بعضی از مال دنیا را بر روی بعضی دیگر جمع کنی،بلکه برای آن فرستادم که خواستۀ شخص ستمدیده را از من به جای من به او بدهی،که من آن خواهش را،هر چند از کافر باشد،رو نمی کنم.و بر شخص خردمند،تا زمانی که مغلوب نباشد،بایسته است که برای خود ساعتهایی داشته باشد:ساعتی که در آن با پروردگار خود به آهستگی و نجوی سخن گوید،و ساعتی که در آن به حساب خود برسد،و ساعتی که در آن دربارۀ آنچه خدا در حق او کرده است بیندیشد،و ساعتی که در آن با خود خلوت کند و از حلال لذت ببرد، که این ساعت به آن ساعتها مدد می رساند،و همچون به گرمابه رفتن دلها و تودیع کردن آنها به شمار می رود.و بر شخص عاقل واجب است که نسبت به زمان خود بینا باشد و به کار آن توجه کند،و زبان خود را در اختیار خود داشته باشد،چه آن کس که سخن خویش را همچون کاری از خود در نظر بگیرد،کم سخن خواهد گفت مگر این که سخن گفتن برای او سودمند باشد.و بر شخص خردمند لازم است که خواستار سه چیز باشد!فراهم آوردن معاش،توشه برگرفتن برای روز بازگشت، یا لذت بردن از آنچه حرام نیست.گفتم:یا رسول اللّٰه!پس صحیفه های موسی چه بود؟گفت:همه اش پند و عبرت بود:از آن در شگفتم که آن کس که به مرگ یقین دارد،چگونه شادمان می شود؟و آن که به آتش باور دارد،چگونه لب به خنده می گشاید؟و آن که دنیا را می بیند و از آنچه با اهل آن می کند آگاه است،چگونه به آن اطمینان می کند؟و آن که به قضا و قدر ایمان دارد چگونه برپا می شود؟و آن که به حساب یقین دارد چگونه از عمل خودداری می کند؟». (1)

ص :55


1- 25) -نور الثقلین،ج 5،ص 561.

ص :56

سورۀ غاشیه

اشاره

ص :57

ص :58

سورۀ غاشیه

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس به خواندن«هل أتاک حدیث الغاشیة»در نمازهای واجب یا مستحبّ ادامه دهد،خدا رحمت خود را در دنیا و آخرت شامل حال او گرداند،و در روز قیامت او را از عذاب آتش در امان دارد.

نور الثقلین/ج 5،ص 562 /18

زمینۀ کلّی سوره

دنیا و آخرت همچون دو کفۀ ترازو است که رجحان یکی از آن دو نتیجۀ نقصان دیگری است،بالخاصه در آن هنگام که دنیا را خالی از ارزشهای الاهی در نظر بگیریم،پس هر کس آن را برگزیند،و از انجام دادن تکالیف واجب دست بردارد،و از مسئولیتها بگریزد،و به رسالت کافر شود،در آخرت صورتی پژمرده،و عملی مایۀ رنج،و رنجی پیوسته خواهد داشت،نوشیدنی این گونه کسان در آتش از چشمه ای جوشان است و خوراک ایشان از خار.

ص :59

آن کس که آخرت را برگزیند،در آن جا چهره ای شادمان دارد،و دلی خرسند و زندگی سالم و ایمنی در بهشت،با چشمه های آب روان،و تختهای افراشته،و ساغرهای آماده،و پشتیهای به ردیف چیده شده،و فرشهای گسترده.

چنان می نماید که این محور سورة الغاشیة است که به یاد کرد از حساب الاهی پایان می پذیرد و همۀ مردمان پس از رفتن از دنیا منتظر رسیدن به آن اند.

سورة الغاشیة /18

[سوره الغاشیة (88): آیات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ اَلْغٰاشِیَةِ (1) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ (2) عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ (3) تَصْلیٰ نٰاراً حٰامِیَةً (4) تُسْقیٰ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ (5) لَیْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِیعٍ (6) لاٰ یُسْمِنُ وَ لاٰ یُغْنِی مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ (8) لِسَعْیِهٰا رٰاضِیَةٌ (9) فِی جَنَّةٍ عٰالِیَةٍ (10) لاٰ تَسْمَعُ فِیهٰا لاٰغِیَةً (11) فِیهٰا عَیْنٌ جٰارِیَةٌ (12) فِیهٰا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَکْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ (14) وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرٰابِیُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلاٰ یَنْظُرُونَ إِلَی اَلْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَی اَلسَّمٰاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَی اَلْجِبٰالِ کَیْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَی اَلْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَکِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ (22) إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰی وَ کَفَرَ (23) فَیُعَذِّبُهُ اَللّٰهُ اَلْعَذٰابَ اَلْأَکْبَرَ (24) إِنَّ إِلَیْنٰا إِیٰابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنٰا حِسٰابَهُمْ (26)

ص :60

معنای واژه ها

1[الغاشیة]

:روز قیامت است که هول و هراس آن همه را فرا می گیرد.

5[آنیة]

:به آخرین درجۀ از گرمی رسیده.

15[و نمارق]

:مخده ها و پشتیها.

16[زرابی]

:فرشها و گستردنهای گرانبها.

آیا خبر قیامت به تو رسیده است
اشاره
شرح آیات:

[1]

اگر وحی نمی بود،و اگر آیات آن به سختی درهای قلوب را نمی کوفت، دل آدمی که گرفتار غمها و شادیهای زندگی او است،چگونه به اندیشۀ قیامت و هولها و هراسهای آن می افتاد؟صفات این روز همۀ قلب را پر می کند و باز هم باقی است...ولی ما از آن غافل و به آنچه در این دنیا با آن دست در گریبانیم مشغولیم که بسیار بزرگ می نماید،در صورتی که در مقایسۀ با آنچه در آن روز خواهد بود بسیار ناچیز است.

« هَلْ أَتٰاکَ حَدِیثُ الْغٰاشِیَةِ -آیا خبر قیامت به تو رسیده؟» پرسش اثری بزرگ در جان آدمی دارد،و پرسش در این جا از مطلب مهمی است که خود را تثبیت می کند و با عظمتی که دارد به دنبال تو می آید،در صورتی که از سخنان ناچیز پس از شنیده شدن اثری بر جای نمی ماند.آری،سخن دربارۀ غاشیه است،یعنی حقیقتی که همه چیز را می پوشاند و فرا می گیرد.خشکی و دریا و

ص :61

کوه ها و زندگان...همه را قیامت فرا می گیرد،و آسمانها و آنچه در آنها است به آن سنگین بار می شود،پس چه رسد به آدمی!...چه چیز از قیامت ما را می پوشاند؟ /18 آیا دود آن است که پروردگارمان دربارۀ آن چنین گفته است: یَوْمَ تَأْتِی السَّمٰاءُ بِدُخٰانٍ مُبِینٍ* یَغْشَی النّٰاسَ ،یا آتش آن: وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ... ،یا زلزله های آن: إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا* وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا... ،یا بانگها و کوبشها و فریادهای کر کنندۀ گوش آن،یا همۀ هول و هراسهای آن،آری،همین غاشیه است که هیچ کس نمی تواند از آن بگریزد،و آن پوشش فراگیری است که هیچ جزئی از اجزاء آدمی را راحت نمی گذارد.

[2]

آشکارترین چیزی که در این روز پوشیده می شود،چهرۀ آدمی است.

« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خٰاشِعَةٌ -چهره هایی در این روز خواری دیده است.» چهره های ایشان را گرد خواری و خشوع ذلت و نومیدی پوشانده،بدان سبب که در دنیا از روی کرامت و عزت به خشوع در برابر خدا و احکام او نپرداختند،و به همین سبب در دعا می خوانیم:«اللهم إنّی أسألک خشوع الایمان قبل خشوع الذّل فی النّار خدایا،پیش از رسیدن به خشوع در آتش،از تو خواستار خشوع ایمانم». (1)

[3]

و بدان سبب که در دنیا تنبلی کرده،و در انجام تکالیف واجب خود اهمال روا داشته،و از مسئولیتها گریخته است،در این روز او را خسته و رنجور می بینی.

« عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ -کار کنندگان و رنجوران(در این جهان).» گفتند که این کار کردن و رنج بردن در دنیا است،زیرا که در آخرت دیگر کار و عمل نیست،ولی باید گفت که چرا در آخرت کار کردن و رنج دیدن نیست؟البته که هست،حرکت کردن ایشان در صحرای محشر در میان تاریکی که فرشتگان عذاب ایشان را می رانند خود عمل است،و فرشتگان حساب دربارۀ آنان

ص :62


1- 1) -مفاتیح الجنان،از دعاهای سحر ماه رمضان.

گواهی می دهند و این خود رنج است.

ولی از عمل در آخرت سودی به ایشان نمی رسد،و از رنجی که می برند هیچ چیزی کسب نمی کنند،ولی اگر /18 اندکی به خود در دنیا رنج می دادند،در آخرت به آسایشی دراز مدت دست می یافتند،و چنان که امام امیر المؤمنین-علیه السلام- گفته است:«چند روزی کوتاه شکیبایی پیشه کردند و در پی آن به آسایشی دراز دست یافتند».

در بعضی از نصوص مأثور تفسیر آیه را به آن کسان می کنند که در دنیا به کار برمی خیزند و رنج می برند،ولی در راه نادرست و بر خطا،پس سر سوزنی از عمل خود سود نخواهند برد،بدان سبب که طاغوتان را دوست می داشتند،نه امامان راهنما و پیروان ایشان را. (1) و از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که آنان مردم حروراء یعنی خوارجی بودند که رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-از ایشان یاد کرد و گفت:«نماز خواندن خودتان را با نماز خواندن ایشان،و روزه گرفتن خودتان را با روزه گرفتن ایشان،و اعمال خودتان را با اعمال ایشان کوچک می کنید،از دین چنان خارج می شوند که پیکان از تن شکار تیر خورده خارج می شود». (2)

این تأویلی نیکو برای آیه است،جز این که تفسیر آن-بنا بر آنچه از سیاق آشکار می شود-عامتر و شاملتر است.

از ابن عباس روایت شده است که آنان را بر آن وا می دارند که از کوهی آهنین در دوزخ بالا روند،و از این کار سخت رنج می برند،از آن روی که با غل و زنجیر بسته اند و در میان آتش حرکت می کنند،همچون شترانی که به گل گرفتار شده اند و در آن پیش می روند،و بالا رفتن ایشان در صعود آتش است،و فرود آمدنشان در هبوط آن. (3)

ص :63


1- 2) -نور الثقلین/ج 5،ص 564-563.
2- 3) -القرطبی،ج 20،ص 28.
3- 4) -القرطبی،ج 20،ص 27.

در بعضی از روایات آمده است که:آنان در گوشه ای از جهنم دری را به طرف بهشت می یابند و برای نزدیک شدن به آن تلاش می کنند و چون به آن نزدیک می شوند آن در بر روی آنان بسته می شود.

کار کردن و رنج دیدن آنان به هر صورتی که بوده،اگر یک دهم از آن را در دنیا به کار درست و رنج دیدن از آن مصرف می کردند،برای ایشان کفایت می کرد و بهشت و نعیم آن بهرۀ ایشان می شد.

[4]

پایان کار این گروه زیانکار چگونه است؟آتش سوزنده است که مستقیما گرمی آن را بدون مانعی می چشند،مگر در دنیا به فسق و فجور نپرداختند و به هیچ وجه در آن به اندیشۀ آتش دوزخ و پرهیز کردن از آن نیفتادند.

« تَصْلیٰ نٰاراً حٰامِیَةً -به آتش سوزنده می رسند و آن را می چشند.» صلی بالنار یعنی ملازم آتش و به آن سوخته شد،و حامیة یعنی بسیار گرم.

شاید از آن سبب همۀ این صفات ذکر شده است تا دیگر آتش تأویل را بر نتابد،و بعضی بگویند که آتش نمی سوزاند!یا میان آن و آدمی حجابی است! هرگز...گریز از آن و سوزندگی آن هرگز به هیچ وجه میسر نخواهد بود.

[5]

شدت گرما و پیوستگی سوخته شدن به آتش،اهل دوزخ را گرفتار تشنگی جانکاه می کند و خواستار آن می شوند و مدت هزار سال آن را به ایشان نمی دهند و پس از آن به چشمۀ آبی جوشان هدایت می شوند.

« تُسْقیٰ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ -از چشمه های بسیار داغ به ایشان می نوشانند.» آبی که به منتهای درجۀ گرمی رسیده است،و گفته اند:آبی است که دوزخ از آغاز آفریده شدن خود آن را گرم کرده است برای نوشیدن آب به این چشمه راهنماییشان می کنند که نوشابه و جای نوشیدنی بسیار بد است.

[6]

و چون خواستار خوراک شوند،چیزی به آنان داده می شود که تلخ تر از صبر است و ضریع نام دارد.

« لَیْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِیعٍ -خوراکی جز ضریع ندارد.» خوراکی است که خورندۀ آن از شدت زبری و تلخی و گندناکی به تضرّع

ص :64

می پردازد.بنا بر آنچه از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است:

«چیزی است در آتش شبیه خیار که تلخی آن /18 از صبر بیشتر است،و گندناکی آن بیشتر از بوی بد مردار و از آتش سوزنده تر است که خدا آن را ضریع نام داده است». (1)

آیا ضریع گیاهی آتشین همچون زقّوم است،یا عرق دوزخیان و ترشحات خارج شدۀ از سوراخهای بدن بدکاران همچون غسلین،یا چیزی دیگر،و اگر گیاه است چگونه در آتش نمی سوزد،و اگر عرق است چرا تبخیر نمی شود؟ جهان دیگر با جهان ما تفاوت دارد،تنها الفاظ شبیه یکدیگر است تا اندکی از آنچه را که در آن عالم است بتوانیم ادراک کنیم،و گرنه هر چیز در آن جا با آنچه در نزد ما است متفاوت است:آتش غیر از آتش ما است،و پوست ساکنان دوزخ جز پوست ایشان در دنیا،و عقرب و مار و درخت زقوم جهنم همچون نظایر آنها در این دنیا نیست که اگر به آتش دوزخ عرضه شود،در یک چشم به هم زدن می سوزد،همۀ آنها برای آن جهان و به مقیاس آن جهان آفریده شده،چنان که زمان در آن جا نیز با زمان دنیا متفاوت است...پس اگر کلمه ای از قرآن را در توضیح آخرت تفسیر می کنیم،چیزی جز تفسیر تقریبی نیست و نمی توان گفت که تفسیر دقیق است.

ضریع نیز چنین است،و آن در دنیا-چنان که گفته اند-:گیاهی خاردار و چسبیدۀ به زمین است،که مردم قریش آن را،هنگامی که تر و تازه است،به نام شبرق می نامند،و چون خشک شود ضریع،هیچ جنبنده و بهیمه ای به آن نزدیک نمی شود،و سمی کشنده است،و پلیدترین طعام است.و این دو کلمه در بیت عربی زیر آمده است:

رعی الشبرق الرّیّان حتی إذا ذوی

و عاد ضریعا بان منه النحائص (2)

ص :65


1- 5) -القرطبی،ج 20،ص 30.
2- 6) -نحائص صفت شتران لاغری است که در چراگاه،بد چریده اند-همان منبع،ص 30.

[7]

و این خوراک گونه ای از عذاب دوزخ است،چه هیچ سود خوراکی ندارد و جایگزین یاخته های نابود شده نمی شود،و گرسنگی را رفع نمی کند.

« لاٰ یُسْمِنُ وَ لاٰ یُغْنِی مِنْ جُوعٍ -نه فربه می کند و نه گرسنگی را از میان می برد.» اگر از خوردن مال حرام در دنیا خودداری می کردند،در آخرت گرفتار ضریع نمی شدند.

[8]

در طرف دیگر اهل بهشت را به بهترین صورت می بینیم:

« وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نٰاعِمَةٌ -و چهره هایی در آن روز به نعمت پرورده است.» نعمت چندان فراوان بوده است که در چهره های ایشان آثار نعمت مشاهده می شود.مگر نعمت چنان نیست که چون به کمال خود برسد در صورت آشکار می شود.

[9]

و از رخساره های ایشان خرسندی از آنچه در دنیا کرده بودند آشکارا دیده می شود،چه پایان و نتیجۀ کار نیک خود را دیده اند.

« لِسَعْیِهٰا رٰاضِیَةٌ -که از کوشش خود خرسندند.» [10]

آیا می دانی که در کجا سکونت دارند؟در بلندیهای بهشت و در سایۀ درختان آن:

« فِی جَنَّةٍ عٰالِیَةٍ -در بهشت برین.» که بهشت در مقامی عالی است،و آتش در درکات پایین و فرو افتاده.

[11]

و چون نفس به خرسندی و تن به میوه ها و سایه های درختان خرم و پایگاه بلند اطمینان و آرامش پیدا کند،به امن و امانی نیاز دارد که آنان در این جا به بهترین صورت می یابند،نه تعدی وجود دارد و نه ستمگری و نه فریبکاری و نه مکاری،و بلکه نه کلمات نادرستی که به مقدسات ایشان بی احترامی کند (همچون کلمات شرکی که در دنیا آزارشان می داد)یا به خودشان اسائۀ ادب باشد (همچون فحش و لعن و غیبت و تهمت و مانندهای آنها)و نه حتی کلمات بیهوده (که ناچیزان /18 اوقات خود را بی فایده با آنها تلف می کنند)،هرگز...آنان در صلح و

ص :66

صفایی شامل و فراگیر به سر می برند.

« لاٰ تَسْمَعُ فِیهٰا لاٰغِیَةً -در آن هیچ لغوی نمی شنوی.» در دنیا چنان بودند که چون بر لغو و بیهوده ای می گذشتند،بزرگوارانه آن را ترک می کردند،و به تلفظ کردن کلمۀ بدی نمی پرداختند،و آزار مردمان را با فرو خوردن خشم و چشم پوشی تحمل می کردند،و به همین سبب خدا پاداش ایشان را آکندۀ از صلح و صفا و خرسندی به ایشان بخشید.

آری،مؤمنان برای خود و در محیط زندگی خاصّ خویش،و در حدود امکانات دنیا،صورت کوچکی از بهشت فراهم می آوردند،و پیش از انتقال پیدا کردن به بهشت جاودانی از نعمت آن برخوردار بودند.

[12]

اما نوشیدنی ایشان از چشمه ای تأمین می شود که از میان درختان سبز می جوشد:

« فِیهٰا عَیْنٌ جٰارِیَةٌ -در آن چشمه ای روان است.» چه نیکو است منظرۀ چشمۀ جوشنده ای که بر زمین یا در بالای آن-چنان که گفته اند-بدون شکاف روان است و در آن انواع نوشیدنیها از انگبین صاف شده تا شیر گوارا و شراب طهور و آبی آمیختۀ با آب چشمۀ تسنیم وجود دارد...آیا این نیکوتر است یا آب چشمۀ جوشان؟ توجه به این نعمتها در دنیا،مؤمن را به آن وا می دارد که به فریبندگی شراب حرام دنیا تسلیم نشود،و از خوشیهای ظاهری محدود آنها با کمال میل چشم بپوشد، و منتظر چیزی گواراتر و پاکیزه تر و بزرگتر از آنها بماند.

[13]

بزرگترین لذات بشری همنشینی با دوستان یک رنگ و مبادلۀ محبت و اخلاص و کلمات روحانی و شناختهای تازه با ایشان است،و چنان می نماید که سیاق قرآن از گوشه ای از چنین مجالس با ما سخن می گوید،و علاوه بر شرابی که میان ایشان به گردش در می آید،از سریرهای افراشته ای سخن می گوید که بر آنها در چنین مجالسی رو به روی یکدیگر در بهشت می نشینند:

« فِیهٰا سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ -در آن تختهای افراشته و آماده شده است.»

ص :67

[14]

تحمل رنج دنیا آنان را از گرفتار رنج و محنت شدن در آخرت رهانیده است،و بر خلاف رنج و تعبی که اهل دوزخ با آن رو به رو می شوند،اینان در مجالس انس بهشتی،بی درد و رنجی از چشیدن شراب پاکیزه ای که در برابر خود آمادۀ در جامها دارند لذت می برند.

« وَ أَکْوٰابٌ مَوْضُوعَةٌ -و ساغرهای آماده،» آکندۀ از شراب طهور، [15]

در حالی که به پشتیهای ردیف شده تکیه داده اند:

« وَ نَمٰارِقُ مَصْفُوفَةٌ -و بالشهای به صف قرار گرفته،» [16]

در هر سو که بخواهند فرشهای گسترده برای نشستن بر روی آنها می یابند:

« وَ زَرٰابِیُّ مَبْثُوثَةٌ -و فرشهای گرانبهای گسترده،» و گفته اند که زرابی قالیهایی است که برجستگیهای نرم دارد.

[17]

میان آدمی و فهم حقایق حجابی جز غفلت وجود ندارد،و چون این حجاب برداشته شود،آن حقایق را آشکار در برابر خود می بیند،و قرآن در این کار به او یاری می کند. /18 او را به نظر کردن در این حقایق آشنای پیرامون خودش که معمولا از توجه به آنها غافل است،ترغیب می کند و می گوید:

« أَ فَلاٰ یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ -آیا به شتران نمی نگرند که چگونه آفریده شده اند؟» پس چون نگاه کنند،دریاهای معرفت در برابر چشمان ایشان به تموّج در می آید.حقّا چنین است.شتری که با زندگی ایشان آمیخته شده و حتی زندگی آنان با زندگی شتران بافت واحدی پیدا کرده،و برای این جانور هزار اسم ساخته اند که در آنها وجود این جانور و صفات و حالات آن منعکس می شود،و بسا هست که برای انسان به اندازۀ این عدد نام توصیفی فراهم نیامده است...همین شتری که بر پشت آن سوار می شوند،و از شیر آن می نوشند،و گوشت آن را می خورند،و با پیشاب آن بعضی دردها را درمان می کنند،و از پشم و کرک آن خانه های سبک و جامه و

ص :68

آرایش می سازند،چرا به آن نگاه نمی کنند تا بدانند که چگونه آفریده شده تا مکمّلی برای زندگی آنان در آن بیابانهای خشک باشد؟ این حیوان برای تحمل سختیها و توانا بودن بر آن از همۀ جانوران نیرومندتر است.بارهای سنگینی را بر پشت خود حمل می کند،و از بیابانهای قفر و بی آب و علف می گذرد،و روزهای دراز که شاید به هفته و دهه برسد،می تواند بی خوردنی و نوشیدنی صبر کند،و با قدرتی که در او آفریده شده از میان بادهای سخت آمیختۀ به شن بگذرد و یار و مسافر خود را به مقصد رساند.

پاهای پهن او به خوبی می تواند بر شنهای نرم قرار گیرد،و به همین سبب است که نام کشتی صحرا به آن داده اند.

سپس می بینیم که برای خوراک خود از خارهای تیز قوت فراهم می آورد و آن را برای نشخوار کردن در وقت مناسب ذخیره می کند،و نیز به همین گونه می تواند آب را برای مدتی دراز در ذخیره داشته باشد.آیا چه کس آن را بدین صورت شگفت انگیز آفریده است؟ با وجود بزرگی جثه،و عظمت نیرومندی،در مقابل انسان ضعیف خاضع و رام و سازگار است،و حتی چنین در داستان آمده است که روزی موشی کنار بند مهار شتری را گرفت و کشید،و شتر به خیال آن که صاحبش او را می کشد،در پی موش روان شد.

چون شتر را با جانوران بزرگ دیگری همچون فیل و کرگدن مقایسه کنیم، بزرگی منفعت و کم خرجی آن معلوم می شود که،مثلا،گوشت فیل به کار خوردن نمی آید و شیر آن به مصرف نوشیدن نمی رسد.

و در این جا بعضی از آنچه را که دکتر احمد زکی در کتابش«در راه دایرة المعارفی علمی»هنگام سخن گفتن از شتر آورده است نقل می کنیم:

(و از برکتهای سازگاری جانور با محیط زندگی آن،یکی این است که شتر بر پشت خود کوهانی دارد،و هنگامی که خوب خوراک بخورد بر مقدار گوشت و پیه این کوهان افزوده می شود،و چون به سفری رود و خوراک به اندازۀ احتیاج در

ص :69

بیابانها نصیب آن نشود،و نزدیک آن باشد که از گرسنگی جان از تنش بیرون رود، تن این جانور از پیهی که در کوهان دارد تغذیه می کند و با آن می تواند چند روز خوراک خود را تأمین کند.

یکی از توشه های صحرانوردی آب است،و شاید مهمترین زاد و توشه بوده باشد،و در بدن شتر برای احتیاط وسایلی است که آب را برای آن تأمین می کند که شاید از آنها هیچ خبری نداشته باشد،و از جملۀ آنها این که بینی این جانور به دهانش پیوسته است،و دهان آبی را که از بدن همراه با هوای تنفسی خارج می شود،در خود نگاه می دارد...و از این راه شتر می تواند شصت لیتر آب ذخیره کند!مگر معدۀ او سه مخزن ندارد؟و اضافه می کند:جانوران دیگر غیر از شتر نمی توانند صحراهای دور و دراز را طی کنند،و شتر با شکل پایش برای این کار آمادگی پیدا کرده است،در صورتی که سم خر و اسب در ریگ بیابان فرو می رود و نمی توانند بیابان نوردی کنند.

شتر با دست و پای دراز محکم بدن بزرگی را با کوهان قرار گرفتۀ در بالای آن به راحتی حمل می کند،و همین بلندی دست و پا سبب آن می شود که از ناهمواریهای در زمین با گام بلند برداشتن به راحتی عبور کند.

چشم شتر مژه های پیچیده دارد که چون چشم را ببندد از داخل شدن ریگ صحرا که همراه باد است به چشم جلوگیری به عمل می آورد، /18 و گوشهای شتر پوشیدۀ از موی فراوان است که شاید مانع داخل شدن ریگ و شن به آن باشد،و بینی این جانور به صورت دو شکاف تنگ است که می تواند آنها را در هنگام حاجت ببندد و باز از داخل شدن ریگ به آن جلوگیری کند...هر چه در آفرینش شتر صورت گرفته، هدفش جلوگیری از شن است،از کف پا تا بالای سر.

پس منزه است خدایی که شتر را آفرید،و وای بر حال کسی که به این جانور نگاه کند و از آن عبرت نگیرد! [18]

هنگامی که آیات قرآن را تلاوت می کنیم،چنان به نظر می رسد که یک تابلو هنری در برابر ما ترسیم می شود،و چون نام شتر به میان آید،پس از آن

ص :70

سخن به آسمان و سپس کوه ها و زمین می کشد تا صورت کامل شود.آری،این کتابی است که پروردگار ما حقایق واقعی را در آن چنان که هست توصیف می کند و ما را بر آن می خواند که از آنها عبرت گیریم.

« وَ إِلَی السَّمٰاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ -و به آسمان که چگونه برافراشته شده است.» هنگامی که سپیدۀ صبح می دمد،و نور بر بالای پشته ها پراکنده می شود،و گروه های پرندگان به جستجوی روزی در هوا به پرواز در می آیند و طبیعت برای تسبیح پروردگار خود بیدار می شود،در این هنگام به آسمان بنگر و ببین که چگونه خدا آن را سقف برافراشته برای زمین قرار داده است،و از کبودی مایۀ لذت چشم و جلال و جمال آن لذت ببر.

شب هنگام،که زورق سیمین فلک در دریایی از تاریکی پیش می رود،و ستارگان درخشنده در امتداد رؤیت چشم در آسمان دیده می شود،و چشم از دیدن زیبایی و شکوه آنها خسته و سیر نمی شود،در این هنگام است که انسان می گوید:

سبحان اللّٰه،و اما چون شخص در پشت دستگاه تلسکوپ یا دوربین فلکی بنشیند و از درون آن به اجرام شناور در /18 فضای بی پایان نگاه کند،و به سخنان یک دانشمند و علم نجوم گوش فرا دارد که از مسافت نوری میان ستارگان برای او سخن می گوید، و به دقت نظام عالم توجه کند،جز آن نمی تواند که در برابر خدای قدّوس به سجده درآید و به شریکان او کفر ورزد.

[19]

چون چشم از آسمان برگیرد و به نظر کردن به کوه ها بپردازد، توده های سنگی عظیمی را مشاهده خواهد کرد که بر جای خود قرار گرفته اند تا زمین را از شرّ لرزشها و تکانهای آن نگاه دارند،و مخازنی برای آب و مواد کانی باشند،و آن گاه از خود می پرسد:این همه دقت در قرار گرفتن این سنگها برای چیست که اگر یکی از آنها از جای خود پیش و پس شود دشواریهای فراوان فراهم می شود؟! اگر در این بیندیشید که کوه ها چگونه به وجود آمده اند،شگفتی شما بیشتر

ص :71

خواهد شد:

« وَ إِلَی الْجِبٰالِ کَیْفَ نُصِبَتْ -و به کوه ها(بنگر)که چگونه در جای خود قرار گرفته اند.» [20]

نگاهی به زمین و چگونگی گسترده و رام شدن آن به خواست خداوند متعال برای آدمی بر اثر بارانهای فراوانی بینداز که دامنه های کوه ها را شسته و زمین را هموار و شایستۀ برای سکونت و زراعت ساخته است.

« وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ -و به زمین که چگونه هموار شده است.» این سخنان ما را به ضرورت بحث دربارۀ چگونگی و خصوصیتهای همۀ موجودات در اطراف یادآور می شود،و نیز تحقیق دربارۀ عوامل مؤثر در آنها:چگونه و با چه عوامل ملموسی آسمان و کوه ها و زمین به این کیفیت درآمده است،و بدین گونه کتاب پروردگارمان ما را به تحقیق و تفتیش بر می انگیزد:خواه در سطح کارشناسان و دانشمندان بوده باشد،یا در تراز فرد فرد ما،بر همۀ ما واجب است که به اندیشیدن و تعقل بپردازیم و از آنچه در پیرامون ما می گذرد غافل نمانیم...همین راه برای شناخت آفریدگار است که هر چه بیشتر پیموده می شود شناخت نیز افزایش پیدا می کند،و معرفت خداوند متعال اصل هر نیکی و خیر و صلاح است.

[21]

دلایل در همه جای آفرینش پراکنده است،و خرد آدمی به تنهایی برای آن کافی است،و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-و کسانی که بر راه او می روند نقش کسی را دارند که یادآوری می کنند،و او نه از طرف آنان تکلیف به این کار شده و نه اجباری در آن بوده،و نه مسئولیت اندیشه های ایشان را که همه مسلمان اند بر عهده می گیرد:

« فَذَکِّرْ إِنَّمٰا أَنْتَ مُذَکِّرٌ -پس یادآوری کن که تو یادآوری کننده ای.» پس بر عهدۀ رسول کاری جز رساندن پیام آشکار خدا نیست،و حتی معرفت خدا جز به مدد خرد آدمی صورت اتمام نمی پذیرد که پیامبر با یادآوری خود آن را به تفکر برمی انگیزد.

ص :72

[22]

رسول را بر ایشان فشار و اکراهی نیست،و تنها به وسیلۀ قرآن کسانی را که از وعید بیمناکند یادآوری می کند.

« لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ -تو بر ایشان تسلط و سیطره نداری و آنان را به کاری مجبور نمی کنی.» [23]

آری.کفاری که در مقابل رسالت مقاومت می کنند،خود را در معرض خشم خدا و عذاب بندگان مؤمن او قرار می دهند،زیرا که در دسترس خود قرار گرفته را به راههای بد مصرف می کنند.

« إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰی وَ کَفَرَ -مگر کسی که پشت کند و کافر شود.» مفسّران در معنی آیه اختلاف کرده اند،ولی چنان می نماید که آیات دیگر قرآن این آیه را تفسیر می کند که بنا بر آنها هر کس از حق روی گرداند و به آن کافر شود،و مخالف رسول باشد و به دشمنی با او برخیزد،باید چندان با او بجنگند تا به راه راست باز گردد،و این چیزی است که به تفصیل در آیات جهاد و مخصوصا در سورة الممتحنة می خوانیم.

از امام علی-علیه السلام-روایت شده است که مردی را که از دین اسلام بازگشته و مرتد شده بود نزد او آوردند،و سه روز از او خواست که از این کار توبه کند،ولی چون چنین نکرد و به دین اسلام باز نگشت،گردنش را زد و گفت:

« إِلاّٰ مَنْ تَوَلّٰی وَ کَفَرَ ». (1)

[24]

آن کفار مخالف و دشمن با رسالت،در معرض جهاد مسلمانان قرار می گیرند و خدا در دنیا به دست اینان عذابشان می دهد،و در آخرت به عذابی بزرگ گرفتار خواهند شد.

« فَیُعَذِّبُهُ اللّٰهُ الْعَذٰابَ الْأَکْبَرَ -پس خدا او را با عذابی بزرگتر معذّب می سازد.» [25]

در پایان سوره پروردگارمان بازگشت ما به خودش را به یادمان

ص :73


1- 7) -نور الثقلین/ج 20،ص 37.

می آورد،و این که چگونه هیچ کس نمی تواند از مسئولیت اعمال خود بگریزد:

« إِنَّ إِلَیْنٰا إِیٰابَهُمْ -بازگشت ایشان به ما است.» [26]

« ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنٰا حِسٰابَهُمْ -سپس رسیدن به حساب ایشان با ما است.» به همان گونه که در دنیا به ایشان،با وجود شمارۀ فراوان،روزی می رساند،به حساب همه می رسد،پس خوشا به حال کسی که پیش از رسیدگی به حسابش در آن روز خود به حساب خویشتن برسد،و پیش از آن که به سبب گناهانی که مرتکب شده مجازات شود،به توبه کردن از آن گناهان قیام کند.و در حدیث مأثور از امام رضا-علیه السلام-چنین آمده است:«چون روز قیامت شود،مؤمن در برابر خدا می ایستد و او به حساب وی می رسد،پس عمل وی را بر او عرضه می کند،و چون در آن می نگرد،نخستین چیزی که می بیند کارهای بد خودش است و به همین سبب رنگ چهره اش تغییر می کند،و بندهایش به لرزه در می آید،و ترس همۀ جانش را فرا می گیرد،و پس از آن کارهای نیک خود را می بیند و مسرت خاطر و شادی روان پیدا می کند،و آن گاه به پاداشی که خدا به او عنایت کرده است می نگرد و شادی او افزایش می یابد،و آن گاه خدا به فرشتگان می گوید:

دفترهایی را که در آنها فهرست اعمالی آمده که به انجام دادن آنها نپرداخته است بیاورید،و چون آنها را بخوانند،مؤمنان می گویند:قسم به عزت تو که می دانی ما به انجام دادن آنها نپرداختیم،و خدا می گوید:راست می گویید،ولی چون نیّت عمل کردن آنها را داشتید برای شما نوشتیم،و آن گاه پاداش آن را به ایشان می دهند». (1)

آیا این بهترین سرنوشت نیست،پس چرا باید غافل بمانیم؟

ص :74


1- 8) -نور الثقلین/ج 5،ص 570.

سورۀ فجر

اشاره

ص :75

ص :76

سورۀ فجر

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»به اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«سورۀ فجر را در نمازهای واجب و مستحبّ بخوانید که آن سورۀ حسین بن علی-علیهما السلام-است و هر که آن را بخواند،روز قیامت هم درجۀ با حسین-علیه السلام-خواهد بود.و خدا توانا و حکیم است».

نور الثقلین/ج 5 ص 571 /18

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که کلمات وحی را دریافت کنی،بر تو واجب است که به سطح تدبر دربارۀ آنها بالا روی،و تپشهای آنها را احساس کنی،و به پیروی از مؤثرات آنها بپردازی،و با آثار آنها هماهنگ شوی...و با یک کلمه:باید با همۀ آنچه از پاکی دل و نیروی تفکر و ظرافت احساس که به تو عنایت شده،با آنها زندگی کنی.

چنین است سورۀ فجر که فهم آن برای کسی میسر می شود که با آن

ص :77

درآمیزد،و رهبری بر خویش را به کلمات آن بسپارد که از دانش و فرزانگی و زندگی و نوری که با آن فراهم می آید،به افقی دیگر عروج کند،و آنچه را که در پیرامون خویش دارد به صورتی تازه ببیند،تا چنان شود که از قلمرو جاذبه های مادّه و غل و زنجیرهای آن بالاتر رود،و جان او به خدا اطمینان و آرامش پیدا کند،و در این هنگام است که،با وجود بودن در دنیا،با روان خویش به سوی پروردگارش باز می گردد،و این دعوت او را می شنود که:« اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً -در حالی که به پروردگارت بازگرد که خرسند و مایۀ خرسندی شده ای».

چنان می نماید که محور سوره همین است،ولی این امر چگونه تحقّق پیدا می کند؟در سوره-بنا بر آنچه به نظر می رسد-پاسخ این پرسش آمده و در نقاطی ملخص می شود که آنها نیز به نوبۀ خود محورهای آماده شدن برای دریافت سوره است.

نخست:احساس کردن این امر که خدا نگران ما و در کمین ماست،تا فهم و پرهیزگاری قلب افزایش پیدا کند /18 و جواب آن که این کمین چگونه آشکار می شود،با نگریستن به اختلاف شب و روز،و حسن تدبیر آنها از سپیده دم تا هنگام گردش شب به دست می آید،و نیز با عبرت گرفتن از سرنوشت آن جبّاران که خدا را فراموش کردند،و مراقب او نبودند،پس خدا که در کمین ایشان بود تازیانۀ عذاب را بر سر ایشان فرود آورد.

دوم:پاک کردن قلب از دوستی دنیا،و ثروتمندی را ارزشی الاهی شمردن،بدان سبب که دوستی دنیا عاقبتی بد دارد،و شخصیت آدمی را مسخ می کند،و او را به صورتی در می آورد که در بند بزرگداشت یتیمان نیست،و به این که مسکینان چه می خورند توجهی ندارد،و همۀ میراث را می خورد،و نزدیک است که از شدت دوست داشتن مال به پرستش آن بپردازد.

سوم:با یادآوری هول و هراس ساعت در آن هنگام که زمین پاره پاره می شود،و خدا با عظمت و عدالت و سختی انتقام خود از گردنکشان و تبهکاران

ص :78

متجلی می شود،و آدمی در آن هنگام می فهمد که فرصت یگانه ای را که دنیا در تصرف داشته از دست داده است،و برای زندگی جاودانی خود کاری انجام نداده، ولی در این زمان یادآوری برای او حاصلی ندارد.

در این هنگام پروردگار به نفسهای آرام و مطمئن بانگ می زند که خشنود و پسندیده به پروردگار خویش باز گردید،وه که چه ندایی بزرگ و چه عاقبتی نیکو است!و امیدواریم که خدا همۀ ما را این توفیق نصیب فرماید.

سورة الفجر /18

[سوره الفجر (89): آیات 1 تا 30]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلْفَجْرِ (1) وَ لَیٰالٍ عَشْرٍ (2) وَ اَلشَّفْعِ وَ اَلْوَتْرِ (3) وَ اَللَّیْلِ إِذٰا یَسْرِ (4) هَلْ فِی ذٰلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعٰادٍ (6) إِرَمَ ذٰاتِ اَلْعِمٰادِ (7) اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی اَلْبِلاٰدِ (8) وَ ثَمُودَ اَلَّذِینَ جٰابُوا اَلصَّخْرَ بِالْوٰادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِی اَلْأَوْتٰادِ (10) اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی اَلْبِلاٰدِ (11) فَأَکْثَرُوا فِیهَا اَلْفَسٰادَ (12) فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذٰابٍ (13) إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ (14) فَأَمَّا اَلْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (15) وَ أَمّٰا إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهٰانَنِ (16) کَلاّٰ بَلْ لاٰ تُکْرِمُونَ اَلْیَتِیمَ (17) وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکِینِ (18) وَ تَأْکُلُونَ اَلتُّرٰاثَ أَکْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ اَلْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (20) کَلاّٰ إِذٰا دُکَّتِ اَلْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (21) وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ اَلْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ اَلْإِنْسٰانُ وَ أَنّٰی لَهُ اَلذِّکْریٰ (23) یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیٰاتِی (24) فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لاٰ یُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ (26) یٰا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ (27) اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (28) فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی (29) وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی (30)

ص :79

معنای واژه ها

5[حجر]

:حجر عقل و اصل معنی آن منع کردن است.

«حجر القاضی علی فلان ماله»یعنی قاضی او را از تصرف در مال خود منع کرد،و عقل نیز شخص را از کارهای زشت ممنوع می سازد.

9[جابوا]

:سپردند و طی کردند.در مفردات راغب آمده است که:جوب پیمودن و قطع جوبة به معنی زمین گود بوده و سپس بر سپردن و طی کردن هر زمینی اطلاق شده است.

10[ذی الاوتاد]

:گفته اند که این به معنی صاحب لشکریانی است که سبب استحکام کار او می شود،و از روی أوتاد( میخها)نامیده شده اند که آنان رهبران قشون او هستند و استقرار امر و فرمان او به آنها است.و به قولی مقصود خود فرعون است که صاحب میخها نامیده شد،چه مردمان را به چهار میخ می بسته و به همین حال باقی می گذاشته است تا بمیرند.

14[لبالمرصاد]

:مرصاد(-کمینگاه)به معنی جایی است

ص :80

که شخص در آن می نشیند و بدون این که دیگران با خبر باشند،در احوال و اعمال ایشان دقت می کند،و این جمله اشارۀ به آن است که خداوند متعال از احوال مردمان آگاه است و هیچ چیز بر او پوشیده نیست.

16[فقدر]

:سخت گرفتن و تنگ کردن.

19[لمّا]

:لمّ به معنی جمع کردن است،و«لممت ما علی الخوان»یعنی هر چه را بر سر سفره بود خوردم،بی تمیز دادن خوردنیها از یکدیگر.

20[جمّا]

:جمّ به معنی زیاد و بزرگ است،و جمة الماء، آب زیاد است.

همانا خدای تو در کمین است
اشاره
شرح آیات:

[1]

ادب اصیل و بدیع در پیرامون خواننده از سایه ها و آهنگها و الهامها و پوششها پرده بر می دارد تا تو خود را،دانسته یا نادانسته،در میان حقیقت بیابی،و بر قلۀ ادبیات بدیع آیات ذکر الاهی را همچون قالیچۀ سلیمانی می یابیم که ما را به آفاق حقیقت منتقل می کند،و ما را به مشاهده و لمس کردن و زیستن و آمیختن با این حقیقت وا می دارد،و قلم از بیان نکات لطیف و ظریف این ادب اعلی از آن جهت عاجز و ناتوان است که در گزینش کلمات و روش ترکیب کردن آنها با یکدیگر و طنین الفاظ و تموج به معانی و افقهای دید آن جریانی از مؤثراتی وجود دارد که انسان هنوز نتوانسته است به تراز شمردن و شناختن آنها دسترس پیدا

ص :81

کند...آیا قلم موی نقاش می تواند همۀ دریافتهای او را از ملاحظۀ غروب آفتاب بر صحنۀ کاغذ منعکس سازد،و آیا او توانایی آن را دارد که همۀ زیبایی افق را در هنگام پنهان شدن خورشید تجسّم بخشد؟به همین گونه است عمل مفسّران قرآن که توانایی توصیف همۀ احساسات خود را در هنگام همزیستی با آیات ذکر الاهی ندارند.و این امری است که قلم قدرت بیان آن را ندارد...و به همین سبب از ادامه دادن و به هم پیوسته کردن شناختهایی که از قرآن به دست می آورند عاجزند،پس چگونه می توانند همۀ معارف قرآن را بیان کنند،و این نیز راز /18 اختلاف گستردۀ ایشان با یکدیگر در توضیح و تفسیر بسیاری از کلمات و آیات قرآنی است،که آغاز سورة الفجر از جملۀ آنها است و اختلاف مفسران دربارۀ معنی بعضی از کلمات آن به پیش از سی قول رسیده است. (1)

پس چگونه باید این آیات را تفسیر کنیم،یا از تفسیرهای دیگران بهره مند شویم؟ با پیروی از روش تدبّر و اندیشه کردن مستقیم،چه تو نیز قرآن می خوانی،و بر تو نیز واجب است که در برابر جریان شناخت و امواج ابداع و بینشهای وحی در آیات آن،گسترده شوی و پیش بروی و به دریافت معانی واقعی کلمات راه یابی.

دریچه های قلب خود را بگشا،و نفس و جان خود را به تراز قرآن بالا بر...آیا نشنیده ای که خداوند متعال برای بندگان در کتابش تجلّی پیدا کرده است،ولی آنان نمی بینند؟ آری،سخنان مفسّران نشانه هایی سودمند بر کنار راه است،ولی نمی تواند جایگزین کوشش شخص خودت در این راه شود.

چون راه معرفت را به پای خود بپیمایی،دانشی که به چنگ می آوری دل تو را روشن می کند،و جزئی از نفس و جان تو می شود،و تراز و سطح تفکر و فهم تو را ارتقا می دهد،و به فرمان خدا آن را فراموش نخواهی کرد.

ص :82


1- 1) -علامۀ طباطبایی در تفسیر شفع و وتر سی و شش قول آورده است،المیزان،ج 20،ص 279.

اکنون به کلمات بخش اول از سوره باز می گردیم و-همراه با مفسّران- می پرسیم که:فجر و لیالی عشر چیست،و شفع و وتر کدام است؟ چون این کلمات برای سوگند آمده،و هدف سوگند برانگیختن قلب و کوفتن درهای بستۀ آن است،گاه اجمال و نامعین بودن آن مورد پسند است،بدان جهت که بر حالت هولناک بودن و فخامت و عظمت آن می افزاید.

ولی در میان تفسیرهای گوناگون دو تا از آنها نزدیکتر به واقعیت می نماید:

اول:عام بودن معنی تا چنان باشد که اغلب مصداقهایی را که در تفاسیر آمده است شامل شود،چه فجر فجر است،خواه فجر روز عید دهم ذو الحجة باشد یا فجر اول ماه محرم که ساعت /18 آغاز سال هجری است یا فجر پیامبری یا فجر انقلاب حسینی در زمین کربلا یا هر فجر دیگری که پس از آن روزی تازه یا حیاتی تازه یا سپردن راهی تازه آغاز می شود...و نیز چنین است شبهای دهگانه(لیال عشر)که می تواند هر ده شبی از ماه را برساند،و شفع(جفت)و وتر(طاق)که می تواند هر طاق و جفتی را شامل شود.

دوم:تفسیر کلمه ها به روزهای حج در ماه ذو الحجة الحرام است،که در این صورت فجر به معنی سپیده دم روز اول این ماه خواهد بود،یا سپیده دم روز عید قربان،و شبهای دهگانه نخستین ده شب این ماه که شاهد بزرگترین گذرگاه دینی در هر سال است،و اما شفع و وتر عبارت خواهد بود از روز عرفه(به اعتبار روز نهم ماه بودن که نه طاق(وتر)است)و روز عید(به اعتبار روز دهم ماه بودن که ده جفت(شفع)است)،و اما شبی که راه می رود شب حرکت کردن از عرفات به سوی مشعر در منی است.

« وَ الْفَجْرِ -سوگند به سپیده دم.» سوگند به لحظۀ سرکشیدن روشنی از افق در تاریکی شب که همگان،پس از آن که به اندازۀ کافی از خواب و آسایش آن بهره مند شده اند،انتظار آن را می کشند.

سوگند به لحظۀ آغاز جریان رسالت که زهدان تاریکی دوران جاهلیت را بر

ص :83

بالای تپه های مکه در غار حراء با رسیدن بانگ زنگدار وحی:بخوان ای محمد به نام پروردگار آفریننده ات اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ شکافت.

سوگند به لحظۀ بیرون زدن خون از شاهرگهای سبط شهید پیامبر(ص)در کربلا برای برانگیخته شدن انقلاب حق در برابر تاریکی جاهلیت و جریان یافتن پیروی از راه حق بار دیگر.

سوگند به همۀ لحظه های شکفتگی و رهایی در جریان پیشرفت بشر پس از متراکم شدن تاریکیهای ستم و نادانی و سرکوبی و گمراهی.

سوگند به فجر عدالت فراگیر با ظهور خورشید تازه کنندۀ رسالت اسلام، /18 امام مهدی منتظر(عجل اللّٰه تعالی فرجه،که خدا وعده کرده است که به او دین حق خود را آشکار و بر همه پیروز خواهد کرد،هر چند مشرکان را خوش نیاید).

سوگند به همۀ این لحظه های گرانبها و قاطع:که حق پیروز خواهد شد،و این که خدا در کمین ستمکاران است.

[2]

پس از دو شب تلاش پیاپی،و کار سخت،و تحمل رنج سفر و طواف و سعی کردن در خانه خدا،و توقف در عرفه و سپس در مزدلفة،پس از همۀ این کوششها و رنجها سپیده دم عید مبارک فرا می رسد،تا سرهای حاجیان با انگشتانی از نور رحمت و برکات آن مسح و جایزۀ بزرگ ایشان داده شود.

با آن که شبهای دهگانه مقدم بر فجر است،هدف از آنها همین فجر است، و به همین سبب در آیه فجر بر آنها پیشی یافته است،تا بدانی که پایان سختی آسانی است،و این که شبهای جهاد و صبر و پایداری بر ستم ستمگران به فجر پیروزی آشکار و بزرگ به فرمان خدا پایان می پذیرد،به همان گونه که پایان شبهای حج فجر عید است.

« وَ لَیٰالٍ عَشْرٍ -و سوگند به شبهای دهگانه.» گفته اند که لیال از آن جهت بدون مقدم بودن الف و لام بر آن آمده است تا دلیل بر بزرگی آنها بوده باشد،آری چنین است،و شب تلاش و رنج دراز است به همان گونه که شب چشم به راه بودن و انتظار نیز دراز است،و شبهای مؤمنان

ص :84

همیشه با تلاش و کوشش فراوان و نگرانی و انتظار آمیخته است و به همین جهت دراز می نماید.

و بعضی گفته اند:این شبها اشاره به ده شب آخر ماه رمضان است که شبهایی با عظمت است.

[3]

سوگند به جفت و طاق،به روز عید قربان و روز عرفۀ پیش از آن،و به عبادتهایی که در آنها صورت می گیرد: /18 عبادتهای جفت همچون نمازهای دو رکعتی و چهار رکعتی،و عبادتهای فرد همچون نماز مغرب.

سوگند به هر جفت،و به هر چیز تک و تنها،پس خیالت به هر جا که رو کند جز طاق یا جفت نمی بیند،به همۀ اینها سوگند که خدایت در کمین است.

« وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ -و سوگند به جفت و طاق.» [4]

آیا توفیق رفتن به حج را یافته ای،یا به یاد«إفاضه»افتاده ای که سیل حاجیان از عرفات،پس از عبور از دره ها و گذشتن بر کتفهای تپه ها،تکبیر و تهلیل گویان،به سوی مزدلفة روانه می شوند،در حالی که از همۀ نشانه ها و علامتهای مشخص خود جدا شده اند:سرهای برهنه،پوشیده در لباس سادۀ احرام،که در برابر خود هدف یگانه ای دارند و می خواهند به آن برسند که همانا رضای پروردگارشان است؟ به حق باید گفت که این گذرگاه یکتاپرستی و یگانگی و پرهیزگاری و رحمت است...اگر در آن ساعتها قادر بر آن باشی که خود را از مؤثرات این سیر شبانه تهی سازی و به آن از بیرون نگاه کنی،چیزی عجیب را مشاهده خواهی کرد:چنان خواهی دید که گویی زمین و آسمان در سیرند،و این که خود شب نیز با تو در گردش و سیر و راهپیمایی همراه است.

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَسْرِ -و سوگند به شب در آن هنگام که سیر می کند.» سوگند به آن شب فراموش ناشدنی:که راه حق پیروز می شود،زیرا که خدا در کمین طاغیان و طاغوتان است.

گفته اند که:مراد از«یسر»آن است که در آن سیر می شود چنان که نیز

ص :85

گویند:لیل نائم شبی خفته،و نهار صائم روزی روزه دار.

نگفتند که چرا-در پاره ای از اوقات-حادثه را به زمان نسبت می دهیم؟ و گمان من آن است که این کیفیت هنگامی صورت می گیرد که امر حادث شده همۀ زمان را فرا گیرد،پس شب خفته عبارت از شبی است که در آن هیچ بیداری دیده نشود،و همچنین روز روزه دار آن است که در آن جز روزه داران نبینیم،چنان که خدای تعالی گفته است:«ایام نحسات»یعنی روزهایی که در آنها چیزی جز نحوست دیده نمی شود.

به همین گونه هنگامی که امر حادث شده همۀ مکان را فرا گیرد،به آنان نامیده می شود،چنان که خدا گفته است:« وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ -و از دهکده بپرس» یعنی از همۀ مردم آن.

بنا بر این شب در این جا در سیر بوده است،بدان سبب که سیر کردن آن را فرا گرفته بوده است.

[5]

آیا این همه،برای کسی که عقل داشته باشد،کافی برای سوگند خوردن نیست؟ « هَلْ فِی ذٰلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ -آیا برای شخص صاحب حجر سوگند نیست؟» گفته اند که معنی«حجر»عقل و خرد است و به این شعر تمسک جسته اند:

و کیف یرجّی ان تتوب و انّما

یرجّی من الفتیان من کان ذا حجر

چگونه امید توبه کردن تو باشد در صورتی که،چنین امیدی از جوانانی می رود که عقل داشته باشند.

گفته اند که اصل معنی کلمه«منع و بازداشتن»است،چه عقل آدمی را از افتادن به چاه گمراهی باز می دارد.

به نظر من حجر کمترین مقدار عقل است و،بنا بر این معنی چنین می شود:

آیا این سوگند برای کسی که اندک عقلی داشته باشد کافی نیست؟و اللّٰه اعلم.

ص :86

[6]

اگر تو از کسانی باشی که به سوگند اکتفاء،و حقایق را،پس از توجّه کردن،به عقل خود کشف می کنند،پس این اندازه قسم کافی است.

چیزی که هست بعضی دیگر برای فهم حقایق به گواههای بیشتری نیاز دارند،و مخصوصا به عبرتهای تاریخی /18 که ضمیر را تکان می دهد،و حتی صاحبان عقل نیز چون متوجه این عبرتها شوند،یقین بیشتر پیدا می کنند.و بنا بر این قرآن مقداری از این عبرتها را به اجمال می آورد که در جاهای دیگر به تفصیل از آنها سخن گفته است،از جمله:

« أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعٰادٍ -آیا ندیدی که پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟» اینها حقایق مشهودی است که با چشم غیر مسلح دیده می شود،و هر جا که حقیقت آشکار بوده باشد تعبیر« أَ لَمْ تَرَ -آیا ندیدی»به کار می رود.

[7]

عاد کیان اند؟آنان عاد نخستین از قبیلة إرم یعنی آن کسانند که در شهر ارم ساکن بودند و در آن کاخهای افراشته بنا نهادند.

« إِرَمَ ذٰاتِ الْعِمٰادِ -ارم صاحب ستون.» بعضی گفته اند:ارم جد عاد است،و بعضی دیگر این که:نسب قبیلۀ ثمود نیز به او باز می گردد.و سومی گفته است:معنی«ارم»کهنه و قدیمی و اصل آن از«رمیم»است بدان جهت که دو عاد بوده است:یکی عاد قدیمی که پروردگار ما دربارۀ آن گفته است: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عٰاداً الْأُولیٰ ، (1) و دیگری گفته است:کلمه نام اشخاص نیست بلکه نام منطقه ای است که قبیلۀ عاد در آن ساکن بودند،و منافاتی ندارد که نام مشترک میان قبیله و سرزمین ایشان باشد،چه عادت بر نامیدن سرزمین به نام اهل آن رایج بوده است.پس کلمه خود صفت ارم یعنی شهری می شود که عاد در آن سکونت داشته اند،و کلمۀ«عماد»به معنی بناهای بلند قرار گرفته بر روی ستونها است،و به همین سبب اعراب می گویند:فلانی

ص :87


1- 2) -سورة النجم50/.

طویل العماد است،و آن وقتی است که خانۀ او در میان خانه های دیگر با بلندتر بودن نشانه ای برای دیدار کننده به شمار می رود.

[8]

آن قبیلۀ سخت کوشی را که در پیرامون آن افسانه هایی پیدا شده،و آن شهر صاحب خانه های مرتفع را که شبیهی در جهان آن روز نداشته،...آیا می دانی که چگونه خانه هاشان بر سرشان فرو ریخت؟ /18 « اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی الْبِلاٰدِ -که همانند آن در شهرها ساخته نشده است.» آدمیان شهرها را برای محافظت از خود در برابر حوادث ناگوار،همچون هجوم دشمنان یا سرازیر شدن سیلها یا زلزله ها یا چیزهایی شبیه به اینها چنان می سازند که از شرّ آنها در امان بمانند،و این همه برای فرار از مرگ و از عاقبت اعمال است،ولی این همه تا زمانی سودمند است که اجل و قدر نرسیده باشد،و چون قدر برسد دیگر به کجا می تواند گریخت؟ شهر و بالخاصه در آن صورت که همتراز با شهرهای بزرگ عاد بوده باشد، نشانۀ آشکاری برای تمدن بشری است،و حتی کلمۀ تمدن از لفظ مدینه یعنی شهر گرفته شده،بدان جهت که نشانۀ همکاری سازندۀ میان مجموعه های بزرگی از انسانها و حکومت گونۀ پیشرفته ای از قوانین بر ایشان است،به همان گونه که نتیجه ای از روی هم انباشته شدن تجربه ها و تلاشهای بزرگی است که مردم آن تمدن نسل پس از نسل به آن دست یافته اند،ولی اگر مترفان و خواستاران تنعم بر آن مسلط شوند،در معرض ویرانی قرار می گیرد،و در مسیری معکوس مسیر خیر و فضیلت به راه می افتد،و آن را وسیلۀ آسیب رساندن به دیگران قرار می دهند، به همان گونه که عادیان چنین کردند و خداوند متعال به بدترین وجه آنان را نابود کرد،احقافی که محل زندگی آنان در میان یمن و حضرموت بود،اکنون کجا است،و گورهای آنان و آثارشان کجا است؟ [9]

به همین گونه قوم ثمود که ساکنان شمال جزیرة العرب در فاصلۀ میان مدینه و شام بودند،برای خود کاخهایی از راه بریدن سنگهای کوه ها و بر هم سوار

ص :88

کردن آنها و حفر کردن پناهگاهها و مخازنی در همان کوه ها بنا کردند...و سرنوشت آنان نیز دمار و نابودی بود.

« وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جٰابُوا الصَّخْرَ بِالْوٰادِ -و ثمودیان که سنگها را در دره های میان کوه ها بریدند.» [10]

و عاد و ثمود و قصۀ بر افتادن ایشان در نزد اعراب جزیرة العرب معروف است،بدان سبب که در دو طرف جنوب و شمال آن منزل داشتند،اما آل فرعون از شهرت جهانی برخوردار بودند /18 و اعراب داستان ایشان را از اهل کتابی که با آنان پیوستگی داشتند شنیده بودند،و قرآن به تفصیل از آنان در جاهای دیگر فراوان یاد کرده است،و در این جا به اجمال چنین آمده است:

« وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتٰادِ -و فرعون صاحب میخها.» گفته اند میخهای(اوتاد)و ارکان سلطنت وی از سپاهیان و اموال و روشهای تسلط بر دیگران بوده است،و به قول بعضی دیگر:فرعون مردمان را با کشیدن و بستن به چهار میخ تا این که جان بدهند آزار می داده است،و به همین گونه همسرش آسیه و آرایشگر دخترش را به قتل رسانید،و به همین جهت ذی الاوتاد خوانده شده است،و به گفتۀ دیگری ساختن اهرام مصر که شبیه میخ است سبب این نامگذاری شده است...و به هر صورت،فرعون چنان می پنداشته است که این میخها او را از سرنوشت حتمی که در پیش دارد نجات خواهد داد.

[11]

ظاهرا مقصود در این جا از فرعون آل فرعون است،یا او و کسانی است که تأیید او می کردند و از همین روی پروردگار ما دربارۀ آنان چنین گفته است:

« اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلاٰدِ -کسانی که در شهرها به طغیان و گردنکشی پرداختند.» و از آن جهت چنین است که آدمی قدرت محدودی برای تحمل فشارهای تملک را دارد:گروهی با مال و نعمتی اندک سر به طغیان بر می دارند،و بعضی چنان اند که اگر همۀ دنیا را مالک باشند،می توانند به فرزانگی و پیروی از عقل

ص :89

رفتار کنند،و آدمی هنگامی به تراز رسیدن به نعمت و اسیر آن نشدن و به بادهای آن تزلزل پیدا نکردن می رسد که به خدا و به روز دیگر مؤمن باشد.و آل فرعون از کسانی بودند که نعمت ایشان را از خود بی خود کرد،و چون دیدند که رود نیل با همۀ خیرات آن در سرزمین ایشان جریان دارد،و اقوام ناتوان پیرامون سر انقیاد در پیش ایشان فرود آورده اند،و از پاره ای دانشهای تازه در ساختمان و کشاورزی و مومیایی کردن مردگان آگاهی دارند،به گردنکشی در زمین و طغیان پرداختند.

[12]

و بدین گونه بر مرکب سرکشی سوار شدند،و مخالفان با خود را خاموش کردند،و به منطق نیرومندی مسلح شدند،و راه حقه بازی و گمراه کردن مردمان را در پیش گرفتند،و دستگاه سلطنت به صورت مرکزی برای هر فاسد مفسد و منافق متملق و زبان باز و دروغگو و خودپسند در آمد و از مردمان بریده شد، /18 و رحلت نهایی را در آن هنگام آغاز کردند که قدرت دستگاه حاکم به جای صلاح فساد و به جای عدالت ستمگری را در میان مردم رواج می داد.

« فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسٰادَ -پس به زیاد کردن فساد در آن پرداختند.» [13]

تا چون پیمانۀ فساد لبریز شد،و بیم دهنده ای به رسالت نزد ایشان آمد،آهنگ کشتن او کردند،و در این هنگام عذاب سخت برایشان فرود آمد:

« فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذٰابٍ -پس فرو ریخت بر ایشان تازیانۀ عذاب.» عذاب به گونه ای بر ایشان فرو ریخت که سیل بر ایشان می توانست فرو ریزد،که سیل از بلندی فرو می ریزد و گریزگاهی نباشد،و اثر آن همچون اثر سوزش حاصل از خوردن تازیانه ای بود که گوشت و خون آنان را درهم می آمیخت.

گفتند:اعراب عذاب شدید را تازیانه می نامیدند،و نیز گفته اند:اصل معنی«سوط»آمیختن چیزی با چیز دیگر است،و چون عذاب سخت گوشت و خون را درهم می آمیزد،به نام سوط خوانده شده است.

سید قطب در این آیه گفته است:این تعبیری است که از گزش عذاب آگاهی می دهد و با شنیدن لفظ سوط به خاطر می آید،و به فرو ریختن و غرقه کردن

ص :90

آن با شنیدن لفظ«صبّ»توجه می شود که درد گزنده و فراگیری طغیانگر سیل را بر گردنکشانی نشان می دهد که در شهرها به طغیان پرداخته بودند. (1)

بدین گونه پایان کار عاد و ثمود و آل فرعون یکی شد،بدان سبب که کارهای ایشان،با وجود متفاوت بودن سرزمینها و زمانها و دیگر تفاصیل زندگی و جرایمی که مرتکب می شدند،با یکدیگر شباهت داشت.

[14]

سوگند به روزهای آغاز سیر بزرگ،به سپیده دم عید و شبهای احرام و روز عید و روز /18 عرفه و شب افاضه و به هدایت آن عبرتهای تاریخی:که خدا برای گردنکشان و تبهکاران در کمین است.

« إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ -که پروردگارت در کمین است.» سپاه معادی در میان دره ها با غرور تمام به پیش می رود،و نیروهای دفاعی در پشت صخره های دامنه و بالای نقاط مرتفع کوه سنگر گرفته اند،و ناگهان در یک چشم به هم زدن واقعه واقع می شود،و غرور سپاه فرو می ریزد و آن متلاشی می شود.

به همین گونه است عاقبت کار دشمنان خدا که در ساعت غرور و غفلت خود گرفتار می شوند،بدان سبب که پروردگار در کمین است و آنان از او غافل و از سطوتهای او به خیال خود در امان.

چنان که به نظر می رسد،این اوج سوره و محور آیات و خلاصۀ درسهای آن است،پس هر که این حقیقت را بفهمد و از سطوت خدا بترسد،و از مکر او ایمن نشود،و از گرفته شدن در ساعتهای غفلت بپرهیزد،هر گاه که در اندیشۀ گناهی یا ستم کردن بر کسی افتد با خود بگوید:مگر خدا مراقب و در کمین من نیست؟و چون در اندیشۀ ستم کردن بر کسی افتد به یاد آن قهار بزرگی افتد که سخت ستمگران را گرفتار می کند،و اگر به ظلم ادامه دهد و عذاب به او نرسد،این را به یاد آورد که دیر شدن وصول عذاب نیز خود کیدی متین است تا به سختی گرفتار

ص :91


1- 3) -فی ظلال القرآن،890،ص 572.

شود.

در دعای مأثور از امام سجّاد-علیه السلام-آمده است:«اللهم صل علی محمد و آل محمد و لا أظلمنّ و أنت مطیق للدفع عنی،و لا أظلمنّ و أنت قادر علی القبض منی درود بر محمد و آل محمد،و به من ستم نخواهد رسید در حالی که تو قدرت دفع آن را از من داری،و من ستم نخواهم کرد در حالی که تو می توانی مرا به آن بگیری». (1)

و شاعر گفته است:

تنام عیناک و المظلوم منتبه

یدعو علیک و عین اللّٰه لم تنم

چشمان تو به خواب می رود و ستمدیده بیدار است،به تو نفرین می کند و چشم خدا هرگز به خواب نمی رود.

و اما ستمدیده و مستضعف و انقلابی مقهور شده،همگی از آن روی که می دانند که خدا در کمین ستمگران است،امید و استقامت و چالش بیشتر پیدا می کنند،و به همین سبب از لحاظ نفسی شکست نمی خورند و تسلیم نمی شوند.

[15]

برای آن که آدمی بر حتمیات ماده و مؤثرات مایۀ فشار آن تعالی پیدا کند،و برای این که مالک دنیا و متصرف در آن و نه مملوک و کشیده شدۀ با آن باقی بماند،در نتیجه ثروت و سلطه او را به طغیان برنینگیزد،و به خوشگذرانی و فساد نکشد،قرآن این آدمی را به حکمت مال و قدرت تجسم یافتۀ در اختیار ارادۀ انسان و آزمایش قدرت شکیبایی او در برابر جاذبه و فریبندگی مال آشنا می سازد.

ثروت دلیل بر کرامت و بزرگی انسان در نزد خدا و گزیدۀ او بودن نیست، پس غرور نباید بر او مسلط شود و چنان گمان کند که حق با او است،و سپس چندان فرو افتد که خود را حق تصور کند،و چون سفاهت به حد اعلی برسد، همچون فرعون خود را پروردگار بلند مرتبه بخواند! هرگز...ثروت وسیلۀ آزمایش است،و بر آدمی واجب است که خود را از

ص :92


1- 4) -مفاتیح الجنان،دعای مکارم الاخلاق.

شرّ فریبندگی آن با انفاق کردن مال و مقید بودن به حدود شرعی در گرد کردن آن خلاص کند.

« فَأَمَّا الْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ - و اما انسان،چون پروردگارش او را بیازماید و کرامت و نعمت به او ببخشد،می گوید که پروردگارم مرا بزرگ داشت.» آری،ثروت خود به خود نعمت و کرامت است،ولی در عین حال وسیلۀ آزمایش و اختبار نیز هست،و این در عین حال خط جدایی و دقیق میان بصیرت الاهی و تصور بشری است،پس ثروت پلید نیست،و همیشه هم کرامت و بزرگواری نیست،بلکه حقیقتی بدون هویت و بدون رنگ است،و این هویت درنگ را از طریقۀ تصرف انسان در مال پیدا می کند.

[16]

به همان گونه،فقر خود به خود نقمت و بدبختی نیست،بلکه نقمت سر فرود آوردن در برابر آن است و معتقد شدن به این که فقر دلیل خواری در نزد خدا است.

« وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ -و اما چون خدا او را بیازماید و روزی را بر وی تنگ کند،» حکمت این تنگی روزی آزمودن او است،که اعتماد به نفس خویش را از دست می دهد و گمان می کند که خوار شده است و همیشه چنین خواهد بود.

« فَیَقُولُ رَبِّی أَهٰانَنِ -پس می گوید:پروردگارم مرا خوار کرد.» هرگز!...فقر خواری نیست،بلکه آزمایشی است،و چه بسا فقیر ژنده پوشی باشد که هیچ کس به او اعتنایی ندارد و چون بر خدا سوگند یاد کند سوگند او را بپذیرد.

مگر ثروت گاه از راه نامشروع به دست نمی آید،و بلکه قاعدتا چنین است؟ آیا فقر گاه به سببهایی بیرون از ارادۀ آدمی پیش نمی آید،به این که در سرزمینی فقیر به دنیا بیاید،یا پدر و مادرش فقیر باشند؟پس چگونه می تواند ثروت

ص :93

مقیاس کرامت الاهی باشد و به ارزشی مقدس تبدیل شود،و فقر معیاری برای خواری در نزد خدا باشد و همچون وسیله ای برای خوار و حقیر شدن انسان به کار رود؟ [17]

چگونه آدمی از جاذبه ها و گرانباری ماده خلاصی می یابد؟با دستگیری از درماندگان و انفاق به آنان و غارت نکردن اموال محرومان و مستمندان.

اینان کسانی هستند که برای ماده ارزش قائل شده و از فطرت سلیم منحرف شده اند.از این روست که یتیمان را که ترحم و دلسوزی هر انسان سالمی را،با هر دینی و در هر سطحی باشند،بر می انگیزند گرامی نمی دارند.

« کَلاّٰ -هرگز،این درست نیست.» /18 چنان که گمان می کنید نیست که ثروت دلیل کرامت شخص در نزد خدا و فقر دلیل خواری او باشد،این هر دو وسیلۀ آزمایش و فتنه است.

« بَلْ لاٰ تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ -بلکه(خواری در آن است که)یتیم را گرامی نمی دارید.» این عاقبت اجتماع مادی فرو رفتۀ در لجنزار ماده و پرستش ثروت و گرامی داشت ثروتمند به خاطر ثروت او است...پس آیا این عاقبت با عاطفۀ انسانی سازگار است،و آیا آن را و جدان بشری می پذیرد؟هرگز!...فرزندان آدم،بنا بر فطرت تمایل به مهربانی نسبت به ضعیف دارند،بالخاصه طفل کوچکی که آکندۀ از پاکی و پاکیزگی است،و اگر طفل یتیم نیروی ذاتی برای دور کردن خطرها و آزمندیها از خود نداشته باشد،و نگاهبانی از او شرها را دفع نکند،چه اندازه قساوت قلب لازم است تا کسی او را خوار کند و در معرض ستم قرارش دهد؟ هر صاحب وجدانی به این حکم می کند که اجتماع ستمگر نسبت به یتیم اجتماع فاسد و مسخ شده است،و ارزشهای آن باطل و نظام آن فاسد است.

این مقیاسی سالم و فطری است که قرآن آن را برای شناخت حقیقت در اختیار ما قرار می دهد،چه ما را به توجه به عاقبت برای شناختن صلاح یا فساد آن

ص :94

راهنمایی می کند،زیرا نمی توانیم از روی ادعاها و شعارهای نظام دربارۀ آن حکم کنیم،بلکه از عاقبت آن می توانیم به چنین حکمی برسیم،که اگر با و جدان انسانی ما موافقت داشت و به حمایت از ناتوان و گرامی داشت یتیم و انفاق کردن به نیازمند و نظایر اینها پرداخت،آن گاه در می یابیم که نظامی صالح است.

به همین گونه است نسبت به هر چیز که نباید برای شناخت طبیعت آن به تحقیق در آغاز آن بپردازیم،بلکه می بایستی چشم به پایان و عاقبت آن داشته باشیم.

[18]

در اجتماع جاهلی که مال ارزش به شمار می رود،بی چیزان را فقر و فاقه گرفتار رنج و سختی فراوان می سازد،بدان سبب که کسی مردمان را به توجه کردن به حال آنان بر نمی انگیزد و تشویق نمی کند.

« وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ -و بر خوراک دادن به درویش و مسکین یکدیگر را تشویق نمی کنید.» مسکین کیست؟انسانی است همچون من و تو که عوامل قاهری او را از دست یافتن به روزی بازداشته است،آیا به او رحم نمی کنی؟اگر-خدای ناخواسته-همچون او بودی،آیا از مردمان توقع توجّه به خود را می کردی؟آیا ممکن نیست که تو یا یکی از کسانی که دوست می داری مسکین شود،آیا دوست می داری که او شب گرسنه بخوابد و اطرافیان او از سیری سر دل کرده باشند؟و آیا انسان صاحب وجدانی به این امر راضی می شود؟ کمترین چیزی که به مسکین می دهیم خوراک است...این حق چارپایان و گیاهان است،تا چه رسد به کسی که شبیه ما در آفرینش است؟! پروردگار ما گفته است که آنان از آن جهت یکدیگر را به طعام دادن به درویشان تشویق نمی کنند و فرمان نمی دهند که اجتماع ارزشهای انسانی خود را از دست داده است،چه بسا هست که شخصی به سبب بخلی که دارد،از طعام دادن به مسکینان خودداری می کند،ولی آمادگی آن دارد که دیگری را به این کار دعوت کند،و می بینیم که بخیل آرزومند آن است که دیگری به جای وی به اطعام

ص :95

نیازمندی بپردازد،ولی چون اجتماع چندان فرو افتد که دیگر کسی شخص دیگری را به اطعام مسکین بر نینگیزد،به اسفل السافلین سقوط کرده است.و این است پایان آن تصور که ثروت را گرامی داشت خدایی و فقر را خواری و پستی می پندارد.

[19]

بدتر از این است خوردن میراث،و بلعیدن همۀ مال یتیمان،تا چون یتیمان بزرگ شوند،در برابر خود چیزی جز ناکامی و حسرت نداشته باشند.

« وَ تَأْکُلُونَ التُّرٰاثَ أَکْلاً لَمًّا -و همۀ میراث یتیم را می خورید.» لمّا به معنی جمعا است،و شاید این کلمه اشاره به سرعت بخشیدن به خوردن مال یتیم داشته باشد تا این که صاحبان آن بزرگ نشوند و مطالبۀ آن نکنند، چنان که خدای متعال گفته است: وَ لاٰ تَأْکُلُوهٰا إِسْرٰافاً وَ بِدٰاراً أَنْ یَکْبَرُوا . (1)

[20]

بدین گونه آن کس که گمان می کند که ثروتمندی نهایت درجۀ کرامت و بزرگواری در نزد خدا است،به درجۀ پست تر پرستش مال نزول می کند و به دنبال ثروتمندان متنعم روانه می شود.

« وَ تُحِبُّونَ الْمٰالَ حُبًّا جَمًّا -و مال را نیک دوست می دارید.» و جمّ به معنی فراوان است،و شاعر گفته است:

إن تغفر اللهم تغفر جمّا

و أیّ عبد لک ما ألمّا

خدایا،اگر می بخشی همه را ببخش*و کدام بندۀ تو است که گناه نکرده باشد؟ اینها خصوصیات جامعه ای است که مال را تقدیس می کند.به اکرام یتیمی نمی پردازد که نیازمند مهربانی هر انسان است،و توجهی به مسکین ندارد،و همۀ توجهش به مال است.

[21]

بنا بر این واجب است که با این ارزش نادرست که کرامت را در ثروت و خواری را در فقر می داند،مبارزه شود،ولی چگونه انسان می تواند از زمینی که از آن آفریده شد،و طینت وی به دوستی آن و شهوات و آرایشهای آن پرورده شد،برتر و بالاتر رود!چرا،می تواند.و این در صورتی است که به خدا ایمان آورد،

ص :96


1- 5) -سورة النساء6/.

و طالب لقای او باشد،و این را بداند که زندگی واقعی زندگی آخرت است،در این هنگام از دنیا دامن فرو می چیند و مال و کوشش خود را به مصرف ساختن بنای جایگاه نهایی خود در آخرت می رساند.

به همین سبب قرآن دامنۀ حسرتی را برای ما ترسیم می کند که شامل حال مردمانی خواهد شد که به آباد کردن زندگی دیگر خود توجه نکرده اند،و چیزهای پاکیزۀ خود را در دنیا و در لحظه های کوتاهی از دست دادند که به سرعت نابود شد و چیزی جز پشیمانی و حسرت در روز زلزلۀ بزرگ برایشان جای نگذاشت.

« کَلاّٰ -هرگز!» دنیا،پایان داستان نیست،و ثروت در نزد خدا ارزش محسوب نمی شود،و تصورات ایشان دربارۀ خودشان درست نیست...و این چه وقت برایشان آشکار خواهد شد؟هنگام برپا شدن قیامت.

« إِذٰا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا -در آن هنگام که زمین پاره پاره شود،» که در آن ساختمانهایی که نتیجه روی هم جمع شدن تلاشهای میلیونها کسان است،بر اثر زلزله ای هولناک فرو می ریزد و آن را صاف صاف می کند.

گفته اند:یعنی زمین زلزله پیدا می کند و قسمتی از آن قسمت دیگر را می شکند و همه چیز بر پشت آن خرد می شود،و بعضی دیگر گفته اند:کوه ها خرد می شود و فرو می ریزد و به صورت زمین صاف در می آید.

هر چه باشد،نتیجه آن است که زمین هموار می شود و فرو رفتگی و برجستگی نخواهد داشت.آیا در چنان روزی ملک و گنجینه و سیم و زر را فایده ای است؟ [22]

در این وضع است که پروردگار با عظمت خود بر جهانیان متجلّی می شود،پس هیچ کس نمی تواند از سطوت او بگریزد یا در قهر و قدرت او شک کند،در حالی که فرشتگان به صف ایستاده و منتظر دستور خدا برای اجرای اوامر او هستند.

« وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا -و نشانه و آیتی از پروردگارت بیاید،در

ص :97

حالی که فرشتگان صف به صف ایستاده اند.» آیا کدام آیت بزرگ از آیات خدا در آن روز متجلی می شود که خدا از آن با عبارت«و جاء ربّک»سخن گفته است؟من این را نمی دانم،ولی روزی بزرگ است و ما که در دنیای تنگ زندگی می کنیم،ممکن نیست آن افقهای بزرگ را احساس کنیم.

[23]

مگر این که از معانی حضور و شهود خدا حضور آن ارزشها باشد که به آنها فرمان داده،و از بین رفتن ارزشهای باطل و گمراهیهایی که خدا انسان را در دنیا به آنها امتحان کرده بوده است...و به همین جهت اول چیزی که آورده می شود،جهنم یعنی زندان هولناک گناهکاران و تبهکاران است:

« وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ -و آن روز جهنم را می آورند.» جهنم امروز در کجا است،و چگونه آن را در آن روز می آورند؟آیا کرۀ افروختۀ بزرگی /18 همچون خورشید و بزرگتر از آن است که چون خورشید در آن افتد،از فزونی حرارت آن به فریاد در می آید،یا چیزی دیگر؟این را نمی دانیم،ولی در روایتی مأثور از ابو جعفر(الباقر)-علیه السلام-آمده است که گفت:«هنگامی که آیۀ: وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ نازل شد،دربارۀ آن از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسش کردند،و او گفت:روح الامین به من خبر داد که خدا چون آفریدگان آفریده شدند و اولین و آخرین گردهم آمدند جهنم را آورد که با هزار مهار کشیده می شد و صد هزار از فرشتگان غلاظ و شداد آن را می کشیدند،و آن را بانگ و خشم و شهیق و زفیر بود،و چون نفس بیرون می داد،اگر خدا حساب مردمان را برای بعد نگذاشته بود همگان هلاک می شدند،سپس از آن گردنی بیرون آمد که بر آفریدگان محیط شد و نیکوکار و فاجر را در میان خود گرفت،و هیچ بنده ای از بندگان خدا و فرشته و پیامبر نبود مگر آن که بانگ برداشت که:پروردگارا،جانم جانم،و تو ای پیامبر خدا فریاد می کردی:امتم،امتم،سپس بر آن صراط نهاده شد که باریکتر از لبۀ شمشیر بود و بر آن سه پل قرار داشت:یکی پل امانت و رحم، دومی پل نماز،و سومی پل رب العالمین لا اله غیره،مردمان را به عبور از آنها

ص :98

مکلف می کردند:پل رحم و امانت نگاهشان می داشت،و اگر از آن رد می شدند نماز نگاهشان می داشت،و اگر از آن هم می گذشتند پایان به رب العالمین می رسید، بنا بر گفته اش: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصٰادِ .و مردمان بر صراط آویختۀ به دست،و پا از جای کنده شده،و چسبیدۀ به پا قرار داشتند و فرشتگان بانگ بر می داشتند که:ای بردبار،ببخش و چشم به پوش و به فضلت باز گرد و سلامت بدار و سلامت بدار،و مردمان همچون پروانه در آتش می افتادند،و چون کسی به رحمت خدا نجات می یافت و می گذشت،می گفت:شکر خدای را که به نعمت او صالحات تمام می شود،و حسنات پاکیزگی پیدا می کند،و شکر خدا را که بعد از نومیدیها مرا از تو به منت و فضل خود نجات داد و پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است». (1)

در حدیثی دیگر اضافه ای هولناک دارد و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله- می گوید:«جبرییل آمد و آیۀ و جیء یومئذ بجهنّم،را خواند،پس گفتم:

آیا آن را می آورند؟گفت:هفتاد هزار آن را با هفتاد هزار زمام می کشند،و انحرافی پیدا می کند که اگر آن را به حال خود بگذارند همه را خواهد سوزاند». (2)

« یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسٰانُ وَ أَنّٰی لَهُ الذِّکْریٰ -و آن روز آدمی پند می گیرد و به یاد می آورد،و از پند گرفتن آن روز چه سود؟!» [24]

چه چیز را به یاد می آورد؟به یاد چیزهای پاکیزۀ خود می افتد که همۀ آنها را در گذشته تباه کرد،به یاد جوانی خویش می افتد که آن را در سبکسری سهو و دوری از پروردگار تباه کرد،به یاد اموالی می افتد که جز از راه حلال به دست آورد،و در جایی جز آن جا که رضای خدا است خرج کرد،به یاد اوقاتی که به لهو و غفلت و پرداختن به کارهای بی معنی گذراند و با هر ساعتی از آنها می توانست ملک بزرگی در آخرت به چنگ آورد.

« یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیٰاتِی -کاش چیزی از پیش برای زندگی خود

ص :99


1- 6) -بحار الانوار،860،ص 193.
2- 7) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 576.

می فرستادم.» حیاتی که حیات حقیقی است،و حیات جاودانی زوال ناپذیر است.

[25]

در این جا عذاب الاهی است که پروردگار به آن تجلّی پیدا می کند، و قید و بند الاهی که تجلّی غضب او است.

« فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ -در آن روز هیچ کس عذابی چون عذاب او نمی دهد.» بدان سبب که خدا اعظم و اکبری است که هیچ چیز از او با هیچ چیز از آفریدگانش قابل مقایسه نیست.و آدمی از عذاب دنیا می گریزد،و نمی داند که عذاب خدا در آخرت قابل قیاس با آزار و عذاب دنیا نیست.

در دعای امیر المؤمنین علی-علیه السلام-آمده است:«و تو ضعف مرا در برابر اندکی از بلای دنیا و عقوبتهای آن و آنچه از ناراحتیها که به اهل آن می رسد،می دانی،در صورتی که این /18 بلا و مکروه اندکی درنگ می کند و مدت آن کوتاه است،پس چگونه می توانم بلای آخرت و مکاره و آزارهای بزرگی را که در آن وقوع پیدا می کند تحمل کنم؟!و آن بلایی است که مدتش دراز می شود،و ایستادنش دوام پیدا می کند،و به اهلش از آن تخفیف داده نمی شود،بدان سبب که جز از خشم و انتقام و غضب تو نیست،و این چیزی است که آسمانها و زمین تاب آن را ندارند،ای سرور و آقای من،پس من بندۀ ضعیف و ذلیل و حقیر و مسکین و مستکین تو چه می توانم بکنم؟!». (1)

[26]

به همان گونه که هیچ چیز شبیه زندان و قید و بند خدا نیست.

« وَ لاٰ یُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ -و هیچ کس نمی تواند همچون دربند کردن او کسی را دربند کند.» [27]

آیا این بهتر است یا سرنوشت مؤمنانی که برای زندگی دیگر خویش از پیش خرج کردند و به آبادی آخرت خود پرداختند،و جانهای آنان به آرامش

ص :100


1- 8) -مفاتیح الجنان،دعای کمیل.

ایمان اطمینان حاصل کرد،و به مؤثرات برتر و بالاتر از ماده صعود کردند،و چه بسا مالک آن شدند ولی آن نتوانست هرگز مالک آنان شود،پس آزاد زیستند،و خوشبخت از دنیا رفتند،و چون ملک الموت با آنان رو به رو شد،به ایشان خوشامد گفت،و در نخستین ساعت از زندگی ابدی خود با بشارت طرف خطاب واقع شدند که:

« یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ -ای نفس مطمئن و آرام،» مؤمن در میان بیم و امید زندگی می کند،پس اگر احساس او به تفریط در برابر خدا سبب پیدایش ترس شود،یقین او به بزرگ بودن چشم پوشی و گسترده بودن رحمت خدای متعال،او را امیدوار می سازد.و همۀ ترس او از عاقبت بد و از آن است که خدا حسنات او را نپذیرد،و از سیئاتش در نگذرد،و از این که در ساعت کوچ کردن از دنیا بر وی معلوم شود که حسابهای او درست نبود،و چنان که امید داشته از اصحاب بهشت نیست.آیا مناجات امام سجّاد علی بن الحسین-علیهما السلام-را نشنیده ای که گفت:«کاش می دانستم که آیا مادرم مرا برای تحمل بدبختی آفرید یا برای کشیدن سختی بزرگ کرد،پس کاش مرا نزاده و /18 بزرگ نکرده بود،و کاش می دانستم که آیا مرا از اهل سعادت قرار داده و به نزدیکی و مجاورت خودت مخصوص کرده ای،تا از این خبر چشمم روشن شود و قلبم آرام گیرد». (1)

[28]

پس چون ندای الاهی در هنگام مرگش بدین گونه رسید که: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ،آرام گرفت،و بشارت شامل حال او شد و از شادی لبریز شد...در چنین صورتی مرگ پاکیزه و دوست داشتنی می شود،بدان سبب که بازگشت بنده ای بخشنده به سوی پروردگاری مهربان است که بدین گونه او را به مهمانی می خواند:

« اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً -خرسند و پسندیده و مورد رضای

ص :101


1- 9) -مفاتیح الجنان،مناجاة الخائفین.

خدا به پروردگارت بازگرد.» جانهاشان به آفرینندۀ خود اطمینان حاصل کرد،و بر خدا توکل کردند،و به قضا و قدر او تسلیم شدند،و ثروتمندی آنان را گمراه نکرد،و آن را برات آمرزش نینگاشتند،و فقر مایۀ هزیمت ایشان نشد،و آن را همچون لعنت الاهی در نظر نگرفتند...به همین سبب خدا آنان را به نعیم جاودانه شادمان کرد،و آگاهشان ساخت که از ایشان راضی و خرسند است،و چه شیرین است ساعت ملاقات ایشان با دوست و انیس خود،و چه مایۀ شگفتی است کلمات محبت آمیزی که مبادله می شود.و در حدیث قدسی از خدای عز و جل آمده است که در حق زاهدان و اهل خیر و اهل آخرت چنین گفته است:«سوگند به عزت و جلالم،که چون روحهای ایشان از بدنهاشان خارج شود،با یک زندگی پاکیزه ایشان را زنده می کنم،و ملک الموت را بر ایشان مسلط نمی سازم،و در گرفتن روح آنان کسی جز خودم دخالت ندارد،و درهای همۀ آسمانها را به روی ارواح ایشان می گشایم،و همۀ حجابها را از برابر چشمانشان دور می کنم،به آراستن باغهای بهشت و به زفاف حوران بهشتی و به درود فرستادن فرشتگان و به میوه دار شدن درختان بهشتی فرمان می دهم،و به بادی از بادهای زیر عرش دستور می دهم تا کوه هایی از کافور و مشک اذفر با خود بردارند و به صورت مواد سوختنی بدون آتش درآیند و بر او داخل شوند،و میان من و روح او پرده ای نخواهد بود،پس هنگام گرفتن روحش می گویم:بر من خوش آمدی،با کرامت و شادمانی در رحمت و رضوان صعود کن.و آنان را نعمتی دایمی است که جاودانه در آن می مانند،و در نزد خدا برای ایشان پاداشی بزرگ است...». (1)

در همین حدیث آمده است:«و هنگامی که بنده در حال مرگ است، بالای سر او فرشتگانی می ایستند که به دست هر یک از ایشان جامی از آب کوثر و جامی از شراب است،و آن را به روح او می نوشانند تا سختی و تلخی مرگ از میان

ص :102


1- 10) -کلمة اللّٰه تألیف،سید حسن شیرازی،ص 369.

برود،و به بزرگترین شادی او را بشارت می دهند،و به او می گویند:پاکیزه شدی و جایگاهت پاکیزه است،تو به سوی خداوند عزیز حکیم،و دوست نزدیک،پیش می روی.پس روح از دست فرشتگان پرواز می کند و سریعتر از یک چشم به هم زدن به جانب خدا صعود می کند،و هیچ حجاب و پرده ای میان او و خدا بر جای نمی ماند،و خدای عز و جل مشتاق او است،و بر سرچشمه ای نزدیک عرش می نشیند،و سپس به او گفته می شود:دنیا را چگونه ترک کردی؟و او می گوید:

خدایا،سوگند به عزت و جلالت که مرا علمی نسبت به دنیا نیست،از آن زمان که مرا آفریدی،من از تو می ترسیدم،پس خدای تعالی به او می گوید:ای بندۀ من، راست گفتی،جسد تو در دنیا بود،و روحت با من،تو در برابر منی،از پنهان و آشکارت آگاهم،بخواه تا به تو ببخشم،این بهشت من است پس در آن پرواز کن، و این همسایگی من است،پس در آن سکونت گزین،و آن گاه روح می گوید:

خدایا،خودت را به من شناساندی،پس به آن از همۀ آفریدگان تو بی نیاز شدم،قسم به عزت و جلالت که اگر خرسندی تو در آن باشد که بندبند من از یکدیگر جدا شود،و صد بار با سخت ترین شکل کشتن کشته شوم،خرسندی تو را بیشتر دوست می دارم، خدایا،چگونه به خود غرّه شوم،که اگر تو مرا اکرام نکنی خوارم،و اگر یاریم نکنی معذبم،و اگر به من نیرو ندهی ضعیف و ناتوانم،و اگر به یاد خود مرا زنده نگاه نداری مرده ام،و اگر پوشندگی تو نبود،در نخستین بار که معصیت تو کردم رسوا می شدم،خدایا چگونه تو را راضی نکنم در حالی که عقل مرا چندان کامل کردی که تو را شناختم،و حق را از باطل و امر را از نهی و دانش را از نادانی و روشنایی را از تاریکی باز شناختم،پس خدای عز و جل می گوید:قسم به عزت و جلالم که در هیچ وقت از اوقات میان خودم و تو حجابی فراهم نمی آورم،بدین گونه با دوستانم عمل می کنم». (1)

[29]

سپس خدا روح مؤمن را پس از گرفتن آن در گروه رستگاران از

ص :103


1- 11) -همان منبع،375.

بندگان صالح خود داخل می کند که در آن انس گرفتن و صفای دو طرفی است.

« فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی -پس در میان بندگان من داخل شو.» یعنی به صف آنان بپیوند و با ایشان قرین شو.

[30]

مهمانسرای خدا و منزل کرامت او،یعنی بهشت،پذیرای او می شود که هر کس به آن درآید،هرگز از آن خارج نخواهد شد.

« وَ ادْخُلِی جَنَّتِی -و به بهشت من درآی.» امید آن که خدا ما را از اهل بهشت خود قرار دهد که او شنوندۀ دعاء است.

ص :104

سورۀ بلد

اشاره

ص :105

ص :106

سورۀ بلد

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که:«آن کس که در نماز واجب«لا أقسم بهذا البلد»را قرائت کند،در دنیا به این که از صالحان است شناخته شود،و در آخرت به آن معروف شود که مقامی در نزد خدا دارد،و در روز قیامت از رفقای پیامبران و شهیدان و صالحان خواهد بود».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 578 /18

زمینۀ کلّی سوره

هنگامی که فرزند آدم به دنیا می آید،در طبیعت و طینت او فرصتهای خیر و شر با یکدیگر برابر است،و پیوسته از این فرصتها،یکی پس از دیگری استفاده می کند تا این که کفۀ او به طرف آنچه بر می گزیند تمایل پیدا می کند.فرصتهای خیر آن عناصر نوری است که چون رجحان پیدا کند،او را به بهشت راه می نماید،و فرصتهای شرّ عناصر ناری است که اگر افزایش پیدا کند،او را به دوزخ سرنگون می سازد که جایگاه بدی است.

چیزی را نمی شناسم که در آن تحولی ذاتی همچون در آدمی پدید آید.در

ص :107

نتیجه یا به بهشت متمایل می شود یا به دوزخ،پس از آن دیگر مختار نیست،و آزادی اختیار یکی از دو طرف را ندارد،بلکه بدان گونه باقی ماند که نخست برگزیده بود:یا به بهشت نور که جاودانه در آن جای خواهد داشت،یا به جهنم آتش که در آن همیشه،یا فقط برای مدتی،درنگ خواهد کرد.

برگزیدن شر چگونه صورت پذیر می شود؟نیازی به فهم و عزم ندارد،بلکه غفلت و انس گرفتن با شر راهی برای رسیدن به آتش است،به همان گونه که اگر آدمی در حال بالا رفتن از کوه باشد،سقوط آن به دره نیازی به اراده و حکمت ندارد،بلکه باید یک لحظه نفس را به خود واگذارد تا او را خرد شده بعد از لحظاتی مشاهده کنیم،در صورتی که انتخاب کنندۀ بهشت می بایستی مسلح به فهم ذاتی و عزم اراده باشد،و شاید /18 همین بینش و بصیرت محور سوره بوده باشد.

در بخش اول سوره بصیرتی از خود پیدا می کنیم،در حالی که ما در کبد (زمین و مکان)جای داریم،و بر ما لازم است که این را بدانیم تا با عزم اراده به چالش دشواریها برخیزیم،و این را بدانیم که خدا بر ما توانایی دارد و بنا بر این باید مراقب او باشیم،و از ما آگاه است پس نباید خودمان را فریب دهیم،خصوصا در هنگام انفاق،که گمان کنیم که:مال فراوانی را از دست داده ایم.

بخش دوم سوره ضرورت عبور از گردنه و گذشتن از پیچ خطرناک را به یاد ما می آورد که در آن شخص خود را در میان دو امر مشاهده می کند:یکی سقوط در دامهای هوای نفس،و دیگری پرواز کردن به طرف آسمان حق.

پس از آوردن دو مثال برای گذشتن از گردنه،که یکی آزاد کردن بنده است،و دیگری خوراک دادن به نیازمندان گرسنه،به اوج تحول مثبت در نزد کسانی می رسیم که به صورت ایمان تمام و سفارش کردن به یکدیگر دربارۀ بردباری و مرحمت جلوه گر می شود.

در پایان سوره به تحول منفی در نزد بعضی دیگر اشاره می شود،که به صورت تمایل به طرف چپ جلوه گری می کند که آتش دوزخ در بسته نمایندۀ آن است.

ص :108

سورة البلد

[سوره البلد (90): آیات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا اَلْبَلَدِ (2) وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی کَبَدٍ (4) أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ (5) یَقُولُ أَهْلَکْتُ مٰالاً لُبَداً (6) أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (8) وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَیْنِ (9) وَ هَدَیْنٰاهُ اَلنَّجْدَیْنِ (10) فَلاَ اِقْتَحَمَ اَلْعَقَبَةَ (11) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْعَقَبَةُ (12) فَکُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعٰامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ (14) یَتِیماً ذٰا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْکِیناً ذٰا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ کٰانَ مِنَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْمَیْمَنَةِ (18) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا هُمْ أَصْحٰابُ اَلْمَشْأَمَةِ (19) عَلَیْهِمْ نٰارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

معنای واژه ها

4[کبد]

:اصل کبد از این گفته است که:«کبد الرجل کبدا»یعنی جگر مرد درد گرفت و ورم کرد،و سپس گسترش پیدا کرده و هر رنج و مشقت را شامل شده است،و از آن است مکابدة به معنی رنج کشیدن.و به قولی کبد سخت شدن کار است،و از آن است«تکبّد

ص :109

اللبن»که مقصود غلیظ و سخت شدن شیر است.

6[لبدا]

:فراوان و متراکم،همچون پشم بر روی هم نشسته،و لبدة الاسد به معنی یال شیر از آن مشتق است.

10[النجدین]

:به قولی نجد همچون نجف به معنی زمین بلند و برجسته است.و به قولی دیگر نجد به معنی راهی آشکار بر قسمت مرتفعی از زمین است که نگرنده آن را از دور می بیند.

و تو چه دانی که آن عقبه چیست
اشاره
شرح آیات:

[1]

برای فهم دامنۀ اهمیت یک قضیه،آن را با قضیۀ دیگری از راه سوگند خوردن مقایسه می کنیم،و هنگامی که پای قسم در کلام خدا به میان می آید،بر این امر دو چیز دیگر افزوده می شود:اولا،عظمت آنچه را که به آن سوگند یاد می کنیم، به همان گونه منعکس می کند که عظمت آنچه را که بر آن سوگند یاد می کنیم منعکس می سازد،ثانیا،از ارتباطی پنهان یا آشکار میان دو امر خبر می دهد.و در آغاز سورة البلد مشاهده می کنیم که پرداختن به سوگند خوردن به بلد و والد و ولد، برای بیان مشقتهایی است که انسان با آنها رو به رو است،پس میان آنها چه ارتباطی وجود دارد؟این نکته را روشن می کند که بیشتر رنجی که آدمی تحمل می کند،برخاستۀ از زمین و اولاد است.

« لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا الْبَلَدِ -سوگند می خورم به این شهر.»

ص :110

گفتیم که هدف از قسم افکندن سایه هایی از عظمت بر موضوع است،و به زودی این هدف نفی یا اثبات آن را تحقق می بخشد،و گاه نفی قسم اشاره به اهمیت چیزی است که به آن سوگند خورده می شود و در عظمت آن مبالغه شده است،و به همین سبب مفسران گفته اند که«لا»ی نفی در این جا زاید است،و بعضی گفته اند که:آن شبیه کلمۀ /18 «کلاّ»است که افکار جاهلی را نفی می کند.

بلد-بنا بر گفته های مفسران-مکه است و شرف مکه آشکار است.

[2]

ولی مکه شریفتر از رسول اللّٰه نیست،بلکه شرف هر زمین به بندگان صالحی از خدا است که در آن سکونت دارند،و لذا در حدیث آمده است:«حرمت مؤمن از حرمت کعبه بیشتر است»، (1) و این حدیث را حدیثی دیگر تفسیر می کند،و آن این که:رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به کعبه نگاه کرد و گفت«مرحبا به این خانه که چه اندازه بزرگ است!و چه اندازه حرمت او در نزد خدا بزرگ است! و حرمت مؤمن در نزد خدا بزرگتر از حرمت تو است،بدان جهت که خدا از تو تنها یک چیز را حرمت و احترام داده است،و از مؤمن سه چیز را:مال و خون او و این که به او گمان بد برده شود». (2) آیا کعبه نخستین خانه ای نیست که برای انسان نهاده شده است،پس هدف انسانی است که زمین و آنچه در آن است مسخر او است،و کدام انسان از محمد بن عبد اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-شریفتر است؟ « وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا الْبَلَدِ -در حالی که تو در این شهر سکونت داری.» و بعضی گفته اند که معنی آیه چنین است:به شهری سوگند یاد می کنم که حرمت سوگند خوردن(در جاهلیت)به آن را پیامبر شکست.و به روایت مأثور از امام جعفر صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:«مردم جاهلیت حرم کعبه را بزرگ می شمردند و به آن سوگند یاد نمی کردند،و حرمت و حرام خدا را در آن حلال نمی شمردند،و معارض کسی که در آن بود نمی شدند،و جنبنده ای را از آن بیرون نمی بردند،پس خدای تعالی گفت:

ص :111


1- 1) -بحار الانوار،ج 67،ص 71.
2- 2) -بحار الانوار،ج 67،ص 71.

لاٰ أُقْسِمُ بِهٰذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهٰذَا الْبَلَدِ* وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ

.گفت:بلد را بزرگ می شمارند و به آن سوگند یاد می کنند،ولی حرمت رسول اللّٰه را در آن نگاه نمی دارند». (1)

بنا بر این شرف مکان وابسته به فراهم بودن آزادی و امنیت برای ساکنان آن است.

[3]

سپس خدا به پدر و آن که از وی تولد یافته سوگند یاد می کند و می گوید:

« وَ وٰالِدٍ وَ مٰا وَلَدَ -و به پدر و فرزندش.» آنان کیان اند؟هر پدر تحمل رنج می کند تا فرزندش رشد کند و به سنین جوانی رسد،و نیز هر فرزند تلاش می کند تا به کمال برسد و پدر شود،و بنا بر این سوگند حالت مطلق دارد و هر انسان را شامل می شود.

بعضی گفته اند که مراد از والد آدم ابو البشر-علیه السلام-است و فرزندان او،یا ابراهیم-علیه السلام-و فرزند او اسماعیل یا همۀ زادگان صالح او.

[4]

اگر چیزی به وزن پنج کیلوگرم را با خود حمل کنی،و گمان کنی که ده کیلوگرم است،یا گمان کنی که سه کیلوگرم،در کدام یک از دو فرض بار را آسانتر حمل می کنی؟!چنین است در آن هنگام که با زندگی مواجه باشی و آن را همچون بالا رفتن از کوهی بلند تصوّر کنی.به سهولت بر آن غالب می شوی،و این به عکس آن است که تصور کنی به یک سفر جهانگردی پرداخته ای.

قرآن کریم از ما می خواهد که حقیقت زندگی را بشناسیم،و به تراز آن ارتقا پیدا کنیم،چه آن،برای دین و دنیای ما،بهتر از این است که به خاطر راحتی از آن بگریزیم.قرآن تو را چندان نیرومند می خواهد تا هیچ باری بر تو سنگینی نکند، و نمی خواهد که پیوسته در صدد یافتن بار سبک باشی که گاه به آن دسترس پیدا نمی کنی...آیا این گفتۀ خداوند متعال را نخوانده ای که:

ص :112


1- 3) -تفسیر البصائر،ج 55،ص 533،به نقل از الکافی.

یٰا أَیُّهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیهِ .چرا.و همۀ زندگی آدمی کدح و تلاش است مگر آن که از آن غفلت ورزد و به تلاش و کوشش سخت تر بگریزد،و بر دشواریهای آن غالب شود تا آن که به این اعتراف نکند که دشواری و صعوبتی وجود دارد.

« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی کَبَدٍ -آدمی را در رنج و برای رنج آفریدیم.» و چگونه می شود از چیزی گریخت که جزئی از حیثیت و حتی وجود آدمی است،چه بخواهیم و چه نخواهیم؟! نیز گفته اند که کبد به معنی سختی و رنجوری است.

خود هستی عبارت از یک سلسله پیروزیهای علیه نیستی است،مگر وجود نوری نیست که به هر چیز واقعیت می بخشد؟چنان تصور کن که نور عبارت از ذراتی پیوستۀ به یکدیگر است،پس اگر متوقف شود چیزی جز تاریکی بر جای نمی ماند.

زندگی به نوبۀ خود عبارت از یک سلسله از مبارزات علیه مرگ است،آن نیز نوری تجدید شونده است که نتیجۀ عمل میلیونها عامل همزمان است که چون بعضی از آنها مفقود شود،خود نابود خواهد شد.

به همین گونه زندگی هر یک از ما مبارزه ای با طبیعت است،آیا می دانی چند میلیارد سلول در مراحل زندگی برای از بین بردن جان تو مورد حمله ات قرار داده اند،و چند بار در معرض مرگ قرار گرفته ای و خدا تو را از آن نجات داده است؟و حتی در تراز آشکار انسان را در کبد می یابیم:در تاریکی زهدان برای بقا مبارزه می کند،و در هنگام ولادت با بزرگترین چالشها مواجه می شود،و حتی ساعت زادن را به ساعت مرگ تشبیه کرده اند،و آدمی در کودکی از گرسنگی و تشنگی و درد و رو به رو شدن با خطرها رنج فراوان تحمل می کند،آیا چند درصد مرگ اطفال در کشورهای رو به رشد بالاترین و در غیر آن بالا نیست؟! کودکی را که در حال فرا گرفتن عمل راه رفتن است تماشا کن و ببین که چگونه گام بر می دارد و چگونه می افتد،و ملاحظه کن که در وقت یاد گرفتن لغات و کلمات با چه دشواریها رو به رو است،و هنگامی که می خواهد پدر و مادر را

ص :113

برای فراهم آوردن چیزی که مورد علاقۀ او است راضی کند،چه اندازه تلاش می کند و می گرید.این همه گوشه هایی از رنج و تلاش کودک است.اما تحمل رنج بزرگسالان پایانی ندارد،زیرا که آدمی صاحب شعور و بلند پرواز آفریده شده است، و عقل و شعور وسیلۀ جلب درد و رنج و بلند پروازی پیمودن راه تحمل رنج و سختی است،و همین عامل است که آدمی را از دیگر موجودات زنده متمایز می سازد،و در این باره از امام حسن مجتبی-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«آفریده ای را نمی شناسم که دربارۀ کارها به اندازۀ آدمی متحمل درد و رنج شود،از تنگیهای دنیا و سختیهای آخرت هر دو رنج می برد». (1)

[5]

و در این تحمل رنج مؤمن و کافر،و ثروتمند و فقیر،و خرد و کلان،و هر کس که انسان نامیده شود،همه با یکدیگر برابرند.گاه از این که دوستت در رنج است آگاه نمی شوی،بدان سبب که در قلب او جای نداری، /18 و به همین سبب چنان می پنداری که وضع دیگران از تو بهتر است،ولی مگر ایشان همچون تو بشر نیستند؟ چرا.پس بیایید تا به آنچه واقعیت است رضا دهیم،و مسئولیت را بپذیریم،و دیگر کسی نگوید:من اکنون کوچکم،و چون بزرگ شوم از غم و رنج رهایی خواهم یافت،بدان جهت که بزرگان وضع بهتر دارند،یا بگوید:من اکنون مجردم و با ازدواج وضعم رو به راه خواهد شد،یا این که،سبب گرفتاریهای من فقر است،و اگر خدا مرا بی نیاز کند به راحتی و آسایش خواهم رسید،یا این که بگوید:مشکل من خردسالی فرزندانم است و چون بزرگ شوند از غم ایشان خلاص خواهم شد، ولی چون از حالی به حال دیگر،یا از مرحله ای از زندگی به مرحله ای دیگر انتقال پیدا کند،دشواریهای تازه او را مورد هجوم قرار می دهد که هر یکی از قرینۀ خود بزرگتر است.بنا بر این بهتر آن است که آدمی در آرزوهای شیرین و در خوابهای بیداری زندگی نکند،و نگوید که خدا مرا مجازات نخواهد کرد.چرا؟مگر او بشر نیست.

ص :114


1- 4) -همان منبع،ص 535.

« أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ -آیا گمان می کند که کسی بر وی قدرت پیدا نخواهد کرد؟» گفته اند که معنی آن چنین است:آیا پسر آدم چنان می پندارد که خدای عز و جل او را مجازات نخواهد کرد؟به نعمتهایی که خدا به او داده می نگرد و گرفتار غرور می شود،و به این اندیشه نمی افتد که آنچه ندارد بسیار بیش از چیزهایی است که دارد،می گوید:هیچ کس نمی تواند بر من غلبه کند،در صورتی که در میان دشواریها و چالشها به سر می برد.

[6]

آیا می دانی که انسان چگونه بزرگ می شود؟هنگامی که قضیۀ بزرگی را حمل می کند،نسبت ادا کردن قضیه برابر با تعالی او است،و بدین گونه خدا بر بندگان صالح خود مسئولیتهای بیشتر تحمیل کند،و آنان را به سخت ترین بلا مبتلا می سازد،حتی در حدیث معروف آمده است:«بلا برای انبیاء است و سپس اولیاء و سپس بهتر و بهتر»،جز این که بعضی از مردم چون مأموریتی یا قضیه ای یا مسئولیتی را بر دوش دارند،خود را برای آن کوچک می بینند و می گویند:چگونه به انجام دادن این کار موفق می شوم؟و به همین جهت قصد فرار از آن می کنند.در حقیقت اشخاص بزرگ در همین نقطه از دیگران جدا و شناخته می شوند،آنان هیچ کس را شایسته تر از خود برای انجام دادن کار خیر یا تحمل یک مسئولیت نمی یابند،بلکه بعضی از آنان برای یافتن کسی چندان به جستجو نمی پردازند.

شاید آیه به بحث دربارۀ همین حالت نادر در نفس انسان می پردازد،چه آن را چنان می بیند که اگر چیز اندکی بدهد،در چشم خودش بزرگ می نماید و می گوید:این مال بزرگی است،و نمی گوید که آن را برای زندگی او داده است، بلکه خود را زیان دیده می بیند /18 و می گوید:آن مال را هلاک کردم.

« یَقُولُ أَهْلَکْتُ مٰالاً لُبَداً -می گوید:مال بسیار از دست دادم.» شاید در این کار دروغگو باشد،و جز اندکی نداده و کار او در نظر خودش بزرگ جلوه کرده است،بر خلاف آن مؤمن که هرگز از حدّ کوتاهی کردن در برابر خدا بیرون نمی رود و پیوسته در صدد انجام دادن کار بزرگتر و دارای فضیلت بیشتر

ص :115

است.

[7]

سپس چنان گمان می کند که او را همچون چارپای چرنده به حال خود رها کرده اند و هیچ کس مراقب او نیست.هرگز چنین نیست و خدا مراقب او و از رگ گردن به او نزدیکتر است.

« أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ -آیا چنان گمان می کند که هیچ کس او را ندیده است؟» [8]

کسانی که از مسئولیتهای خود می گریزند،زندگی خود را از محتوا و مغز و هدف آن تهی می کنند.پس برای چه او را انسان آفریده و احساسات گوناگون به او بخشیده شده است؟چشمی که با آن می بیند و حق و باطل را می شناسد،و زبانی که با آن سخن می گوید،و دو لب که اگر بخواهد کلامی نادرست بگوید راه آن کلام را بر زبان می بندد.

« أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ -مگر دو چشم برای او نیافریدیم؟» برای دیدن و بصیرت با هم.

[9]

و خدا برای انسان زبانی آفرید که با نطق آن از دیگر موجودات زنده تمایز پیدا کرد.

« وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَیْنِ -و زبانی و دو لب،» [10]

بزرگترین نعمت این که به او آزادی بخشید و به باز شناختن راه حق از راه باطل راهنماییش کرد.

« وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ -و هر دو راه را به او نمودیم.» /18 معنی نجد زمین بلند است،و از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«ای مردم!آنها دو نجد است:نجد خیر و نجد شر»، (1) و شاید نامیدن دو راه به دو نجد به سبب این است که آنها راههای روشن و آشکار و متمایز از یکدیگر است،و هر یک نشانه های خود را دارد و روندگان در خود را.

ص :116


1- 5) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 581.

[11]

هر چه در انسان است مسئولیتی را منعکس می کند که بر او تحمیل شده است،و به او فجور و تقوی را الهام کرده،و در درون او انگیزه های خیر و شر را پدید آورده،و چیزها را مسخر او ساخته است که در یکی از دو راه آنها را به کار برد.

و سؤالی که پیش می آید این است:آدمی باید چه کند تا به انجام دادن مسئولیتی که هدف از آفرینش او بوده است موفق شود؟باید به آن بپردازد،و تا چنین نکرده است در پس دیوار عقب ماندگی قرار دارد.

« فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ -پس از گردنۀ دشوار نگذشته است.» آیا از کوه بالا رفته ای،و آیا تصادف تو را با راهی دشوار و تنگ در میان صخره ها رو به رو کرده است که در این سختی درۀ هولناک گود را در زیر پای خود ببینی؟حالت روانی چنین کوهنورد شجاع همان حالت مطلوب در رو به رو شدن با دشواریها در زندگی و تحمّل مسئولیتها است،نیازمند نهایت درجه از فهم و برندگی در عزم و تصمیم،و شیردلی و شجاعت در اقدام است.هر وسوسه یا تردید یا لرزیدن قدم،یا هر غفلت و سهل انگاری سبب فرو افتادن در پرتگاه ژرف هولناک خواهد شد! دربارۀ اقتحام گفته اند که آن:داخل شدن به تندی و با فشار و سختی است،و عقبه راهی در کوه است که بالا رفتن از آن به دشواری صورت پذیر است.

[12-13]

آن عقبه چه چیز است؟تجاوز کردن از بخل و آزمندی نفس و پیروز شدن بر هوای آن با بخشندگی و از خودگذشتگی است.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْعَقَبَةُ* فَکُّ رَقَبَةٍ -و تو چه دانی که آن عقبه چیست*آن است که بنده ای آزاد شود.» گفته اند که«فکّ رقبة»شمول بیشتری از آزاد کردن برده دارد،چه آزاد کردن یا عتق به صورت کامل صورت می گیرد،در صورتی که فک رقبه به مشارکت با دیگران صورت می گیرد،و در این باب حدیثی مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است.آن حدیث مرفوع از براء بن عازب چنین است:یک اعرابی نزد پیامبر آمد و گفت:یا رسول اللّٰه!عملی به من بیاموز که مرا به بهشت

ص :117

برساند.پس رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:«اگر سخن را کوتاه کنم، مسأله را ناگفته گذارده ام.آزاد کردن بنده و فک رقبه»،اعرابی گفت:مگر هر دو یک چیز نیست؟گفت:«نه،آزاد کردن آن است که تنها به آن بپردازی،و فک رقبة شرکت کردن تو در پرداختن بهای بردۀ آزاد شده است،و دیگر رساندن غنیمت به خویشاوند،پس اگر این نباشد،گرسنه را سیر کن،و تشنه را سیراب ساز،و امر به معروف و نهی از منکر کن،و اگر اینها را نتوانی زبان خود را از گفتن جز آنچه نیک است نگاه دار». (1)

[14]

« أَوْ إِطْعٰامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ -یا خوراک دادن در روز تنگی و گرسنگی،» خوراک به مردمان دادن بسیار خوب است،و در هنگام سختی و مجاعه که بخل مردمان شدیدتر می شود،و همه چیز را برای خود خواستن انتشار پیدا می کند،و مردمان در ناراحتی و اضطراب سخت به سر می برند،این اطعام بزرگترین پاداش را برای اطعام کننده در نزد خدا تأمین می کند،چه به منزلۀ تجاوزی از حالت بخل و حرص و بالا رفتن از عقبۀ خودخواهی است.

[15]

اطعام گاه برای دست یافتن به نتیجه ای مادّی یا به منظور ریا و نام نیک پیدا کردن است،و این هدف معمولا از انتخاب موضوع آن معلوم می شود،چه در میان مردم کسانی هستند که دیناری به فقیر نمی دهند،ولی در سفره های رنگین حکایت کنندۀ بزرگی و بزرگواری مبالغ هنگفت به مصرف می رسانند.و به همین سبب خدا حدّ انفاق را معین کرده و گفته است:

« یَتِیماً ذٰا مَقْرَبَةٍ -به یتیمی خویشاوند،» پس شایسته ترین مردم برای اطعام ایتام خویشاوند هر کسند.و یتیم حلقۀ ضعیفی در اجتماع است، /18 و این نتیجه ای از ضعف او و کمی احترام قایل شدن مردم برای یتیم است،و به همین سبب در نصوص قرآن فراوان از اهتمام به یتیمان سخن

ص :118


1- 6) -المیزان،ج 30،ص 295.

رفته است.

[16]

و مورد ضروری دیگر برای انفاق به درویش بسیار فقیر است:

« أَوْ مِسْکِیناً ذٰا مَتْرَبَةٍ -یا درویش خاکنشین.» که فقر او را به خاک نشانده است.

[17]

آشکار است که فک رقبة و اطعام دو مثل برای عبور از گردنه(اقتحام العقبة)است،و این کلمه عبور از هر گردنۀ هوای نفس و مبارزۀ با شهوات را شامل می شود،و بزرگترین عقبه ای که آدمی به آن امتحان می شود،عقبۀ تسلیم شدن به حق است و به هر انسانی که نمایندۀ این حق باشد،همچون فرستادۀ خدا و جانشینان او در اعصار،پس هر که رسول اللّٰه و امامان هادی جانشین او را دوست بدارد،اقتحام عقبه کرده است،و گرنه به آتش افکنده خواهد شد،و به همین جهت قرآن از این طاعت با کلمۀ«ثمّ»تعبیر کرده و گفته است:

« ثُمَّ کٰانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا -و سپس از کسانی باشد که ایمان آورده اند.» پس فاصلۀ میان فک رقبة و اطعام،و میان ایمان کامل به آنچه خدا فرو فرستاده و پیروی رسول اللّٰه،فاصله ای دراز است،و انسان پیوسته به عمل کردن به خیرات و مقاومت ورزیدن در برابر هوای نفس ادامه می دهد تا آن گاه که به تراز تسلیم شدن به خدا و ایمان آوردن به رسالتهای او،و پیروی از پیامبر و جانشینان معصوم او برسد.

شکیبایی در برابر ایمان منزلت سر را برای بدن دارد،و بزرگتر از آن سفارش کردن دیگران به این صبر و شکیبایی است که قلۀ تسلیم به حق و خرسندی از پذیرفتن ناراحتیها در راه رسیدن به آن است،و بزرگتر از صبر بخشندگی و مهربانی است،گاه می شود که در ضمن دعوت کردن مردمان به نیکی از آنان آزار می بینی و بر آن شکیبا می مانی،ولی دلت آکنده از خشم و کینه نسبت به ایشان است، در صورتی که مؤمن واقعی آن کس است که همگان را بخشش و مهربانی او شامل می شود،حتی اگر دشمنان او باشند،و بزرگتر از همۀ اینها سفارش کردن دیگران /18 به رحمت و مرحمت است و رواج دادن فرهنگ صبر و رحمت در اجتماع.

ص :119

« وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ -و یکدیگر را به صبر و مرحمت سفارش و توصیه کردند.» [18]

این گونه کسان اصحاب دست راستند،یعنی بهشتیانی که به عاقبت نیکو دست می یابند.

« أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْمَیْمَنَةِ -آنان اصحاب دست راست اند.» بدین گونه خدا شرط دخول بهشت را اقتحام عقبه قرار داده است،و آن کس که این شرط اساسی را تحقق نبخشد،آرزوهای او برای دست یافتن به بهشت بی حاصل است،و امام امیر المؤمنین علیه السلام گفته است:«هیهات،کسی نمی تواند خدا را برای رفتن به بهشت او فریب دهد».

در حدیثی به جا مانده آمده است:«بهشت احاطه شدۀ از دشواریها است،و آتش احاطه شدۀ از شهوتها».

[19]

اما کافران که در دام هوای نفس گرفتار شده اند،و به تراز چالش بالا نرفتند،به آتش فرو می افتند که بد سرنوشتی است.

« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا هُمْ أَصْحٰابُ الْمَشْأَمَةِ -و کسانی که به آیات ما کافر شدند،اصحاب دست چپ اند.» انفاق ایشان پذیرفته نمی شود،زیرا که ایمان شرطی از پیش تعیین شده برای پذیرفته شدن هر عمل صالح است،و چون اعراب طرف چپ را شوم می دانستند، لفظ مشئمة در قرآن آمده است.

[20]

و به همان گونه که نفس خود را در زندان خودپسندی حبس کردند، و از دست یافتن آن به سرزمینهای گستردۀ حق جلوگیری کردند،به آتشی فراگیر معذب خواهند شد که در آن از بیرون به روی ایشان بسته شده است.

« عَلَیْهِمْ نٰارٌ مُؤْصَدَةٌ -بر ایشان احاطه دارد آتشی با درها بر روی آنان بسته.» پناه بر خدا از این عاقبت بد.

ص :120

سورۀ شمس

اشاره

ص :121

ص :122

سورۀ شمس

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس «و الشمس...»را در شب یا روز فراوان بخواند،هیچ چیز از پیرامون او نمی ماند مگر این که برای او در روز قیامت گواهی می دهد،حتی مو و پوست و گوشت و خون و رگها و پیها و استخوانهای او،و همۀ آنچه زمین از او برداشته بوده است،و پروردگار تبارک و تعالی می گوید:گواهی شما را برای بنده ام پذیرفتم و به او پاداش می دهم،او را به بهشت ببرید تا هر جا را که دوست می دارد برای خود برگزیند،و آن را بی منت به او بدهید،بلکه رحمتی از من و فضلی بر او باشد،و گوارا باد بر بنده ام».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 585 /18

زمینۀ کلّی سوره

سورۀ شمس،در پانزده آیه و سه مقطع،ما را به نفسهای خودمان صاحب بصیرت می کند،و به ما می آموزد که چگونه به رستگاری آن تحقق بخشیم و از نومید

ص :123

شدن آن جلوگیری کنیم.

محور سوره-ظاهرا-دو آیۀ 7 و 8 است که از آنها بصیرتی نافذ به ما الهام می شود.رسیدن به اوج کمال برای نفس جز با تزکیۀ آن میسر نمی شود،در صورتی که شکست و نومیدی بهرۀ کسی است که نفس خود را در باتلاق جاهلیت و انباشته های آن پنهان کند.

پیش از بیان این بصیرت و بینایی،نخستین آیات سوره را به افقهای آسمان و زمین و ظواهر روز و شب می برد تا جهان محیط را همچون مدرسه و محرابی در اختیار ما قرار دهد.

سوره به صورت کلی حس مسئولیت را در نفس انسان عمیقتر می سازد،و مایۀ شگفتی است که بعضی از متأثران از فلسفۀ یونانی چنان گمان برده اند که این سوره دلالت بر جبر دارد،و بدین گونه /18 مسئولیت گمراهی خود و فجور هر گروه گمراه را متوجه پروردگار خویش ساخته اند.هرگز چنین نیست.نفس انسان تسویه پیدا کرده،و فجور و تقوا به آن الهام شده،و فرمان تزکیه را دریافت کرده،پس هر کس به آنچه بر عهده دارد برخیزد رستگار است،و هر کس چنین نکند،به هدفهای خود نخواهد رسید.

سورة الشمس

[سوره الشمس (91): آیات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا (1) وَ اَلْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا (2) وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا (3) وَ اَللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا (4) وَ اَلسَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا (5) وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا (6) وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا (7) فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (9) وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (10) کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا (11) إِذِ اِنْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا (12) فَقٰالَ لَهُمْ رَسُولُ اَللّٰهِ نٰاقَةَ اَللّٰهِ وَ سُقْیٰاهٰا (13) فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّٰاهٰا (14) وَ لاٰ یَخٰافُ عُقْبٰاهٰا (15)

ص :124

معنای واژه ها

6[طحاها]

:اصل طحو گستردن پردامنه است،و گفته می شود:«طحا بک همک،یطحو بک طحوا»:در آن صورت که تلاش و کوشش تو را به جاهای دور بکشاند.و «طحا القوم بعضهم بعضا»به این معنی است که آن گروه یکدیگر را عقب زدند و گستردگی پیدا کردند.و طواحی به معنی نور گسترده شدۀ در پیرامون کشتگان است و فقط در این حالت طواحی خوانده می شود.

پس فسق و تقوای او را به وی الهام کرد
اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا طبیعت زبانی برای سخن گفتن دارد؟آری.پروردگار خود را ستایش می کند،ولی همۀ مردم گوشی برای شنیدن آن ندارند.اشارات او به صورت پنهانی و پوشیده است،و هر کس آنها را بگیرد و برچیند،کاینات برای او مدرسه و مسجد و وسیلۀ تطهیر است،و شاید یکی از هدفهای سوگند در قرآن آموختن زبان و لغت کاینات به ما باشد.می دانی به چه صورت؟نفس آدمی شفافیتی دارد که

ص :125

میلهای شدید و تلاشهای سرکش آن را می پوشاند،پس نفس جمال و زیبای را دوست می دارد،و به نور عشق می ورزد،و زیبایی نظام و دقت هماهنگی آن را به خود جذب می کند،ولی کسانی که پیوسته به لذتهای شکم و پست تر از آن توجه دارند،و شراب خودنمایی و فزون خواهی آنان را به خود مست کرده است،چگونه می توانند به نداهای نجوایی روان خویش گوش فرا دهند،و به لذات عقل خود توجه کنند،و به همین سبب نیازمند آنند که کسی این گونه چیزها را به یاد ایشان بیاورد،و احساس جمال و شکوه و قاعده داری و نظم دقیق طبیعت را در جانهای ایشان برانگیزد و بیدار کند،و آنان را بر آن دارد که به خورشید و طلوع صبحگاهی آن با سادگی کودکانه نظر کنند،و هر گاه که خورشید بر گسترۀ زمین می تابد و روشنی خود را بر پشته ها و دشتها می گستراند،و اشعۀ خود را از پنجره ها و شکافها به درون خانه ها می رساند،با احساسی شاعرانه،همچون عاشقی دل از دست داده به آن بنگرند،و از آن درسی تازه و بلکه روحی تازه و مایۀ حرکتی عاطفی دریافت کنند.

« وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا -سوگند به خورشید و روشنی چاشتگاه آن.» سوگند به آن...چنان به آن بنگر که گویی پیش از این هیچ نمی دانسته ای که این تودۀ بزرگ آتش چیست که از میلیونها سال پیش در حال سوختن بوده و هنوز دوران کهولت خود را می گذراند،بدان جهت که احتراق آن نتیجه ای از فعل و انفعالات هسته ای است،و ما پیوسته بر روی زمین از گرمی و روشنی و سودمندیهای آن بهره مند می شویم،و اینک منتظر رسیدن خبرهایی از آن ماهواره ایم که چندی پیش به مدار آن فرستاده شد،و به خواست خدا پس از حدود سه سال به آن جا خواهد رسید،و امید آن هست که معلومات بیشتری از این جرم فلکی در اختیار ما قرار دهد ولی اکنون-در این حالت انتظار-بهتر است به ضحوۀ شمس توجه کنیم که-بنا بر آنچه گفته اند-ضدّ سایه یعنی پرتوهای گسترده شدۀ آن بر روی زمین است،و در هنگام ارتفاع پیدا کردن خورشید در آسمان تجلّی پیدا می کند.و بعضی گفته اند:ضحای خورشید سراسر روز است،و ظاهرا گفتۀ اول درست تر است،چه ضحی از ضح مشتق شده است که به معنی نور خورشید است.

ص :126

[2]

خورشید را جمالی گویا و شکوهی پربانگ است،اما زیبایی ماه خاموش و شکوه آن ملایم است،و به همین جهت شاعران آن را برای شب زنده داریها و عشاق برای نجوا و اهل طاعت برای تسبیحهای خود برگزیده اند.این فیض جوشان برخاستۀ از نور ملایم چیست؟در فضا به شناوری مشغول است و زیبایی طبیعت از آن مایه می گیرد،و راهپیمای شب را راهنمایی می کند.

« وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا -و سوگند به ماه که در پی آن می آید.» و آن کس که حسّ بیدار داشته باشد،تسبیحات خورشید و ماه و نور آنها را می شنود و با آنها به پروردگار غالب و توانای خود راهنمایی می شود.

[3]

قسم به روشنی خورشید و نور ماه.قسم به روزی که زمین را با روشنی و گرمی و حیاتبخشی خود فرا گرفته است.

« وَ النَّهٰارِ إِذٰا جَلاّٰهٰا -و به روز که آن را آشکار می سازد.» /18 چنان می نماید که ضمیر به زمین باز می گردد،هر چند از آن ذکری به میان نیامده باشد،همچون گفتۀ خدای متعال دربارۀ خورشید:«حتی تورات بالحجاب» که در آیه سخن از خورشید نرفته است.

و به گفته ای:معنی آن«جلّی الظلمة»است،یعنی تاریکی را از میان برد،هر چند ذکری از تاریکی نشده باشد،و این شبیه است به آن که می گوییم «سرد شد»و مقصودمان سرد شدن خوراک یا شب است.و هر چه باشد،تدبر و اندیشیدن در روز و روشنی و جمال آن بر بصیرت و راهیابی انسان می افزاید.

[4]

پس از روزی دراز که با تلاش سپری شده،تاریکی شب و آرامش آن زمین را می پوشاند،و مردمان و جانوران و گیاهان بر آن به استراحت می پردازند،و هر کس که دربارۀ روز و روشنی و نشاط و حرکت آن بیندیشد،بر او فهم این که چگونه زمین پس از ساعتهای شب و تاریکی و سکون و سکوت پوشیده می شود، دشوار خواهد شد.بگذار که اندیشه ات میان اینها به مقارنه بپردازد و به سیر در آفاق معرفت بپردازد.

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشٰاهٰا -و سوگند به شب چون آن را فرو پوشاند.»

ص :127

ضمیر در این جا نیز به زمین باز می گردد،و در بعضی از نصوص تأویل این کلمات به جنبه های معنوی زندگی اجتماع بازگشته،و شمس رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-و قمر امیر المؤمنین-علیه السلام-و روز امامان راهنما و شب پیشوایان گمراهی در نظر گرفته شده است. (1)

[5]

هنگامی که شخص اندیشنده در نمودهای طبیعت آیات خدا را مشاهده می کند،به عظمت آسمان و بنای محکم آن،و به زمین و فراهم آمدن آن برای آسایش بشر متوجه می شود،و خداوند متعال او را به آنها یادآوری می شود و می گوید:

« وَ السَّمٰاءِ وَ مٰا بَنٰاهٰا -و سوگند به آسمان و به آنچه آن را بنا کرد.» کدام تدبیر بزرگ و فرزانگی کامل و نیروی گسترده و شناخت فراگیر در ساختن /18 آسمان و ستارگان مسخر شدۀ در افلاک آن به کار افتاده و آن را به صورتی که مشاهده می کنیم درآورده است،که حتی خیال علمی پرورده نیز در قصور ابعاد و آفاق و آغاز و انجام آن حیران می ماند؟ [6]

به زمین که در مقایسۀ با دیگر اجرام آسمانی همچون ماهی خردی قرار گرفتۀ بر کرانۀ دریای محیط در مقایسۀ با آبزیان کلان اقیانوس می ماند،یا به کوچکترین حرفی از کوچکترین کلمه از یک کتاب کوچک در مقایسۀ با کتابخانه ای بزرگ دارای میلیونها کتاب شبیه است،بنگر،و چون به زمین و دریاها و دشتها و کوه ها و انواع آفریده های آن-که از شماره بیرون است-نظر کنی، نگاهت خسته و دماغت آشفته می شود و خواهی گفت:سبحان اللّٰه!چه بزرگ است آن نیرو که زمین را گسترد و آن را برای زندگی به دهها میلیون وسایل زندگی و اسباب آسایش مجهز ساخت:

« وَ الْأَرْضِ وَ مٰا طَحٰاهٰا -و سوگند به زمین و آن که آن را بگسترد.» گفتند:دحو و طحو به یک معنی و مقصود از هر دو گستردن است.و ماوردی گفت:محتمل است که مقصود چیزهایی باشد که از آن بیرون می آید،

ص :128


1- 1) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 585.

همچون گیاهان و چشمه ها و گنجها که وسیله ای برای حیات آفریده های بر روی آن است،و ظاهرا اصل معنی طحو تهیّه و آماده کردن چیزی باشد.

[7]

آسمان و زمین برای چه آفریده شده و بنیان محکم پیدا کرده است،آیا برای انسان نبوده است؟بیایید و در این جهان بزرگ به تفکر بپردازید:انسان آیتی برای آفریده های خدا بر زمین از زندگان و چیزها است.

« وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا -و سوگند به نفس آدمی و آن که آن را به استواری ساخت.» در ژرفناهای این نفس نشانه ها و آیاتی است که جز برای صاحب آن دسترس پیدا کردن به عمق آنها میسّر نیست،و چنین است در ژرفناهای دیگر نفوس و دیگر حقایق.تو خورشید را از ظاهرش می بینی،و دیوارهای بیرونی آن را به صورتی لمس می کنی،آیا می دانی که در درون آن چه می گذرد؟و چنین است ماه و شب /18 و روز.در صورتی که نفس نزدیکترین فرد کاینات به تو است،توانایی اکتشاف گوشه ای از اعماق درونی آن را نداری،پس نیک بیندیش که این نفسی که خداوند متعال آن را آماده کرده و امر آن را به بهترین صورت منظم ساخته،چه آفرینش بزرگی دارد.

[8]

بزرگترین چیز در نفس عقلی است که خدا آدمی را به وسیلۀ آن از خیر و شر،و تقوا و فجور،و از سود و زیان آگاه می سازد و باید به تشخیص این عقل راه درست خود را بیابد و بر آن پیش برود.

« فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا -پس فسق و تقوای او را به وی الهام کرد.» به همان گونه که خداوند سبحانه و تعالی گفت: وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ .

و شناخت فسق و فجور از آن نظر بر شناخت تقوی مقدم شد که نفس نخست اسباب هلاک را بشناسد،و سپس بداند که با وسایل صلاح چگونه از آن پرهیز کند،با علم به این که بیشتر واجبات راههایی برای رهایی از مفاسد و تبهکاریها است.

در حدیث مأثور از پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون آیۀ فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا را برخواند،بانگ برداشت که«اللهم آت نفسی

ص :129

تقواها،انت ولیها و مولاها،و انت خیر من زکاها خدایا!تقوای نفس مرا به آن ببخش،که تو دوست و سرور و مولای آنی،و بهترین کس برای پاکیزه کردن آنی». (1)

و در حدیثی به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-آمده است که او در تفسیر این آیه گفت:«برای او آشکار کرد که به چه کار بپردازد،و چه کار را ترک کند». (2)

[9]

نعمت عقل حقا نعمتی بزرگ است که همچون آینه ای برای طبیعت به شمار می رود،و آنچه از خیر و شر و زشت و زیبا است در آن منعکس می شود،و بزرگتر از آن خواست و اراده ای است که به وسیلۀ آن برگزیدن یکی از آن دو به توسط انسان صورت می گیرد،و در نتیجه بشر به بلندترین کمال تجسم یافتۀ در رستگاری می رسد،مگر رستگاری رسیدن به آرزو و تحقق یافتن دورترین هدفها و خواسته ها نیست؟! /18 آری چنین است.ولی آدمی چگونه به آن می رسد؟با تزکیه و پاکیزه کردن نفس و پاک کردن آن از انگیزه های شرّ و رسوبات شرک و وسوسه های شیطان.

« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا -هر که آن را پاک کرد،رستگار شد.» گفتند:زکات به معنی رشد و افزایش است،و از آن است زکات زراعت به معنی افزایش حاصل آن،و تزکیۀ قاضی برای گواه که سبب بالا بردن آن با تعدیل است.

به نظر من اصل معنی زکات پاک کردن است،و چون شیء پاک رشد و نمو پیدا می کند،در صورتی که شیء پلید جز تیره بختی نتیجه ندارد،معنی زکات با تطهیر ملازمه پیدا می کند.

بعضی گفته اند که بخشنده دستان عرب بر جاهای مرتفع فرود می آمدند تا

ص :130


1- 2) -القرطبی،ج 20،ص 76،و در تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 586 با اندک تغییری مثل آن.
2- 3) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 586.

نیازمندان به راحتی بتوانند به آنان دسترس پیدا کنند،در صورتی که لئیمان،برای گریز از فقیران و خواهندگان نیازمند،در گودیها منزل می کردند،پس آنان نفسهای خود را برتری می دادند و تزکیه می کردند،و اینان نفسهای خود را پنهان می داشتند و دور از دسترس دیگران.

[10]

به همان گونه که هر کس نفس خود را تزکیه و تطهیر کند و از قید و بندهایش برهاند به بلندیهای کمال می رسد،و رستگار می شود،آن کس نیز که خود را در باتلاق نادانی پنهان کند و زنجیرهای بندگی مال و جاه او را در بند نگاه دارد، نومید خواهد شد و به هیچ یک از هدفهای هستی خویش نخواهد رسید.

« وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا -و هر کس آن را پنهان کرده نومید شد.» /18 سؤالی که پیش می آید این است:چه رابطه ای میان دسّ که پوشیده داشتن است و میان خیبة و نومیدی وجود دارد؟اینها دو تعبیر سازگار با یکدیگر است، زیرا که خیبت زیانی دور از انتظار است،و زیانی نامحتمل نتیجۀ خودداری و در خود فرو رفتن و در به روی خود بستن است،و نفس همچون تودۀ بزرگی از گوهرهای گرانبها است که در زیر توده ای از سنگ و شن پنهان شده است،اگر بر حجم این تودۀ پوشانندۀ گوهرها بیفزاییم،چه چیز عاید ما می شود؟وقتی کار ما سودمند است که گوهرها را از جای خود بیرون آوریم و چیزهای بیگانه را از آنها دور کنیم،تو نیز به همین گونه توده ای از موهبتها و فرصتها هستی،و می توانی هر لحظه از لحظه های زندگی خود را برای بالا بردن نفس خود و رساندن آن به درجه ای از کمال مصرف کنی،ولی اگر تسلیم فشارها شوی و به چیزهای بیهوده خود را مشغول داری،و برای خود عذر و بهانه بتراشی،عمرت به بیهوده می گذرد و امیدها و آرزوهایت همه باطل می شود و بر باد می رود.

[11]

و دسّ و پنهان کردن از هیچ به وجود نمی آید،بلکه برخاستۀ از سلسله ای از علتها است،و با طغیان آغاز می شود که صفتی ملازم با انسان است، طغیان نتیجۀ کبر و غرور ذاتی،و این یک ملازم با جهل است و شادمان بودن به آنچه نفس مالک آن است بدون توجه به این که از چه چیزها محروم است!و از

ص :131

طغیان دروغ شمردن آیات خدا نتیجه می شود و در به روی خود بستن از آژیر و انذار، و نتیجۀ تکذیب کردن حرمان و ناکامی،اگر در حال گرسنگی دوستت تو را به یک مهمانی دعوت کند و تو سخن او را دروغ شماری چگونه خود را از چیزی لازم برای خود محروم ساخته ای؟!کار پیامبران نیز چنین است که مردمان را به رحمت خدا خواندند و گروهی به تکذیب آنان پرداختند،و به همان گونه گرفتار خیبت و نومیدی شدند که قوم ثمود تکذیب کنندۀ آیات خدا شده بودند:

« کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوٰاهٰا -ثمودیان(صالح پیامبر را)به سبب طغیان خویش تکذیب کردند.» گفتند:«بطغویها»یعنی«بطغیانها»،یعنی طغیان سبب تکذیب بوده است،و در روایت مأثور از امام باقر-علیه السلام-آمده است که در تفسیر این آیه گفت:«و طغیان او را بر آن داشت که تکذیب کند». (1)

بعضی گفتند که طغوی به معنی عذاب طاغی و شدیدی است که آن را دروغ می شمردند،و گفتۀ اول درست تر است.

[12]

تکذیب صفتی مشترک در میان همۀ ثمودیان بود،ولی در یکی از آنان به صورتی خاص تجلی داشت و آن کسی بود که پس از رسیدن ناقۀ صالح همچون آیتی الاهی به آن قوم،این شتر را پی کرد.

« إِذِ انْبَعَثَ أَشْقٰاهٰا -که شقیترین ایشان(به کشتن شتر صالح)بر پا خاست.» بدین گونه یک کس یا کسانی معدود جریمه ای را مرتکب می شوند،ولی دیگران به آن رضا می دهند،زیرا چنین کاری در صورتی ممکن است که روش اجتماعی این اجازه را به مجرمان بدهد:ساکت ماندن نیکان و اهل صلاح،به بانک بلند تکذیب کردن مکذّبان،و خودستایی مجرمان و گناهکاران.و به همین سبب از امام علی-علیه السلام-چنین روایت شده است:«ای مردم!خشنودی

ص :132


1- 4) -همان جا.

و خشم(از چیزی)همگان را(در پیامد آن)شریک می سازد،چنان که ماده شتر ثمود را یک تن پی کرد و خدا همۀ آنان را عذاب فرمود،چون همگی آن کار را پسندیدند و خدای سبحان گفت:«ماده شتر را پی کردند و سرانجام پشیمان شدند» و دیری نپایید که زمینشان بانگی کرد و فرو رفت چنان که در زمین سست آهن تفت». (1)

معنی«انبعث»به پا خاست است،و پی کنندۀ ماده شتر از آن روی شقی ترین(اشقی)فرد از قوم ثمود خوانده شده که به انجام دادن کاری پرداخت که هیچ کس جز او جرأت انجام دادن آن را نداشت،و در حدیث مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-آمده است که پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به او گفت:

«آیا می دانی که در میان گذشتگان شقی ترین کیست؟گفتم:خدا و فرستاده اش داناترند،گفت:پی کنندۀ ماده شتر.آن گاه گفت:آیا می دانی که شقی ترین در پسینیان کیست؟گفتم:خدا و رسولش داناترند،گفت:کشندۀ تو». (2)

از عمّار بن یاسر روایت شده است که گفت:من و علی بن ابی طالب در غزوة العسرة در نهالستانی از خرما بر زمینی خاکی خفته بودیم،و سوگند به خدا که کسی جز رسول اللّٰه ما را با حرکت دادن به وسیلۀ پایش بیدار نکرد،با آن خاک ما را آلوده ساخت،پس گفت:«می خواهید از دو شقی ترین مرد به شما خبر دهم؟» /18 و ما گفتیم:آری،یا رسول اللّٰه،گفت:«أحیمر ثمود که ماده شتر صالح را پی کرد،و دیگری آن که تو را،ای علی،بر این جا ضربه می زند-و دست خود را بر گوشۀ سرش بالای پیشانی نهاد-و تا این جا از آن تر می شود-و ریشش را به دست گرفت-». (3)

[13]

در آن صورت که گناه ایستادن در مقابل سلطنت حق باشد،مرتکب آن هر چه زودتر به عذاب می رسد،چنان که در قوم ثمود چنین شد،چه ایشان از

ص :133


1- 5) -نهج البلاغه،خطبۀ 201،ص 237،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی.
2- 6) -القرطبی،ج 20،ص 78.
3- 7) -نور الثقلین/ج 5،ص 587.

پیامبر خود صالح خواستند که آیتی از خدا بر ایشان نازل شود که بتوانند آن را ببینند، و پیشنهاد کردند که آن ماده شتری باشد که از دل کوه بیرون آید،و پیمان سپردند که با دیدن این آیت خدا به او ایمان آورند،ولی او را تکذیب و ماده شتر را پی کردند،پس عذاب خدا بر ایشان نازل شد.

« فَقٰالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّٰهِ نٰاقَةَ اللّٰهِ وَ سُقْیٰاهٰا -پس رسول خدا به ایشان گفت که این ناقۀ خدا است و بگذارید سهم آب خود را بنوشد.» گفتند:معنی آن چنین است که از ناقه پرهیز کنید،چنان که گفته شود، شیر،شیر،یعنی شیر است و از او دوری جویید،و بچه،بچه،یعنی مواظب باشید که بچه،مثلا،در چاه نیفتد.و برای بزرگداشت ناقه آن را به خدا نسبت داد و ناقة اللّٰه گفت از آن روی که آیتی خدایی بود،پس بر ایشان واجب بود که از خدا بترسند و به آن حیوان کاری نداشته باشند،اما کلمۀ«سقیاها»یعنی این که بگذارید سهمیۀ آب خود را بنوشد،که یک روز آب به او اختصاص داشت و یک روز به ایشان.

[14]

ولی آنان رسول خدا را تکذیب و ناقه را پی کردند و از فرمان و بیم دادن خدا سرپیچی کردند،پس گرفتار عذاب شدند و از روستاهای ایشان چیزی بر جای نماند.

« فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهٰا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ -پس(صالح)را تکذیب و ناقه را پی کردند و پروردگارشان عذاب بر ایشان نازل کرد.» گفته اند:دمدم علی الشیء یعنی چیزی بر آن قرار داد،و«دمدمت علی المیت التراب»یعنی بر مرده خاک ریختم تا قبر با زمین یکسان شد،و ظاهرا دمدمة به معنی عمل تدریجی و تکرار شده است.

« بِذَنْبِهِمْ -به سبب گناهشان.» پس برانداختن آن قوم ستم نبود،بلکه کیفر اعمالشان بود،و هر که گناه کند،باید خود را برای چنین دمدمه ای آماده سازد.

« فَسَوّٰاهٰا -پس آنان را با خاک یکسان کرد.»

ص :134

بدان گونه که گور پس از طبقه طبقه خاک بر آن افشاندن همسطح با زمین می شود.

[15]

و آیا کسی از خدا پرسید که چرا آنان را هلاک کرد؟!هرگز...

« وَ لاٰ یَخٰافُ عُقْبٰاهٰا -و از عاقبت آن بیم نداشت.» سبحان اللّٰه و تعالی،چگونه خدایی که جبار آسمانها و زمین است از عاقبت و نتیجۀ دمدمة بترسد؟! بدین گونه شریکان خدا برای ایشان سودی نداشتند و عذرها و بهانه ها برای ایشان سودمند نیفتاد،پس چرا پند نگیریم و از پرداختن به کارهایی نظیر کارهای آنان خودداری نکنیم؟این بود پایان کار گروهی که خود را پنهان کردند و به سخت ترین نومیدی گرفتار شدند،و هر کس خود را ضایع کند و نفس خود را پنهان سازد،پایانی آکنده از پشیمانی و نومیدی دارد که امیدواریم خدا ما را از آنها حفظ کند.

ص :135

ص :136

سورۀ لیل

اشاره

ص :137

ص :138

سورۀ لیل

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر کس فراوان«...و الّیل إذا یغشی...»در شبی یا روزی بخواند،چیزی در پیرامون او باقی نمی ماند مگر این که روز قیامت به سود او گواهی می دهد،حتی مو و پوست و گوشت و خون و رگها و پیها و استخوانهای او،و همۀ آنچه از او به زمین رفته است، و پروردگار تبارک و تعالی می گوید:گواهی شما را برای بنده ام پذیرفتم و به آن پاداشش می دهم،او را به بهشت برید تا هر چه را که از آن دوست دارد برای خود برگزیند،و آن را بی منّت به او بدهید تا همچون رحمتی و فضلی از من بر او باشد،و گوارا بر بنده ام».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 585 /18

زمینۀ کلّی سوره

نر و ماده همچون یکدیگر نیست،و نه شب و روز،و چنین است انجام دادن کارهای نیک و مرتکب گناهان شدن.آیا از کشتۀ جو می توان گندم درو

ص :139

کرد،و آیا از کشته باد جز گردباد می توان به دست آورد.

نفس بشری چنان دوست دارد که حق و باطل را با یکدیگر خلط کند تا از مسئولیت بگریزد،ولی هیهات،و آیات ذکر و سوره های آن پیاپی آنها را از یکدیگر جدا می کند،و چنان می نماید که محور این سوره تذکر دادن به این بصیرت است،و به این که هر کس عطا کند و از خدا بترسد و نیکی را تصدیق کند و بپذیرد،خدا توفیق دست یافتن به یک زندگی آسان را به او می دهد،و آن کس که نیکی را تکذیب کند،خدا به زندگی دشوار گرفتارش خواهد کرد.نتایج تکذیب از دنیا به آخرت کشیده می شود،که در آن جا آتش گداخته چشم به راه تکذیب کنندگان است،اما کسانی که تقوا دارند،و از خدا می ترسند،و اموال خود را برای پاکیزه کردن خویش انفاق می کنند،عاقبتی نیکو دارند،و بدان سبب که خواستار خشنودی پروردگار خویش بوده اند،خدا آن اندازه نعمت به آنان می دهد تا به خشنودی و رضا برسند.

سورة اللیل

[سوره اللیل (92): آیات 1 تا 21]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ (1) وَ اَلنَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی (2) وَ مٰا خَلَقَ اَلذَّکَرَ وَ اَلْأُنْثیٰ (3) إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی (4) فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اِتَّقیٰ (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ (6) فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ (7) وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اِسْتَغْنیٰ (8) وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ (9) فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ (10) وَ مٰا یُغْنِی عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰی (11) إِنَّ عَلَیْنٰا لَلْهُدیٰ (12) وَ إِنَّ لَنٰا لَلْآخِرَةَ وَ اَلْأُولیٰ (13) فَأَنْذَرْتُکُمْ نٰاراً تَلَظّٰی (14) لاٰ یَصْلاٰهٰا إِلاَّ اَلْأَشْقَی (15) اَلَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی (16) وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی (17) اَلَّذِی یُؤْتِی مٰالَهُ یَتَزَکّٰی (18) وَ مٰا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزیٰ (19) إِلاَّ اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اَلْأَعْلیٰ (20) وَ لَسَوْفَ یَرْضیٰ (21)

ص :140

تلاش و کوشش شما متفاوت است
اشاره
شرح آیات:

[1]

نابینا اختلاف رنگها و فاصله ها را تشخیص نمی دهد،و آن که حس چشایی یا بویایی او آسیب دیده،از تمیز دادن تفاوت مزه ها یا بوها ناتوان است،به همین گونه شخص نادان از اختلاف چیزها خبری ندارد،و هر چه بر دانش آدمی افزوده شود،شناخت وی از حدود چیزها و اختلاف آنها با یکدیگر بهتر آگاهی حاصل می کند،مثلا،آن که کارشناسی در اقسام قماش است،از تفاوت نوعی پارچه با نوع دیگر به خوبی آگاه است،ولی نادان از این که چرا آنها با یکدیگر تفاوت قیمت دارند بی خبر است و آیا چنین نیست؟ حق و باطل دو رنگ طبیعت است که عالمان از تفاوت آنها آگاهند،و دشواری در این قضیه تنها عقلی نیست،چه هوای نفس نیز مخالف تمایز میان حق و باطل است،پس این یک مشکل نفسانی نیز هست،و آیات قرآن انسان را از خلط امور با یکدیگر بیم می دهد،پس به همان گونه که شب غیر از روز و نر غیر از ماده است،به همان گونه هم کوشش و تلاش برای خیر با کوشش برای شر تفاوت دارد.

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ -سوگند به شب که می پوشاند.» یعنی طبیعت را در تاریکی و آرامی خود غرق می کند و آن را می پوشاند.

[2]

و سوگند به روز که با روشنی و فعالیت و گرمای خود پیدا می شود.

« وَ النَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی -و روز در آن هنگام متجلّی می شود.» [3]

کودک دختر،از آن هنگام که ناخنهایش هنوز نرم است،چنان دوست دارد که با عروسکها بازی کند و آنها را همچون فرزندان خود بداند،و از

ص :141

همان هنگام کودک پسر چنان می خواهد که آنچه را که به تصوّر او سلاح است در تصرف داشته باشد.چه چیز سبب اختلاف میان مشاعر آن دو شده است؟همین کودک دختر رشد می کند و هر چه بیشتر با آن کودک پسر،از لحاظ زیست شناختی و روانشناختی تمایز پیدا می کند.و به همان گونه که دو جنس در انسان از یکدیگر متمایز می شود،در دیگر جانوران و گیاهان نیز چنین است،منزه است خدایی که جفتها را به صورتی آفرید که یکی از آنان کامل کنندۀ دیگری بوده باشد.

« وَ مٰا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ -و سوگند به این که(خدا)مرد و زن را آفرید.» [4]

و به همان گونه که نر از ماده و شب از روز متمایز است،سعی و تلاش انسان نیز چنین است.

اگر به یاخته ای نگاه کنی،آیا می توانی خبر دهی که به زودی از آن مولودی نر یا ماده به دنیا خواهد آمد؟هرگز،ولی خدا این را به حکمت بالغۀ خود مقدّر کرده است،و به همین گونه چون به کاری که شخصی انجام می دهد می نگری،گاه چنان است که نمی دانی آیا این وسیلۀ ایجاد شدن یک تمدن است یا افزار برانداختن تمدّنی دیگر،ولی خدا این را می داند و به فضل خود ما را به آن راهنمایی می کند.گونه ای از انفاق آن است که مال را افزایش می دهد،و قلب را پاک می کند،و بر فعالیت جریان مال در اجتماع می افزاید،و انفاق دیگری با ظاهر مشابه،از لحاظ محتوی متناقض با آن است و از جریان تکامل در اجتماع جلوگیری به عمل می آورد.جنگ در راه خدا همچون یک عمل جرّاحی قرین کامیابی است، و جنگ دیگری در /18 راه طاغوت صورت می گیرد که مایۀ ویرانی اجتماع و از بین رفتن تمدن است،و مردمان چیزی جز ظاهر جنگ را نمی بینند و از هدف و وجهه و سود و زیان آن هیچ خبری ندارند؟ولی خدا ما را به آن هدایت می کند که بدانیم این یک خوب است و آن یک بد.

« إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی -تلاش و کوشش شما متفاوت است.» [5]

هر کس که از مادر زاده شده،در زندگی خود تلاش می کند،و می کوشد

ص :142

و مبارزه می کند،ولی آن کس که مالش را در راه خدا می دهد و از مال حرام پرهیز می کند،کسی است که از بخشیدن مال خود بهره می برد.

« فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ -پس آن کس که ببخشد و پرهیزگار باشد.» با کسی تفاوت دارد که می بخشد و منت می گذارد،یا از چیزی می بخشد که از مردم دزدیده است،یا فاسدترین چیزی را که دارد انفاق می کند،یا آن را در غیر محل خود و به مدّاحان و چاپلوسان نسبت به خودش می بخشد،یا هدفش از بخشیدن مال ریا و شهرت پیدا کردن به نیکی و مسلط شدن بر مستضعفان است.

چنین عملی از او پذیرفته نمی شود،بدان سبب که خدا گفته است:« إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ -خدا از پرهیزگاران می پذیرد»،بلکه این بخشش و بالی برای او در روز باز پسین است و در دنیا نیز تنگی و دشواری برای او فراهم می آورد.

[6]

چه چیز است که تلاش آدمی و بخشش او را مورد پسند خدا قرار می دهد؟ایمان به خدا و تصدیق به رسالتها و رسولهای او.

« وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ -و آنچه را که نیک است تصدیق می کند.» چه ایمان به خدا وجهۀ نظر انسان را محدود می کند،پس آن که به مسجد می شتابد با آن که به محل لهو و لعب می شتابد یکسان نیست!و سپس کسانی هستند که قصد رفتن به مسجد دارند ولی راه آن را نمی دانند،و آن کس که راههای سالم را به ما معرفی می کند،تا بتوانیم خود را به آن جا که خیرات و نیکیها است برسانیم،پیامبر است،و هر کس پیامبران را تکذیب کند،راه را گم کرده است،و همچون کسی است که قصد مکه دارد،و /18 با گم کردن راه سر از یمن بیرون می آورد.

به همین سبب«رسالت»با لفظ«حسنی»خوانده شده،که ما را به نیکوترین راه برای رسیدن به بهترین هدف هدایت می کند.

و در حدیث مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که گفت:«هیچ روزی خورشید غروب نمی کند مگر آن که در دو کنار آن دو فرشته

ص :143

فریاد می کنند که...خدایا به انفاق کننده خلف بده،و به ممسک تلف». (1) و بسیاری از اصحاب رسول اللّٰه به این درس عمل می کردند و دیگران را بر خود ترجیح می دادند،و اموال خود را بی حساب برای رضای خدا انفاق می کردند.رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-بدین گونه آنان را تربیت کرد تا بر بخل و حرص خود پیروز شدند.و در روایتی مأثور از امام باقر-علیه السلام-آمده است که گفت:«پیامبر بر مردی گذشت که در محوطه ای مشغول کاشتن درخت بود،پس ایستاد و گفت:

آیا دوست داری تو را به کاشتن چیزی هدایت کنم که ریشۀ استوارتر دارد و زودتر رشد می کند و میوۀ پاکیزه تر و ماندنی تر دارد؟گفت:آری،مرا به آن راهنمایی کن ای رسول خدا.پس پیامبر(ص)گفت:صبح و شام بگو:سبحان اللّٰه،و الحمد للّٰه،و لا اله إلاّ اللّٰه،و اللّٰه اکبر،که اگر آن را بگویی،برای هر یک تسبیح ده درخت میوه برای تو در بهشت کاشته خواهد شد،و آن از باقیات صالحات است.پس آن مرد گفت:یا رسول اللّٰه!من تو را گواه می گیرم که این زمین محصور من صدقه برای فقرای مسلمان اهل صدقه است». (2)

[7]

هنگامی که نیت شایسته و صالح باشد،و قلب پاکیزه،راههای نیکوکاری خواهندگان آن را به جایی رهبری می کند که خوشبختی و رستگاری در آن جا است.

« فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ -او را موفق می داریم به طاعتها و هر چه سبب آسانی است.» یعنی زندگی مرفه و آسان،و عاقبت نیکو.چگونه؟الکترون بسیار کوچک /18 در داخل جهان هسته در راه محدود خود پیش می رود،و کهکشان بزرگ نیز در فلک مخصوص خود شناوری می کند،و برای همۀ چیزهای دیگر جهان واقع میان این دو نیز راههایی است،پس چون راههای چیزها را شناختی،و توانستی زندگی خود را

ص :144


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 83.
2- 2) -نور الثقلین/ج 2،ص 591.

بنا بر آنها تنظیم کنی،در راه هدفهایت پیش خواهی رفت،و گرنه با راههای زندگی و سنتهای خدا تصادم پیدا خواهی کرد و به خواستۀ خود نخواهی رسید.

[8-9]

زندگی دقیقتر از آنچه تصور شود،و دقیقتر از آنچه بزرگان از دانشمندان اطلاع دارند،صاحب نظم است،و حتی یکی از ایشان که عظمت نظام عالم او را مبهوت کرده بود،گفته است که جهان به زبان ریاضی نوشته شده است.

یک جزء از یک میلیون جزء از ثانیه در نزد خدا حساب می شود،و ذرۀ بسیار سبکی در نزد خدا صاحب وزن است،مژه زدن و چشم زدن و نیت در نزد خدا به حساب می آید،ولی بعضی از مردم به نادانی خود چنان تصور می کنند که در جنگلی آشفته و بی سامان زندگی می کنند،پس به تکذیب حق می پردازند و بخل می ورزند و در زمین استکبار می کنند و نهایت ایشان رو به رو شدن با عسری و دشواری است.

« وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ* وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ -و اما آن را که بخل ورزد و به توانگری نازد و حسنی را دروغ شمارد،» پس انفاق نکند،و به آنچه دارد بچسبد،و چنان پندارد که مال سبب جاودانی شدن او می شود،و او را از مهلکه نجات می دهد،و علاوه بر این رسالت پروردگار خود را تکذیب کند.

[10]

چنین کسی به راه آسانی برای گرفتار شدن به مهلکه ها دست می یابد،همچون کسی که از بلندی فرو افتد که هیچ نیازی به تعقل و فهم و اراده و عزم و اختیار ندارد.کسی که در یک راه کوهستانی اتومبیل می راند،اگر از فرمان غفلت ورزد،آیا برای برخورد با صخره ها،یا برای سقوط به ته دره،نیازی به عزم کردن اراده دارد؟هرگز.

« فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ -راه رسیدن به دشواری را برای او میسر می سازیم.» چنان که خداوند متعال گفته است: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً . (1)

ص :145


1- 3) -سورۀ طه124/.

[11]

از تنگی نفس بشر و محدودیت افق او شادمان شدن به چیزی است که به او داده شده،تا آن حد که با آن از هر چه ندارد خود را بی نیاز می پندارد،و غرور او را فرا می گیرد،و بی نیازی و کبر او را به طغیان وامی دارد،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ . (1)

از فرط غرور شخص به مالی که دارد،چنان گمان می کند که آن مال برای او معجزه ها خواهد کرد،و هر بدی را از جانش دور خواهد ساخت،ولی هیهات! « وَ مٰا یُغْنِی عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰی -و مال او،در آن هنگام که به مهلکه افتاد،سودی برای او نخواهد داشت.» یعنی آن گاه که بر اثر گناهانش به جهنم افتاد،و به قولی آن گاه که مرد.

در حدیثی به جا مانده از امام رضا-علیه السلام-در تفسیر این آیه چنین آمده است:«این آیه دربارۀ ابی الدّحداح نازل شد،و گفت:مردی در خانۀ یکی از انصار یک درخت خرما داشت،و آمد و رفت برای سرکشی به آن درخت برای آن انصاری مایۀ ناراحتی بود،و او شکایت نزد رسول اللّٰه برد،پس آن مرد را بخواست و گفت نخلت را به من بده و در مقابل آن نخلی در بهشت بگیر،و آن مرد امتناع کرد.

داستان را یکی از انصار که کنیه اش ابو دحداح بود شنید و او به دیدار صاحب درخت رفت و گفت درخت را در مقابل زمین محصورم به من بفروش و چنین شد.

پس آن مرد نزد رسول اللّٰه آمد و گفت:یا رسول اللّٰه نخل فلان کس را به بهای زمین محصورم خریدم،و رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:عوض آن درخت خرمایی در بهشت است،و سپس خداوند متعال این آیات را بر پیامبرش نازل کرد: وَ مٰا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ... الآیات. (2)

[12]

چه کس مسئول عمل تو است،تو یا پروردگارت؟هر یک از ما،بنا بر فطرت و بدون تردید جواب خواهد داد که او خود نوع عمل خود را انتخاب کرده و به

ص :146


1- 4) -سورة العلق6/.
2- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 589.

همین سبب مسئول از آن است و به آن جزا داده خواهد شد،خداوند متعال برای وی فرصت هدایت یافتن کامل را فراهم آورده است،و بنا بر این هر که راه یابد به سود خود چنین کرده است،و هر که گمراه شود به زیان خویش،و مسئولیت افعال آدمی بر دوش خود او است،هر که بخشیدن مال /18 و تصدیق کردن رسالت را برگزیند،خدا راه خوشی و نیکی و حسنی را به روی او می گشاید،و آن کس که بخل و تکذیب را اختیار کند،راه تنگی و سختی و عسری به روی او باز خواهد شد.

برای کامل کردن این سخن می گویم:هدایت بر خدا است،و تلاش بر عهدۀ ما، پس آدمی کسی است که مسئولیت تلاش خود را متحمل می شود.

« إِنَّ عَلَیْنٰا لَلْهُدیٰ -نمودن راه راست بر ما است.» و او،سبحانه و تعالی،گفته است: وَ عَلَی اللّٰهِ قَصْدُ السَّبِیلِ و إِنَّ عَلَیْنٰا بَیٰانَهُ و بر انسان است که چشم به راه هدایت و بیان خدا باشد،و چون خدا او را هدایت کرد به پیروی از هدایت و روان کردن بیان او بپردازد.

[13]

و پروردگار جبّار بر امور آخرت و دنیا سیطره و تسلط دارد،پس اگر کسی از هدایت او پیروی کند،به توفیق و میسر ساختن او است،و اگر گمراه و عاصی شود،به قدرت خود چنین کرده است،و گناهکاران و عاصیان نتوانند از حدود مملکت خدا گریخت.

« وَ إِنَّ لَنٰا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولیٰ -و آن دنیا و این دنیا از آن ما است.» گردنکشان بر خود تکیه می کنند،و چنان گمان دارند که حاشیه ای از اختیار و مالکیت که به ایشان داده شده،این امکان را برایشان فراهم می آورد که به چالش مالک خود و مالک آسمانها بپردازد،ولی آنان سخت گمراه اند،و خدا به همان گونه که مالک آخرت است مالک دنیا است و بنا بر این کار ایشان و پاداش دادن به آنان در هر دو جهان مخصوص او.

[14]

و به همین سبب در دنیا با آسان کردن راه سختی برای ایشان کیفرشان می دهد،و در آخرت پاداش ایشان آتشی افروخته است که اشقیا را می بلعد.

ص :147

« فَأَنْذَرْتُکُمْ نٰاراً تَلَظّٰی -پس شما را از آن آتش سوزان بیم دادم.» آتشی افروخته در انتظار همۀ بدکاران و اشقیاء است،و باید از آن بر حذر باشیم،زیرا که خدا همۀ ما را از آن بیم داده است،پس کسی را نرسد که بگوید:

من بدان روی که مالک مال یا جاهم،یا /18 -ظاهرا-نام مسلمان دارم،و به رسول خدا و آل او وابسته ام،از آن آتش دورم.هرگز!...کسی از آتش در امان است که در دنیا از خدا می ترسیده و پرهیزگار بوده است.

[15]

اما اشقی به آن آتش می سوزد،برای این که با پوششی از ایمان و اعمال صحیح حجابی که او را از آتش دوزخ حفظ کند،برای خود فراهم نیاورده بوده است.

« لاٰ یَصْلاٰهٰا إِلاَّ الْأَشْقَی -به آن در نیاید مگر بدبختی،» [16]

و نشانۀ این شقاوت و بدبختی کفر به رسالت و عصیان به شریعت است.

« اَلَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی -که تکذیب کرد و روی گرداند.» تکذیب حالتی نفسی و عقلی است،و روی گرداندن حالتی عملی،یعنی به قلب و زبان رسالت را تکذیب کرد،و به عمل و ایستارهای خود به دین پشت کرد و از آن رو گردان شد.

[17]

کسی که از خدا می ترسد در حقیقت از آتش خشم او می ترسد.

نمازش او را حفظ می کند،روزه اش او را از این آتش دور می سازد،انفاقش مانع رسیدن آتش خشم الهی به او می شود و نیت پاک او وی را از این آتش فروزان نگه می دارد:

« وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی -و از آن دور گردانده می شود آن که پرهیزگارتر است.» چرا پروردگار ما نگفت:«التّقی پرهیزگار»؟شاید بدان سبب که تقی که به تراز اتقی نرسیده،ممکن است مرتکب بعضی خطاها شده و استحقاق لهیبی از آتش به اندازۀ آن پیدا کرده باشد-اگر خدا او را نبخشیده باشد،و خداوند متعال

ص :148

گفته است: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّٰهِ إِمّٰا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . (1)

آن شقی را که مرتکب بعضی از گناهان شده،خداوند متعال می آمرزد، چنان که خود گفته است: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ افْتَریٰ /18 إِثْماً عَظِیماً . (2)

روایت امام باقر-علیه السلام-:«النیران بعضها دون بعض»، (3) به همین امر اشاره دارد.

بدین گونه سیاق قرآن دو حالت کاملا متقابل را-بدان صورت که شب مقابل روز است-به عنوان مثلی برای اختلاف دو گونه سعی و تلاش آورده است.

[18]

از بارزترین صفات«اتقی»صدقه دادن مال است تا بدترین وسیله دلش را از بخل و حرص و دوستی دنیا پاک کند.

« اَلَّذِی یُؤْتِی مٰالَهُ یَتَزَکّٰی -که مالش را می دهد تا پاک شود.» هر که مال دارد آن را خرج می کند،ولی بیشترین مردم از خرج کردن مال جز حسرت نصیبی ندارند،بدان سبب که از زکات و پاکیزه شدن قلب به آن اندازه بحث نمی کنند که از شخص خودشان و خودپسندی سخن می گویند،مگر کسانی که پرهیزگار باشند و بدانند که دوستی دنیا ریشۀ هر انحراف است و از همین روی با زکات دوستی دنیا را از دلهای خود پاک می کنند.

« وَ مٰا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزیٰ -و هیچ کس را در نزد او نعمتی نیست تا به آن پاداش داده شود.» پس مالش را به پاداش نعمتی که از طرف شخص طرف انفاق قرار گرفته به او رسیده باشد،انفاق نکرده است،و در مقابل انفاق آن پاداشی حتی به صورت شکرگزاری یا قرار دادن شخص فقیر در تحت تسلط خود و تقویت حالت زندگی

ص :149


1- 6) -سورة التوبة106/.
2- 7) -سورة النساء48/.
3- 8) -نور الثقلین/ج 5،ص 592.

طبقاتی با این انفاق که گونۀ انفاق مترفان و مسرفان است خواستار نشده است.

[20]

هرگز...انفاق تنها برای خدا و خواستار شدن خرسندی او و تلاش برای دست یافتن به فردوسی است که /18 خدا پرهیزگاران را به آن وعده داده است.

« إِلاَّ ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلیٰ -مگر خواستار شدن رضای پروردگار بلند مرتبه اش.» وجه خدا رضای او است و آنچه به آن فرمان داده،و فرمانبرداری از اولیای خدا یکی از فرمانهای خدا است.

[21]

چون خواستار خرسندی خدا بوده،خدا او را به فضل خویش خرسند خواهد ساخت.

« وَ لَسَوْفَ یَرْضیٰ -و به زودی خرسند و راضی خواهد شد.» آیا هدفی برتر از رضا وجود دارد؟مگر آدمی پیوسته خواهنده و پرطمع نیست؟پس چگونه ممکن است راضی شود؟هر اندازه امیال و خواستهای آدمی بزرگ باشد،بهشت از آن بزرگتر و فضل خدا از آن بیشتر است.

این سوره به اجمال،و بالخاصه قسمت پایانی آن،حس مسئولیت را در آدمی پی ریزی می کند،چیزی که هست بعضی از قدریان خواسته اند آن را به گونه ای تفسیر کنند که با نظریۀ جبر ایشان که احساس مسئولیت را از قلب بیرون می کنند،سازگار باشد،پس اگر همه چیز با قلم نوشته شده باشد،و حتی عمل آدمی نیز چنین باشد،دیگر مسئولیت چه معنی دارد؟و چرا خدا ما را،که هیچ چیز از خود نداریم،به بخشیدن مال فرمان داده است،و چرا ما را از آتش بیم داده است در حالی که قرار در آمدن به آتش یا دوری جستن از آن به دست ما نیست؟در صحیح مسلم از ابو الأسود دؤلی چنین آمده است که گفت:عمران بن حصین به من گفت:آیا می دانی که آنچه مردم امروز می کنند و در آن به خود رنج می دهند،در کجا برای ایشان از پیش معین و مقدر شده است،یا در آنچه به استقبال آن می روند و پیامبرشان برایشان آورده است و آن را حجت بر ایشان قرار داده است؟پس گفتم:این همه چیزی است که قضا بر ایشان نوشته و از پیش معین شده است،

ص :150

گفت:پس گفت:آیا این ظلم نیست؟و من از این سخن سخت بیمناک شدم و گفتم:هر چیز را خدا آفریده و ملک دست او است،کسی از او نمی پرسد که چه می کند و همگان مورد پرسش قرار خواهند گرفت.پس به من گفت:خدا تو را بیامرزد.من در آنچه از تو پرسیدم قصدی جز آزمایش عقل تو نداشتم.

دو مرد از مزینة به نزد رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمدند و گفتند:یا /18 رسول اللّٰه!در آنچه مردم امروز می کنند و برای آن رنج می برند چه می گویی؟آیا از قدری است که از پیش معین شده،یا دربارۀ آنچه اکنون با آن رو به رو می شوند و پیامبرشان برایشان آورده و حجت بر ایشان تمام شده است؟پس گفت:«نه،بلکه چیزی است که قضا بر آن جاری شده و در ایشان به جریان افتاده،و تصدیق این مطلب در کتاب خدا با این آیه است: وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا . (1)

به نظر من در این جا خلطی هولناک برای بعضی در میان ایمان داشتن به قضا و قدر و میان نظریۀ یهودیانی که در آن گمان کرده اند،صورت گرفته است به این که:دست خدا بسته است،و خدا نمی تواند آنچه را که خود مقدر کرده است تغییر دهد،و این که بندگان آنچه می کنند مجبور به انجام دادن آنند،و این که خدا آنان را بدون آن که دخالتی در افعال خود یا مشیت او داشته باشند مجازات می کند.

منشأ این خلط،افراط بعضی از مؤمنان در ضدیت با نظریۀ تفویض است که گمان می کنند بنا بر این نظریه خدا بندگانش را به حال خودشان رها کرده است بی آن که امر و نهیی کند یا چیزی را مقدر سازد.

نظریه میانه و معتدل آن است که از نظر اکثر مفسران دور مانده،و آیات خدا به آن صراحت دارد،و لبّ شریعت و خلاصۀ شریعتهای الاهی است و بدین صورت بیان می شود:خدا فرمان رانده و مقدر کرده است،و از جمله فرمان رفته ها و قضاها آزادی انسان در حدود مشیت او و مسئولیت انسانها در مقابل افعالشان است، و این که خدا توانایی خواست و مشیت را به آدمی عطا کرده،به همان گونه که

ص :151


1- 9) -نگاه کنید به القرطبی،ج 20،ص 76.

دیگر قدرتها را برای آزمودن مردمان به ایشان داده است،و برای ایشان خیر و شر را آشکار ساخته و فجور و تقوی را به ایشان الهام کرده است.

و رسول-صلی اللّٰه علیه و آله-این را بیان کرده است،ولی مردمان سخن رسول را به خطا تفسیر کرده اند،به همان گونه که با قرآن نیز چنین کرده اند.پس روایت گذشته-مثلا-مدلول قرآن را تخطئه نمی کند،چه پیامبر بیان می کند که خدا آنچه را از فجور و تقوی به ایشان الهام کرده بر آن فرمان رانده است،پس اگر فاجر شوند به اذن او است(نه به امر او و نه به فعل او)و اگر پرهیزگار شوند به اذن و فرمان او است(و نه به فعل او).

به همین گونه نصی که پس از این می آید،دلیل بر آن است که خداوند سبحانه و تعالی بندگان خود را بیهوده رها نکرده است،و در نص به ضرورت داشتن سعی و تلاش تصریح شده،پس اگر همه چیز از پیش تمام شده است،دیگر تلاش و کوشش چه معنی می تواند داشته باشد؟ در دو صحیح و در ترمذی از علی-علیه السلام-آمده است که گفت:

«در بقیع با جنازه ای بودیم،و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمد و نشست و ما با او نشستیم،و به دست او چوبی بود که نوک آن را روی زمین به این سو و آن سو می کشید.پس سر به آسمان برداشت و گفت:هیچ نفسی به دنیا نمی آید مگر این که جای در آمدن آن نوشته شده است»پس گفتند:یا رسول اللّٰه!آیا به کتابمان اعتماد نکنیم،پس هر که اهل خوشبختی باشد برای سعادت کار می کند،و هر که اهل بدبختی باشد برای بدبختی کار می کند؟گفت:«عمل کنید پس همه چیز میسر است.اما آن که از اهل خوشبختی باشد،عمل کردن برای خوشبختی و سعادت برای او میسّر می شود،و آن که اهل بدبختی و شقاء باشد،عمل شقاء برای او آسان و میسر می شود».سپس این آیات را خواند: فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ* وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ* وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ* وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ» . (1)

ص :152


1- 10) -القرطبی،ج 20،ص 84.

از این حدیث چه می فهمیم؟آیا جبر است یا مسئولیت؟تلاوت آیات به توسط رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-ما را به بخشندگی و انفاق تشویق می کند، ولی پایان کار را به فرمان خدا وابسته کرده است.آری،این ما نیستیم که سعادت و شقاوت را مقرر می داریم،بلکه خداوند سبحانه و تعالی است،ولی با اعمال ما و با آنچه خود برمی گزینیم،آیا خود او نگفته است: کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ ، (1) و إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی که در آن سعی را به انسان نسبت داده است،و رسول اندیشۀ جبر را رد کرد،و اتکال بر کتاب را که،به گمان ایشان،در این باره سودی از آن به دست نمی آید.

ص :153


1- 11) -المدّثّر38/.

ص :154

سورۀ ضحی

اشاره

ص :155

ص :156

سورۀ ضحی

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت است که گفت:«هر کس «و الضّحی»را در شبی یا روزی فراوان بخواند،هیچ چیز در پیرامون او باقی نمی ماند مگر آن که برای او در روز قیامت گواهی می دهد،حتی مو و پوست و گوشت و خون و رگها و پیها و استخوانها و جمیع آنچه زمین از او گرفته است،و پروردگار تبارک و تعالی می گوید:گواهی شما را برای بنده ام پذیرفتم و به او پاداش می دهم:او را به سوی بهشت من ببرید که هر چه را دوست دارد برای خود برگزیند،و بی منتی به او بدهید،تا رحمت و فضلی از من بر او باشد،و گوارا بر بنده ام».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 585 /18

زمینۀ کلّی سوره

از زهدان تاریکی سپیده دم بیرون می آید،و از زهدان مصیبت و بدبختی امید تغییر تولد می یابد،و هنگامی که وحی اندکی تأخیر پیدا کرد،و اشتیاق قلب

ص :157

پیامبر افزایش یافت،و ترس جانهای مؤمنان را فرا گرفت،و اراجیف مشرکان انتشار پیدا کرد،صدای زنگدار وحی بار دیگر در کوه های مکه شنیده شد،و در راه خود به قلبهای تشنه برای رسیدن به نور و حرارت و مهربانی پیش رفت و با احترام مورد قبول قرار گرفت و با ژرفی بر جانها نشست.

بدین گونه رحمت خدا اوضاع و احوال را از پیش آماده می سازد تا تأثیر بیشتر و نفوذ فراوانتر داشته باشد،آیا ندیده ای که چون بر سر یتیم دست مرحمت و مهربانی کشیده شود،چگونه نسبت به یتیمان و ناکامان مهربان می شود،یا چون گمراهی به راه دست پیدا می کند،چگونه قلبش هدایت را چنان من مکد که دانۀ خاک شبنم را در صبحگاهان به خود می کشد؟!مؤمن بدین گونه به قدر خرسند می شود،اگر تاریکی شب نمی بود ارزش روشنی روز بر قلب شناخته نمی شد،و اگر تشنگی نمی بود جگر از شربت گوارای آب لذتی نمی برد،و اگر چالشها نمی بود تطور صورت نمی پذیرفت،و اگر بدبختیها نمی بود،قیام قدرتها بی معنی بود.

چنان می نماید که محور سورۀ الضحی،همچون سورۀ أ لم نشرح،همین بصیرت است که /18 با سوگند خوردن به ضحی،و الّیل اذا سجی برای آن آماده شده،و سپس با بیان این که تأخیر وحی نه برای وداع بلکه برای حکمت بالغۀ استوار شدن آن در جانها بوده است،و سپس رسول-صلی اللّٰه علیه و آله-از این امر یادآوری می کند که چگونه خداوند متعال،پس از سختیها،با ارزانی داشتن الوان نعمتها بر او منت نهاد،و بنا بر این بر او است که در خوشبخت کردن مردم و هدایت ایشان با همۀ توان و قوتی که خدا به او بخشیده است کوشا باشد.

ص :158

سورة الضّحی /18

[سوره الضحی (93): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلضُّحیٰ (1) وَ اَللَّیْلِ إِذٰا سَجیٰ (2) مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ (3) وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ اَلْأُولیٰ (4) وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ (5) أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ (6) وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ (7) وَ وَجَدَکَ عٰائِلاً فَأَغْنیٰ (8) فَأَمَّا اَلْیَتِیمَ فَلاٰ تَقْهَرْ (9) وَ أَمَّا اَلسّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ (10) وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ (11)

و به زودی پروردگارت چندان به تو خواهد بخشید که راضی و خرسند شوی
اشاره
شرح آیات:

[1]

چرا بر مردمان روا نیست که به آفریده های خدا سوگند یاد کنند،در صورتی که خدا به آنچه آفریده است قسم می خورد و در حدیثی چنین آمده است:

از امام باقر-علیه السلام-:«خدای عز و جل می تواند به هر چه از آفریده هایش که بخواهد قسم یاد کند،و بندگانش را نرسد که جز به او قسم یاد

ص :159

کنند». (1)

در این معنی روایات فراوان دیگر نیز آمده است.

جواب:هنگامی که به چیزی سوگند یاد می کنیم،ارزشی ذاتی به آن می بخشیم که بیم آن می رود که به حالتی از تقدیس منافی با صفای یکتاپرستی و پاکیزگی آن مبدل شود،در صورتی که چون پروردگار ما به چیزی سوگند یاد کند، به آن ارزشی می دهد و ما را متوجه اهمیت آن می سازد،و چنین است در آغاز این سوره که قسم به برآمدن خورشید و زیاد شدن ارتفاع آن در آسمان و بازگشت آدمی به کار و تلاش و رنج و فعالیت است.

« وَ الضُّحیٰ -سوگند به روز روشن.» [2]

چیزی نمی گذرد که روز به پایان می رسد،و یاخته های بدن آدمی تلف می شود،و اعصاب او گرفتار رنج و تعب،و به آسایش و خوابی نیاز پیدا می کند، پس شب با تاریکی فراگیر خود و آرامش و خاموشی آرامبخش خود فرا می رسد:

« وَ اللَّیْلِ إِذٰا سَجیٰ -و به شب آرامبخش.» گفتند:سجی یعنی آرام شد،و اذا ساج البحر یعنی هنگامی که دریا ساکن شد،و در شعر چنین آمده است:

فما ذنبنا ان جاش بحر ابن عمکم

و بحرک ساج لا یواری الدّعامصا

پس گناه ما چیست که دریای پسر عموی شما متلاطم است،و دریای تو آرام است و کفچلیزها را پنهان نمی کند؟ [3]

و به همان گونه که بدن آدمی به خواب شبانه نیازمند است،روح او عطش دست یافتن به وحی دارد،مگر جانها و نفوس را خوشبختی و بدبختی نیست، و به همان گونه که شب دلیل بر پایان یافتن نور نیست،به همان گونه هم دیر کردن وحی از پایان یافتن آن خبر نمی دهد،بلکه وحی بنا بر نیاز نازل می شده،و از آن روی یکباره صورت نمی گرفته که بهتر در قلوب پیامبر و مؤمنان جایگزین شود،و

ص :160


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 588.

خداوند متعال گفته است: وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً . (1)

بدین گونه رسیدن وحی به رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-مدتی به تأخیر افتاد،تا مردمان بدانند که قرآن شعری سرودۀ او نیست،و نیز رونویسی از کتابهای پیشینیان هم نیست،و پیامبر آن را از خود ابداع نکرده،بلکه وحیی است که از جانب خدا،هر وقت و به هر صورت که او بخواهد،نازل می شود،و تأخیر برای آن بوده است که اراجیف قریش پراکنده و انباشته شود،به همان گونه که ریسمانهای جادوگران فرعون روی هم انباشته شد و مردمان چنان پنداشتند که سحری عظیم صورت خواهد گرفت،و در این هنگام خدا به موسی-علیه السلام-فرمان داد تا عصایش را بیفکند تا همۀ آنچه را که جادوگران فرو ریخته اند یکباره ببلعد.این گونه عمل کردن بهتر و اثر آن بیشتر بود،و به همین گونه هنگامی که وحی تأخیر کرده به کوه های مکه به همان صورت رسید که روز روشن پس از شب تاریک فرا می رسد، تاریکی شایعات را از پیرامون خانۀ خدا از میان برد،و شکهایی را که به دلهای ضعفای مسلمانان راه یافته بود زدود،و روز رسالت با نشاط و حرکت آغاز شد.

« مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ -که خدا با تو بدرود نکرد،و از تو بیزار نشد.» یعنی به وداع آخرین با تو نپرداخت و از تو خشمگین و متنفر نشد و لو به صورت موقتی،و احادیث دربارۀ سبب تأخیر پیدا کردن وحی با یکدیگر اختلاف دارد،و امکان جمع کردن میان آنها هست،و ما پس از این مقداری از آن را برای فایدۀ عامّ آن خواهیم گفت که،علاوه بر این،گوشه ای از زندگی پیامبر اسلام را توضیح می دهد و تا اندازه ای در بهتر فهمیدن قرآن کمک می کند:

از امام باقر-علیه السلام-در تفسیر این سوره آمده است که:جبریل -علیه السلام-در نزول به رسول اللّٰه دیر کرد،و آن پس از نزول اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ بود،پس خدیجه-رضی اللّٰه عنها-گفت:شاید خدایت ترا ترک

ص :161


1- 2) -سورة الفرقان32/.

کرده و فرستاده ای به تو نمی فرستد،پس خدا این آیه را نازل کرد: مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ . (1)

در حدیثی دیگر:مسلمانان به رسول اللّٰه گفتند:ای رسول خدا!چرا وحی بر تو نازل نمی شود؟پس گفت:«چگونه می خواهید وحی بر من نازل شود،در صورتی که شما برجستگیهای پشت بندهای انگشتان دستتان را پاک نمی کنید و ناخنهای خود را نمی گیرید»،و چون سوره نازل شد،پیامبر به جبرییل گفت:«آن اندازه نیامدی تا مشتاق تو شدم»،پس جبرییل گفت:«و شوق من نسبت به تو شدیدتر بود،ولی من بنده ای مأمورم،و ما جز به فرمان پروردگارت فرود نمی آییم». (2)

از ابن عباس روایت شده است که:وحی مدت پانزده روز از او متوقف شد،پس مشرکان گفتند:محمد را پروردگارش بدرود گفت و به او خشمگین شد، و اگر امر او از خدا بود،همچون گذشته ادامه می داشت،چنان که با پیامبران پیش از او چنین بود (3) پس این سوره نازل شد.

این سببها با یکدیگر تداخل دارد،و ممکن است که تأخیر وحی بیش از یک سبب می داشته باشد،و هر چه بود،مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند،و اشتیاق پیامبر به وحی افزایش یافت،و شایعه پراکنیهای مشرکان بر باد رفت،و مردمان دانستند که سخن ایشان باطل است.

[4]

به همان گونه که نور خورشید پس از شبی تاریک منفجر می شود،و به همان گونه که وحی پس از بریده شدن و انتظار نازل شد،به همین گونه آخرت که از لحاظ زمانی متأخر بر دنیا است بهتر و پاینده تر است،و بر مؤمن لازم است که برای رسیدن به نتایج شتاب نورزد،چه ممکن است در تأخیر آن مصلحتی بزرگ بوده باشد.

ص :162


1- 3) -نور الثقلین/ج 5،ص 564.
2- 4) -مجمع البیان،ج 10،ص 504.
3- 5) -القرطبی،ج 20،ص 92.

« وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولیٰ -و هر آینه آن جهان تو را بهتر از این جهان است.» گفته اند:برای او در آخرت هزار هزار کاخ از مروارید خواهد بود که خاک آنها از مشک است،و در هر کاخ به اندازۀ کافی همسران و خدمتکاران و هر چه مطلوب است به بهترین صورت. (1)

و بعضی گفته اند که آخرت به معنی مستقبل است،و در آن بشارتی برای پیامبر است به این که به پیروزی بزرگ دست خواهد یافت.

[5]

و به نظر من،بزرگترین چیزی که پیامبر در برابر جهادش در راه خدا و تحمل رنج رسالتی که از رنج همه انبیا بیشتر بوده است به آن بشارت داده شده، شفاعت است،از آن روی که قلب بزرگ او به دوستی انسان می تپید،و هدف اعلای او رهانیدن بشریت از بار سنگین شرک و نادانی و زنجیرهای بردگی و عقب ماندگی و فقر و بیماری بود،و حتی در روز قیامت که همۀ مردمان،و همراه با ایشان پیامبران،بر خود می ترسند،و نفسی نفسی(خودم،خودم)می گویند،رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-را چنان می بینند که پروردگار خود را به شفاعت می خواند و می گوید:امّتی امّتی(امتم امتم).و در سخت ترین لحظات زندگیش که سکرات موت بر او فرود آمده بود،به گیرندۀ روح خود می گفت:بر من سخت بگیر و رنج امتم را کمتر کن.چنین قلب بزرگی را چیزی جز دوستی خدا و بندگان خدا پر نمی کند،و جز رهانیدن بندگان خدا در دنیا از /18 گمراهی با دعوت و جهاد،و در آخرت با شفاعت کردن از آتش خرسند نمی سازد،و به همین جهت آیۀ بعد همچون تفسیری از آیۀ سابق آمده است.

« وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ -و به زودی پروردگارت چندان به تو خواهد بخشید که راضی و خرسند شوی.» و چه چیز جز شفاعت در حق امت می تواند رسول را خرسند کند؟و از

ص :163


1- 6) -مجمع البیان،ج 10،ص 505.

همین جا در روایت مأثور از امام علی-علیه السلام-آمده است که گفت:

«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:خدا چنان شفاعت مرا دربارۀ امتم می پذیرد که می گوید:راضی شدی ای محمد؟!و من می گویم که:پروردگارا، راضی شدم». (1)

و از او-علیه السلام-روایت شده است که به اهل قرآن گفت:«آیا شما می گویید که امید دهنده ترین آیه در کتاب خدای تعالی این آیه است: قُلْ یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّٰهِ ؟گفتند:آری،گفت:

ولی ما-اهل البیت-می گوییم که بهترین آیه در کتاب خدای تعالی این است:

وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ

. (2)

در حدیثی دیگر:«آن شفاعت است که به اهل لا اله الا اللّٰه داده می شود تا بگوید:پروردگارا،راضی شدم». (3)

در حدیثی مأثور از امام صادق-علیه السلام-آمده است که:«پیغمبر روزی بر فاطمه-علیها السلام-وارد شد که جامه ای از پشم شتر بر تن داشت و به دست خود گندم آسیاب می کرد و کودک خود را شیر می داد،پس چشمان پیغمبر با دیدن او به گریه افتاد و گفت:دخترم!به جای تلخی دنیا شیرینی آخرت خواهی داشت،چه خدا این آیه را بر من نازل کرد: /18 وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ .

و امام صادق-علیه السلام-گفت:«خرسندی جدّ من به آن است که در آتش یکتاپرستی باقی نماند». (4)

[6]

رسول اللّٰه با یتیمی بزرگ شد:در آن هنگام که در شکم مادر بود پدرش را از دست داد،و سپس در آغاز کودکی بی مادر شد و آنچه را که یک یتیم از پدر و مادر از لحاظ عاطفی تحمل می کند،تحمل کرد،پس خدا او را سرچشمۀ

ص :164


1- 7) -القرطبی،ج 20،ص 95.
2- 8) -همان جا.
3- 9) -همان منبع،ص 96.و نص این دو حدیث در یک حدیث از علی(ع)در نور الثقلین آمده است.
4- 10) -نور الثقلین/ج 5،ص 595.

محبت و مهربانی قرار داد.

« أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ -آیا تو را یتیم نیافت و مأوی داد؟» رسول اللّٰه با طلعت با شکوه و گیرندگی جذاب،و با برکتی که خدا به وسیلۀ او بر کسانی که در پیرامونش می بودند عنایت می فرمود،طرف توجه قلبهایی بود که خواها تقرب به او بودند و برای خدمت کردن به وی با یکدیگر به رقابت می پرداختند،آیا داستان جدّ بزرگ او عبد المطلب را نشنیده ای که چگونه شخصا به فراهم آوردن اسباب آسایش او نظارت داشت،و پس از وی ابو طالب عموی پیغمبر و سرور بنی هاشم در دفاع از او تا پای مرگ ایستاده بود و در خدمت کردن به او وی را بر فرزندان خود ترجیح می نهاد؟ سبحان اللّٰه!که چگونه با آیات خود برای مردمان تجلّی می کند،و یتیمی از پدر و مادر را بزرگترین شخصیت تاریخ می سازد که اهل آسمانها و زمین او را دوست می داشتند و هیچ کس را به اندازۀ او دوست نمی داشتند.

بعضی این سؤال را طرح کرده اند که:چرا خداوند متعال خاتم پیامبران خود را یتیم الأبوین قرار داد؟و روایت آینده پاسخ این پرسش را می دهد:امام صادق-علیه السلام-می گوید:«برای آن که مخلوقی را بر او حقی نباشد». (1)

تفسیر دیگری نیز دربارۀ یتیم در بعضی از منابع آمده است که آن شاء اللّٰه در ضمن تفسیر آیات بعدی از آن سخن خواهیم گفت.

[7]

« وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ -و از راه به کنار افتاده ات یافت پس تو را به راه آورد.» تقدیر خدای متعال چنان بوده است که پیامبر ما-صلی اللّٰه علیه و آله- پیش از ولادت،خاتم النبیین بوده باشد،بلکه نوری باشد که عرش آن را احاطه کرده بود،و خود او گفت:«من در آن هنگام که آدم در میان آب و خاک بود، پیامبر بودم»...بلکه مثل نوری بود که خدا در آغاز آفرید و آفریدگان را از آن

ص :165


1- 11) -نور الثقلین/ج 5،ص 595.

به وجود آورد،چنان که در حدیث آمده است:«اول ما خلق اللّٰه نوری-نخستین چیزی که خدا آفرید نور من بود». (1)

دست رحمت الاهی او را در میان صلبهای والا مقام و زهدانهای پاکیزه گرداند،چنان که پروردگار ما گفته است: وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ .

در هنگام به دنیا آمدنش از پدر و مادری بزرگوار-عبد اللّٰه سلام اللّٰه علیه،و آمنة بنت وهب سلام اللّٰه علیها-خدا نشانه هایی بزرگ در جهان پدید آورد که علامتی برای ولادت او بود:قسمت پیشین ایوان مداین فرو ریخت،و آب دریاچۀ ساوه خشک شد،و آب دریاچۀ سمادة بالا آمد،و آتشکدۀ مجوسان بعد از صدها سال روشن بر جای ماندن خاموش شد.

خداوند متعال از هنگام ولادت فرشته ای را همراه او ساخت تا وی را در راههای بزرگواری به پیش برد.امام امیر المؤمنین-علیه السلام-گفته است:

«هنگامی که از شیر گرفته شد،خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود،و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود». (2)

خدا بدین گونه او را به ادبی نیکو مؤدب ساخت چنان که خود وی-صلی اللّٰه علیه و آله-در این باره سخن گفته است.

ولی این همه بدان معنی نیست که قرآن از وحی نفس خود پیغمبر است، بلکه او پیش از وحی شدن قرآن از آن هیچ خبری نداشت،و به همین سبب خداوند متعال گفته است: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ /18 الْغٰافِلِینَ ، (3) و گفت: وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ ، (4) و گفت: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ وَ لاَ الْإِیمٰانُ وَ لٰکِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا

ص :166


1- 12) -بحار الانوار،ج 1،ص 97.
2- 13) -نهج البلاغه،خطبۀ 192،ص 222،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی.
3- 14) -سورۀ یوسف3/.
4- 15) -سورۀ عنکبوت48/.

. (1)

بدین مفهوم رسول اللّٰه ضالّ و دور مانده از شریعت تازه بود،و نه از شریعتی دیگر،و از هدایت جدید و نه از هدایتی دیگر،که بعضی از مفسران چنین گفته اند.

در ضمن تفسیر دیگری را می یابیم که با مقام پیامبر اسلام انسجام بیشتر دارد:او گمشدۀ جهانیان بود که از او جستجو می کردند،پس خدا مردمان را به او هدایت کرد،و این تفسیر اهل البیت-علیهم السلام-است،و اگر هم تفسیر ظاهر قرآن نباشد،بدون شک تفسیر بطنی از بطون آن است،مگر قرآن هفت بطن ندارد؟ از امام رضا-علیه السلام-در تفسیر این گفتۀ خدا: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ چنین نقل شده است:«فردی بودی که همانندی در آفریدگان نداشتی، پس مردمان را در پناه تو قرار داده»، وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ یعنی گمشدۀ در قومی که از فضیلت تو بی خبر بودند،پس ایشان را به سوی تو رهبری کرد، وَ وَجَدَکَ عٰائِلاً فَأَغْنیٰ که«توشۀ علم به اقوامی دادی پس آنان را به تو بی نیاز کرد». (2)

تفسیرهای دیگری از آیه منعکس کنندۀ اهتمام مؤمنان به مقام رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-و نسبت ندادن گمراهی به خود او است،و حکایت از آن دارد که گمراهی به معنی گم شدن از راه در ایام طفولیت یا در ضمن سفر بازرگانی به شام بوده است،ولی دو تفسیر اول شایسته تر است.

[8]

و رسول خدا در قبیلۀ بنی هاشم می زیست که در میان قریش به سروری و داشتن اخلاق عالی شهرت داشتند،و در مکۀ مکرمه مرجع دینی بودند، ولی مال فراوان نداشتند، /18 و مخصوصا ابو طالب که پس از عبد المطلب،علی رغم فقیر بودن،شیخ و رئیس بنی هاشم شد و در حق او گفته اند که:جز ابو طالب هیچ

ص :167


1- 16) -سورۀ شوری52/.
2- 17) -نور الثقلین/ج 5،ص 595.

فقیری به آقایی و سروری نرسید،و معروف است که او-علیه السلام-به سبب تنگدستی به آن تن در داد که برادرانش متکفل تأمین زندگی فرزندانش شوند.

ولی خداوند متعال با وسعت دادن به زندگی فرستاده اش بر او منت نهاد، چه خدیجه دختر خویلد که از ثروتمندان قریش بود به او ایمان آورد و همسر رسول خدا شد و او-صلی اللّٰه علیه و آله-به فضل خداوند سبحانه و تعالی ثروتمند شد.

« وَ وَجَدَکَ عٰائِلاً فَأَغْنیٰ -و تو را درویش یافت و توانگرت کرد.» [9]

پیامبر از سرزمین محرومیت برخاست،پس یار محرومان بود،و پروردگارش به او سفارش کرد که با یتیم مدارا کند،و از قهر او و تجاوز کردن به حقش خودداری ورزد.

« فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلاٰ تَقْهَرْ -و به یتیم قهر و خشم مکن.» این که یتیم از یتیم بودن احساس نقص می کند،قهری است که برای او کافی است،و اجتماع باید این نقص را با مهربانی نسبت به او جبران کند،تا این نقص عقده ای بر جان او تولید نکند و خود را پست و زبون نپندارد،و در صدد انتقام گرفتن از آن در بزرگسالی نیفتد،و در این هنگام به تعالی و استکبار در زمین و...و...متوسل نشود.

شاید تعبیر به عدم توسل به قهر و فشار شامل دو امر بشود:اول دادن حقوق یتیم به او،و دوم:نگرفتن حق او به قهر و تسلط.

قرآن جنبۀ نفسانی یتیم را که معمولا نیازمند به کمک مالی است نیز مراعات کرده است، /18 آیا می دانید برای چه؟اولا:برای آن که همۀ یتیمان به دیدن مهربانی و عطوفت معنوی نیاز دارند،در صورتی که بعضی از آنان ممکن است به کمک مادی نیازمند نباشند،ثانیا:بدان سبب که نهی از طرف قهر قرار دادن آنان متضمن نهی از استضعاف مادّی ایشان نیز می شود.

در فضیلت اهتمام به امر یتیمان و خودداری از ستم کردن به ایشان،نصوص فراوان در دست است،و از جمله از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«هر کس دست رأفتی به سر یتیمی بکشد،به شمارۀ موهایی که

ص :168

دستش بر آنها گذشته،در روز قیامت نور بهرۀ او خواهد شد». (1) و گفت:«من و متکفل یتیم،اگر از خدای عز و جل بترسد،در روز قیامت همچون این دو هستیم»،و به دو انگشت سبّابه و وسطای خود اشاره کرد. (2)

از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که:«چون یتیم بگرید،عرش خدا به لرزه در می آید،و خدای تعالی به فرشتگان خود می گوید:ای فرشتگانم!چه کس این یتیم را که پدرش در زیر خاک پنهان است به گریه درآورد؟پس فرشتگان می گویند:پروردگارا،تو داناتری،و خدای تعالی به فرشتگانش می گوید:گواه باشید که هر کس آن یتیم را خاموش و خرسند سازد، روز قیامت خرسندش خواهم ساخت». (3)

[10]

اسلام در خصوص فقیر وسائل نیز همچون دربارۀ یتیم سفارش کرده است،پس خداوند سبحانه و تعالی گفت:

« وَ أَمَّا السّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ -و فقیر درخواست کننده را از خود مران.» هر کس که در زندگی مزۀ ناکامی را چشیده،و گزش گرسنگی را آزموده است،بیشتر باید توجه به محترم شمردن گدای سائل به عنوان یک انسان داشته باشد و،خواه بتواند کمکی به او بکند یا نه،لازم است از تشر زدن و راندن و ناراحت کردن او خودداری کند،چه با این کار در حقیقت به خود آسیب رسانده و به تعالی و استکبار در زمین و پرستش دنیا و زینت آن پرداخته است،و در عین حال در جان /18 سائل عقدۀ پستی و زبونی را کاشته است،و چه بسا که با چرخش دولاب زمان سائل ثروتمند و آن کس که مورد سؤال قرار گرفته بود فقیر شود!و نیز از آن لحاظ برای جامعه مایۀ فساد است که به اختلاف طبقاتی در آن دامن می زند.

اسلام سفارش فراوان کرده است که سائل را به سختی از خود نرانند،از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«سائل را با

ص :169


1- 18) -نور الثقلین/ج 5،ص 597.
2- 19) -همان جا.
3- 20) -القرطبی،ج 20،ص 101.

بخشیدن اندکی به او یا اگر چیزی ندارید با عذرخواهی از خود دور کنید،چه کسی از جن و انس نیست مواظب شما است تا ببیند که کاری را که خدا بر عهدۀ شما گذاشته است،چگونه انجام می دهید». (1)

اسلام از سؤال کردن نهی کرده،و آن را خواری شمرده است،ولی رد کردن سؤال کننده را نیز منع کرده است.در حدیث به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-آمده است که گفت:«اگر سائل می دانست که در سؤال کردن چه چیز است،هرگز کسی به سؤال کردن از دیگری نمی پرداخت،و اگر عطا کننده می دانست که در بخشندگی چه چیز است،هرگز کسی کس دیگر را رد نمی کرد». (2)

[11]

رزق خوراک تن است،و شکر کردن بر آن خوراک روح،و هر کس شکر را از دست بدهد،احساس گرسنگی دایمی خواهد کرد،آیا بزرگترین ثروتمندی ثروتمندی نفس و روان نیست؟ کسانی که فقر نفسی و روانی را احساس می کنند،شباهت کاملی به مبتلایان به بیماری خوره دارند که اگر بیست روپوش هم بر روی خود کشیده باشند،احساس لرزش سردی در رگهای خود می کنند.

مهربانی کردن به یتیم،وسائل را با انفاق یا با زبان خوش از خود دور کردن،دو مظهر از شکر است،و شکر نعمتهای خدا مظاهری گوناگون دارد که دین اسلام در ضمن یک کلمۀ جامع فراگیر به آن فرمان داده و گفته است:

« وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ -و اما نعمت پروردگارت را سپاسگزار باش و از آن سخن بگو.» سخن گفتن از نعمت مشتمل بر سه بعد است:

اول:اعتراف کردن به آن،و بیان کردن آن در برابر مردم تا او را که به

ص :170


1- 21) -همان منبع.
2- 22) -نور الثقلین/ج 5،ص 598.

فضل خدا بی نیاز است،مردمان فقیر تصور نکنند،و از امام صادق-علیه السلام- در تفسیر این آیه چنین آمده است:«پس از آنچه خدا به تو بخشیده،و به تو برتری داده،و روزی تو را رساند،و به تو احسان کرده،و راهنمایت شده،سخن بگو و سپاسگزار باش». (1)

دوم:این که چون اثر نعمت را بر زندگی خود مشاهده کند،نباید از مصرف کردن آنچه خدا به او بخشیده است در حق خود دریغ ورزد،و باید از حالت رهبانیّتی که اسلام آن را نهی کرده است اجتناب کند.و در حدیث مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-که هنگام شکایت کردن ربیع بن زیاد از برادرش عاصم بن زیاد به او گفته بود که او لباس بد می پوشد و از همگان دوری می جوید،و همین سبب اندوه کسان و حزن پسرش شده،دستور داد تا او را به نزد وی بیاورند،و چون وی را دید روی ترش کرد و به او گفت:«چرا از خانواده ات شرم و به پسرت رحم نمی کنی؟آیا چنان خیال می کنی که خدا چیزهای پاکیزه را بر تو حلال کرده، و این را که تو از آنها بهره مند شوی دوست نمی دارد؟تو از این روی برای خدا خوارتری،مگر خدا نگفته است: وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ* فِیهٰا فٰاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذٰاتُ الْأَکْمٰامِ ،آیا نگفته است: مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ* بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ تا آن جا که یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ ،پس سوگند به خدا که خوار شمردن نعمت خدا به صورت عملی را خدا دوست تر از خوار شمردن آن به زبان می داند و لذا گفته است: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ .پس عاصم گفت:یا امیر المؤمنین!پس چرا خودت به خوراک درشت و به پوشش زبر بس کرده ای؟و امام گفت:«وای بر تو!خدای عز و جل بر امامان دادگر واجب کرده است که خود را همچون ضعیف ترین مردمان بدانند تا چنان شود که نداری فقیر مایۀ ناراحتی آنان نشود» پس عاصم عبا را انداخت و روپوش را پوشید. (2)

ص :171


1- 23) -همان منبع.
2- 24) -همان منبع/ص 601.

و شایسته است که آدمی از آرایش زندگی به اندازۀ نیازمندی خود بهره مند شود،که از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«خدای زیبا است و زیبایی را دوست دارد،و دوست دارد که اثر نعمت را بر بنده اش ببیند». (1)

سوم:سپاسگزاری از صاحب نعمتی که بر او انعام کرده است،و انفاق کردن آن بر دیگران،و در حدیث مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«هر کس از او اندک سپاسگزاری نکند،از افزون آن هم چنین نخواهد کرد،و هر که سپاس مردمان را نگزارد سپاس خدا را نیز نگزارده است،و سخن گفتن از نعمت سپاس و شکر است،و ترک آن کفر،و جماعت رحمت است و جدایی و تفرقه عذاب». (2)

یاد رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-علی رغم مخالفان با او جاودانه ماند، و از معاویه روایت شده است که چون بانگ مؤذن را به اشهد ان لا اله الا اللّٰه و ان محمدا رسول اللّٰه شنید،نتوانست خود را نگاه دارد و گفت:«ای پسر عبد اللّٰه! همت بلند داشتی،و جز به آن خرسند نشدی که نامت قرین با نام پروردگار جهانیان باشد». (3)

مطرّف بن مغیرة روایت کرد که:همراه با پدرم بر معاویه وارد شدم،پس پدرم نزد او می رفت و با او به سخن گفتن می پرداخت و سپس به نزد من می آمد و از معاویه و عقل او برایم حکایت می کرد،و از آنچه از او می دید دچار شگفتی می شد.

شبی هنگام بازگشت از نزد معاویه خشمگین بود و از شام خوردن خوداری کرد، ساعتی منتظر سخن گفتن او ماندم و چنان خیال کردم که میان من و او چیزی گذشته و از من دلگیر است،پس به او گفتم:تو را چه می شود که امشب اندوهناکی؟گفت:پسرم!از نزد پلیدترین مردم نزد تو آمدم.گفتم:داستان

ص :172


1- 25) -القرطبی،ج 20،ص 102.
2- 26) -همان جا.
3- 27) -حیاة الامام الحسین،باقر شریف القرشی،ج 2،ص 151.

چیست؟گفت:در خلوت به معاویه گفتم:ای امیر مؤمنان،به آرزوی خود رسیدی!کاش دادگری کنی و به کارهای خیر بپردازی،که تو اکنون بزرگی و اگر به برادرانت از بنی هاشم نظر کنی و به صلۀ رحم با آنان بپردازی بسیار خوب است،و سوگند به خدا که اکنون چیزی با ایشان نیست که تو از آن بیمناک باشی.

پس معاویه خشمگین شد و گفت: /18 «هیهات،هیهات!برادری از طایفۀ تیم فرمانروا شد،و کرد آنچه کرد،و به خدا سوگند که از یاد او جز آن چیزی بر جای نماند که گوینده ای بگوید:ابو بکر،سپس برادری از عدیّ فرمانروا شد و مدت ده سال تلاش و کوشش کرد،و سوگند به خدا که از یاد او جز آن چیزی بر جای نماند که گوینده ای بگوید:عمر،و سپس برادرمان عثمان فرمانروا شد،و او فرمانروایی بود که هیچ کس در نسب همچون او نبود،پس کرد آنچه کرد،و به خدا سوگند که یاد او نابود شد.و اما از برادر طایفۀ هاشم در هر روز پنج بار به صورت:اشهد ان محمدا رسول اللّٰه یاد می شود،پس چه عملی پس از این بر جای خواهد ماند...». (1)

ص :173


1- 28) -شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید معتزلی،ج 2 ص 297.

ص :174

سورۀ شرح

اشاره

ص :175

ص :176

سورۀ شرح

زمینۀ کلّی سوره

در آثار روایت شدۀ از اهل بیت-علیهم السلام-آمده است که این سوره و سورۀ پیش از این به منزلۀ یک سوره است و می توان آن دو را در نماز واجب، بر خلاف دیگر سوره ها،با یکدیگر جمع کرد.و از امام صادق-علیه السلام-نقل است که گفت:«میان دو سوره نمی توان در یک رکعت از نماز جمع کرد مگر در الضحی و أ لم نشرح،و أ لم تر کیف و لإیلاف»، (1) و از آن روی چنین است که یکی از آن دو متعلق به دیگری است،و سؤال این است که:چگونه؟ خداوند سبحانه و تعالی گروهی از نعمتهای خود را بر فرستاده اش در سورۀ نخستین و گروهی دیگر را در سورۀ دوم برشمرده است،و شاید سورۀ اولی به نعمتهای شخص تعلق داشته باشد و سورۀ دومی به نعمتهای رسیدۀ به او به عنوان صاحب رسالت.

مؤید پیوستن آنها به یکدیگر است خبری که از او-صلی اللّٰه علیه و آله- دربارۀ سبب نزول سوره روایت شده و در آن گفته است:«از پروردگارم چیزی پرسیدم که کاش آن را نمی پرسیدم،گفتم:پروردگارا! /18 ابراهیم را دوست خود برگزیدی،و با موسی سخن گفتی،و کوه ها را مسخر داوود ساختی که با او تسبیح

ص :177


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 593.

می کردند،و به فلانی چنان عطا کردی...،پس خدای عز و جل گفت:آیا تو را یتیم نیافتم و در پناهت گرفتم؟!و آیا تو را گم شده نیافتم و به راهت راهنمایی کردم؟!و آیا فقیری نبودی و توانگرت ساختم؟!آیا سینه ات را گشاده و روشن نکردم؟!آیا به تو چیزی ندادم که پیش از تو به هیچ کس نداده بودم،و آن پایانهای سورۀ بقره است؟!آیا تو را دوست خود برنگزیدم چنان که ابراهیم را دوست خود برگزیده بودم؟!و من گفتم:آری چنین است ای پروردگار من». (1)

سورة الشرح /18

[سوره الشرح (94): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (1) وَ وَضَعْنٰا عَنْکَ وِزْرَکَ (2) اَلَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (3) وَ رَفَعْنٰا لَکَ ذِکْرَکَ (4) فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً (5) إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً (6) فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلیٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ (8)

معنای واژه ها

7[فرغت]

:گفته اند که«فراغ»به معنی غم و اندوه است، و به این گفتۀ خدای تعالی استناد کرده اند:« وَ أَصْبَحَ فُؤٰادُ أُمِّ مُوسیٰ فٰارِغاً إِنْ کٰادَتْ لَتُبْدِی بِهِ »که فارغا به معنی مهموما یا محزونا است،و بنا بر این معنی آن چنین می شود:«پس چون اندوهی به تو رسد،برای پروردگارت بر سرپا بایست».

ص :178


1- 2) -القرطبی،ج 20،ص 102.
آیا سینۀ تو را گشاده و روشن نکردم
اشاره
شرح آیات:

[1]

خطاب الاهی به رسولش،بدین گونه آکندۀ از مهر و محبت،فضیلت فرستادۀ بر مسلمانان را به یاد ایشان می آورد،و دوستی و احترام او را به دلشان می اندازد،و می گوید:

« أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ -آیا سینۀ تو را گشاده و روشن نکردیم؟» محمّد بن عبد اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به بالاترین درجه از کمال رسید که هیچ کس پیش از او به آن نرسیده بود،و برای هیچ کس امکان ندارد که پس از وی به آن برسد،و این همه به فضل و منت و توفیق خدای متعال بود،و بر ما است که میان بزرگداشت آفریده ای به سبب بزرگواری او در نزد خدا،و توصیف او به کمالی که خدا به او بخشیده،و بزرگداشت او از این لحاظ که خدا به این امر کرده و در حدود فرمان خدا است،و میان این که دور از خدا چنین کنیم،تمایز قائل شویم...آیا نمی بینید که چون در نماز برای پیامبر به رسالت او شهادت می دهیم می گوییم:و اشهد ان محمدا عبده و رسوله،پس به چه سبب بر آن تأکید می کنیم که او بندۀ خدا است؟یکی از سببها آن است که دوستی رسول اللّٰه ما را به مبالغۀ دربارۀ آن بر نیانگیزد و در حق وی چنان گمان نکنیم که ترسایان در حق پسر مریم /18 -علیهما السلام-کردند.

آیات در سورۀ و الضحی و این سوره مقام رسول اللّٰه را به بالاترین درجات بالا می برد،ولی به صورتی که در عین حال منافی با بدعت غلوّ و مبالغه ای باشد که امتها دربارۀ صالحان خودشان مرتکب آن شدند،و می بینیم که،با کمال آشکاری

ص :179

این تعبیر،در میان عموم مسلمانان نظرهایی که دربارۀ پیامبر اسلام و دیگر اولیای خدا دارند،از شایبه های غلو تهی نیست،و این به سبب بی خبری از آن است که مقامات بلند ایشان ذاتی خودشان نیست،بلکه این مقامات را خدای متعال به ایشان عنایت کرده است،و اگر رحمت خدا شامل حال آنان نمی شد،بشری همچون دیگر افراد بشر بودند.

خدا سینۀ پیامبر را به ایمان و یقین و رسالت گشود و گسترش داد،حتی او را به تحمل چیزی تا در ساخت که کوه ها از حمل آن بیم داشتند،و چنان شد که توانست با آن اجتماع جاهلی خشن و ستمگر و جفاکار سخت با خلق و خوی پسندیده ای که خداوند متعال با آیۀ وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ، (1) از آن یاد کرده است،رو به رو شود.

خدا قلب او را در آنچه از زمان که گذشت و در آنچه پس از این خواهد آمد،گسترش داد،و قلب بزرگ او را بر همۀ زمانها مسلط ساخت،و پیوسته زمان پیش می رود و تطور و تحوّل پیدا می کند،و تا قیام قیامت رسول اللّٰه بر آن سروری و رهبری دارد.

خدا سینۀ رسول خود را با آن گزیدگان از یارانش گسترش داد که حامل رسالت بودند،و در پی او روان شدند،و در مقدمۀ آنان پسر عمویش امام علی -علیه السلام-جای داشت که منزلت او در برابر رسول اللّٰه همچون منزلت هارون نسبت به موسی بود-بنا بر حدیثی متفق علیه-مگر خدا کلیم خویش موسی -علیه السلام-را به برادرش هارون تأیید نکرد،و دعای او را مستجاب نساخت که گفته بود: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی... وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی* هٰارُونَ أَخِی ؟ [2]

در آن هنگام که خدا قلب را با ایمان می گشاید و باز می کند،برای پذیرفتن دشواریها و سختیها وسعت پیدا می کند،و قدرت /18 مقابلۀ با سخت ترین

ص :180


1- 3) -سورة القلم4/.

چالشها را به دست می آورد،آیا می دانی چگونه؟بدان سبب که قلب در آن روز از وساوس شیطانی پاک و از رسوبهای شرک زدوده و از زنجیرهای تقدیس و فریبدهی ذاتی دور و از کینه و حسد و پندارها و آرزوها بری می شود،و در آن هنگام دارندۀ آن به سبکباری و صاحب نشاط و چابکی در حرکت بودن دسترس پیدا می کند،و چنان است که گویی از بندی رسته است،و شاید قرآن به همین اشاره کرده و گفته است:

« وَ وَضَعْنٰا عَنْکَ وِزْرَکَ -و بار را از تو برداشتیم.» چه وزر بار سنگین است،و وضع بار برداشتن آن است،و کدام باری سنگینتر از دوستی دنیا و ترس از مردم آن و چسبیدن به زمین است؟و تأییدی از این را در حدیثی نبوی می یابیم که چون از او-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسیدند که:«یا رسول اللّٰه!آیا قلب گشوده می شود؟گفت:آری،گفتند:یا رسول اللّٰه!آیا این گشودگی علامتی دارد که به آن شناخته شود؟گفت:آری،از خانۀ فریب دنیا بریدن،و به خانۀ جاودانی آخرت بازگشتن،و پیش از رسیدن مرگ آمادۀ آن بودن». (1)

پس اگر شرح صدر-چنان که در این حدیث آمده-با کناره گیری از دنیا صورت اتمام می پذیرد،فرو گذشتن بار وزر یکی از مظاهر آن خواهد،که تصدیق آن را در گفتۀ خدا در صفت پیامبرش چنین می یابیم: وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاٰلَ الَّتِی کٰانَتْ عَلَیْهِمْ . (2)

و«اصر»به معنی بار سنگین و به شرک و خرافات تفسیر شده،و نیز یکی از معانی«أغلال»قید و بندهای نفسی است که مانع حرکت کردن می شود.

این همه با وحی تجسم یافتۀ در کتاب کامل می شود،و هر مؤمنی هنگام تلاوت آن چنان که باید،بهرۀ خود را می برد و سینه اش گشوده و بارهای سنگینی که

ص :181


1- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 603.
2- 5) -الاعراف157/.

حمل می کند سبک می شود.

[3]

و تنگی نفس و بازو گشاده نبودن قلب باری بس سنگین است،پشت صاحب آن را خم می کند،و مخصوصا اگر شخص حامل رسالت خدا بر جهانیان باشد،سنگینی آن چندان می شود که هیچ کس تاب تحمل آن را ندارد،مگر آن که خدا سینۀ او را به ایمان و یقین و توکل کردن بر خودش و همه چیز را به دست او سپردن گشوده باشد،و شعیب-علیه السلام-در آن هنگام که با فساد قومش چالش کرد و گفت: إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الْإِصْلاٰحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِیقِی إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ (1) چنین بود.

« اَلَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ -که پشت تو را خم کرده بود.» نیز گفته اند که:یعنی چندان سنگین بود که نقیض یعنی صدای تا شدن پشت بر اثر گرانباری شنیده شد.

[4]

هنگامی که بنده زندگی خود را خالص به خدا اختصاص می دهد،و از پلیدیها و مصلحتها و شهوتهای دنیا آن را پاک می کند،و از قید و بندهای ماده خلاص می شود،قرین رسالت می شود،و به آن می شنود،و نام او به سبب پراکندن و گداختن آن در بوته اش بلند آوازه می شود،و سید المرسلین چنین بود که خدا او را برای خود برگزید و به همین جهت نام او قرین نام خدا شد،و فرمانبرداری از او دنباله ای از فرمانبرداری خدا،و سخن و سنت و سیرت و آداب او جزئی از احکام خدا که گفت: وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا . (2) خدا بدین گونه نام و یاد او را برتری بخشید،و چنان که می بینی،در هر برآمدن و فرورفتن خورشید مؤذنان با میلیونها حنجرۀ مؤمن،نام او را با احترام بر زبان می آورند.

« وَ رَفَعْنٰا لَکَ ذِکْرَکَ -و یاد و نام تو را بلند گردانیدیم.» و یاد رسول در دنیا به تأیید خدا از دینش که از همۀ دینها برتر است،بلند

ص :182


1- 6) -سورۀ هود88/.
2- 7) -سورۀ حشر7/.

مرتبه شده،و نیز به پذیرفتن شفاعتش در آخرت که خدا به آن رضا داده است،و اکنون پس از گذشتن چهارده قرن از فرود آمدن قرآن کریم نام محمّد-صلی اللّٰه علیه و آله-را مشهورترین نام در عالم،و شخصیت بزرگوار او را بزرگترین دوست میلیونها شخصیت دیگر در جهان می یابیم،و اگر /18 بنا باشد از بزرگترین شخصیت در تاریخ یاد کنند،او،حتی در نزد غیر مسلمانان،اولین است.

[5]

از بودن به صورت یتیمی فقیر که دشمنان او را احاطه کرده بودند،به سروری قوم خود رسید،و سپس مؤسس یک امت و آن گاه بالا برنده بنیان بشریت شد،آیا آن کس که همۀ اینها را برای او صورت داد خدا نبود؟پس چرا از وحی او نومید شویم،و با اندک آزاری که در راه او می بینیم باز گردیم؟ « فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً -پس با دشواری آسانی است.» آسانی با دشواری،به هر جا که رود،ملازم است،زیرا که دشواری خود به خود حامل تخمهای آسانی است،و بدان روی که دشواری حالتی گذرا در زندگی آدمی است،مگر خدا آفریدگانش را برای رحمت کردن بر ایشان نیافرید،و اگر به دشواری و سختی مبتلاشان می سازد برای آزمایش نیست؟آیا رحمت خدا بر غضب او بیشی و پیشی ندارد؟بنا بر این عسر دوام نمی کند،و دلیل بر این سیرت رسولی است که خدا آن را جاودانی کرده است تا همگان به آن عبرت گیرند،و به تعبیر دیگر:کسی که از سیرت رسول پیروی کند،خطوط پهناوری از زندگی او با این سیرت در سختی و آسانی و در دشواریها و در پایانهای نیکو شباهت پیدا می کند.

پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است: لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ، (1) پس هر کس در زندگی خود به پیامبر خدا تأسی کند،بر بخشی از غنیمتهای سیرۀ رسول و دستاوردهای آن دست می یابد.

[6]

در پی یک دشواری دو آسانی وجود دارد:یک آسانی در دنیا و یکی دیگر در آخرت:یسر و آسانی سرچشمه گرفتۀ از رحمت خدا است که همه چیز را

ص :183


1- 8) -سورۀ احزاب21/.

فرا می گیرد،و یسری برخاستۀ از بردباری و استقامت،و بنا بر آن از رحمت خدا است که ویژۀ مؤمنان است،و به همین سبب آیه تکرار شده است:

« إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً -با دشواری آسانی است.» /18 گفته اند که:عادت اعراب آن است که اگر از اسم شناخته ای یاد کنند و سپس به تکرار آن بپردازند،مقصود خود او است،و اگر به صورت نکره و ناشناخته باشد و تکرار شود،مقصود غیر او است،و آنها دو تا است برای آن که امید را نیرو بخشد و بردباری را نیکوتر برانگیزد.

و به همین سبب در حدیث روایت شدۀ از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله- آمده است که:او شادمان و خوشحال بیرون رفت،و می خندید و می گفت:«یک دشواری به دو آسانی پیروز نمی شود!». (1)

و شاعر گفته است:

إذا ضاقت بک الاحوال یوما

توسّل بألم نشرح

تجد عسرین مع یسرین

لا تحزن و لا تفرح

اگر روزی وضع بر تو سخت شد*به«الم نشرح»متوسل شو دو دشواری می بینی با دو آسانی*نه اندوهناک باش و نه شادمان [7]

چگونه خدا با یک عسر و دشواری دو یسر و آسانی قرار داده است؟از راه توکل مؤمن بر پروردگارش و کوشش او در عمل،تا چون از مسئولیتی به مسئولیت دیگر پرداخت،سستی و بریدگی در آن پیدا نشود.

« فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ -پس چون بیاسودی آن گاه بکوش.» گفتند:چون از نماز فارغ شدی،در دعا بکوش،پیش از آن که از جای خود برخیزی،یا این که چون از کارهای دنیا بیاسودی،به عبادت بپرداز،یا این که چون در روزت از کارهای خلق فراغت یافتی،در شب به طاعت حق بپرداز.

ظاهرا همۀ این معانی درست است،بدان سبب که کلمه آن را فرا می گیرد،

ص :184


1- 9) -نور الثقلین/ج 5،ص 604.

و معنی آن-ظاهرا-آسایش از یک کار و تلاش کردن در کاری تازه،و کار نخستین آسانتر از دومی است،زیرا که در آن تلاش کرده است،و از همین روی تعبیر به صورت«فانصب»آمده است.

بدان سبب چنین است که دل افروخته به شوق رضوان و خرسندی خدا،و عاشق به نزدیک شدن به او،پیوستن /18 تن خود را به انجام دادن کارهای خوب و صالح مشغول می دارد،و به محض فارغ شدن از یک کار به کاری دیگر می پردازد و دربارۀ آن تلاش می کند تا به آن تحقق بخشد،نفس او از آن در رنج است،بدان سبب که هدفهای بزرگ دارد،و احساس زمان و سرعت دور شدن آن از خودش،و مرگ و سرعت گام برداشتنهای آن به سوی او،و اجلی که یک ساعت رسیدن آن پس و پیش نمی شود،و گور که انتظار او را برای خوابی طولانی می کشد...آری،می گویم که:ژرفای احساس او به همۀ اینها،خوابگاه او را آشفته می سازد،و آسایش را از او سلب می کند،و او را از لهو و لعب باز می دارد،و به روزه گرفتن از لذات دنیا جز به اندازۀ نیازش وا می دارد،و به کمترین درجات لذت خرسندش می سازد.

اولیای صالح خدا چنین بوده اند و اکنون نیز چنین اند،پس خوشا بر احوال ایشان،و به همین سبب هنگام فرا رسیدن مرگ حسرت دوری از دوستان و از دست دادن لذتهای دنیا را نمی خورند.هرگز...بلکه از آن اندوهناک کند که با مرگ لذت برخاستن به نماز شب و مناجات کردن با پروردگار بندگان را از کف می دهند،و از این که لذت تشنگی حاصل از روزه داری در برابر خواسته ها را دیگر ندارند.

امام علی-علیه السلام-در خطبۀ پرهیزگاران،آنان را بدین گونه توصیف کرده است:«و اگر نه این است که زندگی شان را مدتی است که باید گذراند،جانهاشان یک چشم به هم زدن در کالبد نمی ماند،از شوق رسیدن به پاداش-(در آن جهان)-یا از بیم ماندن و گناه کردن-(در این جهان)- آفریدگار در اندیشۀ آنان بزرگ بود،پس هر چه جز اوست در دیده هاشان خرد نمود.

بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده اند و در آسایش آن به سر می برند، و دوزخ چنان که آن را دیده اند و در عذابش اندرند.دلهاشان اندوهگین است و

ص :185

-(مردم)-از گزندشان ایمن،تن هاشان نزار،نیازهاشان اندک و پارسا به جان و تن.روزی چند را با شکیبایی به سر بردند که آسایشی دراز مدت را برای شان به دنبال آورد،تجارتی سودمند بود که پروردگارشان برای آنان فراهم کرد.دنیا آنان را خواست و آنان دنیا را نطلبیدند،اسیرشان کرد و به بهای جان،خود را از بند آن خریدند.اما شب هنگام!راست برپایند،و قرآن را جزء جزء با تأمل و درنگ بر زبان دارند،و با خواندن آن اندوهبارند،و در آن اندوه دار وی درد خود را به دست می آرند.و اگر به آیه ای گذشتند که تشویق در آن است،به طمع بیارمند /18 و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویی دیده هاشان بدان نگران است،و اگر آیه ای را خواندند که در آن بیم دادنی است،گوش دلهای خویش بدان نهند،آن سان که پنداری بانگ برآمدن و فرو شدن آتش دوزخ را می شنوند.-(با رکوع)-پشتهای خود را خمانیده اند و-(با سجود)-پیشانیها و پنجه ها و زانوها و کناره های پا را بر زمین گسترانیده،از خدا می خواهند گردنهاشان را بگشاید-(و از آتش رهاشان نماید)-.و اما در روز،دانشمندانند خویشتن دار،نیکوکارانند پرهیزگار،ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار،چون کسی بدانها نگرد،پندارد بیمارند،اما آنان را بیماری نیست،و گوید خردهاشان آشفته است-(اما آن پریشانی را سبب دیگری است)-». (1) و رسول اللّٰه نمونۀ برتر برای این صفات بود،و شبها چندان برای نماز می ایستاد که پاهایش ورم کرد،و از گرسنگی چندان رنج دید که سنگ گرسنگی بر شکم خود بست،و دنیا او را خواست و او از دنیا روی گرداند.

در ایام رسالت محدود خود ساخته های جاهلیت را هر روز ویران می کرد تا به جای آنها کاخ اسلام را بنا کند،و تا از کاری می آسود به کاری پس از آن می پرداخت،و چون خدا دین را به او کامل کرد،به امر مهم خلافت پس از خود پرداخت و علی-علیه السلام-را به امامت پس از خود برگماشت،و این

ص :186


1- 10) -نهج البلاغه،خطبۀ 193،ص 225-226،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی.

دشوارترین مرحلۀ زندگی او بود،چه با مخالفت گستردۀ بعضی از اصحاب خود رو به رو شد،ولی با عزم و استقامت به کار برخاست.

به همین سبب است که در تفسیر آیه از امام صادق-علیه السلام-آمده است:«پس چون از پیامبری فراغت یافتی،علی را منصوب کن،و به پروردگارت توجه کن». (1)

[8]

چه چیز است که مؤمنین را به حرکت خود به خودی و نشاط و فعالیت مداوم و پیوسته برمی انگیزد؟دوستی خدا و میل و توجه داشتن به او است،و هر کس به کسی عاشق و واله باشد،دشواریها در راه رسیدن به او برایش آسان خواهد شد،و کدام دوستی در دلهای مؤمنان از دوستی خدا بزرگتر است؟و خدا گفته است: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّٰهِ ، (2) و به همین سبب ندای /18 خدا به رسول و به میانجیگری او به مؤمنان چنین رسید:

« وَ إِلیٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ -و به پروردگارت باز گرد.» قلب او نزد پروردگارش بود،چشمانش به خواب می رفت ولی دلش خواب نداشت،و چون شب بر او در می آمد،به توجه و توسّل به خدا و جهد و کوشش می پرداخت.خوب است به قصه ای که عایشه از قیام شبانۀ پیامبر نقل کرده،بدان گونه که در روایت امام صادق-علیه السلام-آمده است،گوش کنیم.گفت:

«شب نیمۀ شعبان بود،و رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-نزد عایشه بود،پس چون شب به نیمه رسید،رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-از فراش برخاست،پس عایشه را آنچه همۀ زنان را فرا می گیرد(یعنی غیرت و رشک)فرا گرفت و پنداشت که نزد یکی دیگر از زنانش خواهد رفت،پس خود را در روپوش خود پیچید-و سوگند به خدا که نه ابریشم بود و نه کتان و نه پنبه،بلکه تار آن از مو و پود آن از کرک شتر بود-پس به طلب پیامبر در یک یک اطاقهای زنانش پرداخت،و ناگهان در این

ص :187


1- 11) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 605.
2- 12) -سورۀ بقره165/.

ضمن دریافت که پیغمبر در حال سجود همچون جامه ای چسبیدۀ به زمین است،و چون به او نزدیک شد،شنید که در سجود چنین می گوید:

«سواد و خیال من به تو سجده کرد،و دلم به تو ایمان آورد،این دو دست من است که با آنها جنایتی بر نفس خود روا نداشته ام،ای بزرگ!که برای هر بزرگی امید به تو است،گناه بزرگ مرا بیامرز،که گناه بزرگ را جز پروردگار بزرگ نمی آمرزد».

سپس سر برداشت و بار دیگر به سجده رفت و عایشه شنید که چنین می گوید:

«پناه می برم به نور وجه تو که آسمانها و زمین به آن روشن است،و تاریکیها در مقابل آن از میان می رود،و امر پیشینیان و پسینیان از ناگهانی بودن خشم و غضب تو،و مبدل شدن عافیت تو،و نابود شدن نعمت تو،اصلاح می پذیرد، خدایا قلبی پرهیزگار و پاکیزه،و از شرک تهی،روزی من فرما، /18 نه کافر و شقی».

سپس گونه ها بر خاک سود و گفت:«رخساره بر خاک سودم و غلتاندم،و حق من است که به تو سجده کنم». (1)

ص :188


1- 13) -مفاتیح الجنان(اعمال نیمۀ شعبان)ص 169.

سورۀ تین

اشاره

ص :189

ص :190

سورۀ تین

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»شیخ صدوق،به اسناد او از ابو عبد اللّٰه صادق -علیه السلام-آمده است که او گفت:«هر که«و التین»را در نمازهای واجب و مستحبّ بخواند،به اندازه ای از بهشت به او داده خواهد شد که خرسند شود».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 606 /18

زمینۀ کلّی سوره

هر کس دانسته های خود را در چارچوب علمی محکمی قرار ندهد،از آنها بهره ای نخواهد برد،و قرآن کریم این چارچوب را در اختیار ما قرار می دهد.آیا در این اندیشه افتاده ای که اگر ندانی چه کسی،و از کجا آمده ای،و به کجا خواهی رفت،و چه چیز به کار تو می خورد،و چه چیز برایت زیانبخش است،چگونه می توانی از دانسته های خود دربارۀ پیرامونت بهره مند شوی؟و اگر بیمار و بیماری او را نشناسی،دارد به چه درد تو می خورد؟ و سورۀ تین ما را به بینا شدن نسبت به خود هدایت می کند،و مقدمه ای برای بصیرتهای زندگی و بلکه خلاصۀ آنها است.

ص :191

سورة التّین /18

[سوره التین (95): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلتِّینِ وَ اَلزَّیْتُونِ (1) وَ طُورِ سِینِینَ (2) وَ هٰذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِینِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (4) ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ (5) إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (6) فَمٰا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (7) أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَحْکَمِ اَلْحٰاکِمِینَ (8)

معنای واژه ها

2[طور سینین]

:گفته اند که:آن کوه طور واقع در سیناء است،و به گفته ای دیگر:هر کوه دارای درخت میوه دار.

6[ممنون]

:ممنون به معنی:مقطوع و بریده شده است.

«منّه السیر یمنّه منّا»یعنی راه رفتن او را خسته و ناتوان کرد،و منین به معنی ضعیف است.

ص :192

آیا خدا استوارترین داور و حاکم در میان داوران نیست
اشاره
شرح آیات:

[1]

و این سوره با سوگندی آغاز می شود که شایستۀ چارچوب بودن برای این بصیرت است.پس تین و زیتون چیست؟ « وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ -سوگند به انجیر و زیتون،(یا به دو کوه دارای این دو نام).» تمایز میوه از دیگر انواع غذا و خوراک آسانی خوردن آن بدون لزوم پرداختن به کاری برای آماده کردن آن است:گوشت را،مثلا،نمی توان خام خورد،و دانه ها را باید برای خوردن به صورت دیگری درآورد و کاری دربارۀ آنها انجام داد، در صورتی که انگور بدون این که عملی در روی آن انجام بگیرد،چیده و خورده می شود.بعضی از گونه های طعام را می توان ذخیره کرد،و برای آدمی متضمن فوایدی است،در صورتی که انواعی از میوه،علاوه بر وجوه تمایزی که به عنوان میوه دارد،ممیزات خوراکی نیز دارد،و آنها را می توان ذخیره کرد و مشتمل بر مواد ضروری بدن است،و از این جمله است انجیر که خوردن آن آسان است و گویی آن را به اندازۀ دهان ساخته اند و مزۀ پاکیزه ای همراه با فواید بزرگ دارد،و آن را می توان برای مصرف کردن در هنگام ضرورت خشک کرد،و از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«اگر می خواستم از میوه ای سخن بگویم که از بهشت فرود آمده است، /18 می گفتم همین میوه است که جویدن لازم ندارد،آن را بخورید که بواسیر را از میان می برد و برای درمان نقرس سودمند

ص :193

است». (1)

نیز چنین است میوۀ زیتون که بزرگترین فایده را برای تن آدمی دارد،و روغن آن روغن نادری است که به بدن هیچ زیانی نمی رساند،و در حدیث به جا مانده از پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«زیتون بخورید و از روغن آن بهره مند شوید که از درخت مبارک است». (2)

[2]

که آن درخت در پناه کوه پر درختی که با فواید و منظر و پشتیبانی خود زندگی را شیرین می سازد،قرار گرفته است،و به همین جهت پس از یاد کرد از خوراک انسان،پروردگار ما از کوه طور یاد کرده و گفته است:

« وَ طُورِ سِینِینَ -و سوگند به طور سینین.» گفته اند که سینین در لغت سریانی به معنی نیکو و زیباست،و به قولی:

هر کوه پر درخت میوه به نام سینین خوانده می شود، (3) و این گفتۀ مقاتل و کلبی است.

[3]

و هر جا بوده باشد،صورت آیه با سوگند خوردن به تین و زیتون از یک سو،و با شهر ایمن از سوی دیگر هماهنگی دارد،که خداوند متعال گفته است:

« وَ هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ -و این شهر آسوده و ایمن.» چه ریشه های مدنیّت آدمی سه چیز است:خوراک و زمین و صلح و سلام.

پس چون تین و زیتون مثالی برای بهترین خوراک،و طور سنین بهترین نمونۀ نیکوترین و پربرکت ترین زمینها باشد،بلد الامین الگوی بهترین سرزمینها خواهد بود که سرزمین امنیّت و صلح و صفا است،و این چارچوب متناسب با محور سوره است /18 که در آفرینش آدمی با بهترین تقویم و استقامت تجسم یافته است،بدان جهت که تسخیر زندگی برای او،و آماده کردن طعام و زمین و فراهم آوردن امن و امان،و در نتیجه ایجاد وسایل تمدن برای او،بعضی از جنبه های نیکویی ساختار برای انسان و

ص :194


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 607.
2- 2) -القرطبی،ج 20،ص 112.
3- 3) -همان منبع.

زیبایی و کمال بخشش پروردگار نسبت به او خواهد بود.

برای این کلمات تفسیرهای دیگری نیز وجود دارد که منافی با وسعت کلمات قرآن و مرزهای متعدد آنها نیست،چنان که گفته اند:بلد الامین مکه است که خداوند آن را شرف و بزرگی بخشیده،و طور سینین جایی است که در آن جا موسی-علیه السلام-با خدا تکلم کرده است،و اما تین را بیت المقدس یا مسجد الحرام یا مسجد دمشق دانسته اند،و زیتون را کوهی که بیت المقدس بر آن بنا شده است،یا این که محل فرود آمدن کشتی نوح در کوه جودی بوده است.

در روایتی به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:

«خداوند تبارک و تعالی از هر چیز چهار برگزیده است...و از شهرها و سرزمینها چهار:پس گفت: وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ* وَ طُورِ سِینِینَ* وَ هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ و تین مدینه است،و زیتون بیت المقدس،و طور سینین کوفه،و هذا البلد مکة». (1)

[4]

سوگند به آن دیار مقدس.و سوگند به آن نعمتها که تمدن بشر را می سازد،که انسان به نیکوترین وضع و ساختمان و استقامت آفریده شده است.

« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ -هر آینه آفریدیم انسان را در بهترین قوام و استقامت.» قدرت خدا در ساختن جسد آدمی،از استقامت قامت آدمی تا سلسلۀ اعصاب و قدرتهای مخ و نرمی جسم و توانایی سازگاری آن با اوضاع و احوال گوناگون او تجلّی پیدا می کند و این همه دلیل بر آن است که خداوند متعال او را برای اجرای نقشی بزرگتر از نقش زندگی و سازندگی آفریده است،تنها یک فرد در حال رشد و تکامل نیست،بلکه آفریده ای مکرم و بزرگوار است که خداوند متعال موجودات زنده و گیاهان و طبیعت را مسخّر او ساخته،و بنا بر این نقش /18 حقیقی او در جسم وی نیست بلکه در روح او جای دارد،و در این درخشش مبارک نور مشیتی است که تنها به انسان بخشیده شده،و در این پارۀ نور خرد و دانش و شناختی جای

ص :195


1- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 606.

دارد که انسان در میان دیگر آفریدگان به آن ممتاز شده است.

این معنی چیزی است که با سیاق سوره سازگار است،و بنا بر این قوام نیکویی که خدا به آدمی عنایت فرموده،تنها تقویم جسد او نیست،بدان سبب که این تقویم مقدمه برای چیزی مهمتر است که همان قوام روان او است،و بدان روی که مؤمن و کافر در آن با یکدیگر شریکند،دیگر باز گرداندن کفار به تنهایی به اسفل سافلین معنایی ندارد.

انسان برای آن آفریده شده است که مهمان پروردگار خویش در باغهای جاودانی بوده باشد،و بر نشیمنگاه راستین در نزد ملیک و مالکی مقتدر بنشیند،و همچون پروردگار بزرگ خود به چیزی بگوید:باش،پس بباشد،و در خط آن انسانی قرار گیرد که به سوی پروردگار خود عروج می کند و با آن فاصله ای همچون فاصلۀ دو کمان یا کمتر پیدا کند( قٰابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنیٰ ).

[5]

ولی این فرصت مبارک که به او عنایت شده،چون مورد استفاده قرار نگیرد،کاملا بر عکس می شود،و شخص همچون بالا روندۀ از کوه بزرگی خواهد بود که چون قدمش بلغزد و به ژرفنای دره سرازیر می شود.

« ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ -سپس او را به پست ترین پستیها بازگرداندیم.» به کجا؟به جهنم که بد جای بازگشتنی است،و در آن جا آرزوی آن می کند که کاش خاک می بود.

[6]

حال که آدمی با نیکوترین اندازه آفریده شده،آیا روا است که خود را واگذارد که قضا و قدر او را به هر جا که می خواهد ببرد؟هرگز!...چه این به پست ترین پستیها می انجامد،و ناگزیر باید فهم و فعالیت وجود داشته باشد تا شخص به این درک اسفل سقوط نکند،و مثل او در این باره همچون مثل کسی است که بر قلۀ کوهی بسیار بلند قرار گرفته است و ناگهان گرفتار طوفان باد شدیدی می شود که اگر تمام هوش و اراده و نیروی خود را به کار نگیرد،به عمق دره فرو خواهد افتاد.

ص :196

چنین است که خداوند متعال به دنبال آیه فقط کسانی را مستثنی کرده است که ایمان آورده و به انجام دادن کارهای نیکو پرداخته اند،و اینان کسانی هستند که در قله ای که خداوند ایشان را قرار داده است باقی خواهند ماند.

« إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ -مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو و شایسته کردند که بی منّتی مزد خود را دریافت خواهند داشت.» [7]

هیچ جانوری به اندازۀ آدمی نیازمند آن نیست که به امور زندگی او توجه شود.کودکی که بدون چنین توجهی شایسته احتمال بقای او کاهش می یابد، در مدتی دراز متکی به عنایت و توجه پدر و مادر خویش است،و به همین گونه انسان وسایل دفاعی کافی برای جلوگیری از خطرها ندارد،در صورتی که هر جانوری از داشتن وسایل دفاع کافی برخوردار است،ولی در انسان این امر به هوش و خرد او سپرده شده،و این همه نشانۀ آن است که آدمی آفریده ای اجتماعی و متمدن است و برای بقا و تکامل خود به نظام نیازمند است.

« فَمٰا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ -پس چه چیز پس از این تو را به تکذیب دین برمی انگیزد؟» چه چیز تو را،ای انسان،بر آن می دارد که منکر مکافات شوی؟و بدون داشتن ایمان این امکان وجود ندارد که آدمی در قلۀ آفریدگان که خدایش او را در آن جا قرار داده است باقی بماند،به همان گونه که بدون ایمان داشتن به پاداش و جزا،ملتزم بودن به دین(شریعت)هیچ معنایی ندارد،در صورتی که دین یک ضرورت عقلی است که آدمی به آن رهبری می شود،مگر نه این است که انسان اجتماعی آفریده شده و بنا بر این به نظام و قانونی نیاز دارد،و بهترین نظام آن است که از طرف آفریدگار آدمی به او وحی شود،در انسان فرصت تکامل روحی و نزدیک شدن به خدا وجود دارد،و به همین سبب نیازمند به فرستادگان و رسالتهایی است که عملی شدن این فرصتها را برای او فراهم آورند.و از سوی دیگر:آیا مشاهده نمی کنید که چگونه آدمی،در صورتی که رادع و مانعی در برابر خود نداشته

ص :197

باشد،به منتها درجۀ وحشیت و تباهی سقوط می کند،و هوشمندی و توانایی خود را در راه هلاک خویش به کار می اندازد،آیا نمی بینید که چگونه فساد و تباهی در خشکی و دریا گسترش یافته است؟آیا خبر جنگهای جهانی به گوش شما نرسیده، و از این با خبر نشده اید که این آدمیزاد چه وسیله هایی برای هلاک کردن خویشتن و دیگران فراهم آورده است؟! /18 این همه گواه بر آن است که این موجود بزرگ جز با یک نظام الاهی بزرگ نمی تواند تکامل پیدا کند...بدون دین،همچون کشتی کوه پیکری بدون ناخدا،و هواپیمای بسیار بزرگی بی راننده است،و معلوم است که در دریا و آسمان پیکران چه سرنوشتی خواهد داشت! [8]

اگر کیفر و پاداش موعود نبود،آفرینش آدمی کاری بیهوده یا حتی ظلمی به شمار می رفت،سبحان اللّٰه! پس چگونه می تواند در نزد خدا کسی که به اسفل سافلین نزول می کند و سبب گسترش تباهی در زمین می شود،با کسی برابر باشد که به اوج نیکی و نیکوکاری صعود می کند؟آیات خدا در آفریدگانش ما را به آن رهبری می کند که پروردگار ما بهترین داور در میان داوران است،و این خود گواه بر آن است که خدا برای این انسان پاداشی مقرر داشته است که در روز جزا به او خواهد رسید.

« أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِأَحْکَمِ الْحٰاکِمِینَ -آیا خدا استوارترین داور و حاکم در میان داوران نیست؟» در حدیث از قتادة روایت شده است که گفت:هنگامی که رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-این سوره را به پایان رسانید،گفت:«چرا.و من بر این از گواهانم». (1)

ص :198


1- 5) -مجمع البیان،ج 10،ص 512.

سورۀ علق

اشاره

ص :199

ص :200

سورۀ علق

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر که در شب یا روز خود سورۀ«اقرأ باسم ربک»را بخواند و در همان روز یا شب بمیرد،شهید مرده است،و خدا او را همچون شهید به محشر می آورد،و او را همچون شهید زنده می کند،و همچون کسی است که در راه خدا همراه با رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-شمشیر زده باشد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 608 /18

زمینۀ کلّی سوره

در نفس آدمی کبر و نخوتی نهفته است که احساس ثروتمندی آن را تیز می کند،و احساس نیازمندی آن را از میان می برد،و اگر آدمی از این درد بی درمان آگاه نشود،نعمتهای خدا جز سرکشی برای او حاصلی نخواهد داشت،و سرکشی مرکب راهوار هلاکت است.

اما اگر آدمی این را بداند،و از آن آگاه باشد که نادان و فقیر و مسکین و

ص :201

مستکینی بیش نیست،و این که خدا است که با قلم به او چیز می آموزد،و هنگامی که می خواند صاحب کرامت و بزرگواری خدا است،و شایستۀ ستایش و کبریا او است نه این متعلمی که با علم خود سر به طغیان برداشته است،و نیز باید از این امر آگاه باشد که مال نعمتی خدا داد است و ناگزیر در برابر آن باید سپاسگزار باشد نه این که مال سبب سرکشی شود و با آن در برابر حق ایستادگی کند،و نیز چنین است جاه و مقام و خانواده و دیگر قدرتهای مجازی.

اگر این را بداند،نفس و جان او آرام و اطمینان پیدا می کند،بلکه توانایی آن را به دست می آورد که به اذن خدا کبر و غرور ذاتی خویش را درمان کند،و هر چه نعمتهای پروردگارش افزونتر شود،سپاسگزاری او از خدا و فروتنی او نسبت به بندگان خدا بیشتر خواهد شد،و با گشاده دستی بیشتر به دادن حقوق خدا به مستحقان آن خواهد پرداخت.

محور سورۀ علق درمان سرکشی آدمی است در آن هنگام که نعمت دانش یا جاه و مال به او عطا شده است،و این معالجه با تعبد و بندگی خدا صورت پذیر می شود،و بدین گونه سوره با فرمان به سجود خاتمه پیدا می کند که معراج آدمی به سوی پروردگار خویش است.

سورة العلق /18

[سوره العلق (96): آیات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ اَلَّذِی خَلَقَ (1) خَلَقَ اَلْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ اَلْأَکْرَمُ (3) اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اَلْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ (5) کَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ (6) أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنیٰ (7) إِنَّ إِلیٰ رَبِّکَ اَلرُّجْعیٰ (8) أَ رَأَیْتَ اَلَّذِی یَنْهیٰ (9) عَبْداً إِذٰا صَلّٰی (10) أَ رَأَیْتَ إِنْ کٰانَ عَلَی اَلْهُدیٰ (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْویٰ (12) أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی (13) أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ یَریٰ (14) کَلاّٰ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ (15) نٰاصِیَةٍ کٰاذِبَةٍ خٰاطِئَةٍ (16) فَلْیَدْعُ نٰادِیَهُ (17) سَنَدْعُ اَلزَّبٰانِیَةَ (18) کَلاّٰ لاٰ تُطِعْهُ وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ (19)

ص :202

آدمی آن گاه که خود را بی نیاز می بیند سرکشی در پیش می گیرد
اشاره
شرح آیات:

[1]

رسیدن این سوره نخستین باری نبود که وحی در مکه نازل می شد،بلکه بازپسین بار و بزرگترین آنها بود که بانگ نزول وحی در کوه های مکه شنیده می شد،و جبرییل با نوری بر پیامبر اسلام نازل شد که در طول زمان پرتو افشانی می کند.

محمّد پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-چهرۀ خود را در برابر آسمان به این سو و آن سو می گرداند و چشم به راه ساعت رهایی بزرگ بود،این را می دانست که فرستادۀ خدا است،ولی می خواست بداند که چه وقت وحی بر او نازل می شود و به او فرمان می رسد که حق را آشکار کند؟با شوقی عظیم در جستجوی این لحظه بود.

کعبه از او می خواست که آن را از سنگهای سختی که در میانش گرفته بودند و آشکارا به جای خدا مورد پرستش قرار داشتند،رهایی بخشد،از او بدان سبب یاری می خواست که این خانه را از صورت خانۀ خدایی که برای همۀ مردمان بنا شده بود بیرون آورده بودند،و عنوان نشانی از پایتخت گردنکشان قریش پیدا

ص :203

کرده بود که به نام آن سروری ستمگرانۀ خویش را بر جزیرة العرب تحمیل کرده بودند.

انسانیت گرفتار عذاب شده در اطراف و اکناف جزیرة با پایان یافتن صبرش چشم به راه آن بود که وی به کشتن دختران بی گناه پایان دهد،و از کشته شدن کودکان جلوگیری به عمل آورد،و مانع هتک حقوق مردم شود،و رواج زنا را از جامعه ای براندازد که در آن به هر سو نظر می شد،فقر و مسکنت و عقب ماندگی همچون نشانه های بارزی از اجتماع به چشم می خورد.

ولی فرهنگی که فراهم آمدۀ از توده ای اسطوره ها و خرافات بود،در خدمت گردنکشان و متنعمان قرار داشت،و وسیله ای برای برانگیختن تعصبات قبیله ای و افتخارات دروغین به شمار می رفت،و افزاری برای روشن کردن آتش کینه های کهن بود،و پیوندهای اقتصادی به صورت مجموعه ای از قید و بندها برای جلوگیری از فعالیت انسان در آمده و بر اساس ستم و قهر و غلبه و اختلاف طبقاتی متکی بود.

اوضاع در بیرون جزیره نیز به هیچ وجه بهتر از این نبود که تحریف و نفاق پیروان موسی و عیسی-علیهما السلام-را به دورترین حدود گمراهی رسانیده بود.

برای رهانیدن انسانی که در منجلاب نادانی و پس ماندگی غوطه ور بود، فرهنگ و ادبی ربّانی ضرورت داشت،و خداوند متعال بزرگترین فرشتگان خود روح القدس را برانگیخت تا برگزیدۀ او محمد را به این ادب مؤدب سازد،و جبرییل را به رساندن وحی الاهی به سوی او روانه کرد.

و اینک پاره ای از آنچه امیر المؤمنین(ع)در نهج البلاغه آورده است:

«و گواهی که محمد بندۀ او و پیامبر او است.او را بفرستاد با دینی آشکار و نشانه هایی پدیدار و قرآنی نبشته در علم پروردگار،که نوری است رخشان،و چراغی است فروزان و دستورهایش روشن و عیان،تا گرد دو دلی از دلها بزداید،و با حجت و دلیل ملزم فرماید،نشانه هایش ببینند و بیش نستیزند،و بترسند و از گناه بپرهیزند.و این هنگامی بود که مردمان به بلاها گرفتار بودند،و ریشه های دین

ص :204

سست و نااستوار،و پایه های ایمان ناپایدار.پندار با حقیقت به هم آمیخته،همۀ کارها درهم ریخته.بر و نشو کار دشوار،درآمد نگاهش ناپایدار،چراغ هدایت بی نور،دیدۀ حقیقت بینی کور،همگی به خدا نافرمان،فرمانبر و یاور شیطان،از ایمان روگردان.پایه های دین ویران،شریعت بی نام و نشان،راههایش پوشیده و ناآبادان.دیو را فرمان بردند،و به راه او رفتند و چون گله که به آبشخور رود پی او گرفتند. /18 تخم دوستیش در دل کاشتند،و بیرق او را برافراشتند حالی که فتنه چون شتری مست آنان را به پی می سپرد و پایمال می کرد و ناخن تیز بدانها در می آورد،و آنان در چار موج فتنه سرگردان بودند،درمانده و نادان،و فریفتۀ مکر شیطان.در خانۀ امن کردگار با ساکنانی تبهکار و بد کردار،خوابشان در شب بیداری و سرمۀ دیده شان اشک جاری،در سرزمین عالم آن دم از گفت بسته،دجّال به عزت در صدر نشسته»، (1) و گفت:«همانا خدا محمد را برانگیخت،تا مردمان را بترساند،و فرمان خدا را چنان که باید برساند.آن هنگام شما ای مردم عرب!بدترین آیین را برگزیده بودید،و در بدترین سرای خزیده.منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار، همنشینتان گرزه مارهای زهردار.آبتان تیره و ناگوار،خوراکتان گلو آزار،خون یکدیگر را ریزان،از خویشاوند بریده و گریزان.بتهاتان همه جا بر پا،پای تا سر آلوده به خطای»، (2) و گفت:«او را هنگامی فرستاد که:پیامبران نبودند،و مردمان در خوابی دراز می غنودند،اسب فتنه در جولان،کارها پریشان،آتش جنگها فروزان،جهان تیره،فریب دنیا بر همه چیره،باغ آن افسرده،برگ آن زرد و پژمرده، از میوه اش نومید،آبش در دل زمین ناپدید،نشانه های رستگاری ناپیدا،علامتهای گمراهی هویدا،دنیا با مردم خود ناخوشروی،و با خواهندۀ خود ترش ابروی،بارش محنت و آزار،خوردنی آن مردار،درونش بیم،برونش تیغ مرگبار». (3)

و گفت(ع)در بعثت پیامبر(ص):«او را برانگیخت،در حالی که مردم

ص :205


1- 1) -نهج البلاغه،ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی،خطبۀ 2.
2- 2) -همان منبع،خطبۀ 26.
3- 3) -همان منبع،خطبۀ 89.

سرگردان بودند،و بیراهۀ فتنه را می پیمودند.هوا و هوسشان سرگشته ساخته، بزرگی خواهیشان به فرودستی انداخته.از نادانی جاهلیت خوار،سرگردان و در کار نااستوار،به بلای نادانی گرفتار.او که درود خدا بر وی باد،خیرخواهی را به نهایت رساند،به راه راست رفت،و از طریق حکمت و موعظۀ نیکو مردم را به خدا خواند». (1)

محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-در آن شک نکرد که این وحیی است که به او می رسد،بدان سبب که خدا /18 کسی را که در وحی او شک کند،به فرستادگی اختیار نمی کند:ابراهیم-علیه السلام-در آن شک نکرد که رؤیای او حق است و به کشتن پسرش مبادرت کرد،و موسی-علیه السلام-در این شک نکرد که آن کس که نزدیک درخت با او سخن می گوید خدا است،و به همین سبب با تمام اندامهای خود به خواندن او پرداخت،و مریم در آن شک نکرد که خدا پسر پاکیزه ای به او عطا کرده است،به همان گونه که عیسی بن مریم-علیهما السلام-در آن شک نکرد که بنده و فرستادۀ خدا به سوی بنی اسراییل است،پس آیا این معقول است که خاتم پیامبران که شریفترین و بزرگترین آنان است در این شک کند؟! نور خورشید دلیل آن است،و نور علم دلیل علم،و اطمینان یقین گواهی راستگو بر آن،و وحی آشکاری و وضوحی بیش از خورشید،و نوری بیش از علم،و آرامش و اطمینانی بیش از یقین دارد.

آیا وحی از خدا و خدا گواه بر آن نیست،پس چگونه ممکن است فرستادۀ خدا در آن شک کند؟آیا خدا توانایی آن ندارد که به فرستادۀ خود چیزی برای رسیدن او به یقین نشان دهد،یا کسی را بر مردمان مبعوث کند که شکی در وحی نداشته باشد؟البته که دارد.

برای من این امکان وجود ندارد که به روایاتی در پیرامون رسول باور کنم

ص :206


1- 4) -همان منبع،خطبۀ 95.

که بنا بر آنها پس از نزول وحی به خدیجه گفت:ای خدیجه!مرا چه می شود،و خبر وحی را به او رساند،و گفت:بر نفس خود بیمناکم،پس خدیجه به او گفت:

هرگز...مژده می دهم تو را که خدا هرگز اندوهناکت نخواهد کرد،تویی که صلۀ رحم می کنی،و راست می گویی،و همگان را تحمل می کنی و به پذیرایی از مهمان می پردازی و در سختیهای روزگار به کمک دیگران می پردازی.

آری.من نمی توانم این نصها را که مخالف با ظاهر قرآن است بپذیرم و وسیله ای برای خاورشناسان برای ایستادن در مقابل رسول اسلام است،و اعتقاد من آن است که پیامبر اسلام بی صبرانه چشم به راه رسیدن وحی بود،و چون جبرییل بر او نازل شد،خدا راستی حادثه را به او شناساند و گفت:

« اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ -بخوان به نام پروردگارت که آفرید.» و خواند:باسم اللّٰه الرحمن الرحیم،و این آغاز رسالت است،و هر چند فاتحة الکتاب، /18 بنا بر آنچه خداوند در صورت نهایی قرآن مقرر فرموده بود،آغاز این کتاب آسمانی شد،پنج آیۀ سورۀ علق آغاز تنزیل به شمار می رود.و این نکته شناخته است که میان آنچه خدا در شب قدر به یکباره تمام قرآن را نازل کرد،و صورتی که به شکل تدریجی قرآن در ظرف مدت بیست و سه سال دعوت رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-بر پیامبر اسلام نازل شد،تفاوتی وجود دارد.

به همین سبب در حدیث آمده است از امام جعفر صادق-علیه السلام- که گفت:نخستین چیزی که بر رسول اللّٰه نازل شد بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بوده و آخرین آن إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ . (1)

شاید وحی برای بشریت عهدی از قرائت را آغاز کرده است که پس از زمان پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به صورت فعلی ملازم با انسان و علی رغم وجود پدیدۀ کتابت از صدها سال پیش از اسلام سابقه داشته است،ولی با اسلام به صورتی گسترش پیدا کرد که اکنون نشانه و علامت آشکار انسان شده است.

ص :207


1- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 609.

خواندن وضوحی بیشتر از شنیدن دارد،زیرا که سبب ایجاد عمل متقابلی است میان انسان و نصّی که بر وی خوانده می شود که بسیار بیشتر از گوش دادن محض به آن است،و شاید کتاب پروردگار ما به همین جهت به نام قرآن خوانده شده است.

ولی قرائت به صورت کلی مطلوب نیست،بلکه در مورد آنچه به نام خدا آغاز می شود چنین است،برای چه؟چرا که نام خدا هدف از خواندن را محدود و معین می کند.این خواندن برای دست یافتن به برتری بر مردمان و در خدمت گردنکشان بودن و گمراه کردن مردمان ساده لوح نیست،بلکه برای تزکیۀ نفس و خدمت کردن به ایشان و هدایت همگان صورت می گیرد.

در آن هنگام که علم-و وسیلۀ آن قرائت-به نام خدا باشد،پادشاهان را خواهی دید که بر در خانه های علما و دانشمندان صف کشیده اند و مردمان در پیرامون ایشان گرد آمده اند،و پادشاهان ایشان را در مبارزه های خود بر ضد نعمت پرستان و مستکبران سرپرستی می کنند.

[2]

و خدا آدمی را از علقه،یعنی از خونی بسته،آفرید و پیش از آن او را به صورت آبی پست آفریده بود و سپس چندان بزرگش داشت که بر بیشتر آفریده های او برتری یافت.چه انتقال و تفاوت عظیمی میان حالت همچون خون بسته و میان انسانی وجود دارد که استوار بر روی گامهای خویش پیش می رود؟!هر کس اندکی از آفرینش آدمی و آیات بزرگی که خدا در جان و تن او قرار داده است آگاه باشد،ناگزیر از این انتقال عظیم مبهوت خواهد شد،آیا چنین نیست؟ولی اکنون انتقال بزرگتری چشم به راه او است،که این بار لازم است انتقال با عزم و ارادۀ خود انسان و رحمتی از پروردگار او صورت پذیر شود.و آن انتقال تمدنی از حالت انسان بی سواد به حالت انسانی است که به نام پروردگار خویش می خواند،و شاید آیه بدین سبب آمده باشد که ما را به یاد اصل آفرینش انسان بیاندازد.

« خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ -آدمی را از خون بسته آفرید.» هر کس در قدرت انسان برای عروج به پایگاههای بلند شک داشته باشد،

ص :208

باید به این نعمت خدا نظر کند که چگونه او را از خونی بسته آفرید،و بداند که خدا بر آن توانایی دارد که به مدد علم و هدایت به صورتی دیگر بیافریند.

[3]

بیایید تا در ابعاد قرائت و خواندن بیندیشیم:چگونه خدا به انسان نوشتن را آفرید تا بتواند آزمایشهای خویش را از نسلی به نسل دیگر انتقال دهد،و این آزمایشها و آزموده ها چندان انبوه و متراکم شد که اکنون به صورت سیلی جهنده درآمده است که گذرگاههای علمی آن،با وجود گستردگی آنها،نمی تواند همۀ آنها را در خود جای دهد.آیا می دانید که اگر آدمی از نوشتن آگاهی نداشت،به صورت فردی از چهارپایان و بوزینگان در می آمد؟سبحان اللّٰه!آیا می بینید که با این همه پیوسته کفران نعمت خدا می کنیم،بلکه هر چه نعمت بشر افزایش بیشتر پیدا می کند، کفر و طغیان بیشتر می شود؟پس برای آن که علم سبب سرکشی و وسیله ای برای تبهکاری و ستمگری نشود،پروردگار توانا این مطلب را به یاد ما می آورد که هر چه افقهای علم آدمی گسترده تر می شود،بر او لازم می آید که سپاسگزار پروردگار خویش باشد،و به این اعتراف کند که پروردگارش /18 بزرگوارتر است،زیرا که نوشتن با قلم را به آدمی آموخت،و اگر پروردگارش این موهبت را به او نمی بخشید،هیچ نبود.

« اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ -بخوان و پروردگارت کریمتر است.» چنان که می گوییم:بخور و شکر خدا کن،یا شکیبا شو و پروردگارت کریم است،به نظر من،در این جا نیز خدا به یاد ما می آورد که او اکرم است،و هر صفت پسندیده از او است،پس او آن بخشنده ای است که موهبت قلم را به آدمی ارزانی داشت،و او آن برتری است که هیچ کس به مدارج کمال و علم جز به یاری او نتواند رسید.

[4]

از نشانه های کرم او یکی این است که به وسیلۀ قلم آدمی را صاحب علم و دانش کرد،پس قلم چیزی جز وسیله نیست.آیا اگر بنا بود که دیوار چیزی بیاموزد آیا می توانست چنین شود؟آیا بدان سبب نیست که دیوار برای آموختن اهلیت ندارد؟به همین گونه هر چه آدمی در میدانهای علم و دانش پیشتر رود،لازم

ص :209

است که خشوع و تواضع او در برابر پروردگارش افزونتر شود،و همچون فرعونهای مال و ثروت نباشد که در زمین به سرکشی و فساد مشغول اند.

« اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ -آن که با قلم علم را(به ما)آموخت.» [5]

« عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ یَعْلَمْ -به آدمی چیزی را آموخت که نمی دانست.» در حدیثی به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:

«نسبت به کسانی که به ایشان علم می آموزید متواضع باشید،و در برابر کسانی که از ایشان علم می آموزید فروتنی کنید،و از علمای گردنکش و جبار نباشید که باطل شما حقتان را از میان ببرد». (1)

برقی از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت کرده است که گفت:

«عیسی بن مریم-علیه السلام-گفت:ای گروه حواریان!از شما می خواهم که حاجتی از من را برآورده سازید،گفتند: /18 حاجتت روا خواهد شد،ای روح خدا! پس به پا خاست و پاهای ایشان را شست،گفتند:ای روح خدا!ما برای این کار شایسته تریم.او گفت:شایسته ترین کس برای خدمت شخص عالم است،بدین گونه نسبت به شما فروتنی کردم که پس از من همچون من در برابر مردمان تواضع کنید،سپس عیسی-علیه السلام-گفت:با تواضع حکمت و فرزانگی مایۀ آبادانی می شود،و به همین سبب است که کشت و کار در در دشت صورت می گیرد نه بر کوه». (2)

[6]

مشکل آدمی در آن است که گنجایش نعمتهای خدا را ندارد،پس به سبب آنها طغیان می کند و خود را و دیگران را با خود به هلاکت می رساند.آیا نمی دانی که اگر یک بمب اتمی به کسی داده شود که از کار کردن با آن آگاهی لازم ندارد،به سبب آن به گردنکشی می پردازد،آیا این بر خیر او است یا شری در آن برای وی نهفته است؟

ص :210


1- 6) -اصول کافی،ج 1 ص 36.
2- 7) -همان منبع،ص 37.

« کَلاّٰ -هرگز.» انسان بنا بر طبع خود گنجایش دریافت این حقیقت را ندارد که علم از جانب خدا است و بر او لازم است که با داشتن علم سر به طغیان بلند نکند،یا این که مال از آن پروردگارت و می بایستی در آن چنان تصرف کند که صاحب مال دستور داده است.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ -هر آینه آدمی طغیان می کند.» [7]

چه وقت طغیان می کند؟آن گاه که احساس ثروتمندی بر او عارض می شود.

« أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ -از این که خود را بی نیاز می بیند.» یعنی می بیند که نفس او مستغنی شده است،در زبان عربی دو ضمیر متصل به یک مرجع باز نمی گردد،پس گفته نمی شود:ضربه،نظرتنی،بلکه می گویند:ضرب نفسه و نظرت نفسی،مگر در افعال قلوب که متعدی به دو مفعول می شود مثل حسب،که می گویند:(حسبتنی)و خدای تعالی گفت:«أ رأیتک»که رأی در این جا به معنی نگاه کردن به چشم نیست که /18 یک عمل اندامی است،بلکه به معنی نگاه کردن با قلب است.

سیاق آیه ما را به آن هدایت می کند که یک خطای علمی از انسان سر می زند و چنان گمان می کند که بی نیاز شده است،و در این مورد دو احتمال وجود دارد:

اول:آن که خود را به آن اندازه علمی که به دست آورده،بی نیاز شمارد و در گروه علمای بد قرار گیرد که خدا دربارۀ ایشان گفته است:« لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمٰا لَمْ یَفْعَلُوا،فَلاٰ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفٰازَةٍ مِنَ الْعَذٰابِ... - پس گمان مبر در حق کسانی که به آنچه کرده اند شادی می کنند و چنان دوست دارند که برای کار نکرده مورد ستایش قرار گیرند،که از عذاب برهند». (1) و این

ص :211


1- 8) -آل عمران188/.

هماهنگ است با آن گفتۀ خداوند متعال که: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهیٰ عَبْداً إِذٰا صَلّٰی که این از اوصاف علمای بد و نیمه روشنفکرانی است که متصدی امور دینی هستند و امر و نهیی که می کنند برخاستۀ از هوای نفسانی ایشان است،و حدیث به جا مانده از امام علی-علیه السلام-اشاره به همین تأویل است که،روز عیدی مردمانی را مشغول نماز دید و گفت:«ای مردم!ما پیامبر خدا در چنین روزی دیدیم که هیچ کس پیش از عید نماز نمی خواند یا پیامبر گفت»،پس مردی گفت:ای امیر المؤمنین!آیا نهی نمی کنی که پیش از بیرون آمدن امام نماز بگزارند؟پس گفت:

«نمی خواهم بنده ای را که نماز می خواند نهی کنم،ولی با مردمان از چیزی سخن می گویم که از پیامبر گواه آن یا گفتۀ او بوده ام». (1)

بنا بر این بر علمای دین شایسته نیست که در کار دین افراط کنند،و در امری که ارتباطی به بدعتهای آشکار در میان امت ندارد،کسی را،نادانسته،از عمل صالح بازدارند،و این کاری است که بعضی از متصدیان امور دینی امروز مرتکب آن می شوند،و از اعتمادی که مردمان به ایشان دارند بهره برداری نادرست می کنند،و مردمان را از آن باز می دارند که در مؤسسات خیریه ای که زیر نفوذ ایشان نیست شرکت کنند،یا با خط سیری که صاحبان این گونه مؤسسات دارند به مخالفت بر می خیزند.

دوم:این که گمان کند که با آنچه خدا به او بخشیده بی نیاز شده است،و چنان پندارد که مال همه چیز /18 در زندگی او است،و بدین جهت هیچ توجه و اعتنایی به کمبودها و نقاط ضعف خود در ناحیۀ دینی یا علمی یا اخلاقی یا اجتماعی نداشته باشد،و چنان خود را در گوشۀ مال جمع کند که همۀ پیوندهای خویش را یا اهل خانه و خویشاوندان به تباهی بکشد،و با آنان با روح استکباری برخورد کند.

چرا؟بدان جهت که مالک مقداری مال است.هرگز چنین چیزی درست نیست...مال و ثروت یکی از فرصتهای زندگی است،پس چرا باید به خاطر آن

ص :212


1- 9) -نور الثقلین/ج 5،ص 610.

دیگر بعدهای زندگی ضایع شود؟آیا اگر ثروت داشته باشی،از خوردن و خفتن و سایر ضروریات زندگی خودداری می کنی؟نه چنین است،بلکه به همۀ آنها توجه داری و آنها را انجام می دهی،بدان سبب که هر یک از آنها فرصتی از فرصتهای زندگی تو است.پس چرا خویشتن را در زندان طغیان محبوس می کنی،و از خانواده ات و خویشانت و دیگر افراد بشر دور می سازی،و خود را از بهره مند شدن از لذت علم و جمال ادب و شکوه اخلاق،و حتی از کمالات دین محروم نگاه می داری؟! این آیه تأویل دربارۀ ابو جهل شده است که با مال خود طغیان کرد،و در آن می کوشید تا رسول اللّٰه را از نمازش باز دارد،و معروف است که ابو جهل یکی از آن مترفان و متنعمان بوده است،و هر زمانی را طاغیانی است،و چه بسیار اتفاق افتاده که پلیس نظامهای فاسد در هنگام نماز محل نمازگزاری را در معرض حمله قرار داده،و چه بسیار مؤمنان را به خاک و خون کشیده،و رواقهای مساجد را با خون صالحان و پاکیزگان رنگین کرده است.

[8]

اگر مالی یا علمی یا آبرویی داری بسیار خوب است،ولی تو برای آن آفریده شده ای که زمین را آباد کنی،و آنچه را در که در آن است برای مصلحت خود مسخر سازی،و سپس در ضمن این گونه کارها از لحاظ روحی تکامل پیدا کنی،ولی اگر به آنچه داری بس کنی و به آن شادمان شوی،و بهرۀ خود را در سرای دیگر از یاد ببری،این نقصی در وجود تو است،بدان سبب که تو را از خیراتی که برایت آماده شده محروم می سازد.

پرسشی که پیش می آید چنین است:چگونه آدمی از احساس بی نیاز بودن می تواند خلاص شود؟مگر قلب آدمی تنگ و سینۀ او نیز چنین نیست،و مگر چنان نیست که آدمی بی صبر و ناشکیبا آفریده شده:چون دیناری به چنگ آورد،از شادی به پرواز در می آید،و چون آن را از کف بدهد خشم و غضب او را فرا می گیرد! هنگامی انسان توازن خود را باز می یابد که آخرت را به خاطر بیاورد و به نعمتهای آن توجه پیدا کند که قابل مقایسه با آنچه در دنیا است نیست،و نیز به عذاب بزرگی که در آخرت برای گروهی از مردمان آماده است،در این هنگام

ص :213

است که دنیا و آنچه در آن است در چشم وی کوچک می شود،و به همین سبب /18 اسلام به ما فرمان داده است که در هنگام هجوم سختیها و دشواریها به دیدار گورستانها برویم،چه هر کس که مرگ و ناراحتیهای آن را در خاطر خود مجسم کند،مشکلات زندگی در چشم وی آسان می نماید.

به همین سبب پروردگار در این جا ما را به بازگشت به خدا فرمان داده است،چه آرمانی ترین درمان برای سرکشی نفس است.

« إِنَّ إِلیٰ رَبِّکَ الرُّجْعیٰ -هر آینه بازگشت به پروردگار تو است.» [9]

و سپس سیاق به بیان بعضی از کارهای گردنکشان می پردازد.

« أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهیٰ -آیا آن کس را دیدی که نهی می کند،» در این کار اندیشه کن،چه بر انسان لازم است که به فطرت خویش باز گردد و آن را در امور مردم داور قرار دهد.

[10]

آیا می بینی که چگونه راه نیکی را می برد،و بنده را از نزدیک شدن به پروردگارش باز می دارد.

« عَبْداً إِذٰا صَلّٰی -بنده ای را که نماز می گزارد.» نماز گزاردن و بندگی کردن و به خدا پناه بردن از ساده ترین حقوق آدمی است،و به دم زدن و خوراک خوردن و در جایی ساکن شدن می ماند،پس چگونه بعضی از مردم جرأت آن می کنند که این حق را از دیگران سلب کنند؟یقینا چنین کاری بزرگترین گناه است،و نهایت گمراهی را نشان می دهد که ممکن است کسی از مالدار شدن و طغیان کردن به آن برسد.

[11]

ممکن است عمل شنیع بازداشتن کسی را از نماز و راز و نیاز کردن با خدا که ساده ترین حق او است،شخصی از آن روی بر خود روا شمارد که آن نماز را باطل بداند یا سببی دیگر برای آن تصور کند،ولی در این فکر نمی کند که اگر آن نماز درست باشد،و بندۀ نمازگزار بر راه راست برود،آن نهی کنندۀ از روی هوا و هوس به چه جنایت بزرگی دست زده است! « أَ رَأَیْتَ إِنْ کٰانَ عَلَی الْهُدیٰ -چه گویی اگر این بنده بر راه راست

ص :214

باشد؟» [12]

ای کسی که بندگان خدا را از نماز گزاردن نهی می کنی،چگونه و با چه مقیاسی خود را برتر از آنان تصور می کنی،پس شاید آن که اکنون او را از نماز بازمی داری،پیشوا و راهنمای تو باشد،چه او تو را به پرهیزگاری فرمان می دهد، /18 و تو او را از نماز بازمی داری؟! « أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْویٰ -یا به پرهیزگاری فرمان دهد؟» [13]

در صورتی که بازدارنده رسالت را تکذیب می کند و به آن کافر می شود! « أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّٰی -چه گویی اگر تکذیب کند و پشت گرداند؟» آیا عاقبت این تکذیب کننده چه خواهد شد؟آیا نکوهیده و رانده شده به دوزخ در نخواهد آمد؟ [14]

چگونه خود را مقیاس حق قرار می دهد،در صورتی که خداوند سبحانه و تعالی او را می بیند و از او آگاه است و از آنچه می آموزد و از نیت بدی که بر خاطرش می گذرد خبر دارد؟او خیال می کند که به مردم خدمت می کند،و عمل خود را برای ایشان چنین توجیه می کند که از جهت زیان داشتن نماز برای مردم آن را نهی کرده،یا بدان سبب که نماز تمام نبود یا چیزی شبیه به اینها،ولی نمی تواند نیّت بد خود را از پروردگارش مخفی کند.

« أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّٰهَ یَریٰ -آیا نمی دانسته است که خدا می بیند؟» [15]

و آیات خدا کسانی را که بر خدا دروغ می بندند و به ناحق در زمین به استکبار می پردازند،می کوبد و آنان را به سختی با موهای بالای پیشانیشان می گیرد.

« کَلاّٰ -هرگز!» هرگز چنان نیست که خیال می کند که خدا او را نمی بیند،و خداوند متعال او را می بیند و گناهانش را برمی شمارد و اگر توبه نکند سخت گرفتارش می کند.

ص :215

« لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَةِ -اگر به کار خود پایان ندهد،فرماییم که او را سخت با موهای بالای پیشانیش بگیرند.» /18 شاید گرفتن موهای جلو سر،یعنی ناصیه،به آن دلیل باشد که در پیش روی وی و عزیزترین چیز در آن است.

هنگامی که نیرومندی غیب در تعادل مبارزۀ انسان با نظیر خود وارد می شود،معادله تغییر کلی پیدا می کند،آیا در این ظلمی نیست؟هرگز،بدان سبب که خدای تعالی به بیهوده چنین نمی کند،بلکه پس از آن است که بیم داده و شخص از توجه کردن به آن خودداری کرده باشد.

« نٰاصِیَةٍ کٰاذِبَةٍ خٰاطِئَةٍ -موهای پیش سر دروغگویی خطاکار.» که به حق دروغ بسته،و خدا را مورد تهمت قرار داده،و عمدا در انتخاب راه خود خطا کرده،و همۀ این اوصاف منطبق بر عالمان بدی است که به نام دین از رفتن مردمان در راه دین ممانعت به عمل می آورند.

[17]

آنان چنان گمان دارند که شریکان خدا در آن روز ترسناک، همچون در دنیا،سودی برای ایشان دارند،و با این گمان ساده از شدت آنچه به آن بیم داده شده اند کاسته خواهد شد.هرگز چنین نیست...آنان را به حال خود واگذار تا همۀ اهل مجلس یاران خویش را گرد کنند و ببینند که خدا چگونه مأموران عذاب را به انجام دادن وظیفه شان می خواند! « فَلْیَدْعُ نٰادِیَهُ -پس بگذار که اهل مجلس خود را فراخواند.» به نظر من به کار بردن کلمۀ نادی که نامی برای محل اجتماع است -یعنی مکان اهل نادی-برای اشاره کردن به همۀ اهل نادی است،چنان که خدای تعالی در«و اسأل القریة»منظورش همۀ کسان موجود در قریه و شهر بوده است.

[18]

« سَنَدْعُ الزَّبٰانِیَةَ -به زودی پاسبانان دوزخ را فراخواهیم خواند.» /18 دربارۀ این آیه از ابن عباس روایت شده است که گفت:هنگامی که ابو جهل به نزدیک پیامبر آمد،او را از خود راند،و ابو جهل گفت:آیا مرا می رانی ای

ص :216

محمد!و به خدا سوگند که می دانی شمارۀ مجلسیان هیچ کس بیش از شمارۀ افراد مجلس من نیست،و در این هنگام آیه نازل شد که:فلیدع نادیه. (1)

نیز از ابن عباس روایت شده است که این آیه دربارۀ ابو جهل هنگامی نازل شد که ابن مسعود پس از تلاوت سورۀ الرحمن بر قریش،با چشم گریان نزد پیغمبر آمد،پس جبرییل بشارت پیروزی را برای رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آورد،و دیگر کار ابن مسعود آن بود که در روز بدر بر ابو جهل گذشت که با مرگ دست در گریبان بود،پس بر سینه اش نشست تا سر او را از تن جدا کند،و ابو جهل به او گفت:بر جایگاه بلندی نشسته ای،پس ابن مسعود در پاسخ او گفت:اسلام برتر است و هیچ چیز برتر از او نخواهد بود،و چون سرش را از تن جدا کرده،آن را بر روی زمین می کشید و بدین گونه مژدۀ جبرییل تحقق پیدا کرد و آیه در دنیا پیش از آخرت تأویل شد.

[19]

در پایان سوره قرآن مردمان را از فرمانبرداری گردنکشانی نهی می کند که به مال و معرفت خویش اظهار بی نیازی کردند،و فرمانبرداری از ایشان عصیان نسبت به خدا به شمار می رفت،و به شرک آشکار یا پنهان شبیه بود،و به همین سبب اطاعت کردن از ایشان انسان را از نزدیکی به خداوند متعال محروم می سازد.

« کَلاّٰ لاٰ تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ -هرگز فرمان او را مبر و سجده کن و نزدیک شو.» هنگامی که انسان به طاغیان مال و علم،با همۀ فریبکاری و گمراه کنندگی و ترسناکی که دارند کفر می ورزد،استقلال خود را که جوهر انسانیت است باز پس می گیرد،و خود را آمادۀ سجده کردن و از راه سجود به خدا نزدیک شدن می سازد.

آیه ما را راهنمایی می کند به این که:سجود وسیلۀ عروج انسان به سوی خدا است،و چون سجده کرد به خدا نزدیک می شود.مگر ذات انسان فقر و ناتوانی

ص :217


1- 10) -نور الثقلین/ج 5،ص 610.

و خواری نیست،و آیا آدمی این حقیقت را در هنگام سجده کردن احساس نمی کند که پیشانی را با فروتنی و خواری بر زمین می نهد؟و چون آدمی حقیقت نفس خویش را بازشناسد،حجاب کبری که او را از شناختن پروردگارش جدا می کند از میان می رود،و متوجه می شود که فیض نور او همۀ قلبش را فرا گرفته است،و به همین سبب در اثر روایت شدۀ از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:

«نزدیکترین فاصله میان بنده و پروردگارش در زمانی است که سجده می کند». (1)

از امام رضا-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«نزدیکترین فاصله میان بنده و پروردگارش در زمانی است که سجده می کند،و این از گفتۀ خدای عز و جلّ است که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ -سجده کن و نزدیک شو». (2)

و فقها سجده کردن هنگام تلاوت این آیه را واجب شمرده اند،و سجده کردن در سورة العلق را یکی از چهار جا شمرده اند که سجده کردن در آنها واجب است،و سه جای دیگر در این سوره ها است:«الم السجدة»و«فصّلت»و «النجم».

و از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«سجودهای واجب در چهار جا است:«الم»و« حم تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ »و «النجم»و« اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ».

اما ذکر سجده،که گفته اند امام صادق-علیه السلام-در سجدۀ خود می خوانده،چنین است:«لا اله الا اللّٰه حقا حقا،لا اله الا اللّٰه ایمانا و تصدیقا،لا اله الا اللّٰه عبودیة و رقا،سجدت لک یا رب تعبّدا و رقّا،لا مستنکفا و لا مستکبرا بل أنا عبد ذلیل خائف مستجیر،و سپس سر را برمی داشت و تکبیر می گفت». (3)

ص :218


1- 11) -همان منبع،ص 612.
2- 12) -همان منبع،ص 611.
3- 13) -همان جا.

سورۀ قدر

اشاره

ص :219

ص :220

سورۀ قدر

فضیلت سوره:

1-در کتاب ثواب الاعمال با اسناد از سیف بن عمیره از ابو جعفر-علیه السلام-آمده است:«هر که انا انزلناه فی لیلة القدر»را به صدای بلند بخواند، همچون کسی است که در راه خدای عز و جل شمشیر کشیده باشد،و هر که آهسته بخواند،همچون کسی است که در راه خدا در خون خود بغلطد،و هر که آن را ده بار بخواند،خدا هزار گناه او را می آمرزد».

2-و به اسناد آن از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:هر که«انا انزلناه فی لیلة القدر»را در نماز واجبی بخواند،منادی ندا خواهد کرد که:ای بندۀ خدا!خدا آنچه را که از تو گذشته است آمرزید،پس عمل خود را از سرگیر».

3-در مهج الدعوات از ابن طاووس رحمة اللّٰه علیه آمده است که به صادق-علیه السلام-گفته شد:هنگام ورود بر منصور چه چیز تو را از او در امان داشت؟گفت:«خدا و خواندن«انا انزلناه»و سپس گفتم:یا اللّٰه یا اللّٰه، هفت بار،من محمد و آله را نزد تو شفیع قرار می دهم-صلی اللّٰه علیه و آله-به این که وضع او را نسبت به من تغییر دهی،پس هر که چنین مبتلا شود باید کاری چون کار من کند،و اگر ما آن را نمی خواندیم و به شیعیان خود خواندن آن را فرمان

ص :221

نمی دادیم،مردمان ایشان را می ربودند،ولی این به خدای سوگند برای ایشان همچون غاری است».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 612 /18

زمینۀ کلّی سوره

چون حقیقت واحد است و گسترش می یابد و به صورت تفصیلات درمی آید،و جمع می شود و صورت هدایت و بینات پیدا می کند،پس قرآن گاه، همچون در آیات سورۀ بقره،به گسترش آن می پردازد،و گاه آن را به اجمال همچون در سورۀ قدر درمی آورد که چون ژرف در آن بیندیشیم،همۀ آیات کتاب را در آن خواهیم خواند.

خدا کتاب خود را در شب قدر فرو فرستاد که شبی بزرگ است و عقل به ابعاد آن پی نمی برد،بدان سبب که بهتر از هزار ماه است.چرا؟از آن جهت که وعده گاه انسان نیکوکار با فرشتگان خدا و بزرگترین آنان روح الامین است...و آنان در فرود آمدن خود آنچه را که خدا در هر کار مقدر کرده است با خود فرود می آورند.

در این شب که فرشتگان خدا و روح با بندگان صالح در زمین پیوستگی پیدا می کنند،رحمت خدا و برکات و آمرزش او در کلمۀ(السلام)متجلی می شود و در تمام طول شب تا دمیدن سپیدۀ صبح ادامه می یابد.

بدین گونه است که این سوره آشکار می سازد که چگونه پیوستگی و اتصال میان انسان و فرشتگان خدا و روح صورت اتمام پیدا می کند...و این پیوند که در قرآن چنان متجلی می شود که در قضاها و قدرهای حکیمانه و برکات،از بزرگترین حقایق قرآنی است.

ص :222

سورة القدر

[سوره القدر (97): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ اَلْقَدْرِ (1) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ اَلْقَدْرِ (2) لَیْلَةُ اَلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ اَلرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (4) سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ (5)

و تو چه دانی که لیلة القدر چیست
اشاره
شرح آیات:
اشاره

[1]

در آن هنگام که فیض وحی بر قلب پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-در شب قدر از ماه رمضان فرو می ریخت،و فرشتگان و روح قرآن را با خود فرود می آوردند که رسالۀ صلح و صفا و مژده دهندۀ رحمت است،در چنین هنگامی خدای متعال این مناسبت مبارک را که در آسمانها و زمین بزرگ است،جاودانی کرد و آن را شب مبارک نیکوتر از هزار ماه قرار داد.

به حق عید رحمت است،و هر کس آن را دریابد به مزدی عظیم دست یافته است!!پس خداوند سبحانه و تعالی گفت:

« إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ -ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم.» نیز خداوند متعال چنین گفته است: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ* فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ . (1)

ص :223


1- 1) -الدخان3/ و 4.

بدین گونه تمام قرآن در آن شب بر قلب رسول نازل شد،و سپس به صورت تدریجی در طول مدت بیست و سه سال نزول پیدا کرد،تا جای خود را در جانها پیدا کند،و کتاب دگرگون ساختنی باشد که پیامبر با آن امت و تمدنی بسازد،و آیندۀ تابنده ای برای انسانیت به وجود آورد.

بدین سبب پروردگار ما سبحانه و تعالی گفت: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ . (1)

معروف است که قرآن به صورت معهود خود در همۀ روزهای سال نازل می شود،پس فرود آمدن دیگری به صورت جمله و یک جا نیز دارد.

و اینک سؤال:چرا این شب به نام شب قدر نامیده شد؟ چنان می نماید که مهمترین کاری که در این شب صورت می گیرد،مقدر کردن امور آفریدگان است،و لفظ از آن مشتق شده،پس شب قدرهای مقدر شده است،چنان که پروردگارمان گفت: فِیهٰا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ .

بعضی گفته اند علت نامگذاری جلیل القدر بودن این شب است،که در آن کتاب پر ارج و قدری نازل شده،و هر کس که آن شب را به شب زنده داری بپردازد،در نزد خدا ارزش و قدری بزرگ خواهد داشت.

[2]

کیست که بتواند ابعاد این شب را که خدا آن را به سبب وحی بر آفریدگان خود مبارک گردانیده و آن را زمان تقدیر جریان امور جهانیان قرار داده است،ادراک کند،و کیست که بتواند بزرگی وحی و شکوه فرشتگان و معانی صلح و سلام الاهی را نیک بفهمد؟به صورت مطلق برتر از ادراک نیست،ولی برتر از آن است که آدمی بتواند همۀ ابعاد آن را فراگیرد،بلکه می کوشد و می کوشد تا هر چه بیشتر بر معانی آن وقوف یابد،و هر چه در این شناخت و معرفت پیشتر رود،به غنیمتهای بیشتری از آن دسترس پیدا می کند.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ -و تو چه دانی که شب قدر چیست؟»

ص :224


1- 2) -البقرة185/.

و پیش از این از گفتۀ بعضی نقل کردیم که:این جمله در قرآن برای بیان اهمیت گفته ای می آید که پس از آن خواهد آمد.

اگر مقدم بر جمله«و ما یدریک»باشد،جمله به صورت مجمل باقی می ماند...که بعضی چنین گفته اند،و اعتقاد من آن است که هر دو جمله برای بزرگداشت حقیقتی است که ذکر آن پس از این دو تعبیر آمده است.

[3]

چگونه از اهمیت زمان آگاه می شویم؟آیا در آن صورت نیست که فاصلۀ میان ما و هدفهایمان کوتاهتر می شود،پس چون در یک روز به یک میلیون ریال دسترس پیدا کنی که آن در ظرف مدت یک سال به دست می آوردی،آیا این یک روز برای تو بهتر از یک سال تمام نیست؟به همین گونه است لیلة القدر که به انسانی که قدر آن را بشناسد،چیزی می بخشد که مساوی با یک عمر دراز است:

هشتاد و سه سال و چهار ماه،و به تعبیری رساتر:هزار ماه.

« لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ -شب قدر بهتر از هزار ماه است.» اجل هر یک از ما در نزد خدا معین است،و گاه چندان کوتاه است که هر یک از ما نمی تواند به یک دهم از هدفهای خود دسترس پیدا کند،ولی آیا می توان با این واقعیت به چالش و مبارزه برخاست؟آری.ولی نه بدان صورتی که بیشتر مردم چنان تصور می کنند و خواستار درازی عمر خویش می شوند،و عدّۀ کسانی که به این آرزوی خود می رسند اندک است،بدان سبب که عوامل وفات فراوان و بیشتر آنها از ارادۀ آدمی بیرون است،پس راه برای درازتر کردن عمر چیست؟ژرفتر کردن آن و از لحظه لحظۀ آن برخوردار شدن است،در پیش خود تصور کن که اگر پارۀ کوچکی از زمین داشته باشی و نتوانی آن را بزرگتر کنی،چه خواهی کرد؟ممکن است به بنای ساختمانی بپردازی که بخشی از آن در زمین است و بخشی دیگر در فضا است و سر به ابرها می ساید،بعضی از مردمان سالهای معدودی از عمر داشته و در طول این عمر به انجام دادن کارهایی پرداخته اند که معادل کار قرنهای دراز است،مثلا عمر رسول اکرم ما-صلی اللّٰه علیه و آله-از شصت و سه سال تجاوز نکرد،و بیست و سه سال از آن به ایام دعوت او اختصاص داشت،ولی اثر آن از اثر عمر دراز

ص :225

نوح بیشتر است،بلکه از سالهای عمر همۀ پیامبران چنین است،و به همین گونه خداوند رحمان موهبت شب قدر را مخصوص امت او /18 و آن را بهتر از هزار ماه قرار داد تا بتوانند عمر خود را در بعد سوم(یعنی بعد عمق)درازتر کنند،و شاید خبر مأثور از رسول اللّٰه(ص)اشاره به همین معنی بوده باشد،چه روایت شده است که عمرهای امتهای پیش از او را به او نشان دادند و چنان می نماید که عمرهای امت خود را کوتاه دید و دریافت که در درازی عمر به پیشینیان نمی رسند،و به همین جهت خدا شب قدر را به او عطا کرد و آن را بهتر از هزار ماه قرار داد. (1)

در حدیثی دیگر چنین آمده است:به پیامبر گفتند که مردی از بنی اسراییل هزار ماه سلاح را در راه خدا از گردن خود برنداشت،و او سخت دچار شگفتی شد و آرزو کرد که چنین کسی نیز در امت او بوده باشد،و گفت:«پروردگارا!به امت کوتاهترین عمرها را داده ای که با آن اعمالشان کمتر می شود،پس خدا لیلة القدر را به او بخشید و گفت:« لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ »که در آن ماهها آن اسراییلی سلاح را در راه خدا حمل می کرد،و این شب برای امت تو تا روز قیامت در هر ماه رمضان خواهد بود». (2)

در شب قدری که به طاعت شب زنده داری می کنی،خدا نام تو را در گروه نیکبختان ثبت می کند و تن تو را بر آتش جهنم حرام می سازد،و این در نتیجۀ توفیقی است که برای اصلاح فراگیر خودت در نتیجۀ عبادت بهرۀ تو می شود،و به همین سبب در دعاهای مأثور شبهای رمضان مجموعه ای از بصیرتها آمده است که با تکرار تلاوت آنها به صورت هدفهایی برای شخص مؤمن درمی آید و با تلاش و کوشش به طرف آنها می رود و به طلب آنها می پردازد.

«خدایا وسعت روزی و امنیت در وطن و نور چشمی در همسر و مال و فرزند،و جایگزینی در نعمتهای خودت که در نزد من است و تندرستی در جسم و

ص :226


1- 3) -القرطبی،ج 20،ص 133.
2- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 115.

نیرومندی بدن و سلامت دین به من ارزانی دار،و تا مرا زنده نگاه می داری،به فرمانبرداری از خودت و فرستاده ات محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-برانگیز،و از پر بهره ترین بندگانت /18 در برابر نیکی که در ماه رمضان فرو فرستاده ای یا در شب قدر ماه رمضان نازل خواهی کرد قرار بده». (1)

بنا بر این شایسته آن است که هدف تو در شب قدر تحقق یافتن تغییری اساسی و ریشه دار در نفس خودت باشد،و لازم است که خود را در برابر داور خرد به محاکمه بخوانی،و نابسامانیهای پیشین و انحرافات جاری آن را تسجیل کنی،و عزم بر آن مجزوم سازی که از همۀ اینها با پشیمانی از ارتکاب خطا درگذری،و به ترک آنها نیت خالص کنی و به خدا پناه بری که از گناهان گذشته ات درگذرد و در آینده تو را موفق به آن سازد که بر گرد گناه نگردی.

در تأویل این آیه چنین آمده است:در دولت رسولی فرود آمد که نیکوتر از دولتهای ستمگر بنی امیه بود،که بنا بر نقل ترمذی از حسن بن علی-علیهما السلام-:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بنی امیه را بر منبر خویش دید و این امر او را خوش نیامد،پس سورۀ« إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ الْکَوْثَرَ »که کوثر آن نهری در فردوس است،و نیز این سوره: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» یعنی هزار ماهی که بنی امیه پس از تو حکومت می کنند»، (2) و حکومت بنی امیه،بی کم و زیاد،هزار ماه بود.

بنا بر این فضیلت حکمروایی عدل و داد و اثر بزرگ آن در آیندۀ بشریت بیش از هزار ماه حکومت جور و ستم خواهد بود.

[4]

به چه سبب شب قدر بهتر از هزار ماه شده است؟بدان سبب که محل تلاقی اهل آسمان با اهل زمین است که یاد وحی را زنده می کنند،و آنچه را که خدا برای مردمان در هر کار مقدر کرده است عرضه می دارند.

ص :227


1- 5) -کلماتی از دعای ابو حمزۀ ثمالی مخصوص سحرهای ماه رمضان،نگاه کنید به مفاتیح الجنان، ص 196.
2- 6) -القرطبی،ج 20،ص 133.

« تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ -فرشتگان فرود می آیند.» اصل کلمه تتنزل و صیغۀ مضارع آن دلیل بر استمرار است،پس از آن چنین نتیجه می گیریم که: /18 لیلة القدر تنها یک شب در جهان نیست،بلکه در هر سال یک شب لیلة القدر است و به همین جهت پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-ما را به شب زنده داری و زنده نگاه داشتن این شب فرمان داده است.

در خبری از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون ماه رمضان نزدیک شد-در زمانی که سه روز از ماه شعبان باقی بود-به بلال گفت:

«مردمان را به مسجد بخوان»و چون حاضر آمدند،بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای خدا به جای آورد و آن گاه گفت:«ای مردم!خدا این ماه را به شما اختصاص داده است،و آن سید ماهها است،و در آن شبی است که از هزار ماه نیکوتر است». (1)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که به ابن عباس گفت:«شب قدر در هر سال هست،و امر سال در آن شب نازل می شود،و برای این امر والیانی پس از رسول اللّٰه وجود دارد»پس ابن عباس گفت که آنان کیانند؟ و او-علیه السلام-گفت:«من و یازده کس از صلب من». (2)

« وَ الرُّوحُ -و روح.» روح چیست؟آیا جبرییل-علیه السلام-است یا فرشتگان درجۀ بالاتر؟یا گروهی برتر از فرشتگان و از آفریدگان خدایند،یا فرشتۀ بزرگی که پیامبران خود را به او تأیید می کند؟ بعضی از آیۀ بعدی چنین نتیجه گرفته اند که روح جبرییل-علیه السلام- است،بدان سبب که خدا در جای دیگری از قرآن گفته است: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ». (3)

ص :228


1- 7) -نور الثقلین/ج 5،ص 618.
2- 8) -همان منبع،ص 619.
3- 9) -الشعراء193/.

بعضی از آیۀ بعدی چنین استنتاج کرده اند که:روح همان وحی است،چه فرشتگان وحی را در شب قدر با خود به زمین می آورند، /18 و خدا گفته است: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا . (1)

در حدیث شریف مطلبی آمده است که بنا بر آن روح بزرگتر از فرشتگان است،چنان که از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که چون از او پرسیدند که:آیا روح جبرییل(ع)است؟گفت:«جبرییل از فرشتگان است،و روح از فرشتگان بزرگتر است،مگر خدا نگفته است که «تَنَزَّلُ الْمَلاٰئِکَةُ وَ الرُّوحُ» ؟. (2)

خداوند تبارک و تعالی گفته است:« وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ -او را با روحی از خود تأیید کرد»،و این دلیل بر آن است که روح چیزی است که خدا به وسیلۀ آن پیامبران خود را تأیید می کند».

معلوم می شود که روح آفریده ای نورانی و بلند مرتبه در نزد خدا است،و این که خدا تنها به وسیلۀ او پیامبرانش را تأیید نمی کند،و فرشتگان و از جملۀ ایشان جبرییل نیز به تأیید پیامبران-علیهم السلام-اشتغال دارند،و بدین گونه احتمالات و دلایل گوناگون با هم جمع می شود،و خدا داناتر است.

« فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ -به اذن پروردگارشان.» این شب که فرشتگان در آن فرود می آیند شبی بزرگ است،و از آن روی بزرگ است که بزرگترین آنان که روح است نیز به زمین نازل می شود،ولی شایسته نیست که دور از عظمت خدای آفریدگار به عظمت روح توجه کنیم،چه آنان بندگان بزرگوار خدا و در عین حال آفریدگان و تربیت شدگان اویند،و به هیچ وجه نیمه خدایان به شمار نمی روند،و هیچ کاری به دست ایشان نیست،و فرود آمدنشان به اختیار خودشان نیست بلکه همه چیز به اذن و فرمان خدا صورت می گیرد.

ص :229


1- 10) -الشوری52/.
2- 11) -تفسیر نمونه،ج 26،ص 184 نقل از تفسیر البرهان،ج 4 ص 418.

« مِنْ کُلِّ أَمْرٍ -از هر امر و هر چیز.» گفتند:معنای این جمله برای هر کار،یا به هر کار است،پس ملائکه -بنا بر این تفسیر-برای تقدیر و اندازه معین کردن برای هر امر و هر چیز نازل می شوند،ولی آیا مگر خدا برای هر کار از آن زمان که لوح را آفرید و قلم را بر آن روان کرد،اندازه و قدری را مقدر نکرده بوده است؟ /18 چرا.پس ملائکه برای چه در شب قدر فرود می آیند؟معلوم می شود که تقدیرهای حکیمانه در امور آفریدگان صورت اتمام پذیرفته بوده است،ولی هنوز چیزهایی باقی مانده که صورت واقعی پیدا نکرده و برای هر سال در شب قدر آن سال اندازه و کیفیت آن معین و مقدّر می شود،پس تقدیر به بعضی از جوانب کارها اختصاص دارد و نه همۀ جوانب آنها.

آری،تقدیرها همۀ امور را شامل می شود،ولی از هر امری یک ناحیۀ آن،و بدین گونه حرف«من»در آیه برای تبعیض آمده که معنی اصلی آن است،و این مطلب همچون از نصوص وارد شدۀ در این موضوع دستگیری ما می شود:

سلیمان مروزی به امام رضا-علیه السلام-گفت:«به من خبر بده که إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ دربارۀ چه امری نازل شده است،و امام گفت:

«ای سلیمان!لیلة القدر شبی است که در آن خدای عز و جل آنچه را که در فاصلۀ آن سال تا سال دیگر است،از زندگی و مرگ،و نیکی و بدی در روزی،مقدر می فرماید،پس آنچه خدا در آن شب مقدر کرده باشد حتمی است». (1)

بدین گونه بینشهای وحی با تصورات بشری متفاوت می شود،پس در آن حال که آدمی چنان گمان می کند که مجبور است و خواست او هیچ تأثیری در زندگی او ندارد،وحی برای او یک ارزش والا قایل می شود،و او را توانای بر تغییر دادن اجمالی زندگی خویش قرار می دهد:از خوشبختی و بدبختی،و خیر و شر،و سود و زیان،این همه به فرمان خدا و بر اثر خواستن از خدا در لیلة القدر.

بشریت دربارۀ حقیقت مشیت الاهی سخت گمراه است:گروهی خود را

ص :230


1- 12) -نور الثقلین/ج 5،ص 630.

صاحب همه چیز می دانند و چنان تصور می کنند که خدا به صورت مطلق کارها را به خود ایشان تفویض کرده است،پس نه ثواب و عقاب است و نه مسئولیت و اخلاق، و گروهی او را بیچاره و مضطری تصور می کنند که هیچ آزادی و اختیاری ندارد و همه چیز به قضا و قدر می گذرد.

ولی حقیقت امری در میان این دو امر است:نه جبر است،بدان سبب که ما به یقین می دانیم که قرار ما در زندگیمان مؤثر است،مگر بنا بر خواست و قرار خودمان نمی خوریم و نمی آشامیم و نمی رویم و نمی آییم؟و نیز تفویض هم نیست، بدان سبب که بسیار کارها است که هیچ به دست ما نیست:این که چگونه به دنیا می آییم،و در کجا از دنیا می رویم، /18 و فردا چه خواهیم کرد،و چگونه قضای الاهی میان آنچه می خواهیم و آنچه به آن می رسیم حایل می شود،و چه بسیار شده است که تقدیر نگذاشته است که به آنچه نقشه ریزی دقیق برای رسیدن به آن کرده بوده است برسی؟! آری،خدا به اندازه ای به انسان مشیت بخشیده است تا با آن سرنوشت و راه رفتن خویش را به دست خود گیرد،و به جانب دوزخ روانه شود یا به سوی فردوس، ولی این بدان معنی نیست که با نیرومندی ذاتی خود و با اقدام خویش به بهشت یا جهنم خواهد رفت،بلکه این خدا است که او را با کارهای نیک و شایسته اش به دوزخ می افکند،یا با کارهای خوب و پسندیده اش از ساکنان بهشت قرار می دهد.

بنا بر این انسان حق انتخاب و اختیار دارد،ولی خدای متعال است که سعادت یا شقاوتی را که آدمی اختیار کرده است تحقق می بخشد و« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ -و خدا وضع زندگی قومی را تغییر نمی دهد مگر این که آنچه را که در نفوس و جانهای خود دارند تغییر دهند»،و از این جا است که اهمیت دعا و مخصوصا در شب قدر که بهار دعا است آشکار می شود،و گاه تمام زندگی آدمی در این شب دگرگون می شود،پس چه اندازه باید آدمی ناکام و بدبخت باشد که این شب بر او بگذرد بی آن که بتواند از آن چیزی برای خود به دست آورد.

ص :231

بعضی ممکن است بپرسند که:آیا این خود جبر نیست؟اگر بنا باشد که یک شب سرنوشت زندگی آدمی را معین کند،پس دیگر قصد و تلاش و کوشش در دیگر روزهای سال برای چه ضرورت دارد؟ هرگز چنین نیست...این امر هیچ ارتباطی با جبر و مجبور بودن آدمی ندارد.و این امر وقتی برای ما به خوبی واضح می شود که بینشهای آینده را خوب فهم کنیم:

بینش اول:چنان به نظر می رسد که تقدیر در این شب همۀ جوانب و نواحی زندگی را شامل نمی شود،چه سه نوع قضایا وجود دارد:یک دسته آنها است که در یک شب از تاریخ هستی مقدر می شود،چنان که از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-به من گفت:آیا می دانی معنی شب قدر چیست؟پس گفتم:نه ای رسول خدا!و او گفت:خداوند تبارک و تعالی در آن همه چیز را که تا روز قیامت خواهد بود مقدر کرده است،و از جملۀ آنچه /18 خدای عز و جل مقدر کرده،ولایت تو و امامان از نسل تو تا روز قیامت است». (1)

نوع دوم:تقدیرهایی است که در ظرف مدت یک سال از عمر آدمی صورت پذیر می شود،در صورتی که نوع سوم باقی می ماند که وابستۀ به خواست آدمی و فتنه و آزمایش همین است،مثلا:خدا برای انسان در شب قدر ثروتی را مقدر می کند،اما این که آدمی چگونه با آن ثروت رفتار کند،و این که آن را در راه خدا انفاق خواهد کرد یا در این کار بخل خواهد ورزید،این همه به خواست خود آدمی است و به آن آزمایش او صورت اتمام پیدا می کند،و مثلا،خدا یک بیماری را در آن سال برای آدمی مقدر می سازد،اما شکیبایی او در برابر آن بیماری یا جزع کردن به جای آن بستگی به ارادۀ خود او دارد.

با وجود این برای خدا بداء و تغییر تقدیر وجود دارد،بدان سبب که هیچ

ص :232


1- 13) -همان منبع،ص 629.

چیز نمی تواند برای پروردگار ما جنبۀ حتمیت داشته باشد،که خود گفته است:

یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ . (1) و در حدیث به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:«چون شب قدر فرارسد،فرشتگان و روح و کاتبان به آسمان دنیا نزول می کنند،و آنچه را که قضای الاهی برای آن سال خواسته است می نویسند،پس اگر خدا بخواهد چیزی را پس و پیش کند یا از آن بکاهد،به فرشته فرمان محو کردن آن را می دهد،و به جای آن چیزی را که خدا آن را اراده کرده است قرار می دهد»،گفتم:آیا همه چیز در نزد او و ثبت شدۀ در کتابی است؟گفت:«آری».گفتم:پس چه چیز پس از آن خواهد بود؟گفت:

«سبحان اللّٰه!و سپس خدای تبارک و تعالی هر چه را که بخواهد ایجاد می کند». (2)

بدین گونه کلمه خدا بالاترین کلمه باقی می ماند،و مشیت او اجرا می شود،ولی تکیه کردن به بداء و از دست دادن فرصت شب قدر گونه ای از ساده دلی و بلکه از سفیهی و زیانکاری است.

بینش دوم:خداوند به حکمت بالغه و داوری عادلانۀ خود هر چه را که شایسته است برای بندگان خود مقدر می کند،و به همین سبب قضا و تقدیر او برای مؤمن نیکوکار متوسل به خدا همان چیزی نیست که برای یک کافر بدکاره مقدر می کند،و باید بدانی که پروردگار تو نسبت به بندگان خود ستم روا نمی دارد.و بنا بر این /18 آدمی،با آنچه در سال گذشته کرده است،و با آنچه در شب قدر و در فرصت تقدیر انجام می دهد،و با آنچه خدا از بدی اختیار او در سال گذشته می داند، در سرنوشت شخص خویش تأثیر می کند،مثلا:خدا برای طاغوتی که می داند توبه نخواهد کرد،عذاب را در این سال مقدر می کند،زیرا که می داند در این سال به ستمگری خود ادامه خواهد داد،و لو این که فرضا در این سال توفیق توبه و ستم نکردن به مردم پیدا می کند،بدان سبب که خدا مختار است که در کار و تقدیر

ص :233


1- 14) -الرعد39/.
2- 15) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 631.

خویش تجدیدنظر(بداء)کند،و سقوط را از او دور سازد و به یاری او برخیزد،که خود گفته است: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ . (1)

بینش سوم:مردمان چنان تصور می کنند که حوادثی بر زیان ایشان در جریان است که هیچ کاری دربارۀ آنها از ایشان ساخته نیست،همچون مرگ عزیزی یا گرفتار شدن به دردی بی درمان یا مبتلا شدن به سلطه و قدرت حاکمی ستمگر یا به عقب ماندگی یا به خشکسالی،ولی چنین نیست چه حتی این ظواهری که بیرون از خواست انسان قرار می گیرد،به فرمان و تقدیر و قضای خدا صورت می گیرد،و خدا به چیزی حکم نمی کند مگر آن که حکمت و عدالت او مقتضی آن بوده باشد،و یکی از مقتضیات عدل او آن است که قضا و تقدیر او بر حسب چیزی باشد که بندگانش کسب کرده اند،مگر خود او نگفته است:« ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ -تباهی در خشکی و دریا بر اثر آنچه دستهای آدمیان کسب کرده است آشکار شد». (2)

در این منتهای بزرگداشت مشیت آدمی است که خدا تقدیر خویش را بر وفق آن قرار داده است،آیا چنین نیست؟ [5]

سلام کلمه ای نورانی است که قلب را از نورانیت و شادی لبریز می کند،چه جا برای هر چیز دارد که نفس به آن متمایل است و روان برای رسیدن به آن تلاش می کند و عقل خواستار آن است،پس آدمی،در آن هنگامی که از وجود نقص در اندامهای بدن خود شاکی است،یا از اوضاع زندگی خویش راضی نیست،یا به خواستهای روح خود نمی تواند رسید،دیگر سلامتی و صلح و صفا ندارد،آیا بیمار سلام و سلامت دارد،و آیا مسکین از عافیت برخوردار است،یا حسود در آرامش و امان به سر می برد؟هرگز...سلام /18 با افزونی بسیاری از نعمتهای خدا فراهم می آید که چون به یکی از آنها نیازمند باشیم سلام را از دست داده ایم.

ص :234


1- 16) -الرعد11/.
2- 17) -الروم41/.

آیا از آن خبر داری که چند میلیون نعمت باید برای فراگرفتن بدن تو مزاحم یکدیگر باشند تا تو در عافیت زندگی کنی؟و چند میلیون نعمت باید زندگی تو را فرا گیرد و از مجموع آنها سلامت آن فراهم آید؟و شب قدر شب سلام است،که خداوند سبحانه و تعالی دربارۀ آن می گوید:

« سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ الْفَجْرِ -این شب سراسر تا دمیدن سپیدۀ صبح سلام است.» در آن صورت که این موهبت الاهی به زمان نسبت داده شده،می دانیم که آن را فرا می گیرد و حتی نزدیک است که از آن لبریز شود،پس شب سلام همۀ لحظاتش برای همۀ انام و بندگان خدا سلام است،به همان گونه که روز سعید همه اش گوارایی و رستگاری است،در صورتی که روز شوم از هر گوشه اش شومی تراوش می کند.

پس چه چیز در شب قدر می گذرد که تا طلوع فجر سلام است؟ در آن شک نیست که خداوند در آن شب گروه هایی از آمرزشخواهان را می آمرزد،و بدین گونه آنان را از آتش جهنم رهایی می بخشد،و کدام سلام از سالم بودن انسان از پیامدهای گناهانش در دنیا و آخرت بزرگتر است؟! به همین سبب است که مؤمنان در آن می کوشند که به آرزوی خلاصی از آتش جهنم دست یابند و پس از باز کردن قرآن در برابر خود چنین می گویند:

«خدایا به حق کتاب فرو فرستاده ات و آنچه در آن است-و در آن نام بزرگ تو و نامهای نیکوی تو و آنچه مایۀ بیم و امید است-از تو می خواهم که مرا از آزاد شدگان از آتش قرار دهی». (1)

بدین گونه خدا عافیت انسان و تمام کردن نعمت خود را به او در آن مقدر کرده است،و یکی از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسید که:او چه چیز را در این شب از خدا می خواهد و در جوابش-بنا بر روایت-گفت«عافیت». (2)

ص :235


1- 18) -مفاتیح الجنان،ص 225.
2- 19) -همان منبع،ص 226.

ممکن است این شب بر فردی داخل شود که از اشقیاء است و آن شخص از آن سعید و خوشبخت بیرون آید،مگر این شب شب سلام نیست؟بنا بر این بر انسان لازم است که در این شب با این کلمات شریف دعا کند:

«اللهم امدد لی فی عمری،و اوسع لی فی رزقی،و اصح لی جسمی، و بلغنی أملی،و إن کنت من الأشقیاء فامحنی من الاشقیاء،و اکتبنی من السعداء، فانک قلت فی کتابک المنزل علی نبیک المرسل-صلواتک علیه و آله-: یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ -خدایا!عمرم را دراز کن،و روزیم را وسعت ده، و تنم را سالم ساز،و مرا به آرزویم برسان،و اگر از اشقیا هستم نام مرا از میان آنان محو کن و در میان سعادتمندان بنویس،چه خود در کتاب فرو فرستادۀ خویش بر پیامبر خود-که درودهای تو بر او و آلش باد-گفته ای«خدا آنچه را که بخواهد محو می کند یا برجای می گذارد،و کتاب اصلی در نزد او است». (1)

در این شب خدا رزق بندگان خود را مقدر می کند،و آن جزئی از سلام و امن است،و بر آدمی لازم است که گشایش در روزی خود را از خدای خویش بخواهد.

به همان گونه که امن و عافیت و سلامتی و ذریّه مقدر می شود که همه از شرطهای سلام است.

حقا محروم آن کس است که از خیرات شب قدر بی بهره بماند،چنان که در حدیث به جا مانده از فاطمۀ زهراء-علیها السلام-آمده است که کسان خویش را به آماده بودن برای استقبال از شب بیست و سوم ماه رمضان سفارش می کرد و می گفت که روز را بخوابند تا در هنگام شب زنده داری خواب بر ایشان غلبه نکند و می گفت:«ناکام کسی است که از خیر این شب بی بهره بماند». (2)

بعضی گفته اند که معنی سلام در این آیه چنین است:فرشتگان در آن بر

ص :236


1- 20) -همان منبع،ص 235.
2- 21) -همان منبع،ص 236.

مؤمنان و شب زنده داران در مساجد سلام می کنند،و بعضی از ایشان به بعضی دیگر سلام می کنند،و به قولی دیگر:فرشتگان بر امام عصر-علیه السلام-فرود می آیند و به او سلام می کنند.

شب قدر چه وقت است؟

چون بر حسب دو آیه از قرآن،این کتاب آسمانی در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده، /18 پس لیلة القدر در همین ماه مبارک قرار دارد،ولی در کدام شب از آن؟در بعضی از روایات آمده است که:«در ده شب آخر به جستجوی آن برآیید». (1)

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که در تفسیر إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ گفت:آری لیلة القدر است و آن در ماه رمضان در دهۀ آخر این ماه است که قرآن جز در آن نازل نشده است. (2)

در حدیث دیگر به یکی از دو شب محدود شده است:شب بیست و یکم یا شب بیست و سوم،و ابو حمزۀ ثمالی روایت کرده است که:نزد ابو عبد اللّٰه امام صادق-علیه السلام-بودم،که ابو بصیر به او گفت:فدایت شوم!شبی که هر چه بخواهند در آن شب می خواهند کدام است؟گفت:«در بیست و یکم یا بیست و سوم».گفت:اگر نتوانم به هر دو برسم؟پس گفت:«کدام دو شب آسانتر را خواستاری؟»،گفت:بسا هست که ما هلال را در شبی می بینیم،و کسی از سرزمینی دیگر می آید و خلاف آن را به ما می گوید؟گفت:«کدام شب را در آن میسرتر می خواهی؟»گفتم:فدایت شوم:شب بیست و سوم که لیلة الجهنی است؟ (3) پس گفت:«این را هم می گویند»و سپس گفت:«پس آن را در شب بیست و یکم و بیست و سوم جستجو کن،و در هر یک از آنها صد رکعت

ص :237


1- 22) -بنا بر روایتی از رسول اللّٰه(ص)در تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 629.
2- 23) -نور الثقلین/ج 5،ص 625.
3- 24) -به زودی از آن یاد خواهیم کرد،ان شاء اللّٰه.

نماز بخوان و-اگر می توانی-تمام شب را بیدار بمان،و در آن دو شب غسل کن»،گفت که گفتم:اگر نتوانم ایستاده نماز بگزارم؟گفت:«نشسته نماز بخوان»،گفت که گفتم:اگر نتوانم؟گفت«دراز کشیدۀ بر بستر چنین کن،و اگر نتوانی مقداری از آغاز شب را بیدار بمان،چه درهای آسمان در رمضان باز می شود،و شیاطین را در بند می کنند،و اعمال مؤمنان را می پذیرند،و در زمان رسول اللّٰه این ماه نام خوبی داشت:المرزوق». (1)

احادیث نبوی و امامان در شب زنده داری در این دو شب فراوان است،ولی در یک حدیث نبوی تنها از شب بیست و سوم سخن رفته و آرزو شده است که همان شب قدر بوده باشد:عبد اللّٰه بن أنیس انصاری معروف به جهنی به رسول اللّٰه -صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:خانۀ من از مدینه دور است،مرا به شبی راهنمایی فرما تا در آن به این شهر بیایم،و پیامبر شب بیست و سوم را برای او معین کرد. (2)

از بعضی از احادیث چنین معلوم می شود که:شب قدر حقیقی شب بیست و سوم است،در صورتی که شبهای نوزدهم و بیست و یکم وسیله ای برای دست یافتن به آن است،و هر کس به عبادت آن دو شب توفیق پیدا کند،در شب سوم نشاط بیشتر خواهد داشت،و به رحمت خدا در آن شب نزدیکتر خواهد شد.

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که به کسی که از او دربارۀ شب قدر سؤالی کرده بود گفت:«آن را در شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم جستجو کن». (3)

در حدیثی دیگر چنین آمده است:هر شب از این سه شب فضیلت و ارجی دارد،و از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«تقدیر در شب قدر نوزدهم است،و ابرام در شب بیست و یکم،و امضا در شب بیست و

ص :238


1- 25) -همان منبع،ص 625.
2- 26) -تفسیر نور الثقلین/ج 5،ص 626.
3- 27) -همان منبع،ص 628.

سوم». (1)

در نشانیهای شب قدر آمده است که:«باد آن خوشبو است،و اگر در سرما باشد گرم خواهد بود،و اگر در گرما باشد بهتر می شود». (2)

از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که:«آن شب ملایمی است،نه گرم و نه سرد،خورشید در بامداد آن بدون شعاع طلوع می کند». (3)

از خدا مسئلت داریم که ما را برای درک این شب شریف موفق بدارد و سعادت ما را در آن مقدر فرماید.

ص :239


1- 28) -همان جا،ص 627.
2- 29) -همان جا،ص 623.
3- 30) -همان جا.

ص :240

سورۀ بیّنه

اشاره

ص :241

ص :242

سورۀ بیّنه

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر که سورۀ«لم یکن الذین»را بخواند،از شرک پاک شود،و به دین محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-درآید،و خدای عز و جل او را مؤمن در محشر برانگیزد و آسان به حساب او برسد».

از ابو الدرداء است که گفت:رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:

اگر مردمان بدانند که در«لم یکن الذین کفروا»چه چیز است،کسان و مال خود را فرو گذارند و به تعلیم گرفتن آن بپردازند.پس مردی /18 از خزاعه گفت که:چه پاداشی در آن است ای رسول خدا؟گفت:«هرگز هیچ منافقی نخواهد خواند،و نه هر بنده ای که در شکی دربارۀ خدای عز و جل دارد،و سوگند به خدا که فرشتگان مقرب از آن زمان که خدا آسمانها و زمین را آفریده است این سوره را می خوانند و در خواندن آن سستی نشان نمی دهند،و هیچ بنده ای نیست که در شب آن را بخواند مگر این که خدا فرشتگانی را برای محافظت از دین و دنیای او بفرستد،و برای او از خدا طلب رحمت و آمرزش کنند،و چون در روز آن را بخواند،آن اندازه پاداش به او می دهد که به اندازۀ نوری است که روز بر او می افشاند،و تاریکیی که شب هنگام او را فرا می گیرد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 642

ص :243

زمینۀ کلّی سوره

هرگز...آدمی را هرگز قدرت آن نیست که از سوراخ گمراهی بدون هدایتی از خدا(البته)بیرون آید،و خدا مردمان را به آن مجبور نمی کند که چون بیّنه و آیتی بر ایشان نازل شود از آن پیروی کنند،بعضی از ایشان را می بینید که از آن به هدایت می رسند،و بیشترین مردم با هواهای نفس از آن به گمراهی کشیده می شوند و با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند.

هرگز...اختلافات ایشان بر سر بینه نیست،بدان سبب که بینه آنان را به پرستش خدای یگانه و دور از هر خلاف و اختلاف فرمان می داد.

آیات سورۀ بینه در پیرامون این سه محور بحث می کند که اختصاص به بینشهای فراوانی دارد که تفصیل آنها در کتاب کریم آمده است،و نیز از صفات بینه در آن سخن می رود:در فرستاده ای تجسم پیدا می کند که حامل کتابی از جانب خداوند متعال و از هر ناروا و باطلی پاک است و مردمان را به یگانه شمردن خدایی دعوت می کند که از هر شایبۀ مادّی مبرّی است.

آن اختلافی که میان ایشان به راه افتاد،به قرآن باز می گردد که بنا بر آن بدترین مردمان کسی است که به رسالتهای خدا کافر شود،خواه از اهل کتاب بوده باشد و خواه از مشرکان،و بهترین /18 مردمان آن مؤمنان اند که خدا بهشت جاودانی را به پاداش به ایشان می بخشد،و از آنان خرسند است و خرسندی خود را از ایشان بهرۀ آنان قرار می دهد،و این همه نتیجۀ هراس و خشیتی است که از خدای متعال دارند.

ص :244

[سوره البینة (98): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . لَمْ یَکُنِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ اَلْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ اَلْبَیِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اَللّٰهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِیهٰا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (3) وَ مٰا تَفَرَّقَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَیِّنَةُ (4) وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ حُنَفٰاءَ وَ یُقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ ذٰلِکَ دِینُ اَلْقَیِّمَةِ (5) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ اَلْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ اَلْبَرِیَّةِ (6) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ (7) جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (8)

آنها بهترین مردمان اند
اشاره
شرح آیات:

[1]

خدا عقل را به انسان بخشیده،و نفس او را بر حسب فطرت خواستار ایمان ساخته است،چیزی که هست از روی گمراهی به بیراهه می افتد،و عقل و

ص :245

فطرتی که با او است برایش کافی نیست،بلکه به یادآوری وحی و دعوت فرستادۀ خدا نیازمند است،و در عین حال در معرض جریان شدیدی از شهوات نفس و وسوسه های شیطان خویش و گمراه کنندگی مدعیان دین و فشار صاحبان سلطه و ثروت نیز قرار دارد.آیا نمی بینی که چگونه،با وجود نزول وحی و دعوت به رستگاری تنها گروه اندکی ایمان می آورند،و فرستادۀ خدا و مؤمنان در راه دعوت مردمان به خدا ناچار باید به مبارزه برخیزند! « لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ -کسانی از اهل کتاب و مشرکان که کافر شدند،از این کفر خود دست بردار نیستند تا آن زمان که برهانی آشکار به ایشان برسد.» چنان می نماید که این آیه که فهم آن برای بعضی از مفسران دشوار بوده تا آن جا که آن را مشکلترین آیه شمرده اند،ما را با عباراتی ساده و با برهان به ناگزیر بودن رسال الاهی متوجه می سازد،و مگر این امر امکان می داشته است که بدون رسالت /18 اسلام آن حجابهای ضخیم که با گذشت قرنهای تاریک یکی بر روی دیگر قرار گرفته و مانع عبور نور عقل و هدایت فطرت شده و تعلیمات دین را منحرف و شخصیت انسانی را مسخ کرده بود،خود به خود از میان برده؟! هرگز...بدان سبب که بشریت را فساد و تباهی فرا گرفته،و هیچ کس نمی توانست به آسانی در برابر آن ایستادگی کند،و از همین روی خداوند پیامبری را با رسالتی پاک از پلیدی گمراهیها و ناپاکی فرهنگ ایشان به رسالت مبعوث کرد.

[2]

دو خط فکری برای رهبری انسان در طول قرنها با یکدیگر در تنازع بوده است:یک خط وحی تجسم یافتۀ در پیامبران خدا-علیهم السلام-و مؤمنان به ایشان،و دیگری خط جاهلیت تجسم یافتۀ در گردنکشان و تنعم خواهان،که فرهنگ اولی از وحی سرچشمه می گرفت،در صورتی که فرهنگ جاهلیت بر پایۀ گمراهی قرار داشت.

هر گاه که وحی تأخیر پیدا می کرد یا دعوت کنندگان آن گرفتار سستی

ص :246

می شدند،جاهلیت یکه تاز میدان می شد،و دشواری عهده زمانی بروز می کرد که مؤمنان به وحی در زیر فشار جاهلیت تسلیم به آن می شدند،و این کیفیتی است که پیش از بعثت پیامبر اسلام اتفاق افتاد،چه در آن هنگام پیروان آخرین پیامبر یعنی عیسی-علیه السلام-نیروی قابل ذکری نبودند،و این نه از جهت کمی شمارۀ ایشان بلکه بدان سبب بود که در میدان سلطه با قیصرها بیعت کردند،و در میدان فرهنگ پیرو فلاسفه شدند و با مترفان و مستکبران در اجتماع به مداهنه و ریاکاری پرداختند،و از دین چیزی جز آداب و شعایری میانتهی برای ایشان بر جای نماند،و به جای این که با سلطه های ستمگر به مبارزه برخیزند و از حقوق ستمدیدگان و محرومان دفاع کنند،به مبارزۀ با یکدیگر پرداختند،و کار به مجادله های میان مذاهب گوناگون یک دین منجر شد.به صورتی در آمدند که یهودیان پیش از ایشان بدان صورت درآمده بودند،و گرفتار همان اخلاق فاسدی شدند که عیسی بن مریم -علیه السلام-برای اصلاح آن برانگیخته شده بود،و به همین گونه در میدان فرهنگ و زمینه های فکری به دفاع از ارزشهای وحی در برابر مفاهیم گمراه کنندۀ فلسفه برنخاستند،بلکه در صدد آن بر آمدند که میان آن دو سازشی به وجود آورند، حتی اگر چنان بوده باشد که در نتیجۀ چنین سازشی پاکیزگی و پاکی وحی از میان برود.آیا به آن توجه کرده اید که چگونه بر اثر پیروی از نو افلاطونی فلسفی به اندیشۀ تثلیث کشیده شدند،و از همین زمان ضرورت رسالت الاهی /18 از هر زمان دیگر بیشتر شد،و این نه فقط برای اصلاح بشریت و رهانیدن آن از تباهی گسترده ای بود که بر آن عارض شده بود،بلکه برای پاک کردن رسالت از کجرویها و انحرافاتی ضرورت داشت که به توسط اهل کتاب کافر در آن راه یافته بود،و نیز برای روشن کردن چراغهای راهنمایی ضرورت داشت که یا خاموش شده و یا بر اثر شهوات استکباری نزدیک بود که خاموش شود،و دیگر راه رهروان دین را روشن نسازد و نتواند،در غیاب فرستادگان خدا حجتی از خدا برای مردمان بوده باشد.

چنین بود که خدا فرستادۀ خاتم خود را با قرآنی پاک از ناپاکی انحرافات فرهنگی که همۀ دیانتها را به انحراف کشیده بود،و از تأثیر فرمانروایان ستمگر و

ص :247

مترفان شقی و ستمگر مبعوث کرد و به رسالت بر مردمان زمان خود فرستاد.

« رَسُولٌ مِنَ اللّٰهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً -فرستاده ای از خدا که صحیفه های پاک را می خواند.» بدین گونه بیّنه و برهان با رسالت و رسول با هم صورت اتمام پذیرفت،چه رسول با حکمت مردمان را به رسالت می خواند،و آن را در رفتار خود چنان تجسم می بخشد که شکوه و جمال آن در رفتار او آشکار شود،و با شکیبایی و استقامت به دفاع از آن دفاع می کند،و سپس رسالتی که حامل آن است از شایبه های انحراف و گمراهی به دور است و به همین جهت فطرت سلیم و عقل راهیافته آن را می پذیرد.

[3]

در آن اوراق پاک چه چیز می خوانیم؟کتابهایی را می خوانیم که آیات محکم و مفصل دارد و در آن کجی و انحراف مشاهده نمی شود.

« فِیهٰا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ -در آنها نوشته هایی استوار و ارزشمند است.» ظاهرا معنی آن چنین است:حقایق نوشته ای است که شک و شبهه ای به آنها راه ندارد،و این واضح است و هیچ اشتباه و پوشیدگی ندارد،و مستقیم است و از کجی و تحریف به دور،و بنا بر این کلمه اشاره به آیات محکمی می کند که به تنهایی برای هدایت کردن آدمی و روشن ساختن او کافی است،و آنچه از آیات ذکر که ممکن است سبب اشتباهی شود به آن باز می گردد،بدان سبب که از سطح تفکر همۀ مردمان بالاتر است و تنها به راسخان در علم از میان ایشان اختصاص دارد.

[4]

شاید امر بر بعضی اشتباه شود،و چنان تصور کنند که پراکندگی اهل کتاب و اختلاف ایشان در دین نتیجه ای از ناقص بودن حجت و برهان و بینه است، و چون حجت تمام شود و بینه صورت کامل پیدا کند،دیگر کسی در دین اختلاف پیدا نخواهد کرد.هرگز چنین نیست...کتاب خدا فرصت هدایت را در اختیار مردمان قرار می دهد،ولی این کار را به صورتی اجباری انجام نمی دهد:اگر ایمان آوردند راه یافته اند،و گرنه خود مسئول گمراهی و بدبختی خویشند.

« وَ مٰا تَفَرَّقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ -و

ص :248

کسانی که به ایشان کتاب داده شده بود،اختلاف و پراکندگی پیدا نکردند مگر پس از آن که برهان و بینه به ایشان رسید.» چنان می نماید که سخت ترین گمراهی در نزد اهل کتاب پراکندگی ایشان است،مگر نه این است که ایمان به خدا و فرستادگان و شرایع او سبب یگانگی اهل آن در چارچوب هدفهایی است که کتاب برای ایشان ترسیم می کند،و برنامه هایی که برای ایشان عمل کردن به آنها را واجب می شمارند،و رفتاری که پرداختن به آن و فرا گرفتن آن را به ایشان سفارش می کنند.

جهودان به هفتاد و دو فرقه تقسیم و پراکنده شدند که مبرزترین ایشان فرقه های صدوقیان و فریسیان و آسیان و سامریان بودند،و هر گروه از ایشان برای خود ممیزاتی از لحاظ تفکر و سلوک داشت. (1)

با همین عدد ترسایان نیز پراکندگی پیدا کردند،و برجسته ترین طایفه در میان ایشان ملکانیان بودند که به نظر ایشان حضرت مسیح-علیه السلام-طبیعت دو گانه داشت،و دیگر کسانی که برای او معتقد به طبیعت یگانه بودند،و امپراطور روم(610-641)در آن کوشید تا مذاهب دولت را از پرداختن به قضایا و براهین کلامی باز دارد،ولی قبطیان مصر به مخالفت با او برخاستند،و بر اثر آن فشار شدیدی به دست قیصر مصر بر ایشان وارد شد که مدت ده سال به طول انجامید که در این فاصله مردان را نخست شکنجه می دادند و سپس با غرق کردن هلاکشان می کردند و مشعلها بر سر آنان می افروختند تا روغنشان روان شود و آن آگاه قربانی را در کیسه ای قرار می دادند و زنده به دریا می افکندند. (2)

اختلاف پیدا کردن امتها پس از فرستادگان خدا و تمام شدن حجت بر ایشان دلیل بر آن است که چه اندازه بشریت به وحی نیازمند است که حتی پس از نزول وحی هم باز تشتت و اختلاف پیدا می کنند و به محض آن که چراغ وحی به

ص :249


1- 1) -فی ظلال القرآن،ص 3950.
2- 2) -همان منبع،ص 3951.

خاموشی گرایید به دامن زدن اختلاف می پردازند،پس چه می شد اگر اصلا از وحی محروم می ماندند؟! [5]

اختلاف میان افراد بشر از کجا پیدا می شود؟از شرک به خدا،در آن جا که هر حزبی به تقدیس چیزی می پردازد که خدا آن را روا نشمرده است،و بدین گونه مقدسات مختلف می شود،و ارزشها متفاوت،و در نتیجه اختلاف فراهم می آید،در صورتی که اگر همگان به آن بینشهایی که وحی در اختیار ایشان قرار داده است مراجعه می کردند،و به تقدیس مصلحت یا سرزمین یا قبیله یا اشخاصی جز خدا نمی پرداختند،یک کلام می شدند و کارهای ایشان اصلاح می شد.

« وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا اللّٰهَ -و به چیزی جز آن فرمان نیافتند که خدا را بپرستند،» نه شرکای موهومی او را،و پرستش جز با تسلیم شدن به خدای یگانه،و طرد کردن خضوع و خشوع در مقابل هر ارزش یا سلطه ای جز خدا،صورت اتمام پیدا نمی کند.

« مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفٰاءَ -و دین را خالصانه مخصوص او دانند و دینداران پاکدین باشند،» چنان معلوم می شود که معنی دین:شریعت یا نظامی است که انسان خود به خود در برابر آن خاضع است،و خالص بودن این طرد جمع کردن میان دوستی خدا و فرستادگان و اولیای او و میان دیگر سلطه های مادی است،و این چیزی است که اهل کتاب دربارۀ آن استقامت ندارند،و مشاهده می کنیم که کلمۀ رایجی را به بدعت بر سر زبانها انداخته اند که:آنچه از خدا است برای خدا،و آنچه از قیصر است برای قیصر،و آن کس که پیرو هوای نفس قیصر باشد چگونه می تواند دینی خالص برای خدا داشته باشد؟! پیش از این گفتیم که کلمۀ حنیف را به پاک و طاهر معنی می کنیم،پس چرا این کلمه پس از اخلاص در دین آمده است؟شاید توحید درجاتی داشته باشد:اول آنها گواهی دادن به زبان بر یگانگی خدا و عقد اجمالی قلب بر آن

ص :250

است،و دوم آنها:طرد شریکان خدا و در برابر آنها ایستادن و سرکشی کردن در مقابل سلطۀ ایشان،و سوم:پاک کردن قلب از دوستی یا تمایل داشتن نسبت به آنها،و پاک کردن فکر از رسوبهای فرهنگ و پاکیزه ساختن رفتار /18 از آداب و اخلاق آنها.و شاید این درجۀ حنیفی بودن باشد،و خدا داناتر است،و از ابعاد آن است ملتزم بودن به شرایع خدا:از بر پا داشتن نماز چنان که باید،و خاضع بودن و پیوسته متعهد بودن به آن،و نیز چنین است دادن زکات.

« وَ یُقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکٰاةَ وَ ذٰلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ -و نماز را بر پا دارند و زکات دهند که دین پاینده و ارزشمند همین است.» گفتند:دین الکتب القیمة،به دلیل گفتۀ سابق او:«فیها کتب قیّمة».آری،آنها کتابی است که هیچ کجی و پیچیدگی و تفاوت و اختلاف ندارد،و هیچ تباین و جدایی از فطرت بشر یا حقایق آفرینش در آنها مشاهده نمی شود.

[6]

میان پیروان دین واحد اختلاف روا نیست،به همان گونه که ممکن نیست دین حق و مذهب باطل با هم جمع شود،بلکه ناگزیر میان حق و باطل تجسم پیدا می کند و همین اساس یگانه شناختن خدای متعال است،و هنگامی که خلاف میان آنها پیدا می شود،باطل غلبه پیدا می کند و اهل حق شکست می خورند،و بدین گونه قرآن به یاد ما می آورد که کفار بدترین آفریدگان اند.

« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ -کسانی از اهل کتاب که کافر شدند،و مشرکان،جاودانه در آتش دوزخ خواهند ماند،و آنان بدترین آفریدگان اند.» بعضی از علمای دین نصارای پیشین چنان می پنداشتند که اگر تعدیلاتی در دین وارد کنند،به دین خدا خدمت کرده اند،و کلمات فلسفه را برای بیان مقاصد دین به کار می برند،و حتی چنان شد که از جدا شدنهای شرکی بعضی از مفاهیم را گرفتند و آنها را با حقایق وحی ترکیب کردند،و سپس به سازشکاری با قیاصره و مترفان پرداختند و از دنیا دست کشیدند تا به آنان اجازه داده شود که

ص :251

آداب دینی میانتهی خود را عملی سازند.

این هرگز درست نیست...مشرکان بدترین آفریدگانند،و هر کس از اهل کتاب که به ارزشهای حق دینی کافر شود /18 و نسبت به مشرکان مداهنه و چاپلوسی کند،او نیز همانند ایشان از بدترین آفریدگان است،و در این امر بیم دادنی واضح و رسا برای ما-یعنی ما مؤمنان به قرآن-است که هرگز گام خود را بر جای گامهای علمای یهود و نصاری نگذاریم،و نسبت به گردنکشان و مستکبران،به طمع معترف شدن ایشان به بخشی از دین،به سازش و مداهنه متوسل نشویم.

«شرّ البریّة»تعبیری بسیار رسا است و چنان معنی می دهد که آنان از هر چه خدا آفریده است گمراهترند،ولی برای چه؟زیرا که پس از آمدن بیّنه حق را طرد کرده اند،و به بزرگترین فرستادۀ خدا کفر ورزیدند که فصیحترین حجت و رساترین آژیر و بیم دادن را با خود آورده بود.

[7]

و حتی اگر مستضعفان در زمین،برای نگاهداری از دین خود به سر کوه ها و دل غارها پناه برده باشند،و در زمین به خاطر نگاهبانی از دین خویش آواره باشند،باز هم مؤمنان بهترین آفریدگان اند.

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ -کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،بهترین آفریدگان اند.» بدان سبب که به برترین فرستاده ایمان آوردند،و از کاملترین برنامه پیروی کردند،و از درخشنده ترین نور به هدایت رسیدند.

خدا همه چیز را در زمین برای آدمی آفرید،ولی کدام انسان؟آیا آن کس است که کرامت نفس خود را از کف می دهد،و آن را به لجن نادانی و فریب آلوده می کند؟هرگز...چنین کسی در نزد خدا هیچ ارزشی ندارد،بلکه مقصود کسی است که به خدا و رسالتهای او ایمان داشته باشد و به انجام دادن کارهای شایسته و نیکو بپردازد،و در نتیجه بزرگوارترین آفریدۀ خدا شود.

در خبر در تأویل این آیه از ابن عباس آمده است که:چون نازل شد،پیامبر -صلی اللّٰه علیه و آله-به علی(ع)گفت:«او تویی و پیروانت،تو و شیعیانت روز

ص :252

قیامت راضی از خدا و مورد رضای خدا خواهید آمد،و دشمنانت به صورت کت بسته حضور خواهند یافت». (1)

در کتاب«الدر المنثور»سیوطی گروهی از احادیث مشابه آمده است که آنچه را که پس از این می آید از آنها نقل می کنیم:

1-ابن عساکر از جابر بن عبد اللّٰه نقل کرده است که گفت:نزد رسول خدا-صلی اللّٰه علیه و آله-بودیم،پس علی آمد،و پیامبر(ص)به او گفت:

«سوگند به آن که جانم به دست او است که این و شیعه اش در روز قیامت از رستگارانند».و چون آیۀ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ نازل شد،پس از آن اصحاب پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-هنگامی که علی می آمد،می گفتند:خیر البریّة آمد.

2-و ابن عدوی و ابن عساکر از ابو سعید به صورت مرفوع نقل کرده اند که:علی نیکوترین آفریده است.

3-و ابن عدی از ابن عباس نقل کرده است که گفت:چون«الآیة» نازل شد،رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به علی گفت:«آن تویی و شیعیانت در روز قیامت،خرسند از خدا و خدا خرسند از شما».

4-و ابن مردویه از علی-علیه السلام-نقل کرده است که گفت:

«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به من گفت:آیا این گفتۀ خدا را نشنیدی که:

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ

؟این تویی و شیعیانت،و وعدگاه من و شما حوض کوثر است،و چون امتها برای رسیدگی به حسابشان می آیند،شما را سفید چهرگان نامدار می خوانند». (2)

[8]

مقیاس نیکوترین آفریده بودن چیست؟آیا فزونی مال و یاران است؟ هرگز...بلکه خرسندی خدا و بهشت است،اما ثروتها و فرزندان وسیلۀ آزمایش و

ص :253


1- 3) -شواهد التنزیل/ج 2 ص 357 از تفسیر نمونه،ج 27 ص 211.
2- 4) -تفسیر الدر المنثور،ج 6،ص 379.

ابتلاء است و آنها را بر خدا برای همۀ مردم مقدر می سازد.

« جَزٰاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً -پاداش آنان در نزد پروردگارشان بهشتهای همیشگی است که از پای درختان آنها نهرهای آب جاری است و همیشه در آنها باقی خواهند ماند.» آیا این برای آن نیست که طینت ایشان به صلاح رسیده و به همین سبب اهل بهشت شده اند و همیشه در آن باقی خواهند ماند،چرا که بهشت خود نیز /18 صلاح است و برای اهل صلاح آماده شده،و بزرگتر از بهشت خرسندی خدا است که قلبهای ایشان را از رضا و آرامش و نور پر می کند.

« رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ -خدا از ایشان خرسند است و آنان از خدا خرسندند.» چگونه آدمی به درجۀ رضوان می رسد؟با شناخت خدا و ترس داشتن از او که میراث شناخت او و علامت نزدیکی به او و گواه برداشته شدن پرده های گناه میان او و ایشان است.

« ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ -این از آن کسی است که از پروردگار خود بترسد.» و به همین سبب در دعای مأثور از پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«خدایا مرا چنان کن که از تو بترسم و چنان باشد که گویی تو را می بینم،و مرا به تقوی و بیم داشتن از خودت سعادتمند ساز».

و در آیۀ کریمۀ دیگری آمده است که:« إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ - هر آینه بندگان عالم خدا از او می ترسند». (1)

پس ترس و خشیت آرایش علمای به خدا است،و در دعای صباح مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-آمده است:«خدایا!تو منزهی و جز تو خدایی نیست،و تو را ستایش می کنم،کیست که قدر تو را بشناسد و از تو نترسد،و کیست

ص :254


1- 5) -فاطر28/.

که بداند تو چه هستی و از تو بیم داشته باشد؟».

از خدا می خواهیم که دلهای ما را با ترس از خودش و اشتیاق به خودش پر کند،تا ما نیز از آفریدگان نیکو باشیم و از شیعۀ علی و پیروان راه حقیقی او،آمین رب العالمین.

ص :255

ص :256

سورۀ زلزله

اشاره

ص :257

ص :258

سورۀ زلزله

فضیلت سوره:

در اصول کافی با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:از قرائت« إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا »خسته نشوید،پس هر که در نمازهای مستحبی این سوره را قرائت کند،خدای عز و جل هرگز او را گرفتار زلزله نخواهد کرد و به سبب آن نخواهد مرد،و نیز تا زمان مرگ از آفت صاعقه و هر آفت دیگر از آفات دنیا مصون خواهد بود،و چون وقت آن شود که از دنیا برود،فرشتۀ کریمی از نزد پروردگارش بر بالین او فرود می آید و در کنار سرش می نشیند و می گوید:ای ملک الموت!به دوست خدا مهربان باش،که او بسیار از خدا یاد می کرد و به تلاوت این سوره می پرداخت /18 و سوره نیز مثل این را به او می گفت،و ملک الموت خواهد گفت:

پروردگارم به من فرمان داده است که به او گوش دهم و اطاعت کنم،و روح او را تا آن زمان که به من امر نکرده است از بدنش بیرون نیاورم،و چون دستور دهد چنین کنم.و ملک الموت پیوسته در کنار او است تا فرمان قبض روحش برسد.و چون پرده از برابر چشمان او برداشته شود،جاهای خود را در بهشت خواهد دید،و در این هنگام فرشته به ملایمترین صورت او را قبض روح می کند،و سپس هفتاد هزار فرشته به مشایعت روح او تا در آمدن به بهشت می پردازند.

و از انس روایت است که:پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-از یکی از

ص :259

اصحابش پرسید که«آیا ازدواج کرده ای؟»و او گفت:نه،و پولی برای این کار ندارم،گفت:«آیا قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ با تو نیست؟»گفت:چرا،گفت:«ربع قرآن است»گفت:«آیا قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ با تو نیست؟»گفت:چرا،گفت:«ربع قرآن»گفت:«آیا اذا زلزلت با تو نیست؟»گفت:چرا،گفت:«ربع قرآن»و سپس گفت«ازدواج کن ازدواج کن ازدواج کن».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 647 /18

زمینۀ کلّی سوره

سنت خدا در جزا دادن در بینشی متجلی می شود که سورۀ زلزله بیان کنندۀ آن است:هر کس به سنگینی ذره ای کار نیکو کند،آن را می بیند،و هر کس به سنگینی ذرّه ای بدی کند،آن را می بیند،تا چنان باشد که آدمی اعمال خودش را که در قیامت برای او تجسم پیدا می کند،کوچک نشمارد،در آن روز سنگینی که زمین به لرزه در می آید و آنچه را از اجساد و کانیها و اجسام مختلف که در درون خود دارد بیرون می ریزد،و آدمی دچار حیرت می شود و می پرسد که:چه شده است؟و مردمان را می بیند که بر حسب کردارها و درجات خود در راههای گوناگون روان اند.

سورة الزّلزلة

[سوره الزلزلة (99): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذٰا زُلْزِلَتِ اَلْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا (1) وَ أَخْرَجَتِ اَلْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا (2) وَ قٰالَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا (3) یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا (4) بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحیٰ لَهٰا (5) یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ اَلنّٰاسُ أَشْتٰاتاً لِیُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ (6) فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ (7) وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (8)

ص :260

در آن هنگام که زمین به لرزه در آید با لرزیدنی تمام
اشاره
شرح آیات:

[1]

زندگی نخستین که با خیر و شر خود،و با نظامها و حوادث و پدیده های خود چیزی جز سایه هایی رنگ باخته از آن زیستن پهن و گسترده و جاودانی(آن جهان)نیست،و ما را برای آماده شدن و توشه برگرفتن برای آن جهان جاودانی به آن آورده اند،و زندگی دنیا چیزی جز متاعی فریبنده نیست.

ما در دنیا شاهد دیدن چیزهایی هستیم که ما را به وحشت می اندازند و نزدیک است که قلبهای ما را از جای خود بکنند،و از آن جمله است زمین لرزه های بزرگی که در چند لحظه شهرهای بزرگی را می بلعند که آدمیان آنها را در قرون متوالی ساخته بوده اند.و این چیزی جز زلزله ای محدود نیست که بخشی از زمین گرفتار آن شده است،پس تصور کنید که اگر بنا باشد زلزله ای همۀ زمین را فرا گیرد،چه نتیجه ای به بار خواهد آورد؟!منظره ای پس ترسناک و هراسی بی اندازه هولناک نتیجۀ آن خواهد بود و بلایی بس بزرگ مجسم کنندۀ چنین زمین لرزه ای خواهد بود.

« إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا -در آن هنگام که زمین به لرزه در آید با لرزیدنی تمام.»

ص :261

شاید ضمیر«ها»که به زمین باز می گردد،این فکر را به ما تلقین کند که زلزله به منطقۀ خاصی از زمین وابسته نیست،و /18 به صورت سخت ترین زمین لرزه ای است که کرۀ زمین گرفتار آن شده است.

[2]

در این هنگام چه پیش خواهد آمد؟آیا هستۀ مرکزی کرۀ زمین به سبب عواملی ناشناختۀ برای ما به جوشش و فوران در می آید و با تکانهای سخت آنچه را که در ظرف میلیونها سال در خود زندانی کرده بود به یکباره بیرون می ریزد؟و ظاهرا از آیات که به بیرون ریختن سنگینیهای زمین دلالت دارد،چنین استنتاج می شود.

« وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا -و زمین سنگینیهای خود را بیرون ریزد.» خداوند متعال در آیه ای دیگر چنین گفته است:« وَ أَلْقَتْ مٰا فِیهٰا وَ تَخَلَّتْ - و بیفکند آنچه را که در آن است و تهی شود». (1)

بعضی گفته اند:اثقال گنجها و کانهای زمین است،و بعضی دیگر آنها را مردگانی تفسیر کرده اند که زمین در دومین دمیدن صور آنها را از خود بیرون می ریزد و ناگهان آنها بر می خیزند و به نگریستن می پردازند.

و چنان می نماید که کلمه وسعت قابلیت تطبیق با همۀ این نتیجه ها را دارد،ولی آنچه بیشتر از زلزله دربارۀ آن آگاهی داریم،بیرون ریختن مواد گداختۀ مرکزی زمین از آن است.چه می دانیم که بعضی از زمین لرزه ها از فوران آتشفشانهایی نتیجه می شود که مواد گداخته از آنها فوران می کند.و مؤید این مطلب است آنچه در حدیث بدین صورت آمده است:

«زمین پاره های جگر خود را به صورت ستونهای از سیم و زرقی می کند». (2)

[3]

و انسان حیرت زده و مدهوش بر جای می ماند!زمین را چه چیز به لرزه برانگیخته است،که این گونه اندرون خود را بیرون می ریزد،و این برای چه و هدف

ص :262


1- 1) -الانشقاق4/.
2- 2) -القرطبی،ج 20،ص 147.

آن چیست؟ « وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا -و انسان می گوید که آیا زمین را چه شده است؟» /18 بعضی گفته اند که:این گوینده همان کسی است که به آخرت کافر بوده،و با دیدن نشانه های آن به پرسش کردن پرداخته و گفته است که:چه شده است؟ولی چنان می نماید که آن حوادث هول انگیز هر انسانی را به پرسش کردن وا می دارد.

[4]

و این تعجب چندان طول نمی کشد،بدان سبب که زمین به پاسخ دادن آغاز می کند،و این خود گواهی بر آن است که دگرگونی بزرگی در جهان طبیعت صورت گرفته که نه تنها به مظاهر و نمودهای آن ارتباط پیدا می کند،بلکه در ماهیت آنها نیز تأثیر دارد،پس اگر تغییر بزرگی صورت نگرفته بود،چگونه زمین می توانست سخن بگوید،و چگونه امکان داشت که گوش آدمی این سخن را بشنود و منظور از آن را بفهمد؟ « یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا -در آن روز از اخبار خود سخن می گوید.» نخستین خبری که زمین از آن خبر می دهد و به زبان خود حوادث آن را باز گو می کند:این است که ساعت قیامت به پا خاسته،و این که دنیا پشت کرده است،و شاید دومین خبر بیان حکمت فزع و هراس بزرگی باشد که بر پشت زمین جریان دارد،اما مهمترین خبر گواهی دادن زمین بر کارهایی است که مردم بر روی آن به انجام دادن آن مشغول بوده اند،و در حدیثی مأثور از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون این سوره را خواند،گفت:«آیا می دانید که اخبار آن چیست؟»گفتند:خدا و فرستاده اش داناترند،گفت:«اخبار آن این است که بر هر بندۀ خدای مرد یا زن گواهی می دهد که بر پشت آن چه کرده است، و می گوید که کار فلان روز او فلان و فلان بوده است»و گفت:«این است اخبار آن». (1)

ص :263


1- 3) -همان منبع،ص 148.

و در حدیثی دیگر چنین آمده است:از رسول-صلی اللّٰه علیه و آله- روایت شده است:«مراقب وضو باشید و بدانید که بهترین اعمال شما نماز خواندن است،و از زمین محافظت کنید که آن مادر شما است،و هیچ کس در آن نیست که کار نیک یا بدی انجام دهد مگر این که زمین خبرگزار آن باشد». (1)

[5]

شاید زمین از خبرهای دیگری نیز سخن بگوید،اما این که چگونه سخن می گوید،و آیا /18 به سخنی است که در آن آفریده می شود،یا بر اثر انعکاس آثار اعمال انسان بر روی زمین است که همچون بر نواری صوتی یا تصویری ضبط شده باشد،یا این که آدمی به وسیله ای مجهز می شود که با آن اشاره های زمین را چنان می فهمد که گویی سخنی را شنیده و فهمیده است؟مهم آن است که به خواست خدا زمین سخن می گوید.

« بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحیٰ لَهٰا -به این که پروردگارت به آن وحی کرد.» [6]

چنان به نظر می رسد که زمینی که گفته ها و کرده های مردم،از زمانی که بر آن می زیستند،بر آن منعکس می شود،همچون دوباره سازی و نمایش آن به شکلی صورت می گیرد که در نوارهای صوتی و تصویری مشاهده می کنیم،و به همین سبب خداوند سبحانه و تعالی گفته است:

« یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النّٰاسُ أَشْتٰاتاً لِیُرَوْا أَعْمٰالَهُمْ -در آن روز مردمان به صورت گروه های متفاوت به راه می افتند تا اعمال خود را ببینند.» ما از انعکاس پیدا کردن تموجات صوتی بر روی نوارها آگاهیم،ولی از این که بر روی خاکی که در پیرامون ما قرار گرفته است چگونه انعکاس پیدا می کند،هیچ آگاهی نداریم،و شاید آدمی چندان در علم پیشرفت کند که روزی به کشف حقیقت این راز نیز موفق شود،و آنچه بر عهدۀ ما است این است که از هر چه بر ما احاطه دارد بر حذر باشیم،و بدانیم که افعال ما را ثبت و ضبط می کند تا در روز قیامت آنها را با چشم خود ببینیم،روزی بسیار هراس انگیز است که در آن

ص :264


1- 4) -تفسیر نمونه به نقل از مجمع البیان،ج 10،ص 526.

آدمی همۀ آنچه را که در دوران زندگی انجام داده است حاضر می بیند.گاه شخص جرم یا گناهی را مرتکب می شود،و ضمیرش در این باره به سرزنش کردن او می پردازد،پس در آن می کوشد که موضوع را فراموش کند تا از گزش ضمیر خویش در امان بماند،پس چه خواهد کرد در آن روز که هر چه گفته یا کرده در معرض شنیدن یا دیدن همگان قرار می گیرد،و افعال او تجسم پیدا می کند؟!سر افکندگی و ناراحتی سختی در آن روز بهرۀ گناهکاران خواهد شد.

گفته اند که صادر شدن مردم که در آیه بدان اشاره شده،برخاستن ایشان از گورها و به راه افتادن به سوی دادگاه پروردگارشان است،و به گفتۀ دیگر الهام گرفتۀ از صدور و بازگشتن شتران از آبشخور پس از سیراب شدن است،پس کسی که ایمان دارد،راهی را در پیش خواهد گرفت که با راه کافران متفاوت است و خداوند متعال در جای دیگری از قرآن با بیان /18 یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ... (1) به آن اشاره کرده و آیۀ بعدی گواه بر این معنی است.

بعضی گفته اند که:معنی اشتات آن است که آنان از گورهاشان که در جاهای مختلف زمین پراکنده است،به همان گونه صدور پیدا می کنند و به راه می افتند که در مذاهب با یکدیگر اختلاف دارند و هر گروه به دنبال پیشوای خود روانه می شود.

[7]

تنها اعمال بزرگ نیست که در آن روز تجسم پیدا می کند،بلکه حتی کوچکترین عملی که تصور شود چنین است،از وسوسۀ سینه گرفته تا نگاهی به جایی انداختن یا نیمی از کلمه ای را بر زبان راندن که همۀ اینها ثبت شده و تجسم یافته است.

« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ -پس هر کس به سنگینی ذره ای نیکی کرده باشد آن را می بیند.» گفته اند که:ذره به معنی مورچۀ خرد است،یا آنچه از خاک که از

ص :265


1- 5) -الروم13/.

گذاشتن دست بر روی خاک بر آن می نشیند،یا در شعاع نوری که از سوراخی به درون اطاقی تاریک راه می یابد به چشم دیده می شود،و در نصّی مأثور آمده است که:«ذره وزنی ندارد». (1)

اکنون که بشر ذره(اتم)را می شناسد و دریافته است که از آنچه پیشینیان تصور می کردند کوچکتر است،باید متوجه باشیم که چه حساب دقیقی در آن روز چشم به راه ما است،پس ما را چه می شود که از این همه غافلیم! [8]

چون هر ذرّۀ خیری که از ما سر بزند در سرنوشتمان تأثیر دارد،بر ما است که هر چه می توانیم بر اندازۀ خیرات خویش بیفزاییم،و به همین گونه از انجام دادن هر ذرۀ شر که باید حساب آن را پس بدهیم،پرهیز کنیم.

« وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ -و هر کس به سنگینی ذره ای بدی کند،آن را خواهد دید.» به همین سبب در حدیث به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:هیچ کس نیست که در روز قیامت خویشتن را ملامت نکند،پس اگر نیکوکار باشد،خواهد گفت:چرا بیش از آنچه کردم احسان نکردم، /18 و اگر جز آن باشد،خواهد گرفت:چرا دست از نافرمانی و عصیان بر نداشتم؟». (2)

آری،حسرت انسان در روز قیامت هنگامی افزایش می یابد که ببیند از اعمال نیک او،همچون کفار و منافقان،ذره ای برای غیر خدا صورت گرفته است.

در معنی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-در تفسیر« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ »می خوانیم که گفت:«اگر از اهل آتش باشد و در دنیا به اندازۀ ذره ای کار خیر انجام داده باشد،حسرت می خورد که چرا آن خیر را برای جز خدا انجام داده است»،و دربارۀ هر کس که به سنگینی ذره ای بدی کرده باشد،می گوید:

«اگر از اهل بهشت باشد،آن شر و بدی را روز قیامت می بیند و سپس آمرزیده

ص :266


1- 6) -القرطبی،ج 20،ص 150.
2- 7) -همان منبع،ص 150.

می شود». (1)

و در حدیثی دیگر از امام جعفر صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:بنده از گناهش یکصد سال زندانی می شود،در حالی که می بیند همسرانش در بهشت به تنعم زندگی می کنند». (2)

به حق باید گفت که اگر آدمی این آیه را خوب بفهمد،بهترین وسیله برای پند پذیرفتن و پاکیزه شدن او خواهد شد،چه به زودی هر خرد و کلانی از اندیشه ها و گفته ها و کرده های خویش را در معرض محاسبه قرار می دهد،و آن کس که از گناهان کوچک خویش خودداری ورزد،جلوگیری از گناهان بزرگ برای او آسان خواهد شد،مگر نه این است که گناهان بزرگ با سلسله ای از گناهان کوچک آغاز می شود،آن کس که مرتکب عمل زنا می شود،پس از آن است که شیطان اندیشۀ زنا را به جان او وسوسه کرده است،و اگر این اندیشه را از خود دور نکند،به جستجوی زانیه ای می پردازد و به سوی او می رود و سپس به سخن گفتن با او می پردازد و عاقبت کار به ملامسه و زنا کردن می انجامد.اینها گامهایی است که به دنبال یکدیگر برداشته می شود و تدریجا شرّ آن افزایش پیدا می کند،گناهان کوچکی است که به گناهی بزرگ می انجامد یا مجموع آنها خود گناهی کبیره می شود.آیا چنین نیست؟ به همین سبب ابن مسعود این آیه را محکمترین آیه در قرآن شناخته است، و مطلب بن خطب روایت کرده است که چون یک اعرابی خواندن این آیه را از دهان پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-شنید،گفت:یا رسول اللّٰه! /18 آیا به سنگینی یک ذره؟گفت:«آری»،پس آن عربی چند بار گفت:چه بد،چه بد!و سپس برخاست و آن را می خواند،و آن گاه پیامبر خدا-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:

ص :267


1- 8) -نور الثقلین/ج 5،ص 651.
2- 9) -همان جا.

«ایمان به قلب اعرابی درآمد». (1)

روایت شده است که مردی نزد پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمد و گفت:چیزی از آنچه خدا به تو آموخته است به من بیاموز،پس او را به مردی سپرد که به او تعلیم کند،و او چنین به او آموخت:«إذا زلزلت-و این سوره را ادامه داد تا- فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ »که آن مرد گفت:«مرا بس است»، و چون این خبر به پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-رسید،گفت:«او را به حال خود بگذارید که آنچه باید بفهمد فهمید». (2)

ص :268


1- 10) -القرطبی،ج 20،ص 153.
2- 11) -همان جا.

سورۀ عادیات

اشاره

ص :269

ص :270

سورۀ عادیات

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت است که گفت:«هر کس سورۀ عادیات را بخواند و به خواندن مکرر آن ادامه دهد،خدای عز و جل در روز قیامت او را با امیر المؤمنین-علیه السلام-و دوستان نزدیک و در کنار او محشور خواهد کرد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 651 /18

زمینۀ کلّی سوره

پس از آن که بیان قرآنی با بلاغتی گیرنده نبردی پیروزمند آن را مجسم می سازد که مجاهدان در آن بر اسبهایی در حال دویدن و سر و صدا کردن سوارند،و با سمهای خود جرقه های آتش از زمین به این سو و آن سو می پراکنند،و سپس در آغازهای صبح بر دشمن حمله می برند،غباری انبوه را بر می انگیزند و به میان هدف می رسند.

پس از بیان این منظره و برای بزرگداشت به آن سوگند یاد کردن(از آن روی

ص :271

که منتها درجۀ جود و شهامت و از خود گذشتگی است)،از آن سخن می گوید که طبیعت نخستین آدمی(پیش از تربیت پذیرفتن و تزکیه شدن)کفران نعمت است و بخل و نیکی برای خود خواستن و آن را تنها مخصوص خود ساختن،ولی آیا چه وقت واقعا به خطای خود پی خواهد برد؟در آن هنگام که روپوش گورها برداشته و جسدها در آنها آشکار می شود،و نیز آنچه در سینه ها همچون اسراری پنهان مانده است در معرض دید همگان قرار می گیرد:در چنین روزی آدمی در می یابد که خدا از حال او آگاه است.

بدین گونه است که این سورۀ کریمه،چنان که در بعضی از احادیث به منزلۀ نیمی از قرآن توصیف شده،آدمی را به از خود گذشتگی و فداکاری در راه خدا برمی انگیزد و برای رسیدن به این هدف عالی تربیت می کند.

سورة العادیات /18

[سوره العادیات (100): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً (1) فَالْمُورِیٰاتِ قَدْحاً (2) فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (4) فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (5) إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلیٰ ذٰلِکَ لَشَهِیدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ اَلْخَیْرِ لَشَدِیدٌ (8) أَ فَلاٰ یَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِی اَلْقُبُورِ (9) وَ حُصِّلَ مٰا فِی اَلصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ (11)

ص :272

آدمی نسبت به پروردگار خود ناسپاس است
اشاره
شرح آیات:

[1]

برای آن که از بزرگواری مجاهدان در نظر خدا،و از بزرگ بودن نقش اسبهای ایشان که در راه او تاخت و تاز می کنند آگاه شویم،خدا به آنها سوگند یاد می کند،بدان سبب که نور اسلام را به همۀ آفاق حمل می کنند،و گزیدۀ بندگان خدا را که خودشان را وقف پراکنده کردن دعوت او کرده اند،بر پشت خود به این جا و آن جا می برند.

« وَ الْعٰادِیٰاتِ ضَبْحاً -سوگند به اسبهای مجاهدان که بانگ در گلو افکنده تازان پیش می روند.» چنان می نماید که کلمۀ«عدو»در اصل گذشتن و تجاوز از حد بوده،و دشمن را از آن روی عدوّ نامیده اند که در عملکرد خود از حد تجاوز می کند،و عدوان یعنی تجاوز از حد نیز از همین ماده است،و منتها درجۀ تندی در راه رفتن را نیز به همین سبب عدو می نامند.

لذا اسبان دونده را،با اشتقاق از عدو،عادیات می گویند،و در این جا عدو به معنی دور کردن پاها در ضمن حرکت سریع است.

اما ضبح را گفته اند که به معنی دم زدن به نیرو است،و به قولی حمحمۀ اسبان است،و به نظر من مقصود از آن دگرگون شدن حال و رنگ است،و چون رنگ کسی تغییر کند،می گویند«انضبح لونه»،و شاید خاکستر را نیز بدان سبب ضبح می خوانند که رنگ آن با رنگ چیزی که اصل آن بوده متفاوت است،و چنین است در اسبان دونده که برای آنها تغییر حال و رنگ و حمحمه حاصل می شود،و در

ص :273

توصیف آنها ضابحة به کار می برند،و در مورد روباه نیز چنین توصیفی به کار می رود.و دربارۀ این گفته اند که در دهان اسب چیزی قرار می دادند تا نتواند شیهه بکشد و دشمن از این طریق از نزدیکتر شدن اسبان آگاه شود،و در چنین حالتی اسبان به نیرو تنفس می کنند و به همین جهت در شعر آمده است:

و الخیل تعلم حین تض

بح فی حیاض الموت ضبحا

[2]

اسبان به سرعت می دویدند،بی آن که شیهه بکشند،و این حرکت ظاهرا شب هنگام صورت می گرفت و از برخورد سم اسبان با ریگها شرار آتش می جست و این نشان می داد که زمین و راه سخت و دشوار گذر است،و به همین سبب است که سیاق قرآن به چنین اسبان و حرکت آنها در زهدان شب سوگند یاد می کند:

« فَالْمُورِیٰاتِ قَدْحاً -و سوگند به روشن کنندگان آتش با زدن سنگها به یکدیگر.» [3]

و اسبهای در حال دویدن مجاهدان به سرزمین دشمن نزدیک می شوند، و سواران بر آنها چشم به راه دمیدن سپیده می مانند تا با هجوم ناگهانی خود دشمن را غافلگیر کنند.

« فَالْمُغِیرٰاتِ صُبْحاً -و به آن حمله کنندگان و مهاجمان در سپیده دمان.» و چنین بوده است وضع هجومها و غارتهای پیروزمندانه،که چون در صدد اقدام کردن به آن بودند،شبانه به سرزمین دشمن نزدیک می شدند و منتظر صبح می ماندند تا در روشنی آن به هجوم بپردازند که هنوز چشمان دشمن خواب آلوده و اعصاب آنان تخدیر شده بود.

[4]

و در هنگام هجوم ناگهانی،با سم اسبها غبار در فضا پراکنده می شد، و هر چه شدت غبار را افزونتر بود،حکایت از شدت بیشتر نبرد می کرد.

« فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً -که بر اثر آن گرد و غبار بر می انگیختند.» شاید نقع:غبار غلیظی باشد که زمین را می پوشاند،بدان سبب که اصل

ص :274

نقع-چنان که گفته اند-فرو رفتن در آب یا فرو رفتن آب بوده باشد،و از همین روی آب راکد را نقیع می گویند،زیرا که یا آب در زمین فرو می رود یا شناور در آن فرو می رود،و گفته اند که غبار را از آن جهت نقیع نامیده اند که آدمی در آن غوطه ور می شود.دربارۀ مرجع ضمیر«به»،بعضی گفته اند که به دشمن باز می گردد که وجود آن از عادیات مفهوم می شود،و بعضی دیگر مرجع آن را مکانی گرفته اند که نبرد در آن صورت می گیرد،و آنچه از سیاق مفهوم می شود،به گمان من این است که به«ضبحا»باز می گردد چرا که نزدیکتر است،و چون چیزی به زمان نسبت داده شود معنی شدت را بهتر می رساند،چنان که گفته می شود روز نحس یا روز سعید،یعنی همۀ آن نحوست یا سعادت است.

آری،اسبان گردی بر می انگیزند که صبح را غبار آلود می سازد.

[5]

غارت و هجوم همراه با قهر و غلبه آن است که ناگهانی صورت پذیر شود،و به سرعت به هدفهای خود برسد،و چنین حمله است که قلب دشمن را می شکافد.

« فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً -و با آن به قلب دشمن دست پیدا می کنند.» /18 این تأویل به ظاهر آیه ها نزدیکتر است،و تأویل دیگری نیز هست که مفسران از آن یاد کرده و گفته اند که مقصود از این آیات رسیدن گروه اسبان یا شتران حاجیان است که به عرفات و سپس مزدلفه و منی می رسند،و معنی ایراء و آتش افروختن که از«الموریات»مفهوم می شود،افروختن آتش برای پختن خوراک است،و معنی«جمع»مزدلفه،اما معنی«المغیرات صبحا»-بنا بر تفسیر-شتران است که سواران خود را در روز قربانی از منی به جمع می رسانند،و سنت آن است که این حرکت تا صبح نشود صورت نگیرد.

چنان می نماید که تأویل کردن این آیات در حج و مناسک آن منافاتی، تأویل آن در جهاد ندارد،مگر حج جهاد مستضعفان نیست؟و به مناسک و حرکت ایشان شباهت ندارد،به همین سبب روایت سومی از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-دو تأویل را با یکدیگر چنین جمع کرده است:

ص :275

سعید بن جبیر از ابن عباس روایت می کند که گفت:هنگامی در الحجر نشسته بودم،مردی نزد من آمد و از«العادیات ضبحا»پرسش کرد،و من به او گفتم که:مقصود سواران مجاهد در راه خدا است،که چون شب فرا می رسد،طعام خود را بر روی آتش می نهند،پس از من دور شد و به سوی علی بن ابی طالب -علیه السلام-رفت-و او در زیر سقف سقاخانۀ زمزم نشسته بود-و چون دربارۀ «العادیات ضبحا»از او پرسید،گفت:«آیا پیش از من از کسی دیگر در این باره پرسش کرده ای؟»،گفت:آری،از ابن عباس پرسیدم و گفت مقصود سواران مجاهد در راه خدا است،گفت:«پس برو و او را به من واگذار»و چون به او رسید گفت:«چرا دربارۀ چیزی که از آن آگاهی نداری فتوی می دهی؟سوگند به خدا که نخستین غزوه در اسلام بدر بود که با ما بیش از دو اسب نبود:اسبی از زبیر و اسبی از مقداد بن الاسود،پس چگونه ممکن است که مقصود از العادیات خیل و گروه اسبان باشد؟بلکه مقصود از العادیات ضبحا شترانی است که از عرفه به مزدلفه و از مزدلفه به منی می روند»پس ابن عباس گفت:از گفتۀ خود بازگشتم و به آنچه علی گفته بود باور کردم. (1)

مؤید جمع میان دو تأویل مطلبی است که در شأن نزول آیه آمده:مربوط به «نبردی که /18 رهبری آن با امام علی-علیه السلام-بود،و جبرییل-علیه السلام- پیامبر را-صلی اللّٰه علیه و آله-از آن آگاه کرد که مردم وادی الیابس به شمارۀ دوازده هزار نفر اجتماع کرده و با هم عهد بسته اند که یکدیگر را ترک نکنند تا آن که محمد و علی را بکشند،پس رسول اللّٰه سریّه ای را به رهبری ابو بکر مرکب از چهار هزار مرد بر سر ایشان فرستاد،و چون قدرت و دوری سرزمینهاشان را دید،از نبرد کردن با ایشان خودداری کرد،و سپس رسول اللّٰه عمر را به این مهم گماشت،و او نیز به همین سبب بدون این که اقدامی کند بازگشت،و چون علی را به این

ص :276


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 656،و روایات مشابهی در دیگر تفسیرها نیز آمده است.رجوع کنید به تفسیر القرطبی،ج 20،ص 155.

مأموریت روانه ساخت،از جز راه معمولی به راه افتاد،و سخت در رفتن شتاب کرد، و چون سرزمین ایشان را در میان گرفت،صبحگاهان در حال غفلت آنان بر ایشان حمله برد و تا اسبان به میان ایشان رسیدند بی خبر ماندند،و علی و همراهان با اسیران و اموالی به نزد رسول اللّٰه بازگشتند و این سوره نازل شد». (1)

[6]

سوگند به همۀ این فداکاری و از خود گذشتگی بزرگی که در نبردهای جهاد کنندگان مشاهده می شود،و سوگند به این قصه های بلندی که با ایمان و یقین قلبهای خود به آن صعود کردند:که انسان طبیعتی آمیختۀ با کفران نعمت دارد،و نمی تواند بدون جهاد کردن با نفس خود و پاک کردن آن به افقهای از خود گذشتگی برسد.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ -که آدمی،بنا بر طبع،نسبت به پروردگار خود ناسپاس است.» هر جا که از کلمۀ«انسان»ذکری به میان آید،ظاهرا،مقصود طبیعت نخستین انسان و پیش از تزکیه و تعلیم است،و برای«کنود»تفسیرهای مختلفی آمده است که کافر نعمت و عاصی و بخیل و...از جملۀ آنها است،و بعضی گفته اند:مقصود کسی است که نعمت اندک را کفران می کند و بسیار آن را شکر نمی گزارد.

چنان می نماید که صفات بد چنان است که بعضی از آنها بعضی دیگر را فرا می گیرد و در نتیجه معنی کلمه ای که دلالت بر یکی از آنها دارد گم می شود و مردمان در آن خصوص با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند،و گاه کلمه ای چنان است که گویی /18 برای نشان دادن همۀ آن صفات بد وضع شده است،چنان که پیش از این در خصوص معنی کلمۀ«عتل»به این مطلب اشاره کردیم و اگر بخواهیم بگوییم که کلمۀ«کنود»معنی یگانه دارد،بهتر است این معنی را بخیل در نظر بگیریم بدان

ص :277


1- 2) -همان منبع،ص 252 با تصرف و اختصار،نیز رجوع کنید به بحار الانوار،ج 21،ص 66،و همچنین مجمع البیان،ج 10،ص 528.

سبب که دایم چنان احساس می کند که حق او بیش از آن است که به او داده شده، و به همین سبب با انفاق به سپاسگزاری نعمتهای خدا بر نمی خیزد،و در حدیث به جا مانده از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«کنود کسی است که تنها می خورد،و از بخشش آن جلوگیری می کند،و بندۀ خود را می زند». (1)

[7]

و کفران و جحود و بخل و دیگر صفات بدی که کلمۀ کنود همۀ آنها را در خود جمع دارد،حقایقی است که انسان به وجود آنها در خودش معترف است، پس مسئولیت رهایی نفس از آنها بر عهدۀ خود شخص است،و نمی تواند با تشبث به نادان بودن خود را از مسئولیت برهاند:

« وَ إِنَّهُ عَلیٰ ذٰلِکَ لَشَهِیدٌ -و او خود بر این گواه است.» چنان که در جای دیگر خداوند متعال گفته است: بَلِ الْإِنْسٰانُ عَلیٰ نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ* وَ لَوْ أَلْقیٰ مَعٰاذِیرَهُ . (2) و بعضی گفته اند که معنی آیه چنین است:هر آینه خدا بر این گواه و بینا است،چون سیاق از انسان سخن می گوید،شایسته تر بازگشت ضمیر به خدا است.

[8]

ولی چرا آدمی از کنودت و بخل نفس خود خلاص نمی شود؟بدان سبب که بسیار دوستدار خیر و مال است،و از شدت این دوستی می بینیم که نسبت به آن بخل می ورزد و با انفاق کردن آن در راه خدا به سپاسگزاری نمی پردازد.

« وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ -و او سخت خیر یعنی مال بسیار را دوست می دارد.» دوستی مال به ذات خود فضیلت است،ولی اگر این دوستی از آدمی شدید شود،به صورت یک رذیلت در می آید،چه بر دوستی خدا و رسولش طغیان می کند و آدمی این خیر(مال)را بر آخرت که خیر حقیقی است ترجیح می نهد.

ولی این خیری که مرگ در هر لحظه آن را تهدید می کند،چگونه می تواند

ص :278


1- 3) -القرطبی،ج 20،ص 160.
2- 4) -قیامت14/ و 15.

خیر باشد؟شاعر گفته است:

أری الموت یعتام الکرام و یصطفی

عقیلة مال الفاحش المشدّد

چنان می بینم که مرگ کار بخشندگان را به تأخیر می اندازد،و صاحب مال فراوان سختگیر را برمی گزیند.

[9]

آدمی از دوستی دنیا جز با یاد آخرت رهایی پیدا نمی کند،پس هر که مشتاق بهشت است،شهوتهای دنیا را از یاد می برد،و آن که از آتش دوزخ می ترسد، تحمل مصیبتهای زندگی بر او آسان می شود.

« أَ فَلاٰ یَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِی الْقُبُورِ -آیا نمی داند که آن گاه که هر چه در گورها است برانگیخته و زیر و زبر شود،» [10]

مردمان برای حساب به محشر می روند،و اندامهای ایشان بر آنچه کرده اند گواهی می دهند،و آنچه از بدی و دنیا دوستی که در سینه دارند آشکار خواهد شد.

« وَ حُصِّلَ مٰا فِی الصُّدُورِ -و آنچه در سینه دارند آشکار شود.» به گونه ای که هر چه در ضمیر است پدیدار شود،و پوششها از میان برود،و آدمی از اندازه زیانکاری خویش بر اثر پاکیزه نکردن نفس خود آگاهی پیدا کند.

[11]

در آن هنگام مردمان خواهند دانست که خدا بر ایشان محیط است، بدان جهت که می بینند چگونه جزای کارهای ایشان را می دهد،و حتی از نهفته های آنان و از خیر و شری که پنهان کرده اند می پرسد،و سپس هر که را که خواهد می آمرزد و هر که را که خواهد کیفر می دهد.

« إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ -هر آینه پروردگارشان در آن روز نسبت به ایشان آگاه و با خبر است.» با ایشان،به حکمت خود،هر چه خواهد می کند،پس لازم است که آدمی خود را برای آن روز آماده ساخته و نفس خویش را پاک کرده باشد،و به پرورش فضایل در آن که برجسته ترین آنها جهاد در راه خدا است،آن را پرورش داده باشد، و از خدا می خواهیم که ما را به این کار موفق بدارد.

ص :279

ص :280

سورۀ قارعه

اشاره

ص :281

ص :282

سورۀ قارعه

فضیلت سوره:

در کتاب الاعمال صدوق به اسناد از ابو جعفر-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر که زیاد سورۀ القارعة را بخواند،خدای عز و جل او را از فتنۀ دجّال و ایمان نیاوران به او و از چرک جهنم در روز قیامت ایمن نگاه می دارد،ان شاء اللّٰه».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 658 /18

زمینۀ کلّی سوره

خدا هر چیز را به اندازه آفریده،و هر چه در پیرامون تو است به دقّت فراهم آمده است،پس آیا شایسته است که آدمی با زندگی خود بی نظام و حساب بازی کند؟هرگز...و زندگی او چیزی است که در پایان باید حساب آن را پس بدهد،و دربارۀ هر وسوسه و اندیشه و عزم،و هر کلمه و هر حرکت او که به ثبت رسیده به توضیح بپردازد.بر وی لازم است که بر سنگینی اعمال نیک خود بیفزاید،و گرنه سرنوشت او آتش سوزنده است،چه وقت؟در آن هنگام که ساعت قیامت کوفته

ص :283

می شود،و بر اثر آن مردمان همچون پروانه های پراکنده و کوه ها همچون پشم زده و در هوا منتشرش جلوه گر خواهند شد.

سورة القارعة /18

[سوره القارعة (101): آیات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْقٰارِعَةُ (1) مَا اَلْقٰارِعَةُ (2) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْقٰارِعَةُ (3) یَوْمَ یَکُونُ اَلنّٰاسُ کَالْفَرٰاشِ اَلْمَبْثُوثِ (4) وَ تَکُونُ اَلْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ اَلْمَنْفُوشِ (5) فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ (6) فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ (7) وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ (8) فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ (9) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ (10) نٰارٌ حٰامِیَةٌ (11)

و تو چه دانی که قارعه چیست
اشاره
شرح آیات:

[1]

« اَلْقٰارِعَةُ -کوبنده،روز رستاخیز کوبنده.» و این ساعتی است که با هول و هراس خود خلایق را می کوبد،و این کوفتن هنگامی حاصل می شود که حادثۀ هولناکی اتفاق افتد.

[2]

هر بلای سخت کوبنده است،ولی کوبندگی ساعت قیامت امری

ص :284

بسیار عظیم است که فهم انسان از دریافت دامنۀ هولناکی آن ناتوان است.

« مَا الْقٰارِعَةُ -چه کوبنده ای!» [3]

هر اندازه بزرگ باشد،بر ما است که خود را به فهم آن نزدیک کنیم، چه از این راه می توانیم در مقابل غفلت و نادانی و پریشانی موجود در نفسهای خویش مقاومت نشان دهیم.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْقٰارِعَةُ -و تو چه دانی که آن چه اندازه کوبنده است؟!» /18 نفس آدمی به انقلاب و گسیختگی و پریشانی،در صورتی که کوفتن آن با اندرزهای آخرت نباشد،و از این راه از هول و هراسهای آن که کودکان را پیر می کند آگاه نشود،متمایل است،و به همین سبب آیات قرآن بسیار بیم دهنده و سخت تهدید کننده است،تا مگر بر سر عقل بیاییم،یا گوش فرا داریم و عقل خویش را از خواب ژرف بیدار کنیم.

[4]

القابی که با آنها امروز خود را فریب می دهیم،و نامهای عریض و طویل و افتخارات و نیاکان در آن روز از هم می پاشد،و دهها هزار از بلیونها افراد بشر همچون پروانه های تابستانی پراکنده می شوند و از شدت تراکم آنها را همچون ابرهای متراکم بر یکدیگر مشاهده می کنیم،یا همچون موج ملخهایی که مانند غباری انبوه به نظر می رسد،پس قیمت یک پشه در گروهی از پشگان یا یک ملخ در موج ملخ چه می تواند باشد؟من و تو در میان گروه فرزندان آدم که به محشر حاضر می شویم که از زمان آدم تا قیام ساعت در جهان بوده اند،چه ارزشی می توانیم داشته باشیم؟ « یَوْمَ یَکُونُ النّٰاسُ کَالْفَرٰاشِ الْمَبْثُوثِ -در آن روز که مردمان همچون پروانگان پراکنده اند.» گفته اند که فراش هر پرنده ای است که در آتش و چراغ می افتد،و به گفته ای دیگر هر پرندۀ ناچیزی همچون پشه و مگس و ملخ چنین نامیده می شود،و از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«مثل من و مثل

ص :285

شما همچون مثل مردی است که آتشی افروزد،و چون ملخها و پروانه ها در آن افتند،آنها را از آن بیرون آورد،و من می خواهم شما را از آتش بیرون بیاورم و شما از دست من فرار می کنید». (1)

حالات گوناگون و تدریجی این کیفیت را،همچون در آیات مشابه گذشته،سیاق قرآن به ما عرضه می دارد.

[5]

بیشتر آنچه در دنیا است و هم و خیال است،و در سرای دیگر و هم متلاشی می شود،بلکه حتی حقایق دنیا نیز بر چنین صورتی در می آید،و چنان است که کوه هایی که آنها را ثابت تصور می کنیم همچون پشم زده و پراکنده شده به نظر می رسند که باد آنها را به حرکت در می آورد.

« وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ -و کوه ها همچون پشم زده و الیاف آن از هم جدا شده است.» و معلوم می شود که کوه ها حالات گوناگونی پیدا خواهد کرد که سیاق یکی از آنها را به یاد ما می آورد که در آیات مشابه ذکر آن گذشت.

[6]

آری.انسان در آن روز از یک چیز بهره مند می شود که در میان مردمان به او ارزشی می دهد،و آن عمل صالح او است که اگر کفۀ آن بچربد زندگی نیکو خواهد داشت.

« فَأَمّٰا مَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِینُهُ -پس آن که کفۀ(نیکیها)در ترازوی او سنگین تر باشد،» پیداست که مقصود از موازین افعالی است که توزین می شود نه خود دو کفه و زبانه،و بعضی گفته اند:مقصود از موازین حجتها و براهین است و به این گفتۀ شاعر استناد کرده اند که:

قد کنت قبل لقائکم ذا مرة

عندی لکل مخاصم میزانه

پیش از ملاقات شما نیرومند بودم*و مرا برای هر حریفی حجتی بر ضد او بود.

ص :286


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 165.

در سورۀ الرحمن گفتیم که:میزان امام ناطق است که ارزشهای وحی در زندگی او تجسم پیدا کرده و حجتی بر بندگان خدا است.

[7]

از آن جا که پایان کار آدمی در گرو سنگین تر بودن نیکیهای او است، و حتی سنگین ذره ای از افعال بر له یا علیه او به حساب می آید،پس شایسته چنان است که شخص در آن کوتاهی نورزد،چه باشد که تنها یک حسنه کفۀ حسنات را در ترازوی محاسبه بچرباند،و تو را به بهشت و به آن زندگی برساند که خاطر خواه تو است.

« فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رٰاضِیَةٍ -پس او زندگیی خواهد داشت که مایۀ خرسندی او است.» اگر زندگی مایۀ خرسندی خاطر باشد،تمام نواحی زندگی تو سبب رضایت خاطر تو خواهد بود و در /18 تراز دست یافتن به خواسته های خود قرار گرفته ای،و گفته اند:معنی آن زندگی پسندیده،یا زندگی آرام و مطابق میل است.

[8]

وای بر آن کس که فرصت زندگی را ضایع سازد،و در بهره گیری از فرصتهای نیکو کوتاهی کند،و گناهان را چندان کوچک شمارد که در ترازوی او متراکم شود و بر کفۀ کارهای نیکوی او بچربد.

« وَ أَمّٰا مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِینُهُ -و اما آن کس که(کفۀ نیکیها)در ترازوی او سبکتر باشد،» [9]

« فَأُمُّهُ هٰاوِیَةٌ -پس جای بازگشت او دوزخ است.» گفته اند که«امّ»جایی است که انسان آهنگ آن می کند،به همان گونه که کودک آهنگ مادر می کند و این شعر را شاهد آورده اند:

فالارض معقلنا و کانت امنا

فیها مقابرنا و فیها نولد

پس زمین پناهگاه استوار و مادر ما است گورهای ما در آن است و در آن به دنیا می آییم ولی چنان می نماید که این کلمه از أمّ به معنی قصد کردن مشتق شده و امّ مقصدی است که انسان به اختیار خود به آن باز می گردد،و به قولی مقصود با ام

ص :287

الرأس یعنی با سر به دوزخ واژگون شدن به قعر آن و فرو افتادن است.

[10-11]

آیا می دانی که«هاویة»چیست؟تنها پرتگاهی نیست که آدمی در آن فرو می افتد و می میرد و همه چیز پایان می پذیرد،هرگز!...بلکه آتش افروخته است.

« وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا هِیَهْ* نٰارٌ حٰامِیَةٌ -و تو چه دانی که آن چیست؟آتشی است به غایت داغ و افروخته.» چندان حرارت آن بالا است که آتش دنیا یک جزء از هفتاد جز آن است، پناه می بریم به خدا از آن.

ص :288

سورۀ تکاثر

اشاره

ص :289

ص :290

سورۀ تکاثر

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-«هر که سورۀ تکاثر را در نماز واجب بخواند،خدا برای او پاداشی برابر مزد صد شهید می نویسد،و چون آن را در نماز مستحبی بخواند،ثواب پنجاه شهید خواهد داشت،و در نماز واجب چهل صف از فرشتگان با او در نماز شریک خواهند بود،اگر خدا بخواهد».

در اصول کافی با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:هر کس«الهکم التکاثر»را هنگام خوابیدن بخواند از فتنۀ قبر در امان خواهد ماند».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 660 /18

زمینۀ کلّی سوره

میان نیاز آدمی و آزمندی او مسافتی دراز است،و آنچه او را از یاد خدا و از کارهای خوب و شریف باز می دارد مورد نیاز او نیست،بلکه این حرص و آزمندی است که او را به فزون خواهی در مال و فرزند بر می انگیزد،و حتی در آن هنگام که

ص :291

به دیدار گور خود می رود،مال و فرزند هیچ کاری برای او نمی تواند کرد،و باید حساب نعمت خدا را پس بدهد،و آنچه مایۀ سرگرمی و لهو او بود متلاشی می شود، بدان سبب که با چشم یقین به دیوار دوزخ می رود.بدین گونه است که سوره حالت دلبستگی دنیا را از طریق عبرت گرفتن به مرگ و سپس حساب و عقاب مورد بحث قرار می دهد.

سورة التکاثر

[سوره التکاثر (102): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَلْهٰاکُمُ اَلتَّکٰاثُرُ (1) حَتّٰی زُرْتُمُ اَلْمَقٰابِرَ (2) کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4) کَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اَلْیَقِینِ (5) لَتَرَوُنَّ اَلْجَحِیمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَیْنَ اَلْیَقِینِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ اَلنَّعِیمِ (8)

فزون طلبی شما را به خود مشغول داشت
اشاره
شرح آیات:

[1]

در حدیثی شریف آمده است:«ای پسر آدم!اگر از دنیا چیزی را خواهانی که بسنده ات باشد و تو را کفایت کند،ساده ترین چیز در آن تو را بسنده است،و اگر خواهان چیزی هستی که بسنده ات نباشد،هر چه در آن است برای تو

ص :292

کافی نیست».و در حدیثی دیگر از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:

«پسر آدم می گوید:مال من مال من است،و چیزی از مال تو از آن تو نیست مگر آنچه می خوری و آن را نابود می کنی،یا می پوشی و کهنه می کنی،یا به صدقه می دهی و به صورت خوب مصرف می کنی». (1)

آن کس که تلاش در سیر کردن آزمندی و فزون خواهی خود می کند،پیش از آن که به یک دهم از حرص خود صورت تحقق بخشد،به دیدار گور خویش می رود،آیا داستان دارندگان میلیونها را شنیده ای؟آیا در این اندیشیده ای که به چه سبب در آن می کوشند که در عین داشتن دهها برابر نیازمندی خود باز هم به مال بیشتری از دنیا دسترس پیدا کنند؟!پیوسته،به گمان خویش،در میان راه جای دارند،بدان سبب که می خواهند به بزرگترین رقم دسترس یابند،در صورتی که ارقام پایان ندارد،یکی از آنان به من گفت:نمی دانم چه اندازه مالکم،و دیگری می گفت:سبب /18 تلاش شدید او دست یافتن به ثروت نیست،بلکه می خواهد در آن بر دیگری پیشی گیرد،و چون به او گفتم:تا کی؟گفت:همیشه ثروتمندتری از من وجود دارد،پس پیوسته در کار جستجو برای دست یافتن به بیشترم! و همین آن فزون بالی(تکاثر)است که بر مشاعر آدمی مستولی می شود و جایی برای اندیشیدن دربارۀ آخرت باقی نمی گذارد.

« أَلْهٰاکُمُ التَّکٰاثُرُ -فزون طلبی شما را به خود مشغول داشت،» که آخرت را از یاد شما برد،و میان مفسران در این باره اختلاف است که آیا آنچه ایشان را به خود مشغول داشته نازیدن و بالیدن بر آن صورت است که در بیان شأن نزول خواهد آمد،یا گونه ای تجارت و اشتغال به امر معاش است که در روایت ابن عباس از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که چون او «ألهاکم التّکاثر»را خواند گفت:«تکاثر:مالهایی است که بدون حقی گردآوری شده،و از حق آنها جلوگیری به عمل آمد،و آنها را در ظرفهایی بسته و

ص :293


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 660.

نگاه داشته است». (1)

چنان می نماید که انگیزۀ نفسانی برای تکاثر و نازیدن و بالیدن به اموال و اولاد عاملی است که آنان را به خود مشغول داشته است،خواه از لحاظ تلاشی باشد که برای دست یافتن به آنها صورت گرفته است،یا برای مباهات کردن به آنها بوده باشد،چه هر دو مشمول عمومیت لفظ می شود و به یک نتیجه می رسد.

اما در شأن نزول آیه میان مفسران اختلاف فراوان وجود دارد،و این خود دلیل بر آن است که مراد پیشینیان از شأن نزول منطبق کردن سوره بر چیزی بوده است که خود می گفته اند،و این دلیل بر آن نیست که حقا دربارۀ آنها نازل شده است،و به همین جهت بعضی گفته اند که:دربارۀ جهودان نازل شده است که بعضی از قبایل ایشان بر بعضی دیگر تفاخر می نموده اند،و بعضی دیگر گفته اند که:دربارۀ دو قبیله از انصار بوده است،و ابن عباس گفت:دربارۀ دو طایفه /18 از قریش یعنی بنو عبد مناف و بنو سهم است که به داشتن اشراف و بزرگان در اسلام با یکدیگر به تفاخر و تکاثر می پرداختند،و هر طایفه از ایشان می گفت که بزرگان ما بیشتر و عزت ایشان فزونتر است،و از این لحاظ سهم عبد مناف بیشتر بود،و سپس بنو سهم به فزونی شمارۀ مردگانش می نازیدند و آن گاه«الهیکم التکاثر»از لحاظ زندگان نازل شد،و خدا می گوید که راضی نشدید تا آن گاه که«زرتم المقابر» یعنی به دیدار گورها رفتید و به مردگان بر یکدیگر فخر فروشی کردید.

آری،هنوز هم مردمان به بزرگان از دنیا رفتۀ خود فخر می کنند،و با کسانی که خاک شده اند به تکاثر نسبت به یکدیگر می پردازند،و چنان می پندارند که از مردگان کاری برای اصلاح دین و دنیای ایشان ساخته است.و امام امیر المؤمنین -علیه السلام-پس از خواندن این آیات چنین گفت:«وه!که چه مقصد بسیار دور و زیارت کنندگان بی خبر-و در خواب غرور-و چه کاری دشوار و مرگبار.

پنداشتند که جای مردگان تهی است،حالی که سخت مایۀ عبرتند-لیکن

ص :294


1- 2) -همان منبع،ص 662.

عبرت گیرنده کیست؟-از دور جای دست به مردگان یازیدند-و به آنان نازیدند-آیا بدانجا می نازند که پدرانشان خفته اند،یا به کسان بسیاری که در کام مرگ فرو رفته اند؟خواهند کالبدهای خفته بیدار شود،و جنبشهای آسوده در کار.

حالی که مایۀ پند باشند بهتر است تا وسیلۀ فخر و بزرگواری،و در آستانۀ خواریشان فرود آرند خردمندانه تر تا نشاندن در سریر بزرگواری.با دیدۀ تار بدانها نگریستند،و نابخردانه نگریستند که چیستند». (1)

از عبرتهای تاریخ است آنچه راویان از سرنوشت آن فزونی بالان و فخر فروشان به یکدیگر گفته اند،قتاده گفته است:آنان می گفتند که ما از بنی فلان بیشتریم،و از بنی فلان نیرومندتر،و هر روز بر زمین می افتادند و می مردند تا همگی از میان رفتند،و چنین بودند تا همگان از اهل قبور شدند. (2)

آخرین سخن:آدمی پیوسته در آن می کوشد تا مال و فرزند بیشتر پیدا کند، تا به جایی می رسد که همۀ نیروهای او رو به کاستی می رود،و چون به آرزوی خود رسید به نازیدن به در گذشتگان می پردازد و به ساکنان گورهای کهنه تکاثر می کند.

چه چیز آدمی را از دیدار حقیقت باز داشته و او را به گمراهی کشانیده؟!چرا از مردگان قوم خود پند نمی گیرد و نمی گوید که من نیز /18 پس از ایشان خواهم رفت،و بهتر آن است که از مشغول شدن به دنیا خودداری کنم،بدان سبب که می دانم که من هم به منازل گذشتگان در خواهم آمد! [2]

آدمی پیوسته در غفلت خود باقی است و به نازیدن به داراییهای نابود شدۀ دنیا مشغول،تا آن گاه که گورستانها را دیدار کند،و خانۀ وحشت خویش را تاریک و روشن ناشدۀ با چراغهای صلاح و فلاح ببیند،که دیگر در آن روزنه مال برای او سودی دارد و نه فرزند،و نه بزرگی به کار او می آید و نه شرف و افتخار دنیایی.

ص :295


1- 3) -همان مصدر،ص 661 به نقل از نهج البلاغه(ص 252 از ترجمۀ دکتر سید جعفر شهیدی).
2- 4) -القرطبی،ج 10،ص 169.

در حدیث به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-آمده است که:

«چون مرده را در گور نهند،شخصی در برابر او تجسم پیدا کند و به او گوید:ما سه تا بودیم:یکی روزی تو که با رسیدن اجلت بریده شد،و یکی کسانت که پشت به تو کردند و پی کار خود رفتند،و من عمل توام که با تو بر جای ماندم،و من از هر سه برای تو زحمت کمتر داشتم». (1)

« حَتّٰی زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ -تا به دیدار گورها رفتید.» شاید تعبیر به«حتّی تا»دلیل بر آن است که تکاثری که برای دارندۀ آن زیانبخش است،به مرگ پیوستگی دارد،پس اگر صاحب آن پیش از مرگ توبه کند،برای او سودمند خواهد بود،و نیز بر آن دلالت دارد که تکاثر تا زمان مرگ صاحب آن را به خود مشغول می دارد،پس بر ما واجب است که خود را تسلیم آن نکنیم،و به این که خدا به دیگران چه اندازه مال و فرزند بخشیده است نظر نداشته باشیم،بلکه در امور دنیا کسانی را طرف توجه قرار دهیم که از ما پایین ترند،و در امور آخرت به کسانی که برتر از خودمان هستند نظر داشته باشیم،و خدای تعالی گفته است: وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ . (2)

پرسشی که پیش می آید چنین است:چرا گفت:«زرتم المقابر»؟که به آن چنین پاسخ داده اند:بدان جهت که اعراب چون کسی بمیرد،می گویند:

«زار قبره»یعنی به دیدار گور خود رفت،و ظاهرا این تعبیر بیان کنندۀ این مطلب نیز هست که آن که می میرد نابود نمی شود،بلکه همچون زایری از یک جهان به جهان دیگر می رود.

گفته اند:معنی دیدار مقابر،نازیدن به مردگان و حجت آوردن از زیادی شمارۀ آنان در تأیید بزرگواری زندگان است که بیشتر ذکر کردیم و گفتیم که این

ص :296


1- 5) -بحار الانوار،ج 6،ص 265.
2- 6) -سورة طه131/.

معنی را نیز می تواند داشته باشد،و به همین جهت بعضی از مفسران گفته اند که زیارت قبور کار مهمی است و آدمی را به یاد مرگ می اندازد،و او را به زهد ورزیدن در کارهای دنیا بر می انگیزد،و از پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله- روایت کرده اند که گفت:«شما را از دیدار گورها منع می کردم،پس به زیارت گورها بروید که سبب زهد در دنیا و یاد کردن از آخرت است». (1)

و اسلام مردمان را به یاد کردن از مرگ بر می انگیزد،که بخشی از آن نتیجه ای از دیدار مقابر است،و حتی در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-آمده است:«یاد کردن از مرگ انسان را در دنیا زاهد می کند»، (2) و چون از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-پرسیدند که:زیرکترین مؤمنان کیست؟گفت:

«آن که بیشتر به یاد مرگ باشد و آمادۀ دیدار آن». (3)

[3]

و آنچه مانع آدمی از مشغول شدن به فزونی بالی می شود،ترس او است از این که هنگام دیدار گور خود پروردگارش را ملاقات کند و با اعمالی که کرده است رو به رو شود.

« کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ -چنین نیست!به زودی آگاه خواهید شد.» و علم از شک می کاهد،به همان گونه که بیم دادن از تلهّی و مشغول شدن به دنیا شخص را باز می دارد،و این آیه آژیری از پروردگار عالم است به این که چنین فزونی بالی سودی برای آدمی ندارد.

[4]

بدان سبب که میل و هوس تکاثر سخت در جان آدمی نفوذ دارد،و در استقرار و ثبات انسان بسیار مؤثر است،و هیچ چیز همچون فخر انسان را هلاک و همچون تکاثر گمراه نمی کند،بار دیگر /18 آژیری در پی آژیر گذشته در قرآن می آید:

« ثُمَّ کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ -سپس چنین نیست و به زودی خواهید دانست.»

ص :297


1- 7) -القرطبی،ج 20،ص 170.
2- 8) -بحار الانوار،ج 126.
3- 9) -همان جا.

بر انسان است که با یاد کردن از مرگی که لذات را از میان می برد و جماعتها را پراکنده می سازد،به اصلاح خود بپردازد و از پرداختن به تکاثر خودداری ورزد،تا این که در هنگام رو به رو شدن با مگر گرفتار پشیمانی نشود.

بعضی گفته اند که:این آیه تنها تأکیدی برای آیۀ پیش از آن است،و در صورتی که بعضی دیگر آن را یادآور عذاب آخرت می دانند،آیۀ پیش از آن را مربوط به عذاب دنیا می شمارند که در هنگام مرگ و پس از آن در قبر و در ایام برزخ و تا روز رستخیز آدمی گرفتار آن است.و در نصّی مأثور از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-در این باره آمده است که به روایت زر بن حبیش از او چنین گفت:«ما پیوسته در خصوص عذاب قبر در شک بودیم تا«ألهاکم التّکاثر»نازل شد و به«کلاّ سوف تعلمون»رسید که مقصود از آن دانستن در قبر است و«ثمّ کلاّ سوف تعلمون»که منظور از آن پس از برخاستن در رستاخیز است». (1)

بدین گونه اولیای خدا ما را از آزمایش و عذاب قبر آگاه کرده اند،چنان که امام علی بن ابی طالب-علیه السلام-در نامه ای برای محمد بن ابی بکر چنین نوشته است:«ای بندگان خدا!آنچه پس از مرگ،برای کسی که آمرزیده نشده می آید،یعنی قبر،سخت تر از مرگ است،پس از سختی و تنگی و تاریکی و غربت آن بپرهیزید،قبر هر روز می گوید:من خانۀ غربت و خانۀ خاک و خانۀ وحشت و خانۀ کرم و مار و عقربم.و گور یا باغی از باغهای بهشت است و یا چاله ای از چاله های جهنم.چون بنده ای مؤمن را به خاک بسپارند،زمین به او می گوید:مرحبا و خوش آمدی،تو از کسانی بودی که دوست می داشتم بر پشت من راه روی،و در این هنگام که تو را به من سپرده اند،خواهی دید که با تو چه خواهم کرد،پس چشم انداز مرده در گور گسترش پیدا می کند،و چون کافری به خاک سپرده شود،زمین به او می گوید:نه مرحبا به آمدنت و نه خوش آمدی!تو از کسانی بودی که از راه رفتنت بر روی خودم نفرت داشتم،و حالا که به من سپرده شده ای

ص :298


1- 10) -نور الثقلین/ج 5،ص 661.

به زودی خواهی دانست که با تو چه خواهم کرد،پس او را چنان می فشارد که دنده هایش از دو طرف به یکدیگر می چسبد». (1)

[5]

اگر انسان بداند که پرداختن به تکاثر چه بر سر او خواهد آورد،هرگز به این کار نخواهد پرداخت،بدان سبب که دانش و معرفت مایۀ بیم و خشیت خواهد شد،و پروردگار ما گفته است که:« إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ -بندگان دانای خدا از او می ترسند»،ولی پرده های شک و غفلت و شهوت بیناییهای حاصل از علم و یقین را می پوشاند و آنها را از تأثیر می اندازد.

« کَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ -هرگز چنین نیست!...اگر علم یقینی می داشتید.» هنگامی که نفس آدمی به راهنمایی خدا تسلیم شود،ایمان خواهد آورد،و چون از شک و گمان رهایی یابد به یقین خواهد رسید،و یقین را درجاتی است،و انسان را هیچ چیز برتر و بزرگتر از یقین نیست،و در حدیثی به جا مانده از امام باقر -علیه السلام-چنین آمده که در این باره گفته است:«آن اسلام است،و ایمان یک درجه برتر از اسلام،و تقوی یک درجه برتر از ایمان،و یقین یک درجه بالاتر از تقوی است،و هیچ چیز کمتر از یقین میان مردمان تقسیم نشده است»،راوی حدیث گوید:از او پرسیدم که این یقین چیست؟گفت:«توکل به خدا و تسلیم به خدا و خرسند بودن به قضای خدا و تفویض همه چیز به او». (2)

چنان که مشاهده می شود،امام بالاترین و شریفترین درجۀ ایمان را یقین دانسته است،و این خود دلیل بر آن است که یقین عبارت است از:پاکی دل از پلیدی شرک و شک و گمان و دیگر وسوسه ها و تحریکهای شیطان.

در حدیثی دیگر یقین به چیره شدن بر ترس از آفریدگان تفسیر شده.امام صادق-علیه السلام-گفت:«هیچ چیز نیست مگر این که آن را حدی و تعریفی

ص :299


1- 11) -بحار الانوار،ج 6،ص 219.
2- 12) -بحار الانوار،ج 6،ص 218.

است»،پس راوی گفت:تعریف توکل چیست؟امام-علیه السلام-گفت:

«یقین»و پرسنده پرسید:پس تعریف یقین چیست، /18 و امام-علیه السلام- گفت:«این که شخص با ترسیدن خدا از هیچ چیز نترسد». (1)

یقین عمل مؤمن را مورد قبول قرار می دهد،و بلکه پاداش آن را بزرگتر می کند.امام جعفر صادق-علیه السلام-گفته است که:«عمل اندک دایمی همراه با یقین بهتر از عمل بسیار بدون یقین است». (2)

آیا می توانی بگویی که آن کس که نماز می گزارد و دلش به نور خدا پیوسته و جانش پاک از ریا و خودپسندی و خود بزرگ بینی است،و هنگامی که جهاد می کند تنها خدا را در نظر دارد،برابر با کسی است که با دل آکندۀ به وسواس نماز می گزارد،و به ریا زکات می دهد،و برای چیره شدن بر دیگران به جهاد برمی خیزد؟! به همین سبب امامان راهنما-علیهم السلام-برای رسیدن به یقین بیشتر به خدا پناه می بردند،و پیروان خود را نیز به این کار وا می داشتند.و در حدیث آمده است که امام زین العابدین-علیه السلام-زمان نشستنی پس از نماز مغرب را دراز می کرد و در این مدت از خدا خواستار یقین می شد. (3)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که در خطبه ای چنین گفته بود:«ای مردم!از خدا خواستار یقین شوید،و با خضوع از او عافیت خواهید،و بهترین چیزی که در قلب دوام می کند یقین است،و زیان دیده کسی است که در دین خود زیان کند،و مورد رشک کسی است که یقین او مورد رشک قرار گرفته باشد». (4)

آدمی به درجۀ یقین نخواهد رسید مگر پس از بالا رفتن از پله های نردبان

ص :300


1- 13) -همان منبع،ج 70،ص 142.
2- 14) -همان جا،ص 147.
3- 15) -همان جا،ص 176.
4- 16) -همان جا.

تسلیم و ایمان و تقوی که همۀ آنها مستلزم انجام دادن عمل صالح و خالص برای خدا بودن بیشتر و پراکنده شدن بر دیگر اندامهای بدن و جوانب نفس است،و حتی پس از رسیدن به یقین لازم است شخص سخت بکوشد تا از شر شک و ریب پیدا کردن از طریق تفکر و تعلم و دعا رهایی یابد.آیا نمی دانی که چون /18 ابراهیم از پروردگار خود خواست که زنده شدن مردگان را به او بنماید،و خدا به او گفت:

« أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ -مگر ایمان نیاورده ای؟»،و در جواب گفت:« بَلیٰ وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی -چرا ولی برای آن می خواهم که قلبم اطمینان پیدا کند»در صدد دست یافتن به چنین یقینی بود.در دل او ذره ای شک وجود نداشت،ولی بنا بر حدیثی منقول از امام رضا -علیه السلام-«از خدا خواستار یقین بیشتر بود». (1)

علامت راستی یقین مداومت بر استقامت در راه حق است،و این که آدمی دوستی به جای خدا و رسولش نگیرد،و پیوسته آمادۀ هر گونه فداکاری باشد.آیا داستان آن اعرابی را شنیده ای که نزد رسول اللّٰه(ص)آمد و گفت:یا رسول اللّٰه!با من بر اسلام بیعت کن،و پیامبر-علیه السلام-به او گفت:«بر این که پدرت را بکشی»،و آن اعرابی دست خود را پس کشید.و آن گاه پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-رو به اصحاب خود کرد و به سخن گفتن با ایشان پرداخت.

بعضی از دانشمندان برای یقین سه درجه قایل شده اند:

الف:علم الیقین،و مثال آن همچون علم یقین کسی نسبت به وجود آتش است از آن روی که روشنی یا دود آن را می بیند.

ب:حق الیقین،و آن علم به وجود آتشی است که با چشم دیده می شود.

ج:عین الیقین،همچون یقین کسی که آتش را لمس و گرمی آن را احساس کند.

و این-بدان گونه که به نظر من می رسد-چیزی جز مثالها نیست،چه گاه می شود که یقین کسی که وجود آتش را از روی علایم آن می پذیرد،بیش از

ص :301


1- 17) -همان منبع،ص 177.

یقین کسی باشد که آن را با دست خود لمس می کند،بدان سبب که قلب او برای دریافت حقیقت آتش آمادگی بیش از آن شخص دیگر دارد.و چنین است که /18 پزشک از حالت مریض و خصوصیت بیماری او بیش از خود بیمار آگاهی دارد،و به همین سبب در حدیث آمده است:«چه بسا می شود که کسی فقه و فهم را به نزد کسی می برد که از او فقه و فهم بیشتر دارد»، (1) و شک در آن نیست که در میان مسلمانان اواخر کسانی وجود دارند که یقین آنان به راستی رسالت از بعضی از معاصران پیامبر و اصحاب او بیشتر است،و این همه بدان سبب است که یقین علم محض نیست بلکه روحی در قلب است که شخص را به علمی که به دست آورده مطمئن و آرام می سازد،چنان که در ایمان و تقوی نیز چنین است،و به تعبیری دیگر:یقین-چنان که در آغاز سخن گفتیم-نقطۀ تلاقی علم با اراده است،به همان گونه که ایمان:تسلیم شدن به علم و اذعان کردن به آن،و عزم کردن قلب بر قبول مشاهدات علم است به هر قیمت که لازم باشد،و این تنها با ظاهر شدن نشانه های حقیقت میسر نمی شود،بلکه نیز باید نفس آن را تصدیق کند و به آن آرام گیرد،و از همین روی یقین مؤمن به غیب شدیدتر از علم شخص کافر به مشاهده و شهود است،و یقین بعضی از کسان به جایی می رسد که با همۀ اندامهای خویش با غیب زندگی می کنند،و امیر ایشان امام علی-علیه السلام-گفته است:«اگر پرده ها برداشته شود،چیزی بر یقین من افزوده نخواهد شد»، (2) و در صفت مؤمنان گفته است:«پس ایشان و بهشت همچون کسی باشند که آن را دیده و متنعم شده است،و حال ایشان و دوزخ همچون حال کسی است که آن را دیده و عذاب آن را چشیده». (3)

در کافی،از محمد بن یحیی،از احمد بن محمد و علی،از پدرش،از ابن محبوب،از ابو محمد الوابشی و ابراهیم بن مهزم،از اسحاق بن عمّار آمده است که

ص :302


1- 18) -اصول کافی،ج 1،ص 403.
2- 19) -غرر الحکم و درر الکلم،ص 603.
3- 20) -نهج البلاغه،خطبۀ 193.

گفت:از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-شنیدم که می گفت:«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-برای گزاردن نماز صبح با مردم به مسجد آمد،و چشمش در مسجد به جوانی افتاد که مضطرب می نمود و سرش فرو افتاده بود و رنگی زرد و جسمی نحیف داشت و چشمهایش به گودی افتاده بود،پس به او گفت:ای فلان،چگونه صبح کردی؟گفت:یا رسول اللّٰه،با یقین صبح کردم،و رسول اللّٰه از قول او دچار شگفتی شد و گفت:هر یقینی را حقیقتی است،پس حقیقت یقین تو چیست؟ /18 گفت:یقین من همان چیزی است که مرا اندوهگین ساخته است،و شب مرا بیدار نگاه داشته و جگرم را تشنه کرده است پس خودم را از دنیا کنار کشیدم و به زهد پرداختم و چنان است که به عرش پروردگارم نگاه می کنم که برای رسیدن به حساب بندگان نصب شده است،و آفریدگان به محشر آمده اند در حالی که من نیز در میان ایشانم،بهشتیان را می بینم که در بهشت بر تختها نشسته و به خوشی با یکدیگر سخن می گویند و از نعمتهای خدا بهره مند می شوند،و نیز چنان است که گویی دوزخیان را در جهنم معذب و به حال فریاد کشیدن می بینم،و گویی اکنون بانگ اشتعال آتش را در گوشهای خود می شنوم.پس رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:این بنده ای است که خدا قلب او را به نور ایمان روشن کرده،و سپس به او گفت:بر آن حال که داری ملازم باش،و آن جوان گفت:یا رسول اللّٰه!از خدا بخواه که مرا شهید شدن در راه تو نصیب کند،و پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-دعا کرد،و او بعد از شهید شدن نه نفر از یاران رسول اللّٰه دهمین ایشان بود». (1)

[6]

کافر دوزخ را به چشم خود می بیند،و آن را با اندامهای خود لمس می کند،و به علم یقین می داند که به آن خواهد رفت،و این که خود در گمراهی آشکار بوده است،در صورتی که مؤمن با بصیرت قلبی آن را می بیند و به آن یقین پیدا می کند.

ص :303


1- 21) -بحار الانوار،ج 70،ص 159.

« لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ -حتما دوزخ را خواهید دید.» [7]

آیا بهتر و شایسته تر آن نیست که در هنگام دور بودن از دوزخ به آن ایمان آوریم،و این کار پیش از در آمدن ما به آن که بیرون آمدنی همراه ندارد صورت پذیر شود؟ « ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَیْنَ الْیَقِینِ -و سپس با چشم یقین آن را خواهید دید.» گفته اند که:آیه دلالت بر آن دارد که همۀ افراد آدمی وارد دوزخ می شوند یا بر آن می گذرند،بدان سبب که خدا گفته است: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا .

پس بعضی همچون برق بر آن می گذرند،و بعضی همچون باد،و بعضی همچون پرنده،و گروهی به سبب گناه چندان در آن می مانند تا اندکی به آتش آن بسوزند،و گروهی دیگر بر حسب اندازۀ گناه مدتی در آن دوام می کنند تا سوزش آتش آنان را پاک کند و به بهشت در آیند،و گروهی جاودانه در آن باقی خواهند ماند،و العیاذ باللّٰه.

[8]

برای آن که فزونی بالی به مال دنیا ما را از آخرت باز ندارد،ناگزیر باید بدانیم که در آن روز دربارۀ نعمتهایی که خدا به ما ارزانی داشته بود و این که با آنها چه کرده بودیم،از ما پرسش خواهد شد و باید حساب پس بدهیم،و بنا بر این هر چه مقدار نعمتهای خدا که به ما رسیده بیشتر باشد،مقدار توقف ما برای رسیدگی به حساب بیشتر خواهد شد،پس باید ملاحظه کنیم که آیا پاسخ درستی برای پرسشهایی که طرح خواهد شد داریم؟! گفته شده است که سلیمان پیغمبر هزار سال پس از دیگر پیامبران از رسیدگی به حسابش خلاص می شود و باید حساب نعمتهای خدا را در حالی پس بدهد که دیگر پیامبران در بهشت مشغول برخورداری از نعمتهای آن اند.

امّ کلثوم دختر امیر المؤمنین-علیه السلام-گفت که:«شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جوین و کاسه ای شیر و نمک نیم کوفته برای افطار برای پدرم بردم،و چون از نماز فراغت یافت متوجه خوراک افطار شد و پس از نگاه کردن به آن

ص :304

سرش را تکان داد و سخت و بلند گریست و گفت:«دخترم!گمان نمی کنم که هیچ دختری به این اندازه به پدرش بدی کرده باشد»و من گفتم:پدرم،مگر من چه کرده ام؟و او گفت:«دخترم!چرا دو نان خورش برای پدرت در یک سینی می آوری؟آیا می خواهی مدت ایستادن من در برابر خدای عز و جل در روز باز پسین طولانی شود؟من خواهان آنم که به دنبال برادر و پسر عمویم رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-باشم که هرگز تا آن روز که خدا جان او را گرفت دو نانخورش در یک سینی(طبق)به او عرضه نشد،دخترم،هیچ کس نیست که خوراک و نوشاک و پوشاک او لذت بخش باشد مگر آن که در روز قیامت ایستادن او در برابر خدا برای پس دادن حساب طولانی تر شود،ای دخترم،در حلال دنیا حساب است و در حرام آن عقاب،و دوستم رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-به من خبر داد که جبرییل-علیه السلام-با کلیدهای همۀ گنجینه های زمین بر او نازل شد و به او گفت:ای محمد!سلام به تو سلام می فرستد و می گوید:اگر بخواهی می توانم همۀ کوه های تهامه را برای تو به سیم و زر تبدیل کنم،و این کلیدهای گنجینه های زمین را بستان و /18 بدان که این چیزی از بهره مندی تو در روز قیامت نمی کاهد،و پیامبر گفت:ای جبرییل!و پس از این چه خواهد بود؟گفت:مرگ،پس گفت:در این صورت من به این چیزها در دنیا نیازی ندارم،بگذار که روزی گرسنه باشم و روزی سیر،پس آن روز که گرسنه ام،به خدا تضرع می کنم و از او می خواهم،و آن روز که سیر باشم،به شکر و سپاسگزاری از پروردگارم می پردازم،پس جبرییل به او گفت:به هر خیری موفق شدی ای محمد».سپس علی-علیه السلام-گفت:

«ای دخترکم!دنیا خانۀ غرور و فریب و سستی و خواری است،پس هر که چیزی بدهد آن را باز خواهد یافت!به خدا چیزی نخواهم خورد مگر این که یکی از دو نانخورش را برداری»پس چون آن را برداشتم به سوی خوراک رفت و یک قرص را با نمک نیمکوب خورد و سپس شکر خدا کرد و به نماز برخاست و نماز خواند...». (1)

ص :305


1- 22) -بحار الانوار،ج 42،ص 276.

اگر آدمی این حقیقت را بفهمد،شهوت تکاثر در نفس او کشته می شود،و نمی گذارد که این حالت او را از یاد خدا باز دارد و به خود مشغول کند.

« ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ -سپس در آن روز از شما دربارۀ نعمتها پرسش خواهند کرد.» نعیم چیست؟میان مفسران،و همچنین میان نصوص،در این باره اختلاف کلمه وجود دارد،و چنان می نماید که این کلمه با همۀ گفته ها سازگار است،منتها درجۀ سازگاری متفاوت است،نصی مخالف آن است که خوراک و پوشاک آدمی چیزی باشد که روز قیامت مورد پرسش و رسیدگی واقع شود،چنان که در مجادلۀ امام صادق(ع)با ابو حنیفه آمده است:

ابو حنیفه گفت:فدایت شوم،مرا دربارۀ این گفتۀ خدای عز و جل آگاه ساز که گفت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ گفت«در نزد تو چیست ای ابو حنیفه؟»گفت:امنیّت در خانه،و سلامتی در بدن،و روزی آماده، (1) پس گفت:«ای ابو حنیفه!اگر خدا تو را در روز قیامت چندان نگاه دارد که از هر چه خورده یا نوشیده ای پرسش کند،می بایستی مدت درازی بمانی».و ابو حنیفه گفت:فدایت شوم،پس نعیم چیست:گفت:«نعیم ماییم که خدا مردمان را به ما /18 از گمراهی رهانید،و به ما آنان را از کوری خلاص کرد و بیناشان ساخت،و به ما از نادانی خلاصشان کرد و داناشان ساخت».گفت:فدایت شوم،چگونه قرآن همیشه تازه می ماند؟گفت:«بدان سبب که برای زمانی و نه زمان دیگر نیامده که ایام آن را به وجود آورد،و اگر چنین می بود قرآن پیش از نابودی عالم نابود می شد»، در صورتی که این را نصی دیگر اثبات می کند،پس تفسیر اختلاف دو نص چیست؟چنان می نماید که یکی از آن دو مسئولیت را به معنی عقاب نفی می کند در صورتی که دومی را این سؤال اثبات می کند.یا این اولی سختگیری در سؤال را نفی می کند در صورتی که دومی سؤال را تثبیت می کند.و دلیل این امر است آنچه

ص :306


1- 23) -همان منبع،ج 10،ص 209.

در حدیثی به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-چنین آمده است:«هر نعمتی از صاحب نعمت مورد پرسش قرار می گیرد،مگر آن که در جنگی باشد یا در حج». (1)

اینک می پرسیم:چگونه بنده در روز قیامت مورد سؤال واقع می شود؟از خوراکش از او می پرسند که از کجا به دست آورده و چگونه به مصرف رسانیده است.و در حدیثی مفصل پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-به ابو بکر و عمر گفت:

«سوگند به آن که جانم به دست او است که از نعیم امروز از شما در روز قیامت پرسیده خواهد شد»و آن دو گرسنه خارج شده بودند و همراه پیامبر به میهمانی مالک بن التیهان که یکی از انصار بود رفتند و با وجود این پیامبر به ایشان چنین گفت و بر آن افزود:«گرسنگی شما را از خانه هاتان بیرون کشید،سپس به خانه باز نگشتید تا به این نعمت رسیدید». (2)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-در تفسیر«نعیم»روایت شده است که گفت:«نعیم خرما است و آب خنک». (3)

به همان گونه که دربارۀ مال از آدمی پرسیده می شود که از کجا به دست آوردی و چگونه آن را به مصرف رساندی،بنا بر احادیث مأثور،همچنین از او پرسیده خواهد شد که جوانی خود را در چه کارها به پایان رساند،و مال خود را چگونه خرج کرد،و از امنیت و عافیت او نیز پرسش خواهد شد.مگر سلامتی نعمتی بزرگ نیست؟و در حدیثی از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است:«دو نعمت است /18 که در آنها بیشتر مردم مغبون شده اند:تندرستی و آسایش خاطر». (4)

در نصی معروف آمده است:«دو نعمت مجهول است:تندرستی و امنیت».

ص :307


1- 24) -نور الثقلین/ج 5،ص 665.
2- 25) -القرطبی،ج 20،ص 175.
3- 26) -تفسیر نمونه،ج 27،ص 286.
4- 27) -القرطبی،ج 20،ص 177.

نیز از جاه و مرتبه ای که شخص در نزد مردمان دارد پرسش خواهند کرد.در حدیث از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«چون روز قیامت فرا رسد،خدا بنده ای از بندگان را می خواند و او را مقابل خود نگاه می دارد و از جاه او به همان گونه پرسش می کند که از مال او». (1)

ولی بزرگترین نعمتی که بنده دربارۀ آن در روز قیامت مورد پرسش قرار می گیرد هدایت است که در رسالت و در رسول و جانشینان رسول تجلی پیدا می کند، مگر نعمت رسالت نعمتی نیست که خدا به آن بر بندگان خود منت نهاده و گفته است: لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟و نیز گفت:

یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ .

به همین گونه ولایت امامان راهنما بزرگترین مصداق برای نعیمی است که در روز قیامت مورد پرسش قرار خواهد گرفت و احادیث نیز مؤید آن است،همچون حدیث به جا مانده از امام رضا-علیه السلام-که یکی از فقها از او دربارۀ این گفتۀ خدای عز و جل پرسش کرد: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ و گفت آیا این نعیم در دنیا و آب سرد نیست،و امام در پاسخ او به بانگ بلند گفت:«شما چنین تفسیر کرده اید و آن را گونه ها قرار داده اید:گروهی گفتند که آب سرد است، و دیگران آن را خوراک پاکیزه دانستند،و بعضی آن را به خواب راحت تفسیر کردند»و سپس امام حدیثی از پدران خود روایت کرد که در آن چنین آمده بود:

«خدای عز و جل بندگانش را دربارۀ آنچه به ایشان تفضّل کرده بود مورد پرسش قرار نمی دهد»و سپس گفت:«ولی /18 نعیم دوستی ما خانواده است،و خدا پس از پرسش دربارۀ توحید و نبوت از آن پرسش می کند،بدان سبب که چون بنده به این دوستی وفادار باشد،او را به بهشتی می رساند که نعیم آن پایان ندارد»و سپس امام رضا علیه السلام حدیثی از پدرانش به نقل از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت کرد که در آن این تفسیر به صراحت آمده بود.

ص :308


1- 28) -نور الثقلین/ج 5،ص 664 و در آن جا روایات دیگری نیز آمده است.

سورۀ عصر

اشاره

ص :309

ص :310

سورۀ عصر

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه الصادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هر که«و العصر»را در نافله ها بخواند،خدا روز قیامت به چهره ای روشن و خندان و چشمی شادان بر می انگیزد تا به بهشت داخل شود.

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 666 /18

زمینۀ کلّی سوره

برای آن که آدمی از واقعیّت زمان بصیرت پیدا کند،و از این که چگونه عمرش لحظه به لحظه نابود می شود،و سپس برای این که بداند که چگونه در برابر این زیان به مقاومت برخیزد،سورۀ و العصر به صورتی فشرده بصیرتهای قرآن را در این موضوع اساسی عرضه می کند،و اگر انسان آن را بفهمد،از حقیقت عمر و حقایق عالم بر وجود خود آگاه خواهد شد.

سوگند به زمان،که تو اگر ایمان نداشته باشی در خسرانی،و هر لحظه که در آن ایمان و عمل صالح نباشد،بخش تباه شده ای از هستی تو خواهد بود،ولی

ص :311

انسان از این دشمن بزرگ غافل است،ولی مؤمنان در این باره یکدیگر را یادآوری و سفارش می کنند.

سورة العصر

[سوره العصر (103): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَ اَلْعَصْرِ (1) إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ (2) إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

سوگند به زمان که آدمی در زیان است
اشاره
شرح آیات:

[1]

انسان چنان گمان دارد که هر چه عمرش دراز شود،بزرگتر و بیشتر می شود،در صورتی که حقیقت کاملا بر عکس این است،و هر چه بیشتر از عمر او بگذرد،اجل به او نزدیکتر می شود و سرمایۀ زندگیش کمتر می شود،و مقدار باز ماندۀ آن کاهش پیدا می کند،پس افزایش آدمی در دنیای خودش نقصان است،و به فروشندۀ برفی در روز بسیار داغ می ماند که در هر لحظه مقداری از سرمایۀ خود را از دست می دهد.

قرآن به زمان و عصر سوگند یاد می کند و می گوید:

« وَ الْعَصْرِ -سوگند به زمانه و روزگار» ابن عباس گفته است که:آن سوگندی به روزگار و دهر است،و به نظر من:نزدیکترین عصرها و دوره ها آن عصری است که تو در آن زندگی می کنی،و

ص :312

شریفترین آنها در عصر رسالتی است که پیامبر به آن مبعوث شد،و عصر عدالتی است که حجت قائم به آن قیام می کند.

بعضی گفته اند:زمان از آن نظر به نام عصر خوانده شده است که آدمی به همان گونه فشرده می شود که پارچۀ شستنی از آب بیرون آمده را می فشارند،و قسم به دهر بدان لحاظ است که آدمی را می فشارد،و هر چه بوده باشد،سوگند خوردن به آن با موضوع آینده متناسب است:یعنی زیان انسان برای عمرش،مگر زمان سبب زیان نیست؟ [2]

اگر آدمی بداند که چگونه یاخته های بدنش تبدل پیدا می کند،و چگونه در هر روز هزاران یاخته از مخ او نابود می شود بی آن که جانشینی جای آنها را بگیرد،و چگونه هر چیز که در پیرامون او است به شتاب در راه نابودی پیش می رود،و حتی خانه ای که در آن به سر می برد،به سرعتی دور از تصور در حال نابود شدن است.

اگر انسان بداند که عمر او در مقایسۀ با عمر زمین که بر آن زندگی می کند و سپس در رحم آن به خواب ابدی می رود،چیزی قابل ذکر نیست.کوتاهتر از نسیمی است که در یک روز بسیار گرم بر او بوزد،و از ابری که در روز پر باد به حرکت در آید،بلکه همچون برقی ناگهانی و خیالی گذران است.

اگر از آن با خبر باشد که هر لحظۀ از عمر او برای او مسئولیتی فراهم می آورد که یا سبب برداشتن گامی به سوی فردوس است یا مایۀ افتادنی در آتش.

اگر همۀ اینها را بداند به اصلاح خویش بر خواهد خاست،و دیگر خود را تباه نمی سازد و چیزی از عمر خود را ضایع نمی کند،بدان جهت که اگر ایمان نباشد در زیانکاری است.

« إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ -که انسان در زیانکاری است.» زیانکاری چنان او را احاطه می کند که خانه انسان را احاطه می کند.چه زیان بزرگتر از این که هر روز پاره ای از عمر و پاره ای از سرمایۀ خویش را از دست بدهد که در نتیجه پاره ای از هستی و ذات خویش را از دست داده است.مگر ذات

ص :313

او بر ایام زندگیش امتداد نیافته است،پس هر روزی که به پایان برسد،پاره ای از ذات او از میان رفته است.

امام علی-علیه السلام-می گوید: /18 «آن کس که بر مرکب شب و روز سوار باشد،هر چند ایستاده باشد او را با خود به پیش می برد». (1)

[3]

در آن هنگام که مؤمن از این حقیقت آگاه شود،به انجام دادن عمل صالح بر می خیزد تا چنان شود که با هر لحظه از زندگی خود زیان را به رستگاری و امیدواری مبدل سازد،و اگر مبارزۀ لازم برای زندگی او را گرفتار رنج سازد،با نماز آرامش خود را به دست می آورد و نیروی حیاتی خویش را افزایش می دهد،و چون تلاش فراوان ماهیچه های او را سست کرده باشد،زبان او به شکر و دل او به فکر و نفس او به دوستی و اشتیاق دیدار پروردگار خویش مشغول می شود،و او را می بینی که با تلاش و زحمت فراوان به کار کشتن زمین مشغول است،یا در طلب روزی همه جای زمین را از زیر پا می گذراند،یا آنچه را که در آن است برای بهبود بخشیدن به زندگی مسخر خود می سازد،و در عین حال قلب او را به ذکر خدا و تدبر در آیات او،و زبانش را مشغول به ستایش او می بینی.

چنین شخصی بعدهای متعدد دارد،و از نشاط و فعالیت فراوان بهره مند است،و از همت بلند و آرزوهای گسترده برخوردار است،بدان سبب که از حقیقت زمان آگاهی حاصل کرده،و به سلاح چالش با آن از طریق کار نیک و عمل صالح مجهز شده است.

« إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ -مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند.» ولی جریان زمان و شهوتهای نفس و عادات اجتماع در جهت غفلت و تنبلی به آنان فشار وارد می آورد،پس مؤمنان چگونه باید این نمود را درمان کنند؟با پدید آوردن محیط رشد کرده ای که ایشان را احاطه کند؟و نگذارد که تن به

ص :314


1- 1) -نهج البلاغه،نامۀ 31.

آسایش و تنبلی تسلیم کنند.آیا می دانی چگونه؟با عملی کردن سفارشهای به یکدیگر دربارۀ حق و صبر.

« وَ تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ -و یکدیگر را به حق و به شکیبایی سفارش و توصیه کردند.» بزرگ به کوچک سفارش می کند،و کوچک به نوبۀ خود بزرگ را در معرض سفارش خود قرار می دهد،و دانا نادان را توصیه می کند، /18 و نادان نیز به توصیۀ دانا می پردازد...و این اصل دامنۀ انجام دادن فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر را گسترش می دهد،و به همین گونه امر واجب خواندن مردمان به سوی خدا و به همه رساندن رسالتهای او،و هدایت کردن جاهلان و چیزهای دیگری از این قبیل را به صورتی گسترده تر به جریان می اندازد.

از آن نظر چنین می شود که سفارش دو جانبه درخشندگی روح است و شکفتگی آرزو و سرزنشی لطیف.از این طریق محیطی ایمانی به وجود می آید که تو را بر انجام دادن واجباتت یاری می دهد و حسن همسازگاری اجتماعی را در مسیر صحیح راهنمایی می کند.

گفته شد که باید سفارش دو طرفی به حق باشد و به صبر،آیا آنها چیست؟ شناخت حق نیازمند یاری کردن صالحان است و آنان تو را به این شناخت و راههای رسیدن به آن رهبری می کنند،و دشواریها و پیچیدگیهایی را که از تبلیغات گمراهان فراهم آمده است برطرف می سازند.و چون مذهبها با یکدیگر تناقض پیدا کند،و آراء و عقاید مختلف شود،و امر بر تو مشتبه شود،ناگزیر برای رفع گرفتار باید راهنمایی دانشمندان صالح و مؤمنان فهمیده و توصیه های ایشان به حق به مدد گرفتاران بیاید.

چون حق را شناختی،ایستادن در کنار آن و دفاع کردن از آن و استوار ماندن بر آن نیازمند صبری بزرگ است که مؤمنان آن را به یکدیگر سفارش می کنند تا بعضی از ایشان در برابر سختیها و گرفتاریهای زمان از پا در نیایند.

ص :315

ص :316

سورۀ همزه

اشاره

ص :317

ص :318

سورۀ همزه

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-گفت:هر کس«ویل لکل همزه»را در نماز واجبی از واجبات خدا بخواند،فقر از او دور می شود،و رزق او افزایش پیدا می کند،و بلا و بدی از او دفع می شود.

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 667 /18

زمینۀ کلّی سوره

در شش آیۀ مبارکۀ سورۀ همزه حالت متکبر زیانکاری آشکار می شود که مخالف با حالت مؤمن سفارش کنندۀ بر حق و صبر است،و در آن صفت زیانکاری نمایان می شود،پس هر که چنان می پندارد که با گرد آوردن مال و شمردن آن،و بزرگی فروشی به مردم با عیب جویی و سخن چینی از ایشان سودی به چنگ آورده، در اشتباه است،و چه زیانی بزرگتر از فرو افتادن در آتشی است که استخوانهای او را خرد می کند،آیا این آتش چنان او را نمی سوزاند تا به قلبش برسد و آن را نیز مشتعل سازد؟این گرفتاری در دوزخ همچون گرفتاری در زندان در بسته ای است که از ستونهای دراز فراهم آمده است.

ص :319

سورة الهمزة

[سوره الهمزة (104): آیات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) اَلَّذِی جَمَعَ مٰالاً وَ عَدَّدَهُ (2) یَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ (3) کَلاّٰ لَیُنْبَذَنَّ فِی اَلْحُطَمَةِ (4) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْحُطَمَةُ (5) نٰارُ اَللّٰهِ اَلْمُوقَدَةُ (6) اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی اَلْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّهٰا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

وای بر هر سخن چین عیب جو
اشاره
شرح آیات:

[1]

صفات نیک،همچون صفات بد،در دارندگان آنها یکدیگر را فرا می خوانند،بدان سبب که از ریشۀ واحدی برخاسته اند،و لذا قرآن آنها را با هم به یاد می آورد،تا چنان باشد که مردمان را از رفتار کلی آنان بشناسیم و ارزش نهیم و تنها نظر به صفات استثنایی آنها نداشته باشیم.

هلاک و لعنت مخصوص کسانی است که،برای بزرگی فروشی،از مردمان رو به روی ایشان عیب جویی می کنند،و چون غایب باشند به سخن چینی از ایشان می پردازند،و این همه برای ایجاد فساد و تباهی و فتنه در زمین است،و میان کسانی از ایشان که آشکارا کافرند با کسانی که ادعای ایمان دارند،تفاوتی نیست،چه اینها از صفات مؤمنان نیست،و میان خدا و هیچ فردی از آفریدگانش

ص :320

ارتباط خویشاوندی وجود ندارد که مانع کیفر دیدن آن فرد از این جرایم باشد.

« وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ -وای بر هر سخن چین عیب جو و بد گو.» گفته اند:معنی ویل خزی و عار است،و نیز گفته اند که آن محلی در دوزخ است،و میان این دو معنی تناقضی وجود ندارد.و گفته اند که اصل همز دفع کردن و شکستن است،مثلا شکستن گردو. /18 و به یک عرب بیابانی گفته شد:آیا به کلمۀ فارة(موش)همزه می دهید و آن را فأرة می خوانید؟در جواب گفت:«تهمزها الهرّة»یعنی گربه آن را خرد می کند و می خورد،و به همین سبب شاعر گفته است:

و من همزنا رأسه تهشما،که همز در این جا به معنی رو به رو طعنه زدن است.و بعضی گفته اند که همز غیبت کردن با کلام است و لمز غیبت کردن با اشاره،و آن دو روی هم رفته گونه ای سخن گفتن از شخص در غیاب او است.

اما لمز را بعضی غیبت کردن و عیب مردمان را بر شمردن و نمّامی و سخن چینی کردن معنی کرده اند.

چنان می نماید که همز شدیدتر از لمز است،چه اولی رو به روی شخص صورت می گیرد و دومی در غیاب او،و اگر همز با سخن است لمز با اشاره است،و اگر هدف همز استکبار در زمین است،لمز سبب باقی ماندن فساد در زمین است.

اولی نشانه از تکبّر و تجبّر دارد،و دومی از مکر و حیله و بریدن ارتباط رحم و برانگیختن فتنه.

در حدیثی به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:

«بدترین بندگان خدا آن کسان اند که در زمین نمّامی می کنند،و میان دوستان به ایجاد فساد می پردازند،و برای کسانی که عیبی ندارند عیب می تراشند». (1)

[2]

این همّازان و لمّازان کمبودی در جانهای خود احساس می کنند، چنان که در /18 حدیث به جا مانده از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-آمده است:

«خوارترین مردم کسی است که مردمان را خوار کند». (2)

ص :321


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 181.
2- 2) -تفسیر نمونه به نقل از بحار،ج 7 ص 142.

این احساس آنان را به خود بزرگ بینی نسبت به دیگران بر می انگیزد،و در پی گرد کردن مال و شمردن آن و نازیدن به آن و به سبب داشتن آن بر دیگران بزرگی فروختن بر می آیند تا از این راه نقص خود را جبران کنند.

« اَلَّذِی جَمَعَ مٰالاً وَ عَدَّدَهُ -آن که گرد کند و به شمردن آن بپردازد.» معنی«عدّده»شمردن و باز شمردن آن بارها در پی یکدیگر و از این راه مباهات کردن به آن است،و برای این که ببیند به آنچه آرزو داشته رسیده است یا نه.آیا ندیده اید که کودکان چگونه برای نشان دادن شادی و افتخار خویش به شمردن پولهای خرد خود مشغول می شوند؟ [3]

چه چیز او را به گرد کردن و شمردن مال و پول بر می انگیزد؟آیا تنها برای نازیدن به آن است؟و بزرگی فروختن از طریق آن،بر دیگران؟نه،بلکه نیز تمایل شدید به جاودانه شدن است،همان تمایلی که سبب آن شد تا پدرمان آدم -علیه السلام-از درخت حرام شدۀ بر او بخورد،و همان میل و رغبتی که شاهان را بر آن می دارد که حوزۀ استیلای خود را گسترش دهند و به قلع و قمع مخالفان خود برخیزند،و همین میل است که ما را به بیشتر کارها و کردارهایمان برمی انگیزد.

ولی آیا مال سبب جاودانی شدن در دنیا است؟هرگز.

« یَحْسَبُ أَنَّ مٰالَهُ أَخْلَدَهُ -گمان می کند که مال او سبب جاودانگی او خواهد شد.» قارون با همۀ گنجهایش که کشیدن بار کلیدهای آنها مردمان نیرومند را به زحمت می انداخت کجا است؟!و فرعونی که در مصر به مردمان ستم می کرد و به نهرهایی که در برابر او روان بود افتخار می کرد چه شد؟!آنان همه دوستدار بقا و جاودانه ماندن بودند، /18 ولی جز کفن چیزی با خود به گورهاشان نبردند،و رفتند بی آن که بتوانند بار دیگر به این دنیا باز گردند.

[4]

دیگران با کوشش و تلاش خویش به نعمتهای خدا دست یافتند،در صورتی که آنان در حالی به نزد پروردگارشان باز خواهند گشت که باید حساب هر دیناری از داراییهای خود را پس بدهند و بگویند که آن را چگونه به دست آورده اند.

ص :322

« کَلاّٰ -هرگز(چنان نیست که خیال می کنند).» مال هرگز سبب جاودانی شدن کسی نمی شود،بلکه زودتر او را به مرگ می رساند،ما همه روزه از اخبار سالخوردگانی با خبر می شویم که عمرشان از صد سال تجاوز کرده است،و معمولا در میان آنان کسانی را جز مردمان سادۀ متعارفی نمی یابیم،و اگر مال سبب خلود می بود،عمر مردمان با اندازۀ مالشان محاسبه می شد،در صورتی که ما عکس آن را مشاهده می کنیم.

دیگر این که فراهم آوردن مال بسیار جز از طریق حرام میسر نمی شود که این خود خسران و زیانکاری دارندۀ آن را بیشتر می کند،مال را با تلاش فراوان جمع می کند که عاقبت مایۀ و بالی برای او است،و در حدیثی به جا مانده از امام رضا -علیه السلام-آمده است:«مال جز با پنج خصلت جمع نمی شود:بخل شدید و آرزوی دراز و حرص فراوان و بریدن پیوند رحم و برگزیدن دنیا بر آخرت». (1)

« لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ -حتما در آتش شکننده افکنده خواهد شد.» آنان کسانی بودند که با همز خود مردم را تحقیر می کردند،و با لمز خویش به استهزای ایشان می پرداختند،و اکنون به آتش دوزخی فرو افکنده می شوند که آنان را فرو می شکند و خرد می کند.

[5]

و آیا می دانی که حطمة چیست؟می دانیم که تحطیم(یعنی شکستن و خرد شدن)از برخورد جسم صلبی با مثل خود نتیجه می شود،پس چگونه ممکن است که آتش سیّال سبب تحطیم شود؟ /18 « وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْحُطَمَةُ -و نمی دانی که حطمه چیست.» دانش بشر نسبت به حقایق امور سخت محدود است،و بر او لازم است که برای دست یافتن به ابعاد حق در آنها خود را با مقیاسهایی تازه مجهز کند.

[6]

مثلا آتش در دنیا طبیعتی سیال دارد،از آن روی که هفتاد بار از آتش دوزخ سبکتر است،امّا آتشی که جبار آسمانها و زمین برای تجلی بخشیدن به خشم

ص :323


1- 3) -نور الثقلین/ج 5،ص 668.

خویش افروخته-چنان به نظر می رسد-که حالت انفجاری دارد که هر چیز را در آن بزرگ می سازد.

« نٰارُ اللّٰهِ الْمُوقَدَةُ -آتش افروختۀ خدا،» کافی است این را بدانید که آن آتش خدای بزرگ و پر سطوت و گسترده کبریا است،و نسبت دادن به خدا از آن روی است که وی آن را افروخته است،و شاید ایقاد(افروختن)غیر از شعله ور شدن و به معنی ملتهب شدن و شدت یافتن بوده باشد،و گفته اند که خداوند عز و جل هزار سال،و هزار سال،و هزار سال آن را افروخت تا سیاه شد،و در انتظار دشمنان خدا باقی ماند،و پناه بر خدا از آن.

[7]

به سبب شدت آتش آن را می بینی که،برای رسیدن به قلبها،پوست و گوشت و استخوان را می سوزاند،و گفته اند که:چون به دلها رسید پوست و گوشت و استخوان دوباره پدید می آید و بار دیگر به چشیدن عذاب می پردازد.

« اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ -که بر دلها مسلط می شود(و آنها را می سوزاند).» بعضی گفته اند که:آتش دوزخ مستقیما به جوف و مغز وجود آدمی راه می یابد و آن را می سوزاند،و بعضی دیگر گفته اند که:این آتش شعور دارد و از درون دلهای گنهکاران آگاه است و به اندازۀ کفر آنها عذابشان می دهد.

[8]

پس از آن که به آتش دوزخ افکنده شدند،درهای جهنم به روی آنان بسته می شود و باد و نسیم و شکایت و کلامی در کار نیست،بلکه همه شهیق و زفیر است و آه و ناله و عذاب شدید.

« إِنَّهٰا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ -درهای آن به روی ایشان بسته است.» [9]

در حدیث به جا مانده از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-آمده است که:«سپس خدا فرشتگانی را با طبقهایی از آتش و میخهایی از آتش و گرزهایی از آتش بر سر ایشان می فرستد و با آنچه در این طبقها است آنان را می پوشانند،و به وسیلۀ میخها آنان را در جای خود محکم می بندند،پس شکافی باقی نمی ماند تا نسیمی داخل شود،و از آن اندوهی بیرون رود،و خداوند بر عرش خویش آنان را از

ص :324

یاد می برد،و بهشتیان در فردوس برین به برخورداری از نعمتهای الاهی مشغولند،و پس از آن هرگز استغاثه ای از دوزخیان شنیده نمی شود،و از سخن گفتن باز می مانند،و سخنشان دم فرو بردن است و دم برآوردن،و این است معنی گفتۀ خدای تعالی: إِنَّهٰا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ ». (1)

« فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ -در عمودهای دراز.» در این که عمودها چیست اختلاف است:آیا غلهایی است که بر گردن ایشان قرار گرفته،یا قیدهایی در پاهایشان،یا میخهایی است که طبقها به وسیلۀ آنها بسته می شود؟بعضی گفته اند که مقصود دهر و روزگار است،و اینها معرف روزگاران دراز است.و ابو عبیدة گفته است که عمود هر چوب یا آهن دراز است و همچون عماد و ستون اصل ساختمان است.

محتمل است که در آتش دوزخ استوانه هایی بوده باشد که اهل جهنم داخل آنها می شوند و در این«عمد»یعنی وسط آنها قرار می گیرند،و خدا داناتر است.

هر چه بوده باشد،پایان سختی است که هر مستکبر و گردنکش در زمین،و هر همّاز و لمّاز،باید چشم به راه آن باشد،و برای آن که شیطان ما را به مال و فرزندانی که داریم نفریبد،حدیثی مفصل را از امام باقر-علیه السلام-با هم می خوانیم که ما را از عذاب هولناک آتش بیم می دهد،و برای اختصار تنها به آوردن قطعاتی از آن بس می کنیم:

«و خدای حیّ قیّوم خشم می گیرد و می گوید:ای مالک!به آنان بگو:

بچشید که چیزی جز عذابتان را افزایش نمی دهیم،ای مالک!آتش را بیفروز، بیفروز،که خشم من بر کسی که مرا بر عرشم دشنام داده است،و در حق من اهانت روا داشته،در حالی که من فرمانروای جبارم،شدت گرفته است.پس مالک بانگ برمی دارد که:ای اهل گمراهی و گردنکشی و نعمت در دنیا!تماس

ص :325


1- 4) -القرطبی،ج 20،ص 186.

داشتن با دوزخ را چگونه می یابید؟و آنان می گویند:دلهامان پخته و گوشتهامان خورده و استخوانهایمان خرد شد،و ما فریاد رس و یاوری نداریم،پس مالک می گوید:« فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحٰابِ السَّعِیرِ »یعنی بدا به ساکنان آتش دوزخ،و سپس خداوند جبار خشمگین می شود و می گوید:ای مالک،بیفروز بیفروز،پس مالک خشمگین می شود و بر ایشان ابری سیاه می فرستد که بر همۀ اهل دوزخ سایه می افکند،و به بانگ بلند که اول و آخر و بزرگ و کوچک آن را می شنوند،می گوید:چه بارانی می خواهید که بر شما ببارانم؟و آنان می گویند:

آب سرد،امان از تشنگی!امان از طول مدت خواری و گرفتاری،پس بارانی از سنگ و چنگهای آهنین و چنگالهای درندگان و خون و چرک و کرمهای آتشین بر سر و روی آنان فرو می ریزد و چشمهاشان را می بندد و استخوانهاشان را خرد می کند، و در این هنگام فریاد برمی آورند که:امان از هلاکت!پس چون استخوانها از گوشت برهنه شود،غضب خدا فزونی می گیرد. (1)

ص :326


1- 5) -بحار الانوار،ج 8،ص 323.

سورۀ فیل

اشاره

ص :327

ص :328

سورۀ فیل

فضیلت سوره:

از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت است که گفت:«هر کس در نمازهای واجب خود أ لم تر کیف فعل ربک را بخواند،در روز قیامت هر دشت و کوه و خاک برای او گواهی می دهد که از نمازگزاران بوده است،و بانگ کننده ای برای او در روز قیامت بانگ بر می دارد که دربارۀ بنده ام راست می گویید و درست گواهی می دهید،او را به بهشت در آورید و به حساب او رسیدگی نکنید که او از کسانی است که خدا او و عملش را دوست می داشت».

نور الثقلین/ج 5 ص 668 و در بحار الانوار به خط شهید-رحمه اللّٰه-آمده است که:امام صادق -علیه السلام-در برابر چهرۀ دشمن سورۀ فیل می خواند.

بحار الانوار/ج 92 ص 338 /18

زمینۀ کلّی سوره

جزیرة العرب گرفتار موجی از مبارزات خونین بود و مکه،همچون جزیره ای

ص :329

ساکن در دریایی خروشان،به صورت سرزمینی ایمن باقی ماند،حتی در آن هنگام که ابرهه،پادشاه یمن،در صدد جنگ کردن با آن بر آمد،بر اثر کار پرندگانی غریب که سپاهیان او را با سنگی از سجیل تیر باران کردند،از تصمیم خود ناگزیر منصرف شد و عقب نشینی کرد.

آیا خود دلیل بر حرمت و احترام خانه و نشانه ای از بزرگداشت آن و نعمت بزرگی از خدا نبود که می بایستی در برابر آن با ایمان آوردن به او و به رسالتهایش سپاسگزاری کنند؟ سورة الفیل /18

[سوره الفیل (105): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحٰابِ اَلْفِیلِ (1) أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبٰابِیلَ (3) تَرْمِیهِمْ بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (5)

آیا ندیدی که خدایت با اصحاب فیل چه کرد؟
اشاره
شرح آیات:
اشاره

[1]

بسیاری از عبرتهای تاریخ است که همچون نشانه هایی بر صفحات روزگار و در حافظۀ نسلهای متوالی نقش شده است،ولی اندکی از مردم می توانند

ص :330

خود را از گرفتاریهای زمان حاضر برهانند و به غار تاریخ باز گردند و با دقت به مطالعۀ آن بپردازند و از سرگذشتهای آن عبرت بگیرند،و داستان فیلی که در درۀ مغمّس نزدیک مکه بر زمین نشست و قریش را به هراس انداخت و آنان را به کوه ها گریزان کرد،هنوز در یاد اهل مکه بود،و حتی گفته شده است که بعضی از کسان که از همراهان حملۀ شوم ابرهه بودند،هنوز زنده دیده می شدند،ولی مردم قریش که خدا آنان را از شر این حادثه رهانید،کفران نعمتهای خدا کردند،و منکر آیات او شدند،و وحی الاهی بدین گونه حوادث را به یاد ایشان آورد:

« أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحٰابِ الْفِیلِ -آیا ندیدی که پروردگارت با همراهان فیل چه کرد؟» گاه یک حادثۀ تاریخی به درجه ای آشکار است که گویی به چشم دیده می شود،و نیازی به آن ندارد که چشمان خویش را برای دیدن متوجه به آن کنیم،و لذا چنان می نماید که دیدن و رؤیت در این جا به معنی علم داشتن و دانستن /18 و به آثار آن نگریستن و شنیدن اخبار آن به صورتی است که بدان شبیه است که شخص در حال نظر کردن و دیدن آن است.

بزرگی خدا در دفع بزرگترین حمله ای تجلّی پیدا کرد که دشمنان مکه علیه آن تهیه دیده بودند،و بر اثر عملی خارج از رسوم متعارفه که دشمنان با پرندگانی با توصیف ابابیل هلاک شدند،به سود مردم مکه به پایان رسید.

[2]

وسائل را فراهم آوردند،و با بهترین تجهیزات سپاهی دوازده هزار نفری-به روایت تاریخ-را به راه انداختند،و فیلی را برای ایجاد هراس در محیط جزیرة العرب در مقدمۀ سپاه به حرکت درآوردند.اعراب چنان می پنداشتند که کسی قدرت مقابلۀ با چنین نیرویی را ندارد،ولی خدا مکر ایشان را بی اثر ساخت و نقشه ای را که طرح ریخته بودند نقش بر آب کرد و نتوانستند به آنچه در نظر گرفته بودند برسند.

« أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ -مگر دستان و مکر ایشان را تباه و باطل نساخت؟»

ص :331

بعضی گفته اند که بی اثر کردن کید و مکر ایشان همان بی اثر ماندن نقشۀ آنان در ویران کردن خانۀ کعبه و برانداختن آثار حنفی ابراهیمی و متوجه ساختن اعراب به خانۀ جدیدی بود که ابرهه در یمن برای جانشین ساختن آن به جای خانۀ کعبه بنا کرده بود.

ولی این سؤال پیش می آید که:خدا چگونه کید ایشان را از کار انداخت؟ آیا بر اثر کار پرندگان ابابیل بود یا سببی دیگر داشت؟چنان می نماید که آیه به حادثۀ دیگر نیز اشاره دارد که مفسّران یادی از آن نکرده اند،و امکان آن هست که به بیماری مهلکی همچون آبله گرفتار شده باشند،یا در میان ایشان فتنه ای در گرفته باشد،یا راه را گم کرده باشند یا چیزی نظیر اینها،یا به سبب تغییر آب و هوا برای فیل مایۀ هراس ایشان حادثه ای پیش آمده باشد،و روایات به بعضی از این حوادث اشاره کرده اند.

[3]

شک در آن نیست که بزرگترین حادثه ای که برای ایشان پیش آمد و از حملۀ آنان به مکه جلوگیری کرد،پرندگانی ناشناخته بود که-به گفتۀ تاریخ-از طرف دریا به سوی ایشان به پرواز درآمدند و سنگهای کشنده ای را بر سرشان فرو ریختند.

« وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبٰابِیلَ -و پرندگانی را گروه گروه بر سر ایشان فرو فرستاد.» /18 پرندگان درست به بالای سر ایشان رسیدند،و گروه گروه دنبال یکدیگر روان بودند،و همین کیفیت پرواز مرغان است که کلمۀ ابابیل را به آن تفسیر کرده اند و یعنی این کلمه را«با هم»و«در پی یکدیگر»و«به صورت پراکنده» که از جاهای مختلف می رسیدند دانسته اند.و اصل کلمۀ ابابیل از این عبارت گرفته شده که:«فلان یؤبل علی فلان»یعنی از آن بزرگتر و بیشتر است،و از أبل اشتقاق پیدا کرده است.

[4]

پس از آن که پرندگان همچون ابری سیاه بر بالای سر ایشان پراکنده شدند،به ریختن سنگهای کشنده ای بر سر آنان پرداختند.گفته اند که هر مرغ سه

ص :332

پاره سنگ با خود داشت:یکی در منقار و دو تا در دو چنگال،و چون سنگ بر جایی از بدن می افتاد در آن فرو می رفت و از نقطۀ مقابل آن خارج می شد،و مثلا اگر بر تارک سر کسی قرار می گرفت،از مخ می گذشت و پس از گذشتن از سراسر طول تنه از نشیمنگاه او بیرون می رفت.و بعضی گفته اند که بر جای فرو افتادن سنگ تاول آبله به وجود می آمد،و به گفتۀ ابن عباس:چون سنگ با یکی از ایشان اصابت می کرد،در محل افتادن آن ورمی پدید می آمد و این آغاز مبتلا شدن آن شخص به آبله بود.

« تَرْمِیهِمْ بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ -می افکند بر ایشان سنگی از سجّیل ( سنگ گل).» گفته اند که سجیل یعنی سنگی فراهم آمدۀ از گل پخته شدۀ به آتش جهنّم، و بعضی گفته اند که اصل سجیل کلمه سجّین به معنی سخت است که نون آن به لام تبدیل پیدا کرده است،و اگر کلمه معرّب باشد بعید نیست که چنین بوده باشد، و بعضی دیگر سجیل را از سجل به معنی نوشتن گرفته اند و می گویند که این عذاب برایشان نوشته و مسجل شده بوده است،و تأویل نخستین به حقیقت نزدیکتر است.

شاید سنگ زهرآلود یا آلودۀ به میکروب بیماریهای کشنده همچون آبله بوده است که در تفاسیر آمده،و نیز در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام- دربارۀ قومی که راهزنی می کردند و به کارهای زشت می پرداختند آمده است:«...

با هر پرنده سه سنگ بود:دو تا در چنگالهایش و یکی در منقارش،که بر آنان می افکندند و در نتیجه آنان را به بیماری آبله مبتلا می کردند و خدای عز و جل بدین گونه ایشان را می کشت،و پیش از آن /18 مرغی بدان گونه و آبله ندیده بودند». (1)

[5]

چنان می نماید که آبله بر یاخته های بدنشان تأثیر می کرده و آنان را به صورت خس و خاشاک در می آورده است.

« فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ -پس آنان را به صورت کاه خورده شده

ص :333


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 672.

در آورد.» گفتند:خدا آنان را همچون برگهایی در آورد که چارپایان خورده و پس از آن همچون سرگین از بدن خود خارج کرده باشند.و بعضی دیگر گفته اند که عصف مأکول برگی است که مغز آن خورده و پوست آن بر جای مانده باشد.

داستان اصحاب فیل

مردم قریش به قصۀ اصحاب فیل توجه فراوان پیدا کردند،و این واقعه را سبب تسلط پیدا کردن بر ساکنان جزیره قرار دادند،و به همین سبب آن را آغاز تاریخ خود ساختند و چون،بنا بر مشهورترین روایت،ولادت پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-در همین سال بود،به آن رنگ دینی دادند و از تفاصیلی در این باره یاد کردند که میان آنها اختلاف فراوان وجود دارد،و ما از آنها در این جا یاد می کنیم:در مجمع البیان چنین آمده است:

راویان در این باره اجماع دارند که پادشاه یمنی که قصد ویران کردن کعبه داشت،ابرهة بن الصّباح الأشرم بود،و به قولی کنیۀ أبو یکسوم داشت،ابرهه کعبه ای در یمن بنا کرد و قبه هایی از طلا برای آن فراهم آورد،و مردم کشور خود را به حج گذاشتن بر آن خانه فرمان داد تا مقامی چون بیت الحرام پیدا کند،و دیگر این که مردی از بنی کنانة به راه افتاد و چون به یمن رسید،در آن خانه نشست و قضای حاجت کرد،و سپس ابرهه بر آن گذشت و از آنچه شده بود آگاه شد و گفت:چه کس جرأت بر این جسارت کرده است؟سوگند به نصرانیت خودم که آن خانه را ویران خواهم کرد تا دیگر هیچ کس به حج آن نرود،و فیل را فرا خواند، و /18 همراه پیروان خود از اهل یمن به قصد خراب کردن کعبه به راه افتاد،و بیشتر پیروان او از قبایل عکّ و أشعرون و خثعم بودند،و چون مقداری از راه را پیمود، مردی از بنی سلیم را به خواندن مردمان برای حج خانه ای که خود بنا کرده بود روانه ساخت،و مردی از بنی کنانة که با این مرد رو به رو شد او را کشت،و همین امر کینۀ ابرهه را شدیدتر ساخت و راهنمایی از اهل طائف برای خود برگزید،و مردی از

ص :334

هذیل را به نام نفیل همراه او کردند،و بدین گونه راه پیمودند تا به مغمّس رسیدن و پیاده شدند که فاصلۀ آن تا مکه شش میل بود،و پیشقراولان خود را به مکه فرستادند،و مردم قریش به کوه ها گریختند و گفتند که ما توان جنگیدن با اینان را نداریم،و در مکه کسی جز عبد المطلب بن هاشم باقی نماند که کار آب رسانی به زائران کعبه با او بود،و شیبة بن عثمان به عبد الدّار که پرده داری کعبه را داشت،و عبد المطلب دو بازوی دو طرف چارچوب در خانۀ کعبه را به دست گرفت و گفت:

لا همّ ان المرء یمنع رحله فامنع حلالک

لا یغلبوا بصلیبهم و محالهم عدوا محالک (1)

لا یدخلوا البلد الحرام إذا فأمر ما بدا لک

خدایا!هر کس خانۀ خود را حفظ می کند،پس از اینان که قصد خانه ات کرده اند جلوگیری کن،نمی توانند که با صلیب و تدبیر و نیروی خود دشمنانه بر نیرو و تدبیر تو پیروز شوند،نباید به شهر محترم تو درآیند،پس به هر چه خواستار آنی فرمان بده.

پیشقراولان ابرهه به چار پایانی از قریش دست یافتند که از جمله آنها دویست شتر از عبد المطلب بن هاشم بود،و چون خبر آن به وی رسید،از مکه بیرون آمد تا به پیشتازان ابرهه رسید-و حاجب ابرهه مردی از اشعرون بود که عبد المطلب را می شناخت-و برای او اجازۀ دیدار ابرهه را خواستار شد،و به او گفت:ای شاه!سرور قریش که آدمیان آن را در قبیله و وحش آن را در کوه خوراک می دهد به نزد تو آمده است،گفت او را به نزد من آر-و عبد المطلب مردی تنومند و زیبا بود- و چون ابو یکسوم او را دید،روا نداشت که وی را در پایین تخت خود بنشاند،و نیز از این کراهت داشت که او را در کنار خود بر تخت بنشاند،پس از تخت فرود آمد و بر زمین نشست و عبد المطلب را در کنار خود نشاند و گفت:چه حاجتی داری؟و او گفت که حاجت من باز پس گرفتن دویست شتر است که کسان تو آنها را برده اند،

ص :335


1- 2) -الحلال یعنی گروهی که جایی را اشغال می کنند،و محال یعنی تدبیر و نیرو.

ابو یکسوم گفت:به خدا که دیدار تو مرا خوش آمد،ولی چون با تو سخن گفتم در نظرم کوچک شدی،و او گفت:چرا ای پادشاه؟گفت:بدان سبب که من به خانۀ بزرگی و عظمت شما /18 در میان عرب،و فضیلت شما در میان مردم و شرفتان بر دیگران،و دینی که به آن عبادت می کنید آمدم تا آن را بشکنم،و از تو دویست شتر از دست رفت و چون خواستم که حاجت خود را بگویی،خواستار شتران خود شدی و سخنی از خانه نگفتی!پس عبد المطلب به او گفت:ای شاه!من با تو دربارۀ مال خودم سخن گفتم،و این خانه را خانه خدایی است که از آن محافظت می کند، و مرا با آن کاری نیست،و این سخن ابو یکسوم را به هراس انداخت و فرمان داد که شتران عبد المطلب را به او باز گردانند،سپس بازگشت و شبی را گذراند که ستارگان آن زیر ابر پنهان بود،و چنان می نمود که با ایشان سخن می گویند و جانهاشان احساس آن داشت که نزدیک است عذابی برایشان نازل شود،و چون سپیدۀ صبح دمید به سراغ فیل رفتند تا او را به جانب مکه روانه سازند،و فیل از این کار خودداری کرد،و چون با زدن به آزارش پرداختند خود را بر زمین افکند،و چندان در این کار مشغول بودند تا دمیدن خورشید نزدیک شد،و آن گاه روی فیل را به سوی یمن گرداندند و ناگهان به شتاب به راه افتاد،و بار دیگر آن را به جای اول باز گرداندند و چون خواستند به جانب مکه روانه اش سازند دوباره بر جای خود سخت ایستاد،و در این هنگام که خورشید بر آمده بود پرندگان با سنگهایی در چنگ و منقار بر سر ایشان پدیدار شدند و هیچ سنگی بر شکمی فرونمی افتاد مگر این که آن را می شکافت،و بر هیچ استخوانی اصابت نمی کرد جز این که آن را می شکست، و ابو یکسوم آهنگ باز گشت به یمن کرد،بدان سبب که سنگی به او اصابت کرده بود،و هر چه نزدیکتر به جایگاه خود می شد ناراحتی او شدت می یافت،و چون به خانۀ خود رسید،سینه و شکم او شکافته شد و به هلاکت رسید،و از اشعریان و خثعم هیچ کس آسیبی ندید،و عبد المطلب رجز خوانی می کرد و در حق دشمنان چنین می گفت:

یا رب لا ارجو لهم سواکا

پروردگارا برای ایشان جز تو امیدی ندارم پروردگارا،پاسداری خود را از ایشان بازدار دشمن خانه کسی است که با تو دشمنی می کند آنان نتوانستند نیروهای تو را مقهور سازند.

ص :336

یا رب لا ارجو لهم سواکا

پروردگارا برای ایشان جز تو امیدی ندارم پروردگارا،پاسداری خود را از ایشان بازدار دشمن خانه کسی است که با تو دشمنی می کند آنان نتوانستند نیروهای تو را مقهور سازند.

ص :337

ص :338

سورۀ قریش

اشاره

ص :339

ص :340

سورۀ قریش

فضیلت سوره:

از ابو بصیر،از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت است که گفت:«هر که به خواندن «لإیلاف قریش»فراوان بپردازد،خدا در روز قیامت او را سوار بر مرکبی از مرکبهای بهشت بر می انگیزد،و چنین است تا بر جایگاههای نور در روز قیامت بنشیند».

بحار الانوار/ج 92 ص 337 /18

زمینۀ کلّی سوره

اینها در حقیقت از برکات و خیرات رسالت و بشارتهای شهرنشینی و تمدن بود،چه هنوز در قریش بازمانده ای از آثار دین حنیف ابراهیمی وجود داشت.مگر به خانۀ خدا که خدا آن را از بلاها ایمن نگاه داشت احترام نمی گذاشتند،مگر خدا چنان مقدر نکرده بود که در میان ایشان فرستاده ای برانگیزد و آنان حاملان رسالت او به همه جا بوده باشند،و آیات خدا امامان و پیشوایان مسلمانان را از برگزیدگان قریش بنی هاشم و نخبۀ نخبگان فرزندان محمد و علی-علیهما السلام-قرار

ص :341

نداد؟ آری،آنان را در پیرامون خانۀ خودش فراهم آورد،و برای سفرهای تابستانی و زمستانی آماده شان ساخت،و شهر پیشرفته ای را در میان شهرهای دیگر جزیره مخصوص ایشان قرار داد،پس لازم است که صاحب این خانه را پرستش کنند،و از خرافات روزگار جاهلیّت که با سطح تمدن آنان سازگاری ندارد خود را دور نگاه دارند،مگر خداوند این خانه آنان را از گرسنگی نرهانید و از هراس ایمن نساخت؟ پس چرا باید با افسانه های عقب ماندگی و ترس زندگی کنند؟ این سوره تمام کنندۀ بصیرتهای سورۀ گذشتۀ فیل است،و حتی گفته اند که آن دو با هم یک سوره محسوب می شوند.

سورة قریش /18

[سوره قریش (106): آیات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . لِإِیلاٰفِ قُرَیْشٍ (1) إِیلاٰفِهِمْ رِحْلَةَ اَلشِّتٰاءِ وَ اَلصَّیْفِ (2) فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا اَلْبَیْتِ (3) اَلَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

ص :342

پس باید صاحب این خانه را بپرستند
اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا آن دو یک سوره است که بسم اللّٰه میان آنها فاصله شده،یا بسم اللّٰه، چنان که در مصحف أبیّ نقل شده،خود حذف شده است؟در این باره گفتارها متفاوت است،و شایسته ترین آنها این است که-همچون در عموم مصاحف- اینها دو سورۀ با محتوای نزدیک به یکدیگر،و-بنا بر بعضی از نصوص-جمع کردن میان دو سوره در یک نماز جایز است،چه از امام صادق-علیه السلام- روایت شده است که گفت:«در یک رکعت نماز نمی شود قرائت دو سوره را با هم جمع کرد مگر:الضحی و أ لم نشرح،و أ لم تر کیف و لایلاف قریش را». (1)

آنچه خدا دربارۀ اصحاب فیل روا داشت،مثال روشنی برای کرامت و شرافت بیت اللّٰه الحرام در نزد خداوند متعال بود،و این که دعوت تجدید کنندۀ بنای آن ابراهیم خلیل-علیه السلام-را اجابت کرد و آن را خانۀ ایمنی قرار داد،و میوه های گوناگون را روزی اهل آن ساخت،و این همه فراهم آورندۀ شروط مدنیت در کنار آن شد،که قبیلۀ قریش تمدن و ایلاف خود را در آن جا بنا کرد،و مقدمه ای برای تمدن /18 جدید اسلام شد،پس پروردگار ما سبحانه و تعالی همچون ذیلی بر قصۀ اصحاب فیل گفت:

« لِإِیلاٰفِ قُرَیْشٍ -(هلاک کردن اصحاب فیل)برای خیر قریش و ایجاد الفت میان آنان بود.»

ص :343


1- 1) -مجمع البیان،ج 10،ص 544.

گفته اند که معنای آیه آن است که:از آن روی با اصحاب فیل چنین کردیم که با مکه الفت و انس پیدا کنند و برای قریش سفر کردن به شام و یمن میسر شود.و بعضی دیگر گفته اند که این سوره مستقل است و سخن در آن از سر گرفته شده است،هر چند-از لحاظ معنی و محتوی-مکمل چیزی است که در سورۀ پیش آمده،و معنای آن این است که:خدا برای قریش امنیت فراهم آورد تا در زمستان و تابستان بتوانند به مسافرت بپردازند.

ایلاف را به ایجاد و الفت و انس معنی کرده اند،و از ازهری نقل کرده اند که آن را به معنی حفظ کردن و در پناه گرفتن معنی کرده است،چه از این راه خدا فرصت بازرگانی را برای قریش فراهم آورد،و روابط نیکو میان ایشان و قبایل دیگر عرب فراهم آورد،و به اعتبار قرار گرفتن ایشان در جوار خانۀ خدا هیبت و شکوهی برای آنان در نظر دیگران به وجود آمد.

اصل معنی ایلاف هر چه بوده باشد،در آن اشاره ای به مفهوم شهر نشینی و تمدن است،چه کلمۀ تمدن از مدینه(شهر)مشتق است،و ایلاف به نوبۀ خود یادآور در کنار یکدیگر بودن در مکان واحد است،حضارت(تمدّن)نیز مشتق از حضور مردمان در جوار یکدیگر است،در صورتی که ایلاف دلالت بر حضور و علاوه بر آن انس و الفت داشتن در کنار یکدیگر است،و معروف است که تآلف مهمتر از حضور محض است،و خدا آن را نعمتی بزرگ شمرده و در خصوص آن چنین گفته است: وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مٰا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ . (1)

قریش قبیله ای از اعراب بود که در آن مقدمات تمدن و مدنیّت بر اثر قرار گرفتن در یک منطقه سوق الجیشی مهم به وجود آمده بود،و نیز امنیتی داشت که اشتغال به بازرگانی و بر اثر آن فرصت دست یافتن به ارتباطات فرهنگی را امکان پذیر می ساخت.

ص :344


1- 2) -الانفال63/.

در آن شک نیست که همۀ این فرصتها جز به برکت بازمانده ای از آثار وحی و میراثی از دین حنفی ابراهیمی فراهم نمی آمده است،و بنا بر نصوص شرعی:

پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-از نژادی پاکیزه و یکتاپرست بود که جاهلیت با شرک خود به آن آسیبی نرسانده بود.

کلمۀ قریش از«قریش»به معنی مال مشتق است،بدان سبب که کار مردم قریش تجارت بود،و تقریش به معنی کسب کردن است،و به قولی دیگر:

ریشۀ کلمه از گرد هم جمع شدن است،و تقرّشوا یعنی با یکدیگر اجتماع کردند،و از آن روی بدین نام خوانده شدند که قصیّ بن کلاب آنان را در حرم جمع کرد، چنان که در این بیت آمده است:

أبونا قصیّ کان یدعی تجمعا

به جمع اللّٰه القبائل من فهر

به گفته ای دیگر لفظ قریش از ماهی به نام قرش گرفته شده که در دریا از همۀ جانوران آن بزرگتر است و قریش نیز در میان قبایل عرب از همه بزرگتر بوده است.

اسم و ریشۀ آن هر چه بوده،باید گفت که قبایل منسوب به آن نضر بن کنانة بن خزیمة به این نام خوانده می شده است.

و بعضی داستانی را نقل می کنند که منعکس کنندۀ آغاز توجه و اهتمام افراد این قبیله به کار بازرگانی در زمان عمرو بن عبد مناف، (1) است و سبب آن را یک قحطی دانسته اند که قبیله گرفتار آن شد و همان مقدمۀ این امر بود که روابط اجتماعی بهتری با یکدیگر پیدا کنند.

[2]

« إِیلاٰفِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتٰاءِ وَ الصَّیْفِ -الفت پیدا کردن ایشان در سفرهای زمستان و تابستان.» یعنی به فضل خدا با این سفر انس پیدا کردند،و در زمستان روانۀ یمن می شدند که سرزمینی گرم بود،و در تابستان،به سبب آب و هوای معتدل شام،

ص :345


1- 3) -القرطبی،ج 20،ص 204 و 205.

روانۀ آن سرزمین می شدند.

بعضی گفته اند که:زمستان را در مکه می گذراندند و تابستان را در طائف، و این بیت حکایت از آن می کند:

تشتی بمکة نعمة

و مصیفها بالطائف

خواه سفر زمستانی و تابستانی به این سرزمین یا آن سرزمین،یا برای بازرگانی یا خوشگذرانی بوده باشد،در هر حال منعکس کنندۀ سطح زندگی بالایی از شهر نشینی و ثروتمندی بوده است،مگر نه این است که هر چه انسان متمدنتر باشد در صدد دست یافتن به وسایل آسایش بیشتر برمی آید،حتی اگر این کار مستلزم کوچ کردن از شهری به شهر دیگر بوده باشد؟ [3]

آیا چه چیز جز همسایگی با خانۀ خدا آنان را به این امنیت و ثروتمندی رسانیده بود؟پس چرا شرک ورزیدند و نسبت به رسالتهای خدا تمرد کردند؟و آیا جزای نیکی جز نیکی است؟و آیا اگر فطرت انسان که سازگار با جزا دادن احسان به احسان است از این حالت بگردد و سزای احسان را عصیان بداند،جز بدان سبب است که واژگونگی بزرگی در این فطرت پدید آمده است؟ « فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هٰذَا الْبَیْتِ -پس می بایستی که خانه خدای این خانه را بپرستند.» برای سپاسگزاری از این نعمت که خدا سفرهای زمستانی و تابستانی را برای قریش فراهم ساخته،شایسته است که صاحب این خانه را که محور و مرکز ایلاف و وحدت و حضارت ایشان است پرستش کنند،و هر چه همکاری جامعه با محور پیشرفت و تمدن و با اسباب آسایشی و بی نیازی خود بیشتر شود، /18 دوام نعمت و افزایش آن بیشتر و بهتر صورت خواهد گرفت.

[4]

به سبب ایلافی که به نوبۀ خود از همسایگی با خانۀ خدا صورت می گرفت،خدا دو نعمت مهم را برای قریش فراوان ساخت که یکی ثروتمندی بود و دیگری امنیت،در صورتی که در سرزمینهایی بی حاصل زندگی می کردند که ساکنان معدود آن برای زنده ماندن ناگزیر از مبارزه بودند و به جنگهایی می پرداختند

ص :346

که پایانی نداشت،شعار(زیرپوش)ایشان ترس بود و دثار(روپوش)ایشان شمشیر، در چنین سرزمین خشک فقیر مخاطره آمیز خدا برای قریش خوراک و امنیت را فراوان ساخت،پس آیا شایسته آن نبود که به سپاسگزاری و فرمانبرداری او بپردازند؟ « اَلَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ -خدایی که به ایشان در گرسنگی خوراک داد و آنان را از ترس در امان نگاه داشت.» مردم قریش فراموش کردند که این همه به فضل رسالت ابراهیمی بود که در دعای آن تجدید کنندۀ بنای مشرف کعبه تجلی پیدا کرد،دعایی که در آن به خدا گفت:« رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنٰامَ ». (1)

ولی آنان در تفسیر این نمود(پدیده)منحصر به فرد در جزیرة العرب که قبیله پیوسته گرفتار با جنگها و بحرانهای اقتصادی هولناک بود،خطا کردند،و در مواجهۀ با اسلام کاری کردند که سروری ایشان بر جزیره از دستشان خارج شد و پرده داری و نگاهبانی خانه از کفشان بیرون رفت،و خدا مکه را برای پیامبر بزرگوارش محمد-صلی اللّٰه علیه و آله-فتح کرد،و قریش را،پس از آن که سروران عرب بودند،به صورت بردگان آزاد شدۀ به دست پیامبرش درآورد! به نظر می رسد که این سورۀ کریمه فرصتی طلایی برای قریش فراهم آورد تا نظری را که نسبت به خود داشت اصلاح کند،و دیگر به مال و متاعی که دارد فخر نکند،و آن را وسیلۀ سرکشی و طغیان و گسترش تباهی در زمین و فخر فروشی و تکبر بر مردم قرار ندهد،ولی قریش /18 نه در زمان نزول آیه از این فرصت بهره برداری کردند و نه پس از آن،بلکه دربارۀ پیامبر خدا کید ورزیدند و به محاربۀ با رسالت او برخاستند،و چون خدا او را بر ایشان مسلط کرد،به اسلام در آمدند،ولی دلهاشان آکنده از کینه های جاهلیت بود،و پس از آن در زیر پرچم امویان گرد آمدند که به اسلام رشک می ورزیدند،و از آل پیغمبر انتقام گرفتند،و شاعرشان یزید پسر معاویه

ص :347


1- 4) -ابراهیم35/.

پس از کشتن امام حسین-علیه السلام-چنین گفت:

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحی نزل

لست من خندف إن لم انتقم

من بنی هاشم ما کان فعل

(بنی)هاشم با فرمانروایی بازی کرد*نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد اگر از بنی هاشم دربارۀ آنچه کرده اند*انتقام نگیرم،از خندف نیستم بدین گونه بود که خدا خوارشان کرد و عبرت عبرت گیرندگان قرار داد.

امروز هم اگر اعراب به ثروتها و بزرگیهای خود به دور از رسالتهای خدا فخر کنند،سرنوشتی بهتر از پایان کار قریش و حزب اموی آن نخواهند داشت،ولی اگر به اسلام بنازند،خدا بر شأن ایشان می افزاید و آنان را به شرف برتر و بزرگواری کهن نیاکانشان باز خواهد گردانید.

ص :348

سورۀ ماعون

اشاره

ص :349

ص :350

سورۀ ماعون

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو جعفر-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر که سورۀ أ رأیت الذی یکذب بالدین را در نمازهای واجب و مستحبّ خود بخواند،خدای عزّ و جلّ نماز و روزۀ او را می پذیرد و از حسابرسی زندگی دنیای او در می گذرد».

نور الثقلین/ج 5 ص 677 /18

زمینۀ کلّی سوره

قرآن،میزان است و جز از راه آن انسان بینشی نسبت به نفس خویش ندارد و نمی داند که خود کیست و چگونه است.آیا خود دوستی و خود پسندی او را بر آن نمی دارد که پیوسته خویشتن را بر راه درست بپندارد؟در صورتی که مقیاسهایی وجود دارد که اگر با او تطبیق کند چنین است،و گرنه از آرزو و گمان و ادعا کاری برنمی آید.

این کافی نیست که کسی ادعای مسلمانی کند،بلکه لازم است گفتارش

ص :351

را کردار گواهی دهد،و سورۀ ماعون ما را به این حقیقت راهنمایی می کند،و صفات کسی را که به تکذیب دین می پردازد،حتی در آن صورت که مدعی تصدیق کردن دین است بیان می کند که اینها است:طرد کردن یتیم،کوچک شمردن نماز و ریا کاری در آن،و باز داشتن خیر از رسیدن به اهل آن.

بدین گونه این سورۀ مبارکه به صورت وسیله ای در می آید که مؤمن راستین به دین را از تکذیب کنندۀ آن متمایز می سازد.

سورة الماعون /18

[سوره الماعون (107): آیات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . أَ رَأَیْتَ اَلَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (1) فَذٰلِکَ اَلَّذِی یَدُعُّ اَلْیَتِیمَ (2) وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ اَلْمِسْکِینِ (3) فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (4) اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ (5) اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ (6) وَ یَمْنَعُونَ اَلْمٰاعُونَ (7)

آیا دیدی کسی که دین را تکذیب می کند
اشاره
شرح آیات:

[1]

آیا این صفاتی که سورۀ ماعون بر می شمارد،باید به صورت مفرد در نظر گرفته شود یا مجموع؟از بعضی شقّ دوم روایت شده است،پس کسی که دین را

ص :352

تکذیب می کند،سه صفت را در خود جمع دارد،و ظاهرا چنین است،بدان سبب که صفات شرّ به همان گونه یکدیگر را فرا می خوانند که صفات خیر چنین می کنند، و بدین گونه سورۀ کریمه تکذیب کنندگان را به ما می شناساند،تا چنان شود که از صفات ایشان بپرهیزیم و از تکذیب کردن دین در امان می مانیم.

« أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ -آیا دیدی آن کس را که تکذیب دین می کند؟» آیا او را شخصا دیدی و صفات او را شناختی؟و دین به معنی پاداش در روز پاداش است،و بلکه به معنی قرآن و اسلام است،ولی محور هر دین ایمان داشتن به پاداش و مکافاتی است که به صورت احساس مسئولیت در نفس منعکس می شود،و معنی فراگیر دین همین است.

[2]

ایمان داشتن به دین نفس آدمی را پاکیزه می سازد،و آن را از بخل و تنگی و نادانی بیرون می آورد، /18 و در آن فطرت دوستی دیگران و انگیزه های نیکی و نیکوکاری برانگیخته می شود،و این برانگیختگی را با مهربانیها و عواطف تحریک شدۀ دربارۀ مستضعف و ناکام آشکار می سازد،در صورتی که تکذیب کنندۀ دین را می بینی که یتیم را از خود می راند،و به این نمی اندیشد که آن کودک بیگناه از دوستی پدر(یا مادر)و مهر و محبت او محروم ماند و مستحق دیدن محبت و مهربانی از دیگران است.

« فَذٰلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ -این کسی است که یتیم را از خود می راند.» گفته اند که«دعّ»به معنی دور کردن با نیرو و سختی است و سنگ دلی و بی عاطفگی را می رساند،در صورتی که یتیم از آنان جز مهربانی و ترحمی را طالب نیست که به سبب یتیم شدن از آن محروم مانده است،ولی دل سنگی که بر گرد محور مصالح شخصی می گردد،باعثی برای پذیرفتن یتیم و مهربانی کردن به او در خود نمی یابد،چه در پی آن مصلحت دنیوی عاجلی تصور نمی کند.

اسلام به احترام گذاشتن به یتیم و پناه دادن به او فرمان داده است،و حتی

ص :353

از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که:«هر کس یتیمی را تا زمانی که بی نیاز شود مورد مهربانی خود قرار دهد،بهشت بر او واجب می شود». (1)

[3]

بدترین چیزی که شخص تکذیب کنندۀ دین به آن مبتلا می شود،مسخ شدن شخصیت و واژگون شدن فطرت است،و او را مشاهده می کنی که با دیدن مسکین با گرسنگی از پای درآمده هیچ تأثری پیدا نمی کند،و به هیچ کس در زیاد شدن بهرۀ غیر کافی و اندکش از خوراک مدد نمی رساند،و در حقیقت انسان نیست که قلبش به دوستی همنوعان بشری خویش به تپش و اضطراب در آید.

« وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ -و به خوراک رساندن به درویش هیچ انگیزشی ندارد.» گفته اند که«حضّ»به معنی انگیختن و ترغیب است،و بعضی گفته اند که«طعام»در این جا به معنی اطعام یعنی خوراک دادن است،و به گفتۀ بعضی:

طعام به معنی خوراکی است که یتیم مستحق دریافت آن است،و این اشاره به آن است که این طعام حق و مال او است،چنان که خداوند سبحانه و تعالی گفته است: وَ الَّذِینَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ . (2)

بدین گونه اطعام مسکین چیزی جز باز گرداندن حق او به او نیست،و بر اجتماع است که ناظر بر این کار و مراقب عملی شدن آن باشد،به همان گونه که مراقب وضع سلطه و امنیت و اقتصاد است،و به همان گونه که نگران رسیدن حقوق دیگران به ایشان است.و هر کس چنین نکند،و مسکین را واگذارد که بر اثر گرسنگی از پای درآید،شایستۀ عقاب است،بدان جهت که در فاسد کردن اجتماع و توسعۀ فقر در آن سهیم بوده است،و همچون کسی است که می بیند که طاعون در میان مردم شایع می شود و می تواند از انتشار آن جلوگیری کند و از جلوگیری کردن خودداری ورزد،یا ببیند که شیری نزدیک است کودکی را بدرد و از دور کردن این

ص :354


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 211.
2- 2) -المعارج25/.

جانور امتناع کند،یا کودکی یا کوری را در حال افتادن ببیند و بر جای خود بی حرکت بماند.

بدین گونه سعی در رساندن طعام به مسکینان در حد ذات خود واجب و ترک آن حرام است،و این مسئولیتی است که در آن شخص قادر به اطعام و شخص غیر قادر به آن هر دو سهیمند.

[4]

خوراک رساندن به مسکین از آشکارترین مصداقهای زکات است،و زکات معادل نماز است و از آن دو در قرآن با یکدیگر یاد می شود،جز این که نماز یک مظهر خارجی از مظاهر دین نیست،بلکه پیش از آن رابطه ای میان بنده و پروردگار است،پس هر که این رابطه را فاسد کند،و مقدس ترین مقدسات خود را مورد استفادۀ در امور دنیایی قرار دهد،بدبختی و لعنت بهرۀ او خواهد شد.

« فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ -پس وای بر(آن)نمازگزاران،» که آن را وسیله ای برای دنیا سازند-در صورتی که نماز معراج آخرت است-و در آن سهل انگاری کنند.

[5]

پس آنان را می بینی که در حضور دیگران با نشاط به نماز گزاردن می پردازند،و در خلوت آن را فراموش می کنند،در صورتی که نماز حقا وسیله ای است که تو را از خلق می برد و به آفریدگارت پیوند می دهد،و از دنیا به آخرت و از تن به روان متوجهت می سازد،و مؤمن در خلوتهای خود و در زهدان تاریکی،در آن هنگام که طبیعت به خواب رفته است،و انس گرفتن با بهترین یاد آورنده های شیرین لذتبخش دارد،به مناجات کردن با پروردگار جهانیان می پردازد،در صورتی که منافق در این هنگام آن را از یاد می برد و به غفلت و کسب لذت و وسوسه های شیطانی می پردازد.

« اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ -که از نماز خویش غفلت می کنند.» از ابعاد غفلت کردن و از یاد بردن نماز عقب انداختن آن از وقتش بدون عذر است،چنان که از امام جعفر صادق-علیه السلام-روایت شده است که

ص :355

گفت:«عقب انداختن نماز از اول وقت آن بدون عذر». (1)

از امام امیر المؤمنین-علیه السلام-چنین روایت شده است:«هیچ عملی در نزد خدای عز و جل محبوبتر از گزاردن نماز نیست،پس مبادا که کاری از کارهای دنیا شما را از آن مشغول کند،که خدای-عز و جل-کسانی را نکوهش کرد و گفت: اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ یعنی کسانی که نسبت به آن غفلت می ورزند و در گزاردن آن در وقت خود سستی می نمایند». (2)

[6]

نماز با فراهم آوردن توشۀ ایمان که آدمی در همۀ امور زندگی به آن نیازمند است،به او مدد می رساند،و هر کس آن را سرسری بگیرد یا در آن ریا کاری کند،زاد و توشۀ خود را از دست داده و هلاک شده است.

« اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ -کسانی که ریا می کنند و برای دیدن مردم نماز می گزارند،» [7]

و نماز راستین آدمی را از حرص و بخل ذات خویش می رهاند،و دست او بخشنده می شود،و به یاری ستمدیدگان و کمک کردن به ناکامان برمی خیزد،در صورتی که ریا کار در نماز از دادن ساده ترین حقی که بر گردن خود دارد امتناع می کند.

« وَ یَمْنَعُونَ الْمٰاعُونَ -و به مدد کسی بر نمی خیزند و زکات نمی دهند.» گفته اند:اصل کلمه ماعون به معنی اندک است،و هر چیزی را که در آن منفعتی باشد شامل می شود،و به قولی،عبارت از عاریه دادن چیزی است از قبیل دلو و تبر و دیگ،و بخشیدن چیزی که از بخشیدن آن معمولا هیچ کس خودداری نمی کند،همچون آب و نمک. (3)

در حدیثی از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«و آن وامی است که می دهیم،و کار خیری است که به انجام می رسانیم،و اسباب

ص :356


1- 3) -المیزان،ج 20،ص 368.
2- 4) -همان منبع،ص 369.
3- 5) -در مجمع البیان به روایت از رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شد،ج 10 ص 548.

خانه ای است که به عاریت می دهیم،و زکات از آن جمله است»(راوی می گوید که)گفتم:ما همسایگانی داریم که چون چیزی را به آنان امانت دهیم آن را می شکنند و خراب می کنند،آیا اگر به آنان عاریه ندهیم گناهی مرتکب شده ایم؟ گفت:«نه.اگر چنین باشند،خودداری از امانت دادن به ایشان عیبی ندارد». (1)

علی رغم آن که در این خصوص دوازده گفته نقل شده،بازگشت همۀ آنها به یک قول است و آن این که کاری نیک انجام پذیرد،ولی ظاهرا گونه ای از کار نیک است که کسی که از انجام دادن آن امتناع می کند،آن را پست و از لحاظ اجتماعی مردود می شمارد.

سوره،به صورت کلّی،دلیل بر آن است که خلق و خوی نیکو میراثی از تصدیق و پذیرفتن دین است،به همان گونه که تکذیب دین میراثی از رذایل به دنبال دارد که عقل و عرف آن را طرد می کند،چنان که می بینیم که غفلت کنندگان از نماز حتی از عاریه دادن چیزهایی که مردم به آن عادت دارند خودداری می ورزند.

ص :357


1- 6) -همان منبع.

ص :358

سورۀ کوثر

اشاره

ص :359

ص :360

سورۀ کوثر

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد آن به ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس إنا أعطیناک الکوثر را در نمازهای واجب و مستحبّ بخواند،خدا در روز قیامت از آب کوثر به او می نوشاند،و از آن در نزد رسول خدا(ص)در زیر درخت طوبی سخن می گوید».

نور الثقلین/ج 5 ص 680 /18

زمینۀ کلّی سوره

قرآن در سه آیۀ کوتاه از شناختهایی ربّانی سخن می گوید که در سوره های مفصل آنها را بیان کرده است،و این آیات روی هم رفته معجزه ای در حکمت و خطاب است.

پس این قرآن،و آن نیکوکارانی که در پی یکدیگر حاملان آن اند،و آن امتی که خدا آن را با قرآن و عترت برکت بخشیده،همه کوثری است که خدا به برگزیدۀ بزرگوار خود محمد بن عبد اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-بخشیده است،و

ص :361

هر کس که مالک این ادامه و پیوستگی مبارک و میمون باشد،چگونه می توان گفت که بلا عقب و دم بریده است؟! ابتر آن کس است که از محمد بدگویی می کند،و حسب و نسب او بریده و جاهلیت او نابود شده،به همان گونه که تاریکی شب با دمیدن سپیده نابود می شود.

برای سپاسگزاری از نعمت کوثر و خواستار افزون شدن آن،فرستادۀ خدا در برابر پروردگار خویش نماز می گزارد و قربانی می کند،و ما نیز نماز می گزاریم و قربانی می کنیم.

سورة الکوثر /18

[سوره الکوثر (108): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ اَلْکَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ اِنْحَرْ (2) إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ (3)

ما به تو کوثر را بخشیدیم
اشاره
شرح آیات:

[1]

خدا به فرستادۀ خود کوثر را بخشید که خیری بزرگ است و آن را رحمتی اهدا شدۀ به همۀ جهانیان و وسیلۀ رسیدن برکات خدا به مؤمنان قرار داد.

« إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ الْکَوْثَرَ -ما به تو کوثر را بخشیدیم.»

ص :362

گفته اند که:کوثر مشتق از کثیر است،به همان گونه که نوفل مشتق از نفل و جوهر مشتق از جهر است،و بدین گونه اعراب از هر چیز کثیر و بسیار در کمیت،و بزرگ در تنوع با لفظ کوثر یاد می کند.

در تأویل کلمۀ کوثر گفته ها فراوان است و جامع آنها این گفته است که:

خدا به پیامبر خود خیر فراوان بخشیده است که همۀ میدانهای خیر و ابعاد زندگی او را فرا می گیرد:از رسالت مبارک تا ذرّیۀ پاکیزه و امت گواه و نام نیکو و شفاعت کردن در نزد خدا و /18 حوضی که از مهمانان پروردگار پیش از در آمدن ایشان به بهشت در کنار آن پذیرایی می شود.

ولی بزرگترین تأویل کوثر کتاب و عترت است،برای آن که دو دستگیره و وزنۀ سنگین است که رسول اللّٰه(ص)پس از خود برای امت برجای گذاشته و به تمسک جستن به آنها فرمان داده و چنین افزوده است که:«آن دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند».

بدین گونه حوض کوثر در بهشت یا در دهانۀ آن مجسم کنندۀ کوثری است که تجسم آن در دنیا به کتاب خدا و عترت فرستادۀ او بوده است.

این تفسیر با سیاق سوره متناسب است که بدگوی رسول را دم بریده خوانده است،و مفهوم آن این است که عترت و ذرّیۀ رسول پس از او امتداد پیدا می کند، بر عکس عاص بن وائل سهمی که گفته اند او کسی بوده است که رسول را ابتر و بلا عقب خوانده و این سوره در حق او نازل شده و او را ابتر خوانده است.

در سبب نزول این سوره چنین آمده است:رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-از باب صفا وارد خانۀ خدا و از باب مروه از آن خارج و با عاص بن وائل سهمی رو به رو شد،و چون عاص به نزد قریش بازگشت،از او پرسیدند که با چه کس رو به رو شدی؟و او گفت:با آن ابتر،و مقصودش پیامبر اسلام-صلی اللّٰه علیه و آله-بود و این سوره پس از آن نازل شد. (1)

ص :363


1- 1) -الدر المنثور،ج 6،ص 401.

در نصوص مربوط به تفسیر این کلمه اشاره به اهل بیت پیامبر شده،و این که چگونه ستمگران بر اهل بیت را پس از پیامبر از دست یافتن به حوض کوثر منع خواهند کرد.

ابن مردویه از انس نقل کرده است که گفت:«بر رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله و سلم-داخل شدم و به من گفت:«به من کوثر داده شد»و من گفتم:یا رسول اللّٰه!کوثر چیست؟گفت:«نهری است در بهشت که پهنا و درازای آن به اندازۀ فاصلۀ میان خاور و باختر است،و هر کس از آن بنوشد تشنه نخواهد شد،و هر که از آن وضو بسازد هرگز کثیف نمی شود،از آن کسی که پیمان مرا شکسته /18 یا یکی از اهل بیت مرا کشته باشد،نخواهد چشید». (1)

به همین سبب فخر رازی از این گفته یاد کرده و با آوردن بعضی از شواهد به تأیید آن پرداخته است.وی گوید:قول سوم این است که مقصود از کوثر اولاد او است،از آن روی که این سوره در نکوهش عیب گیران بر او به این که ابتر و بی پسر است آمد،پس معنی آن می شود که:خدا به او نسلی می بخشد که با گذشت زمان باقی می مانند،و در نظر بیاورید که چه اندازه از اهل بیت او به قتل رسیدند و هنوز جهان آکندۀ از ایشان است،در صورتی که از بنی امیه کسی که مورد اعتنا باشد بر جای نمانده است،و به آن توجه داشته باشید که چه اندازه از علما همچون باقر و صادق و کاظم و رضا-علیهم السلام-و نفس زکیه و امثال ایشان در میان اهل بیت وجود پیدا کرده است. (2)

این پرسش باقی می ماند که:آیا کوثر در قیامت حوض بزرگی در آستانۀ بهشت است یا نهر بزرگی در سراسر آن؟ شاید کوثر نهری باشد که در آستانۀ بهشت ظاهر می شود و در حوضی بزرگ می ریزد.

ص :364


1- 2) -همان منبع،ص 402.
2- 3) -التفسیر الکبیر،ج 32،ص 124.

در پایان از بعضی احادیث در توصیف این نهر و حوض یاد می کنیم:

در حدیث منسوب به ابن عباس آمده است که:چون«إنّا أعطیناک الکوثر»بر رسول اللّٰه نازل شد،علی بن ابی طالب به او گفت:«ای رسول خدا! کوثر چیست؟»گفت«نهری است که خدا به من بخشیده است»و علی گفت:

«این نهری شریف است پس آن را برای ما توصیف کن»گفت:«آری ای علی! کوثر نهری است که در زیر عرش روان است،و آب آن سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل و نرمتر از کره است،ریگ آن زبرجد و یاقوت و مرجان،و گیاه آن زعفران،و خاک آن مشک اذفر(تیز بوی)است،پایگاههای آن در زیر عرش خدای /18 عزّ و جلّ است»و سپس رسول اللّٰه دست به پهلوی علی زد و گفت:«ای علی!این نهر از آن من و تو و دوستداران تو پس از من است». (1)

و مسلم در صحیح خود از انس روایت کرده است که گفت:یک روز که رسول خدا در میان ما بود،ناگهان به خواب رفت و سپس خندان سر خود را بلند کرد و من گفتم که یا رسول اللّٰه چه چیز تو را به خنده برانگیخت؟گفت:«سوره ای که پیش از آن بر من نازل شده بود»و سورۀ کوثر را خواند،و آن گاه گفت:«آیا می دانید که کوثر چیست؟»و ما گفتیم که خدا و فرستاده اش داناترند،گفت:

«آن نهری است که پروردگارم به من وعده داد،و آن را خیر فراوان است،و آن حوضی است که امت من در روز قیامت بر آن وارد می شوند.

پس می گویم:پروردگارا!امتم،و آن گاه گفته می شود که:تو نمی دانی که پس از تو چه کارها کرده اند». (2)

[2]

بنده هنگامی شایستگی بهره برداری از همۀ نعمتهای الاهی را پیدا می کند که به معرفت خدای تعالی و تقرب پیدا کردن به او دست یافته باشد.کسی را مشاهده می کنی که خدا نعمت امن و عافیت و ثروتمندی را به او ارزانی داشته،

ص :365


1- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 683.
2- 5) -همان منبع،ص 681.

ولی او منکر پروردگار خویش است!به تباه کردن این نعمتها با کفران آنها می پردازد،و امنیت را برای پراکندن و ترویج فساد،و عافیت را در پیروی از شهوات،و ثروت را در سرکشی و طغیان به مصرف می رساند،به همان گونه که نعمتهای الاهی را آزمندی و طمع و اضطراب و نومیدی و بد خلقی تباه می سازد! بزرگترین نعمت خدا بر آدمی رسالت الاهی است که او را به راههای سلام راهنمایی می کند،و در تسخیر زندگی به یاری او بر می خیزد،و رهبر او به زندگی برتر می شود،ولی این رسالت را نیز به نوبۀ خود کسی می تواند تحمل کند که خدا را بشناسد و با عمل و ادا کردن حقوقی که بر گردن دارد به سپاسگزاری در مقابل آن برخیزد.

نماز و زکات دو ستون رسالت الاهی است،بدان سبب که نماز انسان را به نور پروردگارش می رساند،و زکات قلب او را از حرص و بخل و خود پسندی و پرستش دینار پاک می کند...و خدا پس از بیان نعمت کوثر به آن هر دو اشاره کرده و گفته است:

« فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ -پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.» هر چه یقین آدمی به پروردگارش-از طریق نماز و زکات-افزایش یابد، راهیابی و رستگاری و بهره مندی از نعمتهای خدا و از جمله نعمت کوثری که کتاب خدا و عترت رسول اللّٰه است نیز افزایش پیدا می کند،و این نماز می تواند در هر جا بوده باشد:نماز عید قربان در روز دهم ماه ذو الحجّة،یا نماز بامداد در مزدلفة،یا هر نماز واجب،که در نتیجه سپاسگزاری شایسته در برابر نعمت کوثر محسوب می شود.

نیز چنین است قربانی کردن،خواه در روز عید در منی بوده باشد،و خواه در جایی دیگر،در هر حال نقش خود را در پاک کردن قلب ایفا می کند.

میان مفسران در تأویل این آیه همچون در آیۀ پیش از آن اقوال گوناگونی است که می توان آنها را در معنی کلی واحدی جمع کرد که پیشتر از آن سخن گفتیم.

ص :366

ولی نصهایی در دست است که بنا بر آنها صریحا معنی نحر در این جا برداشتن دست رو به قبله در هنگام نماز است که بعضی از آنها را در این جا می آوریم:

در روایت است که چون از امام صادق-علیه السلام-دربارۀ این آیه پرسیدند،دستهای خود را رو به قبله بلند کرد و گفت که آغاز نماز باید چنین بوده باشد. (1)

بیهقی در سنن خود و جز آن از علی بن ابی طالب-علیه السلام-روایت کرده است که گفت:«هنگامی که بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-سورۀ«إنّا أعطیناک الکوثر»نازل شد،پیامبر به جبرییل گفت:که این قربانی که پروردگارم مرا به آن فرمان داده است چیست؟و او گفت که:آن قربانی نیست، /18 بلکه خدا فرمانت می دهد که چون به نماز می ایستی،در هنگام تکبیر گفتن دستهایت را بلند کنی،و نیز پس از پایان یافتن رکعت و پس از برداشتن سر از رکوع چنین کنی،که این نماز ما و نماز فرشتگان در هفت آسمان است،و هر چیزی را زینتی است و زینت نماز بلند کردن دستها در هنگام هر تکبیر است». (2)

من به معنی جامعی دست نیافتم که این تفسیر و تفسیر پیش از آن که بعضی از نصوص دربارۀ آن تأکید کرده اند هر دو را شامل شود.ولی می توان گفت که:بلند کردن دست علامت آمادگی برای فدا کردن نفس است،و چنان است که گویی انسان به قربانی کردن و نحر آن اشاره و آن را به پروردگار خویش تقدیم می کند،در صورتی که قربانی کردن بدن در منی به معنی حقیقی کلمۀ نحر است.

و هر چه باشد،از سعید بن جبیر روایت شده است که گفت:این آیه در روز حدیبیة نازل شد که در آن پیامبر با قریش صلح کرد و جبرییل آمد و گفت:

انحر و ارجع قربانی کن و باز گرد. (3)

ص :367


1- 6) -نور الثقلین/ج 5،ص 683.
2- 7) -الدّرّ المنثور،ج 6،ص 403.
3- 8) -همان جا.

در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-آمده است که معنی نحر آمادگی در قیام است و گفت:«نحر اعتدال در ایستادن است به این که چنان بایستد که گردن و پشت او راست بایستد». (1)

گروهی از مفسران گفته اند:«انحر»به معنی قربانی را آغاز کن،و قربانی جز در حال اعتدال آغاز نمی شود،و گفته اند که تناحر به معنی تقابل از آن گرفته شده است،ولی چنان می نماید که معنی اول با قرآن بیشتر هماهنگ است:

از آن روی که از صلاة جز مقرون با زکات یا انفاق یاد نمی شود.

[3]

از اعجاز قرآن این است که روزی خدا فرستادۀ خود را به کوثر بشارت داده است که گروه های قریش او را در محاصره قرار داده بودند و یاران او را عذاب می دادند،و نزدیک بود بر او دست یابند،و اکنون دین اسلام در زمین آشکار شده، /18 و رسول اللّٰه به صورت بزرگترین شخصیت در همۀ زمانها و مکانها در آمده است،در صورتی که نسل بدگویان او بریده شده و افسانه ای بیش از آنان نمانده،چنان که پروردگار ما سبحانه و تعالی گفته است:

« إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ -بد گوی تو دمبریده و بی عقب و جانشین است.» یاد او جز در لعنت و بیزاری از او بریده و فراموش شده است.

خواه این بد گو عاص بن وائل بوده باشد یا ابو جهل یا عقبة بن ابی معیط یا کسانی دیگر،و خواه مناسبت سخن گفتن ایشان دربارۀ رسول اللّٰه موت قاسم ابن رسول اللّٰه در مکه بوده باشد یا پسر دیگرش ابراهیم در مدینه،تفاوتی پیدا نمی شود، چه این خط جاهلی بریده شده و خط پیامبر در گذشت زمانها پیوسته نور افشانی کرده است،و«شانئ»دشمن حسود و کینه توز است،و«ابتر»از«بتر»به معنی بریدن است و اعراب کسی را که پسری نداشته باشد ابتر می نامیدند،و گفته اند که:پیامبر به این صفت متهم شده بود،بدان سبب که آنان را ترک کرد و از ایشان برید و به مخالفت با آنان برخاست،ولی آنان کسانی بودند که بریده و بیگانه شدند.

ص :368


1- 9) -نور الثقلین/ج 5،ص 684.

سورۀ کافرون

اشاره

ص :369

ص :370

سورۀ کافرون

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است:«هر کس قل یا ایها الکافرون و قل هو اللّٰه احد را در نماز واجبی بخواند،خدا او را و پدر و مادرش و فرزندانش را می آمرزد،و اگر شقی باشد از دفتر اشقیاء محو می شود،و در دفتر سعداء ثبت می شود،و خدا او را سعید زنده می دارد و شهید از دنیا می برد و او را شهید از گور بر می انگیزد».

نور الثقلین/ج 5 ص 670 /18

زمینۀ کلّی سوره

آیا می دانید که چرا رسول اکرم-بنا بر روایتی معروف-سورۀ الکافرون را ربع قرآن می شمرد؟شاید بدان سبب که نیمی از قرآن یا بیش از آن راهنمایی به حقایق توحید است و توحید-به نوبۀ خود-از دو جزء تشکیل می شود:ایمان به خدا،و سلب شرکا از وی،و در این سوره جوهر طرد شرکا در ربع قرآن آمده است.

در این سوره کلمات براءت و بیزاری از آنچه مشرکان می پرستند تکرار

ص :371

می شود،و این که فرستادۀ خدا هرگز به بتان ایمان نخواهد آورد،تا بدین گونه خط یکتاپرستی به صورتی آشکار از خط شرک جدا شد.

سورة الکافرون /18

[سوره الکافرون (109): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ یٰا أَیُّهَا اَلْکٰافِرُونَ (1) لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ (2) وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ (3) وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ (4) وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ (5) لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ (6)

برای شما دینتان و برای من دینم
اشاره
شرح آیات:

[1]

حقایقی وجود دارد که برای ما شناختن و فهمیدن و عمل کردن به آنها کفایت می کند،در صورتی که حقایق دیگری همچون نفی شرکای خدا نیز هست که در امثال آنها ناگزیر باید از آنها اظهار بیزاری و براءت شود و کفر ورزیدن صریح نسبت به آنها صورت عملی پیدا کند،و سلطۀ فرهنگی و سیاسی و اقتصادی آنها در معرض تحدّی و چالش قرار گیرد تا ایمان بنده خالص شود،و به همین سبب است که بعضی از آیات توحید با کلمۀ«قل-بگو»آغاز می شود که از ما خواستار آن است تا در برابر شرکا ایستار آشکار و قاطع اختیار کنیم،یعنی از نیروهای جاهلیت

ص :372

مسلط بر بندگان خدا،و از ارزشهای فاسدی که در نفس احساس می شود،و از رفتار فاسدی که زندگی مردمان را آلوده می سازد،این بیزاری خودمان را واضح و صریح نشان دهیم.

« قُلْ -بگو،».

با کمال وضوح بگو،بدان جهت که کلمۀ نمایندۀ طرد گاه اثری شدیدتر از خود طرد دارد،بدان سبب که به دیگران جرأت مبارزۀ با آن را می بخشد یا بسیار کسان وجود دارند که در سرّ ضمیر خود با یک حکومت جبّار و ستمگر مخالفند، /18 ولی شمارۀ کسانی که این مخالفت خود را آشکار می سازند اندک است.و خدا به ما فرمان می دهد که این مخالفت را آشکار و به صورت خطابی متوجه به همۀ کافران حاضر و غایب نشان دهیم.

« یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ -ای کافران!» این دادن گواهی و شهادتی است که خدا به ما فرمان آن را داده است،و از بالای منبرها و در هنگام نماز گزاردن و در پایان انجام دادن فریضه های خویش آن را تکرار می کنیم:شهادت دادن به توحیدی است که آشکارا به معنی طرد کردن انبازان و شرکای خدا است،و نیز بیان کنندۀ حضور در میدان مقابلۀ با آن شرکا و سپس مبارزۀ فراگیر با آنها به شمار می رود،زیرا که شرکا به صورت شبحها یا نظریه ها نیستند،بلکه همچون حقایقی سنگین جلوه گر می شوند که بر روی زمین با جبروت و فساد راه می روند و بنا بر این گواهی دادن به طرد آنها به معنی حاضر شدن در میدان مبارزۀ با آنها محسوب می شود.

[2]

طرد و انکار اجتماع جاهلی و فرو ریختن هویت ستمگر آن،جز با طرد مقدمات و ارزشهای آن و چیزهایی که به جای خدا پرستیده می شود،یعنی رفض تقدیس پدران یعنی جمود و تقلید،و تقدیس سرزمین و مصالح خانوادگی و قبیله ای و حزبی و قومی،و کنار گذاشتن فرهنگها و شریعتهای باطلی که پردۀ قدسیت بر روی آنها کشیده شده،میسر نخواهد شد.هرگز...

« لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ -آنچه را که شما می پرستید من نمی پرستم.»

ص :373

راویان حکایت کرده اند که:قریش با رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله- دیدار کردند و گفتند:ای محمد!بهتر است که آنچه را که می پرستیم بپرستیم،و ما و تو در همۀ کارهایمان شریک یکدیگر باشیم،پس اگر آنچه تو آورده ای بهتر از چیزی باشد که در دست ما است،با تو شریک شده ایم و بهرۀ خود را از آن به دست می آوریم،و اگر آنچه در دست ما است بهتر از چیزی باشد که در دست تو است،تو با ما شریک شده ای و بهرۀ خود را خواهی گرفت،پس خدای عز و جل« قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ »، (1) را نازل کرد،و در روایتی دیگر چنین اضافه شده است که:پس از او نومید شدند /18 و به آزار وی و یارانش پرداختند.

آشکار است که میدان دلالت آیه از این حادثه گسترده تر است،چه نفی پرستش رسول نسبت به آنچه آنان می پرستیدند،به معنی مبارزۀ با ارزشهای جاهلی و خصلتهای ستمگرانۀ ایشان است.

و کلمۀ«ما آنچه»در«ما تعبدون»هر چیز را که جز خدا بپرستند شامل می شود،خواه به صورت اشخاص تجسیم پیدا کرده باشد یا به صورت بتها و ارزشها، و بنا بر این نفی«ما»وضوحی بیشتر و فراگیرتر از نفی«من آن کس»است و غیر عاقل را نیز شامل می شود.

[3]

آیا کافران در عبادت وجه مشترکی با مؤمنان دارند؟هرگز...آنان خدایی را می پرستند که به صورت کلّی با پروردگار جهانیان که مورد پرستش مؤمنان است اختلاف دارد.آنان خدایی را می پرستند که در برابر نیروی شرکا عاجز است و به تأیید دیگر شرکا احتیاج دارد،و تسلطی بر تدبیر و اداره کردن کاینات ندارد،در صورتی که مؤمنان پروردگاری نیرومند و مقتدر را پرستش می کنند که در برابر هیچ چیز ناتوان نیست،و پروردگاری جبّار و صاحب تسلط و تدبیر کامل است.

پس آنچه کافران می پرستند همان نیست که مؤمنان می پرستند،بلکه سخت با آن اختلاف و تفاوت دارد.

ص :374


1- 1) -القرطبی،ج 20،ص 225.

« وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ -و نه شما پرستندۀ چیزی هستید که من می پرستم،» چگونه می تواند در یک قلب شناخت خدای بزرگ و صاحب قدرت و جبار با ایمان به جبت و طاغوت،یا روشنی و تاریکی،با یکدیگر جمع شود؟! [4]

آن کس که جبت و طاغوت را می پرستد،و به چالش با سلطۀ گردنکشان و مستکبران و ارزشهای جاهلان نمی پردازد،پرستندۀ خدا نیست،و محال است که رسول خدا و پیروان او کفر را پس از ایمان و گمراهی را در پی راه یافتگی برگزینند،حتی اگر در معرض عذابهای گوناگون قرار گیرند.

« وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ -و من آنچه را که شما می پرستید نخواهم پرستید،» /18 و نشانۀ راستی ایمان و استقرار آن در قلب این است که صاحب آن هر گونه فشار را در راه آن تحمل می کند تا به یقین برسد،و با ایمانی پروردگار خود را ملاقات کند که هیچ ستمی در آن نباشد،و با اسلامی تهی از هر استکبار،و گرنه همۀ مردم،حتّی بدترین منکران خدا،معمولا لحظاتی ایمانی با خود دارند،مگر نه این است که با فطرت ایمان به دنیا می آیند،و به همین سبب است که در سختی و بدبختی به پروردگار خویش پناه می برند؟آری چنین است،ولی هر چه زودتر به سبب شهوتها یا فشار گردنکشان و جامعه های فاسد برای پروردگار خویش قایل به شریک می شوند.

[5]

بدین گونه خط ایمان و شرک از یکدیگر تمایز پیدا می کند،و بر محور واحد به یکدیگر نمی رسد،و لذا هرگز احدی از کافران به خدا را نمی بینی که عبادت او کند،و چگونه می توانند چنین باشند در صورتی که نخستین چیزی که خدا به آن فرمان داد،کافر شدن به طاغوت و ایستادگی در برابر جبت است؟ « وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ -و نه شما پرستندۀ چیزی خواهید شد که من می پرستم،» یعنی این که آنان در حال شرک به خدا،کاری به خدا ندارند،بدان سبب

ص :375

که شرک همچون حجابی میان آدمی و پروردگار او حایل می شود،حجابی در قلب و حجابی در رفتار،و ارزش ایمان در سرکوبی گردنکشان مستکبر در اجتماع آشکار می شود که سبب آزاد شدن انسان از جبت و طاغوت و بازگشتن او به نور عقل و صفای فطرت است،و از همین راه پیش می رود تا طبیعت را در دنیا مسخر خود سازد و خواستار خرسندی خدا و نعمت پایدار بهشت شود.

اما آن کس که سر در برابر فشارها فرود می آورد،و خود را تسلیم شهوتهای نفس و خواستهای گردنکشان می کند،مؤمن به خدا نیست.

مگر نه این است که ایمان به خدا به آدمی بینش و عزم و اراده و فرزانگی و شجاعت و عقل /18 و توکل عطا می کند؟آیا امکان آن هست که کسی با این صفات آرمانی به پیروی از هوای نفس و فرمانبرداری از گردنکشان بپردازد؟ [6]

و بدین گونه راه گمراهی از راه خدا،و دین کافران از دین حق باز شناخته می شود.

« لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ -دین شما از آن خودتان و دین من از آن خودم.» دین برنامه و روش عمل تکامل یافته ای است که انسان در زندگی خود ملتزم به آن می شود،و برنامۀ خدا با برنامۀ شرک قابل جمع شدن نیست،و بعضی گفته اند که«دین»در این جا به معنی پاداش و جزا است،پس معنی آن چنین است که جزای عمل و پرستش هر کس به خود او می رسد،که اگر نیک باشد نیک است و اگر بد باشد بد.و معنی نخستین با سیاق آیه سازگارتر است،بدان سبب که جوهر دین عبادت است،پس هر که خدا را بپرستد به دین او در می آید،و هر که شرکا را بپرستد به دین آنها در خواهد آمد.

این براءت و جدایی و بیزاری صریح از دین شرک وسیله ای برای تمیز دادن دین خدا از دین مدعیان خدایی،و تشخیص پرستندگان خدا از پرستندگان طاغوت، و باز شناختن خط رسالت از راههای گمراهی است.

مشرکان و مستکبران و مترفان در سراسر تاریخ در آن کوشیده اند که در برخورد با مؤمنان صالح با تشویق و بیم دادن آنان را از راه راست خود منحرف سازند

ص :376

و در این کار به نتیجه ای نرسیده اند،و هدف آنان به خدمت گرفتن نام دین و شعارهای آن برای ادامه دادن به تبهکاری و ستمگری خویش و پوشاندن آن در زیر پوشش شرعیت و تدین بوده است،و مردان خدا استوار در برابر این تلاشها به یاری خدا و علی رغم آزارهای گوناگون ایستادگی کرده اند.

این سوره که بر اهمیت آن نصهای شرعی فراوان وجود دارد،سند بیزاری محکمی از مشرکان و سد استواری در برابر تلاشهای ایشان برای تأثیر گذاشتن در جامعۀ ایمانی به شمار می رود.

تکرار آیات نفی برای مؤکد ساختن این بیزاری و جدایی است،و از عادات اعراب تکرار تأکید است،چنان که شاعری گفته است:

یا أقرع بن حابس یا أقرع

إنک إن یصرع أخوک تصرع

و در حدیث به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-در سبب نزول و تکرار آن چنین آمده است:«قریش به رسول اللّٰه گفته:یک سال خدایان ما را می پرستیم و یک سال خدای تو را،و یک سال خدایان ما را می پرستیم و یک سال خدای تو را»،پس خدا به مانند ایشان پاسخشان داد و در برابر«یک سال خدایان ما را می پرستیم»گفت: قُلْ یٰا أَیُّهَا الْکٰافِرُونَ* لاٰ أَعْبُدُ مٰا تَعْبُدُونَ ،در برابر «یک سال خدای تو را می پرستیم»گفت: وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ ،و در برابر«یک سال خدایان ما را می پرستیم»گفت: وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ ،و در برابر گفتۀ ایشان که«یک سال خدای تو را می پرستیم»گفت: وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ* لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ . (1)

ص :377


1- 2) -نور الثقلین/ج 5،ص 688.

ص :378

سورۀ نصر

اشاره

ص :379

ص :380

سورۀ نصر

فضیلت سوره:

در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد به ابو عبد اللّٰه-علیه السلام-آمده است که گفت:«هر کس إذا جاء نصر اللّٰه و الفتح را در نماز واجب یا مستحبّ بخواند،خدا او را بر همۀ دشمنانش پیروز خواهد ساخت،و روز قیامت در حالی به محشر می آید که با او کتابی است که سخن می گوید و آن را خدا از میان قبر او بیرون آورده است و در آن ایمنی از پل جهنم و آتش و بانگ دوزخ است،پس بر چیزی در روز قیامت نمی گذرد مگر خبر خوش به او می دهد و چنین است تا به بهشت در آید، و در دنیا اسباب خیر را،به صورتی که هیچ کس آرزوی آن نکرده و بر قلبش نگذشته،برای او فراهم می آورد.

نور الثقلین/ج 6 ص 689 /18

زمینۀ کلّی سوره

پس از جهادی پیوسته و انتظاری طولانی یاری و پیروزی خدا فرا می رسد، که مؤمنان از آن چیزی را جز راهنمایی مردمان به حق خواستار نیستند،و به همین

ص :381

سبب آنان را می بینی که از در آمدن گروه گروه مردم به دین حق شادمانند...این مژده ای بزرگ است،ولی آنان را به غرور بر نمی انگیزد،بلکه آن را همچون معراجی روحی برای نفسهای مشتاق خویش به دوستی خدا تصور می کنند و به تسبیح و شکر گزاری و آمرزشخواهی از او می پردازند.

تسبیح وسیله ای برای معرفت خدا و نزدیک شدن به او،و حمد وسیله ای برای جلوگیری از راه یافتن از غرور و کبر به نفس،و استغفار راهی برای تکمیل نقصها است...و بدین گونه این سورۀ کریمه به اختصار برنامۀ شخص مؤمن را در هنگام پیروزی در رسیدن فضلی از جانب خدا بیان می کند.

سورة النّصر

[سوره النصر (110): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ (1) وَ رَأَیْتَ اَلنّٰاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اَللّٰهِ أَفْوٰاجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اِسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کٰانَ تَوّٰاباً (3)

ص :382

پس به ستایش پروردگارت تسبیح گوی باش و از او آمرزش بخواه
اشاره
شرح آیات:

[1]

نیروهای سیاسی و اقتصادی و تبلیغاتی علیه رسالت الاهی به یاری و همپشتی با یکدیگر بر می خیزند،و مؤمنان به رسالت را از هر سو محاصره می کنند،و راهها را بر روی ایشان می بندند،و شیطان وسوسه های خود را در قلبهای ایشان می افکند و در حق خدا گمانهای بد می برند و شب انتظار به طول می انجامد و همگان فریاد بر می آورند که:پس یاری خدا چه وقت خواهد رسید؟ بانگ یاری و پیروزی خدا فرا رسید از ضمیر غیب به گوش می رسد،چه مؤمنان با فهم سیاسی و بینش قلبی از این امر آگاهی دارند که خود ناتوانتر از آن بوده اند که با نیروی شخص خود به پیروزی برسند،بلکه آنچه سبب شکست خوردن دشمن شده یاری خدا بوده است که با گماشتن ترس بر دشمن آنان را به شکست و فرار کشانید،و به مؤمنان ثبات و استقامت بخشیده و قلبهاشان را نسبت به یکدیگر مهربان ساخته است.

خدا نصرها و پیروزیها را پیاپی بهرۀ مسلمانان ساخت تا به فتح و غلبه ای بزرگ و آشکار دست یافتند،و مؤمنان به بزرگترین آرزوی خود رسیدند،چه مردمان را دیدند که گروه گروه به دین خدا در می آیند.

تبلیغ کنندۀ دین با خدا،در آن هنگام که مردمان را در گمراهی آشکار مشاهده می کند،و نیروهای جاهلیت و بی خبری را همچون مانعی در برابر راه یافتن هدایت دین حق به دلهای تاریک می بیند،افسرده و غمگین می شود و گاه اندوه او

ص :383

به حدی می رسد که از شدت آن قالب تهی می کند،و به همین سبب خداوند متعال پیامبرش را با این گفته از اندوه خوردن منع می کند که: فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً . (1)

امروز که می بینند چگونه موانع از سر راه انتشار نور هدایت الاهی برداشته شده،همگان در فرح و شادی به سر می برند.

« إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ -چون یاری خدا و فتح و پیروزی آمد،» دربارۀ این«نصر»گفته اند که آن پیروزی پیامبر اسلام بر قریش در نبردهایی است که با آنان صورت گرفت،و به قولی پیروزی بر کافران دیگر است، و اما در خصوص«فتح»گفته اند که:آن فتح مکه است که با زمان نزول آیه نیز مناسبت دارد،چه بنا بر روایت این سوره پس از فتح مکه نازل شده است،و در حدیثی دیگر این سوره آخرین سوره ای است که بر پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله- نازل شد،چه در حدیثی مأثور از امام صادق-علیه السلام-آمده است که گفت:

«نخستین چیزی که بر رسول اللّٰه نازل شد بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و آخرین آن إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ (2) بود،و به قولی این سوره در منی در حجة الوداع نازل شده است. (3)

این سوره به نام سورۀ تودیع خوانده می شد چه-بنا بر روایت آینده-خدا همراه با آن پیامبر خود را از نزدیک بودن مرگش آگاه ساخت.به گفتۀ ابن عباس:

چون إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ نازل شد،رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت:

به من خبر دادند که جانم در این سال گرفته خواهد شد. (4)

شاید سبب آن بوده است که این سوره به او خبر داد که مسئولیت وی به عنوان مبلغ و رسانندۀ دین خدا کامل شده و لذا می بایستی آمادۀ رحلت بوده باشد.

ص :384


1- 1) -الکهف6/.
2- 2) -نور الثقلین/ج 5،ص 660.
3- 3) -همان منبع به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم.
4- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 689.

[2]

نصر یا فتح به خودی خود در نزد مؤمنان هدف به شمار نمی رود،بلکه همچون وسیله ای برای رسیدن به هدفی برتر یعنی راهنمایی مردمان به نور رسالت است.

« وَ رَأَیْتَ النّٰاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً -و مردمان را دیدی که فوج فوج به دین خدا در می آیند،» پس چون پرده های گمراهی فرو ریخت و مردمان نور دین را دیدند و آن را دین فطرت و خرد و فرزانگی و نرمی و بخشندگی یافتند،گروهی پس از گروه دیگر به آن در آمدند در حالی که امام و دعوت کنندۀ هر گروه در پیشاپیش ایشان قرار داشت،و مفسران گفته اند که دربارۀ اهل یمن نازل شده است که فوج فوج بر پیامبر اسلام وارد می شدند،و روایت به جا مانده از ابن عباس چنین است:پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله- إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ را خواند و مردم یمن با قلبهای رقیق و طبعهای ملایم و ترس و خشیت بزرگ فوج فوج به دین خدا در آمدند. (1)

بدین گونه نور اسلام پس از گشوده شدن مکه در همه جای جزیرة العرب پراکنده شد،و مسلمانان به آن آغاز کردند که برای برانگیخته شدن در همه جای زمین بر انگیخته شوند.

بصیرتهای این سوره و راهنمایی سیرۀ نبوی و عبرتهای حاصل از تاریخ نهضتهای دینی ما را به آن هدایت می کند که بر ویران کردن قلعه های کفر پیش از انتشار رسالت عزم جزم کنیم،چه تا آن زمان که این دژها از ارزشهای نادانی و پس ماندگی دفاع می کند،و با ترساندن و گمراه کردن یا تشویق مردمان را از تغییر و اصلاح باز می دارد،تبلیغ و تبشیر چندان فایده ای ندارد،و برای همین امر بسیاری از پیامبران و مردان خدا به مبارزه برخاستند،و پیامبر بزرگوار ما به همین منظور کوشش و مجاهده کرد، /18 و هر مبلغ دین نیز باید به همین گونه جهاد کند و در راه خدا بجنگد.

ص :385


1- 5) -القرطبی،ج 20،ص 230.

[3]

چون نصر و پیروزی از جانب خدا است،بر ما است که در برابر آن سپاسگزاری کنیم،و به تسبیح و تقدیس خداوند متعال بپردازیم،و از این راه دلهای خود را از وسوسه های شیطانی که در ایام آزمایش گرفتار آنها بوده اند پاک کنیم، چه کسانی هستند که چنان گمان می کنند که خدای تعالی خلف وعده کرده یا قدرت بر پیروزی و نظایر آن ندارد که قرآن کریم این شک و گمان را به زلزلة و تزلزل تعبیر کرده و گفته است: وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اللّٰهِ قَرِیبٌ . (1)

اینک نصر رسید،پس بهتر آن است که با آبهای آن آثار شکست را بشوییم و به تسبیح خدا بپردازیم.

سپس باید دانست که نصر نیز همچون شکست آثاری منفی همچون غرور و تکبر و خود بزرگ بینی و تجاوز از حدّ اعتدال دارد،و به میانجیگری ایمان به خدا و یقین بیشتر امکان سیطره پیدا کردن بر این صفات نکوهیده وجود دارد...و به همین جهت خداوند متعال به تسبیح و حمد فرمان داده و گفته است:

« فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ -پس به ستایش پروردگارت تسبیح گوی باش،» مؤمن از هر پیشامد و نمود وسیلۀ عروجی برای روح خود فراهم می آورد،و با آن به تکامل نفس خویش و پرورش دادن صفات خیر در آن می پردازد،و پیروزی یکی از حوادثی است که در نفس بشری تأثیر شدید دارد،و به همین سبب شخص مؤمن آن را وسیله ای برای شناختن پروردگار خویش و نزدیک شدن به او قرار می دهد.

تسبیح به معنی تقدیس و منزه و پاک دانستن خدا از صفات آفریدگان و احاطه پیدا کردن علم ایشان به او است،در صورتی که حمد به معنی ستودن خدا به نامهای نیکو است و آنچه در آنها از صفات جلال و جمال وجود دارد،و از آن روی تسبیح را بر حمد مقدم داشته است که در اثبات صفتی برای خدا گاه اندیشه ای

ص :386


1- 6) -البقرة214/.

دربارۀ بعضی از آثار سلبی آن برای آدمی پدید می آورد،چنان که اثبات قدرت گاه اندیشۀ ستمگری را در نظر می آورد،و اثبات رحمت گذشتن از حد حکمت را تجسم می بخشد،در صورتی که پروردگار ما توانا و دادگر و مهربان و حکیم است.

« وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کٰانَ تَوّٰاباً -و از او آمرزش خواه که او بسیار توبه پذیر است.» راه کمال در برابر آدمی باز می ماند،و چشم داشت وی به اعتلا و برتر شدن مشروع و آمرزش خواهی نزدیکترین وسیلۀ برای تحقق پیدا کردن آن است،بدان سبب که آدمی را بر نقاط ضعف و جایگاههای ناتوانی خویش آگاه می سازد،و از یک سو این احساس در او بر می انگیزد که تا چه حدّ نیازمند رسیدن به کمال است، و از سوی دیگر امکان دست یافتن به این کمال را به او القا می کند.

در آن هنگام که انسان به سستی و ناتوانی و میزان قصور و تقصیر خویش وقوف پیدا می کند،احساس عمیقی از نومیدی برای اصلاح نفس،در صورت عدم توجه به خدا و یاد کردن از توبه پذیری و مهربانی وی،به او دست می دهد.

در آن حال که شخص پیروزمند از پروردگار خویش آمرزش می طلبد،دیگر سر خضوع در برابر انتقام جویی از دشمنان شکست خوردۀ خودش فرود نمی آورد، بلکه در وی روح بخشش و تسامح متجلی می شود،مگر او خود از پروردگارش خواستار آمرزش و عفو نشد،پس باید گناهکاران دیگر را ببخشد و از ایشان در گذرد تا خدا نیز او را عفو کند و بیامرزد.

ص :387

ص :388

سورۀ مسد

اشاره

ص :389

ص :390

سورۀ مسد

زمینۀ کلّی سوره

پیوستگی رحم خویش را برید و خیانت کرد،در صورتی که بر وی لازم بود تا از برادرزادۀ خویش بنا بر رسم و ارزشهای عرب دفاع کند،خدا دستهایش را برید و آن را برید،و هلاکشان کرد و او را هلاک کرد.

پس آیا مالهای وی که سبب شد از مقررات عرب و ارزشهای بنی هاشم تجاوز کند سودی برای او داشت؟هرگز...به لقب ابو لهب خوانده می شد و کارش به افکنده شدن در لهب یعنی آتش دوزخ انجامید،و چنین بود عاقبت همسرش که به نمّامی و افروختن آتش فتنه می پرداخت و گردنش را بندی از لیف خرمای سخت به هم تافته در میان گرفته بود.

ص :391

سورة المسد

[سوره المسد (111): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) مٰا أَغْنیٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا کَسَبَ (2) سَیَصْلیٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ (3) وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ اَلْحَطَبِ (4) فِی جِیدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

بریده باد دست ابو لهب و هلاک و نومید و زیانکار شد
اشاره
شرح آیات:

[1]

از اشراف قریش بود،و پس از برادر از دنیا رفته اش ابو طالب-علیه السلام-پیشوایی بنی هاشم به او رسیده بود،و می بایستی ارزشهای پدران و عشیرۀ خویش را که وارثان دین حنیف ابراهیم خلیل-علیه السلام-بودند تحقق بخشد، و از برادرزادۀ خویش بر حسب مقررات عرفی عرب عشایری دفاع کند.

ولی او-چنان که به نظر می رسد-با عشیرۀ مخالف عشیرۀ خود یعنی بنی امیه پیمان بست که شاید همسرش ام جمیل خواهر ابو سفیان بن حرب سبب این کار بود،یا این که چون ثروت فراوان داشت به طایفه ای ثروتمندتر در قبیلۀ قریش متمایل شد،یا به هر سبب دیگر قطع رحم کرد و از حسب خود بیرون آمد و با

ص :392

سخت ترین شکل عداوت به دشمنی با پیغمبر پرداخت.

در راههای مکه پشت سر پیامبر راه می رفت و مردمان را از او و،به گمان خود،از این که پیغمبر جادوگر است بر حذر می داشت،و مردمان می دانستند که او بزرگ بنی هاشم است و در تنظیم امور ایشان به راستی و درستی عمل می کند و به همین سبب به او مراجعه می کردند، /18 ولی از موقعیت خود سوء استفاده می کرد و به افراد و قوم خویش خیانت می ورزید،و پیامبر اسلام را گاهی به دروغگویی متهم می کرد و گاه به جادوگری،و سخن زشت دربارۀ او می گفت و می گفت:تبا له.

بعضی از مفسران گفته اند که:چون فرستادگانی از اعراب برای دیدار با پیغمبر-صلی اللّٰه علیه و آله-می آمدند،ابو سفیان به نزد ایشان می رفت،و چون از او دربارۀ رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-می پرسیدند و می گفتند که تو از ما داناتری،ابو لهب در پاسخ ایشان می گفت که:او دروغگویی افسونگر است،و به همین سبب دیدار کنندگان از ملاقات با پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-منصرف می شدند.و یک بار گروهی آمدند و ابو لهب به کار همیشگی خود پرداخت،ولی آنان گفتند که تا او را نبینیم و سخن او را نشنویم از مکه بیرون نخواهیم رفت،پس ابو لهب به ایشان گفت:ما پیوسته به درمان کردن او مشغولیم،زیانکاری و نگونساری باد او را.

او و همسرش شعر زشتی را علیه پیغمبر چنین می خواندند:

مذمّما عصینا

و امره أبینا و دینه قلینا

نکوهشکنان نافرمانی کردیم*و از فرمان او سرپیچیدیم*و از دین او دوری جستیم در آن روز که پیامبر عشیرۀ نزدیک خود را به خانه اش دعوت کرد تا به فرمان خدا ایشان را از کافر ماندن بیم دهد،پس از صرف خوراک و نوشابه ابو لهب گفت:محمّد شما را جادو کرد،چه یکی از ما چون یک برۀ دو ساله را بخورد و یک قدح بزرگ شیر را بیاشامد،باز هم سیر نمی شود،و محمد همۀ شما را با یک ران گوسفند سیر و با یک قدح شیر سیراب کرد.

در روز آژیر عمومی،که پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-بر کوه صفا بالا

ص :393

رفت و بانگ یا صباحاه!برآورد،گفتند:این کیست که بانگ می کند؟گفتند:

محمد است،پس بر گرد او فراهم آمدند و او به ایشان گفت:«اگر به شما بگویم که سوارانی در دامنۀ این کوه قرار گرفته اند،سخن مرا می پذیرید؟»گفتند:ما از تو دروغ نشنیده ایم،گفت:«پس بدانید که من شما را از عذابی دردناک بیم می دهم»،پس ابو لهب گفت که:هلاک شوی،ما را فقط برای همین در این جا جمع کردی؟و سپس از جای برخاست.و بدین گونه عموی پیامبر دشمن ترین کس نسبت به او شد و بیش از همه به آزردن او پرداخت،در حالی که همگان چنان می پنداشتند که او،به اعتبار عمو بودن و سرور قبیله بودن،بیش از هر کس پیامبر را می شناسد.

به همین سبب سورۀ کریمه دربارۀ او نازل شد تا این که،اولا دامنۀ دشمنی او با پیامبر بر مردم آشکار شود و او را آگاه از کارهای پیامبر خدا ندانند،بلکه دشمنی کینه توز و حسود نسبت به او بشناسند و به سخن وی در حق پیامبر اسلام توجهی نکنند،و ثانیا،هیچ کس چنان نکند که خویشاوندی او با پیامبر سبب رهایی وی از عذاب جهنم خواهد شد و از مسئولیتهای شرعی خواهد گریخت،و مردم دیدند که چگونه سورۀ کوبنده ای به نام ابو لهب نازل شد که در حق هیچ یک از دشمنان پیغمبر معاصر با او چنین چیزی شنیده نشد.

« تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ -بریده باد دو دست ابو لهب،» گفته اند که«تبّت»به معنی هلاک باد یا زیانکار باد یا نومید باد یا حقیر باد یا بریده باد است و باید گفت که مقصود از آن معنی جامعی است که همۀ این معانی را شامل شود.

دربارۀ کینۀ او گفته اند که این جانشین اسم او است،و آوردن کنیه نه دلیل احترام گذاشتن به او بلکه برای نکوهش او بوده است،بدان سبب که لهب به معنی شراره های آتش است و کسی را چنین توصیف کردن سبب بزرگواری او نمی شود،و خدا آن را شررهای آتش روز قیامت او قرار داده است،و دیگر این که نام او عبد العزّی به معنی بندۀ یکی از بتان قریش بود و آوردن آن در کتاب

ص :394

پروردگار ما که نور توحید و حنفیّت پاکیزه از آن پراکنده می شود مناسب و شایسته نبود.

« وَ تَبَّ -و هلاک و نومید و زیانکار شد.» گفته اند که:کلمۀ نخستین نفرین در حق او و آوردن لفظ«ید»اشاره به شخص او است،و عرب به کنایه برای سخن گفتن از چیزی نام جزئی از آن را بر زبان می آورد و،مثلا،می گوید:دست بلاها یا دست روزگار و نظایر اینها،چنان که شاعر گفته است:

و لقد مررت علی دیارهم

اطلالها بید البلاء نهب

بر خانه های ایشان گذشتم*که بازمانده های آنها به دست بلا غارت شده بود و اما کلمۀ دوم«و تبّ»خبر است،یعنی ابو لهب فعلا و عملا هلاک شد و /18 لعنت مورد آرزو بر او قرار گرفت.

به نظر من کلمۀ نخستین دعایی برای دستاورد فعلی است که خود آن را کسب کرده،و کلمۀ دوم برای شخص خود او است،یا این که دومی توضیح و تأکید اولی است،چه سبب هلاک آدمی چیزی است که به دست خود آن را کسب می کند،پس لعنت متوجه به آن است،و سپس خود او است که مسئولیت کاری را که کرده است بر عهده دارد،و شاید در آیۀ دوم اشاره ای به این امر آمده باشد.

[2]

ابو لهب-همچون دیگر مستکبران و مخالفان-در مواجهۀ با حق و حقیقت به اموال و امکانات خود متکی است،ولی در آن هنگام که وعده گاه دریافت جزای عادلانه است،از اینها کاری ساخته نیست.

« مٰا أَغْنیٰ عَنْهُ مٰالُهُ وَ مٰا کَسَبَ -از مال و آنچه کسب کرده بود کاری برای او بر نیامد.» پس نه ثروت توانست در برابر خدا برای او کاری انجام دهد،و نه آنچه با ثروت و جز آن از مقام و نیرومندی به دست آورده بود برای او سودی داشت.

بدین گونه آنچه کسب شده اعم از مال است،چه مال خود نیز از

ص :395

دستاوردهای شخص است،و به قولی:مقصود از«ما کسب»فرزندان او است،و شاید فرزند از چیزهای مکتسب انسان بوده باشد.

[3]

هرگز چنین نخواهد شد...آتش انتظار او را می کشد و سوزش و درد آن را خواهد چشید،و اگر پدر و مادرش در دو گونۀ او یک افروختگی دیدند که از آن خوششان آمد و کنیۀ او را ابو لهب قرار دادند،باید بداند که از این زیبایی ظاهری کاری برای او ساخته نیست،بلکه همین زیبایی در پایان کار به آتشی سوزنده مبدل خواهد شد.

« سَیَصْلیٰ نٰاراً ذٰاتَ لَهَبٍ -به آتشی شرردار در خواهد آمد.» [4]

همسر ابو لهب خواهر ابو سفیان و عمۀ معاویه،و بنا بر روایات یک چشم بود ولی امّ جمیل خوانده می شد،بد زبان و /18 متکبر بود و سخت با پیامبر اسلام و دعوت او همچون برادرش دشمنی داشت.

گفته اند که این زن بسیار مالدار بود،ولی از بخل و حرص خود هیزم سوخت را از بیابان جمع و با خود حمل می کرد،و شاید خارها را در سر راه پیامبر و دیگر مسلمانان برای آزار رساندن به ایشان می پراکند،و بدین گونه خدا او را به همسرش پیوست.

« وَ امْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ -و زنش هیزمکش بود.» کلمۀ«حمّالة الحطب»از آن جهت منصوب است که دلالت بر نکوهش آن زن کند،و در تفسیر کلمه اختلاف است:آیا آن زن که مدعی شرف و بزرگی بود،چگونه هیزم حمل می کرده،و آیا این گفته برای نشان دادن بخل او است؟یا این که از آن جهت مورد نکوهش قرار گرفته که خارها را بر سر راه پیغمبر می ریخته است؟یا این که سخن چینی می کرده که اعراب کسی را که چنین کند هیزمکش می نامند،بدان جهت که آتش فتنه را در میان مردم روشن می کند؟ و در خبر است که چون حمالة الحطب شنید که این آیه دربارۀ او و شوهرش نازل شده،آهنگ مسجد الحرام کرد و چون به آن جا رسید پیامبر را همراه با ابو بکر بن ابی قحافة نشسته دید و ابو بکر گفت:ای رسول اللّٰه،این ام جمیل خشمناک

ص :396

است که تو را می خواهد،و با او سنگی است که می خواهد بر تو پرتاب کند،و رسول خدا-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت که«او مرا نمی بیند»،پس آن زن به ابو بکر گفت که دوستت کجا است،و او گفت:هر جا که بخواهد.و ام جمیل گفت برای دیدار او آمده ام و اگر او را ببینم سنگ به او پرتاب خواهم کرد،زیرا که مرا و لات و عزّی را هجو کرده است،و من شاعره ام(و در روایتی:سیده)پس ابو بکر گفت:یا رسول اللّٰه!آیا تو را نمی بیند؟و پیامبر گفت:«نه،خدا میان من و او حجابی قرار داده است». (1)

[5]

و زنان معمولا خود را با گردنبندی از مروارید و گوهرهای گرانبها آرایش می دهند،ولی آن زن /18 بر گرد گردن خود در ضمن حمل خار و هیزم ریسمانی از لیف خرما داشت،و آیا این بر چیزی جز خسیسی و فرومایگی او دلالت دارد؟ « فِی جِیدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ -در گردنش ریسمانی از لیف خرما است.» بعضی گفته اند که مقصود از این آیه آن است که در روز قیامت بر گرد گردن او ریسمانی فراهم آمدۀ از لیف خرما خواهد بود،بدان سبب که گردنبند جواهر خود را در راه محاربۀ با پیامبر اسلام به مصرف رسانده بود.

ص :397


1- 1) -نور الثقلین/ج 5،ص 689.

ص :398

سورۀ اخلاص

اشاره

ص :399

سورۀ اخلاص

ص :400

سورۀ اخلاص

فضیلت سوره:

1-در کتاب«ثواب الاعمال»با اسناد از ابو عبد اللّٰه-علیه السلام- روایت شده است که گفت:«هر کس که بر او یک روز بگذرد و در هیچ یک از پنج نماز آن روز قل هو اللّٰه احد نخواند،به او گفته می شود:ای بندۀ خدا تو از نمازگزاران نیستی».

2-و از امیر المؤمنین-علیه السلام-روایت شده است که گفت:

«رسول اللّٰه-صلی اللّٰه علیه و آله-گفت که:هر کس در هنگام رفتن به رخت خواب صد بار قل هو اللّٰه احد بخواند،خدا گناه پنجاه سال او را می آمرزد».

و نیز از او-علیه السلام-است:«هر که قل هو اللّٰه احد را در پایان سپیدۀ صبح ده بار بخواند،در آن روز گناهی از وی بر جای نخواهد ماند...».

3-از ابو الحسن امام رضا-علیه السلام-روایت شده است که فرمود:

«هر کس میان خود و ستمگری آیه قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ را بخواند خداوند با خواندن آن او را از رو به رو و پشت سر و از راست و از چپ از گزند وی نگه می دارد.اگر چنین کند خداوند خیرش را روزی او می کند و از شرش باز می دارد».

4-از ابی عبد اللّٰه-علیه السلام-روایت شده است که فرمود:«اگر کسی هنگام رفتن به بستر خود یازده مرتبه قل هو اللّٰه احد را بخواند در خانۀ خود و در اتاقکهای اطراف از هر گزندی محفوظ می ماند».

نور الثقلین/ج 5 ص 699

ص :401

زمینۀ کلّی سوره

آیا خدا را نسبی است،و کتاب خدا برای علمای ژرف اندیش در میدان توحید چه چیز فراهم آورده است؟و چگونه می تواند چند کلمۀ مختصر بصیرتهای وحی را در شناخت خدا تلخیص کند و ثلثی از قرآن مجید به شمار رود.

آری.سورۀ اخلاص پروردگار ما را به توحید منسوب می کند و تشنگی ژرف اندیشان را در آخر الزمان فرو می نشاند،و هدایت کتاب آسمانی را در حقایق عرفان به اختصار بیان می کند.

به ما فرمان می دهد که با صراحت و پاکیزگی بگوییم:خدا یگانه است.

آیا معنی احدیت و یگانگی چیست؟سوره می گوید: اَللّٰهُ الصَّمَدُ خدا پر است و جوف و اجزاء ندارد،و چون از تأویل صمد جویا شدیم،آیۀ پس از آن می گوید: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ پس نه پاره ای از بیرون او به او داخل می شود،و نه چیزی از او به بیرون از او می رود،و چون بپرسی که:حقیقت احدیت و صمدیت چیست،و این که از زاد و ولد برتر و برکنار است،آیۀ پایانی حقیقت آن را چنین بیان می کند:او نه شبیه است و نه نظیر،و اگر پدر می بود پسرش شبیه و همتای او می شد،و همچنین اگر مولود می بود،والد او برتر یا مساوی او می شد.منزه است از این که همجنس و شبیه آفریدگان خود باشد.

ص :402

سورة الإخلاص

[سوره الإخلاص (112): آیات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ (1) اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ (2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)

بگو خدا یکی است
اشاره
شرح آیات:

[1]

اگر آدمی از زندان ذات و در بند هوای نفس بودن خارج نشود،امکان بیرون آمدن از ظلمتکدۀ شرک برای او میسّر نخواهد شد،و اگر خوب دقت کنیم، ریشۀ هر کفر و شرک و سرکشی را در دوستی نفس و هوای آن خواهیم یافت،و حتی آن کس که طاغیان یا بتان را می پرستد،در حقیقت هوای نفس خویش را در صورت طاغیان و شهوات خود را در هیکل بتان پرستش می کند.

پس اگر از خود دوستی خارج شوی،و به چالش با تاریکیهای هوای نفس برخیزی،به اذن خدا به سرزمین وسیع پاکیزۀ یکتاپرستی بدون قید و شرط راه خواهی یافت.

آیا چگونه می توانیم از زندان ذات خویش خارج شویم؟با مبارزۀ و چالش با هراسهای طاغیان و گمراهیهای اجتماع و خرافات گذشتگان و مقدمات باطلی که در نزد ایشان رایج بوده است.

تاریخ یکتاپرستان خلاصه ای از مبارزۀ تلخ میان ایشان و خوانندگان مردم به شرک و گمراهی است...آیا در تاریخ پیامبران و صدّیقان نخوانده اید که چگونه

ص :403

با نور توحید برای بر انداختن تاریکیهای زمان خویش به مبارزه برخاستند؟...همۀ این /18 تاریخ در این سوره با یک کلمه خلاصه می شود،یعنی کلمۀ:

« قُلْ -بگو:» بدون فرمانبرداری از این دستور صریح نمی توانیم به آسمان توحید عروج کنیم،بدان سبب که توحید خود شکستن قیدهای شرک و گشودن بندها و زنجیرهای گمراهی است،و ناگزیر می بایستی اراده در ضمیرت به کار افتد و روح چالش در عقلت تبلور پیدا کند،و فطرت پاک نخستینت از زیر توده های نادانی و غفلت و فراموشی برخیزد و بیرون آید،و اگر خواستار شناختن خدا و نزدیکی به او دست یافتن به رضوان و فردوس او هستی،باید همۀ این کارها را به انجام برسانی.

« هُوَ -او است،» و آن غیبی است که هرگز علم تو بر او محیط نخواهد شد،و تنها پرتوی از نور او پارۀ آتشی است که همۀ هستی تو را مشتعل می سازد و چنان است که به سختی می توانی آن را تحمل کنی.او خدایی است که قلب تو دربارۀ او گرفتار حیرت است،و به اندازه ای نزدیک است که او را در همه چیز می بینی،و در عین حال دور است و ذات او را نمی توانی بشناسی.

در حدیثی به جا مانده از امام باقر-علیه السلام-در معنی«هو»آمده است که گفت:«اسمی مورد اشاره،و کنایه ای از غایب است،پس هاء خبر دهندۀ از یک معنی ثابت است،و واو اشارۀ به آنچه از حواس غایب است،به همان گونه که گفتۀ تو«هذا»اشارۀ به مشاهده شده ای با حواس است». (1)

او کسی است که نفوس ما خواستار دیدار او،و قلبهای ما آکندۀ از دوستی او است،و همه خواهان شراره های وجه کریم اوییم و تشنۀ دست یافتن به جام محبت او و نزدیک شدن به وی.

او با یک کلمه«هو»است که با آن به وی اشاره می کنیم بی آن که

ص :404


1- 1) -بحار الانوار،ج 3،ص 221.

محدود و مقیدش سازیم،یا مدعی شناخت /18 ذات او شویم،یا چیستی و چونی او را توهم کنیم.

و روایت شده است که علی-علیه السلام-یک شب پیش از جنگ بدر خضر-علیه السلام-را در خواب دید و به او گفت:«چیزی به من بیاموز که به وسیلۀ آن بر دشمنان پیروز شوم»و خضر در جوابش گفت:بگو یا هو!یا من لا هو الا هو!پس چون صبح شد علی-علیه السلام-داستان خواب را برای رسول اللّٰه نقل کرد،و او به وی گفت:ای علی!اسم اعظم را یاد گرفتی و در روز بدر بر زبانم روان بود»،و روایت اضافه کرده است که:امیر المؤمنین-علیه السلام- قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ را خواند،و چون از خواندن آن فارغ شد گفت:«یا هو!یا من لا هو الا هو!اغفر لی و انصرنی علی القوم الکافرین». (1)

« اَللّٰهُ -خدای،» خدای معبودی که آسمانها و زمین او را تسبیح می گوید،و متحیران دربارۀ او در حیرت اند،و پناهخواهان به او پناه می برند.

در حدیثی به جا مانده از امام علی-علیه السلام-چنین آمده است:

«معنی«اللّٰه»یعنی معبودی که آفریدگان در فهم چیستی و احاطه پیدا کردن به چگونگی او سرگردانند،و خدا از دریافت چشمها پوشیده و از توهمها و خاطره ها مستور است».

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«معنی خدا معبودی است که آفریدگان از فهم چیستی او و احاطه پیدا کردن به چگونگی او در حیرت اند( إله)،و عرب هنگامی می گوید«إله الرجل»که مرد متحیر مانده باشد و به آنچه مورد نظر است علمی ندارد،و هنگامی می گوید«وله»که از ترس به چیزی پناه برده شد»و اضافه کرد که:«پس إله از حواسّ خلق مستور و پوشیده

ص :405


1- 2) -همان منبع،ص 222.

است». (1)

بدین گونه کلمۀ«اللّٰه»بر حسب این روایت مشتق از«إله»است که /18 معانی معبود را در خود جمع دارد،که مردم دربارۀ او متحیرند و متحیران به او پناه می برند.

« أَحَدٌ -یگانه.» با وجود این که«أحد»،چنان که گفته اند:مشتق از«واحد»است، دلالت آن بر وحدانیت و یکتایی بیشتر است،و خداوند سبحانه و تعالی بی نظیر و شریک است،و اعضاء و اجزاء ندارد،چه در واقع و چه در نظر عقل و وهم،و معنی احد آن نیست که او یکی از دو تا است،یا نوعی از انواع است،هرگز...او واحد بی عدد واحد بی شبیه و نظیر است.

در حدیث آمده است که در جنگ جمل یک اعرابی از امام امیر المؤمنین -علیه السلام-از معنی«واحد»سؤال کرد،و مردم به آن اعرابی گفتند:مگر نمی بینی که امیر المؤمنین آشفته خاطر است؟!و امام گفت:او را به حال خود وا گذارید که آنچه اعرابی می خواهد همان چیزی است که ما از قوم می خواهیم، (یعنی یکتا شمردن خدا و معرفت حقیقی به او پیدا کردن،و مقصودش از قوم دشمنان بود)و سپس گفت:

«در حق خدا گفتن این که واحد است بر چهار گونه است:دو گونه از آنها در حق خدا روا نیست،و دو گونه حق است،از آن دو که روا نیست،یکی این است که از واحد منظور از باب اعداد باشد،بدان سبب که آنچه دوم ندارد در باب اعداد داخل نمی شود،و آن کس که بگوید:خدا سومی از سه تا است،کافر است،و اگر کسی بگوید که یکی از مردم است و مقصودش نوعی از جنس باشد، روا نیست،چه این تشبیه است و در حق پروردگار ما روا نیست،و اما آن دو وجهی که روا است،آن است که شخص بگوید که خدای عز و جل احدیّ المعنی

ص :406


1- 3) -همان جا.

است،و مقصودش آن باشد که:او در وجود تقسیم پذیر نیست،و نیز در عقل و وهم به همین گونه است،چنین است پروردگار ما عز و جل». (1)

و بدین گونه واحد میان ما و پروردگارمان مشترک است،چنان که می گوییم:«این یکی از مردم است»و«خدا یکی و واحد است»،ولی هیهات که بشود آن دو واحد را با هم شبیه دانست،و احدیت پروردگار ما از گونه احدیت آفریدگان او نیست.بهتر است در این باره به حدیثی از امام ابو الحسن-علیه السلام-گوش فرا داریم که از تشابه محال سخن می گوید.و آن در معانی است نه در نامها که مشترک است،می گوید:

«تشبیه در معانی است،و اما در اسماء واحد است و دلالت بر مسمی دارد،و از آن روی چنین است که چون گفته شود انسان واحد است،خبر از آن می دهد که یک جسد است نه دو،و نفس انسان واحد نیست،بدان سبب که اندامهای مختلف دارد،و دارای رنگهای متفاوت است،و از اجزایی جدا و متفاوت نسبت به یکدیگر ترکیب شده،چنان که خون او چیزی جز گوشت او است،و گوشت او سوای خون او است،و عصب او غیر از رگ او،و موی او جز پوست او،و سیاهی او جز سفیدی او،و به همین گونه است همۀ چیزهای آفریدۀ دیگر،پس انسان از لحاظ اسم واحد است نه در معنی،و خدا جل جلاله واحدی است که واحد دیگری جز او نیست،و اختلاف و تفاوتی در او نیست،و زیادتی و نقصانی ندارد،پس انسان آفریدۀ ساخته شده ترکیبی از اجزاء مختلف و جوهرهای گوناگون است،ولی مجموع آنها یک شیء واحد است». (2)

احدیت و یگانگی خدا با شناخت استیلای کامل وی بر همه چیز،و این که او هر چه بخواهد می کند،و عبادت تنها مخصوص او است،و هر چه جز او پرستش شود بی حاصل است،تجلّی پیدا می کند.

ص :407


1- 4) -همان منبع،ص 207.
2- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 710.

اما خرافات جاهلیت از گونۀ آن که نیروی دیگری مستقل از نیروی خالق وجود دارد،برخاستۀ از جهل و نادانی نسبت به خدا است،و دیگر این که بر آفرینندۀ کاینات ناتوانی و محدود و مقید بودن محال است،پس چگونه ممکن است پروردگار ما،مثلا،عاجز از خلاص شدن از شرّ ابلیس باشد-تا آن جا که آفریدگان را آفرید تا از طینت خبیثی که از ازل با او بود همان ابلیس است خلاص شود؟!هرگز چنین نیست...خدای متعال آفرینندۀ ابلیس و مسلط بر او است پس بر ما بنا بر فرمان عقل جایز نیست /18 که ابلیس را همچون یکی از دو خدا پرستش کنیم.

افسانۀ نور و ظلمت و این که دو خدای قدیم اند،و این که ظلمت داخل در نور یا نور داخل در ظلمت شد و،به گفتۀ مانویان،آفریدگان آفریده شدند نیز برخاستۀ از نادانی نسبت به خدا و به قدرت بی حدّ و قید او است،و چگونه ممکن است پروردگاری که به قدرت توصیف می شود،و قدرت او در کاینات عجیب مشاهده می شود،نتواند بر تاریکی مسلط شود؟!او که نور و ظلمت را به قدرت خود آفریده است؟! نیز از این گونه است اساطیری که در زمینۀ پرستش چیزهایی جز خدا وجود داشته و در دینهای آسمانی نیز داخل شده است،همچون:اعتقاد به این که کاینات را خدایان کوچکی است که فرزندان خدای بزرگترند و آنان همچون پسران و دختران او به شمار می روند و بعضی از آنها از بعضی دیگر به او نزدیکترند،و بر مردمان لازم است که به آنها تقرب پیدا کنند و مجسمه هایی از آنها فراهم آورند تا ارواح آنها در این مجسمه ها حلول کند،و منشأ پرستش بتان از زمان پیدایش تا کنون همین اندیشه بوده است.

همۀ این اسطوره ها و افسانه ها برخاستۀ از نادانی نسبت به مقام الوهیت و به این حقیقت است که آفرینندۀ آسمانها و زمین و آنچه در آنها و در میان آنها است، ناتوان و محدود نیست! اگر در او طینتی ابدی وجود می داشت،این یک نیز در مقام پروردگاری

ص :408

توانا و دانا می بود،ولی چگونه امکان آن است که دو قدرت مطلق متضاد با یکدیگر جمع شود و یکی از آن دو نتواند دیگری را از میان ببرد.

با تفکر در جهانسازی خدا و قدرت بزرگ او همۀ این اسطوره های باطل متلاشی می شود،و قدرت نامحدود خدا که در آفرینش وی و نظامی که در جهان به جریان انداخته است تجلّی پیدا می کند،و به همین گونه آشکارا معلوم می شود که این نظام و این آفرینش دو خدای جز او نیست که می بایستی پرستیده شوند و جاهلیت نوین که تسلیم ماده و پرستندۀ آن شده است چنین می کند،آنها نیز آفریده های /18 خدایند و به میانجیگری آنها عظمت و قدرت او،جل جلاله،آشکار می شود.

[2]

و یکی از مظاهر احدیت،صمدیت و پری است که اشارۀ به حقایقی گوناگون می کند که همۀ آنها را یک بصیرت در خود متجلی می سازد،و آن این که خدا اندامها و اجزاء و نیز حالاتی که گاه بر او عارض شود ندارد.

« اَللّٰهُ الصَّمَدُ -خدای پر و بی نیاز.» امام حسین بن علی-علیهما السلام-دربارۀ کلمۀ صمد چنین گفته است:«صمد:آن که جوف ندارد،و صمد:آن که بزرگی و آقایی او به منتها درجه رسیده،و صمد:آن که نمی خورد و نمی آشامد،و صمد:آن که نمی خوابد،و صمد:آن که همیشه بوده و همیشه خواهد بود». (1)

از امام باقر-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«محمد بن حنفیّه-رضی اللّٰه عنه-می گفت:صمد:قائم به خویش و بی نیاز از دیگران است». (2)

برای کلمۀ صمد نزدیک بیست معنی ذکر شده است،و برترین آنها تو پر و غیر مجوّف است،و صمود و صامد از آن مشتق می شود،و آقای بزرگی را که به

ص :409


1- 6) -بحار الانوار،ج 3،ص 323.
2- 7) -همان جا.

شجاعت توصیف می شود،صمد می خوانند بدان سبب که تزلزل پیدا نمی کند.

صفات دوام و احدیت و قیمومت و نظایر آنها از صفت صمد نتیجه می شود، و چون از امام زین العابدین-علیه السلام-دربارۀ معنی صمد پرسیدند،گفت:

«آن که شریک ندارد،و نگاهداری چیزها او را خسته نمی کند،و هیچ چیز از او پنهان نمی ماند». (1)

صفت صمدیت همچنین در این امر متجلی می شود که خدا نه فرزند کسی است و نه فرزندی دارد،چه ولادت او دلیل اضافه شدن چیزی به او است که در او نبود،یا جدا شدن چیزی از او است که در او وجود داشته است،و صمد که اجزایی ندارد،قابل تصور نیست که با زادن و زاده شدن افزایش و نقصان پیدا کند.

از همین جا امام حسین-علیه السلام-معنی صمد را در سوره آیۀ پس از آن دانست و گفت:« اَللّٰهُ أَحَدٌ، اللّٰهُ الصَّمَدُ »و در تفسیر آن آیۀ پس از آن را خواند: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ* وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ .

«لم یلد»یعنی چیز کثیفی همچون فرزند یا چیزهای کثیف دیگری که از آفریدگان خارج می شود،و نیز چیز لطیفی همچون نفس از او خارج نمی شود،و حالات گوناگون،همچون خواب و بیداری،و شادی و غم،و خنده و گریه،و ترس و امید،و میل و اکراه،و گرسنگی و سیری ندارد،و برتر از آن است که از چیزی خارج شود،و چیزی کثیف یا لطیف از او تولد پیدا کند.

«و لم یولد»از چیزی زاده نمی شود و از آن بیرون نمی آید،همچون چیزهای کثیفی که از عناصر آنها بیرون می آید،و همچون جنبنده ای از جنبندۀ دیگر،و گیاهی از زمین،و آب از چشمه،و میوه از درخت،و همچون چیزهای لطیف از مراکز آنها،مانند بینایی از چشم،و شنوایی از گوش،و بویایی از بینی،و چشایی از دهان،و سخنگویی از زبان،و شناخت و تمیز از قلب،و مانند آتش از سنگ.

ص :410


1- 8) -همان جا.

نه.بلکه او خدای صمد است که نه از چیز است و نه در چیز و نه بر چیز.

به وجود آورنده و آفرینندۀ چیزها است،و آنها را به قدرت خود پدید می آورد،و آنچه برای نابودی آفریده است متلاشی می شود،و آنچه برای بقا آفریده است به علم او باقی می ماند.

این است خدای صمدی که نه زاده است و نه فرزند می آورد،و دانای پنهان و آشکار است،و بزرگ و برتر،و هیچ همتایی ندارد. (1)

بدین گونه امام حسین-علیه السلام-از کلمۀ صمد معانی لطیفی را در توحید الهام گرفت،و اگر در معنی صمد که یاد کردیم،یعنی پری و غیر مجوفی، تدبر کنیم،خواهیم دانست که چگونه این صفتی است که با آن آفریده از آفریدگار تمایز پیدا می کند،پس هیچ آفریده ای نیست که در واقع یا در نظر عقل یا در وهم یا در تصور ترکیب یافتۀ از اجزاء نبوده باشد،و تنها خدا است که از ترکیب صفات در هر یک از این نواحی مبرا است.

ما بنا بر دانشهای محدود خویش از جسم،این را می دانیم که هر چیز مرکب از ذراتی خرد است،و در این ذرات جاهای خالی عظیم نسبت به بزرگی ذره وجود دارد،بدان سان که چون یک خروار چوب را که اگر بر روی زمین ریخته شود سطح وسیعی از آن را می پوشاند بتوانیم،به فرض،از همۀ جاهای خالی آن تهی کنیم، حجمی پیدا خواهد کرد که نسبت به حجم سابق آن بسیار کوچک است،ولی وزن یک خروار آن هیچ تغییری پیدا نمی کند.ولی به خدا افزایش و کاهش راه ندارد، بدان سبب که کامل است،و اگر در او نقصی فرض کنیم،چه فرقی با موجوداتی که خود آفریده است خواهد داشت؟و اگر خالق و مخلوق برابر باشند،چرا از اساس باید در اندیشۀ وجود یک خالق بیفتیم؟مگر نه این است که چون در آفریدگان نقص و نیاز مشاهده کردیم،عقل ما را به آفریدگاری بی نقص رهبری

ص :411


1- 9) -همان منبع،ص 224.

کرد؟و آشکارترین مصداقهای نقص ترکیب و تألیف است،و افزایش و نقصان، پس چگونه می توان اندیشۀ وجود آنها را در آفریدگار تصور کرد؟ امام باقر-علیه السلام-معانی متعددی را از کلمۀ صمد الهام گرفته و سپس گفته است:«اگر برای علمی که خدای عز و جل آن را به من بخشنده است حاملانی می یافتم،توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از طریق لفظ«صمد» در همه جا گسترش می دادم». (1)

گفتار خود را دربارۀ«صمد»با روایت شریفی از امام علی-علیه السلام-به پایان می رسانیم که بسیاری از معانی صمد در آن آمده است:

«تأویل صمد:نه اسم است و نه جسم،و نه مثل است و نه شبیه،و نه صورت است و نه تمثال،نه حد است و نه حدود،و نه موضع است و نه مکان،و نه چگونه و نه کجا،و نه این جا و نه آن جا،و نه ملأ و نه خلأ،و نه ایستادن و نه نشستن،و نه سکون و نه حرکت،و نه تاریک و نه روشن،و نه روحانی و نه نفسانی،و نه از آن جایی تهی است و نه هیچ جا گنجایش آن را دارد،و نه رنگی دارد و نه بر خاطری می گذرد،و نه بویی،همۀ این چیزها از او سلب می شود». (2)

[3]

هنگامی که از محال بودن ترکیب در آفرینندۀ آسمانها و زمین آگاه شدیم،و دانستیم که امکان تولد چیزی از او وجود ندارد،و چگونه ممکن است جزئی از او جدا شود در صورتی که او صمد است و تصور تألیف و ترکیب و اندامها و پاره ها در او نمی رود؟! چون دانستیم که فرزند از او به وجود نمی آید،این را نیز می دانیم که خود تولد پیدا نکرده است،مگر آن که فرزند می آورد چیزی از او کم نمی شود و نیازمند به تکمیل خود با افزوده شدن پاره ای به آن نیست،و پروردگار ما که بی نیاز از افزایش است چگونه ممکن است با تولد از دیگری افزایش پیدا کند؟

ص :412


1- 10) -همان جا،ص 225.
2- 11) -همان جا،ص 230.

« لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ -نه می زاید و نه زاده شده است.» نه می زاید بدان سان که کاینات آفریده،خواه کثیف و خواه لطیف، می زایند و توضیح آن پیش از این در حدیث امام حسین-علیه السلام-گذشت.

این آیه بنیاد خرافه های جاهلی را که در مذاهب و مبادی مختلف تجسم پیدا کرده است،ویران می کند که بر تصور ولادت موجودات از رحم آفرینندۀ آن، سبحانه و تعالی،تکیه دارد:بعضی گفته اند که آفریدگار از طینت پلیدی که ملازم با او بود،ناراحت شد /18 و از آن آفریدگان را آفرید،و بعضی دیگر چنین گفته اند که:

ابلیس(یا تاریکی)بر نور(یعنی خدا به گمان ایشان)جست و نور که می خواست خود را از آن برهاند،همچون کسی بود که در گل فرو رفته باشد،و از این تلاش و تداخل نور و ظلمت در یکدیگر کاینات به وجود آمد.

این شکل بیان،در نزد بعضی دیگر بدین صورت در آمد که:خالق از عرش خود فرود آمد و صورت مخلوقات پیدا کرد،و به گفتۀ بعضی دیگر:خداوند سبحانه و تعالی هستی خویش را فیضان بخشید و از آن کاینات پدید آمد،این عبارات را بدین گونه رفته رفته لطیف تر کردند ولی اساس نظریه تغییری پیدا نکرد.

همۀ این بیانات بر اساس تولد مبتنی است،و تولد مقتضی تطوری در ذات شیء است که با تعالی خداوند تعالی منافات دارد.

بنا بر این تفاوتی نمی کند که ولادت کثیف باشد همچون ولادت میوه از درخت،یا لطیف همچون ولادت اندیشه از قلب و عقل،آیا قلب یا عقل چندان تطور پیدا نمی کند که اندیشه از آن بیرون آید،به همان گونه که درخت منفعل می شود تا میوه از آن به وجود آید؟هرگز.خالق سبحانه و تعالی کائنات را بدون رنجی یا درمانی یا فعل و انفعالاتی در ذات خود یا تطوراتی به وجود آورده است،و در همان حین که تولد چیزی از او نفی می شود تولد او از چیز دیگر نیز نفی می شود،بدان جهت که آنچه کاهش نمی یابد افزایش هم پیدا نمی کند،یا می خواهی بگو:نیازی به افزایش ندارد.

نفی ولادت به همۀ صورتها و معانی آن،آفریده را در جایگاه بندگی و

ص :413

پرستش مطلق قرار می دهد،و بخشیدن هر گونه قداست ذاتی را به هر چیز یا شخص از آفریده های خدا نفی می کند،جز ارزشهای وحی برخاستۀ از دین خدا،و بدین گونه آفریدگان در برابر خالق،و در برابر دین خالق،برابر می شوند،و هیچ فردی را نرسد که به گمان نزدیکتر بودن ذاتی به قدوس خود را برتر از دیگران بداند،و همۀ مذاهب عنصری،خواه آشکار و خواه پنهان،بدین گونه باطل می شود.

[4]

چون به آن جا رسیدیم که خدا را پر و بدون جزء و تطور و ولادت بدانیم،بزرگترین حجابی که میان ما و خدا است،یعنی حجاب تشبیه خدا به انسان که از نادانی و کم خردی آدمی نتیجه می شود از میان می رود.

چون انسان جز خودش و آفریده های دیگر را نمی بیند،گاه خدا را با خود مقایسه می کند و گاه با دیگر آفریده ها،و از آن غافل است که این قیاس و تشبیه اصلا با اعتقاد به خالق منافات دارد.

اما اگر آدمی متذکر این حقیقت باشد،شبهه ها از ضمیر او دور و ضمیر از آنها پاک می شود،و قلب او آمادگی پذیرفتن نور معرفت پیدا می کند،و ظاهرا کلمات ذکر اساسی ما را به این حقیقت یادآور می شود،مگر تکبیر بزرگتر دانستن خدا از توصیف نیست؟«خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود»،و تسبیح پاکیزه دانستن او از هر چیز است که بر خاطر آدمی بگذرد،از ناتوانی و کاستی،و همتا و نظیر،و نیز چنین است تهلیل که به معنی نفی شریک از او است،و به همین سبب است که پروردگار ما در پایان سورۀ اخلاص می گوید:

« وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ -و هیچ کس همتای او نبوده است و نخواهد بود.» پس اگر خواستار شناخت اویی،از خود حجاب مقایسه کردن او را با آفریده هایش دور کن،و از دایرۀ مخلوق برتر رو و به افق خالق برس،و از محیط شهادت و حضور به افق غیب،و از جستجوی از ذات به دریافت نور اسماء بالا رود.

نفی شبیه و همتا نفی هر صفت ناتوانی و محدودیت و نقص در خالق است،چنان که امام امیر المؤمنین-علیه السلام-در پاسخ کسی که دربارۀ سورۀ

ص :414

اخلاص از او پرسش کرده بود،چنین گفت:« قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ بدون تأویل عدد، الصّمد بدون تبعیض بدد(توانایی)،لم یلد که وارثی هلاک شونده باشد،و لم یولد تا شریکی برای خدا باشد،و هیچ یک از آفریدگانش همتای او نیست». (1)

هنگامی که او-علیه السلام-در توصیف پروردگار خویش سخن می گفت،یکی از شنوندگان پرسید که:معبود کجا است،و او در جوابش گفت:

«به او گفته نمی شود که:کجا است؟بدان سبب که او به کجا کجایی بخشید،و گفته نمی شود:چگونه؟زیرا که او به چگونه چگونگی داد، /18 و گفته نمی شود که ما هو(او چیست؟)چرا که ماهیت را او آفرید،منزه است خدای بزرگ که زیرکان در گردش امواج عظمت او گم شده اند،و عاقلان از یادآوری ازلیّت او ناتوان مانده اند،و خردها در افلاک ملکوت او دچار حیرت شده اند».

و نیز او-علیه السلام-گفت:«از آن بپرهیزید که کسی را به پروردگار تشبیه کنید که همانندی ندارد،یا به وهم دربارۀ او سخن گویید،یا فکر را برای شناخت او به کار اندازید،و برای او مثل بزنید،یا او را به صفات آفریدگانش توصیف کنید،که هر کس چنین کند سزایش آتش است». (2)

ص :415


1- 12) -بحار الانوار،ج 3،ص 298.
2- 13) -همان جا.

ص :416

سورۀ فلق

اشاره

ص :417

ص :418

سورۀ فلق

فضیلت سوره:

1-در کتاب«ثواب الاعمال»از ابو جعفر(ع)روایت شده است که گفت:«هر که نماز وتر را با معوّذتین و قل هو اللّٰه احد بخواند،به او گفته می شود:

ای بندۀ خدا!تو را بشارت باد که نماز وتر( با شمارۀ رکعات فرد)تو پذیرفته شد».

تفسیر نور الثقلین/ج 5 ص 724 /18

زمینۀ کلّی سوره

در آن هنگام که وسوسه ها و هراسها بر قلب انسان مسلط می شود،و به جرعه ای از شهامت و شجاعت نیاز دارد،و خواستار اندکی عزیمت است،سورۀ فلق را می خواند تا بصیرتهای آن روح آرامش را به جان او ببخشد،و نور عزیمت قلبش را روشن کند،و از طریق آن به خدای آفرینندۀ هر چیز از شرّ هر صاحب شرّ،و از شر هر حمله کنندۀ در شب،و از شر زنان دمندۀ در گرهها در آن هنگام که با کلمات زهرناک و اندیشه های منفی و چشمهای رنجور و تیرهای جادوی خود شرّ و فساد را پراکنده می سازند،و سرانجام از شر حسد در آن هنگام که به عمل کردن در فکر حسود می پردازد،پناه برد.

ص :419

سورة الفلق

[سوره الفلق (113): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ اَلنَّفّٰاثٰاتِ فِی اَلْعُقَدِ (4) وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ (5)

بگو به خدای همۀ آفریده ها پناه می برم
اشاره
شرح آیات:

[1]

کلماتی است که آنها را بر زبان می رانیم،ولی دربارۀ معانی خارجی و مصادیق واقعی آنها نیندیشیم،غامض و اسرار آمیز باقی می ماند،مگر عبارتها پلهایی برای گذشتن و رسیدن به معانی،و کلمات اشاره هایی به حقایق نیست که کلمۀ استعاذه و پناه بردن به چیزی یکی از آنها است و در آن هنگام که شخص اعتماد خود را به نفس خویش در رو به رو شدن با خطر هولناک از دست می دهد،و چنان گمان دارد که آنچه به آن پناه می برد قادر بر جلوگیری از آن خطر است،به آن چنان پناه می برد که گرفتار جانور درنده ای به یک غار یا دژ پناهنده می شود؟ گاه خطرهایی که مردم از آنها می هراسند،تنها وهم و گمان و وسوسۀ شیطانی است،که در برابر آن بشر در زمانی به جن و جادو و بت پناه می برده،در صورتی که شایسته پناه بردن به آفرینندۀ جهان بوده است.

ص :420

بدین گونه خدا به ما فرمان داده است که تنها به او پناه بریم،و از التجای به آنها خودداری ورزیم /18 و این مطلب را به صراحت بگوییم،گفته است:

« قُلْ -بگو:» ای کافران!در آن هنگام که شما به مردم و شرکای فرضی خدا و جادوگران و کاهنان و جن و نظایر اینها پناه می برید،من « أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ -به خداوند همۀ آفریده ها پناه می برم.» می پرسیم که اولا:مفردات استعاذه و شروط آن چیست؟ثانیا فلق یعنی چه؟استعاذه حالتی نفسانی است که مایۀ آن ترسیدن از خطر است و اعتماد داشتن به آن کس که از او پناه خواسته شده،و علاوه بر آن تمرینی برای جلب خرسندی شخصی است که از او پناه می طلبیم،و از این گذشته،مطمئن بودن به این امر که تنها او قادر به دفع خطر و نجات دادن ما است.

اما دربارۀ معنی فلق اختلاف فراوان است:بعضی گفته اند که آن چاهی در جهنم است که دوزخ به آتش سوزان است-پناه بر خدا از آن،و بعضی دیگر آن را صبح یا زمین مطمئن یا کوه ها یا صخره ها دانسته اند،ولی بهترین قول در معنی آن کلام جامعی است که می گوید:معنی آن همۀ آفریده های خدا است،بدان سبب که خدا می گوید: أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ کٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا . (1)

و رب الفلق:آن کس است که دانه را شکافت،و صبح را شکافت،و کوه ها را با نهرها شکافت،و آسمانها و زمین و همه چیز را شکافت و آشکار کرد.

[2]

آیا آنچه خدا آفریده،خیر مطلق است یا شر مطلق،یا در هر چیزی مقداری از این است و مقداری از آن؟ /18 بعضی گفته اند:چگونه خدا که خیر گسترده است شر می آفریند؟ و دیگران گفته اند:هستی حالت غضب الاهی و بنا بر این شر مطلق است!

ص :421


1- 1) -الانبیاء30/.

و هر دو گفته نادرست است و با و جدان و فطرت ما موافق نیست.

درست آن است که خدا کاینات را به رحمت خود آفریده و بشر را برای آن آفریده است که از رحمت خودش او را بهره مند سازد،ولی ذات مخلوق نیستی و ناتوانی و نقصان باقی می ماند،و از همین عجز بزرگداشت چیزهای سلبی و منفی پدید می آید،ولی در او ناحیه ای از خیر باقی می ماند که به تجلیات پروردگارش تعلق دارد،و بخشش او غالبا بر جانب شر می چربد،بدان سبب که رحمت او گسترده تر از غضب او،و فضل او بزرگتر از عدل او سبحانه و تعالی است.

خدا هر زنده ای را چنان آفریده است که جانب خیر را بر می گزیند و از جانب شر در نفس خود و در آفریدگان محیط بر خود پرهیز می کند،و انسان به نوبۀ خود مجهز به وحی و عقل و غریزه است تا به وسیلۀ آنها از شر دوری جوید،و پناه بردن به خدا شکلی از اشکال پرهیز کردن از شرور است.

« مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ -از شر آنچه آفریده شده است.» شک نیست که روان کردن واجبات شریعت یکی از مهمترین و برجسته ترین اشکال فرار از شرّ است،بدان سبب که ما را به راههای سلامت و وسایل نجات رهبری می کند.

[3]

شب با تاریکی و وسواس و چیزهایی که در شب می آید می رسد،و در پناه تاریکی آن بعضی از حشرات و جانوران وحشی به حرکت در می آیند،و تبهکاران و کید کنندگان به فعالیت بر می آیند،و بر بعضی بیماری و اندوه مستولی می شود،و غریزه ها و شهوتها در نبودن رقابت اجتماعی شدت پیدا می کند،و آدمی نیازمند عزم و ارادۀ اطمینان بخشی می شود تا بر شب و خطرهای آن پیروز شود،و به همین سبب از آنها به او پناه می برد.

« وَ مِنْ شَرِّ غٰاسِقٍ إِذٰا وَقَبَ -و از شرّ شب تاریکی که در می آید.» گفته اند:غسق شدت تاریکی است،و غاسق شب است یا کسی که در میان آن حرکت می کند، /18 و وقب به معنی داخل شدن است.

بعضی گفته اند که شب بدان سبب غاسق است که از روز سردتر است،و

ص :422

در آن حشرات از جاهای خویش و درندگان از کنامهای خود بیرون می آیند،و بد کاران در آن به بیهوده کاری و تبهکاری می پردازند.

[4]

آیا جادوگری را حقیقتی است و اگر هست آن چیست؟چنان می نماید که در آن حقیقتی است،و علی رغم عواملی که در آن دخالت می کند به صورت کامل شناخته نشده است،و از جملۀ این عوامل است بعضی از قوانین طبیعی که هنوز شناخته نشده و ممکن است کاملا وسیلۀ انجام سحر بوده باشد،همچون جیوه ای که جادوگران فرعون در شبه ریسمانهای خود قرار می دادند،و با گرمی آفتاب آنها را به حرکت در می آورد،و ممکن است گاه حقیقت آن قوت روح در نزد جادوگر بوده باشد یا به خدمت گرفتن ارواح شریر،و هر چه بوده باشد،تسلیم شدن به سحر و تأثیرات آن جایز نیست،بلکه مبارزۀ با آن از طریق توکل بر خدا و پناه جستن از او ضرورت دارد.

« وَ مِنْ شَرِّ النَّفّٰاثٰاتِ فِی الْعُقَدِ -و از شرّ زنان دمندۀ در گرهها.» در قدیم پیر زنان به کار جادوگری می پرداختند،و مردمان و مخصوصا زنان را فریب می دادند،و این حالت انگیزۀ ترس در بسیاری از کسان می شد و لازم می آمد که از آن جادوگران به خدا پناه برند.

بعضی از مفسران گفته اند:مقصود از النّفّاثات فی العقد:زنانی است که با افکار منفی خویش در عقد عزم ارادی مردمان می دمیدند.ولی بیشتر مفسران مراد از آن را زنان جادوگر دانسته اند،و این گفته با سبب نزول آیه در این سوره نزدیکتر است،ولی آنچه در روایتها در این خصوص آمده قابل قبول نیست،زیرا که مخالفت با نزول آن در مکه است،و همچنین با عصمت رسول اللّٰه سازگاری ندارد و با این که او از سحر بیزار بوده است.

[5]

گاه اسباب خطرهایی که متوجه انسان می شود،سببهای معقولی است که اگر شخص از آنها آگاه شود امکان پرهیز کردن از آنها وجود دارد،مگر حسد که سبب آن حالتی در نفس شخص حسود است،و /18 پرهیز کردن از آن در هنگامی که سبب اساسی دشواریها و خطرهای محیط بر شخص شده دشوار است،ولی آیا

ص :423

این امر باید سبب آن شود که شخص از عمل کردن و بهره مند شدن از نعمتهای خدا و پیشرفت و ترقی تنها به خاطر این که کسی بر من رشک خواهد برد خودداری کند؟هرگز...بلکه لازم است که از شر حسود در هنگام حسادت به خدای تبارک و تعالی پناه برد.

« وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ -و از شر حسودی که رشک برد.» خدا حسود را از تغییر حالت دادن حسد خود به عملی دشمنانه منصرف می سازد،زیرا که حسد،در صورتی که با گفته یا عملی آشکار نشود بی اثر می ماند، و هیچ انسانی از حسد تهی نیست،جز این که بیشتر مردم،چرا که از زیان حسد آگاهند و می دانند که زیان آن به خودشان بیش از دیگران آسیب می رساند،از آن منصرف می شوند و به حال غبطه در می آیند،و حتی گفته شده است:«هیچ ظالمی را شبیه تر به مظلوم از حسود ندیده ام». (1)

حسد سبب آن شد که شیطان از سجده کردن به آدم خودداری کرد،به همان گونه که سبب وقوع اولین جریمه بر زمین شد که با آن قابیل برادرش هابیل را کشت.

پناه می بریم به خدا از شر آن و از شر کسی که حامل آن است.

ص :424


1- 2) -و این مضمون یک روایت است.

سورۀ ناس

اشاره

ص :425

ص :426

سورۀ ناس

زمینۀ کلّی سوره

سورۀ فلق به ما آموخت که چگونه از شر آفریدگان به خدا پناه بریم،و این سورۀ کریمه که با آن قرآن کریم به پایان می رسد،به ما می آموزد که چگونه از گمراهی به خدا پناه بریم.

شر،در آن سوره،ظاهرا شرّ مادی بود،و در این جا معنوی است و به رنگهای گوناگون آن در دنیا و آخرت در می آید،و این خطر در وسواس خنّاس تجسم پیدا می کند که عزیمت و حکمت را از انسان سلب می کند،و گاه از جن و شیطان سرچشمه می گیرد که در آدمیزاد به صورتی جاری است که خون در بدن او در جریان است،یا منشأ آن از انسانهایی است که در زیر تأثر تلقینات شیطان قرار گرفته اند.

ص :427

سورة النّاس

[سوره الناس (114): آیات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلنّٰاسِ (1) مَلِکِ اَلنّٰاسِ (2) إِلٰهِ اَلنّٰاسِ (3) مِنْ شَرِّ اَلْوَسْوٰاسِ اَلْخَنّٰاسِ (4) اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ اَلنّٰاسِ (5) مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ (6)

بگو پناه می برم به خدای مردمان
اشاره
شرح آیات:

[1]

برای آن که آدمی از خطر بزرگ تهدید کنندۀ وی،یعنی خطر وسوسه های جنّی و انسی در امان ماند،ناگزیر باید عزم بر آن جزم کند که در برابر استیلای شیطان بایستد و با وی چالش کند،و آشکارا بگوید که با آن مخالف است،و آنچه گفتن آن را پروردگارمان به ما فرمان داده چنین است:

« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ -بگو:پناه می برم به پروردگار مردمان.» و استعاذه،چنان که پیشتر گفتیم،حالتی نفسانی است که،از یک سو، برخاستۀ از احساس به نیاز است و،از سوی دیگر،از اعتماد به کسی که به او پناه می بریم نتیجه می شود،و در آن هنگام که پناه به خدایی می بریم که مردمان را در مراحل گوناگون آفریده و همه را مشمول رعایت و تربیت خود قرار داده،این دو معنی را می رساند:

ص :428

نخست:چون خدا پروردگار من است که به او پناه می برم،پس او شایسته تر به آن است که بر او توکل و به او اعتماد کنم،مگر نه این است که او مرا به صورت نطفه آفرید،و سپس نطفه را علقه کرد،و آن گاه علقه را مضغه ساخت...

و بدین گونه با آفرینشی پس از آفرینش دیگر مرا از خطرها و زیانهایی که از شمارش آنها ناتوانم رهایی بخشید /18 تا انسانی استوار و تمام عیار شدم،پس او است که اکنون به او پناه می برم تا مرا از خطر گمراهی نجات دهد.

دوم:بدان سبب که خدا پروردگار کسی یا چیزی است که از آن به او پناه می برم،و بر افعال و اعمال او مستولی است،پس می تواند شر او را از من دور کند.

[2]

و در آن هنگام که مردمان به صاحبان نیرو و سلطه پناه می برند،باید بدانیم که قدرت و سلطۀ خدا از همه بیشتر و بزرگتر است،و بنا بر این باید به او پناه بریم و از او مدد خواهیم.

« مَلِکِ النّٰاسِ -پادشاه مردمان،» پادشاه کسی است که سلطه و استیلا دارد.

[3]

و در آن هنگام که به مردمان آسیب و زیانی می رسد،کسی جز او باقی نمی ماند که از وی مدد و یاری خواهند،پس به او پناه می برند و او را فریاد رس می خوانند.

« إِلٰهِ النّٰاسِ -خداوند مردمان،» پس او است که آدمی را پرورده و بر او فرمان می راند،و در سختیها به او پناه می برند،آیا نباید به او پناهنده شویم؟ [4]

پناه بردن به خدا برای رهایی از شرّ افکار گمراه کننده و کلمات سست کنندۀ عزیمتها و الهامات منحرف سازنده است:

« مِنْ شَرِّ الْوَسْوٰاسِ الْخَنّٰاسِ -از شر شیطان وسوسه کنندۀ و آینده و رونده.» گفته اند:وسوسه حدیث نفس است،و اصل معنی آن آهسته بانگ کردن است،و بانگهای زیور آلات را«وسواس»و القاءات شیطان را در نفس آدمی

ص :429

وسوسه می نامند،از آن روی که به حدیث نفس شباهت دارد،و گفتند که شیطان بدان سبب وسواس نامیده شده که /18 صاحب وسوسه است،امّا«خنّاس»مشتق از خنوس است که به معنی پنهان شدن است،و از آن است گفتۀ خدای تعالی: فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ که مقصود از آن ستارگان است زیرا که پس از آشکار بودن پنهان می شوند،و شاید معنی خنوس آمد و شد میان دو حالت آشکار و پنهان بودن باشد،یا میان پیش رفتن و پس رفتن،و لذا بعضی معنی آن را باز گشتن دانسته اند.

بنا بر این شیطان از آن نظر خنّاس نامیده شده که پیوسته در حال آمد و رفت است و هر چه رانده شود باز بر می گردد،و چون به یاد خدا افتی می رود و با غافل ماندن از یاد خدا باز می گردد،و به همین سبب از ابن عباس در تفسیر آیه دو وجه روایت شده است:یکی این که با وسوسه از هدایت باز می گردد،و دیگر این که با وسوسه از یقین بیرون می رود.

[5]

و شیطان القاءات گمراه کنندۀ خود را به قلب آدمی می ریزد که مرکز عزم و تصمیم گرفتن است:

« اَلَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النّٰاسِ -که در سینه ها(و قلبهای)مردمان وسوسه و ایجاد تردید می کند.» هیچ کس نیست،که اگر پیوسته به خدا متمسک نباشد،شیطان وسوسه های خود را به او القا نکند.

[6]

و وسواس از جن است و ذریۀ ابلیس که خدا او را لعنت کرد و از خود راند،و ابلیس بر خود گرفت که فرزندان آدم را از راه راست خدا منحرف و گمراه کند،و گاه اغوا کننده ممکن است از آدمیزادگانی بوده باشد که ابلیس آنان را گمراه کرده است:

« مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ -از پریان و آدمیان.» از ابو ذر-رضی اللّٰه عنه-روایت شده است که به مردی گفت:آیا از شیاطین بشری به خدا پناه برده ای؟و او گفت:آیا در آدمیزادگان هم شیاطینی وجود دارد؟و ابو ذر گفت:آری،بنا بر این گفتۀ خدای تعالی: /18 وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ

ص :430

نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ . (1)

آیا می دانی که حکمت در پناه بردن به خدا در هنگام تلاوت قرآن چیست که خدا در این آیه به ما فرمان داده و گفته است: فَإِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ ؟ (2) آیا می دانی چه حکمتی در آن است که قرآن با استعاذه به خدا از شرّ وسواس خناس پایان پذیرفته است؟بهتر است برای پاسخ دادن به این پرسش، حقایق آینده را به خاطر بیاوریم:

نخست:این که قلب آدمی در معرض دو موج متقابل با یکدیگر قرار گرفته است،بدین معنی که از طرف راست موج رحمت الاهی به صورت فرشتگان خدا بر آن فرود می آید،و از طرف چپ موج خشم و انتقام جویی شیطان،تجسم یافتۀ به صورت سپاهیان ابلیس لعنه اللّٰه.

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هیچ مؤمنی نیست مگر آن که قلب او در داخل سینه اش دو گوش دارد:یک گوش که وسواس خناس در آن می دمد و سخن می گوید،و گوشی که فرشته ای در آن چنین می کند،و خدا مؤمن را با این فرشته مؤید می دارد چنان که گفته است: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ . (3)

از امام صادق-علیه السلام-روایت شده است که گفت:«هیچ قلبی نیست مگر این که دارای دو گوش است،بر یکی فرشته ای راهنما موکل است،و بر دیگری شیطان دروغزن و مفتری،یکی او را به کاری برمی انگیزد و دیگری او را از آن کار باز می دارد.و به همین گونه در میان مردمان شیطانهایی وجود دارد که مردمان را به ارتکاب معاصی بر می انگیزند،به همان گونه که شیطانهای جنی چنین می کنند». (4)

ص :431


1- 1) -الانعام112/.
2- 2) -النحل98/.
3- 3) -بحار الانوار،ج 70،ص 47.
4- 4) -نور الثقلین/ج 5،ص 725.

دوم:قلب آدمی خانه ای تاریک و در حال فرو ریختن است که چراغ آن عقل و ستون آن ایمان است،و روشنی عقل برخاستۀ از نور خدا،و روح ایمان جلوه ای از یاد خدا است،و چون قلب از خدا غافل شود،شیطان به انگیختن فساد در آن می پردازد.چرا؟بدان جهت که طبیعت نخستین آدمی نادانی /18 و ناتوانی است، مگر پروردگارمان نگفته است: خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،و اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ،و إِنَّ الْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذٰا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذٰا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ،و وَ اللّٰهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَیْئاً ؟ مگر آدمیزادگان از خاک نیستند و طبیعت خاک عجز و ضعف و جهل و غفلت نیست؟ پس اگر قلب لحظه به لحظه به نور خدا اتصال پیدا نکند،چگونه می تواند حقایق را ببیند،در صورتی که پروردگار ما گفته است: وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ .

اگر عزیمت و ارادۀ شخص از خدا با روح ایمان مدد نگیرد،چگونه می تواند از ناتوانی و عاجزی خود در گذرد و با شهوتها و فشارها به مبارزه و چالش بپردازد؟ سوم:بنا بر این مؤمنان از آن روی به خدا پناه می برند که لحظه ای آنان را به حال خود وا نگذارد،و می گویند:ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین أبدا،چه در همین یک لحظه ممکن است واقعه صورت وقوع پیدا کند،مگر خدا پیامبرش یونس بن متّی را ساعتی به حال خود وانگذاشت و او علیه قوم خویش دعا کرد و گرفتار زندانی شدن در شکم جانور دریایی(حوت)شد؟ و گمان من آن است که ترک اولایی که از پیامبران سر می زند،در لحظه هایی است که پروردگار آنان را به حال خود می گذارد،پس غافل می مانند و فراموش می کنند،و خدا آنچه را که از ایشان سر می زند عصیان و سرکشی می نامد،و سپس توبۀ ایشان را می پذیرد،و این همه برای آن است که هیچ کس گمان نبرد که آنان خدایانند،و نیز برای آن که یقین و اطمینان ایشان افزایش پیدا کند.

ص :432

از پیامبر ما-صلی اللّٰه علیه و آله-چنین روایت شده است که:«شیطان بینی خود را بر قلب پسر آدم گذاشته است،پس چون آدمی از خدا یاد کند،نوک بینی خود را پس می کشد،و چون از این یاد غافل شد آن را پیش می برد، /18 و الوسواس الخناس اشارۀ به همین است». (1)

به همین سبب اسلام مداومت و پیوستگی ذکر خدا را ستوده و پروردگارمان گفته است: وَ اذْکُرُوا اللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ، (2) و نیز وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکٰارِ . (3)

در حدیث از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:«مؤمن به هیچ چیز مبتلا نمی شود که برای او سخت تر از محرومیت از سه خصلت باشد،و چون پرسیدند که آنها چیست؟گفت:مواسات در ذات خدا،و انصاف دادن دربارۀ نفس خود،و یاد کردن فراوان از خدا،ولی من به شما نمی گویم:سبحان اللّٰه، و الحمد للّٰه،و لا اله الا اللّٰه،و اللّٰه اکبر،بلکه یاد کردن خدا مقصود است در نزد آنچه خدا بر مؤمن حلال کرده است،و یاد کردن خدا در نزد آنچه بر او حرام کرده است». (4)

امام باقر-علیه السلام-ذکر خدا را نماز شمرده و گفته است:مؤمن چون ایستاده یا نشسته یا خوابیده به یاد خدا باشد،پیوسته در نماز است،و خدا می گوید:

اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّٰهَ قِیٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلیٰ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ . (5)

از پیامبر-صلی اللّٰه علیه و آله-روایت شده است که گفت:«خداوند سبحانه و تعالی گفت:اگر بدانم که آنچه بر بنده ام غالب است اشتغال به من

ص :433


1- 5) -نور الثقلین/ج 5،ص 724.
2- 6) -الجمعة10/.
3- 7) -آل عمران41/.
4- 8) -بحار الانوار،ج 93،ص 151.
5- 9) -همان منبع،ص 153.

است،او را به درخواست کردن از خودم و مناجات کردن با خودم بر می انگیزم،پس چون بنده ام چنین شود و بخواهد که غافل بماند،می گذارم که چنین شود،چنین کسان دوستان حقیقی من و قهرمانان واقعیت اند،آن کسان اند که چون بخواهیم برای مکافات زمین را هلاک کنیم، /18 به خاطر این قهرمانان آن بلا را از مردم زمین دور می کنم». (1)

آری،ولی چون مؤمن یاد و ذکر خدا را ترک کند،نه تنها در معرض گمراه کنندگی شیطان و سقوط در دامهای او قرار می گیرد،بلکه در معرض خطرهای مادی نیز واقع می شود.در حدیثی به جا مانده از امام صادق-علیه السلام-چنین آمده است:«مؤمن به غرق شدن و به ویران شدن بنا می میرد،و در چنگال جانور درنده گرفتار می شود و بر اثر صاعقه از دنیا می رود،ولی اگر به یاد خدا باشد صدمه ای نمی بیند»و در روایتی دیگر«در حال یاد کرد خدا آسیبی به او نمی رسد». (2)

چهارم:و یاد کردن از خدا و سلطه و نیرو و رحمت او،و توکل و استعاذۀ به قوت و تأیید او برای بندگانش،و فهم و توجّه به اسمای حسنای او،همه از گرفتار شدن به وسوسه های شیطانی جلوگیری می کند،و تصمیمات آدمی فرمانبردار داوری عقل و مقیاسهای فطرت او می شود،نه مطیع هواها و آرزوهای نفسانی وی.

بیشتر مردم تصمیماتی که می گیرند بدون آن است که توجهی به اسباب آن کرده باشند و بدانند که اینها در جایی که به نام عقل باطن نامیده می شود پخته و پرورده می شود،و سپس آنها را به اشارۀ دلایل مختلفی برای پسندیده بودن تصمیمات می پذیرند،در صورتی که مؤمن آنها را در برابر دوربین عقل قرار می دهد و دقیقا به آزمایش آنها می پردازد،و این همه از برکت یاد خدا است که بر بیداری ذات می افزاید،و عقل را درخشنده و فطرت را نورانی می کند.

ص :434


1- 10) -همان منبع،ص 162.
2- 11) -همان جا.

پنجم:و از برجسته ترین فواید پناه بردن به خدا دوری گزیدن از تفسیر کتاب خدا و نصوص شریعت بنا بر هوای نفس و آرزو است که وسیله ای برای تبدیل و جا به جا کردن کلمات خدا از جاهای حقیقی آنها است.

بیشتر مردم ایستارهای از پیش تعیین شده ای در مقابل قرآن برای خود اتخاذ می کنند،و شیطان ایشان را به وسوسه می اندازد،مثلا،می گویند این آیه اشارۀ به دشمنان تو است،و فلان آیه اساسا برای گذشتگان نازل شده، /18 یا به فلان گروه تعلق دارد،و مهم آن است که تو را از دایرۀ تطبیق آیه دور کنند و نتوانی از آن بهره مند شوی.

گاه به ما فرمان داده است که پیش از تلاوت آیه از خدا برای دور کردن شیطان از خودمان استعاذه کنیم،تا به تأویل نادرست آن نپردازیم،و برای فتنه جویی به آنچه مایۀ اشتباه در فهم معنی آن می شود توجه نکنیم و در مقابل آن محکمات را کنار بگذاریم.

ششم:چگونه به خدا از وساوس شیطان پناه ببریم؟ الف:با توسل به بصیرتهای وحی در معرفت،و به راههای درست دین در علم و علم آموزی که از آن در نصوص مختلف فراوان سخن رفته است.

ب:با شنیدن اندرزها و موعظه ها از اهل آن،و این از آمیزش با علمای ربّانی و مبلغان مجاهد دین و بندگان صالح خدا میسر می شود.

ج:با پرهیز کردن از تبلیغات اهل گمراهی،و قطع رابطه کردن با مجالس و نوشته ها و بزرگان ایشان،چه هر کس با گوش دادن به بوقهای شیطان خود را در معرض انحراف قرار دهد و سپس منحرف و گمراه شود،نباید کسی جز خود را ملامت کند.

د:با اندیشیدن مستمر در امور دین،و تدبّر کردن در کتاب خدا،و جستجو از خط درست و شتاب نورزیدن در خصوص حکم کردن دربارۀ چیزی.

ه:و مهمتر از همۀ اینها،با خواستن این امر از خدا که شخص را به راه مستقیم هدایت کند و او را به خودش وانگذارد.

ص :435

این چیزی است که در پایان تفسیرمان بر این آیۀ کریمه از خدا طلب می کنیم،و از او می خواهیم که از بندۀ گناهکار خود این تلاش مختصر را بپذیرد و آن را برای روز تنگدستی وی ذخیره کند،و /18 از تقصیر او در گزاردن حق کتاب خود در گذرد و قرآن و عترت را در روز قیامت شفیع او قرار دهد.و او شنونده و پذیرندۀ دعاء است،و الحمد للّٰه رب العالمین.

تهران 9 ذی القعدة الحرام 1409 ه.

محمد تقی مدرسی

ص :436

خاتمۀ کتاب

ص :437

ص :438

خاتمۀ کتاب بسم اللّٰه الرحمن الرحیم سپاس خدای را با سپاسی که سپاسگزاران بدان وسیله به سعادت می رسند، و مؤمنان به وسیلۀ آن بلندی مرتبه پیدا می کنند،با سپاسی فراوان بدان گونه که او اهل و شایستۀ آن است،حمدی همسنگ با حمد فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل و بندگان صالح او،حمدی از مقام آفریدگی آفریدگان به مقام بقاء آفریدگار.و درود خدای بر بشارت دهنده و بیم دهنده و چراغ نوربخش،که او را همچون رحمتی بر جهانیان و هدایتی بر پرهیزگاران و پناهگاهی برای ناکامان و شفیع و امیدی برای گناهکاران مبعوث کرد،یعنی محمّد سرور فرستادگان،و بر آل بیت او:

خوانندگان به خدا و امینان بر رسالت او و مخلصان در فرمانبرداری از وی،بزرگان مجاهدان و رهبران نیکوکاران و پیشوایان مسلمانان.

و سلام بر بندگان صالح خدا.

(1) در هفته آخر از ماه ربیع الثانی از سال 1401 هجری قمری و در بحبوحۀ دشواریهای سیاسی که با آنها می زیستم،با وفات ناگهانی همسرم رو به رو شدم،و همچون صاعقه ای /18 برقی در وجود من تأثیر کرد،و از خود پرسیدم:حال که مرکوب آدمی برای رفتن به جهان دیگر پیوسته آماده است،و او را در هر لحظه و بدون هشدار

ص :439

سابق می تواند به سفری ابدی ببرد که بازگشت ندارد،پس غفلت برای چه؟ (1) و در صورتی که همسرم که سنی نزدیک به سن من داشت،و از هیچ گونه بیماری قبلی شکایت نمی کرد به این شکل عجیب از دنیا رفت،پس من چرا نباید احتمال چنین پیشامدی را برای شخص خودم بدهم؟و همین امر عزم مرا بر آن جزم کرد که،پیش از گرفتار مرگ ناگهانی شدن،به اتمام تفسیر بپردازم.

در آن تاریخ یک جزء از تفسیر را به پایان رسانده بودم،و در آن هنگام که به نوشتن آغاز کرده بودم،با خود چنان می اندیشیدم که هر روز چند صفحه از تفسیر را بنویسم،بی آن که نقشه ای برای زمان پایان یافتن آن طرح کرده باشم،و اساسا در آن روز شروع خواب آن نمی دیدم که بتوانم-به سبب اوضاع و احوال زندگیم و مسئولیتهای متنوع و متعددی که بر عهده داشتم-این کار را به پایان برسانم.

در هنگام آغاز کردن تفسیر در کویت بودم،و چنان که در مقدمۀ جزء اول یادآور شدم،در خانه ای از خانه های خدا در منطقۀ بنید القار برای مدتی استراحت می کردم،و در آن می کوشیدم که در خلال این مدت از مراجعات عادی روزانه خود را پنهان نگاه دارم و چنان باشد که بتوانم تنها به نوشتن تفسیر بپردازم،و شاید مقداری ناراحتی برای برادرانم که از سبب آن آگاه نبودند فراهم آورده بودم،ولی جز این چاره ای برای پیوسته به کار تفسیر پرداختن نداشتم.

خدا را گواه می گیرم که ساعاتی که خود را شاگرد کوچکی در مدرسۀ بزرگ قرآن می یافتم،بسیار برایم شوق انگیز بود.در آن می کوشیدم تا هر آیه یا هر کلمۀ از آیه و حتی هر حرف در آیات روشن کتاب خدا را به سخنگویی بر انگیزم و آنچه را که ثبت کردن آن امکان پذیر است ثبت کنم...،در صورتی که بیشتر آنچه در قرآن است،پایگاهی بلندتر از آن دارد که بتواند به کتابت در آید،و آیا کلمات کسی مثل من می تواند بر پرواز روح و تموج نور و تجلّی جمال الاهی از میان آیات ذکر حکیم احاطه پیدا کند؟

ص :440


1- 1) -رجوع کنید به حاشیۀ ص 488.

سفارش یکی از نویسندگان بزرگ،در آن هنگام که مشغول به نویسندگی بودم،درست نصب العین من بود،که هر وقت احساس خستگی کردم،از کتابت باز ایستم،و به همین سبب مشکل من پس از صدمۀ /18 مرگ همسرم دو برابر شد،چه از یک سو می خواستم تفسیر را به پایان برسانم،و از سوی دیگر نمی توانستم،بنا بر سفارش آن نویسنده،در کار تسریع کنم.و چون روش کار من بر اساس تفکر و تدبر مستقیم در آیات قرآن کریم پیش از مراجعۀ به تفاسیر و سپس بحث از ارتباط آن با واقعیت بود،و این مستلزم صفای ذهن و آسایش خاطری می شد که با اوضاع و احوال کلی من تناقض داشت...در صدد آن بر آمدم که،در تلاشی برای پیشی گرفتن بر اجل سخنرانی هایی در تفسیر برقرار کنیم،و بسا می شد که در یک روز سه درس شفاهی القا می کردم تا برادران آنها را مرتب سازند و برای چاپ آماده کنند.

در آن روزها تقریبا هر روز سخنرانی هایی در بخش عربی صدای جمهوری اسلامی در ایران ایراد می کردم،و پیش خود چنان می اندیشیدم که به زودی دو نشان را با یک تیر خواهم زد:ایجاد مجموعۀ کاملی از تفسیر قرآن به صورت کاست،و شتاب دادن در تکمیل طرح تفسیر،و به حول و قوۀ الاهی هدف نخستین را تحقق بخشیدیم که سخنرانی های تفسیر به صورت پانصد نوار آماده شد،ولی هدف دوم با آن صورتی که تصور می کردم میسر نشد و آن خود داستان دیگری داشت.

(2) از آغاز توجه به تفسیر،از لحاظ دو بعد مهم در آن متوجه یک جای خالی شدم:

نخست:گستردگی فاصلۀ میان تفسیرهای نوشته شده و واقعیت زندگی امت،از آن روی که بیشتر مفسران،جز معدودی از ایشان،هدفشان مورد توضیح قرار دادن کلمات قرآن بوده است،و نه تطبیق آن بر حقایق زمان،و به همین سبب اهتمام بیشتری به تأویل قرآن و روشن کردن واقعیتها با نور آن به خرج نداده اند،در صورتی که هدف برتر آیات یادآوری کردن خدا و روز دیگر به انسان و سپس نمایاندن نفس و واقعیت آن به او است تا چنان شود که بتواند به صورتی بهتر و

ص :441

شریفت تر زندگی کند،و شاید اوضاع و احوال سیاسی برای اغلب مفسران و بسته بودن محیط اجتماعی آنان مانع آن بوده است که به این کار بپردازند.

در آن کوشیدم تا این جای خالی را تا حدی در خلال تفسیر و سخنرانی ها پر کنم و در آن به بحث بپردازم.

دوم:وجود فاصله و گودالی میان تفسیرها و احادیث مأثور از پیامبر و اهل بیت-علیهم السلام-مگر آن جا که مستقیما به تفسیر آیۀ کریمه مربوط می شود،با علم به این که همۀ احادیث پیامبر و اهل بیت در واقع تفسیری از قرآن است،و بنا بر این چیزی جز انعکاس نور وحی بر قلبهای ایشان نیست،و به همین سبب لازم است برنامۀ تازه ای برای تفسیر از طریق این مجموعۀ بزرگ روایات شریفه طرحریزی کنیم،ولی چگونه؟ از طریق حذف کردن قید لفظ و معطوف داشتن توجه به معانی،پس هنگامی که از آیۀ کریمه حقیقتی را الهام گرفتیم،در نصوص به دنبال تبصره های توضیحی برای آن به جستجو بر می خیزیم و آنها را در تفسیر این آیه برای تکامل معنی ثبت می کنیم...مثلا،هنگامی که دربارۀ آیه ای بحث می کنیم که بصیرتی به ما دربارۀ علم و علما می دهد،در توضیح و تفسیر آن نصهایی را که در پیرامون علم آمده، با صرف نظر کردن از این که مربوط به این آیه باشد یا نه،ثبت می کنیم،بدان سبب که آن نیز تفسیری از آیه است،خواه در آن ذکر شده باشد یا نه...

دعاهای به جا مانده ای که به حق گنجینه های معارف اسلامی است،و در نتیجه درخششهایی از نور وحی است،بر زبان بزرگان عرفای مبارک یعنی پیامبر و اهل بیت او-علیهم السلام-جاری شده است.آیا شایسته نیست که از آنها در تفسیر آیات معرفتی که نیمی از قرآن یا بیش از آن است بهره برداری کنیم؟ همۀ اینها من و برادران را به تأسیس«دار الهدی»برانگیخت که هدف آن تألیف تفسیر گسترده ای متکی بر احادیث مأثور بر طبق برنامۀ یاد شده(اهتمام و توجه به معانی)باشد،و نامی که اگر این تفسیر بیرون آید برای آن می پسندم«من بینات القرآن»است که تفصیلی برای این تفسیر«من هدی القرآن»به شمار

ص :442

می رود.

دار الهدی راه خود را در میان جنگلی آکندۀ از خارها می پیمود،بدان سبب که ما نیازمند به تربیت کردن بعضی از برادران برای استخراج نصوص از مصادر مختلف بودیم،و نیز به این که فهمی عمیق دربارۀ آیۀ تفسیر شده در چارچوب تفسیر خودمان یعنی«من هدی القرآن»به دست آوریم،و به سبب دشواری کار و اندک بودن /18 امکانات،و نیز کمی وقتی که ما برای به راه انداختن این مؤسسۀ تازه مصرف کرده بودیم،از میان پانزده نفری که در آن با ما همکاری می کردند،تنها سه نفر ماندند و با آن پیش رفتند،و الحمد للّٰه.

به هر صورت همراه با ایشان گامهای بلندی در راه گسترش دادن به تفسیر گسترده برداشتیم،و به حول و قوۀ خدا تفسیر سوره های بقره و آل عمران را فراهم آوردیم،و شاید بتوانیم دنبالۀ راه خود را پس از فراغت یافتن از کار این تفسیر ادامه دهیم،ان شاء اللّٰه.

ولی کار در دار الهدی در این امتداد توقف پیدا کرد،چه قرار شد که همۀ وجهۀ همت خود را متوجه سخنرانی های تفسیری سازیم که آن را در سال 1402 ه.ق متوقف ساخته و توفیقی برای تشکیل دستگاهی برای ادامۀ آن به دست نیاورده بودیم،ولی برادران در دار الهدی به راه و رسم گسترش کار از طریق مراجعه کردن به نصوص و تفاسیر دیگر آشنا شده بودند،و هنگامی که به کار تفسیر پرداختند،اسلوب کار تا حدی تغییر پیدا کرد.

در آن زمان تفسیر نیمی از قرآن را تقریبا به پایان رسانیده و درست به سورۀ نحل رسیده بودم،و این روش کار از آن سوره تفاوت پیدا کرد که تکیۀ ما بر سخنرانی ها بود و من پس از نوشته شدن آن سخنرانی ها مجددا به آنها مراجعه می کردم و اصلاحات ضروری را در آنها به عمل می آوردم.و این برنامه برای گسترش تفسیر سودمند واقع شد،به صورتی که معدل مساحت نیمۀ اول قرآن برای هر آیه یک صفحه بود و در نیمۀ دوم به حدود دو صفحه افزایش یافت،ولی بهایی که برای این گستردگی پرداخته شد،کندی پیشرفت کار به سبب افزایش مراحل مختلف

ص :443

رسیدگی بود.و بدین گونه کار پیش رفت تا به خمس اخیر قرآن رسیدیم و بار دیگر برنامۀ کار را تغییر دادیم:یکی از برادران همۀ تفاسیر مشهور را می خواند و ملاحظاتی دربارۀ آنها می نوشت،و من نیز به نوبۀ خود بعضی از تفسیرها را مراجعه می کردم و سخنرانی مفصلی از آن فراهم می آمد که پس از آماده شدن نوشتۀ آن با استخراج از نوار تجدید نظر دیگری در آن می کردم و به صورت نهایی در می آمد.

شک نیست که این روش کار برای ما از لحاظ تألیف دسته جمعی سود فراوان داشت،و با وجود آن /18 که من خود مسئول همۀ نوشته های منتشر شدۀ در مجلدات مختلف تفسیر بودم،برادران نیز،و مخصوصا در خمس اخیر،سهم بزرگی در کار داشته اند.

سالها یکی پس از دیگری می گذشت،و هر سال را سال نهایی تصور می کردیم،ولی مشکلات داخلی و خارجی مانع کار می شد،و چنان بود که سه جزء از قرآن برای سال حاضر(1409 ه)باقی ماند که خدا ما را برای به پایان رسانیدن تفسیر در آن موفق فرمود،و اگر من بر برادران پیشی نمی گرفتم و در ضمن سفر کوتاهی که به بعضی از کشورها کردم به تألیف این آخرین جزء با چشم پوشی از اسلوب سابق نمی پرداختم،کار صورت اتمام پیدا نمی کرد،و باید بگویم که این جزء،همچون جزئهای نخستین تفسیر،به صورت کامل به قلم خود من نوشته شده است.

(3) هر کس به چهل و پنج سالگی برسد،در حقیقت چنان است که خورشید عمرش به وسط آسمان رسیده و از نصف النهار گذشته و،بدون شک،عنفوان زندگی او به پایان رسیده است.و هنگامی که به عقب باز می نگرم،از خود می پرسم که:چه کرده ام؟گذشت سالها سریعتر از آن بود که من پیش خود حساب می کردم،همچون گل بهاری است که پیاپی می شکفد تا خشک شود.عمر زمینی که بر روی آن زندگی می کنیم از چهار میلیون سال تجاوز می کند،پس چهل یا هشتاد سال در مقابل آن چه وزنی می تواند داشته باشد؟و چون این فرصت زندگی

ص :444

ما را محدود می کند،از کف دادن آن به لهو و لعب خسارتی بزرگ محسوب می شود.

ما و زمان در مسابقه ای دشوار و قطعی قرار داریم،و زمان به صورتی ما را می فشارد که آخرین قطرۀ آب زندگی را از وجود ما بیرون کند،و اگر سرعت آن را مورد چالش قرار ندهیم،به خسرانی بزرگ دچار شده ایم.

من چشم به راه فرصتهایی بودم که برای نوشتن تفسیر می توانست در دسترس قرار گیرد.کار تألیف را در حدود بیست کشور مختلف دنبال کردم،در حالی به نوشتن اشتغال داشتم که با گرفتاریهایی دست در گریبان بودم:شهید شدن عزیزی،یا وفات خویشاوندی،یا بیماری دردناکی،و چه بسا که در فرودگاهی منتظر پرواز بودم،یا سوار بر هواپیما یا اتوموبیل یا قطار یا حتی نشستۀ بر روی نیمکتی در یک پارک به کار نوشتن خود ادامه می دادم.به خاطر دارم که زمانی در یک باغ عمومی از یک کشور /18 بیگانه مشغول نوشتن تفسیر بودم و کودکانی در یک گردش تابستانی از کنار من گذشتند و چون مرا دیدند در کنارم جمع شدند و با غرابت به نوشتن من نگاه می کردند،و چون زبان آنان را نمی دانستم نمی توانستم برای ایشان توضیح دهم که مشغول به چه کارم.چنین بود تا یکی از همراهان من آمد و از کودکان خواست که مرا به حال خود گذارند.عموما منظره برای دیگران غریب بود،و حتی زمانی در یک هواپیما مشغول نوشتن بودم و مسافری که در کنار من نشسته بود و ساعتهای دراز گذشت و من با او سخنی نمی گفتم،از من ملالت خاطر پیدا کرد.و مهماندار من در پاریس مصرانه از من می خواست که برای گردش از خانه خارج شوم و دیدنیهای شهر را ببینم،ولی من بیشتر آن دوست می داشتم که در خانه بمانم و به نوشتن ادامه دهم.و بدین گونه اگر می خواستم کار تألیف را دنبال کنم ناگزیر می بایستی بهای آن را بپردازم،و سخن حکمت آمیزی عربی می گوید:هر چیزی را آفتی است،و علم را آفاتی،و بر آموزندۀ علم تحدّی و چالش همۀ این آفتها واجب است.

با وجود این چنان احساس می کنم که عمر در زحمت آفتهای گوناگون،

ص :445

همچون اشتغالات کاذب و همنشینی های ناچیز و وقتهای فارغی که آنها را با جدیت کافی پر نکرده ام،ضایع شده است.می دانم که توجه و مراقبت ما از بزرگترین مواهب خدا بر ما،یعنی عمر،کمتر از آن بوده است که می بایستی باشد،و آن را به مصارفی می رسانیم که دردی از ما دوا نمی کند،و بیشتر عمر را به لهو و لعب می گذرانیم و ارزش آن را نمی دانیم مگر آن گاه که برای حساب در برابر خداوند متعال بایستیم و از ما بپرسند که ساعتهای عمر گرانبها را در چه کارها مصرف کرده بودیم.

سرّ توفیقی که نصیب دانشمندان بزرگوار ما شده و آثار بزرگی از خود به یادگار گذاشته اند،معرفت ایشان نسبت به ارزش وقت و تلاش آنان برای آن بوده است که چیزی از عمر خود را که فردا می بایستی حساب دشواری دربارۀ مصرف کردن آن پس بدهند،بیهوده از کف ندهند.

به راستی که دستاوردهای با شکوهی از خود بر جای گذاشته اند که ما خود را در برابر آنها کوچک می یابیم،چگونه برای علاّمۀ حلی-رضوان اللّٰه علیه- فرصت آن فراهم آمد که هزار کتاب تألیف کند،در صورتی که امور مرجعیت و سرپرستی مؤمنان را نیز بر عهده داشت؟اگر با آفات علم به مدد ارادۀ محکم خود مبارزه نمی کرد،به ده یک آنچه به آن رسیده است نمی توانست برسد!مثلا هنگامی که به یک مجلس عروسی در شهری دور دعوت شد و روزهای تعطیل آخر هفته /18 (پنجشنبه و جمعه)را به این کار اختصاص داد،در بازگشت از این سفر کتاب «تبصرة المتعلمین»را که خلاصه ای از فقه اسلامی است و در همین گردش نوشته بود با خود همراه آورد که در آن ده هزار فرع فقهی آمده و هنوز هم در موضوع خود در اوج کتابهای نظیرش قرار دارد،و بزرگان از فقهای مسلمان بر آن شرح و تعلیق نوشته اند و تا این اواخر از مهمترین مواد درسی در حوزه های علمیه به شمار می رفت.

اگر از دشواری سفر کردن بر پشت چارپایان آگاه باشیم که در آن زمان تنها وسیلۀ سفر بود،و مخصوصا با توجه به این که شخص سوار بر آن مجبور بود با قلم نیین و به کار بردن مرکب چیز بنویسد،معلوم می شود که برای تألیف تبصره چه

ص :446

اندازه از روی شوق رنج کشیده بوده است! شیخ بزرگ صاحب کتاب«جواهر الکلام»که خدا او را برای تألیف یک دایرة المعارف فقهی مشتمل بر همۀ بابهای فقه با دلایل تفصیلی توفیق عنایت فرمود،عملی را انجام داد که بسیاری از فقهای اسلام عزم آن را داشتند ولی به توفیقی دست نیافتند.او نیز اگر دشواریهایی را که بر سر راهش قرار داشت با اراده ای آهنین از پیش پای خود بر نمی داشت،هرگز نمی توانست به انجام دادن این کار بزرگ توفیق حاصل کند.حتی گفته اند که چون دختر جوانش از دنیا رفت و او را داغدار کرد،به خود روا نداشت که مقرری نویسندگی روزانۀ خود را ترک کند، و چون هیچ تغییری در طرز تألیف و نوشتن صفحات مختلف کتاب مشاهده نمی شود،تشخیص این که کدام یک از صفحات کتاب را در ایام مصیبت فرزندش نوشته بوده است،ممکن نیست! چنین بوده است زندگی فقهایی که هر یک از آنان چندین برابر بیش از عمر زمانی خود زیسته و سپس به نزد پروردگار خویش به حالی بازگشته اند که آنان از خدا و خدا از آنان راضی بوده است.آنان قدر هر ساعت و بلکه هر لحظۀ از عمر خود را می دانستند،و آرام نداشتند تا آن که عمل نیکی انجام دهند که در روزی که مال و فرزندان را سودی نیست برای آنان سودمند واقع شود و با قلب سلیم پروردگار خویش را ملاقات کنند:در آن روز که هر کس کفۀ پسندیده ترازویش سنگین باشد زندگی مایۀ خرسندی خواهد داشت،و هر کس که این کفه اش سبک باشد، جایگاهی در دوزخ خواهد داشت! امروز که به رفتار مسلمانان نگاه می کنیم،و می بینیم که چگونه قدر زمان و عمر را نمی دانند و فرصتهای مساعد را از دست می دهند،و در لهو و لعب غوطه می خورند،و از خود می پرسیم که:چگونه ممکن است که مسلمانان به روشها و برنامه های دینی خود باز گردند، /18 تا بتوانند بر مشکل عقب افتادگی و تبعیتی که از بزرگترین دشواریها است پیروز شوند؟ این پرسش پیوسته مرا مشغول می دارد،و روش علمای پیشین خودمان را که

ص :447

مبتنی بر استفادۀ از نیرومندیها و بهره مندی از فرصتها و فشار وارد آوردن بر زمان به هر طریق ممکن است،با روش دانشمندان مغرب زمین مقایسه می کنم که بر پایۀ کار دسته جمعی و تمرکز یافتن تلاشهای بسیاری از متخصصان دربارۀ یک عمل واحد متکی است،و از خود می پرسم که چگونه می توانیم آنها را با یکدیگر سازگار کنیم؟بهتر است مثالی در مقایسۀ این دو روش با یکدیگر بزنیم:علاّمه امینی دایرة المعارف«الغدیر»را با کوشش شخصی و بودجۀ محدود و مخصوص خود فراهم آورد،در صورتی که این کتاب نیازمند به کار افتادن تلاشهای دهها محقق و پژوهنده است،و علاوه بر آن به بودجۀ کلانی نیازمند است،و محدّث قمّی«سفینة البحار»را تألیف کرد که یکی از خاورشناسان،چنان که شنیده ام،دربارۀ آن گفته است که هرگز امکان ندارد این کار نتیجۀ کوشش و تلاش یک نفر بوده باشد،و شیخ آقا بزرگ تهرانی دایرة المعارف«الذریعة»را با کوشش شخصی فراهم آورد که فهرست گسترده ای از همۀ تألیفات شیعه در سراسر تاریخ تا زمان حاضر است.

این کارهای بزرگ بازتابی از روش اسلامی در تربیت است که مبتنی بر احساس فرد از ارزش زمان و ارزش عمل در آن است.

اما در روش غربی،دایرة المعارف انگلیسی و فرانسه از کارهای گروهی است که بدون شک بسیار بزرگ محسوب می شود،و در این اواخر صد هزار دانشمند در تألیف یک دایرة المعارف به زبان چینی با یکدیگر شرکت داشته اند.

مقایسه کردن میان این دو روش جدایی غریبی را بر ما مکشوف می سازد،و ملاحظه می کنیم که ما مسلمانان روش قدیمی قایم بر اساس کارهای فردی بزرگ را کنار گذاشته،و هنوز نتوانستیم روش دیگران را که بر مبنای عمل دسته جمعی است درست بفهمیم و بشناسیم،و همچون کسی هستیم که از هر دو روش وامانده ایم!اگر از کسانی می بودیم که نیرومندیهای فردی خویش را به کار می انداختیم و از فهم زمان و گذشت آن آگاه می ماندیم،و به دنبال انجام دادن عمل نیک برای رضای خدا می رفتیم،از روش علمای بزرگوار خویش پیروی می کردیم،و در عین حال از روش /18 باختری نیز برای پرداختن به کارهای دسته جمعی

ص :448

مفید بهره مند می شدیم و بدین ترتیب بر دیگران پیشی می گرفتیم.

آنچه امروز مطلوب است همین است،و ما مؤسسۀ دار الهدی را به همین منظور تأسیس کرده ایم.

(4) تا این اواخر،کسی که اشتغال به تفسیر قرآن یا نوشتن تاریخ اسلام و چیزهای مشابه آن داشت،به آن اندازه محترم شمرده نمی شد که شخص متخصص در فقه اسلامی چنان بود،در صورتی که امروز با بازگشت فهم به امت ملاحظه می کنیم که بسیاری از مراجع تقلید و علما دربارۀ قرآن اهتمام به خرج می دهند و بسیاری از آنان کتابهایی مفصل در تفسیر به رشتۀ تحریر در آورده اند،و بسیاری از مؤسسات قرآنی به دستور یا تشویق علما به وجود آمده است،و این مقدمه ای نیکو است که آیندۀ شکوفایی را به ما وعده می دهد،بدان سبب که قرآن وسیلۀ شفاعتی است که هر کس آن را رهبر خود قرار دهد،او را به بهشت روانه می سازد،و هر که آن را پس پشت اندازد،به آتش دوزخ رانده می شود.

ولی مسافت میان ما و کاری که می بایستی در خصوص کتاب پروردگارمان به انجام رسانیم،بسیار دراز است،و پیشنهادهای آینده می تواند به نزدیکتر شدن این مسافت کمک کند.

الف:این که مطالعه و تحقیق دربارۀ قرآن(از خواندن و تدبر کردن و تفسیر و تأویل)همچون علوم قرآنی پایۀ مطالعات دیگری در مؤسسات دینی و حوزه های علمی قرار گیرد،و شایسته است که آغاز آن پس از اتمام درس زبان و قواعد زبان عربی باشد تا مبلغان و خوانندگان به سوی خدا بر طبق روشی ربّانی تربیت و آماده شوند،و از فرهنگهای تازه وارد اجنبی همچون فلسفۀ یونانی یا افکار هندی قدیمی یا اصول انتقال یافته از خاور و باختر متأثر نشوند.

ب:این که برای استنباط ارزشهای وحی و مقاصد شریعت و هدفهای دین از قرآن سعی و کوشش لازم به عمل آید،و قرآن پایۀ فهم فقه ما شود،و تجزیه و تحلیل ما از تاریخ و ایستار ما در سیاست مبتنی بر آن باشد.ناگزیر باید فاصله ای

ص :449

که میان دو علم فقه و تفسیر پیدا شده از میان برود.مگر کتاب پروردگار ما نسبت به فقه همان مقامی را ندارد که قانون اساسی نسبت به قوانین و لوایح دیگر دارد؟ /18 ج:چگونه مردمان را به دین دعوت کنیم؟چگونه ایشان را از بد عاقبتی کفر و فسوق و عصیان بیم دهیم؟چگونه آنان را بر پرهیزگاری و فضیلت پرورش دهیم؟ شک نیست که بعضی از روشهای تبلیغ بر بعضی دیگر ترجیح دارد،و مبلّغان دربارۀ این روشها و برنامه ها با یکدیگر اختلاف نظر دارند،ولی برترین آنها روش قرآن است که پیامبر بزرگوار و آل بیت او-صلوات اللّٰه علیهم-از آن پیروی می کردند،پس می بایستی آیات قرآن و تفسیر آنها را همچون وسیله ای برای وعظ و اندرز دادن به کار گیریم،که بهترین واعظ همان است،و آن کس که آیات ذکر خدا برای او سودمند نیفتد از هیچ چیز دیگر سود نتواند گرفت.

د:حقیقت امر این است که:افکاری که در این جا مختصر شدۀ آنها را همچون پیشنهادهایی عرضه داشته و امیدوار بوده ام که در مناسبات دیگر به تفصیل آنها بپردازم،در پی رو کردن من به تفسیر پیش از 12 سال قبل بوده است.و اکنون نمی دانم که چه اندازه در این کار توفیق نصیب من شده است،ولی هنوز معتقدم که بایستی از قرآن بیشتر مطلب به دست آورم،و از خدا خواسته ام که تا پایان عمر مرا به تفسیر آن مشغول دارد،و این که موفق می شوم یا این که دشواریهای زندگی سدّ راه می شود،امری است که از آن آگاهی ندارم.به هر صورت امیدم به خدا است،و به توجه تازه ای که از جانب علما و متفکران نسبت به قرآن پیدا شده،و نیز به برادرانمان در دار الهدی که ان شاء اللّٰه به پیشرفت در راهی که می روند ادامه دهند.

و آخرین سخن:

از خدا سپاسگزارم که مرا به کتابش راهنمایی کرد و اینک به حقایق به صورتی روشنتر نگاه می کنم،و بر پیامبرش محمد و آل او درود می فرستم،مخصوصا امام علی بن موسی الرضا که در کنار ضریح او از خدا خواستار اتمام تفسیر شدم.

از برادرانم که به شکلی یا شکل دیگر در اتمام این تفسیر سهیم بوده اند،و

ص :450

مخصوصا از برادران جناب شیخ صمدی و جناب شیخ شهاب (1) و جناب شیخ عبد الشهید و استاد طالب خان از دار الهدی متشکرم که به صورتی فعال در انجاز تفسیر سهیم بوده اند،و همچنین استاد حاج حسن رضوی و استاد عبد اللّٰه اکبری و دیگر /18 برادرانی که در دفتر من کار می کنند...و استاد عبد المجید الحداد در دار البصائر نیز از کسانی است که در فراهم آوردن وسایل چاپ و انتشار کتاب به صورت زیبایی که مشاهده می شود سهیم بوده است.

در پایان یادآوری از همسر مرحومه ام،امّ صالح،را فراموش نمی کنم و پاداش این تفسیر را به روان او برای قدردانی از شکیبایی از وی در سختیها اهدا می کنم.

از خداوند علیّ قدیر مسئلت دارم که این را از ما بپذیرد،و از گناهان و کوتاهی در امر ما در گذرد که او آمرزندۀ مهربان است.

مشهد مشرفه،محمد تقی مدرسی 13 ذی الحجة الحرام 1409 هجری قمری

ص :451


1- 1) -چند ماه پس از نوشتن این مقدمه،سوگوار برادر فاضل خطیب مجاهد،جناب شیخ شهاب(علی المهدی آل حیدر)شدیم که بهترین یاور ما در دار الهدی بود و با ادب والا و هوشمندی روشن و علم فراوان خود در بیان دیدگاههای ما در تفسیر و پرداخت آنها و مخصوصا در چهار جزء پیش از آخرین جزء قرآن سهم عمده داشت. وفات او که در نتیجۀ تصادف اتوموبیل بود،دلیل تازه ای است بر این که فرصت عمر کوتاهتر از آن است که تصور می شود،و در هر لحظه ممکن است به پایان برسد،پس بر ماست که در بهره برداری از آن بکوشیم و تلاش کنیم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109